در فضای فتنه این چنین است که گاهی اعتقاد به باطل بودن گروهی کفایت نمیکند؛ بلکه آن چیزی که باعث اطمینان در فضای فتنه و عامل آرامش است، اعتقاد جازم به حقیقت است که بر طبق آن باطل مشخص شود.
اشاره
عماربن یاسر از جمله شخصیتهای مهم تاریخ و از سابقین در اسلام بود که در صحنههای مختلف دوران شکوفایی اسلام نقش مهمی ایفا کرده است؛ به طوری که در جنگهای بدر، احد، خندق، یمامه و بیعتالرضوان حضور داشته است.از مهمترین ویژگیهای او استقامت فراوان، دشمنشناسی و بصیرت قوی ایشان در راه اعتلای اسلام است که در شمارة پیشین به جلوههایی از آن ویژگیها در دفاع از امیرالمؤمنین(ع) بعد از جریان سقیفه، در جنگ جمل و... اشاره شد.
تبیین حقیقت
در جنگ صفین که به علت واضح نبودن دوست از دشمن، زیر لوای امیرالمؤمنین(ع) به گرهگشایی و تفهیم نیاز بود؛ نقش عمار تبیین حقیقت بود.(1)
روشنگری برای خواص جبهة باطل
1. بلاغت و غلبه بر خواص
وقتی عمروعاص به خاطر سؤالاتی که ذوالکلاع(2) و مردم عام، در جنگ مقابل عمار برایشان ایجاد شده بود، مجبور به دیدار با عمار شد؛ کوشید با نیرنگ و فریب خود را خیرخواه و صلح طلب نشان دهد. در این هنگام عمار و همراهانش از اسب پایین آمدند و شمشیرهای خود را حمایل کردند، عمروعاص شهادتین را بر زبان جاری کرد.
عمار گفت: «خاموش! تو معنای شهادتین را در زندگانی محمد(ص) و نیز پس از رحلت او، دیری است ترک گفتهای و ما به (حقیقت معنای) آن، از تو شایستهتریم. اگر آهنگ دشمنی داری، حقّ ما باطل تو را از میدان به در کند و اگر خواهی سخنوری کنی، ما از تو به شایستهگویی و مناسب سرایی آگاهتریم و اگر خواهی، از سخنی آگاهت میکنم که میانة ما و شما را به روشنی جدا کند و پیش از آنکه حرکتی کنی، به کفر متهم و منسوبت دارد؛ چنانکه خود بر ضد خویش گواهی دهی و نتوانی مرا در آن گفتارها دروغگو شماری».
عمرو گفت: «ای اباالیقضان! من از آن رو آمدهام که میدانم آن سپاه، از تو بیش از هر کس دیگر حرف شنوایی دارند و فرمان میپذیرند. خدا را به یادت میآورم که جنگ افزارهای آنان را از کشتار باز داری و از ریختن خونشان جلوگیری کنی. ما بر سر چه با یکدیگر میجنگیم؟ آیا ما یک خدا را نمیپرستیم، به قبلة شما نماز نمیگزاریم و به همان دعوت شما، دعوت نمیکنیم و کتاب شما را نمیخوانیم، به پیامبر شما ایمان نداریم؟».
عمار گفت: «سپاس خدایی را که این سخنان را از دهان تو بیرون آورد و اعتراف کردی که آن قبله، آن دین و ستایش خدای رحمان، پیامبر(ص) و قرآن بدون مشارکت تو و یارانت، از آن من و یاران من است. سپاس خدایی را که تو را واداشت بدون مشارکت خود و یارانت در این ویژگی، این چنین به سود ما اقرار کنی و تو را گمراه ساخت که خود ندانی به راه یا بیراه روی آری و چنین کور دلت ساخت».(3)
در این قسمت خطبه، اوج بلاغت و غلبه بر مخاطب به چشم میخورد. عمار ضمن صراحت لهجهای که دارد، به گونهای سخن میگوید که دشمن بر ضد خود گواهی و به نقاط مورد نظر عمار، شهادت میدهد. عمار بن یاسر در مقابل کسی است که از زمان پیامبر(ص) همواره به دنبال فروپاشی نظام اسلامی بوده است، پس باید با قاطعیت و صراحت با او سخن گفت تا گمان نرمخویی نبرد و صحنه برای سوءاستفادهاش آماده نشود.
این شروع تند و قاطعانه عمار مصداق ((أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ))(4) است. آنگاه وی به آنچه که دشمن اشتراکات ظاهری میپندارد، اشاره میکند و آن را مخصوص خود و یاران واقعی پیامبر(ص) میداند. بیان این اشتراکات ـ که از نظر عمار فاصل میان دو سپاه است ـ از سوی عمروعاص، به دلیل دید روانشناسانه عمار است که میگوید: «میخواهی تو را از سخنی آگاه کنم که میانة ما و شما را به روشنی جدا کند و پیش از آنکه حرکتی کنی، به کفر متهم و منسوبت دارد».
این سخن عمار ناخودآگاه فاصلهها و تفاتهای دو سپاه را به ذهن عمروعاص میآورد و او همچون کسی که بر کلام خود تسلط ندارد، به عنوان اشتراک بازگو میکند. وقتی عمار میگوید: «سپاس خدای را که تو را واداشت این چنین به سود ما اقرار کنی»، شخصیت متزلزل عمروعاص این مطلب را به خوبی میفهمد و هدف عمار که تبیین حقیقت برای خواص جبهة باطل و کوردلانی مانند عمرو بود، تأمین میشود.
2. بیان مفهوم والای تبری و تولی
عمار بعد از اینکه نفس عمرو را ذلیل کرد و غرورش را شکست، به امور مهمی اشاره کرد و گفت: «هم اکنون آگاهت کنم که من بر چه اساس با تو و یارانت میجنگم. پیامبر(ص) به من فرمود که با پیمان شکنان مبارزه کنم و مرا امر فرمود که با کجروان که شمایید، بجنگم. ای ناتمام مرد! آیا نمیدانی که پیامبر خدا(ص) فرمود: "هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست، بارالها کسی را که دوستدار اوست، دوست بدار و کسی را که با او دشمنی ورزد، دشمن دار." من دوستدار خدا و پیامبرش و پس از او دوستدار علی هستم، ولی تو را مولایی راستین نیست».(5)
در این قسمت علاوه بر مفهوم والای تبرّی و تولّی، تفاوت عظیم کجروان و رهروان صراط مستقیم را ولایت مداری کسی میداند که شایستة ولایت است و این نقطة بزرگ و مهم را عامل فاصلة این دو گروه و حق و باطل بودنشان بیان میکند.(6)پس از آن وقتی عمرو به عمار گفت: «ای اباالیقضان! چرا دشنامم میدهی، در حالی که من تو را دشنام ندادم»،(7) در حقیقت نوعی مغالطه است، در حالی که عمار کلمة زشتی به او نگفت و تنها حقیقت وجود گمراه او را برایش به تصویر کشید.
عمار نیز که اعلام عجز و ناتوانی عمرو را از این بیانش به خوبی دریافته بود، بحث را بر دشنام ندادن خود متمرکز کرد و گفت:«به چه چیزم دشنام دهی؟ آیا میتوانی بگویی که من روزی از خدا و پیامبرش نافرمانی کردم؟» عمرو گفت: «اما بیگمان بدیها و ناشایستیهای دیگری داری». عمار گفت: «گرانمایه کسی است که خدایش گرامی داشته، من پست بودم و خدایم مرا گرامی داشت؛ برده بودم و خدایم مرا آزاد و آزاده کرد؛ ناتوان بودم و خدایم مرا توانمند ساخت و درویش بودم و خدایم مرا توانگر فرمود»(8) و به این وسیله به او میفهماند که از اظهار نظر در مورد چیزی که در محدودهاش نیست، خودداری کند.
3. بیان عدالت و جزای عمل در مورد قتل عثمان
در قسمتی از گفتوگوی عمرو و عمار آمده که عمرو گفت: «نظرت دربارة قتل عثمان چیست؟». عمار گفت: «او دروازة تمام بدیها را بر شما گشود». عمرو پرسید: «آیا تو هم در میان قاتلان وی بودی؟». عمار گفت: «من با آنان که او را کشتند، بودم و امروز نیز همرکاب آنان پیکار میکنم». عمرو گفت: «شما از چه روی وی را کشتید؟». عمار پاسخ داد: «او خواست دین ما را برگرداند و از این رو وی را کشتیم». عمرو (خطاب به یاران خود) گفت: «ألا تستمعون؛ آیا نمیشنوید؟ وی به قتل عثمان اعتراف کرد».
عمار گفت: «پیش از تو نیز فرعون به قوم خود گفته است: ألا تستمعون». پس شامیان همهمه کنان برخاستند و بر اسبان خود نشستند و بازگشتند (عمار و یارانش نیز بر اسبان خود نشستند و بازگشتند).(9)عمار در این قسمت گفتوگو نیز از طریق حق و جزای عمل مسئله را تبیین میکند؛ یعنی اگر عثمان را کشتند، به خاطر عملی بود که انجام میداد و خود میدانید که او به غیر حکم خدا حکم میکرد و محارب خدا و پیامبر(ص) و غاصب حق اولیای خدا بود.
این تبیین همراه با صراحت لهجهای است که نگذاشت مکاران دوباره مردم عوام را بفریبند و با توجیه باطلی، حق را بپوشانند. همچنین ناتوانی و ضعف اهل باطل در سخنوری و علم به مفاهیم و معانی وحی را نیز روشن میکند که از جملهای در قرآن استفاده مینماید که دشمن حضرت موسی(ع) آن را گفته است، در حالیکه آنان مدعی خلافت پیامبر(ص) بودند.
روشنگری برای عوام و اصحاب
این روشنگری از راههای زیر صورت پذیرفت:
1. بیان ترفندهای به روزِ تبلیغاتی دشمن
آنچه باعث فریفتگی مردم عوام میشد، تبلیغاتی بود که دشمن برای مخفی کردن کارهای خود استفاده میکرد و ترفندهایی برای منحرف کردن ذهن عامه مردم در مورد قضایای روز به کار میبرد؛ قضایایی که به تحلیل در ذهن نیاز داشت و آنها قدرت فهم عمیق وقایع را نداشتند و این ترفندها نیز کاملاً به روز رسانی میشد. بنابراین باید در مقابل آنان کسی مبین و گرهگشا میبود که مردم را از شک و تردید نسبت به ارزشها خارج کند.
یکی از ترفندهای دشمن مطرح کردن خونخواهی عثمان پس از مرگ او بود که به بهانه خونخواهی خلیفه مسلمین به جنگ با امیرالمؤمنین(ع) پرداختند و هدف اصلیشان نیز رسیدن به حکومت دنیوی بود. عمار بن یاسر به عنوان مبین وقایع آن روزها، خطاب به مردم چنین گفت: «اینان ادعا میکنند به خونخواهی کسی برخاستهاند که خود بر خویشتن ستم کرده و بر بندگان خدا بر خلاف آنچه در کتاب خدا آمده، حکومت رانده است».(10)
در این شرایط عمار ابتدا مسئله کشتنِ عثمان را مطرح و از قاتلان او تمجید میکند؛ زیرا آنها کسی را کشتهاند که به خلاف حکم خدا حکومت میکرده است. عمار با این سخنان، طناب دستاویز آنها را پاره میکند؛ سپس در ادامة خطبه به حقیقتی اشاره میکند که نان به نرخ روز خوران را به این تبلیغات علیه امام(ع) وادار کرده است و میگوید:
«اما اینان که در صورت آسایش و به سامان بودن کار دنیاشان، باکی ندارند که این دین الهی متروک بماند و از میان برود، به ما گویند: چرا وی را کشتید؟ گوییم: برای نوآوریها و بدعتهای بد او. گویند: او هرگز امر نوپدیدی به بدعت نیاورد. این را از آن رو گویند که او دست اینان را به دنیا گشاده داشت و مال و منالشان داد؛ چندان که در جهان میخوردند و میچریدند و اگر کوهها بر سر ایشان فرو میریخت، پروایی نداشتند. به خدا سوگند! نپندارم که ایشان به خونخواهی او برخاسته باشند؛ زیرا خود نیک میدانند که او به راستی ستمگر بود، ولی این گروه طعم دنیاخوارگی را چشیدهاند، آن را خوش داشته و گوارا یافته و دانسته و دریافتهاند که اگر صاحب حق، آنان را به فرمانداری وادارد، میان ایشان و سفره گستردة دنیا که از آن میخورند و مرتع جهان که در آن میچرند، مانعی ایجاد خواهد کرد؛ چون این گروه را پیش از این سابقهای در اسلام نبوده است که به سبب آن شایستة فرمانروایی و سزاوار حکمرانی باشند. [اینان] پیروان خود را بدین سخن فریفتند که گفتند: "پیشوای ما مظلومانه کشته شد" تا خود به این دستآویز، حاکم زورگو و شهریار مردم شوند».(11)
عمار دلیل خونخواهی عثمان توسط این افراد را مالدوستی و دنیاخوارگی و بیشرمی در استفاده از مال حرام و نداشتن شایستگی برای حکمرانی میداند؛ از اینرو میکوشند که مردم را بفریبند و به شیوه حیلهگرانه چهرة مظلومانهای به قتل عثمان دهند تا از روح حماسیای که باید در دفاع از ولی و امام بر حق و جنگ در رکاب او در مردم شکل بگیرد، برای کسی استفاده کنند که خود، روح مخالفت با خدا را داشته و ظلم به مردم و دادن حق آنان به غیر، خوی درندهاش بوده است.
اینگونه است که با مخفی کردن حق، مردم به باطل میگرایند و در هنگام تحریک احساسات، صلاح جامعه و ظلم عثمان را نمیبینند و علیه امام عادل خود جنگ میکنند. در چنین شرایطی است که ضرورت روشنگری برای مردم عام توسط عمار روشن میشود تا به این وسیله مردم عام را از جهل بیرون کشد و اقدامات عثمان را به یاد آنها بیاورد که اگر صلاح جامعه و اجرای غیر حکم خدا را نمیبینند؛ حداقل در مرتبة پایینتر به خاطر حق از دست رفتة خودشان به دست این حکومت فاسد، با آنها همکاری نکنند. از طرفی نیز اصحاب و مردم عامی که از بینش بالاتری برخوردارند، در جنگ با این گروه قویتر شوند.
به همین جهت بعد از ایجاد این آمادگی در فضای تاریک و غبارآلود آنروز مردم عوام را به جنگ با آنها میخواند و میگوید: «مردم! میخواهم شما را به جنگ مردمی ببرم که خون عثمان را مطالبه و گمان میکنند که عثمان مظلوم کشته شد؛ ولی عثمان به خود ستم کرد که به غیر ما انزلالله حکم کرد. اینها نیز خون عثمان را بهانه کردهاند؛ بلکه در حقیقت در پی دنیا هستند و چون میدانند اگر از حق پیروی کنند، میان ایشان و خواستههایشان فاصله میافتد و از سویی سابقة خوشی ندارند که مردم به آن دلیل اطراف ایشان را بگیرند؛ از اینرو مردم را با این حربه میفریبند و میگویند: "پیشوای مظلوم ما کشته شد" تا با این بهانه به سلطنت و مقام برسند و اگر این مکر و حیله نبود، دو نفر از ایشان تبعیت نمیکرد».(12)
تکرار این مطالب به این صورت که ابتدا فقط صرف آگاهی بخشی و سپس دعوت به جنگ با این گروه باطل است، به جهت نکتة روانشناسی است که مردم آن زمان را به شدت به جناحهای مختلف متمایل میکرد و آن، تکرار و پخش کردن مطالب بود که مردم بدون تحقیق آن را نقل میکردند و این تکرار و پخش، باطل را در ذهن آنها تثبیت میکرد.
عوام مردم نیز اگر چه در فضای فتنه به دنبال حقیقت باشند، اما در مواردی که مطلبی به آنها تلقین شده باشد، مثل اینکه آنقدر شنیدهاند عثمان مظلومانه کشته شد که اقدامات عثمان یادشان رفته است؛ باید عماری باشد که این مطالب را برای آنها روشن و نیز تکرار کند تا در ذهنشان تثبیت شود. در واقع عمار علاوه بر پرچمداری سپاه که آن را با خود به حرکت در میآورد،(13) پرچمدار روح و روان مردم نیز بود و از اینرو عام بودن را برای مردم عوام نمیپسندید.
2. شناخت شخصیتهای عرصة فتنه
یکی از ویژگیهای مهم عمار یاسر، همراهی همیشگیاش با امام علی(ع) بود که همچون اعضا و جوارح حضرت و مورد اعتماد و اطمینان ایشان بود؛ زیرا به اطمینان و ایمان قلبی رسیده بود؛ همان مرحلة بالایی که ابراهیم خواستار آن مقام بوده است.(14) به خاطر همین ویژگی اوست که امام علی(ع) از مردی که در مورد جنگ با معاویه و یارانش دچار تردید شده و ظواهر فریبندة آنها او را فریفته بود، میخواهد نزد عمار برود تا او مسئله را برایش تبیین کند.
«در صفین در زیر پرچم عمار بن یاسر مردی از برابر صفوف گذشت و سراغ عمار بن یاسر را گرفت و سپس از او حاجتی طلب کرد و گفت: من با بینش و اعتقاد استوار نسبت به راه حقی که در آن گام میسپاریم، آمدم و در گمراهی آن گروه (دشمن) و اینکه آنان بیگمان بر باطلاند، شکی نداشتم تا اینکه مؤذن ما بانگ نماز برداشت و گواهی داد که خدایی جز خداوند نیست و محمد(ص) فرستادة خداست.
دیدم مؤذن آنان نیز چنان ندایی داد، آنگاه نماز اقامه شد و نمازی یکسان گزاردیم و دیدم دعایی یکسان میکنیم و یک کتاب را تلاوت میکنیم و پیامبرمان یکی است. از دیشب شکی به دلم راه یافت و تمام شب را بدان گونه که جز خدا کس نداند، (نا آرام) به صبح رساندم. صبحگاه نزد امیرمؤمنان(ع) رفتم و ماجرای دل خود را به وی گفتم. او به من فرمود: "آیا عمار بن یاسر را دیدهای؟" گفتم: نه. فرمود: "نزد او برو و بنگر؛ هر چه به تو گوید، چنان کن"».(15)
در فضای فتنه این چنین است که گاهی اعتقاد به باطل بودن گروهی کفایت نمیکند؛ بلکه آن چیزی که باعث اطمینان در فضای فتنه و عامل آرامش است، اعتقاد جازم به حقیقت است که بر طبق آن باطل مشخص شود. حق است که آنچه در برابر او قرار بگیرد، باطل میشود و شناخت صحیح از حق، نه تنها باعث سردرگمی عوام، بلکه اصحاب نیز میشود.پاسخ عمار به این فرد، از شناخت شخصیتها و سوابق آنها در عرصه فتنه نشأت میگیرد.
عمار به آن مرد گفت: «آیا صاحب آن پرچم سیاه را که برابر من است، میشناسی؟ آن پرچم (اکنون) از آن عمروعاص است، ولی من پیشتر سه بار همراه پیامبر خدا زیر همان پرچم جنگیدهام و این، چهارمین جنگ من است که انگیزة جنگ افروزانش از آن بهتر و نیکوتر نیست؛ بلکه این جنگی است که انگیزة شر و فجورش بیشتر است.آیا تو در غزوات بدر و احد و حنین حاضر بودهای یا پدرت حضور داشته که از آنها به تو خبر داده باشد؟ مرد گفت: نه. عمار گفت: مواضع ما اینک همان موضعی است که در روزهای بدر و احد و حنین زیر پرچم پیامبر خدا(ص) داشتیم و آنان، در مواضع احزاب مشرک (آن روزها) قرار دارند. آیا آن لشکر و یکایک افرادش را میبینی؟ به خدا سوگند! میخواستم که تمام کسانی که همراه معاویه آهنگ پیکار کردهاند و از آیینی که ما بر آنیم، جدا شدهاند؛ پیکری واحد میبودند و من آن پیکر را با شمشیر تکه تکه میکردم... آیا من به دیدة تو روشنگری کردم؟ فرد گفت: نیک بر دلم روشن کردی...».(16)
شیوه برخورد عمار بن یاسر به این حقیقت بزرگ اشاره دارد که اگر کسی جایگاه دشمنان را در دیروز مشاهده کرده بود و علت جنگ پیامبر(ص) با آنها را میفهمید، علت جنگ امیرالمؤمنین(ع) با آنها را نیز درک میکرد و میپذیرفت. اگر کسی با چشم باز و حقیقتطلب به اهداف آنها بنگرد و نماز ظاهری آنها فریبش ندهد و محمد گفتنشان را به سر باز زدن از امر و فرمان پیامبر(ص) باور نکند، خواهد دید که آنها همان کسانی هستند که پیامبر(ص) با آنها میجنگید و گویی صفین، ادامة جنگ بدر و احد و حنین است.
بینشی که چنین شناختی از شخصیتها به انسان میدهد و شناخت اهل باطل و اهل حق در جنگ صفین را به انسان عطا میکند، این است که وجود نورانی پیامبر(ص) حق است. هر کس در جامعة اسلامی در مقابل این حق ایستاد، اهل باطل میشود. اگر این محور تقسیم اهل حق و باطل در جنگ صفین باشد، آن کسانی که رو به روی حق مطلق (پیامبر(ص)) ایستادند، اهل باطلند.
این یک حقیقت عقلانی است که کسی که ظرف وحی و ابلاغ توحید به بندگان میباشد، حق مطلق است و کسانی که علیه او جنگیدهاند، اهل باطل هستند که خواستار از بین رفتن آن حقیقت میباشند و اهل باطل بودنشان نیز به قوت خود باقی است تا زمانی که محرز شود توبه کردهاند و چنین چیزی در تاریخ در مورد عمروعاص و سران فتنه نیامده است. در مورد اشخاصی چون «وحشی» غلام هند آمده که توبه کرده است، اما در مورد عمروعاص چنین مطلبی اثبات نشده؛ بلکه حتی مطرح نیز نشده است.
این یک دید قوی اسلامی است که چون عمروعاص در مقابل حقیقت ـ که همان پیامبر(ص) است ـ قرار گرفته، در جبهة باطل است. وقتی شناخت از روی شخصیت و ظرف وجودی آنها صورت بگیرد، دیگر قرآن بر دست گرفتن امثال عمروعاص سبب اهل حق بودن او نمیشود یا نمازشان آنها را دیندار نمیکند؛ زیرا همین مسئله قرار گرفتن در مقابل امام(ع) و پیامبر(ص) نشان میدهد که آن قرآن ـ که فقط حکم یک وسیله در جنگ برای رسیدن به متاع دنیایشان را دارد ـ نجات دهندة آنها نیست.
پایین آوردن قرآن در حد یک نماد و وسیله برای رسیدن به خواستههای نامشروع، معلول عمل نکردن به قرآن صامت و ایستادن در مقابل قرآن ناطق است و کسی که فهم سیاسی داشته باشد، این مسئله را به خوبی درک میکند. همانطور که عمار گفت: «یک روز بر حسب تنزیل قرآن با شما جنگیدم، ولی امروز با تأویل آن با شما میجنگم».(17) این جمله ناظر به مداومت آنها بر باطل و کفر است که از زمان پیامبر(ص) تا جنگ صفین ادامه داشت.
پینوشت:
1. ر.ک: بیانات مقام معظم رهبری(مد)، 5/5/1388.
2. ذوالکلاع، یکی از افراد سپاه معاویه بود که در ذهنش بیداری نسبت به موضوع جنگ با امام ایجاد شد و در انتها نیز توسط معاویه به قتل رسید.
3. وقعة الصفین، نصرابن مزاحم المنقری، ص 337 و 338.
4. فتح (48) : 29.
5. وقعة الصفین، همان، ص 338.
6. تعجب فراوان اینجاست که در کتاب تاریخ امیرالمؤمنین(ع)، تألیف آیتالله عباس صفائی حائری چنین آمده است که چرا عمّار مجلس را به نفع امام تمام نکرد و احادیث از فضایل امام نگفت و پس از این نیز بحث را بر قتل عثمان متمرکز کرد؟ آیا اهمیت دفاع از امام بیش از هم رکابی با امام در جنگ است؟ در حالی که عمار در نقاط حساس تاریخ پس از رحلت پیامبر(ص) مانند انتخاب خلیفه و شروع جنگ جمل از امام دفاع کرد؛ همچنین قبل از بحث در مورد قتل عثمان ـ که در مورد آن نیاز به گرهگشایی بود؛ زیرا جنگ صفین را به بهانة آن به راه انداخته بودند ـ عماربن یاسر حدیث والای «من کنت مولی فهذا علی مولاه» که ولایت تام و مطلقة پیامبر(ص) را برای امام اثبات میکند، گفته و تبیین کرده بود.
7. وقعة الصفین، همان.
8. همان، ص 338 و 339.
9. همان، ص 339 و ترجمه الغدیر، ج 17، ص 219.
10. همان، ص 319.
11. همان.
12. پیغمبر و یاران، محمدعلی عالمی دامغانی، ص 25.
13. استیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبدالبرّ ابی عمر یوسف، ص 548.
14. بقره (2) : 260.
15. وقعة الصفین، همان، ص 321.
16. همان، ص 321 و 322.
17. اعیان الشیعة، ج 42، ص 212، به نقل از پیغمبر و یاران، همان، ص 26؛ استیعاب فی معرفة الاصحاب، همان، ص 549.
حوراءسادات موسوی/محصل بخش جامعة الزهرا(س)
منبع: نامه جامعه شماره هشتاد و نه
ادامه دارد...........