سریال پلیسی كه ضرباهنگ مناسبی دارد و تصویری جدید از شخصیت پلیس ایرانی و مناسبات خانوادگیاش ارائه میكند. به بهانه پخش شبانه این سریال با این كارگردان پركار و پیشكسوت همصحبت شدیم.....
دوست دارم پایی كه جا ماند را بسازم
حرفهای
سیروس مقدم مثل كارهایش تكراری نمیشود. او هر بار برگ برنده جدیدی رو میكند و مخاطب را پای جعبه جادو مینشاند.
سیروس مقدم كارگردانی است كه در گونههای مختلف كار ساخته و هر بار حرفهای زیادی برای گفتن داشته است. او در عید سالهای 89 ، 90 و 91 سریالهای مناسبتی نوروز را روانه آنتن كرد كه هر سه لحنی كمدی داشتند.
چاردیواری، پایتخت و
چك برگشتی سریالهایی بودند كه ماموریت خنداندن مخاطب را بخوبی اجرا كردند.
سیروس مقدم در فاصله بین این سریالها دو كار جدی اجتماعی به نام
«زیر هشت» و
«تا ثریا» را هم روانه آنتن كرد و سپس به سریال پلیسی دیوار رسید.
سریال پلیسی كه ضرباهنگ مناسبی دارد و تصویری جدید از شخصیت پلیس ایرانی و مناسبات خانوادگیاش ارائه میكند. به بهانه پخش شبانه این سریال با این كارگردان پركار و پیشكسوت همصحبت شدیم.
شما در سنین میانسالی از جوانها هم پركارترید و هر سال چند تا سریال میسازید. چه انگیزهای سیروس مقدم را وادار میكند در عرصه سریالسازی این قدر پركار باشد؟
تنها دلیلش این است كه زندهام و آدم زنده هم تا وقتی نفس میكشد باید از عمرش استفاده لذتبخش ببرد. من هم وقتی كار میكنم از زندگیام لذت میبرم. احساس بطالت ندارم. احساس زنده بودن و مفید بودن میكنم و از همه مهمتر این كه احساس میكنم تعداد كارهای نكردهام همچنان بیشتر از كارهایی است كه انجام دادهام. در سرازیری افتادهام و وقت كمی دارم. آرزوها و رویاهایم خیلی زیاد است.
بیشتر فیلمسازان جوان دوست دارند به درجهای از اعتبار و ثروت برسند كه بتوانند بیشتر استراحت كنند و آرامش بهتری داشته باشند. درباره شما این طور نیست؟
آدمهای نسبتا موفق دنیا در عرصههای مختلف بر عكس این را میگویند. مثلا فرگوسن همچنان مربی موفقی است و كارش را میكند. چون احساس میكند شاید تجربهها و اندوختههایش متعلق به خودش نیست. نمیتواند اینها را توی كشویش بگذارد و بایگانی كند. آدم هر چه سنش بیشتر میشود باید از تجربههایش استفادههای تازهتر و مفیدتری كند. مهم این است كه آدم به ورطه تكرار نیفتد و درجا نزند و خودش را به روز نگه دارد. من دوست دارم سنم روی كارهایم تاثیر نگذارد. موضوعات روز جامعه باشد. انگار خود من هم یكی از جوانهای این مرز و بوم هستم. در عرصه تكنیك و محتوای كارهایم این طوری نگاه میكنم.
شما دوست ندارید صبحها بیشتر بخوابید و در طول روز بیشتر استراحت كنید؟
آدم وقتی بمیرد فرصت برای خوابیدن زیاد دارد. نه؟ من به اندازه لازم میخوابم. بیشترش رخوت و كسالت و بیهودگی میآورد. من حتی وقتی كار نمیكنم مطالعه میكنم، سفر میروم، فیلم میبینم، درباره كارهایم فكر میكنم. برای سریال دیوار یك ماه تمام تحقیقات داشتم. با افسران پرونده این طرف و آن طرف میرفتم. با متهمان ساعتها دیدار كردم. پایاننامههای دانشجویان را درباره حاشیهنشینی ورق زدم.
بین چك برگشتی و دیوار حدود دو ماه فاصله افتاد. این طوری نبود كه این یكی تمام بشود و یكی دیگر شروع بشود. ورزشكارها بین دو مسابقه باید بدنشان را روی فرم نگه دارند. من هم در بین مردم میگردم و سوژه یابی میكنم. سالهاست كه به این شیوه عادت كردهام.
از این فاصلههای دو سه ماه چقدر در بین كارهایتان پیش میآید؟
این زمانها معمولا اتفاق میافتد. وقتی چاردیواری را تمام كردم، سه ماه روی موضوع زیر هشت فكر كردم. من شبها تا 3 ساعت مطالعه نكنم خوابم نمیبرد. به خواندن كتابهای خاطره خیلی علاقه دارم.
چه كتابهایی میخوانید؟
آخرین كاری كه دارم میخوانم اسمش هست
«پایی كه جا ماند» نوشته یك جانباز جنگ است كه خاطراتش را نوشته است. خیلی من را جذب كرده است. چند ماه پیش خاطرات آقای هاشمیرفسنجانی را هم كامل خواندم.
سریالهایتان را براساس یك زمانبندی مشخص میسازید یا به شما تحمیل میشود؟
دو شكلش اتفاق افتاده است. مثلا پارسال بعد از پایتخت تصمیم داشتم مسافرت بروم و تا عید روی فیلمنامه بعدی كار كنم. ولی سوژه چك برگشتی چون خوب و بهروز بود جذبم كرد و كار كردم. درباره زیر هشت خود من پیشنهاددهنده بودم. هر دو شكلش هست. مثلا من درباره دیوار ذهنیتی نداشتم. بعد از این كه چك برگشتی تمام شد نیروی انتظامی دوست داشت یك كار مشاركتی با تلویزیون انجام دهد. نشستیم حرف زدیم و بررسی كردیم كه چه كاری میشود كرد. سوژه از طرف آنها پیشنهاد شد. بحث زورگیری و مامورنمایی سوژه خیلی خوبی بود. یك زمانی این سرقتها خیلی شدت گرفت.
د
ر صحبتهایتان اشاره كردید كه كارهای نكرده زیاد دارید. برایم جالب است بدانم كسی كه بیست و چند سریال ساخته چه كارهای نكردهای دارد؟
مثلا دوست دارم یك كار جنگی با تكیه بر همین رمانی كه دارم میخوانم بنویسم. یك سریال دفاع مقدسی كه دوستش دارم و میتوانم در آن حقایقی را مطرح كنم. همیشه به موضوع دفاع مقدس فكر كردهام. اما هیچ وقت سوژه نابی كه تكراری و شعاری و سفارشی نباشد پیدا نكردهام. اگر صاحبان این رمان (پایی كه جا ماند) و تلویزیون علاقهمند باشند دوست دارم آن را به سریال تبدیل كنم. در زمینه كارهای تاریخی هم سریالی نساختهام.
یعنی قصههایی كه تبدیل به اثر نمایشی نشدهاند، ذهن شما را اذیت میكنند؟
این كتاب «پایی که جا ماند» ذهن من را بشدت درگیر كرده است. انگار یك نطفهای شكل گرفته و باید تبدیل به جنینی بشود كه میخواهد به دنیا بیاید.
آن اوایل كه قرار بود سریال دیوار را بسازید در خلاصه داستان به ماجرای گروه فیوج اشاره شده بود. بعدها ماجرای تقابل یك پلیس و خلافكار را مطرح كردید. ماجرا چه بود؟
مسیر قصه ما عوض شد. ابتدای تحقیقات روی پروندهها كار میكردیم. آن زمان بحث اجتماعی داغ روز همین موضوع بود. به همین خاطر میخواستیم سریالی راجع به این موضوع بسازیم. وقتی جلوتر رفتیم این مساله بستر اصلی قصه ما شد. در هر قصهای ما به موقعیتهای نمایشی گرم و داغ احتیاج داریم. ما با پیشرفت تحقیقاتمان به این نتیجه رسیدیم كه باید اول یك قصه داغ داشته باشیم و بسترش را حوادث روز قرار بدهیم. به همین خاطر سریال ما قصه تبدیل به دوئل یك خلافكار و پلیس شد. آن هم خلافكاری كه 15 سال در زندان بوده و میخواهد انتقام بگیرد. این آدم از طایفهای است كه به شكل خانوادگی و قبیلهای كار میكنند. خلافكاریهای او هم در سطح زورگیری، مامورنمایی و بدلاندازی است. این مساله بستر قصه ما شد.
برای جمیل و یونس چه ویژگیهایی تعریف كردید؟
خلافكار ما آدمی است كه از گوشت و پوست و عصب و استخوان تشكیل شده. همه بدیهای دنیا را دارد. اما عشق و علاقه زیادی به دخترش دارد. یونس هم آدم خوب قصه ماست. ما آدمها را مجموعهای از ضعفها و قوتها دیدیم.
داستان بیشتر با جمیل جلو میرود. چرا؟
ما وقتی میخواهیم یك پلیس قوی داشته باشیم باید یك شر قوی داشته باشیم. پلیس اگر آدم ضعیفی را بگیرد كه كاری نكرده. به همین خاطر پرداخت ما درباره جمیل پرداخت قوی است و به شر او بها میدهیم.
با تعاریف كلیشهای كارهای پلیسی چطور كنار آمدید؟ در شخصیتپردازی پلیس دستتان بسته نبود؟
دوستان روز اول طرح قصهای داشتند كه من آن را به همین دلیل نپذیرفتم. در طرح قصهای كه به من پیشنهاد دادند ما با مجموعهای از پلیسهایی روبهرو بودیم كه مطلقا خوب بودند و هیچ لغزشی نداشتند. همه فن حریف بودند و همه توانمندیهای دنیا را داشتند. آن طرف هم آدمهای بد قصه آدمهای خنگی بودند. این طرح قصه من را جذب نكرد. در دیوار فعلی ما با دو انسان طرف هستیم. یك انسان كه لباس مقدس پلیس را پوشیده و یك انسان كه لباس خلافكاری تمامعیار را بر تن كرده است. پلیس ما وقتی پسر خودش دچار عشق میشود در حل مساله در میماند. نمیداند این مساله را چطور باید حل كند. اما از آن طرف پلیس وظیفهشناسی است. اما پلیس روباتی و مكانیكی نیست. او در قسمت اول برای حل گروگانگیری از روانشناسیاش استفاده میكند و به موقعش هم دست به اسلحه میبرد. همین آدم وقتی خلافكاری را میكشد دچار عذاب وجدان میشود. بنابراین با یك انسان طرف هستیم. در قسمتهای بعدی پلیس ما قضاوت غلطی درباره جمیل دارد. من سعی كردم خارج از گود و بیطرف بنشینم و قصه یك خلافكار و یك پلیس را روایت كنم.
البته نكته هوشمندانه سریال این است كه از دید جمیل، وظیفهشناسی یونس به عنوان یك نقطه ضعف مطرح میشود. یعنی جمیل مدام به یونس بد و بیراه میگوید و مخاطب هم در نگاه اول به او حق میدهد.
پلیس ما در یك دو راهی گیر كرده است. او میتوانست چشمش را روی خلاف جمیل ببندد. در این صورت دیگر انتقامی مطرح نبود. همچنین میتوانست كار اصلیاش را انجام دهد. از نظر جمیل كار یونس یك نقطه ضعف است. اما یونس از دید خودش بهترین كار را انجام داده است. این تضاد بین قانونمداری و رفاقت و احساسات در همه كارهای نمایشی دنیا خودش را نشان میدهد.
پلیس شما نقطه ضعفهای دیگری هم دارد؟
باید در سریال ببینید. بله. یونس پلیسی است كه خیلی زود از كوره در میرود و عصبانی میشود. او میخواهد با جمیل دست به یقه شود، اما زنش او را آرام میكند. او گوش به حرف زنش میدهد. نقطه جوش این پلیس بالاست. چون خودش میداند دور و برش در جامعه چه میگذرد. بشدت هم عاشق خانوادهاش است. نقطه ضعف اصلی یونس این است كه زنی را از یك خانواده خلافكار گرفته است. اگر احساسات بر او غلبه نمیكرد و عاشق پروانه نمیشد اصلا این اتفاقات پیش نمیآمد.
چرا پلیس قصه شما خانه تجملاتی دارد و مثل دیگر پلیسهای نمایشی سادهزیست نیست؟
چرا عادت كردهایم همه را بدبخت و فلكزده ببینیم؟ شاید از پدرش به او ارث رسیده است. چرا باید بگوییم آدمهایمان در شرایط بد و فقیرانه زندگی میكنند. حق یك سرهنگ اداره آگاهی این است كه خانه خوبی داشته باشد. هر آدمی بعد از 30 سال خدمت یك خانه 140 متری دارد.
نكته بعدی این است كه یونس با خواهر یك خلافكار ازدواج كرده است. به لحاظ منطقی آیا درست است كه یك پلیس آگاه و هوشیار تن به چنین ازدواجی بدهد؟
عشق طبقه و شغل و نژاد نمیشناسد. شما میبینید امیر حسین عاشق دختری شده كه پدرش در زندان است. به نظر من عشق قانونمندی خاصی ندارد. اگر این طور بود همه عشاق دنیا یك شكل بودند. همه عشقها از یك فرمول پیروی میكرد. اما میبینیم كه این قاعده وجود ندارد. چون احساسات بشری خیلی پیچیده است. عشقی پیش میآید كه دو طرف به لحاظ سن و سال و طبقه شباهتی با هم ندارند. بعضی وقتها این عشق خوش فرجام است و بعضی وقتها بدفرجام. پلیس قصه ما با دختری ازدواج كرده كه برادرش خلافكار بوده. ما نمیتوانیم بگوییم حتما پسرهای خانواده دكترها با دخترهای خانوادههای دكتر ازدواج كنند. این طوری همه معادلات هستی را به هم زدهایم.
ناجا با این موضوع مخالفتی نداشت؟
نه. نقطه شروع درام ما از اینجاست. اگر دو تا همخوان كنار هم قرار بگیرند درامی شكل نمیگیرد. نكته مهم این است كه این زن نشان داده یونس انتخاب اشتباهی نكرده است. پای انتخابش ایستاده و از زندگیاش راضی است. یونس هم از زندگیاش راضی است. پلیس ما انتخاب اشتباهی نكرده است. اگر در خانوادهای یك خلافكار وجود دارد كه نباید تا آخر عمر خواهر چوبش را بخورد.
اشاره كردید كه پیشنهاد ناجا طرح قصه دیگری بود. آن خلاصه داستان را میگویید؟
نه. نمیگویم. چون ممكن است ساخته شود یا برایش برنامهریزی داشته باشند. طرح قصه بدی نبود. اما با ذهنیت و تصور من متناسب نبود. نه این كه طرح بدی باشد.
دیوار بعد از زیر هشت دومین همكاری شما و سعید نعمتالله است. این همكاری چطور شكل گرفت؟
از قبل از طریق شبكه به ما گفته بودند كه قرار است نیروی انتظامی یك كار مناسبتی پلیسی بسازد. با آقای منتظرالمهدی، مدیر عامل ناجی هنر جلسه مشتركی گذاشتم و با ایشان آشنا شدم. من تا آن زمان كار مشترك با هیچ نهادی انجام نداده بودم. آنجا تصور خودم را درباره كار سفارشی گفتم. دوستان هم توقعاتشان را گفتند. طرحهایی پیشنهاد دادند كه با روحیات من سازگار نبود. یك هفته وقت خواستم تا خودم به یك طرح و سوژه خوب برسم. گفتم اگر به این طرح نرسیدم بنده را معاف كنند و با دوستان دیگر وارد مذاكره شوند. این یك هفته فرصت خوبی بود كه به این موضوع فكر كنم. ابتدا به یك طرح كمدی پلیسی رسیدم. من گفتم اگر سیروس مقدم را دعوت كردهاید بگذارید با دلش كار كند. این كمدی پذیرفته نشد و قرار شد من یك هفته دیگر فكر كنم. در این یك هفته با سعید نعمتالله جلسه گذاشتم. آن زمان صفحه حوادث روزنامهها را ورق میزدیم تا ببینیم مساله روز مردم چیست.
آن زمان اخبار داغی از زورگیری و مامورنمایی منتشر میشد. بعدها من فهمیدم اینها یك قوم هستند كه از بچگی برای سرقت آموزش میبینند. شنیدم كه اینها صندوق صدقات یك محلهای را هم دزدیدهاند. دیدم سوژه بستر اجتماعی خوبی دارد. جلسه بعدی دیدم خود دوستان هم روی این موضوع تمركز كردهاند. دو تا سرهنگ بودند كه در دوره دكترایشان موضوع حاشیهنشینی و جرائم را انتخاب كرده بودند. ما به این پایاننامهها وصل شدیم. بعد از یك هفته من و نعمتالله و ناجی هنر به یك موضوع واحد رسیدیم. مدتی وقت داشتیم كه برویم تحقیق كنیم. پای خاطرات نیروهای پلیس نشستیم. همه چیزهایی كه در سریال میبینید برگرفته از واقعیت است. دانشنامهها را خواندیم و به چند تا مجرم وصل شدیم. با چند تا مامورنما و كفزن آشنا شدیم. مهارتهای كفزن را از نزدیك دیدیم. بعد از یك ماه به یك طرح قصه رسیدیم. بعد از یك ماه نگارش كار اتفاق افتاد.
ماجرای آن سریال كمدی ـ پلیسی چه بود؟ در سینمای ایران فیلمهایی مثل مومیایی 3 با تكیه بر شوخیهای پلیسی ساخته شده اما در تلویزیون تابحال چنین اثری نداشتهایم.
ایده اولیهاش را محسن تنابنده داده بود. جلسه دیگری با دوستان ناجی هنر گذاشتم و این طرح را ارائه كردم. آنها طرح كمدی را خیلی پسندیدند. اما جو عمومی ناجی هنر مناسب ساخت كمدی نبود.
در چند سال اخیر چند تا فیلم با محوریت مامورنماها ساخته شده كه «اسب حیوان نجیبی است» و «گشت ارشاد» دو نمونه از آنهاست. شما این فیلمها را دیدهاید؟
نه. ندیدهام. واقعیتش این است كه زیاد فیلم نمیبینم.
فیلم خارجی هم نمیبینید؟
چرا. فیلمهایی كه به من سفارش میشود را میبینیم. مثلا فیلمهای كیم كی دوك، كارگران كرهای را دیدم. فیلم اصغر فرهادی را دیدم و لذت بردم. این كه چند تا فیلم درباره یك موضوع ساخته شده یعنی این كه مامورنمایی موضوع روز جامعه است. پس كارگردانهای مختلف از دیدهای مختلف روی آن كار كردهاند. یك نفر نگاه تراژیك دارد و یك نفر دید كمدی. من دوست داشتم نگاه اجتماعی داشته باشم. مردم باید آگاه شوند كه هر كس جلویشان را گرفت وا ندهند. حق طبیعیشان این است كه كارت ماموریت بخواهند. اگر شك دارند با 110 تماس بگیرند. طرح دیگری كه دوستان نیروی انتظامی به ما سفارش دادند 197 بود. یعنی شماره تلفن تقدیر و شكایت از پلیس. قرار شده روی این طرح هم كار كنیم.
حت
ما میدانید كه سعید نعمتالله علاقه زیادی به سینمای مسعود كیمیایی دارد. او وقتی برای شما مینویسد محصول كار بسیار شبیه فیلمهای كیمیایی میشود. این نكته را قبول دارید؟
باور میكنید من سه سال است كه سعید نعمتالله را میشناسم و هر روز همدیگر را میبینیم و تا به حال درباره این موضوع با هم صحبتی نكردهایم. وقتی زیر هشت پخش میشد آقای كیمیایی با من تماس گرفت و به من خسته نباشید گفت. از كار خوشش آمده و پسندیده بود. ولی این طوری نبود كه من و نعمتالله بنشینیم روی این مساله تمركز كنیم. این موضوع را باید از نعمتالله بپرسید.
مثلا در همین دیوار دیالوگها به مونولوگ شبیه است. یك نفر چند جمله را پشت سر هم میگوید و جوابی نمیشنود. مضمون عشق و انتقام و جوانمردی در هر دو سریال دیوار و زیر هشت دیده میشود و...
اگر اینها به معنی این باشد كه نعمتالله تحت تاثیر كیمیایی است چیز خوبی است. كیمیایی در سینمای این مملكت كم آدمی نیست. اما اگر اینها به معنای تقلید باشد خوب نیست. سعید نعمتالله نویسنده خلاقی است. اگر نویسنده شخصیتهایش را نشناسد هر چقدر هم ادای دیگران را در بیاورد باسمهای بودنش بیرون میزند. سعید نعمتالله این لایههای اجتماعی را میشناسد و با آنها زندگی كرده است. ادبیات او برگرفته از این طبقه است. به همین دلیل نوشتههایش دوست داشتنی است.
اتفاقا بعضی از دیالوگها این قدر واقعی است كه مخاطب فكر میكند نویسنده خودش در زندان زندگی كرده است. مثلا جایی كه جمیل به دخترش میگوید من 15سال است تو را از پشت این مستطیل دیدهام یا صحبتهای رد و بدل شده بین نصرت و جمیل.
ما سریال زیر هشت را در زندان ضبط كردیم. او فرصت داشته كه با 3 هزار زندانی دمخور شود. تمام این اصطلاحات را جایی نوشته است. او به عنوان یك توریست به زندان قزلحصار نیامده بود. به عنوان یك نویسنده آمده بود.
شما چقدر در فیلمنامه دیوار دخل و تصرف داشتید؟
دست بردن در متنی كه درست نوشته شده و دیالوگها و روابط و ساختارش درست است، یك جور خیانت است. من اصلا این متن را دستكاری نكردم. یك واو را عوض نكردم. موقع نوشتن متن را میخواندم و نظر میدادم. ولی ماحصل نهایی فیلمنامه همان چیزی است كه در روی آنتن میبینید. چون هر چه به ذهنم میرسید را قبلا ارائه داده بودم.
در دیالوگها احساس میشود همه آدمها دارند یك جور حرف میزنند. یعنی اگر چه هر جملهای به تنهایی شاعرانه و زیباست، ولی بعضا با ویژگیهای شخصیت همخوانی ندارد. قبول دارید؟
من این انتقاد را برای زیر هشت قبول دارم. اما سعید نعمتالله نویسنده باهوشی است. در این كار خیلی تلاش كرد كه آدمها را دستهبندی كند. ادبیات جمیل و یونس و امیرحسین با هم متفاوت است. اما فراموش نكنید همه اینها از ذهن یك آدم بیرون آمده است. ما نمیتوانیم لحن ادبیمان را عوض كنیم. من در تلویزیون هم همین طوری حرف میزنم. چون ساختار حرف زدن من این است. كلمات این فیلمنامه در عین شعرگونه بودن به شدت محاورهای هستند. وقتی جمیل حرف میزند مردم نمیگویند او مثل یك شاعر حرف میزند. البته بستگی به بازیگر هم دارد كه چطور جمله را از آن خود كند. مهدی سلطانی این كار را خوب انجام داده است.
تفاوت دیگر دیوار با زیر هشت لحن ملایم و آرام آن است. در زیر هشت خشونتی ناخواسته از سمت جامعه به امیر جعفری تحمیل میشد. اما در اینجا جمیل خیلی معلول شرایط اجتماعی نیست. به همین خاطر تلخی و خشونت زیر هشت در این كار دیده نمیشود. این تفاوت از كجا ناشی میشود؟
به خاطر این كه بستر حركتی این دو نفر متفاوت است. امیر جعفری یك جوان ساده دلی است كه به خاطر عشق دست به یك سرقت میزند. او دوست دارد یك شبه راه صد ساله برود ولی سركوب میشود. اما جمیل از ابتدا متعلق به یك خاندان خلافكار است. اینها برای سرقت آموزش دیدهاند. بنابراین جنس همدردی اطرافیان با این شخصیت فرق میكند.
سوال دیگر درباره جمیل این است كه چگونه او 15 سال در زندان بوده و همچنان سلطهاش را بر دیگران نگه داشته است؟
این طایفه همیشه یك بزرگتری دارند كه به او خان گفته میشود. این خان چه در زندان باشد چه در خارج از كشور همیشه بزرگ است. اینها در پاكستان و تركیه سیار هستند. به صورت كولی وار زندگی میكنند. اینها وقتی با هم دعوایشان بشود كلانتری نمیروند. به بزرگترشان مراجعه میكنند. زن و شوهر اگر بخواهند از هم طلاق بگیرند به خان مراجعه میكنند. بزرگ خانواده همیشه سیطرهاش را بر خانواده دارد. خانواده هم همیشه به عنوان یك بزرگتر به او نگاه میكند. حتی اگر در زندان باشد.
از رابطه عاشقانه امیرحسین و خورشید خیلی سریع گذر كردهاید. یعنی با چند دیالوگ دیگران میفهمیم كه این دو نفر قصد ازدواج دارند. به این دلیل كه وقت كمی داشتید یا ممیزی دستتان را بسته بود؟
وقت كه زیاد داشتیم. واقعیت این است كه در تلویزیون پرداختن به مرحله قبل از ازدواج و عقد محدودیت دارد. نمیشود زیاد به این روابط پرداخت. ما نمیتوانیم چگونگی و شدت این عشق را نشان بدهیم. اگر دقت كرده باشید ما امیرحسین را از شهرستان به تهران آوردهایم. ما میگوییم این دو تا پنج سال كنار هم نبودهاند. ما قصه را از جایی شروع كردیم كه این رابطه عاشقانه بروز پیدا كرده است.
فكر نمیكنید اگر به جای تینا آخوندتبار از بازیگر دیگری استفاده كرده بودید این رابطه عاشقانه باورپذیرتر میشد؟
برای من این نكته مهم نبود. من میخواستم بازیگر دختری پیدا كنم كه شبیه جمیل باشد. چهره تینا آخوندتبار به جمیل شبیه است. وقتی این دو را كنار هم میبینی انگار واقعا پدر و دختر هستند. من میخواستم این را مطرح كنم كه دختر بالاخره شبیه به پدر میشود.
ت
نها بازیگر مشترك این سریال آتیلا پسیانی است كه قبلا در زیر هشت بازی كرده بود. مثل كارهای قبلیتان به سراغ گروه جدیدی از بازیگران رفتهاید، چرا؟
فیلمنامه خودش میگوید كه چه كسی من را بازی كند. وقتی قسمت اول این فیلمنامه نوشته شد هیچ آدم دیگری بجز مهدی سلطانی جلوی چشم من نیامد. او اولین و آخرین انتخاب من بود. هر تصوری راجع به جمیل داشتم در مهدی سلطانی بود. او صلابت، صدای رسا، قدرت بازیگری، چالاكی و چابكی را با هم داشت. او در قسمتهای بعدی در خیابانها میدود و میپرد.
مهرداد صدیقیان را چرا انتخاب كردید؟
او صورت ساده و معصومی دارد. ما میخواهیم بگوییم خورشید عاقلتر از امیرحسین است. صدیقیان این خامی را در چهرهاش دارد. جنس بازی او تودار و مرموز است.
در این كار همچنان از دوربین روی دست استفاده كردهاید. حتما میدانید این شیوه مخالفان زیادی دارد. مثلا مسعود فراستی میگوید قانون دوربین از منطق چشمهای انسان تبعیت میكند. پس نباید این قدر تكان بخورد.
نه. من قبول ندارم. هر موجود زندهای كه نفس میكشد نفسش حركت میآورد. من موقع نگاه كردن خودم را تكان میدهم. من سوژه را تكان نمیدهم. اگر سوژه را تكان بدهم حق با آقای فراستی است. در یكی از قسمتها یك سكانسی داشتیم كه یونس و رئیسش دارند با هم حرف میزنند. شما هیچ حركتی در دوربین نمیبینید، اما وقتی سوژه ملتهب است دوربین نباید آرام و قرار داشته باشد.
تمركز زیاد روی اشیا هم سریالهای شما را نزدیك به رمان میكند. مثلا در رمان میخوانیم كه فلان شخصیت دستهایش میلرزید. اینجا هم شما دستهای بازیگر را در یك قاب بسته نشان میدهید كه در حال لرزش است.
وظیفه تصویر همین است. شما باید حس لحظه را به مخاطب منتقل كنید. یك وقتی هست كه من دارم ورزش میكنم و در چشمانم حس انتقام دیده میشود. یك قطره عرق از صورتم روی زمین ریخته میشود. من وظیفه دارم این قطره عرق را نشان بدهم وگرنه مجبورم برایش یك صفحه دیالوگ بنویسم. به نظر من هر شیء و وسیلهای كه دور و بر ما وجود دارد یك نشانه است. از این نشانهها باید درست استفاده شود.
در تلویزیون بیشتر سریالهایتان در ردیف كارهای پرمخاطب بودهاند. وسوسه نشدهاید كارگردانی در سینما را تجربه كنید؟
تا وقتی كه سوژه خوب و فیلمنامه خوب در سینما پیدا نكنم وارد سینما نمیشوم. این كه بخواهم صرفا به عشق كار در سینما دست به هر كاری بزنم اشتباه است. به نظر من تلویزیون فضای فرهنگیتری دارد. من در سینما میتوانم سوژههایی را كه دوست دارم كار كنم. امكانات هم در اختیارم هست. از همه مهمتر این كه خودم آقای خودم هستم. 80 درصد را خودم تعیین میكنم و 20 درصد به من تحمیل میشود. اما در سینما 80 درصد شرایط اقتصادی و بازگشت سرمایه است كه تعیین تكلیف میكند.
اگر خودتان تهیه كننده كارتان باشید چطور؟
من عضو اتحادیه تهیهكنندگان نیستم. باید در 3 تا كار سرمایهگذاری كرده باشی. سوژههایی كه به من سفارش داده شده سوژههایی است كه من پنج سال پیش بهترش را كار كردهام. سوژههایی كه تكراری است و من را به هیجان نمیآورد.