0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و مقام زن

قرآن و مقام زن

استاد سيد علي كمالي

«قل فلله الحجه البالغه» (الانعام/149) بگو (اي محمد ) براي خداوند است حجت رسا.
سه گروه بهانه گير درباره احكام اسلامي در مورد حقوق زنان ايراداتي وارد مي كنند. اين سه گروه يا به اصطلاح صحيح تر سه گروهك، عبارتند از :
اول غرضمندان و معاندان باطلاع ، و دوم مغرضان و معاندان بي اطلاع ، و سوم احمقان دنباله رو. و ما دور از هر گونه تعصب ايرادات ايشان را ياد كرده ، و به رد آنها مي پردازيم «قل فلله الحجه البالغه» (الانعام/149). بگو (اي محمد ) براي خداوند است حجت رسا. سه گروه بهانه گير درباره احكام اسلامي در مورد حقوق زنان ايراداتي وارد مي كنند. اين سه گروه يا به اصطلاح صحيح تر سه گروهك، عبارتند از : اول غرضمندان و معاندان باطلاع ، و دوم مغرضان و معاندان بي اطلاع ، و سوم احمقان دنباله رو. و ما دور از هر گونه تعصب ايرادات ايشان را ياد كرده ، و به رد آنها مي پردازيم و اين ايرادات عبارتند از :
اول : طلاق و اختيار آن به دست مرد. دوم : تعدد زوجات. سوم : ازدواج موقت يعني متعه. چهارم : توصيف مرد به قواميت بر زن. پنجم : مجاز بودن مرد در زدن زن. ششم: كمبود سهم زن از ميراث. هفتم: عدي تصدي منصب قضاوت. هشتم: كمبود ديه زن نسبت به مرد. نهم: كمبود او در شهادت و گواهي . دهم:‌شايعه آنكه رويهم رفته زن در فرهنگ اسلام مورد تحقير است.
اما طلاق ، جواب اين ايرادات در تفاصيل بخش طلاق گفته شده و مكرراً بطور خلاصه مي گوييم: همين طوري كه ازدواج يك الزام اجتماعي است، طلاق هم يك الزام اجتماعي است، همچنان كه كمتر جائي از كشورهاي متمدن باقي مانده است كه طلاق را در قوانين مدني خود وارد نكرده باشند. اگر گويند، چرا اين حق ويژه مرد است؟ گوييم چنان نيست ، اگر زن هم مايل به جدايي بود مي تواند به طلاق خلعي متوسل شود (همچنان كه گفتيم). خواستن و نخواستن دو الزام طبيعي است كه بايد در محدوده قانوني ، شرافتمندانه مهار و چاره جويي شود. و قوانين اسلام واقع بينانه اين كار را انجام داده است . (براي توضيح بيشتر به بخش طلاق مراجعه شود).
اما در تعدد زوجات بطور مقدمه مي گوييم: الزاماتي طبيعي و تكويني در متن خلقت موجود است كه تشريع و قانون نمي تواند صد در صد آنها را به ميل خود تغيير دهد، و جابجا كند؛ اما در محدوده معيني مي تواند آنها را ملايم تر و سازگارتر كند و هر قانوني كه اين كار را بهتر انجام دهد، بهترين قانون و تشريع است . بنابراين اگر احياناً ايرادي بر اصل تكوينات باشد، ما ملزم به جوابگويي آن نيستيم، و آن در وظيفه علماي علم كلام است، و از مورد بحث ما خارج است . ما مي دانيم كه خلقت زن و مرد، هر دو ويژگيهائي براي خود دارد، كه از امور تكويني است و قابل تغيير نيست، مانند رگل ، و آبستني ، و حمل و رضاع، و امثال آنها و از جمله مسائل تكويني ، انتساب نسل به جنس مذكر است ، كه در سائر موجودات نيز صادق است. تخم گندم را در زمين مي كارند، زمين با هزاران تركيباتش و آب و هوا و ديگر عوامل، آن را بار مي آورد، و محصول آن گندم است، و همچنين جو و تخمهاي ديگر.
گندم از گندم برويد جو زجو. حال شما هر چه بگوييد، تخم گندم هيچكاره بوده ، و همة كارها را زمين و عوامل ديگر كه مانند رحم مادرند، انجام داده اند، محصول گندم به شما هشيار مي دهد كه من فرزند نسل گندمم و خصائص او را به ميراث برده ام ، و منم كه با بارو ساختن، نسل را ادامه مي دهم. البته مقصود ما سخن پردازي شاعرانه نيست ،‌و نمي خواهيم بگوييم تخم افضل است يا زمين، بلكه مقصود آن است كه انتساب نسل به جنس مذكر اولويت دارد گاهي هم تكوينيات و سنتهاي قراردادي دست به دست هم مي دهد و الزامي مي سازد كه انسان بايد براي آن راه حلي پيدا كند. مانند آنكه غالباً تعداد مواليد زن بيشتر است ، و در مقابل در اثر جنگها و بيماريها، و سنگيني تلاشها، تعداد مرد كمتر، و بنابراين در برابر هر يك زن يك مرد نمي توان يافت. يكي از الزامات تكويني درازتر بودن عمر جنسي مرد از عمر جنسي زن است كه رگل، و آبستني ، و حمل و رضاع آن را در زن كوتاهتر مي كند، و امثال اين موارد كه احصاي آنها براي ما ميسر نيست.
و بيان اين مقدمه براي آن است كه چه بسا مسائلي را كه صريحاً‌نمي توان بر جامعه عرضه كرد و بهانه به دست ياوه گويان جاهل و مغرض داد بلكه بايد به كنايه و تعبيرات مؤدبانه آنها را بيان كرد تا چيزي هم ناگفته نماند، مثلاً يكي از ويژگيهاي تكويني زن آن است كه گاهي از مبادرت به اعمال جنسي ، درا و نشانه اي باقي مي ماند، مانند ازاله بكارت، يا آبستني ، و در مرد چنان نيست . مرا بهتر ز گنج پادشاهان بود گنجينه با مهر خدايان هم كس مهر اندر مهر بسته چو مهرش رفت مهرش را گسسته گوئي اراده و مشيت آفريننده بر آن قرار گرفته كه بزرگتر و قويتر نگهبان عصمت و پاكدامني، زن باشد. و به همين جهت شرم و حيا و خويشتن داري را اصاله در زن قويتر ساخته است . حال با در نظر داشتن اين مقدمات ، برويم بر سر مطلب يعني تعدد زوجات، كه براي مرد با شرائط سنگينش روا است ، و براي زن هرگز روا نيست . «و ان خفتم الا تقسطوا في اليتامي فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم لا تعدلوا فواحده او ما ملكت ايمانكم ذلك ادني الا تعولوا» (النساء /3) سبب نزول آيه آن بود كه در دوران جاهليت اگر يتيمه اي در حجر و كفالت كسي بود، غالباً به طمع مال و جمال او بي رضاي او،‌وي را براي خود نگه مي داشتند، و با او ازدواج مي كردند، بدون آنكه مهري به او بدهند و مال او را هم تصرف مي كردند اين آيه بر منع اينان از اين بي عدالتي نازل شد؛ در ضمن بطور ارشاد (نه وجوب) راه بهتري از ظالم به يتيمه ارائه مي دهد. اگر بيم داشتيد درباره دختران يتيم به عدالت و انصاف رفتار نكنيد، ازدواج كنيد با زناني كه گواراي شما است ، تا دو تا، تا سه تا، تا چهار تا، اما اگر بيم داشتيد كه نتوانيد عدالت كنيد، بر يكي بس كنيد.
اين طرز نزديكتر است به سنگين بار نشدن، (چه از حيث ظلم كردن، و چه از حيث هزينه زندگي و ديگر مسئوليتها). بنابراين با تصريح به نهي و ان خفتم الا تعدلوا فواحده معلوم مي شود مؤمن متقي از نظر احتياط ، تا اطمينان كامل به عدالت فيمابين نداشته باشد، به اين كار اقدام نمي كند؛ و به هر حال حليت تعدد با شرائطش براي توسعه در قانون است، تا موارد عسر و حرج را شامل شود، و براي رفع آن را ه حل مناسبي پيش بيني كرده باشد. عقيم بودن زن، مريض بودن او، وجود زنان بي سرپرست كه در معرض فحشاء و فقرند، و امثال اين ضرورتها كه وجدان و تكليف جامعه چاره جويي براي آنها است، همه از علل لزوم تعدد است. تعدد يكي از درمانهاي ضايعات جنگ است ، بعد از جنگ جهاني دوم در آلمان تعداد زنان نسبت به مردان شش ميليون بيشتر بود و دشوارتر از آن تكفل زنان از مردان معلول بود؛ شوروي چهار ميليون پاي مصنوعي به كارخانجات آمريكا سفارش داد. امام رضا (عليه السلام ) به محمد بن سنان نوشت: « از علل حلال بودن چهار زن براي يك مرد آن است كه تعداد زنان بيش از مردان است». شيخ شلتوت گويد: در جاهائي كه قانون از تعدد جلوگيري مي كند آثار فحشاء و طلاق بيشتر است؛ در مصر از وقتي كه تعدد محدود شده است ازدواجهاي مخفي و فرزندهاي سرراهي به سرعت افزايش يافته.
اما اگر زنان گمان مي كنند كه در اين مورد حقي از ايشان ضايع مي شود، الزام و اجباري بر قبول ازدواج با مرد متأهل ندارند و اگر گويند: زني كه با مرد متأهل ازدواج مي كند، از غايت اضطرار است ، گوييم: پس مردي كه زني را با ازدواج، از حالت اضطرار بيرون آورد در حقيقت خدمتي انجام داده است، و وصول دو زن به يك زندگاني قابل قبول، بهتر از وصول بهتر يكي از ايشان، و محروميت كامل يك زن ديگر است ! افراد جامعه ملزم اند كه با همديگر بار جامعه را بردارند. قوانين قبل از اسلام تعدد زوجات و اتخاذ رفيقه را بي حد و مرز جائز مي دانستند ، اسلام آن را تعديل كرد، وقتي كسي مسلمان مي شد به او دستور داده مي شد: اگر بيش از چهار زن دارد فقط چهار زن را نگهدارد و از باقي جدا شود؛ در متون مسيحي نصي بر حرمت تعدد نيست ، بولس حواري اكتفاء به يك زن مستحسن شمرده است ؛‌تعدد در مسيحيت تا قرن ششم مباح بوده، ابراهيم خليل دو زن داشته، لوتر در باره تعدد بدون اعتراض سخن گفته، در سال 1650 مسيحي پس از صلح و ستفاليا و كمبود مردان ، به واسطه جنگهاي سي ساله ، مجلس فرانكبين در نورنبرك مقرر كرد، كه مرد مي تواند دو زن داشته باشد، مورمونها تعدد را جائز مي دانند. تعدد بهتر از طلاق زن اول به عذر عقيم بودن است . دكتر لپون گفته: قوانين بزودي تعدد را تجويز مي كند. اسلام نه تعدد را آغاز كرد، نه واجب كرد، نه مستحسن شمرد؛ اما آن را با شرائطش مباح ساخت، و اكتفاء به واحد را افضل دانست ، و در صورت خوف از بي عدالتي آن را منع كرد.
در فقه اسلامي آمده: اگر زنان مردان چند زنه از پيش هم بودن اكراه دارند، بر مرد حرام است كه ايشان را پيش هم نگاه دارد. وقتي در جامعه اي زناني بي شوهر ماندند نازائي و عزويت و عوارض زشت آن قطعي است. كساني كه مي گويند: اگر زن استقلال اقتصادي داشته، محتاج مرد نيست، سخت در اشتباهند. شنيدن خبر حرمسراها يا ديدن آنها بسياري از بي اطلاعان را به اشتباه انداخته كه گمان كرده اند، اين گونه پليد كاريها محصول تعاليم اسلام است. اسلامي كه در كتاب آسمانيش آمده و ان خفتم الا تعدلوا فواحده و رهبرش فرموده: اگر كسي آن قدر زن به دور و ور خود جمع كند، كه از عهده ارضاي ايشان برنيايد، و زنا كنند، گناه ايشان به گردن مرد است، از اين اتهامات مبري است. بر خلاف دستورات اسلام، به جاي آنكه تعدد فقط در موارد ضرورت، و براي مصلحتي ، يا نجات مستضعفي به كار رود، وسيله هوسراني سرمايه داران، و قدرتمندان شهوتران شده بود،‌و معاندان با ديدن اين گونه مظاهر غيرانساني ، بهانه به دست آورند، تا احكام و قوانين اسلام را مورد حمله قرار دهند، كه البته روح اسلام از اين گونه مظاهر خلاف انساني بيزار است.
مغنيه در تفسير كاشف مي گويد: مورد تحقيق و اجتهاد در نفس جواز تعدد نيست زيرا جواز آن به استناد كتاب و سنت و اجماع محرز است، بلكه مورد اجتهاد در تحقق شرط جواز است كه و ان خفتم الا تعدلوا فواحده باشد،‌ خوف تا چه حد و درجه اي ، درباره پي آمدهائي، زيرا مشاهدات نشان مي دهد كه مفاسد تعدد در جامعه تا چه پايه است. ذلك ادني ان لا تعولوا هم دليل توقف بر واحد و احتياط در تعدد است . گاهي ضرورت تعدد، تا آنجا است كه همسر اول با كمال ميل و رغبت شوهر خود را به ازدواج دوم و سوم ترغيب مي كند، و اين مسئله در مناطق پركار كشاورزي كاملاً مشهود است. كساني كه نسبتاً در رفاهند، از عمق زندگي و مصالح خاصّ طبقه محروم كه اكثريت را تشكيل مي دهند، آگاهي ندارند. اما براي ايشان جامعه دراني مي كنند.
در ميان طبقات محروم احساس انگيزه هاي جنسي چندان نيرومند نيست كه فكر ايشان را به خود مشغول دارد، احتياجات اوليه زندگي، و بسياري كار و تلاش، چنان ذهن ايشان را اشغال مي كند كه انگيزه هاي جنسي در آن همچون برقي زودگذر است، و هرگز در فكر اختراع براي بهتر و بيشتر لذت بردن نيستند. غالباً زن روستايي از فشار كار چنان ختسه و فرسوده است كه بي ميل نيست، زن ديگر و هر چند به نام هوو، به او كمك نمايد. عجب آن است كه در طول تاريخ اين بهره برداري كه با طبقات محروم سازگارتر است مانند هر بهره ديگر به صاحبان مال و قدرت رسيده است. آن هم به نام لذت دنيا و ثواب آخرت؛ و در اثر ديدن همين مظاهر وارونه است كه مغفلي يا مغرضي احكام مقدس اسلام را به نقض حقوق زن متهم ساخته است. بطور خلاصه تعدد زوجات در اسلام نه بر مرد واجب است نه بر زن الزام آور براي قبول نه مرغوب فيه است از نظر احتياط و حرام است در مورد خوف بي عدالتي، بلكه توسعه اي در قانون براي فراگيري موارد ضرورت و عسر وحرج، كه اگر فقط بر آن موارد اقتصار شود از اندكي وناچيزي ، قابل رؤيت نيست، و السّلام علي من اتبع الهدي. اما متعه يا ازدواج موقت كه اماميّه آن را حلال و عامّه آن را حرام مي دانند، و بحث در دلائل و استنادات ايشان از عهده اين كتاب خارج است
يحيي بن اكثم قاضي القضائ بغداد، از شيخ بصره پرسيد: جواز متعه را از كجا گرفته اي ؟ گفت: از عمر بن الخطاب . يحيي گفت: چگونه وحال آنكه عمر شديدترين مخالفان متعه بود؟ گفت: از آن جهت كه خبر صحيح است كه گفت: متعه در عهد رسول الله حلال بود و من آن را بر شما حرام مي كنم، و بر آن كيفر مي دهم، ما شهادت او را قبول كرديم اما تحريمش را قبول نكرديم. اميرمؤمنان (عليه السلام) هم فرمود: «اگر عمر متعه را نهي نكرده بود، كسي زنا نمي كرد مگر شقي». و علت حلال بودن متعه را اميرمؤمنان در اينجا بيان فرموده و فصل الخطاب همين است كه متعه يك مفرّ شرعي براي جلوگيري از وقوع در فساد است .
تأخير وقت توانايي بر ازدواج در مردان مانند طول زمان تحصيل، انجام خدمت نظام، پيدا كردن كار، مشكلات اقتصادي از طرفي و فشار زبان نفهم غريزه از طرف ديگر ايجاد مشكل و فساد مي كند، بهترين وسيله براي دفع اين فسادها نظامي شرعي و قانوني و آسان براي ازدواج است و آن متعه است كه يكي از آسانيهاي آن جواز عزل است يعني جلوگيري از نطقه در قرارگاه خود. هيجانات و ضرورتهاي جنسي انسان را به هر فسادي مي كشاند و هميشه براي چاره جويي و رهائي از آنها ازدواج دائم ميسر نيست، از طرفي هم قانون كامل قانوني است كه هيچ كس را در بلاتكليفي باقي نمي گذارد زيرا چاره جوئيهاي غيرقانوني هم مايه هتك حرمت و آبرو است، هم مايه اقسام پي آمدهاي فاسد. بنابراين قانون راه حلي معين مي كند كه هم عسر و حرج را برطرف كند، هم آبرو و حرمت را محفوظ بدارد. اگر گويند: پس چرا در نظر جامعه، متعه عيب و و عار است؟ گوئيم: قانون ضامن ارضاي رياكاريها و تظاهر و شترمآبيها نيست؛ ديگر آنكه چه بسا از رسوب اين مصلحت انديشي بي جاي عمر باشد، كه در موارد متعدد قانون اسلام را با مصلحت انديشيهاي خود تحريف مي كرد، اتفاقاً اين مورد هم از مصالح مرسله نيست تا مورد قبول مالكي باشد. به هر حال آنچه از مجموع اخبار خاندان رسالت مستفاد مي شود آن است كه متعه جز در مورد رفع حرج مرغوب نيست.
علي بن يقطين گفت: از امام موسي كاظم (عليه السلام ) از متعه پرسيدم، فرمود: تو را به متعه چكار و حال آنكه خداوند تو را بي نياز ساخته؟ گفتم: مي خواهم بدانم! فرمود : حكم آن در كتاب علي (عليه السلام ) است. فتح بن يزيد گفت: از امام رضا (عليه السلام ) از متعه سؤال كردم فرمود: «آن حلال و مباح است مطلقاً براي كسي كه خداوند او را با تزويج (دائم) بي نياز ساخته، بايد با متعه عفت خود را نگاه دارد، اگر با تزويج (دائم) مستغني است اما زنش غائب بود برايش مباح است.» آنجا كه متعه اضراري به حال همسر دائمي داشته باشد مكروه است و همچنين اگر باعث بي آبروئي و هتك حرمت باشد. امام رضا (عليه السلام ) فرمود: «دربارة متعه زياده روي نكنيد هر چند دامنه سنت بر شما لازم است، اما آن جور به متعه نپردازيد كه شما را از آزادي همسران دائميتان باز دارد، مبادا كفر ورزند، و لعن كنند.» و امام صادق (صلوات الله عليه) فرمود: «متعه را رها كنيد! آيا شرم نداريد كه در مظنّه هتك آبرو و تهمت واقع شويد؟» و از اينجا به خوبي معلوم مي شود ، كه متعه هم مانند طلاق امر مرغوب فيه نيست، بلكه جوابي است براي الزامات جنسي در جائي كه امكانات ازدواج دائم موجود نباشد، و گسترشي است در قانون، براي رهائي از عسر و حرج و آن طور كه در افواه شائع شده كه اكثار در آن از مستحبات است، صحيح نيست، و اسلام بهانه تراشي براي شهوتراني را مردود مي داند. حال اگر انبوه زناكاران مصري را در محكمه حاضر كنند و از ايشان بازخواست كنند كه چرا زنا كرده ايد ، و وكيل مدافع ايشان بگويد اينان تقصيري ندارند ، زيرا در فقه عامّه راهي شرعي براي خروج از اين عسر و حرج نيست، در صورتي كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «ما جعل عليكم في الدين من حرج» يعني خداوند در دين حرج و دشواري را بر شما بار نكرده است، علماي ازهر چه جوابي دارند! چه طور مي شود كه شيوع متعه در جامعه هتك حرمت باشد، اما وجود روسپي خانه با همه فجايعش، وجود زناكاريهاي دزدانه و پي آمدهايش، هتك حرمت براي جامعه نباشد؟! اف لكم و لما تعبدون من دون الله آيا انس گرفتن و عادت كردن به پليديها، تا اين اندازه مي تواند قلب حقائق كند اگر اين طور است پس بايد با بيشتر انسها و عادتهاي خود مبارزه كنيم، عبادت ديد حقيقتي است ، و عادت، پيروي كوركورانه. اما واقعيت مرد بر زن، و ايراد به آنكه خداوند متعال فرموده : «الرجال قوامون علي النساء بما فضل الله بعضهم علي بعض و بما أنفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافضات للغيب بما حفظ الله و اللاتي تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سيبلاً» (النساء/34).
چند آيه پياپي در سوره مباركه نساء‌هست كه بطور كلي حقوق دو همسر و طرز بيان و معاشرت ايشان با همديگر و علاج اختلاف ايشان را معين مي كند. و از تدبر در آن آيات مباركات به خوبي معلوم مي شود، كه مناقشات فيمابين دو همسر، غير از مناقشات فيمابين ديگران است، دو همسر چنان با هم بايد پيوسته باشند كه اگر احياناً مناقشه و اختلافي ميانشان پيدا شود، خودشان بدون اطلاع و دخالت غير به چاره جوئي پردازند و آن مشكل را حل نمايند؛ با آگاهي بر اين مطلب مهم اكنون به ترجمه آيه مباركه و تفسير و استنتاج مي پردازيم: مردان، نگهبان زنانند، به آنچه خداوند (در متن خلقت) بعضي از ايشان را (از مخلوقاترا) بر بعض ديگر برتري (خاص و مناسب او) داده است (كه از مسائل تكوينيه است) و به آنچه (مردان ) از اموال خود (براي زنان انفاق مي كنند) كه از مسائل تشريعيه است در اين صورت زنان صالحه و خوب (در امور لازم) اطلاعت پيشگانند و نگهدارنده مسائل پوشيده (كه صلاح نيست غريبه ها آگاهي يابند) در محدوده آنچه خداوند حفظ آن را از ايشان خواسته است (مانند عفت و حفظ اموال و حفظ آبرو و مصالح ديگر) و آنچنان زناني كه از نشوز و بد ادائي ايشان بيم داريد، اول ايشان را موعظه كنيد، آنگاه در بستر از ايشان جدا شويد،‌ آنگاه ايشان را بزنيد، اگر براي شما رام شدند راه ديگر به زيان ايشان مجوئيد. قوّام، به معني نگهبان ، و رعايت كننده ، و متصدي امور است، و هرگز معني ترفع و برتري ندارد؛ اما محمد باقر (ع) فرمود: من سعاده المرء ان يكون قيماً علي عياله و اين دليل است كه قيم بمعني نگهبان و ضامن نفقه است نه آقا بالاسر. بطور مثال يكي تختي ساخته، و ديگري را بر روي آن نشانده و خود به خدمت او كمر بسته، و نام خود را قوّام گذارده است ، آيا از احترامات و رعايت آنكه بر تخت نشسته است چيزي كم كرده اند ؟ هرگز. حال آنچه از حقوق و احترامات و رعايت و محبت زن در اين كتاب خوانده ايد ، و همه مستند به كتاب و سنت، با اين مثال مطابقت دهيد و ببينيد آيان زن آن بر تخت نشسته رعايت شده ، و مرد آن خدمتگزار رعايت كننده نيست؟ البته كه هست.
و تعليمات عاليه اسلام همين است كه مسلمانان قرآني (نه غرضمندان و بي دينان و همج رعاع) انجام مي دهند. گفتيم: مقصود از فضيلت آن امتياز متناسب با خلقت مرد است، همچنان كه خداوند تكويناً‌به زن هم امتيازاتي متناسب با تركيب وجودي او عطا فرموده است . و به هر حال ما قبلاً گفتيم كه اگر بي خردي ايرادي بر امور تكويني دارد، جوابگوي او علماي علم كلامند، اما از حيث تشريع چون تمام هزينه هاي زندگي و همچنين مهريّه به عهده مرد است،‌ از اين حيث هم مرد امتيازي بر زن دارد، نه ترفّع دلبخواهي، كرامت زن هم در صالحه بودن و قانته بودن يعني مطيع بودن در موارد اطاعت است. همه صفات خوب زن صالحه در اطاعت به جا و حفظ الغيب خلاصه شده است. فضيلت مرد بر زن مانند فضيلت عضوي بر عضو ديگرست، و چون هر عضوي خاصيت و وظيفه ديگر دارد، كه از عضو ديگر ساخته نيست، بنابراين فضيلت به معني برتري و ترفع نيست، مضافاً به آنكه اگر در تقسيم وظائف به زن پيشنهاد كنند، كه مسئوليتهاي دشوار زندگي را به گردن گيرد، تا لقب قواميت به او بدهند، هيچ زن عاقله اي نخواهد پذيرفت.
اما زدن زن، اوّلاً اضربوهن در قرآن مجيد امر وجوبي نيست ، بلكه براي جواز است ، آنهم امري مرغوب فيه نيست، بلكه يك نوع چاره جويي است، به جاي رجوع به محاكم، و پرده دري و اطلاع يافتن ديگران بر اسرار داخلي خانواده ها ، كه اكثراً‌ نتيجه معكوس دارد. اين زدن يك چاره دست اول نيست، بلكه با موعظه يعني حلّ مشكل با گفتگوهاي دوبدو، و روي گردانيدن از زن در رختخواب ، به عنوان قهر دوستانه يعني قهري كه تا گاهگاهي آن را هست معلوم مي شود كه دوستي و علاقمندي پايدار است ، و آنچه نشانه نخواستن است بي تفاوتي است،‌ و در آخر كار، زدن ، آن هم چه زدني! زدني كه هرگز نشاني از تحقير زن در آن نباشد. و آگر آنطوري كه حضرت ايّوب براي وفا به سوگند خود از خداوند متعال دستور يافته است يك نوع شوخي دوستانه است. ايوب پيغمبر در زمان آزمايش خود كه مبتلي به انواع بلاها از فقر و مرض بود بر همسر خود خشم گرفته، و سوگند ياد كرده بود كه چون شفا يافت، او را صد ضربه بزند و چون شفا يافت، براي وفا به سوگند، خداوند متعال براي حفظ كرامت همسرش، به او فرمان داد صد شاخه گياه نازك را مانند صد شاخه گندم بهم ببند و با آن يكبار همسرش را بزند. «وخذ بيدك ضعثاً فاضرب به و لا تحنث انا وجدناه صابراً نعم العبد انه اواب»(ص/ 44) بگير به دست خود اي ايوب مشت علفي، و با آن بزن تا سوگند خود را باطل نكرده باشي، بدرستي كه ما ايوب را شكيبا يافتيم، چه خوب بنده اي است بدرستي كه او بسيار روي آور (به سوي ما ) مي باشد.
پيغمبر اكرم فرمود: لاتضربوا اماء الله يعني كنيزان خدا را نزنيد كه مقصودش نهي مرد از زدن همسر خود بود. عمر نزد او آمد و گفت: زنان را بر ما چيزه ساختي، پيغمبر فرمود: بزنيد؛ زنان بسياري نزد زنان پيغمبر رفتند و از مردان خود شكايت كردند كه ايشان را مي زنند، پيغمبر خبر شد و فرمود: اين گونه مردان كه زنان خود را مي زنند از خوبان شما نيستيد. و همين روايت كافي است كه بدانيم جواز زدن هم از نظر توسعه قانون است ، و مانند تعدد ازدواج ، استثنائي است براي موارد ضرورت و با علم به تأثير آن، كه مراجعه به محاكم لازم نباشد. سير تعليمات پيغمبر اكرم كه در جواب نادان شتاب كاري اول مي گويد بزنيد و چون عواقب آن آشكار مي شود مي فرمايد آنان كه زنان خود را مي زنند از خوبان شما نيستند اعجاب انگيز است. ديگر آنكه حدّ آن زدن را هم معين كرده اند كه نبايد آزار دهنده باشد. مانند زدن با مسواك .
امام باقر فرمود: هو المسواك . و بعضي استنتاجاً آن را مانند زدن ايوب پيغمبر كه گذشته از آنكه نه دردآور بود، نه هتك حرمت زن مي كرد، يعني زدن با صد شاخة علف نازك كه يك نوع اظهار محبت و شوخي دوستانه است تصوير كرده اند . ناگفته نماند، كه استعجاب از جواز زدن زن بيشتر به علت آن است كه ما همه زنان را زناني سر به راه و ستمكش و وظيفه شناس، و علاقمند به خانه و زندگي و فرزند و حافظ مصالح خانواده، به حساب مي آوريم و هيچ به ياد نمي آوريم كه استثنائاً زناني شرور و بي علاقه و حق ناشناس هم يافت مي شود كه هرگز حرف حساب را نمي پذيرند، و به مضمون مثل معروف كه «آخرين دوا داغ است» زدن بعنوان آخرين درمان است كه اگر اثر نكرد معلوم مي شود به ادامه همسري علاقمند نيست، و هر چه زودتر مرد بايد خود را رها سازد و به قول سعدي عليه الرّحمه: زن بد در سراي مرد نكو هم در اين عالم است دوزخ او زينهار از قرين بد زنهار و قنا ربنا عذاب النار زنان خوب و وظيفه شناس نبايد از اظهار اين حقيقت گله مند باشند، كه استثنائاً هم مرد بد است و هم زن بد، كه ناچار درمان بداخلاقي ايشان هم استثنائي است. و گفتيم كه اين اجازه مورد رغبت پيغمبر هم نبوده است. پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: آيا يكي از شما در اول روز زن خود را مي زند و در آخر روز با او همبستر مي شود.
كنايه از آنكه شما كه خود را نيازمند زن مي بينيد چرا او را مي زنيد؟! و نيز فرمود: خوبان شما هرگز زن را نمي زنند. و همين اندازه براي طالبان حقيقت كه بي غرضند كافي است . و اما كمبود سهم زن از ميراث، كه نصف مرد است ، و همچنين ميراث او از همسرش كه كمتر از ميراث همسرش از اوست. قبلاً بطور كافي جواب آن را گفته ايم ، و بطور خلاصه و موكداً‌ مي گوييم كه با مقايسه مسئوليتهاي مرد در امور اقتصادي ، و هزينه زندگي ، با عدم مسئوليتهاي زن در اين موارد به جرأت مي توان گفت، كه به زن سهم بيشتري رسيده است، از طرف ديگر آمار نشان مي دهد، كه غالب زنها ميراث خوار شوهران خود هستند، در صورتي كه زنده ماندن مرد بعد از زنش و ميراث بردن از او نادر و كمياب است. اما عدم تصدي زن در منصب قضاوت.
اسلام خواسته است كه احترام و كرامت و محبوبيت زن را با تصدي منصب قضاوت مخدوش نكند، قاضي بايد هرگز دستخوش احساسات خود نباشد، بايد خشن و سرسخت باشد، وقتي قاتلي را كه داراي زن و كودكاني بي سرپرست باشد، برابر قاضي مي آورند و او براي حفظ نظم و قانون بايد حكم اعدام او را صادر كند، اين خشونت و هر چند عادلانه است، از زن برازنده نيست، و اگر زني داوطلب چنين مقامي بود خصوصيات زن را ندارد، و بايد به پزشك رواني مراجعه كند. برازنده زن جانبخشي است ، نه جانستاني ، و اگر قضاوت واجب كفائي است بگذار مردان كه منطقشان بر احساسشان غلبه دارد، آن را انجام دهند، و به همين دليل است كه بعد از گذشتن صدها قرن از تمدن بشر، هنوز از شمار فرمانروايان ، فرماندهان و قاضيان، يكهزارم ايشان هم زن نيست، و مي دانيم كه همه اين مقامات يك نوع مقام قضائي و تعيين سرنوشت است. زني كه دلش بخواهد مانند نرون، و چنگيز ، و حجاج ، و ناپلئون ، و آتيلا و آيزنهاور ، و هيتلر باشد، ننگ زنان است؛ پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «معلون معلون من تراس» يعني ملعون است ملعون است آنكه رياست طلب باشد، و ما مي دانيم كه اراده تكويني اين ملعنت را نصيب مردان ساخته پس زنان شكرگذار باشند. ديگر آنكه اسلام خواسته، زن كمتر در معرض ديد باشد،‌ و مجلس قضاوت يكي از آن موارد است. با وجود اين تني چند از فقهاي اماميه مرد بودن را شرط احراز مقام قضاوت نمي دانند.
اما كمبود ديه زن بايد دانست كه اگر مردي زني را عمداً كشت كه حكم او قصاص بود بطور كلي از قصاص نمي تواند معاف شود. و اين امر وابسته به اراده اولياي مقتوله است، كه اگر بخواهند،‌مي توانند قاتل را قصاص كنند، و نصف ديه قاتل را به اولياء او بپردازند، و اگر بخواهند ديه مقتوله را بگيرند كه نصف ديه مرد است. و البته اين امر يعني كمبود ديه زن به عنوان تحقير او نيست بلكه در اينجا هم مانند ارث رعايت محاسبه و مقايسه مسئوليتهاي مالي زن و مرد شده است، و براي آنكه بدانيم از نظر تحقير نيست ديه موي زن را اگر مرد بتراشد شاهد مي آوريم. راوي گويد از امام صادق (عليه السلام) سؤال كردم: اگر مردي موي سر زن خود را بتراشد، ديه او چيست؟ فرمود : «اول كتك دردناكي به او مي زنند، آنگاه او را زنداني مي كنند، تا موي زن برويد، اگر روئيد، بايد مهرالمثل يعني به قدر مهر همشأنش به او ديه بدهد، و اگر نروئيد ديه كامل زن را بايد پرداخت.» ديه كامل چند چيز است و از آن جمله صد شتر، يا دويست گاو، يا هزار گوسفند، و بنابراين اگر خداي نخواسته مردي سر زن خود را تراشيد و مو در نياورد، نصف ديه يعني مثلاً پانصد گوسفند بايد به زن خود بدهد كه به بهاي امروز اقلاً‌ دو ميليون تومان مي شود و ما به مردان اين هشدار را مي دهيم تا حواسشان جمع باشد. اما كمبود زن در شهادت و گواهي كه در همه موارد نمي تواند شهادت بدهد.
در ديون و غصب و بيع و صلح و اجاره و مساقات، و بطور خلاصه در امور مالي (به تفصيلاتي كه در كتب فقهي هست) شهادت يك مرد و دو زن مورد قبول است . در مواردي كه مرد نمي تواند نظر كند شهادت زن قبول مي شود مانند بكارت. و به هر حال جواب اين ايراد عيناً همان جواب عدم تصدي مقام قضاوت است . اسلام نخواسته كرامت ومحبوبيت زن مخدوش شود، و دليل آن در مسئله شهادت آن است كه شهادت او در موردي كه حكمش قصاص است ، مقبول نيست، اما در موردي كه حكمش ديه است مقبول است، زيرا در مورد قصاص و هر چند به حق باشد احقاد و كينه ها برانگيخته مي شود، هم قاضي و هم شاهد مورد كينه كسان محكوم باعدام خواهند بود.
ديگر آنكه زن نبايد مورد بررسي و كنجكاوي و حضور در محاضر واقع شود، شاهد هم بايد مورد جرح و تعديل براي احراز عدالت واقع شود، و هم مورد شناخت و شهرت ، و اين شايسته كرامت زن نيست ديگر آنكه چه بسا زن به واسطه رقت احساسات در امر شهادت از واقعيت منحرف شود، و بيشتر در موارد اخلاقي و شفقت، كه غالباً افراد احساساتي را تحت تأثير قرار مي دهد، ديگر آنكه هرگز متناسب با كرامت زن نيست كه به عنوان جلب درمحضر قاضي حضور يابد. ديگر آنكه مي دانيم كه در همه جوامع، زن بيش از مرد مورد شايعه سازي و تهمت است، كه نبايد او را در معرض اين گونه هتك و بدگماني قرار داد؛ و به هر حال زن بايد از اينكه احكام اسلامي بار مسئوليت او را سبك ساخته است شكرگذار باشد. اما آن ايراد كلي و شايعة دروغ،‌كه: اسلام بطور كلي براي زن احترامي قائل نيست،‌ و حقوق او در جامعه اسلامي ناچيز است. بطوري كه در همه بخشهاي كتاب روشن ساخته ايم ، تهمتي بي جا و منصفانه ، و سخت مغرضانه است.
و بطوري كه در ذيل عناوين مختلف ثابت كرده ايم ،‌زن در هيچ اجتماعي مانند اسلام مورد تكريم و احترام و رعايت نبوده است و براي مزيد اطلاع چند روايت ديگر از پيشوايان عظيم الشأن خود مي آوريم. پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «جبرئيل چندان سفارش زنان را به من كرد كه گمان كردم نمي توان به زن گفت افّ». و فرمود : «دربارة زنان از خدا بترسيد، زيرا ايشان در محاصره شما هستند ايشان را همچون اماناتي از خداوند گرفته ايد، كه با كلمه و كتاب خداوند آميزش با ايشان را حلال كرده ايد، بدرستي كه براي ايشان بر شما حقي است، براي آنچه از بدنهاي ايشان حلال ساخته، و به اندام ايشان واصل شديد و فرزندان شما را در دل خود حمل كرده، تا آنكه ايشان را درد زائيدن گرفته است، پس بر ايشان مهربان باشيد و دل ايشان را به دست آوريد ، زنان را مكروه مداريد، بر ايشان خرده نگيريد، و از آنچه به ايشان داده ايد، چيزي جز به رضاي ايشان بازپس مگيريد.» و روايت : طلب العلم فريضه علي كلّ مسلم»، شامل زنان هم هست و هر چند كلمه مسلمه در آن نباشد و اين از نظر تغليب است به دليل «يا ايها الذين آمنوا» كه در همه جا زنان در خطاب داخلند. اگر زن مجتهد بود خودش مي تواند براي خود عمل كند.
در مرجع تقليد بودن غالباً مرد بودن را شرط مي دانند اما افرادي از علماء آن را شرط نمي دانند، آيه الله حكيم در مستمسك گويد: (و قد افتي بعض المحققين بجواز تقليد الانثي و الخنثي) يعني بعضي از محققين به جواز تقليد از انثي و خنثي، اگر مجتهد بودند، فتوي داده اند .
پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «هر كس بر بداخلاقي زنش شكيبا باشد، خداوند به او اجري عطا مي كند، مانند اجري كه به ايّوب پيغمبر بر بلايش داده است، و هر زني كه بر بداخلاقي مردش شكيبا باشد، خداوند به او اجري مي دهد مانند ثواب آسيه زن فرعون». اين بود آنچه در حدّ فهم و دانش و توفيق ما براي پاسخ به ايرادات بود. و بر طالبان حقيقت واجب است، اگر به اينها قانع نشدند، به عالمان اهل فن مراجعه كنند كه به حمدالله فراوانند، و خداوند هر كه را در طلب حقيقت تلاش مي كنند، راهنمايي خواهد فرمود: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين» (العنكبوت/69) كساني كه در راه ما تلاش كرده اند، هر آينه راههاي خود را به ايشان نشان مي دهيم، و بدرستي كه خداوند هر آينه با نيكوكاران است. والسلام علينا و علي عبادالله الصالحين باغ سيد ، دزفول 1363

دوشنبه 10 مهر 1391  3:42 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مبانی شخصیت زن از دیدگاه اسلام

مبانی شخصیت زن از دیدگاه اسلام

محمد علی مهدوی راد - فتحیه فتاحی زاده

 

چکیده :

شناخت شخصیت زن از دیدگاه اسلام در عصر حاضر، از اهمیت ویژه‏أی برخوردار است.در این راستا می‏توان باجامع نگریو با تکیه برشریعتبه معرفی شخصیت زن دست یازد.
در بررسی مبانی شخصیت زن از منظر اسلام به این نتایج دست یافته‏ایم: زن و مرد از هویت واحد برخوردارند و زنان به‏سان مردان قابلیت رشد و استکمال دارند.شریعت اسلام در روابط انسانها، بر بعد انسانی تکیه دارند و ذکورات و انوثت را ضمان بقای نسل آدمی می‏داند.در فرهنگ قرآن، دستیابی به ارزش‏های معنوی برای زن و مرد میسر است. در این ارزش‏ها صنف‏گرایی دیده نمی‏شود.قرآن کریم، تفاوتی در شخصیت زن و مرد قائل نیست و هر دو را در جوهره انسانی یکسان می‏داند.اصل و ریشه زنان همچون مردان، طهارت و پاکی است و آیات کریمه، شیطان را دشمن انسان می‏داند نه دشمن مردان.

کلمات کلیدی :

-آفرینش زن و مرد2-دشمن مشترک‏3-زن و حق و تکلیف‏4-زن و ارزش‏های انسانی
شناخت شخصیت زن از دیدگاه قرآن و روایات در عصر کنونی، به دلائلی چند، حائز اهمیت است.بی‏تردید زن در طول تاریخ ظلم مضاعف بوده است و در پرتو آگاهی‏های بشر پرسش‏هایی فراروی جوامع قرار گرفته است که جایگاه واقعی زنان کدام است؟حقوق از دست رفته زنان را چگونه می‏توان استیفا کرد؟...
در این راستا می‏توان با«جامع‏نگری»و با تکیه بر«شریعت»به معرفی شخصیت زن دست یازد و در عصری که به«جاهلیت مدرن»موسوم گشته است جامعه زنان را از ثمرات فرهنگ دینی بهره‏مند نمود.
خاستگاه ایرادات و نقدهایی که متوجه احکام متعالی اسلام در خصوص مسائل زنان شده است، جزئی‏نگری و بریده نمودن پیکره شریعت می‏باشد در حالی که تحلیل درست زمانی میسر است که اجزاء و عناصر مجموعه دین در ارتباط با یکدیگر لحاظ شوند.در این مقال برآنیم که مبانی شخصیت زن را از منظر آیات و روایات مورد بررسی قرار دهیم تا در حد توان راه درخشانی را که در پشت ابرهای جاهلیت پنهان مانده است بنمایانیم.
پرداختن به مبانی و اصولی که زیر ساخت‏های شخصیت زن محسوب می‏شوند ما را به فهم صحیح جایگاه زن درمکتب اسلام رهنمون می‏سازد.این مبانی و اصول از رهنمودها و نصوصی نشأت می‏گیرد که در منابع دینی آمده است وما در این نوشته فقط به برخی ادله و شواهد بسنده می‏کنیم: 1-آفرینش انسان:یکی از موضوعاتی که در تبیین مقام و منزلت زن نقش مهمی ایفا کرده و ما را به جایگاه واقعی او رهنمون می‏سازد؛بررسی آفرینش انسان از منظر آیات و روایات است و این که آیا منابع دینی در مسئله خلقت، تمایزی میان زن و مرد قائل شده است یا خیر؟
قرآن کریم با قرار دادن«صلصال»در کنار«نفخه الهی»به این مهم اشاره فرموده است که کرامت انسان(اعم از زن و مرد)معلول توانایی‏های او و در گرو انسانیت اوست؛و منافاتی باپستی مراحل پیشین تکاملی او ندارد؛برعکس، فرود پاره‏ای از منزلگاه‏های بین راه، تعالی منزل آخر را می‏رساند.
برخی آیات خلقت را به گونه‏ای مطرح کرده‏اند که سبب شده بعضی‏ها بپندارند زن از مرد آفریده شده است، از این روی، زن طفیل مرد به حساب می‏آید.از جمله به آیه 6 از سوره زمر استناد می‏شود که فرموده است: «خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها...»شما را از نفسی واحد آفرید، سپس جفتش را از آن قرار داد...)
با روایات متعارضی نیز در این باب روبرو هستیم.دسته‏ای خلقت حوا را از دنده چپ آدم می‏دانند. 1
دسته دیگر خلقت حوا از دنده چپ آدم را انکار کرده و ایرادات این اندیشه را مطرح کرده‏اند.
از زراة بن اعین روایت که از امام صادق(ع)درباره خلقت حوا سؤال شد؛و اینکه نزد ما مردمی هستند که می‏گویند:خداوند حوا را از آخرین دنده چپ آدم آفرید.امام فرمود:منزه است خداوند از چنین نسبتی و هم برتر و بزرگتر از آن است، (که می‏گویند)آیا کسی که چنین می‏گوید(می‏پندارد)خداوند توان آن را نداشت که همسر آدم را از غیر دنده اوخلق کند؟!تا بهانه دست ملامت‏گران دهد؛که بگویند بعض اجزاء، آدم با بعض دیگر ازدواج کرد(آدم با خودش ازدواج کرد!)...سپس فرمود:خداوند، آدم(ع)را از گل آفرید و به ملائکه امر کرد که بر او سجده کنند؛تا این که را بر او مستولی ساخت؛سپس حوا را به طور نوظهور پدید آورد.... 2
به هر حال، روایت حاوی مطالب مهم و ارزشمندی است.نخست این که نظریه خلقت حوا از دنده چپ آدم نادرست شمرده است.دیگر این که خلقت حوا را بدیع و نوظهور می داند.بر این اساس می‏توان شبهه تأخر رتبی زن و کهتری او را منتفی دانست؛به ویژه که در تعبیر<<ثم جعل منها زوجها«ثم»بیانگر تأخر زمانی است نه«رتبی و مقامی»و برداشت کسانی که«ثم»را به تاخر رتبی معنا کرده و زن را جنس دوم معرفی کرده و جایگاه ارزشی او را پست‏تر از مرد دانسته‏اند؛ برداشتی ناصحیح است، زیرا قرآن کریم در آیات متعددی بر این حقیقت تأکید می‏کند که، نخستن زن و مرد از یک اصل و گوهر آفریده شده‏اند:«فاطر السموات و الارض جعل لکم من انفسکم ازواجا...»(شوری 11) (پدیدآورنده آسمانها و زمین است.از خودتان برای شما جفت‏هایی قرار داد....) گفتنی است عالمان، برای تعارض یاد شده در روایات، چاره‏اندیشی کرده‏اند.مرحوم مجلسی روایات مربوط به آفرینش حوا از دنده چپ آدم را حمل بر تقیه کرده و یا تأویل نموده است به این که مقصود، زیادی گل مربوط به دنده چپ آدم می‏باشد. 1
علامه طباطبائی این سخن را-که خداوند همسر آدم را از دنده او آفرید-سخنی بدون دلیل دانسته که آیه قرآن نیز بر آن دلالت ندارد. 2 ایشان در جای دیگر تصریح می‏کند: این نظر که حوا از دنده چپ آدم خلق شده است مطابق با نظر تورات است و روایاتی که از اوئمه(ع)نقل شده آن را تکذیب می‏کند. 3
بنابراین، با استناد به آیات قرآن و روایات معتبر می‏توان نتیجه گرفت که: 1-زن و مرد هر دو از یک جنس آفریده شده‏اند.
2-بر فرض که ثابت شود که زن از بدن مرد آفریده شده، تنها دلیل بر طفیل بودن زن از نظر جسمی است و ربطی به طفیلی بودن حقیت او که امر غیر جسمانی است، ندارد.باید دانست؛پیام آسمانی اصالت زن، و این که موجودی تبعی و طفیلی مرد نیست، در شرایطی به گوش زمینیان می‏رسد که به دوران«جاهلیت»شهرت یافته است.دورانی که نه فقط در شبه جزیره عربستان و در میان عرب بیانگرد و منحط، بلکه در همه نظام‏های موجود بشری، زن از هر فخری عاری و از همه حقوق اجتماعی و انسانی محروم بود و چونان کالایی مبادله می‏شد. در شرایطی که نگهداری توأم با خفت یا مرگ وحشیانه دختر، تنها راه چاره محسوب می‏شد!
آری در چنین عصر و زمانه‏ای بود که پیام پروردگار زن و مرد، به همه زنان و همه مردان و به همه عصرها و نسل‏ها ابلاغ شد که:ما شما را از نفس واحد آفریده‏ایم؛از یک جنس و هر دو در پیشگاه پروردگار، بنده، برابر؛یکسان؛انسان.
این‏گونه بود که بر همه خرافات و توهمات خط بطلان کشیده و بزرگترین گام در جهت احیای شخصیت زن برداشته شد.

فلسفه آفرینش زن

در عهدین، تعابیری آمده است که نشان می‏دهد زن برای آسایش و آرامش مرد آفریده شده است؛پس از اصل در حیات، مردان‏اند و زنان برای مردان و طفیلی آنانند.از سوی دیگر، مرد نقشی در آرامش‏بخشی زن ندارد؛چنان‏که در نامه پولس آمده است: «مرد برای زن آفریده نشد، بلکه زن برای مرد آفریده شده است» 1
همچنین در امثال سلیمان می‏خوانیم: «سکونت در گوشه پشت‏بام بهتر است از زندگی کردن با زن ستیزه‏جو در یک خانه مشترک. 2 »
«سکونت در بیابان بی‏آب و علف بهتر است از زندگی کردن با زن ستیزه‏جو 3 »
دقّت در این عبارات، بیانگر این حقیقت است که زن باید آسایش مرد را فراهم سازد؛به طوری که خلاف آن یعنی سلب آسایش مرد برای او قابل تحمل نمی‏باشد.
بر این اساس، آرامش‏بخشی امری یک‏سویه است.در این صورت اگر نگوئیم آرامش‏بخشی زن به مرد، نوعی تمجید و ستایش است، قطعا نشانه فروتری زن نمی‏باشد، زیرا در پرتو آن، اضطراب‏ها و نگرانی‏ها از فکر و اندیشه مرد رخت برمی‏بندد، لذا مردان در کنار همسران می‏توانند به نحو صحیح، نقش 3را ایفا کنند.
قرآن کریم می‏فرماید: و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون./روم:21» (و از نشانه‏های اوست اینکه از(نوع)خودتان همسرانی برای شما آفرید تا بدانها آرام گیرد و میانتان دوستی و رحمت نهاد.آری در این(نعمت)برای مردمی که می‏اندیشند قطعا نشانه‏هایی است).
و در جای دیگر می‏فرماید: «هو الذی خلقکم من نفس واحده.و جعل منها زوجها لیسکن الیها...»اعراف:189. (اوست آن کس که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد....)
با توجه به اینکه مفرد«ازدواج»«زوج»به معنی همسر می‏باشد و بر هریک از زن و مرد اطلاق می‏گردد، دیگر آنکه سکون به معنی استقرار و ثبات است، «سکن»به چیزی اطلاق می‏شود که با آن اطمینان و استقرار حاصل شود 1 .می‏توان فهمید که آرامش یاد شده، امری طرفینی است.به ویژه آن که در آیه نخست(آیه 21 از سوره روم)منشأ آرامش مرد را در سایه انس به زن، مودت و رحمتی می‏داند که خداوند بین آنان قرار داده است و از آن به عنوان آیت الهی یاد کرده و بر آن تأکید نموده است.با این بیان، معلوم می‏شود که این آرامش و سکون، یک‏سویه نیست.
علامه طباطبائی، آرامش را طرفینی دانسته و به آن جنبه حسی و جنسی داده است: برای سود رساندن به شما از جنس خودتان، همانندانی آفرید، چرا که هریک از زن و مرد، به وسائلی از امر تولید مثل مجهز است که با همراهی جنس دیگر کارش به ثمر می‏رسد.و با کار هر دو مسئله تولید و تکثیر نسل به انجام می‏رسد.بر این اساس، هریک نقصی دارد و به قرین خود نیازمند است و از مجموع این دو، یک واحد تام حاصل می‏شود و به جهت همین نیاز و نقص، هر یک به سمت دیگری حرکت می‏کند و زمانی که وصلت حاصل شد، آرام می‏گیرد، زیرا هر ناقصی به کمال خود مایل است و هر نیازمندی به چیزی که رفع نیاز کند، نیل دارد.این همان میل جنسی است که در این دو قرین داده شده است 1 .
سید قطب نیز زن و مرد را مایه آرامش و سکون یکدیگر دانسته است، ضمن این که برای سکون، مفهوم وسیع‏تری افزون بر جنبه حسی و مادی قائل شده و سکون را به«انس روحی»تفسیر می‏کند 2 .

زن عامل بقاء نوع بشر

زن در نظام هستی، وظیفه خطیر تکثیر نسل را عهده‏دار است و خداوند تکوین جسم و روانش را متناسب با وظیفه پیش‏بینی شده‏اش قرار داده است و از این جهت جایگاه بی‏نظیر و ممتازی در عالم خلقت به دست آورده است 3
در آیات قرآن به این مهم توجه شده است.نساؤکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنی شئتم...بقره:223 ممکن است در نگاه اول پذیرش این تعبیر قرآنی برای برخی افراد دشوار آید؛و بپرسند که این چه تعبیری است؟چرا قرآن مرد را زارع و زن را مزرعه‏ای دانسته که مرد هرگاه و هرگونه که مایل باشد، بتواند از او بهره گیرد؟!
طنطاوی، مزرعه بودن و مزارع بودن مرد را در حقیقت هشدار به کسانی می‏داند که زن را وسیله اطفاءشهوت تلقی می‏کنند.وی ارضای غریزه جنسی را مقدمه تولید و تکثیر نسل دانسته و انسان را از اینکه ارضای این غریزه را به عنوان یک«هدف»بداند، باز می‏دارد.در صورتی که با اندکی تأمل و مطالعه می‏توان دریافت که اسلام به این نیاز بشر نیز توجه جدی کرده؛و با واقع‏نگری با آن برخوردار نموده است 1 .
علامه طباطبایی نیز پرده از ظرافت تشبیهی که در آیه بکار رفته، برگرفته و آیه را قریب به همین مضمون تفسیر کرده است 2 .
بنابراین با این بیانات مناسب است که زن را محل دمیده شدن روح از ناحیه پروردگار در انسان بدانیم، زیرا نه فقط تکوین جسم جنین، که حلول روح او نیز در رحم صورت می‏پذیرد.و اگر زن نباشد، نسل آدمی منقطع می‏شود.قرآن با تعبیر«حرث»می‏فهماند که رحم زن مانند ظرفی نیست که جز نگهداری نطفه مرد خاصیتی نداشته باشد؛بلکه همچون زمین حاصل‏خیزی است که مواد فراوانی را بذر می‏دهد و در رشد و تکون جسمی و روحی فرزند سهیم است، زیرا عرب جاهلی زن را همچون ظرفی می‏پنداشت و می‏گفت:«و انما أمهات الناس أوعیهو اسلام به این طرز تفکر خاتمه بخشید؛و زن را نه ظرفی که تنها به کار نگهداری«مظروف»آید؛بلکه زمین حاصل‏خیزی معرفی کرد که انسان محصول اوست.

2-اشتراک زن و مرد در انسانیت

در میان اندیشمندان و صاحبان مکاتب قدیم بوده‏اند کسانی که زن را نه تنها همتای مرد نمی‏دانستند؛بلکه او را فروتر از مرتبه انسانی معرفی می‏کردند.
با وجود این که افلاطون از برابری زن و مرد در همه موقعیت‏ها پشتیبانی می‏کرد، خدا را شکر می‏کرد که مرد آفریده شده است.همچنین ارسطو بر این باور بود که زن چیزی نیست مگر مرد ناکام؛خطای طبیعت و حاصل نقصی در آفرینش 3 .توماس آکویناس(دانشمند و روحانی برجسته مسیحی)مسئله رابطه جنسی زن و شیطان را مطرح کرد؛و اثبات نمود که زن کفو شیطان است.
وی همچنین بر این اعتقاد بود که زن با نخستین مقصود طبیعت یعنی کمال‏جویی منطبق نیست بلکه با دومین مقصود طبیعت، یعنی گندیدگی، بدشکلی و فرتوتی انطباق دارد. 1
با توجه به شیوع و رواج این تفکر و دیدگاه‏ها بود که(سال 568 م)در فرانسه کنفرانسی برگزار شد، تا به این موضوع رسیدگی کنند؛که آیا زن انسان است یا نه؟! 2 همچنین مطابق قانون انگلیسی، زن مملوک مرد بود و می‏توانست هروقت که بخواهد او را بفروشد.لذا پس از پیروزی انقلاب کبیر فرانسه که وعده تساوی حقوق زنان و مردان داده می‏شد، عملا در صحنه اجتماع ثابت شد که برتری جنس مذکر همچنان بر افکار عمومی حاکم است. 3
در مقابل این مکاتب، بدنبال تغییر و تحولات همه‏جانبه فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و...در جوامع مختلف مکاتبی که نقطه مقابل مکاتب و دیدگاه‏هایی که زن را نیمه‏انسان می‏دانستند، زاده شد این دیدگاه‏ها مرد را عامل بدبختی زن و زن را جنس برتر معرفی کردند.گروهی از فمینیست‏ها با عنوان«فمینیسم رادیکال»مردان را عامل ستمی می‏دانند که بر زنان می‏رود و معتقدند همه مردان به زنان ستم روا داشته‏اند و باید علیه این ستمگران بپا خاست. 4
اما فرهنگ قرآنی، جنسیت را همواره خارج از ذات و ماهیت انسانی دانسته، و مرد و زن بودن را موجب تمایز نوع انسانی نخوانده است؛بلکه نظام تکوینی عالم(که بر استمرار حیات بشری پی‏ریزی شده)، مردانگی و زنانگی را موجب شده است.در مکتب اسلام، زن(همانند مرد)از همه ویژگی‏های انسانی بهره‏مند است، آیات متعددی از قرآن کریم بر این بهره‏مندی تأکید دارند که این آیات مورد توجه و مطمع‏نظر مفسران قرار گرفته‏اند.مفسران المنار ذیل آیه 1 سوره نساء که می‏فرماید: <<یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة...آوردند که:
متبادر از لفظ«نفس»عبارت از ماهیت و حقیقتی است که بواسطه آن انسان از سایر موجودات متمایز می‏گردد.اینکه قرآن می‏فرماید همه مردم از نفس واحد بوجود آمده‏اند، زیرا جملگی(زن و مرد)در انسانیت هم‏سان و برابرند. 1
برخی از مفسران شیعه و اهل سنت این دیدگاه را پذیرفته و آیات را بر این اساس تفسیر کرده‏اند. 2

ریشه‏یابی اندیشه عنصر گناه بودن زن

برخی از روایات تفسیری ، که به نظر می‏رسد از اندیشه‏های غلط و موهوم نشأت گرفته، زن را عامل گناه و منشأ شر و بدی معرفی می‏کنند.یعنی کسی که فریب شیطان را خورد؛خود فریب دهنده آدم شد؛زن به طور مشخص حوا بود. 3
ردپای این تفکر را می‏توان آشکارا در کتب تحریف شده، جستجو کرد.کتاب مقدس یهودیان، حوا را عامل گناه اولیه آدم، و مسئول خروج وی از بهشت می‏داند. 4
مسحیت کلیسائی نیز متأثر از آئین یهود و دیدگاه‏های رومی و یونانی، زن را عامل گناهکاری انسان اولیه می‏دانست.در رساله اول پولس رسول به تیموتائوس می‏خوانیم:خدا اول آدم را آفرید، بعد حوا را، آدم فریب نخورد؛بلکه زن فریب شیطان را خورد؛و در تقصیر گرفتار آمد. 5
شهید مطهری این طرز فکر را به نقد کشیده است. 6 متأسفانه این نگرش نسبت به زن به آثار منثور منظوم بزرگان ادب فارسی نیز راه یافته است.
غزالی گفته است:در زنان به کیفر نافرمانی حوا در بهشت!ده صفت از ده جانور هست «خوک و بوزینه و سگ و مار و استر و عقرب و موش و کبوتر و روباه و گوسفند»و بهترین آنها گوسفند است و آن اینکه زن بره و برده مرد باشد. 1
مولوی نیز می‏گوید:
چند با آدم بلیس افسانه کرد
چون حوا گفتش بخور، آنگاه خورد
اولین خون در جهان ظلم و داد
از کف قابیل بهر زن فتاد
نوح چون برتابه بریان ساختی
واهله برتانه سنگ انداختی
مکر زن برکار او چیره شدی
آب صاف وعظ او تیره شدی
قوم را پغام کردی از نهان
که نگه دارید دین زین گمراهان 2

3-دشمن مشترک زن و مرد

در آیات متعدیدی از قرآن کریم، داستان هبوط آدم و حوا از بهشت به زمین بیان شده است. از این آیات به دست می‏آید که شیطان، عامل گمراهی آدم و حوا بود؛و به هیچ وجه این آیات فریب آدم را به عهده حوا نمی‏گذارد؛و نقش شیطان را در فریب آدم و حوا، به طور یکسان و برابر مطرح می‏کند.این داستان در سوره‏های بقره، اعراف و طه آمده است: <<و قلنا یا ادم اسکن انت و زوجک الجنه و کلا منها رغدا حیث شوتما و لا تقربا هده الشجره فتکونا من الظالمین.فازلهما الشیطان عنها فأخرجهما مما کانا فیه...بقره:35-36»
و گفتیم:ای آدم، خود و همسرت در این باغ سکونت گیر(ید)؛و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید؛و(لی)به این درخت نزدیک نشوید، که از ستمکاران خواهید دید.پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید؛و از آنچه در آن بودند ایشان را به در آورد...
به این ترتیب قرآن تأکید می‏کند که:آدم و حوا هر دو فریب شیطان را خوردند، و به مجرد چشیدن میوه درخت ممنوعه، از مقام قرب پروردگار دور شدند.
در آیات یاد شده بالغ بر چهل مرتبه از ضمایر تثنیه استفاده می‏کند، این مطلب حاکی از آن است که وسوسه و فریب شیطان آدم و حوا را با هم دربرگرفت؛لذا هر دو از بارگاه الهی رانده شدند.
در تفسیر المنار می‏خوانیم:نزدیک شدن به درخت ممنوعه برای آدم و حوا به طور یک‏سان ممنوع شد، و شیطان هر دوی آنان را با هم فریفت که از میوه آن بخورند.لذا هیچ گناه و تقصیری برگردن حوا گذاشته نمی‏شود. 1
در حالی که بعضی از نویسندگان، حوا را مسئول سقوط آدم و رانده شدن اواز بهشت می‏دانند؛از جمله آنان محمود العقاد این‏گونه اظهارنظر کرده است: بررسی درخت ممنوعه و خوردن میوه آن توسط آدم و حوا، نشان‏دهنده تصویر مرد و زن و رابطه جنسی آنان در میان تمام موجودات زنده است.«مرد طالب است و تقاضاکننده، زن مقاوم است و وسوسه‏کننده»و اساسا نقش و طبیعت مرد متفاوت از نقش و طبیعت زن است.از نظر وی، دلیل وسوسه‏گر بودن زن این است که:او تحت سلطه است و فقط از راه فریفتن می‏تواند حکومت کند. 2
در حالی که آیات قرآن، تفکر رایج بشریت(که زن را عامل گناه مرد و انحطاط نسل بشری انگاشته)صریحا مردود اعلام می‏کند.بدین ترتیب، در آیات کریمه قرآن، شیطان آدم و حوا «هردو»را اغوا می‏کند.

4-موازنه حقوق و تکالیف

شریعت اسلام برخلاف تفکر جاهلی، بین حقوق و تکالیف توازن برقرار کرده و هر دو صنف بشر یعنی زن و مرد را از این موازنه بهره‏مند ساخته است.در جاهلیت زن به جرم زن بودن از بسیاری حقوق مسلم خویش محروم بود و علاوه بر آن، تکالیف بسیاری بر دوشش سنگینی می‏کرد.
قرآن در آیه 228 سوره بقره گام بلندی در جهت احیای هویت و کرامت زن برداشته است: <<ولهن مثل غلیهن بالمعروفبر این اساس اسلام، حقوقی را برای زنان قائل شده، همانند وظایفی که بر عهده آنان گذارده است.مفسران المنار این سخن کوتاه و جذاب را دلیل یک‏سانی زن و مرد در حقوق دانسته‏اند و معتقدند: این آیه معیاری به دست مرد می‏دهد که در همه شؤون زندگی، چگونه با همسرش رفتار نماید.لذا ابن عباس می‏گوید:بر اساس رهنمود این آیه، خویشتن را برای همسرم می‏آرایم، آن گونه که او می‏آراید.
از آنجا که زن و مرد در ماهیت، احساسات و تفکر و اداک تا حدودی همگون هستند، نسبت به یکدیگر نیز وظایف متقابل دارند، لذا محمد عبده می‏گوید:این مرتبه و جایگاهی که اسلام به زن داده است در هیچ دین و امتی سابقه نداشته، ملل اروپایی که خود را در مدنیت پیشتاز می‏دانند، هیچ‏گاه چنین کرامت و رفعتی برای زن قائل نشده، بنابراین زن را از بسیاری حقوق مسلم خویش محروم ساخته‏اند.البته ما معتقد نیستیم که این محرومیت‏ها از تعالیم مسیح سرچشمه می‏گیرد، بلکه بدعت‏ها و تحریف‏ها سبب دگرگونی مسیحیت گشته و زن را از جایگاه رفیع خود تنزل داده است.
مفسران المنار در پایان بحث، نظر بزرگانی که تعیین حدود وظایف و حقوق زن و مرد نسبت به یکدیگر را به عرف محول می‏کنند، مورد انتقاد قرار داده و معتقدند:عرف مسلمین از شریعت اسلام فاصله گرفته و اکثر مردان، رفتاری ظالمانه با همسرانشان دارند و از آنان تکالیف و وظایف طاقت‏فرسایی را انتظار دارند.
ناگفتهنماند که مفسران المنار، قول فقها مبنی بر رفع تکلیف از زن را نیز نوعی تفریط می‏دانند، گویی با نقد این دو نگرش به نوعی اعتدال در وظایف و تکالیف مربوط به زن معتقدند. 1
تعبیر«معروف»که در آیه مورد بحث آمده، در کلام علامه طباطبایی مورد بررسی قرار گرفته است:
معروف از نظر اسلام به معنای امری معلوم و شناخته شده است، البته اگر مردم راه فطرت را بپیمایند و از حدود آن تعدی نکنند.از جمله احکام اجتماعی مبتنی بر فطرت، برابری افراد در مقابل قانون خواهد بود، پس افراد اجتماع از تکالیف و حقوق یک‏سان برخوردارند، البته باید جایگاه اجتماعی افراد و میزان اثربخشی آنان بر جامعه لحاظ شود، آنگاه مساوات را برقرار کرده و حق هر ذی‏حقی را به او بدهند.این معنا در احکام مربوط به زن مراعات شده یعنی در برابر مسئولیتی که برای قائل شده، حقوقی هم برای او وضع گردیده و جایگاهش در خانواده و نظام اجتماعی کاملا حفظ گردیده است. 1

5-بهره‏مندی از ارزش‏های انسانی

در فرهنگ اسلام، ارزش‏های انسانی که ملاک سنجش انسان‏هاست، برای زن و مرد یک سان ترسیم شده است.چون خااستگ‏اه ارزش‏ها جسم آدمی نیست، بلکه نفس بشر است و زن و مرد در این خصوص تفاوتی ندارند.

5-1-سعادت، فرا راه همه

از بدیهی‏ترین آموزه‏های دینی، یکسانی زن و مرد در دستیابی به راه سعادت است، لذا مخاطب آیات هدایت و سعادت، انسان است؛بی‏هیچ تفاوتی میان زن و مرد.آدمی، چه زن و چه مرد می‏تواند به دنبال سعادت جاودانه باشد.بی‏تردید زن و مرد به لحاظ جسمانی و روانی تفاوت‏هایی دارند؛به همین دلیل، وظایف و مسئولیت‏های آنها نیز متفاوت است.اما این به معنای تفاوت شخصیتی آنها یا اختلاف رتبه و جایگاهشان نزد پروردگار نیست، بلکه از این جهت هر دو برابرند.
زیرا مهم‏ترین معیاری که شخصیت و مقام معنوی آنها را محک می‏زند، عبارت از ایمان و عمل صالح است که امکان دستیابی هر دو به آن یک‏سان است.آیاتی از قرآن بر این حقیقت تردیدناپذیر تأکید می‏کند که عبارتند از: نحل:97/مومن:40 نساء:124
<<من عمل صالحا من ذکرا و انثی و هو مومن فلنحیینه حیوة طیبة...نحل:97 علامه طباطبایی آیه را این‏گونه تفسیر می‏کند:این آیه وعده جمیل به مؤمنینی است که کار شایسته انجام دهند، هم‏چنین بشارتی به زنان است.چرا که خداوند بین آنان با مردان تفاوت قائل نشده و نتیجه کار نیک آنان، زنده شدن به حیات طیبه و جزای احسن است.
برخلاف نگرشی دوگانه‏پرستان و یهود و نصاری که زنان را از بسیاری امتیازات دینی محروم نموده و رتبه آنان را فروتر از مردان می‏دانستند...این آیه شریفه، حکم تأسیسی است برای هر کس که عمل صالح انجام دهد و تنها شرطش مؤمن بودن است. 1

5-2-تکامل و اوجگرایی

پاره‏ای از تفاوت‏های حقوقی 2 سبب شده است تا عده‏ای تصور کنند که اسلام، مردان را به لحاظ شخصیت بر زنان برتر می‏داند.ولی بی‏تردید صرف‏نظر از این تفاوت‏ها، هیچ فرقی میان زن و مرد در جنبه‏های معنوی و مقامات انسانی وجود ندارد.قرآن، هرگاه از کمالات انسانی سخن می‏گوید؛زنان را همسان مردان مطرح می‏کند: ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المومنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدقین و المتصدقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین اللّه و الذکرات أعدا اللّه لهم مغفرة و أجرا عظیما.«احزاب:35»
(مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت‏پیشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه‏دهنده، و مردان و زنان روزه‏دار، و مردان و زنان پاکدامن و مردان زنانی که خدا را فراوان یاد می‏کنند، خدا برای (همه)آنان آمرزش و پاداشی بزرگ فراهم ساخته است).
این آیه از غرر آیات مرتبط با موضوع زن و گویای تساوی زن و مرد در پیمودن مدارج کمال است.مراحل مختلف کمال:اسلام، ایمان، قنوت، صدق، صبر، خشوع، تصدق، صوم، پاکدامنی، ذکر کثیر برای مرد و زن به طور یک‏سان مطرح است و زن و مرد می‏توانند این مدارج را طی کرده و به شخصیت والای انسانی دست یابند.
زمینه نزول آیه، اظهار نگرانی«اسماء بنت عمیس»و بنا به روایتی«ام سلمه»نسبت به نازل نشدن آیاتی از قرآن در تمجید از زنان مومن بوده است.وی این امر را به رسول شکایت برد، سپس این آیه نازل شد و با اعلان این که بهره‏مندی از مغفرت و پاداش الهی، منوط به کسب فضیلهایی است؛از زنان، در برخورداری از منزلت مساوی با مردان در پیشگاه خداوند، حمایت کرده است. 1
شأن نزول آیه نشان می‏دهد اعتراضاتی که امروزه در ارتباط با نگرشی متفاوت به زنان و مردان در زمینه مسائل گوناگون مطرح است، مسائل جدید و نوپایی نیست بلکه این ایرادهای مغرضانه و یا شبهات صادقانه، از صدر اسلام مطرح بوده که در آیات و روایات منعکس است.
به عقیده سید قطب، این آیه زن را همردیف مرد آورده و او را در پیوند با خداوند، همچنین کسب کمالات همسان مرد دانسته است و این در حقیقت، اقدام عملی اسلام در جهت بالا بردن ارزش زن و ارتقاء بینش جامعه نسبت به جایگاه زن می‏باشد. 2
چنانکه ملاحظه شد، آیه ده ویژگی سرنوشت‏ساز از معیارهای ارزش را در ابعاد مختلف اعتقادی-اخلاقی و علمی برشمرده، و بر مشترک بودن این معیارهای کلی تأکید نموده است.

5-3-ملاک ارزشگذاری

قرآن کریم با تأکید بر هدف غایی خلقت که همانا عبودیت و بندگی پروردگار است، تصریح می‏کند که این هدف تنها در سایه تقوی، ایمان و عمل صالح به دست می‏آید.پس مقام اجتماعی، اصل و نسب خانوادگی، درآمد و سرمایه و مواردی از این دست نمی‏تواند ارزش واقعی انسان را بنمایاند.قرآن، مهمترین ملاک فضیلت را اینگونه معرفی می‏کند: <<یا أیها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أکرمکم عند اللّه اتقیکم ان اللّه علیم خبیر.حجرات:13»
(ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله بیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید.در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست، بی‏تردید، خداوند دانای آگاه است.)
بنابراین از منظر قرآن در دستیابی به برترین ارزش‏ها«تقوی»تفاوتی بین زن و مرد وجود ندارد. پیامبر گرامی اسلام می‏فرماید:<<کلکم بنو آدم و آدم خلق من تراب و لینتهین قوم یفخرون بابائهم أو لیکونن اهون علی اللّه تعالی من الجعلانهمه شما، فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است، از تفاخر به پدران بپرهیزید وگرنه نزد خداوند از حشراتی که در کثافات غوطه‏ورند، پست‏تر خواهید بود. 1
سید قطب معتقد است: تفاوت رنگ، زبان، خصوصیات اخلاقی، توانایی‏ها و...بهجهت پیشبرد جامعه و برآورده شدن نیازهای مختلف اجتماعی است و نباید موجب تفاضل و تفاخر افراد شود.شاخص‏ترین ملاک فضیلت، تقوی و پرهیزکاری است.ملاکی که صد در صد در اختیار زن و مرد است و هر دو صنف می‏توانند با اراده و اختیار خویش بدان جامه وجود بخشند. 2

5-4-حیاء و عفاف. 1

عفاف، حالت درونی خویشتن بانی از تمامی هرزه‏گری‏ها و بی‏بند و باری‏ها است. 2 گرچه شکل، اندازه و کیفیت بروز آن در دوره‏های مختلف، متفاوت بوده است؛اما از آنجا که حیاء و عفاف ریشه در فطرت دارد، تاریخ‏بردار نیست.در ادیان آسمانی به عفاف و آزرم توجه خاصی شده است.عهد جدید به طور مکرر به این حقیقت پرداخته است که:«زنان باید در پوشاک و آرایش خود باوقار باشند.زنان مسیحی باید برای نکوکاری و اخلاق خوب خود مورد توجه قرار گیرند، نه برای آرایش مو و یا آراستن خود به زیور آلات و لباس‏های پرزرق و برق. 3
همچنین در رساله اول پطرس آمده است: برای زیبایی، به آرایش ظاهری نظیر جواهرات و لباس‏های زیبا و آرایش گیسوان، توسل نجویید، بلکه بگذارید باطن و سیرت شما زیبا باشد، باطن خود را با زیبایی پایدار یعنی با روحیه آرام و ملایم زینت دهید، که مورد پسند خداست. 4
گرچه رعایت حیاء و عفاف، میان زن و مرد به تناسب آفرینش هریک متفاوت بوده است، اما به هر حال، حیاء خصلتی بشری است و صرف‏نظر از گرایشات فرهنگی و مذهبی قابل طرح می‏باشد.
قرآن کریم از این خصلت فطری یاد کرده و می‏فرماید: <<فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سواتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنه...اعراف:22»
(پس چون آن دو از[میوه‏]آن درخت‏[ممنوع‏]چشیدند، برهنگی‏های‏شان بر آنان آشکار شد، و به چسبانیدن برگ‏[های درختان‏]بهشت بر خود آغاز کردند».
بدین‏سان آدم و حوا پس از هبوط به دنبال ساتری از برگ درختان می‏گشتند.
رعایت حیاء و وقار و متانت به منزله روح پوشش است؛و چنانچه کنترل رفتاری در زن و مرد به وجود نیاید، پوشش کالبد بی‏روحی خواهد بود که تأثیر مطلوب را نخواهد گذاشت. قرآن کریم در ارتباط با حیاء دختران شعیب و عفت متقابل موسی(ع)می‏فرماید: <<فجاءته إحدیهما تمشی علی استحیاء قالت إن أبی یدعوک لیجزیک أجر ما سقیت لنا... قصص:25»
(پس یکی از آن دو زن-در حالی که به آزرم گام برمی‏داشت-نزد وی آمد و گفت: «پدرم تو را می‏طلبد تا تو را به پاداش آب دادن(گوسفندان)برای ما مزد دهد»). خداوند برای نشان دادن عظمت حالت دختر شعیب، کلمه«استحیاء»را به صورت نکره آورده است؛تا عفت و نجابتش را از طریق راه رفتنش نشان داده باشد.و در مقابل، عفت موسی (ع)است که هنگام بازگشت، به دختر شعیب فرمود:راه را به من نشان بده و خودت را از پشت سرم بیا.چون ما دودمان یعقوب به پشت‏یر زنان نگاه نمی‏کنیم؛و دختر شعیب به خاطر عفت موسی (ع)او را ملقب به امین نمود.(قصص:25) 1
بر اساس رهنمود آیه، مرد مسلمان ناهنجاری اجتماعی را همان‏سان که بر زن و ناموس خود بر نمی‏تابد و حیثیت ربایی از زن و فرزند خود را تحمل نمی‏کند، این همه را درباره زن مسلمان نیز نباید تحمل کند.مردان موظفند در مقابل بی‏مبالاتی‏ها، مرزشکنی‏ها و حرمت‏زدایی‏ها بایستند و خود هرگز به شکستن مرزها نزدیک نشوند، و زمینه‏های حرمت‏شکنی از ناموس اسلامی را فراهم نیاورند.زیرا تنها در چنین اجتماعی است که می‏توانند از سلامت شخصیت زن و ناموس خود مطمئن باشند.
از آنچه تاکنون آوردیم، می‏توان نتیجه گرفت: 1-حیاء و عفاف، همزاد آدمی است و از بدو خلقت، بروز و ظهور داشته است.
2-حیاء و عفاف، گرایشی فطری است، و به زن یا مرد اختصاص ندارد.
3-حیاء و عفاف، عامل مؤثر در رشد شخصیت آدمی است.

5-5-تعلیم و تعلم

زن در آئین مسیحیت از آن جهت که موجودی ناقص تلقی می‏شود، علم وآگاهی‏اش نیز نه تنها عامل فضیلت شمرده نمی‏شود، بلکه چه بسا عوارض و تبعات منفی به بار می‏آورد.به همین جهت به او دستور داده شده که تعلیم ندهد و سکوت نماید. پولس رسول می‏نویسد:
زن را اجازه نمی‏دهم که تعلیم دهد، بلکه باید در سکوت بماند. 1 زمانی که علمای مسیحی در محافل و مجالس علمی خود درباره ذی روح بودن زن بحث می‏کردند، 2 پیامبر(ص)احکام اساسی و دستورات کلی اسلام را به زنان آموزش می دهد.زنان در مساجد و سایر اماکن حضور یافته و سؤالات خود را با رسول گرامی اسلام مطرح می‏کنند.لذا وقتی حضور مردان در مجالس عمومی را مانع طرح مطالب و سؤالات‏شان می‏بینند از رسول(ص) درخواست می‏کنند تا روزی را در هفته به آنان اختصاص دهد.
عن ابی سعید الخدری قال:قال النساء للنبی(ص):غلبنا علیک الرجال فاجعل لنا یوما من نفسک فوعدهن یوما لقیهن فیه فوعظهن.
ابو سعید خدری نقل کرده که زنان به پیامبر گفتند:مردان تو را احاطه کرده و وقت تو را می‏گیرند؛پس روزی را برای ما قرار بده؛پیامبر(ص)روزی را برای آنها مشخص فرمود تا در آن روز آنها را دیده وموعظه نماید. 3
آیات و روایات مربوط به علم و مقام علماء به طور یک‏سان بر مردان و زنان تطبیق می‏کند. دهها آیه در قرآن، آحاد جامعه را به علم‏آموزی ترغیب می‏کند و به شأن و جایگاه علم و علما پرداخته و کسانی را که خردمندی نداشته و در جهت کشف حقایق تلاش نمی‏کنند مورد مذمت و سرزنش قرار می‏دهد.در همه این موارد، الفاظ عام به کار رفته است و شامل زن و مرد، هر دو می‏شود و تفاوتی میان این دو صنف قائل نشده است.
خداوند، یکی از اهداف بعثت انبیاء را تعلیم انسان‏ها اعم از زن ومرد می‏داند: <<کما ارسلنا فیکم منکم رسولا منکم رسولا منکم یتلوا علیکم ایاتنا ویزکیکم و یعلمکم الکتاب الکتاب و الحکمة و یعلمکم مالم تکونوا تعلمون.بقره:151»
(همانطور که در میان شما، فرستاده‏ای از خودتان روانه کردیم.(که)آیات ما را بر شما می‏خواند، و شما را پاک می‏گرداند، و به شما کتاب و حکمت می‏آموزد، و آنچه را نمی‏دانستید به شما یاد می‏دهد.
در این آیه به چهار نعمت اشاره شده است که مردمان با رسالت رسول اللّه(ص)از آنها بهره‏مند شده‏اند.با توجه به اینکه مخاطب آیه، امت مسلمان اعم از زن و مرد می‏باشد و تعلیم و تربیت به صنف خاصی اختصاص نیافته، می‏توان ادعا کرد که در این جهت نیز اسلام تفاوتی میان زن و مرد قاول نشده است.لذا در آیه دیگری بر جایگاه عالم(اعم از زن و مرد)تأکید کرده و می‏فرماید: <<یرفع اللّه الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات(مجادله:11)
(خداوند(رتبه)کسانی از شما را که گرویده و کسانی را که دانشمندند(برحسب)درجات بلند گرداند).
همچنین ترغیب و تشویق و دانش‏اندوزی تا آنجا موردنظر و اهتمام پیشوایان است که می‏فرماید: <<لیت السیاط علی رؤوس اصحابی حتی یتفقهوا فی الحلال و الحرام
(کاش تازبانه بر سر یاران من بود تا حلال و حرام را بفهمند) 1 .
و در خصوص دانش‏اندوزی زنان، پیامبر(ص)می‏فرماید: <<نعم النساء نساء لاانصار لم یمنعهن الحیاء أن یتفقهن فی الدین (زنان انصار، خوب زنانی هستند، شرم و حیا آنان را در دین باز نداشته است 2 ). نظر به تأکیدات فراوان مکتب اسلام بر علم‏آموزی و تمایز قائل نشدن میان زن و مرد، در می‏یابیم تعلیمو تعلم زن در اسلام نه تنها، ناپسند نیست بلکه در برخی موارد، جزو تکالیف و وظایف دینی او شمرده می‏شود.و بنابه گفته برخی، آموزش زنان در اسلام، امری بدیع و نوظهور نیست، زیرا زنان نامدار بسیاری در علم و ادبیات و...در ادوار مختلف بر تارک تاریخ درخشیده‏اند. 1
در فرهنگ اسلام، فراگیری تعالیم دینی به عنوان رسالت زن تلقی شده است. 2 و برای انجام این مهم، تا بدانجا پیش رفته است که ولایت همسر را تحت الشعاع قرار داده است و از مرد می‏خواهد در صورتی که نتواند آموزش‏های لازم را به زن دهد، زمینه کسب این آموزش‏ها را فراهم نماید و حق ممانعت از او را ندارد. 3

حدود دانش‏اندوزی زن

این که زن تا چه حد می‏تواند در عرصه علم و فرهنگ به پیش رود و چه علومی را باید بیاموزد، همواره مورد بحث و گفتگوی اندیشمندان بوده است:
الف)برخی معتقدند زن همسان مرد می‏تواند کلیه علوم و دانش‏ها را بیاموزد و نسبت به وظایف مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایفای نقش کند.اولین کسی که بیرق این تفکر را برداشت، رفاعه رافع طهطاوی بود.او در اثر خود، شواهد و دلائل متعددی درباره ضرورت آموزش زنان و ثمرات آن اقامه کرده است. 4
بعد از حدود سی سال، قاسم امین در آثار خود به این مهم تأکید می‏کند که زن باید همانند مرد، لااقل از آموزش ابتدایی بهره‏مند شود تا بتواند در پرتو مبادی و اصول دانش‏ها، قدرت انتخاب داشته و مسئولیت‏هایش را در نهایت اتقان و استواری به انجام برساند. 5
ب)گروه دیگری از صاحب‏نظران معتقد به ضرورت آموزش زنان هستند، در حیطه وظایف و مسئولیت‏های مادری و همسری و آنچه که به بهبود وضع زندگی‏شان به لحاظ بهداشتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بیانجامد.سید جمال الدین 1 ، شیخ محمد عبده 2 ، رشید رضا 3 ، عباس محمود عقاد 4 ، محمد فرید وجدی 5 از منادیان این تفکر هستند.
ایشان معتقدند تفاوت تکوینی زن و مرد از روی حکمت و مصلحت می‏باشد.از این جهت، هریک باید در راستای وظایف خویش آموزش ببیند.بدین ترتیب، زنی که منبع مهربانی و عطوفت است باید به علومی بپردازد که وظیفه مادری و همسری و تربیت کودکان و مسئولیت‏های اجتماعی‏اش را به نحو مطلوب‏تری انجام دهد.لذا از انحرافی که در جوامع امروزی پیش آمده، اظهار تأسف می‏کنند که چگونه زنان از آموزش‏های مربوط به وظایف مهم و اساسی خویش محروم مانده‏اند.
گفتنی است اندیشمندان نامبرده، آموزش سایر علوم و دانش‏ها را در صورتی که با رسالت سنگین زن در تزاحم و تعارض نباشد و به شئونات اجتماعی و اقتصادی وی لطمه نزند، نه تنها منع نمی‏کنند بلکه آن را امری مطلوب و پسندیده تلقی می‏کنند.
اما این حقیقت را باید پذیرفت که حضور زنان مسلمان در عرصه علم و فرهنگ، همواره با بی‏توجهی و بی‏اعتنایی توأم بوده است.در آثار موجود یا اساسا ذکری از زنان عالم و دانشمند نشده یا به گونه‏ای مبهم و گذرا از آنان یاد شده است.
سیره‏نویسان نیز در شرح‏حال و نام زنان سهل‏انگاری کرده‏اند.لذا در کتب سیره، حضور و نقش زنان به صورتی کم‏رنگ مشاهده می‏شود.اسد الغابه فی الصحابه(ابن اثیر)که در پنج مجلد تدوین شده، تنها نیمی از یکی از مجلدات را به شرح‏حال زنان صحابه رسول(ص)پرداخته است، که هر کدام از علوم مختلف بهره‏مند بوده‏اند. 1
حجم گزارشات مربوط به زنان در کتاب«الاصابه فی تمییز الصحابه»نسبت به نوشته‏های مربوط به نام و احوال مردان بسیار ناچیز است. 2
همین روند را در کتب رجال شیعی می‏توان ملاحظه نمود و کتاب«رجال»شیخ طوسی تعداد انگشت‏شماری از زنان صحابی رسول(ص)را معرفی کرده است.با این همه می‏توان اندیشمندانی را یافت که حضور و توانایی زنان را جدی گرفته و آنان را به صورتی فعال و شایسته مطرح کرده‏اند.
ابن طیفور در اثر خویش، جمعی از زنان پیشتاز در عرصه فصاحت و بلاغت را معرفی کرده است. 3
زینب فوازه، نویسنده معاصر نیز نسبت به معرفی زنان برجسته در اعصار مختلف همت گماشته است. 4
از آنجا که مجال واسعی در اختیار نیست، به همین حد بسنده کرده و از ذکر ارزش‏های دیگر صرف‏نظر می‏کنیم.آنچه تا بدینجا در نهایت اختصار آوردیم؛نص تعالیم دینی بود که در ارزش‏ها و ارزش‏گذاری‏ها، میان زن و مرد هیچ‏گونه تفاوتی گذارده نشده است و قرآن، هرگاه از کمالات انسانی سخن می‏گوید، زنان را همسان مردان مطرح می‏کند.اختلاف جنسیت و تفاوت‏های تکوینی که منشأ تفاوت‏های تشریعی است هرگز دلیل بر تفاوت این دو ضعف از نظر کسب کمالات انسانی نمی‏باشد، بلکه هر دو از این نظر در یک سطح قرار دارند.
خاطرنشان می‏کنیم در ضد ارزش‏ها نیز زن و مرد همسان هستند.برخلاف تفکر جاهلی که ارتکاب گناه توسط زنان را در مواردی شنیع‏تر می‏داند، حتی اگر توبه هم کند آن را مایه ننگی ماندگار برای زن و خانواده‏اش تلقی می‏کند.
اما مرد خطاکار اگر اصرار هم ورزد، مستحق چنین سرزنشی نمی‏داند.اسلام، زن و مرد بدکار را یک‏سان دانسته و ارتکاب گناه توسط هر یک از زن و مرد را زشت شمرده و هر دو صنف را مستوجب عقوبت می‏داند. 1
نکته آخر این که همانطور که سابقا گفته شد، زن و مرد در جوهر و ماهیت یگانه و یک‏سان هستند و تمایزی در حقیقت و در عین حال، تمایزهایی بین زن و مرد وجود دارد که شناخت وجوه تمایز می‏تواند ما را به شناخت صحیح در تعیین جایگاه زن رهنمون سازد و ما را از پیمودن راهی که به زیاده‏روی و کم‏انگاری بیانجامد، بر حذر دارد.
همان افراط و تفریطی که در طول تاریخ، آسیب‏های جبران‏ناپذیری بر پیکر زن وارد نموده است.نگرش تفریطی زن را تحقیر نموده و مقام و منزلت شایسته زن را به رسمیت نمی‏شناسد و نگرش افراطی، تمایزات طبیعی زن و مرد را نادیده گرفته، تفاوت‏های موجود را در عواملی همچون فرهنگ، شرایط اجتماعی، محیط تربیتی و....جستجو می‏کند و عوامل زیستی و ذاتی را بی‏اهمیت می‏داند.تفصیل این مباحث، مجال واسعی می‏طلبد که در این مقال نمی‏گنجد.

نتایج

با بررسی و پژوهش اجمالی قرآن و سنت دریافتیم که: 1-زن و مرد از هویت واحد برخوردارند و زنان به‏سان مردان قابلیت رشد و استکمال دارند. 2-شریعت اسلام، در روابط انسان‏ها، بر بعد انسانی تکیه دارد و ذکورت و انوثت را ضامن بقای نسل آدمی می‏داند. 3-در فرهنگ قرآن، دستیابی به ارزش‏های معنوی برای زن و مرد میسور است.در این ارزش‏ها، صنف‏گرایی دیده نمی‏شود. 4-آیات و روایات، تفاوتی در شخصیت زن و مرد قائل نیست و هر دو را در جوهره انسانی یک سان می‏داند.
5-اصل و ریشه زنان همچون مردان طهارت و پاکی است و آیات کریمه، شیطان را دشمن انسان می‏داند نه دشمن مردان.

منابع

قرآن کریم، ترجمه:محمد مهدی، فولادوند، چ 3، تهران، دار القرآن الکریم، 1374 ش. کتاب مقدس، بی‏نا، بی‏تا.
ابن اثیر، عز الدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی:اسد الغابه فی معرفه الصحابه، مصر، جمعیه المعارف المصریه، 1285 ق.
----------الکامل فی التاریخ، ط 4، بیروت، دار احیاءالترات العربی، 1414 ق/1994 م.
ابن بابویه القمی(الشیخ الصدوق)، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین:من لا یحضره الفقیه، تحقیق: محمد جواد الفقیه، فهرست و تصحیح:یوسف البقاعی، ط 2، بیروت، دار الاضواء، 1413 ق/ 1993 م.
ابن حجر العسقلانی الشافعی، ابو الفضل شهاب الدین احمد بن علی بن محمد:الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار الکتب العلمیه، بی‏تا.
الباجوری، جمال محمد فقی رسول:المرأه فی الفکر الاسلامی، بی‏جا، بی‏نا، 1406 ق/1984 م. البخاری، ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح(المسمی:صحیح البخاری)شرح: محب الدین الخطیب، بیروت، دار احیاء الترات العربی، بی‏تا.
جمعی از نویسندگان:تفسیر نمونه، دار الکتی الاسلامیه، 1370 ش.
الحر العاملی، محمد بن الحسن:تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، ط 1، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413 ق/1993 م.
خازن، علاء الدین علی محمد:لباب التأویل فی معانی التنزیل، قاهره، مطبعه الاستقامه، 1374 ق.
الخوئی، ابو القاسم:مستند العروه الوثقی، النجف، مطبعه الاداب، 1404 ق/1984 م.
رشید رضا، محمد:تفسیر المنار، ط 2، بیروت، دار الفکر، بی‏تا -----------نداء للجنس اللطیف، دار المنار، 1351 ق.
سلیمان بن اشعث السجستانی:سنن ابی داود، دار احیاء السنه النبویه. الطباطبائی، السید محمد حسین:المیزان فی تفسیر قرآن، ط 3، تهران، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1994 ق.
الطبری، محمد بن جریر:جامع البیان عن تاویل آی القرآن، بیروت، دار الفکر، 1999 م/1420 ق.
طنطاوی، جوهری:الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، ط 4، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1412 ق.
طیفور، احمد بن ابی طاهر:بلاغات النساء، قم، انتشارات الشریف الرضی، 1413 ق. عبد الواحد وافی، علی:المرأه فی الاسلام، ط 2، القاهره، دار نهضه مصر، بی‏تا. عبده، محمد:الاعمال الکامله، تحقیق و تقدیم:دکتر محمد عماره، ط 1، دار الشروق، 1414 ق/ 1993 م.
العقاد، عباس محمود:المرأه فی القرآن، القاهره، نهضه مصر، بی‏تا.
فتاحی‏زاده، فتیحه، حجاب ازدیدگاه قرآن و سنت، چ 3، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379 ش.
فرید وجدی، محمد:المرأه المسلمه، ط 1، بیروت، دار ابن زیدون، بی‏تا
فیض کاشانی، ملا محسن، الوفی، مکتبه الامام امیر المونین، بی‏تا.
قطب، سید:فی ضلال القرآن، ط 15، بیروت، دار الشروق، 1408 ق/1988 م.
الکلینی، محمد بن یعقوب:الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1363 ش.
گری، بنوات:زنان از دید مردان، ترجمه:محمد جعفر پوینده، جامی، چ 1.
المجلسی، محمد باقر:بحار الانوار، الطبعه الثانیه المصححه، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ق/1983 م.
مکنزی، یان:مقدمای بر ایدئولوژی‏های سیاسی، م.قائد، نشر مرکز، 1375 ش.

پی نوشت ها

(1).الکامل ابن اثیر، ج 1، ص 20
(2).من لایحضره الفقیه، ج 3، صص 379-381؛وسائی الشیعه، ج 14، ص 12، الوافی، ج 21، صص 21-22.
(1).بحار الانوار، ج 11.ص 116.
(2).المیزان، ج 4، ص 136.
(3).المیزان، ج 1، ص 147.
(1).رساله اول پولس به قرنتیان، 11:9.
(2).امثال سلیمان، 21:9.
(3).همان، 21:19.
(1).لسان العرب، ج 6، ص 312.
(1).المیزان، ج 16، صص 165-166.
(2).فی ظلال القرآن، ج 5، ص 2763.
(3).المرأه السلمه، (محمد فرید وجدی)، ص 15.
(1).الجواهر، ج 1، ص 201؛و نیز ر ک به ضلال القرآن، ج 1، ص 242.
(2).المیزان، ج 2، ص 213.
(3).لذات فلسفه، ص 149.
(1).زنان از دید مردان، ص 57.
(2).همان، ص 8.
(3).لذات فلسفه، ص 149.
(4).مقدمه‏ای بر ایدئولوژی‏های سیاسی، ص 371.
(1).المنار، ج 4، 4 ص 327.
(2).ر ک به الجواهر، ج 3، نی ضلال، ج 1، ص 574؛المیزان، ج 14، ص 285؛نمونه، ج 3، صص 245-246.
(3).لباب التاویل فی معانی التنزیل، ج 1، ص 43؛جامع البیان، ج 1، ص 273.
(4).سفر پیدایش، ص:21-13.
(5).رساله اول پولس به تیموتاموس، 2:12-14.
(6).نظام حقوق زن در اسلام، صص 147-148.
(1).نصیحه الملوک، صص 270-275.
(2).مثنوی معنوی، ابیات 4470-4474.
(1).المنار، ج 1، ص 276.
(2).المرأة فی القران، صص 20-24.
(1).المنار، ج 2، صص 375-380.
(1).المیزان، ج 2، ص 232.
(1).المیزان، ج 12، ص 341.
(2).مواردی همچون شهادت، ارث، دیه و حق طلاق از آن جمله است.
(1).جامع البیان، ج 12، صص 14-15؛نور الثقلین، ج 4، ص 277.
(2).فی ضلال القرآن، ج 5، ص 2863.
(1).سنن ابو داود، ج 2، ص 626.
(2).فی ظلال القران، ج 6، ص 3348.
(1).تفصیل این بحث در کتاب«حجاب از دیدگاه قرآن و سنت»صص 37-46 اثر نگارنده آمده است.
(2).لسان العرب، ج 9، ص 290.
(3).نامه اول پولس به تیموتائس، 2:8-10
(4).نامه اول پطرس، 3:3-5.
(1).المیزان، ج 16، ص 26.
(1).نامه اول پولس به تیموتائوس، 2:14-15.
(2).حقوق زن در اسلام و جهان، ص 59.
(3).صحیح بخاری، ج 1، ص 115.
(1).بحار الانوار، ج 1، ص 213.
(2).المراة فی القرآن و السنة، ص 39 به نقل از صحیح بخاری.
(1).التربیة فی الاسلام، ص 294.
(2).من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 379؛الکافی، ج 1، صص 79-80.
(3).مستند العروه الوثقی، ج 2، ص 362.
(4).المرشد الامین در اعمال الکامله، ج 2، ص 393.
(5).تحریر المرئه، ص 18.
(1).المصلح المفتری علیه، ص 149.
(2).الاعمال الکامله، ج 4، ص 631.
(3).ندا للجنس اللطیف، ص 10.
(4).المرأة فی قرآن، ص 73.
(5).المرأة المسلمه، ص 75.
(1).اسد الغابه فی الصحابه، ج 5، صص 389-643.
(2).الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 5، صص 219-483.
(3).بلاغات النساء در یک مجله.
(4).الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور در یک مجله.
(1).المیزان، ج 2، ص 271.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:42 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سيماي زن در الميزان

سيماي زن در الميزان

محمد علي سلطاني

از ديرباز زن به عنوان يكي از موضوعات قابل بحث در انديشه‌‌ي انساني مطرح بوده است،زماني در تعيين هويت آن سخن مي‌گفتند و وقتي ديگر در جايگاه وي در زندگي انسان.
در فرهنگ اسلامي، زن سريع‌تر وبا شدّتي افزون‌تر به مسأله‌ي روز تبديل شد و محط آرا و نظرات گوناگون گشت و ديدگاه‌هاي مختلفي را درمحيط جزيرة العرب به وجود آورد. شايد علت اساسي آن درتوجه فوق‌العاده‌ي اسلام و نبي اكرم به بازيابي اعتبار حقيقي وي بود. توجهي كه فضاي فرهنگي آن روز بر‌نمي‌تافت و نمي‌پذيرفت. حضور همپاي زنان در گسترش و قوام اسلام براي مرد عربي كه در ذهنيّت خويش از زن تصويري جز تابعيت محض نداشت، تحمل ناپذير بود، و براي زن عرب كه يكباره از فضاي بسته به محيطي پرحادثه و آزاد پا مي‌گذاشت فرصتي طلايي بود كه به قضاي مافات دست يابد و يك شبه ره صدساله پيمايد. گزارش‌هاي تاريخي كه ازآن عصر در دست است گواه گويايي است كه زنان از فرصت بدست آمده بهره مي‌گرفتند و براي بازيابي آن‌چه كه در طول حاكميت باطل از كف داده بودند، اصرار مي‌ورزيدند و براي رسيدن به حق و حقوق خود تأكيد داشتند. نمونه‌ي گوياي اين گزارش‌ها برخوردي است كه اسماء بنت يزيد انصاري به‌عنوان نماينده و مدافع حقوق زنان با پيامبر(ص) داشت. اين گزارش را مورخان زيادي آورده‌اند و در اين مبحث اصل رخداد بدون نقل كامل گزارش مورد توجه است. براي مطالعه‌ي كامل آن به ارجاعات پاياني مي‌توان رجوع كرد.
اسماءبنت يزيد در جمع ياران پيامبر(ص) حضورمي‌يابد و بعنوان نماينده‌ي زنان چنين مي‌گويد:
«بابي انت و امي اني وافدة النساءِ اليك و اعلم نفسي لك الفداء انّه ما من إمراة كائنة في شرق ولاغرب سمعت بمخرجي هذا الاّ و هي علي مثل رأيي…. ترجمه: پدر و مادرم فدايت. من فرستاده‌ي زنان هستم و بدان ـ جانم فدايت ـ هيچ زني چه در شرق و چه در غرب وجود ندارد كه مأموريت مرا بشنود و با من هم عقيده نباشد.
محور سؤالات اسما، اعتراض به برخورداري فزون مرد ازشرايط اجتماعي و محروميّت زنان است و اسما اين اعتراضات را سخن همه، معرفي مي‌كند و بر اين باور است كه ذهنيّت زنان رادر تمام جوامع آن روز چنين سؤالاتي پر كرده است. اين احساس همگاني كه در كلام اسما گزارش شده است گواه گويايي است برتأكيد زنان به دستيابي به حقوق مسلوب خويش در فضاي مناسبي كه پيامبر اكرم(ص) ايجاد كرده بود. پيامبر(ص) نه تنها پيدايش چنين روحيه‌اي را ناروا نمي شمارد كه آن راتحسين مي‌كند ومي‌فرمايد:‌
هل سمعتم مقالة امرأة قط احسن من مسائلتها في امردينها من هذه؟ فقالوا‌: يا رسول اللّه ما ظننا ان امرأة تهدي الي مثل هذا.
ترجمه: آيا سخني زيباتر ازكلام اين زن در مسائل ديني‌اش شنيده‌ايد؟ در پاسخ گفتند:يا رسول اللّه ما گمان نمي‌كرديم كه زني چنين چيزهايي را درك كند.
پاسخ اصحاب پيامبر(ص) بسيار پر‌معني است و گواه روشني است بر‌ديدگاه تحقير‌آلود جامعه‌ي عرب درآن عصر در خصوص زن.
اين قبيل گزارشات تاريخي به روشني مي‌رساند كه زنان در صدر اسلام با بهره‌گيري ازفضاي ايجاد شده با تمام توان در پي دست يابي به حق ازچنگ رفته خويش برآمدند و جايگاه زن رابه مسأله‌ي قابل بحث وبررسي تبديل ساختند. اين وضع تا انحراف حاكميت ديني ازمسيرخود ادامه داشت لكن با پيدايش كج راهه در حاكميت، عصبيت‌هاي سرخورده و فراموش شده بارديگر سربرآورده وزنان از حركتي كه براي احقاق حق خويش آغازكرده بودند بازماندند. فرهنگ پادشاهي كه جاي فرهنگ ديني را گرفته بود، صلاح خويش رادربقاي زن در مقام «انساني درجه‌ي دوم» مي‌ديد. ازاين روي نه تنها مبحث تبيين جايگاه زن دراسلام را ازمدار خارج ساخت بلكه با تفسيرها وبرداشت‌هاي انحرافي آموزه‌هاي ديني را به خدمت«كنار گذاشتن زن» گرفت. ازاين تاريخ به بعد زن از صحنه‌ي مسائل جامعه كنار گذاشته شد و روح حاكم و غالب بر جوامع اسلامي به مردسالاري كشانده شد.فراموش شدن زن موجب شد كه ديدگاه دين در مورد زن، در غباري از بي‌اعتنايي مدفون شود و مباحث مربوط به حقوق و جايگاه زن متروك گردد يا دست كم از هم گسيخته ونامنسجم و بي ارتباط با اصل موضوع عنوان شود.
آشنايي تحصيل كرده‌هاي كشورهاي اسلامي بادست‌آوردهاي رنسانس در اروپا و ورود انديشه‌ي مشروطه به جهان اسلام در آغاز قرن حاضر جايگاه زن را بار ديگربه مبحث روزتبديل ساخت و معركه‌ي آرا گردانيد. آميختگي مسأله مذبور با اغراض و اهداف سياسي استعماري بحث را داغ‌تر و حساس‌تر ساخت و غيرت انديشمندان ديني را برافروخت و آنان را در برابر تهاجمي پيش‌بيني نشده قرارداد. واكنش جامعه‌هاي اسلامي دربرابر يورش فكري ياد شده بر پايه توان و قدرت‌هاي فكري موجود در جوامع مزبور گوناگون و مختلف بود، جامعه‌هايي پذيراي مهاجم شدند و جامعه‌هايي به طرد و ردّ آن همت گماشتند. منكران فرهنگ ناخوانده نيز وحدت رويه‌اي در پيش نگرفتند، پاره‌اي به جاي تبيين ديدگاه‌هاي دين به خرده گيري انديشه‌ي مهاجم همت گماشتند و گروه ديگر توان خويش را درتبيين نظرات دين به كار گرفتند و گروه سوم در كنار بيان مفاسد فرهنگ خارجي موضع دين را نيز تبيين كردند. نوشته‌هايي كه پس ازتهاجم فكر غربي، در جامعه‌هاي اسلامي نگارش يافته‌اند، به‌خوبي گوياي تلاش فوق معمول انديشمندان جامعه‌هاي اسلامي در حول و حوش مسأله يادشده مي‌باشد كه از زاويه‌هاي گوناگون به مسأله پرداخته‌اند.
از جمله افرادي كه در برابر تهاجم فرهنگ غرب واكنش نشان داده است، مرحوم استاد علامه‌ي طباطبايي است. وي در اكثر مباحثي كه فرهنگ ديني با فرهنگ غربي تصادم داشته‌است به بحث و بررسي پرداخته‌است و ديدگاه اسلام راتبيين كرده است. از جمله‌ي اين مباحث «جايگاه زن در فرهنگ اسلام» است كه آن مرحوم در مواضع گوناگون تفسير پر ارج الميزان و از جنبه‌هاي مختلفي بدان پرداخته‌است. به جرأت مي‌توان گفت زيباترين و معقول‌ترين تبيين رادر مسأله‌ي مزبور آن بزرگوار بجا آورده است. وي به جاي جنجال آفريني مرسوم در اين گونه مسائل، تلاش خويش را در راه پايه ريزي اصولي انكار ناپذير به كار گرفته است و به‌دور از تأثير پذيري از عواطف تحريك شده‌ي اجتماعي، مباني محكم و ا ستواري براي تحليل «جايگاه زن درفرهنگ اسلامي» پي‌ريزي كرده است. استاد كوشش كرده است درتبيين ديدگاه اسلام به چند مسأله توجّه جدي كند و آن‌ها را مبناي نظري خويش قرار دهد. اين امور عبارتند از:
1.توجه به فطرت و هدف آفرينش 2. بهره گيري ازواقعيات ملموس 3. تفكيك ديدگاه دين از عملكرد مسلمين4. جداسازي مصالح و مقتضيات اجتماعي از اميال و هوس‌هاي فردي.
مرحوم علامه اين مباني را در مسائل مختلفي كه در اطراف زن مطرح كرده، به كار گرفته و احكام اسلامي را برپايه‌ي آنها تفسيركرده است. دراين نوشته كوشش خواهد شد نظريات آن مرحوم درپنج محور ذيل مورد بررسي قرار گيرد: 1. زن وآفرينش 2. زن و حقوق اجتماعي 3. زن ونسب 4. ازدواج دائم و موقت 5. تعداد زوجات.

زن و آفرينش

استاد علامه‌ي طباطبايي در ذيل آيه‌ي اول سوره‌ي نساء در تفسير «و خلق منها زوجها» نظريه‌ي معروف و متداول «خلقت زن ازمرد» را مردود مي‌شمارد و مي‌فرمايد:
ظاهر جمله‌ي «وخلق منها زوجها» اينست كه جمله براي بيان نوعيت زن با مرد آمده است و اين كه افراد موجود در گستره‌ي زمين در نهايت به دو فرد متماثل ومتشابه مي‌رسد بنابراين لفظ «من» براي نشأت است.3
آن‌گاه براي اثبات اين كه «من » درجمله براي تبعيض نيست بلكه براي«نشأت» است آيات چندي را به‌عنوان نمونه ذكرمي‌كند، كه «من» در اين آيات براي نشأت استعمال شده‌است: روم/21، نحل/72، شوري/11، و ذاريات/49. و آن‌گاه چنين ادامه مي‌دهد:
بنابراين آنچه كه درپاره‌اي تفاسير4 وجود دارد مبني بر اين كه مراد آيه اينست كه زوج اين «نفس واحده» مشتق از خود اوست و از جزء او خلق شده است‌‌ـ‌ نظير آنچه كه در اخبار است ازاين كه خداوند زن حضرت آدم‌(ع) را ازيكي از دنده‌هاي وي آفريده ـ دليلي از آيه بر آن نيست.5
علامه‌ي طباطبايي براي اثبات نظريه‌ي‌خويش در آفرينش زن در ذيل آيه‌ي 196 آل‌عمران از واقعيت خارجي بهره مي‌گيرد وبه كمك قوانين فلسفي بر وحدت نوعي زن و مرد استدلال مي‌كند. اين استدلال به نوعي آراي يونانيان قديم را ،كه در وحدت نوعي زن و مرد تشكيك مي‌كردند رد مي‌كند. كلام علامه از اين قرار است:
مشاهده و تجربه گواه هستند كه مرد و زن دو فرد از يك نوع باجوهر واحد هستند كه همان انسان باشد. چون جميع آثاري كه در صنف مردها ديده مي‌شود درصنف زنان نيز بدون تفاوت ديده مي‌شود. و ظهور آثار نوعي دليل برتحقق موضوع در هر دو است. البته اختلاف به ضعف وشدت در بعض آثار مشتركه ديده مي‌شود لكن چنين اختلافي وحدت نوعي را بهم نمي‌زند.
علامه، پس از اثبات وحدت نوعي ـ جوهري زن و مرد نتيجه مهمي از آن مي‌گيرد:
از اين جا روشن شد كه كمالات نوعي كه دريك صنف ممكن است در صنف ديگر نيز امكان حصول دارد، از جمله كمالات معنويه كه از طريق اعتقاد، عبادات واطاعت اوامر الهي حاصل مي‌شود. و از همين جا ظاهر مي‌شود كه بهترين تعبيري كه بتواند اين معني را برساند قول خداوند متعال است كه «انّي لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر وانثي.»6
با اين بيان امكان دست يابي زن و مرد، به هر توان و كمالي كه نوع انساني قدرت دست‌يابي به آن را دارد براي هردو صنف ثابت مي‌شود لكن آنچه كه موجب مي‌شود اين دو صنف در مسئوليت‌هاي اجتماعي موقعيت‌هاي گوناگون پيدا كنند اختلافات آفرينشي است كه معمولاً دو صنف از يك نوع بر خوردارهستند.مرحوم علامه‌ي طباطبايي در مبحث«زن وحقوق اجتماعي» ازاين واقعيت انكار ناپذير بهره گرفته است.

زن و حقوق اجتماعي

مرحوم علامه حقوق و احكام اجتماعي را در اسلام مبتني بر فطرت مي‌ داد و مي‌فرمايد:
پايه‌اي كه اين گونه احكام و حقوق بر آن مبتني است فطرت مي‌باشد.7
و در توضيح آن چنين ادامه مي‌دهد:
محقق در احكام اجتماعي و مباحث علمي مربوط به آن در ضرورت منتهي شدن وظايف اجتماعي وتكاليف اعتباري به طبيعت نبايد شك كند. چون ويژگي‌هاي طبيعي انساني است كه او را به اجتماع نوعي رهبري كرده است و هيچ زماني از زندگي انسان خالي ازاين اجتماع نوعي يافت نمي‌شود گرچه ممكن است اين اجتماع مستند به خواست طبيعت، گرفتار عوارضي شود كه آن را از مجراي درستش خارج كند.8
آن‌گاه علاّمه بر پايه‌ي مذكور جايگاه اجتماعي زن ومرد را تبيين مي‌كند و موارد اشتراك و اختلاف بنيه‌ي طبيعي دو صنف توضيح مي‌دهد:
اسلام از نظر اداره‌ي شؤون زندگي،زن ومرد را همسان دانسته است.آنان از ديدگاه تعلق اراده به آن‌چه كه ساختمان وجودي انسان در خوردن و نوشيدن و ديگر امور مربوط به بقاي انسان محتاج است مساوي هستند.بنابراين زن همانند مرد مي‌تواند به‌طور مستقل تصميم بگيرد، عمل كند و نتايج كار خويش را مالك گردد.9
و در بحث اختلاف و گونه گوني مسئوليت‌هاي زن ومرد،دو ويژگي آفرينشي در زن را مطرح مي‌كند و بر پايه‌ي هدفي كه آفرينش در جعل اين دو ويژگي در زن داشته مسئوليت‌هاي خاص زن را تبيين مي‌كند.
خداوند در زن دو ويژگي نهاده است كه به‌خاطر اين دو ويژگي آفرينشي ممتاز ومشخص شده است نخست اين‌كه: زن در تكوّن نوع انساني و رشدش به منزله‌ي كشت است كه نوع انساني در بقايش به وي اعتماد دارد، بنابر اين احكام مختص به اين ويژگي مخصوص زن است و دوم آن كه وجود زن مبتني بر لطافت جسمي و ظرافت احساسي است و اين ويژگي نيز در وظايف اجتماعي وي موثر است.10
مرحوم علامه‌ي طباطبايي در تداوم بحث ضمن تأكيد بر ضرورت هماهنگي قوانين و مسئوليت‌هاي اجتماعي با خصوصيات آفرينشي وبر شمردن آثار مواهب مشترك وجودي زن ومرد،موارد اختلاف را چنين توضيح مي‌دهد:
زن در عين دارا بودن مشتركات از جهاتي با مرد اختلاف دارد. چون ويژگي‌هاي ساختماني متوسط زنان نظير:مغز،قلب، شريانها،اعصاب،قامت ووزن،طبق آن‌چه كه در كالبد شناسي توضيح داده شده است از متوسط مردان در همان ويژگي‌ها مؤخرتر است و اين مسأله موجب شده است كه جسم زن لطيف‌تر و نرم‌تر از مرد باشد و در مقابل جسم مرد درشت‌تر و سخت‌تر باشد.و احساساتي لطيف نظير:دوستي، رقت قلب،زيباگرايي و آرايش جويي در زن بيشتر و انديشه گرايي در مرد فزون‌تر شود. بنابراين زندگي زن «احساس گرا»و زندگي مرد «انديشه گرا»است.11
علامه‌ي بزرگوار در اين قسمت از بحث، از واقعيت خارجي بهره گرفته است، واقعيتي كه انكار ناپذير است و هر انساني به روشني آن را در دو صنف مرد و زن مي‌يابد. اين اختلاف بنيوي به اجبار تأثير خود را در رفتار و كردار هر دو صنف مي‌گذارد و اعمال و رفتار زن را چهره اي لطيف و احساسي و كردار مرد را سيمايي خشن و انديشه‌گرا مي‌بخشد.آن‌چه كه در كلمات علامه جاي دقت دارد تعبيرات آن مرحوم در اين بخش است.وي بر خلاف آن‌چه مي‌گويند عقل زن از مرد كم‌تر است وبر پايه‌ي آن احساسات يك صنف را جريحه‌دار مي‌كنند تعبير زيبا و درست«تعقّل»را به بكار گرفته است.در تعقّل سخن از بكا ر گيري «عقل و انديشه»است.بنابراين مرد بر پايه‌ي آفرينش، موجودي «عقل گرا» وزن بر همان پايه«احساس گرا» است. و گرايش و به‌كارگيري بيشتر هر كدام از دو صنف يكي از موهبت احساس و عقل را دليل بر فقدان يا كمبود موهبتي در صنف ديگر نيست.و بدين خاطر است كه اين قاعده مبتني بر غالب را وجود زناني انديشه گرا و تعقلي و وجود مرداني احساساتي و مهر‌گرا در پاره اي مواقع، نقض نمي‌كند.زيرا هر دو صنف از قدرت انديشه و احساس بر خوردارند، لكن صنفي بر اساس ويژگي‌هاي خلقتي از انديشه بهره بيشتري مي‌گيرد و صنف ديگر ـ نيز بر اساس اهداف آفرينش ـ از احساس.
انديشه گرايي مرد و احساس گرايي زن نيز از واقعيات ملموس است و هر دو صنف وجود اين ويژگي را در خود مي‌بينند.از اين رو اگر ضرورت هماهنگي قوانين و احكام اجتماعي را با هدف‌هاي خلقت و ويژگي‌هاي آفرينش بپذيريم بايد هماهنگ با استاد علامه‌ي طباطبايي تقسيم بندي مشاغل در اسلام را بر پايه‌ي اصولي درست و اجتناب ناپذير بدانيم،وي مي‌نويسد:
به همين خاطر است كه اسلام در وظايف و مسئوليت‌هاي كلي اجتماعي كه به انديشه گرايي يا احساس گرايي مربوط مي‌شود،بين زن و مرد تفاوت قائل شده است.اموري نظير سر پرستي،قضاوت،جنگيدن را كه به انديشه گرايي نيازمند است به مرد، و تربيت و سرپرستي فرزند و تدبير منزل را به ز ن اختصاص داده است.12
استاد علامه‌ي طباطبايي قيمومت رجال بر نساء را نيز بر همين پايه تفسير مي‌كند و آن را تنها در آن بخش از زندگي نافذ مي‌داند كه ضرورتي براي تقدّم تعقل گرايي وجود داشته باشد و سلطه‌ي احساس موجب شكست و ناكامي نگردد. گر چه استاد با بهره گيري از عموم تعليل، اين بخش از زندگي را هم در روابط اجتماعي مي‌بيند و قيمومت رجال بر نساء را در هر دو بخش لازم مي‌شمارد، لكن هر دو بخش محدوده‌ي قيمومت مذكور را«نيازمند به عقل گرايي»مي‌داند.
در تفسير اين آيه مي‌نويسد:
همان‌گونه كه قيمومت مردان بر زنان در اجتماع،به جهات كلي مشترك در زندگي آنان و مرتبط به تعقل‌گرايي، و سختجويي مردان چون حكومت، قضا،جنگ مربوط مي‌شود بدون آن‌كه به استقلال زن در عمل و اراده‌ي فردي به اين‌كه آنچه دوست دارد بدان تصميم بگيرد. و آنچه كه مي‌خواهد عمل كند،ضربه بزند و بدون آن‌كه براي مرد حق مخالفت ـ‌جز در منكرـ باشد.همان‌طور قيمومت مرد بر زن خويش آن‌گونه نيست كه در تصرف و اراده‌ي زن در مايملك‌اش مؤثر باشد و زن در حقوق فردي و اجتماعي و دفاع از آن و تهيه‌ي زمينه‌هايي براي رسيدن به آن حقوق مستقل نباشد بلكه مراد اين است كه چون مرد اداره‌ي زندگي و مخارج را در برابر بهره جويي جنسي بعهده دارد، زن بايد در آنچه كه به موضوع مرتبط مي‌شود تن در دهد.13
مرحوم علامه‌ي طباطبايي در خصوص جايگاه زن در مسائل اجتماعي در جاهاي متعددي به بحث پرداخته است كه گزارش آن در وسع اين نوشته نيست. از اين رو بايد خوانندگان به قسمت‌هاي مختلف الميزان مراجعه كنند.لكن از مجموع آن مباحث چنين به‌دست مي‌آيد كه استاد بزرگوار حق مساوي زن و مرد را در كليه‌ي مشاغل و مسئووليت‌هاي اجتماعي و خانوادگي كه اهداف آفرينش و ويژگي‌هاي خلقتي استثنا نكرده و اجبارهاي شغلي ضرورت حاكميت يكي از ويژگي‌هاي عقل گرايي و احساس گرايي را مبرهن نساخته است،محفوظ مي‌داند و بر پايه‌ي مقتضي طبيعت و ضرورت هماهنگي قوانين با اهداف آفرينش، لزوم تقسيم بندي مشاغل و مسئووليت‌ها را در پاره‌اي موارد اجتناب ناپذير و لازم مي‌شماردو تقسيم بندي‌هاي مشا‌غل را در اسلام دقيقاً ناشي از اهداف آفرينش و مقتضي خلقت مي‌داند.

زن و نسب

يكي از مباحث زيبا و در عين حال فراموش شده در مسأله‌ي زن، مبحث نسب است.در اكثر فرهنگ‌هاي قومي و ملي و نيز مكاتب حقوقي نسب را پدر مي‌شمارند و در سلسله‌ي انساب ملاك را انتساب پدري مي‌دانند. سلسله شماري بر پايه‌ي سلسله‌ي پدري چنان قوي و مشهور است كه كم‌تر زن ومردي به اين فكر مي‌افتد كه نسب را در راستاي نسب مادري حفظ كند و تعقيب نمايد. يكي از امتيازاتي كه فرهنگ اسلامي براي زن قائل شده، اعتبار بخشيدن به نسب مادري است.مرحوم علامه‌ي طباطبايي به اين امتياز و ويژگي حقوقي اسلامي توجه خاص مبذول داشته و با بهره گيري از آيات قرآني به تبيين آن پرداخته است. وي نخست رابطه‌ي نسبي را چنين تشريح مي‌كند:
نسب، رابطه اي است كه فردي را به فرد ي ديگر بر اساس تولد و هم رحمي مربوط مي‌سازد.ودر واقع رابطه‌ي طبيعي است كه قبايل و دستجات قومي را بوجود مي‌آورد و خصلت‌هاي خوني را منتقل مي‌سازد.14
آن‌گاه متذكر مي‌شود كه جوامع بشري در اين رابطه‌ي نسبي تصرفاتي كرده و گروهي را با داشتن چنين ارتباطي از مقوله‌ي نسب خارج ساخته و گروهي ديگر نظير فرزند خواندگان را كه برخوردار از چنين رابطه اي نيستند وارد آن كرده‌اند، لكن اسلام نسب را بر پايه‌ي درست آن كه ربط واقعي مي‌باشد، تنظيم كرده و با اخراج فرزند خواندگان از شمول قانون نسب و ادخال رابطه‌ي مادري در آن،نسب را اصلاح كرده است.كلام علامه‌ي طباطبايي در اين خصوص از اين قرار است:
چون اسلام براي زن‌ها نيز قرابت قايل شده است پسر و دختر و همين طور پدر ومادر،خواهر وبرادر،جد،جده،عمو،عمه،دايي، خاله از نظر قرابت در يك سطح قرار دارند و عمود نسب رسمي همان‌گونه كه در راستاي فرزند پسر محفوظ است در راستاي فرزند دختري نيز معتبر است.
مرحوم علامه‌ي طباطبايي در دو جاي الميزان نسبت به مفسّراني كه پنداشته اند كه مباحث قرآني در اين موارد15 مباحثي است لفظي و از جنبه‌ي حقوقي‌ـ اجتماعي خالي،اعتراض مي‌كند ومي‌فرمايد:
گذشتگان ما در اين مسأله و نظاير آن كه مسأله‌ي حقوقي اجتماعي است كوتاهي كرده اند و تصور كرده اند كه يك مسأله‌ي لغوي است كه بايد به مقتضاي لغت مراجعه كرد و به همين خاطر بحث شديدي در موضوع له لفظ«ابن»در گرفته است.بعضي به شمول و بعضي به خصوص معتقد شده اند در حالي كه همه نادرست است.16
مرحوم علامه طباطبايي اين خطاي مفسران را ناشي از كم توجهي به آثار مترتب بر نسب دانسته و معتقد است:
اين در واقع كم توجهي به آثار و احكام گوناگوني است كه بر پسري و دختري و نظاير آن بار مي‌شود.‌اين‌گونه آثارارتباط به لغت ندارد بلكه به نوع ساختمان اجتماع و سنت‌هاي جاري آن مربوط مي‌شود و گاهي با تغيير سنت‌هاي اجتماعي، احكام و آثار تغيير مي‌كند و لغت در وضع خود مي‌ماند و اين خود مي‌رساند كه اين مباحث، مباحث اجتماعي است نه مباحث لفظي.17
علامه‌ي طباطبايي در نهايت تأكيد مي‌فرمايد:
خلاصه، مادر رابطه‌ي نسبي را هم‌چون پدر به فرزندان پسر و دختر خويش منتقل مي‌كند و از آثار روشن آن در اسلام قوانين ميراث و حرمت ازدواج با منسوبين مادري است.18

زن و ازدواج

از مباحث ديگري كه علامه در ارتباط با زن مطرح كرده است زن و ازدواج است. در اين مبحث آن بزرگوار كوشيده است ازدواج دائم و موقت را بر پايه‌ي فطرت انساني، مقتضاي طبيعت و واقعيت خارجي ترسيم و تشريح كند. وي ازواج را يك امر فطري مي‌داند و براي آن علاوه بر وجود جهاز تناسلي در مرد و زن، وجود غريزه‌ي جنسي و تمايل به جنس مخالف، علاقه‌مندي به فرزند، به استمرار سنت ازدواج در طول تاريخ انسان و در تمام مجامع بشري بر فطري بودن ازدواج استشهاد مي‌كند و مي‌فرمايد:
ازدواج از سنت‌هاي اجتماعي است كه هيچ جامعه‌اي‌ـ تا آنجايي كه تاريخ آنها نشان مي‌دهد ـ خالي از آن نيست و اين خود گواه است كه ازدواج سنّت فطري است.19
و از آن‌جايي كه ازدواج امري فطري است همه‌ي جوامع بشري به خاطر خضوع در برابر اصول و احكام فطري بدان تن داده‌اند چون اموري از قبيل: حبّ فرزند، اعتقاد به بقاي نوع از طريق حراست نسل، آرامش بخشي مرد و زن به طور متقابل، حرمت وراثت، ضرورت تأسيس خانه و كاشانه كه همه ريشه در فطرت و طبيعت انساني دارند، راهي جز قبول سنّت ازدواج و پي‌ريزي اصولي براي ارتباط جنسي را نمي‌پذيرد.20
مقررات و اصولي كه بتواند نياز جنسي را برآورده كند و از عواقب زيان‌بار اختلاط نسل و هرج و مرج جنسي محفوظ باشد.
مرحوم علامه‌ي طباطبايي بخش زيادي از احكام اسلامي از قبيل: حرمت ازدواج با محارم ابدي، لزوم حجاب در جامعه، ازدواج دائم و موقت و نيز تعدد زوجات را از همين ديدگاه و بر پايه‌ي همين اصول توجيه‌پذير و قابل قبول مي‌داند.21
وي در تفسير هماهنگي قوانين و سنّت‌هاي ازدواج در جوامع بشري با مقتضاي فطرت توضيحي دارد نزديك به اين مضمون: آنچه كه باعث مي‌شود انسان به سوي ايجاد سنت‌هاي اجتماعي و وضع قوانين در جامعه كشانده شود توجّه و تنبّه وي به نيازهاي خويش است. و هر آنچه نياز انساني بسيط‌تر و به طبيعت نزديك‌تر باشد آگاهي انسان بدان سريع‌تر انجام مي‌گيرد و فوري‌تر به فكر جعل سنت‌ها و قوانين مي‌افتد. يكي از اين حوائج بسيط و اوليه‌ي انسان نيازمندي جنسي است كه سريع‌تر در رفع آن پيش‌قدم شده است. از ديدگاه آفرينش و خلقت، جعل چنين نيازي در وجود انساني براي حفظ و بقاي نسل است و مجهز شدن انساني به غريزه‌ي شهوت براي تحصيل همين هدف است. و چنان‌كه تاريخ مجتمعات بشري گواهي مي‌دهد انسان از همين طريق به حراست از نسل همت گماشته است و با ايجاد سنّت ازدواج از اختلاط نسل‌ها جلوگيري كرده است. آنچه كه مي‌تواند در دست‌يابي آفرينش به اهداف خويش در اين خصوص مانع ايجاد كند، فراموش كردن سنت ازدواج و گرايش به روابط جنسي غير قانونمند است. زيرا با وجود چنين شيوه، غرايز جنسي اشباع مي‌شود و انگيزه‌ي ايجاد خانواده و تحمل مشكلات و گرفتار‌هاي ازدواج از بين مي‌رود و بقاي نسل و تشكيل خانواده با خطر مواجه مي‌گردد. شايد توجه به چنين عواقب ناگواري بوده است كه بشر در طول تاريخ و در ميان تمام مجتمعات بشري به سنّت ازدواج گردن نهاده و پذيرفته است. با اين حال از اين واقعيت نبايد غافل شد كه در همه‌ي جوامع در كنار ازدواج دائم و تشكيل خانواده، جريان انحرافي: «عمل نامشروع» متداول بوده و مراكزي‌ـ‌آشكار يا پنهان بنا به مقتضاي سنت‌ها ـ وجود داشته است.
وجود مداوم چنين جرياني روشن‌ترين دليل بر ناكافي بودن ازدواج دائم در رفع اين نياز حياتي انساني است. بسنده نبودن ازدواج دائم در رفع نياز جنسي بشر قانون‌گذاران را بر توسعه‌ي ازدواج و گشودن طرق ديگري براي رفع نياز جنسي وا مي‌دارد.
ازدواج موقت در اسلام دقيقاً بر همين پايه استوار است و واقعيات انكار ناپذير خارجي است كه زمينه‌ي چنين قانوني را مهيّا كرده است. چون ارتباط جنسي خارج از مدار ازدواج دائم به گواهي زندگي انسان‌ها در طول تاريخ يك ضرورت انكار ناپذير است و همان‌گونه كه تاريخ گذشته نشان داده است، آيندگان نيز در چنگال اين ضرورت گرفتار هستند. براي رفع اين ضرورت دو راه بيشتر وجود ندارد: يا ارتباط جنسي قانونمند و يا ارتباط غير قانونمد. ارتباط غير قانونمند با هدف آفرينش مباينت كامل دارد چون موجب اختلاط نسل و هرج و مرج جنسي خواهد شد. بنابراين به مقتضاي هدف آفرينش و به حكم عقل سليم بايد براي جبران نقص و كمبود عقد دائم در رفع نياز جنسي بشر، ارتباط جنسي قانونمندي درست كرد، كه هم نياز انساني مرتفع شود و هم با هدف آفرينش منافات نداشته باشد، و ازدواج موقت دقيقاً همين قانون است كه بايد از افتخارات قانون‌گذاري اسلام شمرد.22
مرحوم علامه‌ي طباطبايي معتقد است كه چهره‌ي اين قانون را عملكرد نامناسب مسلمانان كريه كرده است. چنان‌كه تعدد زوجات نيز از اين بلا صدمات فراوان ديده است و با آن‌كه آن قانون نيز در موقعيت و جايگاه خود از بهترين و ضروري‌ترين قوانين اسلام است، حالتي نفرت‌آور پيدا كرده است. علامه‌ي طباطبايي بر اين اعتقاد است كه بايد قوانين اسلام را از عملكرد مسلمانان جدا دانست چون:
كي مسلمانان به آنچه آموزش‌هاي اسلام به آنان القا كرده به طور درست عمل كرده‌اند تا به خاطر مفاسدي كه نتيجه‌ي اعمال آنان بود اسلام را مورد بازخواست قرار دهيم.23
نهايت سخن اينكه علامه‌ي طباطبايي ازدواج اعم از دائم و موقت را از سنني مي‌داند كه جوامع بشري هيچ‌گاه از آن خالي نبوده است، تنها فرقي كه وجود دارد اين است كه در بخش ازدواج موقت، اسلام بر قانون‌مندي آن تكيه دارد و در ديگر سنت‌ها قانونمندي آن يا ضعيف بوده، يا هرج و مرج جنسي حاكم بوده‌است.

زن و تعدد زوجات

يكي از مباحث ديگر در ارتباط با زن مبحث تعدد زوجات است. معمولاً اين قانون را نوعي ستم به زن مي‌شمارند و تفضيلي براي مرد بر زن. استاد علامه‌ي طباطبايي در اين ارتباط نيز مبحثي مبسوط دارد. آنچه كه از مجموع سخنان آن بزرگوار مي‌توان به طور خلاصه، گزارشي بدست داد اين است كه:
قانون مزبور در اسلام دقيقاً بر مبناي مصلحت جامعه جعل شده است و اگر به‌دور از غوغاسالاري مورد بررسي قرار گيرد قانوني است كارساز و ضرور، كه بايد براي حفظ و حراست جامعه از آن بهره گرفت. لكن آنچه موجب شده است اين قانون حرمت و ارزش خود را از دست بدهد، عملكرد مسلمانان و بي‌توجهي آنان به ظرف و جايگاه قانون مزبور است. آنچه كه اين قانون را بد جلوه داده است سوء استفاده‌هاي ملوك و پادشاهان و طبقات مرفه جامعه است كه با تحريف قانون ياد شده به تشكيل حرم‌سرا اقدام مي‌كردند.24
در حالي كه اين قانون بدان لحاظ جعل شده است كه زيادي نسبي زنان بر مردان موجب ايجاد فساد در جامعه يا محروميت همان نسبت از زنان از نعمت بهره‌وري جنسي نشود25. و بدين خاطر است كه اسلام از تك‌زن تشريع را شروع كرده است و تعدد آن را مشروط و مقيد ساخته است و تعدد آن را علاوه بر آن‌كه از نظر كميت محدود ساخته است، جنبه ترخيصي بدان داده است نه وجوب و فرضي، لكن آنان‌كه در پي سوء استفاده هستند، به تعدد زوجات به عنوان يك قانون مطلق نظر افكنده و به بدنام كردن و بي‌اعتبار كردن قانوني كمر بسته‌اند كه از ضروريات يك جامعه‌ي سالم است. علامه‌ي طباطبايي در ارتباط با اين قانون به طور صريح مي‌فرمايد:
اسلام قانون ازدواج را با تك‌زني آغاز كرده است و تعدد زوجات را به شرط آنكه تمكن از قسط بين آنان داشته باشد و تمام اشكالات تعدد زوجات را از بين ببرد، قانوني دانسته است.26
و در ادامه بحث مي‌نويسد:
اسلام تعدد زوجات را به شكل قانون لازم‌الاجراء براي تمام مردان تشريع نكرده است بلكه طبيعت افراد، عوارضي كه ممكن است برايشان پيش بيايد و مصلحت را در نظر گرفته و از طرف ديگر مفاسد و مشكلات تعدد زوجات را ملاحظه كرده و در جمع‌بندي، تعدد زوجات را به خاطر مصلحت اجتماع تشريع كرده است و آن را به قيدي مقيد ساخته است كه با آن مفاسد تعدد زوجات را از بين برود. اين قيد همان اطمينان مرد به اجراي عدالت و قسط است. مردي كه اين اطمينان را دارد بر وي جايز است از اين قانون بهره بگيرد. اما اينان [منظور حرم‌سرا سازان است] به قرينه‌ي قبل كه توجهي به سعادت خود و زن و فرزندشان ندارند و چيزي جز خوردن و عياشي كردن در نزدشان ارزشمند نيست و زن در ديدگاهشان جز به عنوان موجودي براي ارضاي جنسي مرد و لذت‌رساني آفريده نشده، اسلام كاري با اين افراد ندارد. براي اينان، در چنين حالي در مشروعيت يك زن هم ترديد است.27
علامه‌ي طباطبائي د مورد مسائل مربوط به زن مباحث فراواني انجام داده است، كه گزارش تفصيلي آن در وسع يك مقاله نيست، از اين روي گزارش گونه‌اي از نظريات آن مرحوم در اين‌جا آورده شد، طالبان تفصيل قهراً رجوع به متن الميزان را رواتر خواهند شمرد كه حق نيز چنين است.

پاورقيها:

1. الميزان،4/350.
2. دكتر نال السعدادي،چهره‌ي عريان زن عرب، ترجمه: مجيد فروتن ـ رحيم مرادي.
3. الميزان، 4/136.
4. الامام فخر رازي، التفسير الكبير، 9/161.
5. الميزان، 4/89.
6. همان.
7. همان، 2/273.
8. همان.
9. همان/271.
10. همان.
11. همان/275.
12. همان.
13. همان/344.
14. همان/311.
15. همان.
16. همان.
17. همان/312.
18. همان.
19. همان.
20. همان/312.
21. همان،/312 به بعد.
22. همان، 18/17، با تلخيص.
23. همان، 4/191.
24. همان.
25. همان/186 به بعد.
26. همان/183.
27. همان/191.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:42 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پیامبری زنان

پیامبری زنان

مهدی مهریزی
یک. طرح مسأله

یکی از مباحث کلامی در حوزه انسان‏شناسی و زن‏شناسی، مسأله نبوت زنان است. این مسأله گرچه به یک معنا تاریخی است و ثمره عملی بر آن مترتب نمی‏گردد، لیک در نشان دادن تلقی ادیان آسمانی از زن، بسی مفید و سودمند است و از این راه، می‏توان به کشف نگرش مکاتب آسمانی نسبت به زن پی برد و توان و استعداد زنان را از منظر این ادیان آشکار ساخت.
همان گونه که دو رویه این مسأله، و نفی و اثبات آن در قانون‏گذاریها، مکاتب فقهی و حقوقی نیز مؤثر است، علاوه بر اینها در باور زنان نسبت به خویشتن و نهضت علمی و فرهنگی آنان نقشی بسزا دارد. بر این اساس، گرچه به گمان برخی، پژوهش در این مسأله، بی‏فایده و متأثر از جنبشهای زن گرایانه عصر حاضر است، اما به نظر ما در راستای کشف و تبیین و تفسیر گوشه‏ای از معارف دینی قرار دارد و قویا از پاره‏ای بحثهای فقهی، فلسفی، تاریخی و ... روزگار ما مفیدتر خواهد بود.
برای تبیین صورت مسأله و محل نزاع، ذکر چند مطلب ضروری است.
الف. در معنای واژه‏های «نبی» و «رسول» در دانش کلام وحدت نظر نیست. برخی گفته‏اند: «نبی» کسی است که به او وحی شود تا خود عمل کند و «رسول» آن است به او وحی شود تا عمل کند و تبلیغ کند.(1)
برخی دیگر گفته‏اند: رسول کسی است که مبعوث و مأمور به تبلیغ است ولی نبی کسی است که مبعوث گردد؛ خواه مأمور به تبلیغ باشد یا خیر.(2)
علامه طباطبایی معتقد است آنچه از آیات قرآنی و روایات اهل‏بیت استفاده می‏شود این است که رسول کسی است که فرشته بر او نازل گردد و او فرشته را ببیند و با او تکلم کند. اما نبی کسی است که فرشته را در خواب می‏بیند و در خواب بر او وحی می‏شود.(3)
در جایی دیگر می‏گوید: رسول حامل رسالت است و نبی حامل نبأ، رسول شرف وساطت بین خداوند و خلق را دارد و نبی شرف علم به خداوند و آنچه نزد او است.(4)
بر این پایه، قدر متیقن تعاریف، آن است که رسول مأمور به تبلیغ است و وساطت بین خداوند و خلق را داراست.
عرفا نبوت را به تعریفی ـ إنبائی و تشریعی تقسیم می‏کنند. اِنبائی آن است که از ذات و صفات و افعال الهی و به طور عام، از معارف الهی خبر دهد و تشریعی آن است که علاوه بر آن به تبلیغ احکام، آداب و شریعت نیز بپردازد.(5)
پس از توضیح این واژگان باید گفت: کسانی که به مسأله نبوت زنان پرداخته‏اند، روشن نساخته که کدام یک از مصطلحات مورد بحث آنهاست. ولی می‏توان مواردی که قطعا داخل در محل نزاع نیست مشخص ساخت:
1ـ پیامبران اولوالعزم که صاحب کتاب و شریعت بوده‏اند، فقط از مردان مبعوث شده‏اند و ادله نقلی بر این دلالت دارد.(6)
2ـ نبوت انبائی و تعریفی که در کلام عرفا بود نیز از محل نزاع خارج است، زیرا این امر شامل مردان و زنان می‏شود. چنانچه استاد آیت‏اللّه‏ جوادی آملی، بدین مطلب تصریح دارند:
قرآن کریم مسأله نبوت تشریعی را که به صورت رسالت بیان می‏شود ـ چون یک کار اجرایی است، و حشر با مردم را همراه دارد و رهبری جنگ و صلح و دریافت مسایل مالی و توزیع اموال و تنظیم کار جامعه را به عهده دارد ـ این نوع نبوت را در اختیار مردها قرار داده و در سوره یوسف و سوره نحل می‏فرماید:
«ما ارسلنا من قبلک الارجالاً نوحی الیهم فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون».
یعنی رسالت یک کار اجرایی است و ما قبل از تو ای پیامبر هیچ کسی را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده و فقط به مردها وظیفه رسالت دادیم.
پس رسالت به معنای رهبری جامعه، بیان حلال و حرام، واجب و مستحب، مکروه و مباح و مانند آن، نبوت خاصی است که چون مقام اجرایی است به عهده مردها گذاشته شده، ولی نبوت اِنبائی بدین مفهوم است که فردی از طریق وحی مطلع شود که در جهان چه می‏گذرد، آینده جهان چیست؟ و آینده خودش را ببیند و از آینده دیگران نیز باخبر شود، و این نوع نبوت به ولایت برمی‏گردد، نه به نبوت تشریعی و رسالت اجرایی.
اگر چه این نوع از نبوت، پشتوانه هر گونه رسالت و نبوت تشریعی است اما اختصاص به مردان ندارد بلکه زنان نیز می‏توانند به این مقام دست یابند.
اگر مراد قُرْطُبی و همفکران او، اثبات نبوت اِنبائی برای مریم است، این را همه عرفا، حکما و محققان اهل تفسیر می‏پذیرند، و اگر منظور، نبوت تشریعی بوده که مریم(ع) دارای رسالت بوده و وحی تشریعی دریافت می‏کرده این مردود است.(7)
به جز این دو مورد، سایر صور مسأله، مورد بحث است و ادله موافقان و مخالفان نیز فی الجمله بر این شمول دلالت می‏کند.
ب. مسأله نبوت زنان را از دو زاویه می‏توان مورد بحث و بررسی قرار داد؛ یکی از نگاه علم کلام و با توجه به ادله نقلی و عقلی، و دیگر از زاویه تاریخ. به سخن دیگر، در نگاه اول نفی و اثبات مسأله با توجه به ادله نقلی یا عقلی مورد بحث و پژوهش قرار می‏گیرد که آیا زنان می‏توانند عهده‏دار چنین منصبی شوند و آیا از نظر عقل منعی در دستیابی زنان به این کمال وجود دارد؟ اما در نگاه دوم پس از اثبات امکان عقلی و نقلی، تاریخ ادیان مورد کنکاش
قرار می‏گیرد که آیا زنانی به این امر دست یافتند یا نه؟ البته در این زاویه نیز نصوص دینی می‏تواند، یکی از منابع و مصادر تحقیق قرار گیرد.
در این نوشتار، مسأله تنها از زاویه اول مورد بحث واقع شده و اگر به نمونه‏هایی نیز اشاره شده، تنها برای اثبات امر اول بوده است.
با توجه به آنچه گفته شد تا اندازه‏ای روشن گشت که مسأله مورد نزاع در نبوت زنان، که در این گفتار بدان پرداخته می‏شود عبارت است از:
امکان عقلی و نقلی نبوت زنان به معنایی فراتر از نبوت انبائی و فروتر از رسالت انبیاء اولوالعزم، آن هم با نگاهی کلامی نه تاریخی.

دو. دیدگاهها

گرچه این مسأله، به صورت جدی در کتب کلامی مورد بحث و بررسی قرار نگرفته و تنها مفسران و شارحان کتب حدیث در ذیل برخی آیات و روایات به طرح مسأله پرداخته‏اند، اما می‏توان گفت: مشهود نزد مسلمانان آن است که نبوت از مناصب ویژه مردان است و زنان را از آن بهره‏ای نیست.
بیضاوی می‏گوید:
اجماع است بر آنکه خداوند زنی را به پیامبری نگرفته است و این آیه بر آن دلالت دارد: «وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ اِلاّ رِجالاً».(8)
ابن‏اثیر می‏گوید:
جمهور اهل سنت همان طور که ابوالحسن اشعری و دیگران نقل کرده‏اند، نبوت را مختص مردان دانسته و از زنان نفی می‏کنند.(9)
مفسران دیگری نیز چون مراغی و جصّاص به استناد آیات قرآنی بر نفی نبوت زنان رأی داده‏اند.(10)
علامه طباطبایی، از مفسران شیعی معتقد است:
وحی بر مادر موسی، الهام قلبی بود. در کلام خداوند، وحی منحصر به وحی پیامبری نیست لذا به زنبور عسل هم وحی شده است. اما وحی پیامبری، زنان از آن بی‏بهره‏اند و به آنان وحی نمی‏شود. زیرا خداوند فرموده ما مردان را به رسالت فرستادیم.(11)
در مقابل اینها گروهی دیگر معتقدند پیامبری برای زنان نیز روا است و زنانی به پیامبری مبعوث شده‏اند.
تقی‏الدین سُبکی گفته است نظر مشهور، بر نبوت حضرت مریم استوار است.(12)
ابن‏اثیر در کتاب تاریخ خود گفته است:
«و اصطفاک علی نساء العالمین محفوظ العموم فتکون افضل نساء الدنیا ممن کان قبلها و وجد بعدها لانها ان کانت نبیة علی قول من یقول بنبوتها و نبوة سارة ام اسحاق و نبوة ام موسی محتجا بکلام الملائکة و الوحی الی ام موسی کما یزعم ذلک ابن‏حزم و غیره ...»(13)
جمله «تو را بر زنان جهان برتری دادم» عمومیت دارد، بر این اساس برتر زنان دنیا، قبل از خود و پس از آن می‏باشد. زیرا اگر پیامبر باشد که برخی چون ابن‏حزم و دیگران در باره مریم، ساره و مادر موسی گفته و به سخن گفتن فرشتگان و وحی بر آنها استدلال کرده‏اند ...
قرطبی در تفسیر خویش از بعضی نقل می‏کند که مریم و آسیه را پیامبر می‏دانند ولی خود معتقد می‏شود مریم پیامبر بود اما آسیه صدیقه بود. سپس می‏افزاید:
قرآن و احادیث اقتضا می‏کند نبوت مریم را و آنان که او را نبی نمی‏دانند می‏گویند دیدن مریم جبرئیل را مانند دیدن صحابه پیامبر جبرئیل را در مثال دحیه کلبی بود، ولی قول اول روشن‏تر است و اکثر علما بر آنند.(14)
ابن‏حجر در فتح الباری می‏گوید:
از حصر حدیث «لَمْ یَکْمُلْ مِنَ النِّساءِ اِلاّ آسِیَةُ اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ وَ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرانَ» استفاده می‏شود که مریم و آسیه پیامبر بودند زیرا کاملترین فرد نوع انسانی انبیاء هستند.(15)
از ابوالحسن اشعری نقل شده که شش زن به مقام نبوت دست یافتند: حوا، ساره، مادر موسی، هاجر، آسیه، مریم.(16)
ابن‏حزم در ملل و نحل گفته است در مسأله نبوت زنان سه رأی است؛ موافق، مخالف، توقف. و سپس می‏گوید دلیل صریح بر نبوت زنان آیاتی است که در قصه مریم و مادر موسی فرود آمده است.
در قصه مادر موسی، به مجرد وحی اقدام می‏کند و کودک را در دریا می‏افکند و در قصه مریم، خداوند پس از آنکه مریم و انبیاء را بر شمرده می‏فرماید: «اولئِکَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّه‏ُ عَلَیهم مِنَ النَّبییینَ».(17)
یکی از نویسندگان شیعی نیز کتابی فراهم آورده و به اثبات نبوت زنان به گونه‏ای مشروح و مفصل پرداخته است.(18)
اینها اجمالی از آراء علما و دانشمندان اسلامی بود.
در کتاب مقدس به نام شش زن برمی‏خوریم که عنوان نبیه دارند.

1. دبوره:

در روزگار او اسرائیلیان «یابین» پادشاه کنعان را بندگی می‏کردند. «دبوره» به واسطه هدایت و وحی الهی «باراق» را که شخصی ممتاز بود نزد خود طلبید و همان طور که خداوند به او امر فرموده بود وی را امر کرد تا به کوه «تابور» برود و با ده هزار نفر که همراه او
بودند بر «سیترا» رییس لشکر «یابین» حمله کند.(19)

2. حُلده:

... «یوشیا» پس از خواندن آن بسیار اندوهناک گردید، زیرا فهمید که قوم چه اندازه از شریعت خداوند تجاوز کرده‏اند، لذا عده‏ای را برگزید و آنها را نزد «حُلده» نبیه زوجه «شلاّم» یا «شلوم» که در محله دوم اورشلیم ساکن بود فرستاد.(20)

3. دختران فیلپس:

... در فردای آن روز از آنجا «پتولامیس» روانه شده به «قیصریه» آمدیم و به خانه «فیلپس» مبشّر که یکی از آن هفت نفر بوده در آمده نزد او ماندیم. او را چهار دختر باکره بود که نبوت می‏کردند.(21)

4. حنّا:

... و زنی نبیه بود حنّا نام، دختر فنوئیل، از سبط اشیه، بسیار سالخورده که از زمان بکارت هفت سال با شوهر به سر برده بود. قریب به 84 سال بود بیوه گشته، از هیکل خدا، جدا نمی‏شد. بسکه شبانه‏روز به روزه و مناجات در عبادت مشغول می‏بود.(22)

5. مریم:

... و مریم نبیه خواهر هارون، دفّ را به دست خود گرفته و همه زنان از عقب وی دفها گرفته ... بیرون آمدند. پس مریم در جواب گفت: خداوند را بسرایید زیرا که با جلال مظفر شده است.(23)
جالب توجه است که کتابی به تازگی با عنوان «المرأة فی نظر الکنیسه» اثر «اسبیر و جبور» به طبع رسیده که فصلی از آن با عنوان «النساء النبیات» به مسأله نبوت زنان اختصاص دارد.(24) و نویسنده می‏گوید: زنان مؤمن‏اند و گاهی به پیامبری نائل شده‏اند.(25)
به هر حال تا اینجا روشن شد که مسأله در میان مسلمانان امری اختلافی است، چنان که در میان مسیحیان و یهودیان نیز مطرح است.

سه. استدلالها

پس از آنکه به اجمال تصویری از محل نزاع ارایه گشت و تا اندازه آرای مخالفان و موافقان گزارش شد، در این بخش پایانی به استدلال مخالفان و موافقان مسأله پیامبری زنان می‏پردازیم.

الف. ادله مخالفان نبوت زنان

طرفداران این نظریه می‏توانند به سه نوع دلیل استدلال کنند؛ آیات قرآنی، احادیث و اجماع.
اینک این ادله نقل و نقد خواهد شد.

دلیل یکم: قرآن

سه آیه از قرآن مورد استناد قرار گرفته، که مضمون واحدی را می‏رساند:
«و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحی الیهم من اهل القری.»(26)
و ما پیش از تو به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را از مردم قریه‏ها که به آنها وحی کردیم.
«و ما ارسلنا من قبلک الا رجالاً نوحی الیهم فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون».(27) اگر خود نمی‏دانید، از اهل ذکر بپرسید که ما پیش از تو، به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را که به آنها وحی می‏فرستادیم.
«و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحی الیهم فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون»(28) ما پیش از تو، به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را که به آنها وحی می‏کردیم و اگر خود نمی‏دانید از اهل ذکر بپرسید.
فخر رازی به این آیات تمسک جسته و گفته است:
«مریم(ع) جزء انبیاء نبود، زیرا خدای متعال فرموده ماقبل از تو مردان را به رسالت فرستادیم و فرستادن جبرئیل کرامتی بر مریم بود.»(29)
مرحوم علامه طباطبایی فرموده است:
«وحی بر مادر موسی الهام قلبی بود. در کلام خداوند وحی، منحصر به وحی پیامبری نیست لذا به زنبور عسل هم وحی شده است. اما وحی پیامبری، زنان از آن بی‏بهره‏اند و به آنان وحی نمی‏شود. زیرا خداوند فرموده ما مردان را به رسالت فرستادیم.»(30)
بسیاری از مفسران، بر نفی نبوت زنان یا حضرت مریم(ع) به این آیات استناد کرده‏اند.(31)
حق آن است که این آیه‏های مبارک، بر این مطلب دلالتی ندارد، گرچه این مدعا در جای دیگر و با دلیلی دیگر ثابت شده باشد. زیرا:
اولاً: این سه آیه در مقام پاسخ به تلقی مشرکان است که متوقع بودند پیامبر باید موجودی غیر طبیعی و غیر عادی باشد و نمی‏تواند از جنس انسان باشد. در پاسخ آنان گفته می‏شود مگر رسولان قبلی انسان نبودند؟ اگر شک و تردید دارید، از اهل ذکر یا اهل کتاب پرسش کنید. انبیاء گذشته نیز انسان عادی بودند که بر آنان وحی می‏شد. آنان نیز غذا می‏خوردند.
مفسران قبول دارند که آیات در مقام رفع چنین توهم و توقع و اثبات انسان بودن انبیاء است. جالب است که علامه طباطبایی با همین بیان، معضل و مشکلی را از این آیات حل کرده است. زیرا بر اساس این آیات، نباید بپذیریم کودکی، پیامبر باشد، با اینکه در قرآن نبوت حضرت عیسی(ع) در کودکی و صباوت، تقریر و تثبیت شده است. برخی پاسخ گفته‏اند: نبوت اعم از رسالت است و در این آیات رسالت نفی شده نه نبوت، و عیسی(ع) در کودکی نبی بود نه رسول.
ایشان این پاسخ را نمی‏پذیرد و می‏فرماید: فعل «ارسلنا» در قرآن برای رسالت و نبوت هر دو به کار می‏رود و در اینجا به صورت مطلق آمده، بدین جهت نفی رسالت و نبوت از کودکان نیز می‏کند.
جوابی که ایشان می‏پذیرد این است که این آیات در صدد بیان بشر بودن پیامبران است؛ خواه در آغاز نبوت، کودک باشند یا به مرتبه مردان رسیده باشند.(32)
تعجب اینجاست که رجال معنای بسیط و واحد دارد که با آن دو چیز نفی می‏شود کودکی و زنانگی، و شما چگونه از کودکی صرف‏نظر می‏کنید و رجال را در مقام بیان این مطلب نمی‏دانید، اما در مقام بیان نفی زن بودن می‏دانید.
از سوی دیگر، نهایت درجه دلالت این آیه‏ها بر این مطلب، ظهور است و علامه طباطبایی معتقدند در اثبات حقایق تاریخی، تعبد و اصول عقلایی را راهی نیست و نمی‏توان با ظهورات و اصالة الظهور حقایق تاریخی را اثبات نمود.(33)
ثانیا: واژه «رجال» 28 دفعه در قرآن استعمال شده است. در دو مورد به معنی پیاده‏ها است.(34) در 16 مورد(35) در مقابل نساء یا ضمیر مؤنث به کار رفته که معین می‏سازد مراد و منظور، مردان در برابر زنان است.
در ده مورد دیگر، رجال نه به معنی پیاده‏ها است و نه قرینه‏ای وجود دارد که معین سازد در برابر نساء به کار رفته است.
سه آیه از این آیات دهگانه، همین آیه‏های مورد بحث است و هفت مورد دیگر چنین است: «و علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم ... و نادی اصحاب الاعراف رجالاً یعرفونهم بسیماهم.»(36)
و بر اعراف مردانی هستند که همه را به نشانیشان می‏شناسند ... ساکنان اعراف، مردانی را که به نشانیشان می‏شناسند، آواز دهند.
«فیه رجال أن یحبون یتطهروا».(37)
در آنجا مردانی هستند که دوست دارند پاکیزه باشند. زیرا خدا پاکیزگان را دوست دارد.
«رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه‏».(38)
مردانی که هیچ تجارت و خرید و فروختنی از یاد خدا بازشان ندارد.
«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه‏ علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر».(39)
از مؤمنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند. بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم براهند.
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول اللّه‏ و خاتم النبیین».(40)
محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست. او رسول خدا و خاتم پیامبران است.
این آیه با صرف‏نظر از روایاتی که فرزندخواندگی زید بن‏حارثه را مطرح کرده، مورد نظر بوده است.
«و قالوا ما لنا لا نری رجالاً کنّا نعدّهم من الاشرار».(41)
و گویند: چرا مردانی را که از اشرار می‏شمردیم اکنون نمی‏بینیم.
«و انه کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا».(42)
و نیز مردانی بودند از آدمیان که به مردانی از جن پناه می‏بردند و بر طغیانشان می‏افزودند.
نتیجه‏ای که از این تفصیل مورد نظر است، آن است که در قرآن کریم اگر واژه «رجال» به کار رود و قرینه بر معنای خاص آن نباشد، هم زنان و هم مردان را شامل می‏شود. بدین سبب اگر در جایی قرینه و شاهد بر تعیین وجود نداشت، اختصاص آن به مردان نیازمند دلیل و برهان است و نمی‏توان به معنی لغوی آن استناد و استشهاد کرد.
این رویه‏ای مقبول نزد مفسران و حتی فقیهان در به دست آوردن معانی مفردات و جمله‏های قرآنی است. خلاصه آنکه این آیات، بر نفی نبوت و پیامبری زنان دلالتی ندارد.

دلیل دوم: روایات

در روایات و احادیث، جملاتی که صراحتا بر نفی نبوت زنان دلالت کند، نیست. در روایاتی که عدد انبیاء ذکر شده است گرچه کلمه «نبی» به کار رفته اما روشن است که اگر پیامبری از زنان باشد، این واژه آن را شامل می‏گردد، زیرا تغلیب باب واسعی در همه زبانها و بویژه در زبان عرب دارد.
و نیز در روایاتی که طبقات انبیاء را بیان می‏دارد شاهدی بر انحصار پیامبری در مردان نیست.(43)
البته حامیان این نظر می‏توانند به برخی احادیث استدلال کنند:
1ـ حدیثی در مستدرک الوسائل نقل شده که صریحا نفی پیامبری زنان را دارد.
المولی سعید المزیدی فی تحفة الاخوان: عن ابی‏بصیر عن الصادق(ع) فی خبر طویل فی خلقة آدم و حواء و دخولها الجنة و خروجها منها ـ الی ان قال ـ «قال ابن‏عباس فنودیت یا حواء ... و لم اجعل منلکن حاکما و لا ابعث منلکن نبیا»(44)
این حدیث، قابل تمسک نیست زیرا از جهت سند ارسال دارد و کتاب تحفة الاخوان نیز کتابی شناخته شده و معروف نزد علماء شیعه نمی‏باشد. گذشته از آن، چگونه امام صادق(ع) از ابن‏عباس این مطالب را نقل می‏کند!
به علاوه، مضمون این حدیث، قابل پذیرش نیست، زیرا سبب محرومیتهای فراوان زنان را عصیان حوا در بهشت معرفی کرده، با اینکه این عصیان از آدم و حوا، هر دو سر زد، و اگر محرومیت، کیفر آن گناه است، باید برای هر دو صنف باشد.
2ـ ممکن است به کمک دو دسته از احادیث، استدلالی بر نفی پیامبری زنان اقامه شود بدین صورت که:
الف ـ احادیثی دلالت دارد، قضاوت و حکومت شعبه‏ای از نبوت است از قبیل:
اسحاق عمار عن ابی‏عبداللّه‏(ع) قال: قال امیرالمؤمنین(ع) لشریح: «یا شریح قد جلست مجلسا لا یجلسه الا نبی او وصی نبی او شقی.»(45)
امیر مؤمنان(ع) به شریح فرمود: ای شریح! در جایی نشسته‏ای که جایگاه پیامبر، یا جانشین او است و یا فرد شقی می‏نشیند.
سلیمان بن‏خالد عن ابی‏عبداللّه‏(ع) قال: «اتقوا الحکومة فان الحکومة انما هی للامام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین لنبی [کنبی] او وصی نبی».(46)
امام صادق(ع) فرمود: از حکومت (دادرسی) بپرهیزید، زیرا حکومت از آن پیشوای دانا در دادرسی، عادل در میان مسلمانان، مانند پیامبر(ص) یا جانشین او است.
ب ـ در دسته‏ای دیگر از احادیث، شرط قضاوت و حکومت، رجولیت ذکر شده است از قبیل:
«لا تولی المرأة القضاء و لا الامارة»(47)
زن عهده‏دار دادرسی و زمامداری نشود.
«لن یفلح قوم و لّوا امرهم امرأة»(48)
هرگز به رستگاری نرسد، جامعه‏ای که سرپرستی آن را زن بر عهده دارد.
«لا تملک المرأة من الامر ما یجاوز نفسها»(49)
زن فراتر از توانش، امور را به دست نگیرد.
«معاشر الناس! لاتطیعوا النساء علی حال و لا تامنوهن علی مال و لا تذروهن یدبّرن امر العیال»(50)
ای مردم! از زنان در هیچ شرایطی اطاعت نکنید، آنان را امین ندانید. و مگذارید سرپرستی خانواده را در دست گیرند.
«اذا کان امراؤکم شرارکم و اغنیائکم بخلائکم و امورکم الی النساء فبطن الارض خیر لکم من ظهرها».(51)
هنگامی که اشرار فرمانروا شوند، ثروتمندان بخیل باشند، کارها در دست زنان باشد. باطن زمین بهتر از روی زمین است.
«اتقوا شرار النساء و کونوا من خیارهن علی حذر و ان امرنکم بالمعروف فخالفوهن کیلا یطمعن منکم فی المنکر»(52)
از زنان بد دوری کنید و از خوبانشان واهمه داشته باشید. اگر شما را به نیکی فرمان دادند، مخالفت کنید، تا نسبت به شما در نادرستی طمع نکنند.
«اخّروهن من حیث اخّرهن اللّه‏»(53)
زنان را از همان جا که خداوند عقب انداخته، عقب اندازید.
«ایاکم ان یحاکم بعضکم الی اهل الجور و لکن انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه بینکم».(54)
بترسید از اینکه اهل جور را به قضاوت گیرید. مردی از شما که دستورات ما را می‏داند بیابید و او را حاکم کنید.
بررسی دقیق و مبسوط این احادیث و روایات مشابه را از جهت سند و دلالت منظور این نوشتار نیست، و با این فرض که سند ودلالت اینها تمام است ـ که چنین نیست ـ می‏گوییم این استدلال ناتمام است و مقصود را اثبات نمی‏کند، زیرا:
1ـ اینکه زن نمی‏تواند قاضی باشد، مورد اتفاق شیعه و اهل سنت نیست. برخی از فقیهان شیعه قضاوت زن را جایز می‏شمردند(55) و فقهاء اهل سنت نیز در مواردی داوری زن را تجویز کرده‏اند.(56) در نتیجه مقدمه دوم این استدلال، چندان مسلم نیست.
2ـ بر فرض، مرد بودن، شرط قضاوت و داوری باشد، دلیل نداریم هر شرطی در منصوب معتبر و لازم است باید نصب کننده نیز همان شرایط و ویژگیها را دارا باشد. موارد نقض فراوان یافت می‏شود.
برخی کتابت و نوشتن را در قاضی شرط می‏دانند. با اینکه معترفند پیامبر(ص) نمی‏نوشت.(57)
در قاضی، بینایی را معتبر می‏دانند با اینکه معترفند برخی پیامبران مانند شعیب و یعقوب نابینا بودند.(58)
امام جمعه در زمان برپایی حکومت اسلامی، باید منصوب باشد و از شرایط او آن است که پیرمرد نباشد. از مریضی و کوری مصون باشد.(59) با اینکه در حاکم که او را نصب می‏کند و همچنین پیامبر(ص) و امام، پیر نبودن جزء شرایط نیست.
همچنین در حاکم، سلامت از مرض و کوری شرط نیست. و اگر شرط باشد، از شرایط اختلافی است.(60)
نتیجه آنکه از انضمام این دو دسته روایات نمی‏توان مرد بودن پیامبران را استنتاج نمود، چرا که تمامیت استدلال در گرو ضمیمه ساختن حداقل یک مقدمه خارجی است که هر شرطی در شاخه و فرع معتبر باشد، اصل هم بدان مشروط است، و با ارایه برخی از نقضها، نشان داده شد این مقدمه قابل اثبات نیست.

دلیل سوم: اجماع

گروهی از علمای اهل سنت، ادعای اجماع کرده، بر اینکه زن نمی‏تواند پیغمبر باشد. بیضاوی گفته است:
اجماع است بر آنکه خداوند زنی را به پیامبری نگرفته است و این آیه بر آن دلالت دارد: «و ما ارسلنا من قبلک الا رجالاً».(61)
ابن‏اثیر گوید:
جمهور اهل سنت، همان طور که ابوالحسن اشعری و دیگران نقل کرده‏اند، نبوت را مختص مردان دانسته، و از زنان نفی می‏کنند.(62)
اجماع نمی‏تواند دلیل باشد زیرا:
1ـ اجماع در مسایل اصول دین حجت نیست.
2ـ با وجود آیات و روایات در این زمینه، به طور حتم اجماع‏کنندگان بدانها تمسک جسته‏اند، و لااقل محتمل است که مستندشان اینها باشد و چنین اجماعی ارزش و اعتبار ندارد، زیرا اجماع در صورتی دلیل مستقل است و در عرض قرآن و سنت مطرح است، که آیه و روایتی در آن زمینه نباشد، و گرنه با وجود آیه و حدیث، جایی برای اجماع نیست. در این مسأله نیز، با توجه به ادله یادشده، اجماع از ارزش و اعتبار می‏افتد. بویژه که بیضاوی پس از نقل اجماع، آن را به آیه‏ها مستند کرد.
3ـ این اجماع، مخالف دارد، زیرا برخی از مفسران اهل سنت مدعی شده‏اند، نظر مشهور بر نبوت حضرت مریم است و برخی از آن را در بخش پیشین ضمن نقل دیدگاهها آوردیم. بنابراین با توجه به این مخالفتها، اجماعی محقق نخواهد شد.

ب. ادله موافقان نبوت زنان

موافقان پیامبری زنان نیز ادله‏ای از قرآن و احادیث را اقامه کرده که رد استدلال آنان، آسان نیست. این گروه به قرآن و حدیث تمسک جسته که اینک به اختصار گزارش می‏شود.

یکم: قرآن

آیاتی که دلالت دارد به برخی از زنان وحی شده است، از قبیل:
1ـ و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لاتخافی و لاتحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین.(63)
و به مادر موسی وحی کردیم که شیرش بده و اگر بر او بیمناک شدی به دریاش بینداز و مترس و غمگین مشو، او را به تو باز می‏گردانیم و در شمار پیامبرانش می‏آوریم.
2ـ اذا اوحینا الی امک ما یوحی.(64)
آنگاه که بر مادرت آنچه وحی کردنی بود، وحی کردیم.
3ـ و اذ قالت الملائکة یا مریم ان اللّه‏ اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین.(65)
و فرشتگان گفتند: ای مریم، خدا تو را برگزیده و پاکیزه ساخت و بر زنان جهان برتری داد.
4ـ ان اللّه‏ اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض و اللّه‏ سمیع علیم.(66)
خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد. فرزندانی بودند، برخی از نسل برخی دیگر پدید آمده و خدا شنوا و دانا است.
5ـ و التی احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا و جعلناها و ابنها آیة للعالمین.(67)
و آن زن را یاد کن که شرمگاه خود را نگاه داشت و ما از روح خود در او دمیدیم و او و فرزندش را برای جهانیان آیتی قرار دادیم.
این آیه در سیاق آیه‏های قبل قرار دارد که سرگذشت انبیاء را بیان داشته، و از این وحدت سیاق استفاده نبوت مریم شده است.

دوم: روایات

در این زمینه به چند دسته روایت استناد شده است:
1ـ برخی به روایات مشتمل بر مصحف فاطمه(س) و نزول جبرئیل بر آن بزرگوار، استناد کرده و فاطمه(ع) را نبیه دانسته‏اند. در اینجا به نقل یک روایت بسنده می‏شود:
ابی‏عبیدة قال سال اباعبداللّه‏(ع) بعض اصحابنا عن الجفر فقال ... قال «فمصحف فاطمة(ع) قال: فسکت طویلاً ثم قال: انکم لتبحثون عما تریدون و عما لا تریدون؛ ان فاطمة مکثت بعد رسول اللّه‏(ص) خمسة و سبعین یوما دخلها حزن شدید علی ابیها و کان جبرئیل(ع) یاتیها فیحسن عزائها علی ابیها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیها و مکانه و یخبرها بما یکون بعدها فی ذریّتها و کان علی(ع) یکتب ذلک فهذا مصحف فاطمة(ع)».(68)
برخی از یاران امام صادق(ع) از جفر سؤال کردند ... و از مصحف فاطمه حضرت مدتی طولانی سکوت کرد. آنگاه فرمود: شما از آنچه می‏خواهید و نمی‏خواهید پرس و جو می‏کنید، فاطمه پس از پیامبر(ص) هفتاد و پنج روز زندگی کرد، غم و اندوه شدیدی بر اثر رحلت پدر به او دست داد. جبرئیل بر او فرود می‏آمد. به او تسلیت می‏گفت و از جایگاه پیامبر، و حوادثی که بر فرزندان او می‏رود، به فاطمه خبر می‏داد. علی(ع) اینها را می‏نوشت. این مجموعه مصحف فاطمه است.
2ـ قرطبی نیز روایاتی را در باب پیامبری مریم(س) آورده که به نقل یکی از آنها اکتفا می‏شود:
سیدة نساء العالمین مریم ثم فاطمة ثمّ خدیجة ثم آسیة(69)
خانم زنان عالم مریم، پس از او فاطمه، پس از وی خدیجه، و سپس آسیه است.
وی از این قبیل احادیث نبوت مریم را استفاده کرده است.
3ـ ابن‏حجر عسقلانی نیز به حدیث «لم یکل من النساء الاّ آسیه امرأة فرعون و مریم بنت عمران» بر نبوت زنان استدلال کرده است.(70)
در پایان اذعان داریم که این، مسأله‏ای نظری است و هیچ طرف مسأله جزء مسلّمات نیست و باب بحث و نظر در آن گشوده است و شایسته نیست محققان از دامن زن به این گونه مباحث نگرانی نشان دهند، زیرا وقتی مباحث علمی در فضای خاص خود طرح گردد، جز کمک به پیشبرد دانش و معرفت عایدی ندارد.(71)
چکیده آنچه در این مقال، طرح شد عبارت است:
1ـ نبوت زنان به معنایی فراتر از نبوت انبائی و فروتر از رسالت انبیاء اولوالعزم محل نزاع و بحث است.
2ـ در این نوشتار به این مسأله از زاویه کلام نه تاریخ نگاه شده است.
3ـ در این مسأله دیدگاه مشهور عالمان مسلمان منفی است، گرچه برخی از اندیشمندان معتقد به نبوت زنان شده‏اند.
4ـ در کتب مقدس مسیحیان و یهودیان نیز اجمالاً نبوت زنان پذیرفته شده است.
5ـ ادله‏ای از آیات قرآنی، احادیث و اجماع علما بر نفی نبوت زنان اقامه شده که اجمالاً جای نقد داشت.
6ـ در مقابل، ادله‏ای از قرآن و روایات بر اثبات نبوت زنان اقامه شده است.


پی نوشت ها:

1ـ علم الیقین، ج1، ص366 (فیض کاشانی).
2ـ المیزان، ج2، ص139.
3ـ همان، ج13، ص208 و ج14، ص391.
4ـ همان، ج2، ص139.
5ـ اصطلاحات الصوفیه، ملا عبدالرزاق کاشانی (ترجمه و شرح)، ص195؛ اصطلاحات الصوفیه، ص94، انتشارات بیدار.
6ـ المیزان، ج2، ص141.
7ـ زن در آینه جلال و جمال، ص167 (چاپ دوم).
8ـ تفسیر البیضاوی، ج1، ص159.
9ـ البدایة و النهایة، ج2، ص71 ـ 70.
10ـ تفسیر المراغی، ج3، ص151 ـ 150؛ احکام القرآن (جصاص)، ج2، ص12.
11ـ المیزان، ج14، ص149 ـ 150.
12ـ زن و پیام‏آوری، ص35.
13ـ البدایة و النهایة، ج2، ص70.
14ـ الجامع فی احکام القرآن، ج4، ص84 ـ 83.
15ـ فتح الباری، ج6، ص515.
16ـ همان، ص516.
17ـ الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج3، ص186 ـ 187 (دار الکتب العلمیة، بیروت).
18ـ زن و پیام‏آوری، مرتضی فهیم کرمانی.
19ـ کتاب مقدس (عهد عتیق)، سفر داوران، باب 4، آیه 4، ص379.
20ـ همان، کتاب دوم پادشاهان، ب22، آیه 14، ص617.
21ـ همان، (عهد جدید)، کتاب اعمال رسولان، باب 21، آیه 10 ـ 8، ص227.
22ـ همان، انجیل لوقا، باب2، آیه 34، ص91.
23ـ همان، (عهد عتیق)، سفر خروج، باب 15، آیه 20 ـ 21، ص108.
24ـ المراة فی نظر الکنیسة، اسبیرو جبور، مطبعة الصباح، (دمشق، ص47 ـ 77).
25ـ همان، ص69.
26ـ سوره یوسف، آیه 109.
27ـ سوره نحل، آیه 43.
28ـ سوره انبیاء، آیه 7.
29ـ التفسیر الکبیر، ج8، ص43 و ج20، ص36 و 18، ص226.
30ـ المیزان، ج145، ص150 ـ 149.
31ـ تفسیر المراغی، ج3، ص151 ـ 150. احکام القرآن (جصاص)، ج2، ص12.
32ـ المیزان، ج12، ص257 ـ 256.
33ـ المیزان ج1، ص296 و ج6، ص57 و ج8، ص62، 66، 141، 261 و ج9، ص212 ـ 211 و ج10، ص349، 351 و ج14، ص25، 133، 207 ـ 205 و ج17، ص174.
34ـ سوره بقره، آیه 239، سوره حج، آیه 27.
35ـ سوره بقره، آیه 228، سوره نساء، آیه 7، 32، 34، 75، 98، سوره اعراف، آیه81.
36ـ سوره اعراف، آیه 46، 48.
37ـ سوره توبه، آیه 108.
38ـ سوره نور، آیه 37.
39ـ سوره احزاب، آیه 23.
40ـ سوره احزاب، آیه 40.
41ـ سوره ص، آیه 62.
42ـ سوره جن، آیه 6.
43ـ الکافی، ج1، ص174، ح1 و ص176، ح4 ـ 1.
44ـ مستدرک الوسائل، ج14، ص286، ح2.
45ـ وسائل الشیعه، ج18، ص7، ح2.
46ـ همان، ح3.
47ـ بحارالانوار، ج103، ص254، ب5، ح1.
48ـ همان، ج32، ص194، ب3، ح143.
49ـ همان، ج103، ص253، ب4، ح56.
50ـ همان، ج103، ص223، ب2، ح1.
51ـ همان، ج77، ص141، ب7، ح1.
52ـ همان، ج75، ص98، ب48، ح4.
53ـ مستدرک الوسائل، ج3، ص333، ب5، ح3715.
54ـ وسائل الشیعه، ج18، ص4، ب1، ح5، ج27، ص13، ب13، ح83 (آل البیت).
55ـ قضاء و قضاوت در اسلام، ص57؛ فقه اهل‏بیت، ش10، ص146.
56ـ الفقه الاسلامی و ادلته، ج6، ص483 ـ 482.
57ـ جواهر الکلام، ج40، ص20.
58ـ همان، ص21.
59ـ تحریرالوسیله، ج1، ص215، م1.
60ـ دروس ولایة الفقیه، ج1، ص371.
61ـ تفسیر البیضاوی، ج1، ص159.
62ـ البدایة و النهایة، ج2، ص71 ـ 70.
63ـ سوره قصص، آیه7.
64ـ سوره طه، آیه 38.
65ـ سوره آل عمران، آیه 42.
66ـ همان، آیه 34 ـ 33.
67ـ سوره انبیاء، آیه 34 ـ 33.
68ـ الکافی، ج1، ص241، ح5.
69ـ الجامع فی احکام القرآن، ج4، ص83.
70ـ فتح الباری، ج6، ص515.
71ـ جهت مطالعه و پژوهش بیشتر می‏توان به این منابع در باب نبوت زنان مراجعه کرد:
الف. زن و پیام‏آوری، مرتضی فهیم کرمانی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
ب. تحریرالمرأة. عصر الرسالة، عبدالحلیم ابوشقه، ج1، ص312 ـ 315.
ج. زن در آینه جمال و جلال، ص230 ـ 231.
د. المرأة فی الکنیسة، اسبیرو جبور، ص67 ـ 77.
ه••• . الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ابن‏حزم، ج3، ص186 ـ 188.
و. فتح‏الباری بشرح صحیح البخاری، ابن‏حجر عسقلانی، ج5، ص515 ـ 516.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  3:42 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جايگاه ممتاز زن درقرآن وپاسخ به چند شبهه

جايگاه ممتاز زن درقرآن

وپاسخ به چند شبهه

محمد هادي معرفت - تلخيص وترجمه :غلام نبي گلستاني

همايش علمي ‹‹ اسلام وفمينيسم ›› باهدف بهره گيري از انديشة فرهيختگان حوزه ودانشگاه درعرصه هاي تربيتي ، اجتماعي ، فرهنگي وسياسي وبه قصد رفع افراط وتفريطهايي كه همواره نسبت به زن روا داشته اند ، توسط معاونت پژوهشي نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري دردانشگاهها درسال 1379 برگزار شد .دراين همايش ، بيش ازهشتادمقاله علمي ارائه شد كه مقالة آيه الله معرفت به زبان عربي ، يكي از آن مقالات بود .گزارشي كه درپي مي آيد ، خلاصه اي از آن است .
نويسندة مقاله پس ازپرداختن به پيشينة تاريخي خدشه دارشدن ارجمندي وكرامت زن درتاريخ انسان ، به ويژه دردوران جاهليت ونقش عظيم اسلام درنشاندن وي درجايگاه رفيع وكريمانة خود، به آيات متعددي براي اثبات اين حقيقت استناد جسته است وبرآن است كه آنچه ازكليت قرآن استفاده مي شود ، تأكيد برانسانيت زن ومرد است ، نه جنسيت آنان .وي درادامه ، مقالة خويش را درده عنوان تنظيم نموده است .
1.كرامت انساني زن ازنگاه قرآن :داشتن ويژگيهاي متفاوت روحي، جسمي وعقلاني زن ومرد ، ريشه درضرورت زندگي فردي وحيات اجتماعي آنان دارد و همين ويژگيهاي نفساني وعقلاني است كه اين دوجنس را درآفرينش ذاتي ازهم جدا ساخته وتفاوتهايي را دروظايف آنان درعرصه زندگي به وجود آورده است ؛ تقسيمي عادلانه ومتناسب با توانمنديهاي هريك وعدالتي فراگير درعرصة تكليف واختيار است كه ناشي از عملكرد حكيمانه خداوند نسبت به آنان است .
2.تساوي زن ومرد : دراين بخش ،نويسنده ضمن بررسي آياتي چند وپرداخت عالمانه به آية ‹‹ الرجات قوامون علي النساء ›› كه ممكن است شائبه برتري مرد را برزن برساند ، بيان مي كند كه منظوراز اين آيه ، برتري مرد برزن نيست ، بلكه حاكي ازنوعي تقسيم پذيري مسؤوليتهاست كه از يك سووظيفة حمل ونگه داري وتربيت فرزند را برعهدة زن سپرده واز سويي مسؤوليت سنگين مراقبت ، حفاظت وتأمين نيازهاي معيشتي واقتصادي خانواده را بردوش مرد نهاده است واين تفاوت وتقسيم كار، ريشه درطبيعت انسان توانمنديهاي طرفين دارد .
3.همساني دختروپسر: نگارنده دراين قسمت ، پس ازنقد فرهنگ غلط جاهليت قبل ازاسلام وخرافة نسبت دادن دختران به خدا وپسران را از آن خود دانستن ، برآن است كه آنچه آيات به آن نظردارد ، برملاساختن وآشكارنمودن سخافت اين عقايد است، نه برتري پسران بردختران .
4.ارث زن : چهارمين موضوع مورد بحث نويسنده ، دوبرابر بودن ارث مرد نسبت به زن است كه ضمن اشاره به فرهنگ جاهليت كه اساسا براي زن ، هيچ گونه ارثي را قائل نبود وسنت شكني اسلام كه براي زن ، همچون مردان ، ارث قائل شد، بر ناحق بودن تفكر جاهلي پاي مي فشارد ودرادامه مي گويد :دوبرابربودن ارث مردنسبت به زن هيچ دليلي بربرتري مرد نسبت به زن نيست ، بلكه نوعي تعديل درفرايند كار ومسؤوليت پذيري درتأمين زندگي است كه درقبال عهده داري تأمين نفقه زن وتأمين زندگي خانوادگي ،مهريه وبراي ايجاد تعادل دردرآمد ، ارث زن،نصف مرد قرارداده شده است .
وي درادامه ، ضمن رد برخي توجيهات كه برآن است اين تفاوت درارث رانوعي سفارش شرع تلقي كند ونه يك واجب ويا اين كه اين مربوط به زمان خاصي بوده واينك موضوع عوض شده ودرنتيجه ، حكم نيز ازميان برداشته شده ويا اين كه درآغاز ، اين كارواجب بوده ، اما دليلي برتداوم وجوب نداريم ، مستدلابه اين شبهات پاسخ داده است .
5.ديه زن: دراين بخش ، نويسنده ضمن اشاره به تأثيرات وپيامدهاي اقتصادي متفاوت فقدان مادروپدر درزندگي خانوادگي وتأثيرگذاري درسرنوشت فرزندان ، توضيح مي دهد كه ديه ، نوعي جبران خسارت وترميم خلأها وكمبودهاست وشارع با اين اقدام ؛ يعني نصف بودن ديه زن نسبت به مرد ، درواقع دست به نوعي عمل حكيمانه زده است واقدام به نوعي تدبيرعاقلانه كرده است وهرگزنشاني ازبرتري مرد نسبت به زن نيست .درادامه با اشاره به فتواي يكي ازفقهاي معاصرمبني برتساوي ديه زن ومرد با استناد به روايات متعدد وفتاواي فقها خدشه داربودن اين فتوا را اثبات مي كند.
6.شهامت زن : ششمين موضوعي كه نويسنده باتوجه به آية 282بقره ، بدان پرداخته ، شهادت دوزن به جاي يك مرد است كه با ا ستدلال به روايات مربوط به اين بحث واستفاده از بيانات مفسران ، به اين نتيجه مي رسدكه اين جا سخن ازشهادت دوزن نيست ، بلكه سخن ازتكميل يك شهاد ت است كه اگر يكي از دو زن ، چيزي را از جريان فراموش كرده باشد ، باتذكر فرد ديگر ، نقص برطرف گردد ،ولي همين مسأله درمرد، عكس است كه نه تنها دونفرراباهم نمي آورد كه جداجدا بايد شهادت دهند واگريكي از مختصات راطرفي فراموش كرد ، از حجيت مي افتد وديگري نمي تواند آن راجبران كند ودرمقابل ، طرف ديگر نيز چون تنها شده وبينه حاصل نشده ، شهادتش مسموع نيست ؛به عكس آنچه دربارة زن ذكر شد وفلسفة اين موضوع ،آن است كه زنان مثل مردان ، اشتغال زيادي به مسائل مالي واجتماعي ندارند ، لذا درمعرض نسيان وفراموشي بيشتري قراردارند ،برهمين اساس ، نفردوم براي رفع نقص است كه بايد باهم باشند .پس از اين موضوع نيزهرگز برتري مرد نسبت به زن استفاده نمي شود ؛ چون اين جا بحث ازدونفر بودن نيست ، بلكه سخن از مكمل بودن است .
7.طلاق ، عده وزمان عده : هفتمين ويا درواقع ،شبهه اي كه نويسنده مطرح كرده وبدان پاسخ گفته است ،مسأله يكسوية طلاق دردست مرد است كه ممكن است گفته شود اين خود باعث شده كه زن همچون بازيچه اي دردست مرد باشد تا هروقت بخواهد ، ازاوبهره گيرد وهرگاه نخواست ، اورا طرد كند .
نويسنده دربرابراين شبهه ، بابهره گيري ازديدگاههاي مفسران قديم وجديد ؛ همچون ‹‹ ابن عباس ›› و‹‹ محمد عبده›› ونيز استناد به فتواي فقهاي بزرگ قديم ومعاصر؛همچون ‹‹ علامه ابولصلاح حلبي ›› ، ‹‹ ابن زهره ››‌و‹‹ امام خميني رحمه الله ›› نتيجه گرفته است كه اولا ، اسلام با محدود ساختن طلاق ، شرايط خاص سنت زشتي كه درجاهليت مرسوم بود كه مرد به طورمطلق ، هرگاه مي خواست ،زن را طلاق مي داد وهر زماني كه مي خواست مراجعه مي كرد ، باتحريم رجوع به زن پس ازطلاق مي داد وهر عدم امكان رجوع درطلاق خلع ومبارات، مسأله را تعديل كرد و
ثانيا ، طلاق، سه قسمت است كه طلاق رجعي به دست مرد وطلاق خلع ، خواسته زن ، ومرد موظف به انجام آن است وطلاق مبارات ، خواستة طرفين است .پس نوعي تقسيم عادلانة‌ حق تصميم گيري است .
ثالثا، زن مي تواند درضمن عقد ، شرايطي را برمرد تحميل كند ؛ از جمله حق تكفل طلاق كه خود به طورمطلق يا مشروط ، بتواند خود را مطلقه كند؛ چنان كه درمهرنامه هاي نظام جمهوري اسلامي ، دربيش از ده مورد ؛ مثل عدم تأمين نفقة زن از ناحية مرد ، اعتياد ، يا ازدواج مجدد و… زن مي تواند خود را مطلقه كند .
نويسنده درضمن اين بحث ، نگاه نقد آميزي نسبت به گفتة يكي ازحقوقدانان ايراني دارد كه مسألة طلاق راناشي ازتأثيرپذيري دوران جاهليت دانسته است ونيزبرنظرية ‹‹ صاحب جواهر ›› كه دروجوب طلاق برمرد درمسأله خلع تشكيك كرده ، ايراداتي وارد ساخته است وسرانجام با استفاده ازقاعدة ‹‹ لاضررولاضرار›› وقاعدة ‹‹ نفي حرج ›› و… برلزوم موضوع ، استدلال كرده است .
8 .تنبيه بدني : از جمله خرده گيريهايي كه براسلام شده ، اجازة تنبيه بدني زن طبق آية 34سورة نساء است كه اين رانوعي هتك حرمت ا نساني زن شمرده اند .نگارندةمقاله درپاسخ گويي به اين شبهه ،ضمن بيان واقعيتهاي تاريخي دوران جاهليت عرب وحتي كشورهاي متمدني چون ايران وروم وتضييع حقوق زنان دراين مجامع وحمايت همه جانبة اسلام از زن درچنين شرايطي ، به توضيح اين آيه مي پردازد واين آيه را جزء منسوخات تمهيدي مي شمارد كه باگذشت زمان شخص مي شود وبا توجه به تمهيداتي كه شارع از آغاز تا پايان انجام داده ، اين موضوع مبرهن مي شود كه اولا، اگر چنين حقي به مرد كه عهده دار نظام خانواده است داده شد ،براي جلوگيري از اشكالات وتخلفاتي است كه ممكن است نظام خانواده را به هم ريزد .باتوج به روايات متعدد وعملكرد صاحب شريعت ، مشخص مي گردد اين موضوع را درطي مدت زندگاني خود ، كلاريشه كن ساخته است ؛ چون از يك سوبا تأكيداتي كه مي ورزد ؛ كه تنبيه نبايد كمترين دردي داشته باشد واز سويي ، روايات براين نكته اصراردارد كه هيچ گاه تنبيه بدني نسبت به زن نبايد انجام گيرد وبراين منع تأكيد هم ورزيده است وسوم اين كه برشأن رفيع ومقام منبع زن اصرارورزيده است ومحبت ورحمت وعطوفت نسبت به وي را با سفارشان اكيد مطرح كرده است .سپس با توجه به سفارش درچشم پوشي مرد ازخطاهاي زن ، نتيجه گيري مي كند كه آيه ،منسوخ به اين سفارشات وتأكيدات است ؛ به خاطرآنچه ذكر شد ومخالفت صريح پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم با تنبيه بدني .
9.پوشش –حجاب :يكي ديگر از شبهاتي كه نويسنده درمقاله مطرح وبدان پاسخ داده است ، مسألة پوشش زن است كه آيا اين نوعي بي حرمتي ونفي آزادي از زن تلقي نمي شود ؟
نويسنده ضمن بيان پيامدهاي مثبت عفاف وپوشش زن ، هم درصيانت وحفاظت ازخود زن وهم تأثيرات شگرفي كه دربهداشت رواني واجتماعي افراد جامعه مي گذارد وره آوردهاي بي بند وباري دركشورهايي كه مسألة عفاف وپوشش را ناديده گرفته اند ، برضرورت پوشش با استناد به آيات وروايات وتأكيد بربهره وري جنسي درمحدودة تشرع وشريعت وحفظ حرمت زن پرداخته است .
10. چند همسري (تعدد زوجات ): آخرين بحث مقاله ، ايراد برمسألة جوازچند همسري دراسلام است كه اين عامل تحقيرزن وخدشه دارشدن حيثيت انساني اودانسته اند .
نويسنده ضمن اشاره به اين كه آية دوم وسوم سورة نساء درشرايط اجتماعي خاصي نازل شده است وناظربه حل يك مسألة مهم اجتماعي بوده است ، با نظربه نقش دين وپيام دهي آن براي كل انسان وموظف بودن حكومت ديني درجهت رهايي انسانهاي گرفتار استكبارواستعمارووجود جنگهاي ناخواسته ومشكلاتي كه پيامد طبيعي جنگهاست ؛ از جمله : بي سرپرستي زنان وفرزندان برخي از افراد كشته شده درميادين جنگ ، خواه وناخواه يكي از اين سه راه را بايد پيمود : يا اكتفاي مردبه يك همسر وبي همسر ماندن ديگر زنان ويا اكتفا به يك همسرشرعي وارتباط نامشروع با ديگران و يا ازدواج با بيش از يك همسر.نخستين راه ، خلاف طبيعت وفطرت ، دومي خلاف شريعت وسومي، موافق عقل وشرع است .
اسلام با اين تدبيرحكيمانه ، درشرايط خاص وبحراني ، هم جلو پيامدهاي ناگوار اجتماعي وهم فردي را گرفته است وهم راه حل عاقلانه وصحيحي را ارائه نموده است ؛ با تأكيد براي كه دراين موضوع ، عدالت ، يك اصل حاكم درمسألة چند همسري است وكسي كه توان آن را ندارد ، حق چنين عملي را ندارد .
سرانجام ، پايان بخش مقاله ، موضوع چند همسري پيامبراسلام صلي الله عليه وآله وسلم است كه درنگاشته هاي بعضي ازمستشرقان به عنوان يك اشكال مطرح شده است .نويسنده با توضيحات مبسوط برچگونگي اين ازدواجها واين كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم اولين همسرش بيش ازدودهه از اومسنتربود وتا سن پنجاه ساللگي با اوبه سربرد ، مي نويسد :پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم تنها از سال پنجاه به بعد درطي كمتر ازپنج سال ، هفت زن ودرطي هفت سال آخرعمر دردوران كهولت ، نه زن اختياركرد كه اين خود نشان دهندة اين است كه اين همسرگزينيهاي متعدد ، صرفا جنبة سياسي – اجتماعي داشته وازروي هوا وهوس نبوده است .افزون براين كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ، جز ازدونفراز اين زنان ، فرزندي نداشته است .

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:43 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مقام زن از ديدگاه قرآن

مقام زن از ديدگاه قرآن

طاهایی

شرحي بر آيه 35 سوره احزاب از سلسله درسهاي استاد طاهايي
قال الله العظيم في كتابه :
«ان المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيراً و الذاكرات اعد الله لهم مغفره و اجراً عظيماً . » 1
« مردان و زنان مسلمان ، مردان و زنان با ايمان ، مردان و زنان عبادت پيشه ، مردان و زنان راست گفتار ، مردان و زنان بردبار و شكيبا ، مردان و زنان فروتن و نرم دل ، مردان و زنان بخشنده ، مردان و زنان روزه دار ، مردان و زنان پاكدامن ، مردان و زناني كه خداوند را بسيار ياد مي كنند ، خداوند براي آنان آمرزش و پاداشي بزرگ مهيا نموده است . »
در شان نزول آيه مباركه چنين آمده است : هنگامي كه « اسماء بنت عميس » با همسرش جعفربن ابي طالب ـ عليه السلام ـ از مهاجرت حبشه بازگشت ، نزد همسران پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ رفته پرسيد : آيا درباره ما چيزي از قرآن نازل نشده است ؟ گفتند : خير . پس خدمت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آمده عرض كرد : يا رسول الله آيا زنان در خسران و زيانند ؟ فرمود: چرا؟ گفت : زيرا كه آنان به خوبي ياد نشده اند چنانچه مردان ياد شده اند . پس خداوند بلند مرتبه اين آيه را نازل فرمود و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خداوند از نظر مرتبت و منزلت يكسانند . مهم آن است كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامي واجد فضيلت باشند .2
اين آيه مباركه در يك بيان پرمحتوا و جامع ، ده صفت از اوصاف اعتقادي ، اخلاقي و عملي را كه شايسته مردان و زنان است ، برمي شمرد و در پايان به پاداش عظيم دارندگان اين صفات برجسته اشاره مي نمايد .
در پيشگاه خداوند زنان و مردان در كسب ارزشهاي انساني و خصلتهاي نيكو و دست يابي به قله كمال هيچ گونه تفاوتي با هم ندارند . زن مي تواند در تمام مراحل سير و سلوك پابه پاي مرد در مسير تزكيه و تعالي حركت كرده ، به حقيقت راه يابد و خود را از جهل و گمراهي برهاند .
بدين معني كه زن يا مرد بودن هيچ دخالتي در انسانيت انسان ندارد . چنانكه در آيه ملاحظه مي شود ، اصول سازنده جامعه از نظر عقيدتي ، سياسي ، اخلاقي و عبادي كه به عنوان ارزشهاي اصلي تكامل انسان آورده شده است ، در مورد زنان و مردان به طور يكسان آمده و هر دو مي توانند با تكيه فكري و عملي بر اين اصول به سوي تكامل و هدف عالي خلقت حركت نمايند و اين استعداد بالقوه در وجود هر دو نهفته است كه اگر تحت شرايط تربيتي قرآن قرار گيرد ، به فعليت رسيده و انسان را به مقام والايي كه شايسته اوست مي رساند و در صورتي كه آدمي غفلت ورزد و قرآن و دستورات ديني را سرلوحه عمل و رفتارش قرار ندهد، استعداد انسان شدن در او به فعليت نخواهد رسيد و همان كودكي خواهد بود كه تنها از نظر هيكل و اندام رشد كرده اما فكر و انديشه اش هيچ تكاملي نيافته است . اگر چه حتي به سن پنجاه سالگي هم رسيده باشد .
قرآن ملاك و معيار بزرگواري را ، تقوا مي داند و با اشاره به نحوه پيدايش انسانها كه همگي از يك زن و مرد و يك پدر و مادر آفريده شده اند و در اين حقيقت با يكديگر مساويند ، تصريح مي كند كه فلسفه تفاوتها و تمايزهاي تكويني انسانها در آفرينش آنها است كه نسبت به يكديگر شناخت پيدا كنند و اقشار ، گروهها و نژادهاي مختلف نيز با همين هدف كه يكديگر را باز شناسند و از هم ممتاز گردند ؛ آفريده شده اند :
« يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً‌ و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم . » 3
و بازتصريح مي كند كه تلاش هيچ زن و مردي بي پاداش و از دست رفته نخواهد ماند :
« اني لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثي » 4
زن و مرد هر دو مي توانند در سايه عبادت و اطاعت حق ، انجام اعمال صالحه و پرهيز از گناه به خداوند تقرب جسته و شايسته مقام خليفه اللهي گردند .

انواع خطابات قرآني :

آن بخش از آيات قرآني كه به شيوه خطاب بيان شده به سه گونه آمده اند.5
دسته اول : آياتي كه عمومي است و تمامي افراد را مورد خطاب قرار مي دهد مثل « يا ايها الناس » « يا ايها الانسان » « يا عبادي » و ... .
بسيار روشن است كه در اين گونه موارد ، تمامي مردم اعم از زن و مرد مورد نظر قرآنند و اشاره به جنس خاصي نشده است .
دسته دوم: آياتي كه به شيوه مذكراستعمال شده اندمانندضميرجمع مذكرچون : « يا ايها الذين امنوا » « يا ايها الذين كفروا » « كتب عليكم » « حرم عليكم » و ... .
در اين قبيل آيات ، زبان قرآن طبق فرهنگ محاوره و به روش استعمال ادبيات عرب آمده است . مقصود خداوند تنها جنس مرد نيست ، زيرا فضايل و كمالات ، مربوط به روح است و جسم نمي تواند محل فضايل قرار گيرد . بديهي است كه روح نه مذكر است نه مؤنث .
اساساً صيغه مذكر زماني اختصاص به مرد دارد كه در برابر مؤنث قرار گيرد . در غير اين صورت زنان هم مصداق حكمي هستند كه در آيات قرآني بيان شده است و اين ادعا كه صيغه جمع مذكر شامل زنان نمي شود ، بي اساس است . در آياتي چون :
« قل هل نستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» 6
كاملاً بديهي است كه مراد « الذين يعملون » و « الذين لا يعلمون » تمامي مردم هستند نه فقط مردان ، و هم چنين اين سخن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ :
«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده »7
هيچ كس نمي گويد مسلمان كسي است كه تنها مسلمانان مرد از دست و زبانش آسوده باشند ، آيات و احاديث از اين قبيل بسيار است .
استادشهيد مرتضي مطهري دركتاب تعليم وتربيت دراسلام به مناسبتي به اين مطلب اشاره مي نمايد وضمن نقل قضيه معروفي درباره ادعاي پيغمبري يك زن، بي پايه بودن اين نظريه را كه صيغه جمع مذكر اختصاص به مردان دارد ؛ اثبات نموده و مي فرمايند : بنابراين اگر زني ادعاي پيغمبري كند نمي توان ادعايش را با اين آيه قرآن « ولكن رسول الله و خاتم النبيين»8 و يا اين سخن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ « لانبي بعدي » مردود شمرد . زيرا بر اساس سخن شما « نبيين » و « نبي » به معناي پيامبر مرد است و شامل زنان نمي شود و آن حضرت نفرموده اند « لا نبيه بعدي » پس ممكن است پس از حضرت ختمي مرتبت ـ صلي الله عليه و آله ـ زني به پيامبري مبعوث گردد9 ! !
دسته سوم : آياتي كه در آن هر دو لفظ زن و مرد به كار برده شده و زنان نيز چون مردان با صيغه خاصي ذكر شده اند . چون آيه مورد بحث كه هر يك از صفات اسلام ، ايمان ، اطاعت ، عبادت ، صداقت ، صبر ، فروتني و خشوع ، انفاق ، روزه داري ، پاكدامني و ياد خدا را در مورد زن و مرد هر يك به صورت ويژه بيان مي كند .

ارزشها و ضد ارزشها :

آياتي از قرآن كه ارزشها و فضايل را بيان مي كند شامل همه انسانهاست و اختصاصي به زن يا مرد ندارد .
از ديدگاه قرآن ارزشهايي چون ايمان ، علم ، تقوا ، اطاعت ، صداقت ، ذكر خدا ، نماز ، روزه ، عفت ، صبر ، ايثار ، خدمت ، امانت داري و ... .
هيچ يك نه مذكرند و نه مؤنث و براي خصوصيات جنسيتي هيچ گونه دخالت و ارتباطي در اين خصلتها و صفات نيكو وجود ندارد .
هم چنين ضد ارزشها چون كفر ، جهل ، فجور ، عصيان ، تمرد ، غيبت ، خيانت ، ذلت ، غفلت از ياد خدا و ظلم و ستم ، اين صفات نيز نه مذكرند و نه مؤنث . نيروي عقل انسان كه حق و باطل ، نيك و بد و زشت و زيبا را تشخيص مي دهد و معيارها و ملاكها را درك مي كند ؛ نه مذكر است و نه مؤنث و حقيقتي است بسيط و مجرد از ماده و جسم . دل كه كارش كشف و شهود است ؛ نه مذكر است و نه مؤنث . چون تمام اينها مربوط به روح است كه تمام حقيقت انسان است و جسم انسان كه داراي خصوصيات جنسيتي است ، تنها ابزار و وسيله اي در خدمت روح و جان مي باشد .
خداوند تبارك و تعالي در سوره مباركه احزاب آيه 35 مي فرمايد : « مردان و زنان مسلمان ، مردان وزنان با ايمان ، مردان و زنان عبادت پيشه ، مردان وزنان راست گفتار ، مردان و زنان بردبار و شكيبا ، مردان و زنان فروتن و نرم دل ، مردان و زنان بخشنده ، مردان و زنان روزه دار ، مردان و زنان پاكدامن و مردان و زناني كه خداوند را بسيار ياد مي كنند خداوند براي آنان آمرزش و پاداشي بزرگ مهيا نموده است.»

مروري بر صفات ده گانه :

چنانچه اشاره شد آيه مباركه به ده صفت كه شايسته مردان و زنان است و دارندگان اين صفات سزاوار مغفرت و پاداش عظيم مي باشند ، اشاره مي فرمايد . اين صفات دهگانه را در سه محور كلي مي توان قرار داد :
محور اول : مراحل ايمان را بيان مي دارد كه هم اقرار به زبان ، هم تصديق به قلب و هم عمل به وسيله اعضا و جوارح است .
محور دوم : پيرامون كنترل زبان ، شهوت جنسي و شهوت شكم بياناتي مي فرمايد كه سه عامل بسيار سرنوشت ساز در زندگي انسانند .
محور سوم : از مسأله حمايت از محرومان سخن مي گويد كه مؤمنان صدقه مي دهند و به محرومان كمك مي كنند و ضمناً مؤمنان از صبر و استقامت زيادي برخوردارند و در مقابل حوادث سنگين شكسته نمي شوند .

صفت اول و دوم : اسلام و ايمان ( ان المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات )

اولين و دومين صفت كه در آيه مباركه ذكر شده « اسلام » و « ايمان » است .
در اين آيه دو صفت اسلام و ايمان به طور جداگانه ذكر شده اند و اين را مي فهماند كه از نظر قرآن اين دو صفت با هم تفاوت دارند .
قرآن در جاي ديگر تفاوت اين دو را بيان مي فرمايد :
« قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم » 10
« اعراب گفتند ايمان آورديم . بگو اي پيامبر ايمان نياورديد و لكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز ايمان در قلبهاي شما رسوخ نكرده است . »
قرآن تصريح مي كند كه جايگاه ايمان حقيقي در دل و قلب است .
زماني ايمان در دلها وارد مي شود و استوار مي گردد كه شخص مسلمان از ژرفاي دل توجه عميق و خردمندانه به سوي خداوند داشته و داراي اسلامي راستين و ايماني ريشه دار و بنيادين باشد . در غير اين صورت مسلماني او صوري و لفظي است ، به اين معنا كه تنها به لفظ و زبان شهادتين گفته و اقرار به وحدانيت خداوند تبارك و تعالي و رسالت حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ نموده است . قرآن ايمان اين چنين افرادي را رد مي كند .
« ان تطيعوا الله و رسوله لايلتكم من اعمالكم شيئاً ان الله غفور رحيم »11
« اگر از خداوند و رسول او فرمان بريد ، از اعمالتان چيزي را كم نگرداند ، به راستي كه خداوند آمرزنده مهربان است »
ايمان واقعي ايماني است كه انسان تسليم واقعي شود . اگر واقعاً اطاعت و انقياد باشد ، هم اسلام است و هم ايمان . هم مسلمان است و هم مؤمن . و در آيه بعد مي فرمايد :
« انما المؤمنون الذين امنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون »12
« همانا مؤمنان كساني هستند كه به خدا و رسولش گرويدند پس شك نكردند و با اموال و جانهاشان در راه خدا جهاد كردند . آن گروهند راستگويان . »
يكي از ياران امام صادق ـ عليه السلام ـ درباره اسلام و ايمان از حضرت پرسيد : آيا اين دو با هم مختلفند ؟ امام ـ عليه السلام ـ فرمودند : آري . راوي توضيح بيشتر خواست امام فرمودند :
« الاسلام شهاده ان لا اله الا الله و التصديق برسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ بحقنت الدماء و عليه جرت المناكح و المواريث و علي ظاهره جماعه الناس و الايمان الهدي و ما يثبت في القلوب من صفه الاسلام و ما ظهر من العمل به »13
« اسلام شهادت به يگانگي خداوند و تصديق رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه به سبب آن خونها از ريختن محفوظ مي ماند وزناشويي و ميراث بر آن اجرا مي گردد و جماعت مردم طبق ظاهرش رفتار كنند. ولي ايمان هدايت است وآنچه در دلها از صفت اسلام جاي مي گيرد و عمل به آن هويدا مي گردد . »
علامه طباطبايي در تفسير شريف خود در بيان تفاوت دو جمله « المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات » مي فرمايد : اسلام به معني تسليم شدن ازنظر عمل است و عمل هم مربوط به جوارح و اعضاي ظاهري بدن است و ايمان امري است قلبي و اين كه مي گوييم ايمان امري قلبي است ، يعني اعتقاد باطني به گونه اي كه آثار آن اعتقاد در اعمال ظاهري و بدني نيز ظاهر گردد . پس اسلام به اين معني است كه همه تكاليف دين را انجام دهيم و مسلمون و مسلمات مردان و زناني هستند كه دين خدا را در دل جاي داده باشند ؛ به طوري كه آثار ايمان قلبي از اعمالشان نمودار گردد . پس هر مؤمني مسلمان هست ولي هر مسلماني مؤمن نيست .14

صفت سوم : مردان و زنان عبادت پيشه و فرمان بردار ( و القانتين و القانتات )

قانتين از « قنت » به معناي اطاعت همراه با خضوع و اطاعت مستمر و دايمي و « قانت » به معناي خاضع و فرمان بردار است .
راغب در مفردات مي گويد : قنوت به مفهوم لزوم اطاعت همراه با خشوع است و قانتين يعني خشوع پيشگان و فرمان برداران . 15
طريحي نيز در مجمع البحرين همين معني را براي قنوت ذكر مي كند و مي گويد : قانتين كساني هستند كه بر اطاعت و عبادت استمرار و مداومت دارند . 16

اطاعت دو نوع است :

نوع اول اطاعت از روي اجبار و اكراه كه انسان از پيامد عصيان و نافرماني مي ترسد و بيم دارد كه اگر اطاعت نكند و فرمان نبرد مورد مؤاخذه قرار گيرد . چنين شخصي از خلوت با خدا لذت نمي برد . از عبادت و پرستش گريزان است و از روي ترس يا اجبار چند دقيقه اي در شبانه روز در مقابل پروردگار خم و راست مي شود . اين اطاعت همراه با خضوع و خشوع نيست .
نوع دوم اطاعتي است كه انسان از روي معرفت صحيح نسبت به معبود بي همتا اتيان مي كند . به عبادت و اطاعت عشق مي ورزد و از شر و فساد و گناه گريزان است . او امر پروردگار را از روي صحبت و خشوع و خضوع تمام انجام مي دهد . عاشق نماز است و براي رسيدن وقت نماز لحظه شماري مي كند . انتظار مي كشد تا صداي مؤذن بلند شود ، در برابر پروردگار بايستد ، سر بر خاك سايد و عذر تقصير به پيشگاه ربوبي اش آورد .
آري قانت به اين معني است . خداوند در آيه مباركه نفرموده : « والمطيعين و المطيعات» بلكه فرموده « قانتين و قانتات » تا متذكر اين نوع اطاعت شود . قنوت به معناي فرمانبري همراه با خشوع ، اطاعتي است كه از شناخت ، ايمان و اعتقاد محكم و عميق نشأت گرفته است . قنوت عبادتي است در نهايت تواضع و انقياد، چنين عبادتي در انسان نورانيت به وجود مي آورد و باعث مي شود كه تمامي حركات و سكناتش با انگيزه خدايي توأم گردد . كارش ، سخنش و نيتي كه در درونش مي گذرد ؛همگي مطابق خواست و اراده الهي است و خود را در تمامي حالات در محضر خدا مي بيند .
خداوند متعال در قرآن ، حضرت مريم ـ سلام الله عليها ـ اين بانوي مقدس را با صفت ستوده قنوت مدح مي نمايد .
« و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين »17
مريم سخنان پروردگار خود را تصديق كرد و كتب الهي را باور داشت و از عبادت پيشگان بود .
زني پاكدامن كه مادر پيامبر اولوالعزم حضرت عيسي روح الله ـ عليه السلام ـ بود ؛ هم صحبت فرشتگان ، همواره در حال عبادت و سجود و ركوع و پيوسته مطيع فرمان الهي . درجه ايمان مريم ـ سلام الله عليها ـ به قدري است كه قرآن از او به عنوان صديقه ياد مي كند . صديقه يعني بسيار تصديق كننده و كسي كه در ايمان ، تقوا و فضايل و كمالات اخلاقي به مرحله صدق قدم نهاده است .
قرآن مي فرمايد : « ماالمسيح بن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه » 18

صفت چهارم : مردان و زنان راست گفتار ( الصادقين و الصادقات )

خداوند تبارك و تعالي در اين جمله به يكي از مهم ترين صفات مردان و زنان مي پردازد كه آن صفت صدق و راستگويي به معناي حفظ زبان و مراقبت در گفتار و پرهيز از سخن نادرست مي باشد .
از روايات اسلامي استفاده مي شود كه استقامت و درستي ايمان هر شخص به استقامت و درستي زبان اوست .
پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي فرمايند :
« لا يستقم ايمان عبد حتي يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتي يستقيم لسانه » 19
ايمان هيچ بنده اي مسقيم و استوار نگردد مگر آن كه دل او استوار باشد و دل كسي استوار نمي شود مگر آن كه زبانش استوار باشد .
امام صادق ـ عليه السلام ـ در روايتي مي فرمايند : « به طول ركوع و سجود شخص نظر نكنيد زيرا كه اين چنين است كه به آن عادت نموده است ، اگر تركش كند به وحشت مي افتد ولكن به راست گفتاري و امانت داري او نظر كنيد » 20
مؤمن علاوه بر صداقت گفتار ، در نيت و عملش نيز صادق است بدين معني كه كردارش مطابق گفتارش مي باشد و با نيت و باطنش هماهنگ است . اگر ادعاي اسلام و ايمان مي كند كلمه لا اله الا الله بر زبانش جاري است و اگر دعوي عشق و محبت به مقام ولايت دارد ؛ ظاهر و باطنش يكي است و قلبش با سخنش همراه است و در مرتبه عمل نيز جز خداي احد واحد را نمي پرستد . اراده هيچ كس را بر خواست الهي مقدم نمي شمارد و مطيع فرمان اوليا و اوصياي الهي ـ عليهم السلام ـ است به طوري كه ديگر جايي براي نفاق باقي نماند .

پي نوشت ها :

1- سوره احزاب ، آيه 35 .
2- رجوع كنيد به :
طوسي ، محمد بن حسن ؛ التبيان في تفسير القرآن ، دار احياء التراث العربي ، ج 8 ، ص 342 .طبرسي ؛ مجمع البيان ، ج 20 ، ص 15 .آلوسي بغدادي ، ابوالفضل ؛ ج 22 ، ص 22 3- سوره حجرات ، آيه 13
4- سوره آل عمران ، آيه 195 .
5- ر . ك به : جوادي آملي ، عبدالله ؛ زن در آيينه جمال و جلال ، مركز نشر اسراء ، 1418 هـ . ق ، ض 101 .
6- سوره زمر ، آيه 12 .
7- مجلسي ، محمد باقر ؛ بحارالانوار ، المطبعه الاسلاميه ، ج 67 ، باب علامات المؤمن و صفاته ، ح 31 ، ص 302 .
8- سوره احزاب ، آيه 40 .
9- ر . ك به : مطهري ، مرتضي ؛ تعليم و تربيت در اسلام ، انتشارات صدرا ، 1367 ، ص 28 و 30 .
10- سوره حجرات ، آيه 14 .
11- همان .
12- همان ، آيه 15 .
13- كليني ، محمد بن يعقوب ؛ اصول كافي ، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ، ج 3 ، كتاب ايمان و كفر ، باب ايمان ، ح 1 ، ص 40 .
14- ر . ك به : طباطبايي ، محمد حسين ؛ الميزان ، دارالكتب الاسلاميه ، 1362 ، ج 16 ، ص 332 .
15- راغب اصفهاني ؛ المفردات في غريب القرآن ، المكتبه المرتضويه ، 1362 ، ص 413 ، ماده قنت .
16- الطريحي ؛ مجمع البحرين ، المطبعه المرتضويه ، 1362 ، ص 215 ، ماده قنت .
17- سوره تحريم ، آيه 12 .
18- سوره مائده ، آيه 75 .
19_نهج البلاغه ، ترجمه فيض الاسلام ، خطبه 175 ، ص 571 .
كليني ، محمد بن يعقوب ؛ همان ، باب الصدق و اداء الامانه ، ص 165 ، ح 12 .

 
دوشنبه 10 مهر 1391  3:43 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

درآمدي به: شخصيت‌شناسي زنان در قصه‌هاي قرآن

درآمدي به: شخصيت‌شناسي زنان در قصه‌هاي قرآن

محمد مهدي رضايي

1. زن ، به عنوان نيمي از نفس انساني كه آفريده خداوند است وظيفه او در زمين ، در عرصه حيات آدمي نقشي سازنده وجايگاهي بس ارجمند است. زن به همراه نيمه ديگر، يعني مرد، و با ياري جستن از استعدادهاي بسيار و گاه منحصر به فردي كه خالق دانا در طبيعت او به وديعت نهاده ، جاده پر پيچ و خم زندگي را مي‌پيمايد ، تا سرانجام نقش درخور و شأن شايسته خويش را دريابد و به كمال سزوار خود نايل آيد.
از منظر قرآن ، زن و مرد، هر دو انسان‌اند و از يك سرچشمه جوشيده‌اند ؛ « يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً كثيرا و نساء» ( نساء/4/1) و آن دو را خداوند ،‌ مستقل آفريد و طبعيت‌شان را گوناگون قرار داد ، تا هم تميز داده شوند و تا آنچه مقصود خداوند است‌ ، يعني حيات و زندگي اجتماعي بر روي زمين ، انجام پذيرد. اين امر برخاسته از حكمت خداوند بود و از علم او به همه چيز.
قرآن ، براساس همين نگرش ، آنان را به احكام الهي مكلف مي‌كند و تعليمات ديني انبيا را متوجه‌شان مي‌سازد. آنجا كه سخن از انسانيت است و پاي زن و مرد به عنوان دو انسان به ميان مي‌آيد ، اثري از فرق و اختلاف وجود ندارد؛ هرچه هست ، برابري و تساوي است و مورد خطاب خداوند ، فطرت و نفس انساني مي‌باشد. اما اگر شارع مقدس به طبيعت زن و مرد ، اشاره كرده و شأن خاصي از وجود آن دو را مورد توجه قرار داده ، آنگاه است كه به ناچار ، از تفاوت‌ها و تشخيص‌ها سخن مي‌رود. مثلاً ،‌ اسلام ، نماز را از زن حائض و نفسا برداشته و او را در ايام عادت ،‌آزاد گذاشته است. اين حكم الهي ، البته ،‌ رابطه‌اي مستقيم با طبيعت زن و وضع جسماني او دارد و شامل مرد، كه طبيعتي ديگر دارد، نمي‌شود.
قرآن ، چه آنجا كه از حقوق زوجيت سخن مي‌راند و چه آنجا كه سرگذشت زنان و مردان را در قالب داستان بيان مي‌كند ، يكسر از چشم عدالت و تساوي حقوق ، به زن و مرد مي‌نگرد و بي‌دليل ، يكي از ايشان را بر ديگري ترجيح نمي‌دهد. ملاك و معيار تكليف و مسئوليت ،‌ همان ‌« نفس واحده » است كه زن و مرد ، آن را به طور كامل دارا مي‌باشند. خداوند، درباره مادر موسي فرمود: « و اوحينا إلي ام موسي أن ارضيعه» ( قصص، 28/7) همچنين ، زني چون مريم عذرا را مخاطب قرار داده ، فرشتگان را مأمور مي‌كند تا او را به فرزندي كه اسمش مسيح است ، بشارت دهند: « اذ قالت الملئكة يمريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح ، عيسي بن مريم» ( آل‌عمران، 3/45)
زن قرآني ، نه سبب اصلي بدبختي‌ها و بيچارگي‌هاي بشر است ،‌ نه اساس فتنه و شر و نه شيطاني زيبا و وسيله‌اي براي ارضاي هوس‌هاي سيري ناپذير آدمي. تصويري كه قرآن ، در قصه‌ها و غير آن ، از زن و شخصيت او به نمايش مي‌گذارد ،‌ به طور كلي با ديدگاه ملل و اقوام ديگر و با انديشه‌هاي غير قرآني متفاوت و ناخواناست. براي رسيدن به يك نظر دقيق و يك فكر صحيح درباره زن و منزلت او ، راهي جز بازگشت به قرآن و تأمل در آن وجود ندارد.
2. در تعريف شخصيت گفته‌اند:‌« اشخاص شناخته‌ شده‌اي كه در داستان ، نمايش و ... ظاهر مي‌شوند ، شخصيت مي‌نامند. شخصيت در اثر روايتي يا نمايش ،‌ فردي است كه كيفيت رواني و اخلاقي او در عمل او و در آنچه مي‌گويد و مي‌كند ، وجود داشته باشد.1
آنچه در كتاب‌هاي آموزش فن قصه‌نويسي ،‌ تحت عنوان «‌ تعريف شخصيت » آمده است، آن چنان كه بايد ، جامع و مانع نيست و بعضاً ،‌ در دايره تعريف هم نمي‌گنجد. با اين همه ، در لابلاي اين تعاريف ، نكته‌هايي وجود دارد كه مقبول همگان است و تا اندازه‌اي در شناخت عنصر شخصيت راه گشا مي‌باشد.
با توجه به تعريفي كه آمده وتعاريفي مانند آن ، سؤالي به ذهن مي‌آيد:‌ آيا اين تعريف‌ها ، شخصيت‌هاي قرآني را هم در برمي‌گيرد ومي‌توان شخصيت‌هاي قرآني را با اينگونه تعريف‌ها سنجيده و به بررسي آنها پرداخت؟
تا به اين سؤال ، جوابي هر چند ناقص داده باشيم ،‌ با طرح دو مساله ، به مقايسه بين عنصر شخصيت در قصه‌هاي قرآن و عنصر شخصيت در ديگر قصه‌ها ، مي‌پردازيم.
الف ) ترديدي نيست كه شخصيت‌هاي داستان با ابزاري ساخته مي‌شوند كه نويسنده از زندگي و ديناي اطراف خود برداشت مي‌كند. او معمولا‎ً در آغاز خلق يك شخصيت ، با كمك جستن از حس ناخودآگاه و تا حدي خودآگاه ، از ميان كساني كه با آنان در طول زندگي خود آشنا شده است، فرد مناسبي را انتخاب مي‌كند ، آنگاه او را به كارگاه ذهن خلاق خود برده ،‌ چيزهايي از او مي‌كاهد و چيزهايي بر او مي‌افزايد و بدين ترتيب هيكل جانداري مي‌سازد كه هويت او ، سايه روشن‌هاي نهايي صورت وسيرت او در پيوند با ساير عناصر داستان و در پاسخ به نيازهاي آن عناصر شكل مي‌گيرد.2
اما شخصيت‌هاي قرآن ، از گونه‌اي ديگراند. اين شخصيت‌ها مخلوق ذهن نويسنده و برداشت‌هاي او از دنيا و زندگي نيستند بلكه خود واقعيت و حقايقي عيني هستند؛ و قصه‌هاي قرآن ،‌ عرصه‌اي است كه اين واقعيات و هستي‌ها بر روي آن به ظهور و بروز مي‌رسد و گوشه‌اي از حيات اجتماعي و فردي انسان را به شيوه‌هاي مختلف كه جز مهر و اقعيت بر پيشاني ندارند،‌به نمايش مي‌گذارد.
اگر شخصيت‌هاي داستاني ، سايه‌اي از شخصيت‌هاي واقعي‌اند ، ‌يعني ساختگي و جعلي‌اند ، شخصيت‌هاي قرآني ،‌ عين واقيعت‌اند و از خود اصالت و اساس دارند.
نكته ديگر اينكه، مراحل خلق شخصيت‌ به معنايي كه در داستان و رمان امروز وجود دارد،‌و در نوشته‌هاي اهل فن بيان شده است،‌ در قصه‌هاي قرآن ، اصلاً قابل طرح و بررسي نيست. پيشتر گفتيم كه در فرآيند خلق شخصيت ، داستان‌نويس با بهره‌گيري از دنياي اطراف خود و انسان‌هايي كه مي‌بيند و مي‌شناسد ، شخصيتي را ، ابتدا در ذهن خود مي‌آفريند و آنگاه بر روي كاغذ مي‌آورد و در طول داستان آن را مي‌پرورد ،‌ تا آنسان كه مي‌خواهد ، بشود. در اين حالت ، وقتي سخن از مراحل خلق شخصيت مي‌گوييم ، در حقيقت منظور مراحل خلق شخصيت در ذهن نويسنده است. آنچه او برروي كاغذ مي‌آورد و نشان مي‌دهد ، همه در ذهن اوست كه اتفاق مي‌افتد و در اختيار اوست، تا هرگونه كه مي‌خواهد در آ‌ن‌ها دخل و تصرف نمايد؛‌ و به همين دليل است كه تعبيري چون مراحل خلق شخصيت ، درباره كار نويسنده ، كاملاً درست خواهد بود.
با عنايت به آنچه گفته شد، ‌كار بيهوده‌اي است اگر بخواهيم با جست‌وجو در وقايع و رخدادهاي قصه‌هاي قرآني ، به بررسي مراحل خلق شخصيت بپردازيم. اصلاً به كاربردن اين تعبير درباره اين قصه‌ها آن هم به معناي رايج و متداول ، غلط و نابجا است. مگر اينكه پا را از دايره قصه و فضاي آن ، فراتر بگذاريم و به هستي و آنچه وجود خارجي دارد، نظر كنيم ،‌ آن گاه مراحل خلق شخصيت را درباره آفرينش ، زندگي و مرگ انسان‌‌ها ، كه به قدرت خداوند صورت مي‌پذيرد ، به كار ببريم. در اين صورت ،‌ مراحل خلق شخصيت دو معناي جداگانه و متفاوت خواهد داشت:‌
1. آنچه در دنياي ذهن و تخيل نويسنده اتفاق مي‌افتد.
2. آفرينش و پرورش موجودات به وسيله خداوند.
از اين دو معنا ، تنها معناي دوم قابل تطبيق بر قصه‌هاي قرآن است. چرا كه قرآن ، چونان آيينه‌اي در برابر حيات و هستي ، همه چيز را آنگونه كه بوده ،‌ هست و يا خواهد بود ، به ما نشان مي‌دهد.
ب ) عامل شخصيت در داستان و رمان، محوري است كه تماميت قصه بر مدار آن مي‌گردد و تمامي عوامل ديگر از قبيل:‌ كمال، معنا و مفهوم ، حتي علت وجودي خود را از عامل شخصيت كسب مي‌كنند. شخصيت است كه موجبات دگرگوني حوادث، جدال‌ها ، طرح و توطئه و ساير عناصر را پديد مي‌آورد.3به همين جهت نويسنده ، تلاش بسيار مي‌كند تا شخصيتي بيافريند ، بي كم و كاست و مطابق با موازين و اصول فن قصه نويسي.
شخصيت ،‌ در قصه‌هاي قرآن ، عنصري حتمي و اصيل نيست . اين عنصر ، مانند ديگر عناصر و عوامل ، طفيلي هدفي است كه قرآن از بيان اخبار گذشتگان و داستان افراد و گروهها دنبال مي‌كند. يعني بُردِ شخصيت تا جايي است كه بتواند نمونه و الگويي فراگير براي مخاطبان و عبرتي در پيش چشم ايشان باشد.
قصه نويس، چون شخصيت را محور اصلي و عمود خيمه داستان مي‌پندارد ، در پروراندن و باوراندن آن به مخاطب ، سعي بسيار مي‌كند و با بيان جزيي‌ترين امور ، از شخصيت ،‌ موجودي واقعي و عيني مي‌سازد. تا خواننده ، در قبول و باور آن شخصيت و آنچه در داستان اتفاق مي‌افتد. ترديد نكند . اين روش ،‌ با توجه به هدفي كه قصه نويس و رمان نويس در پي آن است، بسيار كارگر و مفيد خواهد بود. لكن شخصيت پردازي قرآن ، از مقوله ديگري است و هيچ وجه اشتراكي ، جز بيگانگي تعبير با ساير شخصيت‌هاي قصه‌ها ندارد.
بيان داشتيم كه نوع هدف ، در چگونگي ارايه شخصيت ، دخالت بسيار دارد. بنابراين ، درباره هدف قرآن از بيان قصه‌ها و اخبار گذشتگان ،‌ بايد گفت: قرآن ، همان گونه كه از بيان هر سوره‌اي ، به دنبال هدف خاصي مي‌گردد ، ‌از آوردن قصه‌ها و اختصاص دادن آيات فراواني به آنها نيز ، غرضي دارد. در اينكه اين غرض كدام است ، سخن اهل تحقيق « غرض ديني محض» را نشان مي‌دهد كه اين غرض در آيات مختلف قرآن پراكنده است و برشمردن همه آنها ، فرصت ديگري مي‌طلبد، اما، ناگزير به برخي از آنها كه با وجود گوناگون ، در ديني بودن مشترك‌اند، اشاره مي‌كنيم :‌
1. اثبات وحي و رسالت پيامبر(ص) 2. بيان اينكه ، دين يكسر از جانب خداوند است و مؤمنان همه يك ملت واحدند و خداوند يكتا پروردگار ايشان است 3. بيان اينكه همه اديان ، اساسي واحد دارند كه « ايمان به خدا » است 4. بيان اينكه وسله دعوت همه پيامبران يكي بوده و قوم ايشان همه عكس‌العملي يكسان داشته‌اند 5. بيان نعمت‌هاي الهي 6. آگاه كردن آدم از وسوسه شيطان 7. تربيت انسان و آموختن ايمان و اخلاق به او.4
3. درادامه اين نوشتار به بررسي اين نكته مي‌رسيم كه اصلاً هدف از وجود زن و شخصيت او در قرآن و قصه‌هاي آن چيست؟ آيا مقصود قرآن از اين كار، در راستاي همان هدف اصلي و عالي، يعني غرض ديني است ، يا هدف ديگري را دنبال مي‌كند.
پيشتر اشاره‌وار گفتيم كه شخصيت در داستان و رمان امروز، محور است كه تمام رخدادها و قضايا بر گرد آن مي‌گردند. شخصيت است كه آن‌ها را باعث مي‌شود و بودن يا نبودن ،‌ وچگونگي‌اشان را تعيين مي‌كند.
نقش زن ، به عنوان يك عنصر جذاب و كشش‌دار كه مي‌تواند بار عاطفي و احساسي و همچنين بار جذابيت داستان را در حد زيادي به دوش كشد، نقش تعيين كننده و حياتي‌اي خواهد بود. كم ‌تر داستاني و رماني را مي‌توان خواند و ردپايي از زن و شخصيت‌ او ، در آن مشاهده نكرد. بسآمد اين نقش‌ آفريني ، البته ، در رسانه‌هاي ديگري ، چون : تلويزيون ، سينما و تئاتر ،‌ به طور شگفت‌انگيزي بالاست. گرچه اين رويكرد ، دركشورهاي اسلامي‌ ، به خصوص ايران ، به شدت كشورهاي غربي نيست و يا به نوع ديگري ، ‌سامان داده شده ، اما مسلم است كه نقش زن در وسايل ارتباط جمعي ، به طور عام ، و در هنرها ، به طور خاص ، نقشي ويژه و سرنوشت‌ساز بوده وخواهد بود. اين سخن به معناي آن نيست كه زنان در دنياي معاصر ، بدين‌وسيله، توانسته‌اند به جايگاه اصيل و خدا دادشان دست يابند و يا اينكه ،‌ رسانه‌هاي ارتباطي ، در اين راه ، گامي بخاطر آنها برداشته‌اند. هرگز ، آنچه اكثراً مغفول مانده و كم‌تر به فكر صاحبان قدرت و زياده طلب رسانه‌ها خطور كرده ، همين نكته مهم و اساسي است. اساساً‌ ، از منظري كه كارگزاران عصر ما ، سواي اندكي انديشمندان فرهيخته و طالبان راستي و درستي ، به زن و منزلت او مي‌نگرند، هرگز نمي‌توان جايگاه حقيقي او را ديد و درك كرد و آنگاه شرايط رسيدن به آن شأن و مقام را فراهم آورد. بشر امروز زن را ابزاري مي‌پندارد، در دست آنان كه توان سوء استفاده بهره ‌كشي از او را دارند.
برگرديم به قرآن ، قرآن جز سخن حق نمي‌گويد و باطل از هيچ سو بدان راه ندارد. قرآن كلام خداوند است و هدايتگر و سازنده بشر. اگر چنين است ، كه هست ، پس قصه‌هاي قرآن نيزهدفي جز آن دنبال نمي‌كند. شخصيت ، چه زن باشد و چه مرد ، در هر صورت مقصود از پرداختن به آن ، رسيدن به هدف والا و برترين قرآني است.
روش قرآن ، در قصه‌گويي و شخصيت‌ پردازي ، نه آنگونه است كه با ارائه شخصيت زن ، او را وسيله‌اي براي برانگيختن احساسات وفتنه‌انگيزي و ارضاي خواهش‌هاي نفساني قرار دهد. ساحت اين كتاب الهي از اين امور پيراسته و مبراست.
زن مانند مرد ، طبيعتي انساني دارد. او در زندگي دنيا ، با ضرورت‌هاي گوناگون حيات روبه‌رو مي‌شود و در برابر آنها عكس‌العمل نشان مي‌دهد؛ ضرورت‌هايي كه بسياراند و مختلف ، و آدمي از برخورد با آن‌ها چاره‌اي ندارد.
پس آنجا كه سخن از زندگي و ضرورت‌هاي آن به ميان مي‌آيد. حضور بجاي زن‌ ، به عنوان جزيي انفكاك ناپذير از حيات ، حتمي و لابد مي‌نمايد. در قرآن نيز ، همين‌گونه است و زن ،‌ به صورت‌هاي گوناگون نقش لايق خود را ايفا مي‌كند، بي‌آنكه در واقعيت آنچه بوده ، جرح و تعديلي صورت گيرد.5
ضرورت حضور زن در قصه‌هاي قرآن ، از نوع ضرورت‌هايي كه در ادبيات و هنر امروز وجود دارد ، نيست. اگر وقايع و اتفاقات قصه اقتضا نكند ، قرآن براي كشاندن پاي زن به آن قصه ، ضرورتي احساس نمي‌كند و بدان تن در نمي‌دهد. به همين دليل ،‌ در شماري از قصه‌ها مانند: قصه اصحاب كهف ، قصه عبد صالح و موسي و قصه ذي‌القرنين ، از زن و نقش‌آفريني او، خبري نيست.
نتيجه آنكه: منطق قرآن ، حق و حق‌گويي است و بنايش بر تربيت و تهذيب نفوس بشري؛ و بر دامن چنين رسالت عظيمي ،‌ هرگز ، گِرد حيله‌گري ، فتنه انگيزي ، اشباع هوس‌هاي حيواني و تمسك به زيبايي‌هاي دروغين ننشيند؛ كه خداوند ، قرآن را بي نقص و كاستي آفريد و آن را از هر آفريده ديگر ، زيباتر ، جذاب‌تر و آراسته تر قرار داد.
4. روش قرآن ، در بيان قصه‌ها ، منحصر به فرد و بيگانه با برخي روش‌هاي معمول در قصه‌هاي ادبي و دست‌نوشت انسان است. سرگذشت‌ها و صحنه‌ها ، به اجمال و اختصار و گاه بدون ترتيب زماني اتفاق مي‌افتد؛ در اثناي يك قصه ، قصه‌ ديگر يبان مي‌شود ،‌ با مفاهيم و حقايق و موضوعات عقيدتي و اخلاقي و شرعي و هستي‌شناسي ، عرضه مي‌گردد. اين روش مخصوص و غير معمول ، قصه‌هاي قرآن را دگرگون ساخته ،‌ هويتي خاص به آن‌ها مي‌بخشد.6
در ياد كرد شخصيت‌ها نيز اين روش ، اعمال شده است. قرآن ، از شخصيت‌‌هايي مانند مسيح و مادرش ، با نام خاص ، ياد مي‌كند: « ذلك عيسي ابن مريم قول الحق الذي فيه يمترون» ( مريم ،19/34). و بسياري از شخصيت‌هاي ديگر را‌ ، كه بيشتر از زنان حق مي‌باشند ،‌ بي‌نام و نشان باقي مي‌گذارد و از آن‌ها ، گاه با عنوان خاص و گاه با وصف خاص ، نام مي‌برد؛ درباره مادر موسي و همسر فرعون فرمود: « و اوحينا الي ام موسي ان ارضيعه » ( قصص،28/7) و « و قالت امرات فرعون قرت عين لي ولك» ( قصص، 28/9) و دختران شعيب را هنگام ورود موسي به مدين ، چنين توصيف مي‌كند: « و وجد من دونهم امراتين تذوادن» ( قصص، 28/23)
اين شيوه قرآن ،‌ به خصوص در ياد كرد زنان ، پرسش‌هايي را در ذهن قرآن پژوهان برانگيخته و جدال‌هايي را باعث شده است. در مقام پاسخ با اين پرسش ‌ها‌ ، نظرها مختلف است و هر كسي علتي را بيان مي‌دارد. با همه اينها دو نظر عمده وجود دارد كه از آن دو نظريه ، با عنوان « تبعيت»‌ و « تعميم»‌ سخن مي‌گوييم.
تبعيت: نيامدن اسم زنان درقرآن ، بدون شك برخاسته از قصد و غرضي است. در اين ريشه‌يابي غرض قرآن سخنان بسيار گفته شده ، اما آنچه به نظر ما مي‌رسد شايد علت عمده باشد ، دو چيز است. توضيح آنكه : عرب‌ها ، در زمان نزول قرآن و پيش از آن ، زن را تابع مرد مي‌دانستند و در هيچ يك از شوؤن حيات ، براي او استقلال قايل نبودند. همچنين در محيط اجتماعي و فرهنگي آن زمان ، نام بردن از زنان ، آنهم در ميان جمع ، كاري زشت و ناپسند بوده است. قرآن نيز با توجه به موقعيت زن در جامعه آن روز عرب ، زن را تابع مرد و شخصيت او را عقبه و دنباله شخصيت مرد مي‌داند. به همين جهت در اوامر و نواهي و احكام ، زن و مرد را با هم متوجه مي‌سازد. نه اينكه يك بار زن را و بار ديگر مرد رامورد خطاب خود قرار دهد. آري ، قرآن همه جا بدين‌گونه عمل مي‌كند؛ چه آنجا كه آدم وحوا را از نزديك شدن به « شجره» برحذر مي‌دارد و چه آن زمان كه از بهشت مي‌راندشان و چه بعد از آن.7
آنچه ذكر شد‌ ، برگرفته از كتاب « الفن القصصي في القرآن الكريم» ،‌ نوشته متفكر و نويسنده عرب ، محمد احمد خلف الله بود كه در تبيين و توجيه نظريه تبعييت ، كه سخت بدان وفادار و معتقد است ، بيان كرده است. اين رأي را ، ديگران برنتافتند و سخت با ان به مبارزه برخواستند. كم‌تر كتابي را در اين زمينه مي‌توان يافت كه تعريض وتعرضي به نويسنده مذكور و نظريه او نكرده باشد.
بيان احمد خلف الله از چند جهت كاستي دارد و اشكلات متعددي برآن وارد است. پيش از پرداختن به موارد نقص ، محورهاي مطرح شده در سخن ايشان را فهرست مي‌كنيم:
الف ) زن در جامعه آن روز عرب تابع مرد بود و استقلال نداشت.
ب ) نام بردن از زنان ، در فرهنگ عرب‌ها ، كاري زشت و ناپسند بود.
ج ) قرآن نيز ، به پيروي از فرهنگ حاكم بر جامعه آن روز عرب ، زن را تابع مرد مي‌داند و نامي از او به ميان نمي‌آورد.
از اين محورهاي سه‌گانه ، تنها در مورد اول درست است و با آنچه در تاريخ عرب آمده ، سازگاري دارد. مورد دوم مبناي صحيح تاريخي ندارد و حكايت از اطلاعات ناقص مؤلف مي‌كند و مورد سوم ، يعني تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ زمان نزول ، از اساس متزلزل است.
سيد عبدالحافظ عبد ربه ، از علماي طراز اول الازهر و مؤلف كتاب « بحوث في قصص القرآن» ادعاي دوم احمد خلف الله را چنين پاسخ مي‌گويد : « عده‌اي برآنند كه ياد نكردن قرآن از زنان ، به اسم خاص ، ريشه در باورها جاهلي عرب‌ها دارد ،‌ كه نام زنان را در جمع نمي‌بردند و آن را زشت مي‌پنداشتند. اين نظريه ، به گواهي تاريخ ، مستقيم و سالم نيست. عرب ، در محافل و مجالس خود ، نام زنان را بر زبان مي‌آورد و در شعرها و روايات به آن تصريح مي‌كرد. مگر نه اين است كه بسياري از نام‌آوران و مشاهير عرب را به نام مادرشان ، مي‌ناميدند و مي‌خوانند و نام زنان بزرگ قبيله را بر آن قبيله مي‌گذاشتند.8

تعميم‌:

تعميم ، به معناي عموميت دادن خطاب ،‌ با شيوه‌هاي گوناگون ، جزو مسايل و فروعات علم معاني و داخل در بلاغت قرآن ، است. از نمونه‌‌هاي كارآمد تعميم ، نام بردن از شخصيت‌ها و ذكر نكردن خصوصيات آنهاست. قرآن در موارد بسياري ، به خصوص در قصه‌ها ، از تعميم سود مي‌برد.
ياد كردن قرآن از زنان ، گاه با اسم خاص است. مثلاً از مادر عيسي با نام ياد مي‌كند و بارها آن را ، در شماري از آيات ، ذكر مي‌نمايد. قرآن در اين روش ، نيز ، در پي هدفي ارجمند مي‌باشد و بي‌دليل و يا بخاطر هدف‌هاي بي‌اهميت‌ چنين نمي‌كند. همچنين است اگر مي‌بينيم درموارد زيادي ، از زنان تنها به عناوين يا اوصاف ايشان ، بسنده مي‌شود و اسم خاصشان از قلم مي‌افتد. قرآن بدين وسيله ، از صنعتي علمي به نام « تعميم» كمك مي‌گيرد ، تا به آنچه منظور ومقصود اوست ، دست يابد. زني كه قرآن نام او را وا مي‌گذارد ، نمونه تمام زناني است كه مي‌توانند در موقعيت و وضع او قرار گيرند و شعاع حكم قرآن نشان مي‌دهد اختصاص به شخص ندارد ، آوردن نام زن يا مردي كه به عنوان نمونه ، مورد آن حكم يا وضع قرار گرفته ، جز اينكه دايره حكم قرآن و آن وضعيت عام را تنگ كند و فهم مخاطب را به اشتباه بيفكند ، هيچ سود ديگري نخواهد داشت.
آري ، گفتار و كردار ، و انواع گوناگون وضعيت‌ها ، به خودي خود نمي‌توانند وجود داشته باشند. اين اشخاص و افرادند كه منصه ظهور و بروز را فراهم مي‌آورند. پس چاره‌اي از وجود شخصيت‌ها ، نيست. سؤال اينجاست ، آيا تشخيص دادن به اين شخصيت‌ها ، با بيان ويژگي‌هاي منحصر به فردي چون ذكر اسم خاص آنها به همان اندازه ، ضروري و ناگزير مي‌باشد؛ خصوصاً درجايي كه قرار است آن شخصيت ، نمونه و نماينده يك جنس يا نوع باشد!؟
زن فرعون ، زن نوح ،‌ زن لوط ، زن ابولهب و ملكه سباء ، در آن جايگاه كه قرآن آنان را قرار داده‌ ، همگي زناني هستند كه نمونه‌هايي كه يا در پرتگاه گمراهي و جهالت فرو افتادند ‌، يا بر قله رفيع هدايت و نور قامت افراشتند.
اما زني كه داراي صفتي مختص به خود مي‌باشد كه ديگر زنان آن ويژگي را ندارند ، اين زن ، در قرآن ،‌ خواه ناخواه جلوه ديگري خواهد داشت و بردن نام او امري است ناگزير و بايسته. كافي نخواهد بود ، اگر قرآن ، از مريم دختر عمران ، چنين تعبير كند : « ‹امراأة › احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا» ( تحريم ، 66/12) يا بگويد: « واذكر في الكتاب مريم ‹ بنت عمران› اذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقيا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سوياً» ( مريم ، 19/16،17). در جمع زنان عالم‌ ، از اول تا به آخر ، تنها مريم دخت عمران چنين شأن و مرتبه‌اي دارد و بس. حال ، اگر قرآن از ذكر نام او غفلت مي‌ورزيد و مانند ديگر زنان از او ياد مي‌كرد ، آيا تصور نمي‌شد كه آنچه درباره مريم گفته شده ، از جهت زن بودن اوست و زنان ديگر نيز مي‌توانند ، در آن موارد با او همتا و شريك باشند. بي شك چنين نيستند. اين اراده خداوند بود كه مريم را به « فضل عظيم » نايل كند و او و فرزندش را « آية للعالمين » قرار دهد. و هيچ آفريده ديگري ، در اين مقام ، همنشين آنها نخواهند بود.9
آنچه گفته آمده ، به زنان اختصاص ندارد ، بلكه قرآن ، درباره مردان نيز ، چنين كرده است. اگر قرآن نام انبياء و نام كساني چون فرعون و قارون را ذكر مي‌كند ، اين به دليل وجود يك خصوصيت ذاتي و غيرقابل تعميم در آنان است؛ و اگراز ديگران نام نمي‌برد ، بدين خاطر است كه با مردان ديگر فرقي ندارند و به راحتي ، در هر امت و گروهي و در هر زمان ، مانندشان يافت مي‌شود. بنابراين ، اينگونه شخصيت‌ها ، چه زنان و چه مردان ، ضرب‌المثلهايي هستند در دايره ايمان و كفر ، و هدايت و ضلالت ، كه خداوند با بيان سرگذشتشان ، تمامي انسان‌ها را بدين نكته آگاه ساخته كه اگر كردار و گفتارشان مانند كردار و گفتار شخصيت‌هاي قرآني باشد ، به سرانجام و عاقبتي خواهند رسيد كه آنان رسيدند؛ يا هدايت مي‌يابند و يا در گمراهي سرنگون خواهند شد ، پس هدف قرآن ، بيان حقيقتي است كه مستقل از افراد و اشخاص ، درهمه دوران‌ها وجود دارد ، و همه افراد انسان ، بنابر سرشت و طبيعت‌شان ، توانايي رسيدن به آن را ندارند.
5. هر يك از زنان قصه‌هاي قرآن ، در آيينه شخصيت خود ، حقيقتي را پيش روي ما مي‌گذارند كه وجوه گوناگوني دارد و از چند جهت قابل توجه و دقت است. اين حقيقت ، گاه چنان متعالي و بالنده است كه همه وجود آدمي را از شوق رسيدن به آن مي‌آكند و گاه چنان تلخ وگزنده ، كه روح در برابر آن تاب تحمل نمي‌يابند و به ناچار گزير اختيار مي‌كند.

اختيار و آزادي عقيده:

همسر فرعون ، نمونه گوياي يك شخصيت مستقل و انساني است كه به رغم فشارهاي حاكم بر جامعه آن روز و فريبندگي زندگي اشرافي درون كاخ فرعون و اجباري كه از هر سو او را در تنگنا مي‌گذاشت ، دعوت موسي را لبيك گفت و اصول وارزش‌هاي انساني را برگزيد. اين زن كه قرآن از او به نيكي و شايستگي ياد مي‌كند ، آن‌گاه كه با چشم بصيرت و آگاهي خود ، گمراهي فرعون و مردم چشم وگوش بسته زمانش را مشاهده كرد و حقانيت دين موسي را دريافت ، نه تنها با آن مردم جاهل كه جز سايه حكومت فرعون پناهگاهي نمي‌ديدند ، همراه و همصدا نشد ، بلكه شجاعانه ، ايمان خود را اعلان كرد و بر آن پاي فشرد. چنين بود كه خداوند ، او را براي ايمان آوردندگان مثال زد و فرمود : « و ضرب الله مثلاً للذين امنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نجني من فرعون وعمله و نجني من القوم الظلمين» ( تحريم ، 66/1).
آري ، آن كسي كه قلبش به ياد خدا اطمينان يابد وخود را از سلطه سياه جهل وگمراهي برهاند ، بهترين نمونه ، براي مردم با ايمان ، تواند بود.
در مقابل ، قرآن از زناني سخن مي‌گويد كه عقيده باطل را برگزيدند و در بيراه تباهي سرگردان شدند. آنان نيز ضرب المثل قرآن شدند ، اما درجهت عكس همسر فرعون ، فرمود‌: « ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صلحين فخانتا هما فلم يغينا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الدالخلين» ( تحريم ، 66/10).
اين دو زن در جوار بندگان كريم خداوند و انبياي او ، چشمان خود را در برابر تابش نور ايمان كه اطرافشان را آكنده بود ، هيچ برنگرفتند. اين وضع كساني است كه بيرون از دايره طبيعت و فطرت الهي خويش گام مي‌زنند و حق و حقيقت را بر نمي‌تابند. زن لوط و زن نوح ، سر از اطاعت همسران خود ، كه مرداني برگزيده و خدايي بودند ، پيچيدند و حق و خير و رستگاري را به گمراهي و فساد فروختند و نمونه‌اي از زن را نشان دادند كه سركش ، بدخو و دشمن حق است.
اين برابري و تقابل ، تاكيدي است قرآني ، بر اين نكته كه انسان‌ها ، چه زن وچه مرد ، تنها خود دربرابر آنچه مي‌گويند و مي‌كنند ، مسئول خواهند بود . « و لاتزرو وزارة وزر اخري»‌ ( انعام، 6/164).

حكومت و زمامداري:

در تصويري كه قرآن از زن مقتدر و صاحب امر ارايه مي‌دهد ، عاطفه و احساسات جوشان او در برابر عقل و تدبير رنگ مي‌باز د و زن ، در مواقع بحراني و سرنوشت ساز ، چنان عمل مي‌كند كه مردان كارآزموده و مجرب. ملكه سبا زني است دولتمند و در ميان قوم خود با عظمت و بلندمرتبه؛ زني كه به عقل و حكمت و تدبير ، شهرت يافته و نمونه‌اي است از زنان آگاه ، دورانديش وداناي به امور جامعه و زندگي. آنگاه كه نامه نبي خدا ، سليمان ، بدو مي‌رسد ، با وزرا و فرماندهان لشكر خود و با بزرگان دولت به چاره‌انديشي و مشورت مي‌نشيند و مي‌گويد : « يا ايها الملأ افتوني في امري ما كنت قاطعة امرا حتي تشهدون» ( نمل ، 27/32) و چون راي ايشان را بر جنگ و خونريزي و به كنار نهادن عقل وتدبير ، استوار مي‌بيند ‌، گفتارشان را ناقص و فكرشان را اشتباه مي‌خواند و اعلام مي‌دارد كه صلح بهتر از جنگ است و سزوار عاقلان آن است كه به كاري دست زنند كه نيكو باشد و آنان را نفع دهد.

هوسبازي و تكبر:

وقتي كه هوس‌هاي لجام گسيخته و خواهش‌هاي از بند عقل رسته ، انسان را به محاصر درآورند و قيد و بند اخلاق و انسانيت را از پاي او بردارند ، هيچ مانعي در برابر اين انسان تاب مقاومت نخواهد يافت ، تا بالاخره به آنچه مي‌خوهد برسد عطش شعله‌ور هوس را فرونشاند.
درماجراي عبرت‌آموز و حكمت‌آميز يوسف نبي‌ ، گوشه‌هايي ديگري از ابعاد شخصيت زن ، يعني عشق ، تكبر و پشيماني ، در وجود همسر عزيز مصر و برخورد او با يوسف تجسم يافته و همگان را به تماشا و تفكر فرا مي‌خواند.
حسن خدا داد يوسف و شخصيت ملك گونه آن حضرت ، به قصر عزيز مصر رونقي ديگر داده بود. هر روز كه بر عمر يوسف مي‌گذشت و آثار جواني و رشد در او پديدار مي‌گشت ،‌ فرزانگي و دانش او نيز افزون مي‌شد :‌ « و كذلك نجزي المحسنين » ( يوسف ،‌ 12/22) و اين چنين بود كه همسر عزيز مصر به يوسف دل بست تا بدان مرتبه كه نتوانست بر هواي نفس خودغالب آيد. پس در برابر غلام خود عاجز شد ، دامن اختيار از كف نهاد و همه چيز را جز وصال يوسف به هيچ انگاشت. اما يوسف تسليم نشد و به خدا پناه برد. آري ، مردان خدا ، آن زمان كه نفس اماره به عميق‌ترين دره‌هاي تباهي اشاره مي‌كند ، پناهگاهي جز پروردگارشان نمي‌يابند.
سرپيچي يوسف بر همسر عزيز گران آمد. پس حيله‌گري نمود و پاك دامن‌ترين خلق را ، در برابر عزيز مصر ، متهم ساخت:‌ « قالت ما جزاء من اراد باهلك سؤا الا ان يسجن او عذاب اليم » ( يوسف ، 12/25).
عذابي كه زليخا براي يوسف پيش مي‌نهد ، به تعبير نويسنده‌اي ،‌« عذاب بي خطر»‌ ي است. زيرا ، قلب زن ، هنوز از عشق به يوسف آكنده است؛ اما چه مي‌تواند بكند زني كه عنوان همسري عزيز را دارد و در چشم خلايق بزرگ است. جز اين كه با اين برخورد ،‌هم انتقام تحقير شدنش را بستاند وهم محبوب خود را از دست ندهد. واين خواست خداوند بود كه يوسف بماند ، تا روزي ، با اعتراف همسر عزيز كه نشان از پشيماني او داشت ، دامن عصمتش از آن تهمت ناروا پاك گردد.

ويژگي‌هاي زنانه

ترس و حفظ آبرو: در سوره مريم ، در ضمن آياتي كه سرگذشت مريم و ماجراي تولد عيسي رابيان مي‌دارد ، به حقيقتي برمي‌خوريم كه هر چند در فرد فرد انسان‌ها وجود دارد ، اما در زنان به خاطر سرشت و طبيعت‌شان ، از شدت وحدت بيشتري برخوردار است ، به گونه‌اي كه آن را از ويژگي هاي زنان دانسته‌اند.
فرشته مأمور خداوند ، در هيأت مردان ، به خلوت مريم ،‌ دختر عمران راه مي‌يابد تا او را به داشتن فرزندي بشارت دهد. مواجه شدن با چنين صحنه‌اي ، بند بند وجود مريم را آشفته و مضطرب مي‌سازد؛ شعله‌هاي تقوي و پرهيزگاري در نهادش زبانه مي‌‌كشد و به سوي خدا مي‌گريزد: « اني اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا» ( مريم،‌19/18) چه مي‌تواند بكند او كه همواره پاكدامن زيسته ، در دامان پاكان پرورش يافته و در ميان مردم ضرب‌ المثل تقوي و عفت است ، جز آنكه بر خود بلرزد و خداي خويش را به ياري بطلبد.
همسرخواهي:‌ گرچه غريزه همسرخواهي نعمتي است نهاده شده در وجود همه افراد انسان ، اما بروز اين احساس در زنان به ‌گونه‌اي است كه آن را ازمانند خود ، مردان ، جدا مي‌سازد. توضيح آنكه : يكي از تدابير حكيمانه و شاهكارهاي خلقت اين است كه مردان را مظهر طلب و نياز قرار داد و زنان را جلوه ‌گاه ناز. اين خود ضامن حيثيت و احترام زنان و جبران كننده ضعف جسماني آنان مي‌باشد. بنابراين ، غريزه همسرخواهي و همسرجويي ، در مردان ظهور مي‌يابد و كم‌تر اتفاق مي‌افتد كه زني ، نداي اين احساس را لبيك گفته ، در صدد انتخاب همسر برآيد. اگر هم در موردي ، قدم‌هاي اول را براي ايجاد رابطه و زندگي زنان بردارند ، به گونه‌اي عمل مي‌كنند كه عزت ، آبرو و حياي‌شان آسيب نبيند و دست خوش بي‌حرمتي نگردد.
در قصه حضرت موسي و وارد شدن آن جناب به مدين ، مي‌خوانيم: « ولما وردماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون و وجدمن دونهم امرأتين تذودان قال ما خطبكما قالتا لاتسقي حتي يصدر الرعاء و ابونا شيخ كبير» ( قصص، 28/23).
دختران شعيب نزد پدربرگشتند و ماجرا را براي او بازگو كردند. شعيب يكي از آن دو را فرستاد كه موسي را به خانه دعوت كند.
مردانگي ، قوت و كرامت موسي‌ ، قلب صفورا ، يكي از آن دختران را ، شيفته خود كرد. مردي اين چنين ، همسري شايسته و همراهي امين تواند بود. پس به عنوان مقدمه به پدر گفت: « يأبت استئجره ان خير من استئجرت القوي الامين» (قصص ، 28/26). و اين تدبير دختري است كه مرد دلخواه خود را يافته و عزت آبروي خود را حرمت مي‌نهد. شعيب ، ميل باطني دخترش را درمي‌يابد و موضوع را با موسي در ميان مي‌گذارد. در‌آيه بعد ، بدون فاصله ، مي‌خوانيم:« قال اني اريدان انكحك احدي ابنتي هتين علي ان تأجرني ثمني حجج» ( قصص، 28/27).
عاطفه مادري: برخي از معاني و مفاهيمي كه قرآن نيز معترض آنها شده ، جز در وجود جنس مؤنث ، يعني زن ، مأمن ديگري ندارد. از جمله آن معاني ، عاطفه مادري است ؛ حسي كه از ديدگاه قرآني و اسلامي ، بس ارجمند و پاس داشتني است و دارنده آن ، مقامي بلند در پيشگاه خداوند دارد.
نمونه اين معنا را نيز در قصه حضرت موسي ، سراغ مي‌گيريم. موسي ، دور از چشم مراقبان حكومتي فرعون ، در فضايي پر از اضطراب و دلهره به دنيا آمد. اما معلوم بود كه اين قضيه براي مدت زيادي ، نمي‌تواند مخفي بماند. چاره كار چه بود؟! اين انديشه ، جان مادر موسي را مي‌گداخت و معذب مي‌داشت. نه تاب دوري فرزند را داشت و نه مي‌توانست ، بي واهمه فرعون و گماشته‌هايش ، او را در دامان خود بپرورد. چه بايد مي‌كرد!
از جانب خداوند ، بر مادر موسي وحي آمد كه: « ... ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لاتخافي و لاتحزني» ( قصص، 28/7) در شگفت شد. اين چه حكمي بود! نوزادش را به دريا بيفكند! پس با اين عاطفه سرشار مادري چه كند! بسازد و بسوزد! آري ، او بنده مطيع خداوند است وبايد به فرمان او ، گرچه رها كردن فرزند در دريا باشد ، گردن نهد.
عاطفه مادري در سرشت زن نهاده شده و هر زني ، گرچه فرزندي نياورده باشد ، آن را با تمام وجود احساس مي‌كند.
موسي نوزاد ، درون صندوقچه شناور بر آب ، چشمان همسر فرعون را به خود مي‌خواند. جنب و جوشي سراپاي زن را فرا مي‌گيرد. سالها از ازدواج او و همسرش مي‌گذشت ، اما فرزندي نداشتند. چه مي‌شد ، اگر اين كودگ را به فرزندي ، مي‌گرفتند: « قالت امرات فرعون قرت عين لي ولك» ( قصص ، 28/9) پس بي‌اختيار موسي را از دست نگهباني كه او را مي‌بردند تا بكشند ، گرفت و فرياد برآورد: « لاتقتلوه» ( قصص ، 28/9) و چه به وقت ، خداوند ، عاطفه فرزندخواهي را در وجود همسر فرعون به خروش آورد ، تا بار ديگر آيتي از آيات بينات خود را ، در برابر چشم جهانيان آشكار سازد.
آري ، خداوند با به تصوير كشيدن عاطفه مادري ، به دو صورت گوناگون ، حق نفس انساني را به بهترين وجه ادا نمود و چيزي را فروگذار نكرد.

پي‌نوشتها:

1. ميرصادقي ، جمال ، عناصر داستان /83.
2. ايراني ، ناصر ، داستان ، تعاريف ابزارها/189.
3. براهني ، رضا ، قصه نويسي /242.
4. حكيم ، سيد محمدباقر ، القصص القرآني /35.
5. خطيب ، عبدالكريم ،‌ الققص القرآني في منطوقه و مفهومه/113.
6. حكيم ، سيد محمدباقر ، القصصي القرآني /74.
7. خلف الله ، محمداحمد ،‌ الفن القصصي في القرآن الكريم /72.
8. عبد ربه ، سيد عبدالحافظ ، بحوث في القصص القرآن /72.
9. خطيب ، عبدالكريم ، القصص القرآني في منطوقه و مفهومه/116.
10.
11.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زن برترين پديده نظام آفرينش

زن برترين پديده نظام آفرينش

علي نريماني

به تجربه ثابت شده است كه زن بالقوه پيشرفته تر و متكامل تر از مرد است، از طرفي دانش امروز ثابت كرده است كه اگر چه حجم مغز زن كوچك تر از حجم مغز مرد است اما سلولهاي مغز زن 20 درصد بيشتر از مغز مرد مي باشد، و اين بسان تكامل ساخت قطعات الكترونيكي امروزه نسبت به گذشته است، اگرچه اين قطعات از حجم كمتري برخوردارند، ولي راندمانشان بيشتر از گذشته است، البته امروزه عده اي حتي در تساوي حجم مغز زن و مرد سخن رانده اند،
اما سخن ما در اين بخش يك بحث عرفاني است، كه به قول نيكلسون:
جرعه حسن است اندر خاك كش***كه به صد دل روز و شب مبيوسي اش
اين جرعه خوش گوار جمال الهي آميخته با خاك شوق و عشق آميز است كه شب و روز از ژرفاي عميق دلي، آن را مي بوسي،
پرتو حق است آن معشوق نيست***خالق است آن گوئيا مخلوق نيست
مولانا در مثنوي معنوي ، زن را پرتوي از جمال و زيبايي حق مي داند چرا كه:
انََّ ا،،، جميل يحب الجمال
خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد
بنابر اين با مشاهده زن از جنبه ظاهري و باطني به جمال الهي پي مي بريم، مولانا معتقد است كه زن از قدرت حيات بخش خلاقيت برخوردار است، بنابر اين زن كانوني است براي تجلي حق كه با قدرت خلاقه ذات حق يگانگي دارد،
نيكلسون در شرح بر مثنوي مولانا درباره اين بيت، از خود و ديگران مطالبي آورده است كه بدون دخل و تصرف، آن را نقل مي كنيم:
« تعبيراتي كه در مصراع دوم بكار رفته قابل توجه است، شاعر، حجاب صورت را كنار مي زند و جمال ازلي حق را كه الهام بخش و معشوق همه عشاق است، در زن مشاهده مي كند، و او را به اعتبار اصل خلقت او، واسطه اي مي بيند به مفهوم حقيقي كلمه، كه جمال قديم الهي، خود را در او متجلي مي سازد، و به فعاليت خلاقه مي پردازد، زن از اين ديدگاه، كانوني است براي تجلي الهي و مي توان او را با قدرت حيات بخش فروغ او يگانه دانست،
«ولي محمد » شرح جالبي در اين باره نوشته است مبتني بر فصوص كه من آن را ترجمه مي كنم زيرا تفاوت ميان « ابن عربي» و « مولوي» ، اين شارحان آراء عرفاني را مي نماياند ،
«بايد دانست كه شهود حق سبحانه مجرد از مواد ممكن نيست، و شهود او در ماده انساني كامل تر است از شهود او در غير انسان، و در افراد انسان شهود او در زن كامل تر است از شهود او در مرد، زيرا كه شهود حق يا به صفت فاعليت است يا به صفت منفعليت، يا به حسب هر دو كه هم فاعل باشد هم منفعل، پس مرد وقتي كه مشاهده كرد حق را در ذات خود، از حيثيتي كه ظهور زن از مرد است، مشاهد كرد حق را در فاعل ، و وقتي كه مشاهده كرد حق را در ذات خود بي ملا حظه ظهور زن از خويشتن، مشاهده كرد حق را در منفعل؛ زيرا كه وي منفعل است از حق، بلاواسطه كه مخلوق اوست، و وقتي كه حق را در زن مشاهده كرد، پس حق را مشاهده كرده، در فاعل و منفعل هر دو، و فاعليت حق در صورت زن از آن است كه در اين مظهر تصرف مي كند در نفس مرد، تصرف كلي، و مي گرداند را منقاد و محب خود، و انفعاليت حق در مظهر زن آن است كه حق در اين مظهر محل تصرف مرد است و محكوم امر و نهي اوست،
پس شهود شخص، حق را در زن مشاهده حق است در صورت فاعليت منفعليت هر دو، پس كامل تر باشد شهود در جميع مظاهر و همين است غرض حضرت مولوي( رض) از اين مصراع كه :«خالق است آن گوييا مخلوق نيست» چه ذات خالق سبحانه صاحب هر دو صفت فعلي و انفعالي است و زن مظهر اين هر دو، پس خالق باشد نه مخلوق،»
«ولي محمد » اظهار مي دارد كه بخش اصلي اين تفصيل از شرح «داوود قيصري» بر فصوص گرفته شده است و شخص« ابن عربي» مسئول آن نيست اما با مراجعه به فصوص 272،2 به بعد عكس اين مطلب روشن مي شود، او در ادامه سخن خود چنين استدلال مي كند،
كه زن به تنهايي اين وجه آفرينش ر در خود جمع دارد حال آن كه مرد تنها يكي از اين دو وجه را داراست: « مرد در امر ايجاد تكوين فاعل است و بس و زن هم فاعل وهم مفعل( منفعل از جهت آبستن شدن و فاعل از جهت رشد دادن و پروريدن جنين)،،، اما در اينجا فحواي كلام در كنار قطعه هاي ديگر مثنوي جاي شك باقي نمي گذارد كه آنچه شاعر در نظر دارد اعمال جسماني زن نيست بلكه مراد وي، خوي هاي الهي ذاتي روحاني نهفته در وجود اوست، كه در مرد عشق مي آفريند، و او را سبب مي شو د تا در طلب وصال با معشوق حقيقي برخيزد، »
تا اينجا ما بدون دخل و تصرف حتي در ترجمه كلمات«ولي محمد» كه توسط«نيكلسون» و يا در برگرداندن به فارسي توسط مترجم محترم كه ترجمه سنگيني هم صورت گرفته بود را نقل كرديم، ولي از آنجا كه مطلب قابل تعمق و دقت است مقدمه كوتاهي را مي طلبد كه به آن مي پردازيم، اميد آن كه براي فهم بهتر آن به ياري خوانندگان شتافته باشيم، نه اين كه با نقل اين مقدمه، مشكل ديگري را بر فهم مطلب بيفزاييم:
در نظام خلقت هر يك از موجودات حتي پيامبران و اولياي مقرب درگاه حق هر يك بخشي از اسماء و صفات الهي را دارا هستند، و هر چقدر آن موجود درجات وجود را طي كرده باشد، تا به سرچشمه زلال آب حيات برسد، به همان اندازه از نزديكي بيشتري برخوردار است ، به همين دليل هر يك از پيامبران، از بخشي از صفات و اسماي الهي برخوردار بوده اند، كه در آن بخش حيطه كاري و قدرت دخالت را داشته اند از سخن مولانا اين گونه استنباط مي شود كه خواسته زن را مظهر دو صفت از اوصاف الهي بداند، كه يكي مظهر فاعليت و ديگري مظهر انفعاليت است،يكجا مظهر صفت جلال، و در جاي ديگر مظهر صفت جمال قرار گرفته است، پي در هر شرايط زن را نمونه اتم و اكمل تجلي و ظهور حق در آفرينش مي داند ، مولانا گويد:
مصطفي آمد كه سازد همدمي
كلميني يا حميرا كلمي
اي حميرآ اتش اندر نه تو نعل
تا زنعل تو شود اين كو ه لعل
اين حميرا لفظ تانيث است و جان
نام تانيثش نهند اين تازيان
ليك از تانيث جان را باك نيست
روح را با مرد و زن اشراك نيست
از مونث و ز مذكر برتر است
اين نه آن جان است كز خشك و تر است
نيكلسون در شرح بر مثنوي مولانا چنين مي نويسد :
«حميرا (مصغّر حمراء) نامي است كه پيامبر به سبب سپيدي سيماي همسرش عايشه، به او داده بود، و در اينجا كنايت است از جان الهي كه عارف از آميزش با او همچون عاشق كه از همدمي با معشوق ذوق مي كند به وجد مي آيد»پس معناي اين بيت«اي حميرا آتش اندر نه تو نعل» چنين است: «مرا سبب شو تا مسحور جمال تو شوم و به تو تقرب جويم تا آن كه افروختگي عشق ناب، به كوه وجود جسماني من نفوذ كند و آن را سراپا رواني سازد،»
بعضي از شارحان، آن شعر را به گونه اي ديگر تعبير مي كنند و آن اين كه:
پيامبر مي خواسته تا از مرتبه لاهوت كه غرق در مشاهده جمال و جلال الهي بود، به مرتبه ناسوت كه عالم جسماني و بشري است تنزل پيدا كرده تا با صفات عالم جسماني كه بدون آن نمي توانسته رسالت خود را به مرحله اجرا و به اتمام برساند، پيوند پيدا كند، براي بيشتر روشن شدن مطلب به نقل مطلبي از ابن عربي مي پردازيم،
«ابن عربي» در «فصوص الحكم» در فصّ محمّد يّه گويد:
پس روحي كه از نفَس رحماني در جوهري به نام انسان دميده شدو انسان بدآن انسان گرديد، در آنسان پنهان شد، پس از آن، فردي به مثابه او از نظر چهره ظاهر گشت، و نام او را زن گذاشت، سپس ميل و شوق آن زن را در دل مرد قرار داد، و ميل زن را نيز در او همچون شوق و اشتياق افراد به وطن خويش استوار ساخت، بواسطه همين معنا بود كه زن محبوب رسول حق يعني پيامبر اسلام (ص) شد، چرا كه حق مي خواست آن را بر صورت خويش آفريده، و ملائكه نوراني را علي رغم وجود قدر و مقام و منزلت و بزرگي و علوّ نشات طبيعي آنان، به سجده بر انسان وادارد، پس از اينجا مناسبت بين عبد و رب بوقوع پيوست ، چرا كه حق، انسان را بر صورت خودش آفريد و به يقين، اين مناسبت اجلّ و اكمل از مناسبت حنين كه مناسبت بين رب و عب است مي باشد، و از همين رهگذر ، صورت انساني صورت رحماني را زوج گردانيد، هم چنان كه صورت زن، زوجيت براي مرد را فراهم آورد،
پس سه چيز ظاهر گشت، حق و مرد زن، و با اين تفسير فرديت به وقوع پيوست، زيرا حنين و شوق مرد، به سوي پروردگارش و شوق زن نيز به سوي مرد، به همين دليل خداوند زنان را محبوب مردان قرارداد، و از همين راستا شوق قلب به سوي روح وشوق نفس به سوي قلب مي باشد ، پس دوستي مرد محقق نگرديد مگر به وسيله همان كسي كه از او تحقق پيدا كرد،(يعني از زن) با اين كه دوستي مرد متعلق به حق بود، و مرد هم بوسيله زن تحقق پيدا كرد، پيامبر اسلام(ص) نيز براي اشاره به اين معنا فرمودند كه : دوست داشتن زنان بر من قرار داده شده است، ولي نفرمود كه من زنان را دوست دارم،1
و چون مرد، زن را دوست داشت زن نيز مرد را ؛ شهوت بر اجزاء بدن وارد شد، و در صور نشأت عنصري، بالاتر ا ز وصلت و پيوند نكاح، پيوندي وجود ندارد، كه به دليل غيريت و امتياز، خداوند بزرگ امر به غسل دادن همه اجزاي بدن كرد، تا انسان خود را از ناجست و نقص برهاند، بنابراين طهارت عموميت پيدا كرد، اين كه خداوند امر به غسل كردن بعد از جماع نمود، از اين زاويه بود كه غيور است و نمي خواهد بنده اش به غير حق لذتي ببرد، بس خداوند بنده اش را بوسيله غسل طاهر ساخت، تار رجوع به حق نمايد، و بفهمد كه فناي در حق چيست؟ و لذت بردن از حق چگونه است؟ پس هر گاه كه مرد در زن ، حق را مشاهده كند، شهود او در منفعل است، چر كه زن محل انفعال است، و اگر حق را در نفس خود مشاهده كند، و نيز بداند كه زن از نفس او ظاهر شده است، حق را در صورت فاعل مشاهده مي نمايد؛ و وقتي حق را در نفس خويش مشاهده كرد اما بدون ملاحظه ظهور زن كه متكّون از نفس مرد است، حق را بي واسطه در منفعل مشاهد ه كرده است، زيرا نفس او بدون واسطه از حق منفعل گشته است، بنابراين مشاهده مرد، حق را در زن، يك شهود اتم و اكمل است، زيرا حق را در هر دو حالت، از اين روي كه زن هم فاعل و هم منفعل است مشاهده كرده است، (اما همانگونه كه گذشت وجه فاعليت زن آن است كه حق، در صورت زن ظاهر گشته، و در نفس مرد تصرف مي كند، و مرد را شيفته و عاشق خود مي گرداند، و و چه منفعليت زن آن است كه: زن محل تصرف مرد است و تسليم امر و نهي او، بنابراين مرد، حق را در زن هم در حال فاعليت و هم در حال منفعليت مشاهده مي كند، پس اين شهود يك شهود اتم و اكمل است، ) براي همين معناست كه رسول خدا زنان را دوست مي داشت، چون مشاهده حق در زنان به نحو اكمل بوده است، زيرا نمي توان حق را برهنه و مجرد از مواد مشاهده كرد، چرا كه حق غني بالذات است ، پس شهود او مجرد از مواد امكان ندارد، و وقتي شهود حق مجرد از مواد ممكن نباشد، پس شهود حق در زنان از ساير مواد اعظم و اكمل خواهد بود، و اكمليت شهود حق در نساء ، در حالت نكاح مي باشد»1
بنابر اين اگر «ولي محمد» در شرح خود بر مثنوي مولوي، ادعا كرده بود كه: من بخش اصلي اين تفصيل را از شرح داوود قيصري گرفته ام و شخص «ابن عربي» مسوول آن نيست، اين يك ادعايي بيش نيست، و شايد او مطلب ر از «قيصري» به دست آورده و از سخن«ابن عربي» اطلاعي نداشته است، به هر تقدير اكنون ديديم كه اصل اين نظريه از «ابن عربي» است، مگر اين كه سندي از زمان قبل از ابن عربي بدست آوريم كه در آن صورت مطلب از ابن عربي نيز نخواهد بود،
به هر حال در عرفان، زن را برترين و متكاملترين موجود نظام آفرينش دانسته اند، و معتقدند كه: با مشاهده، زن گويي حق را مشاهده كرده ايم، باز به اصل مطلب باز ميگرديم و از زبان ابن عربي مطالبي را پيرامون عظمت زن مي خوانيم،
زن در عرفان نظري ابن عربي، از يك خلقت كاملي برخوردار است كه ما براي آشنا شدن بيشتر شما با ديدگاه ابن عربي، مطلبي را نيز از فتوحات مكيه كه يكي از مهمترين كتابهاي اوست، نقل مي كنيم:
«خداوند زن را جلوگاهي براي مرد قرار داده است، چون اگر چيزي جلوگاه براي بيننده اي باشد، در آن، بيننده بجز خودش را نمي بيند؛ و چون مرد در زن خويشتن را مي بيند، عشق و گرايش و ميلش به او بيشتر مي شود، چرا كه زن، چهره اوست، از طرف ديگر صورت مرد همان صورت خداست1 بنابراين مرد جز خدا را در چهره زن نمي بيند، ولي همراه با شهوت، همي كه به او مي رسد و وصال يار صورت مي پذيرد، مرد به راستي با عشق راستين به حق، در اوفنا مي شود، و هيچ جزئي از مرد نيست مگر آن كه آن جزء در زن وجود دارد، در اينجا عشق در همه اجزايش را ه مي يابد و همه وجود مرد به زن تعلق مي گيرد، به همين دليل مرد در كسي بسان خويش، بطور كامل فنا مي شود،»
اميد است كه با روشن شدن اصل بحث، روزنه اي به افق روشن زنان از نظر هويتي بر ما گشوده شود، و با يك ديد عرفاني به موقعيت و هويت زنان نگاه نماييم

زن عالي ترين تجلي براي صفات الهي

در عرفان وقتي سخن از بازتاب و تجلي صفات خدا مطرح مي شود، قابليت و استعداد پذيرش آن صفات نيز مورد توجه قرار مي گيرد، زن نمونه عالي اين قابليت، و برخوردار از استعداد پذيرش صفات جمال الهي است، چرا كه زن عالي ترين مثال زيبايي در كره خاكي است، با بحثي كوتاه پيرامون موضوع، مطلب روشن خواهد شد،
ذات احديت هرگز قابل شناخت نبود و هويت مطلقه حق فقط به طور اجمال براي ما مي توانست مطرح شود، اما وقتي از احديت به واحديت گراييد، ادامه حياتش باز خواهد ماند، اگر انسان كامل نيز وجود نداشته باشد، كه در حقيقت سمت جانشيني حق بر عالم هستي را دارد- هستي از ادامه حياتش باز خواهد ماند، به همين دليل هر كسي نمي تواند به اين جانشيني دست يابد، بلكه بايد از كمالات حق بهرمند گرديده، تا جايي كه مظهر جامع صفات و اسماي الهي گردد سپس به جانشيني خداوند نايل شود، و در حقيقت اين انسان كامل به منزله مهري است كه سلاطين بر خزائن خويش مي زدند، تا كسي توان و قدرت تجاوز به حريم خزائن آنان را نداشته باشد،
بنابراين اين مٌهر زدن اصالت ندارد، بلكه در حد معاونت و جانشيني و خلافت است، يعني اگر چه انسان كامل، حافظ ملك و پادشاهي خداست، اما در هر جانشيني نيست، بنابراين، اين جانشيني انسان، در ملك و پادشاهي خدا هيچ گونه خدشه اي وارد نمي سازد، چرا كه خداوند پيش از آفرينش انسان، خود حافظ خزائن ملك ملكوت خويش بوده است، اما براين اين كه رَتق و فَتق امور به همان شكل قبلي صورت پذيرد، او انسان را آفريد او را با تعليم اسما و ظهور و تجلي صفات و اسما در وجودش، خليفه جانشين خويش قرارداد، در حقيقت اي همان رمزي است كه حضرت حق به ملايكه اش فرمود كه:
انّي اَعلَمٌ ما لا تعَلَمٌون
من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد
به نظر نويسده اين نوشتار، آدم ابو البشر اولين خليفه ذات حق بر روي زمين شد و سپس اختيارات خود را به انسانهاي كامل بعدي تفويض كرده است، ودر هر زماني ذات حق به وسيله اين انسان كامل حب موجودات عالم توجه خاصي مبذول مي دارد، زمينه اين بحث را مي توان در رواياتي كه در مورد حفظ يك جامعه به خاطر يك انسان مومن، در كتب روايي ما وجود دارد، به دست آورد و اين انسان كامل براي حل و فصل امور، از ذات حق استمداد مي طلبد، بنابراين ، تا زماني كه اين انسان كامل در عالم، وجود دارد، عالم هستي نيز حفظ خواهد شد، و با منتفي شدن اين انسان كامل، قيامت نيز برپا خواهد شد كه به نظر ابن عربي: اين خلافت در آخرت نيز ادامه مي يابد و باز حفظ بر خزائن آخرت خواهد بود، طبيعي است كه خلافت اخروي به مراتب برتر و بالاتر است، چرا كه در اين عالم دنيا، جزوي از رحمت خداوند سايه برسر اهل دنيا افكنده است؛ و رحمت حق در آخرت به صورت كامل محقق خواهد شد،
بنابراين با توجه به خلافت انسان كامل در دنيا و به نظر «ابن عربي» حتي در آخرت، مي توان ادعا كرد كه همه آنچه در صورت الهيه، از اسما و صفات محقق بوده، همه در او ظاهر گرديده است، تا جايي كه قدرت زنده كردن ميراندن موجودات را نيز پيدا مي كند، همان حركتي كه از حضرت عيساي مسيح عليه السلام بروز كرد كه مي گويد:
اني اخلٌقٌ لَكٌم منَ اطّين كَهَيئةَ اطيَّر ،،، باذن ا،،،
من به اذن خداي بزرگ از مشتي كل، پرندهاي مي آفرينم،
به همين دليل انسان كامل از پرستش و عبادت كامل نسبت به خدا برخوردار است، بر خلاف ملايكه كه آنان بر اساس اسمي خاص از اسماي خداوندي، به پرستش و عبادات او مشغولند،
پس انسان كامل محدوديت پرستشي نسبت به حق نخواهد داشت، چرا كه او معرفت كامل به همه اسمائ و صفات حق برايش ميسر گشته است؛ و طبيعي است كه پرستش خدا نيز در او بحد كمال خواهد بود،
حال به اصل بحث باز گرديم، و آن اين كه هيچ دليلي نداريم كه اين جانشيني و خليفه اللهي حق، اختصاص به مردان داشته باشد، و بلكه بالعكس، از آيات قرآن استفاده مي شود كه زنان نيز همچون مردان مي توانند به اين مقام بزرگ نايل شوند،
در آيه معروفي كه خداوند ملايكه را از قصد خود مطلع ساخت، به صورت مطلق فرمود كه:
اني جاعلٌ في الاَرض خَليفةً
من در زمين خليفه و جانشيني خواهم گماشت،
روشن است كه در اين سخن به جنس مرد و يا زن اشاره اي ننموده است، پس اين آيه اطلاق دارد، از طرفي هرگاه خداوند سخن از آدم و حوا مطرح مي نمايد، و آدم به عنوان نماينده بين آدم براين ايجاد حركتهاي مهم مادي و معنوي در جهان آفرينش، ردپايي دارد، با ضمير تثنيه از آنان ياد كرده است، كه به بعضي از آنها اشاره اي گذرا مي نماييم:
ولا تَقرَبا هذه الشَّجرَةَ فَتَكوٌنا منَالظالمينَ، فَاَزَلَّهٌمَا الشَِّطانٌ عَنها، فَأخرَجَهٌما الشَّيطانٌ عَنها، فَأخرَجَهٌما ممّا كانا فيه
اي آدم و حوا به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود ، پس شيطان، آدم و حوا را به لغزش انداخت، تا از آن درخت تناول نمايند؛ و بوسيله اين عصيان و تخلف آنان را از مقامي كه كسب كرده بودند، بيرون آورد،
و قالَ ما نَهيكٌما عَن هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلا اَنتكوٌنا مَلَكينِ اَو تكٌونا مِنَ الخالِدينَ وَ قاسَمَهٌما اِني لكمٌا لَمِن اناصِينَ
شيطان به آنان به دروغ گفت: خداوند شما را از اين درخت نهي ننمود مگر براي اين كه مبادا شما دو نفر پادشاه شويد و يا عمر جاويدان پيدا كنيد، سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم،
از طرفي در آياتي كه مربوط به تكامل روحي و معنوي است، همه جا اشاره اي به انسان كلي و يا نفس مطمئنه، بدون توجه به جنس نر و يا ماده دارد، كه به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:
وَ اِذ اَخَذَ رَبٌّكَ مِن بَني آدَمَ مِن ظٌهٌورِهِم ذُريّتَهُم وَ اَشهَدَهٌم عَلي اَنفٌسِهِم، اَلَستٌ بِرَبّكٌم؟ قالٌو بَلي شَهِدنا،
پيامبرم به ياد آور، زماني كه(در عالم ذر) خداي تو از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برخود گواه گرفت، كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: بي، تو خداي ماهستي و ما به خدايي تو شهادت مي دهيم
وَ ما خَلَقتَ الجِن وَ الاِنَسَ اِلّا لِيَعبٌدٌونَ
و ما جن و انس را نيافريديم مگر براي اين كه پرستش ما را نمايند،
و از طرفي هم اوامر و نواهي كلي قرآن خطاب كلي به انسان مومن دارد كه :
« يا اَيٌهَا الَّذينَ امَنٌوا كٌتِبَ عَلِيَكٌمٌ الصّّيامَ» و «يا اَيٌّهاَ الَذينَ آمَنٌوا اِستَعينٌوا بِالصَّبرَ وَ الصَّلاة» و « يا اَيٌّهَاالَّذينَ آمَنٌوا انفِقٌوا مِمّا رَزَقنا كٌم» و «يا اَيَها الَّذينَ آمَنوٌا اِتَّقٌوا ا،،، حَقَّ تٌقاتِهِ»
همان گونه كه ملاحظه مي فرماييد، خداوند هيچ گونه فرقي بين زن و مرد نگذاشته است، و روي سخن ذات اقدس حق به انسان كلي كه مكلف به تكاليفي است، مي باشد، بخصوص در امر عبادت بدون اين كه تفاوتي بين زن مرد قايل شود، عبادت را يك نردبان عراجي دانسته، كه انسان مي تواند بوسيله آن به جانشيني حق برسد،
يا آيّهَا الاِنسانٌ اِنََّك كادحًٌ اِلي رَبِّكَ كَدحًا فَمٌلاقيهِ
اي انسان، (غافل مباش) كه عاقبت به ديدار حق خواهي رسيد، اگرچه اين رسيدن به حق گونه هايي دارد؛ ولي اين ديدار ميسر خواهد شد،
به همين دليل است كه زنان در طول تاريخ در حيطه خويش توانسته اند حركتهاي دلي داشته باشند، كه زبانزد خاص و عام قرار گيرند، گذشته از خطابات حق، در عمل نيز چه در قرآن و چه در تاريخ، در بين انسانها از هر دو تيپ توانسته اند به اين مقام عظماي ولايتي نايل شوند، نمونه آن را در حضرت مريم(سلام ا،،، عليها) و يا همسر فرعون و مادر موسي بن عمران مي توانيم بيابيم، مريمي كه:
كٌلَّما دَخَلَ عَلَيها ذَكَريَّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقًا، قالَ: يا مَِريَمٌ اني لَكِ هذا، قالَت: هٌوَ مِن عِندِ ا،،،
هر وقت كه ذكرياي پيامبر بر جايگاه عبادتي مريم وارد مي شد، غذايي شگفت مي يافت، مي گفت: اي مريم اين غذاي گوناگون و متنوع از كجا براي تو مي رسد؟ مريم پاسخ مي داد كه : اين از جانب خداست ،
همان مطلبي كه از قول رسول خدا نقل مي كنند كه :
انّي اٌبيتٌ عِندً رًبّي يٌطعمٌني و يَسقيني،
من در نزد خدا بيتوته مي كنم در حال كه خداوند مرا طعام داده و سيراب مي سازد،
كه در فصلي جداگانه به نقش زنان در سير و سلوك معنوي از نظر تاريخي خواهيم پرداخت، و روشن خواهد شد ، كه همان گونه كه مردان توانسته اند بر اثر سير و سلوك معنوي به مقاماتي دست يازند، زنان نيز در اين صحنه توانسته اند به درجاتي كه مردان طي كرده برسند، و حتي گاهي تقدم و برتري نيز داشته اند، از همه مهمتر، وقتي خداوند مي خواهد بار امانت جانشيني خويش را بر دوش موجودات گذارد، همه از پذيرش آن سرباز مي زنند ولي انسان مي پذيرد،
اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَََ عَلَي السَّمواتِ وَ الاءَرضِ وَ الجِبالِ، فَأَبَينَ اَن يَحمِلنَها وَ اَشفَقنَ مِنها، وَحَمَلَهَا الاِنسانٌ
ما بار امانت خويش را بر آسمانه و زمين و كوههاي عالم عرضه داشتيم پس همه آنها امتناع ورزده و به آن مي انديشيدند، ولي انسان اين با ر امانت را پذيرفت،
و اين پذيرفتن بار امانت الهي از جانب زن و مرد، خود بهترين دليل بر توان رسيدن به مقام جانشيني حق از جانب زنان و مردان است، چرا كه خداوند اين بار امانت را به انسان عرضه داشت كه هم شامل زنان و هم شامل مردان مي شد، بنابر اين زن و مرد حامل منصب جانشيني خدايند، مقامي كه حتي ملائكه نمي توانند به آن دست يازند، زيرا كه خود جبرئيل مي گويد:
لَو دٌنٌوتٌ اَنمِلَةٌ لَاحتَرَقتٌ
اگر به اندازه بند انگشتي جلوتر بيايم هر آينه پرهايم سوخته خواهد شد،
شايد سؤالي به ذهن خواننده عزيز برسد، كه چرا هميشه اين جانشيني و خليفةالهي در بين مردان مطرح بوده و هست و يا بطور مثال چند نفر زن انگشت شمار، توانسته اند به اين مقام دست يازند؟
نخست بايد بگويم كه اين خلاف واقعيت است، و اگر زنان بيشتر از مردان به اين مقام عظماي جانشيني نرسيده باشند، كمتر از آنان نيستند؛ و اگر از آنان كمتر نامي به ميان مي آيد ، اين دليل بر عدم رسيدن آنان به اين مقام نمي شود، ديگر آن كه براي نويسنده اين نوشتار كافي است كه حتي يك زن به مقام كمالي خود رسيده باشد، چرا كه عدم حضور زنان در سير سلوك معنوي تا رسيدن به اين مقام كه مقامي كامل است نياز به زمينه دارد، و اگر ما زمينه را براي حضور بيشتر زنان در اين مسير ايجاد نكرده ايم، اين دليل بر عدم وجود اين كمال در بين آنان نخواهد بود، پس عدم وجود اين كمال براي زنان جامعه ناتواني مذهب در به كمال رساندن زنان جامعه خواهد بود، بلكه اين مطلب مربوط به فرهنگ غلطي كه جداي از مذهب ما بوده مي باشد، و در طول ساليان دراز، اين اثرات تخريبي را بجاي گذاشته است و امروز بصورت بافته اي جداي از بافته هاي مذهبي در آمده است، البته اميد آن مي رود تا با برداشتن زنگاها از رخسار جمال و جلال خدايي زن، چهره واقعي زن را معرفي نماييم،
اما در مورد اين كه مي گويند در قرآن يا تورات و انجيل، زنان انگشت شماري را خداوند جهت جانشيني انتخاب كرده است، و اين عموميت ندارد، بايد گفت كه نخست از قرآن، عموميت اين جانشيني و انتخاب خداوند استنباط مي شود، و فقط در حضرت مريم و يا چند نفر زن ديگر خلاصه نمي شود،
خداوند در سوره آل عمران سخني دارد، كه اين عموميت را مي توان اثبات كرد:
اِنًّ اللهً اصطَفي آدَمَ و َ نوٌحاً وَ آلَ ابراهيمَ وَآلَ عِمرانَ عَلَي العالَمينَ
خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برگزيد،
راستي آل يعني چه؟ در آل ابراهيم و آل عمران مگر زنان و مردان نبودند؟ مگر زناني همچون ساره و هاجر زندگي نمي كردند كه هر دو از زنان حضرت ابراهيم بودند، و يا مگر مادر حضرت مريم نبود؟ اِصطَفي يعني چه؟ اصطفي به معناي انتخاب و گزينشي حساس، براي يك امر بسيار مهم است كه آن جز امر جانشيني حق بر روي زمين نمي باشد، بنابر اين انتخاب و گزينش خدا تنها اختصاص به مردان ندارد، خداوند در آيه ديگر گويد:
قٌلِ الحمدٌ لِلّهِ، سلامًٌ علَي عِبادِهِ الَّذينَ اصطًفي
بگو پيامبرم، حمد مخصوص ذات اقدس حق است و سلام بر بندگاني كه خداوند آنان را برگزيد،
مگر «عِباد» يك لفظ مطلقي نيست، كه شامل زنان و مردان مي شود، بنابراين جانشيني خدا اختصاص به مردان ندارد،

دوشنبه 10 مهر 1391  3:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

بررسی شبهات در مورد کرامت زنان در قرآن از منظر مفسران معاصر

دریافت فایل pdf

 

بررسی تاریخی جایگاه زن در جاهلیت و قرآن با توجه به آیه ضرب

دریافت فایل pdf

 

بررسی نبوت زنان در قرآن و عهدین

دریافت فایل pdf

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

شیوه های مبارزه پیامبر(ص) با فرهنگ زن ستیزی عصر جاهلی از دیدگاه قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

کمالات معنوی و حیات طیبه زن در مکتب قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

المرأة فی الکتاب و السنة

المرأة فی الکتاب و السنة

سید خلیل باستان

 

القسم الأول: المرأة والکتاب العزیز

 

معنی المرأة:

للمرأة استعمالان مختلفان حسب ما جاءت به الآیات الکریمة التالیة:
1 ـ المعنی الأصلی: وهو ضد الرجل، لقد أطلق القرآن الکریم هذا المعنی علی الاُنثی من البشر فی مواطن مختلفة، منها:
ألف: قوله تعالی: «إنّی وجدتُ امرأة تملکهم » (النمل / 23)، وسنشیر إلی حکومتها فیما بعد.
باء: قوله تعالی: «ووجد من دونهم امرأتین » (القصص / 23)، وفاعلُ فعل ووجد هو موسی (ع) وذلک لمّا فرّ من فرعونَ وجاء إلی مدینَ رأی امرأتین واقفتین بجانب الرعاة من الرجال، فالمعنی المراد من امرأتین هنا هو ضد الرجل.
جیم: قوله تعالی: «وامرأة مؤمنة إن وهبت نفسها » (الأحزاب / 50)، فالملاحظ فی هذه الآیات ان معنی المرأة جاءت ضد الرجل، والمراد بها هنا الجنس المؤنث من الناس.
2 ـ المعنی الثانوی: وهو بمعنی الزوجة سواء کانت صالحة أو غیر صالحة، والآیات فی ذلک کثیرة، نشیر إلی بعضها فیما یلی:
ألف: قوله تعالی: «وان امرأة خافت من بعلها نشوزاً » (النساء / 128)، فالمعنی هنا بالنظر إلی قرینة البعل ما هی إلاّ الزوجة.
باء: قوله تعالی: «إذ قالت امرأة عمران » (آل عمران / 30)، والتی تذکره الأخبار المفسرة لها انّ اسمها کان (حَنَّةُ) وهی أُمّ مریم علیها السلام وجدّة عیسی النبیّ (سلام الله علیه)، وهی المرأة الصالحة وزوجة عمران الذین اصطفاهم اللّه‏ واختارهم لرسالته، وکذلک تری هذا المعنی فی الآیة الشریفة التالیة «قالت امرأة فرعون » (القصص / 9) تلک المرأة الصالحة التی ذکرت التفاسیر اسمها آسیة بنت مزاحم التی أخبر عنها الرسول (ص) بأنها من أهل الجنة.
جیم: هذا وأما بالنسبة إلی المرأة غیر الصالحة، قال عزّ وجلّ: «وضرب الله مثلاً للّذین کفروا امرأة نوح وامرأة لوط » (التحریم / 10)، فکلتا المرأتان زوجتان غیر صالحتین.

المساواة

هذا هو شعار عصرنا الحاضر، وهذا ما ترید أوروبا أن تحققه لأجل مقاصدها الخبیثة، وظاهر هذه العبارة تُغری النساء أکثر، لذلک انزلقن من أجلها فی متاهات الضلالة، وخُضن غمار الحیاة بکل صعوبة وشدة، لأنها مالت عن طبیعتها التی أودعها الله فیها، فلابدّ للناس جمیعاً أن یتمسکوا بأحکام السماء فی یوم ما، قبل حلول القیامة العظمی، کی تنزل الرحمة الإلهیّة علی رؤوسهم من کل جانب بإذن الله تعالی.
وما قمنا به من دراسة لهذا الجانب ماهو إلاّ ما استوحیناه من الآیات القرآنیة فی جانبی الایجاب والسلب، ولکلّ جانب فروع منها ماهو خاص بالقضایا الاجتماعیة أو السیاسیة أو العقائدیة نذکرها کالآتی:

المساواة فی الجانب الإیجابی:

1 ـ فی الخلق: قال تعالی: «ومن آیاته ان خلق لکم من أنفسکم أزواجاً »(الروم / 20)، وقال أیضاً: «وخلق منها زوجها وبثّ منها رجالاً کثیراً ونساء »(النساء / 1)، وکذلک یقول: «وانّه خلق الزوجین الذکر والاُنثی » (النجم / 45)، تعتنی هذه الآیات بالخلقة البشریة وترشد الناس إلی انّ الرجل والمرأة مخلقوان من نفس واحدة فلا فرق ولا اختلاف بینهما فالمساواة فی الخلقة قائمة علی أصولها بین الإثنین.
2 ـ فی اکتساب الرزق: قال تعالی: «للرجال نصیبٌ ممّا اکتسبوا وللنساء نصیبٌ ممّا اکتسبن » (النساء / 32)، فالرجال والنساء أحرار فی اکتساب الرزق الحلال من دون أی اختلاف بینهما.
3 ـ فی الولایة: قال تعالی: «والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولیاء بعض »(التوبة / 71)، فالولایة العظمی للّه‏ تعالی حیث یقول: «هنالک الولایة للّه‏ الحقّ » (الکهف / 44)، ثم تأتی بعد ذلک للرسول (ص) حیث یقول عزّ وجلّ: «النبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم » (الأحزاب / 6)، ثم تأتی المرحلة الأخیرة ولایة المؤمنین والمؤمنات بعضهم لبعض کما جاءت الآیة الاُولی.
4 ـ فی غضّ البصر وحفظ الفرج: قال تعالی: «قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم ویحفظوا فروجهم » (النور / 30)، وقال أیضاً: «قل للمؤمنات یغضضن من أبصارهن ویحفظن فروجهن ولا یُبدین زینتهن » (النور / 31)، فمن أجل بقاء المجتمع الإسلامی سالماً، ومن أجل محور الفساد والإنحراف، ومن أجل القضاء علی سرطان الأمراض الاجتماعیة المسریة، لابدّ أن نتمسّک بقوانین السماء التی تسعد الإنسان فی الدنیا وخاصة غضّ البصر وحفظ الفروج، لأنّهما من أقوی سلاح إبلیس، ومن أقوی أسلحة الدمار لأداء الدین، فعلی هذا جاءت التعالیم القیّمة للدین الحنیف مساویة بین الرجل والمرأة فی هذا المجال.
5 ـ فی التوبة: قال تعالی: «ویتوب اللّه‏ علی المؤمنین والمؤمنات » (الأحزاب / 73)، وقال أیضاً: «واستغفر لذنبک وللمؤمنین والمؤمنات » (محمّد / 19)، أمر اللّه‏ سبحانه بالتوبة لأنّ النفس البشریة معرّضة للأخطاء وارتکاب الذنوب والجرائم، والإنسان فی هذه الحالة یقع وسطاً بین النفس الأمّارة بالسوء من الداخل وبین الشیطان الرجیم الذی طلب الانتظار من الرحمن من الخارج فمن أجل النجاة فتح اللّه‏ باب التوبة رحمة ورفقاً بالبشر، «والانّما التوبة علی اللّه‏ للّذین یعملون السوء بجهالةٍ ثمّ یتوبون من قریب »(النساء / 17) وباب التوبة مفتوح للطرفین رجالاً ونساءاً بدون استثناء.
6 ـ فی الثواب: قال اللّه‏ تعالی: «وعد الله المؤمنین والمؤمنات جنّات » (التوبة / 72)، إنما یوفّی حسابهم یوم الجزاء أصحاب الأعمال الصالحة، والذی یقول عنهم ربّ العزّة: «إنّی لا اُضیعُ عمل عاملٍ منکم من ذکرٍ أو اُنثی » (آل عمران / 190)، وما هو جزائهم إلاّ جنات تجری من تحتها الأنهار من دون فرق بین الرجال والنساء، فطوبی لهم وحسن مآب.
7 ـ فی الایذاء: قال تعالی: «والّذین یؤذون المؤمنین والمؤمنات بغیر ما اکتسبوا »(البروج / 10)، من أجل نشر الإسلام فی ربوع الأرض، والحفاظ علی القرآن، ومقاومة الکفر والطغیان، لابدّ أن یُضحّی المؤمنون والمؤمنات بکل غال ورخیص، وتحمّل المشقة والأذی حتی یکتسبوا الجنات العالیة والسعادة الأبدیة.
8 ـ قیمةُ المرء: إن کان للإنسان قیمة واعتبار فإنها ناشئة من إیمانه باللّه‏ سبحانه، وان سُلب من الإنسان إیمانه فلا قیمة له، حیث یقول الباری عزّ وجلّ: «وقاتلوا المشرکین کافة » (التوبة / 36)، ولکن من تعمد الخطأ فی قتل المؤمن کأنّما قتل الناس جمیعاً، هذا ومن أجل التعرّف علی قیمة أهل الإیمان من الرجال والنساء فلننظر إلی هذه الآیة الشریفة التی تقول: «ولعبدٌ مؤمنٌ خیرٌ من... ولأمّةٌ مؤمنةٌ خیرٌ... » (البقرة / 221)، إذن فلا فرق بین الرجل والمرأة من حیث القیمة إن کانا من أهل الإیمان.

المساواة فی الجانب السلبیّ:

فالسامع لهذه الآیات سیقف علی قضایا اجتماعیة ترتبط بسلامة المجتمع التوحیدی من عدم السخریة من الآخرین ومن عدم الاختیار فیما یقضیه الله من الأحکام وأخیراً توبیخ المؤمنین والمؤمنات من أن یقفوا مکتوفی الأیدی أمام الآخرین من أهل الإیمان عندما یسمعون الکذب وإلیک النصوص القرآنیة فی هذا المجال:
1 ـ السخریة: قال تعالی: «لا یسخر قوم من قوم عسی أن یکونوا خیراً منهم ولا نساء من نساء عسی أن یکنّ خیراً منهنّ » (الحجرات / 11).
2 ـ عدم الاختیار: قال تعالی: «وما کان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضی الله ورسوله أمراً أن یکون لهمُ الخیرة » (الأحزاب / 36).
3 ـ التوبیخ: قال تعالی: «لولا إذ سمعتموه ظنّ المؤمنون والمؤمنات بأنفسهم خیراً »(النور / 12)، والمعنی لولا إذ سمعتم الإفک ظننتم بمن رمی به خیراً فإنکم جمیعاً مؤمنون بعضکم من بعض، والمرمیّ به من أنفسکم وعلی المؤمن أن یظن بالمؤمن خیراً ولا یصفه بما لا علم له به.(1)

من واجبات المرأة

للمرأة مسؤولیات کثیرة صرّح بها القرآن المجید علی أصعدة مختلفة منها السیاسیة والاجتماعیة والاقتصادیة والتربویة و... ونشیر هنا إلی رکنین أساسیین فی حقل السیاسة:
1 ـ البیعة العبادیة السیاسیة : العبادة فی منطق القرآن الکریم هی خالصة للّه‏ عزّ وجلّ دون الشرک به کما عبّر اللّه‏ عن هذا المعنی فی مواطن کثیرة من القرآن العزیز، منها قوله تعالی: «قُل اُمرتُ أن أعبد اللّه‏ ولا أشرک به » (الرعد / 36)، وأما الجانب السیاسی الملازم للعبادة عبّر اللّه‏ تعالی عنها فی القرآن العزیز فی حدیث أصحاب الکهف قائلاً: «انّهم فتیةٌ آمنوا بربّهم وزدناهم هدیً وربطنا علی قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربُّنا ربُّ السموات والأرض لن ندعو من دونه إلهاً لقد قلنا إذاً شططاً » (الکهف / 13 ـ 14)، فالعبودیة والسیاسة تتجّلی بوضوح فی هذه الآیة الشریفة حیث القیام والثورة ضد الطاغوت ومحاربة أفکارهم وعقائدهم الشیطانیة الفاسدة المشرکة، ومن ثم نشر التوحید فی ربوع الأرض، إذن البیعة من إحدی واجبات (المؤمنین والمؤمنات) کما حکاها اللّه‏ تعالی فی هذه الآیة: «یا أیّها النّبی إذا جاءَک المؤمناتُ یُبایعنک علی أن لا یُشرکن باللّه‏ »(الممتحنة / 12)، فعدم الشرک هو الاقرار بالتوحید (بیعة العبودیة) وثم القیام بنشر هذه العقیدة بین الناس (بیعة سیاسیة) فهما من الأصول العبادیة السیاسیة فی الإسلام.
2 ـ الهجرة: من إحدی صفات المؤمنین والمؤمنات الأوائل من المتقدمین والمتأخرین، هی الهجرة فی سبیل الله من الکفر إلی مواطن العزّ والشرف وبذل الغالی والرخیص فی سبیل التوحید، والهجرة من السُنن الإلهیة والأصول العامة التی فرضها الله علی عباده وجعلها جاریة بین أولیائه الّذین لا خوف علیهم ولا هم یحزنون، حیث یعبّر القرآن الکریم عن هذه السنّة الحسنة للنساء المؤمنات قائلاً: «یا أیها الّذین آمنوا إذا جاءکم المؤمنات مُهاجرات » (الممتحنة / 10)، إذن فالبیعة والهجرة من السُنن الواجبة السیاسیة والعبادیة للمرأة المؤمنة.

وصایا خاصة

بعدما وقفنا علی واجبات المرأة والأصول العامة لها من خلال القرآن الکریم، علینا الآن أن نستمع إلی ما وصّی به اللّه‏ عباده اتجاه النساء، وهی أمور نذکر منها:
1 ـ عدم الإجبار والإکراه: جسمیاً المرأة أضعف من الرجل، ولا شکّ لأحد فی ذلک، وهناک قاعدة تقول القوی یأکل الضعیف، ولا یُستثنی من ذلک أحد، فبناء علی هذا سنَّ الدین القویم بعض القوانین للحدّ من تعدّی المتجاوزین علی حقوق المرأة، فمن ذلک ما جاء فی الآیة الشریفة التالیة: «لا یحلّ لکم أن ترثوا النساء کُرهاً » (النساء / 19)، إذن الآیة تنفی القوة والاجبار والاکراه فلم یبق طریق سوی التراضی.
2 ـ عدم نکاح نساء الآباء: من السنن الماضیة والساریة فی الجاهلیة نکاح نساء الأب من بعد وفاته، ولقد حرّم القرآن ذلک ومنع منه حیث یقول الباری تعالی: «ولا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء » (النساء / 22).
3 ـ العدالة: هی من الأسس القویمة أرست الدنیا علیها من سماء وأرض وجبال وسهول وإنسان ونبات وحیوان و... فما تری من شیء إلاّ والعدالة من أبرز الصفات ومن أهم الخصائص فیه، ولقد أوصی اللّه‏ سبحانه الرجال باتخاذ العدالة جلاًّ وسطاً بین الزوجات قائلاً: «فإن خفتم أ لاّ تعدلوا فواحدة » (النساء / 3)، وکذلک یأمر اللّه‏ عباده القیام بالعدل حیث یقول: «اعدلوا هو أقرب للتقوی » (المائدة / 8).
4 ـ انقاذ النساء: المتتبع للتاریخ والناظر فی القرآن الکریم یری أن النساء أکثر عرضة لهجمات الأعداء والظالمین من أمثال فرعون وهامان ونمرود والطواغیت الذین یعبّر اللّه‏ تعالی عنهم (قال فرعون) سنقتل أبناءکم ونستحیی نساءکم، فهذه من سنن الفراعنة والطواغیت فی التاریخ من قتل الذکور والرجال وإبقاء النساء أحیاء تُتخذ وصائف وأمات، ولقد أشار اللّه‏ سبحانه إلی هذا المعنی فی مواطن کثیرة فی کتابه العزیز، إذن فلیس المسؤول أمام هذا الظلم سوی المؤمنین أصحاب الرسالة حیث یخاطبهم اللّه‏ قائلاً: «ومالکم لا تقاتلون فی سبیل اللّه‏ والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان »(النساء / 98).

حکومة المرأة

ذکر القرآن الکریم الجانب السیاسی لحکومة بلقیس المعاصرة للنبیّ سلیمان (ع)، ووصف تلک الحکومة بأوصاف ثلاثة:
الاُولی: إنّ النظام الحکومی القائم عندها ملکیّ.
الثانیة: إنّ لهذه الحکومة القدرة والعظمة المادیة.
الثالثة: إنّ الملکة تمتاز بالعقل وتستشیر فی الأمور أصحاب الوزارة.
وإنّما جاءت هذه التفاصیل عن لسان الهدهد الذی أخبر سلیمان (ع) فی قوله تعالی: «إنّی وجدتُ امرأة تملکهم واُوتیت من کل شیء ولها عرش عظیم » (النمل/ 23)،هذه الآیة تشیر إلی الصفتین الاُولی والثانیة، وأما بالنسبة إلی الصفة الثالثة، حیث یقول عزّ وجلّ: «قالت یا أیّها الملؤُا أَفْتُونِی فی أَمْرِی مَا کُنْتُ قَاطِعَةً أمراً حتی تشهَدُونِ، قالوا نحن أُولُوْا قُوّةٍ وَأُولُوْا بأسٍ شدیدٍ والأمرُ الیکِ فانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِیْنَ » (النمل / 33)، فإنّها لم تغتر بکلام الوزراء والأعوان بأنهم أصحاب قوة وبأس شدید، بل عدلت إلی الحکمة والتعقل کما تشیر الآیات القرآنیة الأخری إلی ذلک.
ولا یخفی علینا إنّ هذه الحکومة (حکومة بلقیس) کانت قائمة علی الأصول المادیة البعیدة عن ربّ العالمین حیث یصفهم قائلاً: «وجدتُها وقومَهَا یسجدونَ للشمسِ من دونِ اللّه‏ِ وزیَّنَ لهم الشیطانُ أعمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنْ السبیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ » (النمل / 24)، وإنّ اللّه‏ سبحانه وتعالی یرید أن یُخبرنا انّ الإنسان مهما تمکّن فی الجانب المادی فلا یُغنیه ذلک مادام بعیداً عن ساحة عبودیة ربّ العالمین، وإنّ هذه القدرة والعظمة یجب أن تستخدم فی سبیل اللّه‏، فإذن النبیّ سلیمان (ع) یواجه قدرة سیاسیة عظمی ولکنها ترتکز علی المادیات، وانّه (ع) یعتمد علی القدرة الأزلیة الّتی سخرت له الجنّ والإنس، وکانت العاقبة الانتصار والفوز لأهل الدین علی أصحاب المادة.
المهم أن نُشیر هنا إلی هذه النقطة: إنّ اللّه‏ سبحانه وتعالی لن ینفی القدرة السلطویة للمرأة، وإنّما لم یُعر لها أهمیة لأنّها کانت فی رکاب الشیطان وانقطعت عن السماء.

المرأة المثالیّة فی القرآن الکریم

لقد ذکر القرآن الکریم أسماء نساء مثالیات یُقتدی بهنّ فی مجالات مختلفة وخاصة فی الوعی العبادی الذی یمثل أنْصَعَ آیات التوحید والتسلیم لربّ العالمین، وذلک حسبما جاء علی لسان:
1 ـ امرأة عمران: التی لم تشر الآیات القرآنیة إلی اسمها (حنّة): «قالت امرأة عمران ربِّ إنی نذرت لک ما فی بطنی محرراً... فلما وضعتها قالت: ربِّ إنّی وضعتها اُنثی واللّه‏ أعلمُ بما وضعتْ ولیس الذکرُ کالاُنثی وإنّی سمّیتها مریم وإنّی اُعیذها بک وذریتها من الشیطان الرجیم »(آل عمران / 35 ـ 36)، (إنّ امرأة عمران وهی شخصیة نسویّة قدّر لها أن تساهم بنحو أو بآخر فی ممارسة الوظیفة العبادیة علی الأرض، قد نذرت للسماء أن تُمحّض ولیدها لممارسة الخدمة للمسجد، یفصح عن وعیها العبادی الحادّ، وتقدیرها لمسؤولیة هذا العمل، وادراکها لمهمة الکائن الإنسانی علی الأرض) (1). هذا وإنّ اللّه‏ سبحانه وتعالی تقبّل منها ما نذرته قائلاً: «فتقبّلها ربّها بقبول حسن » ، فما أروع هذه الاستجابة من القبول الحسن والذبّ عنها من الشیطان الرجیم، فلما کانت النفوس زاکیة طاهرة استجاب اللّه‏ لها الدعوات، ولیس هذا هو الهدف العالی هنا بل یتعالی شأن الإنسان إلی أعلی المستویات ألا وهو الاصطفاء والاختیار من قبل الربّ الأعلی الذی یقول فی شأن آل عمران: «إنّ اللّه‏ اصطفی آدم ونوح وآل إبراهیم وآل عمران علی العالمین » (آل عمران / 33)، فما أعظمها من درجةٍ فلتحیا ذکری الأنبیاء وخاصة امرأة عمران علی مرّ العصور والأزمان.
2 ـ مریم (ع) : إنّها النموذج الصادق فی العبودیة والرّقّ والتسلیم لربّ العالمین، إنّها نشاط وحرکة وقیام لأجل التوحید، إنّها اتّخذت مکاناً شرقیّاً تمارس فیه العبودیة للّه‏ تعالی، وإنّما یتولی تربیتها الأنبیاء العظام ویفتخرون بهذه التولیة، إنّهم یتسابقون إلی تکفّلها: «أیّهم یکفل مریم وما کنت لدیهم إذ یختصمون » (آل عمران / 44)، وأخیراً أصابة القرعة زکریا (ع)، وکلّما دخل علیها المحراب وجد عندها رزقاً قال أنّی لک هذا قالت هو من عند اللّه‏، ما هذه الکرامة والشرف لسیدة نساء أهل زمانها!
ما هذه الولایة النبویة لخدمتها!
ما هذه العنایة السماویة لها!
وهناک تعجبات مثیرة أخری، وما مصدرها إلاّ القنوت للّه‏ عزّ وجلّ والعبودیة له، إنّها الأمة بمعنی الکلمة، فلما وصلت إلی هذه المرحلة اختارها اللّه‏ کما یختار الأنبیاء والمرسلین حیث یقول تعالی: «إذ قالت الملائکةُ یا مریمُ إنَّ اللّه‏َ اصطفاکِ وطهّرکِ واصطفاکِ علی نساء العالمین » (آل عمران / 42)، إنّها أکبر وسام منحها اللّه‏ فی العفاف واختارها وجعلها قدوة ومثالاً للنساء، وکفاها فخراً وعلوَّ شأنٍ إنّها تکلّمت مع سکّان السماء وخاصة جبرائیل (ع)، وأخیراً أصبحت أُمّاً لأکبر نبیّ من الأنبیاء عیسی (ع) والذی جاء حدیثه مفصلاً فی القرآن الکریم، إذن فما علینا إلاّ أن نسلک مسلکها ونخوض فی غمار عبودیتها حتی نفوز بالرضوان.
3 ـ أُمّ موسی (ع) : ومن النساء المؤمنات التی توجهت إلیها عین السماء أُمّ موسی سلام اللّه‏ علیها، وکفاها عزاً أنّها خدمة أحد أنبیاء اُولی العزم علیهم السلام، وبلغ بها المجد والعظمة إلی درجة أوحی اللّه‏ سبحانه ملهماً لها حینما تحیّرت واضطربت علی ولیدها حیثث یقول الباری تعالی: «وأوحینا إلی اُمِّ موسی أنْ ارضعیهِ فإذا خُفْتِ علیهِ فالقیهِ فی الیمِّ »(القصص ـ 7)، إنّه إیمان عظیم باللّه‏، إنّه التسلیم المحض للّه‏ تعالی، فأیّة امرأة فی العالم تُلقی برضعیها فی البحر، ولم تعلم عن مصیره شیئاً سوی أنْ ربطنا علی قلبها، إنّها من أکبر مظاهر الإیمان، إنّها من أکبر مظاهر التسلیم لربّ العالمین، إنّها امتثال الأمر للباری تعالی بلا تعلل واستثقال، إنّها لمن مظاهر العظمة للیقین والتوکل علی اللّه‏، فما أعظمها من قدوةٍ لنساء الیوم.
4 ـ سارة : ومن المؤمنات الکریمات سارة زوجة النبیّ إبراهیم (ع)، (ولا شکّ أنّ سارة (ع) عند المسلمین من خیرة النساء، وهی ملحقة بدرجة المعصومین ولها عند النبیّ المختار (ع) وأهل بیتته الکرام علیهم السلام المرتبة السامیة، فهی عندهم کحوّاء أُم البشر ومریم بنت عمران وأشباههن علیهنّ السلام، فهی من سیدات النساء لعصرها) (1). ویقول الباری فی شأنها: «وامرأته قائمة فضحکت فبشّرناها بإسحق » (هود / 71).
5 ـ آسیة بنت مزاحم : ومن المؤمنات التی یفختر القرآن العزیز بهنّ امرأة فرعون آسیة بنت مزاحم، حیث یقول اللّه‏ تعالی فی شأنها: «وضرب اللّه‏ُ مثلاً للّذین آمنوا امرأة فرعون » (التحریم / 11)، فلها الدور الکبیر فی انقاذ موسی الرضیع (ع) من الطاغیة فرعون بقولها: «قُرَّتُ عین لی ولکَ لا تقتلوه » (القصص / 9)، ولما استسلم السحرة لموسی (ع) وآمنت بربّه سبحانه الذی یقول فیهم: «وألقی السحرة ساجدین » (الأعراف / 120)، وثم آمن الشعب الإسرائیلی لموسی (ع) وتظاهر بالإیمان للّه‏ ربّ العالمین، أظهرت آسیة إیمانها المکتوم وأحبّت ربّها ونطقت بذکره وتسبیحه وتقدیسه، هناک اطّلع فرعون علی ما کانت تکنّه فی ضمیرها وعرف حاله فطلب منها الرجوع والنهی عمّا تمسکت به، فکان الردُّ منها علیه عنیفاً، فأخذ فی تعذیبها حتی الشهادة، فانظر إلی إیمانها القویّ تخاطب به ربّ السماء والأرض قائلة: «ربّ ابنِ لی عندک بیتاً فی الجنّة ونجّنی من فرعون وعمله ونجّنی من القوم الظالمین » (التحریم / 11). إنّه لحبّ شدید فی اللّه‏ إنّه حبٌّ خالص نابع من الإیمان، وکفاها فخراً أنّها تُعدُّ من إحدی أفضل نساء الجنة کما صرّح به الرسول العظیم (ص) قائلاً: (أفضل نساء الجنة أربع خدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد (ص)، ومریم بنت عمران، وآسیة بنت مزاحم امرأة فرعون) (1).

القدوة السیئة (2)

کما تکون القدوة للصالحات کما أشرنا معتمدین فی البیان علی القرآن العظیم، کذلک تکون القدوة للفاسدات، والآن ننظر لبعض النساء اللائی جرین فی سوح الکفر والطغیان وتمادین فی الغیّ والضلالة، وتسکعن فی الباطل، وسکرن فی الأوهام ومضین فی الفساد.
1 ـ امرأتا نوح ولوط : فإنّهما من أصحاب الکفر والضلالة کما عبّر عنهما القرآن الکریم حیث یقول: «ضرب اللّه‏ مثلاً للّذین کفروا امرأة نوح وامرأة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین » (التحریم / 10)، فیا لها من مصیبة عظمی عندما یُبتلی الإنسان المؤمن بهکذا زوجة، وإن کان ربّک لبالمرصاد حیث انتقم منها حیث تخبرنا الآیة التالیة شأن امرأة لوط: «فأنجیناه وأهله إلاّ امرأته » (الأعراف / 83)، وکذلک أشار إلیها فی موضعین آخرین من القرآن الکریم (الحِجر: 60 والعنکبوت: 33).
وزوجة لوط کانت من أهل قریته، وکانت علی دین قومها وطریقتهم لم تؤمن بلوطٍ ولا بدینه ولم تتبعه فی عمل، بل هی تابعة لقومها وعلی ملتهم ومحبة لعملهم وعدوة للوط ولکلّ من یتعلق به ویُحبه، فهی کافرة به وبدینه وکانت توشی علیه وتدلهم علی أضیافه، وقیل کانت جاعلة بینها وبین قومها علامة للدلالة علی ضیفه، وهو أنّها کانت إذا جاء ضیف أو ضیوف لیلاً تشعل النار فوق السطح، وفی النهار تدخن فوق السطح.
2 ـ امرأة أبی لهب : التی عاصرت الرسول الأکرم (ص) والتی نزل فی حقها وزوجها: «تبّت یدا أبی لهب وتبّ ما أغنی عنه ماله وما کسب سیصلی ناراً ذات لهب وامرأته حمّالة الحطب » . فتعساً لها وله، وسحقاً لهما ولأتباعهما.
3 ـ امرأة العزیز (زلیخا) : نذکرها هنا لما صدر منها فی بدایة أمرها وإن کان عاقبة أمرها خیراً، إنّها کانت فی نعمة تامة وعزّة وشرف وتملک جمالاً رائعاً، وتتمتع بجاه عظیم لدی المجتمع، وقصتها مشهورة ذکرها القرآن الکریم بما لیس فیه غبار وشکّ، وکیف تغلَّبت علیها الشهوة وصنعت ما صنعت واتّهمت یوسف (ع) ثمّ أمرت بسجنه وهو بریء وأخیراً شملتها العنایة الربانیة فاعترفت بالحقیقة قائلة أنا راودته عن نفسه وانّه لصادق وطاهر...
فعلینا أن نعتبر بهذه القصص ونهذّب أنفسنا من قبل أن یحلّ بنا «یوم لا یغنی مولیً عن مولیً شیئا».

القرآن وحقوق المرأة

 

قرر الإسلام حقوقاً للمرأة، منها:

1 ـ الصحة : هی من أهم عناصر بقاء البشر ولولاها لکانت الأبادة للبشر وتفشی المرض والکسل بین الناس وخیّم الفتور والحرمان علی رؤوس الأنام، فالواجب علی الجمیع رعایة الصحة والنظافة من أجل الحیاة، وجعل اللّه‏ سبحانه حقاً خاصاً للمرأة فی هذا الجانب ألا وهو اعتزال الرجال عن النساء أیام الحیض ویشیر اللّه‏ تعالی فی کلامه: «ویسألونک عن المحیض قل هو أذیً فاعتزلوا النساء فی المحیض » (البقرة / 222).
2 ـ الارث : لقد خصص اللّه‏ سبحانه سهماً من الارث للرجال وجعل سهماً آخر للنساء، فالقرآن الکریم لم یهمل حق الارث للمرأة بل أقرّ لها نصیباً مفروضاً فی کتابه العزیز قائلاً: «وللنساء نصیب ممّا ترک الوالدان والأقربون » (النساء / 7)، وهناک آیات أخری وأحکام فقهیة مفصلة فی هذا المجال فمن أراد فلیراجع مظانها.
3 ـ الحقوق الاجتماعیة : وهی کثیرة نشیر هنا إلی بعضها:
الأول: حقها فی المهر، لقد أقرّ القرآن بذلک قائلاً: «وآتوا النساء صدقاتهن نِحلَةً »(النساء / 4)، فلا یحلّ للرجل التغافل عنه، وهو دَیْنٌ فی بعض الأحیان مؤجلاً علی عاتق الرجال.
الثانی: الزواج: إعلم إنّ السُنة الکونیة التی أوجدها اللّه‏ تعالی فی الدارین (الزواج) أو أوجد الزوجیة بین الأشیاء من اُنثی وذکر، ورجل وامرأة و... وإلی هذا المعنی أشار القرآن الکریم یقول: «سبحان الّذی خلق الأزواج کلّها » (یس / 36)، فالعموم فی الزوجیة شامل لجمیع الموجودات بلا استثناء، ویقول سبحانه فی موطن آخر: «ومن کلّ شیء خلقنا زوجین لعلّکم تذکّرون » (الذاریات / 149)، ولیس الهدف من وراء ذلک إلاّ التعبّد والتسبیح: «وان من شیء إلاّ یُسبّح بحمده » (الإسراء / 44)، فإنّک تشاهد قانون الزوجیة سارٍ فی النباتات أیضاً حیث یقول الباری: «وانبت من کلّ زوج بهیج »(الحج / 5)، حیث جعل البهجة والنظارة والجمال فیها، ویقول عزّ وجلّ أیضاً: «فیها مِنْ کُلّ فاکهة زوجان » (الرحمن / 52)، وأمّا بالنسبة إلی الحیوان فالقاعدة جاریة أیضاً حیث یقول تعالی: «ومن الأنعام أزواجاً » (الشوری / 11)، وأما بالنسبة للإنسان الذی هو من أشرف المخلوقات وبه یُباهی اللّه‏ سبحانه وتعالی سکان سماواته قائلاً: «فتبارک اللّه‏ُ أحسن الخالقین » (المؤمنون / 14)، لقد أجری اللّه‏ تعالی قانون الزوجیة فیه حیث یقول مخاطباً آدم (ع): «وقلنا یا آدم اسکن أنت وزوجک الجنّة » (البقرة / 35)، ویشیر فی موضع آخر: «وانّه خلق الزوجین الذکر والاُنثی » (النجم / 45)، فلا مناص من الزوجیة فی البشر حیث یقول تعالی: «أو یزوّجهم ذکراناً واُناثاً ویجعل من یشاء عقیماً » (الشوری / 50)، ویعدّ اللّه‏ الزوجیة من آیاته الباهرة وذلک إنّ خلق الاُنثی من نفس الذکر ولیست من مادة أخری حیث یقول: «واللّه‏ جعل لکم من أنفسکم أزواجاً » (النحل / 72)، فلا غرابة ستبقی فی ذهن البشر وثم یشیر فی موطن آخر إلی الهدف منها بقوله: «ومن آیاته أنْ خلقَ لکُم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها »(الروم / 21)، إذن فما الهدف إلاّ السکن والهدوء والاطمئنان من وراء الزواج، وثم جعل الزواج من النساء المؤمنات ومن الرجال المؤمنین فقط، وذلک حسبما جاء فی سورة (البقرة / 221) قوله عزّ وجلّ: «ولا تنکحوا المشرکات حتی یؤمنّ وَلاَءَمَةٌ مؤمنةٌ خیرٌ من مشرکةٍ ولو أعجبتکم ولا تُنکحوا المشرکین حتّی یؤمنوا، ولعبدٌ مؤمنٌ خیرٌ من مشرکٍ ولو أعجبکم » ، أو قوله عزّ وجلّ: «فمن ما ملکت أیمانکم من فتیاتکم المؤمنات » (النساء / 25)، ومن ثم تری القرآن الکریم یحذّر من بعض الأزواج (رجالاً أو نساءاً) حیث یقول الباری تعالی: «وإن من أزواجکم وأولادکم عدوّ لکم فاحذروهم » (التغابن / 14).
وأخیراً یقول إنّ سنة الزواج تکون فی الآخرة أیضاً کما هی الحالة فی الدنیا وذلک کما یقول تعالی: «ولهم فیها أزواج مطهّرة وهم فیها خالدون » (البقرة / 25)، فکلا الطرفین من الأطهار، فلا فجور ولا فسوق ولا دنس ولا نجس بینهما، هذا وإنّهم خالدون ما بقی الدهر، منعّمون بجوار الربّ فهنیئاً لهم، وکذلک تری یشیر اللّه‏ سبحانه وتعالی إلی هذا المعنی فی موطن آخر حیث یقول: «وزوّجناهم بحورٍ عین » (الدخّان / 54).
الثالث: عدة الطلاق ، فهذا حقّها الآخر فی الجانب الاجتماعی یجب رعایته وذلک حسب ما یقول الباری فی کتابه: «إذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن واحصوا العدة »(الطلاق / 1)، حتی یحافظ علی نسل البشر من الضیاع، وإلی جانب هذه الآیات، آیات أخری فلیراجع.
الرابع: أداة الشهادة، الشهادة من الأمور التی اعتنت السماء بها ومن یکتم الشهادة فهومن الظالمین کما یقول ربّ العالمین: «ومن أظلم ممّن کتم شهادة عنده من اللّه‏ » (البقرة / 140)، وکذلک یقول فی موطن آخر إنه من الآثمین إن لم یُدلی بالشهادة: «ولا تکتموا الشهادة ومن یکتمها فإنّه آثم قلبه »(البقرة / 283)، هذا فإنّ السماء کلَّفت الإنسان أن یُدلی بالشهادة للّه‏ فقط حسبما جاء فی النص القرآنی «وأقیموا الشهادة للّه‏ » (الطلاق / 2)، وإن کان هذا الحقّ للرجال بأن یکونوا شهداء فی المعاملات والقضاء و... وکذلک للمرأة هذا الحقّ مع تفاوت یسیر مع الرجال حیث یقول تعالی فی هذا الشأن: «فإن لم یکونا رجلین فرجلٌ وامرأتان ممّن ترضون من الشهداء » (البقرة / 282)، فلم یحرمها اللّه‏ من هذا الحق الاجتماعی.
الخامس: العدالة، لقد أوصی اللّه‏ عباده بها وأمرهم بالقیام بأمرها وخاصة بین النساء اللآتی هن من أکبر مظاهر العاطفة وأکثر الناس حاجة إلیها، حیث أمر بقوله تعالی: «ولن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء ولو حرصتم » (النساء / 129).
السادس: عدم رمی النساء بالتُهم، من أجل أن لا یتشتت المجتمع البشری وأن لا تضلّ أفراد الأسرة المسلمة، منع القرآن الکریم التهمة ضد النساء قائلاً: «إن الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا » (النور / 23)، فاللعنة هنا تمنع الرمی.
السابع: الحجاب(1)، المعروف أنّ العیون خائنة، والأبصار مریضة والشهوة غالبة، والتهور منتشر، والإیمان عدیم، والتقوی هجیر و... فلم یبق سوی الشیطان وحزبه الکافر، لقد نشر جند بین الرجال والنساء فهو لهم بالمرصاد یعمل لیل نهار، للحطّ من الأقدار وجرّ الناس إلی النار... فمن أجل الحفاظ علی الأخلاق الحمیدة، وحفظ الأمانة الإلهیة ودفع الشر والطغیان، أوجب اللّه‏ تعالی الحجاب علی النساء قائلاً: «یا أیّها النبیّ قُل لأزواجک وبناتک ونساء المؤمنین یُدنین علیهنّ من جلابیبهنّ » (الأحزاب / 59)، بادیة بالنبیّ الأکرم (ص) وأزواجه وبناته ثم نساء المؤمنین بالالتزام بالحجاب ولبس الجلبات الذی یستر البدن جمیعاً ثم المنع من التبرّج کما کان أهل الجاهلیة یفعلون، وتارة أخری یعلل فلسفة الحجاب بقوله تعالی: «وإذا سألتموهنّ متاعاً فسئلوهنّ من وراء حجاب ذلکم أطهر لقلوبکم وقلوبهنّ » (الأحزاب / 53)، لأنّ النظرات سهام إبلیس یرمی بها القلوب والأفکار، ویذهب بالعقول والأفهام وحین ذاک یعدُّ الإنسان من البهائم والحیوانات.
الثامن: استجابة الدعاء، یعیش الإنسان فی محیط متلاطم بأمواج من الفتن والبلایا والمعاصی، فهو یشعر أحیاناً بعجزه أمام الحوادث فیسند ظهره أحیاناً إلی قوی عظیمة حتی تنقذه من ورطة، ولربّما أحیاناً یواجه الخذلان من النّاصر والأقارب فیری نفسه محاصرة بالمصائب، فلم یبق له طریق سوی اللجوء إلی قوة قاهرة عظیمة أزلیة یستعین بها علی أعدائه، ویطلب النجاة من الفتن، فما علیه إلاّ أن یرفع یدیه خالصة من دون شائبة نحو السماء حتی تنهمر علیه الرحمة الإلهیة العظمی، فالدعاء سلاح المؤمن، وله شرایط خاصة منها لو کانت مع العائلة فتکون إلی الاستجابة أقرب حیث صرّح العزیز فی کتابه الکریم قائلاً لنبیه محمد (ص): «فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندعُ أبناءنا وأبناءکُم ونساءنا ونساءکُم وأنفسنا وأنفسکُم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة اللّه‏ علی الکاذبین »(آل عمران / 61)، وشأن نزول الآیة معروف منشور فی کتب التفاسیر وتشیر إلی أنّ المدعوین هم محمد (ص) وعلیّ (ع) وفاطمة (ع) والحسن والحسین علیهما السلام أمام النصاری الذین تراجعوا عن المباهلة، وکانوا عارفین باستجابة دعاء هذه الثُلّة لو دعوا، فلذا استسلموا لأمر الرسول (ص)... إذن فلا ننسی لو أردنا الدعاء، علینا بأفراد الأسرة فهم أقرب للاجابة إن شاء اللّه‏.

السور التی جاءت فیها أحکام النساء

اعتنی القرآن المجید بالجانب النسوی کثیراً، فلذا نری الأحکام الخاصة بهنّ جاءت فی سورة کثیرة، منها: البقرة، آل عمران، النساء، المائدة، الأعراف، التوبة، هود، یوسف، إبراهیم، الحجر، النحل، مریم، النور، النمل، القصص، العنکبوت، الأحزاب، غافر، محمد، الفتح، الحجرات، الحدید، المجادلة، الممتحنة، الطلاق، التحریم، الذاریات، المسد.

القسم الثانی: المرأة والسنة الشریفة

المرأة وحدیث الرسول الأعظم (ص) :
لقد جاءت أحادیث کثیرة علی لسان صاحب الرسالة (ص) تشمل نواحی عدیدة لحیاة المرأة من الوصیة بها أحیاناً، والحذر منها تارة أخری، ومرة یوضح وظائفها و... هنا نشیر إلی بعض النواحی:

أولاً: وصایا الرسول (ص) للمرأة:

1 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): ارفقوا بالقواریر، فجعل النساء کالزجاج یحتاج إلی لطف ومداراة، وإلاّ سیکون الانکسار والدماروالفناء نصیبهنّ.
2 ـ قالرسول اللّه‏ (ص): أوصیکم بالنساء، فانهنّ عندکم عوان، یعنی أسیرات.(1)
3 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): استوصوا بالنساء خیراً فانهنّ عوارٍ عندکم.(2)

ثانیاً: التحذیر من النساء:

1 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): إیاکم وخضراء الدمن، قالوا وما خضراء الدمن یا رسول اللّه‏، قال: المرأة الحسناء فی المنبت السوء(3). فإیاکم من الجمال العاری من الأصول.
2 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): ما ترکت بعدی فتنة أضرّ علی الرجال من النساء.
3 ـ وقال أیضاً: أوثق سلاح إبلیس النساء، یعنی انهنّ أقوی سلاح للشیطان.
4 ـ وقال أیضاً: النساء حبائل الشیطان.
5 ـ وقال أیضاً: شاوروهن وخالفوهن.(4)
6 ـ وقال أیضاً: لن یفلح قوم أسندوا أمرهم إلی امرأة.(1)
7 ـ وقال کذلک (ص): ثلاثة مجالستهم تمیت القلب: الجلوس مع الأنذال والحدیث مع النساء، والجلوس مع الأغنیاء.
هذه الروایات وأمثالها ما هی إلاّ إرشادات وتحذیرات للرجال من شرک الشیطان والوقوع فی فخّه.

ثالثاً: من وضائف المرأة:

وظائفها کثیرة، منها الجهاد والتطیب والسعی و... فلننظر إلی هذه الأخبار والأحادیث:
1 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): جهاد المرأة حسن التبعل لزوجها.
2 ـ قال علی (ع): لتطیب المرأة لزوجها.(2)
3 ـ الرسول (ص) یقول: خیر النساء الهینة العفیفة المسلمة، تعین أهلها علی العیش ولا تعین العیش علی أهلها.(3)
فعلی المرأة المشارکة مع الرجل فی تأمین مصارف العیش حتی تسعد الأسرة.

المرأة عند الرسول (ص) والأئمة الأطهار (ع)

العنایة بالعنصر النسوی عند رسول اللّه‏ (ص) وأهل بیته الکرام (ع) بالغة الأهمیة، فهم فی هذا المجال سائرون علی منهج الکتاب العزیز کما نری ذلک واضحاً فی أحادیثهم، فعلی سبیل المثال یعدون البنات حسنات، وإن أکثر أصحاب الجنة النساء، وإنّها ریحانة، وعلی الرجل أن یقدّم لها مساعداته، وإنّ أفضل النساء الولود وأقلهنّ مهراً، ومن جانب آخر أحادیثهم تحذّر الاستشارة منهنّ والاتّقاء من شرارهنّ، وإن أکثر همّ النساء زینة الدنیا، هذا وإلی جانب هذه النصائح توجد إرشادات أخری فمن أراد فعلیه بکتب الأحادیث الشریفة، والآن نشیر إلی طائفة من هذه الأحادیث کما یلی:
1 ـ قال الصادق (ع): البناتُ حَسَناتٌ والبنونَ نِعَمٌ، فالحسناتُ تثابُ علیهنّ والنعمةُ تُسأل عنها.(1)
2 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): أحسنُ النساءِ برکةً أحسنهنَّ وجهاً وأرخصهنَّ مهراً.(2) لما أوصت الشریعة السماویة بالزواج وحببت ذلک للمسلمین والمؤمنین، جاءت وصایا رسول اللّه‏ (ص) فی هذا الجانب مشعلاً للطریق، فالمهر القلیل من السُنة لا المهر الکثیر الذی اُصیب به مجتمعنا الیوم حیث أعرضنا عن مهر السُنة وضربناه عرض الحائط، فیاللأسف الشدید.
3 ـ قال سلیمان بن داود (ع): المرأة العاقلة تعمّر بیت زوجها والمرأة السفیهة تهدّمه.(3)
4 ـ قال علیّ (ع): إیاک ومشاورة النساء، فإن رأیهنّ إلی أفن وعزمهنّ إلی وهن، واکفف علیهنّ من أبصارهنّ بحجابک إیاهنّ، فإنّ شدة الحجاب أبقی علیهنّ، ولیس خروجهنّ بأشدّ من ادخالک من لا یوثق به علیهنّ، وإن استطعت أ لاّ یعرفنّ غیرک فافعل، ولا تملک المرأة من أمرها ما جاوز نفسها، فإن المرأة ریحانة ولیست بقهرمانة، ولا تعدُ بکرامتها نفسها ولا تطمعها فی أن تشفع لغیرها.
5 ـ قال علیّ (ع): فاتقوا شرار النساء، وکونوا من خیارهنّ علی حذر، ولا تُطیعوهن فی المعروف حتی لا یطمعن فی المنکر.
6 ـ وقال (ع) أیضاً: وإنّ النساء همهنّ زینة الحیاة الدنیا والفساد فیها.(4)
7 ـ عن أبی عبداللّه‏ (ع) قال: أکثر أهل الجنة من المستضعفین النساء، علم اللّه‏ ضعفهنّ فرحمهنّ.
8 ـ وقال أیضاً: إذا صلّت المرأة خمسها وصامت شهرها وحجت بیت ربّها وأطاعت زوجها وعرفت حقّ علیّ (ع)، فلتدخل من أیّ أبواب الجنان شاءت.
9 ـ عن علیّ (ع) قال: دخل علینا رسول اللّه‏ (ص) وفاطمة (ع) جالسةً عند قدرٍ وأنا اُنقی العدس، قال: یا أبا الحسن! قلت: لبیک یا رسول اللّه‏، قال: اسمع وما أقولُ إلاّ ما أمر ربّی، ما من رجُلٍ یُعین امرأته فی بیتها إلاّ کان له بکل شعرة بدنه عبادة سنة صیام نهارها وقیام لیلها... (إلی أن قال) یا علیّ من لم یأنف من خدمة العیال دخل الجنّة بغیر حساب، یا علیّ خدمة العیال کفارة للکبائر ویطفی غضب الربّ ومهور حول العین ویزید فی الحسنات والدرجات، یا علیّ لا یخدم العیال إلاّ صدّیق أو شهید أو رجل یرید اللّه‏ به خیر الدنیا والآخرة.
10 ـ جاء فی عیون أخبار الرضا (ع) (1) : اشترت حمیدة المصفاة (وهی اُمّ أبی الحسن موسی بن جعفر (ع) وکانت من أشراف العجم) جاریة مولّدة واسمها تُکتم،وکانت من أفضل النساء فی عقلها ودینها وإعظامها لمولاتها حمیدة المصفّاة حتی أنّها ما جلست بین یدیها منذ ملکتها اجلالاً لها، فقالت لابنها موسی (ع): یا بنیّ انّ تُکتم جاریة ما رأیتُ جاریةً قطُ أفضل منها، ولست أشکُ أن اللّه‏ تعالی سیُظهر نسلها إن کان لها نسلٌ وقد وهبتها لک، فاستوصِ خیراً بها.

الرسول (ص) وخدیجة الکبری

خدیجة الکبری ولدت قبل عام الفیل بخمس عشرة سنة، ولها من الحکمة والخلق الکریم ما لس لأحد من نساء عصرها، وهی ملکة الحجاز ثروة، وهی الأولی من المؤمنات برسول اللّه‏ (ص)، لقد ضحّت بمالها ونفسها فی سبیل الدین وکان رسول اللّه‏ (ص) یحترمها ویعتزّ بها کثیراً وقال عنها: کمل من الرجال کثیر ولم یکمل من النساء إلاّ أربع: آسیة بنت مزاحم، مریم بنت عمران، خدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد (ص) (1)، وفی حدیث آخر یشیر رسول اللّه‏ (ص) إلی إیمانها العمیق قائلاً: آمنت بی خدیجة والناس کفّار، وصدّقتنی والناس یکذبونی، وساعدتنی فی بذل مالها والناس کانوا یمتنعون، ورزقنی اللّه‏ منها بنتاً لم یعطها للنساء الأُخریات.(2)
* * *

الرسول (ص) وفاطمة الزهراء (ع)

الحدیث عن فاطمة (ع) لیس بالهین وذلک لما جاء فی الخبر إنّما سمّیت فاطمة فاطمة لأنّ الخلق فطموا عن کنه معرفتها، فما بال قلمی یجرأ الکتابة عنها، وما بال لسانی ینطق عن فضائلها، فهی المحدّثة لأُمها، إن تکلّم عیسی بعد الولاة فهی المحدثة لأُمها قبل الولادة. وکفاها فخراً نزل فی شأنها سورة الکوثر وآیات أخری، ونحن الآن نترک الحدیث لرسول اللّه‏ (ص) ونستمع إلیه فی بعض کلامه فی شأن الزهراء البتول (ع):
1 ـ فاطمة سیدة نساء العالمین من الأولین والآخرین، وإنّها لتقوم فی محرابها فیسلّم علیها سبعون ألف ملک من المقربین، وینادونها بما نادت الملائکة مریم فیقولون: یا فاطمة إنّ اللّه‏ اصطفاکِ وطهّرکِ واصطفاکِ علی نساء العالمین.(3)
2 ـ وقال (ص) أیضاً: یا أُمّ أیمن لِمَ تکذبین؟ فإنّ اللّه‏ تعالی لما زوّج فاطمة علیاً أمر أشجار الجنة أن تنثر علیهم من حلیها وحللها ویاقوتها وزمرّدها واستبرقها فأخذوا منها ما لا یعلمون.(4)
3 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): إنّ اللّه‏ خلق نور فاطمة قبل خلق السماوات والأرضین.(5)
4 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): سیدة نساء أهل الجنة مریم ثم فاطمة بنت محمد ثم خدیجة ثم آسیة امرأة فرعون.(1)
5 ـ قالت فاطمة، قال لی �%

دوشنبه 10 مهر 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

المرأة فی الکتاب و السنة

المرأة فی الکتاب و السنة

سید خلیل باستان

 

القسم الأول: المرأة والکتاب العزیز

 

معنی المرأة:

للمرأة استعمالان مختلفان حسب ما جاءت به الآیات الکریمة التالیة:
1 ـ المعنی الأصلی: وهو ضد الرجل، لقد أطلق القرآن الکریم هذا المعنی علی الاُنثی من البشر فی مواطن مختلفة، منها:
ألف: قوله تعالی: «إنّی وجدتُ امرأة تملکهم » (النمل / 23)، وسنشیر إلی حکومتها فیما بعد.
باء: قوله تعالی: «ووجد من دونهم امرأتین » (القصص / 23)، وفاعلُ فعل ووجد هو موسی (ع) وذلک لمّا فرّ من فرعونَ وجاء إلی مدینَ رأی امرأتین واقفتین بجانب الرعاة من الرجال، فالمعنی المراد من امرأتین هنا هو ضد الرجل.
جیم: قوله تعالی: «وامرأة مؤمنة إن وهبت نفسها » (الأحزاب / 50)، فالملاحظ فی هذه الآیات ان معنی المرأة جاءت ضد الرجل، والمراد بها هنا الجنس المؤنث من الناس.
2 ـ المعنی الثانوی: وهو بمعنی الزوجة سواء کانت صالحة أو غیر صالحة، والآیات فی ذلک کثیرة، نشیر إلی بعضها فیما یلی:
ألف: قوله تعالی: «وان امرأة خافت من بعلها نشوزاً » (النساء / 128)، فالمعنی هنا بالنظر إلی قرینة البعل ما هی إلاّ الزوجة.
باء: قوله تعالی: «إذ قالت امرأة عمران » (آل عمران / 30)، والتی تذکره الأخبار المفسرة لها انّ اسمها کان (حَنَّةُ) وهی أُمّ مریم علیها السلام وجدّة عیسی النبیّ (سلام الله علیه)، وهی المرأة الصالحة وزوجة عمران الذین اصطفاهم اللّه‏ واختارهم لرسالته، وکذلک تری هذا المعنی فی الآیة الشریفة التالیة «قالت امرأة فرعون » (القصص / 9) تلک المرأة الصالحة التی ذکرت التفاسیر اسمها آسیة بنت مزاحم التی أخبر عنها الرسول (ص) بأنها من أهل الجنة.
جیم: هذا وأما بالنسبة إلی المرأة غیر الصالحة، قال عزّ وجلّ: «وضرب الله مثلاً للّذین کفروا امرأة نوح وامرأة لوط » (التحریم / 10)، فکلتا المرأتان زوجتان غیر صالحتین.

المساواة

هذا هو شعار عصرنا الحاضر، وهذا ما ترید أوروبا أن تحققه لأجل مقاصدها الخبیثة، وظاهر هذه العبارة تُغری النساء أکثر، لذلک انزلقن من أجلها فی متاهات الضلالة، وخُضن غمار الحیاة بکل صعوبة وشدة، لأنها مالت عن طبیعتها التی أودعها الله فیها، فلابدّ للناس جمیعاً أن یتمسکوا بأحکام السماء فی یوم ما، قبل حلول القیامة العظمی، کی تنزل الرحمة الإلهیّة علی رؤوسهم من کل جانب بإذن الله تعالی.
وما قمنا به من دراسة لهذا الجانب ماهو إلاّ ما استوحیناه من الآیات القرآنیة فی جانبی الایجاب والسلب، ولکلّ جانب فروع منها ماهو خاص بالقضایا الاجتماعیة أو السیاسیة أو العقائدیة نذکرها کالآتی:

المساواة فی الجانب الإیجابی:

1 ـ فی الخلق: قال تعالی: «ومن آیاته ان خلق لکم من أنفسکم أزواجاً »(الروم / 20)، وقال أیضاً: «وخلق منها زوجها وبثّ منها رجالاً کثیراً ونساء »(النساء / 1)، وکذلک یقول: «وانّه خلق الزوجین الذکر والاُنثی » (النجم / 45)، تعتنی هذه الآیات بالخلقة البشریة وترشد الناس إلی انّ الرجل والمرأة مخلقوان من نفس واحدة فلا فرق ولا اختلاف بینهما فالمساواة فی الخلقة قائمة علی أصولها بین الإثنین.
2 ـ فی اکتساب الرزق: قال تعالی: «للرجال نصیبٌ ممّا اکتسبوا وللنساء نصیبٌ ممّا اکتسبن » (النساء / 32)، فالرجال والنساء أحرار فی اکتساب الرزق الحلال من دون أی اختلاف بینهما.
3 ـ فی الولایة: قال تعالی: «والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولیاء بعض »(التوبة / 71)، فالولایة العظمی للّه‏ تعالی حیث یقول: «هنالک الولایة للّه‏ الحقّ » (الکهف / 44)، ثم تأتی بعد ذلک للرسول (ص) حیث یقول عزّ وجلّ: «النبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم » (الأحزاب / 6)، ثم تأتی المرحلة الأخیرة ولایة المؤمنین والمؤمنات بعضهم لبعض کما جاءت الآیة الاُولی.
4 ـ فی غضّ البصر وحفظ الفرج: قال تعالی: «قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم ویحفظوا فروجهم » (النور / 30)، وقال أیضاً: «قل للمؤمنات یغضضن من أبصارهن ویحفظن فروجهن ولا یُبدین زینتهن » (النور / 31)، فمن أجل بقاء المجتمع الإسلامی سالماً، ومن أجل محور الفساد والإنحراف، ومن أجل القضاء علی سرطان الأمراض الاجتماعیة المسریة، لابدّ أن نتمسّک بقوانین السماء التی تسعد الإنسان فی الدنیا وخاصة غضّ البصر وحفظ الفروج، لأنّهما من أقوی سلاح إبلیس، ومن أقوی أسلحة الدمار لأداء الدین، فعلی هذا جاءت التعالیم القیّمة للدین الحنیف مساویة بین الرجل والمرأة فی هذا المجال.
5 ـ فی التوبة: قال تعالی: «ویتوب اللّه‏ علی المؤمنین والمؤمنات » (الأحزاب / 73)، وقال أیضاً: «واستغفر لذنبک وللمؤمنین والمؤمنات » (محمّد / 19)، أمر اللّه‏ سبحانه بالتوبة لأنّ النفس البشریة معرّضة للأخطاء وارتکاب الذنوب والجرائم، والإنسان فی هذه الحالة یقع وسطاً بین النفس الأمّارة بالسوء من الداخل وبین الشیطان الرجیم الذی طلب الانتظار من الرحمن من الخارج فمن أجل النجاة فتح اللّه‏ باب التوبة رحمة ورفقاً بالبشر، «والانّما التوبة علی اللّه‏ للّذین یعملون السوء بجهالةٍ ثمّ یتوبون من قریب »(النساء / 17) وباب التوبة مفتوح للطرفین رجالاً ونساءاً بدون استثناء.
6 ـ فی الثواب: قال اللّه‏ تعالی: «وعد الله المؤمنین والمؤمنات جنّات » (التوبة / 72)، إنما یوفّی حسابهم یوم الجزاء أصحاب الأعمال الصالحة، والذی یقول عنهم ربّ العزّة: «إنّی لا اُضیعُ عمل عاملٍ منکم من ذکرٍ أو اُنثی » (آل عمران / 190)، وما هو جزائهم إلاّ جنات تجری من تحتها الأنهار من دون فرق بین الرجال والنساء، فطوبی لهم وحسن مآب.
7 ـ فی الایذاء: قال تعالی: «والّذین یؤذون المؤمنین والمؤمنات بغیر ما اکتسبوا »(البروج / 10)، من أجل نشر الإسلام فی ربوع الأرض، والحفاظ علی القرآن، ومقاومة الکفر والطغیان، لابدّ أن یُضحّی المؤمنون والمؤمنات بکل غال ورخیص، وتحمّل المشقة والأذی حتی یکتسبوا الجنات العالیة والسعادة الأبدیة.
8 ـ قیمةُ المرء: إن کان للإنسان قیمة واعتبار فإنها ناشئة من إیمانه باللّه‏ سبحانه، وان سُلب من الإنسان إیمانه فلا قیمة له، حیث یقول الباری عزّ وجلّ: «وقاتلوا المشرکین کافة » (التوبة / 36)، ولکن من تعمد الخطأ فی قتل المؤمن کأنّما قتل الناس جمیعاً، هذا ومن أجل التعرّف علی قیمة أهل الإیمان من الرجال والنساء فلننظر إلی هذه الآیة الشریفة التی تقول: «ولعبدٌ مؤمنٌ خیرٌ من... ولأمّةٌ مؤمنةٌ خیرٌ... » (البقرة / 221)، إذن فلا فرق بین الرجل والمرأة من حیث القیمة إن کانا من أهل الإیمان.

المساواة فی الجانب السلبیّ:

فالسامع لهذه الآیات سیقف علی قضایا اجتماعیة ترتبط بسلامة المجتمع التوحیدی من عدم السخریة من الآخرین ومن عدم الاختیار فیما یقضیه الله من الأحکام وأخیراً توبیخ المؤمنین والمؤمنات من أن یقفوا مکتوفی الأیدی أمام الآخرین من أهل الإیمان عندما یسمعون الکذب وإلیک النصوص القرآنیة فی هذا المجال:
1 ـ السخریة: قال تعالی: «لا یسخر قوم من قوم عسی أن یکونوا خیراً منهم ولا نساء من نساء عسی أن یکنّ خیراً منهنّ » (الحجرات / 11).
2 ـ عدم الاختیار: قال تعالی: «وما کان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضی الله ورسوله أمراً أن یکون لهمُ الخیرة » (الأحزاب / 36).
3 ـ التوبیخ: قال تعالی: «لولا إذ سمعتموه ظنّ المؤمنون والمؤمنات بأنفسهم خیراً »(النور / 12)، والمعنی لولا إذ سمعتم الإفک ظننتم بمن رمی به خیراً فإنکم جمیعاً مؤمنون بعضکم من بعض، والمرمیّ به من أنفسکم وعلی المؤمن أن یظن بالمؤمن خیراً ولا یصفه بما لا علم له به.(1)

من واجبات المرأة

للمرأة مسؤولیات کثیرة صرّح بها القرآن المجید علی أصعدة مختلفة منها السیاسیة والاجتماعیة والاقتصادیة والتربویة و... ونشیر هنا إلی رکنین أساسیین فی حقل السیاسة:
1 ـ البیعة العبادیة السیاسیة : العبادة فی منطق القرآن الکریم هی خالصة للّه‏ عزّ وجلّ دون الشرک به کما عبّر اللّه‏ عن هذا المعنی فی مواطن کثیرة من القرآن العزیز، منها قوله تعالی: «قُل اُمرتُ أن أعبد اللّه‏ ولا أشرک به » (الرعد / 36)، وأما الجانب السیاسی الملازم للعبادة عبّر اللّه‏ تعالی عنها فی القرآن العزیز فی حدیث أصحاب الکهف قائلاً: «انّهم فتیةٌ آمنوا بربّهم وزدناهم هدیً وربطنا علی قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربُّنا ربُّ السموات والأرض لن ندعو من دونه إلهاً لقد قلنا إذاً شططاً » (الکهف / 13 ـ 14)، فالعبودیة والسیاسة تتجّلی بوضوح فی هذه الآیة الشریفة حیث القیام والثورة ضد الطاغوت ومحاربة أفکارهم وعقائدهم الشیطانیة الفاسدة المشرکة، ومن ثم نشر التوحید فی ربوع الأرض، إذن البیعة من إحدی واجبات (المؤمنین والمؤمنات) کما حکاها اللّه‏ تعالی فی هذه الآیة: «یا أیّها النّبی إذا جاءَک المؤمناتُ یُبایعنک علی أن لا یُشرکن باللّه‏ »(الممتحنة / 12)، فعدم الشرک هو الاقرار بالتوحید (بیعة العبودیة) وثم القیام بنشر هذه العقیدة بین الناس (بیعة سیاسیة) فهما من الأصول العبادیة السیاسیة فی الإسلام.
2 ـ الهجرة: من إحدی صفات المؤمنین والمؤمنات الأوائل من المتقدمین والمتأخرین، هی الهجرة فی سبیل الله من الکفر إلی مواطن العزّ والشرف وبذل الغالی والرخیص فی سبیل التوحید، والهجرة من السُنن الإلهیة والأصول العامة التی فرضها الله علی عباده وجعلها جاریة بین أولیائه الّذین لا خوف علیهم ولا هم یحزنون، حیث یعبّر القرآن الکریم عن هذه السنّة الحسنة للنساء المؤمنات قائلاً: «یا أیها الّذین آمنوا إذا جاءکم المؤمنات مُهاجرات » (الممتحنة / 10)، إذن فالبیعة والهجرة من السُنن الواجبة السیاسیة والعبادیة للمرأة المؤمنة.

وصایا خاصة

بعدما وقفنا علی واجبات المرأة والأصول العامة لها من خلال القرآن الکریم، علینا الآن أن نستمع إلی ما وصّی به اللّه‏ عباده اتجاه النساء، وهی أمور نذکر منها:
1 ـ عدم الإجبار والإکراه: جسمیاً المرأة أضعف من الرجل، ولا شکّ لأحد فی ذلک، وهناک قاعدة تقول القوی یأکل الضعیف، ولا یُستثنی من ذلک أحد، فبناء علی هذا سنَّ الدین القویم بعض القوانین للحدّ من تعدّی المتجاوزین علی حقوق المرأة، فمن ذلک ما جاء فی الآیة الشریفة التالیة: «لا یحلّ لکم أن ترثوا النساء کُرهاً » (النساء / 19)، إذن الآیة تنفی القوة والاجبار والاکراه فلم یبق طریق سوی التراضی.
2 ـ عدم نکاح نساء الآباء: من السنن الماضیة والساریة فی الجاهلیة نکاح نساء الأب من بعد وفاته، ولقد حرّم القرآن ذلک ومنع منه حیث یقول الباری تعالی: «ولا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء » (النساء / 22).
3 ـ العدالة: هی من الأسس القویمة أرست الدنیا علیها من سماء وأرض وجبال وسهول وإنسان ونبات وحیوان و... فما تری من شیء إلاّ والعدالة من أبرز الصفات ومن أهم الخصائص فیه، ولقد أوصی اللّه‏ سبحانه الرجال باتخاذ العدالة جلاًّ وسطاً بین الزوجات قائلاً: «فإن خفتم أ لاّ تعدلوا فواحدة » (النساء / 3)، وکذلک یأمر اللّه‏ عباده القیام بالعدل حیث یقول: «اعدلوا هو أقرب للتقوی » (المائدة / 8).
4 ـ انقاذ النساء: المتتبع للتاریخ والناظر فی القرآن الکریم یری أن النساء أکثر عرضة لهجمات الأعداء والظالمین من أمثال فرعون وهامان ونمرود والطواغیت الذین یعبّر اللّه‏ تعالی عنهم (قال فرعون) سنقتل أبناءکم ونستحیی نساءکم، فهذه من سنن الفراعنة والطواغیت فی التاریخ من قتل الذکور والرجال وإبقاء النساء أحیاء تُتخذ وصائف وأمات، ولقد أشار اللّه‏ سبحانه إلی هذا المعنی فی مواطن کثیرة فی کتابه العزیز، إذن فلیس المسؤول أمام هذا الظلم سوی المؤمنین أصحاب الرسالة حیث یخاطبهم اللّه‏ قائلاً: «ومالکم لا تقاتلون فی سبیل اللّه‏ والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان »(النساء / 98).

حکومة المرأة

ذکر القرآن الکریم الجانب السیاسی لحکومة بلقیس المعاصرة للنبیّ سلیمان (ع)، ووصف تلک الحکومة بأوصاف ثلاثة:
الاُولی: إنّ النظام الحکومی القائم عندها ملکیّ.
الثانیة: إنّ لهذه الحکومة القدرة والعظمة المادیة.
الثالثة: إنّ الملکة تمتاز بالعقل وتستشیر فی الأمور أصحاب الوزارة.
وإنّما جاءت هذه التفاصیل عن لسان الهدهد الذی أخبر سلیمان (ع) فی قوله تعالی: «إنّی وجدتُ امرأة تملکهم واُوتیت من کل شیء ولها عرش عظیم » (النمل/ 23)،هذه الآیة تشیر إلی الصفتین الاُولی والثانیة، وأما بالنسبة إلی الصفة الثالثة، حیث یقول عزّ وجلّ: «قالت یا أیّها الملؤُا أَفْتُونِی فی أَمْرِی مَا کُنْتُ قَاطِعَةً أمراً حتی تشهَدُونِ، قالوا نحن أُولُوْا قُوّةٍ وَأُولُوْا بأسٍ شدیدٍ والأمرُ الیکِ فانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِیْنَ » (النمل / 33)، فإنّها لم تغتر بکلام الوزراء والأعوان بأنهم أصحاب قوة وبأس شدید، بل عدلت إلی الحکمة والتعقل کما تشیر الآیات القرآنیة الأخری إلی ذلک.
ولا یخفی علینا إنّ هذه الحکومة (حکومة بلقیس) کانت قائمة علی الأصول المادیة البعیدة عن ربّ العالمین حیث یصفهم قائلاً: «وجدتُها وقومَهَا یسجدونَ للشمسِ من دونِ اللّه‏ِ وزیَّنَ لهم الشیطانُ أعمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنْ السبیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ » (النمل / 24)، وإنّ اللّه‏ سبحانه وتعالی یرید أن یُخبرنا انّ الإنسان مهما تمکّن فی الجانب المادی فلا یُغنیه ذلک مادام بعیداً عن ساحة عبودیة ربّ العالمین، وإنّ هذه القدرة والعظمة یجب أن تستخدم فی سبیل اللّه‏، فإذن النبیّ سلیمان (ع) یواجه قدرة سیاسیة عظمی ولکنها ترتکز علی المادیات، وانّه (ع) یعتمد علی القدرة الأزلیة الّتی سخرت له الجنّ والإنس، وکانت العاقبة الانتصار والفوز لأهل الدین علی أصحاب المادة.
المهم أن نُشیر هنا إلی هذه النقطة: إنّ اللّه‏ سبحانه وتعالی لن ینفی القدرة السلطویة للمرأة، وإنّما لم یُعر لها أهمیة لأنّها کانت فی رکاب الشیطان وانقطعت عن السماء.

المرأة المثالیّة فی القرآن الکریم

لقد ذکر القرآن الکریم أسماء نساء مثالیات یُقتدی بهنّ فی مجالات مختلفة وخاصة فی الوعی العبادی الذی یمثل أنْصَعَ آیات التوحید والتسلیم لربّ العالمین، وذلک حسبما جاء علی لسان:
1 ـ امرأة عمران: التی لم تشر الآیات القرآنیة إلی اسمها (حنّة): «قالت امرأة عمران ربِّ إنی نذرت لک ما فی بطنی محرراً... فلما وضعتها قالت: ربِّ إنّی وضعتها اُنثی واللّه‏ أعلمُ بما وضعتْ ولیس الذکرُ کالاُنثی وإنّی سمّیتها مریم وإنّی اُعیذها بک وذریتها من الشیطان الرجیم »(آل عمران / 35 ـ 36)، (إنّ امرأة عمران وهی شخصیة نسویّة قدّر لها أن تساهم بنحو أو بآخر فی ممارسة الوظیفة العبادیة علی الأرض، قد نذرت للسماء أن تُمحّض ولیدها لممارسة الخدمة للمسجد، یفصح عن وعیها العبادی الحادّ، وتقدیرها لمسؤولیة هذا العمل، وادراکها لمهمة الکائن الإنسانی علی الأرض) (1). هذا وإنّ اللّه‏ سبحانه وتعالی تقبّل منها ما نذرته قائلاً: «فتقبّلها ربّها بقبول حسن » ، فما أروع هذه الاستجابة من القبول الحسن والذبّ عنها من الشیطان الرجیم، فلما کانت النفوس زاکیة طاهرة استجاب اللّه‏ لها الدعوات، ولیس هذا هو الهدف العالی هنا بل یتعالی شأن الإنسان إلی أعلی المستویات ألا وهو الاصطفاء والاختیار من قبل الربّ الأعلی الذی یقول فی شأن آل عمران: «إنّ اللّه‏ اصطفی آدم ونوح وآل إبراهیم وآل عمران علی العالمین » (آل عمران / 33)، فما أعظمها من درجةٍ فلتحیا ذکری الأنبیاء وخاصة امرأة عمران علی مرّ العصور والأزمان.
2 ـ مریم (ع) : إنّها النموذج الصادق فی العبودیة والرّقّ والتسلیم لربّ العالمین، إنّها نشاط وحرکة وقیام لأجل التوحید، إنّها اتّخذت مکاناً شرقیّاً تمارس فیه العبودیة للّه‏ تعالی، وإنّما یتولی تربیتها الأنبیاء العظام ویفتخرون بهذه التولیة، إنّهم یتسابقون إلی تکفّلها: «أیّهم یکفل مریم وما کنت لدیهم إذ یختصمون » (آل عمران / 44)، وأخیراً أصابة القرعة زکریا (ع)، وکلّما دخل علیها المحراب وجد عندها رزقاً قال أنّی لک هذا قالت هو من عند اللّه‏، ما هذه الکرامة والشرف لسیدة نساء أهل زمانها!
ما هذه الولایة النبویة لخدمتها!
ما هذه العنایة السماویة لها!
وهناک تعجبات مثیرة أخری، وما مصدرها إلاّ القنوت للّه‏ عزّ وجلّ والعبودیة له، إنّها الأمة بمعنی الکلمة، فلما وصلت إلی هذه المرحلة اختارها اللّه‏ کما یختار الأنبیاء والمرسلین حیث یقول تعالی: «إذ قالت الملائکةُ یا مریمُ إنَّ اللّه‏َ اصطفاکِ وطهّرکِ واصطفاکِ علی نساء العالمین » (آل عمران / 42)، إنّها أکبر وسام منحها اللّه‏ فی العفاف واختارها وجعلها قدوة ومثالاً للنساء، وکفاها فخراً وعلوَّ شأنٍ إنّها تکلّمت مع سکّان السماء وخاصة جبرائیل (ع)، وأخیراً أصبحت أُمّاً لأکبر نبیّ من الأنبیاء عیسی (ع) والذی جاء حدیثه مفصلاً فی القرآن الکریم، إذن فما علینا إلاّ أن نسلک مسلکها ونخوض فی غمار عبودیتها حتی نفوز بالرضوان.
3 ـ أُمّ موسی (ع) : ومن النساء المؤمنات التی توجهت إلیها عین السماء أُمّ موسی سلام اللّه‏ علیها، وکفاها عزاً أنّها خدمة أحد أنبیاء اُولی العزم علیهم السلام، وبلغ بها المجد والعظمة إلی درجة أوحی اللّه‏ سبحانه ملهماً لها حینما تحیّرت واضطربت علی ولیدها حیثث یقول الباری تعالی: «وأوحینا إلی اُمِّ موسی أنْ ارضعیهِ فإذا خُفْتِ علیهِ فالقیهِ فی الیمِّ »(القصص ـ 7)، إنّه إیمان عظیم باللّه‏، إنّه التسلیم المحض للّه‏ تعالی، فأیّة امرأة فی العالم تُلقی برضعیها فی البحر، ولم تعلم عن مصیره شیئاً سوی أنْ ربطنا علی قلبها، إنّها من أکبر مظاهر الإیمان، إنّها من أکبر مظاهر التسلیم لربّ العالمین، إنّها امتثال الأمر للباری تعالی بلا تعلل واستثقال، إنّها لمن مظاهر العظمة للیقین والتوکل علی اللّه‏، فما أعظمها من قدوةٍ لنساء الیوم.
4 ـ سارة : ومن المؤمنات الکریمات سارة زوجة النبیّ إبراهیم (ع)، (ولا شکّ أنّ سارة (ع) عند المسلمین من خیرة النساء، وهی ملحقة بدرجة المعصومین ولها عند النبیّ المختار (ع) وأهل بیتته الکرام علیهم السلام المرتبة السامیة، فهی عندهم کحوّاء أُم البشر ومریم بنت عمران وأشباههن علیهنّ السلام، فهی من سیدات النساء لعصرها) (1). ویقول الباری فی شأنها: «وامرأته قائمة فضحکت فبشّرناها بإسحق » (هود / 71).
5 ـ آسیة بنت مزاحم : ومن المؤمنات التی یفختر القرآن العزیز بهنّ امرأة فرعون آسیة بنت مزاحم، حیث یقول اللّه‏ تعالی فی شأنها: «وضرب اللّه‏ُ مثلاً للّذین آمنوا امرأة فرعون » (التحریم / 11)، فلها الدور الکبیر فی انقاذ موسی الرضیع (ع) من الطاغیة فرعون بقولها: «قُرَّتُ عین لی ولکَ لا تقتلوه » (القصص / 9)، ولما استسلم السحرة لموسی (ع) وآمنت بربّه سبحانه الذی یقول فیهم: «وألقی السحرة ساجدین » (الأعراف / 120)، وثم آمن الشعب الإسرائیلی لموسی (ع) وتظاهر بالإیمان للّه‏ ربّ العالمین، أظهرت آسیة إیمانها المکتوم وأحبّت ربّها ونطقت بذکره وتسبیحه وتقدیسه، هناک اطّلع فرعون علی ما کانت تکنّه فی ضمیرها وعرف حاله فطلب منها الرجوع والنهی عمّا تمسکت به، فکان الردُّ منها علیه عنیفاً، فأخذ فی تعذیبها حتی الشهادة، فانظر إلی إیمانها القویّ تخاطب به ربّ السماء والأرض قائلة: «ربّ ابنِ لی عندک بیتاً فی الجنّة ونجّنی من فرعون وعمله ونجّنی من القوم الظالمین » (التحریم / 11). إنّه لحبّ شدید فی اللّه‏ إنّه حبٌّ خالص نابع من الإیمان، وکفاها فخراً أنّها تُعدُّ من إحدی أفضل نساء الجنة کما صرّح به الرسول العظیم (ص) قائلاً: (أفضل نساء الجنة أربع خدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد (ص)، ومریم بنت عمران، وآسیة بنت مزاحم امرأة فرعون) (1).

القدوة السیئة (2)

کما تکون القدوة للصالحات کما أشرنا معتمدین فی البیان علی القرآن العظیم، کذلک تکون القدوة للفاسدات، والآن ننظر لبعض النساء اللائی جرین فی سوح الکفر والطغیان وتمادین فی الغیّ والضلالة، وتسکعن فی الباطل، وسکرن فی الأوهام ومضین فی الفساد.
1 ـ امرأتا نوح ولوط : فإنّهما من أصحاب الکفر والضلالة کما عبّر عنهما القرآن الکریم حیث یقول: «ضرب اللّه‏ مثلاً للّذین کفروا امرأة نوح وامرأة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین » (التحریم / 10)، فیا لها من مصیبة عظمی عندما یُبتلی الإنسان المؤمن بهکذا زوجة، وإن کان ربّک لبالمرصاد حیث انتقم منها حیث تخبرنا الآیة التالیة شأن امرأة لوط: «فأنجیناه وأهله إلاّ امرأته » (الأعراف / 83)، وکذلک أشار إلیها فی موضعین آخرین من القرآن الکریم (الحِجر: 60 والعنکبوت: 33).
وزوجة لوط کانت من أهل قریته، وکانت علی دین قومها وطریقتهم لم تؤمن بلوطٍ ولا بدینه ولم تتبعه فی عمل، بل هی تابعة لقومها وعلی ملتهم ومحبة لعملهم وعدوة للوط ولکلّ من یتعلق به ویُحبه، فهی کافرة به وبدینه وکانت توشی علیه وتدلهم علی أضیافه، وقیل کانت جاعلة بینها وبین قومها علامة للدلالة علی ضیفه، وهو أنّها کانت إذا جاء ضیف أو ضیوف لیلاً تشعل النار فوق السطح، وفی النهار تدخن فوق السطح.
2 ـ امرأة أبی لهب : التی عاصرت الرسول الأکرم (ص) والتی نزل فی حقها وزوجها: «تبّت یدا أبی لهب وتبّ ما أغنی عنه ماله وما کسب سیصلی ناراً ذات لهب وامرأته حمّالة الحطب » . فتعساً لها وله، وسحقاً لهما ولأتباعهما.
3 ـ امرأة العزیز (زلیخا) : نذکرها هنا لما صدر منها فی بدایة أمرها وإن کان عاقبة أمرها خیراً، إنّها کانت فی نعمة تامة وعزّة وشرف وتملک جمالاً رائعاً، وتتمتع بجاه عظیم لدی المجتمع، وقصتها مشهورة ذکرها القرآن الکریم بما لیس فیه غبار وشکّ، وکیف تغلَّبت علیها الشهوة وصنعت ما صنعت واتّهمت یوسف (ع) ثمّ أمرت بسجنه وهو بریء وأخیراً شملتها العنایة الربانیة فاعترفت بالحقیقة قائلة أنا راودته عن نفسه وانّه لصادق وطاهر...
فعلینا أن نعتبر بهذه القصص ونهذّب أنفسنا من قبل أن یحلّ بنا «یوم لا یغنی مولیً عن مولیً شیئا».

القرآن وحقوق المرأة

 

قرر الإسلام حقوقاً للمرأة، منها:

1 ـ الصحة : هی من أهم عناصر بقاء البشر ولولاها لکانت الأبادة للبشر وتفشی المرض والکسل بین الناس وخیّم الفتور والحرمان علی رؤوس الأنام، فالواجب علی الجمیع رعایة الصحة والنظافة من أجل الحیاة، وجعل اللّه‏ سبحانه حقاً خاصاً للمرأة فی هذا الجانب ألا وهو اعتزال الرجال عن النساء أیام الحیض ویشیر اللّه‏ تعالی فی کلامه: «ویسألونک عن المحیض قل هو أذیً فاعتزلوا النساء فی المحیض » (البقرة / 222).
2 ـ الارث : لقد خصص اللّه‏ سبحانه سهماً من الارث للرجال وجعل سهماً آخر للنساء، فالقرآن الکریم لم یهمل حق الارث للمرأة بل أقرّ لها نصیباً مفروضاً فی کتابه العزیز قائلاً: «وللنساء نصیب ممّا ترک الوالدان والأقربون » (النساء / 7)، وهناک آیات أخری وأحکام فقهیة مفصلة فی هذا المجال فمن أراد فلیراجع مظانها.
3 ـ الحقوق الاجتماعیة : وهی کثیرة نشیر هنا إلی بعضها:
الأول: حقها فی المهر، لقد أقرّ القرآن بذلک قائلاً: «وآتوا النساء صدقاتهن نِحلَةً »(النساء / 4)، فلا یحلّ للرجل التغافل عنه، وهو دَیْنٌ فی بعض الأحیان مؤجلاً علی عاتق الرجال.
الثانی: الزواج: إعلم إنّ السُنة الکونیة التی أوجدها اللّه‏ تعالی فی الدارین (الزواج) أو أوجد الزوجیة بین الأشیاء من اُنثی وذکر، ورجل وامرأة و... وإلی هذا المعنی أشار القرآن الکریم یقول: «سبحان الّذی خلق الأزواج کلّها » (یس / 36)، فالعموم فی الزوجیة شامل لجمیع الموجودات بلا استثناء، ویقول سبحانه فی موطن آخر: «ومن کلّ شیء خلقنا زوجین لعلّکم تذکّرون » (الذاریات / 149)، ولیس الهدف من وراء ذلک إلاّ التعبّد والتسبیح: «وان من شیء إلاّ یُسبّح بحمده » (الإسراء / 44)، فإنّک تشاهد قانون الزوجیة سارٍ فی النباتات أیضاً حیث یقول الباری: «وانبت من کلّ زوج بهیج »(الحج / 5)، حیث جعل البهجة والنظارة والجمال فیها، ویقول عزّ وجلّ أیضاً: «فیها مِنْ کُلّ فاکهة زوجان » (الرحمن / 52)، وأمّا بالنسبة إلی الحیوان فالقاعدة جاریة أیضاً حیث یقول تعالی: «ومن الأنعام أزواجاً » (الشوری / 11)، وأما بالنسبة للإنسان الذی هو من أشرف المخلوقات وبه یُباهی اللّه‏ سبحانه وتعالی سکان سماواته قائلاً: «فتبارک اللّه‏ُ أحسن الخالقین » (المؤمنون / 14)، لقد أجری اللّه‏ تعالی قانون الزوجیة فیه حیث یقول مخاطباً آدم (ع): «وقلنا یا آدم اسکن أنت وزوجک الجنّة » (البقرة / 35)، ویشیر فی موضع آخر: «وانّه خلق الزوجین الذکر والاُنثی » (النجم / 45)، فلا مناص من الزوجیة فی البشر حیث یقول تعالی: «أو یزوّجهم ذکراناً واُناثاً ویجعل من یشاء عقیماً » (الشوری / 50)، ویعدّ اللّه‏ الزوجیة من آیاته الباهرة وذلک إنّ خلق الاُنثی من نفس الذکر ولیست من مادة أخری حیث یقول: «واللّه‏ جعل لکم من أنفسکم أزواجاً » (النحل / 72)، فلا غرابة ستبقی فی ذهن البشر وثم یشیر فی موطن آخر إلی الهدف منها بقوله: «ومن آیاته أنْ خلقَ لکُم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها »(الروم / 21)، إذن فما الهدف إلاّ السکن والهدوء والاطمئنان من وراء الزواج، وثم جعل الزواج من النساء المؤمنات ومن الرجال المؤمنین فقط، وذلک حسبما جاء فی سورة (البقرة / 221) قوله عزّ وجلّ: «ولا تنکحوا المشرکات حتی یؤمنّ وَلاَءَمَةٌ مؤمنةٌ خیرٌ من مشرکةٍ ولو أعجبتکم ولا تُنکحوا المشرکین حتّی یؤمنوا، ولعبدٌ مؤمنٌ خیرٌ من مشرکٍ ولو أعجبکم » ، أو قوله عزّ وجلّ: «فمن ما ملکت أیمانکم من فتیاتکم المؤمنات » (النساء / 25)، ومن ثم تری القرآن الکریم یحذّر من بعض الأزواج (رجالاً أو نساءاً) حیث یقول الباری تعالی: «وإن من أزواجکم وأولادکم عدوّ لکم فاحذروهم » (التغابن / 14).
وأخیراً یقول إنّ سنة الزواج تکون فی الآخرة أیضاً کما هی الحالة فی الدنیا وذلک کما یقول تعالی: «ولهم فیها أزواج مطهّرة وهم فیها خالدون » (البقرة / 25)، فکلا الطرفین من الأطهار، فلا فجور ولا فسوق ولا دنس ولا نجس بینهما، هذا وإنّهم خالدون ما بقی الدهر، منعّمون بجوار الربّ فهنیئاً لهم، وکذلک تری یشیر اللّه‏ سبحانه وتعالی إلی هذا المعنی فی موطن آخر حیث یقول: «وزوّجناهم بحورٍ عین » (الدخّان / 54).
الثالث: عدة الطلاق ، فهذا حقّها الآخر فی الجانب الاجتماعی یجب رعایته وذلک حسب ما یقول الباری فی کتابه: «إذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن واحصوا العدة »(الطلاق / 1)، حتی یحافظ علی نسل البشر من الضیاع، وإلی جانب هذه الآیات، آیات أخری فلیراجع.
الرابع: أداة الشهادة، الشهادة من الأمور التی اعتنت السماء بها ومن یکتم الشهادة فهومن الظالمین کما یقول ربّ العالمین: «ومن أظلم ممّن کتم شهادة عنده من اللّه‏ » (البقرة / 140)، وکذلک یقول فی موطن آخر إنه من الآثمین إن لم یُدلی بالشهادة: «ولا تکتموا الشهادة ومن یکتمها فإنّه آثم قلبه »(البقرة / 283)، هذا فإنّ السماء کلَّفت الإنسان أن یُدلی بالشهادة للّه‏ فقط حسبما جاء فی النص القرآنی «وأقیموا الشهادة للّه‏ » (الطلاق / 2)، وإن کان هذا الحقّ للرجال بأن یکونوا شهداء فی المعاملات والقضاء و... وکذلک للمرأة هذا الحقّ مع تفاوت یسیر مع الرجال حیث یقول تعالی فی هذا الشأن: «فإن لم یکونا رجلین فرجلٌ وامرأتان ممّن ترضون من الشهداء » (البقرة / 282)، فلم یحرمها اللّه‏ من هذا الحق الاجتماعی.
الخامس: العدالة، لقد أوصی اللّه‏ عباده بها وأمرهم بالقیام بأمرها وخاصة بین النساء اللآتی هن من أکبر مظاهر العاطفة وأکثر الناس حاجة إلیها، حیث أمر بقوله تعالی: «ولن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء ولو حرصتم » (النساء / 129).
السادس: عدم رمی النساء بالتُهم، من أجل أن لا یتشتت المجتمع البشری وأن لا تضلّ أفراد الأسرة المسلمة، منع القرآن الکریم التهمة ضد النساء قائلاً: «إن الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا » (النور / 23)، فاللعنة هنا تمنع الرمی.
السابع: الحجاب(1)، المعروف أنّ العیون خائنة، والأبصار مریضة والشهوة غالبة، والتهور منتشر، والإیمان عدیم، والتقوی هجیر و... فلم یبق سوی الشیطان وحزبه الکافر، لقد نشر جند بین الرجال والنساء فهو لهم بالمرصاد یعمل لیل نهار، للحطّ من الأقدار وجرّ الناس إلی النار... فمن أجل الحفاظ علی الأخلاق الحمیدة، وحفظ الأمانة الإلهیة ودفع الشر والطغیان، أوجب اللّه‏ تعالی الحجاب علی النساء قائلاً: «یا أیّها النبیّ قُل لأزواجک وبناتک ونساء المؤمنین یُدنین علیهنّ من جلابیبهنّ » (الأحزاب / 59)، بادیة بالنبیّ الأکرم (ص) وأزواجه وبناته ثم نساء المؤمنین بالالتزام بالحجاب ولبس الجلبات الذی یستر البدن جمیعاً ثم المنع من التبرّج کما کان أهل الجاهلیة یفعلون، وتارة أخری یعلل فلسفة الحجاب بقوله تعالی: «وإذا سألتموهنّ متاعاً فسئلوهنّ من وراء حجاب ذلکم أطهر لقلوبکم وقلوبهنّ » (الأحزاب / 53)، لأنّ النظرات سهام إبلیس یرمی بها القلوب والأفکار، ویذهب بالعقول والأفهام وحین ذاک یعدُّ الإنسان من البهائم والحیوانات.
الثامن: استجابة الدعاء، یعیش الإنسان فی محیط متلاطم بأمواج من الفتن والبلایا والمعاصی، فهو یشعر أحیاناً بعجزه أمام الحوادث فیسند ظهره أحیاناً إلی قوی عظیمة حتی تنقذه من ورطة، ولربّما أحیاناً یواجه الخذلان من النّاصر والأقارب فیری نفسه محاصرة بالمصائب، فلم یبق له طریق سوی اللجوء إلی قوة قاهرة عظیمة أزلیة یستعین بها علی أعدائه، ویطلب النجاة من الفتن، فما علیه إلاّ أن یرفع یدیه خالصة من دون شائبة نحو السماء حتی تنهمر علیه الرحمة الإلهیة العظمی، فالدعاء سلاح المؤمن، وله شرایط خاصة منها لو کانت مع العائلة فتکون إلی الاستجابة أقرب حیث صرّح العزیز فی کتابه الکریم قائلاً لنبیه محمد (ص): «فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندعُ أبناءنا وأبناءکُم ونساءنا ونساءکُم وأنفسنا وأنفسکُم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة اللّه‏ علی الکاذبین »(آل عمران / 61)، وشأن نزول الآیة معروف منشور فی کتب التفاسیر وتشیر إلی أنّ المدعوین هم محمد (ص) وعلیّ (ع) وفاطمة (ع) والحسن والحسین علیهما السلام أمام النصاری الذین تراجعوا عن المباهلة، وکانوا عارفین باستجابة دعاء هذه الثُلّة لو دعوا، فلذا استسلموا لأمر الرسول (ص)... إذن فلا ننسی لو أردنا الدعاء، علینا بأفراد الأسرة فهم أقرب للاجابة إن شاء اللّه‏.

السور التی جاءت فیها أحکام النساء

اعتنی القرآن المجید بالجانب النسوی کثیراً، فلذا نری الأحکام الخاصة بهنّ جاءت فی سورة کثیرة، منها: البقرة، آل عمران، النساء، المائدة، الأعراف، التوبة، هود، یوسف، إبراهیم، الحجر، النحل، مریم، النور، النمل، القصص، العنکبوت، الأحزاب، غافر، محمد، الفتح، الحجرات، الحدید، المجادلة، الممتحنة، الطلاق، التحریم، الذاریات، المسد.

القسم الثانی: المرأة والسنة الشریفة

المرأة وحدیث الرسول الأعظم (ص) :
لقد جاءت أحادیث کثیرة علی لسان صاحب الرسالة (ص) تشمل نواحی عدیدة لحیاة المرأة من الوصیة بها أحیاناً، والحذر منها تارة أخری، ومرة یوضح وظائفها و... هنا نشیر إلی بعض النواحی:

أولاً: وصایا الرسول (ص) للمرأة:

1 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): ارفقوا بالقواریر، فجعل النساء کالزجاج یحتاج إلی لطف ومداراة، وإلاّ سیکون الانکسار والدماروالفناء نصیبهنّ.
2 ـ قالرسول اللّه‏ (ص): أوصیکم بالنساء، فانهنّ عندکم عوان، یعنی أسیرات.(1)
3 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): استوصوا بالنساء خیراً فانهنّ عوارٍ عندکم.(2)

ثانیاً: التحذیر من النساء:

1 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): إیاکم وخضراء الدمن، قالوا وما خضراء الدمن یا رسول اللّه‏، قال: المرأة الحسناء فی المنبت السوء(3). فإیاکم من الجمال العاری من الأصول.
2 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): ما ترکت بعدی فتنة أضرّ علی الرجال من النساء.
3 ـ وقال أیضاً: أوثق سلاح إبلیس النساء، یعنی انهنّ أقوی سلاح للشیطان.
4 ـ وقال أیضاً: النساء حبائل الشیطان.
5 ـ وقال أیضاً: شاوروهن وخالفوهن.(4)
6 ـ وقال أیضاً: لن یفلح قوم أسندوا أمرهم إلی امرأة.(1)
7 ـ وقال کذلک (ص): ثلاثة مجالستهم تمیت القلب: الجلوس مع الأنذال والحدیث مع النساء، والجلوس مع الأغنیاء.
هذه الروایات وأمثالها ما هی إلاّ إرشادات وتحذیرات للرجال من شرک الشیطان والوقوع فی فخّه.

ثالثاً: من وضائف المرأة:

وظائفها کثیرة، منها الجهاد والتطیب والسعی و... فلننظر إلی هذه الأخبار والأحادیث:
1 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): جهاد المرأة حسن التبعل لزوجها.
2 ـ قال علی (ع): لتطیب المرأة لزوجها.(2)
3 ـ الرسول (ص) یقول: خیر النساء الهینة العفیفة المسلمة، تعین أهلها علی العیش ولا تعین العیش علی أهلها.(3)
فعلی المرأة المشارکة مع الرجل فی تأمین مصارف العیش حتی تسعد الأسرة.

المرأة عند الرسول (ص) والأئمة الأطهار (ع)

العنایة بالعنصر النسوی عند رسول اللّه‏ (ص) وأهل بیته الکرام (ع) بالغة الأهمیة، فهم فی هذا المجال سائرون علی منهج الکتاب العزیز کما نری ذلک واضحاً فی أحادیثهم، فعلی سبیل المثال یعدون البنات حسنات، وإن أکثر أصحاب الجنة النساء، وإنّها ریحانة، وعلی الرجل أن یقدّم لها مساعداته، وإنّ أفضل النساء الولود وأقلهنّ مهراً، ومن جانب آخر أحادیثهم تحذّر الاستشارة منهنّ والاتّقاء من شرارهنّ، وإن أکثر همّ النساء زینة الدنیا، هذا وإلی جانب هذه النصائح توجد إرشادات أخری فمن أراد فعلیه بکتب الأحادیث الشریفة، والآن نشیر إلی طائفة من هذه الأحادیث کما یلی:
1 ـ قال الصادق (ع): البناتُ حَسَناتٌ والبنونَ نِعَمٌ، فالحسناتُ تثابُ علیهنّ والنعمةُ تُسأل عنها.(1)
2 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): أحسنُ النساءِ برکةً أحسنهنَّ وجهاً وأرخصهنَّ مهراً.(2) لما أوصت الشریعة السماویة بالزواج وحببت ذلک للمسلمین والمؤمنین، جاءت وصایا رسول اللّه‏ (ص) فی هذا الجانب مشعلاً للطریق، فالمهر القلیل من السُنة لا المهر الکثیر الذی اُصیب به مجتمعنا الیوم حیث أعرضنا عن مهر السُنة وضربناه عرض الحائط، فیاللأسف الشدید.
3 ـ قال سلیمان بن داود (ع): المرأة العاقلة تعمّر بیت زوجها والمرأة السفیهة تهدّمه.(3)
4 ـ قال علیّ (ع): إیاک ومشاورة النساء، فإن رأیهنّ إلی أفن وعزمهنّ إلی وهن، واکفف علیهنّ من أبصارهنّ بحجابک إیاهنّ، فإنّ شدة الحجاب أبقی علیهنّ، ولیس خروجهنّ بأشدّ من ادخالک من لا یوثق به علیهنّ، وإن استطعت أ لاّ یعرفنّ غیرک فافعل، ولا تملک المرأة من أمرها ما جاوز نفسها، فإن المرأة ریحانة ولیست بقهرمانة، ولا تعدُ بکرامتها نفسها ولا تطمعها فی أن تشفع لغیرها.
5 ـ قال علیّ (ع): فاتقوا شرار النساء، وکونوا من خیارهنّ علی حذر، ولا تُطیعوهن فی المعروف حتی لا یطمعن فی المنکر.
6 ـ وقال (ع) أیضاً: وإنّ النساء همهنّ زینة الحیاة الدنیا والفساد فیها.(4)
7 ـ عن أبی عبداللّه‏ (ع) قال: أکثر أهل الجنة من المستضعفین النساء، علم اللّه‏ ضعفهنّ فرحمهنّ.
8 ـ وقال أیضاً: إذا صلّت المرأة خمسها وصامت شهرها وحجت بیت ربّها وأطاعت زوجها وعرفت حقّ علیّ (ع)، فلتدخل من أیّ أبواب الجنان شاءت.
9 ـ عن علیّ (ع) قال: دخل علینا رسول اللّه‏ (ص) وفاطمة (ع) جالسةً عند قدرٍ وأنا اُنقی العدس، قال: یا أبا الحسن! قلت: لبیک یا رسول اللّه‏، قال: اسمع وما أقولُ إلاّ ما أمر ربّی، ما من رجُلٍ یُعین امرأته فی بیتها إلاّ کان له بکل شعرة بدنه عبادة سنة صیام نهارها وقیام لیلها... (إلی أن قال) یا علیّ من لم یأنف من خدمة العیال دخل الجنّة بغیر حساب، یا علیّ خدمة العیال کفارة للکبائر ویطفی غضب الربّ ومهور حول العین ویزید فی الحسنات والدرجات، یا علیّ لا یخدم العیال إلاّ صدّیق أو شهید أو رجل یرید اللّه‏ به خیر الدنیا والآخرة.
10 ـ جاء فی عیون أخبار الرضا (ع) (1) : اشترت حمیدة المصفاة (وهی اُمّ أبی الحسن موسی بن جعفر (ع) وکانت من أشراف العجم) جاریة مولّدة واسمها تُکتم،وکانت من أفضل النساء فی عقلها ودینها وإعظامها لمولاتها حمیدة المصفّاة حتی أنّها ما جلست بین یدیها منذ ملکتها اجلالاً لها، فقالت لابنها موسی (ع): یا بنیّ انّ تُکتم جاریة ما رأیتُ جاریةً قطُ أفضل منها، ولست أشکُ أن اللّه‏ تعالی سیُظهر نسلها إن کان لها نسلٌ وقد وهبتها لک، فاستوصِ خیراً بها.

الرسول (ص) وخدیجة الکبری

خدیجة الکبری ولدت قبل عام الفیل بخمس عشرة سنة، ولها من الحکمة والخلق الکریم ما لس لأحد من نساء عصرها، وهی ملکة الحجاز ثروة، وهی الأولی من المؤمنات برسول اللّه‏ (ص)، لقد ضحّت بمالها ونفسها فی سبیل الدین وکان رسول اللّه‏ (ص) یحترمها ویعتزّ بها کثیراً وقال عنها: کمل من الرجال کثیر ولم یکمل من النساء إلاّ أربع: آسیة بنت مزاحم، مریم بنت عمران، خدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد (ص) (1)، وفی حدیث آخر یشیر رسول اللّه‏ (ص) إلی إیمانها العمیق قائلاً: آمنت بی خدیجة والناس کفّار، وصدّقتنی والناس یکذبونی، وساعدتنی فی بذل مالها والناس کانوا یمتنعون، ورزقنی اللّه‏ منها بنتاً لم یعطها للنساء الأُخریات.(2)
* * *

الرسول (ص) وفاطمة الزهراء (ع)

الحدیث عن فاطمة (ع) لیس بالهین وذلک لما جاء فی الخبر إنّما سمّیت فاطمة فاطمة لأنّ الخلق فطموا عن کنه معرفتها، فما بال قلمی یجرأ الکتابة عنها، وما بال لسانی ینطق عن فضائلها، فهی المحدّثة لأُمها، إن تکلّم عیسی بعد الولاة فهی المحدثة لأُمها قبل الولادة. وکفاها فخراً نزل فی شأنها سورة الکوثر وآیات أخری، ونحن الآن نترک الحدیث لرسول اللّه‏ (ص) ونستمع إلیه فی بعض کلامه فی شأن الزهراء البتول (ع):
1 ـ فاطمة سیدة نساء العالمین من الأولین والآخرین، وإنّها لتقوم فی محرابها فیسلّم علیها سبعون ألف ملک من المقربین، وینادونها بما نادت الملائکة مریم فیقولون: یا فاطمة إنّ اللّه‏ اصطفاکِ وطهّرکِ واصطفاکِ علی نساء العالمین.(3)
2 ـ وقال (ص) أیضاً: یا أُمّ أیمن لِمَ تکذبین؟ فإنّ اللّه‏ تعالی لما زوّج فاطمة علیاً أمر أشجار الجنة أن تنثر علیهم من حلیها وحللها ویاقوتها وزمرّدها واستبرقها فأخذوا منها ما لا یعلمون.(4)
3 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): إنّ اللّه‏ خلق نور فاطمة قبل خلق السماوات والأرضین.(5)
4 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): سیدة نساء أهل الجنة مریم ثم فاطمة بنت محمد ثم خدیجة ثم آسیة امرأة فرعون.(1)
5 ـ قالت فاطمة، قال لی رسول اللّه‏: یا فاطمة من صلّی علیکِ غفر اللّه‏ له وألحقه بی حیث کنت من الجنة.(2)
6 ـ وجاء فی معنی فاطمة روایات کثیرة، منها إنما سُمیت فاطمة فاطمة لأنّها فطمت عن الشر، وفی روایة أخری: لأنّها فطمت عن الطمث، أو لأنّها فطمت محبیها عن النار، أو لأنّها فطمت عن الخلق، والظاهر انّ الروایات جمیعاً تشمل حالها.
7 ـ قال رسول اللّه‏ (ص): إذا کان یوم القیامة نادی منادٍ من بطنان العرش: یا معشر الخلائق غضوا أبصارکم حتی تجوز فاطمة بنت محمد (ص)، وفی أخری: یا أهل الجمع نکّسوا رؤوسکم وغضوا أبصارکم حتی تجوز فاطمة علی الصراط فهی ومعها سبعون ألف جاریة من الحور العین.(3)

فاطمة (ع) عن لسان الآخرین

فهی مشهورة ومعروفة لدی جمیع المسلمین من کبار وصغار، فلم یجرأ أحد أن ینکر فضلها وعلمها وتقواها... فالآن ننظر لبعض الکلام فی حقّها عن لسان الآخرین:
1 ـ قالت عائشة : ما رأیتُ قطُ أحداً أفضلُ من فاطمة غیر أبیها.(4)
2 ـ سُئلت عائشة عن أحب الناس إلی رسول اللّه‏ (ص)، فقالت: فاطمة.(5)
3 ـ روی ابن شهرآشوب عن الحسن البصری انّه قال: ما کان فی هذه الأمة أعبد من فاطمة، کانت تقوم حتی تورم قدماها.(6)
4 ـ ولننظر إلی عظمة فاطمة (ع) فی هذا الدعاء الذی ذکره المرحوم آیة الله العظمی المرجع الدینی الأعلی السید المرعشی النجفی والذی جاء فی وصیته: (اللّهمّ إنّی أسئلک بحقّ فاطمة وأبیها وبعلها وبنیها والسرّ المستودع فیها أن تصلّی علی محمّد وآل محمّد وأن تفعل بی ما أنت أهله ولا تفعل بی ما أنا أهله). حیث یقول السید المرجع إنّنی وجدت من هذا الدعاء فوائد کثیرة.
هذا ونختم حدیثنا عن المرأة حیث طال البحثث فی هذا التحقیق ولابدّ أن نقول انّ للبحث صلة أرجو من اللّه‏ أن یوفقنی لتکمیله مستقبلاً، وآخر دعوانا أن الحمدُ للّه‏ ربّ العالمین.

المصادر

1 ـ القرآن الکریم.
2 ـ تحف العقول، الحرانی، بصیرتی ـ قم، ط 5، 1394.
3 ـ دراسات فنّیة، محمود البستانی، الآستانة الرضویة، ط 1، 1408.
4 ـ درسهایی از تاریخ، عبدالکریم أقدمی، شرکت أفست تهران، 1360.
5 ـ زینب الکبری، جعفر النقدی، الرضی ـ قم، ط 2، 1362.
6 ـ العقد الفرید، ابن عبد ربه، دار الکتب العلمیة ـ بیروت، ط 3، 1407.
7 ـ عیون أخبار الرضا، الشیخ الصدوق، نشر صدوق ـ ایران، ط 1، 1372.
8 ـ فاطمة قدوة وأسوة، محمد تقی المدرسی، مؤسسة الوفاء ـ بیروت، ط 1، 1405.
9 ـ قصص الأنبیاء، عبدالصاحب العاملی، الأعلمی ـ بیروت، ط 1، 1391.
10 ـ کلمة الرسول الأعظم، السید حسن الشیرازی، دار صادر بیروت، ط 1، 1387.
11 ـ مجموعة مقالات، نویسندگان متعدد، انتشارات مقیات ـ طهران، ط 1، 1364.
12 ـ محاضرات الأدباء، الراغب الأصفهانی.
13 ـ المستظرف، الأبشیهی، دار الأمم ـ بیروت، الطبعة الأخیرة.
14 ـ المعجم المفهرس، محمد فؤاد عبدالباقی، دار الکتب المصریة، ط 1، 1364.
15 ـ المفردات،الراغب الأصفهانی، المکتبة المرتضویة ـ طهران، ط 1.
16 ـ المیزان، العلاّمة الطباطبائی، إسماعیلیان ـ طهران، ط 3، 1393.
17 ـ نهج البلاغة، صبحی الصالح، بیروت، ط 1، 1387.

الهوامش:

1. المیزان / ج 15 : 91.
1. دراسات فنّیة ، ص 91، محمود البستانی.
1. قصص الأنبیاء ، ص 138.
1. قصص الأنبیاء ، ص 314.
2. قال الراغب فی مفرداته (ص 18): الأسوة کالقدوة، والقدوة هی الحالة التی یکون الإنسان علیها فی اتباع غیره إن حسناً وإن قبیحاً، وإن سارّاً وإن ضارّاً، وبناءً علی هذا التعریف جئنا بهذا العنوان، ولابدّ أن نقول إنّ کلمة القدوة تشبه الإمام من حیث الاستعمال، فإنّ الإمام تستعمل للصالح والظالم کما یقول اللّه‏ عزّ وجلّ «ویوم ندعو کل اناس بامامهم » (الاسراء / 71) وکما قال أمیر البیان علی (ع): فإنه لا سواءَ إمامُ الهدی وإمام الردی (نهج البلاغة / 385) فإنک تری کلمة الإمام استعملت فی الحالتین.
1. وقد أشار إلی فلسفة الحجاب علی (ع) فی الحدیث الآتی ذکره.
1. عقد الفرید ، ج 7، ص 89 .
2. المستظرف ، ج 2، ص 248 .
3. المصدر السابق، ج 2، ص 248.
4. محاضرات الأدباء ، ج 3، ص 217.
1. وتوضیح ذلک لأنّ المرأة مرکز للعواطف البشریة، والعاطفة من أبرز سمات المرأة فمن الممکن أحیاناً أن تتغلب العواطف والأحاسیس علی عقلها وتذهب بها کلّ مذهب، فلهذا جاء التحذیر، واللّه‏ أعلم.
2. تحف العقول ، 35.
3. محاضرات الأدباء ، ج 3، ص 217.
1. تحف العقول ، ص 285.
2. المستظرف ، ج 2، ص 248.
3. المستظرف ، ج 2، ص 248.
4. الأحادیث (4 ـ 6) نهج البلاغة ، صبحی الصالح، ص 106 و373 و405.
1. عیون أخبار الرضا (ع) ، ج 27.
1. فاطمة أسوة ، نقلاً عن أنوار التنزیل فی تفسیر سورة التحریم .
2. درسهائی از تاریخ ، ص 244 .
3. فاطمة أسوة ، نقلاً عن أنوار التنزیل فی تفسیر سورة التحریم .
4. کلمة الرسول الأعظم ، ص 83 ، و مجموعة مقالات ، ص 219.
5. أیضاً، ص 81 .
1. فاطمة أسوة ، ص 71، 95، 68.
2. أیضاً، ص 71، 95، 68.
3. مجموعة مقالات ، ص 219.
4. زینب الکبری ، ص 6.
5. فاطمة أسوة ، ص 71 و 81 .
6. المصدر السابق، ص 71 و 81 .

 
دوشنبه 10 مهر 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت نهم)

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت نهم)

سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)

 

سه) پاسداشت زيبايي زن

و امّا اصل سوم در حفظ زيبايي خانواده از منظر قرآن کريم اين است که زيبايي زن پاس داشته شود. حفظ زيبايي زن در نظر برخي از مؤمنان، چندان جدّي گرفته نمي‌شود؛ حال آن که از پايه‌هاي جمال خانواده است و غفلت از آن، مايهی رنج‌ها و محنت‌هاي فردي و اجتماعي بسيار مي‏شود. قرآن کريم زن را با صفاتي ناب و استثنايي ستوده است تا مردان را به حفظ اين گوهر ترغيب کند. در تابناکي و رقّت، آنان را چنين وصف کرده است:
كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ [1]
گوئي از لطافت و سفيدي همچون تخم مرغهايي هستند كه در زير بال و پر مرغ پنهان مانده و دست انسان هرگز آن را لمس نكرده است.
نيز زنان را به مرواريد همانند دانسته است:
كَأَمْثَالِ  اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ. [2]
همچون مرواريد پوشيده در صدف ـ  كه هوا در آن اثر نكند و صفا و روشني‏اش بر جاي باشد ـ .
و امّا اوج تصوير جمالي زن در قرآن کريم آن جا است که خداي سبحان زنان را به شکوفه‌هاي زندگي دنيا همانند دانسته است:
وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى[3]
اي رسول ما! هرگز چشم خود را به نعمتهاي مادي كه به گروههايي از آنها داده‏ايم ميفكن كه اينها شكوفه‏هاي زندگي دنيا هستند و براي آن است كه آنان را بيازمائيم و روزي پروردگارت بهتر و پايدارتر است.
در اين جا، زنان به شکوفه تشبيه شده‌اند.[4] شايد توان گفت که شکوفه نازنين‌ترين و لطيف‌ترين هديهی خداوند به کائنات است. همهی آدميان از ديدن شکوفه به وجد مي‌آيند. شکوفه براي همه کس مظهر جمال است و لطافتي مخصوص دارد که چشم همگان را به خود جلب مي‏کند. البتّه عمر شکوفه کم است؛ امّا همين تشبيه بهترين تعبير براي حفظ پاسداشت جمال زنان است. اين تصوير به ما نشان مي‏دهد که زن را بايد همچون شکوفه عزيز شمرد و حياتش را غنيمت دانست و قدر اين چند صباح را به شايستگي داشت. در ميان تعابير جمالي قرآن، اين تعبير براي زنان بسي جمالي و شگفت است. حال اگر کسي دوستار شکوفه و زيبايي آن باشد، بايد چگونه آن را پاس دارد؟ آيا راهي جز اين دارد که زيبايي آن را حفظ کند و بر جمال آن بيفزايد و از هر طريق ممکن، عمر آن را تداوم بخشد و نيز زمينه‌اي پديد آورد که گل برآمده از اين شکوفه سالم و شاداب و باطراوت باشد؟
پس هرگاه خداوند يکي از شکوفه‌هاي دنيا را به مردي عطا نمود، وي بايد نعمت جمال را در او پاس دارد و از مايه‌هاي زينت ناکامش نکند؛ خواه زينت ظاهري و خواه باطني. آري؛ حتي در قلمرو ظاهر نيز بايد اين نعمت را پاس داشت. رسول خدا به زنان سفارش مي‌فرمايد که اندام ظاهري خود را همچو مردان تکيده و فرسودهی رنج نکنند و آن را بي‌زيور نگذارند و زيبايي آن را پاس دارند:
لا تدع إحداکنّ يدها کأنها يد رجل.[5]
کسي از شما زنان، دستش را همانند دست مرد، بي زينت رها نکند!
بر همين اساس، مرد بايد همسرش را تشويق کند که اين مايه‌هاي زينت و زيور را با خود داشته باشد و از آن‌ها غفلت نورزد.[6]  پيامبر خدا به همسرش فرمود:
أنه لاينبغي أن تکوني بغير قلادهْْ إما بخيط و إما بسير.[7]
روا نيست که بدون گردن‌آويز باشي، حتّي اگر يک نخ يا تسمه باشد.
اين، خود، از قواعد جمال است که اسلام به ما آموخته است. زيبايي امانتي است که بر عهدهی زيبا نهاده مي‏شود و او را نرسد که هرگونه خواهد با آن عمل کند. زيبا بايد جمالش را پاس دارد و آن را در مسيري که جمال‌آفرين برايش برنهاده، به رخ کشد. آري؛ زن بايد زيبايي‌اش را بنماياند؛ براي آن که زيبا بماند. معلوم است که اگر جمال او به چشم نامحرمان هرزه‌درآ جلوه کند، ديگر زيبايي او نيز پاس داشته نمي‌شود و  زشت‌سيرتان در او طمع مي‌کنند. امّا اگر در خانه و اجتماع، به آن شيوه که مايهی قوام خانواده و اجتماع باشد، زيبايي خود را عرضه نمايد و همپاي آن، شکوه و وقارش را پاس دارد، آن امانت را که خدا به او داده، حراست کرده است. از اين جا است که وانمودن اين زيبايي، خود، خير و مايهی نيکي شمرده شده است. رسول خدا فرمود:
خيرالنساء التي إذا نظرت إليها سرتک.[8]
بهترين زن آن است که چون به وي بنگري، شادمان شوي.
دکتر ديل جو  تري، از استادان دانشگاه آلاسکا،  مي‌نويسد: «احساس زيبايي در زن، در احساس مرد ريشه دارد که از نياز متقابل آن دو برمي‌خيزد. هرگاه اين احساس متقابل پديد نيايد يا به حد کافي نرسد، زن به صورت يک شکل يا تابلوي زيباي ساده درمي‌آيد که هيچ حرکتي را برنمي‌انگيزد و در اين حال است که زبان خاموش از بيان بازمي‌ماند. هنگامي که زن فاقد احساس و عاطفه شود، زيبايي‌اش ديگر معنايي ندارد و تابلويي خاموش خواهد بود. اساس حس زيبايي، همان عاطفه و احساس انساني است که اين زيبايي در مرد برمي‌انگيزد.»[9]
اشاراتي که در قرآن کريم براي صيانت از زن به چشم مي‌خورد، در يک جنبه ناظر به حراست از همين جمال است. آن گاه که به زن سفارش مي‏شود تا به گونهی اهل جاهليّت، زينت خود را واننماياند، به همين جنبه اشاره رفته است:
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى ً[10]
و در خانه‏هاتان قرار گيريد و به شيوه جاهليت پيشين به خودنمايي بيرون نياييد.
مقصود از قرار گرفتن در خانه، به ويژه با عنايت به مادهی لغوي قرار، شايد همين باشد که بدان اشاره رفت؛ يعني ماندن زن در خانه بايد به گونه‌اي باشد که استقرار و آرامش و سکون را در نظام خانواده برقرار سازد. به عبارت ديگر، مقصود از قرار، ميخکوب شدن به خانه و فضاي فيزيکي خانه نيست. چه بسا زني در خانه بماند و بيرون نيايد و در عين حال، نوع ارتباطاتش، به ويژه در روزگار ما که وسايل ارتباط با بيرون افزون گشته، به گونه‌اي باشد که نظام خانواده‌اش را تهديد نمايد؛ و به عکس، بسا زناني که بيرون از خانه به تلاش و تکاپويي سودمند مشغولند، امّا در خانه قرار دارند و استقرار ايجاد مي‌کنند و همسر و فرزندانشان را به آرامش مي‌رسانند. اين دسته در حقيقت به همين سفارش قرآن کريم عمل کرده‌اند و هم‌زمان رسالت‌هاي اجتماعي خود را نيز به جاي آورده‏اند. پس توصيه‌هاي قرآن کريم را بايد در منظومهی قرآني ديد. هنگامي که سخن از زن و جايگاه او است، بايد نگاه قرآن به زن و نقش او در خانواده و تأثير حضور و زيبايي او در برقراري رابطه‌اي جمالي را دريافت و آن گاه، ديگر سفارش‌ها به او را تحليل کرد. اسلام ستايشگر زني نيست که سر از جايي درنياورد و به کاري نيايد و در گوشه‌اي بنشيند و به خوراک و پوشاک و نظافت و امور جزئي خانه سرگرم باشد و تا پايان عمر به همين شيوه به سر ببرد. اين با جمال زن منافات دارد. جمال مجموعه‌اي از ويژگي‌ها است که بايد کنار هم گردآيد. زن گوشه‌نشين داراي جمال نيست، همان گونه که زن هرجايي و بي‌مبالات نيز جميل نيست. زن مطلوب قرآن کريم کسي است که دل از همسر ببرد و او را شيفتهی خود سازد و آرامش و قرارش را تضمين کند و فرزندانش را در آشياني مستقر و داراي آرامش زير بال مهر گيرد و در کنار اين نقش اساسي، به وظايف محيطي و اجتماعي خود عمل نمايد. افراط و تفريط در اين باب، هر دو، زيانبار و خانمان‌سوز است.
آن گاه، براي اين که احساس جمال در زن پايدار بماند و اين احساس در همسر وي فرونميرد، قرآن از او خواسته است تا قواعدي را عمل کند که مايهی دوام اين جمال است:
وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ  آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ  التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلاَ يَضْرِبْنَ  بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى  اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[11]
و زنان مؤمن را بگو كه ديدگان خويش را فرو دارند و شرمگاه‏هاي خود را ـ  از ديد ديگران ـ  نگاه دارند و [جاهاي‏] آرايش و زيور خويش را آشكار نكنند مگر آنچه پيداست ـ  مانند چهره و دست و روي پا ـ  و مقنعه‏هاشان را بر گريبانهاشان بيندازند و زيور و آرايش خود را آشكار نكنند مگر براي شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنانشان ـ  زنان همكيش خود ـ  يا آنچه مالك شده‏اند ـ  كنيزان ـ  يا مردان تابع خانواده ـ  طفيلي و كم خرد كه با آنان زندگي مي‏كنند ـ  كه به زنان رغبت و نيازي ندارند يا كودكاني كه از شرمگاه زنان آگاه نگشته‏اند ـ  به سن تميز و بلوغ نرسيده‏اند ـ  و پاهاي خود را چنان بر زمين نزنند تا آنچه از زيور خويش پنهان مي‏دارند دانسته شود ـ  آواز پيرايه خود يعني خلخال را به گوش مردم نرسانند ـ . و اي مؤمنان، همگي به خدا باز گرديد تا شايد رستگار شويد.
در اين آيه، مجموعه‌اي از قواعد تضمين کنندهی جمال گردآمده که اساس تربيت روحي و اجتماعي و اخلاقي است. البتّه پيش از زنان، خود مردان به حفظ اين رابطهی جمالي توصيه شده‌اند و حراست از اين رابطه، مايهی زکات براي آنان دانسته شده، يعني  حفظ تعادل در شعور و فکر و سلوک که خود، ريشهی آداب و روابط اجتماع و خانواده است. همين تقدم نشان مي‏دهد که تا مردان در اين زمينه به وظيفهی فردي و اجتماعي خود عمل نکنند، نبايد آن را از زنان انتظار داشت:
قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ [12]
مردان مؤمن را بگو كه ديدگان خويش را فرو دارند و شرمگاه‏هاي خود را ـ  به پوشيدن آنها و از ديد ديگران ـ  نگاه دارند. اين براي آنان پاكيزه‏تر است؛ كه خدا به كارهايي كه مي‏كنند آگاه است‏.
در کنار اين سفارش‌ها به زن براي حفظ زيبايي و جمال همه‌جانبهی او، قرآن کريم از ديگران نيز خواسته که اين زيبايي را پاس دارند و آن را نيالايند. اين فرمان دو دسته را دربرمي‌گيرد؛ يکي آنان که جسم زن را به بازي مي‌گيرند و ديگر آنان که شخصيت و آبرويش را. دستهی نخست زن را ابزار دفع شهوت خود مي‌سازند و دستهی ديگر با بدنام کردن زن، شخصيتش را در جامعه به لجن مي‌کشند. شايد گناه اين دستهی دوم بيشتر از دستهی نخست باشد. پس خداوند فرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ. [13]
همانا كساني كه دوست مي‏دارند كه زشتكاري در ميان آنان كه ايمان آورده‏اند فاش و آشكار شود، آنها را در اين جهان و آن جهان عذابي است دردناك. و خدا مي‏داند و شما نمي‏دانيد.
عبارت «في الذين آمنوا» نشان مي‏دهد که عواقب اين کار ناهنجار همة امّت را دربرمي‌گيرد،  نه تنها اشخاصي را که آبروشان به بازي گرفته شده است.
از اينان بدتر کساني هستند که ناروا زنان پاکدامن را به تهمت و افترا مي‌آلايند و کار زشتِ ناکرده‌اي را به آنان نسبت مي‌دهند. اينان از لعن خداوند که قهر شديد و سخت او است، نصيب خواهند داشت:
إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ [14]
همانا كساني كه زنان پاكدامن بي‏خبر با ايمان را به زنا نسبت مي‏دهند، در اين جهان و آن جهان لعنت شده‏اند و آنان راست عذابي بزرگ.
کسي که زني پاکدامن را به افترا آلايد يا کسي را به انجام کار زشتي در جامعه نام‌بردار سازد، تنها به همان فرد ستم روا نداشته، بلکه نظام خانواده و جامعه را از جمال و زيبايي انداخته و با جمال آفرينش به منازعه پرداخته است. ملعون بودن نيز به همين معنا است که چنين کسي جامعه و مردم را از نعمت جمالي خداوند بي‌بهره ساخته؛ پس خداوند نيز او را از رحمت و نعمت ناکام مي‌سازد، مگر آن گاه که از اين گناه توبه کند وبه زيباسازي معنوي جامعه پردازد. البتّه اين کسان تنها از عذاب روز قيامت رنج نمي‌کشند؛ بلکه زشتکاري ايشان تا آن اندازه سخت است که بايد در همين دنيا نيز کيفر شوند و عذابي سخت بينند و آبروي خودشان بر باد رود:
وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ«4» إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ  وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ [15]
و كساني كه زنان پاكدامن را به زنا نسبت دهند آنگاه چهار گواه نياورند، پس هشتاد تازيانه بزنيدشان و هرگز گواهي آنها را نپذيريد، و آنانند بدكاران نافرمان؛ مگر آنان كه پس از آن توبه كنند و به كار شايسته بپردازند، كه خدا آمرزگار و مهربان است.
زيبا نگاه داشتن جامعه آن قدر ارزش دارد که اين کسان حتي از ويژگي شهروندي کامل نيز برخوردار نمي‌شوند و حقي بزرگ از آنان سلب مي‌گردد، يعني حق گواهي دادن به سود يا زيان ديگران که از برجسته‌ترين مصاديق حقوق شهروندي است.

چهار) نيک تربيت کردن فرزندان

خداوند دارايي و فرزندان را زينت زندگي دنيا مي‌شمرد:
الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً [16]
مال و فرزندان آرايش زندگاني اين جهان است، و كارهاي نيك پايدار به نزد پروردگار تو به پاداش، بهتر و اميدداشتن به آنها نيكوتر است‏.
فرزندان هم مايهی زيبايي هستند و هم از پايه‌هاي حيات اجتماعي. از اين روي، تربيت کودک هم براي خود او بسيار مهم است و هم براي اجتماع و امّت. خداوند دو همسر را با يکديگر مهرورز و رفيق قرار داده تا ثمره‌اي از وجودشان برآيد؛ و آن ثمره فرزند است. فرزند مهماني است که چندي نزد اين دو مي‌ماند و سپس به طريق خويش مي‏رود. پس مي‌توان گفت که خداوند آن مقدمات عاشقانه و جمالي را چيده است تا اين گل در دامان دو محبوب شکوفه زند. آن چه خدا از پدر و مادر خواسته اين است که زيبايي آن گل را پاس دارند و در همهی مراحل وجود تا آن گاه که بالنده شود و از آب درآيد، نگاهبان اين جمال وي باشند. اين وظيفه تا هنگامي تداوم دارد که فرزند بتواند به حيات مستقل اجتماعي پاي گذارد و خود نقش جمالي‌اش را در حيات ايفا نمايد.
چرا طفل بايد از مادر شير بنوشد؟  شير از کدام اندام مادر مي‌تراود؟ مکيدن پستان مادر چه نقشي در سلامت جسم و مهم‌تر از آن، روان فرزند، دارد؟ هرگاه اندکي به پاسخ اين پرسش‌ها دقت کنيم، به روشني درمي‌يابيم که چه مايه جمال و لطافت در اين ميان نهفته است. شير ثمرهی جان مادر است و زيبايي‌هاي درونش را به فرزند منتقل مي‏کند. غذارساني به فرزند از اين طريق، کوچک‌ترين کاري است که از شيردادن برمي‌آيد. آن مکيدن تدريجي يعني همهی زيبايي‌هاي وجود مادر را ذره ذره چشيدن و هضم کردن و در خود راه دادن. و اين کار بايد در زمان معين به انجام رسد؛ نه کم‌تر و نه بيش‌تر:
وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ [17]
و مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند [اين حكم‏] براي كسي است كه بخواهد شيردادن را تمام كند.
حتي اگر يک پيوند به فرجامي خوش نرسد و دو همسر ناچار شوند که از هم جدا گردند، بايد دست کم حقوق مادي کودک و مادر رعايت شود؛ هرچند کودکان طلاق همواره از لحاظ معنوي دچار برخي حرمان‌ها خواهند بود:
وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ.[18]
و خوراك و پوشاك آنان به وجه شايسته و پسنديده بر عهدهی آن كس است كه فرزند از اوست.
اين موجود جميل که همهی وجودش يکپارچه لطف و زيبايي است، بايد چنان مراقبت گردد که همواره با همين زيبايي جلوه کند. قرآن کريم براي حفظ اين جمال، ريزه‌کاري‌هايي را نيز به همسران آموخته است. مثلا معمولا دانشوران از معضل احساس جنسي زودرس در کودکان سخن مي‌گويند و راه‌هاي مقابله با آن را گوشزد مي‌کنند. اين معضل مي‌تواند چندان دامن‌گستر شود که مشکلات فراوان شخصيتي را در آيندهی فرد فراهم آورد و حتي تا دم مرگ با او همراه باشد. کم نيستند افرادي که به سبب همين مشکل، تا انتهاي راه زندگي با سختي‌هاي عاطفي و بحران‌هاي شخصيتي دست و پنجه نرم کرده و معمولا هم شکست خورده‌اند. قرآن کريم به مادران و پدران توصيه مي‏کند که به فرزندان خود زير چهار سالگي بياموزند که هنگام ورود نزد بزرگتران خود، خواه مرد و خواه زن، خواه دختر و خواه پسر، آگاهي دهند و رخصت گيرند. نيز کودکان را دستور مي‏دهد که پس از چهار سالگي، همانند بزرگسالان، پيش از ورود، اجازه خواهند. يعني حتي کودک زير چهار سال نيز بايد اين قاعده را رعايت کند تا هم احترام به بزرگتران از همان آغاز در وجودش نهادينه شود؛ و هم مبادا ناخواسته چشمش به عورت ديگران افتد و احساسش زير فشار قرار گيرد و عاطفهی جنسي زودهنگام در او گل کند و کارش را به انحراف کشاند. بيان قرآن کريم چنين است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُم مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الفَجْرِ وَحينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِن الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلاَةِ الْعِشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلاَ عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللَّهُ عَليمٌ حَكِيمٌ [19]
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، بايد كساني كه مالكشان شده‏ايد و كساني از شما كه به حد بلوغ نرسيده‏اند [براي در آمدن به نزد شما] در سه هنگام اجازه خواهند: پيش از نماز بامداد و هنگام نيمروز كه جامه‏هاي خويش فرو مي‏نهيد و پس از نماز خفتن. اينها سه وقت خلوت شماست. و در غير از اين سه هنگام باكي بر شما و آنان نيست [كه اجازه نگيريد]، زيرا كه پيرامون يكديگر مي‏گرديد ـ  و اجازه‏خواستن مشقت دارد ـ . اينچنين خدا آيات را براي شما روشن بيان مي‏كند  و خدا دانا و با حكمت است.
همچنين نوع روابط دو همسر براي تربيت فرزند بسيار اثرگذار است. در روانشناسي بر اين نکته تأکيد مي‏شود که پايهی تربيت کودک و شکل‌گيري شخصيت وي در آينده، بر همين روابط ميان پدر و مادر نهاده مي‏شود و ديدگاه فرد دربارهی خانواده و محيط و اجتماع و وطنش و حتي جهان‌بيني‌اش بر همين مبنا شکل مي‌گيرد. فلوگل مي‏گويد: «ارتباط يافتن با حلقه‌هاي اجتماعي بزرگ‌تر مستلزم آن است که فرد در سطحي مناسب از رشد رواني قرار داشته باشد؛ و اين رشد ممکن نمي‌شود مگر با عبور از مراحل پايين‌تر که فرد در گروه‌هاي اجتماعي کوچک‌تر قرار مي‌گيرد که مهم‌ترين آن‌ها خانواده، يعني همان کانون آغازين و فطري و جوهري است.»[20]

پی نوشت ها:

[1]. صافات، آیهی 49.
[2]. واقعه، آیهی 23.
[3]. طه، آیهی 131.
[4]. این اشاره بایسته است که برخی از مترجمان ازواج را دستههایی از مردم دانستهاند و زهره را هم بهجت و طراوت حیات دنیا شمردهاند. به این ترتیب، آیه رنگ دیگر میگیرد.
[5]. تفسیر قرطبی، ج5، ص393.
[6]. البته روشن است که همهی سفارشهای شریعت را باید در کنار یکدیگر و در مجموعهی منظومهی خود نگریست. در این جا نیز مقصود آرایش و زینتداری همراه عفاف و وقار زنانه و با حفظ معیارهای پاکدامنی است.
[7]. همان.
[8]. مسند ابوداوود، ص 306.
[9]. دیل جو تری: اللغه الصامته.
[10]. احزاب، آیهی 33.
[11]. نور، آیهی 31.
[12] نور، آیهی 30.
[13]. نور، آیهی 11.
[14]. نور، آیهی23.
[15]. نور، آیهی 4 و 5.
[16]. کهف، آیهی 46.
[17]. بقره، آیهی 233.
[18]. همان.
[19]. نور، آیهی 58.
[20]. سل سیدلنگر، التحلیل النفسی و السلوک الجماعی، ترجمهی سامی محمود علی، ص 49.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

بررسی تطبیقی «قوامیت» و «تنبیه زنان» در تفاسیر فریقین

دریافت فایل pdf

 

تحلیل تفسیری و فقهی آیه «ولهنّ مثل الذی علیهنّ بالمعروف وللرجال علیهنّ درجة»

دریافت فایل pdf

 

کرامت زن در قرآن و سخن امام خمینی (ره)

دریافت فایل pdf

 

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

کرامت زن در قرآن و سخن امام خمینی (ره)

دریافت فایل pdf

 

رابطه ارزشمندی و جنسیت در دو تحلیل عرفانی و قرآنی

دریافت فایل pdf

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها