0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

رويكردهاى روشنفكرى به مساله زن در قرآن

رويكردهاى روشنفكرى به مساله زن در قرآن

سيد حيدر علوى نژاد

زمانى به او حقى نمى دهند; چون كالايى به ارثش مى نهند, يا در كودكى زنده به گورش مى كنند. زمانى ديگر او را مانند مردان تلقى مى كنند, و حتى زمانى, تمام هستى را در چشم و ابروى او خلاصه مى بينند, و حاضرند با تيشه عشق او خود را قربانى كنند. زمانى او را لكه ننگ مى پندارند, و زمانى نيز براى پيشبرد اهداف سياسى از او استفاده مى كنند, و با متهم كردن حريف به بى توجهى به او دشمن را آسيب پذير مى سازند. زمانى نيز به او آزادى مى دهند تا راحت و بى پروا با او برقصند, و يا با تصويرى از او كالاى خويش را بفروشند, اما زن كيست و چيست؟ انسان; مانند مرد, كه مرد همدم او و او رئيس مرد باشد؟ يا موجودى در خدمت مردان; يا فراتر از مردان, كه به ستم در ضعف نگه داشته شده و جامعه بايد با انگشت او بچرخد, و (مرد دشمن اصلى) اوست؟
زواياى مختلف نگاه به زن, تفاوت ديدگاه ها را در پى خواهد داشت. در اين نوشتار هدف نشان دادن تلاش برخى روشنفكران عرب است, كه با ديد انتقادى به مسأله زن در قرآن نگاه كرده اند. تلاش مى كنيم به طور فشرده و از دو جنبه اين ديدگاه ها را بررسى كنيم:
1. ادعاى اجتهاد در دين و ادعاى برداشت درست نظريه دين در باره زن.
2. نظريات انتقادى آنان درباره گزاره هاى دينى در اين زمينه.
و پس از آن يكى از محورها و نمونه هاى عينى در اين زمينه; يعنى تعدد زوجات را به بررسى مى نشينيم.
زير عنوان نخست, اجتهادها و روش اجتهادى ارائه شده بررسى مى شود, و اينكه آيا چنان اجتهادى درست است؟ و بر فرض درستى آن روش, آيا دستاوردهاى حاصله نيز درست است.
زير عنوان دوم, نقد اين جريان از مجتهدان مسلمان, روشنفكران دينى و متون اسلامى عرضه و بررسى خواهد شد.
مسأله زن و حقوق او از جنجالى ترين مسائل مطرح در كشورهاى اسلامى است, اصل مسأله و مشكلات پديد آمده درباره آن برخاسته از جامعه و محيط فرهنگى غرب بويژه در قرن بيستم است.
دراين غائله سنگين, حقيقت جويى و كشف نظريه اسلام, از يك طرف در پرده جمود متحجران باقى مانده است, و از سوى ديگر در بوق و كرناى منتقدان قوانين اسلام قرار گرفته است. دراين ميان اصل مسأله گاه به صورتى تحريف مى شود, كه نتيجه و پيامدهاى آن نه به نفع زن است, و نه به سود مرد; نه زمينه توسعه فرهنگى سياسى مى شود و نه سبب خوشبختى و رفاه و آرامش روانى درخانواده و جامعه.
جمعى نيز با ادعاى قبول (جوهر عادلانه و توحيدى دين) تا نفى ضرورى ترين احكام آن پيش مى روند, و هيچ غبارى نيز بر چهره ديندارى آنان نمى نشيند.
در چنين آشفته بازارى نقد, بررسى, رد يا تأييد هر نظريه اى ممكن است به تندروى يا كندروى و… متهم شود, و يا با برچسبهاى كليشه اى دسته بندى و كنارى گذاشته شود.
مسأله زن و حقوق آن در كشورهاى عربى اسلامى سابقه ديرينه دارد, يك قرن پيش از اين قاسم امين (1908 ـ 1863م) كتاب (المرأة الجديدة) را در مصر نوشت. محمد عبده نيز در درسهاى تفسيرى خويش درباره تعدد زوجات و حق طلاق مطالبى گفت. پس از آنان نيز افرادى ديگر با اهداف و استدلالهاى متفاوت در اين زمينه نظرياتى ارائه كردند, شايد در آخرين حلقه اين ديدگاه, ابوزيد و نوال سعداوى قرار داشته باشند.

ابوزيد و اجتهاد در متن

نصرحامد ابوزيد1 خود را ادامه دهنده راهى مى داند كه از طه حسين شروع شد و به امين الخولى و پس از او به محمد احمد خلف الله رسيد, در مسأله زن نيز از قاسم امين, طاهر حداد, و زكى نجيب محمود دفاع مى كند. او خودش را جزء علمانيون (سكولارها) مى داند كه نه فقط يك مسلمان است و نه فقط يك ماركسيست يا عضو هر مكتب ديگرى, اما از هر كدام چيزى گرفته است. او همچنين از وابستگى فرهنگى خود به يكى از احزاب چپ ماركسيستى پرده بر مى دارد.
اما ابوزيد با اين حال كار خود را (اجتهاد) مى خواند. او معتقد است كه فقها و همه دست اندكاران گفتمان دينى به انحراف كشيده شده, و از فهم درست اسلام عاجز مانده اند, و اين اوست كه راه درست اجتهاد را شناخته است.
امام على(ع) مى فرمايد:
آغاز فتنه ها از هوى و هوسهايى است كه به دنبال آن مى روند, و احكامى كه خود ساخته به دين نسبت مى دهند; بر خلاف كتاب خدا, و بر اساس آن بدعتها عده اى ولايت عده اى ديگر را مى پذيرند (در جبهه واحد قرار گرفته و از آنان پيروى كنند), بيرون از چهارچوب دين خدا. اگر باطل از آميختگى به حق جدا مى شد, بر طالبان حق مخفى نمى ماند, و اگر حق از زير پوشش باطل برهنه مى شد, زبان دشمنان قطع مى شد, (بدعت گذاران) قسمتى از حق را مى گيرند و قسمتى از باطل را, و آنها را در هم مى آميزند, آن جاست كه شيطان بر پيروان خويش چيره مى شود, و آنانى كه (مشمول) رحمت پروردگار قرار گرفته اند (نجات مى يابند).2
آميختن حرف حق با سخن باطل, حتى اگر براى نتيجه گيرى درستى باشد, صحيح نخواهد بود, چه رسد كه براى نتيجه گيرى از پيش تعيين شده و نادرستى باشد. اگر حق به گونه اى آشكار به نمايش گذاشته شود جاى شبهه اى نمى ماند, و اگر باطل خالص نشان داده شود توان فريفتن كسى را نخواهد داشت.
حال نگاهى مى اندازيم به ادعاى ابوزيد كه تلاشهاى خودش را (اجتهاد) اسلامى مى خواند:
(به سبب اهميت و اصالت نقش خرد در پايه گذارى ايمان و هدايت, اسلام بين عقل و اجتهاد, پيوندى محكم برقرار ساخته است. رسيدن به نتيجه درست (صواب) را شرط اجازه اجتهاد قرار نداده است, چه رسد كه كشف حقيقت را كه گمشده هميشگى مؤمن است شرط اجازه اجتهاد قرار بدهد. اسلام اجتهاد خطا را هم اجازه داده (من اجتهد فأخطأ فله اجر) ـ هر كسى اجتهاد كند و [اگرچه] در اجتهاد خويش اشتباه كند پاداش دارد ـ اين براى آن است كه خطا كردن در ميدان (تفكر آزاد) راه رسيدن به صواب و)درستى خواهد بود.)3
البته اسلام دين خرد و موافق (اجتهاد) است. اما اجتهاد اصطلاحى است كه مفهومى معين را در نظر دارد. بى ترديد تلاش عالمانه براى كشف حقيقت از منابع دينى با داشتن تواناييهاى لازم و به قصد شناخت درست معارف دين و احكام آن, كارى خداپسند است, اما آنچه را كه اجتهاد مى خواند درست نيست; تعريف او از اجتهاد اين است:
(تفكر بدون ترس, بى هيچ مانع و يا (منطقه هاى ممنوعه) چنان كه عده اى مى خواهند. دينى كه به (تفكر آزاد) تشويق مى كند و پاداش براى اجتهاد خطا در نظر مى گيرد, دينى كه به خود اعتماد دارد, دينى است كه به مؤمن جرأت و جسارت اجتهاد مى دهد و جرأت بحث و تفكر, از خشم ناراضيان و تعصب متعصبان نيز نخواهد هراسيد.)4
اجتهاد را (تفكر آزاد) خواندن مشكلى را حل نمى كند, در تعريف بايد واژه ها شفاف و هدف مشخص باشد. اگر بار عاطفى ـ شعارى آزادى را كنار بگذاريم, آن وقت (آزاد) در اين تعريف مساوى خواهد بود با (جست وجوى بى برنامه, بى ضابطه و پراكنده.
اجتهاد در مسائل دينى, توانايى يا تواناييهاى علمى ويژه لازم دارد; آشنايى با ادبيات عرب از صرف و نحو و لغت تا علوم بلاغى, دانستن تفسير و توضيح پيامبر(ص) درباره آيات, سند شناسى (شامل متن شناسى, رجال و دراية الحديث) از اين جمله هستند.
آيا بهتر نيست به جاى (تفكر آزاد) عناصر ديگرى را در اجتهاد دخالت بدهيم؟ مثلاً تفكرى (ضابطه مند) در (چارچوب متونى خاص), و پيروى از (منطقى خاص) در استدلال و براى (كشف نظر دين) و… تن دادن به سخنان صريح دين (نص)؟
اگر گفته شود منظور از (تفكر آزاد), يعنى محدود نماندن در خود دين, و قواعد مشخص اجتهاد و ضوابط آن در شرع است, ولى واقعيت اين است كه منظور ابوزيد از (تفكر آزاد) محدود نماندن در چهارچوب متون دينى است. او حركت در اين چهارچوب مشخص را ناسازگار با تفكر آزاد تلقى مى كند, به اين گفته او بنگريد:
(ان قضية المرأة لاتناقش اطلاقاً إلا بوصفها قضية اجتماعية, و إدخالها فى دائرة القضايا الدينية هو فى الحقيقة تزييف لها, و قتل لكل امكانيات الحوار الحرّ حولها)…(و هو اطار لايسمح بالتداول الحرّ للافكار.)5
بى ترديد مسأله زن جز به عنوان مسأله اى اجتماعى قابل گفت وگو نيست, وارد كردن اين مسأله در چهارچوب مسائل دينى لوث كردن مسأله است, و سبب از ميان رفتن تمامى امكانات گفت وگوى آزاد در آن باره خواهد شد.)…(و اين از تفكر آزاد جلوگيرى مى كند).
تفكر آزاد و گفت وگوى آزاد با مرجع قراردادن متون دينى ناسازگار است. در نتيجه اجتهاد با مرجع قراردادن متون دينى ناسازگار است; اين نتيجه مستقيم ادعاى اوست.
آيا واقعاً اين كار اجتهاد است؟ گفت وگوى آزاد از محدوديت متون دينى, با مرجع قراردادن معيارهايى غيردينى و گريز از محدوديت متون دينى اين همان چيزى است كه اسلام براى آن پاداش در نظر گرفته است؟
معلوم است كه آنچه با اين ديدگاه گفته شود اجتهاد نيست, زيرا براى (فهم و استخراج احكام از منابع آن) نيست. او در جايى مى نويسد:
(در اثر دگرگونى در روابط اجتماعى و انسانى در ساختار جامعه, هم وطنى (شهروندى) اساس جامعه بشرى است, نه (دين) . مبناى (مساوات) بين شهروندان (قرارداد اجتماعى) است.)6
به درستى و نادرستى اين سخن فعلاً كار نداريم, اما نمى تواند اجتهاد به مفهوم اسلامى آن باشد, يعنى آن چيزى كه در اسلام حتى در خطاى آن پاداش وجود دارد.
ابوزيد در جايى ديگر از كتابش, در نقل و بررسى سخنان (طاهر الحداد) نويسنده تونسى مى نويسد:
(طاهر حداد اين سخن فقها را مى پذيرد كه (نصوص) و (متون) دينى محدودند اما وقايع نامحدود, ولى براى حل اين مشكل با فقيهان كه مى گويند بايد از قياس ـ به معناى فقهى آن ـ بهره جست, هم نظر نيست كه وقايع جديد را به علت شباهت يا همسانى يا رويارويى با احكام معلوم, يا استنباط علت… تابع احكام سابق قرار دهيم, چيزى كه در (دانش اصول فقه) مطرح است, بلكه به پديده (نسخ) در نصوص دينى توجه دارد و مى گويد: … در طول زندگى 23 ساله پيامبر لازم آمد كه نصوصى با نصوص ديگر نسخ شود و احكامى جايگزين احكام ديگر شود, كه سنت ازلى است, پس ما چگونه از اسلام اين دين جاودانه دفاع كنيم, بدون تبديل و تغيير احكام).7
ابوزيد و حداد به اين نكته اشاره نمى كنند كه اسلام به تدريج دعوت خويش را آغاز كرد و جريان نسخ به فرض آن كه در قرآن رخ داده باشد پديده اى لازم در شرايط تدريجى ظهور و حاكميت اسلام و در انحصار خدا بود, حتى پيامبر نيز بدون وحى حق كم و زياد كردن در احكام قرآن را نداشت. واقعيت اين است كه (نسخ) كارى است در انحصار شارع; حكمى به حكمى, يا دين و كتابى با دين وكتاب ديگر. نسخ احكام توسط مجتهد زمانه ابوزيد و مانند او معنايى جز ردّ احكام دين ندارد, و هرگز چنين عملى اجتهاد ناميده نمى شود.
ابوزيد معتقد است كه دينى از دنيوى جداست, بنابر اين دين به امور اجتماعى و سياسى نبايد بپردازد و نتيجه حاكميت دينى زشت ترين شكل ديكتاتورى است:
(گفتمان دينى مسأله زن را تحريف مى كند, زيرا مى خواهد با مرجع قراردادن نصوص دينى مسأله را حل كند, و اين نكته را ناديده مى گيرد كه مسأله زن در اساس موضوعى اجتماعى است.)8
بنابراين نبايد مسأله زن را در قرآن و ساير متون دينى جست وجو كنيم, زيرا اين يك مسأله اجتماعى است, و مسائل اجتماعى ربطى به دين ندارند.
آيا اين سخن اجتهاد است, يا پاك كردن صورت مسأله از گفتمان دينى؟ در اينجا بايد ديد اجتهاد چيست, و چه كسى مجتهد است؟

تعريف اجتهاد

اجتهاد صرف تمام توان در جهت پژوهش حقيقت در مسائل و گزاره هاى دينى است. به همين دليل واژه اجتهاد در نظر مسلمانان ارزشمند است و مجتهد گرامى داشته مى شود.
بى ترديد تلاشهاى دين ستيزانه يا دين گريزانه را نمى توان اجتهاد ناميد; تلاشهاى دين مدارانه يا تلاشهاى دين ستيزانه در طبيعت خويش متفاوت هستند. اين دعوى و يا برداشت از دين كه دين را نهادى اجتماعى مى خواند بى گمان اجتهاد مأمور و مطلوب نخواهد بود.
فهم درست, آيا فهمى است كه (نفع) يا (مصلحت) دنيايى دينداران را تأمين كند, يا فهمى است كه (رستگارى) و (نجات) را به ارمغان بياورد؟ يا اينكه صرف نظر از پيامد و دستاورد آن, فهمى درست است كه منطق و خرد آن را تأييد كند. در صورت اخير, تازه اول سخن خواهد بود, بايد از ميان مكتبهاى فلسفى و علمى اصول فهم يا شناخت درست را كشف و استخراج كنيم و اصول تفسير متن را بر آن اساس شناسايى كنيم و به كار ببنديم. در تفسير متن نمى توان از واقعيات و (نيازهاى) امروز چشم پوشيد.
اجتهاد در نظر اهل سنت خود يكى از منابع استنباط احكام است, البته در جايى كه نص وجود نداشته باشد, و منظور از اجتهاد (قياس) است, قياس مواردى كه نصى ندارند به مواردى كه حكم آنها معلوم است. اما از نظر شيعه هر عملى كه بر اساس متن و نص, يا ظهور, يا اصول عمليه براى استنباط حكم انجام شود اجتهاد است, و قياس از دائره اجتهاد بيرون است.9
هدف قياس در اجتهاد سنى, و هدف اجتهاد در فقه شيعى كشف و شناخت احكام الهى است, نه تبديل و تعويض حكم يا نسخ آن, كه فقط در حيطه اختيارات شارع است. بنابراين نمى توان تلاشهاى دين گريزانه را اجتهاد ناميد. بيرون بردن موضوع زن از دائره متن (قرآن) پاك كردن صورت مسأله است… محدود كردن قرآن است و طبيعى است كه اجتهاد نخواهد بود, نه با نظر شيعه, و نه با نظر سنى.
ابوزيد نگاه اسلام به زن, و احكام مربوط به زن در اسلام را احكامى هميشگى نمى داند, بلكه مى پندارد تاريخ مصرف آن گذشته است. او اسلام را حركتى آزادى خواه و دادگستر مى داند كه براى جامعه عربى و انسان عربى بركاتى را در پى داشت. اما او مى افزايد كه اين حركت, تغيير ناگهانى بى زمينه و ناهماهنگ با فرهنگ و جامعه موجود آن روز نبود, بنابراين نبايد به عنصر عربيت در اسلام به عنوان عنصرى عارضى نگاه كرد. ابوزيد بر خلاف برخى روشنفكران,زبان عربى را عنصر جوهرى در دين اسلام مى پندارد10 نه عارضى. البته ابوزيد با پيش فرض زبان شناختى ساپيرـ ورف; يعنى نسبيت زبانى, نمى تواند جزاين نظر بدهد. او پيامبر و قرآن را فرآورده اى فرهنگى و نيروى دريافت وحى را نه نيروى مرموز, و نه حتى نيروى (عاقله), بلكه نيروى تخيل مى داند و حتى معتقد است كه زبان چون ظرفى خالى نيست, پس خدا هم آن را مانند ظرفى خالى براى قالب زدن حقايق وحى نفرستاده, بلكه ناچار در قالبى كه محتواى خاص خودش را داشته مطالب خويش را ريخته است.
اكنون با دقت بيشترى سخنان ابوزيد را دسته بندى و نقل مى كنيم:

محمد, فرزند جامعه جاهلى و محصول فرهنگ آن

ابوزيد با ارائه تحليلى درباره پيامبر و رسالت او مى خواهد نشان دهد كه او تافته جدا بافته اى نيست, بلكه:
(جزئى از واقعيت و جامعه (جاهلى) بوده است. او فرزند جامعه(خويش) و محصول آن بود. در مكه يتيم متولد شد و مانند همسالان خويش بين عرب صحرانشين و در ميان بنى سعد تربيت شد. همچون ساير مردم مكه تاجر بود. با آنان در سفرها, زندگى و دلمشغولى هاشان شريك بود.)11
بنابراين نبايد پنداشت كه (وجودى) بيش از وجود عينى و مادى خويش داشته است. كسانى كه اين مطلب را عنوان مى كنند, مى خواهند از او انسانى جدا از جامعه انسانى تصوير كنند.12
در پاسخ به اين اشكال كه چگونه مردى از چنان جامعه اى بسته و بى سواد, تحوّلى چنان بزرگ به وجود آورد, مى نويسد:
(معناى اين سخن كه او فرزند جامعه و محصول آن است, اين نخواهد بود كه او الزاماً به همان فرهنگ جاهلى كه تبليغات رسمى دينى تصوير مى كند وابسته بوده; فرهنگ خشن, دختركش و پرستنده خدايانى از مواد خوراكى كه در صورت گرسنگى آن را مى خوردند. فرهنگ دو جنبه دارد, جنبه مسلط, و جنبه ضعيف; جنبه ضعيف كه صدايش پايين است, مى كوشد با جنبه مسلط فرهنگ درافتد.)13
او وجود حنفاء, پيروان آيين ابراهيم را دليل بر سخن خويش مى گيرد, (والبته به اشتباه آنان (احناف) لقب مى دهد.14 درحالى كه صحيح آن حنفاء است, و احناف بر پيروان ابوحنيفه اطلاق مى شود)
(ميل به انزوا و تنهايى و گوشه گيرى در غار حرا, جدا از روش زندگى مردم و واقعيتهاى آن روز نبوده, مناسكى بوده كه عده اى پيش از محمد و هم زمان با او اجرا مى كرده اند, آن ديگران احناف بودند, كه در سيره فقط از (ورقة بن نوفل) و (عبدالله بن جحش) و (عثمان بن الحويرث) و (زيدبن عمروبن نفيل), نام برده شده است. و محمد از اين حركت جدا نبود.)15
او از زيد بن عمرو نقل مى كند كه افتخار مى كرد به آيين ابراهيم عمل مى كند, و مى افزايد:
(آيا آن پيرمرد كه در ميان مردم فرياد پيروى از دين ابراهيم را سر داده بود, صدايى بود در سرزمينى خالى؟ يا اين كه تبلورى بود از رويكرد جديد در آن فرهنگ؟ و آيا محمد كه انسان بود, و فرزند واقعيت و جامعه خود, جز بخشى از اين رويكرد بود كه عليه فرهنگ مسلط درباره جامعه و فكر ايستاده بودند؟)16
ابوزيد مى خواهد چنان وانمود كند كه با اين استدلال, ديگر محمد انسان متفاوت و دگرگونه اى كه درجامعه خويش نمونه باشد, يا با ارتباط با آسمان ناگهان تحول يافته باشد و فرياد نوى را آغاز كند نبوده, بلكه با تحليل جامعه شناختى مى توان زمينه ها و علل حركت او را فهميد و ريشه هاى تفكر و انديشه و مكتب او را دريافت. و جان سخن اين كه, او فرزند زمان و جامعه خويش و محصول آن بوده, هرچه كه آورده از خود جامعه گرفته, نه از جاى ديگر, ولى نه از بت پرستان و پرستندگان لات و عزّى كه فرهنگ مسلط جامعه بودند, بلكه از معترضان و پيروان آيين ابراهيمى.
او در پاسخ جامعه شناختى به اينكه چرا پيامبر از آيين موسى و عيسى(ع) دفاع نكرد مى نويسد:
(اما چرا اين بازگشت به آيين ابراهيم بود؟ چرا بازگشت به يهوديت يا مسيحيت نبود, تا پرسشهاى متحير كننده آن عده را با آن پاسخ دهند؟ حقيقت اين است كه اين پرسشها تنها شعارهاى صوفيانه براى درآغوش گرفتن مطلق نبود, بلكه بيان احساس بحرانى بود كه وجود داشت, و به ضرورت بايد تغيير مى كرد. اين پرسشها به منزله كاوش يك (ايدئولوژى) بود براى تغيير, اين پژوهش به گونه اى نبود كه از افقهاى معرفتى آن روز و آن عده فراتر برود, بلكه افقهايى بود كه ساختارهاى اقتصادى و اجتماعى آن جماعت بر آن حاكم بود. بى ترديد تلاش براى بازانديشى در دين ابراهيم در حقيقت تلاش براى به دست آوردن (هويت خاص عرب) بود. هويتى كه خطرهايى آن را تهديد مى كرد, مهم ترين آن خطرها خطر اقتصادى برخاسته از محدوديت منابع اقتصادى بود كه از سويى بر كشاورزى و مراتع تكيه داشت و از سوى ديگر بر تجارت…)17
(در ميانه اين خطرات نياز به وحدت و يگانگى احساس مى شد.)18
او با اين تحليل, اسلام را نه به عنوان دينى برآمده از وحى آسمان و (مطلق), بلكه برخاسته از نيازهاى جامعه عربى مى داند, اگر اين انگيزه ها و زمينه ها سبب پيدايش دين جديد شده باشد, طبيعى خواهد بود همان اهداف در پرتو اين آيين جست وجو شود.
بنابراين جست وجو در باره (آيين ابراهيم) تلاش براى دينى بوده كه از سويى به عرب (هويتش) را تحقق دهد, و از سويى زندگى آن را بر اساس پايه هاى جديدى سامان بدهد. (اسلام) همان دينى بود كه براى تحقق اين اهداف آمد. اين يك ادعاى (ايدئولوژيكى) نخواهد بود اگر بگوييم اسلام با اين تحليل و از آن رو كه خودش را به آيين ابراهيم منتسب مى داند در حقيقت پاسخى به واقعيت و نيازهايى بوده كه احناف آن را بيان مى كردند, و محمد يكى از آنان بوده است. و قرآن نيز براى پاسخ گويى به اين واقعيت و نياز بوده به گيرنده اول (محمد) پاسخ داده,… بنابراين سخن از محمد, سخن از انسانى است كه در درون او آرزوهاى جماعت بشرى كه به آن وابسته بود تبلور يافته بود; انسانى كه داراى هويت جدا از واقعيتهاى موجود نبود, بلكه انسانى بود كه در ژرفاى جانش شور و شوق واقعيت و آرزوهاى آينده تبلور يافته بود).19
با اين تحليل ديگر نبايد بپنداريم تكيه بر آيين ابراهيم براى آن است كه او پدر اديان ابراهيمى است, و روى گرداندن از شرايع حضرت موسى(ع) و حضرت عيسى(ع), از يك طرف به دليل نسخ و تكميل آن شرايع بوده, و از سويى كنار گذاشتن تحريفها و پندارهاى احبار و رهبان, بلكه عملى حسابگرانه بوده براى (هويت) بخشيدن به عرب در برابر غير عرب; تا زمينه اى باشد براى وحدت عرب و امنيت اقتصاد كشاورزى و تجارى عرب.
بايد از او پرسيد پس چرا همان مردمى كه پيامبر براى امنيت تجارتشان به پاخواسته بود, و براى امنيت كشاورزى و كار و كسبشان ماه هاى حرام را وضع كرده بود, آن چنان او را دشمن داشتند و پيروان او را به حبشه تبعيد كردند و عده اى را شكنجه و شهيد كردند, وحتى پس از 13 سال و مهاجرت او به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى دست از تلاش برنداشته, بارها و بارها به مدينه حمله كردند, فقط در سالهاى پايانى با فتح مكه به او پيوستند, آن هم نه از ته دل… به راستى آيا فرياد عدالتخواهان و حق جويان امروز و گرايش سياهان آمريكا و… به فرهنگ (عربى) است, آن هم فرهنگ محدود حجاز, يا گرايش به يك آيين متصل به آسمان است كه تمام مردم جهان را به نور و عدالت مى رساند؟

قرآن; فرآورده اى فرهنگى

ابوزيد به صراحت ادعا مى كند كه:
(انّّ النصّ فى حقيقته و جوهره مُنتج ثقافى. و المقصود بذلك انّه تشكل فى الواقع و الثقافة خلال فترة تزيد على العشرين عاماً… فان الايمان بوجود متافيزيقى سابق للنص يعود لكى يطمس هذه الحقيقة البديهية, و يعكرمن ثمّ امكانية الفهم العلمى لظاهرة النص.)20
بى ترديد متن(قرآن) در حقيقت و جوهر خويش فرآورده اى فرهنگى است, منظور اين است كه قرآن در (تعامل با) واقعيت و فرهنگ, و در زمانى به درازاى بيش از بيست سال تكوين يافته است… بنابراين ايمان به وجود متافيزيكى (غيبى) و پيشينى قرآن براى پوشاندن اين حقيقت بديهى است, و تهاجمى بر فهم علمى پديده متن(قرآن).

روش زبان شناختى و نظريه نسبيت زبانى, تنها راه فهم قرآن

با چنين پيش فرضى كه حركت پيامبر, حركتى بود بر اساس فرهنگ و نيازهاى اجتماعى براى تحقق هويت عربى, و قرآن نيز فرآورده چنين حركتى در متن فرهنگ و جامعه بود, تنها راه شناخت قرآن نيز بايد بر همين اساس باشد.
راه هاى شناخت قرآن, نگاه فيلسوفانه, نگاه عارفانه, نگاه مؤمنانه به غيب و… نيست. فقيهان نيز با حق مطلق انگاشتن قرآن به خطا مى روند, تنها راه شناخت علمى, بررسى زبان شناختى قرآن است:
(إن اختيار منهج التحليل اللغوى فى فهم النص و الوصول الى مفهوم عنه ليس اختياراً عشوائياً نابعاً من التردّد بين المناهج… بل الأحرى القول انّه المنهج الوحيد الممكن من حيث تلاؤمه مع موضوع الدرس ومادته.)21
بى گمان برگزيدن روش تحليل زبانى (زبان شناختى) در فهم متن (قرآن) و رسيدن به دركى از آن, انتخابى كوركورانه و دلخواه نيست, كه از ميان چندين روش ممكن و صحيح برگزيده شده باشد, بلكه شايسته است گفته شود اين تنها روش ممكن است, با توجه به تناسب با موضوع پژوهش و رشته و گرايش آن.
او سپس تأكيد مى كند:
(بنابراين روش تحليل زبان شناختى تنها روش انسانى ممكن براى فهم رسالت محمد و از اين راه, براى فهم اسلام است.)22
ديدگاه زبان شناختى خاصى كه ابوزيد بر آن تأكيد دارد و روش خود را بر آن مبنا مى پندارد, برگرفته از ديدگاه ايزوتسو است, كه او نيز به نوبه خود از ديدگاه ساپير ـ ورف, و وايسگربر گرفته است. اين نظريه همان چيزى است كه به نام (نسبيت زبانى) و (نسبيت فرهنگى) مورد بحث قرار گرفته و امروزه با جايگزين شدن نظريه قدرتمند و پرنفوذ (جهانى هاى زبانى) از سوى چامسكى و پيروان او, اين نظريه عقب نشينى كرده است. 23 ابوزيد خود به بهره بردارى بسيارش از ديدگاه ايزوتسو اعتراف مى كند. اين نظريه در دو كتاب ايزوتسو كه به فارسى ترجمه شده, به وضوح بيان شده و نيز نظريه اصلى كه ايزوتسو از آن وامدار است در آثار ترجمه شده به فارسى موجود است. در واقع مطلب مربوط به وحى در مفهوم النص, از ابوزيد, ترجمه كاملى از يك فصل خدا و انسان در قرآن ايزوتسو است.
نقد اين ديدگاه كه اساس ديدگاه ابوزيد است, جز با بازخوانى و نقد ديدگاه ايزوتسو و ساپيرـ ورف ممكن نيست كه در اينجا تنها بدان اشاره مى شود.24
در نظريه نسبيت زبانى, زبان فقط واسطه انتقال پيام نيست, بلكه جهان بينى گويندگان را نيز شكل مى دهد, در نتيجه رابطه زبان و فرهنگ مربوط به آن, چنان تنگاتنگ است كه در عمل جز اهل آن فرهنگ كسى نمى تواند آن زبان را به خوبى درك كند. به همين دليل (ترجمه ناپذيرى) متون يك فرهنگ به زبان ديگر يك اصل است. (قياس) ناپذيرى فرهنگها سبب شده كه زبانها از هم بيگانه باشند. شواهدى نيز از زبان هوپى و ساير زبانهاى بومى سرخپوستان آمريكا آورده اند.
اما چامسكى با تحليل گشتارى زبان, و رفتن به دنبال (جهانى هاى زبان) و (كشف مشركات گرامرى همه زبانها و دستور زبان جهانى (G.U) با اين نظريه به مقابله پرداخت, كه امروز نظريه پذيرفته در بين زبان شناسان و معنى شناسان است.
از جمله جوابهاى نقضى اين است كه اگر قياس ناپذيرى فرهنگها و بيگانگى زبانها واقعيت مى داشت, مردم چين, با زبانى كاملاً متفاوت و فرهنگ نامتجانس با غرب و بويژه آمريكا نبايد مى توانستند فيزيك اتمى را بفهمند, و بر اساس آن بمب اتم بسازند و….
اين نظريه در جايى ديگر به گونه مستند با مقايسه نظريات زبان شناسان و معنى شناسان بررسى و نقد شده است.
نظريه ابوزيد درباره قرآن و پيامبر(ص) از آنچه تا كنون گذشت روشن شد; او پيامبر و قرآن را برآمده از فرهنگ جاهليت مى داند, به قول ناقد معروف لبنانى, على حرب, اگر چه او از وحى, پيامبرى و خدا و تعبيراتى مانند: خداوند وحى فرمود و… استفاده مى كند, ولى اينها همه براى لفافه گذاشتن بر روى اصل نظريه است. او دريافت وحى را نيز مربوط به قوه مخيله مى داند كه در پيامبران, عارفان و شاعران وجود دارد, اما در پيامبران اين نيرو قوى تر است. درباره الفاظ قرآن نيز در آخرين ديدگاه هاى خويش مى نويسد: وحى بر قلب پيامبر است, يعنى محتوا, و الفاظ آن ساخته خود پيامبر است.
افرادى مانند اركون, جابرى, و ابوزيد تلاش مى كنند هاله قداست را از قرآن دور كنند, و ابوزيد در اين زمينه از همه پيش تر رفته است; او مدعى است كه فهم قرآن از راهگذار فرهنگى كه به آن (وابسته) است با وحى بودن آن ناسازگار نيست:
(به عبارت ديگر; هنگامى كه خداى تعالى به پيامبر وحى كرد و قرآن را فرستاد, نظام زبانى مخصوص كسى را كه اولين برخورد كننده با قرآن است انتخاب كرد. انتخاب زبان, انتخاب ظرفى خالى نيست, اگر چه گفتمان دينى معاصر مى خواهد اين چنين وانمود كند, زيرا زبان مهم ترين ابزار يك جماعت انسانى براى ادراك جهان و سازمان آن است. و بنابراين نمى توان از زبانى جدا از فرهنگ و عينيت جامعه سخن گفت. به همين دليل نمى توان از متنى جدا از فرهنگ و واقعيت جامعه سخن گفت, زيرا متن خود در چهارچوب سازمان زبانى آن فرهنگ است.)25
اين همان نظريه نسبيت زبانى است. يعنى نمى توان يك مطلب را در همه زبانها به گونه اى بيان كرد كه براى همه قابل فهم, درك و تأثير يكسان باشد. بنابراين قرآن در محدوده زبان عربى در بند است, و زبان عربى در محدود فرهنگ عربى. جهان بينى و فرهنگ عرب را را زبان عربى شكل داده است. قرآن از ظرفى كه محتواى ويژه خود را داشته استفاده كرده است… از آنجايى كه نسبت زبانى و نسبيت فرهنگى هم آغوش هستند, ابوزيد ناچار قرآن را داراى مفاهيمى نسبى مى داند, نه مفاهيمى مطلق; براى همه در همه سرزمينها و در همه زمانها:
(و اگر چه مفهوم (حقيقت) در ذات خود مفهومى نسبى است, اما نسبيت در اينجا بايد بر اساس (نسبيت فرهنگى) فهميده شود, نه نسبيت خرافى. در اينجاست كه پژوهش در ميراث فرهنگى, پژوهش درباره (حقايق در فرهنگ) ماست نه (حقايق مطلق)… چيزى كه فرهنگى خاص آن را حقيقت مطلق مى پندارد, حقيقت مطلق بالنسبه به همان فرهنگ است. هدف كار علمى نفى يا اثبات آن حقيقت نيست, به ويژه در علوم انسانى, بلكه هدف, پژوهش علمى تحليلى آن چيزى است كه حقيقت مطلق پنداشته مى شود; در چارچوب فرهنگى كه به آن تعلق دارد.)26
ابوزيد در هنگام بررسى ديدگاه طاهر حداد درباره زن به همين اصل فكرى خويش تكيه مى كند, كه به قول او حداد نيز بر همين اساس به (قراءتى ديگر) از اسلام دست يافته است:
(طاهر حداد مفهوم (نسبيت) و (تاريخمندى) را در تفسير احكام اسلامى درباره زن مورد توجه قرار مى دهد. اين احكام, به نظر طاهر حدّاد احكام نهايى نيستند كه براى هميشه ثابت باشند, بلكه احكام اسلام سرچشمه گرفته از وضعيت جامعه اى است كه در آن نازل شده, و آن جامعه اى بود كه وضعيت زن در آن به بردگى بيش از هر چيز ديگر شبيه بود.)27
و طبيعى است كه ابوزيد و طاهر حداد و همفكران آنها احكام اسلامى را براى امروز كافى و حتى صحيح ندانند, به سخن ديگر, زمان و تاريخ مصرف آن احكام سرآمده است. اكنون جامعه به قوانينى نو, پيشرو و همگام با واقعيتها و نيازهاى جامعه و انسان نوين نيازمند است:
(ان الحياة طويلة العمر جداً و بقدر ما فيها من الطول بقدر ما فيها من الأطر العبرة عن جوهرها واخص ميزاتها و نحو عشرين سنة من حياة النبى(ص) فى تأسيس الاسلام, كنت بل اوجبت نسخ نصوص بنصوص, أحكام بأحكام, اعتباراً لهذه السنة الازلية. فكيف بنا اذا وقفنا بالاسلام الخالد امام الأجيال و القرون المتعاقبة بعد انقطاع و نحن لانبدل ولانتغير؟)28
زندگى تاريخى دراز دارد, و به اندازه درازاى آن چهارچوب هاى متنوع بيان كننده جوهر معناى آن, ويژه ترين ويژگيهاى آن است كه در چيزى حدود بيست سال از زندگى پيامبر(ص) در تأسيس اسلام نسخ متنى با متن ديگر و نسخ حكمى با حكم ديگر كافى, بلكه واجب و ضرورى بود. با توجه به اين سنت ازلى پس ما چگونه مى توانيم اسلام اين دين جاودانه را براى نسلها و قرنهاى پى در پى و بدون انقطاع حفظ كنيم, در حالى كه چيزى را در آن تبديل نكنيم و تغيير ندهيم؟
جالب است كه طاهر الحداد از سويى از جاودانگى اسلام سخن مى گويد, و از سويى ازنسخ و تبديل احكام آن از سوى ديگران, يعنى غير از خود صاحب شريعت و احكام.
جالب تر نكته اى است كه ابوزيد در مقدمه اين فراز از سخنان طاهر حداد آورده است, او مى گويد: طاهر حداد با فقها هم عقيده است كه متون دينى محدود است, ولى وقايع (نامحدود) هستند, ولى او مانند فقها نمى گويد پس از راه قياس مسائل را حل مى كنيم, بلكه او به نسخ مى انديشد, يعنى تغيير احكام.29
خلاصه سخن دراين قسمت, تكيه بر يك مبنا و پيش فرض مهم است كه ابوزيد در نگاه خود به قرآن بر آن تأكيد مى ورزد; نسبيت زبان و فرهنگ. او با اين نگاه بيرون دينى; كه ترديد نسبت به حقيقت در ذات خود از يك سو و نسبيت حقيقت در هر فرهنگى از سوى ديگر بر آن سايه افكنده است, به تفسير قرآن نگاه مى كند. او اگر چه نمى خواهد تصريح كند, اما از نتايج چنين نظريه اى ـ كه جاودانگى و جهانى بودن را از اساس ناممكن مى شمارد ـ بهره مى برد. آيا چنين ديدگاهى مى تواند همان اجتهادى باشد كه در اسلام پاداش دارد, و در صورت اشتباه نيز نه تنها كيفر ندارد, بلكه ثوابى به صاحب آن خواهند داد؟
ابوزيد در كتاب دوائر الخوف نيز با همين مبنا (قرائة سياقية) را كه قراءت متن در افق تاريخى آن است مورد تأكيد قرار مى دهد, و ما عناصر اين نوع قراءت را در قسمت دوم اين نوشتار, (نقد اجتهادات ابوزيد) خواهيم آورد.

تعدد زوجات و ديدگاه هاى ابوزيد

جواز تعدد همسران براى مردان حمله گاهى بر اسلام شده است. در غرب كه با اسم و رسم, چند همسرى را در قانون خويش ندارند, اين جزء فرهنگ خويش را با ترفندهاى تبليغاتى زيباتر از قانون جلوه مى دهند, بدون اين كه به (تعدد واقعى) همسران براى مردان و زنان خويش اشاره كنند… برخى روشنفكران نيز اين مسأله را مانند نقطه سياهى بر بدن جامعه و قانون اسلامى تلقى كرده اند, عده اى هم كه پايبندى به اسلام ندارند, اما در كشورهاى اسلامى و با نام مسلمان زندگى مى كنند, و دوست دارند موردى براى ضربه زدن به اسلام پيدا كنند, قوانين آن را كهنه, ضد پيشرفت, و مخالف حقوق بشر تلقى كنند, اينان نيز ساكت ننشسته مسأله را هر روز به گونه اى دامن مى زنند. اكنون بيش از يك قرن است بر اسلام در اين زمينه حمله مى كنند و طنز مى گويند.
از سويى, مانند بسيارى ديگر از احكام اسلام كه بويژه در چند قرن اخير, استحاله شده و جاى خود را به امورى داده اند كه با روح قوانين اسلام نمى سازند, مسأله تعدد زوجات هم در بين مردم, بسته به عرف كشورها و مناطق, داراى پيامدهايى شده, يعنى زمينه ها و شرايط تعدد زوجات در نظر گرفته نمى شود, نتيجه آن به وجود آمدن فضايى ناسالم است; فضايى كه غالباً يك طرف, و گاه هر دو طرف, يا هر سه طرف در آن زيان مى بينند و تربيت فرزندان نيز به گونه شايسته اى انجام نمى شود. چنان كه در بسيارى از موارد, جداى از قانون, آنچه كه انجام شده قابل دفاع نيست.
اين مسأله نيز سبب شده كه از آغاز و حتى تا اواخر قرن نوزده, برخى از علماى دينى نوانديش, ديدگاه هاى اصلاحى خويش را به روابط خانوادگى و از جمله موضوع تعدد زوجات نيز گسترش دهند. البته سخنان آن مصلحان بزرگ اگر چه از سر حسن نيت و براى اصلاح امور مسلمين بوده, ولى جاى چند و چون بسيار داشته و به دليل اين كه براى اولين بار مطرح شده (خام) و درخور مناقشات بسيار هم بوده است. فقها و علماى بزرگ در حوزه هاى علميه سنى و شيعى به جواب آنها پرداخته اند. اما مهم اين است كه عده اى پشت سر آن مصلحان ايستاده و سخنان آنان را مستمسك خويش قرارداده, گاه تحريف كرده و يا نتايجى از آن گرفته اند كه مورد نظر آن شخصيتهاى اصلاح طلب و مؤمن نبوده است.
در اين نوشتار, براى اين كه نمونه اى از (اجتهاد) هاى دكتر نصرحامد ابوزيد را نقد و بررسى كنيم, پيش از آن, تاريخچه كوتاهى از اين مسأله را در مصر و برخى از كشورهاى عربى ديگر يادآور مى شويم. دراين بررسى مسير حركت ابوزيد را دنبال خواهيم كرد.

دانشمندان مسلمان عرب و نظريه آزادى و حقوق زنان

درباره حقوق زن, آزادى, آموزش و تربيت زنان, و انتقاد از وضعيت اجتماعى و در جهل نگه داشتن زنان, از نيمه اول قرن نوزدهم حركتهايى در مصر و كشورهاى عربى آغاز شد, طبيعى است كه در اين حركت سخنان درست و سودمند بسيار گفته شده باشد, همان گونه كه اشتباهات و گاهى تندروى ها و خام انديشى ها نيز طبيعى به نظر مى رسد.
(اين چنين بود كه طهطاوى يكى از وظايف دينى و وطنى خويش را فراخوانى و دعوت براى آموزش زنان قرارداد. بنابراين كتاب (المرشد الامين فى تعليم البنات و البنين) را نوشت, محمد عبده پرچم را از طهطاوى گرفت و سپس قاسم امين و پس از او طاهر حداد اين پرچم را به دست گرفتند. همه آنان همان گونه كه خواهيم ديد ـ درست از همان جايى آغاز كرده اند كه دشمنان مساوات زن و مرد در حقوق ـ مانند واجبات آغاز كرده اند, يعنى از مرجعيت دينى.)30
بنابراين بد نيست به نمايى كلى از ديدگاه اين افراد اشاره كنيم, و سپس به بحث, بررسى و نقد مسأله بپردازيم.

رفاعة الطهطاوى (1801 ـ 1873م)

طهطاوى31 را از پيشگامان نهضت جديد در مصر شمرده اند.32
(رفاعه رافع الطهطاوى از فروزنده ترين چهره هايى بود كه در جهان عرب ظاهر شد, در نهضت مصر جايگاه برتر از آن اوست, او جزء نخستين طلايه داران تفكر نو درباره هويت ملى عربى است.)33
اگر نوانديشان را به سه گروه تقسيم كنيم: 1) طرفداران گرفتن فرهنگ غرب. 2) مخالفان كلى فرهنگ غرب و تكيه خالص بر ميراث فكرى فرهنگى اسلامى. 3) طرفداران اصلاح سنت و تجديد تراث و بازسازى انديشه دينى. او را مى توان جزء دسته سوم دانست.34
او را ركن نهضت نوين عربى دانسته اند,35 و در دائرة المعارف الاسلامية, موريس شيمول با تمجيد بسيار از او مى نويسد او و شاگردانش حدود دوهزار كتاب را به عربى و تركى ترجمه كردند و بدين سان افكار جديد اروپا را به جهان اسلام و عرب وارد كردند.36
طهطاوى درباره تربيت, نظريات نوى داشت, تهذيب اخلاق و رشد عقلانى جامعه از نظر او بسيار مهم بود.
(به نظر طهطاوى يكى از چيزهايى كه جامعه مصرى بايد به آن بپردازد, آموزش زن و رهاسازى او از نادانى است. شايد رفاعه طهطاوى نخستين كسى باشد كه فرياد آزادى زن از چنگال جهالت در عصر جديد را برآورده باشد, اما او درباره آزادى زنان همچون قاسم امين اعتقاد نداشت. قاسم امين به تجديد نظر همه جانبه درباره زن نظر داشت, اما او در زمينه هايى محدودتر حركت مى كرد, مثلاً درباره حجاب چيزى ننوشت, اختلاط زنان و مردان را جز در موارد ضرورى اجازه نمى داد, مخالف تعدد زوجات نبود, بلكه با شرط عدالت بين همسران تعدد زوجات را اجازه مى داد. بنابراين او در ميانه محافظه كاران و تندروها بود.)37

محمد عبده (1849 ـ 1909م)

اگر چه افرادى ديگرى از نويسندگان عرب مسأله حقوق زن را اندكى پيشتر از عبده مطرح كرده بودند, اما از ميان عالمان دينى, اولين كسى كه درباره حقوق زنان و تعدد زوجات با ديدگاه هاى جديد سخن گفت محمد عبده بود.
محمد عبده در درسهاى تفسيرى خويش, و مقالاتى كه در نشريات مصر منتشر كرد, بويژه مسأله تعدد زوجات را سبب كينه و دشمنى فرزندان خواند, و مدعى شد كه در بيشتر موارد مردان نمى توانند يا نمى خواهند به عدالت رفتار كنند, بنابراين نبايد چند همسرى امرى آزاد باشد, بلكه بايد تنها با اجازه قاضى و درموارد خاص باشد.
محمد عبده درسال 1897ميلادى به حكومت مصر طرحى را پيشنهاد كرد كه در آن در خواست شده بود سازمانى براى نظارت بر تعدد زوجات به وجود بيايد, تا كسانى كه شايستگى و توانايى آن را ندارند اقدام به تعدد همسران خويش نكنند, اما حكومت آن طرح را نپذيرفت.
شاگردان او اما فكر استادشان را دنبال كردند, در هر فرصتى اين مسأله را مطرح و براى پياده كردن آن تلاش كردند. پشت سر اين افراد مخلص, عده اى از دشمنان اسلام هم بودند; كسانى كه ازتوانمندى, گسترش و فراوانى جمعيت مسلمانان ناراحت بودند.
به اين سبب, هنگامى كه در سال 1926 هيئتى براى تعديل و اصلاحات در قوانين (احوال شخصى) ايجاد شد, بيشتر اعضاى آن از شاگردان مرحوم شيخ محمد عبده بودند كه تحت تأثير نظريه او قرار داشتند. آنان طرحهايى براى محدود كردن تعدد زوجات ارائه كردند كه اين كار زير نظر قاضى باشد و قاضى هم دو شرط را در نظر بگيرد: عدالت بين همسران و توانايى مخارج. اما اين طرح با مخالفتهاى جدى روبه رو شد و فقهاى بزرگ به نقد و ردّ آن پرداختند.
در سال 1945 نيز وزارت امور اجتماعى مصر چنين طرحى را پيشنهاد كرد, ولى اين طرح نيزمانند طرح اول, توفيق نيافت.
اما سالها پس از آن كه هيأتى براى يگانه كردن قوانين فردى ايجاد شد, اين بار كسانى كه به منع تعدد زوجات گرايش داشتند با استفاده از تمام وسايل و امكانات تبليغى و تمام راه هاى ممكن تلاش كردند.
ميانه روهاى آنان بر دو شرطى كه شريعت تعيين كرده تكيه كردند, كه جواز تعدد جز با وجود آن دو شرط وجود ندارد, آنان مى خواهند اين دو شرط از محدوده تكاليف دينى بيرون آمده به صورت تكليف قضايى در آيد, تكليفى كه ولى امر را از بستن عقد ازدواج براى كسى كه زن دارد باز مى دارد, جز در صورتى كه قاضى عدالت و قدرت او را بر تأمين نيازهاى بيشتر از يك همسر تأييد كند.38

احمد فارس شدياق(1801 ـ 1887م)

همان گونه كه درآغاز سخن از عبده اشاره كرديم, پيش از او نيز كسانى درباره حقوق زن و آزادى هاى زنان سخن گفته اند, از جمله احمد فارس شدياق. برخى معتقدند كه او اولين شخصى بود كه در شرق, به ويژه در كشورهاى عربى از حقوق و آزادى هاى زن سخن گفت, حتى پيش از قاسم امين و كتابهايى كه در اين زمينه نوشت. احمد فارس شدياق لبنانى و متولد اطراف بيروت بود, اما او به دليل اين كه مسلمان نبود و ازموضع اعتقادى خويش (آيين پروتستان) سخن مى گفت مورد بحث ما نيست. او عضو هيأت ترجمه تورات نيز بود.39

قاسم امين (1836 ـ 1908م)

هم زمان با عبده, يكى از شاگردان او, قاسم امين در اين زمينه به طور مفصل به تأليف و نگارش پرداخت. قاسم امين در حومه قاهره به دنيا آمد, در اسكندريه و سپس قاهره به تحصيل پرداخت, تحصيلش را در رشته حقوق در فرانسه به پايان برد, از سال 1885 ميلادى در مصر به كارهاى حقوقى و مشاغل مهم قضايى مشغول شد و در سال 1908 در قاهره درگذشت.40
او در بين روشنفكران امروز كشورهاى عربى, به عنوان كسى كه به آزادى و حقوق زنان توجه ويژه اى داشت مشهور است, و دو كتاب او دراين زمينه: (المرأة الجديدة) و (تحرير المرأة) بسيار مشهور است.41
حنا الفاخورى آراى او را اين گونه خلاصه مى كند:
(به نظر قاسم امين, جهل زن و حضور نداشتن او در جامعه و تن دادن بى چون و چراى زنان به ستم و تحقير, از زشت ترين علتهايى است كه تربيت ملى و آگاهى اجتماعى در كشور را ناممكن ساخته است. پايه هاى اساس زندگى مى طلبد كه كيان خانه و خانواده پاسدارى شود, و كيان خانواده در زن تبلور مى يابد. تلاش قاسم امين بر اين بود كه در ملت و جامعه نهال آگاهى جديدى را غرس كند و خودآگاهى ژرفى را براى آشنايى با خويشتن و هستى پايه گذارى كند. او مى خواست با آزادى زنان جامعه را آزاد و اصلاح كند. به نظر او حجاب و پوشاندن تن كه بر زنان تحميل شده پرده اى در برابر روشنايى و توسعه خرد, روان و زندگى زن است. او مى گويد:
در شريعت اسلامى نصى وجود ندارد كه حجاب را بدين شكل كه معروف است واجب كرده باشد, بلكه اين حجاب جزء عادات و فرهنگ ساير ملتهايى است كه مسلمانان با آنان مخلوط شده اند, مسلمانان اين نوع حجاب را پسنديده و آن را انتخاب كرده اند و با مبالغه به آن لباس دين پوشانده اند, مانند برخى از عادتهاى زيان بخش ديگر كه به نام دين در بين مردم رواج دارد, اما دين از آن بيزار است.
انيس المقدسى مى گويد: در آستانه قرن بيستم صدايى از مصر بلند شد كه سراسر جهان اسلام و عرب را تكان داد, آن صدا صداى قاسم امين بود كه فرزندان ملت خويش را به لزوم آموزش دختران, سبك كردن يا برداشتن حجاب و سازمان دادن به مسأله ازدواج و طلاق فرا مى خواند, و مى خواست كه حقوق اجتماعى و آزادى طبيعى زنان را به آنان بدهند, البته در همه اين امور نيز به قرآن و سنت نبوى(ص) استناد مى كرد, با تفسيرى متناسب با روح زمان حاضر… محافظه كاران در برابر او ايستادند و او مانند ساير مصلحان با مشكلات جدى روبه رو شد. شاعر نيل, به همين مخالفتهاى شديد اشاره مى كند آنجا كه مى گويد:
أقاسم انّ القومَ ماتَت قُلُوبُهم و لَم يَفقَهُوا فِى السِفر ما أنتَ كاتِبُهُ
الى اليَومِ لَم يُرفَع حِجــابُ ضَلالِهِمفمن ذا تُناديه و مَن ذا تُعاتِبُهُ؟!
قاسم! بى ترديد اين ملت دلهايشان مرده است; به كتابى كه نوشته اى ژرف نيانديشيده اند; تا امروز (حجاب) گمراهى آنان برداشته نشده است; پس تو كه را مخاطب قرار مى دهى, و كه را سرزنش مى كنى؟)42
شاعر در دفاع از قاسم امين و با لحنى دلسوزانه مى گويد مسلمانان و عربها دلهاشان مرده است, با ايهام شاعرانه (حجاب ضلال) استفاده كرده گويى حجاب زنان مسلمان را به پرده اى تشبيه مى كند كه جلو چشمان مردم را مى گيرد و آنان را به گمراهى مى اندازد…!
قاسم امين زندگى تاريخى زن را داراى چهار مرحله مى دانست:
مرحله نخست: آزادى زن در آغاز زندگى انسان, پيش از تشكيل خانواده در جوامع بشرى;
مرحله دوم: برده شدن حقيقى زن, با تشكيل خانواده (بردگى);
مرحله سوم: به رسميت شناخته شدن برخى از حقوق, اگر هنوز مطيع مرد بود (دگرگون شدن صورت بردگى);
مرحله چهارم: آزادى كامل زنان و تساوى آنان با مردان در بسيارى از حقوق.
او زن مصرى را در مرحله سوم زندگى تاريخى زن مى دانست:
(زن مصرى امروز در مرحله سوم زندگى تاريخى خويش است, به اين معنى كه زن در نظر شارع, انسانى است آزاد, داراى حقوق و وظايف, اما در نظر خانواده ها و در برخورد آنان با او موجودى آزاد نيست, بلكه از بهره مند شدن از حقوق شرعى خويش نيز محروم است; اين وضعيت زنان از پيامدهاى استبداد سياسى است كه زنان تابع آن هستند و ما نيز از آن پيروى مى كنيم.)43
حتى روشنفكرانى كه درباره او و تمجيد از نظرياتش نوشته اند, نتوانسته اند با تقسيم بندى خام و نارواى او موافقت كنند.44
از خامى و لغزشهاى استدلالى كه بگذريم برخى از آنچه او درباره وضعيت زن مسلمان مصر گفته, در زمان او و حتى تا اكنون در بسيارى از كشورهاى مسلمان نشين بجا است, بسيارى از سوگ سروده هاى او درباره مصيبتهاى زنان كاملاً درست است و ربطى به اسلام ندارد, اما برخى از سخنان او كه متأسفانه به نام اسلام و قرآن نيز درباره آنها سخن گفته است پذيرفتنى نيست.
صحيح است كه آزادى ها و حقوقى را كه اسلام به زن داده اما عملاً از او گرفته شده, بايد به زن برگردانيد; حق مشاركت در امور اجتماعى, حق اشتغال, حق تحصيل, و… و در كل با او همچون انسان برخورد كردن, اما اين به معناى نبودن تفاوتهايى در وظايف و مسؤوليتهاى زنان و مردان جامعه نيست. طبيعى است كه خدا بر حسب نيازها و توانايى هاى زنان و مردان براى آنان حقوق و وظايفى تعيين كرده است, بيشتر اين حقوق و وظايف كه به انسانيت انسان بازمى گردد مشترك است, اما زنان حقوقى دارند كه مردان ندارند و مردان نيز حقوق ويژه اى دارند كه اين حقوق متقابل حدود و مرزهاى روشنى دارد. درجامعه اى كه امنيت برقرار است زنان و مردان حضور دارند, ولى حضور زنان در جامعه به معناى زيرپا گذاشتن حقوق شوهر از جمله پاسدارى از ناموس نخواهد بود.
برخى از احكام نيز جنبه (حقوقى) ندارند, بلكه احكامى هستند كه خداوند براى پاكسازى جانهاى مؤمنان واجب يا حرام كرده, و حقوق الهى به شمار مى روند.
قاسم امين اين گونه مطلب را به هم آميخته است. درست است كه شكل خاصى از لباس براى حجاب در اسلام واجب نشده, اما اين به معناى واجب نبودن حجاب نيست, به معناى مقيد نبودن آن به فرم خاص است, اين درست است كه بى سوادى و جهالت زن (و مرد) سبب عقب ماندگى جامعه مى شود, آموزش زنان و دختران, واجب, لازم و ضرورى است و زن بايد از نور دانش بهره برد, سازندگى و سرزندگى حق زن است, اما آيا داشتن مقنعه اى كه موى و گردنش را بپوشاند, يا لباسى كه شامل تمام بدن باشد, در محيط هايى كه مردان حضور دارند, آيا اين مانع تحصيل, سازندگى و مشاركت اجتماعى زن است؟
به هر حال, قاسم امين, حجاب, حق طلاق, تعدّد زوجات, و… را دركتابهايش به نقد مى كشد.
قاسم امين به سخن شيخ محمد عبده اشاره مى كند كه مى گويد: من فرياد شكايتم را مى خواهم بلند كنم, از فراوانى مواردى كه مردان فقير چند همسر را در يك خانه جمع مى كنند, بسيارى از آنان چهار زن, يا سه زن, يا دو زن دارند كه توانايى تأمين نفقه آنان را ندارند, و پيوسته با آنها در جدال و مخاصمه بر سر نفقه و ساير حقوق همسرى هستند, آنان را طلاق نمى دهند, حتى يكى از آنان را, فساد همواره در بين آنان و فرزندانشان مى جوشد, نه شوهر و نه همسران توانايى اقامه حدود الهى را ندارند, و زيان اين براى دين و امت بر كسى پنهان نيست.
او از شيخ محمد عبده تمجيد مى كند به سبب اين كه او دو مسأله تعدد زوجات و دادن حق طلاق به زن را مطرح كرده است. 45

طاهر حداد تونسى (1899 ـ 1934م)

ييكى ديگر از كسانى كه ابوزيد او را ادامه دهنده راه عبده و امين مى داند طاهر حدّاد تونسى است.46
طاهر حداد حدود سى سال پس از قاسم امين, درباره زن و حقوق او در اسلام سخن گفت, يعنى در سال 1929ميلادى, كتاب او در اين زمينه به نام (امرأتنا فى الشريعة و المجتمع) نام دارد. او طرح قراءتى ديگر از اسلام, (نسبيت) و (تاريخمندى) را در تفسير احكام زنان در اسلام مطرح كرد. احكام مربوط به زن در اسلام, احكام نهايى اسلام نيستند, بلكه احكامى هستند كه از وضعيت جامعه اى كه در آن قرآن نازل شده است (يعنى جامعه جاهلى) سرچشمه گرفته است. همان جامعه اى كه وضع زنان در آن به بردگى بيشتر شباهت تا به وضعيتى ديگر:
(در حقيقت اسلام درباره (جوهر) و ذات زن حكمى نهايى صادر نكرده است, حكمى كه گذر زمان در آن دگرگونى پديد نياورد, در متون اسلامى چيز صريحى در اين زمينه وجود ندارد, آنچه كه وجود دارد اين است كه با توصيف واقعيت موجود در وضعيت زنان در آن جامعه, يعنى ناتوانى و عقب ماندگى آنان, كفالت زن را بر عهده مرد گذاشته است, و يا احكامى ديگر كه به همين اعتبار صادر شده است. فقيهان كم بودن سهم ارث زن را نسبت به مرد به دليل كفالت زن از سوى مرد دانسته اند, دليلى وجود ندارد كه ما اين حالت را هميشگى بدانيم و تغيير ندهيم. در حالى كه خود اسلام اين كار را كرده است, در بسيارى از اين احكام وضعيت را تغيير داده و از وضعيت موجود پا را فراتر نهاده است, به سبب ضرورت همگامى با زمانها. اسلام به زن آزادى مدنى داده تا بتواند كسب كند و مال خود را افزايش دهد, مانند تجارت و ساير انواع كارها… و كارهايى را به زن اجازه داده كه موفقيت زنان در آن برنامه ها هنوز معلوم نبود.)47
طاهر حداد بين جوهر دين و احكام آن كه عرضى هستند فرق قائل مى شود; جوهر دين را ثابت مى داند و احكام آن را نسبت به زمانها و اوضاع متفاوت, متغيّر مى داند.
(بايد بگوييم فرقى آشكار است بين آنچه كه اسلام آورده و براى آن آمده كه جوهر دين است و تا اسلام است اين جوهر باقى خواهد بود, مانند عقيده به توحيد, مكارم اخلاق, برپايى عدالت و مساوات بين مردم, و بين آنچه در هنگام ظهور اسلام در جامعه وجود داشت; حالات متغير انسان, و امور درونى كه از جاهليت در روانها رسوخ يافته بود, بدون اين كه از اهداف و مقاصد اسلام باشد.
دراين گونه امور هر جا اسلام حكمى را تقرير كرده يا در آن تعديلى انجام داده تا وقتى خواهد بود كه اصل آن مسأله درجامعه موجود باشد, اما اگر مسأله اى به كلى از ميان رفت, تقرير و اجازه اسلام يا تعديل آن نيز از بين خواهد رفت و بدين گونه در آن مسأله اسلام چيزى را از دست نداده است.)48
حداد به عنوان نمونه از احكامى نام مى برد كه آنها را نه جزء اسلام مى داند و نه جزء مقاصدى كه اسلام براى آنها آمده است, بلكه چيزهايى بود كه در جامعه وجود داشته و اسلام آن را تقرير كرده و اجازه داده, يا با گذاشتن قيودى آنها را تعديل كرده است. مانند احكام مربوط به غلام و كنيز و مانند آن كه جزء اسلام نبوده است. او مسأله تعدد زوجات را از اين گونه مسائل مى داند.49
اما چيزى كه حداد بيان نمى كند اين است: اسلام مى خواست برده دارى از ميان برود, پس احكام امضايى و تعديلى برده دارى به كلى بى موضوع مى شود, اما تعدّد زوجات كه در كشورهاى اسلامى هنوز رواج دارد, بنابراين طبق استدلال خود حداد, تا رواج دارد جواز هم دارد…. هدف از آوردن اين نمونه روش (اجتماعى) حداد است كه ابوزيد بر آن بسيار تكيه دارد.50
آنچه طاهر حداد به عنوان مبناى نظريه خويش بيان مى كند اگر پذيرفته شود جايى براى احكام حقوقى, جزايى و اجتماعى اسلام نمى ماند, اگر چنين مبنايى بتواند تأييد دينى داشته باشد, همه جوامع مى توانند با مرجع قراردادن عرف ملتهاى خويش يا پديده هاى اجتماعى در فرهنگ جهانى امروز ـ اگر چه از راه تهاجم فرهنگى باشد ـ احكام و حقوق اسلامى را تغيير دهند و دگرگون كنند.
طاهر حداد نه تنها ازاين نتيجه گيرى هراسى ندارد, بلكه به صراحت آن را مطرح مى كند. او در مسائل جديد به جاى روشهاى معمول اجتهادى در بين مسلمانان به (نسخ) احكام نظر مى دهد:
(در حدود بيست سال از زندگى پيامبر(ص) در تأسيس اسلام لازم شدكه برخى از نصوص به نصوص ديگر نسخ شود, و احكامى به احكام ديگر, بنابراين سنت ازلى, پس چگونه ما نتوانيم با اسلام اين دين جاودانه در برابر نسلهاى پى در پى و قرون متوالى تغيير و تبديلى در احكام پديد آوريم؟)51
او ديگر به اين اصل اعتقادى كه تشريع مختص شارع است و نسخ احكام جز توسط شارع امكان پذير نيست اشاره نمى كند, و شايد توجه نداشته كه نمى توان حكمى را كه در برابر حكم شرع قرار گرفته و به قول او آن را نسخ كرده حكم شرع ناميد, يا توجه داشته اما براى رسيدن به اهداف مورد نظر خويش از آن چشم پوشيده است. معناى سخن او اجازه تشريع داشتن انسانهاست, نه تنها بدون توجه به دستور شارع, بلكه درست بر خلاف آن.

ديدگاه ابوزيد

اكنون به نظريه ابوزيد ( ـ1943م) درباره حقوق و مسائل مربوط به زن مى پردازيم و از جمله مسأله تعدّد زوجات را به عنوان نمونه يادآور مى شويم.
ابوزيد در كتاب (دوائرالخوف; قراءة فى خطاب المرأة) بيشتر از آن كه نويسنده باشد منتقد است, اما در كنار نقد, اظهار نظر مى كند و براى درستى يا نادرستى نظريات استدلال مى كند. او ديدگاه هاى عبده, قاسم امين, طاهر الحداد, دكتر عماره, فهمى هويدى, دكتر زكى نجيب محمود, فاطمه مرنيسى و… و حتى قوانين مدنى برخى از كشورها مانند تونس, و به طور ضمنى قوانين مصر را بررسى و نقد مى كند. نقد نقدهاى ابوزيد دشوار است, نه از آن رو كه بر مبنايى استوار بناشده, يا با استدلالى قوى اثبات شده است, بلكه به اين دليل كه لحن خطابى تبليغاتى دارد, و به جاى بحث علمى به شعار متوسل مى شود, گاه انديشه اى را به تمسخر مى گيرد. مبناى استدلال او نيز جا به جا متفاوت است, و در مواردى متضاد. ما در اين نوشتار نگاهى به نقاط مهم سخنان او داريم.
ابوزيد در بررسى قوانين حقوق خانواده در تونس, تلاش مى كند اعتراضهاى وارد يا ممكن بر اين قانون را پاسخ دهد. مهم ترين موارد در آن قانون, كه به نظر ابوزيد ممكن است اصول گرايان بر آن اعتراض كنند, يكى گرفتن حق طلاق از مرد و دادن آن به قاضى است, كه در آن مورد هم زن و مرد مساوى هستند, هر كدام مى توانند تقاضاى طلاق كنند, و مورد ديگر تحريم تعدد زوجات.52 در اين ميان امور ديگرى هم هست, مانند مسؤوليت زن در مخارج خانه, حضانت و مسأله اثبات نسب و… كه به نظر او مهم نيستند. ابوزيد تلاش مى كند نشان دهد اين مسائل با قرآن ناسازگار نيستند.
در فقه اهل سنت, دست كم در بين قدماى آنان, طلاق بسيار شرايط آسانى دارد, اما در فقه شيعه طلاق شرايط دشوارترى دارد, مثلاً سه طلاق در يك مجلس را شيعه درست نمى داند, بايد در سه جلسه و هر بار با حضور دو شاهد عادل باشد; مهم تر از اين دو مسأله, مسأله تعدّد زوجات است, اهميت آن دراين است كه قرآن دراين مورد صراحت دارد, قرآن مى فرمايد:
(فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع).
از زنان, آنانى را كه براى شما پاكيزه هستند به زنى بگيريد, دو, سه و يا چهارتا.
در اينجا ما بيش از آن كه به جواز يا استحباب, يا منع تعدد زوجات بپردازيم, به روش استدلال و مبانى ابو زيد مى پردازيم.
او از اين (تحريم) يا دست كم (منع) دفاع مى كند و آن را درست مى داند; استدلال او چنين است:
مدعيان تطبيق و اجراى شريعت خواهند گفت كه اين قانون (تحريم ما أحلّ الله) است, چون آيه (فانكحوا ما طاب لكم) دو, سه و چهار زن را به صراحت تجويز كرده است. اين كه قانونگذار تونسى به چه حجتى تمسك كرده براى ما مهم نيست, ولى اصولگرايان اين مسأله را منصوصى مى دانند كه با هيچ مسأله اى ديگر تباين ندارد, حتى در عربستان سعودى برخى از (سلفيه) آن را امرى ايمانى مى دانند, به گونه اى كه از سنتهاى واجب الاتباع قرارش مى دهند, تا جايى كه برخى آن را از سنتهاى رو به زوال مى دانند كه واجب است مسلمانان آن را حفظ كنند, برخى نيز آن را راه امتحان ايمان زن مسلمان مى دانند. دليل قانونگذار تونسى هر چه باشد اسلام گرايان مى توانند انتقادهاى فراوانى بر آن وارد كنند. ممكن است مهم ترين اين دليلها اين باشد كه در چيزى كه نص هست جاى اجتهاد نيست, و بحث تمام مى شود… به هر حال, آنها كه از نصوصى استفاده تحت اللفظى مى كنند, اصلاً مناقشه پذير نيستند, اما ما از باب انجام تكليف حكم حقيقى مسأله را براى آنان بازخواهيم كرد.53
او بدين سان رداى مجتهدى مصلح را بر تن مى كند و مدعى است كه راه صحيح فهم اسلام را كشف كرده است. ما پيش از اين كه وارد جزئيات شويم اساسى ترين نظريه او را كه در كتابهاى خويش تكرار كرده بررسى مى كنيم و آن نظريه (تاريخمندى) است كه نتيجه آن با تصريح خود او (نسبيت) خواهد بود.

تاريخمندى متن

روش قراءت سياقى, عنوانى است كه ابوزيد از آن براى (قراءت متن در افق تاريخى آن) استفاده مى كند. شايد مهم ترين سخن او در زمينه قراءت متون دينى بويژه قرآن همين باشد كه در آثار گوناگون خود بر آن پاى فشرده و آن را به شكلهاى متفاوتى بيان كرده است. در كتاب دوائر الخوف مى نويسد:
(روش نوسازى انديشه دينى اساساً بر روش (القراءة السياقية) (قراءت متن در افق تاريخى ـ فرهنگى آن) تكيه دارد, البته اين روش چندان هم نو نيست, بيشتر تحول دانش (اصول فقه) است, اين از يك سو, و از سوى ديگر ادامه راه پيشروان نهضت است, بويژه راه امام محمد عبده و شيخ امين الخولى.
دانشمندان اصولى بر رشته علوم قرآن, به ويژه (اسباب نزول) و علم (ناسخ و منسوخ) در كنار رشته علوم زبانى, به عنوان ابزار اساسى تفسير و استخراج احكام و استنباط آن از متون تكيه مى كنند, اينها مهم ترين ابزارهاى روش (قراءت سياقى) نيز هستند; اگر اصوليان بر اهميت (اسباب نزول) براى فهم معنى تأكيد مى كنند, (قراءت در افق تاريخى) (القراءة السياقية) به مسأله از زاويه گسترده ترى نگاه مى كنند, و آن به طور كلى, افق تاريخى ـ اجتماعى آن است ـ قرن هفتم ميلادى ـ سياق تاريخى وحى اين است, زيرا پژوهشگر مى تواند احكام و تشريعات را در آن سياق تاريخى قرار دهد, و مشخص كند كه كدام يك اصلى است و مربوط به پيدايش وحى و تأسيس شريعت بوده و كدام يك مربوط به عادتها و عرف دينى يا اجتماعى پيش از اسلام است, و نيز مى تواند تشخيص دهد كه از ميان مسائل مربوط به عرف يا آيين هاى گذشته كدام يك را اسلام به طور كلى قبول كرده است, با ايجاد دگرگونى در آن مانند حج, و كدام يك را به طور جزئى پذيرفته, اما با اين تلقى كه اگر مسلمانان آن را دگرگون كنند بهتر است; مانند (بردگى) و مسائل (حقوق زن) و (جنگ).
اگر عالمان علم اصول نظرشان درباره (اسباب نزول) اين است كه موجب اختصاص حكم به زمان خاص نمى شود و محدود به مورد خاص سبب نزول نيز نمى ماند, وقاعده (العبرة بعموم اللفظ, لابخصوص السبب) را وضع كرده اند, در (قراءت در افق تاريخى) نيز بين (معانى) يعنى دلالتهاى تاريخى استنباط شده از سياق از يك سو, و (مغزى) (مقصود اصلى سخن) كه معنى در افق تاريخى ـ اجتماعى خود بر آن دلالت مى كند از سوى ديگر براى تفسير فرق مى گذارند. اين تمايز بسيار مهم است, اما به شرط اين كه (مغزى) سرچشمه گرفته از همان معنى و مربوط به آن باشد, آن هم ارتباطى محكم, مانند رابطه نتيجه با سبب, علت با معلول, و تنها تعبيرى به دلخواه مفسر و با ناديده انگاشتن (معنى) نباشد).
ابوزيد معتقد است كه افزون بر افق كلى اجتماعى تاريخى عصر پيش از نزول قرآن, سطوح ديگرى نيز هستند كه بايد در افق موضوع مورد نظر قرار گيرند كه به اختصار اين سطوح ديگر افق تاريخى را نقل مى كنيم:

يك: افق ترتيب نزول

ييعنى در نظر گرفتن تسلسل تاريخى نزول سوره ها كه با ترتيب تنظيم و چينش موجود سوره ها متفاوت است. با اين دقت, اگر واژه اى در قرآن در دوره اى معنايى داشت و سپس معناى آن دگرگون شد, يا گسترده تر و يا محدودتر ازنظر افق معنى, چنين تفاوتى از نظر دور نمى ماند. قراءت بر حسب تلاوت (ترتيب موجود) (معانى) قرآن را كشف مى كند و قراءت بر اساس ترتيب نزول, (مغزى) يعنى مقصود اصلى آن را آشكار مى كند, روش قراءت در افق تاريخى هر دو را در نظر مى گيرد.

دو: سطح افق داستانى

برخى از چيزهايى كه گمان مى رود امر يا نهى تشريعى باشند چنين نيستند, بلكه تنها براى توصيف حال امتهاى گذشته, يا تهديد و هشدار, يا درس و موعظه, يا از باب اسكات دشمنان با روش و منطق خودشان هستند.

سه: سطح تركيب زمانى

اين سطح پيچيده تر از سطح (نحوى) محض است, بلكه ناظر به مسائل مربوط به علوم بلاغت است; مانند: (فصل و وصل), (تقديم و تأخير), (اضمار و اظهار) (ذكر و حذف), تكرار و … كه همه در كشف سطوح معنى اساسى هستند. عبدالقاهر جرجانى از اينها با عنوان سبك (اسلوب يا اسلوبية) نام برده است. افزون بر اينها نوبت دستاوردهاى جديد مى رسد; يعنى (تحليل گفتمان) (تحليل الخطاب) و تفسير متون (تحليل النصوص). اما در نقد سنت بايد نقد متن و نقد سند را با هم درآميخت; با استفاده از روشهاى جديد زبان شناسى و نقد متون.54
آنچه تا اينجا نقل شد, خلاصه اى است از مبانى و روشهايى كه ابو زيد پيشنهاد مى كند. 55
طبيعى است كه اين روش و مبانى آن بايد مستدل باشد, به همين دليل ايشان در گام نخست, دلايل خويش را براى انتخاب اين روش و مبانى آن بيان مى كند, گام دوم تبيين روش است, و گام سوم بهره بردارى از اين روش در پژوهش و نتيجه گيرى.
در يك بررسى صحيح, اين سه سطح بايد به تفكيك ارزيابى شوند. آيا دلايل رويكرد به اين روش صحيح است؟ آيا افزون بر اين دلايل, دلايل ديگرى به سود اين روش و مبانى آن داريم; يا اينكه دلايل بيان شده ناتوان از اثبات هستند, و دلايل ديگرى نيز وجود دارند كه ناتوانى دلايل او را روشن تر مى كند؟ اصولاً آيا جاودانگى اسلام با (تاريخمندى) ناسازگار نيست؟
گام ديگر; بررسى پژوهشهاى اوست كه در اين كتاب, خود آنها را اجتهادات خوانده است; آيا با توجه به همين روش آنچه او استفاده كرده درست است؟

سياق وصف و جدل

ابوزيد, بر اساس روش پيشنهادى خويش, برخى از آيات قرآنى را درباره زنان مربوط به (لحن جدلى) آن مى داند, آنجا كه با كفار, مشركان و بت پرستان سخن مى گويد و چنان بر مى آيد كه گويى زنان مساوى مردان نيستند, در حالى كه درمنطق قرآن زن و مرد مساوى هستند. در مواردى نيز قرآن در مقام توصيف است, يعنى چيزى را كه وجود دارد بيان مى كند, بدون اين كه بخواهد بر آن مهر تأييد بزند, مثلاً در داستان مادر مريم كه از تولد دختر ناراحت است, و مى گويد: (ربّ إنّى وضعتها أنثى و الله أعلم بما وضعت و ليس الذكر كالأنثي…) (آل عمران /37) اين مادر مريم است كه دختر و پسر را مساوى نمى داند, ولى خداوند مى گويد: (فتقبّلها ربّها بقول حسن و أنبتها نباتاً حسناً…)
بنابراين, مواردى ازاين دست نبايد با نظر خود قرآن اشتباه گرفته شود, همان گونه كه گاه خداوند با نطق خود جاهليت آنان را محكوم مى كند, آنان دختر داشتن را عيب مى دانستند, ولى مى گفتند خدا دختر دارد!
(يجعلون لله البنات سبحانه و لهم مايشتهون. و إذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظيم)نحل/58ـ57
(أفأصفاكم ربّكم بالبنين و اتخذ من الملائكة إناثاً إنّكم لتقولون قولاً عظيماً)اسراء/40
از اين آيات نبايد چنين برداشت كرد كه پسران نسبت به دختران ارزشمندترند, بلكه قرآن مى خواهد با مجادله, و استفاده از منطق خود مشركين آنها را محكوم كند; منطق آنان كه پسر را بهتر مى دانستند, و دختران را نه تنها هم عرض پسران نمى دانستند, بلكه وجود آنان را مايه ننگ و عار نيز مى دانستند, با چنين ديدگاهى نسبت به دختر, مى گفتند فرشتگان دختران خدا هستند!

نصوص تشريعى ازدواج و طلاق

تعدّد زوجات از مسائل بحث برانگيز است, پيش از ابوزيد نيز افرادى دراين باره اظهار نظرهايى كرده اند. واقعيت اين است كه تحت تأثير فرهنگ غربى كه تك همسرى را به ظاهر ترويج مى كند, حتى برخى دانشمندان به نام اسلامى براى اصلاح امور و تنظيم روابط اجتماعى ـ خانوادگى, به تحريم تعدّد زوجات گرايش داشته اند, ابوزيد در اين مسأله پشت سر شيخ محمدعبده ايستاده است, تا با استفاده از وجاهت او هماهنگى نسبى با او در تعدّد زوجات و طلاق را دستاويزى براى اظهارنظرهاى ديگر خويش قرار دهد, در حالى كه انگيزه و دلايل اين دو نظريه متفاوت است و (روش استدلال) هر دو نيز با هم اختلاف دارد.
ابوزيد سبب نزول آيه تجويز تعدّد زوجات را موقعيت اضطرارى خاص مى داند:
(بيشتر متنهاى تشريعى مربوط به زنان, در سوره ويژه امور زنان (سوره نساء) آمده كه ششمين سوره مدنى است و پس از واقعه احد نازل شده است; در سال چهارم هجرت, بنابراين طبيعى است كه مسائل زيادى را درباره زنان, كه نتيجه شكست مسملين و شهادت عده اى فراوان بوده بيان كند, زيرا پس از آن عده فراوانى يتيم و يا بيوه شدند. دراين چنين زمينه اى بودكه قوانين مربوط به (ازدواج و طلاق) و (ارث) بيان شد.)56
اگر چه او, چنان كه پيش از اين از او نقل كرديم, قاعده عدم تخصيص حكم به مورد را در باره اسباب نزول مى پذيرد, اما در اينجا بر عكس آن نظر مى دهد:
(… و دراين افق, موضوع تعدّد زوجات وارد شد:
(و آتوا اليتامى أموالهم و لاتتبدّلوا الخبيث بالطيّب و لاتأكلوا أموالهم إلى أموالكم إنّه كان حوباً كبيراً. و إن خفتم ألاّتقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فإن خفتم ألاّتعدلوا فواحدة أو ما ملكت أيمانكم ذلك أدنى ألاّتعولوا)
نساء/2ـ3
و اموال يتيمان را (هنگامى كه به حد رشد رسيدند) به آنها بدهيد, و اموال بد خود را با اموال خوب (آنها) عوض نكنيد, و اموال آنان را همراه اموال خودتان (با مخلوط كردن يا تبديل كردن) نخوريد, زيرا اين گناه بزرگى است. و اگر مى ترسيد كه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم) عدالت را رعايت نكنيد, از ازدواج با آنان چشم پوشى كنيد و) با زنان پاك ديگر ازدواج نماييد, دو يا سه يا چهار همسر; و اگر مى ترسيد عدالت را رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد, و يا از زنانى كه مالك آنها هستيد استفاده كنيد, اين كار از ظلم و ستم, بهتر جلوگيرى مى كند.
سياق نزول, به اضافه سياق تركيب زبانى ـ صيغه شرط, كه بين اباحه و بين ترس از عدالت نكردن با يتيمان ربط برقرار مى كند ـ هر دو بر اين تأكيد دارند كه اين حكم, تشريع دائمى نيست, بلكه فقط حكمى است كه به طور موقت تشريع شده و براى حل مشكلات وضعيت اضطرارى به وجود آمده است.57
اگر اين حكم, موقت و مربوط به وضعيت اضطرارى به وجود آمده پس از جنگ باشد زمينه كنار گذاشتن آن در زمانهاى ديگر و در وضعيت صلح آماده است, مانند ساير احكام, حدود و ديات كه بايد در زمان ما كنار گذاشته شوند, چون مناسب اين زمان نيستند.58 دراين مورد او از نظر محمد عبده نيز بهره مى برد. عبده بر اين باور است كه تعدّد زوجات, رسمى پيشين و موجود در جامعه جاهلى بود كه حد و مرزى نداشت, اما اسلام آمد و براى آن حدّ و مرزى تعيين كرد, به اين نيز قناعت نكرد, بلكه براى همين تعداد محدود نيز شرايطى دشوار گذاشت.59 پس مى توان امروزه به حرمت تعدّد زوجات نظر داد, به اين دلايل:
1. به دليل شرط عدالت, كه يك در هزاران هزار نيز تحقق نمى يابد, زيرا عموم مردم فاسد شده اند; مردان درمورد زنان عدالت را رعايت نمى كنند.
2. بدرفتارى مردان داراى چند همسر با آنها زياد شده است.
3. تعدّد زوجات سبب دشمنى فرزندان آنها مى شود.
عبده مى افزايد; اما درمورد كسى كه فرزند ندارد, اين ستم خواهد بود كه از ازدواج مجدد او جلوگيرى شود, زيرا حكمت اصلى ازدواج ادامه نسل است. بنابراين قاضى يا شارع مى تواند به صورت فراگير از چند همسرى جلوگيرى كند, جز در مواردى كه ضرورت آن براى قاضى ثابت شود, دراين صورت مانعى از سوى دين وجود ندارد.
اين همه سخن محمد عبده است, طهطاوى در اين زمينه اصلاً وارد نشده و تعدّد زوجات را نفى نكرده است. اما قاسم امين, حداد و ابوزيد به دنبال تحريم تعدّد زوجات هستند. دلايل ابوزيد را به طور كلى مى توان در اين خلاصه كرد كه اولاً آيه را در مقام محدود كردن تعدّد زوجات مى داند, و نه بيان تجويز و اباحه, ثانياً آيه در وضعيتى اضطرارى نازل شده, يعنى پس از جنگ اُحد كه عده اى حدود 72 نفر شهيد شدند, و در نتيجه خانواده هايى سرپرستان خويش را از دست دادند. پس اين حكم دائمى نيست. اگر اسلام در مقام تجويز نيست, در مقام محدود كردن است, و از سويى اين حكم ويژه وضعيت اضطرارى است و موقت وتاريخمند است, پس لزومى ندارد آن را امروزه حفظ كنيم.
در بررسى اين نكات, دو نكته داراى اهميت است: يكى (تاريخمندى) احكام قرآن و ديگرى نظريات خاص ابوزيد در اين مسأله. مسأله (تاريخمندى) قرآن و ا حكام آن كه اساس نظريه ابوزيد است, با عنوان نسبيت مفهومى ـ فرهنگى, يا نسبيت زبان بحث شده, زيرا تكيه گاه آن نظريه ادوارد ساپير و بنجامين ورف است, با يك واسطه كه ايزوتسو باشد. اين مبنا را به اختصار در اين مقاله نقد كرده ايم و تفصيل بيشتر در مقاله اى ديگر آمده است.
اما بررسى دلايل ابوزيد در خصوص مسأله تعدد زوجات را در اينجا نقد و بررسى مى كنيم.
برخى از دلايل ابوزيد براى تحريم تعدّد زوجات تكيه بر گفتار محمدعبده است كه مى گويد بايد مجوز ازدواج بيشتر از يك زن از سوى قاضى صادر شود; زيرا:
ييك. شرطى كه قرآن براى جواز تعدّد زوجات گذاشته امروز وجود ندارد, يك در ميليون هم آن را در نظر نمى گيرند, زيرا فساد در بين مردم گسترش يافته است.
دو. چون بدرفتارى بيشتر شده, واجب است قاضى جلو اين كار را بگيرد.
سه. معلوم شده كه منشأ دشمنى فرزندان, اختلاف مادران است كه به خصومت شديد و بى خانمانى مى انجامد.
بنابر اين منع كلى ازدواج دوم فقط جلوگيرى از يك عادت است; منع دينى ندارد. فقط در صورت ضرورت, قاضى بايد اجازه صادر كند.
گرچه ممكن است گذاشتن شروطى در قانون براى گرفتن همسر دوم صحيح و لازم باشد, اما واقعيت اين است كه دلايل نقل شده از محمد عبده ضعيف است:
ييك: نبودن عدالت جز به نسبت يك در ميليون; اين ادعا بسيار گزافه است, مگر اين كه بگوييم چنين وضعى در مصر زمان عبده وجود داشته. بر اساس چه آمارى مى توان گفت عدالتى كه امروز رعايت نمى شود در زمان صدر اسلام از سوى همه مسلمانها اجرا مى شده, و درصد عدالت مثلاً 100% يا 99% بوده يا 60% مثلاً… ولى امروز (يك در ميليون) رعايت نمى شود, اين آمار به طور وضوح غير واقع بينانه است, زيرا خانواده هاى بسيارى وجود دارند كه در صلح و صفا و عدالت با اين وضع زندگى كرده يا مى كنند.
اما بر فرض آن كه عدالت نباشد, بايد آن كه مظلوم است براى حق خود از قانون استمداد كند, و قانون گذار دولت اسلامى بر اين اساس جرايم و كيفرهايى براى بى عدالتى بگذارد, نه آن كه صورت مسأله را پاك كند.
2. چون بدرفتارى غلبه كرده پس بايد… به جاى اين مطلب مى توان گفت: پس بايد نظارت قانونى جدى تر, و رسيدگى به شكايات زنان ستم ديده بويژه در ميان كسانى كه چند همسر دارند, بيشتر و سريع تر شود؟ پس بايد قوانين نظارتى جدى تر عمل شود.
3. اما منشأ اختلاف ميان فرزندان, اين مسأله اگر بوده چنان كه در صدر اسلام و نيز در زمان يوسف و برادران او نيز بوده, اسلام راه حل آن را انسان سازى مى داند و برخورد يوسف گونه و از بين بردن خصومتها.
به هر حال اين مسأله با روش بحث عبده قابل مناقشه است, اما نتيجه اى كه ابوزيد مى گيرد هرگز پذيرفتنى نيست, و آن تحريم كلى حكم و (زمان مصرف گذشته) بودن مسأله است.
ابوزيد مى گويد:
1) آيات در سوره نساء است كه در آغاز آن تساوى زن و مرد آمده, اما افق تاريخى نزول اين آيات پس از جنگ احد است, اين افق و سياق تاريخى به اضافه سياق تركيبى زبانى ـ مشروط بودن جواز تعدد ـ معناى خاصى دارد.60
2) تعدّد زوجات مرسوم بوده, اسلام آن را تشريع نكرده, محدود كرده, از بى عنانى به عدد چهارتا محدود كرده است.61
بنابر اين, اولاً اين حكم اضطرارى و موقتى است نه دائمى; ثانياً, به دليل محدود كردن حكم معلوم مى شود مطلوب اسلام نبوده است.
اما سخن نخست ابوزيد اگر درست باشد, بايد گفت اختصاصى بودن سبب نزول موجب مخصوص بودن حكم نمى شود. ثانياً, اين سبب مگر فقط در يك زمان به وجود آمده و تكرار نخواهد شد. پس از احد, جنگهاى ديگر با تلفات بيشتر پيش آمده, در صدر اسلام و زمان خلفا و پس از ايشان جنگهاى بسيارى به راه افتاده و همواره شمار زيادى از مسلمانان و گاه چندين برابر كشتگان جنگ احد به شهادت رسيده اند. بنابراين فلسفه تشريع حكم تعدد زوجات همچنان پابرجاست. هم اينك در برخى از كشورهاى اسلامى تعداد شهدا به دهها هزار, در برخى به صدها هزار و در الجزاير و افغانستان بالاى يك تا يك ميليون و نيم مى رسد….
2. اما اين نكته كه هدف اسلام محدود ساختن پديده چهارهمسرى بوده اگر منظور جلوگيرى از بى عدالتى و كنترل افسارگسيختگى موجود در اين زمينه و مبارزه با حرمسراهاى شاهانه بوده درست است. ولى اين كه بيش از يك همسر از ديدگاه اسلام ناپسند و نامطلوب باشد دليلى نخواهد داشت, چنان كه مى بينيم اسلام براى آزادى بردگان و منسوخ شدن برده دارى تمهيداتى انديشيده و قوانينى وضع كرده است و آزاد كردن برده را مطلوب و گاه در شرايطى لازم شمرده است. اما رها كردن همسران متعدد و طلاق همسر دوم و سوم را در هيچ حكمى توصيه نكرده و براى آن پاداشى وعده نداده است. همچنين شرط عدالت كه محدود كننده و قيد جواز تعدّد همسران است نيز هيچ گاه بيش از ازدواج به اثبات نخواهد رسيد.
بنابراين آنچه ابوزيد مى گويد نظريه دين و متن دينى نيست, بلكه گريز از متن است.
هدف دراين پژوهش نشان دادن ناسازگارى بين اهداف اعلام شده و استدلالهاى ابوزيد است, كه گاهى از اجتهاد دم مى زند, و گاه انتقاد از قوانين مدنى كشورهايى مانند تونس, و مقصود, نشان دادن ضعف استدلالهاى ابوزيد بر تحريم تعدّد زوجات بوده است و نه كاويدن بحث و استدلال بر جواز آن. به عبارت ديگر, هدف ما اين بوده كه اولاً: زيربناى نظريه تاريخمندى احكام قرآن را كه نسبيت فرهنگى و زبانى از نظر ابوزيد است بررسى كنيم و نشان دهيم كه طرفداران اين نظريه در ميان زبان شناسان بسيار اندكند. (نسبيت مفهومى و زبانى ساپير و ورف).

ثانياً: بر فرض تاريخمندى, آنچه را كه ابوزيد سبب تجويز تعدد مى داند امروزه هم موجود است, و شايد به گونه اى شديدتر…, پس نمى تواند سبب دست برداشتن از اين حكم قرآنى باشد. البته بايد توجه داشت كه نظريه ابوزيد با نظريه عبده و طهطاوى بسيار متفاوت است, تفاوت ميان جواز مشروط تا تحريم بسيار است, ضمن آن كه در دلايل عبده نيز جاى تأمل و اشكال بسيار است.


پی نوشت‌ها:

1. براى اطلاع بيشتر از ديدگاه هاى ابوزيد و زندگى او نگاه كنيد به مقاله: (فهم متن در افق فرهنگى آن), پژوهشهاى قرآنى, شماره 21 ـ 22, بهار و تابستان 1379, اثر نگارنده اين سطور, و مصاحبه ابوزيد با ماهنامه كيان, شماره 54.
2. سيدرضى, نهج البلاغه, 5.
3. ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف; قرائة فى خطاب المرأة, لبنان, المركز للنشرالثقافى العربى, الطبعة الاولى, 1999م, 6.
4. همان, 7ـ6.
5. همان, 86.
6. همان, 10 و 72.
7. همان, 68; حداد, طاهر, امرأتنا فى الشريعة و المجتمع, الدار التونسية للنشر, 1992, 31.
8. همان, 123.
9. در اين زمينه رجوع كنيد به صفحه 183 مقاله نويسنده كه در پاورقى شماره يك ياد شد. نيز: مجموعه مقالات (اصل اجتهاد در اسلام) و دروس فى علم الاصول, اثر سيد محمد بافر صدر. همچنين بايد دانست, قياس فقه غير از قياس در منطق است, بلكه معادل تمثيل در منطق است وگر نه قياس منطقى در استدلال, درست و پذيرفته است..
10. ابوزيد, نصرحامد, مفهوم النص (دراسة فى علوم القرآن), بيروت, المركز للنشر الثقافى العربى, الطبعة الرابعة, 1998, 23 ـ 22.
11. همان, 59.
12. همان.
13. همان, 60.
14. همان.
15. همان, 60.
16. همان, 63.
17. همان, 63.
18. همان, 64.
19. همان, 65.
20. همان, 24.
21. همان, 25.
22. همان, 27.
23. همان, 57.
24. تفصيل نقد اين ديدگاه در مقاله اى از نگارنده با عنوان (معنى شناسى و فهم متن) درشماره هاى آينده همين نشريه به چاپ خواهد رسيد.
25. ابوزيد, نصرحامد, مفهوم النص, 24.
26. همان, 18.
27. همان, 67.
28. الحداد, طاهر, امرأتنا فى الشريعة و المجتمع, 12.
29. ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف, 68.
30. همان, 180.
31. او در سال 1801 ميلادى در طهطا متولد شد. در الازهر تحصيل كرد و پس از آن به عنوان واعظ و امام جماعت در ارتش منصوب شد, سپس همراه هيأتى به فرانسه اعزام شد, به عنوان روحانى و براى فراگيرى دانش. وقتى كه به مصر برگشت به تدريس, اشتغالات ادارى و ترجمه پرداخت, تا آن كه به سودان منتقل شد. در سال 1856 به عنوان (رئيس المدرسة الحربية) تعيين شد و سپس ناظر امور ترجمه شد. سفر او به فرانسه در سال 1826 بود, كه او علاوه بر ارشاد و وعظ به تحصيل زبان فرانسه و دانش هاى جديد نيز پرداخت و پايان نامه هاى مهمى در چندين رشته به نگارش درآورد. مدتى ترجمه دروس اساتيد فرانسوى زبان را براى شاگردان انجام مى داد.
(الجامع فى تاريخ الأدب العربى (الأدب الحديث), 69)
32. عراقى, عاطف, العقل و التنوير فى الفكر العربى المعاصر, (قضايا و مذاهب و شخصيات), قاهره, دارالقباء للطباعة و النشر و التوزيع, 1998م, 148.
33. الفاخورى, حنّا, الجامع فى تاريخ الأدب العربى (الأدب الحديث), بيروت, دارالجيل, 1986, 72.
34. عراقى, عاطف, العقل و التنوير فى الفكر العربى المعاصر, 147.
35. الجامع فى تاريخ الأدب العربى (الأدب الحديث), 76.
36. همان, 77.
37. همان, 76.
38. شعبان, زكى الدين, الأحكام الشرعية للأحوال الشخصية, ليبى, بنغازى, منشورات جامعة قاريونس, 1993م, 192 ـ 196.
39. فاخورى, حنّا, الجامع فى تاريخ الأدب العربى, 66; روّاد النهضة الحديثة, 156 و 157.
40. فاخورى, حنّا, الجامع فى تاريخ الأدب العربى, 95.
41. عراقى, عاطف, العقل و التنوير, 213.
42. فاخورى, حنا, الجامع فى تاريخ الأدب العربى, 104 و 105.
43. امين, قاسم, المرأة الجديدة, 56. به نقل از العقل و التنوير, 216.
44. عراقى, عاطف, العقل و التنوير, 217.
45. امين, قاسم, تحرير المرأة, 135; عراقى, عاطف, العقل و التنوير, 220.
46. زركلى صاحب (الأعلام) درباره طاهر حداد مى نويسد:
(او از پيشگامان نهضت جديد در تونس بود. در تونس متولد شد و تحصيلات خويش را در زيتونه به انجام رسانيد, در بدو تأسيس (الحزب الحر الدستورى) 1930 به عضويت آن درآمد, و با هيأتهايى براى درخواست آزادى تونس به پاريس سفر كرد. دو كتاب از او به چاپ رسيده است, (العمّال التونسيون و ظهور الحركة النقابية) و (امرأتنا فى الشريعة و المجتمع) مجموعه شعرى هم داشته كه مفقود شده است. (الأعلام, 3/220)
47. الحداد, طاهر, امرأتنا فى الشريعة و المجتمع, الدار التونسية للنشر, 1992, 31.
48. همان, 12 ـ 13.
49. همان.
50. ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف, 67.
51. الحدّاد, طاهر, امرأتنا فى الشريعة و المجتمع, 12.
52. ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف, 285.
53. همان, 286.
54. همان, 203 ـ 205.
55. در جايى ديگر آخرين ديدگاه او را درباره اين روش نقل كرده ايم, اما در اينجا مطلب از كتابى است كه محور بحث است.
درباره تعدد زوجات و درستى و ضرورت آن استدلالهاى زيادى شده, در ايران, پيش از انقلاب اسلامى نيز مسأله كثرت دختران ازدواج نكرده گاه مسأله ساز بوده و در مطبوعات منعكس شده, آثار ارزشمندى نيز نوشته شده, از جمله (نظام حقوق زن در اسلام) از شهيد مطهرى. نويسندگان عرب نيز دراين زمينه مطالب خوب زياد گفته اند, از شاگردان خود عبده گرفته تا امروز, از جمله رشيدرضا در جلد چهارم المنار, و يا از باب نمونه (تعدد الزوجات, بين العلم و الدين) از عبدالمحسن على ابوعبدالهل, چاپ لبنان (دارالصحوة) يا الأحكام الشرعية (چاپ ليبى) از زكى الدين شعبان و….
56. ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف, 217.
57. همان.
58. ر. ك: مقاله (فهم متن در افق تاريخى آن) از نگارنده, پژوهشهاى قرآنى, شماره 22 ـ 21, بهار و تابستان 1379.
59. محمد عبده, الأعمال الكاملة, صفحه 84 به بعد; محمدرشيد رضا, تفسير المنار, 4/348.
60. ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف, 216.
61. همان, 288.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گفت و گو با علامه سيد محمد حسين فضل الله *

گفت و گو با علامه سيد محمد حسين فضل الله *


نخستين پرسش اين است كه با توجه به اين واقعيت كه در اسلام زن و مردى وجود ندارد با اينكه مى دانيم قرآن زبان عربى را به كار گرفته كه بيش از هر زبانى بين مؤنث و مذكر تفاوت مى گذارد; چنان كه شرق شناسان مى گويند, و از نمونه هاى اين تمايز, مشخص كردن مؤنث با نون جمع مؤنث است, يا تغليب مذكر بر مؤنث در هنگام جمع بستن و امثال آن. اسلام تا چه اندازه از اين مسأله به عنوان يك مسأله زبانى تفاوت بين زن و مرد تأثير پذيرفته است؟

علامه فضل الله: هر زبانى نماينده همان جامعه اى است كه در آن زندگى مى كند, و از آنجا كه مردى و زنى دو نوع وجود متمايز است ـ دست كم در شكل ظاهرى و واقعيت خارجى ـ پس اشاره به اين تفاوت با آوردن عبارات مذكر و مؤنث اشكالى نخواهد داشت, اين كار هيچ آزارى را نسبت به مرد يا زن در پى نخواهد داشت. در زبان عربى (واو) جمع مذكر در برابر (نون) جمع مؤنث, هيچ پيامى را به همراه ندارد كه حكايت از برترى يكى و نقص ديگرى داشته باشد.
اين تصور كه آوردن لفظ مذكر و مؤنث در زبان, عليه زن است, تصورى كودكانه است و منشأ آن نوعى انفعال روانى به نام خودگريزى است, زيرا متمايز كردن زن از مرد در زبان براى تمايز جسمانى است, و اين نشانگر تفاوت انواع يك جنس است, هيچ نوع اشاره منفى در آن نيست تا بخواهيم آن را از زبان بزداييم.
اما تغليب مذكر بر مؤنث در جمع بستن,بى ترديد به فرهنگى باز مى گردد كه زبان از آن برخاسته است, فرهنگى كه در آن مذكر بودن بر مؤنث بودن برترى داشت, اما اين فقط به فرهنگ عربى اختصاص نداشت, در زبانهاى ديگر نيز مى توان مانند آن را ديد, براى اينكه واقعيت برتر دانستن مرد ويژه جامعه جاهلى پيش از اسلام نبود, بلكه اين پديده در ميان بيشتر ملتهاى جهان وجود داشت.
اسلام اگر چه از اين قاعده زبان عربى استفاده كرده است, اما احكام اسلام جز از نظر زبانى تابع اين نظريه نيست; اسلام زن و مرد را مخاطب قرار داده با تعبيرهاى: يا ايّها الناس, و يا أيها الذين آمنوا, بين زن و مرد در حقوق و واجبات تفاوت نگذاشته است; مگر در برخى از ويژگيها كه اقتضاى حقيقت تنوع بين دو نوع انسان است, چيزى كه در نظام حقوقى اسلام روشن شده است.

در ضمن همين نگاه مثبت به زن, تعبيراتى در قرآن هست كه با شخصيت زن به عنوان انسان ناسازگار است; مانند (وطى), (تحت). اين تعبيرات را در روابط زن و مرد چطور تفسير مى كنيد؟

درباره تعبير وطى ناگزير بايد به طبيعت زبان به عنوان يك موجود زنده اشاره كنيم, واژگان در زبان, تولد و مرگ دارند; بسته به وضعيت اجتماعى. واژه وطى در زبان عربى به معناى زير پا لگدمال كردن است, اين واژه در جامعه جاهلى ساخته شد كه روابط ميان زن و مرد را اين گونه مى ديد, ولى پس از آن تحول معنايى يافت و از آن معناى اصلى به معناى ديگر دگرگون شد, يعنى به حالتى كه زن ومرد در عمل جنسى دارند. با اين تحول, جنبه توهين آميز معناى اين واژه به كلى از بين رفت, زيرپا نهادن ديگر در اين واژه نيست, بلكه در اين معناى جديد به كار مى رود, بنابراين استفاده قرآن از اين واژه هيچ گونه اهانتى به زن نخواهد داشت, و اشاره اى به پايين بودن رتبه زن ندارد.
درباره تعبير (تحت) نيز همين گونه است, قرآن مى گويد:
(ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرأة نوح و امرأة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين) تحريم/10
زير بودن در اينجا به معناى پست تر بودن نيست, بلكه تعبيرى است ازحالت متعارف در هنگام عمل جنسى. اين واژه از معناى خاص به معناى عام تحول يافته است. در نتيجه بكارگيرى اين تعبير در قرآن دلالت بر پستى جايگاه زن ندارد.

آيا تعبير فضّل (برترى داد) در قرآن (سوره نساء/34) جبهه گيرى قرآن به سود مرد عليه زن نيست, يعنى همان فكر برترى مرد بر زن كه تفكر غالب در تاريخ بود؟ آيا اين دليل برابر نبودن زن و مرد در قرآن نيست.

واژه تفضيل اجمال دارد; بر معانى چندى دلالت مى كند, معناى مقصود متن را بايد از قرينه موجود در سياق به دست آورد. قرآن كريم درباره برترى مردم بر يكديگر با همين تعبير سخن گفته است; آنجا كه مى گويد:
(والله فضّل بعضكم على بعض فى الرزق) نحل/71
خداوند برخى از شما را بر برخى ديگر در رزق برترى بخشيده است.
اين نوع برترى در نعمت است نه در ارزش. در جايى ديگر باز با همين تعبير (فضّل) مى فرمايد: (فضّلكم على العالمين)(اعراف/140). اين خطاب نيز كه متوجه يهود است, مربوط به تفضيل در نعمت است, اين برترى مربوط به ارزش نيست; به دليل قرينه موجود در آيه: (و آتاكم ما لم يؤت احداً)(مائده/20); به شما چيزهايى داده شده است كه به ديگران داده نشده است.
از اينجا مى فهميم كه منظور از تفضيل در آيه (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض)(نساء/34); مردان سرپرست زنانند, به دليل آن كه خدا برخى از ايشان را بر برخى برترى داده, به معناى تفضيل مرد در يك زمينه است و آن زمينه مديريت زندگى خانوادگى است, به دليل قرينه انفاق, زيرا تفضيل واژه اى است مجمل و داراى معانى گوناگون نعمت, نقش و وظيفه, اما بر همه اين معانى با هم دلالت نمى كند, بلكه در هر كاربرد بر يك معنى دلالت مى كند, كه در اين آيه نيز قرينه قرآنى موجود است.

اسلام بسيارى از رسوم جاهلى را ابقا كرده است(مانند مهر, انواع طلاق و…) البته با تعديل در برخى موارد. چه چيزى وجود اين احكام را توجيه مى كند, با اينكه مى دانيم اسلام در ديدگاه خود در باره زن با جاهليت اختلاف دارد؟

تمام سنتهاى موجود در جاهليت, ساخته و پرداخته خود جاهليت نبوده است, بسيارى از آن سنتها از تعاليم آسمانى پيامبران گذشته باقى مانده بود, اما با تحريف معناى اساسى انسانى خود. بنابر اين اسلام آمد و برخى از قوانين عامه انسانى را (كه اساس دينى يا منطقى داشت) ابقا كرد, در برخى از آنها تعديل ايجاد كرد, مانند مهريه كه اسلام آن را از صورت قيمت زن بيرون آورد, و آن را هديه اى از جانب مرد به زن تلقى كرد. در بسيارى از امور ديگر نيز همين گونه است.

زن و حق آموزش

برخى ادعا مى كنند كه اهميت نقش زن به عنوان مادر ايجاب مى كند كه به آموختن آنچه مربوط به اين مسأله است به طور اساسى بپردازد, آيا اسلام نيز چنين نظرى دارد؟

دانش در اسلام, ارزش انسانى براى همه انسانهاست, معيارى براى برترى افراد به حساب مى آيد, قرآن مى گويد:
(هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون) زمر/9
آيا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند برابرند؟
(إنّما يتذكّر اولوا الالباب) رعد/19
فقط صاحبان خرد ناب درس عبرت مى گيرند.
دانش به يك اندازه براى زن و مرد ارزش مى آورد, اهميت تحصيل دانش براى زن و مرد فرقى ندارد. امام على(ع) مى فرمايد:
(قيمة كلّ امرئ ما يحسنه.)
ارزش هر شخص به اندازه تخصص اوست.
از همين رو قرآن هنگامى كه به افزودن دانش توجه مى دهد: (و قل ربّ زدنى علماً)(طه/114), يا آنجا كه به تفكر تشويق مى كند و مى گويد: (و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض)(آل عمران/191), روى سخن او تنها به زن نيست ـ اگر چه به مقتضاى قاعده زبانى صيغه مذكر است, اما ـ مرد و زن هر دو مخاطب هستند, زيرا:
ييك. از نظر اسلام هر انسانى; زن يا مرد, به طور مستقل از ديگران مسؤول ايمان خود به خدا و روز قيامت است, كه ايمان موضوع قابل تقليد نيست; و براى اينكه رسيدن به ايمان نيازمند خردورزى و دانش آموزى براى گسترش افق تفكر و ادراك است, پس زن نيز مانند مرد بايد توانايى هاى عقلى خويش را گسترش دهد.
دو. از آنجا كه اسلام مرد و زن را داراى نقشى برابر در انسانيت مى داند, هر دو را به طور مساوى مسؤول ايفاى اين نقش مى شناسد, پس برترى يكى بر ديگرى در تحصيل دانش و درجه آن و طبيعت دانشهايى كه مى آموزند منطقى نيست.
اين سخن كه زن نيز در برابر خدا مانند مرد مسؤول باشد, به رسميت شناختن آزادى زن در فكر و اراده است, اينكه زن بايد توانايى هاى خويش را تقويت كند و نقاط ضعف خويش را برطرف كند تا بتواند از انحراف خويش جلوگيرى كند و در برابر تهديدات دنياى بيرون ايستادگى كند, اينها چيزهايى هستند كه دانش به اندازه زيادى مى تواند در تحقق بخشيدن آنها براى انسان سهم داشته باشد, چه براى زن و چه براى مرد.
تأكيد بر نقش زن به عنوان مادر به اين معنى نيست كه دانش و زندگى او در همين نقش منحصر باشد, به گونه اى كه هر چيز مربوط به اين زمينه نباشد براى او ممنوع باشد; چنان كه برخى مى پندارند, بلكه زن به عنوان انسان به تمام مواهب دانش نيازمند است, نه به برخى از ابعاد محدود آن. استدلال به اين كه توانايى هاى جسمى و عقلى زن محدود است نيز سخنى است ستمگرانه و اجحاف بر زن; اين ادعا انسانى نيست.
خداى متعال زن و مرد را آفريد تا با هم و در چارچوب ويژگيهاى خويش تكامل يابند, اما با اين حال هر كدام از آنها را جدا از ديگرى مسؤوليت داده است, مسؤوليت اقتضا مى كند كه هر يك از زن و مرد, توانايى, آزادى اراده, آزادى فكر و فعاليت داشته باشد, چنان كه گذشت… اگر وظيفه مادرى اقتضا مى كند كه زن در اين زمينه توانايى هاى ويژه خويش را رشد بدهد, وظيفه پدرى نيز اقتضا مى كند كه مرد برخى از توانايى هاى ويژه پدرى را در خود گسترش بدهد. اين ويژگيها مانع از آن نيست كه آن دو براى تبادل نقشهاى خويش در اين سطح آمادگى داشته باشند, در نتيجه توجيهى براى تفاوت بين زن ومرد از نظر دانش نيست, نه از نظر موضوع و ماهيت علم و نه از نظر سطح علمى كه بايد بدان برسند.

صرف نظر از اين كه ديدگاه اسلام درباره آموزش و تحصيل زن چيست, در جامعه موانعى بر سر راه تداوم تحصيل زن موجود است, مانند پذيرفته نبودن اختلاط آنها با مردان, يا تنها سفر كردن آنها. اينها مانع استمرار تحصيل زن هستند. نظر اسلام دراين زمينه چيست؟

اختلاط زن ومرد به طور كلى ممنوع نيست, تنها در مواردى حرام است كه به انحراف بيانجامد, كه اين مانعى در راه تحصيل دانش براى زن نيست, اما بايد ضوابطى باشد كه زن ومرد را در هنگام تحصيل به يك اندازه در برابر انحرافها محافظت كند.
اما سفر زن براى تحصيل و گرفتن تخصص, مانع شرعى ندارد, همان گونه كه سفر مرد براى تحصيل ممنوعيتى ندارد, شرط جواز سفر براى زن و مرد يكى است, و آن شرط اين است كه در سفر علمى, اجتماعى يا سياسى, توانايى خويشتن دارى و پايبندى به دين و مبادى اخلاقى داشته باشند; به گونه اى كه بر خود از انحراف دينى و اخلاقى نترسند. در نتيجه چيزى وجود ندارد كه زن را از رسيدن به كمال علمى ـ اگر بخواهد ـ باز دارد.

زن و كار براى معيشت

موضع اسلام درباره كار كردن زن براى گذراندن زندگى چيست؟

از نظر اسلام زن در هر زمينه مشروعى حق كار دارد, همان طور كه مرد حق دارد در هر زمينه مشروعى كار كند, پس مى تواند در مزرعه يا كارخانه, در فعاليت تجارى و يا زمينه هاى مختلف ديگر جامعه به كار بپردازد. دستاورد تلاش زن مال خود اوست, همان گونه كه محصول كار مرد مال خود اوست, هيچ كس حق ندارد ثمره كار او را مالك شود, بلكه زن خود موجودى است مستقل كه صاحب كار خويش است, همان گونه كه مالك تمام عوايد و بهره هاى آن نيز هست. پس هيچ مردى, پدر باشد يا شوهر يا پسر, حق تملك مال او را ندارد:
(للرجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنّساء نصيب ممّا اكتسبن) نساء/32
مردان از آنچه كه كسب كرده اند نصيب دارند و زنان (نيز) از آنچه كسب كرده اند نصيب دارند.
بنابراين مرد بر اموال خويش تسلط كامل دارد, همين طور زن نيز بر آنچه كه به دست مى آورد تسلط دارد.
هنگامى كه مسأله را بيشتر پى گيرى كنيم, مى بينيم كه اسلام تلاش زن را به عنوان مدير خانه كارى مى داند كه سزاوار مزد است; اگر از همسرش مزد بخواهد, زيرا شريعت اسلام, زن را مجبور نمى كند كه بعد از عقد ازدواج كارهاى لازم خانه را انجام بدهد, عقد ازدواج فقط سبب رابطه خاصى بين او و مرد مى شود. خارج از اين رابطه, او انسانى است كه مالك تمام كار و درآمد خويش مى باشد. اسلام از اين نيز پيش تر رفته است; به زن اجازه داده است كه اگر بخواهد براى شيردادن فرزندش از پدر او مزد بگيرد, به گونه اى كه اگر مطالبه كرد بر مرد واجب است از باب وجوب نفقه فرزند, اجرت شيردهى را به زن پرداخت كند, مگر آن كه زن بيش از حدّ متعارف مزد بخواهد.

برابرى زن و مرد در دستمزد

آيا در قرآن كريم تصريح روشنى درباره دستمزد زن و مرد وجود دارد, يا اينكه متون ديگر اسلامى به اين موضوع مى پردازند؟

ج. آياتى در قرآن آمده است كه به طور عمومى درباره كار سخن مى گويد, مانند: (يا أيها الذين آمنوا أوفوا بالعقود)(مائده/1); اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادهايى كه بسته ايد وفا كنيد. اين آيه مردان و زمان مؤمن را مخاطب قرار مى دهد و از آنها مى خواهد كه به هر قراردادى كه بسته اند وفا كنند, بدون فرقى ميان زن و مرد. و در آيه رضاع به روشنى از حق شيردهى مادر و مزد گرفتن او سخن به ميان آمده است:
(فإن أرضعن لكم فآتوهنّ أجورهنّ و ائتمروا بينكم بمعروف و إن تعاسرتم فسترضع له أخرى) طلاق/6
و اگر براى شما (بچه) شير مى دهند مزدشان را به ايشان بدهيد و به شايستگى ميان خود به مشورت بپردازيد, اگر كارتان (بازهم) با هم به دشوارى كشيد زن ديگرى بچه را شير دهد.
اين يعنى زن به طور طبيعى حق دارد اجرت بگيرد, اما اگر بر سر مقدار اجرتى كه زن براى شيردادن مطالبه كرد اختلاف كردند و زن مى خواست مقدار بيشترى بگيرد, پدر مى تواند زن ديگرى را براى شيردادن فرزندش انتخاب كند. اسلام از كارى كه مخصوص مردان باشد سخنى به ميان نياورده است. قوانينى كه درباره كار دارد همه عمومى هستند, هيچ تفاوتى ميان انواع كارها قائل نشده است. از اين نوع برخورد مى فهميم كه اسلام در كار و نتيجه آن بين زن و مرد فرق نمى گذارد.
اين نكته مسأله ديگرى را نيز براى ما روشن تر مى كند: اسلام در انجام يك كار به خصوص بين زن و مرد از نظر مقدار مزد تمايزى نمى بيند, به عكس آنچه كه در برخى از كشورها و يا مراكز صنعتى و كشاورزى معمول است; كارفرمايان در اين مراكز زنان را بيشتر براى كار استخدام مى كنند, تنها به اين دليل كه زنان مزد كمترى مطالبه مى كنند و در نتيجه آنان پول كمترى خواهند پرداخت. در اسلام چيزى به نام مزد زن يا مرد وجود ندارد, كه زن چقدر بگيرد و مرد چقدر بگيرد, بلكه زن ومرد برابر هستند, مقدار مزد هر يك را توافق او با كارفرما تعيين مى كند. بنابراين, مشكلى وجود ندارد, نه از نظر اصل قانون و نه از جنبه عقد ازدواج, همچنين در باره كار زن جاى اين پرسش وجود ندارد كه آيا جايز است يا نه, يا اينكه زن چه نوع كارى را مى تواند انجام دهد و چه كارى را نمى تواند انجام دهد, يا اينكه مزد كار زن چند است و يا چند درصد؟

نشوز, و خشونت عليه زن

اگر زن نيز بر شوهرش حق جنسى دارد, آيا قابل توجيه است كه شوهر در صورت خوددارى زن از پاسخگويى جنسى او را بزند, آيا اين عنف به زن نيست؟

اولاً حق زدن زن براى مرد در حال امتناع از تمكين حق جنسى; يعنى نشوز زن, به اين مسأله باز مى گردد كه رابطه همسرى راهى است شرعى, قانونى و اجتماعى براى ارضاء غريزه جنسى, به گونه اى كه نيازمند تماس جنسى با ديگرى نباشد, اگر زن در اين باره تمرّد كند ـ چه در ازدواج موقت و چه به گونه دائمى ـ مثلاً مدتى كوتاه يا بلند از شوهر دورى كند, زمينه انحراف مرد فراهم مى شود, و بنابراين بايد به يكى از راه هاى زير متوسل شود:
ـ نصيحت و موعظه, به هر شكلى كه ممكن است.
ـ دورى در بستر, يعنى تنبيه روانى.
ـ ازدواج با زنى ديگر, كه البته اين گزينه راه حل به حساب نمى آيد, زيرا ممكن است در ازدواج دوم نيز اين مشكل تكرار شود.
ـ شكايت نزد قانون, اما قانون نمى تواند زن را الزام به كارى كند, زيرا هيچ قانونى نمى تواند اين حكم را در مورد زن به اجرا بگذارد….
ـ آخرين راه طلاق است, كه اين نيز بيشتر فرار از مشكل است تا حل مشكل.
در برابر اين گزينه ها كه غالباً راه حل نيستند, هنگامى كه زن نه به نصيحت گوش بدهد و نه از دورى مرد از او متوجه شود, مرد حق دارد به زدن متوسل شود, به اين اعتبار كه اين حق را دارد, اين معناى آيه شريفه است كه مى فرمايد:
(واللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ واهجروهنّ فى المضاجع واضربوهنّ فإن أطعنكم فلاتبغوا عليهنّ سبيلاً) نساء/34
زنانى را كه از سرباز زدن شان از تمكين جنسى مى ترسيد نصيحت كنيد, و در بستر از آنها دورى كنيد, (و در صورت بى فايده بودن اين روشها) آنها را بزنيد, اما اگر تمكين كردند ديگر راهى بر ايشان مجوييد.
مفسران درباره اين آيه گفته اند, زدن نبايد شديد باشد; كه زن مجروح شود يا استخوان او بشكند, ضربه به صورت نيز نزند.
بدين سان زدن راه حلى مى شود براى اين مشكل داغ و خانوادگى در زندگى زناشويى, توجيهى براى عنف عليه زن نيست; مثلاً مرد حق ندارد زن را براى اينكه كارِ خانه را انجام نداده, يا براى اينكه چرا كارهاى مربوط به فرزندان را انجام نداده است بزند, زيرا اين امور هرگز از وظايف زن نيست. براى هيچ منظور ديگرى هم حق زدن زن را ندارد, بلكه زدن (آن هم با قيد و شرط) راه حل ويژه اين مشكل خاص است كه سازمان خانواده را به فرو ريختن تهديد مى كند.
شوهر كه با مهر, نفقه و ساير امور مسؤوليت و مديريت اداره خانواده را بر عهده دارد, اين حق را دارد كه مشكل را با زدن تأديبى حلّ كند, تا بتواند سازمان زندگى زناشويى را از خطر انهدام و تخريب محافظت كند و زندگى زن و مرد را از ويران شدن نجات بدهد.
اسلام به زن و مرد و رابطه ازدواج نگاه ايده آليستى ندارد كه گويى زن و شوهر دو فرشته هستند; چنان كه برخى مى پندارند, بلكه اسلام به زن ومرد و زندگى زناشويى نگاه واقع بينانه دارد; با تمام تلخى ها و شيرينى هايش.
زدن, اگر چه ازنظرعاطفى صرف, كارى وحشيانه و تجاوزكارانه به حساب مى آيد, كه البته اگر مرد بخواهد بر زن ستم كند همين گونه نيز هست ـ مردى كه خود را آقاى مطلق بداند و حيوان صفتانه زن را بزند ـ اما زدن دراين زمينه خاص, اقدامى عاقلانه است نه تجاوزكارانه, زيرا هدف اين برنامه اصلاح است. به عبارت ديگر: نبايد فقط به وسيله نگريست. بدون اينكه به هدف مورد نظر آن توجه شود, ارزش وسيله بسته به هدف و از سنخ آن است, بنابراين اگر هدف نجات سازمان خانواده از خطر باشد, وسيله اگر چه در ظاهر به نظر خشن برسد, از نظر هدف, معقول و منطقى است.
از سوى ديگر, وجود چنين برنامه پيشگيرانه اى سبب مى شود كه اصلاً زن به مرحله نشوز كه سبب انهدام خانواده است گام نگذارد. هر برنامه تأديبى يا قصاص در واقع دو بعد دارد; بعد اول, رويارويى با اصل جرم است براى برپايى حق و عدالت. بعد دوم, جلوگيرى از كسى كه دلش مى خواهد جرمى را انجام دهد.
آيا قوانين جزايى جهان كه منافع انسان را در نظر دارد, اگر مصلحت عمومى اقتضا كند زدن (مجرم يا متهم) را خوار شمردن انسان و ناسازگار با كرامت او مى دانند؟ آيا اينكه ما فرزندان خود را هنگامى كه خطا مى كنند تنبيه مى كنيم تجاوز به انسانيت آنهاست و آيا اين به معناى دوست نداشتن آنهاست؟
بر اين نكته تأكيد مى كنيم كه جز در حال نشوز براى هيچ مردى جايز نيست كه زنى را بزند; همسر, پدر, برادر, عمو يا دايى, هيچ يك حق زدن او را ندارد.

آيا ممكن است مسأله جنسى وظيفه واجبى بر زن باشد كه حتى اگر تمايلى به آن نداشت در برابر شوهر تمكين كند؟

غريزه جنسى نياز طبيعى انسان است; مانند خوردن و آشاميدن. هدف از واجب بودن آن در داخل روابط همسرى پاسدارى از عفت زن و مرد است, همان گونه كه پيش از اين گفتيم, هنگامى كه اين غريزه نياز به ارضا داشته باشد, جايى براى نخواستن نيست, براى اينكه امتناع هر دو طرف را به انحراف مى كشاند; بويژه كه مرد دراين زمينه بيش از زن برانگيخته مى شود و زمينه سقوط او در برابر اين فشار بيشتر است. بنابراين الزام زن از سوى مرد براى اداى حق جنسى امرى طبيعى است نه شگفت.

آيا حق زدن براى مرد (كه در قرآن تصريح شده) با نگاه شريك زندگى بودن زن ناسازگار نيست؟

هنگامى كه زن وارد زندگى زناشويى مى شود در حقيقت با اختيار خود اين زندگى را برگزيده; بدون اينكه كسى او را مجبور كند, و بى ترديد مى داند كه شوهر از نظر انسانى و طبيعى بر او حقوقى دارد. او در اين مرحله مى تواند ازدواج را بپذيرد يا ردّ نمايد. زن هنگامى كه عقد ازدواج خوانده مى شود به لوازم اين عقد و پيمان متعهد مى شود و شوهر از او تعهد مى گيرد, همان گونه كه مرد نيز به مسؤوليتهاى خود در برابر زن پس از عقد پايبند مى شود. بنابراين زندگى انسانى برپايه قراردادهاى طرفينى و پذيرش مسؤوليتهاى متقابل استوار است.
بنابراين شريك بودن زن به معناى ملزم شدن زن به چيزهايى است كه اين شراكت اقتضا دارد, و گرنه تمرّد زن در هنگام نياز جنسى مرد يا به طلاق مى انجامد يا به ازدواج با ديگرى و يا انحراف, كه هر يك از اينها در واقع خسارتى بر خود زن است. نگاه درست به مسأله اين گونه است; يعنى مسأله را در چارچوب دقيق موضوع خودش بنگريم, بدون درافتادن به يك طرف و غفلت از جنبه هاى ديگر.

اگر مرد حق دارد براى اداى حق خود زنش را بزند, هنگامى كه مرد از اداى حقوق او سرباز زد, زن چه مى تواند بكند؟

در پاسخ اين سؤال من با آيت الله سيد محسن حكيم و شهيد سيد محمد باقر صدر موافقم; هنگامى كه مرد ناشزه باشد, يعنى به نياز جنسى همسرش پاسخ ندهد, زن نيز حق دارد از اداى حق مرد سرباز زند, هنگامى كه مرد به زن نفقه ندهد باز هم زن مى تواند از تمكين امتناع بورزد و اين اختيار را دارد; اما با توجه به اينكه سرپرست در خانواده مرد است, در عمل, زن نمى تواند مرد را بزند.

آيا اين سخن شما به زن اجازه مى دهد كه خانه همسرش را در صورتى كه زندگى به دليل عوامل خارجى, يا فشار و ستم شوهر تحمل ناپذير شود ترك كند. با آن كه مى دانيم زن حق طلاق را در دست ندارد؟

شرايط داخل خانه هر چند دشوار باشد زن حق ندارد از خانه شوهر فرار كند و از حقوق او سرباز زند, زيرا زن به مقتضاى عقد ازدواج به اين حقوق پايبند شده است كه به صورت قراردادى بين زن و مرد درآمده است. اما اگر خود شوهر به حقوق انسانى زن بى توجهى و بر او ستم كند, در اين صورت زن حق دارد نزد كسى شكايت ببرد كه بتواند مرد را زير فشار قرار دهد, تا در زندگى تعادل برقرار شود, اما اگر زندگى با آن شوهر به بن بست رسيده باشد, زن مى تواند به حاكم شرع شكايت كند, حاكم شرع مى تواند راهى براى رهايى, طلاق و نجات او از آن زندگى بيابد.

چند همسرى و شرط عدالت

اسلام به مرد اجازه مى دهد كه همزمان چهار زن داشته باشد, چرا عدد چهار؟ وانگهى, آيا تعدد زوجات, پايين آوردن زن از مرتبه انسانى و تجاوز به محيط امن و آرام خانه نخواهد بود؟

تعدد زوجات چيزى است كه طبيعت مصالح انسان, زن ومرد به طور يكسان, آن را اقتضا مى كند. و ابعاد مثبت موجود در آن بيشتر از جنبه هاى منفى آن است, به اين دليل در قانون شريعت در نظر گرفته مى شود.
دليل بر اين مطلب اين است كه تعدد زوجات در روابط زن و مرد, نظامى است كه از گذشته تا امروز عملى مى شده است, چه به صورت علنى و آشكار و چه به صورت پنهان و مخفيانه, مثلاً در جامعه متمدن امروز, شمار مردانى كه به عنوان ازدواج يا هر عنوان ديگرى به يك زن قناعت كنند به ده درصد نمى رسد. افزون بر اين تاريخ پر است از روابط غيرمشروع مردان با زنان در كنار روابط مشروع. تمام اينها اين واقعيت را مى رساند كه نياز به چند همسرى نيازى اساسى و جدى است. منشأ اين نياز يا در درون انسان قرار دارد و نيازهاى جسمى و روحى او, و يا از بيرون و شرايط خاصى كه زن و مرد در آن زندگى مى كنند, مانند نازايى و بيمارى. اساسى بودن اين نياز نشان مى دهد كه فقط با تجويز يك زن (و نه بيشتر) راه براى انحراف باز مى شود و مشكلاتى پديد خواهد آمد كه نسبت به جنبه هاى منفى چند همسرى بسيار بيشتر است.
به همين دلايل, تجويز تعدد زوجات, با توجه به مصالحى كه براى زن و مرد به يك نسبت دارد, پست شمردن مرتبه انسانى زن نخواهد بود, و نيز اجحاف و برهم زدن امنيت او با شريكش را در پى نخواهد داشت, به شرط اينكه عدالت اسلامى در آن رعايت شود, مگر اينكه به روابط زناشويى مانند روابط مالكيت و مملوكيت نگريسته شود, در اين صورت بر اساس قاعده مشاركت سهامى, وجود شريك ديگر براى زن سبب كم شدن سهم او خواهد بود.

اسلام تعدد زوجات را به شرط عدالت جايز دانسته است, با اين حال اعتراف مى كند كه اين شرط قابل تحقق نيست ومحال است; قرآن مى گويد: (فإن خفتم أن لاتعدلوا فواحدة) (نساء/32); پس ا گر ترسيديد كه عدالت نتوانيد (فقط) يك زن بگيريد. و در جاى ديگر مى گويد: (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم)(نساء/129) بنابراين, با اينكه قرآن تحقق شرط عدالت را محال دانسته, چگونه است كه اين سنت باقى مانده است؟

عدالت دوگونه است: عدالت در نفقه و عدالت در ميل قلبى. مقصود آيه اول عدالت در نفقه است, نه عدالت در ميل قلبى كه در آيه دوم به محال بودن آن تأكيد شده است. اما آيه: (فلاتميلوا كلّ الميل فتذروها كالمعلّقة)(نساء/129) ظاهرش تجويز تعدّد است, نه الغاى آن. بلى بر مرد واجب است كه در انجام وظايف خارجى عدالت بورزد, اما عدالت در عاطفه واجب نيست, زيرا ممكن نيست, چون در اختيار شخص نمى باشد, آنچه كه در معاشرت با ديگران واجب است عمل به تعهدات و التزامات مى باشد نه رعايت عاطفه كه مسأله اى غيراختيارى است.

صورت تحقق نيافتن شرط عدالت, راهكار شريعت درباره تعدّد زوجات چيست؟

برنامه شريعت التزام به رعايت قانون است, اما گر در جامعه اى دست شريعت بسته بود و قوانين آن اجرا نمى شد, در اين صورت نه اين مشكل را مى تواند حل كند و نه مشكلات ديگر را.

اگر اسلام تعدد را تجويز كرده چرا اين حق را فقط به مرد داده است؟

خانواده از نظر اسلام بر محور پدر مى چرخد, پدر سرپرست خانواده و تدبير امور زيست خانواده با اوست, فرزندان به پدر نسبت داده مى شوند. بنابر اين چند همسرى كه براى مرد توجيهى دارد, نسبت به زن توجيهى ندارد, در صورت تعدد شوهران, فرزندان زن اين مشكل را خواهند داشت كه به چه كسى نسبت داده شوند. افزون بر اين چند شوهرى نياز روانى براى زن محسوب نمى شود, تاريخ گواه اين مطلب است, زيرا جز در مواردى بسيار اندك, چندشوهرى مرسوم و پذيرفته نبوده است, آن حالات نادر نيز به قانونى عمومى تبديل نشد.
ييكى ديگر از دلايل تعدد زوجات متعادل نبودن تعداد زن ومرد است, اين به سود زنان است كه بعد از جنگها و حوادث و مرگ و ميرها تعداد مردان كم مى شود. اضافه بر اين, مسأله مهم تر و اساسى تر در تشريع تعدد زوجات براى مردان و نه براى زنان, تفاوت واضحى است كه در غريزه جنسى آن دو موجود است; مرد سريع تر و سخت تر از زن برانگيخته مى شود در نتيجه چند همسرى براى مردان گاهى نيازى جدى مى شود اما براى زنان نه, به همين دليل مى بينيم كه وفادارى به همسر در نزد زنان بيشتر است.

اسلام غيرت زن را كفر مى شمارد, چگونه است كه خداوند غيرت زن را نسبت به تعدد زوجات شوهر كه احساسى طبيعى است, كفر مى شمرد؟

خداوند انسان را بر احساسهاى درونى مجازات نمى كند, فقط هنگامى كه اين احساسات در بيرون تجلى كند و در رفتار آشكار شود سبب كيفر خواهد بود. زن گاهى از تعدد رنج مى برد, اما به دليل مصالحى كه طبيعت عمومى انسانها آن را اقتضا مى كند بايد بر اين احساس خود غلبه كند و جنبه مثبت قانون الهى را درك كند تا اين احساس شخصى سبب آزار او نشود.

زن و مرجعيت دينى

مقام دينى كه زن مى تواند بدان برسد تا كجاست؟ آيا زن مى تواند مجتهد و مرجع تقليد شود؟

قواعد بنيادين فقه با اينكه زن مرجع احكام شرعى شود ناسازگار نيست; اگر او در مرتبه عالى اجتهاد و عدالت باشد و از بين فقها عالم ترين آنها باشد ـ اگر اعلميت را شرط كرديم ـ يا اينكه در بين مجتهدين پركارترين باشد. براى اينكه مسأله تقليد مسأله اى از مسائل شرعى نيست تا نيازمند دليل صريح شرعى باشد, بلكه مسأله اى است عقلانى.
به همين دليل آياتى كه از اين موضوع سخن مى گويد چيزى را تعيين نمى كند, بلكه مطابق با واقع و هماهنگ بودن با آن را كافى مى داند ـ اگر گفتيم كه قاعده عقلايى نياز به امضاى شارع ندارد ـ زيرا شارع در اين زمينه مانند ساير عقلا بر مبناى عقل حركت مى كند, اين همان چيزى است كه خداوند مى فرمايد:
(فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون) انبياء/7
پس از اهل ذكر بپرسيد اگر نمى دانيد.
ييا آنجا كه مى فرمايد:
(ماكان المؤمنون لينفروا كافّة فلولانفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدين و لينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون) توبه/122
و شايسته نيست مؤمنان همگى (براى جهاد) كوچ كنند. پس چرا از هر فرقه اى از آنان, دسته اى كوچ نمى كنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را ـ وقتى به سوى آنان بازگشتند ـ بيم دهند, باشد كه آنان (از كيفر الهى) بترسند؟
اين آيه مردم را به پرسش از اهل ذكر فرا مى خواند, زيرا فرهنگ مسلمانان فرهنگ (ذكر) است كه جاهل به عالم رجوع مى كند, به قرينه اينكه مى فرمايد: (اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد), يعنى به علما مراجعه كنيد, همان گونه كه هر جاهلى به عالم مراجعه مى كند تا از او بهره بگيرد و به علم و معرفت خويش بيفزايد. همين گونه وقتى مى فرمايد: (ليتفقهوا فى الدين…) يعنى ناگزير مردم بايد به پايگاه هاى علم مراجعه كنند تا آموزشهاى ژرف دينى ببينند و نسبت به دين آگاهى پيدا كنند, و در نتيجه هنگامى كه به ميان مردم خود كه نياز به علوم دينى دارند بر مى گردند آنها را بيم دهند تا با برنامه هاى دين هماهنگ شوند.
حتى احاديثى كه فقها به آنها استناد مى كنند با اجتهاد زن ناسازگار نيستند; مانند: (من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهواه مطيعاً لأمر مولاه فللعوام أن يقلّدوه); به اين معنى است هنگامى كه فقيه به درجه اجتهاد و استنباط رسيد و اجتهادش مشاركتى در معرفت حكم شرعى بود و مورد اطمينان مردم قرار گرفت, بر مردم است كه از او تقليد كنند و او را براى خود مرجع قرار دهند, بنا بر اين بين زن و مرد در اين زمينه فرقى وجود ندارد.

آيا حجاب زن مانعى براى رابطه زن با مقلدين او نمى شود, و سدى در برابر مرجعيت او نيست؟

برخى از فقيهان همين نظر را دارند, اما ما مخالف اين نظر هستيم, به نظر ما رجوع به زن در احكام دينى ممكن است; مى توانند از پشت پرده از او مسأله بپرسند. در تاريخ اسلام مى خوانيم كه زنان فعال بودند و با مردان ملاقات مى كردند و در انواع مسائل با آنان گفت وگو مى كردند. فاطمه زهرا(س) به مسجد رفت و براى مردم با بلاغت خطبه خواند و ازمسائل اساسى اسلام در آن زمان دفاع كرد. اگر راست باشد, بين مهاجرين و انصار راه افتاد و براى اثبات حقانيت على(ع) با خليفه اول و دوم نيز ملاقات داشت; هنگامى كه آنان به همين منظور به ديدار او آمدند, علاوه بر اينكه سيره نشان مى دهد زنان با پيامبر(ص) و امامان (عليهم السلام) سخن مى گفتند, تمام اينها دلالت مى كند كه واقعاً براى زن ممكن است با حفظ شؤون اخلاقى وارد زندگى اجتماعى و فرهنگى شود, مانعى نيست كه زن مجتهد و مرجع تقليد شود و مردم براى تقليد به او مراجعه كنند, در صورتى كه توانايى و كفايتى داشته باشد كه او را از مردان متمايز كند. برخى از فقها معتقدند كه مرجعيت فضاى خاصى مى خواهد كه به طورمعمول مردان در آن زندگى مى كنند, امّا مسأله مرجعيت چيزى است و مسأله رجوع جاهل به عالم چيزى ديگر است, كه مى شود از پشت پرده نيز پاسخ مسائل مردم را بدهد.

اگر مرجعيت براى زن ممكن است چرا تا هنوز نمونه هايى عينى نداشته ايم؟

جامعه هميشه و تا امروز در اختيار مردان است, به زن اجازه رسيدن به اين مقام را نداده اند, يا اينكه به او اجازه نداده اند كه خود را براى مرجعيت كانديدا كند, بنابراين زن فرصتى را كه مرد داشته نيافته است تا به اين مقام برسد, به همين دليل هنگامى كه در برخى از روايات مى خوانيم كه (انظروا الى رجل منكم…) بيشتر به واقعيت خارجى نظر دارد تا اينكه بخواهد مرجعيت را ويژه مرد بداند, زيرا در آن هنگام زن مجتهده اى وجود نداشته است.

مقدار پوشش زن

مقدار واجب پوشش زن چه اندازه است, و آياتى كه در اين زمينه وارد شده چه آيه هايى هستند؟

قرآن كريم به وجوب پوشاندن بدن براى زن در اين آيه اشاره دارد: (و لايبدين زينتهنّ إلا ما ظهر منها)(نور/31); زيورهاى خود را آشكار نسازند جز آن مقدار كه خود به خود پيداست. منظور از زينت در اين آيه قسمتهاى بدن زن است, نه چيزهايى مانند دستبند, گردنبند, گوشواره و جز آن. به عبارت ديگر مقصود در اين آيه همه بدن است, اينكه خدا بدن زن را زينت شمرده است اشاره آشكار به اين مطلب است كه بدن زن مركز جاذبه براى مرد است. به اين دليل خداوند عزّوجلّ از زن خواسته است كه بدن خويش را از مردان بپوشانند, به جز ظاهر آن; كه صورت و دو كف دست است; به قول برخى, و برخى ديگر پشت پاها را نيز اضافه مى كنند.

بنابراين پوشاندن صورت از چه زمانى مرسوم شده است؟

اين سنت از پديده هاى جديد در بين مسلمانان است, مسلمانها در هنگام برخورد با ساير فرهنگها از آنان تأثير پذيرفته اند.

آيا همسران پيامبر صورت و دستهاى خود را مى پوشانده اند؟

دليلى بر اين مطلب نداريم, شايد بتوانيم دليل بر خلاف آن نيز بيابيم.

چه زمانى زن از حجاب معاف مى شود؟

زمانى وجود ندارد كه زن در آن از حجاب معاف باشد, مگر اينكه در حال حجاب خطرى او را تهديد كند, يا با خطر طلاق از سوى همسر خود روبه رو شود و طلاق براى او ايجاد دشوارى كند, در اين صورت مى تواند مقدارى از حجاب خود كم كند…

در حالى كه زن از حالت تحريك كننده شهوت مردان خارج شود (به سبب زشتى چهره يا پيرى و مانند آن) آيا باز هم مأمور به حجاب و پوشاندن جلوه هاى بدن و پنهان كردن زينت خويش است؟

بلى, در اين صورت باز هم حجاب لازم است, زيرا تشريع عام و قانون فراگير است. علاوه بر اين, تحريك آميز نبودن در نظر برخى, به معناى تحريك كننده نبودن براى همه نيست, كه به كلى از اين صفت عارى باشد.

معيار پوشش شرعى

آيا حجاب, به شكل مطلق يا نسبى تعيين شده است يا عرف آن را تعيين مى كند؟

حجاب در شريعت احكام روشنى دارد و به تشخيص عرف واگذار نشده است; يعنى زن بايد به جز صورت و دو كف دست خويش را بپوشاند, نبايد به گونه اى بيرون برود كه تبرّج به شمار آيد; تبرّج جاهليت نخستين, اما اينكه چگونه پوششى براى حجاب استفاده شود اين به عهده عرف است و به عهده خود زن.
به همين دليل حجاب شرعى در هر كشورى به شكل لباس متعارف همان سرزمين درآمده است, مثلاً عربها (عبا) را و فارسى زبان ها چادر را حجاب شرعى قرار داده اند, همه اين مسائل به عرف هاى متنوع كشورها بر مى گردد.

آيا پوششى كه به طور معتدل زنانگى زن را مى نماياند, از نظر اسلام پذيرفتنى است؟

به اين پرسش نمى توان پاسخ داد, زيرا اين پرسش در هاله اى از ابهام پوشيده است, اعتدال و غيراعتدال در اين مسأله چگونه مشخص مى شود؟ اعتدال به نظر مردم نسبى است; چيزى در نظر بعضى اعتدال است, و در نظر برخى ديگر غيرمتعادل. اگر قرآن را در اين زمينه تلاوت كنيم سه عنوان وجود دارد: زينت, تبرج و طمع انگيزى (فيطمع الذى فى قلبه مرض ـ احزاب/32). هر گاه لباس زن مصداق زينت و تبرج نباشد و سبب تهييج مردان نشود مى توان گفت مصداق حجاب شرعى است.

عشق و ازدواج

اهميت عشق ودوستى در ازدواج تا چه اندازه است; دوستى متقابل زن و شوهر و دوستى فرزندان؟

يكى از مهم ترين زيربناهايى كه انسان ساختمان روابط خود را برپايه آن مى سازد (دوستى) است. دوستى پيوند عاطفى با ديگرانى است كه وجود آنها از وجود ما جداست, از آنجا كه اين رابطه بر اساس نياز به پيوند با آنهاست, نياز هستى شخص را به پيوند با جهان خارج شكل مى دهد, بويژه با مهم ترين موجود جهان هستى, يعنى انسان.
طبيعت عشق و دوستى متنوع است, (مانند دوستى پدرانه, دوستى مادرانه و…) همان گونه كه عناصر برانگيزاننده عشق و دوستى انسان متفاوت است, برخى ازمردم را زيبايى محبوب مجذوب مى كند و برخى ديگر را اخلاق محبوب, و… محبت به هر انگيزه اى كه باشد شخص را به سوى محبوب مى كشاند, چه آن محبوب دوستى باشد يا نزديكى از نزديكان, و شايد يك (كار).
بنابراين, دوستى و عشق بين زن و مرد, عنصرى مهم از عناصر زمينه ساز ازدواج است, به شرط آن كه اين دوستى موهوم و بر اساس فشار غريزه جنسى نباشد, و گرنه دوستى اين چنينى با سردى غريزه سرد خواهد شد, و اين دوستى نمى تواند براى زندگى مشترك كافى باشد, زناشويى با اين اساس به يك زندگى معمولى تبديل خواهد شد.
اما آن گاه كه دوطرف به يكديگر عشق بورزند, اين احساس تمامى موانع بين آنها را برطرف خواهد كرد, در اين صورت هر يك از دو طرف پذيراى يكديگر خواهد بود. مثال زيبايى كه قرآن در اين زمينه مى زند, تشبيه زن و مرد به لباس همديگر است: (هنّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّ)(بقره/187) هر يكى ديگرى را مانند لباس مى پوشاند, از همه جوانب; يعنى اينكه تمام احساسها و تمايلات و نيازهاى يكديگر را اشباع مى كنند.
طبيعى است كه احساس دوستى دو طرفه, زندگى زن و شوهر را پربار خواهد ساخت و سبب رشد بيشتر خانواده خواهد شد, در نتيجه به آنان شجاعت اين را خواهد داد كه در راه سعادت و خوشبختى يكديگر فداكارى ها كنند, و رابطه خود را روز به روز بهتر نمايند.
رابطه بنا شده بر محبت زن و شوهر بر رابطه دوستانه والدين با فرزندان نيز تأثير خواهد گذاشت, زيرا رابطه پدر و مادر به طور مستقيم بر فرزندان اثر مى گذارد و در به وجود آمدن فضاى هماهنگى و سازگارى عاطفى درميان خانواده نقش خواهد داشت, تبلور آن در اين است كه هر كس از اعضاى خانواده مسؤوليت خويش را به خوبى انجام دهد. شايد اين فضاى هماهنگى و الفت همان چيزى باشد كه از اين آيه مباركه الهام مى گيريم:
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّة و رحمة) روم/21
از نشانه هاى قدرت او اين است كه از جنس خود شما براى شما همسرانى آفريد كه با آنان آرامش بيابيد, و بين شما دوستى و رحمت قرار داد, زيرا خداوند متعال در اين آيه بر جنبه مودّت, كه همان دوستى است تكيه مى كند, و نيز بر عنصر رحمت كه هر يك با نگاهى واقع بينانه به طرف مقابل نگريسته و او را درك مى كند, موقعيت, انگيزه ها و احساسات او را درك كند, و اينها دستاوردهاى محبت هر يك به ديگرى خواهد بود, زن و شوهر به طور مساوى, اثر دوستى در زندگى زناشويى يكى است, چه از سوى شوهر باشد و چه از سوى زن. نياز زندگى زناشويى به محبت بين زن و مرد تفاوتى ندارد; يعنى همان گونه كه مرد به توجه و عاطفه زن نيازد دارد, زن نيز به توجه عاطفى شوهر نيازمند است تا بتواند با دشواريهاى زندگى و مسؤوليتهاى آن روبه رو شود.

براى زن و شوهر چگونه ممكن است بعد از ازدواج عشق شان را عميق تر كنند؟

هنگامى كه درباره عشق به عنوان احساسى انسانى سخن مى گوييم كه بين زن و مرد رابطه برقرار مى كند, و نه به عنوان يك احساس غريزى كه مذكر و مؤنث را به سوى يكديگر مى كشاند, در اين صورت اين احساس انسانى نيز تابع قوانين عامى است كه شامل ساير احساسهاى انسانى مى شود. در نتيجه مى توان گفت چيزهايى كه محبت بين زن و شوهر را افزايش مى دهد همان چيزهايى هستند كه مى توانند محبت هر انسانى را به انسان ديگر افزايش دهند, پس زن و شوهر مى توانند براى كسب صفات مثبت انسانى تلاش كنند و هر روز بيشتر ازگذشته آن صفات را درخود گسترش و ژرفاى بيشتر ببخشند تا بتوانند با شريك زندگى خود در راستاى زيبايى, معنويت و انسانيت, هماهنگى و همگامى بيشترى بيابند, اين راه افزايش علاقه بين زن و شوهر به يكديگر است.
وجود رابطه اين گونه بين زن و شوهر, تنها ضامن ايجاد رابطه ژرف و گسترده بين آن دوست, اما عشقهاى متكى بر غريزه جنسى, چيزى كه امروزه و در داستانهاى عشقى شايع است كه زنها و مردها را به يكديگر مى رساند, نمى توانند ژرف و گسترده باشند, شهوت غالباً سرد مى شود و از بين مى رود و براى اشباع غريزه به دنبال موضوعات ديگرى مى گردد, اينجاست كه يا پاى خيانت به ميان مى آيد, يا سرد مزاجى و بى علاقگى رخ نشان مى دهد, كه رابطه زناشويى را دچار سستى خواهد كرد و يا به جدايى خواهد كشانيد.


پی نوشت‌ها:

* آنچه در اينجا عرضه مى شود برگزيده اى است از پرسشهايى از علامه فضل الله, فقيه ارجمند و مفسر برجسته قرآن كه از مراجع تقليد شيعه در لبنان و كشورهاى همجوار مى باشند. پرسشهاى يادشده و گفت وگو از سوى (سهام حمية) انجام شده و توسط (منى بليبل) آماده شده است و به صورت كتابى با عنوان (دنيا المرأة) در بيروت به سال 1997 ميلادى به چاپ رسيده است. بخشهايى كه از اين كتاب برگزيده شده به قلم آقاى سيد حيدر علوى نژاد به فارسى ترجمه شده است.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

زن در اسلام؛ گزیده ای از قرآن و حدیث

دریافت فایل pdf

دوشنبه 10 مهر 1391  2:29 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

المراة فی القرآن الکریم

دریافت فایل pdf

 

حوزه معنایی واژه نساء در قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

المرأة المسلمة

دریافت فایل pdf

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:37 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

زن ازدیدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

بهشت و پاداش زنان

دریافت فایل pdf

 

زن از ديدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:37 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حوّا ميان اسطوره و حقيقت نقد ديدگاه تفسير طبري

حوّا ميان اسطوره و حقيقت نقد ديدگاه تفسير طبري

نصر حامد ابوزيد - علي راد
اشاره

نوشتار حاضر ترجمه مقاله اي است تحت عنوان «حوّا بين الدين و الاسطورة» كه در كتاب داوئرالخوف; قراءة في خطاب المرأة (الطبعة الاولي; مركز الثقافي العربي، 1999، ص 17ـ24) به چاپ رسيده است.1
دكتر ابوزيد در اين بخش از كتاب مرزهاي هول انگيز به نقد قصه اي تفسيري از وهب بن مُنَبِّه درباره نقش حوّا(عليها السلام)در اغواي آدم(عليه السلام) و خروج آن دو از بهشت پرداخته است; افسانه اي كه محمدبن جرير طبري در تفسير جامع البيان عن تأويل آي القرآن آن را نقل كرده و به زعم خويش از تراث تفسيري اسلام به شمار آورده است. حال آنكه بررسي محتوايي اين داستان و تأمّل در فرهنگ تاريخي حاكم در عصر نزول قرآن درباره زن و اصالت وجودي او از منظر نگرش قرآني، ديدگاهي مخالف با قصّه ها و افسانه هايي همچون اسطوره وهب بن منبّه درباره داستان حوّا، و نقش او در خروج آدم از بهشت (دارالثواب يا جنّت عدن) فرا روي پژوهشگر قرآن قرار مي دهد و با كنار زدن حجاب جهل و ظلمت از چهره حقيقي حضرت حوّا، او را با حقيقت آشنا مي سازد. البته ناگفته پيداست كه رسوخ چنين انديشه هايي در فرهنگ مكتوب و عرفي مسلمانان، رهاورد تعامل مسلمانان عصر نزول با فرهنگ ديگر اديان بوده، ريشه اي قرآني ندارد، ولي همچنان تا به امروز در ذخاير تفسيري آن ها ماندگار شده و نزد برخي از ظاهرانديشان قرآني جايگاهي علمي در تبيين ناگفته هاي قرآن به خود گرفته است.
شايان ذكر است كه ترجمه و طرح چنين گفتاري به منزله تأييد ديدگاه منتقد و نگارنده مقاله نيست; بلكه صرفاً براي آشنايي با ديدگاه هاي او و فتح بابي براي امكان نقد، آن هم در صورت وجود كاستي هايي در تحليل ايشان، سامان يافته است. اميد آنكه قرآن پژوهان را مفيد افتد.

مقدّمه

تفسير محمدبن جرير طبري،2 گذشته از اهميتش، پر از داستان هاي روايي است كه امروزه تدوين و گرداوري آن ها در يك مجموعه تحت عنوان «اسطوره ها» يا «اعتقادات خرافي مردم» (عوام) و آن هم در شكلي شايسته و نيكو، اقدامي بجاست. البته اين بدان معنا نيست كه همگي آن حكايات را جعلي و تحريف شده به شمار آوريم و يا به راويان آن ها نسبت «كذب» دهيم، بلكه حقيقت اين است كه چنين داستان هايي بيانگر قسمتي از اعتقادات مردمي در يك برهه تاريخي مي باشند و چنين باورهايي نشأت گرفته از برخي فعاليت هاي متقابل اثرگذاري و اثرپذيري هستند كه ميان اسلام و اديان پيش از آن در زمينه فرهنگي و فكري صورت گرفته اند.
معروف است كه يهوديان گرويده به دين اسلام، ميراث لاهوتي يهود را با اعتقادات اسلامي در آميختند و اين آميختگي (تراث الهي يهود با عقيده اسلام) به شكلي قوي در تمسّك مسلمانان به گفته هاي برادران مسلمان ـ يهود خود، در تفسير قصه هاي بي شماري از قصص قرآني كاملا نمايان است. اين نوع تفسير قصص در آن دوره، به بيان خصوصيات و جزئياتي كه در قرآن كريم نيامده بود اهتمام داشت، به ويژه در تفسير قصص پيامبران و امّت هاي پيش از اسلام و داستان سرآغاز آفرينش. اين ها همان مطالبي هستند كه در علم تفسير آن ها را با نام «اسرائيليات» مي شناسند.
اما آنچه تنبّه به آن در اينجا ضروري مي نمايد، اين است كه اين گونه روايات داستاني كه اهل كتاب به نقل آن ها پرداخته اند، دستاورد يك انديشه و تفكّر ريشه دار فلسفي نيستند. بدين روي، اين گروه از اهل كتاب، كه در منطقه جزيرة العرب زندگي مي كردند، در سطح نگرش عقلي خود نسبت به مشركان و بت پرستان هيچ برتري و امتيازي نداشتند و ـ آنچنان كه ابن خلدون نيز گفته است ـ در تفكر و نظر، همانند آنان بودند.
داستاني را كه مي خواهيم به تبيين بعد نامعقول تفسير آن (جنبه باطني و اندروني يا ضمير قصه) بپردازيم، قصه «خروج آدم و حوا از بهشت پس از فريب آن دو توسط شيطان به سبب خوردن ميوه درخت منع شده و نمايان گرديدن زشتي هاي جسمي آن دو» مي باشد.
اين داستان آن گونه كه محمدبن جرير طبري از وهب بن منبّه ـ از دانشمندان يهودي گرويده به اسلام ـ نقل كرده است، «قصه تفسيري يا تعليلي» به نظر مي رسد; به اين معنا كه اين داستان در بافت دروني خود، تعليل يا توجيهي بر برخي از قضاياي طبيعي قصه ارائه نموده و اين توجيه آن گونه كه پيداست، توجيهي ژرف و فراگير به نظر مي رسد.
«قصه تعليلي» در اصل به تفسير قضايايي مي پردازد كه انسان از تفسير آن ها به گونه تفسير علمي، در يك مرحله تاريخي معيّن ـ به دليل عدم حضور تاريخي در متن حادثه ـ ناتوان مانده است.
داستان خروج آدم و حوا از بهشت نيز توجيه و تعليل براي دو پديده عادي و طبيعي عرضه داشته است:
پديده اول: فرايند «عادت ماهيانه زنان» و دردهايي كه براي او به همراه دارد از يك سو، و رنج هاي ناشي از بارداري و زايش از سوي ديگر. اين ها به پديده توجيه «موقعيت تباهناك زن» در جامعه عربي پيوند مي خورند; آن چنان كه اين امر از توصيف جنس زن به «نقص در عقل و دين» به خوبي نمايان است.
پديده دوم: قضيه «مار خزنده» فرايند دومي است كه اين داستان در بافت دروني خود به شكلي گسترده و ژرف بدان پرداخته (الحيّة الزاحفة)، و اين فرايند مي نماياند كه «مؤانست عربي» با حيوانات خزنده نياز به تفسير دارد.
اما نكته بااهميتي كه در اين داستان موجود است، ارتباط ميان حوّا و مار است; آن هم نه فقط از جنبه اشتقاق لغوي اين دو كلمه (اشتراك در ساختار صرفي دو لغت حوّا و حيّه كه هر دو در «حي» مشتركند)، بلكه در ايجاد زمينه اي مشترك ميان آن دو در ياري رساندن به شيطان براي فريب دادن آدم مرد (آدم الرجل) و به دنبال آن، انجام معصيّت الهي توسط آدم و اخراج او از بهشت. و به همراه آدم، گويي تمامي بشريت از بهشت رانده شد.
و به دليل آنكه حوّا و مار در تحقق جرمي فراگير و دائم الاثر مشاركت نمودند، مجازات آن دو از نوع جنس عمل ارتكابي و به شكل عذابي دايمي و فراگير خواهد بود.
متن داستان از تفسير جامع البيان طبري: «هنگامي كه خداوند آدم و حوّا را در بهشت ساكن گرداند، آن ها را از خوردن ميوه يكي از درخت هاي مخصوص نهي فرمود. آن درخت به قدري عظيم و سرسبز بود كه شاخه هاي آن در يكديگر فرو رفته بودند و نيز داراي ميوه اي بود كه ملائكه از آن مي خوردند و بدين سبب، مخلّد در بهشت شده بودند و اين همان ميوه اي بود كه خداوند آدم و حوّا را از آن نهي فرموده بود.
ابليس هنگامي كه خواست آن ها را گم راه نموده، از بهشت محروم سازد، در شكم مار داخل شد و مار در آن زمان، همانند يك شتر داراي چهار دست و پا بود و از زيباترين حيواناتي بود كه خداوند آفريده بود. هنگامي كه مار داخل بهشت شد، ابليس از شكم او بيرون آمد و از ميوه آن درختي كه خداوند آدم و حوّا را از خوردن آن نهي كرده بود، قدري برگرفت و نزد حوّا آورد و به او چنين گفت: بنگر كه چه قدر ميوه خوش بو و لذيذ و خوش رنگ و لطيفي است! حوّا از آن ميوه گرفت و تناول كرد و قدري از آن را نزد آدم برد و به او گفت: ببين چه قدر ميوه خوش بو و خوش طعم و خوش رنگي است! پس آدم نيز از آن ميوه تناول نمود و به دنبال آن، بدين علت قبايح جسمي آنان (عورت هاي آن دو) پديدار شد و آدم از خجالت به درون درخت پناه برد. خداوند او را مخاطب قرار داد و فرمود: اي آدم در كجا هستي؟ آدم در پاسخ گفت: بار الها، اينجا ميان درختم.
خداوند فرمود: آيا خارج نمي شوي؟ آدم گفت: بار الها، از مقام تو حيا مي كنم.
در اين هنگام، خداوند به درخت خطاب كردوفرمود: لعنت من بر آن زميني باد كه تو از آن خلق شدي. و به سبب اين لعنت، ميوه هاي آن درخت ـ موزياصماغ ـ به خارآلوده شد و در آن زمان، در بهشت و زمين درختي بهتر از درخت موز و درخت سدر نبود.
سپس خداوند به حوّا چنين فرمود: حوّا، تو بودي كه بنده مرا فريب دادي (او را مغرور كردي) به اين سبب، هيچ بچه اي را آبستن نخواهي شد، مگر اينكه بر تو ناخوش باشد و از وجود آن ناراضي باشي و هرگاه بخواهي آن را به دنيا آوري به مرگ نزديك خواهي شد.
و به مار فرمود: تو بودي كه ابليس ملعون را در شكم خود به داخل بهشت آوردي تا بنده مرا فريفت و به نافرماني من واداشتي. تو بدين سبب، لعن شدي و چهار دست و پايت پس از اين در شكمت فرو خواهد رفت. روزي تو را فقط خاك قرار دادم و تو دشمن بني آدم و بني آدم نيز دشمن تواند; هرگاه شخصي از آن ها را ببيني به دنبال او خواهي رفت و هرگاه كسي از آن ها تو را ببيند، سر تو را خواهد شكست.»3
برخي از ديگر روايات موجود اصلاحات و تفاصيلي لطيف تر به اين داستان افزوده اند، اما «تفسير تعليلي قصه» در تمامي روايات از يك نقش اساسي برخوردار است. از جمله اين اضافات، براي نمونه، مي توان به كيفيت توانا شدن حوّا براي فريب دادن آدم به خوردن از درخت منع شده به وسيله «به كارگيري غريزه جنسي» خود اشاره كرد; آنجا كه شيطان نقش دوجانبه اي براي فريب آن دو ايفا كرد: اول حوّا را توسط درخت منع شده فريب داد و سپس آدم را توسط حوّا (غريزه جنسي) گول زد: «شيطان آن قدر حوّا را وسوسه كرد كه او را فريفت و آدم را به حوّا بفريفت; اين گونه: هنگامي كه آدم حوّا را به عمل زناشويي فراخواند، حوّا گفت: ممكن نيست، مگر در زير آن درخت (شجره ممنوعه). پس هنگامي كه زير آن درخت رفتند، حوّا دوباره به آدم گفت: خواسته ات را برنمي آورم، مگر اينكه از (ميوه) اين درخت بخوري. و هنگامي كه هر دو از ميوه آن درخت خوردند، مناظر قبيح بدن آنان نمايان گشت.»
همچنين اين داستان در بافت دروني خود، توجيه و تعليلي براي مجموعه اي از قضاياي طبيعي (عادي و فطري) درباره جنس زن / حوّا و مار ارائه مي كند، آن چنان كه توجيهي براي رابطه خصومت آميز حاكم ميان انسان ها و حيوانات خزنده به شكلي گسترده تدارك ديده است. اضافه بر اين، در داستان، تفسيري دررابطه با درختي كه ميوه اي نداشت، مي يابيم، كه اين درخت، درخت زميني است كه خداوند خاك آن را لعنت كرده.
ما بر اين داستان نقدهايي بيان مي كنيم و از نقد آن به دنبال اين هدف هستيم كه برخي مفاهيم و معاني را كه همچنان در فرهنگ (تمدن علمي) ملّي ما به شكل خاصي پابرجا هستند و همگي اسطورهوار در فرهنگ اسلامي جلوه گرند، محو كنيم. صرف نظر از اينكه قرآن كريم ـ در نصّ بياني خويش ـ مسئوليت خروج بشريت (آدم) از بهشت را به دوش حوّا بار نمي كند (و او را مسئول خروج آدم از بهشت معرفي نمي نمايد)، ولي با اين حال، در وجدان اسلامي، تحت تأثير چنين داستاني، زن (حوّا) را به تنهايي مسئول وقوع چنين جنايتي به شمار آورده، همچنان وقوع آن را به او نسبت مي دهند، و اين افزون بر پذيرش و باور اين مطلب است كه هيچ راهي براي خلاصي از آن مجازات دايمي، كه خدا براي حوّا مقرّر نموده، وجود ندارد، به ويژه كه تحت تأثير چنين باور داشتي زن (حوّا) محكوم به نقص در عقل و دين شده است: «خداوند از آدم پرسيد: اي آدم، اين مصيبت از طرف چه كسي به تو رسيد؟ (چه چيزي باعث شد تا در برابر امر من عصيان كني؟) آدم گفت: از طرف حوّا، بار الها!
خدا فرمود: به مجازات اين عمل، او را در هر ماه به خون آلوده خواهم نمود; همان گونه كه اين درخت به خون آلوده شد (توسط حوّا)4 و نيز او را سفيه و نادان قرار خواهم داد و حال آنكه قبل از اين او را بردبار آفريده بودم و نيز «آبستني» او را سخت و همراه با ناراحتي قرار خواهم داد و حال آنكه پيش از اين حمل او را آسان قرار داده بودم.»
يكي از راويان (ابن زيد) در ذيل اين قصه، چنين بيان مي دارد: «اگر اين پيشامد ناگوار براي حوّا اتفاق نمي افتاد، هيچ زني در دنيا حيض نمي ديد و تمام زنان دنيا فهميده و بردبار مي شدند و حمل تمامي آنان به آساني انجام مي پذيرفت.»5

نقدهاي دكتر نصرحامد ابوزيد بر قصه حوّا
نقد اول

خدايي كه قصه آن را ]طبري[ به تصوير كشيده، همان «اله» در كتاب تورات است و خداي يگانه اي كه در عقيده اسلامي به نام «اللّه» معروف است، خداي اين قصه نيست و البته وقوع چنين مسئله اي از جنبه اثرپذيري تاريخي ـ كه بدان اشاره كرديم ـ امري طبيعي به نظر مي رسد.
اما قبول اين تفكّر به هيچ وجه طبيعي نيست كه «عقل يك شخص مسلمان، حرف به حرف اين داستان را به صرف آنكه در يكي از مهم ترين كتب تفسيري آمده، تصديق نمايد; چرا كه آمدن اين داستان در تفسير طبري و يا غير آن، معيار سنجش صحّت يا سقم آن نيست، بلكه بايد در اين موارد، ابزار سنجش را «عدم تناقض با قوانين عقلي» قرار دهيم.
محتواي داستان مورد بحث ما، نمايانگر توطئه اي منسجم و به هم بافته براي به دام انداختن آدم است; دسيسه اي كه در انجام آن، شيطان، حوّا و مار همگي مشاركت دارند و اين توطئه از يك سو، چنان خدا را دور مي زند كه او غافلانه ـ كه البته او از غفلت و جهل منزّه است، «سبحانه عمّا يصفون» ـ آدم را خطاب قرار مي دهد و از مكاني كه خود را در آن از روي شرم و حيا پنهان داشته است، سؤال مي كند و از سوي ديگر، مجازاتي را كه خداوند براي دستياران اين توطئه معيّن كرده است، مجازاتي با نشان خودكامگي و استبداد، جلوه گر ساخته; چرا كه از يك جهت، در وضع آن خشونت و بي رحمي به كار رفته و از ديگر سو، بسيار گسترده و فراگير وضع شده است، به گونه اي كه مجازات شامل اعقاب و نسل هريك از آن ها (حوّا، شيطان و مار) نيز مي شود، و اين دو مطلب با ساختار پديداري اسلام در بيان صفات الهي از يك سو و «ارتباط خدا با انسان» از سوي ديگر، در تناقض مي باشد.

نقد دوم

شخصيت حضرت آدم(عليه السلام) در قصّه يك قرباني بي گناه به نظر مي رسد كه در برابر فشارهايي كه تحمّل آن ها از توان طبيعي يك بشر خارج است، تسليم گشته; زماني كه او با غريزه «جاودانگي و رازماندگاري ابدي» به مخالفت برمي خيزد و آن هنگام كه مي بيند ميوه درخت منع شده همان درختي است كه ملائكه با خوردن از آن جاودانه شده اند و ماندگاري آن ها به اين سبب تداوم مي يابد. به عبارت ديگر، پيدايش چنين تمايل فطري در يك فرد انساني طبيعي بوده و خارج از تحمّل بشري است. موضوع خوردن ميوه توسط ملائكه هم با آنچه از داده هاي علمي درباره سرشت ملائكه در انديشه اسلامي موجود مي باشد، خود تناقض ديگري به حساب مي آيد. امتناع حوّا از برآوردن نياز جنسي آدم و مشروط ساختن همبستري اش با آدم به خوردن از ميوه درخت منع شده نيز فشار غريزي محكمي بر او وارد كرده، انجام معصيت الهي را براي او آسان گردانده است.
چنين تصوير معصومانه اي كه داستان از چهره آدم قرباني شده ترسيم مي كند، با مجازات اخراج از بهشت، كه براي وي تعيين شده است كاملا متناقض مي نمايد. كافي بود كه در اين رابطه، شيطان پس از مجازاتي متناسب با جرم او، دوباره از بهشت اخراج شود; همچنين هر يك از ديگر مجرمان (حوّا و مار) به گونه اي مجازات مي شدند كه فرزندان و ذريّه آن ها را در برنگيرد و عقاب آن دو شامل ذريّه نگردد.
اما تصوير آدم بي گناه در اين داستان، در بافت حقيقي خود بيانگر سطح نگرش جامعه اي است كه در آن مرد به عنوان يك الگوي آرماني براي «خير و پاكي» و جنس زن تمثالي از «بدي و لغزش» بوده و در حقيقت، اين داستان بيش از آنكه نص قرآني اين داستان را تفسير نمايد، به نگرش چنين جامعه اي درباره مرد و زن اشاره دارد.

نقد سوم

اين بخش از نقد متوجه ارتباطات يكساني است كه داستان مذكور با شدت تمام سعي در بيان آن ميان جرم ارتكابي و مجازات تعيين شده، در هر موردي كه باشد، دارد:
حوّا در برابر جرمي كه مرتكب شده است مجازات شده به اينكه در هر ماه يك بار به خون آلوده شود: خوردن از ميوه درخت منع شده و جرم ارتكابي توسط حوّا عملي است كه متضمّن معناي «جرح» (مجروح كردن، خونين كردن) مي باشد. از اين رو، در تساوي با اين عمل، مجازات او نيز از نوع جرح خواهد بود: جرحاً بجرح.
و از آن رو، كه حوّا شهوت جنسي خود (مضاجعت) را به عنوان يك ابزار براي اغواي آدم به كار گرفته است، مجازات اين كار او فقدان نيروي عقلش (حلم و بردباري يا نقصان پيدا كردن آن به نحوي دقيق و ظريف و مستولي شدن سفاهت بر انديشه و سلوك رفتاري حوّا) مي باشد.
اين تكاپوي حريصانه قصه در ابراز تساوي بين جرم و مجازات، نمايانگر عمق توجيه پديده هاي نمادين داستان است و اين جنبه تعليلي و توجيهي حاكم بر قصه، در اصل همان هدف اساسي از طرح چنين داستاني مي باشد. براي نمونه، مجازات تعيين شده براي مار را با جرم ارتكابي او برابر مي بينيم: از داشتن دست و پا محروم شد و به خزيدن بر روي زمين و مجاورت با خاك محكوم گرديد; و ديگر اينكه دشمني او با بني آدم يك دشمني ابدي است، به گونه اي كه سرشت ارتباط آن دو بر قتل نهاده شده.
و براي زميني كه آدم از آن خلق شد ـ خلقت تكويني آدم از آن خاك بوده ـ اين مجازات معيّن شد كه درخت آن زمين جز خار نباشد. همگي اين مطالب بر نقش «تفسير تعليلي» قصه تأكيد ميورزند.

نقد چهارم

اين بخش مربوط است به «تحليل رابطه»اي كه اين داستان ميان حوّا و مار ايجاد نموده و خوب بدان پرداخته است; ارتباطي كه (ماهيتاً) سعي دارد رابطه دشمني ميان فرزندان آدم و مار را به نوعي، به ارتباط بين جنس مرد و نه زن، محدود ساخته و آن رابطه را رابطه حاكم ميان جنس مرد معرفي كند.
هرچند داستان به ساختار و طبيعت اين ارتباط به نحو تفصيل نمي پردازد، ولي از يك سو، در حقيقت ذهن (خواننده) را به بقاياي اعتقادات افسانه اي قديم فرا مي خواند و از سوي ديگر، به (رسوخ و ماندگاري) آثار و نشانه هاي اين باورها در تفكّر و انديشه مردمي معاصر اشاره مي كند.
به كارگيري اين ارتباط مرموز ميان حوّا و مار همچنان در عرصه هاي گوناگون بيان هنري و ادبي (داستان و غير آن) نمايان است; مسئله اي كه روشن مي كند اين ديدگاه (به موضوع زن) به شكل گسترده و تا چه حد عميق، در بافت دروني و ضمير باطن داستان نفوذ كرده است.

سخن پاياني

در پايان، بايد اذعان داشت كه هرچند تفسير طبري و تاريخ او مملوّ از برخي خيالات اسطوره اي يا خرافي است، ولي اين امر از ارزش علمي اين تفسير يا تاريخ او (تاريخ الامم و الملوك) نمي كاهد.
البته شايد فزوني و چيرگي مطالب منطقي (معقول) نسبت به نامعقول در ميراث علمي ما چيزي باشد كه سبب تحسين و تقدير ما از ميراث گذشتگان خودمان گردد، اما اگر اين امر موجب شيفتگي و غرور ما به اين انديشه شود و آن را به مرحله «قداست» و قدسي بودن ميراث برساند ـ تا حدّي كه هر چه از مطالب غير معقول در تراث هست، به نوعي به مطالب منطقي و معقول توجيه كنيم و آن ها را به صرف اينكه در ميراث علمي ما آمده است، بپذيريم ـ اين همان جنايت واقعي است كه ما مرتكب آن مي شويم، آن هم نه عليه خودمان و جامعه كنوني خويش، بلكه جنايتي است كه اساساً ضد ميراث علمي خويش مرتكب مي شويم. و اگر روزي به اين جنايت بزرگ دست بزنيم، در آن صورت، همانند وارثي نادان و توانگري سفيه خواهيم شد كه بدون هيچ بهرهوري يا توليد تفكّر، آن را هدر خواهيم داد و به نفرين آيندگان دچار، و در زيان واقع مي شويم.
ولي اگر مي خواهيم وارثان شايسته ميراث اصيل و بزرگ خودمان باشيم، ناچار بايد به تعمّق در معقولات تراث بپردازيم و نامعقولات آن رابه مركز پژوهش هاي باستان شناسي واگذار كنيم.

پي‌نوشت‌ها

1ـ براى آشنايى اجمالى با دكتر نصرحامد ابوزيد ر.ك: شيخ زين العابدين شمس الدين، «چندهمسرى در قرآن; نقد ديدگاه دكتر نصر حامد ابوزيد»، ترجمه نگارنده، معرفت 67، ص 9.
2ـ ابوجعفر محمدبن جرير بن زيد بن كثير بن غالب در پايان سال 224 هجرى قمرى در آمل مازندران زاده شد و از اين رو، به «طبرى» نامبردار گشت. از همان اوان نوجوانى، به تحصيل علوم دينى و يادگيرى حديث، تاريخ، فقه و تفسير نزد بزرگان علم و ادب دوره خويش و به همّت و حمايت پدرش پرداخت و در اين راه، سفرهاى علمى متعددى به مراكز علمى آن عصر از جمله مصر، شام، بغداد و رى براى استفاده از محضر صاحبان انديشه انجام داد و سرانجام، به سال 310 هـ. دار فانى را وداع گفت. طبرى در اجتهاد، همانند علماى شيعه، داراى مذهب مستقل و متمايز از مذاهب اربعه اهل سنّت بود و تنها به اجتهاد خويش عمل مى نمود، با اين كه خود سنّى اشعرى بود. او آثار بسيارى در زمينه هاى علوم اسلامى نگاشته است كه يكى از آثار معروف و برجسته او تفسير جامع البيان عن تأويل آى القرآن مى باشد كه از قديمى ترين تفاسير قرآن به شمار مى آيد و از نظر اعتبار و ارز ش، مورد اعتماد قاطبه اهل سنّت، و در غير آيات مربوط به ولايت، مورد اعتماد محققان علماى شيعه مى باشد. البته اين تفسير جداى از امتيازاتى كه دارد، پر از اسرائيليات و نصرانيات تفسيرى است كه از اشخاصى همچون وهب به منبّه، عبدالله بن سلام و كعب الاحبار نقل شده و يا از شروح شفاهى كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان نشأت گرفته است. (براى تفصيل بيش تر درباره تفسير طبرى، ر.ك: بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، ص 169.)
3ـ محمدبن جرير طبرى، جامع البيان عن تأويل آى القرآن، بيروت، چ دارالفكر، 1988م، ج 1، ص 235. در برگردان اين بخش از داستان آدم و حوّا، از منبع ذيل ـ البته با اضافات و انجام تغييراتى ـ وام گرفته شد: محمدباقر خالصى، ترجمه تفسير طبرى، قم، دارالعلم، 1364، ج 1، ص 371 به بعد.
4ـ حوّا درخت منع شده را به وسيله چنگ زدن و ميوه برداشتن خونين كرده بود.
5ـ محمدبن جرير طبرى، پيشين، ج 1، ص 237.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:38 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زن در مفاهيم بديع قرآنى در مفاهیم بدیع قرآنی گفتگو با دکتر منصوری لاریجانی و برداشتی از تفسیر راهنم

زن در مفاهيم بديع قرآنى در مفاهیم بدیع قرآنی

گفتگو با دکتر منصوری لاریجانی و برداشتی از تفسیر راهنما

منصوری لاریجانی

پيام رسا و جان پرور مقام عظماى ولايت به كنگره عظيم حج در سال گذشته طنين خوش آهنگ و دلنوازى بود كه « مسكّن الفؤاد» همه مؤمنين دردآشنا گرديد. تأكيد ايشان بر « ضرورت ابتكار جهت آفرينش مفاهيم نو در منبع لايزال قرآن مجيد» ما را بر آن داشت كه به جست‏وجو و غواصى در درياى معارف كلام وحى بپردازيم و از آن رو كه رسالتمان ارتقاى كيفى مباحث مرتبط با زنان است، اختصاصا به اين موضوع پرداختيم. و در اين جهت از برخى اشارات متعدد تفسير راهنماى آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى[1] و همچنين محضر گرانمايه جناب آقاى دكتر منصورى لاريجانى بهره‏جستيم. حاصل خوشه‏چينى‏مان از خرمن جاويد قرآن ارزانى قرآن باوران و قرآن ياوران باد.

o تفاوت اصل آفرينش مفاهيم نو از قرآن كريم با بدعت قرائت‏هاى نوين از قرآن چيست؟ و جايگاه قاعده محكم و متشابه در اين مقوله چيست؟
استاد منصورى لاريجانى:
قرآن كريم هر لحظه منظرى نو و جلوه‏اى نوين در چشم‏انداز عاشقانش قرار مى‏دهد. اصلا قرآن سخن انسان‏ها نيست كه محصور زمان و مكان شود، بلكه كلام خداست و يكى از نشانه‏هاى اعجاز قرآن تازگى و طراوت هميشگى آن است، نه تنها تازه و باطراوت است بلكه همواره لطائف و مفاهيم نو به بشر عرضه مى‏كند. فلذا انسان با هر تحليل عقلانى به قرآن بپردازد با دريايى از مفاهيم و معانى عميق مواجه مى‏شود. مولاى متقيان حضرت على (ع) در نهج‏البلاغه درباره عظمت اعجاز قرآن مى‏فرمايد: « ظاهرُهُ أنيق و باطنه عميق». انيق يعنى ظاهر الفاظ و كلمات و نوع چينش آنها در آيات بسيار زيبا و اعجاب آور است به‏طورى كه از اهل فن و اديب مؤدب دل مى‏برد و در عين حال، باطن او عميق. يعنى قرآن دو بطون و لايه لايه است. انسان هر لايه و طبقه‏اى از معانى را طى‏مى‏كند مجددا با طبقه‏اى ديگر مواجه مى‏شود. در احاديث ما هفت بطن و بعضا تا هفتاد بطن براى قرآن ذكر كرده‏اند. به قول مولوي:
حرف قرآن را مبين كه ظاهر است *** زير ظاهر باطنى هم قاهر است
زير آن باطن بود بطن دوم *** مى‏شود در او خردها جمله گم
بنابراين، انسان بايد غواص بحر قرآن شود تا در آن دُرّ معانى را صيد كند والاّ قرائت‏هاى مفهومى و عقلانى صرف نه تنها انسان را محرم قرآن نمى‏كند، بلكه مانع و حجاب معانى هم مى‏شو قرآن علاوه بر حوزه معانى و مفاهيم، حوزه محكمات هم دارد، يعنى محكمات قللى رفيع و بيّن و روشن هستند و مفاهيم عقل بشرى در صراحت آن راهى ندارد. بدين ترتيب، قرائت‏هاى نوين از قرآن در حوزه مفاهيم هستند كه در آئينه محكمات تعريف مى‏شوند.
گزيده تفسير راهنما ذيل آيه 57از سوره آل‏عمران:
5 - قرآن مشتمل بر آيات محكم و متشابه است: « منه آيات محكمات ... و اخر متشهابهات»
6 - آيات محكم، اصل و اساس قرآن است: « منه آيات محكمات هن ام الكتاب» به اصل و اساس هر چيز« اُمّ» گفته مى‏شود. (مفردات راغب).
7 - آيات محكم قرآن، مرجع فهم و تفسير آيات متشابه است: « منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات» «ام» در لغت عرب به هر چه مرجع چيز ديگرى باشد گفته مى‏شود. (روح‏المعانى، ج 3 ، ص 70 )
8- برداشت از آيات متشابه، بدون ارجاع آنها به آيات محكم جايز نيست: « فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه»
9- امكان دستاويز قرار دادن حق در جهت باطل وجود دارد. « فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة»
10- پيوستگى و انسجام آيات محكم قرآن: « منه آيات محكمات هن ام الكتاب» از تعبير به « ام» كه مفرد است، مى‏توان استفاده كرد كه كليه آيات محكم قرآن، پيوسته و داراى انسجام است.
11- افراد منحرف (كج‏انديشان)، دنبال كننده آيات متشابه، براى ايجاد فتنه هستند. « فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة»
12- قلب‏هاى منحرف، منشأ فساد و فتنه هستند. « فأمّا الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة»
13- سوء استفاده منحرفان از قرآن، در جهت ايجاد فتنه: « فاما الذين فى قلوبهم زيغ ما تشابه منه ابتغاء الفتنة»
15- عدم جواز فتنه جويى و تأويل نادرست از قرآن « فاما الذين فى قلوبهم زيغ ... ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله»
16-منحرفان، به منظور تأويل محكمات، متشابهات را دنبال مى‏كنند: « فاما الذين فى قلوبهم زيغ ... ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله» بنابراين كه ضمير در « تأويله» ارجاع به « ام الكتاب » شود كه عبارت است از آيات محكم.
30 - كارايى هر يك از آيات محكم و متشابه، در تربيت انسان: « كل من عند ربنا» هر كدام از آيات محكم و متشابه، ناشى از مقام ربوبيت خدا ( من عند ربنا) است. بنابراين هر دو دسته، براى تربيت است.
31 - كج‏انديشى و گرايش قلب به باطل ،مانع از ژرف‏نگرى در علم است. « فاما الذين فى قلوبهم زيغ ... والراسخون فى العلم» از مقابله دو گروه ( كج‏انديشان و راسخان در علم) استفاده شده است.
32- وجود معارفى در قرآن كه فهم آن تنها در اختيار گروه خاصى است: «و ما يعلم تأويله الا اللَّه والراسخون فى العلم».
33ـ رسوخ در علم، زمينه ايجاد روحيه تسليم در برابر خدا و آيات اوست: « والراسخون فى العلم يقولون امنا به»، و همچنين لحن آيه، دلالت بر تسليم ايشان دارد.
34 - جز خردمندان، كسى قدرت درك ويژگى‏هاى آيات محكم و متشابه را ندارد: « و ما يذكّر الا اولوالباب» ظاهرا مراد از متعلق »ما يذكّر«، مطالب عنوان شده در همين آيه است.
41- لزوم ايمان توأم با عمل به آيات محكم و ايمان به آيات متشابه بدون مبنا قرار دادن آن براى عمل: « منه آيات محكمات و اخر متشابهات» امام صادق (ع) : « ان القرآن فيه محكم و متشابه فاما المحكم فنؤمن به و نعمل به و ندين و اما متشابه فنؤمن به ولا نعمل به« و هو قول اللَّه تبارك و تعالى: «فاما الذين فى قلوبهم....».

o اشتراكات زن و زمين (كشتزار) در قرآن و وجه تسميه ازدواج به « ميثاق غليظ» چيست؟
استاد منصورى لاريجانى:
در مورد اشتراك زمين با زن در واژه « حرث» بايد گفت كلمه حرث مصدر است و به معناى زراعت مى‏باشد. نه به معناى زمين. زمين از آن جهت كه حاصلخيز و زنده براى پرورش دانه‏ها و بذرهاست، او را حرث گويند. زن پرورشگاه بذر انسان‏هاست. چنانكه در آيه 223سوره بقره مىخوانيم: « نساءكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّى شئتم». بدين ترتيب مزرعه آدميت است نه تنها آدم، يعنى نه تنها تكوين جسم بلكه تعالى روح فرزند هم از زمان صورت‏بندى در رحم مادر آغاز مى‏شود. پس بهتر است حرث را محل تجلى و دميدن روح از ناحيه خدا در انسان بدانيم و اگر زن نشد قطعا نسل آدمى منقطع مى‏شود. همان طور كه اگر كشتزار نباشد بذرى در خاك نشو و نما نمى‏كند. اگر زنان از مجموعه جامعه حذف شوند، هيچ انسانى در كره خاكى بر جاى نخواهد ماند. پس « حرث» به مفهوم جديد عبارت است از هويت و جوهر حيات بشريت ميثاق غليظ همان عهد و پيمانى است كه در هنگام عقد ازدواج از شوهر مى‏گيرند و اين در آيه 21سوره نساء آمده است: « و اخذن منكم ميثاقا غليظا». البته انحصار صريح اين حق به زن حكايت از اهميت مقام زن در اسلام دارد، زيرا اسلام مى‏خواهد زن به عنوان زيباترين گوهر خلقت مورد بى‏توجهى مرد قرار نگيرد. از اين جهت، با گرفتن پيمان سخت از مرد او را ملتزم به رعايت حقوق زن مى‏كند. امام باقر (ع) ميثاق غليظ را پيمان خوش‏رفتارى و مهربانى مرد نسبت به زن مى‏داند.
گزيده‏اى از تفسير راهنما ذيل آيه 223از سوره بقره:
1- زن، كشتزار بذر انسان است: « نساؤكم حرث لكم»
2 - عقيم نبودن، از ويژگى‏هاى زن شايسته و كامل است: « نساءكم حرث لكم». از خصوصيات مهم زن، قابليت بارور شدن او براى بقاى نسل است. بنابراين، چنانچه زن نازا باشد، فاقد اين ويژگى مهم است و طبعا چنين زنى از جهت طبيعى كامل نخواهد بود.
3- توالد و تناسل، از فلسفه‏هاى مهم آميزش جنسى است: « نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم انى شئتم و قدموا لانفسكم». اولا از بين تمامى اهداف آميزش، تنها به توالد و تناسل (حرث) اشاره مى‏كند و ثانيا مراد از جمله « و قدموا لانفسكم»، بنابر نظر برخى از مفسران، فرزند است
4- جواز آميزش با همسران، به هر صورت و كيفيتى: « نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم انى شئتم» بنابراين كه « انى« به معناى « كيف» باشد.
8- لزوم دقت در انتخاب همسر و مراعات آداب آميزش، براى بوجود آمدن فرزندان صالح: «نساءكم حرث لكم .... و قدموا لانفسكم». دقت كشاورز در انتخاب زمين مورد كشت و نيز سعى تمام در بوجود آوردن شرايطى براى به ثمر نشاندن محصولى عالى، از وجوه مشابهت بين همسر و كشتزار است كه مى‏تواند مورد نظر آيه باشد.
9- لزوم بهره‏گيرى از روابط زناشويى و خانوادگى، در جهت ذخيره و تقديم اعمال خير براى آخرت: «فأتوا حرثكم انى شئتم و قدّموا لانفسكم» از اينكه در پى سخن از »حرث« بودن زنان، توصيه به پيش فرستادن اعمال خير شده است استنباط مى‏شود كه زندگى از نظر قرآن بايد در مس رسيدن به بهره‏هاى اخروى و انجام اعمال نيك قرار گيرد.
13- هشدار الهى به مردان، نسبت به رعايت احكام الهى در محيط خانواده: « نساؤكم حرث لكم... و اتقواللَّه واعلموا انكم ملاقوه » امر به تقوا و توجه دادن انسان‏ها به ملاقات خدا (روز پاداش و كيفر) پس از بيان احكامى درباره زندگى، مى‏تواند هشدارى باشد به آنان كه احكام الهى را مراعات نمى‏كنند. [2]
گزيده‏اى از تفسير راهنما ذيل آيه 21از سوره نساء:
8- لزوم پايبندى به تعهدات و پيمان‏ها: « و كيف تأخذونه.... و اخذن منكم ميثاقا غليظا».
9- بازپس‏گيرى مهريه زنان، شكستن پيمان محكمى است كه همسران با شوهران خويش بسته‏اند: «وكيف تأخذونه و قدافضى بعضكم الى بعض و اخذن منكم ميثاقا غليظا».
10- برانگيختن وجدان انسانى از روش‏هاى قرآن براى ايجاد تعهد نسبت به رعايت پيمان‏هاى زناشويى است: « و كيف تأخذونه .... و اخذن منكم ميثاقا غليظا»
11- مهريه، حقى براى زن در قبال آميزش و پيمان زناشويى است: « و كيف تأخذونه و قدافضى» جمله « وقدافضى» كه كنايه از آميزش است، و جمله « اخذن منكم» كه دلالت بر عقد زناشويى مى‏كند، بيانگر اين است كه زن در قبال آن دو، مالك مهريه است.
12-عقد نكاح پيمان استوارى است كه زن از مرد گرفته است: « واخذن منكم ميثاقا غليظا». امام محمدباقر (ع) درباره ميثاق در آيه فوق فرمود: « الميثاق، الكلمة التى عقد بها النكاح...»
13- زندگى پسنديده با همسر يا آزاد گذاردن وى با رفتار نيك، پيمان زن از مرد به هنگام ازدواج است: « و اخذن منكم ميثاقا غليظا». از امام محمد باقر (ع) درباره « ميثاق» در آيه فوق چنين نقل شده است كه: « الميثاق الغليظ، هو العهد المأخوذ على الزوج حالة العقد من امساك بمعروف او تسريح باحسان».

o روش‏شناسى قرآن در حوزه‏مفاهيم مربوط به زن در عرصه خانوادگى و سياسى - اجتماعى چيست و جايگاه ويژه زن در قرآن چگونه تبيين شده است ؟
استاد منصورى لاريجانى:
در قرآن كريم، نه در حوزه مفاهيم، بلكه در قالب احكام معين به حقوق خانوادگى و اجتماعى و سياسى زن كاملا توجه شده است. زن از آنجا كه مظهر عطوفت و مهربانى است به راحتى مى‏تواند بين اعضاى خانواده روابط سالمى برقرار كند و بسيارى از مشكلات را با حوصله و خوش رفارى حل و فصل نمايد. روى گشاده و باز او آتش خشم شوهر را به راحتى خاموش مى‏كند و آثار ناشى از خستگى كار روزانه را از چهره مرد مى‏زدايد و ناسازگارى‏هاى موجود بين فرزندان را به مدارا و هميارى مبدل مى‏سازد. به هر حال، دلسوزى و حسن خلق زن به راحتى اركان خانورا حفظ مى‏كند. به همين دليل، خداوند متعال تأكيد مى‏كند كه زن بايد دامن خود را كه مظهر پاكى، صفا و حريم حفظ اخلاق و روابط صميمى خانواده است به خوبى حفظ كند و نسبت به شوهر فروتن و خوش رفتار باشد: « فالصّالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللَّه» زنان در مقابحقوقى كه خداوند براى آنها مقرر فرموده است بايد نيكوكار و فروتن در مقابل همسر بوده و نگهبان دامان خود و اموال شوهر خويش باشند. اسلام از جهات مهمى به حقوق زن و اعطاى هويت مستقل به او در برابر مرد توجه كرده است. به طورى كه زن مى‏تواند آزادانه در مسائل سياسى،اجتماعى و اقتصادى مشاركت داشته باشد و رأى و نظر او در تصميم‏گيرى‏هاى مهم سياسى و تدابير اجتماعى در كنار آرا و نظرات مردان قابل توجه است. هيچ كس نمى‏تواند حق مشاركت عمومى و نظرات آنها را زير پا بگذارد يا خواست و عقيده خود را بر آنان تحميل نمايد. نگاهى كوتاه به نقش حضرت زهرا (س)در عرصه سياست و دفاع از حريم ولايت و همچنين نقش حضرت زينب (س) در ادامه نهضت عاشورا از مصاديق روشن حضور و مشاركت زنان در عرصه سياسى و اجتماعى بحساب مى‏آيند و همچنين تعريف حضور زن در نظام جمهورى اسلامى و حضور فعال آنان در همه عرصه‏ها قابل توجه است. اما روش قرآن و اسلام در تعريف اين حضور منوط به حفظ حرمت و شخصيت معنوى زن است كه زنان مسلمان و حتى ساير زنان عالم بايد بر اين توجه و عنايت الهى همواره شاكر باشند.
از كرامت‏هاى خاص زن اينكه قرآن او را كانون آرامش خانواده و اجتماع مى‏داند « و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنواليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون» و از آيات لطف خدا آن است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه مايه آرامش و انس و رأفت شما واقع شود و اين براى مردم با فكر، دليل علم و حكمت آشكار حق است.
به راستى حكمت زيباى حق اين است كه اگر زن از بهداشت روانى واخلاقى برخوردار باشد، زندگى آرام و سالمى را بنا مى‏كند و در اعماق وجود مرد و فرزندان بذر مهر و مهربانى مى‏پاشد، به همين دليل، زن از جمله آيات خداوندى محسوب مى‏شود. بدين ترتيب، اگر بگوييم كه زن با ظهور اسلام هويت پيدا كرده و از حقوق فردى و اجتماعى بهره‏مند شده است سخنى به عدل و انصاف گفته‏ايم. نگاهى هر چند محدود و مختصر به تاريخ حيات زن و برخورد مكاتب و اقوام گذشته با موجوديت زن، كمّ و كيف ادعاى ما را روشنتر مى‏كند. در دوران توحش، ارزش و منزلت زن رديف حيوانات اهلى و ابزار كار و توليد بوده است و زمانى هم براى ارضاى شهوات و كارهاى پست از او بهره مى‏جستند و در مقابل اين همه كار طاقت فرسا از كمترين حقوق خانوادگى و اجتماعى محروم بود. نه اختيارى در خانه و تصرف ثروت داشت و نه نقشى در تربيت فرزندان و نه از نعمت علم و دانش بهره‏مند بود. بلكه همچون ابزارى بى‏اراده در دست مردان اسير بود و به انجام كارهاى مغاير با اقتضاى فطرت خويش مجبور مى‏شد. متأسفانه در دوران قبايل نيمه وحشى اعتقادات شومى نسبت به زن وجود داشت و افراد قبايل عمل به آن را از وظايف مذهبى خود مي دانستند. صاحبان و مروّجان اين تفكر نه تنها حقوق و حرمت زن را ناديده مى‏گرفتند، بلكه در اصل وجود زن نيز قضاوتى ناروا داشتند. به طورى كه او را آفريده شيطان مى‏دانستند و روح انسانى و آخرتى براى او قائل نبودند و او را مظهر پليدى و ابزار اغواى شيطان مى‏پنداشت از اين جهت آزار و اذيت او رإ بهترين عمل در پيشگاه معبود خويش قلمداد مى‏كردند و به دليل همين تفكر بود كه دختران را زنده به گور مى‏كردند تا دامنه شيطان گسترش نيابد. در كشورهاى اروپايى اگر چه زن انسان شناخته شد اما به شكل ناجوانمردانه‏ترى به اسارت جديد گرفتار آمد و همچنان از مزاياى اجتماعى محروم ماند، به طورى كه از حقوق فردى بى‏بهره بود، حق انتخاب شوهر نداشت و هر كسى را كه والدين دختر مى‏پسنديدند او هم به ناچار بايد به شوهرى مى‏پذيرفت و حتى تصرفى در اموال و اولاد خود نداشت و در كارهاى سخت محيط خانواد امور زراعى به عنوان ابزار از او استفاده مى‏شد. « هانرى هشتم» طبق فرمانى زنان را از مطالعه كتاب مقدس ممنوع داشت و طبق قانونى كه حدود سال 1850وضع گرديد زنان در شمار اتباع كشور به حساب نمى‏آمدند، حقوق شخصى نداشتند و مالك اموال خود و حتى لباس‏هايى كه به تن داشتند نبودند. در كشورهاى فرانسه و ژاپن اموال موروثى را خاص پسران و در غياب آنها نوادگان و در صورتى كه فرزند ذكور نباشد متعلق به ذكور ديگر طبقات فاميل مى‏دانند و اموالى كه شخص متوفا در اثر كسب و كوشش به دست آورده نيز متعلق به پسران است، ولى در صورتى كه پسرىوجود نداشته باشد در اختيار دختران قرار مى‏گيرد. مشروط به اينكه دختران ازدواج نكرده يا از شوهرانشان طلاق گرفته باشند كه اين بر اساس ماده 1970قانون در ژاپن است، به اين ترتيب دختران سهم الارث ناچيزى دارند. بعد از انقلاب صنعتى و توسعه كارخانه‏ها و دستگاه‏هاي توليدى، صاحبان سرمايه با كمبود نيروى انسانى مواجه شدند و نيروى زن را در اين راستا براى تأمين كمبودها بسيار عظيم يافتند. لذا با طرح شعار آزادى زن، زنان را از محيط خانواده به شهرها و مراكز صنعتى كشانيدند. ديرى نپاييد كه كار خسته كننده و طاقت‏فرسا در كنار دسگاه‏هاى عظيم صنعتى و استفاده نامشروع و آميزش نارواى مردان، زنان را از هر نوع دلخوشى و سلامت اخلاقى و عاطفى محروم ساخت. شايد همين چند نمونه براى شناخت اوضاع تأسف بار در دنياى گذشته و امروز غرب كافى باشد. با اين زمينه ذهنى، اگر به جايگاه زن در اسلام بپردازي بهتر مى‏توانيم در مورد آنچه اسلام به مظلوم‏ترين قربانى تاريخ بخشيده است قضاوت كنيم. به طورى كه موقعيت زن در اين دو انديشه از عدم است تا وجود، از قعر حقارت است تا قله عزت، از ظلمت است تا نور و بالاخره از بندگى است تا آزادگى. نكته جالب توجه اينكه اسلام درسرزمينى پيام آزادى و اصالت زن را بر پيامبرش نازل كرد كه خريد و فروش زن به عنوان بخشى از ابزار و وسايل زندگى امرى متداول بود و دختر داشتن در اغلب قبايل عرب براى خانواده‏ها مايه ننگ و سرافكندگى بود و زنده به گور كردن دختران معصوم مايه افتخار و عزت. نفوذ افكار قبايل نيمه وحشى نيز مردان را در تحقير و سركوب زنان تشويق مى‏كرد. در چنين فضايى اسلام ظهور مى‏كند و اولين گام او در احياى حقوق زن و اصالت و تساوى او در خلقت با مردان است. پيامبر گرامى اسلام (ص) از جانب خدا فرياد بر مى‏آورد كه: «پروردگار شما همه را از نفس و آفريد و از همان ريشه، نهال وجودى زن را بياراست.» با اين پيام، عملا به دفاع از حقوق زن در مقابل افكار پوسيده و شومى مى‏پردازد كه زن را مخلوق شيطان دانسته و روح انسانى براى او قايل نبودند. در حالى كه بر اساس قواعد حقوقى حاكم بر خانواده زن جايگاه خاصى دارد كه از جمله آن برخورد خوب و خوش‏رفتارى با آنان است. چنانچه در آيه 19از سوره نساء مى‏فرمايد: « و عاشروهن بالمعروف«. يعنى به زنان با احترام برخورد كنيد و حرمت آنان را هيچ گاه نشكنيد. يا مىمايد مرد بايد حافظ و تكيه گاه مطمئنى براى زن باشد: « الرّجال قوّامون على النساء». اين آيه بدين معنا نيست كه زن در محيط خانه استقلالى نداشته باشد. مفهومش اين است كه قوام زندگى جمعى را بايد بى‏دغدغه براى زن فراهم كرد. همان طور كه زن بر اساس اصل مودّت بايد نيازهاى اخلاقى و عاطفى خانواده را تأمين كند و امانت‏دارى و صداقت و حسن خلق از سوى زن، شيرازه خانواده را تشكيل مى‏دهد. محور صلح خانواده، زن است و مردم بايد آن را قدر بدانند و حريم آن را نشكنند. چنان كه در سوره طلاق آن را نهى كرده است: « ولا تمسكوهنّ ضرارا لتعوا». از همه مهمتر، قرآن زن را زينت مرد و مرد را زينت زن قلمداد مى‏كند و هويتى يگانه به آنها مى‏بخشد. چنانكه فرمود: « هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنَّ» (بقره - آيه 28 )
پى نوشت ها:

[1] همان گونه كه قرآن‏آشنايان آگاه‏د تفسير راهنما اثر استاد گرامى آيت اللَّه هاشمى رفسنجانى به صورت متن نگارشى مسلسل نيست، بلكه به صورت نكات استخراجى از آيات، در ذيل هر آيه شماره بندى شده است و ما در اين اقتراح صرفا نكات مرتبط با پاسخ هر سؤال را برگزيده‏ايم.
[2] قرآن صراحتاَ به مردان هشدار مي دهد كه نسبت به رعايت احكام الهي در محيط خانواده ، تقوا را رعايت كنند.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:39 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

كتابشناسي زن در قرآن

كتابشناسي زن در قرآن

محمدصادق كفيل

«من عمل صالحا من ذكر او أُنثي و هو مؤمن فلنحيينّه حيوةً طيّبةً و لنجزينّهم أجرهم بأحسَن ما كانوا يَعْملون؛ نحل، 97، هر كس از مرد يا زن ـ كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعا او را با زندگي پاكيزه‏اي، حيات [حقيقي] بخشيم، و مسلما به آنان بيشتر از آنچه انجام مي‏دادند پاداش خواهيم داد.
در قرآن مجيد، حدود 400 آيه در مورد زنان نازل گرديده كه اهميت و اهتمام اين كتاب الهي را به آنان مي‏رساند. خداوند متعال در اين آيات علاوه بر اينكه چهره حقيقي بانوان را بيان نموده، زنان نمونه را معرفي و به دفاع از حقوق و شخصيت زنان پرداخته است.
پس از آن برخي از دانشمندان و محققان به شرح و تفسير اين آيات پرداخته‏اند تا مفهوم آيات بر همگان واضح گردد و چنين ادعا نشود كه «اگر بخواهيم به قرآن و حديث نگاه كنيم ما زنان هيچ نداريم.»
آنچه مي‏خوانيد نمايه‏اي نه چندان كامل از كتابها و مقالاتي است كه به موضوع زن در قرآن مي‏پردازد. اين نمايه در سه بخش ارائه مي‏گردد:
الف) كتابهايي كه مستقلاً پيرامون زن در قرآن نوشته شده‏اند. (82 اثر)
ب) مقالاتي كه در مطبوعات در باره زن در قرآن به طبع رسيده است. (106 اثر)
ج) برخي از كتابهايي كه قسمتي از آن در موضوع زن در قرآن نگاشته شده است. (24 اثر)
لازم به ذكر است برخي از كتابها تحت عنوان «خانواده در قرآن» مي‏باشد؛ ولي به لحاظ اينكه نوع بحث آن در اين موضوع بوده، در اين مقاله آمده است.

الف) كتابهاي مستقل

1ـ آيات النساء، محمدعلي غفاري، تهران: انتشارات برهان، 1364 ش، 253 ص.
2ـ آيات قرآنيّه نزلت في نساء صالحات، فيصل ابو رحمه، الكتاب العالمي، 1409 ه•••، 218ص.
3ـ احكام حجاب در قرآن، امين احسن اصلاحي، مترجم: ابوبكر مدني، تهران: نشر احسان، 1371 ش، 54ص.
4ـ احكام المرأة في القرآن، سيدالجميلي، بيروت: دارالكتاب العربي، 1408 ه•••، 168ص.
5ـ ازدواج از ديدگاه قرآن، هادي اسلامي‏پناه، قم: مركز آموزشي امام خميني، 114ص.
6ـ الخلافات الزوجيّة في ضوء الكتاب و السنّة، رعد كامل الحيالي.
7ـ الاسرة المثلي في ضوء القرآن و السنّة، عمارة النّجيب، رياض: مكتبة العارف، 1406 ه•••، 342ص.
8ـ الاسلام و حقوق النساء، رفعت حسان.
9ـ الاسلام و الحياة الجنسيّة، محمود بن‏شريف، بيروت: دار مكتبة الهلال، 1988 م، 127ص.
10ـ امرأتان في الجنّة و امرأتان في النّار، محمدعلي قطب، دمشق: مكتبة الغزالي، 1408 ه•••، 127ص.
11ـ الامومة في القرآن الكريم و السنة النبويّة، محمد الزعبلاوي، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1409 ه•••، 248ص.
12ـ بررسي آيات نكاح در قرآن، فائزه عظيم‏زاده اردبيلي، تهران: نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1369 ش، 120ص.
13ـ بناء الاسرة في هدي القرآن، احمد موسي سالم، دمشق: الامالي، 1996 م، 311ص.
14ـ پوشش زن در اسلام، سيدعبداللّه‏ شيرازي، ترجمه: محمدي اشتهاردي، قم: نشر وحي، 1397 ه•••، 74ص.
15ـ التبرّج، محمدرضا، دمشق: مكتبة الغزالي، 1410 ه•••، 80ص.
16ـ تحريرالمرأة في عصر الرسالة، عبدالحليم ابوشقه، 5 جلد، كويت: دار القلم، 1410 ه•••.
17ـ تعدد زوجات در اسلام، فريده فراهاني، قم: مركز تربيت مدرس حوزه علميه، 1373 ش، 353ص.
18ـ چهره زن در آيينه اسلام و قرآن، مرتضي فهيم كرماني، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 216ص.
19ـ چهره زن در قرآن، مرتضي فهيم كرماني، تهران: كانون انتشار، 1350 ش، 114ص.
20ـ حجاب از ديدگاه قرآن و سنت، فتحيه فتاحي‏زاده، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1376 ش (دوم)، 216ص.
21ـ حجاب ميوه شناخت، مسعود پورسيدآقايي، قم: انتشارات حضور، 1376 ش، 56ص.
22ـ حريت و حقوق زن در اسلام، جمعي از نويسندگان، تهران: انتشارات ميلاد، 1357 ش، 112ص.
23ـ حقّ المرأة علي زوجها، ابن مريم
مجدي فتحي السيد، جده: مكتبة السوادي، 1416 ه•••، 206ص.
24ـ حقوق المرأة المسلمة في القرآن و السنة، محمد فريجه، بيروت: المكتب الاسلامي، 1416 ه•••، 136ص.
25ـ خانواده در قرآن، احمد بهشتي، قم: انتشارات طريق القدس، 429ص.
26ـ خودآرايي زن از ديدگاه قرآن، بانو نعمت صدقي، مترجم: فرزانه غفاري، تهران: نشر احسان، 1376 ش (سوم)، 122ص.
27ـ رسالة بديعة في تفسير آية الرجال قوامون علي النساء، محمد حسيني طهراني، تهران: منشورات الحكمة، 151ص.
28ـ كتاب قبل توسط عده‏اي از فضلاي حوزه علميه ترجمه شده، منشورات الحكمة، 1404 ه•••، 227ص.
29ـ زناشويي از نظر قرآن و احاديث، حسن مصطفوي، تهران: انتشارات گلي، 1369 ش، 228ص.
30ـ زن در آيينه جلال و جمال، عبداللّه‏ جوادي آملي، تهران: نشر فرهنگي رجاء، 1371 ش، 431ص.
31ـ زن در قرآن، علي دواني، 1360، 120ص.
32ـ زن در قرآن، عبدالرحمن قادر يونس، عراق: مطبعة الامانة العامة، 1405 ه•••، 120ص.
33ـ الزواج في القرآن و السنة، عزالدين بحرالعلوم، بيروت: دار الزّهراء، 1404 ه•••، 344ص.
34ـ سيماي زن در قصص قرآن، مصطفي اوليايي، اراك: وزارت ارشاد اسلامي، 1362 ش، 199ص.
35ـ سيماي زنان در قرآن، سيد خليل خليليان، تهران: شركت سهامي انتشار، 1359 ش (نهم)، 283ص.
36ـ سيماي زن در تفسير الميزان، رويا برادر، تهران: دانشگاه تهران، 1371 ش، 146ص.
37ـ سيماي زن، عبدالرحيم موگهي، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1373 ش، 160ص.
38ـ شخصيت زن از ديدگاه قرآن، هادي دوست‏محمدي، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1368 ش، 150ص.
39ـ شخصية المرأة المسلمة في ضوء القرآن و السنة، خالد عبدالرحمن العك، بيروت: دار المعرفة، 1419 ه•••، 438ص.
40ـ الطلاق في الاسلام، علي محمود قراعة، مصر: مكتبة مصر، 187ص.
41ـ الطلاق في شريعة السماء و قانون الارض، مصطفي ابراهيم الزلمي، بغداد: مطبعة العاني، 1404 ه•••، 323ص.
42ـ العلاقات الانسانية في القرآن الكريم، محمد كامل حسن المحاس، بيروت: المكتب العالمي، 1992 م، 109ص.
43ـ عوامل تثبيت نظام خانوادگي در قرآن، سيد احمد ميرعمادي، قم: دار القرآن، 1372 ش، 30ص.
44ـ فقه المرأة في القرآن و السنة، احمد محمود الشربجي، دمشق: دار السقا، 1997 م، 96ص.
45ـ فلسفة نظام الاسرة في الاسلام، احمد الكبيسي، بغداد: مطبعة الحوادث، 1410 ه•••، 232ص.
46ـ قرآن و امور خانواده، احمد كاويانپور، تهران: مؤسسه مطبوعاتي مروّج، 1359 ش، 250ص.
47ـ القرآن و الحياة الجنسية، طارق شفيق الطاهري، بغداد: مكتبة الشطري، 167ص.
48ـ القرآن و دنيا المرأة، محمود بن‏الشريف، بيروت: مكتبة الهلال، 1986 م، 159ص.
49ـ القرآن و المرأة، محمود شلتوت، اسكندريه: دار المعرفة الجامعية، 1993 م، 82ص.
50ـ قرآن و مقام زن، علي كمالي دزفولي، تهران: انتشارات هاد، 1369 ش، 224ص.
51ـ قصص النساء في القرآن الكريم، جابر الشّال، بيروت: دار الجليل، قاهره: مكتبة التراث، 1405 ه•••، 159ص.
52ـ محمّد «صلّي اللّه‏ عليه و آله» الزوج القِدوة، احمد مصطفي الحسن، دمشق: دار دانيه، 1413 ه•••، 214ص.
53ـ المرأة في رحاب القرآن، محمد احمد علي سحلول، قاهرة: المؤسسة العربية الحديثة، 160ص.
54ـ المرأة في ظلال القرآن، عكاشه عبدالمنان الطيبي، مصر: دار الفضيلة، 229ص.
55ـ المرأة في القرآن، عباس محمود العقاد، قاهرة: دار النهضة، 139ص.
56ـ المرأة في القرآن الكريم، محمد كامل حسن المحاص، بيروت: المكتب العالمي، 1992 م، 134ص.
57ـ المرأة في القرآن الكريم، محمد متولي الشعراوي، قاهرة: مؤسسة اخبار اليوم، 119ص.
58ـ المرأة في القرآن و السنة، محمد عزة دروزة، دمشق: دار الجيل، 1985 م، 270ص.
59ـ المرأة المتبرجة و اثرها السيي‏ء في الامة، عبداللّه‏ التليدي، بيروت: دار ابن حزم، 1411 ق، 159ص.
60ـ المرأة من الضّياع الي القرآن، ناجي النجار، بغداد: مطبعة الحوادث، 1399 ه•••، 114ص.
61ـ المرأة حقوقها و واجباتها في القرآن و السنة، خيرالدين وانلي، دمشق: دار السقا، 1988 م، 295ص.
62ـ المرأة في القرآن و السنة، خالد عبدالرحمن العك، بيروت: دار الحكمة، 1419 ه•••، 578ص.
63ـ موسوعة فقه المرأة المسلمة من الكتاب و السنة، خالد العك، دمشق: دار الايمان، 1413 ه•••، 788ص.
64ـ سيماي زنان در قرآن، علي‏اكبر بابازاده، قم، تهران: لوح محفوظ، 1377 ش، 207ص.
65ـ من بطولات المرأة في القرآن الكريم، ابراهيم ابراهيم هلال، قاهرة: مكتبة النهضة، 1406 ه•••، 60ص.
66ـ منزلت زن، گردآورنده: واحد خواهران دفتر تبليغات اسلامي، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1371 ش، 286ص.
67ـ من قضايا المرأة بين آيات قرآنية و اتّجاهات شعرية، كامل حسن البصير، بغداد: مطبعة المجامع العلمي، 1401 ه•••، 83ص.
68ـ نساء الانبياء في ضوء القرآن و السنة، احمد خليل جمعه، بيروت: دار ابن‏كثير، 1414 ه•••، 359ص.
69ـ نساء انزل اللّه‏ فيهن قرآنا، عبدالرحمن عميرة، عربستان سعودي: دار اللواء، 1403 ه•••، 244ص.
70ـ نساء اهل الجنة، محمدعلي ابوالعباسي، قاهرة: مكتبة القرآن، 1407 ه•••، 96ص.
71ـ نساء خالدات في القرآن الكريم، احمد جمال عبدالعادل، قاهره: مكتبة الكليات
الازهرية، 1407 ه•••، 159ص.
72ـ نساء في القرآن، مريم نورالدين فضل‏اللّه‏، بيروت: دار الزهراء، 1414 ه•••، 619ص.
73ـ النساء في القرآن الكريم، عبدالمنعم عبدالراضي الهاشمي، بيروت: دار ابن‏كثير، 1408 ه•••، 280ص.
74ـ نساء مثاليّات خالد محمد السعداوي، قاهرة: مكتبة التراث الاسلامي، 1992 م، 86ص.
75ـ نساء نزل فيهنّ قرآن، عبدالعزيز الشنادي، مكتبة الايمان، 121ص.
76ـ نساء ذكرن في القرآن، محمد عمر الحاجي.
77ـ نگرش تطبيقي زن در آيينه قرآن، زرتشت، يهود و مسيحيت، الهه وكيلي، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1370 ش، 192ص.
78ـ نگرش قرآن بر حضور زن در تاريخ انبيا، منير گرجي، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1376 ش (دوم)، 178ص.
79ـ و يسألونك عن المرأة، عبدالحافظ الكبيسي، بغداد: مطابع ثنيان، 1405 ه•••، 255ص.
80ـ آيات النساء، گردآورنده: مولود علمشاهي، انتشارات دانشگاه بوعلي سينا، 1376 ش، 360ص.
81ـ آداب الحياة الزوجية في ضوء الكتاب و السنة، خالد عبدالرحمن العك، بيروت: دار المعرفة، 1418 ه••• (سوم)، 496ص.
82ـ زن در قرآن، به لغت كردي، عبدالرحمن قادر يونس، عراق: مطبعة الامانة العامة، 1405 ه•••، 120ص.

ب) مقالات

1ـ حكم نگاه زن و مرد بيگانه نسبت به يكديگر از ديدگاه قرآن و حديث، حقاني، حسين، مكتب اسلام: ارديبهشت 1351، 46ص.
2ـ سخني پيرامون چهره زن در قرآن، اعتصام: ارديبهشت 1361، 71ص.
3ـ ارزش زنان مهاجر از نظر قرآن، مكتب اسلام: تير 1361، 8ص.
4ـ موقعيت زن در جوامع بشري و قرآن، اعتصام: شهريور 1361، 50ص.
5ـ نگرشي به ديدگاه قرآن در مورد تساوي زن و مرد از جهت پذيرش عمل صالح آنها در پيشگاه خدا، مكتب اسلام: فروردين 1363، 10ص.
6ـ بررسي جايگاه زن در قرآن، دوست‏محمدي، هادي، مكتب اسلام: خرداد 1365، 35ص.
7ـ نگاهي به جايگاه زن و مرد در قرآن، دوست‏محمدي، هادي، مكتب اسلام: تير 1365، 59ص.
8ـ آشنايي با جايگاه زن در قرآن، هادي دوست‏محمدي، مكتب اسلام: مرداد 1365، 37ص.
9ـ مروري بر مقام و شخصيت زنان از ديدگاه قرآن، دوست‏محمدي، هادي، مكتب اسلام: بهمن 1365، 36.
10ـ بيعت اسلام با زنان در قرآن و حديث، حسينعلي منتظري، كيهان: 19/7/1367، ص3.
11ـ ديدگاه قرآن نسبت به جايگاه زن در جامعه، محمدحسين فضل‏اللّه‏، كيهان 10/11/1367، ص10.
12ـ ديدگاه قرآن در مورد زنان، گزارشي از برگزاري كنگره بين‏المللي زن و انقلاب جهاني اسلام، اطلاعات، 10/11/1367، ص2.
13ـ سرگذشت فتح مكه و پيمان پيامبر اسلام با زنان در قرآن كريم، مكتب اسلام، اسفند 1367، ص11.
14ـ مشاركت اجتماعي سياسي زنان از ديدگاه قرآن، احمد آذري قمي، رسالت، 8/8/1367، ص1.
15ـ بررسي ابعاد شخصيت زن از نظر قرآن و اسلام، طاهره دبّاغ، رسالت، 6/8/1368، ص2.
16ـ اسامي زنان نيكوكار در قرآن، جهانبخش ثواقب، اطلاعات، 27/10/1368، ص7.
17ـ معرفي كتاب در سيمايي از زندگاني زنان نامدار در قرآن و حديث اثر احمد بهشتي، نشر دانش، فروردين 1369، ص74.
18ـ معرفي كتاب شخصيت زن از ديدگاه قرآن اثر هادي دوست‏محمدي، اطلاعات، 18/2/1369، ص7.
19ـ زن از ديدگاه قرآن، كيهان، 29/10/1369، ص11.
20ـ ارزش زنان در قرآن مجيد، مجتبي محمدي عراقي، رسالت: 26/12/1369، ص2.
21ـ علت تأكيد و منع قرآن از نسبت زنا به زنان (قسمتي از كتاب تفسير سوره نور تأليف شهيد مطهري)، اطلاعات: 11/2/1370، ص7.
22ـ بررسي شخصيت زن در قرآن مجيد، پيام زن: دي 1370، ص16.
23ـ شخصيت و حقوق زن از نظر قرآن، احمد آذري قمي، رسالت: 2/10/1370، ص4.
24ـ بررسي ويژگيهاي خلقي و خلقي زن در قرآن و روايات، احمد آذري قمي، رسالت: 5/10/1370، ص4.
25ـ بيان نكاتي از آيات نسبت به وجوب يا اولويت چادر براي حجاب زنان، احمد آذري قمي، 7/10/1370، ص5.
26 تا 32ـ نظري بر جايگاه زن و حقوق اجتماعي و وظايف او از ديدگاه قرآن و احاديث، بحثي پيرامون تساوي زن و مرد از ديدگاه قرآن، نگاهي به حقوق و تكاليف اجتماعي زن در زمينه شركت در انواع فعاليتهاي اجتماعي از ديدگاه قرآن، بررسي اجمالي تساوي زن و مرد در مجازات از ديدگاه قرآن، بحثي در مورد ممنوعيت زنان از جهاد و حكومت و قضاوت از ديدگاه اسلام، بحثي پيرامون ارزش گواهي زنان از ديدگاه قرآن، بررسي تفاوتهاي زن و مرد در امور مالي و مسؤوليتهاي خانوادگي از ديدگاه قرآن، حسين مهرپور، كانون وكلاي دادگستري، ص77 تا 100.
33ـ بررسي شخصيت زن از ديدگاه قرآن و اسلام، پيام زن: فروردين 1371، ص2.
34ـ جايگاه حقوق زن و مرد در قرآن و قانون اساسي، هاشم هدايتي، كيهان: 12/2/1371، ص6.
35ـ بررسي همسويي زن در قرآن با طبيعت از ديدگاه شهيد مطهري، حسن عباس نصراللّه‏، كيهان: 14/2/1371، ص6.
36ـ بحثي در باره شخصيت زن در قرآن و اسلام از ديدگاه استاد مطهري، علي محمد بيرجندي، كيهان هوايي: 23/2/1371، ص19.
37ـ تفسير آيه 21 سوره روم در مورد آفرينش زن و مرد (قسمتي از كتاب زن در آيينه جمال و جلال اثر آقاي جوادي آملي)، پيام زن: خرداد 1371، ص8.
38ـ بررسي آيه الرجال قوامون علي النساء از ديدگاه شهيد مطهري، پيام زن: تير 1371، ص14.
39ـ بررسي آيه 33 سوره احزاب در عدم دلالت ممنوعيت دخالت زنان در سياست توسط استاد مطهري، پيام زن: مرداد 1371، ص20.
40ـ معرفي كتاب نگرش تطبيقي به زن در آيينه قرآن و آيينهاي زردتشت يهود و مسيح نوشته الهه وكيلي، جمهوري اسلامي 13/5/1371، ص10.
41ـ بررسي خلقت زن و مرد از ديدگاه قرآن، عبداللّه‏ جوادي آملي، كيهان: 2/6/1371، ص15.
42ـ بررسي آيه دين (282 بقره) در مورد عدم برابري شهادت زن و مرد توسط استاد مطهري، پيام زن: مهر 1371، ص10.
43 و 44ـ بررسي شخصيت زن از ديدگاه قرآن، گلگيري، اطلاعات: 14/9/1371، ص7 و 21/9/1371، ص7.
45ـ تفسير آيه 3 سوره نساء در مورد شخصيت و آفرينش زن، عبداللّه‏ جوادي آملي، اطلاعات: 21/9/1371، ص7.
46ـ بررسي شخصيت زن و تساوي حقوق او با مرد از ديدگاه قرآن، طاهره نقيب‏پوربافقي، اطلاعات: 22/9/1371، ص7.
47ـ شخصيت و مقام زن از نظر قرآن، گلگيري، اطلاعات: 28/9/1371، ص7.
48ـ بررسي صفات زن نمونه از ديدگاه قرآن مجيد، ژيلا موحد شريعت‏پناهي، اطلاعات: 26/10/1371، ص6.
49ـ معرفي كتاب زن در آيينه جلال و جمال تأليف آيت‏اللّه‏ جوادي آملي، كيهان هوايي، 19/12/1371، ص2.
50ـ معرفي كتاب زنان نامدار در قرآن و حديث اثر دكتر احمد بهشتي، كيهان هوايي: 19/12/1371، ص5.
51ـ آشنايي با زنان خوب و بد در قرآن، مكتب اسلام، فروردين 1372، ص8.
52ـ معرفي كتاب زن و پيام‏آوري اثر مرتضي فهيم كرماني، نشر دانش: فروردين 1372، ص56.
53ـ معرفي كتاب نگرش تطبيقي به زن در آيينه قرآن و آيينهاي زرتشت يهود و مسيح نوشته الهه وكيلي، ابرار: 31/1/72، ص8.
54ـ تفسير آيه 7 سوره نساء در مورد حق زنان و مردان در ارث، عبداللّه‏ جوادي آملي، اطلاعات: 25/2/1372، ص7.
55ـ ترجمه و تفسير واژه نحله در آيه 4 سوره نساء در باره مهريه زنان، شهرام هدايت، مترجم: تير 1372، ص14.
56ـ معرفي كتاب چهره زن در آيينه قرآن و اسلام اثر مرتضي فهيم كرماني، آيينه پژوهش: ارديبهشت 1372، ص80.
57ـ جايگاه و جلوه‏هاي گوناگون زن در قصه‏هاي قرآن، عبدالكريم خطيب، مبين: مهر 1372، ص10.
58ـ سيماي زن در قرآن، گلگيري، كيهان: 15/8/72، ص6.
59ـ سيماي زن در قرآن، گلگيري، كيهان: 18/8/72، ص6.
60ـ تفسير آيه‏هاي 16 و 15 سوره نساء پيرامون حكم زنان زانيه، عبداللّه‏ جوادي آملي، اطلاعات: 22/8/1372، ص7.
61ـ بحثي پيرامون حجاب زنان با استفاده از قرآن، قدرت اللّه‏ نجفي قمشه‏اي، رسالت: 6/9/1372، ص4.
62ـ تفسير آيه‏هاي 16 ـ 51 سوره نساء پيرامون زنان، عبداللّه‏ جوادي آملي، اطلاعات: 13/9/1372، ص7.
63ـ بررسي جايگاه و شخصيت زن در اسلام و قرآن، علي‏اكبر حسيني، اطلاعات: 14/9/1372، ص3.
64ـ بررسي شخصيت زن و حجاب زنان در قرآن و روايات، ل. فهيمي، اطلاعات: 16/9/1372، ص6.
65ـ بحثي پيرامون آشنايي با فعاليتهاي سياسي زنان نمونه در اسلام و قرآن، رسالت: 18/9/1372، ص3.
66ـ نگاهي به جايگاه زن در آيينهاي بودا، هندو، يهود، مسيحيت، اسلام و قرآن، احمدعلي افتخاري، اطلاعات: 21/9/1372، ص6.
67ـ معرفي برخي زنان در قرآن، احمدعلي افتخاري، اطلاعات: 22/9/1372، ص6.
68ـ نقش تاريخي زن در قرآن، نفيسه فياض‏بخش، اطلاعات: 2/9/1372، ص11.
69ـ نگاهي به حقوق زن در اسلام از ديدگاه قرآن و روايات، زهره صفاتي، كيهان هوايي: 17/9/1372، ص12.
70ـ بررسي نقش زنان در علم حديث حقوق و قرآن‏شناسي در آسياي مركزي صده پنجم و ششم هجري، محمدحسين ساكت، كيهان فرهنگي: دي 1372، ص48.
71ـ نگرشي بر استدلال قائلين به عدم صلاحيت زنان براي مرجعيت در قرآن و روايات و اجماع، محمدحسن نجفي، فقه (كتاب اول)، بهمن 1372، ص36.
72ـ بررسي تاريخچه و چگونگي آموزش زنان در قرآن و اسلام، محسن سعيدزاده، پيام زن: فروردين 1373، ص27.
73ـ بررسي سيماي زن و تفاوتهاي آن با مرد در قرآن و نهج‏البلاغه، فاطمه علايي رحماني، اطلاعات: 7/3/1373، ص6.
74ـ بررسي سيما و جايگاه زن در قرآن مجيد، فاطمه علايي رحماني، اطلاعات: 9/3/1373، ص6.
75ـ نقدي بر اظهارات چاپ‏شده در مجله زن پيرامون شهادت زن و مرد از ديدگاه قرآن، جمهوري اسلامي: 9/3/73، ص20.
76ـ معرفي كتاب خودآرايي زن از ديدگاه قرآن، تأليف نعمت صدقي، فرزانه غفاري، بيّنات: تير 1373، ص19.
77ـ تحليلي از معرفي آسيه و حضرت مريم به عنوان الگوي زنان و حضرت محمد(ص)، و ابراهيم(ع) به عنوان الگوي مردان در قرآن، مينا هاشمي، پاسدار اسلام: مرداد 1373، ص28.
78ـ بررسي و تفسير آيه 19 سوره نساء پيرامون ارث زنان، عبداللّه‏ جوادي آملي، اطلاعات: 29/5/1373، ص7.
79ـ معرفي كتاب زن در قرآن اثر علي دواني، بينات: مهر 1373، ص20.
80ـ معرفي كتاب شخصيت زن از ديدگاه قرآن اثر هادي دوست‏محمدي بينات: مهر 1373، ص20.
81ـ شخصيت و خرد زن با استناد به نمونه‏هاي قرآني آن (بلقيس و آسيه)، فضيلت‏خواه، پيام زن: آبان 1373، ص12.
82ـ تصوير زن در پرتو قرآن و كتب مقدس، آينه پژوهش: آذر 1373، ص98.
83ـ رواياتي از حضرت علي(ع) در مورد ميزان سهم ارث زن و مرد و حقانيت قرآن، علي رباني گلپايگاني، كيهان انديشه: آذر 1373، ص11.
84ـ ديدگاه قرآن كريم در باره سرشت و خلقت زنان و تساوي حقوق آنان با مردان، ميترا حيدرجزي، 3/9/1373، ص7.
85ـ معرفي كتاب قرآن و مقام زن اثر علي كمالي دزفولي، بيّنات: دي 1373، ص20.
86ـ معرفي كتاب نگرش قرآن بر حضور زن در تاريخ انبيا تأليف منيره گرجي، بيّنات: دي 1373، ص20.
87ـ بحثي در بيان فعاليتهاي اجتماعي زنان در مقايسه با مردان با توجه به آيات قرآن، محمدحسين فضل اللّه‏، پيام زن: دي 1373، ص8.
88ـ ويژگيهاي مردان و زنان مؤمن و منافق با توجه به آيات قرآن و تكامل آنها، محمدحسين فضل اللّه‏، پيام زن: دي 1373، ص9.
89ـ بحثي پيرامون نقش زنان و مردان در قرآن و نظريات مربوط به آن، محمدحسين فضل اللّه‏، پيام زن: دي 1373، ص10.
90ـ معرفي كتاب نگرش قرآن بر حضور زن در تاريخ انبيا تأليف منيره گرجي، اطلاعات: 24/10/1373، ص7.
91ـ معرفي كتاب قرآن و زن اثر آمنه ودود محسن، اطلاعات: 18/11/1373، ص4.
92ـ معرفي كتاب ياقوت و مرجان اثر علويه‏ام‏الفخر علامه، كيهان: 14/1/1374، ص7.
93ـ جايگاه و منزلت زن در اسلام به استناد آيات و روايات، زهرا رهنورد، سياست خارجي، تير 1374، ص52.
94ـ قسمتي از كتاب آن سوي ديوار در مورد ديدگاه قرآن در باره زن اثر جميله كديور، اطلاعات: 9/8/1374، ص12.
95ـ معرفي كتاب چهره زن در آيينه اسلام و قرآن اثر مرتضي فهيم كرماني، اطلاعات (ضميمه)، 22/8/1374، ص7.
96ـ جايگاه زنان در قرآن و قصه‏هاي آن، هادي قابل، نامه مفيد: فروردين 1375، ص28.
97ـ توانايي زنان در مديريت و اداره اجتماع به استناد آيه 32 تا 44 سوره نمل، محمدحسين فضل‏اللّه‏، پيام زن: تير 1375، ص33.
98ـ نقش متساوي و برابر زنان در برپايي فريضه امر به معروف و نهي از منكر با استناد به آيه 71 سوره توبه، محمدحسين فضل اللّه‏، پيام زن: تير 1375، ص34.
99ـ بررسي قضاوت زن از نظر قرآن، روايات و فقهاي شيعه، نعمت‏اللّه‏ صالحي نجف‏آبادي، اطلاعات: 19/7/1375، ص11.
100ـ جايگاه زن در فرهنگ اسلامي از نظر قرآن، روايات و سيره معصومين(ع)، مهدي مهريزي، پيام زن: آبان 1375، ص40.
101ـ بررسي قضاوت زن از نظر قرآن و روايات، نعمت‏اللّه‏ صالحي نجف‏آبادي، اطلاعات: 3/8/1375، ص11.
102ـ معرفي كتاب زن در آيينه جلال و جمال اثر آيت‏اللّه‏ جوادي آملي، كيهان: 12/8/1375، ص6.
103ـ ديدگاه بعضي از علماي اسلام و قرآن در مورد مقام زن، تيلا عباسي، اطلاعات: 13/8/1375، ص6.
104ـ قسمتي از كتاب زن اثر جميله كديور در مورد مقام زن از نظر قرآن، اطلاعات: 16/8/1375، ص12.
105ـ معرفي كتاب زن در آيينه جلال و جمال اثر آيت‏اللّه‏ جوادي آملي در مورد شخصيت زن از ديدگاه قرآن، اطلاعات: 19/8/1375، ص6.
106ـ بررسي مسأله مهريه زنان در سوره نساء آيه 4، سلام: 28/9/1375، ص9.

ج) بخشي از كتابها

1ـ اسلام و خانواده، محمد غفراني، زن از ديدگاه قرآن، 86 تا 91.
2ـ اولين دانشگاه و آخرين پيامبر(ص)، ج2، سيدرضا پاك‏نژاد، تساوي زن و مرد در قرآن، 66 تا 103.
3ـ برابري زن و مرد در قصاص، عباسعلي محمودي، تاريخ ديه، قرآن، زن، 65 تا 87.
4ـ پژوهشي در جلوه‏هاي هنري داستان قرآن، ج1، قصه زن عمران و قرآن، 139 تا 146.
5ـ تحقيق در ارث زن از دارايي شوهر، قاضي طباطبايي، خبر واحد موافق قرآن و ارث زن، 99 تا 104.
6ـ تحقيق در ارث زن از دارايي شوهر، قاضي طباطبايي، ارث زن و مرد از نظر قرآن، 12 تا 22.
7ـ جايگاه اخص و ممتاز زن، محمدرضا امين‏زاده، قرآن و زن، 22 تا 26.
8ـ جزميت فلسفه حزبي، ج1، ابوذر ورداسبي، مقام زن در قرآن، 249 تا 276.
9ـ دائرة المعارف قرآن كريم، ج5، گروهي از نويسندگان، حسن سعيد، حقوق زن در قرآن، 128 تا 168.
10ـ دائرة المعارف قرآن كريم، ج5، گروهي از نويسندگان، حسن سعيد، قرآن و آزادي اقتصادي زن، 148 تا 161.
11ـ راهنماي بشر به سوي سعادت، ج3،
حبيب اللّه‏ بياتي، كسب علوم قرآن زن، 235 تا 258.
12ـ زن از ديدگاه نهج‏البلاغه، فاطمه علايي رحماني، زن در نهج‏البلاغه و قرآن، 13 تا 16.
13ـ زن از ديدگاه نهج‏البلاغه، فاطمه علايي رحماني، عدالت و شهادت زن در قرآن، 137 تا 164.
14ـ زن از ديدگاه نهج‏البلاغه، فاطمه علايي رحماني، هويت زن و مرد در قرآن، 31 تا 33.
15ـ زن از نظر حقوق اسلامي، ابوالفضل حاذقي، زن در قرآن مجيد، 61 تا 82.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:39 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن، زنان، نكته‏ها و پيامها، سرشت انساني

قرآن، زنان، نكته‏ها و پيامها، سرشت انساني

محمدكاظم تقوي

بررسي تفصيلي و تفسيري آيات شريفه قرآن از جمله در موضوع زن و خانواده، نيازمند مباحث مستقل و مقالات پژوهشي است كه از جهات مختلف به محتواي اين دسته از آيات بپردازد و اين كاري است درازمدّت و با خوانندگان خاص خود. آشنايي اجمالي با آيات و توجه به نكته‏ها و پيام‏هاي آيات نيز مي‏تواند براي بسياري از خوانندگان مفيد باشد. ستون «قرآن، زنان، نكته‏ها و پيام‏ها»، از اين شماره به همين انگيزه پيش روي خوانندگان ارجمند باز شده است. در هر قسمت يك آيه از اين نظر مورد توجه قرار مي‏گيرد و برخي نكات و پيام‏ها كه بيشتر به چشم مي‏آيد بازگو مي‏شود. ان شاءاللّه‏ تعالي.
«يا ايُّها النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوجَها وَ بَثَّ مِنهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّه‏َ الّذي تَساءَلونَ بِه وَ الأَرْحامَ إِنَّ اللّه‏َ كانَ عَلَيكُم رَقيباً» سوره نساء/آيه 1
«اي مردم، از پروردگارتان پروا كنيد، همو كه شما را از يك نفس بيافريد و همسر او را نيز از (جنس) او آفريد و از آن دو، مردان و زنان بسياري پراكند. و از خدايي كه وقتي چيزي از همديگر مي‏خواهيد نام او را مي‏بريد (و به عظمت و قداست او معترفيد)، همچنين از [گسستن پيوند [خويشاوندي پروا كنيد؛ چرا كه خداوند ناظر و نگهبان شما است.»

نكته‏ها و پيام‏ها:

1ـ همه انسان‏ها موظف به پرواي الهي و رعايت تقوا مي‏باشند؛ تقوايي كه سفارش همه پيامبران و سرلوحه دعوت آنان مايه و پايه اصلي برنامه‏هاي تربيت انسان و اصلاح اجتماع مي‏باشد.
2ـ تقواي الهي كه رعايت حدود الهي و انجام وظايف ديني است، براي تحقق تربيت الهي انسان مقرر گرديد و تربيت درست انسان بدون پيمودن طريق تقوا حاصل نمي‏شود.
3ـ زن و مرد، هر دو از يك گوهر و سرشت آفريده شدند و به لحاظ گوهر وجودي و سرشت اوليه هيچ امتيازي بر يكديگر ندارند. اين يعني مردود دانستن نظريات تحقيرآميزي كه با تحريف به اديان و مذاهب نسبت داده شده است.
4ـ خالق انسان، همه انسان‏ها را فقط از طريق آدم و حوا آفريد و در تكثير نسل آنها موجود ديگري ـ مانند فرشتگان يا جنّيان ـ دخالتي نداشتند. در حديثي از امام رضا(ع) همين معنا ديده مي‏شود. آن حضرت فرمود تكثير نسل بشر با ازدواج فرزندان آدم و حوا با يكديگر انجام گرفت، البته با زايش‏هاي متعددي كه حضرت حوا داشته است.1
از نظر قرآن گوناگوني و تنوع شرايع انبياء الهي مسئله روشني است. خداوند حكيم بر اساس مصالح انسان‏ها و ضرورت‏هاي ادوار گوناگون زندگي او، شرايع مختلفي تشريع فرمود.
5ـ خداوند نزد اعراب جاهليت نيز داراي عظمت و محبوبيت بوده است، چرا كه در كارهايشان به نام او سوگند داده مي‏شدند و يا به نام او پيمان مي‏بستند. و از آنجايي كه از اين عمل آنان نهي نشده، پس سوگند به خداوند جايز است.
6ـ دستور صريح به پاسداشت حرمت خويشان و ارحام در كنار دستور به تقواي الهي، اهميت اين موضوع را مي‏رساند و از آنجايي كه همه انسان‏ها از يك پدر و مادر مي‏باشند و در يك رحم به هم مي‏رسند، اين دستور به پاسداشت ارحام، خود دستور به پاسداشت مقام رفيع انسان است كه اگر همگان به اين دستور الهي عمل كنند و هر فردي با همه افراد انسان‏ها به مانند اقوام و ارحام خود برخورد كند، انسان گرامي داشته خواهد شد.
7ـ خداوند متعال پس از امر به تقوا و پاسداشت حرمت ارحام، به انسان‏ها هشدار مي‏دهد و تهديدي ضمني را متوجه آنان مي‏سازد كه بدانيد خداوند ناظر و نگهبان شما است و انگيزه‏ها و نيز كارهايتان بر او پنهان نمي‏باشد. اين خود ايجاد ضمانت اجرايي براي دستورات الهي مي‏باشد.

پاورقيها:

1 ـ ر.ك: نورالثقلين، ج1، ص433، ح10.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:39 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زنان بهشتي قسمت دوم

زنان بهشتي قسمت دوم

احمد صادقي

 

5 ـ ياقوت و مرجان

پس از آن‌كه ويژگي‌هاي چشمان‌زنان بهشتي بيان گرديد، قرآن كريم، وضع و ويژگي‌هايي اندام و جسم آنان را به نمايش مي‌گذارد. در اين باره مي‌فرمايد: آنان مانند ياقوت و مرجان هستند.1
مي‌دانيم كه در شعر وادب،اين دو عنصر، زياد مورد تمثيل‌و تشبيه‌واقع شده‌اند و اديبان و شاعران و عارفان، زيبايي‌هاي مورد نظر خويش را در قالب ياقوت و مرجان، مجسّم كرده اند.
ياقوت، سنگي معدني است كه رنگ‌هاي گوناگون دارد، ولي معروف‌ترين آن، «ياقوت سرخ» است كه سرخي و درخشندگي ويژه‌اي دارد.
مرجان نيز حيواني دريايي شبيه شاخه‌هاي درخت است كه رنگ‌هاي گوناگوني دارد وشاخص‌ترين آن، رنگ سفيد است.2 گويا قرآن كريم با مثال آوردن «ياقوت و مرجان» خواسته است وضع بدن و اندام زنان بهشتي را كه سرخي و سفيدي شفاف، در هم آميخته و رنگ جذّاب و چشم نوازي دارد، ترسيم كند.
در حديث نيز چنين مي‌خوانيم: «زنان بهشتي به گونه‌اي هستند كه سفيدي مغز ساق پاي آنان از روي هفتاد پرده ديده مي‌شود و خداوند فرموده است:آنان همانند ياقوت و مرجان اند».3

6 ـ مرواريد درخشان

«مرواريد در صدف قرار گرفته»، ويژگي ديگري از زنان بهشتي است كه قرآن كريم، آن را به عنوان يكي از نعمت‌هاي بهشتي براي نزديك كردن به ذهن افراد مطرح مي‌كند و مي‌فرمايد: «آن زنان مانند مرواريد، در صدف پنهان شده اند».
بنابراين، حور‌العين زناني هستند كه سياهي چشم آنان مشكي كامل و سفيدي چشم‌هاي درشت آنان كاملاً سفيد و شفّاف است. بدن و اندام آنان نيز در سفيدي و ظرافت مثل لؤلؤ مكنون، يعني مثل مرواريدي است كه در صدف سفيد شفّاف ديگري قرار گرفته و هيچ دستي به آنان نرسيده و هيچ غبارو آلايشي بر آنان وارد نشده است و كاملاً ظريف، زيبا، جذّاب و دل فريب اند.
اين زنان، با اين گونه چشم‌ها و اندام هايي كه توصيف شد، وقتي كنار همسران خويش قرار مي‌گيرند، با آوازهاي زيبا و پرطنين خود، به خوانندگي و نغمه سرايي پرشور و دل نشيني مي‌پردازند.
در روايتي از پيامبر‌(ص) مي‌خوانيم:‌«زنان بهشتي براي همسران خويش، به گونه‌اي آواز مي‌خوانند و آن چنان صدايي دارند كه تا آن وقت، هيچ كسي چنين آواز و صدايي را نشنيده است».4

7ـ خراميدن

هنگام ورود اهل ايمان و عمل به بهشت، به آنان دستور مي‌رسد: «شما و همسرتان در نهايت بهجت و شادماني وارد شويد.»5 سپس قرآن مي‌فرمايد: «آنان در باغي از بهشت، شادمان خواهند بود».6
وقتي قرآن به اهل ايمان مي‌فرمايد: «أنْتُم و أزْواجُكُم تُحْبَروُن»، با به كار گرفتن واژه‌ي «تُحْبَروُن» كه مفرد آن «حَبْرْ» است،معناهايي مانند: احترام مي‌شويد، زيبايي و نورانيت داريد، شادمان هستيد و آثار نيك و ماندگار داريد، مورد نظر است.7 آن‌گاه كه چنين حالت‌هاي سرورآفرين و لذّت بخشي به مردان و همسرانشان در بهشت دست مي‌دهد، آنان با گردش و قدم زدن در باغ‌ها و زير سايه‌ها و كنار جويبارهاي بهشت، به تفريح مي‌پردازند و با بهره‌مندي از نعمت‌هاي مادّي و معنوي، عشق و صفاي واقعي و جاويدان را درك مي‌كنند.
به دليل ظهور آثار نعمت و خرسندي و سرور بهشتي، عنوان اين فراز از آيات قرآني را «خراميدن»؛ يعني گردش همراه با وقار، زيبايي و ناز و كرشمه‌ي «مردان و زنان بهشتي» در سبزه‌زاران و مناظر چشم نواز و دل نشين طبيعي ناميديم.

8 ـ در خيمه‌هاي پرشكوه

گويا گردش و تفريح در باغ‌هاي زيبا به پايان رسيده و بايد در خيمه‌هاي پرشكوهي كه محلّ سكونت و استراحت بيشتر است، استقرار يافت و زندگي بهتري را آغاز كرد.قرآن كريم، اين صحنه را چنين ترسيم كرده است: «حورياني كه در خيمه‌هاي بهشتي مستورند.»8
خيمه‌هاي بهشتي كه در آن حوريان درشت چشم براي همسران و مخصوص آنان و به دور از چشم ديگران، در اختيارشان قرار دارد، چگونه است؟ آيا هم چون خيمه هايي است كه جوانان و اهل دل با همسران خويش، در كنار بركه، جويبار و آبشار، روي مرغزاري زير درختان سپيدار و برفراز تپّه‌اي زيباي يا در جاي پرطراوت و شاعرانه‌اي برپا مي‌كنند و به استراحت و لذّت مطلوب مي‌پردازند؟!
اهل لغت درباره‌ي وضع اين خيمه‌ها مي‌گويند: اين خيمه‌ها برخلاف خيمه‌هاي دنيايي كه از پارچه است، خانه هايي هستند كه از چوب ساخته شده9 يا خانه هايي كه از سنگ و مانند آن ساخته شده‌اند.10 شايد هم كاخ‌هاي مخصوصي باشد.
به هرحال، خيمه‌هاي بهشتي كه قرآن به آن اشاره مي‌كند،از هر جنسي باشد،براساس روايت امام صادق(ع): گسترده و بزرگ و زيبا هستند و هريك چهار در دارند و بر هر دري، زنان جوان فراواني از جانب خداوند متعال، براي مؤمنان نگهباني مي‌كنند و به آنان مژده‌ي ورود مي‌دهند.11
به گفته پيامبر اكرم(ص)، زنان بهشتي يا همان حور‌العين وقتي كنار همسران خويش قرار گرفتند، با صداي بلند و جذّابي كه هرگز به زيبايي آن شنيده نشده است، خطاب به شوهران خود مي‌گويند:«ما هميشه در بهشت هستيم و مرگ به سراغ ما نخواهد آمد. ما پيوسته در ناز و نعمت به سر مي‌بريم و گرفتار كاستي و ناداري نخواهيم شد. ما هميشه در خوشحالي و رضايت‌مندي به سر مي‌بريم و خشم و تندخويي نداريم. خداوند ما را براي مردان مؤمن و بزرگوار آفريده است. خوشا به حال كسي كه ما به وي تعلّق داريم و (در اين خيمه‌ها) با او زندگي مي‌كنيم.12

9ـ با همه‌ي زيبايي ها

خداوند در آيه ي ديگري، ويژگي‌هاي زنان بهشتي را با عبارت: «خيرات حسان»13 توصيف مي‌كند كه همه‌ي خصلت‌هاي «حُسن سيرت»‌ و«حُسن صورت» آنان را در بر مي‌گيرد.
بر اين اساس، زناني كه در چهار بهشت يا در دو بهشت يا به طور كلّي در بهشت متعلّق به مؤمنان و شايستگان هستند، از ويژگي‌هاي باطني و خصلت‌هاي اخلاقي مانند: خوش زباني و خوش رفتاري و ويژگي‌هاي ظاهري مانند: طراوت و زيبايي چهره برخوردارند.14
بنابراين، مجموع ويژگي‌ها و امتيازهاي زنان بهشتي عبارتند از: جواني و شادابي هميشگي، پاكي و پيراستگي از هر گونه پليدي و آلودگي، بكر بودن، شيفتگي در برابر همسران، چشم‌هاي سياه و درشت و شفاف چون ياقوت و مرجان، درخشنگي چون مرواريد، خراميدن و دل ربايي، حضور در خيمه‌هاي پرشكوه، هم سنّ و سال بودن و خوش رفتاري با همسران و آراستگي به همه‌ي زيبايي‌هاي ظاهري و باطني.

پاورقيها:

1. الرحمان‌، 58‌.
2.لغت‌نامه‌ي دهخدا، ج50،ص 106ـ 107.
3. كليات سعدي، ص 302.
4. دايرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدي، ج 8، ص 722؛ لغت نامه دهخدا، ج 50، ص 107.
5. زخرف، 70.
6. روم، 15.
7.المفردات في غريب القرآن، ص106 ؛ المنجد، ص213.
8. الرحمان، 72.
9.مجمع‌البحرين، ص471.
10.المنجد، ص203‌.
11.روضه‌ي كافي، ص157؛ بحارالانوار، ج 8،ص162.
12.مجمع البيان، ج9، ص211؛ كنز‌العمال، ج14، ص518؛ بحار‌الانوار، ج8،ص121؛ منهج‌الصادقين، ج9، ص211.
13. الرحمان، 70.
14.مجمع‌البيان، ج9،ص211.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:39 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زنان بهشتي

زنان بهشتي

احمد صادقي اردستاني

پيرزن، قدخميده و نفس زنان، در حالي كه عصا به دست داشت و عرق بر پيشانيش نقش بسته بود، از كوچه‌ي تنگ و خالي مي‌گذشت. ناگاه چشمش به پيامبر(ص) افتاد و چون به آن حضرت نزديك شد، سلام كرد. سپس با اميدواري از آن حضرت خواست دعا كند تا او وارد بهشت شود.
پيامبر(ص) بر خلاف انتظار او فرمود: پيرزنان داخل بهشت نمي‌شوند! پيرزن با شنيدن اين سخن به گريه افتاد، ولي پيامبر(ص) خنديد و فرمود: آيا سخن خدا را نشنيده‌اي كه در قرآن درباره‌ي زنان بهشتي فرموده است:«ما آن‌ها را آفرينش نوين و جديدي بخشيديم و همه‌ را «بكر» و شوهر ناديده گردانيده‌ايم.»1
هم‌چنين روزي پيامبر(ص) به پيرزن ديگري از قبيله اَشجع برخورد كرد كه او آهسته آهسته قدم برمي‌داشت. حضرت فرمود: پيرزنان به بهشت نمي‌روند و از كنار او گذشت. پيرزن با شنيدن اين سخن سخت منقلب شد و به گريه افتاد.طولي نكشيد كه بلال؛ مؤذن سياه پوست پيامبر كه از آن‌جا مي‌گذشت، پيرزن را گريان ديد و ناراحت شد. آن گاه به حضور رسول خدا‌(ص) رسيد و داستان نگراني و گريه‌ي پيرزن را براي ايشان شرح داد. آن حضرت فرمود: اتفاقاً سياه پوست هم داخل بهشت نمي‌شود! بلال سياه پوست وقتي اين سخن را شنيد و با پيرزن درميان گذاشت، خود و پيرزن هر دو به گريه و زاري پرداختند.
پيرزن و بلال هم‌چنان گريه مي‌كردند كه عبّاس، عموي پيامبر(ص)، وضع آنان را براي رسول خدا (ص) شرح داد. پيامبر (ص) به عباس فرمود: اتفاقاً پيرمردان هم به بهشت نمي‌روند. بدين ترتيب، عبّاس نيز ناراحت شد.
پس از چند لحظه، پيامبر‌(ص)، پيرزن و بلال و عبّاس را نزد خويش فراخواند و براي خوشحال كردن آنان فرمود:«خداوند، به افراد آفرينشي جديد مي‌بخشد و آنان را بهتر از آن چه بوده‌اند، مي‌گرداند. آنان داخل بهشت مي‌شوند، در حالي كه جوان و سفيد و نوراني هستند. افرادي كه وارد بهشت مي‌شوند، اندام و بدن‌هاي تميز و صورت‌هاي بي‌مو و چشم‌هاي سرمه كشيده دارند.»2
سرگذشت هاي بالا را بدين جهت آورديم كه وقتي سخن «زنان بهشتي» و امتيازها و ويژگي‌هاي فوق‌العاده‌ي آنان مطرح مي‌شود، مردان نپندارند كه تنها زنان داراي چنين امتيازها و برتري‌هايي هستند و «مردان بهشتي» از آن‌ها بي‌بهره‌اند. بايد دانست «مردان بهشتي» نيز امتيازهاي فوق‌العاده‌اي دارند. هم‌چنان كه زن و مرد، تكميل كننده‌ي نيازها و لذّت‌هاي يكديگرند اگر ويژگي‌هاي مثبت و لذّت‌بخشي در زنان،وجود داشته باشد، جز اين كه خود‌آنان از آن بهره مي‌برند، مردان نيز در اين بهره‌وري‌ها با زنان شريك هستند.
اكنون ويژگي‌ها و زيبايي‌هاي زنان بهشتي را با استناد به آيات قرآن كريم و احاديث ديني بيان مي‌كنيم:

1ـ جواني و شادابي

پيش از اين گفتيم كه پيامبر(ص) از سوي خداوند متعال، درباره‌ي نعمت‌هاي بهشت فرموده است: «در آن‌جا چيزهايي فراهم شده است كه هيچ چشمي آن را نديده و هيچ گوشي آن را نشنيده و حتّي به قلب و فكر كسي خطور نكرده است»3 و از جمله نعمت‌ها، زنان جوان و زيباي بهشتي هستند.
قرآن كريم درباره‌ي جواني و شادابي زنان بهشتي كه بر خلاف جواني و زيبايي‌هاي دنيا، پژمردگي و فرسودگي در آن راه ندارد ( از جواني و شادابي هميشگي برخوردارند)، فرموده است:« افرادي كه نامه‌ي عمل آنان به دست راستشان داده شده و سعادتمندند، همسران گران‌قدري دارند كه به آنان ،آفرينش جديد (و جواني) بخشيده‌ايم و همه‌ي آنان را بكر و شوهر به خود نديده گردانيده‌ايم و آنان نسبت به شوهرهاي خويش، عشق مي‌ورزند و خوش سخن و فصيح‌اند و با آنان، هم سنّ و سال بوده و در خوبي و زيبايي ظاهر و باطن نيز همانند هستند.»4
پيامبر(ص) درباره‌ي مردان و زنان بهشتي چنين فرموده است: « همه افرادي كه به بهشت وارد مي‌شوند، جواني پايدار و هميشگي دارند و سنّ و سال آنان هم، سي تا سي‌وسه سال است.»5

2ـ پاكي و پيراستگي

پاكي و پيراستگي از آلودگي‌هاي فكري ،اخلاقي و ظاهري و باطني، ارزش‌هاي لذّت بخش و دلنشيني هستند كه همه انسان‌ها براي دست يافتن به آن‌ها تلاش مي‌كنند و اگر بدان‌ها رسيدند،لذّت كام‌يابي و سعادت را به خوبي احساس مي‌كنند.
اين ويژگي‌ها نيز از آن زنان بهشتي است.خداوند در سه جاي قرآن، با عبارت:« لَهُمْ فيها أزْواجََُ مُطَّهَّرة»6 زنان پاك و پاكيزه از آلودگي‌ها و زشتي‌ها را پاداش‌ افرادي قرار داده است كه ايمان و عمل صالح دارند.
خداوند در سوره‌ي بقره،اين زنان را هم‌چون خود بهشت و نعمت‌هاي آن جاويدان شمرده است. در سوره‌ي آل عمران، رضوان و رضايت خداوندي را همراه آنان آورده و در سوره‌ي نساء، زندگي با آن زنان را زير سايه‌هايي توصيف كرده است كه هميشه دوام دارد.
به هرحال،بر اساس روايت امام صادق(ع) «زنان بهشتي جسم و بدن و جان و روحي» پاك دارند و از حسد و ناپاكي هاي ديگر اخلاقي (كه زنان دنيا را ناراحت و گرفتار مي‌سازد) پيراسته‌اند .»7

3ـ دست‌نخوردگي و شيفتگي

دست‌نخوردگي و از هر نظر بكر و دوشيزه بودن، از ديگر ويژگي‌هاي زنان بهشتي است. قرآن كريم، اين موضوع را در دو جا مطرح كرده است و با اندكي تفاوت لفظي مي‌فرمايد:« در باغ‌هاي بهشتي، زناني هستند كه جز به همسران خود چشم نمي‌دوزند و عشق نمي‌ورزند و پيش از آن، هيچ انسان و جنّي با آنان تماس نگرفته است.»8 اين زنان دوشيزه و پاكند و شيفته‌و دلداده‌ي همسران خودند و طمع نگاه و لذّت‌جويي از هيچ مرد ديگري را ندارند.
بر اساس روايت ابوذر غفّاري، زن بهشتي به همسر خود مي‌گويد:« به عزّت پروردگارم سوگند! در بهشت چيزي را بهتر از تو سراغ ندارم. سپاس مخصوص خداوند است كه مرا همسر تو و تو را همسر من قرار داده است.»9

4ـ چشمان سياه و درشت

چشم، از نظر ساختار فيزيولوژيكي و حركت و نگاه،‌نوعي جاذبه و پيام دارد . بسياري از معاني و مفاهيم انساني و غير انساني در چشمان نمودار مي‌گردد و بدين وسيله بر مخاطبان،تأثير مي‌گذارد.
قرآن كريم،به جز پاكي چشم زنان بهشتي كه در بالا بيان شد،در آيات ديگر به ساختمان فيزيولوژيكي آن پرداخته و در چهار آيه با واژه‌ي حورعين از آن ياد كرده است.10
حُور كسي است كه سياهي چشم او كاملاً سياه و سفيدي آن كاملاً سفيد و شفّاف است. حورعين گروهي از زنان بهشتي درشت چشم هستند كه خداوند، آنان را براي مو?منان در بهشت آفريده است. پيامبر اسلام(ص) فرموده است: «حورالعين در بهشت براي همسران خود آواز مي‌خوانند و مي‌گويند: ما حورالعين زيبا هستيم. خداوند اين زنان زيباي سيه چشم را براي مؤمنان و بزرگواران آفريده است.»11
نبايد فراموش كنيم كه هدف عالي انسان‌هاي بهشتي در اين جنبه‌ها خلاصه نمي‌شود، بلكه رضوان و رضايت مندي خداوند از بهشتيان، براي آنان نعمت و هدف بزرگي خواهد بود.بدين‌خاطر مي‌توان نغمه سرداد كه:
باغ بهشت و سايه‌ي طوبي و قصر حور
با خاك كوي دوست، برابر نمي‌كنم.12

پاورقيها:

1. سوره واقعه، 35و36.
2. منهج‌ الصادقين، ج 9، ص 153؛ بحارالانوار، ج16، ص295.
3. بحارالانوار، ج8،ص191؛ كنزالعمال،ج 14،ص454.
4. سوره واقعه، 27ـ37.
5. كنزالعمال، ج 14 ،ص477 ؛ منهج الصادقين، ج9، ص153.
6. سوره بقره،25؛ آل عمران، 15و57.
7. بحارالانوار،ج8،ص139.
8. سوره الرحمن ،56ـ72.
9. مجمع‌البيان في تفسير القرآن،ج 9،ص208.
10. سوره دخان،54؛ طور،20؛ الرحمن،72؛ واقعه،22.
11. كنزالعمال،ج14،ص518.
12. ديوان حافظ،ص216.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:39 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زن در مفاهيم بديع قرآني

زن در مفاهيم بديع قرآني

گفتگو با دكتر منصوري لاريجاني و برداشتي از تفسير راهنماي آيت اللّه‏ هاشمي رفسنجاني

پيام رسا و جان پرور مقام عظماي ولايت به كنگره عظيم حج در سال گذشته طنين خوش آهنگ و دلنوازي بود كه «مسكّن الفؤاد» همه مؤمنين دردآشنا گرديد. تأكيد ايشان بر «ضرورت ابتكار جهت آفرينش مفاهيم نو در منبع لايزال قرآن مجيد» ما را بر آن داشت كه به جست و جو و غواصي در درياي معارف كلام وحي بپردازيم و از آن رو كه رسالتمان ارتقاي كيفي مباحث مرتبط با زنان است، اختصاصا به اين موضوع پرداختيم. و در اين جهت از برخي اشارات متعدد تفسير راهنماي آيت اللّه‏ هاشمي رفسنجاني و همچنين محضر استاد گرانمايه جناب آقاي دكتر منصوري لاريجاني بهره جستيم. حاصل خوشه‏چيني‏مان از خرمن جاويد قرآن ارزاني قرآن باوران و قرآن ياوران باد.

تفاوت اصل آفرينش مفاهيم نو از قرآن كريم با بدعت قرائت‏هاي نوين از قرآن چيست؟ و جايگاه قاعده محكم و متشابه در اين مقوله چيست؟
استاد منصوري لاريجاني:
قرآن كريم هر لحظه منظري نو و جلوه‏اي نوين در چشم‏انداز عاشقانش قرار مي‏دهد. اصلاً قرآن سخن انسان‏ها نيست كه محصور زمان و مكان شود، بلكه كلام خداست و يكي از نشانه‏هاي اعجاز قرآن تازگي و طراوت هميشگي آن است، نه تنها تازه و باطراوت است بلكه همواره لطائف و مفاهيم نو به بشر عرضه مي‏كند. فلذا انسان با هر تحليل عقلاني به قرآن بپردازد با دريايي از مفاهيم و معاني عميق مواجه مي‏شود.
مولاي متقيان حضرت علي عليه‏السلام در نهج‏البلاغه درباره عظمت اعجاز قرآن مي‏فرمايد: «ظاهرُهُ أنيق و باطنه عميق». انيق يعني ظاهر الفاظ و كلمات و نوع چينش آنها در آيات بسيار زيبا و اعجاب آور است به طوري كه از اهل فن و اديب مؤدب دل مي‏برد و در عين حال، باطن او عميق است. يعني قرآن دو بطون و لايه لايه است. انسان هر لايه و طبقه‏اي از معاني را طي مي‏كند مجددا با طبقه‏اي ديگر مواجه مي‏شود. در احاديث ما هفت بطن و بعضا تا هفتاد بطن براي قرآن ذكر كرده‏اند. به قول مولوي:
زير ظاهر باطني هم قاهر است حرف قرآن را مبين كه ظاهر است
مي‏شود در او خردها جمله گم زير آن باطن بود بطن دوم
بنابراين، انسان بايد غواص بحر قرآن شود تا در آن دُرّ معاني را صيد كند والاّ قرائت‏هاي مفهومي و عقلاني صرف نه تنها انسان را محرم قرآن نمي‏كند، بلكه مانع و حجاب معاني هم مي‏شود.
قرآن علاوه بر حوزه معاني و مفاهيم، حوزه محكمات هم دارد، يعني محكمات قللي رفيع و بيّن و روشن هستند و مفاهيم عقل بشري در صراحت آن راهي ندارد. بدين ترتيب، قرائت‏هاي نوين از قرآن در حوزه مفاهيم هستند كه در آئينه محكمات تعريف مي‏شوند.
گزيده تفسير راهنما ذيل آيه 57 از سوره آل‏عمران:
5- قرآن مشتمل بر آيات محكم و متشابه است: «منه آيات محكمات ... و اخر متشهابهات»
6- آيات محكم، اصل و اساس قرآن است: «منه آيات محكمات هن ام الكتاب» به اصل و اساس هر چيز«اُمّ» گفته مي‏شود. (مفردات راغب).
7- آيات محكم قرآن، مرجع فهم و تفسير آيات متشابه است: «منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات» «ام» در لغت عرب به هر چه مرجع چيز ديگري باشد گفته مي‏شود. (روح‏المعاني، ج 3، ص 70)
8- برداشت از آيات متشابه، بدون ارجاع آنها به آيات محكم جايز نيست: «فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه»
9- امكان دستاويز قرار دادن حق در جهت باطل وجود دارد. «فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة»
10- پيوستگي و انسجام آيات محكم قرآن: «منه آيات محكمات هن ام الكتاب» از تعبير به «ام» كه مفرد است، مي‏توان استفاده كرد كه كليه آيات محكم قرآن، پيوسته و داراي انسجام است.
11- افراد منحرف (كج‏انديشان)، دنبال كننده آيات متشابه، براي ايجاد فتنه هستند. «فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة»
12- قلب‏هاي منحرف، منشأ فساد و فتنه هستند. «فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة».
13- سوء استفاده منحرفان از قرآن، در جهت ايجاد فتنه: «فاما الذين في قلوبهم زيغ ما تشابه منه ابتغاء الفتنة»
15- عدم جواز فتنه جويي و تأويل نادرست از قرآن «فاما الذين في قلوبهم زيغ ... ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله»
16- منحرفان، به منظور تأويل محكمات، متشابهات را دنبال مي‏كنند: «فاما الذين في قلوبهم زيغ ... ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله» بنابراين كه ضمير در «تأويله» ارجاع به «ام الكتاب» شود كه عبارت است از آيات محكم.
30- كارايي هر يك از آيات محكم و متشابه، در تربيت انسان: «كل من عند ربنا» هر كدام از آيات محكم و متشابه، ناشي از مقام ربوبيت خدا (من عند ربنا) است. بنابراين هر دو دسته، براي تربيت است.
31- كج‏انديشي و گرايش قلب به باطل ،مانع از ژرف‏نگري در علم است. «فاما الذين في قلوبهم زيغ ... والراسخون في العلم» از مقابله دو گروه (كج‏انديشان و راسخان در علم)، استفاده شده است.
32- وجود معارفي در قرآن كه فهم آن تنها در اختيار گروه خاصي است: «و ما يعلم تأويله الا اللّه‏ والراسخون في العلم».
33- رسوخ در علم، زمينه ايجاد روحيه تسليم در برابر خدا و آيات اوست: «والراسخون في العلم يقولون امنا به»، و همچنين لحن آيه، دلالت بر تسليم ايشان دارد.
34- جز خردمندان، كسي قدرت درك ويژگي‏هاي آيات محكم و متشابه را ندارد: «و ما يذكّر الا اولوالباب» ظاهرا مراد از متعلق «ما يذكّر»، مطالب عنوان شده در همين آيه است.
41- لزوم ايمان توأم با عمل به آيات محكم و ايمان به آيات متشابه بدون مبنا قرار دادن آن براي عمل: «منه آيات محكمات و اخر متشابهات». امام صادق عليه‏السلام : «ان القرآن فيه محكم و متشابه فاما المحكم فنؤمن به و نعمل به و ندين و اما متشابه فنؤمن به ولا نعمل به» و هو قول اللّه‏ تبارك و تعالي: «فاما الذين في قلوبهم....».

اشتراكات زن و زمين (كشتزار) در قرآن و وجه تسميه ازدواج به «ميثاق غليظ» چيست؟
استاد منصوري لاريجاني:
در مورد اشتراك زمين با زن در واژه «حرث» بايد گفت كلمه حرث مصدر است و به معناي زراعت مي‏باشد. نه به معناي زمين. زمين از آن جهت كه حاصلخيز و زنده براي پرورش دانه‏ها و بذرهاست، او را حرث گويند. زن پرورشگاه بذر انسان‏هاست. چنانكه در آيه 223 سوره بقره مي‏خوانيم: «نساءكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّي شئتم». بدين ترتيب مزرعه آدميت است نه تنها آدم، يعني نه تنها تكوين جسم بلكه تعالي روح فرزند هم از زمان صورت‏بندي در رحم مادر آغاز مي‏شود. پس بهتر است حرث را محل تجلي و دميدن روح از ناحيه خدا در انسان بدانيم و اگر زن نباشد قطعا نسل آدمي منقطع مي‏شود. همان طور كه اگر كشتزار نباشد بذري در خاك نشو و نما نمي‏كند. اگر زنان از مجموعه جامعه حذف شوند، هيچ انساني در كره خاكي بر جاي نخواهد ماند. پس «حرث» به مفهوم جديد عبارت است از هويت و جوهر حيات بشريت.
ميثاق غليظ همان عهد و پيماني است كه در هنگام عقد ازدواج از شوهر مي‏گيرند و اين در آيه 21 سوره نساء آمده است: «و اخذن منكم ميثاقا غليظا».
البته انحصار صريح اين حق به زن حكايت از اهميت مقام زن در اسلام دارد، زيرا اسلام مي‏خواهد زن به عنوان زيباترين گوهر خلقت مورد بي‏توجهي مرد قرار نگيرد. از اين جهت، با گرفتن پيمان سخت از مرد او را ملتزم به رعايت حقوق زن مي‏كند. امام باقر عليه‏السلام ميثاق غليظ را پيمان خوش‏رفتاري و مهرباني مرد نسبت به زن مي‏داند.
گزيده‏اي از تفسير راهنما ذيل آيه 223 از سوره بقره:
1- زن، كشتزار بذر انسان است: «نساؤكم حرث لكم»
2- عقيم نبودن، از ويژگي‏هاي زن شايسته و كامل است: «نساءكم حرث لكم». از خصوصيات مهم زن، قابليت بارور شدن او براي بقاي نسل است. بنابراين، چنانچه زن نازا باشد، فاقد اين ويژگي مهم است و طبعا چنين زني از جهت طبيعي كامل نخواهد بود.
3- توالد و تناسل، از فلسفه‏هاي مهم آميزش جنسي است: «نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم اني شئتم و قدموا لانفسكم». اولاً از بين تمامي اهداف آميزش، تنها به توالد و تناسل (حرث) اشاره مي‏كند و ثانيا مراد از جمله «و قدموا لانفسكم»، بنابر نظر برخي از مفسران، فرزند است.
4- جواز آميزش با همسران، به هر صورت و كيفيتي: «نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم اني شئتم» بنابراين كه «اني» به معناي «كيف» باشد.
8- لزوم دقت در انتخاب همسر و مراعات آداب آميزش، براي بوجود آمدن فرزندان صالح: «نساءكم حرث لكم .... و قدموا لانفسكم». دقت كشاورز در انتخاب زمين مورد كشت و نيز سعي تمام در بوجود آوردن شرايطي براي به ثمر نشاندن محصولي عالي، از وجوه مشابهت بين همسر و كشتزار است كه مي‏تواند مورد نظر آيه باشد.
9- لزوم بهره‏گيري از روابط زناشويي و خانوادگي، در جهت ذخيره و تقديم اعمال خير براي آخرت: «فأتوا حرثكم اني شئتم و قدّموا لانفسكم» از اينكه در پي سخن از «حرث» بودن زنان، توصيه به پيش فرستادن اعمال خير شده است استنباط مي‏شود كه زندگي از نظر قرآن بايد در مسير رسيدن به بهره‏هاي اخروي و انجام اعمال نيك قرار گيرد.
13- هشدار الهي به مردان، نسبت به رعايت احكام الهي در محيط خانواده: «نساؤكم حرث لكم... و اتقواللّه‏ واعلموا انكم ملاقوه» امر به تقوا و توجه دادن انسان‏ها به ملاقات خدا (روز پاداش و كيفر) پس از بيان احكامي درباره زندگي، مي‏تواند هشداري باشد به آنان كه احكام الهي را مراعات نمي‏كنند.
گزيده‏اي از تفسير راهنما ذيل آيه 21 از سوره نساء:
8- لزوم پايبندي به تعهدات و پيمان‏ها: «و كيف تأخذونه.... و اخذن منكم ميثاقا غليظا».
9- بازپس‏گيري مهريه زنان، شكستن پيمان محكمي است كه همسران با شوهران خويش بسته‏اند: «وكيف تأخذونه و قدافضي بعضكم الي بعض و اخذن منكم ميثاقا غليظا».
10- برانگيختن وجدان انساني از روش‏هاي قرآن براي ايجاد تعهد نسبت به رعايت پيمان‏هاي زناشويي است: «و كيف تأخذونه .... و اخذن منكم ميثاقا غليظا»
11- مهريه، حقي براي زن در قبال آميزش و پيمان زناشويي است: «و كيف تأخذونه و قدافضي» جمله «وقد افضي» كه كنايه از آميزش است، و جمله «اخذن منكم» كه دلالت بر عقد زناشويي مي‏كند، بيانگر اين است كه زن در قبال آن دو، مالك مهريه است.
12- عقد نكاح پيمان استواري است كه زن از مرد گرفته است: «و اخذن منكم ميثاقا غليظا». امام محمدباقر عليه‏السلام درباره ميثاق در آيه فوق فرمود: «الميثاق، الكلمة التي عقد بها النكاح...».
13- زندگي پسنديده با همسر يا آزاد گذاردن وي با رفتار نيك، پيمان زن از مرد به هنگام ازدواج است: «و اخذن منكم ميثاقا غليظا». از امام محمد باقر عليه‏السلام درباره «ميثاق» در آيه فوق چنين نقل شده است كه: «الميثاق الغليظ، هو العهد المأخوذ علي الزوج حالة العقد من امساك بمعروف او تسريح باحسان».

روش‏شناسي قرآن در حوزه‏مفاهيم مربوط به زن در عرصه خانوادگي و سياسي - اجتماعي چيست و جايگاه ويژه زن در قرآن چگونه تبيين شده است؟
استاد منصوري لاريجاني:
در قرآن كريم، نه در حوزه مفاهيم، بلكه در قالب احكام معين به حقوق خانوادگي و اجتماعي و سياسي زن كاملاً توجه شده است. زن از آنجا كه مظهر عطوفت و مهرباني است به راحتي مي‏تواند بين اعضاي خانواده روابط سالمي برقرار كند و بسياري از مشكلات را با حوصله و خوش رفتاري حل و فصل نمايد. روي گشاده و باز او آتش خشم شوهر را به راحتي خاموش مي‏كند و آثار ناشي از خستگي كار روزانه را از چهره مرد مي‏زدايد و ناسازگاري‏هاي موجود بين فرزندان را به مدارا و همياري مبدل مي‏سازد. به هر حال، دلسوزي و حسن خلق زن به راحتي اركان خانواده را حفظ مي‏كند. به همين دليل، خداوند متعال تأكيد مي‏كند كه زن بايد دامن خود را كه مظهر پاكي، صفا و حريم حفظ اخلاق و روابط صميمي خانواده است به خوبي حفظ كند و نسبت به شوهر فروتن و خوش رفتار باشد: «فالصّالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه‏» زنان در مقابل حقوقي كه خداوند براي آنها مقرر فرموده است بايد نيكوكار و فروتن در مقابل همسر بوده و نگهبان دامان خود و اموال شوهر خويش باشند. اسلام از جهات مهمي به حقوق زن و اعطاي هويت مستقل به او در برابر مرد توجه كرده است. به طوري كه زن مي‏تواند آزادانه در مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي مشاركت داشته باشد و رأي و نظر او در تصميم‏گيري‏هاي مهم سياسي و تدابير اجتماعي در كنار آرا و نظرات مردان قابل توجه است. هيچ كس نمي‏تواند حق مشاركت عمومي و نظرات آنها را زير پا بگذارد يا خواست و عقيده خود را بر آنان تحميل نمايد. نگاهي كوتاه به نقش حضرت زهرا عليها‏السلام در عرصه سياست و دفاع از حريم ولايت و همچنين نقش حضرت زينب عليها‏السلام در ادامه نهضت عاشورا از مصاديق روشن حضور و مشاركت زنان در عرصه سياسي و اجتماعي بحساب مي‏آيند و همچنين تعريف حضور زن در نظام جمهوري اسلامي و حضور فعال آنان در همه عرصه‏ها قابل توجه است. اما روش قرآن و اسلام در تعريف اين حضور منوط به حفظ حرمت و شخصيت معنوي زن است كه زنان مسلمان و حتي ساير زنان عالم بايد بر اين توجه و عنايت الهي همواره شاكر باشند.
از كرامت‏هاي خاص زن اينكه قرآن او را كانون آرامش خانواده و اجتماع مي‏داند «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنواليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون» و از آيات لطف خدا آن است كه براي شما از جنس خودتان جفتي بيافريد كه مايه آرامش و انس و رأفت شما واقع شود و اين براي مردم با فكر، دليل علم و حكمت آشكار حق است.
به راستي حكمت زيباي حق اين است كه اگر زن از بهداشت رواني واخلاقي برخوردار باشد، زندگي آرام و سالمي را بنا مي‏كند و در اعماق وجود مرد و فرزندان بذر مهر و مهرباني مي‏پاشد، به همين دليل، زن از جمله آيات خداوندي محسوب مي‏شود. بدين ترتيب، اگر بگوييم كه زن با ظهور اسلام هويت پيدا كرده و از حقوق فردي و اجتماعي بهره‏مند شده است سخني به عدل و انصاف گفته‏ايم. نگاهي هر چند محدود و مختصر به تاريخ حيات زن و برخورد مكاتب و اقوام گذشته با موجوديت زن، كمّ و كيف ادعاي ما را روشنتر مي‏كند. در دوران توحش، ارزش و منزلت زن در رديف حيوانات اهلي و ابزار كار و توليد بوده است و زماني هم براي ارضاي شهوات و كارهاي پست از او بهره مي‏جستند و در مقابل اين همه كار طاقت فرسا از كمترين حقوق خانوادگي و اجتماعي محروم بود. نه اختياري در خانه و تصرف ثروت داشت و نه نقشي در تربيت فرزندان و نه از نعمت علم و دانش بهره‏مند بود. بلكه همچون ابزاري بي‏اراده در دست مردان اسير بود و به انجام كارهاي مغاير با اقتضاي فطرت خويش مجبور مي‏شد. متأسفانه در دوران قبايل نيمه وحشي اعتقادات شومي نسبت به زن وجود داشت و افراد قبايل عمل به آن را از وظايف مذهبي خود مي‏دانستند. صاحبان و مروّجان اين تفكر نه تنها حقوق و حرمت زن را ناديده مي‏گرفتند، بلكه در اصل وجود زن نيز قضاوتي ناروا داشتند. به طوري كه او را آفريده شيطان مي‏دانستند و روح انساني و آخرتي براي او قائل نبودند و او را مظهر پليدي و ابزار اغواي شيطان مي‏پنداشتند. از اين جهت آزار و اذيت او را بهترين عمل در پيشگاه معبود خويش قلمداد مي‏كردند و به دليل همين تفكر بود كه دختران را زنده به گور مي‏كردند تا دامنه شيطان گسترش نيابد. در كشورهاي اروپايي اگر چه زن انسان شناخته شد اما به شكل ناجوانمردانه‏تري به اسارت جديد گرفتار آمد و همچنان از مزاياي اجتماعي محروم ماند، به طوري كه از حقوق فردي بي‏بهره بود، حق انتخاب شوهر نداشت و هر كسي را كه والدين دختر مي‏پسنديدند او هم به ناچار بايد به شوهري مي‏پذيرفت و حتي تصرفي در اموال و اولاد خود نداشت و در كارهاي سخت محيط خانواده و امور زراعي به عنوان ابزار از او استفاده مي‏شد. «هانري هشتم» طبق فرماني زنان را از مطالعه كتاب مقدس ممنوع داشت و طبق قانوني كه حدود سال 1850 وضع گرديد زنان در شمار اتباع كشور به حساب نمي‏آمدند، حقوق شخصي نداشتند و مالك اموال خود و حتي لباس‏هايي كه به تن داشتند نبودند. در كشورهاي فرانسه و ژاپن اموال موروثي را خاص پسران و در غياب آنها نوادگان و در صورتي كه فرزند ذكور نباشد متعلق به ذكور ديگر طبقات فاميل مي‏دانند و اموالي كه شخص متوفا در اثر كسب و كوشش به دست آورده نيز متعلق به پسران است، ولي در صورتي كه پسري وجود نداشته باشد در اختيار دختران قرار مي‏گيرد. مشروط به اينكه دختران ازدواج نكرده يا از شوهرانشان طلاق گرفته باشند كه اين بر اساس ماده 1970 قانون در ژاپن است، به اين ترتيب دختران سهم الارث ناچيزي دارند. بعد از انقلاب صنعتي و توسعه كارخانه‏ها و دستگاه‏هاي توليدي، صاحبان سرمايه با كمبود نيروي انساني مواجه شدند و نيروي زن را در اين راستا براي تأمين كمبودها بسيار عظيم يافتند. لذا با طرح شعار آزادي زن، زنان را از محيط خانواده به شهرها و مراكز صنعتي كشانيدند. ديري نپاييد كه كار خسته كننده و طاقت‏فرسا در كنار دستگاه‏هاي عظيم صنعتي و استفاده نامشروع و آميزش نارواي مردان، زنان را از هر نوع دلخوشي و سلامت اخلاقي و عاطفي محروم ساخت. شايد همين چند نمونه براي شناخت اوضاع تأسف بار در دنياي گذشته و امروز غرب كافي باشد. با اين زمينه ذهني، اگر به جايگاه زن در اسلام بپردازيم بهتر مي‏توانيم در مورد آنچه اسلام به مظلوم‏ترين قرباني تاريخ بخشيده است قضاوت كنيم. به طوري كه موقعيت زن در اين دو انديشه از عدم است تا وجود، از قعر حقارت است تا قله عزت، از ظلمت است تا نور و بالاخره از بندگي است تا آزادگي. نكته جالب توجه اينكه اسلام در سرزميني پيام آزادي و اصالت زن را بر پيامبرش نازل كرد كه خريد و فروش زن به عنوان بخشي از ابزار و وسايل زندگي امري متداول بود و دختر داشتن در اغلب قبايل عرب براي خانواده‏ها مايه ننگ و سرافكندگي بود و زنده به گور كردن دختران معصوم مايه افتخار و عزت. نفوذ افكار قبايل نيمه وحشي نيز مردان را در تحقير و سركوب زنان تشويق مي‏كرد. در چنين فضايي اسلام ظهور مي‏كند و اولين گام او در احياي حقوق زن و اصالت و تساوي او در خلقت با مردان است. پيامبر گرامي اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از جانب خدا فرياد بر مي‏آورد كه: «پروردگار شما همه را از نفس واحد آفريد و از همان ريشه، نهال وجودي زن را بياراست.» با اين پيام، عملاً به دفاع از حقوق زن در مقابل افكار پوسيده و شومي مي‏پردازد كه زن را مخلوق شيطان دانسته و روح انساني براي او قايل نبودند.
در حالي كه بر اساس قواعد حقوقي حاكم بر خانواده زن جايگاه خاصي دارد كه از جمله آن برخورد خوب و خوش‏رفتاري با آنان است. چنانچه در آيه 19 از سوره نساء مي‏فرمايد: «و عاشروهن بالمعروف». يعني به زنان با احترام برخورد كنيد و حرمت آنان را هيچ گاه نشكنيد. يا مي‏فرمايد مرد بايد حافظ و تكيه گاه مطمئني براي زن باشد: «الرّجال قوّامون علي النساء». اين آيه بدين معنا نيست كه زن در محيط خانه استقلالي نداشته باشد. مفهومش اين است كه قوام زندگي جمعي را بايد بي‏دغدغه براي زن فراهم كرد. همان طور كه زن بر اساس اصل مودّت بايد نيازهاي اخلاقي و عاطفي خانواده را تأمين كند و امانت‏داري و صداقت و حسن خلق از سوي زن، شيرازه خانواده را تشكيل مي‏دهد. محور صلح خانواده، زن است و مردم بايد آن را قدر بدانند و حريم آن را نشكنند. چنان كه در سوره طلاق آن را نهي كرده است: «ولا تمسكوهنّ ضرارا لتعتدوا». از همه مهمتر، قرآن زن را زينت مرد و مرد را زينت زن قلمداد مي‏كند و هويتي يگانه به آنها مي‏بخشد. چنانكه فرمود: «هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنَّ» (بقره - آيه 288).
تأكيد مقام عظماي ولايت در پيام به كنگره عظيم حج ما را بر آن داشت كه به جست و جو در درياي معارف كلام وحي بپردازيم.
به تصريح قرآن مجيد افراد منحرف و كج انديش، آيات متشابه را دنبال مي‏كنند تا ايجاد فتنه نمايند.
زن محل تجلي و دميده شدن روح از ناحيه خدا در انسان است و اگر زن نباشد قطعا نسل آدمي منقطع مي‏شود.
قرآن صراحتا به مردان هشدار مي‏دهد كه نسبت به رعايت احكام الهي در محيط خانواده تقوارا رعايت كنند.
هانري هشتم طبق فرماني زنان را از مطالعه كتاب مقدس ممنوع كرد و طبق قانوني كه حدود سال 1850 وضع شد زنان در شمار اتباع كشورشان به حساب نمي‏آمدند.
تأكيد مقام عظماي ولايت در پيام به كنگره عظيم حج ما را بر آن داشت كه به جست و جو در درياي معارف كلام وحي بپردازيم.
به تصريح قرآن مجيد افراد منحرف و كج انديش، آيات متشابه را دنبال مي‏كنند تا ايجاد فتنه نمايند.
زن محل تجلي و دميده شدن روح از ناحيه خدا در انسان است و اگر زن نباشد قطعا نسل آدمي منقطع مي‏شود.
قرآن صراحتا به مردان هشدار مي‏دهد كه نسبت به رعايت احكام الهي در محيط خانواده تقوارا رعايت كنند.
هانري هشتم طبق فرماني زنان را از مطالعه كتاب مقدس ممنوع كرد و طبق قانوني كه حدود سال 1850 وضع شد زنان در شمار اتباع كشورشان به حساب نمي‏آمدند.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:39 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گزارش کتاب زن در آئینه جلال و جمال

گزارش کتاب زن در آئینه جلال و جمال

نفیسه‌ مشهدی‌نژاد
‌زن‌ در قرآن‌

جناب‌ استاد آیت‌ا جوادی‌ آملی‌ در فصل‌ نخست‌ کتاب‌ «زن‌ در آئینه‌ جلال‌ و جمال» توضیح‌ می‌دهند که‌ در انسان، اصالت‌ با روح‌ است‌ نه‌ بدن، حال‌ آنکه‌ جنسیت، امری‌ بدنی‌ است‌ و روح‌ و حقیقت‌ انسان، جنسیت‌ ندارد. قرآن‌ نیز معلم‌ روح‌ انسانهاست‌ بنابراین‌ شأن‌ زن‌ و مرد در قرآن، تفاوتی‌ از این‌ حیث‌ ندارند. وقتی‌ روح، موجودی‌ مجرد است‌ که‌ مذکر و مؤ‌نث‌ ندارد و در دین‌ نیز سخن‌ از تزکیة‌ روح‌ می‌باشد و قرآن‌ برای‌ تعلیم‌ و تزکیة‌ جان‌ آدمی‌ نازل‌ شده‌ پس‌ اسلام‌ از حیث‌ کمالات، انسان‌ را تقسیم‌ بر دو نکرده‌ و جنسیت‌ را در عرضِ‌ انسانیت‌ قرار نداده‌ است‌ حال‌ آنکه‌ در تفکر غربی‌ ابتدا انسان‌ به‌ دو نوع‌ تقسیم‌ می‌شود گرچه‌ سپس‌ می‌کوشند این‌ دو را در مسائل‌ تعلیم‌ و تربیت‌ کاملاً‌ شبیه‌ بدانند زیرا در تفکر الحادی، حقیقت‌ انسان، همین‌ بدن‌ است‌ و بدن‌ به‌ دو شکل‌ ساخته‌ شده‌ منتهی‌ هر دو شکل‌ را کاملاً‌ مشابه‌ فرض‌ کرده‌ و حکم‌ واحد در هر دو مورد جاری‌ می‌کنند حال‌ آنکه‌ در مکتب‌ الهی، تمام‌ حقیقت‌ انسان، روح‌ اوست‌ و البته‌ بدن‌ نیز ضروری‌ بوده‌ و احکامی‌ دارد. اگر جسم، نقشی‌ در انسانیت‌ انسان‌ بعنوان‌ تمام‌ ذات‌ یا جزء ذات‌ می‌داشت، ممکن‌ بود تفکیک‌ ارزشی‌ میان‌ انسان‌ مذکر و مؤ‌نث، قابل‌ طرح‌ باشد اما قرآن‌ کریم، حقیقت‌ هر انسان‌ را روح‌ او دانسته‌ و بدن‌ را ابزار می‌داند و آن‌ را که‌ فرع‌ است‌ به‌ طبیعت‌ و خاک‌ و گل، و روح‌ را که‌ اصل‌ است‌ به‌ خدا اسناد می‌دهد و می‌فرماید:
«قل‌ الروح‌ من‌ أمر من‌ ربی»

ارزش‌ها تابع‌ جنسیت‌ نیست‌

استاد جوادی‌ آملی‌ در ذیل‌ این‌ عنوان‌ آورده‌اند که‌ قرآن، هیچیک‌ از ارزشها و ضد‌ ارزشها را نه‌ مذکر می‌داند و نه‌ مونث، زیرا بدن، موصوف‌ این‌ اوصاف‌ نیست‌ یعنی‌ بدن، مسلمان‌ یا کافر، عالم‌ یا جاهل، متقی‌ یا فاجر، صادق‌ یا کاذب، محق‌ یا مبطل، فاضل‌ یا رذیل‌ و عزیز یا ذلیل‌ و امین‌ یا خائن‌ نمی‌شود.
«عقل‌ نظری» که‌ وصفش‌ علم‌ و اندیشه‌ است، «دل» که‌ کارش‌ کشف‌ و شهود است‌ و «جان» که‌ وصفش‌ فجور و تقواست، هیچیک‌ نه‌ مؤ‌نث‌ و نه‌ مذکرند. همچنین‌ در مسائل‌ اخلاقی‌ که‌ به‌ «عقل‌ عملی» بازمی‌گردد مانند اراده، خلوص، ایمان، تهذیب، صبر، توکل، و... هیچیک‌ مؤ‌نث‌ یا مذکر یا مخصوص‌ به‌ یکی‌ از آن‌ دو نیستند و اگر «صبر»، جنسیت‌ نداشت‌ در «صابر» نیز مذکر و مؤ‌نث‌ تفاوتی‌ ندارند. بیماریهای‌ روحی‌ و اخلاقی‌ و ضد‌ ارزش‌ها نیز به‌ «دل» نسبت‌ داده‌ می‌شوند که‌ نه‌ نرینه‌ است‌ و نه‌ مادینه.

‌عدم‌ تأثیر جنسیت‌ در خطابات‌ الهی

مؤ‌لف‌ محترم‌ تصریح‌ می‌کنند که‌ دعوت‌ الاهی، هیچ‌ اختصاصی‌ به‌ مردان‌ ندارد و انبیأ که‌ انسانها را به‌ سه‌ اصل‌ مبدأشناسی، معاد شناسی‌ و پیامبر شناسی‌ دعوت‌ نموده‌اند، نه‌ دعوتنامه‌ای‌ برای‌ خصوص‌ مردها فرستاده‌اند و نه‌ زنها را از شرکت‌ در این‌ مراسم‌ محروم‌ داشته‌اند.
قرآن‌ کریم‌ از زبان‌ پیامبر«ص» می‌فرماید:
«أدعوالی‌ الله‌ علی‌ بصیرةٍ‌ أنا و من‌ اتبعنی»
«من‌ و هرکه‌ از من‌ پیروی‌ کرد، دعوت‌ می‌کنیم‌ بسوی‌ خدا از روی‌ بصیرت.»
این‌ دعوت‌ شامل‌ همة‌ انسانهاست. اگر پیامبری‌ دعوتنامه‌ برای‌ مردی‌ به‌ عنوان‌ زمامدار یک‌ کشور می‌نویسد، پیامبر دیگری‌ هم‌ دعوتنامه‌ برای‌ یک‌ زن‌ به‌ عنوان‌ زمامدار کشوری‌ دیگر می‌نویسد. اگر رسول‌ خدا(ص) زمامدارانی‌ را که‌ اتفاقاً‌ مرد بودند به‌ اسلام‌ دعوت‌ کرد، سلیمان(ع) نیز زمامدار زنی‌ را به‌ اسلام‌ فراخواند پس‌ دعوتها عام‌اند و دعوت‌ شده‌ها نیز چنینند و هیچ‌ اختصاصی‌ در کار نیست.

زن‌ در ارزشهای‌ انسانی، مستقل‌ است‌

آیة‌ا جوادی، ادبیات‌ محاوره‌ را از مفاهیم‌ حقوقی‌ تفکیک‌ نموده‌ و تأکید می‌کنند که‌ استعمال‌ ضمیر مذکر، در بسیاری‌ از آیات‌ و روایات، جز مورد احکام‌ خاص‌ صرفاً‌ بدلائل‌ لغوی‌ و ادبی‌ - و نه‌ دلائل‌ جنسیتی‌ - است. در مورد مریم(ع) می‌فرماید:
«صدقت‌ بکلمات‌ رَبها و کتبه‌ کانت‌ من‌ القانتین»
«کلمات‌ پروردگارش‌ را تصدیق‌ نمود و از عبادت‌ پیشگان‌ بود.»
قرآن‌ نمی‌فرماید «کانت‌ من‌ القانتات» زیرا زنی‌ که‌ کلمات‌ الهی‌ را باور دارد و به‌ کتابهای‌ الهی‌ ایمان‌ دارد و اهل‌ قنوت‌ و خضوع‌ است‌ تفاوتی‌ با مردان‌ اهل‌ قنوت‌ ندارد. فرهنگ‌ محاوره، غیر از ادبیات‌ کلاسیک‌ و کتابی‌ است. فرهنگ‌ محاوره، زن‌ تبهکار را نیز، جزء خاطئین‌ می‌شمارد و قرآن‌ کریم‌ بر همین‌ روش‌ در سورة‌ یوسف‌ می‌فرماید:
«و استغفری‌ لذنبک‌ اًنک‌ کنت‌ من‌الخاطئین»
«استغفار کن‌ از گناهت‌ که‌ حقاً‌ تو از خطاکاران‌ بوده‌ای».
این‌ نه‌ بمعنی‌ آن‌ است‌ که‌ «خاطئات» نداریم، بلکه‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ قرآن‌ نیز بر اساس‌ فرهنگ‌ محاوره، سخن‌ می‌گوید. پس‌ قرآن‌ بصراحت‌ می‌فرماید:
اولاً: خطاب‌ ما با جان‌ انسانهاست‌ و جان، نه‌ مذکر است‌ و نه‌ مؤ‌نث.
ثانیاً: جنسیت‌ به‌ تن‌ آدمی، مربوط‌ است‌ و تن، محل‌ فضائل‌ و معارف‌ نیست.
ثالثاً: وقتی‌ قرینه‌ای‌ خاص‌ در کلام‌ نباشد، کلام‌ خداوند را براساس‌ فرهنگ‌ محاوره‌ حمل‌ می‌کنیم.
رابعاً: هنگام‌ سخن‌ گفتن‌ راجع‌ به‌ تودة‌ «ناس» - مجموع‌ زن‌ و مرد - نمی‌گوئیم‌ «مردها و زنها قیام‌ کردند یا مردها و زنها رأی‌ دادند» بلکه‌ می‌گوئیم: «مردم‌ قیام‌ کردند و رأی‌ دادند.» این‌ فرهنگ‌ محاوره‌ و عرف‌ گفتگو است‌ و بمعنی‌ مذکرگرائی‌ نیست.

‌زن‌ و مقام‌ خلافت

ایشان‌ می‌پرسند که‌ بالاترین‌ مقام‌ انسانی‌ که‌ مقام‌ خلافت‌ و خلیفة‌ا بودن‌ است‌ آیا مخصوص‌ مرد است؟ یا خلافت، مخصوص‌ مرد نیست‌ ولی‌ مردان‌ قادر به‌ تحصیل‌ خلافت‌ شده‌اند و زنان‌ نشده‌اند؟ و یا اینکه‌ خلافت، مشروط‌ به‌ هیچ‌ جنسیتی‌ نیست‌ و آنان‌ که‌ خلیفة‌ا شدند، انسانیت‌ آنها باعث‌ خلیفة‌اللهی‌ آنان‌ بوده‌ است‌ نه‌ مرد بودن‌شان؟ بعبارت‌ دیگر، مرد، خلیفه‌ نشده‌ اما کسیکه‌ خلیفه‌ خدا شده، بدن‌ مردانه‌ داشته‌ است.
قرآن‌ کریم‌ می‌فرماید: «انی‌ جاعلٌ‌ فی‌الارض‌ خلیفةً» من‌ در زمین‌ جانشینی‌ قرار دهنده‌ام.
مقام‌ خلیفة‌ا، مقام‌ انسانیت‌ است‌ نه‌ مقام‌ مردان. محور تعلیم‌ و تعلم‌ نیز جان‌ آدمی‌ است، نه‌ بدن‌ او و نه‌ مجموع‌ جان‌ و بدن. آن‌ که‌ عالمِ‌ می‌شود، روح‌ است‌ و روح، نه‌ مذکر است‌ و نه‌ مؤ‌نث. آن‌ که‌ عالم‌ به‌ اسمأ الهی‌ است، جان‌ است‌ نه‌ تن. در نتیجه، آن‌ که‌ معلم‌ فرشته‌هاست، جان‌ آدمی‌ است‌ نه‌ تن، و مسجود ملائکه‌ نیز جان‌ است‌ نه‌ جسم‌ و جنسیت.

‌زنان‌ الگو در قرآن

نویسنده‌ محترم‌ سپس‌ به‌ زنانی‌ که‌ در قرآن‌ به‌عنوان‌ الگو برای‌ همة‌ بشریت‌ معرفی‌ شده‌اند، اشاره‌ می‌کند:
‌اهتمام‌ قرآن‌ به‌ شخصیت‌ زن: در ایام‌ نزول‌ قرآن، زن‌ مورد تکریم‌ و احترام‌ نبود و قرآن‌ کریم‌ بیش‌ از حد‌ توقع‌ و انتظار افکار عمومی‌ بر بزرگداشت‌ و احترام‌ به‌ زن، تکیه‌ نموده‌ و در تمام‌ شئون‌ زندگی‌ برای‌ او سهمی‌ قائل‌ شد و تصریح‌ به‌ یگانگی‌ او با مرد در مقام‌ انسانیت‌ فرمود.
‌فاطمه(ع) کلمة‌ ا: همانگونه‌ که‌ خورشید وجود حضرت‌ امیر - سلام‌الله‌ علیه‌ - بر عالم‌ انسانی، می‌تابد حضرت‌ زهرا(ع) نیز می‌تابد و اگر فاطمه‌ زهرا(ع) معروف‌ شده‌اند، نه‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ زن‌ تنها در حضرت‌ زهرا(ع) خلاصه‌ شده‌ بلکه‌ به‌ این‌ دلیل‌ است‌ که‌ ایشان‌ دیگران‌ را تحت‌الشعاع‌ خود قرار داده‌ است. در بین‌ زنان‌ حضرت‌ فاطمه‌ - صلوات‌ الله‌ علیها- اشتهار یافت‌ وگرنه‌ زنان‌ فراوانی‌ بودند که‌ هم‌ از عصمت‌ برخوردارند و هم‌ از کمال‌ متعارف‌ و فوق‌ متعارف، ولیکن‌ علت‌ درخشش‌ حضرت‌ زهرا(ع) در بین‌ زنان، همان‌ است‌ که‌ حضرت‌ علی(ع) در بین‌ اولیأ الاهی‌ می‌درخشد.
‌یوسف‌ و مریم، دو مظهر عفت: قرآن‌ کریم‌ در مقام‌ بیان‌ قوة‌ جاذبه‌ و معرفی‌ ملکة‌ «عفاف»، هم‌ از مرد و هم‌ از زن‌ مثال‌ می‌آورد. اما آیا مرد در این‌ صحنه، عفیفانه‌ تر تجلی‌ نموده‌ یا زن؟
یوسف‌ صدیق(س) و حضرت‌ مریم(س) مزایای‌ ارزشی‌ فراوانی‌ داشتند. قرآن‌ نقل‌ می‌کند یوسف‌ مبتلا شد و در اثر عفاف، نجات‌ یافت. مریم‌ نیز امتحان‌ شد و در پرتو عفاف، ارتقأ یافت‌ اما توصیف‌ قرآن‌ از این‌ دو معصوم(ع) کمی‌ متفاوت‌ است: هنگامی‌ که‌ یوسف(ع) آزمون‌ می‌شود، تعبیر می‌فرماید:
«همَّت‌ به‌ وهَم‌ بها لولا أن‌ رأی‌ برهان‌ ربه»
«آن‌ زن‌ قصد او کرد و او نیز اگر برهان‌ پروردگار را ندیده‌ بود، آهنگ‌ او می‌کرد.»
زن‌ مصری، همت‌ گماشت‌ و تعقیب‌ یوسف(ع) کرد ولی‌ یوسف‌ صدیق(ع)، نه‌ تنها مرتکب‌ حرام‌ نشد و مقدمات‌ حرام‌ را آماده‌ نکرد بلکه‌ اساساً‌ قصد و همت‌ فساد از ناحیة‌ یوسف‌ در میان‌ نبود:
«اِ‌لا‌ عبادک‌ منهم‌ المخلصین»
بنابراین، به‌ اعتراف‌ شیطان، یوسف‌ صدیق، منزه‌ از این‌ گزند بود چرا که‌ مفتریان‌ نیز که‌ دامن‌ پاک‌ یوسف‌ را متهم‌ کردنده‌ بودند، سرانجام‌ اعتراف‌ نمودند و گفتند:
«الاَّن‌ حصحص‌ الحق‌ أنا راودته‌ عن‌ نفسه»
«اکنون‌ حق‌ پایدار گشت، من، از او کام‌ خواستم.»
خداوند نیز به‌ نزاهت‌ و قداست‌ یوسف(ع) شهادت‌ داد و فرمود: نه‌ تنها یوسف‌ به‌ طرف‌ بدی‌ نرفت‌ بلکه‌ بدی‌ هم‌ به‌ طرف‌ یوسف‌ نرفت:
«کذلک‌ لنصرف‌ عنه‌ السوءَ‌ و الفحشأ»
«این‌گونه‌ بدی‌ و پلیدی‌ را از او برگردانیم.»
اما حضرت‌ مریم(ع) از لحاظ‌ ملکة‌ «عفاف»، یا هم‌ سطح‌ یوسف‌ صدیق(ع) - که‌ خدا از او بعنوان‌ عبد مخلَص‌ یاد کرد (من‌ عبادنا المخلَصین) - و یا از او بالاتر است. زیرا وقتی‌ عفاف‌ مریم(ع) مطرح‌ می‌شود، سخن‌ از «همت‌ به‌ وهمَّ‌ بها لولا أن‌ رأی‌ برهان‌ ربه» نیست‌ و نمی‌فرماید که‌ اگر مریم(ع)، دلیل‌ الهی‌ را مشاهده‌ نمی‌کرد، مایل‌ به‌ عمل‌ خلاف‌ عفت‌ می‌شد:
«قالت‌ انی‌ أعوذ بالرحمن‌ منک‌ اًن‌ کنت‌ تقیاً»
«مریم‌ گفت: اگر پرهیزکاری، از تو پناه‌ به‌ خدای‌ رحمان‌ می‌برم.»
یعنی‌ نه‌ تنها میل‌ نکرد بلکه‌ آن‌ فرشته‌ را نیز که‌ به‌ صورت‌ بشر بر او ظاهر شده‌ است‌ نهی‌ از منکر می‌کند و می‌گوید: اگر با تقوایی، دست‌ به‌ این‌ عمل‌ نزن. مریم(ع) به‌ فرشتة‌ متمثل‌ می‌فرماید: من‌ دستم‌ بسته‌ است، تو هم‌ دستت‌ را ببند. آیا این‌ تعبیر، لطیف‌تر از تعبیر یوسف«ع» نیست؟

زن‌ و دفاع‌ از دین‌

استاد سپس‌ به‌ نقش‌ فعال‌ زنان‌ صالح‌ در جهاد دینی‌ علیه‌ کفر و ظلم‌ و حضور در عرصة‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ اشاره‌ می‌کنند. قرآن‌ کریم‌ در مبارزه‌ علیه‌ ستم، مردانی‌ را به‌ عنوان‌ الگو ارائه‌ داده‌ اما آنچه‌ در جریان‌ مبارزه‌ با ستم‌ فرعونی‌ مطرح‌ می‌شود، مبارزات‌ زنان‌ است. قرآن‌ کریم‌ از سه‌ زن‌ که‌ موسی‌ «ع» را از کشته‌ شدن‌ حفظ‌ نموده‌ و تربیت‌ کردند بعنوان‌ نمونه‌ یاد می‌کند. مادر موسی، خواهر موسی‌ و زن‌ فرعون، این‌ سه‌ زن‌ با حاکمیت‌ سیاسی‌ مبارزه‌ کردند تا این‌ مرد بزرگ‌ پرورش‌ یافت‌ و تاریخ‌ را دگرگون‌ کرد.
قرآن‌ می‌فرماید: «أوحیناالی‌ أُم‌ موسی». از یکسو وقتی‌ مادر موسی(ع) فرزند را به‌ دستور الهی‌ به‌ دریا انداخت، به‌ خواهر موسی‌ گفت: این‌ جعبه‌ را تعقیب‌ کن‌ «و قالت‌ لاُخته‌ قصیه» از سوی‌ دیگر همسر فرعون‌ گفت:
«ولا تقتلوه‌ عسی‌ أن‌ ینفغنا أو نتخذه‌ ولداً»
«نکشید او را شاید سودی‌ به‌ ما رساند یا او را به‌ فرزندی‌ بگیریم.»
بدنبال‌ جعبه‌ تا قصر فرعون‌ رفتن، کار آسانی‌ نیست. آسان‌ نبود که‌ مادری‌ به‌ دخترش‌ بگوید، این‌ جعبه‌ را در این‌ شرائط‌ خطرناک، تعقیب‌ کن‌ و اگر به‌ خانة‌ فرعون‌ هم‌ رفت‌ با آن‌ برو و پیشنهاد دایه‌ را طرح‌ کن:
«هل‌ أدلکم‌ علی‌ أهل‌ بیت‌ یکفلونه‌ لکم‌ و هم‌ له‌ نا صحون»
«آیا راهنمایی‌ کنم‌ شما را به‌ خانواده‌ای‌ که‌ او را برای‌ شما نگه‌ دارند و دلسوزش‌ باشند؟»
در آن‌ روز هر زن‌ شیرده‌ را شناسائی‌ می‌کردند تا اگر نوزاد او پسر باشد، اعدام‌ شود. در چنین‌ وضعیتی، پیشنهاد و معرفی‌ یک‌ زن‌ شیرده، امر عادی‌ نیست‌ بلکه‌ قدم‌ نهادن‌ در عرصه‌ خطر و روبرو شدن‌ با مرگ‌ و اعدام‌ بود. علاوه‌ بر این‌ که‌ مادر شدنِ‌ مادر موسی(ع) نیز مخفیانه‌ بود و به‌ هر حال‌ فرعونیان‌ از نوزاد و جنسیت‌ آن‌ سئوال‌ می‌کردند. پس‌ کاری‌ عادی‌ نبود که‌ خواهر موسی(ع) به‌ عهده‌ بگیرد و کار کوچکی‌ نبود که‌ مادر موسی(ع) چنان‌ دستوری‌ را بدهد. پیشنهاد زن‌ فرعون‌ نیز پیشنهاد سهلی‌ نبود که‌ با خون‌ آشام‌ترین‌ مرد عصر به‌ سر می‌برد. زنان‌ ممتازترین‌ رسالت‌ را برای‌ حفظ‌ ادیان‌ ابراهیمی‌ عهده‌دار بودند و در قلمروی‌ علم‌ نیز زنان‌ در حد‌ مردان، جزء کلمات‌ الهی‌ بودند که‌ آدم(ع) را از بُعد الاهی‌ نجات‌ دادند و زمینة‌ قبول‌ توبة‌ او را فراهم‌ آوردند. بنابراین‌ هیچ‌ قوای‌ روحی‌ وجود ندارد که‌ در آن‌ صرفاً‌ مردان‌ پیشتاز بوده‌ و زنان‌ سهمی‌ نداشته‌ باشند پس‌ اولاً‌ باید زن‌ موقعیت‌ خویش‌ را درک‌ کند و ثانیاً‌ دیگران‌ به‌ این‌ موقعیت، حرمت‌ بنهند و ثالثاً‌ امکانات‌ را فراهم‌ بکنند آنگاه‌ ارزیابی‌ شود که‌ در میدان‌ آزمون‌ چه‌ اندازه، زن‌ می‌تواند موفق‌ بشود و چه‌ اندازه‌ مرد می‌تواند پیشرفت‌ کند.

‌مقام‌ والای‌ مادر در قرآن

در نوع‌ دستوراتی‌ که‌ اسلام‌ به‌ زن‌ و مرد می‌دهد، در عین‌ حال‌ که‌ راه‌ مشترکی‌ برای‌ هر دو قائل‌ است، راه‌ اختصاصی‌ هر یک‌ را هم‌ از نظر دور نمی‌دارد. وقتی‌ احترام‌ به‌ پدر را بازگو می‌کند برای‌ گرامیداشت‌ مقام‌ زن، نام‌ «مادر» را جداگانه‌ و مستقلاً‌ طرح‌ می‌کند. قرآن‌ کریم، احسان‌ به‌ پدر و مادر را در کنار عبادت‌ حق، به‌ عظمت‌ یاد می‌کند: «أن‌ اشکرلی‌ ولوالدیک» شکرگزار من‌ و پدر و مادرت‌ باش.
اما پس‌ از همة‌ تجلیل‌های‌ مشترک‌ از زحمات‌ «مادر» سخن‌ می‌گوید نه‌ پدر:
«و وصینا الانسان‌ بوالدیه‌ احساناً‌ حملته‌ أُمه‌ کُرهاً‌ و وضعته‌ کرهاً‌ و حمله‌ و فصاله‌ ثلاثون‌ شهراً»
و از زحمات‌ سی‌ ماهة‌ مادر سخن‌ می‌گوید که: «دوران‌ بارداری، زایمان‌ و دوران‌ شیرخوارگی‌ برای‌ مادر دشوار است» و همه‌ را به‌ عنوان‌ شرح‌ خدمات‌ مادر ذکر می‌کند. و حتی‌ اشاره‌ای‌ به‌ پدر در عرض‌ مادر نمی‌رود.

‌وظایف‌ پرورشی‌ زن

بخش‌ مهمی‌ از مسئولیتهای‌ پرورشی‌ به‌ عهدة‌ مادر است‌ که‌ پدر از آن‌ محروم‌ است. زن‌ حد‌اقل، سی‌ماه‌ بار مسئولیتهائی‌ مهم‌ را می‌کشد دین، وظایف‌ و راهنمایی‌هایی‌ در ظرف‌ سی‌ ماه‌ برای‌ مادر مقدر نموده‌ و با او سخن‌ گفته‌ است. این‌ سی‌ماه‌ عبارت‌ است‌ از: حد‌اقل‌ دوران‌ حمل، شش‌ ماه‌ - و اکثر آن‌ نه‌ ماه‌ - و دو سال‌ دوران‌ شیرخوارگی‌ کودک، که‌ روی‌ هم‌ سی‌ ماه‌ می‌شود.
«و الوالدات‌ یرضعن‌ أولادهن‌ حولین‌ کاملین» «و مادران‌ شیرمی‌دهند فرزندانشان‌ رادوسال‌ کامل.»
در این‌ سی‌ ماه‌ که‌ مستقیماً‌ کودک‌ از مادر تغذیه‌ می‌کند، مادر عملاً‌ مسئول‌ حیات‌ دو نفر است‌ و دو تکلیف‌ دارد اما پدر تنها در اصل‌ نطفه، موظف‌ است‌ که‌ حلال‌ بخورد و اگر بعد مبتلا به‌ حرام‌ شد، ارتباط‌ تنگاتنگی‌ با پرورش‌ کودک‌ ندارد زیرا غذای‌ حرام‌ پدر در جهاز گوارشی‌ پدر هضم‌ می‌شود اما غذای‌ مادر در دستگاه‌ گوارشی‌ او تبدیل‌ به‌ شیر می‌شود و کودک‌ مستقیماً‌ از آن‌ تغذیه‌ می‌کند. او موظف‌ است‌ به‌ کودک، شیر حلال‌ دهد و برای‌ همین‌ منظور خود نیز حلال‌ بخورد. این‌ در مورد تغذیه‌ جسمانی‌ است‌ اما در مورد غذای‌ روحانی‌ نیز چنین‌ است. اگر مرد خاطرة‌ بد، خیال‌ و هوس‌ بدی‌ در سر بپروراند خود را می‌سوزاند. خیال‌ گناه‌ و خاطرة‌ تلخ‌ در درون‌ مرد، علیه‌ خود اوست‌ اما خیال‌ باطل‌ و حرام‌ و اندیشة‌ گناه‌ و خاطرات‌ تلخ‌ برای‌ زن‌ علیه‌ دو نفر خواهد بود. آیا این‌ نشانة‌ عظمت‌ زن‌ نیست؟ خداوند به‌ زن‌ فرمود: مسئولیت‌ تو در حفظ‌ خاطرات‌ و اندیشه‌ها و افکار و عقاید و اخلاقیات‌ بیش‌ از مرد است. مرد، یک‌ نفر را می‌سوزاند و تو دو نفر را. تو مسئول‌ دو نفر هستی‌ از این‌ روی‌ مراقب‌ افکار و اندیشه‌هایت‌ باش‌ زیرا که‌ بسیاری‌ مسائل‌ از راه‌ اندیشه‌ به‌ فرزند می‌رسد.
اگر مادری‌ بداند که‌ اندیشه‌های‌ او در شخصیت‌ کودک‌ اثر می‌گذارد، اندیشه‌ و بینش‌ خود را تعالی‌ بیشتری‌ می‌بخشد. وظیفه‌ مادر تنها این‌ نیست‌ که‌ با وضو، کودک‌ را شیر دهد و وقتی‌ پستان‌ در دهان‌ کودک‌ می‌گذارد «بسم‌الله» بگوید، این‌ نیز مهم‌ است‌ اما اینها عبادتهای‌ ظاهری‌ است. دین‌ می‌فرماید اندیشه‌های‌ خود را نیز مواظب‌ باش، همان‌گونه‌ که‌ به‌ مرد می‌گوید: هنگام‌ ارتباط‌ با زن، به‌ فکر نامحرمی‌ که‌ در خیابان‌ دیدی، نباش‌ چون‌ خداوند آگاه‌ می‌باشد. بنابراین‌ مسئولیت‌ زن‌ در این‌ سی‌ماه‌ به‌ مراتب‌ بیش‌ از مرد است‌ و هر که‌ مسئولیتش‌ بیشتر باشد در صورت‌ عمل‌ به‌ آن، قرب‌ و توجهش‌ به‌ خدا بیشتر و موفق‌تر است. هرکس‌ مسئولیت‌ بیشتری‌ دارد اگر به‌ تکلیف‌ خود با دید تکریم‌ بنگرد، به‌ خدا نزدیکتر است. چه‌ کسی‌ وارد بهشت‌ شده‌ تا ببیند مقام‌ زن‌ کمتر از مقام‌ مرد است؟ انسان‌ نباید در حوزة‌ اسلامی‌ به‌ سر ببرد و عینک‌ بر چشم‌ غرب‌ داشته‌ باشد. انسان‌ باید در برج‌ بلندی‌ بایستد و گذشته‌ دور و آیندة‌ نامحدود را در نظر داشته‌ باشد آنگاه‌ ببیند در این‌ مسیر نامحدود، زن‌ موفق‌تر است‌ یا مرد؟ زن‌ اگر موفق‌تر از مرد نباشد کمتر از مرد نیز نیست.

زن‌ در عرفان‌
‌نبوت‌ و رسالت‌

استاد جوادی‌ در فصل‌ دوم‌ کتاب‌ در بحث‌ از مقامات‌ عرفانی‌ و ولایت‌ باطنی‌ در زن، ابتدأ مسئله‌ «پیامبری‌ و زن» را به‌ بحث‌ گذارده‌ و می‌فرمایند گرچه‌ زن‌ صاحب‌ شریعت‌ نداشته‌ایم‌ - که‌ یک‌ مأموریت‌ اجرایی‌ است‌ - اما باید دانست‌ که‌ بعد از ختم‌ نبوت‌ تشریعی‌ و پایان‌ پذیرفتن‌ رسالت‌ تشریعی، این‌ راه‌ برای‌ همگان‌ اعم‌ از زن‌ و مرد بسته‌ شده‌ است‌ و از این‌ رهگذر قرنهاست‌ که‌ هیچ‌ ثمره‌ای‌ بر این‌ تفاوت‌ مترتب‌ نیست‌ و آنان‌ که‌ قصد بیرون‌ کردن‌ زنان‌ از صحنة‌ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی‌ اقتصادی‌ را دارند هیچ‌ بهانه‌ای‌ از این‌ حیث‌ در دست‌ ندارند زیرا اگر محرومیت‌ از رسالت‌ تشریعی، نقص‌ است‌ مرد نیز چون‌ زن‌ بعد از ختم‌ نبوت‌ از آن‌ محروم‌ است‌ و اگر برخورداری‌ از پشتوانة‌ اصیل‌ نبوت‌ یعنی‌ «ولایت»، ارزش‌ است‌ زن‌ نیز همچون‌ مرد از این‌ کرامت‌ برخوردار است‌ و اگر تقسیم‌ کار اجرائی‌ بدون‌ اختلاط‌ زن‌ و مرد و تماس‌ نامحرمانه‌ مطرح‌ است‌ زن‌ نیز ذی‌حق‌ است‌ و اگر سخن‌ از اختلاط‌ و تماس‌ ناصواب‌ و برخورد نامشروع‌ است‌ مرد نیز چون‌ زن‌ از این‌ کار منع‌ شده‌ است‌ و اگر تقسیم‌ عادلانة‌ سمت‌ اجرایی‌ با در نظر گرفتن‌ استعدادها و ارزیابی‌ خصوصیت‌ هر یک‌ از این‌ دو صنف، مورد نظر است‌ هر کدام‌ به‌نوبة‌ خود توان‌ مسئولیتهای‌ مناسب‌ خود را دارند و البته‌ در کارهای‌ اجرایی‌ سنگین، مرد وظایف‌ بیشتری‌ بر عهده‌ دارد و این‌ به‌ معنی‌ قُرب‌ بیشتر مردان‌ به‌ خداوند نیست.

‌‌زنان‌ و مقام‌ خلیفة‌ اللهی

در پاسخ‌ این‌ سؤ‌ال‌ که‌ اگر انسان، خلیفة‌الله‌ است‌ و مقام‌ انسانیت، منزه‌ از جنسیت‌ است‌ چرا در بین‌ مردان، افراد بیشتری‌ به‌ این‌ مقام‌ راه‌ یافته‌اند ولی‌ در بین‌ زنان‌ افراد کمتری‌ به‌ این‌ مقام‌ رسیده‌اند؟
استاد پاسخ‌ می‌دهند:
اولاً‌ بسیاری‌ از زنان‌ هستند که‌ فضائلشان‌ در تاریخ‌ ثبت‌ نشده‌ است.
ثانیاً‌ ذکر نام‌ چهار زن‌ برگزیده‌ در قرآن‌ بمعنای‌ انحصار در ایشان‌ نیست.
ثالثاً‌ اگر جامعه‌ رشد داشته‌ باشد، می‌کوشد امکانات‌ ترقی‌ و سعادت‌ را در اختیار هر دو صنف‌ قرار بدهد و اگر عقب‌ افتاده‌ است‌ نباید تحجر فکری‌ جامعه‌ را به‌ پای‌ مذهب‌ نوشت‌ چرا که‌ مذهب‌ راه‌ را برای‌ هر دو صنف‌ باز کرده‌ و هیچ‌ کمالی‌ را مشروط‌ به‌ مردانگی‌ نکرده‌ است‌ و اگر چند مورد کار اجرائی‌ سنگین‌ را بر دوش‌ مرد نهاده‌ است، یک‌ تکلیف‌ است‌ نه‌ امتیاز. قرآن‌ همانگونه‌ که‌ در بدو پیدایش‌ انسان، سخن‌ را در محور خلافت‌ شروع‌ کرده‌ است‌ و خلافت، زن‌ و مرد ندارد در پایان‌ پیدایش‌ و در انجام‌ عالم‌ نیز وقتی‌ مسأله‌ معاد، مواقف‌ قیامت، برزخ‌ و حشر، سؤ‌ال‌ و جواب‌ و کتاب‌ و توزیع‌ اعمال‌ و عبور از صراط‌ و کوثر و مانند آن‌ را مطرح‌ می‌کند، هیچ‌گاه‌ بین‌ زن‌ و مرد فرقی‌ نمی‌گذارد و در همة‌ این‌ موارد زن‌ و مرد با هم‌ هستند.
دین‌ برای‌ زن، حساب‌ خاصی‌ قائل‌ است. روایتی‌ از امام‌ ششم(ع) نقل‌ شده‌ که‌ زن‌ اگر خواست‌ تسبیح‌ بگوید با انگشتانش‌ بگوید: «فانهن‌ مسؤ‌ولات». شاید چنین‌ دستوری‌ دربارة‌ مرد نباشد که‌ با انگشت‌ تسبیح‌ بگوید می‌فرماید زیرا این‌ سرانگشتان‌ در قیامت، مورد سؤ‌ال‌ واقع‌ خواهند شد. این‌ عنایتی‌ از سوی‌ خدا نسبت‌ به‌ زن‌ است‌ که‌ با انگشت‌ خود عدد تسبیح‌ را بشمارد تا انگشت‌ او نیز عبادت‌ کند، آنگاه‌ دیگر با این‌ دست‌ معصیت‌ نمی‌کند. اسلام‌ اصرار دارد که‌ زن‌ با تمام‌ اعضای‌ بدنش‌ بندة‌ حق‌ باشد و به‌ همین‌ دلیل‌ او را چند سال‌ قبل‌ از مرد، مورد عنایت‌ قرار داده‌ و زودتر مکلف‌ کرده‌ است. بارگاهی‌ را تصور کنید که‌ بدون‌ اذنِ‌ ورود نمی‌توان‌ در آن‌ وارد شد. اگر در آن‌ بارگاه‌ رفیع، زن‌ را شش‌ سال‌ زودتر از مرد راه‌ دهند معلوم‌ می‌شود که‌ زن‌ پیش‌ از مرد مورد عنایت‌ صاحب‌ بارگاه‌ قرار گرفته‌ است. اگر از این‌ شواهد، عظمت‌ زن‌ و برتری‌ او نسبت‌ به‌ مرد را استنباط‌ نکنیم‌ لااقل‌ بدیهی‌ است‌ که‌ دین، عنایت‌ خاصی‌ به‌ زن‌ دارد. البته‌ زنان‌ باید موقعیت‌ خود را درک‌ کنند چرا دین‌ صریحاً‌ به‌ مرد می‌گوید تو برو و شش‌ سال‌ دیگر هم‌ بازی‌ کن‌ و بعد بیا، ولی‌ زن‌ را به‌ حضور می‌پذیرد. مثل‌ آنکه‌ در مجمع‌ علمی‌ به‌ کودکان‌ نابالغ‌ می‌گویند بروید بازی‌ کنید، اینجا جای‌ شما نیست‌ اما بزرگترها را راه‌ می‌دهند. آیا این‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ زن‌ ناقص‌ است؟ یا برای‌ آن‌ است‌ که‌ زن‌ ریحانه‌ است‌ و این‌ گل‌ فقط‌ باید به‌ دست‌ باغبان‌ باشد و باغبان‌ این‌ گل‌ فقط‌ خداوند است.

‌مقامات‌ عرفانی‌ زن‌

زنانی‌ که‌ دارای‌ ذوق‌ عرفانی‌ بوده‌اند و آن‌ ذوق‌ توسط‌ اسلام‌ شکوفا شده‌ و جملات‌ و کلمات‌ بلند عرفانی‌ بیان‌ کرده‌ و یا اشعار ارزشمندی‌ سروده‌اند، در تاریخ‌ فراوان‌ است‌ که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ از رابعة‌ شامیه، رابعة‌ بصریه‌ عدویه‌ و رابعه‌ دختر اسماعیل‌ نام‌ برد. در شرح‌ حال‌ رابعه‌ دختر اسماعیل‌ آمده‌ که‌ وقتی‌ حالی‌ به‌ او دست‌ می‌داد، اهل‌ بهشت‌ را می‌دید و می‌گفت: «رأیت‌ أهل‌ الجنة‌ یذهبون‌ و یجیئون‌ و ربما رأیت‌ حورالعین‌ یستترن‌ منی‌ بأکمامهن.»
و همان‌ طوری‌ که‌ گاهی‌ مردان‌ به‌ جایی‌ می‌رسند که‌ خود را از ائمه‌ (ع) مستور می‌دارند، همچنین‌ بعضی‌ فرشته‌ها به‌ جایی‌ می‌رسند که‌ خود را از اولیای‌ الهی‌ که‌ مردند می‌پوشانند زنان‌ نیز گاهی‌ به‌ جایی‌ می‌رسند که‌ حوریها خود را از آنها می‌پوشانند. زنان‌ بهشتی‌ از حوریها بالاترند، و این‌ پایگاه‌ واقعی‌ زن‌ است. اگر کسی‌ توهم‌ کند که‌ بعضی‌ محدودیتهای‌ اجرایی‌ نمی‌گذارد زن‌ به‌ این‌ پایگاههای‌ برتر برسد، توهمی‌ بیهوده‌ است.

‌زن‌ و برهان‌
‌‌تفاوت‌ زن‌ و مرد به‌ حسب‌ علل‌ درونی‌ و بیرونی

استاد در فصل‌ سوم‌ کتاب‌ به‌ توان‌ استدلالی‌ و برهانی‌ زن‌ پرداخته‌ و ابتدأ به‌ سنخ‌شناسی‌ تفاوتها می‌پردازند. بین‌ زن‌ و مرد تفاوتهای‌ مختصری‌ در این‌ خصوص‌ وجود دارد. شاید برای‌ بعضی‌ اوصاف‌ نفسانی، مقدمات‌ و ابزاری‌ لازم‌ باشد که‌ در مغز مرد بیشتر وجود دارد و برای‌ نیل‌ به‌ برخی‌ کمالات‌ انسانی‌ دیگر ابزاری‌ ضروری‌ باشد که‌ در دستگاه‌ مغز زن‌ بیشتر یافت‌ می‌شود بنابراین‌ اگر کسی‌ رابطه‌ بین‌ همة‌ فضائل‌ نفسانی‌ و ذرات‌ ماده‌ را بررسی‌ نموده‌ و کاملاً‌ برای‌ او روشن‌ شود که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ هر فضیلت‌ خاص‌ چه‌ قسمتی‌ از بخشهای‌ مغزی‌ لازم‌ است، آنگاه‌ می‌تواند اد‌عا کند که‌ چون‌ بین‌ دستگاه‌ مغز زن‌ و مرد تفاوت‌ است‌ در نتیجه، مقام‌ زن‌ از مقام‌ مرد نازلتر است‌ در حالی‌ که‌ اقامة‌ این‌ دلیل‌ دشوار و نشدنی‌ و این‌ اد‌عا بدون‌ دلیل، قابل‌ قبول‌ نیست. بنابراین‌ چون‌ از نظرعوامل‌ و علل‌ بیرونی، تفاوتی‌ نیست‌ و راهی‌ هم‌ برای‌ حکم‌ به‌ تفاوت‌ در علل‌ و عوامل‌ درونی‌ وجود ندارد یا لااقل‌ حکم‌ به‌ تفاوت، مشکل‌ است‌ پس‌ بهیچوجه‌ نمی‌شود گفت: مرد بر زن، فضیلتی‌ ارزشی‌ دارد.

‌تفاوت‌ عقلی‌ بین‌ زن‌ و مرد

گاهی‌ گفته‌ می‌شود که‌ عقل‌ مرد بیش‌ از عقل‌ زن‌ است‌ و چون‌ عقل‌ در اسلام، معیار کمال‌ انسانی‌ است‌ پس‌ هر کس‌ عاقلتر است، به‌ کمال‌ انسانی‌ نزدیکتر و نزد خدا مقربتر است‌ و هر که‌ از عقل، دورتر است‌ از کمال‌ انسانی، کم‌ بهره‌تر و از مقام‌ قرب‌ الهی‌ محرومتر است‌ بنابراین‌ مرد بیش‌ از زن‌ به‌ خدا نزدیک‌ است.!!
این‌ استدلال، مغالطه‌ای‌ است‌ که‌ در اثر اشتراک‌ لفظ‌ رخ‌ می‌دهد. عقل‌ بصورت‌ اشتراک‌ لفظی‌ بر معانی‌ گوناگون، اطلاق‌ می‌شود. لذا باید اولاً‌ روشن‌ شود کدام‌ عقل، معیار کمال‌ انسانی‌ و قرب‌ الهی‌ است‌ و ثانیاً‌ در کدام‌ عقل، زن‌ و مرد با یکدیگر تفاوت‌ دارند؟
عقلی‌ که‌ در آن، زن‌ و مرد، تفاوت‌ دارند غیر از عقلی‌ است‌ که‌ مایة‌ تقرب‌ الی‌الله‌ و کمال‌ انسانی‌ است.
اگر دو معنای‌ عقل، تفکیک‌ بشود دیگر نمی‌توان‌ قیاسی‌ ترتیب‌ داد تا از آن، فضیلت‌ مرد بر زن‌ استنتاج‌ شود زیرا عقلی‌ که‌ در زن‌ و مرد، متفاوت‌ است‌ عقل‌ اجتماعی‌ مربوط‌ به‌ نحوة‌ مدیریت‌ در برخی‌ حوزه‌های‌ سیاسی، اقتصادی، علمی‌ و یا ریاضی‌ است‌ و بر فرض‌ که‌ ثابت‌ بشود در این‌ گونه‌ از علوم‌ و مسائل‌ اجرایی، عقل‌ مرد بیش‌ از زن‌ است‌ - که‌ اثبات‌ این‌ مطلب‌ نیز کار آسانی‌ نیست‌ - ولی‌ آیا آن‌ عقلی‌ که‌ مایة‌ تقرب‌ الی‌الله‌ است، همین‌ عقلی‌ است‌ که‌ بین‌ زن‌ و مرد، مورد تمایز می‌باشد؟ آیا می‌توان‌ گفت‌ هر کس‌ مسائل‌ فیزیک، ریاضی‌ و فلسفه‌ و مانند آن‌ را بهتر بفهمد، به‌ خدا نزدیکتر و انسان‌تر است؟
عقلی‌ که‌ موجب‌ تقرب‌ می‌باشد، همان‌ است‌ که‌ از رسول‌ خدا(ص) دربارة‌ آن‌ آمده‌ است:
«عقل، چیزی‌ است‌ که‌ انسان‌ به‌ وسیلة‌ آن، نیرو، غرایز و امیال‌ را عقال‌ می‌کند پس‌ عقل‌ را عقل‌ می‌نامند چون‌ که‌ جلوی‌ امیال‌ و غرایز را گرفته‌ و زانوی‌ شتر سرکش‌ جهل‌ و شهوت‌ را عقال‌ می‌کند.»
در این‌ عقال‌ کردن، هر چه‌ بیشتر غرایز را ببندید کاملتر می‌شوید، البته‌ معنای‌ بستن‌ غرایز، تعدیل‌ - و نه‌ تعطیل‌ - آنهاست. حتی‌ اگر کسی‌ در مسائل‌ سیاسی‌ یا اجرایی، حسابگرتر و خردمندتر بود نشانه‌ آن‌ نیست‌ که‌ به‌ خدا هم‌ نزدیکتر است. چه‌ بسا هوش‌ سیاسی‌ یا علمی‌ و ریاضی‌ که‌ صاحب‌ خود را به‌ جهنم‌ بکشاند و بسا مردی‌ که‌ در علوم‌ اجرایی، قوی‌تر از زن‌ باشد اما توان‌ عقال‌ کردن‌ غرایز خویش‌ را نداشته‌ و از حیوانات‌ پست‌تر باشد.

‌حل‌ شبهات‌ و روایات‌ معارض‌

در فصل‌ چهارم، مؤ‌لف‌ محترم‌ به‌ رفع‌ شبهه‌ در خصوص‌ چند روایت‌ در باب‌ زنان‌ پرداخته‌اند:

‌اصالت‌ و استقلال‌ زن‌

انسان، زن‌ یا مرد، ابزار فراوانی‌ برای‌ تکامل‌ در اختیار دارد و هرگز خود نباید ابزاری‌ برای‌ دنیا و متاع‌ زودگذر آن‌ باشد و در این‌ جهت، هیچ‌ امتیازی‌ بین‌ زن‌ و مرد نیست‌ تا گفته‌ شود که‌ نگرش‌ اسلام‌ به‌ زن، ابزارگونه‌ است‌ و زن‌ بعنوان‌ موجود وابسته‌ تلقی‌ می‌شود. پس‌ چرا می‌گویند: زنِ‌ نمونه، یک‌ همسر خوب‌ یا مادر خوب‌ است؟ آیا برای‌ خود زن‌ اصالتی‌ نیست؟ آیا باید او را با ارزشهای‌ مردانه‌ سنجید؟! پاسخ‌ استاد آن‌ است‌ که‌ «مادر یا همسر خوب» بودن، نه‌ رقیب‌ «زن‌ خوب» بودن‌ و نه‌ جانشین‌ آن‌ است‌ و این‌ گونه‌ تعبیرها برای‌ مرد نیز وجود دارد و منظور از این‌ تعابیر، حذف‌ استقلال‌ هویت‌ انسانی‌ زن‌ یا مرد یا حذف‌ اصالت‌ زن‌ نیست. زن‌ تنها واسطة‌ منافع‌ برای‌ مردها و کودکان‌ یا ابزار خانواده‌ یا جامعه‌ نیست‌ تا دیگران‌ به‌ کمال‌ برسند و او در حد‌ ابزار بماند. انسان‌ متکامل‌ (زن‌ یا مرد)، دارای‌ شئون‌ گوناگون‌ است‌ و نشانة‌ کمال‌ او در چهرة‌ وظایف‌ اجتماعی‌ نیز ظهور می‌نماید و خوبی‌ زن‌ در سِمَت‌های‌ یاد شده‌ هم‌ متبلور است‌ چنانچه‌ خوبی‌ مرد در صورت‌ ارائه‌ وظایف‌ خاصِ‌ خویش‌ جلوه‌گر می‌باشد. بنابراین‌ زن، موجودِ‌ وابسته‌ نیست‌ تا حقوقِ‌ وابستگی‌ دریافت‌ نماید و هویتِ‌ ابزاری‌ ندارد تا از استقلال‌ ذاتی، محروم‌ باشد و گرچه‌ در مواردی‌ نقش‌ متفاوتی‌ با مرد ایفأ می‌کند اما هیچ‌ تفاوتی‌ از حیث‌ استقلال‌ و کمال‌ انسانی‌ و اهداف‌ خلقت‌ با یکدیگر ندارند.

‌ازدواج، هویت‌ دینی‌

زن‌ نه‌ تنها ملعبة‌ مرد و ابزار او نیست‌ بلکه‌ چون‌ بنیان‌ مرصوصی‌ است‌ که‌ مرد را از پرتگاه‌ دوزخ‌ می‌رهاند و با هم‌ از خطر تیرگی‌ و تاریکی‌ آسوده‌ می‌شوند.
رسول‌ اکرم(ص) می‌فرماید: «مَن‌ تزوج‌ أحرز نصف‌ دینه»
زن‌ و مردی‌ که‌ عقد زناشویی‌ ببندند هر کدام، نصف‌ دین‌ خود را حفظ‌ نموده‌اند. یعنی‌ در ازدواج، هویتِ‌ مرد برای‌ زن‌ و نیز هویت‌ زن‌ برای‌ مرد، یک‌ هویت‌ دینی‌ است‌ نه‌ غریزی‌ و آمیزش‌ حیوانی‌ که‌ در هر نر و ماده‌ای‌ یافت‌ می‌شود. چنین‌ نگرش‌ ملکوتی‌ به‌ «زن» و نگاه‌ الهی‌ به‌ «ازدواج» و بینش‌ آسمانی‌ به‌ تشکیل‌ کانونِ‌ مشترک‌ زناشویی، مرد یا زن‌ را از نگاه‌ وابستگی‌ و ابزاری، مصون‌ می‌سازد و برای‌ هر دو استقلال‌ در عین‌ ارتباط‌ و مسئولیت‌ دو جانبه‌ قائل‌ است.

‌مهریه، ارزشی‌ قدسی‌

اولین‌ کابینی‌ که‌ برای‌ مبدأ نسل‌ کنونی‌ بشر یعنی‌ نکاح‌ آدم‌ و حوا(ع) معین‌ شد، آموزش‌ احکام‌ و حِکَم‌ الهی‌ بود، چنانکه‌ خداوند به‌ حضرت‌ آدم(ع) فرمود:
«رضایی‌ أن‌ تعلمها معالم‌ دینی، فقال‌ (ع) ذلک‌ لک‌ یا رب»
«رضای‌ من‌ آن‌ است‌ که‌ معارف‌ دین‌ مرا به‌ او بیاموزی، آدم‌ گفت: قبول‌ کردم.»
رسول‌ گرامی‌ اسلام(ص) نیز صداق‌ برخی‌ اصحاب‌ صدر اسلام‌ را تعلیم‌ سوره‌ای‌ از قرآن‌ قرار می‌داد. حصر ارزش‌ انسانی‌ در «امور ماد‌ی» و انحصار حقوق‌ در «مزایای‌ طبیعی»، و حذف‌ مسائل‌ معنوی‌ در تحلیل‌ مبانی‌ حقوق، و معنویت‌ را تنها از دیدگاه‌ «اخلاق» نگاه‌ کردن‌ و اخلاق‌ را پایین‌تر از مزایای‌ حقوق‌ ماد‌ی‌ دانستن، محصول‌ مبنای‌ حسگرایی‌ و طبیعت‌زدگی‌ است‌ که‌ مکتب‌ مقابل‌ خود را ذهن‌گرایی‌ می‌پندارد.
اساس‌ نکاح، صبغة‌ ملکوتی‌ دارد. اگر کابین‌ زن، جنبة‌ تکاثر پیدا کند و از معیار معقول‌ و مقبول، فاصله‌ بگیرد، چنان‌ زنی‌ مشئومه‌ خواهد بود و قبح‌ او در گرانی‌ مهر او است. حضرت‌ امام‌ صادق‌ (ع) فرموده‌ است:
«...فأما شؤ‌م‌ المرأة‌ فکثرة‌ مهرها». «زشتی‌ زن‌ در افزونی‌ مهر است.»

‌قیومیت‌ شوهر نسبت‌ به‌ زن؟

معنای‌ قیم‌ بودن‌ شوهر نسبت‌ به‌ زن، یک‌ امر حقوقی‌ تخلف‌ناپذیر نیست‌ زیرا در صورتی‌ که‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ داشته‌ و صلاحیت‌ اداره‌ و تدبیر معیشت‌ خویش‌ را واجد باشد، می‌توان‌ در متن‌ عقد نکاح‌ مثلاً‌ محدودة‌ آن‌ قیومیت‌ را با توافق‌ طرفین‌ تعیین‌ نمود البته‌ تمکین‌ جنسی‌ و رعایت‌ حقوق‌ جنسی‌ شوهر، غیر از قیومیت‌ است. همچنین‌ لازم‌ است‌ توجه‌ شود که‌ عنوان‌ «سالار» به‌ معنای‌ فرمانروا و حکمران‌ یا فوق‌ قانون‌ و غیر مسئول، برای‌ هیچ‌ کسی‌ نسبت‌ به‌ دیگری‌ روا نیست، خواه‌ در حریم‌ خانه‌ به‌ عنوان‌ مرد سالاری‌ و خواه‌ در متن‌ جامعه‌ بعنوان‌ رئیس‌ سالاری‌ یا عناوین‌ دیگر، زیرا مهمترین‌ شرط‌ سرپرست‌ خانواده‌ یا جامعه‌ همانا دو عنصر محوری‌ «علم» و «عدل» است. مدیر یک‌ نهاد اجتماعی‌ باید در جریان‌ تشخیص‌ اصول‌ مدیریت، آگاه‌ و مطلع‌ و در اجرای‌ اصول‌ و مواد‌ مدیریت، عادل‌ و معتدل‌ باشد.
وقتی‌ زن‌ در مقابل‌ مرد و مرد در مقابل‌ زن‌ بعنوان‌ دو صنف‌ مطرح‌ باشند هرگز مرد، قَو‌ام‌ و قیم‌ زن‌ نیست‌ و زن‌ تحت‌ قیومیت‌ مرد نیست. «قیومیت» بمفهوم‌ نوعی‌ مسئولیت‌ اجتماعی‌ مربوط‌ به‌ زن‌ در مقابل‌ شوهر و شوهر در مقابل‌ زن‌ باشد. قو‌ام‌ بودن‌ به‌ معنی‌ تصد‌ی‌ و مسئولیت‌ است‌ و خود بخود، نشانة‌ کمال‌ و تقرب‌ الی‌ا... هم‌ نیست‌ بلکه‌ صرفاً‌ یک‌ مسئولیت‌ اجرایی‌ با همة‌ بار حقوقی‌ آن‌ است. «قو‌ام‌ بودن» مربوط‌ به‌ مدیریت‌ اجرایی‌ است‌ و «قیم‌ بودن» در محور خانواده‌ است. در امور مالی‌ زن، قیم‌ مرد است‌ و در امور دیگری‌ مرد، قیم‌ زن. در اصول‌ خانوادگی‌ بسیاری‌ از مسئولیتها طرفینی‌ است.

‌قضاوت‌ زن

استاد سپس‌ به‌ قضاوت‌ و مرجعیت‌ بعنوان‌ مسئولیتهائی‌ که‌ مردانه‌ دانسته‌ شده‌اند اشاره‌ کرده‌ و نظر فقهی‌ خود را در این‌ خصوص‌ اعلام‌ می‌دارد. استاد جوادی، فتوی‌ می‌دهند که‌ زنان‌ نیز می‌توانند قاضی‌ و مرجع‌ تقلید باشند. ایشان‌ ابتدا روایتی‌ را که‌ برای‌ نفی‌ قضاوت‌ زن، بدان‌ استدلال‌ می‌شود مورد بحث‌ قرار داده‌ می‌گوید: نکتة‌ اساسی‌ مربوط‌ به‌ متن‌ حدیث، این‌ است‌ که‌ برخی‌ احکام‌ مندرج‌ در آن‌غیر الزامی‌ است‌ یعنی‌ مستحب‌ یا مکروه‌است‌ پس‌ نمی‌تواند قضاوت‌ زن‌ را منع‌ یا تحریم‌ کرده‌ باشد. مطلب‌ دیگر این‌ است‌ که‌ در حدیث‌ مزبور، تکلیف‌ شاق‌ قضأ از زن‌ برداشته‌ شده‌ نه‌ آن‌ که‌ او را از قضاوت‌ محروم‌ نموده‌ باشد. برخی‌ از کارهای‌ دشوار مانند وجوب‌ حضور در نماز جمعه‌ هرچند از فاصلة‌ دوفرسخ، تکلیف‌ مرد است‌ و چنین‌ وظیفة‌ مشکلی‌ بر زن‌ نیست. همچنین‌ پذیرفتن‌ مسئوولیت‌ سختِ‌ قضأ نیز بر مرد واجد شرائط، واجب‌ است‌ (گاهی‌ عینی‌ و گاهی‌ کفایی) لیکن‌ بر زن‌ واجب‌ نیست‌ و آنچه‌ از حدیث، استظهار می‌شود تنها سلب‌ تکلیف‌ قضاوت‌ است‌ نه‌ نفی‌ حق‌ قضاوت. زیرا در حدیث‌ مزبور آمده‌ است: «لیس‌ علی‌ المرأة‌ جمعة... ولا تولی‌ القضأ...»، معنای‌ عبارت‌ مزبور این‌ است‌ که‌ بر زن، شرکت‌ در نماز جمعه‌ و نیز پذیرش‌ سِمَت‌ قضأ، واجب‌ نیست‌ و در حدیث‌ نیامده‌ که: «لیس‌ للمرأة‌ جمعة... ولا تولی‌ القضأِ» تا از آن‌ سلب‌ حق‌ قضاوت‌ استفاده‌ شود. غرض، سلب‌ تکلیف‌ از زن‌ برای‌ سهولت‌ کار زن‌ است‌ نه‌ سلب‌ حق، و بین‌ این‌ دو فرق‌ عمیقی‌ است.
در برخی‌ امور، حضور زن‌ نارواست‌ و امر وی‌ در آن‌ نافذ نیست‌ نظیر جایی‌ که‌ مستلزم‌ تماس‌ نامحرمانه‌ با نامحرم‌ باشد. این‌ موارد که‌ سهم‌ مختص‌ مرد است، داوری‌ زن‌ در آن‌ صحیح‌ نیست‌ و اما در مواردی‌ که‌ مخصوص‌ زنان‌ یا مشترک‌ بین‌ زن‌ و مرد باشد و یا مخصوص‌ مردان‌ باشد لیکن‌ مستلزم‌ محذوری‌ از قبیل‌ تماس‌ با نامحرم‌ نمی‌باشد، دلیل‌ روشنی‌ بر شرط‌ مردانگی‌ در قضاوت، یافت‌ نمی‌شود.
بنابراین‌ اگر زن‌ به‌ مقام‌ شامخ‌ اجتهاد رسید و دارای‌ ملکة‌ عدالت‌ باشد و شرایط‌ دیگری‌ که‌ در قضا و اوصاف‌ قاضی، معتبر است‌ واجد باشد، می‌تواند متصد‌ی‌ «قضاوت» زنان‌ با نصب‌ از طرف‌ فقیه‌ جامع‌ الشرایط‌ که‌ ولایت‌ امر مسلمین‌ و رهبری‌ جامعة‌ اسلامی‌ را به‌ عهده‌ دارد، شود و از نظر فقهأ و بزرگانی‌ چون‌ مقدس‌ اردبیلی‌ نیز قضاوت‌ زن، مانعی‌ ندارد.

‌مرجعیت‌ زنان‌

استاد می‌نویسند که‌ با تحلیل‌ کوتاه‌ و گذرایی‌ که‌ دربارة‌ قضای‌ زن‌ به‌ عمل‌ آمد، مرجعیت‌ وی‌ آسان‌تر خواهد بود زیرا برای‌ محذورهای‌ جنبی، علاج‌های‌ جانبی‌ نیز وجود دارد.
جنبة‌ عاطفی‌ بودن‌ زن‌ ذاتاً‌ مانع‌ از تعدیل‌ قوای‌ عقلی‌ و فکری‌ او نخواهد بود و بحث‌ در صورتی‌ است‌ که‌ زن‌ مزبور از اعتدال‌ عقل‌ نظری‌ برخوردار بوده‌ و جنبة‌ خردورزی‌ و فرزانگی‌ معتبر در قضا و مرجعیت، مقهور عاطفه‌ و احساس‌ نگردد زیرا گاهی‌ خردورزیِ‌ برخی‌ مردان‌ هم‌ مقهور بعضی‌ از شؤ‌ون‌ نفسانی‌ آنان‌ شده‌ و جنبة‌ فرزانگی‌ آنها تحت‌ پوشش‌ جنبه‌های‌ نفسانی‌ قرار می‌گیرد و در این‌ حال‌ چنین‌ مردی‌ نیز واجد شرایط‌ قضاوت‌ یا مرجعیت‌ نمی‌باشد. ممکن‌ است‌ لزوم‌ تمرین‌ زنان‌ برای‌ تعدیل‌ عواطف، بیشتر از مردان‌ باشد لیکن‌ اگر در پرتو تمرین، شرایط‌ مساوی‌ پدید آید دلیلی‌ بر محرومیت‌ زنان‌ از سمت‌های‌ یادشده‌ چون‌ مرجعیت‌ و قضاوت، به‌ ویژه‌ نسبت‌ به‌ جامعة‌ زنان‌ وجود ندارد.

‌شبهة‌ نقصان‌ عقل‌ و ایمان‌ زن‌

یکی‌ از شبهاتی‌ که‌ پیرامون‌ موضوع‌ زن‌ همواره‌ مطرح‌ می‌شود، مضمون‌ روایتی‌ در نهج‌البلاغه‌ است‌ که‌ علیرغم‌ روایات‌ بسیار دیگر در مدح‌ زنان‌ صالح‌ فرموده‌ است:
«زن‌ ایمانش‌ ناقص‌ است، زیرا در ایام‌ عادت‌ از نماز و روزه‌ محروم‌ است، عقلش‌ کم‌ است، زیرا شهادت‌ دو زن‌ معادل‌ یک‌ مرد است، و حظ‌ مالی‌ او نیز نصف‌ سهمیه‌ مرد است.»

‌رفع‌ شبهه‌

استاد می‌گویند که‌ گاهی‌ حادثه و یا موضوعی، در اثر یک‌ سلسله‌ عوامل‌ تاریخی، زمان، مکان، افراد، شرایط‌ و علل‌ و اسباب‌ آن، ستایش‌ یا نکوهش‌ می‌شود. معنای‌ ستایش‌ یا نکوهش‌ بعضی‌ حوادث‌ یا امور جنبی‌ حادثه، این‌ نیست‌ که‌ اصل‌ طبیعت‌ آن‌ شیء، ستایش‌ و یا نکوهش‌ شده، بلکه‌ احتمال‌ دارد زمینة‌ خاصی‌ سبب‌ این‌ ستایش‌ یا نکوهش‌ شده‌ است‌ و این‌ نکوهش‌ نهج‌البلاغه‌ راجع‌ به‌ زن، ظاهراً‌ به‌ جریان‌ جنگ‌ جمل‌ برمی‌گردد. همان‌ گونه‌ که‌ از بصره‌ و کوفه‌ نیز در این‌ زمینه‌ نکوهش‌ شده‌ است‌ با این‌ که‌ بصره، رجال‌ علمی‌ فراوانی‌ تربیت‌ کرده‌ و کوفه‌ نیز مردان‌ مبارز و کم‌ نظیری‌ را تقدیم‌ اسلام‌ نموده‌ و بسیاری‌ از کسانی‌ که‌ به‌ خوانخواهی‌ سالار شهیدان‌ برخاستند از کوفه، نشأت‌ گرفتند و هم‌اکنون‌ نیز کوفه‌ جایی‌ است‌ که‌ به‌ انتظار ظهور حضرت‌ مهدی(عج) در آنجا نماز می‌خوانند، مسجدی‌ دارد که‌ مقامات‌ بسیاری‌ از صالحین‌ و صدیقین‌ در آن‌ واقع‌ شده‌ و نمی‌توان‌ گفت‌ که‌ چون‌ مثلاً‌ از کوفه‌ یا بصره‌ نکوهش‌ شده، آن‌ دو شهر برای‌ همیشه‌ و ذاتاً‌ سزاوار نکوهش‌ می‌باشند. قضایای‌ تاریخی‌ در یک‌ مقطع‌ خاص‌ و حساس، زمینة‌ ستایش‌ یا نکوهش‌ فراهم‌ کرده‌ و سپس‌ با گذشت‌ آن‌ مقطع، مدح‌ و ذم‌ نیز منتفی‌ می‌شود.
روایتی‌ که‌ وارد شده، یک‌ قضیة‌ حقیقیه‌ راجع‌ به‌ کل‌ زنان‌ نیست. اصل‌ قضیه‌ این‌ است‌ که‌ عایشه، جنگ‌ جمل‌ را به‌ راه‌ انداخت. اهل‌ سنت‌ هم‌ معتقدند جنگ‌ جمل‌ را او به‌ پا نموده‌ و سبب‌ و محرک، او بوده‌ است. در جریان‌ جنگ‌ جمل، وقتی‌ عایشه‌ سوار بر شتر شد و طلحه‌ و زبیر و دیگران‌ را تحریک‌ کرد و خونهای‌ فراوانی‌ ریخته‌ شد و سرانجام‌ شکست‌ خورد، امیرالمؤ‌منین(ع) این‌ سخنان‌ را بیان‌ فرمود.
نکتة‌ دیگر این‌ که‌ در روایت‌ مزبور، نقصان‌ حظ، به‌ نقص‌ در ارث، توجیه‌ شده‌ و نمی‌توان‌ گفت‌ که‌ چون‌ زن‌ از ارث‌ کمتری‌ برخوردار است‌ لذا محترم‌ نیست. اینجا دو مسأله‌ دقیق‌ و کاملاً‌ از هم‌ جدا داریم: حضرت‌ علی(ع) نمی‌خواهد بفرماید چون‌ سهم‌ ارث‌ زن، کم‌ است، ارزش‌ او کمتر است، بلکه‌ می‌فرماید همان‌ مال‌ را دین‌ به‌ زن‌ می‌دهد اما با مسئولیت‌ مرد، و به‌ عنوان‌ مهریه‌ و نفقه‌ به‌ زن‌ باید بدهد و زحمتش‌ با مرد و مصرفش‌ با زن‌ است. در این‌ خطبه‌ نکته‌ای‌ وجود دارد که‌ ابن‌ ابی‌الحدید از آن، تفکر اعتزالی‌ را استنباط‌ می‌کند چون‌ معتزله‌ معتقدند: ایمان، تنها اعتقاد نیست‌ بلکه‌ عمل‌ هم، در متن‌ ایمان‌ سهیم‌ است. لذا می‌گوید: اگر کسی‌ اقرار به‌ خدا و پیامبر(ص) داشته‌ باشد، ولی‌ عمل‌ نکند مؤ‌من‌ نیست‌ زیرا حضرت‌ فرموده‌ زن‌ در ایام‌ عادت‌ از نماز و روزه، محروم‌ است‌ پس‌ از ایمان، محروم‌ است‌ به‌ دلیل‌ این‌ که‌ عمل، جزء ایمان‌ است‌ غافل‌ از این‌ که‌ این‌ دلیل، به‌ عکس‌ پندار معتزله‌ است. آنان‌ می‌گویند: اگر کسی‌ عمل‌ نکند، مؤ‌من‌ نیست‌ حال‌ آنکه‌ حضرت‌ می‌فرماید اینها در حالی‌ که‌ عمل‌ ندارند، مؤ‌منند منتها در کمیت‌ بحث‌ شده‌ است.

‌شهادت‌ زن‌ و نسیان‌

به‌ حسب‌ این‌ روایت، تعلیل‌ حضرت‌ در مورد نقصان‌ این‌ است‌ که‌ شهادت‌ دو زن، در حکم‌ شهادت‌ یک‌ مرد است. شهادت، امری‌ مستند به‌ حس‌ و مشاهده‌ است‌ و حضور اجتماعی‌ و شهود زن‌ محدودتر از مرد می‌باشد. قرآن‌ خود، نکته‌ آن‌ را ذکر می‌کند و می‌فرماید: این‌ که‌ شهادت، دو زن‌ در حکم‌ شهادت‌ یک‌ مرد است، نه‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ زن، عقل‌ و درک‌ ناقص‌ دارد و در تشخیص، اشتباه‌ می‌کند بلکه: «اَن‌ تَضِلَّ‌ احداهما فتذکر احدا هما الأُ‌ خری» اگر یکی‌ از این‌ دو فراموش‌ نمود، دیگری‌ او را تذکر بدهد زیرا که‌ زن‌ مشغول‌ امور خانه، تربیت‌ بچه‌ و مشکلات‌ مادری‌ بوده‌ که‌ باعث‌ حضور اجتماعی‌ کمتر و احتمال‌ فراموشی‌ بیشتر می‌شود بنابراین‌ دو نفر باشند تا اگر یکی‌ یادش‌ رفت‌ دیگری‌ او را متذکر کند.

حجاب، حق‌ الهی‌

استاد سپس‌ در باب‌ حکم‌ «حجاب» می‌فرمایند که‌ عده‌ای‌ گمان‌ می‌کنند حجاب‌ برای‌ زن، محدودیت‌ و حصاری‌ است‌ که‌ خانواده‌ و وابستگی‌ شوهر برای‌ او ایجاد نموده‌ است. حال‌ آنکه‌ در بینش‌ قرآن‌ کریم، حجاب‌ زن‌ تنها مربوط‌ به‌ خود او نیست‌ تا بگوید از حق‌ خود صرفنظر کردم، حجاب‌ زن‌ مربوط‌ به‌ مرد نیست‌ تا بگوید من‌ راضیم، حجاب‌ زن‌ مربوط‌ به‌ خانواده‌ نیست‌ تا اعضای‌ خانواده‌ رضایت‌ بدهند. بلکه‌ حجاب‌ زن، حق‌ الهی‌ است‌ لذا در جهان‌ غرب‌ و کشورهایی‌ که‌ به‌ قانون‌ غربی‌ مبتلا هستند اگر زن‌ همسرداری‌ آلوده‌ شد و همسرش‌ رضایت‌ داد، قوانین‌ آنها پرونده‌ را مختومه‌ اعلام‌ می‌کند اما در اسلام‌ چنین‌ نیست. زیرا حرمت‌ زن، نه‌ اختصاص‌ به‌ خود زن‌ دارد نه‌ شوهر و نه‌ حق‌ برادر و فرزندانش‌ می‌باشد. همه‌ اینها اگر رضایت‌ بدهند قرآن‌ رضایت‌ نخواهد داد چون‌ حرمت‌ و حیثیت‌ زن‌ به‌ عنوان‌ «حق‌الله» مطرح‌ است‌ یعنی‌ حیثیت‌ زن، حریم‌ خداوند است. خدای‌ سبحان، زن‌ را با سرمایة‌ عاطفه‌ آفرید تا معلم‌ رقت‌ باشد و پیام‌ عاطفه‌ بیاورد. اگر جامعه‌ای‌ این‌ درس‌ رقت‌ و عاطفه‌ را ترک‌ نمود و به‌ دنبال‌ غریزه‌ و شهوت‌ رفت‌ به‌ همان‌ فسادی‌ مبتلا می‌شود که‌ در غرب‌ ظهور کرده‌ است. زن‌ به‌ عنوان‌ امین‌ حق‌الله‌ از نظر قرآن، مطرح‌ است‌ یعنی‌ این‌ مقام‌ و این‌ حرمت‌ و حیثیت‌ را خدای‌ سبحان‌ که‌ حق‌ خود اوست، به‌ زن‌ داده‌ و فرموده: این‌ حق‌ مرا به‌ عنوان‌ امانت، حفظ‌ کن.
جامعه‌ای‌ که‌ قرآن‌ در آن‌ حاکم‌ است، جامعة‌ عاطفه‌ و انسانیت‌ است‌ و سرش‌ آن‌ است‌ که‌ نیمی‌ از جامعه‌ را معلمان‌ عاطفه‌ به‌ عهده‌ دارند که‌ مادران‌ هستند، بخواهیم‌ یا نخواهیم، بدانیم‌ یا ندانیم، در اصول‌ خانواده، درس‌ رأفت‌ و رقت‌ است‌ که‌ کارساز است.

نتیجه‌

مرد و زن‌ در معیارهای‌ اصلی، همتای‌ یکدیگر هستند و برخی‌ مسئولیتهای‌ اجرایی‌ بر عهدة‌ مرد است‌ که‌ اگر انجام‌ ندهد باید عواقب‌ دنیوی‌ و اخروی‌ آن‌ را تحمل‌ کند:
اولاً‌ تهمتهائی‌ که‌ به‌ اسلام‌ زده‌ و می‌گویند نیمی‌ از جامعه‌ را از بسیاری‌ حقوق‌ محروم‌ نموده، نارواست.
ثانیاً‌ این‌ تعصبات‌ و رسومات‌ جاهلی‌ که‌ از دیر باز در فرهنگ‌ جوامع‌ ما رواج‌ یافته‌ که‌ زن‌ را بعنوان‌ مظهر ضعف‌ و زبونی‌ یاد می‌کنند، باید زدوده‌ بشود زیرا خلاف‌ اسلام‌ است.
ثالثاً‌ اگر کسی‌ گمان‌ کند که‌ زن‌ نباید از علوم‌ و مسئولیتهای‌ اجتماعی‌ که‌ خدمات‌ قابل‌ عرضه‌ای‌ به‌ جامعه‌ ارائه‌ می‌دهد استفاده‌ کند، از این‌ دیدگاه‌ صرف‌نظر کند زیرا در نگاه‌ اسلام، زن‌ در این‌ علوم‌ و معارف، همتای‌ مرد است‌ و باید به‌ جامعه‌ خدمت‌ کند مگر آنجا که‌ بطور استثنأ وظیفه‌ مرد است.
رابعاً‌ جمله‌ (عاشروهن‌ بالمعروف) اختصاصی‌ به‌ مسائل‌ داخل‌ منزل‌ ندارد بلکه‌ در کل‌ جامعه‌ جاری‌ است. رفتار نیکو با زنان، چنانکه‌ شایسته‌ و درست‌ است.
خامساً‌ وضعیت‌ زن‌ در مقابل‌ مرد، غیر از وضعیت‌ زن‌ در مقابل‌ شوهر است، زن‌ در مقابل‌ شوهر تمکین‌ جنسی‌ می‌کند اما در مقابل‌ جامعه، فردی‌ از افراد جامعه‌ است‌ و وظیفه‌ ندارد از مردان‌ اطاعت‌ کند.

‌پی‌نوشت‌ها :

. زن‌ در آئینه‌ جلال‌ و جمال‌ - اثر آیت‌ا عبدا جوادی‌ آملی‌ - نشر فرهنگی‌ رجأ
. اسرأ، آیة‌ 85
. یوسف، آیة‌ 108
. تحریم، آیة‌ 12
. بقره، آیة‌ 30
. یوسف، آیة‌ 24
. حجر، آیة‌ 40
. یوسف، آیة‌ 51
. یوسف، آیة‌ 24
. مریم، آیة‌ 18
. قصص، آیة‌ 7
. همان، آیة‌ 11
. همان، آیة‌ 9
. همان، آیة‌ 12
. لقمان، آیة‌ 14
. احقاف، آیة‌ 15
. همان‌
. من‌ لایحضره‌الفقیه، ج‌ 1، ص‌ 374، روایت‌ 1089
. در‌المنثور، ص‌ 203
. جامع‌ احادیث‌ الشیعه، ج‌ 20، ص‌ 8
. جامع‌ احادیث‌ الشیعه، ج‌ 21، ص‌ 206
. همان، صفحة‌ 204
. بحارالانوار، ج‌ 103، ص‌ 259
. بقره، آیه‌ 282
دوشنبه 10 مهر 1391  2:39 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

در محضر خورشيد (درسهايي از تفسير سوره نور)

در محضر خورشيد (درسهايي از تفسير سوره نور)

سيدضياء مرتضوي

 

اشاره:

آيات گذشته، ابتدا كيفركساني كه به زنان پاكدامن نسبت ناروا مي‏دهند ولي چهار شاهد بر گفته خود نمي‏آورند را بيان داشت. آنگاه موضوع «لعان» را مطرح ساخت كه مربوط به ايراد اتهام از ناحيه شوهر مي‏باشد و طي مراسم خاصي انجام مي‏شود. تفصيل اين موضوع را در قسمت قبل خوانديم. آنچه در اين قسمت و در ادامه مي‏خوانيد مربوط به يك جريان تاريخي در همين زمينه است و آن تهمت و نسبت ناروايي است كه برخي مسلمانان در باره يكي از همسران پيامبر اكرم(ص) شايع ساختند و بدين ترتيب گناه بزرگي را بر خود خريدند.
انّ الذين جاؤوا بالإفك عصبة منكم، لا تحسبوه شرّا لكم بل هو خير لكم، لكلّ امرئٍ منهم ما اكتسب من الإثم و الّذي تولّي كبرَه منهم له عذاب عظيم‏ لو لا اذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين‏ لو لا جاؤوا عليه بأربعة شهداء فاذ لم‏يأتوا بالشهداء فأولئك عند اللّه‏ هم الكاذبون» «آيات 11 ـ 13»

نكات ادبي:

«إفْك»: برخي «افك» را به معناي دروغ بزرگ دانسته‏اند و برخي ديگر، هر نوع دروغي را افك شمرده‏اند. يعني هر چيزي كه از شكل واقعي و طبيعي‏اش به گونه‏اي ديگر در آورده شود و برخلاف واقع نمايان گردد. و اين معنايي عام و كلي است كه مصاديق مختلفي دارد. مثلاً به بادهايي كه از غير مسير اصلي خود حركت مي‏كنند «مؤتفكة» گفته مي‏شود. ضمنا «الف و لام» در «ألافك» در آيه مورد بحث، از نوع «عهد» است كه اشاره به دروغ معين و مشخصي دارد كه همان نسبت ناروا به يكي از زنان پيامبر(ص) مي‏باشد.
سه آيه مورد بحث، ضمن اشاره به جريان افك و بانيان آن و سوءاستفاده‏اي كه منافقان از آن مي‏كردند و مردم نيز ناآگاهانه موجب گسترش بيشتر آن مي‏شدند، آنان را به علت موضع‏گيري ناصحيح در مقابل جريان شايعه‏سازي، آن هم نسبت به خانواده پيامبر اكرم(ص)، مورد سرزنش قرار مي‏دهد.
«عُصْبة»: به جماعت و دسته‏اي كه هماهنگ و همدست باشند، «عصبه» گفته مي‏شود و در اينجا گوياي اين معناست كه اينان دسته‏اي همداستان و هماهنگ بودند كه اين دروغ بزرگ را منتشر ساختند.
«تولّي» در اينجا به معني عهده‏دار شدن و در دست گرفتن است. چنان كه «كبر» به معناي «بخش عظيم» مي‏باشد. از اين‏رو «الذّي تولّي كبره» يعني آن كسي كه بخش عمده تهمت را عهده‏دار و مرتكب شد.
«لولا» در اصل به معناي تحريك و تشويق بر كاري است و در اينجا چون بر فعل ماضي («سمعتموه» و «جاؤوا») در آمده است معناي سرزنش و توبيخ را مي‏دهد. يعني چرا مؤمنين وقتي اين حرف را شنيدند گمان خير نبردند و نگفتند اين تهمت آشكار است؟! و آنها كه چنين نسبتي دادند اگر راست مي‏گفتند چرا چهار شاهد بر ادّعاي خودشان نياوردند؟!

شرح كلي:

چنان كه اشاره شد اين سه آيه، سرآغاز دسته‏اي از آيات مي‏باشد كه به موضوع «إفك» مي‏پردازد. تهمت بزرگي كه توسط برخي شايعه‏سازان به يكي از زنان پيامبر(ص) وارد شد و منافقان نيز از اين جريان سوءاستفاده كرده و پيامبر اكرم(ص) نيز سخت ناراحت بودند. اين مسأله در تاريخ به جريان «إفك»
معروف شد كه از تعبير خود قرآن گرفته شده است. اين جريان كه تفصيل آن را خواهيم آورد، به همراه مسايل مربوط به آن، 16 آيه از اين سوره را به خود اختصاص داده است.
اين آيات هر چند در ادامه آياتي كه حكم «قذف» را بيان مي‏كرد قرار گرفته است اما همان گونه كه از روايات مربوط به آن نيز بر مي‏آيد، لزوما به اين معنا نيست كه بعد از آن آيات نيز نازل شده است و مي‏توان گفت كه پيش از نزول حكم قذف نازل شده است. البته توبيخ شايعه‏سازان مبني بر اينكه چرا بر گفته خود چهار شاهد نياوردند اين احتمال را تقويت مي‏كند كه اين آيات پس از آيات حدّ قذف نازل شده است. سه آيه مورد بحث، ضمن اشاره به جريان افك و بانيان آن و سوءاستفاده‏اي كه منافقان از آن مي‏كردند و مردم نيز ناآگاهانه موجب گسترش بيشتر آن مي‏شدند، انتظاري كه از مردم در برخورد با اين توطئه وجود داشت را يادآور مي‏شود و آنان را به علت موضع‏گيري ناصحيح در مقابل جريان شايعه‏سازي، آن هم نسبت به خانواده پيامبر اكرم(ص)، مورد سرزنش قرار مي‏دهد.
آنچه از روايات موجود در باره اين مسأله و گفته‏هاي مفسران استفاده مي‏شود به اجمال اين است كه يكي از زنان پيامبر(ص) توسط گروهي هماهنگ و همداستان، مورد تهمت قرار گرفت و اين سخن دهان به دهان مي‏گشت و منافقان و برخي بيماردلان در جهت گسترش آن تلاش مي‏كردند، اما اينكه كدام يك از بانوان پيامبر(ص) مورد تهمت قرار گرفته بودند، ميان راويان و مفسرين شيعه و سني اتفاق نظر وجود ندارد. سُنّيان آن را مربوط به عايشه مي‏دانند. برخي از مفسران شيعه نيز همين گفته را از اهل سنت پذيرفته و در شأن نزول آيه آورده‏اند. ولي در روايات شيعه، اين جريان مربوط به همسر ديگر پيامبر(ص) «ماريه قبطيه»، مادر ابراهيم دانسته شده است. در خود اين آيات حتي اشاره‏اي نيز به اينكه اين توطئه در مورد كدام
آنان كه مرتكب اين تهمت شدند و اين توطئه را دامن زدند گروهي همداستان از ميان خود شما مسلمانان بودند.
يك از همسران پيامبر(ص) شكل گرفت وجود ندارد. قرآن تنها به موضوع «افك» به عنوان يك جريان مشخص اجتماعي اشاره مي‏كند كه طبعا همه مسلمانان با شنيدن آيات، مي‏دانستند مربوط به كدام رويداد است. مفسّر گرانقدر، علامه طباطبايي، هر دو گفته يادشده را مورد اشكال مي‏شمارد و لذا بدون اينكه مشخص كند اين جريان مربوط به چه كسي بوده است، به شرح آيات مي‏پردازد.
به هر حال، لازم مي‏نمايد پيش از پرداختن به شرح آيات، اجمالي از هر دو گفته را بازگو كنيم؛ با اين يادآوري كه آنچه از عايشه در اين خصوص نقل شده است هر چند تفصيلي بيشتر و ظاهري مقبول‏تر و شهرتي فزونتر دارد اما بايد گفت گزارشي كه منابع شيعي داده‏اند بيشتر مورد اعتماد است و داراي اشكال كمتري مي‏باشد. انگيزه‏هاي سياسي در جعل اصله قضيه يا پر و بال دادن به آن، در نقل عايشه بيشتر به چشم مي‏خورد؛ بويژه كه ناقل آن نيز خود او است.
از جمله اشكالات عمده گفته نخست، آن گونه كه عايشه بازگو نموده است، تعارض آن با مقام و جايگاه عصمت پيامبر اكرم(ص) است. البته گفته دوم نيز اشكالاتي را به همراه دارد؛ مگر اينكه گفته شود نقل دوم به صورت ناقص و خلاصه، صورت گرفته است. چنان كه مي‏توان گفت اصل قضيه مربوط به عايشه بوده ولي پر و بال دادن به آن چيزي است كه خارج از اصل موضوع صورت گرفته است بويژه كه در اين نقل، عايشه از يك سو شأن و جايگاه خويش را بالا مي‏برد و از سوي ديگر مقام والاي پيامبر(ص) و جايگاه عصمت آن حضرت(ص) ناديده گرفته مي‏شود.

گزارش نخست:

خلاصه جرياني را كه عايشه نقل مي‏كند اين است كه پيامبر(ص)، هميشه هنگام سفر، يكي از همسران خود را به همراه مي‏برد. در يكي از جنگها قرعه به نام من افتاد و حضرت(ص) نيز مرا همراه خود برد، و چون اين سفر بعد از نزول آيه حجاب بود، من در كجاوه‏اي بودم. هنگام برگشتن، شب‏هنگام به
نزديك مدينه رسيديم. كاروان براي استراحت ايستاد و من به تنهايي براي انجام كاري از كاروان فاصله گرفتم. وقتي بازگشتم، ديدم كاروان رفته است. آنان با اين گمان كه من درون كجاوه خود هستم، محمل را بر شتر گذاشته و آنجا را ترك كرده بودند. من همان جا ماندم. يكي از لشكريان به نام «صفوان» نيز از قافله باز مانده بود. صبحگاه مرا كه ديد شناخت و بدون اينكه حتي كلمه‏اي با من سخن بگويد شترش را خواباند تا سوار شوم. سوار شدم و او مهار شتر را گرفته و از پيش حركت كرد تا به كاروان رسيديم. اين صحنه موجب شد كه عده‏اي به شايعه‏سازي و تهمت زدن بپردازند.
نخستين فراز اين آيات در صدد افشاي گروهي است كه به اين توطئه دست زدند و مسلمانان را به آفتهاي خطرناكي متوجه مي‏كند كه از داخل خود جامعه اسلامي برمي‏خيزد و رشد مي‏كند.

گزارش دوم:

رسول خدا(ص) همسري به نام «ماريه» داشت كه بزرگ مصر او را به همراه غلامي به نام «جريح» به او اهداء كرده بود و معروف به «ماريه قبطيه» گشت. پيامبر(ص) از ماريه داراي فرزندي به نام ابراهيم شد كه چند سال بعد وفات كرد. هنگام وفات ابراهيم، پيامبر(ص) شديدا غمگين بودند. عايشه به گونه‏اي جسارت‏آميز به پيامبر(ص) گفت: چرا اين قدر ناراحتي؟ ابراهيم كه واقعا فرزند تو نبود، بلكه فرزند «جريح قبطي» بود!
بر اساس اين نقل، پيامبر(ص)، علي(ع) را در پي كشتن جريح فرستاد. حضرت(ع) نيز رفت ولي معلوم شد جريح اصلاً فاقد توانايي اين كار بوده است، و لذا علي(ع) برگشت. البته لازم به يادآوري است كه دستور پيامبر(ص)، چنان كه در روايت نيز آمده است(1)، تنها به خاطر ترساندن عايشه بود تا با مواجه شدن با
دستور پيامبر(ص) به كشتن انساني بي‏گناه، دست از ايراد اتهام بكشد ولي او اعتنايي نكرد. و الاّ پرواضح است كه پيامبر اكرم(ص) از واقعيت امر و بي‏گناهي جريح مطلع بود، و علي(ع) نيز اگر دستور پيامبر(ص) قطعي بود، حتما جريح را مي‏كشت و بدون اقدام برنمي‏گشت.
در روايات ديگر در خصوص گفته دوم، يعني ايراد اتهام از طرف عايشه به ماريه، اضافه شده است كه افرادي ديگر نيز در اين جريان، عايشه را همراهي و كمك مي‏كردند. بر اين اساس ناسازگاري گزارش دوم با ظاهر آيه نيز برطرف مي‏شود، چرا كه در آيات مورد بحث تصريح شده كه اين كار توسط گروهي همداستان صورت گرفت، در حالي كه ظاهر گزارش دوم اين است كه تنها عايشه بود كه چنين اتهامي را وارد ساخته بود. به هر صورت هدف اصلي، توجه به مفاد خود آيات و نكات درس‏آموز آنهاست.

شرح تفصيلي:

«انّ الّذينَ جاؤُوا بالإفك عصبةٌ منكم»
اصل جريان افك را مسلمانان مي‏دانستند و با روشن شدن واقعيت فهميدند كه اين توطئه‏اي شوم براي بدنام كردن پيامبر اكرم(ص) بود و لذا نيازي به بازگو كردن آن وجود نداشت. آيه شريفه نيز بدون پرداختن به خود موضوع از آغاز به افشاگري عليه
از يك جامعه اسلامي رشديافته انتظار مي‏رود در برخورد با جريانات مشكوك و دسايس احتمالي، هوشياري و متانت خود را حفظ كند و از اينكه ناخواسته ابزار دست دشمن قرار گيرد، پرهيز نمايد.
توطئه‏گران و توبيخ كساني مي‏پردازد كه به اين جريان دامن زدند. فراز ياد شده يادآور مي‏شود آنان كه مرتكب اين تهمت شدند و اين توطئه را دامن زدند گروهي همداستان از ميان خود شما مسلمانان بودند. اينان به هدف مخدوش ساختن آبرو و چهره پيامبر(ص) همدستي كرده و طرح چنين توطئه‏اي را ريخته و به آن دامن زدند. اينها افرادي بيرون از جامعه اسلامي و در خارج از مرزها نبودند. از كساني بودند كه در ظاهر ادّعاي ايمان دارند. گفته آنان نيز با نگاه ظاهربين و ساده‏انديش جمعي از مؤمنان پذيرفته شد و مقبول طبع سست‏ايماناني گشت كه آگاهي لازم به دسيسه‏هاي دشمناني كه لباس دوست را بر تن كرده‏اند را نداشتند.
طبعا در اين جريان، پيامبر اكرم(ص) بيش از همه دچار اندوه و نگراني شده بود و جمع ديگري از ياران حضرت(ص) نيز ناراحت بودند، ولي نخستين فراز اين آيات در صدد افشاي گروهي است كه به اين توطئه دست زدند و اين جمله نمي‏خواهد دل پيامبر(ص) و ياران او را تسلّي دهد؛ به اين بيان كه اينها از خود شما بودند. ناراحت نباشيد! بلكه مسلمانان را به آفتهاي خطرناكي متوجه مي‏كند كه از داخل خود جامعه اسلامي برمي‏خيزد و رشد مي‏كند. دسته‏اي توطئه‏گر و همفكر كه به توطئه‏چيني مشغولند، و توده‏اي ساده و غافل كه زمينه نفوذ اين عناصر و مقبوليت آنان و مؤثر افتادن نقشه‏ها و توطئه‏هاي آنان را فراهم مي‏سازند. مردمي كه به راحتي فريب دشمن را مي‏خورند و دروغها و شايعات ساخته و پرداخته محافل دشمن و دستهاي مرموز در آنان كارگر مي‏افتد و حتي پاكترين و مقدسترين نهادهاي اجتماعي خويش را دستخوش بدگماني و توهّمات «خودساخته» يا «دشمن‏ساخته» قرار مي‏دهند.
شما مردان و زنان مؤمن، چرا وقتي اين تهمت را شنيديد دچار بدگماني شديد و گمان خير در باره يكديگر نبرديد و نگفتيد كه اين دروغ آشكاري است!
«لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم»
دومين فراز آيه تأكيد بر واقع‏نگري و توجه دادن به اين حقيقت است كه شما اين جريان را براي خودتان شرّ مپنداريد؛ اين به خير و نفع شماست. پرسشي كه وجود دارد اين است كه اين فراز خطاب به چه كساني است؟ در جمله قبل كه فرمود تهمت‏زنندگان، دسته‏اي از خود «شما» هستند؛ روشن بود كه خطاب به مسلمانان است. حال در اين جمله مي‏گويد: «شما» اين جريان را شرّ براي خودتان تلقي نكنيد؛ اين براي «شما» خير است.
برخي مخاطب آن را كساني چون عايشه، صفوان و افرادي كه در اين جريان، ناراحت و اندوهگين بودند، شمرده‏اند، و لذا از اين جهت با جمله قبلي تفاوت دارد و معناي آن، اين خواهد بود كه اين توطئه در واقع به نفع اينان و در جهت و خير و صلاح آنان پايان خواهد يافت چراكه خداوند تعالي آنان را تبرئه خواهد نمود و به علت بردباري و خويشتنداري، پاداش خواهند گرفت و تهمت‏زنندگان دچار كيفر خواهند شد.
برخي نيز اين احتمال را مطرح ساخته‏اند كه مخاطب جمله مورد بحث، خود مرتكبين تهمت مي‏باشند؛ به اين بيان كه شما اين توبيخ و تأديب را براي خودتان شرّ محسوب نكنيد بلكه به خير و صلاح شماست؛ چراكه شما را به توبه باز مي‏دارد و باعث مي‏شود دوباره مرتكب چنين گناهي نشويد. بر اين اساس ضمير«لا تحسبوه» مربوط به مجموع سرزنشي مي‏شود كه از اين آيات استفاده مي‏شود و نه «افك» كه در فراز پيشين آمده بود.
اينها تنها دو احتمال بيش نيست كه برخي مفسّران مطرح ساخته‏اند. معناي صحيح، همان است كه علاّمه طباطبايي نيز قائل شده است. توضيح اينكه، مخاطب اين فراز از آيه نيز همانند فراز قبلي، عموم جامعه اسلامي است؛ هرچند برخي از آنان داراي ايماني ظاهري بودند. اين به صلاح يك جامعه صالح است كه صف افراد ناباب و فاسد از ديگران متمايز شود تا در جهت اصلاح آنها توجه و تلاش لازم صورت گيرد. بويژه در جامعه صدر اسلام كه متصل به وحي بود، چنين رويدادهايي موجب نزول وحي و تذكرات الهي براي زدودن غفلت و سهل‏انگاري بود و اين خود، خير و بركت بزرگي به شمار مي‏رود. بر اين اساس، تفكيك ميان ضماير موجود در اين جملات، امري نادرست است.
گواه معناي سوّم، جمله بعدي آيه است كه همه افراد شركت‏كننده در اين جريان را به اندازه دخالت و مسؤوليتشان گنه‏كار مي‏شمارد و تصريح مي‏كند كه هريك از آنان بار گناه، خود را بر عهده دارد. و روشن است كه گناه عبارت از اثر ناپسندي است كه به خاطر ارتكاب معصيت، براي شخص گنه‏كار بر جاي مي‏ماند. اين افراد با اين گناهي كه مرتكب شدند شناخته شده، و صف آنان از ديگران تميز داده شد و علي‏رغم آنچه در نظر داشتند كه چهره پيامبر اكرم(ص) را خدشه‏دار كنند، خودشان به رسوايي كشيده شدند.
«لكّل امرئٍ منهم ما اكتسب من الاثم و الذّي تَولّي كِبْرَهُ مِنْهُم له عذاب عظيم»
پس از معرّفي بانيان اين جريان به عنوان گروهي از خود مسلمانان و تأكيد بر اينكه اين واقعه به نفع شماست، اينك يادآور مي‏شود اينهايي كه مرتكب اين تهمت شدند، هريك به فراخور كار خود به گناه آلوده شده‏اند ولي آن كس كه مسؤوليت اصلي اين توطئه را بر عهده داشت عذابي بزرگ دارد. همه در اين گناه شريكند ولي مسبّب اصلي آن، مسؤوليت دوچنداني دارد كه بايد پاسخگو باشد و اين نكته روشني است كه جمله «والذي تولّي كبره منهم له عذاب عظيم» به صراحت آن را بيان مي‏كند، و اين خود نشان مي‏دهد كه در اين توطئه يك نفر نقش اصلي را بازي كرده است و در واقع نقطه آغاز و صحنه‏گردان آن بوده است و حداقل اينكه بيشترين تلاش را در گسترش و تثبيت اين تهمت داشته است.
برخي گفته‏اند كه اين شخص، فردي به نام عبداللّه‏ ابي‏سلّول بود كه جريان را رهبري مي‏كرد. مردم به گرد او مي‏آمدند و او براي گسترش شايعه سخن مي‏گفت. از افراد ديگري نيز در اين زمينه نام برده شده است.(2) تعبير «تولّي» با توجه به ريشه لغوي آن، مي‏تواند اشاره به رهبري و صحنه‏گرداني اين توطئه باشد.
دفاع از قدرت و حرمت و قداست رهبري در جامعه بويژه شخصيت والاي پيامبر اكرم(ص)، وظيفه‏اي است كه دستاورد آن مستقيما متوجه خود جامعه و آحاد آن است و پرواضح است كه اين يك قاعده و اصل كلي و هميشگي مي‏باشد.
«لو لا اذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خيرا و قالوا هذا إفك مبين»
اينها كه مرتكب اين گناه بزرگ شدند البته كه مسؤول عمل خويش مي‏باشند. اين جريان نيز در مجموع به نفع جامعه اسلامي تمام مي‏شد. ولي اينها چيزي از مسؤوليت عمومي جامعه و توقعي كه در چنين مواردي از آنان مي‏رود را كم نمي‏كند. آنها تهمت زدند و رسوا گشتند ولي چندي توانستند دلهايي را به خود مشغول سازند، جمعي را محزون و نگران سازند و جامعه را به تلاطم بكشانند و اين نبود مگر به خاطر كوتاهي و سهل انگاري خود مردم. اين است كه در دومين آيه مورد بحث، با اينكه در آيه نخست تأكيد شده است كه اين جريان به خير شما بود، ولي با اين حال با ظرافت تمام به نكوهش آن مسلمانان مي‏پردازد كه چرا رشد لازم را نداشته و در اين جريان به وظيفه ايماني خويش كه گمان نيك در باره برادر و خواهر مؤمن است عمل نكردند و اين شايعه را به عنوان تهمتي روشن دفع ننمودند. از يك جامعه اسلامي رشديافته انتظار مي‏رود در برخورد با جريانات مشكوك و دسايس احتمالي، هوشياري و متانت خود را حفظ كند و از اينكه ناخواسته ابزار دست دشمن قرار گيرد، پرهيز نمايد.
لازمه ايمان اسلامي در يك جامعه رشديافته اين است كه زنان و مردان مؤمن، نسبت به يكديگر گمان خير داشته باشند و اگر مواجه با قضيه‏اي مي‏گردند كه آبرو و حيثيت فرد يا جمعي را به مخاطره انداخته است با احتياط كامل برخورد كنند؛ بويژه اگر موضوعي است كه به حيثيت و مصلحت كل جامعه برمي‏گردد. افراد و جريانات هر چه از موقعيت بالاتر و نقش حساستري در جامعه اسلامي برخوردار باشند، از يك سو بيشتر در معرض غرض‏ورزيها و دشمنيها مي‏باشند و در نتيجه هدف تهمت و شايعه‏پراكني قرار مي‏گيرند، و از سوي ديگر، خدشه و ضربه حيثيت و شخصيت آنان خسارت بيشتري را متوجه جامعه خواهد كرد. از اين‏رو به صرف احتمال و حتي گمان نمي‏توان به داوري در باره شخصيت اين و آن نشست و يا بدتر از آن، تلاش در جهت رشد بيشتر شايعه نمود.
اين آيه شريفه خطاب به مسلمانان يادآور مي‏شود كه شما مردان و زنان مؤمن، چرا وقتي اين تهمت را شنيديد دچار بدگماني شديد و گمان خير در باره يكديگر نبرديد و نگفتيد كه اين دروغ آشكاري است!
نكته قابل توجه در اين آيه، تغيير لحن سخن از حالت «خطاب» به حالت «غياب» است. يعني با اينكه شروع آيه با اين تعبير است كه «چرا وقتي آن را شنيديد» ولي در ادامه با آوردن كلمه «مؤمنون» و «مؤمنات» به جاي ضمير خطاب، لحن كلام را عوض مي‏كند؛ به اين بيان كه «چرا وقتي آن را
همواره افراد و جرياناتي وجود دارند كه به هر دليل منافع خويش را در هتك‏حرمت و ضربه زدن به جايگاه والاي رهبري و شخصيتهايي كه در موضع زعامت و مديريت جامعه قرار دارند مي‏بينند امّا مسؤوليتي كه توده مردم بر اساس وظيفه اسلامي و به اقتضاي ايمان الهي خويش دارند ايستادگي در مقابل اينها است.
شنيديد، مردان و زنان باايمان نسبت به خودشان گمان خير نبردند و نگفتند اين تهمت آشكاري است!»
علت اين تغيير، تفهيم اين نكته است كه مؤمنان كه در حقيقت به منزله جان يكديگرند و همگي يك پيكره را تشكيل مي‏دهند بايد به اقتضاي ايمان و باور ديني‏اشان، نسبت به يكديگر گمان خير برند؛ پس چرا در اين توطئه گرفتار آمدند؟! مگر چنين نيست كه ايمان، طبيعتا مانع فحشاء و منكر، هم در گفتار و هم در كردار است؟ آن كه خود مؤمن است و مرتكب فحشاء و منكر نمي‏شود چگونه است كه نسبت به مؤمنان ديگر گمان بد مي‏برد؟! ايمان اسلامي مي‏طلبد كه نه تنها گرفتار چنين گمانهاي سوئي نشود، بلكه در صدد مقابله با آنها نيز بر آيد.
نكته ديگري كه در اين آيه قابل توجه است اين است كه آيه شريفه در اينجا مستقيما به لزوم گمان خير در باره همسر پيامبر اكرم (ص) و دفاع از او، نپرداخته است. تعبيري كه به كار رفته كلمه «انفهسم» است. يعني گمان نيك در باره خودهاشان. و اين خود يادآور دو نكته اساسي در روابط و مناسبات اجتماعي مسلمانان مي‏باشد:
1ـ ايمان اسلامي، يكايك مؤمنان را به يكديگر پيوند مي‏دهد و تبديل به يك پيكر مي‏نمايد؛ به گونه‏اي كه همه بايد ديگر مؤمنان را از خود بدانند.
2ـ هدايت و رهبري پيامبر اكرم (ص) موضوعي است از خود مردم و به مصلحت آنان و سود آن متعلق به همه است. خدشه‏دار كردن اين جايگاه و هتك حرمت آن، ضربه‏اي است كه متوجه خود جامعه مي‏شود، و دفاع از قدرت و حرمت و قداست رهبري در جامعه بويژه
شخصيت والاي پيامبر اكرم(ص)، وظيفه‏اي است كه دستاورد آن مستقيما متوجه خود جامعه و آحاد آن است و پرواضح است كه اين يك قاعده و اصل كلي و هميشگي مي‏باشد. البته همواره افراد و جرياناتي وجود دارند كه به هر دليل منافع خويش را در هتك‏حرمت و ضربه زدن به جايگاه والاي رهبري و شخصيتهايي كه در موضع زعامت و مديريت جامعه قرار دارند مي‏بينند امّا مسؤوليتي كه توده مردم بر اساس وظيفه اسلامي و به اقتضاي ايمان الهي خويش دارند ايستادگي در مقابل اينها است.
«لو لا جاؤوا عليه بأربعة شهداء فاذ لم يأتوا بالشهداء فأولئك عنداللّه‏ هم الكاذبون»
در سوّمين آيه، دوباره سخن را متوجه تهمت‏زنندگان مي‏كند؛ با تأكيدي دوباره بر خلاف‏گويي آنان و در جهت زدودن بيشتر گمان سوئي كه در برخي اذهان پيدا شده است، و با اين بيان به جنبه شرعي و قضايي مسأله مي‏پردازد و يادآور مي‏شود كه اگر اينها در گفته خود صادق بودند، چرا شهود لازم را اقامه نكردند؟
شايعاتي اين چنين با توجه به تلاش حساب‏شده‏اي كه عوامل شايعه‏پرداز به كار مي‏بندند و با توجه به زمينه رشد و تأثيرگذاري كه در جامعه وجود دارد، طبعا آثار زيانباري را در اذهان بر جاي مي‏گذارد. اين آثار هرچند به راحتي در ذهن و انديشه بسياري از مردم شكل مي‏گيرد، امّا زدودن آن به راحتي شكل‏گيري آن نيست و تلاش مضاعفي را مي‏طلبد. همواره تخريب، آسانتر از ساختن و اصلاح است. اين است كه قرآن كريم اين رويداد تلخ اجتماعي و تأثيرات منفي آن در اذهان جامعه و احتمال تكرار مجدد آن را به سادگي رها نمي‏كند و به يك تكذيبيه و نكوهش بسنده نمي‏نمايد. بلكه به ظرافت و تأكيد تمام به جنبه‏هاي مختلف قضيه مي‏پردازد تا علاوه بر زدودن آثار منفي اين رويداد زمينه‏هاي رشد مجدد آن را به حداقل برساند. از جمله در سوّمين آيه مورد بحث به هدف ادامه يك ملاك شرعي يادآور مي‏شود كه اينان كه به چنين ايراد اتّهامي دست زدند چرا چهار گواه بر آن نياوردند! حال كه بر مدّعاي خود شهود لازم را نياوردند، اينان شرعا محكوم به دروغگويي و افترا مي‏باشند زيرا ادّعاي بدون دليل و ايراد اتهام بدون بيّنه شرعي، حكم كذب و افترا دارد. اينها در پيشگاه خداوند افرادي دروغگو به شمار مي‏روند، بنابراين، مستحق حدّ قذف مي‏باشند.

ترجمه:

اينك با توجه به توضيحاتي كه گذشت مي‏توانيم سه آيه مورد بحث در اين قسمت را اين گونه ترجمه كنيم:
«همانا، كساني كه آن دروغ بزرگ را آوردند، دسته‏اي همداستان از خود شمايند. شما مؤمنين، اين دروغ را شرّي براي خودتان مپنداريد، بلكه آن، براي شما خير است. هريك از آنان، گناهي را سزاست كه كسب كرده است و آن كس از اينان كه عهده‏دار بخش عمده اين دروغ بود برايش عذابي بزرگ است. چرا زماني كه شما اين دروغ را شنيديد مردان و زنان باايمان، نسبت به خودهاشان گمان خير نبردند، و نگفتند اين دروغي آشكار است؟! چرا اينها بر اين دروغ خود چهار شاهد نياوردند؟! بنابراين، وقتي اين شهود را نياوردند، در پيشگاه خداوند، اينها دروغگويند.»

پاورقيها:

1ـ الميزان، ج15، ص104.
2ـ از جمله مسطح بن‏اثاثه و حسان بن‏ثابت.
منابع:

1. الميزان,jeld=15,safhe=104
2.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:40 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بكارت

بكارت : دوشيزگى

بكارت از ريشه «ب ـ ك ـ ر» است و بكر در لغت به معناى هر چيز تازه و نو، ابتدا و آغاز هر چيز، هركار جديد كه مانند آن انجام نشده، فرزند نخستين، زن و مردى كه با كسى همخوابى نكرده‌‌اند و ... آمده است.[1] برخى گفته‌‌اند: اين ماده در اصل به معناى قرار داشتن در ابتداى يك برنامه يا آغاز جريان يك امر است[2]؛ چه اين جريان منسوب به انسان باشد يا حيوان، گياه، جماد يا زمان، از اين‌‌رو گفته مى‌‌شود: زن بكر، شتر بكر، درخت بكر، زمان بكر و بر اين اساس در قرآن اين ماده گاه در برابر «فارض» به معناى سالمند و قديمى: «لا فارِضٌ ولا بِكرٌ»(بقره/2،68)، گاهى در مقابل «ثيّب» به معناى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 16
زن شوهر كرده: «ثَيِّبـت و اَبكارا»(تحريم/66،5)، گاه در برابر «عَشىّ» به معناى آخر و پايان روز: «بُكرَةً و عَشّيـا»(مريم/19،11) و گاه در مقابل «اصيل» كه معنايى نزديك به عَشىّ دارد: «بُكرَةً و اَصيلا»(احزاب/33،42) به كار رفته است.
[3]
بكارت در منابع فقهى بيشتر در مورد انسان به ويژه زنان به كار رفته و درباره مفهوم دقيق آن در موارد كاربردْ اقوال متعددى وجود دارد؛ نخست اينكه مقصود از بِكر زنى است كه پرده بكارت او با آميزش جنسى[4] يا آميزش جنسى حلال زايل نشده باشد.[5] بر پايه اين نظر، كسى كه بكارت او‌‌به‌‌گونه‌‌اى ديگر زايل شده يا اصلا فاقد آن بوده‌‌بكر‌‌است.[6]
بر طبق قولى ديگر بكر زنى است كه داراى پرده بكارت باشد، برخلاف «ثيّب» كه فاقد آن است، بنابراين كسى كه بكارت او به هر سببى از ميان رفته يا در اصل آفرينش خود آن را نداشته، باكره به شمار نمى‌‌رود.[7]
به موجب رأيى ديگر، بكر كسى است كه ازدواج نكرده باشد، بنابراين، هر مرد و زنى كه ازدواج كرده باشند، بكر به شمار نمى‌‌روند، هرچند مباشرت نكرده باشند، برعكس، كسانى كه ازدواج نكرده‌‌اند، باكره‌‌اند، هرچند به سبب آميزش حرام يا به سببى ديگر بكارت خود را از دست داده باشند.[8] بر اساس نظرى ديگر، باكره زنى است كه با وى آميزشى صورت نگرفته باشد.[9] برخى از فقهاى معاصر با استناد به معناى لغوى و عرفى بكارت و استدلال به برخى آيات و روايات نظريه صحيح و معناى اصلى بكارت را همين قول دانسته‌‌اند[10]، بنابراين كسى كه بكارت او به گونه‌‌اى جز مباشرت زايل گردد يا در اصل خلقت بكارتى نداشته باشد باكره به شمار مى‌‌رود. بسيارى از فقها نيز همين معنا را مفهوم اصلى بكر دانسته و موارد ديگر را با توجه به تشابه در حكم بدان ملحق‌‌كرده‌‌اند.[11]
كاربرد ديگر بكر كه در برخى روايات[12] و متون فقهى[13] به آن اشاره شده در مقابل محصن و در باب زنا مطرح است. طبق اين كاربرد بكر به معناى مرد‌‌و‌‌زن* بالغ و آزاده‌‌اى است كه امكان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 17
آميزش را از راه ازدواج* صحيح ندارند و محصن كسى است كه چنين امكانى را دارد.
در قرآن با واژه‌‌ها و تعبيرهاى گوناگون به بكارت اشاره شده است؛ از جمله واژه «بكر» و مشتقات آن كه 12 بار آمده و در دو مورد مى‌‌توان معناى فقهى آن را مراد دانست. (واقعه/56، 36؛ تحريم/66، 5) در برخى آيات نيز اين مفهوم با تعابيرى ديگر بيان شده؛ مانند «لَم يَطمِثهُنّ»(الرحمن/55،56، 74) و «لَم يَمسَسنى بشر».(آل‌‌عمران/3،47؛ مريم/19،20)
[14]

 مصاديق قرآنى

 1. باكره بودن حضرت مريم(عليها السلام):

مريم(عليها السلام) از جمله زنان باكره دنيايى بود[15] كه هيچ بشرى با او تماس نگرفته بود:«لَم يَمسَسنى بَشَرٌ ولَم اَكُ بَغيـّا»‌‌(مريم/19،20)، از اين‌‌رو وقتى فرشتگان الهى به او تولد فرزندى به نام مسيح را مژده دادند (آل‌‌عمران/3، 45) از اين خبر شگفت زده شد و گفت: خدايا! چگونه ممكن است فرزندى داشته باشم، در حالى كه هيچ انسانى با من تماس نداشته است: «قالَت رَبِّ اَنّى يَكونُ لى وَلَدٌ ولَم يَمسَسنى بَشَرٌ».(آل‌‌عمران/3،47 و نيز مريم/19، 20) برخى از مفسران تعبير مذكور در اين آيات را اشاره به بكارت مريم دانسته‌‌اند.[16] در روايات اسلامى نيز بكر بودن آن حضرت تأييد شده است.[17] قرآن‌‌كريم در آياتى ديگر به چگونگى باردار شدن مريم در عين بكارت اشاره شده است.[18]

 2. اهميت نداشتن بكارت براى همسرى پيامبر(صلى الله عليه وآله):

در پى آزار پيامبر از سوى دو تن از همسرانش و افشاى اسرار آن حضرت، قرآن آنان را به توبه فرا خواند (تحريم/66،4) و تأكيد كرد كه اگر از توطئه بر ضد پيامبر دست برندارند پيامبر آنان را طلاق خواهد داد و خداوند همسرانى بهتر از آنان را كه مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، ذاكر و باكره و غير‌‌باكره هستند، نصيب پيامبر خواهد كرد: «عَسى رَبُّهُ اِن طَـلَّقَكُنَّ اَن يُبدِلَهُ اَزوجـًا خَيرًا مِنكُنَّ مُسلِمـت‌‌مُؤمِنـت قـنِتـت تـئِبـت عـبِدت سئِـحـت ثَيِّبـت واَبكارا».(تحريم/66،5) مفسران شيعه و اهل‌‌سنت مراد از اين دو نفر را حفصه و عايشه از همسران پيامبر دانسته‌‌اند.[19] آمدن اوصاف باكره و غير باكره در كنار اوصاف معنوى نشان مى‌‌دهد كه اين دو ويژگى مقصود اصلى خداوند نبوده و مهم‌‌تر از اينها ايمان و ديگر اوصاف معنوى همسران پيامبر است.[20]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 18

 3. باكره بودن همسران و زنان بهشتى:

يكى از اوصاف حورالعين* و همسران بهشتى بكر بودن آنان است[21]: «فيهِنَّ قـصِرتُ الطَّرفِ لَم يَطمِثهُنَّ اِنسٌ قَبلَهُم و لا جانّ».(الرحمن/55،56، 74) «طَمْث» به معناى زوال بكارت و خون آن و در واقع كنايه از اين است كه هيچ كس پيش‌‌تر با آنان آميزش نكرده است.[22] برخى مراد از اين زنان را حورالعين دانسته‌‌اند[23]؛ اما به نظر برخى ديگر مراد همان زنان دنيا هستند كه خداوند آنان را در بهشت به صورت بكر باز مى‌‌آفريند.[24] در آيه 36 واقعه/56 نيز همسران بهشتى به باكره بودن وصف شده‌‌اند: «اِنّا‌‌اَنشَأنـهُنَّ اِنشاء * فَجَعَلنـهُنَّ اَبكارا».مراد از اين‌‌زنان را برخى حورالعين[25] و شمارى ديگر[26] زنان بهشتى دانسته‌‌اند كه خداوند آنان را به گونه‌‌اى آفريده كه همواره جوان و بكرند؛ يعنى هرگاه شوهرانشان با آنان درمى‌‌آميزند آنان را بكر مى‌‌يابند.[27] در آيه 49 صافّات/ 37 نيز از زنان بهشتى به تخم پوشيده شده (دست نخورده) يا سفيده تخم[28] يا پوسته نازك روى سفيده تخم[29] تعبير شده:«كَاَنَّهُنَّ بَيضٌ مَكنون» كه كنايه از بكر بودن آنهاست.[30]

 احكام فقهى

 1. ولايت بر باكره:

برخى آيات قرآن درباره اختيار داشتن زنان در عقد ازدواج خود صراحت دارد (بقره/ 2،230، 232)؛ اما از برخى آيات استفاده مى‌‌شود كه ديگران نيز بر ازدواج آنان ولايت* دارند: «اِلاّ اَن يَعفونَ اَو يَعفوَا الَّذى بِيَدِهِ عُقدَةُ النِّكاحِ».(بقره/2،237 و نيز نور/24، 32) مشهور مفسران و فقيهان اماميه و اهل سنت ولايت ديگران از جمله پدر و جد را بر طفل و بكر صغير ثابت دانسته‌‌اند[31]؛ اما در مورد ولايت بر باكره رشيد اختلاف نظر وجود دارد؛ بيشتر علماى اهل سنت ولايت پدر و جد را بر او ثابت دانسته و ازدواج او را بدون اذن پدر باطل مى‌‌دانند.[32] برخى از آنان[33] در اين باره به آيه 27 قصص/28 استناد
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 19
كرده‌‌اند كه به موجب آن حضرت شعيب(عليه السلام) به طور مستقل براى ازدواج دخترش تصميم گرفت: «قالَ اِنّى اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَينِ».معدودى از فقيهان اماميه نيز با استناد به روايات همين نظر را برگزيده‌‌اند
[34]؛ ولى قول مشهور در ميان آنان اين است كه ولىّ بر باكره رشيد ولايت ندارد و وى مى‌‌تواند بدون رضايت ولىّ ازدواج كند. در اين باره به اطلاق برخى آيات از جمله «اُحِلَّ لَكُم ما وراءَ ذلِكُم»(نساء/4،24) و برخى روايات[35] استدلال شده است، بر اين اساس اگر ولىّ بدون رضايتِ باكره رشيد، او را به ازدواج ديگرى درآورد صحت عقد مشروط به رضايت اوست[36]؛ همچنين برخى از فقيهان اهل سنت با استناد به آيه 237 بقره/2 گفته‌‌اند: پدر بر اموال زنان باكره ولايت داشته و مى‌‌تواند مهر او را ببخشد[37]؛ اما فقيهان اماميه ولايت بر اموال در آيه فوق را مربوط به بكر صغير دانسته و گفته‌‌اند: پدر يا جد مى‌‌تواند تمام نصف مهر[38] يا بخشى از آن را ببخشد.[39]

 2. احكام كيفرى باكره:

قرآن در آيه 15 نساء/4 مقرر كرده كه اگر زنان مرتكب فحشا شدند آنان را پس از شهادت 4 شاهد در خانه زندانى كنند تا مرگ آنان فرا رسد يا خداوند راهى ديگر براى آنان برگزيند: «والّـتى يَأتينَ الفـحِشَةَ مِن نِسائكُم فَاستَشهِدوا عَلَيهِنَّ اَربَعَةً مِنكُم فَاِن شَهِدوا فَاَمسِكوهُنَّ فِى البُيوتِ حَتّى يَتَوَفّهُنَّ المَوتُ اَو يَجعَلَ‌‌اللّهُ‌‌لَهُنَّ سَبيلا»؛همچنين در آيه بعد مقرر كرده كه زنان و مردانى را كه مرتكب زنا مى‌‌شوند آزار دهيد: «والَّذانِ يَأتِيـنِها مِنكُم فَـاذوهُما».(نساء/4،16) بسيارى از مفسران و فقيهان اهل‌‌سنت و اماميه آيه اول را به قرينه تعبير «نِسائِكُم»بر زنان محصنه حمل كرده و مراد از آيه دوم را مردان و زنان بكر دانسته‌‌اند[40]، چنان‌‌كه در روايتى از امام صادق(عليه السلام)نيز همين تفسير براى آيه دوم آمده است.[41] برخى مفسران با توجه به بيان حدّ زنا در سوره نور، اين حكم را ويژه صدر اسلام و منسوخ دانسته‌‌اند[42]؛ ولى عده‌‌اى ديگر گفته‌‌اند: چون اين حكم از ابتدا به صورت موقت و محدود بيان شده نمى‌‌توان آن را حكمى منسوخ به شمار آورد، زيرا نسخ در مورد احكامى است كه به صورت مطلق و عام
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 20
بيان شود
[43]؛ همچنين قرآن در سوره نور ميزان حد زن و مرد زناكار را 100 تازيانه دانسته است: «الزّانِيَةُ والزّانى فَاجلِدوا كُلَّ واحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدَة»(نور/24،2) كه به نظر مفسران شيعه و اهل سنت اين حكم به مردان و زنان بكر اختصاص دارد؛ اما حد زناى مردان و زنان محصن رجم است.[44] در روايتى نيز از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل شده كه پس از نزول اين آيه فرمود: خداوند براى زنان راهى قرار داد و آن راه اين است كه حدّ زناى بكر با بكر‌‌100‌‌ضربه شلاق و يك سال تبعيد و حدّ زناى ثيب با ثيب 100 ضربه شلاق با رجم است.[45] البته مراد از بكر در بحث كيفرى فوق، بكر در مقابل محصن است نه بكر به معناى مشهور آن، چنان كه مراد از ثيّب نيز‌‌در اين بحث مرد و زن محصن است.[46]

منابع

احكام القرآن، جصاص؛ الام؛ الانتصار؛ بحارالانوار؛ البحر الرائق شرح كنزالدقائق؛ بدائع‌‌الصنائع فى ترتيب الشرائع؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة‌‌الفقهاء؛ تفسير العياشى؛ التفسير المنير فى‌‌العقيدة و‌‌الشريعة و‌‌المنهج؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حاشية رد المحتار على الدرالمختار؛ الدرالمنثور فى‌‌التفسير بالمأثور؛ روح‌‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ العروة‌‌الوثقى؛ الفقه الاسلامى و ادلته؛ فقه القرآن؛ القاموس الفقهى لغة و اصطلاحاً؛ القاموس المحيط؛ كتاب السرائر؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ لسان‌‌العرب؛ لغت‌‌نامه؛ مبانى العروة الوثقى؛ المبسوط؛ مجمع‌‌البيان فى تفسير القرآن؛ مختلف الشيعة فى احكام‌‌الشريعه؛ مستمسك‌‌العروة الوثقى؛ مسند احمد‌‌بن حنبل؛ معجم مقاييس‌‌اللغه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ ينابيع‌‌الموده.
حسن شكراللهى




[1]. لسان العرب، ج 1، ص 471؛ قاموس المحيط، ج 1، ص 505؛ لغت‌‌نامه، ج 3، ص 4264، «بكر».
[2]. مقاييس اللغه، ج 1، ص 287؛ التحقيق، ج 1، ص 320، «بكر».
[3]. التحقيق، ج 1، ص 320، «بكر».
[4]. بدائع الصنائع، ج 7، ص 348؛ تذكرة الفقهاء، ج 2، ص‌‌587؛ جواهرالكلام، ج 29، ص 205.
[5]. البحر الرائق، ج 3، ص 205؛ حاشية رد المحتار، ج 3، ص 69.
[6]. البحر الرائق، ج 3، ص 205؛ جواهر الكلام، ج 29، ص 205.
[7]. جواهر الكلام، ج 29، ص 205؛ مبانى العروه، ج 2، ص 270.
[8]. مستمسك العروه، ج 14، ص 450 ـ 451؛ القاموس الفقهى، ص‌‌41.
[9]. مبانى العروه، ج 2، ص 270 ـ 271.
[10]. مبانى العروه، ج 2، ص 270 ـ 271.
[11]. جواهرالكلام، ج 29، ص 186؛ العروة الوثقى، ج 2، ص 700.
[12]. تفسير عياشى، ج 1، ص 227؛ نورالثقلين، ج 1، ص 456.
[13]. فقه القرآن، ج 2، ص 367 ، 369؛ كنزالعرفان، ج 2، ص 339 ـ 340؛ القاموس الفقهى، ص 41.
[14]. التبيان، ج 2، ص 464؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 59.
[15]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 54؛ ج 18، ص 194؛ بحارالانوار، ج‌‌14، ص 284 ، 290؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 305.
[16]. التبيان، ج 2، ص 464؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 59.
[17]. الدرالمنثور، ج 4، ص 645؛ بحارالانوار، ج 14، ص 284، 290.
[18]. نمونه، ج 2، ص 551؛ ج 13، ص 58.
[19]. جامع‌‌البيان، مج 14، ج 28، ص‌‌206 ـ 207؛ مجمع‌‌البيان، ج 10، ص 471 ـ 472؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 218 ، 220.
[20]. نمونه، ج 24، ص 280.
[21]. مجمع البيان، ج 9، ص 315؛ روح المعانى، مج 15، ج 27، ص‌‌182.
[22]. جامع‌‌البيان، مج 13، ج 27، ص 195؛ الميزان، ج 19، ص‌‌110.
[23]. مجمع البيان، ج 9، ص 315؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 122.
[24]. همان؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 711.
[25]. تفسير قمى، ج 2، ص 359؛ مجمع‌‌البيان، ج 9، ص 330.
[26]. جامع‌‌البيان، مج 13، ج 27، ص 242؛ مجمع البيان، ج 9، ص‌‌330.
[27]. نورالثقلين، ج 5، ص 219؛ الميزان، ج 19، ص 124.
[28]. جامع‌‌البيان، مج 12، ج 23، ص 68 ـ 69؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص‌‌54.
[29]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 55.
[30]. جامع البيان، مج 12، ج 24، ص69؛ مجمع‌‌البيان، ج 8، ص 692.
[31]. مجمع‌‌البيان، ج 2، ص 597؛ السرائر، ج 2، ص 563؛ تفسير‌‌قرطبى، ج 3، ص 136؛ الفقه الاسلامى، ج 9، ص 6684.
[32]. الام، ج 5، ص 19 ـ 20؛ المجموع، ج 16، ص 170؛ المبسوط، ج 5، ص 2.
[33]. تفسير قرطبى، ج 13، ص 180.
[34]. الحدائق، ج 23، ص 211 ـ 213؛ مستمسك العروه، ج 14، ص‌‌440؛ مبانى العروه، ج 2، ص 254.
[35]. مبانى العروه، ج 2، ص 258.
[36]. الانتصار، ص 284؛ جواهرالكلام، ج 29، ص 175؛ مستمسك‌‌العروه، ج 14، ص 440.
[37]. احكام القرآن، ج 1، ص 600؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 136.
[38]. مختلف‌‌الشيعه، ج 7، ص 117؛ جواهرالكلام، ج 29، ص 174‌‌ـ‌‌175.
[39]. تحريرالاحكام، ج 2، ص 38.
[40]. فقه القرآن، ج 2، ص 367 ، 369؛ كنزالعرفان، ج 2، ص 339 ـ 340؛ المنير، ج 4، ص 290 ـ 291.
[41]. تفسير عياشى، ج 1، ص 227؛ نورالثقلين، ج 1، ص 456.
[42]. مجمع البيان، ج 3، ص 34؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 60؛ المنير، ج‌‌4، ص 291.
[43]. مجمع البيان، ج 3، ص 34؛ الميزان، ج 4، ص 235 ـ 236؛ نمونه، ج 3، ص 307 ـ 308.
[44]. جامع‌‌البيان، مج 10، ج 18، ص 88؛ مجمع البيان، ج 7، ص‌‌197؛ المنير، ج 18، ص 125 ، 129.
[45]. مسند احمد، ج 4، ص 522؛ صحيح‌‌مسلم، ج 6، ص 159 ـ 160؛ مجمع‌‌البيان، ج 3، ص 34.
[46]
. كنزالعرفان، ج 2، ص 339 ـ 340؛ المنير، ج 4، ص 290 ـ 291.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:40 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها