0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

ملاک‌هاي انتخاب همسر از منظر قرآن و روايات

دریافت فایل pdf

 

همشاني در ازدواج از ديدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

ازدواج دايم با زنان اهل كتاب

دریافت فایل pdf

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

معيارهاي گزينش همسر در آموزه‏هاي اسلامي

معيارهاي گزينش همسر در آموزه‏هاي اسلامي

عسكري اسلامپور كريمي

پيشوايان معصوم (ع)دستور داده‏اند كه هنگام انتخاب همسر، ابتدا وضو بگيريد و دو ركعت نماز بجاي آوريد و آن‏گاه از خداوند مهربان درخواست نماييد كه همسري شايسته كه از لحاظ اخلاق و پاكدامني و نگه‏داري مال و آبروي شوهر و زيبايي و فرزندآوري سرآمد زنان است، نصيب شما گرداند.

مقدمه

يكي از مسائل بسيار مهم و اساسي قبل از ازدواج، در نظر گرفتن معيارهايي براي انتخاب همسر است. به جرأت مي‏توان گفت بيشترين مشكلاتي كه در زندگي مشترك به وجود مي‏آيد، اين است كه زن و مرد، همسر مناسب خود را انتخاب نكرده‏اند و پس از چند سال زندگي متوجه مي‏شوند اين دو مناسب يكديگر نبوده‏اند.
تحقيقات نشان مي‏دهد عوامل اصلي طلاق عبارتند از: اعتياد، دخالت اطرافيان، ناسازگاري، مسائل مالي، فقر فرهنگي و شيوه‏هاي سنتي انتخاب همسر، كه بيشتر متكي بر شانس و تصادف است و به جدائي‏ها دامن مي‏زند.
انتخاب همسر، سنگ زيربناي يك زندگي موفق است و بايد گفت كه اكثر شكستها در زندگي مشترك، از بناگذاري نامناسب اين سنگ زيرين ناشي مي‏شود. اين كه يك زندگي شيرين پس از مدتي به تلخي و سردي مي‏گرايد، اين دريافت ويرانگر هر يك از زوجين را در متن خود دارد كه «ما اصلاً براي هم مناسب نبوديم»، يعني به اين نتيجه مي‏رسند كه در مرحله «گزينش» اشتباه كرده‏اند.
روانشناسان و متخصصان خانواده معتقدند كه هر اندازه زن و مرد قبل از ازدواج، اطلاعات صحيح‏تر و دقيق‏تري نسبت به يكديگر داشته باشند، بهتر مي‏توانند موفقيت و يا شكست زناشويي خود را پيش‏بيني نمايند. بنابراين، اين موضوع را نبايد ساده انگاشت، بلكه براي آن امر خطير «انتخاب همسر» لازم است وقت بگذاريم و با دقت و مطالعه كافي، اقدام كنيم. در اين راستا روانشناسان و متخصصان خانواده، ناصحان خيرانديش كه راهنمايي نسل جوان را وظيفه خود مي‏دانند و براي رهايي دختران و پسران جوان از يك زندگي سرد و بي‏روح و يا يك جدايي اجتناب‏ناپذير، دل مي‏سوزانند، آنان را به ريشه‏هاي مشكلات احتمالي توجه داده‏اند و از اين طريق سعي كرده‏اند كه اشتباهات را به حداقل ممكن كاهش دهند.
يكي از مهمترين اين موارد «انتخاب مناسب همسر» است. قبل از هر چيزي لازم است همسري را كه براي زندگي آينده انتخاب مي‏كنيم به خوبي بشناسيم. اگر اين انتخاب درست و هشيارانه صورت بگيرد، مشكلات بعدي كه خواه‏ناخواه در هر زندگي به وجود خواهد آمد، با درايت و گذشت برطرف مي‏شود؛ زيرا در صورت انتخاب صحيح، زندگي مشترك بر اين باور عميق تكيه خواهد داشت كه «اصل تصميم در مورد شروع زندگي مشترك و انتخاب همسر، درست بوده است» يعني پشتوانه زندگي، يك تصميم درست و منطقي و يك انتخاب آگاهانه بوده است و ستون محكم اين زندگي هرگز فرو نخواهد ريخت.
به هر حال، بايد توجه داشت كه انتخاب همسر، غير از انتخاب لباس و يا گزينش نوكر و كلفت است؛ زيرا، شخص با انتخاب همسر مي‏خواهد شريكي در زندگي خانوادگي براي خود برگزيند؛ شريكي كه تا پايان عمر همراه و همراز او باشد و از مصاحبت با او لذت ببرد. مي‏خواهد او را شريك مال و زندگي خود و مهم‏تر از همه، محرم اسرار خويش نمايد. از اين‏رو، عقل سليم حكم مي‏كند كه انسان بايد درباره همسر آينده‏اش تحقيق كند و از هرگونه عجله‏كاري و اغماض در جوانب قضيه بپرهيزد، ويژگي‏هاي اخلاقي و روحي همسر مورد انتخاب را بشناسد و بنگرد كه چه كسي را براي همسري برمي‏گزيند. ازاين‏رو، مرحله بررسي و شناخت جهت گزينش همسر، اهميت بسزايي در زندگي انسان دارد؛ زيرا، تجربه نشان داده كه بيشتر اختلافات خانواده‏ها و طلاقها و از هم‏پاشيدگي‏ها، منشأ آن شتابزدگي در انتخاب همسر بوده است. بنابراين، پيشوايان معصوم (ع) درباره اين امر خطير و سرنوشت‏ساز دستور داده‏اند كه هنگام انتخاب همسر، ابتدا وضو بگيريد و دو ركعت نماز بجاي آوريد و آن‏گاه از خداوند مهربان درخواست نماييد كه همسري شايسته كه از لحاظ اخلاق و پاكدامني و نگه‏داري مال و آبروي شوهر و زيبايي و فرزندآوري سرآمد زنان است، نصيب شما گرداند و سپس به سراغ انتخاب همسر برويد.(1)
اين دستور معصوم (ع) بيانگر اين است كه فكر و انديشه انسان به تنهايي كافي نيست، بلكه بايد در اين امر مهم به حق تعالي پناه برد و از او استمداد نمود.
شريعت اسلام براي گزينش همسر معيارها و ضوابطي را معين كرده است كه زن و مرد (جوانان) در انتخاب همسر بايد آن معيارها را مراعات نمايند. در اين نوشتار مختصر سعي شده، اصولي‏ترين معيارها و ملاكهاي انتخاب همسر شايسته، به جوانان عزيز معرفي شود تا به گونه‏اي همسر برگزينند كه با يكديگر «همتا» و «متناسب» باشند، تا در زندگي مشترك، روابط في ما بين همسران بهتر، سالم‏تر، پرجاذبه‏تر، شيرين‏تر و با صفاتر گردد. بزرگان و رهبران ديني ما، صاحبنظران، روانشناسان، متخصصان خانواده، شرايط و ملاكها و ويژگي‏هايي را براي ازدواج موفق توصيه مي‏كنند. اين توصيه‏ها را مي‏توان به دو دسته تقسيم كرد.

شرايط و ويژگي‏هاي فردي

مهم‏ترين مسائلي كه در ازدواج مطرح مي‏شود، زمان و سن مناسب و ميزان رشد فرد براي ازدواج است. در اين‏باره، سه شرط اساسي را به اختصار مي‏توان نام برد:
شرط اول: بلوغ جسماني، رواني، عاطفي، اجتماعي، اخلاقي، اقتصادي، ذهني، فرهنگي و آرماني.
شرط دوم: داشتن هدف و انگيزه براي ازدواج.
شرط سوم: داشتن اطلاعات لازم در مورد انتظارات، تكاليف و وظايف در زندگي زناشويي.

معيارها و ملاكهاي ازدواج
1ـ ايمان و تقوي (كفو بودن)

بدون شك پايبندي به ارزشهاي اسلامي، يكي از عوامل مهم خوشبختي در زندگي زناشويي است. ايمان به عنوان يك عامل دروني، افراد را از ارتكاب به اعمال خلافِ انساني باز مي‏دارد. افزون بر اين زن و مرد با ايمان و تقوي، از هر جهت براي تربيت فرزندان صالح، شايسته‏ترند.
بي‏گمان از مهم‏ترين عوامل پيوند پايدار و ازدواج موفق و زندگي آرام، هم‏شأن بودن زن و مرد است. اسلام به هم‏شأن بودن زوجين در امر خطير ازدواج تأكيد فراوان كرده و با واژه «كفو» از آن ياد كرده است؛ «كفو» در لغت به معناي شبيه و مانند است، در مسئله ازدواج تا حدّي بايد از نظر ظاهر و باطن بين زن و مرد شباهت وجود داشته باشد.
مهمترين مرحله شباهت، بايد در چهره دينداري جلوه كند به اين معنا كه به فرهنگ پاك حق، مؤمن هم كفو مؤمنه، و ديندار شبيه و مانند ديندار است.چنان كه قرآن كريم مي‏فرمايد: «الخَْبِيثات لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطيِّبات لِلطيِّبِينَ وَ الطيِّبُونَ لِلطيِّباتِ...؛(2) زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند! و مردان ناپاك نيز تعلق به زنان ناپاك دارند...» .
در اين كه مراد از «خبيثات» و «خبيثين» و نيز «طيبات» و «طيبين» در اين آيه شريفه چه كساني هستند، بين مفسران اختلاف است:
1ـ گاه گفته شده منظور سخنان ناپاك و تهمت و افترا و دروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد و به عكس سخنان پاك از آن مردان پاك و با تقوا است ، و «از كوزه همان برون تراود كه در او است.»
2ـ همچنين گفته مي‏شود «خبيثات» به معني «سيئات» و مطلق اعمال بد و كارهاي ناپسند است كه برنامه مردان ناپاك است و به عكس «حسنات» تعلق به پاكان دارد.
«خبيثات» و «خبيثون» اشاره به زنان و مردان آلوده دامان است ، به عكس «طيبات» و «طيبون» كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مي‏كند و ظاهرا منظور از اين آيه شريفه همين است؛ زيرا قرائني در دست است كه معني اخير را تأييد مي‏كند:
الف) اين آيات به دنبال آيات «افك» و همچنين آيه «الزاني لا ينكح الا زانية او مشركة والزانية لا ينكحها الاّ زان او مشرك و حرّم ذلك علي المؤ منين»(3) آمده و اين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است.
ب) جمله «اولئك مبرئون مما يقولون» در پايان آيه، آنها (زنان و مردان پاكدامن) از نسبتهاي ناروائي كه به آنان داده مي‏شود، منزه و پاكند، قرينه ديگري بر اين تفسير مي‏باشد.
ج) افزون بر اينها، در روايتي از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) نقل شده كه اين آيه همانند: «الزاني لا ينكح الا زانية اومشركة» است؛ زيرا گروهي بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهي كرد، و اين عمل را ناپسند شمرد.
د) در روايات كتاب نكاح نيز مي‏خوانيم كه ياران ائمه (ع) گاه سؤال از ازدواج با زنان «خبيثه» مي‏كردند كه با جواب منفي روبه‏رو مي‏شدند، اين بيانگر اين است كه «خبيثه» اشاره به زنان ناپاك است.(4)
همچنين در آيه‏اي ديگر مي‏فرمايد: «فَانْكِحُوا ماطابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ؛(5)پس با زنان پاك ازدواج كنيد.»
اين پاكي در زنان و مردان در مرحله اول پاكي و پاكيزگي باطن است، كه عبارت از ايمان به خدا و قيامت و نبوت و قرآن و ملائكه و متخلّق بودن به اخلاق الهي است.
بنابراين، مرد مسلمان و مؤمن حق ازدواج با زنان غيرمسلمان و غيرمؤمنه را ندارد، و اگر اين ازدواج انجام بگيرد، باطل است و فرزندان آنان بدون شك زاده زنا هستند، و همچنين زن مؤمنه حق ندارد با انسان غيرمؤمن ازدواج كند، زيرا از نظر شرعي اين ازدواج باطل و حرام و فرزندان آنان زاده حرامند.
مؤمن و مؤمنه هم‏كفو غيرمؤمن و غيرمؤمنه نيستند، كه اگر اين ازدواج باطل صورت بگيرد دري از عذاب قيامت بر روي هر دو باز شده!!
قرآن‏كريم از ازدواج انسان پاك، يعني انسان مؤمن با انسان ناپاك به شدت منع كرده است: «و لا تنكحوا المشركات حتّي يؤمنَّ و لامة مؤمنة خير من مشركة و لو اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتّي يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم اولئك يدعون الي النّار و الله يدعوا الي الجَّنة و المغفرة باذنه ويبيِّن آياته للناس لعلَّهم يتذكَّرون؛(6)با زنان مشرك تا ايمان نياورده‏اند ازدواج نكنيد، كنيزان با ايمان از زن آزاد مشركه بهتر است، اگرچه زيبائي يا ثروت او شما را به شگفتي اندازد.»
و زنان خود را نيز به مردان مشرك مادامي كه ايمان نياورده‏اند، ندهيد هر چند ناچار شويد آنها رابه همسري غلامان (بنده) با ايمان درآوريد، زيرا، يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد مشرك بهتر است، هر چند، مال و موقعيت و زيبايي او، شما را شگفت‏زده كند. مشركان دعوت به آتش مي‏كنند، و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مي‏نمايد، و آيات خود را براي مردم بيان مي‏كند شايد اهل تفكّر و انديشه شوند.
بنابراين زن با ايمان با مردي كه اهل حق و حقيقت نيست، و در لجنزار انكار واقعيات دست و پا مي‏زند، نبايد ازدواج كند. والدين توجه داشته باشند كه براي جوان پاك و مؤمن خود، دختري را كه منكر اصول الهي است به همسري انتخاب نكنند كه شرط اول در صحت ازدواج ايمان زوجين است تا دو نور و دو پاك و دو پاكيزه و دو مؤمن به هم برسند، و از به هم رسيدن آنان ثمرات شايسته و پاك كه همان فرزندان صالحند به وجود آيند.
تصور نشود كه زيبائي و مال و موقعيّت در مردي كه ايمان ندارد، و در زني كه آراسته به حقيقت نيست، موجب سعادت و سلامت و نشاط و دوام در زندگي است. البته بر خانواده‏ها لازم است در مسئله هم‏كفو بودن، سختگيري نكنند، وقتي پسر و دختر از نظر اعتقاد و اخلاق و عمل اسلامي، و از نظر قيافه و هيكل ظاهر نزديك به هم باشند، اين دو از نظر شرع مقدس هم‏كفو و شبيه و همانند يكديگرند، و در ازدواج آنان رحمت و بركت حق تجلّي خواهد كرد.
درباره مسئله «كفو و همتا» بودن در منابع روايي، روايات فراواني وجود دارد كه به جهت اختصار به ذكر چند روايت بسنده مي‏كنيم:
رسول اكرم (ص) مي‏فرمايد: «اِذا جائَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ دينَهُ وَ اَمانَتَهُ يَخْطُبُ اِلَيْكُمْ فَزَوِّجُوهُ اِنْ لا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الاَْرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ»(7)كسي كه براي خواستگاري نزد شما آمد و نسبت به دين و امين بودن وي رضايت داشتيد، حتما زمينه اين ازدواج را فراهم نمائيد، كه منع ازدواج كفو با كفو از جانب شما زمينه‏ساز فتنه در روي زمين و فساد بزرگ است.
آري، سخت‏گيري در ازدواج، و ايجاد موانع، و تكيه بر عادات و رسوم غلط، و پيگيري شرايط سخت، و طلب جمال و ثروت و مقام، از طرف خانواده‏ها براي پسران و دختران خود، علت ازدياد استمناء، لواط، زنا، فشارهاي عصبي، و بيماريهاي رواني در دختران و پسران است، و اين همه فتنه و فساد، عواقب و توابعش در دنيا و آخرت گريبانگير آن پدران و مادران و اقوام و خانواده‏هائي است كه در مسئله ازدواج سخت‏گيري مي‏كنند.
«جُوَيْبِر» مردي است كه از يمامه به مدينه آمده و مسلمان شده بود. او مؤمني متعهد، ولي در عين حال سياه پوست، كوتاه قد، مستمند و بي‏خانمان بود. روزي پيامبر(ص) به او فرمود: «چرا ازدواج نمي‏كني؟» عرض كرد: «چه كسي به اين بينوا زن مي‏دهد؟» فرمود: «اسلام، هر خوار و ذليلي را عزيز كرده است.» نزد «زياد بن لُبَيْد» كه از اشراف انصار است، برو و دخترش را خواستگاري كن. جويبر نزد زياد آمد و از قول آن حضرت دختر او را خواستگاري كرد. زياد گفت: «ما دختران خود را فقط به همرديفان خود از انصار مي‏دهيم و با آنها وصلت مي‏كنيم». جويبر، نزد پيامبر(ص) آمد و جريان را عرض كرد؛ آن‏گاه حضرت به «زياد» فرمود: «اي زياد! جويبر مؤمن است و هر مرد مؤمني، كُفو زن مؤمنه و هر مرد مسلماني كُفو زن مسلمان است.»(8)
ايمان و تقوا در پسر و دختر مايه هم‏كفويست، و بر پدران و مادران و خانواده‏ها واجب اخلاقي است، هر چه زودتر و سريعتر و با آسان‏گيري كامل و پرهيز از شرايط غيرالهي و سنن غيراخلاقي زمينه ازدواج دو هم‏كفو را فراهم آورند، تا رضا و خوشنودي و رحمت و لطف حق را نسبت به خود جلب كنند.
امام باقر (ع) مي‏فرمايد: «ما مِنْ رُزْءَة أَشَدَّ عَلي عَبْد اَنْ يَأْتِيَهُ اِبْنُ اَخيهِ فَيَقُولَ زَوِّجْني فَيَقُولَ لا اَفْعَلُ أَنَا أَغْني مِنْك»(9)مصيبتي از اين شديدتر نيست كه جوان مؤمني دختر برادر مؤمنش را خواستگاري كند، و پدر دختر پاسخ دهد، من از اين ازدواج عذر مي‏خواهم، زيرا تو از نظر مالي در رتبه من نيستي!
در مسئله ازدواج عصبيّت قومي، شهري، قبيله‏اي نبايد لحاظ شود، زيرا اين‏گونه تعصّبات در آئين الهي مردود شناخته شده و باطل اعلام شده است.
فقر و غنا، اين شهر و آن شهر، اين قبيله و آن قبيله را ملاك ازدواج قرار ندهيد، مردان و زنان همه و همه دختران و پسران يك پدر و مادرند، و براي هيچ يك بر ديگري، جز به تقوا و پرهيزكاري امتياز نيست.9بنابراين، بايد توجه داشت كه مراد از كفو بودن زوجين، هم‏سطح بودن در مسائل اقتصادي نيست، بلكه مقصود همسويي بينشها و باورهاي ديني و پايبندي عملي آنان به ارزشها و معارف الهي است؛ و گرنه شخص همين كه بتواند مخارج زن و فرزندش را بپردازد و از نظر ديني باهم، هم‏عقيده باشند، كفوند. لزومي ندارد كه اگر زن ثروتمند است، مرد نيز حتما ثروتمند باشد؛ از همين‏روست كه امام صادق (ع) فرمود: «الكفو ان يكون عفيفا و عنده يسار»(10)شرط كفو بودن اين است كه عفيف باشد و بتواند مخارج اهلش را بپردازد. بر همين اساس، پسران و دختران خداباور و پاك انديش در آرزوي داشتن همسري مؤمن و نيك سيرت و عامل به ارزشهاي قرآني هستند. چنين گرايشي در امر ازدواج، برخاسته از نهاد پاك و فطرت كمال‏جوي انسان است و خداوند متعال بهترين ازدواج را وصلت پاكان و متقيان با يكديگر مي‏داند.(11) پيامبر اكرم(ص) دراين‏باره مي‏فرمايد: «مَن تَزَوَّجَها لِدينِها جَمَعَ اللّه لَه ذلك»(12) كسي كه به خاطر دين و ايمان زني، با او ازدواج كند، خداوند نيز دنيايش را براي او فراهم مي‏كند.
در روايت آمده كه فردي به امام حسن(ع) عرض كرد: دختري دارم، مي‏خواهم بپرسم كه، او را به ازدواج چه كسي درآورم؟ حضرت فرمود: «زوجها من رجل تقي، فانه ان احبها اكرمها، و ان ابغضها لم يظلمها»(13)براي همسري دخترت مردي باتقوا و مؤمن انتخاب كن؛ زيرا اگر او را دوست بدارد، اكرامش مي‏كند و اگر از او خوشش نيايد، به وي ستم روانمي‏دارد.
به يقين اگر پدر آينده براي هر خانواده كه به عنوان مدير خانواده محسوب مي‏شود، فردي با ايمان و صالح باشد، همسر و ساير اعضاي خانواده را در پرتو مهر و محبت كه ريشه در ايمان او دارد قرار داده و در اثر شايستگي‏هاي معنوي خويش، كانون خانواده را به محيطي أمن و باصفا تبديل نموده و زمينه رشد و تربيت فرزنداني با ايمان و مسئوليت‏پذير را فراهم خواهد.(14)
عفت و پاكدامني، امانتداري، وفاي به عهد، تقيّد به امر به معروف و نهي از منكر، رعايت حقوق ديگران، اجتناب از ظلم و تعدّي، حجاب و دوري از نامحرم، نجابت و حيا از جمله صفاتي است كه مي‏تواند دليل روشني بر ايمان و تقواي هر شخص باشد.
نكته شايان توجه اين است كه اگر مي‏بينيم اولياء الهي دستور داده‏اند كه با متدينين و معتقدين به خدا ازدواج كنيد(15)و يا در آيات و روايات اسلامي از ازدواج با كفار حربي چه به صورت دائم و چه به صورت موقت نهي شده است و از ازدواج با كفار اهل كتاب به طور دائم ممنوع گرديده است، همه اين تأكيدات و توصيه‏ها و فرامين به خاطر همين مسئله اعتقادي و كفو بودن زن و شوهر است زيرا دين، اصول زندگي و اخلاق، ركن بهزيستي است.
به هر حال، زن و مرد با ايمان و تقوا، شايسته يكديگرند و در صورت ازدواج، سعادتمند خواهند شد.
ازدواج شايسته هماره مايه آرامش روح و روان و آسايش جسم و جان است. قرآن‏كريم مي‏فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجا لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً اِنَّ في ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون»(16) و از نشانه‏هاي اوست كه همسراني از جنس خودتان براي شما آفريد تا در
كنار آنان آرامش يابيد و ميان شما دوستي و مهرباني قرار داد؛ همانا در اين كار، نشانه‏هايي است براي گروهي كه تفكّر مي‏كنند.
اگر مرد و زني كه هم‏شأن نيستند، اقدام به ازدواج نمايند، نگراني‏ها و ناراحتي‏ها و اختلافات فراواني در زندگي خانوادگي دامنگير آنان خواهد شد. مگر اين كه يكي همرنگ ديگري شود و با بي‏اعتنايي به معيارهاي اصولي، بنيان خانواده را بنا كنند، كه البته چنين زندگي‏اي همانند ساختماني است كه پايه آن را كج بنا نهاده‏اند و هرلحظه احتمال ريزش دارد. افزون بر اينها، دو همسر مي‏خواهند يك عمر با هم زندگي كنند، و در همه فراز و نشيبهاي زندگي يار و غمخوار يكديگر باشند. ازاين‏رو، تحت تأثير افكار و عقايد يكديگر قرار خواهند گرفت و روحيات پسنديده و يا ناپسندشان به يكديگر منتقل مي‏شود. همسر ديندار سعي مي‏كند همسرش را به عمل صالح و خداباوري و خدا ترسي، تقوا، اخلاق نيك و ترك گناه تشويق و ترغيب كند و از نافرماني و سهل‏انگاري در دستورات و احكام خدا باز دارد؛ او را به انجام مقررات و آداب و رسوم مثبت اجتماعي تشويق و از خرافه‏پرستي و موهومات باز دارد؛ مال، آبرو و حرمت يكديگر را حفظ كنند؛ اما همسر بي‏دين، چه بسا زن يا شوهر را با محبت كاذب، تفريح، مجالس مهماني و شب‏نشيني‏ها و يا حتي اجبار و تهديد، منحرف كرده و از او فردي بي‏قيد و لاابالي مي‏سازد و از آنجا كه زن و مرد تحت تأثير محبتهاي يكديگرند و به خاطر رضامندي همديگر سعي در جلب رضايت و تشديد وابستگي و دلبستگي، به خود دارند، چنين تحولات و تأثيراتي به دور از انتظار نيست.

2ـ اصالت و نجابت خانوادگي

خانه و خانواده، نخستين محيط اجتماعي است كه كودك را تحت سرپرستي و حضانت قرار مي‏دهد. ازاين‏رو، بيش از ساير محيطهاي اجتماعي، در رشد و تكامل فرد تأثير دارد و كودك پيش از آن‏كه از اوضاع اجتماعي خارج متأثر گردد، تحت تأثير خانواده قرار مي‏گيرد.
آغاز بيشتر عادتها و نظريات فرد از خانه شروع مي‏شود كه يك نظر اجمالي به اين عادات و نظريات، اهميت تأثير خانواده را بسي روشن خواهد ساخت. عادتهايي از قبيل: طرز غذا خوردن، سخن‏گفتن، راه رفتن، روشهاي عادي،
رفتار با ديگران، همچنين نظر فرد نسبت به حقوق ديگران و ... همه را شخص از محيط خانه و خانواده كسب مي‏كند.
اصالت و شرافت خانوادگي زن و مرد، يكي از اساسي‏ترين ملاكهاي ازدواج، به ويژه در جوامع اسلامي است. كلمه اصالت از اصل گرفته شده و اصل به معناي ريشه آمده است. يعني زن و مرد از خانواده‏هايي باشند كه داراي اصل و ريشه‏اند.
شناخت خصوصيات و وضعيت تربيتي و فرهنگي خانواده همسر آينده، در ايجاد تفاهم بين زوجين در زندگي، نقش اساسي را ايفا مي‏كند و مي‏تواند ملاك قابل اعتمادي براي چگونگي‏تربيت فرزندان و ارتباطات متقابل در زندگي زناشويي‏تلقي‏شود.
توصيه‏هاي اسلام در اين‏باره آن است كه تا حد امكان، خانواده همسر پاك و عفيف باشند؛ زيرا اخلاق و رفتار خانواده، جنبه‏هاي عقلي آن از لحاظ هوشمندي و كودني و زمينه‏هاي اعتقادي آن، در زندگي جديد و نسل، اثر مي‏گذارد.
از ديدگاه قرآن، زنان فقط وسيله ارضاي غريزه جنسي نيستند، بلكه آفريدگار جهان آنان را به گونه‏اي آفريده كه وسيله‏اي براي بقاي نسل و حفظ حيات نوع بشر و مركز ثقل پرورش و تربيت فرزندان صالح و شايسته باشند:
«نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ اَنّي شِئْتُمْ وَ قَدّموا لاَِنْفُسِكُمْ»(17) زنان شما، محل بذرافشاني شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مي‏توانيد نزد آنان برويد و (سعي نماييد از اين فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكي براي خود، از پيش بفرستيد!
قرآن‏كريم در اين آيه شريفه، زنان را تشبيه به كشتزار نموده و مي‏فرمايد: «نِسائُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ؛ زنان شما مانند كشتزاري براي شماها هستند». زيرا كشتزار است كه بذر را پرورش مي‏دهد و به ثمر مي‏رساند.
در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اسلام نسبت به زنان بي‏احترامي كرده و آنان را از مقام انساني؛ تنزّل داده است. ولي غافل از اين كه با طرح اين مسئله معلوم مي‏شود قرآن بقاي نسل بشر را منوط به وجود زن مي‏داند و معتقد است اگر زن نبود، بذر مردان بزرگي كه تاريخ بشر و دنيا را عوض كرده‏اند، به ثمر نمي‏رسيد.
نطفه، ماده اوليه تشكيل دهنده جنين از جنبه‏ها و خصايص وراثتي والدين و حتي اجدادشان متأثر است. اگر آنها ناسالم باشند، اميدي به اصلاح فرزند نيست؛ مگر در مواردي بسيار نادر.
اگر خانواده را به درختي تشبيه كنيم، فرزندان به منزله بار و بر آن هستند و اگر به يك زمين تشبيه نماييم، فرزندان به منزله گياهان آن مي‏باشند، و روشن است كه هر درختي ميوه سالم و شيرين نمي‏دهد و هر زميني لاله و سنبل برنمي‏آورد.
برخي از درختان ميوه تلخ و ناسالم و بعضي از زمين‏ها خار و خس مي‏پرورانند.
قرآن‏كريم دراين‏باره مي‏فرمايد: «والبلد الطيب يخرج نباته بأذن ربه و الذي خبث لايخرج الّا نكدا كذالك نصرف الآيات لقوم يشكرون»(18) گياه سرزمين پاك به فرمان پروردگارش مي‏رويد، و زمين‏هاي ناپاك (گياه آن) جز به سختي در نيايد، بدينسان آيه‏ها را براي گروهي كه سپاس مي‏دارند گوناگون مي‏كنيم.
و نيز در آيه‏اي ديگر مي‏فرمايد: «مگر نديدي خدا چگونه مثلي زد، سخن نيك همانند نهال نيك است كه ريشه‏اش در زمين و شاخه‏اش در آسمان است، هميشه به اذن پروردگارش ميوه مي‏دهد.
خداوند براي مردم اين گونه مثل مي‏زند، تا شايد پند و اندرز گرفته و متذكر گردند.»(19)
آري، زمين شوره، سنبل برنيارد!.
در خانواده‏هاي اصيل و شريف كمتر اتفاق مي‏افتد كه فرزندان ناصالح و نانجيب پرورانيده شوند و در خانواده‏هاي غيراصيل و ناصالح، كمتر اتفاق مي‏افتد كه فرزندان صالح و نجيب، پرورش يابند.
اصالت و شرافت خانوادگي از آن جا حائز اهميت است كه مي‏تواند در رديف معيارها درآيد و در بسياري از موارد، به عنوان يك معيار اطمينان‏بخش مورد استفاده قرار گيرد.
وقتي انسان مشاهده مي‏كند در خانواده‏هاي اصيل و شريف، اكثر افراد، داراي شخصيت مقبول و دوست داشتني‏اند، به طوري كه كمتر نقطه ضعفي در آنها پيدا مي‏شود و اگر هم پيدا شود، آن قدر نقطه قوت در آنها هست كه جبران آن ضعف را مي‏كند و به طور كلي آن را مي‏پوشاند، چرا از اصالت خانوادگي به عنوان يك معيار مورد اطمينان استفاده نكند.
در نهج البلاغه نامه‏اي است كه امام علي (ع) در پاسخ خودستايي‏هاي «معاويه» نوشته و طي آن ميان دو خانواده بني‏هاشم و بني‏اميه مقايسه كرده و نشان داده است كه در برابر هر فضيلت و امتياز و برجستگي در خانواده بني‏هاشم، يك رذيلت و انحطاط در خاندان بني‏اميه وجود دارد. حضرت در فرازي از آن سخنان مي‏فرمايد: در خاندان ما «پيامبر»(ص) است و در خاندان شما «ابوجهل» كه كارش تكذيب حق بود.
ما «حمزه» شير خدا داريم و شما ابوسفيان، شير پيمان‏هاي باطل داريد. حسن و حسين، دو سرور جوانان بهشت از ماست و كودكان جهنم (فرزندان مروان) از شما.
«فاطمه»(س)، بهترين زنان عالم از ما و همسر «ابولهب» به نام ام‏جميل كه قرآن او را هيزم‏كش خوانده از شماست و از اين قبيل چيزها كه به نفع ما و به زيان شماست!»(20)
دكتر آلكسيس كارل فرانسوي دركتاب «راه و رسم زندگي» از خانواده‏اي سخن مي‏گويد كه طبق آمار، اكثر افراد آن دزد و جاني و مدير مراكز فساد و... بوده‏اند.
آري، كرمها و انگلها، همواره در لجنزار به وجود مي‏آيند و رشد مي‏كنند. خانواده شايسته و سالم، زمينه بسيار مناسبي براي پرورش فرزندان سالم و شايسته است و خانواده ناشايسته و ناسالم، زمينه بسيار مناسب براي پيدايش و بار آمدن فرزندان ناسالم و ناشايسته است.
به همين جهت است كه براي تشكيل خانواده، حتما بايد به دنبال آن شريكي براي زندگي بود كه از سلامت جسمي و فكري و اخلاقي برخوردار باشد و در خانواده‏اي پاك و سالم پرورش يافته باشد.
به هر حال در ازدواج بايد به انتقال ويژگي‏هاي پدر و مادر به فرزندان توجه نمود. چنان كه پيامبر اكرم (ص) مي‏فرمايد: «تَزَوَّجوا في الحِجرِ الصّالح فَانَّ العرِقَ دَسّاسٌ»(21) با خانواده خوب و شايسته وصلت كنيد؛ زيرا خون اثر دارد.
و نيز در روايتي ديگر مي‏فرمايد: «تَخَيَّروا لنُطَفكُم فَانكِحوا الاكفاءَ و انْكَحوا إلَيْهِم»(22) براي نطفه‏هاي خود گزينش كنيد و با كساني كه همتاي شمايند، ازدواج نماييد.
و همچنين درباره اهميت اين موضوع مي‏فرمايد: «تَخَيَّروا لِنُطَفِكُم فإنَّ النّساءَ يَلِدْنَ أشباهَ إِخْوانِهِنَّ و أخْواتِهِنَّ»(23)براي نطفه‏هاي خود گزينش كنيد؛ زيرا، زنان بچه‏هايي همانند برادران و خواهران خود به دنيا مي‏آورند.
زن و مرد بايد در خانواده‏هايي رشد يافته باشند كه پدر و مادري عاقل و دلسوز، با همه وجود در رشد و تعالي فرزند كوشيده باشند. بر خلاف خانواده‏هايي كه والدين، فرزندان را به حال خود رها كرده و در پي هوي و هوسهاي خود هستند و يا اين كه در كانون خانوادگي آنان بويي از محبت و احترام به شخصيت ديگران استشمام نمي‏شود. بنابراين، زن و مرد كه در پي انتخاب همسر مي‏باشند، بايد سعي كنند تا حدي كه برايشان ميسر است با خانواده‏هايي شريف و اصيل وصلت نمايند و از ازدواج با خانواده‏هاي پست و فرومايه جدا خودداري نمايند؛ زيرا، غالبا با مشكلاتي روبه‏رو خواهند شد.
در خانواده‏هاي اصيل، والدين كوشيده‏اند از نظر اخلاقي و رفتاري براي فرزندان خود نمونه و الگو باشند و بدون ترديد پدر و مادر صالح از نظر ارثي نيز سرمايه‏هاي بس گرانبهايي را به فرزندان خود انتقال مي‏دهند.
افرادي كه در خانواده‏اي اصيل رشد مي‏يابند، سجاياي اخلاقي را از پدر و مادر خود به ارث مي‏برند و در برخورد با دشواريها و فراز و نشيبهاي زندگي، هرگز از جاده درستي و راستي خارج نمي‏شوند.
بنابراين در انتخاب همسر بايد دقت بسياري نمود كه از خانواده اصيل و نجيب، خوشنام و خوش‏سابقه باشد، و تنها به قيافه ظاهري و زيبايي و يا مدرك تحصيلي او اكتفا نشود؛ زيرا فرزندان، معمولاً وارث پيشينه‏هاي سوء خانواده و والدين خويشند.

پي‏نوشت‏ها:

24. وسائل الشيعه، ج14، ص 79.
25. سوره نور، آيه 26.
26. همان، آيه 3.
27. تفسير نمونه، ج14، ص 422.
28. سوره نساء، آيه 3.
29. سوره بقره،آيه 221.
30. بحارالانوار، ج100، ص 372.
31. اين حديث به طور مشروح در فروع كافي، ج 5، ص 340 آمده است.
32. ازدواج در اسلام، ص 32.
33. سوره حجرات، آيه 13.
34. وسائل الشيعه، ج 14، ص 52؛ فروع كافي، ج5، ص 347؛ بحارالانوار، ج 100، ص 372.
35. سوره نور، آيه 26.
36. وسائل الشيعه، ج 20، باب 14، ص 51.مكارم الاخلاق، ص 233،المستطرف، ج 2، ص 218.
37. همان، ج 14، ص 30.
38. جواهرالكلام، ج 30، ص 27.
39. سوره روم، آيه 21.
40. سوره بقره، آيه 223.
41. سوره اعراف، آيه 58.
42. سوره ابراهيم، آيه 24.
43. نهج البلاغه، نامه 28.
44. ترجمه ميزان الحكمه، ج 5، ص 2258، ح 7848.
45. همان، ح 7849.
46. همان، ح 7850.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خانواده در قرآن

خانواده در قرآن

فریبا رحمانی
کارکرد و جایگاه خانه در قرآن:

واژه ی بیت به معنای خانه ، هفتاد و یک بار با مشتقات آن در صیغه های بیت و جمع آن بیوت در قرآن کریم آمده است . این کلمات در دوازده مورد با مصداق بیت الله، یعنی کعبه (خانه خدا ) ، دو مورد برای بیت عتیق ، دومورد بیت معمور و باقی به معنای خانه همان محیط مخصوص زندگی خانواده ، آمده است .
با نظر به آیات الهی و پرداختن آیات متعددی در قرآن به کلمه بیت ، چنین به دست می آید که این مکان مسقف محدود که محل اجتماع و زیست جمعی بشر و اولین محیط رشد و پرورش است ، مورد عنایت حق بوده و بر حسب کارایی وجایگاهش درحیات انسانی ، از اهمیت بسزایی برخوردار است . د راینجا به بعضی از این موارد اشاره می شود :

محل تسکین:

اولین کارکرد خانه ، تامین آرامش جسم و تسکین جان اعضای آن است که البته مرهون امنیت همه جانبه ی این محیط برای اعضاست . فضای محدود و امن خانه ، حریمی برای ابراز احساسات بیان اسرار ، ارضای غرایز و تامین نیازهای جسمی و روحی انسان است . این سکونت و امنیت را خداوند به خود نسبت می دهد و می فرماید :
و الله جعل لکم من بیوتکم سکنا
خداوند از خانه های شما محل سکونت و آرامش برایتان قرار داد.1
واژه سکن به معنای هر چیزی است که انسان به وسیله ی آن تسکین یابد . انسان علاوه بر نیاز به سکونت در خانه ، به محلی برای تسکین آلام روحی ، رها شدن از برخی قیودات اجتماعی ، استراحت به نحو دلخواه ، خلوت کردن و راز و نیاز با خدا و محرمان نیاز دارد . اگر خانه تامین کننده این نیازها نباشد ، مسکن نخواهد بود.

محل ذکر و تلاوت آیات الهی:

واذکرن ما یتلی فی بیوتکن من آیات الله و الحکمه
به یاد آورید آنچه در خانه هایتان از آیات و حکمت تلاوت شده است.2
آیه خطاب به همسران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) است و نکاتی از آن برداشت می شود :
◄ فضایلی که از خانه و خانواده نصیب انسان می شود ، ارزشمند است و باید برای به کار گیری در زندگی حفظ شود .
◄ خانواده ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) الگوئی برای همه خانواده ها است ؛ لذا باید بیش از دیگران مراقب امتثال اوامر الهی باشند .
◄ هر فرد باید حافظ شئون ، موقعیت و آبروی خانواده خود باشد .
◄ محیط آرام و مانوس خانه ، آن را مکانی مورد احترام و عنایت قرار داده است ؛ اما چنان چه این محل معبدی برای بندگی و ذکر حق واقع شود ، خداوند آن را رفیع وعظیم می گرداند ، چنانکه خطاب به رسول گرامیش می فرماید :
فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والاصال3
رفعت و علو حقیقی خاص خداوند متعال است ؛ خانه ای که مسجد خداوند ومحل تسبیح اوباشد،نیز عظیم و رفیع است .
آنچه از آیه فوق و تفسیر مرحوم علامه طباطبائی (المیزان) استفاده می شود ، این است که اگر خانه از هر پلیدی و لوثی منزه بماند و به ذکر خدا و عبادت او مزین شود ، رفعت می یابد و از یک چهار دیواری سرد و بی روح خارج می شود و هر چه صبغه ی الهی و معنویش بیشتر شود ، مقامی رفیع تر که مصداق کامل آن کعبه، خانه ی خدااست . (طباطبائی ، 1363 ج 15 صص 178 – 179)

محل رابطه ای قدسی:

فاذا دخلتم بیوتا فسلموا علی انفسکم تحیه من عندالله مبارکه طیبه (نور،61)
مقصود از سلام کردن بر خود ، سلام بر اهل خانه است و اگر در اینجا نفرمود : بر اهل آن سلام کنید ، خواست یگانگی مسلمانان با یکدیگر را برساند ؛ چون همه انسانند وخدا همه را از یک مرد و زن خلق کرده است. علاوه بر این،همه مومنندوایمان،ایشان را جمع کرده،چون قوی تر از وهم و هر عامل دیگری برای یگانگی است .خداوند می فرماید : بر اهل خانه سلام کنید ؛ از آنجا که سلام بیان تحیتی مبارک از نزد پروردگار است ، عالی ترین ایجاد رابطه میان اعضای خانواده آن است که با تحیت و سلام بر یکدیگر برخورد کنند و یاد خدا میان آنان باشد . این رابطه قدسی اگر درخانه برقرار شود ، به طور قطع به جامعه نیز کشانده خواهد شد .پس حقیقت سلام ، گسترش امنیت و سلامتی در میان انسان هاست .

لزوم حفظ حریم خانه:

از نظر قرآن ، خانه در مقام و جایگاه بالایی قرار دارد ؛ به قدری که حفظ حریم آن بر همگان توصیه شده است . خداوند متعال می فرماید :
یا ایها الذین امنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا (نور،27)
حصر در آیه مذکور به این معناست که خداوند ورود به خانه ی غیر را بدون اذن و سلام ممنوع می کند . حرمت این حریم را مقدس می دارد و ضرورت حاکمیت یک فرهنگ صحیح و صمیمی را در برخورد با اهل خانه بیان می کند و می آموزد که اهل بیت باید درروابط با یکدیگر ، علاوه بر رعایت همه ی شئون انسانی در برخوردشان ، از راه تکلم که نزدیک ترین و شایع ترین ارتباط است ، نیز این یگانگی را بیان کنند و سلام واژه ای است که این پیام را دارد ؛ علاوه بر آنکه آرزوی سلامت و امنیت از جانب سلام کننده را ابلاغ می کند . از عدی بن ثبات روایت است : زنی انصاریه به نزد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و عرض کرد : من درخانه خویش گاه گاه در شرایطی هستم که نمی خواهم هیچ کس مرا ببیند ، در این حال اگر پدر ، فرزند یا مردی از خویشان من وارد شوند ، چه کنم ؟ در جواب، آیه فوق فرو فرستاده شد .
تستانسوا یعنی تستاذنوا گفته شده است که استیناس طلب انس است و به این معنی است که در هیچ خانه ای که ملک شما نیست وارد نشوید تا مطمئن شوید فردی در آن است و آنگاه اجازه بخواهید . ابن عباس گفت : در این آیه تقدیم و تاخر است ؛ یعنی حتی تسلموا و تستاذنوا ، یعنی حتی تقولوا السلام علیکم ، ادخل ؛ سلام مستحب است و استیذان واجب (رک . میبدی ، : 1357 ج 6 ، ص 509) در آیه 28 از سوره ی میارکه ی نور نیز ، ورود به هر خانه ای مشروط به اجازه یافتن از سوی صاحب خانه شده است . فان لم تجدوا فیها احداً فلا تدخلو ها حتی یوذن لکم (نور ، 28 ) اگر درخانه کسی را نیافتید ، تا اجازه دریافت نکرده اید ، واردنشوید .
علاوه بر این حکم عمومی ، در آیه 53 از سوره احزاب نیز ورود به خانه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بدون اذن منع شده است :
یا ایها الذین امنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم
ای ایمان آورندگان به خانه پیامبرواردنشوید مگر آنکه به شما اجازه دهد.

پی نوشتها:

1- نحل ، 80
2- احزاب ، 34
3- نور ، 36

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:26 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهى به اهداف و آثار ازدواج در قرآن‏

نگاهى به اهداف و آثار ازدواج در قرآن‏

مصطفى اسدي

يكي از بناهاى پر اهميت اجتماع، ازدواج و تشكيل خانواده است در اين ‏واحد‎ ‎اوليه اجتماعى سنگ بناى تعليم و تربيت نهاده مي‌شود و انسان در ‏عرصه ازدواج به‎ ‎آرامش و تكامل مي‌رسد‎.‎
در اين مقاله سعى شده است كه با نگاهى اجمالى به اهداف و آثار ‏ازدواج از نظر‎ ‎قرآن كريم به تبيين اهميت اين سنت حسنه پرداخته شود. ‏مطلب را با هم از نظر‎ ‎مي‌گذرانيم‎:‎

مفهوم ازدواج‎ ‎

ازدواج، در عرف و شرع، پيمان زناشويى است كه بر اساس آن، براى مرد ‏و زن در‎ ‎برابر هم، تعهدات اخلاقى و حقوقى پديد مي‌آيد كه سرپيچى (از ‏بسياري) از آنها، عقوبت‎ ‎و كيفر در پى خواهد داشت‏‎. ‎
در هر آييني، ازدواج با قوانين و مقررات ويژه‌اى صورت مي‌گيرد و اسلام به‎ ‎آداب و رسوم ديگر اقوام احترام گذاشته است: «لكل قوم نكاح» از پيمان ‏زناشويى در‏‎ ‎قرآن به «نكاح» نيز تعبير شده، و به دو معنا به كار رفته ‏است:‏
‏1. آميزش (بقره/230؛ نساء/6) ‏
‏2. عقد ازدواج (نور/32)‏
‎ نياز روح به كانون آرامش، با اهميت‌تر‎ ‎از نياز جنسى است. همسر ‏شايسته در پيش آمدهاى زندگي، راه وصول به آرامش و سعادت را‏‎ ‎نزديك ‏مي‌كند

اهداف و آثار ازدواج‎ ‎

حكمت‌ها و آثار مهمى بر ازدواج ترتب دارد، و قرآن در آياتى به آنها پرداخته‏‎ ‎است. در برخى موارد، هر چند زن و مرد با يكديگر زندگى مي‌كنند، ‏اهدافى كه بايد در‏‎ ‎زندگى آنان حاكم باشد، از ميان مي‌رود و دو طرف ‏بدون آن كه بهره‌اى از زندگى مشترك‏‎ ‎ببرند، با يكديگر زندگى مي‌كنند ‏برخى گفته‌اند: هر جا نشانه‌هاى الفت و حكمت‌هاي‎ ‎زوجيت چه در دنيا و ‏چه در آخرت برقرار باشد، قرآن واژه زوجيت را به كار برده است‎.‎‏(روم/ 21 ‏فرقان/74 زخرف/70 بقره/25 يس/56)‏
و هرگاه جاى اين نشانه‌ها و حكمت‌ها را‎ ‎بغض و خيانت يا تفاوت عقيده زن ‏و مرد با يكديگر پر مي‌كند، قرآن از كلمه «امرأه»‏‎ ‎استفاده كرده است ‏‏(يوسف/30 تحريم/10و 11).‏
همچنين آن جا كه حكمت زوجيت (بقاى نسل‏‎ ‎انسان) از ميان برداشته ‏مي‌شود، باز قرآن واژه «امرأه» را به كار برده است‎ ‎‏(ذاريات/25 مريم /4 و ‏‏5 آل عمران/40). ‏
بدين سبب دوباره وقتى اين حكمت سر برمي‌آورد‎ ‎و ثمره زوجيت به بار ‏مي‌نشيند، باز قرآن تعبير را عوض كرده كلمه «زوج» را به كار‎ ‎مي‌برد. در ‏آيه 40 آل عمران، زكريا به خدا خطاب مي‌كند كه همسرم نازا است: «و‎ ‎امرأتى عاقر»؛ ولى وقتى دعاى او اجابت مي‌شود، قرآن مي‌فرمايد: «و ‏اصلحنا له زوجه».‏

‏1- حفظ انساب‎:‎

ازدواج و رعايت مقررات آن، نسب را حفظ مي‌كند. در‎ ‎اسلام، حفظ نسب، ‏پايه احكام و حقوق فراوانى است. بعضى از احكام فقهي، بر شناخت‏‎ ‎رابطه فرزند با پدر و مادر يا بر شناخت نسبت‌هاى فاميلى ديگر، مبتنى ‏است. تبعيت‎ ‎فرزند از پدر و مادر در كفر و اسلام، در طهارت و نجاست، در ‏بردگى و حريت، ربابين‏‎ ‎پدر و فرزند، قصاص نشدن پدر به قتل فرزند، مقبول ‏نبودن شهادت پسر بر ضد پدر، وجوب‎ ‎قضاى نمازهاى ميت بر پسر بزرگتر، ‏مسائل ارث، ولايت پدر و جد، حقوق طرفيني مانند حق‏‎ ‎حضانت و نفقات، ‏عقوق والدين و اطاعت از آنها و مسائل اخلاقى مانند صله رحم، هبه به‎ ‎اقارب، عقيقه فرزند و مسائل فراوان ديگري، بر حفظ انساب متوقف است. ‏و از اين جا به‎ ‎اهميت ازدواج و مراعات حدود آن نيز پى مي‌بريم. حفظ ‏نسب، حكمت عده زن بين دو ازدواج‎ ‎شمرده شده است. انتظار زن براي ‏ازدواج دوباره پس از وفات شوهر به مدت چهار ماه و ده‎ ‎روز (بقره/ 234)، ‏عده زن به مدت سه دوره پاكى پس از طلاق (بقره/ 228) و انتظار زن‎ ‎باردار براى ازدواج مجدد تا هنگام وضع حمل (طلاق/4) همه اين مقررات ‏گوياي اهميت حفظ‏‎ ‎نسب است. حرمت ازدواج با زن شوهردار (نساء/ ‏‏24)، و حرمت زنا (اسراء/32) نيز برپايه‎ ‎حكمت حفظ نسب قرار داده شده ‏است‎. ‎

‏2- برخوردارى از سكون و آرامش‏‎:

نياز روح به كانون آرامش، با اهميت‌تر‎ ‎از نياز جنسى است. همسر ‏شايسته در پيش آمدهاى زندگي، راه وصول به آرامش و سعادت را‏‎ ‎نزديك ‏مي‌كند: «و من اياته أن خلق لكم من أنفسكم أزوجا لتسكنوا اليها...»، ‏‏«...و‎ ‎جعل منها زوجها ليسكن اليها...»‏
برخي مفسران، مقصود از لباس را در آيه 187 بقره، سكون و آرامش ‏دانسته‌اند؛‎ ‎همان گونه كه خدا شب را لباس (مايه آرامش و سكون) ‏دانسته: «و جعلنا اليل لباس لكم و‎ ‎انتم لباس لهن» نيز به سكون و ‏آرامشي كه با همسر حاصل مي‌شود، اشاره خواهد داشت‎.
يكي از بناهاى پر اهميت اجتماع، ازدواج و تشكيل خانواده است در اين ‏واحد‎ ‎اوليه اجتماعى سنگ بناى تعليم و تربيت نهاده مي‌شود و انسان در ‏عرصه ازدواج به‎ ‎آرامش و تكامل مي‌رسد‎

‏3- حفظ نوع بشر‎:‎

طبق بيان قرآن، ازدواج وسيله‌اى براى توليد و بقاي‎ ‎نسل در انسان و ‏حيوان است: «... جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا‎ ‎يذروكم ‏فيه‎...» ‎
گرچه جمله «يذروكم فيه» تكثير نسل انسان را بيان داشته است، در اين ‏جهت،‎ ‎ميان انسان و چهارپايان و گياهان فرقى نيست. در جاى ديگرى ‏مي‌فرمايد: پروردگار، شما‎ ‎را از «نفس واحدي» آفريد و جفتش را نيز از او ‏خلق كرد، و از آن دو، مردان و زنان‎ ‎بسيارى را پراكنده ساخت: «... و بث ‏منهما رجالاً كثيرا و نساء...». ‏
در آيه 72 نحل‏‎ ‎مي‌فرمايد: از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه‌ها قرار ‏داد «... و جعل لكم من‎ ‎ازواجكم بنين و حفده». قرآن، بقاى نسل انسان و ‏اجتماع مدنى را به ازدواج منوط‏‎ ‎مي‌داند و روى آوردن به زنا و لواط را نابود ‏كننده راه بقاى نسل مي‌شمارد: «و لا‎ ‎تقربوا الزنى انه كان فاحشه و ساء ‏سبيلا»، «ائنكم لتأتون الرجال و تقطعون السبيل»؛‎ ‎زيرا با رواج راه‌هاى ‏نامشروع، رغبت به نكاح كم مي‌شود؛ جاذبه‌اش از بين رفته، فقط‎ ‎بار ‏تامين مسكن و نفقه و به دنيا آوردن اولاد و تربيت آنان، باقى مي‌ماند. در‏‎ ‎نتيجه، آسان‌ترين راه‌هاى اشباع غرايز كه نامشروع است، رايج مي‌شود و ‏هدف بقاى نسل،‏‎ ‎رنگ مي‌بازد‎.‎

‏4- داشتن فرزندان صالح‎:‎

يكي از خواسته‌هاى غريزى انسان، نياز فطرى به‏‎ ‎پدر و مادر شدن ‏شمرده، و پاسخ به اين خواسته با ازدواج و داشتن فرزند تامين مي‌شود؛‎ ‎زيرا اصل توليد و تكثير، از راه‌هاى غير مشروع نيز ممكن است؛ ولى در ‏سايه ازدواج،‎ ‎نسلى داراى اصل و نسب پديد مي‌آيد. قرآن در آياتي، فرزند ‏را زينت زندگى دنيا شمرده‏‎ ‎كه بيان‌گر رغبت انسان به داشتن فرزند و ‏برقرار شدن رابطه پدر يا مادر و فرزند است‎ ‎‏«المال و البنون زينه الحيوه ‏الدنيا». داشتن فرزند به صورت ثمره ازدواج، با تعبيرهاي‎ ‎گوناگونى در قرآن ‏آمده است. در آيه 223 بقره از اين كه مي‌گويد: «نساوكم حرث لكم‎ ‎فاتوا ‏حرثكم انى شئتم...»، يادآور مي‌شود كه بكوشيد از اين فرصت بهره گيريد ‏و با‎ ‎پرورش فرزندان صالح و شايسته كه به حال دين و دنياى شما مفيد ‏باشد، اثر نيكى براي‎ ‎خود از پيش بفرستيد. «... و قدموا لانفسكم...». در ‏آيه 187 بقره پس از آن كه از‏‎ ‎آميزش با همسر سخن به ميان آمده است، ‏مي‌فرمايد: «... و ابتغوا ما كتب الله لكم‎..‎‏.»‏‎ ‎كه به نظر بسيارى مقصود، ‏طلب فرزند است. در موارد متعددى از قرآن، خداوند براي‎ ‎داشتن فرزند ‏صالح، خوانده شده است. در آيه 189 اعراف از قول پدر و مادر نقل مي‌كند‎ ‎كه عرضه مي‌دارند اگر فرزند صالح نصيبشان شود، شكرگزار خواهند بود: ‏‏«دعوا الله‎ ‎ربهما لئن اتيتنا صالحا لنكونن من الشكرين...». در چند جا، ‏درخواست حضرت زكريا (ع‎) ‎مطرح شده است كه از خداوند، فرزندى كه ‏لياقت جانشينى او را داشته: «... فهب لى من‏‎ ‎لدنك وليا»، و مورد رضايت ‏پروردگار باشد: «... و اجعله رب رضيا» را خواسته است. در‎ ‎سوره آل ‏عمران، پس از مشاهده شايستگي‌هاى مريم (ع) پروردگارش را ‏مي‌خواند: خداوندا‎! ‎از طرف خود، فرزند پاكيزه‌اى نيز به من عطا فرما: «... ‏هب لى من لدنك ذريه طيبه انك‏‎ ‎سميع الدعاء»‏‎.‎

‏5- مودت و رحمت‎:‎

از ديگر آثار ازدواج، مودت و رحمت است: «و جعل بينكم‎ ‎موده و رحمه...» ‏آن چه در آغاز زندگى مشترك بين زن و شوهر، يگانگى برقرار مي‌كند،‎ ‎و ‏اثر آن در مقام عمل ظاهر مي‌شود، مودت است؛ ولى پس از گذشت ‏زمان و رسيدن دوران‎ ‎ضعف و ناتواني، رحمت جاى مودت را پر مي‌كند. ‏رحمت و مودت به تعبير قرآن، دو نشانه‎ ‎الهى و ضامن به پا ماندن بناى ‏زندگى و تداوم وحدت است؛ البته رحمت در همان آغاز‎ ‎زندگى نيز در ‏زندگى نقش دارد. گاهى زحمات و خدمات بلاعوض و ايثارگرانه بدون هيچ‎ ‎گونه چشم داشتى حتى گاهى با برخورد سرد از طرف مقابل، از انسان ‏سر مي‌زند. در اينجا‏‎ ‎براى حفظ نظام خانوايكى از خواسته‌هاى غريزى انسان، نياز فطرى به‏‎ ‎پدر و مادر شدن ‏شمرده، و پاسخ به اين خواسته با ازدواج و داشتن فرزند تامين مي‌شود؛‎ دگي، مودت رنگ مي‌بازد؛ ولي ‏رحمت جايگزين آن مي‌شود‎.‎
يكي از خواسته‌هاى غريزى انسان، نياز فطرى به‏‎ ‎پدر و مادر شدن ‏شمرده، و پاسخ به اين خواسته با ازدواج و داشتن فرزند تامين مي‌شود؛‎

‏6- ارضاى غريزه جنسي‏‎:‎

غريزه جنسي، نيرويى است كه در زن و مرد قرار‏‎ ‎داده شده و ازدواج، ‏وسيله‌اي مُجاز براى اطفاى نيروى شهوت و پاسخى به اين غريزه‏‎ ‎خدادادى است: «و الذين هم لفروجهم حفظون ¤ الا على ازواجهم او ما ‏ملكت ايمانهم‎ ‎فانهم غير ملومين» ‏
در حديث آمده است: ميان لذت‌هاى مادى و جسمانى در دنيا و آخرت،‏‎ ‎هيچ كدام به پايه لذت زناشويى نمي‌رسد؛ سپس امام به آيه 14 آل ‏عمران استشهاد مي‌كند‎ ‎كه در ميان شهوات گوناگون، علاقه به زن را ‏مقدم داشته است: «زين للناس حب الشهوت من‎ ‎النساء و البنين و ‏القناطير المقنطره...» در آيه 187 بقره مي‌فرمايد: خداوند‎ ‎مي‌دانست كه ‏شما به خود خيانت مي‌كرديد و آميزش با همسر را كه ممنوع شده بود، ‏انجام‎ ‎مي‌داديد؛ بدين سبب، ممنوعيت برداشته شد: «... علم الله انكم ‏كنتم تختانون انفسكم‎ ‎فتاب عليكم و عفا عنكم فالن باشروهن...». اين ‏آيه، به نياز غريزى جنسى اشاره دارد‏‎ ‎كه به رغم ممنوعيت شرعي، مردم ‏به سوى آن كشيده مي‌شوند؛ البته اين امر نمي‌تواند‎ ‎انگيزه اصلى و ‏هدف نهايى ازدواج باشد؛ زيرا غريزه جنسى در زن و مرد، دوره محدودي‎ ‎دارد و اگر غرض از ازدواج، فقط اين جهت باشد، بايد زوجين هنگام ناتوانى ‏جنسي،‎ ‎يكديگر را رها كنند يا زن و مردى كه توانايى جنسى خويش را از ‏دست داده‌اند، هيچ گاه‎ ‎پيمان زناشويى نبندند‏‎.‎

‏7- بازداشتن از گناه‎:‎

يكي از آثار ازدواج براى زن و مرد، ايجاد زمينه‏‎ ‎تقوا و دورى از گناهان است. ‏با اشباع غريزه جنسى در زن و مرد، زمينه گناهان شهوت‏‎ ‎انگيز از ميان ‏مي‌رود. اين كه در قرآن از كسى كه ازدواج كرده، به «مُحصن و محصنه» ‏تعبير شده: «فاذا احصن...»، به جهت اين است كه زن و مرد، با ازدواج در ‏حِصن سنگر‎ ‎مستحكمى قرار مي‌گيرند و خود را حفظ مي‌كنند تا ‏وسوسه‌هاى شهوانى در آنان اثر‏‎ ‎نگذارد؛ بلكه ازدواج، زمينه گناهان ديگر ‏را نيز از بين مي‌برد؛ زيرا پذيرفتن‎ ‎مسئوليت تامين و تربيت اولاد، انسان را ‏به استفاده بهينه از عمر وا مي‌دارد و براي‎ ‎گناه و معاشرت‌هاى گمراه ‏كننده جايي باقى نمي‌ماند. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «من‎ ‎تزوج فقد احرز ‏نصف دينه» با ازدواج، نيمى از دين صيانت مي‌شود. ‏
در روايتى ديگر آمده‏‎ ‎است: بدترين مردم، كساني‌اند كه در تجرد به سر ‏مي‌برند. در تفسير آيه 187 بقره «هن‎ ‎لباس لكم و انتم لباس لهن» برخى ‏گفته‌اند: آن گونه كه انسان، با لباس از سرما و‎ ‎گرما و حشرات و ‏آسيب‌هاى جلدي، محافظت مي‌شود، زن و مرد، با ازدواج، يكديگر را از‎ ‎گناه حفظ مي‌كنند. در آيه 28 نساء حكمت تشريع ازدواج اين گونه بيان ‏شده است: «يريد‎ ‎الله ان يخفف عنكم...»؛ زيرا پيروى از شهوات و در دام ‏گناه افتادن، براى انسان،‏‎ ‎وزانت و سنگينى مي‌آورد و تشريع ازدواج و ‏فراهم شدن امكان آن براى كسى كه نمي‌تواند‎ ‎با زنان آزاد ازدواج كند، از ‏فساد و گناه جلوگيرى مي‌كند و انسان از عواقب آن در‎ ‎امان مي‌ماند و اين ‏نوعى توسعه براى انسان شمرده مي‌شود‎.‎

‏8- توسعه رزق‎:‎

نگراني از تنگ دستي، يكى از بهانه‌هايى است كه براي‎ ‎گريز از ازدواج، ‏مطرح مي‌شود. قرآن، اين گونه به انسان اميدوارى مي‌دهد: از فقر و‎ ‎تنگ ‏دستى جوانان و مجردان نگران نباشيد و در ازدواج آنها بكوشيد چرا كه اگر ‏فقير‎ ‎باشند، خداوند از فضل خويش، آنان را بى نياز مي‌سازد: «و انكحوا ‏الايمى منكم و‏‎ ‎الصلحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من ‏فضله...» برخى گفته‌اند:‏‎ ‎مفاد اين آيه، وعده خداوند به غنا و بى نيازى ‏است براى كسانى كه تشكيل خانواده‏‎ ‎دهند. رواياتى نيز اين معنا را تاييد ‏مي‌كند. ‏
يكي از آثار ازدواج براى زن و مرد، ايجاد زمينه‏‎ ‎تقوا و دورى از گناهان است. ‏با اشباع غريزه جنسى در زن و مرد، زمينه گناهان شهوت‏‎ ‎انگيز از ميان ‏مي‌رود
در حديثي، امام صادق (ع) ترك ازدواج‎ ‎به سبب ترس از گرسنگى را سوء ‏ظن به پروردگار دانسته است؛ زيرا پس از وعده قرآن به‎ ‎توسعه رزق، ‏نگرانى در اين زمينه، جز بدگمانى به خدا نيست. با توجه به اينكه افرادي‎ ‎در جامعه، پس از ازدواج، نه تنها ثروتمند نمي‌شوند، بلكه بر فقرشان ‏افزوده مي‌شود و‎ ‎اگر اين آيه، متضمن وعده خداوند باشد، خلف وعده لازم ‏مي‌آيد و خلف وعده قبيح است،‏‎ ‎گروهى برآنند كه براى وعده در اين آيه ‏بايد معلق بر مشيت الهى در تقدير گرفته شود؛‏‎ ‎يعنى پس از ازدواج، اگر ‏خدا بخواهد، آنان را بى نياز مي‌كند، چنان كه در آيه 28‏‎ ‎توبه، براى وعده ‏الهى به غنا و بي نيازى به مشيت خدا تصريح شده است: «و ان خفتم‎ ‎عيله فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء...» اشكال شده است: همان ‏طور كه غنا و بي‎ ‎نيازى متاهلان، به مشيت منوط است، غنا و بى نيازى ‏مجردها و كسانى كه همسر ندارند‏‎ ‎‏(بلكه هر پديده‌اي) نيز به مشيت ‏توقف دارد، پس اين چه وعده‌اى است كه خدا، براي‎ ‎ازدواج داده است؛ ‏زيرا همان گونه كه متاهل‌ها، بر اثر مشيت الهي، به دو گونه (فقير‎ ‎و ‏غني) تقسيم مي‌شوند، مجردها نيز چنين هستند و اتفاقاً اين وعده ‏درباره مجردان در‎ ‎قرآن آمده است: «و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته»... ‏اگر وضعيتى پيش آيد كه زن و‏‎ ‎شوهر نتوانند با هم زندگى كنند و از هم ‏جدا شوند، خداوند هر دو را با فضل و رحمت‎ ‎خود بى نياز خواهد كرد‏‎.‎
پاسخ اشكال آن است كه بسيارى از مردم خيال مي‌كنند، ازدواج و ‏فراوانى عائله،‏‎ ‎سبب فقر، تجرد، سبب پس انداز و ثروت مي‌شود. آيه در ‏صدد آن است كه اين توهم را از‎ ‎دل‌ها بزدايد و غفلت از رزاق حقيقى را ‏بردارد و به ما بفهماند كه گاه، بركت و‎ ‎فراواني، در مال انسان (با وجود ‏عائله‌مند بودن) ايجاد مي‌شود، و گاهى هم انسان (در‎ ‎عين كم عائله ‏بودن و مجرد زيستن) هر چه مي‌كوشد، در معيشت او پيشرفتى حاصل ‏نمي‌شود. افزون بر آن كه پذيرفتن مسئوليت تامين زن و فرزند، در او ‏مسئوليت پديد مي‌آورد.
در حديثي، امام صادق (ع) ترك ازدواج‎ ‎به سبب ترس از گرسنگى را سوء ‏ظن به پروردگار دانسته است
وقت‎ ‎را از بين نمي‌برد و از عمر خويش استفاده ‏بهينه مي‌كند و با كسب معاش بر عزت و‎ ‎اعتبار خويش مي‌افزايد، ‏بنابراين، آيه «ان يكونوا فقراء يغنهم الله» بيان مي‌دارد‎ ‎كه گاهى با ازدواج، ‏فقر از زندگى رخت برمي‌بندد، نه آن كه هميشه با ازدواج، فقر‎ ‎برطرف ‏مي‌شود وگرنه اين آيه با آيه «و ليستعفف الذين لا يحدون نكاحا» تنافض ‏مي‌يافت‎.‎‏ فخر رازى معتقد است كه آيه «ان يكونوا فقراء يغنهم الله» در ‏مقام وعده الهى نيست؛‏‎ ‎بلكه مفاد آيه آن است كه نبايد ترس از فقر، مانع ‏ازدواج شود؛ زيرا مال فناپذير است‎ ‎و آن چه ارزش و بقا دارد، فضل خدا ‏است كه بايد در پى آن بود كه از انباشتن ثروت‏‎ ‎بهتر است. «قل بفضل الله ‏و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون».‏
آثار ديگرى نيز بر ازدواج مترتب است؛ مانند حرمت برخى از زنان از جمله ‏مادر‎ ‎زن و خواهر زن و... كه در ازدواج‌هاى ممنوع خواهد آمد. اثر ديگر ‏ازدواج، ايجاد‎ ‎حقوق زوجيت است كه بحث آن مجال ديگري مي‌طلبد‎. ‎

دوشنبه 10 مهر 1391  2:26 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مباني و معيارهاي رفتار با زن در قرآن

مباني و معيارهاي رفتار با زن در قرآن

سيد حسين هاشمي

تاريخ حيات اجتماعى انسان از منظر قرآن, با آفرينشِ ـ تقريباً هم زمان ـ يك مرد و يك زن كه زوج و همسر يكديگر بوده اند آغاز يافته و از نسل آن دو جامعه بزرگ بشرى گسترش يافته است.
(يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً…)نساء/1
اى مردمان! تقواى پروردگارتان را پيشه داريد, همو كه شما را از يك جان آفريد و جفت او را نيز از همان جان يگانه آفريد و از اين زوج هم جان و هم نوع مردان بسيار و زنان ـ بسيار ـ برپهنه گيتى پراكنده ساخت….
گواينكه در آغاز زندگى جمعى انسان, هدايت فطرى و پيوندهاى طبيعى, غريزى و عاطفى در تنظيم روابط آدميان با يكديگر كافى مى نموده و به تشريع و تنظيم مقررات و ضابطه هاى رفتارى در تعامل اجتماعى احساس نياز نمى شده است, اما در گذر زمان و گسترش جامعه بشرى كه بر اثر آن پيوندهاى طبيعى و عواطف دودمانى رو به ضعف و سستى نهاد و تخيلات و اوهام بر فطرت سالم و توحيدى انسانها چيره گرديد و همزيستى مسالمت آميز به كشمكش ها و برخوردها و زياده خواهى ها مبدل گشت, ضرورت تنظيم قوانين و مقرراتى كه روابط اعضاى جامعه بشرى را سامان بخشد, رخ نمود.
(كان الناس أمّة واحدة فبعث الله النبيّين مبشّرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه…) بقره/213
مردم يك امت بودند (و بر يك روش) از آن پس خداوند پيامبران را پياپى برانگيخت تا مردمان را بشارت دهند و بترسانند (از عذاب الهى) و با ايشان فرستاد كتاب را به حق تا در اختلافات مردم حاكم و داور باشد….
بر پايه آنچه اين آيه مباركه مى آموزد مردمان در مسير زندگى جمعى سه دوره را پيموده اند:
1. دوره و مرحله اى كه همه يا بيشتر انسانها يك امت بوده اند و زندگى مسالمت آميز داشته اند.
2. دوره اى كه زمينه هاى اختلاف پديد آمد و انسانها به نزاع و كشمكش پرداختند.
3. دوره تشريع قوانين زيست جمعى, معيارهاى حقوقى و….
بخشى از ضوابط و مقررات دوره حيات جمعى و قانونمندى بشر به تبيين ملاكها, شيوه ها و بايدها و نبايدهاى رفتار متقابل مردان و زنان كه دو گروه اصيل و نخستين در پايه گذارى و پديدارى زندگى اجتماعى انسان به شمار مى روند, اختصاص دارد.
سرچشمه هاى قوانين حيات جمعى و از جمله در روابط دوسويه مردان و زنان, يا طبيعت است; همچون نقش مادرى و نقش پدرى كه با تقسيم و تدبير طبيعت صورت پذيرفته و جايى براى اراده و انتخاب خود انسان باقى نگذاشته است, و يا خرد و انديشه انسانى است كه در قالب رسوم, سنتها و فرهنگهاى قبيله ها, طايفه ها و ملتهاى گوناگون تبلور يافته, و يا منبع قوانين, شرايع آسمانى و وحيانى است كه به وسيله پيامبران دريافت شده و در اختيار بشر قرار گرفته است.
در ميان اديان آسمانى ديانت اسلام نظام معاشرتى ويژه اى در روابط مردان و زنان در دو حوزه اجتماع و نهاد خانواده تشريع كرده است كه از سويى بر مبانى انسان شناختى قرآن و اسلام استوار است و از ديگر سو ناظر به اهداف و چشم اندازهايى است كه اسلام براى اصيل ترين و بنيادى ترين نهاد اجتماعى ـ خانواده ـ ترسيم مى كند.

قرآن و مبانى شيوه معاشرت مردان و زنان

قرآن كريم در آياتى چند بر همسانى مرد و زن در ابعاد گوناگون تأكيد دارد كه از جمله زمينه هاى زير را مى توان برشمرد:

يك. همسانى در آفرينش

قرآن, زنان و مردان را دو گروه از انسانها مى شناسد كه از گوهر و جان يگانه آفريده شده اند, در آموزه هاى قرآنى انسانيت يك نوع است, كه مرد و زن هر دو به يك اندازه و به گونه برابر از آن برخوردارند, تفاوت در جنسيت (زن و مرد بودن) هيچ نقشى دركاستى و يا افزونى انسان بودن ندارد.
(خلقكم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها…) زمر/6
شما مردم را از يك جان آفريد و همسر او را از همان جان آفريد.
(هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها…) اعراف/189
اوست خداوندى كه شما را از يك جان آفريد و از همان جان همسر او را بيافريد.

دو. همسانى در سرشت (فطرت) انسانى

آدميان ـ چه زنان و چه مردان ـ در نگره قرآن داراى فطرت ـ گونه اى خاص از ساختار خلقى و سرشتى ـ و گرايشهاى فطرى هستند:
(فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله…) روم/3
سرشت خدايى, همان كه جان مردم را بر آن سرشت; براى سرشت و آفرينش خدايى, دگرگونى رخ نمى دهد.
واژه (ناس) فراگيرترين واژه و عنوان نسبت به آحاد بشرى است كه اگر نشانه اى بر محدوديت آن نباشد, تمامى آدميان را با هر ويژگى و صفتى از جمله زن و مرد بودن در بر مى گيرد. در آيه مباركه چون هيچ قرينه اى بر اراده فرد يا گروه معين وجود ندارد, مقصود از آن همه انسانها از زن و مرد هستند. اگر زنان و مردان در سرشت و فطرت نخستين يكسان باشند, در گرايشهاى فطرى چون حقيقت جويى, كمال خواهى, زيبايى پسندى, نوآورى, عشق ورزى و پرستش گرى كه برآيند سرشت خاص انسانى است همسان وهمانند خواهند بود.

سه. همسانى در شاخصه هاى انسانى

انديشه ورزى و تعقل را تنها ـ يا دست كم ـ مهم ترين شاخصه انسان مى توان برشمرد كه او را از ساير جانداران و پديدارها متمايز مى سازد, بشر تهى از عقل و خردورزى نه تنها انسان نيست كه در زمره فروترين جانداران و چهارپايان جاى مى گيرد.
(إنّ شرّ الدّوّاب عندالله الصمّ البكم الذين لايعقلون) انفال/22
به يقين كسانى كه انديشه به كار نمى بندند بدترين حيواناتند.
(و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالأنعام بل هم أضلّ اولئك هم الغافلون) اعراف/179
به يقين ما شمار بسيارى از جن و انس را براى آتش دوزخ آفريده ايم, آنان كه دل دارند و نمى فهمند, چشم دارند و نمى بينند, گوش دارند و نمى شنوند, آنان به سان چارپايان, بل گمراه ترند, آنان همان بى خبرانند.
زنان و مردان در بهره مندى از مبدأ اين شاخصه و مميزه انسانى ـ فؤاد ـ سهم يكسان و برابر دارند:
(قل هو الذى أنشأكم و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة) ملك/23
بگو اوست كه شنا را پديد آورد و براى شما گوش و چشمان و دلها قرار داد.
(و الله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة) نحل/78
و خدا شما را از شكمهاى مادرانتان به درآورد, با آن كه هيچ نمى دانستيد و براى شما گوش و چشمان و دلها قرار داد.
عبدالرحمن بن خلدون (م 808هـ ) در مفهوم و معناى (افئدة) در دو آيه يادشده مى نويسد:
(بايد دانست كه خدا سبحانه و تعالى بشر را از ديگر جانوران به انديشه متمايز ساخته و اين انديشه را مبدأ كمال و نهايت فضيلت و شرف او بر كائنات قرارداده است… و معناى افئدة در گفتار خداى تعالى همين انديشه است.) 1
علامه طبرسى (م 548هـ) نيز افئدة را جمع فؤاد و به معناى مركز انديشه و معرفت مى شناسد و مى نويسد:
(و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة) أى تفضّل عليكم بالحواسّ الصحيحة التى هى طرق الى العلم بالمدركات, و تفضّل عليكم بالقلوب التى تفقهون بها الأشياء إذ هى محلّ المعارف.)2
ييعنى به شما حواس صحيح و درستى بخشيد كه مجارى آگاهى به امور درك شدنى است و قلبهايى كه به وسيله آنها اشياء را درك مى كنيد, چه اينكه قلب, جايگاه دانشها و آگاهى ها است.
فراگيرى خطاب در دو آيه پيشين و نيزبرخوردارى يكايك انسانها ـ زنان ومردان ـ از دو ابزار شناخت محسوس ـ چشم و گوش ـ غير از فؤاد, مى رساند كه در بهره مندى از فؤاد كه مبدأ انديشه و تعقل است, نيز همه انسانها ـ زن و مرد ـ شريك و يكسانند; هر چند در بهره گيرى و به كار انداختن آن مبدأ تفاوت داشته باشند, اما اين تفاوت ارتباطى به جنسيت (مرد و زن بودن) ندارد, بلكه بسته به عوامل ديگرى است كه گاه در صنف مردان يافته مى شود و گاه در قشر زنان.
نيز اگر سهم زنان ومردان در مبدأ تعقل برابر نباشد مسؤوليتها و تكليفهاى برابر معنى و مفهوم نمى يابد. قرآن و اسلام همان سان كه در آيات يادشده, هر دو جنس آدمى زنان و مردان را در داشتن ابزار حسى و عقلى معرفت و شناخت برابر معرفى مى كند, به همين دليل به گونه يكسان, مسؤول و مكلف مى شمارد; زيرا در بيان مسؤول بودن قيدى نياورده است:
(… إنّ السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولاً) اسراء/36
به يقين آدمى در قلمرو چشم و گوش و دل (مركز تعقل) مسؤوليت هاى جداگانه دارد.
اثبات اين مطلب كه برابرى در مسؤوليت, صلاحيت و تكليف, پى آيند برابرى در عقلانيت و خردمندى است از راه ديگر و بيان ديگر نيز قابل اثبات است; قرآن كريم افراد و گروه هايى را از حوزه برخى صلاحيتها و تكليفها همچون مالكيت بر اموال و تصرف در آن, بيرون مى داند و علت آن را كاستى عقل آنان معرفى مى كند كه يتيمان غيررشيد و سفيهان از اين گروه ها هستند.
شيخ طوسى (م460 هـ) در تفسير آيه مباركه: (و لاتقربوا مال اليتيم إلا بالتى هى أحسن حتى يبلغ أشدّه) دو احتمال را در مفهوم (اشدّ) كه شرط تسليم اموال يتيمان به ايشان است مى آورد; رسيدن يتيم نابالغ به سن هجده سالگى و يا رسيدن يتيم به مرحله اى كه احتلام به او دست مى دهد, سپس نظر سومى را صحيح مى شمارد, كه رسيدن يتيم به مرحله كمال عقلانى باشد. 3 طبرسى نيز در مجمع البيان همين ديدگاه را اختيار كرده است. 4
در آيه پنجم سوره مباركه نساء نيز از سپردن اموال به سفيهان نهى شده و حق تصرف در مال از افراد سفيه سلب شده است:
(و لاتؤتوا السفهاء أموالكم…)
اموال خودتان را به سفيهان مسپاريد.
(سفيه) چنان كه زبان شناسان عرب چون راغب اصفهانى مى گويند, سبك مغزى و كم عقلى است. 5
از سوى ديگر, قرآن همين صلاحيتها و حقوق مالى را براى زنان ثابت مى شمارد. اين نشان مى دهد كه قرآن, زنان را همانند مردان داراى جنبه عقلانى مى شناسد و بر اساس همين نگرش, مسؤوليتها و صلاحيتهايى را كه ميزان بهره ورى ازعقل در واگذارى آن مسؤوليتها و صلاحيتها دخالت دارد, براى زنان محفوظ و مسلم مى شمارد; از جمله حق مالكيت و تصرف در اموال:
(للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن…)نساء/32
مردان را از آنچه كسب مى كنند و به دست مى آورند بهره اى است و ز نان را نيز از آنچه كسب مى كنند و به دست مى آورند بهره اى است.
اين آيه مباركه همان سان كه مردان را مالك و صاحب اختيار محصول و فرآورده هاى كارشان مى شمارد, زنان را نيز مالك نتيجه كار و كوشش اقتصادى شان مى شناسد.
درآيه ديگر آمده است:
(للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الأقربون و للنساء نصيب ممّا ترك الوالدان و الأقربون)
مردان را از مالى كه پدر و يا خويشاوندان ـ بعد از مرگ خويش ـ برجاى مى نهند بهره اى است, و زنان را نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان ازخود بر جاى مى گذارند, بهره اى است.
بدين ترتيب قرآن براى زن حق مالكيت, تصرف در اموال و استقلال اقتصادى را باور دارد و به طور طبيعى تكاليف و واجبات مالى را نيز بايد متوجه او بداند و مى داند.
بر اساس آنچه آمد ضعف ديدگاه پاره اى از مفسران و فقيهان در تفسير و تعيين مصداق (سفهاء) پديدار مى گردد كه گفته اند مقصود از اين واژه در آيه: (و لاتؤتوا السفهاء اموالكم) يتيمان نابالغ و زنان هستند و برخى از روايات را نيز شاهد مدعاى خويش قرار داده اند, چه اگر سفيه و زن بودن ملازم يكديگر باشند نمى بايد از نظر قرآن, زنان هيچ گاه صاحب حق تصرف در اموال شناخته شوند و در نتيجه از همه واجبات و تكاليف مالى چون حج, زكات و خمس معاف خواهند بود, زيرا كه زنان هماره زن هستند!! با آن كه برابر آيات ياد شده و آيات و روايات فراوان ديگر, زنان مالك دارايى و ثروتى هستند كه از راه هاى مشروع به دست مى آورند; از جمله ارث, مهريه و نتيجه كارو كسب حلال.
ديگر اينكه اگر سفاهت را با زن بودن برابر بشماريم پى آيندش آن است كه دختران يتيم هيچ گاه نتوانند اموال خويش را از قيّم بگيرند. حال آن كه پس از بلوغ و رشد عقلى, قرآن حق دريافت و تصرف براى يتيمان را روا مى شمارد; بى آن كه ميان دختر و پسر بودن تمايزى قائل شود.
بنابراين به قرينه آيات ديگر و روايات نمى توان زنان را مصداق سفهاء به حساب آورد, اما روايتهايى كه زنان را مصداق سفهاء شمرده اند اگر از ناحيه سند با مشكل روبرو نباشند به بى تجربگى و كاستى عقل عملى و اقتصادى زنان تفسير مى شوند, چه اينكه ايشان در بيشتر جوامع بر اساس سنتها و رسوم محلى از قلمرو كارهاى اقتصادى و دادوستدهاى مالى به دور بوده اند و در نتيجه به مهارتهاى لازم و بايسته در اين حوزه مجهز نشده اند, چنان كه بر پايه آنچه آمد فهم و تفسير بسيارى از قرآن پژوهان از آيه هجدهم سوره مباركه (زخرف) و استفاده نقص عقلى زنان از آن, درست و بايسته نمى نمايد.

كاستى عقلانى زن

انديشمندان و قرآن پژوهان بسيارى با استناد به اين آيه: (أو من ينشّؤا فى الحلية و هو فى الخصام غيرمبين)(زخرف/18) گفته اند زنان نسبت به مردان از بهره عقلى كمترى برخوردارند; يكى از مفسران مى نويسد:
(ذكر اين دو صفت (ينشؤا فى الحلية) و (هو فى الخصام مبين) براى آن است كه زنان به طور طبيعى از عواطف و شفقت بالايى برخوردار هستند, ولى از نظر تعقل نسبت به مردان در مرتبه پايين ترى قرار دارند و مردان بر عكس. از بارزترين مظاهر شدت عواطف زنان, دلبستگى شديد ايشان به زيور و زينت و ضعف آنها در تقرير استدلال و برهان بر پايه تعقل است.)6
ديگرى گفته است:
(مشركان عرب, كسانى را فرزند ـ دختر ـ خدا ناميدند كه در درون زينت پرورده مى شوند و ازاينكه امور خويش را خود به دست بگيرند و اداره كنند عاجزند, افزون بر اين, توان مخاصمه و جدال را كه به طور معمول در زندگى انسانها رخ مى دهد ندارند و از بيان ديدگاه و نظر خويش عاجزند, به دليل كاستى در عقل و ضعف در رأى.)7
اما گمان مى رود با استناد و استشهاد به اين آيه مباركه نمى شود نظر قرآن در ضعف و كاستى عقل زنان را به دست آورد, به ويژه آن كه مفاد اين آيه دركاستى عقل زنان نص و صريح نيست و آيه ديگرى نيز در قرآن وجود دارد كه با عنايت بدان بتوان آيه مورد نظر را تفسير كرد و بيانگر نقص عقلى زنان بر شمرد, بلكه همان گونه كه گذشت آموزه هاى قرآنى برابرى عقلانى مردان و زنان را به ما الهام مى كند.
در مفهوم آيه مورد بحث اين احتمال وجود دارد كه اين آيه بيش از آن كه بيانگر ديدگاه قرآن در كاستى عقل زنان باشد بيانگر وضع اجتماعى و عرفى زنان در جامعه نزول قرآن است و در شمار پاسخهاى اقناعى و جدلى جاى مى گيرد, زيرا:
ييك. اين آيه در سياق آيه هايى قرار گرفته است كه بيانگر انديشه ها, باورها و سنتهاى عرب جاهلى است:
(و جعلوا له من عباده جزءاً إنّ الانسان لكفور مبين. أم اتخذ ممّا يخلق بنات و أصفيكم بالبنين. و إذا بشّر أحدهم بما ضرب للرحمن مثلاً ظلّ وجهه مسودّاً وهو كظيم. أو من ينشّؤا فى الحلية و هو فى الخصام غيرمبين. و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن إناثاً أ شهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم و يسئلون) زخرف/15 ـ 19
و براى او بعضى از بندگانش را جزء (فرزند و شريك) قرار دادند, به راستى كه انسان بس ناسپاس آشكار است.
آيا از آنچه مى آفريند, خود دخترانى بر گرفته و به شما پسران را اختصاص داده است؟
و چون يكى از آنان را به آنچه به [خدايى] رحمان نسبت مى دهد خبر دهند, چهره او سياه مى گردد, در حالى كه خشم و تأسف خود را فرو مى خورند.
آيا كسى [را شريك خدا مى كنند] كه در زر و زيور پرورش يافته و در هنگام مجادله بيانش غير روشن است؟
و فرشتگانى را كه خود بندگان رحمانند, مادينه (دختران خدا) پنداشتند, آيا در خلقت آنان حضور داشتند؟ گواهى ايشان به زودى نوشته مى شود و [از آن] پرسيده خواهند شد.
آيات قبل و بعد آيه مورد نظر, از باورها و عرف و سنتهاى مشركان درباره خدا, فرشتگان و زنان, سخن مى گويد و اين آيه را نيز مى بايد بيان انديشه و باور مشركان و عرب جاهلى به حساب آورد و نه ديدگاه قرآن.
دو. صفات و ويژگيهايى كه اين آيه براى زنان بر مى شمارد همان صفات و ويژگيهايى است كه درفرهنگ عرب زمان نزول قرآن و در قشر زنان آن محيط وجود داشته است كه زنان متمول درون زيور و زينت و در اندرونى ترين بخش خانه ها مى زيستند, در برابر, پسران قبايل با شمشيرهاى آخته و لباسهاى زبر و خشن, مردان جنگ و پيكار و افتخار آفرين براى قبيله و وظيفه داران دفاع از كيان قوم, ناموس, جان و مال خود بودند.
اهميت زيور آرايى در فرهنگ زن عربى را از جمله در اشعار جاهلى بر جاى مانده از شاعران آن زمان مى تواند ديد, امرؤ القيس در يكى از اشعار عاشقانه خود مى گويد:
معشوقه من بانويى است كه هرگز چون كنيزان به قصد كار كمر نمى بندد و تا چاشتگاه مى خوابد, رختخوابش پيوسته پر از نافه مشك است.8
در اشعارى كه زنان همراه با سپاه قريش در جنگ احد عليه مسلمانان كه به هنگام حمله در جهت تشويق جنگجويان مى خواندند آمده است:
ما دختران طارق[ستاره] هستيم. بر سرير نرم گام مى نهيم و….9
همه اينها حكايت از آن دارد كه زنان عرب جاهلى ـ به سان هر زن ديگر ـ به رغم زندگى خشن و بدوى, رغبت و تمايل افزون به ناز پروردگى و تجمل داشتند و آن را بسى مهم مى انگاشتند, به ويژه زنان شهر (مكه) كه بر سر راه تجارت و بازرگانى زيورآلات و عطريات مصر, چين, شام و مراكز تمدنى آن روز قرار داشت. با اين وصف, واقعيت عينى زندگى عرب جاهلى كه آميخته با نزاع و درگيرى, كشتن و غارت كردن و به يغما بردن و اسير گرفتن بود, زن تجمل خواه و اندرون نشين را نسبت به پسران و مردان حقير و خوار مى نماياند, چه او نمى توانست به سان پسران و مردان قبايل در پگاه رزم جوشن بپوشد و با شمشير و تيغ بران بر قلب جنگجويان دشمن يورش برد و بركه ها و چراگاه هاى قبيله خصم را به تصرف در آورد و…
همين سان در فرهنگ عرب جاهلى بزرگ ترين افتخار قبايل و اقوام بر يكديگر و مهم ترين ارزش در ارزش داورى ميان اشخاص, فصاحت و بلاغت و بداهه سرايى اشعار بليغ و پيروزى بر رقيب درمعركه نبرد سخن سرايى بود; در ميان اعراب جاهلى, انديشمند, تاريخ نگار و… وجود نداشت, شاعر براى مردم نمود تاريخ نگار, نسب شناس, عالم اخلاق, هجوگر, روزنامه نگار, پيام آور و نيز وسيله اعلان جنگ بود; وقتى شاعر در يكى از مسابقه هاى شعرى كه سالى يك بار و در بازار عكاظ و به مدت يك ماه برگزار مى شد, براى قبيله خويش بزرگ ترين افتخار سال را به ثبت مى رسانيد, قصيده هاى برنده مسابقه را بر حرير سپيدى با حروف طلا ثبت مى كردند و بر ديوارهاى كعبه مى آويختند و… در اين ميدان نيز حضور زنان بسى اندك و ناچيز بود. تاريخ عرب جاهلى زنان شاعر, خطيب, مَثَل پرداز و قصه گو را به تعداد انگشتان دست به ياد ندارد. دورى زنان از عرصه سخن, زبان آنها را در غلاف برده و ايشان را در قفس اتهام ناتوانى در بيان مقصود و ضعف و فرومايگى در تخاصم و كشمكشهاى قبايلى در معركه هاى نبرد سخن سرايى قرار داده بود و از دسترسى به يكى از مهم ترين ارزشهاى اجتماعى آن روز محروم شان داشته بود.10
علامه طباطبايى موقعيت زن درجامعه عرب زمان نزول قرآن را چنين توصيف مى كند:
(جامعه انسانى در عصر نزول قرآن, جايگاه واقعى و انسانى براى زنان قائل نبودند و حضور زنان در عرصه اجتماع به مثابه يكى از اركان برپا دارنده جامعه را نكوهيده مى پنداشتند. در جوامع آن روز نسبت به زنان دو نگرش و نگاه وجود داشت; نگاهى كه زنان را موجودات طفيلى و بيرون از جامعه انسانى كه مى بايد مورد بهره جويى ـ مردان ـ قرار گيرند مى پنداشت, و ديدگاهى كه زنان را انسانهاى ناقص مى پنداشت به سان كودكان و ديوانگان; با اين تفاوت كه زنان هرگز به انسانيت كامل نمى رسند و از اين رهگذر مى بايست هميشه پيرو و زير سلطه زندگى كنند.)11
براساس آنچه آورديم, توصيف زنان به كسانى كه در درون زينت و زيور پرورده مى شوند و در هنگامه جدال سخن توان ارائه روشن افكار و انديشه هاى خود را ندارند, ترسيم و تبيين شفاف نگره عرب جاهلى نسبت به زن و حكايت واقعيتهاى عرف و جامعه آن روز است, و اينكه مشركان عرب زنانى را كه خود باور داشتند داراى چنين كاستيهايى هستند, فرزندان خدا مى شمارند در حالى كه خود از داشتن چنين فرزندانى ابا و شرم دارند!
اگر آرا و گفته هاى وام گرفته مفسران از يكديگر را از نظر دور بداريم و پيش داشته هاى ذهنى نسبت به زنان را كه زاييده سنتها و عرف و جوامع است به يك سو نهيم, سازگارى معنى و مفهوم آيه مباركه را با تحليل يادشده به خوبى در مى يابيم, و ناهمخوانى نظريه كاستى عقل جنس زن را با قرآن ادراك مى كنيم.
افزون بر اينكه افزونى عاطفه و ناتوانى در جدال و استدلال, كم خردى را لزوماً در پى ندارد, و چه بسا هريك از عاطفه و خردمندى در سطح بالا در وجود انسان گردآيند.

تفاوتهاى مردان و زنان

زنان و مردان برخلاف برابرى در زمينه هاى يادشده درپاره اى از موارد تفاوت و ناهمسانى دارند; اساس اين ناهمسانى به نحوه خاص آفرينش طبيعى زن و مرد بر مى گردد كه تفاوت در استعدادها, وظايف و حقوق زن و مرد را سبب شده است. دستگاه آفرينش وظيفه مادرى را به عهده زن و پدر بودن را به عهده مرد گذاشته است, اين تفاوت به دنبال خود, ويژگيهاى روحى, روانى و نيز حقوق و وظايف ويژه اى را در پى آورده است. افزونى مهر و عاطفه كه طبيعت به زنان داده و از ديگر سو نيرومندى, استقامت, شجاعت, زمختى و… را به عهده پدر گذاشته است.
اين تقسيم وظايف آن گاه كه زنان دوره باردارى و شيردهى و حضانت و مراقبت از كودك را مى گذرانند به صورت بارزترى رخ مى نمايد. چه در اين دوره هيچ راهى ممكن و عقلانى تر از اين نيست كه مادر با تمام وجود از فرزند خويش مراقبت كند و پدر به سراغ تأمين معاش و نياز خورد و خوراك, لباس و مسكن مادر و كودك برود.
ويل دورانت در تقسيم طبيعى وظايف و مسؤوليتهاى مردان و زنان مى نويسد:
(كارخاص زنان خدمت به بقاى نوع است وكار ويژه مرد خدمت به زن و كودك, ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشند, ولى همه از روى حكمت و تدبير, تابع اين دو كار اساسى گشته است. اين مقاصد اساسى و نيمه آگاهانه اى است كه طبيعت معنى انسان و سعادت را در آن نهفته است.)12
قرآن از تفاوتهاى طبيعى مردان و زنان و زنان كه مبنا و اساس حقوق و وظايف آن دو در عرصه زندگى شده چنين سخن مى گويد:
(و وصّينا الانسان بوالديه حملته أمّه كرهاً و وضعته كرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً حتى إذا بلغ أشدّه و بلغ أربعين سنة) احقاف/15
و انسان را نسبت به پدر و مادرش سفارش كرديم, مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنيا آورد و بار برداشتن و از شير گرفتن او سى ماه است, تا آن گاه كه به رشد كامل خود برسد و به چهل سال برسد.
در اين آيه مباركه خداوند ضمن بيان حقوق پدر و مادر بر فرزند با بيان لطيف و حكمت آميزى به فزونى حقوق مادر بر فرزند اشاره دارد, اما نه از راه يادكرد خود حقوق, بلكه از راه برشمارى مبانى و ريشه هاى آن, مانند وظيفه سنگين باردارى و شيردهى كه به مدت سى ماه مادران به عهده مى گيرند و از شيره جان و تمام توان مايه مى گذارند.
چنان كه در آيه 34 سوره نساء به وظيفه پدران در عهده دارى تأمين معاش زن و فرزند و سرپرستى اقتصادى او در خانواده و مبانى طبيعى اين وظيفه اشاره رفته است:
(الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم…)
سياق آيات يادشده, از جمله مفهوم آيه مباركه: (ولاتتمنّوا ما فضّل الله به بعضكم على بعض للرجال نصيب ممّا اكتسبوا و للرجال نصيب ممّا اكتسبن…)(نساء/32) نشانگر آن است كه مردان به دليل توانايى و نيروى بدنى بيشتر و نيز فراغت از مشكلات و موانعى چون باردارى, شيردهى و پرورش كودك, زمينه و فرصت مناسب و بيشترى در كسب درآمد و ثروت نسبت به زنان دارند و از همين رهگذر وظيفه سرپرستى و مديريت خانواده در تأمين نفقه زن و كودك و مسكن و لباس ايشان بر عهده آنان گذاشته شده است. اين تقسيم وظيفه طبيعى و عقلانى مى نمايد و ستيز با آن نه به صلاح مردان و زنان خواهد بود و نه دوام و ثبات موفقيت براى برنامه و تقسيم بندى به گونه ديگر انتظار مى رود.
بدين سان چون زمينه ها و استعدادهاى طبيعى زن و مرد به شرحى كه گذشت وظيفه, مسؤوليت و حقوق مربوط آنان را پيشاپيش تعيين كرده است, تشريع و تعيين نظام معاشرت مردان و زنان نمى تواند اين تفاوت را از نظر دور بدارد.

اهداف بنيادين نهاد خانواده

قرآن در پاسخ اين پرسش كه هدف و غايت آفرينش دو جنسيتى انسان چيست به يادكرد دو هدف پرداخته است:

يك. گسترش و تداوم سازمان يافته نسل آدمى

پديدارهاى جهان هستى, پس از نخستين بارقه وجود كه چند و چون آن تا هم اكنون راز سربه مهر است, سازواره اى نظام مند يافته و هر پديده تازه وارد بر اساس آن قانونمندى به كاروان هستى مى پيوندد:
(… ربّنا الذى أعطى كلّ شىء خلقه ثم هدى)طه/50
آدميان نيز پس از آفرينش ابداعى نخستين زن و مرد, نظام ويژه خود را در گسترش, افزايش و بقاى نوع, بر اساس دو قاعده زنان و مردان باز يافته است. قرآن كريم سامان مند شدن گسترش و فزونى نسل انسانى را از جمله اهداف زوج آفرينى انسان برمى شمارد:
(فاطرالسموات و الأرض جعل لكم من أنفسكم أزواجاً و من الأنعام أزواجاً يذرؤكم فيه…) شورى/11
پديد آورنده آسمانها و زمين, براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريده و از چارپايان نيز جفتها, تا بر شمار شما بيفزايد.
بخش نخست اين آيه مباركه (فاطرالسموات و الأرض) آغاز ابداعى و بدون الگو و پيشينه خلقت از سوى آفريدگار را بيان مى دارد. اما جمله دوم (جعل لكم من انفسكم ازواجاً… يذرؤكم فيه…) از مرحله سامان مندى و نظام يابى دستگاه آفرينش در قلمرو انسانها و حيوانات سخن مى گويد, سامان و نظامى كه از رهگذر آفرينش دوجنسيتى انسانها و چارپايان شكل يافته است.
جارالله محمودبن عمر زمخشرى(467 ـ 528 هـ) در تفسير اين آيه مى نويسد:
((جعل لكم) يعنى آفريد براى شما از جنس خود شما مردمان, زوجهايى تا بيفزايد شما را. گفته مى شود: (ذرأ الخلق) يعنى پراكنده ساخت و برشمارشان افزود. (فيه) يعنى در اين تدبير آفرينش جفت هم نوع براى انسانها و چارپايان ـ هدف آن است كه از جنس نر و ماده زاد و ولد و افزايش نسل صورت پذيرد.
اگر پرسيده شود: چرا خداوند نگفته است: (يذرؤكم به), پاسخ داده مى شود كه ـ اين تعبير كنايه است ـ گويى اين تدبير به مثابه معدن و منبع گسترش و تكثير نسل است.)13
علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى نويسد:
براى شما از جنس خودتان همسر آفريد, يعنى از راه آفرينش نر و ماده كه با ازدواج آن دو با يكديگر كار زاد و ولد, ادامه نسل و افزايش افراد اتمام مى پذيرد.14

دو. ايجاد كانون امن زندگى براى انسان

هدف دوم آفرينش انسان دوجنسيتى از منظر قرآن, فراهم آمدن كانون آرامش و آسايش براى هر يك از دو گروه بزرگ انسانها ـ زنان و مردان ـ است.
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّة و رحمة)روم/21
و از نشانه هاى او ـ خدا ـ است كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا در كنار آنها آرام گيريد.
واژه (زوج) در قرآن كاربرد دو سويه دارد, هم بر زن و هم بر مرد به كار مى رود. خداوند متعال گفته است: (و جعل منه الزوجين الذكر و الأنثى) و نيز گفته است: (اسكن أنت و زوجك الجنّة).
در آيه نخست, مقصود از زوج هر يك از دو جفت نر و ماده و در آيه دوم مقصود (حوا) همسر آدم است. درآيه بيستم از سوره مباركه نساء نيز زوج به معناى زن استعمال شده است: (و إن أردتم استبدال زوج مكان زوج…) چنان كه در آيه: (فلاتحلّ له من بعد حتى تنكح زوجاً غيره…)(بقره/230) مراد از زوج, مرد است.
بدين ترتيب در آيه مورد سخن, مقصود از زوج مى تواند هر يك از زن و مرد باشد, ازاين رو اختصاص دادن (ازواج) به زنان تنها ـ آن گونه كه پاره اى از مفسران گفته اند, نه تنها ادعايى بدون پشتوانه است كه با فلسفه و تعليل موجود در خود آيه ناهمخوان است; زيرا در جمله بعدى خداوند سكون و آرامش يافتن را علت زوج آفرينى همسان و همجان براى انسان بيان مى دارد:
(خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها…) اين علت همان گونه كه در مردان وجود دارد, در زنان نيز هست, چه اينكه هر يك از زن و مرد به جنس ديگرى احساس نياز مى كند, احساس نياز به همراه و همدمى كه در كنار آن سكون و آرامش حاصل آيد, ويژه زن و يا مرد نيست, هردو اين نياز را در ژرفاى جان خويش نهفته دارند و به قول علامه طباطبايى, هر يك از زن و مرد مجهز به دستگاهى است كه كاركرد و نتيجه دهى آن در گرو قرارگرفتن در كنار ديگرى است. كار زاد و ولد و نسل آورى فرايند هردو دستگاه است, پس هر يك از زن و مرد به تنهايى موجود ناقص و نيازمند است. از مجموع هر دو دستگاه واحد تام و تمامى شكل مى گيرد كه زاد و ولد و ادامه نسل را نتيجه مى دهد. بر پايه همين نقص و كاستى است كه هر يك از مرد و زن به سوى آن ديگرى روان است تا بدو دست يابد و پس از وصال است كه سكون و آرامش را در مى يابد, زيرا كه هر ناقصى مشتاق كمال خويش است و هر نيازمند, به چيزى تمايل دارد كه فقر و نياز او را برطرف كند و اين ويژگى در هر دو قرين ـ زن و مرد ـ وجود دارد.
قرآن پژوه معاصر عرب, محمد كامل حسن محامى با استفاده از آيه يادشده مى نويسد:
(تعبير اساسى كه در اين آيه مباركه است (لتسكنوا اليها) با ژرفا و گستره اى ويژه از دوستى راستين و درست سخن مى گويد; آن محبت و دوستى كه ميان دو همسر رد و بدل مى شود, پس هر يك از آن دو در كنار ديگرى آرامش و سكون مى يابد و اطمينان روحى براى آنان فراهم مى آيد وهر يك از زن و شوى پناهگاه امنى مى يابند كه در پناه آن, آرامش و گوارايى را در مشكلات زندگى باز مى يابند.)15
اين كشش و نياز دو سويه كه قرآن از آن سخن مى گويد در ادبيات انسان شناختى غيرقرآنى با واژه (عشق) و دلدادگى تعبير مى شود, (افلاطون) در گفتار طنزآميزى از قول (آرستيوفان) در كتاب مهمانى اين واقعيت را به خوبى ترسيم كرده است:
(زمانى هر دو جنس (نر وماده) يكى بودند ولى خداوند به علت شرارت انسان او را به دو نيم كرد… همچون تخم مرغى كه از وسط با يك تار مو نصف كنند… هر يك از ما در جدايى فقط نيمه اى از انسان است… و هميشه نگران آن نيم ديگر است… ميل و جنبش به سوى يك شدن, عشق ناميده مى شود.)16
شاهد ديگرى كه نشان مى دهد مخاطب آيه هر دو قشر زنان و مردان هستند جمله بعدى در همين آيه مباركه است كه خبر از مودت و رحمت دوسويه ميان زن و مرد مى دهد: (وجعل بينكم مودّة و رحمة); اگر مقصود از جعل, جعل تكوينى باشد بدين معنى است كه زنان ومردان چنان ساخته شده اند كه مودت و رحمت ميان ايشان حاكم است. پس مودت و رحمت دوجانبه پيش از آن به هم پيوستن و سكون و آرامش پس از وصال نيز از هر دو جانب است.
پرسشى كه ممكن است پيش آيد اين است كه همين موضوع در سوره مباركه اعراف نيز آمده و در آنجا مخاطب مردان اند, آرامش و سكون در پرتو وصال و در نتيجه كشش و تمايل تنها به مردان نسبت داده شده است:
(هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن إليها…)اعراف/189
او خدايى است كه شما را از نفس يگانه آفريد و از زوج و همسر او را بيافريد تا در كنار او به آرامش و سكون دست يابد.
پاسخى كه مى توان گفت اين است كه اين آيه ناظر به ترتيب زمان آفرينش زن و مرد و حالات پياپى و تدريجى او در گذر زندگانى است; بدين معنى كه از منظر قرآن در آغاز جنس مرد از گوهر و جانى آفريده شده كه بعدها از همان گوهر و جان, جنس زن آفريده شد تا مايه قرار و آرامش مرد باشد, طبيعى است در چنين صورتى تنها فرض قابل تصور آن است كه مرد مضطرب و بى قرار باشد و نيازمند موجود و جنس ديگرى كه در پناه او وجودش كامل گردد و به اطمينان و آرامش دست بيابد, زيرا در اين ميان, جنس زن هنوز پديد نيامده بود تا سخن از تمايل و يا بى ميلى او به ميان آيد. شاهد چنين دريافت از آيه مباركه آن است كه در ادامه آيه سخن از رويدادهاى تربيتى و تدريجى است كه در مسير زندگى انسانها رخ مى دهد. مفهوم اين آيه و آيه پس از آن را اگر با در نظر گرفتن ترتيب هاى زمانى دو آيه تصور كنيم بدين شرح خواهد بود:
(هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها فلما تغشّاها حملت حملاً خفيفاً فمرّت به فلمّا أثقلت دعوا الله ربهما لئن آتينا صالحاً لنكوننّ من الشاكرين. فلما آتاهما صالحاً جعلا له شركاء فيها آتاهما فتعالى الله عمّا يشركون)اعراف/189ـ190
1. آفرينش جنس مرد 2. آفرينش جنس زن 3. آفرينش و ازدواج زن ومرد 4. حمل خفيف زن 5. نمايان شدن آبستنى زن (=نيايش پدر و مادر و درخواست فرزند سالم و صالح از خداوند ) 6. زايمان زن (=مشغول شدن پدر و مادر به فرزند و از ياد بردن شكر خدا) 7. شرك پدر و مادر.
بدين ترتيب مفهوم آيه 21 سوره روم چون حكايت واقعيتى بريده از زمان است تمايل و دلدادگى به پيوند را از دو سوى زنان و مردان مطرح مى كند, اما در آيه 189 سوره اعراف چون ترتيب زمانى دخالت دارد, به دليل تقدّم زمانى آفرينش جنس مرد, تنها به ويژگى موجود در آن اشاره رفته است و نمى تواند دليل نبودن اين ويژگى در جنس زن باشد.
يياد اين نكته بايسته مى نمايد كه انسان به چيزهاى زيادى چون شهرت, قدرت, ثروت و… تمايل دارد, اما نوع علاقه اوبه اين امور با علاقه مردان به زنان و به عكس تفاوت ماهوى دارد, استاد شهيد مطهرى راز اين تفاوت را چنين بيان كرده است:
(قانون خلقت, زن و مرد را طالب و علاقه مند به يكديگر قرار داده است, اما نه از نوع علاقه اى كه به اشياء دارند, علاقه اى كه انسان به اشياء دارد از خودخواهى او ناشى مى شود; يعنى انسان اشياء را براى خود مى خواهد, به چشم ابزار به آنها نگاه مى كند, مى خواهد آنها را فداى خود و آسايش خود كند, اما علاقه زوجيت به اين شكل است كه هر يك از آنها سعادت و آرامش ديگرى را مى خواهد و از گذشت و فداكارى درباره ديگرى لذت مى برد.)

سه. راز كشش دوسويه مردان و زنان

منشأ كشش و جاذبه دو جانبه از سوى مردان و زنان را پاره اى از انديشه وران و مكتبهاى غربى در غريزه جنسى محض, حس استخدام و استثمار و يا جنگ و تنازع بقا جست وجو مى كنند. صاحبان اين ديدگاه از پى ريزى نظام ارتباطى ژرف و استوار و دوستانه اى كه مردان و زنان در زندگى خانوادگى و اجتماعى بدان نيازمندند عاجزند. افزون بر اين پاره اى از آنها از توجيه راز و حكمت تمايل زنان به مردان نيز درمانده اند.
در نگره قرآنى خاستگاه تجاذب و تمايل مردان و زنان به يكديگر مودت و رحمتى است كه در وجود هر يك از آن دو نهفته است. (… و جعل بينكم مودّة و رحمة…) مودت(=ودّ به معناى دوست داشتن توأم با آرزوى بودن دوست است), و (رحمت) چنان كه راغب و ديگران زبان شناسان عرب مى گويند: مهرورزى با در نظر داشت خير, صلاح و نفع رسانى به ديگرى است, و به ديگر سخن: رحمت, تجلى رأفت و ظهور مهربانى و شفقت است كه به انگيزه خير و سود رسانى انجام مى گيرد. از اين رو قرآن روابط زنان و مردان را نه رابطه دو حيوان حريص و آزمند و خودخواه كه روابط دو دوست ايثارگر و خيرخواه ارزيابى مى كند و در سازماندهى نظام معاشرتى خويش اين وضعيت را از نظر دور نمى دارد.

ملاك و معيار معاشرت مردان و زنان

پيش از پرداختن به تبيين اصول و ضابطه هاى تعامل و رفتار مردان با زنان, بايد دانست زنان و مردان در دو كانون خانواده و عرصه اجتماع, معاشرت و روابط متقابل دارند, چنان كه در كانون خانواده به تناسب نقشهاى طبيعى مرد و زن از ناحيه پدر يا مادر بودن, شوهر و همسر بودن, خواهر, برادر يا فرزند بودن, نوع معاشرت و روابط اختلاف و تنوع مى يابد, چنان كه در يك تقسيم بندى كلى و با درنظر داشت عرصه اجتماع, زنان و مردان نسبت به يكديگر به دو گروه محارم و غيرمحارم دسته بندى مى شوند, از اين رهگذر بحث ازمعاشرت مردان با زنان در اين دو حوزه ـ جامعه و خانواده ـ قلمرو وسيعى از مسائل حقوقى, فقهى, اخلاقى و… را دربر مى گيرد كه كاوش و بررسى هر يك از آنها از مجال يك يا چند نوشتار بيرون است, ازاين رو در اين نوشتار, ناگزير از يادكرد ملاكهاى كلى معاشرت مردان و زنان, آن هم تنها درنهاد خانواده و روابط زناشويى هستيم.

معاشرت به معروف

از منظر قرآن, اساسى ترين اصل در رفتار و تعامل ميان زن و شوى, معاشرت به معروف است:
(… و عاشروهنّ بالمعروف… )نساء/19
و با ايشان (زنان) به شايستگى رفتار كنيد.
فهم درست اين اصل و قاعده رفتارى قرآنى كه در واقع يك نظام رفتارى را در خود جا داده است, نيازمند تأمل در چند نكته است:

يك. مفهوم معاشرت

معاشرت به دليل ساختار واژگانى ـ باب مفاعله ـ از مفاهيم اجتماعى و دوسويه است كه هرگاه قيد و پسوندى بدان افزوده نشود, گزينه هاى چندى در آن جاى مى گيرد; معاشرت مردان با مردان, زنان با زنان و مردان با زنان درجامعه و مردان با زنان در درون خانواده كه مهم ترين آنها گزينه اخير است.
اگر موضوع معاشرت با پسوند خانواده مورد نظر و گفت وگو باشد همان سان كه در آيه 19 سوره نساء چنين است به اين معنى است كه معاشرت به معروف ملاك رفتارى براى مردان تنها نيست و مقصود از: (و عاشروهنّ بالمعروف) هم زمان تعيين ملاك و مبناى رفتارى شوى با زن و زن با شوى خويش است, پس مردان و زنان در رفتار متقابل خانوادگى و زناشويى از اين زاويه كه هر دو بايد طبق معروف رفتار كنند همسان و برابرند. آيه مباركه: (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف ) نيز به گونه اى صريح, وظايف, حقوق و آداب معاشرت متقابل مرد و زن در درون خانواده را برابر و همانند مى شمارد و معيار آن را معروف معرفى مى كند. نصوص روايى و سنت نيز معروف را همين معنى مى شمارد. رسول اكرم(ص) در خطبه (حجة الوداع) فرمود:
(و لكم عليهنّ حقّ و لهنّ عليكم حقّ, و من حقّكم عليهنّ ان لايوطئن فراشكم احداً و لايعصينكم فى معروف, و اذا فعلن ذلك فلهنّ رزقهنّ و كسوتهن بالمعروف.)17
شما را بر زنان حقى است; همان گونه كه ايشان را بر شما حقى است. ازحقوق شما بر زنان است كه نگذارند بر فراش شما كسى پا گذارد و زنان در آنچه معروف است از شما اطاعت كنند. هرگاه اين حقوق از ناحيه زنان انجام شود بر شما است كه خوراك و پوشاك ايشان را طبق متعارف تأمين كنيد.
رشيدرضا در تفسير المنار مى نويسد:
(در مفهوم (معاشرت) مشاركت و برابرى نهفته است, يعنى مردان با زنان بر اساس متعارف رفتار كنيد! و زنان نيز مى بايد با مردان بر پايه معروف معاشرت داشته باشند.)18
وهبه زحيلى از قرآن پژوهان و مفسّران معاصر, به هنگام بر شمارى حقوق شوهر بر زن از جمله آن حقوق برخورد و معاشرت به معروف زن را ياد مى كند.19

دو. جايگاه معروف در روابط زناشويى

واژه معروف سى و هشت بار در قرآن آمده كه نوزده مورد آن به موضوع معاشرت مردان با زنان در محيط خانواده پرداخته و معروف را ضابطه و قانون كلى درمعاشرت و روابط خانوادگى قرار داده است:
(… و عاشروهنّ بالمعروف…) نساء/19
و با ايشان [زنان] به شايستگى رفتار كنيد.
(… و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف…) بقره/228
و مانند همان [وظايفى] كه بر عهده زنان است به طور شايسته, به نفع آنان [برعهده مردان] است.
(الطلاق مرّتان فإمساك بمعروف أو تسريح بإحسان… )بقره/229
طلاق [رجعى] دوبار است پس از آن يا [بايد زن را] به خوبى نگاه داشتن يا به شايستگى آزاد كردن.
(و إذا طلّقتم النساء فبلغن أجلهنّ فأمسكوهنّ بمعروف أو سرّحوهنّ بمعروف) بقره/231
و چون زنان را طلاق گفتيد و به پايان عده خويش رسيدند, به خوبى نگاهشان داريد يا به خوبى آزادشان كنيد.
آنچه آورديم نمونه اى است از آيات بسيارى كه درحوزه هاى مختلف زندگى خانوادگى نظر دارد و مردان را به رعايت معروف و زيستن و ترك رفتار ناپسند فرا مى خواند, كه اگر مجموع اين آيات در نظر گرفته شود بى ترديد مى توان گفت از نگاه قرآن هر نوع رفتارى كه درچارچوب معروف جاى گيرد بايسته و ستوده و هر گونه رفتارى كه از اين دايره بيرون افتد ناپسند و نكوهيده است. به ديگر سخن, بر اساس معروف زيستن از منظر قرآن را نمى توان محض توصيه اخلاقى انگاشت, بلكه درباور قرآن, افزون بر اينكه معروف, ملاك و معيار ارزش داورى است, بايدها و نبايدهاى الزامى و فقهى را نيز مى بايد با مقياس معروف سنجيد.

سه. نمونه هاى معاشرت به معروف

ابن كثير مصاديق معاشرت به معروف را چنين برمى شمارد:
(معاشرت با معروف يعنى با همسرانتان خوش زبان و خوش رفتار باشيد, خود را بياراييد ـ به اندازه توانايى ـ همان سان كه دوست داريد همسرانتان خود را براى شما بيارايند, شما نيز همان كنيد كه از همسرانتان مى پسنديد.)20
قرطبى در تفسير خود مى نويسد:
(حسن معاشرت با زنان به اين است كه حقوق زن از مهر و نفقه را به طور كامل بپردازد و در برابر زن بدون سبب و تقصير گناه رو ترش نكند, در سخن گفتن گشاده روى باشد, نه سخت دل و بد زبان, و به كس ديگرى اظهار تمايل نكند. خداوند حسن معاشرت با زن عقد كرده را سفارش كرده است تا ادامه زندگى و مصاحبت و هم زيستى ايشان كامل باشد, چه آن كه حسن معاشرت, روان را آرام تر و زندگى را گواراتر مى سازد.)21
زمخشرى 22 و فخررازى 23 عدالت در هم خوابى ميان زنان ـ اگر مرد بيش از يك همسر داشته باشد ـ پرداخت نفقه زن و خوش زبانى را از مصداقهاى معروف برشمرده اند.
طبرسى سه نظريه را در نمونه هاى معروف نقل مى كند:
1. انصاف و ميانه روى در تقسيم همخوابى و نفقه ـ آن گاه كه مرد بيش از يك همسر داشته باشد ـ نيك رفتارى و خوش گفتارى است.
2. كارى انجام ندهد كه سبب زيان همسر گردد, زشت به او نگويد و با گشاده رويى با او برخورد كند.
3. همان گونه كه مرد مى پسندد همسرش با او رفتار داشته باشد, با همسرش رفتار كند و خويشتن را بيارايد.24
شيخ طوسى معاشرت به معروف را اداى حقوق واجب زن بر مرد دانسته است.25
اسحق بن عمار به نقل از امام صادق(ع) روايت مى كند:
(قلت لأبى عبدالله(ع): ما حق المرئة على زوجها اذا فعله كان محسناً؟ قال: يشبعها و يكسوها و ان جهلت غفر لها.)26
از امام صادق(ع) پرسيدم: حق زن بر شوهرش چيست كه اگر آن را انجام دهد نيكوكار (و معاشرت به معروف) خواهد بود؟ امام فرمود: او را سير كند, بپوشاند و از لغزشهايش بگذرد.
در صحيحه هشام بن عبدربه از امام صادق(ع) آمده است: به ابوعبدالله(امام صادق(ع)) گفتم: حق زن بر شوهرش چيست؟ فرمود:
(سد جوع, پوشاندن عورت زن و اينكه در برابر زن چهره درهم نكند, پس هرگاه اين كارها را انجام دهد, سوگند به خدا حق زن را ادا كرده است.
گفتم: روغن چه؟ فرمود: روز در ميان, گفتم: گوشت؟ فرمود: هر سه روز يك بار كه در طول يك ماه ده نوبت مى شود نه بيشتر از آن, و رنگ (موى) در هر شش ماه يك بار, لباس در سال چهار دست, دو دست لباس براى تابستان و دو دست براى زمستان. بايسته نيست كه مرد خانه اش را نسبت به سه چيز فقير نگاه دارد, روغن (براى مو و بدن) سركه و روغن خوراكى.
مقدار خوراك زنان يك (مدّ) است و من سهم عيال خود را هر نفر يك مدّ قرار داده ام پس بايد براى هر يك از افراد عائله اندازه معيّن خوراك (يك مد) داده شود و او مى تواند آن را بخورد, ببخشد يا صدقه بدهد.
مرد بايد عائله اش را از ميوه فصل بخوراند.)27
برشمارى نمونه هاى رفتار و معاشرت به معروف از سوى فقيهان و مفسران و يا در متن روايات و سنت, به معناى محدودكردن در اين نمونه ها نيست, چه آن كه آنها خود نيز ادعا نكرده اند.
افزون بر اين, عرف و سنت جامعه ها و ملتها در گذر زمان در نحوه خوراك, پوشاك, مسكن, لوازم منزل, زيور آلات و ضرورتهاى زندگى, آداب و معاشرت و… دچار دگرگونى و تغيير مى شود, پس تعيين همه نمونه هاى معاشرت به معروف ـ نه بايسته مى نمايد و نه ممكن. پس بهتر آن كه معاشرت به معروف را در قالب ضابط و ملاك كلى سراغ بگيريم تا در پرتو آن بتوانيم در گستره جوامع انسانى ـ و دست كم اسلامى ـ و در درازاى همه زمانها نمونه هاى معروف و منكر را بشناسيم, همان سان كه قرآن خود در معاشرت مردان و زنان در كانون خانواده تنها به ياد كرد معروف بسنده كرده و از شمارش موارد و نمونه ها پرهيز كرده است.

چهار. حوزه معنايى معروف

سيد شريف جرجانى مى نويسد:
(معروف هر آن چيزى است كه در شرع نيكو شمرده شده باشد.)28
ابن منظور در لسان العرب معروف را كار موافق با طبع كه نفس انسان بدان تمايل دارد و با آن اطمينان و آرامش مى يابد شناسانده است. 29
راغب در مفردات هر دو حسن عقلى و شرعى را در مفهوم معروف نهفته مى داند:
(معروف نام هركارى است كه عقل يا شرع حسن و بايستگى آن را در يابد, و منكَر, نام هر كارى است كه عقل يا شرع آن را زشت و ناپسند بداند… از همين رو به ميانه روى در بخشش معروف گفته مى شود, زيرا كه از منظر عقل و شرع پسنديده است.)30
طبرسى در مجمع البيان پس از آن كه معروف را (طاعت) و منكر را (معصيت) معرفى مى كند و مى افزايد نظريه اى كه معروف را كار پسنديده و متعارف از نظر عقل يا شرع مى داند سرانجام به همين معنى باز مى گردد.31
بدين سان معروف با پيشوند معاشرت را مى توان شيوه رفتارى پسنديده از منظر عقل و شرع توصيف كرد.

پنج. ملاك حسن معاشرت

معروف و منكر شرعى در معاشرت را مى توان از لابه لاى متون و نصوص دينى به دست آورد, اما در حسن و قبح عقلى و عرفى اين پرسش اساسى وجود دارد كه ملاك و معيار كدامين عقل و عرف است؟ در اينجا چهار معيار ارائه شده است:

1. طبع و پسند زن

برخى از انديشمندان بر آن هستند كه معيار حسن و قبح رفتار شوهر, پسند و طبع خود زن است, هر رفتار و كار شوهر كه با طبع (=فطرت) زن سازگار باشد داراى صفت حسن و پسنديده است (البته اگر مخالف شرع, عرف و مروت نباشد) و هر رفتارى كه با طبع زن ناسازگار باشد زشت و نكوهيده است. نگارنده تفسير المنار مى نويسد:
(با زنان بر اساس معروف معاشرت كنيد, يعنى اى اهل ايمان بر شما واجب است كه معاشرت و رفتار با زنان را نيكو سازيد! بدان سان كه همزيستى و درآميختن شما با ايشان بايد بر پايه معروف و آنچه كه زنان آن را مى شناسند و طبع ايشان با آن دمساز است, باشد. البته اگر از سوى شرع, عرف و مروت, چنان رفتارى منكر و ناپسند نباشد.)32
ملاك و معيار قراردادن پسند, طبع و فطرت زن ـ چنان كه در بحث مبانى آورديم ـ بر اين نظريه انسان شناختى قرآن مى تواند استوار باشد كه زنان همچون مردان بر اساس فطرت و سرشت سالم كمال خواهى و حقيقت جويى آفريده شده اند و ازهر چيزى كه مانع تكامل و فطرت خيرخواهى ايشان باشد نفرت دارند, البته آنان كه از مسير فطرت و سرشت نخستين انحراف گزيده اند چه زن و چه مرد از اين قاعده بيرون هستند. معيار قراردادن طبع زن با اين مبنا كه زن موجودى شرير, فسادورز, كج انديش و داراى كژى رفتارى و عقلانى است ناسازگارى دارد.
از همين رهگذر كسانى از يك سو طبع و فطرت زن را در حسن و قبح رفتار مردان و شوهران ملاك و معيار مى دانند و از ديگر سو نتيجه مى گيرند كه:
(چون اسلام زن را آفريده از عضو كج (= از دنده چپ) مى داند بر شوهر واجب كرده است كه در برابر خطاهاى زن با خشونت رفتار نكند و كوتاهى و قصور زن نبايد شوهر را به ترك حسن معاشرت وا دارد, زيرا كه تقصير و كوتاهى مردان و زنان همسان نيست).33
با اين اظهارات گويى مى خواهند كژرفتارى و كوتاهى و قصور زنان را لازمه ذات و جزء آفرينش ويژه آنان بشمارند, كه اين گروه به نوعى تناقض در ساختار نظام فكرى شخصى دچار گشته اند, چه اين دو باور; طبع و پسند زن, معيار حسن و قبح رفتار شوهر است, و زن موجودى كژانديش و كژ رفتار مى باشد, دو باور ناسازگار است. از اين رو تنها كسانى مى توانند مدار معروف را طبع و پسند زن بشناسند كه در موضوع آفرينش و سرشت, مردان و زنان را همسان و برابر مى دانند; بى هيچ تفاوتى در كمال و نقص و خيرخواهى يا شرارت ذاتى.

2. عرف مردمان يك سرزمين

ديدگاه ديگر آن است كه سنن و رسوم و عرف اهل بلد, منطقه و شهر محل سكونت زن و شوهر مدار و معيار معروف و منكر بودن رفتار خانوادگى و شيوه معاشرت زن و شوهر است.
محقق حلى در شرايع الاسلام در مقدار نفقه اى كه مرد بايد به همسرش بپردازد مى نويسد:
(اما اندازه نفقه پس معيار آن برآوردن نيازهاى زن است ازخوردنى و خورش و مسكن, خدمت كار و خوشبوكننده ها به اندازه اى كه امثال او در چنان منطقه اى معمول دارند. )
صاحب جواهر به هنگام نقل اين ديدگاه, دليل طرفداران آن را از جمله اطلاق آيه هاى: (و عاشروهنّ بالمعروف) و (و على المولود له رزقهنّ و كسوتهنّ بالمعروف) مى داند.34
چنان كه در تعيين جنس نفقه و غذاى عائله با استناد به اطلاق همين آيات گفته شده ميزان, عرف شهر و محل سكونت است:
(معيار در جنس خوراك عائله غذاى معمول ساكنان آنجا است, زيرا كه هر مطلقى بر آنچه معمول و متعارف است حمل مى شود; و نيز به دليل اينكه رعايت عرف اهل مرز و بوم همان معاشرت به معروف است.)35

3. طبع و شأن اجتماعى خانواده

گروه ديگر از قرآن پژوهان و فقيهان براين باورند كه مدار و معيار حسن و قبح رفتار مردان با زنان در خانواده از دو بخش تشكيل مى شود; طبع و پسند زن و شأن و طبقه اجتماعى زن و شوهر; اگر زن يا مرد از خانواده و دودمان صاحب شوكت, مكنت و منزلت اجتماعى باشد معاشرت پسنديده در چنان خانواده اى غيراز آن است كه در خانواده اى متوسط يا طبقات پايين اجتماع در پيش گرفته مى شود.
رشيد رضا در تفسير المنار به نقل از محمد عبده مى نويسد:
(استاد (شيخ محمد عبده) مدار و معيار معروف را پسند و ناپسند زن و نيز شأن و طبقه اجتماعى هر يك از زن و شوهر قرار داده است.)36
در پى نظريه دخالت شأن و تمكن اجتماعى زن درحسن و قبح رفتار شوهر است كه عالمان مذاهب اسلامى در وجوب استخدام كنيز براى زن و تعداد آن اختلاف كرده اند.37

4. عرف جامعه انسانى

ديدگاهى كه از يك سو با مبانى انسان شناختى دينى قرآن و نيز اهداف بنيادين نهاد خانواده سازگار است و از ديگر سو معروف را در چشم اندازى گسترده تر از حقوق و بايدهاى فقهى كه ارزشها و هنجارهاى خانوادگى را نيز در بر مى گيرد تفسير و فهم كرده همان است كه علامه طباطبايى در تفسير الميزان ابراز داشته است. هر چند كه علامه معاشرت به معروف را در قلمرو جامعه انسانى به تصوير كشيده است, اما مى توان با در نظر به تفاوتهاى عرصه اجتماع و خانواده همان نگاه و تفسير معروف را در كانون خانواده نيز تصور كرد, زيرا خانواده در قلمرو كوچك تر تابع همان قانونمندى هاى حاكم بر اجتماع است, چه خود نهادى از نهادهاى اجتماعى است. گزيده نظر علامه چند نكته است:
1. معروف هر امرى است كه مردم آن را بشناسند, انكار نكنند و با آن ناآشنا نباشند.
2. چون معروف مقيد به معاشرت شده بايد مقصود از آن معاشرتى باشد كه معروف ميان مخاطبان است.
3. معاشرتى كه ميان مردان و از ديد ايشان معمول و متعارف است آن است كه هر فرد جزئى ازجامعه و برپادارنده آن باشد و نقش او در برپايى جامعه و به دست آمدن هدف و غرض جامعه, به اندازه تأثير ديگران باشد.
4. هر يك از افراد جامعه كارى را كه درخور توان دارد انجام دهد و از فرآورده كار خويشتن به اندازه نياز برگيرد و زياده را در اختيار ديگران قرار دهد و در برابر, نيازمندى هاى خود را از نتيجه كار و تلاش ديگران برآورده سازد و به ديگر سخن افراد جامعه آزادى و استقلال اجتماعى داشته باشند.
5. اگر با فردى از افراد جامعه چنين تعاملى صورت نگيرد, بدين گونه كه از كار او ديگران سود جويند بى آن كه او حق بهره ورى از دستاورد كار ديگران را داشته باشد, خلاف عرف عمل شده و بر او ستم رفته و استقلال و آزادى وى پايمال شده است.
6. درآموزه قرآن, زنان و مردان دو شاخه از يك اصل انسانى اند كه در وزن و اثر اجتماعى همسان, برابر و متعادل اند. جامعه در تكوين خويش به همان ميزان نيازمند زنان است كه نيازمند مردان است.
7. تعادل اثر اجتماعى زن و مرد با محروم بودن يكى از دو جنس از برخى مزايا وناسازگارى ندارد, زيرا درجامعه مردان نيز در عين برابرى وزن و اثر اجتماعى, ميزان بهره ورى شان از مزايا گوناگون است.38

نتيجه اى كه از اين گفتار در تبيين روابط درون خانواده مى توان گرفت اين است كه اگر معاشرت به معروف در روابط مرد و زن و محيط خانواده با مقياس معاشرت به معروف در روابط جامعه انسانى سنجيده شود, معاشرت ميان زن و مرد در صورتى معروف است كه با اصول زيرسازگارى داشته باشد:
1. هر يك از زن و مرد در تكوين نهاد خانواده و استوارى آن چونان دو انسان انديشمند و آزاد, عضو مؤثر, صاحب نقش, اراده و اختيار و استقلال باشد. راهكار قرآنى (تشاور) و رايزنى و همفكرى زن و مرد در كانون خانواده كه نمود آن در مسأله پرورش فرزند بيان شده در همين راستا قابل فهم است:
(فإن أرادا فصالاً عن تراض منهما و تشاور فلاجناح عليها)بقره/233
اگر پدر ومادر با رضايت و مشورت يكديگر خواستند فرزندشان را از شيرباز گيرند, گناهى را مرتكب نگشته اند.
(فإن أرضعن لكم فآتوهن أجورهنّ وأتمروا بينكم بمعروف و إن تعاسرتم فترضع له أخرى) طلاق/6
و اگر ـ همسرانتان ـ فرزندتان را شير مى دهند مزدشان را بپردازيد و با يكديگر به شايستگى رايزنى و همدلى كنيد و اگر به نتيجه نرسيديد از زن ديگر به او شير بدهيد!
طبرسى در مجمع البيان در تفسير آيه دوم مى نگارد:
(كار تربيت و تغذيه فرزند را با همكارى و تدبير و شايستگى ميان خود به انجام رسانيد و رعايت حال مادر را بنماييد تا فرزند از عواطف مادرى محروم نماند.)39
چنان كه آيه مباركه: (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف) كليت اين موضوع را بازمى گويد كه زن و مرد در كانون خانواده شخصيت حقوقى مستقل و مؤثر دارد, بدان سان كه هرگاه مجموع حقوق و الزامات زن و شوهر را بسنجند متعادل و برابر خواهد بود. گرچه به ظاهر و در بررسى جداگانه هر يك از حقوق زن و مرد ميان آنها ناهمسانى به نظر آيد.
2. هر يك از مرد و زن به فراخور توان و استعدادهاى طبيعى و ساختارى مسؤوليت و كارى از نهاد خانواده را بر دوش بگيرد كه در فرجام و بر روى هم بتوانند نيازهاى ثبات بخش و برپادارنده كانون خانواده و نيز نيازهاى جسمانى, روحى, روانى, اخلاقى و عاطفى يكديگر را به گونه تام و كامل برآورده سازند. مفهوم آيه مباركه: (و للرجال عليهنّ درجة) (بقره/228) اگر از اين زاويه نگريسته شود اين گونه خواهد بود كه (چون فراورى و تحمل همه هزينه ها حتى هزينه زن بر عهده مرد است مسؤوليت اجرايى به عهده اوست). نه اينكه مرد بالاتر از اوست.40
3. اختيار و آزادى هر يك از زن و مرد به عنوان دو انسان صاحب اراده و انتخاب در پى ريزى و شيوه زندگى مشترك زناشويى از اصل همسر گزينى گرفته تا چگونگى خوراك و پوشاك, زيست, انتخاب شغل و… تا آنجا كه ناسازگار با سعادت كانون خانواده و استحكام و اهداف بنيادين آن همچون گسترش و سلامت نسل, احساس آرامش و امنيت زن و شوهر دركنار يكديگر و علاقه و دوستى عميق آن دو نسبت به هم و… نباشد.
راهبردهاى قرآنى حجاب و عفاف زن, چشم پوشيدن زن و مرد از صحنه هاى هيجان انگيز و آلوده, لزوم موافقت شوهر در مسافرت و خروج زن از منزل, و نيز لزوم پنهان نگاه داشتن زيورآلات و زيبايى هاى شهوت انگيز زن از نگاه نامحرمان, نهى شوهر از ترك انفاق, مسؤوليت حفظ اموال و آبروى شوهر بر زن و نيز الزام شوهر بر رعايت شأن, شخصيت, كرامت و منزلت همسر, جملگى در اين راستا قابل فهم مى نمايد و حسن و بايستگى عقلانى و عرفى خويش را باز مى يابد بى آن كه نياز افتد كه بايستگى اين گونه رفتار را از متن و درون دين بجوييم, بلكه مى توانيم از فطرت و عقل سليم انسانها در هرجا و در هر زمان از برهه تاريخ زندگى انسان سراغ بگيريم.
4. سنتها, آداب و رسومى كه در گذر زمان و بر اثر تغيير شرايط و مقتضيات زمان در جوامع انسانى پديد مى آيند و معروف مى شوند و بر شيوه زندگى و روابط زناشويى در نهاد خانواده اثر مى نهند, دراين تعريفِ حسن معاشرت جاى مى گيرند مگر آن دسته از سنتها و ارزشهايى كه بر اثر انحراف جوامع از مسير فطرت و عقل سليم انسانى رخ مى نمايد و يا سنتها و تغييرات روابط زناشويى كه با سعادت, اهداف و انگيزه هاى تشكيل نهاد خانواده برخورد كند.
گو اينكه از توجه مستقيم و اوليه خطاب حسن معاشرت به مردان (عاشروهنّ بالمعروف) و استفاده ضمنى تكليف زنان به حسن معاشرت مى توان به اين نكته ره يافت كه مردان در رعايت معاشرت به معروف سزاوارترند و بايسته آن است كه آنان در صفا, صميميت, دوستى و مقدم داشتن خواست, ذوق و دلخواه همسر خويش برخواسته خود پيشگام باشند. مفهوم متون روايى كه در نكوهش طلاق يا مدارا با زن رسيده نيز مى تواند اين برداشت را تأييد كند.41


پی نوشت‌ها:

1. ابن خلدون, عبدالرحمن, مقدمه ابن خلدون, ترجمه محمد پروين گنابادى, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, تهران, 1369, 2/860.
2. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان فى تفسير القرآن, تصحيح و تعليق سيد هاشم رسولى محلاتى, مكتبة العلمية الاسلامية, تهران, 3/376.
3. طوسى, محمد بن حسن, التبيان فى تفسير القرآن, دار احياء التراث العربى, بيروت, 6/476.
4. طبرسى, مجمع البيان فى تفسير القرآن, 2/9.
5. راغب اصفهانى, حسين بن محمد, المفردات فى غريب القرآن, ماده سفه.
6. طباطبايى, محمدحسين, الميزان فى تفسير القرآن, مؤسسه انتشاراتى اسماعيليان, قم, 1393, 18/50.
7. ابى السعود, ارشاد العقل السليم الى مزايا الكتاب الكريم (تفسير ابى السعود), تحقيق عبدالقادر محمد, دارالفكر, بيروت, 1402, 5/80.
8. ويل دورانت, تاريخ تمدن, ترجمه ابوطالب صارمى, ابوالقاسم پاينده و ابوالقاسم طاهرى, تهران, سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى, 1371, 4/204.
9 و 10, همان, 4/ 203ـ 202.
11. طباطبايى, محمدحسين, الميزان فى تفسير القرآن, 40/257.
12. ويل دورانت, لذات فلسفه, ترجمه عباس زرياب, تهران, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, 1373, هـ, 136.
13. جارالله زمخشرى,, محمودبن عمر, الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التأؤيل (تفسير الكشاف), نشر أدب الحوزة, قم, 1363, 4/212.
14. طباطبايى, سيد محمدحسين, تفسير الميزان, 18/26.
15. محامى, محمد كامل حسن, العلاقات الانسانية فى القرآن الكريم, مراجعة شيخ حسن تميم, منشورات المكتب العلمى للطباعة و النشر, بيروت, 1992م,62.
16. ويل دورانت, لذات فلسفه, 122.
17. زحيلى, وهـبة, التفسير المنير فى العقيـدة و الشريعـة و المنهـج, دار الفكـر, دمشق, 1411, 4/303.
18. محمدرشيد رضا, تفسير القرآن الكريم (تفسير المنار), دارالمعرفة, بيروت, 4/456.
19. زحيلى, وهبة, الفقه الاسلامى و ادلّته, دار الفكر, بيروت, 3/327 و 347.
20. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 1/466.
21. قرطبى, احمد بن محمد, الجامع لأحكام القرآن, 5/97
22. زمخشرى, محمودبن عمر, تفسير الكشاف, 1/49.
23. فخررازى, محمودبن عمر, التفسير الكبير ,10/12.
24. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان فى تفسير القرآن, 2/24.
25. طوسى, محمد بن حسن, البيان فى تفسير القرآن, 3/150.
26. حر عاملى, محمد بن حسن, وسائل الشيعة, 14/121.
27. نجفى, محمدحسن, جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام, تصحيح و تحقيق محمود قوچانى, دار احياء التراث العربى, بيروت, 1981, 31/331.
28. جرجانى, سيد شريف, التعريفات, ذيل واژه معروف.
29. ابن منظور, لسان العرب, ماده معروف.
30.راغب اصفهانى, حسين بن محمد, المفردات فى ترغيب القرآن. ماده معروف.
31. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان فى تفسير القرآن, 1/482.
32. محمد رشيد رضا, تفسير المنار, 4/406.
33. عبدالكريم زيدان, المفصل فى أحكام المرئة و البيت المسلم فى الشريعة الاسلامية, مؤسسه الرسالة, بيروت, 1417هـ.ق, 1997م, 7/226.
34. نجفى, محمدحسن, جواهر الكلام, 31/330.
35. همان.
36. محمد رشيد رضا, تفسير المنار, 4/406.
37. الجامع الأحكام القرآن, 5/97; نجفى, محمدحسن, جواهر الكلام, 31/338.
38. طباطبايى, محمدحسين, تفسير الميزان, 4/255.
39. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان فى تفسير القرآن, 1/482.
40. جوادى آملى, عبدالله, زن در كلام امام, مجله ندا, سال اول, بهار 1369,60 و66.
41. حر عاملى, محمد بن حسن, وسائل الشيعه, 14/120ـ122 و 15/250.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:26 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تعريف خانواده از منظر قرآن*

تعريف خانواده از منظر قرآن*

دكتر فاطمه صدر طباطبايى

انسان موجودى اجتماعى است كه پيش از هر چيز به خانواده نياز دارد, چنان كه براى تحقق بخشيدن به فرايند رشد و تكامل خويش به ارتباط با ديگران نيازمند است. نوزاد انسان بيش از هر موجود ديگر نيازمند پدر ومادر و حمايت آن دو مى باشد و نمى تواند به تنهايى به زندگى ادامه دهد, با آن كه جانداران ديگر مى توانند پس از تولد نيازهاى اوليه خود را تا اندازه اى تأمين كنند. در اين مسئله گرچه نيازهاى جسمى كودك مانند غذا, لباس و مصونيت در برابر خطرها مورد نظر است, اما بعد ديگر وجود او يعنى روان و شخصيت كودك نيز اهميت دارد, زيرا شخصيت و روحيات او نيز در اين مرحله شكل مى گيرد و نخستين سنگ بناى آن گذاشته مى شود.
اهميت خانواده و نقش آن درجامعه بشرى از رهاورد تأمل و تفكر در اين دو بعد وجود كودك, آشكار مى گردد. خانواده يك واحد اجتماعى است كه هدف از آن در نگاه قرآن, تأمين سلامت روانى براى سه دسته است; زن و شوهر, پدر و مادر و فرزندان. همچنين هدف, ايجاد آمادگى براى برخورد و رويارويى با پديده هاى اجتماعى است. در آيه 74 سوره فرقان مى خوانيم:
(والذين يقولون ربّنا هب لنا من أزواجنا قرّة أعين و اجعلنا للمتقين إماماً)
و كسانى كه مى گويند خداى ما ما را از همسران مان نور چشمان ببخش و ما را رهبر پرهيزكاران گردان.
اين آيه بر اهميت خانواده و پيش آهنگى آن در تشكيل جامعه نمونه انسانى اشاره دارد, چنان كه پيوندهاى سالم و درخشان خانوادگى را ايده آل پرهيزكاران معرفى مى كند.
در درون واحد اجتماعى خانواده پدر و مادر از آغاز تولد كودكان به عنوان الگو براى آنان مطرح هستند, نقش و معناى اهميت خانواده در بهسازى وضعيت بشر نيز در همين واقعيت نهفته است. در نگاه پيشوايان دين, باورها, چگونگى زندگى, عادتها, تمايلات و اهداف والدين از مهم ترين عوامل تأثيرگذار بر كودكان هستند. بنابراين نوع رفتار والدين در هماهنگ سازى خواستها و تمايلات خودشان از يك سو و تمايلات خانوادگى و اجتماعى از سوى ديگر و همچنين تلاش پيوسته آنان براى تأمين رفاه و سلامتى روانى خانواده و نوع برخوردشان با وظايف دينى و اجتماعى از عوامل ايجاد هسته تعاون و همكارى اجتماعى در كودك شمرده مى شوند.
ارزش خانواده پيش از هر چيز بر پايه مودّت و دوستى بين اعضاى آن استوار است; اعضايى كه انجام حقوق متقابل, آنان را در كنار يكديگر نگاه داشته است و اگر اين جريان بر اساس دوستى و تفاهم و بركنار از منيّت ها ادامه يابد به كمال انسانى مورد انتظار خواهد انجاميد.
از نگاه قرآن, خانواده, مدرسه محبت و دوستى است; در آيه 21 سوره روم آمده است:
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة إنّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكّرون)
از نشانه هاى او اين است كه از خود شما جفتهايى براى شما آفريد تا نزد ايشان آرامش يابيد, و ميان شما دوستى و مهربانى برقرار ساخت. همانا در اين نشانه هايى است براى آنان كه مى انديشند.
در اين آيه چند نكته و نقطه با اهميت درباره خانواده وجود دارد كه شايسته بررسى است:

1. أزواجاً من انفسكم; همسرانى از خودتان.

بر اساس اين تعبير, رابطه و پيوند زن و شوهر يكى از ابعاد مهم خانواده است. چنان كه پيش تر اشاره كرديم انسان موجود اجتماعى است كه رشد, شكوفايى و تكامل او در گرو ارتباط با ديگران و سختيها و مشكلات اين مسير مى باشد; چرا كه راه كمال بى پايان است. و در هر مرحله از مراحل زندگى و رشد, يك سلسله نيازهاى ويژه درونى وجود دارد كه خود را در عمل ارتباط با ديگران نشان داده و انعكاسى از نياز درونى انسان نسبت به خواسته ها و ايده آل هاى اوست.
پيوند ميان زن و شوهر چيزى جز پيوند دوستى پيراسته از هر انگيزه ديگر نيست. در خانواده است كه نقاط ضعف و قوت شخصيت انسان بدون هيچ گونه ترس يا ملاحظه اى آشكار مى شود, خانواده محيطى است كه امكان درمان مشكلات به صورت طبيعى در آن فراهم است, زيرا با بردبارى, محبت, وفادارى و اطمينان متقابل زن و شوهر زمينه شناخت نقاط منفى شخصيت و بررسى آنها و رهايى از چنگ آنها با خودسازى بيش از هر جاى ديگر ميسر مى شود.
بنابراين در نگاه اسلام, آلودگيهاى درونى بدتر از زشتيهاى بيرون است و محيطى كه در آن امكان ظهور و بروز نقاط منفى شخصيت بدون ترس از كيفر وجود دارد ـ كه همان خانواده است ـ از اين ويژگى نيز برخوردار است كه امكان رهايى از آن ضعفها نيز در آن فراهم است. به هر حال با نيروى عشق و محبت مى توان به دشوارترين مقصودها رسيد.

2. و جعل بينكم مودّة; ميانتان دوستى برقرار ساخت.

دومين نقطه مهم در خانواده محبت بين زن و شوهر است; آنها با تعامل دوستانه و همكارى در مسير شناخت خود و خداى خود به آرامش مى رسند و در وادى امن الهى گام مى نهند; از همين رو تعبير (لتسكنوا اليها) در آيه شريفه آمده است.

3. لتسكنوا; تا آرامش يابيد.

(سكنى) دست يافتن به مقام سكونت و آرامش است, و اين تعبير در قرآن اشاره به اين واقعيت دارد كه آرامش, مقام و موقعيتى است كه انسان در پهنه هستى بايد بدان دست يابد و از ديدگاه قرآن وظيفه خانواده زمينه سازى براى همين هدف است, حال چه براى زن و شوهر, يا كسانى كه راه آنان را ادامه مى دهند; يعنى فرزندان.
4. رحمة; اصل مهربانى.
الفت زن و شوهر و همكارى آن دو با نيروى عشق و محبت در مسير كمال, رحمت ومهربانى را براى خانواده و ديگران به بار مى آورد, پس پيوند سالم است كه ضامن فراهم شدن زمينه مناسب براى ارتباط مسؤولانه و ماندگار است و اين چيزى است كه نوگامانى كه در آغاز راهند, از آن الگو مى گيرند و در روابط آينده شان با جامعه به عنوان سرمشق بدان مى نگرند. پيامدهاى رفتار والدين بيشتر از نقش محسوس آنان در روابط شان با فرزندان است, بلكه نوع تعامل والدين با يكديگر سنگ بناى شخصيت روانى فرزندان را مى نهد كه اگر سالم بود, رحمت به بار مى آورد.
منظور از سازگارى و هماهنگى ميان زن و شوهر, بيشتر, تلاش در جهت تعالى و تكامل دوسويه با وجود تفاوتهاى طبيعى و ذاتى است تا توافق و تفاهم ميان آنها. بنابراين چنان كه يك سرى تفاوتهاى فيزيولوژيكى ميان زن و مرد وجود دارد, يك سلسله تفاوتهاى مهم روانى نيز دارند; چنان كه آيات كريمه زير بدين نكته اشاره دارد:
(و الليل إذا يغشى. والنهار إذا تجلّى. و ماخلق الذكر و الأنثى. إنّ سعيكم لشتّى)
ليل/1ـ4
با اين حال تا آنجا كه به روحيات و ويژگيهاى شخصيتى مربوط مى شود, تفاوت آنها همچون تفاوت فيزيولوژيك نيست و ارتباط به بعد زنانگى و مردانگى افراد ندارد. اين شرايط اجتماعى, خانواده و فرهنگ است كه عوامل مؤثر در شخصيت افراد به شمار مى آيد و دوگانگى هايى در چگونگى رفتار و كارهاى زن و مرد مى آفريند.
اينجاست كه رسالت خانواده يعنى تفاهم و دوستى متقابل براى كنار آمدن و تعامل با ميلها و گرايشهاى متفاوت به عنوان عناصر تشكيل دهنده واحد شخصيت انسان, به صورت دقيق تعيين مى شود. چيزى كه راستى, اطمينان, فروتنى, تقوا و پرهيز از خودمحورى را مى طلبد و فرزندان را وا مى دارد تا از آن در روابط اجتماعى شان با ديگران الگو بگيرند, به گونه اى كه تفاوتهاى فردى, اجتماعى و فرهنگى ديگران را همچون تفاوتهاى پدر و مادرخودشان از عوامل تكامل بدانند و اين گونه تعامل است كه زمينه تفاهم بين ملتها و سازگارى بين باورهاى گوناگون را فراهم مى كند و سبب صلح و امنيت در سطح بين المللى مى گردد.
پدر و مادر مسؤول تربيت فرزندان شان به چنين روشى هستند و بر اساس حديث شريف پيامبراكرم(ص) فرزندان, امانتهايى در دست پدر و مادرند كه بايد از آنها مراقبت كنند, بدون اينكه احساس مالكيت نسبت به آنان داشته باشند. فرزند در رشد و بالندگى خود نيازمند عطوفت و مهربانى پدر و مادر است, كه اين محبت و مهربانى دو اثر اساسى دارد:
يك. هسته ضرورى تكامل و ايجاد اطمينان اوليه در روح كودك است.
دو. زمينه پيدايش روح دوستى و مهربانى در ارتباط كودك با ديگران مى شود.
فرزندان نيز يك سلسله مسؤوليتهايى در برابر والدين دارند. از ديدگاه قرآن شايسته است كه رفتار فرزندان در برابر پدر و مادر آميخته با احترام و محبت باشد; خداوند مى فرمايد: (فلاتقل لهما أفّ) و بر فرزندان لازم است كه از پدر و مادر خويش نگهدارى و مراقبت كنند, همان گونه كه در سوره اسراء مى فرمايد:
(و قضى ربّك ألاّ تعبدوا إلاّ ايّاه و بالوالدين إحساناً إمّا يبلغن عندك الكبر أحدهما أو كلاهما فلاتقل لهما أفّ و لاتنهرهما و قل لهما قولاً كريماً. و اخفض لهما جناح الذلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً) اسراء/24ـ23
پروردگارت مقرر فرمود كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد, چنانچه يكى يا هر دوى آنها نزد تو به پيرى رسند به ايشان سخنى رنجش آور نگو و بر سرشان فرياد مكن و با ايشان سخنى كريمانه بگو. و با آنان مهربانانه فروتنى كن و بگو پروردگارا همان گونه كه آنها مرا در كودكى پرورش دادند تو نيز آنها را مشمول رحمت خويش گردان.
بى گمان اين احترام گذاشتن به معناى دعوت فرزند به تقليد و رهروى از پدر و مادر بدون تفكر و انديشه نيست, زيرا اين كار از نگاه قرآن نادرست است. از ديدگاه قرآن هر انسانى بايد با فكر وانديشه خودش راه درست از نادرست, هدايت از ضلالت را تشخيص دهد, چنان كه در آيه 21 سوره لقمان مى خوانيم:
(و إذا قيل لهم اتّبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتّبع ما وجدنا عليه آباءنا أو لوكان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير)
وچون به ايشان گفته شود از آنچه خدا فرستاده پيروى كنيد, گويند ما آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم ؟ آيا هر چند شيطان به آتش دوزخشان فرا خواند.
از سوى ديگر تأكيد همواره بر نقش اصلى خانواده در رشد فرزندان و تكوين شخصيت آنان, نبايد اين گونه تفسير و فهميده شود كه انسانى كه به بلوغ رسيده است, قدرت بر تحول وجودى و تكامل ندارد, زيرا انسان در هر حال مسؤول كارهاى خويش است: (كلّ نفس بماكسبت رهينة).
س اگر در اين زمينه دچار عقب ماندگى شد پدر و مادر او مسؤول نيستند, چنان كه اگر كار نيكى انجام داد پاداش مى گيرد. خداوند در آيه 21 سوره طور فرموده است:
(والذين آمنوا و اتبعتهم ذريّتهم بايمان ألحقنا بهم ذريّتهم و ماألتناهم من عملهم من شىء كلّ امرء بما كسب رهين)
و آنان كه ايمان آوردند و فرزندانشان در پى ايشان رفتند, آنان را بديشان ملحق مى كنيم و از عمل ايشان چيزى نمى كاهيم; هركه در گرو كارهاى خويش است.
به رغم دلالتهاى روشن قرآن بر تساوى زن و مرد, متأسفانه در برخى جوامع اسلامى, زن در خانواده يا در سطح جامعه در معرض ستم قرار دارد. البته اين بدان معنى نيست كه زن در كشورهاى اروپايى وضع بهترى دارد و ازموقعيت شايسته انسانى برخوردار است, بلكه در آنجا نيز زن مورد ستم است اما به شكلى ديگر.
ييكى از علتهاى ستم بر زن, ساز وكارها و باورهاى رايج جامعه است. ديگر اينكه زن در طول تاريخ به طور مستقيم به سراغ متون و فهم و تفسير آنها نرفته است تا بتواند حق خود را اثبات كند, بلكه بيشتر موارد اين كار را به مرد وانهاده است.
علاوه بر اين دو, علت سومى نيز براى عقب ماندگى زن در جوامع اسلامى وجود دارد و آن در آميختگى دو بعد وجودى انسان در مقام فهم حقوق زن است:
1. بعد جنسى زن ومرد;
2. بعد معنوى و الهى.
زن و مرد اگر چه از نظر فيزيولوژيك متفاوتند, ولى از ناحيه روحى و معنوى هر دو انسان هستند:
(انّ اكرمكم عندالله اتقاكم).
از نگاه اسلام, انسان تا هنگامى كه از بند كششها و وابستگى هاى مادى آزاد است رو به سوى كمال و رشد معنوى در حركت است و زمينه اين رشد در هر دو جنس زن مرد فراهم است. بنابراين تكيه بر جنسيت در حقوق خانواده ـ يعنى جايى كه ارزش پيوند و يگانگى در چارچوب روابط فيزيولوژيك محدود نمى ماند ـ به عقب ماندگى زن مى انجامد.
با توجه به همين واقعيت تبعيض و نابرابرى بين زن و مرد در برخى خانواده هاى مسلمان, گروهى از منتقدان مغرض غرب و شرق گمان كرده اند كه حقوق زن در اسلام كمتر از حقوق مرد است. در پاسخ اينان بايد گفت كه جست و جو و دريافت ما از اسلام و قرآن چيز ديگرى است. ما به قرآن به عنوان يك مجموعه مرتبط و هماهنگ نگاه مى كنيم, چنان كه در خود قرآن نيز آمده است كه آياتش برخى محكم و برخى متشابه است و فهم و تبيين بعضى از آيات در پرتو بعضى ديگر خواهد بود. ما براى تنظيم حقوق خانواده به صورت عادلانه از روش زير استفاده مى كنيم:
1. زن و مرد در قرآن از نظر آفرينش برابرند. در آيه نخست سوره نساء آمده است:
(يا ايها الناس اتّقوا ربّكم الّذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً)
2. فرصتهاى رسيدن به مراحل رشد و كمال بشرى براى زن و مرد همسان است; دراين زمينه آيه 13 سوره حجرات مى گويد:
(يا أيها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أكرمكم عندالله أتقاكم…)
3. زن و مرد در پاداش نيز برابر هستند; در اين زمينه آيه 35 سوره احزاب قابل توجه است.
براى تحقق بخشيدن عادلانه به اين سه زمينه كه قرآن بارها از آنها ياد كرده است, بايسته است كه شرايط پيشرفت و كمال براى زن و مرد به صورت يكسان فراهم گردد.
قرآن در بيشتر موارد, مردم را به تدبّر, تفكر و انديشيدن در مسائل مربوط به انسان و طبيعت فرا مى خواند و به فهم و شنيدن آيات الهى و عبرت گرفتن از آنها ترغيب مى كند. قرآن هميشه ايمان را با عمل شايسته مترادف و در كنار يكديگر مى آورد. آيا مى توان دو عنصر زمان و مكان را در عمل شايسته ناديده گرفت؟
پيش از طلوع اسلام, زن كمترين حقى نداشت; دختران را زنده به گور مى كردند, مرد حق داشت تا هر چند بار كه دلش مى خواست ازدواج كند. آموزه هاى اسلام براى تثبيت حقوق زن, در آن زمان پديده اى كاملاً جديد و پيشرفته بود, زيرا دين اسلام براى دگرگون سازى و پيشرفت انسان آمده بود, و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف, تغيير گام به گام و تدريجى است, زيرا تغيير يك روزه و دگرگون كردن يك باره سنتها و عادتهاى اجتماعى نه درست بود و نه سودمند.
اما امروز با توجه به همان حقايق قرآنى كه ياد شد; يعنى تأكيد بر برابرى ارزش وجودى زن و مرد و فراخوانى مردم به تفكر و انديشيدن در آيات روشن الهى و نتيجه گيرى عبرتها و نكات حكيمانه از آنها, مى توان گفت كه حقوق زن و مرد در خانواده مساوى است و معيار در مديريت هر يك از زن و مرد در امور خانواده, تقوا و شايستگى است نه جنسيت.
دراينجا بايسته است نكته ديگرى مورد توجه قرار گيرد و آن اينكه اگر زن و مرد نتوانستند به تفاهم و يگانگى مورد انتظار برسند و ناهمدلى هاى ناشى از نوع رابطه و رفتارشان آنان را از يكديگر دور كرد, اسلام در چنين حالتى طلاق را به رغم ناپسندى و نكوهيدگى آن به عنوان راه حل پيشنهاد مى كند.


پی نوشت‌ها:

* اين نوشتار ترجمه مقاله اى از بانو دكتر فاطمه صدر طباطبايى, خواهر گرامى امام موسى صدر است كه در كنگره (خانواده, هست ها و بايدها) ارائه شده است و همراه با مقالات و سخنرانى هاى اين كنگره در سال 1419 قمرى / 1998 ميلادى از سوى مركز الإمام الصدر للأبحاث و الدراسات, صفحات 205ـ212 به چاپ رسيده است. ترجمه اين مقاله از سوى آقاى سيد موسى حسينى انجام شده است.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:26 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و كاركردهاى نهاد خانواده

قرآن و كاركردهاى نهاد خانواده

سيد حسين هاشمي

چکیده: اين پژوهش به كاركردهاى خانواده و نقش آن در استحكام نهاد خانواده پرداخته است.
ياد كرد زيست اجتماعى انسان، نهاد كوچك اجتماعى خانواده، پيشينه و امروز خانواده بحث‏هاى درآمدى نوشتار را صورت داده است. كاركردهاى روانى كه خود بر دو شاخه روانى - جنسى و روانى - عاطفى تقسيم مى‏شود و نيز كاركردهاى اجتماعى، شامل فرزندزايى، مفهوم تربيت، تربيت مذهبى، شيوه‏ها و برآيندهاى تربيت خانواده در ماندگارى و ثبات بخشى خانواده و همچنين كاركردهاى اقتصادى خانواده، مطالب محورى و مهم تحقيق به شمار مى‏روند.


كليد واژه‏ها: خانواده، كاركردهاى خانواده، كاركرد روانى، كاركرد جنسى، تربيت خانوادگى، شيوه‏هاى تربيت، تربيت نمادين، تربيت دستورى، گسست خانواده، تربيت.

1- زندگى اجتماعى انسان

انسان جاندارى اجتماعى و «گروه زى» است كه از ميان تمامى جانوران گروه زى، پيچيده‏ترين نوع زندگى اجتماعى را دارد. زندگى دسته جمعى انسان، برآيند يك سلسله نيازهاى طبيعى يا ارادى است كه شمارى از انسان‏ها را به يكديگر پيوند مى‏دهد و به صورت يك گروه به هم پيوسته در مى‏آورد. اين گروه به هم‏پيوسته را «جامعه» مى‏نامند.

2- گذشته و امروز نهاد خانواده

ساده‏ترين، كوچك‏ترين و قديمى‏ترين شكل جامعه انسانى كه تاريخ روايت مى‏كند، خانواده است كه دست كم از زن، شوهر و فرزندان به وجود آمده و كشش‏ها و پيوندهاى متعددى اعضاى آن را گرد هم آورده است.
زن و مرد به دنبال احساس و تمايل قلبى به ايجاد پيوند ميان خود، با يكديگر پيمان همسرى و زندگى مشترك(با تمام گونه‏ها و اشكال مختلف آن( مى‏بندند. اين پيمان در زندگى و حيات فردى و اجتماعى انسان از مكانت و اهميت ويژه‏اى برخوردار است؛ چه نه تنها موجوديت دو انسان را از جنبه‏هاى بسيارى به هم مى‏پيوندد، كه نخستين محيط و بستر زندگى، پيداى و گسترش نسل انسانى با تشكيل خانواده را فراهم مى‏سازد و شالوده سازواره‏ى جسم و جان نسل‏هاى بعدى در همين كانون و با تأثيرپذيرى از خصلت‏ها و رفتارهاى زن و شوهر، شكل و سمت و سو، مى‏يابد؛ از همين رهگذر ازدواج و پيوند زناشويى در نگاه تمامى اديان و ميان همه ملت‏ها امرى مقدس شمرده شده و در نظام‏هاى حقوقى مختلف به خانواده و مسائل مربوط به آن توجه و اهتمام ويژه‏اى صورت پذيرفته است. چندان كه در متون روايى اسلامى آمده است:
«ما بنى بناء فى الاسلام احبّ الى اللَّه من التزويج»1
«هيچ بنايى در اسلام محبوب‏تر از ازدواج بنا نهاده نشده است.»
اين در حالى است كه بشر مدرن - كه از بارزترين شاخصه‏هاى آن پشت كردن به گذشته و سنت‏ها و ارزشهاى پيشينيان است - شاهد دگر شدن پرشتاب تمامى سطوح و لايه‏هاى زندگى از جمله نهاد خانواده است؛ ارزشها و هنجارهاى خانواده سنتى به سرعت در حال شكستن و فروپاشى است و فرايندهاى تلخ و ناگوار اين گسست و فروپاشى، دغدغه جدى همه متفكران و انديشه ورزانى است كه نسبت به سرنوشت انسان‏ها و جوامع انسانى مى‏انديشند. «آنتونى گيدنز» نماى دردآلود فروريختن بناى رفيع خانواده در دنياى غرب امروزى را در قالب داستان واقعى و نه خيالى، چنين به تصوير مى‏كشد:
««اچ» ]نام مستعار يكى از دوستان آنتونى[ تا سن حدود 30-32 سالگى زندگى خانوادگى عادى داشت، وى داراى دو فرزند بود و يك انسان معمولى اهل خانواده به نظر مى‏آمد، تا اين كه براى تعطيلات به يونان رفت و در آن جا فاجعه‏اى رخ داد و هسمرش در يك سانحه رانندگى كشته شد. پس از آن به هر دليلى تمايلات جنسى او تغيير كرد و همجنس باز شد - از اين رو به بعد، زوج جنسى او را «جى» مى‏ناميم -.
جى، زوج هم‏جنس‏باز اچ، خواهرى داشت كه او نيز هم‏جنس‏باز بود و با چنين رابطه‏اى زندگى مى‏كرد، خواهر هم‏جنس‏باز جى، تصميم گرفت كه بچه‏دار شود، لذا زوج جنسى اچ، از وى خواست كه خواهرش را از طريق لقاح مصنوعى باردار كند تا بتواند صاحب فرزند شود؛ به اين ترتيب او حامله شد و شايد باور نكنيد كه صاحب دو فرزند دوقلوى پسر شد. در حال حاضر، آن دو زن هم‏جنس‏باز، از اين دو پسر نگهدارى مى‏كنند ولى هم‏زمان، توسط آن دو مرد هم تربيت و نگهدارى مى‏شوند، چون به هر حال يكى از آن دو، پدر بيولوژيكى بچه‏هاست.»
وى سپس پرسش‏ها و هدف خويش از نقل اين داستان را چنين مى‏گويد:
«آيا اين بچه‏ها پدر دارند؟ بله. يك پدر بيولوژيكى، اما چنين پدرى چه حقى بر فرزندان خود دارد؟ واقعا نمى‏دانم، حتى از لحاظ قانونى مشخص نيست كه وظايف اين پدر بيولوژيكى نسبت به فرزندانش چيست؟ بچه‏ها به يك معنا داراى چهار سرپرست هستند كه با آن‏ها روابط عاطفى نزديك دارند، ولى نه از نوعى كه به طور سنتى به خانواده‏ها نسبت مى‏دهيم.
هدف من از نقل اين حكايت، صرفاً بيان پاره‏اى از تغييرات چشم‏گير كه در اطراف ما و روابط شخصى خانواده‏ها ايجاد مى‏شود، نبود بلكه مى‏خواستم به واكنش‏ها در برابر اين پديده فكر كنيد.»2

3- اسباب گسست خانواده

مهمترين اسباب و عواملى كه در سست شدن بنياد خانواده تأثير منفى و ويرانگر بر جاى نهاده و پيوندهاى خانوادگى را دچار گسست كرده و مى‏كند، فراموشى، يا دست كم، فرو كاستن كاركردهاى خانواده و به بيان ديگر، جداشدن دو عنصر اصلى كانون خانواده )كه قوام و دوام نهاد خانواده به آن دو بستگى دارد( يعنى پدر و مادر از نقش و كاركردهاى خود، كه نمى‏توانند و يا نمى‏خواهند مسئوليت خويش را چنان كه بايد انجام دهند، خانواده را در سراشيب سقوط قرار داده است. بخش بزرگ اين كاركردها، در دانش تجربى و آموزه‏هاى دينى، قلمرو مشترك دارند.

4- كاركردهاى خانواده

جامعه‏شناس نام آشناى معاصر «تى بى باتو مور» كاركردهاى خانواده را به چهار حوزه: «كاركرد جنسى، كاركرد اقتصادى، كاركرد توليدمثل، و كاركرد تعليم و تربيت» تقسيم كرده و از منظر ديگر، مجموع آن‏ها را به دو نوع روانى و اجتماعى بخش‏پذير دانسته است.3 برخى ديگر از جامعه‏شناسان، چهار كاركرد عمده اجتماعى براى خانواده تشخيص داده‏اند: «توليدمثل، نگهدارى(كودكان نابالغ)، كاريابى، جامعه‏پذير كردن.»4
«ويل دورانت» در كتاب «لذات فلسفه» مى‏نويسد:
«كار خاص زن، خدمت به بقاء نوع است و كار خاص مرد، خدمت به زن و كودك. ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشد ولى همه از روى حكمت و تربيت تابع اين دو كار اساسى است.»5
آموزه‏هاى دينى و از جمله، آيات قرآنى - با ادبيات و زبان خاص خود - بر كاركرد خانواده به ويژه والدين به عنوان دو عنصر اصلى شكل دهنده، صيانت‏گر و تداوم‏بخش نهاد خانواده اهتمام افزون ورزيده و كاركرد پدر و مادر را در حراست از كيان خانواده بسى مهم و تعيين كننده قلمداد كرده است.
بخشى از مهمترين كاركردهاى خانواده را كه بر گسست و پيوست آن، تأثير جدى بر جاى مى‏گذارد، با الهام از متون دينى به ويژه قرآن كريم، چنين مى‏توان برشمرد.

كاركردهاى روحى و روانى

زن و مرد، بر اساس سرشت و خلقت، خواهان و دلداده يكديگرند، زن بدون پيوستن به مرد و مرد بدون وصال زن، خود را تنها، ناقص و سرخورده احساس مى‏كند، چنان كه گويى نيمى از خويشتن را ندارد. همين علاقه و دلدادگى است كه در ادبيات و فرهنگ انسانى، شاهكارهاى ادبى آفريده و احياناً جنگ‏ها و ويرانى‏هاى نيز به بار آورده است. اين علاقه و دلدادگى، داراى دو منشأ و يا چهره است:

الف: كاركرد روانى جنسى

نوعى علاقه و تمايلى كه منشأ آن نياز جنسى و كشش غريزى است، زنان و مردان را به سوى جنس مخالف مى‏كشاند. دستگاه آفرينش اين جذبه و تمايل را در دو جنس مخالف قرار داده است تا به وسيله آن، نسل آدمى امتداد يابد و تلخى‏هاى زندگى مشترك، باردارى، زايمان، تربيت و پرورش اولاد و تأمين معيشت فرزندان و خانواده بر والدين سخت و گران نيايد.
قرآن كريم كاركرد خانواده در برآوردن نياز جنسى يك ديگر را چنين بيان مى‏كند:
«نساءكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّى شئتم...»(بقره/ 223)
«زنان شما محل بذرافشانى شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مى‏توانيد با آن‏هاآميزش كنيد.»
لحن ترغيب‏گرانه آيه شريفه بر تأمين نياز جنسى و كامروايى از رهگذر آميزش با همسران، اهتمام كلام وحيانى الهى، بر كاركرد اثباتى اشباع جنسى زن و شوهر به وسيله يكديگر در استحكام خانواده و به بيان ديگر اهميت و جايگاه تعيين كننده عمل جنسى در خانواده را مى‏رساند.
متون‏روايى به صورت آشكارتر، برآورده شدن نياز جنسى زن و شوهر از سوى يكديگر را عامل پايدارى و استحكام بنيان خانواده برشمرده است. سنت اسلامى با شيوه‏هاى بيانى گوناگون تأكيد دارد كه زن و شوهر بايد نياز و خواسته‏هاى غريزى و جنسى يكديگر را برآورده سازد.
در روايت نبوى به نقل امام صادق‏عليه السلام آمده است:
«عن ابى عبداللَّه‏عليه السلام قال: قال رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم: خير نسائكم العفيفة الغلمة»
«بهترين زنان شما آن است كه پاكدامن و پرشهوت باشد.»6
در روايت ديگر از آن حضرت نقل شده است:
«برخى از اصحاب امام‏عليه السلام از او پرسيدند: لذيذترين چيزها كدامند؟(خودشان هر كدام چيزى را معرفى كردند.) امام فرمود: لذيذترين چيزها آميزش با زنان است.»7
اگر كاركرد جنسى و توليدمثل خانواده به خطر بيفتد، چه كاستى از جانب مرد باشد يا زن، ثبات و استحكام خانواده متزلزل مى‏شود. بر پاى‏بست چنين احساس خطر و امكان افتادن در ورطه فروپاشى و طلاق است كه اسلام براى زنى كه نيازهاى جنسى شوهر خود را از سرعمد و غرور، برآورده نسازد نام «ناشزه» مى‏نهد و او را سزاوار كيفر و مجازات مى‏شناسد:
«و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا ان اللَّه كان عليّا كبيرا»(نساء/ 34)
«آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفت‏شان بيم داريد، پند و اندرز دهيد؛ و (اگر مؤثر واقع نشد)، در بستر از آنها دورى نماييد و (اگر هيچ راهى جز شدت عمل، براى وادار كردن آنها به انجام وظايف‏شان نبود،) آنان را تنبيه كنيد و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدى بر آنها نجوييد (بدانيد خداوند بلندمرتبه و بزرگ است.»
چنان كه اگر زن از ناحيه شوهر خويش احساس نشوز و خوددارى از آميزش جنسى و عمل زناشوى كند، قرآن براى جلوگيرى از فروپاشى خانواده راهكار صلح را پيشنهاد مى‏كند كه مفهوم وسيع و دامن‏گستر نسبت به هر نوع تلاش آشتى‏جويانه و از جمله واداشتن مرد براى برآوردن نيازهاى غريزى همسرش مى‏باشد.
«و ان امرأة خافت من بعلها نشوزاً او اعراضاً فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحاً و الصلح خير...»)نساء/ 128)
«و اگر زنى از طغيان و سركشى و يا اعراض شوهرش، بيم داشته باشد، مانعى ندارد، با هم صلح كنند و صلح بهتر است.»
نشوز، از ماده نشز(= فلس) آن گونه كه زبان‏شناسان مى‏گويند، در لغت به معناى مكان مرتفع است. در اصطلاح فقيهان، نشوز، به معناى عصيان كردن زن بر مرد و مرد بر زن است. در قاموس قرآن با در نظرداشت همين معناى اصطلاحى آمده است:
«نشوز برترى و عصيان كردن مرد بر زن و زن بر مرد است.»8
فقيهان و قرآن‏پژوهان، بارزترين مصداق‏هاى نشوز و برترى جويى را امتناع و خوددارى زن و يا شوهر از كامروايى ديگرى بر شمرده‏اند.
در معاشرت خانوادگى اين تنها موردى است كه قرآن كريم، راهبردهاى مختلف ارايه داده و از جمله زدن همسر را روا شمرده است، اصل رواشمارى زدن (به هر معناى كه باشد) نشان‏گر اهميت حالت نشوز از رهگذر متزلزل ساختن كيان خانواده است.
در علت‏يابى اين نكته كه چرا خداوند در مورد نشوز و امتناع زن از تمكين در برابر شوهر خويش، كيفر و مجازات تعيين كرده اما در مورد نشوز مرد، پيشنهاد مصالحه و كوشش براى صلح و آشتى ميان زن و مرد داده است؛ شايد بتوان به خصوصيات روحى و روانى هر يك از زن و مرد اشاره كرد؛ چه اين كه بر اساس يافته‏هاى روان‏شناسان، نياز جنسى مردان، ابتدايى و تهاجمى است؛ به گونه‏اى كه او خود را يكسر نياز، طلب، عشق و تمنا مى‏شناسد.
همين سرعت جوشش و غليان شهوت در مرد است كه براى مردان پرواپيشه و خداترس، عامل گريز و پرهيز از اماكن حضور زنان زيباروى و به ديگر سخن، عفت مردانه، و در مردان فاقد حيا و عفت مايه سقوط در ورطه هولناك آلودگى و فحشاء مى‏شود. در حالى كه زنان، تحمل و صبر بيشترى در خودنگهدارى در برابر فشارهاى جنسى را دارند.
اسحاق‏بن عمار از امام صادق‏عليه السلام روايت كرده است:
«خداى عزوجل براى زنان ده برابر مردان صبر و تحمل در برابر غرايز جنسى، قرار داده است. اما اگر به هيجان بيايند؛ ده برابر يك مرداند.»9
بدين ترتيب چون احتمال فروپاشى كانون خانواده در صورت ناكامى جنسى مرد از سوى همسرش بيشتر مى‏رود، اسلام از يك سوى براى جلوگيرى از چنين فرايند شومى، نسبت به نشوز زنان، سختگيرى بيشترى نشان داده و از ديگر سوى، به زنان سفارش كرده است كه شوهران خويش را اشباع جنسى كنند و كامروايى شوهرشان را به عنوان اولويت وظايف و بايستگى‏هاى همسرى خويش قرار دهند.
در روايت نبوى آمده است:
«بر هيچ زنى روا نيست بخوابد مگر آن كه خود را به شوهر عرضه كند، لباس خود را از تن بيرون كند و با او در زير يك لحاف داخل شود و بدن خود را به بدن او بچسباند، اگر چنين كند خود را به شوهر عرضه كرده است...»10
با اين حال، اسلام، نيازهاى جنسى زن را نيز ناديده نينگاشته و حق هم‏خوابى و آميزش جنسى، در فواصل زمانى معينى را از جمله حقوق زنان بر مردان شمرده است. كه هر گاه مردان از انجام آن سرپيچى كنند، بسان ضايع كردن ساير حقوق زن، مورد نكوهش و سرزنش قرار مى‏گيرند.
امام على‏عليه السلام روايت مى‏كند:
«گروهى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زنان را بر خود حرام قرار داده بودند، روزها روزه مى‏گرفتند و شب‏ها را به نماز مى‏ايستادند. ام سلمه اين قضيه را به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم رسانيد. آن حضرت به سوى اصحاب رفت و به آنان چنين فرمود: «آيا شما از زنان اعراض مى‏كنيد، در حالى كه من با آنان معاشرت مى‏كنم، در روز غذا مى‏خورم و در شب مى‏خوابم هر كس از شيوه من پيروى نكند از آن من نيست.
در اين هنگام، خداوند فرو فرستاد: « لا تحرّموا طيّبات ما احلّ اللَّه لكم و لا تعتدوا انّ اللَّه لايحبّ المعتدين. وكلوا مما رزقكم اللَّه حلالاً طيباً و اتقوااللَّه الذى انتم به مؤمنون...» (مائده/ 11)87-88
از حضرت رضاعليه السلام پرسيدند:
«مردى زن جوانى دارد و در اثر مصيبتى كه بر او وارد شده چند ماه بلكه، يكسال است كه با او نزديكى نكرده است، آيا در اين كار گناهى كرده است؟ فرمود: آرى، بعد از چهار ماه گناه‏كار است.»12
تحقيقات جامعه‏شناختى نيز ناكامى‏هاى جنسى زنان و مردان را از همسران خويش در شمار عوامل طلاق، جاى داده‏اند.
دكتر «فرانك.س.كايريود» مى‏گويد:
«بر اساس آمار دقيق جديد، ثابت شده كه اكثر طلاق‏ها در زمان حاضر بر اثر عدم ارضاى جنسى زن و شوهر است.»13
كاركرد روانى و روحى به معناى پيش گفته را از منظر ديگر نيز مى‏توان در استحكام و ثبات و يا گسست و يا ناكامى خانواده تأثيرگذار دانست؛ بدين بيان كه ازدواج رابطه و راهكار قانونمند، شرعى و عقلانى براى رفع نياز دو همسر از سوى ديگرى و مانع و بازدارنده آلودگى، فحشا و هرزگى زنان و مردان است. اگر اين نياز در درون خانه و از جانب همسر، برآورده نشود، راه براى ارتباطهاى نامشروع باز مى‏شود و اين خود به طور قطع و يقين، بنياد خانواده را فرو مى‏ريزد.
يكى از پژوهشگران مسايل خانواده مى‏گويد:
«بى‏اعتنايى به توافق و تطبيق جنسى، سبب بروز بسيارى از اختلافات و اختلالات زناشويى مخصوصا بيمارى‏هاى روحى در زن از قبيل بى‏خوابى، بى‏اشتهايى، لاغرى، حملات صرعى، بى‏حوصلگى، بداخلاقى، انحراف، فساد اخلاق و بالاخره منجر به طلاق خواهد شد.»14
رهيافت به بخشى از معنا و مفهوم و روايات بسيارى كه ازدواج را وسيله حفظ نيم و يا دو سوم دين و بازيابى نيمى از سعادت و عبادت دانسته از همين منظر ميسر است.15

ب: كاركرد روانى عاطفى

منشأ و خاستگاه ديگر پيوند و دلدادگى دو همسر را بايد در امر فراتر از كشش جنسى سراغ گرفت، گو اين كه برخى از روان كاوان، چون «فرويد» كوشيده‏اند، تمامى ميل‏ها و كششهاى زنان و مردان به جنس مخالف را در غرايز جنسى محدود و محصور كنند. اما در برابر اين تصور و انگاره، پاره‏اى ديگر از روان‏شناسان و نيز متون آسمانى و وحيانى قرآن، مرتبه و لايه‏اى از محبت و دلدادگى ميان همسران را باور دارند كه در دانش روان‏شناختى، گاه «عشق» و گاه «نوعى احساس» ناميده شده و در كاربرد قرآنى، به «مودت» و «رحمت» تعبير شده است.
دكتر «ژ.آ.هدفيلد» از روان‏كاوان نام آشناى معاصر در كتاب «روان‏شناسى و اخلاق» تفسير فرويد از واژه عشق را چنين بيان مى‏كند:
«فرويد عقيده دارد كه معنا و مفهوم كامل عشق، در غريزه جنسى خلاصه شده است و در حقيقت كلمه عشق را از بين مى‏برد و به جاى آن غريزه تناسلى مى‏گذارد، و به ندرت فرقى بين غريزه مرد و زن مى‏گذارد؛ بلكه فقط مى‏گويد: مرد از راه غريزى تحريك مى‏شود و زن از راه عشق.»16
سپس نظر خود را در اين باره مى‏آورد:
«نظر من اين است كه عشق يك غريزه ساده مثل غريزه تناسلى يا خشم، غضب و يا ترس نمى‏تواند باشد، بلكه احساسى و در حقيقت مجموعه هيجاناتى است كه نسبت به يك چيز يا شخص در وجود آدمى به وجود مى‏آيد؛ مثلا وطن‏پرستى همانطور كه از اسمش پيداست احساسى است كه در آن تمام هيجانات‏مان در اطراف كشورمان دور مى‏زند.
بدين طريق،عشق، عبارت از احساسى است كه در آن عده زيادى از هيجانات، مثل فداكارى، احترام، تهور در دفاع از معشوق، نرمى و ملاطفت بخصوص در عشق مادر به فرزندش، پذيرش خواهشها و تحسين معشوق، همگى همكارى نزديك دارند.»17
شهيد مرتضى مطهرى‏قدس سره نيز مى‏گويد:
«عجيب است كه بعضى از افراد نمى‏توانند ميان شهوت و رأفت فرق بگذارند، خيال كرده‏اند آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مى‏دهد، منحصرا طمع و شهوت است، حس استخدام و بهره‏بردارى است، همان چيزى است كه انسان را با مأكولات و مشروبات و ملبوسات و مركوبات پيوند مى‏دهد، آنها نمى‏دانند كه در خلقت و طبيعت علاوه بر خودخواهى و منفعت‏طلبى علايق ديگرى هم هست، آن علايق ناشى از خودخواهى نيست، از علاقه مستقيم به غير ناشى مى‏شود.
اين افراد گمان كرده‏اند كه مرد به زن هميشه به آن چشم نگاه كرده و مى‏كند كه احيانا يك جوان عزب به يك زن هر جايى نگاه مى‏كند، يعنى فقط شهوت است كه آن دو را به يكديگر پيوند مى‏دهد. در صورتى كه پيوندى بالاتر از شهوت است كه پايه وحدت زوجين را تشكيل مى‏دهد.»18
در قرآن كريم چنان كه بيشتر گفتيم، بر محبت و پيوند زنان و مردان به يك ديگر، نام رحمت و مودت نهاده شده و در شمار آيات و نشانه‏هاى الهى، جاى گرفته است:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة إنّ فى ذلك لايات لقوم يتفكرون»(روم/ 21)
«و از نشانه‏هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميان‏تان مودت و رحمت قرار داد، در اين نشانه‏هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند.»
واژه مودت در زبان عرب به معناى دوست داشتن و رحمت، به معناى رقت قلب و مهربانى است؛
ابن منظور در لسان العرب مى‏گويد:
«رحمت به معناى رقت و مهربانى كردن است و به همين معناست، مرحمت.»19
كاربرد قرآنى رحمت نيز همين معنا را تأييد مى‏كند؛ راغب، در «المفردات فى غريب القرآن» مى‏گويد:
«رحمت، مهربانى و رقتى است كه تقاضاى احسان به فردى كه مورد رحمت قرار گرفته است دارد. از اين سبب گاه تنها در مهربانى ]ملزوم[ و گاه تنها در احسان]لازم[ به كار مى‏رود. مانند: خدا فلانى را رحمت كند.»20
جاراللَّه زمخشرى (467-528) نيز بر آن است كه اصل معنا و مفهوم رحمت، عاطفه و مهربانى است.21
علامه سيدمحمدحسين طباطبايى‏قدس سره توضيح بيشترى در مفهوم رحمت داده و گفته است:
«رحمت، تأثر و انفعال مخصوصى است كه در وقت ديدن محتاج، عارض قلب مى‏شود و شخص را به رفع نياز و كاستى‏هاى محتاج و نيازمند وادار مى‏كند. اين معنا به حسب تحليل، به عطا و فيض بر مى‏گردد و به همين معنا خداوند سبحان، به صفت رحمت، توصيف مى‏شود؛ يعنى، رحمت در خداوند به معناى عطا و احسان است نه تأثر و انفعال قلب؛ زيرا در ذات بارى، انفعال نيست.»22
در تعريف علامه طباطبايى از رحمت دو نكته شايان توجه است:
يك: ايشان منشأ رحمت (= احتياج و نياز شخص مرحوم) را بخشى از تعريف و مفهوم رحمت دانسته و در نتيجه مهربانى و رقّت قلب ويژه‏اى را كه به منظور رفع نياز نيازمند، بر شخص عطاكننده عراض مى‏گردد، رحمت ناميده است.
دو: در آيه شريفه مورد گفت و گو، چون مودت و رحمت ميان زن و شوهر دوطرفى دانسته شده و اين بدان معنا است كه هر يك از زن و مرد، در ژرفاى وجود خويش نياز به مهربانى و شقفت‏ورزى از جانب ديگرى را نهفته دارد و اين نياز، تنها با آميزش آن دو و تشكيل خانواده لبريز از عشق و محبت، برآورده مى‏شود. پس در تشكيل خانواده، تنها رفع نياز جنسى، مطلوب و مورد نظر نيست، بل افزون بر رفع نياز، نوعى نياز به احسان و عطوفت از هر دو جانب زوجين نسبت به ديگرى وجود دارد كه منت‏گذارى و تلخ‏كامى را، از همكارى، تعامل و رفع نياز دو طرف از سوى ديگرى، پيرايش مى‏كند و هر دو جانب از اين رفع نياز احساس شادمانى و خوشى مى‏كند، بى‏آنكه هر گونه تلاش و تحمل رنج در اين راه بتواند او را دچار ملال و خستگى كند.
كلام وحيانى الهى، در سوره مباركه نساء، شمارى از بايدهاى روابط خانوادگى را ياد كرده و پيوند زناشويى بين زن و مرد را «ميثاق غليظ» ناميده است:
«و كيف تأخذونه وقد افضى بعضكم الى بعض و اخذن منكم ميثاقاً غليظاً» (نساء/ 21)
«و چگونه آن(مهر) را باز پس مى‏گيريد، در حالى كه شما با يكديگر تماس و آميزش كامل داشته‏ايد؟ و (از اين گذشته) آن‏ها(هنگام ازدواج) از شما پيمان محكمى گرفته‏اند.»
علامه «محمد جواد مغنيه» در تفسير آيات نوزدهم تا بيست و يكم سوره مباركه نساء كه درباره شيوه معاشرت و رفتار خانوادگى است، باب بحثى را با عنوان: «ازدواج، مبادله روح با روح» مى‏گشايد و مى‏گويد:
«ازدواج مبادله روح با روح و عقد ازدواج، پيمان رحمت و مودت است نه پيمان مالك شدن جسم در بدل مال. از همين رهگذر فقيهان گفته‏اند كه عقد ازدواج به عبادات نزديك‏تر است تا داد و ستدهاى مالى و بر همين مبنا است كه عقد ازدواج را با نام خدا و بر پايه كتاب خدا و سنت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم جارى مى‏كنند.»23
علامه «شيخ محمود شلتوت» نيز در تفسير آيات بيست و يكم همين سوره مباركه مى‏آورد:
«اگر بدانيم كه واژه «ميثاق» در قرآن كريم جز در تعبير از آن چه كه ميان خدا و انسان است از توحيدگرايى و نيز در مناسبات بين‏الدولى كه مربوط به امور مهم، خطير و سرنوشت ملت‏هاست، به كار نرفته است، به مكانت و جايگاه رفيع پيمان ازدواج، در نگاه قرآن، نايل مى‏آييم؛ چه قرآن، پيمان زناشوئى را ميثاق، ناميده است.
افزون بر اين، اگر توجه كنيم كه قرآن اين ميثاق را با وصف «غليظ» (در همين آيه شريفه) ستوده است. آن گاه به جايگاه فرازمند و واقعى اين پيمان در ميان تمامى پيمان‏هايى كه قرآن از آنها با عنوان ميثاق، ياد كرده و هيچ يك را با اين صفت توصيف نكرده است، واقف خواهيم شد.»24
بدين سان، كانون خانواده از آن روى كه بزم محبت و مودت است، اكسير آرام‏بخشى، اضطراب پيرايى و «سكن»بودن براى هر دو همسر را در خود دارد. رهيافتن به اين واقعيت كاركردى خانواده، آشكارا اعتراف به اين واقعيت نيز هست كه هر گاه خانواده از محبت و مودت، تهى گردد، شالوده آن سست و لغزنده مى‏شود و هر آن احتمال فروپاشى و گسست آن مى‏رود. و اين يكى از اسباب و عواملى است كه خانواده امروز غربى را در سراشيب سقوط و نابودى قرار داده است؛ چه كاركرد خانواده در غرب، با الهام از پندارهاى امثال فرويد، و عرف كامروايى‏هاى خيابانى و كاباره‏اى، منحصر به اشباع غريزه جنسى و تهى از مهر، شفقت و عاطفه ژرف و پايدار گرديده و روابط زن و شوهر و منزلت آن دو، به ويژه زنان، تا سر حد مزبله‏دان، تنزل يافته است.
شرط قرار دادن رضايت و خواست زن و شوهر در هنگام ازدواج، در آموزه‏هاى عرفى و شرعى اسلامى، گذشته از مصلحت‏سنجى‏هاى ديگر، گوئى به اين موضوع نظر داشته است، كه ازدواج بدون رضايت و دلدادگى دو طرف به همسر خويش، بنايى را مى‏ماند كه در مسير طوفان تند و بنياد برانداز پى‏ريزى شده باشد. بانيان چنان بنيادى روزى بر خرابه‏هاى آن، خواهند نگريست و دل‏هاى عارى از رضايت آغازين، مزرع رويش محبت و مودتى كه ماندگارى خانواده را تضمين مى‏كند، نخواهدشد.
پس بايد كه آغازين سنگ بناهاى اين بنياد، بر شالوده محبت و دوستى‏ها - و نه صد البته شور غرايز عشق‏نما و زود گذر شهوانى - گذاشته شود؛ چنان كه در فراز و فرود زندگى زناشويى نيز اين اكسير بقا و پايدارى، بايد نه تنها مصون و محفوظ بماند كه، بر اثر اخلاق كريمانه و آشناى دو همسر نسبت به يكديگر و تولد فرزندان، اين محبت و دوستى ريشه‏دار و راسخ‏تر گردد، تا بناى قدسى خانواده استحكام بيشتر بيابد.
تأكيد افزون و راه‏كردهاى متون دينى در تعامل و معاشرت كريمانه و صميمى زن و شوهر با يكديگر را مى‏توان، ناظر بر اين موضوع اساسى قلمداد كرد. سنت اسلامى، كمترين رفتار و سخنى را كه از آن بوى بى‏مهرى استشمام شود، از زن بر شوهر و از شوهر بر زن شايسته نمى‏داند و آن را نكوهش مى‏كند.
جميل‏بن دراج از امام صادق‏عليه السلام روايت مى‏كند كه فرمود:
«أيما أمرأة قالت لزوجها: ما رأيت من وجهك خيراً فقد حبط عملها»
«هر زنى كه به شوهرش بگويد: من از تو خيرى نديدم، اعمال نيك او باطل مى‏شود.»25
امام على‏عليه السلام در جمله وصيت‏هاى خود به فرزندش ابوحنيفه فرمود:
«فدارها على كل حال احسن الصحبة لها ليصفوا عيشك.»
«با همسر خود در هر شرايطى مدارا و خوش‏رفتارى كن، تا زندگى برايت گوارا گردد.»26

كاركردهاى اجتماعى
1- فرزندزايى

فرزند زايى و تداوم نسل انسانى از مجراى ازدواج، تشكيل خانواده و به هم پيوستن يك زن و مرد، نخستين عمل و كاركرد اجتماعى خانواده و از جمله مهمترين اهداف و حكمت‏هاى زوج آفرينى آدميان از سوى پروردگار حكيم و دانا و همچنين از نعمت‏هاى در خور سپاس الاهى به شمار مى‏رود:
«و اللَّه جعل لكم من انفسكم ازواجا و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة و رزقكم من الطيبات...» (نحل/ 72)
«و خداوند از جنس خودتان همسرانى قرار داد و از همسرتان براى شما فرزندان و نوه‏هايى به وجود آورد و از پاكيزه‏ها به شما روزى داد...»
«فاطر السماوات و الارض جعل لكم من انفسكم ازواجاً و من الانعام ازواجاً يذرؤكم فيه ليس كمثله شى‏ء و هو السميع البصير» (شورى/ 11)
«او آفريننده آسمان‏ها و زمين است و از جنس شما همسرانى براى شما قرارداد و جفت‏هايى از چهارپايان آفريد و شما را به اين وسيله ]= به وسيله همسران[ زياد مى‏كند، هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بينا است.»
نعمت‏انگارى آفرينش انسان‏ها به دو صورت مردان و زنانى داراى استعداد و ظرفيت فرزندآورى و نيز، لحن امتنانى و استدلال خداوند بر تكثير نسل آدميان از رهگذر اختلاف انسان‏ها در جنس (مرد و زن بودن) براى اثبات توحيد خالقيت و ربوبيت، همزمان، گوياى اين واقعيت نيز هست كه هر گاه كاركرد فرزند زايى از خانواده ستانده شود و يا خانواده‏اى در آغاز، فاقد تواناى اين كاركرد باشد، خانواده مطابق با الگوى طبيعت و آفرينش نيست و در ذات خود كاستى و نقصان را به همراه دارد؛ چندان كه ساير كاركردها چون آرامش‏بخشى، رفع نياز عاطفى و حتى جنسى را نيز نمى‏توان به صورت بايسته و كامل از آن سراغ گرفت.
آمارهايى كه از دادگاه‏هاى خانواده به دست مى‏آيد و بررسى علل و عوامل طلاق از سوى پژوهشگران آسيب‏هاى اجتماعى نيز حكايت از آن دارد كه ناتوانى در زاد و ولد و عقيم بودن يكى از دو همسر به ميزان زيادى بر جدايى، طلاق و فروپاشى خانواده‏ها تأثيرگذار است. بر پايه اين نگاه آسيب شناسانه دينى به ازدواج و زناشويى، مى‏توان به بخشى از اسرار احكام و آموزه‏هاى شرعى فقهى اسلامى، در حوزه مسايل جنسى و خانوادگى رهيافت؛ احكامى چون كراهت ازدواج با پيرزنان و عقيمان، تحريم و سزامند كيفردانستن لواط، زنا، عقيم كردن زن و يا مرد، خود ارضائى، سقط جنين، فرزندكشى و... چه همه اين گونه انحرافات جنسى و اخلاقى، با همه اختلاف ظاهرى، رفتارى و شكلى كه با هم دارند، در اين نقطه به هم مى‏رسند كه سلامتى افراد را با خطرهاى جدى و مرض‏هاى گوناگون و احياناً غيرقابل درمان (مانند ايدز و...) مواجه مى‏سازد، بنيان خانواده را از هم مى‏پاشد زيرا كه اينها اعمال و رفتارهايى است بر خلاف حكمت آفرينش، زوج آفرينى انسان و كاركردهاى اصلى و اساسى خانواده.
در روايتى از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آمده است:
«لا تزوّجن عجوزا و لا عاقرا فانّى مكاثر بكم الامم»27
«هرگز با پيرزن و زن نازا ازدواج نكنيد كه من به زيادى شما بر ساير امت‏ها، مباهات مى‏كنم.»
در روايتى ديگر به نقل از آن حضرت آمده است:
«بهترين زنان شما زنى است كه بچه‏آور، مهربان، پاكدامن، نزد فاميل عزيز، و محترم و در مقابل شوهر متواضع و فروتن باشد...»28
امام صادق‏عليه السلام نيز فرموده است:
«زنان سه گروه‏اند: يكى: دوشيزه، زايا و مهربان كه در گرفتارى‏ها به شوهر در امر دنيا و آخرت كمك مى‏كند و به هنگام سختى بى‏وفايى نمى‏كند. دوم: نازا كه نه زيبايى دارد و نه اخلاق و در هيچ كار خيرى به كمك شوهر بر نمى‏خيزد. سوم: پرخاشگر، پرتوقع و عيب‏جوى، كه زياد را كم مى‏شمارد و اندك را نمى‏پذيرد.»29
همين سان اسلام سزاوار زن مسلمان نمى‏داند كه با مرد خواجه و عقيم ازدواج كند؛ در روايتى امام موسى‏بن جعفرعليه السلام از ازدواج با مرد عقيم برحذر داشته است.30

2- تربيت اجتماعى

تربيت به مفهوم «فراهم آوردن زمينه براى پرورش استعدادهاى درونى هر موجود و به ظهور و فعليت رسانيدن امكانات بالقوه درون او»31 و حوزه وسيعى از آموزش و پرورش‏هاى گوناگون جسمى، فكرى، فرهنگى، علمى، اخلاقى، مذهبى و... را در بر مى‏گيرد و آن گاه كه با پسوند خانواده بيايد، بدين معنا است كه در اين نهاد كوچك ولى مهم اجتماعى افرادى به عنوان مربيان و كسانى نيز در جايگاه تربيت شوندگان وجود دارند.
پيش از آن كه دين و آموزه‏هاى وحيانى و يا پژوهش‏ها و تحقيقات روان‏شناختى و جامعه‏شناختى در اين باره اظهار نظر كند، واقعيت‏ها و عرف زندگى انسانى، مطابق با راهكارهاى پيشينى دين، نقش مربى‏گرى را به والدين به ويژه پدر و تربيت‏پذيرى را به فرزندان و احياناً همسر، داده است.
پدر در نقش مربى خانواده مى‏بايد موانع رشد و شكوفايى خانواده را شناسايى و برطرف كند و استعدادهاى خانواده را كه نمايان‏ترين و مهمترين آن‏ها ريشه‏دار شدن باورها، ارزش‏ها، محبت، دوستى، حرمت گذارى به همديگر و پروردن كودكان است به ثمر بنشاند.
گر چه امروز، مؤسسات تربيتى، به كاركرد ديرين تربيتى كودكان از سوى خانواده تجاوز كرده و كودك پرورى بوسيله كودكستانها رونق يافته است و اين مؤسسات تربيتى و آموزشى، هر چند مطابق اصول علمى در پرورش و تربيت نسل‏هاى نو، مى‏كوشند اما با اين همه، هرگز جاى پدر و مادر را پر نكرده و نخواهند كرد.
يكى از دلايل اين مطلب آن است كه، سازمان‏هاى تربيتى اگر چه بتوانند آداب، سنن و شيوه زندگى را به گونه نظرى، به كودك آموزش دهند، اما از ناحيه پرورش رفتارى و تزريق محبت و عواطف روحى كه بخشى از نياز كودك است، هرگز جانشين پدر و مادر نمى‏شوند و اين نياز همچنان بدون پاسخ مى‏ماند، مهرورزى و آغوش‏گشايى خالصانه مادر و بوسيدن‏هاى برخاسته از ژرفاى احساس و نهاد جان پدر است كه بذر محبت و دوستى واقعى و نه تصنعى را در دل كودك مى‏كارد و در گذر عمر، همين محبت‏ها است كه بر كناره جويبار زندگى كودك بزرگ مى‏شود و برگ و بر مى‏دهد. هيچ احسان و صميميتى مانند محبت پدر و لطف مادر براى فرزند نمى‏تواند ايثار، دگر دوستى و ضعيف‏نوازى را بياموزد. و اساس خانواده‏هاى بعدى را كه به وسيله كودكان و همسران فردا بنا مى‏گردد، استحكام بخشد. چه كودكان تربيت يافته در محيط صميمى و لبريز از احترام پدر و مادر به يكديگر، زياده بر آن كه تا زمان عضويت در خانواده پدر و مادر از عوامل مؤثر در ثبات و بقاى خانواده و نقطه پيوند والدين خويش به شمار مى‏روند، در آينده زندگى و تشكيل خانواده، همچون پدران و مادران خود، بانيان خانواده موفق، ماندگار و شكوفا خواهند بود.
ممكن است برخى استدلال كنند كه متغيرهاى زندگى، كاركرد تربيتى را از خانواده به بيرون منتقل كرده است، چه گرفتارى‏ها و مشاغل بيرون از منزل زن و شوهر، سبب شده است كه خانواده بخش مهمى از كاركردهاى تربيتى ديرين خود نسبت به كودكان را به سازمان‏هاى ديگرى چون پرورشگاه و آموزشگاه وانهد و تعامل تربيتى ميان زن و شوهر نيز به شدت كاهش يابد.
اما بر اساس آن چه آمد، بايد پذيرفت كه هنوز هم، پدر و مادر، وظيفه و مسئوليت خطير تربيت كودكان را هم چنان به عنوان نخستين اولويت كاركردى خود برعهده دارند، بلكه مى‏توان گفت؛ كودكان معاصر، بيش از كودكان گذشته از ميان الگوهاى متحرك محيطى، نزديك و همانند خود، به پدر و مادر اقتدا مى‏كنند و به گونه غيرارادى رفتار آنان را الگوى رفتارى و سرمشق زندگى خويش قرار مى‏دهند. افزايش ميزان الگوپذيرى فرزندان امروز از پدر و مادر را شايد بتوان در دو عامل سراغ گرفت؛ نخست اين كه خانواده امروزى به دلايل اقتصادى و تنگناهاى معيشتى از توليدمثل و فرزندزايى زياد، خوددارى مى‏كند درنتيجه كودك در محيط منزل و خانواده همبازى‏هاى همسان نمى‏يابد و ناگزير بيش از كودكان دوره‏هاى پيشين به پدر و مادر وابسته مى‏شوند و بيشتر وقت خويش را آن گاه كه پدر و مادر در منزل هستند با آنان سپرى مى‏كنند و رفتار خويش را با شيوه رفتارى آنان تطبيق مى‏دهند و هماهنگ مى‏كنند.
ديگر اين كه در جوامع صنعتى امروز، اقتضاءات شغلى باعث جابجايى و نقل و انتقال خانواده‏ها از يك نقطه به نقطه ديگر مى‏شود. كودكان در محل‏هاى جديد كمتر موفق به پيدا كردن همبازى و رفيقى كه با او انس پيدا كنند مى‏گردد، حس همبازى‏جويى آنان را به گرايش شديد به سوى پدر و مادر سوق مى‏دهد و تأثيرپذيرى از آنان را افزايش مى‏دهد.32

3- تربيت دينى

بر آن چه تا كنون درباره كاركرد تربيت خانواده، به گونه كلى بيان داشتيم، بايد افزود كه يكى از عالى‏ترين غرايز و احساس‏هاى انسانى كه از همان اوان زاده شدن و كودكى، در نهاد هر انسانى وجود دارد، حس مذهبى است. شكوفايى، پرورش و صيانت از اين حس، در حيطه خانواده و يكى از كار ويژه‏هاى آن است. چه «خانواده غالبا مركز عبادت مذهبى است كه در آن پدر نقش روحانى خانواده را بر عهده دارد.»33
از همين رهگذر، متون قرآنى و روايى، همان سان كه دين‏باوران را، مسئول تزكيه، رشد و پرورش دينى، اخلاقى و علمى شخص خويش معرفى كرده است، همان‏سان، در جايگاه سرپرست خانواده، نسبت به تربيت دينى تمام اعضاى خانواده، مسئول و مكلف شناخته است:
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة...» (تحريم/ 6)
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد؛ خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان‏ها و سنگ‏هاست، نگه داريد.»
نگه‏دارى خويشتن و خانواده از آتش، همان‏سان كه با ترك معاصى و تسليم نشدن در برابر شهوات سركش ميسور است، همچنين به وسيله تعليم و تربيت درست و فراهم ساختن محيط پاك و به دور از هر گونه آلودگى فكرى و عملى حاصل مى‏شود.
حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم در پاسخ به سوالى در اين زمينه، كه چگونه انسان مى‏تواند اهل و فرزندانش را از آتش (آتش دنيا و آخرت) نجات دهد؛ فرمودند:
«آن‏ها را به آن چه خدا دستور داده، امر و از آن چه نهى كرده باز داريد. اگر از شما پذيرفتند آنان را از آتش جهنم حفظ كرده‏ايد و اگر قبول نكردند به وظيفه خود عمل نموده‏ايد.»34

شيوه‏هاى تربيت دينى

تربيت دينى در محيط خانواده با دو شيوه اساسى ميسر است:

1- شيوه كلامى.
2- شيوه نمادين.
1- شيوه كلامى

منظور از شيوه كلامى (دستورى – بيانى) امر و نهى‏هاى ارشادى دو همسر، به يكديگر و كودكان عضو خانواده است؛ يعنى به دستورها مشورت دهى همسران به يكديگر و پدر و مادر به فرزندان در انجام احكام و كارهاى دينى، اخلاقى و عبادى، شيوه «كلامى» تربيت گفته مى‏شود. اين نوع تربيت به نوبه خود، در رشد و شكوفايى حس دينى اعضاى خانواده به ويژه كودكان، تأثير فراوان دارد؛ زيرا صميميت و پيوند و اشتراك سرنوشت زن و شوهر بستر پذيرش و سخن شنوى از همديگر را فراهم مى‏آورد، چنان كه كودك در دوره كودكى وابستگى كامل به والدين دارد و با ديد مثبت به آن‏ها مى‏نگرد و هر چه از آنان دريافت كند، مى‏پذيرد.
گفتارهاى والدين، اعم از دستورى و غيردستورى، حتى سخنان معمولى آن‏ها در شكل‏گيرى رفتار و افكار كودك موثر است و چه بسا سخنان نامناسب و احيانا دروغ‏ها، سرزنش‏ها و تهديدهايى كه در محيط خانه رخ مى‏دهد و ارتباط مستقيم با كودك ندارد، در روح كودك اثر مى‏گذارد. از اين روى بر پدر و مادر لازم است كه در گفتار و سخنانى كه در محيط خانواده صورت مى‏پذيرد - چه آن دسته از گفتار و سخنانى كه يك سوى آن عضوى از اعضاى خانواده است و يا اين كه طرف سخن فردى بيرون از اعضاى خانواده است اما گفتگو در محيط خانه صورت مى‏پذيرد. - كمال دقت و راست گوى را رعايت كنند.

2- شيوه نمادين

به آن چه اعضاى خانواده از اعمال و رفتار يكديگر، مى‏بينند و مى‏آموزند بدون اين كه دعوتى از او شده باشد، شيوه «نمادين (عملى)» تربيت گفته مى‏شود. اين گونه يادگيرى و تربيت دو شاخصه بنيادين دارد، نخست اين كه دامنه تأثير اين روش بسيار گسترده است، گويى از همين رهگذر يكى از شيوه‏هاى تربيتى انبياعليه السلام تربيت از راه عمل بوده و آنان براى تربيت دينى مردم از اين روش استفاده كرده‏اند؛ تمامى رهبران آسمانى، پيش از آن كه به مردم دستورى بدهند، خود به آن عمل مى‏نمودند. حضرت ابراهيم‏عليه السلام براى هدايت بت‏پرستان از شيوه غيركلامى و نمادين بهره جست و به جاى موعظه و نصيحت با شكستن بتها به آن‏ها نشان داد كه چنان معبودهايى بى‏روح، نفع و ضررى به حالشان ندارد.
پيامبر گرامى‏عليهم السلام نيز در موارد متعددى، مانند تعليم نماز و حج، از اين شيوه استفاده كردند و فرمودند:
«صلوا كما رأيتمونى اُصلّى»
«نماز بگزاريد، آن گونه كه مى‏بينيد من نماز مى‏گزارم.»
تأثيرگذارى رفتارى خانواده بر يكديگر هر چند تمامى اعضاى همزيست را در بر مى‏گيرد، اما از ميان همه، آن كس كه بيشترين اثرپذيرى را دارد، كودكان و خوردسالان است.
چشمان ظريف و تيزبين كودك مانند دوربين حساس از تمام صحنه‏هاى زندگى خانواده به خصوص حركات و رفتار والدين و ديگر اعضاى آن، فيلم‏بردارى مى‏كند. از لبخندها، زمزمه‏ها و نوازش‏هاى والدين درس خوش‏بينى، اميدوارى، اعتماد و محبت مى‏آموزد و به عكس، از تنديها، بدرفتاريها و عصبانيت‏هاى آن‏ها درس تندى و بداخلاقى را مى‏گيرد. معمولاً كودك سخن گفتن، آداب معاشرت، رعايت نظم يا بى‏نظمى، امانت‏دارى يا خيانت، راست‏گويى يا دروغ‏گويى، خيرخواهى يا بدخواهى را در محيط خانه فرا مى‏گيرد.
اگر همسر و يا پدر و مادر به دستورات دينى اهميت دهند، اهل نماز و عبادت، دعا، تلاوت قرآن و توجه به معنويات باشند، بدون شك، و در اكثر موارد بر ابعاد روحى و دينى طرف مقابل و كودك خانواده تأثير مى‏گذارد. به همين دليل، كودك سه يا چهار ساله هنگام مشاهده نماز والدين به نماز ترغيب مى‏شود و مانند آنان به ركوع و سجود مى‏رود. فرزندان كوچكى كه به همراه والدين به نهادهاى مذهبى - مساجد، حسينيه‏ها... مى‏روند. سنت‏ها و شعاير مذهبى را با همان شيوه كه در والدين ديده است، در بازى‏هاى كودكانه با هم‏سالان خود، باز توليد مى‏كنند.
اظهار اين گونه رفتارها از كودك، ناشى از تأثير عميق رفتار والدين بر روح اوست كه غالباً تبديل به ملكه مى‏شود و تا پايان عمر در او باقى مى‏ماند. چنان كه همانندى ميان رفتارهاى دينى، اخلاقى و اجتماعى دو همسر كه ساليانى با يكديگر زيسته‏اند، جاى انكار ندارد.
تأثيرگذارى تربيت نمادين و اثرپذيرى از آن هر گاه از منظر روابط والدين و فرزندان نگريسته شود، از ميان اعضاى خانواده، مادر نقش بيشترى در تربيت كودك مى‏يابد. چرا كه او نخستين كسى است كه رابطه مستقيم با كودك دارد. نيازهاى او را تأمين مى‏كند و به خواسته‏هايش پاسخ مى‏گويد. از اين رو، كودك از عواطف احساسات، نگرش‏ها و انديشه‏هاى مادر بيش‏تر متأثر مى‏شود. نگاه مثبت قرآن با اين تحليل و ارزيابى را مى‏توان از داستان همسر عمران در تربيت دخترش مريم به دست آورد. كه در آيات سى و پنجم، تا سى و هفتم سوره مباركه آل عمران بيان شده است.
بر اين اساس، وظيفه مادر در قبال تربيت دينى كودك سنگين‏تر و افزون‏تر از ديگران است. و اما اگر از منظر روابط زن و شوهرى بنگريم، به دليل سيال بودن و انعطاف‏پذيرى روحى و روانى زن، تأثير شخصيت رفتارى شوهران بر همسران برجسته‏تر مى‏شود و گويى از همين سبب است كه در آيه شريفه: «يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا...» روى سخن با مردان، آن هم با در نظر داشت حيثيت و شأن بودن شوهر (= قوا ...اهليكم) است. لكن اين تأثيرگذارى از شوهران بر همسران در سطح اصلاحات رويين و كم‏عمق تصور مى‏رود و چنان نيست كه تقابل و رودرويى فكرى بين زن و شوهر را بر طرف سازد، از اين روى، اگر سنگ بناى ازدواج بر شالوده‏اى پى‏ريزى شود كه هر دو طرف در باورهاى كلان هستى شناختى اختلاف‏نظر دارند و يا در مسير زندگى مشترك اين اختلاف روى دهد بى‏گمان اين بنا فرو مى‏ريزد.

تربيت دينى و تداوم خانواده

گذشته از هر اثر و ره‏آورد دنيوى و يا اخروى كه براى تربيت دينى خانواده به مفهوم و شيوه‏هاى يادشده مى‏توان سراغ گرفت، نقش تربيت دينى، در سالم‏سازى، تعامل زن و شوهر و تداوم و استحكام خانواده بسى برجسته و قابل توجه است. رهيافت كامل‏تر به اين نقش و اثر، آنگاه ميسر مى‏گردد كه به تربيت دينى از زوايا و در ساحت‏هاى زير نگريسته شد.

1- در حوزه باورها

قرآن كريم در آيات مختلف به اين موضوع اشاره دارد كه هر گاه زن و مرد، در مسايل اصلى و بنيادى اعتقادى و ارزش داورى، نگرش‏هاى متفاوت داشته باشند، كفو يكديگر به شمار نمى‏روند و اگر چه پيمان زندگى مشترك ببندند تداوم نمى‏يابد و با جدايى، بل دشمنى پايان مى‏پذيرد.
خداوند در آيات دهم و يازدهم سوره مباركه تحريم از دو خانواده‏اى ياد مى‏كند كه زنان و شوهران باورهاى متفاوت داشتند و اين تفاوت در باورها به تقابل، جدايى و دشمنى آنان انجاميد:
«ضرب اللَّه مثلا للذين كفرو إمرأت نوح و إمرأت لوطٍ كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللَّه شيئاً و قيل ادخلا النار مع الداخلين. و ضرب اللَّه مثلا للذين آمنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمين» (تحريم/ 10-11)
«خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند به همسر نوح‏عليه السلام و همسر لوطعليه السلام مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى‏شوند!» و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!»
از جمله دريافت‏هاى روشن اين دو آيه مباركه، نقش و تأثير تفاوت‏هاى فكرى در براندازى بنيان خانواده است. آيات شريفه از هر دو گروه زنان و مردان كه با همسران خود، ناهمسانى فكرى داشته و در اين ناهمسانى و اختلاف گاه زن و گاه مرد، بر طريق صواب و هدايت بوده نمونه‏آورده است تا گمان خصوصيت داشتن انحراف زنان و يا مردان را از ميان بردارد و نشان دهد كه ازدواج‏هاى پا گرفته بين دو شخصيتى كه افق‏هاى فكرى متفاوت دارند، فروخواهد پاشيد. بى‏آن كه حقانيت زن و يا مرد، در اين فرايند، مايه تفاوت گردد. چه اين كه از جمله انگاره‏هاى موجود و حتى رسوخ يافته در فقه آن است كه اگر در اختلاف‏هاى فكرى و اعتقادى، زن دچار انحراف باشد، مشكلى وجود ندارد؛ زيرا كه سيطره و تسلط مرد مانع از تأثيرگذارى زن بر مرد مى‏شود و زن، سرانجام به كيش مرد خويش در خواهد آمد.
در سوره مباركه احزاب، خداوند متعال به رسول خود فرمان مى‏دهد كه به همسران خويش اعلام كند كه هر گاه با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در ارزش داورى‏ها، همسوى و هم‏انديشى نداشته باشند، اين اختلاف، پيوند همسرى ميان آنان را مى‏گسلد و كار آنان به جدايى مى‏كشد:
«يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا. و ان كنتن تردن اللَّه و رسوله و الدار الاخرة فان اللَّه اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما» (احزاب/ 28-29)
«اى پيامبر، به همسرانت بگو: «اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى‏خواهيد بياييد؛ با هديه‏اى شما را بهره‏مند سازم و شما را به طرز نيكويى رها سازم. و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مى‏خواهيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است.»
ممكن است است پنداشته شود، ياد كرد اين نمونه‏ها بيان موارد خاص است و نمى‏توان قاعده و قانون كلى از آن استخراج كرد و يا آن را ديدگاه و نظر قرآن و اسلام در آسيب‏شناسى خانوادگى قلمداد كرد. پاسخ آن است كه اين نگرش، در تعارض با جاودانگى پيام‏ها و آموزه‏هاى قرآنى است. افزون بر اين، در آيات سوره تحريم آشكارا بيان مى‏دارد كه بيان داستان نوح‏عليه السلام، لوطعليه السلام و فرعون نه روايت تاريخ و سرگذشت اين خانواده‏ها، بلكه مثل جارى و داراى كاربردى در همه زمان‏ها و مكان‏ها است.

2- در حوزه اخلاق

در نگرش قرآنى، عدم پيراستگى اخلاقى هر يك از زن و شوهر مى‏تواند تنازع و تنش در درون خانواده برانگيزد و خانواده را تا سرحد جدايى و فروپاشى به پيش برد. از ميان شواهد مختلف قرآنى براى اثبات اين نگره به يادكرد دو نمونه بسنده مى‏كنيم:
يك: آيات يكم تا پنجم سوره مباركه «تحريم» رويدادى را حكايت مى‏كند كه در زندگى خانوادگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد و مايه رنجش شديد و آزردگى خاطر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم از برخى همسرانش گرديد، چندان كه مى‏رفت تا كار به طلاق و جدايى بينجامد:
«يا ايها النبى لم تحرم ما احل اللَّه لك تبتغى مرضات ازواجك و اللَّه غفور رحيم. قد فرض اللَّه لكم تحلة ايمانكم و اللَّه مولاكم و هو العليم الحكيم. و اذ اسرّ النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبأت به و اظهره اللَّه عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نبأها به قالت من أنبأك هذا قال نبأنى العليم الخبير. ان تتوبا الى اللَّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فأن اللَّه هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير. عسى ربّه ان طلقكن أن يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مومنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات و ابكارا»
«اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى‏كنى؟ و خداوند آمرزنده و رحيم است. خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد) روشن ساخته و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است. (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود، هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد گفت: «چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت؟» فرمود: «خداوند عالم و آگاه مرا باخبر ساخت!» اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد؛ همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه‏كار، عابد، هجرت كننده، زنانى غير باكره و باكره.»
از شأن نزول و همچين ظاهر آيات شريفه بر مى‏آيد كه عامل اصلى تصميم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يا اعلام چنين تصميمى از سوى آن حضرت دو چيز بوده است:
1- افشاى اسرارى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بدانان گفته بود.
2- منشأ اين افشاى سر، حسادت برخى از همسران پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بر بعضى ديگر بوده است.
بى‏گمان نقل اين داستان از زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم - بسان ساير حكايات و قصص قرآن - تنها جنبه حكايت‏گرى و نقل رويدادى از ماجراهاى زندگى خانوادگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ندارد؛ بل اهداف تربيتى و اجتماعى فراتر از حادثه سبب نزول، مورد نظر است. از اين رو از آيات مباركه استفاده مى‏شود كه هر گاه روابط و تعامل اعضاى خانواده از رعايت هنجارهاى اخلاقى بركنار باشد، بنيان خانواده متزلزل مى‏شود و به ديگر سخن، در اين آيات كريمه، حسادت و افشاى اسرار درون خانوادگى، به عنوان نمونه از ميان ده‏ها خصيصه ناپسند اخلاقى و رفتارى، برجسته شده‏اند تا اثر ويران‏گر رذايل اخلاقى در فروپاشى خانواده را بنماياند. از همين رو خداوند در فراز پايانى آيات مباركه از مورد نزول، مى‏گذرد و شمارى از مهمترين بايستگى‏هاى همسران را يادآور مى‏شود. به حكم سياق و حفظ نظم كلام الهى و نيز شأن نزول آيات، از جمله پيام‏ها و دريافت‏هاى روشن يادكرد اين صفات، آن است كه آراستگى اعضاى خانواده به ويژه زن و شوهر به اين آرايه‏ها، از عوامل تحكيم پايه‏هاى خانواده و صيانت‏گر بقاى آن است.
دو: در سوره مباركه «قصص» در بخشى از نقل داستان حضرت موسى‏عليه السلام ماجراى ملاقات آن حضرت با دختران حضرت شعيب‏عليه السلام و كمك موسى‏عليه السلام، به آنان آمده است. در اين برخورد و ملاقات شيوه رفتار موسى، با دو دختر شعيب چنان بود، كه برخى از صفات برجسته او را به نمايش بگذارد و دختران در عالم ناشناسى او را شايسته عضويت در خانواده خود ببينند و در بازگشت به خانه، نيت‏شان درباره موسى‏عليه السلام را با پدر درميان بگذارند و براى درستى پيشنهاد خود از شخصيت موسى سخن بگويند و سيماى او را بدين گونه ترسيم كنند:
«قالت احديهما يا ابت استأجره ان خير من استأجرت القوى الامين» (قصص/ 26)
«يكى از آن دو (دختر) گفت: پدرم، او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى را كه مى‏توانى استخدام كنى، آن كس است كه قوى و امين باشد. (و او همين مرد است.)»
روايت اين ماجرا از سوى قرآن، به ويژه يادكرد تكيه دختر شعيب - همان دخترى كه بر اساس روايات تفسيرى و متون تاريخى، بعدها همسر موسى، شد - بر فضيلت اخلاقى امانت، كه به گواهى شاهد و قراين داستان، مراد از آن، حيا و عفت موسى‏عليه السلام، مى‏باشد، نشانگر آن است كه عفت و پاكدامنى، نه تنها براى مردان و از ديد آنان - چنان كه برخى پنداشته‏اند - كه براى زنان و نوع نگرش آنان به مردان نيز بس مهم و قابل توجه است و از جمله مهمترين اسباب تحكيم روابط دوستانه ميان زن و شوهر و مايه دلگرمى و اعتماد هر چه بيشتر زن و مرد و مرد به زن، به شمار مى‏رود؛ چنان كه ناپاكى و دامن‏آلودگى زن و يا مرد، روابط مستحكم خانواده را از هم مى‏گسلد و سامان و نظم خانوادگى را فرو مى‏پاشد.
آمارها و بررسى‏هاى آسيب‏شناسانه اجتماعى و خانوادگى نيز مؤيد همين نگرش قرآنى و بيان‏گر آن است كه خيانت همسران به يكديگر و آلودگى اخلاقى نه تنها از عوامل فروپاشى خانواده‏ها در جوامع سنتى بلكه در ميان ملت‏هايى است كه به ارزش‏هاى سكولار پاى‏بندند؛ زيرا كه فطرت و طبع انسانى با خيانت زن و شوهر به يكديگر ناسازگار است و هيچ زن و مردى - گرچه به ظاهر تن دردهد - در عمق جان خويش، خيانت همسر خود را دوست ندارد و به همين دليل در بيشتر موارد، او نيز اقدام به مثل مى‏كند. بخشى از مصلحت و حكمت و آموزه‏هاى دينى در موضوع حجاب و پوشش مردان و زنان، با نگريستن از همين زاويه قابل فهم و دريافت است.

3- كاركردهاى اقتصادى

تمامى انسان‏شناسان و پژوهشگران جامعه‏شناختى، كاركرد اقتصادى خانواده را پذيرفته و گفته‏اند، علت پيوند پدر و مادر، تنها يا حتى غالباً، امتيازات و بهره‏هاى جنسى ارزانى شده بر همسران نيست؛ چه در بسيارى از جوامع ابتدايى و همچنين پاره‏اى از جوامع امروزى، روابط جنسى پيش از ازدواج و خارج از حدود زناشويى، وجود داشته و دارد، اما هر دو گروه، خود را بى‏نياز از تشكيل خانواده نمى‏ديده‏اند. در باور اينان «يكى از عوامل مهم حفظ بقاى خانواده هسته‏اى، تشريك مساعى اقتصادى بر اساس تقسيم كار بين زن و شوهر است.»35
متون دينى بر خلاف واقعيت و عرف زندگى بشر امروزى و حتى عرف پذيرفته نزد اكثر مسمانان، كه نداشتن مسكن، درآمد ثابت و شغل و كار مشخص را از بهانه‏هاى ترك ازدواج و عزب زيستن مى‏انگارند، بر آن است كه تشكيل خانواده خود يكى از عوامل رهايى از فقر و از جمله اسباب ثروتمندى و دسترسى به امكانات و رفاه بيشتر زندگى است:
«وانكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم اللَّه من فضله ان اللَّه واسع عليم» (نور/ 32)
«مردان و زنان بى‏همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى‏نياز مى‏سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است.»
چنان كه پيداست، آيه شريفه، در پى برجسته نماياندن كاركرد اقتصادى خانواده است و تشكيل خانواده و ازدواج را در ثروت افزايى مؤثر مى‏شناسد و با دو بيان مؤكد «فسوف يغنيهم اللَّه» و «ان اللَّه واسع» برآورده شدن نيازهاى مالى خانواده را تضمين مى‏كند.
مطابق معناى اين آيه شريفه از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده است:
«اتخذوا اهل فانه ارزق لكم.»36
«تشكيل خانواده دهيد كه براى شما روزى‏رسان‏تر است.»
همچنين از امام صادق‏عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
«فالرزق مع النساء و العيال»37
«رزق، در زن گرفتن و تشكيل خانواده است.»
گذشته از تحليل‏هاى دينى و باور به فضل و امداد الهى كه فقر و ثروت، سلب و اعطاى نعمت، در دست قدرت او است، نقش ازدواج و تشكيل خانواده در ثروت‏افزايى را شايد بتوان از منظر عقلى بدين گونه ارزيابى كرد كه شخص عزب، اميد و انگيزه براى كار، تلاش و جديت ندارد و احساس مسئوليت تأمين معاش نسبت به كسى نمى‏كند. او تنها مسئول خويشتن خويش است كه مى‏تواند، با گرسنگى كنار بيايد و رياضت پيشه كند و با اندك قوت لايموت، روزگار بگذراند و تن به زحمت و سختى كار و فعاليت ندهد. شواهد عينى زندگى افراد مجرد نيز همين مطلب را گواهى مى‏دهد. احساس و سيماى زندگى شخص عزب، در گزارش يكى از جامعه‏شناسان، از مرد مجرد اهل «برزيل» چنين تصوير شده است:
«ساعت‏هاى مداوم در گوشه‏اى از كلبه كز مى‏كرد. گرفته، محروم از توجه، و سخت نحيف و لاغر به نظر مى‏رسيد كه در حد اعلاى افسردگى است. به جز در مواردى كه تنها به شكار مى‏رفت، به ندرت پا از خانه بيرون مى‏گذاشت. در سر غذاى خانوادگى كه بر گرد آتش صرف مى‏شد، يكى از بستگان گهگاه سهم ناچيزى از غذا را در كنارش مى‏گذاشت و او با حالت سكوت مى‏خورد، در غير اين 7صورت معمولاً روزه‏دار مى‏ماند. وقتى به گمان اين كه سخت بيمار است، علت را جويا شدم، به پندارم خنديدند و پاسخم دادند: «مجرد است»38
با تشكيل خانواده و به ويژه با تولد فرزند، تكليف و احساس مسئوليت تازه‏اى براى هر يك از پدر و مادر پديد مى‏آيد و از آن جا كه هر دو همسر، پيشرفت و رشد اقتصادى خود را درگرو تلاش يكديگر مى‏دانند و توفيقات و خوش‏بختى كودك را نيز در گرو كار و فعاليت خود مى‏بينند، تحمل هر گونه تلخى و مشقت را بر خود هموار مى‏كنند و در پى برآوردن نيازهاى امروز و فرداى او بر مى‏آيند. چنين مسيرى به طور طبيعى به رفاه و ثروت افزايى مى‏انجامد. بر اساس آن چه آمد؛ نيازى به گفتن ندارد كه تشكيل خانواده الزاماً به معناى ثروتمندى نيست، چه كانون خانواده تنها بستر و زمينه رشد اقتصادى را فراهم مى‏آورد. اما شرايط و بايدهاى ديگرى همچون كار و تلاش پى‏گير فكرى، عقلى و جسمى هر دو همسر لازم است، تا آن بسترها و ظرفيت‏ها به فعليت بنشينند. حتى امدادهاى الهى نيز در هر زمينه‏اى كه باشد از معبر اسباب و وسايط فيضان مى‏يابد و نه جزاف و خارج از قانون‏مندى نظام هستى. زيرا كه: «ليس للانسان الا ما سعى» (نجم/ 39)
«براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست.»

 

پی نوشت‌ها:

1- حر عاملى، محمد، وسايل الشيعه الى تحصيل مسايل الشريعة، تحقيق: عبدالرحيم ربانى شيرازى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 14/3.
2- آنتونى، گيدنز، چشم‏انداز خانواده، ترجمه: محمدرضا جلايى‏پور، ماهنامه بازتاب انديشه در مطبوعات روز ايران، شماره مسلسل 44، آذر 1382 ش.
3- تى.بى. باتامور، جامعه‏شناسى، ترجمه سيدحسن منصور و سيدحسن حسينى كلجاهى، چاپ اول، تهران، انتشارات فرانكلين، 190/ 2535.
4- همان.
5- ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه: عباس زرياب، تهران، شركت انتشارات علمى فرهنگى، 136 / 1373.
6- وسايل الشيعه، 14/15.
7- همان، 14/10.
8- قاموس قرآن، ماده نشز.
9- وسايل الشيعه، 40/14.
10- همان، 126/14.
11- همان، 9/14.
12- همان، 100/14.
13- شريف قريشى، باقر، نظام خانواده در اسلام، ترجمه: لطيف راشدى، چاپ دوم، سازمان تبليغات اسلامى، 133 / 1377.
14- صانعى، صفدر، بهداشت ازدواج از نظر اسلام، چاپ اول، مشهد، كتاب فروشى جعفرى، 40 / 1346.
15- مشكينى، على، ازدواج در اسلام، ترجمه: احمد جنتى، چاپ اول، قم، انتشارات ياسر، بى‏تا، /19-20.
16- ژ.آ.هدفيلد، اخلاق و روان‏شناسى، ترجمه: على پريور، چاپ دوم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 163/ 1366.
17- همان.
18- مطهرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام، چاپ هشتم، تهران، انتشارات صدرا، 180/ 1357.
19- لسان العرب، ماده رحمت.
20- المفردات فى غريب القرآن، ماده رحمت.
21- زمخشرى، محمود، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل، قم، نشر ادب حوزه، بى‏تا،/ 1.
22- طباطبايى، سيدمحمد حسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، چاپ دوم، قم، مؤسسه انتشارات اسماعيليان، 1/18.
23- مغنيه، محمدجواد، التفسير الكاشف، بيروت، دارالعلم للملابين، 283/2.
24- همان.
25- وسايل الشيعه، 114/14.
26- همان، 120/14.
27- شرح جامع صغير، 396/6.
28- وسايل الشيعه، 4 /14.
29- همان.
30- نظام خانواده در اسلام،/ 63.
31- سادات، محمدعلى، اخلاق اسلامى، تهران، شركت چاپ و نشر ايران، 1373.
32- جامعه‏شناسى، /190.
33- همان.
34- وسايل الشيعه، 127/14.
35- جامعه‏شناسى، /190.
36- وسايل الشيعه، 3/14.
37- همان، 122/14.
38- جامعه‏شناسى، /191.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:27 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

روابط زن و مرد از دیدگاه اسلام، ترویج، تعطیل، تعدیل؟

روابط زن و مرد از دیدگاه اسلام، ترویج، تعطیل، تعدیل؟

عباس نیکزاد*

 

چکیده:

امروزه، به واسطه ی افزایش مناسبات اجتماعی و اقتصادی و در پی آن، گسترش حضور زنان در عرصه ی جامعه، مسأله ارتباط سالم و صحیح میان زن و مرد، به عنوان یکی از بارزترین دغدغه های متشرعین مطرح شده است. در این نوشتار، پس از بیان ضرورت بحث، رویکرد منطقی و معتدل از دیدگاه آیات و روایات، در برابر دو دیدگاه سخت گیرانه و سهل گیرانه بیان می شود و حدود و مبانی آن مطرح می گردد. بر طبق این رویکرد، معیار در روابط زن و مرد، روشی است که جامعه با در نظر گرفتن راهنمایی عقل، شرع و فطرت می پسندد و سرانجام در پایان نوشتار موضوعات اساسی در روابط از قبیل مکالمه و گفتگو، نگاه، پوشش و تماس بدنی، با نگاهی فقهی مورد بررسی قرار می گیرد.

واژگان کلیدی:

زن، مرد، جنس مخالف، ارتباط، اختلاط، نگاه، لمس، مکالمه، معاشرت و مصاحبت، پوشش، حیا، ازدواج.
انسان موجودی اجتماعی است و با زندگی فردی به تأمین نیازهای خویش قادر نیست، لذا چاره ای جز زندگی اجتماعی ندارد. نیازهایی که بشر را به زندگی اجتماعی وامی دارد، تنها نیازهای مادی و اقتصادی نیست؛ بلکه نیازهای روحی ـ روانی و فکری نیز نقش عظیمی دارند؛ حتی از یک نگاه نقش این عوامل، کمتر از عامل اقتصادی و مادی نیست. به عنوان نمونه، یکی از نیازهای بشر، نیاز علمی است. میل به دانش و آگاهی، یکی از امیال فطری بشر است. شکوفایی، ارضا و بالندگی میل علمی بشر، تنها در سایه ی زندگی اجتماعی، روابط با دیگران و در گرو تعلیم و تربیت است. یکی دیگر از امیال فطری و روحی بشر، میل به داشتن دوست و یار صمیمی است. انسان به طور فطری دوست دارد که در سایه ی روابط با دیگران، خود را از تنهایی و بی کسی رها سازد، به ویژه در مواقع رنج و درد و نگرانی، خواهان کسی است که با او درد دل کند تا التیام بخش دردهایش باشد.
بنابراین، عوامل مختلف مادی و روحی، انسان را به سمت و سوی زندگی اجتماعی سوق می دهد. در زندگی اجتماعی به صورت طبیعی روابطی شکل می گیرد، مانند رابطه ی همسایه با همسایه، دانش آموز با معلم، دانشجو با استاد، دولت با ملت. طبیعی است که این گونه روابط اجتماعی، همیشه میان هم جنس (زن با زن، مرد با مرد) اتفاق نمی افتد. در بسیاری از این موارد، رابطه ی دو جنس مخالف (زن و مرد) نیز حتمی و قهری است. به طور قطع رابطه ی دو جنس مخالف را در دایره ی روابط محارم با یکدیگر نیز، نمی توان منحصر دانست؛ زیرا انواع روابط میان دو جنس مخالف در میان اقوام و خویشاوندان، رفت و آمدهای فامیلی و نیز در سطح جامعه صورت می گیرد.
توسعه ی شهرنشینی وگسترش مناسبات اجتماعی و اقتصادی موجب شده است که امروزه بر خلاف گذشته، زن در عرصه ی جامعه، حضور گسترده ای داشته باشد و به طور طبیعی، این حضور در کلیه اماکن عمومی و خصوصی، نظیر کلاس درس و محل کار مشهود است و صرفاً محدود به داشتن رابطه با محارم نمی شود. از این رو، مسأله ی ارتباط زن و مرد، از مسائل بسیار مهم و مورد ابتلاست که باید دیدگاه اسلام در این زمینه روشن شود. با عنایت به این که، اسلام دین جامع، جهانی و پاسخگوی نیازهاست و در آموزه های خود از مقتضیات زمانه نیز غافل نیست، به طور حتمی، دیدگاه واقع بینانه و منصفانه ای در این موضوع، مانند همه موضوعات دیگر دارد که برای نسل امروز در عین این که سعادت آفرین است، راهگشا و هدایتگر نیز می باشد.

دیدگاه های مختلف در مورد ارتباط زن و مرد

در مورد ارتباط زن و مرد، دو دیدگاه مخالف با تفاسیری دوگانه وجود دارد که به نظر می رسد هر دو دیدگاه، به یک اندازه مردود و مخدوش است.

الف)- دیدگاه سخت گیرانه

مطابق این دیدگاه افراطی، هر نوع ارتباط میان دختر و پسر و زن و مرد جز در صورت اضطرار ممنوع است؛ زیرا رابطه ی میان این دو، رابطه ی آتش و پنبه است و برای دوری از خطر، عقل حکم می کند که این دو، هر چه بیشتر از همدیگر دور نگه داشته شوند. بر این مبنا، هر نوع ارتباطی میان دو جنس مخالف، ممکن است باعث جرقه ای شود که کنترل آن در اختیار هیچ یک از طرفین نباشد. از این گذشته، تأثیرات منفی شنیدن صدای نامحرم و هر نوع مصاحبت با وی، در روح انسان قابل انکار نیست.
دیدگاه مذکور در تأیید صحت مدعای خویش، پاره ای از روایات را با تفسیری خاص نقل می کند که از آن جمله است: در روایتی از حضرت زهرا (س) آمده است: «برای زنان بهتر است که هیچ مردی را نبینند و هیچ مردی نیز آن ها را نبیند.» (حر عاملی، 1397ق: ج14، ابواب مقدمات النکاح، باب 129، ح3) یا حضرت علی (ع) در سفارشات خـویش، بـه امـام حسـن مجتبی (ع) می فرمایند: «اگـر می توانی کاری کن که زن تو با مردان بیگانه معاشرت نداشته باشد. هیچ چیز بهتر از خانه، زن را حفظ نمی کند. همان طور که بیرون رفتن آنان از خانه و معاشرت با مردان بیگانه در خارج از خانه برای آن ها مضر و خطرناک است، وارد کردن مرد بیگانه نزد آنان در داخل خانه و اجازه ی معاشرت دادن به او نیز مضر و خطرناک است. اگر بتوانی کاری کن که زنانت غیر از تو را نشناسند.» (نهج البلاغه، نامه 31)

ـ نقد و بررسی

در نقد و بررسی این دیدگاه، توجه به نکات ذیل ضروری است:
الف)- براساس فتوای بسیاری از فقها، اصل ارتباط و گفتگو، معاشرت و مصاحبت، سلام و احوال پرسی میان زن و مرد با رعایت موازین اسلامی ممنوعیتی ندارد. زن و مرد می توانند صدای همدیگر را بشنوند و صدای خود را به همدیگر بشنوانند. منعی که وجود دارد، این است که اولاً زن نباید صدای خود را به گونه ای ترقیق و تحسین کند که مرد را به گناه بکشاند و ثانیاً نباید این گفتگو به قصد التذاذ جنسی صورت گیرد.
زن و مرد می توانند در مسائل مختلف دینی، علمی، سیاسی، اجتماعی و... با هم بحث و گفتگو داشته باشند و از نظرات و اطلاعات همدیگر استفاده کنند. زن می تواند مدیریت یک موسسه ی علمی- تعلیمی، اقتصادی و... را که مردان نیز در آن جا بکار اشتغال دارند، به عهده گیرد. همه ی این موارد و موارد مشابه آن، از دیدگاه فقها هیچ گونه ممنوعیتی ندارد. آن چه که از دیدگاه فقهی و شرعی مهم است، رعایت حریم، حفظ حجاب، پرهیز از نگاه های شهوت آلود، اختلاط ها و مصاحبت های نادرست و غیر مفید است.
این دیدگاه که زن را باید در خانه محبوس کرد و از هر گونه حضور در جامعه و ارتباط با دیگران محروم ساخت، مبنای مقبولی ندارد. از نظر شرعی، حضور زن در جامعه و شرکت در مراسم مختلف دینی، سیاسی و اجتماعی ممنوع نیست. زن می تواند در نمازهای جمعه و جماعت حضور پیدا کند. البته اسلام حضور زن را در نماز جمعه و عیدین واجب نکرده است؛ اما این عدم وجوب به معنای ارفاق و برداشتن تکلیف است؛ نه منع حضور.
صاحب وسائل الشیعه که خود محدثی قوی است، پس از ذکر روایات به ظاهر متعارض در رابطه با حضور زن در جامعه، می گوید: «از مجموع روایات استفاده می شود که برای زنان رواست که برای مجالس عزا یا برای انجام حقوق مردم یا تشییع جنازه بیرون روند و در این مجامع شرکت کنند، هم چنان که فاطمه(س) و نیز زنان ائمه اطهار(ع)، در مثل این موارد شرکت می کرده اند.» (حر عاملی، 1397ق: ج1، ص72)
در روایتی دیگر از پیامبر اکرم(ص) خطاب به زنان خود آمده است: «قد اذن لکن ان تخرجن لحوائجکن» (مسلم، بی تا: ج7، ص6 ؛ بخاری، بی تا: ج7، ص49)، «به شما اجازه داده شده است که برای حاجت های خود بیرون بروید.»
شهید مطهری، روایاتی را که بر منع حضور زنان در جامعه دلالت دارد، بر توصیه اخلاقی حمل می کند؛ بدین معنا که مردان و زنان از خطرات ارتباط با هم آگاه شوند؛ سپس می گوید: «علت این که فقها به مضمون چنین جمله ها فتوا نداده اند، ادله ی قطعی دیگر از آیات و روایات و سیره ی معصومین(ع)، برخلاف مفاد ظاهر این تعبیرات است و به اصطلاح، ظاهر این جمله ها معرض عنه اصحاب است؛ لهذا این جمله ها حمل بر توصیـه اخلاقی شـده اسـت و ارزش اخلاقـی دارد نـه فقهی.» (مطهری، 1379: ج 19، ص548) در واقع تفسیر صحیح این روایات، مصونیت روابط را شامل می شود، نه ممنوعیت.
ب)- هر چند به هیچ وجه نمی توان خطرات ناشی از روابط ناسالم میان دختر و پسر و زن مرد را دست کم تلقی کرد، اما این امر نباید چنان باعث بدبینی گردد که هر گونه ارتباط میان دو جنس مخالف، غیر مجاز و ممنوع تلقی شود و در پاره ای از موارد، منافع و مصالحی که در این ارتباط وجود دارد، نادیده گرفته شود. این نگرش که این دو جنس همانند آتش و پنبه اند و در موقع ارتباط گفتاری و معاشرت حتی با حفظ حجاب و رعایت حریم و آداب لازم، به موجودات بی اراده و تدبیر تبدیل می شوند، تا حدود زیادی بی انصافی و افراط گرایی است.
شکی نیست که معاشرت و مصاحبت دو جنس مخالف می تواند در پاره ای از موارد یکی از لغزشگاه های بزرگ به حساب آید؛ اما آیا می توان به این دلیل حتی با رعایت های لازم، هر گونه ارتباطی را محکوم کرد؟ آیا در موارد دیگری نیز که امکان لغزش وجود دارد، چنین قضاوتی می شود؟ آیا دسترسی به مال، مقام و منصب یا حتی علم، یا حضور در برخی از جلسات و نشستن در جایگاه داد و ستد، خرید و فروش و... نمی تواند برای عده ای لغزشگاه به حساب آید؟ آیا تعداد کسانی که در این موارد به لغزش، انحراف و گناه کشیده می شوند، اندک است؟ و می توان با این عذر، این موارد و مشاغل را ممنوع دانست؟

ب)- دیدگاه سهل گیرانه

بر اساس این دیدگاه تفریطی، ایجاد هر نوع محدودیت و ممنوعیت در ارتباط میان زن و مرد، باعث برانگیختن حساسیت، افزایش التهاب و اشتیاق می شود. انسان بر اساس اصل: «الأنسان حریص علی مامنع»، وقتی در موردی با منع و محدودیت مواجه می شود، نسبت به آن حریص تر و کنجکاوتر می شود. از این رو، بهتر است که نحوه ی ارتباط دو جنس مخالف، همان گونه ای باشد که دو جنس موافق با هم مرتبطند. از این گذشته، اوضاع حاکم بر جامعه ی جهانی، جدایی دو جنس مخالف را از هم ناممکن گردانیده است. زیرا عصر حاضر، عصر ارتباطات و اطلاعات است. همان گونه که در این عصر، فرهنگ ها، ادیان و مذاهب به گفتگو و ارتباط میان هم تن داده اند، باید ارتباط و مصاحبت میان همه افراد بشر را ـ فارغ از جنسیت، نژاد، رنگ، دین و مذهب ـ پذیرفت.

ـ نقد و بررسی

در نقد دیدگاه فوق، توجه به نکات زیر ضروری است:
1)- این نظریه، به طور کامل با آیات و روایات فراوان و فتاوای فقها ناسازگاری دارد. آیات و روایات متعددی که در باب لزوم رعایت عفاف، حفظ حریم و ممنوعیت اختلاط دو جنس مخالف، حرمت خلوت زن و مرد نامحرم، تبرج و خودآرایی زنان در خارج از خانه آمده است، گویای این است که از دیدگاه اسلام ساده انگاری و تساهل در روابط زن و مرد کاملاً مردود است. توصیه ی فراوان اسلام به ازدواج و تشویق به آن در راستای حفظ دین نیز، گویای این است که از دیدگاه اسلام دختر و پسر مجرد در معرض خطر جدی قرار دارند. اسلام هر چند ارتباط زن و مرد را با رعایت موازین شرعی، مجاز دانسته است، اما به اختلاط ها و مصاحبت های بی جهت روی خوش نشان نداده است.
از این رو، به نقل برخی از روایات، پیامبر اکرم (ص) درب رفت وآمد مردان به مسجدالنبی را از درب رفت وآمد زنان جدا ساختند و فرمودند: «لوترکنا هذا الباب للنساء» (سجستانی، 1393ق: ج1، ص19)، «بهتر است این درب را برای زنان قرار دهیم.» یا برای جلوگیری از اختلاط زن و مرد دستور فرمودند که مردان از وسط کوچه و زنان از کنار رفت وآمد کنند. (رک. کلینی، 1363: ج5، ص518)
2)- این نظریه که ممنوعیت ارتباط و اختلاط، باعث افزایش التهاب ها می شود و برای مهار کردن غریزه ی جنسی و کاستن از حساسیت باید هر گونه اختلاطی را مجاز دانست، نه با تجربه و واقعیت ها سازگاری دارد و نه با علم همخوانی دارد. آیا در دنیای غرب که هر گونه اختلاطی مجاز دانسته شد، حرص و آز جنسی کم شده است و روابط نامشروع و بی بندوباری های اخلاقی رو به کاهش نهاده است؟ فیلم ها و عکس های مبتذل رونق خود را از دست داده اند؟ سقط جنین ها و تولد فرزندان نامشروع مهار شده است؟ آیا بر روابط نامشروع دو جنس مخالف، روابط نامشروع هم جنس بازی افزوده نشده است؟! گزارش ها خلاف این را نشان می دهند.
اشتباه برخی از دانشمندان غربی مانند برتراند راسل و فروید، در این بوده است که غریزه ی جنسی را همانند میل به آب و غذا و خواب دانسته اند که با برآوردن آن، می توان از دست آن رهایی یافت. در حالی که آزاد گذاشتن غریزه ی جنسی، باعث شعله ورتر شدن آن می شود. همان گونه که غالب میل های روحی انسان مانند میل به مقام، مال، علم و... ، از این قبیل است. علاوه بر این، در سایر نیازهای غریزی مانند نیاز انسان به آب و غذا نیز محدودیت لازم است؛ از هر آبی نمی توان نوشید، از هر غذایی نمی توان تناول کرد؛ آیا کسی به خود حق می دهد که غذای متعلق به دیگری را صرفاً به این دلیل که نیاز غریزی وی اقتضا می کند، تصاحب نماید؟
شهید بزرگوار مطهری در این رابطه سخن زیبایی دارد: «اشتباه فروید و امثال او در این است که پنداشته اند، تنها راه آرام کردن غرایز، ارضا و اشباع آنهاست.. این ها چون یک طرف قضیه را خوانده اند، توجه نکرده اند که همان طور که محدودیت و ممنوعیت، غریزه را سرکوب و تولید عقده می کند، رها کردن و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهییجات در آوردن، آن را دیوانه می سازد... به عقیده ی ما برای آرامش غریزه دو چیز لازم است: یکی ارضای غریزه در حد حاجت طبیعی و دیگری جلوگیری از تهییج و تحریک آن. انسان از لحاظ حوائج طبیعی، مانند چاه نفت است که تراکم و تجمع گازهای داخلی آن، خطر انفجار را به وجود می آورد. در این صورت، باید گاز آن را خارج کرد و به آتش داد، ولی این آتش را هرگز با طعمه ی زیاد نمی توان سیر کرد... اما این که می گویند: «الإنسان حریص علی ما منع» مطلب صحیحی است ولی نیازمند
به توضیح است. انسان به چیزی حرص می ورزد که هم از آن ممنوع شود و هم به سوی آن تحریک شود. به اصطلاح، تمنای چیزی را در وجود شخص بیدار کنند و آن گاه او را ممنوع سازند...» (مطهری، 1379: ج19، صص461-460)
3)- این گفتار که «عصر ما، عصر ارتباطات است و این گونه مسایل در دنیای امروز حل شده است»، نوعی مغالطه یا هوچی گری است؛ زیرا اولاً قرار داشتن در عصر ارتباطات، چه ربطی به نادیده گرفتن مرزها و حریم ها دارد؛ آیا می توان به بهانه ی عصر ارتباطات، آداب و ارزش های اخلاقی را زیر پا نهاد و به بهانه ی برداشتن مرزها در ارتباطات بشر امروز، پرده ی اتاق یا دیوار میان خانه ها را نیز برداشت تا هر کاری که شخص در درون خانه ی خود انجام می دهد، در معرض دید همگان قرار گیرد؟ ثانیاً؛ چه کسی باور می کند که این گونه مسایل در دنیای امروز حل شده است؟ فحشا، فساد، ابتذال، مجلات ضد اخلاقی، روابط نامشروع اخلاقی، برنامه های مستهجن ماهواره ای، اینترنتی و...، شواهد زنده و گویای فرورفتگی دنیای امروز در منجلاب ابتذال اخلاقی است.

ج)- دیدگاه معتدل

همان گونه که گذشت، دو دیدگاه پیشین به یک اندازه مخدوش و مردودند، نه می توان ممنوعیت هر گونه ارتباط میان دو جنس مخالف، جز در صورت اضطرار را پذیرفت و نه می توان اهمیت و حساسیت رابطه ی دو جنس مخالف را در حدّ رابطه ی میان دو جنس موافق فروکاست؛ بلکه اعتدال در روابط زن و مرد آن است که از هر گونه افراط و تفریط پرهیز شود؛ یعنی نه چنان سخت گیرانه و تنگ نظرانه برخورد شود که در نگاه عرف و عقلا به هیچ وجه قابل عمل نباشد و نه چنان سهل گیرانه نظر داده شود که باعث پیامدهای ناگوار و منفی گردد. معیار و میزان ، ارتباط درست و سالم با حفظ همه ی حریم هاست.
قرآن کریم در بسیاری از موارد در روابط زن و مرد از کلمه ی «معروف» استفاده کرده است. این واژه 38 مرتبه بکار رفته است که 19بار آن درباره ی ارتباط با زنان است؛ گویی معیار و میزان، «معروف» بودن روابط است. به عنوان نمونه به پاره ای از این آیات اشاره می شود:
ـ «با زنان به صورت معروف (پسندیده و مورد قبول) معاشرت کنید.»[1]
ـ «کسانی از شما که بمیرند و همسرانی به جای گذارند، زنان چهارماه و ده روز به انتظار بمانند و چون این مدت را به پایان رساندند، باکی بر شما نیست به آن چه که به معروف و شایستگی در مورد خویش انجام می دهند که خدا از آن چه می کنید، آگاه است. آن چه درباره ی خواستگاری این زنان به اشاره بگویید یا در دل خویش نهان کنید، گناهی بر شما نیست....»[2]
همان گونه که از تفسیر شریف المیزان در پاره ای از این موارد استفاده می شود، این اصل اختصاص به روابط زناشوئی میان زن و شوهر ندارد بلکه اصلی فراتر از آ‎ن است. علامه طباطبائی در ذیل آیات 242-228 سوره ی بقره می فرماید: «معروف به معنای هر عملی است که افکار عمومی آن را عملی شناخته شده بداند و با آن مأنوس باشد و با ذائقه ای که اهل هر اجتماع از نوع زندگی اجتماعی خود به دست می آورد، سازگار باشد این واژه، متضمن هدایت عقلی، حکم شرعی، فضیلت اخلاقی و هم سنت های ادبی و انسانی است و چون اسلام شریعت خود را بر اساس فطرت و خلقت بنا کرده است، «معروف» همان چیزی است که مردم آن را معروف بدانند، البته مردمی که از راه فطرت و از مقتضای نظام خلقت منحرف نگردیده باشند.» (رک. طباطبائی، 1363: ج4، ص24)
بر اساس این تعریف، باید معیار را در روابط زن و مرد روشی دانست که جامعه با در نظر گرفتن راهنمایی عقل و شرع و فطرت می پسندد. بنابراین، ممکن است یک رابطه ای در یک شرایطی پسندیده و در شرایطی دیگر ناپسند باشد یا برای عده ای پسندیده باشد و برای عده ای دیگر ناپسند. به عنوان مثال، در عرف متشرعه، اگر ارتباط دو جنس مخالف در زمینه ی علمی، دینی یا اجتماعی و سیاسی باشد، پسندیده و معروف است؛ همچنین اگر این ارتباط، جهت گفتگو و تصمیم گیری در مساله ی ازدواج و آینده ی زندگی مشترک باشد. اما اگر مسائل مورد گفتگو، مسایل جنسی و شهوانی باشد، نگاه هایی که رّد و بدل می شود معنادار باشد؛ حرکات و اطواری که طرفین نشان می دهند، محرک و مهیج باشد؛ پوشش ها نادرست، سبک و جلف باشد؛ صحبت ها بی محتوا، بی فایده و با خنده های بلند و وهن آمیز همراه باشد، از منظر عرف متشرعه و عقلا، منکر و ناپسند است یا کسی از جهت ظاهری حدّ پوشش شرعی را رعایت کند، اما نحوه ی پوشش او چنان تنگ، چسبان و محرک باشد که به نظر عرف و عقلا، منکر و ناپسند باشد یا ممکن است گفتگوی دختر و پسر در مسایل علمی، فرهنگی، سیاسی یا حتی دینی و قرآنی باشد، اما شیوه ی سخن گفتن و حرکات همراه آن باعث شود که این ارتباط منکر و ناپسند شمرده شود.

حدود روابط زن و مرد

از دیدگاه اسلام، ارتباط میان زن و مرد فی نفسه ممنوعیتی ندارد. طبیعی است، در جامعه ای که معمولاً نیمی از آن را جنس مرد و نیمی دیگر را جنس زن تشکیل می دهد، چـاره ای جز ارتباط دو جنس مخالـف بـا همدیگر نیست. بـه تعبیـر دیـگر، اجتمـاع مجموعه ای از زنان و مردان است و قابل تقسیم به جامعه ی مردان و جامعه ی زنان نیست.
برحسب دیدگاه اسلام، زن ومرد باید با نگاه به شخصیت انسانی هم که به طور قطع در روابطی سالم خود را نشان می دهد، در تعاملات اجتماعی حضور یابند. عایقی مفید و مؤثر به نام هویت انسانی وجود دارد که سبب ایجاد جریانی سالم و آسیب ناپذیر در روابط میان زن و مرد می شود. بر این مبنا، مرد باید در زیرساخت های فکری خویش، تصویر درستی از زن به عنوان یک شخصیت ارجمند، پاک، با کرامت و حرمت داشته باشد و زن نیز باید در روساخت های رفتاری اش که وجوه ارتباطی او را در پوشش، گفتار وحرکات نمایان می سازد، حرمت و کرامت زن بودن خود را نشان دهد. این تنها طریقی است که زن می تواند مقام و موقعیت خویش را در برابر مرد حفظ نماید. زن هر اندازه متین تر، باوقارتر و عفیف تر رفتار کند و خود را در معرض نمایش برای مرد قرار ندهد، بر حرمت و کرامتش افزوده می شود.
از دیدگاه اسلام، روابط زن و مرد نباید به گونه ای باشد که تمتعات جنسی در آن سهمی داشته باشد. زیرا تمتعات جنسی، منحصراً در چارچوب زندگی زناشویی مجاز است و کشاندن آن از محیط خانه به اجتماع، موجب تضعیف فعالیت های اجتماعی می شود و در کنار عوامل دیگر،در کاهش آمار ازدواج تأثیر مستقیم و به سزایی دارد. زیرا در سایه ی این روابط، ازدواج مانعی برای لذت جویی های نامحدود و آزاد محسوب می شود. معاشرت های آزاد و بی بندوبار، ازدواج را به صورت یک تکلیف و محدودیت در می آورد که باید آن را با توصیه های اخلاقی یا احیاناً با اعمال زور بر جوانان تحمیل کرد. تفاوت جامعه ای که روابط جنسی میان زن ومرد را به محیط خانوادگی و در قالب ازدواج مشروع و قانونی محدود می نماید، با اجتماعی که روابط آزاد در آن مجاز است، این است که ازدواج در اجتماع اول پایان انتظار و محرومیت و در اجتماع دوم، آغاز محرومیت و محدودیت است. در سیستم روابط آزاد جنسی، پیمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه می دهد و آن ها را ملزم می سازد که به یکدیگر وفادار باشند، اما در سیستم اسلامی، ازدواج به محرومیت و انتظار آنان پایان می دهد. (رک. مطهری، 1379: ج 19، ص 438)
همچنین، در سیستم روابط آزاد جنسی، همان تعداد ازدواجی هم که صورت می گیرد، در بسیاری از موارد به طلاق منجر می شود. زیرا، در روابط هرز، با وجود آن همه اظهار دلدادگی و عشق، عقبه سالم و پاکی برای ازدواج یافت نمی شود و دختر و پسر در این نوع روابط دوستانه، لایه های انسانی و حرمت برانگیز خود را شناسایی نکرده اند و تعامل فکری و روحی، نقشی در انتخاب آن ها نداشته است بلکه صرفاً جذابیت های بصری و لذت جویی های شهوانی در انتخاب آن ها دخیل بوده است.

ـ اعتدال

اسلام دین فطرت است.[1] فطرت مبتنی بر اعتدال است و از افراط و تفریط گریزان است. اسلام در مساله ی ارتباط دختر و پسر یا زن و مرد، نه آن چنان سخت گیرانه نظر می دهد که هر گونه ارتباط گفتاری، دیداری و شنیداری را ممنوع سازد و نه آن چنان ولنگارانه و تساهل مآبانه نظر می دهد که هرگونه ضابطه و حریمی را در ارتباط با دو جنس مخالف غیر محارم، بی اعتبار اعلام نماید.
قرآن کریم، ویژگی امت اسلامی را اعتدال و وسط بودن معرفی می کند و می فرماید:
«وکذلک جعلناکم امة وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس ویکون الرسول علیکم شهیداً» (بقره، 143)، «شما را امت میانه ای قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد.
در طرح دیدگاه های دینی، باید بر آن چه که در متون دینی آمده و از جانب خدا و پیشوایان دینی گفته شده است، پایبند و ملتزم بود و از اعمال سلیقه ی شخصی به شدت پرهیز کرد. قرآن کریم می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لاتقدموا بین یدی الله و رسوله» (حجرات، 1)، «ای مؤمنین! بر خدا و رسول او تقدم مجوئید.» مقصود این است که دینداری را به جایی نرسانیم کـه خـدا و رسـول (ص) نگفته اند و بخواهیم از آنـها هم جلوتـر و تندتـر حرکت کنیـم. امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایـد: «ان الله حد حدوداً فلاتعتدو ها و فـرض فرائض فلاتترکوها و سکت عن اشیاء لم یسکت عنها نسیاناً فلا تتکلفو ها» (نهج البلاغه، حکمت 105)، «خداوند حدود و مرزهایی قرارداده است، از آن ها تجاوز نکنید؛ محرماتی قرار داده، آن ها را نقض نکنید و واجباتی قرار داده، آن ها را ترک نکنید و درباره ی چیزهایی سکوت کرده است (نه آن ها را حرام کرده و نه واجب) این سکوت از روی فراموشی نبوده، بلکه خواسته است شما در آن موارد آزاد باشید. پس شما خود را در آن زمینه ها به تکلف و مشقت نیندازید و از پیش برای خودتان، تکلیف درست نکنید.»
پیامبر اکرم(ص) در حدیثی فرموده است: «ان الله یحب ان یوتی رخصه کما یکره ان یوتی معصیته.» (مطهری به نقل از جامع الصغیر، 1379: ج19، ص563)، «خداوند دوست دارد، آن چه را اجازه داده و ممنوع نکرده است، انجام دهند و از پیش خود آن را ممنوع نشمارند؛ همان گونه که دوست ندارد آن چه را نهی کرده و ممنوع دانسته است، انجام دهند.»
نکته مهم دیگر این که نباید به خاطر برخی مصلحت اندیشی ها، از گفتن آن چه که حقیقت است، سرباز زد. مطمئناً مضراتی که بر کتمان حقیقت مترتب می شود، بیشتر و مهمتر از مصالح و منافع آن است. قرآن کریم با لحن بسیار شدید از کتمان آموزه ها و حقایق دینی و الهی نهی کرده است؛ لحنی که در کمتر موضوعی مشابه آن را می توان یافت: «إن الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» (بقره، 159)، «کسانی که حقایق فرود آمده از جانب ما را، پس از آن که ما در کتاب بیان کردیم، کتمان می کنند، خدا و هر لعنت کننده ای آنان را لعنت می کنند.»
بی گمان احتیاط هم در مقام عمل، هم در مقام فتوا و اظهار نظر در مسائل دینی، کار شایسته و خوبی است و در روایات ما نیز بر روی احتیاط در دین خدا تأکید فراوان شده است؛ به ویژه در مسائل مربوط به ارتباط زن و مرد که انگیزه های قوی بر زیاده روی و گذشتن از خطوط قرمز وجود دارد، اما نباید از یک نکته مهم غافل بود و آن این که ایجاد محدودیت و ممنوعیت بیش از آن چه که شارع مقدس فرموده است، خود عامل مهمی برای بی بندوباری و مرزشکنی است؛ زیرا این گونه تصور می شود که پایبندی به مقررات و حدود شرعی، عملی بسیار دشوار و بلکه غیر عملی است و لذا چاره ای جز بی بندوباری و مرزشکنی نیست.
نمونه و شیوه ی بسیار زیبا و روشن ارتباط درست و پسندیده میان دختر و پسر، داستانی است که قرآن کریم در مورد رابطه ی حضرت موسی با دختران شعیب مطرح کرده است. قرآن کریم در این رابطه چنین می فرماید: «هنگامی که موسی به آب مدین رسید، گروهی از مردم را در آن جا دید که حیوانات خود را سیراب می کنند و در کنار آن ها دو زن را دید که مراقب گوسفندان خویش اند (و به چاه آب نزدیک نمی شوند) به آن ها گفت: کار شما چیست؟ گفتند: ما آن ها را آب نمی دهیم تا چوپان ها همگی خارج شوند و پدر ما پیرمرد مسنی است. موسی به گوسفندان آن ها آب داد و سپس رو به سوی سایه آورد و عرض کرد. پروردگارا! هر خیر و نیکی که بر من فرستی، به آن نیازمندم. ناگهان یکی از آن دو به سراغ او آمد؛ درحالی که با نهایت حیا گام برمی داشت، گفت: پدرم از تو دعوت می کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را به تو بپردازد. یکی از آن دو دختر گفت: پدرم! او را استخدام کن؛ چرا که بهترین کسی را که استخدام می توانی بکنی، آن کس است که قوی و امین می باشد....» (قصص، 26- 23)
این داستان حاوی مطالب مهمی است که به آن ها اشاره می شود:
ـ دختران شعیب به خاطر انجام کاری از منزل خارج می شوند و در میان جمعیت اما با حفظ حریم و پرهیز از اختلاط بکار خود می پردازند.
ـ حضرت موسی به عنوان یک پسر جوان به سوی دختران شعیب که در گوشه ای برای انجام کار خود به انتظار نشسته بودند، می رود و با آن ها با رعایت ادب و عفاف گفتگو می کند و آن ها نیز به عنوان دختران جوان، با عفت و پاکی پاسخ او را به درستی می دهند و از این که پسر جوان ناشناخته ای به سوی آن ها آمده و در مورد کار آن ها می پرسد، حساسیت و عصبانیت نشان نمی دهند و پس از آن حضرت موسی به یاری آن ها می شتابد.
ـ دختر جوان شعیب از جانب پدر مأمور می شود که به نزد موسی بیاید و با او در مورد کاری که انجام داد گفتگو کند تا او را برای آمدن به خانه آن ها راضی کند.
ـ موسی به همراه دختران شعیب مسیر راه را می پیمایند.
ـ دختر شعیب در این مدت چنان حضرت موسی را با زیر نظر گرفتن شناسایی کرده بود که پیشنهاد استخدام وی را به عنوان بهترین فرد که از دو صفت قوی و امین برخوردار است، به پدر می دهد و پدر نیز پیشنهاد دختر را می پذیرد.
آیات شریفه فوق، ارتباط و گفتگوی دختر و پسر جوان را مطرح می کند و به زیبایی رعایت آداب اخلاقی و موازین ارزشی را نیز به تصویر می کشد؛ زیرا هم موسی در مواجهه با دختران شعیب از زیاده گویی و بیهوده گویی می پرهیزد و نیز انجام کاری برای آن ها را بهانه ای برای نزدیکی به آن ها و سوءاستفاده اخلاقی قرار نمی دهد؛ بلکه بلافاصله به زیر سایه می رود و با خدا به راز و نیاز می پردازد و هم این که دختران شعیب در گفتگوی با موسی از زیاده گویی می پرهیزند و به حداقل کلمات اکتفا می کنند و هنگام راه رفتن حیا و پاکدامنی خود را در برابر مرد نامحرم به نمایش می گذارند تا مرد نامحرم طمع خام در سر نپروراند.
قابل توجه است که در پاره ای از روایات آمده است: «وقتی موسی به سوی خانه حضرت شعیب حرکت می کند، دختر برای راهنمایی از پیش رو حرکت می کرد و موسی از پشت سرش، چون باد به لباس دختر می وزید و ممکن بود لباس را از اندام او کنار زند، موسی به دختر شعیب می گوید: من از جلو می روم و بر سر دو راهی و چند راهی ها مرا راهنمایی کن.» (مکارم شیرازی، 1368: ج16، صص59-58)
از تبیین آیه ی فوق به خوبی روشن می شود که «حیا» ملاک اصلی در تشکیل روابط معقول میان زن و مرد است که در این نوشتار اشارتی بر آن می رود.

ـ حیا

یکی از خصلت های نیکو در نگاه اسلام و علمای اخلاق، خصلت حیا است. حیا در لغت به معنای شرم، آزرم و پرهیز از چیزی به خاطر بیم از آن است. این خصلت معمولاً همراه با خصلت عفاف و به معنایی نزدیک به معنای آن بکار می رود. حیا، ملکه و خصـلت روحی ویـژه ای اسـت کـه شخص را وا میدارد کـه حریـم نـگه دارد و از پرده دری و خارج شدن از حدود اخلاقی در برخورد با دیگران هم از جهت گفتاری و هم از جهت رفتاری بپرهیزد. به تعبیر دیگر، حیا صفتی است که شخص را از ارتکاب اقوال وافعالی که به نظر عرف و عقلا ناپسند و ناخوشایند است، باز می دارد.

حیا در آیات و روایات

در روایات معصومین (علیهم السلام) از خصلت حیا ستایش و تمجید فراوان شده است که به عنوان نمونه به پاره ای از آن ها به نقل از امام صادق (ع) اشاره می شود:
ـ «الحیاء من الایمان و الایمان فی الجنه»، (کلینی، 1363: ج1، ص106) «حیا از ایمان است و ایمان در بهشت است.»
ـ «الحیاء و العفاف و العی ـ اعنی عی اللسان لاعی القلب ـ من الایمان»، (همان) «حیا و پاکدامنی و کندی – کند زبانی نه کنددلی – از ایمان هستند.»
ـ «الحیاء و الایمان مقرونان فی قرن فاذا ذهب احدهما تبعه صاحبه»، (همان، ص107) «حیا و ایمان کاملاً همدوش و در یک ردیفند و چون یکی از آن دو برود، دیگری هم در پی آن برود.»
ـ «لاایمان لمن لاحیاء له»، (همان) «کسی که حیا ندارد ایمان ندارد.»
ـ امام صادق(ع) از قول پیامبر اکرم(ص) نقل می کند که فرمود: «اربع من کن فیه وکان من قرنه الی قدمه ذنوبا بدلها الله حسنات: الصدق و الحیاء و حسن الخلق و الشکر»، (همان) «هر کس که چهار خصلت داشته باشد و از سر تا پا غرق در گناه باشد، خدا آن ها را به حسنات تبدیل کند: راستگویی، حیا، خوش خلقی و سپاسگزاری.»
نکته ی مهمی که در این گونه روایات بر آن تأکید شده است، تلازم و جداناپذیری حیا و ایمان است؛ به نحوی که هر یک از این دو از دست برود، دیگری نیز از دست خواهد رفت. بنابراین داشتن حیا از لوازم برخورداری از ایمان است و همه ی مؤمنان باید در روابط اجتماعی خود پاسدار این خصلت نیکو باشند و از پرده دری و حریم شکنی در رفتار و گفتار با یکدیگر بپرهیزند.
همچنین، برخی روایاتی که در ذیل آیات سوره ی قصص آمده است، مصداق جالبی از حیای مرد در ارتباط با زن را بیان می دارد. در تفسیر قمی که یک تفسیر روائی است، آمده است: «یکی از دختران شعیب به پدرش گفت: ای پدر! او (موسی) را اجیر کن که او بهترین فرد برای این کار است. او قوی و امین است. شعیب به دخترش فرمود: قوی بودن او را به من شناساندی که او به تنهایی دلو پر آب را از چاه بیرون کشید، اما امین بودن او را از کجا شناختی؟ دختر گفت: او به من گفت: پشت سرمن حرکت کن و مرا بر راه راهنمایی کن. زیرا من از قومی هستم که به پشت زنان نگاه نمی کنند. از این جا امین بودن او را دانستم» (علی بن ابراهیم، 1378: ج2، ص138 ؛ حویزی، بی تا: ج4، ص122)
در مجمع البیان نیزمشابه همین روایت از امام علی (ع) نقل شده است.
قرآن کریم در مواردی دیگر نیز از خصلت نیکوی حیا و لوازم آن در روابط زن و مرد سخن گفته است: « ای همسران پیامبر! شما همچون یکی از زنان معمولی نیستید. اگر تقوا پیشه کنید، پس به گونه ای هوس انگیز سخن نگویید که بیمار دلان در شما طمع نکند و سخن شایسته بگویید. در خانه های خود بمانید و همچون دوران جاهلیت نخستین در میان مردم ظاهر نشوید.» (احزاب، 33-32)
این آیات روابط درست و پسندیده میان زن و مرد را بسیار زیبا مطرح می کند و به زن ها دستور می دهد که در سخن گفتن با مردان و نیز ظاهر شدن در جامعه و درمیان مردم، جانب حیا و عفاف را نگهدارند. علامه طباطبایی در ذیل آیه ی «فلا تحضعن بالقول...» می نویسد: «خداوند آن ها را از خضوع در گفتار که همان نازک و نرم ساختن کلام با مردان به گونه ای هوس انگیز و شهوت زاست، نهی کرده است؛ تا آنان که بیمار دلند، یعنی از ایمان قوی و بازدارنده از میل به فحشا برخوردار نیستند، به طمع خام نیفتند» و در ذیل جمله ی «وقلن قولاً معروفاً» می گوید: «سخن معمولی و درست و استوار که مورد قبول دین و عرف اسلامی است بگویید. یعنی سخنی که آهنگ آن به بیش از مدلول و معنای آن اشاره نداشته و از اشاره به فساد و هوس و شهوت خالی باشد.» (طباطبایی، 1363: ج16، ص174) آیات دیگری نیز به حریم نگه داشتن در رابطه زن و مرد اشاره کرده است که به عنوان نمونه می توان به آیات 27 تا 31 سوره نور اشاره کرد.

مبانی فقهی متعلقات اصلی ارتباط

در راستای تبیین ارتباط درست و پسندیده میان زن و مرد که توأم با حفظ حیا است، لازم است متعلقات یا لوازم اصلی این ارتباط که اعم از گفتگو و مکالمه، پوشش، نگاه و لمس و تماس بدنی هستند، مورد بحث و بررسی فقهی قرار گیرد.

الف)- مکالمه و گفتگو

شرط اصلی در برقراری هرگونه رابطه ای، مکالمه و گفتگو است. به گونه ای که اگر گفتگو تجویز نشود، تقریباً ارتباط، به صورت بی معنا و لغو درمی آید. از دیدگاه فقهی و متون دینی، صرف گفتگو میان زن و مرد نامحرم ممنوعیتی ندارد؛ اعم از این که گفتگو درباره ی مسائل علمی، سیاسی یا درباره ی مسائل معمولی، عادی و روزمره باشد.
امام خمینی می فرماید: «اقوا این است که شنیدن صدای زن نامحرم در صورتی که با تلذذ و ریبه نباشد، جایز است و نیز برای زن جایز است، در صورتی که خوف فتنه ای نباشد، صدای خود را به مردان نامحرم بشنواند... جمعی به حرام بودن شنیدن صدای زن و شنواندن آن قائل شده اند، اما این قول ضعیف است؛ البته بر زن حرام است که با مردان به گونه مهیج شهوت، گفتگو کند؛ یعنی صدای خود را نازک و لطیف و زیبا کند تا دل های بیمار به طمع بیفتند.» (امام خمینی، 1380: ج2، مسأله 29) صاحب عروةالوثقی نیز به همین معنا فتوا داده است. (نک. یزدی، بی تا: ج2، مسأله 39)
اقـوال تـاریخی و روایـات فـراوانی موجـود اسـت که بـر گفتگوی زنان بـا پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) دلالت می کند. در بسیاری از موارد، زنانی به خدمت این بزرگواران می رسیدند و درباره ی مسائل مختلف شرعی، خانوادگی و... با آن ها به گفتگو می پرداختند؛ چنان که حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب(س) در مواردی با مردان نامحرم سخن می گفتند.
سخنرانی و خطابه ی غّرای حضرت زهرا(س) در مسجد پیامبر(ص) و حضرت زینب(س) در کوفه و شام چه در جمع عموم مردم یا مجلس یزید و ابن زیاد معروف است.
ممکن است برای حرمت سخن گفتن با زنان نامحرم به روایاتی استدلال و استناد شود که مردان را از ابتدا کردن به سلام نسبت به زنان نهی کرده است. (نک. حر عاملی، 1397ق: ج14، باب131، ح2؛ح1) ولی این استدلال، طبق نظر فقها خالی از خدشه و مناقشه نیست که به شرح ذیل می باشد:
ـ در این روایات به صورت مطلق، ابتدا به سلام نسبت به همه زنان، اعم از محرم و نامحرم نهی شده است و این در حالی است که سیره ی قطعیه دلالت بر این دارد که ابتدا به سلام، نسبت به زنان محرم ممنوعیتی ندارد.
ـ روایات دیگری دلالت بر این دارد که پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) به زنان آغاز به سلام می کردند. در صحیحه ی ربعی از امام صادق(ع) آمده است: «روش پیامبر اکرم(ص) این بوده است که به زن ها سلام می کردند و آن ها جواب وی را می دادند و روش امیرالمؤمنین(ع) نیز همین گونه بوده است؛ ولی حضرت امیر(ع) از این که به زن های جوان سلام کنند، اکراه داشتند و می فرمودند: بیم این دارم که صدای او برایم زیبا و خوشایند جلوه کند و اثر منفی آن بیش از اجر و ثوابی باشد که با سلام کردن به دنبال آن هستم.»[1] این صحیحه به صراحت دلالت بر این دارد که سیره ی پیامبر(ص) و امام(ع) بر ابتدا کردن به سلام، نسبت به زن ها بوده است؛ در صورت ممنوعیت، به طور یقین آن بزرگواران بیشتر از همه، به این امر التزام نشان می دادند.
در ضمن تعبیر حضرت امیر(ع)، در مورد ابتدا به سلام به زن های جوان، همان طور که از تعلیل آن استفاده می شود، صرفاً جنبه ی اخلاقی دارد و بر ممنوعیت ابتدا به سلام نسبت به آن ها دلالت ندارد؛ بلکه به صراحت بر وجود اجر و ثواب در آن دلالت دارد.
برخی از فقها، پس از ذکر این روایات چنین فتوا داده اند: « ابتدا به سلام نسبت به زن ها، همانند ابتدا به سلام نسبت به مردان مستحب و مطلوب شارع است و در این جهت، بین محارم و غیر محارم فرقی نیست. اما درخصوص سلام کردن بر زن های جوان اگر شخصی بر خود بیم این را داشته باشد که صدای زن جوان در روح او اثر منفی داشته باشد، می توان ملتزم به کراهت شد.» (آیت الله خوئی، بی تا: ص106)
البته با فرض پذیرش دلالت روایات مذکور بر ممنوعیت ابتدا به سلام نسبت به زن ها ممنوعیت هر گونه مکالمه و سخن گفتن با زنان وجود ندارد؛ زیرا ملازمه ای میان ممنوعیت ابتدا به سلام و ممنوعیت هر نوع سخن گفتن وجود ندارد.

ب)- پوشش

بر زن واجب است که در هنگام حضور در جامعه و ارتباط با جنس مخالف، خود را بپوشاند. البته پوشش زن در برابر مردان بیگانه، اختصاص به شریعت اسلام ندارد و در میان برخی از ادیان دیگر چه در گذشته و چه در حال، این امر مطرح بوده و هست.
آن چه به عنوان پوشش برای زنان در اسلام مقرر شده است، بدین معنا نیست که از خانه بیرون نروند، بلکه بدین معناست که زن در معاشرت و ارتباط با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه گری و خودنمایی نپردازد. در این رابطه خداوند متعال می فرماید:
ـ «ای پیامبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که جلباب ها (روسری های بلند) خود را به خود نزدیک سازند (یا بر خویش فرو افکنند) این کار برای این که شناخته شوند و مورد اذیت و آزار قرار نگیرند، بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است. (احزاب، 60-59)

ـ فلسفه پوشش

استاد مطهری در مورد فلسفه ی حجاب بیان بسیار رسا و زیبایی دارند: «حقیقت امر این است که در مسأله ی پوشش، سخن در این نیست که آیا زن خوب است پوشیده در اجتماع ظاهر شود یا عریان؟ روح سخن این است که مردان فقط در محیط خانوادگی و در کادر قانون ازدواج و همراه با یک سلسله تعهدات سنگین می توانند از زنان به عنوان همسران قانونی کامجویی کنند. اما در محیط اجتماع، استفاده از زنان بیگانه ممنوع است و زنان نیز از این که مردان را در خارج از کانون خانوادگی کامیاب سازند، به هر صورت ممنوع می باشند که این امر علاوه بر این که از جنبه ی روانی، به بهداشت روانی اجتماع کمک می کند، از جنبه خانوادگی سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین می شود و از جنبه ی اجتماعی موجب حفظ استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماع می شود و از نظر وضع زن در برابر مرد، سبب می گردد که ارزش زن در برابر مرد بالا رود.» (مطهری، 1379: ج19، صص433-432)
فلسفه ی این که پوشش بر زن واجب شده و بر مرد واجب نشده است، این است که میان زن و مرد در این رابطه تفاوت جدی وجود دارد؛ زن مظهر جمال و زیبایی و لطافت است ولی مرد مظهر شیفتگی و عشق به زن است؛ زن در ذات خود میل به خودآرایی، خودنمایی و جلوه گری دارد؛ به همین خاطر تبرج از مختصات زنان است؛ اما مرد میل به اظهار عشق، دلدادگی و چشم چرانی دارد. لذا به زن باید گفت که در برابر نامحرمان خودآرایی نکن و خود را در معرض نمایش قرار نده و به مرد باید گفت که به چشم چرانی نپرداز!

ـ حدود پوشش در اسلام

آیه 31 سوره نور، بیان روشنی از حدود پوشش است:
ـ «به زنان با ایمان بگو، چشمان خود را از نگاه هوس آلود فرو گیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را - جز آن مقدار که نمایان است - آشکار ننمایند و اطراف روسری های خود را برسینه خود افکنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود و زینت خود را آشکار نسازند جز برای شوهرانشان... و هنگام راه رفتن پای به زمین نکوبند تا زینت های پنهانی شان دانسته شود. (وصدای خلخال که بر پا دارند به گوش رسد.)» (نور، 31)
در این آیه مبارکه، میان مفسرین در مورد جمله استثنائیه «الا ما ظهر منها»، اختلاف نظر وجود دارد. قول مشهور این است که وجه (صورت) وکفین (دو دست تا مچ)، از لزوم پوشش استثنا شده است که روایات ذیل نیز دال به این معنا هستند:
ـ «راوی می گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم که برای مرد نگاه کردن به چه قسمت از بدن زن جایز است، در صورتی که محرم نباشد؟ فرمودند: چهره، دو کف دست و دو قدم.» (کلینی، 1363: ج 5، ص 512 ؛ حر عاملی، 1397ق: ج14، ص 146)
ـ مسعدة بن زراره از امام صادق (ع) نقل می کند که وقتی از حضرت درباره ی زینتی که زن می تواند آشکار کند سؤال شد، فرمود: چهره و دو کف. (حر عاملی: ج7، ص146)
دیدگاه دیگر آن است که مقصود از جملة: «الا ما ظهر منها»، «لباس رو» است؛ لذا پوشش وجه و کفین، لازم محسوب می شود. در این صورت معنای آیه چنین می شود: «زنان زینت خود را جز لباس رو بپوشانند.»
این نظریه به طور یقین مورد قبول نیست؛ زیرا پوشاندن لباس رو غیر ممکن است. از این گذشته، در صورتی که قسمتی از بدن نمایان نباشد، اصلاً نمی توان لباس را، زینت به حساب آورد. علامه طباطبایی در تفسیر آیه ی مربوطه چنین می نویسد: «مراد از زینت ، مواضع آن است؛ زیرا اظهار خود زینت مانند دستبند و النگو حرام نیست؛ پس مراد از ابدا و اظهار زینت، اظهار مواضع آن از بدن است. خداوند سبحان در این آیه، آن چه را که نمایان است، استثنا فرموده است. در روایات آمده است که منظور از آن چه نمایان است، صورت و دو دست و دو پا تا مچ است.» (طباطبائی، 1363: ج29، ص163)
یکی از روایاتی که بر عدم لزوم پوشاندن صورت برای زن دلالت دارد، روایتی است که از جابربن عبدالله انصاری نقل شده است؛ وی می گوید: «در خدمت رسول خدا(ص) به در خانه فاطمه زهرا(س) آمدیم. رسول خدا(ص) سلام کرد و اجازه ورود خواست. فاطمه(س) اجازه داد. پیغمبر اکرم (ص) فرمود: با کسی که همراه من است، وارد شوم؟ زهرا(س) گفت: پدرجان! چیزی بر سر ندارم. فرمود: با قسمت های اضافی روپوش خود، سرت را بپوشان. سپس دوباره سؤال فرمود: آیا داخل شویم؟ پاسخ شنیدیم: بفرمایید. وقتی وارد شدیم، چهره زهرا(س) آن چنان زرد بود که مانند شکم ملخ می نمود. رسول اکرم(ص) پرسید: چرا چنین هستی؟ زهرا(س) جواب داد: از گرسنگی است. پیغمبر اکرم(ص) دعا فرمود که: خدایا دخترم را سیر گردان! پس از دعای پیامبر(ص) چهره زهرا (س) گلگون شد؛ گویی دویدن خون را در زیر پوست صورت او می دیدم و زهرا از آن پس گرسنه نماند.» (کلینی، 1363: ج5، ص528؛ حرعاملی، 1397ق: ج14، صص159-158)
دلیل دیگری که فقها بر جواز باز بودن چهره آوردند، روایاتی است که پوشانیدن چهره را بر زن در حالت احرام تحریم کرده است. اگر پوشاندن چهره در حالت احرام که معمولاً در میان انبوهی از جمعیت است، واجب نیست، به طور قطع در حالت معمولی نیز واجب نیست؛ زیرا نمی توان باور کرد که پوشانیدن چهره در غیر حالت احرام از واجبات، اما در حالت احرام از محرمات باشد. از همه این ها گذشته، آیه پیشین نیز برجواز گشودن چهره دلالت دارد؛ زیرا آیه به صراحت می گوید: زنان باید گریبان (گردن و سینه) را با روسری های خود بپوشانند؛ چون این آیه در مقام بیان حد پوشش است و اگر پوشانیدن چهره هم لازم بود، بیان می کرد. از لحاظ تاریخ نیز مسلم است که زنان مسلمان قبل از نزول این آیات، چهره خود را آن چنان که معمول آن روز عرب بوده است، نمی پوشانیدند.
درباره ی اهمیت عدم وجوب پوشاندن وجه و کفین، استاد مطهری می نویسد: «مسأله ی پوشش بر حسب این که پوشانیدن وجه و کفین واجب باشد یا نباشد، دو فلسفه ی کاملاً متفاوت پیدا می کند. اگر پوشش وجه و کفین را لازم بدانیم، در حقیقت طرفدار فلسفه ی پرده نشینی زن هستیم. ولی اگر پوشانیدن سایر بدن را لازم بدانیم و هر نوع عمل محرّک تهییج آمیز را حرام بشماریم و بر مردان نیز نظر از روی لذّت و ریبه را حرام بدانیم؛ اما تنها پوشانیدن گردی چهره و پوشانیدن دست ها تا مچ را واجب ندانیم؛ به شرط این که خالی از هر نوع آرایش محرّک و مهیّج باشد، آن وقت مسأله، صورت دیگری پیدا می کند و طرفدار فلسفه ای هستیم که لزومی ندارد زن الزاماً به درون خانه رانده شود و پرده نشین باشد بلکه صرفاً باید این فلسفه رعایت گردد که هر نوع لذّت جنسی به محیط خانواده اختصاص داشته باشد و هیچ گونه کامجوئی، اعم از بصری، لمسی و سمعی نباید در خارج از کادر همسری صورت بگیرد. بنابراین زن می تواند هر نوع کار از کارهای اجتماعی را عهده دار شود.» (مطهری، 1379: ج19، ص59)

ج)- نگاه

موضوع مهم دیگر در بحث روابط، مسأله ی نگاه و پاسخ به این پرسش است که آیا نگاه زن و مرد، نسبت به هم جایز و رواست؟ اگر جایز است، حدود آن چیست و در صورت حرمت و ممنوعیت، نگاه در چه صورت هایی استثنا شده است؟
ملازمه ای میان مسأله ی پوشش و جواز نگاه مطرح نیست، ممکن است پوشش وجه و کفین بر زن واجب نباشد، اما نگاه به آن بر مرد حرام باشد؛ لذا جواز یا عدم جواز نگاه، نیاز به بحث مستقل دارد.
حرمت نگاه مرد به زن نامحرم در غیر وجه و کفین، همان گونه که در جواهر الکلام و مستمسک العروة الوثقی آمده است، اجماعی بلکه ضروری مذهب است. اما در مورد حرمت یا عدم حرمت نگاه به وجه و کفین اختلاف نظر است:
برخی برای حرمت نظر، به آیات 30 و 31 سوره نور استشهاد کرده اند: قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ... و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن ویحفظن فروجهن...»، «به مؤمنان بگو، چشمان خود را فرو گیرند و دامن خود را حفظ کنند و به زنان با ایمان بگو چشمان خود را فرو گیرند و دامان خویش را حفظ کنند.»
نظرات بعضی از مفسرین در باب آیات فوق چنین است:
ـ آیت الله حکیم، در کتاب مستمسک، بر این استدلال چنین مناقشه می کند: «هر چند دلالت این آیات خالی از تأمل نیست؛ زیرا غض بصر غیر از ترک نظر است؛ علاوه بر این احتمال دارد که منظور در این آیات چشم پوشیدن و ترک نظر نسبت به فروج (عورت) باشد نه عموم. از این گذشته، اراده ی عموم از این آیات اقتضا می کند که آن را بر حکم اولی حکم کنیم که همان چشم پوشیدن از هر چیز است. قرینه و شاهدی بر حمل کردن بر چشم پوشی از زنان مؤمن وجود ندارد مگر این که مستند و مدرک در تعیین مراد از آیه، اجماع باشد.» (حکیم، 1391ق: ج14، ص25)
ـ علامه طباطبائی چنین می نویسد: «آیه نهی می کند، از نگاه کردن به هر آن چه که نگاه کردن به آن از زن و مرد نامحرم جایز نیست، زیرا آیه اطلاق دارد... مقابله میان دو جمله: «یغضوا من ابصارهم» و «یحفظوا فروجهم» می رساند که مراد از حفظ فروج، پوشیدن آن از نگاه است نه حفظ کردن آن از زنا و لواط. در روایت از امام صادق(ع) نیز آمده است که هر آیه ای که در قرآن درباره حفظ فروج آمده است، مربوط به حفظ از زناست؛ جز این آیه که درباره حفظ از نگاه است. بنابراین ممکن است جمله اول (یغضوا من ابصارهم) با جمله دوم مقید گردد؛ یعنی در حقیقت، مدلول آیه، نهی از نگاه به فروج (عورت ها) و امر به پوشیدن آن باشد.» (طباطبائی، 1363: ج29، ص162)
بر اساس این نظر، آیه ی مزبور تنها بر حرمت نگاه به فروج دلالت دارد و بر حرمت نگاه به قسمت های دیگر بدن دلالتی ندارد.
ـ استاد مطهری نیز بر دلالت این آیات بر حرمت نگاه و وجوب ترک نظر خدشه جدی دارد. نکته ی اصلی از نظر وی این است که میان «غض عین» و «غض بصر» تفاوت وجود دارد؛ غض عین به معنای چشم پوشی، ترک نظر و نادیده گرفتن است؛ اما «غض بصر» به معنای کاستن از شدت نگاه است. بنابراین، آیه بر حرمت نگاه دلالت ندارد بلکه بر حرمت نگاه استقلالی و به تعبیر دیگر بر حرمت نگاه خیره خیره و شهوت آلود دلالت دارد. از جمله مستندات این نظریه، مطابقت با شأن نزول آیات سوره مبارکه نور است:

ـ شأن نزول آیات سوره نور

«روزی در هوای گرم مدینه، زنی جوان و زیبا در حالی که طبق معمول روسری خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بنا گوشش پیدا بود، از کوچه عبور می کرد. جوانی از انصار از طرف مقابل می آمد. آن منظره زیبا سخت نظر او را جلب کرد و چنان غرق تماشای آن زن زیبا شد که از خودش و اطرافش غافل گشت. آن زن وارد کوچه شد و جوان با چشم خود او را دنبال می کرد، همان طور که می رفت، ناگهان استخوان یا شیشه ای که از دیوار بیرون آمده بود، به صورتش اصابت کرد و صورتش را مجروح ساخت. وقتی به خود آمد که خون از سر و صورتش جاری شده بود؛ با همین حال به حضور رسول خدا(ص) رفت و ماجرا را به عرض رساند. این جا بود که آیه ی مبارکه: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم» نازل شد. (رک. حرعاملی، 1397ق: ج14، ص139؛ بحرانی، 1403ق: ج3، ص129)
بر اساس این روایت، نگاه جوان به زن، نگاه شهوت آلود و استقلالی بوده است. آیه ی نازله، از همین گونه نگاه نهی کرده است. چنان که روایات متعددی نیز در نهی نگاه پی درپی آمده است که باز می توانند ناظر به نگاه استقلالی و شهوت آلود باشند. (رک. حرعاملی، همان: صص141 – 139)

ـ موارد جواز نگاه مرد به زن

بر اساس متون دینی (کتاب وسنت) و اجماع، در مواردی نگاه جایز است که به شرح ذیل است:

1- زنان محارم

جواز نگاه به محارم اعم از محارم نسبی، سببی یا رضاعی، اجماعی و بلکه از ضروریات است. منظور از محارم، همه کسانی هستند که ازدواج با آن ها حرام است؛ البته جواز نگاه به محارم دارای دو شرط است: یکی این که نگاه از روی شهوت و تلذذ و ریبه نباشد و دیگر این که به عورت نگاه نشود؛ البته این امر، در نگاه زن و شوهر نسبت به همدیگر، استثنا شده است.

2- موارد ضرورت و حاجت

نگاه به نامحرم، در صورت ضرورت و حاجت جایز است. بر همین اساس، فقهای اسلام، نگاه پزشک مرد به زن بیمار را جهت مداوا و معالجه، در صورت نبودن هم جنس متخصص و نیز نگاه در موارد نجات زن از غرق، سوختن در آتش، زیر آوار و امثال آن یا نگاه به زن جهت تحمل یا ادای شهادت را در صورت نیاز جایز می دانند. (نک. یزدی، بی تا: ج2، کتاب النکاح ؛ حکیم، 1391ق: ج14، صص35-34)
در عروةالوثقی به عنوان قاعده ی کلی چنین آمده است: «یکی از موارد استثنا از عدم جواز نگاه این است که هر چیزی که در نگاه شارع مراعات آن از مراعات حرمت نگاه به نامحرم و لمس آن اهم باشد، با حرمت نگاه معارضه کند. در همه این موارد برای رعایت آن امر اهم، نگاه به نامحرم و لمس او جایز است.»[1]

3- زنان بازنشسته از ازدواج

بر اساس آن چه که از قرآن کریم و روایات استفاده می شود، پوشش کامل بر زنانی که به سنی رسیده اند که معمولاً زن ها در آن سن و سال، از ازدواج بازنشسته می شوند و امیدی به ازدواج ندارند، واجب نیست و نگاه به بدن آن ها حتی غیر از وجه و کفین نیز جایز است. قرآن کریم می فرماید: «زنان بازنشسته ای که امیدی به ازدواج ندارند باکی نیست، درحالی که خود را به زیوری نیاراسته اند و قصد خودنمایی ندارند، جامه خود را به زمین نهند و اگر از این نیز خودداری کنند، برایشان بهتر است.»[2]
در «صحیحه حلبی» آمده است: «امام صادق پس از قرائت جمله ی «ان یضعن ثیابهن» فرمود: مقصود، روسری و چهارقد است. گفتم: جلوی هر کس که باشد؟ فرمود: «جلوی هر کس که باشد اما به شرط این که خود را به زینت و زیور آراسته نسازد.» (حر عاملی، 1397ق: ج14، ص147)
آیت الله حکیم در این رابطه می فرماید: «مقتضای این روایات این است که بازگذاشتن مو، گردن و گریبان و نیز بازو جایز است.» (حکیم، 1391ق: ج14، ص38)

4 – زنان نامسلمان

فقها براساس روایات وارده، نگاه به زنان اهل ذمّه بلکه مطلق کفّار را در صورت عدم قصد تلذّذ و ریبه جایز می دانند. ابوالبختری از امام صادق(ع) نقل می کند که امام از قول حضرت علی(ع) نقل کرده است: «باکی نیست که به سر زنان اهل ذمّه نگاه شود.»[1]
سکونی از امام صادق(ع) نقل کرده است: «نگاه به موها و دست های زنان اهل ذمّه حرام نیست.»[2] (همان، ج1)
امام خمینی(ره) در این رابطه می فرماید: «یجوز النظر الی نساء اهل الذمّه بل مطلق الکفّار مع عدم التلذّذ و الریبة اعنی خوف الوقوع فی الحرام، والاحوط الاقتصار علی المواضع الّتی جرت عادتهنَّ علی عدم التستر عنها.» (امام خمینی، 1380: ج2، مسأله27، ص244)

5 – زنان بادیه نشین

بر اساس پاره ای از روایات، برخی از فقها فتوا داده اند که نگاه به زنان روستایی و بادیه نشین که بر عدم رعایت حدّ شرعی حجاب عادت دارند و در صورت نهی از بدحجابی، ترتیب اثر نمی دهند، جایز است. در روایتی آمده است که عبّادبن صهیب می گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که می فرمود: «نگاه کردن به سر زنان تهامه، بادیه نشینان، دهاتی های حومه و علج ها (غیرعرب های بیسواد که در حکم همان بادیه نشینان عرب هستند) مانعی ندارد؛ زیرا ایشان هرگاه نهی شوند، ترتیب اثر نمی دهند.»[1]
جمعی از فقها از جمله سید عبدالهادی شیرازی، سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خویی نیز، به مضمون این روایت فتوا داده اند و اشکالی را که برخی در مورد سند این روایت ـ به دلیل راوی آن ـ کرده اند، نادرست می دانند.
آیت الله حکیم در این رابطه می فرماید: «در کافی در مورد این روایت آمده است: عده ای از اصحاب ما از احمدبن محمدعیسی از ابن محبوب از عبادبن صهیب نقل کرده اند... و احمدبن محمدبن عیسی همان کسی است که برخی را به دلیل نقل روایات از افراد ضعیف از قم اخراج کرده است. علاوه بر این، ابن محبوب از اصحاب اجماع است و از کسانی است که جز از افراد مورد وثوق نقل روایت نمی کند، بعید نیست که همین مقدار در جبران ضعف روایت کافی باشد. بنابراین عمل به این حدیث بعید نیست. (حکیم، 1391ق: ج14، ص21)
آیت الله خویی نیز در این رابطه می گوید: «ظاهراً منشأ قول به ضعف این روایت این است که صاحب جواهر از آن به خبر(نه صحیحه) تعبیر کرده است، ولی بر انسان متتبّع پوشیده نیست که صاحب جواهر در موقع نقل اخبار، به اصطلاحات پای بند نیست؛ زیرا فراوان از صحیحه به خبر تعبیر می کند بلکه گاهی یک روایت را در یک جا به «خبر» و در جایی به «صحیحه» تعبیر میکند وگرنه عبادبن صهیب قطعاً ثقه است؛ زیرا نجاشی او را توثیق کرده است... بنابراین روایت مذکور هم از جهت سند و هم از جهت دلالت تام است و باید به آن عمل کرد و جایی برای خدشه در آن نیست.» (خویی، بی تا: ج26، صص41-40) و در جایی دیگر چنین می گوید: «البته باید توجه داشت که این حکم (جواز نگاه) تنها در مورد زنانی است که بر رعایت نکردن پوشش عادت دارند. منشأ این حکم، این است که این گروه از زنان با اختیار خود حرمت خود را هتک کردند؛ زیرا وقتی به آن ها تذکر هم داده می شود، ترتیب اثر نمی دهند. حکم به جواز نگاه در مورد این زنان همانند جواز غیبت نسبت به متجاوزین به فسق است که از خود هتک حرمت نمودند و در روایت آمده است: هر کس که پرده حیا را کنار بزند، غیبت او حرام نیست.» (همان: ص41)

6 – زنان بی بندوبار

قابل توجه است که مراجع پیش گفته (آیت الله سید عبدالهادی شیرازی، آیت الله سید محسن حکیم و آیت الله خویی)، براساس همین روایت و تعلیلی که در آن بکار رفته است، به جواز نگاه به زنان شهری امروزی که عادت آن ها بی حجابی یا بدحجابی است و به تذکرات ترتیب اثر نمی دهند، فتوا داده اند.
آیت الله خویی چنین می گوید: «برای مرد جایز است که به زنان اهل ذمّه و نیز زنان بی بندوبار و لاقیدی که حتّی با نهی از بی حجابی و یا بدحجابی پرهیز نمی کنند، نگاه کند.» (خویی، بی تا: ج2، ص 359) فتوای آیت الله حکیم نیز همین گونه است و عین همین عبارت را در کتاب منهاج الصالحین آورده است. (نک. حکیم، 1396ق: ج2، کتاب النکاح، مساله3) آیت الله سید محمد باقر صدر نیز موافق همین نظر هستند؛ لذا در تعالیق خود بر منهاج الصالحین، مطلبی را ذکر نکردند.
استاد مطهری نیز در این رابطه می فرماید: «جمعی از فقها به مضمون این روایت فتوا داده اند. از جمله، از مرحوم آیت الله سیدعبدالهادی شیرازی نقل شده است که ایشان این حکم را در مورد آن عده زنان شهری که همچون زنان دهاتی، نهی کردن ایشان مفید واقع نمی شود، تعمیم می دادند و به همین علتی که در حدیث ذکر شده است (که نهی کردن ایشان اثری ندارد) استناد می جستند. بعضی از فقها و مراجع بزرگ تقلید معاصر نیز عیناً همین طور فتوا می دهند و به همین علتی که در حدیث ذکر شده است، استناد می کنند؛ ولی اکثر فقها چنین فتوا نمی دهند حتی در مورد زنان بادیه نشین و دهاتی هم فقط به همین اندازه اکتفا می کنند که بر مردان واجب نیست، رفت و آمد خود را از مکان هایی که این زنان وجود دارند، قطع کنند، اگر گذر کردند و نظرشان افتاد، مانعی ندارد، اما این که به صورت استثنای دائمی باشد، نه.» (مطهری، 1379: ج19، ص518)
آیت الله حکیم این توجیه و تفسیر فقها، از روایت مذکور را خلاف ظاهر می داند. (نک. حکیم، 1391ق: ج14، ص21)
لازم به ذکر است که جواز نظر در همه ی موارد بالا، منوط به این است که با تلذذ و ریبه همراه نباشد و گرنه به اتفاق فقها حرام است.

7- جواز نگاه در خواستگاری و حدود آن

بر اساس فتاوای فقها و پاره ای از روایات به مرد اجازه داده شده است که به بدن زنی که قصد ازدواج با او را دارد، نگاه کند. در این جا به پاره ای از روایات اشاره می شود:
ـ «عبد الله بن سنان می گوید: از امام صادق پرسیدم: وقتی شخص قصد دارد با زنی ازدواج کند آیا می تواند به موی او نگاه کند؟ فرمود: آری، زیرا به گرانبهاترین قیمت خریدار اوست.»[1] شهید مطهری در ذیل این روایات می نویسد:«یعنی آن چه انسان در زندگی زناشویی مایه می گذارد، از هر چیز گرانبهاتر است. واضح است که مراد مهریه نیست؛ زیرا ارزش پولی مهریه، گرانبهاترین قیمت نیست؛ بلکه مقصود این است که مرد می خواهد با او زنـدگی کنـد و عمر خویش را بـا او بـه سر برد.» (مطهری، 1379: ج19، ص534)
ـ شخصی از امام صادق می پرسد: «آیا مردی که قصد ازدواج دارد، حق دارد به مو و زیبایی های زن مورد نظرش نگاه کند؟ فرمود: اشکالی ندارد، در صورتی که قصد تلذذ نداشته باشد.»[2]
ـ در روایت دیگر آمده است: «اشکالی ندارد که مرد به صورت و قسمت های زیبای زن نگاه کند، در صورتی که قصد ازدواج با اورا دارد.»[3]
این روایات، روایات صحیحه است که در دلالت و سند آن خدشه ای نیست.
در منابع روایی اهل سنت نیز چنین مضمونی آمده است. در صحیح مسلم از قول ابوهریره آمده است: «نزد رسول خدا بودم که مردی آمد و گفت با زنی از انصار ازدواج کردم؛ پیامبر اکرم (ص) به وی فرمود: آیا آن زن را دیده ای؟ گفت: نه، فرمود: برو او را ببین، زیرا چشم انصار معمولاً عیبی دارد.»[4]
ـ در روایت دیگری آمده است که مغیره بن شعبه از زنی خواستگاری کرد. پیامبر اکرم(ص) مطلع شد. به او فرمود: برو ببین، زیرا اگر ببینی و ازدواج کنی، برای دوام ازدواج شما بهتر است. (مطهری، 1379: ج19، ص533 به نقل از ترمذی، ص175)
همان گونه که اشاره شد، فقها نیز در مورد خواستگاری فتوای به جواز نگاه می دهند. در عروةالوثقی در این باره چنین آمده است: «برای کسی که قصد ازدواج با زنی را دارد، جایز است که به صورت و دو دست و مو و قسمت های زیبای او نگاه کند بلکه بعید نیست که نگاه کردن به قسمت های دیگر بدن او ـ به غیر از عورت ـ جایز باشد؛ هر چند که احتیاط خلاف آن است و شرط نیست که نگاه با اذن و رضایت زن باشد، ولی شرط است که به قصد تلذذ و شهوت نباشد؛ هر چند بداند که با نگاه کردن، بدون اختیار تلذذ حاصل می شود. چند بار نگاه کردن نیز در صورتی که با یک بار غرض که همان اطلاع یافتن بر حال و وضعیت زن است، حاصل نشود، جایز است. البته شرط جواز نگاه این است که از پیش نسبت به وضعیت و حال آن زن علم و آگاهی نداشته باشد و نیز احتمال بدهد که او را برای ازدواج انتخاب کند و گرنه جایز نیست؛ البته در جواز نگاه فرقی نیست که قصد ازدواج با خصوص آن زن را داشته باشد یا این که قصد اصل ازدواج را کرده و به دنبال تعیین زن از راه بررسی و نگاه است؛ هر چند احتیاط این است که تنها در فرض اول به نگاه و وارسی بپردازد و نیز در جواز نگاه، فرض نیست که شناختن حال آن زن از راه دیگری ـ مانند این که به زنی وکالت دهد که نگاه کند و به وی اطلاع دهد ـ ممکن باشد یا نباشد، هر چند احتیاط در این است که تنها در فرض دوم به نگاه و وارسی اکتفا کند. بعید نیست برای زن نیز جایز باشد که به مردی که قصد ازدواج با او را دارد نگاه کند، ولی احتیاط بر ترک، نادیده گرفته نشود.» (رک. یزدی، بی تا: ج2، کتاب النکاح، مسأله 26)
چنانکه از تعلیقات مراجع بر عروةالوثقی استفاده می شود، فتوای نوع فقها نیز همین گونه است. امام خمینی نیز در تحریرالوسیله، در این زمینه فتوایی مشابه همین دارند. (امام خمینی، 1380: ج2، کتاب النکاح، مساله28)

8- زنان نابالغ و غیر عاقل

یکی دیگر از موارد جواز نگاه به زن نامحرم، دختر نابالغ و زنان دیوانه است. امام خمینی چنین می گویند: برای مرد جایز است که به دختر بچه تا موقعی که بالغ نشده است، بدون تلذذ و شهوت نگاه کند. آری، احوط و اولی این است که در نگاه کردن بر قسمت هایی که عادتاً نمی پوشانند، مانند صورت، دست ها، موی سر، بازوها و پاها اکتفا کند نه مانند ران ها و کپل ها و پشت و سینه. ترک احتیاط در این رابطه سزاوار نیست؛ احوط این است که مرد نامحرم دختر بچه ای را که به سن شش سالگی رسیده است، نبوسد و در دامن خویش ننشاند. (همان: مسأله 25)
صاحب عروةالوثقی نیز به صراحت به جواز نگاه به دختر نابالغ بدون تلذذ و شهوت فتوا داده است و هیچ یک از فقها نیز تعلیقه ای برخلاف آن ندارند. (نک. یزدی، بی تا: ج2، کتاب النکاح، مسأله ی 35)
همچنین امام خمینی بر عدم وجوب پوشش زن در برابر پسربچه نابالغ فتوا داده است و می فرماید: «برای زن جایز است که به طفل ممیز نابالغ نگاه کند و بر او واجب نیست که خود را در برابر او بپوشاند؛ در صورتی که باعث بر انگیختن شهوت نگردد.»[1]
در مورد جواز نگاه به زن های دیوانه، هر چند در کتب فتوایی چیزی مشاهده نشده اما روایت موثق بر آن دلالت دارد. در ذیل همان روایتی که بر جواز نگاه به زن هایی که با نهی، ترتیب اثر نمی دهند، آمده است: نگاه کردن به مو و بدن زن های دیوانه و کسانی که بر عقل خود مسلط نیستند، در صورتی که با قصد تلذذ نباشد، اشکالی ندارد.[2]

ـ نگاه زن به مرد

آن چه که تاکنون ذکر گردید، درباره ی نگاه مرد به زن بوده است؛ اما در مورد نگاه زن به مرد، ظاهر فتوای غالب فقها این است که همانند نگاه مرد به زن، جایز نیست. به تعبیر دیگر، فرقی میان نگاه مرد به زن و زن به مرد نیست؛ یعنی نگاه زن به بدن مرد جز وجه و کفین (چهره و دو دست) حرام است. فرقی که میان زن و مرد وجود دارد، در مسأله ی پوشش است نه نگاه. یعنی بر زن واجب است که بدن خود را در برابر نامحرم جز وجه و کفین بپوشاند و نیز حرام است که به بدن مرد جز وجه و کفین نگاه کند، اما بر مرد هر چند حرام است که به بدن زن نامحرم ـ جز وجه و کفین ـ نگاه کند، اما بر او واجب نیست که بدن خود را ـ جز عورت ـ بپوشاند.
در عروةالوثقی آمده است: «بر مرد جایز نیست که به زن نامحرم و نیز بر زن جایز نیست که به مرد نامحرم جز در صورت ضرورت نگاه کند.»[1]
امام خمینی هم فرموده است: «برای زن جایز نیست که به مرد نامحرم نگاه کند ـ همان گونه که برای مرد نگاه به زن نامحرم جایز نیست ـ أقرب این است که نگاه به وجه وکفین حرام نیست.»[2]
اما به نظر می رسد که سیره ی متشرعه برخلاف این است. میان نگاه زن به مرد و مرد به زن، برخورد یکسانی وجود ندارد و آن سخت گیری را که در مورد نگاه مرد به زن دارند، در مورد نگاه زن به مرد نشان نمی دهند. برخی از فقها نیز، تشابه میان حکم زن و مرد را در مسأله ی نگاه قبول نکرده اند. به عنوان نمونه، آیت الله محمد باقر صدر در تعلیقه ی خود بر مسأله ی 3 منهاج الصالحین آیت الله حکیم می فرماید: «اقرب این است که بر زن حرام نیست که به قسمت هایی از بدن مرد که معمولاً در همه ی زمان ها پوشیده نیست ـ مانند سر و گردن ـ بدون ریبه نگاه کند.»
آیت الله خویی در بحث اجتهادی خود بحث نسبتاً مفصلی در این رابطه مطرح کرده است و بر همه ی ادلّه ای که برحرمت نگاه زن به مرد آورده اند، خدشه کرده و آن ها را ناتمام دانسته است. وی پس از رد وجود اجماع، بر حرمت نگاه زن به مرد و نیز دلالت آیه ی 31 سوره ی نور، به روایات باب اشاره کرده و پس از خدشه بر دلالت یا سند آن ها فرموده است: «حاصل این است که هیچ روایت معتبری بر حرمت نگاه زن به مرد وجود ندارد. بنابراین حکم به منع، صرفاً بر اساس احتیاط است و نگاه زن به مرد در صورتی که از روی تلذذ و ریبه نباشد، ممنوعیتی ندارد.» [3]
آیت الله حکیم نیز تشابه حکم زن و مرد را در مسأله ی نگاه، مورد اشکال قرار می دهد. وی پس از این که می فرماید: برای مساوات حکم زن و مرد جز اجماع که بعضی ها ادعا کرده اند، دلیلی وجود ندارد، می نویسد: لیکن اعتماد بر اجماع که مخالف با سیره ی قطعیه ی مسلمین است که میان زن و مرد در پوشش چهره و دو دست فرق می گذارند، بی اساس است. (حکیم، 1391: ج14، ص26)

د)- لمس و تماس بدنی

یکی دیگر از مسائلی که در مسأله ی ارتباط زن و مرد مطرح می شود، تماس بدنی است. از دیدگاه فقهی، تماس بدنی زنان و مردانی که محارم همدیگر هستند، مجاز است و ممنوعیتی ندارد. اما تماس بدنی زن ومرد نامحرم مجاز نیست؛ بنابراین دست دادن زن ومرد نامحرم جایز نیست.
امام خمینی می نویسد: هر کس که نگاه به او حرام است، لمس وی نیز حرام است؛ بنابراین جایز نیست، زن و مرد نامحرم همدیگر را لمس نمایند، بلکه اگر به جواز نگاه به وجه و کفین قائل شدیم، به جواز لمس آن قائل نخواهیم بود. بنابراین، بر مرد جایز نیست که با زن نامحرم دست دهد، البته اگر از روی پارچه و لباس باشد، جایز است؛ ولی احتیاط این است که دست او را نفشرد. [1](یزدی، بی تا: ج2، کتاب النکاح، مسأله 47 ؛ 40) البته فقها، همان گونه که در موارد معالجه یا ضرورت و حاجت و موارد اهم از نظر شارع، نگاه را تجویز می کنند، لمس و تماس بدنی را نیز تجویز می کنند. (امام خمینی، 1380: مسأله22) در روایت ابوبصیر از امام صادق(ع) آمده است: آیا مرد با زن نامحرم می تواند مصافحه کند؟ فرمود: نه، مگر از روی لباس.[2]
در روایت دیگری، سماعه نقل می کند: «از امام صادق(ع) در مورد مصافحه مرد و زن پرسیدم. فرمود: برای مرد جایز نیست که با زن مصافحه کند؛ مگر این که بر او محرم باشد؛ مانند خواهر یا دختر یا عمه یا خواهر زاده و امثال آن ها؛ اما زنی که با او محرم نیست، جز از روی لباس و پارچه مصافحه نکند و دستش را نفشرد.» (همان، ج2)
آیت الله خویی پس از ذکر این روایت می فرماید: «ظاهر این است که حکم حرمت، اختصاص به مصافحه ندارد، بلکه هر نوع لمس و تماس بدنی با زن نامحرم حرام است؛ زیرا خصوصیتی در مصافحه نیست و ذکر آن در روایات به این خاطر است که محل ابتلا در خارج است و هم این که مصداق روشن تماس بدنی است. مؤید این نکته روایتی است که در بیعت زنان با پیامبر اکرم(ص) آمده است که پیامبر(ص) ظرفی را طلب کرده است و در آن مقداری آب ریخت و دست راست خود را در آن فرو برد، پس از آن به هر زنی که می خواست با پیامبر(ص) بیعت کند، فرمود که دست خود را همانند پیامبر(ص) در آب فرو ببرد. (حرعاملی، 1397ق: ج14، ابواب مقدمات النکاح، باب 115، ح3) از این روایت استفاده می شود که این کار پیامبر به این خاطر بوده است که با زنان نامحرم تماس بدنی پیدا نکند. از این گذشته، همان گونه که شیخ انصاری(ره) فرموده اند: «مقتضای اولویت قطعیه این است که اگر نگاه حرام است، لمس نیز حرام است.» (خویی، بی تا: ج26، کتاب النکاح، جزء اول، ص104)
آن چه که از مجموع مطالب پیشین استفاده می شود این است که اسلام نه طرفدار نظریه «ضرورت» است و نه طرفدار نظریه ی تسامح و تساهل؛ بلکه معیار در روابط، همان «معروف» بودن است. به این معنا که هر رابطه ای که در حدود موازین و حدود شرعی باشد و در نگاه عرف عقلا و متشرعین نیز پسندیده و مقبول باشد، از دیدگاه اسلام ممنوعیتی ندارد. به تعبیر دیگر، اسلام در این مورد مانند بسیاری از موارد دیگر، اصول و ضوابطی را تعیین کرده است، اما تشخیص موارد و مصادیق آن را به عرف متشرعه واگذار کرده است. همان گونه که به نظر فقها موسیقی مطرب با موسیقی متناسب با مجلس لهو و لعب حرام است یا پوشیدن لباس شهرت حرام است اما تشخیص مصادیق آن به عرف واگذار شده است، یا بر اساس آیه «یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود» هر عقدی لازم الوفاست (البته با رعایت حدود شرعی) اما تشخیص مصادیق عقود به عرف واگذار شده است.

فهرست منابع:

× «قرآن کریم».
× «نهج البلاغه».
× خویی، سید ابوالقاسم: «مستند العروةالوثقی»، منشورات دارالعلم، بی تا.
× امام خمینی: «تحریر الوسیله»، مطبوعات دارالعلم، چ9، 1380.
× بحرانی، هاشم: «البرهان»، بی جا، مؤسسه الوفاء، چ سوم، 1403ق.
× بخاری، محمدبن اسماعیل: «صحیح بخاری».
× حر عاملی،محمد بن حسن: «وسائل الشیعه»، مکتبة الاسلامیه، چ چهارم، 1397ق.
× حکیم، سید محسن: «مستمسک العروه الوثقی»، قم، دارالکتب العلمیه، چ چهارم، 1391ق.
× حکیم، سید محسن: «منهاج الصالحین»، دارالتعارف للمطبوعات، چ دوم، 1396ق.
× حویزی، عبدعلی بن جمعه: «نورالثقلین»، قم، دارالکتب العلمیه، چ دوم، بی تا.
× سجستانی، سلیمان بن اشعث: «سنن ابوداود»، دارالحدیث، چ اول، 1393.
× طباطبایی، سید محمد حسین: «المیزان»، کانون انتشارات محمدی، چ سوم، 1363.
× علی بن ابراهیم، «تفسیر قمی»، مکتبه المهدی، 1378.
× کلینی، یعقوب: «کافی»، قم، دارالکتب الاسلامیه، چ پنجم، 1363.
× مسلم بن حجاج: «صحیح مسلم»، دارالمعرفه، بی تا.
× مطهری، مرتضی: «مجموعه آثار»، تهران، صدرا، چ دوم، 1379.
× مکارم شیرازی، ناصر: «تفسیر نمونه»، قم، دارالکتب الاسلامیه، چ پنجم، 1368.
× یزدی، سید محمد کاظم: «عروة الوثقی».

 

پی نوشت ها:

* - دانش آموخته سطح چهار حوزه، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل
[1]- «... عاشروهن بالمعروف...»، (نساء، 19).
[2]- «والذین یتوفون منکم... فاذا بلغن اجلهن فلاجناح علیکم فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف و الله بما تعملون خبیر و لاجناح علیکم فیما عرضتم به من خطبه النساء او اکننتم فی انفسکم... ولکن لاتواعدوهن سرّاً إلا أن تقولوا قولاً معروفاً... و الذین یتوفون منکم... فأن خرجن فلا جناح علیکم فیما فعلن فی انفسهن من معروف و الله عزیز حکیم»، (بقره، 240-234).
[1] - «فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم»، (روم، 30).
[1] - «کان رسول الله (ص) یسلم علی النساء و یرددن علیه و کان امیرالمؤمنین (ع) یسلم علی النساء و کان یکره ان یسلم علی الشابة و یقول اتخوف ان یعجبنی صوتها، فیدخل علیّ اکثر مماطلبت من الاجر.» (همان، ح3).
[1] - «و منها معارضته کل ما هو اهم فی نظر الشارع مراعاته من مراعاة حرمة النظـر او اللمس» (حکیم، 1391: صص35-34)
[2]- «والقواعد من النساء التی لما یرجونَ نکاحاً فلیس علیهن جناح ان یضعن ثیابهن غیر متبرجات بزنیة»، (نور، 61).
[1]- «لا بأس بالنظر الی رؤوس النساء من اهل الذّمه»، (حرعاملی، 1397ق: ج14، ص149، باب 112 از ابواب مقدمات النکاح، ح2)
[2]- «قال رسول الله(ص): لا حرمه لنساء اهل الذمّه ان ینظر الی شعورهنَّ و و ایدیهنَّ» (همان).
[1] - «لا بأس بالنظر الی رؤوس نساء اهل تهامه والاعراب و اهل السواد و العلوج لانّهم اذا نهوا لا ینتهون»، (حر عاملی، 1397ق: ج14، باب 113، صص151-150)
[1] - «قلت لأبی عبدالله (ع): الرجل یرید ان ینزوج المرأه اینظر الی شعرها، فقال: نعم انما یرید ان یشتریها بأغلی الثمن.» (حر عاملی، 1397ق: ج14، باب 36 از ابواب مقدمات النکاح، ح8)
[2] - «أینظر الرجل الی المرأه یرید تزویجها فینظر الی شعرها ومحاسنها؟ قال: لا بأس بذلک اذالم یکن متلذذا» (همان، صص60-59، ح5)
[3] - «لا بأس بان ینظر الی وجهها ومعاصمها اذا اراد ان یتزوجها.» (همان، باب 36 من ابواب مقدمات النکاح، ح2).
[4] - «کنت عند النبی فأتاه رجل فاخبره انه تزوج امرأه من الانصار فقال له رسول الله: انطرت الیها؟ قال: لا. قال فأذهب فأنظر الیها فأن فی اعین الانصار شیئاً.» (مسلم بن حجاج، بی تا: ج4، ص142).
[1] - «یجوز للمرأه النظر الی الصبی الممیز ما لم یبلغ و لایجب علیها التستر عنه ما لم یبلغ مبلغاً یترتب علی النظر منه او الیه ثوران الشهوه علی الاقوی فی الترتب الفعلی و علی الأحوط فی غیره»، (امام خمینی، 1380: ج 2، کتاب النکاح، مسأله 26).
[2] - «قال: و المجنونه و المغلوبه علی عقلها لابأس بالنظر الی شعرها و جسدها ما لم یتعمد ذلک»، (حر عاملی، 1397ق: ج14، ص151).
[1] - «لایجوز النظر الی الأجنبیه و لا للمرأه النظر الی الأجنبی من غیر ضرورة»، (یزدی، بی تا: ج2، کتاب النکاح، مسأله 31).
[2]- «لایجوز للمرأه النظر الی الأجنبی کالعکس و الأقرب استثناء الوجه و الکفین»، (امام خمینی، 1380: ج2، کتاب النکاح، مسأله 19).
[3]- «و الحاصل: انه لیس هناک ای روایه معتبر تدل علی حرمه نظر المراة الی الرجل و علیه فالحکم بالمنع علی الأحتیاط. .. وانه لامانع من نظرها الی الرجل اذا لم یکن عن تلذذ وریبه»، (خویی، بی تا: کتاب النکاح، جزءاول، ص53).
[1]- «کل من یحرم النظرالیه یحرم مسّه، فلایجوز مسّ الاجنبیه الأجنبی و بالعکس، بل لوقلنا بجواز النظر الی الوجه و الکفین من الا جنبیه لم نقل بجو از مسهما فلایجوز للرجل مصافحتها، نعم لابأس بها من وراء الثوب لکن لا یغمز کفها احتیاطاً»، (امام خمینی، 1380: ج2 ، کتاب النکاح، مسأله20).
[2]- «هل یصافح الرجل المرأه لیست بذات محرم ؟فقال (ع) لا الا من وراء الثوب»، (حر عاملی، 1397ق: ج14، ابواب مقدمات النکاح، باب 115، ح3).
دوشنبه 10 مهر 1391  2:27 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

آثار الزواج في التمکين الاجتماعي

دریافت فایل pdf

 

حقوق و وظایف متقابل همسران از دیدگاه قرآن (قسمت دوم)

دریافت فایل pdf

 

نقد نابرابر انگاري افراطي جنسيتي در معرفت شناسي فمينيستي (با تأكيد بر رويكرد قرآني)

دریافت فایل pdf

دوشنبه 10 مهر 1391  2:27 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بررسي و نقد مقاله زنان و قرآن

بررسي و نقد مقاله زنان و قرآن

دكتر روت رادد(Ruth Roded)
ترجمه، بررسي و نقد: مريم نوشين
كارشناسي ارشد علوم قرآن
دكتر محمد جواد اسكندرلو
عضو هيئت علمي جامعه المصطفي العالميه
چكيده

«زنان و قرآن» (Woman and the Quran) عنوان مقاله‌اي است كه دكتر روت رادد در دايرة المعارف قرآن ليدن هلند نوشته است.
وي در اين مقاله از آياتي كه زنان و مردان را به خاطر وظايف ديني مخاطب قرار داده، آغاز كرده است و به صورت مفصل در رابطه با خلقت و جايگاه معنوي، اجتماعي، اقتصادي و خانوادگي زن بحث كرده است. هم چنين به تعداد زيادي از آيات كه به زنان اشاره دارد و شأن نزول آنها به نقل از تفاسير و روايات پرداخته است. او بعضي از اين شخصيت‌ها (مثل زليخا همسر عزيز مصر و بلقيس ملكه سبا) را با دقت بيشتر مورد توجه قرار داده و به معرفي آنها از نگاه راويان و مفسراني مي‌پردازد كه نامي از آنها نمي‌برد مطالب اين قسمت بيشتر به اسرائيليات مي‌ماند تا منابع موثق.
دكتر روت رادد در اين مدخل دچار خطاهاي فراواني شده است كه نقد و بررسي شده است.

واژگان اصلي:

قرآن، روت رادد، زنان، مستشرقان.

زندگي‌نامه:

دكتر روت رادد استاد ارشد دانشگاه هبرو Hebrew University در اورشليم ـ اسرائيل ـ بوده و عضو انجمن مطالعات آسيايي آفريقايي در اين دانشگاه است.
وي در سال 1984 حدود 23 سال قبل، موفق به اخذ دكترا از دانشگاه دنور Devener واقع در ايالت كلورادو Colorado آمريكا شد. رساله‌اي دكتراي وي در رابطه با عادات و رسوم و تغيير در سوريه در دهه‌ي آخر حكومت عثماني بوده است.
(tradition and change in Syria during the laot decades of Qttoman Rule).
يكي از عرصه‌هاي پژوهشي و تدريسي وي در حال حاضر زن در اسلام و شرق ميانه است.
صاحب آثار فراوان در رابطه با زنان در اسلام،‌ مسايل جنسيتي، زنان دانشمند در اسلام، زندگي زنان برجسته (صفيه، سوده، ام كلثوم، ام سلمه...)، نقد كتاب زنان پيامبر از عايشه بنت الشاطي، حيات پيامبر اكرم (ص) (از لحاظ جنسيتي و مردانگي)، دولت عثماني، علماي دمشق در زمان عثماني‌ها، مساجد، وقف و... مي‌باشد.

ترجمه بخش‌هايي از مقاله زنان و قرآن:

خانم روت رادِد مقاله خود را چنين آغاز مي‌كند:
در قرآن فقط از يك زن نام‌ برده شده است، امّا تعداد زيادي از آيات به زنان اشاره دارد. يكي از سوره‌هاي طولاني قرآن «زنان» (نساء) ناميده شده است كه شامل مطالب زيادي در رابطه با جنس (زن و مرد) است، ولي آيات بسياري در سوره‌هاي ديگر نيز در همين رابطه است... .
او در بخش ديگر از مقاله خود با عنوان «Spiritual equality, symbolic weakness and social reality» مي‌نويسد:
در قلمرو معنويات، زنان و مردان در پيشگاه خداوند جايگاه يكسان و وظايف مذهبي مشابه دارند. تعداد زيادي از آيات قرآن زنان و مردان مؤمن و از سوي ديگر زنان و مردان منافق و بت‌پرست را مورد خطاب قرار داده است... انسان‌ها مانند ديگر مخلوقات زوج آفريده شده‌اند. (نساء / 189؛ اعراف / 11؛ فاطر و....) به هر دو هشدار داده شده است تا به خداي يكتا ايمان آوردند و براي رسيدن به بهشت كار نيك انجام دهند. پرداختن انفاق و صدقات بخصوص از هر دو خواسته شده است و علاوه بر رأي دادنِ زنان به پيامبر (حمايت و طرفداري از او) در آيه 12 ممتحنه، بيان شده است كه زنان مؤمن و پرهيزگار مثل مردان به بهشت خواهند رفت در حالي كه گناهكاران در دوزخ عذاب خواهند شد، اما سرنوشت زنان در زندگي بعدي وابسته به سرنوشت شوهرانشان است (يس / 55 ـ 56؛ صافات / 22 و...) .
»…but women’s fate in the afterlife is associated with that of their huobands«
‌دشوار‌ترينِ آنها، آياتي است كه به مؤمنان وعده زنان عفيف و زيبا در بهشت مي‌دهند كه گاهي به صراحت به پاك‌دامني و باكره بودن توصيف شده‌اند (صافات / 48؛ ص / 52؛ طور / 20؛ الرحمن / 56 و ...).
روت رادد بعد از نوشتن اين سطور به قضاوت مي‌نشيند و مي‌نويسد: مفهوم زن در قرآن بدون شك نمادي از يك موجود ضعيف، ناقص (عيب‌دار) و منفعل است.
وي چنين ادامه مي‌دهد:
عادت ماهيانه (شاخص اصلي زنانگي) يك بيماري و آلودگي شمرده مي‌شود (بقره / 222) و (نساء / 43). تعجب آور نيست كه زمين مؤنث است و آدمها خود را مالك و صاحب اختيار آن مي‌دانند (زمر / 69)، بنابراين، آية مشهور «زنان شما كشتزار شما هستند، پس از هر جا (وهرگونه) كه خواهيد به كشتزار خود درآييد (بقره / 223) ممكن است به عنوان سوية ديگر تشبيه زن به زمين باشد. موقعيت ثانوي يا زيردست بودن زنان در آياتي كه آنها را در كنار يتيمان، كودكان و مرداني كه از شدت ضعف توان جنگيدن ندارند، قرار داده است، منعكس مي‌شود. (نساء / 127 و 98 و 75 و 3 ـ 2 / 4 نساء). وابسته بودنِ زنان نه تنها در اين واقعيت كه نام آنان در قرآن نيامده آشكار مي‌شود، بلكه زنان غالباً به عنوانِ «مادر». «همسر» يا «زن» به مردان نسبت داده شده‌اند.
در موضوعات اجتماعي، موقعيت زنان در قرآن دو جنبه‌ مثبت و منفي دارد. خانم «رادد» در اين بخش به آياتي اشاره مي‌كند كه در آنها ترجيح پسران بر دختران ـ و زنده به گور كردنِ دختران به عنوان گناهان مشركان ـ محكوم شده است... و در رابطه با آيه 34 سوره نساء به مسئله قواميت مردان مي‌پردازد و مي‌نويسد:
اين آيه در طول قرن‌ها به حمايت از تفوق و برتري مردان بر زنان مورد استفاده قرار گرفته است!
سپس به مسئله شهادت زنان پرداخته و نوشته است:
شهادت زن يكي ديگر از موارد دو پهلو در قرآن است. هنگامي كه به دو شاهد مرد نياز باشد و مردان در دسترس نباشد، شهادت يك مرد و دو زن تعيين شده است و دليل آن نيز در قرآن در آيه مرتبط به آن تصريح شده است كه اگر يكي خطا كرد، ديگري به يادش آورد (بقره / 282). به عبارت ديگر زنان در شهادت قانوني و حقوقي قابل اعتمادند، ولي حافظه آنان مثل مردان، دقيق نيست.
نويسنده بعداً به جدايي زنان از مردان اشاره مي‌كند و مي‌نويسد:
اين مسئله ريشه در تفسير آياتِ مبهمي از قرآن دارد. به زنان پيامبر دستور داده شد در خانه‌هاي خود بمانند (احزاب / 33) و در پي آن بيشتر قانون‌دان‌ها قوانين و مقرراتي را توضيح دادند كه زنان را از سفر كردن بيشتر از سه روز در فاصلة گام‌زني، بدون اجازة سرپرست مرد منع مي‌كرد، حتي بعد از آن (سفر كمتر از سه روز در فاصله گام‌زني و اجازه) هم بايد زن را يك نگهبان همراهي كند.... پرسش تفسيري ديگر در رابطه با آيه 33 سوره‌ي احزاب اين است كه آيا اين دستورالعمل تنها براي زنان پيامبر است يا همة زنان مسلمان را در بر مي‌گيرد؟
ادامة آيه دستور مي‌دهد كه زنان لباس باحيا و فروتن بپوشند (اشاره به حجاب اسلامي)، نماز بخوانند، به فقرا كمك كنند و از خدا و رسول اطاعت نمايند. مسلماً اين الزامات محدود به زنان پيامبر نيست، پس مي‌توان نتيجه گرفت كه حكمِ ماندن در خانه ممكن است با قياس براي همه زنان مسلمان اجراپذير باشد از سوي ديگر آيه به مؤمنان دستور مي‌دهد از پشت پرده با زنان پيامبر صحبت كنند و آنها را از ازدواج با بيوه‌هاي پيامبر بعد از وفات او منع مي‌كند؛ محدوديتي كه در زنان پيامبر منحصر مي‌شود. در اين صورت جدا كردنِ زنان از مردان باپرده ـ حجاب ـ از لحاظ منطقي تنها در مورد زنان پيامبر اجرا شدني خواهد بود.
وي در رابطه با سبب نزول اين آيه مباركه چنين مي‌نويسد:
مسلمانان اوليه هر روز و شب و بدون اجازه به خانه پيامبر داخل مي‌شدند. در آنجا مي‌ماندند و مشغول صحبت مي‌شدند. پيامبر هم خجالت مي‌كشيد كه از آنها بخواهد خانه‌اش را ترك كنند، ولي خدا آنها را از اين رفتار نادرست نهي كرد. تفاسير قرآني در رابطه با سبب نزول آيه اشاره كرده‌اند كه بعضي عيادت‌كنندگان براي زنان پيامبر مزاحمتي در حد آزار و اذيت جنسي ايجاد مي‌كردند.
»… some visiters bothered the Prophet’s wives to the point of sexual harassment.«
روت رادد در اين بخش به مسئله حجاب در قرآن مي‌پردازد و آيات مربوط به آن را پر از ابهام مي‌يابد و مي‌نويسد: «اختلاف نظر بين مفسران برجسته در رابطه با حدود پوشش اسلامي قرنها ادامه داشت» و چنين نتيجه مي‌گيرد:
تصوير كلي زن در قرآن دو جنبه‌اي است؛ زنان در وظايف مذهبي و موارد اقتصادي آزادي‌هايي دارند، ولي در قلمرو اجتماعي سوژه‌ مردان هستند و اين كاركرد به طرز چشمگيري در پاداشِ اخروي بودن‌ زنان براي مردان بروز كرده است. جزئياتِ محجوب و عفيف بودنِ زنان به مراتب بيشتر از مردان مشخص شده است، اگر چه با واژه‌هاي مبهم كه حتي براي قانونگذار‌هاي اوليه هم مبهم بود و اين موضوع گوياي آن است كه تمايلات جنسي زنان بسيار تهديد كننده‌تر از مردان است يا زنان به راهنمايي بيشتر براي حفظ عفت خود نيازمندند.
نويسنده زير عنوان «مسايل حقوقي» به تعدد زوجات، متعه، زنان كنيز، زنا، همجنس‌بازي، ارث و حق مالكيت زنان اشاره كرده و چنين ادامه مي‌دهد:
... در قرآن از همجنس بازي در ارتباط با لوط و خانواده‌اش بسيار ياد شده است. لوط و خانواده‌اي او در ميان قوم خود تنها كساني بودند كه از اعمال زشت و مستهجن خود توبه كردند و خدا آنها را بخشيد. آنهايي كه راه و روش خود را تغيير ندادند، به شدت محكوم شدند. همچنين دو طرف رابطه همجنس بازي سختي كيفر مي‌بينند (نحل / 4؛ تكوير / 7).
روت رادد در رابطه با حقوق اقتصادي زنان مي‌نويسد:
آزادي زنان در حق مالكيت كه به طور شگفت‌انگيزي در قرآن مطرح شده است، جاي تأمل بسياري دارد. علماي كلاسيك مسلمان توضيح داده‌اند كه: چون قوانين ارث به دنبال بخش مراقبت از يتيمان مطرح مي‌شود، اين مقررات منعكس كننده دغدغه نسبت به خانواده‌هاي مسلماني است كه شوهرانشان در جنگ براي اسلام كشته شده‌اند.... علماي مدرنِ صدر اسلام (علمايي از دوران جديد كه دانش صدر اسلام را دارند) مثل استرن «Stern» و گويتاين «Goitein» چنين نظر داده‌اند كه در مكه و مدينه‌ قبل از اسلام زنان حق ميراث داشتند و اموال و املاك خديجه (س) و برخي زنان ديگر را شاهدي براي آن ذكر كرده‌اند. بنابراين، واقعيت‌هاي اجتماعي در زمان و مكان ظهور آيات قرآن مي‌تواند در رابطه با تأمين نياز اقتصادي زنان تأثير داشته باشد. ذكر شدنِ زنان در كنار يتيمان و كودكان در قرآن بر اين دلالت دارد كه زنان موجودات ضعيف اجتماعي شمرده مي‌شوند كه تهيه نيازهاي زندگي آنها يك عمل اخلاقي و انساني است. سهم ارث زنان كه نصف مردان است نتيجه‌اي منطقي مسئوليت در برابر مالي مردان در قبال حمايت از همسرانشان است. برخي گفته‌اند چون زنان مسئوليت اقتصادي مثل مردان ندارند، به امكانات مالي كمتري نيازمندند. به هر حال قوانين قرآني ارث با آنكه براي زنان منبع درآمد حياتي را تهيه مي‌كند، همچنان انعكاس عيني و لمس شدني از موقعيت زيردستي و فروتري آنهاست.
نويسنده، پاراگراف بعدي مقاله خود را با عنوان ويژگي‌هاي زنان در داستان‌هاي قرآني چنين آغاز مي‌كند:
برخي از حكايت‌ها در قرآن درباره‌ شخصيت‌هاي قبل از اسلام مانند آدم و حوا، يوسف و همسر عزيز، همسر فرعون ـ كسي كه مادر ناتني موسي بود ـ سليمان و ملكه سبا، و مريم مادر عيسي است. آنها تصاوير و نقش‌هاي گوناگون از زنان را مطرح كرده‌اند و موضوعي براي تفاسير متفاوت قرار گرفته‌اند. بعضي از آنها مي‌توانست نمونه و الگوي متقدم مسلم كتاب مقدس را تغيير دهد.... برخي قصص قرآني در رابطه با آفرينش از همسر اولين انسان ذكري به ميان نياورده است، اما آيات ديگر بيان مي‌دارند كه خداوند مرد و جفت او را از يك روح واحد آفريد و براي آدم به تنهايي يك موقعيت و جايگاه استثنايي در بين فرشتگان و ديگر مخلوقات عطا كرد، اما به نظر مي‌رسد اين به خاطر مقام نبوتش باشد. تا مرد بودنش. به آدم و حوا دستور داده شد در باغ ساكن شوند و هردو مأمور شدند به درخت جاودانگي نزديك نشوند و مهم‌تر از همه اينكه طبق آيات قرآن شيطان هر دو را وسوسه كرد، (در يك آيه (طه / 120) آدم به تنهايي وسوسه شد).
به علاوه آدم در بسياري از جاهاي قرآن از گناهش استغفار مي‌كند. خدا هم او را مي‌بخشد و هدايت مي‌كند. تنها در يك آيه (اعراف / 23) آدم و حوا به گناه خود اعتراف كرده و از خدا آمرزش مي‌طلبند. خلاصه، خلقتِ اولين زن در قرآن (when it is referred to at all) هم‌زمان و شبيه اولين مرد بيان شده است. او مسئول وسوسه كردنِ آدم نيست و اگر گناه نابرابري باشد، اين آدم است كه بخشِ بزرگ‌تر گناه را تحمل مي‌كند. همچنين مسئله جنسيت (تذكير و تأنيث) در داستانِ آدم و همسرش مسئله كوچك و كم‌اهميتي است؛ در برابر پيام اصلي قرآن كه عهد و ميثاق بين خدا و بشريت و آمرزش كارهاي جاهلانه‌ مؤمنان (زن باشد يا مرد) است (احزاب / 72 ـ 73؛ اعراف / 172).
دكتر «روت رادد» بعد از ذكر اين مطالب در رابطه با داستانِ آفرينش در قرآن، به تفاسير، احاديث و روايات اشاره كرده است. او مي‌نويسد كه نقش حوا در آنها منفي است. حوا مسئول وسوسه‌ آدم و لغزش او مي‌شود، چون عمداً او را فريب داد... «رودت رادد» همه‌ نظريات منفي و تحقيرآميز نسبت به حوا را اينجا مي‌نويسد و چنين نتيجه مي‌گيرد:
بنابراين، برخلاف متن قرآن، دانشمندان كلاسيك مسلمان «حوّا» را نه تنها خطري براي شوهرش، بلكه تهديدي براي تمام جامعه بشري توصيف كرده‌اند.
سه ستون از اين مقاله به داستان يوسف و همسر عزيز اختصاص يافته است و نويسنده در رابطه با اين جمله «كيد زنان عظيم است» مطالب زيادي نوشته است از جمله اينكه:
در تفاسير قرآن، توجه و تمركز در قصه يوسف و زليخا روي تمايل جنسي زنان و فريب‌كاري آنها كه در واژة «كيد» تجسم يافته، بيشتر است تا پيامبري كه بر سختي‌ها و مشكلات زياد چيره مي‌شود. تمايلات جنسي كنترل ناپذير زن و كيد او در رويدادهاي اسلامي و داستان‌هاي پيامبران به تفصيل بيان و به عنوان يك صنعت ادبي مطرح شده است: آن هم با بسط و آب و تاب بيشتر در مقابل علوم اسلامي هيچ محدوديتي براي آن در نظر نگرفته‌اند.
در جاي ديگر در رابطه با حضرت يوسف مي‌نويسد: .... زن عزيز به گناه اعتراف و صداقت و پرهيزگاري يوسف را تصديق كرد، ولي يوسف پذيرفت كه به سوي پليدي ميل كرده بود و خدا را شكر ‌كرد كه به كمك او بر نفس انساني خود چيره شده است (يوسف / 53).
يوسف در خدمت شاه قرار مي‌گيرد و متصدي خزانه دولت مي‌شود، آن وقت از برادرانش انتقام مي‌گيرد و يك معجزه انجام مي‌دهد.
خانم «رادد» درباره آسيه همسر فرعون مي‌نويسد:
«در قرآن در بين زناني كه با موسي ارتباط داشتند، از همسر فرعون به عظمت ياد شده و به عنوان الگويي براي مؤمنان تجليل شده است؛ به خاطر اين كه وي فرعون را متقاعد ساخت تا موسي نوزاد را نكشد».
در رابطه با ملكه سبا مي‌نويسد:
«ملكه سبا در قرآن به عنوان پادشاهي كه با سليمانِ خردمند و دانشمند به مذاكرات سياسي پرداخت و به تدريج هر دو تسليم خدا شدند، مطرح شده است.... ملكه سبا نخست مردد بود به تنهايي تصميم بگيرد، اما متن قرآن هيچ جاي ترديدي باقي نمي‌گذارد كه او توانايي استدلال مستقل در مسائل دولتي و حكومتي را داشت و تصميمات او از مشروعيت برخوردار بود. فهم و قضاوت او مساوي با سليمان به نظر مي‌رسد، بخصوص هنگامي كه در امتحان تخت سلطنتي هم پيروز مي‌شود؛ هر چند در حكايت جالبِ سطح شيشه‌اي كه آب به نظر مي‌آمد، سليمان او را با ترفند و زرنگي شكست داد و تحقير كرد. با وجود اين، جالب است كه در پايان داستان قرآني، هر دو تسليم خدا مي‌شوند».
«روت رادد» در رابطه با سطح شيشه‌اي مي‌نويسد: صورت روشن بلقيس در حالي كه مقابل سليمان ايستاده و پاهاي پر از مويش را نشان مي‌دهد، بيقين تصوير او را به عنوان يك پادشاه مستقل و پرتوان پايين مي‌آورد.
«روت رادد» اين بخش از مقاله خود را با ذكر حضرت مريم در قرآن و زنان پيامبران كه در قرآن به آنها اشاره شده است و همسران پيامبر اسلام به پايان مي‌برد. او در مورد عايشه مي‌نويسد:
شايد مشهورترين داستاني كه يكي از آيات قرآن را توضيح مي‌دهد داستان تهمت به عايشه، همسر پيامبر باشد. اين آيه مقررات سختي را براي زنا و مجازات خشن و ناگواري را براي كسي كه به يك زن تهمت بزند و نتواند آن را با دليل ثابت كند، تشريح كرده است (نور / 4 ـ 26). شيعه نظر دارد كه چون نام عايشه در قرآن ذكر نشده، او هيچ وقت از اتهام زنا تبرئه نشد.
در اينجا نويسنده به سوره مجادله و داستاني كه آنجا مطرح شده است، پرداخته و در آخر به موضوع زنان پيامبر خدا برگشته است. او مي‌نويسد:
اين گزارش‌ها و سنت حديثي از گفتار و رفتار پيامبر زمينه‌اي براي تعداد زيادي از داستان‌هاي جالب و خنده‌دار از حسادت، حرص و توطئه‌گري زنانِ خانه‌ پيامبر شد.
اگر چه خانواده با تعدد زوجات، بي‌ترديد زمين حاصل‌خيزي براي تباني و دسيسه مي‌شود، به نظر مي‌رسد دانشمندان كلاسيكِ مردِ مسلمان نيز از تفسير و برجسته كردنِ سياست‌هاي حرام لذت مي‌برند.
نويسنده در آخرين بخش از مقاله‌ به زنان مفسر متقدم و متأخر اشاره كرده و مفسراني با قرائت‌هاي فمينيستي از قرآن را معرفي مي‌كند. او از عايشه، حفصه و زناني در صدر اسلام نام ‌برده است كه در انتقال قرآن نقش داشتند. دكتر عايشه عبدالرحمن بنت الشاطي را اولين مفسر زن معرفي كرده است. از ممتاز علي، محمد جمال الدين القاسمي، محمد عبده، محمد رشيد رضا، محمود عباس العقاد، مودودي، سيد قطب و امينه ودود محسن را مفسران قرآن با قرائت فمينيستي دانسته و به مجله زنان در تهران به سردبيري شهلا شركت اشاره كرده است كه در آن را آيات قرآن را مطابق نيازهاي زنان تفسير مي‌كنند و مي‌نويسد:
ويراستار مجله، شهلا شركت و ديگر خانم‌هاي خبره و ماهر در قرآن از حق زنان در بهره‌گيري از اجتهاد يا استدلال مستقل، حمايت و دفاع كرده‌اند و بدين وسيله مقام روحانيت را در حوزه تفسير به مبارزه طلبيده‌اند.
نويسنده در آخرين جملات به عنوان حسن ختام مي‌نويسد:
وسايل ارتباط جمعي جهاني نيز به اشاعه‌ قرائت‌هاي جديد قرآن سهولت بخشيده و نسل دوم فمينيستهاي مسلمان، مفسران مبتكر زن را فراخوانده است تا قرآن را تفسير و به زودي متن مقدس را خودشان تحليل كنند. ـ

بررسي و نقد مقاله زنان و قرآن

مقاله مذكور داراي نقاط قوتي است از جمله اينكه به دفاع قرآن از حق حيات زنان و مقابله با دختر كشي و نيز به رسميت شناختن حقوق اقتصادي زنان اشاره كرده است اما كاستي‌هاي فراوان مقاله دكتر «روت رادد» اطلاعات‌ اندك و درك نكردن حقايق يا انكار اوست؛ حتي اگر او به عمد چهره‌ نازيبايي از اسلام ترسيم نكرده باشد، ولي قطعاً اين احساس را در خواننده‌ مسلمان ايجاد كرده است.

الف: بررسي كلي

بيشتر منابع ايشان در نوشتن مقاله آثار نويسنده‌هاي غربي است كه شايد مانند خودش با روح اسلام بسيار بيگانه بوده‌اند يا نخواسته‌اند با آن آشنا باشند! به نكات تفسيري و روايي كه استناد مي‌كند، نشاني نمي‌دهد.... سياق آيات را در نظر نمي‌گيرد و نتيجه‌گيري‌هايش سطحي است. در چند جا از مقاله‌ آيات قرآن را گنگ و مبهم مي‌خواند و ...؛ حال آنكه اين آيات روشن هستند و معلوم مي‌شود كه ابهام ايجاد شده به فاصله كمي اطلاعات او در آن زمينه‌هاست با توجه به گستردگي اشتباهات خانم «رادد» در اين مقاله لازم است بررسي و نقد مقاله نيز مفصل باشد.

ب: نقدهاي موردي

1. نويسنده بعد از اينكه آيات زيبايي را در رابطه با تعالي معنوي زنان و اينكه خداوند در قلمرو معنويات آنها را با مردان كاملاً مساوي مي‌داند، يادآور مي‌شود، با استناد به سه آيه مباركه (يس / 55 و 56؛ صافات / 22؛ زخرف / 70) نتيجه مي‌گيرد كه سرنوشت زنان در آخرت به شوهرانشان وابسته است! خداوند در سوره‌ يس / 55 و 56 مي‌فرمايد: إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلاَلٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ و صافات مي‌فرمايد: احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ. در زخرف / 43 خداوند مي‌فرمايد: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ.
اين آيات مباركه وابستگي را نشان نمي‌دهد، بلكه خداوند مي‌فرمايد اصحاب بهشت، مردان بهشتي و همسران آنها كه مؤمن بودند و بهشتي‌اند، در بهشت به سر مي‌برند؛ برخلاف مرداني كه به خود ظلم كردند و همسرانشان كه بر خود ستم كردند و هر دو اهل دوزخ‌اند. در آيات زيادي خداوند فرموده است:
مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى‏ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (نحل / 97)
آيات مباركه ديگر مثل غافر / 40، نساء / 124 بيان مي‌دارند كه زن و مرد هردو به پاداش و اجر اعمال نيك خود مي‌رسند.
إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضَاً حَسَناً يُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (حديد / 18).
إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ... أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً (احزاب / 35)
همچنين آياتي در قرآن كريم هست كه طبق آنها زن بدكار از شوهر بهشتي جدا شده و سرنوشت كاملاً متفاوت دارد، مانند
فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ. (اعراف / 83).
هرگز چنين نيست كه مرد بدكار، زن نيكوكار را به دنبال خود بكشاند. آسيه همسر فرعون خانه‌اي نزد خدا مي‌گيرد، در حالي كه فرعون از غرق شدگان و هلاك شدگان در دنيا و آخرت است.
رَبِّ ابْنِ لِي‌عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ‌ وَنَجِّنِي‌ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. (تحريم / 11).
2. عادت ماهيانه‌ زنان بيماري و آلودگي است، زنان به كشتزار (زمين) تشبيه شده‌اند و در كنار يتيمان، كودكان و مردان ضعيف قرار گرفته‌اند.
براي عادت ماهيانه زنان به دو آيه مباركه استناد كرده است:
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ (بقره / 222)
وَإِن كُنتُم مَرْضَى‏ أَوْ عَلَى‏ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا... (نساء / 43).
آيه‌ مباركه نساء ربطي به حيض ندارد. به «آلودگي» و «بيماري» زنان هم در آن اشاره‌اي نشده است. چنين به نظر مي‌رسد كه ايشان از «لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ... فَتَيَمَّمُوا»، اين برداشت را كرده است كه وقتي زنان را در حالت حيض لمس كرديد بايد خود را بشوئييد. در تورات، سفر لاويان آمده است كه «هر كس زن را در حال حيض لمس كند، تا شام نجس است... هر كس بستر او را لمس كند، بايد لباس خود را بشويد و...» (تفسير نمونه، 2 / 173). شايد خانم «رادد» اين مطالب را در ذهن داشته و از لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ چنين تعبير كرده است؛ در حالي كه اين گونه تعابير در جاهاي ديگر قرآن نيز آمده است، از جمله آيه مباركه بعدي در همين سوره.
قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ (بقره / 222). اين آيه حيض را آزار و مشقت براي زن مي‌خواند. «زن در ايام حيض به لحاظ جسمي آمادگي آميزش جنسي ندارد و اختلال مزاج براي زن پيش مي‌آيد و او را نسبت به آميزش بي‌نشاط مي‌سازد. همچنين در اين ايام كه رحم زن در حال تخليه خون است، آمادگي پذيرش نطفه را ندارد و طبق اظهار نظر دانشمندان، ممكن است انتقال آلودگيهاي خون از مجراي مرد، او را براي هميشه عقيم سازد». (‌تفسير نور، 353)
جمله حَتَّى‏ يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ.... قرينه‌اي است كه آنچه مباح نبوده و اعتزال از آن واجب شده، تنها آميزش است، نه مطلق معاشرت وگرنه مي‌فرمود: فاذا تطهرن فعاشروهن. (تفسير راهنما، 99 ـ 100).
بنابراين حيض براي زن نه بيماري است و نه آلودگي؛ بلكه سنت آفرينش بر اين قرار گرفته است كه زنان حيض شوند تا نسل آدمي باقي بماند؛
البته در روايات سخناني شبيه آنچه خانم رادد مي‌گويد، درباره زن حايض بيان شده است كه نويسنده به روايات اشاره‌اي ندارد.
مهدي مهريزي در كتاب شخصيت و حقوق زن در اسلام به اين روايات كه تعدادشان به هشت عدد مي‌رسد، به تفصيل پرداخته‌ و سند و دلالت آنها را بررسي كرده و نوشته ‌است كه از اين هشت حديث، سه عدد مرسل و چهار عدد علاوه بر ارسال، فاقد توثيق است و تنها يك روايت معتبر است كه طبق آن امام كاظم در جواب اين پرسش كه آيا زن حايض مي‌تواند بر بالين مريض در حال احتضار بنشيند، فرمود: ايرادي ندارد مي‌تواند، از او پرستاري كند، اما نزديك جان دادن از او دور شود «فانّ الملائكه تتأذي به.»، زيرا فرشتگان به وسيله آن اذيت مي‌شوند (‌شخصيت و حقوق زن در اسلام، 124 ـ 125).
3. تشبيه زن به كشتزار از مواردي است كه براي خانم رادد خوشايند نيست و آن را دليلي براي پايين بودنِ مقام زن و وابسته بودنِ او به مرد مي‌داند.
در حالي كه مطلب چنين نيست و تشبيهات بي‌بديل قرآن يكي از زيباترين جلوه‌هاي اعجاز بياني اين كتاب عزيز است. خداوند در آيه مباركه نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ به نكات ظريفي اشاره دارد، از جمله اينكه: يكي از مهم‌ترين اهداف ازدواج و عمده‌ترين كاركرد خانواده، توليد نسل است، زن وسيلة خاموش كردن شهوت و هوسراني مرد نيست و انتخاب همسر مناسب بسيار مهم است، «زن بنيان‌گذار آبادي‌ها و سرمايه‌گذار تاريخ و فرستنده هداياي اخروي است نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ... وَقَدِّمُوا لْأَنْفُسِكُمْ، اگر نسل پاك تحويل دهيد، خودتان بهره‌مند مي‌شويد قَدِّمُوا لْأَنْفُسِكُمْ. خواسته‌هاي نفساني بايد با تقوا كنترل شود أَنَّى‏ شِئْتُمْ... وَاتَّقُوا اللّهَ » (قرائن،‌ همان، ‌355).
4. خانم «رادد» نوشته است: قرار گرفتن زنان در كنار يتيمان، كودكان و مردان ضعيفي كه توانايي جنگ ندارند، منعكس كننده‌ي موقعيت زيردستي و پايين آنهاست.
در حالي كه اولاً:
يتيم شدن، كودك بودن و سالمند گشتن دليل بر زيردست بودن نيست.
و ثانياً: يتيم، كودك و سالمند در قرآن جايگاه خاص و حقوق ويژه‌اي دارند و به هيچ عنوان در پيشگاه خدا موجودات پايين و ثانوي نيستند. يتيم دُردانه است و خداوند بارها از حقوق او و وظايف مؤمنان نسبت به وي ياد كرده و به رسول اكرم امر كرده است به شكرانه‌ تمامي نعمتها (هدايت وَوَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدَى و پناه ... يَتِيماً فَآوَى‏ و خانواده و غنا  ... عَائِلاً فَأَغْنَى و مهم‌تر از همه مقام رسالت و اينكه وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى‏ خدا رضاي او را مي‌خواهد) يتيم را نوازش كند و از در نراند فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ (ضحي / 5 ـ 6) رسول اكرم خود يتيم بود و خداوند به جان او سوگند مي‌خورد. طبق دستور اسلام همه‌ي مؤمنان در برابر يتيم مسئوليت سنگين دارند.
اسلام براي كودكان و حفظ و پرورش آنها قبل از تولد و دوران شيرخوارگي تا بالغ شدن ـ دستورهايي فراواني دارد. بر اساس همين رهنمودها كودك آن قدر قابل احترام و عزيز است كه اگر او را از جايش در مسجد بلند كنند تا در جايش فرد تازه وارد كه بزرگ يا فرد متشخص است بنشيند، مكان وي غصبي و نمازش باطل است.
درباره سالمندان نيز امر شده است وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرا. (اسراء / 24). هركس كه به بزرگ احترام نكند و به كودك محبت نورزد، از ساحت اين دين مقدس دور مي‌ماند. بنابراين قرار گرفتن در كنار اين گروه‌ها عيب و نقصي براي زن نيست و تنها براي اين لطافت و شكننده بودن زن است؛ مثل يتيم كه آسيب‌پذير است، كودك كه ظريف و شكننده و سالمند كه بنيه‌اي ضعيف دارد، به اين ترتيب آيات مي‌گويند زن نيز شرائط خاصي دارد و بايد حال او رعايت شود. ما مسلمان‌ها اين آيات را نشانه توجه پروردگار به زن مي‌دانيم و دكتر رادد گويا كم توجهي!
5. نويسنده در بخش ديگر در رابطه با همجنس بازي به حضرت لوط ـ علي نبينا وآله وعليه السلام ـ اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: لوط و خانواده‌اش از عمل زشت خود توبه كردند و خداوند آنها را بخشيد!
حال آنكه در قرآن كريم اصل كرامت و عصمت پيامبران محفوظ است. اسلام معتقد است: «پيامبران برگزيدة حق از ميان مردمند. آنها والاترين و بهترين چهره‌هاي انساني هستند كه به مقام رسالت و نبوت رسيده‌اند... مصطفاي حقند و صفوة انسان‌ها؛ زيرا تنها انسانِ مصطفاست كه مي‌تواند نبي و رسول بشود، و پيام صاف از خطا و زلال از خبط و منزه از باطل و مبرّاي از جهل را به درستي دريافت و به امانت نگهداري و در كمال صحت ابلاغ كند». (سيره پيامبران در قرآن، 43)
هيچ پيامبري در قرآن به عملِ خلافِ مقام نبوت و رسالت متهم نشده است. لوط
ـ علي نبينا و آله و عليه السلام ـ به قومش مي‌فرمايد:
... لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ... بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ، (اعراف / 80 ـ 81)
به اين ترتيب حضرت لوط عمل زشت قوم خود را محكوم مي‌كند.
6. خانم «رادد» از حق مالكيت زنان با شگفتي ياد مي‌كند و نمي‌تواند بپذيرد كه زن مسلمان هزار و چهارصد سال پيش ارث مي‌برده، مالك اموال خود بوده، براي اموال خود وصيت مي‌كرده و آنچه را كه كسب مي‌كرده، ملك شخصي‌اش شمرده مي‌شده است زيرا مي‌بيند كه در جوامع غربي زنان در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به اين آزادي‌ها دست يافتند... اينجا فضيلت‌ها و برتري‌ها را نمي‌توان انكار كرد چه بايد كرد؟ حالا بايد اين فضيلت را از قرآن گرفت و به جاهاي ديگر نسبت داد، لذا مي‌نويسد:
اولاً) اين حقوق به اقتضاي زمان خاص به زنان داده شد.
ثانياً) زنان قبل از ظهور اسلام نيز در مكه و مدينه ارث مي‌بردند.
ثالثاً) چون موجودات ضعيف و ناتواني به حساب مي‌آيند و در كنار كودكان و يتيمان ذكر مي‌شوند، رسيدگي به آنها عمل اخلاقي محسوب مي‌شود.
در رابطه با اقتضاي شرايط آن زمان نيز نوشته است: «مردان مسلمان در جنگ‌ها به خاطر اسلام كشته مي‌شدند و اين خطر وجود داشت كه بستگانشان به خانواده‌‌اي برگردند كه به احتمال زياد مخالف اسلام بود. بنابراين بايد به بستگانِ كشته شدگان كمك مالي مي‌شد و با اين كمك‌ها از آنان حمايت صورت مي‌گرفت.»
در عصر نزول قرآن محروميت زنان از ارث در همة دنيا و اقوام و ملل سنّتي جاري بود و زن به عنوان همسر مادر خواهر يا دختر ارث نمي‌برد و اگر استثنائاً به زني چيزي از مال مي‌دادند به عناوين ديگر بود. همين طور به اطفال صغار و ايتام ارث نمي‌دادند؛ مگر در بعضي موارد به عنوان ولديت و قيموميت هميشگي. اين سنّت در همه جا مرسوم بود. مردم عرب هم زنان را به طور مطلق از ارث محروم مي‌دانستند (الميزان في تفسير القرآن،‌358) به كسي ارث مي‌دادند كه بتواند بجنگد. از همين رو ابن جرير و ابن ابي حاتم از ابن عباس چنين روايت كردند: وقتي آيه فرائض ـ سهامي كه خدا براي ارث فرزندان دختر و پسر و پدر و مادر در نظر گرفت ـ نازل شد، مردم خوششان نيامد يا حداقل بعضي اعتراض كردند كه آيا ارث را به كساني بدهيم كه نمي‌توانند با كسي جنگ كنند و غنيمتي به دست آورند؟ (الدر المنثور، 2 / 125).
زنان در بين مردم عرب قبل از اسلام گاهي خودشان مثل اموال به ارث گرفته مي‌شدند. پس اين ادعا كه در آن عصر و قبل از ظهور اسلام زنان ارث مي‌بردند و ثروت حضرت خديجه شاهد آن است، ادعاي بدون دليل مي‌باشد. البته استثناها را در هر جامعه‌اي منكر نمي‌شويم. در همان عرب جاهلي كه عرف عام اين بود كه براي زن و كسي كه نمي‌تواند بجنگد ارث نمي‌داد، به ندرت اتفاق مي‌افتاد كه زني هم ارث ببرد. در كتاب «الميراث في شريعة الاسلاميه» آمده است: اولين كسي كه به دختر ارث داد، عامر بن جُشم بن حبيب بود و اين به عنوان يك عمل نادر در تاريخ منعكس شد. (الميراث في شريعة الاسلاميه، 37 ـ 42)، لذا تمام شواهد تاريخي گواه اين است كه در عرف عرب جاهلي ارث به زن تعلق نمي‌گرفت. در رابطه با ثروت حضرت خديجه هم هيچ دليلي مبني بر اينكه اموال ايشان سهم الارث بوده، ارائه نشده است. به علاوه منطقي نيست كه به خاطر وجود يك يا چند زن ثروتمند چنين استدلال شود كه پس زنان در آن عصر ارث مي‌بردند؛ در حالي كه همه‌ شواهد تاريخي برخلاف آن است.
7. خانم «روت رادد» نوشته است: زن ارث مي‌برد، ولي نصف مردان! در آخر هم چنين نتيجه‌ گرفته است: با اينكه قوانين ميراث در اسلام منبع درآمد سرنوشت‌ساز براي زنان فراهم مي‌كند، منعكس كننده موقعيت زير دست و فرعي آنهاست!
اين جملات از بي‌اطلاعي او حكايت مي‌كند، زيرا:
ملاك ارث در اسلام مؤنث و مذكر نبود، وگرنه بايد همه جا و در همه موارد مردان دو برابر زنان ارث مي‌بردند، در حالي كه مواردي هست كه زن و مرد ارث برابر مي‌برند و در مواردي هم ارث زن بيشتر است، مانند:
1ـ پدر و مادر: هر كدام يك ششم ارث مي‌برند.
2ـ خواهر و برادر مادري و فرزندان آنان: يكسان ارث مي‌برند.
3ـ جد و جده مادري: يكسان ارث مي‌برند.
4ـ دائي و خاله: يكسان ارث مي‌برند. (شخصيت و حقوق زن در اسلام، 467).
در باره مواردي كه سهم زن بيشتر از سهم مرد باشد، مي‌توان به جايي اشاره كرد كه ميّت غير از پدر و دختر، وارث ديگر نداشته باشد. در اينجا پدر يك ششم مي‌برد و دختر بيش از آن. موارد ديگري هم هست كه در كتب آمده است مهم اين است كه زن برخلاف سنت حاكم بر كل آن روزگار، مانند شوهر با تمام طبقاتِ ارث، حضور حقوقي دارد و ملاك هرگز زن بودن و مرد بودن نبوده بلكه معيار غُنم و غُرم است، يعني هر كس بيشتر خسارت مي‌بيند، بيشتر بهره مي‌برد. اگر مرد نفقه و مهريه مي‌پردازد و جهاد ابتدايي بر او واجب است و هزينه جنگ را بايد تحمل كند و ديه عاقله بر عهده مردان است، بايد با ارث نوعي توازن در تقسيم ثروت بين زن و مرد برقرار شود. از اين رو طراحي اسلام بسيار عادلانه است و قوانين ارث هرگز زن را در موقعيت پست و پايين «Subordinate»، قرار نمي‌دهد.
8. يكي از موضوعات شگفت‌آور براي نويسنده داستانِ آفرينش و آيات قرآن در رابطه با همسر آدم ـ علي نبينا و آله و عليه السلام ـ است. همين طور ديگر انبياء و زناني كه در رابطه با آنها مطرح است.
نويسنده آيات زيباي قرآن در رابطه با‌ آفرينش اولين زن و مرد را بيان مي‌كند؛ اينكه همسر آدم در خلقت با او مساوي و مقارن است، سبب وسوسه‌ي او نيست، گناه بيشتر را آدم به دوش مي‌گيرد و اصلاً در اين داستان مسئله اصلي زن بودن و مرد بودن نيست، بلكه ميثاق و پيمان الهي با بشر مطرح است. اينها خانم «رادد» را به شگفتي واداشته است. او در اينجا همه چيز را بيان مي‌كند و بدون اينكه نتيجه‌گيري كند، مثل همه بخش‌هاي ديگر، وارد روايات مي‌شود و مي‌نويسد:
«اما در روايات تفسيري نقش زن در خلقت كاملاً منفي است». وي رواياتي را كه در آنها زن كاملاً شبيه آنچه در عهدين خوانده‌ايم، نشان داده مي‌شود، از ناكجا آباد جمع كرده و هيچ آدرس هم نداده است و نگراني‌اش اين است كه مبادا اين چهره‌هاي قرآني، تصاوير و الگوهاي شخصيت‌هايي را كه عهدين معرفي كرده و بايد مسلط باشد، خدشه‌دار كند. چنان كه مي‌نويسد:
»Some of these could change the dominant precedent or role model that emerges from the holy text.«
نويسنده بعد از داستان خلقت، به قصه يوسف ـ علي نبينا وآله وعليه السلام ـ پرداخته است. ما به دو اشتباه او در اين قصه پاسخ مي‌دهيم.
از آيه مباركه 53 سوره يوسف وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي... چنين فهميده است كه حضرت يوسف به تمايل خود به گناه اعتراف كرده است.
حال آنكه محتمل است اين جمله ادامه‌ سخنان زليخا باشد كه گفت:
أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ...
در تفسير نمونه آمده است:
ارتباط دادنِ اين دو با يوسف به قدري بعيد و خلاف ظاهر است كه با هيچ يك از معيارهاي ادبي سازگار نيست:
الف) «ذلك» كه در آغاز آيه ذكر شده، در حقيقت به عنوان ذكر علت است، علت براي سخن پيش كه چيزي جز سخن همسر عزيز مصر نيست. و چسبانيدن اين علت به كلام يوسف كه در آيات قبل از آن به فاصله آمده است، بسيار عجيب است.
ب) اگر اين دو آيه بيان گفتار يوسف باشد، يك نوع تضاد و تناقض در ميان آن خواهد بود، زيرا از يك سو، يوسف مي‌گويد: من هيچ خيانتي به عزيز روا نداشتم و از سوي ديگر مي‌گويد: من خود را تبرئه نمي‌كنم چرا كه نفس سركش به بدي‌ها فرمان مي‌دهد.
ج) اين گونه سخن را كسي مي‌گويد كه لغزشي هر چند كوچك از او سر زده باشد، در حالي كه مي‌دانيم يوسف هيچ گونه لغزشي نداشت.
د) اگر منظور اين است كه عزيز مصر بداند او بي‌گناه است، او كه از آغاز (پس از شهادت آن شاهد) به اين واقعيت پي برد، و لذا به همسرش گفت: از گناهت استغفار كن و اگر منظور اين باشد كه بگويد به شاه خيانت نكردم، و توسل به اين عذر و بهانه كه خيانت به همسر وزير خيانت به شاه جبار است، يك عذر سست و واهي به نظر مي‌رسد. خلاصه اين كه ارتباط و پيوند آيات، چنين نشان مي‌دهد كه همه‌ي اينها گفته‌هاي عزيز مصر باشد كه مختصر تنبه و بيداري پيدا كرده بود و به اين حقايق اعتراف كرد.
حتي اگر اين جملات به حضرت يوسف نسبت داده شود، مفسران بيان كرده‌اند كه منظور از وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ اين است كه يوسف مصون ماندن خويش از گناه را به ياري خدا مي‌دانست؛ نه برخاسته از اراده‌ خود. او با جملة وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي نمي‌خواست بگويد من گناه كرده‌ام، بلكه با توجه به عبارت إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي در مقام بيان اين حقيقت بود كه اگر من مرتكب گناه نشد‌م؛ نه به خاطر توان شخصي است، زيرا نفس هر كسي ترغيب كننده به گناه است، بلكه آلوده نشدن من به گناه به توفيق و رحمت الهي بود. (تفسير رهنما، 8/446).
9. خانم «رادد» در مورد يوسف نوشته است: وي از برادران خود انتقام گرفت …takes revenge on his brothers كه اين‌ هم درست نيست، زيرا حضرت يوسف نه تنها انتقام نگرفت، بلكه عمل زشت برادران را به شيطان نسبت داد تا آنها احساس خجالت نداشته باشند و با خوشي و رضايت با او زندگي كنند. باز عمل آنها را به جهالتشان و اينكه در آن وقت آنها نمي‌دانستند، نسبت داد.
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ (يوسف / 89).
... وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ... (يوسف / 100).
10. خانم «رادد» از آسيه همسر فرعون ياد مي‌كند كه در قرآن الگوي همه‌ مؤمنان معرفي شده است. وي مي‌نويسد: اين جايگاه به اين خاطر به او تعلق گرفت كه فرعون را متقاعد كرد موسي نوزاد را نكشد!
حال آنكه وي اين مقام را هنگامي به دست آورد كه به خداوند ايمان آورد، شكنجه‌هاي ذوي الاوتاد (فرعون) را قبول كرد و با اين همه سختي، تزلزلي در ايمان او رخ نداد و در معنويات به بالاترين مقامات رسيد، تا آنجا كه از خدا درخواست كرد:
رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (تحريم / 11).
به اين ترتيب آسيه همجوار خدا گشت و تاج الرجال شد. بلي اين مقامات براي زن در قرآن ثابت است، چنان كه زكرياي پيامبر و مصطفاي خداوند ـ علي نبينا و آله و عليه السلام ـ به مقامات مريم غبطه مي‌خوردند.
11. نويسنده در رابطه با داستان «افك» نوشته است: شيعه چنين نظر دارد كه عايشه هيچ وقت از اتهام زنا تبرئه نشد، زيرا نام او هرگز در قرآن نيامده است.
خانم رادد در اينجا هم سند و دليلي نمي‌آورد. او مطلب را در همان يك جمله خلاصه مي‌كندو اين با روشهاي علمي مطابقت ندارد.
براي اطلاع خانم «رادد» بايد بگوييم شيعه اصلاً عايشه را مورد اتهام نمي‌داند تا به تبرئه احتياج داشته باشد. تمام رواياتي كه در منابع اهل سنت در مورد افك آمده است،‌ به عايشه منتهي مي‌شود و سند روايت چنان ضعيف است كه حتي براي خود اهل سنت اعتمادپذير نيست. ابن عباس و ابن زبير ـ راويان حديث افك ـ در سال وقوع ماجرا (سال غزوة بني المصطلق) خردسال بودند. در ضمن ابن عباس در آن سال در مدينه نبود، چون در سال هشتم هجري وارد مدينه شده بود. پس اين دو شاهد و در ماجرا حاضر نبودند، بلكه ماجرا را از عايشه نقل كرده‌اند. ابوهريره راوي ديگر حديث در جنگ خيبر مسلمان شد كه آن هم پس از غزوه بني المصطلق بود. او هم داستان را از عايشه يا كعب الاحبار نقل كرده است. پس روايت صحيح و معتبري براي حديث افك و اتهامِ زده شده به عايشه وجود ندارد. گذشته از ضعف سند روايات، محتواي آنها نيز پذيرفتني نيست، زيرا دلايل متعددي نشان دهنده اين است كه محتواي روايات از شأن و مقام رسول خدا بسيار دور است، مانند: مشكوك بودنِ پيامبر خدا تا آخرين لحظه، مشورت ايشان با اسامة بن زيد در حالي كه زيد زنده بود، و آياتي كه گروه تهمت زننده و اشاعه كننده را به خاطر اين كه وقتي دروغ را شنيدند، نيك انديشي نكردند و نگفتند دروغ آشكار است، به شدت مذمت مي‌كند، و اينكه ممكن نيست پيامبر گرامي اسلام در اين خطابات شريك باشد.
شأن نزول ديگري كه شيعه و اهل سنت نقل كرده‌اند، به ماريه قبطيه مربوط مي‌شود كه باز هم از نظر سند و محتوا اشكالات زيادي دارد و هرگز نمي‌توان به مضامين باطل و سند اعتمادناپذير آنها تكيه كرد (پيام زن، ش 11 و 12، بهمن و اسفند سال 1385، ص 250).
به هر حال مهم اين است كه به خانم «روت رادد» گفته شود شيعه هرگز عايشه را به زنا متهم نكرده و او را از عمل منافي عفت كاملاً مبرا دانسته است.
در مقاله خانم «روت رادد» مطالب ديگري هم مثل شهادت زن، ماندنِ زنان در خانه، حجاب، اذيت و آزار جنسي زنان پيامبر توسط مسلمانان، متعه، زنان برده، خوردن آدم و حوا از درخت جاودانگي و نكاتي در مورد قرائتهاي فمينيستي از قرآن وجود دارد، اما ما به همين مقدار بسنده مي‌كنيم و اميدواريم در تحقيقي جداگانه به ديگر مطالب قابل بحث مقاله ايشان پرداخته شود.
دكتر روت رادد در فراز ديگر از مقالة خود به جدائي و عدم اختلاط زن و مرد اشاره كرده، از آيه مباركه 23 سوره احزاب وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ... خطاب به همسران پيامبر اسلام، ماندنِ زنان را در خانه نتيجه گرفته و دليل آورده است كه: ادامه‌ اين آيه زنان را بر پوشيدن لباس متواضعانه، خواندن نماز و پرداختن زكات و اطاعت از خدا و رسولش فرا خوانده كه مي‌توان از آن چنين نتيجه گرفت كه دستور قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ شايد براي همة زنان مسلمان قياس شود.

چند نكته در اين جا قابل يادآوري است:

غالب مفسران خطاب اين بخش از آيه كريمه را مربوط به زنان پيامبر اسلام مي‌دانند چنان كه حضور زنان مسلمان در صحنه‌هاي مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي از صدر اسلام تاكنون،‌ اين نظر را تأييد مي‌كند. به علاوه استقلال اقتصادي زنان و جواز كسب و كار، حدود الهي پوشش، حجاب،‌عدم تبرّج، خضوع در قول و در نگاه و بسياري از آموزه‌ها و رهنمود‌ها در باب حقوق و وظايف، گواه بر حضور و فعاليت زنان در اجتماع است. اما اسلام گرچه حضور اجتماعي زنان را با رعايت ضوابط و شرايطي مجاز، و حتي در مواردي ضروري شمرده است،‌ در عين حال، ‌مهم‌ترين وظيفة وي را مادري و همسري معرفي مي‌كند، زيرا مادر ركن اصلي خانواده و خانواده اساسي‌ترين بناي اجتماعي در تربيت و شكل‌گيري شخصيت افراد است تا آن جا كه ريشة سعادت و شقاوت انسان‌ها را در خانواده بايد جست‌وجو كرد. بنابراين هرگاه اشتغال زن و بيرون رفتن او از خانه با نقش‌ مادري‌اش تعارض پيدا كند، اسلام جلوس در خانه را بر خروج ترجيح مي‌دهد و اين در صورتي است كه عوامل منفي اقتصادي و فرهنگي،‌ به ويژه فقر، نابرابري طبقاتي، ‌طلاق و استثمار، تحقير و ستمديدگي زنان به حداقل ممكن رسيده باشد، به طوري كه زنان ناگريز نباشند براي رهايي از اين نوع مشكلات، بار سنگين اشتغال را بر دوش كشند. اسلام در همان حال كه به انگيزه‌هاي مشروع مانند رفع نياز‌هاي اقتصادي خانواده و كمك به نياز‌هاي جامعه به ديدة احترام مي‌نگرد، زياده خواهي، رفاه‌طلبي بي‌حدّ و مرز، دست‌يابي به تشابه كامل با مردان و رقابت با شوهران را مردود مي‌شمارد (اسلام و جامعه شناسي خانواده، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، سال 85، 81).
اسلام به زن اجازة خروج از خانه داد، ولي «خانه براندازي» نكرد. شخصيت،‌ كرامت و وظيفة خطير مادري و همسري وي را حفظ كرد و او را مجبور به انجام كارهاي خلاف ميل طبيعت وي ننمود، اين درست بر خلاف فضاي پر از تناقض‌هاي گوناگوني است كه براي زن بنا كرده‌اند كه در آن «زنان چيزي را كه نمي‌خواهند، مي‌خواهند»! (آرايش، مد و بهره‌كشي از زنان، 97).
در ايالات متحده آمريكا يك نظر سنجي كه لوس آنجلس تايمز آن را انجام داد و شگفتي فمينست‌ها را برانگيخت،‌ نشان داد 79% زنان امريكايي شاغل داراي فرزند، اگر بتوانند در خانه با كودكان خود بمانند، از شغل دست خواهند كشيد (جنگ عليه خانواده، 220).
در سوئد كه براي رفع اشتهاي بوروكراسي تشنة ماليات، ماندن در خانه نوعي خيانت به دولت حساب مي‌شود، 53% زنان در يك نظرسنجي اصلاً نمي‌خواستند بيرون از خانه كار كنند (جنگ عليه خانواده، 219).
در نظام ارزشي اسلام، زن انساني است كه تمام لوازم و ابزار براي ارتقاي انساني و رسيدن به اوج قلة بندگي را دارد ‌در چنين نظامي ارزش نه جلوس در خانه است، نه خروج از آن؛ بلكه مهم آن است كه زن مسلمان با توجه به وظايف خود و شرايط حاكم بر اجتماع به دنبال رعايت ارزش‌هاي اساسي باشد.
12. دكتر روت رادد در بخش ديگر از مقالة خود با اشاره به آيه 282 سوره بقره، در رابطه با شهادت زن، مي‌نويسد:
«شهادت زنان يكي ديگر از مسائل دو پهلو در قرآن است. زماني كه به دو شاهد مرد نياز باشد و دو مرد نباشد، شهادت يك مرد و دو زن كافي است و دليل آن به صراحت در قرآن بيان شده است كه اگر يكي خطا و فراموش كرد، ديگري به يادش آورد، به عبارت ديگر زنان در شهادت قانوني قابل اعتمادند، ولي حافظه شان مثل مردان دقيق و درست نيست.» (Roded, Ruth, Encyclopedea of Quran page. 525) در جواب ايشان به اجمالاً بيان مي‌داريم:
الف: در آيه مباركه 282 از سوره بقره: وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجِلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى ، واژة ضلال كه علت عدم تساوي زن و مرد در شهادت عنوان شده، به معناي گم شدن، پنهان شدن، ضايع گشتن، گمراهي و نسيان ... است. برخي از مفسران آن را به فراموشي و بعضي ديگر به ضلال معني كرده‌اند.
طبق احتمال اول ضمير «احداهما» در هر دو جا به زنان بر مي‌گردد و به گفتة علّامه طباطبايي ضمير اول به يكي از زنان به طور نامعين و ضمير دوم به يكي از زنان به طور مشخص مربوط است.
اما طبق احتمال دوم ضمير اول به شهادت و ضمير دوم به زنان بر مي‌گردد. با توجه به اينكه برخي لغت نويسان معناي نسيان را در ضمن معاني ضلال نگفته‌اند و نيز تعدد در مرجع از تكرار مناسب‌تر است، احتمال دوم قوّت بيشتري دارد. ضلال در هر يك از دو معني كه به كار رفته باشد، علت آن در آيه بيان نشده است و آنچه مفسران گفته‌اند بيشتر بر حدس و گمان مبتني است. (شخصيت و حقوق زن در اسلام)؛ چنان كه دكتر روت رادد نيز با حدس و گمان به اين نتيجه رسيده است كه حافظه زنان دقيق و درست نيست، در حالي كه از ظاهر آية كريمه ـ بنا بر آنچه گفته شد ـ هرگز چنين معنايي استفاده نمي‌شود.
ب. در قرآن كريم موارد ديگر در رابطه با شهادت است كه در آنها اشاره‌اي به زن يا مرد بودن شاهدان نشده است، مثل طلاق آيه 2، نساء آيه 6، و يا نساء آيه 15. در دايرة المعارف سيره آمده است كه قرآن در هشت جا (شش مورد شهادت و دو مورد قسم) رهنمودهايي را در رابطه با شهادت بيان داشته است و در بيشتر موارد اصلاً اشاره‌اي به جنس شاهدها نشده است، لذا كاملاً بي انصافي است اگر از كاربرد ضماير جمع مذكر مثل «منكم» چنين استباط شود كه در اين آيات قرآن فقط گواهان مرد در نظر گرفته شده است. (Encyclopedia of Seerqh, volume v , page. 467) در اين جا بايد گفت كه در قرآن آياتي هست كه اختصاص به صنف مخصوص ندارد مانند آياتي كه در آن سخن از ناس يا انسان است. آياتي هم هستند كه در آن سخن از مرد هست، مانند آياتي كه در آن ضمير جمع مذكر سالم به كار رفته است و آياتي كه از لفظ مردم استفاده شده است،‌ مثل يعلمكم، يعلمهم... . اين گونه كاربرد بر اساس فرهنگ محاوره است. وقتي مي‌خواهند سخن بگويند، مي‌گويند مردم چنين مي‌گويند، اين مردم در مقابل زنان نيستند، بلكه مردم يعني «توده ناس». اين فرهنگ محاوره و عرف بين المللي است و در مقام لفظ چنين تعبير مي‌شود.
بنابراين در آياتي مثل 6 و 15 از سوره نساء قرآن مطلقاً اشاره‌اي به مرد يا زن بودن شاهد‌ها ندارد.
ج. اگر گواهي دو زن در برابر يك مرد نقص در حافظه و شخصيت زن شمرده شود، در مورد دو شاهد مرد «شهيدين من رجالكم» يا چهار شاهد مرد در مورد ديگر چه مي‌گوييم؟ آيا يك مرد به تنهايي قابل اعتماد نيست؟ آيا نقص در عقل و حافظه يا دين اوست كه حتماً بايد دو تا يا چهار تا باشد؟
حقيقت اين است كه اين موارد هرگز نبايد ابزاري براي ارزيابي منفي شخصيت زن باشد، زيرا كاملاً بي‌انصافي است كه بدون درك روح اسلام، و روح قرآن به عنوان مجموعه‌اي از رهنمودها براي تربيت دل و جان انسان‌ها، با برخوردهاي برشي، تحليل‌هاي خودسرانه ارائه داد.
د. در مواردي كه زن بيش از مرد اشراف دارد، مانند شهادت بر زايمان و ولادت طفل و اينكه مثلاً طفل به دنيا آمد و آنگاه مرد (كه در ارث براي او تأثير دارد) شهادت يك زن (قابله) به تنهايي پذيرفته است. (زنان و سه پرسش اساسي، مدرسه امام علي بن ابيطالب، س 82 / 353).
با توجه به آنچه به اجمال بيان شد، مي‌توان گفت شريعت با توجه به شرايط خاص روحي ـ رواني و موقعيت‌هاي اجتماعي زن و مرد، احكام را به صورت دقيق ترسيم كرده است و مراد شارع مقدس ايجاد نظام حقوقي مناسب براي هدايت انسان‌ها به سوي خداوند است.
13. دكتر رادد در صفحه 537 از مقالة خود دكتر عايشه عبدالرحمن بنت الشاطي (96 ـ 1913) را به عنوان اولين مفسر زن معرفي كرده است، در حالي كه مخزن العرفان نوشتة سيده نصرت فرزند سيد محمد علي امين كه در سال 1403 در 90 سالگي در اصفهان ايران وفات يافت، قبل از تفسير بنت الشاطي به رشتة تحرير در آمده است.

منابع:

1. ادوارد سعيد، اسلام رسانه‌ها، اكبر افسري، چاپ شركت افست، 1379.
2. ادوارد سعيد، برخورد تمدن‌ها، عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 85.
3. ادوارد سعيد، عبدالرحيم گواهي، شرق‌شناسي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1383 چ چهارم.
4. ثواقب، جهانبخش، نگرش تاريخي بر رويارويي غرب با اسلام، دفتر تبليغات اسلامي، 79.
5. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي، مركز نشر اسراء، قم،‌1379.
6. جوادي آملي، عبدالله، زن در آينه جلال و جمال، نشر اسراء، 1381.
7. زماني، محمد حسن، شرق ‌شناسي و اسلام‌شناسي غربيان، دفتر تبليغات اسلامي، 1385.
8. زماني، محمد حسن، مستشرقان و قرآن، مؤسسه بوستان كتاب، 1385.
9. شوقي ابوخليل، اضواء علي مواقف المستشرقين والمبشرين، جمعية الدعوة الاسلامية العالميه، 1969 چ دوم.
10. صادقي، تقي، رويكرد خاور‌شناسان به قرآن، فرهنگ گستر 1379.
11. طباطبائي، سيد محمد حسين، سيد محمد باقر موسوي همداني، الميزان في تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامي، 1382.
12. علي الصغير، محمد حسين، خاورشناسان و پژوهش‌هاي قرآني، مطلع الفجر، 1372.
13. قرائتي، محسن، تفسير نور، مركز فرهنگي درس‌هايي از قرآن، 1381.
14. محمد امين حسن محمد بني عامر، المستشرقون و القرآن الكريم، دارالأمل للنشر والتوزيع، 2004.
15. مهريزي، مهدي، شخصيت و حقوق زن در اسلام، انتشارات علمي فرهنگي 1382.
16. الويري، محسن، مطالعات اسلامي در غرب، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1381.
17. هاشمي رفسنجاني، تفسير رهنما، دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1379.
18. Roded, Ruth, Women and the Quran, Encyclopaedia of the Quran, P. 523.
19. Motzki, Harald, Marriage and Divorce, Encyclipaedia of the Quran P. 276.
20. Motzki, Harald, Chastity, Encyclopaedia of the Quran, P. 298.
21- Brockopp, Jonathan, Slaves and Slavery, Encyclopeadia of the Quran, p. 56.
22- Brockopp, Jonathan, Concubines, Encyclopeadia of the Quran, P. 396.
23- Motzki, Harald, Bridewealth, Encyclopaedia of the Quran, p. 258.
24- Mc Auliffe, Jane Dammen, Fatima, Encyclopaedia of the Quran, p. 192.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:27 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زن در آينه تاريخ و قرآن

زن در آينه تاريخ و قرآن

مريم پشم فروش

خداوند زمانيكه انسان را خلق كرد، دو وجه براي او قائل شد. وجهي از خاك و وجهي از روح خويش،به همين مناسبت انسان مي‌توانست در دو قلمرو ماديت و معنويت سير كند. هر گاه در مسير ماديت قرار مي‌گرفت محدوديت و افقي متناهي در پيش چشم خود ميديد. و هر گاه در مسير روح خدايي و معنويت قرار ميگرفت افقي لايتناهي و پايانناپذير را در جلوي ديدگانش مي‌يافت.به همين نسبت، روابط و تعامل انساني را ميتوان در دو قلمرو ماديت و معنويت تبيين كرد.
هر گاه اين روابط بر پايه معنويت بر قرار شوند، در حقيقت رفتار و روابط آنها جلوه هايي از برابري و عشق را نشان ميدهند و اين نيست جز آنكه جلوهاي خداوندي در اين روابط برقرار ميشود. و هر گاه اين روابط، بر نابرابري، رقابت و خصومت برقرار شود، همانگونه كه قرآن بيان كرده است، جز آن نيست كه بر ويژگيهاي شيطاني بنا شده‌اند. همچنان‌كه شيطان اولين بار جوهر و ذات خود را با جوهر و ذات آدم ابوالبشر در مقايسه و موازنه‌اي نابرابر به چالش كشاند. مقايسه ذات و جوهر خود با آدم، اين اولين رابطه بر معيارهاي موازنه‌اي و رقابتي بود كه در عالم خلقت رخ ميداد. كه نتيجه‌اي جز رانده شدن شيطان نداشت. چرا كه خاصيت اين نوع رابطه پايان‌پذيري و حذف يكي از طرفين است. بنابراين ، هر گاه افراد در قلمرو ماديت، به تعامل با ديگران بپردازند، مدار رابطه را مداري محدود و پايان‌پايذير مي‌سازند. بدين ترتيب است كه زنان و مردان زماني‌كه در تعامل با يكديگر قرار بگيرند مي‌توانند در دام اين رابطه گرفتار شوند.
وقتي روابط زن و مرد را از قلمرو نامحدود به قلمرو محدود جاذبه‌هاي ظاهري تقليل ميدهيم، جز آن نيست كه زور را جانشين خرد و آزادي كرده‌ايم. ميدانيم كه انسان داراي انديشه‌اي نامحدود و در نتيجه خواسته‌هايي نامحدود است. وقتي روابط زن و مرد را از قلمرو انديشه با انديشه (معنويت - معنويت) به روابط تن با تن تقليل ميدهيم، چاره نيست كه لجام گسيختگي جنسي توجيه كننده اين روابط شود. كم نبوده اقوامي كه در تاريخ بشر، براي حفظ اين روابط و ماندگاري آن دست به چالش و جنگ و خون و خون ريزي بسيار زده‌اند. و كم نبوده‌اند اقوام و جوامعي كه در ميان عبور ارابه قدرت و زور، زن را در تنگناي جنسيت نابود كرده‌اند. چرا كه او صرفاً به عنوان يك ابزار جنسي مورد استفاده و بهره‌برداري قرار مي‌گرفت. به عبارتي يك زمان زن را موضوع جنسي براي حظ و بهره‌وري شاهان قلمداد كردند و در زماني ديگر وسيله‌اي براي انتقال ثروت و در زمان ديگر ابزار و واسطه‌اي براي تمركز قدرت تلقي ميشد. در تاريخ ميتوان مشاهده كرد چگونه زنان مورد سوء استفادهِ قدرتمندان و هوس‌رانان قرار ميگرفتند. به عنوان مثال گفته ميشود كه فتحعلي شاه قاجار هزينه‌اي را كه صرف حرمسراي خود كرده بود اگر صرف قشون و لشكر مي‌كرد، ايران با آن خفت و خواري از روس‌ها شكست نميخورد.اين جنايتي است كه در طول تاريخ بر زن روا داشته شده است.اين ديدگاه به زن به حدي در تار وپود جوامع ريشه داوند كه بر خود زن نيز اين نظر القاء شد. تا جايي كه خود وي نيز اين جنايت را بر خود روا داشت. تنزل و تحقير زن تنها به‌عنوان يك ابزار و يك شييء، بطوري‌كه خود زن نيز از اين ويژگي خود به موقعيت‌ها و امتيازاتي دست پيدا كرد. بهر حال نكته اين جاست كه اين جنايت زماني‌كه صورت مي‌گرفت كه يا زن را در مدار مادي وارد كرده‌اند يا اينكه خود،وارد اين مدار محدود و پايان‌پذير شده است. و بدين ترتيب از قديمي‌ترين زمان تا كنون، زن يا هدف بوده و يا وسيله و به اين گونه حق حيات و تصميم‌گيري از او همواره سلب شده. اينكه زن كوچك‌ترين حقي بر سرنوشت خود نداشت ما همواره در تاريخ نظاره گر بوده ايم. در زمان صفويه پادشاهان صفوي دختران خود را به سران كشوري ميدادند تا اين دختران مراقب كارهاي همسران‌شان باشند.بطور مثال(شاه عباس دختر برادرش رابه والي لرستان داده بود زمانيكه والي لرستان ياغي بر شاه شد زنش پنهاني نقشه او را به شاه كه عمويش بود اطلاع داد.) و يا در ايران باستان ازدواج‌هاي درون گروهي عاملي بود تا خون و ثروت و نژاد آنها متمركز باقي بماند.يا به عكس زمانيكه ميخواستند پادشاه يا والي در دوستي باهم پايدار بمانند يك ازدواج مصلحتي را ايجاد ميكردند و در اين ميان زن بود كه واسطه و ابزار اين پيوند قرار ميگرفت.
اين جنايت به حقوق و منزلت زن، تاريخي است. بطوريكه حتي در اديان هم ميتوان آن را مشاهده كرد.تاريخ آن به نگرشي كه نسبت به زن در ابتداي خلقت وجود داشته است، نيز ميرسد و بوضوح ميتوان اين تعبيررا در كتب آسماني جستجو كرد. تورات يكي از كتب ديني است كه ديدگاهي بسيار منفي نسبت به زن دارد. و ماجراي خلقت آدم و حوا در اين كتاب ميتواند سند معتبري باشد براي بيان نگرش به زن در آن زمان.

داستان خلقت آدم و حوا

همانطور كه ملاحظه شد،نگره منفي به زن ريشهاي تاريخي دارد و ريشه تاريخي آن به‌حدي عميق است كه به ابتداي خلقت كشيده ميشود. براي بررسي ريشه‌اي آن نگرش به موضع‌گيري دو دين بزرگ الهي نسبت به زن اشاره ميشود.موقعيت زن در تورات و قرآن.ديدگاهي كه تورات نسبت به زن دارد. در اين دين، زن به عنوان موجودي دست دوم و زائده مرد معرفي ميشود. تورات زن را مظهر شهوت، ويراني و همدم مار ميداند. و زن را در 3 مرحله به قهقرا و حقارت مطلق ميكشاند.(1)
الف)مرحله اول: مرد آفريده شد و در آغاز، در آزمايش خرد ودانش موفق شد.(سفرپيدايش - باب 1 آيات 26 تا31)
ب)مرحله دوم:خداوند وقتي كه آدم را به خوابي عميق فرو برد زن را از دندهِ او خلق كرد. (باب 2 - آيات 7 تا 24)
ج)مرحله سوم:زن نفرين شد. خدا به زن گفت زحمت تو را افزون ميكنيم. زحمت بارداري و زاييدن درد.(باب 3 - آيات 1 تا 34)
با اين روايت چه چيزي براي زن ميتواند باقي بماند. زن در كجاي اين هستي و خلقت قرار ميگيرد. به راستي زن در برابر مرد چه منزلتي خواهد داشت. اين همه حقارت چه در خلقت، چه در انجام گناه اوليه كه باني ايجاد يك مصيبت بزرگ براي تمامي انسانهاي اين عالم شد. عامل هبوط آدم از بهشت و به رنج افتادن بشريت.و در نهايت مورد لعن و نفرين خداوند.
اما قرآن چه ميگويد:
بيان قرآن در آفرينش زن بازتاب اصل توحيد است زن و مرد از يك گوهرند در آفرينش نابرابري ندارند.آدم و همسرش از نفسي واحد آفريده شدهاند. و به تعبير قرآن نابرابري در سرشت زن و مرد كاملا مردود است.
يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها(2)
اي مردم تقوا پيشه كنيد كه خلق كرد شما را از نفس واحد و از آن نفس واحد همسرتان را.
اما سرنوشت انسان بعد از خلقت چگونه بود؟
به اين آيات توجه كنيد:
اينكه حوا در ابتدا اغوا شد و سپس حوا به واسطه فريبندگياش آدم را دچار لغزش كرد، قرآن آن را ابطال ميكند و ميفرمايد:
فازلهما الشيطان عنهافاخرجهما مما كانا فيه(3)
پس شيطان آن دو را به خطا واداشت و هردو از بهشتي كه در آن بودند بيرون رانده شدند.
فوسوس لهما الشيطان ليبدي لهما ماو وري عنهما من سواتهما...(4)
پس بفريفت شيطان آنها تا نماياندشان آنچه را نهان بود...
هر دو به استغفار ميافتند و از خدا طلب بخشش ميكنند.به عبارتي هر دو خود را مقصر ميدانستند.
قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين(5)
گفتند پروردگارا ما به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزي و به رحمت نياوري از زيان ديدگان خواهيم بود.
با توجه به اين آيات ميبينيم كه بيان قرآن در مقابل بيان تورات قرار ميگيرد. قرآن خلقت زن و مرد را از نفس واحد و يكسان معرفي ميكند. و اين موضوع رانيز مورد توجه قرار ميدهد كه هردو در برابر وسوسه شيطان اغوا ميشوند. و سرانجام هردو از خداوند عزيز استغفار ميكنند.
اين تلقي از زن به تورات و انجيل ختم نميشود. فيلسوفان و انديشمندان بزرگي وجود داشتند كه اين نظر را نسبت به زن ابراز كرده اند. اگوستين ميگفت: حيواني است كه قوي نيست.ثبات راي ندارد،كينه توز است و زشتي‌ها را مي‌پرورد.و اينكه منشاء منازعه‌ها و خيانت‌ها و بي‌عدالتي‌هاست.
اين نظر و ديدگاه نسبت به زن ريشه در ديدگاه فيلسوفان بزرگي چون ارسطو نيز داشته است. ارسطو معتقد بود: زن فاقد هستي خدا يا روح خردمند است.
اما قرآن خط بطلاني بر همه اين عقايد كشاند. قرآن با طرح چگونگي و روند خلقت آدم و حوا و هبوط آن دو از بهشت به تمامي اين داستانها و خرافه‌ها پايان بخشيد. و به حقوق و منزلت وظايف زن و مرد پرداخت. و در اين پرداختن ملاطفت و اجر و منزلتي را براي زن قائل شد كه تا قبل از آن هيچ جامعه‌اي براي او قائل نبود.
و به اين ترتيب بود كه قرآن حقارت و نفريني كه زن مدتهاي طولاني بر دوش ميكشيد از وي دور فرمود.(6)

زن و قواميت مرد

در چنين بستر آلوده‌اي كه آكنده از تحقير و توهين به منزلت زن است چه ميتوان گفت هر انديشهِ نويي كه در مقابل اين نظر مطرود و غلط قرار بگيرد به دليل اينكه بستر ذهني و فكري جامعه، تاريخ، مرد و حتي خود زن آلوده است نمي‌تواند فكر نويي جان بگيرد تا جايي‌كه هر گاه قرآن در صدد منزلت بخشيدن به موقعيت زن بود، باز هم از آن تعبيرات و استنباط هاي مخدوش كردند.
يكي از موضوعات قابل بحث كه مورد توجه نيز قرار گرفته، آيه معروف "الرجال قوامون علي النساء..." ميباشد.
اين آيهِ در سوره نساء آمده، بدين مضمون:
"الرجال قوامون علي النساءبما فضل الله بعضهم علي بعض و بما انفقوامن اموالهم"(7)
مردان برپادارندگان زنانند به خاطر برتري كه خدا بعضي را بر بعضي ديگر داده و به‌خاطر نفقه ‌اي كه از اموالشان ميدهند

مردان برپادارندگان زنانند به دو دليل:

1- به دليل اين برتري كه خداوند بعضي بر بعضي قائل شده است.
2- به دليل بار مسئوليت اقتصادي و به عبارتي پرداخت نفقه‌اي كه بر دوش دارند.
در اينجا دو سوال مطرح ميشود: 1- اينكه برتري و افضليت مرد بر زن عام و كلي است؟به عبارتي آيا تمامي مردان بر تمامي زنان برتري دارند؟و هر مرد ميتواند نسبت به زنان علي رغم اينكه همسر او نباشد همچنان قواميت يا اينكه هر مرد بر همسر خود فقط قوام است؟
2- اين برتري و افضليت "بما فضل الله بعضهم علي بعض " در چه اموري است؟ به عبارتي از نظر قرآن در تمامي امور مرد بر زن افضليت دارد يا صرفا در امور خاصي؟
در ابتدا بهتر است براي رفع بسياري از شبهاتي كه در تعريف واژهِ "قوامون" صورت گرفته و به معاني و اصطلاحاتي چون سلطه، رياست، غلبه و چيرگي تعبير شده، پرداخته شود. قوام به هيچكدام از اين معاني نيست و ريشهِ اين واژه "قوم " است كه به معناي "برپاداشتن" است. در قرآن بارها وبارها "يقيمون الصلاه`" ذكر شده كه به معناي برپاداشتن نماز ميباشد. در قرآن واژه "قوامين"نزديكترين واژه به "قوامون" است كه هر دو در سوره ِنساء آمدهاند واژه قوامين در آيه‌فوق به اين شكل تعبير شده است:
يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله...(8)
اي كسانيكه ايمان آوردهايد قيام كنندگاني باشيد براي داد و عدالت گواهاني باشيد براي خدا...
پس قرآن قوامون را به معناي برپاداشتن، به عهده گرفتن و مسئوليت پذيري قلمداد كرده در غير اين صورت، اين امكان وجود داشت كه از الفاظي چون "مسلطون"،"غالبون" را همچنانكه در جاهاي ديگر مورد استفاده قرار داده به‌كار برد. به وضوح پيداست كه از واژهِ برپادارندگي نيز تعابير فوق نيز برداشت نميشود. چنانچه در اغلب ترجمهها، همان واژه برپادارندگي معنا شده است.
دومين مسئله مورد بحث در اين آيه اين است كه:
اولا: قرآن "قواميت" را معلول دو عامل ميداند، 1)عامل فضليت و 2) عامل پرداخت نفقه، اين دو عامل جدا از يكديگر نيستند. لذا تمامي مردان بر تمامي زنان قواميت ندارند و مردي ميتواند قواميت بر زني داشته باشد كه پرداخت نفقه به عهده اوست كه اين مرد ميتواند همسر يا پدر يا فردي كه تحت تكفل وي است باشد.
از اينجا ميتوان به مفهوم قواميت نيز پيبرد كه علت قواميت مسئوليت پرداخت هزينه زندگي، اداره و گرداندن امور زندگي و به طور كلي نگهبان زندگي معرفي ميكند.اينكه قرآن اداره كردن زندگي و پرداخت و هزينه كرد اقتصاد خانواده و از جمله زن را مثل دادن مهريه و يا هزينه شيردادن و يا پرداخت نفقه را به مرد واگذار ميكند، به دليل توانايي جسماني و كاركرد او در تامين اقتصاد خانه است.
اين ويژگياي است كه خداوند در ادامه آيه ميفرمايد برخي را بر برخي فضيلت داديم. استقامت مرد در انجام كارهاي سخت و دفاع و نگهباني از خانواده و استقامت مرد در تحمل فشارهاي فيزيكي، اين برتري و افضليت را نيز ما همواره، در هر زمان و در هر جغرافيايي، پذيرفتهايم.
چنانچه در طول تاريخ عمر بشر بهندرت ديده شده كه امور سخت و طاقتفرسا را به زن محول كنند. مگر در جايي كه زن را به بيگاري و استثمار كشاندهباشند و يا در عرصههايي چون مسابقات ورزشي و قدرتي، هيچ جا ديده نشده كه زن و مرد در يك جا به چالش و مبارزه دعوت كنند.
اينها افضليتي است كه قرآن به بعضي بر بعضي ديگر قرار داده، به عبارتي ميپذيريم كه مرد به دليل برتري قواي جسماني از اين جهت بر زن برتري دارد. اين تعبيرقرآن از ديدگاه انسان‌شناسي كه جوهره مرد و زن يكسان است قابل پذيرش است.
اما در مواردي به تعبير قرآن براي زن ويژگيهاي خاص را قائل ميشود كه منجر به تقبل و واگذاري يك نقش ميشود و مرد هم نيز چنين موقعيتي را نيز نسبت به زن دارد. در عين اينكه در بسياري از فضايل و خصوصيات ميتوانند پاي به پاي هم قرار بگيرند. اما در بعضي موارد بر يكديگر برتري و فضليت دارند.
اينكه در چه مواردي در كسب فضايل توانايي برابر دارند و در چه مواردي ندارند، صرفا به دلايل تفاوت‌هاي خاصي است كه در هر دو مشاهده ميكنيم. اينكه مردان از قدرت جسماني بالاتري برخوردار هستند(9) و توان انجام فعاليتهاي اقتصادي به واسطه توانايي‌هايي است كه در كار و توليد دارند.و اين به دليل وجود ظرفيت فيزيكي بالاتر است، آيا اين ويژگي ميتواند اين نتيجه را عايد ما كند كه اصولا مردان در داشتن فضايل اخلاقي و انساني گوي سبقت را از زنان مي‌ربايند.
براي تاييد اين سخن به قرآن مراجعه ميكنيم تا ببينيم در چه زمينه‌هايي براي زنان و مردان تمايز و يا برابري قائل است. به عبارتي زنان و مردان در كسب فضايل انساني و تقوي تفاوتي سرشتي دارند؟

زن و فضايل الهي
الف) فضيلت تقوي

يكي از مسائل مورد بحث، اين است كه آيا زنان توانايي كسب فضايل را همچون مردان دارا ميباشند؟ به عبارتي علي رغم اينكه قرآن قواميت مرد بر زن را به اعتبار اينكه مسئوليت اقتصادي و تامين زن را بهعهده دارد و حق ارث مردان دو برابر زن ميباشد(للذكر مثل حظ الاثنين) و يا اينكه جهاد بر مردان را واجب دانسته و از جهتي زنان در برخي از ايام از نماز و روزه معاف ميباشند،آيا از اين جهات به مقام و منزلت زن و توانايي وي در كسب تقوي خدشه‌اي وارد ميشود؟ اين شبهه در زمان پيامبر نيز براي مردان آن زمان پيش آمد. بطوريكه مرداني كه در جهاد شركت كرده بودند اظهار ميكردند كه بر زنان برتري دارند.جلال‌الدين سيوطي در كتاب شان نزول آيات نقل ميكند:
"هنگامي كه آيه (للذكر مثل حظ الاثنين) نازل شد مردان گفتند: اميدواريم كه بر زنان بواسطه كارهاي خوبي كه انجام ميدهيم در آخرت برتري يابيم، همانطوري كه در اين دنيا در ميراث برتري داريم و سهم ما از ماترك دو برابر سهم زنان هستند. و بدين ترتيب زنان نزد پيامبر رفته از او تمناي جهاد كردند و گفتند ما دوست داريم كه ايزد متعالي براي ما هم جهاد مقرر فرمايد تا آن پاداشي كه مردان از جهاد نصيبشان ميشود ما را هم نصيب گردد.(10)
بدين ترتيب خداوند اين آيه را نازل كرد:
و لاتتمنوا ما فضل الله به بعضكم علي بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن...(11)
"آرزو مكنيد به آن چه خداوند بعضي از شمارا به بعضي ديگر افزوني داد. براي مردان بهره‌اي است از آنچه كسب ميكنند و از براي زنان هم ازآنچه كسب ميكنند بهره‌اي است.
و خداوند به اين ترتيب به بسياري ادعاها و شبهات خط بطلان كشيد. اين آيه به وضوح روشن ساخت كه هيچ برتري ذاتي براي مردان نسبت به زنان يا برعكس وجود ندارد. و به‌طور كلي ميتوانند بعضي بر بعضي ديگر فضليت داشته باشند و اين بعضي شامل مردان و زنان ميباشد. به عبارتي انسان‌ها ميتوانند در كسب فضليت‌ها بر يكديگر پيشي گيرند و اين توانايي و پيشي‌گرفتن هم شامل مردان مي‌باشد و هم زنان.مسئله مورد توجه ديگر در آيهِ فوق اين است كه علي رغم اينكه تفاوت در طريقه كسب فضيلت و تلاش در راه خدا، براي زنان و مردان وجود دارد اما اين تفاوت هيچ امتيازي بر يكديگر ايجاد نميكند، و فقط شيوهِ عملكرد آنها با توجه به توانائي‌ها و ويژگي‌هاي خاص‌شان متفاوت است. در آيه بعدي خداوند علت تفاوت‌ها در زن و مرد بودن و در رنگ، نژاد و قبيله را همه و همه راهي براي كسب معرفت و شناسايي قلمداد ميكند، و در واقع اين تفاوتها را دليل و بهانهاي براي تفاخر و برتري بر يكديگر ندانسته، و اعلان ميكند كه برتري به تقوي است و در كسب آن براي انسانها هيچ استثنايي وجود ندارد.
يا ايهاالناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم ان الله عليم خبير.(12)
اي مردم همانا خلق كرديم شمارا از زن ومرد و قرار داديم شما را شاخههايي و تيرههايي تا معرفت كسب كنيد و شناخته شويد همانا گراميترين شما نزد خدا باتقواترين شماست...

ب) فضايل اخلاقي

قرآن به برابري زن و مرد در كسب فضايل اخلاقي قائل است. و ادعا دارد كه زنان پابه پاي مردان قادرند تا به درجات متعالي اخلاص و ايمان و تقوي نائل آيند. آنها در كسب فضليتهاي فردي چون مسلمان بودن، مومن بودن، اطاعت‌پذيري، راستگويي، شكيبايي، خداترس بودن و صدقه دادن، روزه داري، نگهداري نفس،ياد كردن خدا، و نهايتا عصاره همهِ اين فضايل كه تقوي است برابر ميباشند، و زن و مرد را در كنار هم مورد خطاب قرار ميدهد. و هر كدام توانايي دارند تا در اين عرصه تلاش كنند و به تعالي و تكامل برسند.
به اين آيه توجه كنيد:
ان المسلمين و المسلمات و المومنين و المومنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات اعدالله لهم مغفره و اجرا كريما.(13)
خدا براي مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مومن و زنان مومن و مردان اهل طاعت و زنان اهل طاعت و مردان راستگوي و زنان راستگوي و مردان شكيبا و مردان شكيبا و مردان خداترس و زنان خدا ترس و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده و زنان روزه دار و زنان روزه دار و مردان كه شرمگاه خويش را حفظ مي‌كنند و نيز زنان و مرداني كه خدا را زياد ياد مي‌كنند و نيز زناني كه خدا را زياد ياد ميكنند آمرزش و اجري بزرگ آماده كرده است.

ج) فضايل اجتماعي

قرآن در عرصه روابط اجتماعي و حركت در جامعه و همچنين در پذيرش مسئوليتهاي اجتماعي، زن را در كنار مرد قرار ميدهد. در جامعهِ بدوي و خرافي آن زمان كه به زن جز همچون يك شيئي يا كسي كه فقط مسئوليت بچه‌داري دارد نمي‌نگرند، قرآن مسئوليت‌هاي سنگيني چون دوستي و سرپرستي، دعوت به معروف و بازداري از منكر، برپاداري نماز و دادن زكات را طرح ميكند.
در عين اينكه مسئوليت اقتصادي و نفقه زن بر عهده مرد مي‌باشد، اما زن مستقلا ميتواند به دادن زكات اقدام كند. و يا همچون زينب در مسجد به امر به معروف و نهي از منكر بپردازد. آنجا كه به نكوهش و سرزنش اصحاب يزيد و مردمي كه بي تفاوت از كنار عاشورا گذشتند بپردازد و مسئوليت سنگين امام حسين(ع) را در عرصه‌اي ديگر ادامه دهد. و همچنين در اطاعت‌پذيري از خدا و پيغمبر، تفاوتي در زن و مرد قائل نشده و ميفرمايد:
2) المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوه` ويوتون الزكوه و يطيعون الله ورسوله اولئك سيرحم الله ان الله عزيز حكيم.(14)
مردان مومن و زنان مومنه برخي از ايشان سرپرست و دوست برخي ديگرند، به نيكي فرمان دهند و از زشتي بازدارند، اقامه كننده نماز هستند و زكات ميدهند و اطاعت ميكنند از خدا و پيامبرش آنان را بزودي رحم كند خدا و هرآينه خداست عزتمند و حكيم.
بدين ترتيب است كه برابري در دعوت به معروف و دوري كردن از منكر برابري در برپاداري نماز و دادن زكات و اطاعت از خدا و رسولش را در زن و مرد ميبينيم.

جايگاه زن در خانواده

قرآن نكاح و ازدواج را پيماني استوار تعبير كرده و ميفرمايد:
و احذن منكم ميثاقا غليظا.(15)
و آن زنان از شما پيماني استوار گرفتهاند.
شيخ محمد شلتوت در اين باره ميگويد:
عقد ازدواج پيش از آنكه به پيمان‌هايي نظير معاملات و معاوضات نزديك باشد، به عبادات نزديك است و اگر به اين توجه كنيم كه در قرآن كريم كلمهِ "ميثاق" همراه با صفت "غليظ" جز در رابطه با امور مهمي كه مابين خدا وبندگانش وجود دارد، ذكر نگرديده(16) و بدين ترتيب است كه خداوند جايگاه رفيعي براي اين رابطه انساني قائل است. قرآن در عرصه زندگي زناشويي، نگاهي نوين به زن دارد، نگاهي سرشار تسكين، عبور از مدار تحقيرآميز و محدود ماديت به معنويت، زن را محل و مامن آرامش مرد قرار ميدهد. زني كه در خانواده و قبيله جايگاهش در حد يك ابزار و يا واسطه براي حل و فصل اختلافاتش تجاوز نميكرد و مظهر پليدي و فتنه‌ها لقب داشت، قرآن دريچه‌اي ديگر را به روي زن گشود، دريچه‌اي لايتناهي كه بر محور معنويت بنا نهاده شده بود. زن در فضاي قرآن الهه و ملكه تسلاست.و در آن فضاي تاريك و ظالمانه بود كه قرآن نگرشي ديگر را طرح كرد. نقش زن در قرآن تسكين مرد بود، همانطور كه خداوند شب را براي آرامش خلق كرد، زن و مرد نيز محل آرامش يكديگر شدند و قرآن اظهار كرد كه ما بين آنها مودت و رحمت را قرار داديم، رابطه‌اي كه مبناي آن بر امنيت و آسايش و رحمانيت قرار داشت.اينجاست كه خداوند مدار رابطه بين مرد و زن را از ماديت خارج و بر مدار معنويت بنا نهاد. تلقي قرآن از رابطهِ بين دو زوج رابطهاي كه مبناي رشد و تكامل در مسير بيكران و نامحدود خداگونه شدن بود.
به اين آيه توجه كنيد:
هوالذي خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها ليسكن اليها...
اوكسي است كه آفريد شما را يك تن قرار داد از او جفتش تا آرامش گيريد بدو...
"و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه"(17)
و ازنشانه‌هاي اوست كه برايتان از جنس خودتان همسراني آفريد، تا به آنها آرامش بيابيد و نهاد ميان شما دوستي و رحمت را همانا در اين است آياتي براي گروهي كه انديشه كنند.به عبارتي خداي سبحان فرموده: لتسكنوا اليهايعني تا در جوار او آرامش يابيد و نفرمود ولتمتعوا (بهره جنسي بگيريد) يا لتتلذذوا(تا لذت برند) بنابراين زن وسيله‌اي براي كسب آرامش، دوستي و محبت است. محبت و عشقي كه رابطه‌اي نيرومند و قوي ميان زن و شوهر ايجاد مينمايد.(18)
قرآن در ديدي ديگر نيز زن و مرد را مسئول ونگهبان حفاظت و پوشيدن عيوب ميداند، مرد را براي زن لباس و زن را براي مرد لباس قلمداد ميكند. رابطه‌اي برابر كه وظيفهاي براي نگهباني و حراست از يكديگر دارند.
لباسي كه زشتيها را ميپوشاند،لباسي كه نقص‌هاي پنهان و آشكار انسان را پنهان‌تر ميكند.لباسي كه ميتواند معرف شخصيت انسان باشد.
"هن لباس لكم و انتم لباس لهن"(19)
و آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها
علامه فضل الله در تفسير اين آيه ميفرمايد:
تعبير لباس در اين آيه به معناي يكي شدن و يگانگي است. يعني زندگي يك زن، زندگي مرد را ميپوشاند و در مقابل، مرد نيز زندگي او را ميپوشاند. و همين موضوع بالطبع نوعي از پيوند و آميختگي را حاصل ميكند. اين خود از جمله عواملي است كه علاقه ميان آن دو را استوار و پابرجا نگاه ميدارد(20)
قرآن در جاي ديگر از زن بهعنوان كشتزار ياد ميكند :
نسائكم حرث لكم فاتوا حرثكم اني شئتم (21)
زنان كشتزارهاي شماهستند، پس هر زماني كه ميخواهيد به كشتزار خود درآييد
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه ميفرمايد:
نسبت ميان زنان با جامعه انساني نسبت مزرعه به انسان است. بنابراين همانگونه كه براي باقي ماندن بذرها و به دست آوردن غذا و ديگر لوازم حيات همچنين حفظ آن به مزرعه نيازمنديم. براي بقاء نسل و دوام بشر نيز به وجود زنان نياز است. چرا كه خداي سبحان ريشهِ وجود آدمي و شكل وصورت انساني او را در طبيعت رحم زنان قرار داده است.(22)

حيثيت زن و دفاع قرآن

قرآن تاكيدي زياد به حفظ حيثيت و حرمت زن در جامعه و نگهداري آبروي او در خانواده دارد. بطوريكه هر گونه ادعايي مبني بر تهمت و حرمت‌شكني نسبت به زن را مردود اعلام كرده، اين عمل را جرم دانسته و براي آن مجازات قائل ميشود. قرآن اعلام ميكند كه اگر كسي به ناروا به زنان پاكدامن تهمتي را روا بدارد، علاوه بر مجازات بدني، شهادت او را مردود و بي‌ارزش اعلام كرده و لقب فاسق را به او ميدهد. قرآن مكررا از حقوق و منزلت خانوادگي و اجتماعي زن در آيات متعددي دفاع ميكند، در جامعه عرب آن زمان كه زن همواره مغضوب جامعه بود را صاحب شان و منزلت كرد.بطوريكه قرآن براي قسم زن ارزشي برابر قسم مرد قائل شده،و بعلاوه، اين قسم زن است كه مورد پذيرش قرار ميگيرد.چنانچه در قرآن ميفرمايد:
والذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعه شهداء فاجلدوهم ثمانين جلده و لا تقبلوا لهم شهاده ابدا و اولئك هم الفاسقون الاالذين تابوا من بعد ذلك واصلحوا فان الله غفور رحيم والذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم فشهاده احدهم اربع شهادات بالله انه لمن الصادقين و الخامسه ان لعنت الله عليه ان كان من الكاذبين و يدروا عنها العذاب ان تشهد اربع شهادات بالله انه لمن الكاذبين والخامسه ان غضب الله عليها ان كان من الصادقين و لولا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله تواب حكيم.(23)
آنانكه كه پرتاب كنند به‌سوي زنان پارسا و سپس نيارند چهار تن گواهان پس بزنيدشان هشتاد تازيانه و نپذيريد بر ايشان گواهي هيچگاه و آنانند نافرمانان مگر آنانكه بازگشتند از اين پس و شايستگي گزيدند كه همانا خداوند آمرزنده و رحيم است. و آنانكه خطاب كنند به سوي زنان خود نسبتي را و نباشدشان گواهاني جز خويشتن پس چهار مرتبه شهادت و قسم به نام خدا را ياد كنند كه البته در اين دعوي او از راستگويان است و بار پنجم قسم ياد كند لعن خدا بر او باد اگر از دروغگويان است. و دور ميكند از زن شكنجه را اگر چنانچه گواهي دهد چهار مرتبه و بگويد سوگند بخدا كه آن مرد است از دروغگويان و پنجمي آنكه خشم خدا بر او باد اگر آن مرد باشد از راستگويان. و اگر نبود فضل خدابرشما و رحمتش و آنكه خداوند است توبه‌پذير.
و بدين ترتيب ميبينيم چنانچه مردي ادعا كرد كه زنش عمل نامشروع انجام داده و گواهي دهد مرد چهار مرتبه و زن نيز بايد چهار گواهي دهد و بدين ترتيب اعتبار و ارزش قسم زن با مرد برابري ميكند و در اين مورد مساوات را قائل ميشود و علاوه براين، قرآن نهايتا قسم زن را پذيرفته و به آن اكتفا ميكند و مسئله را بدين نحو حل و فصل ميكند.با ذكر اين آيه روشن ميشود كه خداوند جانب زن را گرفته و قسم زن بر مرد تسري دارد.

پاورقيها:

1- بازگشت به قرآن - مهندس مهدي بازرگان - ص 80.
2- نساء -1.
3- بقره - 36.
4- اعراف - 20.
5- اعراف - 23.
6- معارف و مفاهيم قرآن، اروي قصير قليط، ص 220.
7- نساء - 34.
8- نساء - 134.
10- شان نزول آيات، جلالالدين سيوطي، ص 167.
11- نساء -32.
12- حجرات -13.
13- احزاب - 35.
14- توبه - 71.
15- نساء - 21.
16- التفسيرالكاشف، محمد جواد مغنيه`، ج 2 ص 283 به نقل از كتاب معارف مفاهيم قرآن.
17- سورههاي اعراف 189 و الروم - 21.
18- المراه في ظل الاسلام، مريم نورالدين فضل الله - ص 102به نقل از همان منبع.
19- بقره -187.
20- تاملات اسلاميه حول المراه`، سيدمحمد فضلالله، ص 92، به نقل از همان منبع.
21- بقره - 223.
22- تفسير الميزان، علامه طباطبايي ، جلد دوم ،ص 217.
23- سوره نور آيات 4 الي 10.
● منبع: ماه نامه - گلستان قرآن - شماره 154
دوشنبه 10 مهر 1391  2:27 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ديه زن از منظر قرآن و فمينيسم

ديه زن از منظر قرآن و فمينيسم

محمد بهرامى

فمينيسم يا زن گرايى به عنوان حركت و جنبشى فكرى و اجتماعى كه اهميتى بسزا دارد و انديشمندان بسيارى را به خود مشغول ساخته است, در دهه هاى اخير شدّت و شتاب بيشترى يافته و انديشمندان مسلمان را به چالش كشيده و موضعگيرى هاى مثبت يا منفى را از سوى ايشان موجب شده است. چنان كه تعامل ها و تقابل هاى نظرى و عملى اين نهضت با انديشه هاى اسلامى حوزه هايى نو در پژوهشها و كنكاشهاى اسلامى و قرآنى پديد آورده است.
از جمله مهم ترين مباحث حقوقى كه در اين ميان شايسته است نگاهى تطبيقى بدان بيفكنيم, مسأله ديه زن و نابرابرى آن با ديه مرد است كه اين نوشتار در صدد پرداختن بدان است.
اينك درآغاز ناگزير از تعريف اصطلاح فمينيسم و آوردن تاريخچه اى به اجمال از پيدايش و رويكردهاى آن هستيم و پس از آن به اصل موضوع مى پردازيم.
واژه فرانسوى (Feminism) در لغت به (اعتقاد به تساوى حقوق زن و مرد) (زن باورى) و (نهضت آزادى زنان) ترجمه شده است.1 در اصطلاح, فمينيسم تعريفهاى بسيارى دارد و نمى توان با توجه به تعدد ديدها و افق ها تعريف واحدى از آن عرضه داشت كه مورد پذيرش جنبشهاى مختلف فمينيستى قرار گيرد. از اين رو عده اى بر باور خود از تعريفهاى فمينيسم, بهترين تعريف را برگزيده مى گويند:
(فمينيسم در بهترين معناى آن يعنى علاقه بسيار به رفاه زنان و بهبود شرايط زندگى آنان از طريق فعاليتهاى اجتماعى گوناگون.)2
در برابر, گروهى كه تعريف فمينيسم را روشن و بديهى نمى دانند و يك تعريف جمعى از اين اصطلاح را ناممكن مى خوانند به تعريفى پايه اى و مورد پذيرش بسيارى از فمينيست ها بسنده مى كنند و از آوردن قيود اختلافى در تعريف اجتناب مى نمايند.
روزاليندد دلمار در تعريف پايه اى فمينيسم مى گويد:
(دست كم مى توان گفت فمينيست كسى است كه معتقد باشد زنان به دليل جنسيت گرفتار تبعيض هستند, نيازهايى مشخص دارند كه ناديده و ارضا نشده مى ماند, كه لازمه ارضاى اين نيازها تغييرى اساسى در نظام اجتماعى, اقتصادى و سياسى است.)3
اصطلاح فمينيسم در قرن نوزدهم بر نهضت زنان در فرانسه اطلاق شده و اين اصطلاح در سال 1848 ميلادى به نام نهضت (سينكا) در امريكا معرفى شد.

خاستگاه جنبش فمينيستى

فرودستى زنان و جنس دوم دانستن آنها از گذشته اى دور از باورهاى مسلم مردان بود. در آثار افلاطون, ارسطو و متفكران قرون وسطى شواهد بسيارى بر عقب ماندگى زنان وجود دارد. در كتاب مقدس نيز آياتى است كه منشأ استبداد بر زنان و زن ستيزى درجامعه مسيحى شناخته مى شود و كليسا به عنوان متولى دين بر اساس همين آيات, زنان را انسان نمى شناخت و از فعاليت و تبليغ عليه زنان حمايت مى كرد.
فلاسفه قرن شانزدهم و هفدهم و … نيز همگام با پيشينيان در قدرت خردورزى زنان شك داشتند و ويژگيهاى خاص زنان را عامل اصلى در فرودستى آنان به شمار مى آوردند.
براى نمونه فرويد, مازوخيسم (آزارخواهى) را از ويژگى هاى زنان مى دانست و براى اثبات باور خويش دلايل و شواهد بسيارى ارائه مى كرد. براين اساس فرويد زنان را پيوسته دچار خود كمتربينى و حسادت مى خواند و فرودستى زنان را ناشى از آناتومى خاص آنها مى خواند.4
بلاك استون, ژان ژاك روسو, امانوئل كانت, جان لاك و بسيارى ديگر از فلاسفه نيز در آثار خود زنان را موجوداتى فروتر از مردان و محروم از حقوق قانونى نشان مى دادند.
روسو در جزوه آموزشى خود از تفاوتهاى ميان جنس مرد و زن دفاع كرد و زنان را از هر جهت وابسته به مردان نشان مى داد. به اعتقاد او زنان, ويژگيهاى شهروندى يعنى عقل, نيرو و خودمختارى ندارند و خصلتهاى طبيعى آنها مانند عاطفى بودن, ضعف و اطاعت پذيرى, از آنها موجوداتى ناتوان و وابسته به مردان مى سازد.
در نگاه روسو هر چند مرد و زن براى يكديگر آفريده شده اند, اما وابستگى آنان به يكديگر همسان نيست. زن براى لذت بردن مرد آفريده شده, ولى مرد هم براى لذت بردن و هم تأمين نيازمندى هاى زن خلق شده است.5
تئوريزه كردن گسترده فرودستى زنان نسبت به مردان در قرن شانزدهم و هفدهم و تأثير آن در شكل گيرى حقوق بشر فرانسه به گونه اى كه مردسالارى آشكارا بر اعلاميه حقوق بشر حاكم است و از برابرى زن و مرد در آن هيچ سخنى نرفته است, زمينه ساز حركتها و فعاليتهاى علمى و اجتماعى در راستاى تأمين حقوق زنان گرديد و فلاسفه بزرگى در دفاع از برابرى حقوق زن و مرد و نقد طرفداران فرودستى زنان, كتاب و مقاله نوشتند. از آن جمله گروهى با الهام از مكتب حقوق طبيعى زنان را از جهت انسانى نه جنسى بشر دانستند و زنان را مانند مردان به هدايت خويش توانا معرفى كردند.
مرى ولستن كرافت در سال 1792 ميلادى دركتاب (استيفاى حقوق زنان) كه درست سه سال پس از اعلاميه حقوق بشر فرانسه انتشار يافت. تفاوت نژادى و جنسى و طبقاتى ميان زنان و مردان را منكر شد و تفاوتهاى مشهود اجتماعى را زاييده محيط دانست.6
محيط اجتماعى و تباهى جامعه در نگاه اين گروه از مدافعان حقوق برابر زن و مرد, زنان را به گونه اى بارآورده كه هدف آنها در خدمت مردان بودن است و براى زدودن اين تلقى بايستى جامعه را اصلاح كرد و به زنان نشان داد كه آنان نيز در فكر و عملِ عقلايى مانند مردان هستند.
جان استوارت ميل نيز در مقاله (تحت انقياد درآوردن زنان) زن ستيزى جامعه و انديشمندان هم عصر خويش را به باد انتقاد گرفت و مانند اگوست كنت نظريه برابرى زنان و مردان را در قلمرو حقوق فردى خواستار شد.7
موجى كه فلاسفه طرفدار حقوق زن به راه انداختند و حمايت گسترده زنان از ايشان پيروان فرودستى زنان را در موضع انفعال قرار داد, به گونه اى كه در اواخر قرن هفدهم براى نخستين بار كليسا ناگزير شد در برابر افكار عمومى و مخالفت مجامع علمى سر تعظيم فرود آورد و زنان را انسان معرفى كند; اما انسانهايى كه در برابر آنان مردانى قرار دارند كه انسان تر هستند و از حقوق بيشترى برخوردارند.8
در سالهاى آغازين قرن بيستم در سال 1918 زنان از حق رأى برخوردار شدند و در سال 1948 نظريه برابرى زن و مرد در اعلاميه حقوق بشر سازمان ملل جاى گرفت.

امواج فمينيسم

جنبش فمينيستى از آغاز شكل گيرى تاكنون در قالب سه موج مطرح شده است:
درموج اول كه از اوايل قرن نوزدهم تا پس از جنگ جهانى اول ادامه داشت بيشترين توجه فمينيست ها دستيابى زنان به حقوق مدنى و سياسى برابر و برخوردارى زنان ازحق رأى بود. اما در چگونگى اصلاح و برطرف كردن گرفتاريهاى زنان با يكديگر اختلاف داشتند.
موج دوم نسبت به موج اول, گرايش تندترى داشت و فمينيست هاى اين موج, خواستار برابرى كامل زن و مرد در تمامى حوزه هاى اجتماعى, روانى و فرهنگى بودند.
جداسازى روابط جنسى از توليد مثل, آزادى كامل زنان در امور جنسى, كاهش ازدواج و زاد و ولد, افزايش طلاق, تصاحب پستهاى سياسى و اقتصادى بالا, از اهداف اصلى فمينيست هاى موج دوم شناخته مى شود.
موج سوم كه از اوايل 90 ميلادى آغـاز شده عصر نزول و افول حركتهـاى تند فمينيستى دهه هـاى گذشتـه است در اين موج كـاستى ها و زياده روى در جنبشهـاى فمينيستى شنـاسـايى شده و به خـانواده بيش از دهه هاى گذشته اهميت داده شده است.9

نگرش هاى فمينيستى

گرايشهاى فمينيستى بسيارى در ميان هواداران اين جنبش وجود دارد, اما چهار گرايش فمينيستى كه از جهت بنيادى با يكديگر قابل جمع نيستند عبارتند از:
1. ليبرال فمينيسم
2. ماركسيسم سنتى
3. راديكال فمينيسم
4. سوسيال فمينيسم
تمامى اين چهار نگرش فرودستى زنان را باور دارند و زنان را درجامعه جنس دوم مى بينند, اما در دلايل فرودستى زنان و راه رسيدن به آزادى با يكديگر اختلاف دارند. دلايل هريك از اين چهار نگرش را در پى مى آوريم:
1. جريان ليبرال فمينيسم, فرودستى زنان و سلطه مردان بر زنان را نتيجه محروميت زنان از دستيابى به امكانات برابر بامردان مى داند و معتقد است زنان در قدرت تعقل, مانند مردان هستند و بايستى حقوقى چون مردان داشته باشند.
ليبرال فمينيست ها در قرن هيجدهم براى اثبات برابرى حقوق زن و مرد كوشيدند, در قرن نوزدهم برابرى زن و مرد را به عنوان قانون و تحت لواى قانونى خواستار شدند و در اوائل قرن بيستم اصلاحات گوناگون اجتماعى را براى تضمين حقوق و امكانات مساوى هر دو جنس از دولت مطالبه كردند.
2. ماركسيست هاى فمينيست, تابعيت و وابستگى زن در جامعه سرمايه دارى را امرى بديهى و اجتناب ناپذير مى دانند و آن را گونه اى از ستم بر زنان قلمداد مى كنند. به باور اين عده سلطه يادشده و محكوميت جنس مؤنث انديشه اى است كه سرمايه دارى از آن حمايت مى كند و براى از ميان بردن اين ناهنجارى اجتماعى بايستى با انقلابى فرهنگى كه تغيير شكل اقتصاد را نيز به همراه داشته باشد ريشه هاى سرمايه دارى را به عنوان خاستگاه ستم قطع نمود.
3. راديكال فمينيست ها كه در اواخر دهه 60 مطرح شدند متعهد به افشاگرى و ريشه كنى علل اصلى قانونمند ستم كشى ويژه زنان شدند. در نگاه اين گروه, علت تابعيت زنان, زيست گونگى آنها نيست, بلكه علت مردان هستند. مردان به جهت كنترل ناتوانى هاى جنسى و زايشى زنان بر آنان اعمال سلطه مى كنند و زنان در برابر اين سلطه هيچ راهى جز كنترل و دستكارى طبيعت خويش ندارد.
4. سوسيال فمينيست ها سلطه مردان را بخشى از اقتصاد جامعه مى دانند; شكل اقتصاد جامعه مسائلى مانند باردارى و زايمان را در پى دارد. و براى رفع سلطه مردان بايستى شكل اقتصاد را تغيير داد.10

جنبش فمينيستى در ايران

در سده اخير, بحث برابرى و همسانى حقوق زن و مرد در زمينه هاى مختلف اجتماعى, سياسى, خانواده و... از بزرگ ترين چالشهاى پديد آمده در جامعه ايران است. گروهى برابرى و تساوى حقوق زن و مرد را برنمى تابند و عده اى سخن از برابرى حقوق مى گويند و براى زنان ايرانى همان حقوق همجنسان آنها را در غرب طلب مى كنند. به باور اين جمع, مواد قانونى كه در دوران مشروطه حق رأى زنان را مردود مى كند پذيرفتنى نيست و بايستى زنان مانند مردان حق رأى داشته باشند.
در دوران مشروطيت و پيش از سلطنت رضا پهلوى بارها خانمها (صديقه دولت آبادى) و (محترم اسكندرى) به جرم مخالفت با قانون و تحريك و تشويق زنان به دفاع از حقوقى برابر با مردان, بازداشت و زندان شدند.
در عصر سلطنت پهلوى اول, مباحث حقوق زن شكل جديدى به خود گرفت و رضا خان همگام و همراه با مدافعان حقوق زن و ناسازگار با دين و مراجع دينى كشف حجاب را اجبارى كرد و بزرگ ترين خدمت را به فمينيست هاى اسلامى و غيراسلامى انجام داد. هر چند در دوران سلطنت رضاشاه خانم ها (جميله صديقى) و (شوكت روستا) از فعالان پيك نسوان به زياده خواهى محكوم و بازداشت شدند.11
در دوره سلطنت پهلوى دوم حركتها و فعاليتهاى اجتماعى به منظور احقاق حقوق زنان انسجام بيشترى يافت و سازمانهاى مختلف زنان شكل گرفت; اين سازمانها بيشتر با نوعى سازش و مدارا با حكومت در راستاى حق رأى زنان فعاليت مى كردند. از جمله اين سازمانها شوراى زنان خواسته هاى خود را به شرح زير به اطلاع شاه رساندند:
ممنوعيت چند همسرى و ازدواج موقت, اصلاح قوانين مربوط به وضعيت كودكان و طلاق, از ميان بردن تمام محدوديتها و نابرابرى ها بين زنان و مردان بر اساس قانون مدنى, اعطاى حق رأى به زنان در انتخابات مجلس شورا و سنا, اختصاص فرصتهاى يكسان به زنان براى مشاغل دولتى و...
نتيجه فعاليتهاى گسترده سازمانهاى مختلف زنان در دوره يادشده تصويب يك سرى قوانين به نفع زنان و برخوردارى آنها از حق رأى, حق قضاوت و... بود.12
پيروزى انقلاب اسلامى و تغيير برخى از قوانين به جاى مانده از زمان حكومت پهلوى و تصويب مجموعه اى از احكام و قوانين شرعى مانند احكام و قوانين خانواده, ازدواج و طلاق, قوانين قصاص و ديه, محدوديتهاى شغلى براى زنان و..., فمينيست هاى اسلامى و غيراسلامى را آشفته ساخت و آنها را به رويارويى و مخالفت با اين سرى قوانين واداشت.
فمينيست هاى مسلمان بيشتر به سوى آيات و رواياتى رفتند كه سازگار با باورهاى آنها باشد و مواضع آنها را در برابر مخالفان تقويت و تأييد كند; اين گروه افزون بر اين, به برداشتهاى فقهى متعارف و رايج اعتراض داشتند و آنها را نتيجه اجتهاد مردانه مى ديدند و با اشكالات متعدد به زعم خويش پايه هاى قوانين و احكام زن ستيز در جمهورى اسلامى را سست و نابود مى كردند.
از جمله قوانينى كه بيشترين هجمه ها به آن صورت گرفت قانون ديه و اختلاف ديه زنان با مردان است. هر چند در طول تاريخ فقه اشكالاتى به مسأله ديه زنان شده است, اما در هيچ برهه اى به اندازه عصر حاضر به ديه زنان اشكال و ايراد نشده است. بر اين اساس در نوشتار پيش رو كه با هدف نقد و بررسى اشكالات وارده بر ديه زنان سامان يافته است, نخست, اصل مسأله ديه زنان را در آيات قرآن و روايات به بررسى مى نشينيم و پس از آن به طرح اشكالاتى كه فمينيست هاى مسلمان و يا به عبارتى طرفداران برابرى حقوق زن و مرد بر ديه زنان دارند مى پردازيم و در پايان از اشكالات پاسخ مى گوييم.

ديه در آيات قرآن

در دو آيه از آيات قرآن ديه آمده است:
1. (و ما كان لمؤمن أن يقتل مؤمناً إلاّ خطأً و من قتل مؤمناً خطأً فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلّمة إلى أهله إلاّ أن يصّدّقوا فان كان من قوم عدوّ لكم و هو مؤمن فتحرير رقبة مؤمنة و إن كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلّمة إلى أهله و تحرير رقبة مؤمنة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليماً حكيماً) نساء/92
هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند, مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند; و (در عين حال) كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد; مگر اينكه آنها خونبها را ببخشند. و اگر مقتول, از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بود, (تنها) بايد يك برده مؤمن را آزاد كند (و پرداختن خونبها لازم نيست). و اگر جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است, بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد, و يك مؤمن برده (نيز) آزاد كند. و آن كسى كه دسترسى(به آزاد كردن برده) ندارد, دو ماه پى در پى روزه بگيرد. اين يك (يك نوع تخفيف) توبه الهى است و خداوند دانا و حكيم است.
اين آيه شريفه به قاعده اشتراك زنان با مردان در احكام به صراحت دلالت بر وجوب ديه در قتل غيرعمد زنان دارد.
2. (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و الأنثى بالأنثى فمن عفى له من أخيه شىء فاتباع بالمعروف و أداء اليه باحسان ذلك تخفيف من ربّكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب أليم) بقره/178
اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص درمورد كشتگان, بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد, و برده در برابر برده, و زن در برابر زن, پس اگر كسى از سوى برادر دينى خود چيزى به او بخشيده شود, (و حكم قصاص او تبديل به خونبها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى كند. (و صاحب خون, حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد) و او [= قاتل] نيز به نيكى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد (و در آن مسامحه نكند) اين, تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما! و كسى كه پس از آن تجاوز كند, عذاب دردناكى خواهد داشت.
اين آيه شريفه كه درباره احكام قتل عمد است به حكم اشتراك احكام ميان زنان و مردان, دلالت بر ديه در قتل زنان دارد.
بسيارى از مفسران اهل سنت ديه را به عنوان يك گزينه در قتل عمد از اين آيه استفاده كرده اند. چه اينكه (فمن عفى له من أخيه شىء فاتباع بالمعروف و أداء اليه باحسان) دلالت بر وجود يك (عافى) و يك (معفوّ عنه) دارد و چون در مورد بحث قاتل داريم و وليّ دم, بنابراين, يكى عفو كننده است و ديگرى عفو شده, و از آن رو كه عفو اسقاط حق است و در قتل عمدى ولى دم صاحب حق است, نتيجه مى گيريم وليّ دم عفو كننده است و قاتل عفو شده, و بر اساس آيه (فاتباع بالمعروف) بايستى قاتل به ولى مقتول چيزى بپردازد و چون در قتل, چيزى جز ديه بر قاتل واجب نيست, نتيجه مى گيريم آنچه بر قاتل واجب است ديه است.13
در بسيارى از تفاسير شيعه مانند تفسير (روض الجنان و روح الجنان) 14, (مجمع البيان)15, (منهج الصادقين)16, (التبيان)17, و (الميزان)18 نيز ديه به عنوان يكى از دو گزينه در قتل عمد معرفى شده و مستند مفسران همين آيه شريفه است.
در فقه شيعه و اهل سنت نيز آيه شريفه در شمار ادله وجوب ديه آمده است; مانند (زبدة البيان) اثر محقق اردبيلى19, و برخى از كتب ديگر20, و مانند (الأمّ) اثر شافعى21, (المجموع) اثر محيى الدين نووى و... 22
نتيجه آن كه دو آيه شريفه به اتفاق همه مفسران و فقها وجوب ديه در قتل عمد و قتل خطايى مردان را مى رساند و به قاعده اشتراك زنان و مردان در احكام, دو آيه يادشده وجوب ديه در قتل خطايى زنان و قتل عمد زنان را اثبات مى نمايد. چنان كه فقها و مفسران نيز بر اساس همين قاعده بر وجوب ديه در قتل زنان و مردان حكم مى كنند.

ديه زن در روايات

در منابع روايى شيعه روايات بسيارى كه در حد تواتر و يا دست كم استفاضه است ديه زنان را در قتل نفس, نصف ديه مردان مى داند:
1. و عن على بن ابراهيم, عن محمد بن عيسى, عن يونس بن عبدالله بن مسكان, عن ابى عبدالله(ع) قال: (اذا قتلت المرأة رجلاً قتلت به, و اذا قتل الرجل المرأة, فان أرادوا القود أدّوا فضل دية الرجل على دية المرأة و أقادوه بها, و إن لم يفعلوا قبلوا الدية, دية المرأة كاملة, و دية المرأة نصف دية الرجل.)23
2. و عنه, عن ابيه, عن ابن ابى عمير, عن حماد, عن الحلبى عن ابى عبدالله(ع) قال: (فى الرجل يقتل المرأة متعمّداً فأراد أهل المرأة أن يقتلوه, قال: ذاك لهم إذا أدّوا إلى أهله نصف الدية, و إن قبلوا الدية فلهم نصف دية الرجل, و ان قتلت المرأة الرجل قتلت به ليس لهم الاّ نفسها…)24
در سند وسائل الشيعه و كافى (حماد) آمده است, اما در سند تهذيب الاحكام ذكر نشده است.
3. و عن محمد بن يحيى, عن احمد بن محمد بن على بن الحكم, عن على بن ابى حمزة, عن ابى بصير, قال سألت اباعبدالله(ع) عن الجراحات, الى ان قال: و قال: (إن قتل رجل امرأته عمداً فأراد أهل المرأة أن يقتلوا الرجل ردّوا الى اهل الرجل نصف الدية و قتلوه…)25
در سند وسائل الشيعة و كافى (محمد بن يحيى) به عنوان اولين راوى ذكر شده, اما درسند تهذيب الاحكام اين راوى نيامده است.
4. و عنه, عن احمد, عن الحسن بن محبوب, عن ابى ولاد, عن ابى مريم, عن ابى جعفر(ع) قال: أتى رسول الله(ص) برجل قد ضرب امرأة حاملاً بعمود الفسطاط فقتلها, فخيّر رسول الله(ص) أولياءها أن يأخذوا الدية خمسة آلاف درهم و غرّة وصيف او وصيفة للذى فى بطنها, أو يدفعوا إلى أولياء القاتل خمسة آلاف و يقتلوه.)26
5. و باسناده عن الحسين بن سعيد, عن احمد بن عبدالله, عن ابان عن ابى مريم, قال: سألت اباجعفر(ع) عن جراحة المرأة قال: فقال: على النصف من جراحة الرجل فمادونها, قلت: فامرأة قتلت رجلاً, قال: يقتلونها, قلت فرجل قتل امرأة قال: إن شاؤوا قتلوا و أعطوا نصف الدية.)27
6. و عنه, عن القاسم بن عروة, عن ابى العباس و غيره, عن ابى عبدالله(ع) قال: (إن قتل رجل امرأة خيّر اولياء المرأة, ان شاؤوا ان يقتلوا الرجل و يغرموا نصف الدية لورثته, و إن شاؤوا أن يأخذوا نصف الدية.)28
افزون بر اين روايات, روايات بسيار ديگرى در ابواب گوناگون قصاص و ديات بر نصف بودن ديه زن دلالت دارد و فقها از آن روايات در اثبات ديه زنان سود برده اند. براى نمونه مواردى از ديدگاه هاى فقيهان شيعه را مى آوريم.

ديه زن در فقه شيعه

در فقه شيعه, ديه زن نصف ديه مرد است. شيخ صدوق در (المقنع)29, شيخ مفيد در (المقنعة)30, شريف مرتضى در (الانتصار)31, شيخ طوسى در (الخلاف) و (المبسوط)32, ابن ادريس در (السرائر)33, على بن محمد القمى در (جامع الخلاف و الوفاق)34, علامه حلى در (قواعد الأحكام), (تحرير الأحكام) و (تبصرة المتعلمين)35, فخر المحقّقين در (ايضاح الفوائد)36, محقق اردبيلى در (مجمع الفائدة)37, محمد حسن نجفى در (جواهر الكلام)38, آية اللّه سيد خوانسارى در (جامع المدارك)39 آية الله خويى در (مبانى تكملة المنهاج)40, امام خمينى در تحريرالوسيلة41, از جمله فقهايى هستند كه ديه زن را نصف ديه مرد مى دانند.
از اين ميان براى نمونه شيخ صدوق مى نويسد:
(إن قتل رجل امرأة متعمّداً فان شاء أولياءها قتلوه و أدّوا الى اوليائه نصف الدية و إلا اخذوا خمسة آلاف درهم.)42
شيخ مفيد نيز در المقنعة مى نويسد:
(و اذا قتل الرجل امرأة عمداً فاختار اوليائها الدية, كان على القاتل إن رضى بذلك أن يؤدى إليهم خمسين من الابل ان كان من أربابها, أو خمسمأة دينار, أو خمسة آلاف درهم جياداً, لأنّ دية الأنثى على النصف من دية الذكر.)43
از ميان فقهاى شيعه گروهى نصف بودن ديه زن را اجماعى مى خوانند و بعضى مدعى اجماع تمام فقهاى شيعه و اهل سنت هستند.
براى نمونه شيخ طوسى, على بن محمد القمى و صاحب جواهر در شمار فقيهانى هستند كه نصف بودن ديه زن را اجماعى شيعه و اهل سنت مى دانند44. صاحب جواهر مى نويسد:
(و كيف كان فلاخلاف و لااشكال نصاً و فتوى فى أنّ (دية المرأة) الحرّة المسلمة صغيرة كانت أو كبيرة, عاقلة أو مجنونة, سليمة الأعضاء أو غير سليمتها, على النصف من جميع الاجناس المذكورة فى العمد و شبهه و الخطأ, بل الاجماع بقسميه عليه بل المحكيّ منهما مستفيض أو متواتر كالنصوص, بل هو كذلك من المسلمين كافة.)45

ديه زن در فقه اهل سنت

در تمام مذاهب فقهى اهل سنت يعنى فقه شافعى, مالكى, حنبلى, حنفى نيز ديه زن نصف ديه مرد است به گونه اى كه شافعى مى نويسد:
(لم أعلم مخالفاً من أهل العلم قديماً و لاحديثاً فى أنّ دية المرأة نصف دية الرجل و ذلك خمسون من الابل.)46
فقهاى اهل سنت نيز مانند فقيهان شيعه, براى اثبات نصف بودن ديه زن به رواياتى از پيامبر(ص), على(ع), عمر, عثمان, ابن عمر و زيد بن ثابت استدلال مى كنند. معاذبن جبل از پيامبر روايت مى كند كه پيامبر فرمود:
(دية المرأة نصف دية الرجل.)
ابن ابى شيبه از عمر و بيهقى از على(ع) روايت مى كنند كه گفته اند ديه زن نصف ديه مرد است. 47
در نتيجه همه فقهاى شيعه و اهل سنت غير از اصمّ و ابن عطيه ـ از فقهاى اهل سنت ـ ديه زن را نصف دين مرد مى دانند. با اين تفاوت كه در نگاه فقهاى شيعه اگر مردى به عمد زنى را به قتل رساند, خانواده مقتول در صورتى مى تواند قاتل را قصاص كند كه نصف ديه كامل را به خانواده قاتل بپردازد (چنان كه تمامى روايات اين نوشتار ناظر به همين حكم است). اما فقهاى اهل سنت مى گويند در چنين موردى خانواده مقتول مخيّر است قصاص كند يا ديه بگيرد و اگر قصاص را انتخاب كند لازم نيست به خانواده قاتل نصف ديه كامل را بپردازد.
شريف مرتضى مى نويسد:
(و ممّا انفردت به الامامية: ان الرجل اذا قتل المرأة عمداً و اختار أولياءها الدية كان على القاتل أن يؤدّيها اليهم و هى نصف دية الرجل, فان اختار الأولياء القود و قتل الرجل بها كان لهم ذلك على أن يؤدّوا إلى ورثة الرجل المقتول نصف الدية, و لايجوز لهم أن يقتلوه الا على هذا الشرط. خالف باقى الفقهاء فى ذلك و لم يوجبوا على من قتل الرجل بالمرأة شيئاً من الدية.)48

انديشه هاى طرفداران برابرى ديه زن و مرد

نابرابرى ديه زن با مرد در نگاه حاميان برابرى حقوق زن و مرد, نشان از زن ستيزى, جنسيت گرايى, ناقص الخلقه و نيمه شهروند و نيمه انسانى بودن زن دارد.
براى نمونه در مقاله (فمينيسم اسلامى) ماده, 300 و 301 قانون مجازات اسلامى ـ كه ديه زن مسلمان در قتل عمد و غيرعمد و ديه اعضا را نصف مرد معرفى مى كند ـ در شمار قوانينى قرار گرفته كه زن را نصف مرد جلوه مى دهد.49
در كتاب (فمينيسم و دمكراسى) نيز مى گويد بسيارى از مواد قانون قصاص, نقص در آفرينش و جنس دوم بودن زن را درپى دارد.50
بر اين اساس, اين گروه خواستار قراءت جديدى از ديه زن در اسلام هستند و بر اين باورند كه با تفسير متفاوتى از آيات و روايات مى توان به برابرى حقوق زن و مرد رسيد و تصور زن ستيزى و فرودستى زنان در اسلام را ازميان برد.
در اين راستا گروهى از سردلسوزى و به گمان خود زدودن تصور زن ستيزى از اسلام, به بحث و بررسى ديه زنان نشسته و از جهات گوناگون, نصف بودن ديه زن را نادرست خوانده و اشكالات چندى بر ديدگاه فقها وارد آورده اند.
از جمله اشكالاتى كه بر ديه زنان شده است ادعاى ناسازگارى ميان نصف بودن ديه زن ـ كه برگرفته از روايات است ـ با ظواهر آيات قرآن است.
هر چند در اين اشكال, نتيجه ناسازگارى ميان آيات و روايت ذكر نشده است. اما به نظر مى رسد كسانى كه دم از ناسازگارى روايات با آيات مى زنند در پى آن هستند كه با استدلال به احاديثى كه روايات ناسازگار با قرآن را بى ارزش و زخرف و باطل معرفى مى كند روايات ديه را به دليل ناهمخوانى با آيات نامعتبر جلوه دهند و در نتيجه تساوى زن و مرد را در ديه نتيجه بگيرند.

نقد و بررسى اشكال بر ديه زنان

در اين اشكال روايت ديه ناسازگار و مخالف با آيات قرآن معرفى شده است. اما نشان داده نشده چه آياتى از قرآن ناسازگار با رواياتى است كه ديه زن را نصف ديه مرد نشان مى دهد.
بنابراين در نقد و بررسى اين اشكال, نخست بايد آيات مخالف را شناخت و پس از آن به قضاوت درباره سازگارى و ناسازگارى آيات با روايات نشست. در اينكه منظور از آياتى كه روايات ديه با آنها ناسازگارند كدام هستند, سه احتمال وجود دارد:
ييك. مراد آياتى هستند كه زن و مرد را در ماهيت انسانى مانند هم نشان مى دهد و تفاوتى ميان مرد و زن نمى گذارد. زن از جهت روحى و جسمى از همان حقيقت و گوهرى آفريده شده كه مرد از آن گوهر شكل گرفته است. و ازجهت تكامل گرايى, قرب به خدا, عبوديت خدا, ثواب و عقاب, تكاليف و… نيز زن ومرد مانند يكديگرند; از اين جمله آيات زير را مى توان يادكرد:
(و الله خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم جعلكم أزواجاً) فاطر/11
(يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً) نساء/1
(هوالذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها) اعراف/189
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها) روم/21
(فاطر السموات و الأرض جعل لكم من أنفسكم أزواجاً) شورى/11
همچنين آيه هاى احزاب/ 35, نساء/124, نحل/97, توبه/72, بقره/183, مائده/38, آل عمران/195, شورى/49, و…
بنابراين احتمال, ناسازگارى تنها در صورتى رخ مى دهد كه روايات ديه بر خلاف آيات دلالت بر نيمه انسانى و نيمه شهروند بودن زن داشته باشد و اين دلالت آن گاه است كه فلسفه تشريع ديه زن و نصف بودن آن, تفاوت ماهوى ميان زنان و مردان باشد. در صورتى كه فلسفه تشريع اصل ديه و به تبع آن تفاوت ديه زن و مرد, مى تواند جبران خسارات مادى و اقتصادى باشد كه بر خانواده مقتول وارد مى آيد, چنان كه بسيارى از مفسران و فقيهان شيعه و سنى گفته اند. و از آن جهت كه در اسلام, مرد مسؤول هزينه هاى زندگى است و بايستى تمام هزينه هاى خانواده را تأمين كند و زن دراين راستا هيچ وظيفه اى ندارد و كمكهاى او به بهبود وضعيت اقتصادى خانواده از باب تبرع, هبه و يا صدقه است, بنابراين طبيعى است كه خسارات مادى خانواده با كشته شدن مرد خانواده, بيش از زيان اقتصادى است كه خانواده از جهت كشته شدن مادر مى بينند.
ثانياً: در برخى موارد مقدار ديه نشان مى دهد كه معيار تعيين مقدار ديه منابع اقتصادى است كه با كشته شدن فرد از ميان مى رود.
براى نمونه مقدار ديه عبد در ارتباط با بازده اقتصادى و قيمتى است كه عبد به هنر و حرفه خود دارد. به همين جهت است كه فقها, ديه مشخصى براى عبد قرار نداده اند و ديه او را تا حدّ ديه حرّ در نوسان مى دانند. ديه عبدى كه درآمد و سودآورى بيشترى براى مولا دارد بيش از ديه عبدى است كه از درآمد كمترى برخوردار است.
افزون بر اين اگر هم ظاهر روايات ديه زن, دلالت بر نيمه انسانى و جنس دوم بودن زن داشته باشد, بايستى به قرينه آيات از اين ظاهر رفع يد كرد و روايات را به گونه اى فهميد كه ناسازگارى رخ ندهد.
دو. احتمال ديگر آن است كه مراد از آيات ناسازگار با روايات ديه زن, آيات ديه است كه در تشريع قانون ديه قيدى نياورده است:
1. (و ماكان لمؤمن أن يقتل مؤمناً إلاّ خطأً و من قتل مؤمناً خطأً فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلّمة الى أهله) نساء/92
2. (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و الأنثى بالأنثى فمن عفى له من أخيه شىء فاتباع بالمعروف و أداء اليه باحسان) بقره/178
اين احتمال نيزمانند احتمال نخست نادرست است, زيرا از اين دو آيه كه اولى درمورد ديه در قتل خطايى است و ديگرى در مورد ديه در قتل عمد, هيچ يك با روايات ديه زن ناسازگار نيست; چه اينكه اولاً: هر دو آيه تنها دلالت بر وجوب ديه در قتل عمد و خطا دارد و درمورد مقدار ديه زن و مرد, عبد و حرّ, مسلمان و ذمى و… ساكت است بنابراين هيچ گونه ناسازگارى با روايات نصف بودن ديه زن كه بيانگر مقدار ديه زن است ندارد. چنان كه اين آيات با رواياتى كه مقدار ديه عبد و اهل كتاب و… را بيان مى كند ناسازگارى ندارد.
ديگر اينكه به فرض آن كه از اطلاق اين آيات, تساوى ديه زن و مرد را استفاده كنيم بازهم ميان آيات و روايات ناسازگارى اصطلاحى رخ نمى دهد; زيرا ناسازگارى اصطلاحى كه روايات مخالف با آيات را زخرف و باطل سازد در جايى است كه نسبت ميان آيات با روايت يا روايات, نسبت ناسازگارى كلى يعنى تباين يا عموم من وجه باشد وجمع عرفى ميان دو دليل متعارض امكان پذير نباشد, نه نسبت تخصيص و يا تقييد; در صورتى كه در مورد بحث, نسبت آيات ديه با رواياتى كه ديه زن را نصف ديه مرد مى خواند, رابطه مطلق و مقيد است, آيات, مطلق است, و روايات, اين آيات را مقيد مى كند.
سه. احتمال ديگر آن است كه مراد از آيات ناسازگار, آيات قصاص باشد:
(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى) بقره/178
(و كتبنا عليهم فيها أنّ النفس بالنفس) مائده/45
(و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً) اسراء/33
(و جزاء سيئة سيئة مثلها) شورى/40
(فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليكم) بقره/194
اين آيات, دلالت بر جواز قصاص مرد در برابر زن دارد و روايات ديه زن, قصاص مرد را بسته به پرداخت نصف ديه از سوى خانواده مقتول به خانواده قاتل كرده است. بنابراين ميان اين آيات با روايات ناسازگارى است و روايات با اين ناسازگارى از اعتبار مى افتد.
اين احتمال نيز مانند دو احتمال پيشين نادرست است, چه اينكه ناسازگارى روايات ديه با آيات قصاص نيز به گونه تباين يا عموم من وجه نيست, بلكه ميان آن دو نسبت مطلق و مقيد است و روايات آيات را مقيّد مى كند, بدين معنى كه قيد توضيحى آيات قصاص به شمار مى آيد; يعنى قصاص مرد به زن در جايى جايز است كه نصف ديه به خانواده قاتل پرداخت شود.

اشكالى ديگر

يكى ديگر از اشكالاتى كه بر مقدار ديه زنان شده است, امضايى دانستن ديه و جواز چون و چرا در احكام امضايى است. بر اساس اين اشكال, چهار گزاره را مى توان نتيجه گرفت:
1. ديه حكم امضايى است.
2. چون و چرا در احكام امضايى روا مى باشد.
3. مقدار ديه در قرآن و سنت متواتره نيامده است.
4. نصف بودن ديه زنان مبدأ بشرى دارد و خلفا حكم به تنصيف كرده اند.

بنا بر آنچه گذشت, قانونگذار در مساوى دانستن ديه زنان با مردان مانع شرعى ندارد و مى تواند به خواسته مردم در تغيير مقدار ديه توجه كند و ديه زنان را با مردان برابر معرفى كند, عباراتى در اين زمينه مى آوريم:
(ديه حكم تأسيسى اسلام نيست, بلكه سنت اقتصادى اجتماعى امضا شده است.)51
(ديه چون امضايى است نسبت آن به خدا اولاً مجازى و ثانياً ظاهرى است.)52
(تغيير سنتها و و چون و چرا در احكام امضايى دين اسلام با توجه به اصول اساسى دين مجاز است.)53
(به اين ترتيب نابرابرى زن و مرد در قصاص(و اينكه مرد قاتل در صورتى در برابر زن مقتول قصاص مى شود كه خانواده زن نصف ديه كامل را به مرد بپردازد) حكم تأسيسى و تعبدى محض اسلام نيست و قانونگذار ما براى تصويب برابرى با مانع شرعى (تأسيسى بودن و تعبدى محض خواندن) مواجه نيست.)54
(حدود ـ به معناى فقهى خاص آن ـ حقيقتى حكم الله است, زيرا در قرآن و سنت متواتر به خدا منتسب شده است, اما مقدار ديه زن و مرد چنين نيست.)55
(ديه زنان به اين صورت حكم مسلم اسلام نيست; اين حكم مبدأ بشرى دارد و خلفاى اسلامى آن را صادركرده اند, اگر ديه را جبران خسارت محسوب كنيم مى توانيم بگوييم خلفاى اسلامى خسارتهاى زنان را با توجه به اوضاع زمان و مكان كمتر برآورد مى كرده اند, و اين برآورد بى ارتباط با ساير قوانين مدنى و جزايى آن دوره نبوده است, ولى امروزه با گذشت زمان و ضرورت تغيير در قوانين, خود به خود برابرى حاصل شده است. زنى كه درخارج خانه شاغل است و هزينه خانواده بر دوش اوست همان زن نفقه گير خانه دار گذشته نيست.
زن امروز چون خودش به خواستگارى مى رود يا با توافق ازدواج مى كند ـ نه مثل گذشته كه ازدواج با رضايت يك طرف انجام مى شد ـ مهريه نقدى ندارد يا خيلى كمتر مهريه مى گيرد. بنابراين تعادل حقوقى بر هم خورده است. تعادل مادى و امكانات مالى زوجه به هم مى خورد. دراين صورت ديه زن با مرد برابر مى شود, زيرا زنان مثل مردان كار مى كنند و مثل آنها مسؤوليت هاى زندگى خانوادگى را به دوش دارند و نان آور خانواده اند.)
(پس برابرى زن و مرد در قصاص, نظريه خلاف شرعى نيست, قانونگذار ايرانى براى تصويب برابرى, حكم را پيش رو ندارد و اين مسئله مانع او نيست.)56
(قانونگذار ما براى تصويب برابرى, با مانع شرعى (تأسيسى بودن و لذا تعبدى محض خواندن) مواجه نيست).57

نقد و بررسى اشكال

چنان كه گفته شد اشكال از چند ادعا شكل گرفته است, بنابراين شايسته است در نقد و بررسى اشكال, هر ادعا به صورت جداگانه به بحث گذاشته شود. هر چند قسمتهايى از اشكال بر قسمتهايى ديگر بنيان گذاشته شده و با تخريب برخى قسمتها برخى ديگر از اعتبار مى افتد.

نقد ادعاى نخست

در جاى جاى اشكال, نويسنده محترم از حكم تأسيسى و حكم امضايى نام مى برد و ديه را از احكام امضايى مى داند; در صورتى كه چند نكته مطرح است:
ييك. وجوب ديه در آيات و روايات, ظهور در تأسيسى بودن دارد و امضايى بودن آن نياز به دليل دارد.
دو. تقسيم احكام به تأسيسى و امضايى درباره احكام است و ديه حكم نيست تا بتوانيم آن را از احكام امضايى بخوانيم; چنان كه نماز و روزه و… حكم نيستند, بلكه متعلق حكم مى باشند. حكم, وجوب پرداخت ديه, وجوب نماز و وجوب صوم است.
سه. وقتى مى توان ديه را در شمار احكام امضايى آورد كه پيش از آيات و روايات, ديه به عنوان يك سنت فراگير و همگانى يا دست كم سنت غالب مطرح باشد,58 در صورتى كه پيش از اسلام زندگى قبيله اى بود و در زندگى قبيله اى هر فرد قبيله و طائفه جزئى از كل قبيله به شمار مى آمد و پرداخت كننده ديه و دريافت كننده آن قبيله بود, بنابراين ديه در جناياتى كه ميان افراد يك قبيله رخ مى داد مطرح نبود, چنان كه خانواده شخصى كه بر او جنايت رفته بود در جنايات درون قبيله اى حق انتقام از جانى را نداشتند و به طرد جانى از ميان قبيله راضى بودند. در ميان افراد و قبيله نيز اصل بر انتقام بود و هر گزينه ديگرى نشان از ضعف قبيله جنايت ديده داشت به گونه اى كه دريافت ديه مذمت مى شد, هر چند در مواردى از قبيله جانى ديه دريافت مى شد.
چهار. بر فرض آن كه ديه حكم باشد و به عنوان يك سنت فراگير و غالب باشد باز هم نمى توان ديه را از احكام امضايى به شمار آورد, زيرا احكامى كه در شرايع پيش از اسلام آمده است از احكام انشائى خوانده مى شود نه احكام امضايى;59 و ديه از مواردى است كه در شريعت موسى(ع) و عيسى(ع) آمده است.60
پنج. اگر ديه را از احكام امضايى به شمار آوريم و ادعا كنيم شارع مقدس همان ديه اى را كه پيش از اسلام رواج داشته امضا كرده است دراين صورت ناگزيريم فلسفه ديه در اسلام را همان فلسفه ديه در عصر جاهليت بدانيم, در صورتى كه اشكال كننده فلسفه ديه را جبران خسارتهاى اقتصادى مى داند و اشكال خود را بر اساس همين فلسفه سامان داده است, نه فلسفه ديه در عصر جاهليت كه ديه در برابر شخصيت, مقام, نژاد, جنسيت و… شخص جنايت ديده بود.
براى نمونه ديه افراد قبيله بنى النضير برابر ديه ديگر قبايل بود, و ديه افراد قبيله بنى الاسد بن رزن دو برابر ديه قبيله بنى الديل تعيين مى شد.61 ديه كشته هاى قبيله بنى نضير دو برابر كشته هاى بنى قريظه معين شده بود,62 چنان كه برخى از اسناد و مدارك تاريخى نشان مى دهد ديه پيامبر ده برابر و يا سه برابر ديه سايرين بود,63 ديه رئيس يك قبيله برابر و يا كمتر و گاه چند برابر افراد عادى قبايل ديگر بود و ديه زنان برخى از قبيله ها از ديه مردان ديگر قبيله ها بيشتر بود….

نقد ادعاى دوم

بر اين ادعا كه در احكام امضايى چند و چون روا خواهد بود نيز نقدهايى وارد است; از جمله:
يك. چند و چون در احكام امضايى مانند احكام تأسيسى نادرست است و نمى توان به بهانه امضايى بودن حكم خواستار تغيير حكم شد, به ويژه كه ديه و مقدار ديه در آيات و سنت متواتر ثابت است و به باور اشكال كننده احكامى كه در سنت متواتر آمده است حكم الله است و غيرقابل چند و چون.
دو. نويسنده به باور خود امضايى بودن ديه را اثبات كرده است و اگر چند و چون در احكام امضايى صحيح باشد مى توان در ديه به عنوان يك حكم امضايى چند و چون كرد, اما آنچه نويسنده در پى آن است برابر ساختن ديه زنان با مردان و چند و چون در مقدار ديه زنان است, نه چند و چون در خود ديه و انتخاب گزينه ديگرى جز ديه. و اگر نويسنده مقدار ديه را امضايى مى داند هيچ مدرك و سند تاريخى بر تأييد نظريه نويسنده و اين كه مقدار ديه زنان در پيش از اسلام پنجاه شتر بوده وجود ندارد; چنان كه در نوشته هاى نويسنده نيز شاهد و قرينه اى كه مقدار دين زن را پيش از اسلام پنجاه شتر بداند وجود ندارد.
بنابراين بر فرض آن كه ديه را امضايى بدانيم64 و مقدار ديه مردان را نيز امضايى بدانيم,65 اما مقدار ديه زنان را نمى توان امضايى دانست, زيرا هيچ سند تاريخى نشان نمى دهد كه ديه زنان پيش از اسلام پنجاه شتر بوده است و يا ديه زنان نصف يا يك سوم يا يك چهارم و يا… ديه مردان بوده است, بلكه در مواردى ديه زن يك قبيله چند برابر ديه مرد قبيله ديگر بوده است.
سه. اگر چند و چون در احكام امضايى روا باشد و مقدار ديه زنان نيز امضايى باشد باز هم نمى توان گزينه ديگرى غير از ديه و غير از پنجاه شتر در ديه زنان را به عنوان حكم شرعى بيان داشت, زيرا انتخاب هر گزينه و حكم جديدى نياز به دليل امضا دارد و دليل امضا محدود است به كتاب, سنت, عقل و اجماع.
كتاب, سنت واجماع نمى تواند امضاء برابرى ديه زنان با مردان باشد, چه اينكه دلالت بر نابرابرى ديه زنان با مردان دارد.
عقل نيز با توجه به اين كه نفقه بر ذمه مرد است و مرد بايستى تمام هزينه هاى خانواده خود را تأمين كند و زن هيچ مسؤوليتى از نظر شارع در تأمين هزينه هاى خانواده ندارد و از آن سو زنان مهريه دارند و مهريه دَيْن مرد به زن است, حكم به برابرى ديه زنان با مردان نمى كند, به ويژه با اين فرض كه فلسفه تشريع ديه تأمين و جبران خسارتهاى اقتصادى خانواده جنايت ديده باشد.
بنابراين اگر بخواهيم برابرى ديه زن و مرد را حكم عقل بدانيم و به قاعده (كلّما حكم به العقل حكم به الشرع) به حكم برابرى ديه زن و مرد صورت شرعى بدهيم, بايستى نخست وجوب نفقه و مهريه را از ذمه مرد برداريم.
چهار. اگر تغييرات و اصطلاحات شارع در سنتها و مستقلات عقليه پيش از اسلام تأثيرگذار نباشد, ناگزيريم بسيارى از احكام حتى عباديات را امضايى بدانيم و به جواز چون و چرا در آنها حكم كنيم, در صورتى كه به نظر نمى رسد اشكال كننده اين پيامدها را بپذيرد و در پى آن باشد.

نقد ادعاى سوم

بر ادعاى سوم نيز دو اشكال وارد است:
ييك. به باور برخى از مفسران و فقها مقدار ديه در آيات قرآن آمده است به ويژه با فرض امضايى بودن ديه و مقدار ديه مردان. افزون بر اين رواياتى كه بيانگر مقدار ديه در قتل عمد و شبه عمد و خطا و جراحات و… هستند به اندازه اى فراوان هستند كه مى توان آنها را متواتر ناميد, به گونه اى كه بررسى سند تك تك اين روايات ضرورى به نظر نمى رسد.
دو. چند و چون بسيارى از احكام شرعى در آيات قرآن نيامده است و رواياتى كه نشان دهنده كيفيت و كميت اين احكام است در حد تواتر نيست. آيا نيامدن اين گونه احكام در قرآن و سنت متواتره, مجوز چند و چون در آن احكام است؟! براى نمونه برخى از اعمال حج در سنت متواتره نيامده است; آيا نيامدن اين احكام, چند و چون در شكل حج و احكام آن را مجاز مى كند؟!

نقد ادعاى چهارم

در نقد ادعاى چهارم نيز مواردى را مى توان ذكر كرد:
ييك. مقدار ديه زنان مبدأ بشرى ندارد و حكم خلفا نيست, بلكه مدلول روايات بسيار زيادى است كه از امامان معصوم(ع) رسيده است, چنان كه در همين نوشتار برخى از آن روايات را آورديم.
دو. به فرض آن كه مقدار ديه زنان بر اساس داورى وحكم خلفا باشد در اين صورت, نويسنده محترم ناگزير از امضايى خواندن ديه, مجازدانستن چون و چرا در احكام امضايى و… نبود, زيرا آنچه خلفا بيان داشته اند از نظر شرعى اصلاً حكم نيست و مانع شرعى براى قانونگذار به شمار نمى آيد تا بخواهيم با امضايى خواندن ديه منع شرعى را از ميان برداريم.
سه. مقايسه زن امروز با زن ديروز در اشكال نويسنده نشان مى دهد كه نويسنده مى خواهد بگويد زنى را كه در گذشته پنجاه شتر ديه او بوده, زن امروزى نيست, بنابراين ديه زن امروزى پنجاه شتر نمى باشد. اگر مقصود نويسنده چنين چيزى است, نيازى به اين همه مقدمه چينى نبود; او مى توانست از ابتدا ادعا كند مقدار ديه زن نصف مرد است, اما براى زن ديروز نه زن امروز كه قابل مقايسه با زن ديروز نيست.
چهار. تمام زنان امروز, شاغل نيستند و بسيارى از زنان مسلمان, خانه دارند. افزون بر اين, بر فرض آن كه تمام زنان شاغل باشند و يا مهريه نگيرند, اما اين حكم شرعى را عوض نمى كند; در شرع اسلام نفقه زن و خانواده اش بر عهده مرد است و مهريه نيز دَيْن است بر ذمه مرد, و او مى تواند هر زمان خواست درخواست مهريه كند و با حمايت قانون مهريه اش را دريافت دارد.


پی نوشت‌ها:

1. باطنى, محمدرضا, فرهنگ معاصر, واژه فمينيسم.
2. ديويد سن, نيكلاس, نقايص نظريه فمينيسم به نقل ازنگاهى به فمينيسم,57.
3. هاشمى ركاوندى, مجتبى, مقدمه اى بر روان شناسى زن با نگرش علمى و اسلامى, قم, انتشارات شفق,29.
4. هايد, ژان, روان شناسى زنان, ترجمه بهزاد رحمتى, تهران, نشر لادن, 15.
5. ويلفورد, ريك, فمينيسم, بولتن فمينيسم, ترجمه م. قائد,30.
6. موسوى, معصومه, تاريخچه مختصر نظريه هاى فمينيستى, بولتن فمينيسم,12.
7. همان,11.
8. هاشمى ركاوندى, مجتبى, مقدمه اى بر روان شناسى زن با نگرش علمى و اسلامى,32.
9. ويلفورد, ريك, فمينيسم, بولتن فمينيسم, ترجمه م. قائد,31.
10. جك, آليون, چهار تلقى از فمينيسم, بولتن فمينيسم, ترجمه س. اميرى,21.
11. پايدار, پروين, زنان و عصر ملى گرايى درايران, جنس دوم, ترجمه فرخ قره داغى, 5/111.
12. همان, 5/118; كار, مهرانگيز, حقوق سياسى زنان ايران,13 ـ 14.
13. فخررازى, التفسير الكبير, 5/56.
14. خزاعى نيشابورى, حسين, روض الجنان و روح الجنان, مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى, 2/329.
15. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان,بيروت, داراحياء التراث, 1/264.
16. كاشانى, ملافتح الله, منهج الصادقين, تهران, اسلاميه, 1/401.
17. شيخ طوسى, التبيان, قم, دفترتبليغات اسلامى, 2/100.
18. طباطبايى, محمدحسين, الميزان, تهران, دارالكتب الاسلاميه, 1/441.
19. محقق اردبيلى, زبدة البيان, 668.
20. از جمله: روحانى, محمدصادق, فقه الصادق, 26/10.
21. شافعى, الأمّ, 6ـ9ـ10و7/337.
22. نووى, محيى الدين, المجموع.
23. حرّ عاملى, وسـائل الشيعة, 29/81, روايت 35201; كلينى, محمـدبن يعقوب, الكـافى, 7/298, روايت 1; شيخ طوسى, تهذيب الاحكام, 10/180, روايت 2.
24. حرّ عاملى, وسائل الشيعة, 29/81, حديث 35202; طوسى, تهذيب الاحكام 10/180, حديث 1.
25. كلينى, الكافى, 7/298, حديث 3 ; شيخ طوسى, تهذيب الاحكام, 10/180, حديث 3; حرّ عاملى, وسائل الشيعة, 29/81, حديث 35203.
26. حرّ عاملى, وسائل الشيعه, 29/81, حديث 35204; كلينى, الكافى, 7/300, روايت 9; طوسى, تهذيب الاحكام, 10/181, روايت 5.
27. شيخ طوسى, تهذيب الاحكام 10/180, حديث 7;حرّ عاملى, وسائل الشيعة, 29/82 حديث 35207.
28. همان ,10/180, حديث 8; همان, 29/82, حديث 35208.
29. شيخ صدوق, المقنع,515.
30. شيخ مفيد, المقنعه,731.
31. شريف مرتضى, الانتصار.
32. شيخ طوسى, الخلاف, 5/245; المبسوط, 7/148.
33. ابن ادريس, السرائر, 3/305 و 389.
34. قمى, على بن محمد, جامع الخلاف و الوفاق, 564.
35. حلى, حسن بن مطهر, قواعد الاحكام, 3/322 و 668 و تحرير الاحكام 2/277 و تبصرة المتعلمين,256.
36. فخر المحققين, ايضاح الفوائد, 4/682.
37. محقق اردبيلى, احمد, مجمع الفائدة, 3/452.
38. نجفى, محمد حسن, جواهر الكلام, 42/32 ـ 33.
39. خوانسارى, احمد, جامع المدارك, 7/198.
40. خويى, ابوالقاسم, مبانى تكلمة المنهاج, 2/34.
41. خمينى, روح الله, تحريرالوسيلة, مبحث ديات.
42. شيخ صدوق, المقنع, 515.
43. شيخ مفيد, المقنعة,739.
44. شيخ طوسى, المبسوط, 7/148.
45. نجفى, محمدحسن, جواهر الكلام, 42/32 ـ 33.
46. شافعى, الأمّ, 4/114; نووى, محيى الدين, 19/54.
47. نووى, محيى الدين, 19/52.
48. شريف مرتضى, الانتصار,539 ـ 545.
49. عبادى, شيرين, جنس دوم, نگرش سنت و مدرنيته به برابرى زن و مرد, 2/32.
50. توحيدى, نيره, فمينيسم و دموكراسى,6.
51. خون بهاى زنان; چرا نابرابر, مجله زنان, شماره 35, صفحه36.
52. زن مقتول از مرد قاتل هم كمتر است, همان, شماره 39, صفحه23.
53. خون بهاى زنان; چرا نابرابر, همان,شماره 37, صفحه36.
54. زن مقتول از مرد قاتل هم كمتر است, همان, شماره 39, صفحه24.
55. همان, شماره 39, صفحه24.
56. همان, شماره 39, صفحه23.
57. همان, شماره 39, صفحه24.
58. مظفر, محمدرضـا, اصول فقه, 1/227; كـاظمى خراسـانى, محمد على, فوائد الاصول, 4/386.
59. خمينى, مصطفى, خيارات, 2/66.
60. عوض ادريس, ديه, 79ـ80.
61. انصارى, ابن هشام, سيرة النبى, 4/851.
62. همان, 2/406.
63. طبرسى, اعلام الورى بأعلام الهدى, 1/146.
64. ابن كثير, السيرة النبوية, 1/175; طبرسى, إعلام الورى بأعلام الهدى, 1/146; طبرى, محمدبن جرير, تاريخ طبرى, 2/4.
65. حلى, على, العدد القوية,137; ابن كثير, البداية و النهاية, 2/161.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گفت و گو با آيت الله دكتر محمد صادقى مولف تفسير الفرقان

گفت و گو با آيت الله دكتر محمد صادقى مولف تفسير الفرقان


نخستين پرسش اين است كه منظور از قوّاميّت در آيه (الرجال قوّامون على النساء) چيست؟ و در جوامع كنونى كه شرايط اجتماعى زن و مرد نسبت به گذشته تغيير كرده است, چگونه مى توان پيام آيه و فرايندهاى آن را در جامعه و روابط مرد و زن در خانواده جارى ساخت؟

استاد دكتر صادقى: (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم…). (قوّام) مبالغه (قائم) است و (قائم على الشىء) پاسدار آن چيز است. بنابراين معناى لغوى ـ معرفتى ـ قرآنيِ (الرجال قوّامون على النساء) اين است كه مردان پاسداران زنانند. زيرا هم نيروى جسمانى مردان بيشتر است و هم توان مالى آنان فزون تر, از اين رو قرآن براى بيان اين معنى فرموده است: (بما فضّل الله بعضهم على بعض) و نفـرمـوده است: (بمـا فضّلهم الله عليهـم), فضيلت مرد بر زن اصلاً اينجا مطرح نيست. از آيات ديگر استفاده مى كنيم كه همان طور كه مردان نسبت به زنان وظايفى دارند, زنان نيز نسبت به مردان وظايفى دارند. در سوره بقره مى فرمايد: (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف). بلى پس از آن مى فرمايد: (و للرجال عليهنّ درجة), ولى منظور از درجه در اين آيه, فضيلت و شرافت نيست, بلكه منظور اين است كه مردان در اين تعهد و پــاسـدارى, اولويت و وظيفه بيشترى دارند. و اين فقط در بعد مادى است و نظر به بنيه جسمانى و بنيه مالى دارد.
(بمافضّل الله بعضهم على بعض) بيان كننده برترى و رجحانى متقابل و دوبعدى است, توانهاى برترى در مردان هست كه در زنان نيست و نيز توانهاى ويژه اى در زنان هست كه در مردان كمتر دارند. نظير اين معنى را در آيه (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) مى توان جست وجو كرد, زيرا هر كس ـ زن يا مرد ـ كه عقل, علم, معرفت, عقيده, مال و حال بيشترى دارد بر آن كسى كه كمتر دارد ولايت دارد. ولايت به معناى كمك كردن است. چون ولايت فاعلى داريم و ولايت مفعولى. ولايت فاعلى, والى است. ولايت مفعولى, مولّى عليه است. ولايت فاعلى براى مسلمانى است كه از نظر نيروى عقلى, علمى, مالى و قدرت بدنى توانمندتر است و ولايت مفعولى از آن كسى است كه توان كمترى در اين زمينه ها دارد و قاصر يا مقصر است.
بنابراين, اين ولايت دو طرفه است. (والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر). نمى گويد كه مطلق مردان مؤمن بر مطلق زنان مؤمن ولايت دارند, بلكه اين معنى را مى رساند كه مرد مؤمن بر مرد مؤمن, زن مؤمن بر زن مؤمن, مرد مؤمن بر زن مؤمن, زن مؤمن بر مرد مؤمن ولايت دارند. اين فضيلت به معناى شرافت عندالله نيست بلكه به معناى توانمندى و رجحان در مرحله كاركرد وعمل است, هر كس قدرت بيشترى دارد, وظيفه پاسدارى بيشترى نسبت به ديگرى خواهد داشت; آن ديگرى چه زن باشد يا مرد باشد, همسر و فرزند خودش باشد يا ديگرى!
اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا مردان كه قوّامون على النساء هستند, زنان (قوّامات) نيستند؟ در پاسخ بايد گفت قائم بودن و قوّام بودن حاصل و نتيجه و لازمه توانمندى و قدرت است; هركس قدرتش بيشتر است پاسدارى اش از ديگرى بيشتر است. و از آنجا كه معمولاً نيروى بدنى و مالى مردان زيادتر از زنان است پاسدارى آنان از زنان قوى تر است. زنان نيز به مقتضاى آيه (فالصالحات قانتات حافظات للغيب) پاسدارى دارند نسبت به خودشان و هم نسبت به مردان, منتها هر كه بامش بيش برفش بيشتر; پاسدارى مردان نسبت به زنان قوى تر و بيشتر است, به دليل آن كه قدرت بيشتر دارند و به زنان بايد نفقه بدهند.
بنابراين مردان به دليل برترى در امور مالى و قدرت بدنى قوّام هستند و زنان بر خودشان و برآبرو و زندگى مردان قائم هستند, ولى مردان قوّام هستند, يعنى قيامشان و پاسدارى شان بيشتر است.

آيا گستره (قوّاميت) مردان براى زنان محدود به خانواده است يا شامل كل جامعه مى شود؟

استاد دكتر صادقى: اوّلى نزديك تر به حق است; براى اينكه كل مردان در قبال همه زنان وظيفه پاسدارى ندارند. چه اينكه (بما أنفقوا من أموالهم) گواهى مى دهد كه مردان به كل زنان نفقه نمى دهند; پس نسبت به كل هم مسؤوليت ويژه ندارند و نسبت به كل (قوّام) نيستند. نتيجه اينكه واژه (الرجال) ناظر به شوهران است و (النساء) همسران شان. بلى اين خود بحثى است كه آيا كل مردان نسبت به كل زنان پاسدارى دارند يا ندارند. اين نفى و اثباتش مربوط است به بحثى ديگر و دليلى ديگر. ولى اين آيه مربوط به شوهران است, به دليل آن كه مى فرمايد: (و بما أنفقوا من اموالهم).
آنچه گفته شد در فضيلت مادى است و گرنه در فضيلت معنوى معيار (إنّ أكرمكم عندالله أتقيكم) است. هر كه تقواى علمى اخلاقى و معرفتى بيشترى دارد, او اكرم است, زن باشد يا مرد, سياه يا سفيد. بلى فضيلت هاى دنيوى مانند قدرت عقلى, علمى, مالى و بدنى بيشتر, بار را سنگين تر مى كند و سنگين تر بودن بار, دليل بر فضيلت معنوى نيست.

آيا مى توان آيه را دليل بر برترى انديشه و عقل نيز دانست.

استاد دكتر صادقى: آيه دو معيار را ذكر مى كند: (بما فضّل الله بعضهم على بعض) و (و بما أنفقوا من أموالهم) چون يك معيار مادى است بنابراين فضيلت هم فضيلت مادى است, ذكر خاص بعد از عام است. پس عام نيز مربوط به جهات مادى است و همين جهات مادى موجب قوّاميت شده است.

اينكه طلاق به اختيار مرد وانهاده شده است, آيا يك امتياز براى مردان نخواهد بود؟

استاد دكتر صادقى: از آيه سوره بقره مى شود اين معنى را استفاده كرد (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف و للرجال عليهنّ درجة). اين درجه فقط طلاق است كه طلاق دهنده مرد است, كه اين طلاق گاهى واجب است و گاهى حرام است و گاهى رجحان دارد; در صورتى كه استمرار زوجيت و همسرى يك زن و مرد باعث پيدايش عسر و حرج در يكى از نواميس خمسه; ناموس اقتصادى, ناموس عقلى, عِرضى, جانى و مالي… شود طلاق واجب است. هر چند خود زن و مرد به استمرار زوجيت راضى باشند. خداوند مى فرمايد: (ان ظنّا أن لايقيما حدود الله) چون نكاح امر شرعى است; اين امر شرعى بايد در زمينه و در شرايط شرعى انجام شود و استمرار يابد. بنابراين استمرار زناشويى بايد بر اساس شرع باشد. هرجا كه زن و مرد نمى خواهند يا نمى توانند قيود شرعى را رعايت كنند جدا شدن واجب است. و اين كار به دست حاكم شرع است كه على رغم خواست آن دو طلاق مى دهد.
اما اين سؤال پيش مى آيد كه چرا اصولاً قرآن طلاق را به دست مرد سپرده است؟ در پاسخ بايد گفت كه در موارد ياد شده, دلايلى وجود دارد:
1. زن زودتر از مرد تحت تأثير شرايط قرار مى گيرد و سريع تر تصميم به طلاق مى گيرد.
2. مرد پرداخت كننده مهريه است و چون مهريه و نفقه را مى پردازد, در تصميم گيرى براى طلاق تأمل بيشترى خواهد داشت.
زن به جهت آن كه گيرنده مهريه و نفقه است و تأثر پذيرتر است به آستانه طلاق نزديك تر است. ولى مرد در هر سه بعد از آستانه طلاق دورتراست. از اين جهت: (الطلاق بيد من أخذ بالساق) و لكن نه به عنوان استبداد. مرد نيز بى جهت نمى تواند طلاق بدهد, چون اصولاً عقد نكاح, عقد لازم است. در عقد لازم, هم ايجاباً و هم سلباً طرفينى است. همان طور كه در عقد لازم, زن و مرد هر دو بايد موافق باشند در انفصال و به هم خوردن آن نيز هر دو بايد موافق باشند.

اگر مردى بدون رضايت زن, او را طلاق داد, آيا طلاق واقع مى شود يا خير؟

استاد دكتر صادقى: طبق ادله طلاق واقع مى شود, اما اين عمل حرام است. اين طلاق حرام است; زيرا تخلف از لزوم عقد است, منتها تخلف از لزوم عقد در اموال موجب بطلان است, اما در طلاق ـ طبق ادله ـ موجب بطلان نيست, بنابراين بينابين است; اگر مرد بدون الزام شرعى و بدون حرج و عسر طلاق بدهد اين طلاق حرام است, ولى باطل نيست.

اگر مرد به دليلى قادر به انفاق نباشد و يا درجامعه اى زن و مرد ناگزير باشند كار كنند تا بتوانند هزينه هاى زندگى مشترك را تأمين نمايند, در اين صورت آيا باز هم مرد (قوّام) خواهد بود؟

استاد دكتر صادقى: قواميت در بعد مالى سقوط مى كند, ولى در ابعاد ديگر باقى است. در بُعد قدرت بدنى, در بعد قدرت نگهبانى و نگهدارى از خانواده همچنان مسؤوليت متوجه مرد است, هر چند در بعد مالى ممكن است زن قوّام بشود. بدين جهت تعبير قرآن (بعضهم على بعض) است و (بما فضّلهم الله عليهنّ) نيست.
وانگهى در سوره بقره فرموده است: (و لهنّ مثل الذى عليهنّ). روايتى ذيل اين آيه داريم كه قابل قبول نيست. در آن روايت آمده است كه زنى به پيغمبراكرم(ص) عرض كرد كه زن تا چه اندازه بر گردن مرد حق دارد؟ حضرت فرمود كه: زن يك صدم مرد حق ندارد! اين قابل قبول نيست, زيرا مخالف نص قرآن است (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف); يعنى حقوق زن بر مرد مانند حقوق مرد بر زن است (و للرجال لهنّ درجة) كه درجه طلاق است; آن هم طلاق با شرائط. بنابراين در زمينه هاى مختلف اين قوّاميت مختلف است; گاه كم مى شود, گاه كمتر مى شود, گاه زياد مى شود, اما با در نظر گرفتن نوع موارد و وضع اكثريت, به طور طبيعى مردان دراين امور از قواميّت بيشترى برخوردارند. ولى اين رجحان احياناً از بين مى رود, نظيرش در باب تعدّد ازواج كه در آيه ديگر مى خوانيم: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و فرادى و ثلاث و رباع وإن خفتم ألاّتعدلوا فواحدة)
ييادم مى آيد, براى آيت الله كاشانى(ره) چند سؤال از ايالت ميشيگان آمريكا آمده بود; از جمله سؤالى كه ايشان پاسخ آن را به من واگذار كردند, سؤال اين بود كه اگر در جامعه اى تعداد زنان و مردان برابر بودند, آيا باز هم تعدّد زوجات مجاز است و مى شود چهار زن گرفت؟ من جواب دادم قرآن فرموده: (وإن خفتم ألاّتعدلوا فواحدة). اين لاتعدلوا كه قيد است متعلق آن ذكر نشده. مطلق است; يعنى هرگونه بى عدالتى كه پيش آيد تعدّد زوجات ممنوع است; بى عدالتى در حق مردان يا در حق زنان; ظلم به افراد يا به اجتماع, كه ظلم به اجتماع مهم تر نيز هست, بلكه ما از اطلاق (فإن خفتم ألاّتعدلوا فواحدة أو ما ملكت ايمانكم) مى فهميم كه اگر نسبت به يك زن هم نتوانيم دراين زمينه به عدالت رفتار كنيم (ماملكت ايمانكم) هست كه يا كنيز است يا عزوبت, آنچه كه به دست داريد و مى توانيد به عدالت رفتار كنيد و اگر كنيز هم نتواند بگيرد و نباشد بايد عزوبت را انتخاب كنيد. اگر روى آيات قرآن آن گونه كه دلالت دارد تأمل كنيم در هيچ موردى دچار مشكل نخواهيم شد.

آيا مى توان ادعا كرد كه احكام قرآن در زمينه زنان, ناظر به نيازها و شرايط زمان نزول بوده است. و در ساير زمانها, متناسب با شرايط و مقتضيات بايد قوانين ديگرى را پذيرفت؟

استاد دكتر صادقى: معناى اين سؤال اين است كه قرآن از نظر احكام خلود ندارد, وما طبق ادله قرآنى ـ ادله درونى و برونى قرآنى و اسلامى ـ براى كل احكام عقلى و فرعى و اصلى قرآن معتقد به خلود و ابديت هستيم. بنابراين اگر كسى بگويد قرآن ناظر به نيازهاى زمان نزول بوده است, مى گوييم آيا بعد از زمان نزول قرآن حاكم است يا نه؟ اگر حاكم نيست بر خلاف ابديت و خلود قرآن است, و برخلاف اين باور است كه قرآن آخرين حكم الهى است, و اگر خلود دارد خلود به اين معنى است كه درست است قرآن در آن زمان, زمينه ها و ظرفيتهاى موجود را در نظر گرفته است, ولى اين منافاتى ندارد كه زمينه و شرايط ساير زمانها را تا روز قيامت نيز در نظر گرفته باشد.
بلى برخى ازاحكام, خاص آن زمان بوده است; مانند احكام عبد و كنيز, چنان كه بعضى از احكام قرآن هم مربوط به آينده است. بنابراين در قرآن مثلثى از احكام وجود دارد; يك ضلع, احكام خاص آن زمان, چون موضوع آن فقط در آن زمان بوده است; بخش دوم مربوط به آينده كه در آن زمان اصلاً نبوده و نمونه هايى از آن را خواهم گفت, و بخش سوم, احكام شرعى تكليفى كه مربوط به همه زمانها مى باشد; مثلاً از (أوفوا بالعقود) استفاده مى كنيم كه همه پيمانهاى طرفينى كه بر مبناى ايمان بسته شده باشد ـ به استناد آيه (يا ايها الذين آمنوا) ـ از نظر قرآن مورد امضاء است.
اكنون سؤال مى كنيم آيا بيمه در آن زمان بوده يا نه, از (أوفوا بالعقود) مى توان استفاده كرد; الف و لام (العقود) براى استغراق است و كلمه جمع است; همه پيمانها در طول زمان و عرض زمين, از زمان نزول اين آيه تا قيامت, امضا شده هستند, اين گونه نيست كه همه احكام قرآن ويژه زمان نزول باشند, بلكه احكام محورى قرآن, خالد هستند. خلود و جاودانگى و ابديت و جهان شمول بودن قرآن در طول زمان و مكان است, به اين معنى كه همه احكام تكليفى ربّانى كه مربوط به همه مكلفان است در قرآن بيان شده است.

آيه (واللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ و اهجروهنّ فى المضاجع و اضربوهنّ) كه زدن زن را تجويز كرده است براى برخى سؤال برانگيز است كه آيا حكم به زدن زن در اين آيه با كرامت زن سازگار است؟

استاد دكتر صادقى: بايد گفت مع الأسف روى آيات درست دقت نشده است. اگر روى آيات درست دقت شود اين شبهات رخ نمى دهد. براى توضيح بايد نخست چند نكته را روشن ساخت:
ييك. قرآن درباره نشوز دو آيه دارد. يكى (و إن امرأة خافت من بعلها نشوزاً) و ديگر (واللاتى تخافون نشوزهنّ) كه نشوز هم از طرف زن است و هم از طرف مرد.
دو. در امر به معروف و نهى از منكر, زن انسان نزديك تر است تا زن همسايه يا ديگران (قوا أنفسكم و أهليكم ناراً…) اول خودتان, بعد طايفه نزديك, بعد ديگران.
سه. واژه تخافون در آيه (واللاتى تخافون نشوزهنّ) معمولاً غلط معنى شده است; به اين گونه كه برخى گمان كرده اند كه اگر مرد ترسيد كه زن نشوز و نافرمانى پيدا كند مى تواند به مضمون آيه عمل كند, درحالى كه معناى آيه ترس از نشوز نيست, بلكه نشوزى است كه بيم دهنده و خطرناك باشد; به تعبير ديگر نشوز بر دو گونه است; نشوز گذرا و مقطعى كه پيامدهاى خطرناك ناموسى و اخلاقى و اجتماعى ندارد. اين گونه نشوز قابل تحمل است و مورد و مصداق آيه نيست, بلكه بايد آن را تحمل كرد, و به موعظه و نهى از منكر اكتفا كرد. نوع دومِ نشوز, تخلف زن در زندگى زناشويى است كه از نظر عقيدتى, اخلاقى, جنسى, ناموسى, مالى و اجتماعى مخيف و ويرانگر باشد كه اگر زندگى ادامه يابد ويرانى به وجود آيد. چنين نشوزى بايد نهى از منكر شود, اينجا جاى امر به معروف است نه سكوت.
در اينجا بايد مراتب امر به معروف و نهى از منكر نيز رعايت شود. (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) نزديك ترين حق, حق زن و شوهر است. پس بايد زن را امر به معروف كرد. اولين مرحله امر به معروف موعظه كردن است كه در سه مرحله بايد انجام شود; اگر موعظه و نصيحت و تعليم داده شد و زن از روى عناد توجه نكرد معلوم مى شود كه او تصميم ويرانگرى گرفته است; در اينجا مى فرمايد: (واهجروهنّ فى المضاجع) يعنى در خوابگاهى كه مى خوابيد به او پشت كنيد تا شخصيت او را خرد كنيد, اين همان نهى از منكر است كه با موعظه آغاز مى شود. (ادع الى سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى أحسن), (ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر…) كه در نهى از بايد ابتدا دعوت به خير كرد ,سپس اگر موعظه اثر نكرد چهره در هم كشيد و اعراض كرد; اين اعراض در اينجا چنين بيان شده: (واهجروهنّ فى المضاجع), بدون آزاررسانى يا سخن گفتن با هم در بستر بخوابيد, ولى پشت به او, اين كار شخصيت او را خرد مى كند تا از نشوزِ مخيفِ ويرانگر دست بردارد. اگر اين روش نيز اثر نكرد (واضربوهنّ). مگر در باب امر به معروف و نهى از منكر, تنبيه بدنى در كار نيست, ا گر كسى اصرار دارد كسى را بكشد بايد او را ادب كرد و حتى با زدن هم شده او را بازداشت. در اينجا هم اگر اصرار دارد كه منكرى انجام دهد و موعظه و بى محلى اثر نكرد و فرض اين است كه چنين منكرى ويرانگر زندگى است آيا نبايد از آن جلوگيرى كرد.
قرآن در چنين مرحله اى مى گويد: (واضربوهنّ), اما در روايت گفته شده (ضرباً غيرمبرح) يعنى زدنى كه زخمى و كبود نكند. هر يك از مرحله اول يا دوم يا سوم اگر اثر كرد به همان مرحله اكتفا شود; اگر مرحله سوم نهى از منكر اثر كرد (فان أطعنكم فلاتبغوا عليهنّ سبيلاً) پس از آن مخاطب آيه عوض مى شود; تا اينجا مخاطب آيه مردان بودند; كه بايد چنين كنند سپس چنان كنند, در زندگى بدون آن كه كسى مطلع شود به طور خصوصى موعظه كنند و… اما اكنون اگر اين نشوز و تخلف به اندازه اى ناهنجار و ويرانگر بود كه هيچ يك از اين مراحل سه گانه درونى (درون خانواده اى) اثر نكرد, روى خطاب عوض مى شود و به مؤمنان ديگر خطاب مى كند: (وإن خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها…) تا آنجا كه امكان دارد نبايد بگذاريد از يكديگر جدا شوند, ولى اگر مى ترسيد, (فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها) و سپس مرحله بعدى طلاق است, يا انطلاق, كه اگر زن زناكار باشد و دست از زنا برندارد و اين مراحل نيز اثر نكند بدون طلاق منفصل مى شود; زيرا (الزانى لاينكح الاّ زانية أو مشركة و الزانية لاينكحها إلاّ زان أو مشرك و حرّم ذلك على المؤمنين)
اين آيه (واضربوهنّ) را بعضى اشتباه معنى مى كنند, در سفرى كه به آلمان براى معالجه رفته بودم, برخى از زنان از شخصى كه نماينده يكى از مراجع در آلمان بود درباره آيه (واضربوهنّ) پرسيده بودند; ايشان گفته بود يعنى آنها را ازخانه بيرون كنيد و به سفر برويد, كه من گفتم اينجا ضرب به معناى سفر نيست و قياس با (إذا ضربتم فى الأرض) نمى شود.
اما اينكه زدن زن تحقير او باشد بايد توجه داشت كه تحقيرى كه در پشت كردن است چه بسا از تحقيرى كه در زدن است كمتر نباشد. وانگهى در باب امر به معروف و نهى از منكر بايد اين مراحل طى شود; چه درمحدوده زندگى زناشويى وچه در بيرون. اگر مردى يا زنى را كه نشوز او مخيف است رها كنند و به حال خود بگذارند, همه اجتماع كه نقطه آغاز آن خانواده است ناهنجار مى شود. در نقطه آغاز بايد نابهنجارى را از زندگى زناشويى برطرف كرد, با همين مراحل سه گانه.

آيا نشوز از سوى مرد نيز ممكن است تحقق يابد؟

استاد دكتر صادقى: بلى در آيه ديگرى فرموده است: (وإن امرأة خافت من بعلها نشوزاً أو إعراضاً فلاجناح عليهما أن يصلحا بينهما و الصلح خير…)(نساء/128) اگر زن در زندگى خانوادگى از سوى مرد نشوز يا اعراض يا تخلف در هر يك از نواميس پنج گانه ديد, در اينجا (فلاجناح عليهما أن يصلحا بينهما… )عبارت قبلى عوض شده و خطاب ديگر متوجه زن نيست, زيرا او قدرت آنچنانى ندارد كه با مرد مقابله كند. اينكه فرموده (لاجناح) معناى آن اين نيست كه گناه ندارد, بلكه واجب است ميان آن دو صلح دهند, مانند (لاجناح) در آيه (إنّ الصفا و المروة من شعائر الله فمن حجّ البيت أو اعتمر فلاجناح عليه أن يطّوّف بهما…) كه در آنجا هم طواف ميان صفا و مروه واجب است, و اينكه گناه ندارد, به جهت آن است كه چون بتها را روى اين دو بلندى گذاشته بودند مسلمانان گمان مى كردند سعى صفا و مروه گناه دارد, پس آيه گناه خيالى را نفى مى كند. در اينجا نيز در جهت صلح بين زن و شوهر بايد تلاش شود, دو حَكَم با هم كمك و جدّيت كنند كه صلح دهند اگر اثر نكرد, نوبت به طلاق مى رسد و گاه طلاق واجب نيز مى شود.

آيا همين مراحل امر به معروف براى ادب كردن مردى كه (نشوز) دارد, از سوى زن لازم است اجرا شود؟

استاد دكتر صادقى: اين سه مرحله يا از عهده زن خارج است يا در توان اوست; اگر مى تواند بايد انجام بدهد; راه اصلاح موعظه است; اول زن, مرد را موعظه كند, بعد مثلاً بگوييم در رختخواب به عنوان اعتراض رو از مرد برگرداند. در مرحله بعد ـ اگر مى تواند ـ يك سيلى هم به مرد بزند و اگر نتوانست كمك بگيرد; چه اينكه انسان در انجام هر كار خير وقتى به تنهايى نتواند آن را عملى سازد, بايد كمك بگيرد. بنابراين زن ومرد در تخلف و نشوز يكسان هستند, اما همان گونه كه گفته شد معمولاً زن توان كلى براى اين كار ندارد, بنابراين آيه درباره مرد تصريح دارد و درباره زن اجمال دارد, كه البته اجمال نيست, جمال است, زيرا با وضع زن مطابقت دارد….

برخى گفته اند در بيان احكام از سوى قرآن سياست گام به گام اتخاذ شده است و قرآن در بيان ا حكامى كه حقوق زن را به او باز مى گرداند روند رو به رشد و سير تحولى داشته است, و پيروى از قرآن نيز به اين است كه اين روند همواره حفظ شود و اين سياست ادامه پيدا كند. به نظر حضرت عالى خط مشى قرآن در اين زمينه چگونه است.

استاد دكتر صادقى: احكام قرآن چند گونه است; در برخى از احكام, سياست گام به گام طى شده و در برخى احكام, سياست يك گام از اول تا به آخر به صورت يكسان هست. معناى سياست گام به گام نيز اين نيست كه وحيانى و غيروحيانى درهم آميخته شود, بلكه فقط تا زمانى كه پيامبر حيات داشت. پس از پيامبر نمى شود گامهايى فراتر و بر مبناى غيروحى برداشته شود, كه اين دليل بر نقصان اسلام است. بلى در برخى احكام, سياست گام به گام وحيانى در عرض 23 سالى كه پيامبر بود وجود دارد; نمونه هاى آن بسيار است, از جمله حرمت شراب كه درباره آن پنج آيه در قرآن وجود دارد, و 48 آيه در قرآن درباره حرمت اثم است, اثم هر چيزى است كه عاقبت وخيم دارد. شراب مستى آور است و مستى وخيم ترين عاقبت را به دنبال دارد. ازآغاز اسلام و بلكه از آغاز همه اديان, مستى و نوشيدن شراب حرام بوده است, در آيات مكى و در آيات مدنى حرمت شراب مطرح است; منتها در آيات مدنى به صورت سياست گام به گام اين حرمت بالاتر رفته, ولى در آيات مكى در حدّ پايين ترى است. مثلاً در سوره نحل آيه 67 فرموده (و من ثمرات النخيل و الأعناب تتخذون منه سكراً و رزقاً حسناً) در اين آيه فقط گفته است شما از خرما و انگور سكر مى گيريد كه مسكر است و نيز رزق حسن مى گيريد. با بيان اين جمله فقط همين اندازه مى فهماند كه سكر (مسكر) رزق حسن نيست, اما اينكه چه اندازه (سيّء) است; اشاره نشده.
در آيه ديگرى از سوره نساء مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سكارى) كه گام دوم است. كه حركت مستى را بيشتر كرده تا آنجا كه جلو بزرگ ترين واجبات (نماز) را مى گيرد. اين چنين حرامى, حرمت آن بسيار در حدّ بالاست. پله سوم در سوره بقره است: (يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما إثم كبير) قبل از اين اثم بود; اكنون اثم كبير شد. و سرانجام آيه بعدى در سوره مائده است: (إنما الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشيطان). همه اين آيات در جهت بيان حرمت شراب مشترك اند و اختلاف در جهات افزونى است. ولى حرمت در همه تاريخ اسلام از آغاز تا آخر وحى ثابت است.
همچنين در ازدواج با زنان مشرك و زنان اهل كتاب نيز چنين سياستى ديده مى شود كه همه اينها براى رعايت حال جامعه بوده است, يا در مسأله بردگى كه اسلام با سياست گام به گام آن را برداشت. كمال و خلود وحى خدا و ابديت وحيانيت قرآن در اين است كه بگوييم اگر سياست گام به گام در بعضى احكام وجود داشته فقط در زمان وحى بوده است و پس از آن احكام عوض نمى شود, موضوعات عوض مى شوند. مثلاً شرط و مشارطه (شرط بندى) مالى در همه جا حرام است, مگر در چهارچيز; تيراندازى, شنا, دويدن و… و در جهت تشويق نسبت به آن هم فرمود: (و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل) مصداق و ابزار ندارد اين كارها در گذشته تير و كمان بود ولى امروزه نمونه هاى نوپيدا دارد. بنابراين سياست گام به گام را نه به طور كلى نفى مى كنيم و نه به طور كلى اثبات مى كنيم, بلكه سياست گام به گام در چهارچوب وحى.

آيا پيامبر در بيان احكام الهى, صرفاً يك پيام آور است يا در آن احكام, متناسب با مقتضيات و فهم و نياز و زبان مخاطبان تغييرهايى ايجاد مى كند؟

استاد دكتر صادقى: آيات متعددى داريم كه حكم فقط در اختيار خداست و به پيامبر هم محوّل نشده است. پيامبر حاكم نشده, بلكه پيام آور حكم است (واتل ماأوحى اليك من كتاب ربّك لامبدّل لكلماته و لن تجد من دونه ملتحداً). هم (ملتحد) ربّانى غير از (الله) نيست, هم (ملتحد) احكامى غير از قرآن نيست. حتى پيغمبر با عقل خودش كه فوق كل عقول است منهاى وحى نمى تواند حكم كند; حكم فقط از آن خداست; پيغمبر فقط نامه رسان است; اگر نامه رسانى يك كلمه در نامه تغيير دهد, امانتدار به حساب نمى آيد. سنت پيغمبر هم سنت وحيانى است. سنت, وحى عقلانى و وحى ربانى است. همان طور كه قرآن وحى ربّ است سنت هم وحى دوم است. منتها فرق بين اين دو اين است كه قرآن, هم در لفظ هم در معنى وحى است, ولى سنت در معنى وحى است و در لفظ, وحى نيست. به هر حال قرآن اصل, و سنت فرع است. و روايت هيچ گاه ناسخ قرآن نيست. اگر صدها هزار روايت داشته باشيم كه يك آيه از قرآن را نسخ كند, قابل قبول نيست.

آيا در اخصوص حكام و قوانينى كه قرآن درباره زنان وضع كرده است, سياست گام به گام رعايت شده يا نه و اگر هست دليل آن چيست؟

استاد دكتر صادقى: بايد گفت سياست بيان تدريجى در بيان احكام مربوط به زنان رعايت شده است. اولاً ما سوره اى به نام رجال نداريم, ولى سورة النساء داريم, زيرا به زنان ظلم زيادى شده است, اسلام از مكه تا مدينه در همه احكام مربوط به زنان براى آنان احترام قائل شده و در حقوق, برابرى بين مرد و زن قائل شده است, و احترامى كه قرآن به زنان داشته در هيچ ملت و هيچ تاريخى از سوى هيچ آيين مترقّى ديده نمى شود. امروزه مى خواهند زنان را بر مردان مقدّم بدارند, و در عصر عرب جاهلى زنان را مانند حيوان مى دانستند. قرآن, زن را نه حيوان مى داند و نه مقدّم بر مردان. در شرف و فضيلت, زن و مرد مشمول اين آيه هستند: (إنّ أكرمكم عند الله أتقيكم), و در بعد توان جسمى احكامى متناسب با وضعيت زن مقرر شده است.
بنابراين سياست گام به گام وحيانى قرآن تا آخرين مرحله مدنى اين است كه حق زنان را آن چنان كه حق و شايسته و عدالت است به آنها بدهد. در قرآن هيچ اشاره اى نداريم كه زن, چون زن است مورد اهانت قرار گيرد و ضعيف شمرده شود, يا مرد, چون مرد است محترم و قوى دانسته شود, بلكه به عكس; فرموده: (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض) و بسيارى از آيه ها كليت دارد مانند (يا ايها الذين آمنوا) كه شامل مرد و زن است. و اينكه از لفظ مذكر استفاده شده به خاطر آن است كه لفظ مذكر بر مذكر تنها و بر مجموع مذكر و مؤنث و بر خدا ـ كه نه مذكر و نه مؤنث است ـ و بر ملائكه اطلاق مى شود, ولى لغت مؤنث نه براى خدا و نه براى ملائكه و نه براى مرد و نه براى هر دو استعمال نمى شود.

برخى به دليل همين واژگان مذكر و نيز به دليل تفاوتى كه در احكام زنان و مردان در قرآن ديده اند نتيجه گرفته اند كه روح آموزه ها و احكام قرآن, مردانه است و جانب مردان را ترجيح داده است, آيا اين برداشت درست است؟

استاد دكتر صادقى: ما با بررسى آياتى كه مخصوص مردان است و آياتى كه مخصوص زنان است و آيات مشترك, در مى يابيم كه روح كلى حاكم بر قرآن اين است كه احترام زن در بُعد زن بودن و در بُعد انسان بودن مانند احترام مرد است, بدون هيچ گونه فرقى. مثلاً صديقه طاهره (سلام الله عليها) از ابراهيم (عليه السلام) مقدم است با اينكه بيش از 18 سال نداشت, به دليل آيه تطهير و اذهاب رجس كه طهارت در بعد ايجابى اهل بيت محمدى را كه چهارده نفر هستند و از جمله زهرا (سلام الله عليها )را شامل مى شود. همان گونه كه پيامبر اسلام (ص) از ابراهيم(ع) معصوم تر است زهرا(س) هم معصوم تر و بالاتر است. زن بودن موجب منقصت نيست. در قرآن نام آسيه (و امرأة فرعون) جلوتر از نام مريم آمده است, زيرا مى خواهد برساند كه مادر پيغمبر بودن چندان مطرح نيست, بلكه معيار, عظمت شخصيت است.

حكمت نابرابرى زن و مرد در ارث از نظر قرآن چيست؟

استاد دكتر صادقى: آقايان مى گويند ارث زن, نصف مرد است و فقط از ساختمان, اين برخلاف نص قرآن است. بلكه بعضى ازموارد ارث زن كمتر از مرد است, بعضى موارد برابر است و بعضى موارد كمتر. دختر از پسر ارثش كمتر است در صورتى كه دختر و پسر ابوينى باشند. اگر ابى باشند يا امى, برابرند, طبق نص آيات ارث. اگر خواهر و برادر پدرى باشند يا مادرى باشند ارثشان برابر است. و لكن اگر ابوينى باشند ارث دختر نصف پسر است.
و همچنين مادر و پدر كه از فرزند ارث مى برند; در يك صورت مساوى مى برند: (و لأبويه لكلّ واحد منهما السدس) پدر و مادر هر دو يك ششم مى برند (ان كان له ولد فان لم يكن له ولد فلأمّه الثلث) مادر دو برابر مى برد. پس زن بعضى وقتها دوبرابر, بعضى وقتها يكسان مى برد و بعضى وقتها كمتر. زن از شوهر نصف مى برد (يك هشتم يا يك چهارم) و شوهر از زن تمام مى برد (يك چهارم يا يك دوم) اين نصف بردن موضوع صحبت است كه فتوى مى دهند كه اين نصف را هم كه مى برد اگر يك همسر است نصف, و اگر دو همسر داردكمتر است و سه تا كمتر است, و اين نصف را فقط از ساختمان مى برد. از سوى ديگر قبلاً در آغاز اسلام ساختمان كم بود, همه زمينها زراعتى بوده, بنابراين زن هيچ نمى برد.
جواب اين است كه اولاً ما ترك مرد همه را شامل مى شود. زن از كل ما ترك مرد چه زمين, چه منقول, چه غيرمنقول ارث مى برد. دراين زمينه شش رأى داريم كه دو سه رأى آن موافق با قرآن است و دو سه رأى آن مخالف با قرآن است.
بنابراين رأى صحيح قرآن اين است كه زن نصف مرد ارث مى برد. حال سؤال اين است كه آيا زن ضعيف تر است از نظر مالى يا مرد؟ طبعاً زن ضعيف تر است, پس چرا مرد دوبرابر مى برد و زن يك برابر؟ پاسخ اين است كه از نقطه نظر تأمين نفقه مرد نوعاً نفقه دهنده است; مهريه را مرد مى دهد, پس مرد كلاً دهنده است; پيرمرد باشد يا پدر باشد يا شوهر باشد يا پسر باشد دهنده است. زن, همسر باشد يا دختر باشد يا مادر باشد گيرنده است. آيا حقِّ دهنده بيشتر است يا حق گيرنده.و آن نصف را هم كه زن مى گيرد نوعاً احتياج ندارد, ولى مرد نوعاً دهنده است آن دو برابر را كه مى گيرد نوعاً احتياج دارد.
اكنون سؤال دومى مطرح است و آن اين است كه اگر موردى پيدا شد استثنائاً كه زن خيلى محتاج بود و مرد نيازمند نبود, يا زن خيلى محتاج بود ولى فرزندان محتاج نبودند چه بايد كرد؟ پاسخ اين است كه اين ثلثى كه خداوند مقرر كرده براى جبران آن كمبودهايى است كه نسبت به وارث وجود دارد, اگر انسان زنى دارد كه اين زن هيچ از خود ندارد; اگر مرد بميرد ازاين خانه بايد برود, مرد كل ثلثش را به اين زن مى دهد, علاوه بر آن يك چهارم. اصل قاعده عمومى دوبرابر بودن مرد است نسبت به زن , و درموارد خاص كمبودها با وصيت جبران مى شود. بنابراين اسلام هرگز براى زن نقصان ايجاد نكرده بلكه رجحان ايجاد كرده است. اگر همه خصوصيات را در نظر بگيريم مى بينيم هيچ نقطه نظر تاريكى نسبت به زن نداشته است.

در برخى از موارد, به دلايلى زن تأمين كننده هزينه زندگى خانواده است. در اين گونه موارد چه تمهيدى انديشيده شده است؟

استاد دكتر صادقى: ارث, دو بعد دارد; يكى بعد اصلى و يك بعد حاشيه اى و تبصره اى; در بعد اصلى, قانون كلى همان دوبرابر بودن مرد نسبت به زن است, و در بعد حاشيه اى متفاوت است. در هر جا كه نياز زن بيشتر باشد از ثلث تأمين خواهد شد و كاركرد و نقش ثلث همين تبصره بودن است. كمبودهايى كه احياناً براى بعضى از ورثه ايجاد مى شود با وصيت جبران مى شود. كه البته وصيت در جايى است كه ماترك, گنجايش وصيت را داشته باشد. لذا فرموده است: (كتب عليكم إذا حضر أحدكم الموت ان ترك خيراً الوصية…) و نفرمود (ان ترك مالاً) اما در كليت تاريخ اسلام و تاريخ بشر نوعاً مردها دهنده هستند چون بنيه مالى آنها بيشتر است و شركت شان در اجتماعات محدود نيست, اما زنان به لحاظ عفاف و باردارى و خانه دارى و ديگر شؤون زنانگى شان بيشتر در خانه بايد باشند ومردان بيشتر در بيرون خانه; حال اگر گروهى از اين اصل تخلف كنند مانند اروپائيان, مطلب ديگرى است; ما بر مبناى ضوابط اسلامى بحث مى كنيم. بنابر ضوابط عاليه اسلام مرد نوعاً دهنده است, و اگر مرد فقير باشد و زن دهنده, اين استثنا خواهد بود.

در بسيارى از مكتبها و آيينها نسبت به زن ظالمانه عمل شده و نگاه شده است, آيا نگاه اسلام و قرآن به زن در سنجش با ديگر مكتبها چگونه ارزيابى مى شود؟

استاد دكتر صادقى: با زن سه گونه برخورد شده است:
1. برخوردهاى افراطى; 2. برخوردهاى تفريطى; 3. برخورد منهايى.
اسلام برخورد منهاى افراط و تفريط دارد; زن را نه بالاتر از مرد قرار مى دهد و نه پايين تر. بلى روايات جعلى نقل شده و فتاوايى بر مبناى آنها داده شده است. مثلاً مى گويند زن هرگز حق ندارد ازخانه بيرون برود, مگر با اجازه شوهر. به چه دليل؟ بلى حق ندارد بيرون برود; بيرون رفتنى كه منافى با نواميس زن باشد; اما كارهايى مانند نماز خواندن, مجلس رفتن و… يا واجب است; يا حرام است و يا جايز. اگر واجب است مرد جلو واجب را نمى تواند بگيرد, اگر جلسه معارف اسلامى است و هيچ گونه انحرافى در آن نيست, بايد برود. چنان كه اگر جلسه اى است كه رفتن به آن گمراه كننده است و از بعضى جهات حرام است, رفتن به آن جلسه يا مجلس, هم براى مرد حرام است و هم براى زن, و هر يك بايد ديگرى را از آن منع كند.
من كتابى نوشته ام با نام (غوص فى البحار) كه 180 كتاب از منابع شيعى و سنى را در آن نقد كرده ام. گاه دريك باب ده ها حديث وارد شده و همه نادرست. مثلاً در باب مشارب (آشاميدنى ها) به عنوان نمونه, در وسائل الشيعه يك باب دارد كه شامل 50 حديث است; در همه اين احاديث راوى مى گويد از امام سؤال كرديم اگر كسى به كسى كه مى داند شراب مى سازد, انگور بفروشد, درست است يا نه؟ امام پاسخ مى دهد بلى درست است. و حديث موثق و صحيح است. در آخر سر يك حديث ضعيف مرسل دارد كه مى فرمايد: (لا, لقوله تعالى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان). اكنون كدام را بايد بپذيريم, يا مثلاً در بحارالانوار در باب (رد شمس) بيست حديث دارد كه كلاً نادرست است. مى گويد براى على(ع) ردّشمس شد, وعلت آورده شده كه چون او در زمين شوره زار بود و نماز خواندن در آنجا پسنديده نبود و على(ع) در وقت عصر آنجا بود, نماز عصر را نخوانده بود! مگر در زمين شوره زار نماز خواندن حرام است؟ اين خلاف منطق است. وانگهى اگر على(ع) نماز نخوانده مقصر بود يا قاصر؟ ما حتى صلوة الغرقى داريم, پس نماز در هيچ شرايطى نبايد قضا شود. اگر بر اساس اين احاديث, على(ع) عمداً نماز نخوانده باشد شايسته تكريم است؟ آيا مگر خورشيد مى تواند برگردد, آيا اگر به فرض محال خورشيد برگشت مگر زمان نيز بر مى گردد؟ در آن صورت على(ع) هم بايد نماز ادا بخواند و هم قضا. علاوه براينكه با برگشتن خورشيد, سه نماز ديگر در طلوع و غروب و ميانه آن واجب است. كه ما در آن كتاب ده اشكال براين موضوع كرده ايم. به سليمان(ع) هم نسبت مى دهند كه فرمود: (ردّوها عليّ) كه اين ضمير (ها) به اسبان بر مى گردد نه به خورشيد.
و براى احاديثى كه جعل مى شود سند هم مى سازند و گاهى سندهاى صحيح و محكم.

آيا معيار در پذيرش و بررسى اين گونه سندها چيست؟

استاد دكتر صادقى: راه آن عرضه بر كتاب الله است. نياز به رجال هم بسيار كم پيدا مى شود; زيرا يك حديث, يا موافق با قرآن است يا مخالف با قرآن; اگر موافق باشد مى پذيريم; ازهر كه مى خواهد باشد, و اگر مخالف است از سلمان هم نمى پذيريم. اگر نه مخالف است و نه موافق, بايد گفت (لاتقف ماليس لك به علم).

در برخى از متون يا مكتبها از زن با تعبير (جنس دوم) ياد مى شود, آيا مى توان گفت از نگاه قرآن نيز زن به دليل ضعف در برخى از جوانب و يا تأخر در آفرينش جنس دوم به حساب مى آيد؟

استاد دكتر صادقى: در قرآن كريم نسبت به حوا فرموده است (و خلق منها زوجها) ولى اين دليل بر افضليت مرد نيست. پيامبر اكرم از ماده اوليه آفريده شد, ولى آن ماده اوليه برتر از پيامبر نيست. در آيه 7 سوره مى فرمايد: (و كان عرشه على الماء) كه اين (ماء) ماده اوليه آفرينش است و همه ارواح از آن خلق شده اند. اكنون آيا ماده مهم تر است يا ارواح؟ همچنين پيامبر ما آخرين پيامبر است ولى بالاتر از همه پيامبران پيش از خود است. پس اوليت و آخريت زمانى مطرح نيست, و اينكه زن از مرد آفريده شده دليل بر افضل بودن مرد نيست.

دليل آن كه همه نعمتهاى بهشتى كه از قرآن يادشده براى مردان است چيست؟

استاد دكتر صادقى: اين گونه نيست; در قرآن مى فرمايد: (و لهم فيها أرواح مطهرة) كه سخن درباره همه اهل بهشت است و ضمير (هُم) هم به زنان و هم به مردان بر مى گردد. چنان كه گفته شد, ضميرهاى مذكر سه گونه استعمال دارد; مذكر و مؤنث با هم, نه مذكر و نه مؤنث مانند (هو) درباره خداوند, و مذكر تنها درباره مرد.
همچنين در قرآن نيازهاى زنان ذكر شده و در سوره نساء به ويژه بيشتر درباره زنان سخن گفته است. ولى خطاب, گاهى به خصوص زن است و گاهى به خصوص مرد و زمانى به هر دو. وقتى تكليف مشترك باشد خطاب به هر دو است, گاه خطاب به خصوص مرد است, مانند: (إذا طلّقتم النساء فطلّقوهنّ…) گاهى به مرد سفارش زن را مى كند; اگر مخاطب مرد است نسبت به خود او و زن است, پس در احترام خطابى قرآن و خطاب قرآن, تفوقى نيست و مخاطب بودن مطرح نيست.

چرا قرآن در همه جا با مرد سخن مى گويد و هرگز زن را مورد خطاب قرار نداده است, جز در يك مورد كه همسران پيامبر (نساء النبى) مخاطب هستند.

استاد دكتر صادقى: مخاطب بودن مهم نيست, شيطان هم در قرآن مخاطب است, اينكه خطاب به مردان بيشتر كرده از باب اهميت بيشتر مردان نيست, بلكه چون نيروى آنان بيشتر است و اين نيروى بيشتر قواميت مى آورد خطاب را متوجه او كرده, و به مناسبت موقعيت و اهميت و حكم و وظيفه اى كه دارد خطاب بر دوش اوست. ولى درتكليف و بيان همه يكسان هستند (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف). و آنچه به صورت غيابى آمده براى هر دو مى باشد.

چرا همسران بهشتى به تعداد فراوان, تنها براى مرد است و زن از اين نعمت محروم شده است.

استاد دكتر صادقى: زيرا اولاً اصولاً اشتهاى مرد نسبت به زن بيشتر است, و ثانياً (و لهم فيها أزواج مطهرة) هم مرد و هم زن را شامل مى شود. مگر اينكه اين گونه سؤال شود: چرا مرد مى تواند در بهشت ازواج مطهره داشته باشد, ولى زن يك زوج دارد. اين سؤال, چند جواب دارد; يك: در هيچ جا از قرآن نصى نداريم كه زن, نمى تواند پس از شوهرى شوهر ديگر داشته باشد, وانگهى اين زنان كه قاصرات الطرف هستند مخصوص مردان اند. ولى از نظر دنيوى مرد نسبت به تعدد ازواج رغبت زياد دارد نه زن. زن هر چه باشد اگر نيازى مادى و نيازهاى ديگرش تأمين شود و مرد او صددرصد مطابق ميل او باشد هرگز تمناى ازدواج با مرد ديگرى را ندارد, ولى مرد اين گونه نيست. بنابراين اگر زنى بخواهد در بهشت چند شوهر همسان داشته باشد مى تواند, ولى نمى خواهد. مثل اينكه در انجيل برنابا آمده كه در بهشت حسد نيست. آنجا همه واقعيتها روشن است. مثال مى زند: اگر بچه دوساله اى چشمش به لباس مرد بزرگسالى افتاد آيا حسد مى برد؟ هرگز! زيرا مى داند آن لباس براى او مناسب نيست, بنابراين اگر واقعيت و حكمت و مصلحت صددرصد جلوه كند ديگر حسدى نيست. بنابراين در بهشت جاى حسد نيست و كسى كه در مقام پايين قرار دارد نسبت به كسى كه مقام بالاتر دارد, حسد نمى ورزد, و آن كه بالاتر است تكبر نمى كند, (فيها ما تشتهيه الانفس), تكليفها بدون تكلّف است.

آيا مى توان گفت در بهشت اصولاً لذت جسمانى در كار نيست و همه لذتها روحانى است.

استاد دكتر صادقى: در آنجا لذت بالاتر است و جنت جسمانى و روحانى هست. (و جنا الجنّتين دان) روايتى هست كه در آن مى پرسد آيا در بهشت لذت جسمانى هم هست; امام مى فرمايد: چرا نباشد؟ اگر دو نفر در كارى شريك هستند چگونه يكى را محروم كنند; روح و عقل و بدن, همه شريك هستند و هر كدام جزا دارند, جزاى روحانى, جزاى بدنى و جزاى عقلانى.

با تشكر فراوان از اينكه در اين گفت وگو شركت فرموديد و به پرسشهاى ما پاسخ گفتيد.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زن در نگاه قرآن و در فرهنگ زمان نزول بخش دوم

زن در نگاه قرآن و در فرهنگ زمان نزول
بخش دوم

آيت الله محمد هادى معرفت
ترجمه: حسن حكيم باشى

از جمله مسائلى كه بر اسلام و قرآن خرده گرفته شده اين است كه عنان مرد را در طلاق دادن و نگه داشتن زن رها كرده, اما براى زن حق اختيارى در اين زمينه جز به دلخواه مرد قائل نشده است, به گونه اى كه ارزشى براى وى در زندگى زناشويى نگذاشته و همچنان بازيچه مرد است; هرگونه بخواهد با سرنوشت او بازى مى كند. و اين نوع نگرش از رسوبات آداب و رسوم جاهليت نخستين است كه در اين ميان اسلام به تعديل آن پرداخته و اندكى جانب زن را گرفته اما هرگز جايگاه بلند انسانى اش را به وى نبخشيده است.
شيخ محمد عبده مى نويسد:
(رسم عرب جاهلى در زمان جاهليت, طلاق و رجوع در عده بود و طلاق نيز حد ومرزى نداشت. مرد با اندك خشمى طلاق مى داد و چون خشمش فرو مى نشست و عيشش برقرار مى شد در عده رجوع مى كرد و باز دوبـاره با طلاق او را آزار مى داد و بـاز هم,
ييا در عده رجوع مى كرد, يا خشم او آرام مى گرفت. و اين چنين زن بازيچه دست او بود, هر چه مى خواست با طلاقهاى پى در پى او را مى آزرد. اين از جمله سنتهاى اجتماعى بود كه اسلام به اصلاح آن پرداخت.1
همچنين درباره شأن نزول آيات 228 تا 232 بقره مى نويسد:
(مرد, همسر خود را هر چند مرتبه كه مى خواست طلاق مى داد و سپس در ايّام عده رجوع مى كرد, گاه اين كار صد مرتبه يا بيشتر تكرار مى شد, تا آنجا كه روزى مردى به همسر خود گفت: به خدا سوگند نه طلاقت مى دهم كه جدا شوى و نه سامانت مى دهم, پرسيد: چگونه, گفت طلاقت مى دهم, تا خواست عده ات پايان يابد رجوع مى كنم. آن زن نزد عايشه رفت و به او جريان را گفت, عايشه نشست تا پيامبر(ص) آمد, پس به او خبر داد, پيامبر اندكى سكوت كرد, تا آن كه اين آيه فرود آمد: (الطلاق مرّتان فإمساك بمعروف أو تسريح بإحسان…)
طلاق, فقط دو مرتبه است, پس از آن يا به نيكى نگه دارد يا همراه با احسان, رها سازد….
اگر پس از آن باز همسر خود را طلاق داد براى او حلال نخواهد بود, مگر آن كه با همسرى ديگر ازدواج كند (و محلّل گيرد).)2
ييكى از نويسندگان روز نيز تلاش كرده كه احكام اسلام را تا اندازه اى متأثر از رسوم و عادات حكم فرما در عصر جاهلى نشان دهد كه گرچه اصلاحات با اهميتى در اين راستا انجام داده, اما به اقتضاى زمان ناگزير از همنوايى با برخى از رسوم آنها بوده; از جمله طلاق, كه اختيار آن را همگام با عرف حاكم در ميان آنان به دست مرد سپرده است. او در اين زمينه مى نويسد:
(در زمان نزول قرآن و محيطى كه قرآن در آن نازل شد… مقررات و ضوابطى بر روابط نكاح و چگونگى گسستن آن حاكم بود كه به حكم قرآن همان ضوابط و مقررات با اصلاحاتي… تثبيت گرديد و كمتر حكم مستقل ابتدايى در اين زمينه در قرآن اعلام شده است.)3
در اينجا بايد پرسيد, آيا اسلام در احكام و قوانين اوليه خود ـ حتى به طور نسبى ـ تا مرزهاى فرهنگ آن زمان عقب نشينى داشته تا بتوان گفت همراه با دگرگونى هاى زمانه تغييرپذير بوده است؟ پاسخ اين است كه هرگز; به ويژه احكامى كه در قرآن به صراحت آمده است.
اسلام فرهنگ جديد و فراگيرى را ارائه كرده تا همه رسوم جاهلى حاكم آن زمان را باطل كند. آن گاه بر قامت آن فرهنگ ارائه شده لباس جاودانگى پوشانده فرمود: (حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة). مگر در سياست گذارى هاى مربوط به كشوردارى كه قابل تنظيم بر اساس شرايط و اوضاع زمانه خواهد بود. و به همين دليل احكام اسلام از آغاز به دو بخش اساسى تقسيم مى شود; ثابت ها و متغيرها. احكام ثابت, آنها هستند كه بر پايه مصالح ثابت همگانى و هميشگى در همه عصرها و نسلها تشريع شده اند. و اصل اوليه در همه احكام آن است كه از قبيل ثابت ها باشند; مگر آن كه در يك حكم نشانه اى باشد كه متغير بوده و براى مصالح موقت در نظر گرفته شده و بود و نبود آن در گرو مصلحت مربوطه است. اين گونه قوانين را در احكام حكومتى صادره از مسؤولان امر فراوان مى بينيم كه تفصيل سخن در اين باره و ملاكهاى تشخيص اين دو دسته از احكام و اصل مرجع در موارد شك و ترديد را درجاى ديگر آورده ايم.4
اما اينكه اسلام و قرآن در برابر فرهنگ زمان نزول, عقب نشينى و سازشكارى و مجامله داشته باور نادرستى است كه با اصيل بودن شريعت آسمانى اسلام نمى سازد و خدا و پيامبرش آن را باور ندارند, چنان كه خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد:
(و لئن اتبعت أهوائهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من وليّ و لانصير)
بقره/120
اگر پس از آگاهى كه به تو داده ايم باز در پى خواسته هاى ايشان باشى هيچ يار و ياورى در برابر خداوند نخواهى داشت.5
پرسش ديگر اين است كه اصولاً آيا طلاق و عده و رجوع ـ به اين شكل وحشتناك ـ رسمى از رسوم و عادات دوران جاهليت بوده كه اسلام به تعديل و بهسازى آن برخاسته باشد؟
شيخ محمد عبده در عبارتى كه پيش تر آورديم مى گفت, رسم عرب در زمان جاهليت, طلاق و رجوع در عده بود و طلاق نيز حدّ و مرزى نداشت… و اين از جمله عادتها بود كه اسلام به اصلاح آن پرداخت…
حال آن كه جواز رجوع در عده طلاق رجعى و اساساً تشريع عده طلاق, چيزى است كه نه عرب و نه ديگر ملل آن را به ياد ندارند, بلكه از نوآورى ها و احكام تأسيسى استوار اسلام است. حتى موردى كه شيخ عبده به عنوان شاهد نزول آورده در سالهاى آخر نزول قرآن در مدينه رخ داده; چنان كه آن زن, نزد عايشه آمده تا شكايت او را به پيامبر ببرد, و در پى آن آياتى از اواخر سوره بقره فرود آمده كه شايد در سال ششم يا هفتم هجرى بوده است. طبرى نيز تصريح دارد كه اين جريان در عهد پيامبر بوده و شوهر آن زن, مردى از انصار بوده است.6
افزون بر اينها ابى داود و ابن ابى حاتم و بيهقى در سنن, روايتى را از اسماء دختر يزيد انصارى آورده اند كه گفته است: من در زمان پيامبر طلاق داده شدم و تا آن زمان زن مطلقه عده اى نداشت, آنجا بود كه خداوند عده طلاق را با اين آيه نازل فرمود: (و المطلقات يتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء). بدين ترتيب او نخستين زنى بود كه حكم عده طلاق درباره او نازل شده است.
همچنين عبدبن حميد از قتاده نقل مى كند كه مردم زمان جاهليت طلاق مى دادند و كسى عده نگه نمى داشت.7 اما روايت ديگرى كه از قتاده نقل شد كه طلاق در دوران جاهليت حدّ و حساب نداشت و در عده رجوع مى كردند,8 شايد جمله دوم آن از راوى بوده يا نظر به وضعيت پس از تشريع قانون عده در اسلام داشته باشد و گرنه در برابر روايات پرشمار قبلى نمى تواند ايستاد.
سومين پرسش در اين زمينه اين است كه آيا طلاق, يكسره در دست مرد و به خواست اوست؟ مشهور به استناد سخن پيامبر كه (إنّما الطلاق لمن أخذ بالساق) بر اين باورند. حديث يادشده به روايت ابن ماجه در سنن او از ابن عباس چنين است كه مردى نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا(ص) مولاى من كنيزش را به همسرى من درآورده و اكنون مى خواهد ما را از هم جدا كند. پيامبر(ص) بر فراز منبر رفت و فرمود: چه مى شود برخى از شما را كه كنيز خود را به ازدواج عبد خود در مى آورد و سپس مى خواهد ايشان را از يكديگر جدا كند. طلاق, تنها در دست كسى است كه ساق در دست اوست (يعنى در دست شوهر).9
اين حديث هر چند طرق گوناگون آن ضعف دارد, اما فقها بر استناد بدان توافق دارند; تا آنجا كه صاحب جواهر از آن تعبير به مقبوله كرده و حكم مضمون آن را اجماعى شمرده است, محقق حلى نيز اختصاص اختيار طلاق به شوهر را در شمار مسلّمات دانسته است.10
بنابراين زن در كار طلاق و جدايى اختيارى ندارد, بلكه اين كار در گرو خواست و اراده مرد است. با اين همه مسأله نيازمند كاوش و بررسى بيشترى است.
طلاق همواره در پى نارضايتى و گره كورى است كه جز با جدايى باز نمى شود. اين نارضايتى يا از سوى شوهر است كه با اين چند شرط طلاق رجعى خواهد بود: دخول شده باشد, طلاق سوم نباشد, زن يائسه نباشد و شرايط ديگرى كه در جاى خود ذكر شده است.
و يا از سوى زن است كه در اين صورت طلاق خلع خواهد بود, زيرا زن كابين خويش را مى بخشد تا خود را خلاص كرده از بند زناشويى رها گردد.
حالت سوم اين است كه نارضايتى دوسويه باشد كه در اصطلاح فقيهان (مباراة) ناميده مى شود و به معناى خلاصى و جدايى دو شريك يا دو زوج است. بنابراين طلاق, يا با تمايل شوهر است, يا زن و يا هر دو.
اكنون آيا مى توان گفت در همه اين موارد و هميشه طلاق تنها در دست مرد و در گرو خواست اوست; اگر بخواهد از زن جدا مى شود و رهايش مى كند و اگر بخواهد با آزار و فشار او را نگه مى دارد, اما زن يا حاكم شرع هيچ راهى در اين كار ندارند؟ اندكى درباره اين موضوع با اهميت سخن مى گوييم:
در حديث مستفيض (با چند سند) از پيامبر نقل شده كه زنى ـ و چه بسا زيبا روى ـ را مردى زشت روى به زنى گرفت و باغى را مهر او كرد, هنگامى كه زن او را ديد سخت نسبت به او بى ميل شد, پس به حضور پيامبر(ص) رسيد و بى ميلى خود را اظهار كرد و گفت من هرگاه او را مى بينم به دليل زشتى چهره اش نفرت پيدا مى كنم, و افزود: اگر ترس از خدا نبود به روى او آب دهان مى انداختم; روزى دامن خيمه را پس زدم ديدم در ميان جمعى مى آيد و از همه سياه تر و كوتاه تر و زشت تر است, سوگند خوردم كه سر كنار او بر بالين نمى نهم. پيامبر(ص) فرمود آيا باغ او را پس مى دهى, گفت: آرى بيشتر نيز مى دهم. پيامبر فرمود: نه; فقط باغ او را, پس باغش را بازگرداند و پيامبر آنها را از هم جدا كرد.
از اين روايت چنان بر مى آيد كه اين در غياب آن مرد بوده است, زيرا در ادامه چنين است كه وقتى از داورى پيامبر و طلاقش با خبر شد گفت: حكم رسول خدا را پذيرفتم. ابن عباس مى گويد: اين نخستين طلاق خلع در اسلام بود.11
بر پايه اين حديث هرگاه زن نسبت به ادامه همسرى بى ميل باشد به ولى امر (حاكم شرعى) مراجعه مى كند, اوست كه اختيار اين كار را دارد و حكم به جدايى مى تواند كرد. و شوهر نيز حق سرپيچى ندارد:
(و ما كان لمؤمن و لامؤمنة إذا قضى الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم).
هيچ مرد و زن مؤمنى را اين حق نبوده كه چون خدا و رسولش حكمى كردند از خود اختيار ديگرى برگزينند.
منظور از حكم خدا و رسول آن است كه حكم پيامبر بر اساس قانون وحى باشد كه همواره چنين است, بنابراين پذيرش مرد واجب است و حق اعتراض ندارد.
مسأله در احاديث اهل بيت(ع) نيز همين گونه است.
شيخ به سند خود از زراره از امام باقر(ع) آورده كه فرمود:
طلاق خلع نخواهد بود, مگر آن كه زن بگويد: هيچ دستورى از تو اطاعت نمى كنم و سوگند تو را به جا نمى آورم و حدّ و مرزى براى تو رعايت نمى كنم, بگير و مرا طلاق ده. اگر اين گونه گفت مرد مى تواند بر اساس آنچه توافق كرده اند ـ كم يا زياد ـ او را طلاق خلع دهد. و اين جز در نزد حاكم نخواهد بود. اگر زن چنين كرد خود مى داند و اختيار خود را بيشتر دارد; گرچه نامى از طلاق نيز نبرد.
نيز شيخ با سند خود از ابن بزيع نقل كرده كه گفت از امام رضا(ع) درباره زنى پرسيدم كه در دوران ناپاكى بدون آن كه دخول شده باشد با دو شاهد از همسر خود طلاق خلع يا مبارات مى گيرد, آيا از شوهر خود جدا مى شود؟ امام فرمود: آرى. گفتم براى ما چنين روايت شده كه جدا نمى شود مگر آن كه مرد در پى آن صيغه طلاق را جارى كند. امام فرمود: در اين صورت ديگر خلع نخواهد بود. گفتم پس جدا مى شود. فرمود: آرى.12
شيخ طوسى و گروهى از بزرگان فقها به مضمون همين روايت فتوا داده اند و بر شوهر واجب دانسته اند كه بى چون و چرا درخواست او را اجابت كند. شيخ در نهايه گفته است: همانا خلع واجب است آنجا كه زن به شوهر خود بگويد من در هيچ چيز از تو اطاعت نمى كنم و حدّ و مرزى را نسبت به تو رعايت نمى كنم… اگر چنين سخنى از او شنيد يا از وضع او دريافت كه در اين گونه امور عصيان كرده ـ هر چند خود نگويد ـ بايد او را طلاق خلع دهد.13
علامه در كتاب مختلف الشيعه گفته است, ابوالصلاح حلبى (م 448) و قاضى ابن برّاج (م 481) در الكامل و ابن زهره حلى(م585) در اين مسأله از شيخ تبعيت كرده اند.14
ابوالصلاح گفته است: اگر زن اين چنين گفت, شوهر نمى تواند او را باز هم نگه دارد.15
ابن زهره گفته است: خلع در صورت بى ميلى زن نسبت به مرد است, پس مرد مخيّر است كه اگر او پيشنهاد خلع داد بپذيرد يا نپذيرد, اما اگر زن بگويد: اگر طلاق ندهى با نافرمانى تو خدا را عصيان مى كنم يا شوهر بداند كه چنين خواهد كرد, واجب است او را طلاق دهد.16
اينك اگر طلاق دادن بر او واجب است و حق تخلف ندارد; يا طلاق مى دهد, يا سلطان (حاكم شرع = ولى امر) او را الزام مى كند, يا خود حاكم عهده دار اين كار مى شود; چنان كه از حديث پيامبر برمى آيد.
افزون بر اينكه اين لازمه شرط دانستن حضور حاكم است كه ابوعلى ابن جنيد اسكافى به استناد حديث زراره از امام باقر(ع) ـ كه خواهد آمد ـ بدان فتوا داده است. همچنين به استناد اين آيه كه خطاب به حاكم شرع است17:
(فإن خفتم أن لايقيما حدود الله فلاجناح عليهما فيما افتدت به) بقره/229
مقتضاى اين شرط دانستن اين است كه حاكم هرگونه مصلحت بداند كار را به سامان رساند; يا شوهر را وادار به طلاق كند, يا خود طلاق دهد.
در اينجا صاحب جواهر در واجب بودن طلاق خلع بر شوهر مناقشه كرده كه دليلى بر آن نداريم, زيرا در روايات دستورى نسبت به آن نرسيده است, چنان كه معلوم نيست كه اين طلاق, مصداق بازدارندگى از انجام منكر ـ از سوى زن ـ باشد. افزون بر اينكه با اصول مذهب نيز ناسازگار است.18
اما بايد گفت در مواردى كه زن نمى تواند با مرد به سر برد اختيار مرد نسبت به طلاق به دليل آن كه اضرار و آزار در حق زن است از بين مى رود, زيرا فرمود: (لاضرر و لاضرار فى الاسلام); يعنى هيچ قانونى ـ چه تكليفى يا وضعى ـ كه ضررى باشد در اسلام وضع نشده است. و اين قاعده (لاضرر) بر همه احكام اوليه شريعت مقدس حاكم است, (ما جعل عليكم فى الدين من حرج)(حج/78). بى ترديد اينكه اختيار طلاق را حتى آنجا كه همسرى يا ادامه آن براى زن سخت و زيان آور باشد در دست مرد بدانيم, حكمى ضررى است و به وسيله قاعده يادشده از ميان برداشته مى شود. بنابراين عموميت دليلِ به دست مرد بودنِ اختيار طلاق در اين صورت تخصيص زده مى شود.
علاوه بر اين كه دليل عام بودن سلطه مرد بر طلاق, روايت نبوى (الطلاق لمن أخذ بالساق) بود كه همه طرق آن ضعف داشت; چنان كه هيثمى در مجمع الزوائد گفته است.19
عمده دليل صاحب جواهر بر آن, اجماع است,20 كه دليل لفظى نيست تا اطلاق يا عموم داشته باشد. بنابراين دليل اين حكم كه طلاق كلاً به دست مرد است ضعيف خواهد بود.
اينك اگر دليل قطعى و فراگير بر اين وجود نداشته باشد و چاره كار نزد حاكم شرع باشد, نتيجه آن است كه مى توان مرد را بر طلاق الزام كرد; هرگاه مصلحت چنين ايجاب كرد. حديث (لاضرر و لاضرار فى الاسلام) نيز پشتوانه اين مطلب است.
در اينجا شواهد ديگرى نيز در برخى روايات مى توان يافت. مثلاً در بيان حديث حمران از امام صادق(ع) آمده است:
(طلاق و تخيير از سوى مرد است و خلع و مبارات از سوى زن.)21
اين يعنى اجراى طلاق خلع, به صلاحديد و انتخاب زن است ومرد در آن اختيارى ندارد. اقدام پيامبر(ص) درباره آن زن را در حديثى كه گذشت نيز بر اين بيفزاييد.
بنابراين راه رهايى زن ـ اگر صبر با شوهر را طاقت ندارد ـ باز است و او اسير دست بسته خواست و اراده مرد نيست.
تنها چيزى كه باقى ماند سخن صاحب جواهر است كه گفت واجب بودن طلاق خلع بر مرد در اين مورد ناسازگار با اصول مذهب است, ما اين گونه در نيافته ايم, بلكه قاعده هاى لاضرر و لاحرج هستند كه پايه هاى مذهب را مى سازند. و العلم عندالله.
آخرين پرسش در اينجا اين است كه فرق زن و مرد چيست كه اين يك, خود اختيار طلاق همسرش را دارد, اما آن ديگرى پس از مراجعه به حاكم شرع و تصميم و تنفيذ او به طلاق مى رسد.
در پاسخ بايد گفت اين به تفاوت طبيعت زن ومرد باز مى گردد; زيرا او طبيعتى نازپرورده و نازك و احساساتى جوشان دارد, با اشارتى بر مى خروشد و با كنايتى بر مى جهد, و هر كارى كه با عنصر عاطفه زودانگيز ارتباط يابد چه بسا مشكلات و تبعاتى ناخوشايند در پى دارد. اما مرد با طبيعت آرام و دورانديش خود, بويژه كه بار ادامه پيوند ازدواج را بر دوش دارد و بى خبر از پيامدهاى ناگوار احتمالى جدايى نيست و تبعات سنگين طلاق نيز نوعاً به عهده اوست و به دلايل ديگر, هر چند آتش خشم او شعله ور گردد بى توجه به عواقب كار و پيامدهاى آن دست به اقدام سريع و تصميم عجولانه نمى زند.
با اين همه قوانين مدنى موجود در كشورهاى اسلامى چنان ايجاب مى كند كه مرد, دورانديشى دو چندانى داشته باشد و در تصميم گيرى درباره طلاق, به دادگاه هاى صالح مراجعه كند, نه آن كه بى گدار به آب بزند.
ما اكنون در سايه ولايت فقيه مى بينيم قوانينى در جهت محدود ساختن اختيارات غيرمسؤولانه مرد دراين زمينه اجرا مى شود كه اين از آثار مثبت سيطره ولايت فقيه بر قوانين محدود و مقطعى است.
همچنين تلاشهايى جهت پركردن اين خلأ از طريق شرط ضمن عقد ازدواج يا عقد لازم ديگر از سوى زن هستيم, مانند اينكه زن شرط كند كه هرگاه بخواهد, يا در صورت تفاهم نداشتن و… از سوى مرد وكيل باشد خود را طلاق دهد. كه بر اساس همين راه حل, استاد ما امام خمينى (طاب ثراه) نيز در پاسخ استفتاى گروهى از زنان مبارز ايران كه سال 1358 شمسى از ايشان شده بود فتوا داده اند. اين روش پيش از اين نيز در ميان اماميه به گونه مشروط رواج داشته, اما به صورت مطلقِ آن را تنها امام راحل فتوا داده اند. متن عبارت ايشان چنين است:
(بسم الله الرحمن الرحيم. براى زنان محترم, شارع مقدس راه سهل تعيين فرموده است تا خودشان زمام طلاق را به دست گيرند. به اين معنى كه در ضمن عقد و نكاح اگر شرط كنند كه وكيل باشند در طلاق, به صورت مطلق; يعنى هر موقع كه دلشان خواست طلاق بگيرند, و يا به صورت مشروط; يعنى اگر مرد بدرفتارى كرد يا مثلاً زن ديگرى گرفت زن وكيل باشد كه خود را طلاق دهد, ديگر هيچ اشكالى براى خانمها پيش نمى آيد و مى توانند خود را طلاق دهند…)22
اما ظاهراً اين راه حل قطعى و نهايى نيست; بسيارى از شوهران چنين شرطى را آن هم به صورت مطلق نمى پذيرند, و مرد هر اندازه به همسر خود علاقه مند باشد نيز اين گونه اختيار تام را به دست زن نمى دهد; بويژه اگر زنان بسيارى باشند كه بدون قيد و شرط خواهان ازدواج با او باشند. مرد به طور طبيعى داراى بزرگ منشى و حميّتى است كه تسليم زن ـ هر اندازه برجسته نيز باشد ـ نمى شود مگر آن كه ذلّت و خوارى او را تا اين اندازه تسليم كند.
روايتى نيز از امام صادق(ع) است درباره مردى كه اختيار همسر خود را به دست خود او سپرده بود كه فرمود: كار را به غير اهل آن سپرده و با سنت به مخالفت برخاسته, ازدواج او جايز نيست.
در روايت ديگرى به مردى كه به همسر خود گفته بود اختيار تو در دست خود تو است فرمود: چگونه ممكن است, خدا مى فرمايد: (الرجال قوّامون على النساء)(نساء/34) اين چيزى (پذيرفته و درست) نيست.23
همچنين اين وكالت, با توجه به اينكه اصولاً وكالت, عقد جايز است كه با عزل وكيل از سوى موكل بى اثر مى شود ـ چگونه با شرط در ضمن عقد ازدواج يا عقد لازم ديگر لازم مى شود, آيا شرط در ضمن عقد لازم, ماهيت مشروط را مى تواند تغيير دهد؟
سرانجام اينكه شيخ در مبسوط مى نويسد:
(اگر بخواهد اختيار را به زن بسپارد به نظر ما جايز نيست; بنابر آنچه در مذهب ما رسيده و صحيح است. اما در ميان اصحاب ما برخى آن را اجازه داده اند.)24
به همين دليل مسأله آسان نيست, بويژه كه موضوع ناموس در ميان است و جاى احتياط دارد; چنان كه صاحب جواهر نيز جانب احتياط را مقدم دانسته و فرموده: (در هر حال ترك احتياط سزاوار نيست.)25

روپوش ها را بر گريبانها بزنند

حجاب زن در اسلام جايگاه بلندى دارد; وى را از ابتذال مصون داشته كرامت او را از درافتادن در مسير انحطاط پاس مى دارد. زن چونان انسانى والا و محترم است, عزت و شرافتى ديرينه و كهن دارد, اين سخن امروز نيست. الزام وى نسبت به حجاب, تنها در راستاى پاسداشت شرافت و عزت اوست.26 هرگز رها نمى شود تا هواپرستان و خودخواهان او را با خود به اين سو و آن سو بكشانند.
افزون بر اين اسلام در پى ساختن جامعه اى پاك است كه هر لحظه و هر دم دستخوش طغيان و فوران هوس و انگيزه هاى جسمى و جنسى نگردد; تحريكاتى كه پيوسته تا شهوت پرستى بى پايان و سيرى ناپذير ادامه دارد. نگاه هاى دزدانه, حركات شهوت انگيز, جلوه هاى نمايان و تن هاى برهنه, كارى جز تحريك حالت جنون آميز جوانى مرد و فلج ساختن سلسله اعصاب و اراده او ندارند. و نتيجه آن يا لجام گسيختگى بى حدّ و مرز اجتماعى خواهد بود; و يا بيمارى هاى عصبى و عقده هاى روانى سركوب شده كه به شكنجه و آزار شبيه تر است.
ييكى از راهكارهاى اسلام براى پديد آوردن جامعه اى سالم و پاك, جلوگيرى از اين شهوت انگيز شدن و سالم نگه داشتن غريزه طبيعى موجود در ژرفاى وجود دو جنس و هدايت آن در مسير درست و آرام آن است.
امام رضا(ع) در حديثى در پاسخ سؤالات محمد بن سنان مى نويسد:
(نگاه به موهاى زنان شوهردار و زنان ديگر حرام است; زيرا مردان را تحريك مى كند و سپس به كارهاى پليد و ناروا و زشت مى انجامد).27
سيد قطب مى نويسد:
(شايع شده كه مى گويند: نگاه آزادانه, گفت و گوهاى بى قيد و بند, آميزشهاى آسان, خوش و بش هاى دو جنس با هم, و برملا بودن مواضع پوشيده بدن زن و… همه و همه آرامش و آسايش و آسودگى مى آورد و تمايلات فروخفته را آزاد ساخته از سركوفت و عقده هاى روانى پيشگيرى مى كند و فشار سخت غريزه جنسى را تعديل مى كند, و اما ديگر راه هاى تعديل غريزه ايمن از تأثيرات سوء نيستند.
اين نظريه در پى گسترش ديدگاه هاى مادى كه انسان را جدا از ويژگيها و نقاط تفاوت او با حيوان مى نگرد رواج يافته است, اما اين تنها يك فرضيه است كه من خود دليل نقض و تكذيب آن را در كشورهايى كه شديدترين اباحى گرى و لجام گسيختگى اجتماعى ـ اخلاقى ـ دينى ـ انسانى را دارند, به چشم خود ديده ام. آرى در كشورهايى كه برهنگى كامل و اختلاط جنسى را در همه انواع و اشكال آن تجربه كرده اند ديده ام كه اين نظريه به پرورش و پاكسازى انگيزه هاى جنسى نمى انجامد, بلكه به حالتهاى جنون آميز ناآرام و سيرى ناپذير مى انجامد. بيماريهاى روانى و عقده هاى ناشى از محروميت و حرص نسبت به جنس مخالف را همراه با همه گونه انحرافات جنسى ديده ام… اين نتيجه اختلاط كامل بى حدّ و مرز و بدون چارچوب است; و نتيجه پيكرهاى عريان بر سر كوچه و بازار و تحريكها و نگاه ها و رفتارها و… اين همه بر ضرورت بازنگرى در اين نظريه هاى ناسازگار با واقعيتهاى بيرونى جامعه تأكيد دارد.)28
كشش طبيعى زن و مرد به يكديگر در حيات وجودى شان نهفته است, زيرا خداى تعالى تداوم زندگى و تحقق مقام خليفه اللهى انسان را در زمين, در گرو آن قرار داده است. اين كشش گاه فروكش كند و دوباره زنده مى شود و تحريكهاى بيرونى را شعله ورتر مى سازد و او را به دستيابى به مقصود وا مى دارد و چون خواسته هاى او برآورده نشد اعصاب تحريك شده تحليل مى رود و اين همانند شكنجه اى مداوم خواهد بود; نگاه ها, رفتارها, خنده ها, شوخى ها و فريادهاى تحريك آميز تنها راه بى خطر, كم كردن و كنترل عوامل تحريك كننده است, به گونه اى كه كشش و تمايل به جنس مخالف در ا ندازه هاى معمول خود بماند و سپس به صورت طبيعى پاسخ داده شود. اين همان روشى است كه اسلام برگزيده همراه با آرامش طبيعى و معطوف كردن تلاشهاى بشرى به ديگر مشكلات زندگى نه پاسخگويى به نيازهاى جسمى و بس.
در قرآن به نمونه هايى از محدود ساختن زمينه هاى تحريك و اغفال و فتنه گرى متقابل زن و مرد اشاره شده است; خداى تعالى مى فرمايد:
(قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك أزكى لهم إنّ الله خبير بمايصنعون) نور/30
به مؤمنان بگو نگاه هاى خود را فرو كاهند و عورتهاى خويش را نگاه دارند, اين براى ايشان بهتر و پاكيزه تر است. خداوند به آنچه مى كنند آگاه است.
سيد قطب مى نويسد:
فروانداختن چشم از سوى مردان, رفتارى روانى و تلاش در جهت چيره شدن بر علاقه به ديدن جلوه ها و جاذبه هاى چهره ها و پيكرهاست, چنان كه نخستين روزنه هاى فتنه و گمراهى را مى پوشاند و تلاش دارد تا راه را بر تيرهاى مسموم ببندد.
امام صادق (ع) مى فرمايد:
(نگاه, تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است, و چه بسا نگاهى كه افسوسى دراز مدت را در پى داشته است.)
نيز فرمود:
(هركه آن را به خاطر خداى عزوجل, نه به انگيزه ديگر, ترك كند, آرامش و ايمانى به او مى بخشد كه طعم آن را مى يابد).
(نگاه در پى نگاه, نهال شهوت در دل بيننده مى كارد و همين فتنه او را بس).29
اما نگه داشتن عورت, پيامد طبيعى فروداشتن نگاه است. و گام بعدى همانا اراده محكم و هوشيارى و كنترل غريزه در مراحل اوليه آن است. به همين دليل در يك آيه هر دو را يادآور شده, گويا يكى سبب و ديگرى نتيجه آن است, يا آن كه حفظ عورت و كنترل نگاه, دو گام پى در پى و نزديك به هم در عالم خيال و عالم واقع هستند.
پيامبر (ص) فرمود:
(نخستين نگاه به زن بخشوده است, پس با نگاه ديگرى دنبال نكنيد و از فتنه بپرهيزيد).30
(ذلك أزكى لكم); يعنى با اين دو كار, پاكيزه خاطرتر خواهند بود و تضمين بيشترى براى آلوده نگشتن به تأثيرات نابجا و ناپاك شهوانى و سرنگون نشدن در دره هاى هولناك حيوانى خواهند داشت, و ناموس و حيثيت جامعه و فضاى تنفسى آن پاكيزه تر خواهد بود. امام صادق(ع) فرمود:
(آنان كه به پشت سر زنان مى نگرند در امان از نگاه هاى پشت سرزنان خودشان نيستند).31
(إنّ الله خبيربمايصنعون) خداوند كه اين پيشگيرى را بر ايشان لازم فرمود, او بر ساخت روانى و ماهيت طبيعى ايشان داناست و از كنشهاى درونى و بيرونى ايشان آگاه است.
امام صادق(ع) از پدران خود از پيامبر(ص) روايت كرده كه فرمود:
(هركه چشمان خود را ازحرام پرسازد, روز قيامت خداوند چشمان او را از عذاب پرخواهد كرد; مگر آن كه توبه كند و بازگردد. و هركه با زنى نامحرم مصافحه كند به غضب خدا روى آورده است. و هر كه با زنى به ناروا درآميزد بسته به زنجيرى از آتش به همراه آن زن در جهنم افكنده خواهند شد.)32
خداوند در ادامه مى فرمايد:
(و قل للمؤمنات يغضضن من أبصارهنّ و يحفظن فروجهنّ)
به زنان مؤمنه نيز بگو چشمان خود را فروكاهند و عورتهاشان را نگاه دارند.
نگاه هاى گرسنه خاموش و دزدانه يا نگاه هاى گوياى تحريك كننده خود را كه آشوبهاى پنهان در دلهاى مردان را بر مى انگيزد به سوى آنان روانه نسازند و عورتهاى خويش را جز در راه حلال و پاكيزه و در پاسخ نداى درونى در فضايى پاك, روا نداشته باشند:
(ولايبدين زينتهنّ إلاّ ما ظهر منها)
و زينتهاى خويش را آشكار نسازند مگر آن اندازه كه خود آشكار است.

چند همسرى

جدال بر سر موضوع (تعدد زوجات) نيز سخت بوده است; رسمى برجاى مانده از عرب جاهلى كه جايگاه زن را در زندگى اجتماعى و خانوادگى بى ارزش ساخته, ولى با اين همه اسلام آن را با اين آيه امضا كرده است:
(فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع) نساء/3
هرچه براى شما خوش بود از زنان به نكاح گيريد; دو دو, سه سه و چهار چهار.
اما آيه در شرايطى ويژه و در جهت درمان بحرانى اجتماعى نازل شد كه اسلام به عنوان يك حركت مداوم با آن روبرو بود, چرا كه اسلام, دين مبارزه و رويارويى با دشمنان انسانيت در گذر عصرها و نسلها مى باشد. اسلام از نخستين روز خود نهضتى در جهت دفاع از حريم انسان و درهم شكستن شكوه دشمنان سرسخت او بود و بدين رو اعلام كرد:
(و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين و نمكّن لهم فى الأرض) قصص/5
اراده آن داريم كه بر مستضعفان زمين منت نهيم و ايشان را رهبران و وارثان زمين گردانيم و در زمين بر ايشان مكنت و قدرت بخشيم…
(و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أنّ الأرض يرثها عبادى الصالحون) انبياء/105
در زبور پس از ذكر نوشته ايم كه زمين را بندگان شايسته ما وارث خواهند شد.
بنابراين اسلام همواره به نفع مستضعفان با مستكبران درگير بوده تا آن هدف مقدس تحقق يابد و صالحان بر جاى جاى جهان آبادان حكم برانند.
بى ترديد, دينى كه چنين روش و مقصدى در پيش دارد, با مشكلات و پيامدهاى اجتماعى در گذر زمان روياروى خواهد بود. و به ناگزير بايد راهكارهايى براى درمان قطعى اين گونه مشكلات بيابد; راهى درست, به دور از پيچيدگى ها و كجروى ها.
از جمله مشكلات و بحرانها بر سر راه اسلام, مشكل يتيمان خردسال و دارايى هاى ايشان, و همچنين زنان جوان و بيوه است كه بازمانده جنگها هستند. ناگزير بايد اين اطفال سرپرست داشته باشند و مشكل زنان بى شوهر, بدون آن كه به گسترش فساد دامن بزند حلّ شود.
مسلمانان در آن روز به نوبه خود وظيفه سرپرستى ايتام و رسيدگى به آنان و همچنين اموالشان را داشتند, بعضى در اين راه دچار رنج و مشقت مى شدند كه مبادا قصورى يا تقصيرى دراين كار شده باشد. همچنين مشكل زنان بيوه نيز واقعيتى بود كه هيچ راه گريز و چاره اى نداشت, چرا مگر آن كه اجازه داده شود مردان كفو و همتا با آنان ازدواج كنند, و با اين كار, هم امكان مصرف و هزينه اموال يتيمان در جهت مصالح آنها ـ كه دراين هنگام فرزند خوانده, يعنى ربيب و ربيبه مى شدند ـ فراهم بود و هم از گسترش فساد و فحشا جلوگيرى مى شد, زيرا زن شوهر مرده خود را در حمايت و كفالت مردى مؤمن و با كفايت مى ديد. اينجا بود كه آيه يادشده در اين رابطه نازل شد:
(و آتوا اليتامى أموالهم و لاتتبدّلوا الخبيث بالطيّب و لاتأكلوا أموالهم إلى أموالكم إنّه كان حوباً كبيراً. و إن خفتم أن لاتقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فإن خفتم ألاّ تعدلوا فواحدة) نساء/3 ـ 2
اموال يتيمان را به آنان بدهيد و داراييهاى ناپاك خود را با پاك آنها عوض نكنيد و اموال آنها را با اموال خود نياميزيد و صرف نكنيد, چرا كه گناه بزرگى است.
و اگر از اين ترس داشتيد كه درباره يتيمان عدالت را رعايت نكنيد; با زنانى ازدواج كنيد كه دلخواه تان باشند; دو زن, سه زن و چهار زن, و اگر ترسيديد كه عدالت را رعايت نكنيد تنها به يك همسر بسنده كنيد.
در اينجا تناسب و رابطه تنگاتنگ دو جمله زير قابل توجه است; جمله: (اگر ترسيديد كه درباره يتيمان به عدالت رفتار نكنيد…) با جمله ( پس به زنى بگيريد از زنان هر چه به خوشى و پاكيزگى فراهم شد). يعنى از زنان بيوه و جوان به همسرى بگيريد; رابطه يادشده از تفريع جمله دوم بر اول به وسيله حرف (فاء) به روشنى استفاده مى شود.
به فرض آن كه مؤسسات خيريه اى باشند كه به امور ايتام رسيدگى كنند, اما آيا هيچ راه حل قطعى ـ و متناسب با روند رو به رشد اسلام ـ براى درمان مشكل زنان بيوه جز تجويز چند همسرى وجود دارد; البته همراه با شرط رعايت تناسب و اعتدال در اقدامات حمايتى بر اساس موازين شرع از سوى شوهران.
اينجاست كه مى بينيم به رسميت شناختن چند همسرى از سوى اسلام با توجه به شرايط و مقتضيات زمانى يادشده, راه حل قطعى بزرگ ترين مشكل ا جتماعى بر سر راه حركت اصلاحى اسلام بود كه به صورت قانونى فراگير و هميشگى فرض شد.
البته بايد توجه داشت كه اين دستور صريح قرآن در وضعيت اضطرارى و در زمان بحران سختى اتخاذ شده كه جز با اين قانون عادلانه قابل حل نبود. چه بسيار از مفاسد اجتماعى كه ملتها در پى جنگهاى ويرانگرى كه مردان را نابود كرده و زنان را بيوه ساخته بود تجربه كردند. زنانى بى سرپرست به دنبال جلب حمايتهاى مردان شايسته بودند, ولى قانون چنين اجازه اى نمى داد, در نتيجه فحشاء و انحطاط اخلاقى در ميان زنان بلكه كودكان خردسال رواج يافت. جنگ جهانى دوم را بنگريد; چه اندازه آثار سوء و مفاسد در پى داشت كه همه مناطق اروپايى را فراگرفت, بويژه آلمان را كه حملات همه جانبه بيشترى را از سوى پيمان سه جانبه متفقين و امريكا و شوروى تحمل كرد.
گذشته از شأن نزول آيه, اين قانون پاسخ به فطرت درونى انسان و اقدامى در جهت صيانت جامعه از گسترش فساد بود كه در شرايطى محدود و وضعيتى خاص تشريع شد. اسلام كه براى محدودسازى روابط آمده بود نه آن كه به دلخواه مرد واگذارد, ازدواج دوباره را مشروط به عدالت كرد و بدون آن رخصت نمى داد.
اما چرا اسلام اين رخصت را داد؟ اسلام به عنوان نظامى واقع گرا و مثبت نگر و سازگار با فطرت و طبيعت و هست ها و بايدهاى انسان و واقعيتهاى زندگى او در مناطق و زمانها و وضعيتهاى گوناگون مطرح است. اسلام انسان را در وضعيتهاى فعلى و در برنامه هاى آينده اش درك كرده وى را يارى مى دهد تا به روند رو به رشد خويش تا اوج قله اى كمال دست يابد; بى آن كه ويژگيهاى طبيعى او را انكار كرده يا به رسميت نشناسد, يا واقعيتهاى وجودى اش را مورد اغفال و اهمال قرار دهد. بنياد اسلام هرگز بر پايه لاف هاى توخالى يا زيرك نمايى هاى سست يا ايده آليسم پوچ يا آرزوهاى رؤيايى كه با فطرت و حقيقت و واقعيتهاى زندگى انسان ناهمخوان هستند و پس از چندى چونان برف آب شده تبخير مى شوند نهاده نشده است.
با اين حال, اسلام, نظامى است كه ويژگيهاى آفرينش انسان و پاكيزه بودن جامعه را پاس مى دارد, اجازه نمى دهد كه برنامه اى دنيانگر ارائه شود كه در برابر هجوم مشكلات و پيامدهاى آن ارزشهاى اخلاقى فرو ريزد و سلامت جامعه به خطر افتد, بلكه همواره در پى راه و رسمى است كه صيانت اخلاقى و سلامت جامعه را با كمترين تلاش فرد و جامعه تحقق بخشد.
اگر اين ويژگيهاى بنيادين نظام اسلامى را در نظر داشته باشيم, نگرش ما به مسأله تعدد زوجات به گونه ديگرى خواهد بود. خواهيم ديد كه واقعيت بيرونى بسيارى از جوامع گذشته و امروز اين است كه آمار زنان در سن ازدواج از مردان بيشتر است. اكنون با اين واقعيت كه بارها اتفاق افتاده و همچنان با تغيير اندكى در نسبت آمارى تكرار مى شود چگونه برخورد كنيم; واقعيتى كه جاى انكار نيز ندارد. آيا با شانه بالا انداختن به علامت نمى دانم يا بى توجهى به بهانه آن كه هر چه پيش آمد خوش آمد, مشكل حل خواهد شد؟ هيچ انسان جدى كه براى خود و ديگران احترام قائل است چنين باور ندارد. بنابراين بايد قانونى داشته باشيم و ضمانت اجرايى نيز به دنبال آن.
اكنون در برابر خود يكى از سه گزينه را پيش رو داريم:
1. هر مردى كه در سن ازدواج است با يك زن ازدواج كند, و در برابر هر يك زن, يك يا چند زن تا پايان عمر بدون ازدواج به سر برند.
2. هر مرد آماده ازدواج, با يك زن ازدواج مشروع و پاكيزه داشته باشد, و در كنار آن با يك يا چند نفر كه شانس ازدواج نداشته اند روابط دوستانه يا نامشروع داشته باشد. و بدين سان همه زنان دست كم از داشتن دوست و آشنا هر چند از راه حرام و پنهانى برخوردار باشند.
3. مردان شايسته ـ همه يا برخى ـ بيشتر از يك همسر داشته باشند كه آنها نيز مردى را در روشناى روز به عنوان همسر خود ببينند, نه به عنوان دوست و رفيق در راه حرام و به صورت مخفيانه.33
گزينه اول كه با فطرت و طبيعت زن و احساسات زنانه وى نمى سازد, زيرا اشتغال و كار, همه نيازهاى زندگى را برآورده نمى سازد, مسأله از آنچه اين گزافه گويان سطحى نگر مى گويند عميق تر است, همان گونه كه مرد نيز با درآمد وكار تنها تأمين نمى شود و در پى تشكيل خانواده است زن نيز از سنخ وجودى اوست.
گزينه دوم نيز با رويكرد درست و با اصول و مبانى جامعه پاكيزه دامن مسلمان و كرامت انسانى زن ناسازگار است.
اما گزينه سوم همان است كه اسلام در شرايطى عادلانه و در چارچوبى محدود برگزيده و اين راه چاره سودمند مشكل يادشده است; اگر صاحب دلى حق نيوش با چشم حقيقت بين بنگرد.
سيد قطب در اينجا بحثى دارد دراز دامن كه به همه جوانب مسأله پرداخته است, همچنين صاحب تفسير المنار و علامه طباطبايى در الميزان و ديگر بزرگان.34
از سوى ديگر اين قانون, قانونى بى قيد و شرط نيست, بلكه مشروط به رعايت دادگرى و نظارت تقواى درونى است. آرى زمين تنها با قوانين و مصوبه ها آباد و سالم نمى شود; اگر تقواى درونى بر كارها نظارت نداشته باشد, و اين گونه تقوا نيز بسنده نيست; مگر آنجا كه قانون از ناحيه اى وضع شده باشد كه بر همه اسرار آگاه است و بر همه درونها اشراف دارد. اينجاست كه هر فردى در برابر تصميم مبنى بر قانون شكنى احساس مى كند كه به خدا خيانت كرده و با فرمان او به معارضه برخاسته و خدا از تصميم و اقدام او آگاه است, پس گامهاى او مى لرزد و بندبند وجود او خشك شده نيروى بدنى او فروكش مى كند; بويژه آن گاه كه با اين آيات روبرو مى شود:
(همانا خداوند بر شما ناظر و نگهبان است.)(نساء/1)
(خداوند همواره بر هر چيزى ناظر و نگاهبان بوده است.)(احزاب/52)
(هيچ سخنى نمى گويد جز آن كه نگاهبانى حاضر و ناظر بر آن است.)(ق/18)
(و نزد ما كتابى است كه همه چيز را در خود نگه مى دارد.)(ق/4)
(آن گاه نامه هاى اعمال نهاده مى شود و گهنكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است مى ترسند و مى گويند, واى بر ما اين چيست كه هيچ كوچك و بزرگى را از قلم نينداخته و به حساب آورده است, و همه كارهاى خود را حاضر خواهند ديد و خداى تو به هيچ كس ستم روا نمى دارد.)(كهف/49)
اين همان نظارت درونى است كه هر انسان صاحب دلى در خود احساس مى كند. خدا بندگان خود و طبيعت آنها را بهتر مى شناسد و از ويژگيهاى وجودى و احساسى شان بيشتر آگاه است. او خود, ايشان را آفريده و تشريع احكام و قوانين و نظارت را خود بر عهده گرفته تا در دلها نام و نشان و ترس و هيبت او حاكم باشد. مردم هر اندازه از هم نوعان خود با فشار ترس و تهديد و نظارت بيرونى ـ كه اطلاع از درونها ندارد ـ اطاعت كنند مى توانند با پنهان كارى و حيله از قانون بگريزند.
از اين رو خداوند مى فرمايد: (فإن خفتم أن لاتعدلوا فواحدة… ذلك أدنى أن لاتعولوا); يعنى از عدالت به ستم رو نكنيد و نگراييد.
بنابراين مسأله تجويز تعدّد زوجات با اين ترتيب كه اسلام مقرر فرموده به روشنى و به آسانى قابل درك و پذيرش است و بايد همه جانبه مورد توجه قرار گيرد. آرى اسلام پاسدار جامعه و ضامن پاكيزه زيستن آن است و برنامه هايى را كه آلاينده و تباه كننده فرد وجامعه در چرخه زندگى است بر نمى تابد, بلكه همواره در پى رفتار سالم و شكل گيرى جامعه پاك با صرف كمترين هزينه ها از سوى فرد و اجتماع است.


پی نوشت‌ها:

1. رشيدرضا, محمد, تفسير المنار, 2/381.
2. سيوطى, جلال الدين, الدرّ المنثور, 1/277; طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان, 2/329.
3. مهرپور, حسين, فصلنامه مفيد, شماره 21/5ـ164.
4. معرفت, محمدهادى, ولايت فقيه, 172 ـ 174.
5. همچنين در آيه 145 بقره مى فرمايد: (ولئن اتّبعت أهواءهم من بعد ما جاءك من العلم إنّك إذاً لمن الظالمين) چنان كه در آيه 116 انعام نيز مى فرمايد: (و إن تطع أكثر من فى الأرض يضلّوك عن سبيل الله إنّ يتبعون إلاّ الظن…)
6. طبرى, محمدبن جرير, جامع البيان فى تأويل آى القرآن, 2/276.
7. سيوطى, جلال الدين, الدرّ المنثور, 1/274 و 2/656; سنن ابى داود, 2/285, شماره 2281; سنن بيهقى, 7/414.
8. طبرى, محمدبن جرير, جامع البيان, 2/276.
9. سنن ابن ماجه, 1/641, شماره 2107; متقى هندى, كنزالعمال, 9/640 شماره 2777, هيثمى, مجمع الزوائد, 4/334, سپس افزوده كه در سند آن فضل بن مختار است كه ضعيف مى باشد (حاشيه كنز العمال) اما روايت ابن عباس در سند آن ابن لهيعه است كه او نيز ضعيف مى باشد (حاشيه ابن ماجه).
10. نجفى, محمدبن حسن, جواهر الكلام, 32/5.
11. بيهقى, سنن, 7/314; ابن ماجه, سنن, 1/633; سيوطى, الدرّ المنثور, 1/280 ـ 281, با تلفيق از متن هر سه كتاب.
12. طوسى, محمدبن حسن, تهذيب الأحكام, 8/98 ـ 99.
13. همو, النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى, 529.
14. حلّى, حسن بن يوسف, مختلف الشيعة, 7/383.
15. حلبى, ابوالصلاح, الكافى, 307.
16. ابن زهره, غنية النزوع, 1/374 ـ 375.
17. حلّى, حسن بن يوسف, مختلف الشيعة, 7/388.
18. نجفى, محمدحسن, جواهر الكلام, 33/3ـ4.
19. ر.ك: حاشية كنز العمال, 9/640; حاشيه سنن ابن ماجه, 1/641; هيثمى, مجمع الزوائد, 4/334.
20. نجفى, محمدحسن, جواهر الكلام, 32/5.
21. حرّ عاملى, محمدبن حسن, وسائل الشيعة, 22/292, شماره 4, باب 6, كتاب خلع (چاپ آل البيت ع).
22. امام خمينى, روح الله, صحيفه نور, 10/78.
23. كلينى, محمدبن يعقوب, الكافى, 6/137, شماره 4; طوسى, محمد بن حسن, تهذيب الأحكام, 8/88; همو, الاستبصار, 3/313; حرّ عاملى, محمدبن حسن, وسائل الشيعة, 22/93ـ94, شماره 5و 6, باب 41 از ابواب مقدمات صلاة.
24. طوسى, محمد بن حسن, المبسوط, 5/29.
25. نجفى, محمدحسن, جواهر الكلام, 32/25.
26. چنان كه اين مطلب از احاديث جواز نگاه كردن به موهاى زنان اهل ذمه نيز فهميده مى شود, زيرا براى آنـان حرمتى قـائل نيست. بنگـريد به: حرّ عـاملى, محمـد بن حسن, وســائل الشيعة, 20/205, باب مقدمات نكاح(چاپ آل البيت ع).
27. حرّ عاملى, محمد بن حسن, وسائل الشيعة, 20/193ـ194, شماره 12(چاپ آل البيت ع).
28. بنگريد به كتاب (أمريكا التى رأيت) آمريكايى كه من ديدم, در آن كتاب نمونه ها و رويدادهاى بسيارى به تفصيل آمده است, همچنين كتاب (الانسان بين المادية و الاسلام) اثر محمدقطب, فصل (المشكلة ـ الجنسيّة) كه سخن گسترده اى در اين باب دارد. ر.ك: سيد قطب, فى ظلال القرآن, تفسير سوره نور, 6/93.
29. حرّ عاملى, محمد بن حسن, وسائل الشيعة, 20/191ـ192, شماره هاى 1,5 و6, باب 104 از مقدمات نكاح (چاپ آل البيت ع).
30. همان, 20/194, شماره 15.
31. همان, 20/199, باب 108 شماره 1.
32. همان, 20/196, باب 105 شماره 1.
33. فرانسه اين مشكل را با قانونى كردن داشتن دوست در كنار همسر حل كرده است. اما مشكل به اينجا ختم نمى شود بلكه مشكل بزرگ تر فرزندانى هستند كه از اين گونه ارتباطات دوستانه متولد مى شوند; آيا فرزندان مشروع خواهند بود يا… به همين دليل دولت فرانسه اخيراً از كشورهاى اسلامى درخواست كرده تا طرح خود را در باره تعدد زوجات ارائه دهند; شايد راه حل قانونى براى اين مشكل بزرگ خانواده از اين طرح ها به دست آيد.
34. ر.ك: فى ظلال القرآن, 3/240 ـ 245 جزء چهارم; تفسير المنار, 5/357 ـ 362; و الميزان, 4/195 ـ 207.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نكته ها و ياداشت هايى درباره زن در قرآن

نكته ها و ياداشت هايى درباره زن در قرآن

مرتضى مطهرى
پيش درآمد

آنچه مى خوانيد بخشى از يادداشت هاى استاد شهيد مرتضى مطهرى است كه تا كنون منتشر نشده بود و به تازگى پس از تنظيم موضوعى و با ترتيب الفبايى, از سوى شوراى نظارت بر نشر آثار استاد فقيد منتشر شده است. جلد پنجم از اين مجموعه ارزشمند شامل حرف هاى (ز) و (س) بوده كه بيشتر حجم آن به (زن) اختصاص يافته است. از اين ميان صفحاتى را كه در ارتباط با موضوع زن در قرآن بوده برگزيده ايم و به درج آن در اين شماره اقدام كرده ايم; اما سه نكته در اين ميان يادكردنى است:
1. اين مباحث به صورت يادداشت بوده كه پس از گردآورى و تنظيم بدين صورت درآمده است. بنابراين به طور طبيعى از نظر نگارش و تدوين, ساختار مقاله را نخواهد داشت. همچنين گاه موضوعات و مباحث پراكنده اى در كنار يكديگر ديده مى شود. نيز در مواردى به طرح مسأله پرداخته و زمينه هاى بررسى آن را يادآور مى شود, اما به پاسخ و تحليل آن نمى پردازد.
2. از آنجا كه استاد شهيد, يادداشت هاى مزبور را به منظور استفاده در تأليفات و سخنرانى ها نوشته اند, چه بسا برخى از آنچه در يادداشت ها آمده نظر نهايى و قطعى آن بزرگوار نباشد يا داراى اجمال و ابهام باشد كه اگر به صورت كتاب يا گفتارى از سوى خود ايشان تنظيم مى شد همراه با توضيح و تكميل بود, ولى بى ترديد به صورت كنونى نيز بويژه براى اهل تحقيق نكته آموز و سودمند مى نمايد.
3. آنچه مى خوانيد عين دست نوشته هاى ايشان است كه بى هيچ گونه ويرايش آورده مى شود. تنها برخى كلمات يا عناوين يا ارجاعات يا شماره ها حذف گرديده كه به جاى آن سه نقطه گذارده شده است, چنان كه گاه توضيحاتى افزوده شده كه با علامت [ ] مشخص شده است. همچنين تيترها و ترجمه آيه ها نيز از نوشته هاى ايشان نيست. پژوهشهاى قرآنى

زن در قرآن

اولين مسأله اى كه در اينجا هست اين است كه … قرآن از جنبه جهان بينى با چه نظرى به زن نگاه كرده است. به عبارت ديگر, قرآن در حقوق و تكاليف, تفاوتهايى ميان زن ومرد قرارداده (عدم تشابه). ريشه اين تفاوت چيست؟
قبل از آن كه احكام و مقررات اسلام را درباره زن از نظر ازدواج و ضرورت آن, انفاق بر زن, حكومت بر زن, مهر, طلاق, عده, ارث, حجاب, شهادت,… مورد بررسى قرار دهيم بايد ببينيم در آنچه مربوط به خلقت و تكوين زن است, چه نحو قضاوت كرده است.
آيات مربوط به اين قسمت:
الف. (يا أيّها الناس اتّقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها)نساء/1
ب. (هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها فلمّا تغشّيها حملت حملاً خفيفاً فمرّت به فلمّا أثقلت دعوا الله ربّهما لئن آتيتنا صالحاً لنكوننّ من الشّاكرين. فلمّا آتيهما صالحاً جعلا له شركاء…) اعراف/190 ـ 189
2. مسئله دوم اين است كه آيا [قرآن] خلقت زن را مايه شرّ و فساد, و زن را چيزى نظير شيطان دانسته است كه از او فقط شرّ و گناه بر مى خيزد يا نه؟
قرآن در داستان آدم و همسرش هر دو را مستقيماً مسؤول دانسته و گفته است:
(فوسوس لهما الشيطان… و قاسمهما إنّى لكما لمن الناصحين. فدلّيهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة…)
قرآن نمى گويد شيطان حوا را و حوا آدم را فريفت. قرآن رابطه جنسى را ذاتاً پليد نمى داند, عزوبت و تجرّد را مقدس نمى شمارد, بلكه علاقه زناشويى را يكى از نشانه هاى حكمت و رحمت الهى مى داند:
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّة و رحمة)
قرآن نمى گويد زن مايه بدبختى مرد است, بلكه مى گويد مايه خوشبختى اوست. مى گويد: (و… لتسكنوا إليها), (هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ).
3. قرآن درباره استعداد معنوى زن چه مى گويد؟ قرآن از طرفى براى زنان, وحى و مكالمه با فرشتگان قائل است و از طرف ديگر صريحاً مى گويد زنان ومردان متساوياً استحقاق بهشت دارند و خداوند عمل هيچ عمل كننده اى را خواه مرد و خواه زن ضايع نمى كند.
اسلام در قوانين خود مقررات خاصى درباره زنان وضع كرده است كه با مقررات ديگرى كه در ميان اقوام و ملل چهارده قرن پيش وجود داشته است مغايرت دارد و با آنچه كه امروز نيز به عناوين مختلف, مخصوصاً تحت عنوان تساوى حقوق گفته مى شود مطابقت ندارد.
محققين اروپا اعتراف دارند كه اسلام به زن خدمت كرده است, اسلام را يكى از مراحل پيشروى و احياى حقوق زن دانسته اند. ولى سخن در اين است كه آيا اسلام مانند هر حلقه ديگر از حلقه هاى تمدن فقط توانسته است درمرحله تاريخى خود وظيفه تاريخى كه به عهده دارد ايفا كند و به قول حضرات, امكان تعدّى و تجاوز از آن محال بوده است و مراحل ديگر تاريخ بايد وظايف خود را درجاى خود ايفا نمايند و آنچه اسلام آورد كه روزى نو بود امروز ديگر كهنه است و تز جديدى بايد جاى آن را بگيرد, يا چنين نيست؟ اگر چنين نيست, پس چگونه است؟
مقدمة بايد بگوييم كه مسئله اسلام و مقتضيات زمان, يا به عبارت ديگر اصل تطور و تكامل قوانين كه به شكلهاى مختلف از طرف دسته هاى مختلف عنوان مى شود, اين سؤال را به دنبال خود مى آورد كه آيا اين تحول در قوانين تا بى نهايت بايد پيش برود, يا مرحله توقف و استقرار هم دارد؟ سوسياليست ها و طرفداران فلسفه ماديت تاريخى اقتصادى كه اين مطلب را عنوان مى كنند ـ همچنان كه در ورقه هاى اسلام و سوسياليسم گفته ايم ـ بالأخره به نقطه اى مى رسند كه ناچار مى گويند حركت تاريخ متوقف مى شود و آن مرحله سوسياليسم و محو طبقات است.
طرفداران حركت زمان و تمدن نيز درباره حقوق زن بالأخره خواهند رسيد به… تساوى مطلق زن و مرد. اين پرسش پيش مى آيد: بعد از اين مرحله ديگر چه؟ آيا مرحله توقف است يا مرحله ديگر پشت سر دارد؟ آيا بعد از مساوات, مرحله ديگر كه خروج از مساوات به نفع زن و حكومت مادرشاهى و پدررعيتى [است] خواهد آمد يا نه؟
بالأخره يك مرحله را بايد مرحله توقف و ايده آل فرض كرد. نمى توان ايده آل را فقط حركت و تغيير دانست. اگر مرحله اى مرحله توقف هست همان است كه بايد نام آن را مرحله عدالت و فطرت دانست. ما اثبات مى كنيم آن مرحله همان است كه اسلام بيان كرده است.
پس سخن در اين است كه آيا اسلام فقط يك حلقه از حلقات تاريخ را به عهده گرفته است يا آخرين مرحله را بيان كرده و توضيح داده است؟ خاتميت, بيان آخرين مرحله تطور است.
بدون شك اسلام اصل تساوى حقوق زن و مرد را به مفهومى كه امروز عنوان مى كنند هرگز نمى پذيرد, (يعنى اولاً; امروز تساوى را با تشابه يكى فرض مى كنند و اسلام حقوق متشابه قائل نيست, و ثانياً; اسلام اجمالاً به امتياز مرد در قوت و حتى در استعدادهاى دماغى و ابتكار كه طبيعت به مرد داده اعتراف دارد: و للرجال عليهنّ درجة.) تفاوتهايى در حقوق و در تكاليف و در مجازاتها ميان زن ومرد قائل شده است و لو آن كه آن تفاوتها كيفى باشد نه كمّى.
اكنون بايد ببينيم مبناى قوانين و مقررات اسلام چيست. آيا مبناى اين مقررات و قوانين در حدودى كه تفاوت قائل شده است اوضاع خاص و شرايط خاص محيط آن روز بوده است, همچنان كه مبناى جلو آوردن زن, سازمان صحيح اسلام و نبوغ آورنده آن بوده است, يا اينكه اين تفاوتها از عدالت و فطرت سرچشمه مى گيرد؟ به عبارت ديگر, آيا علت اين تفاوتها نظرات تحقيرآميزى است كه اسلام مانند بسيارى از آيين ها يا سيستم هاى فلسفى و حقوقى قديم درباره زن داشته است, يا علتهاى ديگرى در كار است كه با طبيعت و خلقت زن و مرد و هدف طبيعت از اختلاف دو جنس بستگى دارد و با عقايد و نظرات تحقيرآميزى كه احياناً در قديم وجود داشته است مربوط نيست؟
قرآن تنها يك مجموعه قوانين نيست. در قرآن همان طور كه قانون و موعظه هست, تفسير خلقت و توجيه عقلانى و فلسفى مخلوقات نيز هست. قرآن همان طور كه دستور و فرمان مى دهد جهان بينى خاص نيز مى دهد, وجود و هستى را تفسير مى كند; زمين و آسمان و جماد و نبات و حيوان, خورشيد و ماه و ستاره, موت و حيات و ذلت و عزت, ترقى ها و انحطاط ها, ثروتها و فقرها, اختلاف جنسيت و ذكوريت و انوثيت, مبدأ پيدايش و تكوّن را نيز تفسير مى كند و به كسى كه با او سر وكار دارد طرز تفكر مخصوص مى دهد.
زيربناى احكام قرآن درباره مالكيت, حكومت, جهاد, امر به معروف, حدود و قصاص ها, مقررات زن و مرد و ساير موضوعات, همانا تفسيرى است كه از جهان و اشياء مى كند. اگر فرضاً مى گويد افراد بشر در اين دنيا ذى حق و مالك مى شوند, از آن جهت است كه به اصلى به نام غايت بودن انسان و اصلى به نام اصالت عمل قائل است.
اكنون بايد ببينيم مقام تكوينى زن از نظر اسلام چيست. آن گاه ببينيم مقام تشريعى زن چيست. فهم مقام تشريعى زن بدون درك مقام تكوينى وى امكان پذير نيست.
خلاصه مطلب تا اينجا اينكه:
اولاً; اسلام تنها مجموعه اى قوانين نيست, نظرات كلى و فلسفى نيز درباره جهان دارد, هر چند فلسفه مصطلح نيست.
ثانياً; نظرات تشريعى هر قانونگذار وابستگى دارد به نظرات تكوينى وى و طرز تفكر او درباره جهان و انسان و اجتماع, و قهراً نظرات تشريعى اسلام وابسته است به نظرات تكوينى او در هر زمينه و از آن جمله درباره زن.
ثالثاً; بدون شك اسلام ميان مرد و زن تفاوتهايى در حقوق و تكاليف و مجازاتها قائل شده است. آيا اين تفاوتها از نظر تكوينى مبتنى است بر نظر تحقيرآميز اسلام راجع به زن و تحت تأثير عقايد سخيف تحقيرآميز جهان در آن زمان بوده است يا ريشه ديگرى دارد كه با طبيعت واقعى وفق مى دهد؟

مقام تكوينى زن از نظر قرآن

قسمتهايى كه اين جهت را روشن مى كند با توجه به آنچه در دنياى قديم و جديد در اين زمينه گفته شده و مى شود, در قسمتهاى ذيل خلاصه مى شود:
1. سرشت و طينت زن. آيا سرشت اصلى زن با مرد متفاوت است و زن از اصلى پست تر از مرد آفريده شده است و يا لااقل زن در آغاز خلقت فرع بر مرد بوده و از عضوى از اعضاى مرد آفريده شده است و آيا اين فكر كه زن جنبه چپى دارد و از ضلع [دنده] چپ مرد آفريده شده است اصل دارد يـا نه؟ نظر اسـلام در اين بـاره چيست؟
2. آيا زن طبيعتاً منشأ ضلالت و گمراهى و وسوسه وگناه است؟ مرد از اينكه مستقيماً تحت تأثير وسوسه قرار بگيرد مبرّا و منزّه است و اين زن است كه مرد را به گناه مى كشاند؟ زن شيطان كوچك و مظهر گناه و سقوط و دورى از حق است؟ داستان آدم و حوا كه داستانى اسرارآميز و بيش از آن كه به جنبه تاريخى آن توجه باشد به رمزها و درسهايش توجه است, از نظر قرآن چگونه تعبير شده و مقايسه آن با تورات. (الميزان, جلد 4, صفحه 94).
3. آيا رابطه جنسى ذاتاً پليد است؟ [ر.ك:] (مقاله هاى (مكتب اسلام) و ورقه هاى اخلاق جنسى)
4. استعداد زن از نظر سير در مقامات معنوى, زن و ورود در بهشت, قديسه هايى كه اسلام ياد مى كند, زن و وحى, زن و مكالمه با فرشتگان, زن و سير الى الحق, چرا زن سير الى الخلق ندارد؟
5. آيا زن از نظر عليت غائيه مقدمه وجود مرد است؟ آياتى كه در اين زمينه هست; خصوصاً آنجا كه زن مايه سكونت قلب مرد قرار گرفته است.
6. آيا قرآن زن را فقط ظرف و حرث مى داند و مبدأ توالد را فقط مرد مى داند, سهم زن را در تكوين و توليد ناچيز مى شمارد و اساس را بذر مرد مى داند, يا علاوه بر اينكه زن را حرث و زمين كشت مى داند و اين سهم را قائل است در بذر و تخم نيز او را شريك مى داند, پس سهم زن را بيشتر مى داند؟ و بالأخره آيا اسلام اصل (و إنّما امّهات الناس أوعية) و اصل (بنونا بنوأبنائنا) را درست مى داند يا باطل؟ [مقابله] ائمه شيعه با اين فكر عربى جاهلى [چگونه بوده است].
7. مطلب هفتمى كه هست اين است كه آيا زن از نظر زندگى مرد, مايه خير و سعادت مرد است يا شرّ است, و زن بلاست و هيچ خانه اى هم بى بلا نمى شود!! قرآن در اين باب مى فرمايد: (لتسكنوا إليها… هنّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّ).
8. مطلب هشتم راجع به تفسير عادت ماهانه است كه آن را مايه پليدى زن مى دانستند و قرآن فرمود: (يسئلونك عن المحيض قل هو أذي…)

قرآن و مسائل مربوط به زن

ـ از نظر قرآن, زن به خاطر مرد آفريده نشده است و سرشت زن و مرد يكى است.
ـ زن شايسته احراز عالى ترين مقام معنوى است و مى تواند از اين جهت در رديف مردان قرار بگيرد, جنسيت مانع نيست.
ـ قرآن در برخى مسائل كه مربوط به حيات اجتماع است زن و مرد را مشتركاً دخالت مى دهد. آن چنان كه در مورد امر به معروف و نهى از منكر فرموده است: (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض…) و يا آيه هاى ديگرى كه المسلمون و المسلمات والمؤمنون و المؤمنات دارد.
ـ قرآن در خطابات خود تنها مردان را مخاطب قرار نداده است.
ـ در داستان آدم و حوا, منطق قرآن با آنچه در تورات و انجيلِ محرّف آمده است متفاوت است.
ـ در قرآن نمى گويد كه حوا از دنده چپ آدم آفريده شده است.
ـ زنانى كه در قرآن به آنها اشاره شده است; در قبال هر قدّيسى يك قديسه اى اسم برده شده.
ـ علاقه زن و مرد به يكديگر از نظر قرآن يكى از آثار حكمت و رحمت خداست. علاقه جنسى از نظر قرآن ذاتاً پليد نيست و تجرّد, مقدس نيست.
ـ ترغيب به امر نكاح در قرآن [در موارد بسيارى ديده مى شود].
ـ زن و مرد هر دو پوشش يكديگر [هستند] و زن مايه سكونت قلب مرد است.
ـ بهشت از مختصات مردان نيست, انسانيت و نفس ناطقه مختص مرد نيست.
ـ قرآن براى مرد درجه اى مافوق زن قائل است, به حكم (و للرجال عليهنّ درجة) و آيه (الرجال قوّامون على النّساء).
ـ قرآن اينكه مشركين براى حق[يعنى خدا], دختر قائل بودند قسمت ضيزى مى خواند و (أصطفى البنات على البنين) مى گويد.
ـ قرآن والدين را با هم براى انسان ذكر مى كند: (و قضى ربّك ألاّ تعبدوا إلاّ ايّاه و بالوالدين إحساناً), (و وصّينا الانسان بوالديه حسناً) ولى حق مادر را بيشتر مى داند: (حملته اُمّه وهناً على وهن).

ـ يكى از سنن خرافى كه قرآن آن را منع كرد اين بود:
(و قالوا ما فى بطون هذه الأنعام خالصة لذكورنا و محرّم على أزواجنا و إن يكن ميتة فهم فيه شركاء سيجزيهم وصفهم إنّه حكيم عليم) انعام/139
ـ يكى ديگر قتل دختران است كه در يك آيه اين عمل را سفاهت مى خواند:
(قد خسر الذين قتلوا أولادهم سفهاً بغيرعلم) انعام/140
ـ زن و بهشت; [در اين زمينه چند آيه را به عنوان نمونه مى آوريم]:
(هم و أزواجهم فى ظلال على الأرائك متّكئون) يس/56
(ومن صلح من آبائهم و أزواجهم) رعد/23
(ومن صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرّياتهم) غافر/8
(أنّى لاأضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض) آل عمران/195
(و من يعمل من الصالحات من ذكر أو أنثى) نساء/124
(و من عمل صالحاً من ذكر أو أنثى) غافر/40

ـ قرآن فرزند را مولود زن و مرد مشتركاً مى داند و نمى گويد: و انّما امّهات الناس اوعية… (اين شعر منسوب به مأمون است). اسلام نمى گويد: بنونا بنوابنائنا و بناتنا بنوهنّ…
اسلام [مى گويد:](إنّا خلقناكم من ذكر و أنثى و جعلناكم شعوباً و قبائل), (بعضكم من بعض).
ـ قرآن ـ آن چنان كه در ورقه هاى زن در اسلام از الميزان نقل كرديم ـ تفاوت زن و مرد را به رسميت مى شناسد و مى گويد نبايد آن را نديده گرفت:
(و لاتتمنّوا ما فضّل الله به بعضكم على بعض… للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان…)

ـ الميزان, جلد4, صفحه 94, ذيل آيه (فاستجاب لهم ربّهم أنّى لاأضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض فالذين هاجروا و أخرجوا من ديارهم…) اولاً; بحث فلسفى دارد راجع به اينكه آثار نوعى انسان بر زن مترتب است, و ثانياً; از تورات چيزى بر خلاف آن نقل مى كند, و ثالثاً; از طريق سنى نقل مى كند كه اين آيه درباره مهاجرت زنان وارد شده است و از طريق شيعى هم نقل مى كند كه درباره على و فواطم وارد شده است.

ـ به اين نكته بايد توجه داشت كه هر چند ما قائل به تساوى مطلق ميان حقوق و وظايف نيستيم, ولى قرآن كريم در بسيارى از امور ميان زن و مرد تساوى قائل شده است, مثل اينكه در آيه 230 از سوره بقره مى فرمايد: (أن يتراجعا). و در آيه 232: (إذا تراضوا بينهم بالمعروف), و بالاتر در آيه 228 سوره بقره: (و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف), و در آيه 233: (فان أرادا فصالاً عن تراضٍ منهما و تشاور فلاجناح عليهما).و در آيه شقاق: (و إن خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها إن يريدا إصلاحاً يوفّق الله بينهما).

[قواميّت مرد بر زن]

1. آيا آيه قوامت دلالت دارد كه مرد, هم در اجتماع مدنى و هم در اجتماع منزلى بر زن قوامت دارد يا اختصاص دارد به اجتماع منزلى؟
اين بستگى دارد كه جمله (بما فضّل الله بعضهم على بعض) را به معنى (بما فضّل الله الرجال على النساء) معنى كنيم يا (بما فضّل الله الرجال على النساء فى بعض الامور و فضّل الله النساء على الرجال فى البعض الآخر). اگر دومى را بگيريم, فقط به اجتماع منزلى تطبيق مى شود.
2. آيا جمله (بما أنفقوا من أموالهم) چه مى فهماند؟ آيا مدعاى مخالفين را مى فهماند كه چون مرد مالك زن است, انفاق مى كند؟!! البته واضح است كه خلاف آن را مى فهماند, بلكه نفقه را به منزله علت مى شمارد و علت نفقه را چيزهاى ديگر مى داند. لهذا در روايات, علل انفاق, قوامت ذكر نشده و يا لااقل تقسيمى است متناسب, و (باء) بما أنفقوا سببيت را نمى فهماند, مقابله است; يعنى اين تقسيم بايد بشود و البته متناسب با اين, تقسيم كار و وظيفه, و حق همين است.
3. آيا طبيعت زن از اطاعت امر شوهر ابا دارد و خلاف خواسته اوست يا نه؟ بدون شك زن خواهان تسلط برمرد است, ولى آن تسلطى كه او خواهان است غير از اين تسلط است, تسلط معنوى و نامرئى و قلبى است.
4. آيا در اجتماع منزلى احتياج به حكومت و قدرت مركزى دولتى خانوادگى هست, يا در اينجا فقط از آزادى افراد بايد دم زد؟ چرا فلاسفه اروپا در اجتماع مدنى براى آزادى فرد, مرز قائلند, اما در اجتماع منزلى سكوت كرده اند؟
5. اسلام پايه اصلى خانواده را بر عواطف و وحدت ريخته است كه عملاً زن ومرد از مرزهاى خود به نفع ديگرى مى گذرند.
6. حقوق فرزندان در لزوم حكومت و انضباط, و اصلحيت پدر در مظهريت قدرت, و تأثير خصومت و جدال آنها در روحيه فرزند.
7. زندگى خانوادگى از نظر اسلام بيشتر جنبه وظيفه اجتماعى دارد تا جنبه حقوقى, و جهاد است: الكادّ لعياله كالمجاهد فى سبيل الله. جهاد المرأة حسن التّبعّل.
8. زياده بسطه در جسم, خود يكى از لوازم حكومت است, نه تنها براى ايجاد رعب; بلكه ايجاد احترام. مردم طبعاً امثال نادر را دوست مى دارند و ميل دارند احترام و اطاعت كنند, براى مثل او لياقت فرماندهى قائلند.
9. گفتيم حكومت غير از تحكّم است. حتى خدا به پيغمبر حقّ تحكّم نمى دهد.
10. نشوز, تمرّد از امر نيست و الاّ در مورد مرد نبايد گفته شود, بلكه ـ همان طور كه مسالك (حاشيه شرايع) گفته است ـ ارتفاع است[و اگر هم مقصود سرپيچى است, سرپيچى از امر خداست نه امر مرد]. نشوز به اصطلاح عرف, كج تابى است.
11. مفاسد رجوع به محكمه در اختلافات جزئى زن و شوهرى.
12. ميان دستور و اجازه دين با ساير دستورها تفاوت است.
13. آيه دارد: (و اللاتى تخافون نشوزهنّ… و إن امرأة خافت من بعلها نشوزاً…) آيا مقصود اين است كه نگرانى كافى است و لزومى ندارد نشوز احراز شود؟ جواب اين است كه همه مفسرين گفته اند منظور علم است; يعنى (ان عرفتم).
راغب مى گويد: الخوف توقع مكروه لأمارة مظنونة او معلومة [خوف يعنى انتظار رويداد ناپسندى داشتن, به جهت نشانه هاى احتمالى يا قطعى]. هم او مى گويد: مقصود اين است كه إن حصل لكم خوف بما عرفتم منهنّ من النشوز [اگر به سبب نشوزى كه از ايشان ديديد براى شما ترس حاصل شد].
14. يك بحث اين است كه آيا كتك زدن مرد به زن براى زن از لحاظ شخصيت قابل تحمل است يا نه؟ به عقيده ما علت اينكه در ميان اروپائيان اين قدر اين عمل, زشت به شمار رفته اين است كه در ميانشان محبت و يگانگى نيست, نه چون محبت هست اجازه كتك نمى دهند. فرزند كتك پدر را و متربّى كتك مربى را تحمل مى كند; اگر بداند از روى محبت است نه از روى خودخواهى. فرق است ميان كتكى كه شريكى به شريكى به واسطه خودخواهى و منافع شخصى مى زند, با كتكى كه دوستى به دوستى به خاطر دوستى و تحكيم اساس دوستى مى زند.
در عصر امروز كتك زدن به مرد قابل تحمل است. چرا؟ زن از آن نظر كه مرد را مظهر شوكت مى داند, بهتر از مرد تحمل مى كند. مرد در خود احساس حقارت مى كند از اين نظر, به خلاف زنى كه از شوهر خود در مورد بجايى كتك بخورد.
15. … از لحاظ سير طبيعى, زن در مرحله اول شكارچى و جلب كننده محبت مرد است, در مرحله دوم پس از آن كه مرد او را دوست داشت به محبت مرد پاسخ مى دهد, در اين وقت است كه اطاعت مى كند.
16. اما اگر زن نشوز پيدا كرد, چه بايد كرد؟ به محكمه بايد رجوع كرد, يا طلاق, يا همين اقدامات.
17. مى گويند چگونه است كه اسلام مرد را كه مدعى است, قاضى و مجرى قانونى هم شناخته است.
عين اشكال, در تأديب پدر فرزند را نيز هست. جواب اين است كه اين تأديب, تأديب دو فردى است كه با هم بيگانه اند, و فرق است ميان دو فردى كه خودى هاى مستقل دارند و به واسطه منافعى با هم شركت تشكيل مى دهند و دو نفرى كه وحدت روحى دارند.
و ثانياً در اينجا ايمان, خود بهترين ضامن است. فرق است ميان اجازه اى كه دين مى دهد (آن هم با اين مراحل كه اول نصح و موعظه است, و بعد هجر درمضاجع, و بعد كتك) و اجازه اى كه قانون مى دهد.
18. در اينجا اين مطلب بايد گفته شود: فلاسفه اروپا ـ چنان كه … از كتاب انسان موجود ناشناخته و از كتاب لذات فلسفه نقل كرديم ـ به تفاوت غريزى جنس مرد و جنس زن پى برده اند و در اين قسمت نكات دقيقى را متعرض شده اند, مخصوصاً در جهاتى كه مربوط به پيوند و اتصال مرد و زن است; از قبيل اينكه دل نرم زن, مرد دلير و توانا مى خواهد, و قلب نيرومند مرد, زن لطيف و نرم. اما به نظر ما به يك نكته اساسى حقوقى كه از همين گفته ها استنتاج مى شود توجه نكرده اند, و آن نكته همان است كه اجتماع منزلى بر خلاف اجتماع مدنى, طبيعى است و اجتماع طبيعى از لحاظ حق حكومت و وظيفه اجرايى با اجتماع مدنى متفاوت است و اين دو با يكديگر از اين لحاظ قابل مقايسه نمى باشند.
اين دانشمندان اين تفاوتهاى طبيعى را ذكر كرده اند, اما در اين باره بحث نكرده اند كه اين تفاوتهاى طبيعى, اجتماع خانوادگى را داراى حقوقى مغاير با حقوق اجتماع مدنى مى كند.
19. … تفاوتهاى زن و مرد بر دو قسم است: بعضى ها به پيوند و اتصال زن و مرد با يكديگر مربوط نيست; مثل قدرت علمى و صنعتى, مخصوصاً قدرت ابتكار, و بعضى از آنها به اين اتصال مربوط است. آنچه مربوط است به اين پيوند, طورى است كه پيوند را محكم تر مى كند.
20. شايد بشود گفت تمام اختلافات مرد و زن مربوط است به جنبه هاى خانوادگى و اتصال و وحدت مرد و زن; يعنى تمام اختلافات, عامل وحدت و يگانگى است. حتى عدم قدرت ابتكار شايد از همين راه ها توجيه شود. تأمّل شود.
21. … اسلام در اجتماع خانوادگى حق حكومت را به مرد داده است. در اجتماع مدنى حكومت فردى مردود است. در اجتماع مدنى حكومت عادلانه آن است كه حكومت مردم بر مردم باشد, اما اينكه افرادى بدون انتخاب افراد ديگر بر آنها حكومت كنند ظلم است و عقلاً جايز نيست و قابل استثنا نيز نمى باشد. قرآن نيز اين اصل را تأييد كرده است: (إنّ الله يأمر بالعدل و الإحسان…) متكلمين و فقها اين مطلب را مسلّم مى دارند كه اگر چيزى واقعاً ظلم باشد, ممكن نيست اسلام آن را تصويب كند. در اجتماع قطعاً مطلب همين است كه صحيح ترين انواع حكومتها آن است كه با انتخاب خود محكومين باشد و ناشى از رأى و عقيده خود محكومين باشد و غير از اين ظلم است. تمام رژيمها حتى رژيمهاى سلطنتى صحت خود را به واسطه خواسته مردم مى دانند و مى گويند مردم اين را خواسته اند.

[حكومت در اجتماع خانوادگى]

اكنون ما مى خواهيم همين را بشكافيم و ببينيم آيا مطلقاً حكومت فردى بر فرد ديگر قطع نظر از هر چيز ديگر, يعنى قطع نظر از طرز عمل آن فرد, نفس حكومت غيرانتخابى ظلم است; به هر نحو رفتار كند و لو در منتهاى عدالت رفتار كند؟ يا اينكه نه, علت ظلم بودن اين است كه اگر غيرانتخابى باشد عملاً منتهى به ظلم مى شود, زيرا مسلّم و قطعى است كه زندگى اجتماعى انسان آن قدر هم طبيعى نيست, بلكه انتخابى است و اين احتياجات است كه انسان را مجبور مى كند كه تن به اجتماع بدهد و اگر نه غريزه حكم مى كند كه انسان انفرادى كار كند. اجباراً از قسمتى از حقوق و خواسته هاى خود على رغم غريزه و طبيعت خود صرف نظر مى كند. بر خلاف زنبور عسل و موريانه و غيره كه خواسته طبيعى آنها خواسته اجتماع است, انسان اين طور نيست كه خواسته طبيعى او همان خواسته اجتماع باشد, خواسته اجتماع بر خلاف خواسته فرد است.
اينجاست كه اخلاق به وجود مى آيد. اخلاق يعنى تعليمات و تربيتى كه خواسته فرد را با خواسته اجتماع هماهنگ كند. اخلاق و تربيت, فنّ تشكيل عادت است براى تطبيق فرد به اجتماع. راستى و درستى و امانت و غيره, همه اينها از لحاظ غريزه فردى با دروغ و خيانت و نادرستى مساوى هستند, ولى تربيت و اخلاق به خاطر مصالح اجتماعى اين عادات را به وجود مى آورد, و اگر چه اينها نيز غرايز هستند اما انسان طبعاً منفعت پرست هم هست.
على هذا هر طبقه اى كه حكومت بكند, طبعاً دنبال منافع خود مى رود. از اين جهت در زندگى اجتماعى اگر بنا شود طبقه اى حكومت كند بر طبقه ديگر, عملاً مستلزم ظلم خواهد بود, زيرا اخلاق قادر نيست صد درصد با طبيعت مقاومت كند. پيغمبر اكرم فرمود: من ملك استأثر, يعنى هر كس كه قدرت را به دست گرفت عملاً خود را بر ديگران مقدم مى دارد; يعنى اگر مى خواهيد كسى خود را بر ديگران مقدم ندارد, قدرت را به او ندهيد. قدرت را در ا ختيار ديگرى قرار دادن ملازم است با ظلم و استيثار.
پس در اينجا دو فرضيه وجود دارد: يكى اينكه صرف حكومت فردى بر فرد ديگر ظلم است. ديگر اينكه خود اين كار ظلم نيست, بلكه از اين جهت ظلم است كه عملاً مستلزم ظلم است, و يگانه راه جلوگيرى از ظلم عملى اين است كه حكومت حاكم ناشى از اراده مردم باشد.
اين سؤال در حكومت معصوم هم پيش مى آيد. طبق فرضيه اول حتى حكومت عادلانه معصوم اگر ناشى از خواسته مردم نباشد, ظلم است. ولى طبق فرضيه دوم چون عملاً معصوم ظلم نمى كند, مانعى ندارد.
عين سؤال در حكومت پدر بر فرزند نيز مطرح است: آيا پدر حق حكومت دارد كه موعظه كند, راهنمايى كند, احياناً قهر كند و رو ترش كند و احياناً در موقع لازم او را بزند؟
به عقيده ما فرضيه دوم صحيح است. صرف حكومت فرد بر فرد ديگر ظلم نيست. البته در اجتماعى كه همه افراد مساوى هستند, ترجيح بعضى افراد بر فرد ديگر ترجيح بلامرجّح است. ولى اگر يك اجتماعى طبيعى شد يعنى افرادى طبيعتاً مختلف آفريده شده باشند, بعضى در شرايط حاكميت با تضمين مفاسد ظلم عملى, و بعضى در شرايط محكوميت با تضمين از مظلوميت, در همچو وضعى حكومت فردى بر فرد ديگر فى حدّ ذاته مانعى ندارد و بلكه خلاف آن مانع دارد.
به عقيده ما در هر اجتماع طبيعى كه پيوندى طبيعى افراد را به يكديگر متصل كند, حكومت فرد بر فرد ديگر مانعى ندارد. فرق است بين افرادى كه به حكم اجبار همزيستى را انتخاب مى كنند و ميان افرادى كه طبيعت, همزيستى را جزء سرشت آنها قرارداده است. در اجتماع طبيعى [طبيعت] همزيستى را آفريده است, خود افراد عين احتياج و مورد احتياج يكديگرند, نه [اينكه] همكارى آنها با هم مورد احتياج است.
پدران و فرزندان اين طورند, يعنى علاقه آنها به يكديگر طبيعى است, خودشان مورد احتياج يكديگرند نه كار و همكارى آنها, خصوصاً از ناحيه پدر نسبت به فرزند. همزيستى آنها روى حساب و فكر و تحزب و همكارى نيست. لهذا پدر از آسايش خود صرف نظر مى كند كه خود فرزند را داشته باشد, آن هم نه مثل داشتن يك شىء از قبيل فرش و خانه و غيره كه آن شىء را براى خود مى خواهد, بلكه خود فرزند را مى خواهد به علاوه سعادت و خوشى و نيكبختى فرزند. سعادت پدر به خود فرزند و به سعادت فرزند بستگى دارد. روى اين حساب جلو ظلم پدر بر فرزند هميشه گرفته شده است, يعنى اين پيوند طبيعى مانع ظلم است; البته ظلم از روى عمد. اما ظلم از روى جهل علت ديگر دارد كه انسان به نفس خود نيز از روى جهل ظلم مى كند.
طبيعت, عملاً جلو ظلم پدر بر فرزند را از روى عمد, گرفته است. ظلم پدر بر فرزند از نوع ظلم به نفس است كه به واسطه خرافات و جهالات, انسان به تن و روان خود ظلم مى كند.
به عقيده ما زوجيت, عائله, زندگى خانوادگى, يك احتياج طبيعى است و با اجتماع مدنى متفاوت است, از لحاظ حقوق و احكام هم قهراً متفاوت است.
زن ومرد خودشان مورد احتياج يكديگرند. احتياج به خانواده غير از احتياج جنسى است. علما امروز اقرار و اعتراف دارند كه علاقه زوجيت مافوق علاقه جنسى است. به عقيده اين علما در متن خلقت, طرح يگانگى دو روح ريخته شده است. اگر فردى در همه عمر مجرد زيست كند ولى غرق در تمتعات جنسى باشد اين فرد ناقص است, جالى خالى در روح نسبت به همسر قانونى و فرزندان و بالأخره تشكيل عائله وجود دارد. علاقه زوجيت اگر فرضاً به حدّ علاقه به فرزند نيست, چيزى هم كمتر نيست. حقيقت ازدواج پيمان دو روح است, نه شركت و همكارى براى تمتعات جنسى. سرمايه ازدواج, ميل به وحدت است كه براى هميشه باقى است, نه ذخيره اى كه در بيضه و تخمدان جمع مى شود, نه شور جنسى. دروغ است كه ازدواج شركت است; اين دروغ منشأ اشتباهات زيادى شده است.…
حريمهايى كه اسلام قرار مى دهد براى اين است كه اين اجتماع طبيعى محفوظ بماند و از مسير طبيعى منحرف نشود.
مرد و زن طبيعتاً سعادت شان در وجود يكديگر است, همچنان كه در وجود فرزندان شان هست, نه اينكه اجتماع زوجين يك همكارى قراردادى براى سود بيشتر از همكارى با يكديگر است.
سعادت مرد در اين نيست كه زن در اختيارش باشد; به هر شكل باشد, بلكه در اين است كه زنى كه در اختيار او هست سعادتمند و سالم و خرم و با نشاط باشد. از نوع حكومت يك فرد بر افراد ديگر در اجتماع مدنى نيست كه خوشى او با بدبختى محكومين هم ميسر است.
اجتماع زن ومرد يك اجتماع طبيعى است نه قراردادى. قياس دو اجتماع مدنى و خانوادگى با هم غلط است.
اگر اجتماعى قراردادى باشد, حساب تساوى و ترجيح بلامرجّح و انتخاب و غيره در كار مى آيد. در اجتماع طبيعى حقوق افراد و وظايف خاص آنها را خود طبيعت معين كرده است. همان طور كه غلط است بگوييم به چه ميزانى ملكه زنبور عسل حكومت مى كند و ديگران محكومند (يكى سرباز باشد و يكى مهندس, يكى كارگر…), خواسته آنها غير از اين هست, اين ظلم است; در اجتماع خانوادگى نيز ما ثابت مى كنيم كه حكومت مرد بر زن طبيعى است و سؤالِ (چرا) غلط است. آيه (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض) بيان حقيقت اجتماع طبيعى خانوادگى است و به همين دليل ربطى به حكومت مردان بر زنان در اجتماع مدنى ندارد.
خواسته طبيعى مرد حكومت معنوى زن, و خواسته طبيعى زن حكومت ظاهرى عادلانه مرد است. مرد آن حكومت و زن اين حكومت را طبيعتاً و فطرتاً تحمل مى كند. حق موعظه و هجرت و زدن را طبيعت به مرد داده است. زدن ِمرد را چون ناشى از علاقه به سرنوشت است نه خودخواهى فردى, طبيعت براى زن قابل تحمل كرده است. زن آمريت مرد را طبيعتاً مى پذيرد. ظلم مرد بر زن نظير ظلم به فرزند, خروج از غريزه است.
اكنون پس از توجه به اين اصل كه اجتماع زوجيت يك اجتماع طبيعى است نه قراردادى با همه لوازمش, و ديگر توجه به اين جهت كه در اين اجتماع خانوادگى خواه ناخواه اختلافات رخ مى دهد, ديگر اينكه طلاق راه حل نيست, [روشن مى شود كه] طلاق حتى الامكان نبايد واقع شود. طلاق به هم خوردن يك پيمان مقدس است. [با اين وصف] علت اينكه طلاق رواست, اين است كه ازدواج اجبار بردار نيست.
ما مى گوييم علت اينكه حق حكومت و حقّ تأديب در صورت نشوز, به مرد داده شده است, طبيعى بودن اين اجتماع است.
البته تأديب اسلامى در مورد زدن , زدن دردآور و زدنى كه اثر بگذارد و ديه وارد كند نيست, بايد غيرمُبرّح و غير مُدمى باشد و الاّ از طرف حكومت مأخوذ است. اين زدن حداكثر اظهار تنفّر است. طبيعت زن, باز طبيعتى است كه هيچ چيزى مانند استرسال مرد, او را مغرور نمى كند و هيچ چيزى مانند اظهار شخصيت مرد و اظهار آزادى او از زن, زن را رام و مطيع نمى كند و در عين حال زن به حسب طبيعت خود چنين مردى را كه داراى صفت مردانه و آمريت است دوست مى دارد.
ييعنى زن طبيعتاً از استرسال مرد مغرور مى شود, طبيعتاً به واسطه اظهار تنفر مرد و خشونت و استقلال و آزادى مرد رام مى شود, و طبيعتاً از مردانگى همسر خود لذت مى برد و لو آن كه آن مردانگى عليه او اعمال شود. مردانگى مرد در حدود مصالح خانوادگى در زن ايجاد عقده روحى نمى كند, همان طورى كه جفاى پدران و مادران و فرزندان نيز توليد عقده روحى نمى كند. عقده هاى روحى آنجاست كه به شخصيت لطمه وارد شود و مورد تحقير واقع شود, و اينها در محيطهاى بيگانگى اجتماع مدنى صادق است, نه در اجتماع طبيعى خانوادگى.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:28 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها