0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ازدواج پژوهي در آيات الهي

ازدواج پژوهي در آيات الهي

هادي اسلامي پناه*

بهترين طريق دستيابي به معارف عظيم قرآني، بررسي موضوعي آيات الهي است؛ به ويژه اگر هم به نحو لغوي و هم محتوايي صورت گيرد. نوشتار حاضر جهت كشف قاموس ازدواج در قرآن، سعي كرده است تمامي آيات مرتبط با ازدواج را، چه از حيث واژگان و چه از حيث محتوا، استقراء كرده و آن‌ها را تحت رئوس مباحث ازدواج فهرست‌بندي نمايد. در ذيل اين عناوين، برخي از ديدگاه مفسران بيان مي‌شود و در موارد اختلافي، اقوال مختلف مورد بررسي قرار مي‌گيرند. محورهاي اساسي در اين پرداخت عبارت است از: معناشناسي نكاح، اهميت و ضرورت نكاح، منشأ طبيعي ازدواج، آثار و فوايد ازدواج، خواستگاري، ملاك‌هاي انتخاب همسر، احكام مرتبط با ازدواج و سنن جاهليت در ازدواج.

واژگان كليدي:

قرآن، ازدواج، زوج، همسر، خواستگاري.
قرآن كريم به عنوان عالي‌ترين راهنماي بشر در حيات دنيوي و اخروي و در همه‌ي زمان‌ها و مكان‌ها، جامع تمامي نيازمندي‌ها و پاسخگوي همه‌ي سرگشتگي‌هاست. بهـره‌مند شدن از ايـن منبـع عظيـم الهـي، مستلـزم به كـارگيـري روش‌هـايي است كه قرآن‌پژوهان را به طريقه‌ي آسان‌تري به اين معارف عظيم متصل نمايد. يكي از بهترين روش‌ها، بررسي موضوعي آيات الهي است. نوشتار حاضر در راستاي تبيين يكي از مهم‌ترين و سرنوشت‌سازترين مقولات بشري ـ ازدواج ـ و با در نظر گرفتن نقش تعيين كننده‌ي آن در حيات فردي و جمعي انسان، بر آن است تا با رجوع به درياي بي‌كران معارف قرآني، آن‌چه را كه مي‌تواند هدايتگر حقيقت‌طلبان در اين مسير باشد، استخراج نمايد؛ در اين جهت چندين محور اساسي را در بحث ازدواج از جمله: معناشناسي نكاح، اهميت و ضرورت ازدواج، منشأ طبيعي ازدواج، آثار و فوايد ازدواج، ملاك‌هاي انتخاب همسر، خواستگاري و... را پيش رو قرار داده و آن‌چه از مصحف شريف قرآن در اين باره مطرح شده است، (چه از حيث واژگان و چه از حيث محتوا)، با ذكر چندين استناد از مفسرين معروف، بيان مي‌دارد.

معناشناسي نكاح


نكاح در لغت به معني ضم (پيوستن) است و لغت «زواج» به معناي قرين و مقارن از يك جنس، اطلاق شده است. «الزواج يدل علي مقارنة شيئ لشيئ من ذلك» (ر.ك. ابن فارس، 1389ق) هم‌چنين نكاح در اصطلاح عرب، به معناي مختلفي بيان شده است. اين واژه هم بر «عقد» و هم بر «وطي» (جماع) اطلاق شده است. از ظاهر بيشتر آيات قرآن، چنين استنباط مي‌شود كه نكاح به معني عقد است: «... وانكحوا الايامي منكم...» (نور، 32)؛ «... وابتلوا اليتامي حتي اذا بلغوا النكاح...» (نساء، 6)؛ «... ايها الذين آمنوا اذا نكحتم المؤمنات...»(احزاب، 49) اما در بعضي آيات، مقصود از نكاح، وطي است نه عقد؛ از جمله آيه‌اي كه در مورد زنان سه طلاقه است: «حتي تنكح زوجاً غيره...» (بقره، 230) البته به نحو مستقيم، اين نكته از آيه به دست نمي‌آيد كه مراد از نكاح وطي است؛ بلكه به قرينه‌ي ديگر كه از خارج به دست مي‌آيد، اين معني مراد مي‌شود و به ذهن مي‌آيد.

اهميت و ضرورت نكاح


از آن‌جا كه غريزه‌ي جنسي مرد جز با برقرارشدن ارتباط جنسي وي با زن ارضا نمي‌شود و زن نيز نمي‌تواند غريزه‌ي جنسي خود را جز توسط مرد اشباع كند و توالد و تناسل جز به طريق ازدواج امكان‌پذير نخواهد بود، اهميت و ضرورت نكاح، آشكار مي‌شود.
ازدواج امري فطري است و بر آن اساس پايه‌گذاري شده است. داشتن زندگي خانوادگي نيز، امري طبيعي است و بر پايه‌ي نظام خلقت استوار است و همين ازدواج است كه پايه و اساس اجتماع را تشكيل مي‌دهد؛ زيرا خانواده پايه و اساس جامعه بشري است و بدون ازدواج هرگز خانواده و در پي آن جامعه‌ي بشري تحقق نخواهد يافت. «يا ايها الناس انّا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ...» (حجرات، 13)
تأكيد و ترغيب‌هايي كه از ناحيه آيات و روايات در زمينه‌ي ازدواج وارد شده و بر اهميت و ضرورت آن دلالت دارد، به چند دسته تقسيم مي‌شود:
الف ـ مذمت مجرد ماندن و عدم اختيار همسر؛ بر اساس اين نصوص، از مجرد بودن به شدت نهي شده تا جايي‌كه در اجر و پاداش عمل افراد مجرد و افرادي كه داراي همسر هستند، تفاوت زيادي قائل شده است. مقدس اردبيلي در ذيل آيه «فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع» (نساء، 3) مي‌نويسد: «از اين آيه فهميده مي‌شود كه ازدواج نكردن براي هميشه، كار شايسته و خوبي نيست؛ پس لااقل يك همسر يا كنيز لازم است و اين نكته به دست مي‌آيد كه مجرد زندگي كردن مذمت شده و به ازدواج منتهاي اهميت داده شده است.» (مقدس اردبيلي، بي‌تا: ص510)
تأكيد قرآن در ضرورت ازدواج، به گونه‌اي است كه سفارش شده است، اگر كسي مجرد است و نمي‌تواند با زنان آزاده ازدواج كند، با كنيزان ازدواج كند. «و من لم‌يستطع منكم طولاً ان ينكح المحصنات المؤمنات فمن ما ملكت ايمانكم...» (نساء،25)
ب ـ تأكيد بر تشويق و ترغيب ديگران به ازدواج؛ قرآن به مؤمنين دستور مي‌دهد زنان و مردان را به همسري يكديگر درآوريد و نگذاريد زنان و مردان مجرد باقي بمانند. «و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و اِمائكم» (نور،32) آيه مذكور تشويق مي‌كند كه وسايل و مقدمات ازدواج ديگران را فراهم كنيد؛ خواه زن يا مرد باشد؛ زيرا «انكحوا» به معني زن دادن و شوهر دادن است. در اين زمينه روايات زيادي نيز وارد شده است كه به يك نمونه اشاره مي‌شود: «عن ابي عبدالله قال: من زوج اعزباً كان ممن ينظر الله اليه يوم القيامه» (حر عاملي، 1409ق: باب12، ح1)
ج ـ عدم هراس از فقر مالي؛ خداوند متعال مي‌فرمايد: «ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله» (نور،32) اگر علت ازدواج نكردن فقر باشد، خداوند آن‌ها را بي‌نياز خواهد كرد و به زندگي آن‌ها نظري خواهد كرد؛ بنابراين هرگز نبايد ترس از فقر، مانعي براي ازدواج باشد.
ـ «عن محمد بن جعفر عن ابيه عن آبائه (ع) قال رسول الله (ص): من ترك التزويج مخافة الفقر فقد ساء بالله عزوجل ان الله عزوجل يقول ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله» (حر عاملي، 1409ق: باب10، ح2)

منشأ طبيعي ازدواج


ازدواج به معناي جمع شدن نر و ماده اختصاص به افراد بشر ندارد؛ بلكه در مجموعه هستي اين قانون حاكم است و انسان‌ها و افراد بشر جزئي از اين مجموعه هستند.
ـ «و من كل شيئ خلقنا زوجين لعلّكم تذكرون» (ذاريات،49)
ـ «والله جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفده» (نحل،72)
منشأ طبيعي ازدواج را ابتدا مي‌بايست در خلقت زن و مرد، غرائز و كشش‌هاي آن دو جستجو كرد؛ بنابراين قبل از هر چيز، خلقت زن و مرد و اختلاف ميان اين دو و در حقيقت تفاوت‌هاي آنان را بايد مورد بررسي قرار داد تا مقدمه‌اي براي بحث عوامل و منشأ طبيعي ازدواج باشد.
در خلقت زن و مرد، به لحاظ گوهر مايه‌ي اصلي، تفاوت و دوگانگي نيست و هر دو جنس از يك گوهر و ماده آفريده شده‌اند و داراي يك اتحاد نوعي هستند. «يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها...» (نساء،1) «اين آيه در مقام بيان حقيقت افراد انسان‌ها است كه با آن همه كثرت كه مشاهده مي‌شود، از يك اصل مي‌باشند و از ريشه واحدي منشعب شده‌اند.» (طباطبائي، 1972م: ج4، ص135) اما با وجود اشتراك در گوهر وجودي آن‌ها، داراي تفاوت‌ها و اختلاف‌هايي نيز هستند؛ از جمله آياتي كه در مورد زن و مرد آمده و بيانگر اين تفاوت است، به دو آيه ذيل مي‌توان اشاره كرد:
ـ مادر حضرت مريم (س) پس از به دنيا آوردن وي گفت: «... ربّ انّي وضعتها اُنثي و الله اعلمُ بما وضعت و ليس الذَّكر كالأُنثي...» (آل عمران،36) عبارت «و ليس الذكر كالانثي»، مقول قول خداوند متعال است. (طباطبائي، 1972م: ج3، 170) و به نحو مطلق هم شامل تفاوت‌هاي جسمي و ظاهري زن و مرد و هم تفاوت‌هاي رواني و روحي آنان مي‌شود.
ـ «... و قد خلقكم اطواراً» (نوح، 14) كلمه اطواراً عام است و شامل مراحل خلقت انسان از خاك و نطفه تا پيري مي‌شود؛ هم‌چنين شامل همه‌گونه تفاوت و دگرگوني مي‌شود و همه‌ي موارد اختلاف را در برمي‌گيرد: اختلاف در ذكورت و أنوثت، رنگ پوست، هيأت افراد و اختلاف و تفاوت در قوت و ضعف (طباطبايي، 1972م: ج20، ص32)
قانون خلقت، زن و مرد را طالب يكديگر قرار داده و آن‌ها را نيازمند به يكديگر آفريده است. در واقع زن و مرد در خود نواقصي مي‌بينند كه با ازدواج و در كنار يكديگر بودن مي‌توانند آن نواقص را برطرف كنند و مكمل يكديگر باشند. براي تحكيم پيوند ميان آنان، اين تفاوت‌هاي عجيب جسمي و روحي ميان آن‌ها قرار داده شده است. (مطهري، 1369: ص211)
با توجه به مقدمه‌ي فوق، منشأ طبيعي ازدواج را مي‌توان تحت چند عنوان مورد بررسي قرار داد:

الف ـ غريزه جنسي

همه انسان‌ها اعم از زن و مرد در فطرت و باطن خود تمايل به جنس مخالف را مي‌يابند و در ذات خود يك نحوه كشش متقابل احساس مي‌كنند و از تماس با جنس مخالف، لذت مي‌برند. اين همان غريزه جنسي است كه منشأ طبيعي ازدواج به حساب مي‌آيد و منشأ گرايش مرد به زن و بالعكس شده است. اين گرايش مبتني بر خلقت زن و مرد است و نياز به اثبات ندارد؛ زيرا زن و مرد آن را در خود مي‌يابند و درك مي‌كنند. تكوينيات مرد و زن به گونه‌اي است كه گويي اين دو براي هم آفريده شده‌اند؛ نه زن از مرد بي‌نياز است و نه مرد از زن و قرآن آن را يك واقعيت و حقيقت مي‌داند. «هن لباس لكم و انتم لباس لهن» (بقره، 187)
بنابراين چنان‌كه پيش از اين بيان شد، مسير طبيعي و فطري غريزه‌ي جنسي جز با برقرار شدن ارتباط جنسي با جنس مخالف ارضا نمي‌شود؛ اين خود طبيعي‌ترين مسير است؛ ليكن مسلم است كه غريزه جنسي خود به خود راه صحيح ارضا را به انسان نشان نمي‌دهد؛ مثل گرسنگي كه انسان آن را احساس مي‌كند و با خوردن برطرف مي‌شود؛ آن را نيز درك مي‌كند؛ اما اين‌كه چه چيز بخورد يا چگونه بخورد، ديگر آن را طبيعت گرسنگي بيان نمي‌كند.
قرآن اصل مسأله‌ي شهوت و غريزه جنسي، هم‌چنين مسير ارضاي آن را كه چگونه بايد باشد و اينكه كدام مسير صحيح و كدام يك باطل است، را بيان كرده است.
ـ «و لوطاً اذ قال لقومه أتأتون الفاحشة ماسبقكم بها من احد من العالمين انكم لتأتون الرّجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم مسرفون» (اعراف، 81-80)
در اين آيه، خداوند متعال اصل غريزه‌ي جنسي را بيان كرده و مسير انحرافي آن را نيز گوشزد كرده است كه تمايل و ارضاي شهوت با هم‌جنس به طور دقيق خلاف مسير فطرت مي‌باشد و از همين جهت به آن‌ها مسرف و تجاوزگر اطلاق كرده است. اين مسير باطل و غير صحيح در اعمال و ارضاي شهوت است.
امـا مسير صحيح ارضـاي غريزه‌ي جنسي در قـرآن كريم، چنين بيان شـده اسـت: «والذين هم لفروجهم حافظون الاّ علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين» (مؤمنون، 6-5)
بنابراين از آيات فوق چنين استنباط مي‌شود:
اولاً، مسير فطري غريزه‌ي جنسي آن است كه با تمتع از جنس مخالف ارضا شود و ارتباط جنسي با هم‌جنس ممنوع است. ثانياً، طبق آيه 5 و 6 سوره مؤمنون، رابطه با جنس مخالف محدود به آن چيزي است كه در چهارچوب قانون و شرع بيان شده است كه همان «ازدواج» مي‌باشد.

ب ـ نياز به سكون و آرامش

انسان‌ها با توجه به زندگي اجتماعي و مادي خويش، داراي مشكلات و مسائل خاص زندگي خود هستند و چنان‌چه بخواهند زندگي صحيح همراه با لذت و سعادت داشته باشند، مي‌بايست آن نگراني‌ها، خستگي‌ها و اضطراب‌ها را از سر راه خود بردارند و تبديل به آرامش و سكون كنند. بر طبق فرموده‌ي قرآن كريم، «الا بذكرالله تطمئن القلوب» (رعد، 28) انسان‌ها نياز به آرامش دارند.
يكي از عوامل ازدواج، همان نياز و تمايل انسان‌ها به آرامش و سكون است كه در سايه‌ي ازدواج، تحقق پيدا مي‌كند. اين آرامش و آسودگي از اين جا ناشي مي‌شود كه اين دو جنس، مكمل يكديگر و مايه‌ي نشاط و پرورش يكديگر مي‌باشند؛ به طوري كه هر يك بدون ديگري ناقص است؛ به همين جهت است كه به يكديگر تمايل پيدا مي‌كنند تا نواقص خود را برطرف كنند؛ اگر به هم برسند، سكون و آرامش كه كمال آن‌ها است، تحقق پيدا مي‌كند. (طباطبايي، 1972م: ج16، ص166) اين آرامش هم از جهت جسمي و روحي و هم از جنبه‌ي فردي و اجتماعي است و اين عدم تعادل روحي و ناآرامي‌هاي رواني كه افراد مجرد با آن دست به گريبان هستند، كم‌وبيش بر همگان روشن است. (مكارم شيرازي، 1369: ج16، ص392) خداوند متعال در اين رابطه مي‌فرمايد:
ـ «هوالذي خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها...» (اعراف، 189)
ـ «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها...» (روم، 21)
جهت روشن شدن معناي آيه، لازم است واژه‌ي سكون و سكونت از نظر اهل لغت بررسي شود:
«سكن» در لغت، به معني استقرار و ثبوت است كه در مقابل حركت قرار مي‌گيرد و اين شامل استقرار و ثبوت مادي و معنوي، ظاهري و باطني مي‌شود و گاه از آن به طمأنينه و رفع اضطراب تعبير مي‌كنند و اگر با «الي» متعدي شود، به معني اعتماد و اطمينان است. (مصطفوي، 1360: ج5، ص189) «سكن اليه بمعني مال اليه» و گاهي از آن تعبير كلي مي‌كنند: «السكن كل ما سكنت اليه من محبوب» (ابن فارس، 1389ق: ج3، ص89)
خداوند متعال مي‌فرمايد: «لتسكنوا اليها» يا «ليسكن اليها» و نمي‌فرمايد: «لتسكنوا عندها» يا «ليسكن عندها»؛ زيرا «سكن عنده» سكون جسمي را مي‌رساند؛ به جهت اين‌كه كلمه «عند» ظرف مكان است و براي اجسام آورده مي‌شود؛ اما «سكن اليه» شامل سكون جسمي و روحي مي‌شود. (رازي، بي‌تا: ج25، ص110) از اين رو، «لتسكنوا» و «ليسكن» مطلق است و شامل هرگونه آرامش و سكون مي‌شود.
نكته‌ قابل توجه ديگر اين است كه قرآن علت خلق زن براي مرد و بالعكس را همان سكونت و آرامش بيان مي‌كند و اين از تعليل آيه‌ي «خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها» به دست مي‌آيد. همچنين از دو آيه‌ي فوق الذكر، اين نكته به دست مي‌آيد كه ازدواج موجب آرامش زن و مرد مي‌شود نه اين‌كه فقط زن موجب آرامش و سكونت مرد شود؛ زيرا اولاً در آيه آمده است: «لتسكنوا اليها» و اين خطابي است كه شامل زن و مرد مي‌شود؛ ثانياً بر فرض اين‌كه آيه‌ي «ليسكن اليها» فقط شامل مرد شود به دليل تلازم ميان آرامش و سكون، اگر اين آرامش در مرد تحقق پيدا كرد، بالتّبع براي زن هم آرامش و سكون حاصل مي‌شود.

ج ـ نياز به انس و مودت

طبيعت و فطرت افراد بشر اقتضا مي‌كند كه انسان‌ها به صورت دسته‌جمعي زندگي كنند. برپايه‌ي همين اصل، انسان‌‌ها احساس نياز به دوستي، محبت و داشتن رابطه با يكديگر مي‌كنند. اين، نياز روحي و فطري انسان‌ها به انس و مودت، امري بديهي است. قرآن كريم مي‌فرمايد: اين انس و مودت را ما در كانون ازدواج و همسري قرار داده‌ايم و زن و شوهر را مأنوس و محبوب يكديگر قرار داديم؛ «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان في ذلك لايات لقوم يتفكّرون» (روم،21) بر طبق آيه‌ي فوق مشخص مي‌شود كه نزديكي رابطه ميان زن و مرد، فقط از جهت شهواني نيست، بلكه به سبب مودت و رحمت است و از همين باب مقصود اين‌گونه روايات روشن مي‌شود: «من اخلاق الانبياء حب النساء.» (مجلسي، 1403ق: ج100، ص236)، «و حبب اليّ من دنياكم النساء.» (همان، ص218)
در حقيقت، قانون خلقت است كه زن و مرد را طالب يكديگر و علاقه‌مند به هم قرار داده است؛ اما نه از نوع علاقه‌اي كه انسان به اشياء دارد و از خودخواهي ناشي مي‌شود؛ يعني اشيا را براي خود مي‌خواهد و فداي آسايش خود مي‌كند؛ علاقه زوجيت به اين معنا است كه هر يك از زوجين سعادت و آسايش ديگري را مي‌خواهد و از گذشت و فداكاري درباره‌ي وي لذت مي‌برد. (مطهري، 1369: ص211) به همين جهت ديده مي‌شود كه گاه ميان همسران مسائل شهوي و ارضاي غريزه جنسي ممكن نيست (خواه به جهت كهولت سن، مريضي يا غير آن) اما زندگي شيرين و همراه با محبتي دارند و اين دقيقاً به جهت نياز انسان به انس، رفاقت و دوستي است و احتمالاً از همين باب، بعضي از مفسرين تفاوت ميان محبت و رحمت را اين‌چنين تفسير كرده‌اند: «محبت در هنگام جواني و زيبايي است؛ ولي هنگام پيري بيشتر رحمت و عطوفت است.» (رك. فخررازي، بي‌تا: ج25، ص111 ؛ مكارم شيرازي، 1369: ج16، ص325)
از شيخ صدوق در «علل الشرايع» به شكل مستند و در «من لايحضره الفقيه» به شكل مرسل نقل شده است: زرارةبن‌اعين از حضرت صادق (ع) سؤال كرد: نزد ما مردمي هستند كه مي‌گويند خداوند حوا را از قسمت نهايي دنده چپ آدم آفريده است، آيا اين صحيح است؟ امام صادق (ع) فرمود: خداوند از چنين نسبتي منزه و هم برتر از آن است؛ سپس فرمود: خداوند بعد از آفرينش حضرت آدم، حوا را به شكل نوظهور پديد آورد؛ حضرت آدم بعد از آگاهي از خلقت حوا از خداوند متعال پرسيد: اين كيست كه قرب و نگاه او مايه‌ي انس من شده است؟ خداوند فرمود: اين حوا است، آيا دوست داري كه با تو باشد و مايه‌ي انس تو باشد و با تو سخن بگويد و همنشين تو و تابع تو باشد؟ حضرت آدم (ع) گفت: آري پروردگارا! تا زنده‌ام، سپاس تو بر من لازم است، آن‌گاه خداوند فرمود از من ازدواج او را بخواه؛ چون صلاحيت همسري تو را جهت تأمين شهوت دارد و خداوند شهوت جنسي را به وي عطا نمود. (رك. شيخ صدوق، 1401ق: ج3، ص229؛ حسيني بحراني، 1334: ج1، ص336؛ جوادي آملي، 1369: ص35) از اين روايت استفاده مي‌شود كه نزديكي و نگاه آدم (ع) به حوا، مايه‌ي انس وي شده است و خداوند نيز همين اصل را پايه‌ي برقراري ارتباط آن‌ها با هم قرار داد و اين انس انسان، قبل از ظهور غريزه‌ي شهوت جنسي بوده است. (جوادي آملي، 1369: ص36)
نكته قابل توجه اين است كه پيوند دو همسر، پيوندي قراردادي و سببي است؛ با اين وجود، در اغلب پيوندها، محبت و علاقه آن‌چنان به وجود مي‌آيد كه حتي از علاقه‌ي نسبي پيشي مي‌گيرد؛ اين علاقه و محبت همان چيزي است كه آيه «وجعل بينكم مودة و رحمة» بيان مي‌كند و در حقيقت اين دو يكي مي‌شوند و اين از تعبير قرآن به «عقدة النكاح» استفاده مي‌شود؛ زيرا در آيه‌ي «و لاتعزموا عقدة النكاح حتي يبلغ الكتاب اجله» (بقره، 235)، زوجيت به «عقده» تشبيه شده است و عقده در لغت عرب به همان گره‌اي كه به دو تكه نخ زده مي‌شود، به شكلي كه آن دو تكه نخ يكي مي‌شود، اطلاق مي‌شود. از اين رو، زن و شوهر با عقد نكاح در واقع يكي مي‌شوند. (طباطبايي، 1972م: ج2، ص244)
از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه بعد از جنگ احد به دختر جحش فرمود: دايي تو، حمزه شهيد شد. گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»؛ من اجر اين مصيبت را از خدا مي‌خواهم. سپس پيامبر(ص) فرمود: برادرت نيز شهيد شد؛ بار ديگر همان جملات سابق را تكرار نمود؛ اما همين كه خبر شهادت همسرش را به او داد، دست بر سر گذاشت و فرياد كشيد. پيامبر(ص) فرمود: «نعم مايعدل الزوج عند المرأة شئ»؛ «بله، در نزد زنان چيزي و يا كسي جاي همسر را نخواهد گرفت.» (رك. عروسي حويزي، بي‌تا: ج4، ص174 ؛ مكارم شيرازي، 1369: ج16، ص47)

د- ميل به تداوم وجود خويش

ازدواج منشأ بقاي نسل و حفظ نوع بشري است و همين ميل انسان به فرزند داشتن و حب بقا، مي‌تواند منشأ طبيعي ازدواج باشد و اين ميل و علاقه، ميلي فطري و طبيعي است كه هر فردي آن را احساس مي‌كند. البته اغراض و اهداف ديگري نيز مي‌تواند آن را تقويت كند كه در ميان انسان‌ها مختلف و متفاوت است. به عنوان نمونه، در جوامع عشيره‌اي، وجود فرزند زياد منشأ قدرت به حساب مي‌آيد؛ گروهي ديگر، فرزند را جهت دستگيري در ايام پيري و... مي‌خواهند؛ اما اصل فرزند داشتن، به اين جهت مطلوب است كه دنباله‌ي وجود خود انسان تلقي مي‌شود و در جهت تمايل به بقا و حيات خويشتن است. آدمي فرزند را مرتبه‌ي نازله از وجود خويش تلقي مي‌كند و بقاي آن را بقاي خود مي‌داند.
بنابراين، با وجود انگيزه‌هاي مختلف براي طلب فرزند، يك ميل فطري هم كه ميلي اصيل و مطلوب است وجود دارد و خواست مستقل فطري به آن تعلق مي‌گيرد.
قرآن كريم، زناشويي را تنها وسيله‌ي حفظ نسل و بقاي نوع انسان و داشتن فرزندان صالح معرفي كرده است. «والله جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة» (نحل،72) يكي از صفات عبادالرحمن اين است كه از خداوند متعال مي‌خواهند كه به آن‌ها فرزندان صالح بدهد «والّذين يقولون ربّنا هب لنا من ازواجنا و ذرّياتنا قرّة اعينٍ واجعلنا للمتّقين اماماً» (فرقان،74) عشق و علاقه زكريا به فرزند نيكو و صالح داشتن، حكايت از يك ميل فطري و ذاتي به داشتن فرزند مي‌كند: «هنالك دعا زكريّا ربه قال رب هب لي من لّدنك ذرّية طيبه انك سميع الدعا» (آل عمران، 38)
از جمله موارد اثبات مطلوبيت فرزند و فطري بودن آن، اين نكته است كه انسان‌هايي كه از داشتن فرزند محروم هستند، درصدد برمي‌آيند كه براي خود فرزندخوانده‌اي فراهم كنند. قرآن در اين زمينه بياني دارد كه به آن اشاره مي‌شود: كسي كه يوسف (ع) را در مصر خريد، به همسرش سفارش او را كرد و گفت: «اكرمي مثواه عسي ان ينفعنا او نتّخذه ولداً...» (يوسف،21) از اين جمله چنين استفاده مي‌شود كه عزيز مصر فرزندي نداشت و در اشتياق فرزند به سر مي‌برد، هنگامي‌كه چشمش به اين كودك زيبا و برومند افتاد، دل به وي بست كه جاي فرزند او باشد.

آثار و فوايد ازدواج

آثار و فوايد فردي و اجتماعي بر ازدواج مترتب است كه در پرتو اين آثار هم فرد و هم جامعه سعادتمند مي‌شود؛ از اين رو جهت روشن شدن ارزش و منزلت ازدواج، اشاره‌اي گذرا به فوايد و آثار مستقيم ازدواج مي‌شود:

الف ـ حفظ از تباهي و فساد

همان‌طور كه پيش از اين بيان شد، يكي از غرايز انسان، غريزه‌ي شهوت است كه از قوي‌ترين غرايز به حساب مي‌آيد. به اين غريزه و نداي فطرت مي‌بايست پاسخ مناسب داده شود و پاسخ مناسب به اين غريزه اين است كه ارضاي آن در يك چارچوب و محدوده‌ي خاصي صورت گيرد و اين محدوده، همان ازدواج است كه موجب حفظ از گناه و فساد مي‌شود. اينك به برخي از مستندات اين مطلب در آيات قرآن كريم اشاره مي‌شود:
1ـ در داستان قوم لوط آمده است: وقتي‌كه فرستادگان الهي وارد خانه حضرت لوط شدند، قوم وي اطراف خانه‌ي او جمع شدند و از حضرت لوط درخواست كردند كه آن فرستادگان را تحويل دهد تا به مقصود خود برسند.[i] حضرت لوط در پاسخ آن‌ها فرمود: «… يا قوم هؤلاء بناتي هنّ اطهرلكم فاتقوا الله و لاتُخزون في ضيفي...» (هود،78)
با توجه به سابقه‌ي اين قوم، آن‌چه كه لوط پيامبر به آن‌ها پيشنهاد كرد، مسأله ازدواج دختران خود به آن‌ها بود و اين‌كه غريزه‌ي جنسي آن‌ها در يك ضابطه و محدوده‌ي خاص تأمين گردد؛ نه اين‌كه دختران خويش را بدون عقد نكاح در اختيار آن‌ها قرار بدهد؛ زيرا اولاً، وقتي كه فرمود: «هؤلاء بناتي هن اطهر لكم»، اين‌ها دختران من براي شما باشند و موجب طهارت شما هستند و در آن‌ها طهارت، پاكي و عفاف است، اين هرگز سازگاري ندارد به اين‌كه گفته شود دختران خود را بدون ازدواج و نكاح در اختيار آن‌ها قرار دهد؛ زيرا اين ديگر سفاح و زنا به حساب مي‌آيد و در زنا و سفاح هرگز طهارت و پاكي نيست. «و لاتقربوا الزّنا انه كان فاحشةً و ساء سبيلاً» (اسراء،32) ثانياً، مقصود حضرت لوط از اين گفتار، نشان دادن راه علاج فساد و تباهي است كه به آن مبتلا گشته‌اند و اين از مقام پيامبران به دور است كه علاج فساد را به فساد ديگر و راه باطل را به باطلي ديگر نشان دهد و راه علاج لواط را با زنا بيان كند. (طباطبايي، 1972م: ج10، ص339) ثالثاً، ممكن نيست كه مقصود حضرت لوط از جمله‌ي «هؤلاء بناتي هنّ اطهر لكم»، ازدواج دختران خود نباشد؛ زيرا لازم مي‌آيد پيامبري كه معصوم است، امر و تشويق به منكر و فحشا كرده باشد و اين با عصمت انبيا سازگار نيست. رابعاً، اگر مراد از «هؤلاء بناتي هنّ اطهرلكم» ازدواج آن‌ها نباشد، ديگر دنباله آيه كه مي‌فرمايد: «فاتقوالله» معني ندارد؛ زيرا در زنا، تقواي الهي تحقق ندارد و اگر براي دفع رسوايي و ننگ از خود باشد، همان جمله «و لاتخزوني في ضيفي» كافي بود و ديگر نيازي به فاتقوالله نبود.
بنابراين، آن‌چه كه از مجموع اين بيان‌ها در رابطه با آيه استفاده مي‌شود، اين است كه ازدواج موجب پاكي و طهارت و دوري از فساد ، گناه، پليدي و ناپاكي است.
2ـ آيه‌ي ديگر در مورد زنان مطلقه است كه مي‌فرمايد: اگر خواستند با همسر مورد علاقه خود ازدواج كنند، مانع ازدواج آن‌ها نشويد؛ زيرا موجب پاكي و رشد شما است.
«و اذا طلّقتم النّساء فبلغن اجلهن فلا تعضلوهنّ ان ينكحن ازواجهنّ إذا تَراضَوا بينهم بالمعروف ذلك يوعظ به من كان منكم يؤمن بالله و اليوم الآخر ذلكم ازكي لكم و اطهر والله يعلم و انتم لاتعلمون» (بقره،232) آيه‌ي مباركه نهي مي‌كند كساني را كه مانع ازدواج زنان مطلقه پس از اتمام عدّه مي‌شوند و سپس در انتهاي آيه مي‌فرمايد: اين عدم منع از ازدواج، موجب پاكي و رشد براي شما است.
«از آيه‌ي فوق اين نكته به دست مي‌آيد كه ازدواج عامل تقويت توحيدخواهي بر مبناي فطرت مي‌شود و بر اساس آن همه‌ي فضايل رشد مي‌كند و هم‌چنين ملكه عفت و حيا به وجود مي‌آيد؛ رشد مي‌كند و موجب پاكدامني و طهارت مي‌شود و از اين‌كه توجه به اجانب بشود، حفظ مي‌كند.» (رك. طباطبايي، 1972م: ج2، ص239) اگرچه آيه درخصوص زنان است و بر همين اساس «ازكي لكم و اطهر» فرموده است، اما همين بيان در مورد مردان نيز مي‌آيد؛ زيرا اين دو از هم جدا نيستند؛ پس اگر ازدواج موجب پاكدامني زن و عدم توجه وي به اجانب مي‌شود، همين‌طور در مرد هم موجب عفت و پاكي و عدم توجه به اجنبيه مي‌شود. پس قرآن مرد و زن را وابسته به يكديگر مي‌داند: «احلَّ لكم ليلة الصّيام الرَّفث الي نسائكم هنّ لباس لكم و انتم لباس لَهُنَّ...» (بقره،187) با آن‌كه به جمله‌ي «هن لباس لكم و انتم لباس لهن» نيازي نبوده و در مقام بيان آن نبوده است، اما طرح آن، حقيقت و واقعيتي را بيان مي‌كند و آن اين است كه اصل نياز اين دو جنس به همديگر، امري مسلم و حقيقتي انكارناپذير است. هم‌چنين، بيانگر اين مطلب است كه زن و مرد هر يك در محدوده‌ي ازدواج موجب ممانعت ديگري از متابعت فجور و اشاعه‌ي آن بين افراد نوع انساني مي‌شود و در واقع هر يك براي ديگري پوشش و لباسي است كه عيوب و زشتي‌هاي ديگري را مي‌پوشاند. (طباطبايي، 1972م: ج2، ص44)
امام صادق (ع) در اين زمينه روايتي را از پيامبر (ص) نقل مي‌كند: «اذا جاءكم من ترضون خلقه و دينه فزوجوه والا تفعلوه تكن فتنه في ‌الارض و فساد كبير» اين روايت، حكايت از اين مطلب دارد كه اگر ازدواج تحقق پيدا نكند و در ميان مردم گرايش به ازدواج كم شود، موجبات فساد و تباهي و فتنه فراهم مي‌آيد. (رك. حر عاملي، 1409ق: كتاب النكاح، باب28)

ب ـ بقاي نسل و نوع انسان

توليد نسل مطابق با طبيعت انسان و مراد خداوند متعال است.
ـ «والله جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفده و رزقكم من الطيبات أفبالباطل يؤمنون و بنعمةالله هم يكفرون.» (نحل،72)
خداوند زن و مرد را از يك جنس قرار داد و از آن‌ها فرزندان و نوه‌ها قرار داد و اين خود يكي از بالاترين نعمت‌هاي خداوند متعال است؛ زيرا به طور فطري و تكويني، اساس و بنيه‌ي جامعه‌ي بشري بر آن بنا گذاشته مي‌شود و از آن است كه تعاون، همياري و هم‌زيستي بر مي‌خيزد و اگر انسان اين رشته و ارتباط تكويني بين زن و مرد را از هم جدا كند و از آن دوري كند، هر آينه جامعه بشري از ميان رفته و از هم گسسته خواهد شد و در واقع به هلاكت و نابودي انسان منجر خواهد شد. (طباطبايي، 1972م: ج2، ص214)
ـ «نسائكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّي شئتم و قدّموا لانفسكم...» (بقره،223)
خداوند از زنان به عنوان كشتزار و از مردان به عنوان كسي كه بذر در اختيار دارد و آن را مي‌كارد، ياد كرده است كه ثمره‌ي آن فرزند خواهد بود كه جمله «وقدموا لانفسكم» بيانگر آن است. از آن‌جا كه هدف از خلقت انسان، عبادت باري تعالي است: «و ماخلقت الجنَّ والانس الاّ ليعبدون» (ذاريات،56)، بقاي نسل صالح منجر به ابقاي ذكر خداوند و ياد پروردگار مي‌شود. «... و نكتب ماقدّموا وآثارهم» (يس،12) و ثواب و خير پدر و مادر هم به فرزندان صالح و هم به آباء آن‌ها مي‌رسد. (رك. طباطبايي، 1972م: ج2، ص214)
دعاي عباد براي داشتن فرزند صالح و نيكو: «... ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرّياتنا قرّة اعين واجعلنا للمتّقين اماما» (فرقان،74) و دعاي حضرت زكريا در دو آيه‌ي ذيل، بيانگر نياز فطري انسان به فرزند و البته فرزند صالح و نيكو است: «هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لي من لدنك ذرّية طيبه انك سميع الدعا» (آل عمران، 38)؛ «... فهب لي من لّدنك وليّاً يرثني و يرث من آل يعقوب و اجعله ربّ رضيّاً» (مريم، 6-5)
بنابراين، در آياتي كه بعضي از انبيا مثل حضرت زكريا (ع) و حضرت ابراهيم (ع) درخواست فرزند از خداوند كرده‌اند، همه اين‌ها علاوه بر آن ميل فطري و طبيعي، بر اين دلالت دارد كه داشتن فرزند صالح نيز شرط است.

ج ـ تأمين آرامش و آسايش

فطرت و طبيعت انسان، احساس نياز به آسايش، آرامش جسمي و روحي و انس و مودت دارد و آن را فقط در كانون گرم و صميمي خانواده جستجو مي‌كند و به واسطه‌ي ازدواج است كه غريزه‌ي سركش شهوت آرام مي‌گيرد و آسايش جسم و روح تحقق پيدا مي‌كند. «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّةً و رحمة انّ في ذلك لايات لقوم يتفكرون» (روم، 21) لذا اگر در سايه‌ي ازدواج، زن و مرد احساس آرامش و آسايش فكر و جسم كنند و بين آن‌ها انس و مودت برقرار شود، اين ازدواج با ثبات خواهد بود و هرگز متزلزل نخواهد شد.
«امام صادق (ع) فرمود: پنج صفت است كه هر كس يكي از آن‌ها را نداشته باشد، همواره زندگي او با نقص و عقل او با كمي و فكر او مشغول خواهد بود. اول، سلامتي؛ دوم، امنيت؛ سوم، روزي فراوان؛ چهارم، مونس و هم فكر؛ از امام سؤال كردم مونس و هم‌فكر كيست؟ حضرت فرمود: همسر شايسته...» (حرعاملي، 1409ق: كتاب النكاح، باب14، مقدمات النكاح، ح7)

د ـ سعادتمندي جامعه

هريك از افراد بشر، وقتي‌كه به حد رشد و بلوغ رسيد، در خود ميل غريزي و فطري نسبت به جنس مخالف احساس مي‌كند و مي‌بايست اين تمايل طرفيني كه همان غريزه‌ي جنسي است، به شكل مطلوب و قابل قبولي ارضا شود؛ اين‌جا است كه نياز انسان به تشكل اجتماع كه همان خانواده است، احساس مي‌شود؛ از اين رو، جامعه‌اي سعادتمند مي‌شود كه رابطه جنسي و توالد و تناسل در آن منظم و بر پايه‌ي صحيح استوار باشد. جامعه‌اي كه روابط جنسي در آن آزاد و بي‌قيد و شرط باشد و بي‌بندوباري در آن حاكم باشد، هميشه با فساد وتباهي دست به گريبان خواهد بود. هسته مركزي جامعه، خانواده است؛ جامعه‌اي كه افراد آن از تشكيل خانواده و قبول مسئوليت‌هاي آن شانه خالي كنند، روي خوشبختي و ترقي را نخواهد ديد. فرزندان ناشي از نكاح و تربيت شده در خانواده هستند كه مي‌توانند در گرداندن چرخ‌هاي اجتماع و بهسازي اجتماعي و اقتصادي بدان‌ها اميد بست. فرزندان ناشي از روابط نامشروع و آزاد، اغلب از تربيت صحيح محروم و عناصر بزهكار و سربار جامعه‌اند (رك. صفايي، 1370: ص27) و از آن‌جا كه هرگز طعم محبت گرم خانواده را نچشيده‌اند، هميشه همراه با عقده و كينه زندگي خواهند كرد. همين امور باعث تزلزل جامعه و نهايتاً انحراف و سقوط آن خواهد شد.
«و لا تقربوا الزّنا انه كان فاحشة وساء سبيلا» (اسراء، 32) اگر به جاي ازدواج، سفاح و زنا ميان جوامع حاكم شود، امراض گوناگون جسمي و روحي در جامعه رايج مي‌شود و عفت، پاكي و صداقت رخت برمي‌بندد و به هرج و مرج، نابودي جامعه و سعادت بشري خواهد انجاميد.

ه‍ ـ توسعه اقتصادي

وضعيت معيشتي و رفاه اقتصادي، در زندگي خانوادگي، داراي نقش مهمي است. تأمين مقدمات ازدواج و فراهم كردن وسائل زندگي زناشويي از قبيل خوراك، پوشاك، مسكن و برخي مسائل تشريفاتي كه نقش اساسي در تشكيل خانواده ندارد، موجب شده است كه عده‌اي زير بار مسئوليت زندگي زناشويي در سنين جواني نروند.
اسلام و قرآن اين نگرش را صحيح نمي‌داند؛ بلكه توسعه‌ي معيشتي را پس از ازدواج به واسطه تلاش و بركت همراه آن، تضمين كرده است. «وانكحوا الايامي منكم والصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله والله واسع عليم.» (نور، 32) بر طبق آيه‌ي مباركه، فقر و بي‌چيزي مانعي در جهت تشكيل خانواده نمي‌باشد؛ زيرا، خداوند در پرتو ازدواج بركت و بي‌نيازي عطا مي‌كند. معمولاً فردي كه خانواده تشكيل مي‌دهد، به زندگي و فعاليت‌هاي اقتصادي علاقه بيشتري نشان مي‌دهد؛ بيشتر كار مي‌كند و درپي درآمد بيشتري است تا بتواند رفاه خانواده‌ي خود را به نحو احسن تأمين كند و اين در توسعه معيشتي اقتصادي خانواده و كشور مؤثر خواهد بود. (صفايي، 1370: ص9) البته قابل ذكر است، آن‌چه كه قرآن بيان مي‌كند، بي‌نياز شدن زن و مرد است و اين با توجه به معني غنا به دست مي‌آيد. ازدواجي كه همراه با ايمان و تقوي باشد، خداوند به آن بركت، تلاش و روزي پرثمر مي‌دهد: «و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب...» (طلاق، 3)
در اين رابطه به بعضي روايات اشاره مي‌شود:
ـ «عن ابي‌عبدالله (ع) قال جاء رجل الي النبي (ص) فشكا اليه الحاجه فقال، تزوج فتزوج فوسع عليه»، «امام صادق (ص) فرمود: مردي نزد پيامبر (ص) آمد و از تهي‌دستي شكايت كرد: پيامبر (ص) فرمود: ازدواج كن. آن مرد ازدواج كرد و گشايشي در زندگي او پديد آمد.» (كليني، 1401ق: ج5، ص330)
ـ از مردم يمامه شخصي به نام جوبير مسلمان شد. مردي كوتاه قامت، بدقيافه و زشت‌منظر بود؛ پيامبر(ص) روزي نگاه مهربان و دلسوزانه‌اي به وي كرد و فرمود: «لو تزوجت امرأة فعففت بها فرجك و اعانتك علي دنياك و آخرتك»، «اگر همسر اختيار مي‌كردي، سبب گشايش و حفظ تو مي‌شد و كمكي براي دنيا و آخرت تو بود.» (حرعاملي، 1409ق: كتاب النكاح، باب25، ح1) عبارت «اعانتك علي دنياك و آخرتك» كمك به زن و مرد در توسعه اقتصادي خانواده و ديگر امور مربوط به زندگي خانوادگي را اشاره مي‌كند.
ـ «عن ابي‌عبدالله (ع) قال: الرزق مع النساء و العيال» (همان: باب11، ح4)
ـ «قال رسول الله (ص): اتخذوا الأهل فانه ارزق لكم» (همان)

ملاك‌هاي انتخاب همسر

با توجه به اهميتي كه همسرگزيني در زندگي دارد و آثاري كه بر آن مترتب است، مي‌بايست براي اتخاذ همسر، ملاك‌هايي باشد تا بر آن مبنا، انتخاب صورت گيرد. ملاك‌هاي موردنظر قرآن و سنت به عبارت ذيل است:

الف ـ ايمان و اعتقاد ديني

برخوردار بودن از ايمان ديني، يكي از مهم‌ترين شرايط انتخاب همسر است. زن و مرد مي‌بايست در بعد ديني، هم‌فكر و هم‌عقيده باشند و اگر يكي از آن‌ها مشرك باشد، عقدِ ازدواج آن‌ها باطل خواهد بود. قرآن صراحتاً اين مطلب را بيان مي‌كند: «ولاتنكحوا المشركات حتي يؤمنَّ و الاَمة مؤمنة خير من مشركة و لواعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتي يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك و لو اعجبكم اولئك يدعون الَي النّار والله يدعوا الي الجنَّة و المغفرة بإذنه و يبيّن آياته للنّاس لعلّهم يتذكّرون.» (بقره، 221)
از آن‌جا كه ازدواج بهترين، بالاترين و قوي‌ترين رابطه بين دو انسان و بين دو جنس مخالف است، (قطب، 1400ق: ج1، ص238) بر همين اساس، اين دو نفر مي‌بايست از جهت قلبي و روحي يكي باشند و اين امر امكان‌پذير نيست، مگر اين‌كه به لحاظ فكري و عقيدتي يكي باشند؛ زيرا مذهب، عقيده و فكر، مؤثرترين عامل در نفوس، افكار، قلوب و اعمال افراد است.
خداوند متعال، در آيه‌ي فوق حكمت حرمت ازدواج با مشركان را چنين بيان مي‌كند: «اولئك يدعون الي النار» مسير مشرك مسيري انحرافي است كه به ظلمت، تباهي و جهنم ختم مي‌شود. در مقابل، مسير افراد مؤمن، بهشت، رحمت، مودت و غفران است: «والله يدعوا الي الجنة والمغفرة باذنه» در اين‌جا دعوت و مسير خداوند، همان دعوت و مسير افراد مؤمن است؛ به جهت اين‌كه تمام شئون زندگي مؤمنين در مسير خداوند متعال است. (طباطبايي، 1972م: ج2، ص205) از آن‌جا كه مسير افراد مؤمن با مسير افراد مشرك، تفاوتي اساسي و فاحش دارد، اين اختلاف عقيده و مذهب هرگز با يگانگي و وحدتي كه در ازدواج مطرح است، جمع نخواهد شد.
آيه‌ي «لاتنكحوا المشركات حتي يؤمن... »، به طور صريح حرمت ازدواج با مشرك را مي‌رساند. در اين‌كه مرد مسلمان يا زن مسلمان حق ندارد با مشرك ازدواج كند، بحث و اختلافي نيست؛ اما مسأله‌ي مورد اختلاف، اين است كه آيا «مشرك» شامل اهل كتاب نيز مي‌شود يا خير؟
از ظاهر برخي آيات، اين مطلب به دست مي‌آيد كه مشرك غير كافر است و شامل اهل كتاب نمي‌شود كه بر چندين مورد مي‌توان استتناد كرد:
1ـ در چندين آيه مشركين و اهل كتاب در كنار هم ذكر شده‌اند و عطف بر يكديگر شده‌اند و اين خود نشانه دوگانگي آن‌ها است.
ـ «مايودّ الّذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين...» (بقره، 105)
ـ «لم‌يكن‌الّذين كفروا من اهل الكتاب والمشركين منفكّين حتي تأتيهم البينه» (بينه، 1)
ـ «لتجدنَّ اشدَّ النّاسِ عداوةً لِلَّذين آمنوا اليهود والّذين اشركوا» (مائده، 82)
ـ «انّ الّذين كفروا من اهل الكتاب والمشركين في نار جهنم» (بينه، 6)
ـ «انّ الذين امنوا والّذين هادوا والصّابئين والنّصاري والمجوس والّذين اشركوا...» (حج،17)
2ـ از آيات قرآن استفاده مي‌شود كه اهل كتاب براي خداوند شريك قائل نبودند و به اصل نبوت و معاد اعتقاد داشتند و آن‌ها را مي‌پذيرفتند. «قل يا اهل الكتاب تعالوا اِلي كلمة سواء بيننا و بينكم الاّ نعبدَ الاّ الله و لانشرك به شيئا...» (آل عمران، 64) ؛ «وقالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هوداً او نصاري...» (بقره، 111)؛ «فلمّا أحَسَّ عيسي منهم الكفر قال من انصاري الي الله قال الحواريّون نحن انصارالله امنّا بالله و اشهد بانّا مسلمون ربّنا آمنّا بما أنزلت و اتَّبعنا الرَّسولَ فاكتبنا مع الشاهدين» (آل عمران، 53-52)
3ـ در رابطه با جنگ و جهاد، نسبت احكام مشركين با اهل كتاب متنوع و مختلف است؛ قرآن كريم درباره جنگ با مشركين مي‌فرمايد: «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم واحصروهم...» (توبه، 5)؛ اما نسبت به اهل كتاب مي‌فرمايد: «قاتلوا الذين لايؤمنون بالله و لا باليومِ الاخر و لايحرّمون ماحرّم‌الله و رسوله و لايدينون دين الحقّ من الّذين اوتوا الكتاب حتّي يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون»، (توبه، 29)
اين‌گونه آيات، تفاوت مشركين با اهل كتاب را مي‌رسانند و اين‌كه مشرك شامل اهل كتاب نمي‌شود؛[ii] گرچه همگي در كفر شريك هستند؛ به دليل اين‌كه كفر داراي مراتب است؛ مرتبه‌ي بالا و صورت عملي آن، همان شرك به خداست و مرحله‌ي نازل آن، يهوديان و مسيحيان هستند و مرحله نازل‌تر آن كسي است كه منكر ضروري از اسلام يا تارك آن باشد؛ مثل تارك حج كه به آن كفر اطلاق شده است. «ولِلّهِ عَلَي النّاس حجُّ البيتِ من استطاع إليه سبيلاً و من كفر فانَّ اللهَ غنيٌ عن العالمين» (آل عمران، 97) اين‌جا مراد اين نيست كه تارك حج كافر است؛ بلكه مراد فاسق بودن اوست؛ يعني كافر به حج است.
آيه‌اي كه جواز نكاح مردان مسلمان را با زنان اهل كتاب مي‌رساند، بدين قرار است: «اليوم احلَّ لكم الطَّيِّبات و طعام الّذين اوتوا الكتاب... والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم إذا آتيتموهنَّ اجورهنَّ ... و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو في الاخرة من الخاسرين» (مائده، 5) جمله‌ي «والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم» عطف بر «اليوم احل لكم» است و اين جواز نكاح با زنان اهل كتاب كه پاكدامن و عفيف هستند را مي‌رساند. به اين آيه اشكال شده است كه اين آيه به آيه «ولاتنكحوا المشركات حتي يؤمن» نسخ شده است. بنابراين، حكم آيه‌ي سوره مائده كه جواز ازدواج با زنان اهل كتاب مي‌باشد، نسخ شده و حكم حرمت باقي مي‌ماند و يكسري از روايات نيز، همين بيان را در حرمت ازدواج با زنان اهل كتاب تأييد مي‌كند.
در جواب مي‌توان گفت كه اولاً، آيه سوره مائده كه مي‌فرمايد: «اليوم احل لكم... والمحصنات من الذين اوتواالكتاب من قبلكم»، سياق آيه و آيات قبل از آن، سياق امتنان و تخفيف است و در مقام بيان اين امر است و اين را مي‌توان از تفكر در آيات به دست آورد؛ بنابراين در اين مقام، ديگر با نسخ سازگار نخواهد بود. ثانياً، با توجه به مطالبي كه در مورد عدم شمول شرك به اهل كتاب بيان شد، اصولاً آيه‌ي «ولاتنكحوا المشركات...» و آيه‌ي «والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب»، در ارتباط با يكديگر نيستند تا اين‌كه ناسخ و منسوخي باشد؛ زيرا ثابت شد كه مشرك شامل اهل كتاب نمي‌شود و ناظر به يكديگر نيستند تا نسخي بشود. ثالثاً، طبق رواياتي كه سند آن‌ها نيز صحيح است، سوره‌ي مائده آخرين سوره‌اي بوده است كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شد؛ در حالي كه سوره بقره در مدينه بعد از هجرت نازل شد و بنابراين نمي‌تواند اول ناسخ باشد، سپس منسوخ بيايد. (طباطبايي، 1972م: ج2، ص204-202) براي نمونه به چند روايت كه دلالت دارد بر اين‌كه سوره‌ي مائده، آخرين سوره‌اي بوده است كه بر پيامبر(ص) نازل شد و در آن منسوخي نيست، اشاره مي‌شود:
ـ «عن اميرالمؤمنين (ع) قال كان القرآن ينسخ بعضه بعضاً و انما يؤخذ من رسول‌‌الله (ص) بآخره و كان آخر مانزل عليه سورة المائده نسخت ما قبلها و لم‌ينسخها شئ» (مجلسي، 1403ق: ج92، ص274)
ـ «قال رسول‌الله (ص) ان سورة المائده آخر القرآن نزولاً فاحلوا حلالها و حرموا حرامها» (سيوطي، 1403ق: ج2، ص252)
ـ «عن علي(ع) ... انما نزلت المائده قبل ان يقبض رسول‌الله بشهرين او ثلاثه» (حرعاملي، 1409ق: كتاب الطهاره، ح1)
اشكال مطرح شده‌ي ديگر اين است كه آيه‌ي مذكور در سوره‌ي مائده با آيه 10 سوره ممتحنه كه مي‌فرمايد: «ولاتمسكوا بعصم الكوافر» تنافي دارد؛ زيرا اين آيه ناسخ آيه سوره‌ي مائده است؛ بنابراين، نمي‌توان حكم به جواز ازدواج با اهل كتاب كرد.
در جواب مي‌توان گفت كه اولاً، تنافي بين دو آيه نيست و آيه سوره‌ي ممتحنه نمي‌تواند ناسخ باشد؛ زيرا در سوره ممتحنه صحبت از زنان و مرداني است كه كافر بودند و سپس مرد مسلمان مي‌شود و با توجه به شرايط خاص زمان، پيامبر(ص) دستور مي‌دهد كه يا بايد از زنان خود جدا شوند يا زنان آنان نيز مسلمان شوند و جهت ابتدايي در كار بوده است. ثانياً، آيه‌ي سوره مائده همان‌گونه كه توضيح داده شد، در مقام امتنان و تخفيف است و اين با نسخ سازگار نيست؛ زيرا سياق اين آيات حكم تخفيف بر مسلمين را مي‌رساند و اين با نسخ شدن صحيح نمي‌باشد. ثالثاً، سوره‌ي ممتحنه در مدينه و قبل از فتح مكه نازل شد، اما سوره مائده آخرين سوره‌اي بود كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شد (معرفت، 1366: ج2، ص340) و بنابراين نمي‌تواند اين مطلب صحيح باشد؛ چرا كه لازمه‌ي آن اين است كه اول ناسخ باشد و سپس منسوخ بيايد و اين محال است.

در مجموع به اين نكات اشاره مي‌شود:
1ـ در آيه سوره مائده كه خداوند متعال مي‌فرمايد: «اليوم احل لكم... والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب...»، فقط ازدواج مردان مسلمان با زنان اهل كتاب را بيان مي‌كند و جواز آن را فقط در اين صورت مي‌رساند؛ نه ازدواج زنان مسلمان با مردان اهل كتاب را؛ زيرا به طور قطع آيه اين صورت را بيان نمي‌كند و حرمت اين قسم از ازدواج با اهل كتاب مسلم است.
2ـ‌ رواياتي كه در زمينه ازدواج

دوشنبه 10 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

الاسرة فی القرآن (2 – 3 – 4)

دریافت فایل pdf

 

 

اخلاق و عرفان اسلامی

دریافت فایل pdf

 

قرآن و سلامت روانى خانواده

دریافت فایل pdf

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بررسي ازدواج مسلمانان با اهل كتاب از منظر قرآن كريم

بررسي ازدواج مسلمانان با اهل كتاب از منظر قرآن كريم

مريم اسماعيلي1
اسلام براي پيروان اديان ديگر احترام زيادي قايل است. با اين وجود، عواطف اجتماعي و ارتباط صميمانه را بر محور ايمان، تقوا و بر اساس دين الهي محدود مي‏كند و در آيات بسياري، مسلمانان را از برقراري چنين ارتباطي نزديك منع مي‏كند و آن‏ها را از اينكه در روابط خود، دوستي و سرپرستي غيرمسلمانان را بپذيرند، سخت بر حذر مي‏دارد.
با توجه به اينكه اقدامات پيشگيرانه و احتياطي، منطقي‏ترين روش براي جلوگيري از نفوذ انحرافات فكري، عقيدتي و اخلاقي بيگانه است، اعمال محدوديت از سوي اسلام نسبت به مسئله ازدواج مسلمان با اهل كتاب بر همين اساس قابل تفسير است.
مقدّمه

قرآن كريم در كنار سنّت و سيره معصومان عليهم‏السلام ، انسان را در تمامي ابعاد فردي و اجتماعي به سوي كمال و رستگاري رهنمون است؛ بر ماست كه در حد امكان از معارف زلال آن بهره گيريم.
از صدر اسلام تاكنون، زندگاني مسلمانان و حيات جامعه اسلامي به شكل‏هاي گوناگون با گروه‏ها و مذاهب ديگر پيوند داشته و تأثير متقابل ميان آن‏ها وجود داشته است. اسلام به لحاظ برخورداري از سعه صدر لازم و احترام به حقوق انسان‏ها و مقام انسانيت، ارزش‏هاي انساني و معنوي را تنها ملاك برقراري روابط سالم بين پيروان خود و ديگر اديان قرار داده و بر اين اساس، قوميت، زبان، رنگ، نژاد و منافع گروهي را در ايجاد روابط دخيل نمي‏داند.
در طول تاريخ، مسلمانان در روابط خود با اهل كتاب، با تكيه بر معارف قرآن كريم و پاي‏بندي به دستورات حياتبخش آن، به حدّي حقوق اهل كتاب را مراعات نموده‏اند كه دانشمندان و نويسندگان منصف اهل كتاب را به تمجيد و تكريم مسلمانان وادار نموده‏اند.
بنابراين، با توجه به اينكه شناسايي دستورات و احكام اسلامي در زمينه اين برخوردها و تنش‏ها، بخصوص ميان مسلمانان و اهل كتاب در جهان معاصر، بسيار راهگشا و كارساز است، سعي شده تا با تكيه بر معارف قرآن كريم، به گوشه‏اي از اين معارف و دستورات دست يافته، درباره ازدواج مسلمان و كتابي كنكاشي كرده باشيم .

احترام اسلام به اهل كتاب

قرآن كريم در ميان غير مسلمانان، هيچ‏گونه شرافتي براي مشركان قايل نشده است.2 اما با دقت در آيات قرآن و سيره معصومان عليهم‏السلام ، درمي‏يابيم كه اهل كتاب داراي احترام بوده‏اند و اين احترام به خاطر انسانيت بوده است.3
قرآن كريم به دليل اهميت دادن به زندگي مسالمت‏آميز، كه براي رسيدن مسلمانان به اهداف عالي داشتن چنين محيطي الزامي است، جزئيات روابط ميان مسلمانان و غيرمسلمانان را مورد بحث و بررسي قرار داده و از اينكه درباره روابط اجتماعي، اخلاقي، اقتصادي و قضايي، در آيات و روايات، احكام و دستورهايي صادر شده، به اهميت اين موضوع در دين مبين اسلام پي مي‏بريم.
از ميان انواع روابط، رابطه اجتماعي مي‏تواند مهم ترين نقش را در تأمين منافع مادي و معنوي يك جامعه داشته باشد كه به تناسب تأثيرهاي گوناگون، ممكن است نقش آن مثبت و يا منفي باشد. به چند نوع تقسيم در اين رابطه اشاره مي‏شود:
1. برقراري روابط و همزيستي مسالمت‏آميز، تأمين‏كننده مصالح مادي و معنوي باشد؛ و اين در صورتي است كه بين آحاد جامعه وحدت ديني برقرار باشد4 كه در روابط با اهل كتاب، چنين وحدتي برقرار نيست.
2. دو جامعه يا دو گروه در يك جامعه كه در ارتباط آنان، مصالح مادي و معنوي يكي از دو طرف تهديد شود (روابط بين كشورهاي استعمارگر و استعمارشده)؛ با اين رابطه، كه داراي ارزش منفي است، بايد مبارزه كرد.5
3. ايجاد رابطه با جامعه‏اي كه نه مصلحت معنوي داشته باشد و نه زيان معنوي، بلكه تنها نفع مادي همچون تبادل اطلاعات و فناوري داشته باشد؛ مثل دو كشوري كه يكي مسلمان و ديگري غير مسلمان است و كشور غير مسلمان در صدد آسيب رساندن به كشور مسلمان نيست، يا اقلّيت‏هاي ديني ساكن در جامعه اسلامي كه در صدد اخلال در نظم و امنيت آن نيستند.6
4. برقرار كردن ارتباط با جامعه ديگر از نظر مادي مفيد باشد، اما از نظر معنوي زيان‏بار باشد؛ چون مصالح معنوي بر مصالح مادي مقدّم است، در اين صورت قطع رابطه ضروري است، گرچه لازمه آن از دست دادن منافع مادي باشد،7 مگر در بعضي موارد استثنايي كه قطع رابطه نيز علاوه بر خسارت‏هاي مادي، خسارت‏هاي معنوي براي اسلام و مسلمانان داشته باشد.8
قرآن كريم عواطف اجتماعي را بر محور ايمان، تقوا و بر اساس دين الهي محدود كرده، اجازه تجاوز از اين حدود را نمي‏دهد و با عواطف و دوستي‏هايي كه از چهارچوب و ملاك تعيين‏شده تجاوز كند، برخوردي شديد و تند نموده، در آيات بسياري، مسلمانان را از برقراري ارتباط نزديك و همبستگي منع مي‏كند9 و به همه مسلمانان هشدار مي‏دهد كه عزّت خود را در همه شئون زندگي، اعم از اقتصادي، فرهنگي، سياسي و مانند آن در دوستي با دشمنان اسلام نجويند، بلكه تكيه‏گاه خود را ذات پاك خداوندي قرار دهند كه سرچشمه همه عزّت‏هاست،10 و غير خدا از دشمنان اسلام عزّتي ندارند كه به كسي ببخشند.11
افراد با ايمان نبايد غير مؤمنان (كافران) را به عنوان دوست و ولي و حامي خود انتخاب كنند و هر كس چنين كند، رابطه خود را بكلي از پروردگارش گسسته است.
بايد توجه داشت كه حساسيت اين امر در مسئله ازدواج، به علت تأثيرپذيري بيشتر و ولايت مرد بر زن ـ اگر مرد مسلمان نباشد ـ مضاعف مي‏شود.
البته اين مسئله با اصل بشردوستي و رحمت براي بشر بودن منافاتي ندارد؛ چرا كه لازمه بشردوستي اين است كه انسان به سرنوشت و صلاح و سعادت واقعي همه انسان‏ها علاقه‏مند باشد. به همين دليل، هر مسلماني علاقه‏مند است همه انسان‏هاي ديگر، مسلمان باشند و هدايت يابند، اما وقتي اين توفيق حاصل نشد، ديگران را كه چنين توفيقي يافته‏اند نبايد اجازه داد مرزها در هم بريزند و هر نوع فعل و انفعالي صورت گيرد، بلكه مرزهاي آزادي را بايد بازشناخت و در محدوده آن‏ها عمل كرد و تا آنجا كه ممكن است، بايد اغماض مبناي سياست ارتباطي باشد.
مسلمانان در طول تاريخ، با استفاده از شيوه رفتاري مورد تأكيد اسلام، همچنان اين افتخار را براي اسلام حفظ كرده‏اند، كه در برخورد با اهل كتاب، نهايت تساهل و تسامح را رعايت نموده، در مواردي عملاً ايشان را به سوي پذيرش دين اسلام جذب كرده، موجبات تحسين عده‏اي از ايشان را برانگيخته‏اند.
براي نمونه، پروفسور توماس آرنولد در مورد تغيير كيش مسيحيان «بني غسان»، كه در كناره‏هاي فرات زندگي مي‏كردند و در جنگ قادسيه (سال 14 ه) مسلمان شدند، مي‏نويسد: «فشار و تحميل عامل تعيينگر در تغيير كيش آن‏ها به اسلام نبود، بلكه روابط صميمي بين مسيحيان و عرب‏ها علت اساسي بود. محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خودش قبلاً با بسياري از قبايل مسيحي پيمان بست و به آن‏ها قول داد كه جان و مال مسيحيان را حفظ كند و آن‏ها را براي انجام آزادانه اعمال مذهبي خويش آزاد بگذارد و نيز به روحانيان مسيحي اين ضمانت را داد كه از حقوق و اقتدار سابق خويش بهره‏مند باشند.»12
يكي از برجسته‏ترين ويژگي ها و امتيازات جامعه اسلامي اين است كه مسلمانان از كمك و نيكي به غير هم‏كيشان خود دريغ نمي‏كنند، تا آنجا كه غير مسلمانان خود به اين امر اعتراف كرده، آن را مي‏ستايند.13
ژوزف فان اس مي‏گويد: «گرچه مسيحيان يا يهوديان بيرون از حوزه كشور اسلامي دشمن محسوب مي‏شدند، اما كساني كه در داخل كشور اسلامي زندگي مي‏كردند، برخوردار از حقوقي تعريف شده بودند و با آنان به تسامح و تساهل رفتار مي‏شد. آنان ملزم نبودند در محله‏هاي جداگانه زندگي كنند، حتي با مسلمانان هم‏غذا مي‏شدند و به ميهماني‏هاي آن‏ها دعوت مي‏شدند. از اين حيث، اسلام نسبت به يهوديت از سعه صدر زيادي برخوردار است.»14
نُرمَن دانيل نيز در مقاله‏اي با عنوان «وضعيت كنوني روابط مسيحيان و مسلمانان»، در ابتدا از طرز تلقّي‏هاي انتقادي مسيحيان در قرون گذشته نسبت به مسلمانان و از پيدايش نوعي گرايش به لزوم تساهل و تسامح در روابط با مسلمانان سخن مي‏گويد كه در بعضي موارد، مستند به تساهل و همزيستي مسالمت‏آميز مسلمانان با مسيحيان در امپراتوري عثماني است و مي‏افزايد: «از همه مهم‏تر، تصميم شوراي واتيكان دوم مبني بر به رسميت شناختن سهيم بودن مسلمانان در برخورداري از دين ابراهيمي و اعتقاد آنان همچون مسيحيان به پرستش خداي يكتاي مهربان و اعتقاد به روز جزا مي‏باشد» و در نهايت، توصيه مي‏كند كه «ما مسيحيان بايد نوعي همدلي با مسلمانان را در اعتقاد آنان به تقديس محمّد بن عبدالله صلي‏الله‏عليه‏و‏آله پذيرا باشيم.»15

اصول حاكم بر روابط اجتماعي ميان مسلمان و كتابي

قرآن كريم در مسئله مربوط به روابط با اهل كتاب، ضوابطي تعيين كرده است و مسلمانان موظّفند آن‏ها را رعايت كنند و اساس روابط خود را بر آن مبنا تنظيم نمايند. آشنايي با ضوابط كلي حاكم بر روابط، كه مي‏توان از آيات كريمه به دست آورد، در نتيجه‏گيري نهايي اين بحث مفيد مي‏باشد.

1. عدالت

يكي از اصولي كه در قرآن كريم بسيار مورد تأكيد و اهتمام قرارگرفته16 و اهميت آن به حدّي است كه از اصول اعتقادي اماميه شمرده شده، مسئله «عدل» است و اين عقيده در فرد فرد مسلمانان و جوامع اسلامي اثر مي‏گذارد و وقتي به مرحله اجرا درآيد، مي‏تواند مسلمانان را به سوي مديريت صحيح در كارها و برافراشتن پرچم عدل و داد، نه تنها در كشورهاي اسلامي، بلكه در كل جهان سوق دهد.
اهميت اين موضوع به حدّي است كه هيچ چيز نمي‏تواند مانع آن گردد؛ دوستي‏ها و دشمني‏ها، قرابت و خويشاوندي، يا دوري و نزديكي نمي‏توانند در آن اثر داشته باشند و هرگونه انحراف از آن متابعت از هواي نفس است.17 در آيات قرآن، به صراحت از ستم روا داشتن به دشمن، چه دشمن شخصي باشد و چه ديني، نهي شده است. با اين ديدگاه، حتي به مشرك نمي‏توان ستم كرد، چه رسد به اقلّيت‏هاي ديني.18 گستره اجراي عدالت تا جايي است كه حقوق اقلّيت‏هاي ديني را نيز در بر مي‏گيرد.19
در روايات نيز ائمّه اطهار عليهم‏السلام تأكيد بسياري بر اين مطلب نموده‏اند.20 نمونه عيني تحقق عدالت، داستاني است از دوران امارت حضرت علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام ، زماني كه توسط ياغيان طرفدار معاويه، از پاي زن يهودي خلخالي به عُنف كشيده شد، حضرت فرمود: «... در اين صورت، چنانچه مسلماني از اندوه و تأسف بميرد، بر او ملامت نيست، بلكه نزد من به مردن سزاوارتر است.»21
آنچه در برنامه‏هاي اجتماعي، سياسي، نظامي و اقتصادي جامعه اسلامي بايد به عنوان زير بنا و اصل اساسي در روابط متقابل بين مسلمانان و اهل كتاب حاكم باشد، عدالت است؛ چرا كه يك جامعه پيشرو، سربلند و قوي، جامعه‏اي است كه روي پاي خود بايستد و پيوند و ارتباطش با ديگران، پيوندي بر اساس رعايت عدالت و منافع متقابل باشد؛ همان‏گونه كه قرآن مي‏فرمايد: «لاتَظلِمون و لاتُظلَمون.»(بقره: 279)22
هرگاه حكومت‏ها از اين اصل اساسي غفلت كرده يا به آن پشت پا زده‏اند، باعث تباهي خود و ديگران شده‏اند، و هرگاه به اين اصل پاي‏بند بوده‏اند، از عزّت و سربلندي برخوردار بوده‏اند.
تاريخ شاهد است كه يهوديان در سرزمين‏هاي اسلامي زندگي خوبي داشتند. اين در حالي بود كه يهوديان مقيم كشورهاي اروپايي مجبور بودند در اماكن خاصي به نام «گتو»23 با ذلت تمام زندگي كنند.24 تاريخ‏نگاران يهودي و مسيحي رفتار انساني مسلمانان با اقلّيت‏هاي ديني را به ثبت رسانده‏اند.25

2. نفي سبيل (حفظ سيادت اسلام)

حفظ سيادت اسلام و جامعه اسلامي از جمله وظايف عمومي است كه نقض آن از حدود اختيارات مسلمانان خارج بوده و بر اساس «قاعده نفي سبيل» حتي تعهدات بين المللي نيز نمي‏توانند ناقض آن باشند. اين اصل كلي تحت عنوان «أَلإِسْلامُ يَعْلُو وَ لا يُعْلي عَلَيْهِ»،26 به صورت يك قاعده حقوقي27 در فروع و موارد گوناگون حقوق اسلامي استفاده مي‏شود.
بنابراين، دادن هر نوع امتياز سياسي، اقتصادي، نظامي، قضايي و اجتماعي به غيرمسلمانان، كه به سيادت اسلام و جامعه مسلمانان لطمه وارد آورد، بي‏ارزش و بي‏اعتبار خواهد بود.
قرآن كريم در اين زمينه مي‏فرمايد:«وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي اْلْمُؤْمِنينَ سَبِيْلاً.»(نساء: 141)28
از سوي ديگر، به مسلمانان هشدار مي‏دهد: «يا ايّها اْلَّذِينَ امَنُواْ لا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَياتِ إِنْ كُنتُمْ تَعْقِلُونَ.»(آل عمران: 118)29
وقتي دوست گرفتن افراد غير مسلمان اين چنين نتايج ناگوار به بار آورد و فرصتي به آنان دهد كه در تباه نمودن كارها و افساد امور بكوشند و توطئه‏هاي خصمانه به راه اندازند، نتايج و آثار سيادت و تسلّط آنان بر مسلمانان و تصدّي مقامات دولتي و سياسي و نظامي و اقتصادي از طرف غيرمسلمانان چگونه خواهد بود؟30 توجه به اين نكته نيز ضروري است كه ازدواج زن مسلمان با مرد غير مسلمان، با توجه به تسلّطي كه مرد بر خانواده دارد، به نحوي مسئله سيادت غير مسلمان بر مسلمان را به دنبال خواهد داشت.

3. تعادل در روابط و حفظ احترام متقابل

اصل «اعتماد متقابل» پشتوانه فعاليت‏هاي هماهنگ اجتماعي و همكاري در سطح وسيع مي‏باشد. همين معنا در روابط بين‏المللي و در سطح جهاني نيز صادق است.
يكي از مصاديق بارز و تعيين كننده به عنوان ضامن اجراي اين اصل، وفاي به عهد و پيمان مي‏باشد؛ چرا كه وفاداري به عهد و پيمان، تأكيدي بر حفظ اين همبستگي و اعتماد متقابل است و اگر عهد و پيمان‏ها شكسته شوند، ديگر اثري از اين سرمايه بزرگ (اعتماد عمومي) باقي نخواهد ماند، و اين مطلب، هم در داخل جامعه اسلامي در روابط با اقلّيت‏ها، و هم در سطح جهاني در ايجاد روابط با كشورهاي غيراسلامي صادق است.
به همين دليل، در آيات قرآن و احاديث اسلامي، به‏طور گسترده بر مسئله وفاي به عهد و ايستادگي در برابر سوگندها تأكيد شده است، و شكستن آن از گناهان كبيره محسوب مي‏شود.31

ازدواج اقلّيت‏ها با مسلمانان
الف. ازدواج با زن مسلمان

از مسائلي كه قرآن كريم در بحث روابط اجتماعي مسلمانان با اهل كتاب به آن پرداخته، مسئله ازدواج با اهل كتاب است.
ازدواج يكي از سنن آفرينش انسان و از خواسته‏هاي طبيعي و غريزي بشر مي‏باشد و اسلام اين واقعيت را براي اقلّيت‏هاي ديني متعهد به عنوان يك حق مشروع مسلّم، غيرقابل نقض تلقّي نموده است. از نظر حقوقي هم ازدواج‏هايي را كه در ميان مردان و زنان اقلّيت‏ها طبق مقررات متبوع صورت مي‏گيرند قانوني و رسمي مي‏شمارد، ولي در عين حال، در قانون ازدواج مسلمانان اين حق و آزادي در چهارچوب افراد هم‏كيش محدود شده و به زنان مسلمان اجازه داده نشده است با مردان غير مسلمان ازدواج نمايند.
اسلام براي آنكه ازدواج يك پيوند معنوي اصيل باشد و محيط زندگي مشترك زناشويي با هماهنگي فكري و روح تعاون و مسالمت و صفاي معنوي همراه گردد، شرط كفو و برابر بودن زن و مرد را در تحقق ازدواج حقيقي، ضروري و غير قابل اجتناب مي‏شمارد.
اسلام كفو بودن زوجين و برابري آن دو را با مقياس‏هاي مادي و صوري قابل سنجش نمي‏داند و به همين علت، ثروت، مقام، حسب و نسب، نژاد، موقعيت خانوادگي، شخصيت اجتماعي و نظاير آن هيچ‏كدام تعيين‏كننده برابري زوجين محسوب نمي‏گردند.
تنها مقياسي كه از نظر اسلام، برابري و كفويت زوجين را مشخص مي‏سازد، ايمان و عقيده است و روي اين اصل كلي، اسلام، مردي را كفو و برابر و شايسته همسري زن مسلمان مي‏شمارد كه با وي از نظر ايمان و عقيده، برابر و هم‏سطح باشد ـ كه با توجه به آنچه گفته شد، اين مسئله نمود بيشتري پيدا مي‏كند.
اين واقعيت را نيز نبايد از نظر دور داشت كه زن همواره در زندگاني زناشويي بر اساس يك سلسله علل رواني و اجتماعي تابع و مقهور اراده مرد مي‏باشد و اين واقعيت را اگر به عنوان يك قانون طبيعي عمومي نپذيريم، نمي‏توانيم صدق آن را در بيشتر ازدواج‏ها، در محيط‏ها و شرايط اجتماعي گوناگون انكار نماييم.
روشن است كه اسلام نيز نمي‏تواند چنين واقعيتي را ناديده گرفته، در برابر آثار و نتايج آن بي‏تفاوت باشد؛ زيرا تجويز ازدواج زنان مسلمان با مردان غيرمسلمان به منزله آن است كه نسبت به ايمان و عقيده زنان مسلمان، در برابر خطر مسلّمي كه آنان را تهديد مي‏كند، نه تنها ابراز بي تفاوتي گردد، بلكه راه انحراف براي گرايش زنان مسلمان به سوي كفر باز شده، بدين‏وسيله انبوهي از مسلمانان در معرض ارتداد قرار گيرند.
پرواضح است كه اين واقعيت تلخ با هدف‏هاي اصيل و ايده اسلامي كاملاً مغاير بوده، هرگز نمي‏تواند مورد تأييد آييني كه مدّعي رسالت جهاني است، قرار گيرد.32
بررسي آيات: قرآن كريم در سوره بقره مي‏فرمايد: «وَ لاَ تَنْكِحُوا اْلْمُشرِكاتِ حَتَّي يُوءْمِنَّ وَ لاَءَمَةٌ مُّوءْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّنْ مُّشرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لاَ تُنْكِحُواْ اْلْمُشْرِكِينَ حَتَّي يُوءْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُّوءْمِنٌ خَيْرٌ مِّنْ مُّشرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَي اْلنَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُو إِلَي اْلْجَنَّةِ وَ اْلْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ ءَاياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.» (بقره: 221)33
ازدواج پايه اصلي تكثير نسل و پرورش و تربيت فرزندان و گسترش جامعه است، و محيط تربيتي خانواده در سرنوشت فرزندان، فوق‏العاده مؤثر مي‏باشد؛ از يك سو، آثار قطعي وراثت، و از سوي ديگر، آثار قطعي تربيت در طفوليت (زيرا نوزادان پس از تولد، غالباً در دامان پدر و مادر پرورش مي‏يابند و در سال‏هايي كه سخت شكل‏پذيرند، زير نظر آن‏ها هستند.) همچنين شرك، كه خميرمايه انواع انحرافات بوده و در واقع، آتشي سوزان در دنيا و آخرت است، مي‏تواند دليل روشني بر اين تحريم و حساسيت باشد. بنابراين، قرآن كريم اجازه نمي‏دهد مسلمانان، خود يا فرزندانشان را در اين آتش بيفكنند. از اين گذشته، مشركان، كه افرادي بيگانه از اسلام هستند، اگر از طريق ازدواج به خانه‏هاي مسلمانان راه يابند، جامعه اسلامي گرفتار هرج و مرج و دشمنان داخلي مي‏شود. البته اين تا زماني است كه آن‏ها بر مشرك بودن پافشاري مي‏كنند. اما راه به روي آن‏ها باز است؛ مي‏توانند ايمان بياورند و در صفوف مسلمانان قرار گيرند و به اصطلاح، كفو آن‏ها در مسئله ازدواج شوند.

طرح دو سؤال:
1. آيا تحريم ازدواج شامل اهل كتاب نيز مي‏شود؟

واژه «مشرك» در قرآن، غالبا به بت‏پرستان اطلاق شده، ولي بعضي از مفسّران معتقدند: «مشرك» شامل ساير كفّار مانند يهود و نصارا و مجوس (و به طور كلي، اهل كتاب) نيز مي‏شود؛ زيرا هر كدام از اين طوايف براي خداوند شريكي قايل شده‏اند.34
ولي با عنايت به آنچه گفته شد، اين عقايد گرچه شرك‏آورند، اما با توجه به اينكه در آيات متعددي مشركان در برابر اهل كتاب قرار گرفته‏اند و نيز به اين دليل كه يهود و نصارا و مجوس در اصل، متكي به نبوّت راستين و كتاب آسماني هستند، معلوم مي‏شود كه منظور قرآن از «مشرك»، همان بت‏پرست است.35

2. آيا اين آيه نسخ شده است؟

بعضي از مفسّران معتقدند: حكم در آيه 221 سوره بقره، نسخ شده و ناسخ آن آيه «وَ اْلْمُحْصَنَاتُ مِنَ اْلَّذِينَ أُوتُوا اْلْكِتابَ»(مائده: 5) مي‏باشد كه اجازه ازدواج با زنان اهل كتاب را مي‏دهد.
ولي بايد توجه داشت كه اين آيه فقط به ازدواج با بت‏پرستان نظر دارد، نه كفّار اهل كتاب؛ مانند يهود و نصارا. البته در مورد ازدواج با كفّار اهل كتاب نيز قرايني در آيه و روايات اهل‏بيت عليهم‏السلام وجود دارند كه نشان مي‏دهند منظور فقط ازدواج موقّت است.
ظاهر آيه شريفه كه مي‏فرمايد: «وَ لاَ تَنْكِحُواْ اْلْمُشرِكاتِ حَتَّي يُوءْمِنَّ»، تنها مي‏خواهد ازدواج با زن و مرد بت‏پرست را تحريم كند، نه ازدواج با اهل كتاب را. پس اينكه گفته‏اند: آيه شريفه ناسخ آيه 5 سوره مائده است، كه مي‏فرمايد: «اْلْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ اْلطَّيِّباتُ وَ طَعَامُ اْلَّذِينَ أُوتُوا اْلْكِتابَ حِلٌ لَّكمْ وَ طعَامُكُمْ حِلٌ لهَُّمْ وَ اْلْمُحْصَنَاتُ مِنَ اْلْمُوءْمِنَاتِ، وَ اْلْمُحْصَنَاتُ مِنَ اْلَّذِينَ أُوتُوا اْلْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»، صحيح نيست.36
علاّمه طباطبائي رحمه‏الله نكته‏اي را يادآور شده، مي‏فرمايند: «آيه سوره بقره به ظاهرش شامل اهل كتاب نمي‏شود، و آيه سوره مائده تنها شامل اهل كتاب است. پس هيچ منافاتي ميان آن دو نيست تا بگوييم: آيه سوره بقره ناسخ آيه سوره مائده و يا منسوخ به آن است، علاوه بر اينكه سوره بقره اولين سوره‏اي است كه پس از هجرت در مدينه نازل شده، و سوره مائده آخرين سوره‏اي است كه بر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل گشته، و اين سوره نمي‏تواند منسوخ واقع شود؛ چون پس از آن، آيه‏اي نازل نشده، معنا ندارد آيات سوره‏هاي قبل ناسخ آن باشد.»37

ب. ازدواج با زنان اقلّيت‏هاي ديني

يكي از ادياني كه پيروان خود را به شدت از ازدواج با بيگانگان بر حذر مي‏دارد، آيين يهود است كه در بخش‏هايي از تورات با شديدترين لحن، يهوديان را از اين امر منع كرده، آن را از گناهان بزرگ معرفي نموده است.38 آيين يهود به عنوان يك آيين ملّي و نژادي مطرح بوده، هيچ‏گونه تبليغي در جهت يهودي كردن ديگر مردمان نداشته است.
در آيين مسيحيت نيز ازدواج با بيگانگان ممنوع است، و اين ممنوعيت نه از حيث حفظ افتخارات ملّي و نژادي، بلكه به سبب مصونيت اعتقادي افراد است. به همين دليل، درباره مردان كه به صورت طبيعي از مصونيت بيشتري برخوردارند، در صورتي كه بتوانند همسر خود را به آيين مسيحيت درآورند، اين ازدواج مجاز تلقّي گرديده، ولي در مورد زنان، به صورت مطلق ممنوع شمرده شده است.
آيين مسيحيت نيز گرچه بر اساس عبارات انجيل39 و عباراتي از قرآن40 همانند آيين يهود، مخصوص قوم بني‏اسراييل بوده است، ولي از زماني كه كنستانتين، قيصر روم، به اين آيين گرويد، انحصاري بودن آن به فراموشي سپرده شد، و در حال حاضر نيز چنين است.
ازدواج با بيگانگان در آيين مجوس نيز ممنوع است و ظاهراً در اين آيين نيز ممنوعيت ازدواج با بيگانه، بيشتر به سبب دوري از آلودگي اعتقادي و حفظ كيان خانواده بوده است.
اما آيين اسلام از همان آغاز به عنوان يك آيين جهاني مطرح شده و پيامبرِ آن به عنوان پيامبر رحمت براي جهانيان مبعوث گرديده و41 كوشيده است گرايش‏هاي ملّيت‏پرستي را در ميان امّت اسلامي ريشه كن سازد و در عمل نيز پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مسلمانان را از هر قوم و ملتي كه باشند، با يكديگر برابر قرار داده و با افتخارات نژادي به شدت مبارزه نموده است.
از اين‏رو، ترديدي نيست كه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان در مواردي كه مطرح است، بر اساس حس ملّي‏گرايي و برتري‏طلبي نبوده، بلكه به سبب مصونيت اعتقادي مسلمانان و دور نگه داشتن آنان از آلودگي اخلاقي و حفظ اصالت‏هاي خانوادگي بوده است.42
بر همين اساس است كه زن مسلمان به هيچ وجه نمي‏تواند با مرد كافر ازدواج كند و آيه «وَ لَنْ يَجْعَلَ اَللّهُ لِلْكافِريِنَ عَلَي المُؤمِنيِنَ سَبيِلاً» (نساء: 141) راه تسلّط كافر بر مسلمان را بكلي مسدود ساخته است.43
ماده 1069 قانون مدني نيز ناظر بر اين مسئله است و اين ممنوعيت، اجماع تمامي فرق مسلمانان است.44
در مسئله ازدواج با زنان اهل كتاب، برخي از فقها به موجب آنكه طبق آيه قرآن، يهود عزير پيغمبر را فرزند خدا مي‏پندارند و نصارا مي‏گويند مسيح فرزند خداست،45 آن‏ها را مشرك تلقّي كرده، ازدواج با آنان را حرام مي‏دانند.46
اما ظاهر آيه شريفه «...وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ الَذيِنَ اوتُوا الكِتَاب...»(مائده: 5) بر حلّيت ازدواج مسلمانان با زنان اهل كتاب دلالت دارد. منتها با توجه به اينكه بعضي از فقها از باب جمع ميان مفاد دو آيه، و اينكه آيه از كلمه «اجورهنّ»استفاده كرده، به جواز ازدواج منقطع مردان مسلمان با زنان اهل كتاب حكم داده‏اند. همچنين چون همه اصناف يهود و نصارا مشرك محسوب نمي‏شوند، مي‏توان گفت: ازدواج با زنان اين قبيل فرقه‏ها جايز است.
در ضمن، بايد توجه داشت كه اختلاف ملّيت، كه همراه با اختلاف سنن و شعاير زندگي است، بخصوص اختلاف مذهبي كه بسيار عميق است، موجب ناسازگاري مرد و زن مي‏شود؛ چنان‏كه اگر به آمار اين‏گونه ازدواج‏ها دقت كنيم، درمي‏يابيم كه بيشتر اين ازدواج‏ها به جدايي منجر شده‏اند.47
گفته شد كه فقها در اين مسئله اختلاف نظر دارند. عده‏اي از فقهاي اهل تسنّن ازدواج مرد مسلمان با زن اهل كتاب را حلال مي‏دانند كه اين نظر بيشتر فقهاست،48 و عده‏اي آن را حرام مي‏دانند.49
آراء علماي اماميه نيز در اين باب متفاوت است: بعضي از آن‏ها ازدواج مرد مسلمان با زن كتابي را، چه به صورت دايم و چه به صورت منقطع، جايز نمي‏دانند. عده‏اي، هم به صورت دايم و هم منقطع آن را جايز مي‏دانند. گروه سومي هم هستند كه به جواز ازدواج منقطع و عدم جواز ازدواج دايم ـ به خاطر جمع بين ادلّه ـ حكم كرده‏اند.50
در پايان، مطلبي را كه در قانون مدني آمده است، يادآور مي‏شويم: قانون مدني نيز ازدواج مرد مسلمان با زن غيرمسلمان را به طور مطلق جايز دانسته، ولي با توجه به مقرّرات نكاح قانون مدني، كه از حقوق اماميه اقتباس شده، نكاح دايم را ممنوع شمرده، ولي نكاح منقطع را جايز دانسته است.
طبق همين قانون، به طور كلي، ازدواج مردان غير مسلمان، گرچه ذمّي و متعهد هم باشند، با زنان مسلمان ممنوع گشته است و ارتكاب به آن جرم محسوب مي‏شود و در مواردي كه در متن قرارداد «ذمّه»، خودداري ذمّيان از تعرّض به زنان مسلمان و تقاضا و انجام ازدواج با زنان مسلمان تصريح شود، جرم مزبور موجب نقض پيمان تلقّي مي‏گردد.51

نتيجه آنكه:

1. با وجود تمام احترامي كه اسلام براي پيروان اديان ديگر قايل است، ولي عواطف اجتماعي را بر محور ايمان، تقوا و بر اساس دين الهي محدود مي‏كند و اجازه تجاوز از اين حدود را نمي‏دهد و با عواطف و دوستي‏هايي كه از چهار چوب ملاك تعيين شده تجاوز كنند، برخوردي شديد نموده و در آيات بسياري، مسلمانان را از برقراري چنين ارتباطي نزديك و صميمانه منع مي‏كند و مسلمانان را از اينكه در روابط خود، دوستي و سرپرستي غير مسلمانان را بپذيرند، سخت بر حذر مي‏دارد، البته نه به دليل آنكه دوست‏داشتن انسان‏هاي ديگر را امري زشت و مذموم بداند و در هر حال و به طور مطلق طرفدار بغض مسلمان نسبت به غير مسلمان باشد، بلكه به اين دليل كه اولاً، ايشان به دليل اختلاف عقيده و دين، قابل اعتماد و اطمينان نيستند؛ چرا كه وقتي ارتباط و پيوندشان را با خدا و رسول او گسسته‏اند، با مؤمنان نيز پيوندشان ظاهري و صوري بوده، مطمئناً در باطن، طور ديگري درباره آنان فكر مي‏كنند. به همين دليل، تظاهر دشمن به دوستي نبايد آنان را غافل كند و موجب گردد كه آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمينان كنند. ثانياً، روابط دوستانه و صميمانه مسلمان با غير مسلمان بايد در حدّي باشد كه دست كم عضويتش با پيكره اسلامي ناسازگار نباشد؛ يعني به وحدت و استقلال پيكره اسلامي آسيبي نرساند و تظاهر آنان به دوستي مسلمانان نبايد موجب غفلت آنان شود و ـ همان‏گونه كه در تاريخ نيز بارها تجربه شده است ـ از اين ناحيه متحمّل ضربات جبران‏ناپذير شوند. بايد اين روابط در حدّي باشند كه عضويت در يك پيكره و جزئيت در يك كل ايجاب مي‏كند.52 روشن است كه اين مسئله ـ چنان‏كه از اطلاق آيات كريمه و سيره معصومان عليهم‏السلام نيز استفاده مي‏شود ـ منافاتي با احسان و نيكي به غير مسلمان ندارد.
2. اقدامات پيشگيرانه و احتياطي منطقي‏ترين روش براي حفظ استقلال و تماميت فكري، عقيدتي و اخلاقي پيروان يك مكتب بوده و مؤثرترين وسيله براي جلوگيري از نفوذ انحرافات فكري، عقيدتي و اخلاقي بيگانه‏اند. از اين‏رو، محدوديت اسلام نسبت به مسئله ازدواج مسلمان با كتابي، طرح مسئله طهارت و نجاست و نيز حلّيت يا حرمت خوردن غذاي اهل كتاب بر همين اساس قابل توجيه و تفسير است.
علاوه بر آن، جز در مسئله حرمت ازدواج زن مسلمان با مرد كتابي، كه مورد اتفاق است، ساير مسائل مورد اختلاف مي‏باشد.

پاورقيها:

1. دانش‏آموخته جامعة‏الزهرا، محقق و نويسنده.
10. يونس: 65.
11. نساء: 139.
12. Thomas Arnold, The SPREAD OF ESLAM IN THE WORLD (First Published in London, 1996 / First Published by Good Word Books 2001) pp. 47-49
13. نمونه‏اي از بزرگواري و نجابت پيروان مكتب اسلام را در برخورد با اهل كتاب در زمان حاضر از نظر مي‏گذرانيم: يكي از يهوديان ايران در گزارشي از وضعيت يهوديان برمه (ميانمار)، ابراز نگراني مي‏كند از اينكه در دهه‏هاي اخير، به علت سير نزولي تعداد يهوديان در برمه، مشكلاتي در امر ازدواج و حفظ اصول يهوديت به وجود آمده است و اين امر عملاً ادامه حيات يهوديت را در اين كشور (كه از قانون اساسي كشورهاي اروپاي شرقي پيروي مي‏نمايد، و حكومت آن جمهوري سوسياليستي بوده و مسائل حقوقي‏اش، مشابه مسائل حقوقي انگلستان است) با مشكل روبه‏رو نموده است، به طوري كه در سال‏هاي دهه 1930 تعداد يهوديان از حدود 2500 نفر در سراسر برمه به حدود 20 تا 25 نفر تنزّل يافته است. اين فرد يهودي مي‏نويسد: «آقاي شموئيل به عنوان مسئول كنيسا هميشه نگران اين مسئله است كه در صورت مهاجرت وي، كنيسا و تومارهاي تورات موجود در آن دچار چه سرنوشتي مي‏شوند، اما از جهتي خاطره مراسم برميصوا (جشن تكليف) پسرش تا حدي از نگراني‏ها مي‏كاهد. در اين جشن، بيش از پانصد ميهمان حضور داشتند كه جمع كثيري از آن‏ها را دوستان مسلمان و همسايگان تشكيل داده بودند.» (سيما مقتدر، «گزارشي از يهوديان برمه (ميانمار)»، نشريه افق بينا، انجمن كليميان ايران، ش 18، «اسفند 1381».)
14. Hans kung & Josef Van Ess, CHRISTIANITY & WORLD RELIGIONS Trans. by. Doubdeday & Company, inc (Gardencity, NewYork, 1986) pp. 97-106 كتاب مزبور توسط هانس كنگ و ژوزف فان اس به صورت سلسله مقالات، تنظيم و چاپ شده و مطالب مزبور از مقاله «ژوزف فان اس» نقل گرديده است.
15. Normandaniel - ISLAM AND THE WEST (one world oxford - reprinted 2000), German to English by Peoer Heineyg, pp.326-337.
16. يكي از مفاهيم آيه «يَا اَيُّهَا اْلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلي أَلاَّ تَعْدِلُواْ إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي» (مائده: 8ـ9) اين است كه با دشمن نيز نبايد بي عدالتي كرده، ستم روا داشت. (ابوعلي فضل بن حسن الطبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 169).
17. ص: 27.
18. ياسر خادم مي‏گويد: از نيشابور به مأمون نامه نوشتند كه مردي از زردشتيان به هنگام مرگ وصيت كرده كه مالي هنگفت از اموال او را ميان فقيران و مستمندان تقسيم كنند و قاضي اين مال را به فقيران مسلمان داده است. مأمون به امام رضا عليه‏السلام عرض كرد: اي سرور من! در اين باره چه مي‏فرمايي؟ امام رضا عليه‏السلام فرمودند: «إِنَّ الْمَجُوسَ لاَيَتَصَدَّقُونَ عَلَي فُقَرَاءِ الْمُسْلِميِنَ فَاكْتُبْ إِلَيْهِ يُخْرِجْ بِقَدْرِ ذَلِكَ مِنْ صَدَقَاتِ الْمُسْلِميِنَ فَيَتَصَدَّقَ بِهِ عَلَي فُقَرَاءِ الْمَجُوسِ»؛ زردشتيان كه براي فقيران مسلمان خيرات نمي‏كنند. به قاضي نيشابور بنويس، به اندازه همان مبلغ، از بيت المال بردارد و به فقيران زردشتي بدهد و آن پول را در ميان قواي زردشتي تقسيم نمايد. (محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، عيون اخبار الرضا عليه‏السلام ، تصحيح سيدمهدي حسيني بروجردي، جهان، 1378، ج 2، ص 15.)
19. ر. ك: محمدرضا حكيمي، جامعه‏سازي قرآني، مجموعه مقالات، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378، ص 141ـ148.
2. سيدمحمدحسين الطباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1390 ق، ج 6، ص 196.
20. حضرت علي عليه‏السلام اجراي عدالت را از نشانه‏هاي عقل و دليل بر عاقل بودن مي‏دانند. (عبدالواحد بن محمد تميمي آمدي، غررالحكم و دررالكلم، ص 306.)
21. نهج البلاغه، خطبه 27.
22. «نه ستم كنيد و نه زير بار ستم رويد.»
23. ghetto.
24. جوليوس كرينستون، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، ص 14ـ15.
25. ابا ابان (وزير خارجه سابق اسراييل) مي‏نويسد: «حقيقتي را كه نبايد هيچ وقت فراموش كرد، اين است كه در حدود دو قرني كه يهودي‏ها تحت سرپرستي و قيموميت اعراب بودند و با كمال فروتني از ايشان تمكين مي‏كردند، جوامع يهودي اسپانيا و شمال آفريقا در تمام زمينه‏هاي علم و دانش به پيشرفت‏هاي بسيار مهم نايل شدند و در اين مدت، اين ملت شاهد به وجود آوردن و خلق آثار گران‏بهايي بود كه تا آن زمان در هيچ كجا يهودي‏هاي پراكنده از وطن، يك چنين تحوّل و پيشرفتي را به خود نديده بودند. پيشرفت‏هاي فوق‏العاده علم و دانش در بين ملت يهود تا وقتي كه فساد اخلاق در جوامع مسلمين و اعراب رخنه نكرده و حكّام از طريق عدالت و درستي منحرف نشده بودند و امكان هرگونه همكاري و همزيستي مسالمت‏آميز را مسلمين از يهودي‏ها سلب نكرده بودند، به خوبي و به سرعت در حال شكفتگي و ترقّي بود. بدبختانه فرمانروايان بعدي از جاده عدل و انصاف خارج شده و حقيقتي كه در صدر اسلام حكمفرما بود، از بين رفت؛ حكّام و فرمانروايان پيرو تعصّبات بيجا و عقايد خرافاتي بي‏حاصل‏شده، براي حفظ قدرت، از ظلم و تعدّي پروايي نداشتند و در نتيجه، جلوي هرگونه پيشرفت و ترقّي گرفته شد و خود اعراب نيز به نيستي و فنا محكوم شدند. درسي است غم‏انگيز و تأسّف‏بار، از اين جهت كه دوره رفاه و آسايش ملتي سپري مي‏شود و زمان بدبختي و ذلّت فرامي‏رسد. يهوديان تحت حكومت مسيحيان هيچ وقت ترقّياتي را كه در دوره اعراب به آن نايل شدند، حاصل نكردند» (ابا ابان، قوم من ـ تاريخ بني اسرائيل ـ، يهودا بروخيم و پسران، 1358، ص 185.)
26. المتّقي بن حسام الدين الهندي، كنز العمّال في سنن الاقوال و الافعال، تعليق كبري صياني، تصحيح صفوة السقاء، المؤسسة الرسالة، ج 1، ص 17.
27. محمدحسن النجفي، جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام، تحقيق و تعليق، عباس قوچاني، چ سوم، تهران، اسلاميه، 1367، ج 21، ص 136.
28. «خداوند هرگز براي كافران نسبت به مؤمنان تسلّط و حاكميت قرار نداده است.»
29. «هان اي مؤمنان! غيرمسلمانان را دوست مخصوص و محرم اسرار خويش نگيريد؛ زيرا آنان از فساد و تباه نمودن امور شما كوتاهي نمي‏كنند و هر چه را باعث رنج و زحمت شما گردد، دوست دارند. عداوت و كينه از زبانشان هويدا گشته و آنچه را در دل كتمان نموده‏اند بيش از اين‏هاست. ما نشانه‏ها و دلايل را بر شما روشن نموديم، اگر شما تعقّل نماييد.»
3. براي نمونه نك: آل عمران: 20، 110، 113، 115 و 199 / نساء: 55 و 162 / مائده: 48 و 65 / رعد: 36 / حج: 17 / عنكبوت: 47.
30. عباسعلي عميد زنجاني، حقوق اقلّيت‏ها، چ چهارم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376، ص 285ـ287.
31. امير موءمنان علي عليه‏السلام در فرماني به مالك اشتر، به اهميت اين مسئله در اسلام و جاهليت اشاره كرده، آن را مهم‏ترين و عمومي‏ترين مسئله مي‏شمرند و تأكيد مي‏كنند كه حتي مشركان نيز به اين امر پاي بند بوده‏اند؛ زيرا عواقب دردناك پيمان‏شكني را دريافته بودند. (ر. ك: نهج البلاغه، نامه 62.)
32. عباسعلي عميد زنجاني، پيشين، ص 208.
33. «و با زنان مشرك و بت‏پرست، تا ايمان نياورده‏اند، ازدواج نكنيد! (اگرچه جز به ازدواج با كنيزان دست‏رسي نداشته باشيد؛ زيرا) كنيز با ايمان، از زن آزاد بت‏پرست بهتر است، هرچند (زيبايي، يا ثروت، يا موقعيت او) شما را به شگفتي آورد. و زنان خود را به ازدواج مردان بت‏پرست، تا ايمان نياورده‏اند، درنياوريد! (اگرچه ناچار شويد آن‏ها را به همسري غلامان با ايمان درآوريد؛ زيرا) يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد بت‏پرست بهتر است، هرچند (مال و موقعيت و زيبايي او) شما را به شگفتي آورد. آن‏ها دعوت به سوي آتش مي‏كنند و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مي‏نمايد و آيات خويش را براي مردم روشن مي‏سازد، شايد متذكر شوند.»
34. أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي، التبيان في تفسير القرآن، تحقيق و تصحيح احمد حبيب قيصر العاملي، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج 2، ص 217 / ابوعلي فضل بن حسن الطبرسي، پيشين، ج 1 ص 317.
35. بانو امين اصفهاني، مخزن العرفان در علوم قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، ج 2، ص 303.
36. «امروز طيّبات بر شما حلال شد، و نيز طعام كساني كه پيش از شما به ايشان كتاب داده شده، و غذاي شما هم براي آن‏ها حلال است. و نيز پاك‏دامنان از زنان مؤمنه و پاك‏دامنان از زنان اهل كتاب براي شما حلال هستند.»
37. سيدمحمدحسين الطباطبائي، پيشين، ج 2، ص 204.
38. كتاب مقدّس، سفر تثنيه، 7: 1ـ5. در سفر پيدايش (24: 2ـ4) نيز آمده است: «و ابراهيم عليه‏السلام به خادم خود، كه بزرگ خانه وي و بر تمام مايملك او مختار بود، گفت: "... به يهوه خداي آسمان و زمين تو را قسم مي‏دهم كه زني براي پسرم از دختران كنعانيان، كه در ميان ايشان ساكنم نگيري، بلكه به ولايت من و به مولدم بروي و از آنجا زني براي پسرم اسحاق بگيري".»
39. انجيل متي، باب 15، آيات 21ـ29 و نيز باب 10، آيات 6ـ7.
4. مؤمنون: 52.
40. آل عمران: 49.
41. انبياء: 107.
42. محمد ابراهيمي، ازدواج با بيگانگان، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1377، ص 23ـ33 با تصرف و تلخيص.
43. محمد خزائلي، احكام قرآن، چ پنجم، جاويدان، 1361، ص 42. توضيح اينكه جمعي از فقها در مسائل گوناگون (از جمله موضوع مورد بحث) به اين آيه براي عدم تسلّط كفار بر مؤمنان، از نظر حقوقي و حكمي استدلال كرده‏اند و با توجه به عموميتي كه در آيه ديده مي‏شود، اين توسعه بعيد به نظر نمي‏رسد. (ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 4، ص 176.)
44. سيد حسن امامي، حقوق مدني، چ پانزدهم، اسلاميه، 1377، ص 342.
45. توبه: 30.
46. زين‏الدين بن علي العاملي، مسالك الافهام الي تنقيح شرائع الاسلام، قم، مؤسسة المعارف للاسلامية، 1416 ق، ص 358ـ363.
47. محمد خزائلي، پيشين، ص 42.
48. مصطفي مشرفه، العلاقات الاجتماعية بين المسلمين و غير المسلمين: الشريعة الاسلامية واليهودية والمسيحية، مركز الاسكندرية لكتاب، ص 43.
49. همچون ابن عمرو الهادي به نقل از: مصطفي مشرفه، پيشين، ص 43.
5. قصص: 4.
50. محمد خزائلي، پيشين، ص 42. درباره بحث منع ازدواج با اهل كتاب (به طور مطلق) ر. ك: ابي جعفر محمد بن الحسن الطوسي، الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، تهران، اسلاميه، 1380، ج 3، ص 178، ح 648؛ و در موضوع جواز ازدواج منقطع و منع ازدواج دايم، ر. ك: علي بن الحسين الكركي، جامع المقاصد في شرح القواعد، بيروت، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1411 ق، ج 12، ص 391؛ و در باب جواز ازدواج با اهل كتاب (به طور مطلق)، ر. ك: الحر العاملي، وسائل الشيعه، ج 14، ص 416.
51. سيدحسن امامي، پيشين، ج 5، ص 342 و 343.
52. ر. ك: مرتضي مطهري، ولاءها و ولايت‏ها، چ ششم، تهران، صدرا، 1370، ص 22-13.
6. مصداق آيه :«لاَ يَنْهَاكمُ اللَّهُ عَنِ اْلَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي اْلدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِّنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ اْلْمُقْسِطِينَ.»(ممتحنة: 8)
7. مصداق آيه «إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ اْلَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي اْلدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِّنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلَي إِخْرَجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.»(ممتحنه:9)
8. محمدتقي مصباح يزدي، اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش محمدحسين اسكندري، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمه‏الله ، 1378، ج 3، ص 96ـ99.
9. ممتحنه: 9 / آل عمران: 28.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مسئوليت در برابر ازدواج جوانان

مسئوليت در برابر ازدواج جوانان

سيد ضياء مرتضوى
در محضر خورشيد
درسهاى تفسير سوره نور

((و إنكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقرإ يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم وليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله و الذين يبتغون الكتاب مما ملكت إيمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا و آتوهم من مال الله الذى آتاكم و لا تكرهوا فتياتكم على البغإ ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحياه الدنيا و من يكرههن فان الله من بعد اكراههن غفور رحيم و لقد إنزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظه للمتقين)). ((آيات 34 ـ 32))

شرح كلى:

پس از تإكيدهايى كه در آيات پيش بر لزوم حفظ حريم ديگران صورت گرفت و مومنان, چه زن و چه مرد, نخست از اينكه سرزده وارد خانه هاى مسكونى شوند نهى شدند و آن گاه به پاسدارى از دامن خويش از نگاه ديگران و خوددارى از نگاه حرام فرا خوانده شدند, و به زنان مسلمان, ضرورت حفظ زينت و رعايت حجاب شرعى يادآورى شد, اينك در دو آيه به مسئله ازدواج, به عنوان نقطه عطف در زندگى هر فردى, و يكى از مهم ترين مسائل اجتماعى كه عنايت ويژه اسلام را معطوف به خود داشته پرداخته مى شود. نخست جامعه اسلامى و مسلمانان به ازدواج و تشكيل خانواده براى زنان و مردان مجرد فرا خوانده مى شوند, آن گاه به آن دسته از كسانى كه امكان ازدواج ندارند, گوشزد مى شود كه بايد پاكدامنى خود را در آن دوران حفظ كنند تا شرايط مساعد ازدواجشان فراهم گردد. در همين جاست كه قرآن منطق خويش را در برخورد با پديده تنگدستى و دشوارىهاى مالى تشكيل خانواده, به صراحت بيان مى كند, و به جاى بازداشتن مردان و زنان تنگدست از ازدواج, اساسا تشكيل خانواده را زمينه اى براى فائق آمدن بر دشوارىها و كاستن از بار فقر مى شمارد و مايه اميد و كاهش نگرانى را در دل آنان زنده مى كند. علاوه, آيه دوم به برخى مسائل متناسب با همين موضوع در خصوص بردگان مى پردازد. آيه سوم تصويرى كلى از عنايت الهى در فرستادن آيات و بازگويى سرنوشت پيشينيان را يادآور مى شود, آياتى كه قرآن را پندنامه اى براى پرهيزكاران ساخته است.
شرح و تفسير آيات يادشده هر چند در اين قسمت به پايان نخواهد رسيد اما ارتباط نزديك و تناسب آنها به ويژه دو آيه اول, باعث گرديد به صورت پيوسته و يكجا ارائه شود. و اين شيوه اى است كه در تقسيم بندى آيات پيش نيز عمل شده است.

نكات ادبى:

فعل ((نكح)) كه در اصطلاح ادبى, فعل متعدى و داراى مفعول است, براى افزودن مفعولى ديگر, به باب ((افعال)) برده مى شود. بنابراين ((انكاح)) كه مصدر همين فعل در باب ((افعال)) است داراى دو مفعول مى باشد و معناى همسر دادن و متإهل ساختن را مى دهد. وقتى گفته مى شود ((نكح)) يعنى ازدواج كرد, ولى ((إنكح)) يعنى كسى را به همسرى ديگرى در آورد و او را همسردار كرد. از اين رو دستور ((انكحوا)) متوجه خود زنان و مردان بى همسر نيست بلكه خطاب به مسلمانان فرمان مى دهد مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد. و چون نوع و مصداق همسر, در اينجا مورد نظر نيست, مفعول دوم آن نيامده است ولى در معنا وجود دارد.
((إيامى)) جمع ((إيم)) است و ايم, هر چند در اصل به معناى زن بى شوهر است ولى در خصوص مرد بى زن نيز به كار رفته و در اين آيه معنايى عام دارد و شامل هر دو دسته, زنان بى همسر و مردان بى همسر, مى شود.
((امإ)) جمع ((امه)) به معناى كنيزان است; در برابر ((عباد)) كه جمع ((عبد)) است و به معناى ((غلامان)) مى باشد. ((عبيد)) نيز كه در موارد ديگر به كار رفته, همين معنا را مى دهد.
((استعفاف)) در كلمه ((ليستعفف)) از ريشه ((عفت)) به معناى پاكدامنى است كه با توجه به قرار گرفتن در قالب باب ((استفعال)) معناى جوياى عفت شدن و در پى پاكدامنى رفتن را به خود گرفته است. كسى كه خواهان پاكدامنى و در پى آن است, او ((استعفاف)) كرده است. از اين رو ((ليستعفف)) دستور به پاكدامنى صرف نيست بلكه فرمان مى دهد در پى پاكدامنى و به دنبال پاكى باشند.
((ابتغإ)) در جمله ((يبتغون الكتاب)) به معناى خواستار شدن و درخواست كردن است. و ((كتاب)) در اينجا به معناى رايج آن نيست. كسانى كه با ادبيات عرب آشنايى دارند مى دانند باب ((مفاعله)) كه افعالى چون ((مجاهده)), ((مشاوره)), ((مقايسه)) و ((مقاتله)) از اين باب است, علاوه بر مصدر معروف خود كه با قالب ((مفاعله)) مىآيد, در بسيارى موارد, مصدر دومى بر وزن ((فعال)) دارد. ((جهاد)) و ((قياس)) و ((قتال)) در همين قالب است و در معنا فرقى با مجاهده, مقايسه و مقاتله ندارد. نوع فعل هايى كه در قالب باب مفاعله ارائه مى شود, نوعى از ((مشاركت)) فاعل و مفعول را در ريشه فعل مى رساند. تعبير ((الكتاب)) نيز در آيه, مصدر دوم از همين باب است و به معناى ((مكاتبه)) مى باشد. مكاتبه از نظر لغت معنايى روشن دارد ولى بايد توجه داشت در اينجا به عنوان يك اصطلاح حقوقى و فقهى به كار رفته است و هر نامه نگارى را شامل نمى شود. اصطلاحا ((مكاتبه)) يك نوع قراردادى است كه ميان ((مولى)) و ((برده)) بسته مى شود و مولى طى قرارداد مى پذيرد كه در مقابل بهايى كه عبد پرداخت مى كند او را آزاد سازد. برخى خواسته اند مكاتبه اصطلاحى را متناسب و مرتبط با اصل معناى ((كتابت)) معرفى كنند, به اين بيان كه اصل ريشه كتابت به معناى جمع كردن است و كتاب را نيز از همين رو كه شامل كلمات و حروف جمع شده, مى باشد كتاب گفته اند; در اينجا نيز چون برده اقساط پرداختى را به مرور جمع مى كند و يا به تدريج در كنار اموال مولاى خود قرار مى دهد و در واقع عهده دار يك نوع جمع كردن مى شود, تعبير ((مكاتبه)) به كار رفته است. ولى به نظر مى رسد در شرح ((مكاتبه)) نيازى به اين گونه ريشه يابى و تكلف نباشد. مكاتبه همان قرارداد بستن خاص است كه براى تحكيم و توثيق آن, آن را مى نوشتند تا مستندتر باشد.
با اين توضيح دستور ((كاتبوهم)) نيز كه به ((مكاتبه)) فرمان مى دهد روشن شد.
((ما ملكت إيمانكم)) را در بررسى ادبى آيه قبل در قسمت هاى پيش به تفصيل توضيح داديم.
((فتيات)) جمع ((فتاه)) به معناى دختر جوان است. در برابر ((فتى)) كه به معناى پسر جوان مى باشد. فتى و فتاه هر چند در اصل به معناى مطلق پسر و دختر جوان است, ولى در موارد زيادى, از جمله در اين آيه, به معناى غلام و كنيز, به كار رفته اند. از اين رو منظور از فتيات در اين آيه, ((كنيزكان)) مى باشد.
((بغإ)) نيز همانند ((كتاب)) مصدر دوم باب مفاعله و برگرفته از ريشه ((بغى)) و به معناى زنا و فحشا مى باشد.
((تحصن)) در اينجا معناى تحفظ و پاكدامنى و خودنگهدارى را مى دهد, لذا اين تعبير در باره ازدواج نيز به كار مى رود, چرا كه مايه پاكدامنى و پرهيز از فساد است.
((عرض)) به آن دسته از امورى گفته مى شود كه بى ثبات و زوال پذير است و منظور از آن در اين آيه, مال و ثروت دنياست كه در گذر است و باقى نمى ماند.
((مثل)) به معناى صفت و نمونه است.

شرح تفصيلى:

((و إنكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امإكم))
تعاون بر نيكى و پرهيزكارى به معناى فراگير آن, يك اصل قرآنى است كه در آيه شريفه ((تعاونوا على البر و التقوى)) بر آن تإكيد شده است و آيات و روايات متعدد ديگر, هر يك به گونه اى مسلمانان را به نيكى در باره يكديگر و رفع نيازهاى فردى و اجتماعى مومنان فرا خوانده اند. اين اصل دامنه اى گسترده و بسيار فراگير دارد. ازدواج به عنوان نيازى عمده در زندگى انسانى و شكل گيرى خانواده به عنوان گسترده ترين و اصيل ترين نهاد اجتماعى به ويژه با عنايت ويژه و نگاه پر معنايى كه اسلام به آن دارد, ترديدى باقى نمى گذارد كه يكى از مصاديق روشن و مهم ((نيكى)) و ((پرهيزكارى)) است و اسلام عزيز همان گونه كه دختران و پسران مجرد و مردان و زنان بى همسر را سخت به آن فرا مى خواند, مسلمانان را به هموار كردن راه آن و كمك به برپايى ((محبوب ترين بنيان اجتماعى)) نزد خداى متعال, فرمان مى دهد; هم در فرمان هاى عام خويش كه شامل اين امر خير حياتى مى شود و هم با تإكيدهاى ويژه اى كه در خصوص ازدواج كرده است. اين آيه فرمانى خاص و دعوتى ويژه خطاب به مسلمانان است كه زنان و مردان بى همسر, حتى غلامان و كنيزان را همسر دهند و اين نياز غريزى, انسانى و اجتماعى آنان را برآورند.
اهميت امر ازدواج و در آمدن از تنگناهاى ((تجرد)) به فضاى پر معنا و البته پر مسئوليت ((تإهل)) باعث شده است كه قرآن كريم مستقيما و خطاب به مسلمانان فرمان دهد آستين همت را براى شكل گيرى خانواده و ازدواج دختران و پسران بالا زنند و براى همسر دادن آنان پيش قدم شوند. نقش ترديدناپذيرى كه ازدواج در جلوگيرى از بسيارى مفاسد و به دست دادن امنيت اجتماعى و روانى و آسايش و توسعه اقتصادى و رشد فضائل انسانى و ارزش هاى اخلاقى و بقاى نسل صالح انسانى دارد, آن قدر روشن است كه نياز چندانى به شرح و بحث ندارد و فقط به پاره اى نكات آن در شرح روايات پرداخته خواهد شد. آنچه اهتمام بيشترى را مى طلبد تلاش براى رفع دشوارىها و موانعى است كه بر سر راه اين مهم وجود دارد يا رخ مى نمايد. اين است كه اين آيه به ويژه با عنايتى كه در ادامه آن از منظر نگاه ايمانى و الهى به مسئله تنگدستى و دشوارىهاى مالى و اقتصادى آن شده, خطاب خويش را نه متوجه زنان و مردان بى همسر, بلكه متوجه جامعه اسلامى مى كند كه چاره انديشى كنند و جوانان و مردان و زنان مجرد را همسر دهند. مفاد اين فراز آيه اين است كه مردان و زنان بى همسر و غلامان و كنيزان شايسته ولى بى همسر را همسر دهيد.
دشوارىهايى كه در مسير شكل گيرى خانواده به ويژه از بعد اقتصادى وجود دارد, ازدواج را براى برخى ناممكن مى سازد و براى بسيارى مايه تإخير آن مى شود. و اين چيزى جز كاهش ((نرخ ازدواج)) و بالا رفتن معدل ((سن ازدواج)) نخواهد بود كه آفات و تبعات اجتماعى گسترده اى خواهد داشت. ميانگين منطقى و درست سن ازدواج, محدوده خاصى دارد كه اگر از آن حد كاسته شود, مشكلات و عوارض اجتماعى و خانوادگى خاص خود را دارد و اگر افزايش يابد, چنان كه متإسفانه اينك در جامعه خود شاهد هستيم, پيامدهاى ناخوشايندى دارد كه براى آگاهان به مسائل اجتماعى امرى روشن و پديده اى نگران كننده است و مى تواند به يك بحران اخلاقى و حتى اجتماعى منجر شود. اين است كه فرمان آيه, توجه دادن مسلمانان به يك موضوع اجتماعى مهم به شمار مى رود; موضوعى كه در پاره اى شرايط تنها با تلاش مشترك و همه جانبه مسلمانان است كه مى توان از عهده آن برآمد و از تبعات ناگوار آن رهايى يافت.
اين فرمان همان گونه كه خطابى عام و فراگير است و به يك قشر خاص در جامعه اختصاص نيافته, در باره دسته خاصى از مجردان نيز نمى باشد. همه زنان و مردان بى همسر, چه آزاد و چه برده را شامل مى شود. البته بردگان را محدود به آن دسته اى كرده كه ((صلاحيت)) داشته باشند. در ادامه در باره اين قيد نيز توضيح خواهيم داد.

چه كسانى مخاطب اين فرمانند؟

يك پرسش اساسى كه در اين فراز آيه, وجود دارد و بايد به آن پاسخ گفت اين است كه ((مخاطب)) اين ((دستور)) كيست؟ به عبارت ديگر, امر ((إنكحوا)) خطاب به چه كسانى است؟ و اين پرسشى است كه در باره موارد متعددى از فرمان هاى قرآن كه به گونه اى عام صادر شده وجود دارد. در مواردى چون ((اقيموا الصلوه و آتوا الزكوه))(1) و يا ((كتب عليكم الصيام))(2) و يا ((و لله على الناس حج البيت))(3) كه فرمان به نماز و زكات و روزه و حج مى هد روشن است كه مخصوص گروهى خاص نيست و خطاب به يك يك مسلمانان مى باشد; مسلمانانى كه شرايط عامه تكليف را دارا باشند. همه بايد نماز بخوانند و روزه بگيرند و زكات پرداخت كنند و به حج بروند, البته هر كس كه شرايط اين تكاليف را داشته باشد. عمل كردن و يا نكردن اين يا آن, وظيفه را از دوش ديگرى برنمى دارد, مگر در باره وظايف ((كفايى)) كه شرايط خاص خود را دارد. ولى فرمان هايى چون ((السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما))(4) يا ((الزانيه و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مإه جلده))(5) كه در آغاز سوره گذشت, هر چند خطاب به عموم مسلمانان است ولى روشن است كه نمى توان گفت مردم, هر يك مستقيما مى توانند به دستورهاى يادشده عمل كنند و هر كس خود, عهده دار بريدن دست دزد يا شلاق زدن زناكار شود. حكم خداوند در باره زن و مرد زناكار يا دزد با اين آيات روشن است اما اينكه چه كسى عهده دار اجراى حكم خداوند شود, با توجه به ماهيت فرمان, پاسخى متفاوت با احكامى چون اقامه نماز و پرداخت زكات و گرفتن روزه دارد.
يك پاسخ روشن و قانع كننده اين است كه اين دسته خطاب ها هر چند به عموم مسلمانان است ولى به تناسب حكم ناشى از خطاب, قدرت و مسئوليت جامعه در جايگاه امامت و رهبرى جامعه اسلامى تبلور مى يابد و رهبرى جامعه و دستگاه مديريت آن به امر خداى متعال, مجرى اين دسته از احكام الهى است. گويا كه جامعه اسلامى دست قدرت و خواست خويش را از آستين حكومت و رهبرى جامعه به در مىآورد و به فرمان الهى گردن مى نهد و اين دسته از تكاليف دينى را عمل مى كند. از اين رو هر چند در وهله اول و در نگاه نخست, اين گونه اوامر متوجه آحاد مسلمانان است ولى مجرى آن, دستگاه رهبرى جامعه است كه مردم مسئوليت برپايى, تقويت و همكارى با آن را در اجراى اين دسته از احكام بر عهده دارند. و اين خود دليلى مستقل و استوار بر نياز جامعه اسلامى به حكومت صالح از يك سو و مسئوليت مردم در برپايى چنين حكومتى از سوى ديگر مى باشد. چگونه مى شود خداوند حكيم چنين فرمان هايى را كه طبيعتا مجرى خاصى مى طلبد, خطاب به عموم جامعه صادر كند و از آنان اجراى آن را بخواهد ولى همين ((عموم)) را به فراهم ساختن قدرتى صالح و دستگاهى شايسته براى انجام اين فرمان ها موظف نكند; فرمان هايى كه از عهده يك فرد يا يك دسته بيرون است و حتى در صورت توان, اجراى شخصى يا گروهى آن به هيچ وجه به مصلحت جامعه نيست. و اين همان است كه از آن به عنوان ضرورت وجود ((حكومت)) نام مى بريم و در دوره غيبت ولى عصر(عج) كه جامعه از مديريت و حكومت و امامت مستقيم و مباشر امام معصوم(ع) باز مانده است, بر اساس موازين و ادله فقهى, آن را بر عهده مجتهد جامع الشرايط مى دانيم; هر چند در نحوه تحليل و تبيين آن مبانى چندى وجود دارد ولى همه در يك نقطه مشترك است و آن اينكه اين مسئوليت بر عهده فقيه جامع شرايط فتوا و مديريت و رهبرى است و حتى اگر كسانى اين عهده دارى مسئوليت را منحصر در شخص فقيه ندانند و در تعبير رايج ((ولايت فقيه)) را نپذيرند اما همه در يك نقطه اتفاق نظر دارند كه جامعه اسلامى نيازمند حكومتى صالح است كه از عهده مديريت و رهبرى جامعه و از جمله اجراى چنين احكام و فرمان هايى برآيد. و اين همان ضرورت است كه حضرت امام خمينى به تفصيل در بحث ولايت فقيه از آن سخن گفته اند و از جمله ماهيت قوانين و احكام اسلامى و شريعت را شاهد بر نياز به حكومت شمرده و برخى را بازگو كرده اند, مثل احكام مالى, احكام دفاع ملى, و احكام قضائى و جزائى. ايشان مى نويسند:
((با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمى يابيم كه اجراى آنها و عمل به آنها مستلزم حكومت است; و بدون تإسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره, نمى توان به وظيفه اجراى احكام الهى عمل كرد.))(6)
تا اينجا روشن شد كه دستورهايى چون ((اقيموا الصلوه)) هم خطاب به ((عموم)) است و هم مسئوليت انجام آن مستقيما متوجه ((عموم)) است و خطاب فرمان هايى چون ((السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما)) هر چند به عموم است ولى مجرى آن دستگاه خاصى است كه ((عموم)), مسئوليت ايجاد و پشتيبانى از آن و واگذارى اجرا به آن را دارند.
حال بايد اين پرسش را تكرار كرد كه دستور ((انكحوا)) در آيه مورد بحث جزء كدام يك از دو دسته اوامر قرآنى است؟ آيا چون دستور به ((اقامه نماز)) است كه متوجه يكايك جامعه است و جامعه نمى تواند آن را به قدرت يا دستگاهى خاص واگذار كند, و يا از قبيل دسته دوم است كه از عهده مستقيم آحاد جامعه بيرون است و فقط بايد به مديريت جامعه و دستگاهى خاص سپرد؟
به نظر مى رسد با توجه به ماهيت فرمان و ويژگى حكم, نتوان تفكيك كاملى ارائه كرد و امر ((انكحوا)) را منحصر به يكى از دو پاسخ يادشده دانست. دستور ديگرى كه از اين نظر با فرمان ((انكحوا)) مشابهت دارد, آيه ((و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه))(7) است كه به مسلمانان فرمان مى دهد آنچه مى توانيد در مقابل دشمن نيرو و جنگ افزار فراهم آوريد. آمادگى رزمى و فراهم ساختن نيرو و تجهيزات و در يك كلمه, بالا بردن توان مقابله با دشمنان, امرى نيست كه از عهده عموم مسلمانان, كلا بيرون باشد و منحصر در مسئوليت دولت ها گردد. بلكه هم متوجه عموم مسلمانان به عنوان ((عموم)) و آحاد است و هم متوجه نظام حاكم و قدرت سياسى و دولت است كه ((عموم)), موظف به تشكيل آن و پشتيبانى و همراهى با آنند. بنابراين بايد در فرمان هاى عام الهى, گونه سومى را معرفى كرد كه در واقع آميخته اى از نوع اول و دوم است. آيه مورد بحث كه با امر ((انكحوا)) آغاز شده را بايد از دسته سوم شمرد. بسيارى از نيازهاى اجتماعى كه در قالب و زير عنوان ((واجب كفائى)) قرار مى گيرند, از گروه سوم مى باشند; مسائلى چون بهداشت و درمان و آموزش و حفظ محيط زيست و امنيت اجتماعى.
تإكيدى كه در آيه شريفه بر ازدواج و فراهم ساختن زمينه و انجام آن براى افراد بى همسر, صورت گرفته, از يك سو متوجه يكايك مسلمانان به ويژه كسانى چون پدر و مادر كه مسئوليت و اختيار بيشترى دارند است و از سوى ديگر مسئوليتى جمعى و سازمان يافته را بر دوش جامعه و مديريت آن مى گذارد كه اين راه را هموار كنند و تسهيلات لازم را براى ازدواج جوانان و افراد بى همسر فراهم سازند و دشوارىها و موانع را كاهش دهند. دشوارىهايى كه اختصاص به مسائل مالى و تنگدستى ندارد. هر چند مشكلات مالى و نگرانى براى تإمين هزينه زندگى, يك مانع اساسى است ولى موانع فرهنگى و واقعيت هاى اجتماعى دست و پاگير كه در شكل هاى مختلف خود را نشان مى دهد و حتى ممكن است به عنوان نظم پذيرفته شده اجتماعى و به هدف ساماندهى امر جامعه, در لباس مقررات در آمده باشد, و خرافات بى ريشه كه در لباس آداب و رسوم, بسيارى را گرفتار خود مى سازد, چيزى نيست كه از مشكلات اقتصادى و تنگناهاى مالى كمتر باشد, بلكه اساسا بسيارى از موانع اقتصادى كه جوانان را از تشكيل خانواده و رفتن به سوى ازدواج باز مى دارد ساخته و پرداخته آداب و رسوم بى ريشه و تلقى هاى نادرستى از زندگى و ازدواج و آبرودارى و خوشبختى است كه به صورت فرهنگ در آمده و خود را بر جامعه و واقعيت زندگى مردم تحميل مى كند.
اين در حالى است كه ـ به شرحى كه خواهد آمد ـ قرآن در ادامه همين آيه, با منطق خاص خود به تنگدستانى كه از ندارى و نگرانى فقر, تن به ازدواج نمى دهند يا اوليا و نزديكانشان پيش قدم نمى شوند, تإكيد مى كند ازدواج كنند و اگر هم فقير باشند خداوند با فضل خويش آنان را بى نياز و دارا مى كند.
به هر حال مبارزه با موانع فرهنگى و پيش قدم شدن در امر ازدواج بى همسران, و از ميان بردن مشكلات مالى, امرى نيست كه اختصاص به دسته اى خاص داشته باشد و يا فقط از عهده حكومت برآيد. اين امر مسئوليتى همگانى است كه بر شانه دولت و ملت سنگينى مى كند. هموار ساختن مسير ازدواج و كاستن از بار مشكلات شكل گيرى خانواده و كشاندن جوانان به پاى مسئوليت زندگى مشترك زناشويى, هم در بعد اقتصادى و مالى و هم از منظر فرهنگى و اجتماعى, مسئوليتى فراگير و عام است كه هم آحاد جامعه بايد نسبت به آن احساس وظيفه كنند و هم حكومت و دولتمردان به عنوان تبلور قدرت جامعه بايد خود را موظف به آن بدانند. تنها در اين صورت است كه ((خطاب)) عام ((انكحوا)) مى تواند جامه عمل پوشد و زنان و مردان بى همسر در زمان مناسب, بتوانند در زير سقف خانه اى كه بنيان آن به تعبير قرآن بر ((مودت)) و ((رحمت)) ريخته شده(8) به آرامش و آسايش دست يابند. اين است كه پيامبر اكرم(ص) هم به عموم مسلمانان فرمان مى دهد ازدواج را آسان بگيرند, و هم آن گاه كه حال و روز جوان مجرد تنگدست و سياهى به نام ((جويبر)) را مى بيند كه از ندارى و بى كسى, بى همسر مانده است, او را با نامه اى روانه خانه يكى از اشراف مدينه مى كند تا دخترش را به همسرى وى در آورد. كه شرح آن به تفصيل در سخن امام باقر(ع) آمده است.(9)در بازگويى روايات بحث, تإكيد بيشترى بر اين مسئوليت خواهيم داشت.
به شرحى كه گذشت, به نظر مى رسد بر خلاف گفته كسانى كه خطاب آيه را فقط متوجه اولياى شخص دانسته اند(10), آيه عموميت دارد و يك مسئوليت مشترك و همگانى را در سطح جامعه گوشزد مى كند. به ويژه كه آيه ناظر به ولايت شرعى در عقد ازدواج نيست و مردان بالغ عاقل و زنان بيوه اى كه پيشتر شوهر داشته اند را نيز در بر مى گيرد, در حالى كه بر اساس نظر آن دسته از فقهايى كه ولايت پدر و جد پدرى را در عقد ازدواج پذيرفته اند, به تفصيلى كه در فقه آمده, اين ولايت شامل پسران بالغ و عاقل و زنان غير باكره نمى شود. و به هر حال, همسر دادن افراد مجرد كه خواست آيه است, اختصاص به گروهى خاص ندارد, هم دختران و زنان و پسران و مردان را شامل مى شود كه تعبير ((الايامى منكم)) مى رساند, و هم غلامان و كنيزان را كه تعبير ((الصالحين من عبادكم و امإكم)) بيان كرده است. البته در نحوه بيان اين دو گروه شاهد دو فرق هستيم كه آن را در قالب دو پرسش بازگو مى كنيم:
1ـ ((ايامى)) با حرف ((من)) و ضمير ((كم)) تكميل شده ولى ((عباد)) و ((امإ)) بى واسطه به ضمير ((كم)) اضافه گشته است; چه نكته اى در اين تفاوت وجود دارد؟
2ـ عموميت ((عباد)) و ((امإ)) با قيد ((صالحين)) محدود شده است; منظور از اين قيد چيست و كدام دسته از بردگان را از اين فرمان بيرون مى برد؟
در پاسخ به پرسش اول مى توان گفت بردگان به خلاف دسته اول, چون در ملكيت صاحبان خود بوده و اختياردار امر خويش نيستند, با تعبير ((غلامانتان و كنيزانتان)) از آنان نام برده شده است. در ضمن, اضافه شدن ((منكم)) در گروه نخست, در حالى كه جمله بدون آن نيز كامل است, اين سفارش را ويژه زنان و مردان مسلمان مى كند و از مخاطبان فرمان الهى مى خواهد كه مسلمانان بى همسر را همسر دهند. البته هر چند اين سفارش و تإكيدى است در حوزه جامعه اسلامى و براى مسلمانان, ولى مانع از امكان و حتى لزوم هموار ساختن ازدواج و شكل گيرى خانواده براى نامسلمانانى كه در جامعه و حكومت اسلامى به عنوان شهروندان نظام اسلامى در چارچوب شرايط اهل ذمه و يا حتى فراتر از آن زندگى مى كنند و در حمايت دولت و ملت مسلمان مى باشند, نمى باشد. غير مسلمانانى كه در پناه جامعه اسلامى به سر مى برند, همان گونه كه از ديگر حمايت ها و خدمات مادى و معنوى مسلمانان و حكومت اسلامى برخوردارند, شايسته و در مواردى لازم است همانند مسلمانان در تشكيل خانواده يارى شوند. اسلام همواره شإنى بالاتر و ديدى وسيع تر و جايگاهى فراتر از اين دارد كه پشتيبانى و خدمات خويش را همواره محدود به مومنان به خود سازد, به ويژه آن گاه كه عهده دار اداره جامعه و نظام سياسى آن نيز باشد.

منظور از ((صالحين)) چه كسانى اند؟

از سوى ديگر همين نكته پايانى در پاسخ به سوال اول, در باره بردگان نيز مطرح است. بردگانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كردند اجبارى به پذيرش اسلام نداشتند, البته فرزندان آنان حكم خاص خود را دارد كه در فقه به تفصيل آمده است. بنابراين برخى غلامان و كنيزان, ممكن بود همچنان در حالت كفر باقى مانده باشند. از اين رو در فهم معناى آيه, هر چند اينك مصداق خارجى ندارد, اين پرسش پيش مىآيد كه آيا اين فرمان در باره غلامان و كنيزان بى همسر, همانند افراد آزاد, ويژه كسانى است كه مسلمانند يا اختصاصى به آنان ندارد؟
براى پاسخ به اين پرسش بايد ديد مراد از ((صالحين)) كه محدوده فرمان قرآن در باره بردگان بى همسر است چيست؟
در توضيح معنا و مراد ((صالحين)) دو نظر عمده وجود دارد:
1ـ برخى آن را به معناى صلاحيت و شايستگى براى ازدواج و پذيرش مسئوليت زندگى و همسردارى شمرده اند.
2ـ برخى گفته اند منظور, صلاحيت اعتقادى و ايمانى و شايسته بودن در رفتار و اخلاق است.
تنها بر اساس گفته دوم است كه اين سفارش قرآنى به بردگان مسلمان اختصاص مى يابد ولى بنا بر معناى نخست, همه بردگان بى همسرى كه شايستگى ازدواج و توان مديريت زندگى را دارند, چه مسلمان و چه غير مسلمان, مورد سفارش قرآن قرار گرفته اند. مفسر نامى شيعه, علامه طباطبايى, جزء مفسرانى است كه گفته نخست را پذيرفته اند.
منظور از صالحين را هر كدام از دو گفته يادشده بدانيم به ويژه بر اساس احتمال اول, اين سوال وجود دارد كه چرا در باره دسته اول يعنى ((ايامى)) چنين قيدى نيامده است؟
اين اشكال برخى را بر آن داشته كه به گمان خويش, احتمال سومى را در بيان قيد ((صالحين)) مطرح كنند(11) كه در واقع بخشى از همان گفته نخست است زيرا وقتى سخن از صلاحيت براى ازدواج مى رود شامل احتمال يادشده نيز مى گردد.
اين پرسش را اين گونه مى توان پاسخ گفت كه احتمال عدم صلاحيت براى ازدواج, به هر يك از دو معناى يادشده كه باشد, در باره بردگان با توجه به شرايط فرهنگى و تربيتى و حقوقى آنان, بسيار بيشتر از ديگران است و تبعات عدم احراز شايستگى آنان براى تشكيل خانواده و دشوارىهاى ناشى از آن بسى فزونتر از افراد آزادى است كه متن اصلى جامعه اسلامى را تشكيل مى دهند. به هر حال اختيار غلامان و كنيزان به دست صاحبان آنان است, چه مسلمان باشند و چه غير مسلمان. ازدواج آنان نيز با موافقت و مصلحت انديشى مالكانشان صورت مى گيرد.
با اين همه به نظر مى رسد ((صلاحيت)) در آيه شريفه, معنايى جامع و عام دارد و شامل هر دو قسم شايستگى مى شود; چه صالح بودن در ايمان و عمل, و چه صلاحيت براى ازدواج و همسردارى. و اين احتمال با توجه به امكان در نظر گرفتن معناى جامع و مشترك ميان دو گفته يادشده, احتمالى موجه به نظر مى رسد. تإكيد قرآن اين است كه با احراز شايستگى غلامان و كنيزان بى همسر براى ازدواج, اين كار صورت گيرد و جامعه اسلامى به ويژه صاحبان آنان, به اين امر اهتمام ورزند.
مشابه چنين معناى جامع را به نقل از حضرت امام صادق(ع) در تفسير كلمه ((خيرا)) در آيه بعد, خواهيم خواند. آن آيه, سفارش خود در باره عقد قرارداد مكاتبه با بردگان را مشروط به اين مى كند كه اگر در آنان ((خير)) سراغ داشته باشيد, و ((خير)) در روايت يادشده, عبارت از اقرار به شهادتين به همراه برخوردارى از حرفه و كسب, معرفى شده است. همين معنا در روايت ديگرى با تعبير ((دين)) و ((مال)) آمده است. بنابراين تإكيد قرآن بر همسر دادن بردگان ((صالح)) اختصاص به غلامان و كنيزان مسلمانى مى يابد كه شايستگى براى تشكيل خانواده را يافته باشند.

ضرورت حفظ شئون اسلامى و شخصيت انسانى جوانان

چنان كه ملاحظه شد, فرمان همسر دادن بى همسران, از يك سو متوجه اولياى آنان است كه به امر ازدواج فرزندان و بردگان و افراد تحت تكفل خود اهتمام ورزند. از سوى ديگر متوجه جامعه اسلامى و در رإس آن, حكومت و متوليان امر جامعه است كه به اين مهم, هم در بعد مادى و هم از نظر فرهنگى بهاى لازم را بدهند و راه براى شكل گيرى خانواده و ازدواج و تحكيم پيوندهاى زناشويى هموار سازند تا بى همسران به ويژه جوانان, بتوانند در فرصت مناسب ازدواج كنند. و اين امر از يك سو و براى حل ريشه اى مشكلات, نيازمند فرهنگ سازى و نيز حل مشكلات اقتصادى جامعه به ويژه رفع بيكارى است و از سوى ديگر نيازمند كمك هاى مستقيمى است كه به صورت مقطعى و موردى, مى تواند جمع زيادى از جوانانى را كه به خاطر تنگناى معيشت و تهيدستى, از ازدواج باز داشته است, به كاروان متإهلان ملحق سازد; چه پسران و مردانى كه به خاطر تنگدستى, توان برآوردن نيازهاى اوليه تشكيل زندگى را ندارند و چه دختران و زنانى كه خانواده هاى آنان نمى توانند, حتى جهيزيه حداقلى را براى آنان فراهم سازند تا با آبرومندى به خانه بخت بروند. پر واضح است حل ريشه اى مشكلات را بايد در برنامه ريزىهاى كلان و سياست هاى پيش گيرانه جامع و دراز مدت متوليان امر جامعه و دست اندركاران حكومت جست ولى اين امر مانع از آن نيست كه در حد توان, نيازهاى فورى موجود با كمك هاى مستقيم و موردى برطرف شود. نكته ظريف و مهمى در همين مرحله و برخاسته از آموزه هاى دينى وجود دارد كه اگر توجه لازم به آن صورت نگيرد, از ارزش چنين اقدامات خيرخواهانه اى نه تنها خواهد كاست بلكه مى تواند مايه ننگ جامعه اسلامى و در جهت خلاف ارزش هاى انسانى و دينى باشد.
متإسفانه در جامعه خود بارها شاهد اقداماتى از سوى برخى خيرخواهان و دلسوزان هستيم كه به نظر مى رسد جز به يكى از اين دو امر نمى توان آنها را ارزيابى و تحليل كرد; يا اساسا برخاسته از بينشى نادرست از آموزه هاى دينى و فرهنگ والا و عزتآفرين اسلامى است, و يا توجه كافى به آثار منفى و تبعات ناخوشايند اين گونه رفتارها وجود ندارد.
در شرح زندگى اميرالمومنين(ع) و نيز ديگر امامان معصوم(ع) بارها نقل شده است كه آن بزرگواران پنهانى و حتى به صورت ناشناس به مستمندان و درماندگان كمك مى كردند. شبانه شخصا به در خانه نيازمندان مى رفتند و بىآنكه شناخته شوند كمك هاى جنسى و نقدى خود را به آنان مى رساندند تا جايى كه در موارد متعددى تنها پس از رحلت آن بزرگواران, فقرا و نيازمندان مى فهميدند چه كسى به آنان كمك مى كرده است. علاوه, بارها در رهنمودهاى امامانه خويش تإكيد كرده اند كه پنهانى به كمك نيازمندان بشتابيد, و براى چنين رفتارى, پاداشى دو چندان برشمرده اند. تا جايى كه در بيانى تمثيلى و كنايى, تشويق كرده اند كه شخص اگر با دست راست خود كمك مى كند و مثلا صدقه اى مى دهد, آن را از دست چپ خود پنهان بدارد. در سخنى از امام صادق(ع) خطاب به يكى از ياران, تذكر مى دهد كه در برابر ديدگان مردم صدقه نده تا از تو تعريف و تمجيد كنند. اگر چنين كنى, پاداشت همين است كه گرفته اى. بلكه چنين كن كه وقتى با دست راستت كمكى كردى, دست چپت را بر آن آگاه نساز, چرا كه آن كس كه تو به خاطر او پنهانى صدقه مى دهى, در آن روزى كه عدم آگاهى مردم از صدقه دادن تو ضررى به حالت نخواهد داشت, آشكارا در برابر ديدگان مردم به تو پاداش خواهد داد.(12)
يك حكمت روشن اين پنهان كارى, حفظ آبرو و كرامت كسانى است كه به هر دليل, اينك نيازمند دريافت كمك شده اند و چاره اى جز گشودن دست نياز به ديگران ندارند. اگر اولياى دين(ع) به گونه اى رفتار مى كردند كه حتى خود نيازمندان و مددجويان نيز پى نبرند چه كسى به آنان كمك مى رساند و همين مقدار نيز مايه سرشكستگى آنان نشود, آيا شايسته است ارزش خدمت و تلاش انسانى خويش را با به نمايش در آوردن شخصيت نيازمندان و مددجويان در مقابل چشم ميليون ها بيننده به ويژه اقوام و دوستان آنان, خدشه دار كنيم و كرامت و شخصيت بسيارى از افراد را, آن هم در آغاز زندگى مشترك آنان, دستخوش سليقه نادرست خود سازيم.
اين در حالى است كه امام باقر(ع) در باره سيره پدر بزرگوارش فرموده است على بن حسين(ع) در شب تاريك, كيسه بر دوش از خانه خارج مى شد, در خانه هاى فقرا را يكى يكى مى زد و هر كس بيرون مىآمد, كمك مورد نظر را به او مى داد. ((و كان يغطى وجهه اذا ناول فقيرا لئلا يعرفه)); و چهره اش را مى پوشاند تا صاحب خانه او را نشناسد. (13) آن قدر چنين كرد كه پس از رحلتش, هنگام غسل دادن وى, ديدند پشت حضرت همانند زانوى شتر پينه بسته است.(14)
نيز محمد بن اسحاق مى گويد جمعى از مردم مدينه زندگى مى گذراندند اما نمى دانستند زندگى آنان از كجا تإمين مى شود تا اينكه على بن حسين درگذشت. آن وقت فهميدند كسى كه شب ها سراغ آنان مى رفت وى بوده است كه از دست دادند لذا يكصدا همه ناله سر دادند. تعداد چنين خانواده هايى را يكصد خانواده باجمعيت شمرده اند.(15)
نيز گفته اند امام سجاد(ع) نقاب بر چهره مى زد تا وى را نشناسند و بسيار مى شد كه نيازمندان شبانه بر در خانه خود مى ايستادند و منتظر آمدن وى بودند ولى نمى دانستند كيست, از اين رو هنگامى كه او را مى ديدند به يكديگر بشارت مى دادند كه ((صاحب كيسه)) آمد.(16)
هشام بن سالم در باره امام صادق(ع) براى ما روايت كرده است كه وقتى تاريكى شب فرا مى رسيد و پاسى از آن مى گذشت, حضرت كيسه اى شامل نان و گوشت و پول را بر گردن خود مى انداخت و سراغ نيازمندان مدينه مى رفت و آن را ميانشان قسمت مى كرد ولى آنان وى را نمى شناختند تا اينكه حضرت رحلت كرد و ديدند ديگر كسى سراغشان نيامد, آن گا فهميدند آن فرد, امام صادق(ع) بوده است!(17)
با اين گونه آموزه هاى دينى و آن همه تإكيدهايى كه در ضرورت حفظ شخصيت افراد و كرامت انسانى آنان شده, درست نيست مرد جوانى را كه مى خواهد عهده دار مسئوليت زندگى و مديريت آن باشد, از آغاز, فردى ناتوان و نيازمند كمك معرفى شود و همواره در پيش چشم ديگران, ((شوهرى)) جلوه داده شود كه خود حتى توان تشكيل زندگى را نداشته است و يا دختر جوان با آن همه آمال و آرزو, فرزند خانواده اى مستمند معرفى گردد كه توان فراهم آوردن جهازيه اى مختصر براى ((دختر)) خود نداشته اند و اين زن تنها با كمك اين فرد خيرخواه يا آن موسسه امدادى توانسته است به خانه بخت برود. اين چه ((بختى)) است كه از همان آغاز مايه سرشكستگى و خوارى وى در برابر هم قطاران و در پيش چشم اقوام و آشنايان و مردم شهر و روستاى خود است. آيا كسى چنين رفتارى را براى نزديكان و خويشان خود مى پسندد؟ و آيا به صرف اينكه اينان خود (و طبعا از سر ناچارى) راضى به شركت در چنين جلسات و حتى نمايش هايى مى شوند, مجوز چنين رفتارى مى شود؟ با كدام مجوز اخلاقى و حتى شرعى مى توان به خود حق داد به عنوان مثال, جهازيه اى كه از بودجه عمومى و يا از محل كمك هاى مردمى تهيه شده, ممهور به برچسب نمود تا لااقل براى مدتى نشان دهنده منبع كمك باشد. به جاى توسل جستن به چنين روش هايى براى جلب كمك هاى مردم و يا ارائه گزارش كار, بايد به اين پرسش پاسخ گفت كه آيا اساسا در جامعه اسلامى با آن همه سرمايه هاى خدادادى به ويژه اگر نظامى اسلامى در آن حاكميت يافته باشد, وجود آن همه دختر و پسر جوان كه تنها با كمك هاى ديگران توانسته اند با حداقلى از امكانات, آغاز زندگى مشترك خود را جشن بگيرند, جايى براى افتخار دارد كه آن را به منظر و تماشاى جامعه بگذاريم؟ آيا نبايد بر اين واقعيت گريست؟ چه جاى شادمانى و افتخار است تماشاى عروسان و دامادانى كه حتى نتوانسته اند زندگى مشترك خود را بدون ((استمداد)) از ديگران آغاز كنند! قرآن كريم چقدر زيبا فرمان مى دهد و راه خروج از تنگناها را مى نماياند و برخى از ما, خواسته و ناخواسته, چقدر از منطق آن دور هستيم. قرآن در ادامه همين آيه بلافاصله هم جامعه و هم پسران و دختران بى همسر را اميدوار مى سازد كه اگر ازدواج كنند, اگر هم فقير باشند, ((خداوند)) از سر فضل خويش آنان را بى نياز مى سازد. و اين ((بى نيازى)) را به خودش نسبت مى دهد تا هم مايه تقويت ديدگاه توحيدى آنان و توجه به خداى متعال شود و هم حرمت و كرامت آنان محفوظ بماند چرا كه خدا مايه بى نيازى آنان شده است. ولى ما با به نمايش گذاشتن عمل به فرمان ((انحكوا)) اين زيبايى و آبرودارى قرآن را در عمل خويش از ميان مى بريم.
شرح فراز بعدى آيه و نيز روايات مورد نظر در ارتباط با آيه را به خاطر طولانى شدن بحث, در قسمت بعد خواهيم آورد. ان شإالله.

پى نوشتها:

1ـ آياتى چند از جمله: بقره, آيه 43.
2ـ بقره, آيه 183.
3ـ آل عمران, آيه 97.
4ـ مائده, آيه 38.
5ـ نور, آيه 2.
6ـ ولايت فقيه, امام خمينى, ص22, نشر موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
7ـ انفال, آيه 60.
8ـ و من آياته إن خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه, ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون. سوره روم, آيه 21.
9ـ نك: كافى, ج5, ص339.
10ـ از جمله نك: مسالك الافهام فى آيات الاحكام, ج3, ص171.
11ـ نك: تفسير نمونه, ج14, ص466.
12ـ ((يابن جندب! لا تتصدق على اعين الناس ليزكوك فانك ان فعلت ذلك فقد استوفيت اجرك و لكن اذا اعطيت بيمينك فلا تطلع عليها شمالك, فان الذى تتصدق له سرا يجزيك علانيه على رووس الاشهاد فى اليوم الذى لا يضرك إن لا يطلع الناس على صدقتك ...)) بحارالانوار, ج78, ص284, و نيز نك: ج69, ص377 و 390, و ج96, ص24.
13ـ نك: بحارالانوار, ج46, ص89.
14ـ همان, ص90.
15ـ همان, ص88.
16ـ ((انه كان اذا جنه الليل, و هدإت العيون قام الى منزله, فجمع ما يبقى فيه عن قوت إهله, و جعله فى جراب و رمى به على عاتقه و خرج الى دور الفقرإ و هو متلثم, و يفرق عليهم, و كثيرا ما كانوا قياما على إبوابهم ينتظرونه فاذا رإوه تباشروا به, و قالوا: جإ صاحب الجراب.)), همان, ص89.
17ـ ((كان ابوعبدالله(ع) اذا اعتم و ذهب الليل شطره اخذ جرابا فيه خبز و لحم و الدراهم فحمله على عنقه ثم ذهب به الى اهل الحاجه من اهل المدينه فقسمه فيهم و لا يعرفونه فلما مضى ابوعبدالله(ع) فقدوا ذا فعلموا انه كان اباعبدالله(ع).)) كافى, ج4, ص8.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ازدواج

ازدواج: پيمان زناشويى

ازدواج، مصدر باب افتعال، و حروف اصلى آن، «ز ـ و ـ ج» است. از نظر لغت «زوج» به‌معناى جفت، (در مقابل فرد[1]) عبارت از دو چيز همراه و قرين است; چه مماثل باشند، مانند دو چشم و دو گوش، و چه متضاد،[2]مانند شب و روز. در مواردى، واژه زوج در معناى فرد، به شرط داشتن قرين، به‌كار رفته است.[3] بر اين اساس، به هريك از زن و شوهر، زوج و به هر دوى آن‌ها زوجين اطلاق مى‌كنند; چنان‌كه در قرآن آمده است: «و‌اَنّه خَلَقَ الزَّوجينِ الذَّكَرَ والأُنثى». (نجم/53، 45) به‌كار بردن دو واژه زوج و زوجه (مذكّر و مؤنّث)، براى زن صحيح است; ولى قرآن، در مورد زن، همه‌جا «زوج و ازواج»، به جاى «زوجه و زوجات» به‌كار برده است. (بقره/2، 35، 102، 234 و 240 و احزاب/33، 28، 50، 59 و‌...) راغب مى‌گويد: از آيه‌49 ذاريات/51، به‌دست مى‌آيد كه همه چيز در جهان داراى زوج و قرين (ضد يا مثل يا جزء تركيبى) هستند.[4] در كتاب‌هاى لغت، كم‌تر به واژه ازدواج توجّه شده است;[5] ولى با توجّه به‌معناى زوج، كلمه ازدواج، مفهوم اقتران و اتّحاد دو چيز را در برخواهد‌داشت.
ازدواج، در عرف و شرع، پيمان زناشويى است و بر اساس آن، براى مرد و زن نسبت به يك‌ديگر، تعهّداتى اخلاقى و حقوقى پديد مى‌آيد كه سرپيچى (از بسيارى) از آن‌ها، عقوبت و كيفر را در پى خواهد داشت.
[6] ازدواج در هر آيينى، با قوانين و مقرّرات ويژه‌اى صورت مى‌گيرد و اسلام به آداب و رسوم ديگر اقوام احترام گذاشته است: لكلِّ قوم‌نكاحٌ.[7]
از پيمان زناشويى در قرآن به «نكاح» نيز تعبير شده، و به دو معنا به‌كار رفته است: 1.‌آميزش* جنسى. (بقره/2،230; نساء/4، 6) 2.‌عقد ازدواج. (نور/24،‌32) لغويان و مفسّران در تعيين معناى حقيقى و مجازى آن، بر يك نظر نيستند.[8] گروهى معناى حقيقى نكاح را آميزش و كاربرد آن در عقد را مجاز مى‌دانند.[9] متقابلا برخى معناى حقيقى آن را عقد ازدواج قرار داده‌اند.[10] گروهى معتقد به اشتراك لفظى شده‌اند،[11] و هر گروهى براى خود استدلال‌هايى دارند; ولى فيّومى مى‌گويد: عقد و آميزش، هر دو معناى مجازى هستند و معناى حقيقى نكاح در لغت، چسبيدن و به هم پيوستن يا مخلوط شدن است.[12]
در قرآن، بيش از 80 بار مادّه «زوج» و مشتقّات آن و حدود 23 بار، كلمه «نكاح» و مشتقّاتش به‌كار رفته است. از‌كلمه «استمتاع» نيز درباره ازدواج، در قرآن بهره گرفته شده است و واژه‌هايى از قبيل طلاق*، ظهار، ايلاء، عدّه، مرئه، بعل،نساء، ذكر وانثى، احصان، صداق، مهريّه، اجر، مَس، تحريم و احلال نيز در دامنه گسترده بحث ازدواج قرار‌مى‌گيرند.

ازدواج، سنّت آفرينش:

زوجيّت، قانونى فراگير در ميان همه جانداران و از‌جمله گياهان است: «و‌اَنزَل مِن‌السَّماءِ ماءً فاَخرَجنا بِه اَزوجًا مِن نَبات‌شَتّى» (طه/20، 53). زوجيّت در حيوان و انسان، پاسخى به غريزه جنسى است كه به‌طور طبيعى، براى بقاى نسل در آن‌ها نهاده شده است: «جَعَلَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا ومِنَ الاَنعـمِ اَزوجـًا‌...» ‌(شورى/42،11). انسان در مقابل غريزه جنسى، يكى از سه راه را مى‌تواند برگزيند: يا از هر طريقى آن را ارضا كند (افراط) يا آن را سركوب كند (تفريط) يا به‌صورت متعادل و مشروع در ارضاى آن گام بردارد. راه نخست به نوعى مخالف نظام تكوين و طبيعت است; زيرا در غالب جانوران و پرندگان و حتى حشرات ديده مى‌شود كه در آميزش به فرد گزينش شده‌اى از جنس مخالف بسنده مى‌كنند و به نوعى تشكيل خانواده مى‌دهند و جنس نر، از ورود بيگانه به حريم خويش غيرت نشان مى‌دهد و جنس ماده، سراغ غير جفت خود نمى‌رود. راه دوم كه مسيحيّت و بودائيان و برخى اقوام در گوشه و كنار جهان پيرو آن هستند و با عنوان رهبانيّت* و رياضت از آن ياد مى‌شود، نيز اوّلا با طبيعت انسان و ديگر جانداران مخالف است; زيرا قوّه شهوت* در وجود انسان آفريده شده و بهره‌بردارى از لذّات مادّى را هم طبيعت انسانى و هم اديان الهى تجويز مى‌كنند. ثانياً موجب بروز اختلالات روانى در انسان مى‌شود. قرآن مى‌فرمايد: «قُل مَن حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخرَجَ لِعبادِه والطَّيِّبتِ مِنَ‌الرِّزق = چه كسى زينت‌هاى الهى را كه براى بندگان آفريده شده، حرام كرده است؟» (اعراف/7،32) و در آيه‌27 حديد/57 رهبانيّت را بدعت نصارا شمرده است كه حقّ آن را رعايت نكرده‌اند: «...‌و‌رَهبانِيَّةً ابتَدَعوها ما كَتَبنها عَليهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رضونِ اللّهِ فَما رَعَوها حقَّ رِعايَتِها» ، و پيامبر با صراحت فرموده است: «لا رهبانيّة فى‌الاسلام».[13] يكى از نتايج اين رهبانيّت، تحريم ازدواج براى زنان و مردان تارك دنيا در مسيحيّت بوده است. راه سوم با ازدواج و تشكيل كانون گرم خانواده حاصل مى‌شود:«واللّه جَعَل لكُم مِن اَنفسِكم اَزوجا‌...». (نحل/16، 72; شورى/42،11) خداوند در قلب مرد* و زن*، محبّت* فوق العاده‌اى افكنده است كه بقاى پيوند ازدواج را تضمين مى‌كند و وابستگى هر كدام از آن دو به پدر، مادر و ديگر خويشان را، تحت‌الشعاع قرار مى‌گيرد: «...‌و‌جَعل بَينَكم مَوَدَّةً و رَحمَة‌...». (روم/30، 21) اين نشان وجود ادراكى فطرى در نهاد انسان است كه قرآن از آن به «ميثاق* غليظ» (نساء/4، 21) تعبير كرده است.[14]

اهمّيّت ازدواج در اديان الهى:

انبيا، اطفاى شهوت از راه‌هاى نامشروع، مانند خود ارضايى (استمنا)، زنا و هم‌جنس‌گرايى، را منع كرده‌اند. قرآن كريم قوم لوط را كه راه طبيعى ارضاى شهوت (ازدواج) را كنار گذاشته و به هم‌جنس‌گرايى روى آورده بودند، قومى تجاوزگر: «و‌تَذَرونَ ما خَلَقَ لَكُم رَبُّكم مِن اَزوجِكُم بَل اَنتُم قَومٌ‌عَادون» (شعرا/26، 166)،[15] و گروهى مسرف: «اِنَّكم لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بل اَنتم قَومٌ مُسرِفون» (اعراف/7،81)، خوانده است. در آيات ديگرى، نيز از راه‌هاى نامشروع اطفاى شهوت، با عناوين فاحشه و راه زشت ياد‌شده است. (اسراء/17، 32; نمل/27، 54)
تشكيل خانواده (ازدواج) در اسلام مورد تشويق قرار گرفته و همگان موظف شده‌اند مقدّمات آن را براى افراد بى‌همسر فراهم كنند; «واَنكِحوا‌...». (نور/24،32) اين خطاب عام است و هر نوع كمك مادى و معنوى از‌جمله وساطت را دربرمى‌گيرد. در روايت آمده است: «أفضل الشفاعات أن تشفع بين اثنين فى‌النكاح حتى يجمع اللّه بينهما».
[16]قرآن مى‌فرمايد:«و‌اَنكِحُوا الاَيـمى مِنكُم والصّـلِحينَ مِن عِبادِكُم و اِمائِكُم‌...». ايامى در اين آيه، افراد مجرّد و بى‌همسر، اعم از زن و مرد هستند. در ادامه مى‌فرمايد: فقر* و نادارى، نبايد مانع ازدواج آنان شود; زيرا خداوند با فضل خويش، بى‌نيازكننده انسان است: «اِن يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ‌...». (نور/24، 32)

ازدواج در جاهليّت:

در عصر جاهليّت، ازدواج‌هاى مختلفى رواج داشته است.[17] قرآن به مواردى از نكاح‌هاى مرسوم جاهليّت* اشاره دارد:
1. نكاح مقت (زناشويى وارث با همسر ميّت); رسم جاهليّت بر اين بود كه زن ميّت، مانند اموال او، به ارث مى‌رسيد و وارث يا خود، بدون مهر با او ازدواج مى‌كرد (نكاح مقت) يا او را به ازدواج با شخص ديگرى وامى‌داشت و مهريّه‌اش را مالك مى‌شد يا زن، خود را با پرداخت مبلغى، به وارث بازخريد مى‌كرد و تا آخر عمر بلاتكليف مى‌زيست و با مرگ وى اموالش به وارث مى‌رسيد
[18]: «...‌لا‌يَحِلُّ لَكم اَن تَرِثُوا النِّسآءَ كَرهًا و‌لا‌تَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعضِ ما ءاتَيتُموهُنّ‌...». (نساء/4، 19) تعبير «مقت» از آيه‌22 نساء/4 گرفته شده كه در آن، از نكاح با زن* پدر، نهى شده است: «و‌لا تَنكِحوا ما نَكَحَ ءَاباؤُكُم مِنَ‌النِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّه كانَ فـحِشَةً و مَقتًا وساءَ سَبيلاً». طبرسى مواردى ازاين‌گونه نكاح را برشمرده كه پس از اسلام، از پيامبر درباره آن مى‌پرسيدند. يكى از آن موارد به فرزند ابوقيس* مربوط است كه پس از وفات پدر از نامادرى‌اش درخواست ازدواج كرد. زن گفت: من تو را فرزند خود مى‌دانم و براى تو كه از صالحان قوم خويش هستى، اين كار، شايسته نيست در عين حال، اجازه‌بده از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در اين‌باره بپرسم. حضرت او را از اين ازدواج بازداشت; سپس اين آيه نازل شد.[19]
2. نكاح خدن (زناشويى غير رسمى و پنهانى); اساس اين نكاح بر عقيده‌اى جاهلى بود كه برخلاف ارتباط آشكار، ارتباط دوستانه پنهانى را با زن، نيكو مى‌شمرد.[20] قرآن در دو مورد به اين‌گونه نكاح اشاره كرده است: در نساء/4، 25 آن‌جا كه شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مى‌كند، مى‌فرمايد: «...‌و لا مُتَّخِذتِ اَخدان‌...». در اين آيه، از‌ازدواج با كنيزانى كه به‌صورت گرفتن دوست پنهانى مرتكب فحشا مى‌شوند، منع كرده است. نظير اين تعبير درباره مردان هم آمده است (مائده/5، 5).
3. نكاح بدل (زناشويى به‌صورت تعويض همسر); طبرسى، قولى را نقل كرده كه آيه «...‌و‌لا‌اَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِن اَزوج‌...» (احزاب/33،52) درباره اين‌گونه ازدواج است كه در جاهليّت وجود داشته و اسلام آن را منسوخ كرده‌است.
[21] 4. نكاح استبضاع (زناشويى براى توليد‌مثل). 5. نكاح رهط (زناشويى دسته‌جمعى).[22] 6. نكاح شغار (ازدواجى كه مهر آن، واگذارى متقابل خواهر يا دختر به طرف مقابل‌است). از سوى ديگر در جاهليّت بر زنان مطلّقه يا شوهر مرده، سخت‌گيرى مى‌شد. قرآن از دخالت در امور آنان هم به شوهر پيشين و هم به خويشان زن هشدار مى‌دهد. در آيه‌231 بقره/2 به مردان مى‌گويد: پس از طلاق يا به‌شايستگى نگاهشان بداريد يا به خوبى رهايشان كنيد و آنان را براى زيان رساندن معطّل نگذاريد تا حقوقشان ضايع شود. از‌طرف ديگر، به خويشان زن هم هشدار مى‌دهد كه آنان را از ازدواج با شوهران پيشين خويش منع نكنيد (بقره/2،232)، و به بازماندگان ميّت هشدار مى‌دهد كه از سخت‌گيرى بر زنان شوهر مرده بپرهيزيد و بگذاريد آينده زندگى‌شان را خودشان مشخّص‌كنند: «فَاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلا‌جُناحَ عَليكُم فِيما‌فَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنّ بِالمَعروفِ‌...». (بقره/2،234)
در ذيل آيات 20‌ـ‌21 نساء/4 نقل شده كه وقتى شخصى از همسرش سير مى‌شد و به ازدواج با ديگرى تمايل مى‌يافت، براى جبران مهريّه‌اى كه پرداخت كرده، همسر خويش را به اعمال منافىِ عفّت متّهم مى‌كرد و بر او سخت مى‌گرفت تا حاضر شود، مهر را بازپس دهد و شوهر، آن را براى ازدواج با زنى ديگر صرف كند.
[23]قرآن، با شگفتى مى‌گويد: چگونه مهريّه را باز‌پس مى‌گيريد و براى اين كار به تهمت و گناه آشكار متوسّل مى‌شويد در‌حالى‌كه شما با يك‌ديگر مدّتى زندگى كرده و انس گرفته‌ايد و از اين گذشته، آن‌ها [هنگام ازدواج ]از شما پيمان محكمى گرفته‌بودند: «واِن اَرَدتُمُ استِبدَالَ زَوج مَكانَ زَوج وءَاتَيتُم اِحدهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شيــًا اَتَأخُذونَهُ بُهتـنـًا و اِثمـًا مُبينا * و كَيفَ تَأخُذونَهُ وقَد اَفضى بَعضُكُم اِلى بَعض واَخَذنَ مِنكُم ميثـقـًا غَليظا». عادت ديگر جاهليّت اين‌بود كه دختران يتيم* و ثروت آنان را تحت تصرّف خويش درمى‌آوردند. اگر زيبا بودند با آنان ازدواج مى‌كردند و از مال و جمال آنان بهره مى‌بردند و اگر زشت بودند، نمى‌گذاشتند ديگرى با آنان ازدواج كند; او را در مضيقه قرار مى‌دادند و اموال او را تصرّف مى‌كردند.[24] اين ظلم آن قدر بزرگ و با اهمّيّت است كه وقتى از پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله)درباره حقوق و احكام زنان پرسيده مى‌شود، پيامبر منتظر وحى مى‌ماند و خدا در خصوص حقوق دختران يتيم پاسخ مى‌دهد: «و‌يَستَفتونَكَ فِى‌النِّساءِ قُلِ‌اللّهُ يُفتيكُم فيهِنَّ و ما يُتلى عَلَيكُم فِى‌الكِتبِ فِى يَتمَى النِّساءِ الّـتِى لا تُؤتونَهُنَّ ما‌كُتِبَ لَهُنَّ و تَرغَبونَ اَن تَنكِحوهُنَّ‌...». (نساء/4،127)
در جاهليّت، ازدواج با مطلّقه پسر خوانده مذموم بود و اسلام از آن جهت كه پسرخوانده را پسر نمى‌داند، اين حكم را منسوخ كرد و مطلّقه زيدبن* حارثه كه پسر خوانده رسول‌الله بود به دستور خداوند به همسرى پيامبر درآمد: «فَلَمّا قَضى زَيدٌ مِنها و طَرًا زَوَّجنكَها». قرآن، هدف ازدواج پيامبر با زينب* بنت جحش را شكستن سنّت جاهلى مى‌داند: «... لِكَى لا يَكونَ عَلَى المُؤمِنينَ حَرَجٌ فى اَزوجِ اَدعيائِهِم». (احزاب/33،37) گونه برخورد قرآن با سنّت جاهلى از قاطعيّتى كه در اين آيه وجود دارد، استفاده‌مى‌شود; زيرا اوّلا به «زوّجنكها» تعبير كرده تا نشان دهد اين تصميم الهى بوده است، بدين سبب زينب بر ديگر همسران پيامبر مباهات‌مى‌كرد كه خداوند او را از آسمان به همسرى پيامبر درآورده است; ثانياً در آخر مى‌فرمايد: «و‌كانَ اَمرُ اللّهِ مَفعولاً» ; يعنى اين كار بايد بشود و امر الهى انجام شدنى است.
[25]

اقسام ازدواج:

در كتاب‌هاى فقيهان پيشين، نكاح به 3 قسم تقسيم شده است:[26] 1.‌نكاح دائم; 2. نكاح منقطع يا موقّت (متعه); 3.‌ملك يمين. مؤيّد نظر فقيهان، روايتى است كه در آن نكاح بر 3‌گونه دانسته شده است: نكاح به ميراث (ازدواج دائم)، نكاح بدون ميراث (متعه)، و نكاح به ملك يمين[27] كه قرآن به دو قسم آن در اين آيه اشاره دارد: «والَّذينَ هُم لِفُروجِهِم حـفِظونَ * اِلاّ على اَزوجِهِم اَو ما مَلَكَت اَيمـنُهُم‌...». (مؤمنون‌/‌23،‌5‌ـ‌6; معارج/70، 29‌ـ‌30) نكاح دائم و موقّت، هر دو ازدواج و در بسيارى از احكام مشتركند; بدين سبب به زن و مرد در متعه نيز زوج و زوجه مى‌گويند. (=>‌ازدواج موقّت)
ملك يمين به دو گونه ترسيم مى‌شود: گاه انسان مالك عين كنيز است. در اين صورت، آميزش مالك با كنيز جايز است، مگر آن كه به ازدواج شخص ديگرى درآمده باشد.
[28] و گاه، انسان مالك منفعت كنيز است، در‌صورتى كه مالك، آن را به شخص ديگرى مباح كند كه در اصطلاح به آن تحليل گويند و هر دو فرض مذكور، در ملك يمين قرار دارد. اغلب، تحليل را تمليك منفعت دانسته‌اند; ولى برخى، آن را نيز نوعى از عقد به‌شمار آورده‌اند.[29]

حكم ازدواج در اسلام:

اهل ظاهر (آنان كه به ظاهر قرآن عمل مى‌كنند[30] و تأويل در آن را نمى‌پذيرند)، ازدواج را واجب مى‌دانند[31]و براى اثبات مدّعاى خويش، به آيات ذيل استدلال مى‌كنند: «... فَانكِحوا ما طابَ لَكُم مِنَ‌النِّساءِ» (نساء/4، 3)، «...‌فَانكِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ‌...» (نساء/4، 25)، «واَنكِحوا الاَيـمى مِنكُم والصّــلِحينَ مِن عِبادِكُم واِمائِكُم‌...» ‌(نور/24، 32) مى‌گويند: اين آيات، فرمان به ازدواج مى‌دهند و امر، ظاهر در وجوب است; ولى بيش‌تر عالمان شيعه و سنّى، ازدواج را مستحب دانسته[32] و ظهور آيات را در وجوب نپذيرفته‌اند; زيرا اوّلاً در آيه‌25 نساء/4، براى كسانى‌كه توانايى ازدواج با زنان آزاد را ندارند، سفارش كرده كه با زنان پاكدامن از بردگان ازدواج كنند;[33] ولى در عين حال فرموده: خوددارى از ازدواج با كنيزان، بهتر است: «...‌و‌اَن تَصبِروا خَيرٌ لَكُم‌...». ثانياً در بين صحابه، كسانى بودند كه تا آخر عمر ازدواج نكردند و رسول‌اللّه آن‌ها را از اين كار برحذر نداشت.[34] ثالثاً اگر ازدواج واجب مى‌بود، خداوند در قرآن، مسلمانان را ميان ازدواج يا استفاده از ملك يمين مخيّر نمى‌كرد: «فَانكِحوا ما طابَ لَكُم ... فَاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوا فَوحِدةً اَو ما مَلَكَت اَيمنُكُم‌...». (نساء/4، 3) در‌صورتى كه استفاده از كنيز، حتّى به نظر اهل ظاهر، مباح است و تخيير ميان واجب و مباح معنا ندارد.[35] قول سوم، از شيخ طوسى و شافعى است. آنان گفته‌اند: براى كسانى‌كه بتوانند بى‌هيچ دغدغه‌اى، در راه عبادت خداوند گام بردارند و نفس آن‌ها قوى و صبور است، عزلت (ترك ازدواج) بهتر است; ولى براى ديگران، ازدواج مستحب است.[36] آنان به آيه‌39‌آل‌عمران/3 استدلال مى‌كنند كه خداوند، حضرت يحيى*(عليه السلام)را مى‌ستايد:«...‌و‌سَيِّدًا و حَصورًا و نَبيًّا مِن‌الصّـلحين». «حصور» به كسى مى‌گويند كه ازدواج را ترك كرده است.[37] در پاسخ گفته‌اند: براى لفظ «حصور» معانى ديگرى نيز ذكر شده، از قبيل كسى كه كار بيهوده نمى‌كند يا آن كه نفس خويش را از شهوت باز‌مى‌دارد.[38]گذشته از اين، فضيلت تجرّد و عزلت براى حضرت يحيى(عليه السلام)، براساس شرايع پيشين، براى پيروان شريعت اسلام حجت نيست; به‌ويژه كه پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) با آن كه نفسى قوى داشت و در عبادت پروردگار از همه ممتازتر بود، همسران متعدّدى اختيار كرد. حضرت، گروهى از اصحاب از‌جمله عثمان*بن مظعون را كه آميزش با همسر خويش را ترك كرده بود، نكوهش كرد كه: چه شده گروهى بر خود سخت مى‌گيرند و از زنان كه خدا حلال كرده، مى‌پرهيزند. سپس آيه نازل‌شد كه: «يـاَيُّها الَّذين ءَامَنوا لاتُحَرِّموا طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم و لاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا‌يُحِبُّ المُعتَدين». (مائده/5، 87) آنان گفتند: ما بر عزلت، سوگند ياد‌كرده‌ايم و خدا فرمود: «لا‌يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ فى اَيمـنِكُم و لـكِن يُؤاخِذُكُم بِما عَقَّدتُمُ الاَيمـنَ‌...» (مائده/5، 89)، و بدين ترتيب، اين نوع سوگند، بيهوده تلقّى شد.[39] در روايات، با تعبيرهاى گوناگونى به ازدواج ترغيب شده است; از‌جمله، ازدواج بزرگ‌ترين نعمت و فايده پس از نعمت اسلام[40]، سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)،[41] حافظ نصف يا دو سوم از دين،[42] خير دنيا و آخرت[43] و زياد كننده رزق،[44] شمرده شده است. از سوى ديگر، مجرّد زيستن (عزوبت) نكوهش شده، و پست‌ترين مردگان مسلمانان را كسانى شمرده‌اند كه در حال تجرّد‌بميرند.[45]
ازدواج گاهى بر اثر عوارض جانبى، حرام، واجب، مكروه يا مباح مى‌شود و اين، با استحباب ذاتى ازدواج منافات ندارد; مثلا در‌صورت خوف وقوع در حرام يا ضرر، ازدواج، واجب مى‌شود و با‌داشتن چهار زن دائم، ازدواج دائم ديگر حرام‌است، با انتفاى شهوت مكروه، و با وجود دو‌مصلحت مساوى در فعل و ترك، مباح است.[46]

مقدّمات ازدواج:

چون تداوم نسل انسان بر ازدواج مبتنى است، اسلام به مقدّمات و زمينه‌هاى گوناگونى از آن، توجّه كرده است.

الف. نگاه به همسر آينده:

نگاه به زنى كه انسان قصد ازدواج با او را دارد، به اجماع فريقين جايز است[47] تا با بصيرت كامل، همسر خود را برگزيند; البتّه در محدوده مجاز نگاه، و لزوم رضايت دختر، اختلاف است.[48] برخى «...‌و‌لَو اَعجَبَكَ حُسنُهُنَّ‌...» (احزاب/33، 52) را دليل بر اين حكم دانسته‌اند;[49] زيرا در اين آيه، خداوند به پيامبر اعلام مى‌دارد: پس از اين، ازدواج يا تبديل همسرانت به همسران ديگر، بر تو حلال نيست; هرچند جمال آن‌ها مورد توجّه تو واقع شود و اعجاب بدون نگاه حاصل نمى‌شود. مى‌توان از كلمه «هتين» در كلام شعيب(عليه السلام)«اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَين» (قصص/28،27) استفاده كرد كه وى دختران خويش را به موسى با اشاره نشان داد و دختران نيز آن‌جا حاضر بودند; ولى گويا استفاده جواز نگاه از اين آيات مشكل‌است. زيرا اعجاب با نگاه غير عمدى نيز حاصل مى‌شود.

ب. خواستگارى:

خواستگارى، پيشنهاد براى تشكيل خانواده[50] و از مستحبّات است[51] و به‌طور معمول از سوى مرد يا خانواده او صورت مى‌گيرد. از برخى آيات استفاده مى‌شود كه خواستگارى از هر زنى، تحت هر شرايطى، روا نيست: «و‌لا جُناحَ علَيكُم فيما عَرَّضتُم بِه مِن خِطبَةِ النِّسآء». (بقره/2،235) قدر مسلّم از اين آيه، جواز خواستگارى با كنايه، از زنى است كه در عدّه وفات باشد; زيرا آيه پيشين، درباره زنان شوهر مرده است; ولى گروهى آن را شامل هر زنى كه در عدّه طلاق بائن باشد نيز دانسته‌اند.[52] اسلام، دستور حساب شده‌اى، درباره خواستگارى اين‌گونه زنان داده كه همه جوانب در آن مراعات شده است. از طرفى، به‌طور طبيعى، زن با فوت شوهر يا جدا شدن از او، درباره آينده خويش دغدغه دارد و از طرفى بايد حريم زوجيّت پيشين نيز حفظ شود; بدين سبب از خواستگارىِ صريح يا ملاقات و وعده پنهانى با آنان، نهى شده است: «...‌و‌لـكن لا تُواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفًا‌...» قول معروف، به خواستگارى با رمز و كنايه تفسير شده است;[53] البتّه اگر انسان در دل، به ازدواج با اين‌گونه زنان تصميم داشته باشد، اين تصميم، همانند اظهار با كنايه، جايز است: «...‌اَو اَكنَنتُم فى اَنفُسِكُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّكُم سَتَذكُرونَهنَّ‌...». (بقره/2،235) موارد ديگر خواستگارى كه با توجّه به آيات قرآن، مورد نظر فقيهان قرار گرفته است، عبارت‌اند از: خواستگارى صريح يا غير صريح از زن شوهردار يا زنى كه در عدّه طلاق رجعى به سر مى‌برد، و خواستگارى صريحِ مرد از زنى كه او را سه بار طلاق داده يا در عدّه* وفات به سر مى‌برد جايز نيست.[54]خواستگارى مرد از زنى كه او را 9 بار طلاق داده، حتّى با رمز و كنايه، ممنوع است; زيرا آن زن بر او حرام هميشگى است; ولى براى غير شوهر، در زمان عدّه، فقط به‌صورت كنايه، جايز است.[55] نمونه‌هايى از خواستگارىِ كنايى كه آيه بدان اشاره دارد، درروايات و كتاب‌هاى فقهى ذكر شده است.[56]
خواستگارى، معمولا از سوى مرد يا خانواده او انجام مى‌پذيرد و زن به اين كار اقدام نمى‌كند; چنان‌كه در آيه‌235 بقره/2، خواستگارى به مردان نسبت داده شده است. اين بدان جهت است كه پاسخ رد شنيدن زن از مرد، به نوعى شكست عاطفى در زندگى زن است كه اثر آن هنگام تشكيل خانواده و اداره آن و نيز در تربيت فرزندان ظاهر مى‌شود; در‌حالى‌كه خواستگارى از سوى مرد، و شنيدن پاسخ ردّ شكست در زندگى به‌شمار نمى‌رود; بنابراين اگر در موردى، زن و خانواده او با قاطعيّت بدانند كه از مرد پاسخ رد نخواهند شنيد، خواستگارى آن‌ها امرى معقول و روا خواهد بود.[57] از داستان حضرت شعيب* و موسى(عليهما السلام)در قرآن استفاده مى‌شود كه خواستگارى از‌طرف خانواده دختر نيز صورت مى‌پذيرد. طبق آيه‌27 قصص/28، حضرت شعيب به موسى(عليه السلام)پيشنهاد ازدواج با يكى از دخترانش را در مقابل 8 يا 10 سال كار مى‌دهد: «اِنّى أُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَين‌...».
برخى، از آيه «اِنّ اَكرَمَكُم عِنداللّهِ اَتقـكُم» (حجرات/49، 13) استفاده كرده‌اند كه اگر شخص شايسته‌اى توان تأمين نفقه را دارد و از دخترى خواستگارى كرد، اجابت خواسته او واجب است. كنزالعرفان مى‌نويسد: استفاده اين مطلب، از آيه، مشكل است، مگر با كمك روايت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: دخترانتان همانند ميوه هستند كه اگر هنگام رسيدن چيده نشود، فاسد مى‌گرد.
[58] جاى ديگر فرمود: دخترانتان را به ازدواج كسانى درآوريد كه از نظر ايمانى به آنان اطمينان داريد: «إذا جائكم مَن ترضون دينه فزوّجوه اِلاّ تَفعَلوهُ تَكُن فِتنَةٌ فِى‌الاَرضِ و فَسادٌ كَبيرٌ». شايد بتوان از آيه‌32 نور/24 «و‌اَنكِحُوا الاَيـمى مِنكُم‌...» نيز بر اين مطلب استدلال كرد; زيرا با اجابت خواستگار، زمينه ازدواج، فراهم‌مى‌شود.

ملاك انتخاب همسر

1. اوصاف همسر شايسته:

قرآن، درباره لزوم رعايت شايستگى و اهمّيّت اوصاف همسرى كه انسان در ابتدا برمى‌گزيند يا اگر ازدواج با همسر نامناسبى صورت گرفته، بايد اين شايستگى را در او پديد آورد، مباحثى را مطرح كرده و درباره همسران نامناسب كه گاه در حدّ دشمن مى‌توانند كانون خانواده را فاسد كنند، هشدار مى‌دهد: «يـايُّها الَّذين ءَامَنوا اِنَّ مِن اَزوجِكُم و اَولـدِكُم عَدُوّاً لَكُم فَاحذَروهُم‌...». (تغابن/64، 14)
تكيه قرآن در موارد متعدّد بر صلاحيّت و شايستگى همسر، مفهومى عام است و شامل جنبه‌هاى گوناگون ظاهرى (جسمى) و معنوى (دينى و اخلاقى) مى‌تواند باشد; آيه‌90 انبياء/21 كه گزارشى از اجابت دعاى زكريا* است، مى‌فرمايد: «واَصلَحنا لَهُ زَوجَه». برخى اين آيه را به اصلاح ظاهرى و جسمى معنا كرده و گفته‌اند: همسر زكريا عقيم بود، خداوند نازايى او را از بين برد يا پير و شكسته بود و خداوند او را جوان كرد و برخى، آيه‌را به اصلاح اخلاقى معنا كرده و گفته‌اند: خداوند، همسر زكريا را خوش اخلاق قرار داد.
[59] آيه‌34 نساء/4، زنان صالح و درستكار را كسانى مى‌داند كه در برابر نظام خانواده خاضع هستند و نه‌تنها در حضور شوهر، بلكه در غياب او مرتكب خيانت مالى و ناموسى نمى‌شوند و حقوق او را مراعات مى‌كنند[60]: «فالصّـلِحـتُ قـنِتـتٌ حـفِظـتٌ لِلغيبِ بِما حَفِظَ اللّهُ‌...». در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «تزوّجوا فى الحجر الصالح فاِنّ العِرق دسّاس» ;[61] با خانواده شايسته ازدواج كنيد; زيرا خصايص والدين و اجداد، به نسل بعد سرايت‌مى‌كند.
در برخى آيات، سرانجام نيك آخرتى، براى همسر انسان، در گرو صلاحيّت آنان قرار داده شده است: «جَنّـتُ عَدن يَدخُلونَها ومَن صَلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم وذُرِّيّـتِهِم» ‌(رعد/13، 23)، و اين فرجام نيك در آيه‌8 غافر/40، در قالب دعاى فرشتگان حامل عرش الهى، براى همسران صالح نقل شده است: «رَبَّنا واَدخِلهُم جَنّـتِ عَدن الَّتى وعَدتَّهُم ومَن صَـلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم‌...» ، و در سوره فرقان/25، آيات 63 به بعد، پس از بيان ويژگى‌هاى عبادالرّحمن، دعاى آنان را نقل مى‌كند كه پروردگارا! همسران و فرزندان ما را مايه چشم‌روشنى ما قرار ده: «والَّذين يَقولُونَ رَبَّنا هَب لَنا مِن اَزوجِنا و ذُرِّيّـتِنا قُرَّةَ اَعيُن» (فرقان/25،74) يكى از دعاهاى مشهور مسلمانان هنگام حج اين دعا است: «رَبَّنا ءَاتِنا فِى‌الدُّنيا حَسَنةً و فِى‌الأخِرةِ حَسنَة» (بقره/2،201) كه در حديثى از پيامبر، اين‌گونه تفسير شده است: كسى كه خدا به او قلبى شاكر و زبانى مشغول به ذكر حق و همسرى با ايمان كه او را در امور دنيا و آخرت يارى كند، ببخشد، نيكى دنيا و آخرت به او داده، و از عذاب آتش باز‌داشته شده‌است.
[62]
قرآن در آيه‌32 نور/24، صلاحيّت و شايستگى بردگان را هنگام ازدواج، مورد توجّه اولياى آنان قرار داده است: «...والصّــلِحينَ مِن عِبادِكُم واِمائِكُم‌...» گروهى صلاحيّت در آيه را به آمادگى براى ازدواج[63] و برخى آن را به صلاحيّت دينى، تفسير كرده‌اند;[64] زيرا بسيارى از بردگان، در سطح پايينى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند; به‌طورى كه هيچ‌گونه مسؤوليّتى در زندگى مشترك احساس نمى‌كردند و همسر خود را به آسانى رها كرده، او را بلاتكليف مى‌گذاشتند; بدين سبب دستور داده شده، هركدام صلاحيّت اخلاقى دارند، به ازدواج با او اقدام‌كنيد[65]
در برخى آيات، صفاتى مشخّص، براى همسران شايسته ذكر شده است; از‌جمله در آيه‌90 انبياء/21 به سه ويژگى براى خانواده زكريا اشاره كرده است: در انجام كار خير شتاب مى‌كردند و در همه حال، خدا را مى‌خواندند و همواره در برابر او خشوع داشتند: «...اِنَّهُم كانوا يُسـرِعونَ فِى الخَيرتِ و يَدعونَنا رَغَبًا و رَهَبًا و كانوا لَنا خـشِعين». در آيه‌5 تحريم/66 خداوند، 6 صفت را براى همسران شايسته برشمرده كه الگوى خوبى براى همه مسلمانان، هنگام انتخاب همسر است: 1. «اسلام»; 2. «ايمان» يعنى اعتقادى كه در اعماق قلب انسان نفوذ كند; 3. «قنوت»، يعنى اطاعت در برابر خدا يا شوهر،[66] همراه با خضوع; 4.‌«توبه»، يعنى استغفار و عدم اصرار بر گناه; 5.‌«عبادت خداوند»، عبادتى كه روح و جان او را پاك و پاكيزه كند; 6. «اهل گناه نبودن». بسيارى، «سـئِحـت» را به روزه‌دار بودن تفسير كرده‌اند;[67] ولى راغب گويد: مقصود، روزه‌اى است كه نگه‌دارنده اعضاى بدن از ارتكاب گناه باشد.[68] برخى نيز آن را اشاره به زنان مهاجر دانسته‌اند[69]: «عَسى رَبُّهُ اِن طَـلَّقَكُنَّ اَن يُبدِلَهُ اَزوجـًا خَيرًا مِنكُنَّ مُسلِمـت مُؤمِنـت قـنِتـت تـئِبـت عـبِدت سـئِحـت‌...».

2. كفويّت در ازدواج:

كفويّت به‌صورت شرط صحّت يا لزوم عقد ازدواج،[70] از نظر بسيارى از اهل‌سنّت، برابرى و هم‌تايى زن و شوهر، از جهت نژاد، اسلام، حرفه، حريّت، ديانت و مال است.[71] سرخسى مى‌گويد:[72] چون سفيان ثورى عرب بوده، تواضع كرده و عجم را كفو خود قرار‌داده است; ولى ابوحنيفه چون عجم بوده، تواضع كرده و گفته: ما كفو عرب نيستيم، دليل سفيان ثورى، حديث نبوى است: مردم همانند دندانه‌هاى شانه هستند و همه باهم برابرند، و عرب بر عجم برترى ندارد. برترى‌هاى نژادى و حرفه‌اى را مى‌توان با توجّه به آيه «... اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر و اُنثى ... اِنّ اَكرمَكُم عِنداللّهِ اَتقـكُم» (حجرات/49،13) غير معتبر دانست; زيرا بر اساس اين آيه، ملاك برترى، تقوا قرار داده شده است.
فقيهان شيعه، كفويّت را به‌معناى برابرى در اسلام، شرط ازدواج مى‌دانند
[73] كه در آيه‌221 بقره/2 با صراحت از نكاح با مشركان، و در آيه‌10 ممتحنه/60 از پاى‌بندى به پيوند ازدواج با زنان كافر نهى شده، و در آيه‌26 نور/24 فرموده است: زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند، و مردان ناپاك به زنان ناپاك تعلّق دارند: «اَلخَبيثتُ لِلخَبيثينَ والخَبيثونَ لِلخَبيثتِ‌...» ، و در نقطه مقابل، زنان پاك به مردان پاك و مردان طيّب به زنان طيّب و پاك تعلّق دارند. در روايات آمده كه مؤمن، كفو مؤمن است.[74] اگر از ديانت و امانت‌دارى كسى، راضى هستيد، سنّت ازدواج را به تأخير ميندازيد.[75] بيش‌تر فقيهان شيعه، كفويّت در مال را شرط ازدواج ندانسته[76] و به مسلمان بودن بسنده كرده‌اند; زيرا ادلّه عام، مانند «اَوفوا بِالعُقود» (مائده/5،1) بر صحّت ازدواج، دلالت دارد و خدا، وعده داده است كه با ازدواج فقر به گشايش، تبديل مى‌شود: «... اِن يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه‌...» (نور/24،32)، ولى برخى از اماميّه،[77] كفويّت در مال را شرط دانسته‌اند; البتّه نه به‌معناى تساوى در ثروت، بلكه به‌معناى توان تأمين مخارج و قدرت بر پرداخت نفقه*اى كه در شأن همسر باشد و بر اين مطلب به آيه‌25 نساء/4 استدلال كرده‌اند: «و‌مَن لَم يَستَطِع مِنكُم طَولاً اَن يَنكِحَ المُحصَنـتِ المُؤمِنـتِ فَمِن ما‌مَلَكَت اَيمـنُكم‌...». ولى اين آيه، درصدد بيان حكم شرعى نيست; بلكه صرفاً مى‌گويد: كسى كه از نظر مالى بر تحمّل مهر و نفقه قدرت ندارد، راه براى ازدواج بر او بسته نشده است; زيرا با مخارج سبك‌ترى مى‌تواند با كنيزان ازدواج كند.[78]

اهداف و آثار ازدواج:

حكمت‌ها و آثار مهمّى بر ازدواج مترتّب مى‌شود، و قرآن در آياتى به آن‌ها پرداخته است. در برخى ازدواج‌ها، هرچند زن و مرد با يك‌ديگر زندگى مى‌كنند، لكن اهدافى كه بايد در زندگى حاكم باشد، از ميان مى‌رود و دو طرف بهره‌اى از زندگى مشترك نمى‌برند برخى گفته‌اند:[79] هرجا نشانه‌هاى الفت و حكمت‌هاى زوجيّت چه در دنيا و چه در آخرت برقرار باشد، قرآن واژه زوجيّت را به‌كار برده است (روم/30،21; فرقان/25، 74; زخرف/43، 70; بقره/2،25; يس/36، 56)، و هرگاه جاى اين نشانه‌ها و حكمت‌ها را بُغض و خيانت يا تفاوت عقيده زن و مرد با يك‌ديگر پر كند، قرآن واژه «امرأة» را آورده است (يوسف/12، 30; تحريم/66، 10‌ـ‌11); هم‌چنين آن جا كه حكمت زوجيّت (بقاى نسل انسان) از ميان برداشته مى‌شود، باز‌قرآن، واژه «امرأة» را به‌كار برده است (ذاريات/51، 29; مريم/19، 4‌ـ‌5; آل‌عمران/3،40); بدين سبب وقتى دوباره اين حكمت شكوفا مى‌شود و نهال زوجيّت به بار مى‌نشيند، باز‌قرآن تعبير را عوض كرده، كلمه «زوج» را به‌كار مى‌برد. در آيه‌40 آل عمران/3، زكريا(عليه السلام) با اعجاب از بشارت الهى به يحيى(عليه السلام) از پيرى خود و نازا بودن همسرش سخن‌مى‌گويد: «و‌امرَاَتى عاقِرٌ» ; ولى وقتى دعاى او اجابت مى‌شود، مى‌فرمايد: «و‌اَصلَحنا لَه زَوجَهُ». (انبياء/21،90)
اهداف و آثار ازدواج عبارت‌اند از:

1. حفظ نسب:

در اسلام، حفظ نسب*، پايه احكام و حقوقِ فراوانى است. بعضى از احكام فقهى، بر شناخت رابطه فرزند* با پدر و مادر يا بر شناخت نسبت‌هاى فاميلى ديگر، مبتنى است. تبعيّت فرزند از پدر و مادر در كفر و اسلام، در طهارت و نجاست، در بردگى و حريّت، جواز ربا بين پدر و فرزند، قصاص نشدن پدر به قتل فرزند، مقبول نبودن شهادت پسر بر ضدّ پدر، وجوبِ قضاى نمازهاى ميّت بر پسر بزرگ‌تر، مسائل ارث، حبوه (اموالى از تركه ميت كه اختصاص به پسر بزرگ‌تر دارد مانند قرآن، انگشتر، شمشير و لباس)،[80] نظر به محارم و ازدواج با آنان، ديه قتل خطايى كه بر عاقله (خويشان پدرى قاتل، مانند برادران، عموها و فرزندان آن‌ها)[81] واجب است، ولايت پدر و جدّ، حقوق طرفينى مانند حقّ حضانت و نفقات، عقوق والدين و اطاعت از آن‌ها و مسائل اخلاقى مانند صله رحم، هبه به اقارب، عقيقه فرزند و مسائل فراوان ديگرى، بر حفظ انساب متوقّف است.[82] عدّه زن بين دو ازدواج و انتظار براى ازدواج دوباره پس از وفات شوهر به مدّت 4 ماه و 10 روز (بقره/2، 234)، عدّه زن به مدّت سه دوره پاكى پس از طلاق (بقره/2، 228) و انتظار زن باردار براى ازدواج مجدّد تا هنگام وضع حمل (طلاق/65، 4)، همه اين مقرّرات گوياى اهمّيّت حفظ نسب است. حرمت ازدواج با زن شوهردار (نساء/4، 24)، و حرمت زنا (اسراء/17،32) نيز بر پايه حكمت حفظ نسب قرار داده شده است.[83] (=>‌احصان; زنا)

2. برخوردارى از سكون و آرامش:

نياز روح به آرامش، با اهمّيّت‌تر از نياز جنسى است. همسر شايسته در پيش‌آمدهاى زندگى، راه وصول به آرامش* و سعادت را نزديك مى‌كند: «و‌مِن ءايتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجًا لِتَسكُنوا اِليها‌...» (روم/30، 21)، «...‌و‌جَعَل مِنها زَوجَها لِيَسكُنَ اِليها‌...». (اعراف/7، 189) برخى مفسّران،[84] مقصود از لباس را در آيه‌187 بقره/2، سكون و آرامش دانسته‌اند; همان‌گونه كه خدا، شب را لباس (مايه آرامش و سكون) دانسته:«و‌جَعَلنا الَّيلَ لِباسًا» (نبأ/78، 10); بنابراين، آيه‌187 بقره/2 (هُنَّ لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) نيز به سكون و آرامشى كه با همسر حاصل مى‌شود، اشاره خواهد داشت.

3. حفظ نوع بشر:

طبق بيان قرآن، ازدواج وسيله‌اى براى توليد و بقاى نسل در انسان و حيوان است: «...‌جَعَل لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجًا و مِن الاَنعـمِ اَزوجًا يَذرَؤُكُم فِيه‌...». (شورى/42، 11) گرچه جمله «يَذرَؤُكُم فِيه» ، تكثير نسل انسان را بيان داشته است، در اين جهت، ميان انسان و چارپايان و گياهان فرقى نيست. در جاى ديگرى مى‌فرمايد: پروردگار، شما را از «نفس واحدى» آفريد و جفتش را نيز از جنس او آفريد، و از آن دو، مردان و زنان بسيارى را پراكنده ساخت: «...و بَثَّ مِنهُما رِجالاً كثيرًا و نِسآء‌...». (نساء/4، 1) در آيه‌72 نحل/16 مى‌فرمايد: از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه‌ها قرار داد «...‌و‌جَعَل لَكم مِن اَزوجِكم بَنينَ و حَفَدَة». قرآن، بقاى نسل انسان و اجتماع مدنى را به ازدواج منوط مى‌داند و روى آوردن به زنا* و لواط* را نابودكننده راه بقاى نسل مى‌شمارد: «و‌لاتَقرَبُوا الزِّنى اِنّه كان فـحِشةً و ساءَ سَبيلاً» (اسراء/17،32)، «اَئِنَّكُم لَتَأتونَ الرِّجالَ و تَقطَعونَ السَّبيلَ‌...» (عنكبوت/29، 29); زيرا با رواج راه‌هاى نامشروع، رغبت به نكاح كم مى‌شود; جاذبه‌اش از بين رفته، فقط بار تأمين مسكن و نفقه و به دنيا آوردن اولاد و تربيت آنان، باقى مى‌ماند; در نتيجه، آسان‌ترين راه‌هاى اشباع غرايز كه نامشروع است، رايج مى‌گردد و هدف بقاى نسل، رنگ مى‌بازد.[85]

4. داشتن فرزندان صالح:

يكى از خواسته‌هاى غريزى انسان، نياز فطرى به پدر و مادر شدن است و پاسخ به اين خواسته با ازدواج تأمين مى‌شود. در سايه ازدواج است كه نسلى داراى اصل و نسب پديد مى‌آيد. قرآن در آياتى، فرزند را زينت زندگى دنيا شمرده كه بيان‌گر رغبت انسان به داشتن فرزند و برقرار شدن رابطه پدر و مادر با فرزند است:«اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدّنيا». (كهف/18،46) داشتن فرزند به‌صورت ثمره ازدواج، با تعبيرهاى گوناگونى در قرآن آمده است. در آيه‌223 بقره/2 پس از اين‌كه مى‌گويد: «نِساؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثَكُم اَنّى شِئتُم‌...» ، يادآور مى‌شود كه بكوشيد از اين فرصت بهره گيريد و با پرورش فرزندان صالح و شايسته كه به حال دين و دنياى شما مفيد باشند، اثر نيكى براى خود از پيش بفرستيد:[86] «...‌و‌قَدِّموا لاَِنفُسِكُم‌...». در آيه‌187 بقره/2 پس از آن كه از آميزش با همسر سخن به‌ميان آمده است، مى‌فرمايد: «...‌وابتَغوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُم‌...» كه به نظر بسيارى مقصود، طلب فرزند است.[87] درخواست فرزندِ صالح از خداوند در موارد متعدّدى از قرآن، آمده است. در آيه‌189 اعراف/7 از قول پدر و مادرى نقل مى‌كند كه عرضه مى‌دارند: اگر فرزند صالحى نصيبشان شود، شكرگزار خواهند بود: «...دَعَوُا اللّهَ رَبَّهُما لـَئِن ءاتَيتَنا صــلِحـًا لَنَكونَنَّ مِنَ الشّـكِرين». در چند جا از قرآن، درخواست حضرت زكريا(عليه السلام)مطرح شده كه از خداوند، فرزندى خواسته است تا لياقت جانشينى او را داشته: «...‌فَهَب لِى مِن لَدُنكَ وَليًّا‌...» (مريم/19، 5)، و مورد رضايت پروردگار باشد: «...‌واجعَلهُ رَبِّ رَضِيّا». (مريم/19، 6) در سوره آل‌عمران، پس از مشاهده شايستگى‌هاى مريم(عليها السلام)، پروردگار خويش را مى‌خواند كه: خداوندا! از‌طرف خود، فرزند پاكيزه‌اى به من عطا فرما: «...‌هَب لى مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً اِنّك سَميعُ الدُّعاءِ». (آل‌عمران/3،38)

5. مودّت و رحمت:

از ديگر آثار ازدواج، موّدت و رحمت است: «...‌و‌جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً و رَحمَةً‌...» (روم/30،21). آن‌چه در آغاز زندگى مشترك بين زن و شوهر، يگانگى برقرار مى‌كند و اثر آن در مقام عمل ظاهر مى‌شود، مودّت* است;[88] ولى پس از گذشت زمان و رسيدن دوران ضعف و ناتوانى، رحمت جاى مودّت را پر مى‌كند.[89] مودّت غالباً جنبه متقابل دارد، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است پرورش كودكان و خدمات بلاعوض به همسر نيازمند، ايثار و رحمت است.[90] در اين‌جا براى حفظ نظام خانوادگى، مودّت رنگ مى‌بازد; ولى رحمت جاى‌گزين آن مى‌شود.

6. ارضاى غريزه جنسى:

غريزه جنسى، نيرويى است كه در زن و مرد قرار داده شده و ازدواج، وسيله‌اى مجاز براى اطفاى نيروى شهوت و پاسخى به اين غريزه خدادادى است: «والَّذين هُم لِفُروجِهِم حفِظون اِلاّ عَلى اَزْوجِهم اَو ما‌مَلَكَت اَيمنُهم فَاِنَّهم غَيرُ مَلومين». (مؤمنون/23، 5‌ـ‌6) (=>‌آميزش) در حديث آمده‌است: ميان لذّت‌هاى مادّى و جسمانى در دنيا و آخرت، هيچ‌كدام به پايه لذت زناشويى نمى‌رسد; سپس امام به آيه‌14 آل‌عمران/3 استشهاد مى‌كند كه در بيان شهوات گوناگون، علاقه به زن را مقدّم داشته است:[91] «زُيِّنَ‌لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوتِ مِنَ‌النِّساءِ والبَنينَ والقَنـطيرِ المُقَنطَرَة‌...». در آيه‌187 بقره/2 مى‌فرمايد: خداوند دانست كه شما به خود خيانت مى‌كرديد و آميزش با همسر را كه ممنوع شده بود، انجام مى‌داديد; بدين سبب، ممنوعيّت برداشته شد: «...‌عَلِمَ اللّهُ اَنَّكم كُنتُم تَختانونَ اَنفُسَكُم فَتابَ عَلَيكُم و عَفا عَنكُم فالـنَ بـشِروهُنَّ‌...». اين آيه، به نياز غريزى جنسى اشاره دارد كه به رغم ممنوعيّت شرعى، مردم به‌سوى آن كشيده مى‌شوند; البتّه اين امر نمى‌تواند انگيزه اصلى و هدف نهايى ازدواج باشد; زيرا غريزه جنسى در زن و مرد، دوره محدودى دارد و اگر غرض از ازدواج، فقط اين جهت باشد، بايد زوجين هنگام ناتوانى جنسى، يك‌ديگر را رها‌كنند يا زن و مردى كه توانايى جنسى خويش را از دست داده‌اند، هيچ‌گاه پيمان زناشويى نبندند.

7. بازداشتن از گناه:

يكى از آثار ازدواج براى زن و مرد، ايجاد زمينه تقوا* و دورى از گناهان است. با اشباع غريزه جنسى در زن و شوهر، زمينه گناهان شهوت‌انگيز از ميان مى‌رود. اين‌كه در قرآن از كسى كه ازدواج كرده، به «محصن و محصنه» تعبير شده: «فَاِذا اُحصِنَّ‌...» (نساء/4، 25)، به جهت اين است كه زن و مرد، با ازدواج در حصن و سنگر مستحكمى قرار مى‌گيرند و خود را حفظ مى‌كنند تا وسوسه‌هاى شهوانى در آنان اثر نگذارد;[92] بلكه ازدواج، زمينه گناهان ديگر را نيز از بين مى‌برد; زيرا پذيرفتن مسؤوليّت تأمين و تربيت اولاد، انسان را به استفاده بهينه از عمر وامى‌دارد و براى گناه و معاشرت‌هاى گمراه‌كننده، جايى باقى نمى‌ماند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «مَن تزوّج فقد اَحرز نصف دينه».[93]با ازدواج، نيمى از دين صيانت مى‌شود. در روايتى ديگر آمده است: بدترين مردم، كسانى‌اند كه ازدواج نمى‌كنند.[94] در تفسير آيه‌187 بقره/2 (هُنَّ‌لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) برخى گفته‌اند: آن‌گونه كه انسان، با لباس از سرما و گرما و حشرات و آسيب‌هاى پوستى، محافظت مى‌شود، زن و مرد، با ازدواج، يك‌ديگر را از گناه* حفظ مى‌كنند.[95]
در آيه‌28 نساء/4 حكمت تشريع ازدواج با كنيزان اين‌گونه بيان شده است: «يُريدُ اللّهُ اَن يُخَفِّفَ عَنكُم‌...» ; زيرا پيروى از شهوات و در دام گناه افتادن، براى انسان، وزر و سنگينى مى‌آورد و تشريع ازدواج و فراهم شدن امكان آن براى كسى كه نمى‌تواند با زنان آزاد ازدواج كند، از فساد و گناه جلوگيرى مى‌كند و انسان از عواقب آن در امان مى‌ماند و اين نوعى توسعه براى انسان شمرده‌مى‌شود.[96]

8. توسعه رزق:

نگرانى از تنگ‌دستى، يكى از بهانه‌هايى است كه براى گريز از ازدواج، مطرح مى‌شود. قرآن، اين‌گونه به انسان اميدوارى مى‌دهد: از فقر و تنگ‌دستىِ بى‌همسران، غلامان و كنيزانِ درست‌كارِ خود نگران نباشيد و در ازدواج آن‌ها بكوشيد; چرا كه اگر فقير باشند، خداوند از فضل خويش، آنان را بى‌نياز مى‌سازد: «واَنكِحوا الاَيـمى مِنكُم والصّــلِحينَ مِن عِبادِكُم واِمائِكُم اِن يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه». (نور/24، 32) برخى گفته‌اند: مفاد اين آيه، وعده خداوند به بى‌نياز كردن كسانى است كه تشكيل خانواده مى‌دهند.[97] رواياتى نيز اين معنا را تأييد مى‌كند. در حديثى، امام صادق(عليه السلام)، ترك ازدواج به‌سبب ترس از فقر و تنگدستى را سوء ظن به پروردگار دانسته;[98] زيرا پس از وعده قرآن به توسعه رزق*، نگرانى در اين زمينه، جز بدگمانى به خدا نيست.
با توجّه به اين‌كه افرادى در جامعه، پس از ازدواج، نه‌تنها ثروتمند نمى‌شوند، بلكه بر فقرشان افزوده مى‌شود و اگر اين آيه، متضمّن وعده خداوند باشد خلف وعده لازم مى‌آيد و خلف وعده قبيح است، گروهى برآنند كه براى وعده در اين آيه بايد مشيّت الهى در تقدير گرفته شود; يعنى پس از ازدواج، اگر خدا بخواهد، آنان را بى‌نياز مى‌كند; چنانكه در آيه‌28 توبه/9، براى وعده الهى به غنا و بى‌نيازى، به مشيّت خدا تصريح شده است: «وَ‌اِن خِفتُم عَيلَةً فَسَوف يُغنيكُمُ اللّهُ مِن فَضلِه اِن شاءَ‌...». ممكن است گفته شود: همان‌طور كه غنا و بى‌نيازى متأهّلان، به مشيّت منوط است، غنا و بى‌نيازى مجرّدها و كسانى‌كه همسر ندارند (بلكه هر پديده‌اى) نيز به مشيّت توقّف دارد، پس اين چه وعده‌اى است كه خدا براى ازدواج داده است; زيرا همان‌گونه كه متأهل‌ها، با مشيّت الهى، به دو گونه (فقير و غنى) تقسيم مى‌شوند، مجرّدها نيز چنين هستند و اتّفاقاً اين وعده درباره مجردان در قرآن آمده است: «...‌و‌اِن يَتَفَرَّقا يُغنِ اللّهُ كُلاًّ مِن سَعَتِه‌...» (نساء/4،‌130); اگر وضعيّتى پيش آيد كه زن و شوهر نتوانند باهم زندگى كنند و از هم جدا شوند، خداوند هر دو را با فضل و رحمت خود بى‌نياز خواهد كرد.
پاسخ آن است كه بسيارى از مردم مى‌پندارند ازدواج و فراوانى عائله سبب فقر، و تجرّد سبب اندوختن ثروت مى‌شود. آيه درصدد آن است كه اين توهّم را از دل‌ها بزدايد و غفلت از رزّاق حقيقى را بردارد و به ما بفهماند كه گاه، بركت و فراوانى، در مال انسان (با وجود عائله‌مند بودن) ايجاد مى‌شود، و گاهى هم انسان (در‌عين كم عائله بودن و مجرّد زيستن) هر چه مى‌كوشد، در معيشت او پيشرفتى حاصل نمى‌گردد.
[99] افزون بر آن‌كه پذيرفتن تأمين زن و فرزند، در او حسّ مسؤوليّت استفاده بهينه از وقت و كسب عزّت و اعتبار فراهم مى‌آورد. بنابراين، آيه «اِن‌يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ» (نور/24،32) بيان مى‌دارد كه گاهى با ازدواج، فقر از زندگى رخت برمى‌بندد، نه آن‌كه هميشه با ازدواج، فقر برطرف مى‌شود و گرنه با آيه بعد «وليَستَعفِفِ الَّذين لايَجِدونَ نِكاحًا» (نور/24، 33) تناقض مى‌يافت.[100] فخررازى معتقد است كه آيه «اِن‌يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ» در مقام وعده الهى نيست; بلكه مفاد آيه آن است كه نبايد ترس از فقر، مانع ازدواج شود; زيرا مال، فناپذير است و آن‌چه ارزش و بقا دارد، فضل خدا است كه بايد در پى آن بود كه از انباشتن ثروت بهتر است[101]: «قُل‌بِفضلِ اللّهِ و بِرَحمَتِهِ فَبِذلكَ فَليَفرَحوا هُو خَيرٌ مِمّا يَجمَعونَ». ‌(يونس/10، 58)
آثار ديگرى نيز بر ازدواج مترتّب است; مانند حرمت برخى از زنان (=>‌همين مقاله: موانع ازدواج) و اثر ديگر آن، ايجاد حقوق زوجيّت است كه به‌طور مستقل از آن بحث خواهد شد.

عقد و شرايط ضمن آن در ازدواج

الف. عقد ازدواج:

آغاز زندگى مشترك، با عقد* شروع مى‌شود كه به گفته برخى مقصود از «پيمان محكم» زنان از مردان در آيه‌21 نساء/4، عقد (صيغه) ازدواج است[102]: «و‌اَخَذنَ مِنكُم ميثـقًا غَليظا». همچنين در آيه‌235 بقره/2 مى‌فرمايد: تا عدّه زن به پايان نرسيده، عقد نكاح را برقرار نكنيد: «و‌لاتَعزِموا عُقدَةَ النِّكاحِ حَتّى يَبلُغَ الكتِـبُ اَجَلَه‌...». ‌(بقره/2، 235) عقد ازدواج، همانند ديگر عقود، به ايجاب و قبول نياز دارد[103] و فقط راضى بودن زن و مرد كافى نيست.
فقيهان مى‌گويند: ايجاب نكاح، با دو لفظ «زوّجتُ» و «اَنكحتُ» كه از الفاظ صريح در باب ازدواج هستند، حاصل مى‌شود كه قرآن هم آن‌ها را به‌كار برده است.
[104] (احزاب/33،37; نساء/4،22; قصص/28،27). برخى از اهل‌سنّت با استناد به آيه‌50 احزاب/33 عقد نكاح با واژه «وهبتُ» را براى پيامبر جايز مى‌دانند: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اِنّا اَحلَلنا لَكَ ... و امرَاَةً مُؤمِنَةً اِن وَهَبَت نَفسَها لِلنَّبِىِّ اِن اَرادَ النَّبِىُّ اَن يَستَنكِحَها‌...» ; زيرا در اين آيه، زنى كه بى‌شرطِ مهر*، خود را به پيامبر ببخشد، بر‌او حلال شده است. عدّه‌اى ديگر، انعقاد نكاح با اين لفظ را براى غير پيامبر نيز جايز مى‌دانند با اين تفاوت كه براى ديگران، با اين لفظ، عقد واقع‌مى‌شود و پرداخت مهرالمثل برعهده زوج مى‌آيد; ولى به استناد جمله «خالِصةً لَكَ مِن دُونِ المُؤمِنينَ» براى پيغمبر، چنين عقدى بدون مهريّه صحيح خواهد بود.[105] اماميّه اتّفاق دارند كه نكاح با لفظ «هبه» (حداقل براى غير پيغمبر) واقع‌نمى‌شود.[106] در عقد ازدواج، شرايطى معتبر است; از‌جمله قصد انشا و توجّه به مضمونِ عقد، موالات (فاصله نيفتادن بين ايجاب و قبول)، تنجيز (قطعى بودن عقد و معلّق نبودن بر كارى يا وصفى يا‌...) و تعيين زن و شوهر به نام يا وصف يا اشاره;[107] به‌ويژه اگر ولىّ يا وكيل، عقد را اجرا كنند; بنابراين اگر پدرى بگويد: «زوّجتك اِحدَى بَناتى» عقد صحيح نيست[108] و سخن شعيب(عليه السلام) به حضرت موسى(عليه السلام): «اِنّى اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَين‌...» (قصص/28، 27)، ظاهر آن است كه گفتوگويى مقدّماتى بوده،[109] نه آن‌كه با اين سخن او، عقد اجرا شده باشد. قرينه بر اين مطلب، لفظ «اريد» است. شرط ديگر، اختيار و رضايت است; بنابراين، عقدِ با اكراه و عدم رضايت دختر يا پسر، درست نيست. قرآن مى‌فرمايد: پس از طلاق و تماميّت عدّه، اگر زن و شوهر سابق، به ازدواج رضايت دارند، كسى حقّ ندارد آنان را منع كند: «و‌اِذا طَلَّقُتمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن يَنكِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَينَهُم بِالمَعروفِ‌...». (بقره/2،232) باز‌مى‌فرمايد: اختيار زنان شوهر مرده را در دست نگيريد و آنان را به ازدواج وانداريد[110] و زير فشار قرار ندهيد تا بخشى از آن‌چه به‌دست آورده‌اند، باز‌پس دهند: «...‌لايَحِلُّ لَكُم اَن تَرِثُوا النِّساءَ كَرهًا و‌لا‌تَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعَضِ ما‌ءاتَيتُمُوهُنَّ‌...». (نساء/4،‌19)

ب. شرايط ضمن عقد ازدواج:

در هر عقدى از‌جمله نكاح، دو طرف مى‌توانند شروطى را كه مخالف مقتضاى عقد و كتاب و سنّت نباشد، ارائه دهند و طرف ديگر را به پذيرش آن ملزم كنند.[111] از‌جمله اين شرط كه هرگاه طلاق به درخواست زوجه و طبق تشخيص دادگاه، از تخلّف زن از وظايف همسرى يا سوء اخلاق و رفتار وى ناشى نباشد، زوج موظّف است نصف دارايى موجود خود را كه در ايام زناشويى به‌دست آورده يا معادل آن را طبق نظر دادگاه بلاعوض به زوجه منتقل كند.

ولايت بر عقد ازدواج:

از آياتى استفاده مى‌شود كه در عقد زناشويى، اصلى‌ترين مرجع تصميم‌گيرنده، زن و شوهر هستند و اين مطلب، به رغم محدوديّت‌هايى كه براى زنان در طول تاريخ و عصر جاهليّت وجود داشته، جالب توجّه است.[112]آيه‌230 بقره/2، نكاح را به زن نسبت مى‌دهد و تحقّق آن را به اراده او مى‌داند: «...‌حتّى تَنِكِحَ زَوجًا غَيرَه‌...» ، و در ادامه آيه، حقّ بازگشت با عقد جديد، پس از طلاق محلّل را برعهده خود زن و شوهر پيشين مى‌گذارد: «...‌فَلا‌جُناحَ عَلَيهِما اَن يَتَراجَعا‌...». آيات 232 و 234 بقره/2 زنان را پس از تمام شدن عدّه طلاق و وفات، صاحب اختيار مى‌داند و ديگران را از دخالت در امور آنان برحذر مى‌دارد: «و‌اِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فلاتَعضُلوهُنَّ اَن يَنكِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَينَهم بِالمعروف ... * ...‌فاِذا بَلَغنَ اَجلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيكُم فيما فَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنَّ بِالمَعروفِ‌...».
از جانب ديگر، قرآن، مسأله ولايت ديگران و حقّ دخالت آنان در ازدواج را نيز مطرح كرده است. در آيه‌237 بقره/2 حقّ بخشش مهر را به زن يا اولياى عقد (پدر، جدّ پدرى، وصىّ و حاكم و مولا
[113]) وامى‌گذارد: «... اِلاّ اَن يَعفونَ اَو يَعفُوَا الَّذى بِيَدِهِ عُقَدَةُ النِّكاحِ‌...» و مناسب است جايگاه اين دو مسأله روشن و تفكيك شود.
«اولياء»، در دو مورد، به‌طور مسلّم، حق دخالت دارند و يك مورد نيز اختلافى است. دو مورد اوّل عبارت‌اند از:

1.‌ازدواج طفل، مجنون و سفيه:

پدر و جدّ از نظر حقوقى و اجتماعى، بر طفل و مجنون (پسر يا دختر) ولايت قهرى دارند[114] و در‌صورت عدم مفسده يا وجود مصلحت،[115] براى ازدواج آنان به‌طور مستقل تصميم مى‌گيرند; بديهى است آنان پس از بلوغ* و برطرف شدن جنون مى‌توانند عقد را فسخ كنند.[116] گفته شده: آيه «و‌لاتَقرَبوا مالَ اليَتيمِ اِلاّ بِالَّتِى هِىَ اَحسَنُ حتّى يَبلُغَ اَشُدَّه‌...» ‌(انعام/6، 152; اسراء/17، 34) و آيه‌220 بقره/2، بر اين مطلب دلالت دارند; زيرا بين مال و نكاح فرقى نيست و اين آيات درباره يتيم است و چون طفل، در‌صورت فقدان پدر، يتيم به‌شمار مى‌رود و جدّ، ولايت مطلق براى ازدواج او ندارد و فقط در‌صورت وجود مصلحت مى‌تواند براى وى تصميم بگيرد، پى مى‌بريم كه اين محدوديّت، در ولايت پدر نيز وجود‌دارد.[117]

2. ازدواج بردگان:

نكاح عبد و كنيز به اختيار مولا است و آنان در اين زمينه از خود اختيارى ندارند; چنان‌كه بسيارى از اختيارات ديگر نيز از آنان سلب شده است.[118]: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبدًا مَملوكًا لايَقدِرُ على شَىء». (نحل/16، 75) در آيه‌32 نور/24 خداوند به «موالى» خطاب مى‌كند كه غلامان و كنيزان خود را همسر بدهيد: «واَنكِحوا ... والصّــلِحينَ مِن‌عِبادِكُم واِمائِكُم» هم‌چنين اجراى عقد ازدواج، از‌طرف خود آنان يا ديگران، بايد به اجازه مولا باشد[119] و اگر عقد را بدون استيذان، انجام دهند باطل است.[120] قرآن مى‌فرمايد:«...‌فَانكِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ‌...». (نساء/4،25) برخى گفته‌اند: اگر پس از عقد، مولا ازدواج عبد را اجازه دهد كافى است ولى ازدواج كنيز، اگر پس از عقد، مورد اجازه مولا قرار گرفت، كافى نيست.[121]
ولايت* بر نكاح باكره رشيده اختلافى است و درباره آن، سه نظريّه وجود دارد: 1.‌رأى حنفيّه از اهل‌سنّت[122]و مشهور ميان قدما و برخى از متأخّران از شيعه،[123] آن است كه دختر* باكره در تصميم‌گيرى مستقل است و رضايت پدر و جدّ لازم نيست; حتّى سيّدمرتضى بر آن ادّعاى اجماع كرده است.[124] بر اين نظريّه، افزون بر روايات،[125] به آياتى كه گذشت، استدلال شده است;[126] به‌طور مثال در آيه‌234 بقره/2 اختيار زن پس از عدّه وفات به خود او واگذار شده است; گرچه آن زن، باكره مانده باشد. 2. نظر شافعيّه[127] و حنابله[128] و برخى از شيعه،[129] استقلال پدر و جدّ، در ازدواج باكره است كه بر آن، به چندين روايت[130] استناد شده است. طبق عقيده برخى، آيه «اِنّى اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَينِ‌...» (قصص/28، 27) نيز بر مطلب دلالت دارد; زيرا طبق آن، حضرت شعيب(عليه السلام) به‌طور مستقل براى دختر خويش تصميم گرفت.[131] شافعى با استدلال به آيه «فَانكِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ» (نساء/4،25) اذن ولىّ پس از آن كه كنيز، آزاد شود، را نيز شرط مى‌داند; در نتيجه در ازدواج همه زنان اذن ولىّ شرط خواهد بود.[132] 3. مالكيّه[133] و برخى از شيعه، موافقت پدر و دختر را لازم مى‌دانند، مگر آن‌كه پدر منع‌كند[134]: «فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن يَنكِحنَ اَزوجهُنَّ اِذا تَرضَوا بَينَهُم بِالمَعروفِ» (بقره/2،232) يا غايب‌باشد.[135]

آسان‌گيرى در ازدواج:

خداوند در تشريع قوانين ازدواج، بر مردم آسان گرفته است. نمونه‌اى از اين تخفيف و توسعه، تشريع ازدواج با كنيزان است; زيرا در جامعه، كسانى هستند كه توان ازدواج با زنان آزاد را ندارند و خداوند پس از بيان امكان ازدواج با كنيزان فرموده: «يُرِيدُ اللهُ اَن يُخَفِّفَ عَنكُم و خُلِقَ الاِنسـنُ ضَعيفا». (نساء/4،28) هم‌چنين مردم موظّفند در امر ازدواج سخت‌گيرى نكنند. در روايت وارد شده است كه با بركت‌ترين زنان، كسانى هستند كه مهرشان سبك باشد.[136] قرآن از قول شعيب هنگام گفت و گو درباره ازدواج موسى با دخترش چنين نقل مى‌كند: «و‌ما‌اُريدُ اَن اَشُقَّ عَلَيكَ». (قصص/28، 27) من در اين چند سالى كه با تو قرارداد مى‌بندم، بر تو سخت نمى‌گيرم يا اين‌كه مخيرى بين 8 و 10 سال را خودت انتخاب كنى; من بر تو سخت نمى‌گيرم.[137] با توجّه به آيه، مواردى از آسان‌گيرى را مى‌توان برشمرد: پدر و مادر نبايد در ازدواج دخترانشان سخت‌گيرى كنند و در‌صورت فراهم‌بودن شرايط، براى ازدواج دختر كوچك‌تر آن را بر ازدواج دختر بزرگ‌تر متوقف كنند. 2.‌خانواده دختر مى‌توانند پيش‌نهاد دهنده ازدواج باشند; 3.‌بر داماد نمى‌توان سخت گرفت و كار طاقت‌فرسا از او مطالبه كرد.

موانع ازدواج:

حرمت ازدواج از راه‌هاى گوناگونى ممكن است پيدا شود[138]. اين‌حرمت، در مواردى دائمى و گاهى موقّتى است. اكنون به بررسى اين موارد در قرآن مى‌پردازيم:

1. خويشاوندى نسبى:

محارم نسبى از راه ولادت، چه به‌صورت مشروع يا نامشروع، هفت دسته هستند: مادر، دختر، خواهر*، عمّه*، خاله*، دختر* برادر، دختر* خواهر: «حُرِّمَت عَليكُم اُمَّهـتُكُم و بَناتُكُم و اَخَوتُكُم و عَمّـتُكُم و خـلـتُكُم و بَناتُ الاَخِ و بَناتُ الاُختِ‌...». (نساء/4، 23) كلمه «اُمّهات»، مادر بلاواسطه انسان و همچنين مادرِ‌مادر و مادرِ پدر و جدّه مادر و جدّه پدر هر‌چه بالا بروند را شامل مى‌شود;[139] همان‌طور كه منظور از دختر، فقط دخترى كه به نكاح صحيح از انسان متولّد شود نيست; بلكه نكاح شبهه، و آميزش نامشروع (زنا) را نيز دربرمى‌گيرد. فقط شافعى دختر متولّد شده از راه زنا را حرام نمى‌داند; زيرا معتقد است: نسب شرعى براى آن دختر ثابت نيست.[140] اين حكم نيز دخترِ دختر و دختر پسر و دختران آن‌ها هر چه پايين بروند را شامل مى‌شود[141]. حكم مربوط به خواهر نيز خواهر پدرى، مادرى، و ابوينى را دربرمى‌گيرد. عمّه و خاله نيز شامل عمّه و خاله پدر و مادر و عمّه و خاله جدّ و جدّه و هرچه بالا بروند، مى‌شود[142]. دختر برادر و خواهر نيز شامل دختر برادر و خواهر پدرى، مادرى يا ابوينى است. ازدواج با خويشاوندان* نسبى در غير موارد پيش گفته، جايز و مشروع است كه قرآن چهار مورد آن را در آيه‌50 احزاب/33 خطاب به پيامبر آورده است: «يـاَيُّهَا‌النَّبِىُّ اِنّا اَحلَلنا لَكَ ... و بَناتِ عَمِّكَ و بَناتِ عَمّـتِكَ و بَناتِ خالِكَ و بَناتِ خـلـتِكَ الّـتِى هاجَرنَ مَعَكَ». اين آيه، گرچه خطاب به رسول اللّه است; ولى ازدواج با دختر* عمو، دختر* عمّه، دختر* دايى و دختر* خاله از نظر فقهى براى همه جايز است.

2. خويشاوندى رضاعى (شيرخوارى):

تحريم ازدواج، به واسطه شير خوردن در موارد متعدّدى حاصل مى‌شود. قرآن فقط به دو مورد (مادر و خواهر رضاعى) پرداخته است: «و‌اُمَّهـتُكُمُ الّـتى اَرضَعنَكُم و اَخوتُكُم مِنَ‌الرَّضـعَةِ» (نساء/4،‌23); ولى در حديث معروفِ ميان فريقين،[143] پيامبر فرموده: تمام كسانى‌كه با ارتباط نسبى حرام مى‌شوند، با ارتباط شيرى نيز حرام‌اند.

3. خويشاوندى سببى (ازدواج):

گاه يك ازدواج، سبب حرمت ازدواج‌هاى ديگر مى‌شود. اين موارد عبارت‌اند از: الف.‌مادر زن: حكم مادر* زن، شامل مادرِ پدر زن و مادرِ مادر زن، هرچه بالا رود مى‌شود. ب. دختر زن (ربيبه*): قرآن مى‌فرمايد:«...‌واُمَّهـتُ نِسائِكُم ورَبـئِبُكُمُ الّـتى فى حُجورِكُم مِن نِسائِكُمُ الّـتى دَخَلتُم بِهِنَّ‌...». (نساء/4، 23) به مجرّد عقد ازدواج، دختر زن كه از شوهر ديگر باشد، حرام نمى‌شود; بلكه مشروط بر اين است كه افزون بر عقد، آميزش نيز صورت بگيرد: «...‌فاِن‌لَم تَكونوا دَخَلتُم بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَليكُم». (نساء/4، 23)
ميان فقيهان بحث است كه آيا ازدواج با مادر زن نيز در‌صورتى حرام است كه با دختر او پس از عقد، آميزش صورت گرفته باشد؟ به عبارت ديگر، آيا «اَلّـتى دَخَلتُم بِهِنَّ» افزون بر آن‌كه قيد براى «ورَبـئِبُكُمُ الّـتى ... مِن نِسائِكُم» است، قيد «اُمّهاتُ نِسائِكم» نيز به‌شمار مى‌رود؟ قول مشهور آن است كه مادرزن به مجرّد عقد و بدون آميزش، حرام مى‌شود;
[144] زيرا در علم اصول فقه گفته شده: صفت يا استثنا، اگر پس از جملات متعدّد واقع شود، ظاهر آن است كه فقط جمله پايانى را قيد مى‌زند، نه همه جمله‌ها را.[145] روايات فريقين در اين مسأله، متعارض هستند.[146]
حكم تحريم ازدواج با مادر زن و ربيبه در آيه، مادر و دختر كنيزى را كه مملوك انسان است، دربرمى‌گيرد[147]; ولى مادر و دختر زنى كه انسان با او آميزش نامشروع كند، تحريمش مورد اختلاف فقيهان است.[148] ج. عروس* (همسر‌پسر): «وحَلـئِلُ اَبنائِكُمُ الَّذينَ مِن اَصلـبِكُم». (نساء/4، 23) اين حكم شامل همسرِ پسر پسر و پسر دختر مى‌شود.[149] قيد «من‌اصلـبِكُم» براى خروج فرزندخوانده* است; زيرا رسم نادرست جاهليّت اين بود كه او را مشمول تمام احكام فرزند مى‌دانستند و ازدواج با همسر فرزندخوانده* را حرام مى‌شمردند; ولى اين حكم، از نظر اسلام، رد شده است. طبرسى از عطا نقل مى‌كند كه آيه، هنگامى نازل شد كه پيامبر با زينب، همسر پسرخوانده خويش (زيدبن‌حارثه) پس از طلاق و گذشت عدّه، ازدواج كرد[150] تا اين‌گونه ازدواج‌ها بر ديگران سخت نباشد. قرآن مى‌فرمايد: «... فَلَمّا قَضى زَيدٌ مِنها وطَرًا زَوَّجنـكَها لِكَى لا يَكونَ عَلَى المُؤمِنينَ حَرَجٌ فى اَزوجِ اَدعيائِهِم‌...». ‌(احزاب/33، 37) د.‌خواهر زن: «و‌اَن تَجمَعوا بَينَ الاُختَينِ». (نساء/4،23) ازدواج با دو خواهر در يك زمان، چه دائم و چه موقّت، هرچند آن رضاعى باشند، حرام‌است;[151] ولى ازدواج با آن دو در زمان‌هاى گوناگون و پس از جدايى از خواهر قبلى مانعى ندارد، مگر در‌صورتى كه به طلاق رجعى، از او جدا‌شود كه در اين صورت بايد دوران عدّه پايان‌پذيرد.[152] هـ.‌نامادرى: «و‌لاتَنكِحوا ما نَكَحَ ءاباؤُكُم مِنَ‌النِّساءِ». (نساء/4، 22) حكم آيه، همسر جدّ پدرى و جدّ مادرى، هرچه بالا بروند را نيز دربرمى‌گيرد و حرمت به مجرّد عقد حاصل‌مى‌شود.[153] در شأن نزول آيه‌19 نساء/4 (يـاَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا لايَحِلُّ لَكُم اَن تَرِثُوا النِّساءَ كُرهًا‌...) آمده است: وقتى ابوقيس وفات‌يافت، پسرش لباسى روى نامادرى خود انداخت به علامت اين‌كه من، ازدواج با او را ارث خواهم برد و آيه در نهى از اين كار نازل شد.[154]

فلسفه تحريم ازدواج با محار:

ممنوعيّت ازدواج با محارم در بسيارى از ملل وجود دارد و علل گوناگونى براى آن ذكر مى‌شود. پاره‌اى عقيده دارند كه خويشاوندان نزديك، به‌سبب آن‌كه باهم بزرگ مى‌شوند، به يك‌ديگر كشش نداشته و ازدواجشان خالى از گرمى و لطف لازم خواهد بود;[155] ولى صاحب الميزان عقيده دارد كه طبع اوّلى انسان از محارم روى‌گردان نيست; زيرا غريزه شهوت، حد و مرز نمى‌شناسد. او مى‌گويد: حكمت ممنوعيّت ازدواج با زن شوهردار، حفظ نسب و حكمت تحريم ازدواج با 14 صنفى كه در آيه تحريم آمده، جلوگيرى از رواج زنا است; زيرا انسان از ميان زن‌ها، بيش‌ترين ارتباطش با اين 14‌صنف است و اين مصاحبت هميشگى، باعث مى‌شود نفس انسان، تمام توجّه خود را اغلب به آنان منعطف كند و فكرش در آميزش با آنان تمركز يابد; بدين سبب شارع، براى جلوگيرى از زنا، اين 14 صنف را حرام ابدى قرار داده است; تا افراد جامعه بر اساس اين تربيت دينى بار بيايند و نفرت از چنين ازدواجى در دل‌ها مستقر شود و به‌طور كلى از اين آرزو كه روزى فلان خواهر يا دختر به سن ازدواج برسد تا بتوان با او ازدواج كرد مأيوس گردند و عُلقه شهوت انسان از اين 14‌صنف نابود و ريشه‌كن گردد. پس حكمت تحريم ازدواج با محارم، همانند حكمت حجاب است با اين تفاوت كه اسلام با منع ازدواج با‌محارم، راه رواج زنا در بين آن‌ها را بست و با قانون حجاب، باب رواج زنا در غير محارم را سدّ كرد.
در تأييد حكمت مذكور، از دو قرينه موجود در آيات تحريم نيز مى‌توان كمك گرفت: 1.‌قيد غالبى كه در تحريم دختر زن (ربيبه) آمده است: «و‌رَبـئِبُكُمُ الّـتى فى حُجورِكُم» (نساء/4،23); زيرا مصاحبت دائم و شب و روز، در يك منزل، بيش‌تر انسان را به گناه مى‌كشاند. 2.‌تعبيرى كه در آخر آيات تحريم آمده: «يُريدُ اللّهُ اَن يُخَفِّفَ عَنكُم و خُلِقَ‌الاِنسنُ ضَعِيفا» (نساء/4،28); زيرا وقتى مردان مسلمان از كام‌يابى از محارم براى هميشه مأيوس شدند، بار سنگين خويشتن‌دارى در برابر عشق سركش و شهوت جنسى، سبك مى‌شود، وگرنه انسان از آن رو كه ضعيف آفريده شده است نمى‌تواند در برابر خواهش نفسانى طاقت بياورد.
[156] حكمت ديگرى كه براى حرمت ازدواج با محارم آورده شده، خطر بروز و تشديد بيمارى‌هاى ارثى در فرزندان است. حتّى بعضى گذشته از محارم، ازدواج با اقوام نسبى مانند عموزاده‌ها را خالى از احتمال ضرر نمى‌دانند.

4. زنا:

به نظر اماميّه، زنا با محصنه (زن‌شوهردار يا زنى كه در عدّه رجعى است)، سبب حرمت هميشگى ازدواج مى‌شود;[157] ولى ازدواج با زناكارى كه محصنه نيست جايز امّا مكروه است. برخى گفته‌اند: ازدواج با زنى كه به زنا* شهرت داشته و از اين كار توبه نكرده باشد، حرام‌است.[158] در آيه‌3 نور/24 مى‌فرمايد: مرد زناكار، جز زن زناكار يا مشرك را نمى‌گيرد و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك نمى‌گيرد و اين بر مؤمنان حرام شده است: «اَلزّانى لايَنكِحُ اِلاّ زانِيَةً اَو مُشرِكَةً والزّانِيةُ لايَنكِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِك و حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى‌المُؤمنينَ». در مفاد اين آيه، دو قول اساسى وجود دارد. قول اوّل اين‌كه آيه را به قرينه «حُرِّم‌...» در مقام انشا و بيان حكم شرعى تكليفى بدانيم; و از آنجا كه براساس روايات[159] و اجماع، زنا هميشه و همه جا مانع از صحّت ازدواج نيست اين قول را به دو گونه توجيه كرده‌اند:[160] الف. برخى،[161] حرمت ازدواج را به سه شرط مقيّد كرده‌اند: 1. زن يا مرد مشهور به زنا باشند; چنان‌كه از روايات استفاده مى‌شود.[162] 2. حدّ شرعى بر آنان اقامه شده باشد. اين شرط به قرينه سياق، از آيه قبل (نور/24، 2) استفاده مى‌شود. 3.‌توبه نكرده باشند; زيرا از ادب قرآن به دور است كه بر توبه‌كننده از زنا، زناكار اطلاق كند. ب.‌گروهى ديگر[163] معتقدند كه اين آيه نسخ شده است; زيرا طبق آيه «وَاَنكِحوا الاَيـمى مِنكمُ‌...» (نور/24، 32) ازدواج زنان بى‌شوهر و مردان بى‌زن از جامعه اسلامى جايز شمرده شده و با تكيه بر كلمه «منكم» طيف مشركان از مسلمانان اگرچه زناكار باشند، جدا شده است. قول دوم آن است كه در آيه، شواهدى وجود دارد كه نكاح به‌معناى عقد نيست; بلكه به‌معناى آميزش است[164] و مفاد آيه، خبر است، نه انشا. آيه به اين جهت نظر دارد كه مردان و زنان بدكار در جامعه، اغلب دنبال هم طيف‌هاى خودشانند: «اَلخبيثـتُ لِلخَبيثينَ والخبيثونَ لِلخَبيثـتِ». (نور/24،26) مؤيّد اين معنا، روايت امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)است كه اين دو آيه را نظير هم دانسته‌اند;[165]زيرا اوّلاً اگر آيه، به حرمت ازدواج نظر داشته باشد، بايد ازدواج مسلمان زناكار با زن مشرك و ازدواج مرد مشرك با زن مسلمان زناكار، صحيح باشد;[166] در‌حالى‌كه هيچ‌كس به اين مطلب ملتزم نشده است. ثانياً كسانى‌كه زنا را از موانع ازدواج مى‌دانند، فقط در مورد زن به اين مطلب معتقدند. به بيان ديگر، زناكارىِ زن را مانع ازدواج مردان با او قرار داده‌اند; در‌حالى‌كه آيه، به مانعيّت در هر دو طرف نظر دارد; يعنى اگر مرد زنا كند يا زن، ازدواج با او ممنوع است; پس بايد آيه را به‌گونه‌اى معنا كنيم كه اين اشكال آن برطرف شود و بار حكم انشايى را از آن برداريم. ثالثاً اگر آيه حكم انشايى باشد، نتيجه‌اش اين خواهد بود كه ازدواج مرد زناكار با زن زناكار جايز است; در‌حالى‌كه قائل به حرمت، آن را براى همه، حرام قرار‌مى‌دهد.[167]

5. طلاق سوم:

اسلام براى جلوگيرى از سوء استفاده مردان، تعدد طلاق را مانع ازدواج قرار داده است تا مرد بر زن سخت نگيرد و از حق طلاق كه در دست او است، به آسانى استفاده نكند.[168] اسلام در دو طلاق، حقّ رجوع و بازگشت براى مرد قرار داده كه پس از دو طلاق، مرد آزاد است به همسر خويش رجوع كند و با شايستگى، به زندگى مشترك سر و سامان بخشد يا با پرداخت حقوق وى و نيكى به او، براى هميشه از او جدا شود: «الطّلـقُ مَرَّتانِ فَاِمسَاكٌ بِمَعروف اَو تَسرِيحٌ بِاِحسـن‌...» (بقره/2، 229); و در‌صورتى كه بار سوم طلاق انجام پذيرد، حقّ رجوع در عدّه يا ازدواج پس از عدّه از مرد سلب مى‌شود، مگر آن‌گاه كه مردى ديگر (محلّل) با آن زن ازدواج و آميزش كند، سپس او را طلاق گويد تا پس از عدّه شوهر دوم، اوّلى بتواند با او ازدواج كند: «فَاِن طَلَّقَها فَلاتَحِلُّ لَه مِن بَعدُ حتّى تَنكِحَ زوجًا غَيرَه فَاِن طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيهما اَن يَتَراجَعا» (بقره/2، 230); البتّه پس از طلاق نهم، ديگر به هيچوجه حقّ رجوع يا ازدواج با آن زن، براى شوهر باقى نمى‌ماند.[169]
ازدواج با شوهر جديد (محلّل) بايد به‌صورت طبيعى انجام شود و به آميزش كه نتيجه طبيعى ازدواج است بينجامد خود زن تصميم بگيرد با او ازدواج كند، نه آن‌كه شوهر يا محلّل در اين باره به‌طور مستقل تصميم بگيرند; بدين جهت، قرآن با تعبير «حَتّى تَنكِحَ» ، نكاح با محلّل را به زن نسبت داده; سپس اگر طلاقى به‌طور طبيعى حاصل شد، راه براى شوهر اوّل باز‌مى‌شود و زن اگر رضايت داد و خواستار زندگى دوباره بود، آن‌ها مى‌توانند براى بار چهارم باهم ازدواج، و زندگى مشترك را آغاز كنند; زيرا قرآن در اين آيه، كلمه «يَتَراجَعا» از مصدر «تراجع» را به‌كار برده است; و از آن استفاده مى‌شود كه ازدواج بايد با توافق دو طرف صورت پذيرد; ولى در بازگشت در دوره عدّه، از واژه «رجوع» استفاده شده است.[170] از كلمه «فَاِن‌طَلَّقها» كه با «إن شرطيه» آمده، شايد بتوان استفاده كرد كه «شرط طلاق» در ازدواج محلّل باطل است; بلكه بايد به‌طور طبيعى، زن را طلاق‌دهد.

6. همسر داشتن يا در عدّه بودن (احصان* و اعتداد):

ازدواج با زن شوهردار يا زنى كه در عدّه ديگرى است، موجب حرمت هميشگى او بر آن مرد مى‌شود; چنان‌كه زنا با زن شوهردار، حرمت* ابدى را در پى دارد.[171] حكمت اين محدوديّت، سلامت نسل انسان‌ها است.[172]قرآن مى‌فرمايد: «حُرِّمَت عَلَيكُم ... وَالْمُحصَنـتُ مِنَ‌النِّساءِ اِلاّ مامَلَكَت اَيمـنُكُم‌...= و نيز بر شما حرام شد، زنان شوهردار، جز آن‌هايى كه به بردگى شما در آمده‌اند» (نساء/4،24). استثنايى كه در ادامه آيه وارد شده، به عمومِ حكمِ ممنوعيّت ازدواج با زن شوهردار لطمه‌اى نمى‌زند; زيرا برخى «... اِلاّ ما‌مَلَكَت اَيمـنُكُم» را درباره زنان غير مسلمان شوهردار مى‌دانند كه در جنگ به اسارت درمى‌آيند و به مجرّد اسارت نكاح آنان، با شوهران پيشين فسخ مى‌شود; چه به تنهايى اسير شوند يا شوهر هم اسير شود;[173] بدين سبب مى‌توان با آنان ازدواج كرد و برخى ديگر، «اِلاّ ما مَلَكَت اَيمـنُكُم» را هرگونه كنيز دانسته‌اند كه به ملك انسان وارد شود; چه از قبيل اسير باشد كه به‌صورت غنيمت جنگى گرفته شود يا به‌گونه‌اى ديگر به ملكيت انسان درآيد. در اين صورت نيز نكاح آنان با شوهران پيشين فسخ مى‌شود[174] و پس از عدّه مى‌توان با او ازدواج كرد.

7. همسر پنجم:

اجماع و ضرورت دلالت دارد كه بر مرد بيش از چهار همسر به عقد دائم حرام است دليل آن آيه‌3 نساء/4 است كه ازدواج با 2 يا سه يا 4 زن را تجويز مى‌كند و بالاتر از عدد‌4 را ذكر نمى‌كند. مقتضاى اين آيه، حرمت مازاد بر 4 زن است;[175] بدين سبب پس از نزول آيه، رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله) به غيلان‌بن سلمه ثقفى كه 10 همسر داشت، فرمان داد چهارتاى آنان را نگه دارد و بقيّه را رها سازد.[176] در اين آيه، توضيح دو نكته لازم است: 1.‌تعبير مَثْنى (دودو) و ثلاث (سه سه) و رباع (چهار چهار) به اين جهت است كه روى سخن با همه مسلمانان است، نه آن كه هنگام ازدواج لازم باشد انسان دو زن يا سه يا 4 تا را با‌هم عقد كند.[177] 2. «واو» در آيه، به‌معناى «اَوْ» است، نه اين‌كه مى‌توانيد دو همسر به اضافه سه‌همسر به اضافه چهار همسر بگيريد; زيرا اگر مقصود اين بود آن را با صراحت با لفظ مختصر و عدد نُه، ذكر مى‌كرد.

8. كفر:

در قرآن، به مسأله ممنوعيّت ازدواج با كافران و مشركان فقط در سوره‌هاى مدنى پرداخته شده و در سوره‌هاى مكّى فقط از حرمت زنا و آميزش نامشروع سخن به‌ميان آمده‌است (مؤمنون/23، 7). حتّى برخى عقيده دارند كه تا سال ششم هجرى، منعى در ازدواج با كافران نرسيده بود و آيات تحريم، پس از آن نازل‌شده است.[178] سبب اين امر آن است كه احكام، در اسلام به تدريج نازل شده و مسلمانان صدر اسلام، كم‌تر در معرض ازدواج با بيگانگان بوده‌اند. آنان از طرفى، در ضعف و فقر به سر مى‌بردند و از سوى ديگر، بت‌پرستان قريش و ديگر قبايل، با آنان دشمنى و جنگ داشتند. گرچه رسول خدا، دختران خود را به ازدواج افراد مشرك درآورده بود و همسر زينب، ابوالعاص*، و همسران ام‌كلثوم و رقيه، دو پسر ابولهب بودند، ولى تمام اين موارد، پيش از بعثت اتّفاق افتاده بود و ام‌جميل* (همسر‌ابولهب) پس از بعثت، پسرانش را به طلاق دختران رسول‌اللّه واداشت.[179]
ازدواج با غيرمسلمانان، از ديدگاه قرآن، در دو‌قسمت قابل طرح است: ازدواج با مشركان و اهل‌كتاب.

الف. ازدواج با مشركان:

يكى از موانع ازدواج براى مرد يا زن مسلمان، شرك* است. مسلمان نمى‌تواند با مشرك به‌صورت دائم يا موقّت ازدواج كند.[180] قرآن مى‌فرمايد: با زنان مشرك تا ايمان نياورده‌اند، ازدواج نكنيد! (اگر چه، جز به ازدواج با كنيزان دسترسى نداشته باشيد زيرا) كنيز با ايمان، از زن آزادِ بت‌پرست، بهتر است; گرچه شيفته زيبايى و ثروت يا موقعيّت او شويد: «و‌لا‌تَنكِحُوا المُشرِكـتِ حتّى يُؤمِنَّ و لاََمَةٌ مُؤمِنَةٌ خيرٌ مِن مُشرِكَة و لَو اَعجَبَتكُم‌...». در ادامه آيه مى‌فرمايد: زنان مسلمان را به مردان مشرك ندهيد (اگرچه ناچار شويد آن‌ها را به همسرى غلامان با ايمان در آوريد); زيرا غلام با ايمان از مرد بت‌پرست بهتر است; هرچند از مال و موقعيّت و جذابيّت او خوشتان بيايد: «و‌لاتُنكِحُوا المُشرِكينَ حتّى يُؤمِنوا و لَعَبدٌ مُؤمِنٌ خيرٌ مِن مُشرِك و لَو اَعجَبَكُم‌...». حكمت تحريم ازدواج با مشركان، جلوگيرى از تأثير آنان بر فرهنگ جامعه اسلامى است: «اُولـئِك يَدعون اِلى النّارِ واللّهُ يَدعوا اِلى الجَنَّةِ والمَغفِرَة بِاِذنِه... = آنان (مشركان) به‌سوى آتش دعوت مى‌كنند، در‌حالى‌كه خدا دعوت به بهشت و آمرزش مى‌نمايد». (بقره/2، 221)
درباره حفظ اعتقادات جامعه و دگرگونى تدريجي آن نمى‌توان بى‌تفاوت بود; به‌ويژه با توجّه به اين‌كه اگر مشركان از طريق ازدواج به درون خانه‌هاى مسلمانان راه يابند، افزون بر تأثيرپذيرى فرزندان و زنان و برخى از اقشار مسلمانان، جامعه اسلامى گرفتار دشمن داخلى مى‌شود، و با مختلط شدن نژادها و پيروان اديان ديگر، هويّت دينى، ملّيّت و اصالت نژادى آن به خطر مى‌افتد.
[181] در آيه‌10 ممتحنه/60 درباره زنان مشرك هجرت‌كننده به مدينه، مى‌فرمايد: آنان را بيازماييد. وقتى به ايمانشان اطمينان كرديد، ايشان را به كافران مكّه باز‌نگردانيد; زيرا اينان و كافران بر يك‌ديگر حلال نيستند و مهرى را كه كافران به آنان پرداخته‌اند. بپردازيد، پس از آن مى‌توانيد با ايشان ازدواج كنيد: «... اِذا جاءَكُمُ المُؤمِنتُ مُهجِرت فَامتَحِنُوهُنَّ اَللّهُ اَعلَمُ بِاِيمنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فلا تَرجِعوهُنَّ اِلى الكُفّارِ لاهُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم يَحِلّونَ لَهُنَّ وَ ءَاتوهُم ما‌اَنفَقوا و لا جُناحَ علَيكُم اَن تَنكِحوهُنَّ‌...» ، و در جاى ديگر مى‌فرمايد: «اَلزّانى لايَنكِحُ اِلاّ زانِيةً اَو مُشرِكةً والزّانِيةُ لايَنكِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِكٌ و حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى المُؤمِنينَ». (نور/24،3) همان‌گونه كه گذشت، عدّه‌اى، مفاد اين آيه را حكم انشايى دانسته‌اند;[182] ولى برخى، آيه را خبر از واقعيّت خارجى شمرده‌اند.[183] در بحث ازدواج با مشركان، آيات ديگرى به‌صورت عام وجود دارد كه با بحث اهل‌كتاب مشترك است و در بحث بعدى به آن‌ها پرداخته مى‌شود.

ب. ازدواج با اهل‌كتاب:

ازدواج زن مسلمان با اهل‌كتاب* جايز نيست;[184] امّا درباره ازدواج مرد مسلمان با زنان اهل‌كتاب چند نظر وجود دارد.
1. نظريّه غالب ميان فقيهان شيعه، حرمت ازدواج دائم با زنان اهل‌كتاب و جواز ازدواج موقّت با آنان است;
[185] البتّه عدّه فراوانى از اماميّه معتقد به جواز نكاح دائم با كتابيه شده‌اند و اين نظر، ميان متأخّران، طرفدارانى يافته است.[186] فقيهان اهل‌سنّت به اتّفاق، نكاح با زنان حرّ از اهل‌كتاب (حربى يا معاهد) را جايز دانسته‌اند.[187] فقط برخى به كراهت قائل شده‌اند; به‌ويژه اگر حربى باشد.[188] براى حرمت نكاح با زنان اهل‌كتاب، چند استدلال قرآنى شده است: 1. آيات حرمت ازدواج با مشرك (بقره/2، 221; نور/24، 3)، زيرا قرآن درباره اهل‌كتاب كه عُزير و مسيح را پسر خدا مى‌دانند (توبه/9، 30‌ـ‌31)، تعبير شرك را به‌كار برده است: «سُبحـنَهُ عَمّا يُشرِكونَ» ; پس احكام مشركان شامل آنان نيز‌مى‌شود.
در پاسخ اين استدلال گفته‌اند كه اوّلاً در اصطلاح قرآن اهل‌كتاب، كافرند; ولى مشرك شمرده نمى‌شوند;
[189]هرچند كلمه «يُشرِكون» درباره آنان آمده است. دليل اين مطلب آن است كه در آيات 105 بقره/2، 1 و 6 بينه/98، اهل‌كتاب بر مشركان عطف گرفته شده كه دليل بر مغايرت مفهومى بين آن دو است.[190] ثانياً برخى روايات دلالت دارند كه اين آيه، به‌وسيله آيه‌5 مائده/5 نسخ شده است. در حديثى از حضرت على(عليه السلام)آمده‌است: آياتى در قرآن وجود دارد كه نيمى از آن نسخ شده و نيمى به حال خود باقى است. امام براى اين مطلب، به آيه‌221 بقره/2 مثال زده كه قسمت اوّل آن به ممنوعيت نكاح با زنان اهل‌كتاب مربوط است كه با آيه‌5 مائده/5 نسخ‌شده; ولى قسمت دوم آن «و‌لا‌تُنكِحُوا المُشرِكين» كه به ازدواج زنان مسلمان با اهل‌كتاب ارتباط دارد، نسخ نشده و بر ممنوعيّت، باقى مانده است.[191]
2. برخى گفته‌اند: بر فرض كه واژه مشرك، شامل اهل‌كتاب نشود، حكمتى كه براى حرمت ازدواج با مشركان بيان شده است: «اُولـئِكَ يَدعونَ اِلَى النّارِ» (بقره/2،221)، شامل اهل‌كتاب مى‌شود; زيرا زن و شوهر از نظر اخلاقى و دينى، بر يكديگر تأثير مى‌گذارند و در اين جهت، تفاوتى ميان شرك و آيين اهل‌كتاب نيست; بنابراين، ازدواج با اهل كتاب نيز بايد ممنوع باشد; ولى گويا حكمت در اين آيه، تعميم‌دهنده حكم نيست و گرنه فسق يا اختلاف در مذهب نيز بايد مانع ازدواج قلمداد شود; زيرا اين حكمت در آن‌جا هم وجود دارد; در‌حالى‌كه هيچ‌كس ملتزم به اين مطلب نشده است.
3. در آيه‌10 ممتحنه/60 مى‌فرمايد: به پيوندهاى ازدواج كه پيش‌تر با زنان كافر بسته‌ايد، پاى‌بند مباشيد; يعنى پس از مسلمان شدن، همسر كافر خود را (مشرك باشد يا كتابى) رها كنيد
[192]: «...و‌لاتُمسِكوا بِعِصَمِ‌الكَوافِر‌...». برخى به‌دليل عمومِ لفظِ «كوافر» كه شامل زنان اهل كتاب هم مى‌شود، دلالت آيه را بر مطلب تمام دانسته‌اند[193] اين نظر را مى‌توان پاسخ داد، زيرا بحث و شأن نزول آيه درباره روابط مشركان مكّه با مسلمانان است و شايد شامل اهل‌كتاب‌نباشد.
4. در آيه‌25 نساء/4 مى‌فرمايد: كسانى‌كه توانايى ندارند با زنان آزاد و پاك‌دامن و با ايمان ازدواج كنند، با دختران با ايمان كه مملوك و كنيزند، ازدواج كنند; البتّه ايمان ظاهرى آنان كفايت مى‌كند; زيرا حقيقت ايمان را خدا مى‌داند: «و‌مَن لَم يَستَطِع مِنكُم طَولاً اَن يَنكِحَ المُحصَنتِ الْمُؤمنتِ فَمِن ما مَلَكَت اَيمنُكُم مِن فَتَيتِكُمُ الْمُؤمنتِ واللّهُ اَعلَمُ بِاِيمنِكُم بَعضُكُم مِن بَعض فَانكِحُوهُنَّ بِاِذن اَهلِهِنَّ‌...». وجه استدلال به آيه چنين است: ذكر صفت ايمان در آيه، نشانگر عدم جواز ازدواج با زنان غيرِ مؤمن (مشرك يا كتابى) است. ولى به نظر مى‌رسد آيه نمى‌تواند دال بر مقصود باشد زيرابراى مفهوم وصف، حجّيّت و اعتبارى ثابت نشده است.
[194]
5. در آيه‌22 مجادله/58 مى‌فرمايد: اى رسول خدا! هرگز مردى را كه به مبدأ و معاد ايمان دارد، نخواهى يافت كه با دشمنان خدا و رسول دوستى* كند، و چون ازدواج براى برقرارى مودّت و محبّت و رحمت است (روم/30، 21)، ازدواج با مشركان و اهل‌كتاب جايز نيست. از اين استدلال، پاسخ داده شده[195] كه اوّلاً آيه دوستى با كافران را به‌سبب دشمنى آنان با خدا و رسول منع مى‌كند; زيرا حكم، بر وصفِ «مَن حادَّ اللّهَ و رَسولَه» معلّق شده است; پس دوستى با كافران، به جهت لزوم رابطه مودّت بين زوجين، اشكال ندارد; بدين سبب، به دوستى‌هاى بسيارى در قرآن، حتّى با كافران و مشركان، سفارش شده است; مانند سفارش به مصاحبت و رفتار نيك با پدر و مادر گرچه كافر باشند: «و‌صاحِبهُما فِى‌الدّنيا مَعروفًا» (لقمان/31،15)، و سفارش به صله رحم در آيه‌21‌رعد/13. ثانياً ازدواج گاهى به جهت رفع نياز جنسى و نه براساس مودّت و رحمت است; بدين جهت گاهى نشوز و اختلاف، در عين زوجيّت، به چشم مى‌خورد.
كسانى‌كه ازدواج با زنان اهل‌كتاب را جايز مى‌دانند، به آيه‌5 مائده/5 استدلال كرده‌اند كه بخشى از حلال‌هاى الهى را بيان مى‌كند و يكى از آن‌ها، ازدواج با اهل‌كتاب است: «اليَومَ اُحِلَّ لَكُم ... والمُحصَنـتُ مِن‌الَّذينَ اُوتُواالكِتـبَ مِن قَبلِكم». بر اين استدلال، سه اشكال وارد شده‌است: 1. اين آيه به آيات حرمت ازدواج با كافر (بقره/2،221; ممتحنه/60، 10)، نسخ شده و رواياتى نيز بر منسوخ بودن آن دلالت مى‌كند.
[196] اين گفته صحيح نيست; زيرا اوّلاً روايات ديگرى بر نسخ آيات حرمت به آيه‌5 مائده/5 دلالت دارند.[197] ثانياً مائده واپسين سوره‌اى است كه بر پيامبر نازل شده است[198] (طبق روايت، دو يا سه ماه پيش از رحلت پيامبر[199]) بدين جهت، سوره مائده مى‌تواند ناسخ آيات ديگر باشد; ولى سوره‌ها يا آيات ديگر نمى‌توانند ناسخ آن باشند. ثالثاً آيه جواز نكاح اهل‌كتاب با كلمه «اليوم» آغاز مى‌شود كه در ناسخ بودن صراحت دارد; زيرا كلمه «اليوم» دلالت دارد بر اين‌كه از هم اكنون حلّيّت قرار داده شده، و منع و محدوديّت برداشته شده است.[200] رابعاً هيچ‌گونه تنافى بين آيه جواز و آيات حرمت نيست و امكان جمع عرفى وجود دارد; چون آيات مربوط به حرمت ازدواج با مشرك و آيه جواز ازدواج با اهل‌كتاب، به دو موضوع كاملاً مباين با هم مربوط‌اند و آيات مربوط به حرمت ازدواج با كافر را مى‌توان به آيه جواز ازدواج با اهل كتاب تخصيص زد; زيرا نسبت، عام و خاص مطلق‌است.[201]
2. آيه‌5 مائده/5، به جواز متعه* با زنان اهل‌كتاب و آيات حرمت به ازدواج دائم با آنان مربوط است; زيرا آن‌چه را در نكاح دائم پرداخت مى‌شود، مهريّه يا صداق مى‌نامند، و كلمه «اجر» در آيه جواز نكاح، در متعه ظهور دارد. اين اشكال، قابل پاسخ است; زيرا اوّلاً اجر، در نكاح دائم نيز به‌كار رفته است (احزاب/33،50; مائده/5، 5; ممتحنه/60، 10) و ثانياً اين آيه، «اُجور» براى دو‌گروه، «مُحصَنـت مِن المُؤمِنـت» و «المُحصنـت مِن‌الّذين اُوتُوا الكِتـب» را مطرح كرده است و بى‌شك، آيه درباره خصوص متعه، درباره زنان مؤمن سخن نمى‌گويد، و درباره زنان اهل‌كتاب نيز به مطلق ازدواج (دائم يا متعه) نظر دارد و اختصاص قيد «اِذا ءَاتَيتُمُوهُنَّ اُجورَهُنَّ» به گروه دوم (اهل‌كتاب) نيز خلاف ظاهر است.[202]
3. هر دو گروه مطرح شده در آيه، زنان مؤمن هستند. براى آنان كه از ابتدا ايمان داشته‌اند، تعبير «والمُحصَنـت مِن المؤمِنـت» آمده و براى آنان كه نخست اهل‌كتاب بوده، سپس ايمان آورده‌اند، تعبير «والمُحصَنـت من‌الّذين اُوتُوا الكِتـب» آمده است; پس آيه اصلا به ازدواج اهل‌كتاب ربطى ندارد.[203] پاسخ اين است كه اوّلاً با اين ترتيب مى‌بايست از المحصنات من المشركات هم نام ببرد; چون گروه سومى از زنان مؤمن هستند كه اوّل مشرك بودند; سپس ايمان آوردند و اتّفاقاً تعداد اين گروه در صدر اسلام بسيار زياد بود. ثانياً در آغاز آيه، طعام اهل‌كتاب و طعام مسلمانان مطرح شده و مناسب آن است كه مقصود، كسانى باشند كه در حال حاضر اهل‌كتابند نه آنان كه پيش‌تر اهل‌كتاب بوده و اكنون مسلمان شده‌اند.

عوامل ازهم‌گسستگى ازدواج

1. ارتداد:

در آيه‌217 بقره/2 از «مرتد» با عنوان «كافر» ياد‌شده است. وقتى آغاز زندگى با مشرك و كافر ممنوع باشد (بقره/2،221; مجادله/58، 22; نور/24، 3; ممتحنه/60، 10)، ادامه زندگى نيز با افرادى كه مرتد، و از جامعه اسلامى جدا شده‌اند، ممنوع خواهد بود; به‌ويژه با تعليلى كه درباره كافران در «اُولـئِكَ يَدعونَ اِلَى النّارِ واللّهُ يَدعوا اِلَى الجَنَّة» آمده است. فقيهان شيعه[204] و سنّى[205] مى‌گويند: اگر شوهر پيش از آميزش مرتد شود، نكاح بى‌درنگ باطل مى‌شود و زن عدّه ندارد و اگر پس از آميزش، مرتدّ فطرى شود، به نظر اماميّه، بلافاصله باطل مى‌شود و زن بايد عدّه وفات نگه دارد;[206] ولى اگر پس از آميزش، مرد مرتدّ ملّى شود، زن عدّه طلاق نگه مى‌دارد و مشهور گفته‌اند: باطل شدن نكاح، پس از گذشت زمان عدّه است; چون امكان دارد مرتد، توبه كند و نكاح به صحّت خود باقى‌بماند.[207]
فقيهان اهل‌سنّت، در ارتداد* پس از آميزش، اختلاف كرده‌اند كه آيا نكاح، بلافاصله فسخ مى‌شود يا پس از انقضاى عدّه; ولى بين اقسام ارتداد، فرق نگذاشته‌اند.[208]

2. اسلام:

اگر مردى به اسلام گرايش يابد و همسر او از اهل‌كتاب باشد، عقد ازدواج آنان فسخ نمى‌شود; چه آميزشى صورت گرفته باشد يا نه;[209] ولى اگر همسر او مشرك باشد نكاح فسخ مى‌شود. قرآن مى‌فرمايد: «و‌لا تُمسِكوا بِعِصَمِ الكَوافِر». (ممتحنه/60،10) به پيمان‌هاى ازدواج با زنان كافر پاى‌بند نباشيد; يعنى عقدهاى ازدواج كه پيش‌تر بسته بوديد، قابل تمسّك نيست و اگر زنى به اسلام* بگرود و شوهرش مشرك يا اهل‌كتاب باشد، اگر آميزش انجام نشده نكاح بلافاصله فسخ مى‌شود و اگر انجام شده پس از عدّه فسخ مى‌شود.[210] خداوند درباره زنانى كه مسلمان شده و هجرت* كرده‌اند مى‌فرمايد: آن‌ها را به‌سوى كافران باز‌نگردانيد; چون رابطه زوجيّت بين آنان قطع شده است. بعد مى‌فرمايد: «...‌لاهُنَّ حِلٌّ لَهم و لا هم يَحِلّونَ لَهُنّ‌...». زنان مؤمن بر مردان كافر، و مردان كافر هم بر زنان مسلمان حلال نيستند.

3. طلاق:

طلاق يكى از ايقاعات است كه به‌وسيله آن، پيمان زناشويى گسسته مى‌شود و عهده‌دار آن مرد است و اقسام و شرايطى دارد. (احزاب/33، 149; بقره/2، 228، 241 و 291; طلاق/65، 1‌ـ‌2)

4. وفات:

از چيزهايى كه پيمان زناشويى را به هم مى‌زند، مرگ زن يا شوهر است. عدّه زن پس از وفات شوهر، 4 ماه و 10 روز است; چه آميزشى صورت گرفته باشد يا نه: «والَّذينَ يُتَوَفَّونَ مِنكُم و يَذَرونَ اَزوجًا يَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ اَربَعةَ اَشهُر و عَشراً» (بقره/2، 234)، مگر آن‌كه آبستن باشد كه در اين صورت، با وضع حمل، عدّه او تمام مى‌شود: «و‌اُولـتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن يَضَعنَ حَملَهُنَّ‌...». ‌(طلاق/65، 4)

5. لعان:

اگر مردى، همسر خويش را به عمل منافى با عفت متّهم كند، بايد 4 بار شهادت دهد كه راست‌گو است و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او اگر از دروغ‌گويان باشد (نور/24، 6‌ـ‌7); سپس زن نيز مى‌تواند 4 بار خدا را به شهادت طلبد كه شوهرش دروغ مى‌گويد و در مرحله پنجم بگويد: غضب خدا بر او، اگر مرد در اين نسبت، راست‌گو باشد. (نور/24، 8‌ـ‌9) مجموعه اين عمل را لعان* گويند كه 4 نتيجه را در پى دارد: الف.‌زوجين بلافاصله پس از لعان، از هم كناره مى‌گيرند; ب. آنان براى هميشه بر هم حرام مى‌شوند;[211] ج. حدّ قذف از مرد و حدّ زنا از زن برداشته مى‌شود; د. فرزندى كه در اين ماجرا پديد‌آمده، از مرد منتفى مى‌شود.[212]

6ـ‌7. ظهار و ايلاء:

اين دو از كارهاى زشت جاهليّت بود. ظهار*، يعنى مرد به همسرش مى‌گفت: «أنت علىّ كظهر امّى»; تو براى من همچون پشت مادرم هستى[213] و در پى آن، زن براى هميشه بر همسرش حرام مى‌شد و حتّى نمى‌توانست همسر ديگرى را برگزيند. آيات 2‌ـ‌4 مجادله/58 و 4 احزاب/33، به بحث ظهار پرداخته‌اند. ايلاء*، سوگند ياد‌كردن بر ترك آميزش جنسى با همسر است[214] آيات 226‌ـ‌227 بقره/2، به آن پرداخته‌اند. بسيارى ظهار و ايلاء را در فهرست روافع نكاح آورده‌اند;[215] در‌حالى‌كه اين دو از نظر اسلام، نكاح را فسخ نمى‌كنند; بلكه فقط حرمت آميزش را تا زمانى كه كفّاره پرداخت نشود، در پى دارند.[216]

حقوق زوجيّت:

براى هر كدام از زن و مرد، حقوقى است كه قرآن با تعبيرى جالب و جامع[217] از آن ياد‌كرده است: «وَ‌لَهُنَّ مِثلُ الّذى عَليهِنَّ بِالمَعروفِ». (بقره/2، 228) آلوسى، لطافت آيه را در اين دانسته كه با حذف، در هر دو قسمت آيه، پيوند عميق حقوقىِ متقابل ميان زن و شوهر برقرار شده است; يعنى براى زنان بر شوهران، حقوقى همانند حقوق شوهران بر زنان است.[218]
زن و مرد از آن جهت كه دو عضو جامعه هستند، حقوق مدنى مشابهى دارند; ولى در اجتماع خانوادگى، دو فرد، جدا از هم به‌شمار نمى‌آيند; بلكه مكمّل يك‌ديگرند: «هُنَّ لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ» (بقره/2،187); بدين سبب حقوق مشابه ندارند; هرچند مى‌توانند حقوقى متعادل داشته باشند. البتّه از آن جهت كه هر نظامى، از‌جمله نظام خانوادگى، مدير و مسؤولى لازم دارد[219] و اين وظيفه به دوش مرد گذاشته شده است، در دنباله آيه مى‌فرمايد: «و‌لِلرِّجالِ عَليهِنّ دَرجَةً‌...» (بقره/2،228)، و در آيه 34 نساء/4 مى‌فرمايد: «اَلرِّجالُ قَوّمونَ عَلى‌النِّساءِ = مردان، سرپرست و كارگزار همسرانشان هستند». قدر مسلّم از اين آيه، سرپرستى در تحمّل مخارج زندگى زن* است; چنان‌كه در دنباله آيه فرموده: «و‌بِما اَنفِقوا مِن اَمولِهِم». هم‌چنين مرد، مهريّه را مى‌پردازد; ايتام خانواده را سرپرستى مى‌كند; مخارج فرزند و هم‌چنين پدر و مادر را (در‌صورت نادارى) مى‌دهد; مشكلات زندگى و كار و جنگ و دفاع به‌طور طبيعى بر عهده مردان است و همه اين موارد از قبيل نوعى سرپرستى است كه ضرر مرد را در پى دارد; زيرا بايد از جان و مال خود مايه بگذارد و اين مسأله نبايد برترى دادن به مرد و ظلم به زن تلقّى‌شود.
قرآن مى‌گويد: بعضى از انسان‌ها را بر بعضى سرپرست قرار داديم و نمى‌گويد: مردها را بر زن‌ها برترى داديم. در حقيقت، جامعه انسانى، مجموعه‌اى است كه هر جزئى از آن وظيفه‌اى دارد; مانند اجزاى بدن انسان كه اگر عضوى بر عضو ديگر، برترى و تفاوتى با آن داشته باشد و هركدام از اعضاى بدن مسؤوليّتى داشته باشد، در مجموع براى انسان كمال تلقّى خواهد شد.
[220] در اين ميان، مراعات حقوق زن از سوى مرد، اهمّيّت بيش‌ترى دارد. با توجّه به برترى جسمى مرد و مسؤوليّتى كه بر دوش او گذاشته شده، بايد از سوء استفاده او و تضييق حقوق زن از سوى او جلوگيرى شود.
نمونه‌اى از تضييق حقوق زنان در آيه‌3 نساء/4 منعكس شده است. پيش از اسلام معمول بود كه دختران يتيم را براى تكفّل به خانه مى‌بردند. بعد با آن‌ها ازدواج و اموالشان را تملّك مى‌كردند. قرآن مى‌فرمايد: در‌صورتى كه نمى‌توانيد عدالت را درباره دختران يتيم مراعات كنيد، از ازدواج با آن‌ها چشم بپوشيد و از زنان ديگر همسر برگزينيد: «و‌اِن خِفتُم اَلاّتُقسِطوا فِى‌اليَتمى فَانكِحوا ما طابَ لَكُم‌...». بخش حقوق خانواده در سه قسمت مطرح مى‌شود:

1. حقوق زن بر شوهر:

درباره زنان و حقوق آنان، اسلام در مقايسه با جاهليّت ديدگاه جديدى را ارائه كرده است; بدين سبب مردم، از پيامبر درباره زنان، فراوان مى‌پرسيدند تا آن كه آيه نازل شد: بگو آن‌چه درباره زنان مى‌گويم، از خودم نيست; بلكه فتواى خدا است[221]: «و‌يَستَفتونَكَ فِى‌النِّساءِ قُلِ‌اللّهُ يُفتيكُم فيِهِنّ». (نساء/4،127)

الف. مهريّه:

در ازدواج تعيين مهر، پيش از ازدواج لازم نيست و دو طرف مى‌توانند پس از عقد روى آن توافق كنند، چنان‌كه از آيه‌236 بقره/2 استفاده مى‌شود; ولى مسلّم اين است كه مهريّه، ساقط نمى‌شود و زن حتّى در‌صورت عدم تعيين آن، مهرالمثل (مهر معادل زنان شبيه او) را مى‌تواند‌بطلبد.
در جاهليّت، پدران و مادران، مهر را حقّ‌الزحمه و شيربهاى خود مى‌دانستند; بدين جهت، در نكاح شغار كه رسم جاهليّت بود، معاوضه دختر يا خواهر، مهريّه شمرده مى‌شد بدون آن‌كه، به زن بهره‌اى برسد. اسلام، اين رسم را منسوخ كرد: «و‌ءاتُوا النِّساءَ صَدُقتِهِنُّ نِحلَة‌...». (نساء/4، 4) قرآن كريم در اين جمله كوتاه، به سه نكته اساسى اشاره كرده است: اوّلاً از مهر، با نام «صدُقه» كه از مادّه صدق است، ياد‌كرده كه راستين بودن پيوند زناشويى و علاقه مرد را نشان مى‌دهد.
[222] ثانياً با آوردن ضمير «هنّ»، مهريّه را به زن متعلّق مى‌داند، نه پدر و مادر او تا بخواهند آن را دستمزد به‌شمار آورند. ثالثاً با كلمه «نحله» تصريح مى‌كند كه مهريّه پيشكش است نه آن‌كه زن مانند اجير به خانه شوهر برود تا كارهاى خانه را انجام دهد.
شوهر در اسلام، حتّى در مال و كار زن حقّى ندارد;
[223] بلكه براى شير دادن به فرزندش نيز مى‌تواند از شوهر اجرت بطلبد[224] و اگر از مهر، تعبير به «اجر» شده (احزاب/33، 50)، به جهت بهره آميزشى است كه از زن مى‌برد. مهر، از سنّت‌هاى متداول ميان مردم[225] با صرف نظر از اديان و كتاب‌هاى آسمانى بوده است.
تعابير ديگرى كه از مهريّه در قرآن آمده، عبارت است از «فريضه» (بقره/2، 236)، قنطار. (نساء/4،20) (=>‌همين مقاله: مهريه)

ب. نفقه:

از نظر اسلام، شوهر بايد در حدّ متعارف، نيازمندى‌هاى زندگى زن (خوراك و پوشاك و مسكن) را تأمين كند و مرد بر بيش از توان خويش مجبور نمى‌شود. نفقه دادن شوهر به زن، مانند انفاق بر فقير نيست كه از روى ترحّم به او كمك مى‌شود; بدين سبب از نظر اسلام، اگر زن ثروت‌مند، و شوهر در سطح متوسّطى باشد، باز‌نفقه زن را بايد بپردازد. قرآن درباره تأمين خوراك و پوشاك مى‌فرمايد: «...‌و‌عَلى‌المَولودِ لَه رِزقُهُنَّ و كِسوَتُهُنَّ بِالمَعروفِ لاتُكَلَّفُ نَفسٌ اِلاّ وُسعَها». (بقره/2، 233) آيات ديگرى نيز درباره نفقه سخن گفته‌اند; از قبيل 34 نساء/4 و 6‌ـ‌7 طلاق/65. بهره‌مندى زن از نفقه، حتّى پس از طلاق يا وفات شوهر نيز ادامه دارد. در سوره طلاق/65، آيه‌6 درباره مسكن زنان مطلّقه آمده است كه آن‌ها را هرجا خودتان سكونت داريد و امكانات شما ايجاب مى‌كند، سكونت دهيد: «اَسكِنوهُنَّ مِن حَيثُ سَكَنتُم مِن وُجدِكُم». طبيعى است كه هرجا مسكن بر عهده شوهر است، بقيه نفقات نيز بر عهده او خواهد بود. بعد مى‌فرمايد: به آنان زيان نرسانيد تا كار را بر آن‌ها تنگ كنيد و مجبور به نقل مكان و ترك نفقه شما شوند; سپس مى‌گويد: اگر باردار هستند، نفقه آن‌ها را تا زمانى كه وضع حمل كنند، بدهيد و اگر حاضر شدند پس از جدايى، فرزند شما را شير دهند، اجرت آن‌ها را بپردازيد.
قرآن درباره زنان شوهر از دست داده نيز سفارش كرده كه بايد تا يك سال حق سكونت داشته باشند و به‌وسيله وارث، از خانه اخراج نشوند و هزينه زندگى آن‌ها پرداخت شود، مگر آن كه خودشان پيش از پايان يك سال، ازدواج كنند: «وَصِيَّةً لاَِزوجِهم مَتعًا اِلَى الحَولِ غَيرَ اِخراج». (بقره/2،240) برخى گفته‌اند: اين آيه، با آيه‌23 همين سوره كه در آن، عدّه وفات 4 ماه و 10 روز تعيين شده، نسخ شده است; امّا محقّق اردبيلى مى‌گويد: اين دو آيه تنافى ندارند; زيرا آيه دوم، مقدار زمان عدّه را تعيين مى‌كند كه 4 ماه و 10 روز است، نه يك سال، و آيه اوّل به لحاظ زمان ماندن زن در خانه شوهر و استفاده از نفقه تا يك سال است; پس ديگر جايى براى قول به نسخ نمى‌ماند.
[226] (=>‌نفقه)

ج. حقّ حضانت و شير دادن:

نگه‌دارى و شير دادن به طفل، بر مادر واجب نيست و او مى‌تواند به اراده خود، اين دو كار را بپذيرد يا از آن‌ها شانه خالى كند;[227] چنان‌كه از‌جمله «... لِمَن اَرادَ اَن يُتِمَّ الرَّضاعَةَ ... فَاِن اَرادا فِصالاً عَن تَراض مِنهُما و تَشاوُر‌...» (بقره/2، 233) استفاده مى‌شود; ولى در عين حال، اين دو كار از حقوق مادر است; بنابراين، شوهر نمى‌تواند ميان مادر و فرزند، تا دو سال جدايى بيندازد;[228] هرچند او را طلاق داده باشد و قول بالاتر ثبوت حقّ حضانت* (دختر) براى مادر تا هفت سالگى است و نيز مادر به شير دادن فرزند سزاوارتر است.[229]
قرآن به هر دو حق، اشاره دارد; در آيه‌233 بقره/2 پس از مطرح شدن دوران شيرخوارى فرزند مى‌فرمايد: هيچ مادرى نبايد به‌سبب فرزندش زيان ببيند: «لاتُضارَّ ولِدةٌ بِوَلَدِها‌...» و منع مادر از نگه‌دارى و شير دادن فرزند، نوعى زيان و حرج شمرده مى‌شود.

د. حقّ هم‌خوابگى و زناشويى:

مرد نبايد به همسر خويش از نظر همخوابى بى‌اعتنايى كند; به‌گونه‌اى كه زن خود را رها شده و بى‌ثمر ببيند. حق آميزش براى زن، دست كم هر 4 ماه يك بار است; ولى اگر نياز بيش‌ترى داشت، در كم‌تر از 4‌ماه بايد با او هم‌بستر شود و گرنه او را رها سازد. در آيه ايلاء (بقره/2،226) مدّت 4 ماه انتظار را براى مردى كه سوگند ياد‌كرده با زن خود آميزش‌نكند، تعيين كرده كه در ضمن اين 4 ماه بايد مرد وضع خود را با همسرش روشن كند كه آيا‌مى‌خواهد طلاق گويد يا به زندگى ادامه دهد. گفته شده: تعيين اين ضرب‌الاجل از آن جهت است كه آميزش جنسى، به‌صورت واجب شرعى در هر 4‌ماه لازم است.[230] در آياتى از نگه‌دارى زن و ادامه زندگى سخن به‌ميان آمده; مانند «فَاِمساكٌ بِمَعروف» (بقره/2، 229) يا «فاَمسِكوهُنَّ بِمَعروف» (طلاق/65،2; بقره/2، 231)، «و‌لا‌تُمسِكوهُنَّ ضِرارا». (بقره/2،231) اين آيات هرچند به رجوع پس از طلاق مربوط است، ولى با توجه به كلمه «معروف» كه به‌معناى ادامه شايسته زندگى است فقيهان، در مسائل زناشويى به اين آيات استدلال كرده‌اند; از‌جمله شيخ‌طوسى مى‌گويد: اگر ثابت شد مرد، «عنين» است، زن حقِّ فسخ نكاح را دارد و دليل مطلب را همين آيات قرار‌مى‌دهد.[231]

2. حقوق شوهر بر زن:

الف. حقِّ طلاق:

طلاق، از‌جمله حقوقِ مرد است و مى‌توان اين حق را به وكالت به زن منتقل كرد و نيز در مواردى، حاكم شرع، به نفع زن مى‌تواند طلاق را انجام دهد;[232] گرچه شوهر به آن مايل نباشد. امروزه در ايران مرسوم است كه ضمن عقد نكاح يا عقد خارج لازم، زوج به زوجه وكالت بلاعزل با حقّ توكيل غير مى‌دهد كه در مواردى با رجوع به دادگاه و أخذ مجوّز، خود را مطلّقه كند. آن موارد عبارت‌اند از: استنكاف شوهر از دادن نفقه يا اداى ساير حقوق زن، سوء رفتار يا سوء معاشرت زوج به حدّى كه ادامه زندگى غير قابل تحمّل شود، ابتلاى زوج به بيمارى‌هاى صعب‌العلاج، جنون، اعتياد، اشتغال به شغلى كه با مصالح خانوادگى و حيثيّت زوجه منافى باشد، محكوميت زوج به‌دست كم 5 سال حبس يا به‌حدّ و تعزير، ترك زندگى خانوادگى بدون عذر موجّه، صاحب فرزند نشدن زوج به جهت عقيم بودن يا عوارض جسمى ديگر، مفقودالاثر شدن زوج و اختيار همسر ديگر بدون رضايت زوجه. آيات فراوانى درباره طلاق در قرآن آمده است. (بقره/2، 226‌ـ‌237; طلاق/65، 1‌ـ‌7; احزاب/33، 49) (=>‌طلاق)

ب. حقّ استمتاع:

شوهر حق دارد هر زمان كه بخواهد، از همسر خويش بهره ببرد، مگر زن، مانع شرعى (حيض، احرام، اعتكاف، روزه و‌...) يا وظيفه مهم‌ترى داشته باشد و بر زن لازم است كه منافيات اين حقِّ شوهر را برطرف سازد.[233] قرآن مى‌فرمايد: «نِساؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأْتوا حَرثَكُم اَنّى شِئتم». (بقره/2، 223)

ج. حقّ اطاعت:

يكى از حقوق شوهر، اطاعت از او است;[234] امّا اوّلاً در امور حرام، اطاعت از او جايز نيست; چنان‌كه در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده: «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» [235] و ثانياً اين اطاعت فقط در حدِّ تكاليف مربوط به شوهردارى واجب است; از قبيل مسائل زناشويى، رفت و آمد زن، رفت و آمد ديگران به خانه، و در هركارى حقِّ طاعت براى شوهر وجود ندارد. قرآن مى‌فرمايد: پس از آن كه آنان، از شما اطاعت مى‌كنند، دنبال آزار و تعدّى به آن‌ها نباشيد: «فَاِن اَطَعنَكُم فَلاتَبغوا عَلَيهِنَّ سَبيلا». (نساء/4،34)

د. اظهار زينت:

زن بايد زينت خويش را در خانه، براى شوهر آشكار سازد: «...ولايُبدينَ زينَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ‌...» (نور/24، 31).

هـ‌. نگه داشتن عدّه:

از تعبير «لكم» و «عليهنّ» در آيه‌49 احزاب/33 استفاده مى‌شود كه عدّه نگه داشتن زن پس از وفات شوهر يا طلاق، نوعى حق براى مرد شمرده مى‌شود; زيرا در اين آيه فرموده: اگر زن را پيش از همبستر شدن طلاق‌داديد، عدّه‌اى براى شما بر آن‌ها نيست: «فَما‌لَكُم عَلَيهِنَّ مِن عِدَّة تَعتَدّونَها».
منشأ اين حق آن است كه امكان دارد زن‌باردار باشد و ترك عدّه و ازدواج با مرد ديگر سبب شود وضع فرزند نامشخّص شود و در نتيجه، حقّ مرد پايمال گردد. گذشته از اين‌كه نگه داشتن عدّه، فرصتى به مرد و زن مى‌دهد كه اگر نابخردانه از هم جدا شده‌اند، مجالى براى تجديد‌نظر و بازگشت وجود داشته باشد. قرآن مى‌فرمايد: آن‌ها را از خانه خارج نكنيد. چه مى‌دانيد شايد خدا گشايشى برساند و صلحى پيش‌آورد:«لا‌تُخرِجوهُنَّ مِن بُيوتِهِنَّ ... لا‌تَدرِى لَعلَّ‌اللّهَ يُحدِثُ بَعدَ ذلكَ اَمرا» (طلاق/65،1). آيات ديگر درباره عدّه عبارت‌اند از: 228 و 234‌ـ‌235 بقره/2 و 1‌ـ‌2 طلاق/65. (=>‌عدّه)

3. حقوق متقابل زن و شوهر:

الف. اهمّيّت دادن به دين و اخلاق يك‌ديگر:

زن و شوهر بايد به اصلاح امور دينى و سلوك اخلاقى هم اهمّيّت دهند و هركدام، در جهت فلاح و رستگارى ديگرى، اقدام كند; بدين سبب سرّ حرمت ازدواج با مشركان از نظر قرآن، سير دادن آنان به آتش و دوزخ است: «اُولـئِكَ يَدعونَ اِلَى النّار‌...». (بقره/2،221) قرآن مى‌فرمايد: «وامُر اَهلَك بِالصّلوةِ واصطَبِر عَلَيها‌...». (طه/20، 132) در روايت آمده: خداوند مرد و زنى را مشمول رحمت قرار مى‌دهد كه شب هنگام، آن‌گاه كه براى نماز شب برمى‌خيزد، همسر خويش را نيز بيدار كند و اگر برنخاست، بر چهره او آب بپاشد.[236] جاى ديگر، به مؤمنان دستور داده شده: اهل و اولاد خويش را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگ هستند، حفظ كنيد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا قُوا اَنفُسَكُم و اَهليكُم نارًا وَقودُهَا النّاسُ والحِجارَة» (تحريم/66،6)، و در دستورى كلّى، همه مردان و زنان را از آن جهت كه همه يار و دوستدار يك ديگرند، به امر به معروف و نهى از منكر سفارش مى‌كند: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولياءُ بَعض يَأمُرونَ بِالمعروفِ و‌يَنهَونَ عَن‌المُنكَرِ». (توبه/9،71)

ب. حسن معاشرت:

برخورد مناسب زن و‌شوهر با يك‌ديگر، خانه را كانون آرامش و سكون مى‌كند. قرآن در آيه‌21 روم/30 همسر را وسيله آرامش دانسته و پس از آن، ارتباط زن و مرد را براساس مودّت و رحمت طرح كرده است. اين مسأله، به‌ويژه درباره برخورد و معاشرت* سالم مرد كه اقتدار افزون‌ترى دارد، بيش‌تر مورد توجّه قرآن قرار گرفته است. شوهر نبايد زن را آزار دهد. قرآن درباره رجوع پس از طلاق فرموده است: «...‌فَاِمساكٌ بِمَعروف‌...» (بقره/2، 229); ولى اين حكم به‌طور قطع به حسن معاشرت با هر زنى مربوط است كه انسان مى‌خواهد با او زندگى كند; چه اين زندگى با ازدواج صورت پذيرد يا با رجوع پس از طلاق. نظير اين مطلب از آيات ‌231‌بقره/2 و 2 طلاق/65 نيز استفاده مى‌شود. در آيه‌19 نساء/4 نيز از حسن معاشرت با زنان (و‌عاشِروهُنَّ‌بِالمَعروفِ) ياد‌شده‌است.

ج. حقّ ارث:

قرآن در چگونگى ارث* زن و شوهر مى‌فرمايد: مرد نيمى از اموال همسرش را در‌صورتى كه همسرش فرزند نداشته باشد، به ارث مى‌برد; ولى اگر فرزند داشته باشد، (هرچند از شوهر ديگر) شوهر، فقط يك چهارم مى‌برد: «و‌لَكُم نِصفُ ما تَرَك اَزوجُكُم اِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَاِن كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكَن‌...» (نساء/4،12); البتّه اين تقسيم پس از پرداخت بدهى‌ها و وصيّت‌هاى مالى همسر است: «مِن‌بَعدِ وَصِيَّة يوصِينَ بِها او دَين». و زن، يك چهارم مال شوهر را ارث مى‌برد; ولى اگر شوهر، فرزند داشته باشد (هرچند از زن ديگر)، در اين صورت، زن، يك هشتم ارث مى‌برد: «و‌لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكتُم اِن لَم يَكُن لَكُم ولدٌ فاِن كانَ لَكُم وَلدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكتُم مِن بَعدِ وَصيَّة تُوصونَ بِها اَو دَين». سهمى كه براى زن تعيين شده (يك چهارم يا يك هشتم) به يك همسر اختصاص ندارد; بلكه اگر مرد، همسران متعدّد نيز داشته باشد، سهم مذكور به‌طور مساوى بين آن‌ها تقسيم خواهد شد.[237]
در پى بحث حقوق، مسأله نشوز* (عدم مراعات حقوق همسر) مطرح مى‌شود كه از سوى زن يا شوهر يا هر دو مى‌تواند پديد آيد.[238] با ظهور علايم نشوز در زن و ايجاد مشكل در زندگى، قرآن مراحلى را جهت اصلاح نظام خانواده مطرح كرده است. در مرحله اوّل، شوهر با نصيحت و ارشاد با او برخورد كند: «والّـتى تَخافونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ» (نساء/4، 34)، و اگر موعظه تأثير نكرد، در مرحله بعد، در بستر از او دورى جويد: «...واهجُروهُنَّ فِى‌المَضاجِعِ‌...» ، و در مرحله سوم، براى شوهر جايز است كه او را در حدّ اعتدال و براى اصلاح نه انتقام، بزند و در اين مسأله بايد با حصول غرض به حداقل بسنده كند و از سرخ يا سياه كردن بدن وى بپرهيزد و اگر مرتكب جنايت بر زن شد، بايد غرامت بپردازد:[239] «...‌واضرِبوهُنَّ فاِن اَطَعنَكُم فَلاتَبغوا عَلَيهِنَّ سَبيلاً‌...» ، و اگر نشوز، از ناحيه شوهر باشد، در مرحله اوّل، زن حقوق خويش را مى‌طلبد و او را نصيحت مى‌كند و اگر مؤثّر واقع نشد، به حاكم شرع رجوع مى‌كند تا او را به مراعات حقوق زن امر كند و اگر مؤثّر واقع نشد، حاكم، از مال مرد نفقه زن را مى‌پردازد و در مواردى، وى را تنبيه مى‌كند،[240] و اگر نشوز از‌طرف زن و شوهر صورت گيرد، دو داور از سوى زن و شوهر يا از سوى بستگان آن‌دو يا از سوى قاضى، تعيين مى‌شوند و بين زن و مرد آشتى برقرار مى‌كنند: «و‌اِن خِفتُم شِقاقَ بَينَهِما فَابعَثوا حَكَمًا مِن اَهلِه و حَكَمًا مِن اَهلِها اِن يُريدا اِصلـحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَينَهما» (نساء/4، 35)، و اگر هيچ راهى براى اصلاح وجود نداشت، در واپسين مرحله، گشايش كارشان در طلاق است:«...‌و‌اِن يَتَفَرَّقا يُغنِ اللّهُ كُلاًّ مِن سَعَتِه‌...». (نساء/4،130)

ازدواج مجدّد:

در همه ملل و اديان، تعيين در دو طرف ازدواج مطرح است به اين معنا كه زن و مرد بايد مشخّص باشند و به يك‌ديگر اختصاص داشته باشند. بر اين اساس، كمونيزم جنسى مردود است. بله، مسأله ازدواج مجدّد، بحث ديگرى است كه نبايد خلط شود. ازدواج بيش از يك بار، چه براى مرد و چه براى زن، در‌قرآن مطرح شده و با شرايطى مورد پذيرش همه ملل و جوامع است اين بحث در دو قسمت طرح مى‌شود:

الف. ازدواج مجدّد مرد:

اسلام، تعدّد زوجات را با شرايطى، مجاز دانسته: «فَانكِحوا ما طابَ لَكُم مِن‌النِّساءِ مَثنى و ثَلـثَ و رُبـعَ فاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوا‌فَوحِدَةً‌...» (نساء/4، 3). (=>‌تعدّد زوجات)

ب. ازدواج مجدّد زن:

چند شوهرى در يك زمان از ديدگاه اسلام ممنوع و حرام است: «والمُحَصنـتُ مِن‌النِّساءِ‌...». (نساء/4،24) در آيه‌10 ممتحنه/60 پيوند زناشويى با زنان پناه‌جو و تازه مسلمان، پس از فسخ نكاح آنان با شوهران كافر تجويز شده در نتيجه آيه به ممنوعيّت تعدّد شوهر نيز اشاره دارد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا اِذا جاءَكمُ المُؤمِنـتُ مُهـجِرت فَامتَحِنوهُنَّ‌اللّهُ اَعلَمُ بِاِيمـنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فَلا‌تَرجِعوهُنَّ اِلى الكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم يَحِلّونَ لَهُنَّ وءاتوهُم ما اَنفَقوا ولا جُناحَ عَلَيكُم اَن تَنكِحوهُنَّ اِذا ءاتَيتُموهُنَّ اُجورَهُنَّ‌...». ممنوعيّت ازدواج پس از طلاق يا وفات شوهر، تا‌پايان دوران عدّه نيز ادامه دارد; امّا پس از آن، تجديد ازدواج براى زن بلامانع است; البتّه برخى از زن‌ها عدّه ندارند و عدّه وفات و طلاق نيز با‌يك‌ديگر تفاوت‌هايى دارد. (=>‌عدّه)
ازدواج مجدّد براى زن، چه با شوهر سابق و چه با فرد ديگر، آزاد است; ولى از آيات استفاده مى‌شود كه شوهر پيشين براى زندگى سزاوارتر است: «و‌بُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنّ‌...». (بقره/2، 228) در جاى ديگرى مى‌فرمايد: هرگاه زن و شوهر پيشين، تراضى كنند، از ازدواج مجدّد آنان با يكديگر جلوگيرى نكنيد: «و‌اِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن يَنكِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَينَهم بِالمَعروفِ». (بقره/2،232) تكيه قرآن، پس از طلاق بر كلمه «ردّ» و «رجوع»، نشان اهمّيّت بازسازى نظام خانواده پيشين است. از آيات مربوط به وفات شوهر به‌دست مى‌آيد كه زن را نبايد پس از بيوه شدن در تنگنا قرار دهند و از ازدواج او جلوگيرى كنند; بلكه خود بايد براى آينده خويش تصميم بگيرد: «والَّذينَ يُتَوَفَّونَ مِنكُم و يَذَرونَ اَزوجًا يَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهنَّ اَربَعَةَ اَشهُر و عَشرًا فاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فلاجُناحَ عَليكُم فيِما فَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنَّ بِالمَعروفِ‌...» (بقره/2،234)، و در آيه بعد، سخن از مذاكره با زن در زمان عدّه است كه اين، خود از فراهم آوردن زمينه براى آن‌ها پس از عدّه حكايت دارد.

خصايص پيامبراسلام در ازدواج:

رسول اسلام(صلى الله عليه وآله)ويژگى‌هايى داشته كه كسى در آن‌ها، با حضرت شريك نبوده است. برخى فقيهان، از‌جمله، محقّق حلّى، در كتاب نكاحِ شرايع،[241] مواردى از آن‌ها را بيان داشته‌اند كه متأخّران، اين قسمت از بحث را به‌دليل نبودن ثمره عملى، حذف كرده‌اند. برخى از اين ويژگى‌ها، به ازدواج مربوط است كه عبارت‌اند از:

1. جواز نكاح دائم با بيش از 4 همسر:

اين مسأله، از ضروريّاتى است كه مورد اتّفاق فريقين است.[242] در كتاب جواهر، استدلال ابوعبيده به آيه‌50 احزاب/33 بدون هيچ توضيحى بيان شده است.[243] كيفيّت و استدلال را شايد بتوان چنين بيان كرد كه در اين آيه، چهار گروه از زنان بر پيامبر حلال شده‌اند: همسرانى كه مهرى مشخّص براى‌شان پرداخته است، همسرانى كه ملك يمين وى بوده‌اند و آنان را آزاد كرده سپس به ازدواجشان درآورده، همسرانى كه از بستگان خود برمى‌گزيند و زنى كه داوطلبانه خود را به پيامبر مى‌بخشد.[244] مجموع اين موارد مى‌تواند تعداد بسيارى از زنان را دربرگيرد.

2. جواز نكاح با لفظ «هبه»:

آيه‌50 احزاب/33 و روايات، بر اين مطلب گواه است.[245]

3. تخيير همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جدايى يا ادامه زندگى با او:

خدا به پيامبر مى‌فرمايد: به همسرانت بگو: اگر خواهان دنيا هستيد، بياييد تا مهرتان را بدهم و به‌گونه‌اى نيكو شما را رها كنم و اگر خواستار پيامبر و سراى آخرت هستيد، خداوند براى نيكوكارانتان پاداش بزرگى مهيّا كرده است: «ياَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لاَِزوجِكَ اِن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحَيوةَ الدُّنيا و زينَتَها فَتَعالَينَ اُمَتِّعكُنَّ و اُسَرِّحكُنَّ سَراحًا جَميلاً * و اِن كُنتُنَّ تُرِدنَ اللّهَ و رَسولَهُ والدّارَ الأخِرَةَ فَاِنَّ اللّهَ اَعَدَّ لِلمُحسِنتِ مِنكُنَّ اَجرًا عَظيما». (احزاب/33،28‌ـ‌29)

4. ممنوعيّت ازدواج با كنيزان:

براى پيامبر، آميزش با كنيزان مملوك خويش، جايز بوده; چنان‌كه از آيه‌50 احزاب/33 استفاده مى‌شود; ولى ازدواج با كنيزان به اجماع ممنوع بوده است.[246] بعضى گفته‌اند: علّت اين حكم آن است كه ازدواج با كنيزان، براى كسانى مجاز است كه از آلوده‌شدن به گناه بيم دارند و نمى‌توانند با زنان آزاد ازدواج كنند و گرنه خوددارى از اين‌گونه ازدواج بهتر است: «... ذلِكَ لِمَن خَشِىَ العَنَتَ مِنكُم و اَن تَصبِروا خَيرٌ لَكُم‌...» (نساء/4،25)، و پيامبر به لحاظ مقام عصمت نمى‌تواند مصداق آيه باشد.[247]

5. دو چندان بودن كيفر و پاداش همسران پيامبر:

«ينِساءَ النَّبِىِّ مَن يَأتِ مِنكُنَّ بِفحِشَة مُبَيِّنَة يُضعَف لَهَا العَذابُ ضِعفَين و كان ذلك عَلى اللّهِ يَسيرا * و مَن يَقنُت مِنكُنَّ لِلّهِ و رَسولِه و تَعمَل صلِحًا نُؤتِها اَجرَها مَرَّتَينِ و اَعتَدنا لَها رِزقًا كَريماً». (احزاب/33، 30‌ـ‌31).

6. سقوط رعايت «حق قَسْم»:

يكى از حقوق زن در‌صورت تعدّد زوجات، آن است كه شوهر، زمان را ميان آنان عادلانه تقسيم كند[248] كه در اصطلاح به آن، حقِّ قَسْم مى‌گويند كه لزوم رعايت آن، از رسول‌اكرم(صلى الله عليه وآله)ساقط شد[249]. قرآن مى‌فرمايد: «تُرجِى مَن تَشاءُ مِنهُنَّ و تُـوِى اِليكَ مَن تَشاءُ و مَنِ ابتَغَيتَ مِمَّن عَزَلتَ فَلا جُناحَ عَلَيكَ» (احزاب/33،51); هرچند وى، حتّى‌الامكان، مساوات را رعايت‌مى‌كرد.

7. ممنوعيّت ازدواج با همسران پيغمبر:

زنان پيامبر بر ديگران حرام دائم‌اند; يعنى پس از وفات حضرت نمى‌توانند با ديگر مسلمانان ازدواج كنند: «...‌و‌لا اَن تَنكِحوا اَزوجَهُ مِن بَعدِهِ اَبدًا اِنّ ذلكُم كانَ عِند اللّهِ عَظيماً». ‌(احزاب/33، 53)

ازدواج در آخرت (بهشت):

در قرآن از همسران اهل‌بهشت، ياد‌شده است. احتمال دارد آنان، زنان صالح و با ايمان در دنيا باشند كه پس از رفع نارسايى و پيرى، براى ورود به بهشت، شاداب و جوان مى‌شوند و شايد از روايات متعدّد، از‌جمله رواياتى كه برترى زنان شايسته و با ايمان را بر حورالعين اثبات مى‌كند، بتوان استفاده كرد كه حورالعين*، موجودى غير از انسان است;[250] البتّه بعيد نيست كه هر دو گونه «همسران» در بهشت وجود داشته باشند. در سوره يس، آن‌گاه كه نشاط و شادى اهل بهشت را بيان مى‌كند، مى‌فرمايد: آنان با زنانشان در سايه درختان بهشت بر تخت‌ها تكيه زده‌اند: «هُم واَزوجُهُم فى ظِـلـل عَلَى الاَرائِكِ مُتَّكِـون». (يس/36، 56) بعضى گفته‌اند: ازدواج، به مفهوم رايج آن، در بهشت مطرح نيست; زيرا در آخرت، تكليفى وجود ندارد و جاى عقد و تزويج نيست; هرچند قرآن گفته: «و‌زَوَّجنهُم بِحور عين» (دخان/44،54; طور/52،20); زيرا مقصود از اين آيه، ازدواج اصطلاحى نيست; چون لفظ تزويج در اين آيه، همراه «باء» آمده; در‌حالى‌كه ازدواج اصطلاحى، خودش، متعدّى است و به باى تعديه نيازى‌ندارد.[251]
براى زنان بهشتى، اوصافى ذكر شده است: 1.‌زيبايى: «فيهِنَّ خَيرتٌ حِسان» (الرحمن/55، 70). بدن آنان در شفّاف بودن، همانند تخم‌مرغ است كه تازه از شكم مرغ درآمده، دست انسان آن را لمس نكرده و آفتاب بر آن نتابيده و غبارى بر آن ننشسته باشد[252]:«كاَنَّهُنَّ بَيضٌ مَكنون» (صافات/37،49) و از نظر سفيدى توأم با سرخى، همانند ياقوت و مرجان است: «كاَنَّهُنَّ الياقوتُ والمَرجان». (الرحمن/55، 58) چشمان آنان سياه و درشت است: «حورٌ عين». (واقعه/56، 22) آنان داراى چشم‌هاى فروهشته‌اند. اين معنا از آيه «فيهِنَّ قصِرتُ الطَّرفِ» (الرحمن/55، 56) استفاده شده است.[253] 2. عشقورزى: آنان فقط به همسران خويش عشق مىورزند; چنان‌كه برخى آيه «فِيهِنَّ قصِرتُ الطَّرفِ» را چنين معنا كرده‌اند كه تمام توجّه و نظر زنان بهشت به شوهرانشان است.[254] 3. دوشيزگى: «...‌لم يَطمِثهُنَّ اِنسٌ قَبلَهم و لا جانّ». (الرحمن/55،‌74) 4. نيك خُلقى: اين معنا، از كلمه «خَيرتٌ حِسانٌ» ، در آيه‌70 الرحمن/55 استفاده شده است.[255] 5. توافق سِنّى: از كلمه «اَتراب» در آيه‌52 ص/38، استفاده شده است كه آنان با شوهران خود هم‌سال‌اند يا خود زنان بهشتى بايك‌ديگر هم‌سال‌اند.[256] 6.‌جاودانگى: از آيه‌54 ص/38 استفاده مى‌شود كه كمال و زيبايى زنان بهشتى، جاودانه است:«اِنّ هـذا لَرِزقُنا ما لَهُ مِن نَفاد». ‌(ص/38، 54)

منابع

احكام القرآن، جصاص; ازدواج با بيگانگان; امالى; الانتصار; انوارالتنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; بحارالانوار; البرهان فى تفسير القرآن; بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب; تبصرة‌الفقهاء بين الكتاب و السنه; التبيان فى تفسير القرآن; تحريرالوسيله; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تشكيل خانواده در اسلام; تفسيرالتحرير والتنوير; التفسير الكبير; تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب; تفسيرالقمى; تفسيرالمراغى; تفسيرالمنار; تفسير نمونه; تفسير نورالثقلين; تهذيب‌الاحكام; جامع احاديث الشيعه فى احكام الشريعه; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جامع الصغير من حديث البشير و النذير; جامع المقاصد فى شرح القواعد; جواهرالعقود و معين القضاة و الموقعين و الشهود; جواهرالكلام‌فى شرح شرايع الاسلام; الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره; حقوق زن در دوران ازدواج چيست; حقوق مدنى خانواده; حقوق النساء فى‌الاسلام; الدرالمنثور فى‌التفسير بالمأثور; روح المعانى فى تفسيرالقرآن العظيم; روض الجنان و روح‌الجنان; زبدة‌البيان فى براهين احكام القرآن; زناشويى و اخلاق; الزواج فى‌القرآن والسنه; الزواج والحياة الزوجيه; سفينة‌البحار و مدينة الحكم و الآثار; سلسلة الينابيع‌الفقهيه; سنن ابى‌داوود; السنن‌الكبرى; شرايع‌الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; عروة الوثقى; عيون اخبارالرضا(عليه السلام); غاية المرام فى شرح شرائع الاسلام; فتح البارى شرح صحيح البخارى; فقه السنه; الفقه على‌المذاهب الاربعه و مذهب اهل البيت(عليهم السلام); فقه القرآن، راوندى; قاموس قرآن; الكافى; كتاب الخلاف; الكشاف; كنزالعرفان فى فقه القرآن; كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال; لسان‌العرب; لغت‌نامه; ماوراء الفقه; مبانى العروة‌الوثقى; المبسوط; مجمع‌البحرين; مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن; مجموعه آثار، استاد مطهرى; المحبر; مختلف الشيعة فى احكام الشريعه; مسالك الافهام الى آيات الاحكام; مستدرك‌الوسائل; مستمسك‌العروة‌الوثقى; مسند احمدبن حنبل; المصباح‌المنير; مصطلحات الفقه و معظم عناوينه الموضوعيه; المغنى والشرح الكبير; مفتاح‌الكرامه فى شرح قواعد العلامه; مفردات الفاظ القرآن; مكارم‌الاخلاق; منهاج‌الصالحين، خوئى; منهاج‌الصالحين، سيستانى; مواهب‌الرحمن فى تفسير القرآن، سبزوارى; المهذب; ميزان‌الحكمه; الميزان فى تفسيرالقرآن; النسب و فروعه‌الفقهيه; نجاة العباد; النهايه فى غريب الحديث و الاثر; نيل‌الاوطار من احاديث سيد الاخيار; وسائل‌الشيعه.
سيد مصطفى اسدى




[1]. لسان‌العرب، ج6، ص107; الصحاح، ج‌1، ص‌320 «زوج».
[2]. النهايه، ج‌2، ص‌317; مفردات، ص‌384; التحقيق، ج‌4، ص‌314 «زوج».
[3]. لسان‌العرب، ج6، ص107; الصحاح، ج‌1، ص‌320 «زوج».
[4]. مفردات، ص‌385 «زوج».
[5]. الصحاح، ج‌1، ص‌320 «زوج».
[6]. تشكيل خانواده در اسلام، ص‌19; التحقيق، ج‌12، ص‌234 «نكح».
[7]. تهذيب‌الاحكام، ج8، ص‌29; الحدائق، ج‌24، ص330.
[8]. التفسير الكبير، ج‌10، ص‌17‌ـ‌21.
[9]. جواهرالكلام، ج29، ص5; الميزان، ج2، ص‌202.
[10]. مفردات، ص‌823 «نكح».
[11]. التفسير الكبير، ج‌10، ص‌17‌ـ‌21.
[12]. المصباح، ص‌24 «نكح».
[13]. النهايه، ج2، ص208; مجمع‌البحرين، ج2، ص231; بحارالانوار، ج‌65، ص‌317.
[14]. تفسير مراغى، مج‌2، ج‌4، ص‌216.
[15]. روح‌المعانى، مج‌11، ج‌19، ص‌170.
[16]. الكافى، ج‌5، ص‌331.
[17]. بلوغ الارب، ج‌2، ص‌4‌ـ‌5.
[18]. روض‌الجنان، ج‌5، ص‌295; التفسيرالكبير، ج‌10، ص‌10.
[19]. مجمع‌البيان، ج3، ص44; تفسير قمى، ج1، ص‌162.
[20]. فتح‌البارى، ج‌9، ص‌150; فقه السنه، ج‌2، ص‌8; نيل الاوطار، ج‌6، ص‌300.
[21]. مجمع‌البيان، ج‌8، ص‌576.
[22]. جواهرالعقود، ج‌2، ص‌3; فقه‌السنه، ج‌2، ص‌8.
[23]. الكشاف، ج‌1، ص‌491.
[24]. الميزان، ج‌5، ص‌98.
[25]. نمونه، ج‌17، ص‌322.
[26]. سلسلة الينابيع‌الفقهيه، ج18، ص32 «المقنعه»، ج19، ص‌379 «السرائر»، 467 «شرائع» و 527 «المختصر».
[27]. تهذيب الاحكام، ج‌7، ص‌287‌ـ‌288.
[28]. سلسله الينابيع الفقهيه، ج‌19، ص‌540 «المختصر».
[29]. سلسلة الينابيع‌الفقهيه، ج18، ص332 «اصباح‌الشيعه».
[30]. لغت‌نامه، ج‌3، ص‌3153.
[31]. المبسوط، ج‌4، ص‌193.
[32]. كنزالعرفان، ج2، ص136; المبسوط، ج‌4، ص‌193.
[33]. مسالك الافهام، ج‌3، ص‌174.
[34]. المبسوط، ج‌4، ص‌193.
[35]. كنز العرفان،ج 2، ص‌136.
[36]. كنزالعرفان، ج‌2،ص 136; المبسوط، ج‌4، ص‌193.
[37]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌742.
[38]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌742.
[39]. وسائل الشيعه، ج‌20، ص‌21; جامع احاديث الشيعه، ج‌25، ص53.
[40]. الكافى، ج‌5‌، ص‌327; تهذيب‌الاحكام، ج‌7، ص‌287.
[41]. الكافى، ج‌5، ص‌329.
[42]. الكافى، ج‌5، ص‌329.
[43]. همان، ص‌327.
[44]. همان، ص‌330.
[45]. الكافى، ج‌5‌، ص‌329; تهذيب‌الاحكام، ج‌7، ص‌286.
[46]. جواهر الكلام، ج‌29، ص‌33.
[47]. همان، ص‌63.
[48]. مستمسك العروه، ج‌14، ص‌12‌ـ‌16.
[49]. تفسيرقرطبى، ج14، ص142; تفسيرمراغى، مج‌8، ج‌22، ص‌26.
[50]. حقوق زن در دوران ازدواج چيست؟، ص‌11.
[51]. جامع‌المقاصد، ج‌12، ص‌46.
[52]. الحدائق، ج‌24، ص‌91.
[53]. التبيان، ج‌2، ص‌267.
[54]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌119‌ـ‌120.
[55]. الحدائق، ج‌24، ص‌90‌ـ‌91.
[56]. الحدائق، ج‌24، ص‌92; نورالثقلين، ج‌1، ص‌232.
[57]. تشكيل خانواده در اسلام، ص‌131.
[58]. الكافى، ج‌5، ص‌337.
[59]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌97.
[60]. نمونه، ج‌3، ص‌371.
[61]. مكارم‌الاخلاق، ص197; كنزالعمال، ج16، ص296; جامع‌الصغير، ج‌1، ص‌505.
[62]. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌297.
[63]. الميزان، ج‌15، ص‌113; التفسير الكبير، ج‌12، ص‌214.
[64]. التحرير والتنوير، ج‌18، ص‌216.
[65]. نمونه، ج‌14، ص‌467.
[66]. جامع‌البيان، مج‌14، ج‌28، ص‌210; مجمع البيان، ج‌10، ص‌475.
[67]. جامع‌البيان، مج‌14، ج‌28، ص‌210; كنزالدقائق، ج‌13، ص‌334.
[68]. مفردات، ص‌431، «ساح».
[69]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌475; كنزالدقائق، ج‌13، ص‌334.
[70]. الفقه على المذاهب‌الاربعه و مذهب اهل‌البيت(عليهم السلام)، ج‌4، ص‌86.
[71]. همان، ج‌4، ص‌84.
[72]. المبسوط، ج‌5، ص‌22.
[73]. الفقه على المذاهب الاربعه و مذهب اهل‌البيت(عليهم السلام)، ج‌4، ص‌90.
[74]. وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌74.
[75]. همان، ص‌77.
[76]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌103.
[77]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌103.
[78]. مواهب الرحمن، ج‌8، ص‌58.
[79]. الزواج، عبدالغنى، ص‌11‌ـ‌13.
[80]. مصطلحات الفقه، ص‌195.
[81]. مصطلحات الفقه، ص‌195.
[82]. ر. ك: النسب و فروعه الفقهيه.
[83]. مواهب الرحمن، ج‌8، ص‌21; تبصرة الفقهاء، ج‌2، ص‌190; الميزان، ج‌2، ص‌230.
[84]. جامع البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌222; التبيان، ج‌2، ص‌133; مجمع البيان، ج‌2، ص‌504.
[85]. الميزان، ج‌13، ص‌88.
[86]. الميزان، ج2، ص‌213; تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌64; المنار، ج‌2، ص‌363.
[87]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌504; تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌212; تفسير‌بيضاوى، ج‌1، ص‌172.
[88]. الميزان، ج‌16، ص‌166.
[89]. التفسيرالكبير، ج‌25، ص‌111.
[90]. نمونه، ج‌16، ص‌392‌ـ‌393.
[91]. نورالثقلين، ج‌1، ص‌320; الكافى، ج‌5، ص‌321.
[92]. قاموس قرآن، ج‌2، ص‌149.
[93]. سفينة البحار، ج‌2، ص‌480.
[94]. مجمع البيان. ج‌7، ص‌220.
[95]. التفسيرالكبير، ج‌5،ص 116; روض الجنان،ج 3، ص‌51.
[96]. مواهب الرحمن، ج‌8، ص‌79.
[97]. روح‌المعانى، مج10، ج18، ص218; الميزان، ج15، ص‌113.
[98]. الكافى، ج5، ص330; مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌220.
[99]. الكشاف، ج‌3، ص‌235‌ـ‌236.
[100]. كنزالعرفان، ج‌2، ص‌135.
[101]. التفسيرالكبير، ج‌23، ص‌214.
[102]. التفسيرالكبير، ج‌10، ص‌16; كنز العرفان، ج‌2، ص‌203; مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌42.
[103]. جواهرالكلام، ج‌29، ص‌132.
[104]. جامع المقاصد، ج‌12، ص68; تفسير قرطبى، ج‌13، ص‌180.
[105]. احكام‌القرآن، ج‌3، ص‌538.
[106]. جواهرالكلام، ج‌29، ص‌142; جامع المقاصد، ج‌12، ص‌76.
[107]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌222‌ـ‌223.
[108]. همان، ص‌223.
[109]. الكشاف، ج‌3،ص 404; تفسير قرطبى، ج‌13، ص‌180.
[110]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌404‌ـ‌405.
[111]. جواهرالكلام، ج‌31، ص‌95 و ج‌23، ص‌199; المغنى، ج‌7، ص‌451; الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌4، ص‌85.
[112]. زناشويى و اخلاق، ص‌13; حقوق زن در دوران ازدواج چيست؟، ص‌7 ـ 8.
[113]. جواهرالكلام، ج‌29، ص‌170; عروة‌الوثقى، ج‌2، ص‌699.
[114]. حقوق مدنى، خانواده، ج‌2، ص‌303.
[115]. عروة‌الوثقى، ج‌2، ص‌701; مبانى‌العروه، ج‌2، ص‌281 و 283.
[116]. مبانى العروه، ج‌2، ص‌281; نجاة العباد، ص‌366.
[117]. مبانى‌العروه، ج‌2، ص‌283.
[118]. عروة‌الوثقى، ج2، ص674; كنزالعرفان، ج2، ص176.
[119]. عروة‌الوثقى، ج‌2، ص‌674; مبانى العروه، ج‌2، ص‌25.
[120]. التفسير الكبير، ج‌10، ص‌61.
[121]. تفسير قرطبى، ج‌5، ص‌93.
[122]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌4، ص‌32.
[123]. مبانى‌العروه، ج2، ص258; مستمسك‌العروه، ج‌14، ص‌440.
[124]. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج‌18، ص‌61; «الانتصار».
[125]. وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌267.
[126]. مبانى‌العروه، ج‌2، ص‌258; سلسلة‌الينابيع‌الفقهيه، ج‌18، ص‌61 «الانتصار»
[127]. المهذب، ج2، ص‌429; الفقه على‌المذاهب الاربعه، ج‌4، ص‌35.
[128]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌4، ص‌36.
[129]. مستمسك‌العروه، ج‌14، ص‌440.
[130]. وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌270; المهذب، ج‌2، ص‌430.
[131]. تفسير قرطبى، ج‌13، ص‌180.
[132]. التفسير الكبير، ج‌10، ص‌61.
[133]. الفقه على المذاهب‌الاربعه، ج‌4، ص‌34.
[134]. عروة‌الوثقى، ج‌2، ص‌700.
[135]. نجاة العباد، ص‌366‌ـ‌367; عروة‌الوثقى، ج‌2، ص‌700.
[136]. جامع احاديث الشيعه، ج‌25، ص‌148.
[137]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌390.
[138]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌235.
[139]. التبيان، ج3، ص157; مجمع‌البيان، ج3، ص46; كنزالعرفان، ج2، ص‌180.
[140]. كنزالعرفان، ج2، ص180‌ـ‌181; روح‌المعانى، مج3، ج‌4، ص‌390.
[141]. التبيان، ج‌3، ص‌157.
[142]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌235‌ـ‌236; مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌46.
[143]. الكشاف، ج1، ص494; مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌46.
[144]. الكشاف، ج1، ص495; الدرالمنثور، ج2، ص472; جواهرالكلام، ج‌29، ص‌350.
[145]. زبدة‌البيان، ص664; جواهرالكلام، ج29، ص352.
[146]. التبيان، ج3، ص‌157; جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌425; وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌462‌ـ‌465.
[147]. التبيان، ج‌3، ص‌159.
[148]. همان، ص160; الفقه على المذاهب‌الاربعه و مذهب اهل البيت(عليهم السلام)، ج‌4، ص‌94‌ـ‌98; المختلف، ج‌7، ص‌53.
[149]. التبيان، ج‌3، ص‌158.
[150]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌48.
[151]. تحرير الوسيله، ج‌2، ص‌250.
[152]. همان، ص‌251; جامع المقاصد، ج 12، ص‌339.
[153]. التبيان، ج‌3، ص‌160.
[154]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌39.
[155]. حقوق زن در دوران ازدواج چيست؟، ص‌12.
[156]. الميزان، ج‌4، ص‌313‌ـ‌316.
[157]. سلسلة الينابيع الفقهيه; ج‌18، ص‌33 «المقنعه»، و ص‌49، «الانتصار»
[158]. منهاج، خوئى، ج‌2، ص‌266.
[159]. وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌433‌ـ‌438.
[160]. جواهرالكلام، ج‌29، ص‌439.
[161]. الميزان، ج‌15، ص‌80.
[162]. وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌439‌ـ‌440.
[163]. الميزان، ج15، ص84; مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌198.
[164]. مبانى‌العروه، ج‌1، ص‌267.
[165]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌213.
[166]. الميزان، ج‌15، ص‌80.
[167]. مبانى‌العروه، ج‌1، ص‌267‌ـ‌268.
[168]. عيون اخبارالرضا، ج‌2، ص‌161 و 188.
[169]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌254.
[170]. مواهب‌الرحمن، ج‌4، ص‌31.
[171]. همان، ص‌251.
[172]. مواهب‌الرحمن، ج8، ص21; عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج2، ص‌179.
[173]. روح‌المعانى، مج‌4، ج‌5، ص‌4.
[174]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌51.
[175]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌3.
[176]. السنن الكبرى، ج‌10، ص‌378.
[177]. الميزان، ج‌4، ص‌168.
[178]. الميزان، ج‌15، ص‌81.
[179]. المحبر، ص‌52‌ـ‌53.
[180]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌254; غاية‌المرام، ج‌3، ص‌67.
[181]. ازدواج با بيگانگان، ص‌25‌ـ‌30.
[182]. الميزان، ج‌15، ص‌79.
[183]. همان، ص‌80; مبانى‌العروه، ج‌1، ص‌267.
[184]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌254.
[185]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌31.
[186]. منهاج، خوئى، ج‌2، ص‌270.
[187]. الام، ج‌4، ص‌264; المغنى، ج‌7، ص‌501.
[188]. المبسوط، ج‌5، ص‌50.
[189]. جواهرالكلام، ج30، ص35; المغنى، ج7، ص‌501.
[190]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌35.
[191]. وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌538.
[192]. الميزان، ج‌19، ص‌241; الكشاف، ج‌4، ص‌518.
[193]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌29.
[194]. زبدة‌البيان، ص‌655.
[195]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌41.
[196]. مستدرك‌الوسائل، ج‌14، ص‌433; وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌533 و 535.
[197]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌100; وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌538، ح‌6.
[198]. الدرالمنثور، ج‌3، ص‌3.
[199]. وسائل‌الشيعه، ج‌1، ص‌459.
[200]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌35.
[201]. المغنى، ج‌7، ص‌501; جواهرالكلام، ج‌30، ص‌35.
[202]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌39.
[203]. همان، ص‌42.
[204]. منهاج، خوئى، ج‌2، ص‌270; تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌255.
[205]. المغنى، ج‌7، ص‌564.
[206]. منهاج، خوئى، ج‌2، ص‌270; تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌255‌ـ‌256.
[207]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌256.
[208]. المغنى، ج‌7، ص‌564.
[209]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌50.
[210]. جواهرالكلام، ج‌30، ص‌54.
[211]. فقه‌القرآن، ج‌2، ص‌203; تحرير الوسيله، ج‌2، ص‌325.
[212]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌325.
[213]. جواهرالكلام، ج‌33، ص‌99.
[214]. جواهرالكلام، ج‌33، ص‌297.
[215]. مسالك‌الافهام، ج‌4، ص‌93 و 107.
[216]. فقه‌القرآن، ج‌2، ص‌196; جواهرالكلام، ج‌33، ص‌147.
[217]. حقوق النساء فى الاسلام، ص‌47.
[218]. روح‌المعانى، مج‌2، ج‌2، ص‌203.
[219]. الزواج، بحرالعلوم ص‌200.
[220]. الزواج، عبدالغنى، ج‌2، ص‌212.
[221]. الميزان، ج‌5، ص‌98.
[222]. مسالك‌الافهام، ج‌3، ص‌184.
[223]. مجموعه آثار، ج‌19، ص‌195 و 200; «نظام حقوق زن در اسلام»
[224]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌278.
[225]. الميزان، ج‌4، ص‌169.
[226]. زبدة البيان، ج‌2، ص‌757.
[227]. منهاج، سيستانى، ج‌2، ص‌120.
[228]. الميزان، ج2، ص240; تحريرالوسيله، ج2، ص‌279.
[229]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌278.
[230]. نمونه، ج‌2، ص‌150.
[231]. الخلاف، ج‌4، ص‌355.
[232]. منهاج، سيستانى، ج‌3، ص‌109.
[233]. منهاج، سيستانى، ج‌3، ص‌103.
[234]. همان، ص‌106.
[235]. امالى، ج‌1، ص‌159; مكارم‌الاخلاق، ص‌420.
[236]. ميزان‌الحكمه، ج‌2، ص‌1653; مسند احمد، ج‌2، ص‌250; سنن ابى‌داوود، ج‌1، ص‌295.
[237]. مفتاح الكرامه، ج‌17، ص‌293.
[238]. جواهرالكلام، ج‌31، ص‌201; منهاج، سيستانى، ج‌2، ص‌106.
[239]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌273; منهاج، سيستانى، ج‌3، ص‌107.
[240]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌273.
[241]. شرايع‌الاسلام، ج‌2، ص‌271.
[242]. جواهرالكلام، ج‌29، ص‌119.
[243]. همان، ص‌120.
[244]. احكام القرآن، ج‌3، ص‌536.
[245]. وسائل‌الشيعه، ج‌20، ص‌266; تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌134.
[246]. جواهرالكلام، ج‌29، ص‌125.
[247]. جواهرالكلام، ج‌29، ص‌125.
[248]. تحريرالوسيله، ج‌2، ص‌270; تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌139.
[249]. تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌138.
[250]. روح‌المعانى، مج‌14، ج‌25، ص‌207.
[251]. روح‌المعانى، مج‌14، ج‌25، ص‌207.
[252]. نمونه، ج‌19، ص‌57.
[253]. روح‌المعانى، مج‌15، ج‌27، ص‌184.
[254]. روح‌المعانى، مج‌15، ج‌27، ص‌184.
[255]. نمونه، ج‌23، ص‌182.
[256]. التفسير الكبير، ج‌26، ص‌219.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آميزش

آميزش: نزديكى كردن و جماع با همسر و كنيز

در قرآن، دوازده واژه به جاى آميزش به كار رفته كه به مقتضاى ادب قرآنى، كاربرد آن‌ها در آميزش، كنايى است. اين واژه‌ها عبارتند از: مَسّ: در آيات 236 و 237 بقره/2؛ 47 آل‌عمران/3؛ 20 مريم/ 19؛ 49 احزاب/ 33؛ 3 و 4 مجادله/58‌، لمس: در آيات 43 نساء/4؛6 مائده/5‌، اِتيان: آيات 222 و 223 بقره/2، مباشرت: دوبار در آيه 187 بقره/2، دخول: دوبار در آيه 23 نساء/4، رَفَثْ: به معناى سخنان جنسى هنگام جماع يا هر سخن زشت، دوبار در آيات 187 و 197 بقره/2، طَمْث: به معناى خون حيض و نيز تماس با چيزى، در آيات 56 و 74 الرحمن/‌55‌، نكاح*: دوبار در آيات 230 بقره/2 و 22 نساء/4 كه هم بر عقد و هم بر آميزش اطلاق شده است،[34] غشيان: به معناى پوشاندن،[35] يك بار در آيه 189 اعراف/7، اِفضاء: به معناى توسعه دادن[36] كه اگر با اِلى متعدّى شود، كنايه از آميزش است،[37] يك بار در آيه 21 نساء/4، قُرْب: يك بار در آيه 222 بقره/2، اعتزال: به معناى كناره‌گرفتن،[38] يك بار در آيه 222 بقره/2.
قرآن، آميزش حلال را در آميزش مرد باهمسر وكنيز خود منحصر دانسته است: «وَالَّذِين هُم لِفُروجِهِم حـفِظونَ * إلاّ عَلى أزوجِهِم أو ما مَلَكت أيمـنُهُم فَإنَّهم غَيرُ مَلومين» (مؤمنون/23، 5 و 6) و جز اين دو مورد را حرام و تجاوز از حدّ شمرده است: «فَمَنِ ابتَغى وَراءَ ذلِك فَأُولئِكَ هُمُ العادُون» (مؤمنون/23، 7) كه عبارت است از: آميزش مرد با زنى جز همسر و كنيز خود، آميزش با هم‌جنس، آميزش با حيوانات و استمنا كه در روايات از آن به آميزش با خود تعبير شده (النّاكِحُ نَفسَه
[39]).

اهداف آميزش:

1. بقاى نسل:

«نِساؤُكُم حَرثٌ لكم‌فَأتوا حَرثَكُم ... وَقَدِّموُا لاَِنفُسِكُم.» (بقره/2، 223) اطلاق «كشت‌زار» بر زنان نشان مى‌دهد كه بقاى نسل انسان از اهداف آميزش، و‌مقصود از «قَدِّمُوا لاِنفُسِكُم» نيز به نظر برخى مفسّران، طلب فرزند است. درآيه ديگرى آمده‌است: «فَالـنَ بشِرُوهُنَّ» ؛ سپس در ادامه فرموده: «وَابتَغُوا ما كَتَبَ اللّه لَكُم» (بقره/2،187) كه بيش‌تر مفسّران مقصود از آن را طلب فرزند دانسته‌اند.[40] در آيه 29 عنكبوت/ 29 حضرت لوط قومش را بر قطع راه بقاى نسل انسان، به وسيله آن‌ها سرزنش مى‌كند[41]:«... أَئِنَّكم لَتَأتونَ الرِّجالَ و تَقطَعونَ السَّبيلَ‌...»

2. مصونيّت از گناه:

قرآن زن* و شوهر را به منزله لباس يك‌ديگر مى‌داند: «هُنّ لباسٌ لَكم و أنتم لِباسٌ لَهنَّ» (بقره/2، 187) و چنان كه لباس*، انسان را از سرما و گرما حفظ كرده، عيوبش را مى‌پوشاند، زن و شوهر نيز يك‌ديگر را از انحراف‌هاى جنسى حفظ مى‌كنند.

3. ارضاى غريزه جنسى:

آيه 187 بقره/2 ناتوانى برخى را از خويشتن‌دارى در زمان ممنوعيّت آميزش با همسر بيان مى‌كند و مى‌توان برداشته شدن اين ممنوعيّت در شب‌هاى ماه رمضان را پاسخى به نياز غريزى بشر دانست[42]:«... عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُم كُنتُم تَختَانُونَ أَنفُسَكُم فَتابَ عَلَيكُم وَ عَفَا عَنكُم فالــن بـشِرُوهُنَّ‌...» ؛ چنان‌كه آيه 187 بقره/2 كه مردان را از ترك آميزش بيش از چهار ماه با همسران خويش منع مى‌كند نيز به اين نياز غريزى زنان اشاره دارد كه مردان مى‌بايد اين نياز و حقّ آنان را برآورند.

آثار شرعى آميزش

1. ممنوعيّت ورود به نماز:

«لاتَقرَبُوا الصَّلوةَ... أو لـمَستُم النِّساءَ فَلَم تَجِدُوا ماءً فَتيمَّموا صَعيداً طَيِّباً = و در حال جنابت وارد نماز نشويد... و اگر با زنان آميزش كرده و آب نيافته‌ايد، بر خاكى پاك تيمم كنيد.»[43] (نساء/4، 43)

2. ممنوعيّت توقّف در مساجد:

بنا بر اين كه «صلاة» در آيه پيش‌گفته به معناى مكان نماز (مسجد) باشد، اين مطلب استفاده مى‌شود.[44]

3. بطلان روزه:

آميزش، روزه را باطل مى‌كند، بدين سبب براى روزه‌دار ممنوع شده است.[45] قرآن مى‌گويد: «أُحِلَّ لَكم لَيلةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إلى نِسائِكم... فَالـن بشِروهُنَّ ... حَتّى يَتبيَّن لَكُمُ الخَيطُ الأبيَضُ مِنَ‌الخَيطِ الأسوَدِ». (بقره/2،‌187) برخى گفته‌اند: اين آيه به آميزش در ماه رمضان ناظر است كه پيش از نزول آن، حرام بوده است.[46] با فرود آمدن اين آيه، فقط مباشرت در شب حلال شد و در روزهاى ماه رمضان بر حرمت خود باقى است. بنابر غايت بودن جمله «حتّى يَتبَيّن» براى «بشِروهُنَّ» [47] حرمت آميزش پس از طلوع فجر و بطلان روزه نيز استفاده مى‌شود.

4. بطلان اعتكاف:

آميزش در شب و روز در حال اعتكاف، حرام و از مبطلات آن است[48]:«...وَ لاتُبشِرُوهُنَّ وَ أنتُم عـكِفُون فى‌المَسجِد = در حالى‌كه در مساجد معتكف هستيد، با زنان در نياميزيد.» (بقره/2،187)

5‌. مالكيّت مهر:

پس از آميزش، زن مالك همه مهر* مى‌شود و اگر مهر به وى پرداخت شده باشد، مرد حق پس گرفتن آن را ندارد[49]:«وَ إن أردتُم استِبدالَ زَوج مَكان زَوج و ءاتيتُم إحدهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شَيئًا ... * وَكَيفَ تَأخُذونَه وَ قد أفضى بَعضُكم إلى بَعض = اگر خواستيد همسرى [ديگر]به جاى همسر [پيشين خود]ستانيد و به يكى از آنان مال فراوانى داده‌ايد، چيزى از آن را پس مگيريد... و چگونه آن [مهر]را مى‌ستانيد با آن‌كه از يك‌ديگر كام گرفته‌ايد؟» (نساء/4، 20 و 21) درحالى كه اگر مرد همسرش را پيش از آميزش طلاق دهد، در صورت تعيين مهر در عقد، فقط بايد نصف آن را بپردازد: «وَ إن طَلَّقتمُوهنَّ مِن قَبلِ أن تَمَسُّوهُنَّ وَ قد فَرضتُم لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصفُ ما فَرضتُم.» (بقره/2، 237)

6‌. وجوب عِدّه:

در طلاق، نگه داشتن عِدّه بر زنى كه شوهر با او آميزش نكرده، واجب نيست (احزاب/33، 49) امّا در صورت آميزش، رعايت عِدّه بر زن واجب است: «و‌المُطَلَّقـتُ يَتربَّصنَ بِأنفُسِهِنَّ ثَلثَةَ قُرُوء = زنان طلاق داده شده، بايد مدّت سه پاكى انتظار بكشند.» (بقره/2، 228) مراد از «المطلّقت» ، زنان غير يائسه و غيرباردارى است كه شوهر با آنان آميزش كرده است.[50] در رواياتى از اهل‌بيت(عليهم السلام)آمده است: إذا التقى الختانان وجب المهر و العدّة = هرگاه دو ختنه‌گاه به هم برسند، مهر و عِدّه واجب مى‌شود.[51]

7. ثبوت كفّاره ايلاء:

ايلاء*، سوگند مرد بر ترك آميزش با همسر خويش بيش از چهار ماه است[52] كه بر چنين سوگندى تا چهار ماه مى‌تواند باقى بماند و اگر در اين ميان با همسر خود آميزش كند، خدا آمرزنده و مهربان است: «لِلَّذين يُؤلونَ من نسائِهم تربُّصُ أربعةِ أشهُر فَإن فَاءُو فَإنَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحيمٌ.» (بقره/2، 226) در اين صورت، برخى با استناد به ذيل آيه، كفّاره را واجب نمى‌دانند؛[53] ولى اماميّه[54] و بيش‌تر فقيهان اهل‌سنّت،[55] براساس آيه 89 مائده/5 گفته‌اند: كفّاره شكستن سوگند كه اطعام يا پوشاندن ده فقير يا آزاد كردن يك برده است، بر او واجب مى‌شود و در صورت عدم توانايى، بايد سه روز روزه بگيرد. آنان جمله «فإنَّ اللّهَ غفورٌ رَحيم» را بر عدم مجازات حمل كرده‌اند، نه بر عدم وجوب كفّاره.[56]

8‌. حلّيت ازدواج با همسر سه طلاقه:

پس از طلاق سوم، شوهر حقّ رجوع يا عقد مجدّد ندارد، مگر اين كه زن با مردى ديگر (محلّل*) ازدواج* كند و طلاق بگيرد: «فَإن طَلَّقَهَا فَلا تَحِلُّ لَهُ مِن بَعدُ حَتّى تَنكِح زَوجاً غَيرَه فإن طَلَّقَها فلا‌جُناحَ عَليهما أن يَتَراجَعا.» (بقره/2، 230) در نكاح محلّل سه قول است: 1. مجرّد عقد، كفايت مى‌كند؛[57] 2. آميزش نيز بايد صورت گيرد؛[58] 3.‌افزون بر عقد و آميزش، انزال نيز لازم است.[59] بيش‌تر مفسّران و فقيهانِ شيعه و سنّى بر قول دومند.[60] در روايت امام‌صادق(عليه السلام)نيز آمده كه آن زن بر شوهر پيشين حلال نمى‌شود مگر اين كه ديگرى لذّت آميزش با او را بچشد: لاتَحِلُّ لِزوجِهَا الاوّل حَتّى يَذوُق الاخر عُسَيلَتها.[61]

9. حرمت ازدواج با ربيبه:

كسى كه با زنى ازدواج و آميزش كند نمى‌تواند با دختر وى (از شوهر ديگر)ازدواج كند: «حُرِّمَت عَلَيكم... رَبـئِبُكُم‌الّـتى فى حُجُورِكُم مِن نِسائِكُم الَّـتىِ‌دَخَلتُم‌بِهِنَّ.» (نساء/4،23)

اقسام آميزش از نظر حكم

1. آميزش واجب:

از آيه 226 بقره/2 كه ترك آميزش بيش از چهار ماه را منع كرده است مى‌توان وجوب اين عمل را در هر چهار ماه يك بار استفاده كرد، مگر در مواردى كه آميزش براى زوجين يا جنين يا فرزند شيرخوار ضرر داشته باشد كه مى‌توان آن را بيش از اين مدّت به تأخير انداخت.[62] اگر بر اثر طول مدّت، بيم به گناه افتادن زن وجود داشته باشد، لازم است فاصله چهارماه كم‌تر شود.[63] احمدبن حنبل مانند اماميّه آميزش هر چهار ماه يك بار را واجب مى‌داند. شافعى يك بار آميزش را بر زوج واجب دانسته و ابوحنيفه گفته است: هر گاه زن مطالبه آميزش كند، بر زوج واجب مى‌شود.[64]

2. آميزش حرام:

الف. آميزش با حائض: يهوديان، نه تنها آميزش، بلكه هر نوع معاشرت با حائض را حرام مى‌دانستند و مسيحيان هيچ فرقى ميان حالت حيض* و غير آن نمى‌گذاشتند و هرگونه معاشرت از جمله آميزش جنسى را حلال مى‌دانستند؛[65] ولى اسلام راه ميانه را برگزيده، مى‌گويد: «فَاعتَزِلُوا النِّساءَ فى‌المَحيض». (بقره/2،222) «اعتزال» به عقيده اماميّه[66] و برخى از مفسّران اهل‌سنّت[67] پرهيز از آميزش با حائض است؛ ولى به عقيده گروهى ديگر، مقصود، پرهيز از لذّت‌جويى از ناف تا زانو است.[68] ب. آميزش مُحرِم: از زمانى كه هر يك از زن و مرد احرام مى‌بندند، آميزش بر آن‌ها حرام است: «فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ.» (بقره/ 2، 197) پ. آميزش روزه‌دار (<= بطلان روزه، همين مقاله) ت. آميزش معتكف (=> بطلان اعتكاف، همين مقاله) ج. آميزش پس از ظهار و پيش از پرداخت كفّاره: ظهار* آن است كه مردى همسرش را به يكى از محارم خود تشبيه كند؛ مانند اين كه بگويد: «تو‌نسبت به من، چون مادرم هستى (أَنتِ عَلَىّ كَظَهرِ أُمِّى)» كه اين كار در جاهليّت، نوعى طلاق بوده؛[69] ولى اسلام آن را حرام دانسته است؛ لذا ظهار كننده يا بايد همسرش را طلاق دهد يا رجوع و آميزش كند كه در اين صورت، پرداخت كفّاره بر وى واجب است: «وَالَّذِين يُظـهِرونَ مِن نِسائِهم ثُمَّ يعُودُون لِما قالوا فَتحريرُ رَقبة مِن قَبل أن يَتماسّا... * فَمَن لَم يَجِد فَصِيامُ شَهرَين مُتتابِعَين مِن قَبل أن يَتَمَاسَّا فَمَن لَم‌يَستَطِع فَإطعام سِتّينَ مسكيناً = كسانى‌كه زنانشان را ظهار مى‌كنند؛ سپس از آن‌چه گفته‌اند، پشيمان مى‌شوند، بر ايشان [فرض]است كه پيش از آميزش با يك‌ديگر بنده‌اى را آزاد كنند... و آن كس كه [بر آزاد كردن بنده]دسترس ندارد، بايد پيش از آميزش [با زن خود]دو ماه پياپى روزه بدارد و هر كه نتواند بايد به شصت بينوا خوراك دهد.» (مجادله/58‌، 3‌و 4) به نظر برخى مفسّران، مقصود از «عود» تكرار ظهار است.[70] برخى آن را رجوع به زن با قصد آميزش يا بدون آن دانسته‌اند.[71]بعضى آن را نگه داشتن زن و طلاق ندادن وى دانسته[72] و شمارى گفته‌اند: مقصود آميزش با زن است؛[73] ولى بيش‌تر مفسّران و فقيهان از جمله طبرى[74]و طبرسى[75] برآنند كه منظور، قصد آميزش و رجوع از چيزى است كه بر خود حرام كرده كه در اين صورت، ظهار كننده، پيش از آميزش بايد كفّاره را بپردازد. اين معنا از اهل‌بيت(عليهم السلام)نيز روايت شده است.[76] كسى كه پيش از پرداخت كفّاره آميزش كند، دو كفّاره بر او واجب مى‌شود.[77]

3 و 4. آميزش مستحب و مكروه (‌=>‌آداب آميزش، همين مقاله)

5‌. آميزش مباح:

آميزش، جز مواردى كه براى حرمت آن دليل خاص ذكر شده، حلال است: «نِساؤُكُم حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثَكُم أَ نّى شِئتُم» (بقره/2،223) برخى گفته‌اند: از كلمه «أ‌نّى» استفاده مى‌شود كه آميزش با همسر در هر زمان و به هر كيفيّت روا است.[78]

آميزش پس از حيض:

قرآن، جواز آميزش با زنان حائض را به حصول طهارت* منوط كرده، مى‌گويد: «وَ‌لاتَقَربوهُنَّ حَتّى يَطهُرنَ فَإذا تَطَهَّرن فَأتُوهُنّ» . (بقره/2، 222) با توجّه به اختلاف قرائت  (يَطْهُرن، يطَّهَّرْنَ) [79] مفسّران، طهارت را به قطع خون، شستن اندام تناسلى، وضو گرفتن، شستن اندام تناسلى همراه با وضو و غسل يا تيمم[80] تفسير كرده‌اند. برخى از مفسّران، مقصود از طهارت را غسل*،[81] و برخى ديگر، تحصيل وضو پس از قطع خون دانسته‌اند.[82] از اهل‌بيت(عليهم السلام)در اين‌باره سه دسته روايت نقل شده كه در بعضى، از آميزش پيش از غسل نهى كرده و دسته‌اى، امر به آميزش پس از غسل كرده و دسته‌اى نيز به جواز آميزش پس از قطع خون حكم كرده‌اند كه روايات نخست، بر كراهت آميزش پيش از غسل، و‌دسته دوم بر استحباب آميزش پس از غسل حمل شده است.[83] به نظر ابوحنيفه، اگر قطع خون پيش از كامل شدن ده روز باشد، آميزش پيش از غسل جايز نيست و اگر پس از ده روز باشد، جايز است؛[84] ولى قرطبى اين نظر را بى‌دليل دانسته است.[85]

آميزش از دُبُر (پشت):

برخى اين گونه آميزش را حرام دانسته‌اند.[86] فخررازى در تفسير آيه 223 بقره/2 مى‌گويد: «أ‌نّى» به معناى تخيير در كيفيّت است، نه تخيير در مكان؛ يعنى هرگونه خواستيد با زنان از قُبُل (جلو) آميزش كنيد؛ زيرا مقصود از «حرث»، محلّ كشت فرزند است[87] و نيز گفته‌اند: آيه «فَأتُوهُنَّ مِن حَيثُ أمَرَكُمُ اللّه» (بقره/2، 222) به آميزش از قُبُل امر كرده است؛[88] چنان‌كه برخى، از آيه «قُل هُوَ أَذىً فَاعتَزِلُوا النِّساء فِى‌المَحيضِ» حرام بودن اين عمل را استفاده كرده‌اند؛ زيرا حكمت حرمت آميزش از قُبُل هنگام حيض كه اذيّت شدن زن است، در آميزش از دُبُر نيز وجود دارد.[89]مالك و بسيارى از عالمان اهل‌سنّت[90] و بيش‌تر علماى اماميّه،[91] آن را جايز شمرده و گفته‌اند: منظور از «حرث»، خودِ زنانند، نه عضو تناسلى آنان و «أنىّ» نيز تخيير در مكان است و آيات 222 و 223 بقره/2 را بر طلب فرزند حمل كرده‌اند؛ يعنى اگر خواهان فرزند هستيد، از جايى كه خدا به آن امر كرده (جلو) با زنان درآميزيد[92]. برخى گفته‌اند: آيه «فاعتَزِلوُا النِّساء فى المَحيضِ» (بقره/2، 222) نيز بر جواز آميزش از دُبُر دلالت دارد؛ زيرا در آن، فقط آميزش از موضع حيض (قُبُل) نهى شده؛[93] چنان‌كه از آيه «أتَأتوُنَ الذُّكرانَ مِنَ‌العلَمينَ * و تَذَرُون ما‌خَلَقَ لكُم رَبُّكُم مِن‌أزوجِكُم» (شعراء/26، 165 و 166) نيز جواز آميزش از دُبُر استفاده مى‌شود؛ زيرا خداوند در اين آيه، قوم* لوط را به‌سبب آميزش با مردان و ترك مثل آن از همسران خويش سرزنش كرده است.[94] برخى از اطلاق آيه 6 مؤمنون /23 جواز اين عمل را استفاده كرده‌اند.[95] در برخى روايات نيز با استناد به آيه «قالَ يـقَوم هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ أطهَرُ لَكُم» (هود/11، 78) اين عمل جايز شمرده شده است؛ زيرا لوط مى‌دانست كه آنان به آميزش از جلو تمايل ندارند[96] و روايات نقل شده در نهى از اين عمل، بر كراهت شديد حمل شده‌است.[97]

آميزش درشب‌هاى ماه‌رمضان:

بسيارى از مفسّران، از آيه «أُحِلَّ لَكُم لَيلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إلى نِسائكُم» (بقره/2،187) استفاده كرده‌اند كه پيش از نزول اين آيه، آميزش در شب‌هاى ماه رمضان جايز نبوده است. الميزان مى‌نويسد: جمله‌هاى «أُحِلَّ لكُم» «كُنتُم تختانُونَ» «فَتابَ عَلَيكُم وَ عَفا عَنكُم» و «فَالـنَ بـشِرُوهُنَّ» در اين آيه، بر حرام بودن آميزش پيش از نزول اين آيه دلالت مى‌كند.[98] برخى گفته‌اند: آميزش، با نص پيامبر(صلى الله عليه وآله)ممنوع شده؛ ولى اين آيه، آن را نسخ كرده است.[99] فخررازى مى‌گويد: در صدر اسلام، آميزش در ابتداى شب جايز بوده؛ امّا در صورت خوابيدن يا خواندن نماز عشا، تا افطار شب بعد، حرام مى‌شد.[100] برخى، حرمت سابق را از احكام دين مسيح[101] و برخى از احكام تورات[102] دانسته‌اند.

آداب آميزش:

زمان و چگونگى آميزش، در نيك و بد سرنوشت فرزند بسيار مؤثّر است و از اين كه خداوند در پى آزاد گذاشتن مردان در نحوه آميزش، به آنان مى‌گويد: اثر نيكى براى خود پيش فرستيد (بقره/2، 223) به دست مى‌آيد كه انسان، در آميزش بايد روشى را برگزيند كه فرجام نيكى داشته باشد.[103] اطلاق كشت‌زار بر زنان، مؤيّد اين نكته است كه مرد نيز مانند كشاورز بايد آداب و شرايطى را مراعات كند تا محصولى خوب (فرزند صالح) به دست آورد.[104] بعضى از اين آداب عبارتند‌از:

1. گفتن بسم اللّه و درخواست فرزند صالح:

برخى گفته‌اند: مقصود از جمله «وَ‌قدِّموا لأنفُسِكُم» در آيه 223 بقره/2 گفتن بسم اللّه است؛[105] چنان‌كه در روايتى از ابن عبّاس نيز اين معنا نقل شده است.[106] برخى نيز منظور از آن را دعا هنگام آميزش دانسته‌اند.[107] از اهل‌بيت(عليهم السلام)در تفسير آيه «و‌شارِكهُم فىِ الأمولِ وَ والأولـدِ» (اسراء/17، 64) روايت شده كه هنگام آميزش پس از گفتن بسم‌الله الرحمن الرّحيم، بگو: خدايا! اگر در اين شب، آفرينش بنده‌اى را مقدّر كرده‌اى، در آن بهره‌اى براى شيطان قرار مده و او را از بندگان صالح و مخلص خود قرار ده.[108]

2. آميزش در مكان خلوت:

براى پوشيده ماندن خلوت زن و شوهر، قرآن سفارش مى‌كند كه غلامان، كنيزان و اطفال در سه وقت (پيش از نماز بامداد، نيمروز، و‌پس از نماز عشا) كه وقت خصوصى شما است، بايد اجازه بگيرند: «يـأَيُّها الَّذين ءَامنُوا لِيَستَـذِنكُم الَّذين مَلَكَت أيمـنُكُم و الَّذينَ لَم‌يَبلُغُوا الحُلُمَ مِنكُمْ ثَلثَ مَرّت مِن قَبل صلـوةِ الفَجْرِ و حينَ تَضعونَ ثِيابَكُم مِنَ الظَّهيرَة و مِن بَعدِ صَلوة العِشاءِ ثَلـثُ عَورت لَكُم». (نور/24، 58) پيامبر(صلى الله عليه وآله)در روايتى فرمود: مبادا در حالى كه كودكى در گهواره به شما مى‌نگرد، آميزش كنيد.[109]

3. آميزش در زمان مناسب:

آميزش با همسر در شب اوّل ماه رمضان مستحب است. حضرت‌على(عليه السلام)دليل استحباب را در روايتى، آيه «اُحِلَّ لكُم لَيلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إلى نِسائِكُم» شمرده است[110]. به گفته برخى، علّت استحباب آميزش در اين شب، آماده شدن براى روزه اين ماه و نيز عمل به تشريع اباحه آميزش در شب‌هاى ماه رمضان است.[111] آميزش در زمان‌هايى نيز مكروه است. امام‌صادق(عليه السلام)فرمود: آميزش هنگام گرفتگى ماه و خورشيد، از غروب تا از ميان رفتن شفق (سرخى طرف مغرب)، از طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هنگام وزيدن بادهاى سياه، سرخ و زرد و هنگام زلزله، مكروه است. امام سپس در اين باره به عمل و سخن پيامبر استناد كرده، فرمود: پيامبر(صلى الله عليه وآله)در يكى از شب‌هايى كه ماه گرفته بود، با يكى از زنان خويش كه نزد او بود، هم‌خوابگى نكرده، فرمود: دوست نداشتم در اين اوقات، عملى انجام داده و لذّتى برده باشم؛ زيرا خداوند در سرزنش قومى كه به حوادث آسمانى بى‌اعتنايى كرده، مى‌فرمايد:«وَ إن يَرَوا كِسفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَركُومٌ» . (طور/52‌،44)[112]

بهداشت آميزش:

يكى از علّت‌هاى نهى از آميزش در ايام حيض، مصونيّت از آسيب‌هايى است كه براى زن و شوهر در پى دارد. بيش‌تر مفسّران،[113]«أذىً» در آيه 222 بقره/2 را به ناپاكى و آلودگى تفسير كرده‌اند؛ به همين جهت برخى گفته‌اند: آميزش با حائض، موجب بروز بيمارى‌هاى زيادى از جمله سفليس، سوزاك، التهاب اعضاى‌تناسلى زن، واردشدن ميكرب‌هاى خون حيض به عضو تناسلى مرد و... مى‌شود.[114]

آميزش آدم و حوا:

قرآن در آيه 189 اعراف/7 به آميزش آدم و حوا اشاره كرده، مى‌گويد: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفس وحِدَة و جَعَلَ مِنها زَوجَها لِيَسكُن إلَيها فَلَمّا تَغَشَّـها حَمَلَت حَملاً خفِيفاً = او است آن كس كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفت وى را از آن پديد آورد تا بدان آرام گيرد؛ پس چون [آدم]با او [= حوّا]درآميخت، [حوّا]بارى سبك برداشت».

حمل مريم(عليها السلام)بدون آميزش:

از آن‌جا كه تولّد فرزند به طور معمول از راه آميزش مرد با زن است، مريم* از بشارت فرشتگان مبنى بر اين كه خداوند به زودى فرزندى به نام مسيح به او عطا خواهد كرد، با شگفتى گفت: «رَبِّ أنّى يَكُونُ لِى وَلَدٌ و لَم‌يَمسَسنِى بَشَرٌ». (آل‌عمران/3،47) در آيه 19 و 20 مريم/19 نيز آمده است: وقتى فرشته نزد مريم آمد و گفت: من فرستاده خدا هستم تا به تو پسرى پاكيزه ببخشم، مريم گفت: «أنّى يَكُونُ لِى غُلـم و لَم‌يَمسَسنِى بَشَرٌ وَ لَم‌أكُ بَغِيّا = چگونه مرا پسرى باشد با آن‌كه دست‌بشرى به من نرسيده و بد كار نبوده‌ام؟» در اين آيه، آميزش حلال و حرام از مريم نفى شده‌است.

يحيى و پرهيز از آميزش با زنان:

قرآن در مقام ستايش يحيى*، به زكريا خطاب مى‌كند: «أَنَّ‌اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَة مِنَ اللّهِ و سَيِّداً و حَصُورا = خداوند تو را به [ولادت]يحيى كه تصديق كننده كلمة اللّه و خويشتن‌دار [= پرهيزنده از زنان]است، مژده مى‌دهد». (آل‌عمران/3، 39) «حَصُور» به كسى گفته مى‌شود كه به جهت ناتوانى جسمى و تسلّط بر تمايلات جنسى، از زنان دورى گزيند[115] و چون آيه در مقام ستايش يحيى(عليه السلام)است، دورى وى از زنان براى تسلّط بر تمايلات جنسى بوده، نه ناتوانى او.[116] اين معنا در روايتى از امام‌باقر(عليه السلام)نيز نقل شده است.[117]

آميزش جنّيان:

آيه 6 سوره جن/72 كه مى‌گويد: مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى‌برند، نشان مى‌دهد كه در بين جنيان نيز زن و مرد وجود دارد و از آيه 56 رحمن/55 كه مى‌گويد: «فِيهِنَّ قـصِرتُ الطَّرفِ لَم‌يَطمِثهُنَّ إنسٌ قَبلَهُم وَ لا جانّ = در آن [بهشت]دوشيزگانى فروهشته نگاهند كه دست هيچ انس و جنّى پيش از ايشان به آن‌ها نرسيده است» و از آيه 74 همين سوره مى‌توان به‌دست آورد كه در ميان جنّيان نيز آميزش وجود دارد.

آميزش در بهشت:

يكى از لذّت‌جويى‌هاى بهشتيان، آميزش با حوريان بهشتى است؛ حوريانى كه بكرند و هيچ انسان و جنّى پيش‌تر با آنان آميزش نكرده است: «لَم يَطْمِثهُنَّ إنسٌ قَبلَهُم وَ لا جانّ.» (الرحمن/55‌،‌56‌و 74)

منابع:

احكام‌القرآن، ابن‌العربى؛ بحارالانوار؛ البرهان فى‌تفسير القرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى‌كلمات القرآن؛ تحريرالوسيله؛ تفسير راهنما؛ تفسير العياشى؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ تهذيب الاحكام؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ جواهرالكلام؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ الفقه الاسلامى و ادلّته؛ كتاب الخلاف؛ الكشّاف؛ كنزالعرفان؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مسالك‌الافهام، كاظمى؛ المصباح المنير؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وسائل‌الشيعه.
سيدجعفر صادقى‌فدكى




[34] المصباح المنير، ج‌2، ص‌624‌، «نكح».
[35] التحقيق، ج‌7، ص‌226، «غشى».
[36] مقاييس، ج‌4، ص‌508‌، «فضى».
[37] همان.
[38] مفردات، ص‌564‌، «عزل».
[39] وسائل، ج‌20، ص‌353 و 354.
[40] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌504‌.
[41] الكشّاف، ج‌1، ص‌266؛ الميزان، ج‌2، ص‌44.
[42] راهنما، ج‌1، ص‌607‌.
[43] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌80 و 81‌.
[44] همان.
[45] الخلاف، ج‌2، ص‌181.
[46] الميزان، ج‌2، ص‌45؛ راهنما، ج‌1، ص‌606‌.
[47] احكام القرآن، ج 1، ص 319؛ الفرقان، ج 2، ص 62.
[48] الخلاف، ج‌2، ص‌229؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌505‌؛ تحريرالوسيله، ج‌1، ص‌282.
[49] مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌42.
[50] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌573‌.
[51] وسائل، ج‌21، ص‌320.
[52] كنزالعرفان، ج‌2، ص‌292؛ مسالك الافهام، ج‌4، ص‌107.
[53] قرطبى، ج‌3، ص‌73.
[54] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌571‌.
[55] جامع‌البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌579‌؛ قرطبى، ج‌3، ص‌73.
[56] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌571‌.
[57] قرطبى، ج‌3، ص‌98.
[58] همان.
[59] همان.
[60] همان؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌236.
[61] تهذيب، ج‌8‌، ص‌91.
[62] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌571‌؛ الفرقان، ج‌2 و 3، ص‌16.
[63] الفرقان، ج‌2 و 3، ص‌17؛ نمونه، ج‌2، ص‌150.
[64] الفقه الاسلامى، ج‌9، ص‌6599‌.
[65] التفسير الكبير، ج‌6‌، ص‌66‌.
[66] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌563‌.
[67] التفسير الكبير، ج‌6‌، ص‌68‌.
[68] قرطبى، ج‌3، ص‌58‌.
[69] كنز العرفان، ج‌2، ص‌288.
[70] التفسير الكبير، ج‌29، ص‌257.
[71] جامع‌البيان، مج‌14، ج28، ص‌11 و 12.
[72] قرطبى، ج‌17، ص‌182.
[73] همان.
[74] جامع‌البيان، مج‌14، ج‌28، ص‌11.
[75] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌372.
[76] مجمع البيان، ج‌9، ص‌372.
[77] جواهر، ج‌33، ص‌134.
[78] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌564‌.
[79] همان، ص‌561‌.
[80] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌563‌؛ قرطبى، ج‌3، ص‌59‌.
[81] التفسير الكبير، ج‌6‌، ص‌72.
[82] التبيان، ج‌2، ص‌221؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌563‌.
[83] وسائل، ج‌2، ص‌324 ـ 326.
[84] الخلاف، ج‌1، ص‌228؛ قرطبى، ج‌3، ص‌59‌.
[85] قرطبى، ج‌3، ص‌59‌.
[86] همان، ص‌61 و 64‌؛ الخلاف، ج‌4، ص‌336 و 337؛ جواهرالكلام، ج‌29، ص‌105 و 106.
[87] التفسير الكبير، ج 6، ص 75ـ 77.
[88] قرطبى، ج 3، ص 60.
[89] التفسير الكبير، ج‌6‌، ص‌76؛ الخلاف، ج‌4، ص‌338.
[90] التفسيرالكبير، ج6‌، ص76؛ احكام القرآن، ابن عربى، ج1، ص173.
[91] مجمع‌البيان، ج2، ص565‌؛ جواهرالكلام، ج29، ص‌105 و106.
[92] تهذيب، ج‌7، ص‌477.
[93] الخلاف، ج‌4، ص‌338.
[94] الخلاف، ج‌4، ص‌338؛ قرطبى، ج‌3، ص‌62‌.
[95] جواهرالكلام، ج‌29، ص‌110.
[96] تهذيب، ج‌7، ص‌477.
[97] جواهرالكلام، ج‌29، ص‌106 ـ 108.
[98] الميزان، ج‌2، ص‌45.
[99] الفرقان، ج‌2، ص‌56‌.
[100] التفسير الكبير، ج‌5‌، ص‌112.
[101] همان.
[102] الفرقان، ج‌2، ص‌56‌.
[103] الفرقان، ج‌2، ص‌56‌.
[104] راهنما، ج‌2، ص‌104.
[105] جامع‌البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌542‌؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌565‌.
[106] جامع‌البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌542‌.
[107] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌565‌.
[108] البرهان، ج‌3، ص‌547‌.
[109] بحارالانوار، ج‌100، ص‌295.
[110] البرهان، ج‌1، ص‌398.
[111] جواهرالكلام، ج‌29، ص‌56‌.
[112] تهذيب، ج‌7، ص‌474.
[113] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌562‌؛ التفسير الكبير، ج‌6‌، ص‌68‌.
[114] نمونه، ج‌2، ص‌138.
[115] مفردات، ص‌238 و 239، «حصر».
[116] همان.
[117]
عيّاشى، ج‌1، ص‌172.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ويژگى هاى خانواده موفق از نگاه قرآن زير سايبان محبت

ويژگى هاى خانواده موفق از نگاه قرآن
زير سايبان محبت

فاطمه وحيدى

يكى از موضوعات بسيارمهمى كه در قرآن مطرح است و خداوند به آن بسيار بها مى دهد، خانواده است. و يك سؤال اين است كه آيا ما خانواده موفقى داريم معيار و ويژگى خانواده موفق چيست خانواده مهم ترين خشت بناى اجتماع است و اگرخانواده سالم، متعالى و استوار باشد مى توان به داشتن جامعه اى سالم، متعالى و استوار اميدوار بود. خانواده ركن طبيعى و اساس اجتماع و واحد بنيادى جامعه اسلامى است و درحفظ و گسترش قدرت ملى نقش مؤثرى ايفا مى كند. بين قدرت ملى و خانواده رابطه اى وثيق وجود دارد و سستى و تباهى خانواده، انحطاط ملت را به دنبال مى آورد. در اين مقاله سعى شده است تا با الهام از آيات الهى وروايات معصومين(ع) فلسفه تشكيل خانواده، ويژگى ها و كاركرد هاى خانواده موفق را معرفى كنيم.

چيستى خانواده

از بدو خلقت و آغاز پيدايش انسان بر روى كره خاكى، همواره زنان و مردان با تشكيل كانونى به نام خانواده، عمرى را در كنار يكديگرگذرانيده و فرزندانى در دامان پر مهر خويش پرورانده و از اين جهان رخت بر بسته اند. خانواده يك واحد اجتماعى است كه هدف از آن در نگاه قرآن، تأمين سلامت روانى براى سه دسته است: زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان. همچنين هدف، ايجاد آمادگى براى برخورد و رويارويى با پديده هاى اجتماعى است . در قرآن مى خوانيم:
« والذين يقولون ربّنا هب لنا من أزواجنا قرّه أعين و اجعلنا للمتقين إماماً؛ (۱) و كسانى كه مى گويند: «خداى ما، ما را از همسرانمان نور چشمان ببخش و ما را رهبر پرهيزكاران گردان. » اين آيه بر اهميت خانواده و پيش آهنگى آن در تشكيل جامعه نمونه انسانى اشاره دارد، همچنان كه پيوندهاى سالم و درخشان خانوادگى را ايده آل پرهيزكاران معرفى مى كند. كوشش مصلحان جامعه- مخصوصاً پيامبران الهى- اين بوده است كه نظام خانواده، يك نظام مستحكم و پايدار باقى بماند و هيچ عاملى نتواند اين كانون سعادت و اجتماع كوچك را متلاشى كند. (۲)
دنياى امروز كه دنيايى مضطرب و پريشان است، على رغم پيشرفت هاى حيرت انگيز در علم و صنعت، در مسئله خانواده با مشكلات بزرگى روبه رو است به نحوى كه در حال فروپاشى و از دست دادن بسيارى از كارآيى هاى خود مى باشد.

فلسفه تشكيل خانواده

چرا اسلام به تشكيل خانواده بها مى دهد كليد گشايش اين سؤال در قرآن است. طبق آيات الهى، انسان ها طورى آفريده شده اند كه جفت خواهى به سرشت و آفرينش آنها برمى گردد. خداوند در سوره نبأ آيه ۸ چنين مى فرمايد:« و خلقناكم أزواجا؛ ما شما را جفت جفت آفريديم. » بنا بر اين زن و مرد كامل كننده يكديگرند و با وجود هر يك، ديگرى به كمال رسيده و در كنار هم به آرامش مى رسند. در سوره روم آيه ۲۱ مى فرمايد: «و از نشانه هاى او اين كه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدان ها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در اين [نعمت] براى مردمى كه مى انديشند قطعاً نشانه هايى است.» (۳)
از ديدگاه قرآن اصولاً خلقت موجودات و از جمله انسان ها به صورت زوج است كه به حسب فطرت در پى يافتن مكمل و نيمه ديگر خود مى باشند تا به آرامش، كمال و مودتى كه خداوند وعده داده است برسند و خاصه در وجود انسان زمينه اى از مودت و رحمت وجود دارد كه تجلى گاه آن فقط محيط خانواده است. (۴)
اما آن سكونى كه قرآن وعده اش را مى دهد تنها در نهاد مقدس خانواده است كه نمايان مى شود و تجلى مى يابد. اينجاست كه انسان با الهام از قرآن پى مى برد كه خانواده تنها محيطى براى ارضاى نياز ها وتوالد و تناسل نيست بلكه نهادى است كه اهداف والاتر و بالاترى را در برنامه جامع خود دارد.
انسان موجودى اجتماعى است و نياز به تعاون و معاضدت دارد، چنانكه براى تحقق بخشيدن به فرايند رشد و تكامل خويش به ارتباط با ديگران نيازمند است. در محيط خانواده اين برنامه به صورت بسيارمطلوبى اجرا مى شود و گاهى عواطف خانوادگى آن چنان قدرت پيدا مى كنند كه اعضاى خانواده در قبال يكديگر احساس مالكيت شخصى نمى كنند.
در بسيارى از خانواده ها عموماً و در خانواده هاى موفق اسلامى خصوصاً، اين برنامه ها به طور كامل جريان دارد. پدران و مادران و فرزندان نسبت به يكديگر فداكارى مى كنند و همگى مانند يك روح اند در چند بدن و مظهر وحدت اند نه كثرت.
در يك خانواده موفق قرآنى در واقع پدر و مادر هسته مركزى و كانون خانواده هستند كه در رأس هرم قرار دارند و فرزندان در گرد اين كانون مى باشند. البته بايد خاطر نشان كرد كه خانواده در نگاه قرآن نه مرد سالار است، نه زن سالار و نه فرزند سالار؛ بلكه جايگاه مودت، رحمت و تفاهم سالارى است. در اين محيط سالم، درستى، صداقت، عدالت و سعادت آموزش داده مى شود و خلأ روحى هر يك توسط ديگرى پر مى شود و به وحدت رسيدن و فنا در يكديگر را مى آموزند و اين همان چيزى است كه هماهنگ با خلقت و آفرينش زن و مرد است.(۵)

معيار خانواده موفق از منظر قرآن

خانواده موفق يعنى تپيدن يك قلب در سينه همه اعضاى آن، يعنى روحى مشترك در چندين كالبد كه باعث مى شود همگام و همراه يكديگر به سمت كمال ره بپيمايند. در اين خانواده، وحدت، هماهنگى و انسجام اهميت بسيار دارد، تفرقه جايى ندارد و كار ها با شور و مشورت سرانجام مى گيرند.(۶) براى داشتن يك كانون گرم و موفق بايد قدم اول را درست برداريم و آن انتخاب همسر با ملاك هاى اسلامى است كه مهم ترين آنها، ايمان و باورهاى صحيح، حسن خلق، تقوا و سلامت جسمى و روانى است. در اين صورت است كه مى توان به داشتن خانواده اى موفق اميد وار بود.
معيار قرآنى خانواده هاى موفق در آيه ۲۱ سوره روم ذكر شده است كه مى فرمايد: « و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجا لتسكنوا إليها و جعل بينكم مّودّة و رحمة إن فى ذلك لايات لقوم يتفكرون.»
از همين آيه ابن سينا سود جسته و اساس توفيق هر خانواده را بر چهار ركن «آرامش و سكون، عشق، رحمت و اخلاق» مى داند. از اين رو خانواده هايى كه سنگ زيربناى زندگى خود را بر پايه اركان ياد شده بگذارند موفق محسوب مى شوند.(۷) از ديگر ويژگى هاى خانواده موفق مى توان به اين نكات نيز اشاره كرد: خانواده اى كه از عواطف و اخلاق و ديانت اشباع شده و بسترى گرديده باشد براى رشد معنوى اعضاى آن، زمينه اى براى بروز پاكى و عدالت هم در بين اعضاى خود و هم در سطح اجتماع خواهد شد.(۸)
در خانواده موفق زن و مرد تعهداتى را كه نسبت به يكديگر و مسئوليتى كه در قبال فرزندان دارند، همواره در نظر مى گيرند به همين دليل آنها در تربيت فرزندان سالم و صالح حداكثر تلاش را مى نمايند و با هر گونه امكاناتى سازگار مى باشند. به اين ترتيب، نه تنها در كشمكش زمان مأيوس نمى شوند، بلكه گام ديگر را اميدوارتر بر مى دارند. يك خانواده خوشبخت براى كسب موفقيت، در جهت پرورش مهارت هاى ارتباطى خود قدم بر مى دارد و در راستاى تحكيم ساختار خانواده، آنها را به كار مى برد. فراگيرى روابط مناسب در آغاز، كار دشوارى به نظر مى رسد اما گذشتن از هر يك از مراحل آموزشى، به صورت عادت در خواهد آمد. در خانواده ايده آل با ويژگى هايى روبه رو مى شويم كه همه حكايت از يكى شدن آرزوها، خواسته ها و حتى رؤياهاى زوجين دارد. بر تحكيم روابط بين يكديگر تأكيد مى ورزند و براى حفظ آن از نفوذ و مداخله نگرش هاى مخرب و زيان آور دورى مى كنند. تدابيرى كه براى اداره خانواده در پيش گرفته مى شود، نياز ها و منافع همه اعضاى خانواده را در بردارد و تصميم گيرى ها به گونه اى است كه به نياز همه اعضا توجه مى شود. در اين خانواده ها عشق و صميميت تقويت مى شود وهريك از زوجين تلاش خودرا به كارمى گيرد تا روابط محبت آميز خود را با همسرش تداوم بخشيده و كانون خانوادگى خود را گرم نگه دارد.
يك زوج موفق، علاوه بر اين كه مى توانند احساسات و عواطف خود را بيان كنند مى توانند هنگام بروز موارد تنش زا، بر رفتارهاى خود تسلط داشته و با شيوه اى صحيح اختلاف ها را برطرف و تضاد ها را حل كنند و آرامش را به خانه باز گردانده و محيطى مناسب براى پرورش و تكامل يكديگر و فرزندان خود فراهم سازند.(۹)
انعطاف پذيرى، گذشت و قدردانى از زحمات يكديگر، از ديگر مشخصه هاى بارز اين خانواده هاست. به طور كلى معيارهاى قوام و پايدارى يك زندگى و به تبع آن، توفيق در زندگى مشترك را مى توان در شش اصل خلاصه كرد: نخست اصل « تفاوت ميان زن و مرد»، چرا كه اطلاع از كم و كيف اين تفاوت ها راهگشاى زندگى است و خوشبختى تمام اعضاى اين كانون مقدس را تأمين مى كند. در پرتو همين دريافت، احترام به آنها كه پديد آورنده اصل دوم است ديده مى شود و اصل ياد شده«تعاون در خانواده » مى باشد، بخصوص آن كه در پى خود «گذشت و ايثار» كه اصل سوم است، نيز وجود داشته باشد.
همچنين در مثلث مذكور«تفاوت، تعاون و گذشت» نقش اساسى در« تفاهم» به عنوان اصل چهارم و اساسى بين اعضاى اين جامعه كوچك و ايجاد «توازن» (اصل پنجم) در زندگى خانوادگى دارد. از اين رو، هر خانواده با گذر از اين مراحل است كه در مى يابد«تبادل انديشه» به عنوان اصل ششم در توفيق خانواده چه تأثير عظيمى در بهبود روابط خانوادگى دارد.»(۱۰)
در يك خانواده مطلوب و موفق اسلامى سلسله مراتب به خوبى رعايت مى شود؛ پدر و مادر اقتدار ويژه اى دارند و فرزندان در نوجوانى و حتى ميانسالى احترام خاصى براى والدين قائلند. بين زن و شوهر نيز احترام و اقتدار شوهر پذيرفته شده و زن در مواردى مى پذيرد كه مرد تصميم نهايى را بر عهده داشته باشد. در منظومه زن و شوهرى، وظايف به خوبى انجام مى شود و مودت و رحمت بين زن و شوهر برقرار و نيازهاى عاطفى دو طرف مورد توجه است. والدين با شور و شوق به وظايف خود عمل مى كنند و بر ارزش وظايف خود آگاهند.
در يك خانواده موفق حدود حجاب، روابط با نامحرمان و حدود در داخل خانه رعايت مى شود. البته همه قيود بايد بر اساس منطق و متعادل باشد وهرگونه افراط در اجراى حدود از سوى مرد در خانواده نه تنها به تعادل روحى و روانى اعضاى خانواده كمك نمى كند، بلكه آسيب هاى جدى به آنان وارد مى سازد و موجب رفتار نا بهنجار و عدم سلامت روانى آنها مى شود.(۱۱)
در خانواده قرآنى التزام به تقوا و اجتناب از گناهانى مانند موسيقى و آواز خوانى حرام، شراب خوارى، غيبت و تهمت و رذايل اخلاقى مانند تكبر و حسد، مورد توافق همه اعضا مى باشد. البته ممكن است لغزش هايى صورت گيرد، ولى بناى افراد بر رعايت تقوا است. حقوق افراد مورد توجه و اصل بر عدالت است. به روابط با خويشاوندان، بويژه والدين زن و شوهر، توجه مى شود و تعامل و حمايت اجتماعى بين خويشاوندان ارزش به شمار مى رود. خانواده موفق از نظر اسلام از هر مشكل و اختلافى مصون نيست، ولى در اختلاف ها حريم ها شكسته نمى شود و افراد پس از فرو نشستن هيجانات، به دنبال حل مشكل و حتى اصلاح و جبران ضعف ها و رفتارهاى نامناسب خود هستند. افزون بر اين، باورهاى دينى پايدار، عدالت محورى و مدارا سه مفهوم مركزى خانواده مطلوب و موفق از ديدگاه اسلام است.(۱۲)
« سيره خانوادگى ائمه(ع) نمونه كامل يك خانواده موفق و مطلوب اسلامى است. در اين خانواده ها رابطه عاطفى بسيار عميق است به گونه اى كه حضرت زهرا(س) عشق و محبت خود را نسبت به حضرت على(ع) در سخن با سلمان ابراز مى دارد.(۱۳)
امامان معصوم(ع) براى همسران خود شخصيت و اعتبار قائل بودند.(۱۴) دراموراقتصادى، استقلال نظر آنها را ارج مى نهادند.(۱۵) درامورمعنوى ازآن ها كمك مى گرفتند.(۱۶) دربرخورد با فرزندانشان محبت، احترام، بازى با آنان، پذيرش آنان، آزادى و در عين حال نظارت برآنان، رعايت اعتدال بين آنها، دورى از تنبيه و سرزنش وبه طوركلى نرمى ومدارا با آنان را اصل قرارمى دادند.»(۱۷ و ۱۸) و نيز بايد گفت خانواده موفق خانواده اى است كه در همه جوانب مثبت و موفقيت آميز، از رشدى متعادل و هماهنگ برخوردار باشد و از افراط وتفريط خوددارى كند.

كلام آخر

براى داشتن خانواده اى موفق، بايد فصل اول را درست آغاز كرد با انتخاب همسرى شايسته و واجد معيارهاى قرآنى، آنچه در فصلى اتفاق مى افتد بر فصل بعدى اثر مى گذارد. بايد تلاش كنيم فصل هاى اوليه را بسازيم تا فصل هاى بعدى تقويت شوند.
داشتن خانواده اى گرم و صميمى و پر از موفقيت آرزوى همه ماست. بايد با تقويت ايمان و احترام به اصل تفاوت، بين زن و مرد، با ايثار و گذشت تعاون را در خانواده اجرايى كنيم تا به تفاهم و توازن كه خمير مايه موفقيت است برسيم و با تبادل انديشه و شور و مشورت در حفظ آن بكوشيم تا همواره طعم موفقيت را بچشيم.
«منابع در دفتر روزنامه موجود است»

دوشنبه 10 مهر 1391  2:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فقه و ازدواج با كافران

فقه و ازدواج با كافران

على اكبر كلانترى

از مباحث مهم در فقه اسلامى, ازدواج با كافران است. اهميت اين بحث را مى توان از فراوانى احكام فقهى و گوناگونى آثار اجتماعى آن, دريافت.
روشن است كه بحث بسيار گسترده و دامنه دار است; چرا كه مقصود از كافر در اين جا, هر فرد نامسلمانى است كه يا در حقيقت كافر است و يا روى برخى جهتها, محكوم به كفر است.
قسم نخست نيز, به كافر كتابى وغيركتابى درخور تقسيم است. همان گونه كه هر كدام از اين دو گروه, به حربى و غيرحربى تقسيم مى شود. محكومان به كفر نيز, داراى گروههاى گوناگونى, مانند: ناصبيان و غاليان و… هستند.

ضرورت بحث

امروزه, درباره ازدواج با كافران, مسائلى وجود دارد كه در صدر اسلام و در زمان پيدايش اين شريعت نورانى, موضوعيت نداشته است و از آن جايى كه از ديدگاه هر مسلمان دين باورى, جاودانگى و همگانى بودن اين دين حنيف, دو اصل مسلّم و خدشه ناپذير است, ضرور مى نمايد.
اين گونه مسائل از سوى پژوهشگران فقه آشنا, مورد مطالعه دقيق و بازنگرى قرار گيرد و به بحث محققانه گذارده شود.
در صدر اسلام, اگر مسلمانان با كافران (چه اهل كتاب و چه غيراهل كتاب) ارتباط و معاشرت و در پى آن, مسائل و احكامى داشتند, تقريبا همه آنها در چهارچوب كشور اسلامى و به اصطلاح آن روز (دارالاسلام) بود و بسيار كم به بيرون از مرزهاى آن و به اصطلاح (دارالحرب) يا (دارالشرك), سريان مى يابيد.
اما در عصر حاضر, وضع به گونه دگر است. جامعه امروزى, شاهد مناسبات و ارتباطات گسترده و نوپيداى سياسى, اقتصادى, فرهنگى و… است و هر روز بر دامنه اين مناسبات و ارتباطات افزوده مى شود.
امروزه, گروه درخور ملاحظه اى از شهروندان مسلمان, به عنوان دانشجو, ديپلمات, نماينده تجارى و… در ممالكى زندگى مى كنند كه در حاكميت نامسلمانان هستند و براى آنان ازدواج با بانوى مسلمان, به هر دليلى, ممكن نيست, يا همراه با عسر و حرج فراوان است.
امروزه, شاهد اسلام آوردن برخى از شهروندان دارالشرك هستيم, و اين گونه نومسلمانان, يا داراى همسرى از هم كيشان پيشين خودند و يا قصد ازدواج دارند. در فرض نخست, مسأله جواز استمرار بر ازدواج پيشين مطرح است و در فرض دوم, مسأله مشروع بودن ازدواج با غيرمسلمان.
و اين نيز روشن است كه در بسيارى موارد, ازدواج نومسلمان, با بانوى مسلمان يا مهاجرت او به دارالاسلام براى تحقق بخشيدن به اين مقصود, يا ممكن نيست و يا همراه با عسر و حرج شديد است.
اين در حالى است كه فقهاى اسلام, مسائل مربوط به ازدواج با كافران را تنها متناسب با وضعيت داخلى جهان اسلام مطرح كرده اند. اين دانشوران بزرگ, با اين كه در مورد ازدواج با زنان اهل كتاب, مباحث به نسبت گسترده و گفتار گوناگونى دارند, اما همه آنان, به گونه سربسته, ازدواج مرد مسلمان با زنان غيراهل كتاب را نامشروع دانسته اند و بسيار اندك به جوانب و آثار مسأله پرداخته اند, آن هم به اين سبب كه (برخلاف زمان ما) دامنه ارتباط مسلمانان با اين كافران بسيار محدود بوده است; زيرا همان گونه كه توضيح خواهيم داد, بيشتر ارتباط مسلمانان صدر اسلام با اهل كتاب بوده است.
با عنايت به آنچه گفتيم, ضرورى مى نمايد بحث ازدواج با كافران را با نگرشى نو و با توجه به نيازهاى امروزى جهان اسلام و مسائل نوپيدا, مورد مطالعه قرار دهيم.
محل نزاع و بحث: از متون فقهى شيعه و اهل سنّت, به خوبى استفاده مى شود كه ازدواج زن مسلمان با مرد كافر, جايز نيست و اين حكم, مورد اتفاق نيست. قرآن كريم به گونه اى صريح مى فرمايد:
(ولاتنكحوا المشركين حتى يؤمنوا1.)
و زنان خود را به ازدواج مردان مشرك تا ايمان نياورده اند, در نياوريد.
در اين زمينه, سيد مرتضى در (المسائل الناصريات) مى نويسد:
(لاخلاف بين الامة فى انه لايجوز ان يزوّج المرأة المسلمة المؤمنة بالكفّار2.)
در ميان امت اسلامى اختلافى نيست كه تزويج زن مسلمان با ايمان به كافران جايز نيست.
محقق كركى نيز در جامع المقاصد مى نويسد:
(لاخلاف بين اهل الاسلام فى انه لايجوز للمسلمة نكاح الكافر ايّ الاصناف الثلاثة كان3.)
بين مسلمانان اختلافى نيست در اين كه زن مسلمان نمى تواند به عقد كافر درآيد, بدون فرق ميان گروههاى سه گانه كافر [اهل كتاب, كسانى كه در مورد آنان شبهه اهل كتاب بودن است, مانند زردشتيان و غير اهل كتاب, مانند بت پرستان]
از اين روى, در اين پژوهش, جز در مواقع لزوم, بحثى از ازدواج زن مسلمان با كافر به ميان نمى آيد. آنچه بيشتر در اين نوشتار, مورد تحقيق و بررسى قرار مى گيرد, ازدواج مرد مسلمان با زن كافر است, گرچه در اين بخش نيز, حكم برخى فروع, مورد اتفاق و اجماع است.
تاريخچه بحث: آيات و روايات مربوط به اين بحث, نشان مى دهد كه مسلمانان از همان سالهاى نخستين هجرت, با مسأله ازدواج با زنان مشرك يا استمرار بر عقد آنان, روبه رو بوده اند. براساس برخى روايات, پس از نزول آيه (ولاتمسكوا بِعِصَم الكوافر4), مسلمانان مهاجر, آن دسته از زنان خود را كه به مدينه مهاجرت نكرده و نزد مشركان باقى مانده بودند, طلاق دادند.
در روايتى, محمدبن مسلم از امام باقر(ع) در مورد ازدواج با زن يهودى و مسيحى مى پرسد, حضرت در پاسخ مى فرمايد:
(مانعى ندارد. مگر نمى دانى طلحة بن عبيدالله در عهد پيامبر(ص) داراى همسرى يهودى بود5.)
براساس روايتى, حذيفه نيز, داراى همسرى زردشتى بوده است, اگرچه روايتى ديگر اين مطلب را مردود و همسر وى را مسيحى مى داند6.
به هر حال, بحث و گفت وگو درباره ازدواج با زنان كافر, جزو مباحث كهن فقه به شمار مى آيد; زيرا در قديمى ترين متون فقهى, مانند برخى از آثار شيخ صدوق, شيخ مفيد, سيد مرتضى و… به اين بحث بر مى خوريم.
اين بحث, گرچه در آغاز بسيار محدود و داراى فروع ناچيزى بوده است, ولى به تدريج گسترش يافته و به فروع آن افزوده شده است, تا آن جا كه صاحب جواهر, بخش مهمى از مباحث كتاب نكاح خود را به اين موضوع اختصاص داده است.
با اين همه, پاره اى از فروع اين مسأله, تاكنون به بحث گذارده نشده است كه ما در جاى خود به آنها خواهيم پرداخت.

ترتيب بحث

بحث ما در اين پژوهش, طى چهار بخش زير تقديم مى گردد:
بخش نخست: ازدواج با زنان اهل كتاب. در اين بخش, نخست درباره ازدواج با زنان يهودى و مسيحى بحث مى كنيم كه بى گمان, اهل كتاب هستند و روشن خواهيم ساخت كه ازدواج با آنان, چه به گونه موقت و چه به گونه دائم, جايز است. به دنبال آن, درباره ازدواج با زردشتيان و صابيان بحث خواهيم كرد كه در مورد آنان شبهه اهل كتاب بودن است.
بخش دوم: ازدواج با زنان غير اهل كتاب. در اين بخش, پس از مطالعه دليلهاى ممنوع بودن اين ازدواج, به بررسى چند فرع جديد مى پردازيم كه تاكنون در متون فقهى به بحث گذارده نشده است و تبيين خواهيم كرد كه در موارد ويژه, ازدواج با اين زنان نيز حلال است.
بخش سوم: ازدواج با ناصبيان و غاليان. در اين بخش از مقاله, به بررسى حكم ازدواج با كسانى مى پردازيم كه در ظاهر مسلمانند ولى از ديدگاه فقهى, محكوم به كفرند و روشن خواهيم كرد كه عقد ازدواج با اين گروهها, روا نيست.
بخش چهارم: حقوق متقابل مرد مسلمان و همسر نامسلمان او. اين بخش از مقاله, همان گونه كه از عنوانش پيداست, به يكى از آثار ازدواج با زنان كافر مى پردازد و تا حدودى جنبه استطرادى دارد, گرچه اهميت آن نيازى به بحث ندارد.

1 . ازدواج با زنان اهل كتاب

اين مقاله, در اين مورد كه اهل كتاب كيانند و اين اصطلاح شامل چه دسته هايى از كافران مى شود, بحثى به ميان نمى آورد; چرا كه اين بحث دامنه اى گسترده دارد و خود پژوهشى جداگانه مى طلبد.
در اين نوشتار, مقصود از اهل كتاب, يهوديان و مسيحيان است كه بدون ترديد از مصاديق اين عنوان و قدر مسلم آن هستند, گرچه به مناسبت در مورد ازدواج با زردتشتيان و صابيان نيز بحث خواهيم كرد.
در مورد ازدواج با زنان يهودى و مسيحى نيز دو بحث مطرح مى شود: بحث نخست, درباره ازدواج ابتدايى مرد مسلمان با زنان اهل كتاب و بحث دوم درباره حكم باقى ماندن بر همسرى زنان اهل كتاب كه آيا اگر مردى كافر كه داراى همسرى يهودى يا مسيحى است, اسلام آورد, تكليف عقد پيشين او و همسرش چيست؟
آنچه در اين جا بررسى مى شود, مسأله نخست است, مسأله دوم را در فصل ويژه خود (آن جا كه درباره حكم همسران كافران در صورتى كه هر دو يكى از آنان اسلام آورند. بحث مى كنيم.) مطرح خواهيم كرد.
* * *
نگاهى به متون فقهى نشان مى دهد كه فقيهان شيعه در مورد ازدواج ابتدايى با زنان يهودى و مسيحى, گفتار گوناگون و متفاوت دارند. مى توان از ميان اين متون, شش قول و فتواى زير را استخراج كرد:
1 . حرام بودن ازدواج دائم و موقت با زنان يهودى و مسيحى شيخ مفيد, سيد مرتضى و ابن ادريس, اين قول را اختيار كرده اند. شيخ مفيد در مقنعه مى نويسد:
(نكاح الكافرة محرّم بسبب كفرها سواء كانت عابدة وثن, او مجوسية, او يهودية, او نصرانية7.)
ازدواج با زن كافره, حرام است به سبب كافر بودنش, چه آن زن بت پرست باشد يا زردشتى يا يهودى يا مسيحى.
سيد مرتضى نيز, در كتاب انتصار مى نويسد:
(ومما انفردت به الامامية حظر نكاح الكتابيات, وباقى الفقهاء يجيزون ذلك8.)
از جمله احكامى كه تنها فقيهان اماميه به آن فتوا داده اند, ممنوع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب است. و ديگر فقيهان (اهل سنت) آن را تجويز كرده اند.
ابن ادريس نيز پس از اين كه نخست فتوا به جايز بودن ازدواج با اين دسته از زنان در هنگام ضرورت مى دهد, مى افزايد:
(وقال بعض اصحابنا: انه لايجوز العقد على هذين الجنسين عقد متعة ولاعقد دوام… وهو قوى يمكن الاعتماد عليه, والركون اليه9.)
و بعضى از علماى ما گفته اند: عقد بر اين دو دسته جايز نيست, نه عقد موقت و نه عقد دائم… و اين فتوايى قوى است و مى توان بر آن اعتماد كرد.
2 . جايز بودن ازدواج موقت با اين زنان, حتى در صورت اختيار و جايز بودن ازدواج دائم با آنان, تنها در صورت اضطرار.
فتواى شيخ طوسى در برخى از كتابهايش و ابن حمزه و ابن برّاج طرابلسى چنين است.
عبارت شيخ در نهايه:
(ولايجوز للرجل المسلم ان يعقد على المشركات على اختلاف اصنافهن يهودية كانت او نصرانية, او عابدة وثن. فان اضطر الى العقد عليهن, عقد على اليهودية والنصرانية, وذلك جايز عند الضرورة10.)
مرد مسلمان, نمى تواند با زنان مشركه, اعم از يهودى, مسيحى و بت پرست, عقد ازدواج ببندد. پس اگر به عقد بستن بر اينان اضطرار پيدا كرد, به زنان يهودى و مسيحى عقد ببندد و اين كار, هنگام ضرورت جايز است.
مقصود شيخ از ازدواج, در اين عبارت, قسم دائم آن است; زيرا وى در همين كتاب مى نويسد:
(ولابأس ان يعقد على هذين الجنسين عقد المتعة مع الاختيار11.)
ازدواج موقت مسلمان با اين دو گروه از زنان [زنان يهودى و مسيحى] در صورت اختيار, مانعى ندارد.
3 . جايز نبودن عقد ازدواج با ايشان, به صورت مطلق, يعنى عقد دائم و موقت, در هر دو صورت اختيار و اضطرار.
بنابر نقل محقق ثانى در جامع المقاصد, اين فتوا, قول ديگر شيخ مفيد در مسأله است12.
4 . جايز بودن ازدواج موقت با اين زنان و حرام بودن ازدواج دائم با ايشان.
در ميان فقيهان, ابوالصلاح حلبى, سلاّر, ابن حمزه و محقق صاحب شرايع, اين قول را اختيار كرده اند13.
بلكه محقق كركى در جامع المقاصد, اين قول را به بيشتر فقيهان پسين نسبت داده است14.
5 . حرام بودن ازدواج دائم و موقت با ايشان در فرض اختيار و جوازِ دو قسم ازدواج, در صورت اضطرار. بنابر نقل محقق ثانى در جامع المقاصد, ابن جنيد اين قول را پذيرفته است.
6 . جايز بودن ازدواج با ايشان, به هر دو صورت: دائم و موقت. اين قول, در ميان فقيهان پيشين شيعه, طرفدار چندانى نداشته است و تنها شمار اندكى, مانند: ابن ابى عقيل و شيخ صدوق آن را پذيرفته اند15. اما در ميان فقيهان پسين, به تدريج به طرفداران اين قول افزوده شده است, از جمله صاحب جواهر, همين نظر را تقويت و استوار كرده است. مراجعه به رساله هاى عمليه موجود نيز, بيانگر گرايش گروهى از فقيهان معاصر به اين قول است.
استاد محمد جواد مغنيّة در اين زمينه مى نويسد:
(گروه زيادى از فقيهان امامى مذهب در عصر حاضر, ازدواج دائم با زنان اهل كتاب را جايز مى دانند و محكمه هاى جعفرى مذهب لبنان, چنين عقدى را جارى مى سازند و همه آثار ازدواج را بر آن بار مى كنند16.)

نظر فقيهان اهل سنت

آنچه گذشت, نقل و توضيح فتاواى فقيهان شيعه درباره موضوع مورد بحث بود. اما آنچه از كتابهاى فقهى اهل سنت استفاده مى شود, اتفاق نظر ايشان بر قول ششم است.
محيى الدين نورى در المجموع مى نويسد:
(ويحل له نكاح حرائر اهل الكتاب, و هم اليهود والنصارى17.)
براى مرد مسلمان ازدواج با زنان اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان رواست.
ابن قدامه نيز در المغنى مى نويسد:
(ميان اهل علم, در مورد حلال بودن [ازدواج] زنان اهل كتاب اختلافى نيست. اين قول, از عمر, عثمان, طلحه, حذيفه, سلمان, جابر و غير ايشان نقل شده است. ابن منذر گفته است: روايت صحيحى در ميان نيست كه بيانگر اين باشد كه كسى از پيشينيان, اين كار را ناروا شمرده باشد. خلال با سند خود نقل كرده است كه حذيفه, طلحه, جارود بن معلى و اذينة عبدى, با زنان اهل كتاب ازدواج كردند18.)
از بررسى اين اقوال و مطالعه متنهاى فقهى شيعه, به دست مى آيد كه در مورد جايز بودن ازدواج موقت با زنان اهل كتاب, اختلاف بسيار ناچيز است و بيشتر فقيهان شيعه, اين قسم ازدواج را روا مى دانند, بلكه ابن سعيد حلّى آن را مورد اتفاق مى داند و مى نويسد: (واجازه كلهم متعة19) آنچه محور اصلى اختلاف را تشكيل مى دهد و بررسى آن را در عصر حاضر مهم مى نمايد, ازدواج دائم با ايشان است كه مى توان گفت فقيهان شيعه در اين مورد بيش از سه قول ندارند:
1 . حرام بودن, حتى در صورت اضطرار
2 . جايز بودن حتى در صورت اختيار
3 . جايز بودن تنها در صورت اضطرار
اكنون كه با فهرست گفته ها, در موضوع مورد پژوهش آشنا شديم و خاطرنشان كرديم كه اختلاف فقيهان شيعه در زمينه ازدواج دائم با زنان اهل كتاب, منحصر در سه قول است, به شرح و بررسى ادله اين اقوال مى پردازيم. ما در نقد و بررسى اين دليلها, بيشتر, از كتابهاى استدلالى, مانند جواهر الكلام بهره مى گيريم.

دليلهاى قول نخست

در كلمات طرفداران اين قول به دليلهاى زير بر مى خوريم:

1 . اجماع

سيد مرتضى در انتصار وابن زهره در غنيه به گونه صريح ادعاى اجماع كرده اند20. سلاّر نيز پس از نقل اين فتوا, تعبير به (عندنا) مى كند كه ظهور در اجماع دارد.

بررسى:

مطالعه كلمات فقيهان پيشين و پسين كه پاره اى از آنها گذشت و گوناگونى و تعدد اقوال ايشان در مسأله, به خوبى نشان مى دهد كه موضوع مورد بحث, از مصاديق روشن مسائل اختلافى است و نمى توان در مورد آن ادعاى اجماع كرد. از اين روى, ابن سعيد حلّى در الجامع للشرايع مى نويسد:
(ويجوز عند بعض اصحابنا ان يتزوج المسلم كتابية دائما وعند آخرين لايحل21.)
برخى از فقيهان ما شيعه, ازدواج دائم با زن كتابى را روا مى دانند, ولى ديگران آن را روا نمى دانند.
علامه نيز در ارشاد الاذهان مى نويسد:
(فيها قولان أقربهما جواز المنقطع وملك اليمين22.)
در مورد ازدواج با زنان اهل كتاب دو قول است كه اقرب آن دو, جايز بودن عقد موقت و ملك يمين است.
همو, در تذكره اين قول را به مشهور نسبت مى دهد كه اين تعبير نشان از اختلاف در مسأله مى دهد23.
سخن ديگر اين كه حتى در صورتى كه چنين اجماعى ثابت شود, نمى توان براى آن ارزش چندانى قائل شد; چرا كه به احتمال زياد, بلكه به يقين, مبنا و مستند اين اجماع, آيات و رواياتى است كه به زودى مورد بحث قرار مى گيرد و به اصطلاح اين جماع محتمل المدرك يا مستند المدرك است و ارزش استقلالى ندارد.
از اين روى, فقيه متتبع و متبحرى مانند صاحب جواهر كه براى نقل و تحصيل اجماع, ارزش زيادى قائل است به طور معمول, در آغاز طرح مسائل مورد اتفاق, سخن از اجماع و لاخلاف به ميان مى آورد, هنگام بحث در اين مسأله, هيچ اشاره اى به اجماع نكرده است.

2 . آيه

(ولاتنكحوا المشركات حتى يؤمنّ ولأمة مؤمنه خير من مشركة ولو اعجبتكم ولاتُنكحوا المشركين حتى يؤمنوا ولعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم اولئك يدعون الى النار والله يدعو الى الجنّة والمغفرة باذنه…24)
(وبا زنان مشرك تا ايمان نياورده اند, ازدواج نكنيد! كنيز با ايمان, از زن آزاد مشرك بهتر است هر چند [زيبايى يا ثروت] شما را به شگفتى آورد و زنان خود را به ازدواج مردان مشرك تا ايمان نياورده اند, در نياوريد! يك غلام با ايمان, از يك مرد آزاد مشرك, بهتر است هر چند [مال و موقعيت او] شما را به شگفتى آورد. آنان دعوت كه به سوى آتش مى كنند و خدا به بهشت و آمرزش به فرمان خود, دعوت مى كند…
استدلال طرفداران قول اول به اين آيه, مبتنى بر دو مقدمه است:
1 . كلمه (المشركات) مفيد عموم است, چون اين لفظ جمع است و همراه با الف و لام جنس.
2 . آيه, شامل اهل كتاب هم مى شود; زيرا ايشان نيز مشرك به شمار مى آيند به دليل اين كه مسيحيان معتقد به اقنوم هاى سه گانه سه گانه هستند و يهوديان عزير را پسر خداوند مى دانند. در برخى آيات نيز, در مورد پيروان اين دو آيين, تعبير به شرك شده است. مثلا در آيه 31 سوره توبه مى فرمايد:
(اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون الله والمسيح ابن مريم وما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عمّا يشركون.)
آنان دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خداوند قرار دادند و [نيز] مسيح فرزند مريم را, در حالى كه دستور نداشتند جز خداى يكتا كه معبودى غير از او نيست, كسى را بپرستند. او پاك و منزه است از شركى كه ايشان مى ورزند.
از اين گذشته, غايتى كه در آيه, براى نهى آورده شده, ايمان آوردن مشركان است. از اين جا روشن مى شود كه ايمان داشتن زن در ازدواج شرط است و به مقتضاى عموم آيه, اين شرط در مورد زنان اهل كتاب نيز, معتبر است. افزون بر همه اينها, آيه پس از نهى كردن از ازدواج با زنان مشرك در بيان علت آن مى فرمايد:
(اولئك يدعون الى النار والله يدعو الى الجنة.)
آنان دعوت به سوى آتش مى كشند و خدا به بهشت و آمرزش دعوت مى كند.
و اين معنى, در تمام اقسام كفر, مطرح است و اختصاص به زنان غير كتابى ندارد.

بررسى

اشكال عمده استدلال ياد شده اين است كه گرچه لفظ (المشركات) از لحاظ قواعد ادبى, لفظى فراگير است, اما نمى توان اين فراگيرى را در آيه در برگيرنده زنان كتابى نيز دانست, چرا كه هرگاه كلمه شرك در لسان شرع استعمال مى شود, آنچه از آن به ذهن خطور مى كند كافران غيركتابى است. البته نمى خواهيم بگوييم يهوديان و مسيحيان در اعتقادات خود, پيراسته از شرك هستند, تا اين سخن با آياتى مانند آيه 30 سوره توبه ناسازگار باشد, بلكه كار ما در اين بهره گيرى از تبادر است كه در تعيين و تشخيص ظاهر الفاظ, نقش مهمى ايفا مى كند. آنچه اين سخن ما را به خوبى تاييد مى كند, آياتى است كه در آنها, لفظ (مشركين) بر لفظ (اهل كتاب) عطف شده است, مانند آيات زير:
(مايودّ الذين كفروا من اهل الكتاب ولا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم25.)
(لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب والمشركين منفكّين حتى تأتيهم البينة26.)
(ان الذين كفروا من اهل الكتاب والمشركين فى نار جهنم خالدين فيها اولئك هم شرّ البرية27.)

3 . جمله:

(ولاتمسكوا بعصم الكوافر.)
وهرگز زنان كافره را در همسرى خود نگه نداريد.
صاحب جواهر در بيان چگونگى استدلال به اين آيه مى نويسد:
(فان العصم جمع عصمة, وهى ما يعتصم به من عقد او ملك, لانّ المرآة بالنكاح تعصم من غير زوجها, والكوافر جمع كافرة, فالمراد نهى المؤمنين عن المقام على نكاح الكافرات لانقطاع العصمة بينهما بالاسلام28.)
(عِصَم) جمع عصمت است و آن عبارت است از چيزى كه به واسطه آن, انسان حفظ مى شود, از قبيل عقد يا ملك; زيرا زن به وسيله ازدواج با يك مرد, از ديگر مردان حفظ مى شود.و (كوافر) جمع كافره است. پس مقصود خداوند در آيه اين است كه مردان با ايمان و مسلمان را از باقى ماندن بر نكاح زنان كافره, برحذر دارد; زيرا با اسلام آوردن مرد, عصمت بين او و همسرش بريده مى شود [و به صورت دو مرد و زن بيگانه در مى آيند.]
پاره اى احاديث نيز, اين برداشت صاحب جواهر را تاييد مى كنند, از جمله على بن ابراهيم در تفسير آيه ياده شده, روايت زير را از امام باقر(ع) نقل مى كند:
(من كانت عنده امرأة كافرة يعنى على غير ملة الاسلام وهو على ملة الاسلام فليعرض عليها الاسلام, فان قبلت فهى امرأته, والا فهى بريئة منه, فنهى الله ان يستمسك بعصمتها29.)
هر مرد مسلمانى كه همسرى كافر, يعنى زنى غير مسلمان دارد, مى بايست اسلام را بر وى عرضه كند, اگر آنان را پذيرفت, همسرى ايشان پا برجاست, در غير اين صورت, زن همسر او نخواهد بود [چرا كه] خداوند از نگاه داشتن ايشان به همسرى, نهى فرموده است.
البته ناگفته نماند كه گرچه مورد آيه, نهى از استمرار بر ازدواج گذشته است و در آن سخنى از ازدواج ابتدايى, كه اكنون مورد بحث ماست, به ميان نيامده, ولى اين نكته منافاتى با استدلال ياد شده ندارد; چرا كه تمام كسانى كه باقى ماندن بر ازدواج زنان اهل كتاب را ممنوع مى دانند, ازدواج ابتدايى با ايشان را نيز ممنوع مى دانند و به عكس آنانى كه ازدواج ابتدايى را در اين مورد جايز مى شمرند, باقى ماندن بر چنين ازدواجى را نيز روا مى دانند; يعنى بين اين دو قول, قول سومى فاصله نيست, بلكه بنابه به گفته صاحب جواهر:
(يمكن ارادة الاعم من السابق واللاحق من الامساك المنهى عنه فيها, فان الاستدامة من الوازم التحصيل عادة, والمنع من اللازم يقتضى المنع من الملزوم30.)
نگه داشتن عقد, كه در اين آيه مورد نهى قرار گرفته, مى تواند كلى تر از نگه داشتن عقد گذشته و نگه داشتن عقد نو باشد; چرا كه برابر عادت, ادامه دادن به چيزى, از لوازم تحصيل آن چيز است. و وقتى در اين آيه, لازم [ادامه دادن و نگه داشتن ازدواج] مورد نهى قرار گرفت, ملزوم [تحصيل عقد نو] نيز مورد نهى است.

بررسى

ملاحظه اين آيه به طور كامل, به خوبى نشان مى دهد كه مورد نهى در آن, زنان مشرك و غير اهل كتاب است. متن آيه چنين است:
(يا ايها الذين امنوا اذا جاءكم المؤمنات فامتحنوهن الله اعلم بايمانهن فان علمتموهن مؤمنات فلاترجعوهن الى الكفار لاهن حلّ لهم ولاهم يحلّون لهنّ, واتوهم ما انفقوا ولاجناح عليكم ان تنكحوهن اذا اتيتموهن اجورهن ولاتمسكوا بعصم الكوافر وَسْئلوا ماانفقتم…)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد [و به مدينه هجرت كرده ايد] هرگاه آن دسته از زنان كه [در مكه باقى مانده اند و] ايمان آورده اند به شما پيوستند, آنان را مورد امتحان قرار دهيد [گرچه] خداوند نسبت به ايمان داشتن ايشان آگاه تر است. اگر پس از امتحان, آنان را با ايمان يافتيد, ديگر آنان را به سوى كافران برنگردانيد [چرا] نه ايشان براى آنان حلالند و نه آنان براى ايشان و آن مالى را كه كافران [به عنوان مهر به ايشان] پرداخته اند, به آنان بدهيد و شما مى توانيد با اين زنان, در صورت پرداخت مهرشان, ازدواج كنيد و [اما هرگز] همسران كافر [خود را كه ايمان نياورده اند و همچنان به شرك و بت پرستى باقى مانده اند و هجرت نكرده اند در همسرى خود نگه نداريد و [اگر اين زنان به ازدواج مشركان درآمده اند, از آن مشركان] بخواهيد كه آنچه را كه [به عنوان مهر به ايشان] پرداخته ايد, به شما بدهند.
مى بينيم كه سخن آيه و مورد آن, مردان و زنان مشرك و بت پرست مكه است و در آن اشاره اى به حكم زنان كتابى نشده است.
آنچه مى تواند تاييدى روشن, بلكه دليلى قطعى بر گفتار ما باشد, اين است كه مدلول مطابقى آيه, درباره باقى ماندن بر ازدواج زنان كافر است. از سوى ديگر, بدون هيچ ترديدى اگر مرد كافرى كه همسرى از اهل كتاب در اختيار دارد, اسلام آورد, باقى ماندن وى بر اين نكاح, رواست و فقيهان بر اين حكم وحدت نظر دارند, حتى صاحب جواهر آن را حكمى اجماعى مى داند. بنابراين, همان گونه كه گفتيم, مورد آيه, زنان مشرك و غير اهل كتاب است31.) در غير اين صورت, لازم مى آيد, آيه مورد مطابقى خود را نگيرد.
4 . افزون بر دليلهايى كه گذشت, علامه حلّى, در كتاب مختلف الشيعه, از دليل ديگرى بهره مى گيرد كه صورت اجمالى آن در كتاب ياد شده, چنين است:
(الكافرة ليس لها مودّة والزوجة لها مودة فالكافرة ليست زوجة32.)
اين دليل همان گونه كه پيداست, از يك صغرا و يك كبرا و يك نتيجه تشكيل شده است. صغراى آن اين است:
(نمى توان نسبت به زن كافر, دوستى داشت.)
علامه, جهت اثبات اين مقدمه, از آيه:
(لاتجد قوما يؤمنون بالله واليوم الاخر يوادّون من حادّ الله ورسوله…33.)
هرگز مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده اند را چنين نخواهى يافت كه دوستى با دشمنان خدا و رسول كنند….
و براى اثبات كبراى دليل, از آيه:
(ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودة و رحمة…34.)
از نشانه هاى قدرت اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد, تا به ايشان آرامش بيابيد و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد…
كمك مى گيرد.

بررسى

اين دليل نيز مانند دليلهاى گذشته, تمام نيست و نمى تواند گوياى ناروا بودن ازدواج با زنان اهل كتاب باشد. زيرا:
نخست آن كه, اين چنين نيست كه در هر ازدواجى, مرد نسبت به همسرش, دوستى داشته باشد. چون چه بسا مرد به خاطر ضرورت و نيازى كه دارد, اقدام به ازدواج كند. از اين گذشته, در بسيارى موارد, بين زن و مرد, اختلاف و به تعبير فقهى: (نشوز) و (شقاق) رخ مى دهد كه با (مودت) ناسازگار است و آيه: (و جعل بينكم مودة و رحمة) هم مى تواند ناظر بر غالب باشد, يعنى در بيشتر ازدواجها, بين زوجين, دوستى است.
دو ديگر, در آيه محادّة كه علامه در صغراى دليل از آن بهره گرفت, دوستى نسبت به دشمنان خدا, معلّق بر وصف (من حادّ الله) شده است و تعليق بر وصف, اشعار به عليت دارد و با توجه به اين نكته, مضمون آيه اين است كه:
(مؤمنان, دشمنان خدا و پيامبر را به علت دشمنى آنان با خدا و پيامبر, دوست ندارند.)
يعنى, آنچه در آيه مورد نهى واقع شده, دوستى دشمنان از حيث دشمنى آنان است, نه دوست داشتن آنان از جنبه ديگر, مثلا به خاطر خويشاوندى يا همسرى با آنان; زيرا چنين دوست داشتنى, تحت اختيار انسان نيست كه بتواند مورد نهى قرار گيرد.
سه ديگر, با مطالعه آيات پيش از آيه مورد بحث, مى توان احتمال داد كه اين آيات, در مورد منافقان نازل شده است كه به ظاهر, خود را با ايمان نشان مى دادند, اما در دل كافر بودند و دوستدار كافران و خداوند با اين آيه, در پى نفى ايمان از آنان است.
البته آيه ياد شده, زبانى كنايه اى دارد و شايد علت تصريح نشدن به نفاق آنان اين باشد كه در غير اين صورت, منافقان زيادى كه در آن زمان وجود داشتند, به كافران و مشركان مى پيوستند و اين امر, تقويت جبهه كفر و تضعيف مسلمانان را در پى داشت.

5 . موثقه ابن جهم

سند و متن اين روايت, بنابر نقل شيخ حرّ عاملى چنين است:
(محمدبن يعقوب عن محمدبن يحيى عن احمد بن محمد عن ابن فضال عن الحسن بن الجهم قال: قال لى ابوالحسن الرضا(ع): يا ابامحمد! ماتقول فى رجل تزوّج نصرانية على مسلمة؟
قال: قلت: جعلت فداك وما قولى بين يديك؟
قال: لتقولنّ فان ذلك يعلم به قولى.
قلت: لايجوز تزويج النصرانية على مسلمة ولاغير مسلمة.
قال: ولم؟
قلت: لقول الله, عزوجل, (ولاتنكحوا المشركات حتى يؤمنّ.)
قال: فما تقول فى هذه الآيت: (والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم)؟
قلت: فقوله: (ولاتنكحوا المشركات) نسخت هذه الآيت.
فتبسم ثم سكت35.)
ابن جهم مى گويد: امام رضا(ع) به من فرمود: اى ابامحمد! نظرت در مورد مردى كه با وجود داشتن زنى مسلمان, زنى مسيحى را نيز به عقد خود درآورد چيست؟
در پاسخ عرض كردم: فدايت شوم, نظر من در حضور شما چه ارزشى دارد؟
حضرت فرمود:مى بايست نظرت رابگويى,چراكه به اين وسيله نظرمن نيزروشن مى شود.
عرض كردم: ازدواج با زن مسيحى روانيست, چه مرد داراى همسرى مسلمان باشد, يا داراى همسرى نامسلمان.
فرمود: به چه دليل؟
عرض كردم: به دليل سخن خداوند: (ولاتنكحوا المشركات…)
فرمود: پس در مورد آيه (والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب…) چه مى گوئى؟ پاسخ دادم: اين آيه به وسيله آيه (ولاتنكحوا المشركات) منسوخ شده است.
در اين هنگام حضرت تبسمى كرد و سكوت فرمود.
روايت از لحاظ سندى, موثقه است, چون در ميان سلسله راويان آن, حسن بن على بن فضال قرار دارد كه فتحى مذهب, اما مورد وثوق است و مفادش اين است كه گرچه برابر آيه:
(اليوم احلّ لكم الطيبات وطعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم وطعامكم حلّ لهم والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم…36.)
ازدواج با زنان اهل كتاب, جايز بوده است, ولى اين آيه به وسيله آيه (ولاتنكحوا المشركات37) نسخ شده است و ديگر نمى توان به آن عمل كرد.
روايت ديگرى نيز كه شيخ طبرسى در مجمع البيان به نقل از ابوالجارود و وى از امام باقر(ع) در ذيل آيه 5 سوره مائده نقل مى كند, داراى مضمون روايت ابن جهم است:
(روى ابوالجارود عن ابي جعفر ـ عليه السلام ـ انه منسوخ بقوله تعالى: (ولاتنكحوا المشركات حتى يؤمنّ38.)

بررسى

اين روايت, آن گاه مى تواند دليل بر ممنوع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب باشد كه ثابت شود در سوره مائده, نسخ راه يافته و برخى از آيات آن به وسيله آيات ديگر, نسخ شده اند و اين مطلبى است كه با توجه به روايات بسيار, پذيرفتنى نيست.
سوره مائده و نسخ: گرچه برخى از روايات ياد شده, به لحاظ سند, اعتبار لازم را ندارند, ولى بعضى از آنها, معتبر و درخور اعتمادند و روى هم رفته, فراوانى اين روايات و اين كه دراساس, وقوع نسخ خلاف اصل است, به ما اطمينان مى دهد كه هيچ يك از آيات سوره مائده, نسخ نشده و به اصطلاح, اين سوره از سوره هاى محكمه قرآن است. در زير پاره اى از روايات ياد شده را خاطر نشان مى كنيم:
1 . (عيسى بن عبدالله عن ابيه عن جدّه عن اميرالمؤمنين(ع) قال: كان القرآن ينسخ بعضه بعضا وانما يؤخذ من رسول الله, صل الله عليه وآله, بآخره, وكان من آخر ما نزل عليه سورة المائدة نسخت ماقبلها ولم ينسخها شئ…39.)
عيسى بن عبدالله از پدرش و او از جدش نقل مى كند كه اميرالمؤمنين فرمود: برخى از آيات قرآن, برخى ديگر از آياتش را نسخ مى كند و آن چيزى از رسول خدا گرفته مى شود [وحكم الهى تلقى مى شود] كه در آخر بر آن حضرت نازل شده و سوره مائده از جمله سوره هاى پايانى بود كه بر آن حضرت نازل شد.
اين سوره [برخى از] آيات پيشين را نسخ كرد, امّا هيچ سوره و آيه اى, آن را نسخ نكرد.
2 . امين الاسلام طبرسى, در ذيل آيه (لاتحلّوا شعائر الله40.) روايت زير را به گونه مرسل از امام باقر(ع) نقل مى كند:
(انه لم ينسخ من هذه السورة شئ ولامن هذه الآيت41.)
نه از سوره مائده و نه از اين آيه چيزى نسخ نشده است.
3 . (زراره عن ابى جعفر(ع) قال: سمعته يقول: جمع عمربن الخطاب اصحاب رسول الله(ص) وفيهم على(ع) فقال: ماتقولون فى المسح على الخفّين؟
فقام المغيرة بن شعبة فقال: رأيت رسول الله(ص) يمسح على الخفين.
فقال على(ع): قبل المائدة اوبعدها؟
فقال: لاادرى.
فقال على(ع): سبق الكتاب الخفين, انها نزلت المائدة قبل ان يقبض بشهرين اوثلاثة42.)
زراره مى گويد: شنيدم امام باقر(ع) مى فرمايد: عمربن خطاب, اصحاب پيامبر از جمله على(ع) را گردآورد و از آنان در مورد حكم مسح كردن بر كفش پرسيد, مغيره بن شعبه برخاست و گفت: ديدم پيامبر خدا(ص) بر دو كفش, مسح كرد.
على(ع) از وى پرسيد: پيش از نزول سوره مائده يا پس از نزول آن؟
مغيره پاسخ داد: نمى دانم.
در اين هنگام على(ع) فرمود: كتاب قرآن بر [جواز مسح كردن] كفش, پيشى گرفت.
[يعنى گرچه پيش از نازل شدن آيات مربوط, مسح بر كفش روا بود, اما اين آيات, حكم ياد شده را ملغى كردند]. [سپس حضرت به طور كلى و در مقام تعليل فرمود]: سوره مائده, دو سه ماه پيش از رحلت پيامبر(ص) نازل شد.
4 . (عن ابى بكر بن حزم قال: توضأ رجل فمسح على خفيه فدخل المسجد فصلّى, فجاء على(ع) فوطأ على رقبته, فقال: ويلك تصلى على غير وضوء؟
فقال: أمرنى عمربن الخطاب.
قال: فأخذ بيده فانتهى به اليه.
فقال: انظر مايروى هذا عليك ورفع صوته.
فقال: نعم أنا امرته, ان رسول الله(ص) مسح على الخفين.
قال: قبل المائدة اوبعدها؟
قال: لاادرى.
قال: فلم تفتنى وانت لاتدرى؟ سبق الكتاب الخفين43.)
ابى بكر بن حزم مى گويد: مردى هنگام وضوء بر كفش خود مسح كرد و داخل مسجد شد و به نماز ايستاد. در اين هنگام على(ع) پيش آمد و برگردنش زد و فرمود: واى بر تو! چرا نماز بى وضو مى خوانى؟
آن مرد پاسخ داد: عمربن خطاب مرا به اين گونه وضوگرفتن دستور داده است.
پس حضرت دست آن مرد را گرفت و پيش عمر برد و با صداى بلند خطاب به وى فرمود: ببين اين مرد از تو چه روايت مى كند.
عمر گفت: بله من به او چنين دستورى دادم, زيرا پيامبر خدا چنين وضو گرفت.
على(ع) فرمود: پيش از فرود آمدن سوره مائده يا پس از نزول آن؟
عمر پاسخ داد: نمى دانم.
حضرت فرمود: پس چرا بدون آگاهى فتوا مى دهى؟
5 . سيوطى در الدرالمنثور از پيامبر(ص) چنين روايت مى كند:
(ان سورة المائدة آخر القرآن نزولاً فأحلّوا حلالها وحرّموا حرامها44.)
همانا, سوره مائده, آخرين سوره قرآن است كه فرود آمد; از اين روى حلالهاى [مطرح شده در] اين سوره راحلال بشماريد و حرامهاى [مطرح شده در] آن را حرام.
اين بود دسته اى از روايات كه مضمون همه آنها, راه نيافتن نسخ در آيات سوره مائده است. روايات ديگرى نيز با همين مضمون يافت مى شود كه جهت دورى از به درازا كشيدن سخن, از آوردن آنها خوددارى مى شود.
و روشن است كه در مقام تعارض بين موثقة ابن جهم و اين دسته از روايات, ترجيح با روايات ياد شده است, هم به خاطر بيشتر بودن اينها و هم به دليل صحيح بودن برخى از اين روايات, از لحاظ سندى, مانند روايت سوم كه سند آن چنين است:
(محمد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد عن حماد عن حريز عن زراره.)
حتى از نظر بعضى, مانند على بن ابراهيم در كتاب تفسيرش, نه تنها آيه (ولاتنكحوا المشركات) ناسخ آيه (والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب…) نيست, بلكه جريان برعكس است. وى مى نويسد:
(فقوله: (ولاتنكحوا المشركات حتى يؤمنّ) منسوخ بقوله: (والمحصنات…) وقوله: (ولاتنكحوا المشركات على حاله لم ينسخ45 .)
صاحب جواهر, عبارت ياد شده را در حد يك روايت محترم مى شمرد و در بيان ارزش آن مى نويسد:
(گر چه على بن ابراهيم اين سخن را به هيچ يك از معصومان(ع) نسبت نداده است, اما گويا وى اين عبارت را از ايشان گرفته است. شاهد اين سخن, روش محدثان است, بويژه محدثانى كه شيوه آنان, نقل روايات از متون اخبار, با حذف سندهاى آنهاست46.)
به هرحال, نكته اى كه مى تواند منسوخ نشدن آيه (اليوم… والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب) را به خوبى تاييد كند, لسان خود اين آيه است; زيرا ظاهرش نشان مى دهد كه ازدواج با زنان اهل كتاب, در برهه اى از زمان ممنوع بوده است و سپس با اين آيه تجويز شده است, يعنى مفاد آيه, با ناسخ بودن آن بسيار سازگار است.
صاحب جواهر, ضمن بحث از موثقه مورد بحث, سخنى دارد كه حاصل آن چنين است:
(در اين روايت, پس از سخن ابن جهم كه (لايجوز تزويج نصرانية على مسلمة ولاعلى غير مسلمة) واين كه آيه (ولاتنكحوا المشركات), آيه (والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب) را نسخ كرده است, بيش از اين ندارد كه امام(ع) تبسم كرد و ساكت شد. كسانى كه اين روايت را دليل بر ممنوع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب گرفته اند, تبسم حضرت را نشانه درستى گفتار راوى و تاييد نظر او از طرف امام دانسته اند, در حالى كه اين تبسم, مى تواند به خاطر اشتباه راوى در پاسخ دادن به پرسش حضرت باشد, بويژه اين كه پرسش حضرت, درباره مردى بود كه با وجود داشتن زنى مسلمان, زنى مسيحى را نيز به عقد خود درآورده بود; زيرا ظاهر پرسش اين است كه جايز بودن ازدواج ياد شده, براى مردى كه همسرى مسلمان در اختيار نداشته باشد, امرى مسلم و مفروغ عنه است47.)
اما اين بيان صاحب جواهر, از نظر ما خالى از اشكال نيست; زيرا در روايت, تنها سخن از تبسم حضرت نيست كه بگوييم اين تبسم مى تواند نشانه اشتباه راوى باشد, بلكه حرف از تبسم و سكوت حضرت است. اگر سخن راوى, اشتباه بود, حضرت به او يادآور مى شد و او را روشن مى ساخت, نه اين كه با سكوت خود او را در اشتباه خود باقى مى گذاشت.
6 . دليل ديگرى كه براى ممنوع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب, ذكر شده, روايتى است كه ثقه الاسلام كلينى نقل مى كند. سند و متن روايت چنين است:
(عن محمدبن يحيى عن احمد عن ابن فضال عن احمدبن عمر عن درست الواسطى عن ابن رثاب عن زرارة ابن اعين عن ابى جعفر(ع) قال: لاينبغى نكاح اهل الكتاب.
قلت: جعلت فداك و اين تحريمه؟
قال: قوله: (ولاتمسكو بعصم الكوافر48.)
زراره مى گويد: امام باقر(ع) فرمود: ازدواج با اهل كتاب سزاوار نيست. مى گويد: به حضرت عرض كردم: قربانت شوم, دليل بر ممنوع بودن اين ازدواج چيست؟
حضرت فرمود: آيه (ولاتمسكوا….)

بررسى

اين روايت, هم به لحاظ سند و هم از جهت مضمون و دلالت, درخور بحث و مناقشه است.
در سند اين روايت, به رواياتى بر مى خوريم كه وثاقت آنها جاى گفت وگو دارد, از جمله احمدبن عمر كه رجالى معروف, نجاشى, هيچ اشاره اى به وثاقت او ندارد. البته اين در صورتى است كه شخص ياد شده, احمد بن عمر الحلاّل باشد; زيرا احتمال ديگر اين است كه وى, احمدبن عمر بن ابى شعبه باشد كه وثاقت او مورد تأييد است.
از اين راوى كه بگذريم, درست الواسطى نيز, در كتابهاى رجالى, توثيق نشده است.
اما از لحاظ دلالت, ابهامى كه در مدلول روايت وجود دارد اين است كه: در آن, آيه (ولاتمسكوا بعصم الكوافر) به عنوان دليلى بر ممنوع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب, مطرح شده است و ما هنگام بررسى دليل سوم, درباره اين آيه جداگانه بحث كرديم و خاطرنشان ساختيم كه اين آيه, نمى تواند شاهدى بر ممنوع بودن ازدواج با زنان مورد بحث باشد.
بنابراين, روايت بالا به علت ضعف سندى و ابهام در دلالت, نمى تواند پايه استدلال قرار گيرد. البته با توجه به آنچه پيش از اين گفتيم, دور نيست مقصود از تحريم در اين روايت, به قرينه جمله (لاينبغى), كراهت باشد.
7 . روايت ديگرى كه ممكن است به عنوان دليل قول نخست, مطرح شود, صحيحه زراره است كه متن آن چنين است:
(سألت ابا جعفر(ع) عن نكاح اليهودية والنصرانية.
فقال: لايصلح للمسلم أن ينكح يهودية ولانصرانية انما يحلّ منهن نكاح البله49.)
زراره مى گويد: از امام باقر(ع) درباره حكم ازدواج با زنان يهودى و مسيحى پرسيدم.
حضرت در پاسخ فرمود: صلاح نيست, مسلمان با زن يهودى و مسيحى ازدواج كند. تنها ازدواج با سبك مغزان و كوته نظران ايشان جايز است.

بررسى

آنچه مانع از تمسك به روايت ياد شده مى شود, اين است كه: برحسب تتبع در متنهاى فقهى, هيچ كدام از فقيهان مشهور, به اين روايت عمل نكرده اند. حتى در ميان دليلهاى طرفداران قول مورد بحث نيز, هيچ اشاره اى به اين روايت نشد. در ميان اقوالى كه ارائه داديم هم, اثرى از مضمون اين روايت, به عنوان يك قول نبود.
افزون بر اين, در متن روايت, تعبير (لايصلح) به چشم مى خورد كه مى تواند اشاره به كراهت باشد.
اگر گفته شود: جمله (انما يحل منهن) قرينه بر اين است كه مفاد جمله (لايصلح), حرام و ممنوع بودن است نه كراهت.
پاسخ مى دهيم: همان گونه كه اين احتمال, در مفاد روايت داده مى شود, احتمال ديگرى هم در آن داده مى شود و آن اين كه بگوييم: مراد از جمله (انما يحل منهن) به قرينه جمله (لايصلح) كراهت خفيف است و بروز اين دو احتمال در روايت, موجب ابهام در مضمون و دلالت آن مى شود و از اين روى, نمى شود به آن تمسك جست. بر فرض هم كه اين روايت, از اشكال دلالى رهايى يابد, تاب مقاومت در برابر دليلهاى قول دوم را, كه به زودى به آنها مى پردازيم, ندارد.
تا اين جا, تقريبا, همه دليلهاى قول نخست (ممنوع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب حتى در صورت اضطرار) را مطرح و بررسى كرديم و دانستيم كه هيچ يك از آنها خالى از اشكال و مناقشه نيست و نمى تواند اين قول را استوار سازد, گرچه در ميان فقيهان بزرگ, طرفداران مهمى داشت.

دليلهاى قول دوم

همان گونه كه گذشت, در بين فقيهان پيشين شيعه, تنها ابن ابى عقيل و شيخ صدوق اين قول را پذيرفته اند و در ميان فقيهان پسين, صاحب جواهر اين قول را اختيار و آن را استوار كرده است, و پس از ايشان, گروهى از فقيهان به آن گرايش پيدا كرده اند. به هر حال, اين قول, داراى دليلهاى به نسبت فراوانى است كه در اين جا به بيان آنها مى پردازيم:

1 . آيه:

(اليوم احلّ لكم الطيبات وطعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم وطعامكم حلّ لهم والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذا اتيتموهن اجورهن…50.)
امروز خوراكيهاى پاكيزه براى شما حلال گرديد و خوراك اهل كتاب براى شما مسلمانان و خوراك شما نيز براى آنان حلال است و ازدواج با زنان پاك و مسلمان و نيز زنان پاك اهل كتاب, براى شما رواست, اگر مهرشان را بپردازيد.
مدلول اين آيه, حلال بودن ازدواج با زنان اهل كتاب است. دلالت آن نيز به گونه اطلاق است; يعنى به ازدواج موقت, يا حالت ضرورت و نياز شديد, مقيد نشده است.

شبهه نسخ:

شبهه اى كه درباره استدلال به آيه ياد شده مطرح شده است و پيشتر همه به آن اشاره شد اين است كه: برخى آيات ديگر, اين آيه را نسخ كرده اند, از اين روى, نمى توان به مفاد آن عمل كرد و آنچه كه به عنوان ناسخ مطرح شده, عبارتند از دو آيه: (ولاتنكحوا المشركات51) و (لاتمسكوا بعصم الكوافر52) درباره آيه نخست, بررسى لازم به عمل آمد و روشن شد كه نمى توان آن را ناسخ آيه مورد بحث دانست. امّا در مورد ناسخ بودن آيه دوم نيز, رواياتى وارد شده است كه اينك نقل مى شود:
1 . صحيحه زراره:
(عن زرارة ابن اعين قال: سألت اباجعفر ـ عليه السلام ـ عن قول الله, عزوجل: (والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم.) فقال: هى منسوخة بقوله: (ولاتمسكوا بعصم الكوافر53.)
2 . روايت ابوالجارود: امين الاسلام طبرسى, هنگام بحث از آيه اى كه اكنون مورد بررسى است مى نويسد:
(روى ابوالجارود عن ابى جعفر(ع) انه منسوخ بقوله تعالى: (ولاتنكحوا المشركات حتى يؤمنّ) وبقوله: (ولاتمسكوا بعصم الكوافر54.)
3 . روايت مسعدة بن صدقه كه در تفسير عياشى چنين نقل شده است:
(سُئل ابوجعفر ـ عليه السلام ـ عن قول الله تعالى: (والمحصنات…) قال: نسختها: (ولاتمسكوا بعصم الكوافر55.)

پاسخ

پذيرش نسخ آيه مورد بحث به وسيله آيه (ولاتمسكوا…) از جهاتى چند, اشكال دارد:
1 . روايت دوم و سوم, ضعف سند و ارسال دارند, و روايت نخست, گرچه ضعف سندى ندارد, ولى روشن است كه نمى توان با اعتماد بر خبر واحد, آيه اى را منسوخ دانست; زيرا سخن گفتن از منسوخ بودن عبارتى, كه بدون ترديد كلام خداوند است, مى بايست براساس دليلى قاطع, مانند اخبار متواتر و اجماع باشد.
2 . اين روايت, با رواياتى مانند موثقة ابن جهم كه بحث آن گذشت, در ناسازگارى است; زيرا برابر آن روايات, آيه مورد بحث, به وسيله (ولاتنكحوا المشركات) نسخ شده است. چون نمى شود يك آيه دوبار, نسخ شود, بنابراين, يكى از اين دو دسته روايت, نمى تواند برابر با واقع باشد و اين ناسازگارى, موجب از كار افتادن هر دو دسته روايت و در نتيجه رجوع به اصالة عدم النسخ مى شود.
3 . آيه مورد بحث, يكى از آيات سوره مائده است پيش تر گفتيم كه بر حسب روايات فراوانى, هيچ كدام از آيات اين سوره, نسخ نشده است.
4 . همان گونه كه پيش تر از اين هم اشاره شد, مدلول مطابقى آيت (ولاتمسكوا…) نهى از باقى ماندن بر نكاح زنان كافره است, پس اگر بنا باشد آيه مورد بحث, به وسيله اين آيه منسوخ شود, لازمه اش اين است كه حتى باقى ماندن بر نكاح زنان اهل كتاب هم, ممنوع باشد و حال آن كه همه فقيهان اين باقى ماندن را جايز شمرده اند, گرچه در حلال بودن ازدواج ابتدايى با ايشان, اختلاف كرده اند.

2 . صحيحه معاوية بن وهب.

(عن معاوية بن وهب وغيره جميعا عن ابى عبدالله(ع) فى الرجل المؤمن يتزوج اليهودية والنصرانية.
فقال: اذا أصاب المسلمة فما يصنع باليهودية والنصرانية؟
فقلت له: يكون له فيها الهوى.
قال: ان فعل فليمنعها من شرب الخمر واكل لحم الخنزير واعلم ان عليه فى دينه غضاضة56.)
معاوية بن وهب وبعضى ديگر از امام صادق(ع) در مورد مرد مسلمانى كه با زن يهودى و مسيحى ازدواج كند, پرسيدند.
حضرت فرمود: اگر به زن مسلمان دسترسى دارد, او را با زن يهودى و مسيحى چكار؟
ابن وهب مى گويد: عرض كردم: [به اذن مسلمان دسترسى دارد, امّا] نسبت به آن زن غيرمسلمان علاقه و گرايش دارد.
حضرت فرمود: اگر به چنين ازدواجى اقدام كرد, آن زن را از نوشيدن شراب و خوردن گوشت خوك باز دارد و بدان كه اين كار, موجب خوارى و پستى آن شخص در دينش خواهد شد.
از اين روايت به روشنى استفاده مى شود كه ازدواج با زنان اهل كتاب, جايز و مشروع است, گرچه بهتر است مردى كه توانايى ازدواج با زن مسلمان دارد, به چنين ازدواجى اقدام نكند كه در غير اين صورت, كارى مكروه انجام داده است. اين روايت نيز, مانند آيه (اليوم احل لكم…) اطلاق دارد, يعنى اختصاص به ازدواج موقت, حالت اضطرار و… ندارد.

3 . صحيحه عبدالله بن سنان.

(عن ابى عبدالله(ع) قال: سأله ابى وانا أسمع عن نكاح اليهودية والنصرانية فقال: نكاحهما احبّ اليّ من نكاح الناصبية, وما احب للرجل المسلم ان يتزوج اليهودية ولا النصرانية مخافة ان يتهود ولده او يتنصّروا58.)
عبدالله بن سنان مى گويد: شنيدم پدرم در مورد ازدواج با زن يهودى و مسيحى از امام صادق(ع) پرسيد.
حضرت پاسخ داد: ازدواج با ايشان پيش من بهتر است, از ازدواج با زنان ناصبى و من دوست ندارم مرد مسلمان, با زن يهودى و مسيحى ازدواج كند, چون مى ترسم فرزند چنين شخصى, به يهوديت يا مسيحيت گرايش پيدا كند.
تعبير حضرت در اين روايت (ما احب) (دوست نمى دارم) است و روشن است كه چنين تعبيرى با جواز و (كراهت) سازگار است, نه با حرام بودن و مشروع نبودن.

4 . صحيحه محمدبن مسلم

(عن ابى جعفر(ع) قال: سألته عن نكاح اليهودية والنصرانية. فقال: لابأس به اما علمت انه كانت تحت طلحة بن عبيد الله يهودية على عهد النبى(ص)58.)
از امام باقر(ع) در مورد ازدواج با زنان يهودى و مسيحى پرسيدم.
حضرت فرمود: اشكالى ندارد, مگر نمى دانى در زمان پيامبر(ص) طلحه بن عبيدالله داراى همسرى يهودى بود؟
دلالت اين روايت, بسيار روشن است و اطلاق آن, از دواج دائم و موقت و نيز حالت اختيار و اضطرار را مى گيرد.

5 . روايت محمدبن مسلم.

(عن ابى جعفر(ع) فى حديث قال: لاينبغى للمسلم ان يتزوج يهودية ولانصرانية وهو يجد مسلمة حرّة أو امة59.)
امام باقر(ع) فرمود: سزاوار نيست مرد مسلمانى كه دسترس به زن مسلمان آزاد, يا كنيز دارد, با زن يهودى و يا مسيحى ازدواج كند.
مفاد اين روايت نيز, مشروع بودن اصل ازدواج با زنان ياد شده است, گرچه اين ازدواج براى شخص مورد نظر امام(ع) مكروه است و اين كراهت را مى توان از جمله (لاينبغى) استفاده كرد.

6 . روايت حفص بن غياث.

(قال: كتب بعض اخوانى أن أسأل ابا عبدالله(ع) عن مسائل فسألته عن الاسير هل يتزوج فى دارالحرب؟
فقال: أكره ذلك, فان فعل فى بلاد الروم فليس هو بحرام, هو نكاح…60.)
حفص بن غياث مى گويد: بعضى از برادرانم به من نامه نوشت و خواست مسائلى را از امام صادق(ع) بپرسم.
از حضرت پرسيدم: آيا اسير مى تواند در دارالحرب ازدواج كند؟
حضرت فرمود: اين كار را ناپسند مى دارم, اما اگر در كشور روم, ازدواج كند, حرام نيست, اين كار, ازدواج است….
با توجه به اين كه, مردمان روم آن زمان را بيشتر اهل كتاب, يعنى مسيحيان تشكيل مى دادند, از اين روايت به روشنى مشروع بودن ازدواج با زنان آنان استفاده مى شود. برخى اين روايت را مربوط به صورت اضطرار دانسته اند61.
ولى پيداست كه روايت اطلاق دارد و در آن, تقييدى به چشم نمى خورد و صرف اين كه مورد روايت شخصى است كه در مملكت كفر به اسارت افتاده, موجب حمل بر اين صورت نمى شود.

7 . موثقه سماعة بن مهران

(قال: سألته عن اليهودية والنصرانية أيتزوجها الرجل على المسلمة؟ قال: لاويتزوج المسلمة على اليهودية والنصرانية62.)
سماعة مى گويد: از ايشان پرسيدم: آيا انسان مى تواند با اين كه زنى مسلمان دارد, با زنى يهودى يا مسيحى نيز, ازدواج كند؟
فرمود: خير, ولى مى تواند با داشتن زن يهودى يا مسيحى, با زنى مسلمان ازدواج كند.
در اين روايت, هم پرسش راوى و هم پاسخى كه به وى داده مى شود, نشانگر اين است كه اصل مشروع بودن ازدواج با زنان يهودى و مسيحى, مسلّم و امرى روشن است و تنها چيزى كه براى راوى مبهم است, حكم صورت خاصى از مسأله است و پاسخ نفى نيز, متوجه همان صورت است.
تنها مشكلى كه اين روايت دارد, ذكر نشدن نام امام در آن است (مضمره); از اين روى, اين روايت را تنها به عنوان تأييدى بر سخن خود مى پذيريم, بويژه با توجه به اين كه روايت محمدبن مسلم, از امام باقر(ع) نيز, داراى همين مضمون است:
(لاتتزوج اليهودية والنصرانية على المسلمة63.)
و همچنين روايت عبدالرحمان بن ابى عبدالله, از امام صادق(ع) همين مضمون را تقويت مى كند:
(سألت ابا عبداللّه(ع): هل للرجل ان يتزوج النصرانية على المسلمة, والامة على الحرّة؟ فقال: لاتزوّج واحدة منهما على المسلمة وتزوج المسلمة على الامة والنصرانية…64.)
عبدالرحمان بن ابى عبداللّه مى گويد: از امام پرسيدم: آيا مرد [مسلمان] مى تواند با داشتن همسرى مسلمان, با زنى مسيحى و با داشتن همسرى آزاد با كنيز ازدواج كند؟
حضرت پاسخ داد: با داشتن همسرى مسلمان با زن مسيحى و كنيز ازدواج مكن, اما مى توانى با داشتن كنيز, يا زن مسيحى همسرى مسلمان نيز اختيار كنى.

8 . روايت ابى مريم انصارى.

(قال: سألت اباجعفر(ع) عن طعام اهل الكتاب ونكاحهم حلّ هو؟
قال: نعم قد كانت تحت طلحة يهودية65.)
از امام باقر(ع) پرسيدم: آيا [خوردن] غذاى اهل كتاب و ازدواج با ايشان حلال است؟ حضرت فرمود: آرى, طلحه داراى همسرى يهودى بود.
اين بود بيان و توضيح مهم ترين دليلهاى مشروع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب كه مى بايست به دليل استحكام و استوارى آنها, روايات منع را كه بررسى آنها گذشت, حمل بر كراهت كرد.
وجود برخى تعبيرات مانند (لاينبغى), (ما احب), (لايصلح) در خود آن روايات نيز اين حمل را به خوبى تاييد مى كنند.
بررسى قول سوم: در آغاز بحث گفتيم كه: برخى از فقيهان شيعه, مانند شيخ در كتاب نهايه و ابن حمزه در وسيلة وابن برّاج در مهذب, مشروع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب را تنها در صورت اضطرار به اين كار پذيرفته اند.
واقعيت اين است كه همه دليلهاى مشروع بودن ازدواج با زنان اهل كتاب كه بيان تفصيلى آنها گذشت, از جهت اضطرار و نبود اضطرار, اطلاق دارند و مقيد كردن آنها به صورت اضطرار, دليلى محكم مى طلبد.
پس با آن دليلها, نه تنها قول دوم, ثابت و استوار مى شود قول سوم نيز ردّ و پاسخ داده مى شود.
بله. شايد طرفداران اين قول, به روايت يونس تمسك كرده باشند كه در آن مى خوانيم:
(لاينبغى للمسلم المؤسر ان يتزوج الامة الا ان لايجد حرّة, وكذلك لاينبغى له ان يتزوج امرأة من اهل الكتاب الا فى حال ضرورة حيث لايجد مسلمة حرّة ولا امة66.)
سزاوار نيست مسلمان دارا, با كنيز ازدواج كند, مگر اين كه زنى آزاد, جهت همسرى نيابد. نيز براى او سزاوار نيست با زنى از اهل كتاب ازدواج كند, مگر در حالت ضرورت و آن گاه كه زن آزاد مسلمان و كنيز نيابد.
ولى همان طور كه پيداست, زبان روايت, زبان كراهت داشتن ازدواج با آنان در حالت اختيار است نه زبان حرام بودن.
افزون بر اين, روايت از لحاظ سندى نيز ضعف دارد, چون در بين راويان آن اسماعيل بن مرّار است كه در كتابهاى رجاليان, توثيق صريحى درباره او به چشم نمى خورد, گرچه برخى باگردآورى شواهدى, كوشش در توثيق او كرده اند.

ازدواج با زنان زردشتى

 

گفته ها

در مورد ازدواج مرد مسلمان با زن زردشتى, اختلاف چندانى ميان فقهاى شيعه ديده نمى شود. بيشتر ايشان ازدواج با زنان ياد شده را چه به طور دائم و چه به گونه موقت, حرام مى دانند. تنها گروهى از فقيهان, ازدواج موقت با ايشان را, روا دانسته اند.
شيخ صدوق, شيخ مفيد, ابوالصلاح حلبى, سلاّر, شيخ طوسى در كتاب مبسوط, ابن برّاج, ابن ادريس, ابن سعيد حلّى, از طرفداران قول نخستند.
شيخ طوسى در كتاب نهايه, ابن حمزه, محقق صاحب شرايع و علامه در ارشاد الاذهان و قواعد, طرفدار قول دومند.
شيخ صدوق, در مقنع مى نويسد:
(تزويج المجوسية محرّم, ولكن اذا كان للرجل أمة مجوسية فلا بأس ان يطأها, ويعزل عنها ولايطلب ولدها67.)
ازدواج با زن زردشتى حرام است, اما چنانچه مرد مسلمان كنيزى زردشتى داشته باشد اشكال ندارد با او نزديكى كند, ولى از فرزنددار شدنش جلوگيرى كند.
شيخ مفيد نيز در مقنعه مى نويسد:
(نكاح الكافرة محرّم بسبب كفرها, سواء كانت عابدة وثن, او مجوسية او يهودية او نصرانية68.)
ازدواج با زن كافر, به سبب كافر بودنش, حرام است, خواه بت پرست باشد يا زردشتى يا يهودى و يا مسيحى.
ابوالصلاح حلبى پس از اينكهازدواج را بر سه قسم دائم, موقت و ملك يمين تقسيم مى كند مى نويسد:
(ويجوز التمتع باليهودية والنصرانية دون من عداهما من ضروب الكفار69.)
در ميان اقسام كافران, تنها عقد موقت با زنان يهودى و مسيحى جايز است.
عبارت شيخ نيز, در مبسوط چنين است:
(و اما الوثنى فلايحل مناكحته ولا أكل ذبيحته ولايقر ببذل الجزية بلاخلاف والمجوسى كالوثنى فى جميع الاحكام الا فى باب الاقرار على دينه ببذل الجزية70.)
ازدواج با بت پرست و خوردن ذبيحه او, حلال نيست, و با پرداخت جزيه, مورد اقرار قرار نمى گيرد, بدون اختلافى ميان فقها در اين حكم. و زردشتى مانند بت پرست است در همه احكام, با اين تفاوت كه زردشتى با دادن جزيه, بر دين خود, اقرار نمى شود.
قاضى ابن برّاج طرابلسى نيز در كتاب المهذب مى نويسد:
(براى مرد مسلمان ازدواج با زن مشرك جايز نيست, چه آن زن بت پرست باشد, يا يهودى, يا مسيحى و يا زردشتى و يا غير اينها; زيرا اين كار حرام است, مگر هنگام ضرورت شديد كه در اين صورت هم, تنها عقد بتن بر زن يهودى و مسيحى جايز است و اما ديگران در هيچ حالى ازدواج با آنان جايز نيست71.)
اما شيخ در كتاب نهايه مى نويسد:
(براى مرد مسلمان نزديكى كردن با زن زردشتى از طريق ملك يمين و عقد موقت مكروه است, ولى اين كار ممنوع نيست72.)
محقق در شرايع مى نويسد:
(ازدواج با زن غيركتابى, به اجماع جايز نيست و در مورد حرام بودن ازدواج با زنان يهودى و مسيحى, دو روايت است كه مشهورترين آنها, ممنوع بودن ازدواج دائم و جواز ازدواج موقت و ملك يمين با ايشان است و همچنين است حكم زردشتيان73.)
علامه حلّى, پس از اين كه در كتاب ارشاد الاذهان, فتوا به حرام بودن ازدواج دائم با زنان اهل كتاب و جواز عقد موقت با ايشان مى دهد, مى افزايد:
(والمجوسية كالكتابية74.)
در قواعد, به گونه اى روشن تر مى نويسد:
(والمجوسية كتابية75.)
اين بود پاره اى از عبارتهاى فقهاى شيعه. نگاهى به عبارتهاى فقهاى اهل سنت نيز نشان مى دهد بيشتر, نزديك به همه آنان, ازدواج با زنان مورد بحث را ممنوع مى دانند و تنها شمار بسيار اندكى از ايشان, ازدواج ياد شده را مباح دانسته اند.
ابن قدامه در المغنى مى نويسد:
(ليس للمجوس كتاب ولاتحل ذبائهم ولانكاح نسائهم نصّ عليه احمد وهو قول عامة العلماء الا اباثور فانه اباح ذلك76.)
براى زردشتيان, كتابى در كار نيست و خوردن ذبايح و ازدواج با زنان ايشان, حلال نيست. احمد به اين مطلب تصريح كرده, و اين, قول همه دانشمندان است, مگر ابوثور كه وى اين را روا دانسته است.
ابن حزم اندلسى نيز, با ابوثور هم قول است و در المحلّى مى نويسد:
(وجائز نكاح الكتابية وهى اليهودية والنصرانية والمجوسية بالزواج77.)
گفتيم كه مى توان از كلمات فقهاى شيعه, درباره موضوع بحث, دو قول استخراج كرد.
1 . ممنوع بودن ازدواج با ايشان, به طور مطلق.
2 . جايز بودن ازدواج موقت با آنان.
اينك به بررسى دليلهاى اين دو قول مى پردازيم:

دليلهاى قول نخست

آنچه مى تواند مورد استناد طرفداران اين قول قرار گيرد, امور زير است:
1 . آيه (ولاتنكحوا المشركات78.) به اين بيان كه عموم كلمه (المشركات) دربرگيرنده همه اقسام زنان كافر مى شود. اين عموم, گرچه به وسيله آيه (اليوم أحلّ لكم الطيبات…79.) (كه در آن ازدواج با زنان يهودى و مسيحى مباح شمرده شده است) تخصيص خورده است, ولى بقيه زنان كافر از جمله زردشتيان در زير اين عموم, باقى هستند.
2 . صحيحه محمدبن مسلم كه سند و متن آن چنين است:
(محمد بن على بن الحسين باسناده عن الحسن بن محبوب عن العلا بن رزين عن محمدبن مسلم عن ابى جعفر(ع) قال: سألته عن الرجل المسلم يتزوج المجوسية؟
فقال: لاولكن اذا كانت له أمة مجوسية فلابأس أن يطأها ويعزل عنها ولايطلب ولدها80.)
از امام باقر(ع) پرسيدم: آيا مرد مسلمان مى تواند با زن زردشتى ازدواج كند؟ حضرت فرمود: خير. اما اگر كنيزى زردشتى داشته باشد, مى تواند با او نزديكى كند و از بچه آوردن او جلو بگير.
در اين روايت, پرسش راوى و پاسخ امام, هر دو مطلق است و نتيجه اين اطلاق, ممنوع ازدواج دائم و موقت با ايشان است.
3 . صحيحه اسماعيل بن سعد اشعرى:
(محمد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمد بن عيسى عن اسماعيل بن سعد الاشعرى, قال: سألته عن الرجل يتمتع من اليهودية والنصرانية.
قال: لا ادرى بذلك بأسا.
قال: قلت: فالمجوسية؟
قال: اما المجوسية فلا81.)
از وى در مورد مردى پرسيدم كه با زن يهودى و مسيحى ازدواج مى كند.
فرمود: در اين كار اشكالى نمى بينم.
گفتم: با زن زردشتى چطور؟ فرمود: با زن زردشتى خير.

دليلهاى قول دوم

آنچه مى تواند مستند اين قول باشد, روايات زير است:
1 . (محمدبن سنان, عن الرضا(ع) قال: سألته عن نكاح اليهودية والنصرانية فقال: لابأس, فقلت: فمجوسية؟ فقال: لابأس به يعنى متعة82.)
از امام رضا(ع) در مورد ازدواج با زن يهودى و مسيحى پرسيدم.
فرمود: عيب ندارد.
در مورد ازدواج با زن زردشتى پرسيدم.
فرمود: عيب ندارد [يعنى عقد موقت با او جايز است].
2 . (منصور صيقل, عن ابى عبدالله(ع) قال: لابأس بالرجل ان يتمتع بالمجوسية83.)
امام صادق(ع) فرمود: اشكال ندارد انسان با زن مجوسى عقد موقت ببندد.
3 . (حمّاد بن عيسى, عن بعض اصحابنا عن ابى عبداللّه(ع): لابأس بالرجل ان يتمتع بالمجوسية84.)

بررسى

نخستين دليل قول نخست, عموم آيت (ولاتنكحوا المشركات) بود. به نظر مى رسد اين دليل تمام نباشد; زيرا بسيار محتمل است عموم ياد شده, زردشتيان را در بر نگيرد. آيه 17 سوره حج نيز, اين احتمال را تقويت مى كند. قرآن در اين آيه, مسلمانان, يهوديان, مسيحيان, صابيان و زردشتيان را در برابر مشركان قرار داده و فرموده است:
(ان الذين آمنوا والذين هادوا والصائبين والنصارى والمجوس والذين أشركوا انّ الله يفصل بينهم يوم القيامة ان الله على كل شئ قدير.)
شايد روى همين احتمال, طرفداران قول نخست, به اين آيه استدلال نكرده باشند.
و اما روايت محمدبن مسلم, گرچه از لحاظ سندى, مورد اعتبار است, ولى دور نيست پرسش راوى و پاسخ امام در آن, ناظر به ازدواج دائم باشد, چون ازدواج موقت, كم تر مورد ابتلاى مردم بوده است. حتى مى توان گفت: فعل (يتزوج) در كلام راوى, ظهور در ازدواج دائم دارد, چون در مورد ازدواج موقت, بيشتر تعبير (يتمتع) به كار مى رود.
به هر حال, اين روايت, صراحتى در نفى ازدواج موقت ندارد, برخلاف روايات قول دوم كه در اثبات اين ازدواج, صراحت دارند.
روايت اسماعيل بن سعد هم, گرچه از لحاظ سندى, مناقشه اى در آن نيست, ولى به دليل مضمره بودن آن و ذكر نشدن نام امام در آن, نمى توان به آن اعتماد كرد
افزون بر اين, مى توان به قرينه روايات قول دوم كه با صراحت, ازدواج موقت با ايشان را روا مى دانند, نفى در اين روايت را حمل بر كراهت كرد.
و اما روايات قول دوم, گرچه همگى از نظر رجاليان, ضعيف محسوب مى شوند, چون در سند روايت اول و دوم, محمدبن سنان است كه توثيق نشده است و روايت سوم هم كه مرسله است. با اين وجود, مدلولى صريح دارند و اين مدلول, به وسيله روايات فراوانى كه بر حسب آنها, زردشتيان ملحق به اهل كتاب هستند, تأييد مى شود; زيرا در جاى خود گفتيم كه ازدواج موقت با زنان اهل كتاب, جايز است. از جمله اين روايات, روايت ابويحيى واسطى است كه در آن چنين آمده است:
(از امام صادق(ع) در مورد زردشتيان پرسيده شد كه آيا آنها داراى پيامبر بوده اند؟
حضرت فرمود: بله. آيا سخن پيامبر خطاب به اهل مكه را نشنيده اى كه فرمود: (اسلام آوريد در غير اين صورت به شما اعلان جنگ مى دهم) در اين هنگام, اهل مكه به پيامبر نامه نوشتند و از حضرت خواستند كه در مقابل قبول جزيه, آنها را در بت پرستى شان, آزاد گذارد, حضرت در جوابشان نوشت: (من جز از اهل كتاب جزيه نمى پذيرم.)
مكّيان, به قصد تكذيب پيامبر به او نوشتند: گمان مى كنى جز از اهل كتاب جزيه نمى پذيرى و حال آن كه از مجوسيان هَجَر جزيه را پذيرفتنى.
پيامبر در پاسخ آنان نوشت: مجوسيان داراى, پيامبر بودند, ليكن او را كشتند و كتابش را سوزاندند, كتابى كه پيامبر آنان آورد, در دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود85.)
در روايت ديگرى كه شيخ صدوق نقل مى كند, مى خوانيم:
(ان النبى(ص) قال: سُنّوا بهم سنّة اهل الكتاب86.)
با زردشتيان, رفتار اهل كتاب را داشته باشيد.
آنچه باز هم اين قول را تاييد مى كند, رواياتى است كه در آنها ازدواج موقت به منزله نكاح با كنيزان قلمداد شده است; مثلا, در صحيحه عمر بن اُذينه از امام صادق(ع) مى خوانيم: (هنّ بمنزلة الاماء87.) از سوى ديگر مى دانيم كه نكاح با كنيزان زردشتى, حلال است.
صحيحة محمد بن مسلم نيز در اين معنى صراحت داشت.

ازدواج با صابيان

براى روشن شدن حكم ازدواج با زنان صابى, بايد بررسى شود كه دين اينان چگونه دينى است و آيا اين دين, در زمره اديان آسمانى است؟
در پاسخ به اين پرسش, آرا و ديدگاههاى گوناگونى از سوى صاحب نظران ارائه گرديده به حدّى كه بايد اين دين را اسرار و مبهمات شمرد. پرداختن به اين موضوع, خود رساله اى مستقل مى طلبد. ما در اين خصوص, به نقل پاره اى از عبارتها و نوشته هاى محققان بسنده مى كنيم و در پايان به جمع بندى و نتيجه گيرى مى پردازيم.
شيخ مفيد در مقنعه مى نويسد:
(فقهاى اهل سنت, در مورد صابيان و كسانى كه در كفر مانند آنانند, اختلاف كرده اند:
مالك بن انس و اوزاعى گفته اند: هر دينى پس از اسلام, به جز يهوديت و مسيحيت, دين زردشتى است و حكم پيروان آن, حكم زردشتيان است.
از عمربن عبدالعزيز نقل شده كه صابيان, زردشتى هستند.
شافعى و گروهى از عراقيان گفته اند: حكم ايشان, حكم زردشتيان است.
جمعى ديگر از اهل عراق گفته اند: حكم آنان حكم مسيحيان است.
تا اين كه مى نويسد:
(همه صابيان, صانع را در ازل يكى مى دانند و بعضى از ايشان, هيولى را نيز همراه با صانع, قديم مى شمارند و مى گويند, جهان از هيولى ساخته شده است و اصل جهان هيولى است, در مورد فلك اعتقاد به حيات و نطق دارند و آن مدبّر اين جهان مى شمارند. ستارگان را بزرگ مى دارند و آنها را مى پرستند و بعضى آنها را ملائكه مى نامند و برخى از آنان ستارگان را خدايان مى دانند و جهت پرستش آنان, خانه هايى بنيان مى نهند و اينها [از باب قياس] به مشركان عرب و بت پرستان نزديك ترند, تا به زردشتيان88.)
در تفسير على بن ابراهيم نيز مى خوانيم:
(صابيان مردمى هستند نه زردشتى, نه يهودى و نه مسيحى و نه مسلمان, اينها كواكب و ستارگان را مى پرستند89.)
امين الاسلام طبرسى, در مورد اين گروه از مردم مى نويسد:
(صائبون جمع صابى است و آن هر كسى است كه به دين ديگرى منتقل شده باشد. اينها از دين كه توحيدى بود درآمده و به پرستش ستارگان يا بزرگداشت آنها روى آوردند.
قتاده مى گويد: اين گروه, مردمى هستند معروف و دينى دارند منحصر به خود و از جمله كارهاى دينى آنان, پرستش ستارگان است و ايشان به وجود صانع, معاد و برخى از پيامبران اقرار مى كنند.
مجاهد و حسن گفته اند: صابيان مردمى هستند مابين يهود و زردشتيان, براى آنان دينى نيست.
سدى گفته است: ايشان گروهى از اهل كتابند كه زبور مى خوانند.
خليل اظهار داشته است: اين مردم همانند مسيحيت است, مگر اين كه قبله ايشان به سوى جنوب, حوالى نصف النهار است. اينان مى پندارند كه بر دين نوح هستند.
ابن زيد گفته است: اين مردم, پيرو دينى از اديان هستند كه در جزيره موصل مى زيسته اند و مى گويند: خدايى جز الله نيست و به رسول الله ايمان ندارند…90.)
ابوريحان بيرونى, در كتاب الآثار الباقيه, بيان مفصلى در مورد صابيان دارد كه حاصل آن چنين است:
(ما در مورد صابيان جز اين نمى دانيم كه ايشان خدا را يكى مى دانند و او را از زشتيها پاك و منزه مى دانند, خدا را به صفات سلبى (نه ثبوتى) متصف مى كنند; مثلا مى گويند: خداوند محدود نيست, ديده نمى شود, ستم نمى كند و خداوند را به طور مجازى با اسماء حسنى مى خوانند; چرا كه از ديدگاه آنان, هيچ صفت حقيقى در كار نيست. تدبير را به فلك و اجرام فلكى نسبت مى دهند و معتقد به حيات, نطق, شنوايى و بينايى اجرام فلكى هستند و نور را بزرگ مى دارند. از جمله آثار ايشان, قبّه اى است بالاى محراب نزد مقصوره و جامع دمشق و در روزگارى كه يونانيان و روميان, بر دين آنان بودند, قبه ياد شده, مصلاى ايشان به شمار مى آمد. پس از آن, به دست يهوديان افتاد و ايشان آن جا را كنيسه خود كردند و پس از چيرگى مسيحيان بر آن جا, آن را تبديل به كليسا كردند, تا اين كه پس از آمدن اسلام و مسلمانان به آن جا, به صورت مسجد درآمد.
صابيان مى گويند: كعبه و بت هاى آن, براى ايشان بوده است ولات به اسم زحل و عزّى به اسم زهره بوده و براى اين مردم پيامبران متعددى است كه بيشتر آنان همان فلاسفه يونان هستند. اينان, سه نماز واجب دارند: نخستين آن, هنگام طلوع آفتاب خوانده مى شود و هشت ركعت است, دومين آن, پيش از زوال خورشيد خوانده مى شود و پنج ركعت و سومين, هنگام غروب آفتاب انجام مى گيرد و پنج ركعت است.
ايشان, همراه با طهارت و وضو نماز مى خوانند, غسل جنابت را انجام مى دهند, فرزندان خود را ختنه نمى كنند. بيشتر احكام ايشان در نكاح و حدود, احكام مسلمانان است و در تنجّس به خاطر مسّ بدن مرده, همانند يهوديان هستند91.)
در كتاب ملل و نحل شهرستانى نيز مى خوانيم:
(كلمه (صبوه) در مقابل لغت (حنفيه) است. پس آن گاه كه مى گوييم: صبأ الرجل, به اين معنى است كه آن شخص ميل و انحراف پيدا كرد. و صابيان هم كه به اين اسم خوانده شده اند, به اين سبب است كه ايشان از طريق حق و روش پيامبران منحرف شدند92.)
آنچه گفته شهرستانى را تاييد مى كند, روايتى است كه مفصّل از امام صادق(ع) نقل مى كند. در اين روايت, مفضل از وجه تسميه صائبين مى پرسد و حضرت در پاسخ مى فرمايد:
(چون ايشان گرايش به تعطيل كردن پيامبران و رسولان و اديان و شرايع كردند و گفتند هر آنچه از سوى ايشان آمده باطل است93.)
صاحب جواهر نيز, در كتاب نكاح خود, بيان مفصلى درباره صابيان دارد كه ذكر آن در اين جا خالى از فايده نيست:
(از ابوعلى نقل شده است كه: صابيان, قومى از مسيحيان هستند, ولى شيخ در خلاف گفته: صحيح خلاف آن است; چون اينان, ستارگان را مى پرستند. از تبيان و مجمع البيان نقل شده است: دريافت جزيه, از ايشان جايز نيست; چرا كه اينان, اهل كتاب نيستند. و در كتاب خلاف نقل اجماع شده است بر اين كه حكم اهل كتاب, در مورد صابيان جارى نمى شود.
از كتاب (العين) نقل شده كه دين صابيان شبيه دين مسيحيان است, مگر اين كه قبله ايشان به طرف جنوب, حوالى نصف النهار است و اينها مى پندارند كه بر دين نوح هستند.
و برخى گفته اند كه اينان, اهل كتاب هستند و زبور را تلاوت مى كنند.
قول ديگر اين است كه اينان, ما بين يهود و نصارى قرار دارند.
و نيز گفته مى شود: صابيان, يگانه پرستند, ولى به هيچ پيامبرى ايمان ندارند.
و همچنين گفته شده است: اين طايفه به وجود خداوند اقرار دارند و فرشتگان را مى پرستند و زبور مى خوانند و به سوى كعبه نماز مى گزارند.
بعضى گفته اند: اينان مردمى بوده اند در زمان حضرت ابراهيم(ع) و داراى اين عقيده كه در مورد شناخت خدا و شناخت طاعت او, به واسطه اى روحانى نياز داريم, نه واسطه اى جسمانى. سپس چون نمى توان به روحانيات و توسل به آنها بسنده كرد, به كواكب روى آوردند. پس گروهى از ايشان سيارات هفتگانه را مى پرستند و دسته اى ديگر از ايشان ثوابت را.
سپس جمعى از ايشان, اعتقاد به الوهيت ستارگان دارند و دسته اى ديگر از اين طايفه, ستارگان را فرشتگان مى خوانند و برخى ديگر از ايشان به پرستش بتان تنزل كرده اند و ليكن علامه در قواعد مى نويسد: اصل در باب اين است كه اگر سامريان و صابيان, با يهود و نصارى, تنها در فروع اختلاف دارند, در اين صورت از يهود و نصارى به شمار خواهند آمد و امّا اگر در اصل و ريشه با آنان اختلاف دارند, در اين فرض, آنان ملحد و حكم كافران حربى را دارند.
و صاحب كشف اللثام مى نويسد: با اين سخن علامه, مى توان بين دو قول جمع كرد94.)
دكتر عبدالكريم زيدان در مورد صابيان عراق مى نويسد:
(در عراق كنونى, اقليتى از صابيان زندگى مى كنند كه به وجود آفريدگار و روز معاد, اعتقاد دارند.
اين جمعيت, مدعى آن هستند كه از تعاليم آدم(ع) پيروى مى كنند و پيامبر آنان يحيى است كه به منظور زدودن آنچه به دين آدم بسته اند, آمده است. نزد ايشان كتابى است به نام (كانزابرا) كه معنى آن (صحف آدم) است و از جمله عبادتهاى ايشان, نماز است كه در خواندن آن به وقوف, ركوع و جلوس بر زمين بسنده مى كنند و آن را بدون سجده به جا مى آورند.
اين نماز در اوقات سه گانه زير انجام مى گيرد: پيش از طلوع آفتاب, هنگام ظهر و پيش از غروب. و در هنگام نماز, رو به سوى ستاره قطبى مى آورند.95.)
يكى از محققان معاصر, حاصل ديدار و گفت وگوى خود را با يكى از علماى صابيان, چنين شرح مى دهد:
(من با يكى از دانشمندان صابى كه از اهالى اهواز بود, ديدار كردم و از وى درباره برخى از عقايد و عادات و مراسم ايشان, پرسيدم.
ايشان به پرسش من پاسخ داد و نسخه اى از بزرگ ترين كتابهايشان به نام (گِنزارّبا) كه به لغت آرامى است, به من هديه كرد.
ايشان معتقدند كه كتاب ياد شده, صحف آدم است. نيز نوشته اى فارسى به نام (درفش) به من هديه كرد كه در بردارنده بخشى از مراسم دينى روزمره ايشان است.
چكيده سخنان وى و نوشته فارسى چنين است: ايشان به وجود خدايى واحد, مجرد از ماده, ازلى, ابدى, جامع صفات كمال ليس كمثله شئ, غفور, رحيم و موجودى كه با چشم ديده نمى شود, معتقدند. فرشتگان را بزرگ مى شمارند و در دعاها و اذكار خود با اسم بر آنان درود مى فرستند, آنها را شفيع قرار مى دهند.
به بهشت و دوزخ ايمان دارند و بر اين باورند كه با مرگ جسد انسان فانى و روحش باقى مى ماند.
نخستين پيامبر را آدم مى دانند, به نوح و سام و يحياى معمد ايمان دارند و يحيى را آخرين پيامبر مى دانند, موسى و عيسى و تورات و انجيل را انكار مى كنند.
اين دانشمند, ايمان صابيان به زبور داود و نيز تعظيم ستاره گان و پرسش آنان را انكار مى كرد.
وى افزود: ابراهيم از ما بود, ولى از ما كنار كشيد, از اين روى, به او ايمان ندارند.
و افزود: كلمه (صابى) لغتى آرامى و به معنى (غسل كننده) است.
اينان پس از جنابت و لمس مرده و به خاطر توبه, غسل مى كنند.
شخص محتضر را نيز غسل مى دهند. به غسل تعميد در آب جارى اهتمام مى ورزند.
تاريخ آنان يحيايى و روز تعطيلى شان يك شنبه است. چهار عيد دارند. در سه وقت با وضوى مخصوص نماز مى گذارند. در هنگام غسل و وضو و خوردن غذا و ذبح, اوراد و اذكارى دارند كه كاهن آنها بيان مى كند.
حيوان را به سوى شمال سر مى برند و كسى كه كار ذبح را انجام مى دهد, از اين عمل خود استغفار مى كند.
براى مردگان خود استغفار مى كنند و صدقه مى دهند.
قتل نفس, زنا, رباخوارى, دروغ, سخن چينى, غش در معامله, نوشيدن انواع مسكرات, گوشت خوك, ختنه كردن, ازدواج با خواهر, دختر برادر و خواهر, نيز با عمه و خاله و زن برادر را حرام مى دانند. با غير صابيان ازدواج نمى كنند و تعداد ازدواج را با رعايت عدالت جايز مى دانند96.)
اين بود پاره اى از گفته ها و نوشته هاى محققان و دانشمندان درباره دين صابيان.

نتيجه گيرى

از مجموعه اين عبارتها و سخنان استفاده مى شود كه صابيان بر دو دسته اند:
1 . دسته اى از آنان ملحق به اهل كتابند, چون شعبه اى از مسيحيان يا يهوديانند, گرچه در بسيارى فروع با آنان اختلاف دارند, ولى اين اختلاف, مانع از الحاق به ايشان نيست; چرا كه بر اساس اطلاق آيات و روايات مربوط, مسيحيان و يهوديان با همه فرقه ها و نحله هايى كه هستند, اهل كتاب به شمار مى آيند و احتمال دارد برخى از آيات قرآن كه صابيان را در رديف يهوديان و مسيحيان و در مقابل مشركان قرار داده, ناظر به همين دسته باشد:
(ان الذين آمنوا والذين هادو والصائبين والنصارى والمجوس والذين اشركوا ان الله يفصل بينهم يوم القيامة ان اللّه على كل شئ قدير97.)
2 . بت پرستان اين قوم هستند كه به هيچ پيامبرى ايمان ندارند. روشن است كه اين دسته نه اهل كتابند و نه در حكم آنان.
و نتيجه اى كه از اين تقسيم بندى در مسأله مورد بحث يعنى ازدواج با صابيان به دست مى آيد, اين است كه: در حكم دو دسته ياد شده تفاوت قائل شويم به اين ترتيب كه بگوييم: هر دسته اى از صابيان كه ادعاى يهودى بودن يا مسيحى بودن دارند, يا رفتار رسمهايشان بر اين امر گواهى مى دهد, گرچه در فروع با آنان اختلاف داشته باشند, ازدواج با آنان حلال است, به خاطر اطلاق و عموميت دليلهايى كه براساس آنها ازدواج با زنان يهودى و مسيحى حلال است. و غير از اين دسته; مثلا كسانى از ايشان كه ادعاى بت پرستى مى كنند, يا اعمال و آدابشان بر اين امر گواه است و يا پيامبرى حضرت موسى و عيسى(ع) را به گونه اى صريح رد مى كنند, در حكم كافران غير كتابى هستند كه در بخش بعدى مقاله به بررسى حكم آنان مى پردازيم.

2 . ازدواج با زنان غير اهل كتاب

در بين فقهاى شيعه درباره ازدواج مرد مسلمان با زنان اهل كتاب, اختلاف و گفت وگوهاى بسيارى ديده مى شد; اما در مورد ازدواج با زنان كافرى كه داراى كتاب آسمانى نيستند, اختلافى ديده نمى شود. يعنى فقهاى شيعه, نيز, مانند فقهاى اهل سنت, بر مشروع نبودن چنين ازدواجى وحدت نظر دارند و بدين ترتيب, همه مذاهب اسلامى در حكم اين مسأله ديدگاهى واحد دارند.
هدف ما در اين بخش از رساله, مناقشه كردن در تحقق چنين اتفاق و اجماعى و نقد و بررسى وجودى آن نيست, چون وجود اين اجماع, امرى مسلّم و غيردرخور ترديد است و وجود تعبيراتى مانند: (اجماع الطائفة), (بلاخلاف), (اجماعا), (اجماعا من المسلمين), (اجماعا من المسلمين فضلا عن المؤمنين) و… كه در عبارتهاى فقها درباره حكم اين مسأله مى بينيم, نشانگر استوار بودن اين اجماع است.
آنچه اين بخش از مقاله دنبال مى كند, بررسى ارزش اين اجماع و نيز بحث درباره حكم مسأله با توجه به آيات و روايات مربوط و با عنايت به وضعيت امروزى جهان و تفاوت آن با موقعيت صدر اسلام است.
ما, بى آن كه با اجماع ياد شده و آن آيات و روايات, مخالفتى داشته باشيم, روشن خواهيم ساخت كه ازدواج با اين زنان نيز, در مواردى ويژه, حلال خواهد بود.
پيش از هر چيز, نظرى مى افكنيم به سخنها و عبارتهاى فقهاى شيعه و اهل سنت درباره موضوع مورد بحث.

نگاهى به گفته هاى فقيهان

شيخ در نهايه مى نويسد:
(ولايجوز للرجال المسلم أن يعقد على المشركات على اختلاف أصنافهنّ يهوديّة كانت او نصرانية او عابدة وثن98.)
مرد مسلمان, نمى تواند با زنان مشرك [هر صنفى كه باشند چه يهودى, چه مسيحى و چه بت پرست] عقد ازدواج ببندد.
همو, در كتاب مبسوط, پس از اين كه كافران را به سه قسم تقسيم مى كند:
1 . اهل كتاب.
2 . كسانى كه نه اهل كتابند و نه در مورد آنان شبهه داشتن كتاب است.
3 . كسانى كه در مورد آنان شبهه داشتن كتاب وجود دارد, مانند زردشتيان.
در مورد قسم دوم كه اكنون مورد بحث ماست. مى نويسد:
(فهم عبدة الاوثان فلايحل نكاحهم ولا أكل ذبايحهم ولايقرّون على اديانهم ببذل الجزية99.)
اين گروه, بت پرستان هستند كه ازدواج با ايشان و خوردن ذبيحه آنان, حلال نيست و اين دسته با پرداختن جزيه, مورد اقرار و تأييد قرار نمى گيرند.
در جاى ديگرى از مبسوط نيز مى نويسد:
(واما الوثنى فلايحل مناكحته ولاأكل ذبيحته, ولايقر ببذل الجزية بلاخلاف100.)
و اما بت پرست, ازدواج با او و خوردن ذبيحه اش, حلال نيست و با پرداخت جزيه مورد تاييد و اقرار قرار نمى گيرد. اختلافى در اين حكم نيست.
قاضى ابن براج, پس از آن كه ازدواج با زنان يهودى و مسيحى را تنها در حالت ضرورت شديد, مباح مى داند, در مورد ازدواج با ديگر زنان كافر, با تأكيد مى نويسد:
(ولم يجز له العقد على الباقيات فى حال من الاحوال101.)
ازدواج با ديگر زنان, در هيچ حالى, جايز نيست.
ابن حمزه نيز در كتاب وسيلة مى نويسد:
(الكفاءة معتبرة فى نكاح الدوام, وهى الايمان, ولايصح العقد على كافرة, ولا لكافر على مؤمنة102.)
در ازدواج دائم, برابرى زن و مرد در ايمان [مسلمان بودن] لازم است و از اين روى, مسلمان نمى تواند زن كافر را به عقد خود درآورد, مرد كافر هم نمى تواند با زن مسلمان ازدواج كند.
عبارت ابن زهره نيز, در كتاب غنيه چنين است:
(يحرم العقد على الكافرة, وان اختلفت جهات كفرها حتى تسلم… بدليل اجماع الطائفة وايضا قوله تعالى: (ولاتمسكوا بعصم الكوافر و…) وقوله تعالى: (والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم) نخصه بنكاح المتعة فانه جائز عندنا على الكتابيات103.)
عقد ازدواج با زنان كافر [هر قسم كه باشند] جايز نيست, تا آن گاه كه اسلام آورند… دليل بر اين حكم اجماع شيعه و نيز آيه (ولاتمسكوا بعصم الكوافر) است و اما آيه والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم) كه از آن جواز ازدواج با زنان اهل كتاب استفاده مى شود, مخصوص ازدواج موقت است كه از نظر ما شيعه, چنين ازدواجى با زنان اهل كتاب, مانعى ندارد.
ابن ادريس حلّى نيز, در سرائر, سخنى همانند سخن ابن زهره دارد:
(يحرم العقد الدائم على الكافرة, وان اختلفت جهات كفرها حتى تتوب من الكفر104.)
محقق صاحب شرايع نيز مى نويسد:
(لايجوز للمسلم نكاح غير الكتابية اجماعا105.)
ازدواج مرد مسلمان با زن غير كتابى, به اجماع, جايز نيست.
علامه در تحرير الاحكام مى نويسد:
(لايجوز للمسلم نكاح غيرالكتابيات من ساير اصناف الكفار سواء كان بعقد دوام او متعة او ملك يمين بلاخلاف106.)
براى مرد مسلمان, ازدواج با ديگر كافران غير از اهل كتاب, جايز نيست, چه ازدواج دائم, چه موقت و چه ازدواج با كنيزان, بدون هيچ اختلافى در اين حكم.
عبارت فخرالمحققين در ايضاح الفوائد چنين است:
(النص والاجماع على تحريم من عدا الكتابيات من الكفار107.)
هم نص وهم اجماع, بر ممنوع بودن ازدواج با زنان كافر غيراهل كتاب, دلالت مى كند.
شهيد اول نيز در لمعه مى نويسد:
(تحرم الكافرة غيرالكتابية على المسلم اجماعا108.)
از ديدگاه فاضل هندى, در كشف اللثام, حكم ياد شده, مورد اجماع همه مسلمانان است:
(وليس له ان يتزوج بكافرة حربية اجماعا من المسلمين109.)
صاحب جواهر نيز, عبارتى نزديك به همين مضمون دارد.
وى, پس از عبارت شرايع (لايجوز للمسلم نكاح غيرالكتابية اجماعاً) مى نويسد:
(من المسلمين فضلا عن المؤمنين110.)
از اين عبارتها به روشنى استفاده مى شود كه هيچ يك از فقيهان شيعه, ازدواج با كافران غير كتابى را جايز نمى داند.
بله, عبارتى در كتاب خلاف شيخ ديده مى شود كه شايد بيانگر اختلافى بودن مسأله در ميان شيعه باشد و آن اين است:
(والمحصّلون من اصحابنا يقولون لايحلّ نكاح من خالف الاسلام لااليهود ولا النصارى ولاغيرهم, وقال قوم من اصحاب الحديث من اصحابنا يجوز ذلك111.)
علماى تحصيل كننده ما مى گويند: ازدواج با مخالفان اسلام, چه يهوديان چه مسيحيان و چه غير ايشان, جايز نيست; اما گروهى از محدّثان ما, اين كار را حلال مى شمردند.
ولى همان گونه كه صاحب جواهر هم تصريح مى كند, روشن نيست اين اصحاب الحديث چه كسانى هستند112.
به هر حال, به نظر مى رسد فتواى حرام بودن در اين مسأله از امور مسلم و روشن فقه باشد. از اين روى, كتابهاى استدلالى فقه, بسيار كم به آن پرداخته اند, حتى كتاب گسترده اى مانند جواهر الكلام, بيش از چند سطر در اين مسأله بحث نمى كند113.
همان گونه كه گذشت, حكم ياد شده, در ميان فقيهان سنّى مذهب نيز مورد اتفاق است.
محيى الدين نَوَوى, در المجموع, در اين زمينه مى نويسد:
(واما من لاكتاب لهم ولاشبهة كتاب فهم عبدة الاوثان وهم قوم يعبدون ما يستحسنون من حجر وحيوان و شمس وقمر وأنهار و أشجار ولايجوز اقرارهم على دينهم و لايجوز نكاح حراثرهم وان ملكت منهم آمة لم يحل وطؤها بملك اليمين114.)
واما كافرانى كه نه كتاب [آسمانى] دارند و نه در مورد آنان شبهه داشتن كتاب است, يعنى بت پرستانى كه آنچه به نظرشان نيكو بيايد مى پرستند, از قبيل سنگ, حيوان, خورشيد, ماه, نهرها و درختان, نمى تواند اينها را بر دينشان اقرار كرد و مورد تاييد قرار داد و ازدواج با زنان آزاد ايشان حلال نيست و اگر كنيزى از ايشان, به دست مسلمانان افتاد, نمى توان با او نزديكى كرد.
سخن ابن قدامه نيز, در اين باب چنين است:
(وسائر الكفار غيراهل الكتاب كمن عبد ما استحسن من الاصنام والاحجار والشجر والحيوان فلاخلاف بين اهل العلم فى تحريم نسائهم وذبائهم115.)
و ديگر كافران, غير از اهل كتاب, مانند آنان كه بتان و درخت و حيوان مى پرستند, هيچ اختلافى در ميان اهل علم نيست كه زنان و ذبيحه هاى ايشان [بر مسلمانان] حرام است.
ابن حزم ظاهرى مذهب نيز, در مجموعه فقهى خود: المحلّى, مى نويسد:
(ولايحل له نكاح كافرة غير كتابية اصلا.)
براى مرد مسلمان ازدواج با زن كافر غير كتابى, به هيچ وجه, حلال نيست.
همان گونه كه كلمات و عبارتهاى بالا نشان مى دهد, فقها, اعم از شيعه و سنّى, به طور سربسته ازدواج مرد مسلمان با زنان كافر غير كتابى را نامشروع دانسته اند و بسيار اندك به جوانب و فروع و آثار مسأله پرداخته اند, آن هم به اين سبب كه سروكار مسلمانان, بيشتر با كافران اهل كتاب بوده است و معاشرت و ارتباط بسيار ناچيزى با كافران غيركتابى داشته اند. اوج ارتباط با اين گروه, در سالهاى نخست بعثت بود كه شمار ناچيز مسلمانان مكه, با مشركان و بت پرستان اين شهر داشتند. اين ارتباط هم, پس از برهه اى كوتاه, با مهاجرت مسلمانان به مدينه, بسيار محدود شد. گسترش ارتباط ميان مسلمانان و اهالى مكه, پس از فتح اين شهر بود كه در آن زمان هم, مشركان اين شهر, ايمان آوردند.
به طور كلى, مى توان گفت پيش از رحلت پيامبر گرامى اسلام, تمامى اهالى جزيرة العرب, اسلام آوردند و يا با پذيرش قانون ذمّه و پرداخت جزيه بر دين خود باقى ماندند و قانون ياد شده هم كه ويژه اهل كتاب بود. اما همان گونه كه در آغاز مقاله هم اشاره شد, وضعيت امروزى جهان اسلام, تفاوت زيادى با موقعيت صدر اسلام دارد. دامنه ارتباطات و معاشرتهاى مسلمانان با نامسلمانان, گسترش روزافزونى پيدا كرده است. تقريبا, در تمامى ممالك جهان, مسلمانان كم وبيش حضور دارند و با پيروان اديان گوناگون در تماس و ارتباطند.
در زمان صدر اسلام, اگر مسلمانى در ممالك غيراسلامى يافت مى شد, يا رزمنده اى بود كه به اسارت افتاده بود و يا تاجرى بود كه چند صباحى يا چند ماهى از سال را در آن ممالك مى گذرانيد. اما در عصر حاضر, گاهى دانشجويان مسلمان ناچارند براى تحصيل, چندين سال از عمر خود را در ممالك غيراسلامى بگذرانند. مصالح سياسى, اقتصادى, فرهنگى و… هم ايجاب مى كند كه كشورهاى اسلامى, به گونه دائم در ممالك غيراسلامى, سفير, ديپلمات و… داشته باشند. برخى از شركتها و تجّار مسلمان در اين كشورها, دفتر و نماينده دائمى دارند.
علاوه بر اينها, امروزه شاهد رشد اسلام گرايى در زمينهاى غيراسلامى هستيم. روشن است كه براى اين گونه مسلمانان, هميشه ازدواج با بانوى مسلمان, ميسر نيست و يا همراه با عسر و حرج فراوان است. ممكن است در اين گونه ممالك, مردى با داشتن همسرى نامسلمان و شمارى فرزند, اسلام آورد, در چنين فرضى, چه بسا, حكم كردن به جدايى زوجين, داراى آثار ناگوارى, مانند: بروز اختلال جدّى در زندگى فرزندان و مشكل پيدا كردن همسر مسلمان و گرفتار آمدن شخص تازه مسلمان در عسر و حرج شكننده باشد, عسر و حرجى كه چه بسا انسانهاى علاقه مند به اسلام, از ترس مبتلا شدن به آن اسلام نياورند. چنين انسان تازه مسلمانى, اگر با احكام اسلام آشنا باشد, مى تواند بپرسد, چگونه است كه تا من اسلام نياورده بودم, عقد ازدواجم به حكم قانون فقهى (نكاح الكفار محكوم بالصحة) هيچ مشكلى نداشت, اما حالا كه اسلام آورده ام, اين عسر و حرج شديد دامنگيرم شده است؟ مگر اسلام دين سمحه سهله نيست؟
افزون بر همه اينها, چه بسا, مرد مسلمانى كه در بلاد كفر زندگى مى كند و ازدواج با بانوى مسلمان برايش دشوار و همراه با حرج است; اما اطمينان دارد كه اگر با بانوى غيرمسلمان مورد نظرش, پيوند زناشويى ببندد, به تدريج همسر خود را به اسلام علاقه مند خواهد كرد و زمينه اسلام آوردن او را فراهم خواهد ساخت. چنين نيست كه همه كافران, نسبت به اسلام دشمن و كينه توز و متعصب باشند, بلكه بسيارى از كسانى كه در نگاه بدوى و به حسب تقسيم بندى, كافر محسوب مى شوند, در حقيقت (لادين) هستند كه با اندكى انس و آگاهى نسبت به اسلام, به اين دين حنيف گرايش مى يابند و علاقه مند مى شوند; چرا در اين فرض, چنين ازدواجى ممنوع باشد؟ آيا مى توان پذيرفت كه حكم چنين زنى, با زنان مشركى كه درصدر اسلام, در جبهه مقابل اسلام قرار داشتند, يكى است؟
از آنچه گفتيم, نتيجه مى گيريم كه بايد به اين مسأله, با نگاهى نو نگريست و با تمسك به نصوص قرآنى و روايى و با عنايت به وضعيت جديد و مناسبات نوپيداى جهانى, براى مشكلاتى كه طرح كرديم و مسائلى از اين دست, راه حلّى فقهى و شرعى بينديشيم. ما در همين راستا, به بررسى چند فرع مى پردازيم كه تاكنون در كتابهاى فقهى به بحث گذارده نشده است:

فرع اول

مرد مسلمانى در يكى از ممالك كفر, زندگى مى كند كه نياز ضرورى به همسر دارد, به گونه اى كه در صورت ترك ازدواج به عسر و حرج شديد يا گناه و آلودگى مى افتد. بانوى مسلمان, يا اهل كتاب هم, به راحتى يافت نمى شود, آيا وى مى تواند از ميان زنان آن ديار, فردى را كه ضمنا هيچ تعصب و عداوتى نسبت به اسلام ندارد, بلكه در اساس, اسلام را نمى شناسد, به عقد ازدواج درآورد, بويژه اگر اميد دارد اين ازدواج, سبب اسلام آوردن همسرش نيز خواهد بود؟
مى توان به كمك قانون عسر و حرج و بهره گيرى از قرائن روائى, به سؤال ياد شده پاسخ مثبت داد. از دليلهاى قانون ياد شده استفاده مى شود كه حكم اولى هر امرى كه مستلزم مشقت و تنگى باشد, به وسيله اين قانون برداشته مى شود, گرچه مقدار عسروحرج, به حد مالايطاق نرسد و موجب اختلال نظام نگردد; مثلا در روايت حمزة بن طيار (كه از دليلهاى قانونى عسر و حرج است) مى خوانيم:
اذا نظرت فى جميع الاشياء لم تجد احدا فى ضيق116.)
وقتى در همه امور مى نگرى, هيچ كس را [از جهت عمل به احكام آنها] در تنگنا و دشوارى نمى بينى.
در يكى ديگر از دليلهاى اين قانون, يعنى روايت ابى بصير, اين جمله جلب توجه مى كند:
(فان الدين ليس بمضيّق117.)
همانا [عمل كردن به احكام] دين, سخت و همراه با تنگنا نيست.
همان گونه كه از دو روايت بالا, پيداست, قانون (لاحرج), قلمرو و مجرايى عام دارد و تا آن كه قانونى مهم تر و مصلحتى قوى تر با آن مقابله نكند, دست برداشتن از آن, وجهى ندارد, بويژه اگر بگوييم نفى حرج در اين قانون, عزيمه و عمل بر طبق آن لازم است, چنانچه گروهى از فقيهان بر همين نظرند, از جمله صاحب جواهر در مسأله واجب نبودن روزه بر پيرمرد و پيرزن مى نويسد:
(ثم لايخفى عليك ان الحكم فى المقام ونظائره من العزائم لا الرخص, ضرورة كون المدرك فيه نفى الحرج ونحوه مما يقضى برفع التكليف118.)
پس بر تو مخفى نماند كه حكم واجب نبودن روزه, در اين جا و مانند آن, عزيمه است, نه رخصت; زيرا بديهى است كه مدرك اين حكم, قانون نفى حرج و مثل آن است كه تكليف را بر مى دارند.
البته بايد دانست كه هر مقدار مشقت و حرج, نمى تواند تمسك به اين قانون را روا سازد و به موجب آن, حكم به حلال بودن ازدواج با زنان كافر كرد, بلكه اين مشقت بايد شد و درخور توجه باشد, به گونه اى كه از روى عادت, درخورتحمل نباشد, همان طور كه فقها نيز اين قيد را در كلمات خود مورد اشاره قرار داده اند; مثلا صاحب جواهر, در مسأله جايز بودن تيمم هنگام ترس از بروز برخى بيماريها, بيانى دارد كه خلاصه آن چنين است:
(ظاهر مطلق بودن كلمات بسيارى از فقها, بلكه چنانچه بعضى بدان تصريح كرده اند, فرق نمى كند مرض و بيمارى در مسأله مورد بحث شديد باشد يا ضعيف. ولى گفتن چنين چيزى بسيار مشكل است; زيرا تنها دليلى كه براى اين حكم مى يابيم, عمومهاى قانون عسروحرج است و روشن است كه در تحمل مرض و بيمارى ناچيز, عسروحرجى نيست. و شايد به همين سبب, علامه در جايى از كتاب منتهى, بيمارى را به شديد بودن آن مقيد كرده است و گروهى از فقهاى بعد از وى, مانند محقق ثانى در جامع المقاصد, شهيد ثانى در روض الجنان و فاضل هندى در كشف اللثام آن را اختيار كرده اند و بازگشت سخن گروه ديگرى از فقها نيز, كه بيمارى را مقيد كرده اند به آنچه كه از روى عادت, تحمل نمى شود, به سخن ماست. پس اقوا اين است كه (در فتوا دادن به جواز تيمم در مسأله مورد بحث) بسنده كنيم به بيمارى شديدى كه از روى عادت, تحمل كردن آن مشقت آور است119.)
بنابراين, مى توان با بهره گيرى از عمومى بودن قانون لاحرج, ازدواج در مسأله مورد بحث را جايز دانست.
در روايات باب ازدواج نيز, به مؤيدهايى در اين زمينه دست يافت, از جمله:

1 . در موثقه حمران بن اعين مى خوانيم:

(كان بعض اهله يريد التزويج فلم يجد امرأة مسلمة موافقة فذكرت ذلك لابى عبدالله(ع) فقال: اين انت من البلد الذين لايعرفون شيئا120.)
حمران مى گويد: يكى از خويشانش تصميم به ازدواج داشت, اما براى اين منظور زن مسلمانى كه با او توافق داشته باشد [گويا توافق در امور مربوط به امامت و خلافت مقصود است] نمى يافت.
من, اين قضيه را با امام صادق(ع) در ميان گذاشتم.
حضرت فرمود: نظرت در مورد زنان كوته فكر و كم خرد چيست كه شناختى نسبت به امور [حق و باطل] ندارند؟
مقصود حضرت اين است كه شخص مورد نظر مى تواند در اين موقعيت با چنين زنى ازدواج كند.

2 . صحيحه عمربن ابان:

(سألت ابا عبدالله(ع) عن المستضعفين فقال: هم اهل الولاية, فقلت: ايّ ولاية؟ فقال: اما انها ليست بالولاية فى الدين ولكنها الولاية فى المناكحة والموارثة والمخالطة, وهم ليسوا بالمؤمنين ولا الكفار, منهم المرجون لامر الله121.)
عمر بن ابان مى گويد: از امام صادق(ع) در مورد مستضعفان [كه در قرآن از آنان سخن به ميان آمده است] پرسيدم.
فرمود: ايشان اهل ولايت هستند.
عرض كردم: كدامين ولايت؟
فرمود: مقصودم ولايت در دين نيست, بلكه نظرم به ولايت در ازدواج و از يكديگر ارث بردن و معاشرت است. و ايشان نه در زمره مؤمنان هستند و نه در گروه كافران, برخى از ايشان اميدوار به كار [بخشش و لطف] خدا هستند.

3 . روايت يونس بن يعقوب:

(قلت [لابى عبدالله(ع)]: انّا نقول: ان الناس على وجهين: كافر و مؤمن, فقال: فأين الذين خلطوا عملا صالحا وآخر شيئا؟ واين المرجون لامر الله؟ اين عفو الله؟122)
به امام صادق(ع) عرض كردم: ما [شيعيان] مى گوييم: مردم, بر دو قسمند: كافر و مؤمن.
حضرت فرمود: پس كجايند آنان كه كار نيك را با كار بد درآميختند [از هر دو سنخ انجام دادند]؟ و كجايند كسانى كه اميد به كار خدا دارند؟

4 . روايت على بن رئاب:

(قال: دخل زرارة على ابى عبدالله(ع) فقال: يا زرارة! متأهل انت؟ قال: لا.
قال: ومايمنعك من ذلك؟
قال: لأنى لا اعلم تطيب مناكحة هؤلاء ام لا؟
فقال: فكيف يصبر وانت شاب؟
قال: أشترى الاماء.
قال: ومن اين طاب لك نكاح الاماء؟
قال: لان الأمة ان راينى من امرها شئ بعتها قال: لم أسألك عن هذا ولكن سألتك من اين طاب لك فرجها؟
قال له: فتأمرنى ان أتزوج؟
فقال: ذلك اليك.
[الى ان قال زرارة:] قال الله عزوجل: فمنكم كافر ومنكم مؤمن.
فقال: فأين اصحاب الاعراب؟ واين المؤلفة قلوبهم؟ واين الذين خلطوا عملا صالحا وآخر شيئاً واين الذين لم يدخلوها وهم يطمعون؟123)
على بن رئاب مى گويد: زراره بر امام صادق(ع) وارد شد. حضرت از او پرسيد: اى زرارة! آيا ازدواج كرده اى!
زراره گفت: خير.
امام فرمود: چه چيزى مانع از ازدواج تو مى شود؟
زراره گفت: به اين سبب كه نمى دانم شما ازدواج با زنان عامه را خوش داريد يا نداريد.
امام فرمود: پس چگونه در حالى كه جوان هستى بر عزب بودن صبر مى كنى؟
زراره گفت: كنيزانى مى خرم [و از اين راه رفع نياز مى كنم.]
امام فرمود: از كجا ازدواج با كنيزان برايت نيكو آمد؟
زراره گفت: زيرا اگر كنيز كارش ناپسند بود, او را مى فروشم.
امام فرمود: من از اين جهت پرسش نكردم. سؤال من اين بود كه از كجا [و به چه حجتى].
امام فرمود: ازدواج با كنيز را اختيار كردى؟
زراره گفت: پس دستور مى دهى [با زن آزاد] ازدواج كنم؟
امام فرمود: اختيار با توست.
[اين گفت وگو ادامه مى يابد, تا آن جا كه سرانجام زراره, سبب ازدواج نكردن خود را چنين بيان مى دارد:] خداوند عزوجل فرمود:
پس دسته اى از شما كافر و دسته اى ديگر مؤمن هستيد. [منظور زراره اين است كه مردم از اين دو دسته خارج نيستند.]
حضرت فرمود: پس باديه نشينان كجايند؟ و مؤلفة قلوبهم كجا هستند؟ و كجايند كسانى كه كار نيك را با كار بد درآميختند و آنها كه وارد بهشت نشدند, ولى طمع دارند وارد آن شوند؟
5 . روايت زرارة بن اعين:
(عن ابى عبدالله(ع) قال: تزوّجوا فى الشُكّاك, ولاتزوّجوهم, فان المرأة تأخذ من ادب زوجها و يقهرها على دينه124.)
امام صادق(ع) فرمود: از شكّاكين زن بگيريد, ولى به ايشان زن ندهيد; چرا كه زن از رفتار مرد, تاثير مى پذيرد و شوهر او را وادار به گرويدن به دين خود مى كند.
گويا مقصود حضرت از شكاك, كسانى است كه در حق بودن دين اسلام يا وجود خداوند, يا معاد و مانند اينها, ترديد دارند; يعنى نه اعتراف به اين امور مى كنند و نه آنها را مورد انكار قرار مى دهند.
گرچه مورد بيشتر روايات بالا, زنان مسلمان غير شيعى يا زنان ناآگاه و كم بصيرتى است كه نسبت به هيچ دين و مذهبى شناخت و حساسيتى ندارند, ولى مى توان از مجموعه آنها استفاده كرد كه شريعت سمعه و سهله اسلامى, در مورد ازدواج با آن دسته از نامسلمانانى, حساسيت و اهتمام خاص دارد كه كفر را شعار و دين خود قرار داده اند و نسبت به آن اعتقاد دارند و از آن دفاع مى كنند, و تمامى, يا برخى از امور مورد اعتقاد مسلمانان را انكار مى كنند.
در عرف شرعى نيز (چنانچه مفسران و لغت دانان تصريح كرده اند) كفر عبارت است از انكار آنچه خداوند معرفت آن را واجب كرده است, از قبيل يگانگى خدا و معرفت پيامبرش و آنچه پيامبرش آورده از اركان دين.
راغب مى نويسد:
(كافر در عرف دين به كسى گفته مى شود كه وحدانيّت يا نبوت و يا شريعت و يا هر سه را انكار كند125.)

بررسى دليلهاى ممنوع بودن

حال كه دانستيم مى توان با تمسك به قانون عسروحرج, جايز بودن ازدواج در فرض مورد بحث را, مورد تأكيد قرارداد و رواياتى نيز به عنوان مؤيد آن آورديم, جا دارد به بررسى دليلهايى بپردازيم كه فقها با تمسك به آنها, فتوا به ممنوع بودن ازدواج با زنان غيراهل كتاب داده اند, تا روشن شود آيا اين دليلها فرض مورد بحث را شامل مى شوند يا خير. البته دليلهاى ياد شده, همگى ناظر به حكم اولى مسأله هستند, پس روشن است كه بر فرضى هم كه اين ادله شامل مورد بحث ما شوند, دليل قاعده عسر و حرج بر آنها تقدم دارد; چرا كه اين قاعده بيانگر حكم ثانوى مسأله است.

1 . اجماع

در آغاز بحث, با كلمات و تعبيرات فقها آشنا شديم و ديديم كه بسيارى از ايشان در حكم مسأله, ادعاى اجماع كرده اند و آنچه معقد اين اجماع را تشكيل مى دهد, عناوينى است مانند: (من خالف الاسلام), (كافرة حربية), (مشركة), (الكافرة), (الكافرات), (الكافرة غيرالكتابية).
همان گونه كه پيداست, همه اين عناوين, بويژه دو عنوان نخست, ظهور در افرادى دارند كه به كفر و شرك خود اعتقاد دارند و نسبت به آن ابراز تدين مى كنند و حاضرند از آن به دفاع برخيزند; يعنى كسانى مانند بت پرستان و مشركان مكه در گذشته و بت پرستان متعصبِ, برخى از كشورها در امروز.
به سخنى ديگر, از آن جا كه اجماع دليل لبّى و فاقد لسان است, بايد به قدر يقينى آن, تمسك كرد و قدر يقينى آن كافرانى هستند كه اشاره شد و فرض مورد بحث را نمى گيرد.
افزون بر اين, به نظر مى رسد اين اجماع, مدركى باشد, نه تعبدى; زيرا آيات و رواياتى صريح, بيانگر حكم مسأله هستند و گويا همين آيات و روايات, مستند اين حكم هستند و اجماع نيز از بركت آنها به هم رسيده است.

2 . آيات

* (ولاتنكحوا المشركات…126). مفاد اين آيه در بحث ازدواج با زنان اهل كتاب توضيح داده شد.
اين آيه, به سبب صريح و نص بودن آن, مهم ترين دليل حرام بودن ازدواج با زنان كافر غيركتابى است.
اما پيش از اين گذشت كه بر حسب رواياتى چند, آيه ياد شده, به وسيله آيه 5 سوره مائده, كه دلالت بر جايز بودن ازدواج با زنان اهل كتاب مى كند, نسخ گرديده است كه با اين فرض, ديگر نمى توان از آن به عنوان دليلى بر حرام بودن ازدواج با زنان كافر ياد كرد, مگر اين كه بگوييم مقصود از نسخ در اين روايات (تخصيص) است و چنين سخنى با توجه به روايات فراوانى كه در آنها از كلمه نسخ, اراده تخصيص شده, دور به نظر نمى رسد و روشن است كه در صورت تخصيص, حجت بودن آيه, بر حرام بودن ازدواج با زنان كافر غير كتابى, همچنان محفوظ است, ولى همان گونه كه پيش از اين توضيح دادم, كلماتى مانند: (المشركات) و (الكافرات) در عرف شرع و فرهنگ قرآنى, ظهور در كسانى دارد كه نسبت به شرك و كفر, تدين و اعتقاد دارند و عقايد حقّه را مورد انكار قرار مى دهند. جمله (اولئك يدعون الى النار), در همين آيه نيز, اين نكته را تاييد مى كند. و با اين حساب مى توان گفت: زنان مورد بحث در اين فرع, مشمول آيه شريفه نيستند.
* (… ولاتمسكوا بعصم الكوافر…127.) اين جمله, قسمتى از آيه اى است كه در مورد دسته اى از زنان مشرك, نازل شده است و در بحثهاى پيشين, متن كامل آن را توضيح داديم.
مطالعه صدر و ذيل اين آيه, نشان مى دهد كه نهى (لاتمسكوا) در آن به ازدواج با زنان غيراهل كتاب تعلق گرفته است و به اين ترتيب, ترديدى در دلالت آيه بر حرام بودن باقى ماندن بر عقد ازدواج با زنان كافر غيركتابى, باقى نمى ماند; اما همان گونه كه مجموعه و سياق آيه نشان مى دهد, مورد آن, زنان مشرك و بت پرست مكه است كه در كنار مردان خود, جبهه مقابل اسلام را تشكيل مى دادند و نسبت به امور مشركانه و كفر آميز خود, اعتقاد داشتند.
بدين ترتيب, آيه ياد شده نيز, شامل زنان مفروض در فرع مورد بحث نمى شود.

3 . روايات

بيشتر رواياتى كه در زمينه ازدواج با زنان كافر, وارد شده است, ناظر به زنان اهل كتاب است و درجاى خود گذشت كه در دسته اى از اين روايات, سخن از ممنوع بودن ازدواج با زنان ياد شده بود و در دسته اى از آنها, سخن از جايز بودن اين كار, توضيح داديم كه از دسته نخست, بيش از كراهت استفاده نمى شود.
به هر حال, در ميان آن روايات, به روايتى بر نخوريم كه بدون اشكال و مناقشه, دلالت بر حرام بودن ازدواج با زنان اهل كتاب داشته باشد, تا بتوانيم با توجه به آن و براساس قانون اولويت, حكم به حرام بودن ازدواج با زنان غير اهل كتاب بكنيم, گرچه مى توان با توجه به اين دو جهت, كراهت ازدواج با زنان غير اهل كتاب را, امرى مسلم و قطعى گرفت.
بلكه مى توان گفت: از اين كه همه يا بيشتر پرسشهاى راويان اين اخبار, مربوط به حكم ازدواج با زنان اهل كتاب است, روشن مى شود كه پيش مسلمانان آن روزگار, حرام بودن ازدواج با زنان غير اهل كتاب, امرى روشن و مسلم بوده است, به گونه اى كه در مورد آن نيازى به پرسش نداشته اند.
اما احتمال ديگر هم اين است كه چون مسلمانان صدر اسلام, بيشتر با كافران اهل كتاب سروكار داشته اند, اين پرسشها را كرده اند و اين دليل بر مسلّم بودن حكم زنان غير اهل كتاب نمى شود.
در خصوص زنان غير اهل كتاب, تنها به روايات زير بر مى خوريم:
* (محمدبن الحسن باسناده عن محمدبن على بن محبوب عن القاسم بن محمد عن سليمان بن داود عن ابى ايوب عن حفص بن غياث قال: كتب بعض اخوانى آن أسأل ابا عبدالله(ع) عن مسائل فسألته عن الأسير هل يتزوج فى دارالحرب؟
فقال: أكره ذلك, فان فعل فى بلاد الروم فليس هو بحرام هو نكاح, واما فى الترك والديلم والخزر فلايحل له ذلك128.)
حفص بن غياث مى گويد: برخى از برادرانم, طى نامه اى از من خواست, درباره برخى مسائل از امام صادق(ع) پرسشهايى داشته باشم.
من نيز, از آن حضرت در مورد حكم اسيرى پرسيدم كه در دارالحرب اقدام به ازدواج كند.
حضرت فرمود: اين كار را مكروه مى دارم. پس اگر چنين كارى را در سرزمين روم [كه مردم آن اهل كتابند] انجام دهد, حرام نيست, بلكه عمل او,ازدواج حساب مى شود, اما براى او انجام چنين كارى, در سرزمين ترك و ديلم و خزر, حلال نيست.
گويا, مردم اين مناطق سه گانه را كافران غيركتابى تشكيل مى داده اند, به همين سبب, امام زن گرفتن از آنان را روا ندانسته است.
ولى همان گونه كه پيداست, اين روايت ضعف سندى دارد و اعتبار برخى از راويان آن مورد گفت وگوى رجاليان است.
افزون بر اين, مورد روايت اسيرى است كه در دست كافران حربى گرفتار آمده و حكم چنين شخصى, مى تواند با حكم مسلمانى كه آزادانه در ميان نامسلمانان غيرحربى, زندگى مى كند, متفاوت باشد.
* (محمدبن على بن الحسين [شيخ صدوق] عن ابيه عن سعد عن القاسم بن محمد عن سليمان بن داود عن عيسى بن يونس عن الاوزاعى عن الزهرى عن على بن الحسين(ع) قال: لايحلّ للأسير أن يتزوج مادام فى ايدى المشركين مخافة أب (أن ظاهرا) يولد له فيبقى ولده كافرا فى ايديهم129.)
زهرى از امام سجاد(ع) چنين نقل مى كند: براى اسير [مسلمان] مادامى كه در چنگ مشركان گرفتار است, ازدواج حلال نيست, مبادا داراى فرزندى شود و آن فرزند, پيش آنان, كافر باقى بماند.
اين روايت نيز, از لحاظ سندى, مورد اعتبار نيست. افزون بر اين, دلالت آن نيز, ابهام دارد, چون بسيار محتمل است مراد از (مشركين) در آن, اهل كتاب باشند و مقصود از (عدم حليت) هم به قرينه رواياتى كه به گونه مطلق, ازدواج با زنان اهل كتاب را حلال مى شمردند, (كراهت) باشد.
احتمال ديگر اين كه بگوييم: اين حكم مخصوص مورد روايت, يعنى شخص اسير است كه در دست دشمنان اسلام گرفتار آمده و نسبت به اسلام و كفر فرزندان خود, اختيار و نظارت كافى ندارد. تعليلى كه در انتهاى روايت آمده, يعنى (مخالفة…) هم تاييدى بر اين احتمال است.
به جز اين دو روايت, كه موردشان ازدواج ابتدايى بود, به رواياتى نيز بر مى خوريم كه در مورد ممنوع بودن باقى ماندن بر عقد زن كافر وارد شده اند يعنى پيرامون مردى كافر كه داراى همسر نامسلمان (غير اهل كتاب) باشد و سپس اسلام آورد. از اين روى, دلالت اين روايات بر حرام بودن ازدواج ابتدايى با زنان غير اهل كتاب, به طريق اولويت خواهد بود; يعنى, مى گوييم: اگر برابر اين روايات, باقى ماندن بر عقد زنان كافر غير كتابى جايز نباشد, ازدواج ابتدايى با آنان به گونه اولويت, جايز نيست. ضعف ناچيزى هم كه در سند برخى از اين روايات به چشم مى خورد, به وسيله عمل فقهاى شيعه به آنها, قابل جبران است. در اين جا يكى از روايات ياد شده را نقل مى كنيم:
* (محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن عبدالله بن محمد عن على بن الحكم عن ابان عن منصور بن حازم قال: سألت ابا عبدالله(ع) عن رجل مجوسى او مشرك من غير اهل الكتاب كانت تحته امرأة فأسلم أو أسلمت.
قال: ينتظر بذلك انقضاء عدتها فان هو أسلم او أسلمت قبل ان تنقضى عدتها فهما على نكاحهما الاول, وان هى لم تسلم حتى تنقضى العدة فقد بانت منه130.)
منصور بن حازم مى گويد: از امام صادق(ع) در مورد مردى زردشتى, يا مشركى غير از اهل كتاب پرسيدم كه همسرى در اختيار دارد و خود آن مرد, يا زنش, اسلام بيآورد.
حضرت فرمود: چنين مردى تا سپرى شدن عده همسرش منتظر مى ماند. اگر پيش از اين موعد, خودش و همسرش اسلام آوردند عقد نخست ايشان باقى است, اما اگر [تنها مرد اسلام آورد] و زن اسلام نياورد, تا اين كه عده اش به پايان رسيد, چنين زنى از همسرش جدا مى شود.
محل شاهد, قسمت اخير روايت است كه براساس آن, در صورت اسلام آوردن شوهر و باقى ماندن زن بر كفر, تا سپرى شدن زمان عده, عقد آنان به هم مى خورد و بايد از هم جدا شوند.
بعضى از فقها مى گويند: مى توان از چنين مدلولى, به نحو اولويت, حرام بودن ازدواج ابتدايى مرد مسلمان با زنان غيراهل كتاب را استفاده كرد.
به هر حال, در مورد اين دسته از روايات نيز مى توان گفت: كلمه (مجوسى) يا (مشرك) كه در اين اخبار به كار رفته, ظهور در افرادى دارد كه نسبت به آيين مجوس و عقايد مشركانه, اعتقاد و پايبندى دارند و غير آن را انكار مى كنند.
بر فرضى هم كه اين نكته مورد مناقشه قرار گيرد و دلالت اين روايات را بر حرام بودن ازدواج ابتدايى, تمام بدانيم, دليلهاى قانون عسروحرج بر آنها تقدم دارد.

فرع دوم

مردى با داشتن همسرى كافر و در ضمن غير كتابى, مسلمان مى شود و جدايى وى از همسرش, مستلزم عسروحرج شديد است, يا به سبب بروز اختلال و نابسامانى در زندگى خود و فرزندانش و يا به علت فراهم نبودن زمينه ازدواج با فردى مسلمان, يا اهل كتاب و يا به هر دليل ديگر. آيا شخص نام برده مى تواند بر عقد ازدواج خود باقى بماند؟
با توضيحى كه در مورد قانون ثانوى عسروحرج در فرع اول داديم, روشن مى شود كه اين فرض نيز, مى تواند مشمول قانون ياد شده باشد و به وسيله دليلهاى آن, آيات و روايات ممنوع بودن را, كه بيانگر حكم اولى هستند, به موارد غير حرجى محدود كنيم. بويژه اگر فرد نام برده در اين مسأله, اطمينان دارد يا احتمال مى دهد كه در صورت جدا نشدن از همسرش, وى نيز به تدريج اسلام خواهد آورد. برخى از روايات نيز به گونه اى اين سخن را تاييد مى كنند, از جمله, در روايتى كه محدث نورى آن را از دعائم الاسلام نقل مى كند مى خوانيم:
(عن النبى(ص) انه قال: (واذا اسلم المشرك وعنده امرأة مشركة فلابأس بأن يدعها [عنده] إن رغب فيها, لعل الله ان يهديها131.)
پيامبر(ص) فرمود: هرگاه شخص مشركى كه داراى همسرى مشرك است, اسلام اختيار كند, مى تواند همسرش را پيش خود باقى گذارد, اگر نسبت به او تمايل دارد, شايد خداوند زن را [نيز] هدايت فرمايد.
در روايتى ديگر از على(ع) چنين آمده است:
(اذا أسلم الرجل وامرأته مشركة. فان أسلمت فهما على النكاح, وان لم تسلم واختار بقاءها عنده أبقاها على النكاح ايضا132.)
هرگاه مردى كه همسرش مشرك است, اسلام آورد, پس اگر همسرش نيز اسلام آورد, هر دو بر عقد ازدواج باقى هستند و اگر زن اسلام نياورد و مرد باقى ماندن او را پيش خود اختيار كند, باز هم مرد مى تواند زن را بر عقد ازدواج خود, باقى بگذارد.
امام صادق(ع) نيز برابر روايتى در دعائم الاسلام مى فرمايد:
(اذا خرج الحربى الى دارالاسلام فأسلم ثم لحقته امرأته فهما على النكاح.)
هرگاه كافر حربى به كشور اسلام بيايد و اسلام آورد, سپس همسرش به او ملحق گردد, اين دو بر عقد خود باقى هستند.

فرع سوم

مردى با شرايطى كه در فرع دوم گذشت اسلام مى آورد, با اين تفاوت كه جدايى او از همسرش مستلزم عسروحرج نيست, ولى به علت شناختى كه نسبت به همسر خود دارد و او را خواهان حقيقت مى بيند, اطمينان دارد كه در صورت استمرار زندگى جدانشدن, همسرش نيز مسلمان خواهد شد. آيا چنين شخصى مى تواند بر عقد ازدواج خود باقى باشد؟
همان گونه كه اشاره شد, در اين فرع نمى توان از قانون عسروحرج, بهره جست, ولى با توجه به آنچه كه درباره دليلهاى ممنوع بودن گفتيم و آنها را ويژه كافرانى دانستيم كه نسبت به كفر, اعتقاد و تعصب و التزام دارند, احتمال مى دهيم ازدواج مورد بحث در اين فرع نيز جايز باشد.
روايتى نيز كه در فرع دوم, از قول پيامبر(ص) نقل كرديم, اين احتمال را تاييد مى كند. حتى فقيهانى مانند علامه و فاضل هندى كه در قواعد و كشف اللثام بر ممنوع بودن ازدواج با زن غير كتابى, ادعاى اجماع كرده اند, معقد اين اجماع را مقيد به اهل جنگ كرده اند.
علاّمه مى نويسد:
(وليس له ان يتزوج بكافرة حربية اجماعا, وفى الكتابية خلاف133.)
فاضل هندى مى نويسد:
(وليس له ان يتزوج بكافرة حربية اجماعا من المسلمين134.)
نكته ديگرى كه مى تواند سخن ما را تاييد كند اين است كه كلمات فقها درباب جايز بودن ازدواج با زنان اهل كتاب و نيز روايات اين باب, از اين نظر كه اهل كتاب, اهل ذمه باشند, يا اهل حرب, اطلاق دارند. حتى برخى فقها, مانند شهيد در مسالك به اين شمول و اطلاق, تصريح مى كنند. بعضى روايات نيز, اين اطلاق را تاييد مى كنند, مانند روايت حفص بن غياث كه وى در آن مى گويد:
(مسألته عن الاسير هل يتزوج فى دارالحرب؟
فقال: اكره ذلك, فان فعل فى بلاد الروم فليس هو بحرام….)
از امام صادق(ع) پرسيدم:
آيا اسير مى تواند در دارالحرب ازدواج كند؟ حضرت فرمود: اين كار را ناپسند مى دانم. پس اگر اين كار را در بلاد روم انجام دهد, حرام نيست.
حال مى گوييم: اگر ازدواج ابتدايى با زنان اهل كتاب كه مشمول عقد ذمه نيستند, بلكه اهل جنگ به حساب مى آيند, جايز باشد, چرا باقى ماندن بر عقد ازدواج با زنان نامسلمانى كه نسبت به اسلام دشمنى و تعصبى ندارند و اهل جنگ نيستند, جايز نباشد؟ بويژه اگر اين باقى ماندن, زمينه اى باشد براى آشنايى وى به اسلام و گرويدن به آن.
با توجه به آنچه گفتيم, دور به نظر نمى رسد در اين فرع نيز به اين كه مشمول قاعده عسروحرج نيست, باقى ماندن بر ازدواج را جايز بدانيم. البته روشن است كه رعايت احتياط در اين گونه موارد كه مورد اهتمام ويژه شارع است, نيكو بلكه لازم است.

3 . ازدواج با ناصبيان و غاليان

ممكن است در ميان مسلمانان به گروههايى برخورد كنيم كه گرچه به حسب ظاهر, مسلمان هستند, ولى به لحاظ موازين فقهى, محكوم به كفرند و در نتيجه احكام ويژه خود را دارند. در ميان اين گروهها, ناصبيان و غاليان معروفند.
از كتابهاى فقهى استفاده مى شود كه ازدواج زن مسلمان با مرد ناصبى و غالى و نيز ازدواج مرد مسلمان با زن صابى و غالى, حرام است و به نظر مى رسد كه اين حكم, مورد اتفاق بيشتر فقهاست.
شيخ مفيد در مقنعه مى نويسد:
(ونكاح الناصبة المظاهرة بعداوة آل الرسول(ع) محرم كتحريم نكاح امثالها فى الكفر والضلال135.)
ازدواج با زن ناصبى كه تظاهر به دشمنى با خاندان پيامبر مى كند, حرام است مانند حرام بودن ازدواج با ديگر كافران و گمراهان….
عبارت شيخ طوسى نيز در نهايه چنين است:
(ولايجوز العقد على المرأة الناصبة المعروفة بذلك136.)
عقد بستن بر زن ناصبى كه به چنين انحرافى معروف است, جايز نيست.
اين برّاج نيز عبارتى به همين مضمون دارد. وى در مهذب مى نويسد:
(ويحرم العقد على الناصبة المعروفة بالنصب ويجوز العقد على من لايعرف منها ذلك137.)
از نظر محقق كركى در اين مسأله, مخالفى ديده نمى شود. وى پس از عبارت علامه در قواعد (ولايتزوج بالناصبة المعلنة بعداوة اهل البيت, عليهم السلام) مى نويسد:
(لانها كافرة والناصبة شرّ من اليهودى والنصرانى على ما روى فى اخبار اهل البيت(ع) ولاخلاف فى ذلك عندنا سواء المتعة والدوام138.)
اما بررسى بيشتر متون فقهى نشان مى دهد كه مسأله چندان هم خالى از اختلاف نيست; مثلا ابن حمزه ازدواج موقت را با زنان ناصبى, به گونه مطلق و ازدواج دائم با ايشان را در حالت اضطرار جايز مى داند139.
شايد از عبارت محقق در شرايع و شهيد اول در لمعه نيز استفاده شود كه اين دو فقيه, تنها ازدواج زن مسلمان با مرد ناصبى را مردود مى شمارند, نه عكس آن را عبارت شرايع چنين است:
(لايصح نكاح الناصب المعلن بعداوة اهل البيت(ع)140.)
ازدواج مرد ناصبى كه آشكارا با اهل بيت(ع) دشمنى مى كند, صحيح نيست .
شهيد نيز در لمعه مى نويسد:
(ولايجوز للناصب التزويج بالمؤمنة141.)

بررسى روايات مسأله

آنچه از روايات فراوان استفاده مى شود, ممنوع بودن ازدواج با ايشان به گونه مطلق است. اين روايات را مى توان در سه دسته مورد مطالعه قرار داد:
دسته اول: رواياتى كه از آنها, تنها ممنوع بودن ازدواج مرد مسلمان با زن ناصبى استفاده مى شود, مانند صحيحه فضيل بن يسار:
(عن ابى عبدالله(ع) قال: لايتزوج المؤمن الناصبة المعروفة بذلك142.)
مرد مسلمان, با زنى كه به ناصبى بودن معروف است ازدواج نكند.
موثقه زرارة:
(عن ابى جعفر(ع) قال: دخل رجل على على بن الحسين(ع) فقال: انّ امرأتك الشيبانيّة خارجية تشتم عليا(ع) فان سرّك أن أسمعك ذلك منها أسمعتك.
قال: نعم.
قال: فاذا كان حين تريد ان تخرج كما كنت تخرج فعد فاكمن فى جانب الدار.
قال: فلما كان من الغد كمن فى جانب الدار و جاء الرجل فكلّمها فتبين منها ذلك فخلّى سبيلها وكانت تعجبه143.)
امام باقر(ع) فرمود: مردى خدمت امام چهارم رسيد و به ايشان عرض كرد: همسرى كه از طايفه شيبانيه دارى, خارجى مسلك است و به على(ع) ناسزا مى گويد. اگر دوست داشته باشى ناسزاگويى او را بشنوى [واين كار برايت ثابت شود] من زمينه اين كار را فراهم سازم.
حضرت فرمود: بله [اين كار را انجام بده].
پس آن مرد گفت: هرگاه تصميم دارى از منزل بيرون روى, پس از خروج, برگرد و در گوشه خانه پنهان شود.
حضرت فرداى آن روز همين كار را انجام داد و در گوشه اى پنهان شد.
در اين هنگام آن مرد آمد و با آن زن سخن گفت. پس در ضمن اين گفت وگو, خارجى بودن زن براى حضرت آشكار شد. از اين روى, او را طلاق داد, با اين كه زن حضرت را دوست مى داشت.
دسته دوم: رواياتى كه از آنها, تنها ممنوع بودن ازدواج زن مسلمان با مرد ناصبى استفاده مى شود. مانند روايت فضيل بن يسار:
(عن ابى عبدالله(ع) قال: قال له الفضيل: أُزوج الناصب؟ قال: لاولاكرامة…144.)
فضيل, از امام صادق(ع) پرسيد: آيا مى توانم [دخترم را مثلا] به عقد مرد ناصبى در آورم؟
حضرت پاسخ داد: نه و در اين كار كرامتى نيست.
همان راوى در روايت ديگرى مى گويد:
(سألت ابا عبدالله(ع) عن نكاح الناصب.
فقال: لا والله مايحلّ.
قال فضيل: ثم سألته مرّة اخرى, فقلت: جعلت فداك ماتقول فى نكاحهم؟
قال: والمرأة عارفة؟ قلت: عارفة.
قال: ان العارفة لاتوضع الا عند عارف145.)
از امام صادق(ع) در مورد ازدواج با مرد ناصبى پرسيدم.
حضرت فرمود نه به خدا سوگند اين كار حلال نيست.
فضيل مى گويد: بار ديگر از حضرت پرسيدم: فدايت شوم در مورد ازدواج ناصبيان چه مى فرمايى؟
امام فرمود: آيا زن عارفه است [نسبت به دين يا مذهب حق شناخت دارد]؟
گفتم: آرى چنين است.
فرمود: زن عارفه جز به عقد مرد عارف در نمى آيد.
همين شخص, در روايت ديگرى مى گويد:
(سألت اباجعفر(ع) عن المرأة العارفة هل أزوجها الناصب؟
قال: لا لان الناصب كافر 146.)
در اين روايت, امام باقر(ع) هم حكم ازدواج زن مسلمان با مرد ناصبى را تبيين مى فرمايد و هم دليل آن را و آن اين كه چنين مردمى در رديف كافران است. گويا برخى از فقها, با استناد به رواياتى مانند روايت اخير, دليل ممنوع بودن ازدواج با مرد ناصبى را كافر بودن وى دانسته اند; مثلاً محقق كركى, پس از عبارت علامه در قواعد
(ولايتزوج بالناصبية المعلنة بعداوة اهل البيت, عليهم السلام)
مى نويسد:
(لانها كافرة147.)
دسته سوم: اخبارى كه در آنها ازدواج زن مسلمان با مرد ناصبى و نيز ازدواج مرد مسلمان با زن ناصبى ممنوع شده است, از جمله اين اخبار است, صحيحه عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله(ع):
(لايتزوج المؤمن الناصبة ولايتزوج الناصب المؤمنة148.)
نبايد مرد مسلمان با زن ناصبى و مرد ناصبى با مرد مسلمان ازدواج نمايد.
در روايتى ديگر از فضيل بن يسار, چنين مى خوانيم:
(عن ابى عبدالله(ع) قال: ذكر الناصب.
فقال: لاتناكحهم ولاتأكل ذبيحتهم ولاتسكن معهم149.)
در نزد امام صادق(ع) سخن از ناصبيان به ميان آمد. حضرت فرمود: با ايشان ازدواج مكن و از ذبيحه آنان مخور و با ايشان هم مسكن مشو.
نتيجه اى كه از گوناگونى اين روايات مى گيريم, حرام بودن ازدواج با ناصبيان, به طور مطلق است; از اين روى, امام خمينى, در تحرير الوسيله مى نويسد:
(لايجوز للمؤمنة أن تنكح الناصب المعلن بعداوة اهل البيت(ع)… وكذا لايجوز للمؤمن أن ينكح الناصبة150.)
گرچه تكيه روايات بالا و كلمات فقها بر حرام بودن ازدواج با ناصبيان است, ولى مى توان از آنها حرمت ازدواج با غاليان را نيز استفاده كرد; زيرا مناطى كه در اين روايات و فتوا, براى حكم ياد شده بيان شده, اين است كه ناصبيان محكوم به كفرند و اين مناط, در مورد غاليان نيز صادق است.
افزون بر تنقيح مناط, برخى روايات نيز بر اين حكم دلالت دارد, از جمله روايتى كه شيخ صدوق نقل مى كند و متن آن چنين است:
(قال النبى(ص): صنفان من امتى لانصيب لهم فى الاسلام: الناصب لاهل بيتى حربا, وغال فى الدين مارق منه, ومن استحل لعن اميرالمؤمنين(ع) و الخروج على المسلمين و قتلهم حرمت مناكحته…151.)
پيامبر(ص) فرمود: دو گروه از امتم بهره اى از اسلام ندارند: يكى دسته اى كه به جنگ اهل بيتم برخاستند و ديگر آنان كه در دين غلو كردند و از آن خارج شدند و كسى كه اميرالمؤمنين(ع) را لعن كند و بر مسلمانان خروج كند و در پى كشتن آنان برآيد, ازدواج با او حرام است.
اين روايت, گرچه مرسله است, ولى از مرسله هايى است كه شيخ صدوق آن را با لفظ (قال) نقل كرده است; يعنى آن را به طور مستقيم, به معصوم نسبت داده است و چنين روايت مرسلى به نظر گروهى از محققان, معتبر درخور اعتماد است.
به هر حال, در ميان فقها به كسى برنخورديم كه ازدواج با غاليان را جايز بداند.
امام خمينى نيز, غاليان را در رديف ناصبيان مى داند و مى نويسد:
(براى زن مسلمان, جايز نيست به عقد شخص ناصبى درآيد, شخصى كه آشكارا با اهل بيت(ع) دشمنى مى كند.
همچنين جايز نيست به عقد مرد غالى درآيد, مردى كه اعتقاد به خدايى يا پيامبرى اهل بيت دارد. مرد مسلمان نيز نمى تواند با زن ناصبى يا غالى ازدواج كند; زيرا اينها به حكم كافرانند, گرچه خود را در زمره مسلمانان مى دانند152.)
البته اين كه مقصود از ناصبى و غالى چيست و اين دو طايفه چه ويژگيهايى دارند, خود بحثى جداگانه و طولانى مى طلبد كه در اين نوشتار, مجال پرداختن به آن نيست. علاقه مندان مى توانند جهت پى گيرى اين موضوع, به جواهرالكلام, ج63/6 ـ 67; حدائق, ج60/24; رجال كشى 149/ رجوع كنند.

4 . حقوق متقابل مرد مسلمان و همسر نامسلمان او

در مباحث پيش به اين نتيجه رسيديم كه ازدواج مرد مسلمان با زنان اهل كتاب, هم به گونه موقت و هم در شكل دائم, حلال است, گرچه اين كار, در صورت توانايى ازدواج با زن مسلمان, كراهت دارد. نيز روشن ساختيم كه در برخى موارد, ازدواج با زنان غير اهل كتاب, رواست.
پس از روشن شدن اين حجتهاى اساسى, لازم است به بررسى حقوق متقابل مرد مسلمان و زوجه نامسلمان او بپردازيم:
الف . حقوق زن: از ديدگاه فقها, همان حقوقى كه زن مسلمان نسبت به شوهر خود دارد, مانند: مهريه, نفقه, مسكن, حسن معاشرت و…, زن كافره نيز نسبت به شوهر مسلمان خود دارد و تنها برخى حقوق, مانند ارث استثنا مى شود.
شيخ طوسى در اين زمينه مى نويسد:
(ان لها على زوجها حقا ولزوجها عليها حق. تستحق عليه المهر, والنفقه, والسكنى و…153.)
زن بر شوهرش و شوهر نيز بر زنش, حقى دارد. حق زن عبارت است از: مهريه و نفقه و مسكن و….
علامه حلّى نيز, در تحرير الاحكام مى نويسد:
(اذا قلنا بجواز نكاح الذمية ثبت لها ماثبت للزوجات المسلمات من الحقوق كالسكنى والنفقة والكسوة و…154.)
هرگاه, به جايز بودن ازدواج با زن ذميه قائل شديم, حقوقى كه براى زوجه مسلمان از قبيل مسكن و نفقه و لباس و… ثابت است, براى چنين زنى هم ثابت است.
و آنچه كه مى تواند مستند اين فتوا باشد, دليلهايى است كه به موجب آنها, زن حقوقى بر شوهر خود دارد, با اين توضيح كه اين دليلها, اطلاق يا عموميت دارد و اختصاص به زن مسلمان ندارد.
از باب مثال امام صادق(ع) در مورد مهريه مى فرمايد:
(الرجل يتزوج المرأة ولايجعل فى نفسه أن يعطيها مهرها فهو زنا155.)
اگر مردى با زنى ازدواج كند, ولى قصد پرداختن مهريه او را نداشته باشد, ازدواج او در حكم زنا خواهد بود.
نيز آن حضرت در مورد واجب بودن نفقه بر شوهر مى فرمايد:
(إن أنفق عليها مايقيم ظهرها مع كسوة, والاّفرّق بينهما156.)
اگر شوهر نفقه همسرش را پرداخت, به گونه اى كه بتواند سر پا بايستد و نيز او را پوشانيد [در اين صورت مشكلى نيست] و گرنه بين آن دو جدايى انداخته مى شود [زن مى تواند طلاق بگيرد.]
مى بينيم كه اين دو روايت, اطلاق دارند و بيانگر بخشى از وظايف مرد مسلمان نسبت به زن غيرمسلمانش نيز مى شود.

مسأله ارث

فقها از ميان حقوق زن نامسلمان نسبت به همسر مسلمانش, ارث را استثنا كرده اند و گفته اند: چنين زنى از شوهرش ارث نمى برد.
علامه در قواعد مى نويسد:
(إن سوّغنا الرايه على الكتابية تمت لها حقوق الزوجية كالمسلمة الا الميراث157.)
محقق كركى نيز, در جامع المقاصد پس از بيان اين نكته كه چنين زنى حقوقى بر شوهرش دارد, مى نويسد:
(لكن يستثنى من ذلك الميراث فانها لاترث الزوج بل يرثها هو لان الكافر لايرث المسلم ويرثه المسلم عندنا158.)
دليل اين فتوا, روايات فراوانى است كه در اين زمينه رسيده است, مانند روايت زير از ابن ولاّد:
(قال: سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: المسلم يرث إمرأته الذمية وهى لاترثه159.)
شنيدم از امام صادق(ع) كه فرمود: مرد مسلمان از زن ذمّى خود, ارث مى برد, اما آن زن از شوهرش ارث نمى برد.

ب . حقوق شوهر

فقها براى زن نامسلمان, وظايفى را نسبت به همسر مسلمانش ذكر كرده اند:
1 . خوددارى كردن از شرابخوارى و خوردن گوشت خوك.
شيخ صدوق در اين زمينه مى نويسد:
(فان تزوجت يهودية [او نصرانية] فامنعها من شرب الخمر وأكل لحم الخنزير160.)
اگر با زنى يهودى [يا مسيحى] ازدواج كردى, او را از شرابخوارى و خوردن گوشت خوك منع كن.
شيخ طوسى نيز در نهايه مى نويسد:
(متى عقد على واحدة منهن منعها من شرب الخمر واكل لحم الخنزير161.)
هرگاه مرد مسلمان با يكى از زنان نامسلمان عقد ازدواج بست, او را از شرابخوارى و خوردن گوشت خوك, منع مى كند.
عبارت ابن برّاج در مهذب نيز, چنين است:
(ومن عقد على يهودية او نصرانية فليمنعها من شرب الخمر واكل لحم الخنزير162.)
در اين عبارتها, فقهاى نام برده, به گونه مطلق, چنين حقى را براى شوهر ملحوظ داشته اند, ولى بررسى بيشتر كتابهاى فقهى, نشانگر گرايش فقها به نوعى تفصيل در مسأله است. مثلا شيخ طوسى در مبسوط مى نويسد:
(فاما منعها من شرب المسكر من الخمر فقدر مايسكرها له منعها والقدر الذى لايسكر قيل فيه قولان… واما منعها من اكل لحم الخنزير قيل فيه قولان اقربهما انه ليس له ذلك163.)
در مورد نوشيدن شراب, شوهر مى تواند از نوشيدن آن مقوله كه موجب مستى زن شود, جلوگيرى كند و در مورد آن مقدارى كه مستى نياورد دو قول است… و اما در زمينه جلوگيرى كردن وى از خوردن گوشت خوك, دو قول است اقرب آن دو, اين است كه شوهر چنين حقى ندارد.
عبارت علاّمه در تحرير نيز نشانگر گرايش ايشان به تقييد و تفصيل در مسأله است:
(وله منعها من البيعة والكنيسة والخرج من بيتها وشرب الكثير من الخمر وفيما دون الاسكار احتمال… وفي منع الكافرة من اكل لحم الخنزير احتمال قويّ الشيخ عدم المنع…164.)
وى در تذكره مى نويسد:
(شوهر از شرابخوارى همسرش جلوگيرى مى كند; زيرا اين كار, منكر و مانع از بهره جويى جنسى است.
و شافعى در اين زمينه دو قول دارد:
نخست, شوهر تنها مى تواند از نوشيدن مقدارى كه مستى آور باشد, جلوگيرى كند, چون اين كار موجب از بين رفتن بهره بردن از وى مى شود و اما نوشيدن آن مقدار كه مستى آور نباشد, شوهر حق جلوگيرى از آن را ندارد; زيرا اين مقدار شراب نوشيدن, تاثيرى در بهره جويى جنسى ندارد.
دوم, شوهر مى تواند زن را به طور مطلق از اين كار منع كند, گرچه تا حد مستى ننوشد; چرا كه به هر حال, مرد مسلمان از اين كار تنفر دارد و اين سبب كاهش بهره بردن از وى مى گردد و نيز به اين دليل كه مقدار مست كننده, حدّ مشخصى ندارد, برخى با كمى شراب, مست مى شوند و بعضى ديگر با مقدار كم مست نمى شوند, به اين سبب به طور كلى, از نوشيدن شراب او جلوگيرى مى شود, همان گونه كه به همين سبب, هر مقدار نوشيدن شراب بر مسلمان, حرام شده است…165.)
به هر حال, آنچه مى تواند دليل بر ثابت شدن چنين حقّى براى شوهر باشد صحيحه معاوية بن وهب است كه در آن از قول امام صادق(ع) مى خوانيم:
(ان فعل فليمنعها من شرب الخمر واكل لحم الخنزير166.)
اگر مرد مسلمان با زنى يهودى يا مسيحى, ازدواج كرد, بايد او را از نوشيدن شراب و خوردن گوشت خوك باز دارد.
همان گونه كه مى بينيم روايت از لحاظ اندازه نوشيدن شراب و خوردن گوشت خوك اطلاق دارد. جز اين صحيحه به روايت ديگرى هم بر نخورديم كه به بيان حكم اين مسأله يا تفصيل در آن بپردازد.
به گمان قوى, وجه تفصيل ياد شده اين است كه از يك سو اين صحيحه را داريم و از سوى ديگر اخبارى كه بر اساس آنها, نوشيدن شراب و خوردن گوشت خوك براى اهل كتاب در صورتى كه تظاهر به آن نكنند, روا شمرده شده است و جمع بين اين اخبار و صحيحه ياد شده, مستلزم چنين تفصيلى است. فقها در اين باب, حقوق ديگرى نيز براى شوهر منظور داشته اند:
2 . نرفتن زن به كنيسه و كليسا و عدم خروج او از منزل, در صورتى كه شوهر از اين امور جلوگيرى كند.
در همين زمينه شيخ مى نويسد:
(وله منعها من البيعة والكنيسة والخروج من بيتها167.)
ابن برّاج هم در مهذب مى نويسد:
(وله منعها من الخروج الى الكنائس والبيع, كما له منعها من الخروج من منزله168.)
در مورد ثبوت چنين حقى براى شوهر, به دليل خاصى برنخورديم به نظر مى رسد دليل فقها در اين مورد, عام بودن و اطلاق دليلهايى باشد كه بر اساس آنها, خروج زن از منزل, بدون رضايت شوهر حرام است.
3 . ساكن شدن زن در جايى كه شوهرش ساكن است.
4 . داشتن تمكين در امر زناشويى.
5 . خوددارى كردن زن از آنچه مانع بهره بردن از اوست, مانند بلند شدن بيش از اندازه ناخنها و موهاى بدن [در صورتى كه اين گونه امور, موجب تنفر شوهر و مانع از بهره بردن او شود.)
در مورد ثبوت اين حقوق براى شوهر نيز, به دليل خاصى دست نيافتيم. گويا, دليل ايشان در اين موارد نيز, عام بودن و اطلاقهاى دليلهاى مربوط است.

پى نوشتها:

1 . سوره (بقره), آيه 221.
2 . (ناصريات), سيد مرتضى علم الهدى, چاپ شده در: (سلسلة الينابيع الفقهيه), زير نظر على اصغر مرواريد, ج76/18, مؤسسه فقه الشيعه, بيروت.
3 . (جامع المقاصد), محقق كركى, ج391/12, مؤسسة آل البيت, لاحياء التراث, قم.
4 . سوره (ممتحنه), آيه 10.
5 . (وسائل الشيعه), شيخ حر عاملى, ج417/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب 5, ح4.
6 . (مغنى), ابن قدامه, ج503/7 ـ 503.
7 . (مقنعه), شيخ مفيد 500/, گنگره جهانى شيخ مفيد.
8 . (انتصار), سيد مرتضى 117/.
9 . (سرائر), ابن ادريس, ج541/2, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.
10 . (نهاية), شيخ طوسى 254/.
11 . (همان مدرك).
12 . (جامع المقاصد), ج132/12.
13 . (الكافى فى الفقه), ابوالصلاح حلبى 299/; (مراسم), ابن حمزه 147/; (غنيه),ابن زهره, چاپ شده در (سلسلة الينابيع الفقهيه), ج272/18; (شرايع الاسلام), ج238/2.
14 . (جامع المقاصد), ج132/12.
15 . (مقنع), شيخ صدوق 38/; (جامع المقاصد), ج133/12.
16 . (الفقه على المذاهب الخمسه), محمد جواد مغنيه 315/.
17 . (المجموع) محى الدين نووى, ج232/16.
18 . (مغنى) ابن قدامه, ج500/7.
19 . (الجامع للشرايع), ابن سعيد حلّى, چاپ شده در سلسلة الينابيع الفقهيه), ج554/19.
20 . (انتصار) 117/; (غنيه), ابن زهره, چاپ شده در (سلسلة الينابيع الفقهيه), ج272/18.
21 . (الجامع للشرايع), ابن سعيد حلّى, چاپ شده در سلسلة الينابيع الفقهية), ج554/9.
22 . (ارشاد الاذهان),علامه, ج22/2, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.
23 . (تذكرة الفقها), علامه, كتاب النكاح, چاپ سنگى.
24 . سوره (بقره), آيه 221.
25 . سوره (بقره), آيه 105.
26 . سوره (بيّنه),آيه 1.
27 . سوره (بيّنه), آيه 6.
28 . (جواهر الكلام) شيخ محمد حسن نجفى, ج29/30, داراحياء التراث العربى, بيروت.
29 . (وسائل الشيعه), ج/14 ابواب مايحرم بالكفر ونحوه, باب 5, ح7.
30 . (جواهر الكلام), ج29/30.
31 . (همان مدرك) 35/.
32 . (مختلف الشيعه), علامه حلّى, ج83/2, چاپ سنگى.
33 . سوره (مجادله), آيه 22.
34 . سوره (روم), آيه 21.
35 . (وسائل الشيعه), ج 410/14 ـ 411, ابواب مايحرم بالكفر ونحوه, باب1, ح3.
36 . سوره (مائده), آيه5.
37 . سوره (بقره), آيه 221.
38 . (وسائل الشيعه), ج411/14, ابواب مايحرم بالكفر ونحوه, باب1, ح7.
39 . (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج271/18, مؤسسة الوفاء, بيروت.
40 . سوره (مائده), آيه 2.
41 . (مجمع البيان) امين الاسلام, طبرسى, ج155/3.
42 . (وسائل الشيعه), ج323/1, ابواب الوضوء, باب38, ح6.
43 . (همان مدرك), ج39/18 ـ 40, ابواب صفات القاضى, باب6, ح48.
44 . (الدر المنثور) جلال الدين سيوطسى, ج252/2.
45 . تفسير على بن ابراهيم, تصحيح سيد طيّب جزائرى ج73/1, چاپ نجف.
46 . (جواهر الكلام), ج34/3.
47 . (همان مدرك) 35/.
48 . (وسائل الشيعه), ج411/14, ابواب مايحرم بالكفر, نحوه, باب1, ح4.
49 . (همان مدرك), باب3, ح1.
50 . سوره (مائده), آيه 5.
51 . سوره (بقره), آيه 221.
52 . (ممتحنه), آيه 10.
53 . (وسائل الشيعه), ج410/14, ابواب مايحرم بالكفر ونحوه, باب1, ح1.
54 . (همان مدرك) 411/, ح7.
55 . (مستدرك الوسائل) محدث نورى, ج433/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب1, ح1, مؤسسة آل البيت, قم.
56 . (وسائل الشيعه), ج410/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب2, ح1.
57 . (همان مدرك) 411/, باب5, ح4.
58 . (همان مدرك) 411/, ح5, باب10, ح10.
59 . (همان مدرك)412/, باب2, ح2.
60 . (همان مدرك)413/, ح4.
61 . (جواهرالكلام), ج36/30.
62 . (وسائل الشيعه), ج419/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب7, ح2.
63 . (همان مدرك)418/, ح1.
64 . (همان مدرك)419/, ح3.
65 . (همان مدرك).
66 . (همان مدرك)416/ ـ 413, باب2, ح3.
67 . (مقنع), شيخ صدوق 308/.
68 . (مقنعه), شيخ مفيد 500/.
69 . (الكافى فى الفقه) 299/.
70 . (مبسوط), شيخ طوسى, ج239/4, المكتبة المرتضويه.
71 . (مهذب, قاضى ابن براج, چاپ شده در (سلسلة الينابيع الفقهيه), ج159/18.
72 . (نهايه) 457/.
73 . (شرايع الاسلام), محقق حلّى, ج238/2.
74 . (ارشاد الاذهان), ج22/2.
75 . (جامع المقاصد), ج135/12, متن قواعد.
76 . (مغنى), ابن قدامه, ج502/7.
77 . (محلّى), ج445/9.
78 . سوره (بقره), آيه 221.
79 . سوره (مائده), آيه 5.
80 . (وسائل الشيعه), ج418/14, ابواب مايحرم بالكفر و نحوه, باب6, ح1.
81 . (همان مدرك) 461/ ـ 462, ابواب المتعه, باب13, ح1.
82 . (همان مدرك) 462/, ح4.
83 . (همان مدرك), ح5.
84 . (همان مدرك).
85 . (همان مدرك), ج96/11, ابواب جهاد العدو, باب 49, ح1.
86 . (همان مدرك).
87. (همان مدرك), ج447/14, ابواب المتعة, باب4, ح6.
88 . (مقنعه) 270/.
89 . تفسير على بن ابراهيم, ج48/1.
90 . تفسير (مجمع البيان), ج126/1.
91 . (الآثار الباقيه), ابوريحان بيرونى 204/ ـ 206.
92 . (ملل و نحل), عبدالكريم شهرستانى, تحقيق محمد سيّد كيلانى ج5/2, دارالمعرفة, بيروت.
93 . (بحارالأنوار), ج53/5.
94 . (جواهر الكلام), ج45/30.
95 . (احكام الذميين والمستأمنين), دكتر عبدالكريم زيدان 14/ ـ 15.
96 . (دراسات فى ولاية الفقهي), حسينعلى منتظرى, ج410/3, دارالفكر, قم.
97 . سوره (حج), آيه 17.
98 . (نهايه) 457/.
99 . (مبسوط), ج210/4.
100 . (همان مدرك) 239/.
101 . (مهذب), قاضى ابن برّاج, چاپ شده در (سلسلة الينابيع الفقهيه), ج159/11.
102 . (وسيله), ابن حمزه 290/.
103 . (غنيه), ابن زهره, چاپ شده در (سلسلة الينابيع الفقهيه), ج272/18.
104 . (سرائر), ج527/2.
105 . (شرايع الاسلام), محقق حلّى, ج238/2.
106 . (تحرير الاحكام),علامه ج17/2.
107 . (ايضاح الفوائد), فخرالمحققين, ج21/3.
108 . (شرح لمعه), شهيد اول, ج82/2.
109 . (كشف اللثام), فاضل هندى, ج2, كتاب نكاح, چاپ سنگى.
110 . (جواهر الكلام), ج27/30.
111 . (خلاف), شيخ طوسى, ج166/2, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.
112 . (جواهر الكلام), ج27/30.
113 . (همان مدرك).
114 . (المجموع), محيى الدين نووى, ج234/16.
115 . (مغنى), ابن قدامه, ج503/8.
116 . (قواعد الفقهيه), ناصر مكارم شيرازى, ج164/1.
117 . (وسائل الشيعه), ج120/1, ابواب الماء المطلق, باب9, ح14.
118 . (جواهر الكلام), ج150/17.
119 . (همان مدرك), ج113/5 ـ 114.
120 . (وسائل الشيعه), ج415/14 ابواب مايحرم بالكفر, باب3, ح3.
121 . (همان مدرك) 429/, باب11, ح5.
122 . (همان مدرك)430/, ح8. سخن حضرت در اين روايت, اشاره است به آيه: (وآخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا وآخر سيئاً) توبه102/.وآيه:(وآخرون مرجون لامر اللّه) توبه 106/.
123 . (همان مدرك)432/, ح14.
124 . (همان مدرك)428/, ح2.
125 . (مفردات) راغب اصفهانى 434/.
126 . سوره (بقره), آيه 221.
127 . سوره (ممتحنه), آيه 10.
128 . (وسائل الشيعه), ج413/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب2, ح4.
129 . (همان مدرك), ح5.
130 . (همان مدرك), باب9, ح3.
131 . (مستدرك الوسائل), محدث نورى, ج436/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب3, ح3.
132 . (همان مدرك) 43/5, ج1.
133 . (جامع المقاصد), ج131/12.
134 . (كشف اللثام), ج2, كتاب نكاح, چاپ سنگى.
135 . (مقنعه) 501/.
136 . (نهايه) 458/.
137 . (مهذّب), ابن براج, چاپ شده در (سلسلة الينابيع الفقهيه), ح18.
138 . (جامع المقاصد), ج135/12.
139 . (وسيله), ابن حمزه 290/.
140 . (شرايع الاسلام) محقق حلى, ج243/2.
141 . (شرح لمعه), ج84/2.
142 . (وسائل الشيعه), ج423/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب 10, ح1.
143 . (همان مدرك) 425/, ح7.
144 . (همان مدرك) 423/, ح2.
145 . (همان مدرك)424/, ح5.
146 . (همان مدرك)427/, ح25.
147 . (جامع المقاصد), ج135/12.
148 . (وسائل الشيعه), ج424/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب10, ح3.
149 . (همان مدرك)427/, ح16.
150 . (تحرير الوسيله), امام خمينى, ج286/3, دارالتعارف, بيروت.
151 . (وسائل الشيعه), ج426/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب10, ح14.
152 . (تحرير الوسيله), ج282/2.
153 . (مبسوط), ج120/2.
154 . (تحرير الاحكام), ج17/2.
155 . (وسائل الشيعه), ج21/15 ابواب المهور, باب11, ح1.
156. (همان مدرك)223/, ابواب النفقات, باب1, ح1.
157 . (ايضاح الفوائد), ج98/3, متن قواعد.
158 . (جامع المقاصد), ج392/12.
159 . (وسائل الشيعه), ج374/17, ابواب موانع الارث, باب1, ح1.
160 . (مقنع) 308/.
161 . (نهايه) 490/.
162 . (مهذب), ابن برّاج, چاپ شده در (سلسلة الينابيع الفقهيه), ج159/18.
163 . (مبسوط), ج211/14.
164 . (تحرير الاحكام), ج17/2.
165 . (تذكرة الفقهاء), كتاب نكاح, چاپ سنگى.
166 . (وسائل الشيعه), ج412/14, ابواب مايحرم بالكفر, باب2, ح1.
167 . (مبسوط), ج211/14.
168 . (مهذب), ابن البراج ج239/2, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سن ازدواج دختران

سن ازدواج دختران

زهرا آيت الهى

مدتى است سن 9 سال براى بلوغ دختر و واداشتن او به تكاليف اجتماعى در اين سنّ و به طور خاص, سن ازدواج در 9 سالگى مورد سؤال قرار گرفته است.
موارد قانونى در اين باره بدين قرار است:
ماده 1210 قانون مدنى اصلاحى سال 1361:
(هيچ كس را نمى توان بعداز رسيدن به سن بلوغ, به عنوان جنون يا عدم رشد, محجور نمود, مگر آن كه رشد يا جنون او ثابت شده باشد.
تبصره 1: سن بلوغ در پسر 15 سال تمام قمرى و در دختر 9 سال تمام قمرى است.
تبصره 2: اموال صغيرى را كه بالغ شده است, در صورتى مى توان به او داد كه رشد او ثابت شده باشد.)
ماده 1041 اصلاحى سال 1370:
(نكاح قبل از بلوغ ممنوع است.
تبصره: عقد نكاح, قبل از بلوغ با اجازه ولى, به شرط رعايت مصلحت مولى عليه صحيح مى باشد.)
در قانون مدنى, پيش از انقلاب اسلامى ايران, قانون بدين صورت بوده است.
ماده 1041:
(نكاح اناث, قبل ازرسيدن به سن 15 سال تمام و نكاح ذكور, قبل ازرسيدن به سن 18 سال, تمام ممنوع است. مع ذلك در مواردى كه مصالحى اقتضا كند, با پيشنهادمدعى العموم و تصويب محكمه, ممكن است استثنائاً معافيت از شرط سن اعطا شود, ولى در هر حال اين معافيت نمى تواند به اناثى داده شود كه كم تر از 13 سال تمام و به ذكورى شامل گردد كه كم تر از 15 سال تمام دارند.)
براى آن كه اين ماده قانونى ضمانت اجرا داشته باشد و افراد به دليل عرف رايج اجتماعى خويش يا دليلهاى ديگر, در زير سن قانونى ازدواج نكنند, ماده ديگرى نيز, تصويب شده بود.
ماده سوم قانون ازدواج مصوب 20 مرداد 1310:
(هر كس بر خلاف مقررات ماده 1041 قانون مدنى, با كسى كه هنوز به سن قانونى براى ازدواج نرسيده است, مزاوجت كند به 6 ماه الى 2 سال حبس تأديبى محكوم خواهد شد. در صورتى كه دختر به سن 13 سال تمام نرسيده باشد, لااقل به دو الى سه سال حبس تأديبى محكوم مى شود و در هر دو مورد, ممكن است علاوه بر مجازات حبس به جزاى نقدى از 2000 ريال الى 20000 ريال محكوم گردد و اگر در اثر ازدواج برخلاف مقررات فوق, مواقعه, منتهى به نقص يكى از اعضا يا مرض دائم زن گردد, مجازات زوج از 5 الى 10 سال, حبس با اعمال شاقه است و اگر منتهى به فوت زن شود, مجازات زوج حبس دائم با اعمال شاقه است. عاقد و خواستگار و ساير اشخاصى كه شركت در جرم داشته اند نيز, به همان مجازات يا مجازاتى كه براى معاون جرم مقرر است, محكوم مى شوند.)
در اين نوشتار, سعى شده سن ازدواج دختر از نظر فقهى مورد بررسى قرار گيرد و با نگاهى مختصر به ديدگاه پزشكى و روان شناسى در اين موضوع, اين امر مورد بحث قرار گيرد كه آيا دستاوردهاى علوم تجربى, با آنچه در روايات بيان شده, ناسازگارند, يا خير؟
اميد آن كه, اين تلاش مورد قبول خداوند قرار گيرد و روشن گرِ پاره اى از ابهامها در موضوع مورد بحث باشد.

بلوغ در قرآن

 

بلوغ حُلم:

(واذا بلغ الاطفال منكم الحُلُم فليستأذنوا كما استأذن الذين من قبلهم كذلك يبيّن اللّه لكم آياته واللّه عليم حكيم.)1
آن گاه كه كودكان شما به حد بلوغ و احتلام رسيدند, بايد مانند ساير بالغان با اجازه وارد شوند. خدا آيات خود را براى شما به اين روشنى بيان مى كند كه او دانا و محكم كاراست.
(يا ايها الذين آمنوا ليستأذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلاة الفجر وحين تضعون ثيابكم من الظهيرة ومن بعد صلاة العشاء ثلاث عورات لكم.)2
اى ايمان آورندگان, بايد بندگان شما كه مالك آنها هستيد و اطفالى كه هنوز به وقت احتلام نرسيده اند در شبانه روز سه مرتبه براى ورود اجازه بخواهند: پيش از نماز صبح, پس از نماز عشا و هنگام ظهر, آنگاه كه جامه از تن بر مى گيريد كه اين سه وقت هنگام خلوت شماست.

بلوغ نكاح:

(وابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان انستم منهم رشداً فارفعوا اليهم اموالهم.)3
ييتيمان را آزمايش كنيد, تا هنگامى كه بالغ شده و به ازدواج گرايش پيدا كردند, اگر آنان را به درك مصالح زندگانى خود دانا يافتيد, اموالشان را به آنان بدهيد.

بلوغ اشدّ:

(ولا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشدّه.)4
به مال يتيم نزديك نشويد, مگر آن كه راه بهترى را برگزينيد, تا آن كه به حد رشد برسد.
(ولمّا بلغ أشدّه اتيناه حكماً و علماً وكذلك نجزى المحسنين.)5
چون يوسف به رشد رسيد, او را حكمفرمايى و دانش بخشيديم و چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم.
(وامّا الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة وكان تحته كنز لهما وكان ابوهما صالحاً فاراد ربك ان يبلغا اشدهما و يستخرجا كنزهما رحمة من ربّك.)6
اما بازسازى ديوار به آن جهت بود كه زير آن گنجى از دو كودك يتيمى كه پدرى صالح داشتند, پنهان بود. خدا خواست تا آن كودكان به حد رشد برسند, تا به لطف خدا خودشان گنج را بيرون آورند.
(يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة وغير المخلّقة لنبيّن لكم ونقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلاً ثم لتبلغوا اشدكم.)7
اى مردم, اگر شما در روز قيامت و قدرت خدا بر برانگيخته شدن مردگان شك داريد, بدانيد كه ما شما را ابتدا از خاك آفريديم, آنگاه از نطفه, سپس از خون بسته, بعد از پاره گوشت تمام و ناتمام, تا قدرت خود را بر شما آشكار سازيم و از نطفه ها آنچه را مشيت ما تعلق گيرد, در رحمها قرار دهيم, تا در وقتى معين, كودكى از رحم بيرون آوريم تا زندگى كرده و به حد رشد برسد.
(ولمّا بلغ اشدّه واستوى اتيناه حكماً و علماً وكذلك نجزى المحسنين.)8
و هنگامى كه موسى به رشد رسيد و كمال يافت, ما به او حكم و علم بخشيديم و چنين به مردم نيكوكار پاداش مى دهيم.
(هو الّذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلاً ثم لتبلغوا اشدّكم ثم لتكونوا شيوخاً.)9
او خدايى است كه شما را از خاك آفريد, سپس از نطفه, آن گاه از خون بسته, پس از آن شما را از رحم مادر, كودكى بيرون آورد, تا آن كه به سنّ رشد رسيده و سپس پير شويد.
(و وصينا الانسان بوالديه احساناً حملته امه كرهاً ووضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهراً حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة قال ربّ او زعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى وان اعمل صالحاً ترضيه واصلح لى فى ذريتى انى تبت اليك وانى من المسلمين.)10
ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش كرديم. مادر, با رنج, بار حمل را تحمل كرد و با مشقت وضع حمل كرد و سى ماه مدت حمل و شيرخوارى بود, تا وقتى كه به حد رشد رسيد و چهل ساله شد آن گاه سزاوار است كه بگويد: خدايا مرا بر نعمتى كه به من و پدر و مادر من بخشيدى شكر بياموز و به كار شايسته اى كه خشنودى تو در آن است, موفق بدار و فرزندان مرا صالح گردان. بارالها! من به سوى تو بازگشتم به درستى كه من از تسليم شدگانم.

بلوغ در روايات

 

روايات 9 سال

1. امام صادق(ع) مى فرمايد:
(حدّ بلوغ المرأة تسع سنين.)11
حد بلوغ زن نُه سالگى است.
2. همان بزرگوار مى فرمايد:
(اذا بلغ الغلام ثلاث عشرة سنة كتبت له الحسنة وكتبت عليه السيئة وعوقب واذا بلغت الجارية تسع سنين فكذلك وذلك انها تحيض لتسع سنين.)12
هنگامى كه پسر سيزده ساله شد, خوبيها و بديهاى او نوشته مى شود و بر بديها كيفر مى شود. زمانى كه دختر نُه ساله شد همان حكم را دارد; زيرا در نُه سالگى حيض مى شود.
3 . همان بزرگوار مى فرمايد:
(اذا بلغت الجارية تسع سنين دفع اليها مالها و جاز امرها فى مالها و اقيمت الحدود التامة لها و عليها.)13
زمانى كه (دختر) به نُه سالگى رسيد, دارايى او, به او بازگردانده مى شود و رواست كه در مال خود تصرف كند و حدود تامه, به سود او و عليه او جارى مى شود.
4 . امام باقر(ع) مى فرمايد:
(الجارية اذا بلغت تسع سنين ذهب عنها اليتم وزوجت واقيمت عليها الحدود التامة عليها و لها….)14
هنگامى كه دختر نُه ساله شد, كودكى او پايان مى پذيرد و ازدواج مى كند و حدود عمومى عليه او و به سود او جارى مى شود.
5 . همان بزرگوار مى فرمايد:
(فى حديث قال: ان الجارية ليست مثل الغلام ان الجارية اذا تزوجت و دخل بها ولها تسع سنين ذهب عنها اليتم و دفع اليها مالها و جاز امرها فى الشراء والبيع و اقيمت عليها الحدود التامة و اخذت لها وبها….)15
به درستى كه دختر مانند پسر نيست, همانا دختر نُه ساله هنگامى كه ازدواج و پيوند زناشويى برقرار كند, از كودكى خارج شده و دارايى او را مى توان به او واگذارد و خريد و فروش او نيز نافذ است و حدود تامه بر او جارى مى شود و براى او نيز, عليه ديگرى حدود تامه اجرا مى شود.
6. امام صادق(ع) مى فرمايد:
(اذا تم للغلام ثمان سنين فجائز امره و قد و جبت عليه الفرائض والحدود و اذا تم للجارية تسع سنين كذلك.)16
زمانى كه پسر هشت ساله شد, تصرفات مالى او روا مى شود واجبات و حدود بر او جارى مى گردد و زمانى كه دختر نُه ساله شد, همان حكم را دارد.
7 . امام باقر(ع) مى فرمايد:
(لايدخل بالجارية حتى يأتى لها تسع سنين او عشر سنين.)17
همبستر شدن با دختر تا پيش از نُه يا ده سالگى جايز نيست.
8 . امام صادق(ع) مى فرمايد:
(اذا تزوج الرجل الجارية وهى صغيرة فلايدخل بها حتى يأتى لها تسع سنين.)18
هنگامى كه مردى با دختر كوچكى ازدواج كرد, نبايد با او پيوند زناشويى برقرار كند, تا دختر نُه ساله شود.
9. امام صادق(ع) به مردى فرمود: برو به قاضى بگو: رسول خدا(ص) فرمود:
(حد امرأة ان يدخل بها على زوجها ابنة تسع سنين.)19
حد زنى كه شوهرش مى تواند با او پيوند زناشويى برقرار كند, دختر نُه ساله است [از نُه سالگى به بعد].
10. امام صادق(ع) فرمود:
(ثلاث يتزوجن على كل حال: التى لم تحض ومثلها لاتحيض.
قال: قلت: و ما حدها؟ قال(ع): اذا اتى لها اقل من تسع سنين.)20
سه گروه از زنان هستند كه عده ندارند: زنى كه حيض نشده است و مانند او نيز حيض نمى شوند.
راوى گويد: پرسيدم: حد آن چيست؟
حضرت فرمود: هنگامى كه كم تر از نُه سال داشته باشد.
روايتى ديگر بمانند اين روايت بيان شده است: راوى مى گويد: شنيدم امام صادق(ع) مى فرمايد:
(ثلاث يتزوجن على كل حال التى قد يئست من المحيض… والتى تحض ومثلها لاتحيض.
قلت: و متى تكون كذلك؟
قال: ما لم تبلغ تسع سنين فانها لاتحيض و مثلها لاتحيض.)21
توضيح: رواياتى كه دلالت مى كنند: (صبيه التى لاتحيض مثلها لا عدة عليها) بسيارند ولى در اين روايت, سن مطرح شده است.
11. از امام رضا(ع) درباره كنيز كم سنى كه بالغ نشده و لازم نيست مرد او را استبرا كند(با خبر شود كه حامله است يا خير) فرمود:
(اذا لم تبلغ استبرأت شهر.
قلت: و ان كانت ابنة سبع سنين او نحوها مما لاتحمل؟
فقال: هى صغيرة ولايضرك ان لاتستبرأها.
فقلت: ما بينها وبين تسع سنين؟
فقال: نعم, تسع سنين.)22
هنگامى كه بالغ نشده, يك ماه استبرا مى شود.
راوى گويد پرسيدم: اگر هفت سال يا مانند آن داشت كه امكان حاملگى وجود ندارد چه بايد كرد؟
حضرت فرمود: چنين دخترى كوچك است و براى تو ضررى ندارد كه استبرا نكنى.
سپس گفتم: بين هفت تا نُه سال چطور؟
حضرت فرمود:
بله 9 سال [از 9 سال به بعد بايد روشن شود كه حامله است يا نه.]
12 . امام صادق(ع) مى فرمايد:
(ان من دخل بامرأته قبل تسع سنين فأصابها عيب فهو ضامن.)23
كسى كه با همسر خود پيش از نُه سالگى پيوند زناشويى برقرار كند و به دختر آسيبى وارد آيد, مرد ضامن است.
13 . امام على(ع) مى فرمايد:
(من تزوج بكراً فدخل بها فى اقل من تسع سنين فعيبت ضمن.)24
كسى كه با دخترى ازدواج كند و پيش از نُه سالگى, با او در آميزد و به دختر آسيبى وارد آيد شوهر ضامن است.
14. از امام صادق(ع) درباره دختر نابالغى پرسش شد كه مردى با او در آميخته و دختر آسيب ديده و مجراى ادرار, يا نشيمنگاه با واژن او يكى شده است؟
امام فرمود:
(ان كان دخل بها حين دخل بها ولها تسع سنين فلا شيئ عليه و ان كانت لم تبلغ تسع سنين او كان لها اقل من ذلك بقليل حين دخل بها فافتضها فانه قد افسدها و عطلها على الازواج فعلى الامام ان يغرمه ديتها وان امسكها ولم يطلقها حتى تموت فلاشيئ عليه.)25
اگر هنگام آميزش, دختر نُه سال داشته, مرد ضامن نيست, ولى اگر نُه سال نداشته, اگرچه اندكى از نُه سال كم تر داشته در صورتى كه با او آميزش شده و دختر آسيب ديده و مجراى ادرار با واژن او يكى شده, در حقيقت, مرد او را فاسد كرده و امكان ازدواج را از او سلب كرده, پس بر امام واجب است كه ديه زن را بپردازد و اگر مرد تا پايان زندگى زن, او را نگاه دارد و طلاقش ندهد, چيزى بر مرد نيست.
15 . از امام باقر(ع) درباره مردى كه به زن خود آسيب برساند و مجراى ادرار با واژن او را يكى كند, پرسيده شد, امام فرمود:
(عليه الدية ان كان دخل بها قبل ان تبلغ تسع سنين.)26
اگر مرد پيش از نُه سالگى با دختر در آميزد, بايد ديه او را بپردازد.
16 . از امام صادق(ع)روايت شده كه حضرت على(ع) مى فرمود:
(من وطىء امرأة من قبل ان يتم لها تسع سنين فأعنف ضمن.)27
كسى كه قبل از به پايان رسيدن نُه سالگى, با همسر خود درآميزد و به او آسيب برساند, ضامن است.
17 . امام صادق(ع)مى فرمايد:
(اذا خطب الرجل المرأة فدخل بها قبل ان تبلغ تسع سنين فرق بينهما و لم تحل له ابدا.)28
هنگامى كه مردى با دخترى كه نُه ساله نشده ازدواج كند و با او درآميزد, بايد بين آن مرد و همسرش جدايى افكند و آن زن تا ابد بر آن مرد حرام است.
18. از امام باقر(ع) درباره مردى كه با همسر خود درآميخته و به وى آسيب رسانده پرسيده شد, امام فرمود:
(عليه الديه ان كان دخل بها قبل ان تبلغ تسع سنين قال: وان امسكها ولم يطلقها فلاشيئى عليه ان شاء امسك وان شاء طلق.)29
اگر آميزش, پيش از نُه سالگى دختر بوده, مرد بايد به او ديه بپردازد. البته اگر زن را نگهدارد و طلاق ندهد, لازم نيست ديه بپردازد. حال اگر خواست او را نگهدارد و اگر خواست او را طلاق دهد.
19. امام على(ع) مى فرمايد:
(اذا تزوجت البكر بنت تسع سنين فليست مخدوعة.)30
هنگامى كه دختر نُه ساله ازدواج كرد, فريب خورده نيست.
20. از امام صادق(ع) پرسيده شد: دختر از چه زمانى كودك به شمار نمى آيد؟ شش, يا هفت ساله؟ امام فرمود:
(لا ابنة تسع لاتستصبى واجمعوا كلهم على ان ابنة تسع لاتستصبى الا ان يكون فى عقلها ضعف والافهى اذا بلغت تسعا فقد بلغت.)31
خير, دختر نُه ساله كودك به حساب نمى آيد و همگى اتفاق دارند بر اين كه دختر نُه ساله كودك به شمار نمى آيد, مگر آن كه در عقل او ضعفى وجود داشته باشد. در غير اين صورت, دختر هنگامى كه نُه ساله شد بالغ شده است.
21 . راوى مى گويد: از امام باقر(ع) پرسيدم:
(متى يجوز للأب ان يزوج ابنة ولايستأمرها؟
قال: اذا جازت تسع سنين فان زوجها قبل بلوغ التسع سنين كان الخيار لها اذا بلغت تسع سنين. قلت: فان زوجها ابوها و لم تبلغ تسع سنين فبلغها ذلك فسكتت ولم تأت ذلك أيجوز عليها؟ قال: ليس يجوز عليها رضاء فى نفسها ولايجوز لها تأب ولاسخط فى نفسها حتى تستكمل تسع سنين واذا بلغت تسع سنين جاز لها القول فى نفسها بالرضا والتأبى و جاز عليها بعد ذلك وان لم تكن ادركت مدرك النساء قلت: افتقام عليها الحدود و تؤخذ بها و هى فى تلك الحال وانما لها تسع سنين ولم تدرك مدرك النساء فى الحيض؟ قال: نعم اذا دخلت على زوجها و لها تسع سنين ذهب عنها اليتم ودفع اليها مالها و اقيمت عليها الحدود التامة عليها و لها.)32
چه زمانى پدر مى تواند دخترش را شوهر بدهد و با او مشورت نكند؟
امام فرمود: تا زمانى كه نُه ساله شود. پس اگر پيش از نُه سالگى او را شوهر بدهد, وقتى او نُه ساله شد در قبول يا رد ازدواج مختار است.
راوى گويد: گفتم: اگر پدر, دختر را پيش از نُه سالگى شوهر داد و دختر اطلاع يافت و مخالفت نكرد, آيا اين ازدواج بر دختر لازم مى شود؟
امام فرمود: خير, او قبل از نُه سالگى نمى تواند رضايت دهد يا رد كند, ولى وقتى نُه ساله شد اين اختيار را دارد و پس از اختيار, ازدواج قطعى مى شود, اگر چه هنوز حيض نشده باشد.
راوى گويد: گفتم: در حالى كه نُه ساله شد, ولى حيض نشد آيا حدود بر او جارى مى شود؟
امام فرمود: بله, وقتى وارد بر شوهر شد و نُه سال داشت, كودكى او پايان يافته است, مالش را در اختيارش مى گذارند و حدود عليه او و به سود او اقامه مى شود.
دو روايت نيز ذكر شده كه در آن حكم به قطع دست دزد نُه ساله شده, ولى چون در روايت واژه (صبى) آمده و به طور خاص در مورد دختر مطلبى بيان نشده از ذكر آن خوددارى مى كنيم.33

روايت 7 سال:

1. امام حسن عسكرى مى فرمايد:
(اذا بلغ الغلام ثمانى سنين فجائز امره فى ماله وقد وجب عليه الفرائض والحدود واذ اتم للجارية سبع سنين فكذلك.)24
زمانى كه پسران هشت ساله شدند, جايز است كه در دارايى خود تصرف كنند و واجبات و حدود بر آنها واجب مى شود و همين گونه اند دختران, وقتى كه هفت سال آنان تمام شد.

ييادآورى:

1. سند روايت ضعيف است.
2 . اصحاب همگى از آن روى برگردانده و كسى به مضمون آن عمل نكرده است.
3. احتمال دارد واژه تسع بوده كه در نسخه بردارى, در نقطه گذارى اشتباه رخ داده و تبديل به سبع شده, از اين روى, صاحب جواهر اين روايت را با واژه (تسع) نقل كرده است.35

روايات 10 سال:

راوى مى گويد:
(سئلته عن الجارية يتمتع منها الرجل؟
قال: نعم الا ان تكون صبية تخدع. قال: قلت: اصلحك الله وكم الحد الذى اذا بلغته لم تخدع؟ قال: بنت عشر سنين.36
از امام در باره دخترى پرسيدم كه مرد از او بهره جنسى مى برد.
امام فرمود: بله, مگر آن كه دختر فريب خورد.
پرسيدم: ميزانى كه وقتى دختر به آن حد رسيد, فريب خورده به شمار نمى آيد, چه زمانى است؟
حضرت فرمود: دختر 10 ساله.
2. امام صادق از پدر بزرگوارش و آن حضرت از على(ع) روايت كرد كه فرمود:
(لا توطأ جارية لاقل من عشر سنين فان فعل فعيبت فقد ضمن.)37
با دختر كم تر از ده سال همبسترى روا نيست و اگر اين كار انجام شد و دختر آسيب ديد, مرد ضامن است.
اسماعيل بن جعفر مى گويد:
(ان رسول الله(ص) دخل بعايشه وهى بنت عشر سنين و ليس يدخل بالجارية حتى تكون امرئة).38
به درستى كه پيامبر(ص) با عايشه آن گاه كه دخترى ده ساله بود, ارتباط زناشويى برقرار كرد و ارتباط زناشويى برقرار نمى شود, تا اين كه دختر, زن به شمار آيد.
ييادآورى: بسيارى بر اين باروند مراد از روايات نُه سال, پايان نُه سال است و منظور از روايات ده سال نيز, ورود در ده سالگى است, پس روايات نُه سال و ده سال, هر دو يك سن را مطرح مى كنند.39

روايت 13 سال:

1. راوى مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: پسر در چه زمانى بايد نماز بگزارد؟ امام فرمود:
(اذا اتى عليه ثلاث عشرة سنة فان احتلم قبل ذلك فقد وجبت عليه الصلاة وجرى عليه القلم والجارية مثل ذلك ان اتى لها ثلاث عشرة سنة او حاضت قبل ذلك فقد وجبت عليها الصلاة وجرى عليها القلم.)40
هرگاه سيزده ساله شود. البته اگر پيش از سيزده سالگى محتلم شود, نماز بر او واجب است و قلم تكليف بر او جارى مى شود. دختر هم مثل پسر است, هرگاه سيزده ساله شد, يا پيش از آن حيض شد, نماز بر او واجب مى شود و قلم تكليف بر او جارى مى گردد.
سه حديث ديگر نيز بيان شده كه در آن سيزده سالگى مطرح شده است, ولى اين سه عام بوده و ذكرى از دختر به طور خاص در آنها به ميان نيامده است.41

روايات زمان وقوع حيض:

درپاره اى از روايات, واجب شدن برخى از احكام بر دختران, به فرا رسيدن سن خاصى بسته نشده است, بلكه زمان واجب شدن آن احكام را زمانى بيان كرده اند كه دختر حائض مى گردد. در حقيقت, روشن ترين نشانه بلوغ جنسى را در دختر زمان واجب شدن پاره اى از كارهاى عبادى ياد كرده اند:
1. امام صادق(ع) مى فرمايد:
(على الصبى اذا احتلم الصيام وعلى الجارية اذا حاضت الصيام والخمار.)42
پسر وقتى محتلم شد, بايد روزه بگيرد و دختر وقتى كه حيض شد, روزه و پوشش بر او واجب است.
2. در خبر ديگر آمده:
(على الصبى اذا احتلم الصيام وعلى المرأة اذا حاضت الصيام.)43
3. امام باقر(ع) مى فرمايد:
(لايصلح لجارية اذا حاضت الا ان تختمر الا ان لاتجده.)44
دختر از هنگامى كه حيض شد, نبايد بدون پوشش باشد, مگر آن كه وسيله پوشش نيابد.
4. راوى از پوشش زن در نماز مى پرسد, امام صادق(ع) مى فرمايد:
(ولا يصلح للحرة اذا حاضت الا الخمار الا ان لا تجده.)45
آزاد (غير كنيز) از هنگامى كه حيض شد, نبايد بدون پوشش باشد, مگر آن كه وسيله پوشش نيابد.
5 . از امام على(ع) نقل شده كه فرمود:
(اذا حاضت الجارية فلاتصلى الا بخمار.)46
از هنگامى كه دختر حيض شد, نبايد بدون پوشش نماز بگزارد.
6. از امام باقر(ع) درباره پوشش كنيز پرسيده شد, امام فرمود:
(لو كان عليها لكان عليها اذا هى حاضت وليس عليها التقنع فى الصلوة.)47
اگر بر كنيز پوشش لازم باشد, اين امر از زمانى است كه حيض شود….
7. پيامبر(ص) مى فرمايد:
(لايقبل الله صلوة جارية قد حاضت حتى تختمر.)48
خداوند نماز دخترى را كه حيض شده نمى پذيرد, مگر آن كه با پوشش باشد.
8. اسحاق بن عمار مى گويد: از امام رضا(ع) پرسيدم: آيا پسر ده ساله بايد حج بگزارد؟ امام فرمود:
(عليه حجة الاسلام, اذا احتلم وكذلك الجارية عليها الحج اذا طمثت.)49
از هنگامى كه محتلم مى شود, بر او حج واجب است و دختر هم از زمانى كه خون حيض ديد, بر او حج واجب مى شود.
9. عبدالرحمان بن حجاج مى گويد: از امام كاظم(ع) پرسيدم: دختر نابالغ, از چه زمانى بايد سر خود را از نامحرم بپوشاند و چه زمانى بايد در نماز با پوشش باشد؟ امام فرمود:
(لاتغطى رأسها حتى تحرم عليها الصلاة.)50
از زمانى كه گزاردن نماز بر او حرام مى شود [ يعنى از زمانى كه حيض مى شود.]
10. امام صادق(ع) مى فرمايد:
(اتى على(ع) بجارية لم تحض قد سرقت فضربها اسواطاً ولم تقطعها.)51
حضرت على(ع) درباره دخترى كه هنوز حائض نشده و دزدى كرده بود, دستور داد كه او را چند تازيانه بزنند, ولى دست او را قطع نكنند.

رواياتى كه اشاره به بلوغ دختر دارد:

1. پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد:
(ثمانية لايقبل الله لهم صلاة: منهم المرأة المدركة تصلى بغير خمار.)52
هشت گروهند كه نماز آنان مورد قبول خداوند واقع نمى شود. يك گروه از آنان دختران بالغ هستند در حالى كه نماز خود را بدون پوشش بخوانند.
2. (… قال سألت ابا عبداللّه(ع) عن الجارية الصغيرة يزوجها ابوها أ لها امر اذا بلغت؟
قال: لا, ليس لها مع ابيها امر.
قال: و سألته عن البكر اذا بلغت مبلغ النساء أ لها مع ابيها امر؟
قال: ليس لها مع ابيها امر ما لم تكبر (تثيب).)53
راوى گويد: از امام صادق(ع) سؤال كردم كه آيا دختر بچه اى كه پدرش او را به عقدازدواج ديگرى درآورده است, هنگامى كه بالغ شد در امر ازدواج خود اختيارى دارد؟
حضرت فرمود: خير, با وجود پدرش او ديگر اختيارى ندارد.
راوى گويد: سؤال كردم دختر باكره, آن گاه كه چون زنان بالغ شد, آيا با وجود پدرش, اختيارى در امر ازدواج خويش دارد؟
حضرت فرمود: مادامى كه بزرگ نشده است, با وجود پدرش, اختيارى در امر ازدواج خويش ندارد [در نسخه ديگر: مادامى كه با كره باشد….].
نكته: در اين موضوع, فقها ديدگاههاى گوناگونى دارند و روايات نيز, در اين زمينه گوناگونند بسيارى از فقيهان, به دليل روايات موجود در اين زمينه, اعتقاد دارند: دختر بالغ رشيد, گرچه تاكنون ازدواج نكرده و باكره باشد, بايد راضى به ازدواج باشد. البته راضى بودن دختر به تنهايى, كافى نيست, بلكه راضى بودن پدر نيز, شرط است, مگر آن كه دختر مايل به ازدواج با مردى باشد كه در عرف و شرع همتاى او به شمار مى آيد و پدر اجازه ندهد كه در اين صورت, اجازه پدر لازم نيست.54
3. على بن يقطين مى گويد: از امام رضا(ع) درباره دختر و پسر سه ساله و يا كوچك تر كه به عقد ازدواج ديگرى در مى آيد, پرسيدم: وقتى دختر بالغ شد و راضى به اين ازدواج نبود, حكم اين دختر چيست؟ امام فرمود:
(لابأس بذلك اذا رضى ابوها او وليها.)55
هنگامى كه پدر و يا ولى او به اين امر راضى بودند, اشكالى ندارد.
4. راوى مى گويد از امام باقر(ع) درباره دختر بچه اى كه به عقد پسر بچه اى در مى آيد پرسيدم, امام فرمود:
(ان كان ابواهما اللذان زوجاهما جايز ولكن لهما الخيار اذا ادركا….)56
اگر پدر آن دو, آنان را به عقد ازدواج يكديگر درآورده اند, اين عقد جايز است, ولى اين دختر و پسر هنگامى كه بالغ شدند اختيار دارند كه آن را بپذيرند يا نپذيرند.
5. (عن محمد بن اسماعيل ابن بزيع قال: سأله رجل عن رجل مات و ترك اخوين وابنة والبنت صغيرة فعقد احد الأخوين الوصى فزوج الابنة من ابنه….
فقال: الرواية فيها انها للزوج الاخير وذلك انها قد كانت ادركت حين زوجها وليس لها ان تنقض ما عقدته بعد ادراكها.)57
راوى گويد: مردى از او پرسيد درباره مردى كه از دنيا رفته و از او دو برادر و يك دختر و يك دختربچه باقى مانده است, آن گاه يكى از دو برادر, كه وصى ميت است, دختر او را به عقد ازدواج پسر خود در مى آورد [سپس پدر شوهر از دنيا مى رود و برادر ديگر, دختر را به عقدازدواج پسرش در مى آورد….]
گفت: روايت در اين مسأله اين است كه: دختر از آن شوهر آخرى است; زيرا هنگام ازدواج بالغ بوده است و دختر نمى تواند ازدواج با مردى را كه پس از بلوغ با او ازدواج كرده است, بر هم بزند.
6. ابى بكر از امام صادق(ع) از دختر نابالغى مى پرسد كه در حال زنا با مردى يافت شده است, امام مى فرمايد:
(تضرب الجارية دون الحد ويقام على الرجل الحد.)58
برمرد حد جارى مى شود, ولى بر دختر حد جارى نمى شود, تنها تعزير مى شود.

رواياتى كه اشاره به بلوغ اعم از دختر و پسر دارد:

1. امام صادق(ع) مى فرمايد:
(ليس على مال اليتيم زكاة و ان بلغ اليتيم فليس عليه لما مضى زكاة ولا عليه فيما بقى حتى يدرك فاذا ادرك فانما عليه زكاة واحد ثم كان عليه مثل ما على غيره من الناس.)59
ييتيم تا زمان بلوغ, در دارايى پيش خود و يا آنچه از پيش از بلوغ برايش باقى مانده, لازم نيست زكات بپردازد, پس هنگامى كه بالغ شد, يك زكات بايد بپردازد, سپس حكم او مانند ساير مردم مى گردد.
2. امام صادق(ع) در تفسير آيه (وابتلوا اليتامى) مى فرمايد:
(من كان فى يده مال بعض اليتامى فلايجوز له ان يعطيه حتى يبلغ النكاح ويحتلم.)60
كسى كه مالى از يتيمان نزد او باشد, حق ندارد مال را در اختيار يتيم بگذارد, مگر آن كه يتيم به بلوغ جنسى و احتلام برسد.
3. امام على(ع) مى فرمايد:
(اذا اسلم الاب جر الولد الى الاسلام فمن ادرك من ولده دعى الى الاسلام فان ابى قتل وان اسلم الولد لم يجر ابويه ولم يكن بينهما ميراث.)61
هنگامى كه پدر مسلمان شد, فرزند نيز مسلمان به شمار مى آيد. پس هر كدام از فرزندان او بالغ شد, به اسلام فراخوانده مى شود. اگر اسلام را نپذيرفت, به قتل مى رسد, ولى اگر فرزند مسلمان شود پدر و مادر او مسلمان به شمار نمى آيد و بين فرزند و پدر و مادر ميراثى وجود ندارد.
4. امام على(ع) درباره كودكانى كه پدرشان كشته شده بود, فرمود:
(انتظروا بالصغار الذين قتل ابوهم ان يكبروا فاذا بلغوا خيروا فان احبوا قتلوا او عفوا او صالحوا.)62
صبر كنيد تا بزرگ شوند پس هنگامى كه بالغ شدند, تصميم مى گيرند اگر دوست داشتند قاتل را به قتل مى رسانند, يا مى بخشند و يا مصالحه مى كنند.
5. از امام صادق(ع) روايت شده درباره كودكى كه جوان شد و مسيحيت را برگزيد, در حالى كه پدر و مادرش, يا يكى از آن دو مسلمان هستند, فرمود:
(لايترك ولكن يضرب على الاسلام.)63
اين جوان رها نمى شود, ولى براى اسلام مورد ضرب قرار مى گيرد.
6. امام رضا(ع) مى فرمايد:
(وان الصبى لايجرى عليه القلم حتى يبلغ.)64
بر كودك قلم جارى نمى شود. [گناهان او ثبت نمى گردد] تا زمانى كه بالغ شود.
7. راوى مى گويد از امام صادق(ع) از پسربچه و دختربچه اى پرسيدم كه:
(زوجهما وليان لهما و هما غير مدركين.
قال: فقال: النكاح جائز ايهما ادرك كان له الخيار فان ماتا قبل ان بدر كاملا ميراث بينهما ولا مهر الا ان يكونا قد ادركا ورضيا.
قلت: فان ادرك احدهما قبل الآخر.
قال: يجوز ذلك عليه ان هو رضى.
قلت: فان كان الرجل الذى ادرك قبل الجارية ورضى النكاح ثم مات قبل ان تدرك الجارية اترثه؟
قال: نعم يعزل ميراثها منه حتى ادرك و تحلف بالله مادعاها الى اخذ الميراث الا رضاها بالتزويج ثم يدفع اليهاالميراث و نصف المهر.
قلت: فان ماتت الجارية ولم تكن ادركت ايرثها الزوج المدرك؟
قال: لا لان لها الخيار اذا ادركت.
قلت: فان كان ابوها هوالذى زوجها قبل اَن ادركت؟
قال: يجوز عليها تزوج الاب ويجوز على الغلام والمهر على الاب للجارية.)65
وليّ آنان, آن دو را به عقد ازدواج يكديگر در آورده اند.
حضرت فرمود: عقد ازدواج جايز است و هر كدام آنان, زمانى كه بالغ شدند, اختيار دارند كه ازدواج را بپذيرند يا نپذيرند. حال اگر هر دو قبل از بلوغ بميرند, از يكديگر ارث نمى برند و به دختر نيز مَهريه پرداخت نمى شود, مگر آن كه بالغ شوند و به ازدواج رضايت دهند.
راوى گويد پرسيدم: اگر يكى زودتر از ديگرى بالغ شد, چه حكمى دارد؟
حضرت فرمود: عقد ازدواج براى او اگر راضى به ازدواج باشد, جايز است.
پرسيدم: اگر پسر قبل از دختر بالغ شد و راضى به ازدواج شد, ولى هنوز دختر بالغ نشده, پسر از دنيا رفت, آيا دختر از پسر ارث مى برد؟
حضرت فرمود: بايد سهم الارث زن از اموال پسر جدا شود و وقتى دختر بالغ شد, بگويد كه به ازدواج راضى بوده است, يا نه. البته بايد قسم بخورد كه به ازدواج [در صورت ادامه حيات پسر] راضى است و علت اعلام رضايت او بهره بردارى از اموال او با عنوان ارث نيست. آن گاه سهم دختر را از ارث مى دهند و نصف مهريه او را نيز از اموال شوهر به او مى پردازند.
راوى گويد پرسيدم: حال اگر دختر پيش از بلوغ از دنيا رفت, آيا پسر كه بالغ شده است از دختر ارث مى برد؟
حضرت فرمود: ارث نمى برد; زيرا ممكن است دختر اگر زنده مى ماند, پس از بلوغ به ازدواج رضايت نمى داد.
پرسيدم: اگر پدر دختر, او را قبل از بلوغ به عقد ازدواج پسر درآورده باشد, چه حكمى دارد؟
حضرت فرمود: تزويج پدر بر دختر و پسر جايز است و مهريه را بايد پدر به دختر بپردازد.

توان جسمانى شرط در واجب بودن روزه

در سه روايت توان جسمى براى روزه شرط شده است:
1. از امام صادق(ع) پرسيده شد: كودك از چه زمانى بايد روزه بگيرد؟ فرمود:
(اذا قوى على الصيام.)66
هنگامى كه توان روزه گرفتن را پيدا كرد.
2. امام صادق(ع) مى فرمايد:
(اذا اطاق الصبى الصوم وجب عليه الصيام.)67
هنگامى كه كودك طاقت روزه را داشت روزه بر او واجب مى شود.
3. حضرت على(ع) فرمود:
(يجب الصلوة على الصبى اذا عقل والصوم اذا اطاق والشهادة والحدود اذا احتلم.)68
نماز هنگامى بر كودك واجب مى شود كه عاقل گردد و روزه, آن گاه كه طاقت جسمانى پيدا كند و حدود, زمانى كه محتلم گردد.

رشد شرط در داد وستدها

خداوند در آيه 6 سوره نساء, افزون بر بلوغ, رشد را نيز در انجامِ داد و ستدها لازم مى داند. روايات نيز به اين مطلب اشاره دارند, از جمله:
1. راوى مى گويد: از امام صادق(ع) درباره دختر يتيم پرسيدم: چه زمانى دارايى او را مى توان در اختيارش قرار داد؟ حضرت فرمود:
(اذا علمت انها لاتفسد ولاتضيع. فسألته: ان كانت زوجت. فقال: اذا زوجت فقد انقطع ملك الوصى عنها.)69
هنگامى كه دانستى اموال خود را فاسد و ضايع نمى كند….
2. امام صادق(ع) مى فرمايد:
(انقطاع يتم اليتيم الاحتلام وهو اشده وان احتلم ولم يؤنس منه رشده وكان سفيهاً او ضعيفاً فليمسك عنه وليه ماله.)70
پايان كودكى, زمان محتلم شدن است… اگر كودك محتلم شد, ولى در او رشد نيافتيد و سفيه يا ضعيف بود, وليّ او بايد اموال او را نگاهدارى كند.
3. از امام موسى بن جعفر(ع) پرسيده شد از يتيم, چه زمانى كودكى او پايان مى پذيرد؟ امام فرمود:
(اذا احتلم و عرف الاخذ والعطاء.)71
هنگامى كه محتلم شد و شناخت نسبت به به دست آوردن اموال و بخشيدن آن پيدا كرد.
4. امام صادق(ع) درباره سرپرست يتيم مى فرمايد:
(اذا قرأ القرآن و احتلم واونس منه الرشد دفع اليه ماله وان احتلم ولم يكن له عقل يوثق به لم يدفعه اليه وانفق منه بالمعروف عليه.)72
هنگامى كه يتيم قرآن خواند و محتلم شد و در او رشد ديده شد, اموال او به او پرداخته مى شود, ولى اگر يتيم محتلم شد و داراى درك و عقلى كه بتوان به آن اعتماد كرد نشده بود, اموال او را به دست او نمى سپارند و از اموال او مخارج او را به نيكى و شايستگى مى پردازند.

احتلام

در پاره اى از روايات, زمان واجب شدن پاره اى از تكاليف بر كودك, از زمان احتلام او مطرح شده است. در بيش تر اين روايات, نشانه هايى وجود دارد كه روشن مى سازد مراد از احتلام, خارج شدن منى از پسران است و دختران منظور نيستند, از جمله: تقابل و رويارويى كه بين حيض و احتلام در متن پاره اى از اين روايات به چشم مى خورد از نظر پزشكى نيز احتلام در دختران پيش از ازدواج, بسيار كم رخ مى دهد.
شايد بتوان گفت: به دليل بسيار كم بودن احتلام در دختران, مراد از حلم در روايات, محتلم شدن پسران باشد. شمارى از فقها به اين روايات استناد كرده و آن را به دختران نيز گسترانده اند.
از جمله روايتى كه در اين بحث مى تواند مورد استفاده قرار گيرد اين حديث شريف است:
على(ع) مى فرمايد:
(ان القلم يرفع عن ثلاثة: عن الصبى حتى يحتلم وعن المجنون حتى يفيق وعن النائم حتى يستيقظ.)73
به درستى كه قلم تكليف از سه گروه برداشته شده است: از كودك تا زمانى كه محتلم شود, از ديوانه تا زمانى كه عاقل گردد و از كسى كه در خواب است تا زمانى كه بيدار شود.
رواياتى چند اشاره به اين مطلب دارند: كارهاى گوناگون فردى و اجتماعى در يك زمان, بر فرد لازم و واجب مى گرد و جداسازى بين زمان واجب شدن كارهاى عبادى و زمان واجب شدن كارهاى اجتماعى وجود ندارد.
اكنون به نمونه هايى از اين روايات اشاره مى گردد:
1. رواياتى كه نوشتن خوبيها و بديها را در يك زمان, دانسته, يا پايان كودكى را يك زمان بيان كرده و يا كارهاى عبادى و اجتماعى را جدا جدا يادآور شده و براى همگى يك زمان را در نظر گرفته اند, مانند روايات: 2, 4, 5, 20, 21و 6 از روايات نُه سال, روايات 1 و 2 از روايات 13 سال و روايت 6 از روايات بلوغ جنسى در دختر و پسر و حديث رفع (حديث احتلام).
2. امام رضا(ع) درباره زمان بلوغ مى فرمايد:
(ما اوجب على المؤمنين الحدود.)74
زمان بلوغ آن هنگام است كه حدود بر مؤمنان واجب مى گردد.
3. امام صادق(ع) مى فرمايد:
(انما يجب ان يصلى على من وجبت عليه الصلاة والحدود ولايصلى على من لم تجب عليه الصلاة ولا الحدود.)75
نماز ميت از زمانى بر كودك واجب مى شود كه نماز بر خود او واجب شده و حدود نيز بر او واجب باشد و بر كسى كه هنوز نماز و حدود واجب نشده, واجب نيست كه نماز ميت گزارده شود.

جمع بندى آيات و روايات:

در آيات, آنچه از كارهاى واجب عبادى و اجتماعى به آن اشاره شده, زمان جايز بودن تصرف در اموال است كه آن هم از هنگام بلوغ نكاح و هرگاه كه رشد فرد ثابت شد, خواهد بود.
در روايات هر چند بحثهايى چند در سند و نيز دلالت آنها وجود دارد, ولى با فرض امكان استناد به آنها مى توان مطالب ياد شده را در روايات, بدين گونه دسته بندى كرد:
روايات 9 سال: دست كم 21 روايت داريم كه دلالت بر نُه سال مى كنند. سند حدود ده روايت صحيحه است, در صورتى كه روايات هفت سال و ده سال نيز, همان پايان نُه سال را مورد نظر داشته باشند, شمار اين روايات, به بيست وچهار مى رسد كه البته ممكن است پاره اى از رواياتى كه محتواى بسيار همانند دارند و داراى سندهاى گوناگونند, جدا جدا به شمار آيند كه در اين صورت, شمار روايات بيش تر از اين خواهد بود.
الف. ده روايت بيان مى كنند: با دختر از نُه سالگى مى توان آميزش كرد و اگر مردى با زن خود, پيش از نُه سالگى آميزش داشته باشد و زن آسيب ببيند مرد ضامن است و احكامى عليه او اجرا مى گردد.
ب. پنج روايت بيان مى كنند: حدود به سود دختر نُه ساله و عليه او اجرا مى گردد.
ج. چهار روايت بيان مى كنند: دختر نُه ساله ديگر كودك به شمار نمى آيد و نُه سالگى حد بلوغ دختر است.
البته يكى از اين روايات اشاره مى كند: دختر نُه ساله تنها اگر كم خرد باشد, كودك به شمار مى آيد.
د. دو روايت بيان مى كنند: از نُه سالگى كارهاى نيك و گناهان دختر ثبت مى شود و در برابر گناهان كيفر مى بيند.
هـ. يك روايت نيز نُه سال را زمان واجب شدن كارهاى عبادى بيان داشته است.
و. سه روايت بيان مى دارند: دختر از نُه سالگى مى تواند در اموال خويش تصرف كند (البته به قرينه آيه ها و روايات ديگر, به شرط آن كه رشد فكرى جهت انجام دادوستدها را هم داشته باشد).
ز. دو روايت بيان مى دارند: تـا پيـش از نُه سالگـى امكـان حيـض دختر وجـود ندارد. يك روايت مى گويد: امكان پديد آمدن حيض, از نُه سالگى است. يك روايت بيان مى كند: حكم به حاملگى دختر پيش از نُه سال نمى توان كرد, از اين روى عدّه و استبرا ندارد.
ح. يك روايت مى گويد: دختر نُه ساله در ازدواج خويش فريب خورده نيست.
ط. يك روايت مى گويد: دختر اگر پيش از نُه سال توسط وليّ خود به عقد ازدواج كسى درآمده باشد, پس از نُه سالگى مى تواند اين ازدواج را بپذيرد, يا نپذيرد.
روايت 7 سال: تصرف در اموال و واجب شدن كارهاى عبادى و اجراى حدود را از اين زمان به بعد مى داند.
روايات 10 سال: سه روايت است كه يك روايت مى گويد: از اين زمان به بعد دختر فريب خورده به شمار نمى آيد و دو روايت مى گويند: با دختر كم تر از ده سال نبايد آميزش كرد.
روايات 13 سال: واجب شدن نماز و جارى شدن قلم تكليف بر دختر را از اين سن و يا از زمان پديد آمدن حيض, در صورتى كه پيش از سيزده سال رخ داده باشد, مى دانند.
روايات حيض: ده روايت در اين باره وجود دارد:
الف. چهار روايت: زمان واجـب شدن پوشش, از زمـان وقـوع حيـض به بعد مى باشد.
ب. چهار روايت: زمان واجب شدن حجاب در نماز, از زمان وقوع حيض به بعد است.
ج. دو روايت: زمان واجب شدن روزه از زمان وقوع حيض به بعد است.
د. يك روايت: زمان واجب شدن حج از زمان وقوع حيض به بعد است.
هـ. يك روايت: مى گويد امـام(ع) قبـل از اين زمـان, بر دختر حـدود را اجـرا نكرده است.
روايات بلوغ دختر: در اين باره, پنج روايت وجود دارد:
الف. يك روايت: واجب شدن حجاب در نماز, از زمان بلوغ دختر به بعد است.
ب. سه روايت: درباره پذيرفتن و نپذيرفتن دختر ازدواج كودكى خود را از سوى پدر يا ولى.
ج. يك روايت: در اين باره كه دختر بالغ نمى تواند ازدواج خود را بر هم زند.
روايات بلوغ كودك: دراين باره هفت روايت وجود دارد:
الف. يك روايت مى گويد: پس از بلوغ كودك, پرداخت زكات بر او واجب مى شود.
ب. دو روايت مى گويد: حد مرتد پس از بلوغ كودك اجرا مى شود.
ج. يك روايت مى گويد: كودك پس از بلوغ عليه ديگران حد را مى تواند اجرا كند.
د. يك روايت مى گويد: پس از بلوغ كودك او مى تواند در اموال خودتصرف كند.
هـ. يك روايت مى گويد: كودك وقتى بالغ شد, مى تواند نسبت به ازدواج زمان كودكى خويش تصميم بگيرد.
و. يك روايت مى گويد: از زمان بلوغ كارهاى فرد ثبت مى گردد.

آراى فقيهان

فقيهان در بيان آراى فقهى خود, به طور معمول در كتاب (الحجر) و گاه در كتاب الصلاة يا صوم يا زكات يا حج, يا تجارة يا نكاح يا حدود و قصاص و بسيار كم در جاهاى ديگر, به بحث بلوغ پرداخته اند كه سعى مى شود آراى فقهاى معروف از ابتداى عصر غيبت, به گونه مختصر ذكر شود.
ييادآورى:1. واژه بلوغ در آراى فقهى ياد شده در جدول زير, به معناى زمان واجب شدن كارهاى شرعى است.
2. فقيهان كه چند نشانه براى بلوغ ياد كرده اند, هر نشانه را كه زودتر واقع شد, نشانه شروع كارهاى واجب مى دانند.
با بررسى آراى فقيهان روشن گرديد:
1. همگان سن را به عنوان حد بلوغ مطرح كرده اند. البته شيخ مفيدتنها در بحث واجب بودن روزه, زمان آن را وقوع حيض بيان كرده. شيخ صدوق نيز در دو كتاب خود, واجب شدن روزه و حجاب را از زمان حيض به بعد ياد كرده است.
2. شمارى افزون بر سن, حيض را نيز, به عنوان زمان بلوغ; يعنى زمان واجب شدن كارهاى عبادى و اجتماعى مطرح كرده اند, ولى گفته اند: خونى كه دختر پيش از نُه سالگى ببيند, خون حيض نيست. بنابراين, در همه دختران, نُه سالگى زمان واجب شدن كارهاى عبادى و اجتماعى است, حال چه در همان نُه سالگى حيض شوند, يا پس از آن. (فايده ذكر حيض در جايى است كه سن فردى روشن نباشد.)
آنان كه احتلام يا رويش موى خشن بر شرمگاه يا حمل را مطرح كرده اند, در صورت تقدم سن, نُه سالگى دختر را زمان وجوب تكاليف دانسته اند.
3. سن واجب شدن كارهاى عبادى و اجتماعى را بر دختر, همه, نُه سال بيان داشته اند, به جز شيخ طوسى و ابن حمزه كه در برخى كتابهاى خويش, نُه سال و در برخى ديگر ده سال را مطرح كرده اند و البته شيخ طوسى در مبسوط پانزده سال را هم بيان كرده است.
ييكى از آقايان, دررساله عمليه خود, سيزده سال را در صورتى كه نشانه حيض يا رويش موى خشن بر شرمگاه پيش از آن واقع نشده باشد, زمان واجب شدن تكاليف ذكر كرده است.115
4. فيض كاشانى نيز, رأى خاصى دارد:
آن گونه كه صاحب جواهر نيز بيان داشته, همه فقهاى شيعه و اهل سنّت, يك زمان را زمان واجب شدن تكاليف دانسته اند و بين تكليفهاى گوناگون فرق قائل نشده اند.116
در اين موضوع, فيض كاشانى رأيى جداگانه داشته, روزه را در سيزده سالگى يا زمان وقوع حيض قبل از سيزده سال و حدود را نُه سالگى, واجب و وصيت و عتق را در ده سالگى جايز دانسته است.
ييكى از آقايان, در معاملات (بيع, اجاره, وصيت, عتق, طلاق) ده سالگى را به شرط رشد فكرى, در حدود شرعى و تعزيرات, رسيدن به حد زنانگى و در كارهاى عبادى (نماز, روزه, حج و…) سيزده سالگى يا حيض را زمان واجب شدن اين كارها دانسته است.117
5. مراجع تقليدِ زمان ما, همگى, نُه سال را زمان واجب شدن همه تكاليف مى دانند. اين مراجع عبارتند از: آيات عظام: خمينى, خويى, اراكى, نجفى مرعشى, گلپايگانى, صدر, خامنه اى, فاضل لنكرانى, وحيد, شبيرى زنجانى, تبريزى, بهجت, مكارم و سيستانى.118

بررسى دليلهاى فقيهان119

دليلهاى باورمندان به واجب شدن كارهاى عبادى و اجتماعى پس از پديد آمدن حيض:
1. آيه, در بيان بلوغ, سن را مطرح نكرده است و اگر سن نشانه بود, بايد ذكر مى شدزيرا واپس انداختن بيان از وقت نياز, نكوهيده و نادرست است.
2. آيه (نساءكم حرث لكم) مفيد اين معناست كه تا وقتى به طور طبيعى شايستگى توليد فرزند در زنان نباشد, شايستگى ازدواج ندارند.
3. از پيامبر(ص) روايتى در مورد سن نداريم و به دليل نكوهيدگى واپس انداختن بيان از وقت نياز, اگر سن بلوغ تشريع دينى بود, بايد در زمان پيامبر(ص) بيان مى شد.
4. روايات بسيارى زمان حيض را به عنوان زمان واجب شدن پاره اى از تكاليف مطرح كرده اند.
5. رواياتى بلوغ را درپاره اى از تكاليف مطرح كرده اند.
6. رواياتى احتلام را به ميان آورده اند.
7. در روايات, سنهاى گوناگونى بيان شده است: 9, 10 و 13 پس ملاك, حيض است كه نسبت به افراد گوناگون, فرق مى كند.
8. قيد (ذلك انها تحيض) در روايت دوم از احاديث نُه سال, نشانه اين است كه ملاك حيض است و نه سن.
9. قيد (اذا تزوجت و دخل بها و لها تسع سنين) نشانه بر اين است كه در 9 سال در حقيقت رشد جسمانى جهت ازدواج موردنظر بوده كه با حيض اين رشد اثبات مى گردد.
10 . ترديد در روشن كردن سن درروايت امام باقر(ع) (حديث 7 از روايات 9 سال) نشانگر آن است كه سن, از روى تعبد مطرح نيست: (لايدخل الجارية حتى يأتى لها تسع سنين او عشرة سنين.)
11. در رواياتى كه روايى تصرف در مال, بر سن خاصى مترتب شده, به بيان روشن آيات, روايات و فتاواى فقها, براى تصرفات مالى, افزون بر بلوغ, رشد نيز لازم است, پس سن در شرايطى فرض شده كه كودك رشيد شده است.
12. درموثقه عمار ساباطى (حديث 8 از روايات زمان وقوع حيض) برخلاف پرسشِ پرسش كننده, امام(ع) مى فرمايد: (وكذا الجارية عليها الحج اذا طمثت.)
13 ـ بلوغ امرى تكوينى است, پس اماره آن هم بايد امرى تكوينى باشد كه عادت ماهيانه است. اين مطلب با بيانى ديگر نقل شده:
(سلوك شارع در جعل احكام نسبت به موضوعات طبيعى خارجى, تعيين نشانه اى طبيعى است.)
و نيز بيان داشته اند:
(در مسأله بلوغ, شارع نشانه هاى طبيعى, چون احتلام و رويش مو را مطرح كرده, پس اين امر كه حيض, نشانه بلوغ باشد, چندان بعيد نيست.)
14. نشانه بلوغ بايد دائمى باشد, يا غالبى و روايات نُه سال با واقعيت خارجى برابرى ندارد.
15. ازدواج امرى تعبدى نيست, زيرا پيش از نُه سال هم براى ولى مشروع بوده است. ازدواج به عنوان امرى طبيعى و خارجى به معناى آمادگى جسمى براى ازدواج مطرح شده, پس نُه سال نشانه حصول اين آمادگى; يعنى بلوغ مى باشد و اصل, بلوغ مى باشد نه سن.
16. از مستندات باورمندان به نُه سال, شهرت است كه در شهرت بايد توجه داشت, به دليل روايات معارض, روى گرداندن از مشهور زشت و نكوهيده نيست.
17. بعد از تعارض و تعادل يا تساقط دو دسته روايات, مرجع كتاب و سنت مى شود كه قاعدگى و بلوغ نكاح را ميزان بلوغ معرفى كرده اند.
18. علماى شيعه پانزده سال را براى پسر و نُه سال را براى دختر نمايانگر بلوغ دانسته اند در قانون مدنى جمهورى اسلامى ايران نيز, همين مطلب آمده است و اين براساس پاره اى از احاديث است, ولى ما از راه قانون تحول اجتهاد, با تحول زمان و شرايط ويژگيهاى موضوعات مى توانيم بگوييم: حاصل شدن بلوغ در نُه سالگى براى دختران در زمان صدور روايات بود, نه دخترانى كه در اين زمان هستند; زيرا دختران در روزگار معصومان به نشانه هاى بلوغ, كه حيض و حمل باشد, در نُه سالگى دست مى يافتند و بيش تر آنان در سن ياد شده عادت ماهانه مى شدند, پس مى توانيم بگوييم نُه سالگى براى حاصل شدن بلوغ آنها موضوعيت ندارد, بلكه طريقيت دارد. در آن زمان كه نُه سال گفته شده, از باب تعيين مصداق بوده است. پس معيار وميزان براى پيدايش بلوغ, عادت ماهانه است, نه نُه سالگى.
19. بسيارى بر اين باورند: علت آن كه در روايات نُه سالگى زمان بلوغ اعلام شده, آن است كه درعربستان هوا گرم بوده و در مناطق گرمسير بلوغ جنسى زودتر واقع مى شود.
20. لازمه پذيرش نُه سال, كنار گذاردن بسيارى از روايات است كه در آن حيض بيان شده است.

دليلهاى واجب شدن كارهاى عبادى و اجتماعى دختران از 9 سالگى

1. بيش از بيست روايت كه سند پاره اى صحيحه و پاره اى گمان به درستى آنها مى رود, دلالت دارند كه دختران از نُه سالگى بايد به عبادت بپردازند و مسؤول كارهايى كه انجام مى دهند خواهند بود و قانون بر آنان جارى مى شود.
2. شهرت; با توجه به اين امر كه مسأله مورد نياز همگان بوده و مسلمانان در امر ازدواج, طلاق, داد وستد, ارث و… پى گير سن بلوغ دختران بوده اند, پس بى گمان از امام(ع) زياد پرسش مى شده و امام جواب مى فرموده; از اين روى, قول مشهور, برابر نظر معصوم بوده است و نمى توان پذيرفت معصومان(ع) در پاسخ پرسشهاى مكرر شيعيان, 13 سال يا زمان پديد آمدن حيض را هنگام واجب شدن كارهاى عبادى بيان كرده اند, ولى فقها همگى رأى به خلاف آن داده اند.
3. در صورت ناسازگارى روايات, برابر امرِ: (خذ بما اشتهر بين اصحابك) مى بايست عمل كرد.
4. شمارى 9 سالگى را سن بلوغ دختران و زمان واجب شدن كارهاى عبادى دانسته اند و بر آن, ادعاى اجماع كرده اند, مانند: ابن ادريس در سرائر, صاحب جواهر, شيخ طوسى و ابن زهره.120
5. ما علم اجمالى به يكى از دو حجت داريم:
الف. يا اجماع فقها, بدون استناد به روايات تحقق يافته (اجماع بر 9 سال و يا دست كم اجماع بر اين كه 13 سالگى سن بلوغ نيست يا اجماع بر جدا نبودن تكليفها) و خود به عنوان دليلِ كاشف و مستقل حجت است.
ب. يا روايات, مورد استناد فقها بوده كه شهرت استناديه, سبب قوت اسناد روايات مى گردد.
6. دليلهاى تكليفها, فراگيرند و همه انسانها را در بر مى گيرند. دليلهاى دلالت كننده بر برداشته شدن قلم از كودك, كودكان را جدا كرده است. احاديث مى گويند در 9 سالگى, يتم و كودكى از بين مى رود.
7. روايت يزيد كناسى (حديث 21 از احاديث 9 سال) دلالت روشن بر اين مطلب دارد كه 9 سال سن بلوغ دختر (در امر ازدواج و اقامه حدود) است, اگر دختر در اين سن خون حيض نديده باشد, روايت حمران (حديث 14 از احاديث 9 سال) نيز دلالت بر جايز بودن آميزش پس از نُه سال و پيش از پديد آمدن حيض مى كند پس در اين دو روايت, به روشنى بيان شده كه سن مطرح است, اگر چه دختر خون نديده باشد.
باورمندان به بلوغ دختر در 9 سالگى, رأى افرادى را كه دختران را از زمان پديد آمدن حيض مورد خطاب شارع مى دانند و بر آنان واجب مى دانند كه به دستورهاى او گردن نهند, قبول ندارند و دليلهايى براى اين نظر بيان مى دارند:
1. زمان واجب شدن انجام دستورهاى خداوند بر افراد, يك زمان است و نمى توان بين زمان انجام دستورها, جدايى انداخت و هر دستورى را در زمان خاصى لازم دانست. اين مطلب برابر اجماع فقها بوده و هيچ يك از پيشينيان باورمند به جدايى نشده است. لسان روايات نيز مؤيد اين مطلب است و عنوان نوشته شدن حسنات و سيئات, يا ذهاب يتم يا وجوب فرائض در روايات, براى يك زمان, مطرح شده است; از اين روى, تمامى دستورهاى فردى و اجتماعى را در بر مى گيرند. عنوانهايى چون: جايز بودن آميزش و واجب بودن شمارى از كارهاى عبادى و اجراى حد در يك زمان نيز جهت تأكيدبر همان عنوانهاى كلى است.
2. در صورتى كه سن را برداريم و زمان حيض را زمان واجب بودن دستورهاى شارع بدانيم, مواردى كه دختران هرگز حيض نمى شوند, آيا هرگز دستورى بر عهده ندارند؟
3. در صورت واجب بودن انجام دستورها, در زمان وقوع حيض, آيا مواردى كه دختران بلوغ ديررس دارند و كم هم نيست, دختر در سن بالا, مانند: 16 يا 17 سالگى مكلف مى گردد؟
4. به نظر مى رسد حكم به اجراى حد بر دختر 10 ساله اى كه حيض شده و حكم به اجرا نكردن حد بر دختر 16 ساله اى كه هنوز حيض نشده است, درست نباشد.
5. در صورت حذف سن و واجب بودن انجام دستورها هنگام وقوع حيض, در قانونهاى اجتماعى, بويژه در قانونهاى جزايى, جامعه, دچار گرفتاريهاى فراوان خواهد شد; زيرا راه آگاه شدن از حيض شخصى كه قرار است بر اوحكم جارى شود, خود اوست و بى گمان هنگام حكم به اجراى حدود يا قصاص يا ديات, منكر حيض خود خواهند شد و ثابت كردن آن به وسيله ديگران بسيار مشكل است.
نكته: به دليل گرفتاريهاى موجود در حذف سن, ديده مى شود در قانونهاى همه كشورها, سن خاص در مباحث قانون جزا, حقوق مدنى و دادوستدها مطرح شده است. سن امرى است كه ثابت كردن آن براى ديگران, بسيار آسان است.
عقيده مندان به نُه سال در پاسخ دليلهاى گروهى كه وقوع حيض را مطرح مى كنند, به ترتيب دليلهاى وارده چنين مى گويند:
1. اگر در آيات سنى براى بلوغ مطرح نشده است, دليل بر مدعاى مورد نظر نيست, چه بسا مسائلى كه تمامى مسلمانان اتفاق بر وجوب آن دارند و از مسائل روشن و بى خدشه فقهى است, ولى در آيات قرآن برخلاف اين كه زمان حاجت آنان بوده, ذكرى به ميان نيامده است و بيان مطلب به عهده پيامبر(ص) واگذار شده است; از اين روى, پيامبر(ص) با گفتار يا عمل خويش, آن موضوع را براى مسلمانان روشن مى فرمود. اگر در قرآن بارها امر به اقامه نماز شده است, آيا چگونگى گزاردن آن در اوقات پنجگانه نيز بيان شده؟ بى گمان عصر نزول آيات قرآن, زمان حاجت به بيانِ چگونگى اداى نماز بوده است. مسلمانان نيز هرگز ترديدى در سه ركعتى بودن نماز مغرب يا دو ركعت بودن نماز صبح نداشته و ندارند; چرا كه پيامبر(ص) اين امر و امور بسيار ديگرى را در عمل و گفتار براى مسلمانان روشن فرموده است.
2. استثنا به آيه (نساءكم حرث لكم) نيز در اثبات مدعا فايده اى نخواهد داشت. آيه در مقام بيان مطلبى ديگر است و زمان روايى ازدواج را بيان نمى كند. برابر مدعاى اين گوينده, زمانى كه زنان يائسه شده و ديگر تخمك گذارى نداشته و در نتيجه شايستگى توليد فرزند ندارند, همگى بايد طلاق داده شوند يا ازدواج آنان فسخ گردد! آيا چنين ادعايى را مى توان پذيرفت؟ افزون بر اين, روايات بسيارى, نفى كننده ادعاى گوينده در تفسير آيه شريفه اند.
3. اين مطلب كه از پيامبر(ص) روايتى در مورد سن نداريم نيز, دليل بر ادعاى ياد شده نيست. با گذرى اندك بر تاريخ تدوين و نيز نقل حديث و با توجه به بازدارى از نگارش احاديث پيامبر(ص) در ساليان مديد, روشن مى گردد كه در موارد بسيارى, بر خلاف آن كه مسائلى مورد نياز مسلمانان بوده, حديثى از پيامبر(ص) به دست ما نرسيده است و همگان باور دارند: از پيامبر(ص) روايات بسيارى از بين رفته است. آنچه كه ائمه(ع) بيان مى فرموده اند نيز, در حقيقت, چيزى جز احياى سنت نبوى نبوده است. هيچ يك از امامان معصوم(ع) بر آن نبوده كه شريعتى جديد پديد آورد و تنها شريعت محمدى را روشن مى فرموده اند.
از اين روى, بيش از بيست روايت از امامان(ع) كه سن 9 سال را مطرح مى كند, در تفسير همان شريعت رسول اللّه(ص) آمده است.
شيعه به دليل ديدگاه كلامى خويش درباره علم و عصمت ائمه(ص) و جايگاه امامت و وظيفه امت نسبت به امام, هرگز در قوانين, به كتاب خدا و كلام پيامبر(ص) كه در دسترس باقى مانده بسنده نمى كند; از اين روى مستند بيش تر احكام فقهى روايات وارده از امام باقر و امام صادق(ع) است كه در عصرى مى زيستند كه امكان روشن گرى اسلام ناب محمدى(ص) وجود داشته است. اگر بنابر آن باشد كه روايات اين دو امام, اگر توسط امامان پيش از ايشان به دست ما نرسيده قابل عمل نباشد, مى بايست قائل به تعطيل بيش تر احكام فقهى شد.
4. هر چند رواياتى زمان حيض را در انجام دستورهاى شرعى مطرح كرده, ولى بايد توجه داشت كه:
الف. در مجموعه اين روايات, تنها زمان واجب بودن روزه, حجاب و پوشش و حج بستگى به حيض دارد و درحديثى نيز حدّ بر دخترى كه دست به دزدى زده و هنوز حيض نمى شده اجرا نگرديده, ولى ديگر كارهاى شرعى و انجام ديگر دستورها, بستگى به حيض شدن دخترندارند و در بين فقهاى پيشين نيز, اجماع بر جدا نبودن زمان واجب شدن دستورهاى شرعى بوده است. از طرفى در روايات نُه سال نيز, بارها زمان وجوب همه تكليفها (با عنوان زمان نوشته شدن خوبيها و بديها و زمان پايان پذيرفتن كودكى, حد بلوغ دختر, زمان واجب شدن دستورهاى شرعى) نُه سالگى دختر مطرح شده است.
ب. قرينه (ذلك انها تحيض لتسع سنين), در حديث 2 از احاديث نُه سال, بيان مى دارد كه دستورهاى شرعى براى دختر از نُه سالگى واجب مى شود و نُه سالگى زمان امكان حيض است احاديث ديگرى نيز بيان مى داشت: نُه سالگى سنّ امكان حيض است و پيش از آن (سن من تحيض) (سن امكان حيض) نيست و اين همان مطلبى است كه امروزه نيز متخصصان علم پزشكى بيان مى دارند: زمان حيض دختر در جهان (و نه در منطقه خاص جغرافيايى) از نُه سالگى تا 16 سالگى است و اگر پيش از نُه سالگى چنين پديده اى رُخ داد, به معناى بلوغ زودرس است و از نظر علم پزشكى به منزله نوعى بيمارى است.
ج. رواياتى نيز به روشنى دلالت بر اين امر داشت كه در برخى تكليفها, سن 9 سال ملاك است, حتى اگر دختر حيض نشده باشد.
5. مراد از رواياتى كه بلوغ را در پاره اى از تكليفها مطرح مى كنند, به نشانه روايات ديگر مشخص مى گردد. در روايت, به روشنى حد بلوغ دختر 9 سال مطرح شده است.
6. همان گونه كه بيان شد به نظر مى رسد به دليل احتلام در دختران و نيز به دليل رويارويى كه بين حيض و احتلام در متن پاره اى از روايات بحث احتلام آمده, مراد از حُلم در روايات, احتلام در پسران باشد. افزون بر آن, بحثى وجود دارد كه آيا احتلام در دختران پيش از ازدواج واقع مى شود يا خير و اگر واقع مى شود, چگونه است؟
7. شمارى گوناگون بيان شدن سن (9, 10, 13) در روايات را دليل بر مدعاى خود گرفته اند:
الف. اگر ملاك حيض بود, چرا سن مطرح شده است؟
ب. مگر امامان(ع) عالم به تغيير زمان حيض در مكانها و زمانهاى گوناگون و… نبودند؟ چرا در پاسخ در همه موارد, نمى فرمودند: (اذا حاضت) و با توجه به اين كه مى دانستند, كلام ايشان براى همه شيعيان در همه عصرها حجت به شمار مى آيد, چرا سن خاص را مطرح كرده اند؟ اين مسأله امرى روشن است كه حتى در بين دختران يك شهر و يك فاميل, زمان پديدارى حيض, گوناگون است. و مردان عادى با علم معمولى خويش, اين نكته را مى دانند, چه رسد به امام معصوم.
8. شمارى قيد (ذلك انها تحيض لتسع سنين) را قرينه بر اين مسأله گرفته اند كه حيض, ملاك است, نه سن. به نظر مى رسد: اين استدلال منطقى نباشد; زيرا مراد از اين روايت اين است كه نُه سالگى زمانى است كه امكان پديدآمدن حيض وجود دارد; از اين روى از همان زمان كه امكان حيض شدن دختر وجود دارد, مى بايست دختران به دستورهاى شرعى, جامه عمل پوشند. روايت امام صادق(ع): (اذا كمل لها تسع سنين امكن حيضها.)121
و نيز حديث 10 از احاديث نُه سال: (ما لم تبلغ تسع سنين فانها لاتحيض و مثلها لاتحيض) اين مطلب را تأييد مى كنند.
9. قيد (اذا تزوجت و دخل لها تسع سنين) نيز قرينه بر مدعا نيست; زيرا ده روايت از احاديث نُه سال, زمان روا بودن آميزش را نُه سال بيان كرده است. پس در خود روايات مراد از (اذا تزوجت و دخل بها) روشن شده كه نُه سالگى است.
10. ترديد در روشن ساختن سن نيز تأييد سخن نيست. صاحب جواهر مى نويسد: ترديد از راوى است122 و صاحب وسائل نيز زيادى را به شيخ طوسى نسبت داده است.123
11. اين كه در پاره اى از روايات جايز بودن دست يازى بر مال, بر سن خاص مترتب شده, حال آن كه بى گمان رشد نيز لازم است, ثابت نمى كند كه سن در شرايطى فرض شده كه كودك رشيد گرديده است; زيرا در اين احاديث يكى از شرايط تصرف مالى كه بلوغ سنى باشد, ذكر شده و در ديگر روايتها شرطهاى ديگر بيان شده است.
12. شمارى مى گويند: براى موضوع خارجى طبيعى, مانند: بلوغ, بايد نشانه طبيعى وجود داشته باشد.
در جواب گفته اند: با توجه به اين كه در روايات بسيارى, سن خاص مطرح شده, روشن مى گردد كه واجب بودن تكليف بستگى به بلوغ جنسى ندارد (تا نشانه آن هم تكوينى باشد) و بايد توجه داشت كه واژه بلوغ در كلام فقها, به معناى ابتداى زمان واجب شدن انجام دستورهاى شرعى است, حال آن كه واژه بلوغ در كلام پزشكان و… به معناى زمان ظهور علائم ثانويه جنسى است. در حقيقت, اين لفظ با دو معناى گونه گون به كار مى رود. اگر در روايات بيان شده بود كه نماز بر دختر بالغ واجب مى شود, مى توان گفت: بلوغ دختر را بايد از راه حيض يا… بازشناخت, ولى در روايات از ابتدا, واجب شدن انجام دستورهاى شرعى بر دختر در سن خاص مطرح شده است. افزون بر اين, به طور معمول, واژه بلوغ در روايات به معناى بلوغ جنسى به كار نمى رفته, بلكه به معناى رسيدن به مرز واجب شدن انجام دستورهاى شرعى مطرح مى شده, از جمله در روايت اول كه آمده: (حد بلوغ المرأة تسع سنين) در رواياتى كه آمده: (پايان كودكى دختر 9 سال است) نيز, به همين مطلب اشاره شده است.124
اين نكته درخور توجه است: بلوغ در روايات, به معناى رسيدن است و نشانه اى كه پديدار مى شده, مى رسانده كه مراد از بلوغ, بلوغ چه امرى است. در مثل, بلوغ نكاح رسيدن به حد ازدواج يا بلوغ حلم به معناى رسيدن به حد احتلام يا… است.
13. در طرح اين امر كه نشانه بلوغ بايد هميشگى يا غالبى باشد, بايد گفت: با توجه به مطالب ياد شده در بالا نمى توان ادعا كرد روايات 9 سال, چون با واقعيت خارجى برابرى ندارند, درخور پذيرش نيستند, بويژه اگر بلوغ جنسى نيز, مد نظر باشد, نُه سال به طور كامل درخور پذيرش هستند, نه از جهت هميشگى, يا غالبى بودن نشانه بلوغ, بلكه از جهت ابتداى زمان امكان بلوغ جنسى.
14. در جواب دليل پانزدهم اشاره به رواياتى مى شود كه تزويج به معناى آميزش مطرح شده و نه عقد نكاح و روشن است كه هر چند عقد نكاح پيش از نُه سال نيز جايز است, ولى آميزش از نُه سال به بعد رواست.
15. به نظر مى رسد اصلى ترين موضوع درخور بحث نحوه برخورد با روايات است. باورمندان به نُه سال بين روايات جمع كرده اند بدين گونه: سن واجب شدن دستورها و آيينهاى شرعى, نُه سال است كه در همين زمان, حيض نيز امكان دارد پديد آيد. روايات ده سال نيز, به معناى پايان نُه سال و شروع ده سالگى است. آنان تنها روايات 13 سال را نپذيرفته اند به اين دليل كه:
الف. ضعف در سند وجود دارد, به دليل وجود عمار ساباطى در سلسله روات اين حديث كه روايات نادر در فقه دارد125 و نيز احمد بن كه فطحى مذهب بوده است.
ب. در اين روايات سن واجب شدن انجام دستورهاى شرعى براى پسران 13 سال ياد شده كه مخالف اجماع همه فقيهان شيعه و نيز همه مسلمانان است.
ج. در اين احاديث سن واجب شدن انجام دستورها و آيينهاى شرعى براى دختران و پسران يكسان ياد شده كه مخالف اجماع فقيهان است.
د. در تعارض بين روايات 9 و 13, روايت 13 سال نادر است و امام صادق(ع) به عمر بن حنظله فرمودند: (ويترك الشاذ الذى ليس بمشهور عند اصحابك.)
اين گروه شهرت را نيز, برترى دهند و تأييد كننده نظر خويش دانسته اند (دليلهاى 3 و 5 ياد شده در نُه سال).
باورمندان به واجب بودن انجام دستورهاى شرعى از زمان وقوع حيض, بين روايات بدين گونه جمع كرده اند: در رواياتى كه سن مطرح شده سن موضوعيت ندارد, بلكه طريقيت دارد; بنابراين, يك گروه, احاديث را ناسازگار نيافته و گروه ديگر در هنگام ناسازگارى روايات, برترى دهنده اى يافته اند; از اين روى, هيچ يك به ساقط شدن اين دو گروه از روايات نظر نداده اند.
16 و 17. آنان كه بيان سن نُه را در كلام معصوم به دليل بلوغ دختران در آن زمان و در عربستان مى دانند, لازم است به نكاتى چند توجه كنند:
الف. ائمه(ع) علم به تغيير زمان حيض دختران درهمان عصر به نسبت مكانها و شرايط مختلف داشته اند. بسيارى از پرسش كنندگان از امام صادق يا امام باقر(ع) در همان عصر نيز اهل خراسان, رى, قم و… بوده اندكه منطقه آنها از منطقه هاى گرمسير به شمار نمى آمده اند.
ب. با توجه با اين كه عوامل چندى چون نوع تغذيه, بهداشت, ارث و… در زمان پديدآمدن حيض تأثير دارند. بى گمان امام(ع) به دليل اين كه فرد اهل عربستان است, سن 9 سال را مطرح نمى كند; چرا كه يقين دارد دختران عربستان نيز در سنهاى گوناگونى حيض مى شوند. رواياتِ (فى سن من تحيض) نيز بيانگر علم امام(ع) است كه شمارى از دختران در سنى كه بايد حائض شوند قرار گرفته اند, ولى هنوز خون حيض نديده اند.
ج. آمارى كه از زمان حيض سه نسل پشت سر هم (مادربزرگها, مادرها, دخترها) در ايران گرفته شده نشان داده است كه با گذشت زمان, زمان حيض دختران پايين تر مى آيد, نه اين كه بالاتر رود. در كشورهاى اروپايى نيز, بعضى پژوهشگران ابراز داشته اند: در چند دهه اخير هر ده سال دخترها حدود 3 تا 4 ماه زودتر از سنهايى كه پيش از اين بالغ مى شدند, به بلوغ مى رسند; زيرا هميشه چگونگى تغذيه افراد و بهداشت آنان رو به بهبود بوده است و نيز عوامل محرك جنسى از قبيل عكس, كتاب, فيلم و… بيش تر شده است. حال بايد گفت: به چه دليل مى توان ثابت كرد كه در عصر ائمه(ع) همه, يا بيش تر دختران در نُه سالگى حيض مى شده اند و اكنون در سنهاى بالاتر؟

چند نكته:

1. شمارى از نويسندگان در شمارش سن مباحثى را مطرح كرده و در اين كه آيا سن براساس ماههاى قمرى بوده يا شمسى و چگونه به شمارش مى آمده, ترديدهاى بسيار روا داشته اند و در پايان نتيجه گرفته اند: چه بسا نُه سال آن موقع13 سال بوده است و آنچه امروز با عنوان نُه سال تمام قمرى مطرح مى گردد ساخته دست فقيهان است!
صاحب جواهر, براى شمارش سن براساس ماههاى قمرى نوشته است: اين امر معهود در شرع و معروف نزد عرب بوده است. معصوم(ع) نيز برابر عرف رايج آن عصر سال و ماه را مطرح مى كرده و بناى وضع شمارش نجومى جديدى را نداشته است. در آيات قرآن نيز اشاراتى به شمارش سال براساس ماههاى قمرى شده است, از جمله:
(هو الذى جعل الشمس ضياءً والقمر نوراً وقدره منازل لتعلموا عدد السنين والحساب) و يا (يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس والحج.)
2. شمارى گويند: روزه گرفتن در نُه سالگى براى دختر زيان آور است.
در جواب به اين گروه بايد گفت: ساليان سال دختران اين مرز و بوم از نُه سالگى روزه گرفته اند و زيانى هم بر آنان وارد نيامده است.
حال اگر موردى پيش آيد كه دخترى بيمارى يا ضعف جسمانى داشته باشد و روزه به وى زيان برساند, شارع مقدس خودبه چنين دخترى اجازه روزه گرفتن نداده است. رواياتى كه توان جسمانى را شرط واجب بودن روزه بيان مى كند, به همين مطلب اشاره دارند. افزون بر آن قاعده كلى لاضرر در اين گونه موارد بر دليل واجب بودن روزه حاكم مى گردد و چنين دخترى, بنا به دستور شارع مقدس, نبايد روزه بگيرد.

دليل قول به 13 سالگى

چون روايات, سن 9, 10و 13 سال را مطرح كرده اند و شك در واجب بودن انجام دستورهاى شرعى داريم, از اين روى, بنابر اصل برائت يا استصحاب, مى گوييم: تا پيش از 13 سال, دختر مكلف نگرديده است.
در جواب به اين دليل به ضعف در سند روايت, يكسانى زمان تكليف دختر و پسر كه مخالف اجماع فقيهان است و حكم به واجب بودن انجام دستورهاى شرعى در 13 سالگى, كه مخالف اجماع پيشينيان است, اشاره كرده اند.

سن ازدواج در قانون

چند سالى است كه قانون سن ازدواج دختران از 9 سالگى به بعد, در مقاله ها و سخنرانيها مورد انتقاد قرار مى گيرد. گاه در اين مطلب كه دختر در نُه سالگى مكلف مى شود خدشه وارد مى شود و گاهى به مسأله سن قانونى ازدواج دختران در نُه سالگى. در اين ميان, نمى توان فشارهاى بين المللى بر قانونهاى داخلى پاره اى كشورها, از جمله ايران را ناديده گرفت. تلاش گسترده اى براى همسان كردن قانونهاى داخلى كشورها, با مصوبات سازمان ملل, كه بيش تر توسط كشورهاى غربى تدوين گرديده و سپس تصويب گرديده, وجود دارد. اينان اصرار بر تغيير قانون سن ازدواج سازوار با قانونهاى سازمان ملل متحد دارند.
در مصوبات سازمان ملل, تأكيد بر ممنوع بودن ازدواج كودكان است و كودك نيز به هر فردى كه كم تر از هجده سال دارد, اطلاق مى شود.
در كنفراس جهانى زن در پكن, در سال 1374; يكى از دستورالعملهايى كه در (سند عمل) براى همه مردم جهان صادر شد عبارت بود از:
ـ تأكيد بر تدوين قانونها و آيينهايى كه به طور دقيق, دست كم سن ازدواج و هماهنگى براى ازدواج را تعيين كند.126
در سند كنفرانس بيان شده است: به حكم ماده 297 هر چه زودتر و تا پايان سال 1995 دولتها بايد با رايزنى با سازمانهاى مربوط و سازمانهاى غير دولتى اجراى هدفهاى سند كنفرانس را شروع كنند.
در بند 305 آمده است: سند بايد با اقدام كليه سازمانها و ارگانهاى نظم سازمان ملل در دوره بين 1995 و 2000 اجرا شود.
در پايان كنفرانس, دبير كل سازمان ملل در پيام پايانى خود گفت: سازمان ملل مسؤول اجراى مصوبات پكن و سند نهايى آن است و بايد اجرا شود.
ييكى از امورى كه سند كنفرانس پكن تأكيدفراوان بر آن دارد; پيوستن بى قيد و شرط دولتها به كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان است كه دولتها وقتى آن را به تصويب رساندند, برايشان حكم قانون دارد و بايد آن را اجرا كنند.
در بخش چهارم ماده پانزدهم كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان آمده است:
(نامزدى و ازدواج كودك هيچ اثر قانونى ندارد و كليه اقدامات ضرورى, از جمله وضع قانون براى تعيين حداقل سن ازدواج و اجبارى كردن ثبت ازدواج در دفاتر رسمى مى بايست, به عمل آيد.)
مقصود از كودك در قوانين بين المللى افراد زير 18 سال است. كنوانسيون حقوق كودك كه در سال 1989 ميلادى در 54 ماده تدوين شد و در سال 1990 به مرحله اجرا در آمد و ايران نيز در سال 1373شمسى آن را پذيرفته و مجلس شوراى اسلامى آن را به صورت مشروط تصويب كرده, يكى از اين مجموعه قوانين چنين است. در ماده يك اين كنوانسيون آمده:
ماده 1. تعريف كودك: كسى كه كم تر از هجده سال داشته باشد.
هر كشور كه پيمان حقوق كودك را بپذيرد بايد به اجراى آن گردن نهند و پس از دو سال از پذيرش آن, بايد گزارشى از وضعيت كودكان آن كشور و چگونگى اجراى پيمان حقوق كودك را به كميته بين المللى پيمان حقوق كودك ارائه دهد. از جمله خلاصه عملكرد كشورها از سال 1990 تا پايان سال 1996 كه به سازمان ملل ارائه شده است, تدوين قانونهاى جديد يا اصلاح قانونهاى قبلى در پيوند با پيمان حقوق كودك, در سى و پنج كشور است كه در زمره اين قوانين قانون, سن بلوغ است.
در چند سال اخير در ايران, سمينارهاى گوناگونى كه برگزار شده است, به مواد قانون مدنى در ارتباط با سن ازدواج خرده گيريهايى شده و در اين سمينارها, خواستار بالا رفتن سن ازدواج دختران تا 15 يا 18 سالگى شده اند, به نمونه هايى از اين سمينارها اشاره مى شود:
1. در تير ماه 1375 كارگاه مشورتى بررسى سلامت دختران نوجوان و جوان به همت وزارت بهداشت, درمان و آموزش پزشكى برگزار شد.
در اين كارگاه, يكى از گزاره هايى كه با عنوان مشكلات دختران نوجوان مطرح شد, عبارت است از قانونى بودن ازدواج دختران در سن بلوغ (9 سال تمام قمرى = 8 سال و 8 ماه و 27 روز شمسى) و عنوان ديگر:
ـ ازدواج در سنهاى پايين و پيش از رسيدن به بلوغ اجتماعى.
در نهايت, در اين سمينار, در بخشى از استراتژيها جلب حمايت مراجع سياستگذارى و قانونگذارى مطرح گرديد, تا در زمينه بازنگرى قانون مدنى, تعيين سن مناسب ازدواج و بارورى, قضاوت كارشناسى در مورد مباحث سن تكليف و ازدواج, بر داشتن بازدارنده هاى موجود در بهداشت بارورى نوجوانان (مواد قانونى 1041 و 1169) تلاش ورزند.
2. سمينار (حقوق كودك) در آبان 1376 توسط انجمن ملى حمايت از حقوق كودكان در ايران با همكارى يونيسف برگزار شد, در پايان اين سمينار موادى تصويب شد و خواهان اجراى آن شدند. نخستين ماده آن عبارت است از:

افزايش سن بلوغ بر مبناى ماده اول كنوانسيون حقوق كودك

خالى از لطف نيست كه به چند ماده ديگر از مصوبات اين سمينار اشاره شود:
9. تدريس حقوق كودك بر مبناى اصول مندرج در كنوانسيون حقوق كودك در دانشكده هاى حقوق و دوره هاى كارآموزى قضاوت و وكالت.
10. آموزش حقوق كودك بر مبناى اصول پذيرفته شده در كنوانسيون حقوق كودك به عموم مردم, بويژه اوليا و مربيان, معلمان و كودكان.
11. اشاعه كنوانسيون حقوق كودك از طريق رسانه هاى گروهى.
3. انجمن همبستگى زنان طى سه دوره سمينار, زير عنوان: مرورى بر حقوق زنان در قانون مدنى ايران در اواخر سال 76 و ابتداى سال 77 برخى مواد قانون مدنى را مورد انتقاد قرار داد و سپس با انتشار بيانيه اى خواستار تغيير برخى از قانونهاى مربوط به زنان در قانون مدنى شد. در اين بيانيه با اشاره به پاره اى از مواد مانند ماده 1041 و 1210 قانون مدنى كه مربوط به سن ازدواج دختران است, به روشنى بيان شده است: هركس داراى 18 سال تمام نباشد در حكم غيررشد است.127
انجمن همبستگى زنان پيشنهادهاى اصلاحى خود را در قانون مدنى در ارديبهشت 1376 به دفتر رياست جمهورى, جهت بررسى در هيأت دولت ارائه داد. افزون بر اين موارد, در سمينارهاى ديگرى نيز سن ازدواج در قانون مدنى مورد انتقاد قرار گرفته و خواستار تغيير در اين ماده قانونى شده اند, مانند: كارگاه آموزشى, مشورتى سلامت بلوغ دختران در دى ماه 1375 و…
در مجلّه ها و روزنامه ها نيز, بارهاى بار, به اين ماده قانونى اشكال واردشده و خواستار تغيير اين ماده قانونى شده اند.
البته نكته بسيار جالب توجه اينكه در پيشنهاد براى تغيير اين قانون, به آيات و روايات اشاره مى گردد و نيز فتواى فقهى آيت الله صانعى, سن 13 سال, بسيار مطرح مى گردد. ولى نتيجه نهايى از اين مباحث پيشنهاد تغيير قانون از 9 به 15 يا 18 سالگى است, كه هيچ آيه و روايتى به آن اشاره ندارد.
در مجامع بين المللى, ايرانيان شركت كننده, درباره سن ازدواج, مورد انتقاد قرار مى گيرند. يكى از خواهران مسؤول ايرانى كه دراجلاس كميسيون مقام زن در سال 77, شركت مى كند و در پاسخ خبرنگار زن روز كه مى پرسد:
آيا درباره سن بلوغ هم در اجلاس صحبت شد؟
مى گويد:
(آنها سن بلوغ نمى گويند; زيرا تكليف و عبادت براى ما مهم است. آنها به سن ازدواج اشاره مى كنند كه قطعنامه اى هم بود و بنده مجبور شدم توضيح دهم كه ما انواع بلوغ داريم: بلوغ سياسى, بلوغ عبادت, بلوغ ازدواج, بلوغ اجتماعى و تفاوت هر يك را بيان كردم. در عين حال آنها بر سن 18 سال تصريح كردند. در آن جا گفته شد: هر كس زير 18 سال سن دارد كودك ناميده مى شود. اين موضوع هم با تلاش كارشناسان به اين شكل تغيير كرد كه با استناد به سند پكن كه سن روشنى قيد نكرده عمل شود. اما درباره بلوغ و سن ازدواج, با استناد به سخنرانى اخير مقام معظم رهبرى كه فرمودند: تأكيد مى كنم بر مسئله ازدواج, در برخى شهرها كه دختران را در سن پايين و خلاف ميلشان وادار به ازدواج مى كنند و دستور فرموده بودند كه قوانين مانع اين كارها بشود, سخن گفتم كه بسيار مورد توجه قرار گرفت. آنها مى ديدند كه جمهورى اسلامى ايران, با ازدواج تحميلى در سن پايين و ازدواج زودرس مخالف است و در آن جا آمارى ارائه كرديم كه اين حداقل سن در قانون مدنى است در حالى كه ميانگين سن ازدواج براى زنان 22 و براى مردان 24 سال است.)128
در اين اواخر, پس از سخنرانى مقام معظم رهبرى در استان هرمزگان و نصيحت و ارشاد مردم آن استان كه: دختران خود را در سن پايين, به زور شوهر ندهند,129 بسيارى, سخنان ايشان را حمل بر مخالفت با ازدواج در سن پايين و در نتيجه اعتراض به قانون جايز بودن ازدواج از 9 سالگى كردند.
از اين روى, شوراى فرهنگى ـ اجتماعى زنان وابسته به شوراى عالى انقلاب فرهنگى از دفتر ايشان درخواست توضيح بيش تر كرد و ايشان فرمود:
(نظر اين جانب به اجبار بر ازدواج است كه قاعدتاً در مورد سنين پايين محتمل تر است و گرنه اگر اجبارى دركار نباشد, ازدواج در سن تكليف شرعى مانع ندارد.)

بلوغ دختران130

به هنگام تولد, كليه اعضاى جنسى و مراكز فعاليت اين اعضا وجود دارند. هيپوتالاموس, هيپوفيز, تخمدان, رحم, لوله ها و فرج همه سالم و بالقوه آمادگى هيجان, انگيزش و تلاش دارند, ولى تا سالها در خواب و آرامش هستند, تا اين كه مركزهايى در مغز, تكامل يافته و فرمانهاى لازم را به هيپوتالاموس صادر كند. با صدور اين فرمان, هيپوتالاموس سبب جنب و جوش غده هيپوفيز, و ترشح هورمونهاى گونادوتروپ FSH و LH مى گردد و اين هورمون, به نوبه خود سبب جنب وجوش تخمدان, رشد و تكامل تخم و بستر رحم و قاعدگى ماهانه مى گردد.
اندازه تخمدانها تا پنج سالگى ثابت است, تا اين كه رشد تخمدانها برابر افزايش سن آغاز مى شود. بين سالهاى 6تا 8 سالگى, حجم كلى رحم افزايش چشمگيرى پيدا مى كند. با ترشح هورمونهاى استروئيدى جنسى, رشد پستانها, دستگاه ژنيتال, موهاى جنسى و ساختمان جسمانى, انگيخته مى شود.
سن بروز دگرگونيهاى بدنى دوره بلوغ, بسيار است, نخستين دگرگونى بدنى در دختران, شروع رشد پستانها (تلارك) و يا آغاز رشد موهاى زهار (پوبارك) است. سن شروع تلارك و پوبارك دگرگون شونده است. 1 2/3 سال به درازا مى كشد تا از شروع رشد پستانها, (منارك) (نخستين حيض يا عادت ماهيانه) ظاهر شود. منارك در پى يك سيكل بدون تخمك گذارى رخ مى دهد. اما چنانچه نخستين سيكل تخمك گذارى انجام شود, امكان حامله شدن فرد بدون بروز نخستين قاعدگى وجود خواهد داشت. به طور معمول, مراحل بلوغ در دخترها حدود 4/5 سال به طول مى انجامد و مدتها پس از نخستين قاعدگى تخمك گذارى آغاز مى گردد. از اين روى, خونريزى آغازين دختران, به طور معمول به سامان نيست و بيش از 80% قاعدگيهاى سال اول بدون تخمك گذارى هستند, ولى ظرف 18 ماه پس از منارك (نخستين قاعدگى) بيش تر سيكلهاى قاعدگى با تخمك گذارى همراه مى شوند. هر چند ممكن است تخمك گذارى در 25% تا 50% نوجوانان تا چهار سال پس از نخستين قاعدگى اتفاق بيفتد. عوامل بسيارى بر شتاب يا پس افتادن بلوغ تأثير مى گذارند. اين عوامل عبارتند از: نوع تغذيه, وراثت, دورى يا نزديكى به خط استوا.
در ضمن هيجانها و جنب وجوشهاى شديد بدنى, كاهش محتواى چربى بدن, بيماريهاى مزمن و سوء تغذيه و نيز ساكن بودن در مناطق بالا, بلوغ را واپس مى اندازد. عوامل اجتماعى و فرهنگى نيز در شتاب بلوغ كارگر خواهد بود.
درجهان, بلوغ در بين دختران معمولاً بين سالهاى 9 تا 16 سالگى اتفاق مى افتد و اگر قاعدگى پيش از نُه سال پديد آيد يا پس از شانزده سال هنوز واقع نشده باشد, غيرطبيعى خواهد بود.
در قرن گذشته در آمريكا و تمام كشورهاى صنعتى, ميانگين سن آشكار شدن بلوغ و سن نخستين قاعدگى (منارك) پيوسته در حال كاهش بوده است. علت اين امر را در بهبود وضعيت تغذيه و بالا رفتن سطح بهداشت عمومى و نيز دگرگونى شيوه زندگى مردم دانسته اند. به عنوان نمونه بين سالهاى 1850 تا 1960 در اروپاى غربى, در برابر هر ده سال, 4 ماه سن بلوغ دختران كاهش يافته است.
بلوغ, به طور معمول از شتاب رشد بدن شروع مى شود و حدود يك سال پيش از قاعدگى به حداكثر مى رسد. پيدايش نخستين قاعدگى آخرين مرحله بلوغ است كه سرعت رشد قد, پس از آن كندتر شده و تا 18 سالگى بيش از 6 سانتى متر نخواهد بود. از اين روى شايستگى رشد دختران در مراحل بعد از منارش (عادت ماهيانه) محدود مى شود. رشد ناگهانى بدن به واقع بازتابى است از فرآيند فراگيرترى كه دربرگيرنده افزايش توده عضلانى و رشد كم وبيش تمام اندامهاى داخلى مى شود. اين سيرها هم به هورمون رشد و هم به استروئيدهاى جنسى وابسته اند. نخستين دگرگونى در رحم, افزايش طول جسم آن است, سپس عرض و ضخامت جسم و گردن رحم هر دو افزايش مى يابد. اين سير, بين 7 تا 9 سالگى آغاز مى شود. به طور معمول, در 12 سالگى سطح مقطع رحم به cm 2ھ4 مى رسد.با سونوگرافى مى توان ديد كه بدون فاصله, پيش از بروز منارك(قاعدگى) به سرعت بر ضخامت آندومتر افزوده مى شود. واژن (فرج) نيز مانند رحم, بافتى است كه نسبت به استروژن واكنش نشان مى دهد. طى دوره بلوغ, استروژن كه به تازگى بر غلظت آن افزوده شده, رشد كلى واژن و رشد بافت پوششى آن را بر مى انگيزد. لبهاى كوچك و بزرگ هر دو با افزايش اندازه و ضخامت به استروژن پاسخ مى دهند. در همين زمان ضخامت پرده بكارت و سوراخ آن نيز تا قطر حدود يك سانتى متر زياد مى شود.
جدول سن شروع قاعدگى در مليتهاى گوناگون131 و سن شروع قاعدگى دختران دبيرستانهاى تهران132 در اين بخش ذكر مى گردد:

دبيرستانهاى تهران

 

سن قاعدگى

9/999 ـ 9
10/99 ـ 10
11/99 ـ 11
12/99 ـ 12
13/99 ـ 13
14/99 ـ 14
15/99 ـ 15
16/99 ـ 16
قاعده نشد
با شروع دوره بلوغ, ترشخ غدد و هورمونها, افزون بر اثرظاهرى در اندامها و بدن, اثرهايى بر روى احساس و انگيزه نوجوان مى گذارد; از اين روى روان پزشكان بر اين باورند انگيزه جنسى را آندروژن خاص مانند تستسترون شعله ور مى سازد كه در دوره نوجوانى سطح آن بالاتر از تمام دوران زندگى است. در ميانه هاى دوره نوجوانى, جريانهايى مربوط به سكس, تصوير زن, حاملگى, نقشهاى كليشه اى مرد و زن, ذهن پسران و دختران نوجوان را به خود مشغول مى سازد .
اواخر دوره نوجوانى نيز, دوره احساسها و هيجانهاى قوى با جنس مخالف است.
افزون بر پيدايش احساسها و هيجانهاى جنسى و گرايش شديد نسبت به جنس مخالف, در دوران نوجوانى, دگرگونيهاى روانى ديگرى نيز در نوجوان ايجاد مى گرد.
روان شناسان دگرگونيهاى دوران نوجوانى را چنين برشمرده اند:
* تفكر در اين دوره بيش تر انتزاعى, مفهومى, منطقى و آينده گراست. احساسها جنسى (عشق) و گرايش جنسى در اين دوران شكوفا مى گردد.
* دوره نوجوانى با دو مفهوم استقلال طلبى و كسب هويت همراه است و فرد مى كوشد از شخصى وابسته به فردى مستقل تبديل گردد. بسيارى از نوجوانها آفرينندگى در خور توجهى از خود نشان مى دهند.
* يكى ديگر از ويژگيهاى دوران نوجوانى آشفتگى است.
با توجه به آنچه تجربه هاى بشرى دريافته است, امكان پديد آمدن حيض (منارك) آخرين نشانه بلوغ در دختران از نُه سالگى است و اين امر اختصاص به مكان خاصى ندارد. هر چند ميانگين زمان پديد آمدن اين پديده در دختران فرق مى كند. در بسيارى از كشورها از جمله ايران, 13 سال و در برخى ديگر 12 يا 14 و گاه 15 سال است. با پيدايش بلوغ در دختران, ميل جنسى در آنان پديد مى آيد و شدت مى يابد و اين دوران پرهيجان نوجوانى دختران, براى كشورهايى كه سن ازدواج را از نظر قانونى بالا برده اند, بسيار مشكل آفرين شده است.
در اين شرايط, قانونهاى اجتماعى, كارآيى خود را از دست مى دهند و دختران بر خلاف قانون موجود در كشور خويش(محدود بودن سن ازدواج) تن به پيوندهاى خارج از حريم قانون مى دهند. آمار موجود در كشورهاى اروپايى و آمريكايى كه نشان دهنده پيوند جنسى دختران و پسران در زير سن ازدواج است اين مطلب را تأييد مى كنند. به نمونه هايى از اين آمار كه محققان آمريكايى ارائه كرده اند, اشاره مى شود:
* در آمريكا در سال 1984, 9965 زايمان مربوط به دختران زير 15 سال بود (پايين تر از سن قانونى ازدواج) و اين غير از سقط جنينهايى است كه توسط دختران زير 15 سال واقع مى گردد. هر ساله در آمريكا حدود 400/000 سقط جنين در زنان كم تر از 20 سال صورت مى گيرد كه بيش تر درنوجوانان مجرد است133.
ممنوع بودن ازدواج در بخشى از سالهاى پرهيجان جنسى در آمريكا سبب عادى شدن پيوندهاى جنسى خارج از كانون خانواده در سالهاى ديگر نيز شده است; از اين روى, پژوهشگران آمريكايى مى گويند:
(تخمين زده مى شود در آمريكا 70% زنان مجرد 19 ساله و 80 تا 90% مردان جوان مجرد مقاربت جنسى داشته اند.)134
(آمارها نشان مى دهد ده سال قبل, سن ميانگين براى نخستين رابطه جنسى در آمريكا 18 سال بود و تنها 55% دخترها تا آن سن رابطه جنسى را تجربه كرده بودند و اكنون ميانگين سن براى نخستين رابطه جنسى در دختران آمريكايى 16 سالگى است [اين بدين معناست كه حدود نيمى از دختران آمريكايى پيش از سن قانونى ازدواج, نخستين رابطه جنسى را تجربه كرده اند] و در حال حاضر 80% پسرها و 70% دخترها تا 19 سالگى رابطه جنسى كامل را پشت سرگذاشته اند.)135
فراوانى روابط جنسى دختران و پسران در زير سن قانونى ازدواج, كارشناسان آمريكايى را بر آن داشته است تا در برخى از قانونهاى خود استثنائاتى را قائل گردند, از جمله در قانون گرفتن رضايت نامه والدين براى درمان:
(در اكثر ايالتهاى آمريكا زير سن 18 سال را صغر سن مى نامند [فرد كم تر از 18 سال كودك به شمار مى آيد] و قاعدتاً براى انجام جراحى ها, درمان بيماريهاى غيرآميزشى دراين رده سنى, اخذ رضايت نامه از والدين ضرورى است.
در پنجاه ايالت آمريكا, پزشكان مى توانند بيمارى هاى آميزشى افراد صغير را بدون اخذ رضايت نامه از والدين درمان كنند.)136
در ماده 16 كنوانسيون حقوق كودك, (زير 18 سال) چنين آمده است: (محافظت از خلوت كودكان: خوددارى از دخالت در امور خصوصى و خانوادگى كودكان.)
به نظر مى رسد به دليل امكان پديد آمدن آخرين نشانه بلوغ و وجود نياز جنسى در دختران از نُه سالگى, بهتر است كه امكان برآوردن نياز جنسى در قالب ازدواج براى دختر از اين سن فراهم آيد و بدين وسيله جامعه گرفتار زيانهاى فراوان رابطه جنسى خارج از محدوده خانواد نگردد و با ثبت ازدواج قانونى دختر نيز حقى از او از بين نرود.
درباره ازدواج در سالهاى پايين دشواريها و گرفتاريهايى چند مطرح گرديده كه به طرح و بررسى آن مى پردازيم:
الف. ازدواج در سن پايين, سبب حاملگى مى شود و اين حاملگى, زيانهايى بر كودك و مادر وارد مى آورد, از جمله:
كودك: احتمال افزايش مرده زايى, سقط جنين, كمبود رشد كودك داده مى شود; زيرا بدن مادر هنوز در حال رشد است و جهت رشد خودنياز به تغذيه مناسب دارد, در نتيجه جنين دچار كمبود مواد غذايى شده رشد كافى پيدا نمى كند و احتمال افزايش بيماريهايى چون عقب ماندگى ذهنى نيز در جنين زياد است.
مادر:افزايش زايمان غيرطبيعى و سزارين, به دليل كافى نبودن رشد لگن, كه موجب ضرر به جسم مادر مى شود. مادر در حال رشد است و به دليل حاملگى و مصرف مواد غذاييِ بدن او توسط جنين, بدن وى دچار كمبود مواد غذايى مى شود.

چند نكته:

1. حاملگى, پيش از تخمك گذرى هرگز به وقوع نمى پيوندد و دختر در هر سنى كه ازدواج كند, از زمان تخمك گذارى, امكان حمل او وجود دارد. به طور معمول, دختران چند ماه پس از پديد آمدن حيض (6 ماه تا 18 ماه) داراى تخمك مى گردند; از اين روى, حتى اگر دختر نُه ساله ازدواج كند, مدتى پس از پديد آمدن حيض امكان حاملگى او وجود دارد و با توجه به اين كه ميانگين سن حيض در دختران ايرانى حدود 13 سالگى است, پس جوان ترين مادر, بيش از 14 سال خواهد داشت, البته به جز موارد كميابى كه در 10 و 11 سالگى تخمك گذارى دارند.
2. مدتها پيش از پديد آمدن حيض, اندامهاى جنسى دختر شروع به رشد مى كند و در زمان بروز پديده حيض, اين اندامها رشد خود را كرده اند, از اين روى زمانى كه امكان حاملگى و زايمان وجود دارد, به طور معمول, لگن مادر آمادگى جهت زايمان را دارد, مگر مواردى كه لگن دختر رشد بيش ترى نخواهد كرد.
آمار بالاى زايمانهاى غيرطبيعى در سالهاى پايين توسط سازمان جهانى بهداشت روشن مى سازد كه سزارينهاى فراوان در مادران نوجوان, در حقيقت, مربوط به نبود بهداشت, كمبود امكانات درمانى و بيمارستانى و ناآگاهى مادران نوجوان نسبت به مسائل درمانى و بهداشتى است; از اين روى, آمارها, همواره, نشان مى دهد در كشورهاى توسعه يافته, مانند: ژاپن ميزان زايمان غيرطبيعى در مادران نوجوان اندك بوده, ولى در كشورهاى فقير, چون اتيوپى يا بنگلادش بسيار بالاست. اين امر ارتباطى به سن مادر هنگام زايمان ندارد. با آموزش مناسب زنان باردار در هر سنى و گسترش امكانات بهداشت و درمان, ميزان زايمان غيرطبيعى در هر سنى كاهش خواهد يافت.
مرده زايى و سقط جنين نيز, ارتباطى با سن مادر ندارد, بلكه به شرايط زندگى و امكانات بهداشتى, درمانى و دانش مادر در هر سنى كه باشد مربوط مى شود. در كشورهاى توسعه يافته, آمار مرده زايى يا تولد نوزادان ناقص يا نارس در بارداريهاى در سن پايين, اندك است, ولى در كشورهاى در حال توسعه آمار بالاست.
3. مراحل رشد كودك نشانگر اين امر است كه رشد ناگهانى بدن در دختران, دو سه سال قبل از حيض شروع مى شود و بدن دختر تا زمان و پديد آمدن حيض, رشدخود را كرده است. پس از آن تا حدود زمان 18 سالگى, بين 2 تا حد اكثر 6 سانت قد رشد مى كند و رشد بدن اندك است. از اين روى باردارى (كه پس از تخمك گذارى است) زيان مهمى به بدن مادر يا كودك وارد نخواهد ساخت. برابر تحقيقى كه درسال قحطى در يك كشورآفريقايى از نوزادان متولد شده در آن سال انجام شد, روشن گرديد كه بدى تغذيه مادر بر روى جنين اثر چندانى نمى گذارد, بلكه اثر منفى آن متوجه مادر مى گردد حال با توجه به اين كه مادر نوجوان رشد چندانى نخواهد كرد اگر در زمان باردارى تغذيه مناسب داشته باشد, نياز مادر و جنين, هر دو, برآورده خواهد شد. پس در حقيقت عوارض منفى جسمانى در باردارى نوجوانان مربوط به فقر اقتصادى مادران نوجوان و يا ناآگاهى آنان نسبت به چگونگى تغذيه مناسب در زمان باردارى مى شود, بويژه ازدواج در سالهاى پايين, در جامعه هاى عقب مانده اقتصادى واقع شده است و آمارها نيز عوارض سوء را در همين جامعه ها نشان مى دهد.

به عنوان نمونه:

* در كشورهاى در حال توسعه مرگ و مير مادران جوان 450 در 100000 تولد است, حال آن كه در كشورهاى توسعه يافته 30 در هر 100000 تولد است The health of young people who/1993
* در هر 1000 تولد در نيجريه 239 مرده زايى و در بنگلادش بيش از 200 نوزاد مرده از مادران 15 تا 19 ساله گزارش شده است, در صورتى كه در ژاپن در هر 1000 تولد 4 مرده زايى بوده است. The health of young people
* از نظر علمى نيز, محققان بر اين عقيده اند: در صورت وجود مراقبت هاى مناسب زمان باردارى, تغذيه خوب و حمايت اجتماعى, نبود بيماريهاى مقاربتى, نوجوان حامله بايد شيرخوار سالمى را سر موعد وضع حمل كند. (گزيده اساسى طب كودكان ـ نلسون)
كم خونى رايج در زنان حامله نوجوان, ارتباط چندانى با سن آنان ندارد, بلكه در بسيارى از زنان وجود دارد و اين امر در حقيقت بستگى به تغذيه نامناسب دوران حاملگى دارد.
4. امكان بيماريهايى چون منگوليسم در كودك, در بارداريِ در سالهاى بالا زياداست و در باردارى در سالهاى نوجوانى احتمال اين بيماريها زيادتر نمى شود. در اين سالها, به طور معمول تخمكهاسالم و شاداب هستند و احتمال بيمارى به ميزانى است كه دختر جوانى حامله گردد. در اساس, خطرهاى باردارى در سن 35 سال به بالا, بسيار بيش تر از خطرهاى آن در سن نوجوانى است.
ب. ازدواج در سن پايين, همراه با آميزش است و با توجه به اين كه در دختر نُه ساله, هنوز اندامهاى جنسى رشد كامل نيافته, اين كار بر دختر زيان وارد مى كند.
با توجه به اين مسأله كه پيش از بروز منارك (اولين قاعدگى) اندامهاى جنسى دختر رشد مى يابد, بى گمان دخترانى كه در آن منارك به وقوع پيوسته در آميزش جنسى با همسر خود دچار مشكلى نخواهند شد, مگر آن كه نقص جسمانى, يا بيمارى داشته باشند و اين مطلب ارتباطى با سن آنان ندارد همان گونه كه دختران 30 ساله نيز, گاه به دليل نقص جسمانى مادرزادى يا در اثر سانحه دچار مشكلى هستند كه در زناشويى دچار مشكل مى گردند. حال با توجه به اين كه امكان وقوع قاعدگى از 9 سالگى وجود دارد, پس دخترانى وجود دارند كه در صورتى كه در اين سن ازدواج كنند ضررى متوجه آنان نخواهد شد.
ييادآورى: بايد توجه داشت: كسى حق ندارد دختر نُه ساله را وادار به ازدواج كند و راضى بودن دختر شرط نفوذ عقد است (ماده 1070 قانون مدنى) پس در تمامى موارد, سخن از دختر نُه ساله اى است كه خود,خواهانِ ازدواج باشد. افزون بر آن, يكى از شرطهاى درستى ازدواج دختر باكره راضى بودن پدر به آن ازدواج است; يعنى مردى با تجربه كه سنى از او گذشته و علاقه مند به سرنوشت دختر خود است, درباره اين ازدواج تصميم مى گيرد. حال اگر دختر مايل به ازدواج با پسرى بود و پدر دختر نيز اين ازدواج را برابر مصلحت دختر يافت و با آن موافق بود و دختر نيز در اين ازدواج, زيانى نمى ديد, آيا بايد منع قانونى براى اين ازدواج قرارداد؟ درواقع, مهم ترين مسأله در موفق نبودن برخى ازدواجهاى زود هنگام, وادار كردن دختر به ازدواج است كه اين تحميل ازدواج, مخالف شرع مقدس اسلام و مخالف قانون مدنى ايران است.

پيشنهاد:

حال اگر دخترى نُه ساله برخلاف رضاى خود و پدرش, هنوز از نظر اندامهاى جنسى, رشد لازم را نكرده باشدو احتمال زيان در آميزش با او وجود داشته باشد, مى توان بنابر تقاضاى هر يك از نزديكان, يا مدعى العموم, يا مدير و معلم مدرسه, يا محضر دارد و… پيشنهاد معاينه پزشكى دختر را داد احتمال ضرر مى تواند مجوز اين معاينه باشد و در صورتى كه پزشك جسم دختر را آماده ازدواج نيافت, به حكم دادگاه ازدواج صورت نگيرد و هيچ دفترخانه اى ثبت نكند و اگر بدون مراجعه به محضر, عقد انجام شد و برخلاف نظر پزشك آميزش انجام شد و دختر آسيب ديد, مرد بايد به پرداخت جريمه واداشته شود.
بسيارى ازدواج در سن پايين را با توجه به دگرگونيهاى روانى در سن نوجوانى, سبب ضرر بر عروس نوجوان مى دانند.
به نظر مى رسد با توجه به دگرگونيهاى خاص دوران نوجوانى, اين ايراد چندان منطقى نباشد. از نظر روانى نوجوان داراى احساسات جنسى و ميل جنسى شديد مى گردد از طرفى گروه همسالان براى او نقش مهمى دارد. او مى كوشد تا هويت مستقل براى خويش كسب كند و نيز داراى آشفتگى و هيجانهاى روحى است.
ازدواج براى چنين فردى مى تواند بسيار مفيد نيز باشد. نياز جنسى او را بر مى آورد, هويت مستقل به عنوان خانم خانه براى او فراهم مى كند و آشفتگى روحى او را تسكين مى دهد. بيش ترين فايده اى كه بر ازدواج بار است, آرامش زن و شوهر است. خداوند در قرآن نيز با عنوان (لتسكنوا اليها) به آن اشاره فرموده است.
در پژوهشهاى به عمل آمده در ايران روشن شده است كه: سن ازدواج, اختلاف سنى با شوهر و سن شوهر, اثر چندانى در نبود تفاهم بين زن و شوهر ندارد و آزار و اذيت زنان در كانون خانواده, بيش تر تحت تأثير عوامل فرهنگى قرار دارد.137
البته روشن است: دختران در دوران ما, نه در خانواده و نه در مدرسه آموزش خانه دارى, همسردارى, پرورش كودك و… نمى بينند و آمادگى تشكيل خانواده را ندارند و بدون اين آمادگى نيز, تشكيل خانواده, دشواريهايى را در پى خواهد داشت.
در گذشته كه دختران را از سنهاى پايين آموزش مى دادند: چگونه از كودك نگهدارى كنند, خانه دارى كنند و… در موارد بسيارى با وجود ازدواج در سن پايين, دختر ازدواج موفقى داشت و برخى دختران كنونى كه در سن بالا نيز ازدواج مى كنند, و هيچ گونه آموزشى براى ورود به كانون خانواده نمى بينند, مشكل زياد دارند. متأسفانه, به دليل بى توجهى به اهميت خانواده و حساسيت آن هنوز در دروس مقطع متوسطه يا دروس دانشگاهى, جاى خالى درسى كه به طو جدى به موضوع خانواده بپردازد, خالى است. درسى كه دختران و پسران را با حقوق زن و شوهر, وظيفه هر يك نسبت به يكديگر وظيفه پدر و مادر نسبت به كودك چگونگى نگهدارى و تربيت كودك و… آشنا سازد.
متأسفانه برخلاف اهتمام شديد اسلام به خانواده و مسائل آن پس از گذشت بيست سال از پيروزى انقلاب اسلامى, هنوز واحد درسى با نام خانواده, وظايف و حقوق خانوادگى در دانشگاههاى كشورنداريم.
براساس تصميمى كه از سوى شوراى عالى برنامه ريزى وزارت فرهنگ و آموزش عالى گرفته شده است گذراندن واحد درسى تنظيم خانواده و جمعيت براى تمامى دانشجويانى كه از ابتداى سال تحصيلى 78 ـ 77 وارد دانشگاه مى شوند, الزامى است. اين درس براى رشته هاى گوناگون پزشكى و دامپزشكى به صورت دو واحدى و براى ساير رشته ها يك واحدى است و جزء دروس عمومى تمامى رشته هاى تحصيلى مقطع كاردانى, كارشناسى و كارشناسى ارشد پيوسته است.138
در صورتى كه مشكلات اقتصادى و اجتماعى, ما را بر آن داشته كه چنين درسى را در دانشگاه الزامى كنيم, آيا ناآگاهى دختر و پسر ما نسبت به وظايف و حقوق خود و همسر و فرزند, گرفتاريهاى فرهنگى و اخلاقى, اجتماعى و اقتصادى كم ترى ايجاد كرده است؟
بى گمان, آموزش دختران حتى در اوان نوجوانى, مى تواند توانايى همسردارى مناسب و نگهدارى و تربيت كودك را در او پديد آرد.
نكته مهم تر: با آموزش مهم و حساس بودن مسأله ازدواج, مى توان در عمل, به دختران فهماند كه تا به دست آوردن توانايى لازم جهت تشكيل خانواده, احساسها و هيجانهاى خويش را كنترل كنند, همان گونه كه وقتى دختر يا پسرى دريافت: براى انجام معاملات بانكى يا رانندگى يا… بايد بعضى مسائل را آموزش ديد و دانست و در غير اين صورت, امكان ضرر مالى يا جانى وجود دارد, از داد وستدهاى بانكى, يا رانندگى بدون گواهينامه, تا حد زيادى مى پرهيزد.

توجه:

ييادآورى: كسى اصرار بر ازدواج دختر در سن پايين يا در سن نوجوانى ندارد, بلكه سخن در اين است: امكان ازدواج دختر نوجوانى كه خود خواهان آن است و پدر هم راضى و زيانى هم به دختر وارد نمى آيد, وجود داشته باشد.

نتيجه:

1. در روايات زمان واجب شدن انجام دستورهاى شرعى و نيز زمان روايى آميزش, چند امر مطرح شده: 9 , 10 و 13 سال و زمان پديد آمدن حيض
2. به نظر مى رسد: طرح انجام بايد و نبايدهاى اجتماعى,از زمان پديد آمدن حيض, در قانون مناسب نباشد; زيرا:
* بين افراد تفاوت قابل توجه در اين مسئله وجود دارد;
* در موارد اندكى اصلاً حيض بوقوع نمى پيوندد;
* اثبات وقوع حيض در مواردى دشوار است;
* در صورتى كه ميانگين سن حيض در ايران (13 سال) به عنوان سن بلوغ در نظرگرفته شود, اين مشكل پيش مى آيد كه هر چند سل يك بار به دليل تغيير شرايط, اين سن تغيير مى كند و درنتيجه قانون بايد تغيير كند.
3. براساس متون دينى مى توان با اجتهاد در ادلّه, قائل به 9 يا 10 يا 13 سال شد كه در نتيجه حكم به 15 يا 18 سال با نصوص فراوان دينى, ناسازگارى دارد.
4. اكنون مشكل جامعه ما, بالارفتن سن ازدواج دختران و پسران است. حدود شش ميليون پسر و دختر در سن ازدواج هستند كه هنوز ازدواج نكرده اند. براساس آخرين سرشمارى عمومى كشور, ميانگين سن در نخستين ازدواج دختران دركل كشور 22/5 سال در شهرها و 21/2 سال در روستاها بوده است (ميانگين سن در اولين ازدواج مردان نيز در شهرها 26/2 سال و در روستاها 24/5 سال است) براساس اين امار, فقط 0/2 درصد ازدواجها در ايران در سن زير 16 سال انجام مى شود.139 بنابراين جاى تأمل دارد كه طرح بالا بردن سن ازدواج در قانون, آيا در واقع براى از ميان برداشتن مشكلى از مشكلات جامعه است, يا فقط براى ساكت كردن مخالفان؟ از ياد نبريم اين كلام الهى را كه:
(ولن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم.)
بقره120/
اى رسول, هرگز يهود و نصارى از تو راضى نمى شوند, تا اين كه پيرو آنان شوى.
مخالفان جمهورى اسلامى ايران, تنها زمانى سكوت اختيار مى كنند تا ما از بند بند قانونهاى تصويب شده پس از انقلاب اسلامى, دست برداريم و هماهنگ با جريان توسعه بين المللى كه طراحان آن ابرقدرتها هستند, حركت كنيم.
5. طرح بالابردن ازدواج در شرايطى بيان مى شود كه روابط ناسالم بين دختران و پسران در سن نوجوانى زياد شده و دوستيهاى نامشروع دختران در سن مدارس راهنمايى رشد زيادى يافته است. بررسى اجمالى مسأله در بين دختران مدارس راهنمايى, اين امر را آشكار مى سازد. دراين اواخر, شمار دختران مراجعه كننده به پزشكى قانونى براى اين كه ثابت كنند, توسط دوست پسر خويش مورد تجاوز جنسى قرارگرفته اند, در خور درنگ است.
دختران نوجوانى كه به ماما يا پزشك زنان مراجعه مى كنند تا پرده بكارت آنان, كه توسط دوست پسر خود برداشته شده ترميم گردد, يا بتوانند از قرص ضد باردارى, با اين كه مجرد هستند, استفاده كنند, يا معاينه شوند: آيا هنوز باكره اند, يا خير, نگران كننده است.
اطلاعات صداى مشاور سازمان بهزيستى از شهر تهران بخش گسترده اى از پرسشها را درباره روابط نامشروع بارداريهاى نامشروع, چگونگى سقط جنين بيان مى كند. حال آيا بالا رفتن سن ازدواج, اين زمينه مناسب را كه دختران هوسباز نوجوان بتوانند از راه ازدواج رابطه مشروع داشته باشند, از بين نمى برد؟
اين مسأله نيز قابل توجه است كه بارواج كتابها, عكسها, فيلمها و نوارهاى موسيقى مبتذل كه همگى گرايشهاى جنسى نوجوانان را بر انگيزاند, در عمل, سن بلوغ در دخترن و پسران پايين تر آمده است.
6. قانون مدنى, ازدواج دختر نُه ساله را جايز مى داند, نه اين كه دختران نُه ساله را تشويق به ازدواج در نُه سالگى كند.
7. در ازدواج دختر, موافقت دختر با ازدواج لازم و ضرورى است.
8. در ازدواج دختر باكره, بايد پدر راضى باشد.
9. بالا رفتن سن ازدواج در قانون, سبب مى شود ازدواجهاى غيررسمى زياد شود; زيرا مردم به دليل مسائل اعتقادى و فرهنگى خود در سالهاى پايين ازدواج مى كنند. حال اگر اين ازدواج را نشود به طور رسمى ثبت كرد, سبب مى شود زنان نتوانند در پرداخت مهريه, نفقه, ارث و امور مربوط به فرزند خود ادعاى خويش را درباره ازدواج خود, ثابت كنند.
10. برخى گويند: رشد شرط در دادوستدها, قصاص و ازدواج است و همان گونه كه در انجام دادوستدها افزون بر بلوغ, فرد بايد داراى رشد در معامله نيز باشد, در ازدواج نيز بايد دختر و پسر, افزون بر بلوغ, داراى رشد نيز باشند, تا بتوانند ازدواج كنند. در حقيقت, دختر و پسر بايد شايستگى اداره خانواده را داشته باشند, تا بتوانند ازدواج كنند.

پاسخ:

الف. در داد و ستدها, به دليل آيه قرآن و روايات, مى بايست اثبات رشد گردد, ولى در ازدواج, دليلى بر اثبات رشد وجود ندارد.
ب. مراد از رشد در امر ازدواج, روشن نيست. هم اكنون مردان چهل ساله اى يافت مى شوند خودخواه و مسؤوليت ناشناس كه سرمايه عظيم خانواده خويش را از بين مى برند و به همسر و فرزندان خويش اجحاف روا مى دارند, آيا مى توان حكم كرد: آنان اجازه ازدواج ندارند؟
ج. بى گمان, سفيه يا فردى كه داراى عقب ماندگى ذهنى است, ولى نياز جنسى دارد. مى تواند ازدواج كند و در صورتى كه ميل به ازدواج داشته باشد, كسى نمى تواند او را از اين كار بازدارد.
د. به نظر مى رسد: اسلام به امر ازدواج, به عنوان وسيله اى براى برآوردن نياز جنسى زن و مرد مى نگرد و سفارش بسيار به سرعت بخشيدن به امر ازدواج مى كند و بر آسان گيرى ازدواج و به كنارنهادن قيد و بندهاى اقتصادى و اجتماعى تأكيد مى ورزد. البته همچون تمامى مسؤوليتهاى ديگرى كه بر دوش افراد مى نهد, افراد را به حقوق خانواده آشنا مى سازد. چاره فردى را كه تحت فشار غريزه جنسى, كنترل برخى رفتارهاى خود را از دست داده و در مرز فرو افتادن در باتلاق روابط نامشروع قرار گرفته در منع قانونى ازدواج تا زمان به دست آوردن رشد فكرى, لازم نمى بيند, بلكه سفارش مى كنند: خانواده و جامعه بكوشند, همزمان با بلوغ جنسى دختران و پسران, آنان را با مسائل خانواده و با وظيفه اى كه در برابر خانواده دارند, آشنا سازند همان گونه كه در عبادات نيز به دختر 15 ساله نازپرورده كه شب و روز خود را به سرگرمى وغفلت به سر مى برد و مفهوم مناجات عبد با خدا را در نمى يابد, نمى گويد: هر وقت درك عبادت كردى, عبادت بر تو واجب مى شود, بلكه به او امر مى كند به انجام عبادت بپردازد و در ضمن, با روشنگرى توسط آيات و روايات, او را با مفهوم عبادت و ارزش آن آشنا مى سازد. خداوند بر پدر و مادر, لازم مى شمارد كه فرزند خويش را با معارف اسلامى آشنا سازند. بر جامعه با عنوان امر به معروف, لازم مى شمارد كه مكلّفان را باعبادت آشنا سازند و بر فرد مكلف نيز آموختن مسائل و احكام مورد نياز را واجب مى سازد.
تجربه اى كه غرب آموخت براى ما اندك نيست. بالا بردن سن ازدواج براى آن كه دختر و پسر آمادگى جسمانى و فكرى لازم جهت ازدواج را داشته باشند. دختران و پسران آزمند بر مسائل جنسى را وادار به ايجاد ارتباط جنسى خارج از كانون خانواده كرد و روشن است كه اين روابط چه آسيبها و زيانهاى جبران ناپذيرى بر دختر, پسر و قربانيان اين روابط, كودكان نامشروع و ناخواسته, خواهد زد. جالب اين است كه در بيش تر كشورهايى كه سن قانونى ازدواج 16 يا 18 سال است, استفاده از لوازم پيشگيرى از حاملگى براى دختران دوازده يا سيزده ساله, از نظر قانون آسان است.
آيا بهتر نيست از زمانى كه امكان دارد فرد داراى گرايشهاى جنسى گردد, امكان ازدواج نيز فراهم آيد, ولى با برنامه ريزى فرهنگى به دختر و پسر فهمانده شود كه با نياز خويش, عاقلانه برخورد كنند. او را با بزرگى مسؤوليت تشكيل خانواده آشنا سازيم تا خود, گرايشهاى خويش را كنترل كند و توانايى ورود در كانون خانواده را نيز در خويش به وجود آورد و از طرفى اگر توانا به كنترل غرايز خويش نبود, بتواند از راه مشروع و قانونى, نياز خود را در قالب ازدواج برطرف سازد؟
بى گمان, با ازدواج, زواياى ديگر اين پيوند نيز رشد خواهد يافت و دختر و پسر داراى رشد فكرى و اجتماعى نيز خواهند شد.
ييادآورى: در بحث ولايت پدر يا جد پدرى در ازدواج دختر شمارى از فقها, پايان مهلت اين ولايت را بلوغ و رشد دختر مطرح كرده و بيان داشته اند: از زمانى كه دختر بالغ و نيز داراى رشد فكرى شد, مى تواند براى ازدواج خويش تصميم بگيرد. بدين گونه, اين شبهه پيش نمى آيد: دختر نه ساله اگر پدر نداشته باشد, امكان دارد فريب بخورد و تن به ازدواجى نادرست بدهد; چرا كه دختر فقط اگر رشد لازم را داشت, مى تواند براى ازدواج خويش تصميم بگيرد و درغير آن, پدر يا جد پدرى او, تنها به شرط آن كه ازدواج برابر مصلحت دختر باشد, مى توانند دختر را به عقد ازدواج پسرى درآورند.
امام خمينى, در تحرير الوسيله مى نويسد:
(از زمانى كه دختربالغه رشيده شد, احتياط آن است كه اذن پدر ياجدّ و نيز اذن دختر, هر دو در امر ازدواج دختر, در نظرگرفته شود.)140
صاحب جواهر نيز مى نويسد:
(پدر و جد بر بكر رشيده در دائم و منقطع, ولايت ندارند.)141
همو مى نويسد:
(عبارة المرأة معتبرة فى العقد مع البلوغ والرشد (اى العقل) فيجوز لها ان تزوّج نفسها.)
شمارى از فقيهان ديگر نيز از جمله ابن ادريس در سرائر142, به اين مسأله اشاره كرده اند.
در صورتى كه ازدواج به مصلحت دختر باشد, حال آن كه دختر هنوز به رشد لازم جهت تصميم گيرى براى ازدواج خويش نرسيده و در ضمن پدر و پدربزرگ نداشته باشد, برابر نظر برخى فقها مى توان با اجازه حاكم شرع, برابر مصلحت دختر, عقد كرد.
11. شمارى, از زيانهاى ازدواج زودرس را از دست دادن موقعيت تحصيلى و كسب مهارتهاى شغلى و موقعيت اقتصادى دختران ياد كرده اند.
بى گمان اين امور به دليل باورهاى غلط افراد است. سفارش مكرر در قرآن كه مبناى زندگى مشترك بايدمعاشرت به معروف باشد143 و سفارش و تأكيد بسيار شرع مقدس اسلام بر علم آموزى روشن مى سازد كه در فرهنگ اسلامى, ازدواج مانع ادامه تحصيل نخواهد بود. اگر ازدواج را از پيرايه هايى كه خود بر آن بسته ايم رها سازيم, آشكار مى گردد كه ازدواج مى تواند سبب آرامش خاطر شود. آرامشى كه موجب مى شودفرد تمركز بهترى جهت فراگيرى علم داشته باشد. مردى كه سفارشهاى مكرر خداوند را در امساك به معروف و معاشرت به معروف با همسر خويش ناديده نمى گيرد, رشد معنوى را حق زن مى داند و نه تنها مانع تحصيل او نخواهد شد, بلكه مشوق او نيز در اين رشد عقلى و ادراكى خواهد بود.
كسب مهارتهاى شغلى نيز ارتباط چندانى با تجرد يا تأهل ندارد. برخى مى پندارند كه شغل تنها به كار خارج از خانه و به مفهوم غربى آن اطلاق مى شود, غافل از آن كه مبانى فكرى مسلمانان, با آنچه توسط سازمانهاى بين الملل ارائه مى گردد, گاه فاصله بسيار دارد.
در تفكر اسلامى ما, خانه دارى شغلى شريف است و زن علاوه بر پذيرش مسؤوليت خانه دارى, نگهدارى و تربيت فرزند, مى تواند شغل ديگرى نيز برگزيند و البته زن مسلمان ما, همسر و فرزند را قربانى موقعيت شغلى خويش نمى كند.
موقعيت اقتصادى دختران نيز با ازدواج, نه تنها به خطر نمى افتد, بلكه تا حدى برآورده نيز مى گردد. دختر با ازدواج, حق دريافت مهريه و نفقه دارد و به ازاى زحماتى كه در منزل مى كشد, مى تواند از همسر خود اجرت المثل دريافت كند و در صورتى كه همسرش از دنيا برود از دارايى او ارث مى برد و نيز مى تواند از اوقات خويش بهره بيش ترى برده, شغلى نيز برگزيند.
12. در صورت احتمال ضرر در ازدواج, مى توان به تقاضاى فردى يا مدعى العلوم, حكم به معاينه پزشكى دختر داد و در صورت اثبات ضرر, منع قانونى جهت ازدواج قرارداد.
13. از همه مهم تر آن كه: اكنون نيز در ثبت ازدواج دختران كم تر از 13 سال منع قانونى وجوددارد, از اين روى, هر چند در قانون مدنى كم ترين سن ازدواج 9 سال است, ولى در عمل, سن ازدواج را 13سال قرار داده ايم.
14. از اين امر مهم, نبايد غفلت كرد كه حذف هر ماده يا تبصره مصوب پس از انقلاب اسلامى, بسيارى را گستاخ خواهد كرد تا با فشار تبليغاتى و فرهنگى روزافزون, ما را وادار به حذف ساير مصوبات پس از انقلاب كنند و قانونها را تا جايى كه امكان دارد برابر با قانونهاى بين المللى (وبيگانه با احكام دينى) قرار دهند.

پيشنهاد پايانى

براى رفع دشواريهاى اجراى قانونهاى مربوط به سن ازدواج دختران بر مبناى فقه غنى شيعه پيشنهاد مى شود:
الف. مراد از مصلحت در نكاح دختر زير سن نُه سال مشخص گردد, بويژه در جامعه هاى دگرگونى يافته امروز كه عوامل بسيار در انتخاب همسر مناسب دخالت دارد.
ب. روشن شود كه چه مرجع قانونيى, مسؤول بررسى وجود مصلحت يا نبود آن در ازدواج دختر يا پسر صغير است, تا در صورت نبود مصلحت, حكم به باطل بودن يا نفوذ نداشتن عقد بدهد.
ج. بيان شود: در صورت راضى نبودن دختر و پسر پس از بلوغ (يا پس از رشد) نسبت به اين ازدواج, حكم به فسخ عقد ازدواج داده شود. اين حكم برابر پاره اى از روايات144 بوده و نيز به دليل وجودضرر در زندگى مشترك بدون ميل و رغبت و حكم به پرداخت نفقه و مهريه توسط زوج با اين كه راضى به اين زندگى با زن نيست, و حكم به تمكين و پذيرش سيطره شوهر توسط زن بر خلاف هرگونه ميل و رغبتى به اين ازدواج.
در اساس, وجود اين ضرر, دلالت مى كند بر نبود مصلحت در درستى اين نوع ازدواج.
د. زمان تصميم گيرى دختر براى ازدواج خود, از زمان بلوغ و رشد عقلى دختر جهت تصميم گيرى, طرح گردد و پيش از رشد, اذن پدر يا جد (يا در صورت نبود آنان, حاكم) به شرط رعايت مصلحت دختر, در ازدواج او مطرح گردد. درنتيجه, امكان ازدواج دختر پيش از رشد, به دليل وجود مصلحت براى دختر, وجود داشته باشد.
هـ. تا پيش از نُه سالگى, ازدواج ممنوع است و پس از آن نيز, اگر ثابت شد كه آميزش زيان دارد مانع قانونى جهت اين امر, تا برطرف شدن زيان, قرار داده شود.

پى نوشتها:

1. سوره (توبه), آيه 59.
2. سوره (نور), آيه 58.
3. سوره (نساء), آيه 6.
4. سوره (انعام), آيه 153; (اسراء), آيه 34.
5. سوره (يوسف), آيه 22.
6. سوره (كهف), آيه 82
7. سوره (حج), آيه 5.
8. سوره (قصص), آيه 13.
9. سوره (غافر), آيه 67.
10. سوره (احقاف), آيه 15.
11. (وسائل الشيعه), شيخ حر عاملى, ج104/2, دار تحقيق مؤسسه آل البيت.
12. همان مدرك, ج365/19; (تهذيب الاحكام), شيخ طوسى, ج184/9, دارالتعارف, بيروت; (فروع كافى), ثقة الاسلام كلينى, ج68/7, دارالتعارف, بيروت.
13. (وسائل الشيعه), ج411/18; ج367/19; (من لايحضره الفقيه), شيخ صدوق, ج221/4, دارالتعارف, بيروت.
14. (وسائل الشيعه), ج43/1; ج20/28; (فروع كافى), ج198/7.
15. (وسائل الشيعه), ج43/1; ج360/17; ج410/18; (فروع كافى), ج197/7.
16. (وسائل الشيعه), ج197/28; ج516/18; ج297/28.
17. (وسائل الشيعه), ج411/18; ج366/19; ج102/20; (فروع كافى), ج398/5; ج97/7.
18. (وسائل الشيعه), ج101/20; (فروع كافى), ج398/5.
19. (وسائل الشيعه), ج102/20; (فروع كافى), ج398/5.
20. (وسائل الشيعه), ج179/22; (فروع كافى), ج85/6.
21. (وسائل الشيعه), ج183/22; (تهذيب الاحكام), 469/7.
22. (وسائل الشيعه), ج85/21.
23. همان مدرك, ج103/20.
24. همان مدرك.
25. همان مدرك103/ و 493; (من لايحضره الفقيه), ج431/3.
26. (وسائل الشيعه), ج494/20.
27. همان مدرك, ج282/29; (تهذيب الاحكام), ج234/10.
28. (وسائل الشيعه), ج494/20.
29. همان مدرك, ج281/29.
30. همان مدرك274/; ج36/21; (تهذيب), ج468/7.
31. (وسائل الشيعه), ج36/21; (فروع كافى), ج463/5.
32. (وسائل الشيعه), ج278/20; (تهذيب), ج382/2.
33. (وسائل الشيعه), ج296/28 ـ 297.
34. همان مدرك, ج212/19.
35. (جواهر الكلام), ج36/26 ـ 37.
36. (وسائل الشيعه), ج36/21.
37. همان مدرك, ج103/20.
38. همان مدرك, ج44/10, ج37/21.
ييادآورى: مطلب ياد شده روايت نيست, بلكه سخن اسماعيل بن جعفر است. در اين سخن قياس نامتناسبى وجود دارد:
ابى ايوب خراز مى گويد: از اسماعيل بن جعفر پرسيدم. آيا شهادت پسر بچه رواست؟ گفت:
(اذا بلغ عشر سنين.
قال: ويجوز امره؟
فقال: ان رسول اللّه دخل بعائشة وهى بنت عشر سنين وليس يدخل بالجارية حتى تكون امرئة فاذا كان للغلام عشر سنين جاز امره وجازت شهادته.)
39 . (وسائل الشيعه), ح20 / 103 .
40. (وسائل الشيعه), ج45/1; (تهذيب الاحكام), ج380/2.
41. (وسائل الشيعه), ج367/19; ج361/17; ج363/19.
42. همان مدرك, ج409/4; ج236/10; (تهذيب الاحكام), ج326/4.
43. (وسائل الشيعه), ج237/10; ج45/1; (من لايحضره الفقيه), ج122/2.
44 . (وسائل الشيعه), ج238/20.
45 . همان مدرك, ج405/4.
46. همان مدرك, ج408/4.
47. همان مدرك411/.
48. (مستدرك الوسائل), حاج ميرزا حسين نورى, ج558/2, مؤسسه آل البيت لاحياء التراث, قم.
49. (وسائل الشيعه), ج45/11; (فروع كافى), ج52/4.
50. (وسائل الشيعه), ج228/20; (من لايحضره الفقيه), ج140/2.
51. (وسائل الشيعه), ج295/28.
52. همان مدرك, ج406/4; ج252/7.
53. همان مدرك, ج207/14.
54. (تحريرالوسيله), امام خمينى, ج254/2.
55. (وسائل الشيعه), ج277/20.
56. همان مدرك278/.
57. همان مدرك282/.
58. همان مدرك319/.
59. همان مدرك, ج84/9.
60. (مستدرك الوسائل), ج496/2.
61. همان مدرك, ج107/23.
62. همان مدرك, ج115/29.
63. همان مدرك, ج546/18.
64. همان, ج87/1.
65. (وسائل الشيعه), ج219/26.
66. همان مدرك, ج234/10.
67. همان مدرك236/.
68. (جامع احاديث الشيعه), ج315/10, در (مستدرك الوسائل), ج85/1, بسان اين روايت بيان شده است. البته در چند روايت, مراد از (اذا عقل), 5 سال, يا 6 سال ذكر شده است.
69. (وسائل الشيعه), ج366/19; ج410/18.
70. همان مدرك, 360/17.
71. همان مدرك, ج44/1.
72. (مستدرك الوسائل), ج240/13, 247; ج124/14.
73. (وسائل الشيعه), ج45/1.
74. همان مدرك, ج1, مقدمة العبادات, ح7.
75. همان مدرك, ج10/3.
76. (مقنع),/ 102; (من لايحضره الفقيه), ج413/3; ج221/4; ج3/2, 6, 21.
77. (من لايحضره الفقيه), ج122/2.
78. (مقنعه), 747.
79. همان مدرك533/.
80. همان مدرك.
81. (كافى), 294/.
82. (المبسوط), ج266/1.
83. همان مدرك, ج283/2; ج318/4; ج150/7.
84. همان مدرك, ج21/8.
85. (الخلاف), شيخ طوسى, ج120/2, 417; ج132/3.
86. (نهايه) شيخ طوسى, 453/, 481, 761, 468,490, 612.
87. (الوسيله)56/, 137, 301.
88. (المراسم العلويه), 241/.
89. (مهذب) 120/, 196, 222, 284, 496.
90. (الغنيه), 594/.
91. (سرائر), ابن ادريس, ج367/1; ج199/2, 560; ج206/3.
92. (شرايع الاحكام), ج423/2; ج902/4.
93. (المختصر النافع) 140/.
94. (مختلف الشيعه), ج423/1, به نقل از: (تذكرة الفقهاء), ج26/1.
95. (الجامع للشرايع)360/, 428.
96. (كشف الرموز), ج108/2.
97. (ارشاد الاذهان), ج395/1.
98. (تذكرة الفقهاء), ج75/2, 80.
99. (قواعد الاحكام), ج168/1.
100. (مختلف الشيعه), ج510/2, 525.
101. (تحرير الاحكام, ج51/1, 81, 218.
102. (مهذب البارع)513/.
103. اللمعة الدمشقية), 51/.
104. (مسالك) ج197/1; (الروضة البهية), ج144/2.
105. (كفاية الاحكام)3/, 112.
106. (كشف اللثام), ج39/2.
107. همان مدرك.
108. (كنزالعرفان), ج102/2.
109. (حدائق الناضرة), ج348/20, 349.
110. (الغنائم) 437/1.
111. (جواهر الكلام), ج16/26, 38.
112. همان مدرك, كتاب الصوم112/.
113. (مفاتيح الشرائع), تحقيق سيد مهدى رجايى, ج14/1.
114. (تحرير الوسيله), ج13/2.
115. (رساله عمليه), آيت اللّه صانعى.
116. (جواهر الكلام), ج41/26.
117. مجله (الفكر الاسلامى), مقاله حد اليأس وحد البلوغ, نوشته محمد هادى معرفت.
118. رساله عمليه آيات عظام.
119. بسيارى از دليلها, از مقاله هاى درج شده در كتاب (بلوغ), گردآورى آقاى مهدى مهريزى گرفته شده است.
120. (سرائر)367/; (جواهر الكلام), ج38/26; (خلاف), ج120/2.
121. (وسائل الشيعه), ج409/15.
122. (جواهر الكلام), ج33/26.
123 . (وسائل الشيعه), ج18 / 411 .
124. حديث 1, 4, 5 و20 از احاديث 9 سال.
125. آيت اللّه خوئى در مستند العروة, ج150/6, مى نويسد:
(ما به روايات عمار عمل نمى كنيم; زيرا به خاطر لغزشها و اشتباههاى فراوانى كه دارد, كم تر روايتى از او, خالى از اضطراب در لفظ, يا معناست; از اين روى, نمى شود, به روايات نقل شده از وى اطمينان كرد.)
صاحب وافى و علامه مجلسى مى گويند: اگر راوى, فردى غير از عمار مى بود, به روايت حكم مى كرديم.
126. سند عمل كرد كنفرانس جهانى زن در پكن, پاراگراف 274.
127. مجلّه (زن روز), شماره 1647; مجلّه (پيام زن), ارديبهشت 77.
128. مجلّه (زن روز), شماره 1649.
129. مقام معظم رهبرى:
(واداشتن دختران كم سن و سال به ازدواج, حركتى در جهت تضعيف زن و ناديده گرفتن حقوق اوست و قانون, بايد با آن مقابله كند و زنان نيز, با آگاهى, هوشيارى و رشد و معرفت خود در مقابل اين گونه تعديات بايستند.)
13. مطالب اين بخش, بيش تر از اين كتابها گرفته شده است: (ژينكولوژى اطفال و كودكان), (بيماريهاى زنان) نواك, (گزيده اساسى طب كودكان), نلسون, (آبستنى و زايمان), ويليامز, (خلاصه روان پزشكى, علوم رفتارى, روان پزشكى بالينى), كاپلان, سادرك, (روان شناسى رشد كودك و نوجوان).
131. مجلّه (تربيت), شماره 3, سال8.
132. مجلّه (قضايى و حقوقى دادگسترى جمهورى اسلامى ايران), شماره 75/4.
133. (گزيده اساسى طب كودكان), نلسون.
134. همان مدرك.
135. (خلاصه روان پزشكى) (علوم رفتارى, روان پزشكى بالينى) كاپلان, سادرك, چاپ ششم, 1991.
136. (ژينكولوژى اطفال و نوجوانان), فصل چهارم.
137. مجلّه (پزشكى قانونى), شماره 12.
138. مجلّه (پيام زن), شماره 2, سال7.
139. همان مدرك, به نقل از رئيس كميسيون زنان و خانواده.
140. (تحرير الوسيله), ج254/2.
141. (جواهر الكلام), ج173/29, 200.
142. (سرائر), ج570/2.
143. سوره (بقره) آيه 228, 229, 238, 236; سوره (نساء) آيه 19; سوره (طلاق) آيه 2, 6.
144. حديث 21 از احاديث 9 سال و حديث 4 از رواياتى كه اشاره به بلوغ دختران دارند و به مفهوم مخالف روايت 5 از همين روايات و روايت 7 از رواياتى كه اشاره به بلوغ دختر و پسر دارند.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مرزها و اصول روابط خانواده در قرآن كريم

مرزها و اصول روابط خانواده در قرآن كريم

محمدناصر بي‌ريا

براي تحكيم روابط عاطفي بايد از خود محوري پرهيز كرد مگر در حدي كه شرعا حقي براي مرد تعيين شده باشد آن هم به شيوه صحيح و رفتار عاقلانه و حساب شده. به هر حال يكي از چيزهايي كه ارزش منفي دارد و جو عاطفه و مودت و محبت را به هم مي زند, خود محوري و زورگويي است كه از ناحيه مرد يا از ناحيه زن بروز مي‌كند
در قرآن كريم آياتي وجود دارد كه دلالت مي كند بر اينكه مساله همسر و رابطه جنسي در متن خلقت انسان ملحوظ است. البته قبول اين مطلب نياز به تعبد ندارد و تامل در آفرينش انسان نشان مي دهد كه افراد اين نوع بايد از راه توالد و تناسل بوجود آيند و ناچار مي بايد در متن آفرينش انسان اين جهت رعايت شده باشد. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: همسر انسان از جنس خود انسان قرار داده شده و اين يك تدبير تكويني, الهي است.
برا ي اين كه نوع انسان باقي بماند»يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نقس واحده و خلق منها روجها و بث منهما رجالا كثيرا و نساء«1جمله »بث منهما« بخوبي دلالت دارد بر اينكه انتشار افراد انسان بر اثر رابطه دو همسر است و اين مساله در متن خلقت لحاظ شده است.
بنابراين اين عقيده كه ازدواج خود به خود يك عمل پليد و شيطاني و داراي ارزش منفي است از نظر قرآن مطرود است. اين عقيده در واقع مستلزم تناقص بين تكوين و تشريع است در حالي كه از نظر قرآن كريم بين نظام هستي و نظام اخلاقي تناقضي نيست.

اقتضاي فطرت در مسائل جنسي

از آيات شريف قرآن استفاده مي شود كه اين دو جنس مخالف براي هم و مكمل يكديگر آفريده شده اند, لذا مقتضاي فطرت, گرايش هر يك از اين دو جنس به جنس مخالفش مي باشد و گرايش به هم جنس خلاف نظام آفرينش است. اين مطلب بخصوص در داستان قوم لوط در قرآن كريم در چند مورد تاكيد شده است و به كرات گوشزد شده است كه آنان از مسير طبيعي و فطري خود منحرف شده بودند. و به واسطه همين امر مورد مذمت و عذاب قرار گرفتند از جمله: »و تذرون ما خلق لكم ربكم من ازواجكم«2 همسراني را كه خدا براي شما قرار داده رها مي كنيد و راهي را خدا قرار نداده است مي رويد؟ (يعني راهي كه خلاف فطرت وطبيعت شماست).

ملاك مرز بندي در ارضاء خواستهاي جنسي

آنچه موجب ارزشهاي منفي در ارضاء خواسته هاي فطري مي شود تزاحماتي است كه بين خواسته ها حاصل مي شود و كسر وانكسار اين خواسته ها است كه حد و مرزي براي هر يك از اينها تعيين مي كند.
در مسائل خانوادگي مصالح اجتماعي انسان نيز لحاظ مي شود از جمله زندگي انسان بايد بصورت تشكيل خانواده باشد. و در هر خانواده اي همسر(زن) بايد اختصاصي باشد. كه از رهگذر اين امر مصالح زيادي رعايت شده است, از جمله آنكه نسل بشر به اين طريق تداوم مي يابد و نيز روابط پدري و فرزندي حفظ شده, مسائل اجتماعي و حقوقي مربوط به آن مانند: مسائل ارث, مسئوليتهايي كه پدر و مادر نسبت به فرزند و يا هر يك از دو همسر نسبت به ديگري دارند و... دقيقا رعايت مي شود.
اگر هر انساني بتواند با هر فردي از جنس مخالف كه بخواهد آميزش داشته باشد حفظ اين مصالح ممكن نيست. لهذا بخاطر مصالحي كه در معرض تقويت قرار مي گيرد محدوديتهاي بايد وجود داشته باشد.
پس اجمالا در جايي كه ارضاء اين ميل طبيعي با مصالح اجتماعي انسان تناقي داشته باشد بايد در دايره خاصي كه با آن مصالح منافات نداشته باشد محدود شود و آن مرز و دايره همان ازدواج قانوني است. اگر ارضاء اين غريزه از اين مرز تجاوز كرد ارزش منفي پيدا مي كند. تعبير قرآن بيز در مورد همين تعبير »تجاوز« است. مي فرمايد: »فمن ابتغي وراء ذلك فاولئك هم العادلون«3كساني كه مرز ازدواج قانوني و آميزش مشروع را رعايت نكنند اينها تجاوز گرند.

ملاك ارزشهاي مثبت و ارضاي خواستهاي جنسي

طبق اصول كلي كه از قرآن كريم استفاده مي شود ارزش مثبت در فعل اخلاقي تابع انگيزه اي است كه انسان را وادار به انجام آن مي كند. اين انگيزه هر قدر ارتباط بيشتري با خدا داشته باشد مطلوبتر و داراي ارزش بالاتري خواهد بود, و بر عكس هر قدر بيشتر بطرف نقس و هواي نفساني ميل كند ارزش كمتري خواهد داشت.
البته قصد طاعت خدا و تبعيت از اراده الهي مراتب زيادي دارد. و تابع اين است كه انگيزه اصلي و نيت شخصي چه اندازه خالص باشد, آيا تنها طلب نموده رضوان خدا انگيزه اوست يا اجر و ثواب اخروي هم ملحوظ است و يا انگيزه اش تنها اجر و ثواب اخروي است. و يا اساسا انگيزه اي جز خوف از عقاب ندارد و تنها ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار كرده كه ازدواج قانوني انجام دهد. البته در غالب افراد, چنان نيست كه تبعيت از اراده و دستور الهي انگيزه منحصر به فرد باشد, بگونه اي كه به هيچ وجه التذاذات خودشان را در نظر نداشته باشند, ولي همينكه حدود قانوني را رعايت مي‌كنند و خودشان را در اين چهار چوبه محدود مي‌كنند و از اين مرز فراتر نمي روند, و در يك كلام همين محدود كردن ازضاء غريزه خود يك انگيزه الهي مي خواهد كه در نوع افراد مسلمان وجود دارد اما پايه ارزش, بستگي به كيفيت و درجه خلوص نيت دارد.

آيا از نظر قرآن شريف شهوت جنسي مذموم است؟

در برخي آيات به تعبيراتي بر مي خوريم كه كم يا بيش اشعار به مذمت دارند. مانند:
»زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و... «4 اين تعبير »زين للناس حب الشهوات من النساء« براي مردم دوستي شهوات زينت داده شده است اين تعبير مدح آميز نيست بلكه شايد تا اندازه اي نكوهش آميز است. و در بعضي از آيات چنين آمده است كه: از همسران شما كساني هستند كه دشمن شما هستند »ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم« 5. اگر دقت شود به خوبي روشن مي شود كه اين قبيل آيات با مطالبي كه ذكر شد منافاتي ندارد.
اما تعبير »زين للناس حب الشهوات« در مقام بيان شئن زندگي دنيا و التذاذاتي است كه در اين عالم موجب توجه مردم به زينتهاي دنيا مي شود, و در نهايت مقايسه اين التذاذات با لذت هاي اخروي, و لذا در آيه بعد مي فرمايد: »قل ءانبئكم بخير من ذلكم... « 6 در دنيا شما اين گونه خوشيها را داريد ولي ايا مي خواهيد شما رابه چيزي كه بهتراز اينهاست راهنمايي كنم؟ كساني كه ايمان و تقوا داشته باشند در آخرت مقامات ارجمند و سعادت ابدي و عاقبت نيكو دارند. پس آيه در مقام اين نيست كه بفرمايد ارضاء شهوات يا نزديك شدن با همسران مطلقا نامطلوب است و مجراي صحيحي براي آن وجود ندارد بلكه در مقام گوشزد اين مطلب است كه اين ميل مطلق و نامحدود و مرز ناشناس مي تواند دام بزرگي براي اغواي انسان باشد.
اما آيه اي كه مي فرمايد بعضي از همسران شما دشمن شما هستند ناظر به مورد تعارض است. توضيح آنكه درست است كه عاطفه يك امر طبيعي است و مثلا عاطفه بين زن و شوهر نعمتي است كه خداي متعال عنايت فرموده است چنانچه در آيه »و جعل بينكم موده و رحمه« 788 وبدان اشاره فرموده است.
ولي نبايد از مرز خود تجاوز كند و در مواردي كه ارضالأ اين عاطفه با انجام دگر وظايف انسان منافي است انسان را از انجام آن وظايف باز دارد. پس در واقع معنايي آيه اين است كه: بعضي از همسران و فرزندان كه ايمان لازم را ندارند ان وقت كه شما مي خواهيد به انجام وظايف خود مثل جهاد و صرف اموال در راه خدا بپردازيد مزاحمتان مي شوند در چنين حالاتي آنها حكم دشمن شما را خواهند داشت زيرا موجب مي شوند كه شما از راه خير و كمال باز مانيد پس حواستان را جمع كنيد. »فاحذروهم« و طوري نباشد كه دلبستگي به آنان مانع انجام وظايف واجبتان شود.

روابط افراد خانواده

با توجه به انواع نيازمنديهاييكه افراد به يكديگر دارند مي توان گفت: اصيل ترين نيازهاي انسان تنها در محيط خانواده تامين مي شود, زيرا در اين محيط است كه نياز تكويني فرزند به پدر و مادر و نياز مستقيم زن و شوهر به يكديگر و نيازهاي جنسي و عاطفي آنها به وسيله يكديگر تامين مي شود. يعني صرف نظر از تصرف در ماده و اشياء خارج از وجودشان, خود افراد به همديگر احتياج دارند و مي‌توانند براي رفع نيازهاي همديگر موثر باشند.
اين است كه اين مبحث در اخلاق اجتماعي خانواده مطرح مي شود.

1. رابطه فرزندان با والدين

مهمترين رابطه اي كه بين انساني با انسان ديگر تحقق مي يابد رابطه تكويني فرزند است با پدر و مادر و اين كه اصل وجود فرزند وابسته به آنهاست. تاثيري كه پدر و مادر در پيدايش فرزند دارند فرزند به هيچ وجه درباره آنها نمي تواند داشته باشد. بنابراين در اينجا نمي توان طبق قاعده عدل و قسط ارزشيابي كرد, زيرا اساس عدل و قسط اين است كه دو نفر يا بيشتر نسبت به هم روابط متقابل داشته باشند و بر اساس حقوق متقابلي كه بر يكديگر دارند تكاليف متقابلي هم نسبت به يكديگر داشته باشند, گو اينكه هر جا حق و تكليفي مطرح باشد يك نوع تاثير و تاثر متقابل منظور است. ولي آنچه پدر و مادر براي فرزند انجام مي دهند و تاثيري كه در فرزند دارند به هيچ وجه قابل مكافات و مقابله نيست. اين است كه در آيات كريمه در مورد پدر و مادر معيار ارزشها »احسان« است, و هيچ آيه اي نداريم كه فرزند بايد با پدر و مادر با عدل رفتار كند. زيرا در واقع موضوع عدل در اينجا تحقق ندارد.
در آيات زيادي داريم كه فرزند نسبت به پدر و مادر بايد احسان كند. و از اينجا روشن است كه حق پدر و مادر بر فرزند تا چه حد است به طوري كه در ساير افراد جامعه نسبت به يكديگر نمي توان براي آن مشابهي يافت. البته ممكن است كه پدر و مادر غير از حق پدري و مادري حقوق ديگري نيز بر فرزند پيدا كنند ولي اصل حقوق پدر ي و مادري در جاي ديگري يافت نمي شود.
تعبيراتي در قرآن كريم هست كه بسيار قابل توجه است و اهميت اين مساله را بخوبي روشن مي‌كند, از جمله در آيه »و اعبدوا الله و لاتشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا«9 وظيفه شما بعد از پرستش خدا اين است كه نسبت به پدر و مادر احسان كنيد. بالاترين چيزي كه بر عهده هر انساني واجب است پرستش خدا است از اين بالاتر تكليفي وجود ندارد, ولي به دنبال اين تكليف بودن فاصله مي فرمايد به والدين هم احسان كنيد.
در سوره لقمان بخصوص بر حق مادر بسيار تاكيد شده است »و وصينا الانسا بوالديه حملته امه و هنا علي وهن«10 در روايت شريفه نيز حقوق مادر بيش از حق پدر تعيين شده است. اين آيه نيز بخوبي بيانگر همين جهت است.
مي فرمايد: مادر در دوران بار داري با زحمت و ناراحتي فرزند را در شكم خود مي پروراند و بعد از وضع حمل او را شير مي‌دهد. سپس در ذيل آيه مي فرمايد اول شكر مرا بجاي بياور و بعد شكر پدر و مادر راه اين از تعبيرات عجيبي است كه مشابه آن در قرآن كريم كمتر يافت مي‌شود, كه اول شكر خدا را واجب مي‌كند بعد هم شكر والدين را و هر دو را متعلق يك امر قرار داده است. تعبير عجيبي است كه اهميت مطلب را روشن مي‌كند.
بعد استثناء را ذكر كرده مي فرمياد: »و ان جاهداك علي ان تشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما« 11 از پدر و مادري كه تلاش مي‌كنند تو را به شرك بكشانند و پيدا است كه چنين پدر و مادري مشرك هستند و در شرك خودشان پا برجاست هستند و پا فشاري مي‌كنند اطاعت مكن. سپس اضافه مي فرمايد: »و صاحبهما في الدنيا معروفا« 12 با اينكه مشركند و اصرار دارند كه تو را هم مشرك كنند در عين حال نبايد با ايشان بد رفتاري كني بلكه بايد در زندگي دنيا رفتارت با ايشان بر اساس نيكي باشد.

انواع احسانهاي فرزند به پدر و مادر

احسانهايي كه در آيات گذشته ذكر شده مطلق است و اختصاص به نوع خاص از احسان ندارد, خواه احسان مالي و خواه احسان در رفتار يا گفتار. آيه ديگري مي فرمايد: »قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين« 13 سوال شده است كه در چه راهي انفاق كنيم؟
در چه موردي بهتر است مال خود را صرف كنيم؟ در پاسخ مي فرمايد: اول براي پدر و مادر, اگر ايشان نياز داشته باشند بر همه مقدم هستند. پس يك نوع احسان احسان مالي است كه در اين آيات ذكر شده است.
در آيات ديگر مواردي از احسان كه مربوط به گفتار و رفتار است ذكر شده است: »فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما«14. يكي از موارد مشابهي كه پدر و مادر احتياج به فرزند دارند مكلف است اخلاقا و شرع اين حقوق را رعايت كند هنگام پيري پدر و مادر است. ممكن است در جواني در امور مالي يا غير مالي نيازي به فرزند نداشته باشند, ولي هنگام پيري نمي توانند مانند اشخاص جوان در زندگي تلاش و فعاليت داشته باشند زيرا پيري در بسياري از موارد توام با سستي و ضعف و مرض و ديگر لوازم پيري است و بنابراين در ايام پيري احتياج به پرستاري دارند. ممكن است در برخوردهاي ايام پيري پدر و مادر در مواردي اوقات فرزند تلخ شود و حوصله اش سر رود و در نتيجه اظهار انزجار و خستگي كند, قرآن كريم در اين مورد بخصوص تكيه مي‌كند كه »در برخوردهايي كه با پدر و مادر پير داريد اظهار خستگي نكنيد و آخ نگوييد«. طوري نباشد كه احساس كنند از خدمت كردن به آنان خسته شده ايد. و به ايشان نهيب نزنيد: »و قل لهما قولا كريما» 15 بزرگوارانه با آنها سخن بگوييد. يعني نهايت ادب و احترام را با آنها نگه داريد. هم چنين مي فرمايد از روي مهرباني بال ذلت را در مقابل آنان فرود آور و نيز هنگامي كه دعا مي كني و از خدا چيزي مي خواهي براي پدر و مادر دعا كن »و قل رب ارحمهما كما ربياني صغيرا« 16 ذيل آيه دلالت دارد براين نكته كه چرا فرزند بايد تا اين حد نسبت به پدر و مادر احسان كند و حقوقشان را رعايت نمايد زيرا وقتي كه فرزند كودك خردسالي بود و نمي‌توانست نيازهاي خود را تامين كند ايشان بودند كه او را پرورش دادند و با كمال مهرباني نيازهايش را بر طرف ساختند.

2. روابط زوجين و اساس زندگي خانوادگي

از نظر اسلام اساس زندگي خانوادگي بر محبت است.
در سوره روم مي فرمايد:»و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها بينكم موده و رحمه« 17
منظور از جعل مودت و رحمت در اين آيه جعل تكويني و جبري غير متكي به اسباب اختياري نيست بدين معني كه تنها با تحقق پيمان زناشويي به طور تكويني محبت و رحمتي در افراد بوجود آيد.
البته هنگامي كه انسان زني را به همسري خويش برگزيند طبعا نسبت به او احساس علاقه مي‌كند. ولي چنان بين زن و مرد تدريجا عواطف خاصي بوجود مي‌آيد و رشد مي‌كند, و براي پيدايش اين رابطه عاطفي در تكوين و تشريع نيز ابزارهايي منظور شده است.
گاه در زندگي خانوادگي مسائلي پيش مي‌آيد كه تنها با عاطفه حل نمي شود, و چه با مشكلاتي بروز كند كه لازم است بصورتي حل شوند و اگر ادامه پيدا كنند به كلي پايه محبت و رحمت فرو مي ريزد. اين مسائل و مشكلات كم يا بيش براي اكثر خانواده ها بويژه در موارد اختلاف نظر بين زن و شوهر در كيفيت زندگي- مخصوصا آنجا كه ارتباط با فرزند پيدا مي‌كند- مي‌آيد.

مساله سرپرستي خانواده

از نظر حقوقي وقتي خانواده بعنوان كوچك ترين واحد اجتماع تشكيل شد سر پرست مي‌خواهد. اصولا از نظر اسلام هر اجتماعي كه تشكيل مي‌شود به سر پرستي نياز دارد. و چون سلامت زندگي اجتماعي منوط به سلامت محيط خانواده است اسلام عنايت خاصي دارد كه بنيان خانواده درست پي ريزي شود و دوام پيدا كند بدين لحاظ براي خانواده سر پرست تعيين كرده است. »الرجال قوامون علي نساء«18بر اساس اين آيه سر پرستي خانواده به عهده مرد است و طبعا زن فرزندان بايد سر پرستي وي را بپذيرند. اين پذيرش گاهي در حد پذيرش قانوني است كه مربوط به حقوق است, ولي در اينجا پذيرش بالاتري مورد توجه است و آن پذيرش از نظر اخلاقي است, همسر و فرزندان بايد اخلاقا خود را به سر پرستي پدر ملتزم بدانند و حرمت وي را حفظ كنند.

نقش زن در تصميم گيريها

در خانواده كم و بيش مسائلي پيش مي آيد كه ارتباط زيادي با زن دارد و آنچنان نيست كه مرد به تنهايي بتواند تصميم بگيرد, و اگر بخواهد بدون توجه ب خواسته ها و نظرهاي همسرش تصميم بگيرد مشكلاتي بوجود مي‌آيد مانند مساله شير دادن, آيا مادر فرزند را شير بدهد يا نه؟ چه وقت او را الز شير بگيرد؟ آيا او را به كسي ديگر بدهند تا شير دهد يا با شير خشك تغذيه كنند؟ و مسائلي از اين قبيل كه هميشه در خانواده ها مطرح بوده است. در اين موارد اسلام اصل ديگري را مطرح مي‌كند و آن اصل »تشاور« است. مرد و زن در اين گونه مسائل كه هر دو در آن شريك هستند و گاهي با زن ارتباط بيشتري دارد تا مرد, بايد با هم مشورت كنند و سعي كنند آنچه مصلحت است درك كنند و بر اساس آ، تصميم بگيرند قرآن كريم مي فرمايد: »فان اراد فصلا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما« 19 اگر پدر و مادر با هم مشورت كردند و هر دو راضي شدند كه بچه را از شير بگيرند اشكالي ندارد. پس اصل دومي كه مي بايست در مسائل خانوادگي رعايت بشود اصل تشاور است و اين در مواردي است كه ارتزاط مستقيم با زن دارد.

عوامل خود محوري و اختلافات خانوادگي

آنچه در محيط خانواده اصل است و بايد سعي كرد كه همه افراد خانواده آرا رعايت كنند اصل محبت و تقويت روابط عاطفي است. تقويت عواطف در خانواده موجب مي‌شود مصالح خانواده بهتر تامين شود, طبعا هر چه با آن منافات داشته باشد نا مطلوب بوده ارزش منفي خواهد داشت.
به موجب محبت وقتي كسي ديگري را دوست دارد بايد در صدد بر آيد كه مصالح او تامين شود, عواطف متقابل باعث مي‌شود همه سعي كنند تا همه پيشرفت كنند و مصلحتشان تامين شود. و در مقابل, چيزي كه مانع از اين همدلي و همياري مي‌شود و خود خواهي و خود محوري است كه به اساس خانواده لطمه وارد مي سازد.
عواملي كهموجب خود محوري در محيط خانواده است احتياج به بررسيهاي روانشناختي دارد. و غالبا ناشي از عقده هايي است كه افراد قبل از تشكيل زندگي خانوادگي داشته اند, چه از طرف مرد و چه از طرف زن. تحقيرهايي كه هر يك از مرد و زن در دوران كودكي تحمل ‌كرده‌اند چه از ناحيه پدر و مادر و چه از ناحيه ساير افراد, در ضمير ناخود آگاه آنها اثر گذاشته و منتظر فرصتي براي بروز و جبران آنها است. البته اين انتظار يك انتظار آگاهانه نيست بلكه نا خود آگاه است و خود انسان نيز توجه ندارد كه چه عاملي وي را وادار به چنين رفتار نادرستي مي‌كند.
دانشمندان با بررسيهاي دقيق به اين نتيجه رسيده اند كه تحقيرهاي دوران كودكي ناشي از محيط خانواده يا مدرسه يا اجتماع بزرگ, آثار منفي در ضمير ناخود آگاه شخص مي گذارد و بدنبال آن روح انسان براي جبران يا انتقام گيري منتظر فرصت مي‌شود. مثلا بچه اي كه از سوي پدر و مادر دچار سختي و ناراحتي شده و عواطف و احساساتش جريحه دار گشته ناخود آگاه منتظراس پدر يا مادر بشود و خود همان نقش را بازي كند. وقتي بچه در محيط خانواده تحت فشار رواني قرار گرفت به طور طبيعي اين فشار در جايي بروز و ظهور مي‌كند.
تجريه هاي روانشناسانه زيادي مويد مطلب فوق است حتي خود افراد مي‌توانند اين تجربه را در محيطهاي خانوادگي ديگران و يا خودشان آزمايش كنند غالب افرادي كه تمايل دارند به ديگران زور بگويند كساني هستند كه زماني زور شنيده اند. و افرادي كه مي خواهند ديگران را تحقير كنند كساني هستند كه خودشان روزي تحقير شده اند. البته اين تنها عامل نيست, عوامل تربيتي ديگري هم ممكن است چنين تاثيري را داشته باشد ولي به هر حال اين لكي از عوامل مهم است و اگر زن و شوهر از افرادي باشند كه در دوران كودكي در محيط خانواده يا در اجتماع تحقير شده يا ضربه خورده باشند بطور ناخود آگاه در صدد بر مي آيند كه انتقام خود را از ساير افراد بگيرند, و تحقيرهايي را كه تحمل ‌كرده‌اند بواسطه تحقير كردن ديگران جبران كنند.
ساده ترين راه آن تحقير بچه هاي خودشان است. پدر و مادري كه بچه هايشان را مثل چشم خودشان دوست دارند نا خود آگاه آنان را مورد اذيت قرار مي دهند, و خودشان نيز نمي دانند چرا تمايل دارند بچه هاي خود را سركوفت داده, تحقير كنند. علت اصلي در اعماق روح آنهاست ولي به آن توجه ندارند. البته تحليل ساده اين رفتار اين است كه چنين عادت ‌كرده‌اند ,از پدر و مادرشان ياد گرفته اند ولي تنها ياد گرفتن نيست, بلكه يك انگيزه رواني ناخودگاه وجود دارد. كساني كه دوست دارند كه به همسر و فرزندانشان دستور داده و فرمانروايي كنند غالبا كساني هستند كه در محيط اجتماعي, رنج فرمانبري و زور شنيدن را كشيده اند و به جاي اينكه درس عبرت بگيرند, خودشان در صدد ايفء همان نقش بر آمده اند, بويژه هنگامي كه دستاويزي براي توجيه رفتارشان پيدا كنند, مانند آن كه به ايه يا روايتي بر خورد كنند كه دال بر اين باشد كه زن بايد از مرد اطاعت كند.
در اين صورت بدون اين كه به منظور اصلي آن توجهي كنند آنرا دستاويزي براي اعمال زور و فشار و تحميل افكار و آراء و نظريات خود قرار مي دهند. در حالي كه اين گونه آيات يا روايات به هيچ وجه ناظر به اين گونه رفتارها نيست.

حدود اختيارات مرد در محيط خانواده

در مواردي كه مديريت خانواده به عهده مرد واگذار شده است ديگران هم بايد فرامين او را بپذيرند, زيرا ماهيت مديريت چنين اقتضايي دارد. اگر مدير حق دستور دادن داشته باشد ولي زير دستان وي موظف به اطاعت نباشند مديريت مفهومي نخواهد داشت. ولي حدودي كه مرد در محيط خانواده مديريت دارد و مي تواند به عنوان مدير دستور دهد مشخص است و مطلق و نامحدود نيست.
هر جمعي از جمله خانواده نياز به مدير دارد كه در موارد لازم تصميم بگيرد و گرنه جمع پراكنده مي‌شود و انسجام خانواده از بين ميرود. ولي معناي اين سخن اين نيست كه مرد در محيط خانواده فرمانرواي مطلق و فعال ما يشاء است هر چه مي‌خواهد فرمان دهد و زن هم مانند يك كنيز بايد در مقابل او مطيع باشد.
البته كساني كه بخواهند سوء استفاده كنند به متشابهات و مطلقات تمسك مي‌كنند بدون اين كه مخصصات و مقيدات آنها (مدارك و ادله ديگر كه منظور دقيق اين گونه روايات را روشن مي‌كنند ) را بررسي كنند, اين چيزي است كه در بسياري موارد واز جمله در محيط خانواده شايع مي‌باشد.
بنابراين براي تحكيم روابط عاطفي بايد از خود محوري پرهيز كرد مگر در حدي كه شرعا حقي براي مرد تعيين شده باشد آن هم به شيوه صحيح و رفتار عاقلانه و حساب شده. به هر حال يكي از چيزهايي كه ارزش منفي دارد و جو عاطفه و مودت و محبت را به هم مي زند, خود محوري و زورگويي است كه از ناحيه مري يا از ناحيه زن بروز مي‌كند.

راه حل اختلاف

موارد زيادي وجود دارد كه مرد و زن در امور مربوط به محيط خانواده اختلاف پيدا مي‌كنند. در چنين مواردي يا عاطفه كار آيي ندارد و غالبا خواستها و سليقه هاي شخصي بر عاطفه چيره مي‌شود و يا اينكه واقعا در تشخيص مصلحت خانواده اختلاف پيدا مي‌شود به هر حال در جايي كه در خصوص مسائل خانواده (درباره اين قيد دقت شود) اختلاف نظر پيش ايد كه گاهي هم آميخته با اختلاف و تزاحم در هوسها است, بهترين راه براي رفع اختلاف هم فكري و سعي در يافتن راه عقل پسند است. درست است كه هر كسي خواستهاي خاص به خودش يا نظرهاي شخصي دارد كه با نظر ديگري سازگاري نيست ولي در بسياري از موارد افراد در اثر هم فكري تغيير نظر پيدا مي‌كنند. پس بهترين راه اين است كه زن و مرد صميمانه موضوع مورد اختلاف را مطرح كنند و درباره دليلهاي يكديگر بينديشند و سعي كنند خود خواهيها را كنار بگذارند. اگر مرد حسن نيت نشاندهد و نگويد بايد تو مطيع باشي و به جاي آن مصلحت خانواده را مطرح سازد زن هم در جاي ديگري حسن نيت نشان خواهد داد و اگر هم هوسي در كار باشد, دست از آن بر مي دارد. پس اولين راه براي رفع اختلاف, تفاهم و تشاور در مساله مورد اختلاف است. اكنون اگر اختلاف به حدي بود كه تشاور و تفاهم نتواند در رفع آ موثر افتد بايد از ديگران كمك گرفت »فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها« 20 فردي عاقل از هر طرف بعنوان حكم تعيين مي‌گردد تا به نحوي سازش و مسالمت بين زن و مرد بر قرار شود ولي اگر اين سلاح نيز موثر نيفتاد و به هيچ وجه نتوانستند با يكديگر سازش كنند بايد به طور معروف و شايسته اي از هم جدا شوند. »و سر حوهن سراحا جميلا« 21 وقتي تشخيص داديد زندگي مشترك قابل ادامه نيست زنان را با نيكي رها سازيد.

3. رابطه والدين با فرزندان

علافه به فرزند يك ميل فطري است هر كسي مي‌خواهد داراي فرزنداني پاك, صالح و سعادتمند باشد. در آياتي داريم كه بعضي از انبياء u از خدا در خواست فرزند كردند و يا در مواردي بواسطه اين كه خدا به آنان فرزندي عطا فرموده خوشحال شدند. پس داشتن فرزند و علاقه به او مطلوب است. علاقه حضرت ابراهيم به فرزندانش در موارد مختلفي از قرآن كريم ذكر شده است و از برخي موارد بدستمي اد كه همواره به ياد فرزندانش بود و براي آنها دعا مي كرد, هم خير دنيا و هم خير آخرت براي آنان طلب مي نمود اين سيره و روش به عنوان يك روش صحيح و مطلوب ياد شده است. در آياتي از قرآن دعاي حضرت ابراهيم u و حضرت اسماعيل u را هنگام بنا كردن خانه كعبه نقل مي فرمايد. از جمله دعاهاي ايشان اين بود كه »و من ذريتنا امه مسلمه لك« 22خدايا از فرزندان ما امتي تسليم خودت قرار بده و هم چنين در آيه ديگري ابراهيم درباره فرزندانش دعا كرده است »رب اجعلني مقيم الصلوه و من ذريتي« 23خدا مرا بپا دارنده نماز قرار ده و نيز از فرزندانم.
قرآن كريم از قول مومنين و عباد الرحمن نقل مي فرمايد كه درباره فرزندانشان دعا مي‌كنند »ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين و اجعلنا للمتقين اماما« 24بندگان شايسته خدا كساني هستند كه صفايت دارند از جمله اين كه از خدا مي خواهند كه همسران و فرزندانشان را نور چشمشان قرار دهد هم چنين در برخي آيات فرزند صالح بعنوان نعمتي خاص تلقي شده است.
آنچه به طور خلاصه از اين آيات شريفه استفاده مي شد و اين است كه اولا پدر و مادر نسبت به سعادت فرزند و خير خواهي او گرايش فطري دارند و ثانيا مي توان فهميد كه چرا در بعضي از روايات روي تربيت فرزند تاكيد شده است. به طوري كه در بعضي روايات نقل شده است كه خداوند بيامرزد پدر و مادري را كه با رفتار خوب خودشان فرزند را وادار به نيكي به خودشان مي نمايند ثالثا آنچه در آينده فرزندان مهم است و انبياء الهي به آن اهتمام فراوان داشتند تربيت معنوي و تهذيب نفس آنها بوده است.
لازم به تذكر است كه اين مقاله از سلسله درسهاي معارف محمد تقي مصباح يزدي تهيه گرديده وبا اجازه استاد تعدادي از اين جلسات كه با بحث خانواده در اسلام ارتباط بيشتري داشت تلخيص و عنوان گذاري گرديده است.

پى‌نوشت‌ها

1. سوره نساء آيه 1
2. سوره شعراء آيه 166
3. سوره مومنون آيه 7
4. سوره آل عمران آيه 14
5. سوره تغابن 14
6. سوره آل عمران ايه 15
7. سوره روم آيه 21
8. بين شما دوستي و مهرباني قرار داده است.
9. سوره نساء آيه 36
10. سوره لقمان آيه 14
11. 12سوره لقمان آيه 15
13. سوره بقره آيه 215
14. سوره اسراء آيه 23
15. سوره اسراء آيه 23
16. سوره اسراء آيه 24
17. سوره روم آيه 21
18. سوره نساء آيه18
19. سوره بقره آيه 233
20. سوره نساء آيه 35
21. سوره احزاب آيه 49
22. سوره بقره آيه 128
23. سوره ابراهيم آيه 40
24. سوره فرقان آيه 74
دوشنبه 10 مهر 1391  2:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

عوامل استحكام خانواده در فرهنگ قرآنى

عوامل استحكام خانواده در فرهنگ قرآنى

سيد حيدر علوي نژاد

چکیده: در اين مقاله از عوامل اصلى و فرعى، داخلى و خارجى استحكام خانواده بحث شده است. نويسنده از محبت و عشق واقعى، احساس نياز عاطفى، نياز جنسى، و داشتن فرزند، به عنوان مهمترين عوامل استحكام خانواده ياد كرده است، كه عوامل بيرونى و قوانين كشورها و فرهنگ جامعه مى‏تواند اين عوامل را تشديد يا تضعيف كند. سپس از تأثير منفى منافع و اغراض ديگران، دخالت‏هاى جاهلانه، حتى از روى دوستى و به اصطلاح محبت و عوامل درشت و ريز ديگرى كه در حاشيه خانواده هستند در فروپاشى خانواده سخن گفته است.

كليد واژه‏ها: خانواده، عوامل استحكام، عوامل درونى، محبت، نياز جنسى، نياز عاطفى، فرزند.

«يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا قُوا أنفُسَكُمْ وَ أهْلِيكُمْ ناراً وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَروُنَ» (تحريم/ 6)
«وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادقَ الْوَعْدِ وَ كَانَ رَسُولاً نَبِيّاً. وَ كَانَ يَأْمُرُ أهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَ الزَّكَاةِ وَ كَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً» (مريم/ 54-55)
براى شناخت عوامل استحكام و پايدارى خانواده لازم است بدانيم چه انگيزه‏ها، نياز و كشش هايى سبب تشكيل خانواده مى‏شود، و چه حكمتى در تشكيل خانواده و ازدواج وجود دارد. عوامل استحكام و پايدارى را مى‏توان در همان عواملى كه سبب تشكيل آن مى‏شود يافت.
انگيزه‏هاى تشكيل خانواده خود اساسى‏ترين عوامل استحكام و پايدارى آن نيز هستند. مثلاً انگيزه جنسى و عاطفى اصلى‏ترين عامل جفت‏طلبى براى موجودات زنده از جمله انسان است. پس تداوم اين انگيزه مى‏تواند سبب استحكام و پايدارى آن نيز باشد. در انسان داشتن فرزند نيز از عوامل اساسى ميل به ازدواج به حساب مى‏آيد. بخصوص در ميان خانواده هايى كه نياز به نيروى كار و حمايت و دفاع خانواده فرزندان داشته‏اند.
براى انسان‏ها مهم است جايى كه پس از كار و تلاش روزانه بتوان در آن آرامش يافت، و احساس تنهايى و سرگردانى نكرد. تأمين امنيت، غذا و نيازهاى مادى خويش را نيز در آن جا يافت. امّا نيازهاى ديگرى نيز هستند كه در مرتبه بعد قرار دارند، مثل شرايط آداب، رسوم و باورهاى خاص اجتماعى كه هر كدام از اين‏ها در جوامع مختلف كاركرد و تأثير و انگيزش خاص خود را دارد و افراد را به تشكيل خانواده، همسر گزينى و داشتن فرزند تشويق مى‏كنند.
پس مى‏توان نياز جنسى، داشتن فرزند، داشتن جايگاه متناسب در جامعه را از عوامل مؤثر در تشكيل و استحكام خانواده دانست.
علاوه بر اين عوامل طبيعى و اجتماعى، از عوامل ديگرى هم مى‏توان ياد كرد كه در پاسخگويى به اين نيازهاى طبيعى و اجتماعى تأثير دارد و آن عبارت است از باورها و اعتقادات مردم و پايبندى آن‏ها به احكام شرعى و رضاى خداوند.
اين عوامل در تشكيل و استحكام خانواده نيز بسيار مهم هستند، مانند توصيه به ازدواج، كراهت يا حرمت طلاق، يا توصيه دين به تحمل مشكلات خانواده و وعده پاداش به اين افراد، و پاداش براى اصل ازدواج. با همين ديدگاه است كه جهان بينى و باورهاى يك ملت، بطور عام، و زن و شوهر بطور خاص در تشكيل و پايدارى خانواده نقش مهمى دارد.
در برخى جوامع و فرهنگ‏ها، عوامل مادّى و انگيزه‏هاى اقتصادى، عامل تشكيل خانواده، هر چند به صورت ظاهرى بوده است، مانند برخى ازدواجها در شوروى سابق كه سبب مى‏شد زن و مرد بتوانند از خانه‏هاى دولتى استفاده كنند؛ دوام آن خانواده‏ها مربوط به همان نياز خاص بود. معروف بود كه گاهى جوانان شهرستانى با زنان مسن مسكو يا شهرهاى بزرگ محل تحصيل يا كار خود ازدواج مى‏كردند.1
طبيعى بود كه آن زنان و مردان به ازدواج خويش به عنوان يك زندگى كه بايد ادامه يابد نگاه نمى‏كردند. نياز متقابل بيرونى آنها را به ازدواج وا مى‏داشت، و اين عمل صورى با ازدواج حقيقى تفاوت داشت. گاهى ممكن است رويه دولت كاركردى برعكس داشته باشد؛ مانند قانون مربوط به مستمرى و حمايت از زنان مطلّقه در آمريكا، كه سبب شده است برخى از زنان با برنامه قبلى، با اظهار عشق و محبت مردى را به دام ازدواج خويش بيندازند، و پس از ثبت ازدواج، درخواست طلاق كنند، تا از آن حمايت‏هاى دولت بهره‏مند شوند؛ آزادانه، بدون قيد و بند شوهر داشتن، ممرى براى زندگى داشته باشند و نيازهاى جنسى خود را نيز با استفاده از آزادى‏هاى بى‏بندبارانه جامعه خويش برآورده سازند. به يقين اين قانون و حمايت دولت با هدف خدمت رسانى بوده و اهداف خيرخواهانه‏اى داشته، امّا اين پيامد را نيز داشته است.
با توجه به اين مطالب، محبت و عشق واقعى، احساس نياز عاطفى، نياز جنسى، و داشتن فرزند، كه هدف آفريدگار از ازدواج و زوج آفريدن است از مهمترين عوامل استحكام خانواده است، و عوامل بيرونى و قوانين كشورها و فرهنگ جامعه مى‏تواند اين عوامل را تشديد يا تضعيف كند. منافع و غرض و مرضهاى ديگران نيز گاه بر خانواده‏ها تأثير منفى مى‏گذارند. دخالتهاى جاهلانه، حتى از روى دوستى و به اصطلاح محبت نيز مى‏تواند خانواده‏ها را از هم بپاشانند. بنابراين عوامل درشت و ريز ديگرى در حاشيه خانواده هستند كه مى‏توانند در استحكام يا فروپاشى آن اثر بگذارند. مجال پرداختن به همه مسائل ريز و درشت، در يك مقاله نيست، لذا ما برخى از مهمترين عوامل را از ديدگاه قرآن بررسى مى‏كنيم.
عوامل پايدارى و استحكام خانواده

اين عوامل يا مربوط به اصل ماهيت خانواده است، و يا مربوط به عوامل زمينه‏اى. و يا مربوط به مسائلى در جامعه كه خانواده با آن رو به روست. و يا در نهايت مربوط به عوامل كاملاً فردى بين زن و شوهر يا هر كدام آنها است.

الف - تمايل و كشش طبيعى

اگر در موجودات زنده عاملى طبيعى و درونى وجود نمى‏داشت كه آنها را به سوى جنس ميل دهد و اگر عمل توليد مثل براى آن‏ها لذت بخش نمى‏بود با سرعت هر چه بيشتر نسل موجودات زنده منقرض مى‏شد و اين حكمت الهى است كه موجودات زنده، بخصوص حيوانات را كه حركت ارادى دارند، داراى كشش درونى براى توليد مثل قرار داده و قانون زوجيّت را بر سيستم حيات جارى ساخته است.
«أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ» (شعراء/ 7)
«مگر در زمين ننگريسته‏اند كه چقدر در آن از هر گونه جفتهاى زيبا رويانيديم؟»
اين نياز به صورت تماس جنسى در حيوانات، و گرده افشانى و تلقيح در گياهان، سبب توليد مثل و به بارنشستن مى‏شود.
در انسان مانند ديگر موجودات زنده، جفت‏يابى نيازى جدى است. نه تنها براى ادامه نسل كه براى تأمين بخشهاى عاطفى و اجتماعى زندگى .
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَنيِنَ وَ حَفَدةً وَ رَزَقَكُمْ مِنْ الطَّيِّباتِ أفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ» (نحل/ 72)
«و خدا براى شما از خودتان همسرانى قرار داد، و از همسرانتان براى شما پسران و نوادگانى نهاد و از چيزهايى پاكيزه به شما روزى بخشيد. آيا (باز هم) به باطل ايمان مى‏آورند و به نعمت خدا كفر مى‏ورزند؟»
«نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأتُوا حَرْثَكُمْ أنَّى شِئْتُمْ وَ قَدَّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاَقُوهُ وَ بَشِّرْ الْمُؤْمِنيِنَ» (بقره/ 223)
«زنان شما كشتزار شما هستند، پس از هر جا (هر گونه) كه خواهيد به كشتزار خود (در) آيد، و براى (آخرت) خودتان (توشه) از پيش بفرستيد. و تقواى الهى پيشه كنيد، و بدانيد كه شما خدا را ملاقات خواهيد كرد، و مؤمنان را بشارت بده.»
اين نياز آن قدر در انسان شديد است كه اگر مانعى بر سر راه ارضاى طبيعى آن قرار بگيرد انسان به هر قيمت ممكن تلاش مى‏كند آن مانع رابرطرف كند، و حتى اگر بطور موقت هم مانعى وجود داشته باشد براى انسان سنگين تمام مى‏شود.
«اُحِلَّ لَكُمْ ليلةَ الصِّيَّامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفَا عَنْكُمْ فَالآنَ بَاشروُهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لكم...» (بقره/187)
«در شبهاى روزه همخوابگى با زنانتان بر شما حلال گرديده است. آنان براى شما لباسى هستند و شما براى آنان لباسى هستيد. خدا مى‏دانست كه شما با خودتان ناراستى مى‏كرديد، پس توبه شما را پذيرفت و از شما درگذشت. پس اكنون (در شبهاى ماه رمضان مى‏توانيد) با آنان همخوابگى كنيد، و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته طلب كنيد.»
در آغاز مسلمان حق غذا خوردن در شبهاى ماه رمضان را نداشتند، اگر قبل از افطار خوابشان مى‏برد تا شب ديگر گرسنه مى‏ماندند، و نيز حق همبستر شدن در شبهاى ماه رمضان نداشتند. اين آيه با به رسميت شناختن اين نياز اين ممنوعيت را بر مى‏دارد، زيرا ممكن بود تعداد بسيارى از مسلمانان به خود خيانت كرده و مرتكب كار حرام شوند. تنها موردى كه لحن قوانين حقوقى قرآن شدّت يافته، مواردى است كه زن، بدون دليل موجّه از اين تعهّد شانه خالى كرده و به نياز طبيعى مرد پاسخ ندهد. نشوز و تمرّد از پاسخگويى به نياز جنسى فقط در مورد زنان نيست، شوهران هم اگر ناشز باشند، مورد بازخواست قرار مى‏گيرند، و بايد به توافقى منطقى برسند.
«وَ إِنْ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يُصْلِحَا بَيْبنَهُمَا صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتْ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنوُا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً» (نساء/ 128)
«و اگر زنى از شوهر خويش بيم ناسازگارى يا رويگردانى داشته باشد، بر آن دو گناهى نيست كه از راه صلح با يكديگر، به آشتى گرايند؛ كه سازش بهتر است. و (لى) بخل (و بى گذشت بودن)، در نفوس، حضور (و غلبه) دارد؛ و اگر نيكى كند و پرهيزگارى پيشه نماييد، قطعاً خدا به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.»
دين كه بر اساس كتاب تشريع است، مطابق با كتاب تكوين اين نياز را به رسميت شناخته است، امّا از آنجايى كه كششهاى انسان صرفاً غريزى نيست، شبه غريزى است، دين كيفيت ارضا و محدوديتهاى آن را بيان كرده است تا انسان را از ميان حيوانات بيرون بياورد.

ب - نياز عاطفى و روحى

علاوه بر گرايش جنسى و غريزى مرد به زن و زن به مرد، بايد از عامل ديگرى ياد كرد كه فراتر از تمايل جنسى است و مى‏توان از آن به عنوان نياز عاطفى و روحى ياد كرد.
انسان كه جوياى انس و الفت است و در سايه محيط جمعى احساس آرامش روانى دارد، اين احساس را به شكل كاملترى در محيط خانواده و در پرتو حضور و الفت همسر تجربه مى‏كند.
«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا ليَسْكُنَ إِلَيْهَا» (اعراف/ 189)
«وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُم أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّروُنَ» (روم/ 21)
از اين كاربردها به خوبى به دست مى‏آيد كه معناى آرامش همان چيزى است كه انسان پس از اضطراب، خستگى و نگرانى و يا امنيت پس از خوف و ترس به دست بياورد. انسان پس از روزى پركار، دلهره و صرف انرژى، شب را دارد كه در آن استراحت مى‏كند و اين تاريكى آرامش شبانه، بار ديگر نيرو مى‏يابد تا روزى ديگر را با اميد و نيرو آغاز كند. انسان در ميان تلاش و تنهايى، نگرانى و نياز، خشونت و دلهره‏هاى زندگى، كسى را با عواطفى زيبا و ژرف دارد كه مانند آبى بر آتش، خستگى، دلهره، نگرانى و اضطرابهاى او را فرو مى‏نشاند. هر گاه همسران اين نقش خود را به ياد داشته باشند، خانواده مستحكم باقى خواهد ماند و راه خويش را به سعادت و خوشبختى ادامه خواهد داد.
شايان توجه است كه قرآن آرامش روانى را براى مردان بيان مى‏كند. مخاطب ظاهراً مردان هستند - هر چند در قرآن وقتى مخاطب هم زنان و هم مردانند، باز هم فعل به لفظ مذكر مى‏آيد - امّا در اين مورد ممكن است كه مذكّر آمدن واژه به اين دليل باشد كه:
1- خطاب اين مطالب به مردان است تا توجه كنند كه زنانشان امانت الهى هستند و سبب آرامش روانى ايشانند، و شفقت با آنها نجات از عذاب خداوند و رسيدن به بهشت الهى را در پى دارد.
2- ممكن است آيه اشعار به اين معنا داشته باشد كه زنان بيشتر از مردان از اين هنر برخوردار هستند كه همسرانشان را به آرامش روحى برسانند.
«برخى از دلايل نشان مى‏دهد مردان ازدواج نكرده نسبت به زنان ازدواج نكرده كمتر احساس خوشبختى مى‏كنند، و اين مى‏رساند كه فائده ازدواج براى مردان بيشتر است تا براى زنان.»2
آرامش روانى سبب مى‏شود كه شخص از بيمارى روانى رنج نبرد، و اين در افراد ازدواج كرده بيشتر وجود دارد:
«درصد احتمال اين كه افراد ازدواج كرده به بيمارى عقلى و روانى مبتلا شوند كمتر است، به نسبت افراد ازدواج نكرده، مردانى كه از زنانشان جدا شده يا زنانى كه طلاق گرفته‏اند يا شوهرشان فوت كرده است. (درصد اين احتمال ابتلاى مجردان را به نسبت به متأهلين در جدول زير ببينيد)3
عزب
با طلاق جدا شده
بيوه (شوهر مرده)
مردان
1/13
5/09
2/53
زنان
1/74
2/80
1/43

ج - كنترل تمايلات جنسى و جهت دهى آن به سمت نظام همسرى

نگاه نداشتن چشم و دل از نامحرم، كمترين اثرش اين است كه هر روز هوس تازه‏اى به سر بيننده راه مى‏يابد ؛ دلدادن به صورتهاى زيباتر از همسر، همسر را در نظر مرد تكرارى و نازيبا جلوه مى‏دهد، از يكسو زمينه روابط آزاد و نامشروع را فراهم مى‏آورد و از سوى ديگر بنيان خانواده را متزلزل مى‏سازد. همين مسأله خانواده را در غرب تهديد كرده است؛ آزادى جنسى در اثر آزادى روابط، نه تنها تماس جنسى پيش از ازدواج را ترويج كرده و سبب به عقب افتادن ازدواج يا بى ميلى به آن مى‏شود، بلكه زنان و مردان متأهل را نيز تشويق به بى بند و بارى مى‏كند؛ و سبب گسترش هوس بازى و در نتيجه طلاق مى‏شود.
گسترش تماس جنسى پيش از ازدواج يكى از عوامل ويرانى بنياد اصل خانواده است. اگر مردم پيش از ازدواج به آسانى بتوانند با جنس مقابل تماس جنسى داشته باشند، ديگر انگيزه تشكيل خانواده به عنوان نيازى ضرورى و عاجل او را به سوى تشكيل خانواده نخواهد كشاند. متأسفانه يكى از آثار شوم فرهنگ الحادى و جامعه سكولار تماس جنسى بدون ازدواج است كه خانواده را از ريشه تهديد مى‏كند.
اين اظهارات يك مورّخ اجتماعى است:
«كاهش نفوذ مذهب و شايد آزاديهاى جنسى منجر به افزايش تعداد زوجهايى شد كه با هم زندگى مى‏كردند و حتى داراى فرزند مى‏شدند، بدون اين كه به عقد قانونى يكديگر درآيند. خانواده، مانند جامعه بورژوازى گذشته، ديگر يك واحد كارى كه بر مبناى تقسيم كار بين شوهر نان آور و همسر خانه دار ايجاد شده باشد نبود. اين امر بويژه در كشورهايى كه به سبب شرايط اقتصادى يا نفوذ مذهب، خانواده همچنان مركز زندگى بود، سرآغاز تجديد ساختارى اساسى در جامعه اروپا به شمار مى‏رفت. البته در ساير مناطق اروپا چنين وضعيتى كمتر وجود داشت.»4
اسلام به عنوان دينى كه ابعاد مادى و معنوى، فردى و اجتماعى زندگى انسان را مورد توجه جدّى خود قرار داده است، به اين مسأله نيز عنايت داشته كه مى‏بايست با تدابيرى راه تحكيم بنياد خانواده و اساساً تشكيل خانواده را تسهيل و هموار كرده و راه‏هاى انحرافى را سدّ كند. اسلام اين ايده و ارزش را از دو راه دنبال كرده است:
1- وضع قوانين خاص اجتماعى براى روابط زن و مرد
2- هشدارهاى اخلاقى اعتقادى و تربيت نفوس و تقويت نيروى شناخت و اراده و تقوا در آنان.
اين دو عامل كه به صورت قوى و نيرومند در آموزه‏ها و دستورهاى اسلام آمده است، سبب مى‏شود كه شخص براى تأمين صحيح و سالم نيازهاى شبه غريزى خويش تلاش كند و مقدمات تشكيل خانواده را فراهم كند. چه اين كه تخلف از مرزهاى عفاف كيفر شديد الهى را در پى خواهد داشت.
در قرآن اين موضوع تحت عناوين و رهنمودها و توصيه‏هاى خاصّى ارائه شده است كه با وجود تفاوت لحن و بيان، در مجموع ايده و هدف مشتركى را دنبال مى‏كند، از آن جمله:

1- ضرورت حفظ عفاف و پرهيز از حريم شكنى

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ.... وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظوُنَ. إِلاَّ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ. فَمَنْ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَاُوْلَئِكَ هُمْ الْعَادُونَ» (مؤمنون/ 1 و 5-7)
«براستى كه مؤمنان رستگار شدند، و همانان كه پاكدامنند، مگر در مورد همسرانشان يا كنيزانى كه به دست آورده‏اند، كه در اين صورت بر آنان نكوهشى نيست. پس هر كه فراتر از اين جويد، آنان از حد در گذرندگانند.»

2- بهره‏گيرى از حجاب و عفاف براى حفظ تعادل و تمايل سالم

«قُلْ لِلْمُؤْمِنيِنَ يَغُضُّوا مِنْ أبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيِرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ. وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَ لاَ يُبْدِيِنَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُو لَتِهِنَّ أوْ آبائهنّ اَو آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أوْ أبْنَائِهِنَّ أوْ أبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى أخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوْ التَّابِعينَ غَيْرِ اُوْلِى الْأَرْبَةُ مِنْ الرِّجَآلِ أَوْ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَروُا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَ لاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعَاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنوُنَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ.» (نور/ 30-31)
«و به زنان با ايمان بگو: «ديدگان خود را (از هر نامحرمى) فرو ببندند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را برگردن خود آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعاً از آن پيداست. و بايد روسرى خود را بر گردنِ خويش (فرو) اندازند، و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان (همكيش) خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه (از زن) بى‏نيازند يا كودكانى كه بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نكرده‏اند، آشكار نكنند؛ و پاهاى خود را (به گونه‏اى به زمين) نكوبند تا آن‏چه از زينتشان نهفته مى‏دارند معلوم گردد. اى مؤمنان، همگى (از مرد و زن) به درگاه خدا توبه كنيد، تا رستگار شويد.»
مسأله عفاف آنقدر در اسلام مهم است كه رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم هنگام بيعت‏گرفتن از زنان‏مسلمان، مسأله‏عفت را به‏عنوان يكى‏از مواد بيعت قرار مى‏داد.

3- پاكدامنى از تعهّدات اصلى و مهم پيمان دينى

«يَا أَيُّهَا النَّبِىُ إِذْ جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لاَ يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لاَ يَسْرِقْنَ وَ لاَ يَزنِينَ وَ لاَ يَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ وَ لاَ يَأْتينَ بِبُهْتَان يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لاَ يَعْصِينَكَ فِى مَعْروُفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيِمٌ» (ممتحنه/ 12)
«اى پيامبر، چون زنان با ايمان نزد تو آيند كه (با اين شرط) با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند، و دزدى نكنند، و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند، و بچه‏هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان (و حيله) به شوهر نبندند، و در (كار) نيك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.»
از آنجايى كه مؤمنان، بايد خانواده‏اى پاك و طاهر داشته باشند، و زنان و مردان پاك، با پاكان ازدواج مى‏كنند.

4- اهميّت انتخاب همسر پاكدامن

«الْخبيثَاتُ لِلْخَبِيثينَ وَالْخَبيثُونَ لِلْخَبيِثَاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبوُنَ لِلطَّيِّباتِ اُوْلَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ» (نور/ 26)
«زنان پليد براى مردان پليدند، و مردان پليد براى زنان پليد. و زنان پاك براى مردان پاكند و مردان پاك براى زنان پاك، اينان از آنچه درباره شان مى‏گويند بر كنارند، براى آنان آمرزش و روزى نيكو خواهد بود.»

5- ممنوعيّت همسرى با روسپيان و آلوده دامنان

«الزَّانِى لاَ يَنكِحُ إلاَّ زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَآ إِلاَّ زَانٍ أَوٌْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» (نور/ 3)
«مرد زناكار، جز زن زناكار يا مشرك را به همسرى نگيرد، و زن زناكار، جز مرد زناكار يا مشرك را به همسرى نگيرد، و بر مؤمنان اين (گونه ازدواج) حرام گرديده است.»

د- گرمابخشى به روابط همسران از طريق اعطاى محبّت و مودّت ويژه به آنان

قرآن از مودّت به عنوان نعمت الهى ياد مى‏كند كه بين زن و مرد برقرار مى‏شود: «و جعل بينكم مودة» (روم/ 21) محبت مى‏تواند خانواده را از خطر اضمحلال حفظ كند، دوستى به اين معنى است كه طرفين نمى‏خواهند محبوب خود را از دست بدهند، دورى محبوب دشوار و تلخ است. خداوند مى‏فرمايد دوستى را در اساس خلقت زن و مرد قرار داده‏ايم. پس هر چيزى كه محبت را كم كند، خانواده را تهديد مى‏كند، بخصوص با آسان‏تر شدن طلاق.
محبت يكى از اساسى‏ترين نيازهاى انسان است، بدون محبت انسان نمى‏تواند شخصيت سالم و متعادلى داشته باشد. درست در زمانى كه زن مانند كالايى خريد و فروش مى‏شد، به ارث گذاشته يا تعويض مى‏شد قرآن آمد و مهمترين مسأله را در خانواده محبت قرار داد. به زن شخصيت انسانى بخشيد، و سپس ازدواج را از شكل تصاحب زن به قالب ازدواج درآورد؛ يعنى زوجيت، فردى دو تا مى‏شود. و محبت در اين ميان به عنوان يك فاكتور مهم در زندگى زناشويى مطرح شد.
در روان‏شناسى جديد محبت جايگاه ويژه‏اى دارد؛ در نظريه مزلو، محبت در سلسله نيازهاى اساسى قرار دارد.

ه - تشويق به مهرورزى و تقويت آن از طريق پاداش اخروى

انسان بلكه موجود زنده به طور طبيعى و غريزى نسبت به همسر و جفت خويش احساس لطفى دارد كه در مورد انسان اوج آن و آگاهانه آن را تحت عنوان محبت، شفقت و رحمت مى‏توان مشاهده كرد.
امّا اسلام علاوه بر تأييد اين روحيه، از طريق ظرفيّت‏هاى اعتقادى و ايمانى، در صدد تقويت آن برآمده است. قرآن شفقت نسبت به خانواده را از خصوصيات اهل بهشت مى‏داند. اين تصوير زيبا را ببينيد، بهشتيان غرق نعمات الهى و لذتهاى جاودانه و بى نقص بهشتى با هم گفت و گو مى‏كنند، از اين كه چطور شد به بهشت آمدند، مى‏گويند، ما پيش از اين در دنيا با خانواده خويش مشفق بوديم:
«قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِى أَهْلِنَآ مُشْفِقيِنَ. فَمَنَّ اللَّهَ عَلَيْنَا وَ وَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ. إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيِمُ» (طور/ 26-28)
«ما پيش از اين در ميان خانواده خودمان با شفقت بوديم. پس خداوند بر ما منت نهاد و ما را از عذاب جهنم نگاهداشت.»

و- تحكيم تكوينى خانواده از طريق فرزند و تحكيم مضاعف آن از طريق حقوق و قوانين الهى

فرزند چون وجود مشترك پدر و مادر را در خود دارد، و سرنوشت او براى هر دو مهم است، سبب مى‏شود كه پدر و مادر با توجه به وجود او، برخى از ناملايمات را تحمل كرده و زود تصميم به جدايى و فروپاشى خانواده خويش نشوند.
در قرآن كريم به اين نياز انسان بارها و بارها اشاره شده است. گاه به صورت عادى و گاه به صورت ذكر نعمت الهى. يكى از اين موارد، آن جا است كه زكرياعليه السلام دعا مى‏كند:
«هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ، قالَ رَبِّ هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيّةً طَيّبةً اِنّكَ سَميعُ الدُّعاء» (آل عمران/ 38)
«آن جا بود كه زكريا پروردگارش را خواند (و) گفت: «پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن، كه تو شنونده دعايى.»
و حضرت ابراهيم‏عليه السلام، كه الگوى انسان‏هاى سالم و كامل قرآنى است، از اين كه خداوند در پيرى، اسحاق و اسماعيل‏عليهما السلام را بدو عنايت كرده است شكرگزارى مى‏كند:
«الحمدُللَّهِِ الّذى وَهَبَ لى عَلَى الكِبَر إِسماعيل و إسحاق إنّ ربّى لَسَميعُ الدُّعاء» (ابراهيم/ 39)
«سپاس خداى را كه با وجود سال خوردگى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، به راستى پروردگار من شنونده دعا است.»
در مواردى هم خداوند، اين پديده ارزشمند را نعمت بزرگ معرفى مى‏كند. (نمل/ 72)
خداوند در قبال اين كه والدين را به گونه‏اى آفريده كه زحمت به دنيا آوردن، بزرگ كردن و مراقبت فرزندان را بر دوش بگيرند، به آنان لذّت را عطا كرده است اين لذّت با بسيارى از لذّت‏هاى ديگر قابل مقايسه و جا به جايى نيست.
ابراهام هارولد مزلو، از پيشگامان روانشناسى انسان گرا (يا به تعبير خود او نيروى سوم) كه با تولد اولين فرزندش، ديدگاه روانشناختى خود را عوض مى‏كند، مى‏گويد رفتار گرايى (بيهاوريسم) نمى‏تواند اين عواطف را تفسير كند5، يا فرانكل كه مى‏گويد از ميان كسانى كه از بازداشتگاههاى نازى رهايى يافته بودند، آنهايى كه كسى داشتند كه به آن دلخوش باشند راحت‏تر با زندگى كنار آمدند و رنجها را فراموش كردند، اما آنهايى كه در بيرون كسى منتظر آنان نبود، غالباً به زانو در آمدند، معناى داشتن كسى را كه به او دل ببنديم بهتر مى‏فهمد.6
علاقه به فرزند به عنوان يك نياز عاطفى در انسان بسيار شديد است، و قرآن در مورد حضرت ابراهيم و حضرت زكرياعليهما السلام دعاهاى پراحساسى را نسبت به درخواست فرزند مطرح مى‏كند و تجلى اوج دوستى فرزند در داستان يعقوب و يوسف‏عليهما السلام خودش را نشان مى‏دهد. در قرآن كريم ترتيب بيان مطالب معنى دار است، به تلويح اين مطلب مورد اشاره قرار گرفته است كه علاقه به فرزند، مى‏تواند پررنگتر از علاقه به خواهر و برادر، حتى والدين باشد. در سوره عبس آمده است:
«فَإِذَا جَاءَتْ الصَّاخَّةُ. يَوْمَ يَفرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيِه. وَ أُمِّهِ وَ أَبِيِهِ. وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِيِهِ. لِكُلِّ امْرِى‏ءٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيِهِ» (عبس/ 33-37)
در اين آيات از هول عظيم روز قيامت سخن به ميان آمده است كه در آن روز شخص از برادر خويش (كه دست و بازوى اوست) فرار مى‏كند، و از مادر و پدرش (كه او را به دنيا آورده، با عشق و محبت و مراقبت بزرگ كرده‏اند) و از همسر و فرزندان خويش (كه در دنيا دلبستگى اصلى او بودند) فرار مى‏كند.
اينكه قرآن از برادر آغاز مى‏كند، سپس به پدر و مادر و سپس به همسر و فرزندان مى‏رسد، به اين معنا است كه مطابق قاعده ادبى قدم به قدم درجه وابستگى بيشتر شود و تا ترقى از پايين به بالا باشد. اين واقعيت در زندگى ملموس است. يعنى اين كه توجه پدران و مادران به فرزندان خويش بيشتر از توجه به هر كس ديگرى است... لذا داشتن فرزند در زندگى مى‏تواند عامل استحكام خانواده و رابطه محكم‏ترى بين پدر و مادرش باشد، به خصوص در دنيايى كه تكيه بر محسوس است، فرزند موجودى است كه وجود خارجى و ملموس دارد، مى‏تواند خاطر والدين را به خويش معطوف كند و سبب شود كه والدين، احساس كنند يك موجود واقعى و محسوس وملموس آن دو را به هم پيوند مى‏دهد. لذا وجود فرزند، به طور طبيعى وبراى انسانهاى سالم از عوامل مهمى است كه شخص را به سوى ازدواج مى‏كشاند:
«يك نظريه جالب درباره علل ازدواج از طرف جامعه‏شناسى آلمانى مولر لير در كتاب تحول ازدواج در دوران معاصر اظهار شده است. وى خاطر نشان مى‏كند سه عامل افراد را به طرف ازدواج كشانيده است كه عبارتند از: نياز اقتصادى،ميل به فرزند و عشق»7
«در خانواده امروز امريكا طلاق نسبتاً فراوان است. قسمت اعظم طلاقها بين زوجهايى صورت مى‏گيرد كه تنها مدت كمى است ازدواج كرده‏اند. گذشته از اين در امريكا بيش از نيمى از زنان و شوهرانى كه طلاق مى‏گيرند و يا طلاق مى‏دهند از داشتن فرزند محروم هستند. بر طبق آمارى كه اداره بيمه زندگى متروپوليتن منتشر ساخته است حد متوسط طلاق بين زوجهاى بى فرزند 15/3 در هزار خانواده است. در ميان خانواده هايى كه يك فرزند دارند 11/6 در هزار و در ميان خانواده‏هايى كه دو فرزند دارند 7/6 در هزار و در ميان‏خانواده هايى كه بيش از سه فرزند دارند 4/6 در هزار است و بطور كلى 85 درصدطلاقها براى زوجهايى جارى مى‏شود كه فرزندان ندارند و يااين كه‏فقط صاحب يك فرزند هستند.»8

ز - مسدود ساختن راه‏هاى انحراف جنسى، به منظور تحكيم روابط همسرى

همجنس گرايى يا لواط، كه در نظام طبيعت - جز انسان - ديده نشده است و اين حكايت از غيرطبيعى بودن اين روشها دارد. اين عمل در هر دو طرف انحراف است و كيفر شديد الهى را در پى دارد. قرآن كريم درباره قوم لوط عذاب شديدى را در دنيا اعمال كرد و در آخرت وعده داده است.
خداوند خطاب به قوم لوط، كه آلوده به زشت‏ترين گناه در روابط جنسى بودند، تذكر مى‏دهد كه زنان براى شما آفريده شده است، چرا زنان را رها كرده و دنبال مردان مى‏رويد، آنان اين تذكر را ناشنيده گرفتند. از اين آيات بر مى‏آيد كه همجنس بازان دوره حضرت لوط نيز از تشكيل خانواده با يك زن سرباز مى‏زدند، و اين يعنى تأثير مخرب همجنس بازى بر اساس خانواده. در نهايت هم خداوند آنان را به كيفر سختى دچار مى‏كند.
«أتَأتُونَ الذُّكْرَانَ مِنْ الْعَالَمينَ. وَ تَذَروُنَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عَادوُنَ. قَالوُا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا لوُطُ لَتَكُونَنَّ مِنْ الُْمخْرِجيِنَ.... ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ. وَأمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنذَريِنَ.» (شعراء/ 165-173)
در اين آيات همجنس بازى آنان سبب فروگذارى همسرانشان شمرده شده كه سبب شده است خانواده از هم بپاشد. و همين گناه بزرگ و عمل خلاف فطرت و مخالفت حكمت زوجيت، سبب فرود آمدن عذاب الهى مى‏شود.
در تاريخ اروپا بخصوص پس از جنگ جهانى، فرهنگ ليبراليستى در نهايت به قانونى شدن همجنس بازى منتهى شد و اثر آن نيز بر كيان خانواده از نظر تاريخ‏دانان و جامعه شناسان بدور نماند:
«عامل فرهنگى نيز به شكل كاملاً آشكار بر نرخ ازدواج تأثير مى‏گذاشت. بر روى هم، احتمال ازدواج كردن اروپاييان نسبت به دو قرن پيش بيشتر شده بود، - زيرا لازم نبود منتظر بمانند كارگاه پيشه ورى يا مزرعه‏اى خالى شود - و فرصت اشتغال مناسبى فراهم آيد. هر چند علنى‏تر شدن همجنس بازى به تدريج بر تعداد ازدواجها تأثير مى‏گذاشت.9

ح - تقسيم وظايف حقوقى و اجتماعى ميان زن و مرد بر اساس اقتضائات طبيعى

كار زنان در بيرون از خانه چند جنبه دارد:
كوچك و حقير شدن خانه دارى، فرزند دارى و شوهر دارى از نظر زن.
متكى شدن به خود، استقلال اقتصادى زن، و جرأت اقدام به درخواست طلاق.
بى حوصله شدن در كارهاى ضرورى مادرانه و همسران در منزل و حتى در صورتى كه به اين كارها بخواهد تن بدهد، و در نتيجه از عهده دادن محبت مادرانه به فرزند و محبت كافى متقابل بين زن و شوهر بر نخواهد آمد.
كار زنان در بيرون از خانه سبب خواهد شد كه زنان و مردان اجنبى در بيرون از خانه با زنان و مردان فراوان ديگر برخورد داشته و همسران خود را با آنان مقايسه كنند و درموارد فراوانى آرزو كنند كه كاش اين زن يا مرد به جاى همسر من بود.... و مواردى كه گفتگوها و شوخى‏هاى جنسى كشيده شود نيز كم نخواهد بود، بخصوص اگر حضور زنان بدون رعايت ضوابط اخلاقى و دينى، همراه با جلوه گرى و آرايشهاى زنانه باشد. اگر به خيانت نيانجامد، سبب نارضايتى از وضعيت خانوادگى خود خواهد شد، كه خود عامل مهمى در سردى روابط و يا فروپاشى آن خواهد شد.
«نسبت طلاق در ميان زنان شاغل و حرفه‏اى تقريباً دو برابر اين نسبت در ميان جمعيت زنان به طور كلى، بالغ مى‏شود. با توجه به گروه بندى اجتماعى - شغلى شوهرها، هر چه كه باشد، معلوم مى‏شود كه نرخ طلاق براى زوجهايى كه زن نيز شاغل است به مراتب از آنهايى كه زن داراى شغل نيست فراتر مى‏رود. نسبت (نرخ طلاق در گروه) اول به طور متوسط به چهار برابر (اين نرخ در گروه) دوم بالغ مى‏گردد»10
«امروزه افزايش زنان شاغل در طبقه متوسط (همان طبقه‏اى كه در گذشته زنان آن به طور سنتى فاقد «شغل رسمى و درآمدى مستقل» تلقى مى‏شدند) پديده‏اى عمده و نوين است كه به بروز تغييراتى مهم در نقشهاى زناشويى وفرزند دارى منجر شده است. زنان در تمام سطوح، و به ويژه از نظر اقتصادى، استقلال بيشترى‏يافته‏اند؛نتيجه‏اين كه‏درصورت جدايى زن و شوهر، زن مطلقه از استقلال نسبى برخوردارخواهد بود. پى‏آمد چنين وضعى همانا افزايش در تعداد زنان متقاضى طلاق بوده است.»11
خداوند حكيم كه وظيفه مادرى را به طور تكوينى و تشريعى بر عهده زن گذاشته است اين حق راهم به او داده است كه به فكر معاش نباشد، مخارج خوراك و پوشاك و نيازهاى زندگى او را برعهده مرد گذاشته است:
«وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتُمَّ الرِّضَاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْروُفِ لاَ تُكَلِّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَهَا لاَ تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلوُدٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَ فِصَالاً عَنْ تَرَاضَ مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَ إِنْ أرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعوُا أَوْلاَدَكُمْ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آتَيْتُمْ بِالْمَعْروُفِ وَ اتَّقوا اللَّهَ وَاعْلَموُا أنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلوُنَ بَصيرٌ» (بقره/ 233)
اسلام با كار زن در بيرون از خانه در صورت نياز، مخالفتى ندارد، در شرايطى حتى كار زن در بيرون از خانه مى‏تواند سبب استحكام يك خانواده شود. اما در اروپا مسايل فرهنگى، مانند آزادى جنسى، همجنس بازى، مسأله مد و لباس و... نيز دست به دست هم دادند و سبب شدند كه كار زنان عاملى براى طلاق و شكست ازدواجها شود.

 

پی نوشت‌ها:

1- در سفرنامه جلال آل احمد به شوروى نيز به اين مسأله اشاره شده است.
2- مايكل ارجايل (Mishael argyle) سيكولوجية السعادة (روان‏شناسى خوشبختى)، ترجمه د. فيصل عبدالقادر يونس، (سلسله كتابهاى عالم المعرفة شماره 1414 )175 ق، يوليو 30/ 1993.
3- سيكلو لوجية السعادة،/ 42
4- فرانك ب. تاپسون و رابرت آلدريج، تاريخ اقتصادى و اجتماعى اروپا، ترجمه كريم پيرحياتى، چاپ اوّل، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 230 / 1375
5- دوآن شولتس، روان‏شناسى كمال، ترجمه گيتى خوشدل، چاپ پنجم، تهران، انتشارات نشر نو، 109 / 1369.
«سرانجام رويدادى كاملاً شخصى، يعنى تولد نخستين فرزندش، باعث شد اعتقادش به رفتارگرايى كاملاً واژگون شود، مزلو اين تجربه را اين چنين توصيف مى‏كند: «صاعقه‏اى كه هر چيزى را در جاى خود نهاد»، «مى‏گويم كسى كه فرزند داشته باشد، نمى‏تواند رفتارگرا باشد.» او از راز زندگى و همچنين از نداشتن تسلط موعود رفتارگرايى بر زندگى، بيمناك بود.»
6- ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنى، ترجمه دكتر على اكبر معارفى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، فصل اول.
7- ساموئيل كنيگ، جامعه‏شناسى، ترجمه مشفق همدانى، چاپ ششم، تهران، كتابهاى سيمرغ، 151 / 1355.
8- همان،/ 166.
9- تاريخ اقتصادى و اجتماعى اروپا،/ 211.
10- مارتين سگالن، جامعه‏شناسى خانواده، ترجمه حميد الياسى، چاپ اول، تهران، نشر مركز، 181 / 1370.
11- همان.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

راهكارهاي قرآن براي تحكيم خانواده

راهكارهاي قرآن براي تحكيم خانواده

حسين جواهري
فلسفه تشكيل خانواده

خانواده در آموزه هاي قرآني از مقام و جايگاه ارزشي والايي برخوردار است. خانواده نخستين مساله اي است كه پس از آفرينش انسان بدان اشاره شده است. قرآن پس از بيان چگونگي خلقت انسان به زوج و همسر آدم (ع) اشاره مي كند. در اين بخش به خوبي روشن مي شود كه زن و شوهر از سرنوشت مشتركي برخوردارند.
از همان آغاز آفرينش هر چيزي كه درباره حضرت آدم (ع) گزارش مي شود درباره همسرش نيز گفته مي شود و واژگان به گونه اي به كار برده مي شود كه خود نشان دهنده سرنوشت مشترك آنان است.
از اين رو مي توان گفت كه در بينش و نگرش قرآن، زن و شوهر به عنوان واحدي دانسته مي شوند كه در تصوير ذهني مي توان ميان آنان جدايي انداخت. تا زماني كه خانواده وجود دارد و زن و شوهري ميان دو شخص متحقق است سرنوشت واحد و قوانين مشترك بر آن حاكم مي باشد.
اگر در داستان هبوط انسان ما از هبوط آدم سخن مي گوييم از باب تسامح است؛ زيرا قرآن با چنين نگرشي به مساله نمي نگرد و بر اين نكته پا مي فشارد كه در همه جا زن و شوهر (خانواده) محل كلام و مساله بوده اند. خانواده مورد هجوم دشمنان بيرون از خانواده قرار مي گيرد و دشمن مي كوشد تا خانواده را متزلزل كند و آنان را با وسوسه هاي خويش دچار بدبختي و شقاوت ابدي كند. ضرباتي كه به خانواده از سوي دشمن بيرون زده مي شود موجب مي شود تا انسان به شكل خانواده (و نه آدم تنها) هبوط كند.
در همان آغاز آفرينش انسان از زن و مرد سخن به ميان نمي آيد بلكه از مرد و همسرش سخن گفته مي شود تا اين معنا القا شود كه از همان آغاز آفرينش خانواده است كه شكل مي گيرد و بر خلاف تصور رايج بايد گفت كه خانواده نخستين مساله تاريخ بشري بوده است.
به سخن ديگر، قرآن هرگز پس از بيان آفرينش آدم (ع) از زن به عنوان ماهيتي جدا از مرد سخن نمي گويد بلكه از مردي به عنوان شوهر و از زني به عنوان همسر سخن مي گويد. اين گونه نيست كه در يك فرآيندي دختري وجود داشت كه به صورت زني متحول شده و خانواده ايجاد شده است؛ بلكه از همان آغاز سخن از خانواده اي است كه زوجه و همسرش از خود مرد خانواده پديد آمده است؛ زيرا خداوند در آيه 189 سوره اعراف از نفس واحد و يگانه اي سخن مي گويد كه همسرش را از آن آفريده است. بنابراين نخستين خانواده با زني پديد مي آيد كه خود بخشي از وجود مرد آن خانواده بوده است و زماني و لحظه اي تصور نشده است كه زني بدون مردي بوده باشد.
قرآن فلسفه و هدف از تشكيل خانواده (همسري از جنس آدم براي وي خلق كردن) را ايجاد بستري براي آرامش وي برمي شمارد تا در مرد در كنار همسرش (زن) آرامش يابد.
به سخن ديگر، مرد بي زن و همسر از چيزي رنج مي برد كه عبارت از فقدان آرامش است. هر مردي تنها با همسرش مي تواند به اين آرامش دست يابد. (روم آيه 21 و اعراف آيه 189) به نظر مي رسد كه در تحليل قرآني اين مردان هستند كه نياز به همسري براي كسب آرامش دارند و شدت اين نياز در مردان فراتر از زنان است و دست كم زنان براي دست يابي به آرامش به شوهري نياز كم تري احساس مي كند. از اين رو همواره از نياز مردان به همسران سخن رفته و بر آن تاكيد شده است. (همان).
بنابراين مي توان گفت كه در تحليل قرآن از روان شناسي مردان به اين نكته توجه داده مي شود كه مردان موجوداتي هستند كه نياز عاطفي و روحي ايشان از راه همسرگزيني و در كنار همسران برآورده مي شود. در برابر قرآن به اين مطلب نيز اشاره مي كند كه زنان وابستگي خاص به مردان دارد كه از آن به قواميت تعبير مي شود. به اين معنا كه زنان موجوداتي وابسته هستند كه نيازمند شوهري به عنوان تكيه گاه مي باشند. زن نه براي دست يابي به آرامش بلكه براي رسيدن به قواميت و شكل كامل يابي نياز به شوهري دارد تا بر او تكيه كند و سر پا بيايستد. شوهر براي زن در حكم ستوني است كه بدان تكيه مي كند و معنا و مفهوم مي يابد.
در آيات قرآني نياز شوهر و همسر به دسته بخش مي شود. دسته اي كه از نظر محتوا مختلف و متفاوت است همانند نياز شوهر به همسر براي دست يابي به آرامش و نياز همسر به شوهر براي معنايابي كه از آن به قوام ياد مي شود.
دسته دوم نيازهايي است كه همانند هم هستند و مي توان گفت كه به نوعي هم پوشي دارند.
قرآن در آيه 187 سوره بقره به لباس بودن زن و مرد براي يك ديگر سخن به ميان مي آورد و مي فرمايد: نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن؛ زنانتان براي شما جامه و پوشش هستند و شما نيز پوشش آنان هستيد.
با توجه به كاركردهايي كه قرآن براي پوشش و لباس برمي شمارد مي توان به مواردي چون حفاظت از گرما و سرما، پوشش عيب ها و بخش هاي زشت و ناپسند (به تعبير قرآني سواه)، آرايش و تزيين و مانند آن گفت كه همسران مي بايست نسبت به يك ديگر چنين حالتي را پديد آورند. از اين رو مي بايست افزون بر ايجاد آرامش و امنيتي را براي يك ديگر پديد آورند و به حفاظت از جان و مال و عرض هم بپردازند و از هرگونه تعرض بيرون حفظ و محافظت نمايد.
از همين رو قرآن از ديگر كاركردهاي خانواده را حفظ و نگه داري اسرار خانوادگي از ديگران و حتي از ديگر اعضاي خانواده است. (تحريم آيه 3 و 4).
از سوي ديگر مي بايست عيب ها و زشتي هاي يكديگر را بپوشانند كه يكي از اين عيب ها هجوم شهوات است كه با ارضاي جنسي از راه مشروع پوشانده مي شود و به شكل طغيان در جامعه بروز و ظهور نمي كند.
زن و شوهري كه نتوانند يك ديگر را ارضا كنند و نيازهاي جنسي يك ديگر را برطرف سازند، موجب مي شوند تا طرف مقابل براي ارضاي غرايز طبيعي به رفتارهاي خطرناك و بيرون از چارچوب خانواده رو آورد.
از ديگر كاركردهاي خانواده و زن و شوهر نسبت به هم آراستن يك ديگر است؛ از آن جايي كه سرنوشت مشتركي دارند هرگونه رفتار پسنديده از يكي موجب مي شود تا ديگر نيز بدان آراسته شود.
زن و شوهر يك ديگر را مي آرايند و تزيين مي كنند. از ديگر اهداف و فلسفه پديداري خانواده در نگرش قرآن توليد نسل است. البته اين كاركرد در مرحله دوم از اهميت قرار مي گيرد؛ زيرا آن چه اساس خانواده را شكل مي بخشد حضور فرزندان نيست بلكه توليد نسل و بقاي آن مساله دوم تشكيل خانواده است. تاكيد بسيار قرآن بر مساله تشكيل خانواده براي دست يابي به آرامش نشان مي دهد كه عنصر آغازين و اساسي در تشكيل آن دست يابي به آرامش است و توليد نسل و فرزند داري مساله دوم و هدف بعدي از ايجاد خانواده است.

آرامش درخانواده

قرآن همان گونه كه به مسئله آرامش جويي مرد از زن پرداخته است. در تحليل كامل به مساله مورد نياز مرد به همسر براي دست يابي به آرامش را تبيين كرده و به مساله ايجاد آرامش درخانواده نيز اشاره مي كند و با بيان مناسبات سالم ميان زن و شوهر راهكارهاي دست يابي به آرامش درخانواده را تبيين مي كند.
قرآن با اشاره به مسايل عاطفي موجود در ميان زن و شوهر و نيز والدين و فرزندان بر عنصر عاطفه تاكيد كرده و از زن و شوهر و فرزندان مي خواهد كه روابط ميان خود را در خانواده بر پايه اصولي عاطفي سامان دهند.
در تحليل قرآني، انسان بيش از هر چيزي به مسايل عاطفي و روحي و رواني توجه دارد. از اين رو در تعريف سعادت و خوشبختي اگر دو مولفه و عنصر آرامش و آسايش را مطرح سازيم عنصر آرامش در درجه و مرتبه نخست قرار مي گيرد. بنابر اين عنصر روانشناسي همواره بر عناصر ديگر چون عنصر اقتصادي و يا جامعه شناسي مقدم است. انسان پيش از آن كه درجست وجوي امري ديگري باشد از تشكيل خانواده و همسرگزيني مي خواهد به آرامش دست يابد. مسايل عاطفي و عشقي به خوبي نشان مي دهد كه پايه اصلي تشكيل خانواده است و مسايل ديگر در مرتبه و درجه بعدي قرارمي گيرند.
برپايه اين تحليل است كه آموزه هاي قرآني آرامش در محيط خانواده و مناسبات ميان زن و شوهر و نيز پايداري آن را در پـرتو مودت و مهرباني ميان زن و شوهر مي داند (روم آيه 21) بنابر اين مرد و زن مي بايست نخست به عنصر عاطفي و رواني مودت (نوعي عشق و محبت) و مهرباني (رحمت) دست يابند. در سايه سار محبت و رحمت است كه خانواده مي تواند پايدار و برقرار بماند و با از ميان رفتن هر يك از اين عناصر خانواده دچار بحران مي شود. عشق و محبت است كه ميان زن و شوهر از نظر عاطفي ارتباط برقرار مي سازد و رحمت و مهرباني است كه آن را تحكيم مي بخشد و استوار مي سازد. رحمت به معناي آن است كه شخص نسبت به ديگري مهرباني كند و واكنش هاي تند و خشن از خود بروز ندهد.
احسان و نيكوكاري نيز در همين حوزه معنا و مفهوم مي يابد. به اين معنا كه زن و شوهر نسبت به يك ديگر اگر از راه عشق و رحمت و مودت و دوستي و مهرورزي در آيند نسبت به يك ديگر احسان مي كنند و فراتر از عدالت به مسايل مي نگرد. اصولا اگر عدالت امري پـسنديده است و مي تواند خانواده و جامعه را قوام بخشد احسان آن را استحكام دو چندان مي بخشد؛ زيرا عدالت ناظر به عنصر عقلي بشر است و احسان و رحمت و مودت ناظر به عنصر عاطفي و احساس بشر است.
بي گمان در روابط خانوادگي و حتي اجتماعي اين عنصر عاطفي و احساسي است كه حرف اول را مي زند (نساء آيه 158) زيرا حضور رحمت و محبت و احسان درخانواده موجب مي شود تا عناصر فرومايگي و بخل و نشوز و عدم تمكين و مانند آن از محيط خانواده رخت بربندد. (همان)

عوامل اختلافات خانوادگي

با توجه به مطالب پيش گفته دانسته شد كه فقدان آرامش، مودت، عشق و مهرباني، رحمت و احسان و نيكوكاري در خانواده مي تواند از مهم ترين عوامل ايجاد اختلافات خانوادگي باشد.
درآيات قرآني به مسايل اختلافي خانواده به گونه اي اشاره مي شود كه بيانگر فقدان هر يك از آنان در محيط خانواده است. از جمله مساله نشوز (نساء آيه 34) و اعراض همسران (نساء آيه 128) بخل و عدم گذشت (همان) و نيز مساله دشمني بيروني كه به شكل سحر خودنمايي مي كند (بقره آيه 102)
از آن جايي كه خانواده مي بايست برپايه عفت و پـاكدامني (نساء آيه 25 و مائده آيه 5 و نور آيه 3) و نيز سخنيت و هم كفو بودن در اعتقادات، باورها و ايمان (بقره آيه 22 و نيز نساء آيه 25) شكل گيرد، فقدان هر يك از اين ها مي تواند خانواده را دچار مشكل سازد. از اين رو پيشنهاد شده است كه آغاز خانواده اي شكل گيرد كه از اين مسائل برخوردار بوده و حسن تفاهم در اين امور در ميان زن و مرد وجود داشته باشد.حال اگر اين امور نباشد مي تواند با كوچك ترين مساله به آن دامن زده شود و اختلافات جزيي تشديد گردد.
بنابر اين قرآن با بيان عناصر عاطفي و تقويت آن مي كوشد تا حد امكان خانواده را حفظ كند. از اين رو بر عناصر جذب و جلب محبت تاكيد مي ورزد و بر مولفه هايي چون عفو و گذشت و مهرباني و احسان و نيكوكاري فراتر از عدل پا مي فشارد.
رجوع به حكميت از ديگر راهكارهايي است كه قرآن براي رهايي از اختلافات ميان اعضاي خانواده و زن و شوهر پيشنهاد مي دهد. حكم كسي است كه براي فصل خصومت دو طرف نزاع برگزيده مي شود. (قاموس فقهي، عربي، ص 96) و حكميت در حقيقت عبارت است از فصل خصومت به واسطه يك يا چند نفر به شكل خاص كه بيرون از چارچوب هاي روش داوري و قضاوت در دادگاه هاي رسمي است و در آن برعناصري چون محبت و گذشت و مصالحه تاكيد مي شود.
قرآن براي جلوگيري از افزايش تنش هاي خانوادگي پـيش آمده دستور مي دهد كه داوراني از خانواده زن و شوهر از سوي خانواده هاي آنان انتخاب و برگزيده شوند تا ميان آنان حكميت كند. (نساء 35) اين مساله آن اندازه مهم و قابل توجه است كه خداوند به حاكم دستور مي دهد كه اگر اختلافات تشديد شده است خود از ميان خانواده آنان حاكماني برگزيند و مساله حكميت را اصل در داوري خانوادگي قرار دهد و مساله را به شكل رسمي در دادگاه مطرح نسازد.
بنابر اين هم بر خانواده هاست كه از مساله حكميت پيروي كنند و هم حكومت ها مي بايست تا حد توان از حكميت براي امور خانوادگي رسيدگي كند و از ارجاع پرونده به شكل رسمي به دادگاه پرهيز كند. (همان)
هدف حاكمان مي بايست تشويق زن و شوهر به حل اختلاف و اصلاح ميان آن دو باشد و در رفع مشكل آنان بكوشد (همان)

دوشنبه 10 مهر 1391  2:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

عوامل خوشبختی در خانواده از نظر قرآن و روایات

دریافت فایل pdf

 

 

معناشناسی «میثاق غلیظ» در پیمان همسری و بررسی مؤلفه های بنیادین وفاداری به آن

دریافت فایل pdf

 

اصول مؤثر در روابط صمیمانه همسران با الگوبرداری از اسوه های قرآنی و همسران بهشتی

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت هشتم )

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت هشتم )

سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)

 

1.خانواده

اسلام خانواده را قلب امّت خواسته است؛ يعني عضوي اصلي که هرگاه درست و بسامان باشد، ديگر اعضا نيز بسامانند و اگر ناسالم و نابسامان گردد، همه­ی جامعه به تباهي و بيماري کشيده مي‏شود. خردمندان ترديد ندارند که خانواده مهم‌ترين سازه­ی اجتماعي است. جوامعي که در چند دهه­ی اخير خواسته يا ناخواسته نظام خانواده را به ضعف کشيده‌اند، اکنون زيان‌هاي اجتماعي جبران‌ناپذيري را تحمل مي‌کنند. اگر خانواده استوار و مستحکم و بسامان باشد، مجموعه­ی جامعه بنيان و استواري و برقراري مي‌يابد و تمدن بشري رو به کمال مي‌نهد.
قرآن کريم در بيان رابطه­ی انسان با خانواده، به دو اصل اساسي توجه مي‌دهد:
ـ نظام خانواده در ذات خويش، نظامي جميل است؛ زيرا ريشه در الفت و مهر دو همسر و آن­گاه، انس آن دو با فرزندانشان دارد که خود، از زيباترين مظاهر جهان خلقت به شمار مي‏رود.
ـ ارتباط ميان اعضاي هر خانواده نيز بر مبناي همين حس زيبايي شناسي صورت مي‌پذيرد؛ يعني با گرايش فطري انسان به عشق است که اساس همسرخواهي و عشق‌ورزي به خانواده شکل مي‌گيرد و در سايه­ی همين مهر و علاقه، ميان اين اعضا ارتباط عاطفي برقرار مي‌گردد. به همين دليل است که خداوند در زمره­ی ويژگي‌هاي جمالي رسولانش از اين ويژگي ياد مي‏کند که داراي زن و فرزند بودند؛ و اين از بهترين مصداق‌هاي شخصيت‌پردازي قرآني است که بس هنرمندانه صورت مي‌پذيرد تا جنبه‌اي از شخصيت را بپروراند:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً.[1]
به تحقيق پيش از تو پيامبراني فرستاده‏ايم و برايشان همسران و فرزندان قرار داده‏ايم.
اين پرداخت شخصيت با همين ويژگي در جايي ديگر نيز نمود دارد. خداوند در ستايش از صالحان و نيکان از اين ويژگي ايشان ياد مي‏کند که هنگام تضرع نزد پروردگار، يکي از آرزوهايشان داشتن همسران و فرزنداني است که مايه­ی آرامش و خنکاي جانشان باشد:
وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً[2]
و آنان كه مي‏گويند: اي پروردگار ما، از همسران و فرزندانمان دل­هاي ما را شاد دار و ما را پيشواي پرهيزگاران گردان.
با اين بيان ظريف و هنرمندانه، هم ويژگي صالحان معرّفي مي‏شود و هم قدر و جايگاه همسران و هم وصف همسران نيکو. هم صالحان در بهترين لحظه‌هاي دعا و سوز و تضرع، از خداوند مي‌خواهند که تنها نمانند؛ و اين يعني همسرداري از صفات صالحان است و طي مراحل کمال و سلوک بدون همسري که يار و ياور سالک باشد، ممکن نيست. هم قدر و ارزش گوهرين همسران خوب را بيان مي‌دارد که چندان محبوب و خواستني‌اند که صالحان در چنين هنگامه‌اي از خداوند خواستار اين نعمت هستند و خدا نيز بندگانش را براي چنين دعا و آرزويي مي‌ستايد و اين خواسته را برجسته مي‌نماياند. هم نشان مي‏دهد که همسران نيکو آنانند که مايه­ی امن و آسايش و خنکاي جان و انديشه­ی شوهرانشان باشند. آوردن سه سرخط مهم و اساسي در يک جمله با چنين ظرافتي، تنها از بيان هنرمندانه و تصويري برمي‌آيد که از شاخص‌هاي تصويرگري قرآني است.
همين سمت و سو را با بيان صريح در آيه‌اي ديگر از قرآن کريم مي‌توان نگريست که ماهيت ازدواج و پيوند خانوادگي را مي‌نماياند:
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ [3]
و از نشانه‏هاي قدرت اوست كه برايتان از جنس خودتان همسراني آفريد تا به ايشان آرامش يابيد، و ميان شما دوستي و مهرباني نهاد. در اين عبرت­هايي است براي مردمي كه تفكر مي‏كنند.
با اين تصوير، هم ماهيت اين پيوند معلوم مي‏شود و هم التزام اساسي هر انسان براي چگونه همسري کردن و پاس داشتن کياني که بايد قرارگاه مودت و رحمت باشد. نخست اين از آيات خدا شمرده مي‏شود؛ يعني نشانه‌اي است عظيم که مي‌توان با آن به خدا راه برد. سپس آفرينش همسر از خود انسان دانسته مي‏شود؛ يعني عشق و پيوند روحي ميان دو همسر در حقيقت بازگشت به طبيعت نخستين و اصل فطرت آدمي است و انسجام و وحدت و پيوند حقيقي ميان اين دو پيکر وجود دارد. با اين پيوند، دو همسر به خودِ خويش برمي‌گردند و اين است راز آن همدلي و انسي که ميان همسران حقيقي برقرار است. زمينه­ی جمال‌شناسانه در اين تصوير همين جا فراهم مي‏شود. وقتي زوج از نفس خود شمرده شده، اين امکان را پديدار مي‌سازد که انديشه و ذهن مخاطب در ادامه­ی تماشاي اين تابلو، به سويي رود که مسير اصلي است. در حقيقت، اين تصوير در خود کدگذاري شده تا بيننده راه به جاي ديگر نبرد و پيام آن را از درونه­ی خودش به درستي دريابد. به عبارت ديگر، اين بخش آغازين به ما نشان مي‏دهد که خداي تعالي آن هنگام که از خود ما برايمان همسر قرار داد، فطرت دوست داشتن او را در وجودمان نهاد و طبيعت بشري را با اين عشق و محبت سرشت. پس هرگونه ستيز با اين طبيعت، ستيز با فطرت و آفرينش پروردگار است؛ همان گونه که هرگونه عدول از مسيري که خود خداوند براي رسيدن به اين مطلوب قرار داده، نيز نازيبا و نابهنجار است و آدمي را به مقصود اين عشق پاک نمي‌رساند.[4] اگر اين تصاوير به همان زيبايي که در قرآن کريم بر تابلو آمده‌اند، ديده شوند و هر يک از اجزا در جاي خود تماشا گردد، بهره‌هاي انديشه‌اي و حسي حاصل مي‌شود؛ وگرنه، نه! در اين جا، بايد به اين کليد فهم که در آغاز آيه آمده، دقت کرد تا اين رمز و رازها را دريافت. همين اصل زيبايي‌شناسانه را بايد در ديگر موارد همگون دنبال نمود.
سپس اين تصوير به بلوغ خود نزديک مي‏شود: لتسکنوا إليها. به جرأت مي‌توان گفت که اين زيباترين تعبيري است که براي عشق مي‌توان به کار برد. قرآن کريم تنها به ما پيام نمي‌دهد؛ بلکه با اين تعبيرها و آفرينش‌هاي زيبا گوهر زيبايي شناسي را در ما برمي‌انگيزد تا هستي را چنان که هست، زيبا و ژرف و شگرف ببينيم و زواياي نابش را دريابيم. «سکون» احساس آرامشي دروني و عميق است که همه­ی وجود آدمي را دربرمي‌گيرد و دردهايش را فرومي‌نشاند و آلام بيرون و درونش را تسکين مي‌بخشد. هرگاه رنج‌ها و گرانباري‌ها آدمي را به اندوه و اضطراب افکنند، با اين دوا است که آرامش مي‌يابد و رخاء و اطمينان در وجودش دامن مي‌گسترد. همين است آن جلوه­ی زيبا شناختي که در اين تابلو نهاده شده تا از آن، به فلسفه­ی اين پيوند عاشقانه التفات يابيم.
آن­گاه، مي‌فرمايد: وجعلنا بينکم مودهْْ و رحمهْْ. در گامي ديگر به کمال اين تصوير نزديک مي‌شويم. مودّت در کنار سکون قرار مي‌گيرد. مودت، مهر و تأثير روحي برآمده از آن اطمينان و آرامش است. هرگاه دو انسان در کنار يکديگر به آرامش رسند، دادوستدي روحي و دروني و عميق ميانشان برقرار مي‏گردد که همين مودت است. مودت زمينه­ی ايثار و همراهي و اخلاص و انس را فراهم مي‏کند؛ امّا هم سکون و هم مودت بدون رحمت به کمال نمي‌رسند. بايد چاشني رحمت به اين دو افزوده گردد؛ هيچ حقي در اين ميانه پايمال نشود و هيچ رنج روحي به ديگري نرسد و هيچ شقاق و خودسري صورت نپذيرد تا آن دو به سرانجام رسند؛ و اين همان رحمت است. اطمينان و دوستي در کنار رحمت معنا مي‌يابند و از اين مثلث، رابطه‌اي پديدار مي‏شود که سرچشمه­ی خيرها و برکت‌ها است.
اين تصوير با بلوغ جمالي ويژه­ی خود، سزاوار است که ما را به تأمل و انديشه­ی ژرف فروبَرد و جانمان را در تسخير گيرد و از اين روي، فاصله‌گذاري آيه چنين است: إن في ذلک لآيات لقوم يتفکرون. اين خاتمه­ی منطقي بسي تماشايي است و هرکه آن گونه به اين تابلو بنگرد، نشانه‌هاي حضرت حق را به خوبي درمي‌يابد. طرفه آن که اين نشان‌ها پس از بياني جمالي، براي متفکران برشمرده شده است. اين هم پيامي است عظيم که پس از حس زيبايي شناسي، نوبت به تفکر مي‌رسد. ذوق و فکر اين جا با يکديگر تلاقي مي‌يابند. ديدن زيبايي پيشدرامد انديشيدن است. به ديگر سخن، تا زيبايي را درنيابيم و نگاه جمال‌شناسانه نداشته باشيم، حتي نمي‌توانيم خوب فکر کنيم. تفکر حقيقي تنها سر فروبردن در هزارتوي رساله‌هاي علمي نيست. براي خوب فکر کردن بايد ديدگاه جمالي داشت و زيبايي‌هاي عالم را دريافت.
بدين مناسبت، بد نيست که از فقر عظيم آموزش و پرورش رايج امروز ياد کنيم. همه آگاهند که بناي آموزش و پرورش سنتي ما بر پرورش حس جمالي بود. کودکان در سال‌هاي آغازين در مکتب‌خانه‌ها بوستان سعدي مي‌خواندند و گرچه به ظاهر هدف آن بود که پند و اندرز گيرند؛ امّا در باطن با جلوه‌هاي جمالي از همان کودکي خو مي‌گرفتند. کسي که از کودکي بوستان سعدي بخواند و آن نثر و شعر پخته و صيقل يافته را هر روز از دل و ديده بگذراند، ذهني باطراوت مي‌يابد و براي تربيت يافتن نيز بيشتر مهيا مي‏شود. چنين تربيتي گرچه به ظاهر سنتي و غيرعلمي وانمود شده، بسيار مؤثرتر از سازمان و نظام امروزين تربيت بود. امروز ما کودکان را از آغاز با آموزش الفبا و برخي مفاهيم، به دنياي تعليم و تربيت وارد مي‌کنيم و از پرورش جنبه‌هاي جمالي حس و انديشه و ذوق او غفلت مي‌ورزيم. ديگر زواياي حياتمان نيز به اندازه­ی کافي صعوبت وسختي و ثقل دارد. در نتيجه، رهامدهاي تربيت ديروز و امروز بسيار متفاوت است. اگر نظام تعليم و تربيت ما بر پايه­ی زيبايي و جمال استوار گردد، آن گاه در ساحت علم و انديشه نيز توفيق بيشتري خواهيم داشت.
به سخن بازگرديم که قرآن کريم براي تمرين تفکر و يافتن نشانه‌هاي خداوند در ساحت انديشه، از هنر آغاز مي‌کند و زيبايي را به رخ مي‌‌کشد و جان‌ها را از رهگذر زيبايي‌يابي به قلمرو فکر دعوت مي‌نمايد.
اصل گفتار درباره­ی ازدواج و پيوند جفت آدمي و ريشه‌هاي فطري جمالي آن بود. اکنون بايد اشاره کرد که اسلام در حين دعوت به ازدواج و تشويق به آن، از بهره‌هاي جمالي ظاهري نيز غفلت نکرده است. اين نيز از عظمت‌هاي جمالي قرآن کريم است که ميان دو جنبه­ی ظاهر و باطن جمال، تعادل برقرار مي‏کند. قرآن تصريح مي‌نمايد که دوست داشتن زنان، حتي مطلق زنان، از چيزهايي است که خداوند در فطرت بشر نهاده است:
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ ... ذلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. [5]
در چشم مردم آرايش يافته است، عشق به دوست داشتن زنان‏ ... همه اينها متاع زندگي اين‌جهاني هستند، و بازگشت‌گاه خوب نزد خدا است.[6]
همين بيان که دوست داشتن زنان، زينت شمرده شده و نيز اين زينت از بهره‌ها و مايه‌هاي سودمند حيات دنيا به حساب آمده، نشان مي‏دهد که چنين دوست داشتني، به ذات خويش، عنصري مطلوب و زمينه‌ساز کمال است. اين تصوير جمالي ارائه کننده­ی نگاهي زيبايي شناسانه درباب عشق زميني است و راه را بر بسياري از سخنان تنگ‌نظرانه درباره­ی عشق زميني و آسماني مي‌بندد. توضيح آن که درباره­ی عشق حقيقي و مجازي، يا به تعبيري: عشق آسماني و زميني، بسيار سخن گفته‌اند. معمولاً عشق مجازي را بد و در مرتبه­ی پايين و به عنوان مانع براي وصول به حقيقت شمرده‏اند؛ حال آن که در نگاه جمال‌شناسانه­ی قرآن کريم هرگز چنين نيست. آن چه زيبايي شمرده شده، نمي‌تواند مانع و حجاب باشد؛ بلکه به عکس، مايه­ی رشد است. البتّه تأکيد مي‌کنيم که اين رشد و کمال هنگامي حاصل مي‏شود که از اين بهره­ی زيبا به گونه­ی زيبا نيز استفاده شود. دوست داشتن زن که مقدمه­ی پيوند عاشقانه­ی منجر به ازدواج مي‌تواند باشد، در همان قلمروي که خداوند ستوده، مطلوب و وافي به مقصود است. اشاره به مطلوبيت زيبايي زنان در شماري از روايات ما نيز ناظر به همين جنبه است، بي آن که بخواهد زيبايي را در اين جنبه منحصر سازد.[7]

مايه‌هاي زيبايي پيوند خانواده

 

يک) نيکي و رحمت

آن گاه که پيوندي چنين جميل صورت مي‌پذيرد، بايد دوام و استواري آن نيز با زيبايي و نيکي و رحمت باشد. مهم‌تر از شکل‌گيري هر حرکت، ادامه­ی آن است. وقتي اصل ازدواج رهامد عشق و شوري است که خداوند در دل ذرات هستي نهاده و آن‌ها را زوج آفريده، اين عشق بايد هم تداوم يابد و هم بيشتر شود تا اين نهاد مبارک بپايد و نقش کليدي خود را ايفا نمايد. پس خداي سبحان فرموده است:
وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً [8]
و با آنان به نيكويي رفتار كنيد. و اگر شما را از زنان خوش نيامد، چه بسا چيزها كه شما را از آن خوش نمي‏آيد در حالي كه خدا خير كثيري در آن نهاده باشد.

دو) کفايت مالي

و امّا اصل دوم آن است که کفايت مالي خانواده در حدي باشد که نه به افراد آن سختي و دشواري رسد و نه زياده‌روي صورت گيرد. هنگامي که کفايت مالي براي سرپرست خانواده فراهم نباشد، همسر و فرزندان همواره چشم به دست ديگران دارند و خود را با آنان قياس مي‌کنند و همين سبب مي‏شود که زمينه‌هاي برخي انحراف‌ها و کژروي‌ها، حتي در ميان اعضاي خانواده­ی افراد نيک و صالح، پديد آيد. مقتضاي جمال و زيبايي آن است که هرگاه مرد داراي کفايت مالي است، به سراغ تشکيل خانواده رود تا اين نهاد زيبا جمال خود را حفظ کند. روشن است که مراد از کفايت، رفاه و تن‌آسايي نيست؛ زيرا بسياري از مردان در آغاز زندگي آن قدر توان مالي ندارند که همة نيازهاي خانواده­ی خود را برآورند. مقصود اين است که در آغاز تشکيل خانواده و در ادامه­ی اين راه خطير، بايد حد نصابي از معيشت فراهم باشد تا اعضاي خانواده دچار تنگناهايي نشوند که کيان اين پايگاه مهم را به خطر اندازد و جمال و رفعت عشقي را که به چنين پيوندي انجاميده، به حضيض و زشتيِ عقده‌هاي روحي و رواني کشاند.
تنگ گرفتن بر همسر و فرزندان، احساس حرمان را در آنان دامن مي‌زند و نفس ايشان را دچار حقارت و پستي مي‏کند و روح عزت و بزرگواري را در ايشان مي‌کشد. اين عقده تا آن جا دامن مي‌گسترد که گاه فرد مي‌خواهد از محيط و اجتماع خود نيز انتقام بگيرد تا آن حرمان را جبران کند. از اين رو است که خداوند فرموده است:
لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا مَا آتَاهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً [9]
هر مالداري از مال خود نفقه دهد؛ و كسي كه تنگدست باشد، از هر چه خدا به او داده است نفقه دهد. خدا هيچ كسي را مگر به آن اندازه كه به او داده است مكلف نمي‏سازد، و زودا كه خدا پس از سختي آساني پيش آورد.
نيز رسول خداˆ فرمايد:
إن الله يحب أن يري أثر نعمته علي عبده.[10]
به‌راستي خداوند دوست مي‌دارد که ردّ پاي نعمت خويش را که به بنده‌اش بخشيده، در او ببيند.
اثر و رد پاي نعمت در زندگي چيست؟ آيا چيزي است جز فراهم آوردن اسباب وجاهت و جمال و بزرگواري؟ براي حفظ اين وجاهت بايد ميانه‌روي و اعتدال را همواره در نظر گرفت تا آن جمال و زيبايي خدشه نپذيرد. خطاي بزرگ آن است که براي پرهيز از افراط به تفريط گراييم و براي متهم نشدن به تفريط، به افراط روي آوريم. زيبايي با تعادل ممکن مي‌شود:
وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً [11]
نه دست خويش از روي خست به گردن ببند و نه به سخاوت يكباره بگشاي كه در هر دو حال ملامت‏زده و حسرت‏خورده بنشيني.
نيز خداوند در ستايش از بندگان صالح خويش فرمايد:
وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً [12]
و آنان كه چون هزينه مي‏كنند اسراف نمي‏كنند و خِسّت نمي‏ورزند، بلكه ميان اين دو، راه اعتدال را مي‏گيرند.

پی نوشت ها:

[1]. رعد، آیه­ی 38.
[2]. فرقان، آیه­ی 74.
[3]. روم، آیه­ی 21.
[4]. با این توضیح و بیان­های پیشین می­توان دریافت که همسر نگرفتن چند انسان صالح هم­چون حضرت عیسی(ع) کاملاً استثنا و برخلاف قاعده است و حکمت و مصلحتی خاص و فردی داشته و نباید آن را الگو دانست.
[5]. آل عمران، آیه­ی 14.
[6]. البته از چشمم دور نیست که بسیاری از مترجمان برداشتی دیگر از این آیه دارند و آن را در نکوهش دوست داشتن زنان می­دانند و این دوست داشتن را در برابر مهر الهی و بازگشت به سوی او قرار می­دهند. به برداشت این بنده ظاهر آیه نشان می­دهد که مراد همین است که از عشق زنان و ... می­توان به سوی خدا راه برد، اگر آدمی آن را مایه­ی راهیابی به آخرت سازد و از دنیا به عقبا پل زند.
[7]. به دو نمونه از این روایات اشاره می­کنیم:
اذا أوقع الله فی نفس أحدکم من امرأه فلینظر الیها فانه أحری أن یودی بینهما.
هر گاه خداوند مهر زنی را در دل یکی از شما اندازد، باید به وی نظر کند. این بهتر از آن است که ] نظر نکند و ندیده و نپسندیده با او پیوند یابد و سپس [ میانشان جدایی و هلاکت افتد.
[8]. نساء، آیه­ی 19.
[9]. طلاق، آیه­ی 7.
[10]. شوکانی، نیل الاوطار، ج9، ص119.
[11]. اسراء، آیه­ی 29.
[12]. فرقان، آیه­ی 67.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت دهم)

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت دهم)

سید ابوالقاسم حسینی

پس پدر و مادر براي حفظ جمال اين پديدهی شگرف انساني، فرزند، بايد اين حق بزرگ را بر وي پاس دارند و او را ادبي زيبا بياموزند. نکته همين جا است که وظيفه، تأديب زيبا است. تعبير حسن ادب، اين نکته را با خود دارد که رويکرد در تربيت، پاسداشت همان جمال و زيبايي است. رسول خدا(ص) فرموده است:
من حق الولد علي الوالد أن يحسن أدبه.1
از حقوق فرزند بر پدر آن است که پدر او را زيبا تربيت کند.
حتي بايد اين جمال در ظواهر او نيز پاس داشته شود. اصل خلقت و پيکربندي آدميان با حکمت و مشيّت حضرت باري تعالي صورت مي‌پذيرد. امّا جمال ظاهري در پي اصل خلقت، چيزي است که پدر و مادر وظيفهی حفظ آن را دارند. از اين روي، حتي نهادن نام زيبا بر فرزند توصيه شده است. اين جا هم پاسداشت زيبايي در ميان است تا نام که معرّف و دريچهی ورود به دنياي هر کس است، با آن جمال تناسب داشته باشد:
... و يحسن اسمه.2
و بايد نامش را نيکو نهد.
زيبايي ادب تنها با رفتاري زيبا و مهرورزانه و مداراگرانه حاصل مي‏شود. پس دستور رسيده که رفق سرلوحهی کارها قرار گيرد:
ان الله رفيق يحب الرفق في الأمور کلها.3
خداوند مدارا ورز است و مدارا ورزي در همهی کارها را دوست دارد.
سپس ريزه‌کاري‌هاي اين رفق هم دستور رسيده؛ از اين قبيل که حتي در بوسيدن فرزندان مساوات رعايت گردد؛ مبادا بذر نامهرباني پاشيده شود:
لو عدلت کان خيرا لک. قاربوا بين أبنائکم ولو في القبل.4
اگر عدالت را رعايت کني، برايت بهتر است. حتّي در بوسيدن نيز با فرزندانتان يکسان رفتار کنيد.
يعني حتّي بوسيدن که از مظاهر زيبايي است، زيبا انجام گردد تا زيبايي فرزند پاس داشته شود. همين رعايت عدل و مساوات است که در آينده، فرزند را به پاسداشت زيبايي‌هاي عالم رهنمون مي‏شود؛ چه اگر عدل نباشد، هيچ جمالي جلوه نمي‌کند. با رعايت همين گونه اصول است که حس زيبايي در فرزند رشد مي‌کند؛ زيرا اگر مساوات و ديگر قواعد اخلاقي در حق خود او از همان کودکي مراعات گردد، بساط کينه در سينه‌اش گسترده نمي‌شود و جايي براي ظهور و بروز زشتي‌ها باقي نمي‌ماند. فراتر از همهی اين‌ها آن است که وقتي کودک با چنين ديدگاهي پرورش يابد و زيبايي‌ها در وجودش دامن گسترند، خودش چشم و دلي جمال‌بين خواهد يافت و زيبايي‌هاي جهان را خواهد ديد و از اين رهگذر، خالق حکيم جمال‌آفرين را خواهد شناخت و به او دل خواهد سپرد.5
نيز براي آن که زيبايي‌ها از همان آغاز در وجود کودک نهادينه شود، خداوند خواندن نماز را در ابتداي بلوغ واجب فرموده است. وجوب نماز در چنين سنّي بدين دليل است که نماز پايه‌گذار زيبايي است و از زشتي و ناپسندي(فحشا و منکر) پيشگيري مي‏کند:
اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ  أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ 6
آنچه را از اين كتاب به تو وحي شده است بر خوان و نماز را برپا دار، كه نماز از زشتكاري و ناشايست باز مي‏دارد. و هر آينه يادكرد خدا بزرگتر است؛ و خدا آنچه مي‏كنيد مي‏داند.
شايد به همين دليل باشد که دختران بايد زودتر از پسران به نماز خواندن پردازند؛ يا به عبارت ديگر، شايد به همين سبب باشد که سن بلوغ شرعي دختران زودتر از پسران آغاز مي‏شود. دختران به حسب طبيعت نازک و نرم و لطيفي که در فطرتشان به وديعت نهاده شده، زيبايي را زودتر مي‌فهمند ومايه‌هاي جمال هستي را زودتر درک مي‌کنند. طبيعي است که هرگاه زيبايي زودتر درک شود، زمينهی آلايش آن نيز زودتر فراهم مي‌گردد. هنگامي که دختري در نه سالگي به مرحلهی تميز زيبايي مي‌رسد، نبايد به انتظار بلوغ عقلي کامل او باقي ماند. بايد در همين هنگام، اداي برخي عبادات، به‌ويژه نماز، در او نهادينه گردد تا زمينهی آلايش آن حس زيبايي شناسي فراهم نگردد. البتّه سخن از نمازي است که قرآن کريم معرّفي فرموده؛ يعني همان که بازدارنده از زشتي و ناپسندي است؛  وگرنه گفتن ندارد که نمازهاي رايج ما سهمي چندان در اين زمينه ندارد و تنها اداي عادت است که البتّه بايد دست کم براي ابراز بندگي و رهايي از عقاب و امثال اين‌ها خوانده شود. امّا آن نماز قرآني در حقيقت حافظ حريم زيبايي شناسي انسان است؛ پس بايد به محض آن که کسي به مرحلهی شناخت زيبايي مي‌رسد، بر او واجب گردد؛ و اين همان سن بلوغ است که به حسب خلقت حضرت باري تعالي، در پسران و دختران متفاوت است.

پنج) رعايت حقوق همسران

پنجمين پايه براي پاسداشت زيبايي خانواده آن است که حقوق هر دو همسر از جانب يکديگر رعايت گردد و اگر ميان آن دو اختلافاتي پديد آمد، خردمندانه و بهنگام از ميان برداشته شود. حقيقت آن است که براي زيبا ماندن خانواده، بايد باغباني اين بوستان به کسي سپرده شود. اين بوستان، از يک سوي، دسته گلي خوشبوي و ظريف و لطيف دارد که زن است؛ و از جانب ديگر، نيازمند باغباني است که نگاهبان جمال زن و زندگي و خانه و خانواده باشد که مرد است. معناي قوّام بودن همين است:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ7
مردان بر زنان كارگزاران و سرپرستانند از آن روي كه خدا برخي از ايشان ـ  مردان ـ  را بر برخي ـ  زنان ـ  فزوني و برتري داده و بدان سبب كه از مالهاي خويش هزينه مي‏كنند.
قواميت براي مرد حقي است فطري و برخاسته از نظام آفرينش؛ و نه اکتسابي و دستاوردي. پس به خودي خود، مزيت و برتري به شمار نمي‌آيد؛ بلکه تعهدي براي مرد ايجاد مي‏کند تا پاسدار حريم زيباي خانواده باشد. تفضيلي که در آيه از آن سخن رفته، به همين معنا است. يعني خداوند زمينه‌هايي را براي مرد به وجود آورده تا بتواند قواميت را اعمال کند؛ همان گونه که زمينه‌هايي را نيز براي زن فراهم آورده که مرد از آن محروم است. اين تفضيل نه تنها برتري و بالاتري نمي‌آورد؛ بلکه مخاطره آفرين نيز هست؛ زيرا مرد ناچار است براي برخورداري از اين حق فطري، در مقابل، تعهداتي را به گردن گيرد که آن‌نيز فطري است و او نمي‌تواند از آن شانه خالي کند؛ تعهداتي همچون کفايت‌مندي در سرپرستي اقتصادي و اجتماعي و اخلاقي خانواده با اين هدف که همسر و فرزندانش را در رسيدن به سعادت ياري نمايد؛ واين وظيفه بسي سنگين است.
از جانب ديگر، براي ايفاي تعهدات متقابل دو همسر، همواره يک اصل مهم خودنمايي مي‏کند: زن و مرد نفس‌هايي بشري دارند و  فرشته‌خو  نيستند. پس هم دچار ضعف و سرکشي مي‌شوند و هم همانند هر دو انسان، اختلافات و تفاوت‌هايي مي‌يابند. از اين روي، گاه در هر زندگي، تفاوت ديدگاه و سليقه و روش پيش مي‏آيد که شايد به تنازع بينجامد. در اين حال، قواميت مرد بايد کارساز باشد. اگر مرد به اين تعهد و وظيفه فطري به درستي عمل کند، تنازع رخت برمي‌بندد و زمينهی رشد خانواده را فراهم مي‏کند. امّا اگر مرد، خود، يکي از دو سر نزاع گردد و نتواند قواميتش را اعمال کند، کشمکش به بازي کودکانه‌اي تبديل مي‏شود که لجبازي و نق زدن و جنگ احمقانه آن را هدايت مي‌کند.
براي حل بحران‌هاي درون خانواده، قرآن کريم سه مرحله را پيشنهاد کرده است. در مرحلهی نخست، دو همسر بايد از نيروي عقل و عشق بهره گيرند تا از کيان خود و خانواده‌شان حراست کنند. نقش مؤثر و فعال، و نه انفعالي زن، اين جا است که خود را مي‌نماياند:
وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِن تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً.8
و اگر زني از همسر خويش بيم ناسازگاري يا رويگرداني داشته باشد، باكي بر آنها نيست كه ميان خود به گونه‏اي آشتي و سازش كنند و آشتي و سازش بهتر است. و جانها را بخيلي و آزمندي فراآمده؛ و اگر نيكي و پرهيزگاري كنيد، خدا به آنچه مي‏كنيد آگاه است.
در مرحلهی دوم، مرد بايد از مديريت خود در سه گام استفاده کند. گفتوگو، برخورد رواني، و برخورد تنبيهي سه راهي هستند که بايد پله به پله طي شوند تا اين مدير بتواند تنازع‌هاي خانواده را به درستي راهبري کند. اين سه راه را قرآن پيش پاي مرد نهاده است؛ امّا پيش پاي کدام مرد؟ روشن است که مقصود، هر مردي نيست که همسري گزيده است. مقصود، مردي است که جمال زن را بشناسد و جلال او را پاس دارد و به وظايف قواميت خود در دايره مديريت خانواده واقف باشد. مردي جمال‌شناس که مديريت زندگي خانوادگي را واقف است، مي‌تواند اين سه پله را به جاي خود بالا رود و به نتيجة مطلوب رسد. آن گاه، اين دستور قرآن کريم معنا مي‌يابد:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللَّاتِيْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغَوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيّاً كَبِيراً.9
مردان، از آن جهت كه خدا بعضي را بر بعضي برتري داده است، و از آن جهت كه از مال خود نفقه مي‏دهند، بر زنان تسلط دارند. پس زنان شايسته، فرمانبردارند و در غيبت همسر عفيفند و فرمان خداي را نگاه مي‏دارند. و آن زنان را كه از نافرمانيشان بيم داريد، اندرز دهيد و از خوابگاهشان دوري كنيد و بزنيدشان. اگر فرمانبرداري كردند، از آن پس ديگر راه بيداد پيش مگيريد. و خدا بلندپايه و بزرگ است.
همين که ترسيم اين مسير سه‌گانه در ادامهی آيهی قواميت آمده، به قدر کافي از آن چه گفتيم، حکايت دارد. نيز بايد عنايت داشت که همة اين‌ها در دايرهی حفظ جمال باطن و ظاهر زن است. پس خواه گفت و گو، خواه کناره گرفتن، و خواه تنبيه بايد در همين دايره و با همين گفتمان صورت پذيرد. در اين هر سه بايد شأن زن به تمامي حفظ شود و اصل گوهر او مخدوش نگردد و آن هدف اصلي که حفظ جمال اوست، تأمين شود. پس همهی برداشت‌هاي ديگر که از ظاهر اين دستور و امثال آن مي‏شود و نوعي استبداد براي مرد ترسيم مي‌کند، واهي است. مرد در انجام اين مراحل، نه به خواست و ميل مردانة خود، بلکه براي حفظ گوهر زن بايد عمل کند و تا جايي پيش رود که اين هدف خدشه نبيند. حتي مرحلهی سوم که تنبيه است، نوعي عمل ملامتگرانهی توجه‌دهنده و هشداربخش است؛ و نه زدن به معنايي که در عرف برخي مردان رايج است و هيچ ربطي به دين و قرآن کريم ندارد! بيان رسول خدا(ص) ترسيم‌گر همين حقيقت است:
اضربوا النساء إذا عصينکم في معروف ضربا غيرمبرح.10
هرگاه زنان در انجام کاري شايسته از شما نافرماني کردند، آنان را به گونه‌اي که آزارنده نباشد، تنبيه کنيد.
در مرحلهی سوم، براي نگاه داشت جمال زن و خانواده، بايد از ديگر عناصر اجتماع هم کمک گرفت. زيبايي حقيقتي يگانه است که در بستر جامعه انتشار مي‌يابد و هرگاه يکي از اجزاي جامعه به زشتي گرايد، همهی ديگر اجزاي آن در معرض پلشتي قرار مي‌گيرند. پس حفظ جمال جامعه در مجموعة آن، گاه مستلزم پادرمياني اين اجزا در کار يکديگر است؛ بدان شرط که سنجيده و بهنگام باشد. يکي از اين گونه پادرمياني‌ها، در سفارش قرآن کريم ديده مي‏شود که از بستگان نزديک دو همسر مي‌خواهد هنگام احساس خطر از فروپاشي نظام خانواده، گام در ميانه نهند و با داوري، از اين خطر جلوگيري کنند:
وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا  حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحاً  يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً خَبِيراً. 11
اگر از اختلاف ميان زن و شوهر آگاه شديد، داوري از كسان مرد و داوري از كسان زن برگزينيد. اگر آن دو را قصد اصلاح باشد، خدا ميانشان موافقت پديد مي‏آورد؛ كه خدا دانا و آگاه است.
نکتهی جالب اين است که حفظ جمال زن و مرد از حفظ خانواده برتر است؛ يعني هرگاه اين راه‌ها به نتيجه نرسد، خداوند در نظام خلقت اصل را بر آن نهاده که کرامت و قداست انسان حفظ گردد و اگرچه طلاق مبغوض‌ترين حلال خداست، در اين جا لازم مي‌شود. طلاق راهي براي حفظ کرامت و جمال خليفهی خداست، مبادا دو همسر در چرخهی اختلافات و نزاع‌هاي حل‌ناشدني، هم خودشان و هم فرزندانشان را به تباهي کشند. فضل و عنايت گستردهی خداوند در اين هنگام شامل حال کساني است که پس از همهی آن تلاش‌ها و تکاپوها راهي براي ادامهی زندگي مشترک نمي‌يابند:
وَإِن  يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلّاً مِن سَعَتِهِ وَكَانَ اللّهُ وَاسِعَاً حَكِيماً.12
و اگر آن دو از يكديگر جدا شوند،  خدا هر دو را به كمال فضل خويش بي‏نياز سازد كه خدا گشايش‏دهنده و حكيم است.
امّا شگرفا که همين جدايي نيز بايد جميل و زيبا باشد! اين گونه تعابير جمالي در قرآن کريم نشان مي‏دهد که هم پيوند و هم  ـ  اگر چاره‌اي نماند ـ  جدايي، گام‌هايي براي حفظ جمال زن و خانواده هستند و بايد به گونه‌اي صورت پذيرند که به آن جمال خداداد لطمه‌اي نخورد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً.13
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، چون زنان مؤمن را نكاح كرديد و پيش از آنكه با آنها نزديكي كنيد طلاقشان گفتيد، شما را بر آنها عده‏اي نيست كه به سرآرند. پس آنان را برخوردار كنيد و به زيباترين  وجه رهاشان كنيد.
طلاق بايد با رفتاري زيبا و نيکو همراه باشد و نه با بددهاني و دشنام و ناسزا بياميزد و نه حقوق زن با اکراه و بددلي ادا گردد. باز تعبير زيبايي و حسن را بنگريد:
الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُدُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلَّا أَن يَخَافَا أَلَّا يُقِيَما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيَما  حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيَما افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ  هُمُ الظَّالِمُون.14
اين طلاق دو بار است و از آن پس يا به گونه‌اي زيبا نگه داشتن اوست يا به زيبا وجهي رهاساختنش. و حلال نيست كه از آنچه به زنان داده‏ايد، چيزي بازستانيد مگر آنكه بدانند كه حدود خدا را رعايت نمي كنند. اما هر گاه دانستيد كه آن دو حدود خدا را رعايت نمي‏كنند اگر آن، خود را از شوي باز خرد، گناهي بر آن دو نيست. اينها حدود خدا است. از آن تجاوز مكنيد كه ستمكاران از حدود خدا تجاوز مي كنند.
بدين سان، خانواده با جمال و زيبايي و شکوهش چهره مي‌نمايد و از لحظهی پيوند تا واپسين دم و حتي  ـ  اگر چاره‌اي نماند ـ  تا دم جدايي، اين جمال حفظ مي‏شود؛ چرا که زيبايي خانواده، تضمين کنندهی زيبايي جامعه و مجموعهی هستي است.

 پی نوشتها

1- جلونی، کشف الخفاء، ج1، ص95.
2-یحیی بن سعید حلی، الجامع للشرائع، ص462.
3-میرزای نوری، مستدرک الوسائل، ج11، ص294.
4-عبد الرزاق صنعانی، المصنف، ج9، ص100.
5-هوراس انجلس، میادین علم النفس النظریه و التطبیقیه، ترجمهی سیدمحمد خیری موسی، ص107.
6-عنکبوت، آیهی45.
7-نساء، آیهی34.
8-همان، آیهی128.
9-همان، آیهی34.
10.  ابن عطیهی اندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج2، ص49.
11.  نساء، آیهی35.
12.  همان، آیهی130.
13.  احزاب، آیهی49.
14.  بقره، آیهی229.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:20 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها