0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مادران شاغل و تربيت فرزندان

مادران شاغل و تربيت فرزندان

زهرا رضاييان

خانواده هسته نخستين جامعه و از عوامل اصلى انتقال فرهنگ، انديشه، اخلاق و سنت ها و عواطف از نسلى به نسل ديگر است.در ميان اعضاى خانواده بيشترين سهم تأثيرگذارى بر فرزند از آن مادران است و بارزترين و والاترين نقشى كه در كلام قرآن براى زنان ترسيم شده و مورد ستايش قرار گرفته، نقش مادرى و عهده دارى تربيت فرزندان است.

مادر، سازنده اجتماع

دامن مادر، پرورشگاه مردان بزرگ و پيامبران الهى و نيز حكيمان و عالمان سراسر تاريخ است. اگر فرزندى به كمال نهايى خود برسد، اين بزرگى را از مادر به دست آورده و زحمات تربيتى و پرورشى مادر، او را به اين نيك بختى رسانده است. ايثار و فداكارى مادر در تربيت فرزند بيش از پدر است. از اين رو، دين اسلام احترام به هر دو را لازم و نيكى و خدمت به آنها را واجب مى شمارد(۱) ولى در مورد مادر و قدردانى از زحمات فراوان او بيشتر تأكيد كرده، نام او را جداگانه مطرح مى كند و از زحمات مادر در تداوم سلسله انسانها و تحمل زحمات و مشكلات دوران باردارى و تحمل زحمات پس از آن سخن مى گويد: «وَ وَصَيْنَا الانسَانَ بِوالِدَيْهِ اِحْسَانا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْها وَ وَضَعَتْهُ كُرْها و حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاثونَ شَهرَا حتّى إذَا بَلَغَ اَشُدَّهُ.‎..؛ و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش كرديم، مادر با رنج و زحمت بسيار بار كشيد و با درد و مشقت وضع حمل نمود و سى ماه تمام مدت حمل و شيرخوارى بود تا وقتى كه به حد رشد رسيد ...»
مادر زمام امور جامعه را در اختيار دارد؛ چرا كه هر خلق و خويى در جامعه نشأت گرفته از رفتار در خانه است. اهميت نقش مادر به حدى است كه مى توان گفت تباهى او، موجب تباهى جامعه و اصلاح او موجب اصلاح جامعه است. پدر و مادر در جنبه اجتماعى و سياسى فرزندان سهمى مشترك دارند اما در سال هاى اوليه نقش مادر مؤثرتر از پدر است. مادر نخستين عامل فشار بر كودك است و جنبه هاى مثبت و منفى را از راه امر و نهى در دل وى پايدار مى كند. او مى تواند شرف اجتماعى و سياسى به كودك بدهد و او را مدافع حق و روابط صحيح سازد. نقش مادر در همه زمينه هاى حيات اجتماعى آشكار و مهم است. كودكى كه به دنيا مى آيد از نظر آگاهى هاى اجتماعى، ذهنى پاك و عارى دارد و مادر با جارى ساختن نخستين كلمات بر زبان كودك او را با قواعد و اصول زندگى آشنا كرده، آداب و رسوم را به وى آموزش مى دهد. از همين روست كه مادران را زمامداران و سازندگان جامعه مى دانند.

نقش مادر در تربيت

قرآن نهاد خانواده را كانونى براى تربيت و پرورش استعدادهاى درونى و رشد توانايى هاى بالقوه فرزندان دانسته و براى ثمر بخش بودن وظيفه خطير و مهم پرورش كودك، نقش و كاركرد هر يك از پدر و مادر را تعيين مى نمايد، آنجا كه مى فرمايد: «و مادران [بايد] دو سال كامل فرزندان را شير دهند [اين حكم] براى كسى است كه بخواهد فرزند خود را شير تمام دهد و به عهده صاحب فرزند [پدر] است كه خوراك و لباس مادر را به حد متعارف بدهد. هيچ كس را تكليف جز به اندازه طاقت نكنند. نبايد مادر در نگهدارى فرزند به زيان و زحمت افتد و نه پدر بيش از متعارف براى كودك متضرر شود و اگر كودك را پدر نبود وارث بايد در نگهدارى او قيام كند و هر گاه زن و شوهر به رضايت خاطر يكديگر و مصلحت ديد هم جدايى طفل را اختيار كنند هر دو را رواست و اگر خواهند كه مادران فرزندان را شير دهند آن هم روا باشد در صورتى كه مادر را حقوقى به متعارف بدهيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا به كردار شما كاملا آگاه است.»
تقسيم وظايف ميان پدر و مادر در نگاه قرآن، دلخواهانه و بدون بنيان هاى معرفتى و انسان شناختى نيست بلكه از متن طبيعت، آفرينش و استعدادهايى كه براى هر يك از زن و مرد وجود دارد، برخاسته است. استعدادهاى طبيعى همچون توانايى جسمى، سخت كوشى، خشونت و.‎.. مرد را در جايگاه نان آور و نگهبان خانواده قرار و ويژگى ها و صفاتى چون مهر، عطوفت، ظرافت، لطافت طبع، صلح جويى، رقت قلب، شكيبايى و.‎.. وظيفه مادرى، تربيتى و پرورشى به زن بخشيده است. در دنياى امروز كه دنياى فاصله گرفتن مادران از فرزندان و پرداختن به كار بيرون از منزل است، اين حقيقت ثابت شده كه هيچ پرورشگاهى نمى تواند گرماى احساس، آرامش، نيرو بخشى و ساير كاركردهاى روانى و عاطفى آغوش مادر را جبران كند.
سفارش قرآن به نيكى و احسان به والدين و بخصوص مادر كه پس از ايمان به خدا و يكتا پرستى، سنگ بناى انديشه اسلامى را تشكيل مى دهد، به خاطر زحمت ها و رنج ها و بيدارى هايى است كه براى پرورش، تربيت و سلامت فرزند خود در هنگام باردارى و شيردهى متحمل شده است. بدين سان قرآن منزلت مادرى را ارج بيشترى نهاده است و حقوق بيشتر او را گوشزد مى كند.
نقش مادر در تربيت را نمى توان محدود به زمانى كرد كه كودك مى تواند خوب و بد را تشخيص بدهد، بلكه از دوران جنينى نيز مادر نقش بسزايى در امر تربيت دارد؛ چرا كه كودك ماه ها در رحم مادر با جسم و روح او ارتباط تنگاتنگ دارد و در تمام امور به مادر وابسته است.
همچنين كودكى كه در كنار مادر پرورش مى يابد در آينده از ثبات شخصيت سالمى برخوردار شده و دچار ناسازگارى هاى اخلاقى نمى شود، نسبت به اطرافيان داراى حس اعتماد بوده و شكست ها را در زندگى بهتر تحمل نموده و استعدادهاى خود را بخوبى نمايان مى سازد. چنين كودكى در دوران حساس نوجوانى نيز مى تواند با مادر رابطه دوستانه و خوبى برقرار كرده و از افتادن در مسير جرم و بزهكارى در امان بماند؛ چرا كه مادر با مهربانى و محبت به نيازهاى عاطفى او پاسخ داده و زمينه ساز به وجود آمدن اعتماد به نفس و استقلال در فرزند مى شود. در حقيقت مادر سرمشق و الگوى فرزند و شكل دهنده روح و شخصيت اوست. از نظر اسلام و فرهنگ قرآن كسانى كه داراى نقش تربيتى هستند، داراى مقامى والا و ارزشمند هستند، هم چنان كه از جمله صفات و رسالت هاى پيامبران الهى مربيگرى و آموزگارى است.
مادران شاغل و وظايف آنها شادابى و نشاط هر جامعه و تربيت نسل جديد در گرو توجه به اين است كه بشر از دو جنس مخالف زن و مرد، با ساختمان وجودى و روحيات متفاوت و گوناگون تشكيل شده كه اگر هر يك از آنان متناسب با شرايط جسمى و روحى خود عهده دار انجام مسئوليتى گردند و در اين صورت پيوند خانواده مستحكم مى گردد، در پرتو آن به جامعه روح نشاط و شادابى دميده مى شود و فرزندانى باشخصيت، با ايمان، نوع دوست، راستگو و درستكار به جامعه تحويل مى گردد؛ اما اگر هر يك از زن و مرد وظيفه اى را كه نظام آفرينش بر اساس شرايط جسمى و روحى به عهده انان گذاشته شده، به خوبى انجام ندهند و به كار ديگرى مشغول شوند، بنيان خانواده متزلزل مى شود و در نتيجه جامعه گرفتار اختلاف فرهنگى و تربيتى خواهد شد.
ميزان تأثير اشتغال مادران در خارج از منزل بر فرزندان رابطه نزديكى با ويژگى ها، نگرش هاى اجتماعى، شرايط موجود در خانه و اجتماع، جنس و سن كودك و نيز علت اشتغال مادر دارد. اشتغال تمام وقت مادران، به طور قطع تأثيرات نامطلوبى در رشد كودك به ويژه رشد عاطفى او بر جاى مى گذارد. خانه دارى مادران نيز هنگامى مى تواند روش تضمين شده اى براى تربيت سالم و شايسته كودك به حساب آيد كه مادران در محيط خانه رابطه خويش با كودك را حفظ كنند و نسبت به امور تربيتى كودك اهتمام ورزند.
از آنجا كه قداست و استوارى خانواده در جامعه اسلامى بسيار با ارزش و مهم مى باشد و بايد از آن پاسدارى شود، اشتغال مادران در خارج از خانه نيز بايد در راستاى تحقق اين اصل قرار گيرد نه اين كه سبب تزلزل خانواده شود.

منابع در دفتر روزنامه موجود است
دوشنبه 10 مهر 1391  2:07 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و مسئله وراثت

قرآن و مسئله وراثت

مطهره میرزایی فرد

در قرآن هیچ آیه ای نیست که فقط بیان کننده این مطلب به تنهایی باشد، بلکه موضوع وراثت در ذیل برخی مسائل دیگر مطرح می شود. در اینجا به دو آیه ای می پردازیم که اشاره ای نسبتاً صریح تر به این موضوع دارد:

1- سوره آل عمران، آیه 34:

خداوند متعال در قرآن می فرمایند:
إن الله اصطفی ادم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین
خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برتری داد
این آیه می تواند حال یا وصفی برای جمله قبل باشد.1
و سپس درادامه می فرماید:
ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم
آنها فرزندانی بودند که (از نظر پاکی و تقوا) بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند.
«ذریه» به معنای نسل، اولاد، منسوب. این کلمه اشعار دارد به ریزی و پراکندگی، از نهان برآمدن، رشد یافتن و پراکنده شدن... .
«بعضها من بعض» به تقدیر (نشأ، ظهر، بدأ) راجع به ذریه است. خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را برگزید و تصفیه کرد برتری داد بر جهانیان در حالی که ذریه ای بودند که بعضی از آنان از بعضی دیگر ناشی شده بودند. «ذریه بعضها من بعض» بیان سنت طبیعی و جریان توارث و تسلسل نشو ذریه گیرنده است... .
«والله سمیع علیم» خدا که به رازها و خواست های درونی آنان شنوا و داناست، خواست آنان را بر می آورد و استعدادها را صورت هستی و کمال می دهد تا ذریه متوارث و متسلسل گردد...
آیات بعد نیز در واقع بیانی از راز انعکاس و اکتساب مؤثر روحی و اخلاقی می باشد که افراد را برای گزیدگی آماده می کند.« اصطفی » جهش تکامل در نوع انسان است که مانند دیگر پدیده ها، صفات و خصوصیات او را دگرگون می کند. اثر این دگرگونی در اعضایی مانند مغز و اعصاب و زبان نمایان تر می باشد. چنین صفاتی ثبات و تکامل می یابد و با تأثیرات محیط به نسل های دیگر منتقل می گردد. اراده و اختیار و اکتساب می تواند صفات و خصایص عالی روحی و میراثی را در نسل های انسان تکامل یافته و گزیده نگه دارد و یا کامل تر گرداند. در همه یا بیشتر آیاتی که ذریه آمده به دلایل صریح و ضمنی، این اوصاف را می رساند: امامت، اسلام، تعهد، هدایت، گزیدگی و... که اینها همه از سر سلسله های تحول یافته و گزیده سرچشمه گرفته و استعداد برای آنها به وراثت در ذریه جاری و پنهان شده تا در شرایط محیطی و محرک عمیق روحی به صورت های مختلف و در بعضی از ذریه ها ظهور کند. این سه اصل: اصطفا، وراثت، شرایط محیطی و روحی درباره تکامل انسان عالی از این آیات می توان فهمید. خداوند اصطفا این شخصیت های گزیده را مستند به خود و اراده امری خود کرده که در واقع جهشی در مسیر تکامل آدمی است. آنگاه زمینه این امر را مستند به توارث و جهت ها و حرکت های روحی می کند.2
در مورد وراثت دو نکته می توان از آیه برداشت کرد: 1- بعضی از ویژگی ها و ارزش ها از طریق وراثت منتقل می شود. 2- در طول تاریخ دودمان نبوت از نسل پاکان بوده اند.3

ب- سوره نوح آیه 27:

انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجراً و کفاراً
نوح گفت: پروردگارا هیچ یک از کافران را زنده نگذار چرا که اگر آنها را باقی بگذاری بندگانت را گمراه می کنند و جز نسلی فاجر و کافر به وجود نمی آورند.4
این آیه هم بیانگر تأثیر محیط می تواند باشد و هم تأثیر وراثت. نوح علیه السلام این سخن را به عنوان علت برای درخواستش بیان می کند: اگر درخواست کردم که همه آنان را هلاک کنی، برای این بود که هیچ فایده ای در بقای آنان نیست نه برای مؤمنین و نه برای فرزندان خودشان. اما برای مؤمنین فایده ندارد زیرا که این ها فرزند صالح نمی آورند. نوح علیه السلام این معنا را که کفار فاسق در آینده جز فاجر و کفار نمی زایند را از راه وحی فهمیده بود.5
این دو آیه از بهترین آیاتی است که بحث وراثت در ذیل آن مطرح می شود.

وراثت در محیط:

بیشترین جایی که بحث وراثت مطرح می شود، در مقوله ازدواج است که توصیه های بسیار دقیق و ظریفی نسبت به انتخاب همسر شده است. البته روایاتی هم درباره وراثت وجود دارد که تعداد آنها اندک است.
در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمده است: اگر اسپرم مرد بر تخمک زن غالب شود، پسر شبیه مرد و فامیل او می شود و اگر تخمک زن غالب باشد، فرزند شبیه مادر و بستگان او می شود.6
این روایت در واقع بیانگر صفت غالب و مغلوب بودن ژن هاست. ژن هر یک از والدین که غالب باشد در فرزند ظاهر می شود و او شبیه همان یکی می شود.
در روایت دیگری از امام علی علیه السلام است که فرمودند: سجایای اخلاقی دلیل پاکی وراثت و فضیلت ریشه خانوادگی است.7
مطلب دیگری که در روایات به آن تصریح شده، این است که انتقال صفات را فقط از پدر و مادر به فرزندان نمی داند، بلکه نسل های گذشته را تا پنج و ده پشت مؤثر می داند.
در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: خداوند زمانی که اراده کند فردی را خلق کند، تمام صورت های بین او و بین آدم را جمع می کند و او را به صورت یکی از آنان خلق می کند...8
به طور کلی می توان روایات در زمینه وراثت را به سه زمان محدود کرد:
1- قبل از ولادت و انعقاد نطفه در زمان انتخاب همسر.
2- حین انعقاد نطفه، در زمانی که والدین در اندیشه فرزند آوری هستند.
3- بعد از انعقاد نطفه در دوران بارداری.
در اینجا ما به هر یک از این سه محدوده تا حدی اشاره می کنیم:

الف- قبل از انعقاد نطفه
انتخاب همسر:

در روایات برای گزینش یک همسر مناسب و ایده آل توصیه های زیادی شده که به طور مختصر به آن اشاره می کنیم:
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: بنگر فرزند خود را کجا قرار می دهی که عرق9 اثر گذار است.10
شخصی برای گرفتن راهنمایی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رفت. حضرت به او گفتند: بر تو باد که همسر دینداری بگیری.11
ایشان در روایت دیگری می فرمایند: زن را برای زیبایی اش به همسری مگیر زیرا ممکن است جمال او باعث پستی و سقوط اخلاق اش شود و همچنین به انگیزه مالش با او ازدواج نکن زیرا مال او مایه طغیانش می گردد؛ بلکه به سرمایه دینش توجه کن و با زن باایمان ازدواج کن.12
روایات بسیار دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که چون ما در اینجا در مقام بیان شرایط همسران برتر نیستیم، بیشتر از آنچه گفته شد، به بیان این موضوع نمی پردازیم.

2- دعا برای فرزندار شدن

این سنت یعنی دعا برای فرزند دار شدن حتی در قرآن هم وجود دارد. از جمله در این آیه:
والذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین واجعلنا للمتقین اماما 13
همچنین در روایات مختلف ادعیه ای برای فرزند دار شدن ذکر شده است از جمله: در روایتی از امام صادق علیه السلام است که فرمودند: ...بعد از نماز جمعه دو رکعت نماز بخوانید و رکوع و سجده را طولانی کنید و بگویید:
اللهم انی اسئلک بما سئلک به زکریا رب لاتذرنی فردا و انت خیر الوارثین...14

مراقبه از انعقاد نطفه:

شاید بتوان گفت که داشتن مراقبه های معنوی قبل از انعقاد نطفه، نوعی تأسی کردن به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد ایشان قبل از انعقاد نطفه حضرت زهرا سلام الله علیها به امر خداوند چهل روز به خانه نیامدند و در غار حراء به عبادت و روزه داری مشغول بودند و بعد از افطار کردن با غذای بهشتی در روز چلهم، به منزل آمدند و آنگاه بود که نطفه حضرت زهرا سلام الله علیها بسته شد و چنان بانویی متولد شد که اسوه تمام عالم است و به واسطه ایشان است که عالم خلقت آفریده شد.15 پس سزاوار است زمانی که والدین تصمیم به آوردن فرزند دارند، مدتی به مراقبه بپردازند تا اولاً تزکیه ای برای خودشان باشد و ثانیاً فرزندی را ایجاد کنند که او نیز مزکی باشد و فاطمه گونه پرورش یابد.

ب- حین انعقاد نطفه

آنچه در ارتباط با نقش وراثت و تشکیل نطفه فوق العاده اهمیت دارد، شرایطی است که والدین حین انعقاد نطفه دارا هستند.16
در روایات تأکید زیادی دارد بر:
1- زمان آمیزش؛ مثل این که این عمل در روزهای اول و وسط و آخر ماه نباشد، در شب اول ماه رمضان مستحب است و...17. اهمیت برخی از این مباحث حتی از نظر علوم روز هم ثابت شده است.18
2- حالات والدین درآن زمان: رو به قبله و پشت به قبله نباشد، با ذکر و نام خدا همراه باشد، فکر آنها در آن زمان و...19
سیستم فکری و حالات روانی پدر و مادر در قرن های گذشته به وسیله یکی از پیامبران در مورد حیوانات کشف شده است. نقل شده در زمانی که موسی علیه السلام چوپان حضرت شعیب علیه السلام بود، با او قرار دادی را به این شرح بست که هر چه گوسفند ابلق در گله پیدا شد به عنوان مزد به موسی علیه السلام داده شود. پس از قرار داد موسی علیه السلام پوست بعضی از قسمت های عصای خود را کند و یک عبای ابلق به آن آویزان کرد و آن را در چراگاه گوسفندان نصب نمود که گوسفندان هنگام آمیزش به آن نگاه می کردند. در آخر سال که روز مزد گرفتن بود، حضرت شعیب علیه السلام مشاهده کرد که اکثر بچه های گوسفندان ابلق شده اند. موسی علیه السلام فرمود از طریق دیدن در هنگام آمیزش وضع گوسفندان به این گونه تغییر کرد.20
در کتاب مراقبت های بارداری از نظر دین و دانش آمده است: در یک خانواده آفریقایی که زن و شوهر هر دو سیاه پوست بودند، فرزندی سرخ پوست به دنیا آمد. دانشمندان پس از تحقیقات به این نتیجه رسیدند که شوهر آن زن دوستی سرخ پوست داشته و عکس آن را به دیوار خانه اش نصب کرده، هنگام آمیزش چشمش به آن عکس می افتد و به دوستش فکر می کند. این فکر در نطفه او اثر گذاشته و فرزندش شبیه دوستش متولد شده. 21
3- تغذیه والدین: این که اسلام سفارش فراوان دارد: شراب خوار اگر خواستگاری کند به او دختر ندهید.22، در همین زمینه است زیرا تغذیه هر یک از والدین در زمان انعقاد نطفه مؤثر است. دکتر الکسیس کارل گفته است: مستی زن یا شوهر در لحظه آمیزش جنایت واقعی است، زیرا کودکانی که در این شرایط به وجود می آیند، اغلب از عوارض عصبی و روانی درمان ناپذیر رنج می برند.23
علاوه بر این در روایات بر تغذیه از مال حلال نیز سفارش زیادی شده است. امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرمایند: اثر کسب حرام در نسل انسان ظاهر می شود.24

ج- بعد از انعقاد نطفه

توصیه های اسلام در این زمینه معطوف می شود به دوران بارداری تا زمان شیردهی، یعنی تا زمانی که فرزند با مادر در تماس است. بنابراین در این مرحله مادر نقش پررنگ تری را نسبت به پدر دارد. البته این مطلب به این معنا نیست که پدر در این مرحله هیچ نقشی ندارد، بلکه بیشترین نقش او در رشد و تربیت جنین، توجه به نیازهای اساسی مادر و تأمین بهداشت روانی آسایش خاطر اوست.25
اکنون به توصیه های اسلام در این زمینه اشاره می کنیم:
1- زمان بارداری: توصیه هایی که به زنان باردار شده، در دو جهت است:
توصیه های معنوی: در دوران حمل سزاوار است که مادران به تقوا و عبادت مبادرت بیشتری بپردازند، زیرا حالات مادر در جنین اثر گذار است. صراحتاً به این امر در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اشاره شده است که فرمودند:
الشَّقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه
بدبخت کسی است که در رحم مادرش گرفتار شقاوت شود و خوشبخت کسی است که در شکم مادر سعادتمند شود.26
توصیه های مادی: دین مبین اسلام حتی بر نوع تغذیه مادر دوران بارداری هم توجه دارد. همچنان که در احادیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سفارش شده که به زنان آبستن کندر بخورانید تا فرزندانی تیزهوش داشته باشند.27
نکته قابل توجه این جاست که در روایات اشاره به فایده خوراکی ها و حتی در برخی موارد به بهترین زمان استفاده از آنها نیز اشاره کرده است. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: به زن آبستن در آخرین ماه های باردارای خرما بخورانید تا فرزندش بردبار و پاکیزه شود.28
از این قبیل روایات و توصیه ها بسیار زیاد است و در این مجال نمی گنجد، به همین دلیل از ذکر بقیه احادیث در این زمینه خودداری می کنیم.
2- دوران شیردهی: از آنجا که کودک تغذیه خود را در این دوران هم از مادر به دست می آورد، لذا مادران دلسوز و مهربان که علاقه به فرزندانی صالح، سالم و باایمان دارند، باید با روش اسلام در این باره آشنا شوند و آن را در سیره عملی خود پیاده کنند.29 برای این زمان نیز سفارشاتی وارد شده است:
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: برای طفل هیچ شیری بهتر از شیر مادر نیست.30
امام علی علیه السلام فرمودند: دقت کنید چه کسی فرزند شما را شیر می دهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش می یابد.31
امام باقر علیه السلام فرمودند: برای شیر دادن فرزندتان از زنان پاکیزه استفاده کنید، زیرا شیر سرایت دهنده است.32
از این قبیل روایات در متون دینی بسیار زیاد است، اما در اینجا به دلیل اختصار از ذکر آنها خودداری می کنیم.

پی نوشتها:

1- سوره آل عمران (3) آیه 33.
2- سید محمود طالقانی، پرتویی از قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1366-1358، ج5، ص 93 ؛ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج4، سید ابراهیم میرباقری و دیگران، تهران، فراهانی، 1360-1350، ص 42.
3- محسن قرائتی، تفسیر نور، ج2، قم، مؤسسه راه حق، 1374، ص 52.
4- سوره نوح آیات 26 و 27.
5- سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج20، سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1363، ص 56 ؛ بانو امین، مخزن العرفان در علوم قرآن، ج3، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361، ص 33 ؛ سید علی حسینی زاده، تربیت فرزند در سیره پیامبر و اهل بیت، ج1، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 40-39.
6- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج60، ص 330 ؛ زهرا آیت اللهی، زن و خانواده، ج3، تهران، روابط عمومی شورای فرهنگی- اجتماعی زنان، 1381، ص 32.
7- مرتضی فرید، الحدیث، ج3، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1369، ص 359 ؛ محمد تقی فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، بی جا، نشر معارف اسلامی، چاپ یازدهم، بی تا، ص 65.
8- الحدیث، ج2، ص 362.
9- عرق در روایات به معنای ژن است.
10- الحدیث، ج3، ص 359 ؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ص 64 ؛ سیما میخ بر، ریحانه بهشتی، قم، نور الزهرا، چاپ سوم، 1382، ص 27.
11- احمد حسینیا، بهداشت روانی ازدواج و همسرداری، تهران، مفید، 1380، صص 95-93 ؛ علی اکبر مظاهری، جوانان و انتخاب همسر، قم، پارسیان، چاپ بیستم، 1382، ص 107.
12- الحدیث، ج3، ص 394.
13- سوره فرقان آیه 74.
14- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، حلیه المتقین، قم، مؤسسه انتشارات عصر ظهور، 1378، ص 117.
15- ر.ک: ریحانه بهشتی، ص 34.
16- چکیده ای از روان شناسی تربیتی- کاربردی، صص 221-220.
17- ریحانه بهشتی، ص 39.
18- ر.ک: همان، صص 47-37.
19- همان، صص 53-48 ؛ حلیه المتقین، صص 109-103 ؛ علی اکبر بابازاده، مسائل ازدواج و حقوق خانواده، قم، بدر، 1368، صص 168-166 ؛ مراقبت های دوران بارداری از دیدگاه دین و دانش، ص 99 ؛ محمود بستانی، اسلام و روان شناسی، محمود هویشم، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1375-1372، صص 61-59.
20- ریحانه بهشتی، صص 39-38.
21- مراقبت های دوران بارداری از دیدگاه دین و دانش، صص 106-105.
22- الحدیث ، ج3، ص 391.
23- مراقبت های دوران بارداری از دیدگاه دین و دانش، ص 177.
24- الحدیث، ج3، ص 362.
25- ر.ک: چکیده ای از روان شناسی تربیتی- کاربردی، ص 225 ؛ غلامعلی افروز، همسران برتر، تهران، سازمان انجمن اولیا و مربیان، چاپ چهارم، 1381، ص 127.
26- الحدیث، ج2، ص 204 ؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ص 95.
27- ابراهیم امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، تهران، سازمان انجمن اولیا و مربیان، چاپ دوم، 1373، ص 157 ، اسلام و روان شناسی، صص 65-61.
28- اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، ص 157.
29- ر.ک: ریحانه بهشتی، صص 180-175.
30- ریحانه بهشتی، ص 181 ؛ اسلام و روان شناسی، ص 64.
31- اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، ص 195.
32- همان، ص 196.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:07 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

مسائل تربیتی دختران از منظر قرآن و روایات

دریافت فایل pdf

 

 

قرآن و بهداشت جنسى خانواده

دریافت فایل pdf

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:07 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اثاث

اثاث: كالا و لوازم منزل

اين واژه، دو بار در آيات مكّى (نحل/16، 80، مريم/19، 74) به‌صورت اسمى و نكره به‌كار رفته است. واژه‌شناسان، اصل معناى اثاث را انبوهى هر چيز،[1] گرد آمدن كالاهاى بسيار در كنار يك‌ديگر[2] يا مجموعه ابزار شكل‌دهنده چيزى[3] دانسته‌اند. آنان درباره انطباق اثاث بر اسباب و لوازم منزل كه در زمان‌ها و مكان‌هاى گوناگون، شكل‌هاى متفاوتى مى‌يابد، ديدگاه‌هاى گوناگونى ارائه كرده‌اند. چنان‌كه همه وسايل منزل مانند فرش، گليم، ريسمان و‌...[4] يا تعدادى از آن‌ها مانند فرش و لباس[5] را مصداق آيه دانسته‌اند. ابن‌عاشور با توجّه به‌كاربرد واژه‌هاى مو، پشم و كرك در آيه‌80 نحل/16، فقط وسايل فرش شَوَنده را اثاث مى‌نامد.[6]
در برابر اين ديدگاه، كسانى با نگاهى گسترده‌تر، مطلق دارايى، مانند شتر، گاو، گوسفند و از‌جمله اسباب خانه را از مصاديق واژه شمرده‌اند.[7] گويا سياق آيه ياد‌شده كه از نعمت‌هاى مربوط به خانه و سكونت سخن مى‌گويد نيز مؤيّد ديدگاه نخست، يعنى انطباق اثاث بر لوازم منزل باشد. آيه‌80 نحل/16، از نعمت خانه‌هاى آرامش‌آفرين، چادرهاى سبك و قابل انتقال و لوازم منزل، از‌جمله اثاث سخن مى‌گويد: «واللّهُ جَعَلَ لَكُم مِن بُيوتِكُم سَكَنـًا و جَعَلَ لَكُم مِن جُلودِ الاَنعـمِ بُيوتـًا تَستَخِفّونَها يَومَ ظَعنِكُم و يَومَ اِقامَتِكُم و مِن اَصوافِها و اَوبارِها و اَشعارِها اَثـثـًا و مَتـعـًا اِلى حين». در پايان آيه‌بعد براى تذكّر و هشدار مى‌گويد: اين‌گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام مى‌كند; شايد در برابر فرمان او تسليم شويد: «كَذلِكَ يُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَيكُم لَعَلَّكُم تُسلِمون». به گفته علامه طباطبايى، قرآن كريم با بيان نعمت‌هايى* كه خداوند در حقّ بشر تمام كرده درصدد بيان اين نكته است كه پس از معرفت انسان به اين‌كه ولىّ نعمتش در حقّ او كوتاهى نكرده، از او توقعى جز تسليم در برابر خداوند و استكبار نورزيدن در برابر او نيست.[8]
در اين آيه، همراهى دو مفهوم نزديك به هم (اثاث و متاع)، به بحثى ميان مفسّران درباره تفاوت آن‌ها انجاميده است. برجسته‌ترين ديدگاه، آن است كه متاع، كلّى‌تر از اثاث بوده، به غير از اسباب و لوازم منزل هم اطلاق مى‌شود;[9] اگرچه با گذر زمان، مفهوم اثاث نيز گسترش يافته و ديگر اسباب و لوازم را در برگرفته است.[10]افزون بر آن‌كه از نظر لغوى نيز اثاث به تنوّع و تعدد كالاها اشاره دارد; امّا متاع به‌معناى تمتّع و بهره‌جويى از آن‌ها است.[11] با بهره‌گيرى از اين نكته گفته‌اند كه فرآورده‌هاى دامى مورد اشاره در آيه، افزون بر برآوردن نيازهاى ضرور انسان، مايه آرامش و بهره‌جويى وى مى‌شود.[12]
قرآن از زاويه‌اى ويژه به اثاث نگريسته، و در آيه‌74 مريم/19 با لحنى هشدارآميز و با دعوت به عبرت‌آموزى از لوازم فراوان زندگى كه مايه دنياگرايى و در نتيجه سبب نابودى اقوام پيشين شده، سخن به‌ميان آورده است: «و‌كَم اَهلَكنا قَبلَهُم مِن قَرن هُم اَحسَنُ اَثـثـًا و رِءيـا».
با توجّه به عطف «رءيا» بر «أثاث» در اين آيه، در تبيين تفاوت مفهوم آن‌ها گفته شده است كه اثاث به خود كالا و رِئْى، به جنبه ظاهرى آن اشاره دارد; چنان‌كه گفته‌اند: اثاث، ابزار كاربردى و رئى مايه جمال و زينت است.
[13] بر اين اساس، آيه را بر نضربن حارث و ياران او كه با ظاهر آراسته خويش بر مسلمانان فخر مى‌فروختند، تطبيق داده‌اند.[14] خداوند بدين وسيله، آنان را عتاب كرده‌است.
از ديگر واژه‌هايى كه در تفسير آن از لوازم منزل سخن گفته‌اند، كلمه ماعون در هفتمين آيه سوره‌اى موسوم به همين نام است. اين آيه به نماز گزارانى كه از عاريت دادن وسايل ضرور زندگى به ديگران مى‌پرهيزند، هشدار داده است: «فَوَيلٌ لِلمُصَلّين ... و يَمنَعونَ الماعون».
برخى از تابعان، چون سعيد‌بن مسيّب، ماعون را به لهجه قريشى، همان مال دانسته‌اند;
[15] امّا ابن‌مسعود، ابن‌عبّاس و برخى ديگر، با عباراتى مشابه، ماعون را آن دسته از وسايل مورد نياز همگان دانسته‌اند كه به‌طور معمول مردم به يك‌ديگر عاريه مى‌دهند[16] و خوددارى از امانت دادن آن‌ها سرزنش‌آور است.[17] اين گروه، برخى از وسايل منزل مانند تبر، تيشه، ديگ، دلو، قدح، غربال، آتش و‌... را كه در زندگى آن‌ها رايج بوده است، مصداق آيه مى‌دانند.[18] روايتى از امام صادق(عليه السلام)همين معنا را تأييد مى‌كند; افزون بر آن‌كه در روايتى ديگر، حضرت در روى‌كردى به بطن آيه، مواردى مانند قرض دادن، انجام كار نيك و زكات را نيز از مصاديق ماعون برشمرده است.[19] طبرى معتقد است كه آيه، عام بوده، به لوازم منزل اختصاص ندارد.[20]
در برخى آيات با اشاره به مصاديق اثاث، مفاهيم حقيقى يا مجازى آن اراده شده است; از قبيل «دلو» در ماجراى بيرون آوردن يوسف از چاه بهوسيله كاروانيان (يوسف/12، 19) و نيز واژه‌هاى «سقايه» و «صواع» به‌معناى جام و رحل (باردان يا خورجين) در داستان نهاده شدن جام در باردان برادر يوسف، (يوسف/12، 70 و 72)، واژه‌هاى متكأ (پشتى) و سكّين (چاقو) در داستان خنثاسازى نيرنگ زنانِ سخن‌چين مصر بر ضدّ همسر عزيز (يوسف/12، 31)، كيل (پيمانه) به‌صورت ابزارى براى سنجش (يوسف/12، 60)، ساختن ظروف بزرگ غذا (جفان) و ديگ‌هاى ثابت (قدور راسيات) بهوسيله جنّيان براى سليمان (سبأ/34، 13)، ميزان (ترازو) (الرحمن/55، 9) و مفهوم مجازى آن در آياتى مانند حديد/57، 25 و اعراف/7، 8، مفهوم مجازى چراغ (مصباح)، چراغ‌دان (مشكات) و حباب بلورين(زجاجه) در تشبيه هدايت الهى به نور، (نور/24، 35)، سُرُر (تخت‌ها) (واقعه/56، 15)، اكواب (قدح‌ها)، اباريق (كوزه‌ها)، كأس (جام) (واقعه/56، 18) و قوارير (جام‌هاى بلورين) (انسان/76، 15) در وصف مجالس شادكامى بهشتيان و نعمت‌هاى بهشت، كرسى (تخت) در ماجراى افكنده شدن جسدى بر آن براى آزمايش سليمان (ص/38، 34)، سَمّ الخِياط (سوراخ سوزن) در تشبيه ناممكن بودن ورود تكذيب‌كنندگان به بهشت. (اعراف/7، 40)
اگرچه قرآن به جزئيّاتى مانند شكل‌ها و كاربردهاى گوناگون مصاديق اشاره نكرده است، مفسّران درباره برخى از آن‌ها مباحثى را مطرح‌كرده‌اند. (=>‌ابريق، ظرف، جام، كوزه، چاقو، چراغ و‌...)

منابع

التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير البصائر; تفسير التحريروالتنوير; التفسير الكبير; التفسير‌المنير; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; الفرقان فى تفسير القرآن; لسان‌العرب; مجمع‌البحرين; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; المعجم فى فقه لغة القرآن و سر بلاغته; الميزان فى تفسير القرآن; النكت و العيون، ماوردى.
تقى صادقى




[1]. ترتيب العين، ص‌36; مفردات، ص‌61‌، «اثّ»; لسان‌العرب، ج‌1، ص‌68 «اثث».
[2]. جامع‌البيان، مج‌8، ج‌14، ص‌202.
[3]. التحقيق، ج‌1، ص‌30.
[4]. الميزان، ج‌12، ص‌314; المنير، ج‌14، ص‌196.
[5]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌581.
[6]. التحريروالتنوير، ج‌14، ص‌239.
[7]. مجمع‌البحرين، ج‌1، ص‌34; جامع‌البيان، مج‌8، ج‌14، ص‌202.
[8]. الميزان، ج‌12، ص‌315.
[9]. الميزان، ج‌12، ص‌314.
[10]. المعجم فى فقه لغة القرآن، ج‌1، ص‌251.
[11]. همان.
[12]. الفرقان، ج‌14، ص‌432.
[13]. تفسير ماوردى، ج‌3، ص‌386; مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌813‌.
[14]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌813‌.
[15]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌413.
[16]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌409‌ـ‌412.
[17]. البصائر، ج‌59، ص‌417.
[18]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌409‌ـ‌412.
[19]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌834‌.
[20]
. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌413.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:08 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

عقوق والدين

عقوق والدين

علی محمودی

 

كلمات كليدي :

قرآن، عقوق، مقام مادر، والدين، احسان، شكر، شرك
"عقوق" از مادۀ عقق (عقّ) و به معني نافرماني و سركشي از پدر و مادر و بريدن از ايشان مي‌باشد.[1]
عقوق شامل همۀ خويشاوندان نيز مي‌شود و اختصاص به پدر و مادر ندارد. عاق والدين در مورد فرزندي است كه پدر و مادر هر دو از او ناراضي بوده و او را نفرين كرده باشند.[2] عقوق و آزردن پدر و مادر بدترين نوع قطع رحم است زيرا نزديك‌ترين ارحام به سبب ولادت تحقق مي‌يابد و بنابراين حق پدر و مادر را دو چندان مي‌كند، عقوق والدين يا ناشي از كينه و خشم است يا از بخل و حب دنياست و به هر حال از رذايل اخلاقي است.[3]
علامه مجلسي در شرح كافي گويد: عقوق والدين به اين است كه فرزند، حرمت آنها را رعايت نكند و بي ادبي نمايد و آنها را به سبب گرفتاري يا رفتاري برنجاند و آزار و اذيت كند و در چيزهايي كه عقلاً و شرعاً مانعي ندارد از آنها نافرماني نمايد و اين عقوق گناه كبيره است و دليل بر حرمت آن كتاب و سنت و اجماع خاصه و عامه است.[4]
امام صادق (ع) مي‌فرمايد:
«عقوقُ والِدَيْنِ مِنَ الكبائِر لِأنَّ اللهَ تعالي جَعَلَ العاقَ عَصِيّاً شَقِيّاً »[5]
«نافرماني والدين از گناهان كبيره است زيرا خداوند متعال فرزند نافرمان را عصيانگر بدبخت قرار  داده است »
نيكي به پدر و مادر برترين وسيلۀ قرب به خدا و شريف‌ترين سعادت‌هاست. هر مؤمني سزاوار است  كه در گرامي داشتن  ايشان اهتمام نمايد و در خدمت آنها كوتاهي نكند و در معاشرت  و مصاحبت با آنها رفتار نيكو داشته باشد، نگاه تند به ايشان نيفكند بلكه به نظر رحمت و عطوفت بنگرد، صداي  خود را از صداي آنها بلندتر نكند و هر چه از فروتني و خاكساري بر ايشان مبالغه نمايد، اجر و ثوابش بيشتر است، در صورت اختلاف بين والدين، فرزند بايد در اصلاح و آشتي ميان آنها به هر طريق ممكن بكوشد.[6]
گر چه عواطف انساني و مسأله حق شناسي به تنهايي براي رعايت احترام به والدين كافي  است ولي از آنجا كه اسلام حتي در مسائلي كه هم عقل در آن استقلال كامل دارد و هم عاطفه آن را به وضوح در مي‌يابد، سكوت روا نمي‌دارد بلكه به عنوان تأكيد در اينگونه موارد، دستوراتي صادر مي‌كند، در مورد  احترام به والدين آنقدر تأكيد كرده كه در كمتر مسأله‌اي ديده مي‌شود.[7]
مهمترين رابطه‌‌اي كه  ممكن است بين دو انسان تحقق پيدا كند، رابطه فرزند با پدر و مادر است كه نمايانگر وابستگي  وجود فرزند به وجود والدين اوست. حق پدر و مادر چنان بزرگ است كه همانندي در ساير افراد جامعه ندارد، البته ممكن است پدر و مادر غير از حق پدري و مادري حقوق ديگري نيز بر فرزند پيدا كنند كه در ساير افراد جامعه همانند داشته باشد اما اصل حقوق والدين در جاي ديگر يافت نمي‌شود از اين روست كه وظايف و تكاليف فرزند نسبت به پدر و مادر  در جاي  ديگري نظير ندارد.[8]
اما متأسفانه فرزندان وقتي از پدر و مادرشان بي نياز مي‌شوند، اغلب نظريات تازه و عجيبي پيدا مي‌كنند كه با نظريات والدين  مخالف مي‌باشد، فرزندان از ولي نعمت خويش (والدين) زود خسته مي‌گردند مواردي  از اين قبيل باعث شده كه اسلام تأكيد فراواني دربارۀ پيوند و نيكي فرزند به والدين داشته باشد اما  سفارش فرزند به پدر و مادر كمتر ديده مي‌شود و در حاشيۀ دستوران مذهبي قرار دارد زيرا فطرت و طبيعت پدر و مادر  خود ضامن رعايت حقوق فرزندان است از جمله اين حقوق، تربيت نيكو، نامگذاري نيكو، ازدواج  مناسب و....مي‌باشد.[9]

مقام مادر:

بدون شك اگر زحمات فراواني كه مادر از هنگام حمل تا وضع و دوران شيرخوارگي تا بزرگ شدن او تحمل مي‌كند، رنجها، بيداريها، بيماريها، پرستاري‌ها و ....كه همه را با آغوش باز در راه فرزند پذيرا  مي‌گردد. در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه هر قدر انسان در احسان به مقام مادر بكوشد باز هم در برابر حقوق  او بدهكار است.[10] از جمله افتخارات حضرت عيسي (ع) به خود، نيكوكاري‌اش را نسبت به مادرش ذكر كرده[11] كه دليلي بر اهميت مقام مادر است.[12]

آفات عقوق والدين:

حديثي از حضرت رسول اعظم (ص) بسيار تأمل برانگيز است:
«اِثْنَتانِ يُعَجِّلُها اللهُ  فِي الدُنيا: الْبَغيُ و عُقوقُ الْوالِدَيْنِ »[13]
«دو كار است كه خداوند در همين دنيا كيفرش را مي‌دهد  تعدي كردن و نافرماني والدين »
روايات  فراواني وجود دارد كه مؤيد اين حديث است: عاق والدين نمازش مقبول نمي‌شود،[14] دعايش مستجاب نمي‌گردد[15] حقوق والدين سبب كمي مال و باعث ذلت مي‌گردد.[16] و....اين تنها مكافات دنيوي است  و مجازات اخروي  به قوت خود باقي است

عقوق والدين در قرآن:

"عقّ " و مشتقات آن در قرآن نيامده است ولي آيات فراواني  وجود دارد كه اشاره به مقام والاي پدر و مادر دارند و وظيفه  فرزندان را در قبال
زحمات ايشان بازگو مي‌كنند:
«وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيمًا وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا »[17]
«و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد هرگاه  يكي از آن دو، يا هر دوي آنها، نزد تو به سن پيري رسند، كمترين اهانتي به آنها روا مدار و بر آنها فرياد مزن و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه  به آنها بگو. و بادهاي تواضع خويش را از محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر و بگو پروردگارا  همان گونه كه آنها مرا در كوچكي تربيت كردند مشمول رحمتشان قرار ده »
اين آيات از جمله تأكيدات  قرآن است بر مسأله حقوق والدين: "قضا" مفهوم مؤكدتري نسبت به "امر" دارد و امر و فرمان قطعي را مي‌رساند و اين نخستين تأكيد در اين مسأله است، قرار دادن توحيد يعني اساسي ترين اصل اسلامي در كنار نيكي به پدر و مادر تأكيد ديگري است بر اهميت اين دستور اسلامي. مطلق بودن احسان كه هر گونه نيكي را شامل مي‌شود و همچنين مطلق بودن والدين كه مسلمان و كافر را نيز در برمي‌گيرد سومين و چهارمين  تأكيد در اين جمله است. نكره بودن احسان كه در اين  گونه موارد براي عظمت مي‌آيد، پنجمين تأكيد محسوب مي‌شود.[18]
امام باقر (ع) در تفسير كلمه اف مي‌فرمايد: «اين كمترين آزردن است كه خداوند آن و هر چه بالاتر از آن را حرام كرده است »[19] باز تأكيد مي‌كند كه با قول كريم و بزرگوارانه كه نهايت ادب در سخن است، با آنها سخن بگو كه زبان كليد قلب است.
3- هرگاه به سوي درگاه الهي روي آوري پدر و مادر را چه در حيات و چه در ممات فراموش مكن و بر ايشان از خداوند تقاضاي رحمت نما.[20] ميان عبادت خدا و احترام به پدر و مادر ارتباط و پيوندي وجود دارد چون بزرگترين نعمت، نعمت هستي و حيات است كه در درجۀ اول از ناحيۀ خداست و در مراحل بعد  به پدر و مادر برمي‌گردد. زيرا فرزند بخشي از وجود  پدر و مادر
است. پس ترك حقوق والدين، همدوش شرك به خداست.[21]
«وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ وَ إِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا...»[22]
«و ما به انسان دربارۀ پدر و مادرش سفارش كرديم. مادرش او را با ناتواني حمل كرد (به هنگام بارداري هر روز رنج و ناراحتي تازه‌اي  را متحمّل مي‌شد) و دوران شيرخوارگي  او در دو سال پايان مي‌يابد (آري به او توصيه كردم) كه براي من و براي پدر و مادرت شكر به جا آور كه بازگشت (همۀ شما) به سوي  من است. و هرگاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزي را همتاي من قرار دهي، كه از آن آگاهي نداري.(بلكه مي‌داني باطل است) از ايشان  اطاعت مكن. ولي با آن دو در دنيا به طرز شايسته‌اي رفتار كن...»
از نظر  عملي و تجربي  ثابت شده كه مادران در دوران بارداري دچار وهن و سستي مي‌شوند چرا كه شيرۀ جان و مغز استخوانشان را بر پرورش جنين خود اختصاص مي‌دهند و خود دچار كمبود ويتامين مي‌شوند كه بايد جبران كنند، در دوران شير دادن نيز اينگونه است. به هر حال در اين دوران مادر بزرگترين فداكاري را هم از نظر عاطفي و هم و از نظر جسمي و هم خدمات ديگر در مورد فرزندش انجام مي‌دهد.[23]
با اينكه نعمت‌هاي خدا بيش از آن  است كه قابل شمارش باشد، شكرگذاري در برابر پدر و مادر را همرديف آن قرار داده است و اين عمق و وسعت حقوق والدين است.[24]
در هيچ جاي قرآن سراغ نداريم كه خداوند بلافاصله  بعد از دستور به شكر از خودش، دستور به شكر از والدين بدهد. جالب اينكه شكر والدين را از شكر خدا جدا نمي‌كند بلكه امر به اين دو شكر را با يك فعل ذكر مي‌كند و اين چيزي جز اهميت حقوق والدين را نمي‌رساند.[25]
از آنجا كه توجه به نيكي در مورد والدين ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه حتي در مسأله عقايد و كفر و ايمان بايد از ايشان پيروي  نمود. قرآن براي پاسخ اين توهم مي‌افزايد هرگز نبايد رابطۀ انسان و پدر مادرش مقدم بر رابطۀ او با خدا باشد و هرگز نبايد عواطف خويشاوندي حاكم بر اعتقادات مكتبي گردد. تعبير «جاهداك» اشاره به اين است كه آنها گمان مي‌كنند كه سعادت فرزند را مي‌خواهند و تلاش مي‌كنند كه او را بر عقيدۀ انحرافي خويش بكشانند. وظيفه فرزندان اين است كه در برابر اين فشار‌ها تسليم نشوند و استقلال فكري خود را حفظ نمايند. باز از آنجا كه ممكن است اين توهم ايجاد شود كه در برابر  پدر و مادر مشرك بايد شدت عمل به خرج داد قرآن بلافاصله مي‌افزايد عدم اطاعت آنها در اين مسأله  دليل بر قطع رابطه و قطع مهر و محبت و ملاطفت نيست.[26]  احسان و تكريم در امور دنيوي و اطاعت آنها در اين امور لازم است ولي اطاعت آنها اگر مخالف فرمان خدا و رسولش بود لازم نيست در حقيقت همه چيز بايد فداي هدف اصلي يعني توحيد شود.[27]

پی نوشت ها:

[1] . ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، بيروت، دار صار، 1414، سوم، ج 10، ص 256.
[2] . صدر حاج سيد جوادي، احمد و ديگران؛ دايره المعارف تشيع، تهران، شهيد سعيد محبي، 1382، اول، ج 11، ص 333
[3] . نراقي، مهدي؛ علم اخلاق اسلامي (گزيده ترجمه جامع السعادات)، ترجمه جلال الدين مجتبوي، بي جا، حكمت، 1372، سوم، ص 281.
[4] . دستغيب، عبدالحسين؛ گناهان كبيره، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1379، سيزدهم، ج 1، ص 120.
[5] . محمدي ري شهري، محمد؛ ميزان الحكمه، ترجمه حميدرضا شيخي، قم، دارالحديث، قم، دارالحديث، 1377، اول، ج 14، ص 7098
[6] . علم اخلاق اسلامي، پيشين،‌ص 282
[7] . مكارم شيرازي، ناصر وهمكاران؛ يكصد موضوع اخلاقي در قرآن و حديث، تدوين حسين حسيني، تهران، دارالكتب الاسلاميه ، 1384،  سوم، 236.
[8] . مصباح يزدي، محمدتقي، اخلاق در قرآن، قم، موسسه آموزش پژوهش امام خميني (ره)، 1378، اول، ج 3، ص 53.
[9] . حسيني شيرازي، محمد؛ اخلاق اسلامي، ترجمه علي كاظمي، قم، قرآن قم، 1358، ص 102.
[10] . يكصد موضوع اخلاقي در قرآن و حديث، پيشين، ص 241.
[11] . مريم/ 32
[12] . مقام والدين در اسلام، پيشين، ص 58
[13] . ميزان الحكمه، پيشين، ص 7100
[14] .همان.
[15] . الوافي، ج 1 ص 173، به نقل از مقام والدين در اسلام
[16] . ميزان الحكمه، پيشين، ص 7100.
[17] . اسراء/ 24-23 (ترجمه آيات از آيت الله مكارم شيرازي مي‌باشد)
[18] . مكارم شيرازي،‌ناصر و ديگران؛ تفسيرنمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374، اول، ج 12، ص 76-73
[19] . ميزان الحكمه، پيشين، ص 76
[20] . تفسير نمونه، پيشين، ص 76
[21] . شيخ الاسلامي، جعفر؛ پدر و مادر در قرآن، تهران، داود، 1378، اول، ص 53-52
[22] . لقمان/ 14-15
[23] . تفسير نمونه، پيشين، ج 17، ص 40.
[24] . سلطاني، غلامرضا؛ تكامل در پرتو اخلاق، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1372، چهاردهم، ج 2، ص 170.
[25] . اخلاق در قرآن، پيشين، ص 56-55.
[26] . تفسيرنمونه، پيشين، ‌ص 43-42.
[27] . مقام والدين در اسلام، پيشين، ص 26-25.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:08 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهي به جايگاه احسان و نيكي به والدين در قرآن و حديث؛ راهي به سوي بهشت

نگاهي به جايگاه احسان و نيكي به والدين در قرآن و حديث؛ راهي به سوي بهشت

مرضيه سادات موسوي

الف. در چهار سوره از قرآن مجيد نيكي به والدين بلافاصله بعد از مسأله توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن دو مسأله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براي پدر و مادر احترام قائل است. به عنوان مثال، در سوره اسرا آيه 23 مي خوانيم: و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر احسان كنيد! ب. اهميت اين موضوع تا آن جاست كه هم قرآن و هم روايات صريحاً توصيه مي كنند كه حتي اگر پدر و مادر كافر باشند، رعايت احترامشان لازم است. در سوره لقمان آيه 15 مي خوانيم: اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوي اطاعتشان مكن، ولي در زندگي دنيا به نيكي با آنها معاشرت نما!
ج. شكرگزاري در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزاري در برابر نعمتهاي خدا قرار داده شده چنان كه در سوره لقمان آيه 14 مي خوانيم: مرا و پدر و مادرت را شكر كن.
د- قرآن حتي كمترين بي احترامي را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است. در حديثي از امام صادق(ع) آمده است:
اگر چيزي كمتر از اف وجود داشت، خدا از آن نهي مي كرد و اين حداقل مخالفت و بي احترامي نسبت به پدر و مادر است، و منظور از اين جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر كردن مي باشد(تفسير نمونه/ج12،ص79)
ه. با اينكه جهاد يكي از مهمترين برنامه هاي اسلامي است، تا زماني كه جنبه وجوب عيني پيدا نكند، يعني داوطلب به قدر كافي باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهم تر است، و اگر موجب ناراحتي آنها شود، جايز نيست.
در حديثي از امام صادق (ع) مي خوانيم كه مردي نزد پيامبر(ص) آمد و عرض كرد من جوان با نشاط و ورزيده اي هستم و جهاد را دوست دارم ولي مادري دارم كه از اين موضوع ناراحت مي شود، پيامبر(ص) فرمود: برگرد و با مادر خويش باش، قسم به آن خدايي كه مرا به حق مبعوث ساخته است، يك شب مادر با تو مانوس گردد از يك سال جهاد در راه خدا بهتراست(همان/ص 80)! ولي البته هنگامي كه جهاد، جنبه وجوب عيني پيدا كند و كشور اسلامي در خطر قرار گيرد و حضور همگان لازم شود، هيچ عذري پذيرفته نيست، حتي نارضايتي پدر و مادر.
انسان بايد در برابر پدر و مادر خود حق شناس باشد و احترام و نيكي به آنها را هرگز فراموش نكند، هر چند زحمات آنان به قدري ارزشمند است كه فرزندان هرگز نمي توانند آن گونه كه شايسته مقام و منزلت پدر و مادر است ، دين خود را نسبت به آنها ادا كنند و ذره اي از آن همه محبت را جبران نمايند.

شناخت جايگاه و مقام والدين

جايگاه پدر و مادر بسيار والاست كه انسان قادر به درك اين عظمت نمي باشد. پدر و مادر واسطه آفرينش فرزند و مسؤول تربيت و پرورش او مي باشند، بدين سبب در دين مقدس اسلام بالاترين تأكيد در اطاعت و احترام به آنان شده است تا جايي كه خداوند متعال در قرآن كريم نام آنان را در رديف نام خود قرار داده و پس از دستور به شكرگزاري خود، بر لزوم قدرداني از آنان تأكيد مي نمايد و مي فرمايد:آري به او توصيه كردم كه براي من و براي پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت [همه شما] به سوي من است! و هر گاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزي را همتاي من قرار دهي، كه از آن آگاهي نداري [بلكه مي داني باطل است]، از ايشان اطاعت مكن، ولي با آن دو، در دنيا به طرز شايسته اي رفتار كن و از راه كساني پيروي كن كه توبه كنان به سوي من آمده اند سپس بازگشت همه شما به سوي من است و من شما را از آنچه عمل مي كرديد آگاه مي كنم.(لقمان/14-15)
پيامبر اكرم(ص) نيز از مقام عظيم و والاي پدر و مادر، نزد خداوند خبر مي دهد و مي فرمايد: خداوند با خشنودي والدين خشنود مي شود و با خشمگين شدن والدين خشمگين مي گردد و اين نشان دهنده توجه و عنايت ويژه پروردگار نسبت به مقام و منزلت والدين مي باشد.
همچنين ايشان در بيان عظمت و شأن اين دو موجود گرانقدر مي فرمايد: نگاه محبت آميز فرزند به پدر و مادرش، عبادت است.(محدث نوري/ مستدرك الوسائل/ ج9/ ص152)
آري ، همين نگاه ساده و همراه با مهر و محبت به پدر و مادر كه باعث خشنودي و شادماني آنها خواهد شد و رضايت آنها را در پي خواهد داشت ،عبادت محسوب مي شود ؛ همان هايي كه با تحمل مشقتهاي فراوان در راه پرورش فرزندان فداكاري ها كرده اند و لذا، شايسته ترين انسانها براي احترام و قدرداني معرفي شده اند.

اهميت احترام به والدين

در فرهنگ ديني ما احترام به پدر و مادر از جمله ضروريات و مهمترين مسائل اخلاقي محسوب شده كه خداوند متعال به آن سفارش فراوان كرده است. قرآن كريم بعد از اصل توحيد، يكي از مهمترين تعليمات انساني را نيكي به پدر و مادر معرفي فرموده است: پروردگارت مقرر داشت كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد. اگر يكي از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگي رسيدند به آنها [حتي]اف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخني شايسته بگو و از روي مهرباني و لطف، بالِ تواضع خويش را براي آنان فرودآور و بگو: پروردگارا!بر آن دو رحمت آور، همان گونه كه مرا در كودكي تربيت كردند.(اسراء/23-24)
آري، بي احترامي به پدر و مادر گناه بزرگي است كه خداوند به راحتي از آن نمي گذرد و تا روز قيامت صبر نمي كند و فرزند خطاكار را سريع مجازات مي نمايد. پيامبر بزرگ ما در اهميت اين موضوع مي فرمايد: «كيفر سه گناه تا قيامت به تاخير نمي افتد عاق پدر و مادر، ظلم و تجاوز به مردم و ناسپاسي در مقابل احسان و نيكي ديگران.»

آثار نيكي و احترام به والدين

نيكي و احترام به پدر و مادر و راضي و خشنود نمودن آنان، آثار و فوايد بسيار مهم و ارزنده و سعادت دنيوي و اخروي را در پي خواهد داشت . در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1 - خشنودي خداوند و غفران الهي

خشنودي خداوند يكي از مهم ترين نتايج نيكي و احترام به والدين است چنان كه امام صادق (ع) مي فرمايد: «حسن سلوك و نيكي به والدين از حسن شناخت و معرفت عبد به خداوند تعالي است، زيرا هيچ عبادتي انسان را به سرعت نيكي به پدر و مادر به خشنودي خداوند تعالي نمي رساند آن هم احساني كه محض تحصيل رضاي پروردگار باشد.»
بدين جهت خداوند در سوره اسراء بعد از آنكه انسان را به نيكي كردن و احترام به پدر و مادر دستور مي دهد، مي فرمايد: «پروردگارتان به آنچه در درون شماست، آگاه تر [از خودتان]است. اگر صالح باشيد، قطعاً او آمرزنده توبه كنندگان است.»(اسراء/25)
بنا بر اين از آنجا كه گاهي در باره حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعي كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزش هايي پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوي آن كشيده شود . چنانچه بلافاصله پشيمان شود و در مقام جبران برآيد، مسلماً مشمول عفو خدا خواهد شد.

2 - طول عمر

يكي ديگر از آثار احترام به والدين، طولاني شدن عمر انسان است .پيامبر(ص)در اين باره مي فرمايد: « اي فرزند آدم! به پدر و مادرت نيكي كن و صله رحم داشته باش تا خداوند، كارت را آسان و عمرت را طولاني بگرداند. پروردگارت را فرمان ببر تا خردمند به شمار آيي و از او نافرماني نكن كه نادان شمرده مي شوي.» همچنين مي فرمايد:«در آنچه خداي متعال در «الواح» به موسي(ع) داد، از جمله چنين بود:... مرا و پدر و مادرت را سپاسگزاري كن، تا تو را از نابود شدن ها حفاظت كنم و اجلت را به تأخير بيندازم و به تو زندگي اي پاك ببخشم و تو را از اين زندگي به سوي بهتر از آن، ببرم.»
امام باقر (ع) نيز با تحسين كساني كه والدين خود را مورد احترام و نيكي قرار مي دهند مي فرمايد: «خوشا به حال كسي كه به پدر و مادر خود نيكي كند، زيرا خداوند بر عمر او مي افزايد»

3 - فراواني روزي

خداوند متعال «رزاق» است؛ تمامي موجودات بر سفره لطف و احسان او حضور دارند و از نعمت هاي او چه مادي و چه معنوي بهره مند مي شوند. وظيفه ما در قبال اين همه نعمتي كه خداوند به ما عطا كرده اين است كه هميشه و در همه حال سپاسگزار او باشيم. در حقيقت شكر نعمت عامل بسيار مؤثري در افزايش نعمت ها و الطاف الهي است كه خداوند با صراحت بدان اشاره فرموده است: « و پروردگارتان اعلام كرد كه اگر مرا سپاس گوييد، بر نعمت شما مي افزايم و اگر كفران كنيد، بدانيد كه عذاب من سخت است.»
پدر و مادر نيز از جمله بزرگترين نعمت هايي هستند كه خداوند به بندگانش ارزاني داشته است و بايد خدا را به خاطر وجود اين نعمت هاي گرانقدر شاكر بود .
در آيه 14 سوره لقمان، شكر والدين هم رديف شكر خدا آمده است:«أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ؛ [به انسان توصيه كرديم]كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش!»
امام رضا(ع) در اين باره مي فرمايد:«خدا امر فرموده به شكرگذاري از خودش و براي والدين، پس اگر كسي والدين را شكر نكند، خدا را هم شكر نمي كند.

4- آسان شدن مرگ

مرگ يك رخداد طبيعي در زندگي انسان است و در روايتي از امام رضا(ع) به عنوان يكي از وحشتناك ترين مراحل زندگي انسان معرفي شده است. در حالي كه مرگ براي انسان مؤمن و صالح آسان و بنا به سخن امام علي(ع) ارزشمندترين هديه براي او مي باشد آن جا كه فرمود: «أفضل تحفة المومن الموت»
خداوند در قرآن كريم در وصف مرگ پرهيزگاران مي فرمايد: «همانها كه فرشتگان [مرگ]روحشان را مي گيرند در حالي كه پاك و پاكيزه اند به آنها مي گويند: «سلام بر شما! وارد بهشت شويد به خاطر اعمالي كه انجام مي داديد!»(نحل/32)
امام صادق(ع) راحتي در هنگام مرگ و آسان شدن سكرات موت را از ديگر آثار احترام و نيكي به والدين برشمرده و مي فرمايد: «كسي كه دوست دارد خداي متعال سختي هاي مرگ را بر او آسان سازد، نسبت به خويشان و نزديكان و پدر و مادرش نيكوكار باشد و اگر چنين كند خداي متعال سختي هاي مرگ را بر او آسان مي كند»

5 - ورود به بهشت و برخورداري از درجات بالاي بهشتي

از جمله آثار اخروي كه در نتيجه احترام به پدر و مادر براي انسان حاصل مي شود ،رسيدن به بهشت و بهره مندي از نعمتهاي فراوان آن است.
خداوند در قرآن سعادت و شقاوت انسان را بسته به اعمال او مي داند و براي هر يك از اعمال انسان درجه و مرتبه اي قرار داده است: «براي هر يك برابر اعمالي كه انجام داده اند درجاتي است، كه پروردگار تو از آنچه مي كنند غافل نيست.»(انعام/132)
اگر احترام به پدر و مادر در نزد خدا در مرتبه اي بسيار بالا قرار دارد، پس چه پاداشي بهتر و ارزشمندتر از بهره مندي از بهشت و درجات بالاي آن براي انسان مي تواند وجود داشته باشد؟
امام باقر(ع) در مورد مؤمنان برخوردار از جايگاه والاي بهشتي مي فرمايد: «اگر مؤمني چهار ويژگي در خود داشته باشد خداوند او را در بالاترين و شريف ترين جايگاه قرار خواهد داد: كسي كه يتيمي را پناه داده و بر او پدرانه نظر افكند، كسي كه ضعيفي را مورد ترحم قرار دهد و در حد كفايت به او كمك كند، كسي كه به والدين خود انفاق و با آنان مدارا كند، و[آن كه]به ايشان نيكي كرده واز نگران ساختن آنها اجتناب نمايد.»

6 - همنشيني با نيكان

يكي از پيامدهاي نيك احترام به والدين، همنشيني با نيكان در آخرت است. بزرگترين آرزو و خواسته اهل ايمان، همنشيني با «ابرار» چه در دنيا و چه در آخرت است . آنان از خدا مي خواهند كه با نيكان بميرند و با ايشان محشور شوند: «پروردگارا! گناهان ما را بيامرز و زشتي هاي ما را بپوشان و ما را با نيكان بميران.»
كسي كه به خدا ايمان داشته باشد، براي جلب رضايت خداي متعال و برخورداري از فضل و رحمت الهي تمام سعي و تلاش خود را به كار مي گيرد و با اعمال شايسته ،راه رسيدن به رستگاري را مي پيمايد . يكي از آن اعمال نيك، احترام به پدر و مادر است كه سعادت آخرت و همنشيني با نيكان را به دنبال خواهد داشت .
پيامبر اكرم(ص) در بيان نيكي به پدر و مادر و نتيجه آن در آخرت و روز قيامت مي فرمايد: «كسي كه براي پدر و مادرش حج انجام دهد و يا بدهكاري آنها را بپردازد، خداوند او را در روز قيامت با نيكان بر مي انگيزد.»

7 - اجابت دعاي والدين در حق فرزندان

انسان موجودي است كه هميشه به خداوند محتاج است و همواره در تمام كارها بايد به او متوسل شود و از او كمك بخواهد . دعا بهترين وسيله ارتباط بين خدا و انسان است . خداوند بزرگ بندگان خود را به دعا كردن سفارش نموده و وعده استجابت به آنان داده است. چنانكه درسوره بقره مي فرمايد: «دعاي دعا كننده را، به هنگامي كه مرا مي خواند، پاسخ مي گويم.»
البته خداوند متعال براي دعا و استجابت آن و همچنين براي درخواست كنندگان آن شرايطي قرار داده است كه بايد به آن شرايط عمل نمود. در اين خصوص پدر و مادر از جمله كساني هستند كه دعايشان در حق فرزندان خوش رفتار مستجاب مي شود .
در اهميت دعا براي فرزندان همين بس كه حضرت امام سجاد(ع) در صحيفه سجاديه، دعاي 25 را به فرزندان خود اختصاص مي دهد و از خداوند نيك بختي آ نها را مي خواهد.
امام صادق(ع) در اهميت دعاي والدين در حق فرزندان مي فرمايد: «خداوند دعاي سه كس را رد نخواهد كرد: دعاي پدر در حق فرزند در هنگام نيكي به او، دعاي پدر بر ضد فرزند(نفرين) هنگامي كه مورد عاق او واقع شود و دعاي مظلوم بر ظالم.»

8 - موجب نيكي فرزندان

والدين از نظر اخلاقي و تربيتي بر فرزندان خود تأثير زيادي دارند. پدر و مادر اولين كساني هستند كه فرزندان در تمام مراحل زندگي،آنها را به عنوان الگوي خود قرار مي دهند.
بنا بر اين كسي كه انتظار ادب و معرفت و حق شناسي از فرزندانش دارد، بايد همين حالت را نسبت به پدر و مادر خودش و بزرگترها نشان دهد، تا كوچكترها هم از او بياموزند.اگر كسي پدر و مادرش را احترام كرد نتيجه آن را در احترام فرزندانش به خود خواهد ديد. اگر فرزند ببيند كه پدر و مادرشان نيكي به والدين را سرلوحه زندگي خود قرار داده اند و به آن اهتمام مي ورزند، او هم نسبت به آنان چنين خواهد كرد.
امام صادق(ع) مي فرمايد: «به پدرانتان نيكي كنيد تا فرزندانتان به شما نيكي كنند.» (بحارالانوار/ج71/ص65)

دوشنبه 10 مهر 1391  2:08 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مقام والاى مادر در قرآن

مقام والاى مادر در قرآن

عبدالله جوادى آملى

نوع دستورهايى كه اسلام به زن ومرد مى‏دهد، در عين حال كه يك راه مشتركى براى هر دو قائل است ولى راه مخصوص را هم از نظر دور نمى‏دارد، وقتى احترام به پدر ومادر را بازگو مى‏كند، براى گرامى داشت مقام زن، نام مادر را جداگانه وبالاستقلال طرح مى‏كند. قرآن كريم مى‏فرمايد:
اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما (1)
اگر يكى از آن دو يا هر دو، در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها حتى «اوف‏» مگو وبه آنها پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى.
ودر بخشى ديگر مى‏فرمايد: ما سفارش كرديم به انسان كه احسان را نسبت‏به پدر و مادر فراموش نكند:
و وصينا الانسان بوالديه احسانا (2)
وانسان را نسبت‏به پدر ومادرش به احسان سفارش كرديم.
و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا (3)
پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد وبه پدر ومادر خود احسان كنيد. ودر جاى ديگر احسان به پدر ومادر را در كنار عبادت حق ياد مى‏كند:
ان اشكر لي و لوالديك (4)
شكر گزار من وپدر ومادرت باش.
اما با همه اين تجليل‏هاى مشترك، وقتى مى‏خواهد از زحمات پدر ومادر ياد كند، از زحمت مادر سخن مى‏گويد، نه از زحمت پدر، آنجا كه مى‏فرمايد:
و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا (5)
زحمات سى ماهه مادر را مى‏شمارد، كه: دوران باردارى، زايمان، ودوران شيرخوراگى براى مادر دشوار است. وهمه اينها را به عنوان شرح خدمات مادر ذكر مى‏كند. قرآن كريم به هنگام يادآورى زحمات حتى اشاره‏اى هم به اين موضوع ندارد كه: پدر زحمت كشيده است.
بنابراين، آيات قرآن كه در مورد حق شناسى از والدين آمده است‏بر دو قسم است: يك قسم حق شناسى مشترك پدر ومادر را بيان مى‏كند وقسم ديگر، آياتى است كه مخصوص حق شناسى مادر است، قرآن كريم اگر درباره پدر حكم خاصى بيان مى‏كند فقط براى بيان وظيفه است، نظير:
و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف (6)
خوراك وپوشاك مادران به طور شايسته به عهده پدر فرزند است.
وليكن هنگامى كه سخن از تجليل وبيان زحمات است، اسم مادر را بالخصوص ذكر مى‏كند.

پى‏نوشت‏ها:

1. اسراء، 23.
2. احقاف، 15.
3. اسراء، 23.
4. لقمان، 14.
5. احقاف، 15.
6. بقره، 233.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:08 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خانواده و تربيت / نسل نو قرآن و نقش مادر در تربيت جوان بررسي چهره‏هاي جوان در قرآن قسمت دوم

خانواده و تربيت / نسل نو قرآن و نقش مادر در تربيت جوان بررسي چهره‏هاي جوان در قرآن قسمت دوم

احمد عابديني

 

حضرت موسي(ع)

جوان ديگري كه مي‏توان مثال زد و زندگي‏اش را در قرآن مطالعه كرد، حضرت موساي كليم است. او از نظر وراثتي و ژنتيكي داراي موقعيت خوبي بود و از پدر و مادري مؤمن به وجود آمد1 و از مادر خود شير نوشيد.2 زماني محيط تربيتي او كاخ فرعون بود كه مهد ظلم، جور، حق‏كشي، انسان‏كشي، تبعيض و شرك بود.3 فرعون با صراحت اعلام مي‏كرد: «أنا ربُّكم الأعلي؛4 من پروردگار والاي شمايم.» يا مي‏گفت: «ما علمتُ لكم مِن إلهٍ غيري؛5 هيچ معبودي غير از خود براي شما سراغ ندارم.» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خويش وا مي‏داشت و مي‏گفت: «لئن اتخذتَ اِلها غيري لأجعلنّك مِن المسجونين؛6 اگر خدايي غير از من اختيار كني تو را [نيز] از زندانيان قرار خواهم داد.»
اين جملات اگر چه در طول مبارزات حضرت موسي(ع) با فرعون توسط وي گفته مي‏شد، ولي نشان مي‏دهد در خانه و كاخش همين روحيه حكمفرما بود.
حكمت خدايي اقتضا كرد كه موسي(ع) دوران كودكي و جواني را در چنين خانه‏اي به سر بَرَد و پرورش يابد تا به همه ثابت گردد فرعون كه هزاران كودك را كشت7 تا موسي به دنيا نيايد، نتوانست بر خواست خداوند چيره شود. خداوند خواست موسي(ع) به دنيا بيايد و در خانه فرعون رشد و نمو يابد تا درس عبرتي براي همگان باشد. نكته‏اي كه مهم است و قرآن در موارد متعددي به آن اشاره كرده اين است كه خداوند او را به مادرش برگردانيد تا از او شير بنوشد و دست
نوازش بر سر و رويش بكشد. خداوند دو نكته را به مادر موسي گوشزد كرد:
1ـ برگشتِ موسي نزد مادر؛
2ـ پيامبر شدن موسي در آينده. به نظر مي‏رسد اوّلي زمينه‏ساز دومي باشد.
«و أوحينا إلي اُمّ موسي أنْ أرضعيه، فإذا خفتِ عليه فألقيه في اليَمّ و لا تخافي و لا تحزن إنّا رادُّوهُ إليك و جاعلُوهُ مِن المرسلين؛8
به مادر موسي وحي كرديم كه او را شير ده و چون بر او بيمناك شدي او را در نيل بينداز و مترس و اندوه مدار كه او را به تو باز مي‏گردانيم و از پيامبرانش قرار مي‏دهيم.»
نكته‏ها:
1ـ مادري كه دلهره ماندن يا كشته شدن بچه‏اش را دارد باز بايد بچه را شير دهد.
2ـ به نظر مي‏رسد «جاعلوه من المرسلين» با «إنّا رادّوه اليك» مرتبط هستند و گرنه كنار يكديگر ذكر نمي‏شدند.
3ـ راه رساندن موسي به مادرش را در آيه اشاره كرده: «حرَّمنا عليه المَراضع مِن قبل ...؛9 از پيش شير دايگان را [به نحو تكويني] بر او حرام گردانيده بوديم» در نتيجه موسي پستان هيچ زني را به دهان نگرفت تا اينكه به مادرش كه ناشناس در صف شيردهندگان قرار داشت رسيد. بنابراين او غذاي دوران كودكي و مقداري از مسائل تربيتي و هدايتي را از مادر فرا گرفت.
از سوي ديگر موسي(ع) در محيطي كه از نظر فرهنگي بسيار فاسد بود رشد كرد و پاك و پاكيزه ماند تا بر همگان روشن شود مي‏توان در محيطي ناسالم نيز با نيّت و عزمي استوار در مسير حق گام برداشت و از كفر و شرك محيط، نه تنها اثر نپذيرفت كه اثر گذاشت.
قرآن بيان مي‏كند كه موسي(ع) پس از رشد يافتن و به سن نوجواني رسيدن، از كاخ بيرون آمد و در شهر به گردش پرداخت و ديد فردي مصري، يكي از افراد بني‏اسرائيل را به بيگاري گرفته است. موسي به مصري اعتراض كرد و با مشتي محكم او را از پاي در آورد.10 فعلاً سخن اين نيست كه آيا آن مصري مستحق قتل بود يا آيا راه چاره ديگري براي نجات سبطي نبود، بلكه سخن اين است كه موسي با اينكه در محيط مصريان، در كاخ فرعون و در جوّ ظلم و فساد تربيت شده بود ولي با ظلم و تجاوز ميانه‏اي نداشت، حتي با ديدن ظلم چنان غضبناك شد كه فرد مصري را از پاي در آورد. بنابراين هيچ كس نمي‏تواند ادعا كند چون جوّ و محيط فاسد بود ما نيز فاسد شديم و تمامي تقصيرها را بر عهده جوّ و محيط بگذارد.
پرورش موسي(ع) در كاخ فرعون، نمونه‏اي عملي براي جوانان، و مؤمن بودن همسر فرعون الگو و درس عبرتي براي تمامي زنان است.
اراده و عزم، كليدي‏ترين نقش را در تمامي زمينه‏هاي هدايتي و تربيتي انسان بر عهده دارد؛ اگر چه رسيدن به مقام والايي چون نبوت بدون داشتن پدر و مادري صالح و شيري پاك ميسر نيست.
آنجا كه حضرت موسي(ع) مادرِ مهربان خود را به همراه نداشت، زن مؤمن ديگري نقش ايفا كرد؛ يعني زن فرعون كه باعث شد موسي از رود نيل گرفته شود، و اين كودك از بين هزاران كودك كشته نشود. قرآن اين امور را با لطافت خاصي بيان كرده است.
«و قالتِ امْرأةُ فرعون قُرَّةُ عينٍ لي و لك لا تقتلوه عسي أنْ ينفعَنا أو نتّخذه ولدا و هم لا يشعرون؛11
و همسر فرعون گفت: [اين كودك] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد، شايد براي ما سودمند باشد يا او را به فرزندي بگيريم، ولي آنها خبر نداشتند.»
از يك سو، با قاطعيت و جزم به فرعون گفت: نور چشم من و تو است و از سوي ديگر، مأموران و جلادان را از كشتن كودك نهي كرد و فرعون را در مقابل عمل انجام‏شده قرار داد. به دنبال آن با استدلال‏هاي عاطفي نظر همگان را به سوي موسي جلب كرد. آنان از زيركي اين زن كه با چنين برنامه خاصي و سخني متين، موسي را از مرگ نجات داد، ناآگاه بودند.
در كنار مادر موسي زن فرعون كه زني مؤمن بلكه نمونه كامل ايمان بود تربيت موسي(ع) را به عهده گرفت و او را مانند فرزند پروريد تا موساي كليم شد. چه خوش گفت امام خميني كه فرمود: «از دامن زن، مرد به معراج مي‏رود.»12
همسر فرعون در كاخ طاغوت و زير سلطه فرعون چنان خوب عمل كرد كه خداوند نه تنها او را الگوي زنان قرار داده كه الگوي همه مؤمنان قرار داده است:
«و ضرب اللّه‏ مثلاً للذين آمنوا امْرأةَ فرعونَ إذْ قالتْ ربِّ ابْنِ لي عندك بيتا في الجنة و نجّني مِن فرعون و عمله و نجّني مِن القوم الظالمين؛13
براي كساني كه ايمان آورده‏اند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه كه گفت: پروردگارا، پيش خود در بهشت خانه‏اي برايم بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان.»

نكته‏ها:

1ـ از آيه روشن مي‏شود زن فرعون اين جمله را زير شكنجه گفته، زيرا درباريان و جلادان حكومت، به او آزارهاي فراوان مي‏رساندند و او از خداوند ياري و نجات خواست.
2ـ خداوند در بيان نمونه زنان بد، همسر لوط و همسر نوح را كنار هم ذكر كرده:
«ضرب اللّه‏ مثلاً للذين كفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ»14 ولي در مثال زدن و نمونه آوردن از زنان مؤمن، زن فرعون را در يك آيه مستقلاً ذكر كرده، در آيه ديگري حضرت مريم را با جمله «و مريم ابْنةَ عمران التي احصنتْ فرجَها»15 بيان كرده است. مقدم داشتن زن فرعون، احتمالاً نشان مي‏دهد كه نقش الگوگيري از او بيشتر مي‏باشد، زيرا در بدترين شرايط، خطيرترين مسئوليت‏ها ـ
حضرت موسي(ع) در محيطي كه از نظر فرهنگي بسيار فاسد بود رشد كرد و پاك و پاكيزه ماند تا بر همگان روشن شود مي‏توان در محيطي ناسالم نيز با نيّت و عزمي استوار در مسير حق گام برداشت و از كفر و شرك محيط نه تنها اثر نپذيرفت كه اثر گذاشت.
حفظ جان موسي(ع) ـ را عهده‏دار شد، سپس تربيت او را در حد توان انجام داد.
3ـ زن حضرت نوح و زن حضرت لوط با اينكه در خانه پيامبران الهي بودند، مجبور به ايمان آوردن نبودند. اساسا تربيت جبري و زوري راه به جايي نمي‏بَرَد و محيط خانه يا اجتماع، تنها زمينه‏ساز مي‏باشد. فرعون براي كافر ساختن زن خويش و همراه كردن او با خود، از هيچ اقدامي فروگذار نكرد و او را با شيوه‏هاي گوناگون شكنجه كرد! مردي كه بايد براي زن، سرپناه و سايه مهر و محبت باشد، سايه آتش و خون شد به گونه‏اي كه آسيه ـ همسر فرعون ـ از خداوند مي‏خواهد مكاني نزد خدا در بهشت برايش قرار دهد. او حتما توجه دارد كه خداوند جسم نيست و در جايي از بهشت سكونت ندارد تا مكاني در همان گوشه براي آسيه بنيان نهد بلكه مي‏خواهد با اين بيان، اوج نياز خود را به سرپرستي مهربان و مهرگستر بيان كند.

حضرت يوسف

حضرت يوسف، نمونه ديگري از جوانان است كه از نظر وراثتي در خانواده‏اي شايسته به دنيا آمد. پدرش يعقوب، جدش اسحاق و پدر جدش حضرت ابراهيم(ع) بود. از نظر تربيتي هفت سال اوّل زندگي را در خانه پدر و نزد او بود و محبت پدر و مادر نثارش مي‏شد. در روايات آمده است كه بچه تا هفت سال نخست، امير و فرمانرواست: «الولد سيد سبع سنين»16 يا مي‏فرمايد: «مَن كان عنده صبيّ فليتصاب له؛17 هر كه بچه‏اي دارد براي او خود را بچه بگيرد» يعني با او بازي‏هاي بچه‏گانه كند.
در چنين دوراني يوسف در خانه پدر بود و پدر وظايف پدري را به بهترين نحو انجام داد، اما هنگامي كه طبق روايات ما، بايد در اين دوره، كودك ادب مي‏شد «و يؤدّب سبع سنين»18 دست حسادت، او را از پدر جدا ساخت و در چاه كنعان انداخت و سرانجام به عنوان برده‏اي در مصر فروخته شد. يكي از درباريان فاسد او را خريد و دوران هفت ساله دوم خود را به جاي ادب شدن در كانون معنويت و علم پدر بزرگوارش، يعقوب، در خانه عزيز مصر گذراند. آنان هر جور خواستند با وي رفتار كردند و هر چه خواستند به او خورانيدند. و پس از گذشت مدتي طولاني يوسف(ع) جواني برومند شد و به مقتضاي جواني، داراي اوج شهوت بود، نيز به مقتضاي آرزوهاي دوران جواني، خواهان رسيدن به مقام‏هاي اجتماعي و سياسي بود. عزير مصر خواست از اين شرايط بهترين بهره‏ها را ببرد و با پرونده‏سازيِ فساد اخلاقي، او را هميشه ترسان سازد تا پيوسته براي مخفي ماندن پرونده فساد اخلاقي تسليم خواسته‏هاي نامشروع عزيز مصر شود ولي عزم و اراده قوي حضرت يوسف و پاي‏بندي به مباني ديني و اخلاقي، توطئه را خنثي كرد و يوسف پاكدامن از صحنه خارج شد. عزيز مصر، صلاح ديد او را براي تأديب، روانه زندان كند.
در اين نمونه نيز عزم و اراده، سخن اوّل را مي‏گويد. شرايط محيطي اطراف يوسف(ع) به گونه‏اي است كه معمولاً افراد خود را مي‏بازند و با گرفتار شدن در دام شهوت به خطا مي‏افتند، سپس براي سرپوش گذاشتن روي خطا، خطاهاي بعدي را مرتكب مي‏شوند، ولي يوسف(ع) نشان داد كه مي‏توان بر تمامي موانع غالب شد و محيط و زورِ حكومت و شهوت جواني و فراهم شدن زمينه‏هاي فساد، علت تامّه نيست و بر همه اين اوضاع مي‏توان پيروز گشت.
از آنچه بيان شد رمز تكرار آيه‏اي از قرآن در قصه موسي و يوسف(عليهماالسلام) روشن مي‏گردد:
«و لمّا بلغ أشُدَّه و اسْتوي آتيناه حكما و عِلْما و كذلك نَجْزِي الْمحسنين؛19
چون [موسي] به رشد و كمال خويش رسيد به او حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مي‏دهيم.»
همين آيه، بدون كلمه «و اسْتوي» در داستان حضرت يوسف(ع) تكرار شده است.20
در هر دو مورد روشن است كه رسيدن به مقام رشد، قبل از رسيدن به مقام نبوت است. به هر حال مهم عزم و اراده است كه اين دو، در عنفوان جواني به آن رسيدند. تفاوت ديگر اين دو با پسر حضرت نوح، وجود مادري مؤمن و خداترس مي‏باشد كه پسر حضرت نوح از آن بي‏بهره بود.
علامه طباطبايي در تفسير الميزان فرموده: اگر دو داستان قرآن يا دو معنا در آيه يا قسمتي مشترك بودند نشان مي‏دهد كه داراي مبدأ واحدي هستند.21 اين فرمايش نشانه آن است كه يوسف و موساي جوان داراي شرايط واحدي بودند. هر دو از نظر اجتماعي در محيطي فاسد بودند اما توانستند با نيروي اراده بر اوضاع محيط چيره شوند و به جاي تأثيرپذيري از جوّ و احساسات، از عقل فرمان بگيرند و گِرد فساد نگردند.

اشكال:

اگر نقش مادر اينقدر مهم است چرا در داستان يوسف، هميشه از اندوه و گريه پدر سخن گفته مي‏شود و تمامي تلاش قرآن بر بيان حزن و اندوه يعقوب مي‏باشد و اسمي از مادر يوسف نبرده است؟

جواب:

اوّلاً: در سرگذشت فرزندان انبيا، چون پدر از نظر وراثتي شايسته و كامل است و از نظر تربيتي وظيفه خود را به خوبي انجام مي‏دهد و پدران پيامبران همگي پاك بوده‏اند، با ثابت انگاشتن آنان، نقش مادر روشن مي‏گردد، نه اينكه نقش مادر از ساير عوامل تأثيرگذار بيشتر باشد يا نقش عزم و اراده مورد ترديد قرار گيرد.
ثانيا: چون يوسف خواب ديد كه يازده ستاره و خورشيد و ماه بر او سجده مي‏كنند و آن را براي پدرش بيان كرد، يعقوب(ع) چنين تعبير كرد كه او شخصيت بزرگي مي‏شود، به همين جهت هيچ گاه دريده شدن او توسط گرگ را قبول نداشت. ديگران مي‏خواستند به يعقوب بقبولانند يوسف مرده است ولي او اعتقاد راسخ به زنده بودن يوسف و به مقام والا رسيدن او داشت، اما مادر، عاطفه و عشق مادري داشت كه امري روشن است و قرآن در صدد بيان آن نيست بلكه در مقام بيان علم حضوري يعقوب است؛ آنچه كه امروزه تله‏پاتي نام دارد.

اشكال:

مواردي وجود دارد كه مادر نقش چنداني نداشته است، نظير مريم مادر عيسي(ع) كه در كودكي به معبد سپرده شد و حضرت زكريا كفالت او را به عهده گرفت، در حالي كه سزاوار بود مريمِ خردسال تا زمان بلوغ نزد مادرش باشد. همين نشان مي‏دهد كه نقش مادر آنقدر هم زياد نيست.

جواب:

اوّلاً: به اين اشكال مي‏توان جواب نقضي داد: حضرت عيسي(ع) پيامبري بود كه بدون داشتن پدر و تنها از طريق مادر به دنيا آمد اما پيامبري كه داراي پدر باشد ولي مادر نداشته باشد در بين انبيا وجود ندارد.
ثانيا: معلوم نيست مريم در كودكي تحت تربيت مادرش نبوده بلكه روشن است مادر مريم او را به معبد تحويل داد و آنان قرعه كشيدند و حضرت زكريا، سرپرستي او را به عهده گرفت. رايج است كه حضانت و نگه‏داري بچه، با كسي است اما سرپرستي با فرد ديگر. حضرت مريم همين وضع را داشت و مادر حضانت او را به عهده داشت. اشاره‏اي به داستان حضرت مريم مناسب است.

حضرت مريم(عليهاالسلام)

يكي ديگر از كساني كه دوره جواني وي در قرآن بحث شده است، حضرت مريم(س) مي‏باشد. مادر مريم قبل از تولد او به گمان اينكه جنين، پسر مي‏باشد او را وقف خدمت به معبد كرد. بنابراين مي‏بايست كودك از خادمان معبد باشد. از اين‏رو از كودكي به آنجا راه يافت و به خدمت مشغول شد. سخت‏گيري و آزارهاي روحانيان يهود و حسادت آنان با زكرياي پيامبر كه آثارش در آزار و اذيت دخترك ظاهر مي‏گشت از عزم و اراده او در خدمت و خودسازي و عبادت نكاست به گونه‏اي كه خداوند او را لايق ديد از نعمت‏ها و رزق‏هاي مادي و معنوي به طور معجزه‏آسا بهره‏مندش سازد، طوري كه حضرت زكريا دچار شگفتي شده بود و با لحن تعجب‏آميزي از وي پرسيد: «اَنّي لك هذا؛22 اين ارزاق از كجا برايت آمده است؟!»

نكته:

بودن حضرت مريم در سِلك خادمان و عابدان و رسيدن او به مقام قرب الهي، به همگان نشان داد راه رسيدن به مقام‏هاي عالي، براي همه باز است و مردان امتياز
بودن حضرت مريم در سِلك خادمان و عابدان و رسيدن او به مقام قرب الهي به همگان نشان داد راه رسيدن ه مقام‏هاي عالي براي همه باز است و مردان امتياز ويژه‏اي ندارند حتي دختران در عنفوان جواني مي‏توانند به عالي‏ترين مراحل برسند به گونه‏اي كه پيامبران را به شگفتي اندازند. شرايط محيطي اطراف يوسف(ع) به گونه‏اي است كه معمولاً افراد خود را مي‏بازند و با گرفتار شدن در دام شهوت به خطا مي‏افتند سپس براي سرپوش گذاشتن روي خطا، خطاهاي بعدي را مرتكب مي‏شوند ولي يوسف(ع) نشان داد كه مي‏توان بر تمامي موانع غالب شد و محيط و زورِ حكومت و شهوت جواني و فراهم شدن زمينه‏هاي فساد علت تامّه نيست و بر همه اين اوضاع مي‏توان پيروز گشت.
ويژه‏اي ندارند، حتي دختران در عنفوان جواني مي‏توانند به عالي‏ترين مراحل برسند به گونه‏اي كه پيامبران را به شگفتي اندازند و زمينه‏اي براي دعاي پيامبران فراهم سازند كه از خداوند درخواست‏هايي داشته باشند. حضرت زكريا پس از ديدن مقام و منزلت مريم و ارزاق فوق‏العاده نزد او، از خداوند تقاضاي فرزند كرد. «هنالك دعا زكريا ربَّه ...؛23 در اين هنگام زكريا پروردگارش را خواند ...» مريم الگوي مؤمنان قرار گرفت تا همه از او درس پاكدامني بياموزند.24
نكته اصلي در زندگي حضرت مريم اين نيست كه بدون تربيت و حضانت مادر، رشد كرده و به مقاماتي رسيده زيرا آيات، حضانت مادر را نفي نكرده و از بود و نبود آن سخني نگفته است بلكه نكته اصلي داستان، تكامل پيدا كردن يك دختر جوان و رسيدن به درجات عالي كمال مي‏باشد. نكته مهم‏تر اينكه ذكر و ياد مادر مريم در آيات به چشم مي‏خورد:
«إذْ قالتِ امْرأة عمران ربِّ إنّي نذرتُ لك ما في بطني محررا فتقبّلْ منّي إنّك أنتَ السميعُ العليم. فلمّا وضعتْها قالتْ ربِّ اِنّي وضعتُها أُنثي و اللّه‏ أعلمُ بما وضعتْ و ليس الذكر كاْلأُنثي ... و إنّي سمَّيتُها مريم و إنّي اُعيذُها بك و ذُرِّيَّتها مِن الشيطان الرجيم؛25
زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزادشده تو باشد، پس از من بپذير كه شنواي دانايي. چون فرزندش را بزاد، گفت: پروردگارا، من دختر زاييده‏ام ـ و خدا به آنچه زاييده داناتر بود ـ و پسر چون دختر نيست ـ و نامش را مريم نهادم و او و فرزندانش را از شيطانِ رانده شده به تو پناه مي‏دهم.»
بيان سخنان مادر مريم و آميخته ساختن گفته‏هاي او با سخنان خداوند در يك آيه و نقل نكردن سخني از عمران، پدر مريم، نكته‏هايي دارد كه توجه به آنها نقش مادر مريم را بيش از پيش روشن مي‏سازد.

فرزندان حضرت آدم(ع)

جوان‏هاي ديگري كه قرآن از آنان سخن به ميان آورده ولي نامي از آنان نبرده است، پسران حضرت آدم(ع) مي‏باشند. در اين مورد نقش عزم و اراده به طور كامل آشكار مي‏گردد و نشان مي‏دهد علاوه بر ژنتيك و محيط، عامل اصلي، اراده و عزم مي‏باشد. آنان هر دو پسران آدم بودند و از لحاظ ژنتيك، محيط زندگي، لطف و عنايت مادر و ... در شرايطي متساوي قرار داشتند زيرا حضرت آدم(ع) بين فرزندانش فرق نمي‏گذاشت. از انسان‏هاي ديگري كه به يكي كمك كنند ولي ديگري را به انحراف بكشانند نيز خبري نبود. علم و تكنيك و حيله‏گري و تقلب و زد و بندهاي سياسي كه در زمان ما موجود است، در آن زمان خبري نبود به گونه‏اي كه قابيل پس از كشتن برادرش نمي‏دانست براي مخفي كردن جنايت خويش مي‏تواند برادر مقتول ـ هابيل ـ را زير خاك پنهان كند تا اينكه خداوند با فرستادن كلاغي كه زمين را مي‏شكافت، به او راه پنهان‏كاري را آموخت.26
در چنان جوّي هيچ عامل بيروني و ژنتيكي وجود نداشت كه بين دو برادر جدايي افكند. بنابراين، تنها اين تفاوت وجود دارد كه يكي، سليم‏النفس، بخشنده و خيرخواه بود و هنگام قرباني براي خدا موجود بهتر را آورد تا مقبول خداوند واقع شود، اما ديگري، بخيل و ناسپاس بود، و براي قرباني به مقتضاي طبعش، شي‏ء پست و بي‏مقدار را آورد كه مورد قبول واقع نشد. پس از قبول شدن قرباني هابيل از سوي خداوند، و رد شدن قرباني قابيل، حس حسادت نزد او رشد كرد و برادرش را تهديد به قتل كرد.27
هابيل پس از تهديد شدن، با چند جمله در صدد نصيحت و هدايت برادر، برآمد و با اعلام گذشت و دست دراز نكردن به برادر و تصميم بر سكوت خواست برادرش را از مسير انحرافي نجات دهد. وي با بيان اينكه: اگر مرا بكُشي بار گناه انسان‏كشي به دوش تو خواهد افتاد، خواست او را از فرو رفتن در ورطه خطرناك برهاند ولي او به جاي دقت در نصايح برادر و درس‏آموزي از بزرگواري و صداقت وي، زمينه را براي كشتن او آماده ديد و نفسش نيز وي را بر اين كار تحريك كرد و برادرش را به قتل رسانيد.28

نكته‏ها:

وقتي اراده و عزم فردي بر راه و روشي قرار گرفت، از تمامي عوامل و امكانات، در مسير خود استفاده مي‏كند، حتي امور و امكاناتي كه در نگاه نخست در غير اين مسير به كار بروند.
صالح و سِلْم بودن هابيل و گفتن جملاتي نظير اينكه «من دست روي تو بلند نمي‏كنم»، «از خداوند، پروردگار جهانيان مي‏ترسم» و ... اقتضا دارد دل هر سنگدلي را نرم كند و از خشونت باز دارد ولي اين جملات، قابيل را تشويق كرد از آرامش برادر، سوء استفاده كند و او را به قتل برساند.

نتيجه

در اين مقاله در تلاش بوديم با توجه به عناصر ثابت، نقش عناصر متغيّر را روشن سازيم. از جمله عناصر ثابت، نقش ژنتيكي و تربيتي خوب انبيا بر فرزندان‏شان بود و ديگري نقش بد محيط اجتماعي كه فرزندان انبيا در آنجا رشد كردند. اما موردي كه متغيّر بود، يكي وضعيت مادران بود و ديگري قدرت عزم و اراده افراد. در اين مجموعه با توجه به داستان‏هاي مطرح‏شده در قرآن، معلوم گشت نقش مادر آنقدر مهم است كه در بين فرزندان انبيا تنها يكي بر گمراهي اصرار ورزيد و به هيچ نحو نخواست راه صلاح را بپيمايد و او كسي بود كه مادرش ـ همسر نوح ـ در انحراف به سر مي‏برد اما بقيه فرزندان انبيا، افراد خوب و از سِلك پيامبران الهي بودند يا اگر همچون فرزندان يعقوب اشتباه كردند، سرانجام توبه نمودند و از صالحان گشتند.
به اميد اينكه جوانان قدر مادران خود را بيش از پيش بدانند و آنان را ياري نمايند و مادران نيز مسئوليت پرورش فرزند را مهم‏ترين مسئله بدانند و هيچ چيز ديگر را بر آن ترجيح ندهند و بانوان بايد بدانند پرورش فرزند صالح، بااهميت‏تر از كارهاي اجرايي و اقتصادي مي‏باشد.
متأسفانه امروزه تربيت و حضانت بچه، كم‏اهميت و بي‏مقدار جلوه مي‏كند و منشي دكتر، و تايپيست اداره‏شدن و ... مقام بلند جلوه مي‏كند. آنگاه آنان كه بايد بزرگ‏ترين افتخارات را بيافرينند و بهترين جوان‏ها را تربيت كنند، به كارهاي كم‏ارزش كشيده مي‏شوند و آنان كه بايد كار كنند، به اعتياد، جيب‏بري، كيف‏قاپي و ... روي مي‏آورند! و برخي كارفرمايان خوشحالند كه خانم‏ها را استخدام مي‏كنند كه با حقوق كمتر كار مي‏كنند، از نظم بهتري برخوردارند، تخلف نمي‏كنند و بالاخره سود بيشتري نصيب كارفرما مي‏كنند.

پاورقيها:

1 ـ مادر موسي آنقدر خوب و پاك بود كه سزاوار وحي الهي شد و خداوند به او وحي كرد كه: «بچه خود را شير ده و وقتي بر او ترسيدي او را در صندوقچه‏اي بگذار و در رودخانه بينداز.» (سوره قصص، آيه 7).
2 ـ سوره قصص، آيه‏هاي 12 و 13.
3 ـ همان، آيه 8.
4 ـ سوره نازعات، آيه 24.
5 ـ سوره قصص، آيه 38.
6 ـ سوره شعراء، آيه 29.
7 ـ سوره قصص، آيه 4.
8 ـ همان، آيه 7.
9 ـ همان، آيه 12.
10 ـ همان، آيه 15.
11 ـ همان، آيه 9.
12 ـ صحيفه نور، ج 6، ص 194.
13 ـ سوره تحريم، آيه 11.
14 ـ همان، آيه 10.
15 ـ همان، آيه 12.
16 ـ وسائل‏الشيعه، ج15، ص195، ح7.
17 ـ همان، ص203، ح2.
18 ـ همان، ص194، ح4.
19 ـ سوره قصص، آيه 14.
20 ـ سوره يوسف، آيه 22.
21 ـ الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص260: إنّ القصتين او المعنيين إذا اشْتركا في جملةٍ او نحوها، فهما راجعان إلي مرجعٍ واحدٍ.
22 ـ سوره آل‏عمران، آيه 37.
23 ـ همان، آيه 38.
24 ـ سوره تحريم، آيه 12.
25 ـ سوره آل‏عمران، آيات 35 و 36.
26 ـ سوره مائده، آيه 31.
27 ـ همان، آيه 27.
28 ـ همان، آيات 27، 28، 29 و 30.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  2:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

پژوهش درباره «اقل حمل» در قرآن

دریافت فایل pdf

 

نقش خانواده در ترویج فرهنگ نماز و آثار آن از دیدگاه قرآن و حدیث

دریافت فایل pdf

 

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:10 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و نقش تربيتى مادر در خانواده

قرآن و نقش تربيتى مادر در خانواده

سيد حسين هاشمي

چکیده: اين نوشتار به نقش تربيتى مادران در نهاد خانواده پرداخته و در بخش درآمدى نقش‏هاى سه گانه طبيعى زنان: دختر، همسر و مادر خانواده را به بحث نشسته و به اين نتيجه رسيده است كه قرآن بيشترين ستايش را از زنان در نقش مادرى داشته و در تقسيم وظايف ميان زن و شوهر كار تربيت فرزندان را به مادران سپرده است. رهيافت به اين وظيفه سپارى از سوى قرآن به باور نويسنده از دو راه ميسر است. دستورات صريح قرآن در واگذارى تربيت فرزندان به مادر و ارائه الگوهاى موفق مادران مربى كه در اين ميسر به سه نمونه از مادران الگوى قرآنى اشاره شده است: مادر مريم، مادر عيسى(ع) و مادر موسى(ع).
در پايان پژوهش، نويسنده به اثبات اين مدعا پرداخته است كه راز ستايش قرآن از مادران، نقش عمده و سرنوشت‏ساز آنان در تربيت فرزندان و نسل آينده اجتماع است.


كليد واژه‏ها: خانواده، نقش‏هاى زنان، نقش دختران، نقش همسران، همسر ابراهيم(ع)، نقش مادران، تربيت فرزندان، وظايف خانواده، مادران الگو، مادر مريم، مريم، مادر عيسى(ع)، مادر موسى(ع)، ستايش مادران.

خانواده، هسته نخستين جامعه و از عوامل اصلى انتقال فرهنگ، انديشه، اخلاق و سنت‏ها و عواطف به نسلى پس از نسل ديگر است. در ميان اعضاى خانواده بيشترين سهم تأثيرگذارى بر فرزند از آن مادران است؛ به ويژه در خانواده‏هايى كه شيوه‏اى زيست‏طبيعى، و مطابق با الگوها و سنت‏اسلامى دارند؛ كه براساس آن شير مادر بهترين غذاى كودك و آغوش مادر بهترين جايگاه براى تربيت و پرورش كودكان شناخته مى‏شود.
بر پاى‏بست همين نگرش، بارزترين و والاترين نقشى كه در كلام وحيانى قرآن، براى زنان ترسيم و مورد ستايش قرار گرفته شده نقش مادرى و عهده‏دارى تربيت فرزندان از سوى آنان است.
نقش‏هاى طبيعى سه‏گانه زنان

زنان به حكم طبيعت و دستگاه آفرينش در سه نقش طبيعى ابراز وجود مى‏كنند: نقش دخترى، نقش همسرى و نقش مادرى. از ميان اين هر سه نقش آن چه جايگاه و منزلت ويژه و شايسته تعظيم و تكريم به زن مى‏دهد، منزلت و جايگاه مادرى است.

نقش زن در جايگاه دختر خانواده

قرآن كريم از هر سه نقش پيشين سخن گفته است، اما نه به يك پيمانه و ارزش‏گذارى برابر و همسان؛ سخن قرآن از زن در نقش دختر خانواده، به سه ساحت برمى‏گردد:

يك: دفاع از منزلت انسانى دختران و زنان

قرآن كريم نسبت به جايگاه دختران و زنان توجّه داشته و همواره رفتار ظالمانه و ستمگرانه و تحقيرآميز عليه آنان را كه در بسيارى از فرهنگ‏ها از جمله عرب‏جاهلى رايج بوده است، مورد نكوهش قرار داده است.
قرآن در آيات و شيوه‏هاى بيانى مختلف، نگاه فرودستانه به دختران و زنان را نكوهش كرده و چنان نگره‏اى را با ارزش‏هاى انسانى و باورهاى توحيدى ناسازگار دانسته است:
«و لا تقتلوا اولادكم خشية إملاق نحن نرزقهم و ايّاكم إنّ قتلهم كان خطأً كبيراً» (اسراء / 31)
«و فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد، ما آن‏ها و شما را روزى مى‏دهيم، مسلماً كشتن آن‏ها گناه بزرگى است.»
«و اذا الموءودة سئلت بأىّ ذنبٍ قتلت» (تكوير / 8 و 9)
«و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: به كدامين گناه كشته شدند.»

دو: تأييد رهيافت‏هاى شخصيت‏شناختى و روان شناسانه دختران.

قرآن كريم در يك مورد از شعور بالا، دقيق، دريافت واقع‏نگر و شخصيت‏شناسى درست دختران، سخن گفته است و آن قضاوت و شناختى است كه دختران شعيب‏عليه السلام پس از ديدار كوتاه با موسى‏عليه السلام به هنگام آب‏دادن گوسفندان بدان رسيدند و هنگامى كه به خانه برگشتند آن دريافت را به پدر ابراز داشتند :
«قالت احداهما يا ابت استأجره إنّ خير من استأجرت القوىّ الامين» (قصص / 26)
«يكى از آن دو دختر گفت: «پدرم او را استخدام كن. زيرا بهترين كسى را كه مى‏توانى استخدام كنى آن كس است كه قوى و امين باشد. (و او همين مرد است.)»
ياد كرد اين فراز حكايت موسى و دختران شعيب از سوى قرآن، نوعى تأييد ذكاوت، تيزهوشى و روانشناسى قوى براى دختران به ويژه در امر همسريابى به شمار مى‏رود.

سه: توانمندى دختران در عرصه كار اطلاعاتى

شايستگى دختران در عرصه‏هاى خبرى و اطلاعاتى - كه از عرصه‏هاى دشوار و پيچيده حيات اجتماعى انسان‏ها به ويژه در جوامع بسته و مستبد به شمار مى‏رود - در داستان حضرت موسى‏عليه السلام سراغ مى‏رود؛ چه در آن داستان خواهر موسى به عنوان گماشته مادر، در تعقيب و رديابى برادرش موسى توانست وظيفه و مسئوليت محول شده به خود را به شايستگى انجام دهد و ضمن ورود به كاخ فرعون زمينه بازگشت موسى به آغوش مادر را سامان دهد و به فرجام دل‏خواه برساند.
«و قالت لاخته قصّيه فبصرت به عن جُنبٍ و هم لا يشعرون. و حرّمنا عليه المراضع من قبل فقالت هل أدلّكم على اهل بيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون. فرددناه إلى امّه كى تقرّ عينها و لا تحزن...» (قصص / 13-11)
«و مادر موسى به خواهر او گفت: وضع و حال او را پيگيرى كن. او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد، در حالى كه آنان بى‏خبر بودند. ما همه زنان شيرده را از پيش بر او حرام كرديم تا تنها به آغوش مادر باز گردد و خواهرش (كه بى‏تابى مأموران را براى پيداكردن دايه مشاهده كرد) گفت«آيا شما را به خانواده‏اى راهنمايى كنم كه مى‏تواند اين نوزاد را براى شما كفالت كنند و خيرخواه او باشند؟ ما او را به مادرش باز گردانيديم تا چشمش روش شود و غمگين نباشد...»

نقش زن در جايگاه همسرى

زن در جايگاه همسرى از منظر قرآن، نقش‏هاى بيشتر و مهم‏ترى را در دو ساحت خانواده و جامعه عهده‏دار است :

الف - ساحت خانواده
يك: كامل‏كننده و تماميت بخش وجود و هستى مرد

قرآن كريم در مواردى چند از زوج‏آفرينى موجودات از جمله انسان (= يعنى زن و مرد) سخن گفته است؛ اين مفهوم گذشته از بار معنايى همانندى تمام جانبه زن و مرد در ابعاد اساسى و اصول انسانى همچون، ارزش‏ها، كمال‏يابى و هويت انسانى، كامل‏كنندگى هر يك براى ديگرى را نيز مى‏رساند؛ چه هر زوجى به تنهايى نمى‏تواند آثار وجودى مترتب بر خود، مانند گسترش و تكثير نسل را بروز دهد مگر آن‏گاه كه زوج او نيز وجود و در كنار او حضور - متناسب با آن چيز - داشته باشد. كه اگر غير اين باشد، عنوان زوجيت صدق نمى‏كند و گذشته از آن وجود و دستكم اطلاق عنوان زوج‏بودن، لغو و بى‏ثمر خواهد بود:
«يا أيّهَا النّاس اتّقوا ربّكم الّذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها...» (نساء / 1)
«اى مردم از مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد، همان كس كه همه شما را از يك نفس آفريد و همسر او را نيز از همان نفس يگانه آفريد...»

دو: تداوم بخشيدن نسل آدمى

در همان آيه شريفه پيش گفته، پس از آن كه خداوند از زوج‏آفرينى انسان و يگانگى آن دو در منشأ و گوهرآفرينش ياد مى‏كند، مى‏افزايد :
«...و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً...» (نساء / 1)
«از آن دو مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت.»
آيه شريفه نقش مشترك و همانند براى زن و مرد در تكثير و گسترش نسل آدميان، قائل مى‏شود. و براى زنان سهمى به اندازه مردان در اين زمينه مى‏دهد. حال آن كه در زمان نزول قرآن، در عرف عرب جاهلى و بيشتر فرهنگ‏هاى جوامع آن زمان، زن، تنها ظرف (= اوعيه) نطفه مردان به حساب مى‏آمد و نه شريك نسل و داراى تأثير در سويه‏هاى خلقى و خلقى فرزندان و يا برخوردار از حقوق مادرى.

سه : عامل آرامش همسر، برآورنده نيازهاى روحى و روانى او

«و من آياته أن خلق لكم من انفسكم أزواجا لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودة و رحمة...» (روم / 21)
«و از نشانه‏هاى او اينكه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد...»

چهار: پوشاننده عيب‏ها و برآورنده نيازها و كاستى‏هاى شوهران

در نگره قرآنى مردان و زنان كاركرد لباس و پوشش نسبت به يكديگر را دارند :
«هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ...» (بقره / 187)
«همسرانتان - زنان - لباس شما هستند و شما لباس آنها...»
تعبير لباس از زن و مرد در نقش همسرى، مى‏رساند كه از فوائد و كاركردهاى همسرى، مصونيت بخشى، حفظ وقار و آراستگى هر يك از همسران نسبت به ديگرى است.

پنج : مشاور همسر در امور خانواده

خداوند در دو سوره از قرآن، زنان را مشاور همسرانشان معرفى كرده است:
«والوالدات يرضعن اولادهنّ حولين كاملين... فان اراد فصالاً عن تراضٍ منهما و تشاورٍ فلاجناح عليهما...» (بقره / 233)
«مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى‏دهند... و اگر آن دو با رضايت و مشورت يكديگر بخواهند كودك را (زودتر) از شير بگيرند گناهى بر آن‏ها نيست...»
«وأتمروا بينكم بمعروف...» (طلاق / 6)
«و (درباره فرزندان، كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد...»
مجال اين تأمل هست كه آيا دو مورد ياد شده داراى ويژگى بوده است يا قرآن از سه نمونه و راهنمايى و تأكيد بر دو مورد انگشت نهاد و موضوع قابل تسرّى به ساير موارد مديريت مشترك خانوادگى مى‏باشد.

شش : پاسخ‏دهى به نيازهاى طبيعى همسرى

«نساءكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنّى شئتم...» (بقره / 223)
«زنان شما محل بذرافشانى شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مى‏توانيد با آن‏ها آميزش كنيد.»
لحن ترغيب‏گرايانه آيه شريفه بر تأمين نياز جنسى و كامروايى - از رهگذر آميزش با همسران - در هر لحظه و هر جاى كه احساس نياز شود، همزمان، مطلوب بودن و نيز نقش باثباتى همسران در اشباع جنسى شوهران را مى‏رساند.

ب - ساحت جامعه

قرآن كريم از همسران نوح و لوطعليهما السلام به عنوان نمادها و نمونه‏هاى كفر و بى‏ايمانى نام مى‏برد. چنان كه از همسر فرعون، به عنوان الگوى مثبت و سزامند اقتدا براى همه مردان و زنان ياد كرده است :
«ضرب اللّه مثلاً للّذين كفروا امرأتٍ نوحٍ و امرأت لوطٍ كانتا تحت عبدين من عبادنا فخانتاهما فلم يغنياعنهما من اللّه شى‏ءً و قيل ادخلا النّار مع الدّاخلين. و ضرب اللّه مثلاً للّذين آمنوا إمرأت فرعون إذ قالت ربّ ابنى لى عندك بيتاً فى الجنّة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمين» (تحريم / 10 و 11)
«خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند، به همسر نوح و همسر لوط، مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو پيامبر سودى به حالشان (در رهايى از عذاب الهى) نداشت و به آن‏ها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى‏شوند. و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش.»

كاركردهاى زنان در نقش مادرى
الف - رشد كودك در آغوش مادر

قرآن نهاد خانواده را كانونى براى تربيت (پرورش استعدادهاى درونى)1 و رشد توانايى‏هاى بالقوه فرزندان مى‏شناسد و براى سامان‏يابى ثمربخش وظيفه كودك‏پرورى، نقش و كاركرد هر يك از پدر و مادر را تعيين مى‏كند:
«والوالدات يرضعن اولادهنّ حولين كاملين لمن اراد أن يتمّ الرضاعة و على المولود له رزقهنّ و كسوتهنّ بالمعروف... لا تضارّ والدةٌ بولدها و لا مولود له بولده...» (بقره / 233)
«مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى‏دهند، (اين) براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند و بر آن كس كه فرزند براى او متولد شده (= پدر) لازم است خوراك و پوشاك مادر را به طور شايسته (در مدت شيردادن بپردازد) - هيچ‏كس موظف به بيش از مقدار توانايى خود نيست - نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به كودك را دارد و نه پدر.»
برخى پنداشته‏اند كه اين تقسيم وظيفه به عصر و زمانى نظر دارد كه مادران خانه‏نشين بوده‏اند. از سوى ديگر قرآن خود تصريح كرده است كه اين حكم، الزامى نيست؛ بنابراين مى‏تواند مؤسسات پرورش كودك، پدر و يا هر كسى ديگرى جانشين مادر شود و تربيت كودك را بر عهده بگيرد. و براى شير مادر نيز غذاهاى مناسب، جايگزين گردد.
در پاسخ بايد گفت، كه اين تقسيم وظايف بين پدر و مادر، در نگره قرآنى، نه دل‏بخواهانه و فاقد بنيان‏هاى معرفتى و انسان‏شناختى كه برآمده از متن طبيعت، آفرينش و استعدادهاى متفاوتى است كه براى هر يك از زن و مرد وجود دارد، استعدادهاى طبيعى مرد همچون توانايى جسمى، سخت‏كوشى، خشونت و... او را در جايگاه نان‏آور و پاسبان خانواده قرار داده است. مهر و عطوفت، ظرافت و لطافت طبع، صلح‏جويى، رقّت قلب، شكيبايى و... زن را وظيفه مادرى، تربيتى و پرورشى بخشيده است.
اين حقيقت در دنياى امروز كه دنياى فاصله‏گرفتن مادران از فرزندان و پرداختن به كار بيرون از منزل است، نسبت به ساير زمان‏ها روشن‏تر شده است كه هيچ، جايگزينى براى شير مادر نمى‏توان سراغ گرفت و هيچ پرورش‏گاهى نمى‏تواند احساس، عاطفه، گرما، آرامش، نيروبخشى و ساير كاركردهاى روانى و عاطفى آغوش مادر را جبران كند.
دكتر بنيامين اسپاك (Dr. Benyamin Spock) روان‏پزشك و متخصص كودكان، در آمريكا عصاره دريافت سال‏ها پژوهش و تحقيق كتابخانه‏اى و ميدانى خود در اين باره را چنين بازگو مى‏كند:
«كودكان مى‏توانند رشد و تربيت طبيعى داشته باشند. براى رسيدن به اين هدف من به نتايجى رسيده‏ام كه به طور خلاصه از اين قرار است: ساعتى بعد از تولد نوزاد، فرزند را در اختيار مادر قرار دهند، تا او را مدتى لمس كند، تغذيه با پستان مادر بايد تشويق شود و تا حد امكان نوزاد هنگام انجام كارها، همراه مادر باشد.»2
او فوائد و آثار اين سفارش‏هاى تربيتى را سالم‏سازى و انسانى‏شدن هرچه بيشتر روابط جوامع بشرى مى‏داند و تغيير شرايط زندگى را كه بر اثر آن زنان از بيم تغييرات عضلانى، از دست دادن زيبايى، گريز از كسالت و خستگى خانه‏نشينى، بى‏حوصلگى، اشتغال به كار و عوامل از اين دست، نمى‏خواهند حتى بخشى از تربيت فرزندان را متحمّل شوند، دلايل قانع‏كننده براى كوتاهى در تربيت فرزندان از سوى خانواده و مادران نمى‏شناسد :
«من اميدوارم در حالى كه انتظار جامعه انسانى‏تر را داريم، مردان و زنانى باشند كه احساس كنند، مراقبت از كودكان و خانه، دستكم به اندازه هر فعاليت ديگرى، مهم و ارضاكننده است و هيچ زن و مردى تصور نكند كه براى انتخاب اين راه احساس شرمندگى كند.»3

ب - مادران نمونه، چهره‏هاى الگو

1- همسر عمران مادر مريم
مريم زن نمونه و بانويى است كه در قرآن كريم ستايش افزون شده و زن برگزيده از ميان عالميان معرفى شده است :
«واذ قالت الملائكة يا مريم إن اللّه اصطفاك و طهّرك و اصطفاك على نساء العالمين» (آل عمران / 42)
«به ياد آوريد هنگامى را كه فرشتگان گفتند: «اى مريم خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان چهان برترى داده است.»
قداست و برگزيدگى مريم را - آنسان كه قرآن روايت مى‏كند - تربيت يافتن وى در دامان مادرى چون همسر عمران، شايستگى‏ها، باور، اخلاص و ايمان وى بى‏ارتباط نيست. زيرا قرآن قبل از تكريم مريم، به ارائه ويژگى‏هايى از مادر او پرداخته است :
«ربّ إنّى نذرت لك ما فى بطنى محرّراً فتقبّل منّى إنّك انت السّميع العليم»
(آل‏عمران / 35)
(به ياد آوريد) هنگامى را كه همسر «عمران» گفت: «خدايا آن چه را در رحم دارم، براى تو نذر كردم، كه «محرّر» (و آزاد، براى خدمت خانه تو( باشد. از من بپذير كه تو دانا و شنوا هستى.»
بى‏ترديد زنى با اين خداباورى و نيّت الهى و معنوى، دوره باردارى خويش را در كمال پرواپيشگى و بندگى خالصانه به سر برده و مراقب طهارت ظاهرى، باطنى و دورى از آلايش‏هاى تأثيرگذار بر كودك خويش بوده است.
رهيافت به راز و اهميت ياد كرد قرآن از انگيزه الهى و خالصانه مادر مريم به هنگام باردارى و پيشكش كردن جنين خويش به پيشگاه پروردگار هستى، وانگهى ميسر مى‏گردد كه توجه داشته باشيم كاوش‏ها و دريافت‏هايى جديد علمى، بيانگر آن است كه حوادث محيطى و پيرامونى كودك از زمان تولد و حتى پيش از آن و در دوره جنينى، از قبيل تصورات، افكار، حزن و اندوه او، رفتارها و عملكردهاى مادر و نيز تغذيه، نظافت، گرفتن از شير و آموزش، داراى تأثير كامل در تنظيم و شكل‏گيرى شخصيت آينده او مى‏باشد.
تمامى روايات و نصوصى كه از آداب زفاف، شرايط زمانى، مكانى و بايسته‏هاى زمان آميزش، تأثير آب، هوا، تغذيه و حالات روحى مادران بر فرزندان در دوره باردارى و شيردهى، سخن مى‏گويند، از همين منظر قابل دقت است.
دكتر بنيامين اسپاك، مى‏نويسد:
«انسان قبل از تولد نه تنها در رحم مادر رشد مى‏كند، تغذيه مى‏شود و محيط گرمى دارد، بلكه در همه حركت‏هاى او شريك است.»4
مادر مريم، درنخستين لحظه‏هاى تولد فرزندش در انديشه پايبندى به عهدى است كه با خدا بسته است و زمانى كه مى‏بيند برخلاف تصور او دخترى به دنيا آورده كه نمى‏تواند بر اساس رسوم آن جامعه در شمار خدمت‏كاران خانه خدا درآيد، اما اين رويداد خلاف تصور، چيزى از ايمان وى، نمى‏كاهد و او همچنان ثابت قدم در عهدش باقى مى‏ماند و نوزادش را «مريم» (عبادت كننده خداوند( نام مى‏نهد و با سپردن او، و نسلش به خداوند، خواهان امداد الهى در تربيت وى مى‏گردد:
«فلمّا وضعتها قالت ربّ إنّى وضعتُها اُنثى و اللّه اعلم بما وضعت و ليس الذّكر كالأنثى و إنّى سمّيتها مريم و إنّى اُعيذها بك و ذرّيّتها من الشيطان الرجيم» (آل عمران / 36)
«ولى هنگامى كه او را به دنيا آورد، (و او را دختر يافت) گفت: «خداوندا! من او را دختر آوردم - ولى خدا از آنچه او به دنيا آورده بود، آگاه‏تر بود - و پسر همانند دختر نيست. (دختر نمى‏تواند وظيفه خدمت‏گذارى معبد را همانند پسر انجام دهد.) من او را مريم نام گذاردم؛ و او و فرزندانش را از (وسوسه‏هاى) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مى‏دهم.»
واژه «عوذ» به معناى پناه‏بردن، پناه دادن و تمسك به غير است.5 عوذ مريم به خدا، يعنى به تمام و كمال سپردن او به خداوند.
مادر مريم در تربيت شايسته او از هيچ كوششى فروگذار نكرد و خداوند به دست او و در دامان او، مريم را به رشد و كمالى بس نيك و شايسته رسانيد.
«و انبتها نباتا حسنا» بيانگر رشد، تربيت و پروش بايسته و مطلوب مريم است. قرآن يادآور شده است كه پاكى و پاكدامنى و صلاح پدر و مادر مريم، در ميان جامعه آنان مورد تأييد و تأكيد بوده و مردم انتظار داشتند كه به حكم قوانين طبيعى و اجتماعى، مريم نيز فردى شايسته باشد و قرآن اين انتظار را رد نكرده و نادرست نشمرده است.
«يا اخت هارون ما كان ابوك امرأ سوءٍ و ما كانت اُمّك بغيّاً» (مريم / 28)
«اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود، و نه مادرت زن بدكاره‏اى!»

2- مريم مادر عيسى‏عليه السلام

مريم مادر عيسى‏عليه السلام بانو و مادر نمونه ديگرى است كه قرآن بر آن انگشت نهاده و تأكيد كرده است. مادرى كه از همان روزهاى نخستين جدايى از آغوش مادر، ساكن و مقيم خانه خدا شد و به عبادت الهى پرداخت.
مقام مريم در عبوديت و بندگى خداوند به مرتبه‏اى رسيد كه برگزيده خداوند شد. مائده آسمانى بر او فرود مى‏آمد ومورد غبطه پيامبر الهى (زكريا) قرار گرفت و داشتن چنان فرزندى را از خداوند درخواست كرد.
مريم از زنان مورد ستايش قرآن است از آن جهت كه پاكى و پاكدامنى خود را به شدت پاس داشته است و تا آنجا پيش رفته كه شايستگى دريافت نفخه الهى شده است.
«و مريم ابنت عمران الّتى أحصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدّقت بكلمات ربّها و كُتبه و كانت من القانتين» (تحريم / 12)
«و مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگاه داشت و ما از روح خود در آن دميديم، او كلمات پروردگار و كتاب‏هايش را تصديق كرد و او از مطيعان فرمان خدا بود.
«و اذ قالت الملائكة يا مريم إنّ اللّه اصطفاك و طهّرك على نساءالعالمين. يا مريم اقنتى لربّك و اسجدى و اركعى مع‏الرّاكعين» (آل عمران / 42 و 43)
و (به ياد آوريد) هنگامى را كه فرشتگان گفتند: «اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است. اى مريم! ( به شكرانه اين نعمت) براى پروردگار خود، خضوع كن و سجده به‏جا آور و با ركوع‏كنندگان ركوع كن.»
از مجموع نام مريم به عنوان دختر عمران يا مادر عيسى و يا به صورت مستقل، بارها و بارها در قرآن ياد شده است و آيات مربوط به توصيف حالات شخصى، ويژگى‏هاى رفتارى، عبادى، خلقى، برگزيدگى و پاكدامنى مريم، سكنى گزينى او در عبادتگاه پروردگاه و بهره‏ورى از نعمت‏هاى بهشتى، چند مطلب قابل فهم و دريافت است :
يك : وارستگى، پاكدامنى، بندگى خالصانه مريم، سبب شد كه فرزند و مولود بزرگوارى چون عيسى مسيح‏عليهما السلام در دامن او زاده شود؛ چه اگر زنى بسان مريم و به پيمانه قداست، پاكى و پرواپيشگى او نمى‏بود نمى‏توانست، اين شرافت را كسب كند و ظرفيت و شايستگى مادرشدن براى عيسى مسيح‏عليهما السلام را بيابد.
دو : تولد فرزندى چون عيسى از مادرى چون مريم سزا است و اين به صورت آشكار نقش مادر در تربيت فرزندان در مراحل جنينى و پس از آن و نيز تأثير حالات روحى، اخلاق و ايمان مادران بر خلق و خوى و حالات و رفتار فرزندان را مى‏رساند.
سه : گويى تمام عظمت و تقديس مريم در نقش مادرى او به عيسى و زادن و پروردن او خلاصه مى‏شود. كثرت آيات ناظر بر مادرى مريم براى عيسى از همين منظر قابل فهم است.
چهار : مادرى مريم، براى عيسى‏عليه السلام را نمى‏توان بسان گذرگاه و ظرفى بدون نقش و تأثير براى مظروف و شخصيت مسيح انگاشت كه اگر چنين مى‏بود، ياد كرد آن همه توصيف از پرواى اخلاقى، خداباورى مريم و جاى گرفتن وى در مقدس‏ترين مكان، پرداختن به پرستش شبانه‏روزى خداوند و تغذيه از پاك‏ترين غذاها، در دوره پيشامادرى، ضرورت و توجيه درخور فهم و عقلانى نمى‏يافت!
افزودن بر اين، بشارت تولد عيسى‏عليه السلام را فرشتگان به مريم دادند و آن نوزاد را با لقب «فرزند مريم» معرفى كردند و اين يعنى كه او سهمى به سزا در تحقق اراده الهى و تولد فرزندى چون عيسى از دامن او داشته است :
«اذ قالت الملائكة يا مريم إنّ اللّه يبشّرك بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيهاً فى‏الدنيا و الاخرة و من المقرّبين» (آل عمران / 45)
«(به ياد آوريد) هنگامى را كه فرشتگان گفتند: «اى مريم! خداوند تو را به كلمه‏اى ]= وجود با عظمتى[ از طرف خود بشارت مى‏دهد كه نامش مسيح، عيسى پسر مريم است؛ در حالى كه در اين جهان و جهان ديگر، صاحب شخصيت خواهد بود و از مقربان (الهى) است.»
يكى از آياتى كه به‏گونه صريح تأثير نقش تربيتى، شخصيتى و صفات اخلاقى، دينى مريم در تكوين شخصيت عيسى‏عليه السلام را باز مى‏گويد، آيه هفتاد و پنجم سوره مباركه مائده است:
«ما المسيح ابن مريم إلا رسولٌ قد خلت من قبله الرّسل و امّه صديقه كانا يأكلان الطعام» (المائده / 75)
«مسيح فرزند مريم، فقط فرستاده (خدا) بود؛ پيش از وى نيز، فرستادگان ديگرى بودند. مادرش، زن بسيار راستگويى بود؛ هر دو غذا مى‏خوردند؛ (با اين حال، چگونه دعوى الوهيت مسيح و پرستش مريم را داريد؟!)
يكى از جنبه‏هاى تأكيد خداوند بر «صديقه» بودن مريم آن است كه بگويد، پاره‏اى از خصوصيات و صفات منحصر به فرد و استثنايى عيسى‏عليه السلام ره آورد صفت صديق‏بودن مادر او، مريم است و گرنه او انسانى است بسان ساير انسان‏ها.

3- مادر موسى‏عليه السلام

موسى‏عليه السلام در روزگارى به دنيا آمد كه فرعون، فرزندان پسر بنى‏اسرائيل را سر مى‏بريد تا سلطنت وى زوال نيابد.
از همان روزهاى نخست ولادت موسى‏عليه السلام، مادر وى را ، تشويق و اضطراب فراگرفت و از تدبير و چاره‏انديشى در حفظ جان فرزند خويش، عاجز ماند. در اين هنگام بود كه مادر موسى‏عليه السلام از سوى خدا راهنمايى شد :
«و اوحينا الى امّ موسى أن أرضعيه فاذا خفت عليه فألقيه فى اليمّ و لا تخافى و لاتحزنى إنّا رادّوه اليك و جاعلوه من المرسلين. فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوّاً و حزناً» (قصص / 7 و 8)
«و ما به مادر موسى الهام كرديم كه : «او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا(ى نيل) بيفكن؛ و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمى‏گردانيم، و او را از رسولان قرار مى‏دهيم. (هنگامى كه مادر به فرمان خدا او را به دريا افكند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندهشان گردد!»
در اين ماجرا چند موضوع شايان درنگ است :
يك : وحى الهى به مادر موسى‏عليه السلام چه به معناى الهام باشد و يا شنيدن صدا و يا هر مكانيسم ديگر، آن چه مهم مى‏نمايد و منزلت مادر موسى‏عليه السلام را به عنوان مادر بسى والايى مى‏بخشد، اين واقعيت است كه مى‏بينيم، تمامى تدبير و راهكارهاى وحيانى خداوند به صورت ريز، دقيق، مدبرانه و با شجاعت برخاسته از ايمان از سوى مادر موسى فراگرفته و اجرا مى‏شود و خداوند از ايمان، قلب مطمئن، تعهد و اجراى دقيق دستورات خود به وسيله مادر موسى‏عليه السلام با لحن ستايش گزارش مى‏كند.
دو : راز بازگشت دوباره موسى به آغوش مادر، تسكين قلب مادر موسى، زدودن اندوه از وى و اثبات حقانيت وعده خداوند دانسته شده است :
«فرددناه إلى امّه كى تقرّ عينها و لا تحزن ولتعلم أنّ وعداللّه حق...» (قصص / 13)
«ما او را به مادرش بازگردانيديم تا چشمش روشن شود و غمگين نباشد و بداند كه وعده الهى حق است.»
اما اين واقعيت كه از ميان تمامى راه‏هاى ممكن خداوند راهكار امتناع او از پذيرش و مكيدن پستان زنان ديگر را عامل بازگشت موسى به مادر، تقدير و پيش‏بينى مى‏كند، نشانگر اين مطلب مى‏تواند باشد كه كار تربيت، پرورش، تغذيه و رشد موسى پيامبر بايد كه به وسيله زنى چون مادر خود وى كمال و انجام پذيرد و نه هر زن شيرده ديگر، و اين به معناى برجسته كردن اهميت نقش تربيتى مادران در سمت و سويابى فرزندان و ارائه الگوى موفق از مادرى است كه باايمان اخلاص و اعتماد و اتكال به خداوند كار تربيت و پرورش فرزندى چون موسى‏عليه السلام را به شيوه احسن و بهترين وجه ممكن به فرجام رساند.

مربيگرى راز ستايش قرآن از مادران

اگر از داستان نوح‏عليه السلام بگذريم كه برخى از قرآن‏پژوهان شقاوت فرزند نوح را برآيند زاده شدن و تربيت يافتن در دامان مادر ناشايست قلمداد كرده‏اند؛ زيرا كه از خانواده نوح اين هر دو مادر و فرزند بودند كه به نوح ايمان نياوردند و با كافران غرق طوفان شدند. موردى را نمى‏توان يافت كه زن در نقش مادرى نكوهش شده باشد.
به ويژه اين كه قرآن، بدفرجامى و اعراض فرزند نوح‏عليه السلام از ايمان به شريعت و آيين پدر را، حتى با اشاره و تلويح به مادر او نسبت نداده است. بدين ترتيب جايى را نمى‏شود سراغ گرفت كه قرآن كريم به صورت روشن و صريح، زنان را در جايگاه و نقش مادرى نكوهش و توبيخ كرده باشد.
آنان كه با ملاك‏هاى ارزش‏گذارى اسلام آشنايى دارند، مى‏دانند كه اسلام و فرهنگ قرآنى به تمامى كسانى را كه داراى نقش و كاركرد تربيتى هستند، ارج و منزلت بيش از سايرين بخشيده است، ربوبيت از صفات كماليه الهى و خداوند «رب» تربيت كننده و پرورش دهنده مطلق جهانيان است: «الحمدللّه ربّ العالمين»
پيامبران الهى از جمله صفات و رسالت‏هايشان، مربيگرى و آموزگارى است: «هوالّذى بعث فى الامّيّين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفى ضلالٍ مبين» (جمعه / 2)
«و كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى‏آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!»
از اين رو مهم‏ترين مواردى كه قرآن به نقش قابل‏تحسين مادران پرداخته، مواردى است كه به جنبه مربيگرى آنان نظر داشته است. از آن جمله :
1- حق بيشتر مادران بر فرزندان. نيكى و احسان به والدين در هفت سوره قرآن، سفارش شده و همواره پس از ايمان به خدا و يكتاپرستى كه سنگ‏بناى سازواره انديشه اسلامى را تشكيل مى‏دهد، قرار گرفته است.
در دو سوره از اين سوره‏ها بر روى واژه مادر «ام» جداگانه تكيه شده و زحمت‏ها، رنج‏ها و بيدارى‏هايى كه براى پرورش، تربيت و سلامت فرزند خود در هنگام باردارى، شيردهى، متحمل گشته است، يادآور شده و بدين‏سان منزلت مادرى را ارج بيشتر از پدربودن نهاده و حقوق بيشتر او بر فرزندان را گوشزد كرده است :
«و وصّينا الانسان بوالديه حملته اُمّه وهناً على و هنٍ وفصاله فى عامين أن اشكرلى ولوالديك» (لقمان / 15)
«و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم. مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (به هنگام باردارى هر روز رنج تازه‏اى را متحمل مى‏شد) و دوران شيرخوارگى او دو سال پايان مى‏يابد (آرى به او توصيه كردم) كه براى من و براى پدر و مادرت شكر به جا آور كه بازگشت (همه شما) به سوى من است.»
«و وصّينا الانسان بوالديه إحساناً حملته اُمه كرهاً و وضعته كُرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً...» (احقاف / 15)
«ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادر نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى‏كند و با ناراحتى بر زمين مى‏گذارد و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى‏ماه است»
2- قرآن در سوره اسراء احسان و نيكى به والدين را در شمار قضاء و احكامى كه الزامى و بايدى است قرار مى‏دهد و نمونه‏هاى از رفتار و برخورد محسنانه و نيكو را نيز يادآور مى‏شود و در آخر مى‏افزايد كه فرزندان بايد، در خلوتگه راز و نيايش با خداوند، از نقش تربيتى والدين ياد كند:
«... و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً» (اسراء/ 24)
«و بگو؛ پروردگارا همان‏گونه كه آنان مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده.»
انتخاب عنوان «تربيت» (گذشته از اين كه مى‏تواند به دليل شمول و پوشش‏دهى آن بر همه فعاليت‏هاى كودك‏پرورى پدر و مادر باشد( بيانگر آن است كه از يك‏سو، تمامى اعمال و رفتارهاى پدر و مادر جنبه تربيتى دارند و از سوى ديگر تربيت ستوده و بايسته همان پدر و مادر بوده كه چنين فرزند خداجو و نيايش‏گر پرورده شده است.

 

پی نوشت‌ها:

1- مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت، چاپ هشتم، تهران، انتشارات الزهرا، 49 1365؛ سادات، محمد على، اخلاق اسلامى، چاپ سوم، تهران، شركت چاپ و نشر ايران، 7/ 1373.
2- بنيامين اسپاك، تغذيه، تربيت و نگهدارى كودك، ترجمه احمد ميرعابدينى، چاپ اول، تهران، نشر چكامه، 544/ 1362.
3- همان، / 549.
4- همان، 543/1.
5- رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الحكيم (تفسيرالمنار)، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة،
29/3.
دوشنبه 10 مهر 1391  2:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پسر

پسر : فرزند ذكور انسان يا كودك مذكّر

پسر واژه‌‌اى فارسى به معناى فرزند ذكور انسان، كودك و نوجوان از جنس مذكر است.[1] نزديك‌‌ترين معادل عربى آن «ابن» است[2] كه با اَبْناء، بَنون و بَنين جمع بسته مى‌‌شود.[3] برخى از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 490
لغويان «ابن» را از ريشه «ب ـ ن ـ و» و برخى ديگر آن را از ريشه «ب ـ ن ـ ى» كه به معناى ساختن است دانسته‌‌اند
[4]؛ و از آن رو به پسر ابن گفته شده كه وى ساخته پدر است، چنان‌‌كه به ساختمان كه ساخته بنّاست، بِنا گفته مى‌‌شود[5]، از اين رو به هر كس يا هر چيز كه در ساختن شخصيت فردى مؤثر باشد يا با آن اختصاص يا همراهى داشته باشد، «ابن» گويند؛ مانند اطلاق «ابن‌‌السبيل» بر افراد در راه مانده، يا «ابن‌‌العلم» بر تربيت شدگان علمى يا «ابن‌‌الحرب» بر جنگاوران و جنگجويان دائمى.[6]
پسر در قرآن با واژگان مختلفى مطرح شده است؛ از جمله: 1. واژه «ابن» و مشتقات آن كه بيش از 120 بار آمده است. البته در برخى آيات مراد از اين واژه، قوم و نسل است؛ مانند «بنى‌‌اسرائيل» در آياتى مانند 78 مائده/5. اين اطلاق بدان جهت است كه آنان از نسل فرزندان اسرائيل (يعقوب(عليه السلام)) بودند و در شمارى از آيات مراد فرزند است، اعم از پسر و دختر؛ مانند «يـبَنى‌‌ءادَمَ»(اعراف/7، 31) و «نَحنُ اَبنـؤُا اللّهِ»(مائده/5، 18)، با اين همه، در آيات بسيارى، مراد فرزندان ذكور انسان است؛ مانند «اِنَّ ابنَكَ سَرَقَ»(يوسف/12، 81)؛ «يـبُنىّ»(يوسف/12، 67)؛ «اَصطَفَى البَناتِ عَلَى البَنين»(صافّات/37،153)؛ همچنين واژه ابن گاه بر نوادگان هم اطلاق شده است[7]؛ مانند «تَعالَوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءَكُم».(آل‌‌عمران/3، 61)
2. «غلام» از ريشه «غَلُمَ» كه بر نوجوانانى اطلاق مى‌‌شود كه شارب آنها روييده باشد.
[8] برخى بر آن‌‌اند كه غلام به افراد ذكور از هنگام تولد تا ابتداى سن پيرى گفته مى‌‌شود.[9] اين واژه به اشكال گوناگون 12 بار در قرآن به كار رفته است؛ مانند «اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ»(آل‌‌عمران/ 3، 40)؛ «لِغُلـمَينِ يَتيمَينِ»(كهف/18، 82)؛ «و يَطوفُ عَلَيهِم غِلمانٌ».(طور/52، 24)
در برخى آيات نيز از پسر با واژه‌‌هاى عامى همچون «ذَكَر»: «و لَيسَ الذَّكَرُ كالاُنثى»(آل‌‌عمران/3، 36) و «وِلْدان»: «وِلدانٌ مُخَلَّدون»(انسان/76، 19) ياد شده است، افزون بر اين، قرآن كريم از برخى پسران پيامبران الهى و افراد ديگر، سخن به ميان آورده و به گوشه‌‌هايى از سرگذشت زندگى آنان كه مايه عبرت انسانهاست اشاره كرده است. از اين ميان مى‌‌توان به اين موارد‌‌اشاره كرد: 1. سرگذشت پسران آدم و كشته شدن يكى از آنان به دست ديگرى.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 491
(مائده/5، 27 ـ 31) 2. پيوستن پسر نوح(عليه السلام) به كافران و خوددارى او از پذيرش دعوت پدر. (هود/11، 42 ـ 46) 3.‌‌پسردار شدن اعجازگونه حضرت ابراهيم(عليه السلام)(ابراهيم/14، 39) و حضرت زكريا
[10] (آل‌‌عمران/3، 38 ـ 39؛ مريم/19،5) با وجود پير بودن اين دو پيامبر الهى و عقيم بودن همسرانشان. (انبياء/21، 90؛ ذاريات/51، 29) 4. اعطاى پسرى به داود به نام سليمان. (ص/38،30) 5. افكنده شدن يكى از پسرانِ حضرت يعقوب(عليه السلام) در چاه به دست برادران خود و چگونگى روبه رو شدن آنان با پدرشان. (يوسف/12، 7 ـ 100) 6. تولد اعجازگونه پسرى براى حضرت مريم به نام عيسى(عليه السلام) بدون داشتن پدر. (مريم/19، 16 ـ 20) 7. توصيه‌‌هاى حكيمانه لقمان به پسر خويش. (لقمان/31، 13 ـ 19) 8. كشته شدن پسرى كه حيات او باعث گمراهى والدين مى‌‌شد به دست حضرت خضر. (كهف/18، 74، 80) 9. كشته شدن پسران بنى‌‌اسرائيل به دست فرعون. (بقره/2،49؛ اعراف/7، 141) 10. پسران وليدبن مغيره كه همواره در حضور و خدمت وى بودند.[11] (مدثّر/74،13)
همچنين قرآن به مباحثى ديگر درباره پسر پرداخته است؛ از جمله نگرش اعراب عصر جاهليت به فرزند پسر، زينت و نعمت بودن پسر، وظايف و حقوق متقابل والدين و پسر، پسر در قيامت و بهشت و برخى احكام فقهى مربوط به پسران. اين مقاله بيشتر به موضوعات و احكام مربوط به پسر به طور مطلق مى‌‌پردازد و به مباحث اختصاصى هريك از پسران ياد شده در مقاله‌‌ها و مدخلهاى مرتبط با آنها پرداخته مى‌‌شود. مباحث مشترك ميان پسر و دختر نيز مقاله «فرزند*» مى‌‌آيد.

 كشتن پسران در زمان فرعون:

قرآن در آيات متعددى از كشته شدن پسران بنى‌‌اسرائيل به دست فرعونيان ياد كرده است: «و اِذ نَجَّينـكُم مِن ءالِ فِرعَونَ يَسومونَكُم سوءَ العَذابِ يُذَبِّحونَ اَبناءَكُم و يَستَحيونَ نِساءَكُم».(بقره/2، 49؛ اعراف/7، 141؛ ابراهيم/14، 6‌‌؛ قصص/28، 4؛ غافر/40، 25) درباره سبب كشتن پسران بنى‌‌اسرائيل آراى گوناگونى مطرح شده است؛ به نظر برخى، سبب اين كار خواب فرعون* بود كه معبران آن را به سرنگونى تاج و تخت فرعون به دست پسرى از بنى‌‌اسرائيل تعبير كردند.[12] برخى گفته‌‌اند: پيشگويى كاهنان در مورد متولد شدن پسرى كه حكومت فرعون را از بين خواهد برد سبب اصلى اين امر بوده است.[13] شمارى ديگر بر آن‌‌اند كه علت اين امر، ترس فرعونيان از قدرت يافتن بنى‌‌اسرائيل بر اثر فزونى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 492
يافتن نسل آنان بود.
[14] اين احتمال را نيز داده‌‌اند كه بشارت پيامبران پيشين درباره ظهور حضرت موسى(عليه السلام) و بيان ويژگيهاى او موجب خشم فرعون و كشتن پسران بنى‌‌اسرائيل شده بود.[15] در منابع نقل شده كه فرعون بر زنان باردار نگهبانانى گمارده بود تا اگر نوزاد، پسر باشد، او را ذبح كنند و اگر دختر باشد، او را براى خدمتكارى رها كنند.[16] اين كار زشت براى فرعونيان به عادتى هميشگى تبديل شده بود، به گونه‌‌اى كه حتى پس از بعثت حضرت موسى به كشتن پسران كسانى كه به آن حضرت ايمان مى‌‌آوردند، توصيه مى‌‌كردند: «فَلَمّا جاءَهُم بِالحَقِّ مِن عِندِنا قالوا اقتُلوا اَبناءَ الَّذينَ ءامَنوا مَعَهُ...».(غافر/40،‌‌25) به نوشته برخى، كشتن پسران از يك سو و مرگ مردان بنى‌‌اسرائيل بر اثر پيرى از سوى ديگر موجب شد كه فرعونيان دچار كمبود خدمتكار شده، احساس خطر كنند، از اين رو تصميم گرفتند كه پسران را يك سال بكشند و يك سال رها كنند[17] برپايه برخى روايات، تولد هارون در سالى روى داد كه پسران كشته نمى‌‌شدند و تولد حضرت موسى در سال كشتار پسران بود.[18]

 ديدگاه عصر جاهلى درباره پسر :

اعراب عصر جاهلى فرزند پسر را بسيار ارج مى‌‌نهادند و در مقابل، براى دختران ارزشى قائل نبودند.[19] سبب اين امر را نياز قبايل عرب به جنگجويان دلاور و نياز به اولاد پسر در غارتگرى و نگاهدارى شتران دانسته‌‌اند[20]، از اين رو، هنگامى كه مژده تولد دختر به آنان داده مى‌‌شد از شدت ناراحتى صورتهايشان سياه مى‌‌شد (نحل/16،58) و گاه آنان را زنده به گور مى‌‌كردند (تكوير/81،8 ـ 9)؛ اما قرآن هر دو را موهبت الهى برشمرده كه به هركس بخواهد پسر عطا كرده، به هركس بخواهد دختر مى‌‌بخشد: «يَهَبُ لِمَن يَشاءُ اِنـثـًا ويَهَبُ لِمَن يَشاءُ الذُّكور»(شورى/42،49) و اين نگرش ناپسند و تبعيض‌‌آميز درباره پسران را مردود دانسته است، زيرا چه بسا فرزند پسرى كه موجب شر و گمراهى است و فرزند دخترى كه عامل خير و بركت است، چنان‌‌كه مثلا حضرت خضر(عليه السلام)پسرى را كه در صورت زنده ماندن پدر و مادر را به كفر و گمراهى دچار مى‌‌كرد، به قتل رساند تا خداوند فرزند بهترى را نصيب آنان كند: «واَمّا الغُلـمُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤمِنَينِ فَخَشينا اَن يُرهِقَهُما طُغيـنـًا و كُفرا * فَاَرَدنا اَن يُبدِلَهُما
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 493
رَبُّهُما خَيرًا مِنهُ زَكوةً واَقرَبَ رُحمـا».‌‌(كهف/18،80 و 81) بر پايه برخى احاديث خداوند به والدين اين پسر دخترى عطا كرد كه از او پيامبرى
[21] يا 70 پيامبر[22] به دنيا آمد؛ همچنين مادر حضرت مريم كه انتظار و شوق تولد پسرى را داشت تا بتواند خادم بيت‌‌المقدس باشد، با تولد فرزند دختر افسرده شد؛ ولى اين دختر مايه خير و بركت براى او و جامعه گرديد. به نظر برخى مفسران[23] تعبير «و‌‌لَيسَ الذَّكَرُ كالاُنثى»در آيه‌‌36 آل عمران/3 گفته مادر مريم(عليها السلام)نيست، بلكه گفته خداوند است و مراد، آن است كه پسرى كه انتظار آن را داشتى مانند اين دخترى كه به تو عطا شده نيست، زيرا اين دختر افزون بر برآوردن خواسته وى يعنى خدمتگزارى معبد، حضرت عيسى(عليه السلام)را به دنيا آورد كه پيامبرى بزرگ شد[24]، از اين رو قرآن كريم در آيه 46 كهف/18 پس از آنكه پسران را زينت زندگى دنيا برشمرده، «البـقِيـتُ الصّــلِحـت»را نزد خداوند بهتر از هرچيز دانسته است: «اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا والبـقِيـتُ الصّــلِحـتُ خَيرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوابـًا و خَيرٌ اَمَلا».مراد از «البـقِيـتُ الصّــلِحـت»هر‌‌چيزى است كه در راه خدا و رضايت الهى باشد كه فرزندان صالح اعم از دختر و پسر مى‌‌توانند مصداق آن باشند[25]؛ همچنين اعراب جاهلى كسى را كه فرزند پسر نداشت، «اَبْتر» يعنى مقطوع النسل مى‌‌خواندند، به همين سبب هنگامى كه عبدالله فرزند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، آن حضرت را ابتر خواندند[26]؛ ولى با نزول سوره كوثر، قرآن دشمن آن حضرت را ابتر خواند. (كوثر/108،3)
از جمله ديدگاههاى خرافى مشركان عصر جاهلى درباره پسران آن بود كه دختران (ملائكه) را به خداوند نسبت مى‌‌دادند و پسران را از آن خود مى‌‌دانستند:«فاستَفتِهِم اَلِرَبِّكَ البَناتُ و لَهُمُ البَنون».(صافّات/37،149 و نيز اسراء/17،40؛ زخرف/43،16؛ طور/52،39؛ نجم/53، 21 ـ 22) گاه خداوند را داراى پسر هم مى‌‌دانستند: «و‌‌خَرَقوا لَهُ بَنينَ و بَنـت بِغَيرِ عِلم».(انعام/6،100) برخى مراد از اين آيه را پيروان آيينهايى چون برهمايى و بودايى و نصرانيت دانسته‌‌اند كه خداوند را داراى پسر مى‌‌دانستند.
[27] به نظر برخى ديگر،[28] انتساب دختران به خداوند كار مشركان بود و نسبت دادن پسر به خداوند متعالى ديدگاه يهوديان و نصرانيان بود كه به ترتيب عُزَير*
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 494
و مسيح*بن مريم را فرزند خدا مى‌‌شمردند، چنان‌‌كه در آيه 30 توبه/9 به اين موضوع اشاره شده: «و قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ‌‌اللّهِ و قالَتِ النَّصـرَى المَسيحُ ابنُ اللّه»؛ولى اين آرا به وضوح در آيات مذكور نادرست و ضلالت‌‌آميز دانسته شده است. (‌‌<=‌‌فرزند خدا*)

 پسر، زينت و نعمت دنيوى :

قرآن پسران را مايه زينت زندگى دنيا شمرده است: «اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا».(كهف/18،46) برخى مفسران اين امر را ناشى از قوت و قدرت دفاعى آنان دانسته‌‌اند.[29] در آيه 72 نحل/16 پسران همراه با نوادگان (حَفَده) از مصاديق نعمتهاى الهى خوانده شده‌‌اند[30]؛ همچنين در آياتى ديگر، پسران نمونه‌‌هايى از امداد و كمك الهى به شمار رفته‌‌اند: «... و اَمدَدنـكُم بِاَمول و بَنين».(اسراء/17،6 و نيز شعراء/26، 132 و 133) در احاديث نيز دختران «حَسَنه» و پسران «نعمت» شمرده شده‌‌اند.[31] در برابر اين نعمت، انسانها وظيفه دارند كه شكر آن را به جا آورده، از گرويدن به باطل بپرهيزند و تقواى الهى را رعايت كنند: «فَاتَّقُوا اللّهَ واَطيعون * واتَّقُوا الَّذى اَمَدَّكُم بِما تَعلَمون * اَمَدَّكُم بِاَنعـم و بَنين ...»(شعراء/26،131 ـ 133)؛ «... اَفَبِالبـطِـلِ يُؤمِنونَ و بِنِعمَتِ اللّهِ هُم يَكفُرون»(نحل/16،72) و دوستى پسر و ديگر خويشاوندان را بر دوستى خدا و رسول او و جهاد در راه وى ترجيح ندهند، زيرا عقوبت الهى را در پى خواهد داشت: «قُل اِن كانَ ءاباؤُكُم و اَبناؤُكُم ... اَحَبَّ اِلَيكُم مِنَ اللّهِ و رَسولِهِ و جِهاد فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوا حَتّى يَأتِىَ‌‌اللّهُ بِاَمرِه...».(توبه/9،24) البته قرآن اين نعمت و زينت را متعلق به زندگى دنيا دانسته است (كهف/18،46) كه بسيار زودگذر و فانى است، از اين‌‌رو نبايد موجب غرور گردد[32]، چنان‌‌كه اهل جاهليت پسران را نعمتى پايدار دانسته، به داشتن آن افتخار مى‌‌كردند[33]، افزون بر اين، اعطاى اين نعمت و ساير نعمتهاى دنيوى از سوى خداوند چه بسا براى برخى انسانها سودمند نباشد، بلكه موجب غفلت از ياد خدا و افزايش عذاب اخروى آنان گردد[34]: «اَيَحسَبونَ اَنَّما نُمِدُّهُم بِهِ مِن مال و بَنين * نُسارِعُ لَهُم فِى الخَيرتِ بَل لايَشعُرون».(مؤمنون/23، 55 ـ 56)

 پسر در آخرت:

نسبتهاى خانوادگى در روز قيامت از ميان مى‌‌رود و تنها اعمال نيك انسان كارساز است: «فَاِذا نُفِخَ فِى الصّورِ فَلا اَنسَابَ بَينَهُم يَومَئِذ ولا يَتَساءَلون».(مؤمنون/23،101) مال و فرزند سودى براى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 495
انسان در بر ندارد: «يَومَ‌‌لا‌‌يَنفَعُ مالٌ و لا‌‌بَنون»(شعراء/26،88)، حتى گناهكاران در روز قيامت حاضر مى‌‌شوند كه براى نجات دادن خود از عذاب الهى خويشاوندان نزديك خود از جمله پسران خويش را فدا كنند: «يَوَدُّ المُجرِمُ لَويَفتَدى مِن عَذابِ يَومَئِذ بِبَنيه...».‌‌(معارج/70،11) بنابر آيات 34 ـ 36 عبس/80 پدر و مادر در آن روز از برابر فرزندان خود مى‌‌گريزند: «يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن ... بَنيه».به نظر برخى اين فرار كردن بدان جهت است كه آنان حقوق از دست رفته خود را از يكديگر طلب نكنند يا از آن روست كه همديگر را در حال گرفتارى و عذاب نبينند.
[35]
در آياتى ديگر از پسران بهشتى (غِلمان، وِلدان) كه خدمتگزار بهشتيان‌‌اند، سخن به ميان آمده است؛ گاه آنان همچون دُرهاى پوشيده دانسته شده‌‌اند كه گرد بهشتيان مى‌‌گردند: «و يَطوفُ عَلَيهِم غِلمانٌ لَهُم كَاَنَّهُم لُؤلُؤٌ مَكنون»(طور/52،24)؛ «يَطوفُ عَلَيهِم وِلدنٌ مُخَلَّدون».(واقعه/56،‌‌17 ـ 18) در آيه‌‌اى ديگر آنان به دُرهاى پراكنده تشبيه شده‌‌اند: «... اِذا رَاَيتَهُم حَسِبتَهُم لُؤلُؤًا مَنثورا».(انسان/76،19) درباره اينكه‌‌غلمان يا ولدان كيست، آراى مختلفى مطرح است؛ برخى گفته‌‌اند كه اينان فرزندان انسانها[36]يا فرزندان مشركان[37] هستند كه گناه يا حسنه‌‌اى در نامه عمل آنها نبوده است تا استحقاق پاداش يا عقاب داشته باشند. نظر ديگر اين است كه آنها خدمتگزاران بهشتى‌‌اند كه خداوند آنان را براى همين كار آفريده‌‌است.[38]

 احكام فقهى پسر

 1. بلوغ پسر:

قرآن در آيه 6 نساء/4 دادن اموال فرزندان يتيم را به آنها، مشروط به رسيدن آنان به سن بلوغ* و رشد كرده است: «وابتَلوا اليَتـمى حَتّى اِذا بَلَغوا النِّكاحَ فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَيهِم اَمولَهُم»؛همچنين در آيه 59 نور/24 فرزندانى كه به سن بلوغ مى‌‌رسند، به اجازه گرفتن از والدين هنگام ورود به خوابگاه آنها ملزم شده‌‌اند: «و اِذا بَلَغَ الاَطفـلُ مِنكُمُ الحُلُمَ فَليَستَـذِنوا».
نشانه‌‌هاى بلوغ و شرايط آن در مورد پسر و دختر متفاوت است؛ فقهاى مذاهب مختلف اسلامى براى بلوغ پسر نشانه‌‌هايى را بيان كرده‌‌اند؛ از جمله احتلام
[39] كه در قرآن با تعابير «بلوغ الحُلُم» و «بلوغ النكاح» به آن اشاره شده است، روييدن مو بر مواضع خاصى از بدن[40] و رسيدن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 496
به سن معين.
[41] (‌‌‌‌بلوغ*)

 2. محرميت پسر با مادر:

از ديدگاه قرآن و فقه اسلامى پسر با مادر خود محرم و ازدواج آن دو با يكديگر حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهـتُكُم».(نساء/ 4، 23) تعبير «امهات» در اين آيه افزون بر مادر، شامل جده‌‌هاى پدرى و مادرى نيز مى‌‌شود[42]؛ همچنين ازدواج پسر با مادر رضاعى خود نيز حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم ... و اُمَّهـتُكُمُ الّـتِى اَرضَعنَكُم».(نساء/4، 23) تعبير «امهات» در اين آيه نيز شامل جده‌‌هاى رضاعى فرد مى‌‌شود[43]، بر اين اساس، مادر ملزم به پوشانيدن بدن خويش در برابر پسر خود نيست: «لا جُناحَ عَلَيهِنَّ فى ءابائِهِنَّ و لا اَبنائِهِنَّ».(احزاب/33، 55) در شأن نزول آيه گفته‌‌اند كه وقتى آيه حجاب (احزاب/33،53) نازل شد، برخى پنداشتند كه محارم زنان از جمله پدران، برادران و پسران آنها هم مشمول اين حكم هستند؛ ولى با نزول آيه مذكور، آنان از اين حكم مستثنا شدند.[44] در آيه 31 نور/24 نيز برخى مردان از جمله پسران از حكم حرمت آشكار كردن زينت زنان در برابر مردان استثنا شده‌‌اند: «و‌‌قُل لِلمُؤمِنـتِ ... و لا يُبدينَ زينَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ... اَو اَبنائِهِنَّ».از آياتِ ياد شده برمى‌‌آيد كه پسر نيز مى‌‌تواند بدون قصد لذت به مادر و زينتهاى او نگاه كند[45]؛ اما درباره اينكه مراد از زينت كدام يك از زينتها و اجزاى بدن مادر است، فقها اختلاف نظر دارند.[46]

 3. حرمت ازدواج با همسر پدر:

در جاهليت رسم بود كه با مرگ پدر، فرزندان، همسر او را مانند اموالش به ارث مى‌‌بردند و پس از آن، يا خود با او ازدواج مى‌‌كردند يا او را به ازدواج ديگرى در مى‌‌آوردند.[47] قرآن در آيه 19 نساء/ 4 مؤمنان را از به ارث بردن همسر پدر منع كرد: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا لا يَحِلُّ لَكُم اَن تَرِثوا النِّساءَ كَرهـًا».سپس در آيه‌‌اى ديگر ازدواج پسر با همسر پدر را حرام و آن را نوعى فحشا و سبب دشمنى و بد راهى دانسته است. «ولا تَنكِحوا ما نَكَحَ ءاباؤُكُم مِنَ النِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّهُ كانَ فـحِشَةً و مَقتـًا و ساءَ سَبيلا».(نساء/4،22) درباره نزول اين آيه گفته‌‌اند كه چون ابوقبيس از دنيا رفت، پسرش به رسم عصر جاهليت به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج كرد. وى ضمن رد اين درخواست، از رسول‌‌اكرم(صلى الله عليه وآله)تكليف خود را پرسيد. سپس اين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 497
آيه نازل شد و اين كار را مردود شمرد. به نظر مفسران، جمله «اِلاّ ما قَد سَلَفَ»به حرام نبودن اين ازدواج پيش از اسلام
[48] يا عقوبت نداشتن ازدواجهاى پيشين اشاره دارد.[49] به نظر مشهور فقها، براى حرمتِ ازدواج با همسر پدر، صرف وقوع عقدِ پدر با نامادرى كافى است و آميزش شرط نيست.[50] برخى فقها با استناد به آيه مذكور ازدواج پسر با زنى كه پدر با وى زنا كرده را نيز حرام دانسته‌‌اند.[51]

 4. جواز خوردن طعام از خانه پسر:

قرآن در آيه 61 نور/ 24 خوردن طعام بدون اجازه از خانه پسر را براى پدر و مادر مباح شمرده است: «لَيسَ عَلَى الاَعمى حَرَجٌ ... اَن تَأكُلوا مِن بُيوتِكُم».مراد از «بُيوتِكُم» را در اين آيه خانه همسر و فرزندان از جمله پسر دانسته‌‌اند.[52] سرّ اينكه از خانه فرزند به خانه خود شخص تعبير شده آن است كه اموال فرزند به منزله اموال خود انسان است، چنان كه بنابر روايتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به پسرى فرمود: «تو و اموالت ملك پدرت هستيد».[53] در مقابل، پسر نيز مى‌‌تواند از خانه والدين خود غذا بخورد: «و لا عَلى اَنفُسِكُم اَن تَأكُلوا مِن ... اَو بُيوتِ ءابائِكُم اَو بُيوتِ اُمَّهـتِكُم».(نور/24،61) البته در روايات اهل‌‌بيت(عليهم السلام)غذا خوردن هريك از والدين و پسر از خانه ديگرى در صورتى مجاز شمرده شده كه به دور از اسراف و تبذير باشد.[54]

 5. ارث برى متقابل پسر و والدين:

اگر پدر يا مادر از دنيا بروند پسرشان از آنان ارث مى‌‌برد و اگر آنها دختر هم داشته باشند، سهم هر پسر دو برابر سهم هر دختر خواهد بود: «يوصيكُمُ اللّهُ فى اَولـدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَينِ».(نساء/4، 11) در شأن نزول آيه گفته‌‌اند كه اعراب جاهلى دختران و نيز پسران ضعيف را از ارث محروم كرده، اموال ميت را تنها به پسران نيرومند كه توان جنگيدن داشتند، مى‌‌دادند. با نزول اين آيه، ضمن مشخص شدن سهم پسران، سنت محروم كردن دختران از ارث مردود شمرده شد[55]؛ همچنين در صورت مرگ فرزند، از جمله پسر در زمان حيات والدين، آنها از او ارث مى‌‌برند[56]، بدين ترتيب كه اگر پسر داراى اولاد باشد، والدين هر كدام 61 اموال او را به ارث مى‌‌برند: «ولاَِبَوَيهِ لِكُلِّ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 498
واحِد مِنهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ اِن كانَ لَهُ وَلَدٌ»(نساء/ 4، 11)؛ اما اگر پسر فرزند يا وارث ديگرى نداشته باشد، پدر32 و مادر31 اموال را به ارث مى‌‌برد
[57]: «فَاِن لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ وورِثَهُ اَبَواهُ فَلاُِمِّهِ الثُلُثُ».(نساء/4، 11) هرچند سهم‌‌الارث پدر در اين آيه ذكر نشده؛ ولى اين نكته از سهم مادر كه31 ذكر شده، فهميده مى‌‌شود[58]؛ همچنين در صورتى كه پسر افزون بر والدين، برادران پدرى و مادرى يا پدرى نيز داشته باشد، سهم مادر از 31 به 61 كاهش مى‌‌يابد[59]: «فَاِن كَانَ لَهُ اِخوَةٌ فَلاُِمِّهِ السُّدُسُ»(نساء/4،11)؛ ولى سهم پدر در اين فرض كاهش نمى‌‌يابد. علت تفاوت سهم پدر و مادر را آن دانسته‌‌اند كه پرداخت نفقه برادران ميت بر عهده پدر است.[60] در صورتى كه ميت در مورد اموال خود وصيتى كرده باشد يا دينى بر عهده وى باشد، وصيت و دين بر تقسيم ارث مقدم است:«يوصيكُمُ اللّهُ فى اَولـدِكُم ... مِن بَعدِ وصِيَّة يوصى بِها اَو دَين».(نساء/ 4، 11) در پايان‌‌آيه‌‌11 نساء/4 اين نكته تذكر داده شده كه انسانها از تشخيص اينكه كدام‌‌يك از پدران و پسران نفع بيشترى به حال فرد دارند عاجزند؛ اما خداوند كه اين واجبات را مقرر كرده، دانا و حكيم است: «ءاباؤُكُم و اَبناؤُكُم لا تَدرونَ اَيُّهُم اَقرَبُ لَكُم نَفعـًا فَريضَةً مِنَ‌‌اللّهِ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليمـًا حَكيما».(نساء/4،11)

 6. وجوب ختنه كردن پسر:

مفسران و فقها ختنه كردن را از احكام شريعت ابراهيم دانسته‌‌اند كه در آيه 123 نحل/16: «ثُمَّ اَوحَينا اِلَيكَ اَنِ اتَّبِع مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا»مسلمانان به پيروى از آن مأمور شده‌‌اند.[61] در روايات اهل‌‌بيت(عليهم السلام) نيز «حنيف» در آيه ياد شده به طهارت كه يكى از مصاديق آن ختنه است، تفسير شده است[62]؛ همچنين ابن‌‌عباس و برخى مفسران پيشين در تفسير آيه 124 بقره/2: «و‌‌اِذِ ابتَلى اِبرهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ»گفته‌‌اند: يكى از امورى كه خداوند با آن ابراهيم را آزمود، سنت ختنه است.[63] برخى مراد از «صِبغَةَ اللّه»در آيه 138 بقره/2 را نيز ختنه دانسته‌‌اند.[64] در احاديث نيز سنت ختنه براى پسران واجب و براى دختران مستحب شمرده شده است[65]، بر اين اساس، فقها با استناد به آيه 123 نحل/16 و احاديث، ختنه را بر پسران
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 499
واجب
[66] و حتى برخى آن را از ضروريات دين دانسته‌‌اند.[67]

منابع

احكام القرآن، جصاص؛ اسباب النزول؛ الانتصار؛ بحارالانوار؛ بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع؛ التبيان‌‌فى تفسيرالقرآن؛ تحريرالاحكام الشرعية على مذهب الاماميه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير الصافى؛ تفسير عبدالرزاق؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ التفسير‌‌المنير فى‌‌العقيدة و‌‌الشريعة و‌‌المنهج؛ تفسير‌‌نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع احاديث الشيعة فى احكام‌‌الشريعه؛ جامع‌‌البيان عن تأويل آى‌‌القرآن؛ جامع الخلاف والوفاق؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جاهليت و اسلام؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حقايق التأويل فى متشابه التنزيل؛ الحدائق‌‌الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ زادالمسير‌‌فى علم التفسير؛ شرح اصول الكافى؛ عوالى‌‌اللئالى العزيزية فى الاحاديث الدينيه؛ فتح‌‌القدير؛ فتح المعين لشرح قرة العين بمهمات الدين؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فقه‌‌السنه؛ فقه الصادق(عليه السلام)؛ فقه القرآن؛ قاموس قرآن؛ القاموس المحيط؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ كتاب مقدس؛ كشف الاسرار و عدة‌‌الابرار؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع‌‌البيان فى تفسير القرآن؛ مختلف‌‌الشيعة فى احكام الشريعه؛ مسند احمد بن حنبل؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام؛ المصباح المنير؛ المصنف فى الاحاديث و‌‌الآثار؛ معالم التنزيل فى التفسير و‌‌التأويل، بغوى؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييس اللغه؛ مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ المنهاج؛ المغنى والشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ المقنعه؛ من لا يحضره الفقيه؛ مواهب الجليل شرح مختصر خليل؛ موسوعة التاريخ الاسلامى؛ الميزان فى‌‌تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ نيل الاوطار من احاديث سيد‌‌الاخيار؛ وسائل الشيعه، هداية العباد.
حسينعلى يوسف زاده




[1]. لغت‌‌نامه، ج 4، ص 4893 ـ 4894؛ فرهنگ فارسى، ج 1، ص‌‌785، «پسر».
[2]. نثر طوبى، ج 1، ص 95؛ التحقيق، ج 1، ص 342.
[3]. نثر طوبى، ج 1، ص 95.
[4]. الفروق اللغويه، ص 13؛ التحقيق، ج 1، ص 342، «بنو»؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 303، «بنى».
[5]. مفردات، ص 147، «بنى»؛ التحقيق، ج 1، ص 342، «بنو».
[6]. همان؛ قاموس قرآن، ج 1، ص 233، «بنى».
[7]. المصباح، ص 62؛ التحقيق، ج 1، ص 341، «بنو».
[8]. مفردات، ص 613؛ ترتيب العين، ج 1، ص 610؛ لسان العرب، ج‌‌10، ص 111، «غلم».
[9]. لسان‌‌العرب، ج 10، ص 111؛ القاموس المحيط، ج 4، ص 221، «غلم».
[10]. التبيان، ج 2، ص 449.
[11]. مجمع البيان، ج 10، ص 583 ـ 585.
[12]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التبيان، ج 1، ص‌‌224؛ كشف‌‌الاسرار، ج 1، ص 183.
[13]. جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ الصافى، ج‌‌4، ص 80.
[14]. التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ كتاب مقدس؛ خروج 1: 7 ـ 22.
[15]. التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ تفسير عبدالرزاق، ج 3، ص 87.
[16]. جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 388؛ مجمع‌‌البيان، ج 1، ص 227؛ تفسير‌‌بغوى، ج 1، ص 39.
[17].  جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التبيان، ج 8، ص‌‌129؛ تفسير‌‌ابن كثير، ج‌‌3، ص 392.
[18]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ مجمع البيان، ج 1، ص 227؛ تفسير‌‌ابن كثير، ج 3، ص 392.
[19]. المفصل، ج 4، ص 650 ـ 652.
[20]. همان، ص 650 ـ 652، 656؛ جاهليت و اسلام، ص 627.
[21]. تفسير عياشى، ج 2، ص 336؛ جامع احاديث الشيعه، ج 26، ص‌‌401؛ الميزان، ج 13، ص 384.
[22]. وسائل الشيعه، ج 21، ص 365؛ من‌‌لا‌‌يحضره الفقيه، ج‌‌3، ص 491؛ الميزان، ج 13، ص 384.
[23]. حقايق التأويل، ص 85؛ الميزان، ج 3، ص 186.
[24]. تفسير القمى، ج 1، ص 128؛ الفرقان، ج 3 ـ 4، ص 114.
[25]. نمونه، ج 12، ص 446.
[26]. مجمع‌‌البيان، ج 10، ص 836؛ اسباب النزول، ص‌‌307؛ موسوعة‌‌التاريخ الاسلامى، ج 1، ص 465.
[27]. الميزان، ج 7، ص 290.
[28]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 387؛ التبيان، ج 4، ص 219؛ مجمع البيان، ج 4، ص 531.
[29]. مجمع البيان، ج 6، ص 351؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 413.
[30]. زادالمسير، ج 4، ص 469؛ الميزان، ج 12، ص 297.
[31]. الكافى، ج 6، ص 6؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 481.
[32]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 413 ـ 414؛ الميزان، ج 13، ص 318؛ المنير، ج 15، ص 261.
[33]. زادالمسير، ج 5، ص 104؛ فتح القدير، ج 3، ص 290.
[34]. نمونه، ج 14، ص 262 ـ 263.
[35]. مجمع البيان، ج 10، ص 668؛ تفسير قرطبى، ج 19، ص 146.
[36]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 742؛ بحارالانوار، ج 5، ص 291.
[37]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص‌‌30؛ نورالثقلين، ج 5، ص 211.
[38]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 69.
[39]. فقه القرآن، ج 2، ص 130 ـ 131؛ الميزان، ج 15، ص‌‌164.
[40]. تفسير قرطبى، ج 5، ص 35 ـ 36؛ مختلف الشيعه، ج 6، ص‌‌391؛ مواهب الجليل، ج 6، ص 634.
[41]. المبسوط، ج 2 ،ص 283؛ تحريرالاحكام، ج 1 ،ص 81؛ نيل‌‌الاوطار، ج 5، ص 372 ـ 373.
[42]. احكام القرآن، ج 2، ص 155؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص‌‌108؛ التبيان، ج 3، ص 157.
[43]. التبيان، ج 3 ،ص 157؛ فقه القرآن، ج 1، ص 82؛ تفسير قرطبى، ج 5 ،ص 108.
[44]. التبيان، ج 8، ص 358؛ زادالمسير، ج 6، ص 214؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 148.
[45]. مجمع‌‌البيان، ج 7، ص 242؛ احكام القرآن، ج 3، ص 409؛ بدائع الصنائع، ج 5، ص 121.
[46]. جامع الخلاف، ص 49؛ تذكرة الفقهاء، ج 2 ،ص 573 ـ 574.
[47]. تفسير القمى، ج 1، ص 134؛ الصافى، ج 1، ص 433؛ نمونه، ج‌‌3، ص 324.
[48]. حقايق التأويل، ص 317؛ مجمع‌‌البيان، ج 3، ص 57؛ فقه‌‌القرآن، ج 2، ص 80.
[49]. حقايق‌‌التأويل، ص 316؛ التبيان، ج 3، ص 154؛ فقه القرآن، ج‌‌2، ص 80.
[50]. جامع‌‌البيان، مج 3، ج 4، ص 421؛ التبيان، ج 3، ص‌‌155 ـ 159؛ الحدائق، ج 23، ص 157.
[51]. احكام القرآن، ج 2، ص 142 ـ 143؛ التبيان، ج 3، ص 155؛ الانتصار، ص 266.
[52]. مجمع‌‌البيان، ج 7، ص 273؛ المغنى، ج 6، ص‌‌322 ـ 323.
[53]. عوالى اللئالى، ج 3، ص 665؛ مجمع‌‌البيان، ج 7، ص 273؛ بحارالانوار، ج 47، ص 226.
[54]. مجمع‌‌البيان، ج 7، ص 273.
[55]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 365؛ اسباب النزول، ص‌‌95؛ التبيان، ج 3، ص 128.
[56]. مجمع البيان، ج 3، ص 30؛ المقنعه، ص 682؛ فقه السنه، ج 3، ص 622 ـ 623.
[57]. المقنعه، ص 712؛ اعانة الطالبين، ج 3، ص 270.
[58]. فقه‌‌الصادق(عليه السلام)، ج 24، ص 248؛ نمونه، ج 3، ص 292.
[59]. المقنعه، ص 685؛ مسالك الافهام، ج 13، ص‌‌80‌‌ـ81؛ فقه‌‌الصادق(عليه السلام)، ج 24، ص 250.
[60]. نمونه، ج 3، ص 292.
[61]. مجمع‌‌البيان، ج 1، ص 403؛ الخلاف، ج 5، ص 495؛ مغنى المحتاج، ج 4، ص 203.
[62]. تفسير قمى، ج 1، ص 59؛ وسائل‌‌الشيعه، ج 2، ص 117؛ بحارالانوار، ج 12، ص 56.
[63]. جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 733؛ التبيان، ج 1، ص 445؛ المصنف، ج‌‌7، ص 449.
[64]. شرح اصول كافى، ج 7، ص 84‌‌؛ التبيان، ج 1، ص 485؛ تفسير‌‌قرطبى، ج 2، ص 145.
[65]. الكافى، ج 6‌‌، ص 37؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 487؛ مسند‌‌احمد، ج 5، ص 75.
[66]. الخلاف، ج 5، ص 495؛ مغنى المحتاج، ج 4، ص 203؛ فتح‌‌المعين، ج 4، ص 197.
[67]
. جواهرالكلام، ج 31، ص 261؛ فقه الصادق(عليه السلام)، ج 22، ص‌‌284؛ هداية العباد، ج 2، ص 372.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فرزند دختر از منظر قرآن

فرزند دختر از منظر قرآن

بشري بهشتي

در نظر مؤمنان به دين اسلام، دختر و پسر با هم تفاوتي ندارند. هر دو نعمت و حسنه اي هستند كه خداوند متعال براي تداوم نسل بشر و تشكيل خانواده و عشق ورزي به پدر و مادر داده مي شود.
اما در نظر كفار و مشركان، فرزند دختر مطلوب و قابل مقايسه با پسر نبوده و نيست. در اين مقاله نويسنده كوشيده است كه نگاهي اجمالي به دختر در آيات قرآن كريم داشته باشد. با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم.

* * *

جايگاه دختر در تمدن امروزي

در بسياري از جوامع بشري دختر از جايگاه فروتر و پست تري برخوردار بوده و هست. در گذشته زن و دختر از جايگاه شايسته اي برخوردار نبوده و در تمدن كنوني نيز هر چند به ظاهر سخن از تساوي مرد و زن به دور از همه تفاوت هاي واقعي ميان مرد و زن، بسيار شنيده مي شود؛ ولي هنوز هم به شكل برده داري مدرن و جديد از زنان و دختران به اشكال مختلف بهره برداري مي شود و زن و دختر جايگاه واقعي خود را نيافته اند. هنوز نيز در بسياري از كشورهاي جهان دختران به روش جديد زنده به گور مي شوند. در آمارهاي منتشر شده درباره سقط جنين در چين آمده است كه بيش از هفتاددرصد دختران پس از شناسايي در زهدان مادر سقط مي شوند. در اروپاي متمدن نيز دختران مورد انواع سوءاستفاده ها حتي از سوي بستگان بسيار نزديك قرار مي گيرند و از نظر جنسيتي ميان زن و مرد تفاوت مي گذارند و در مشاغل كم تر به كار گرفته مي شوند و از نظر عدم امنيت شغلي در مرتبه بسيار بالاتري از مردان قرارمي گيرند. احترام و ارزش گذاري به زن تنها براي سوءاستفاده مي باشد و در واقعيت زن و دختر از نظر جايگاه در مرتبه اي پست تر از انسان به معناي مرد و برتر از جانوران و حيوانات فرض مي شوند.

نگاه قرآن به دختر

نگاه اسلام و قرآن به زن به عنوان موجودي از نظر آفرينش و خلقت همسان از مرد مي باشد و خداوند مي فرمايد: هو الذي خلق لكم من نفس واحده و جعل لكم منها ازواجا؛ (نساء آيه1)
هر چند كه قرآن تفاوت هايي ميان زن و مرد قايل است و از نظر جسمي آنان را ناتوان و سست تر از مردان و در مجادله و گفت وگوهاي جدلي ضعيف تر از ايشان مي شمارد. آنان را آفريده هايي مي شمارد كه در زيورآلات و زينت رشد و پرورش مي يابند و از احساسات و عواطف قوي تر از مردان برخوردارند. همين عواطف قوي به گونه اي عمل مي كند كه گاه احكام عقلي را زير پا مي گذارند و اين توهم پديد مي آيد كه ايشان از نظر عنصر عقل ناقص هستند؛ در حالي كه قوت و قدرت عواطف و احساسات موجب مي شود تا عقل عقب نشيني كند و فرصت بيشتري به عواطف و احساسات بدهد؛ اين مسئله اي است كه براي بقاي نوع بشر بدان نياز است؛ زيرا عواطف و احساسات قوي زن موجب مي شود كه مسئوليت بار سنگين نه ماهه آبستني را تحمل كند و پس از تولد از فرزندش چون گرامي تر از مايه جانش محافظت و مراقبت كند. از اين رو ديده مي شود كه بسياري از زنان حتي جان خويش را براي محافظت و مراقبت از فرزند مي دهند كه حكم عقل مقتضي آن است كه چنين نكنند و جان خويش را به سلامت دارند نه آن كه براي ديگري به خطر افكنند و يا حتي از دست بدهند. اين گونه است كه چيرگي عواطف و احساسات در زن به عنوان نقص عقل دانسته مي شود كه به معنا و مفهوم كنارگذاري عقل در هنگام قوت احساسات و عواطف است نه فقدان وجودي و يا نقص ذاتي آن در زن؛ زيرا كه قرآن بيان مي دارد كه ماهيت زن آن است كه برگرفته از همان نفس حضرت آدم(ع) مي باشد؛ بنابر اين تفاوتي ميان مرد و زن از اين لحاظ نيست و همان گونه كه از ويژگي هاي نفس برخوردار مي باشد زن نيز اين گونه است با تفاوت هاي جزيي كه موجب نمي شود تا حكم كلي ميان زن و مرد متفاوت باشد؛ هر چند كه در جزئيات به دلايل پيش گفته تفاوتي ها و اختلافاتي پديد مي آيد.
هر چند كه دختر و زن از يك جنس به شمار مي آيند ولي تفاوت هايي است كه بيان آن مي تواند در تبيين نگرش قرآن به دختر و جنس زن به طور كلي مفيد باشد. دختر همان فرزند مادينه انسان است كه با نگاه به مسئله فرزندي مورد تحقيق و پژوهش قرارمي گيرد نه از جهت جنس آن.

احترام به دختر

در اسلام و قرآن احترام به دختر به عنوان يك ويژگي انساني مورد توجه و تأكيد قرارگرفته است. احترام به دختر مي بايست به گونه اي باشد كه در عمل خود را نشان دهد. از اين روست كه در آموزه هاي قرآني اين احترام به شكل عملي نشان داده مي شود و تنها در حرف و شعار بسنده نمي شود. احترام به شخص به معناي احترام به عقل و هوش اوست و اين كه از پيشنهادها و آرا و نظريات وي استفاده شود. در داستاني كه قرآن درباره دختران شعيب گزارش مي كند، شيوه درست برخورد با دختران به روشني تبيين مي گردد و احترام واقعي و عملي نشان داده مي شود. حضرت شعيب(ع) هنگامي كه با پيشنهاد به كارگيري حضرت موسي(ع) به دليل قدرت بدني و امانت از سوي دختران رو به رو مي شود، آن را مي پذيرد و نشان مي دهد كه مشاوره با دختران و زنان هنگامي كه با دليل و برهان همراه باشد نه تنها نادرست نيست بلكه امري درست و راست مي باشد. دختران شعيب(ع) به جهت تيزهوشي دريافته بودند كه حضرت موسي(ع) شخصي افزون بر قدرت و قوت بدني كه در مواجه با ديگر چوپانان و آب دهي به گوسفندان نشان داده بود، داراي رفتاري درست مي باشد و فردي امين مي باشد. آنان در يك گفت وگوي كوتاه و برخوردي ساده دريافته بودند كه حضرت موسي(ع) انساني امين مي باشد. (قصص آيات 62تا 92)
از ديگر مواردي كه مي توان به آن براي وجوب احترام به دختران تمسك كرد، آياتي است كه در بيان حقوق دختران وارد شده است. در اين آيات بر لزوم حمايت از دختران يتيم و حقوق ايشان تأكيد شده است (نساء آيه721) و حتي در آيات 85و 59 سوره نحل به دفاع از شخصيت و حقوق دختران پرداخته و به شدت كساني كه از شنيدن دختردار شدن خويش چهره كبود و دگرگون مي سازند را سرزنش مي كند كه اين چگونه رفتاري زشت و زننده اي است كه در پيش مي گيرند؟ دختران همانند پسران هستند و از نظر خداوند تفاوتي در ميان ايشان نيست. بنابراين نبايد از شنيدن دخترداري رو سياه كنند و خشمناك گردند و از مردم به جهت اين خبر بگريزد و متواري شود و با خود انديشد كه آيا با خواري او را نگه دارد و يا زنده در گور و خاك كند؟ اين چه حكم و انديشه زشت و ناپسندي است؟
خداوند در آيات 8تا 41 سوره تكوير رفتار زشت اعراب جاهلي را به نقد مي كشد و از اين كه خود را صاحب جان دختران مي شمارند و به خود حق مي دهند كه آنان را بكشند و زنده به گور كنند مورد سرزنش قرارمي دهد و مي پرسد كه جان دختران و حق حيات دختران از آن خداست كه ايشان را آفريده و جان داده است و كسي را نرسد كه اين حق را از ايشان سلب كند و جانشان را بگيرد. آن گاه مي پرسد كه اين دختران را به چه گناهي مي كشند؟ در حقيقت از نگاه قرآن دختر بودن با پسر بودن يكي است و ويژگي دختري موجب نمي شود كه مستحق مرگ شود. اين در حالي است كه اعراب براي دختران و زنان حق حياتي قايل نبوده اند و خداوند با چنين سرزنش و سخنان عتاب آميز مي كوشد تا جايگاه دختران را در نظام آفرينش تثبيت كند و زمينه هاي احترام و بزرگداشت دختران را فراهم آورد.

اهميت پيامبر(ص) به دختر

در انديشه و بينش قرآني دختران آن چنان از جايگاه و مقام والايي برخوردار مي باشند كه پيامبر(ص) در مهم ترين مسايل اجتماعي و سياسي آنان را وارد مي سازد و در مسئله مباهله دختر خويش را به همراه مي برد. اين در زماني است كه اعراب دختران را زنده به گور مي كردند و از شنيدن دختر ننگ و عار را در خانه تجسم مي كردند. پيامبر با همراه بردن دختر خويش نشان داد كه دختران در پيشگاه خداوند از چنان مقام و منزلتي برخوردارند كه با دختران مي توان به مباهله رفت و به نام ايشان از خداوند خواست تا دشمنان را نيست و نابود كنند. اين رفتار بيانگر چند مطلب است: نخست اين كه مقام دختر در نظر پيامبر(ص) همانند مقام پسران است؛ دوم اين كه در مسائل مهم و اساسي مي توان از مشاركت ايشان بهره برد هر چند كه اين امور اساسي و مهم در مسايل سياسي و اجتماعي باشد. سوم آن كه دختران در پيشگاه خداوند از مقام و منزلتي برخوردارند كه مي توان به آن قسم ياد كرد و در اموري چون مباهله از اين مقام و منزلت بهره برد. چنان كه شخص براي شفاعت مي كوشد تا شخصي را كه داراي وجه وجيهي است با خود همراه ببرد. دختران در نزد خداوند از چنين مقامي برخوردارند. چهارم آن كه دختران مي توانند به همراه بزرگ تر خويش در مسايل اجتماعي و سياسي مشاركت فعال داشته باشند. (آل عمران آيه16)
از ديگر دلايلي كه بر مقام و منزلت دختران در پيشگاه خداوند اشاره دارد مي توان به آيه 16 سوره آل عمران و آيات 48 و 58 سوره انعام توجه داد كه در آن خداوند بر عدم تفاوت فرزند پسر و دختر در انتساب به عنوان حكمي از احكام اسلام اشاره مي كند. در اين آيات به روشني اشاره مي شود كه فرزند پسري و دختري بي هيچ تفاوتي مي توانند به پدربزرگ منتسب شود. از اين روست كه فرزندان فاطمه(س) نيز پسران پيامبر(ص) خوانده مي شوند و از آنان به پسران پيامبر(ص) ياد مي شود. از امام موسي كاظم(ع) در ذيل آيه 16 سوره آل عمران نقل شده است كه فرمود: تاويل ابنائنا در آيه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) مي باشد. (نور الثقلين ج1 ص 843)
در آيه 48 و 58 سوره انعام نيز خداوند حضرت عيسي(ع) را فرزند حضرت مريم(س) را از فرزندان حضرت ابراهيم(ع) مي شمارد كه خود بيانگر آن است كه در انديشه و بينش قرآني هيچ تفاوتي ميان فرزندان دختر و پسر نيست. اين در حالي است كه در جاهليت تنها فرزندان پسري را از نوادگان و فرزندان خويش بر مي شمردند و فرزندان دختري خويش را فرزندان ديگران و پدران ديگر مي شمردند.
خداوند در آيه 94 و 05 سوره شوري فرزند دختر دادن به افراد را نشانه اي از علم و قدرت خويش بر مي شمارد كه بيانگر نوعي احترام و ارزش گذاري به دختر نيز مي توان برشمرد. به هر حال دختردار شدن متكي بر مشيت الهي است و اين خداوند است كه به هر كس بخواهد دختر و يا پسر مي دهد.
خداوند در آيات 53 و 63 سوره آل عمران آن چنان براي دختر ارزش و اهميت قايل مي شود كه خود در نام گذاري وي دخالت مي كند و نامش را مريم مي گذارد. اين در حالي است كه همسر عمران از اين كه دختري زاييده است كه نمي تواند در خدمت خانه خدا باشد اندوهگين بود. خداوند نه تنها اين مساله را حل مي كند بلكه وي را براي خدمت كاري خانه مي پذيرد تا نشان دهد كه تفاوتي ميان زن و مرد و دختر و پسر براي بندگي نيست هر چند كه به علل شرايط جسمي دختران و زنان از برخي از اعمال معاف شده اند. با اين همه اجازه مي دهد كه دختر عمران اين مسئوليت را بپذيرد.
در تحليل قرآني دختر هديه خداوند به انسان هاست و انسان ها مي بايست از اين نعمت خداوند و رحمت وي خشنود شوند. در اين بينش هيچ تفاوتي ميان دختر و پسر از اين جهت نيست و هم دختر و هم پسر به عنوان هديه الهي به بشر مورد تاكيد قرار مي گيرد و خداوند در قرآن از آنان به هبه ياد مي كند. (شوري آيه 94)

ويژگي هاي دختران

دختر در تبيين و تحليل آموزه هاي قرآني موجوداتي هستند كه به طور ذاتي داراي حيا و عفت هستند و از اين روست كه حيا و عفت در ايشان به عنوان يك ارزش اهميت مي يابد؛ زيرا بيانگر حفظ طبيعت و سلامت روح و روان ايشان است و كساني كه بي عفتي و بي حيايي را در پيش مي گيرند در حقيقت گرفتارشده و از فطرت سالم و طبيعت خدادادي خويش دور شده اند. (قصص آيه 52)
دشمنان دين و بشريت مي كوشند تا براي افزايش فساد و تباهي در زمين دختران را از فطرت سالم خويش دور سازند و به بي حيايي بكشانند. از اين روست كه فرعون كه شخصي فاسد و مستكبر بوده و خداوند وي را متهم به فساد در زمين مي كند در اين انديشه باطل دختران بني اسرائيل را زنده مي داشت و آنان را به بي حيايي سوق مي داد (بقره آيه 94 و اعراف آيه 721 و 141 و قصص آيه 4 و غافر آيه 52)
قرآن كار بيروني زنان و دختران را نادرست بر نمي شمارد ولي شرط حيا و عفت را همواره مورد تاكيد قرار مي دهد. به اين معنا كه اگر دختري براي كار در بيرون مي رود مي بايست حيا و عفت را رعايت كند. البته كار كردن مي توانند مقطعي باشد و يا دايمي. يعني مي تواند به شكل اشتغال نيز باشد چنان كه دختران شعيب به شغل چوپاني و گله داري و آب دهي به گوسفندان مشغول بودند. اما در همان زمان اشتغال به گونه اي رفتار مي كردند كه از اختلاط با مردان دور باشند. در حقيقت شرط اشتغال دختران و زنان براي تامين زندگي اين است كه با مردان اختلاط نداشته باشند هر چند كه در محيطي آزاد و عمومي باشد. از اين رو سخن از دور بودن ايشان از مردان به ميان مي آيد. بنابراين اختلاط با مردان در مجامع عمومي و يا خلوت كردن با ايشان در مجامع خصوصي جواز مشروعيت كار و اشتغال را بر مي دارد و جايز نيست كه دختران و زنان در اين دو حالت به كاري اشتغال داشته باشند. (قصص آيه 32) از ديگر شروط اشتغال و كاركردن دختران حيا و آزرم داشتن و گفت و گو با مردان است. به اين معنا كه اگر نيازي به گفت و گو با مردان نامحرم پيش آمد مي بايست دختران با رعايت حيا در رفتار و گفتار و حركات از هرگونه گمان و ظن سوئي جلوگيري كنند. (قصص آيه 52) ويژگي ديگر دختران آن است كه نيازمند كسي هستند كه ايشان را ولايت و سرپرستي كند. از اين روست كه پدر و پدربزرگ پدري بر دختر در امر ازدواج نخست وي ولايت دارد.(بقره آيه 732 و قصص آيه 72) همان گونه كه مادر نيز در برخي از امور خاص بر دختران ولايت دارد كه در آيه 53 سوره آل عمران به مساله ولايت همسر عمران بر دخترخويش براي خدمت براي خانه خدا اشاره شده است. البته به نظر مي رسد كه اين ولايت كامل مادر بر دختر نيازمند اذن پدر و ولي مي باشد. اما در برخي از موارد ولايت داشته و اين ولايت قابل اثبات است.
از ديگر مسايلي كه درباره دختران مطرح است حجاب ايشان است. از اين رو در آيه 95 سوره احزاب بر لزوم رعايت حجاب و پوشش دختران براي مصون ماندن از هرگونه آزار و اذيت و تعرضي اشاره شده است؛ زيرا كساني كه حجاب را مراعات نمي كنند از سوي مردان شناخته و ويژگي هاي ظاهري آنان دانسته و مورد طمع قرار مي گيرند و اين گونه است كه از سوي مردان آزار و اذيت مي بينند. براي رهايي از شناخته شدن و دوري از اذيت و آزار لازم است تا دختران نيز مانند زنان حجاب و پوشش را به گونه اي مراعات كنند كه ويژگي هاي آنان دانسته و شناخته نشود.
آيات قرآني با بيان اين مطالب و ناگفته هاي ديگر مي كوشد تا جايگاه حقيقي زن و دختر را معرفي كند و آنان را به مقام و منزلتي برساند كه لايق و شايسته آن هستند. اين نگرش و بينش بر خلاف نگرش و بينشي است كه برخي از جوامع آن را ترويج مي كنند. در نگرش برخي از جوامع ارزش زن و دختر در جلوه هاي ظاهري است تا براي بهره كشي جنسي از آنان استفاده شود. در كتب جامعه شناسي اقتصاد به اين مساله اشاره شده است كه علت خروج زنان از خانه و اشتغال در بيرون نياز كارخانه هاي ماشيني پس از عصر صنعت بوده است كه كارگران مرد هم گران و هم كم بودند و نيازهاي كارخانه هاي ماشيني را برآورده نمي ساخت. از اين رو كار در بيرون از خانه تبليغ شد و در حال حاضر نيز براي بهره كشي ها ديگر روي اين مساله تبليغ مي شود. زنان و دختران از جهاتي كم توقع و پركار هستند و انتظارات كارفرمايان را برآورده مي سازند و حقوق كم و دستمزدهاي كم را مي پذيرند.
بنابراين سخن گفتن از حقوق برابر و عدم تبعيض در برخي از جوامع تنها براي ايجاد بستر و زمينه هايي است كه بتوانند به گونه اي بهتر و آسان تر به بهره كشي از دختران و زنان بپردازند. اين در حالي است كه زن و دختر در اسلام از مقام واقعي برخوردار مي باشد و هرگونه بهره كشي و استثمار از آنان نهي شده است.

دوشنبه 10 مهر 1391  2:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

راهكارهاي قرآني برخورد با همسران و فرزندان خطاكار

راهكارهاي قرآني برخورد با همسران و فرزندان خطاكار

حجت الاسلام احمد اميد

در بعضي از آيات قرآن كريم سخن از دشمني بعضي زنان و فرزندان به ميان آمده است. در مقاله حاضر، نويسنده كوشيده است ضمن بررسي اين موضوع راهكارهاي برخورد با چنين افرادي را نيز مورد بررسي قرار دهد.
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجاره عليها ملائكه غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايومرون» (تحريم 6)
اي كساني كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست حفظ كنيد؛ آتشي كه فرشتگان خشن و سختگير بر آن گمارده شده كه هرگز فرمان خدا را مخالفت نمي كنند و آنچه فرمان داده شده اند را اجرا مي نمايند.
و شاركهم في الاموال و الاولاد... ان عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربك وكيلا... (اسراء 64 و 65)
(اي شيطان براي گمراه كردن فرزندان آدم) و در اموال و فرزندان آنها شركت كن... (اما بدان) كه نسبت به آنان كه بندگي مرا پيشه خود كرده اند سلطه اي نداري و همين قدر كافي است كه پروردگارت حافظ آنها باشد.
«و اعلموا أن اموالكم و اولادكم فتنه و أن الله عنده اجر عظيم» (انفال 28)
و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و خداوند نزدش پاداش عظيمي است.
«و ما اموالكم و لا اولادكم بالتي تقربكم عندنا زلفي الا من آمن و عمل صالحاً فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم في الغرفات آمنون» (سباء 37)
اموال و اولاد هرگز شما را نزد ما مقرب نمي سازد جز كساني كه ايمان بياورند و عمل صالحي انجام دهند كه براي آنان پاداش مضاعف در برابر كارهايي است كه انجام دادند و آنها در غرفه هاي (بهشتي) در امنيت خواهند بود.
يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لااولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون» (منافقون 9)
اي كساني كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند و كساني كه چنين كنند زيانكارانند.

نحوه برخورد با همسران و فرزندان خطاكار

«يا ايها الذين آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدواً لكم فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم» (تغابن 14)
اي كساني كه ايمان آورده ايد! تحقيقاً بعضي از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند پس از آنها در بيم و هراس باشيد و اگر عفو كنيد و از خطاهاي آنان چشم پوشي نماييد و آنها را ببخشيد (نتيجه بهتري خواهيد گرفت) زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.
در اين آيه شريفه پنج كلمه محوري وجود دارد كه ابتدا با استفاده از مفردات راغب اصفهاني معاني آنها را بيان نموده و سپس نتيجه گيري مي كنيم:

كلمه اول: عدو «عدواًلكم»

العدو: تجاوز و درگذشتن از حد است كه با التيام منافات دارد يعني با بهبودي بخشيدن و سازگاري دادن ميان دو چيز تفاوت دارد.
عدو دو گونه است: 1. عداوت به قصد دشمني و خصومت 2. دشمني و عداوتي كه از روي قصد نباشد بلكه حالتي به او دست مي دهد كه اذيت مي شود و همان گونه كه از دشمنان مورد اذيت و آزار قرار مي گيرد.

كلمه دوم: حذر «فاحذروهم»

حذر: دوري كردن از چيزي ترسناك و هراس آور است.

كلمه سوم: عفو «و ان تعفوا»

عفوت عنه: قصد از بين بردن گناهش را نمودم كه از انجام آن برگردد. پس عفو: دور شدن از گناه است.

كلمه چهارم: صفح «واصفحوا»

الصفح: درگذشتن و نكوهش نكردن است «فاعفوا واصفحوا حتي ياتي الله بأمره» (بقره 109)
صفحت عنه: يا از او چشم پوشي كردم و از گناهش درگذشتيم يا او را رو در روي ديدم و از او دوري كردم يا از صفحه كتابي كه گناهش را در آن ثبت كرده بودم درگذشته و به صفحات ديگر پرداختم.

كلمه پنجم: غفر «وتغفروا»

الغفر: بيم و ترس و آنچه كه انسان را از پليدي و آلودگي مصون مي دارد.
اغفر ثوبك في الوعاء: لباس را در ظرف شستشو كن تا ريم و چركش دور شود.
غفر له: وقتي است كه در ظاهر از او درگذرد هر چند كه در باطن بر او اعتمادي نكرده و از او درنگذشته است.

اقسام همسران و فرزندان

در قرآن كريم دو نوع همسر و فرزند مطرح شده است:
1. همسران و فرزنداني كه سبب چشم روشني هستند. اين قسم در آيه 74 سوره فرقان بيان شده است:
«والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين و اجعلنا للمتقين اماما- اولئك يجزون الغرفه بما صبروا و يلقون فيها تحيه و سلاما- خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما» (فرقان 74 تا 76)
و كساني كه از خداوند چنين درخواست مي كنند: پروردگارا از همسران و فرزندانمان مايه روشني چشم ما قرار ده و ما را براي پارسايان پيشوا قرار ده- آنها هستند كه درجات عالي بهشت در برابر شكيبائيشان پاداش قرار داده شده و در آن با تحيت و سلام همديگر را ملاقات مي كنند. در حالي كه در آن جاودانه هستند، چه قرارگاه و محل اقامت نيكويي!
2. همسران و فرزنداني كه دشمني مي كنند كه در آيه 14 سوره تغابن مطرح شده است:
بحث ما در اين مقاله نوع دوم است كه تحت عنوان راه كارهاي قرآني براي تعامل و مواجه با همسران و فرزندان نااهل آن را مطرح مي كنيم.
براساس آيه 14 تغابن نكات ذيل استفاده مي گردد.
دشمني زنان و فرزندان نااهل بر محور ايمان است: خداوند مؤمنان را خطاب قرار داده است و از جمله «عدو لكم» استفاده مي شود كه فاصله و تضادي كه ميان آنان و مؤمنين ايجاد مي شود اختلافات خانوادگي معمول نيست بلكه اختلاف ديني است يعني همسران و يا فرزندان نااهل رفتارهايي خلاف ايمان به خدا انجام مي دهند. از راه كارهايي كه خداوند بيان فرموده است چنين استفاده مي گردد كه منظور از عدو معناي دومي است كه در مفردات راغب آمده است و به معناي اول يعني عداوت به قصد دشمني و كينه توزي نيست و لذا مي فرمايد: «عدو لكم» نه «عدو عليكم» و الا اگر چنين بود جنگ و مقابله با آنها لازم است و دستور جهاد في سبيل الله بر عليه دشمنان دين شامل همسران و فرزندان محارب نيز مي شود و لذا اميرالمؤمنين مي فرمايد: «و لقد كنا مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقتل آباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمامنا و ما نزيدنا الا ايماناً و تسليماً و مضياً علي اللقم و صبراً علي مضص الألم و جداً في جهاد العدو» (نهج البلاغه خطبه 56)
در ركاب پيامبر خدا (ص) بوديم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خود جنگ مي كرديم كه اين مبارزه جز بر ايمان و تسليم ما نمي افزود و ما را در جاده وسيع حق و صبر و بردباري برابر ناگواري ها و جهاد و كوشش برابر دشمن ثابت قدم مي ساخت.
علاوه بر اين با خطاب «يا ايهاالذين آمنوا» جهت عداوت روشن مي شود و آن تعارضي است كه همسران و فرزندان نااهل با مؤمنين در عمل ايماني دارند. اين عداوت مربوط به مسائل عادي و اختلافات نظري و سليقه اي نيست بلكه مربوط به مسائل ديني و اختلافات اعتقادي است به عنوان مثال همسر يا فرزند نماز نمي خوانند و يا رعايت محرم و نامحرم را نمي كنند و يا زن نسبت به مرد و يا مرد نسبت به زن خيانت مي كند و يا فرزند با دوستان ناباب رفاقت مي كند و به حرف پدر و مادر خود گوش نمي دهد و امثال آن.

راه كارهاي مواجهه با همسران و فرزندان نااهل

 

راه كار اول. حذر

با توجه به ضرر و زياني كه فرزندان و همسران نااهل براي مؤمنان دارند بايد نگران و ترسان بود يعني اولين راهكاري كه خداوند براي مواجهه و مقابله با آنان مي فرمايد اين است كه آنها از حيث مادي و معنوي زيان ها و خسارات جدي به خانواده وارد مي كنند هم كسب و درآمد خانواده را به هدر مي دهند و هم عزت و آبروي خانواده را مورد هتك قرار مي دهند و از همه مهمتر خود را ضايع مي كنند و اين بزرگترين ضربه به خانواده است بنابراين بايد حساس بود و تسليم آنها نبايد شد و مؤمنان از آنها بايد برحذر باشند يعني دائما بايد با امر به معروف و نهي از منكر با آنها تعامل نمايند. يعني بايد از بيم و هراس نسبت به آسيب هايي كه آنها به خانواده مي زنند ايمن نبود و تحت مواظبت مستمر باشند و لذا خداوند به پيامبر اكرم (ص) دستور مي دهد كه از اهل كتاب برحذر باش مبادا تو را از بعضي احكام الهي منحرف سازند.
«و احذرهم أن يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك» (مائده 49)

راه كار دوم. عفو

«عفو» بنابر آنچه از مفردات راغب نقل شده، عبارت از بخشش و گذشتي است كه در آن اصلاح طرف مقابل از خطا و سيئه مورد نظر باشد و بر اين اساس در آيه 40 سوره شوري؛ عفو همراه با اصلاح عامل پاداش الهي مطرح شده است:
«و جزاء سيئه سيئه مثلها فمن عفي و اصلح فاجره علي الله انه لايحب الظالمين»
«كيفر بدي، مجازاتي است همانند آن اما اگر عفو و اصلاح كند پاداش او با خداست. خداوند ظلم-كنندگان را دوست ندارد.»
بر مبناي اين آيه شريفه عفو بايد با اصلاح طرف مقابل همراه باشد. پس اگر عفو نتواند طرف مقابل را اصلاح كند و يا بعد از عفو اقدام اصلاحي صورت نگيرد موجبات پاداش الهي فراهم نشده است. نمونه اين حقيقت گذشت امام حسين (ع) از ناسزاگويي مردم شامي است كه موجب توجه و اصلاح او گرديد و او را به محب اهل بيت (ع) تبديل نمود و يا گذشت رسول خدا (ص) از ريختن خاكستر بر روي آن حضرت توسط آن شخص يهودي توام گرديد با عيادت كه امر اصلاحي بود و سبب توبه و ايمان آوردن آن يهودي شد. بنابراين راه كار دوم صرفا به معناي گذشتن از كارهاي خلاف همسران و فرزندان نااهل نيست بلكه عفو و گذشتي داراي ارزش است كه موجب اصلاح آنها گردد والا اگر عفو و گذشت موجب جري شدن هرچه بيشتر آنان گردد، اين عفو و گذشت ارزشي ندارد.

راه كار سوم. «صفح»

«صفح» به معناي گذشت توام با اغماض و چشم پوشي و تغافل است يعني برخي خطاها را نبايد به روي آنان آورد زيرا سبب جري تر شدن آنها و تثبيت آن خطاها در شخصيت آنان مي شود.
لذا در مفردات راغب صفح گذشتي كه توام با ملامت نباشد معنا شده است و اين مفهوم مستلزم آن است كه تغافل و چشم پوشي از خطا شود. بنابراين «عفو» و «صفح» در مفهوم گذشت مشترك هستند با اين تفاوت كه «عفو» توام با به رو آوردن خطاست اما «صفح» گذشت و اغماض با به رو نياوردن است اما در عين حال هم در «عفو» و هم در «صفح» جنبه اصلاحي نسبت به خطاكار وجود دارد.
و بر اين اساس خداوند به پيامبرش دستور مي دهد:
«ان الساعه لاتيه فاصفح صفح الجميل- ان ربك هو الخلاق العليم» (حجر 85 و 86)
روز قيامت قطعا فرا خواهد رسيد پس از آنها به طور شايسته تري صرف نظر كن (و آنها را بر ناداني هايشان ملامت نكن) به يقين پروردگار تو آفريننده آگاه است.
«ان ربك هو الخلاق العليم» به نوعي استدلال براي امر به تغافل و اغماض بزرگوارانه است و مي خواهد بفهماند كه اولا اين صفح جنبه تربيتي دارد چون از جانب رب دستور داده شده است و ثانيا خداوند داراي خلاقيت و علم است كه راه كار صفح جميل را خلق كرده است و اين راه كار بر علم مبتني است.
امام علي (ع) مي فرمايد: «ان العاقل نصفه احتمال و نصفه تغافل» (غررالحكم 2378 ميزان الحكمه)
نصف عقلانيت عاقل ظرفيت داشتن است و نصف ديگر آن خود را به غفلت زدن است.
آن حضرت درباره جايگاه تغافل در اخلاق مي فرمايد:
«اشرف اخلاق الكريم تغافله عما يعلم» (همان منبع حديث 3256) شريف ترين اخلاق انسان كريم و بزرگوار بي خبر وانمود كردن خود است از آنچه كه مي داند.
امام زين العابدين (ع) در وصيت به فرزندش مي فرمايد:
«يا بني ان صلاح الدنيا بحزا فيرها في كلمتين: اصلاح شأن المعايش ملء مكيان ثلثاه فطنه و ثلثه تغافل لان الانسان لا يتغافل الا عن شيء قد عرفه و فطن له» (مستدرك الوسائل ج 9 ص 38، ميزان الحكمه)
بدان فرزندم كه درست شدن دنيا در همه ابعادش در دو كلمه است:
اصلاح معيشت پيمانه اي است تمام كه دو سوم آن هوشمندي و يك سوم آن تغافل است زيرا انسان وانمود به بي خبري نمي كند مگر از چيزي كه آن را مي داند و متوجه آن است.

راه كار چهارم. «غفر»

«غفر له» همانگونه كه گذشت در مفردات راغب به معناي گذشت ظاهري است اما در باطن اعتماد نكردن و نگذشتن است و «غفر» به معناي بيم و ترس و آنچه انسان را از پليدي و آلودگي مصون مي دارد و «غفر ثوب» لباس را شستشو دادن براي پاك شدن از چرك است. بنابراين غفران از جانب انسان نوعي گذشت است اما در دل بايد بنا را بر عدم گذاشت بگذاريم و بر طبق آن تدبير و برنامه ريزي و تصميم بگيريم.
براين اساس خداوند در وصف مومنان متوكل به خدا در آيه 37 سوره مباركه شوري مي فرمايد:
«و اذا ماغضبوا هم يغفرون»
و هنگامي كه خشمگين مي شوند گذشت مي كنند.
آنچه مسلم است خشم در درون انسان باقي مي ماند و خشم فرو خورده مي شود يعني «الكاظمين الغيض» مي شود. به عنوان مثال اميرالمؤمنين (ع) در جنگ با عمرو بن عبدود به واسطه آب دهاني كه بر صورت حضرت انداخت خشمگين گرديد اما خشم خود را با اندكي قدم زدن فرو برد و بعداز اين او را به جهنم واصل كرد.
براين اساس «غفر» از طرف انسان بدين معناست كه به ظاهر از خطاي آنان در مي گذريم اما در باطن به فكر چاره جويي براي پاك كردن آنان از آن خطا برمي آييم. برخلاف عفو كه اصولا از خطا كامل گذشت مي شود و كدورتي از آن در دل نگه نمي داريم. بنابراين «عفو» و «صفح» و «غفر» در عين حال كه هرسه به معناي گذشت است اما عفو گذشتي است كه كدورت در دل گرفته نمي شود اما بايد توام با يك عمل اصلاحي باشد و اما صفح به معناي گذشت توام با تغافل و اغماض است و «غفر» به معناي گذشت ظاهري است اما كدورت را در دل حفظ مي كنيم و براساس آن تصميم گيري مي كنيم.

تبصره اي مهم

آنچه مهم است توجه به اين نكته است كه خطاهايي را كه همسران و فرزندان نااهل مرتكب مي شود بايد دسته بندي كرد و تشخصي داد كدام را بايد مورد «عفو» و كدام را مورد «صفح» و كدام را مورد «غفر» قرار داد.
به نظر مي رسد خداوند در قصه حضرت يعقوب (ع) و حضرت يوسف (ع) و برادرانش هر سه مورد را مطرح فرموده است. ترديدي نيست كه برادران حضرت يوسف (ع) از مصاديق فرزندان نااهل مي باشند كه خطاي بزرگي در سر به نيست كردن حضرت يوسف مرتكب شدند. حضرت يعقوب اولا آنها را مورد عفو قرار داد و با صبر جميل زمينه را براي اصلاح آنان فراهم ساخت و لذا فرمود: «قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل و الله المستعان علي ما تصفون»
ثانيا با اينكه يقين داشت كه آنها صحنه سازي كرده اند اما به روي آنان نياورد و لذا نسبت كذب را به آنها نداد و ثالثا به ظاهر از آنها گذشت اما باطنا در غم حضرت يوسف هميشه گريان بود و آنها را تشويق به جستجو براي يوسف مي كرد.

راه كار پنجم. «غفران و رحمت خداوند»

خداوند تدبير در مقابل همسران و فرزندان نااهل را دو بخش كرده است يك بخش وظيفه مومنان است كه در حوزه حذر، عفو، صفح و غفر است و بخش دوم نقش خداوند در اصلاح امر خانواده است و لذا با «ان» شرطيه مطرح فرموده يعني اگر شما مومنان در مواجه با همسران و فرزندان نااهل اين چهار امر را انجام دهيد خداوند غفران و رحمت خود را نسبت به شما انجام مي دهد.
«فان الله غفور رحيم» يعني خداوند خطاهاي شما و يا فرزندان شما و همسران را كه موجب اين مشكل و معضل شده است از ميان برمي دارد و رحمت خاصه خود كه اصلاح امور و باز كردن گره معضل و مشكلات است را انجام مي دهد. لذا خداوند در آيه 109 سوره بقره مي فرمايد: «فاعفوا و اصفحوا حتي يأتي الله بامره ان الله علي كل شيء قدير» گذشت و اغماض كنيد تا امر خداوند بيايد زيرا خداوند به هرچيزي قادر است.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

برادر

برادر

برادر به پسر يا مردى گفته مى‌شود كه در پدر و مادر يا يكى از آن دو با شخص مشترك باشد.[39] در عربى به وى «اخ» گويند. تثنيه آن «اَخَوان» و جمع آن «اِخْوَه» يا «اِخْوان» است.[40] اين واژه افزون بر معناى ياد شده، بر شريك در شير كه به آن «برادر رضاعى» گويند و همچنين شريك در جنس و بشر بودن، دوستى و محبت، قبيله، دين و مذهب و عمل يا صفتى خاص نيز اطلاق شده است.[41] به نظر برخى كاربرد واژه «اخ» در معانى شريك در ولادت و رضاع حقيقت و در ساير معانى استعاره و مجاز است.[42] برادر در قرآن بيش از 90‌بار با واژه «اخ» و ديگر مشتقات آن به كار رفته است كه در بيشتر آيات مقصود از آن برادر نَسَبى است؛ مانند: «...ائتونى بِاَخ لَكُم ...» (يوسف/12، 59 و نيز ر.ك: 76، 90) و گاه مقصود از اين ماده، برادر يا خواهر رضاعى است؛ مانند: «...واَخَوتُكُم مِنَ الرَّضـعَةِ ...» (نساء/4،23) و در آياتى نيز مراد از آن اعم از برادر نسبى و رضاعى است؛ مانند: «...اَو بُيوتِ اِخونِكُم‌...» . (نور/24،61) در برخى آيات اين واژه به همقبيله اطلاق شده است[43]؛ مانند: «و اِلى عاد اَخاهُم هودًا...» . (اعراف/7، 65 و نيز ر.ك: 73، 85) به نظر برخى اين اطلاق از آن روست كه نسب افراد هر قبيله به يك پدر مى‌رسد.[44] برخى نيز مراد از برادر را در اين آيات، شريك در جنس و بشر بودن دانسته‌اند، چون همه فرزندان آدم‌اند[45] و عده‌اى گفته‌اند: مراد صاحب يا پيامبر آن قوم است.[46] در شمارى از آيات اين واژه به معناى شريك در دين و عقيده به كار رفته است؛ چه دين و عقيده حق باشد؛ مانند: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ...» (حجرات/49،10 و نيز ر.ك: بقره/2، 178، 220) و چه كيش و عقيده باطل؛ مانند: «... لاتَكونوا كَالَّذينَ كَفَروا و قالوا لاِِخونِهِم...» . (آل‌عمران/3،156؛ احزاب/33، 18) در برخى آيات مراد شريك در عمل و رفتار است؛ مانند: «اِنَّ المُبَذِّرينَ كانوا اِخونَ الشَّيـطينِ ...» (اسراء/17،27)، زيرا اينان همانند شيطان از حق و عدالت تجاوز كرده، دچار اسراف شده‌اند[47] و همچنين است آيه «و اِخونُهُم يَمُدّونَهُم فِى الغَىِّ‌...» (اعراف/7،202)؛ يعنى شياطين كه برادران مشركان‌اند آنان را گمراه مى‌سازند[48] يا مراد آيه انسانهاى فاسق ديگر هستند كه چون پيرو شيطان‌اند، برادران شيطان خوانده شده‌اند.[49] افزون بر واژه «اخ» واژه‌ها و تعبيرهايى ديگر در قرآن مصداق برادر دانسته شده است؛ مانند: «كلاله*» كه طبق روايات اهل‌بيت بر خواهر و برادر ميتى كه پدر و مادر و نيز فرزند ندارند تطبيق شده است[50]: «... اِن كانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلــلَةً ...» (نساء/4،12، 176)، «ابنى آدم» يعنى دو فرزند آدم (مائده/5‌، 27)، «غلامين يتيمين و كان ابوهما صالحاً» به معناى دو پسر يتيم «كهف/18، 82) و «يابن امّ» يعنى اى پسر مادرم. (طه/20، 94)

برادر در تاريخ و ملل گذشته:

پيشينه رابطه نَسَبى و برادرى به آفرينش اوّليه بشر بازمى‌گردد؛ از زمانى كه خداوند آدم را آفريد و براى او فرزندانى قرار داد برادر و برادرى نيز پديد آمد. قرآن كريم در آيات متعددى از وجود و سرگذشت برخى برادران در جوامع گذشته و چگونگى رابطه آنها با يكديگر سخن به ميان آورده و مؤمنان را به مطالعه اين سرگذشتها و عبرت‌گيرى از آنها فراخوانده است:
1. در آيات 27 مائده/5 به بعد به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)خطاب شده كه سرگذشت دو فرزند آدم را براى مؤمنان بازگو كند كه هر يك از اين دو برادر براى تقرب به خدا كارى كردند؛ ولى تنها عمل يكى از آنان پذيرفته شد: «واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ ابنَى ءادَمَ بِالحَقِّ اِذ قَرَّبا قُربانـًا فَتُقُبِّلَ مِن اَحَدِهِما ولَم يُتَقَبَّل مِنَ الأخَرِ...» . در روايات و منابع اسلامى نام اين دو برادر هابيل و قابيل
[51] و در تورات هابيل و قاين آمده است.[52] از ميان قربانى آنان، قربانى هابيل ـ كه از بهترين گوسفندانش برگزيده بود برخلاف قربانى قابيل كه از پست‌ترين محصولات كشاورزى‌اش براى تقرب به درگاه الهى انتخاب كرده بود ـ پذيرفته شد[53]، در نتيجه قابيل به برادرش حسادت ورزيد و او را به قتل تهديد كرد: «...قالَ لاََقتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقين...» (مائده/5‌،27) و در نهايت برادرش را كشت: «فَطَوَّعَت لَهُ نَفسُهُ قَتلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصبَحَ مِنَ الخـسِرين» . (مائده/5‌،30) در برخى منابع علت قربانى و اختلاف آنان ازدواج هر يك با خواهر ديگرى دانسته شده[54]؛ ولى در منابعى ديگر علت اين امر جانشينى هابيل پس از آدم شمرده شده است.[55] پس از كشته شدن هابيل، خداوند با فرستادن كلاغى چگونگى دفن مردگان را به قابيل آموخت و وى جنازه برادرش را دفن كرد و در نهايت از كار خود پشيمان شد: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا يَبحَثُ فِى الاَرضِ لِيُرِيَهُ كَيفَ يُورى سَوءَةَ اَخِيهِ قالَ يـوَيلَتى اَعَجَزتُ اَن اَكونَ مِثلَ هـذا الغُرابِ فَاُورِىَ سَوءَةَ اَخى فَاَصبَحَ مِنَ النّـدِمين» . (مائده/5‌،31) مراد از ندامت به نظر برخى پشيمانى قابيل از دفن نكردن هابيل[56] و به‌نظر برخى ديگر، پشيمانى از كشتن برادر بوده‌است.[57] برخى نيز گفته‌اند: وى بدان جهت پشيمان گرديد كه به هدف خود از كشتن برادر دست نيافت.[58]
2. در آياتى ديگر قرآن از سرگذشت حضرت يوسف(عليه السلام)و برادرانش ياد كرده و آن را نشانه و عبرتى براى جستوجوكنندگان حق[59] يا نشانه‌اى بر قدرت و تدبير خداوند يا حقانيت پيامبر اسلام[60] ـ كه بدون خواندن كتابى از سرگذشت آنان خبر داده ـ دانسته است: «لَقَد كانَ فى يوسُفَ واِخوَتِهِ ءايـتٌ لِلسّائِلين» . (يوسف/12،7) سپس قرآن سرگذشت يوسف و برادرانش را از آنجا آغاز مى‌كند كه وى در خواب مشاهده كرد كه خورشيد و ماه و 11 ستاره بر او سجده مى‌كنند: «...اِنّى رَاَيتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوكَبـًا والشَّمسَ والقَمَرَ رَاَيتُهُم لى سـجِدين» . (يوسف/12،4) به نظر مفسران مقصود از11‌ستاره 11 برادر حضرت يوسف‌اند كه با يكى از آنان (بنيامين) از يك مادر بود و بقيه برادران از مادرى ديگر بودند.[61] محبوبيت بيشتر يوسف و بنيامين در نزد پدر باعث حسادت برادران و تصميم آنان بر قتل يا دور كردن يوسف از پدر گرديد (يوسف/12،8 ـ 9)؛ ولى برخى از آنان با كشتن وى مخالفت كردند[62] (يوسف/12، 10)، ازاين‌رو به ناچار آن حضرت را با بهانه‌اى از پدر جدا كرده، او را در چاه افكندند. (يوسف/12، 11 ـ 16) پس از گذشت سالها يوسف خزانه‌دار مصر گرديد و برادران بر اثر خشكسالى و نياز به آذوقه نزد او رفتند؛ ولى يوسف را نشناختند: «وجَـاءَ اِخوَةُ يوسُفَ فَدَخَلوا عَلَيهِ فَعَرَفَهُم وهُم لَهُ مُنكِرون» . (يوسف/12،58) در پى اين ديدار، يوسف از آنان خواست برادرش بنيامين را نزد او آورند. (يوسف/12، 59 ـ 60) سپس آن حضرت با طرح نقشه‌اى از بازگشت بنيامين جلوگيرى كرد (يوسف/12، 70 ـ 76)؛ ليكن آنان در پى اين ماجرا هم بنيامين و هم حضرت يوسف را به سرقت متهم كردند: «قالوا اِن يَسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ ...» . (يوسف/12،77) اين سخن برادران حكايت از آن دارد كه آنان هنوز حسادت يوسف و برادرش را در دل داشتند[63]؛ ولى آن حضرت اين تهمت برادران را ناديده گرفت و خداوند را عالم‌تر به حقايق امور دانست[64]: «...فَاَسَرَّها يوسُفُ فى نَفسِهِ ولَم يُبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَكانـًا واللّهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون» . (يوسف/12،77) آنان پس از بازگشت مجدد نزد حضرت يوسف آن حضرت را شناخته، به خطاهاى پيشين خويش اعتراف كردند: «قالوا اَءِنَّكَ لاََنتَ يوسُفُ ... * قالوا تاللّهِ لَقَد ءاثَرَكَ اللّهُ عَلَينا واِن كُنّا لَخـطِـين» . (يوسف/12،90 ـ 91) در اينجا نيز يوسف(عليه السلام) با بزرگوارى و گذشت تمام خطاهاى آنان را بخشيد و دعا كرد تا خداوند نيز آنان را ببخشايد: «قالَ لا تَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللّهُ لَكُم و هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمين» . (يوسف/12،92)
3. قرآن در آيات ديگرى به بخشى از سرگذشت خواهر موسى با برادر خود و نگرانى وى از سرنوشت او اشاره كرده است؛ از جمله آنگاه كه مادر موسى از ترس كشته شدن فرزند، موسى را به دريا افكند به خواهرش سفارش كرد تا صندوقچه برادر را زير نظر بگيرد: «وقالَت لاُِختِهِ قُصّيهِ...» (قصص/28،11) و خواهر نيز دور از چشم فرعونيان از دور او را زير نظر داشت: «...‌فَبَصُرَت بِهِ عَن جُنُب وهُم لايَشعُرون» . (قصص/28،11) پس از آنكه فرعونيان موسى را از دريا گرفتند و در پى دايه‌اى براى او بودند وى آنان را به منزل مادرش راهنمايى كرد. (قصص/28، 11ـ12)
4. در آياتى نيز از روابط موسى با برادرش هارون و برخى ماجراهاى ميان آنان سخن به ميان آمده است؛ از جمله وقتى موسى به مقام نبوت رسيد و به فرمان الهى مأمور شد كه به سوى فرعون حركت كند، از خداوند خواست تا برادرش هارون را همراه او سازد تا در اين مأموريت پشتيبان او باشد: «و اَخى هـرونُ هُوَ اَفصَحُ مِنّى لِسانـًا فَاَرسِلهُ مَعِىَ رِدءًا يُصَدِّقُنى اِنّى اَخافُ اَن يُكَذِّبون» (قصص/28،34 و نيز ر.ك: طه/20، 30؛ شعراء/26، 13) و خداوند اين درخواست را اجابت فرمود. (قصص/28، 35) سپس آن حضرت را مأمور كرد تا همراه با برادرش به سوى فرعون رود: «اِذهَب اَنتَ و اَخوكَ بِـايـتى ولا تَنيا فى ذِكرى» (طه/20،42)؛ همچنين آنگاه كه موسى قوم خود را براى رفتن به ميقات ترك كرد برادرش هارون را به جانشينى خود در ميان بنى اسرائيل باقى گذارد: «...‌وقالَ موسى لاَِخيهِ هـرونَ اخلُفنى فى قَومى ...» (اعراف/7،142)؛ ولى در غيبت موسى، به رغم تلاشهاى هارون، سامرى بنى‌اسرائيل را گمراه كرد، ازاين‌رو موسى در بازگشت از ميقات، به شدت بر برادر خشم گرفت: «و‌لَمّا رَجَعَ موسى اِلى قَومِهِ غَضبـنَ اَسِفـًا... واَلقَى الاَلواحَ واَخَذَ بِرَأسِ اَخيهِ يَجُرُّهُ‌اِلَيه ...» (اعراف/7،150 و نيز ر.ك: طه/20، 94)؛ ولى هارون در مقابل، عذر خود را جلوگيرى از تفرقه بنى‌اسرائيل و كشته شدن خويش عنوان كرد. (اعراف/7، 150؛ طه/20، 94) به نظر برخى هدف از خشم گرفتن موسى بر برادرش هارون، نشان دادن عظمت گناهِ واقع شده و متوجه كردن بنى‌اسرائيل به آن بوده است
[65]، ازاين‌رو در پى اين ماجرا آن حضرت دست به دعا برداشت و براى خود و برادر از خداوند رحمت طلبيد: «قالَ رَبِّ اغفِر لى ولاَِخى واَدخِلنا فى رَحمَتِكَ واَنتَ اَرحَمُ الرّ‌حِمين» . (اعراف/7،151) در آياتى ديگر نيز از رسالت موسى و برادرش هارون سخن رفته است. (انبيا/21، 48؛ مؤمنون/23، 45 ـ 46؛ فرقان/25،‌35)
5‌. در آيه 28 مريم/19 گروهى از بنى اسرائيل حضرت مريم(عليها السلام) را خواهر هارون خطاب كرده و متولد شدن فرزندى بدون پدر از وى را قبيح شمرده‌اند
[66]: «يـاُختَ هـرونَ ما كانَ اَبوكِ امرَاَ سَوء...» . در اينكه مراد از هارون در اين آيه چه كسى است اقوال متعددى مطرح است؛ برخى وى را مرد صالحى در ميان بنى اسرائيل دانسته‌اند كه هركس كار خوب انجام مى‌داد او را برادر يا خواهر وى خطاب مى‌كردند.[67] برخى ديگر گفته‌اند: وى مردى فاسق بوده است كه افراد گناهكار را برادر يا خواهر او مى‌خواندند.[68] برخى نيز وى را همان هارون برادر موسى دانسته‌اند و مريم را بدان جهت كه از فرزندان اوست خواهر وى ناميده‌اند[69] و شمارى ديگر گفته‌اند كه مريم خود برادرى به نام هارون داشته است.[70]
6‌. در آيه 82 كهف/18 از دو برادر يتيم ياد شده كه پدرشان براى آنان گنجى پنهان كرده بود و حضرت خضر و موسى براى حفظ آن، ديوار روى گنج را بازسازى كردند تا آنان پس از بزرگ شدن، گنج پنهان شده را خارج كنند: «و اَمَّا الجِدارُ فَكانَ لِغُلـمَينِ يَتيمَينِ فِى المَدينَةِ و كانَ تَحتَهُ كَنزٌ لَهُما وكانَ اَبوهُما صــلِحـًا فَاَرادَ رَبُّكَ اَن يَبلُغا اَشُدَّهُما و يَستَخرِجا كَنزَهُما رَحمَةً مِن رَبِّكَ...» . مفسران نام اين دو برادر را «أصرم» و «صريم» ذكر كرده‌اند[71] و گنج آنان را طلا يا مال فراوان يا لوحى دانسته‌اند كه در آن علومى نگاشته شده بود.[72]
7. در آيه‌اى ديگر قرآن به سخن برخى از منافقان صدر اسلام اشاره كرده كه در مورد برادرانشان كه در جنگ كشته شده بودند مى‌گفتند: اگر آنان نزد ما بودند كشته نمى‌شدند: «...‌قالوا لاِِخونِهِم و قَعَدوا لَو اَطاعونا ما قُتِلوا...» . (آل‌عمران/3،168) طبق برخى روايات، آيه فوق درباره عبدالله‌بن أبى و يارانش نازل گرديد كه برخى از برادران نَسَبى و مؤمن آنان در جنگ احد كشته شدند.[73] قول ديگر اين است كه مقصود همفكران منافقان است كه عده‌اى از آنان در جنگها كشته شدند.[74]

حقوق و احكام برادر

1. پيوند و دوستى با برادر:

از جمله حقوق برادر بر برادر و خواهر* ارتباط داشتن با اوست كه قرآن به صورتى كلى و در قالب دستور به برقرارى پيوند با همه خويشاوندان بدان توصيه كرده است: «والَّذينَ يَصِلونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يوصَلَ ... * ... اُولـئِكَ لَهُم عُقبَى الدّار» . (رعد/13،21 ـ 22) مقصود از برقرارى پيوند در اين آيه ارتباط با خويشاوندان دانسته شده است.[75] از ديدگاه قرآن، رابطه دوستى و محبت ميان دو برادر مستحكم‌ترين رابطه است، به گونه‌اى كه قرآن در آيه 12 حجرات/49 غيبت كردن را به مثابه خوردن گوشت برادر مرده دانسته و در آيه‌اى ديگر اين رابطه را الگويى براى ارتباط همه مؤمنان معرفى كرده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَينَ اَخَوَيكُم...» . (حجرات/49،10) البته پيوند كامل و تمام عيار با برادر، ويژه برادر مؤمن است و در صورت كافر بودن برادر، دوستى با او جايز نيست: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَتَّخِذُوا ءاباءَكُم واِخونَكُم اَولِياءَ‌اِنِ استَحَبُّوا الكُفرَ عَلَى الاِيمـنِ ومَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم‌فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون * قُل اِن كانَ ءاباؤُكُم و‌اَبناؤُكُم و اِخونُكُم...» . (توبه/9،23 ـ 24) اين آيات درباره حاطب‌بن ابى بلتعه نازل گرديد كه به سبب پيوند دوستى با برادر كافر خود و ديگر خويشاوندانش در نامه‌اى براى قريش خبرچينى كرد.[76] قول ديگر اين است كه اين آيات درباره آن دسته از مسلمانان نازل شد كه به سبب دوستى و محبت برادران و ديگر خويشاوندان خود از هجرت به مدينه خوددارى كردند.[77] البته مراد از دوستى مذموم در اين آيه، دوستى در امر دين[78] و يارى كردن آنان به گونه زيانبار براى دين و اعتقادات است[79] و بيشتر مربوط به برادران و خويشاوندان كافرى است كه با اسلام دشمنى داشته، كافر محارب محسوب شوند، چنان‌كه در آيه‌اى ديگر قرآن ترك دوستى با چنين افرادى را از صفات مؤمنان حقيقى شمرده و به آنان وعده پاداش اخروى داده است: «لا تَجِدُ قَومـًا يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ ورَسولَهُ ولَو كانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم اَو عَشيرَتَهُم اُولـئِكَ ... يُدخِلُهُم جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدينَ فيها...» (مجادله/58‌،22)؛ اما به تصريح روايات و گفته فقيهان، پيوند خانوادگى و احسان كردن به برادر و ديگر خويشاوندان كافر در صورتى كه براى دين زيانبار نباشد اشكالى ندارد.[80]

2. محرميت برادر:

آشكار كردن زينت خواهر در برابر برادر جايز است: «و قُل لِلمُؤمِنـتِ ... لا يُبدينَ زينَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ ... اَو اِخونِهِنَّ...» (نور/24،31)؛ همچنين قرآن در آيه 153 احزاب/33 زنان پيامبر را به رعايت حجاب توصيه كرده و در ادامه اين امر را در برابر گروهى از مردان از جمله برادران لازم ندانسته است: «لا جُناحَ عَلَيهِنَّ فى...اِخونِهِنَّ...» . از اين آيات استفاده مى‌شود كه در مقابل، برادر نيز مى‌تواند بدون قصد لذت به خواهر و زينتهاى او نگاه كند[81]؛ اما در اينكه آشكار كردن چه زينتهايى از خواهر در برابر برادر و نگاه وى به اين زينتها جايز است آراى متفاوتى ميان فقيهان مطرح است؛ به نظر فقيهان شيعه و بسيارى از فقيهان اهل سنت مقصود زينتهاى باطن و مواضع آن به جز عورتين است.[82] (‌=>‌تزيين)
همچنين ازدواج برادر با خواهر نسبى و رضاعى خود حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم ... اَخَوتُكُم ... و اَخَوتُكُم مِنَ الرَّضـعَةِ...» . (نساء/4،23) از اين آيه برمى‌آيد كه در مقابل، بر خواهر نيز ازدواج با برادر نسبى و رضاعى خود حرام است.
[83] در مورد برادر يا خواهر رضاعى ميان اينكه آنان با هم از مادر شيرخورده يا يكى با فرزند قبلى مادر و ديگرى با فرزند بعدى او شير خورده باشد تفاوتى نيست و در همه موارد ازدواج حرام است[84]؛ همچنين آيه فوق افزون بر حرمت عقد و آميزش[85] هر نوع بهره‌گيرى جنسى از يكديگر و حتى تملك را شامل است.[86] اين حرمت نيز دائمى است؛ نه موقت.[87]

3. ارث بردن برادر:

برادر در طبقه دوم وارثان و پس از طبقه نخست يعنى فرزندان و پدر و مادر ميّت قرار دارد[88]، بنابراين در صورتى ارث مى‌برد كه ميت وارثى در طبقه اوّل نداشته باشد[89]: «... و هُوَ يَرِثُها اِن لَم يَكُن لَها ولَدٌ...» . (نساء/4،176) اين نكته از آيات «... واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى كِتـبِ اللّهِ ...» (انفال/8‌،75؛ احزاب/33،6) كه برخى از خويشاوندان را در ارث بردن، بر ديگران مقدم دانسته[90] نيز استفاده مى‌شود. با فقدان وارث طبقه اول، در صورتى كه برادرِ ميت، برادرِ پدرى و مادرى يا برادر پدرى ميت باشد و ميت برادر و خواهر ديگرى نداشته باشد همه اموال ميت را به ارث مى‌برد:[91] «... اِنِ امرُؤٌا هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ ولَهُ اُختٌ فَلَها نِصفُ ما تَرَكَ و هُوَ يَرِثُها اِن لَم يَكُن لَها ولَدٌ ...» (نساء/4،176)؛ اما اگر برادر پدرى و مادرى خواهر يا خواهران پدر و مادرى نيز داشته باشد در اين صورت هر برادر دو برابر سهم هر خواهر ارث مى‌برد[92]: «... و اِن كانوا اِخوَةً رِجالاً و نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَينِ...» (نساء/4،176) و اگر ميت يك برادر يا خواهر مادرى داشته باشد هريك61 مال ميت را به ارث خواهند برد[93]: «... و اِن كانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلــلَةً اَوِ امرَاَةٌ ولَهُ اَخٌ اَو اُختٌ فَلِكُلِّ واحِد مِنهُمَا السُّدُسُ...» (نساء/4،12) و در صورتى كه برادر و خواهر مادرى بيش از يك نفر باشند همگى به طور مجموع31 مال را به ارث خواهند برد[94]: «...‌فَاِن كَانوا اَكثَرَ مِن ذلِكَ فَهُم شُرَكاءُ فِى الثّلُثِ...» . (نساء/4،12) كلاله به معانى گوناگون از جمله، غير از فرزند و پدر[95]، ميت، وارث و ميراث[96] تفسير شده است؛ ولى اماميه با توجه به روايات اهل‌بيت(عليهم السلام)آن را برادر و خواهر ميت مى‌دانند.[97] همه اين سهام در صورتى به برادر مى‌رسد كه ميت وصيت يا دَيْنى زيانبار نداشته باشد: «... مِن بَعدِ وصِيَّة يوصى بِها اَو دَين غَيرَ مُضارّ...» . (نساء/4،12)

4. حاجب بودن برادر از ارث:

برادر افزون بر ارث بردن، گاهى مانع از ارث بردن ديگران شده يا سهم آنان را در ارث كاهش مى‌دهد؛ مثلاً وجود برادر كه در طبقه دوم قرار دارد مانع ارث بردن وارثان طبقات بعدى مى‌شود[98]: «...واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى كِتـبِ اللّهِ...» (انفال/8‌،75؛ احزاب/33،6)؛ همچنين در صورتى كه از ميت تنها پدر و مادر باقى بماند مادر31 مال را به ارث مى‌برد؛ اما اگر ميت برادرانى نيز داشته باشد آنان سهم مادر را به 61 كاهش مى‌دهند[99]: «... فَاِن لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ وورِثَهُ اَبَواهُ فَلاُِمِّهِ الثُلُثُ فَاِن كَانَ لَهُ اِخوَةٌ فَلاُِمِّهِ‌السُّدُسُ...» . (نساء/4،11) طبق رأى فقيهان اماميه برادران در صورتى مى‌توانند حاجب باشند كه الف. دو نفر و بيشتر از دو نفر باشند. ب. برادران پدر و مادرى يا پدرى ميت باشند. ج. برادران و نيز پدر زنده باشد. د. مانعى براى ارث بردن آنان نباشد[100]؛ اما فقيهان اهل سنت همه اين موارد را شرط نمى‌دانند.[101]

5‌. غذا خوردن از خانه برادر:

وارد شدن برادر و خواهر به خانه برادر و تناول كردن از غذاى موجود در آن جايز است[102]: «لَيسَ عَلَى الاَعمى حَرَجٌ ... ولا عَلى اَنفُسِكُم اَن تَأكُلوا مِن...بُيوتِ اِخونِكُم...» . (نور/24،61) برخى از فقيهان اهل سنت اين كار را در صورتى جايز شمرده‌اند كه صاحب خانه اجازه داده باشد.[103] برخى ديگر آن را مشروط به آگاهى شخص به رضايت صاحب خانه كرده‌اند[104]؛ ولى فقيهان اماميه بر اين باورند كه اين كار در صورتى جايز است كه علم يا ظن قوى به عدم رضايت صاحب طعام نداشته باشيم.[105] البته در صورت ورود شخص به منزل برادر و ديگر خويشاوندان و استفاده از طعام وى بايد از اسراف بپرهيزد.[106]

برادر در قيامت:

قرآن در آيه 34 عبس/80 قيامت را روزى دانسته كه انسانها از تمام خويشاوندان از جمله از برادر خويش مى‌گريزند: «يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن اَخيه * واُمِّهِ واَبيه» . به نظر برخى گريختن از برادر و ديگر خويشاوندان براى آن است كه برادر حقوق ضايع شده‌اش در دنيا را از وى طلب نكند يا بدان جهت است كه برادر او را در حال گرفتارى و عذاب نبيند.[107] در آيه‌اى ديگر قرآن قيامت را روزى دانسته است كه مجرمان حاضر مى‌شوند همه خويشاوندان حتى برادرانشان را فدا كنند تا از عذاب دردناك آن روز رهايى يابند: «يُبَصَّرونَهُم يَوَدُّ المُجرِمُ لَويَفتَدى مِن عَذابِ يَومَئِذ بِبَنيه * وصـحِبَتِهِ واَخيه» . (معارج/70،11 ـ 12)

منابع

بحارالانوار؛ بداية المجتهد و نهاية المقتصد؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحرير الاحكام الشرعية على مذهب الاماميه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير آيات الاحكام؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير الصافى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع المدارك فى شرح المختصر النافع؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ زبدة‌البيان فى براهين احكام القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فقه القرآن، راوندى؛ قصص الانبياء، راوندى؛ كتاب الخلاف؛ كتاب السرائر؛ كتاب مقدس؛ الكشاف؛ كفاية الاحكام (كفاية الفقه)؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ المبسوط؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الفائدة و البرهان؛ المجموع فى شرح المهذب؛ مختلف الشيعة فى احكام الشريعه؛ مسالك الافهام الى آيات الاحكام؛ المغنى و الشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، سبزوارى؛ الموسوعة الفقهية الميسره؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت والعيون، ماوردى.
سيد جعفر صادقى فدكى




[39]. لغت‌نامه، ج‌3، ص‌3897؛ فرهنگ فارسى، ج‌1، ص‌491، «برادر».
[40]. لسان‌العرب، ج‌1، ص‌89‌ـ‌90، «اخا»؛ التحقيق، ج‌1، ص‌47‌ـ‌48، «اخو».
[41]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌154؛ تاج‌العروس، ج‌19، ص‌144؛ التحقيق، ج‌1، ص‌47‌ـ‌48، «اخو».
[42]. مفردات، ص‌68‌، «اخ»؛ الميزان، ج‌8‌، ص‌177.
[43]. التبيان، ج‌4، ص‌441؛ التفسير الكبير، ج‌14، ص‌154؛ تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌150.
[44]. التحقيق، ج‌1، ص‌48، «اخو».
[45]. التفسير الكبير، ج‌14، ص‌154؛ تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌150؛ الصافى، ج‌2، ص‌209.
[46]. تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌150.
[47]. جامع البيان، مج‌7، ج‌15، ص‌95؛ التفسير الكبير، ج‌20، ص‌193‌ـ‌194؛ التحقيق، ج‌1، ص‌49، «اخو».
[48]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌790؛ الميزان، ج‌8‌، ص‌381.
[49]. تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌223؛ التحرير و التنوير، ج‌9، ص‌234.
[50]. التبيان، ج‌3، ص‌135؛ الخلاف، ج‌4، ص‌34؛ مجمع البيان، ج‌3، ص‌29.
[51]. جامع البيان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌255، 257؛ التبيان، ج‌3، ص‌492.
[52]. كتاب مقدس، پيدايش، 4 : 1‌ـ‌26.
[53]. همان، 4 : 5‌ـ‌7؛ مجمع البيان، ج‌3، ص‌282؛ الميزان، ج‌5‌، ص‌319.
[54]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌283؛ تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌88‌.
[55]. بحار الانوار، ج‌11، ص‌240؛ قصص الانبياء، ص‌65‌.
[56]. الميزان، ج‌5‌، ص‌307.
[57]. التفسير الكبير، ج‌11، ص‌210؛ التحرير و التنوير، ج‌6‌، ص‌174.
[58]. التبيان، ج‌3، ص‌501‌؛ التفسير الكبير، ج‌11، ص‌210.
[59]. جامع البيان، مج‌7، ج‌12، ص‌201؛ مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌323.
[60]. الكشاف، ج‌2، ص‌445؛ مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌323؛ الميزان، ج‌11، ص‌87‌ـ‌88‌.
[61]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌320؛ المنير، ج‌12، ص‌207.
[62]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌325؛ المنير، ج‌12، ص‌214.
[63]. الميزان، ج‌11، ص‌227.
[64]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌389‌ـ‌390؛ تفسير قرطبى، ج‌9، ص‌157.
[65]. الميزان، ج‌8‌، ص‌251‌ـ‌252؛ نمونه، ج‌6‌، ص‌378.
[66]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌791.
[67]. همان؛ جامع البيان، مج‌9، ج‌16، ص‌97؛ الميزان، ج‌14، ص‌45.
[68]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌791؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌68‌.
[69]. جامع البيان، مج‌9، ج‌16، ص‌98؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌68‌؛ الميزان، ج‌14، ص‌45.
[70]. مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌791؛ التفسير الكبير، ج‌21، ص‌208؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌68‌.
[71]. تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌26؛ زاد المسير، ج‌5‌، ص‌181؛ بحار الانوار، ج‌13، ص‌285.
[72]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌753؛ تفسير قرطبى، ج‌11، ص‌26‌ـ‌27.
[73]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌879‌؛ زاد المسير، ج‌1، ص‌499.
[74]. روض الجنان، ج‌5‌، ص‌119؛ تفسير قرطبى، ج‌4، ص‌158.
[75]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌444.
[76]. همان، ص‌25؛ روح المعانى، مج‌6‌، ج‌10، ص‌103.
[77]. جامع البيان، مج‌6‌، ج‌10، ص‌127؛ تفسير قرطبى، ج‌8‌، ص‌61‌؛ المنير، ج‌10، ص‌148.
[78]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌25.
[79]. التبيان، ج‌5‌، ص‌194.
[80]. همان؛ المنير، ج10، ص153ـ154؛ الميزان، ج‌18، ص‌45.
[81]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌217.
[82]. تذكرة الفقهاء، ج‌2، ص‌574‌؛ زبدة البيان، ص‌688‌؛ المبسوط، سرخسى، ج‌10، ص‌149.
[83]. الحدائق، ج‌23، ص‌310؛ جواهر الكلام، ج‌29، ص‌241؛ جامع‌المدارك، ج‌4، ص‌177.
[84]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌46؛ تفسير قرطبى، ج‌5‌، ص‌74.
[85]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌46 ـ 47؛ زبدة البيان، ص‌523؛ جواهر‌الكلام، ج‌29، ص‌243.
[86]. مختلف الشيعه، ج‌7، ص‌45.
[87]. تذكرة الفقهاء، ج‌2، ص‌613‌.
[88]. الموسوعة الفقهيه، ج‌1، ص‌350؛ ج‌2، ص‌76؛ مواهب الرحمن، ج‌7، ص‌304.
[89]. المبسوط، طوسى، ج‌4، ص‌119؛ السرائر، ج‌3، ص‌301؛ مجمع‌الفائده، ج‌11، ص‌401.
[90]. السرائر، ج‌1، ص‌358؛ تحرير الاحكام، ج‌2، ص‌162؛ مواهب‌الرحمن، ج‌7، ص‌304.
[91]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌229؛ تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌20‌ـ‌21؛ الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌76.
[92]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌229؛ المنير، ج‌6‌، ص‌58‌.
[93]. التبيان، ج‌3، ص‌135؛ المغنى، ج‌7، ص‌4؛ جواهرالكلام، ج‌39، ص‌151.
[94]. الخلاف، ج‌4، ص‌34‌ـ‌35؛ مسالك الافهام، ج‌13، ص‌14؛ المجموع، ج‌16، ص‌85‌.
[95]. الكشاف، ج‌1، ص‌486؛ تفسير قرطبى، ج‌5‌، ص‌51‌.
[96]. تفسير ماوردى، ج‌1، ص‌461؛ التبيان، ج‌3، ص‌135.
[97]. التبيان، ج‌3، ص‌135؛ الخلاف، ج‌4، ص‌34؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌29.
[98]. جواهرالكلام، ج‌39، ص‌77؛ الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌69‌.
[99]. السرائر، ج‌3، ص‌247؛ مسالك الافهام، ج‌13، ص‌76.
[100]. فقه‌القرآن، ج‌2، ص‌332؛ مجمع‌الفائده، ج‌11، ص‌553‌؛ الموسوعة الفقهيه، ج‌2، ص‌70.
[101]. المجموع، ج‌16، ص‌72؛ بداية المجتهد، ج‌2، ص‌279.
[102]. تفسير آيات الاحكام، ج‌3، ص‌182.
[103]. تفسير قرطبى، ج‌12، ص‌207.
[104]. روح المعانى، مج‌10، ج‌18‌، ص‌323؛ المنير، ج‌18، ص‌307.
[105]. الروضة البهيه، ج‌2، ص‌289؛ مسالك الافهام، ج‌12، ص‌98‌ـ‌99؛ كفاية الاحكام، ص‌253.
[106]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌246.
[107]
. همان، ج‌10، ص‌668‌؛ تفسير قرطبى، ج‌19، ص‌146.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب (2)

دریافت فایل pdf

 

زن و محبت در قرآن

دریافت فایل pdf

 

الاسلام شریعة عالمیه (2)

دریافت فایل pdf

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها