0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : فلسفه ی آفرینش جهان و انسان از دیدگاه قرآن

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : نظرية التكامل من وجهة نظر القرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : نظرية التكامل من وجهة نظر القرآن

دریافت فایل pdf

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:23 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آفرینش انسان از دیدگاه قرآن

آفرینش انسان از دیدگاه قرآن

ابوالفضل محسن ابراهيم/ ترجمه و تلخيص: گلاره مرادي

در قرآن، آفرينش انسان از خاك (تراب) 6 مورد، از گل (طين) 8 مورد و از گل خشك (صلصال) 4 مورد آمده است. مفسران بر اين اعتقادند كه واژههاي تراب، طين و صلصال مكمل يكديگرند و تناقضي با هم ندارند به اين معني كه هر يك، مرحلهاي از مراحل آفرينش انسان را توصيف ميكنند (تفسير طبري، تفسير ابن كثير). طبق اين تفسيرها خداوند انسان را از گل آفريد كه مخلوطي از آب و خاك بود، سپس اين گل متعفن سياه، شكل يافت و خدا از روح خود در آن دميد و مطابق دستور او كه فرمود: كن: «ايجاد شو» به شكل آدم تجسم يافت. قرآن بيان ميكند كه نه تنها آفرينش آدم بلكه همه انسان ها به همين صورت است و همان طور كه خاك از مواد آلي و غير آلي تشكيل يافته است بدن انسان نيز از مواد آلي و معدني ساخته شده است (پيام قرآن، اسد).
آيه مناسبي كه روند آفرينش انسان را به صورت خلاصه بيان ميكند آيه 55 سوره طه است: «شما را از خاك آفريديم و به خاك بر ميگردانيم و بار ديگر از خاك خارج ميكنيم». مراحل آفرينش انسان و مواد به كار رفته در آفرينش او در سورهاي متعدد قرآن از جمله انعام، حج، مومنون، مومن، روم، سجده، رحمان، مرسلات و طارق آمده است. در هر يك از اين سورها به بخشي از اين مراحل پرداخته شده و واژگان به كار رفته براي هر مرحله هم بعضاً متفاوت است. مثلا مراحل خاك (تراب)، اسپرم (نطفه)، لخته چسبنده (علقه) و تكه گوشت (مضغه) در سوره حج آيه 5 آمده است. حال آن كه در سوره مومنون آيه 12، گل (طين) به جاي خاك (تراب) به كار رفته است. در سوره رحمان آيه 14 فقط به كل خشك (صلصال) اشاره شده و مراحل ديگر شامل تراب، طين، نطفه، علقه و مضغه ذكر نشدهاند و نيز در سوره انعام آيه 2 به طين و سوره روم آيه 20 به تراب و انسان كامل اشاره شده و بقيه مراحل ذكر نشدهاند.

لقاح و رشد جنين

سوره مومنون آيه 12 تا 14 مراحل رشد و نمو جنين را بيان ميكند. در آغاز اين آيات تأكيد مجددي بر آفرينش انسان از گل (طين) وجود دارد. بيان قرآن در مورد نطفه و قرار مكين اشارهاي است بر حركت اسپرم در دستگاه توليد مثل ماده تا رسيدن آن به تخمك و قرار گرفتن آن بر روي جدار خارجي تخمك، واژه علقه توضيح مرحله چسبيدن اسپرم به تخمك است. از نظر مفسران جديد كه قرآن را تفسير علمي ميكنند علقه - كه به معناي لخته خون نيز هست - به تخمك بارور شده يا جنين در حال نموي اطلاق ميشود كه خود را به جدار رحم چسبانده و براي ادامه نمو خود، برخي رگهاي رحم را پاره كرده و لخته ايجاد ميكند و از اين طريق در جدار رحم جايگزين ميشود (تحديد النسل، توبي). مضغه به معناي گوشت جويده شده، اشارهاي است به مرحله اندام سازي كه در آن استخوان و ماهيچههاي جنين ساخته ميشوند.
برخي مفسران و فقيهان بر اين باورند كه «ثم أنشاءنا خلقاً اخر» مرحله دميدن روح در جنين است. در سوره مومنون آيه 5 واژههاي مخلقه و غير مخلقه (شكل يافته و شكل نيافته) مراحل اوليه رشد جنيني را نشان ميدهد و با عبارت «نقر في الارحام ما نشاه الي اجل مسمي» بيان ميكند كه همه سلولهاي تخمك بارور شده وارد چرخه رشد و نمو جنيني نميشوند و بعضي از آنها از بين ميروند. اين مسأله قدرت و اختيار خداوند را در تولد، زندگي و مرگ انسان ياد آور ميشود.
در سوره سجده آيههاي 7 تا 9 آفرينش آدم (ع) از گل و مراحل طبيعي توليد نسل را بيان ميكند: ثم جعل نسله «من سلاله من ماء مهين». نكته قابل توجه اين كه انسان اين موجود پاك از مايعي پست و ناپاك آفريده شده است. در نهايت در سوره زمر آيه 6 اشاره ميشود كه مراحل نمو رحمي نوزاد در ميان سه پرده تاريك انجام ميگيرد. اين سه لايه، ديوار شكمي، ديواره رحمي و پردههاي جنيني هستند. (تفسير ابن كثير، تفسير طبري).

مراحل زيست شناختي زندگي انسان در قرآن

قرآن آفرينش جهان و هر چه در آن است را به عنوان معجزه و دليلي بر قدرت خداوند بيان ميكند. از ديدگاه قرآن، حيات انسان با آفرينش آدم و حوا
آغاز ميشود. و داستان خلقت، حكايت از آفرينش همه موجودات به صورت زوج براي توليد نسل و ادامه حيات دارد. مفسران معاصر مسلمان، به ويژه آنان كه به تفسير علمي دست يازيدهاند. با توجه به اين كه در قرآن هيچ اشارهاي به تبديل گونه از موجودات به گونه ديگر نشده است نظريه تكامل داروين را مغاير با تعاليم قرآن ميدانند. همين مفسران معتقدند كه قرآن در 1400 سال پيش چنان توصيف دقيقي از پيدايش جنين و مراحل زنجيرهاي رشد و تكامل آن ارائه ميدهد كه برخي جزئيات آن به تازگي در تحقيقات علمي به اثبات رسيده است ديدگاههاي تفسيري قديمي و معاصر، ايات مربوط به بارداري، تولد و رشد و نمو انسان را دليل محكمي بر عظمت و دقت خداوند در آفرينش انسان ميدانند. مراحل اوليه زيست شناختي زندگي انسان از نظر قرآن شامل لقاح، رشد و نمو جنيني، تولد، شيردهي و از شير گرفتن نوزاد است. همچنين آيات فراواني، مراحل مختلف زندگي انسان را تا مرگ و حيات پس از مرگ توصيف ميكند. در قرآن، آياتي كه به زندگي زيست شناختي انسان اشاره ميكنند با ترتيب خاصي نيامدهاند و در سورههاي متفاوتي ذكر شدهاند ولي در اين مقاله آيات مشابه براي بررسي موضوع، طبقه بندي شدهاند. مقاله حاضر ترجمه و تلخيصي است از عنوان Biology as the creation and stages of life در دايره المعارف قرآن كه خدمت خوانندگان تقديم ميشود.

پی نوشت:

[1]- گلستان قرآن، شماره 118.
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بلوغ

بلوغ : آغاز مرحله‌‌اى از زندگى انسان كه مشمول تكاليف وبسيارى از حقوق مى‌‌شود

بلوغ واژه‌‌اى عربى و به معناى رسيدن به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 65
مراد، رسيدن يا نزديك شدن به انتهاى امر يا پايان مقصد زمانى، مكانى يا جز اينها
[1]، كامل و رسيده شدن ميوه، ادراك و رسيدن كودك به سن رشد و بالندگى است.[2] در كاربرد رايج، مراد از بلوغ آغاز مرحله‌‌اى طبيعى در زندگى كودك است كه در آن، با پيدايى و شكوفايى غريزه جنسى و پديد آمدن برخى دگرگونيهاى جسمى و روانى و رشد عقلى* و ادراكى، وى به مرتبه مردان يا زنان نايل مى‌‌شود.[3] به نظر برخى مراد از بلوغ در كاربرد فقها همان بلوغ طبيعى و جنسى است[4]؛ ولى هرچند امارات و نشانه‌‌هاى طبيعىِ بلوغ شرعى، همان علامتهاى بلوغ طبيعى است[5]، با توجه به اينكه از ميان نشانه‌‌هاى بلوغ طبيعى تنها برخى از آنها در فقه پذيرفته شده و سن بلوغ نيز در فقه اسلامى معين گرديده، بايد گفت كه واژه‌‌هاى بلوغ و بالغ در فقه و حقوق اسلامى به اصطلاحى خاص تبديل شده و معناى آنها با مفهوم لغوى و عرفى آنها انطباق كامل ندارد.[6]
اهميت بلوغ در فقه و حقوق از آن روست كه اين مقطع از زندگى انسان نقطه آغاز شمول تكاليف و بسيارى از احكام شرعى و حقوق نسبت به او به شمار مى‌‌رود و به همين سبب گاه سن بلوغ «سن تكليف»* نيز ناميده مى‌‌شود.
در قرآن كريم سه تعبير درباره بلوغ ذكر شده كه به معناى اصطلاحى بلوغ مربوط است: بلوغ حُلُم، بلوغ نِكاح و بلوغ اَشُدّ. در برخى احاديث
[7] مراد از اين سه تعبير، احتلام ذكر شده كه يكى از نشانه‌‌هاى مهم بلوغ است (همين مقاله‌‌‌‌تعابير قرآنى درباره بلوغ)؛ همچنين قرآن به مرحله پيش از بلوغ در زندگى انسان با واژگانى چون طِفْل (نور/24،31 ـ 59؛ حجّ/22، 5؛ غافر/40،67)، صَبىّ (مريم/19، 12، 29) و يتيم (انعام/6،152؛ بقره/2، 83، 177، 215، 230؛ نساء/4، 2، 3، 6، 8، 10، 36 ، 127 و‌‌...) اشاره كرده است. به نظر مفسران، مراد از اين واژه‌‌ها در همه يا غالب مواردِ كاربرد آنها در قرآن، كسى است كه در پيش از بلوغ قرار دارد.[8] در آيات مربوط به بلوغ در‌‌قرآن كريم، شمارى از مهم‌‌ترين احكام بلوغ مانند نشانه‌‌هاى بلوغ، جايگاه بلوغ در ثبوت تكليف و نيز پاره‌‌اى از احكام وضعى بيان شده‌‌است.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 66

 تعابير قرآنى درباره بلوغ

 1. بلوغ نكاح:

شمارى از مفسران همانند برخى از احاديث[9] مراد از اين تعبير را كه يك بار در قرآن به كار رفته:«وابتَلوا اليَتـمى حَتّى اِذا بَلَغوا النِّكاح»(نساء/4،6) احتلام* ذكر كرده‌‌اند[10]؛ بدين معنا كه كودك با فعليت يافتن احتلام به مرحله بلوغ وارد شود[11]؛ ولى برخى ديگر مراد از آن را رسيدن به سنى دانسته‌‌اند كه در آن توانايى نكاح و زناشويى پيدا مى‌‌شود، حتى اگر بالفعل احتلام صورت نگيرد[12] كه در برخى منابع فقهى اين مفهوم پذيرفته شده است.[13]

 2. بلوغ حُلُم:

اين تعبير دو بار در آيات 58 ـ 59 نور/24 آمده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لِيَستَـذِنكُم‌‌... والَّذينَ لَم يَبلُغُوا الحُلُمَ مِنكُم... * و اِذا بَلَغَ الاَطفـلُ مِنكُمُ الحُلُمَ فَليَستَـذِنوا...».ماده «حِلْم» در لغت به معانى بردبارى، عقل، خواب ديدن و جز اينها به كار رفته است[14] و واژه «حُلُم» به معناى خواب ديدن و آميزش در خواب است.[15] به نظر مفسران مراد از تعبير قرآنى «بلوغ حُلُم» رسيدن به اوان بلوغ جنسى با احتلام است.[16] البته برخى فقها مراد از آن را هرگونه بيرون آمدن منى از مرد يا زن دانسته‌‌اند؛ در خواب باشد يا در بيدارى.[17] به نوشته راغب اصفهانى، زمان بلوغ از آن رو بلوغ حُلُم ناميده شده كه انسان بالغ توانايى حِلم يعنى نگاهدارى خود را از خشم دارد.[18] فخر رازى با اشاره به مفهوم عقل* براى واژه حلم، همزمانىِ بلوغ جنسى با كمال عقلانى انسان را از جمله حكمتهاى لطيف الهى دانسته است، زيرا در واقع، رشد عقلىِ انسان است كه بلوغ شرعى او و ثبوت تكليف را براى وى موجّه مى‌‌سازد.[19] به تعبير برخى ديگر، رسيدن فرد بالغ به اين درجه از رشد جسمى و توانايىِ عقلى، مناط اصلى وجود تكليف براى اوست.[20]

 3. بلوغ اَشُدّ:

اين تعبير 8 بار در قرآن كريم آمده و تفاسير گوناگونى از آن شده است. درباره واژه «اَشُدّ» آراى گوناگونى مطرح شده؛ برخى آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 67
را جمع كلمه شَدّ مصدر شَدَّ (توانا و غالب شدن، نيرو دادن) و برخى جمع شِدَّة (توانايى، استوارى و صلابت) و شمارى جمع شِدّ (به معناى شِدّت) دانسته‌‌اند و برخى ديگر اين كلمه را مفرد مى‌‌دانند.
[21] بنابر آيات 22 يوسف/12 و 14 قصص/28 خداوند پس از بلوغ اشد به حضرت يوسف و حضرت موسى(عليهما السلام)نبوت و دانش عطا كرد. در آيه دوم كلمه «اِستَوى»نيز آمده است: «و‌‌لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ واستَوى ءاتَينـهُ حُكمـًا و عِلمـًا...».از دو آيه 5 حجّ/22: «ثُمَّ نُخرِجُكُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم»و 67 غافر/40: «ثُمَّ‌‌يُخرِجُكُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم...»مى‌‌توان دريافت كه «بلوغ اشد» مرحله‌‌اى از زندگى انسان پس از دوران كودكى است. برخى مفسران مراد از «بلوغ اَشُدّ» را احتلام و بالغ شدن دانسته‌‌اند[22]، چنان‌‌كه در برخى احاديث اين مفهوم براى آن ذكر شده است.[23] شمارى ديگر مراد از آن را كامل شدن قواى جسمانى و بدنى يا كمال عقل ذكر كرده‌‌اند.[24] برخى مفسران مراد از اين تعبير را به طور كلى يا در خصوص دو آيه 152 انعام/6 و 34 اسراء/17، كه از نزديك شدن به مال يتيم تا زمان بلوغ اشد برحذر داشته‌‌اند: «و لا تَقرَبوا مالَ اليَتيمِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ حَتّى يَبلُغَ اَشُدَّه»،رسيدن كودك به سن بلوغ و رشد دانسته‌‌اند.[25]
مفسران براى بلوغ اشد سنين خاصى ذكر كرده‌‌اند؛ از جمله 10، 15[26]، 18[27]، 20، 25، 30، 33[28] و 40 سالگى. از جمله مستندات قول به 40‌‌سالگى را آيه 15 احقاف/46 دانسته‌‌اند كه در آن رسيدن به اين سن تصريح شده است[29]:«حَتّى اِذا بَلَغَ اَشُدَّهُ و بَلَغَ اَربَعينَ سَنَةً». برخى مفسران، «اشد» را نه يك مقطع سنى خاص بلكه دوره‌‌اى از زندگى انسان شمرده‌‌اند؛ مانند فاصله ميان 18 تا 30 سالگى يا فاصله بلوغ تا 40 سالگى.[30]

 نشانه‌‌هاى بلوغ :

در فقه اسلامى 5 علامت اصلى براى بلوغ ذكر شده كه سه علامت ميان دختر و پسر مشترك است: احتلام، اِنبات و سن. دو نشانه ديگر بلوغ يعنى نخستين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 68
عادت ماهانه (حيض) و باردارى (حَمل) ويژه دختران است. البته برخى فقها در مذاهب گوناگون اماره بودن برخى از موارد مذكور را نپذيرفته و آنها را دليل بر آن دانسته‌‌اند كه بلوغ پيش‌‌تر تحقق يافته است.

1. نشانه‌‌هاى عام بلوغ

 الف. احتلام (انزال):

خارج شدن منى در خواب يا در بيدارى، در حال جماع يا غير آن، مهم‌‌ترين نشانه بلوغ است. به تصريح فقهاى شيعه[31] و اهل سنت،[32] اين اماره بلوغ به روشنى از آيات قرآن استفاده مى‌‌شود، به ويژه آيات مربوط به بلوغ حُلُم (نور/24، 58 ـ 59) و حتى آياتى كه تعابير «بلوغ نكاح» و «بلوغ اشد» را دربردارد.[33] به گفته فقها، به استناد عموم آيات ياد شده، اين علامت شامل بلوغ پسر و دختر هر دو مى‌‌شود.[34] به نظر برخى[35]، اين اماره تنها نشانه بلوغ است كه به صراحت در قرآن ذكر شده است.

 ب. اِنبات:

برآمدن موى خشن بر شرمگاه (عانه) به نظر فقهاى شيعه و اهل سنت، جز حنفيان، نشانه بلوغ است.[36] به‌‌نظر برخى فقهاى حنفى،[37] ظاهر آيه 58 نور/24:«والَّذينَ لَم يَبلُغُوا الحُلُمَ مِنكُم»بر اين دلالت دارد كه اِنبات نشانه بلوغ نيست؛ ولى به نظر شافعى و فقهاى ديگر اهل سنت، با استناد به احاديث بايد اين علامت بلوغ را پذيرفت؛[38] همچنين در برخى منابع فقهى امامى[39] با استناد به آيه مذكور و برخى آيات ديگر اين ديدگاه تقويت شده كه انبات به خودى خود بر بلوغ دلالت ندارد، هرچند نشان مى‌‌دهد كه بلوغ پيشتر تحقق يافته است. به نظر محقق اردبيلى[40] آيه 58 نور/24 بر آن دلالت دارد كه بلوغ پيش از انزال تحقق نمى‌‌يابد، مگر آنكه به دليلى مانند اجماع اماره ديگرى بر آن دلالت كند. با اين همه، نظر مشهور فقهاى امامى و بيشتر مذاهب اهل سنت به استناد احاديث آن است كه انبات اماره بلوغ به شمار مى‌‌رود.[41] البته شافعى در يكى از دو نظر خود اين نشانه را خاص مشركان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 69
دانسته است.
[42]

 ج. سن خاص:

نشانه ديگر بلوغ از ديدگاه فقهى، رسيدن كودك به سن معينى است كه فقها به استناد احاديث يا ادله ديگر ذكر كرده‌‌اند؛ بدين معنا كه اگر تا سن مزبور هيچ‌‌يك از امارات ديگر بلوغ ظاهر نشود، اين سن بلوغ وى تلقى خواهد شد.[43] در مذهب شافعى و حنبلى سن بلوغ دختر و پسر اتمام 15 سالگى و در مذهب مالكى پايان 17 يا 18 سالگى است.[44] نظر مشهور در فقه حنفى نيز 15 سالگى است؛ ولى ابوحنيفه سن بلوغ دختران را 17 سالگى و سن بلوغ پسران را 18 يا 19 سالگى دانسته است.[45] به نظر مشهور در فقه امامى، سن بلوغ پسر 15 سالگى و سن بلوغ دختر 9 سالگى است.[46] مستند بيشتر اين آراء، احاديث منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام)است.[47] البته گفته شده كه برخى فقهاى متقدم اصولا سن را نشانه بلوغ نمى‌‌دانسته‌‌اند[48]، چنان‌‌كه اين ديدگاه نزد برخى فقهاى متأخر نيز ديده مى‌‌شود.[49] برخى حنفيان[50] به آيه 58 نور/24:«والَّذينَ لَم يَبلُغُوا الحُلُمَ مِنكُم»استناد كرده و گفته‌‌اند كه اين آيه بلوغ در 15 سالگى را رد مى‌‌كند، زيرا صرفاً احتلام را نشانه بلوغ شمرده است. حتى گفته شده كه ابوحنيفه براى نظر خود يعنى بلوغ در 18 سالگى به آيه 152 انعام/6: «حَتّى يَبلُغَ اَشُدَّه»استناد‌‌كرده، زيرا كمترين حد «بلوغ اشد» 18 سالگى است[51]؛ ولى مهم‌‌ترين دليل غير حنفيان، احاديث متعددى است كه در منابع حديثى شيعه و اهل سنت نقل شده است. البته اگر معناى «بلوغ نكاح» در آيه 6 نساء/4 رسيدن كودك به سنى باشد كه در آن بالفعل شايستگى نكاح وجود دارد، ممكن است كسى را كه به سن شرعى بلوغ رسيده ولى محتلم نشده، دربرگيرد.[52]
مراد از سال معين براى بلوغ، سال قمرى است، چنان‌‌كه در آيات متعددى مبناى محاسبه اوقات، سال قمرى دانسته شده است[53]؛ از جمله 189 بقره/2: «يَسـَلونَكَ عَنِ الاَهِلَّةِ قُل هِىَ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 70
مَوقيتُ لِلنّاسِ والحَجِّ»،36 توبه/9 و 5 يونس/10.

 2. نشانه‌‌هاى اختصاصى دختران:

دو نشانه ويژه بلوغ دختران، نخستين عادت ماهانه (حيض) و باردارى* است. البته برخى فقهاى شيعه و پاره‌‌اى از مذاهب اهل سنت بر آن‌‌اند كه قاعدگى و باردارى در واقع نشان مى‌‌دهند كه بلوغ پيش‌‌تر تحقق يافته است و اين دو اماره «سَبْق بلوغ» به شمار مى‌‌روند؛ نه نشانه بلوغ.[54] شمارى از فقهاى شيعه[55] و اهل‌‌سنت[56] گفته‌‌اند: با توجه به اينكه والدين هر دو در تشكيل نطفه فرزند نقش دارند و نطفه از هر دوى آنان نشئت مى‌‌گيرد: «خُلِقَ مِن ماء دافِق * يَخرُجُ مِن بَينِ الصُّلبِ والتَّرائِب»(طارق/86، 6 ـ 7) و مراد از «نُطفَة اَمشاج»را در آيه‌‌2‌‌انسان/76 همين دانسته‌‌اند، بنابراين باردارى در واقع نشان مى‌‌دهد كه پيش‌‌تر انزال يا قاعدگى (حيض*) صورت گرفته است، پس باردارى خود نشانه بلوغ نيست، بلكه موجب علم ما به بلوغ پيشين مى‌‌شود، چنان‌‌كه فقها به همين دليل نفاس را در شمار امارات بلوغ نياورده‌‌اند.[57]

 آثار و احكام بلوغ :

با تحقق بلوغ، انسان به پايه‌‌اى از رشد جسمى و عقلانى مى‌‌رسد كه مى‌‌تواند مخاطب احكام تكليفى قرار گيرد و مشمول دستورات شرعى و برخى حقوق اجتماعى شود. بدين ترتيب وى موظف به رعايت كردن مقررات گوناگون عبادى، حقوقى، كيفرى، مالى، اجتماعى و سياسى مى‌‌گردد. به نظر برخى مفسران، مراد از«واَشهَدَهُم عَلى اَنفُسِهِم»در آيه 172 اعراف/7، گواه ساختن آدميان بر خويشتن هنگام بلوغ و كمال عقلى آنهاست، زيرا پيش از بلوغ و زمان تكليفِ آنان هيچ مسئوليتى متوجه آنان نيست.[58] البته شمارى از احكام تكليفى، غير‌‌بالغان را نيز دربرمى‌‌گيرد و بسيارى از احكام وضعى مانند مقررات باب ارث، ديات، ضمان، امانت، شفعه و ولايت بر قصاص به اشخاص بالغ اختصاص ندارد.[59] با اين همه، آثار فقهى بلوغ بسيار مهم و چشمگير است و تقريباً تمامى احكام* تكليفى و بخش اعظم احكام وضعى را دربرمى‌‌گيرد و البته در ابواب گوناگون فقهى مانند عبادات و معاملات تأثير آن يكسان نيست:

 1. عبادات:

بلوغ شرط وجوب عبادات به شمار مى‌‌رود[60]، از اين‌‌رو با ثبوت بلوغ هر شخص، وى مشمول احكام تكليفى عبادات مى‌‌شود. شمارى از فقها براى اثبات شرطيت بلوغ در برخى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 71
عبادات به آيات مربوط به بلوغ مانند آيه 59 نور/24 استدلال‌‌كرده‌‌اند
[61]؛ همچنين گاه برخى آيات مربوط به عبادات را تنها شامل بالغان شمرده‌‌اند؛ مانند آيه 183 بقره/2: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم ...»[62]يا آيه 185 بقره/2: «فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهرَ فَليَصُمه»[63]درباره روزه، يا آيه 41 انفال/8 درباره خمس: «واعلَموا اَنَّما غَنِمتُم مِن شَىء فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَه...».[64] البته برخى فقهاى اهل سنت بلوغ را شرط وجوب زكات نمى‌‌دانند؛ از جمله شافعى براى وجوب زكات بر غير بالغان به آيه‌‌60‌‌توبه/9: «اِنَّمَا الصَّدَقـتُ لِلفُقَراءِ...»و آيات 24 ـ 25 معارج/70: «والَّذينَ فى اَمولِهِم حَقٌّ مَعلوم * لِلسّائِلِ والمَحروم»استناد كرده است[65]؛ ولى برخى فقهاى اهل سنت[66] و بيشتر فقهاى شيعه[67] با استناد به ادله گوناگون از جمله آيه 103 توبه/9: «خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم و تُزَكّيهِم بِها...»اموال كودكان را مشمول زكات نمى‌‌دانند، زيرا پاك شدن از گناه كه در اين آيه آمده، در مورد نابالغان معقول نيست.[68] با اين همه، برخى موافقان اين نظريه، استدلال مزبور را نپذيرفته‌‌اند[69]؛ به نظر بيشتر فقهاى امامى و برخى مذاهب اهل‌‌سنت، بلوغ شرط صحتِ بيشتر عبادات نيست.[70] آنان با استناد به ادله‌‌اى از جمله احاديثى كه درباره ترغيب كودكان به انجام دادن برخى عبادات آمده[71]، عبادات كودك مميز را صحيح مى‌‌دانند. از جمله ادله قائلان به اين نظر، شمول ادله عام مانند «اَقيموا الصَّلوةَ»(بقره/2،43، 110) و «فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهرَ فَليَصُمه»(بقره/2،185) بر عبادتهاى كودك است.[72] حتى برخى فقها عبادت كودك مميز را شرعى و مشمول ثواب دانسته و به ادله‌‌اى مانند آيه 160 انعام/6: «مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها»استناد جسته‌‌اند.[73] البته برخى ديگر، عبادت* غير بالغ را تمرينى مى‌‌دانند نه شرعى.[74]

 2. معاملات:

در عقود و ايقاعات نيز بلوغ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 72
شرط تكليف است و به نظر فقها ادله عام قرآنىِ تكاليف در معاملات مانند «اَوفوا بِالعُقودِ»(مائده/5،1) و «لا تَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبـطِـل...»(نساء/4،29) نابالغان را دربرنمى‌‌گيرد.
[75] از جهت حكم وضعى نيز بلوغ شرطى اساسى در صحت معاملات به شمار مى‌‌رود و حَجْر نابالغ يعنى محروميت وى از انجام دادن برخى اعمال حقوقى (‌‌<=‌‌حجر) به عنوان يك اصل مهم به ويژه در عقود مالى در فقه اسلامى پذيرفته شده است. با وجود اين، در پاره‌‌اى عقود بلوغ شرط صحت نيست و درباره برخى ديگر اختلاف نظر وجود دارد.

 الف. بلوغ در عقد نكاح:

به نظر مشهور در فقه شيعه و مذاهب فقهى اهل سنت، بلوغ دوطرف عقد نكاح، شرط صحت آن نيست[76]؛ ولى ابن شُبْرُمَه و ابوبكر اَصَم و عثمان بَتّى گفته‌‌اند كه طرفين عقد نكاح بايد بالغ باشند.[77] از جمله ادله آنان آيه «حَتّى اِذا بَلَغوا النِّكاحَ»(نساء/4،6) است، با اين استدلال كه اگر نكاح پيش از بلوغ جايز باشد، فايده‌‌اى بر اين آيه مترتب نخواهد بود.[78]
ساير فقها براى جواز اين كار، به ادله‌‌اى از جمله احاديث و برخى آيات قرآن استناد كرده‌‌اند؛ مانند آيه‌‌4‌‌طلاق/65:«والّــى لَم يَحِضن» كه در آن از عده دختر نابالغ سخن به ميان آمده و عموم آياتى مانند 32 نور/24: «واَنكِحوا الاَيـمى مِنكُم»[79]؛ همچنين ابوحنيفه با استناد به آيه 3 نساء/4: «و اِن خِفتُم اَلاَّتُقسِطوا فِى اليَتـمى فَانكِحوا ما طابَ لَكُم مِنَ النِّساء...»ازدواج دختر يتيم را پيش از بلوغ با ولايت قيّم او جايز شمرده است؛ ولى ساير فقهاى اهل سنت برآن‌‌اند كه ازدواج او پيش از بلوغ جايز نيست، زيرا مراد از «يَتامى» در اين آيه به قرينه آيه 127 نساء/4: «و‌‌يَستَفتونَكَ فِى النِّساءِ...»همان «نساء» است كه نابالغان را دربرنمى‌‌گيرد[80]؛ همچنين فقهاى اهل سنت درباره اينكه آيا ازدواج شخص قيّم با يتيم مزبور پيش از بلوغ جايز است يا نه، اختلاف نظر دارند. شافعى با توجه به تعبير آيه 220 بقره/2: «و‌‌يَسـَلونَكَ عَنِ اليَتـمى قُل اِصلاحٌ لَهُم خَيرٌ»و از آن رو كه چنين ازدواجى را به صلاح يتيم ندانسته، با جواز آن مخالفت كرده است.[81] شمارى از مفسران آيه 27 قصص/28 درباره ازدواج* حضرت موسى(عليه السلام) با دختران شعيب: «اِنّى اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَينِ...»را دال بر آن دانسته‌‌اند كه پدر مى‌‌تواند دختر بالغ خود را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 73
به ازدواج فرد مورد نظر خويش درآورد.
[82] برخى فقيهان امامى شرطيت بلوغ را براى نكاح محلِّل از آيه 230 بقره/2: «حَتّى تَنكِحَ زَوجـًا غَيرَه»استنباط كرده‌‌اند[83]، چنان‌‌كه لزوم شرط بلوغ در ظهار* نيز از آيه 2 مجادله/58 استفاده شده است.[84]

 ب. بلوغ و حَجْر:

مهم‌‌ترين دليلى كه فقيهان شيعه[85] و اهل سنت،[86] براى حجر* نابالغ بدان استناد كرده‌‌اند، آيه 6 نساء/4 است كه به آزمودن يتيمان تا زمان بلوغ فرمان داده است:«وابتَلوا اليَتـمى حَتّى اِذا بَلَغوا النِّكاحَ فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَيهِم اَمولَهُم...».مراد از ابتلاء، خبر گرفتن و آزمودنِ نابالغ از نظر توان عقلانى و اقتصادى است.[87] به نظر فقها و مفسران، از آيه برمى‌‌آيد كه دادن اموال به محجور يا به تعبير ديگر، رفع حجر او منوط به احراز دو شرط اساسى است: بلوغ و رشد.[88] مراد از رشد، توانايى عقلى و شايستگى مالى است.[89] آزمودن و اختبار كودك تا زمانى كه رشد او احراز شود، ادامه مى‌‌يابد؛ اما درباره آغاز زمان ارزيابىِ او دو نظر وجود دارد: برخى فقها آن را پس از بلوغ دانسته‌‌اند[90]؛ ولى بيشتر فقها آن را پيش از بلوغ مى‌‌دانند[91]، زيرا هم از تعبير «يتيم» و هم از كلمه «حتى» (كه انتهاى زمانى آن بلوغ نكاح قرار داده‌‌شده) مى‌‌توان دريافت كه آزمودن بايد پيش از بلوغ آغاز شود.[92] هرچند در آيه شريفه حكم حجر درباره يتيم (كودكى كه پدر خود را از دست داده[93]) ذكر شده، حكم مذكور اختصاص به يتيم ندارد و شامل همه نابالغان مى‌‌شود.[94] برخى فقهاى اهل سنت، از جمله مالك، رفع حجر با بلوغ و رشد را مختص به كودك پسر شمرده و رفع محجوريت دختر را به گونه‌‌اى ديگر دانسته‌‌اند.[95]
فقها براى اثبات محجور بودن كودك تا زمان بلوغ، به آيات ديگرى نيز استناد كرده‌‌اند؛ از جمله
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 74
آيه 282 بقره/2: «...‌‌فَاِن كَانَ الَّذى عَلَيهِ الحَقُّ سَفيهـًا اَو ضَعيفـًا اَو لايَستَطيعُ اَن يُمِلَّ هُوَ فَليُملِل ولِيُّهُ بِالعَدلِ ...»كه برخى مفسران مراد از «ضعيف» يا يكى از مصاديق «ضعيف» و «سفيه» را در اين آيه نابالغان دانسته‌‌اند
[96]؛ همچنين به آيه 5 نساء/4 كه از دادن اموال به سفيهان برحذر داشته: «... و لاتُؤتوا السُّفَهاءَ اَمولَكُم»و برخى مراد از «سفهاء» را نابالغان يا همه محجوران شمرده‌‌اند، استناد شده است.[97] برخى فقهاى اهل سنت از جمله ابوحنيفه و احمد حنبل بر آن‌‌اند كه تصرفات مالى كودك با اجازه ولى و اجراى عقد به وسيله او صحيح است و مشروط به تحقق بلوغ نيست[98]، زيرا در آيه 6 نساء/4 اجازه دادن به كودك براى كارهاى تجارى تجويز شده است[99]؛ ولى مخالفان اين نظر، از جمله شافعى، گفته‌‌اند كه مراد اين آيه، ارزيابى توانايى محجور و انجام دادن معامله با حضور كودك و مقدمه چينى اوست؛ نه انعقاد معامله به دست وى، به علاوه، اين نظر با ظاهر آيه كه مطلقاً بر حجر كودك دلالت دارد، ناسازگار است.[100] فقها براى شرط بودن بلوغ در صحّت برخى معاملات معين (مانند وصيت)[101] به آيه 6 نساء/4 و گاه به آيات ديگر استناد كرده‌‌اند؛‌‌مانند آيه 33 نور/24 درباره عقد مكاتبه[102] و آيه‌‌282‌‌بقره/2 درباره معاملاتى كه موجب ديون مى‌‌شود.[103]
در صورتى كه رشد كودك* پيش از بلوغ احراز شود، با تحقق بلوغ (به موجب آيه 6 نساء/4 و ادله ديگر) حجر او برطرف مى‌‌شود.[104] اگر رشد وى تا هنگام بلوغ احراز نگردد، بايد تا زمان حصول رشد درنگ كرد. در طول دوره حجر، ولى يا وصى بايد از تصرف در اموال محجور خوددارى و اموال وى را به بهترين شكل اداره كند[105]: «و لا تَقرَبوا مالَ اليَتيمِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ حَتّى يَبلُغَ اَشُدَّه»(انعام/6،152؛ اسراء/17، 34) و پس از رفع حجر، اموال او را در اختيارش گذارد[106]: «وءاتوا اليَتـمى اَمولَهُم ولا تَتَبَدَّلوا الخَبيثَ بِالطَّيِّب»(نساء/4،2؛ نيز نساء/4،6)؛ همچنين قرآن توصيه فرموده كه هنگام باز گرداندن اموال به او، بر اين كار شاهد گرفته شود[107]: «فَاِذا دَفَعتُم اِلَيهِم اَمولَهُم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 75
فَاَشهِدوا عَلَيهِم».(نساء/4،6)(‌‌<=‌‌حجر)

 3. ساير احكام:

شمول بسيارى از احكام فقهى در ابواب ديگر نيز مشروط به بلوغ است؛ از جمله قضاوت، دعواى حقوقى، شهادت دادن، اقرار درباره جرايم مشمول حد، حضانت، ولايت بر محجوران و منصب حكومتى[108]، به علاوه، بلوغ شرط اجراى انواع حدود و قصاص است. البته تعزير بر نابالغان نيز مى‌‌تواند جارى شود.[109] براى شرط بودن بلوغ در پاره‌‌اى موارد به آيات قرآن استناد شده است؛ از جمله فقهاى شيعه[110] و اهل سنت[111] براى لزوم بالغ بودن گواهى دهنده به ظاهر آيه 282 بقره/2 استناد كرده‌‌اند: «... واستَشهِدوا شَهيدَينِ مِن رِجالِكُم»، زيرا تعبير «رجال» در آيه شامل نابالغان نمى‌‌شود. حتى به نظر برخى فقها از آياتى ديگر نيز مى‌‌توان اين شرط را استنباط كرد[112]؛ از جمله آيه‌‌15‌‌نساء/4: «والّـتى يَأتينَ الفـحِشَةَ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدوا عَلَيهِنَّ اَربَعَةً مِنكُم...»، با اين استدلال كه مراد از ضمير «مِنكُم»همان ضمير در «نِسائِكُم»است و تنها بالغان را دربرمى‌‌گيرد و همين‌‌طور آيه 4 نور/24: «ثُمَّ لَم يَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداء»؛همچنين فقها[113] با الهام از تعبير «احصان» در آيه 4 نور/24: «والَّذينَ‌‌يَرمونَ المُحصَنـت ...»از جمله شرايط قذف شونده را براى اجراى حد، بلوغ وى دانسته‌‌اند و برخى حكم آيه قصاص (بقره/2،178) را مختص به بالغان شمرده‌‌اند.[114] شمارى از مفسران مراد از واژه «غلام» را در آيه 74 كهف/18: «فَانطَـلَقا حَتّى اِذا لَقيا غُلـمـًا فَقَتَلَهُ قالَ اَقَتَلتَ نَفسـًا زَكِيَّةً بِغَيرِ نَفس...»جوان بالغ دانسته‌‌اند، زيرا اعتراض موسى(عليه السلام)آن بود كه چرا وى بدون آنكه كسى را كشته باشد، مستحق قتل بوده است.[115]كلمه «غلام» هرچند بيشتر در مورد نابالغ به كار مى‌‌رود؛ ولى به نظر برخى مفسران در شمارى از آيات بر بالغان هم اطلاق شده است.[116] البته مفسران ديگر مراد از غلام را در اين آيه، نوجوان نابالغ دانسته و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 76
سبب اعتراض موسى را آن دانسته‌‌اند كه چرا كودكى بى‌‌گناه بايد كشته شود.
[117]

 آمادگى براى بلوغ:

هرچند به موجب فقه اسلامى اصولا شمول احكام تكليفى الزامى منوط به تحقق شرايطى از جمله بلوغ است، به نظر فقها تكاليف غير الزامى، كه وجوب يا حرمت را دربرندارد، شامل غير بالغان مى‌‌شود[118]؛ همچنين پاره‌‌اى مقررات الزامى در قرآن و احاديث در مورد كودكان مميّز (كودكانى كه به سن تمييز رسيده‌‌اند و سود و زيان خود را تشخيص مى‌‌دهند[119]) و نيز كودكان مراهِق (كودكانى كه بلوغ آنها نزديك است[120]) آمده كه اولياى آنها مأمور شده‌‌اند كه كودكان خود را به رعايت كردن آن احكام وادارند يا با آنان به مثابه بالغان رفتار كنند. به نظر برخى دانشمندان، حكمت تشريع بسيارى از اين تكاليف آن است كه زمينه پيشگيرى از اعتياد به گناهان بزرگ پس از بلوغ فراهم آيد و كودكان آماده ورود به دوره بلوغ شوند.[121] شمارى از اين احكام از آيات قرآن استنباط شده‌‌اند؛ مانند وجوب اجازه گرفتن (استيذان) كودكان براى ورود به اتاق اولياى خود در سه وقت: پيش از نماز صبح، در نيمروز هنگامى كه آنان لباسهاى خود را بيرون مى‌‌آورند و پس از نماز عشاء[122]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لِيَستَـذِنكُمُ الَّذينَ مَلَكَت اَيمـنُكُم والَّذينَ لَم يَبلُغُوا الحُلُمَ مِنكُم ثَلـثَ مَرّات مِن قَبلِ صَلوةِ الفَجرِ و حينَ تَضَعونَ ثيابَكُم مِنَ الظَّهيرَةِ و مِن بَعدِ صَلوةِ العِشاءِ ثَلـثُ عَورت لَكُم...»(نور/24،58)، لزوم پوشش زنان در برابر پسر مميز[123] به استناد آيه 31 نور/24: «اَوِ‌‌الطِّفلِ الَّذينَ لَم يَظهَروا عَلى عَورتِ النِّساء»و وجوب پاسخ دادن به سلام كودك مميز[124]: «... فَحَيّوا بِاَحسَنَ مِنها اَو رُدّوها».(نساء/4،86) برخى ديگر از اين گونه احكام مانند ترغيب كودكان مميز به انجام دادن عباداتى چون نماز و روزه در احاديث مقرر شده است[125]، افزون بر اين، به نظر بسيارى از مفسران، آيه 6 تحريم/66: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا قوا اَنفُسَكُم واَهليكُم نارًا...»اولياى كودكان را مأمور ساخته تا با آموزش احكام شرعى و معارف دينى آنان را براى پذيرش مسئوليت مهم خود در هنگام بلوغ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 77
آماده كنند و بدين ترتيب آنها را از آتش دوزخ برهانند.
[126]

 بلوغ پيامبران و امامان(عليهم السلام):

آغاز رسالت و نبوتِ اكثريت قريب به اتفاق پيامبران پس از سنينى بوده كه معمولا بلوغ افراد عادى روى مى‌‌دهد، هرچند آثار هدايت و كمال از كودكى در آنان مشهود بوده است، با اين همه، از برخى آيات قرآن برمى‌‌آيد كه شمارى از پيامبران در سنين كودكى به پيامبرى برانگيخته شده‌‌اند. البته به نظر مفسران[127] با وجود معجزات شگفت‌‌انگيز پيامبران، وصول آنان به بلوغ عقلى و علمى در سنين كودكى بعيد نيست و مى‌‌توان آن را در شمار امور خارق عادت قرار داد. از جمله اين پيامبران، حضرت يحيى(عليه السلام) است كه آيه 12 مريم/19 درباره وى فرموده: اى يحيى! كتاب را با قوت بگير و ما فرمان نبوت (يا فهم و عقل) را در كودكى به وى داديم:«يـيَحيى خُذِ الكِتـبَ بِقُوَّة و ءاتَينـهُ الحُكمَ صَبيـّا».مراد از كتاب به نظر مفسران تورات است[128]؛ ولى درباره مفهوم كلمه «حُكم» در اين آيه آراى گوناگونى مطرح شده است؛ برخى آن را به معناى نبوت دانسته‌‌اند.[129] شمارى ديگر، با توجه به موارد كاربرد اين واژه در قرآن، مراد از آن را ژرفنگرى در دين و علم به معارف الهى يا فهم كتاب بيان كرده‌‌اند.[130] معانى ديگرى نيز در تفاسير مطرح شده است.[131]
سن حضرت يحيى(عليه السلام) دراين هنگام، دو، سه و 7 سال ذكر شده است.[132] بنابر حديثى، امام جواد(عليه السلام)براى رفع استبعاد از امامت خود در سنين كودكى خطاب به يكى از شيعيان خود به اين آيه استناد فرمود.[133]
آيه ديگر درباره حضرت عيسى(عليه السلام)است كه در گاهواره سخن گفت و فرمود: من بنده خدايم. او به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است: «قالَ اِنّى عَبدُ اللّهِ ءاتـنِىَ الكِتـبَ و جَعَلَنى نَبيـّا».(مريم/19،30) مراد از كتاب را در اين آيه، انجيل دانسته‌‌اند.[134] به نظر برخى مفسران،[135] مرادِ آن حضرت اين بوده كه در آينده صاحب كتاب و منصب نبوت خواهم شد. شمارى از اينان، تعبير
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 78
آيه شريفه را كه به صورت فعل ماضى آمده، بر تقدير الهى و حكم ازلىِ خداوند حمل كرده‌‌اند
[136]؛ ولى به نظر برخى ديگر، سياق آيه و تعبير آن اقتضا دارد كه بر امر واقع شده حمل گردد، پس مراد اين است كه پيش‌‌تر كتاب و نبوت به آن حضرت عطا شده است.[137] به نظر مشهور، كه با آيات پيشين هماهنگ است، حضرت عيسى اين سخن را هنگام تولد گفته است؛ ولى معدودى از مفسران آراى ديگرى ذكر كرده‌‌اند.[138] به نظر علامه طباطبايى[139] نبوت اين پيامبران در كودكى با آيه 109 يوسف/12 كه در مورد فرستادگان پيشين تعبير «رجال» را به كار برده: «و ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ اِلاّ رِجالاً نوحى اِلَيهِم»ناسازگار نيست، زيرا اين آيه بر اين مطلب تأكيد دارد كه پيامبران از‌‌ميان افراد عادى برگزيده و با وحى از جانب خداوند به پيامبرى برانگيخته شده‌‌اند و آيه، بلوغ عادى را شرط رسالت ندانسته است.
برخى مفسران مراد آيه 51 انبياء/21: «و لَقَد ءاتَينا اِبرهيمَ رُشدَهُ مِن قَبلُ وكُنّا بِهِ عــلِمين»را هدايت و معرفت ابراهيم(عليه السلام) در كودكى دانسته و برخى مراد از «رشد» را نبوت ذكر كرده‌‌اند.
[140] البته در تفسير آيه اقوال ديگرى نيز مطرح شده است[141]؛ همچنين برخى مفسران اهل سنت با پذيرش اين نظر كه برادران يوسف(عليه السلام)پيامبر بوده‌‌اند، گفته‌‌اند كه آنان كارهاى ناپسند خود (از جمله رفتار زشت آنها با حضرت يوسف(عليه السلام)) را در زمان كودكى و پيش از بلوغ انجام داده بودند[142]؛ ولى مفسران ديگر، از تعابير شمارى از آيات مانند آيه 9 يوسف/12: «... و تَكونوا مِن بَعدِهِ قَومـًا صــلِحين»و 97‌‌يوسف/12: «قالوا يـاَبانَا استَغفِر لَنا ذُنوبَنا اِنّا كُنّا خـطِـين»بالغ بودن آنان را در آن هنگام استفاده كرده‌‌اند.[143] برخى مفسران شيعه به استناد آيه مباهله: «فَمَن حاجَّكَ فيهِ مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ اَبناءَنا واَبناءَكُم و...»(آل‌‌عمران/3،61) و با اين استدلال كه مباهله جز با بالغان جايز نيست، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را در آن زمان با وجود سن كم داراى بلوغ و كمال عقلى دانسته‌‌اند[144] و برخى براى امكان امامت كودك به اين آيه استناد جسته‌‌اند.[145]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 79

منابع

آيات الاحكام؛ احكام القرآن، جصاص؛ الاحوال الشخصية فى فقه اهل البيت(عليهم السلام)؛ الاشباه والنظائر؛ اعلام الموقعين عن رب العالمين؛ الام؛ ايضاح الفوائد فى شرح اشكالات القواعد؛ بحارالانوار؛ بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع؛ بداية المجتهد و نهاية المقتصد؛ البلوغ؛ بلوغ دختران؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير اطيب البيان؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة و‌‌الشريعة و‌‌المنهج؛ التقرير و‌‌التحبير؛ تهذيب الاحكام؛ جامع احاديث الشيعة فى احكام الشريعه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع المدارك فى شرح المختصر النافع؛ جواهرالعقود و معين القضاة والموقعين و‌‌الشهود؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه؛ زاد‌‌المسير فى علم التفسير؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ السنن الكبرى؛ شرايع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام؛ العناوين الفقهيه؛ عوائد الايام؛ فتح العزيز فى شرح الوجيز؛ الفقه الاسلامى و ادلته؛ الفقه على المذاهب الاربعه؛ القاموس المحيط؛ القواعد الفقهيه؛ الكافى؛ كتاب البيع؛ كتاب الخمس؛ الكشاف؛ كشف‌‌القناع عن وجه حجية الاجماع؛ كيهان انديشه؛ لسان العرب؛ مبانى العروة الوثقى؛ المبسوط؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الفائده و‌‌البرهان؛ المجموع فى شرح المهذب؛ مختلف الشيعة فى احكام الشريعه؛ مدارك الاحكام فى شرح شرايع الاسلام؛ المدخل الفقهى العام؛ المدونة الكبرى؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرائع الاسلام؛ مستدرك الوسائل؛ مستندالشيعة فى احكام الشريعه؛ مستند العروة الوثقى؛ مسند احمد بن حنبل؛ مصباح الفقاهه؛ المصباح المنير؛ معجم مقاييس اللغه؛ مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ المنهاج؛ المغنى و‌‌الشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المكاسب؛ الميزان فى تفسير‌‌القرآن؛ نهاية المرام فى شرح مختصر شرائع الاسلام؛ وسائل الشيعه.
سيد رضا هاشمى




[1]. مفردات، ص 144؛ القاموس المحيط، ص 1042؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 301 ـ 302، «بلغ».
[2]. لسان العرب، ج 1، ص 486؛ المصباح، ص 61، «بلغ».
[3]. ر. ك: جواهرالكلام، ج 26، ص 4 ـ 5؛ المدخل الفقهى العام، ص 777؛ بلوغ دختران، ص 129 ـ 130.
[4]. ر. ك: جواهرالكلام، ج 26، ص 4 ـ 5؛ بلوغ دختران، ص 257؛ الاحوال الشخصية فى فقه اهل البيت(عليهم السلام)، ص 16.
[5]. جواهر الكلام، ج 26، ص 4 ـ 5.
[6]. العناوين الفقهيه، ج 2، ص 732.
[7]. بحارالانوار، ج 100، ص 161 ـ 165؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 57 ، 59.
[8]. التبيان، ج 5، ص 124؛ مجمع‌‌البيان، ج 4، ص 835؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 12؛ المنير، ج 4، ص 227 ـ 229.
[9]. مستدرك‌‌الوسائل، ج 14، ص 124 ـ 125؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 57، 59.
[10]. مجمع البيان، ج 3، ص 16؛ الكشاف، ج 1، ص 473، التفسير الكبير، ج 9، ص 189.
[11]. جواهرالكلام، ج 26، ص 21.
[12]. التبيان، ج 3، ص 116؛ مجمع البيان، ج 3، ص 16.
[13]. ر. ك: كتاب البيع، ج 2، ص 16؛ الاشباه والنظائر، ج 1، ص 224.
[14]. مقاييس اللغه، ج 2، ص 93؛ المصباح، ص 148؛ مفردات، ص 253 ـ 254، «حلم».
[15]. مقاييس اللغه، ج 2، ص 93؛ تاج العروس، ج 16، ص 166 ـ 167، «حلم».
[16]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 218؛ روح المعانى، مج 6، ج 10، ص 310؛ مجمع البيان، ج 7، ص 242 ـ 243.
[17]. مسالك الافهام، ج 4، ص 143؛ جامع المدارك، ج 3، ص 363؛ البلوغ، ص 10 ـ 11.
[18]. مفردات، ص 253، «حلم».
[19]. التفسير الكبير، ج 28، ص 257 ـ 258.
[20]. المدخل الفقهى العام، ص 777، 780؛ الفقه الاسلامى، ج 4، ص 123.
[21]. التبيان، ج 4، ص 318؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 135 ـ 136؛ مقاييس اللغه، ج 3، ص 179 ـ 180، «شد».
[22]. التبيان، ج 4، ص 318؛ التفسير الكبير، ج 24، ص 232؛ مجمع‌‌البيان، ج 7، ص 114.
[23]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 412؛ جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 421 ـ 422.
[24]. التبيان، ج 4، ص 318؛ مجمع البيان، ج 7، ص 114؛ التفسير الكبير، ج 24، ص 232.
[25]. التبيان، ج 4، ص 318؛ ج 6، ص 476؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 135؛ الميزان، ج 7، ص 376؛ ج 13، ص 91.
[26]. الدرالمنثور، ج 3، ص 384، ج 4، ص 518.
[27]. التبيان، ج 4، ص 318، ج 6، ص 476؛ المبسوط، سرخسى، ج 6، ص 54.
[28]. الدرالمنثور، ج 4، ص 518؛ التبيان، ج 4، ص 318، ج 6، ص 117؛ التفسير الكبير، ج 18، ص 111.
[29]. مجمع البيان، ج 9، ص 130؛ البلوغ، ص 10 ـ 15.
[30]. التفسير الكبير، ج 24، ص 234؛ البلوغ، ص 10 ـ 15.
[31]. المبسوط، طوسى، ج 2، ص 282؛ مسالك الافهام، ج‌‌4، ص 143؛ جواهرالكلام، ج 26، ص 10 ، 21.
[32]. المغنى، ج 4، ص 513؛ المجموع، ج 13، ص 359؛ الاشباه والنظائر، ج 1، ص 223 ـ 224.
[33]. الاشباه والنظائر، ج 1، ص 223 ـ 224؛ جواهر الكلام، ج 26، ص 10 ، 21؛ جامع‌‌المدارك، ج 3، ص 363 ـ 364.
[34]. مجمع الفائده، ج 9، ص 192؛ جامع المدارك، ج 3، ص 364.
[35]. اعلام الموقعين، ج 2، ص 309؛ البلوغ، ص 15.
[36]. المغنى، ج 4، ص 514؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، ص 411؛ المبسوط، طوسى، ج 2، ص 282 ـ 283.
[37]. احكام القرآن، ج 3، ص 429؛ المنير، ج 18، ص 296.
[38]. التفسير الكبير، ج 24، ص 30.
[39]. تذكرة الفقهاء، ج 14، ص 184 ـ 185؛ ايضاح‌‌الفوائد، ج 2، ص 50 ـ 51؛ مسالك الافهام، ج 4، ص 141.
[40]. زبدة‌‌البيان، ص 550.
[41]. جواهرالكلام، ج 26، ص 4 ـ 7؛ الفقه الاسلامى، ج 5، ص 423 ـ 424؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، ص 411 ـ 412.
[42]. روح المعانى، مج 6، ج 10، ص 309؛ المغنى، ج 4، ص 513.
[43]. وسائل الشيعه، ج 1، ص 43؛ المدخل الفقهى العام، ص 778.
[44]. المغنى، ج 4، ص 514؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، ص 411 ـ 412؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 25.
[45]. المغنى، ج 4، ص 514 ـ 515؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، ص 411ـ412؛ المنير، ج 4، ص 256.
[46]. شرايع الاسلام، ج 2، ص 85؛ جواهر الكلام، ج 26، ص 16ـ38؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 42ـ46.
[47]. المغنى، ج 4، ص 514 ـ 515؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 43؛ البلوغ، ص 23 ـ 29 ـ 43 ـ 56.
[48]. الخلاف، ج 3، ص 283؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 35.
[49]. بلوغ دختران، ص 91، 197 ـ 198، 259؛ كيهان انديشه، ش 61، ص 41، «بلوغ از ديدگاه فقه اجتهادى».
[50]. احكام القرآن، ج 3، ص 428؛ التفسير الكبير، ج 24، ص 29.
[51]. المنير، ج 18، ص 296؛ المبسوط، سرخسى، ج 6، ص 54.
[52]. كتاب البيع، ج 2، ص 16.
[53]. جواهرالكلام، ج 3، ص 143، ج 26، ص 40.
[54]. شرايع الاسلام، ج 2، ص 85؛ المغنى، ج 4، ص 515؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، ص 351.
[55]. المبسوط، ج 2، ص 283؛ مسالك الافهام، ج 4، ص 146؛ جواهرالكلام، ج 26، ص 45.
[56]. المغنى، ج 4، ص 515؛ كشف القناع، ج 3، ص 518؛ المجموع، ج 13، ص 365.
[57]. ر. ك: كشف القناع، ج 1، ص 234.
[58]. التبيان، ج 5، ص 28.
[59]. العناوين الفقهيه، ج 2، ص 660؛ المكاسب، ص 114.
[60]. المبسوط، طوسى، ج 1، ص 266.
[61]. الام، ج 2، ص 120.
[62]. مستند العروه، ج 2، ص 5، «الصوم».
[63]. المنير، ج 2، ص 141 ـ 142.
[64]. كتاب الخمس، ص 276.
[65]. بدائع الصنائع، ج 2، ص 4.
[66]. التفسير الكبير، ج 16، ص 179؛ المنير، ج 11، ص 33 ـ 34.
[67]. مختلف الشيعه، ج 3، ص 152؛ الحدائق، ج 12، ص‌‌19.
[68]. التفسير الكبير، ج 16، ص 179؛ الحدائق، ج 12، ص‌‌19؛ مستند العروه، ج 1، ص 14، «الزكاة».
[69]. مستند الشيعه، ج 9، ص 12.
[70]. العناوين الفقهيه، ج 2، ص 664 ـ 672؛ الفقه الاسلامى، ج 1، ص 568ـ569، ج 2، ص 612، ج 3، ص 20، 23، ج 4، ص 122.
[71]. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 4، ص 18 ـ 22، ج 10، ص 233 ـ 237.
[72]. القواعد الفقهيه، ج 4، ص 112، 179.
[73]. كشف القناع، ج 1، ص 264.
[74]. جواهرالكلام، ج 7، ص 262؛ الحدائق، ج 13، ص 53.
[75]. العناوين الفقهيه، ج 2، ص 679.
[76]. الفقه الاسلامى، ج 7، ص 179؛ مبانى العروه، ج 2، ص 248 ـ 249، «النكاح».
[77]. الفقه الاسلامى، ج 7، ص 179؛ المبسوط، سرخسى، ج 4، ص 212.
[78]. الفقه الاسلامى، ج 7، ص 179؛ المبسوط، سرخسى، ج 4، ص 212.
[79]. المبسوط، سرخسى، ج 4، ص 212؛ الفقه الاسلامى، ج 7، ص 179 ـ 180.
[80]. التبيان، ج 3، ص 103؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 13؛ المنير، ج 4، ص 237 ـ 238.
[81]. تفسير قرطبى، ج 3، ص 64؛ المنير، ج 2، ص 288 ـ 289.
[82]. تفسير قرطبى، ج 13، ص 271؛ المنير، ج 20، ص 89.
[83]. نهاية المرام، ج 2، ص 66؛ الحدائق، ج 25، ص 328.
[84]. جواهرالكلام، ج 33، ص 118.
[85]. التبيان، ج 3، ص 116 ـ 118؛ مجمع الفائده، ج 8، ص 151؛ مستند العروه، ص 27، «الاجاره».
[86]. الام، ج 3، ص 220؛ المدونة الكبرى، ج 6، ص 132؛ المغنى، ج 4، ص 511 ـ 512.
[87]. التبيان، ج 3، ص 116؛ مجمع البيان، ج 3، ص 16؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 34.
[88]. كتاب البيع، ج 2، ص 5 ـ 8؛ جامع المدارك، ج 3، ص 73؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 38.
[89]. التبيان، ج 3، ص 117؛ المنير، ج 4، ص 256؛ بداية المجتهد، ج 2، ص 227.
[90]. المجموع، ج 13، ص 366؛ فتح العزيز، ج 10، ص 284؛ المنير، ج 4، ص 250.
[91]. المبسوط، طوسى، ج 2، ص 284؛ مغنى المحتاج، ج 2، ص 169؛ كشف القناع، ج 3، ص 520.
[92]. المغنى، ج 4، ص 523 ـ 524؛ مسالك الافهام، ج 4، ص 166.
[93]. التبيان، ج 5، ص 124؛ المنير، ج 4، ص 227 ـ 228.
[94]. مصباح الفقاهه، ج 3، ص 246.
[95]. بداية المجتهد، ج 2، ص 227؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 38.
[96]. مجمع البيان، ج 2، ص 220 ـ 221؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 30؛ المجموع، ج 13، ص 345.
[97]. التبيان، ج 3، ص 112 ـ 113؛ المبسوط، سرخسى، ج 24، ص 161؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 28 ـ 29.
[98]. التفسير الكبير، ج 9، ص 187؛ المغنى، ج 4، ص 296 ـ 297؛ تذكرة الفقهاء، ج 10، ص 11.
[99]. العناوين الفقهيه، ج 2، ص 679؛ كشف القناع، ج 3، ص 173؛ بدائع الصنائع، ج 7، ص 193.
[100]. مختلف الشيعه، ج 6، ص 391؛ مجمع الفائده، ج 9، ص 389.
[101]. مختلف الشيعه، ج 6، ص 391؛ مجمع الفائده، ج 9، ص 389.
[102]. الخلاف، ج 6، ص 380 ـ 381.
[103]. احكام القرآن، ج 1، ص 602.
[104]. التقرير والتحبير، ج 2، ص 227.
[105]. التبيان، ج 6، ص 476؛ المجموع، ج 13، ص 346 ـ 347؛ المنير، ج 4، ص 258، ج 15، ص 72.
[106]. التبيان، ج 3، ص 101؛ مجمع البيان، ج 3، ص 7؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 8.
[107]. مجمع البيان، ج 3، ص 17؛ التفسير الكبير، ج 9، ص 192 ـ 193.
[108]. شرايع الاسلام، ج 4، ص 67، 100، 106، 125، 151، 159، 161، 151 ـ 165، 176، 216، 218؛ الروضة البهيه، ج 5، ص 458 ـ 463؛ الفقه الاسلامى، ج 6، ص 88، 481، 562، 693، 743، 773، 779؛ ج 7، ص 74، 726، 747، 751.
[109]. شرايع‌‌الاسلام، ج 4، ص 137، 159، 183، 195، 200؛ الفقه الاسلامى، ج 6، ص 23 ـ 24، 185، 205، 265.
[110]. ايضاح الفوائد، ج 4، ص 417؛ مسالك الافهام، ج 14، ص 154؛ مجمع الفائده، ج 12، ص 293.
[111]. كشف القناع، ج 6، ص 527؛ بدائع الصنائع، ج 6، ص 267.
[112]. مستند الشيعه، ج 18، ص 13 ـ 14.
[113]. مجمع الفائده، ج 13، ص 140 ـ 141؛ التفسير الكبير، ج 23، ص 156؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 172 ـ 173؛ مسالك الافهام، ج 14، ص 438.
[114]. الام، ج 6، ص 40.
[115]. التفسير الكبير، ج 21، ص 155؛ مجمع البيان، ج 6، ص 748؛ الميزان، ج 13، ص 345.
[116]. التفسير الكبير، ج 5، ص 42؛ ج 9، ص 167ـ168، ج 21، ص 155؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 38؛ الميزان، ج 13، ص 345.
[117]. التفسير الكبير، ج 21، ص 161؛ المنير، ج 16، ص 11؛ الميزان، ج 13، ص 345.
[118]. مدارك الاحكام، ج 6، ص 42؛ عوائد الايام، ص 791 ـ 792.
[119]. المصباح، ص 587، «مِزْتَه».
[120]. التبيان، ج 7، ص 74؛ جواهرالعقود، ج 2، ص 459.
[121]. مبانى‌‌العروه، ج 1، ص 88 ـ 89، «النكاح»؛ بحارالانوار، ج 85، ص 134.
[122]. التفسير الكبير، ج 24، ص 33؛ مبانى العروه، ج 1، ص 86، «النكاح»؛ الميزان، ج 15، ص 163 ـ 164.
[123]. المغنى، ج 7، ص 458؛ مبانى العروه، ج 1، ص 86، «النكاح»؛ الفقه الاسلامى، ج 7، ص 19.
[124]. آيات الاحكام، ج 1، ص 234.
[125]. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 19؛ تهذيب، ج 2، ص 380؛ مسند احمد، ج 2، ص 180.
[126]. التفسير الكبير، ج 24، ص 32؛ المجموع، ج 1، ص 26؛ المنير، ج 18، ص 295.
[127]. التفسير الكبير، ج 21، ص 191ـ192؛ الميزان، ج 7، ص 176.
[128]. مجمع البيان، ج 6، ص 781؛ المنير، ج 16، ص 61.
[129]. التفسير الكبير، ج 21، ص 191ـ192؛ مجمع البيان، ج 6، ص 781؛ المنير، ج 16، ص 63.
[130]. التبيان، ج 7، ص 111؛ الميزان، ج 14، ص 19؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 87.
[131]. التفسير الكبير، ج 21، ص 191؛ الميزان، ج 14، ص 19.
[132]. مجمع البيان، ج 6، ص 781؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 87؛ المنير، ج 16، ص 61.
[133]. الكافى، ج 1، ص 384.
[134]. تفسير قرطبى، ج 11، ص 102؛ الميزان، ج 14، ص 47.
[135]. التفسير الكبير، ج 21، ص 214؛ التبيان، ج 7، ص 123.
[136]. تفسير قرطبى، ج 11، ص 103؛ المنير، ج 16، ص 81، 83.
[137]. مجمع البيان، ج 6، ص 791؛ التفسير الكبير، ج 21، ص 214؛ الميزان، ج 14، ص 47.
[138]. مجمع‌‌البيان، ج 6، ص 792؛ التفسير الكبير، ج 21، ص 214.
[139]. الميزان، ج 12، ص 256 ـ 257.
[140]. جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 48؛ التبيان، ج 7، ص 255 ـ 256؛ مجمع البيان، ج 7، ص 94.
[141]. جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 48؛ التبيان، ج 7، ص 255 ـ 256؛ زادالمسير، ج 5، ص 248.
[142]. مجمع البيان، ج 5، ص 324؛ التفسير الكبير، ج 18، ص 205.
[143]. التبيان، ج 6، ص 101.
[144]. التبيان، ج 2، ص 485 ـ 486؛ اطيب البيان، ج 3، ص 229.
[145]
. التبيان، ج 2، ص 485 ـ 486؛ اطيب البيان، ج 3، ص 229.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مراحل زندگي

مراحل زندگي

معصومه مدرسی

انسان کامل انسانی است که همه ارزش های انسانی اش با هم رشد کند ؛1 هیچ کدام بی رشد نماند و همه هماهنگ یکدیگر رشد کنند تا به حد اعلا برسد . از این رونیاز به زمینه سازی دارد که با فراهم آوردن شرایط احتمال بروز رفتارها و حالات مطلوب بالا می رود .
اما پیش از آنکه به علل تکامل معنوی جوان بپردازیم ، باید بدانیم به چه مرحله ای از زندگی انسان ، دوره جوان اطلاق می شود .

مراحل زندگی از نظر قرآن

بر اساس آیات قرآن ، مراحل زندگی انسان به سه دوره تقسیم می شود :
الله الٌذی خلقکم من ضعف ثمٌ جعل من بعد ضعف قوٌة ثمٌ جعل من بعد قوٌة ضعفا و شیبة یخلق مایشاء و هو العلیم القدیر2
مجموع فراز و نشیب دوران زندگی در کودکی ، جوانی و پیری خلاصه می شود . جوانی منزل قوت و نیرومندی ایام زندگی است که از دو طرف محفوف به ضعف و ناتوانی است ؛ از طرفی ضعف ایام کودکی و از طرف دیگر ناتوانی دوران پیری .
بشردرپیمودن راه زندگی مانند کوه نوردی است که یک روزدامنه ی فراز را می پیماید تا خود را به مرتفع ترین قلٌه ی کوه برساند ، و روز دیگر از دامنه ی نشیب عبور می کند تا به آخرین نقطه ی نزولی برسد . آیه ی 67 سوره ی غافر نیز به این مسئله تصریح می کند و می فرماید :
ثم یخرجکم طفلاً ثمٌ لتبلغوا اشدٌکم ثمٌ لتکونوا شیوخأ
سپس شما را به صورت نوزادی از شکم مادر بیرون می فرستد تا به کمال نیرومندی خود برسید سپس تا پیر شوید

الف- دوران کودکي ‍

کودک به رغبت طبیعی خود دوست دارد از هر جهت آزاد باشد و به هر کاری که مایل است دست بزند.
در این دوره ی زندگی ( از ابتدای تولد تا بلوغ )3 پدر و مادر باید به تعدیل تمایلاتش همت گمارند و از راه ادب و تربیت ، جلو خواهش های ناروای او را بگیرند ؛ از آن جهت که معلم اول کودک ، پدر و مادرند و تربیت خانوادگی اولین عاملی است که دل بی آلایش طفل را به صفات پسندیده یا ناپسند متصف می سازد.
برای رسیدن به قلٌه ی کمال ، این مرحله باید به خوبی پیموده شود. باید عواطف و احساسات صحیح کودک را رشد داد . او را با زشت ها و زیباها آشنا نمود و کم کم آداب اسلامی را به او یاد داد تا دوام و قوام یابد . در غیر این صورت به آموزش در بزرگسالی نمی توان امید چندانی داشت به این جهت که تعلیم و تعلٌم در کودکی مانند نقشی است که بر سنگی حک شده .4
فرزندان امانت خداوند به دست والدین و اجماعند . او با فطرت خدایی به دنیا می آید5، زیرا نفخه ای از روح خدا در ذات اوست.
بنابراین باید در تربیت کودکان تلاش و کوشش کرد ، قبل از آن که فکر و دلشان با سخنان نادرست مشغول شود .6

ب- دوران جوانی ‍

واژه جوان در زبان فارسی به معنای انسان یا حیوان یا درخت که به حد میانه ی عمر طبیعی خود ، رسیده باشد .7 در فرهنگ عربی از دو واژه «شاب» و«فتی» برای جوان استفاده شده است . در هر دو واژه شادابی و طراوت نهفته است ؛ به گونه ای که واژه شناس معروف عرب ، ابن فارس ، درتعریف فتی ازریشه ی فتی – فتو می نویسد :« بر شادابی و تازگی و جدید بودن دلالت می کند.»8 در معنای شباب نیز شکوفایی و برخورداری از حرارت نهفته است.9
در تعیین سن جوانی ، روایتی است از امام صادق -علیه السلام- که می فرمایند :
اذا زادالرجل علی الثلاثین فهو کهل و اذا زادعلی الاربعین فهو شیخ
هنگامی که سن مرد از سی سال گذشت ، میان سال است و وقتی که از چهل سال گذشت ، شیخ و پیر ، نامیده می شود 10
مفهوم این سخن آن است که دوران جوانی با بلوغ یعنی پانزده سالگی آغاز می شود و تا سی سالگی ادامه دارد .
ایام جوانی ، رسیدن به مرتفع ترین و عالیترین و مهمترین منازل زندگی است . این فرصت کوتاه به قدری ارزشمند است که در قیامت ، حسابرسی جداگانه از ایام عمر دارد .11 اما کمتر جوانی است که ارزش آن را قبل از رسیدن خزان پیری اش ، آن طور که شایسته است ، بشناسد .
اهمیت این دوره بدان علت است که ذهن جوان ، آمادگی بیشتری برای آموختن دارد ، چنان که حضرت علی – علیه السلام – می فرمایند :
انما قلب الحدث کالارض الخالیة ما القی فیها من شیء قبلته
همانا دل جوان ، مانند زمین خالی است که هر چه در آن افکنده شود ، آن را می پذیرد.12
علاوه بر آن ، در ایام جوانی است که انسان از بدن سالم برخوردار است و می تواند وظایف الهی را به نحو احسن انجام دهد . قدرت و نیروی جوانی است که می تواند بر مشکلات زندگی فائق آید و راه های سخت و ناهموار را به آسانی می پیماید . جوانی ، فرصت شادابی و نشاط است . دوران درخشندگی و فروغ زندگی است. دوران شجاعت است . جوانی ، بهار شکوفایی استعدادهای انسانی است . اما بهره گیری از این فرصت ، نیاز به مقدماتی دارد که از تربیت خانوادگی شروع می شود.

ج- دوران پیری ‍

در این دوران است که دیگر آن شادابی دوران جوانی نیست ، آن آمادگی ذهنی نیست ، آن توانایی جسمی نیست . این جوان است که دارای عزم قوی و اراده آهنین می باشد . در حالی که بزرگسال اراده اش ضعیف است و کم کم این ناتوانی و فرسودگی بیشتر می شود و هر سال از سال قبل ضعیف تر می شود و آن قدر این راه نشیب را می پیماید ، تا به نهایت درجۀ ناتوانی برسد .

پی نوشتها:‍

1- ر.ک ؛ مرتضی مطهری ، انسان کامل ، قم ، دفتر انتشارات اسلامی ، دیماه 1362 ، ص 28 .
2- روم 54:30
3- ر- ک ، محمد ری شهری ، احمد غلامعلی ، مترجم مهدی مهریزی ، قم ، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث ، 1384 ، ص 15
4- ر – ک ، ناصر ، باهنر ، آموزش مفاهیم دینی همگام با روانشناسی رشد ، تهران ، مؤسسه انشارات امیر کبیر ، چاپ چهارم ، 1378 ، ص 129
5- محمد باقر مجلسی ، بهارالانوار ، تهران ، دارالکتب الاسلامیه ، چاپ چهارم ، بهار 1362 ، ج 3 ، ص 281
6- ر . ک ، محمدبن حسن ، حرعاملی ، وسایل الشیعه ، چاپ بیروت ، ج 12 ، ص 281
7- علی اکبر ، دهخدا ، لغت نامه دهخدا ، تهران ، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران ، ذیل حرف ج ؛ حسن ، عمید ، فرهنگ فارسی عمید ، تهران ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ دوم ، 1342 ، ذیل حرف ج
8- ر . ک ، ابوالحسن ، احمدبن فارس بن ذکریا ، معجم مقایس اللغة ، مرکز نشر مکتب اعلام اسلامی ، ج 4 ، ص 473
9- ر . ک ، ابوالحسن ، احمدبن فارس بن ذکریا ، معجم مقایس اللغة ، مرکز نشر مکتب اعلام اسلامی ، ج3 ، ص117
10- محمد ، محمدی ری شهری ، ص 15
11- محمد باقر مجلسی ، ج 7 ، ص 259
12- نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی ، قم ، انتشارات پارسایان ، چاپ اول ، 1379 ، نامه 31
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

از کودکی تا جوانی در نگاه قرآن کریم(1)

از کودکی تا جوانی در نگاه قرآن کریم(1)

خدیجه معین


خواننده گرامی! فرایند این پژوهش قرآنی و درآمیختن با دیدگاههای عالمان بدین‌ترتیب است: 1) بحث‌های مرتبط با کودک 2) مربوط به نوجوان و 3) طرح پژوهش‌های مرتبط با جوان.
و اما مباحث مربوط به کودک و کودکی: 1- نام‌گذاری (درشماره پیشین بحث شد) 2-تغذیه جسم و جان (شیردادن، شیرازه دو حیات) (در این شماره ملاحظه می‌نمایید) و آنچه در آینده در باب کودک خواهید خواند 3- رشد معنوی و طرح فطرت 4- آموزش‌های مذهبی 5- الگوسازی رفتاری 6- آموزش عشق حقیقی و راستین 7- برخورد پیشوایان معصوم (ع) با کودکان 8- آرامش مربی 9- کودک و بازی 10- کودک و محبت 11- ضابطه‌های مهرورزی به کودک 12- تعلق به کودک و بایدها و نبایدهای قرآنی
اما ریز موضوعات مربوط به نوجوان و جوان، پس از پایان یافتن بحث‌های کودک، طرح خواهد شد.

«خوراک بدن خاکی، غذای روح افلاکی»
مدخل:

در شماره پیشین بعد از ذکر یک مقدمه و ضرورت رویکرد به قرآن در تربیت کودک تا جوانی، اولین بحث این مجموعه را مطرح کردیم. اهمیت نامگذاری و نقش تربیت‌ساز آن از نگاه قرآن به اختصار طرح شد.
برای غنای هرچه بیشتر این سلسله، از سوره حمد قرآن کریم تا پایان سوره ناس (کل قرآن) بررسی و فعلاً و حدود هشتاد آیه که مرتبط با موضوع مورد نظرمان بود، استخراج شد و آنچه در ظواهر آیات –با دید محدود و ناتوان خود – مناسب با عنوان کلی گفتارها بود، استخراج کرده که با یاری خدا به تدریج، زینت‌بخش هر بخش، خواهیم کرد.

• نقش تغذیه، بر جسم و روان و جان کودک

«والوالدات یرضعن اولادهنّ حولین کاملین لمن اراد ان یتّم الرّضاعة» (1)
«مادران، فرزندانشان را دو سال کامل، شیردهند، ویژه آنان که بخواهند (حق) شیردادن را کامل کنند.»
شیـــر او شیـرازه روح مـن اسـت دست و پایش آه، مجروح من است(2)
جسم و جان، در ساختار شخصیت کودک امروز و جوان فردا و تأمین کمالات انسانی او، احتیاج به تغذیه صحیح سالم، کامل و بی نقص دارد. کمبود هر ماده حیاتی لازم در غذای جسم و روح، موجبات ضعف و نقصان بدن و جان و روح جوان آینده و کودک امروز را فراهم می‌کند.
گرچه تغذیه مناسب جسم و جان در تمام طول زندگی، حیاتی و لازم است، اما از آنجا که کودک به سرعت روند رشد و تکامل خود را می‌گذراند و همه سیستم جسم و روان او به ویژه سلول‌های مغزی کودک در حال پیشرفت است، لذا ضرورت بیشتری در سنین خُردی احساس می‌شود.
«چون تنها بافت عصبی مغز و اعصاب است که از قانون تقسیم سلولی مثتثنی است و نوزادان، تمام سلول‌های این بافت را با خود در بدو تولد به دنیا می‌آورند و در تمام طول زندگی حتی یک سلول مغزی یا عصبی نمی‌سازند. به این علت است که از بین رفتن این سلول‌ها در اثر بیماری یا ضربه، قابل جبران نیست. مغز کودک بدون زیاد شدن سلول، رشد می‌کند و این کار در سه سال اول زندگی آنقدر سریع انجام می‌شود که تقریباً 90 درصد از رشد مغز بشر تا سه سالگی تمام شده است.»(3)
پس مسوولیت والدین خصوصاً در این دروه سه ساله بسیار سنگین است، که البته هم غذای جسم و هم غذای جان کودک از پاکی و کامل بودن چیزی کم نداشته باشد. و اگر کوتاهی شود معلوم نیست در سال‌های دیگر زندگی بتوان جبران کرد. به گفته یکی از اندیشمندان، چگونگی تغذیه از لحاظ کیفیت و کمیت در حالات روانی نیز مانند دیگر اعضای بدن مؤثر است.
هارلو یکی از محققان روان‌شناس که تحقیقات گسترده‌ای بر حالات نوزادان و کودکان انجام داده است و تأثیر عوامل اولیه زندگی را برای آزمایش در میمون‌ها مورد بررسی قرار داده است، ملاحظه کرد که محرومیت‌های اولیه میمون‌هایی که به‌وسیله مادر تغذیه نشده بودند، در زندگی بعدی آنها ایجاد اختلال کرده است.(4)

• حکمت حرام‌ها

«ان الله تبارک و تعالی لم یبح اکلا و لاشربا الا لما فیه المنفعة والصّلاح و لم یحّرم الاّ ما فیه الضّرر والتلّف والفساد»(5).
امام رضا (ع) فرموده‌اند: خداوند هیچ خوردنی و آشامیدنی را حلال نکرده است مگر آنکه نفع و صلاح بشر در آن بوده است و هیچ یک را حرام نکرده مگر آنکه مایه زیان و مرگ و فساد است.(6)
اسلام در 14 قرن پیش، بعضی از نوشیدنی‌ها و خوراکی‌ها را حرام و ممنوع و مکروه اعلام کرده است، ولی در مکاتب غیر از اسلام، استفاده از آنها بلامانع است. با پیشرفت علم، امروزه مضرات بسیاری از آنها روشن شده است و بقیه آن هم با پیشرفت بیشتر علم و تکنولوژی، ظاهر خواهد شد. و این در حالی است که اثرات منفی جسمی این خوراکی‌ها ثابت شده و هنوز مضرات و اثرات منفی که بر روی روح و روان آدمی می‌گذارد اندازه‌گیری نشده است. مثلاً مضرات الکل یا خون بر جسم و جان، از نظر اسلام یک قانون ثابت و کلی است، انسانی که از خوردن خون یا شراب پرهیز نمی‌کند، دارای قلبی تیره، قساوت بی‌اندازه، نامهربانی و بی‌عاطفه، بدخلق و قاتل و… می‌شود، این حالات روانی که نام بردیم و آنهایی که ذکر نشد، در هیچ لوله آزمایش و لابراتوار نمی‌شود اندازه گرفت، اما براساس تعالیم دینی، سخنان معصومین (ع) و تجربه و مطالعه بر رفتار انسان‌ها قابل شهود است. «حتی این خصایص، در مطالعات روان‌شناسان کمتر گنجانده می‌شود. به نقل از دکتر محمدعثمان نجاتی، روان‌شناسان جدید به این دلیل که در تحقیقاتشان علوم تجربی را به کار می‌گیرند، از کنکاش در مورد بسیاری از پدیده‌های مهم روانی که در محدوده مشاهده و آزمون نمی‌گنجد، دوری می‌کنند…. و از این واقعیت که میان ذات و حقیقت انسان (بعد معنوی) و حیوان تفاوت اساسی وجود دارد، غافل مانده‌اند. و از بسیار پدیده‌های رفتاری مهم انسانی که شامل جنبه‌های دینی و معنوی و ارزش‌های والای انسانی است غافل ماندند و نتوانستندتأثیر عبادت و رفتار انسان و یا مسأله درگیری روانی میان انگیزه‌های جسمی و معنوی او را بررسی کنند. همچنین کیفیت هماهنگ کردن شخصیت انسان از طریق ایجاد توازن بین جنبه‌های مادی و معنوی او و موضات از این قبیل را، کنار گذاشتند.»(6)
اهمیت تغذیه روح و روان از درجه اهمیت بالایی برخوردار است، در بسیاری از موارد اگر جسم و بدن دچار اختلال تغذیه‌ای یا مسمومیت غذایی شود، با مراقبت‌های پزشکی قابل جبران است. ولی روان و مغزی که دچار اختلالات و انحرافات اخلاقی شد، بازگشت به سلامت، کار بسیار سخت و طاقت‌فرسایی است. در سوره قصص آیاتی راجع به مادر موسی و جریان تغذیه موسی (ع) آمده است که علاوه بر ذکر تاریخ، یادآوری اهمیت نقش تغذیه و اینکه این تغذیه از چه کانالی می‌باشد، تأکید شده است.

• تغذیه کودک امروز و مصلح بزرگ فردا

«و أوحینا الی امّ موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیمّ….»(7)
ابتدا خداوند به مادر موسی می‌فرماید، فرزندت را از شیره جان خود بنوشان! و شروع زندگی‌اش را با آغوش گرم و پرمهرت و از شیره جانت، از شیری که حلال و پاک و طاهر است روشنی بخش! ادامه آیه داستان به آب انداختن موسی و توکل مادر بر خداوند است وپس از آن ماجراهایی که برای موسی اتفاق افتاد، اما در ادامه آیات به آیه‌ای می‌رسیم که می‌فرماید:
«و حرّمنا علیه المراضع من قبل….»(8) «و قبلاً شیر دایگان (دیگر) را بر او حرام کرده بودیم…»
کودک از امواج پرتلاطم نیل به قصر فرعون آورده می‌شود، چند ساعتی از آخرین نوشیدن شیرش می‌گذرد و بی‌تاب برای نوشیدن شیر است، گریه می‌کند و باز بی‌تابی! هر دایه‌ای را برایش می‌آورند با وجود گرسنگی زیاد، قبول نمی‌کند و شیر او را نمی‌مکد، همه متحیر می‌شوند، این کودک را چه می‌شود که با وجود گرسنگی از سینه هیچ زنی شیر نمی‌نوشد؟ اما مشیت الهی بر این است که موسی از هیچ شیر ناپاکی ننوشد.
طبق حکم خدا، مادر موسی به او می‌رسد و طفل عزیزش را در آغوش می‌گیرد و با آرامش و اطمینان او را شیر می‌دهد «فرددناهُ الی امّه کی تقرّعینها ولاتحزن و لتعلم انّ وعدالله حق …»(9). مشیت خدا بر این بود که این کودک از شیرهای دیگر که برایش تحریم تکوینی شده بود ننوشد، خدا نمی‌خواست این کودک از شیرهایی که آلوده به حرام یا آلوده به اموال دزدی، رشوه، جنایت و… است بنوشد، تا بتواند بر ضد همه این فسادها و ناپاکی‌ها قیام کند و با سرمداران زر و زور مبارزه و ستیز کند.
بی‌شک تأثیرات تغذیه پاک و حلال بر روان و حالات و اخلاق انسان بسیار زیاد است که خداوند این چنین پافشاری بر نوع آن تغذیه دارد.
قابل ذکر و توجه است که: رزق به تنهایی عامل عمده و علت تامه و کامل در تحقق پلیدی نیست؛ والا زن فرعون – که از رزق فرعون ارتزاق می‌کرد – نباید روی سعادت ببینید؛ با آنکه در قرآن کریم، حضرت مریم و حضرت آسیه (زن فرعون) دو نمونه ایماندار، معرفی شده‌اند. گاهی کفّه ترازوی انتخاب به یک سمت تمایل پیدا می‌کند. انسان در نهایت حرف اصلی را در انتخاب می‌زند. در این زندگی کشمکش‌ها، روح را آماده انتخاب بهتر و اصلح می‌کند؛ به شرطی که معرفت خود را افزایش دهد و از پیشوایان هدایتگر بهره جوید. در جبهه مقابل هم افرادی بوده‌اند که فرزند یک پیامبر یا فرزند یک امام بوده و در اثر عواملی، به جبهه مخالفان پیوسته‌اند. به همین دلیل در قرآن کریم، دو نمونه از زنان برای ایمان‌داران ذکر می‌شوند و دو نمونه برای کفرپیشگان. نمونه کفرپیشگان، زن حضرت نوح و زن حضرت لوط است «ضرب الله مثلاً للذین کفروا امرأت نوح و امرأت لوط…»(10) و نمونه‌های نورگرایان حضرت مریم و حضرت آسیه. «و ضرب الله مثلاً للذین امنوا امرأت فرعون…»(11) اجتناب دادن فرزندان از رزق آلوده و دوستان گناه‌آلود، درشکوفایی فطرت آنها نقش چشمگیری دارد، که باید دلسوزان، رعایت کنند. در قیامت به اندازه‌ای که افراد از نور هدایت بهره‌مند بوده و یا می‌توانسته‌اند بهره‌ور شوند ولی کوتاهی کرده‌اند، با آنها برخورد می‌شود.

• خوراکی حساستر!

عجب است که برای سلامت جسم خود و فرزندانمان از غذاهای آلوده و مشکوک و مسموم می‌پرهیزیم از نوع بسته‌بندی، کارخانه، مواد متشکله، تاریخ مصرف و… سؤال می‌کنیم و اطلاعات کسب می‌کنیم. ضمناً از دست چه کسی این غذا و خوراکی به ما می‌رسد، آیا طباخ و تهیه‌کننده آن سالم بوده، به مرض مسری دچار نبوده؟ مسلول نمی‌باشد؟ و به فرزندانمان تأکید می‌کنیم که از دوره‌گردهای خیابانی خوراکی نخرد و به همه کس اطمینان نکند. از ورود غذاهای ناسالم و فاسد به خانه و استفاده از آنها جلوگیری می‌کنیم اما از ورود غذاهای فاسد معنوی برای تخریب روح و روان فرزندانمان بی‌خبریم و شاید اهمالکار؟! از آوردن فیلم‌های مسموم، عکس‌های مبتذل و فاسد، رمان‌های تخریب‌کننده و مأیوس کننده و تخیلی و کتاب‌های مخرب ذهن عزیزانمان غافلیم؟! آیا می‌دانیم با ورود این کانون‌های فساد بنیان فکر و اندیشه فرزندان دلبندمان را متزلزل کرده‌ایم و آیینه زلال و سفید و سعادت دنیوی و اخروی آنها را شکسته‌ایم. آیا می‌دانیم نوشته‌های مسموم و سخنان آموزشگران و یا افراد کج‌اندیش که غذای روح مردم را فراهم می‌کنند، کاخ اندیشه فرزندانمان را ویران می‌کنند و متأسفانه بر این ویرانی نمی‌توان تکیه کرد.
از امام علی (ع) آمده است که: «چرا مردم هنگام غذا خوردن در شب، چراغ روشن می‌کنند تا با چشم خود ببینند که چه غذایی می‌خورند ولی در تغذیه روان و معنویت خود کوشش نمی‌کنند که چراغ عقل را با شعله علم برفروزند تا از غذای آلوده (معنوی) مصون بمانند و به عواقب و عوارض نادانی و گناه در عقاید و اعمال خود، گرفتار نشوند؟!(12)

• شیرازه دو حیات

تربیت و تغذیه صحیح جسم و روح موجب میل و کشش به خوبی‌ها می‌شود. همان گونه که انسان سالم از خوردنی و نوشیدنی لذید و خوب لذت می‌برد و طعم و مزه آنها را حس می‌کند و به طرف آنها کشیده می‌شود، افراد سالم فکری هم، به طرف نیکی‌ها، حقایق، عدالت، خیر، وفای به عهد، کمک به دیگران و… تمایل دارند و از آنها لذت می‌برند و برای رسیدن و به دست آوردن آنها تلاش می‌کنند. از حضور در محافل انس با معبود، حضور در پیشگاه بزرگان دین و اولیاءا… لذت می‌برند، طعم و مزه مناجات برایشان خوشایند است، ادعیه و قرآن در نظرشان آب حیات است. و اما بالعکس، همان‌گونه که بیمار میل به خوراکی‌ها ندارد، هرچند بسیار لذیذ باشد و به خاطر مرضش و شدت رنج و درد، از غذا لذت نمی‌برد و طعم و مزه مطبوع غذا را نمی‌فهمد، انسان مادی و بیمار معنوی هم از غذاهای مطبوع معنوی و غذاهای مقوی روح سالم پرهیز دارد. حق و حقیقت برایش بی‌مزه است، از شیرینی پاکی، صداقت، دوستی، کمک به دیگران، ظلم‌ستیزی، عبادت برای خدای یکتا، به سجده افتادن و خلوت با معبود، جان باختن در راه ارزشهای انسانی و… لذت نمی‌برد، هیچ طعم و مزه خوشایندی برایش ندارد، چون دلباخته مظاهر این جهان است. اندیشه‌ای که مریض نباشد نسبت به غذاهای مطبوع و خوشایند فکری، واکنش مثبت نشان می‌دهد و از ضدآن بیزار است و از همنشینی با نیکان و آنان که رنگ و بوی خدایی دارند لذت می‌برند. و این دو دسته افرادی هستند که از کودکی هم‌‌تغذیه و هم‌تربیت متفاوت داشته‌اند.
نتیجه‌: جسم و روان در ایجاد سعادتمندی و رشد و تکامل انسان محتاج تغذیه مناسب، سالم و پاک است وکمبود هر کدام از آنها موجب خلل و انحراف و اختلال جسم و روح است.

• مثلث سلامتی جسم و جان

شیر مادر یکی از پررمز و رازترین پدیده‌های الهی است. مواد تشکیل دهنده شیر به اراده خداوند حکیم و مهربان متناسب با رشد کودک تعبیه شده است و همراه با رشد کودک تغییر می‌کند.
کودک در حال رشد نیازمند تغذیه مناسب است. مادری که فرزندش را از بدو تولد در آغوش مهر می‌گیرد و از شیره جانش او را می‌نوشاند، هم به نیاز عاطفی او پاسخ گفته و هم نیازهای جسمی او را برطرف کرده است. و اگر غذای مکمل معنوی به این دو غذا اضافه شود و اضلاع آن کامل شود، به مثلث کاملی تبدیل می‌شود که در رشد کودک نقش‌آفرین است. مثلث تغذیه: جسم (شیر)، روح (آغوش و مهربانی) و معنویت (خواندن قرآن، گفتن ذکر، وضو گرفتن، خوردن خوراکی‌های حلال و پاک، به یاد خدا بودن). در سهولت تربیت صحیح و بنای نسل پاک و صالح بهترین شالوده و بنا است.
شیر مادر که هم از نظر ارزش غذایی و بیولوژیکی و هم از نظر عاطفی و احساسی بهترین تغذیه است در جایگاهی نزدیک به قلب مادر تعبیه شده است و باعث می‌شود که کودک علاوه بر بهره‌مندی از مزایای تغذیه
جسم، با شنیدن صدای تپش قلب مادر به آرامش خاصی دست ‌یابد و این آرامش باعث ایجاد رضایت و شادابی مادر و نشاط و توانمندی پدر می‌شود.
و خانواده همان سکون و آرامشی که قرآن فرموده است را به‌دست می‌آورد: «…. لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودّة و رحمة…»(13)
مادر با رضایت و علاقه به تغذیه کودک می‌پردازد و فرزند در سایه این آرامش و در سایه تعلیمات و تربیت صحیح والدین بالنده می‌شود.
شیرمادر که هدیه بی‌نظیر خدای مهربان است، شامل مواد آلومینوئیدی، چربی، قند و اندکی املاح و ویتامین است، که این نوع ترکیب در هیچ ماده‌ای دیگر یافت نمی‌شود که جایگزین شیر مادر شود. در ماههای مختلف شیردهی ترکیبات شیر مادر همیشه در تغییر است، هرچه کودک بزرگ می‌شود مقدار مواد قندی و چربی شیر روبه‌کاهش است و در عوض به مواد آلومینوئیدی افزوده می‌شود. تا به حد رشد کافی برسد. خداوند در سوره بقره مدت شیردهی را بیان فرموده و به مادران توصیه نموده است که فرزندان خود را (در صورت توانایی) تا دو سال شیر دهید.
والوالدات یرُضِعن اولادهن حولین کاملین لمن اراد ان یتم الرضاعه…»(14)
«مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می‌دهند (این) برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند…»

• بایدهای حکیمانه در شیردادن

اکنون به بررسی هفت دستور در باره شیردادن نوزادان که در تفسیر نمونه هم به آن اشاره شده است می‌پردازیم:
1- حق شیردادن را خداوند به مادر عطا کرده است و اوست که می‌تواند از کودکش نگهداری کند، با اینکه حق حضانت اطفال کوچک بر عهده پدر است اما از آنجا که تغذیه جسم وجان نوزاد در این مدت با عواطف مادر پیوند همسویی دارد، خداوند این حق را به مادر عنایت فرموده است. و از آنجا که حکمت باری‌تعالی بر همه امور مستولی است موضوع عواطف مادری و نیاز کودک از سوی او در نظر گرفته شده است و شیردادن به کودک یک نوع حق دو جانبه است که رعایت حال مادر و فرزند هر دو دخیل است.
2-مدت شیردهی بنابرصلاحدید مادران، می‌تواند از دو سال هم کمتر باشد. «…لمن اراد ان یتم الرضاعه…»(15) شیردهی به مدت دو سال برای کسی است که بخواهد این دوران را کامل کند.
و طبق تفسیری که در تفسیر نمونه آمده است در روایاتی که از اهل بیت (ع) به ما رسیده دوران کامل شیرخوارگی را دوسال و دوران غیرکامل آن را بیست و یک ماه فرموده‌اند. و شاید این معنی از ضمیمه کردن آیه فوق با آیه 15 سوره احقاف به‌دست می‌آید. زیرا در سوره احقاف می‌خوانیم «و حمله و فصاله ثلثون شهراً»(16) «بارداری و از شیرگرفتن 30 ماه است» و با توجه به اینکه معمولاً دوران بارداری نه ماه است، بنابراین بقیه که بیست و یک ماه است مدت معمولی شیردادن است.
3-اسلام در همه موارد رعایت حال زنان و مادران را به نحو مطلوب نموده است و در هیچ زمینه‌ای حقوق آنان را نادیده نگرفته است، با توجه به اینکه زمان شیردهی، مادران باید از تغذیه مناسب برخوردار باشند و باید با آرامش خاطر این مهم را به انجام رسانند،‌ لذا خداوند سفارش اکید به پدران نموده است که: «وعلی المولود له رزقهن و کسوتهن»(17) «و برای آن کس که فرزند برای او متولد شده (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادر را به طور شایسته (در مدت شیردهی بپردازد، حتی اگر طلاق گرفته باشد)» خداوند عواطف مرد را تحریک نموده است که این فرزند، میوه دل توست و مسوولیت تأمین مادر او نیز بر عهده توست. البته در ادامه خداوند حکیم رعایت حال پدران را هم نموده است و می‌فرماید: «لاتکلف نفس الاوسعها»(18) «هیچ کس موظف به بیش از حد توانایی خود نیست» یعنی ای مادران توجه! توجه! بیش از حد توانایی همسرانتان، از آنها توقع و انتظار نداشته باشید. خانم‌ها، در این شرایط سخت اوضاع اجتماعی باید به ضروری‌ترین غذا و لباس بسنده کنند و همسران خود را در معرض سختی ومشقت بیش از حد نیندازند.
4-«…لاتضار والده بولدها و لامولود له بولده»(19) «نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به کودک را دارد و نه پدر.» اختلاف پدر و مادر هم بر روح و روان کودک اثرات جبران‌ناپذیری دارد و هم در تأمین ضروریات کودک ایجاد اختلال می‌کند.
سفارش خداوند بر این موضوع است که نکند مادر به خاطر اختلاف پدر، از شیردادن و دیدار پدر از فرزند و… خودداری کند و پدران هم نیز نباید بر اثر اختلاف با همسرشان از رسیدگی به آنها کوتاهی کنند.
5-حتی اگر پدری از دنیا رفت، وارثان باید عهده‌دار تأمین نیازمندی‌های مادر شوند، و مادر را در تمام طول شیردهی از لحاظ غذا و پوشاک و اطمینان خاطر تأمین نمایند، «و علی الوارث مثل ذلک»(20).
6-از آنجایی که اساس سلامت یک خانواده به همفکری و همدلی زوجین وابسته است در این موقعیت هم، خداوند اجباری قرار نداده است و دستور به مشورت و همفکری داده است، چقدر زیبا می‌فرماید: «… فان اراداً فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیهما…»(21) «اگر پدر و مادر بخواهند با همفکری و توافق، طفل را (زودتر) شیر بگیرند، مانعی ندارد.»
7-«… و ان اردتم ان تسترضعوا اَولادکم فلاجناح علیکم اذا سلّمتم ما اتیتم بالمعروف…»(22) «(واگر با عدم توانایی یا عدم موافقت مادر) خواستید دایه‌ای برای فرزند خود بگیرید گناهی بر شما نیست، به شرط اینکه حق گذشته مادر را به طور شایسته بپردازید.»
باز در این آیه هم اختیار با مادر است. اگر مادر توانایی لازم برای شیردهی را ندارد نمی‌توان او را مجبور به این کار کرد و نیز نمی‌توان او را مجبور کرد که فرزندش را به دایه بسپارد و به جای او، «دایه» فرزندش را شیر دهد. بلکه با رضایت او می‌توان کار نگاهداری و شیردهی را به دایه سپرد و یا قسمتی از این کار را محول کرد، تا کمک برای مادر باشد.
و در این مورد سفارش شده است که در صورتی که از دایه استفاده کردید، حقوق مادر را بپردازید و این امر باعث نشود که حقوق مادر نسبت به گذشته و شیردهی پیشِ از آن پایمال شود.
در آخر خداوند به همسران توصیه کرده است که با تقوا باشید تا بتوانید یک زندگی سالم برای خود و فرزندتان داشته باشید. زیرا اختلافات میان همسران گاهی باعث لجاجت و تضیح حقوق یکدیگر می‌شود و در این میان کودکان اولین قربانیان این لجاجت‌ها هستند. و خدای نکرده والدین عقده‌های خود را سر کودکان خالی نکنند. لذا خداوند می‌فرماید: «واتقوالله واعلموا ان الله بما تعلمون بصیر»(23) « از خدا بترسید و پرهیزگاری پیشه کنید و بدانید خداوند به تمام اعمال شما بیناست!».
در این جا بد نیست حکایتی بشنوید:

• کدامیک به دیگری افتخار کند؟!

حاج شیخ جعفر شوشتری، عالم با تقوایی بود که به درجات علمی و عملی به مقامات عالیه رسید. سخنان و نصایح او در بین مردم پرنفوذ و گیرا بود، و سجایای اخلاقی ویژه‌ای داشت. بسیار مقید به حلال و حرام و پرهیز از گناه بود. روزی به مادر مکرمه‌اش گفتند: به داشتن چنین فرزندی باید افتخار کنی! مادرش گفت: بله. ولی او باید بر من ببالد، چرا که من از لحظه تولد و حتی قبل از آن همیشه با وضو بودم و یک بار هم او را بدون وضو شیر ندادم، همیشه هنگام تغذیه او، خدا را در نظر داشتم و با طهارت و یاد خدا و ذکر نام خدا او را در آغوش می‌گرفتم و آرزویم این بود که مانند امام جعفر صادق (ع) شود.
…جالب است که دقیقاً مطابق فرمایش قرآن است، آنجا که در سوره فرقان ویژگی‌های مؤمنان را ذکر می‌کند، یازدهمین نشانه مؤمنان را در آیه 74 بیان می‌کند که:
والذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین واجعلنا للمتقین اماما»(24)
«وکسانی که می‌گویند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که موجب روشنی چشمان (ما) باشد، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان!»
در این آیه اشاره شده است که یکی از ویژه‌گی‌های مومن راستین این است که به تربیت خود وخانواده ‌خویش اهمیت دهد وخود را در برابر فرزندانش مسوول بداند، آنها با اعمال خوب خود پیوسته از خدا می‌خواهند که برای آنها نسل پاک قرار دهد و جالب است که تقاضا می‌کنند که ما را امام پارسایان قرار ده.
همت بلنددار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده‌اند
و البته روشن است که در گوشه‌ای ننشستند و دعا کنند، بلکه «دعا»، نشانه و رمز کوشش و علاقه آنها است و مسلماً این افراد همه توان و همتشان را در تربیت فرزندانشان می‌گذارند و در عین حال دعا هم می‌کنند که همه اضلاع مثلثی که گفتیم تکمیل شود.
آنها نه تنها خود را مسوول تربیت و راهنمایی خانواده خود می‌دانند، بلکه از خدا می‌خواهند که راهنمای دیگر مردم باشند. ناگفته نماند که در روایات آمده که این آیه در باره علی (ع) و ائمه وارد شده است. و این از باب «جری» است؛ یعنی یک حقیقت کلی را بر بهترین مصادیقش (نمره 20) حمل کردن، به معنای عدم انطباق آیه بر مصداق‌های آیه زیر نمره 20، نیست. با یک مثال موضوع را عینی‌تر می‌کنیم: وقتی در جایی سخن از حقیقت ادب است، اشاره به فرد حاضر می‌کنیم که سمیل ادب است و می‌گویم «ادب» یعنی این.
و در سخن مفسرین هم آمده است که: این موضوع دلیل بر عدم انطباق آیه با دیگر مؤمنان نخواهد بود و هر کدام در اندازه و موقعیت‌های مختلف، امام و رهبر و پیشوای دیگران خواهند بود.
خانواده‌های آگاه زمینه‌ساز رشد و تربیت و تکامل معنوی فرزندانشان هستند ولی بعد از این زمینه‌سازی و نصب سیم‌های برق، برق رشد را خداوند در سیم‌ها جاری می‌کند. حتی پیامبر اکرم (ص) با آنکه به‌عنوان هادی از سوی خداوند معرفی شده است، ولی در باره او گفته شده است که: «انک لاتهدی من احببت ولکن الله یهدی من یشاء»(25)، «تو هر کس را که دوست بداری نمی‌توانی هدایت کنی».
این در مورد ما، در باب فرزندانمان بیشتر صادق است. برخی به مجرد مراقبت‌های جزئی از فرزندان، تصور و توهم می‌کنند که رشددهنده اصلی، آنها هستند. آری در روایات و آیات، نقش کلیدی مواظبت‌ها، ارتزاق حلال و تفکیک دختر و پسر در خوابگاها و صدها رسالت مطرح شده است، اما همه اینها به منزله همان مثال «سیم‌کشی» در یک ساختمان است که زمینه برای جریان الکتریسیته فراهم می‌شود.
به این آیه توجه فرمایید: «…و انبتها نباتاً حسناً و کفلها زکریا»(26)
«خداوند، مریم را چونان گیاهی، رشدی نیکو داد و زکریا کفالت و سرپرستی او را عهده‌دار شد»
در این آیه همان دو نقش اشاره شده ، مطرح شده است:
1) تأثیر رشد دادن و وصل برق هدایت از سوی خداوند (امدادهای تربیتی).
2) نقش کفالت و سرپرستی و مراقبت مربی و کفیل.
آری کسی که خدا به رشد او توجه خاص دارد باغبانی چونان زکریا باید کفالت این دسته گل اهدایی خدا را برعهده گیرد.
نتیجه: نوشته این شماره می‌تواند در اهتمام جدی به تغذیه جسم و جان، جلوه کند که تکیه عمده مقاله بر تأیید تغذیه جسم بر جان و روان بود. الهام از آیات، تاریخ و دانش در میان نوشته حاضر گنجانیده شد، که البته، اداء حق والای آیات الهی، در این مختصر نمی‌آید. ان‌شاءا… در شماره بعد، در باب «رشد معنوی و طرح فطرت» مطالبی تقدیم خواهد شد.
ادامه دارد

پی‌نوشت‌ها:

1- بقره، آیه 233
2- مجموعه شعر: باغ باشم از قناری پر شوم، علی رهبر
3- کتاب هورمون‌ها، ص 11.
4- مکتب‌های روان شناختی و نقدآن، ص 321
5- مستدرک، ج 3، ص 71.
6- قرآن و روان‌شناسی، دکتر محمد عثمان نجاتی.
7- قصص، آیه 6.
8- قصص، آیه 12.
9- قصص، آیه 13.
10- تحریم، 10.
11- تحریم، 11.
12- سفینه النجاه، ص 84.
13- روم، آیه 21.
14- بقره، آیه 233.
15- همان.
16- احقاف، آیه 15.
17- بقره، آیه 15.
18- بقره، ادامه آیه 233.
19- بقره، ادامه آیه 233.
20- بقره، ادامه آیه 233.
21- بقره، ادامه آیه 233.
22- همان
23- بقره آخر آیه 233.
24- فرقان، آیه 74.
25- قصص، آیه 56.
26-آل‌عمران، 37.

منابع:

- 1قرآن.
2- تفسیر نمونه و المیزان
3- قرآن و روان‌شناختی، نوشته دکتر محمد عثمان نجاتی

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بلوغ

بلوغ

سيد محمد موسوى بجنوردى*

چكيده: محتواى اين مقاله از يكسو مى‏تواند بر احكام مربوط به دختران و پسران، اعم از عبادات و معاملات، مؤثر افتد و از سوى ديگر موضوعى را مطرح مى‏كند كه از نظر بين‏المللى منشا برخى ابهامات در باب نسبت فقه اسلامى و حقوق بشر شده است. نويسنده در اين مقاله با رويكردى فقهى و اصولى در صدد اثبات تكوينى بودن پديده بلوغ است و ادله نفى و اثبات را در اين باب مى‏كاود.
بلوغ پديده اعجاب‏انگيزى است كه در روند رشد انسانى از اهميت ويژه‏اى برخوردار است. بلوغ طبق نظريه دانشمندان انتقال از مرحله كودكى به بزرگسالى است. در اين دوره تغييرات فيزيولوژيكى در مغز و غدد داخلى بدن باعث دگرگونى جسمى، روانى و رفتارى چشمگيرى مى‏شود. در واقع، شخصيت نوجوان در اين مرحله از زندگى است كه ثبات مى‏يابد و شكل مى‏گيرد.
بلوغ تنها پديده‏اى زيستى نيست‏بلكه يكى از نشانه‏هاى رشد فكرى و اجتماعى است و در نتيجه نشانه آمادگى پذيرش مسئوليت در زندگى فردى و اجتماعى به شمار مى‏رود. بلوغ در اديان الهى نيز اهميت ويژه‏اى دارد; زيرا بلوغ از شرايط تكليف است و مكلف از نظر اديان الهى، خاصه اسلام، كسى است كه حقوق و وظايف و تكاليفى دارد كه موجب پذيرش مسئوليتهاى متفاوت مى‏شود. مسئوليتهايى كه فرد را موظف به انجام اعمالى مى‏كند. دايره شمول اين اعمال تمام شئون زندگى فرد را دربرمى‏گيرد: اعمالى چون نماز، روزه، حج و... كه در زمره اعمال عبادى هستند. شركت، حواله، اجاره، عقود و ايقاعات، ازدواج و طلاق و... كه در معاملات گنجانده مى‏شوند و قضاوت، شهادت، اجراى حدود و قصاص كه در حقوق مطرح مى‏شوند.
بلوغ از جمله مسائل اختلافى بين علماى شيعه و اهل سنت است. مشهور بين علماى شيعه آن است كه پسران در 15 سالگى و دختران در9 سالگى بالغ مى‏شوند. اين نظر موجب بروز پاره‏اى اختلافات و اعتراضات در ميان اقشار مختلف شده است. از طرفى، باعث ايجاد نكات مبهم و سؤالات زيادى براى مكلفين، بويژه دختران در شرف بلوغ و والدين آنها شده است. از طرف ديگر، باعث‏بروز زمزمه‏هاى مغرضانه كسانى كه خارج از مجموعه دين و در ساير ملل و اديان هستند شده است كه در دين اسلام حقوق، بويژه حقوق دختران، رعايت نمى‏شود. گاهى در بعضى محافل و مجلات و مقالات، مطالبى با هدف بهره‏برداى سياسى و تخريبى در بين مردم منتشر مى‏شود كه بعضا به دليل جهل به احكام قرآن و روايات و احاديث و يا تجاهل نسبت‏به آنهاست.
طرح و مشاهده اين مسائل و مشكلات انگيزه نگارش يك مقاله جدى در مورد اين موضوع مهم را قوت مى‏بخشد. البته در سالهاى اخير اين موضوع نظر اينجانب و بعضى از صاحبنظران را به خود مشغول داشته و بحثهايى در قالب مقاله و رساله ارائه شده است و برخى نيز به رد نظريات جديد و تاكيد بر نظر پيشينيان پرداخته‏اند. در مجموع با اينكه بررسيهاى مثبتى در جهت روشن‏نمودن نكات مبهم مساله بلوغ انجام شده است; اما متاسفانه اين بررسيها از عمق كافى برخوردار نيست. در حالى كه سزاوار است‏بحث‏بلوغ در طليعه مباحث فقهى قرار گيرد و اين دگرگونى عظيم روحى و جسمى و مسئوليت‏آفرين به طور جدى و مستقل بحث‏شود، با مراجعه به كتب فقهى و روايى ديده مى‏شود كه بجز چند كتاب‏روايى مثل وسائل‏الشيعه و جواهرالكلام و جامع احاديث الشيعه و برخى از كتب فقهى كه به طور مستقل بحث‏بلوغ را مطرح كرده‏اند; فقهاى ديگر در كتابهاى خود فقط در فصولى مثل كتاب الحجر و مباحثى مثل نكاح، حيض، حدود، روزه و... به طور پراكنده به اين مساله مهم اشاره كرده‏اند.
در مقاله حاضر برآنيم تا به پرسشهاى زير پاسخ دهيم:
1- آيا قرآن كريم اشاره صريح و روشنى به سن بلوغ دارد يا خير؟
2- آيا سن به تنهايى مى‏تواند بيانگر بلوغ باشد؟
3- آيا همه فقها در مورد سن بلوغ اتفاق نظر دارند؟
4- آيا علائم متعدد بلوغ كه در روايات و احاديث‏به آنها اشاره شده است در همه دختران در سن‏9 سالگى ظهور مى‏كند يا خير؟
در ادامه، ضمن پاسخ به پرسشهاى فوق، به پرسشهاى ديگرى كه در اين خصوص مطرح است نيز پاسخ خواهيم داد.

بلوغ امرى تكوينى است

قبل از هر چيز بايد مشخص شود كه آيا بلوغ يك امر تعبدى و قراردادى است‏يا يك امر تكوينى؟ به تعبير ديگر، آيا بلوغ عبارت از اين است كه انسان به حدى از رشد جسمى و جنسى برسد كه در آن صورت موضوعى براى احكام شرعيه - حدود و تعزيرات، واجبات و محرمات - قرار گيرد يا اينكه بلوغ منوط به قرارداد و اعتبار قانونگذار و شارع مقدس است كه در وقت و زمان خاصى انسانها را بالغ معرفى مى‏كند؟
از مجموع روايات و آيات در اين زمينه استفاده مى‏شود كه نظر قانونگذار اسلام به بلوغ جنسى و جسمى است و بلوغ را يك امر تكوينى و طبيعى معرفى كرده است. بر فرض، اگر بخواهيم بلوغ را تعبدى بدانيم، ابتدا بايد ببينيم خود قانونگذار در مورد آن چه گفته است تا اينكه به همان مقدار تعبد كنيم نه بيشتر از آن.
بجاست كه قبل از مراجعه به آيات و احاديث‏به نظر علما و كارشناسان فن در اين باره رجوع كنيم و نظريات كارشناسى و تخصصى آنان را به دست آوريم و سپس به بررسى مباحث فقهى بپردازيم.
دانشمندان و متخصصان فيزيولوژى بر اين عقيده‏اند كه چنانچه انسان به حد خاصى از رشد جسمى و جنسى رسيد، دگرگونيهاى مختلفى در بدن او رخ مى‏دهد. البته رشد جسمى و جنسى انسان ارتباطى به كمال عقلى او ندارد; چون ديوانه و سفيه هم رشد جسمى و جنسى دارند. بنابراين لازمه رشد جسمى، رشد عقلى نيست. رشد جسمى و جنسى عبارت است از دگرگونيها و تغييراتى كه در بدن رخ مى‏دهد و دانشمندان فيزيولوژى از آن به بلوغ جسمى و جنسى تعبير مى‏كنند. فقهاى شيعه نيز همچون صاحب جواهر، قدس‏سره، در مقام تبيين بلوغ، بلوغ را به معناى رشد جسمى و جنسى در نظر مى‏گيرند و به عبارتى اعتقاد دارند كه بلوغ، يك امر تكوينى و واقعى است كه در بدن انسان رخ مى‏دهد. بلوغ، يك امر تعبدى نيست كه قانونگذار اسلام مسلمانها را متعبد كرده باشد بر اينكه هرگاه سن شما به فلان حد رسيد، بالغ مى‏شويد.

تاثير عوامل طبيعى در بلوغ: بلوغ تكوينى است

علماى فيزيولوژى سردسير بودن و گرمسير بودن آب و هواى منطقه‏اى را كه انسان در آن زندگى مى‏كند در زودرس و يا ديررس بودن بلوغ مؤثر مى‏دانند; در منطقه گرمسير، رشد جسمى و جنسى سريع‏تر صورت مى‏پذيرد; به خلاف مناطق سردسير كه بلوغ در آن مناطق دير صورت مى‏گيرد. عامل ديگر در زودرس يا ديررس بودن بلوغ تغذيه است. اگر تغذيه مناسب نباشد، بلوغ ديررس مى‏شود و اگر تغذيه مناسب باشد، سبب زودرسى رشد جنسى مى‏گردد. اختلال بينايى و صداهاى ناهنجار و غيرمانوس نيز موجب مى‏شود كه دگرگونى در بدن، زودتر از وقت طبيعى خودش صورت گيرد. چشم بر اثر ديدن بعضى مناظر، و گوش بر اثر شنيدن بعضى از صداها، سبب زودرسى بلوغ مى‏گردد. مساله ژنتيك (قانون وراثت) نيز تاثير دارد; يعنى زودرسى و ديررسى بلوغ در پدرها و مادرها، در بلوغ فرزندان اثر مى‏گذارد.
ملاحظه مى‏كنيم كه عواملى از قبيل تغذيه، وراثت، آب و هوا، عوامل محيطى مثل صدا و بينايى و نابينايى در بلوغ تاثير مى‏گذارد. به همين جهت است كه بلوغ دختران و پسران در سنهاى مختلف گزارش شده است. بنابه اوضاع و شرايط دختران گاه در9 سالگى، گاه در 10 سالگى و حتى گاه در16 سالگى بالغ مى‏شوند. اگر عوامل خارجى را در نظر نگيريم، بلوغ دختر بين‏13 تا 14 سالگى رخ مى‏دهد. تاثير اين عوامل طبيعى در نوسان بلوغ، خود نشانگر اين حقيقت است كه بلوغ يك امر تكوينى است نه قراردادى و تعبدى.
تكوينى بودن سن بلوغ در پسرها نيز محرز است. كارشناسان فن، يعنى دانشمندان فيزيولوژى، معتقدند وقتى رشد جسمى به آن حدى رسيد كه فرد قدرت توليد مثل پيدا كرد آن وقت‏بالغ شده است. نشانه بلوغ در پسرها احتلام و در دخترها حيض است. احتلام و حيض اعتبارى و قراردادى نيست تا آن را امرى تعبدى و قراردادى بدانيم.

بلوغ از منظر آيات قرآن كريم

قرآن كريم آياتى دارد كه مساله بلوغ در آنها به روشن‏ترين وجه بيان مى‏شود. مطابق اين آيات مساله بلوغ به‏طور قطع و يقين تكوينى و طبيعى است و با توجه به آنها نمى‏توان سن را ملاك بلوغ قرارداد. آياتى كه بيانگر تكوينى‏بودن سن هستند عبارتند از:
آيه‏6 سوره نساء:و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم.
«و يتيمان را بيازماييد تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند [در اين موقع] اگر در آنان رشد يافتيد، اموالشان را به آنان بدهيد».
در اين آيه مطالب زيادى وجود دارد; ولى ما آن قسمتهايى از آيه را توضيح مى‏دهيم كه به مساله بلوغ مربوط است.
«وابتلوا اليتامى‏» ابتلاء به معناى اختبار و امتحان است و يتامى جمع يتيم و يتم مى‏باشد. بعضى گمان مى‏كنند يتيم كسى است كه پدر خود را از دست داده باشد. البته اين هم صحيح است; ولى جامع نيست. در اينجا، يتيم به معنى محجور است; يعنى ممنوع از تصرف. چون در روايت هم يتم به معناى ممنوع از تصرف وارد شده است: «الجاريه اذا حاضت، ذهب عنها اليتم‏».
يتيم، صفت مشبهه و بر وزن فعيل است. در عرب به كسى كه صغير يا محجور از تصرف، يعنى فاقد استقلال در تصرف باشد، مى‏گويند هذا يتيم; يعنى به آن حد از رشد جسمى و فكرى كه بتواند استقلال در تصرف داشته و معاملات مالى را خودش انجام دهد نرسيده است. بنابراين، ترجمه آيه شريفه «وابتلوا اليتامى‏» چنين مى‏شود: كسانى را كه محجور و ممنوع از تصرف در اموال باشند، آزمايش و امتحان كنيد. البته خيلى واضح است كه اين آزمايش و اختبار، قبل از زمان بلوغ صورت مى‏گيرد، چون در آيه شريفه، كلمه «حتى‏» براى غايت است كه در فارسى به معناى «تا» مى‏باشد. افرادى را كه در تصرفات مالى خود استقلال ندارند و ممنوع از تصرف مى‏باشند امتحان كنيد «تا» اينكه بالغ شوند. «حتى اذا بلغوا النكاح‏» يعنى تا اينكه به حد نكاح برسند.
«بلغ‏» در لغت‏به معناى رسيدن است. مثلا مى‏گويند: «بلغ فلان الى رتبة الاجتهاد» يعنى فلانى به حد اجتهاد رسيد. «بلغوا النكاح‏» يعنى به حدى از رشد جسمى و جنسى برسد كه بتواند نكاح كند و قدرت توليدمثل و بارورى داشته باشد. بلوغ النكاح، عام است و به طور كلى حالت طبيعت انسان را بيان مى‏كند كه اگر به حدى از رشد جسمى و جنسى رسيد كه توانست نكاح كند; يعنى در پسر به حد توليدمثل و در دختر به حد بارورى رسيد، آن وقت‏بلوغ حاصل شده است.
«آنس‏» به معناى دريافتن است. حضرت موسى(ع) در جريان دريافت پيام الهى در كوه طور مى‏گويد: «انست نارا» (طه: 10) يعنى دريافتم. البته به حسب ظاهر دريافت او غير از دريافت ماست. به هر حال، اگر يتيم و ممنوع‏التصرف از اموال را آزمايش كرديد و به رشد معاملى، جنسى و حقوقى در او رسيديد و دريافتيد كه مصلحت و منفعت‏خود را تشخيص مى‏دهد، بر شما واجب است كه اموالش را به او برگردانيد.
بلوغ نكاح، نهايت و غايت ولايت است‏بعد از بلوغ نكاح، بر ولى حرام است كه اموال شخصى را نگه دارد. از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه اگر تا يك ساعت پيش اموال يتيم تلف مى‏شد ولى يدش امانى و ضامن نبود; ولى از اين لحظه (بلوغ النكاح) در صورتى كه قيم و ولى دربرگرداندن اموال كوتاهى كند و مال تلف گردد، يد او عدوانى محسوب مى‏شود و ضامن است و قاعده «و على اليد ما اخذت حتى تؤديه‏» جارى مى‏شود.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه بلوغى را كه خداوند در «بلغوا النكاح‏» بيان كرده است، تعبدى نيست; چون بلوغ النكاح، يعنى توان آميزش و توليدمثل و بارورى داشتن، و اين حالت‏براى پسر و دختر يك امر تكوينى است; يعنى طبيعت انسان (چه پسر و چه دختر) اگر به اين حد از رشد جسمى و جنسى برسد، توان توليدمثل و بارورى دارد.
البته بلوغ النكاح را در دختر و پسر، از طريق ابتلا و آزمايش مى‏توان تشخيص داد چون توان هركدام از آنها در توليدمثل و بارورى مختلف است. به اصطلاح علمى، توان مرد به اسپرم و توان زن به تخمگذارى (اوول) است. يعنى از طريق احتلام پسر و عادت ماهانه دختر مشخص مى‏شود كه آنها به حد تكليف و بلوغ رسيده‏اند.
آيه 58 سوره نور:يا ايها الذين امنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلوة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء ثلاث عورات لكم ليس عليكم و لاعليهم جناح بعدهن طوافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبين الله لكم الايات والله عليم حكيم.
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بايد بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده‏اند، در سه وقت از شما اجازه بگيرند: قبل از نماز فجر و در نيمروز هنگامى كه لباسهاى خود را بيرون مى‏آوريد و بعد از نماز عشا. اين سه قت‏خصوصى براى شماست. اما بعد از اين سه وقت، گناهى بر شما و بر آنها نيست و برگرد يكديگر طواف كنيد. اينگونه خداوند آيات را براى شما تبيين مى‏كند و خداوند عالم و حكيم است‏».
از اطفال كسانى كه به حد احتلام نرسيده‏اند، و مصداق «لم يبلغوا الحلم‏» هستند، در ارتباط با ورود به اتاق استراحت پدر و مادر حكمى دارند و كسانى كه به حد احتلام رسيده‏اند و به تعبير شيرين قرآن «بلغ الاطفال منكم الحلم‏» هستند، حكمى ديگر دارند. خداوند براى سالم‏سازى جامعه و ايجاد مدينه فاضله و همين‏طور براى سلامتى خانواده، يك حكم تربيتى و اخلاقى را در اين آيه شريفه ذكر فرموده است، و در عين حال، مساله بلوغ را كه از شرايط عامه تكليف است، در اين آيات بيان نموده است.
در آيه شريفه به مؤمنين دستور مى‏دهد كه به بردگان و كودكان ياد بدهند در سه وقت هنگام ورود اجازه بگيرند:
الف) قبل از نماز فجر;
ب) نيمروز و هنگام ظهر;
البته به نظر مى‏رسد منظور بعد از نماز عصر، كه وقت استراحت است، باشد نه بعد از نماز ظهر.
ج) بعد از نماز عشاء.
اين دستور قرآن كريم واقعا از مسائل عالى تربيتى است كه در سالم‏سازى جامعه دخالت تمام دارد و به حق بايد گفت كه خانواده، محل رشد تمام صفات فاضله، يعنى محل تحقق اخلاق فاضله است. همين‏طور كه مى‏تواند منشا فسادهاى اخلاقى هم باشد. به اين دليل است كه خداوند به مؤمنين دستور مى‏دهد كه افراد نابالغ را تحت كنترل داشته باشند تا گرفتار ناهنجاريهاى اخلاقى نشوند.
آيه‏59 سوره نور:و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم كذلك يبين الله لكم اياته و الله عليم حكيم.
«و هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند، بايد اجازه بگيرند; همان گونه كه اشخاصى كه پيش از آنها بودند، اجازه مى‏گرفتند. اين چنين خداوند آياتش را براى شما تبيين مى‏كند و خداوند عالم و حكيم است‏».
موضوع در اين آيه شريفه، اطفالى هستند كه به حد بلوغ الحلم رسيده‏اند كه در هنگام ورود به اتاق استراحت پدر و مادر، بايد اذن بگيرند. به عبارت ديگر، هنگامى كه اطفال به حد احتلام رسيده باشند، بايد هنگام وارد شدن اجازه بگيرند. احتلام، يك حد از رشد جسمى و جنسى است و ارتباطى با مساله سن ندارد. خداوند، بلوغ را به عنوان امرى تكوينى و حقيقى معرفى مى‏كند. هيچ آيه‏اى از قرآن نداريم كه خداوند بلوغ را در ارتباط با سن و سال مطرح كرده باشد.
هنگامى كه طفل به اين حد از رشد جسمى و جنسى رسيد، كه از آن در قرآن كريم تعبير به حلم مى‏شود، واجب است كه همچون افراد ديگر كه به حد بلوغ رسيده‏اند، هنگام دخول اذن بگيرد.
واژه حلم و احتلام هم در قرآن آمده و هم در سنت. معناى اين واژه در قرآن و سنت و عرف عقلا واحد است; چرا كه واژه حلم و احتلام، حقيقت‏شرعيه ندارد; بلكه حقيقت عقلايى دارد و شارع مقدس نيز در هر جا كه اين واژه را به كار برده به معناى عقلايى آن توجه داشته است و آن را از معناى حقيقى و لغوى خودش خارج ننموده است.
حلم كه جمع آن احلام است، در واقع به معناى خواب ديدن مى‏باشد; زيرا جوانان مقارن بلوغ خوابهايى مى‏بينند كه سبب احتلام آنها مى‏شود.
اين واژه كنايه از بلوغ و يكى از تعبيرات زيباى كنايى قرآن كريم مى‏باشد; يعنى ذكر لازم و اراده ملزوم كرده است.
خداوند در اين آيه، مبناى بلوغ را يك امر طبيعى و تكوينى يعنى حلم قرار داده است. حلم عبارت از رسيدن به آن حد از رشد جنسى و جسمى است كه توان توليد مثل را داشته باشد. در اينجا ديگر، سن و جنس مطرح نيست و كارى به طول عمر ندارد كه در چند سالگى به بلوغ مى‏رسد و همين‏طور كارى به جنس انسان هم ندارد كه دختر است‏يا پسر. به طور كلى، مطابق قرآن كريم به حلم و بلوغ رسيدن مطرح است نه جنس اطفال و دختر يا پسر بودن آنها.
در پسر حلم همزمان با خروج اسپرم هست; ولى در دختر اين امر چگونه تحقق پيدا مى‏كند؟ به عبارتى ديگر، از كجا بفهميم كه دختر نيز به حد حلم رسيده است؟ حلم و احتلام در دختر از كجا و به چه طريق تشخيص داده مى‏شود؟
براى فهم مطلب، بايد به عرف عقلا رجوع كرد. اگر در عرف به زنى بگويند: «هذه المرئة احتلمت اى بلغته الحلم‏» يعنى اين زن، به حدى رسيده است كه توان توليد مثل دارد. نشانه اين توان در زن تخمگذارى است كه با عادت ماهانه و حيض شدن ملازم است. البته اين يك بحث كارشناسى و تخصصى است. اگر در حال حاضر، از دانشمندان فيزيولوژى، كه كارشناسان اين مساله هستند، بپرسيد: بلوغ و احتلام در دختر چگونه است؟ پاسخ مى‏دهند: وقتى كه دختر تخمگذارى كند به سن بلوغ رسيده است. اين زمان مقارن است‏با عادت ماهانه او كه اماره‏اى قطعى است‏بر اينكه اين دختر به سن بلوغ رسيده است.

بلوغ از ديدگاه احاديث و روايات

ائمه اطهار كه قرآنهاى ناطق هستند و سخنانشان تبيين و توضيح آيات قرآن مى‏باشد، درباره مساله بلوغ، احاديث زيادى را به مناسبتهاى مختلف بيان كرده‏اند. پاره‏اى از آن احاديث، كه مطلوب ما (تكوينى بودن بلوغ) را ثابت مى‏كند، ذكر مى‏كنيم.
«1»عن اسحاق بن عمار، قال: سالت اباالحسن(ع) عن ابن عشر سنين يحج، قال(ع): عليه حجة‏الاسلام، اذا احتلم و كذلك الجارية عليها الحج، اذا طمثت. (1)
«اسحاق بن عمار از حضرت رضا(ع) در مورد پسرى كه ده سال دارد سؤال مى‏كند كه: آيا مى‏تواند حج‏به جا آورد؟ حضرت در جواب مى‏فرمايد: در صورتى كه محتلم شود، حج‏بر او واجب مى‏گردد. دختر نيز هنگامى كه حيض بيند، ج‏بر او واجب است‏».
حقيقت‏سؤال اين است كه حجة‏الاسلام كه يكى از شرايط آن بلوغ مى‏باشد چه زمانى بر پسر و دختر واجب مى‏گردد؟ حضرت در پاسخ انگشت روى يك امر تكوينى مى‏گذارد: در پسر ملاك را احتلام و در دختر حيض معرفى مى‏كند و اصلا سخنى از سن به ميان نمى‏آورد.
«2»عن شهاب، عن ابى عبدالله، قال: سالته عن ابن عشر سنين يحج، قال(ع): عليه حجة‏الاسلام، اذا احتلم و كذلك الجارية، عليها الحج، اذا طمثت. ()
«شهاب از امام صادق(ع) سؤال مى‏كند پسرى كه ده ساله است آيا مى‏تواند حج‏به جا آورد؟ امام مى‏فرمايد: پسر هنگامى كه محتلم گردد و دختر زمانى كه حيض ببيند مى‏توانند حجة‏الاسلام را به جا آورند».
«3»عن ابى عبدالله(ع) قال: ان اولاد المسلمين موسومون عندالله شافع و مشفع. فاذا بلغوا اثنتى عشرة سنة، كتبت لهم الحسنات; فاذا بلغوا الحلم، كتبت عليهم السيئات. (3)
«امام صادق(ع) مى‏فرمايد: فرزندان مسلمانان نزد خداوند داراى علامت هستند كه هم شفاعت مى‏كنند و هم شفاعت مى‏شوند; زمانى كه به سن 12 سالگى برسند، حسنات بر آنها نوشته مى‏شود و زمانى كه به مرتبه حلم برسند، گناهان بر آنها ثبت مى‏گردد».
اين روايت از روايات جالب تربيتى است كه در آن مساله بلوغ نيز مطرح شده است. پسرها زمانى كه دوازده ساله باشند، اعمال نيك و مستحباتى را كه به جا مى‏آورند، در نامه اعمال آنها ثبت مى‏شود; اما گناهان آنان از زمان حلم ثبت مى‏گردد. در واقع، فعل حرام در زمان بلوغ و تكليف عقاب و كيفر دارد.
امام(ع) مى‏فرمايد: «اذا بلغوا الحلم، كتبت عليهم السيئات‏». زمانى كه به مرتبه حلم برسند، در صورت ارتكاب جرم، مستحق كيفر خواهند بود. امام(ع) بلوغ را به معناى حلم گرفته و جنس مذكر و مؤنث‏بودن را مشخص نكرده است، بلكه به طور كلى طبيعت انسان را - زمانى كه به حد حلم رسيد - معرفى كرده است.
«4»عن حمران، قال: سالت ابا جعفر(ع) قلت له: متى يجب على الغلام ان يوخذ بالحدود التامة و يقام عليه و يؤخذ بها؟ قال: اذا خرج عنه اليتم و ادرك. قلت: فلذلك حد يعرف به؟ فقال: اذا احتلم، او بلغ خمس عشرة سنة، او اشعر او انبت قبل ذلك، اقيمت عليه الحدود التامة و اخذ بها و اخذت له قلت: فالجارية متى تجب عليها الحدود التامة و توخذ بها و يوخذ لها؟ قال: ان الجارية ليست مثل الغلام، ان الجارية اذا تزوجت و دخل بها، و لها تسع سنين، ذهب عنها اليتم و دفع اليها مالها و جاز امرها فى الشراء و البيع، واقيمت عليها الحدود التامة و اخذ لها و بها. (4)
«حمران مى‏گويد: از امام باقر(ع) سؤال كردم كه چه زمانى حد تام بر پسر اقامه مى‏شود؟ فرمود: زمانى كه از يتم (محجوريت) خارج گشته و ادراك كند. گفتم: آيا براى آن نشانه‏اى هست؟ فرمود: زمانى كه احتلام شود، يا به 15 سالگى برسد و يا قبل از آن انبات شعر صورت گيرد، حد تمام به نفع و ضرر او اقامه مى‏شود. گفتم: چه زمانى حد تام به ضرر و نفع دختر اقامه مى‏شود؟ فرمود: دختر همانند پسر نيست; دختر زمانى كه ازدواج كند و مدخول بها واقع شود و داراى نه سال باشد، يتم (محجوريت) از او برداشته مى‏شود و اموالش به او بازگردانده مى‏شود و در خريد و فروش امر او نافذ است و حد تام به نفع و ضرر او اقامه مى‏گردد».
در اين حديث‏شريف، راوى از امام باقر(ع) زمان وجوب تكليف و اقامه حد بر پسر و دختر را سؤال مى‏كند. امام(ع) در جواب به چند مساله اشاره مى‏كنند; هم مساله تكوينى بودن بلوغ (احتلام و حيض يا تزويج) و هم مساله سن مطرح مى‏شود.
همه فقهاى ما اين روايت را ديده‏اند; ولى بدون توجه به مساله احتلام و حيض و تزويج، مساله سن را ملاك تكليف و اقامه حدود قرار داده‏اند و احكام را روى‏9 سال در دختر و 15 سال در پسر برده‏اند. در حالى كه سن نمى‏تواند ملاك تكليف و اجراى حد قرار گيرد، چون در حديث دارد كه «ان الجارية اذا تزوجت و دخل بها و لها تسع سنين‏» بايد ديد كه مقصود از «تزوجت‏» چيست؟
مقصود از «تزوجت و لها تسع سنين‏»، اين است كه دختر ازدواج كرده و قابليت آميزش داشته باشد. فقط صرف تزويج مهم نيست، بلكه قابليت آميزش مهم است. «و لها تسع سنين‏» در تكليف و بلوغ، موضوعيت ندارد; بلكه مى‏خواهد اقل مراتب قابليت‏براى تزويج را بيان كند آنچه در فقرات حديث‏شريف عمده هست «اذا تزوجت و دخل بها» مى‏باشد.
البته امكان دارد كه دختر در9 سالگى هم قابليت تزويج و آميزش داشته باشد. به اجماع همه فقها دخول به غير بالغ جايز نيست; بلكه بايد دختر به يك حد از رشد جسمى و جنسى رسيده باشد كه از آن تعبير به بلوغ مى‏كنيم. اين روايت مى‏خواهد بگويد كه امكان دارد در9 سالگى هم اين قابليت تزويج و آميزش پيدا شود، نه اينكه ملاك‏9 سال باشد.
«5»ان رسول الله(ص) دخل بعائشه و هى بنت عشر سنين و ليس يدخل بالجارية حتى تكون امرءة. (5)
«رسول خدا(ص) با عايشه كه در سن ده سالگى بود، ازدواج كرد و دختر مورد آميزش قرار نمى‏گيرد، مگر زمانى كه به حد زنى رسيده باشد».
اينكه در ذيل حديث مى‏فرمايد: «ليس يدخل فى الجاريه، حتى تكون امراة‏» بسيار حائز اهميت است. چون مى‏گويد، بايد زن باشد. زن بودن يعنى چه؟ يعنى اينكه قابليت زناشويى داشته باشد. وقتى زن قابليت آميزش داشت، در آن صورت جايز است كه مدخول بها واقع شود و آميزش و قابليت زناشويى يك امر تكوينى است; يعنى بايد به حد خاصى از رشد جسمى و جنسى رسيده باشد. عايشه هم در سن ده سالگى به آن حد از رشد جنسى و جسمى رسيده بود كه قابليت تزويج‏با رسول گرامى اسلام را پيدا كرد.
«6»عن ابى ظبيان، قال: اتى عمر بامراة مجنونة، قد زنت; فامر برجمها. فقال على(ع): اما علمت ان القلم يرفع عن الثلاثه: عن الصبى حتى يحتلم و عن المجنون حتى يفيق و عن النائم حتى يستيقظ. (6)
«ابوظبيان مى‏گويد: زن ديوانه‏اى را نزد عمر آوردند كه زنا كرده بود. عمر دستور داد تا سنگسارش كنند. على(ع) به عمر گفت: آيا نمى‏دانى كه قلم تكليف از سه گروه برداشته شده است: از كودك تا اينكه احتلام شود و از ديوانه تا اينكه به هوش آيد و از شخصى كه در خواب است، تا اينكه بيدار گردد؟»اين حديث‏به دو طريق عامه و خاصه نقل شده است و مى‏توانيم بگوييم كه تواتر لفظى دارد. آنچه در اين حديث مورد نظر ما مى‏باشد، فقره «عن الصبى حتى يحتلم‏» است و در اينجا قطعا صبى و صبيه مراد است; چرا كه امام(ع) حكم طبيعت انسان را اعم از دختر و پسر بيان مى‏كند.
احتلام، كه در حديث ملاك تكليف قرار داده شده، اختصاص به پسران ندارد. از اين روايت نيز استفاده مى‏كنيم كه ملاك بلوغ در دختر و پسر سن نيست.
«7»عن عمار الساباطى، عن ابى عبدالله(ع) قال: سالته عن الغلام، متى تجب عليه الصلاة؟ قال: اذا اتى عليه ثلاث عشرة سنة، فان احتلم قبل ذلك، فقد وجبت عليه الصلاة و جرى عليه القلم و الجارية مثل ذلك ان اتى لها ثلاث عشرة سنة او حاضت قبل ذلك، فقد وجبت عليها الصلاة و جرى عليها القلم. (7)
«عمار ساباطى مى‏گويد: از امام صادق(ع) سؤال كردم كه چه هنگام بر پسر نماز واجب است؟ فرمود: زمانى كه‏13 ساله شود و اگر قبل از سيزده سالگى احتلام شود نماز بر او واجب و قلم تكليف بر او جارى مى‏گردد. دختر نيز همانند پسر است; اگر سيزده سال بر دختر بگذرد يا قبل از13 سالگى حيض شود، نماز بر او واجب و قلم تكليف بر او جارى مى‏گردد».
از اينكه امام(ع)13 سالگى را بيان كرده است، استفاده مى‏كنيم كه در پسر احتلام با اين سن، غالبا ملازمه عادى دارد و اينكه مى‏فرمايد اگر قبل از سيزده سالگى احتلام شود، موضوع تكليف قرار مى‏گيرد، استنباط مى‏كنيم كه سن ملاك نيست. آنچه در اينجا ملاك واقع شده و جاى توجه و تامل دارد اين است كه احتلام را كه يك امر تكوينى و طبيعى است مطرح نموده است.
در دختر هم ملاك بلوغ، همانند پسر يك امر تكوينى قرار داده شده است. از اينكه امام(ع) مى‏فرمايد: اگر قبل از سيزده سالگى حيض شود موضوع تكليف واقع مى‏شود و قلم تكليف بر او جارى مى‏گردد، استنباط مى‏شود كه در دختر، ملاك همان «اذا حاضت‏» و زمانى كه حيض گردد است و سن هيچ موضوعيتى ندارد.
«8»صدوق، عليه الرحمه، در كتاب من لايحضره الفقيه نقل مى‏كند:
على الصبى اذا احتلم الصيام و على المرئة اذا حاضت الصيام. (8)
«زمانى كه پسر محتلم شود، روزه بر او واجب مى‏گردد و زن زمانى كه حيض شود، بايد روزه گيرد».
از اينكه در حديث‏شريف، حيض عدل احتلام قرار داده شده است، با دقت و تحقيق در مورد استعمال اين كلمه، مى‏توان استنباط كرد كه احتلام و حيض معناى واحدى دارند و هر دو بيانگر حالت طبيعى و تكوينى هستند كه در بدن انسان بروز مى‏كند. اينكه در حديث‏شريف، حيض و احتلام را با هم آورده است، خواسته مصاديق را بيان كند.
«9»صدوق، عليه الرحمه، نقل مى‏كند:
فى وصية النبى لعلى(ع) قال: يا على لارضاع بعد فطام ولا يتم بعد احتلام. (9)
«اى على! بعد از اينكه طفل از شير گرفته شود، رضاع تحقق پيدا نمى‏كند و بعد از احتلام، يتمى (محجوريت) نخواهد بود».
يتم در اينجا به معناى بى‏پدر نيست; بلكه منظور از يتم، آن كسى است كه به حدى از رشد جسمى و جنسى نرسيده است كه قابليت تصرف در اموال را داشته باشد. يتم يعنى كسى كه از معامله كردن و تصرف در اموال، ممنوع و محجور باشد. در اينجا مخاطب، طبيعت انسان است و اختصاص به مذكر ندارد.
انسانى كه احتلام شد، ديگر يتم ندارد; يعنى محجوريت از معامله كردن و تصرف در اموال از او برداشته مى‏شود; اعم از اينكه پسر باشد يا دختر. مصداق اين امر در دختر، با حيض شدن و در پسر، با خروج منى مى‏باشد.
«10»عن عبدالله بن سنان، عن ابى عبدالله(ع) قال: اذا بلغ الغلام ثلاث عشرة سنة، كتبت له الحسنه و كتبت عليه السيئة و عوقب، و اذا بلغت الجاريه تسع سنين، فكذلك و ذلك انها تحيض لتسع سنين. (10)
«امام صادق(ع) مى‏فرمايد: هنگامى كه پسر به سن‏13 سالگى برسد، حسنات و سيئات بر او نوشته مى‏شود و كيفر نيز مى‏بيند و دختر نيز هنگامى كه به سن‏9 سالگى برسد، حسنات و سيئات بر او نوشته مى‏شود و اين بدين دليل است كه دختر در سن‏9 سالگى حيض مى‏شود».
اين روايت موثقه است و راويانش توثيق شده‏اند. امام(ع) علت مكلف بودن دختر را در9 سالگى بيان مى‏كند چون دختر در آن سن حيض مى‏شود. ولى اگر حيض نشود، موضوع تكليف قرار نمى‏گيرد. ملاك عمده، حيض شدن است، سن نمى‏تواند ملاك قرار گيرد. با توجه به اين حديث، مى‏توانيم بگوييم: رواياتى كه‏9 سال را سن تكليف معرفى مى‏كنند، همه ناظر بر اين هستند كه در آن سن، امكان حيض شدن هست. ملاك اصلى بلوغ، حيض و عادت ماهانه شدن است. حالا اين با9، 10، 11 و 12 سالگى قابل جمع است.
اين روايت، بيانگر اين حقيقت است كه دختر قابليت دارد در سن‏9 سالگى هم عادت شود، نه اينكه ملاك‏9 سال باشد. همه فقها كه فتوى داده‏اند بلوغ در9 سالگى است، اين حديث را ديده‏اند كه مى‏فرمايد: «اذا بلغت الجارية تسع سنين فكذلك‏»; ولى متاسفانه به تتمه روايت، كه خيلى مهم است و مفسر همه رواياتى است كه بلوغ را به سن معرفى مى‏كند، توجه نكرده‏اند. تتمه روايت علت را بيان مى‏كند; يعنى به چه علت دختر در سن‏9 سالگى بايد واجبات را انجام دهد و موضوع تكليف قرار گيرد؟ علتش اين است كه در آن سن، قابليت‏حيض و عادت ماهانه شدن را پيدا كرده است. روايتهاى ديگرى هم كه بلوغ را در سنين مختلف بيان كرده‏اند، بازگشتشان به اين حديث‏شريف است; يعنى در آن سنهاى مختلف، قابليت عادت ماهانه شدن را دارد.
به بيان ديگر، چون اعتقاد داريم بلوغ يك امر تكوينى است، اماره آن نيز بايد امر تكوينى باشد. يك امر قراردادى مثل سن و عمر، نمى‏تواند اماره بلوغ قرار گيرد; بلكه در هر جا كه سن ملاك بلوغ ذكر شده است، امكان دارد بگوييم كه در مناطق مختلف، بين رسيدن به حد احتلام و حيض، با سن ذكر شده در روايات ملازمه عادى وجود دارد. به اين جهت امكان دارد كه پسر در سن 12 يا13 سالگى محتلم شود و دختر در سن‏9 سالگى حيض بيند. طبق قاعده حيض كه در قواعد فقه بحث مى‏شود، از9 سالگى تا 50 و 60 سالگى، امكان حيض شدن هست. از اين جهت قبول دارم كه در سن‏9 سالگى هم امكان حيض و بلوغ وجود دارد و روايات‏9 سال مبين اين معنا است كه امكان دارد بلوغ از9 سالگى شروع شود; اما اين امر ملاك و معيار بلوغ نيست; بلكه حد بلوغ را كه ممكن است از9 سالگى شروع شود بيان مى‏كند.
«11»الجاريه اذا حاضت ذهب عنها اليتم و جرت عليها الحدود التامة. (11)
«هنگامى كه دختر خون حيض ببيند محجوريت از تصرف در اموال از او برداشته مى‏شود و حدود الهى به طور كامل بر او جارى مى‏گردد».
وقتى دختر به مقدار خاصى از رشد جسمى و جنسى برسد حدود الهى بر او جارى مى‏شود. عبادات بر او واجب و موضوع احكام الهيه واقع مى‏گردد.
«12»عن على(ع) قال: اذا حاضت الجاريه، فلا تصلى الا بخمار. (12)
«هنگامى كه زن حيض شود، بايد با روسرى نماز بخواند».
زنى كه به سن بلوغ رسيده و مكلف شده است، بايد با چادر و روسرى نماز بخواند و ملاك اينكه زن چه هنگام به تكليف مى‏رسد تا وقت نماز پوشش را رعايت كند، با يك قضيه شرطيه بيان گرديده است: «اذا حاضت‏» يعنى هنگامى كه حيض گرديد، پوشش بر او واجب مى‏گردد. با استفاده از اين روايت مى‏توانيم به طور كلى بيان كنيم: وقتى زن حيض شد، روزه، حج، امر به معروف و نهى از منكر و احكام ديگر بر او واجب مى‏گردد.
«13»عن ابى عبدالله(ع) انه قال: على الصبى اذا احتلم الصيام و على الجارية اذا حاضت الصيام و الخمار.
«امام صادق(ع) فرمود: پسر هنگامى كه محتلم شود روزه بر او واجب مى‏گردد و دختر نيز وقتى كه حيض بيند، روزه و روسرى بر او واجب مى‏گردد».
در اين روايت، پايان صغر و يتم را حيض و احتلام معرفى مى‏كند; يعنى بلوغ با اين دو امر تحقق پيدا مى‏كند. چون بلوغ يك امر تكوينى است، شارع مقدس نيز بايد اماراتى را كه از سنخ همان بلوغ و از امور تكوينى باشد بيان كند.
رواياتى كه نشانه‏هاى بلوغ را سن يا چيزهاى ديگر قرار مى‏دهد، در واقع ما را به يك امر تكوينى ارشاد مى‏كند. روايات بلوغ را كه بررسى مى‏كنيم، بايد با اين ديد به آنها نگاه كنيم كه اين روايات، يك حالت ارشادى به آن حقيقت و امر تكوينى دارند. در اين صورت است كه روايات را خوب خواهيم فهميد و در نتيجه، حكم خدا را به نحو صحيح به دست‏خواهيم آورد. رواياتى كه براى بلوغ، سنهاى مختلف را ذكر مى‏كند، معنايش اين است كه اين امر تكوينى امكان دارد در هر كدام از آن سنهايى كه در روايت آمده، تحقق پيدا كند; يعنى حداقل سنى كه ممكن است در دختر بلوغ ظاهر شود،9 سالگى است.
آمارى كه در سال‏1357 از كشورهاى مختلف تهيه كرده‏اند، در اروپا حد ميانگين عادت ماهانه دختران در13 سالگى و در كشورهاى امريكا 12 سالگى را نشان مى‏دهد و در مناطق مختلف ديگر نيز فرق مى‏كند. حالا به چه علت عادت ماهانه دختران در كشورها با همديگر اختلاف دارد، سرش همان عوامل طبيعى است كه سبب مى‏گردند بلوغ زودرس يا ديررس صورت گيرد. آب و هوا و شرايط محيط زيستى در اروپا طورى است كه دختر زودتر از13 سالگى حيض نمى‏شوند، ولى ممكن است در جزيرة العرب، حيض در 10 سالگى رخ دهد.

علامت ديگر بلوغ

برآمدن موى زهار از ديگر علائم بلوغ است. امروزه علماى فيزيولوژى اعتقاد دارند كه عموما، پسر و دختر، از سن‏13 سالگى به بالا موى در اعضاى خاص بدنشان مى‏رويد. البته اين موى، بايد موى خشن باشد. روييدن موى خشن، ملازمه عادى با مساله عادت ماهانه و احتلام دارد و اين علامت، مشترك بين پسرو دختر است; برخلاف بعضى از آقايان كه اين را فقط علامت‏بلوغ پسران مى‏دانند.
انبات شعر خود يك امر تكوينى است و هيچ گونه منافاتى با احتلام و حيض ندارد، بلكه همه اينها از يك چيز حكايت مى‏كنند و آن رسيدن به يك حد از رشد جسمى و جنسى است كه به تعبير كارشناسان، عاليترين حد آن در پسر احتلام و در دختر حيض است.

تذكر

بنده حدود 25 سال است كه در مورد اين مساله كار كرده‏ام. آن زمان كه نجف بودم، كتابهايى را كه در بيروت به زبان عربى در مورد فيزيولوژى چاپ مى‏شد مطالعه مى‏كردم و از متخصصينى كه با آنها برخورد مى‏كردم در اين باره سؤال مى‏كردم و با توجه به نظر كارشناسان فيزيولوژى، اين روايات را مورد بحث و نظر قرار مى‏دادم. اى كاش، فقهاى ما نيز در مورد بسيارى از مسائل كه جنبه كارشناسى و تخصصى دارند، از متخصصين استفاده مى‏كردند و با ديد كارشناسانه به احاديث و روايات رجوع مى‏كردند. در اين صورت، بسيارى از مسائل كه در احاديث ذكر شده است و در حال حاضر نيز فقها بعضا در آن مسائل نظر مشخص ندارند، روشن مى‏شد. مثلا، محتلم شدن زن كه در احاديث ذكر شده است، چه صورتى دارد؟ چون در اين مساله از كارشناسان و متخصصان مربوط استفاده نشده است، مساله نيز لاينحل مانده است و رجوع كردن به كارشناسان هيچ نقص و عيب شمرده نمى‏شود. چرا كه با همين نظرخواهى از كارشناسان، خيلى از دشواريهاى فقه به آسانى حل مى‏شود و تاثير بسزايى در تكامل و پويايى فقه سنتى دارد.

پى‏نوشتها:

× مدير گروه فقه و مبانى حقوق اسلامى پژوهشكده امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى. 1) شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، جلد 8، ص 30.
2) همان.
3) شيخ صدوق، التوحيد، باب الاطفال، ص‏393.
4) شيخ حر عاملى، همان، جلد 1، ص 30.
5) همان، مقدمه العبادات، باب 4، حديث 5.
6) شيخ صدوق، خصال، انتشارات علميه اسلاميه، ص 105.
7) شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، جلد 1، مقدمه العبادات، باب 4، حديث 12، ص 32.
8) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، چاپ انتشارات اسلامى حوزه علميه، جلد 2، ص 122.
9) همان، جلد 4، ص 6361.
10) شيخ حر عاملى، همان، جلد13، ص 431.
11) همان، جلد3، ص‏296.
12) همان، ص‏297.

 
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آفرینش تبدیلی انسان در آموزه های قرآنی

آفرینش تبدیلی انسان در آموزه های قرآنی

خلیل منصوری
شاید تفسیر و تحلیلی دقیق از آفرینش انسان به دست دادن تا اندازه ای امری محال و ناممکن بنماید. انسان ناشناخته ترین آفریده در هستی است. شگفت آن که انسان از خود شناخت دقیقی ندارد و آن چه می نویسد و می نگارد در حد احتمالات است. بهترین و استوار ترین راه شناخت انسان آن است که به آفریدگارش مراجعه شود. قرآن به عنوان کتابی که از سوی آفریدگار فرو فرستاده شده می تواند در این امر کمک و یاری کند. با این همه مشکل از آن جا پدیدار می شود که قرآن از نظر دلالت به گونه ای است که نمی توان به درستی تحلیل و تبیین قرآنی را از یک مساله به دست آورد. با آن کتابی روشن و روشنگر است ولی به جهاتی از پیچیدگی بی نهایتی برخوردار است. این پیچیدگی از آن روست که قرآن کتاب خداوندگاری است که خود موجودی مطلق است و قرآن به عنوان عمل و کار چنین کسی از نوعی ویژگی انحصاری برخوردار می باشد. خداوند خود در قرآن در تبیین این مساله بیان می کند که هر کس بر پایه شاکله وجودی خود عمل می کند و از آن جایی که قرآن خود عمل خداوندگاری است از ویژگی های خاص بهره مند خواهد بود به گونه ای که دسترسی به ژرفای آن برای هر کسی ممکن و مقدور نخواهد بود. مشکل دیگری که با آن رو به رو هستیم ساختار وجودی انسان است. خداوند در آیات چندی اذعان می دارد که انسان در نهایت استوا و اعتدال آفریده شده و خداوند بر آفرینش انسان بر خود تبریک فرستاده است . این افزون بر آن است که خود انسان عمل و کار خداوندی است و همانند قرآن و دیگر اعمال و افعال خداوندی از ویژگی بی نهایت در همه چیز برخوردار می باشد.
اکنون با این دو مشکل و چالش بزرگ شاید نتوان باز به تحلیل و تبیین درست و کاملی از انسان دست یافت هر چند که در این راه از قرآن و بیان آن بهره مند می شویم و از تحلیل خداوندگار و آفریدگار انسان سود می بریم.
در تبیین قرآنی از آفرینش و ساخت وجودی این سازه و پدیده خداوندی به این نکته دست می یابیم که انسان موجودی ترکیبی به مفهومی که فیلسوفان می گویند نیست. فرزانگان بر این باورند که انسان موجودی مرکب از روح و بدن و جان و تن است. به این معنا که انسان هنگامی پدید می آید که وجود جنینی او در مادر پدیدار می گردد تا زمانی که این استعداد را می یابد تا روح در تن و جنین دمیده می شود و در آن هنگام در یک آن بی درنگ خداوند نفس و جان را در او ایجاد می کند؛ اما قرآن بیان می کند که انسان این گونه نیست. البته برای دست یافتن به تبیین درست می بایست آفرینش انسان نخست یعنی آدم (ع) را از دیگر انسان ها جدا ساخت. هر چند که هر دو از یک نظر همانند هستند ولی نوعی تمایز و اختلاف در خلقت آدم (ع) و دیگر انسان وجود دارد. خداوند در آیات 12 تا 14 سوره مومنون به هر دو آفرینش اشاره می کند. در باره انسان نخست می فرماید که ما انسان را از گل خالص آفریدیم . پس اصل آفرینش انسان از گل است و گل همان عناصری زمینی است که ما با آن آشناییم . در علم قدیم عناصر اصلی طبیعت چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش بود ولی در تحلیل امروزی بیش از 110 عنصر شناسایی شده که احتمال دارد با ابزار دقیق تر و تحلیل و تجزیه همین عناصر به عناصر ریز تر و دقیق تر نیز دست یافت. با این همه مساله این است که انسان از همین عناصر زمینی ایجاد شده و جسم به عنوان مساله ثابت امری است که نمی توان به هیچ عنوان آن را نادیده گرفت. بنابراین هم در تحلیل علم قدیم و نزد فلاسفه انسان موجودی است که در حدوث آن گل نقش مهم مهمی داشته است و انسان از گل یعنی ماده و جسم شروع و آغاز شده است.
این تحلیل قرآن از آدم و انسان نخست است که عنصر گل در آن دخالت داشته و به عنوان عنصر مقوم تاثیر بنیادین داشته است. اما تحلیل قرآن از دیگر انسان چیست و نقش جسم و گل و ماده در انسان ها دیگر چگونه می باشد؟
قرآن بیان می دارد که عنصر گل در انسان نخست در دیگر انسان ها به نطفه تبدیل شده است. به این معنا که گل در یک حرکت جوهری به نطفه ای تبدیل شده است که آن نیز جسم است و خصوصیات ماده و جسم را دارا می باشد هر چند که دیگر در شکل گل نیست ولی جدا و متمایز از آن نیست؛ زیرا این نیز جسم و ماده ای است که به شکل دیگری تبدیل شده است.
در آدم نخست ما با فرآیند تبدیل گل به گوشت به شکل واضح و روشنی رو به رو نمی شویم و همواره از دمیدن روح از سوی خدا به این گل سخن رفته است. اما این که آیا این گل که جسم و ماده بی جانی است چگونه با دمیدن روح به جاندار تبدیل می شود مساله ای است که اصولا بدان پرداخته نشده است. اما درباره دیگر انسان ها که به جای گل از نطفه شروع و آغاز می شوند سخن از فرآیندی شگفتی است. در یک فرآیند پیچیده قرآن بیان می کند که چگونه جسمی به جسمی دیگر تبدیل می شود . به این معنا که نطفه به علقه و پاره ای از گوشت جویده شده تبدیل می شود و از آن حالت به جسمی دیگر یعنی مضغه تغییر شکل و حالت می دهد و سپس مضغه را تبدیل به استخوان کرده و روی استخوان گوشت پوشانیدیم . تا این جا سخن از تبدیل جسمی به جسمی در یک حرکت جوهری و فرآیند است. پس از آن ناگهان مساله دگرگون می شود و دیگر سخن از تبدیل جسمی به جسم دیگر نیست . چنان که در خلقت و آفرینش انسان نخست ما با مساله تبدیل رو به رو نمی شویم و ناگهان گل با دمیدن روح به انسان تبدیل می شود ، در آفرینش نطفه انسان ( انسان های دیگر) نیز چنین دگرگونی در تبیین قرآنی مشاهده می شود. قرآن ناگهان از انشا سخن می گوید و می فرماید: ثم انشاناه خلقا آخر ؛ سپس ما ایجادی دیگر می کنیم آن جسم را و به آفریده ای دیگر از آن می آفرینیم.
تا این جا سخن از تبدیل جسمی به جسم دیگر بود ولی ناگهان سخن از انشا و ایجادی دیگر می شود و ماده و جسم به کناری می رود و آن ماده تبدیل به نفس مجرد می شود. اگر بخواهیم تعبیری امروز داشته باشیم چیزی همانند تبدیل کمیت و به کیفیت است که برخی از مارکسیست ها آن را بیان می کردند؛ زیرا خداوند بیان می کند که چگونه در فرآیند حرکت جوهری ماده نطفه تا گوشت بر استخوان گرفتن تبدیل های مختلف و متعددی صورت گرفت ولی ناگهان خلقت دیگری شد. به این معنا که در اثر حرکت جوهری ماده تبدیل به موجود مجردی می شود که جسم نفس ناطقه است.
در آیه 55 سوره طه نیز می فرماید که ما شما را از زمین آفریدیم ؛ پس آغاز آفرینش انسان ماده است و چیزی شبیه رشد نباتی در انسان پیش از آفرینش دیگر یافتن وجود دارد؛ از این روست که خداوند از روئیده شدن انسان از زمین سخن می گوید و آن را به نبات و گیاهان همانند می کند. ( آیه 17 سوره نوح)
قرآن درباره خلقت آدم چهار گونه تعبیر را به کار می برد. گاه سخن از لجن متعفن است( حجر آیه 26) و گاه سخن از گل خشک و ترک خورده و گل کوزه گری است ( رحمن آیه 14) و گاه از گل ( مومنون آیه 12) و گاه از خاک و تراب ( فاطر آیه 11 و نیز آل عمران آیه 59) اما درباره دیگر انسان ها تنها سخن از فرآیند پیش گفته است.
از همه آیات می توان به این مطلب یقینی دست یافت که بی تردید اصل آفرینش نفس انسانی از جسم و ماده است. شاید در آدم به شیوه ای دیگر و در یک فرآیندی شگفت از خاک عادی به لجن و گل متعفن و آب داده شده و مانده و از لجن به گل و از گل به کوزه خشک شده و گل کوزه گری تبدیل شده باشد. و در دیگر انسان در یک فرآیند پیچیده دیگر این حرکت جوهری صورت گرفته باشد. با این همه در یک چیز مشترک هستند و آن این است که هر دو (آدم و دیگران ) از جسم و ماده آفریده شده و فرآیندی را طی کرده باشند. این جسم خاص و مخصوص در آدم (ع) با لفظ کن وجودی به موجودی خاص تبدیل می گردد و در دیگر انسان ها در اثر تطورات و تبدلاتی که رخ می دهد و به شکل حرکت جوهری است به شکل نفس آدمی تحول و تبدل می یابد.
در هر دو صورت این همان جسم است که نوعی خلقت شگفت را تجربه می کند و به چیزی دیگر تبدیل می شود که ما از آن به نفس ناطقه یاد می کنیم. این نفس ناطقه به یک معنا همان ماده و جسم است و به یک معنا آن نیست ؛ از این روست که قرَآن از آن به آفرینش دیگری یاد می کند. این نشان می دهد که ما با چیزی به نام ترکیب ماده و روح رو به رو نیستم . به این معنا که گفته شود که جسمی است که جان و روح در آن حلول می کند و ما با دو چیز جداگانه سر و کار داریم. بلکه آدمی جسم متحول است که نفس ناطقه مرتبه ای از مراتب جسم است که می بایست این فرَآیند را طی کند تا به این کمال دست یابد. در حضرت آدم (ع) این فرآیند به آن شکل و با کلمه کن وجودی تحقق یافت و در دیگران به صورت حرکت جوهری اتفاق می افتد. این مساله ادامه می یابد تا آن دوباره به مقامی می رسد که می بایست تحول بزرگ دیگری رخ دهد که از آن به مرگ یاد می شود. مرگ نیز تبدل خلقت و انشای جدیدی است که رخ می دهد.
اما چرا می بایست این فرآیند اتفاق بیافتد می توان گفت که نفس انسانی تنها در زمانی می تواند به کمالات و درجات لایق خود دست یابد که این فرآیند را بپیماید.
علامه طباطبایی بر این باور است که روح انسانی از عالم علوی است و هنگامی که در آن عالم بود مشاهده کرد که اگر بخواهد به کمالات شایسته خود دست یابد می بایست از عالم علوی فرود آید و در این مسیر آن اندازه فرود آمد تا به عالم ماده محض رسید و حقیقت خود را نطفه یافت. در حقیقت روح مجرد انسانی آن اندازه پایین آمد تا به روح نطفه تنزل یافت. آن گاه از پایین ترین و پست ترین نقطه وجودی حرکت تکاملی خود را آغاز کرد و آن روح نطفه شده در اثر حرکت جوهری به صورت و ماهیت های مختلفی تبدیل شد و تغییر یافت تا به جایی رسید که خلقت و آفرینش جدید یافت که می توانست از آن جا سیر تکاملی خود را شروع کند؛ این نیاز انسان و روح انسانی بود و اگر به عالم کثرت نمی آمد نمی توانست سیر تکاملی خود را آغاز کند و به کمالات دست یابد.
علامه می کوشد تا با این بیان مساله وجود ارواح که در روایات بسیاری آمده است را توجیه کند. در روایات است که ارواح آدمی در عالم ملکوت است و هر کسی در زمانی مشخص به عالم خاکی می آید و در این جا سیر تکاملی خود را آغاز می کند. علامه می کوشد تا میان آغاز حرکت تکاملی انسان با مساله وجود ارواح نوعی ارتباط و هماهنگی منطقی و عقلی پدید آورد.
علامه توضیح می دهد که هنگامی که انسان از این عالم به مرگ می میرد و منتقل می شود، این روح مجرد اوست که یک باره ماده را ترک می کند و می رود و ماده و جسم نخستین بدون نفس روی زمین می ماند. البته به نظر ایشان حرکت جوهری و تکاملی انسان پس از مرگ نیز ادامه می یابد و انسان پس از مرگ به واسطه حرکت جوهری خود رو به استکمال می رود و پس از گذران عالم برزخ به صورت تجرد قیامتی در می آید و جامه قیامتی می پوشد. بنابراین حرکت جوهری خصیصه انسان است . هنگامی که در جسم بود این حرکت جوهری در ماده بوده است و هنگامی که خلقت و آفرینش دیگری یافت و نفس ناطقه شد حرکت جوهری اش در نفس ناطقه است و هنگامی که می میرد و روح مجرد می شود در عالم برزخ این حرکت جوهری ادامه می یابد تا به روح قیامتی تبدیل می گردد.( نک: مهرتابان ؛ مصاحبات تلمیذ و علامه ص 74)
در آیات قرآن آفرینش حضرت آدم(ع) و حضرت عیسی (ع) همانند دانسته شده است. وجه همانندی آن دو در خلقت شگفت آن دوست که هر دو برخلاف فرایند عادی سایر بشر به خلقت دیگر تبدیل شدند. حضرت عیسی (ع) با ساختن پرنده ای از گل و دمیدن روح و جان دادن به آن کوشید تا خلقت شگفت آدم و خودش را نشان دهد و بنماید که می توان خلقتی را یافت که فرآیند پیچیده تبدیل از خلقی به خلق دیگر را به دمی بپیماید و حرکت جوهری در آن چنان فرآیند پر شتابی را بگذارند که به هیچ آید و نادیده گرفته شود.
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و آفرينش انسان

قرآن و آفرينش انسان

حسن عليدادى سليمانى

سخن گفتن درباره‏ى انسان در عين آسانى، از سختى خاص خود برخوردار مى‏باشد، چون شناخت انسان از مسايلى است كه به سادگى دسترسى به آن ممكن نمى‏باشد; زيرا انسان داراى گرايشات متعدد و داراى جنبه معنوى مى‏باشد و مطالعه وتحقيق در هر كدام از خصوصيات انسان نياز به وقت زياد و نوشتن مطالب متعدد دارد. لذا در كتب فراوانى از زاويه‏هاى گوناگون، انسان را مورد بررسى قرار داده‏اند. و از آنجا كه قرآن كتاب وحى مى‏باشد و كلام خداوند است كه خود خالق انسان مى‏باشد بهترين نظريات در مورد انسان را مى‏توان در اين كتاب آسمانى دريافت كرد. از اين رو، بحث را بيشتر بر نظريه‏ى قرآن متمركز كرده، نكاتى را در باب «قرآن و انسان‏» ذكر مى‏كنيم.

مبدا آفرينش انسان

بحث‏خلقت انسان از بحث‏هاى بسيار رايج در بين اهل نظر و مطالعه مى‏باشد. براى پى بردن به اين مطلب كه اين مسئله همواره مورد بحث‏بوده است چند نظريه را يادآورى مى‏كنيم. درباره چگونگى پيدايش نوع آدم در زمين دو نظر است: يكى آراى فلسفى قديم و ظواهر دينى كه از اين نظر انواع و اصول خلقت‏بدون سابقه پديد آمده، و نظر استقرايى ديگر كه از فروع فلسفه نشو و ارتقا و تكامل است پيدايش انواع را از دانى به عالى و به هم پيوسته مى‏شمارد و هر نوع پايين را با گذشت زمان و تاثير محيط منشا نوع بالاتر مى‏داند جزئيات اين نظريه از جهت تجربه و كليات اين نظريه از جهت ادله‏ى فلسفى چنان‏كه بايد اثبات نشد. (1)
«خلاصه نظريه دوم اين است كه زمين يكى از سيارات قطعه از خورشيد جدا شده و ابتداء در حال فروزندگى و ميعان بوده است پس رفته رفته در اثر عوامل مخصوص سرد شده و باران‏هاى سنگين بر آن باريده و سيلها جارى شده و درياها پديدار گرديده سپس يك سلسله تركيباتى بين آب و زمين پيدا شده و نباتاتى دريايى روييده است اين نباتات كه داراى باكترى‏هاى زنده بود متكامل شده و در نتيجه اى آنها ماهى و ساير حيوانات دريايى پديد آمده و سپس به ترتيب ماهى پرنده (ذو حياتين) حيوان خشكى و انسان به وجود آمده است و تمام اين مراتب در اثر تكامل است كه تركيبات زمين به خود ديده و به دنبال آن گياهان و حيوانات دريايى و حيوانات ذو حياتين وحيوانات خشكى وبالاخره انسان به وجود آمده است‏». (2)
علامه طباطبايى رحمه الله در رداين نظريه مى‏گويد: اين فرضيه، دليل مخصوصى آن را اثبات نمى‏كند و مى‏توان فرض كرد كه انواع به طور كلى از هم جدا و مستقل باشند بدون اين‏كه تطورى كه نوعى را به نوع ديگر مبدل سازد در كار بيايد بلى صرفا يك سلسله تطوراتى سطحى در زمينه حالات هر نوع وجود دارد بدون اين كه ذات آنها دستخوش تحول شود و تجربه تحول فردى را از يك نوع به نوع ديگر مشاهده ننموده است و هرگز ديده نشده ميمونى به انسان تبديل شود. (3)
درباره چگونگى آفرينش انسان و همچنين ساير موجودات زنده از ديرباز دو عقيده متضاد در ميان دانشمندان وجود داشته است گروهى از دانشمندان معتقد به استقلال انواع جانداران و عدم تكون نوعى از نظر نوع ديگر و گروهى ديگر طرفدار تبدل انواع بودند. اعتقاد به تبدل انواع به بعضى از فلاسفه يونان باستان نسبت داده مى‏شود; در قرون جديد طرفدارانى پيدا كرده است كه مهمترين آنان «چارلز داروين‏» طبيعى‏دان انگليسى قرن نوزدهم مى‏باشد. (4)
داروين دو نظر پر سر و صدا عرضه كرد يكى درباره‏ى كليه موجودات زنده و ديگرى درباره‏ى خصوص انسان. به موجب نظريه اول كه در كتاب «اصل انواع‏» منتشر شد همه انواع حيوانات در اصل از يك نوع سرچشمه گرفته، رفته رفته يك نوع به دو نوع و بعد به چند نوع تبديل شده است. نظريه دوم كه در كتاب «اصل انسان‏» عنوان شده است مى‏گويد انسان كه يكى از انواع موجودات زنده است‏با ميمون از يك منشا بوده و اين دو داراى اجداد مشتركى بودند. (5)
در نظريه دوم، داروين و پيروانش معتقدند كه تفاوتهاى بين انسان و حيوان را ناچيز يافته، قبايل بدوى بازمانده، طبق توصيفى كه داروين از آنها به دست مى‏دهد همان حلقه‏ى مفقوده بين انسان و حيوانند. و دانشمند ديگرى ادعا كرده بين انسان و عاليترين ميمونها تفاوت كمترى هست تا بين عاليترين و پست‏ترين ميمونها. (6)

مبدا و مراحل تكامل خلقت انسان در قرآن

بعد از اين كه دو نظريه مطرح در بين صاحب نظران را اجمالا بيان كرديم وقت آن رسيده است كه خود را در محضر قرآن قرار دهيم و ببينيم قرآن با كداميك از دو نظريه هماهنگى و موافقت دارد يا اين كه نظر سومى را دارد. اين كه انسان ابتداء به صورت مستقل خلق شده يا اين كه تكامل يافته از موجودات زنده ديگر مى‏باشد در قرآن كريم مى‏خوانيم :
«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون‏».
«همانا مثل خلقت عيسى عليه السلام در خارق العاده بودن به امر خدا مانند خلقت آدم بوده است كه خدا او را از خاك آفريد پس بدان خاك گفت‏بشرى به حدكمال باش هماندم چنان گرديد».
جريان حضرت عيسى عليه السلام را در جنبه استقلال آن به حضرت آدم عليه السلام كه كاملا مستقل به وجود آمده است مقايسه مى‏كند. يعنى تصريح دارد كه اصل آدم به صورت مستقل از خاك گرفته شده است و قرآن نه پدر و مادرى براى آدم قايل مى‏باشد و نه آدم را تكامل يافته از موجودات ديگر مى‏داند. و در آيه «بداء خلق الانسان من طين‏» (7) ابتداى خلقت انسان را از طين مى‏داند نه از راه ديگر. پس قرآن انسان را نوعى مستقل فرض كرده است و فرضيه تكامل انواع كه در نتيجه آن انسان از نوع ديگر به وجود آمده باشد مورد قبول قرآن نمى‏باشد. آنچه را كه قرآن از آن حكايت مى‏كند مراحلى را خاك پشت‏سر گذاشته تا انسان به وجود آمده است‏حالا اين كه اين مراحل چگونه گذشته است تصريحى در اين زمينه ندارد. مثلا آيه
«و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين‏» (8)
يعنى بعد از مرحله تراب مرحله ديگرى كه مخلوط آب و خاك مى‏باشد كه همان گل مى‏باشد، آن هم مى‏فرمايد گل خالص در سير تكاملى انسان به عنوان يكى از مراحل آمده است. و علامه طباطبايى رحمه الله مى‏فرمايد :«منظور از انسان نوع انسان است پس شامل آدم و مادون آن مى‏شود و مراد از خلق ، خلق ابتدايى است كه همان حضرت آدم عليه السلام مى‏باشد» (9) بعد از مرحله گل شدن قرآن حكايت از گل و لاى تغيير يافته مى‏كند:
«لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون‏». (10)
معلوم مى‏شود كه در آن گل هم فعل و انفعالاتى ديگر به وجود آمده است و صرفا گل تازه و جديد به دست آمده نبوده است، بلكه حالت ديگرى بر آن دست داده است . مرحله ديگر كه قرآن كريم از آن خبر مى‏دهد:
«خلق الانسان من صلصال كالفخار». (11)
صلصال را علامه طباطبايى رحمه الله به معنى گل خشك معنى كرده است. (12)
گل بعد از اين كه مراحل چندگانه را پشت‏سر گذاشت‏به صورت خشك شده در آمد و شكل خاصى به خود گرفت و ديگر آن حالت نرم و شكل پذيرى قبلى را ندارد، از آن به صلصال تعبير مى‏كنيم.
حال وقت آن رسيده است كه دو مطلب را مورد توجه قرار دهيم :
اول اين كه طبق قرآن كريم اصل انسان از چه مى‏باشد آيا انسان خود مراحل خلقتش از خاك شروع شده و سير تكاملى طى كرد يا اين كه انسان تكامل يافته موجودات ديگر است؟
مطلب ديگر كه در مورد انسان بايد روشن شود اين است كه اين مراحل تكامل آيا به سرعت‏سپرى شد و لحظه‏اى انسان خلق شده يا اين كه مدتى در سير تكاملى مراحل طى شد؟
در مورد نكته اول كه اصل انسان استقلالا است نه تكامل يافته موجودات ديگر، آيات قرآن به خوبى اين مطلب را دلالت دارند و قرآن كريم مراحل پنجگانه‏اى را بيان مى‏كند:
مرحله اول: خلقت را از تراب شروع مى‏كند.
مرحله دوم: همان طين كه مخلوط آب و خاك يعنى گل مى‏باشد.
مرحله سوم: سلاله از طين كه همان گل خالص است.
مرحله چهارم:
«صلصال من حماء مسنون‏»
كه عبارت از گل و لاى تغيير يافته مى‏باشد.
مرحله پنجم: «صلصال كالفخار»: گل خشك شده مانند كوزه مى‏باشد.
مجمع البيان مراحل چندگانه را بدين عبارت مطرح مى‏كند: «اصل آدم كان من تراب و ذلك قوله‏«خلقه من تراب‏» ثم جعل التراب طينا و ذلك قوله: «خلقه من طين‏» ثم‏ترك ذلك الطين حتى تغير و استرخى و ذلك قوله: «من حماء مسنون‏» ثم ترك حتى جف‏وذلك قوله: «من صلصال‏» فهذه الاقوال لا تناقض فيها اذ هي اخبار عن حالاته المختلفة‏». (13)
از عبارت مجمع هم به راحتى و روشنى مراحل پنجگانه فهميده مى‏شود پس بنابر ديدگاه قرآن خلقت انسان از خاك شروع مى‏شود سپس وارد مرحله دوم كه مخلوط آب و خاك است و بعد از آن گل خالص و سپس بعد از تغييراتى در آن به صورت خشك در آمده و آماده پذيرش روح مى‏شود. پس از نظر قرآن انسان موجودى مستقل مى‏باشد نه اين كه از تكامل موجودات ديگر به وجود آمده باشد، و انسانهاى فعلى از نسل ابوالبشر يعنى حضرت آدم عليه السلام مى‏باشند.
اما در مورد نكته دوم; كه آيا اين مراحل به سرعت طى شده است‏يا به كندى؟ گرچه قرآن تصريحى در اين باب ندارد، اما با دقت در آيات ،بيشتر استشمام تدريجى بودن و كندى مى‏شود يعنى مراحل به صورت طبيعى طى‏شده است. با توجه به اين كه عوامل طبيعى هم از عمال خداوند مى‏باشد در واقع خالق خداوند است. قول ضعيفى هم در ذيل آيه
«هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» (14)
قبل انه اتى (15) على آدم (16) اربعون سنة لم يكن شيئا مذكورا لا في السماء و لا في الارض بل كان جسدا ملقى من طين قبل ان ينفخ فيه الروح (17) .
نكته ديگر از آنجا كه قرآن شريف براى مردم آمده است و فهم متوسط مردم را در نظر گرفته است فهم عرفى از مراحلى كه قرآن كريم ياد مى‏كند اين است كه بين هر مرحله با مرحله ديگر مدتى فاصله شده باشد و اگر همه مراحل يك لحظه طى شده باشد عرفا ديگر به آن اطلاق مرحله نمى‏شود گرچه با دقت عقليه به آن اطلاق مرحله بشود.
اشكال: با توجه به آيه «قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت‏بيدي...» (18) تعبير به «بيدي‏» دارد احتمال اين كه انسان اولى خلقت آن از طريق عوامل طبيعى گرچه عمال خداوند هستند را از بين مى‏برد در نتيجه برداشتهايى از قبيل نظريه تكامل در مورد خلقت انسان مردود است. (19)
جواب: نسبة خلقه الى اليد للتشريف بالاختصاص كما قال: «نفخت فيه من روحى‏» وتشبيه اليد كناية عن الاهتمام التام بخلقه وصنعه فان الانسان انما يستعمل اليدين فيما به يتم به من العمل‏» (20) يعنى نسبت دادن خلق به يد براى شرافت است و تثنيه بودن آن هم كنايه از اهتمام تام به خلقت آدم است.

طرح يك اشكال وجواب آن

نويسنده كتاب خلقت انسان مى‏گويد: همان‏طور كه در مقدمه‏ى كتاب ذكر شد راجع به خلقت انسان آنچه از زبان اديان تقليد و يا تلفيق اخبار جعل شده در تورات شايع كرده‏اند اين است كه دو نوع بشر فقط از آدم پديد آمده و آدم هم داراى خلقتى خاص بوده ست‏خداوند هيكل آدم را از گل ساخته و سپس در آن روح دميده و او را موجود زنده‏اى كرده است زوجه اين آدم نيز به نحوى از خود آدم خلق شده اين زوج توالدها كرده، نواده‏ى آنها به تدريج زياد شده و از آنها بشر به وجود آمده است (21) بعد در چند صفحه با اشاره به آيه
«ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين‏» (22)
نتيجه مى‏گيرد اصطفى به معنى برگزيدن و انتخاب كردن است و در نتيجه همان‏طور كه نوح و آل عمران و آل ابراهيم از ميان همنوعان خودشان انتخاب مى‏شدند لذا آدم هم از ميان همنوعان خودش انتخاب شده پس نوع انسان از آدم پديد آمده باشد مبنى درستى ندارد و در نتيجه انسان قبل از حضرت آدم چون هنوز داراى تشخيص و تمييز نبود مسؤول نبوده و بعد از آن به واسطه تشخيص و اختيارى كه پيدا مى‏كند مسؤول مى‏شود (23) .
جواب: اصطفى در آدم به معنى ديگرى است غير از معنايى كه مستشكل گرفته است كه حتما بايد گروهى باشند بعد اصطفى معنى بدهد بلكه اصطفى به معنى اين كه اول خليفه از نوع انسانى حضرت آدم عليه السلام بود و اول كسى كه به وسيله او در توبه باز شد حضرت آدم عليه السلام بود و اول كسى كه شرع له الدين.... (24)

بقاى نوع انسان از ديدگاه قرآن

با توجه به اين كه عمر انسان محدود مى‏باشد بقاى نوع انسان به چه صورت است از نظر قرآن بقاى با نطفه مى‏باشد در قرآن داريم :
«خلق الانسان من نطفة...». (25)
علامه طباطبايى مى‏فرمايد: مراد از خلق در اين آيه نوع انسان است و نسل آدم مى‏باشد و شامل حضرت آدم عليه السلام نمى‏شود. (26)
مخصوصا با توجه به آيه
«ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين‏» (27)
با توجه به اين كه خلقت اول انسان را در همين سوره در آيه قبل از اين از خاك بيان مى‏كند پس از آوردن اين دو آيه در كنار هم صراحت آيه دوم در نژاد و نسل انسان مشخص مى‏شود.
و آيه ديگر مراحلى را كه نطفه طى مى‏كند بيان مى‏كند:
«ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله...» (28)
با توجه به اين كه در دو آيه قبل، خبر از خلقت اولى انسان مى‏دهد و در آيه قبل جاى نطفه كه اين مراحل را طى مى‏كند مشخص مى‏كند فهيمده مى‏شود كه اين مراحل در رابطه با نطفه آن هم جهت‏حفظ بقاى نوع انسان مى‏باشد نه اين كه در اصل خلقت‏حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام اين مراحل طى شده باشد. ممكن است كسى بگويد كه چه اشكالى دارد در مورد حضرت آدم عليه السلام هم بگوييم اصل آن از خاك است‏سپس در مرحله دوم همين نطفه و بعد مراحل بعدى مى‏باشد.
علامه طباطبايى رحمه الله در پاسخ مى‏فرمايد:
«ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين‏»
فالنسل الولادة بانفصال المولود عن الوالدين و المقابلة بين بدء الخلق وبين النسل لا يلائم كون المراد ببدء الخلق بدء الخلق الانسان المخلوق من ماء مهين ولو كان المراد ذلك لكان حق‏الكلام ان يقال: ثم جعله سلالة من ماء مهين‏». (29)
از كلام علامه رحمه الله اين گونه فهميده مى‏شود كه اولا: نسل، ولادت منفصل از والدين را مى‏گويند .
ثانيا: از «مقابلة بين بدء الخلق و بين النسل‏» فهميده مى‏شود كه سازگارى ندارد كه انسان مخلوق اولى هم از نطفه خلق شده باشد و اگر منظور اين بوده مى‏بايست نسل ديگر برداشته شود. به ناچار بايد بپذيريم كه آفرينش از خاك درباره‏ى انسان اول و بعد همان‏گونه كه از قرآن استفاده مى‏شود انسانهاى بعدى از نطفه كه بعد خود نطفه تبديل به مضغه و علقه... مى‏شود خلق شده‏اند.

خلقت‏شگفت انگيز انسان در بعد مادى

درباره‏ى خلقت‏شگفت انگيز انسان با توجه به آيه قرآن كه مى‏فرمايد:
«الذي احسن كل شي‏ء خلقه‏». (30)
به چند نكته بسيار جالب كه علم امروز به آن رسيده است اشاره مى‏كنيم:
1. قلب كه عضله‏اى تقريبا به حجم مشت گره كرده مى‏باشد هر روز به طور متوسط 000، 110 بار مى‏زند و حدودا 500،10 ليتر خون در بدن به جريان مى‏اندازد.
2. طول رگهاى بدن انسان در حدود 560000 كيلومتر است، يعنى مسافتى معادل يك برابر و نيم مسافت‏بين كره زمين تا ماه.
3. تعداد گلبولهاى قرمز و سفيد بالغ بر 25 تريليون است اگر اين گلبولها را روى هم قرار دهند طول آن حدود 50037 كيلومتر يعنى فقط كمى كمتر از مدار زمين در خط استوا خواهد بود.
4. در مغز تعداد 14 ميليارد نرون (سلول عصبى) وجود دارد طول مجموع اين اعصاب 480000 كيلومتر يعنى دوازده برابر طول خط استوا است.
5. در كليه انسان 200 ميليون كانال بسيار نازك وجود دارد و در آنها هر روز 500 ليتر خون تصفيه مى‏شود.
6. طول روده‏ى كوچك 8 متر و قطر آن 3 سانتيمتر است و در هر سانتيمتر 3 تا 4 هزار برآمدگى وجود دارد كه در نوك هر يك از آنها 3000 سلول قرار گرفته است.
7. در شبكيه چشم 75 ميليون سلول مخروطى شكل وجود دارد. (31)
8. عدد امواج قرمز نور كه در هر ثانيه داخل چشم مى‏شود 458000 هزار ميليارد و عدد امواج رنگ بنفش هفتصد و بيست و هفت هزار ميليارد مى‏باشد.
9. هر شخص معمولى 34000 نوع آهنگ را مى‏تواند تشخيص بدهد و مى‏دانيد تشخيص هر آهنگ به گيرنده و عصب خاص نيازمند است.

هدف از خلقت انسان

اگر هدف از خلقت‏به اين معنى باشد كه هدف خالق از خلقت چيست؟ يعنى خالق چه انگيزه‏اى دارد و چه چيزى عامل محرك او مى‏باشد. به اين معنى خالق نمى‏تواند هدفى داشته باشد. زيرا هدفى كه برانگيزاننده فاعل است‏به اين معنا است كه چيزى كه باعث‏شده است فاعل فاعل باشد چيزى است كه فاعل در كار خود طبعا مى‏خواهد به آن برسد و اين مستلزم نقص فاعل است.
اما يك وقت، هدف از خلقت، فعل است; غايت فعل اين است كه هر كارى را در نظر بگيريم به سوى هدف و كمال است و براى آن كمال آفريده شده است اين فعل آفريده شده كه به آن كمال برسد نه فاعل اين كار را كرده كه خود به كمال برسد. در اين صورت خلقت غايت‏دار، و بطور كلى ناموس اين عالم چنين است كه هر چيزى وجودش از نقص شروع مى‏شود و مسيرش مسير كمال است. مسئله اين كه غايت در خلقت انسان چيست‏بر مى‏گردد به اين كه ماهيت انسان چيست و در انسان چه استعدادهايى نهفته است و براى آن چه كمالاتى امكان دارد. هر كمالى كه در امكان انسان باشد انسان براى آن كمالات آفريده شده است. ما غالبا به صورت مفهومى كلى كه درست هم هست مى‏گوييم انسان براى رسيدن به سعادت آفريده شده است و خداوند هم از خلقت انسان هدفى ندارد و سودى نمى‏خواهد بلكه انسان را آفريده كه به سعادت برسد. اما هدف در قرآن به صورت جزئى‏تر آمده است:
«ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون‏». (32)
اگر بازگشت‏به خدا نباشد خلقت عبث است ، قرآن در آيات مكرر مسئله قيامت را با مسئله حق بودن و باطل نبودن خلقت و لغو و بازى نبودن خلقت توام كرده و در واقع استدلال كرده است. و در حقيقت اين قيامت و بازگشت‏به خدا است كه توجيه كننده خلقت اين عالم است. و در جاى ديگر تصريح دارد:
«ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏». (33)
در اين آيه، قرآن عبادت را به عنوان غايت‏خلقت ذكر نموده است. (34)
باز در مورد ديگر تصريح مى‏كند كه هدف از خلقت چه مى‏باشد، مى‏فرمايد:
«هو انشاءكم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه‏».
در اينجا اولا نفرموده «انشاكم في الارض‏» يعنى نفرمود شما را در زمين آفريد فرمود: «انشاكم من الارض‏»يعنى شما را از زمين بيرون آورد، مثل اين كه اشاره است‏به همان معنى كه زمين مادر دوم شماست; ثانيا فرمود: «و استعمركم فيها» از شما عمران و آبادى زمين را مى‏خواهد. (35)

چند پرسش و پاسخ

1.آيا همسر آدم عليه السلام هم از نوع خود آدم بوده است؟
پاسخ: با توجه به آيه
«يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها...» (36)
علامه طباطبايى رحمه الله مى‏فرمايد: منظور از«نفس واحدة‏» آدم و از «زوجها» زن او است و اين دو پدر و مادر نسل كنونى انسان مى‏باشند. و ظاهر جمله «و خلق منها زوجها» اين است كه مى‏خواهد بگويد زوج اين فرد هم مثل خودش از همين نوع است. و آنچه كه در بعضى از كتب تفسير ذكر شده كه آيه در صدد بيان اين مطلب است كه جفت اين فرد از خودش گرفته شده و خداوند او را جزء بدن وى آفريده است همان طور كه در بعضى اخبار است كه خداوند زن آدم را از يكى از دنده‏هاى وى آفريد هيچ شاهدى از خود آيه بر آن نمى‏توان يافت. (37)
2. آيا تاريخ عمر انسان هفت هزار سال است‏يا عمر آن از ميليونها سال هم تجاوز مى‏كند؟
پاسخ: دانشمندان ژيولوژى(علم طبقات زمين) گفته‏اند كه عمر انسان از ميليونها سال هم تجاوز مى‏كند گرچه تاريخ يهود عمر انسان را بيش از هفت هزار سال نمى‏داند.
اما قرآن صريحا بيان نكرده است كه آيا ظهور نوع انسان منحصر به همين دوره ست‏يا اين كه قبلا هم ادوارى بر اوگذشته كه ما آخرين آنها هستيم گرچه مى‏توان از آيه
«و اذ قال للملائكة اني جاعل في الارض خليفة...» (38)
استشمام كرد كه قبل از اين دوره‏ى كنونى ادوار ديگر نيز بر نوع انسان گذشته باشد. (39)
3. با توجه به اين كه افراد بشر به چهار دسته سفيد پوستان و سياه پوستان و زرد پوستان(مانند اهالى چين و ژاپن) و سرخ پوستان (مانند هندوان (امريكا) تقسيم مى‏شوند چون اختلاف خون نيز هست‏بعضى گفته‏اند كه به ناچار هر كدام بايد مبدا خاصى داشته باشند پس مبدا نوع انسان لااقل چهار زوج است؟
پاسخ: اختلاف خون كه آن را منشا اختلاف رنگ دانسته‏اند مفيد نمى‏باشد زيرا با توجه به اين كه بحثهاى طبيعى امروز مبنى بر تطور انواع است روى اين مبنا چگونه مى‏توان اطمينان پيدا كرد كه اختلاف خون و رنگ مستند به تطور اين نوع نباشد و در بسيارى از حيوانات مانند اسب و گوسفند و فيل و غيره تطورات مسلمى رخ داده است.» (40)
4. كشف قاره امريكا با بوميان كه در آن زندگى مى‏كردند خود باعث مى‏شود كه اصل انسان را بيش از يك زوج بدانيم، زيرا نمى‏توان احتمال داد كه نسل بوميان امريكا كه با مسافتى طولانى از ساكنين نيم كره شرقى جدا بوده‏اند با هم از يك نسل باشند.
پاسخ: عمر انسان آن‏طور كه علماى طبيعى نوشته‏اند به ميليونها سال مى‏رسد و آنچه را كه تاريخ ضبط كرده بيش از شش هزار سال نيست‏بنابراين چه مانعى دارد كه حوادثى در ماقبل تاريخ قاره امريكا را از ساير قاره‏ها جدا كرده باشد. و اينك آثار زياد زمين‏شناسى در دست است كه نشان مى‏دهد به مرور زمان تغييرات مهمى در سطح زمين به وجود آمده است از قبيل تبديل دريا به خشكى و خشكى به دريا و كوه به دشت و بالعكس. (41)
بعد علامه رحمه الله مى‏گويد: قرآن تقريبا تصريح دارد كه نسل موجود بشر به يك زن و مرد كه پدر و مادر تمام افرادند مى‏رسد و اسم مرد را حضرت آدم ناميده و اسم زن در قرآن نام برده نشده است. در روايات از آن تعبير به حوا كرده‏اند. (42)
5. ممكن است گفته شود مراد از آدم در قرآن آدم نوعى است نه شخصى از آنجا كه آفرينش هر انسانى از زمين منشا گرفته وبقايش هم بسته به زاد و ولد است‏به نام آدم ناميده شده و ممكن است اين مطلب را از آيه
«لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا...» استفاده نمود. (43)
پاسخ: علاوه بر اين كه خلاف ظاهر آيات است، آيات ديگر آن را تخطئه مى‏كنند مثلا آنجا كه خداوند قصه آدم و سجده و ملائكه و امتناع شيطان از سجده را متذكر مى‏شود. (44) مانند آيه:
«واذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا». (45)

پى‏نوشت‏ها:

1. پرتوى از قرآن:1/113.
2. الميزان، علامه طباطبايى،در تفسير آيه 1 سوره نساء.
3. همان.
4. نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
5.نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
6. علم و د ين، ايان باربور،ص 114 ترجمه خرمشاهى.
7. آل عمران/59.
8. سجده/7.
9. مؤمنون/12.
10. الميزان در ذيل آيه 12 سوره مؤمنون.
11. حجر/26.
12. الرحمن/14.
13. الميزان ذيل آيه مورد بحث.
14.مجمع البيان.
15.دهر/1.
16.روزگار.
17. مجمع البيان در ذيل همين آيه.
18. ص/75.
19. نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
20. تفسير الميزان در ذيل آيه مورد بحث.
21. خلقت انسان، ص 100.
22. آل عمران/33.
23. خلقت انسان،ص 107، 106، 105.
24. الميزان:3/165.
25. نحل/4.
26. الميزان در ذيل همين آيه.
27. سجده/8.
28. مؤمنون/14.
29.الميزان در ذيل آيه 8 سوره سجده.
30. سجده/7.
31. اين 7 مورد از مجله «شاهد» شماره 139، شهريور 1366، ص 42.
32. مؤمنون/115.
33. ذاريات/56.
34. تكامل اجتماعى انسان،ص 70 به بعد، اثر استاد شهيد مرتضى مطهرى‏رحمه الله .
35. بيست گفتار، ص 74، شهيدمطهرى، چاپ صدرا.
36. نساء/1.
37. خلاصه‏اى از آنچه علامه در تفسير الميزان در ذيل همين آيه فرموده‏اند.
38. بقره/30.
39. الميزان در ذيل آيه اول سوره نساء.
40. الميزان در ذيل آيه اول سوره نساء.
41. همان
42. همان.
43. اعراف/11.
44. الميزان در ذيل آيه يك سوره نساء.
45. اسراء/61.

 
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : قرآن و رویکردهای جدید نظریه تکامل

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : آفرينش انسان و مراحل حيات او از نظر علامه طباطبايي

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جوانی دوره ی نیرو و توانای

جوانی دوره ی نیرو و توانای

دکتر یوسف قرضاوی

دوره ی جوانی دوره ی نیرو و سرزندگی ،شور و فعالیت ثمر بخش است زیرا جوانی میانه ی عمر انسان است و میانه ی هر چیز بهترین آن است ، خورشید وقتی در میانه ی روز در دل آسمان قرار می گیرد به اوج گرما و روشنای خود می رسد .
بنابراین جوانی مرحله ی مردانگی ،شور و نشاط در زندگی انسان است و به همین دلیل مهمترین مرحله ی زندگی هر انسان به شمار می رود .
جوانی مرحله ی بذل و بخشش و مرحله ی استقامت و پایداری در برابر مشکلات است .و از این رو است که حاملان دعوت آسمانی و حامیان آنها همگی جوان بوده اند .

جوانان حاملان وحی و رسالت :

خداوند پاک و بلند مرتبه در باره ی یاران موسی چنین با ما سخن می گوید :
فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ .../ یونس 83
«سر انجام کسی به موسی ایمان نیاورد مگر فرزندانی از قوم وی در حالی که بیم داشتند از آنکه مبادا فرعون و سران آنان ایشان را آزار رسانند »
در باره ی اصحاب کهف می فرماید :
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى /کهف 13
« ما خبرشان را بر تو درست حکایت می کنیم :آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایت شان افزودیم »
و از ابراهیم بت شکن خبر می دهد که همه ی بتها را شکست و نابود ساخت جز بت بزرگ که به شکل خود باقی گذاشت تا مشرکان به سوی او باز آیند .خداوند از زبان این مشرکان بت پرست می فرماید :
قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ انبیاء60
« گفتند شنیدیم جوانی از آنها «به بدی »یاد می کرد که به او ابراهیم گفته می شود »
و این بدین معنا است که آن حضرت در سن جوانی و قدرت بود .

الگو های خوب برای جوانان

قرآن کریم از جوانان بسیار سخن گفته است که در فضائل و پاکی ها الگوهای درخشان بوده اند :

اسماعیل فداکار :

قرآن کریم از حضرت اسماعیل خبر می دهد که او پس از اینکه با پدرش به جایگاه «سعی »رسید و پدرش به فرمان خدا سر بریدنش را به وی پیشنهاد می کند با اراده و اختیار خود به فرمان الهی گردن می نهد و خرسند می شود تا جان خود را برای تحقق فرمان خدا فدا نماید
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ /صافات 102
«وقتی با او به جایگاه «سعی »رسید کفت ای پسرک من من در خواب چنین می بینم که تو را سر می برم پس ببین چه به نظرت می آید ؟گفت :ای پدر من ! آنچه را مأموری بکن .ان شاء الاه مرا از شکیبایان خواهی یافت »
جالب اینجا است که او نگفت :در مورد من هر دستوری داری اجرا کن !بلکه گفت هر دستوری داری اجرا کن .به بدین معنا که از خود نامی به میان نیاورد بلکه خود و ذات خود را در برابر فرمان حق نادیده گرفت انگار به پدرش می گوید :تو به دستوراتی که داری عمل کن و اصلاًاز من نپرس .

یوسف صدیق :

قرآن از جوانی دیگر سخن می گوید به نام یوسف
کسی که شهوت و لذت جنسی به همه ی جاذبه هایش به سویش شتافت ولی او دلیرانه از آن سر باز زد در حالی که اگر ایمانش سست بود همه ی عوامل برای پذیرفتن آن برایش آماده بود .
جوانی زیبا در عنفوان جوانی و قدرت جوانی که در غربت است و کسی که او را نمی شناسد تا بر اثر کارهایش سرزنش شود مجرد است و همسری ندارد که عفت او را نگه دارد و با او از دیگری بی نیاز گردد .زنی هم که او را به خود فرا خوانده است زنی فاسد و خیابانی نیست بلکه زنی است صاحب مقام و زیبای .او همسر چیره ی پادشاه است و یوسف خدمتگذار ساکن در خانه ی او است .
این یک فتنه ی عارضی و لحظه ای نبود که یوسف بدان دچار شده بود بلکه فتنه ای همیشگی که هر صبح و شب و وقت و بی وقت در معرض آن بود در معرض آن بود در معرض آن بود ؛ علاوه بر این این زن پادشاه است که او را به خود خوانده است و خواسته اش را در ابتدا با اشاره و کنایه ابراز نکرد بلکه از آغاز آشکارا به او گفت «هیت لک :»پیش آی اما یوسف صراحتا از این عمل ابراز بیزاری و انزجار می کند و می گوید :
مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ / یوسف 23
« پناه بر خدا او «عزیز »سرور من است که مرا گرامی داشته است بیگمان ستمکاران رستگار نمی شوند »
همسر پادشاه وقتی نتوانست با وسوسه و اغراء یوسف را به تسلیم خود در آورد و در برابر دیگر زان با بیانی تهدید آمیز چنین گفت :
وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ / یوسف32-33
«آری من از او کام خواستم ولی او خود را نگاه داشت و اگر آنچه به او دستور می دهم نکند قطعاًزندانی خواهد شد و حتماًاز خوار شدگان خواهد شد یوسف گفت پروردگارا زندان برای من دوست داشتنی تر است از آنچه مرا به آن فرا می خواند و اگر نیرنگ آنان را از من باز نگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از جمله ی نادانان خواهم شد »
یوسف فقط می خواست یکی از این دو سختی را بر گزیند :سختی دین یا سختی دنیا
سختی دین این است که پناه بر خدا –زنا کند و به شمار نادانان و فاسقان در آید .و سختی دنیا اینکه به زندان افتد و تحقیر شود ولی این جوان سختی دنیا را به جان خرید تا به دینش آسیبی نرسد و می گوید :
«پروردگارا زندانی برای من دوست داشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند »
حیث حسن ترمذی «خداوندا مصیبتمان را در دینمان قرار نده و دنیا را بزرگترین اندیشه و منتهای دانشمان مگردان »
اینان جوانان بودند و حقیقتاًیک جوان باید چنین باشد .
جوانان همیشه سر چشمه ی نیرو و توانند و همواره مسئوو لیت سنگین جنبش ها و رسالت ها به دوش می گیرند .
یاران پیامبر «ص»خدا نیز همگی جوان بودند ،پیرترین یاران پیامبر اسلام ابو بکر صدیق(رض) است که هنگام مسلمان شدن فقط 38سال سن داشت .
عمر فاروق(رض) نیز هم ده سال از ابو بکر کوچکتر بود .حضرت علی روزی که مسلمان شد کمتر 10سال سن داشت
.و چه بسیار اند اصحابی که در هنگام مسلمان شدنشان در دهه ی دوم عمر خود بودند و دوازده تا پانزده سال بیشتر نداشتند –خداوند از همه ی آنان راضی باشد -.

از این رو مسئوولیت و وظیفه ی جوان مسلمان به ویژه در عصر حاضر در برابر دین و امتش زیاد است و می باید خود را دریابد و به هویت و رسالت خود در دنیا آگاه گردد .

--------------------------------------------
منبع :مسئولیت دینی نسل جوان در عصر اینترنت
مؤلف : دکتر یوسف قرضاوی
مترجم : یعقوب خوش خبر
انتشارات : نشر احسان

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پيرى

پيرى : مرحله پايانى عمر انسان

پيرى، سالخوردگى و كهنسالى[1] مرحله پايانى عمر انسان است كه در آن قواى جسمى، روحى و روانى انسان روبه ضعف و كاهش مى‌‌گذارد.[2] در كاربرد علم پزشكى پديده‌‌اى است كه بر اثر ناتوانى و عجز موجودات زنده از اصلاح يا تعويض اجزا و قواى از دست رفته خويش بر آنها عارض مى‌‌شود.[3] هرچند برخى آغاز اين پديده را سن خاصى مانند 40 سالگى دانسته‌‌اند[4]؛ ولى به نظر برخى ديگر، آغاز پيرى سن معينى ندارد و نسبت به افراد مختلف و محيط و عصر زندگى آنها متفاوت است، چنان كه عروض اين صفت بر قواى گوناگون انسان نيز يكسان نيست؛ مثلا ممكن است فردى از لحاظ قواى جسمى جوان ولى از لحاظ روحى و روانى پير شود يا برعكس.[5]
عوامل متعددى در تسريع پديده پيرى مؤثر است؛ از جمله وراثت، محيط، بهداشت، نوع تغذيه، مشكلات و فشارهاى روحى و روانى.[6] در قرآن با تعابير گوناگونى از پيرى ياد شده؛ مانند:
1. «شيخ» كه معانى متعددى دارد؛ از جمله شخصى كه داراى علم و سن زياد است
[7] يا كسى كه سن بالا دارد و به وقار و بزرگى شناخته مى‌‌شود.[8] به نظر برخى واژه شيخ درباره افراد 45، 50 يا 51‌‌ساله به بالا يا فاصله سنى 50 تا 80 سالگى به كار مى‌‌رود.[9] اين واژه 4 بار در سوره‌‌هاى هود/11،72؛ يوسف/12،78؛ قصص/28،23 و غافر/40،67 به كار رفته است.
2. «شيب» كه به معناى سفيد شدن موست
[10] و به كسى كه مويش سفيد شده «اَشْيَب» گويند.[11]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 568
برخى شيب را به معناى تغيير مزاج و افول انسان از طراوت و قدرت به ضعف و شكستگى دانسته‌‌اند.
[12] اين واژه سه بار در آيات 4‌‌مريم/19؛ 54 روم/30 و 17 مزمّل/73 آمده است.
3. «عجوز» كه از ريشه عَجز به معناى ناتوانى است و بيشتر بر زنان پير اطلاق مى‌‌شود
[13] و از آن رو بر پير اطلاق مى‌‌شود كه وى‌‌نيرو و توان خود را از دست داده و ناتوان مى‌‌شود.[14]‌‌(هود/11،72؛ شعراء/26،171؛ صافّات/37،135؛ ذاريات/51،29)
4. «كهل» كه به معناى كسى است كه جوانى او به پايان رسيده
[15] يا رشد او كامل شده است.[16] برخى گفته‌‌اند: كهل به افراد 30 تا 40 ساله يا 30‌‌تا‌‌50‌‌ساله گفته مى‌‌شود[17] (آل‌‌عمران/3،46؛ مائده/5،110،)؛ همچنين در قرآن اوصاف و تعبيرهاى ديگرى آمده كه به معناى پيرى بوده و يا پيرى از جمله مصاديق آنهاست؛ از جمله «كِبر»به معناى بزرگى، بزرگسالى و پيرى[18] (بقره/2،266؛ آل‌‌عمران/3،40 و...)، «اَرْذَل العُمُر»يعنى پايين‌‌ترين و پست‌‌ترين مراحل زندگى[19] كه فرد با رسيدن به آن به بازيابى توان خود اميدى ندارد[20] (نحل/16،70؛ حجّ/22،5)، «اَسفَلَ سـفِلين»كه به نظر برخى مراد پايين‌‌ترين مراحل زندگى يعنى دوران پيرى و ناتوانى انسان است[21] (تين/95،5)، «الخَوالِف»يعنى بازنشستگان و بر جاى ماندگان به جهت ناتوانى يا كوتاهى و قصور[22] (توبه/9،87، 93)، «القَوعِدُ مِنَ النِّساء»يعنى زنانى كه زمان حيض و ازدواج آنان به پايان رسيده است[23] (نور/24،60) و «الضُّعَفاء»يعنى انسانهاى ضعيف و ناتوان.[24] (توبه/9،91) در اين آيات و مانند آنها، قرآن ضمن يادآورى قدرت و حكمت الهى در به وجود آوردن اين پديده و توجه دادن انسان به انديشيدن و تعقل كردن در آن، از برخى نشانه‌‌ها و آثار طبيعى پيرى و شمارى از احكام فقهى مرتبط با آن سخن به ميان آورده است، چنان‌‌كه از زندگى برخى انبياى الهى كه به سن پيرى رسيده بودند نيز ياد كرده است.

 پيرى از آيات الهى:

يكى از اهداف قرآن كريم از طرح برخى موضوعات طبيعى از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 569
جمله پديده پيرى توجه دادن بشر به نقش خداوند در تحقق اين پديده‌‌ها و نيز، اثبات علم و قدرت او و رهنمون كردن انسان به مسائل ماوراى اين عالم و در نهايت هدايت بشر است، بر اين اساس در آيه 54 روم/30 خداوند را آفريننده انسان دانسته كه او را از دوران ضعف و ناتوانى به دوران جوانى و قدرت رسانده، سپس او را به دوران ناتوانى كه همان سن پيرى است باز مى‌‌گرداند
[25]: «اَللّهُ الَّذى خَلَقَكُم مِن ضَعف ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ ضَعف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ قُوَّة ضَعفـًا و شَيبَةً...».در آياتى ديگر، با يادآورى برخى ادوار حيات* انسان، حقانيت خداوند و باطل بودن ديگر خدايان، معاد، قدرت الهى و محشور شدن همه مردگان نتيجه گرفته شده است:«يـاَيُّهَا النّاسُ اِن كُنتُم فى رَيب مِنَ البَعثِ فَاِنّا خَلَقنـكُم مِن تُراب ثُمَّ مِن نُطفَة ... ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم و مِنكُم مَن يُتَوَفّى و مِنكُم مَن يُرَدُّ اِلى اَرذَلِ العُمُرِ لِكَيلا يَعلَمَ مِن بَعدِ عِلم شيــًا ... * ذلِكَ بِاَنَّ‌‌اللّهَ هُوَ الحَقُّ و اَنَّهُ يُحىِ المَوتى و اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» «و اَنَّ السّاعَةَ ءاتِيَةٌ لا رَيبَ فِيها و اَنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِى القُبور»(حجّ/22،5 ـ 7)، چنان كه در آياتى ديگر پس از انتساب اين پديده به خداوند، علم او يادآورى شده است: «واللّهُ خَلَقَكُم ثُمَّ يَتَوَفـّكُم ومِنكُم مَن يُرَدُّ اِلى اَرذَلِ العُمُرِ لِكَيلا يَعلَمَ بَعدَ عِلم شيــًا اِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَدير»(نحل/16،70 و نيز روم/30،54)؛ همچنين قرآن كريم پس از ذكر مراحل عمر انسان از جمله دوران پيرى، غرض از آن را تعقل انسان برشمرده است: «هُوَ الَّذى خَلَقَكُم مِن تُراب ... ثُمَّ يُخرِجُكُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّكُم ثُمَّ لِتَكونوا شُيوخـًا ومِنكُم مَن يُتَوَفّى مِن‌‌قَبلُ و لِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّى و لَعَلَّكُم تَعقِلون».(غافر/40،67) در آيه‌‌68 يس/36 نيز قرآن بالا رفتن سن و پيرى را مرحله كاهش نيرو و جسم دانسته و كسانى را كه در اين پديده تعقل نمى‌‌كنند مذمت كرده است[26]: «و‌‌مَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِى الخَلقِ اَفَلا يَعقِلون».اين آيه در پاسخ ادعاى ملحدان نازل شده كه مى‌‌گفتند: طبيعتْ انسان را خلق كرده و افراد با خوردن غذا رشد يافته، بزرگ مى‌‌شوند. قرآن در جواب آنها مى‌‌گويد: برعكسِ اين ادعا، ما حجم جسم پيران را كاهش مى‌‌دهيم؛ نه اينكه افزايش يابد[27]، بر اين اساس، انسان با تأمل در مراحل حيات از جمله پيرى بايد بينديشد كه در پى اين تغييرات دست قدرت بالاترى هست كه همه اين تحولات را پديد مى‌‌آورد و كسى كه قادر به انجام اين تحولهاست بر تحقق معاد و احياى مردگان نيز قادر خواهد بود.[28]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 570

 نشانه‌‌ها و پيامدهاى پيرى:

قرآن كريم به برخى از نشانه‌‌ها و پيامدهاى جسمى و روانى پيرى اشاره كرده است كه در واقع ذكر برخى از آنها را مى‌‌توان از مصاديق اعجاز علمى قرآن برشمرد. اين آثار عبارت است از:

 1. سست شدن استخوان:

پيرى باعث سست شدن استخوانهاى بدن و از ميان رفتن استحكام آنهاست: «قالَ رَبِّ اِنّى وهَنَ العَظمُ مِنّى».(مريم/19،4) علت سستى استخوان در پيران آن است كه در اين سن برعكس دوران جوانى*، فرآيند انهدام سلولها بر فرآيند بازسازى و ترميم آنها غلبه دارد و سلولهاى جديد نمى‌‌تواند همه سلولهاى منهدم شده را جبران كند كه در نتيجه به شكنندگى و پوكى استخوان مى‌‌انجامد[29]، از اين‌‌رو حضرت زكريا(عليه السلام) از پيرى خود به سستى استخوان ياد كرده است، زيرا استخوان ستون اصلى استحكام بدن بوده، از بين رفتن استحكام اين عضو نمايانگر افول همه اعضاى بدن و نشانه پيرى است.[30]

 2. سفيد شدن مو:

پيامد و نشانه ديگر پيرى، سفيد شدن موهاست كه قرآن از آن به شعله گرفتن سر ياد كرده است: «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا».(مريم/19،4) وجه تشبيه سفيدى موها به شعله آتش اين است كه سفيدى همانند آتش كه به تدريج شعلهور شده، گسترش مى‌‌يابد تمام موهاى سر را فرا مى‌‌گيرد[31] يا اينكه موى سفيد چون شعله آتش از دور مى‌‌درخشد.[32]

 3. ناتوانى و نقصان جسمى:

از ديگر آثار پيرى بازگشت تدريجى انسان از دوران قدرت به دوران ضعف* و ناتوانى جسمانى است[33]: «اَللّهُ الَّذى خَلَقَكُم مِن ضَعف ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ ضَعف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعدِ قُوَّة ضَعفـًا و شَيبَةً».(روم/30،54) افزون بر كاهش نيرو، خداوند از جسم انسان نيز در سنين پيرى مى‌‌كاهد: «و مَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِى الخَلقِ».(يس/36،68) «نَكْس» به معناى قلب و برعكس كردن است[34] و مراد آيه بازگرداندن انسان به دوران كودكى از جهت نيرو و بنيه جسمى است[35]؛ يعنى جسم انسان كه همواره در حال رشد و بالندگى است در پيرى روند معكوس مى‌‌يابد[36]، از اين‌‌رو برخى كارشناسان گفته‌‌اند: زاويه فك پايين انسان كه در كودكى زاويه منفرجه و در جوانى قائم يا حادّه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 571
است، در پيرى مانند ايام كودكى مجدداً به شكل منفرجه درمى‌‌آيد
[37] و علت اين نقصان جسم را ضعف سلولها در نوسازى و جايگزينى همه سلولهاى از بين رفته شمرده‌‌اند.[38]

 4. فراموشى و از دست دادن آگاهى:

در سنين پيرى توان تمركز و حفظ دانسته‌‌ها به ضعف مى‌‌گرايد و افراد كهنسال دچار فراموشى* مى‌‌شوند[39]:«و مِنكُم مَن يُرَدُّ اِلى اَرذَلِ العُمُرِ لِكَيلا يَعلَمَ بَعدَ عِلم شيــًا».(حجّ/22،5) برخى جمله «لِكَيلا يَعلَمَ بَعدَ عِلم شيــًا»را غايت براى فعل خدا  (يُرَدُّ)دانسته‌‌اند كه در اين صورت مراد اين است كه خداوند برخى انسانها را به سنين بالا مى‌‌رساند تا حالت نسيان را بر آنها چيره گرداند و به آنان بفهماند كه از خود چيزى ندارند.[40] برخى در مورد به كار بردن تعبير مذكور در مورد اين افراد و عدم استفاده از تعبير «ينسى» گفته‌‌اند: جمله «ينسى» دلالت بر فراموشى موقت دارد؛ اما تعبير مذكور به از دست دادن هميشگى معلومات اشاره دارد و اين امر از اعجاز علمى قرآن در اين مورد حكايت مى‌‌كند.[41] مراد از«اَرذَلِ العُمُر»پست‌‌ترين حالات عمر انسان است كه شخص در آن حالت آگاهى و عقل خود را از دست مى‌‌دهد و مانند كودك تازه به دنيا آمده مى‌‌شود.[42] اين حالت را مخصوص غير‌‌مسلمان دانسته و گفته‌‌اند: خداوند هيچ‌‌گاه مسلمان را گرفتار چنين حالتى نمى‌‌كند، چنان كه در آياتى ديگر مؤمنان نيكوكردار را از رسيدن به مرتبه «اَسفَلَ سـفِلين»كه به نظر برخى مراد همان ارذل‌‌العمر است، استثنا كرده است[43]: «ثُمَّ رَدَدنـهُ اَسفَلَ سـفِلين * اِلاَّ الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلُوا الصّــلِحـت»(تين/95،5‌‌ـ‌‌6)؛ ولى برخى با توجه به شواهد عينى كه خلاف اين را ثابت مى‌‌كند[44] يا دليلهايى ديگر[45] اين رأى را ناصواب دانسته‌‌اند. برخى گفته‌‌اند: همه انسانها به مرحله ارذل العمر كه شخص در آن قادر به انجام عمل صالح نيست مى‌‌رسند؛ ليكن خداوند انسانهاى مؤمن را كه عمل صالح انجام داده‌‌اند استثنا كرده و به آنان وعده داده است كه اجر اعمالى را كه در جوانى و دوران سلامت عقل انجام داده‌‌اند براى دوران پيرى آنان ثبت خواهد كرد.[46] طبق اين تفسير استثنا مربوط به دادن اجر و پاداش است؛ نه رسيدن به مرحله ارذل‌‌العمر. قول
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 572
ديگر اين است كه مقصود از «اَسفَل‌‌سافِلين»جهنم يا برخى طبقات آن است
[47] كه طبق اين قول آيه ارتباطى به پيرى ندارد.
در مورد سن افرادى كه به مرحله «اَرذَلِ‌‌العُمُر»مى‌‌رسند مفسران آراى گوناگونى دارند؛ برخى آن را بالاى 70 يا 75 و شمارى ديگر 90 يا 95 سالگى دانسته‌‌اند.
[48] در برخى روايات اين مرحله، سن 75 يا 100 سالگى دانسته شده است[49]؛ ولى حق اين است كه رسيدن به اين حالت سن معين ندارد و نسبت به افراد مختلف متفاوت است.[50] تفاوت روايات وارد شده در اين مورد نيز مى‌‌تواند اشاره به تفاوت افراد داشته باشد. به نظر برخى مفسران يكى از معانى آيه‌‌68‌‌يس/36: «و‌‌مَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِى‌‌الخَلقِ»نيز‌‌بازگرداندن انسان‌‌به دوران ناتوانى و نادانى كودكى در زمان پيرى است.[51]

 5. ضعف و ناتوانى توليد مثل:

در سن پيرى توان توليد مثل كاهش مى‌‌يابد. اين امر در زنان بعد از سن يائسگى تحقق مى‌‌يابد، زيرا امكان توليد مثل در آنان از بين مى‌‌رود[52] و در مردان نيز اين امكان روبه ضعف نهاده، گاه غيرممكن مى‌‌گردد[53]، از اين‌‌رو هنگامى كه خداوند اعجاز گونه امكان فرزنددار شدن ابراهيم(عليه السلام) و همسرش را به آنان بشارت داد همسر ابراهيم از اين امر بسيار شگفت‌‌زده شد و علت تعجب خود را پير بودن خود و همسرش ذكر كرد: «و امرَاَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَت فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ يَعقوب * قالَت يـوَيلَتى ءَاَلِدُ واَنا عَجوزٌ وهـذا بَعلى شَيخـًا اِنَّ هـذا لَشَىءٌ عَجيب».(هود/11،71 ـ 72) در آيه 29 ذاريات /52 نيز تعجب ساره از بچه‌‌دار شدن خود به جهت پيرى و نازا بودن مطرح شده است: «و‌‌بَشَّروهُ بِغُلـم عَليم * فَاَقبَلَتِ امرَاَتُهُ فى صَرَّة‌‌فَصَكَّت وجهَها و قالَت عَجوزٌ عَقيم».(ذاريات/51،28 ـ 29) حضرت ابراهيم(عليه السلام)نيز از اين بشارت تعجب و علت آن را پيرى خود ذكر كرده است:«قالوا لا‌‌تَوجَل اِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلـم عَليم * قالَ اَبَشَّرتُمونى عَلى اَن مَسَّنِىَ الكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرون».(حجر/15،53 ـ 54) طبق نقل روايات و نظر مفسران در اين زمان ساره در سن 90 يا 95 سالگى و حضرت ابراهيم در سن 100 يا 120 سالگى بوده است.[54] در روايتى ديگر آمده است كه سن حضرت ابراهيم(عليه السلام)هنگام ولادت اسماعيل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 573
99 سال و هنگام ولادت اسحق 112 سال بود.
[55] با اين همه فرشتگان الهى با يادآورى قدرت و رحمت خداوند، به ساره گوشزد كردند كه نبايد از اين امر تعجب كرد[56]: «قالوا اَتَعجَبينَ مِن اَمرِ اللّهِ رَحمَتُ اللّهِ وبَرَكـتُهُ عَلَيكُم اَهلَ البَيتِ اِنَّهُ حَميدٌ مَجيد»(هود/11،73)؛ همچنين به حضرت ابراهيم(عليه السلام) توصيه كردند كه نبايد از رحمت خداوند نااميد باشد: «قالوا بَشَّرنـكَ بِالحَقِّ فَلا تَكُن مِنَ القـنِطين».(حجر/15،55) حضرت زكريا(عليه السلام) نيز به سبب رسيدن به پيرى و عقيم بودن همسرش از خداوند درخواست اعطاى فرزند كرد تا پس از وفات وارث و جانشين او باشد:«قالَ رَبِّ اِنّى وهَنَ العَظمُ مِنّى واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا ... * كانَتِ امرَاَتى عاقِرًا فَهَب لى مِن لَدُنكَ وليـّا * يَرِثُنى و يَرِثُ مِن ءالِ يَعقوبَ».(مريم/19،4 ـ 6) خداوند اين دعاى حضرت زكريا را اجابت كرد و به او بشارت تولد فرزندى به نام يحيى داد. (آل عمران/3،39؛ نيز مريم/19،7،) پس از اين بشارت، حضرت زكريا(عليه السلام) نيز مانند حضرت ابراهيم(عليه السلام) به سبب پيرى خود و عقيم بودن همسرش شگفت زده شد: «قالَ رَبِّ اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ و كانَتِ امرَاَتى عاقِرًا وقَد بَلَغتُ مِنَ الكِبَرِ عِتيـّا».(مريم/19،8) بنابر‌‌برخى احاديث سن زكريا در اين هنگام 90 تا 120[57] و همسرش 98 سال دانسته شده است[58]؛ ولى خداوند خطاب به زكريا فرموده: خدايى كه قادر است تو را كه چيزى نبودى به هستى آورد، چگونه نتواند فرزندى را از پدر و مادرى پير بهوجود آورد (مريم/19،9) و خداوند هرچه را اراده كند، انجام خواهد داد. (آل‌‌عمران/3،40) مجموع آيات فوق به اين امر اشاره دارد كه گرچه پيرى از عوامل ضعف توليد مثل يا مانع آن در برخى موارد است؛ ولى خداوند قادر است اين مانع را برطرف ساخته، امكان توليد مثل زنان و مردان پير را فراهم كند.

 احكام فقهى پيرى :

اسلام براى تسهيل امور بر پيران و نيز مصالحى ديگر احكام و تكاليف خاصى را براى آنان تشريع كرده است. موضوع اين احكام يا خصوص افراد پير است يا عنوانى عام است كه افراد پير از مصاديق آن به شمار مى‌‌روند. مهم‌‌ترين اين احكام عبارت است از:

 1. واجب نبودن حجاب كامل براى زنان سالمند:

هرچند داشتن حجاب براى زنان واجب است؛ اما قرآن به زنان سالمند اجازه داده است كه حجاب خود را با پرهيز از زينت كردن از سربردارند: «والقَوعِدُ مِنَ النِّساءِ الّـتى لايَرجونَ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 574
نِكاحـًا فَلَيسَ عَلَيهِنَّ جُناحٌ اَن يَضَعنَ ثيابَهُنَّ غَيرَ مُتَبَرِّجـت بِزينَة».(نور/24،60) درباره مراد از «ثياب» و پوششى كه برداشتن آن براى اين زنان جايز است آراى مختلفى مطرح است؛ برخى روايات مراد از آن را جلباب يعنى چادر دانسته‌‌اند.
[59] رواياتى ديگر «خِمار» يعنى روسرى را نيز افزوده‌‌اند.[60] به موجب اين احاديث زنان پير و سالمند تنها مى‌‌توانند چادر و روسرى را كنار بگذارند و سر و گردن خود را برهنه كنند؛ امّا برداشتن لباسهاى ديگر جايز نيست.[61] البته اين استثنا دو شرط دارد: نخست اينكه اين زنان به سنى رسيده باشند كه معمولا اميد ازدواج ندارند:«لايَرجونَ نِكاحـًا».برخى از مفسران و فقها مراد از اين سن را رسيدن به دوران يائسگى دانسته‌‌اند.[62] ديگر اينكه در اين حالت خود را زينت نكرده باشند: «غَيرَ مُتَبَرِّجـت بِزينَة»؛همچنين گفتنى است كه اين حكم الزامى نبوده، بلكه كارى جايز و مباح است، از اين‌‌رو اگر آنان مانند ديگر زنان پوشش كامل داشته باشند، براى آنان بهتر است[63]: «و اَن يَستَعفِفنَ خَيرٌ لَهُنَّ واللّهُ سَميعٌ عَليم».(نور/24،60)

 2. واجب نبودن روزه:

روزه* گرفتن بر سالخوردگانى كه توانايى آن را ندارند يا روزه براى آنان مشقت دارد واجب نيست و آنان بايد به جاى روزه فديه بپردازند: «اَيّامـًا مَعدودت ... و عَلَى الَّذينَ يُطيقونَهُ فِديَةٌ طَعامُ مِسكين».(بقره/2،184) به نظر فقها و مفسران مراد از «الّذينَ يُطيقونَهُ»پيران[64] و افرادى هستند كه با شدت و سختى بسيار روزه مى‌‌گيرند.[65] در روايات اهل بيت[66] و اهل سنت[67] نيز پيران مصداقى از افراد ناتوان در آيه مذكور شمرده شده‌‌اند. فقها در مقدار فديه كه پيران و ديگر افراد ناتوان بايد بپردازند اختلاف نظر دارند. بسيارى از فقهاى اماميه گفته‌‌اند: براى هر روز يك مد طعام بدهد.[68] رأى شافعى نيز همين است[69]؛ اما فقهاى اماميه بر آن‌‌اند كه اگر روزه‌‌خوار داراى توانايى مالى است دو مدّ طعام و در غير اين صورت يك مدّ طعام به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 575
فقيران بدهد.
[70] سپس قرآن در آيه بعد فلسفه تشريع چنين احكامى را تسهيل بر مؤمنان و دفع مشقت ذكر كرده است[71]: «يُريدُ اللّهُ بِكُمُ اليُسرَ و لايُريدُ بِكُمُ العُسرَ.»(بقره/2،185)

 3. واجب نبودن شركت در جهاد:

وجوب شركت در جهاد از افراد ضعيف و ناتوان برداشته شده است[72]: «لـكِنِ الرَّسولُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَهُ جـهَدوا بِاَمولِهِم و اَنفُسِهِم...* لَيسَ عَلَى الضُّعَفاءِ...حَرَجٌ».(توبه/9،88، 91) مفسران مراد از «ضعَفاءِ»را در آيه مذكور افراد ناتوان و پير دانسته‌‌اند.[73] البته معافيت اين افراد از شركت در جهاد* در صورتى مورد رضاى خداست كه اعمالشان را براى خدا خالص[74] و با سخن و رفتار خود مجاهدان عازم جنگ را تشويق و دلگرم و روحيه آنان را تقويت كنند و در تضعيف روحيه دشمن كوتاهى نورزند[75]: «اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ»(توبه/9،91) يا همچون منافقان با دامن زدن به شايعات و سخنان دروغ به جامعه مسلمين خيانت نورزند.[76] برخى گفته‌‌اند: مراد آيه اين است كه ايمان به خدا و رسول داشته باشند و آشكارا و در نهان مطيع بوده، خدا و رسول را دوست بدارند[77] كه در اين صورت از نيكوكاران‌‌اند و بر نيكوكاران حرجى نيست: «ما عَلَى المُحسِنينَ مِن سَبيل واللّهُ غَفورٌ رَحيم»(توبه/9،91)؛ همچنين برخى واجب نبودن جهاد بر پيران و ناتوانان را از آيه 95 نساء/4 استفاده كرده‌‌اند كه در آن صاحبان عذر از حضور در جهاد مستثنا شده‌‌اند.[78]

 4. واجب نبودن هجرت از محيط كفر:

از برخى آيات مانند آيه 97 نساء/4 استفاده مى‌‌شود كه هجرت* كردن از محيط كفر در صورتى كه مؤمنان نتوانند ايمان خود را در آنجا حفظ كنند[79] يا نتوانند شعائر اسلامى را آزادانه انجام دهند[80] واجب است؛ ليكن اين تكليف از مردان، زنان و اطفال خردسالى كه توانايى هجرت ندارند برداشته شده است[81]: «اِلاَّ المُستَضعَفينَ مِنَ الرِّجالِ والنِّساءِ والوِلدنِ لا يَستَطيعونَ حيلَةً ولا يَهتَدونَ سَبيلا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 576
*فَاُولئِكَ عَسَى اللّهُ اَن يَعفُوَ عَنهُم و كانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورا».(نساء/4،98 ـ 99) مفسران يكى از مصاديق مستضعفان در آيه را كه هجرت از آنان برداشته شده پيران دانسته‌‌اند.
[82]

 5. لزوم احترام به پيران و رعايت حال آنان:

قرآن احترام كردن و رعايت حال والدين را به ويژه هنگامى كه به سن پيرى مى‌‌رسند بر فرزندان لازم شمرده[83] و آنان را از كوچك‌‌ترين بى‌‌احترامى به پدر و مادر در اين سنين نهى كرده است: «اِمّا يَبلُغَنَّ عِندَكَ الكِبَرَ اَحَدُهُما اَو كِلاهُما فَلاتَقُل لَهُما اُفّ».‌‌(اسراء/17،23) ذكر دوران پيرى والدين در آيه بدان جهت است كه اين سنين سخت‌‌ترين دوران زندگى آنهاست[84] و آنان به جهت پيرى و ناتوانى به احسان و كمك فرزندان احتياج بيشترى دارند.[85] قرآن در آياتى ديگر نيز به نمونه‌‌هايى از احترام و كمك فرزندان به والدين پير خود اشاره كرده است كه از آن جمله مى‌‌توان به احترام و مراعات احوال شعيب پيامبر از سوى دختران خويش اشاره كرد:«قالَتا لا نَسقى حَتّى يُصدِرَ الرِّعاءُ و اَبونا شَيخٌ كَبير»(قصص/28،23) و نيز توجه فرزندان يعقوب به رعايت حال پدر خود در سن پيرى: «قالوا يـاَيُّهَا العَزيزُ اِنَّ لَهُ اَبـًا شَيخـًا كَبيرًا فَخُذ اَحَدَنا مَكانَهُ‌‌اِنّا نَركَ مِنَ المُحسِنين».‌‌(يوسف/12،78) البته احترام به پيران تنها اختصاص به والدين ندارد، بلكه بر مؤمنان واجب است به همه پيران احترام گذارند، چنان كه در روايتى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: پيرانتان را بزرگ شماريد[86] و در روايتى ديگر آن حضرت فرمود: از ما نيست كسى كه به پيران احترام نگذارد و به خردسالان رحم نكند.[87]

 6. حرمت كشتن پيران در جنگ:

قرآن پس از فرمان جهاد به مسلمانان به آنان سفارش مى‌‌كند كه از حدود الهى تجاوز نكنند: «و قـتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقـتِلونَكُم و لاتَعتَدُوا اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ المُعتَدين».‌‌(بقره/2،190) مفسران مراد از «اعتداء» را در اين آيه، كشتن زنان، كودكان و پيرانى دانسته‌‌اند كه در جنگ با مسلمانان شركت نكرده و در مقابل آنان اسلحه برنداشته.[88] اين نكته از اصول مهم اسلامى در زمينه رعايت حقوق بشر حتى در عرصه كارزار است.

 قيامت و پيرى كودكان:

قرآن كريم در آيه 17 مزمّل/73 قيامت را روزى دانسته است كه كودكان را پير مى‌‌كند: «فَكَيفَ تَتَّقونَ اِن كَفَرتُم يَومـًا يَجعَلُ‌‌الوِلدنَ شيبـا».به نظر مفسران اين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 577
امر بر اثر شدت عذاب قيامت* و ترس و اندوه ناشى از آن است
[89]، چنان‌‌كه در دنيا نيز گاه ترس زياد و غم و اندوهها موجب پيرى افراد مى‌‌شود.[90] به نظر برخى علت پيرى كودكان، طولانى بودن روز قيامت و در نتيجه طولانى بودن مدت توقف انسانها در مواقف آن است[91]، چنان‌‌كه در آيه‌‌اى ديگر به اين امر تصريح شده است: «يَوم كانَ مِقدارُهُ خَمسينَ اَلفَ سَنَه».(معارج/70،4) برخى ديگر معتقدند آيه دلالتى بر پير شدن واقعى كودكان ندارد، بلكه تعبير مذكور كنايه از عظمت اين رخداد بزرگ است.[92]

منابع

احكام القرآن، جصاص؛ الانسان بين الحقايق القرآنية و‌‌المعارف الطبيه؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بحارالانوار؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن؛ پيام قرآن؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير الصافى؛ تفسير غريب القرآن الكريم؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ تهذيب الاحكام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دليل الانفس بين القرآن الكريم و العلم الحديث؛ روح‌‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض‌‌الجنان و روح‌‌الجنان؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ زبدة البيان فى براهين احكام القرآن؛ سير كهولت در انسان؛ طب در قرآن؛ علل‌‌الشرايع؛ عوالى اللئالى العزيزية فى الاحاديث الدينيه؛ فتح البارى شرح صحيح البخارى؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فقه القرآن؛ القرآن و اعجازه العلمى؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ الكشاف؛ كشف‌‌الاسرار و عدة الابرار؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال؛ لغت‌‌نامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع‌‌البحرين؛ مجمع‌‌البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع‌‌الفائدة والبرهان؛ مسند احمدبن حنبل؛ المصباح المنير؛ المصنف؛ المعتبر فى شرح المختصر؛ مفردات الفاظ القرآن؛ منهاج الصالحين، خوئى؛ مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، سبزوارى؛ الموسوعة الفقهية الميسره؛ المهذب البارع فى شرح المختصر النافع؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ النهاية فى غريب الحديث و‌‌الاثر؛ وسائل‌‌الشيعه؛ و فى انفسكم افلاتبصرون؛ يائسگى نماد بالندگى.
سيد جعفر صادقى فدكى




[1]. لغت‌‌نامه، ج 4، ص 5195؛ فرهنگ فارسى، ج 1، ص‌‌900، «پيرى».
[2]. طب در قرآن، ص 119؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 557.
[3]. و فى انفسكم افلا تبصرون، ص 103.
[4]. دليل الانفس، ص 180.
[5] . الانسان بين الحقايق القرآنية و معارف طبيه، ص 144 ـ 145.
[6] . الانسان بين الحقايق القرآنية و معارف طبيه، ص 144 ـ 145.
[7]. مفردات، ص 469، «شيخ».
[8]. التحقيق، ج 5، ص 163، «شيخ».
[9]. مجمع‌‌البحرين، ج 1، ص 569؛ لسان‌‌العرب، ج 7، ص 254، «شيخ».
[10]. مفردات، ص 469؛ مجمع‌‌البحرين، ج 1، ص 568، «شيب».
[11]. تاج‌‌العروس، ج 1، ص 328؛ المصباح، ص 328، «شاب»؛ مجمع‌‌البحرين، ج 1، ص 568، «شيخ».
[12]. التحقيق، ج 5، ص 162، «شيب».
[13]. نثر طوبى، ج 2، ص 119؛ المصباح، ص 394، «عجز».
[14]. التحقيق، ج 8‌‌، ص 38؛ مفردات، ص 548، «عجز».
[15]. لسان‌‌العرب، ج 11، ص 600‌‌.
[16]. التحقيق، ج 10، ص 126.
[17]. مجمع‌‌البحرين، ج 2، ص 79؛ المصباح، ص 543؛ النهايه، ج 4، ص 213، «كهل».
[18]. مفردات، ص 696‌‌، «كبر»؛ مجمع‌‌البيان، ج 2، ص 743.
[19]. مجمع‌‌البيان، ج 6‌‌، ص 574؛ بحارالانوار، ج 6‌‌، ص 118.
[20]. مجمع‌‌البيان، ج 6، ص 574.
[21]. جامع‌‌البيان، مج 15، ج 30، ص 309.
[22]. مفردات، ص 295، «خلف»؛ الميزان، ج 9، ص 360.
[23]. مفردات، ص 679؛ غريب القرآن، ص 207، «قعد»؛ مجمع البيان، ج 7، ص 243.
[24]. مفردات، ص 507، «ضعف»؛ مجمع‌‌البيان، ج 5، ص 91.
[25]. جامع‌‌البيان، مج 11، ج 21، ص 67 ـ 68؛ مجمع‌‌البيان، ج 8، ص 485 ـ 486؛ الصافى، ج 4، ص 137.
[26]. التبيان، ج 8‌‌، ص 473؛ مجمع‌‌البيان، ج 8‌‌، ص 674‌‌؛ الميزان، ج 17، ص 108.
[27]. تفسير قمى، ج 2، ص 218؛ نورالثقلين، ج 4، ص 392؛ بحارالانوار، ج 9، ص 231.
[28]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 35؛ نمونه، ج 18، ص 435 ـ 436؛ التحرير و التنوير، ج 23، ص 53.
[29]. پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 557 ـ 558.
[30]. الكشاف، ج 3، ص 4؛ الجديد، ج 4، ص 373.
[31]. روض‌‌الجنان، ج 13، ص 58؛ مجمع‌‌البيان، ج 6‌‌، ص 774؛ زادالمسير، ج 5، ص 207.
[32]. نمونه، ج 13، ص 8‌‌؛ الجديد، ج 4، ص 373.
[33]. التبيان، ج 8‌‌، ص 264؛ المنير، ج 21، ص 113 ـ 114.
[34]. مفردات، ص 824‌‌؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 51.
[35]. روح‌‌المعانى، مج 13، ج 23، ص 68 ـ 69‌‌؛ التبيان، ج 8‌‌، ص 473؛ القرآن و اعجازه العلمى، ص 162.
[36]. مجمع‌‌البيان، ج 8‌‌، ص 674‌‌؛ الصافى، ج 4، ص 259؛ غريب القرآن، ص 313.
[37]. طب در قرآن، ص 120؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 557.
[38]. القرآن و اعجازه العلمى، ص 127؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 557.
[39]. التفسير الكبير، ج 23، ص 9؛ نورالثقلين، ج 3، ص 68‌‌؛ نمونه، ج 11، ص 311.
[40]. التبيان، ج 7، ص 292؛ نمونه، ج 11، ص 311.
[41]. القرآن و اعجازه العلمى، ص 127.
[42]. جامع‌‌البيان، مج 8‌‌، ج 14، ص 186؛ التبيان، ج 6‌‌، ص 405؛ الصافى، ج 3، ص 144.
[43]. التفسير الكبير، ج 20، ص 77؛ كشف‌‌الاسرار، ج 5، ص‌‌414؛ مجمع‌‌البيان، ج 10، ص 776.
[44]. روح‌‌المعانى، مج 8‌‌، ج 14، ص 278.
[45]. التفسير الكبير، ج 23، ص 9؛ الميزان، ج 20، ص 320.
[46]. جامع‌‌البيان، مج 15، ج 30، ص 311؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 78؛ الدرالمنثور، ج 6‌‌، ص 365.
[47]. جامع‌‌البيان، مج 15، ج 30، ص 310؛ زادالمسير، ج 8‌‌، ص 277؛ مجمع‌‌البيان، ج 10، ص 394.
[48]. جامع‌‌البيان، مج 8‌‌، ج 14، ص 186؛ كشف‌‌الاسرار، ج 5، ص 413.
[49]. الكافى، ج 8‌‌، ص 107؛ الخصال، ص 546؛ بحارالانوار، ج 6، ص 119.
[50]. نمونه، ج 11، ص 310.
[51]. جامع‌‌البيان، مج 12، ج 23، ص 33؛ مجمع البيان، ج‌‌8، ص‌‌674.
[52]. يائسگى نماد بالندگى، ص 11.
[53]. سير كهولت در انسان، ص 322.
[54]. جامع‌‌البيان، مج 7، ج 12، ص 99؛ علل‌‌الشرايع، ج 2، ص 551؛ نورالثقلين، ج 2، ص 385.
[55]. مجمع البيان، ج 6، ص 491؛ زادالمسير، ج 4، ص 271؛ بحارالانوار، ج 12، ص 90.
[56]. جامع البيان، مج 7، ج 12، ص 95؛ التبيان، ج 6، ص 34؛ الميزان، ج 10، ص 325.
[57]. مجمع البيان، ج 6، ص 780؛ فتح البارى، ج 6، ص 337.
[58]. مجمع البيان، ج 2، ص 743 ـ 744؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 79؛ بحارالانوار، ج 14، ص 170.
[59]. جامع‌‌البيان، مج 10، ج 18، ص 219؛ مجمع‌‌البيان، ج 7، ص 243؛ وسائل‌‌الشيعه، ج 20، ص 202.
[60]. الكافى، ج 5، ص 522؛ وسائل‌‌الشيعه، ج 20، ص 202.
[61]. جواهرالكلام، ج 29، ص 85؛ نمونه، ج 14، ص 547.
[62]. جامع‌‌البيان، مج 10، ج 18، ص 219؛ كنزالعرفان، ج 2، ص‌‌226؛ جواهر‌‌الكلام، ج 29، ص 85‌‌.
[63]. مجمع‌‌البيان، ج 7، ص 243؛ الميزان، ج 15، ص 164؛ احكام القرآن، ج 3، ص 485.
[64]. المعتبر، ج 2، ص 717؛ المهذب البارع، ج 2، ص 8‌‌.
[65]. التفسير الكبير، ج 5، ص 87‌‌؛ الميزان، ج 2، ص 11.
[66]. الكافى، ج 4، ص 116؛ تهذيب، ج 4، ص 238؛ وسائل‌‌الشيعه، ج 10، ص 210.
[67]. المصنف، ج 4، ص 221، 223؛ كنزالعمال، ج 2، ص 359؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 178.
[68]. المهذب البارع، ج 2، ص 87؛ مجمع الفائده، ج 5، ص 321؛ زبدة البيان، ص 151.
[69]. تفسير قرطبى، ج 2، ص 194؛ مجمع‌‌البيان، ج 2، ص 494.
[70]. مجمع‌‌البيان، ج 2، ص 494؛ فقه القرآن، ج 1، ص 185.
[71]. الميزان، ج 2، ص 24.
[72]. مجمع‌‌البيان، ج 5، ص 91؛ تفسير قرطبى، ج 8‌‌، ص 144؛ المنير، ج 10، ص 352.
[73]. كنزالعرفان، ج 1، ص 352؛ الكشاف، ج 2، ص 301؛ المنير، ج‌‌10، ص 352.
[74]. مجمع‌‌البيان، ج 5، ص 91؛ تفسير قرطبى، ج 8‌‌، ص 144؛ التبيان، ج 5، ص 278 ـ 279.
[75]. نمونه، ج 8‌‌، ص 81‌‌؛ الفرقان، ج 10 ـ 11، ص 257.
[76]. الميزان، ج 9، ص 362؛ روح‌‌المعانى، مج 6‌‌، ج 10، ص 230.
[77]. الكشاف، ج 2، ص 301؛ تفسير بيضاوى، ج 3، ص 165.
[78]. جواهر الكلام، ج 21، ص 19؛ مواهب الرحمن، ج 9، ص 185؛ نمونه، ج 4، ص 77.
[79]. مواهب الرحمن، ج 9، ص 186؛ المنير، ج 5، ص 229، 232؛ الكشّاف، ج 1، ص 555.
[80]. جواهرالكلام، ج 21، ص 34؛ مجمع الفائده، ج 7، ص 446؛ الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 328.
[81]. تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 405؛ المبسوط، ج 2، ص 4؛ منهاج الصالحين، ج 1، ص 375.
[82]. المنير، ج 5، ص 229؛ الكشاف، ج 1، ص 555.
[83]. الميزان، ج 13، ص 80‌‌.
[84]. الميزان، ج 13، ص 80‌‌.
[85]. مجمع‌‌البيان، ج 6‌‌، ص 631‌‌؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 158.
[86]. وسائل‌‌الشيعه، ج 12، ص 100؛ بحارالانوار، ج 72، ص 136؛ كنزالعمال، ج 9، ص 156.
[87]. عوالى اللئالى، ج 1، ص 189؛ بحارالانوار، ج 72، ص 137؛ مسند احمد، ج 2، ص 222.
[88]. نمونه، ج 2، ص 20؛ روح‌‌المعانى، مج 2، ج 2، ص 112؛ المنير،‌‌ج 2، ص 189.
[89]. جامع‌‌البيان، مج 14، ج 29، ص 171؛ الكشاف، ج 4، ص 641؛ نمونه، ج 25، ص 188.
[90]. نمونه، ج 25، ص 188؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 2، ص 558.
[91]. التفسير الكبير، ج 30، ص 184؛ الكشاف، ج 4، ص 642‌‌.
[92]
. التفسير الكبير، ج 30، ص 184؛ الميزان، ج 20، ص 69‌‌؛ پيام قرآن، ج 5، ص 109.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و دانش

قرآن و دانش

مهدي بهرام شاهي

 

سه مرحله در رحم مادر

درقرآن كريم آمده است انسان طي فرآيند سه مرحله‌اي در رحم مادر خلق مي‌شود.(سوره زمر، آيه 6)
همانگونه كه ملاحظه مي‌كنيد، اين آيه نشان مي‌دهد كه انسان در شكم مادر، طي سه مرحله مجزا خلق مي‌شود.زيست شناسي جديد و مدرن، كشف كرده كه رشد جنيني كودك در سه ناحيه مجزا و مشخص صورت مي‌گيرد.امروزه در كتاب‌هاي آموزشي جنين شناسي پايه انساني كه در حوزه جنين شناسي، به عنوان مرجع اصلي محسوب مي‌گردد،موضوع بالا بدين شرح بيان شده است:
حيات در رحم مادر شامل سه مرحله است:
ـ مرحله پيش بيني جنيني.(دو هفته و نيم نخستين)
ـ مرحله جنيني.(تا پايان هفته ششم)
ـ و مرحله تكامل جنين (از هفته هشتم تا زايمان).
اين مراحل كه مراحل سه ماهه ناميده مي‌شود، سه دوره را مشخص مي‌نمايد و معطوف به مراحل رشد كودك مي‌باشد.
خصوصيات اين سه مرحله به شرح زير است:

1.مرحله پيش بيني

در طي اين مرحله، زيگوت شروع به تقسيم شدن و توليد مثل مي‌نمايد.سپس به يك تكه گوشت تبديل مي‌گردد و به ديوار رحم مادر متصل و آويزان مي شود.سلول‌ها در سه لايه منظم مي‌شوند و به تكثير خود ادامه مي‌دهند.

2.مرحله جنيني

در مرحله دوم كه پنج و نيم هفته طول مي‌كشد، موجود زنده بوجود آمده، جنين ناميده مي‌شود. در اين هنگام سلول‌ها شكل گرفته و ايجاد اندام‌ها و سيستم‌هاي اصلي بدن را آغاز مي‌كنند.

3. مراحل تكامل جنين

جنين در اين مرحله «رويان» ناميده مي‌شود و مرحله مذكور از هفته هشتم بارداري آغاز شده و تا زايمان ادامه پيدا مي‌كند.برخلاف مرحله قبل،رويان در اين مرحله شكل يك انسان را به خود مي‌گيرد كه داراي، چهره، دست و پا مي‌باشد.
مرحله سوم نسبت به مرحله اول طولاني‌تر است و در اين مرحله تمام اندام‌هاي بدن كامل مي‌گردد.اين مرحله سي هفته طول مي‌كشد و تا هفته زايمان ادامه پيدا مي‌كند.
اين اطلاعات و كشفيات در مورد رشد جنين در رحم مادر فقط پس از مشاهده آن به وسيله تجهيزات پيشرفته بدست آمده است.با وجود اين، مانند بسياري از موارد علمي، معلومات فوق به طور اعجاز انگيزي توسط آيات قرآن كريم ارائه شده است.اطلاعات و جزئياتي تا اين اندازه مفصل و دقيق، توسط قرآن در عصري ارائه شده كه بشر اطلاعات بسيار كمي از مسائل پزشكي در اختيار داشته است و اين خود گواهي است بر اين مدعا كه قرآن، كلام بشر نيست،بلكه كلام پروردگار متعال است.

شيرمادر

شير مادر داراي دو خصيصه مهم است:

ـ تغذيه نوزاد به بهترين نحو

ـ افزايش ايمني و مقاومت كودك در مقابل بيماري‌ها.حتي مغزّي‌هاي مصنوعي كه براي تغذيه نوزادان ساخته شده‌اند، با وجود بكارگيري تكنولوژي معاصر، نمي‌توانند جايگزين شير اعجاز انگيز مادر شوند.به مدد تحقيقات علمي، اخيراً كشف شده كه تغذيه كودك به وسيله شير مادر به مدت دو سال، براي كودك بسيار نافع و مفيد است.اين موضوع را كه اخيراً علم آن را كشف كرده، پروردگار متعال در 14 قرن قبل پيش بيني آن را در اين آيه قرآن كريم خاطر نشان نموده است.
«او در دو سالگي از شير گرفته مي‌شود».(سوره لقمان، آيه 14)

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:26 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زمان دميدن روح در جنين - قسمت دوم

زمان دميدن روح در جنين - قسمت دوم

مسعود امامى

در پنج آيه از قرآن كريم به صراحت سخن از نفخ روح به ميان آمده است. دو مورد درباره حضرت آدم است، كه با الغاى خصوصيت, در ساير انسان ها نيز صادق است. دو مورد ديگر درباره حضرت عيسى است، و مورد پنجم اگرچه اين احتمال مى رود كه آن هم درباره حضرت آدم باشد. ظاهراً درباره مطلق انسان است. بخش پنجم: ولوج روح در پزشكى در رشته جنين شناسى دانش پزشكى, شكل گيرى ساختمان جسمى جنين از هنگام لقاح تا هنگام تولّد, به دقّت مورد بررسى و تحقيق قرار مى گيرد.
تشكيل بافت بيشتر اعضا و جوارح مختلف جنين بعد از ماه اول آغاز مى شود و به تدريج تكامل مى يابد. اولين مركز استخوان سازى در هفته ششم زندگى جنينى در استخوان ترقوه(كلاويكول) ايجاد مى شود و به تدريج در مناطق مختلف استخوان سازى پيشرفت مى كند; به طورى كه در هفته يازدهم تقريباً همه استخوان ها ساخته مى شوند. البته در دختران, استخوان سازى زودتر شروع مى شود و زودتر هم خاتمه مى يابد. در هفته هفدهم, آخرين نقطه استخوانى در ا ستخوان پاشنه ساخته مى شود.
همزمان با استخوان سازى, عضلات نيز شكل مى گيرند. بعد از هفته هيجدهم مراكز استخوان سازى با عضلات كاملا پوشانيده مى شوند و در اين مرحله است كه جنين از نظر اسكلتى(استخوان و عضلات) كامل است و شكل ظاهرى كاملى پيدا مى كند و از نظر پزشكى قانونى نيز در سن شانزده تا بيست هفتگى, جنين رسيده(ماچور) است.107 در طول ماه هاى چهارم و پنجم, جنين به سرعت رشد مى كند و در پايان ماه پنجم, موهاى نرمى همچون كرك, بر روى بدن جنين ظاهر مى شود و موهاى سر و ابرو نيز شكل مى گيرند. در طول ماه پنجم, معمولاً مادر حركات جنين ر ا به خوبى درك مى كند.108 حركات تنفسى در حدود هفته چهاردهم تا شانزدهم, حركات مكيدن در هفته بيست و چهارم, شنيدن بعضى از صداها در هفته بيست و چهارم تا بيست و ششم و حساسيت چشم ها به نور در هفته بيست و هشتم واقع مى شود.109 تكامل جنين به گونه اى است كه ا گر زودتر از روال معمول و در ماه ششم متولد شود, ادامه حيات او دشوار خواهد بود; زيرا با آن كه بسيارى از دستگاه هاى بدن قادر به فعاليت هستند, تمايز دستگاه تنفس و دستگاه اعصاب مركزى به اندازه كافى نيست و تطابق لازم هنوز ميان اين دو دستگاه ايجاد نشده است و اگر تولّد جنين بعد از شش و نيم ماهگى به بعد باشد, احتمال زنده ماندن آن نود در صد خواهد بود.110 مسئله ولوج روح در دانش جنين شناسى مطرح نيست111 و تعلّق روح به بدن ـ به عنوان پديده اى غيرمادى ـ از حوزه پژوهش ا ين دانش خارج است, اما در علم پزشكى بدون تفكيك ميان انواع حيات(حيات نباتى, حيات حيوانى و حيات انسانى) بر اين نكته تأكيد شده است كه جنين از همان آغاز انعقاد نطفه و عمل لقاح, موجودى زنده و داراى حيات است.112
چنان كه گذشت, قرآن كريم مراحل خلقت جنين را نطفه, علقه, مضغه, عظام, لحم و نفخ روح بيان كرده و آخرين مرحله را پس از پايان يافتن خلقت جسمانى جنين و به تعبير دقيق تر پس از توازن و هماهنگى جسم113 دانسته است. در گزارش كوتاه و مستندى كه از آخرين تحقيقات جنين شناسى درباره نحوه شكل گيرى استخوان ها و عضلات و كا مل شدن اجزاى بدن ارائه شد, روشن گرديد كه آفرينش استخوان ها(عظام) پيش از عضلات(لحم) به پايان مى رسد و جنين پس ازكامل شدن اين اجزا كه پس از پايان ماه چهارم(شانزده هفتگى) و در طول ماه پنجم است, شكل ظاهرى كاملى پيدا مى كند و جنين رسيده(ماچور) تلقى مى شود.
آن گاه درطول ماه پنجم, مادر حركات جنين را كه نشانه دميده شدن روح در اوست, به خوبى حس مى كند. ييافته هاى دانش جديد به روشنى تأييدى بر آموزه هاى ارزشمند قرآنى است; حتّى شنيده شدن بعضى از صداها پس از پايان ما ه ششم و حساسيت چشم ها به نور پس از پايان ماه هفتم, ما را به ظرافت هاى نهفته در اين آيه كريمه كه نفخ روح را پس از تسويه و توازن اندام, و قدرت بر شنيدن و سپس ديدن را پس از نفخ روح بيان كرده است, نزديك تر مى كند: ثمّ سوّاه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلاً ما تشكرون;114 سپس او را موزون ساخت و از روح خويش در او دميد و براى شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد; اما كمتر شكر نعمت هاى او را به جاى مى آوريد. ناآشنايى پزشكان و جنين شناسان با مفهوم(ولوج روح) در شريعت, آنان را به تفسيرهاى نادرست از اين مفهوم فقهى واداشته است.
يكى ازحقوقدانان گزارشى اجمالى از برخى اظهارنظرهاى پزشكان در اين زمينه ارائه داده است: …لحظه دقيق ولوج روح از نظر علمى قابل اثبات نيست. فعاليت رفلكسى ماهيچه ها از انتهاى ماه سوم در جنين قابل ايجاد است. برخى ماه سوم را به عنوان زمان ولوج روح در نظر گرفته اند(ر.ك:على محمدزاده, طاهر, ساسان, سقط جنين درمانى, پايان نامه دكتراى پزشكى عمومى دانشگاه علوم پزشكى تهران, مهر 1374).
برخى زمان تپش قلب را زمان ولوج روح مى دانند و در اين زمان است كه جنين حكم يك انسان كامل را دارد. از نظر علمى قلب در هفته چهارم شروع به ضربان مى كند. برخى زمان ولوج روح را شانزده هفته به بالا ذكر مى كنند و جنس(جنسيّت) آن در اين زمان قابل تشخيص است. برخى زمان ولوج روح را يك مرحله بعد از استخوانى شدن و گوشت آوردن جنين ذكر كرده اند و برخى جنينى را كه داراى استخوان بوده و گوش و چشم و اعضاى آن مشخص است, يك انسان كامل مى دانند(ر.ك: دكتر گودرزى, فرامرز, پزشكى قانونى, انتشارات افشين, تهران, 1373).
صورت و اندام هاى جنين از شش هفتگى مشخص اند. مراكز استخوانى از هفته دوازدهم در جنين ايجاد مى گردد و اندام هاى جنسى از سن يازده تا دوازده هفتگى قابل تشخيص اند. به طور كلى در پزشكى قانونى, امروزه دو دوره براى حاملگى در نظرگرفته اند كه چهار و نيم ماه اول و چهار و نيم ماه دوم را شامل مى شود و گفته مى شود كه جنين در دوره دوم, شكل گيرى جسمانى خود را به پايان رسانده و روح در او دميده شده است(ر.ك: دكتر حكيمى ها, سعيد, مجله علمى پزشكى قانونى, مقاله سقط جنين, شماره سوم, تهران, 1374).115 روشن است كه مفهوم( ولوج روح) در شريعت و فقه كه موضوع برخى از احكام شرعى است, با بعضى از پندارهاى نقل شده منافات دارد. حركت هاى رفلكسى ماهيچه ها كه واكنش غيرارادى آنها در مقابل تحريكات بيرونى است و تپش قلب كه حركت غيرارادى بدن است, هر چند حكايت از گونه اى ا ز حيات در جنين مى كنند, ولى از حيات حيوانى كه نشانه آن حركت ارادى است, حكايت نمى كنند.
عجيب تر از اين دو, تعيين جنسيّت جنين است كه بيگانه از مفهوم ولوج روح است. البته واضح است كه چون ولوج روح ـ چنان كه گذشت ـ بعد از تماميت خلقت جسمانى و شكل گيرى اعضا و جوارح جنين است, مواردى مانند تپش قلب, تعيين جنسيّت, شكل گيرى استخوان ها; ماهيچه ها و ساير اعضا, شرط لازم براى ولوج روح به شمار مى روند, ولى هيچ يك ـ به تنهايى يا به همراه موارد ديگر ـ شرط كافى براى آن نيستند و دو شرط ديگرى كه هر يك به همراه احراز حسى شرايط پيشين يا بدون احراز حسى آنها116 مى توانند سبب علم يا اطمينان به حيات حيوانى و انسانى شوند, حركت ارادى و دريافت هاى حسى جنين هستند. نتيجه گيرى هر چند در هر بخش از نوشتار حاضر كم و بيش به جمع بندى و نتيجه گيرى مباحث مطرح شده پرداختيم, اما در پايان نوشتار چكيده مهم ترين نتايج مطرح شده و نشده را فهرستوار ذكر مى كنيم:
1.احكام ديه كامل, حق قصاص و كفاره قتل, تنها بر كشتن جنينى كه روح انسانى در او دميده شده است, مترتّب مى شود.
2.از قرآن و روايات به دست مى آيد كه روح و حيات انسانى, پديده اى فوق طبيعى است و نفخ و ولوج آن در جسم, واقعيتى متفاوت باساير مراحل رشد جسمى انسان است.
3.روح در روايات و منابع فقهى ـ علاوه بر حيات انسانى ـ در حيات حيوانى نيز كاربرد دارد و حتّى در برخى روايات ميان روح حيوانى و روح انسانى در انسان ها تفكيك شده است.
4.از روايات ومنابع فقهى به دست مى آيد كه ولوج روح انسانى در دوران جنينى و قبل از تولد محقق مى شود.
5.از قرآن و روايات به دست مى آيد كه پديده ولوج روح در جنين بعد از تماميت خلقت ظاهرى بدن و شكل گرفتن اعضا و جوارح اوست.
6.مقصود روايات از ولوج روح در جنين, پديده اى قابل تشخيص براى عموم مردم است و با توجه به اين كه ولوج روح انسانى, پديده اى ذاتاً متفاوت با ساير مراحل رشد جسمى جنين است, پس مى توان گفت كه پيدايش آن مقارن است با ولوج روح حيوانى كه قابل شناسايى است. از اين رو, ولوج روح انسانى را با آثار حيات حيوانى مى توان شناخت.
7. برخى از روايات در منابع شيعه و اهل سنّت, پايان چهارماهگى يا اندكى پس از آن را زمان ولوج روح در جنين معرفى كرده اند. اين زمان با دستاوردهاى دانش جنين شناسى تطابق دارد.
8.تعيين زمان چهارماهگى براى ولوج روح, امرى تعبّدى نيست, بلكه اِخبار از زمان عادى و طبيعى آن است. از اين رو, آنچه سبب علم به پديده ولوج روح مى شود, آثار و قراينى طبيعى است كه به تنهايى يا به ضميمه قراين ديگر موجب چنين علم يا اطمينانى مى شوند و پايان چهارماهگى هم اجمالاً مى تواند يكى از آن قرآين باشد.
9.مهم ترين اثر طبيعى ولوج روح در جنين, حركت ارادى جنين در رحم است كه پس از پايان چهارماهگى غالباً براى مادران قابل درك است اين اثر اگر قرينه اى برخلاف آن نباشد, مى تواند به تنهايى قرينه اى اطمينان آور بر ولوج روح باشد. همچنين فعال شدن دريافت هاى يكى از حواس پنج گانه جنين نيز در صورت احراز مى تواند قرينه اى اطمينان آور بر ولوج روح به شمار آيد; اگر چه احراز آن به طور معمول و بدون معاينات و آزمايش هاى دقيق علمى شايد كارى دشوار باشد. تپش قلب, حركت هاى ر فلكسى(واكنش هاى غيرارادى), تعيين جنسيّت و كامل شدن اعضا و جوارح. هيچ يك به تنهايى سبب علم يا اطمينان به ولوج روح نيستند.
10.بديهى است كه در صورت شك و عدم حصول علم و اطمينان به تحقق پديده ولوج روح, قاعده استصحاب اقتضا مى كند كه حكم به عدم حصول ولوج روح شود و احكام مترتب بر ولوج روح تحقق نيابد.
11.از پژوهشى كه در اين نوشتار درباره ولوج روح ارائه شد, مى توان در توضيح پديده(مرگ مغزى) ـ كه در مقدمه به آن اشاره اى شد ـ گفت: گونه اى از حيات كه موجب شكل گيرى ماهيت انسانى مى شود و در آيات و روايات از آن به نفخ يا ولوج روح ياد شده است, حيات انسانى مقارن با حيات حيوانى است كه از طريق آثار آن يعنى احساس و حركت ارادى قابل شناسايى است و حيات نباتى كه پيش از اين در جنين تحقق داشته است, حيات انسانى تلقى نمى شود و جنينِ دارايِ چنين حياتى, انسان زنده به شمار نمى آيد. همچنين در مرگ مغزى نيز فقدان آثار حيات انسانى و حيوانى(ادراك, احساس و حركت ارادى) به طور دائم, حكايت از خروج روح از بدن دارد و همچون جنين, وجودِ حيات نباتى و آثار آن در بدن, گوياى زنده بودن انسان نيست و به اين طريق مى توان مرگ مغزى را مرگ شرعى و حقيقى به شمار آورد. مؤيّد اين برداشت, روايات معتبر مربوط به ديه قطع سرمرده است117 كه فقيهان براساس آن فتوا داده اند. در اين روايات, ديه قطع سر ميّت يا هر جنايتى عليه او كه در انسان زنده منجر به مرگ مى شود, صد دينار تعيين شده است و در تحليل آن آمده است كه مقدار ديه چنين جنايتى بر ميّت, همچون مقدار ديه جنايت بر جنينى است كه خلقت آن كامل شده و اندام او شكل گرفته, ولى ولوج روح در او نشده است. اين تشبيه و تحليل گوياى اين است كه موجودِ دارايِ حياتِ نباتى و فاقدِ ويژگى هايِ حياتِ حيوانى و انسانى, همچون جنين قبل از ولوج روح, مرده به شمار مى آيد. البته اظهار نظر دقيق و علمى تر در اين زمينه نيازمند كاوش همه جانبه در زمينه مرگ مغزى است كه از موضوع اين مقاله خارج است.

پي نوشت ها:

نوشتار حاضر يكى از پژوهش هاى مركز تحقيقات فقهى قوه قضاييه است كه با كسب اجازه از آن مركز, براى نخستين بار چاپ مى شود.
1.براى آگاهى از مباحث فقهى و حقوقى(شبيه سازى) ر.ك: نشريه فقه:كاوشى نو در فقه اسلامى, دفتر تبليغات اسلامى, شماره 46 ـ 47(دو ويژه نامه در مورد شبيه سازى).
2.العين, خليل, ج3/291.
3.الفروق اللغوية, عسكرى/521.
4.النهايه, ابن اثير, ج2/271.
5.القاموس المحيط, فيروزآبادى, ج1/224; لسان العرب, ابن منظور, ج2/462; تاج العروس, زبيدى, ج4/57.
6.شرايع الاسلام, حلى, ج4/1045; المختصر النافع, حلى/307; قواعد الاحكام, حلى,ج3/695; ارشاد الاذهان, حلى, ج2/220; اللمعة الدمشقية, شهيد اول/267; شرح اللمعة, شهيد ثانى, ج10/294; مجمع الفائدة, اردبيلى, ج14/220; كشف اللثام(چاپ سنگى), اصفهانى,ج2/519; رياض المسائل, طباطبايى, ج2/564; جواهر الكلام, نجفى, ج43/364; جامع المدارك, خوانسارى, ج6/282; تحريرالوسيله, خمينى, ج2/598, 606; كلمة التقوى, زين الدين, ج6/455.
7.جواهرالكلام, ج43/364; كشف اللثام(چاپ سنگى), ج2/519.
8.تحرير الاحكام, حلى, ج2/279.
9.مبانى تكملة المنهاج, خويى, ج2/410 و 435; تكملة منهاج الصالحين, سيد محمد صادق روحانى/142 و146.
10.المقنعة, مفيد/762; المراسم, سلارديلمى/244; النهاية, طوسى/778; الخلاف, طوسى, ج5/294; السرائر, ابن ادريس, ج3/400; شرايع الاسلام, حلى, ج4/1045; المختصر النافع, حلى/305; الجامع للشرايع, هذلى/ 602; قواعد الاحكام, حلى, ج3/694; ارشاد الاذهان, حلّى, ج2/234; تحريرالاحكام, حلّى, ج2/277; اللمعة الدمشقية, شهيد اول/267; رسائل الكركى, كركى, ج3/110; شرح اللمعه, شهيد ثانى, ج10/288; مجمع الفائده, اردبيلى,ج14/331; كشف اللثام, اصفهانى, ج2/518; رياض المسائل, طباطبايى, ج2/560; جواهرالكلام, نجفى, ج43/364; جامع المدارك, خوانسارى, ج6/282; مبانى تكملة المنهاج, خويى, ج2/398; تحريرالوسيله, خمينى, ج2/597.
11.بيشتر منابع پاورقى پيشين به طرح و بررسى اين دو قول پرداخته اند و بخصوص مراجعه شود به: مختلف الشيعه, حلى, ج9/410.
12.المراسم, سلارديلمى/243.
13.شرايع الاسلام, حلى, ج4/1048:(و لو ضربها فألقته فمات عند سقوطه فالضارب قاتل يقتل ان كان عمداً). 14.قواعدالاحكام, حلى,ج3/699; تبصرة المتعلّمين, حلى/272; ارشاد الاذهان, حلى, ج2/234; تحريرالاحكام, حلى, ج2/278; مجمع الفائده, اردبيلى, ج14/338;كشف اللثام, اصفهانى, ج11/473; جواهرالكلام, نجفى, ج43/381; معالم الدين, قطّانى/601; مناهج المتّقين, مامقانى/530; مهذّب الاحكام, سبزوارى, ج29/323.
15.مسالك الافهام, شهيد ثانى, ج15/487.
16.گنجينه آراى فقهى ـ قضايى(نرم افزار), كد استفتاء: 2351, آيت اللّه ناصر مكارم شيرازى: بحوث فقهيّة هامّة, مكارم شيرازى/290.
17.كتاب الديات, مدنى كاشانى/73.
18.استفتائات, موسوى اردبيلى, ج2/368; گنجينه آراى فقهى ـ قضايى, كد استفتا: 51385, آيت الله جواد تبريزى.
19.مجمع المسائل, گلپايگانى, ج3/291,295;جامع المسائل, فاضل لنكرانى, ج1/549; بحوث فقهيّة هامّة, مكارم شيرازى/291;استفتائات قضايى, صانعى, ج1/154;گنجينه آراى فقهى ـ قضايى(نرم افزار), كد سؤال5194, آيت الله سيد على خامنه اى; همان, , كد سؤال 2608, آيت اللّه محمد على اراكى; همان, كد سؤال9007, آيت اللّه محمدتقى بهجت.
20.الاحكام الشرعية, منتظرى/562; الفقه و مسائل طبيّة,آصف محسنى/61.
21. وسائل الشيعة, ج29/71, باب 28 از ابواب القصاص فى النفس, ح1.
22.مبانى تكملة المنهاج, خويى, ج2/417; فقه الصادق, روحانى, ج26/361; فقه الديات, موسوى اردبيلى/538; گنجينه آراى فقهى ـ قضايى, كد سؤال 51385, آيت اللّه جواد تبريزى.
23.مهذب الاحكام, سبزوارى, ج29/112; الفقه, شيرازى, ج91/217; كتاب الديات, مدنى كاشانى/73.
24.گنجينه آراى فقهى ـ قضايى(نرم افزار), كد سؤال5354, آيت ا لله سيد على خامنه اى.
25.سوره حجر, آيه 28ـ 29:(انّى خالق بشراً من صلصال من حمأ مسنون فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين).
سوره ص, آيه 71 ـ72:(انى خالق بشراً من طين فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين).
26.سوره انبيا, آيه91:(والّتى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آية للعالمين).
سوره تحريم, آيه 12:(و مريم ابنة عمران الّتى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا).
27.سجده, آيه7ـ9:(الذى احسن كل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ثمّ جعل نسله من ماء مهين ثمّ سوّاه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار والافئدة قليلاً ما تشكرون).
28.(و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين.
ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين.
ثمّ خلقناالنطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله احسن الخالقين).
29.سوره بقره, آيه87, 253; سوره مائده, آيه 110.
30.سوره نحل, آيه 102; سوره شعراء, آيه 193.
31.سوره مجادله, آيه 22.
32.سوره نساء, آيه 171.
33.سوره شورى, آيه 52.
34.سوره مريم, آيه 17.
35.سوره نحل, آيه2; سوره قدر, آيه 4; سوره معارج, آيه 4.
36.سوره اسراء, آيه 85.
37.مفردات الفاظ القرآن, راغب/210.
الميزان, طباطبايى, ج20/189.
38.معارف قرآن, مصباح يزدى, ج1/3/356.
39.براى آگاهى از ديگر ادله قرآنى كه دلالت بر مغايرت روح با بدن دارد.
ر.ك: بحارالانوار, ج58/19.
40.معارف قرآن, مصباح يزدى, ج1/3/358.
41.التحقيق فى كلمات القرآن الكريم, مصطفوى, ج4/221 ـ 226.
42.سوره حديد, آيه 17; سوره ق, آيه11.
43.بحارالانوار, مجلسى, ج5/54,112,243,250; ج6/111; ج58/44.
44.همان, ج58/131.
45.همان, ج6/139.
46.همان, ج1/109, 158; ج7/38; ج10/186; ج18/257; ج43/139, 249; ج45/126; ج54/213,309,322; ج56/217, 243; ج310/57 ; ج60/45; ج62/225; ج75/316; ج88/182; ج90/102, 135, 270;….
47.در زمينه آراى مختلف حكما و متكلمان درباره حقيقت روح و تطبيق آن بر روايات, ر.ك: بحارالانوار, ج58/1ـ105.
48.وسائل الشيعة, ج3/513, 515; ج4/457.
49.همان, ج11/486.
50.همان, ج5/303; مستدرك الوسائل, نورى, ج3/453.
51.مستدرك الوسائل, نورى, ج7/192; ج8/295.
52.بحارالانوار, ج2/17; ج3/59; ج6/170; ج10/184.
53.همان, ج58/43.
54.همان/41.
نيز ر.ك: همان/85.
55.همان/105.
56.پيش از اين گذشت كه كلمه روح در قرآن در حيات نباتى استعمال نشده است.
57.بحارالانوار, ج58/42.
از اين روايت شايد بتوان به اين نتيجه رسيد كه مقصود از روح در قرآن حيات واحد و مشترك ميان انسان و حيوان است كه پديده اى غيرمادى است.
بنابراين مى توان گفت كه نفخ روح در حيوانات همچون انسان, ذاتاً پديده اى غيرمادى و اثراً مادى است و در اين صورت براى يافتن آثار طبيعى براى نفخ روح در انسان, نيازى نيست كه ميان روح حيوانى و روح انسانى تفاوت نهاد و نفخ روح انسانى در انسان را مقارن روح حيوانى در او شمرد.
58.تصحيح اعتقادات الاماميّه, مفيد/80.
59.وسائل الشيعه, ج29/229,312;مستدرك الوسائل, نورى, ج18/362; جامع احاديث الشيعه, ملايرى, ج26/472.
60.همان/229,ح1:(…فإذا أنشأ فيه الروح فديته ألف دينار…), ص312, ح1:(…فإذا انشأ فيه خلق آخر و هو الروح فهو حينئذ نفس بالف دينار كاملة إن كان ذكراً…).
61.همان/318,ح10:(…و فى الصورة قبل أن تلجها الروح مائة دينار فإذا ولجتها الروح كان فيها ألف دينار…), و ص312, ح1:(…فإذا كان جنيناً قبل أن تلجه الروح مائة دينار…).
62.همان/316, ح8:(…نسمة مخلّقة له عظم و لحم مزيل الجوارح قد نفخت فيه روح العقل فإنّ عليه دية كاملة…).
63.همان/312, ح1:(…فإذا انشأ فيه خلق آخر و هوالروح فهو حينئذ نفس بألف دينار كاملة…), وص 317, ح9:(…قال الله عزوجل: ثم أنشأناه خلقأ آخر فتبارك الله احسن الخالقين, فإن كان ذكراً فقيه الدية و إن كانت أنثى ففيها ديتها.) 64.التفسير الكبير, فخررازى, ج23/85.
65.الكافى, كلينى, ج7/347; تهذيب الاحكام, طوسى, ج10/282.
در سند اين روايت غالب بن هذيل شاعر وجود دارد كه در منابع رجالى شيعه توثيق نشده است(ر.ك:معجم,رجال الحديث, خويى, ج14/23) اما در منابع رجال اهل سنت به صداقت و تشيّع نسبت داده شده است(ر.ك: رجال الشيعة فى اسانيد السنة, طبسى/331 )و در مورد مدح و ذم سعيد بن مسيّب كه از تابعين مشهور است, روايات و آراى متعارض و متعددى ديده مى شود; تا حدّى كه برخى از اصحاب رجال, از داورى در مورد او پرهيز كرده اند.(ر.ك: معجم الرجال الحديث, خويى, ج9/138).
66.وسائل الشيعه, ج29/316.
67.وسائل الشيعه, ج29/315.
بررسى سند اين روايت در نكته هفتم خواهد آمد.
68.همان/313.
69.فقه الرضا, ابن بابويه/311;المقنع, صدوق/179; الهداية, صدوق/302; الكافى, حلبى/393.
70.من لا يحضره الفقيه, صدوق, ج4/77;تهذيب الاحكام, طوسى, ج10/296; مستدرك الوسائل, نورى, ج18/362.
71.در سند روايت نخست, صالح بن عقبه وجود دارد كه در وثاقت او اختلاف است و پس از اين در ضمن بند هفتم توضيحاتى در مورد او خواهد آمد.
روايت دوم نيز كه در نزد بيشتر فقيهان معتبر است, نزد معدودى از فقيهان مانند شهيد ثانى ضعيف شمرده شده است.(ر.ك: مسالك الافهام, شهيد ثانى, ج15/209,414).
72.المسبوط, طوسى, ج4/124; المختصر النافع, حلّى/266; المسالك الافهام, شهيد ثانى, ج13/60; كشف اللثام(چاپ سنگى), اصفهانى, ج2/518.
73.فيلسوفان و متكلمان در تعريف گياه گفته اند:(جسمى كه تغذيه مى كند و رشد و نمو دارد) و در تعريف حيوان نيز گفته اند:(جسمى كه تغذيه مى كند, رشد و نمو دارد, حساس است و حركت ارادى دارد; الحيوان جسم نام حساس متحرك بالارادة)(ر.ك:بحارالانوار, ج58/107;شرح الاسماء الحسنى, هادى سبزوارى, ج1/74; شرح المقاصد, تفتازانى, ج2/35; الاسفار الاربعه, صدرالمتألهين, ج2/441; شرح فصوص الحكم, قيصرى/506) تعاريف فوق از گياه و حيوان با فهم عرفى از گياه و حيوان و تفاوت آن دو با يكديگر مطابقت دارد.
74.سوره نحل, آيه 78:(و خداوند شما را در حالى كه هيچ نمى دانستيد, از شكم هاى مادرانتان خارج كرد و براى شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد, شايد شكرگزار باشيد).
75.الجنين و الاحكام المتعلقة به فى الفقه الاسلامى, مدكور/93.
76.وسائل الشيعه, ج2/501.
تنها يك روايت در اين موضوع به صراحت چهار ماهگى را مبدأ حكم به وجوب غسل ميّت قرار داده است.
77.همان, ج7/141 ـ142.
78.الصحيح, بخارى, ج4/78;الصحيح, مسلم, ج8/44;المسند, احمد ابن حنبل, ج1/382; السنن, ترمذى, ج3/302; الطبقات الكبرى, ابن سعد, ج7/421; ج10/266; كنز العمّال, متقى هندى, ج1/112.
79.مغنى المحتاج, شربينى, ج3/338;فقه السنة, سابق, ج2/195; ارواء الغليل, ألبانى, ج7/216; تلخيص الحبير, ابن حجر عسقلانى, ج5/147.
80.سبل الهدى والرشاد, صالحى شامى, ج12/99:(…واتفق العلماء على ان نفخ الروح لا يكون الا بعد اربعة اشهر).
الجنين و الاحكام المتعلقة به فى الفقه الاسلامى, محمد سلام مدكور/87; احكام الجنين فى الفقه الاسلامى, عمر بن محمد بن ابراهيم غانم/146.
81.التبيان, طوسى, ج4/56;الذكرى, شهيد اول/56; جامع المقاصد, كركى, ج1/406; مسالك الافهام, شهيد ثانى, ج9/195; كفاية الاحكام, سبزوارى/ 203; التحفة السنيّة, جزايرى, ج4/218; الحدائق, بحرانى, ج25/365; جواهر الكلام, نجفى, ج4/112; كتاب الطهارة, انصارى, ج2/317; تفسير الميزان, طباطبايى, ج14/354.
82.الكافى,كلينى, ج7/346; من لا يحضره الفقيه, صدوق, ج4/144.
83.ابن غضائرى و به پيروى از او ابن داوود, صالح بن عقبه را كذّاب وغالى توصيف كرده اند, اما آيت اللّه خويى كه نسبت كتاب ابن غضائرى را به او ثابت نمى داند, به دليل وجود صاحب بن عقبه در رجال تفسير قمى, او را ثقه شمرده است(معجم رجال الحديث, خويى, ج10/85).
84.وسائل الشيعه, ج29/315.
85.تفسير قمى, قمى, ج2/90.
86.المقنع, صدوق/510.
87.الذكرى, شهيد اول/40.
88.التحفة السنيّة, جزايرى, ج4/218; مبانى تكملة المنهاج, خويى, ج2/406.
89.جواهر الكلام, نجفى, ج43/366.
90.النهاية, طوسى/584.
91.المراسم, سلارديلمى/212; المهذّب, ابن برّاج, ج2/440; الوسيله, ابن حمزه/361; السرائر, ابن ادريس, ج3/110.
92.شرايع الاسلام, حلّى, ج4/742; الرسائل التسع, حلّى/240; الدروس, شهيد اول, ج2/407; شرح اللمعه, شهيد ثانى, ج7/254; كفاية الاحكام, سبزوارى/ 248; مستندالشيعه, نراقى, ج15/455; جواهرالكلام, ج36/183.
93.الخلاف, طوسى, ج5/294;السرائر, ابن ادريس, ج3/400; جامع الخلاف و الوفاق, قمى/566; شرح اللمعه, شهيد ثانى, ج10/288; كشف اللثام (چاپ سنگى), اصفهانى, ج2/522; مجمع الفائده, اردبيلى, ج14/331; رياض المسائل, طباطبايى, ج2/560; جواهرالكلام, نجفى, ج43/364.
94.ر.ك:منتهى المطلب, حلى, ج1/128; شهيد اول, الذكرى/56; جامع المقاصد, كركى, ج1/406; بهايى, الحبل المتين, ص64; التحفة السنّية, جزايرى, ج4/218; جواهرالكلام, ج5/345; حاشية ا لمكاسب, محمد حسين اصفهانى, ج3/174.
95.بحارالانوار, ج57/355.
96.مسالك الافهام, شهيد ثانى, ج1/83.
97.الذكرى, شهيد اول/40.
98.كشف اللثام, اصفهانى, ج2/204.
99.وسائل الشيعة, ج7/142.
100.كتاب الطهاره, انصارى, ج2/318.
101.مصباح الفقيه, همدانى, ج1/375.
102.منهاج الصالحين, خويى, ج1/91;منهاج الصالحين, سيد محمد روحانى, ج1/121; منهاج الصالحين, سيد محمد صادق روحانى, ج1/98; هداية العباد, صافى گلپايگانى, ج1/51.
103.مدارك الاحكام, عاملى, ج2/756; جواهر الكلام, ج4/112; منهاج الصالحين, سيستانى, ج1/116; منهاج الصالحين, سيد محمد سعيد حكيم, ج1/103.
104.المقنعه, مفيد/539; المهذّب, ابن براج, ج2/341; الجامع للشرايع, حلى/602.
105.جواهر الكلام, ج4/112; كتاب الطهاره, انصارى, ج2/218.
106 .شرايع الاسلام, حلى, ج4/1045; قواعد الاحكام, حلى, ج3/694; تحرير الاحكام, حلى, ج2/278; كشف اللثام(چاپ سنگى), اصفهانى, ج2/518; جواهر الكلام, ج43/365.
107.مجموعه مقالات اولين كنگره سراسرى انطباق امور پزشكى با موازين شرع مقدس, مقاله دكتر منيژه جهانيان(دانشيار دانشگاه علوم پزشكى مشهد), تهيه و تنظيم: جواد توكلى بزاز/104; پزشكى قانونى, گودرزى, ج2/1317.
108.جنين شناسى پزشكى لانگمن(ويراست نهم ـ 2004), سدلر,ت.و, ترجمه بابك عزيز افشارى و ديگران/106; همان, ترجمه محمد بربرستانى و ديگران/130.
109.همان, ترجمه بابك عزيز افشارى و ديگران/108; همان, ترجمه محمد بربرستانى و ديگران/133.
110.همان,ترجمه بابك عزيز افشارى و ديگران/107; همان, ترجمه محمد بربرستانى و ديگران/131.
111.توكّلى بزّاز, مجموعه مقالات اولين كنگره سراسرى انطباق امور پزشكى باموازين شرع مقدس, مقاله دكتر منيژه جهانيان, تهيه و تنظيم: توكلى بزّاز/104.
112.مجموعه مقالات حقوق پزشكى, محمود عباسى, ج4/235.
113.قرآن كريم از اين مرحله به(تسويه) ياد مى كند و معناى دقيق تسويه, پايان خلقت جسمانى نيست, بلكه هماهنگى و توازن اعضاى بدن و اندام است كه همان كامل شدن شكل ظاهرى بدن انسان است اين تعبير قرآنى با دستاوردهاى دانش جنين شناسى ـ كه مرحله قبل از حر كات جنين در رحم را شكل گيرى استخوان ها و سپس عضلات و در نتيجه كامل شدن اندام ظاهرى مى داند ـ بسيار سازگارتر است; زيرا مرحله قبل از نفخ روح كه ما آن را به تسامح و به تبعيت از برخى مفسّران,(پايان خلقت جسمانى) ناميديم, دقت و علميّت تعبير قرآن را ندارد; چون خلقت جسمانى اعضا و جوارح بدن انسان نه تنها قبل از نفخ روح به پايان نمى رسد, بلكه تكامل خلقت بعضى از اعضاى بدن انسان در دوران پس از تولد هم ادامه مى يابد و آنچه قبل از نفخ روح به پايان مى رسد, شكل گيرى اندام و توازن و هماهنگى اعضا و جوارح است كه قرآن كريم با زيبايى و دقت از آن به(تسويه) ياد كرده است.
114.سوره سجده, آيه9.
115.بررسى تطبيقى سقط جنين وآثار حقوقى آن, ابوالفضل انتظارى/62.
116.در فرضى كه بدون احراز حسى شرايط پيشين, علم يا اطمينان به حيات حيوانى حاصل شود.
117.وسائل الشيعه, ج29/324.

 
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:26 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زمان دميدن روح در جنين - قسمت اول

زمان دميدن روح در جنين - قسمت اول

مسعود امامى

در پنج آيه از قرآن كريم به صراحت سخن از نفخ روح به ميان آمده است. دو مورد درباره حضرت آدم است، كه با الغاى خصوصيت, در ساير انسان ها نيز صادق است. دو مورد ديگر درباره حضرت عيسى است، و مورد پنجم اگرچه اين احتمال مى رود كه آن هم درباره حضرت آدم باشد. ظاهراً درباره مطلق انسان است.

مقدمه

روح انسان, پديده اى شگرف و متعالى است كه واقعيتى غير ازجسم دارد. اين آفريده ارزشمند از ديرباز تاكنون, انديشه فيلسوفان و متكلمان حوزه تمدن اسلامى را به خود مشغول كرده و سبب پديد آمدن مباحث پردامنه اى همچون تجرد يا عدم تجرد روح و آفرينش آن قبل و بعد از خلقت بدن يا مقارن خلقت آن شده است. فارغ از داورى درباره اين گونه مباحث يا گزينش پيش فرض هايى در اين زمينه, ترديدى نيست كه در مرحله اى از سير تكوين انسان, پيوندى مبارك ميان روح و جسم برقرار مى شود كه قرآن كريم از آن به دميدن(نفخ) روح در بدن ياد كرده است. آغاز اين ارتباط كه در فقه از آن به(ولوج روح) تعبير مى شود, موضوع برخى از احكام شرعى در نصوص و فتاوا قرار گرفته است.
اما آنچه سبب ابهام اين مفهوم در فقه مى گردد, اين پرسش است كه آيا مقصود از روح, واقعيتى مجرد و ما وراى طبيعى است كه زمان ولوج و نفخ آن تنها به وسيله اولياى معصومان(ع) مشخص مى شود يا مراد از آن, حيات حيوانى يا امر طبيعى ديگرى است كه جنين طيّ مراحل رشد خود و پس از خروج از مرحله حيات نباتى, وارد آن مى شود؟
تفاوت اين دو تفسير در اين است كه بنابر معناى دوم, لازم نيست به دنبال زمان خاص و معينى همچون پايان چهارماهگى براى ولوج روح باشيم; بلكه تشخيص اين پديده طبيعى ـ مانند ساير پديده هاى طبيعى ـ براساس آثار طبيعى آن مانند حركت ارادى جنين در رحم, فعّال شدن برخى از حواسّ او مانند حس لامسه, تپش قلب جنين و يا كامل شدن اعضا و جوارح او خواهد بود. اين آثار ممكن است قبل از چهارماهگى يا بعد از آن باشد و يا در موارد و شرايط زيستى متفاوت, در زمان هاى گوناگونى تحقق يابد.
از اين رو, سزاوار است نخست روشن شود كه مراد از ولوج روح در قرآن, روايات و منابع فقهى چيست؟ ثانياً, چگونه مى توان تشخيص داد كه ولوج روح تحقق يافته يا خير؟ و آيا حد زمانى براى آن وجود دارد؟ ثالثاً, علم پزشكى چه تفسيرى از ولوج روح و زمان تحقق آن براى جنين و آثار طبيعى اين پديده ارائه مى دهد؟ رابعاً , آيا مى توان به وجه جمعى علمى و شايسته ميان آنچه از آيات, روايات, منابع فقهى و دانش پزشكى به دست مى آيد, دست يافت؟
در مواد 487 و 492 قانون مجازات اسلامى و ماده 91 قانون تعزيرات به ولوج روح در جنين اشاره شده است. در دو ماده نخست به بيان مقررات درباره ديه جنين قبل از ولوج روح و بعد از آن پرداخته و در ماده سوم, حكم قصاص در موردِ سقطِ جنين ِدارايِ روح بيان شده است. در هر سه ماده, هيچ توضيحى درباره ولوج روح و راه هاى تشخيص آن ارائه نشده است. نوشتار حاضر مى تواند گامى براى رفع ابهام از اين مواد قانونى باشد.
همچنين تبيين مفهوم روح و ولوج آن و تفكيك ميان روح نباتى, حيوانى و انسانى در اين مقاله, مى تواند به روشن شدن زواياى حقوقى و فقهى مسئله(شبيه سازى) و به خصوص(شبيه سازى درمانى) كمك كند. شبيه سازى درمانى با اخراج توده سلولى از رويانى كه نتيجه تلقيح يك سلول جسمى ـ نه جنسى ـ با تخمك يك زن است وحدود هفت روز از عمر آن گذشته است, آغاز مى شود. سپس توده سلولى در داخل يك تخمك كه هسته آن خارج شده است, كاشت مى شود و آن گاه با وادار سازى تخمك به ا نقسام پذيرى سلولى از راه تحريك آن با جريان الكتريكى يا شيميايى, به توليد سلول هاى بنيادى براى ساخت اجزاى مختلف بدن پرداخته مى شود تا به اين وسيله نيازهاى درمانى شخص صاحب سلول جسمى مرتفع شود. آنچه در طى اين فرايند موضوع بيشترين مباحثات فقهى و حقوقى قرار گرفته است, مرگ رويان هفت روزه اى است كه داراى حيات بوده و با خروج توده سلولى از آن, حيات خود را از دست داده است.1
مسئله ديگرى كه موضوع اين نوشتار مى تواند به حل آن كمك كند, ثبوت شرعى يا عدم ثبوت شرعى مرگ در موارد مرگ مغزى است. در اين گونه موارد, انسان مبتلا به مرگ مغزى, به علّت فعاليت قلب و جريان خون در بدن ـ هر چند به كمك ابزار پزشكى ـ به گونه اى از حيات كه شايد بتوان بر آن نام حيات نباتى نهاد, ادامه مى دهد. اما از ديدگاه پزشكى بازگشت ادراك, احساس و حركت ارادى كه نشانه هاى حيات حيوانى و انسانى است, براى هميشه از بيمار منتفى مى شود.
تطبيق عنوان مرگ كه موضوع احكام فراوانى همچون ارث, وصيت, قصاص, ديه, وكالت و جواز پيوند اعضاى مرده به ديگران است, بر چنين فردى كه داراى گونه اى از حيات و فاقد گونه اى ديگر از حيات است, موكول به تحليل دقيق پديده حيات, روح, ولوج آن در بدن و خروج آن از بدن است كه اين نوشتار گوشه هايى از آن را كاويده است.

بخش اول: ولوج روح موضوع احكام شرعى

در كتاب هاى لغت به طور گسترده درباره معانى كلمه(روح) و مشتقات ديگر مربوط به آن سخن به ميان آمده است, اما معنايى كه در فقه از آن اراده شده و تركيب(ولوج روح) بر پايه آن شكل گرفته است, واقعيتى است كه سبب زندگى و حيات در موجودات مى شود. ما با پرهيز از ورود در مباحث پراكنده اى كه ثمره اى براى بحث ما ندارد,به گونه اى گذرا بعضى از عبارات لغويان را مى آوريم:
(الروح: النفس التى يحيابها البدن).2
(و اما الروح فهى ما به الحياة).3
(إنّ المراد بالروح, الذى يقوم به الجسد و تكون به الحياة).4
(الروح ما به حياة الأنفس).5
ولوج روح در انسان, موضوع برخى از احكام شرعى است كه در ذيل به آنها اشاره مى شود:
1.قتل جنين قبل از ولوج روح, كفاره ندارد و بعد از ولوج روح, كفاره دارد. مشهور فقها اين قول را برگزيده اند,6 بلكه بر خى ادعاى اجماع و عدم خلاف كرده اند.7 تنها علامه حلى در كتاب تحريرالاحكام مى گويد: قتل جنينى كه خلقتش كامل است, كفاره دارد; هر چند ولوج روح در او نشده باشد.8 در مقابل, آيت اللّه خويى و برخى ديگر در ثبوت كفاره بر جنينى كه ولوج روح در او شده است, اشكال كرده اند. به نظر ايشان اگر اجماع احراز نشود, كفاره ثابت نيست; زيرا موضوع در ادله ثبوت كفاره قتل, عنوان رجل و مؤمن است و اين دو عنوان بر جنين صدق نمى كند.9
قول مشهور داراى مستند خاصى از كتاب و سنّت نيست, بلكه فقها از عمومات ادله كفاره قتل چنين برداشت كرده اند كه موضوع اين حكم(قتل انسان) است و جنين قبل از ولوج روح در او, انسان شمرده نمى شود.
2.مشهور فقيهان, ديه جنين تام الخلقه را قبل از ولوج روح, صد دينار و بعد از آن ,د يه كامل(هزار دينار) مى دانند.10 مستند اين قول, روايات متعددى است كه ولوج و نفخ روح در جنين را قيد ديه كامل قرار داده است. در مقابل قول مشهور, نخست قول ابن ابى عقيل است كه ديه كامل را براى جنين تام الخلقه قرار داده است, هر چند داراى روح نباشد, و دوم قول ابن جنيد است كه ديه جنين سقط شده را عبد يا أمه مرغوبى مى داند كه قيمتش يك دهم ديه كامل يعنى صد دينار باشد.11
3.مسٌله حق قصاص در قتل جنين به صراحت در نصوص روايى مطرح نشده است و شايد به همين جهت, منابع فقهى نيز به روشنى به طرح آن نپرداخته اند. سلارديلمى نخستين فقيهى است كه قصاص را براى قاتل جنين ثابت مى داند و شرايط آن را كامل بودن خلقت جنين قرار داده است.12
پس از او, محقق حلّى به طرح فرعى مى پردازد كه ديدگاه وى را در مسئله قصاص ِقاتل ِجنين به وضوح نشان نمى دهد. او مى گويد:
اگر كسى زنى را بزند و او جنين خود را سقط كند و جنين هنگام سقوط بميرد, زننده قاتل است و اگر فعل او عمدى باشد, قصاص مى شود.13
فقهاى بعد از او نيز كم و بيش به همين شكل به طرح فرع مزبور پرداخته اند.14
ظاهر اين عبارت گوياى اين است كه اگر مرگ جنين قبل از سقوط يعنى در رحم مادر باشد, قصاص ثابت نيست. به عبارت ديگر, شرط در قصاص اين است كه جنين در خارج از رحم ـ هر چند زمانى كوتاه ـ زنده باشد. شهيدثانى نيز همين نكته را از عبارت محقق حلى فهميده است.15
اما اين احتمال نيز وجود دارد كه قيد(عند سقوطه) تنها به جهت كشف از زنده بودن جنين قبل از جنايت باشد, تا يقين به تحقق عنوان(قتل) حاصل شود. بنابر احتمال نخست, عبارت(عند سقوطه) موضوعيت دارد و قيدِ حكم خواهد بود و بنابر احتمال دوم, تنها جنبه كاشفيت و طريقيت دارد و قيد نيست. از اين رو, اگر حيات جنين قبل از جنايت و در رحم مادر به طريق ديگرى ثابت شود, براى ثبوت حق قصاص نيازى به اين نيست كه جنين هنگام سقوط بميرد, بلكه مرگ او در رحم مادر نيز براى ثبوت حق قصاص كافى است.
بنابر احتمال اول مى توان گفت كه فقهاى مذكور, قصاص قاتل جنين بماهو جنين را جايز نمى دانند و اگر كسى جنينى را در حال جنين بودن يعنى در رحم مادرش بكشد, مستحق قصاص نيست, بلكه شرطِ ثبوتِ حقِ قصاص اين است كه مقتول در خارج از رحم ـ يعنى در حالى كه جنين نيست ـ به قتل برسد. پس بنابر احتمال اول, مشهور فقيهان متأخر, قصاص قاتل جنين را جايز نمى شمارند. اما بنابر احتمال دوم, حق قصاص قاتل جنين(بما هو جنين) نزد اين گروه از فقيهان ثابت است.
گويا برخى از فقيهان معاصر نيز به علت ابهام ياد شده كه در متون فقهى گذشته وجود داشته است, به برداشت هاى متفاوتى در زمينه آراى فقها رسيده اند: بعضى بر اين باورند كه فتواى به جواز قصاص قاتل جنين از مشاهير فقها ـ جز در موارد نادر ـ ديده نشده است,16 و يا گفته اند كه اصحاب به قصاص قاتل جنين تصريح نكرده اند17 در حالى كه برخى ديگر, قول به قصاص قاتل جنين را به مشهور فقها نسبت داده اند.18
با توجه به اين نكته, بيشتر فقيهان معاصر, قصاص قاتل جنين را جايز نمى دانند.19
بعضى از فقها نيز پذيرش قول قصاص را مشكل دانسته20 و گروه ديگرى از فقيهان نيز به استناد كبراى(فلاقود لمن لا يقاد منه) در صحيحه ابوبصير,21 قاتل جنين را همچون قاتل مجنون وصبّى سزاوار قصاص ندانسته اند.22
ولى برخى ازمعاصران قاتل جنين را مستحق قصاص مى دانند.23 البته از حضرت آيت اللّه سيد على خامنه اى استفتاى ديگرى غير از آ نچه گوياى موافقت ايشان با نظر مشهور معاصران است, وجود دارد كه مضمون آن اين است:
سقط جنين موجب قصاص نيست, مگر آن كه بعد از ولوج روح داراى تمام شرايط قتل عمد باشد.24
پس به جز سلاّرديلمى و بعضى از فقهاى معاصر, كسى به صراحت قول به جواز ِقصاصِ قاتل ِجنين را برنگزيده است. اما آنچه اين فرع فقهى را به بحث(ولوج روح) مرتبط مى سازد, اين است كه اگرچه سلارديلمى شرط قصاص قاتل جنين را كمال و تماميت خلقت جسمانى جنين قرار داده است, ولى فقهايِ معاصرِ هم رأى او, شرط كرده اند كه حق قصاص در فرضى ثابت است كه ولوج روح در جنين تحقق يافته باشد.

بخش دوم: ولوج روح در قرآن كريم

در پنج آيه از قرآن كريم به صراحت سخن از نفخ روح به ميان آمده است. دو مورد درباره حضرت آدم است25 كه با الغاى خصوصيت, در ساير انسان ها نيز صادق است. دو مورد ديگر درباره حضرت عيسى است26 و مورد پنجم اگرچه اين احتمال مى رود كه آن هم درباره حضرت آدم باشد. ظاهراً درباره مطلق انسان است;27 در نهايت در آيات 12 تا 14 سوره مؤمنون, مراحل مختلف آفرينش جنين از نطفه, علقه, مضغه, عظام و لحم ذكر و در پايان افزوده شده است كه پس از آن در او آفرينشى متفاوت پديد مى آوريم.28
با بهره گيرى از آيات مربوط به خلقت انسان و نيز روايات وارد شده درباره آيه فوق, به اين نتيجه مى رسيم كه مقصود خداوند از آفرينشى متفاوت در اين آيه, همان نفخ و ولوج روح در جنين انسان است.
البته موارد استعمال روح در قرآن بيش از اين است و در برخى از آنها تعبير(روح القدس) به عنوان تأييد كننده حضرت عيسى29, و يا فرشته اى با همين نام, يا(روح الامين) كه قرآن را بر پيامبر نازل كرد,30 آمده است. در برخى آيات آمده است كه مؤمنان به وسيله روحى تأييد مى شوند.31 در آيه اى بر حضرت عيسى اطلاق روح شده32 و در يك مورد هم ظاهراً روح بر قرآن تطبيق يافته است.33 كاربرد ديگر(روح) در مورد فرشته اى است كه بر حضرت مريم ظاهر شد.34 در مواردى, روح در كنار فرشتگان از كارگزاران دستگاه خلقت خداوند شمرده شده است35 و در نهايت, در يك مورد از يك حقيقت روح سؤال شده و در پاسخ آمده است كه(بگو: روح از امر پروردگارم است).36
قدر مسلّم در اين آيات اين است كه روح در قرآن در دو مورد استعمال حقيقى دارد:نخست روح انسان و دوم موجودى از سنخ فرشتگان. معناى متبادر از كلمه(روح) موجودى است كه مبدأ حيات است37 و اين معنا در تمامى موارد استعمال روح در قرآن ديده مى شود.38
از پنج آيه مربوط به نفخ روح ـ كه ميان تسويه به معناى تماميت خلقت جسمانى با نفخ روح فرق نهاده است و همچنين از دلالت ضمنى مفهوم نفخ(دميدن) و بخصوص آيه14 سوره مؤمنون كه از مرحله نفخ روح به خلق آخر ياد كرده است ـ ظاهر مى شود كه اين مرحله از تكوين انسان اگر نگوييم غيرمادى است, لااقل هم سنخ ديگر مراحل خلقت مادى و جسمانى ا نسان نيست و مرتبه اى برتر است كه منجر به حيات آن مى گردد.39
آيت اللّه محمد تقى مصباح يزدى در توضيح آيات مربوط به روح مى گويد:
اجمالاً از قرآن برمى آيد كه درآدمى, جز بدن, چيزى بسيار شريف نيز وجود دارد, ولى مخلوق خداست, نه جزئى از خدا و تا آن چيز شريف در انسان وجود نيايد, آدمى, انسان نمى گردد و چون در حضرت آدم به وجود آمد, شأنى يافت كه بايد فرشتگان در برابر او خضوع كنند …. اما آيا چگونه چيزى است و آيا از سنخ موجودات طبيعى است يا از سنخ موجودهايى است كه ما با آنها آشنايى نداريم,مگر با علم حضورى و معرفت شهودى؟ با توضيحى كه در مورد تعبيرات روح در قرآن داديم… مى توان استظهار كرد كه اين فعل و انفعالات عالم مادى كه موجب امكان استعدادى براى پيدايش موجودى مى شود, در اصل ِپيدايش ِروح وجود ندارد و روح با فرمان خدا پيدا مى شود و اما اين كه تكامل آ ن در ارتباط با بدن و در اثر فعل و انفعالات مادى پيدا مى شود, مسئله ديگرى است.40
آيت اللّه شيخ حسن مصطفوى در بررسى واژه(روح) مى گويد: معناى ريشه اى آن ظهور و جريان پديده اى لطيف است كه آثارى چون گشايش, سرور, شادمانى, راحتى, سهولت و نجات را در پى دارد و مى تواند مصاديق مختلفى داشته باشد. اصل اوّلى در معناى اين لفظ,جريان معنوى است; چنان كه اصل در(ريح) جريان و تحّرك ظاهرى و مادى است.
وى از تعلّق نفخ(دميدن) در آيات قرآن به روح و نيز از اين كه قرآن روح را از امر پروردگار مى داند, نتيجه مى گيرد كه روح انسانى, برخلاف پندار برخى فيلسوفان, روحانى الحدوث و البقاء است و تأكيد مى كند كه انسان داراى دو خلقت است: يكى خلقت جسمانى و مادى و ديگرى خلقت روحانى كه به امر خداوند و نفخ او صورت مى گيرد, نه بر اثر رشد و كمال جسمى و مادى و به همين جهت نحوه خلقت آن از دايره قوانين مادى خارج است و سخن از خصوصيات و كيفيت آن بيهوده است.41
پس, از ديدگاه قرآن,روح و نحوه تعلّق(نفخ ويا ولوج) آن به بدن پديده اى غيرمادى و يا لااقل متفاوت با ساير پديده هاى جسمانى و مادى است. پس پژوهش در قرآن كريم, احتمالِ نخستِ مطرح شده در مقدمه را تأييد مى كند, اما بايد توجه داشت كه اين سخن ضرورتاً به معناى نفى تأثير و ارتباط اين پديده(ولوج روح) يا تقارن آن با برخى آثار مادى و جسمانى در جنين انسان نيست. به عبارت ديگر, اين احتمال وجود دارد كه هر چند روح و ولوج آن در بدن از سنخ ساير پديده هاى جسمانى نيست, ولى ممكن است به جهت ارتباط وثيق روح با بدن, منشأ تحوّلاتى در جسم شود كه از آن طريق بتوان زمان حدوث آ ن را تشخيص داد.
در نهايت, توجه به اين نكته لازم است كه از موارد استعمال واژه روح در قرآن به دست مى آيد كه قرآن كريم, اين كلمه را بر زندگى نباتى اطلاق نكرده است و در اين گونه موارد از كلمه حيات بهره برده است.42 پس اگرچه جنين از اولين مراحل تكوين كه نطفه اى بيش نيست, داراى حيات نباتى و آثار آن يعنى رشد و تغذيه است, ولى تنها بعد از تماميت خلقت جسمانى, صاحب روح مى گردد.

بخش سوم: ولوج روح در روايات

پس از بررسى روايات معصومان درباره روح و ولوج آن, مى توان به نكات ذيل دست يافت:
1.روح, غير از بدن و غير جسمانى است.43 خلقت ارواح قبل از اجساد44 و قبض روح هنگام مرگ و بقاى آن بعد از هلاكت جسم45 كه روايات فراوانى برآن دلالت دارند, جملگى گوياى همين حقيقت هستند. تعبير(روحانيين) در روايات نيز به همين جهت بر حقايق مجرد و غيرمادى اطلاق مى شود.46 البته ميان دا نشمندان اختلاف است كه آيا روح حقيقتى مجرد(به معناى فلسفى) و غيرمادى است يا از سنخ ماده اى لطيف تر از ماده عالم جسمانى است, ولى اجمالاً بسيارى از دانشمندان بر اين باورند كه روح داراى واقعيتى غير از اين بدن مادى است.47
2.روح در روايات ـ همچون عرف و لغت ـ به معناى حيات در حيوانات نيز به كار رفته است; هر چند اين استعمال در قرآن يافت نمى شود. در برخى روايات آمده است كه نماز با لباسى كه از پشم حيوان مردار است, جايز است; زيرا پشم روح ندارد.48 در روايتى آمده است كه به صورت چهارپايان ضربه نزنيد; زيرا هر موجودى كه داراى روح است, خداوند را حمد و تسبيح مى كند.49 در مجموعه اى از روايات از پديد آوردن تمثال و صور موجودات داراى روح نهى شده است و مقصود از ذوات ارواح در اين روايات, موجودات جاندار است كه شا مل انواع حيوانات مى شود.50
در روايتى آ مده است كه امام حسن(ع) در كنار سگى مشغول خوردن غدا بودند و هرگاه لقمه اى مى خوردند, لقمه اى نيز به آن سگ مى دادند و در پاسخ به اعتراض به اين عمل, فرمودند: از خداوند شرم مى كنم كه در حال خوردن, موجود داراى روحى به من نظر كند و من به او طعامى ندهم.51 روايات ديگرى نيز بروجود روح در حيوانات دلالت مى كند.52
3. در برخى روايات ـ مطابق با ديدگاه بسيارى از متكلمان و فيلسوفان ـ ميان روح حيوانى و روح انسانى در انسان ها فرق نهاده شده است. در روايتى, از امام كاظم(ع) وارد شده است كه هر انسانى هنگام خواب, روح حيوانى اش در بدن مى ماند, اما روح العقل(روح انسانى) از او جدا مى شود و تنها هنگام مرگ است كه روح حيوانى از بدن انسان خارج مى شود.53
علامه مجلسى روايت ديگرى را كه از اميرمؤمنان(ع) نقل شده است, بر همين معنا حمل مى كند54 و در نهايت مى گويد: ظاهر روايات اين است كه روح انسانى, غير از روح حيوانى است.55 البته مغايرت اين دو پديده ضرورتاً به اين معنا نيست كه هر انسانى داراى دو روح است كه هر كدام وجودى مستقل و منحاز دارد, بلكه مى تواند تفاوت آنها به اختلافات دو مرتبه شديد و ضعيف از يك واقعيت به نا م حيات باشد كه مرتبه ناقص تر آن در موجودات, روح حيوانى و مرتبه كامل تر آن روح انسانى ناميده شود; چنان كه روح نباتى نيز كه گونه اى از حيات و زندگى است, از مرتبه روح حيوانى پست تر است. به همين جهت كلمه(روح) مى تواند بر هر آنچه منشأ حيات در موجودات, اعم از حيوان, انسان و موجودات برتر يا پست تر از آن دو است, اطلاق و در همه آنها به يك واقعيت تكوينى تشكيكى اشاره شود.56
اين اطلاق به صراحت در برخى روايات ديده مى شود; مثلاً در روايتى از روح در آيه شريفه(يسألونك عن الروح قل الروح من امر ربّى) پرسش مى شود و امام در پاسخ مى فرمايد:
الّتى فى الدّوابّ و الناس;57
آن چيزى ا ست كه در جنبندگان و مردم وجود دارد.
شيخ مفيد نيز براى روح چهارمعنا ذكر كرده است كه يكى از آنها حيات است و معانى ديگر عبارت است از: قرآ ن, يكى از فرشتگان و جبرئيل. او مى گويد: وقتى گفته مى شود: روح از بدن خارج شد يا ولوج روح در جنين تحقق يافت, مقصود از روح معناى حيات است.58
4.روايات مربوط به ولوج روح در جنين را بيشتر مى توان در ضمن اخبار مربوط به ديه مراحل مختلف خلقت جنين يافت.59
از اين رو, بررسى و دقت در اين دسته از روايات مى تواند به درك صحيح مفهوم(ولوج روح) از ديدگاه روايات كمك كند.
در بعضى از اين روايات از آخرين مرحله تكامل جنين به انشاى روح,60 ولوج روح,61 نفخ روح62 و خلق آخر63 سخن به ميان آمده و در همه آنها ديه كامل(هزار دينار) براى اين مرحله از خلقت جنين مقدّر شده است.
از بررسى اين روايات نكات ذيل به دست مى آيد:
نكته يكم: ولوج روح قبل از تولّد و در دورانى كه جنين در رحم است, واقع مى شود. اين ديدگاه مخالف نظر برخى همچون فخررازى است كه هنگام ولوج روح را زمان ولادت مى دانند.64 به نظر مى رسد هيچ يك از آيات مربوط به نفخ روح, دلالت روشنى بر اثبات يا نفى هر يك از اين دو قول ندارند, اما ظواهر بسيارى از روايات كه جنين را مقسم مراحل مختلف رشد و از جمله ولوج روح قرار داده است, اين است كه ولوج روح هنگامى پديد مى آيد كه بر فرزند, عنوان جنين صدق مى كند و بى ترديد جنين بر فرزندى اطلاق مى شود كه در رحم است و هنوز متولد نشده است. علاوه بر اين, در برخى روايات ـ كه در نكته چهارم به تفصيل خواهد آمد ـ مراحل مختلف تكوين جنين زمان بندى شده است و آخرين مرحله كه مرحله ولوج روح است, در دو روايت پس از چهارماهگى و در يك روايت با مرحله اى پيش از آن, پس از چهارماهگى ذكر شده است. هر چند اين احتمال وجود دارد كه مرحله ولوج روح با فاصله پنج ماه بعد از چهار ماهگى يعنى زمان تولّد تحقق يابد و روايات صراحتى در اين ندارند كه اين مرحله بلافاصله بعد از چهارماهگى محقق مى شود, ولى چنين فهمى از روايات بعيد به نظر مى رسد و ظاهر است كه اين مرحله بلافاصله بعد از چهارماهگى يا با فاصله يك مرحله ديگر در دوران جنينى واقع مى شود.
در ميان روايات ديه جنين, روايت سعيد بن مسيّب از امام سجّاد(ع) در اثبات اين مدّعا صريح است.65 او از امام(ع) از ديه سقط جنين مى پرسد و امام(ع) ديه مراحل مختلف جنين را براى او بيان و در نهايت مى فرمايد:
…و إن طرحته و هو نسمة مخلّقة له عظم و لحم مزيّل الجوارح قد نفخ فيه روح العقل فإنّ عليه دية كاملة, قلت له: أرأيت تحوّله فى بطنها إلى حال أبروح كان ذلك أو بغير روح؟ قال: بروح عدا الحياة القديم المنقول فى أصلاب الرجال و ارحام النساء و لولا أنّه كان فيه روح عدا ا لحياة ما تحوّل عن حال بعد حال فى الرحم و ما كان إذاً على من يقتله دية و هو فى تلك الحال;66
…و اگر زن جنين خود را رها(سقط) كند, در حالى كه او انسانى گرديده داراى استخوان و گوشت كه اعضا و جوارح او را از هم تميز داده و روح عقل در او دميده شده است, بر او(آسيب رساننده به زن) ديه كامل است. سيعد بن مسيّب مى گويد: به امام(ع) عرض كردم: آيا به نظر شما, حركت جنين در شكم مادر به سبب وجود روح است يا خير؟ امام فرمود:به سبب روح است, اما روحى غير از آن حيات پيشين كه در اصلاب مردان و ارحام زنان داشته است و اگر در جنين روحى غير از حيات نباشد, در رحم هيچ حركتى نخواهد كرد و در اين حال, ديه(كامل) بر عهده قاتل او نخواهد بود.
اين روايت علاوه بر دلالت داشتن بر نفخ روح انسانى(كه از آن به روح عقل ياد شده است) بعد از تماميت خلقت اعضا و جوارح جنين(در حالى كه جنين در رحم است) بر وجود حيات نباتى قبل از تحقق حيات حيوانى و انسانى نيز دلالت دارد. نكته مهم ديگر در اين روايت اين است كه امام(ع) حركت جنين در رحم را كه از آثار روح حيوانى است, نشانه نفخ روح انسانى قرار داده است وا ين نتيجه مهمى را درپى خواهد داشت ـ كه پس از اين به بررسى آن خواهيم پرداخت ـ و آن, همزمانى پيدايش روح حيوانى و ر وح انسانى در جنين است.
روايت ابن شبّل نيز در تحقق ولوج روح در دوران جنينى, صريح است. امام صادق(ع) در پايان اين روايت مى فرمايد:
…يا أبا شبّل, اذا مضت خمسة أشهر فقد صارت فيه الحياة و قد استوجب الدية;67
…اى ابا شبّل! هنگامى كه پنج ماه(از عمر جنين) گذشت, حيات در او حلول خواهد كرد و سزاوار ديه(كامل) خواهد بود.
در اين روايت پنج ماهگى زمان حلول حيات انسانى تعيين شده است.
روايت سليمان بن صالح از امام صادق(ع) با ظاهر يا نصّ ساير روايات درباره جنين تفاوت دارد. در اين روايت آمده است:
…فإذا كسى اللحم فمائة دينار, ثمّ هى ديته حتى يستهلّ, فإذا استهلّ فالديّة كاملة.68
…ديه جنين هنگامى كه داراى گوشت شود, صد دينار است, و اين ديه ثابت خواهد بود تا جنين استهلال كند و هنگامى كه جنين استهلال كند, ديه او كامل خواهد بود.
برخى از قدما به مضمون اين روايت فتوا داده اند.69 در اين روايت, استهلال طفل كه اولين گريه يا فرياد كودك بعد از تولّد است, موضوع ديه كامل قرار داده شده است. از سوى ديگر, در روايات متعدد ديه جنين, ولوج روح قيد ديه كامل است; چنان كه فقها نيز چنين فتوا داده اند. پس اگر روايت فوق را مفسّر قيد ولوج روح قرار دهيم, نتيجه اين خواهد بود كه هنگام ولادت و استهلال, زمان ولوج روح است.
در روايت طولانى ظريف بن ناصح از اميرمؤمنان(ع) كه به كتاب ديات ظريف شهرت دارد و مورد عمل اصحاب بوده است, شايد ظهورى در معناى روايت ابا شبّل يافت شود. در اين روايت, نخست آمده است كه ديه جنين قبل از ولوج روح صد دينار است, سپس براى مراحل مختلف رشد جنين ديه تعيين شده است; يعنى براى نطفه بيست دينار, علقه چهل دينار, مضغه شصت دينار و عظم هشتاد دينار, و سپس آمده است: ديه جنين كه مقصود جنين تام الخلقه است, صد دينار است. آن گاه بلافاصله مى فرمايد:
فإذا ولد المولود و استهلّ و هوالبكاء فبيّتوهم فقتلوا الصبيان ففيهم ألف دينار للذكر…;70
پس هنگامى كه نوزاد به دنيا آيد و استهلال يعنى گريه كند و دشمنان به آنان شبيخون بزنند و كودكان را بكشند, هزار دينار ديه فرزند ذكور است…
ظاهر روايت اين است كه آغاز وضع ديه كامل(هزار دينار) بعد از تولد و استهلال است و در فرازهاى قبل اين روايت آمده است كه ديه جنين قبل از ولوج روح, صد دينار است. پس مى توان نتيجه گرفت كه ولوج روح هنگام ولادت و استهلال رخ مى دهد و همان سبب تبديل ديه از صد دينار به هزار دينار مى گردد.
اما اين دو روايت با توجه به شذوذ معنوى در ميان روايات و ضعف احتمالى در سند روايت اول,71 قابل معارضه با ظاهر و نصّ روايات ديگر نيستند و مى بايست آنها را حمل بر معنايى كرد كه قابل جمع با ساير روايات باشند.مناسب ترين معنا اين است كه قيد استهلال را طريق و كاشف ولوج روح قرار دهيم, نه موضوع براى حكم ديه كامل; چنان كه استهلال در ساير احكام مربوط به طفل نيز تنها نشانه اى براى كشف حيات است و جنبه موضوعيت ندارد.72
پس اگر ولوج روح ا ز راهى غير از استهلال احراز شود, حكم به ديه كامل متوقّف بر استهلال نيست. به علاوه, اين احتمال در روايت ظريف, قوى است كه امام(ع) در صدد بيان مبدأ وضع ديه كامل براى انسان نيست و آن حضرت تنها به اين نكته بسنده كرده است كه ديه نوزاد, كامل است و اين به معناى نفى ديه كامل بر جنين داراى روح نيست; زيرا در اين صورت سزاوار بود ـ همچون ساير روايات ديه جنين ـ به موردى براى آغازِ تشريعِ ديه كامل مثال زده مى شد كه جانى در هنگامى كه جنين در رحم است, جنايت خود را وارد ساخته است, نه موردى كه جنايت پس از تولد و استهلال واقع شده است.
نكته دوم: كم و بيش از ظاهر يا نص تمامى روايات مربوط به ديه جنين, اين نكته به دست مى آيد كه ولوج روح, بعد از كامل شدن ِخلقتِ جسمانيِ جنين و شكل گرفتن تمامى اعضا و جوارح او واقع مى شود. اين حقيقت ـ چنان كه گذشت ـ از آيات قرآن نيز كه نفخ روح را بعد از تسويه قرار داده است, به روشنى استفاده مى شود.
نكته سوم: عدم تفكيك ميان روح حيوانى و روح انسانى در روايات ديه جنين و احاله معناى روح به فهم عرفى, اقتضا مى كند كه از ولوج روح, معناى عرفى حيات و زنده شدن جنين فهميده شود و اين معنا مفهومى از حيات است كه مشترك ميان حيات حيوانى و انسانى است. به عبارت ديگر, در بيشتر روايات مربوط به ديه جنين بدون تعيين زمانى خاص براى پديده ولوج روح, تنها به بيان توقف حكم ديه كامل بر اين پديده اكتفا شده است وا ين گوياى اين است كه پديده ولوج روح از نظر عرفى و طبيعى براى مخاطبان قابل تشخيص و شناسايى است و نمى توان آن را پديده اى غيبى و ماوراى طبيعى دانست كه فاقد آثار طبيعى است و زمان تحقق آن غيرقابل تشخيص است. پس با توجه به اين كه از آيات قرآن كريم و روايات فراوان ـ از جمله برخى از روايات ديه جنين ـ به دست آمد كه نفخ و ولوج روح ذاتاً پديده اى غيرمادى است, ضرورتاً به اين نتيجه مى رسيم كه اين پديده غيرمادى داراى آثار ظاهرى و مادى است كه قابل شناسايى براى عموم انسان ها است.
بهترين شكل توجيه چنين واقعيتى كه ذاتاً غيرطبيعى و اثراً طبيعى است ـ با توجه به عدم تفكيك ميان روح انسانى و روح حيوانى در روايات ـ اين است كه اين پديده همزمان با ولوج روح حيوانى در جنين پديد مى آيد و در نتيجه از طريق آثار حيات حيوانى(همچون حركت ارادى و دريافت پيام هاى حسى از طريق حس لامسه يا ديگر حواس كه از عوارض ذاتى حيوان هستند)73 قابل تشخيص خواهد بود.
در روايت سعيد بن مسيّب از امام سجّاد(ع) ـ كه پيش از اين نقل شد ـ به همين نكته تصريح شده و حركت جنين در رحم مادر كه از نشانه هاى روح حيوانى است, دليل بر نفخ روح انسانى و ثبوت ديه كامل قرار داده شده است.
دكتر محمد سلام مدكور, رئيس گروه شريعت اسلامى در دانشكده حقوق دانشگاه قاهره, بعد از بررسى آيات درباره روح و آراى دانشمندان در اين زمينه, به همين نتيجه مى رسد و مى گويد:
مانعى ندارد كه آيه شريفه(ثمّ أنشأناه خلقا آخر) اشاره به دو روح حيوانى و انسانى باشد. جنين در رشد خود به مرحله اى مى رسد كه داراى حركت و احساس مى شود; چنان كه حيوان داراى حركت ارادى و احساس است و اين دو اثر روح حيوانى هستند. اما روح انسانى بالقوه در او پديد مى آيد, نه بالفعل, و آن آمادگى براى كسب معلومات و پرورش ادراكات است كه ازآ ن به روح, معرفت, عقل يا نفس ناطقه تعبير مى شود. ظاهراً مرحله آمادگى, از همان زمان تحقق روح حيوانى به وجود مى آيد, اما وجود بالفعل معلومات و ادراكات از زمان به كارگيرى حواس و ممارست با مدركات و دريافت معلومات آغاز مى شود; چنان كه درا ين آيه شريفه به آن اشاره شده است: (واللّه أخرجكم من بطون أممّاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلّكم تشكرون)74, و به همين جهت دانشمندان علم النفس گفته اند كه حواس, درهاى علم و معرفت اند.75
نكته چهارم. روايات ديه جنين به تبيين ديه مراحل مختلف تكوين جنين پرداخته اند. نطفه, علقه, مضغه, عظم, لحم و ولوج روح ـ كه برگرفته از آيات 12تا 14 سوره مؤمنون است ـ مراحلى هستند كه جنين در رحم پشت سر مى گذارد و در روايات ديه جنين گاهى از برخى از آنها و گاهى از همه اين مراحل ياد و ديه هر يك تعيين شده است. اما در چهار روايت, علاوه بر ذكر مراحل مختلف, زمان طيّ هر مرحله نيز بيان شده است.
در روايت محمد بن مسلم از امام باقر(ع) و روايت سعيدبن مسيّب از امام سجاد(ع) و روايت ابى جريرقمى از عبدصالح(امام كاظم) نقل شده است كه جنين در هر يك از سه مرحله: نطفه, علقه, مضغه, چهل روز را سپرى مى كند. در دو روايت نخست, بعد از طى سه مرحله به مرحله اى اشاره شده است كه ديه كامل دارد و در روايت اول از اين مرحله پايانى به(عظم) ياد شده و در روايت دوم به(نفخ روح العقل).
پس اين دو روايت, مرحله تعلّق ديه كامل را پس از چهارماهگى قرار داده اند.
در روايت سوم, پس از بيان سه مرحله نخست كه هر يك چهل روز و در مجموع چهار ماه را دربرمى گيرد, مرحله ديگرى به نام(لحم) ذكر شده و سپس مرحله(خلق آخر) كه ديه كامل دارد, آمده است. مفاد اين روايت اين است كه مرحله(خلق آخر) بلافاصله بعد از پايان چهارماهگى نيست, بلكه جنين يك مرحله ديگر را بايد طى كند تا به مرحله ولوج روح برسد.
چهارمين روايت, خبر اباشبّل از امام صادق(ع) است كه حضرت در پايان ـ چنان كه گذشت ـ به صراحت مى فرمايد: اى ابا شبل! هنگامى كه پنج ماه(از عمر جنين) گذشت, حيات در او حلول خواهد كرد و سزاوار ديه(كامل) خواهد بود.
5.چهارماهگى در جنين, موضوع برخى از احكام در روايات است كه فقها نيز براساس آن فتوا داده اند; از جمله: جنين سقط شده, اگر چهارماه را گذرانده باشد, غسل ميّت براى او واجب است.76 مورد ديگر, دعا براى جنين است. در روايت آمده ا ست كه دعا براى تعيين جنسيت جنين و سعادت او و امور ديگر, بايد قبل از چهار ما هگى باشد; زيرا هر گاه چهار ماه از عمر جنين گذشت, خداوند دو فرشته آفريننده به سوى او گسيل مى دارد تا خلقت او را كامل كنند و جنسيت, رزق, اجل, سعادت و شقاوت او را به فرمان خداوند بنويسند.77
6.روايتى مشهور به نقل ِعبدالله بن مسعود از پيامبر اكرم(ص) در منابع روايى اهل سنت وجود دارد كه در آ ن, زمان نفخ روح چهارماهگى معرفى شده است. پيامبر(ص) مى فرمايد:
إنّ أحدكم يجمع خلقه فى بطن أمّه أربعين يوماً ثم يكون فى ذلك علقة مثل ذلك, ثم يكون فى ذلك مضغة مثل ذلك, ثم يرسل الملك فينفخ فيه الروح….78
صحت اين روايت ـ بخصوص با توجه به نقل آن در صحيح بخارى و مسلم ـ در منابع فقهى و روايى اهل سنّت مورد اتفاق است79 و براساس آن, فقيهان اهل سنّت, زمان ولوج روح را چهارماهگى دانسته اند.80 اين روايت, اگرچه در منابع روايى شيعه ديده نمى شود, اما برخى از فقيهان و مفسّران اماميه در آثار فقهى و تفسيرى خود به آن اشاره و استدلال كرده اند.81
7.روايت أباشبل از امام صادق(ع) كه پيش از اين نقل شد, در كتاب (كافى) و(من لايحضره الفقيه) آمده است.82 كلينى آن را توسط صالح بن عقبه از أباشبل كه در وثاقت آن اختلاف است, نقل كرده است.83 اما صدوق آن را از محمد بن اسماعيل بن بزيع از أباشبل نقل مى كند و به همين جهت سند روايت بنابر نقل صدوق, صحيح است.
در اين روايت, امام صادق(ع) پس از بيان ديه مراحل مختلف خلقت جنين, در پايان, در پاسخ به سؤال أباشبل درباره ديه جنينى سقط شده با لگد كه معلوم نيست در رحم مادرش زنده بوده يامرده, مى فرمايد:
اى أباشبل! هنگامى كه پنج ماه(از عمر جنين) گذشت, حيات در او حلول خواهد كرد و سزاوار ديه(كامل) خواهد بود.84
اين روايت را على بن ابراهيم در تفسير خود از پدرش و او از سليمان بن خالد كه هر دو ثقه اند, نقل كرده است, با اين تفاوت كه در پايان آن به جاى پنج ماه(خمسة أشهر), چهار ماه(أربعة أشهر) آمده است.85
شيخ صدوق به اين روايت فتوا داده است.86 شهيد اول, روايت كلينى و صدوق را قرينه بر اين مى داند كه زمان چهارماهگى براى ولوج روح كه در روايات ديگر آمده است, زمان قطعى اين پديده نيست, بلكه مظنّه ولوج روح است.87 برخى از فقيهان, تعارض اين روايت را كه زمان ولوج روح را پنج ماهگى قرارداده است با روايات و فتاواى مشهور كه زمان آن را چهارماهگى مى داند, اين گونه رفع كرده اند كه مقصود روايت اباشبل ا ين است كه هرگاه جنين وارد ماه پنجم شود, حيات در او دميده مى شود و اين همان زمان پايان چهارماهگى است.88 صاحب جواهر مى گويد:
شايد مراد اين است كه در پنج ماهگى, يقين مى كنيم حركت جنين در رحم نشانه حيات اوست و به سبب اختلاج جنين در رحم نيست.89

بخش چهارم: ولوج روح در فقه

از تتّبع در آثار فقهى درباره روح و ولوج آن, اين نكات به دست مى آيد:
1.فقها نه تنها(روح) را در مورد حيات حيوانات, بلكه(ولوج روح) را نيز درباره جنين حيوانات به كا ر برده اند. مهم ترين موردى كه فقيهان اماميه از اين واژه تركيبى در مورد حيوانات بهره گرفته اند, مسئله تذكيه جنين حيوان است. شيخ طوسى, تذكيه جنينى را كه خلقت جسمانى آن كامل شده و مو و كرك درآورده است, ولى ولوج روح در او نشده است, به تذكيه مادرش مى داند و به نظر او اگر ولوج روح در جنين شود, نياز به تذكيه جداگانه است.90 فقيهان گذشته از رأى شيخ پيروى كرده اند,91 اما محقق حلى و بيشتر فقيهان پس از او, با اين رأى مخالفت كرده و در اين كه تذكيه جنين حيوانات تام الخلقه به تذكيه مادرشان است, فرقى ميان جنينى كه ولوج روح در آن شده است و غير آن, ننهاده اند.92
همچنين از اين فرع فقهى به دست مى آيد كه به نظر همه فقيهان, پديده ولوج روح در حيوانات, در رحم مادر و قبل از تولد رخ مى دهد; زيرا بى ترديد اگر حيوان زنده به دنيا آيد, نيازمند تذكيه است و اگر مرده به دنيا آيد, غيرقابل تذكيه و خوردن آن حرام است و فرض فقيهان در جايى است كه حيوانى تذكيه گردد و در درون رحم او, جنينى يافت شود.
توجه به اين نكته لازم است كه استعمال روح در روايات و منابع فقهى در مورد حيات در حيوانات ـ علاوه بر حيات انسانى ـ زمينه اين فهم را فراهم مى سازد كه ميان حقيقت حيات انسانى و حيات حيوانى, قرابتى عينى و تكوينى وجود دارد; چنان كه شباهت در آثار و احكام تكوينى و اعتبارى اين دو پديده نيز مؤيّد همين نكته است و چنين فهمى از روح حيوانى و روح انسانى, ما را به اين نتيجه نزديك مى سازد كه روح انسانى در جنين انسان مقارن با روح حيوانى پديد مى آيد و از طريق آثار طبيعى آن قابل تشخيص است.
2.برخى ازفقيهان بر اين نكته تصريح كرده اند كه اگر جنين در رحم مادر بر اثر جنايت كسى بميرد و مرده به دنيا آيد, اگر يقين داريم كه پيش از جنايت زنده و داراى روح بوده است, ديه كامل ثابت مى شود.93 اين اظهارنظر حاكى از اين است كه ولوج روح در رحم مادر و قبل از تولد و استهلال واقع مى شود و استهلال تنها نشانه اى بر حيات جنين قبل از جنايت منجر به مرگ است.
3.برخى از فقيهان به استناد روايات معصومان(ع) و بخصوص روايت نبويّ (ص), زمان ولوج روح در جنين ا نسان را پس از پايان چهارماهگى مى دانند.94
علامه مجلسى اين قول را به مشهور نسبت مى دهد و مى افزايد كه بيشتر اخبار بر آن دلالت دارند.95
شهيد ثانى نيز مى گويد:(اصحاب به اين قول تصريح كرده اند.)96
شهيد اول چهارماهگى را مظنّه ى حلول حيات مى داند.97
فاضل هندى تجربه را دليل بر حلول حيات در چهار ماهگى قرار داده است.96
شيخ حر عاملى بعضى از اختلافات ميان روايات را در تكوين و زمان مراحل مختلف خلقت جنين, به اختلاف جنين هاى گوناگون با يكديگر حمل كرده است.99
شيخ انصار مى گويد:
برخى از روايات ديه جنين و حديث نبويّ دلالت بر اين دارند كه ولوج روح در چهارماهگى است; هر چند از پز شكان نقل شده است كه ولوج روح در پايان دو ماهگى ممكن است و زنان نيز به تجربه يافته اند كه حركت جنين در سه ماهگى آغاز مى شود. شيخ در پايان نتيجه مى گيرد كه تماميت خلقت جنين(ولوج روح) مى تواند در يك ماهگى هم باشد.100
محقق همدانى دلالت برخى از روايات را بر اين مى داند كه ولوج روح در چهارماهگى است, ولى تأكيد مى كند كه اين زمان براى ولوج روح به طور غالب است و مورد مخالف آن نيز ممكن است واقع شود.101
از فتاواى برخى از فقهاى معاصر نيز به دست مى آيد كه تقدّم و تأخّر ولوج روح بر چهارماهگى را ممكن مى دانند.102
برخى ديگر نيز تقدّم و تأخّر استواء و تماميت خلقت بر چهارماهگى را ممكن دانسته اند.103
در اين ميان, تنها شيخ مفيد و برخى ديگر زمان ولوج روح را براى جنين شش ماهگى ذكر كرده اند.104
چنان كه از آراى بيشتر فقيهان بخصوص فقهاى متأخّر و معاصر فهميده مى شود, ولوج روح داراى آثار طبيعى و قابل شناسايى است و به همين سبب مى توان گفت كه اين پديده گاهى پيش از چهارماهگى, گاهى پس از آن و به طور غالب, مقارن چهارماهگى محقق مى شود و موضوع احكام مربوط به جنين, اگر چهارماهگى باشد مانند وجوب غسل ميّت براى جنينى كه عمرى بيش از چهارماه دارد, ثبوت آن داير مدار تحقق همين زمان معين است و تقدّم و تأخّر ولوج روح يا تماميت خلقت جسمانى بر چهارماهگى, تأثيرى در ثبوت اين موضوع ندارد, چنان كه برخى از فقيهان تصريح مى كنند: موضوع حكم به وجوب غسل ميّت براى جنين, چهارماهگى است و اين حكم تنها داير مدار تحقق همين زمان است; هرچند مقارن با ولوج روح نباشد.105
اما اگر موضوع حكم شرعى در نصوص يا فتاوا, ولوج روح باشد, ثبوت حكم داير مدار تحقق ولوج روح است; چنان كه موضوع ِحكم ِبه ثبوتِ ديه كامل براى جنين در نصوص روايى متعدد و موضوع ِحكم ِبه ثبوتِ قصاص و كفاره براى قاتل جنين در فتاواى فقها, ولوج روح است. در چنين مواردى, حكم داير مدار ثبوت ولوج روح است كه پديده اى با آثار طبيعيِ قابلِ شناساييِ مانند درك حواس و حركت ارادى است و تقدّم و تأخّر اين پديده بر زمان چهارماهگى, تأثيرى در اين مسئله ندارد.
با ملاحظه بيشتر روايات ديه جنين كه مستند بيشتر فقيهان است, به وضوح مى توان دريافت كه موضوع حكمِ ديه كامل براى جنين, ولوج روح است و معصومان(ع) به هيچ وجه در صدد تعيين زمان معينى براى اين موضوع نبوده اند و تعيين و تشخيص آن را به مكلفان واگذار كرده اند. اين نكته گوياى اين است كه اوّلاً ـ چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد ـ تشخيص پديده ولوج روح براى مكلفان ممكن است و اين جز با تقارن پيدايش حيات حيوانى كه پديده اى مادى و داراى آثار طبيعى و قابل شناسايى است, با پيدايش حيات انسانى كه پديده اى ذا تاً غيرمادى است, ممكن نخواهد بود. ثانياً, روايات متعدد شيعه وسنّى كه به صراحت يا به اشاره, چهارماهگى را زمان ولوج روح معرفى كرده است, تنها درصدد بيان موارد عادى و غالب است و نمى خواهد براى تشخيص پديده ولوج روح كه داراى آثار طبيعى و قابل شناسايى است, زمانى تعبّدى و غيرقابل تغيير تشريع كند.
احراز پديده ولوج روح در جنين كه با توجه به آثار طبيعى آن قابل شناخت است, همچون ساير پديده هاى طبيعى كه موضوع احكام شرعى واقع مى شوند, متوقف بر وجود قراين و شواهدى است كه براى مكلّفان علم يا اطمينان به تحقق آن را درپى داشته باشد. پس ملاك, حصول علم و اطمينان به تحقق حيات حيوانى در جنين است و گذشت چهارماه يا بيشتر از دوران باردارى و حتى حركت جنين در رحم, مادامى كه چنين علم و اطمينانى را به ارمغان نياورد, پديده ولوج روح را ثابت نمى كند. از اين رو, فقها تصريح كرده اند كه هر حركتى براى جنين در رحم مادر گوياى وجود روح در او نيست, بلكه گاهى حركت جنين ناشى از باد(ريح) و اختلاج و مانند آن است كه دراين صورت حكايت از ولوج روح و حيات حيوانى نمى كند.106
پس حركتى در جنين مى تواند گوياى ولوج روح باشد كه به تنهايى يا به ضميمه ساير قراين, علم و اطمينان به حصول اين پديده را در ما ايجاد كند.
ساير قراين و شواهد نيز كه گاهى زاييده پيشرفت هاى علمى و تكنولوژيك هستند, مانندمعاينات بالينى, آزمايش ها و سونوگرافى, از همين قاعده پيروى مى كنند و تا هنگامى كه به تنهايى يا با ضميمه قراين ديگر نتوانند موجب علم يا اطمينان به حصول ولوج روح شوند, در اثبات ولوج روح فايده اى بر آنها مترتب نيست.

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:26 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : جوان و جوانی از منظر قرآن؛ دوران قدرت، زیبایی و شجاعت

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : جستاری در نظام آفرینش جنین در قرآن؛ واکاوی مرحله نخست رشد و تکامل جنین

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : دو نگاه تفسیری به یک موضوع علمی (ملاصدرا و فخررازی)

دریافت فایل pdf

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:26 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها