|
اخلاق اقتصادی از دیدگاه قرآن و حدیث
جواد ایروانی(1)
چکیده :
«اخلاق اقتصادی» بخشی از آموزههای اسلامی است که از یکسو، مؤلفههای رشد و توسعه اقتصادی و رفاه عمومی را ارائه میکند. از سوی دیگر، شیوهها و عناصر مقابله با مفاسد و سالمسازی فعالیتهای اقتصادی را برمینمایاند و بستر لازم را برای رشد معنوی و سعادت ابدی انسان نیز فراهم میسازد.
این نوشتار، پس از اثبات رابطه اخلاق با اقتصاد و نقد مبانی سرمایهداری، مبنیبر جدایی آن دو، مهمترین عناصر اخلاق اقتصادی را در سه بخش «تولید»، «توزیع» و «مصرف» مورد بررسی قرار میدهد. «تحلیل اخلاق کار و تولید» و «بررسی نقش ارزشهای معنوی در رشد اقتصادی»، «تبیین شیوههای مقابله فرهنگی با زمینهها و آثار فقر و تکاثر»، «تبیین اصول حاکم بر اخلاق تجارت» و «معیارهای تعیین الگوی مصرف» از مباحث این نوشتار است.
کلمات کلیدی :
قرآن، حدیث، اخلاق، اقتصاد، مکاتب اقتصادی، مکتب اقتصادی اسلام.
مقدمه
رشد اقتصادی در کنار سالمسازی فعالیتها و مقابله با مفاسد از یکسو و گسترش عدالت اجتماعی و برخورداری عموم مردم از رفاه نسبی از سوی دیگر، از مهمترین دغدغههای عصر حاضر در غالب جوامع، از جمله جامعه ماست. این در حالی است که مهمترین شیوهها و عناصر دستیابی به آنها در آموزههای اسلامی ارائه شده است. آنسان که توجّه به آنها در برنامهریزیهای اقتصادی و نهادینه کردن آنها در فرهنگ عمومی، به یقین میتواند تمدن سترگ اسلامی را احیا کند و رفاه و آسایش عمومی را به ارمغان آورد.
از کارآمدترین ایدههای اسلام در این موضوع، «آمیختن ارزشهای اخلاقی با اقتصاد» به هدف تأمین رفاه مادّی و سعادت اخروی انسان است. مراد از «اخلاق اقتصادی»، مجموعهای از صفات و رفتارها به منظور دستیابی به رشد اقتصادی پایدار و مطلوب، سالمسازی فعالیتهای اقتصادی و مصرف بهینه است و فرد مسلمان در پرتو اعتقادات دینی، خود را ملزَم به انجام دادن یا ترک کردن آنها میداند.
تحقیق در این موضوع، از دو جهت ضروری به نظر میرسد:
1. عناصر اخلاقیـ اقتصادی اسلام، در صورت تحقّق عینی، نقش تعیینکنندهای در عرصه رشد اقتصادی، عدالت اجتماعی و تعیین الگوی مصرف بهینه ایفا میکند و کارآیی اقتصاد مبتنی بر ارزشها را در عصر حاضر، نمودار میسازد.
2. تحقیق در این موضوع، سابقه زیادی ندارد و به طور کلّی، تاکنون کاری اساسی در این باره انجام نشده است.(1)
رابطه اخلاق با اقتصاد
تا قرن پانزدهم میلادی، تجزیه و تحلیلهای اقتصادی، بر پایه اخلاق صورت میگرفت. از آن پس، بهویژه از زمان آغاز استقلال و جدایی علوم اجتماعی از فلسفه، اقتصاد نیز به تدریج از اخلاق فاصله گرفت(1) تا آنجا که بسیاری از مکاتب اقتصادی پس از قرن شانزدهم میلادی، بهویژه پیروان مکتب «سوداگرای»، «فیزیوکرات»ها و بیشترِ «کلاسیک»ها،(2) هرگونه ارتباط اخلاق و ارزشهای معنوی با رفتارهای اقتصادی را به صراحت انکار کردند.(3) از این رو، «جدایی اخلاق از اقتصاد»، نظریه غالب در عصر حاضر است.
مبانی نظریه جدایی اخلاق از اقتصاد
به طور کلّی، مبانی و ادلّه منادیان جدایی اخلاق از اقتصاد را میتوان در دو مورد خلاصه کرد.
دلیل اوّل
غالب اقتصاددانان معاصر بر این باورند که پدیدههای عینی و فعالیتهای اقتصادی انسان، بسان دیگر رخدادهای فیزیکی، تابع قوانین طبیعی و روابط علمی مشخصی است(4) که با روش تجربی قابل بررسی است. در نتیجه، مسائل ارزشی و اخلاقی به اعتبار تجربهناپذیری آنها، از قلمرو تحلیلهای علمی اقتصادی خارج است؛ چرا که با روش «علمی» نمیتوان آنها را اثبات یا نفی کرد.
بر همین اساس، علم تجارت که تا سدههای پیش، با بحثهای ارزشی و اخلاقی همراه بود،(1) مفاهیم ارزشی خود را از دست داد و جای آن را مطالب عینی و توصیفی گرفت.(2)
نقد دلیل اوّل
این دلیل از چند نظر مورد نقد است:
نخست آنکه پدیدههای فیزیکی و رفتارهای اقتصادی، با یکدیگر در این نکته اشتراک دارند که بر همه آنها، نظام علّی و معلولی حاکم است،(3) ولی میان این دو، تفاوت عمدهای وجود دارد. بر پدیدههای فیزیکی رابطه علیّت «جبری» حاکم است، در حالی که بر رفتارهای اقتصادی رابطه علّیت بر اساس «اختیار و اراده» حاکم است؛(4) زیرا همواره یک طرف این رابطه، انسان و رفتارهای اختیاری اوست که کم و بیش از ارزشها و باورهای شخص متأثر است؛(5) بنابراین، چگونه میتوان مبانی جهانبینی و ارزشی فرد را در تحلیلهای اقتصادی نادیده گرفت؟!
دوّم اینکه استدلال یاد شده، به فرض صحّت، صرفا جدایی اخلاق از «علم اقتصاد»(1) را ثابت میکند و این، به معنای بیگانه بودن اخلاق از «مکتب اقتصادی»(2) نیست؛ چرا که بیتردید، اصول اساسی مکتب اقتصادی، تحت تأثیر مسائل جهانبینی و مبانی اخلاقی شکل میگیرد؛ برای مثال، فردی که در اخلاق، پیرو مکتب لذّتگرایی است و سعادت را در نفع شخصی میداند،(3) هیچگاه نمیتواند در اقتصاد، طرفدار مکتب سوسیالیسم باشد که انگیزه نفع شخصی را ویرانگر تلقّی میکند.(4)
دلیل دوم
به نظر میرسد، مهمترین دلیل رویکرد اقتصاددانان سدههای اخیر به نظریه جدایی اخلاق و ارزشها از اقتصاد، نوع نگرش آنان نسبت به انسان و جایگاه او در نظام هستی است. نگرشی که پس از رنسانس، بر اساس اندیشههای انسانمحوری شکل گرفت و به جدایی دین از اجتماع و اخلاق از حقوق و اقتصاد منجر شد. مهمترین مبانی جهانبینی و انسانشناختی مکتب سرمایهداری، به عنوان مکتب رایج، عبارت است از:
1. «اصل فلسفی دئیسم» (الهیات طبیعی)(1): که نتیجه آن، اتّکای به عقل به جای وحی، نفی ارتباط خدا با جهان و جدا شدن انسان از آموزههای ادیان الهی است.(2)
2. «اصل ناتورالیسم» (طبیعت گرایی)(3): حاکمیت قوانین طبیعی بر جهان و در نتیجه، لزوم رهایی اقتصاد از تمامی قیدهای محدودکننده.(4)
3. «اصالت انسان» (اُمانیسم)(5): تکیه بر تجربهها، افکار و تمایلات انسان به عنوان ملاک شناخت حقیقت و معیار خوب و بد.(6)
4. «اصالت فرد»(7): اعطای ارزش بیشتری به فرد در قبال اجتماع و آزاد گذاردن افراد در کسب حدّاکثر نفع شخصی.(8)
5 . «اصل اخلاقی فایدهگرایی»: مطلوبیت افزایش سود و لذّت فردی به عنوان هدف رفتار آدمی.(9)
بنابراین، انسان در نظام سرمایهداری، موجودی بُریده از خدا و آموزههای وحیانی و بدون اصالت و مرجع تعیین ارزشهاست و پیوسته، تابع امیال و لذّتهای نفس است؛ از این رو، از احکام و ارزشهای مبتنی بر وحی و الزامات اخلاقی برای رفاه دیگران یا جلب خوشنودی خداوند، سخنی به میان نمیآید.
مکتب سوسیالسیم نیز بر پایه «اصل ماتریالیسم»(1) و «جبر تاریخ»(2) استوار است؛ از این رو، به رغم توجّه سوسیالیستهای غیر مارکسیست به اخلاق،(3) این مسئله ممکن نیست، گستردگی و ضمانت اجرایی لازم را دارا باشد.
نقد دلیل دوم
مکتب اقتصادی اسلام، دارای مبانی جهانبینی و انسانشناختی کاملاً متفاوت از دیگر مکتبهاست که پیوند اخلاق را با اقتصاد اجتنابناپذیر میداند.
در این دیدگاه، خداوند، محور و کانون عالم هستی است و رابطه او با جهان و انسان، بر اساس رابطه «خالقیت»،(4) «ربوبیت»،(5) «مالکیت»(6) و «رازقیّت»(7) استوار است. در این بینش، انسان، جانشین خداست(8) و طبیعت با تمام ثروتها و امکاناتش به عنوان «امانت»(9) در اختیار بشر قرار گرفته و او موظّف است، فعالیتهای اقتصادی خود را در چارچوب احکام و ارزشهای الهی به سامان رساند. «هدفداری»،(1) «مسئول بودن»،(2) «اختیار»،(3) «برخورداری از حیات جاوید»(4) و «دو بُعدی بودن» (بُعد مادی و معنوی)، از دیگر مبانی انسانشناختی در مکتب اسلام است. اصل اخیر (دو بعدی بودن انسان) از مهمترین اصولی است که ارتباط «اخلاق» را با «اقتصاد» الزامی میسازد؛ زیرا از دیدگاه قرآن، سرشت آدمی در بُعد مادّی، از «خاک تیره» و در بُعد معنوی، از «روح الهی»(5) است؛ از این رو، نیازها و تمایلات انسان نیز دو گونه است و تکامل او نیز در گرو رشد مطلوب هر دو بُعد میباشد. نادیده انگاشتن بُعد معنوی و روحی، آن گونه که محصول مبانی مکتب سرمایهداری است، آدمی را از مقام والای خود تنزّل میدهد و «انسان اقتصادی مطرود» از دیدگاه اسلام را شکل میدهد. برخی از ویژگیها و نشانههای رفتاری چنین انسانی این گونه است:
1. پیوسته، سود مادّی خویش را بر منافع دیگران ترجیح میدهد؛ از این رو، خسیس و خودخواه است: «و کان الإنسان قتورا».(6)
2. نمیتواند یا نمیخواهد منافع واقعی و درازمدّت خویش را در نظر گیرد: «بل تحبّون العاجلة* و تذرون الآخرة».(7)
3. سخت شیفته مال و ثروت است: «و إنّه لحبّ الخیر لشدید».(8)
4. کمظرفیت و کمطاقت است؛ از این رو، در مواجهه با مشکلات اقتصادی، بیتابی میکند و به هنگام گشایش و رفاه، بخل میورزد: «إنّ الإنسان خلق هلوعا* إذا مسّه الشرّ جزوعا* و إذا مسّه الخیر منوعا».(9)
5 . در صورت توانگری، سرکشی میکند: «إنّ الإنسان لیطغی* أن رآه استغنی»،(10)
برخود میبالد و بر دیگران فخر میفروشد: «إنّه لفرح فخور».(1)
در مقابل، انسانِ «تربیت یافته، تزکیه شده و اخلاقمدار» قرار دارد که خلیفه خدا،(2) معلّم و مسجود فرشتگان،(3) و برخوردار از کرامتی ویژه(4) و مقامی بس ارجمند است و از دیدگاه اسلام، «انسان اقتصادی مطلوب» به شمار میرود. ویژگیهای چنین انسانی که در مقابل ویژگیهای انسان اقتصادی مطرود قرار دارد، چنین است:
1. با منافع دیگران هماهنگ، بلکه در موارد لازم، آن را بر منفعت شخصی خودش مقدّم میدارد: «و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة»(5).
2. دلداده و وابسته به ثروتش نیست، بلکه آن را در مسیر رضایت الهی: «ینفقون أموالهم ابتغاء مرضات اللّه»(6) و خدمت به نیازمندان: «و فی أموالهم حقّ للسائل و المحروم»(7) به کار میگیرد.
3. متین و خویشتندار است. در برابر نابسامانیهای اقتصادی و مشکلات زندگی، شکیبایی میورزد: «و الصابرین علی ما أصابهم»(8) و هنگام رفاه و آسایش، طغیان نمیکند و به سرمستی و شادمانی و فخرفروشی آلوده نمیشود: «إنّه لفرح فخور* إلاّ الذین صبروا و عملوا الصالحات»(9).
4. آیندهنگر و دارای بینشی عمیق است؛ از این رو، دارایی خویش را در «سودایی مقدس»، وسیلهای برای نیل به منافع درازمدّت و سود و لذّت پایدار قرار میدهد: «إنّ الذین یتلون کتاب اللّه و أقاموا الصلاة و أنفقوا ممّا رزقناهم سرّا و علانیةً یرجون تجارة لن تبور* لیوفیّهم أجورهم و یزیدهم من فضله»(10).
بیتردید، دستیابی به چنین اوصاف و شخصیتی، جز در پرتو آموزههای اخلاقیِ مبتنی بر وحی و تزکیه نفس(11) امکانپذیر نیست و این مهم که همان تربیت و هدایت انسانها به سوی کمال و تعالی است، هدف اصلی نظام اقتصادی اسلام به عنوان بخشی از مجموعه دین است و بدینسان، پیوند ناگسستنی اخلاق با اقتصاد آشکار میگردد.
برای روشن کردن بیشتر این پیوند و آثار آن، آموزههای اسلامی را در سه بخش «اخلاق کار و تولید»، «اخلاق توزیع و تجارت» و «اخلاق مصرف» به اختصار بررسی میکنیم.
اخلاق کار و تولید
امروزه نظریهپردازان اقتصاد و توسعه بر این باورند که از میان سرمایههایفیزیکی ، تکنولوژی و انسانی، آنچه بیش از همه در مسیر تحوّلات تمدّن بشری، مهم و مؤثر است، «متغیر کلان سرمایه انسانی و بهرهوری صحیح از آن» میباشد.(1) از سوی دیگر، عامل زیربنایی تحوّلات صنعتی و اقتصادی، «تغییر خصلت اخلاقی و فرهنگی و وجود تصوّرات عمومی درست از مفاهیم اساسی توسعه، همچون کار و زمان» است.(2)
آموزههای اسلامی، بیش از هر مکتب و اندیشهای، به ارزش و اخلاق کار، اهتمام ورزیده است که در صورت ارائه صحیح و نهادینه شدن آن در فرهنگ عمومی، تحوّلات ژرفی را در جهت تکامل اخلاق کار و رشد اقتصاد ملّی(3) موجب میشود.
جایگاه کار و تولید در قرآن و حدیث
با آنکه کار نزد بسیاری از نژادهای بشری در روزگاران گذشته، امری سخت، سخیف و مخصوص بردهها به شمار میرفته است،(1) در معارف اسلامی، کار و فعالیتهای تولیدی، جایگاهی بس ارجمند دارد؛ قرآن کریم در آیههای فراوانی یادآوری میکند که خداوند، منابع و امکانات تولید را در اختیار انسانها قرار داده و با تأکید بر تصرّف در عوامل تولید، آنان را به آباد کردن زمین و برطرف کردن نیازهایمعیشتی خود، تشویق کرده است و میفرماید: «هو أنشأکم من الأرض و استعمرکم فیها»(2)؛ «اللّه الذی سخّر لکم البحر لتجری الفلک فیه بأمره و لتبتغوا من فضله و لعلّکم تشکرون* و سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الأرض جمیعا منه»(3).
مصداق بارزِ «ابتغاء فضل» در این گونه آیهها، «فعالیتهای تولیدی» است. افزون بر اینها، آیههایی که به «فراهمسازی زمینه تولید»(4) اشاره دارند و نیز آیههایی که به «مطلق تصرّف»(5) یا «آمادگی همهجانبه»(6) فرمان میدهند، نیز به گونه التزامی، بر مطلوبیت فعالیتهای تولیدی دلالت دارند.(7)
روایتهایی که دیدگاه اسلام را در این باره مشخص کردهاند، نیز از تنوع و گستردگی ویژهای برخوردارند: «ارزشگذاری معنوی فعالیتهای تولیدی»،(8) «تبیین ارزش مادّی کار(9) و فلسفه و آثار آن»،(10) و «تشویق عملی به کار و تولید در سیره معصومان»،(1) بخشی از این آموزههاست. از مجموع این آموزهها در این زمینه، نکات ذیل استفاده میشود:
1. در نظام ارزشگذاری اسلام، کار و تولید، نه امری صرفا مادّی، بلکه عبادتی بزرگ و دارای ارزش ذاتی است؛ بدین معنا که کار و تولید، صرفا مقدّمه کسب کردن سود و درآمد یا ضرورتی برای جلوگیری از فقر نیست، بلکه نفس کار کردن به سبب آثار مثبت اقتصادی، روحی و اخلاقی آن مطلوب است؛ از این رو، انسان در عین توانگری و بینیازی، موظّف به کار و تلاش است(2) و در عین حال، ارزش آن، به رعایت اخلاق کار منوط میباشد.
2. حقّ تولید و بهرهبرداری از زمین و امکانات آن، برای تمام انسانهاست، نه گروهی خاص.(3)
3. کار و تلاش با اخلاق و دینداری، رابطهای متقابل دارد؛ کار، بستر مناسبیبرای رشد فضیلتهای اخلاقی و یاور انسان در دینداری است(4) و در مقابل، گزارههای اخلاقی و آموزههای دینی، مشوّق و زمینهساز کار بیشتر است.
4. بیکاری، افزون بر رکود اقتصادی، آثار مخرّبی نیز بر جسم، جان و اخلاق آدمی وارد میکند و زمینه بروز «مفاسد اخلاقی و اجتماعی» و «سلب نشاط زندگی»(5) را فراهم میسازد.
اخلاق کار از دیدگاه اسلام
قبلاً اشاره شد که ارزش کار و تولید در اسلام، به رعایت اخلاق و ارزشهای دینی در این عرصه منوط است. عناصر اخلاقی کار و تولید در آموزههای دینی بسیار گسترده است. تحقّق عینی این عناصر، از یکسو، زمینهساز گسترش و بهینهسازی فعالیتهای تولیدی و در نتیجه رشد اقتصادی است و از سوی دیگر، ضمن جهتدهی به فعالیتها و سرمایهگذاریها، سالمسازی آنها را موجب میشود. برخی از مهمترین این عناصر به همراه کارکرد اقتصادی ـ اخلاقی آنها چنین است:
1. هدفمندی و انگیزه سالم
در نگرش اسلام، هدف نهایی انسان، تکامل در پرتو نیل به قرب الهی است؛(1) از این رو، هدف نهایی نظام اقتصادی اسلام، فراهم کردن زمینههای لازم برای دستیابی افراد به کمال مطلوب است. برای تحقّق این هدف، یکسری «اهداف میانی» مطرح میگردد که از یکسو، به عنوان انگیزههای فعالیتهای تولیدی فرد مسلمان تلقّی میشود و از سوی دیگر، مقدمه نیل به هدف نهایی است.
«انجام دادن وظایف عبادی»،(2) «تأمین نیازهای زندگی(3) و رسیدن به رفاه نسبی»،(4) «خودکفایی و اقتدار جامعه»،(5) و «مشارکت در خدمات اجتماعی»(6) از مهمترین اهداف فرد مسلمان در کار و تولید است.
تفاوت در هدفها و انگیزهها، یکی از وجوه تمایز کار و تولید در مکتب اقتصادی اسلام با مکتب سرمایهداری است؛ چرا که در مکتب سرمایهداری، هدف از تولید، صرفا افزایش دادن سود و درآمد است؛(7) از این رو، مجالی را برای اندیشیدن در ارزشها و رعایت محدودیتهای اخلاقی در کار و تولید باقی نمیگذارد.
2. وجدان کاری
«وجدان کاری» به معنای «گرایش به انحام دادن صحیح کار و وظایف شغلی، بدون نظارت مستقیم» است(1) که از نشانههای آن، انجام کار بیشتر و بهتر، کنترل درونی و مسئولیتپذیری است.(2) عواملی چند بر ایجاد و تقویت وجدان کاری مؤثر است که در متون دینی، مورد توجّه و تأکید قرار گرفته است؛ «اصلاح نگرش» (نفی پارهای از پندارهای نادرست و خرافی درباره سرنوشت انسان و جوامع(3))، «رضایتمندی از کار» (از طریق تبیین ارزش معنوی و اجتماعی و آثار کار)، «آموزش و الگوسازی»،(4) «تقویت احساس مسئولیت»(5) و «توجّه دادن جامعه به پیآمدهای ضعف وجدان کاری»(6) از این عوامل است.
3 و 4. تخصص و تعهّد
«تخصّص و تعهّد»، دو ویژگی اساسی نیروی کار و مدیریت است که در آموزههای دینی، به شدّت مورد تأکید است، به گونهای که ممکن نیست هیچیک بدون دیگری، ملاک ارزیابی و مطلوبیت باشد: «إنّ خیر من استأجرت القویّ الأمین»(7)؛ «قال اجعلنی علی خزائن الأرض إنّی حفیظ علیم».(8)
در بینش اقتصادی اسلام، «متعهّد غیر متخصّص» در ردیف «متخصّص خائن» قرار میگیرد. امام صادق علیهالسلام در این باره میفرمایند: «ما أبالی ائتمنتُ؛ خائنا أو مضیّعا»(1)؛ از این رو آگاهی از دانشهای هر زمان و افزایش تخصّص، در کنار پاکی و تعهّد، از وظایف دینی نیروی کار است، به گونهای که تعهّد او اقتضا میکند، از پذیرش کاری که تخصّص و توان آن را ندارد، خودداری ورزد.
5 . انضباط کاری
نظم و انضباط و مدیریت زمان، از مهمترین عوامل بهرهبرداری بهینه از سرمایههاست؛ از این رو، علاوه بر تأکید بر رعایت نظم،(2) شاخصههای انضباط در فعالیتهای اقتصادی نیز مورد تأکید است.
برخی از این شاخصهها عبارت است از: «تقسیم وقت»،(3) «تقسیم کار بر اساس توانمندیها و تخصّص افراد»،(4) «رعایت میانهروی در کار با پرهیز از سستی یا حرص و آزمندی»(5) و «رعایت میانهروی به هدف پاسداشت سلامت جسمی و روحی و رسیدگی به سایر وظایف».
افزون بر این موارد، ارزشهای اخلاقی ـ اقتصادی دیگری نیز در عرصه کار و تولید، در آموزههای دینی مورد تأکید است(6) که تفصیل آنها مقال دیگری را میطلبد.
نقش ارزشهای معنوی در رشد اقتصادی
بیتردید، هدف ارزشهای اعتقادی و اخلاقی در گام نخست، بازسازی و تکامل روحی انسان و تهذیب نفس اوست. با این حال، ارزشهای مبتنی بر جهانبینی دینی (در صورت تحقّق عینی و عدم تحریف آن) تأثیر تعیینکنندهای در پیشرفت اقتصادی افراد و جوامع دارد. این نکته یادکردنی است که اعتقاد به تأثیر معنویات بر اقتصاد، هرگز به معنای نفی یا تضعیف نقش اسباب مادّی نیست، بلکه مقصود این است که در کنار عناصر مادّی همچون سرمایه، تکنولوژی و نیروی کار ماهر؛ و عوامل معنوی مانند اعتقادات دینی صحیح و اخلاق و اعمال نیک نیز در رشد اقتصادی مؤثر است.
تأثیر باورها و رفتارهای ارزشی و ضد ارزشی بر رشد و رکود اقتصادی، به سه گونه قابل تحلیل است:
الف) تأثیرهای غیبی
در جهانبینی اسلامی، همه پدیدهها به «علّة العلل» و «موجد حقیقی»؛ یعنی خداوند متعال باز میگردد. اوست که به واسطه «اسباب»،(1) تمام پدیدهها را ایجاد میکند. این اسباب، در اسباب مادّی و طبیعی منحصر نیست، بلکه عواملی معنوی نیز در ایجاد پدیدهها تأثیر دارد که از قلمرو مشاهده، اندیشه و دانش بشری خارج است و تنها با کمک آموزههای وحیانی کشف و اثبات میگردد؛(2) برای نمونه، از دیدگاه قرآن و حدیث، «استغفار» یکی از عوامل رشد و فزونی عوامل تولید و رفاه اقتصادی است: «استغفروا ربّکم إنّه کان غفّارا* یرسل السماء علیکم مدرارا* و یمددکم بأموال و بنین و یجعل لکم جنّات و یجعل لکم أنهارا»(3) هر چند بخشی از تأثیرات اقتصادی استغفار که ناشی از ترک آلودگیهای اخلاقی و رفتاری و تحقّق استغفار عملی(1) است، برای ما قابل فهم است، لکن ظاهر متون دینی از آن حکایت دارد که تأثیر غیبی و پنهانی آن، بسیار عمیقتر است؛ چرا که از یکسو، از آن به عنوان «عامل بارش باران فراوان»، «جاری شدن رودها» و «فزونی فرزندان» (نیروی انسانی) یاد شده که معمولاً از اختیار بشر خارج است؛ از سوی دیگر، بر اساس متون روایی، حتی استغفار لفظی نیز به گونهای تأثیرگذار است.(2)
نقش ارزشهای معنوی دیگر همچون «انگیزه سالم»،(3) «نماز»،(4) «دعا»(5) و «قرائت قرآن»(6) در رشد اقتصادی نیز برای این منظور قابل تحلیل است.
ب) تأثیرهای مستقیم
ارتباط بسیاری از ارزشها و ضد ارزشها با رشد و رکود اقتصادی، کاملاً ملموس و طبیعی است؛ برای نمونه، قرآن کریم، «تقوای جمعی ملّتها» را عامل رشد و رفاه اقتصادی و «تقوای فردی» را عامل فزونی روزی و خلاصی از مشکلات میداند: «و لو أنّ أهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض»(7)؛ «و من یتّق اللّه یجعل له مخرجا* و یرزقه من حیث لا یحتسب».(8)
تقوا در حقیقت، همان تعهّد درونی برای انجام دادن وظایف و ترک کردن محارم الهی است.(9) تحقّق تقوای اقتصادی به ترک آلودگیها (هواپرستی و تنپروری، خیانت، احتکار و دروغ) و تقویت ارزشها (احساس مسئولیت، وجدان کاری، صبر و استقامت، نظم و...) منوط است که از عناصر مهم دستیابی به رشد و رفاه اقتصادی هستند. ضمن آنکه تأثیرهای غیبی و پنهانی تقوا بر افزایش روزی و رشد اقتصادی نیز با توجّه به ظاهر آیههای 2 و 3 سوره طلاق ثابت میشود.(1)
ج) تأثیرهای غیر مستقیم
پارهای از ارزشها و ضد ارزشها، هر چند ظاهرا با فعالیتهای اقتصادی ارتباط مستقیمی ندارد، در واقع، زمینه رشد یا رکود اقتصادی را فراهم میسازد؛ برای مثال، تقویت «فرهنگ انفاق» به توزیع عادلانه ثروت در جامعه کمک میکند. بنا بر بررسیهای تجربی در بسیاری از کشورهای توسعهیافته، تعدیل و توزیع ثروت بر رشد اقتصادی تأثیر مثبتی دارد.(2)
به طور کلّی، ارتباط با خدا و گرایش به معنویات و فضیلتهای اخلاقی، ضمن تأمین آرامش روحی افراد وتقویت همگرایی اجتماعی وتثبیت امنیت سرمایهگذاری بستر مناسبی را برای رشد و شکوفایی اقتصادی فراهم میسازد. بدین علّت است که افزون بر عناصر پیشگفته، از «ایمان»،(3) «شکر»،(4) «امانت و صداقت»(5) و «انفاق»(6) به «عوامل رشد اقتصادی» و از «کفران نعمت»،(7) «ظلم»(8) و «ربا»(9) به «عوامل رکود اقتصادی» یاد شده است.(1)
ذکر این نکته نیز لازم است که در نگاهی سطحی، بهویژه از منظر اقتصاد معاصر، عناصری همچون زهد و قناعت، از عوامل رکود اقتصادی به شمار میرود؛ چرا که میل به افزایش سود مادّی از ضروریات و پیشنیازهای انگیزشی رشد اقتصادی است، درحالی که زهد و قناعت، آدمی را به اِعراض از سود و ثروت و رضایت به حدّاقل امکانات دعوت میکند! توجّه به مفاهیم صحیح و کارکرد این عناصر نشان میدهد که عناصر یاد شده، نهتنها عامل رکود اقتصادی نیست، بلکه بر اساس متون دینی، در شمار عوامل رشد اقتصادی قلمداد میگردد. از مجموع آموزههای دینی برمیآید که زهد به طور کلّی، دارای دو بُعد است:
1. «بُعد روحی»: یعنی دل نبستن و شیفته نشدن به مظاهر مادّی، نه محرومیت از امکانات مادّی.(2)
2. «بُعد عملی»: یعنی برداشت کم برای بازدهی زیاد.(3)
«زهد عملی» مربوط به صرفهجویی در مصرف است و هرگز عرصه تولید را شامل نمیشود،(4) در نتیجه، معلوم میشود که تفسیر زهد به «ترک فعالیتهای اقتصادی»، برداشتی انحرافی و ویرانگر از این عنصر سازنده است.
توصیه به «قناعت» در آموزههای دینی نیز به هدف ایجاد کردن یک ویژگی مثبت در شخصیت انسان است که موجب رضایتمندی و لذّتیابی انسان از حدّاقلهای زندگی میشود(5) و به صورت ترک آزمندی و زیادهخواهی نمود مییابد.
به خوبی روشن است که آرامش روانیِ ناشیِ از این گونه فضیلتها(1) در کنار اثرات عملیشان در عرصه مصرف، خود زمینهساز رشد اقتصادی است.(2)
اخلاق توزیع و تجارت
مشکل اساسی اقتصاد، از دیدگاه مکتب سرمایهداری، «کمبود نسبی منابع طبیعی»(3) و از دیدگاه مارکسیسم، «مشکل تضادّ بین شکل تولید و روابط توزیع»(4) است. ولی از منظر اسلام، مشکل اساسی اقتصاد، به «خود انسان و ظلم و کفران او»(5) برمیگردد. ظلم او در عرصه اقتصادی به شکل توزیع نابرابر ثروت و نیز مبادلات ناسالم نمود مییابد و کفران او، به شکل اِهمال منابع طبیعی تولید و مصرف نادرست است؛ از این رو، بخشیاز آموزههای اخلاقی ـ اقتصادی اسلام، به دو عرصه «توزیع ثروت» و «توزیع کالاها و خدمات» (مبادلات) اختصاص دارد:
الف) توزیع ثروت
توزیع نابرابر ثروت و امکانات، از مهمترین مشکلاتی است که اغلب جوامع بشری و از جمله کشور ما از آن رنج میبرد.(6) آموزههای اسلامی، به هدف برقراری عدالت اقتصادی و مقابله با فقر و زراندوزی (تکاثر)، شیوههایی را ارائه نموده است که یکی از آنها «مقابله فرهنگی با خاستگاهها و پیآمدهای فقر و تکاثر در قالب ارائه اخلاق اقتصادی» است.
تحقّق اخلاق اقتصادی و رفتارهای برخاسته از آن که در ادامه میآید، بر یک سلسله اصول اعتقادی و زیرساختهای معرفتی جامعه اسلامی مبتنی است که مهمترین این اصول سه مورد است:
1. اصل مالکیت خداوند و جانشینی و امانتدار بودن انسان.
2. اصل عدالت،(1) نفی افراط و تفریط مالی (فقر و تکاثر) و لزوم برخورداری «تمام مردم» از «همه امکانات»(2) با پذیرش اختلافی معقول در سطح برخورداری.(3)
3. اصل اخوّت(4) که در عرصه اقتصادی، به شکل مواسات مالی(5) و نیز ایثار مالی،(6) به شدّت مورد تأکید است.
توزیع نابرابر ثروت و مقابله با آن از نگاه اخلاقی
با توجّه به پیآمدهای ناگوار فقر و تکاثر در ابعاد گوناگون، از جمله آثار منفیروحی و اخلاقی آنها،(7) آموزههای دینی با طرح شیوه «مقابله فرهنگی با فقر و تکاثر و آثار آنها» تلاش میکند تا از یکسو زمینه عدالت اقتصادی را فراهم سازد و از سوی دیگر، آثار نامطلوب فقر و تکاثر را بهویژه در عرصه اعتقادی و اخلاقی خنثی کند. مهمترین ابعاد این شیوه از این قبیل است:
1. تحکیم ارزشهای اصیل
این بُعد به دو گونه، صورت پذیرفته است:
الف) تأکید بر ارزشهای اصیل از دیدگاه اسلام، همچون «ایمان و عمل صالح»،(8) «تقوا»،(1) «علم»،(2) «جهاد مالی و جانی»،(3) «زهد»(4) و «ایثار».(5)
ب) به کارگیری واژگان پرکاربردِ ادبیاتِ نظامِ ارزشی جامعه تکاثری، در مفاهیم معنوی و ارزشی. در واقع، بهرهگیری از بار ارزشی این واژهها (که ریشه در حسّ منفعتطلبی انسان دارد) به سود معنویت و سعادت ابدی انسان؛ برای نمونه، به کارگیری واژههای «تجارت»،(6) «خرید و فروش و سود»(7) و «ثروت»(8) در مفاهیم معنوی.
2. در هم شکستن ارزشهای تکاثری
این بُعد به شیوههای گوناگون نمود یافته است؛ از جمله: «حذف ثروت از معیارهای ارزیابی»،(9) «تبیین جایگاه ثروتمندانِ متکاثر و زراندوزان، به عنوان سرچشمههای ظلم اقتصادی»(10) و نیز «تأکید بر همنشینی با محرومان و دوری از متکاثران».(11)
3. تبیین وظایف ثروتمندان و فقرا
به هدف تحقق عدالت و دستکم کاستنِ اثرات نامطلوب اخلاقی و اجتماعی فقر و ثروت زیاد، وظایفی اخلاقی و رفتاری برایثروتمندان و فقیران مؤمن ارائه شده است. در بخش وظایف ثروتمندان میتوان به دو مورد اشاره کرد:
الف) تبیین اخلاق توانگری ؛ همچون: «نگرش توحیدی به ثروت»،(12) «لزوم آراسته شدن به فضیلتهایی همچون سخاوت،(1) فروتنی(2) و شکر(3)» و «پرهیز از بخل،(4) طغیان(5) و لهو(6)».
ب) تأکید بر رسیدگی به محرومان در دو بُعد «عاطفی»(7) و «مالی».(8)
رسیدگی به بُعد مالی محرومان از سوی ثروتمندان بخش قابل توجهی از آموزههای دینی به آن اختصاص یافته است. درباره وظایف فقرا نیز افزون بر تشویق به کار و تلاش برای رهایی از فقر،(9) بر رعایت «اخلاق تنگدستی» تأکید میشود.
برخی از این وظایف عبارت است از: «آراسته شدن به «غنای نفس» (عزّت نفس) و پرهیز از اظهار فقر»،(10) «پرهیز از تکدّیگری»(11) و «پرهیز از تواضع ذلّتگونه در برابر ثروتمندان».(12)
به خوبی روشن است که تحقّق اخلاق فقر و ثروت در جامعه، ارزشهای نظام سرمایهداری و تکاثری را به حاشیه میراند و ضمن بسترسازی برای عدالت اجتماعی، پیآمدهای فقر و تکاثر را نیز کاهش داده و یا خنثی میسازد.
ب) توزیع کالاها و خدمات
آموزههای اخلاقی ارائه شده در این بخش، بیشتر بر «اخلاق تجارت» متمرکز است که بخش قابل توجّه و غالبا مستقلّی از متون حدیثی و فقهی به آن اختصاص دارد.(1) در این مقام برای اختصار تنها به ذکر اصول حاکم بر اخلاق تجارت و نمودهای آن و پارهای از نکات لازم بسنده میکنیم. اصول حاکم بر اخلاق تجارت و مصادیق برخاسته از آن عبارت است از:
1. «اصل توجّه به معنویات»: در قالب یاد خدا و معاد و توجّه به نماز در هنگام داد و ستد.(2)
2. «اصل عدالت»: رعایت میزان سود عادلانه،(3) حذف واسطهگری غیر لازم،(4) نفی کمفروشی(5) و مداخله نکردن در معامله دیگران.(6)
3. «اصل خیرخواهی و نفی غِش(7) (فریب)»: ممنوعیت فروش کالاهای تقلّبی(8) و نفی تبلیغات خلاف واقع.(9)
4. «اصل احسان»(10): پرهیز از سودخواهی در موارد خاص،(11) مواسات مالی(12) و آسانگیری در معامله.(1)
5. «اصل امانت بودن اموال»: ممنوعیت راکدگذاری سرمایه(2) و نفیاحتکار.(3)
روشن است که تجارت مورد تأکید اسلام، تنها در چارچوب احکام و ارزشهای اخلاقی تحققپذیر است که در غیر این صورت، مورد نکوهش قرار میگیرد(4) و با توجّه به همین نکته، راه رهایی از گزارههای متعارضنما درباره تجارت، آشکار میگردد؛ از این رو، برای نهادینه شدن اخلاق تجارت، راهکارهایی از قبیل «آموزش عمومی»،(5) «تحکیم بنیانهای اعتقادی»(6) و «نظارت بر بازار»(7) مطرح میشود.
اخلاق مصرف
مصرف، از نظر اقتصادی، هم علّت غایی تولید و توزیع است و هم علّت صوری؛ بدین معنا که این، مصرفکننده است که به تولید و چگونگی توزیع، شکل و جهت می دهد. نقش مصرف بر سایر عرصههای اجتماعی و سیاسیو نیز آثار آن بر جسم و جان آدمی کاملاً روشن است.
از سوی دیگر، الگوی مصرف فرد و جامعه، متأثر از عوامل متعدّد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است و در این میان، اصول و ارزشهای اخلاقی و دینی، نقش تعیینکنندهای در تعیین الگوی مصرف دارد.
آنچه در پی میآید، نگاهی به اصول و محدودیتهای مصرف از دیدگاه قرآن و حدیث است که در تعیین الگوی مصرف متناسب با اهداف و جهانبینی اسلام تأثیرگذار است.
اهداف و انگیزههای مصرف
در اقتصاد سرمایهداری، هدف نهایی از مصرف، «افزایش مطلوبیت» (لذّت و رضایت فرد) است؛(1) از این رو، خواستههای انسانی، فراتر از دایره نیازهای متعادل جسمی و روحی است و شامل نیازهای کاذب و افراط در نیازهایحقیقی نیز میشود. در مکتب اسلام که سعادت مادّی و معنوی فرد و جامعه را هدف نهایی دارد، یکسری اهداف میانی و به تعبیری بهتر، راهکارهای تحقّق هدف نهایی برای مصرف مطرح شده است، بدین سبب، غالبا در کنار امر به مصرف، به هدف آن نیز اشاره شده است. «رعایت تقوا»،(2) «انجام کارهای شایسته»،(3) «شکر»(4) و «ادای حقوق»(5) بخشی از اهداف و انگیزههای مصرف میباشند.
محدودیتهای مصرف
از آنجا که مصرف از دیدگاه اسلام، همچون مقدمهای برای رسیدن به سعادت حقیقی و کمال مطلوب است، مصرف کالاهایی که آدمی را از رسیدن به آن باز دارد، ممنوع است. مهمترین محدودیتهای مصرف در ذیل میآید:
1. کالاهای ممنوع.(6)
2. اسراف و تبذیر(7): به سبب پیآمدهای بیشمار اسراف و تبذیر در عرصه اقتصادی،(1) تضییع حقوق دیگران،(2) مفاسد اخلاقی(3) و سقوط معنوی ناشی از آن دو،(4) بخش وسیعی از آموزههای اخلاقی ـ اقتصادی اسلام، به این موضوع اختصاص دارد. بخشی از این آموزهها عبارت است از:
الف) تعیین معیارهای اسراف و تبذیر؛ شامل: مصرف در راه معصیت،(5) تضییع کالاها،(6) زیانبار بودن مصرف(7) و استفاده فراتر از حدّ نیاز.(8)
ب) تبیین گسترده اسراف و تبذیر(9) و استثنا ناپذیر بودن آن.(10)
ج) تبیین زمینهها و عوامل اسراف و تبذیر؛ از جمله: ناآگاهی،(11) هواپرستی،(12) رذیلتهای اخلاقی،(13) الگوپذیری از مسرفان،(14) و تولید و عرضه نادرست کالا.(15)
د) شیوههای مقابله؛ همچون: تقویت باورها،(16) نظارت همگانی(17) و تربیت خانوادگی.(1)
3. اتراف (رفاهزدگی و مصرفگرایی افسارگسیخته): «اتراف» که به معنایبرخورداری از نعمت فراوان و غرق شدن در شهوات و خوشگذرانیهای توأم با غرور و طغیان است،(2) از محدودیتهای مصرف در اسلام و از وجوه تمایز این مکتب با مکتب سرمایهداری به شمار میرود.
از دیدگاه قرآن کریم، پدیده اتراف، زمینهساز تکذیب حق و مقابله با پیامبران و مصلحان اجتماعی،(3) فساد اخلاقی و رفتاری(4) و نابودی فرهنگها و تمدنهاست؛(5) از این رو، شیوههایی برای مقابله با آن ارائه کرده است: تقویت باورها و ارزشهای اصیل، برقراری عدالت اجتماعی،(6) و دوریِ خواص از اتراف و رفاهزدگی.(7)
اصول حاکم بر مصرف
از دیدگاه اسلام، چگونگی و مقدار مصرف، بر اساس معیارها و اصولی مشخص میگردد که به مهمترین آنها اشاره میکنیم:
1. اصل نیاز: تأمین نیازمندیهای مادی(8) و دستیابی به رفاه نسبی(9) (به دور از اسراف و تجملگرایی) از مهمترین اصول حاکم بر مصرف است. با این حال، یکی از مباحث اساسی در عرصه اخلاق مصرف، نفی نیازهای غیر واقعی است. نیازهایی که ناشی از خواستههای نفس و امیال بیکرانه آدمی،(1) تبلیغات بازرگانی(2) و یا برخاسته از شأنهای اعتباری(3) است که نهتنها ضرورتی ندارند، بلکه عامل سقوط و انحطاط روحی، اخلاقی و اجتماعیاند.
2. اصل تقدیر معیشت:(4) یعنی تدبیر امور اقتصادی و انضباط مالی با توجّه به سه محور «نیازها»، «تناسب درآمدها با هزینهها»(5) و «شرایط اقتصادی جامعه و عموم مردم».(6)
3. اصل اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط در مصرف(7) که با دو معیار «نیاز» و «شرایط زمان»(8) تعیین میگردد.
4. اصل توجّه به اولویتها در هزینههای مصرفی.(9)
5 . اصل سادهزیستی و قناعت.(1)
6 . اصل الگوناپذیری از بیگانگان.(2)
7. اصل انفاق مازاد درآمد.(3)
این اصول و ارزشها، همگی در راستای مبانی نظام اقتصادی اسلام و به منظور دستیابی به هدف نهایی و سعادت مادّی و معنوی انسان سامان یافته است.
پي نوشت ها:
|