0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

داستانهای عهد عتیق و مقایسه تطبیقی آن با قصص قرآنی

داستانهای عهد عتیق و مقایسه تطبیقی آن با قصص قرآنی

رضا نجفی

 

پیش‏زمینه و کلیات

عهد عتیق و نیز داستانهایش را از یک منظر می‏توان ادبیات شمرد، اما نه ادبیات به معنای مرسوم آن که مد نظر منتقدان ادبی است.عهد عتیق و به‏طور کلی کتب مقدس به سبب غایتی که در نظر دارند معیارهای ادبی را برنمی‏تابند و آنجا که نیت ارائه پیام و رهنمود دارند، گاه از منطق ادبیات عدول می‏کنند.با این حال قصص دینی دست کم به سبب قدمت خود، یکی از اصلی‏ترین منابع تخیل ادبی‏اند، خواه آنها را باور داشته یا نداشته باشیم. همچنین بحث درباره تأثیرگذاریهای قصص عهد عتیق بر ادبیات جهان بسیار آسان‏تر از بحث درباره وجوه ادبی این منبع کهن است:چه این تأثیرگذاریها غیرمستقیم باشد(برای نمونه تأثیر ارتدوکسیسم بر آثار داستایفسکی، داستان ایوب بر کافکا، داستان شاه شائول بر مکبث شکسپیر، و...)و چه قصص کتاب مقدس به صورتی مستقیم در آثار ادبی بازآفرینی شده باشند(برخی آثار کازانتزاکیس، یوسف و برادران توماس مان، بهشت گمشده میلتون، کمدی الهی دانته و به‏طور کلی عمده آثار ادبیات غرب از سده‏های آغازین مسیحی تا سده هجده)به‏گونه‏ای که این دسته از آثار، بدون وجود کتاب مقدس هرگز زاده نمی‏شد یا دست کم حاصل کار تفاوتهای عمده‏ای با آنچه امروز در دست است، می‏داشت.
پرداختن به چگونگی تأثیرگذاریهای قصص کتاب مقدس- به ویژه عهد عتیق بر ادبیات غرب و جهان، خارج از وظایف این مقاله است، اما می‏توان این نکته را مدعی شد که میان سرچشمه‏ها و آبشخورهای گوناگون ادبیات، بی‏شک قصه‏های دینی بیشترین تأثیرگذاری را داشته‏اند.
کوتاه کلام اینکه نه تنها ادبیات غرب که فرهنگ مغرب زمین را بدون شناخت کتاب مقدس و چگونگی تأثیرگذاری آن نمی‏توان بازشناخت.در این میان یادآوری یک نکته به غایت مهم است و آن اینکه دامنه و شدت تأثیرگذاری کتاب مقدس بر ادبیات غرب فراتر از نمونه‏های مشابه آن در مشرق زمین، یعنی بازتاب و تأثیر متون مقدس مشرق زمین بر ادبیات جدید آن بوده است.غفلت از این نکته به غفلت خوانندگان و حتی نقادان ما از بررسی تأثیر کتاب مقدس بر ادبیات غرب و از چشم دور داشتن بسیاری اشارات تمثیلها، ارجاعات و مفاهیم ضمنی و نهفته در متون ادبی می‏انجامد.
اما علل نفوذ فزون‏تر کتاب مقدس در ادبیات غرب در قیاس با بازتاب به نسبت خردتر متون مقدس ما در ادبیات داستانی جدیدمان نکته‏ای درخور پرسش و تأمل است که در خلال این نوشته به آن باز خواهیم گشت.
نقش کم رقیب قصه‏های دینی بر تخیل ادبی مغرب زمین صرفا به قدمت آنها باز نمی‏گردد؛دلیل دیگر این نفوذ و تأثیر، جوهره، و هسته نهایی این قصه‏هاست که به نوعی با جوهره ادبیات، فلسفه، اساطیر و تاریخ همسانی دارد.به عبارت دیگر کتاب مقدس و عهد عتیق گرچه ادبیات، تاریخ، فلسفه و اساطیر شمرده نمی‏شود، اما دارای وجوهی ادبی، تاریخی، فلسفی و اساطیری و بلکه آمیزه‏ای از اینهاست.اما به گونه‏ای که خواهیم دید ما در عهد عتیق با تاریخ، اسطوره، فلسفه و ادبیات صرف و محض سروکار نداریم.
به رغم آشکار بودن تأثیرگذاریهای داستانهای عهد عتیق بر ادبیات داستانی-و غیر داستانی-پژوشهای اولیه در باب چگونگی این قصص، بی‏درنگ به دشواری برمی‏خورد.عهد عتیق اثری گیج کننده و حتی ناهماهنگ و یا بهتر بگوییم رنگارنگ است.
نخست آنکه کتاب مقدس بر خلاف آنچه نامش تداعی می‏کند، یک کتاب نیست، بلکه کتابخانه‏ای شامل 73 کتاب(به باور کاتولیکها)است که در طول بیش از هزار سال نوشته شده‏اند. واحد نبودن این اثر از نامش نیز پیداست.واژه مصطلح برای‏ کتاب مقدس، واژه‏ Bibel (برگرفته از یونانی)به معنای کتابها و اسم جمع‏ ta bibla (کتاب)به شمار می‏رود.اما این واژه امروزه در زبانهای غربی صورت مفرد(the Bible-Die Bible...)به خود گرفته است که در عین حال‏ The Scriptures (کتابها)و Holy Scripturs (نوشته‏های مقدس)نیز نامیده می‏شود.
در نسختین تقسیم‏بندی، کتاب مقدس به دو مجموعه عهد عتیق (Old Testament)و عهد جدید(New Testament)تقسیم می‏شود.در اینجا واژه‏ Testament همان معادل لاتین‏ Testamentum است که به نوبه خود ترجمه واژه عبری عهد و پیمان به شمار می‏رود؛به معنای عهدی که خداوند در آغاز با موسی و قوم او بست و در عیسی مسیح به انجام رساند.
آنچه عهد عتیق خوانده می‏شود شامل 40 کتاب کوچک است که به عبری نوشته شده است و یهودیان و نیز مسیحیان آن را قبول دارند.البته کاتولیکها 6 کتاب دیگر را که به یونانی نوشته شده است جزو عهد عتیق می‏شمارند و آنها را«deuterocanonical» یا کتابهای بر حق متأخر( کتابهای قانونی ثانی)می‏نامند، یعنی کتابهایی که بعدها به‏ canon (کتاب مقدس)یا«قانون ایمانی» افزوده شدند. 1
اما پروتستانها این 6 کتاب را apocryphal (جعلی)می‏نامند.از این رو عهد عتیق به یک اعتبار 40 و به اعتبار دیگر از 46 کتاب تشکیل یافته است.
عهد جدید نیز که همه مسیحیان بر آن توافق دارند شامل 27 کتاب است.به این ترتیب مجموعه کتاب مقدس را باید بنیان یافته از 73 یا 67 کتاب شمرد. 2
چشم‏پوشی ما از بحث درباره 27 بخش عهد جدید در نوشته حاضر چندان به سادگی بحث نمی‏انجامد، زیرا ناهماهنگیها و تنوعها بیشتر در عهد عتیق دیده می‏شود.ما نیز در این مقاله به بحث درباره عهد عتیق می‏پردازیم و درباره عهد جدید به اشاره‏هایی تطبیقی بسنده می‏کنیم.
معتقدان به کتاب مقدس معمولا عهد عتیق را به سه بخش تقسیم می‏کنند:شریعت یا تورات(که آن را کتب پنجگانه یا اسفار خمسه نیز می‏نامند):کتب انبیا که خود به دو گروه انبیای پیشین (کتب تاریخی)و انبیای پسین تقسیم می‏شوند و نوشته‏ها.
اما کتاب مقدس یونانی به تقسیم‏بندی دقیق‏تری دست یافته است، به این ترتیب که عهد عتیق را به بخشهای ذیل تقسیم می‏کند:
-اسفار پنجگانه(شریعت)
-کتب تاریخی(انبیای پیشین)
-کتب انبیاء
-کتب حکمت
حتی از همین تقسیم‏بندی می‏توان دریافت که در عهد عتیق متون متفاوتی یافت می‏شود که برخی به شریعت و قوانین مذهبی، برخی به تاریخ یهود، برخی به قصص انبیا و برخی دیگر به دغدغه‏های فلسفی عنایت بیشتری نشان داده‏اند.گرچه بخش اعظم این آثار به زبان عبری-و بخش اندکی از آن به زبان آرامی-نوشته شده است، اما متونی که امروزه می‏خوانیم، از ترجمه‏های یونانی و لاتین-و حتی گاه سریانی و قبطی-این نسخه‏ها فراهم شده است.اما در بخش دیگری از این نوشته به مسئله تنوع زبانی این مجموعه خواهیم گشت.
دیگر اینکه بسیاری از قصص عهد عتیق بی‏تأثیر از قصه‏های ملل خاور نزدیک مانند مصر، بابل، آشور و...نبوده‏اند، و سرانجام از یاد نبریم که قصص عهد عتیق در چندین دوره تاریخی نوشته یا بازنویسی شده‏اند و طبیعتا قصص هر دوره با دوره دیگر متفاوت‏اند.از مهم‏ترین این دوره‏ها می‏توان به دوره پیش از تبعید (بابل)، دوره تبعید، دوره سلطه پارسیان و دوره سلطه یونانیها اشاره کرد.
ناگفته پیداست که با چنین گستردگی و تنوعی، هر پژوهشی در باب قصه‏های عهد عتیق تنها حکم پیش درآمد را خواهد داشت.

2-گونه‏های اصلی قصه‏های عهد عتیق

دریافتیم که عهد عتیق را در نگره‏های گوناگون می‏توان به چند شیوه تقسیم‏بندی کرد، این تقسیم‏بندیها می‏تواند، دوره شناختی، ژانرشناختی(تفکیک براساس انواع ادبی به کار رفته در عهد عتیق مانند:اشعار، داستانها، قطعات حماسی، نیایشها و...) موضوع شناختی و...باشد.در این میان نگارنده براین گمان است که قصه‏های عهد عتیق نیز یک‏گونه نیستند و در آنها تنوع و گوناگونی به چشم می‏خورد.می‏کوشم گونه‏ای تقسیم‏بندی کلی برین قصه‏ها ارائه دهم و درباره ویژگیهای هرگونه در ذیل همان تقسیم بندیها سخن گویم.
اما پیش از ارائه این تقسیم‏بندی ذکر دو نکته ضروری می‏نماید نسخت اینکه نگارنده به خوبی از تفاوت میان قصه، داستان، حکایت و...و تعاریف و ویژگیهای هر کدام آگاه است، با این حال در این مقاله اصراری بر تفکیک این گونه‏ها از یکدیگر نداشته‏ایم، زیرا قصه‏های عهد عتیق(و نیز عهد جدید)به معنای دقیق کلمه قصه یا داستان شمرده نمی‏شود و شاید بهتر بود از این نمونه‏ها با عنوان داستان‏واره یا قصه‏واره نام برد.به هرحال هر آنجا که ما عنوان داستان یا قصه را به کار برده‏ایم، با تسامح و تساهل رفتار کره‏ایم.دیگر آنکه هر آنجا که از فلسفه و تاریخ و اسطوره در کتب مقدس سخن می‏گوییم، با فلسفه و تاریخ و اسطوره به معنای مرسومش سروکار نداریم و شاید اینجا نیز می‏بایست از تاریخ‏واره، فلسفه‏واره، و تعابیری از این دست استفاده می‏کردیم تا خواننده را متوجه تفاوت و ویئ‏ه بودن نمونه‏های دینی این مقولات با اشکال غیردینی مباحث فلسفی و تاریخی و...کنیم.
پس از درنظر گرفتن ملاحظاتی که گفته آمد به نظر می‏رسد قصه‏های عهد عتیق را بتوان دست کم در پنج دسته طبقه‏بندی کرد.

1-2-قصه‏های اساطیری(اسطوره‏واره‏ها)

قصه‏های عهد عتیق به مراتب بیش از قصه‏های عهد جدید و یا قرآن مجید، وجوهی اسطوره‏ای دارد، حتی می‏توان گفت حجم قصه‏های اسطوره‏ای و اسطوره‏واره‏های عهد عتیق بیش از دیگر داستان‏واره‏های این مجموعه به شمار می‏رود، به‏طوری که این مجموعه با داستانهای پیدایش و توفان بزرگ آغاز می‏شود که با دیگر اسطوره‏های پیدایش و توفان در سراسر دنیا همسانی دارد.پیداست که می‏توان پنداشت تعدد داستانهای اساطیری در عهد عتیق و به ویژه در بخشهای قدیمی‏تر آن مانند سفر پیدایش، ممکن است به سبب قدمت دین یهود و تألیف بخشهای قدیمی‏تر عهد عتیق در دوره رواج بینش اساطیر بشر باشد.هرچند تعدد و غلظت وجوه اساطیری کتب عهد عتیق رابطه مستقیم با قدمت آنها دارد اما با این حال در پاره‏ای متون متأخر عهد عتیق نیز کماکان رنگ و بوی اساطیری حفظ شده است و حتی می‏توان نمونه‏های فراوانی از داستان‏واره‏های مختلطی مانند داستانهای تاریخی- اسطوره‏ای، فلسفی-اسطوره‏ای و...را در این مجموعه بازیافت.به عبارت بهتر حتی آنجا که از داستان‏واره‏های تاریخی یا فلسفی عهد عتیق سخن می‏گوییم با تلفیقی از داستان-اسطوره -تاریخ یا فلسفه و البته شریعت روبه‏روییم.
به نظر می‏رسد ذهن و اندیشه یهودی-دست‏کم در برهه‏ای خاص-بیش از جهان‏بینی مسیحی و اسلامی شیفته نمادگرایی، رمزگرایی و اسطوره‏گرایی بوده و شاید به همین سبب است که علمای یهود این را بر تابیده‏اند که کتابهای مقدسشان آکنده از قصه‏هایی باشدکه بدون یاری تفاسیر رمزگشا و رمزبین بیشتر به خرافات می‏مانند و به شدت شطح‏گونه و متناقض‏نما(پارادوکسیکال)اند.افزون بر تعدد قصه‏های اساطیری در عهد عتیق، مطالعه‏ای درباره آیین قبالا(کابالا)، فرقه‏های یهودی گنوسی و نیز بررسی وجوه پیشا علمی تلمود، دلایلی دیگر بر رمزگرایی یهودیان باستان آشکار خواهند کرد.
ساختار رمزگرایانه قصص عهد عتیق گرچه از سوی منتقدان دین یهود حمل بر خرافه‏پرستی شده و گاه نزد برخی از یهودیان به تعصبهایی نیز انجامیده، اما از سوی دیگر، به ویژه در دوره معاصر ادبا، منتقدان، روان‏شناسان، اهل فلسفه، عارف مسلکان و... به آن توجه کرده‏اند.
امروزه صدها پژوهش و تأویل و تفسیر از سوی علمای علوم انسانی درباره داستانهای اسطوره‏ای عهد عتیق، مانند داستان پیدایش زمین و انسان(در سفر پیدایش)، یونس و ماهی(کتاب یونس)، کشتی گرفتن یعقوب با فرشته(سفر پیدایش باب 32)، برج بابل(سفر پیدایش باب 11)، ایستادنخورشید(یوشع باب 10) و...نوشته شده است.
ظاهرا ساختار رمزی برخی قصه‏های عهد قدیم اگر چه در برخی موارد بدل به نقطه ضعف و مایه دردسر مؤمنان ارتدوکسی یهود شده، اما در نگاهی دیگر به ارزش این اثر افزوده است.

2-2-قصه‏های تاریخی(تاریخ‏واره‏ها)

عهد عتیق یکی از کهن‏ترین منابع بشری است که در آن به برخی رخدادهای تاریخی اشاره شده است.از این‏رو در پژوهشهای تاریخ باستان، گاه بدین اثر استناد می‏شود.عهد عتیق بیان کننده تاریخ است اما نه تاریخ به معنای مرسوم آن یا به قول میرچا الیاده تاریخی که یک بار برای همیشه رخ می‏دهد و تکرار نمی‏شود، بلکه تاریخی تکرار شونده و دارای زمانی دوار به مانند زمان اسطوره‏ای و نه زمانی خطی.همچنین همان‏گونه که نورتروپ فرای اشاره کرده، عدم پایبندی مستقیم کتاب مقدس به تاریخ، بدین دلیل است که آنچه تاریخ می‏نامیم، تاریخ دنیوی (Weltgeschichte)است، حال آنکه کتاب مقدس به تاریخ قدسی (Heilsgeschichte)توجه دارد و البته این تاریخ قدسی به جوهره اسطوره بیشتر نزدیک است.
بسیاری از قصه‏های عهد قدیم مانند داستان ابراهیم، سفر خروج، حکایت پادشاهان یهودیه و اسرائیل را می‏توان گونه‏ای تذکار تاریخی نامید.«یعنی این داستانها بی‏تردید هسته‏ای از داستان واقعی در خود دارند، منتها علت مبنای تاریخی روایت موضوع دیگری است.» 3
البته چنین می‏نماید که در گذر از متون کهن‏تر به متون متأخر و به ویژه در متون پس از اسارت بابل، تطابق قصه‏های عهد قدیم با تاریخ واقعی، بیشتر مدنظر بوده است.برای نمونه در کتب اول پادشاهان، دوم پادشاهان، اول تواریخ و دوم تواریخ، شخصیت‏پردازی پادشاهان صرفا بر اساس میزان تعهد آنان به آیین یهوه صورت گرفته و حتی شکست یا پیروزیهای آنان پادافره یا پاداشی به سبب بی‏تعهدی یا تعهد ایشان به آیین یهوه پنداشته است.اما در کتاب استر که پس از آزادی از بابل نوشته شده، نویسندگان تا بدان پایه به اصول تاریخ‏نگاری مقید بوده‏اند که«با وجود دورنمایه مذهبی داستان، حتی یک بار نیز نام خدا در این اثر نیامده است.» 4

3-2-قصه‏های تمثیلی(امثال و حکم)

بخشهایی از عهد قدیم را کتب حکمت نامیده‏اند.اما مفهوم حکمت در کتاب مقدس لزوما تفکر فلسفی نیست.معمولا حکمت، تفسیر همان شریعت و قوانین مذهبی است به‏گونه‏ای که حقانیت شریعت و قانون به اثبات رسد و بر این اساس«حکیم کسی است که در طریقی پسندیده سلوک می‏کند، یعنی در طریقی که به تجربه معلوم شده طریقی درست است و سفیه کسی است که اندیشه‏ای نو دارد و اندیشه او همواره مغالطه‏ای کهنه از آب در می‏آید»از این‏رو در عهد قدیم به برخی از حکایات برمی‏خوریم که به قصد تعلیم و اندرزگویی مکتوب شده‏اند.
بخشهایی که در عهد عتیق قدیم به حکمت شهره‏اند، در دوره سلطه یونانیان تألیف شده‏اند و از معروف‏ترین آنها کتاب جامعه، غزل غزلهای سلیمان، بن سیراخ و طوبیت را می‏توان نام برد.در میان این متون، قصه‏هایی(مانند طوبیت)یافت می‏شوند که هدفی ارشادی را دنبال می‏کنند.این قصه‏ها گاه آدمی را به یاد حکایات‏ (Fable)ازوپ، لافونتن و فدروس می‏اندازند.گرچه قصص تمثیلی عهد عتیق را نمی‏توان‏ Fable شمرد، اما وفور اشارات به حیواناتی چون مار، بره، گوساله، الاغ، گاو، اژدها، گرگ، روباه، شغال، سگ، اسب، پرندگان، لویاتان، بهیموت، ماهی...، و نقش استعاری گاه و بی‏گاه این حیوانات در قصص عهد عتیق همانندیهایی را با این نوع ادبی به ذهن متبادر می‏سازد.
البته این شیوه تعلیمی در مثلهای عیسی مسیح بسیار فزون‏تر به کار رفته است و به عبارت دیگر امثال و حکم شیوه غالب در عهد جدید شمرده می‏شود.به هرحال در این گونه ادبی، ضرب‏المثلها، هسته اصلی این نوع قصه‏گویی قرار می‏گیرد و به وفور از استعاره استفاده می‏شود.چنین می‏نماید که یهودیان در این حوزه از ضرب‏المثلهای دیگر ملل خاور نزدیک همچون مصریها، سامریها، بابلیها، پارسیان و...سود برده‏اند.

4-2-قصه‏های مکاشفه‏ای(پیشگویانه)

به رغم ممنوعیت و کراهت اموری چون پیشگویی در شریعت یهود، عهد قدیم آکنده از داستانهایی با مضمون پیشگویی است.البته ناگفته نماید که این کاشفات و پیشگوییها اغلب از سوی انبیای بنی‏اسرائیلی صورت می‏گیرد و بر تفاوت پیشگویی انبیا و پیشگویی ساحران و افراد دیگر تأکید فراوان می‏شود.
در کتابهای مربوط به انبیا(برای نمونه عاموس باب 7 آیات 17 و 16؛اشعیا باب 2، آیه 4؛میکاه باب 4، آیه 3 و...)داستانهای پیشگویانه فراوانی یافت می‏شود.همچنین از دیگر نمونه‏های برجسته این‏گونه داستانها می‏بایست به کتاب اول سموئیل، باب دهم، آیه‏های 5 و 6 اشاره کرد که در آن، سموئیل نبی برای شائول پیشگویی می‏کند.این پیشگوییها آدمی را به یاد غیب‏گویان معبد دلف در اساطیر یونان می‏اندازند.چهره‏هایی شبیه به کاساندرای یونانی درعهد عتیق فراوان‏اند.اصولا در کتب عهد قدیم بنی‏اسرائیل، نبی را مترادف پیشگوی مذهبی می‏شمردند.
البته به ناچار باید اذعان کرد درخشان‏ترین داستان مکاشفه‏ای را نه در عهد عتیق که در عهد جدید و در بخش مکاشفه یوحنا می‏بایست سراغ جست، اثری که یادآور نوشته‏های سوررئالیستی قرن اخیر است.اما بی‏شک بدون وام‏گیری از عهد عتیق مکاشفه یوحنا نیز به وجود نمی‏آمد؛به ویژه آنگاه که باب پنجم تا هفتم کتاب حزقیال نبی را بخوانیم و با مکاشفه یوحنا بسنجیم، بی‏اختیار از خود می‏پرسیم به راستی قصه‏گویی عهد جدید تا چه اندازه تحت تأثیر عهد قدیم بوده است؟
نکته جالب توجه در این میان آن است که بسیاری از این قصص وجوه نشانه شناختی بارزی دارند، از جمله بسیاری از پیشگوییهای انبیا در قالب نشانه‏ها بیان شده‏اند.برای نمونه‏ ارمیای نبی در مکاشفه خود دیگی جوشان می‏بیند که رو به شمال قرار دارد و خداوند می‏گوید که قبایل شمال را فرا خواهد گرفت. 5
همچنین در این‏باره می‏توان به خوابهای یوسف و خوابهای نبوکد نصر و تعبیر آن به دست دانیال اشاره کرده که ضمن پیشگویانه بودن، از زبانی تمثیلی و استعاره‏ای نیز سود می‏جویند.

5-2-قصه‏های فلسفی

اگر بر آن شویم که در کتب حکمت تقسیم‏بندی ویژه‏ای صورت دهیم، به گمانم بتوانیم گونه‏ای از قصص فلسفی را از قصص امثال و حکمی مجزا کنیم.اگر قصص امثال و حکم برآمده از شریعت و قانون‏اند، قصص فلسفی برآمده از جریان خودگرایی یهودی پس از تبعید بابل است.
در واقع ادبیات خردگرایانه یهود را می‏بایست با تحولاتی که در جریان تبعید قوم یهود به بابل بر اندیشه این ملت حادث شد، مرتبط دانست.رنجهای قوم یهود در آن برهه چنان بود که بابل را بدل به کوره‏ای برای اندیشه‏های ایشان ساخت.در گذر از این رنجها، آیین یهودیت‏(Judaisme)از پالایش آیین پیش از دوران تبعید، یهویسم‏(Yawiste)پدید آمد.حسرت فروپاشی حشمت و شکوه سلیمانی، برباد رفتن یهودیه، ویرانی معبد اورشلیم، تبعید و تحمل رنجهای گران در سرزمینی بیگانه که با ناله‏های آن امروزه نیز از پس هزاران سال از مزامیر سروده در آن زمان به گوش می‏رسند، سپس بازگشت به سرزمین پدری که آنان را به مهر پذیرا نشد و اختلافهای عقیدتی و قومی، به بروز تردیدها و تشکیکهای فراوانی در تئولوژی یهود انجامید.
از آن گذشته بنیان‏گذاری نهضت کاتبان به دست عزرا و نحمیا که این ایده را از ایران گرفته بودند و خود نیز در مدارس ایران تربیت شده بودند، به پدید آمدن مدارسی برای آموزش نویسندگی در یهودیه انجامید.سنت کاتبان یهودی-ایرانی و تحولاتی که در جریان تبعید بابل بر یهود به پیدایش ادبیاتی خردگرایانه انجامید.
نمونه بارز این ادبیات کتاب جامعه، کتاب ایوب، مزامیر، غزل غزلهای سلیمان و...است که از آن میان کتاب ایوب که قالبی داستانی دارد، نمونه‏ای درخشان از قصص فلسفی عهد عتیق شمرده می‏شود.پرسشهای ژرفقی که ایوب عهد عتیق درباره هماهیت و خاستگاه شر، رنج، عدالت اخروی، مشیتالهی و پارادوکسهای تئولوژی یهود مطرح می‏کند این اثر را بدان پایه رسانده که داستایفسکی آن را برترین نوشته تاریخ بشریت شمرده و اندیشمندان، فلاسفه و نویسندگان دیگری را نیز تحت تأثیر قرار داده است.
نمونه‏هایی از این قصه‏ها در متون دوره سلطه پارسیان و سپس یونانیان بر قوم یهود به چشم می‏خورد و به گمان بسیاری از پژوهشگران نقطه اوج حکمت و ادبیات یهود شمرده می‏شوند.

6-2-قصه‏های عاشقانه

اغلب خوانندگان به ویژه آنانی که در آغاز با خواندن بخشهایی از توران(مانند سفر خروج، سفر لاویان و...)از خشونت نهفته در رخدادهای اثر هراسان گشته‏اند به هنگام مطالعه متونی مانند غزل غزلهای سلیمان، از تعزل عاشقانه و بسیار لطیف این نوشته‏ها به شدت غافلگیر شده‏اند و تفاوتی چشمگیر میان متون خشک و سختگیرانه شریعت و شاعرانگی متون حکمت یافته‏اند.
اما جدا از متون شاعرانه‏ای چون غزل غزلهای سلیمان ما به داستان‏واره‏هایی نیز برمی‏خوریم که در آنها حکایتهایی از عشق و دلدادگی می‏توان سراغ گرفت.البته با این توضیح که این عاشقانه‏ها ممکن است در عین حال در طبقه‏بندی‏های پیشین نیز بگنجد و دارای مایه‏های تاریخی، اسطوره‏ای، یا فلسفی نیز باشد به هرحال شاید بتوان داستانهایی چون یوسف و زن فوطیفار (پیدایش 39)، داود و بتشبع(دوم سموئیل 11)، امنون و تامار (دوم سموئیل 13)سامسون و دلیله(داوران 16)روت و بوعز(روت 2)و...دارای مایه‏های عاشقانه نیز دانست و این‏گونه آثار را در دسته‏ای متمایز جای داد.

3-مقایسه تطبیقی قصه‏های عهد عتیق با قصص قرآنی

در این بخش می‏کوشیم از منظری دیگر نیز به قصه‏های عهد عتیق بنگریم.این کوشش بر آن است که ویژگیهای قصه‏های عهد عتیق را برشمارد و آنها را با ویژگیهای قصص قرآن بسنجد، از این‏رو ابتدا ویژگی‏های قصه‏های عهد عتیق را برمی‏شماریم و در ذیل هر ویژگی، آن را با نوع قرآنی‏اش مقایسه می‏کنیم.به این ترتیب مهم‏ترین ویژگیهای داستان‏واره‏های عهد قدیم را چنین می‏توان برشمرد:

1-3-پررنگ بودن قصه‏پردازی در عهد قدیم

چنین می‏نماید که اقوام سامی و در میان ایشان به ویژه یهودیان دلبستگی خاصی به قصه و قصه‏گویی داشته‏اند.یهودیان برای بیان فهم بهتر قوانین آسمانی از قصه‏هایی استفاده می‏کردند که بدان‏ Haggadah می‏گفتند.این قصه‏ها نیتی تذهیبی بر عهده داشتند و حتی کتب روت و یونس را جزو Haggadah شمرده‏اند.
البته بی‏شک در عهد جدید و قرآن مجید نیز به قصص فراوانی برمی‏خوریم که قصد تعلیم و تذهیب دارند اما تفاوت قصص عهد عتیق با قصص انجیلی و قرآن در غلظت معیارهای داستان‏گویی در قیاس با مقاصد تعلیمی نهفته است.
به‏نظر می‏رسد وجوه ارشادی و اندرزگویی قصص عهد جدید و قرآن مجید بارزتر و آشکارتر است و اصولا این کتب شأن نزول قصص مذهبی را بیشتر هدایت مؤمنان قرار داده‏اند و کوشیده‏اند از داستان‏گویی صرف بپرهیزند.
اما گویا در عهد عتیق این حساسیت غلظت کمتری دارد.پیش از این اشاره‏ای به داستان استر در عهد عتیق داشتیم، داستانی که حتی یکبار هم نام خداونددر آن به کار نمی‏رود، حال آنکه این داستان‏واره تاریخی از صحنه‏پردازی دراماتیکی و عوامل طرح و توطئه قوی برخوردار است.
همچنین حجم قصص عهد قدیم در مقایسه با حجم قصص انجیلی یا قرآن چشمگیر است.در عهد عتیق به قصه‏های کاملی برمی‏خوریم که با شرح جزئیات دقیق و با حفظ تقدم و تأخر رویدادها و دیگر اصول داستان‏نویسی ساخته و پرداخته شده‏اند.
قصه‏سرایی و افسانه‏سرایی که در میان یهودیان رایج بود،پیش از ظهور اسلام نیز در شبه جزیره عربستان به دست یهودیان عرب زبان بازار گرمی یافت.تصور بسیاری از پژوهشگران اسلامی بر این است که پس از آمدن اسلام، قصه‏گویی برای یهودیان یکی از ابزار رقابت با قرآن مجید شد.
در یکی از روایات نقل شده است که اصحاب از پیامبر خواستند تا برای آنان قصص نقل کند.در پاسخ این درخواست این آیه نازل شد:«نحن نقصعلیک احسن القصص(ما بهترین قصص را برای تو(از طریق قرآن)بازگو می‏کنیم)». 6
همچنین در روایات دیگری از مردی به نام نصر بن حارث سخن رفته است که به سبب پیشه بازرگانی و رفت و آمد به ایران و کشورهای دیگر با داستانهای آن ملل آشنا بوده و در بازگشت از سفر آنها را برای قریش حکایت می‏کرده است.می‏گویند«مردم بر اثر گوش فرادادن به داستانهای او از استماع و خواندن قرآن باز می‏مانند.به دنبال همین وقایع بود که این آیه کریمه نازل شد:«و من الناسمن یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل اللّه بغیر علم و یتخذها هزوا اولئک لهم عذاب مهین.و بعضی از مردم سخنان بیهوده را می‏خرند تا مردم را از روی نادانی از راه خدا گمراه سازند و آیات الهی را به استهزاء گیرند.برای آنان عذابی خوارکننده است.» 7
البته به رغم آنچه گفته شد، داستان و داستان‏گویی در اسلام یکسره تحریم و مردود نشده است و حتی گفته می‏شود شأن نزول نمونه‏هایی مانند داستان یوسف در قرآن، به اجابت اصرار صحابه پیامبر در نقل قصصی مانند قصص یهود باز می‏گردد.با این حال آشکار است که در این قصه و قصص دیگر، قرآن اولویت را نه بر داستان‏گویی بلکه بر تعلیم و ارشاد و اندرز نهاده است.
از سویی دیگر، اگر به پرسش آغازین بحث بازگردیم، یکی -و تأکید می‏کنم تنها یکی-از دلایل تأثیرگذاری فزون‏تر عهد عتیق بر ادبیات غرب در قیاس با بازتاب متون مقدس شرقی در ادبیات داستانی جدید-و البته الزاما نه ادبیات کهن-مشرق زمین، به همین گرایش عهد عتیق به ساختار داستان‏پردازانه باز می‏گردد.

2-3-رمزگرایی در بسیاری از قصه‏های عهد قدیم

پیش از این از وجود برخی قصه‏های خاص در عهد عتیق با عنوان داستان‏واره‏های اساطیری یاد کردیم و دیدیم که گرچه تعداد این‏گونه داستانها بیشتر مربوط به بخشهای کهن‏تر عهد عتیق است، اما این بینش اساطیری به صورتی کم‏رنگ‏تر در دیگر بخشهای این مجموعه دیده می‏شود.
نکته مهم در اینجاست که اگر با تفسیری غیر رمزگشایانه سراغ این قصص برویم، احتمالا آنها را حمل بر خرافات خواهیم کرد.نمونه بارز این امر کشتی گرفتن یعقوب با خداست(سفر پیدایش)که صرفا تفسیری رمزگشایانه را برمی‏تابد.
ظاهرا علما و کاتبان یهودی چندان تفاسیر غلط و سردرگم شدن مؤمنان یهودی نبوده‏اند و واکنشی علیه گنجاندن این قصص اسطوره‏ای در عهد عتیق نشان نداده‏اند.اما بسیاری از همین قصص هنگامی که وارد قرآن مجید می‏شوند، مشمول فرآیندی اسطوره‏زدایانه قرار می‏گیرند و وجوه شطح‏آمیز و پارادوکسیکال این قصص به نیت پیشگیری از گمراهی مؤمنان، زدوده می‏شود.البته بی‏شک قصص فراوانی در قرآن یافت می‏شوند که به تفسیری رمزگشایانه نیز پاسخ می‏دهند و از این‏رو می‏توان درباره آنها به ساختاری اسطوره‏ای قائل شد(مانند داستان یونس و ماهی یا تولید مسیح از مادری باکره و...)اما باید متوجه بود که این قصص در تفاسیر اسلامی با عنوان معجزات الهی تعبیر می‏شوند، حال آنکه داستانی مانند داستان پیکار یعقوب با خدا و چیره شدن بر او را نمی‏توان با معجزه‏های الهی که به امر خداوند صورت می‏گیرند، سنجید.
به عبارت دیگر اسطوره‏های عهد عتیق گاه آدمی را به یاد اساطیر یونانی می‏اندازد، اساطیری که در آن بشر در برابر خدایان دارای گونه‏ای استقلال بود و گاه با ایشان به نافرمانی و رقابت برمی‏خواست.
البته گرچه این دسته از اساطیر یهودی نتوانستند وارد قرآن شوند، اما نو مسلمانان یهودی مانند کعب الاحبار، وهب بن منبه، عبد الله بن سلام، ابو هریره و...قصص اساطیری را نه به نام قصه و اسطوره که به نام واقعیات تاریخی وارد احادیث و روایات و بدین ترتیب تفاسیر قرآنی کردند که امروزه آنها را اسرائیلیات می‏نامند.

3-3-ناسازگاری ظاهر برخی از قصص با موازین و معیارهای عرفی

این اتهام را مکرر بر عهد عتیق وارد آورده‏اند که آکنده از امور غیراخلاقی است.برای نمونه دختران لوط با پدر خود همخوابه و ازا و باردار می‏شوند(پیدایش 19-آیه 33 تا آ·ر)، ابراهیم از ترس جان، همسر خود را خواهرش معرفی می‏کند و او را به فرعون می‏بخشد(پیدایش 27)، موسی در سفر تثنیه از کشتن همه مردان و زنان و اطفال و تاراج شهرهای دشمن گزارشی می‏دهد(باب 2، آیه 34 و 35)، سلیمان هفتصد زن و سیصد کنیز می‏گیرد و رفته رفته تحت تأثیر زنان خود به اشاعه بت‏پرستی دست می‏زند(اول پادشاهان، باب 11)، داوود دلباخته همسر یکی از سرداران خود می‏شود و با او نزدیکی می‏کند، سپس به این نیز اکتفا نکرده و تعمدا همسر وی را به سوی مرگ می‏فرستد تا رسما بتواند زن وی را تصاحب کند(دوم سموئیل، باب 11)و...
شخصیت‏پردازی انبیایی که مصون از خطا و لغزش نیستند گرچه از لحاظ داستانی باورپذیرتر و حتی پرکشش‏تر است، اما آشکارا با عقیده معصوم بودن پیامبران در اسلام در تضاد است.
در نقطه مقابل، همین چهره‏های عهد عتیق در قرآن به صورتی منزه و معصوم ارائه می‏شوند.اما تفاوت قصص یهودی و قرآنی صرفا در شخصیت‏پردازی اخلاقی انبیاء خلاصه نمی‏شود، بلکه اصولا قرآن مجید می‏کوشد داستان خود را به زبانی اخلاق‏گرا نیز روایت کند.در این‏باره می‏توان از داستان یوسف یاد کرد.قرآن مجید صحنه‏های خطیر و حساس این ماجرا را چنین ترسیم کرده است:«و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلتا لابواب وقالت هیت لک...»و زنی که او(یوسف)در خانه‏اش بود، از او کام خواست و(یک روز، همه)درها را بست و(به یوسف)گفت:بیا پیش من... 8
مفسران عمدتا در تفسیر شیوه بازگویی مطلب فوق به گزینش تعمدی واژه‏هایی که عاری از بار شهوانی باشند، اشاره کرده‏اند. به عبارت دیگر در قرآن مجید، صحنه‏های اروتیک برای رعایت موازین اخلاقی به فشرده‏ترین و غیرمستقیم‏ترین الفاظ بیان شده‏اند.این در حالی است که برخی از جملات عهد عتیق چنان صراحتی در بیان مناسبات جنسی دارند که در مجامع عمومی از نقل آنها پرهیز می‏شود.
البته ناگفته پیداست که بسیاری مؤمنان مسیحی و یهودی چنین حکایاتی را دارای وجوهی رمزی، تمثیلی و استعاری می‏دانند و به این قصص همچون واقعیاتی تاریخی نمی‏نگرند.

4-3-جزئیات‏پردازی

در برخی از موارد جزئیات‏پردازی عهد عتیق حیرت‏برانگیز است.برای مثال ارائه شجره‏نامه‏های مطول، ذکر ارقام ریز و دقیق درباره شمار افراد قبایل اسراییل و یهودیه، دستورات دقیق یهوه برای اجرای مراسم و ساختن معبد و...، این جزئیات‏پردازی در قصه‏های عهد عتیق نیز دیده می‏شود.این شیوه چنان در سراسر داستانهای عهد عتیق ساری و جاری است که ذکر هر مثال زائد می‏نماید.با این حال به ذکر یک مثال بسنده می‏کنیم:
آفرین بر یاعیل، زن حابرقینی، خداوند او را برکت دهد، بیش از دیگر زنان چادرنشین، سیسرا آب خواست و یاعیل به او شیر داد.او سرشیر را در جامی ملوکانه پیش آورد.سپس دست خود را به میخ چادر دراز کرد و دست راست خود را به چکش عمله(...)میخ را بر شقیقه‏اش کوبید و سرش را بر زمین دوخت.سیسرا پیش پاهای یاعیل خم شد، افتاد و دراز شد.نزد پاهای او خم شد و افتاد.جایی که خم شد، همانجا کشته افتاد.
(داوران، باب پنجم، آیه 25 به بعد)
بی‏گمان متوجه دقت فوق العاده روایی در ذکر جزئیاتی مانند نوع میخ و نوع چکش و حتی چگونگی برداشتن میخ و چکش و چگونگی قتل و مهم‏تر از همه چگونگی مرگ مقتول و حالت او حین مرگ و...خواهید شد.
اما برخلاف این روش، حذف، گزیده و خلاصه‏گویی از ویژگیهای قصه‏گویی قرآن مجید است.در حالی که برای مثال در داستان تو را تییوسف، به کرات به نامهای اشخاص، مکانها، ابزارها و وسایل، تواریخ و...برمی‏خوریم، در قرآن تنها نام یعقوب و یوسف را می‏یابیم و از ذکر تواریخ و اشاره به اشیاء و نام مکانها خبری نمی‏بینیم.
برای این فشردگی و اختصار چند سبب می‏توان برشمرد: حذف این جزئیات برای پرهیز از اطناب و درازه‏گویی است؛ شاید روایتهای کامل‏تری از داستان یوسف در منابع دیگر یا در افواه شایع بوده و قرآن مجید برای پرهیز از تکرار از بازگویی جزئیات پرهیز کرده است؛-اصولا استراتژی متن قرآنی چشم‏پوشی از داستان‏سرایی است تا اذهان نه متوجه ساختار داستانی، بلکه متوجه پیام آن شوند؛
-و سرانجام به قول یکی از منتقدان«دلیل مهم‏تر برای حذف، جدا کردن این قصه از زمان و مکانی ویژه است، یا رها کردن آن از قید و بند زندان تاریخ و تسری دادن یوسف به همه زمانها و مکانهای دیگر، به ویژه آنکه قرآن هیچ زمان خاصی را برای وقوع داستان ذکر نکرده است.» 9

5-3-روایت خطی و نقل کامل داستان

داستانهای عهد قدیم، عموما از منطق روایت خطی بهره می‏برند.بدین معنا که داستان از آغاز تا فرجام به صورت منسجم و یکپارچه و با حفظ تقدم و تأخر منطقی رویدادها نقل می‏شود، همچنین با توجه به تازگی مطلب، داستان کامل روایت می‏شود.اما داستانهای قرآن کریم از منطق دایره‏ای سود می‏برند بدین معنا که اغلب، اطلاعاتی از فرجام داستان، در آغاز و میانه داستان ارائه می‏شود، دیگر اینکه در شیوه قصه‏گویی قرآن مجید از ذکر تمامی داستان پرهیز می‏شود، به‏طوری که می‏گویند، در قرآن مجید تنها قصه یوسف به شکل کامل نقل شده و در دیگر موارد به بخشهایی از یک قصه اشاره شده است. 10
بنابراین حذف و تلخیص و شکستن منطق خطی یا به عبارتی پس و پیش کردن بخشهای یک داستان به منظور افاده معنایی اخلاقی و پندآموز از ویژگیهای قصه‏گویی قرآنی است.در واقع قرآن مجید برآن است تا با حذف عامل غافلگیری در داستان(به ویژه آنکه اصل داستان تکراری است)، اذهان را متوجه پیام اخلاقی آن کند، بدین ترتیب کامل‏ترین داستان مندرج در قرآن یعنی داستان یوسف به لحاظ حجم پنج برابر کوتاه‏تر از نمونه توراتی آن است.
کوتاه کلام، در برابر شیوه خطی عهد عتیق و گرایش به روایت تمام و کمال داستان، قرآن از شیوه‏ای دایره‏ای سود می‏برد و به جای نقل کامل قصه، روشی اشارتی در پیش می‏گیرد.

6-3-تعدد و تنوع در کاتبان، دوره‏های نگارش، سبک و لحن و...

پیش از این اشاره کردیم که عهد عتیق یک کتاب نیست، بلکه کتابخانه‏ای کوچک و مجموعه‏ای از کتابهای متفاوت است.در بخش پیشین مقاله حتی درباره گونه‏های متفاوت داستانهای عهد عتیق سخن گفتیم.با توجه به تنوع داستانهای عهد عتیق می‏توان دریافت که در نثر، سبک، لحن و شیوه نگارش این قصص نیز با گونه‏ای تنوع و تکثر روبه‏روییم.در واقع افزون بر طبقه‏بندی قصه‏های عهد عتیق که ارائه دادیم، می‏توان در برابر داستانهای فلسفی مآبی چون ایوب یا داستانی مذهبی همچون خروج از مصر، از داستانهایی با لحنی حماسی(شمشون)و...نیز یاد کرد که تفاوتی بنیادی در لحن و مضمون و...با قصص دیگر دارند.بی‏شک این کثرت و تنوع در گونه‏ها، لحن، سبک و...بدان سبب است که میان پدید آمدن نخستین بخش عهد عتیق(سفر پیدایش)تا آخرین بخش این مجموعه(ملاکی نبی)چیزی نزدیک به هزار سال فاصله قرار گرفته و در این چندین صدسال، قوم یهود، فراز و فرود فراوان یافته است.از آن گذشته عهد عتیق یک یا چند نویسنده ندارد، بلکه کاتبان فراوانی از حکمای یهود در نگارش این قصص سهیم بودند. جالب آنکه بسیاری از این قصص در طول تاریخ بارها بازنویسی و مقادیری بر آنها افزوده یا کاسته شدها ست.از این جمله می‏توان به داستان ایوب اشاره کرد که اصولا گمان می‏رود نویسنده اصلی آن یهودی نبوده و به زبانی به غیر از عبری آن را نوشته است.بسیاری از محققان در این داستان آمیزه‏ای از حکمت و قلم اقوام آرامی، عربی، ادومی و عبرانی را تشخیص داده‏اند.نتیجه آنکه تکثر و تنوع موجود در عهد عتیق به سبب تعداد کاتبان(که گاه از ملل دیگر بوده‏اند)و گذر از چندین سده فراز و نشیب تاریخی به وقوع پیوسته است.محققان حتی اشاره کرده‏اند که حکمای یهود و کاتبان عهد عتیق در برهه‏های گوناگونی تحت تأثیر جهان‏نگری مصری-که خوشبینانه بود-و هم جهان‏نگری بین النهرین-که بدبینانه بود-قرار داشتند.
در مقابل در قرآن مجید ما با گونه‏ای انسجام، یکپارچگی و وحدت در لحن، نثر و کلام روبه‏روییم، زیرا این کتاب قدسی چه از دید مؤمنان به آن و چه غیر مسلمانان، راوی واحدی دارد و در طول مدت زمان محدود و معینی که از چند دهه تجاوز نمی‏کند نازل شده و مهم‏تر از آن در گذشت زمان تغییرناپذیر باقی مانده و تحریف و بازنویسی نشده است.همچنین گفتنی است اصل قرآن به یک زبان واحد نگاشته شده و عموم مسلمانان با آن از طریق زبان عربی یا حداکثر از طریق یک زبان واسطه ارتباط برقرار می‏کنند، اما اگر چه متون عهد عتیق در آغاز به عبری و در اندک مواردی به آرامی و یونانی نوشته شده، اما آنچه امروزه در کشورهای گوناگون با عنوان عهد عتیق-و نیز عهد جدید- خوانده می‏شود معمولا بهدست آمده از زبانهای گوناگون است. می‏دانیم که در دوره‏ای از تاریخ عبرانیان در مراجعه به عهد عتیق از ترجمه یونانی معروف به سبعینی یا هفتادی(که معروف بود 70 حکیم یهودی آن را فراهم آورده‏اند)استفاده می‏کردند. بعدها جروم قدیس ترجمه‏ای لاتینی از کتاب مقدس به دست داد که به وولگات‏(Volgate)معروف شد و از اوایل سده پنج میلادی تا هزار سال استفاده مسیحیان اروپا از آن استفاده کردند.این نسخه جدای از ترجمه‏های پیشین سریانی و قبطی بود.سرانجام کتاب مقدس به دست لوتر به آلمانی ترجمه شد و به تدریج ترجمه‏هایی نیز در دیگر زبانهای اروپایی به بازار آمد که براساس متن عبری و لاتین و یونانی صورت می‏گرفت.
هرکدام از این نسخه‏ها و کوششها به قول نورتروپ فرای اگر نگوییم متن تازه‏ای، دست کم منظر تازه‏ای را درباره این متون بنیاد نهاد.
به عبارت دیگر، معمولا متن عهد عتیق در مقایسه با قرآن مجید با واسطه‏های بیشتری به دست خواننده می‏رسد.

7-3-ظرفیت فراوان برای تأویل و تفسیرپذیری

پیامد منطقی آنچه گفته آمد، (وجوه اساطیری قصص عهد عتیق، تعدد راویان، کثرت و تنوع در سبک و لحن، گوناگونی قصه‏ها و...)پژوهشگران را وامی‏دارد، تفاسیر فراوانی برای رمزگشایی از قصص عهد عتیق به ویژه قصصی که ظاهی غیر اخلاقی و یا شطح‏آمیز دارند، ارائه دهند.البته بی‏شک دیگر کتب مقدس غیریهودی نیز تفاسیر متعددی را برمی‏تابند و برای نمونه تفاسیر قرآنی متعددی نیز یافت می‏شود، اما اگر نفوذ اسرائیلیات به تفاسیر قرآنی از این تفاسیر خارج کنیم عمده تفاسیر به شأن نزول آیه‏ها و تحلیل متن براساس دستور و قواعد زبان عربی می‏پردازند و برداشتهای رمزگشایانه و متفاوتی که درونمایه متن را تأویل کنند، حجم کمتری را در مقایسه با تأویلهای رمزگشایانه قصه‏های عهد عتیق تشکیل می‏دهند.زیرا از یاد نبریم که در عهد عتیق گاه تناقضهای فراوانی یافت می‏شود که راه را بر تأویلهای متعدد باز می‏گذارد(یک نمونه آن تفاوت شخصیت‏پردازی اخآب است که در یکجا حکمرانی بی‏کفایت و بی‏لیاقت توصیف می‏شود و سپس در جایی دیگر حکمرانی مقتدر و مشهور«ر.ک کتاب پادشاهان باب 29 آیات یک تا 39).شاید این اصل که هر تناقضی می‏تواند به تأویلهای بیشتری بینجامد، در کثرت حیرت‏آور تفاسیر، تأویلها رمزگشاییها، بازنویسیها و بازخوانیهایی از عهد عتیق سهمی داشته است.

پی نوشت ها:

(1)-درباره کتابهای قانونی ثانی ر.ک:کتابهایی از عهد عتیق (کتابهای قانونی ثانی)، براساس کتاب مقدس اورشلیم، ترجمه پیروز سیار، نشر نی، 1380.
(2)-در این‏باره ر.ک:چگونه عهد عتیق را بخوانیم، اتین شارپانتیه، کانون یوحنای رسول، بی‏تا، (صص 8-6).
(3)-نورتروپ فرای، رمز کل:کتاب مقدس و ادبیات، ترجمه صالح حسینی، انتشارات نیلوفر، 1379(ص 58).
(4)-شیرین دخت دقیقیان، نردبانی به آسمان، نشر ویدا، 1379، ص 143). (5).ر.ک:عهد عتیق، ارمیای نبی(1 آیات 14-13)به نقل از پیشین (ص 283).
(6)-تفسیر طبری، ج 12، ص 90 و تفسیر در المنثور، ج 4، ص 3.به نقل از حمید محمد قاسمی در اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیاء در تفاسیر قرآن، (ص 61).
(7)-پیشین.
(8)-ترجمه بها الدین خرمشاهی(انتشارات نیلوفر-جامی، 1374، سوره یوسف، آیه 23).
(9)-علی طهماسبی، اندوه یعقوب، انتشارات یادآوران، 1380(ص 15).
(10)-در این‏باره ر.ک:روایت خطی، هوشنگ گلشیری، ماهنامه تکاپو، ش 12(صص 19-18).

 
سه شنبه 18 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حجاب در اديان الهى

حجاب در اديان الهى

سعيد عسگرى
فطرى بودن پوشش

حجاب و پوشش در تمام اديان و مذاهب، داراى جايگاه خاصّى است، و يكى از دلايل اساسى آن اين است كه حجاب و عفاف، يك امر فطرى است.
داستان حضرت آدم و حوّا نيز فطرى بودن پوشش را اثبات مى كند. در تورات (كتاب مقدس يهوديان كه براى مسيحيان نيز مقدّس است)، مى خوانيم:
«و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكوست و به نظر، خوش نما و درختى دلپذير و دانش افزا، پس، از ميوه اش گرفته بخورْد و به شوهر خود نيز داد و او خورد*آن گاه چشمان هر دوى ايشان باز شد و فهميدند كه عريان اند؛ پس برگ هاى انجير به هم دوخته، سترها براى خويشتن ساختند..»..
بعد ادامه مى دهد:
«و آدم، زن خود را حوّا نام نهاد؛ زيرا كه او مادر جميع زندگان است * و خداوندْ خدا رخت ها براى آدم و زنش از پوست بساخت و ايشان را پوشانيد».(1)
بر طبق اين متن، آدم و حوّا لباسى نداشتند و بعد از خوردن شجره ممنوعه چشمشان باز شد و فهميدند كه عريان اند كه بلافاصله با برگ درختان خود را پوشاندند و بعداً خداوند لباسى از پوست بديشان ارزانى داشت.
در قرآن كريم در مورد داستان حضرت آدم و حوّا چنين آمده است:
فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْءتَهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الجَنَّةِ؛(2)
آن گاه كه آدم و حوّا از درخت ممنوعه چشيدند، پوشش خود را از دست داده (عورتشان آشكار گرديد). و به سرعت، با برگ درختان بهشتى خود را پوشاندند.
طبق آيات شريفه قرآن كريم، حضرت آدم و حوّا قبل از چشيدن درخت ممنوعه داراى لباس بوده اند؛ امّا با خوردن از آن درخت ممنوعه (بر اثر اغواى شيطان) لباس خود را از دست دادند كه بلافاصله به پوشاندن خود اقدام نمودند.
به هر حال، مطابق هر دو نقل، پس از احساس برهنگى (خواه طبق نقل تورات قبل از آن داراى لباس نبوده و يا طبق قرآن كريم داراى لباس بوده اند) بلافاصله خود را با برگ هاى درختان بهشتى پوشاندند.
اين احساس شرم از برهنگى، حتى بدون حضور ناظر بيگانه، و سرعت در پوشاندن خود به وسيله برگ ها (ولو به طور موقت)، از آن جهت كه تحت هيچ آموزش يا فرمانى از جانب خداوند يا فرشته وحى و يا تذكّر هر يك به ديگرى صورت گرفته است، بيانگر فطرى بودن پوشش در انسان است و ثابت مى كند كه لباس و پوشش، به تدريج و بر اثر تمدن ها ايجاد نشده است؛ بلكه انسان هاى نخستين، يا به تعبير بهتر، نخستين انسان ها، به طور فطرى بدان گرايش داشته اند.
و بنا به گواهى متون تاريخى، در اكثر قريب به اتفاق ملت ها و آيين هاى جهان، حجاب در بين زنان، معمول بوده است. هرچند حجاب در طور تاريخ، فراز و نشيب هاى زيادى را طى كرده و گاهى با اعمال سليقه حاكمان، تشديد يا تخفيف يافته است، ولى هيچ گاه به طور كامل از بين نرفته است.
اگر به لباس ملّى كشورهاى جهان بنگريم، به خوبى حجاب و پوشش زن را در آن مى بينيم. دقّت در لباس ملى كشورها ما را از ورق زدن كتب تاريخى براى يافتن ملل و اقوامى كه زنان آنها داراى حجاب بوده اند، بى نياز مى سازد و به خوبى اثبات مى كند كه حجاب در ميان اكثر ملت هاى جهان، معمول بوده و اختصاص به مذهب يا ملّت خاصى نداشته است.
تمام اديان آسمانى، حجاب و پوشش زن را واجب و لازم شمرده اند و جامعه بشرى را به سوى آن دعوت كرده اند؛ زيرا لزوم پوشش و حجاب به طور طبيعى در فطرت زنان به وديعت نهاده شده است و احكام و دستورهاى اديان الهى هماهنگ و همسو با فطرت انسانى تشريع شده است؛ پس در همه اديان الهى پوشش و حجاب زن واجب گشته است.
در اديان زرتشت، يهوديت، مسيحيت و اسلام، حجاب زنان امرى لازم بوده است. كتاب هاى مقدس مذهبى، دستورها و احكام دينى، آداب و مراسم و سيره عملى پيروان اين اديان الهى، بهترين شاهد و گواه اثبات اين مدّعاست.

حجاب در شريعت زرتشت

«اَشو زرتشت» با توصيه ها و اندرزهاى خود، كوشيده است تا پايه هاى حجابى را كه زنان ايرانى به عنوان يك فرهنگ ملّى در ظاهر عرف خود رعايت مى كنند، در عمق روح آنان متحكّم نمايد و از اين راه، ضمانت اجراى قانون حجاب را در آينده نيز تأمين نمايد و بدين سان، جامعه خويش را در مقابل امكان انحراف هاى اخلاقى پنهان، بيمه كند.
قسمتى از پند و اندرزهايى كه «اَشو زرتشت» به پيروان خود توصيه نموده را نقل مى كنيم، تا اين اقدام مهم «اشو زرتشت» بهتر نمايان گردد و حركت او در جهت تعالى و آموزش ريشه هاى «حفظ حجاب» و بيان لزوم توأم نمودن حجاب ظاهرى با عفّت باطن، روشن تر شود.
او مى فرمايد:
* اى نوعروسان و دامادان! روى سخنم با شماست. به اندرزم گوش دهيد و گفتارم را به خاطر بسپاريد و با غيرت، در پى زندگانى پاك مَنشى برآييد. هر يك از شما بايد در كردار نيك و مهرورزى، بر ديگرى پيشدستى جويد تا آن زندگانى مقدس زناشويى، با خوشى و خرّمى همراه باشد.
* اى مردان و زنان! راه راست را دريابيد و پيروى كنيد. هيچ گاه گرد دروغ و خوشى هاى زودگذرى كه تباه كننده زندگى اند، نگرديد؛ زيرا لذّتى كه با بدنامى و گناه همراه باشد، همچون زهر كشنده اى است كه با شيرينى درآميخته و همانند خودش دوزخى است. با اين گونه كارها زندگانى گيتى خود را تباه مسازيد.
* پاداش رهروان نيكى، به كسى مى رسد كه هوا، هوس، خودخواهى و آرزوهاى باطل را از خود دور ساخته، بر نفس خويش چيره گردد. كوتاهى و غفلت در اين راه، پايانش جز ناله و افسوس، چيز ديگرى نخواهد بود.
* فريب خوردگانى كه دست به كردار زشت مى زنند، گرفتار بدبختى و نيستى خواهند شد و سرانجامشان خروش و فرياد و ناله است؛ ولى زنان و مردانى كه به اندرز و راهنمايى من گوش فرا مى دهند، آرامش و خوشى زندگى بهره شان خواهد بود و سختى و رنج از آنان دور خواهد گشت و به نيك نامى جاودانى خواهند رسيد.(3)
و در كتاب «وَنْدى داد» اين جمله به طور مكرّر آمده است:
«كلام ايزدى است كه كردار زشت را نابود مى كند: از تو - اى مرد! - خواهش مى كنم پيدايش و فزونى را پاك و پاكيزه ساز! از تو - اى زن! - خواهش مى كنم تن و نيرو را پاك و پاكيزه ساز! آرزو دارم صاحب فرزند باشى و شير تو فراوان شود!».(4)
در كتاب پوشاك باستانى ايرانيان در ذيل عنوان «پوشاك اقليت هاى ميهن ما» در مورد حجاب زنان زرتشتى چنين مى خوانيم:
«اين پوشاك كه بانوان زرتشتى از آن استفاده مى كنند، شباهتى بسيار نزديك به پوشاك بانوان نقاط ديگر كشور ما دارد؛ چنان كه روسرى آنان از نظر شكل و طرز استفاده، نظير روسرى بانوان بختيارى است و پيراهن، شبيه پيراهن بانوان لُر در گذشته نزديك است و شلوار، از لحاظ شكل و بُرش، همان شلوار بانوان كُرد آذربايجان غربى است و كلاهك، همان كلاهك بانوان بندرى است».
دين زرتشت، بر سه اصل اساسىِ، «انديشه نيك»، «گفتار نيك» و «كردار نيك» استوار گشته است. موبدان در تفسير انديشه و كردار نيك مى گويند:
«يك زرتشتى مؤمن، بايد از نگاه ناپاك به زنان ديگر دورى جويد».
در اندرز «آذرباد مار اسپند» موبد موبدان آمده است:
«مرد بد چشم را به معاونت خود قبول مكن».(5)

حجاب در شريعت يهود

رواج حجاب در بين زنان قوم يهود، مطلبى نيست كه كسى بتواند آن را مورد انكار يا ترديد خود قرار دهد. مورّخين، نه تنها از مرسوم بودن حجاب در بين زنان يهود سخن گفته اند، بلكه به افراطها و سخت گيرى هاى بى شمار آنان نيز در اين زمينه تصريح كرده اند. در كتاب «حجاب در اسلام»، آمده است:
«گرچه پوشش، در بين عرب مرسوم نبود و اسلام، آن را به وجود آورد، ولى در ملل غير عرب، به شديدترين شكل، رواج داشت. در ايران و در بين يهود و مللى كه از فكر يهود پيروى مى كردند، حجاب، به مراتب شديدتر از آنچه اسلام مى خواست وجود داشت. در بين اين ملت ها وجه و كفّين (= صورت و كف دست ها) هم پوشيده مى شد. حتى در بعضى از ملت ها سخن از پوشيدن زن و چهره زن نبود، بلكه سخن از قايم كردن زن بود و اين فكر را به صورت يك عادتِ سفت و سخت درآورده بودند».(6)
ويل دورانت، كه معمولاً سعى مى كند موارد برهنگى يا احياناً تزيينات و آرايش هاى زنان هر قوم را با آب و تاب نقل كند تا آن را طبيعى جلوه دهد، در اين مورد مى گويد:
«در طول قرون وسطا، يهوديان همچنان زنان خويش را با البسه فاخر مى آراستند، لكن به آنها اجازه نمى دادند كه با سر عريان به ميان مردم روند. نپوشاندن موى سر، خلافى بود كه مرتكب را مستوجب طلاق مى ساخت. از جمله تعاليم شرعى يكى آن بود كه مرد يهودى نبايد در حضور زنى كه موى سرش هويداست، دست دعا به درگاه خدا بردارد».(7)
او در توصيف زنان يهودى مى گويد:
«زندگى جنسى آنان على رغم تعدّد زوجات، به طرز شايان توجّه، منزه از خطايا بود. زنان آنان دوشيزگانى محجوب، همسرانى ساعى، مادرانى پُرزا، و امين بودند و از آن جاكه زود وصلت مى كردند، فحشا به حدّاقل، تخفيف پيدا مى كرد».(8)
در كتاب مقدّس يهوديان، موارد متعدّدى يافت مى شود كه به طور صريح و يا ضمنى، حجاب و پوشش زن و مسائل مربوط به آن، مورد تأييد قرار گرفته است. در برخى از آنها لفظ «چادر» و «برقع» به كار رفته است كه نشانگر كيفيت پوشش زنان آن عصر است. اينك به پاره اى از آن موارد اشاره مى گردد.

پوشش كامل در مقابل نامحرم

در «سِفْر پيدايش» تورات، چنين مى خوانيم:
و رفقه، چشمان خود را بلند كرد و اسحاق را ديد و از شتر خود فرود آمد. زيرا كه از خادم پرسيد:«اين مرد كيست كه در صحرا به استقبال ما مى آيد؟». و خادم گفت: «آقاى من است». پس بُرقعِ خود را گرفته، خود را پوشانيد.(9)

عدم تشبّه مرد و زن به يكديگر

در «تورات» آمده است:
«متاع مرد، بر زن روا نباشد و مرد، لباس زن نپوشد؛ زيرا هر كه اين كُند، مكروه يهوه (خداى تو) است».(10)

نزول عذاب در اثر آرايش دختران يهود براى بيگانگان

در «تورات» مى خوانيم:
«و خداوند مى گويد از اين جهت كه دختران صهيون متكبّرند و با گردن افراشته و غمزات چشم، راه مى روند و به ناز مى خرام اند و به پاهاى خويش، خلخال ها را به صدا مى آورند * بنابراين، خداوند فَرقِ سر دختران صهيون را كَلْ خواهد ساخت و خداوند، عورت ايشان را برهنه خواهد نمود * و در آن روز، خداوند زينت خلخال ها و پيشانى بندها و هلال ها را دور خواهد كرد*و گوشوارها و دستبندها و روبندها* و دستارها و زنجيرها و كمربندها و عطردان ها و تعويذها را* و انگشترها و حلقه هاى بينى را * و رداها و شال ها و كيسه ها را * و آينه ها و كتان هاى نازك و عمامه ها و بُرقع ها را * و واقع مى شود كه: به عوض عطريات، عفونت خواهد شد و به عوض كمربند، ريسمان و به عوض موهاى بافته، كَلى و به عوض سينه بند، زنّار پلاس و به عوض زيبايى، سوختگى خواهد بود * مردانت به شمشير و شجاعانت در جنگ خواهند افتاد * و دروازه هاى وى، ناله و ماتم خواهند كرد و او خراب شده، بر زمين خواهد نشست».(11)
در تورات، از چادر و برقع و روبنده اى كه زنان با آن، سر و صورت و اندام خويش را مى پوشانده اند، صريحاً نام برده شده است، كه نشانگر كيفيت پوشش زنان است.
براى نمونه در كتاب «روت» مى خوانيم:
«بوعز گفت: زنهار كسى نفهمد كه اين زن به خرمن آمده است. و گفت: چادرى كه بر توست، بياور و بگير. پس آن را بگرفت و او شش كيل جو پيموده بر وى گذارد و به شهر رفت».(12)
در مورد عروس يهودا مى خوانيم:
«پس رخت بيوگى را از خويشتن بيرون كرد. بُرقعى به رو كشيد و خود را در چادرى پوشيد و به دروازه عينايم كه در راه تمنه است، بنشست».(13)

لزوم پوشاندن سر از نامحرمان

ويل دورانت مى نويسد:
اگر زنى به نقض قانون يهود مى پرداخت، چنان كه مثلاً بى آن كه چيزى بر سر داشت به ميان مردم مى رفت، و يا در شارع عام نخ مى رشت، يا بر هر سنخى از مردان، درد دل مى كرد، يا صدايش آن قدر بلند بود كه چون در خانه اش تكلّم مى نمود، همسايگانش مى توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت، مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه اى او را طلاق دهد.(14)
او همچنين مى نويسد:
... و به استعمال سرخاب و سرمه، نكوهيده مى شمردند. موافق بودند كه مرد، بايد براى پوشاك زن خويش سخاوتمندانه خرج كند؛ لكن غرض آن بود كه زن، خود را براى شوهر خويش بيارايد نه براى ساير مردها.(15)
در كتاب «حكمة الحجاب و ادلة وجوب النّقاب»، براى تأييد اين كه منشأ حجاب زنان يهودى، وجوب حجاب در شريعت موسى(ع) بوده، به داستان حضرت موسى و دختران شعيب اشاره شده است كه در آن، حضرت موسى به آنان امر كرد تا پشت سر او حركت كرده و از پشت سر، او را به منزل پدرشان هدايت كنند.(16)

حجاب در مسيحيت

همان طور كه اشاره شد، اديان الهى، به خاطر تناسبشان با فطرت و احكام كلّى، جهت و شيوه واحدى دارند. در مسيحيت، همانند دين زرتشت و يهود، حجاب زنان امرى واجب به شمار مى آمده است. «جرجى زيدان»، دانشمند مسيحى در اين باره مى گويد:
«اگر مقصود از حجاب، پوشانيدن تن و بدن است، اين وضع، قبل از اسلام و حتى پيش از ظهور دين مسيح، معمول بوده است و آثار آن هنوز در خود اروپا باقى مانده است».
مسيحيت نه تنها احكام شريعت يهود در مورد حجاب زنان را تغيير نداده و قوانين شديد آن را استمرار بخشيده است، بلكه در برخى موارد، قدم را فراتر نهاده و با تأكيد بيشترى وجوب حجاب را مطرح ساخته است؛ زيرا در شريعت يهود، تشكيل خانواده و ازدواج، امرى مقدّس محسوب مى شد و حتى در كتاب «تاريخ تمدن» آمده است كه: ازدواج در سن بيست سالگى اجبارى بود؛ اما از ديدگاه مسيحيت كه تجرّد، مقدس شمرده شده است جاى هيچ شبهه اى باقى نخواهد ماند كه براى از بين رفتن تحريك و تهييج، اين مكتب، زنان را به رعايت پوشش كامل و دورى از آرايش و تزيين، به صورت شديدترى فراخوانده است.
در اين ارتباط، نگاهى به «انجيل» مى اندازيم:
«... و همچنين زنان خويشتن را بيارايند به لباس مُزيّن به حيا و پرهيز، نه به زلف ها و طلا و مرواريد و رخت گران بها* بلكه چنان كه زنانى را مى شايد كه دعواى ديندارى مى كند به اعمال صالحه * ...».(17)
«همچنين اى زنان، شوهران خود را اطاعت نماييد تا اگر بعضى نيز مطيع كلام نشوند، سيرت زنان ايشان را بدون كلام دريابد * چون كه سيرت طاهر و خدا ترس شما را ببينند * و شما را زينت ظاهرى نباشد از بافتن موى و متحلّى شدن به طلا و پوشيدن لباس * بلكه انسانيت باطنى قلبى در لباس غير فاسدِ روح حليم و آرام كه نزد خدا گران بهاست * زيرا بدين گونه، زنان مقدسه در سابق نيز كه متوكّل به خدا بودند، خويشتن را زينت مى نمودند و شوهران خود را اطاعت مى كردند * مانند ساره كه ابراهيم را مطيع بود و او را آقا مى خواند و شما دختران او شده ايد».(18)
همچنين درباره وقار و امين بودن زن مى خوانيم:
«و به همين گونه زنان نيز بايد با وقار باشند و نه غيبتگو؛ بلكه هوشيار و در هر امرى امين».(19)
در روايات ما نيز چنين آمده است:
حضرت عيسى فرمود: از نگاه كردن به زنان بپرهيزيد؛ زيرا شهوت را در قلب مى روياند و همين، براى ايجاد فتنه در شخصِ نگاه كننده كافى است.(20)
حواريون و پس از آنها پاپ ها و كاردينال هاى بزرگ كه دستورهاى دينى آنان از طرف كليسا و مذهب مسيحيت لازم الاجرا شمرده مى شد، با شدّتى هرچه تمام تر زنان را به پوشش كامل و دورى از آرايش هاى جسمى فرامى خوانده اند.
دكتر «حكيم الهى» استاد دانشگاه لندن در كتاب «زن و آزادى» پس از تشريح وضعيت زن نزد اروپاييان، در مورد حكم پوشش و حجاب زن نزد مسيحيت، عقايد «كلمنت» و «ترتوليان»، (دو مرجع مسيحيت و دو اسقف بزرگ) را درباره حجاب بازگو مى كند:
«زن بايد كاملاً در حجاب و پوشيده باشد، الّا آن كه در خانه خود باشد؛ زيرا فقط لباسى كه او را مى پوشاند، مى تواند از خيره شدن چشم ها به سوى او مانع گردد. زن نبايد صورت خود را عريان ارائه دهد تا ديگرى را با نگاه كردن به صورتش وادار به گناه نمايد.
براى زن مؤمن عيسوى، در نظر خداوند، پسنديده نيست كه نزد بيگانگان به زيور آراسته گردد و حتّى زيبايى طبيعى آن نيز بايد مخفى گردد؛ زيرا براى بينندگان خطرناك است».(21)
تصويرهايى كه از پوشاك مسيحيان و مردم اروپا انتشار يافته است، به وضوح نشان مى دهد كه حجاب در بين زنان، كاملاً رعايت مى شده است. «براون و اشنايدر»، در كتاب «پوشاك اقوام مختلف»، برخى از تصاوير مربوط به زنان مسيحى را آورده اند كه نشان مى دهد همگى آنها داراى لباسى بلند و پوشش سر مى باشند.(22)

حجاب در شريعت اسلام

اسلام كه آخرين آيين الهى و بالطبع كامل ترين دين است و براى هميشه و همه بشريت، از طرف خداوند عالم، نازل شده است، لباس را «هديه الهى» معرفى نموده و وجوب پوشش زنان را با تعديل و انتظام مناسبى به جامعه بشرى ارزانى داشته است. از انحرافات و يا افراط و تفريطهايى كه پيرامون پوشش زنان وجود داشته است اجتناب نموده و در تشريح قانون، حدّ و مرزى متناسب با غرايز انسانى را در نظر گرفته است.
در حجاب اسلامى، سهل انگارى هاى مضر و سختگيرى هاى بى مورد، وجود ندارد. حجاب اسلامى آن گونه كه غرب تبليغ مى كند، به معناى حبس زن در خانه يا پرده نشينى و دورى از شركت در مسائل اجتماعى نيست؛ بلكه بدين معناست كه زن در معاشرت خود با مردان بيگانه، موى سر و اندام خود را بپوشاند و به جلوه گرى و خودنمايى نپردازد.
با توجّه به غريزه قدرتمند جنسى، احكام و دستورهاى اسلام، تدابيرى است كه خداوند براى تعديل و رام كردن و همچنين ارضاى صحيح اين غريزه، تشريح فرموده است.

حجاب در قرآن كريم

در قرآن كريم، آياتى چند به طور صريح، در مورد وجوب حجاب و حد و كيفيت آن نازل شده است. در سوره نور، طى آيه مفصّلى آمده است:
«... و به مردان مؤمن بگو كه چشم هاى خود را فروپوشند و نيز دامان خويش را، كه براى ايشان پاكيزه تر است. همانا خداوند به آنچه انجام مى دهند، آگاه است. و به بانوان با ايمان بگو چشم هاى خود را فرو پوشند و عورت هاى خود را از نگاه ديگران پوشيده نگاه دارند و زينت هاى خود را جز آن مقدارى كه ظاهر است، ننمايند و زينت هاى خود را آشكار نسازند، مگر براى شوهرانشان، پدرانشان، پدر شوهرانشان، پسران همسرانشان، برادرانشان، پسر برادرانشان، زنان هم كيششان، كنيزانشان، مردان سفيهى كه تمايلى به زنان ندارند، و يا كودكانى كه از امور جنسى بى اطلاع اند (غير مميز). و پاهاى خود را بر زمين نكوبند تا زينت هاى پنهانشان آشكار شود. و همگى به سوى خداوند بازگرديد، اى مؤمنان! باشد كه رستگار شويد».(23)
همچنين در سوره احزاب آمده است:
«اى پيامبر! به همسران و دختران خويش و بانوان با ايمان بگو كه روپوش خود را برگيرند تا به عفاف و حُريّت شناخته شوند و مورد آزار و تعرّض هوسرانان قرا نگيرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است».(24)
«اى زنان پيامبر! شما اگر تقوا داشته باشيد، همانند ديگران نيستيد. بنا براين، هرگز نرم و نازك با مردان، سخن مگوييد تا آن كه دلش بيمار است، به طمع افتد. بلكه متين و نيكو سخن بگوييد و خانه را منزلگاه خويش قرار دهيد و هرگز مانند دوره جاهليت نخستين،(براى نامَحرمان) آرايش و خودآرايى نكنيد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و از خدا و رسولش اطاعت نماييد».(25)

حجاب در روايات

پيامبر گرامى اسلام(ص) و معصومين(ع) علاوه بر تأكيداتى كه بر رعايت حجاب داشته اند، با ارائه دستورالعمل هايى، جامعه اسلامى را به سوى تهذيب و پاكى، رهنمون گشته اند كه در اين قسمت، برخى از آنها را نقل مى كنيم.

پرهيز از پوشش بدن نما و نازك

روزى، اسماء - كه خواهر زن پيامبر بود - ، با جامه بدن نما و نازكى به خانه پيامبر آمد. پيامبر، روى خود را از او برگرداند و فرمود:
اى اسماء! زن، وقتى به حدّ بلوغ رسيد، نبايد جايى از بدن و اندامش ديده شود، مگر صورت و دست ها».(26)

نهى از آرايش و استعمال عطر در خارج از خانه

پيامبر، در ضمن حديثى، نهى فرمودند از اين كه زن، براى ديگران، خود را بيارايد، و فرمود: «اگر براى غير شوهر، خود را آرايش نمود، لازم است خداوند او را با آتش بسوزاند».(27)

پرهيز زنان از شبيه ساختن خود به مردان

پيامبر(ص) فرمود:
خداوند، مردانى را كه شبيه زن مى شوند و زنانى را كه خود را شبيه مرد قرار مى دهند، نفرين كرده است».(28)
امام باقر(ع) نيز، در ضمن حديثى فرمودند:
«جايز نيست كه زن، خود را شبيه مرد نمايد؛ زيرا پيامبر، مردانى را كه مشابه زنان مى شوند و همچنين زنانى كه خود را شبيه مردها قرار مى دهند، نفرين كرده است».(29)
در قرآن و روايات، علاوه بر دستورهايى كه در مورد حفظ حجاب زنان آمده است، مسئوليت هايى نيز به مردان واگذار شده است كه ذيلاً به آنها اشاره مى گردد:

عفّت نسبت به زنان مردم

پيامبر فرمود:
«نسبت به زنان مردم، عفيف باشيد تا زنان شما عفيف بمانند».(30)
دورى از چشم چرانى
از امام صادق(ع) نقل شده كه مى فرمايد:
«چشم چرانى، تيرى است مسموم از تيرهاى شيطان؛ چه بسا، نگاهى كه حسرت هاى طولانى را درپى دارد».(31)

در نگاه فقيهان و دانشمندان مسلمان

همان طور كه اشاره شد، حجاب، از ضروريات اسلام است و تمام فِرَق اسلامى، آن را واجب مى دانند، و در اين كه زنان بايد به هنگام اداى نماز و در حضور مردان بيگانه، موى سر و تمامى اندام خود را به استثناى صورت و دست ها (از مچ به پايين) بپوشاند، اتفاق نظر دارند؛ البته شافعيان و برخى از علماى شيعه پوشاندن صورت را نيز در حضور بيگانگان، لازم شمرده اند.
پايان اين نوشتار را به پرسشى از امام خمينى(ره)، در مورد حجاب و حد آن، و پاسخ ايشان، كه مى تواند نشانگر نظرات دانشمندان مسلمان باشد، اختصاص مى دهيم:
آيا حجاب از ضروريات اسلام است و منكر آن و كسانى كه به اين دستور الهى مخصوصاً در جامعه اسلامى بى اعتنايى مى كنند، چه حكمى دارند؟
اصل حكم حجاب از ضروريات است و منكر آن، حكمِ منكر ضرورى را دارد و منكر ضرورى، محكوم به كفر است، مگر اين كه معلوم باشد كه منكر خدا يا رسول نيست.
حدود حجاب اسلامى براى بانوان چيست؟ براى اين منظور، لباس آزاد و شلوار و روسرى كفايت مى كند؟ و اصولاً چه كيفيتى در لباس و پوشش زن در برابر افراد نامحرم بايد رعايت شود؟
واجب است تمام بدن زن بجز قرص صورت و دست ها تا مچ، از نامحرم پوشيده شود و لباس مذكور اگر مقدار واجب را بپوشاند، مانعى ندارد؛ ولى پوشيدن چادر، بهتر است و از لباس هايى كه توجّه نامحرم را جلب كند، بايد اجتناب شود.(32)

بررسى نهايى

از بررسى و مقايسه حد و كيفيت حجاب در اديان چهارگانه استنباط مى گردد كه حجاب در اديان ديگر، نسبت به اسلام از شدّت بيشترى برخوردار بوده است. به طور مثال، پوشاندن صورت، گرچه در زمان زرتشت معمول نبوده و بعد از او در ميان زرتشتيان معمول شده است، اما طبق آنچه گذشت، چادر و روبنده از اركان اخلاقى مسيحيان و يهوديان محسوب مى شده است؛ درحالى كه بنابر نظر اكثر فقهاى اسلامى، پوشاندن صورت واجب نيست. لزوم كناره گيرى كامل زن در حيض در دين زرتشت، محق دانستن مرد در طلاق زنى كه صدايش در كوچه شنيده شده بدون پرداخت مهريه از طرف دين يهود، ركن بودن چادر و روبند و ذكر نام آن دو به طور صريح در كتاب مقدّس مسيحيان و وجوب سكوت زن نزد بيگانه و در كليسا از طرف مسيحيت، بهترين گواه بر اين مطلب است.
بنابراين، نه تنها اسلام واضع قانون حجاب نبوده است، بلكه در جهت جلوگيرى از افراط و تفريطهايى كه در طول تاريخ در مورد حجاب به وجود آمده بود، به قانونمند كردن و تنظيم آن همت گماشته است و آن را به صورتى متعادل، صحيح و متناسب با فطرت انسانى زن و غيرتمندى مرد، ارائه نموده است.
منبع: حجاب در اديان الهى، على محمدى، انتشارات اشراق

پی نوشت:

1 . تورات، سفر پيدايش، باب 3، آيات 6 - 8 و 20 - 21.
2 . سوره اعراف، آيه 22.
3 . يسنا، ص 53، پندهاى 5 - 8 به نقل از: آموزش هاى زرتشت پيامبر ايران، رستم شهرزادى، انجمن زرتشتيان، آبان 76.
4 . وندى داد، ص 275، بند 10.
5 . سال نماى 1372، انجمن زرتشتيان تهران، ص 10.
6 . حجاب در اسلام، ابوالقاسم اشتهاردى، ص 50.
7 . تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 12، ص 62.
8 . همان، ص 63.
9 . سفر پيدايش، باب 24، فقره 64 و 65. به گفته مرجع مذهبى يهوديان ايران «خاخام اوريل داودى»، منشأ و وجوب حجاب در شريعت يهود، مستند به همين فقره است.
10 . تورات، سفر تثنيه، باب 22، فقره 5.
11 . تورات، كتاب اشعياء نبى، باب سوم، فقره 16 - 26.
12 . تورات، كتاب روت، باب دوم، فقره 8 - 10.
13 . تورات، سفر پيدايش، باب 38، فقره 14 و 15.
14 . تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 12، ص 30.
15 . همان، ص 31.
16 . ر.ك: حكمة الحجاب وادلة وجوب النقاب، ص 252.
17 . انجيل، رساله پولس به تيموناؤس، باب دوّم، فقره 9 - 15.
18 . انجيل، رساله پطرس رسول، باب سوم، فقره 1 - 6.
19 . انجيل، رساله پولس رسول به تيموناؤس، باب سوم، فقره 11.
20 . سفينة البحار، ج 2، ص 596.
21 . زن و آزادى، حكيم الهى، ص 53.
22 . پوشاك اقوام مختلف، براون و اشنايدر، ص 116.
23 . سوره نور، آيه 31.
24 . سوره احزاب، آيه 59.
25 . سوره احزاب، آيه 32.
26 . سنن ابى داود، ج 2، ص 383.
27 . بحارالأنوار، ج 103، ص 242.
28 . همان جا.
29 . همان، ص 258.
30 . وسايل الشيعة، ج 14، ص 141.
31 . همان، ج 14، ص 138.
32 . احكام بانوان، محمد وحيدى، ص 37.
● منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از حديث زندگی، شماره 6
سه شنبه 18 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نبوت در بستر ادیان الهی

نبوت در بستر ادیان الهی

اعظم پرچم

 

انبیای دروغین

در عهد عتیق واژه‏ی انبیا، فقط بر انبیای حقیقی اطلاق نمی‏شد، در کنار انبیای حقیقی، انبیای جعلی و دروغین نیز بودند. افرادی سخن می‏گفتند و تعلیم می‏دادند، بدون این‏که خداوند بدانها الهام کرده باشد. این انبیا غیبگویانی بودند که با حدس و تخمین سخنانی می‏گفتند تا دستمزدی بگیرند و در جامعه به فسق و فجور و گنه‏کاری می‏پرداختند.
ارمیا با این انبیای دروغین مبارزه می‏کرد.(1) انبیای حقیقی مدعیان باطل که برای پول نبوت می‏کردند را، محکوم می‏کردند.(2)
انبیای دروغین مردانی زناکار(3) و دایم الخمر(4) بودند و ظالمان را تقویت کرده و نام خدا را فراموش کرده(5) و مردم را گمراه می‏کردند.(6) انبیای دروغین دست به سحر و پیشگویی می‏زدند و هر گاه از آب درست در می‏آمد، دلیل بر مدعای خویش می‏گرفتند(7) آنها از طرف خداوند به دروغ غیبگویی می‏کردند.(8) و این بی احترامی نسبت به خداوند است.(9) انبیای دروغین، فقط مردان نبودند، بلکه زنانی نیز بودند که از افکار خویش نبوت می‏کردند و برای مشتی جو و چند لقمه نان، چنین ادعای باطلی می‏کردند.(10) اینان نیز دست به سحر و جادو می‏زدند.(11)

جزای انبیای دروغین

در کتاب مقدس آمده است آن نبی دروغی که به اسم خدا یا به نام خدایان سخن می‏گوید، آن نبی باید کشته شود.(12) سزای نبوت دروغی اسیری و تبعید و دفن در سرزمین بیگانه است(13) و فرا راهشان لغزندگی و تاریکی است.(14) به ایشان خوراک تلخ و زهر خواهند خورانید.(15) و سرانجامشان عار و رسوایی جاودانی خواهد بود.(16) و نامشان از دفتر خاندان اسرائیل پاک خواهد شد.(17)

تشخیص صدق و کذب انبیا

در کتاب تثنیه آمده است: «اگر در میان شما پیشگو یا تعبیر کننده خواب وجود دارد که آینده را پیشگویی می‏کند، و پیشگویی‏هایش نیز درست از آب در می‏آیند، ولی می‏گوید: «بیایید تا خدایان قومهای دیگر را بپرستیم به حرف او گوش نکنید، چون خداوند بدین ترتیب شما را امتحان می‏کند تا معلوم شود آیا حقیقتاً او را با تمامی دل و جانتان دوست دارید یا نه؟ فقط از خداوند، خدایتان پیروی نمایند آن پیشگو یا تعبیر کننده خواب را که سعی می‏کند شما را گمراه سازد، بکشید چون قصد داشته شما را بر ضد خداوند، خدایتان که شما را از بردگی در مصر بیرون آورد، برانگیزد، با کشتن او شرارت را از میان خود پاک خواهید کرد».(18)

اهداف انبیا

1. یکتاپرستی: مهمترین و بزرگترین هدفی که انبیای یهود داشته‏اند، یکتاپرستی بود. خداوند در ده فرمانش به موسی گفته است: «تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد، هیچگونه بتی به شکل حیوان یا پرنده یا ماهی برای خود درست نکن. در برابر آنها زانو نزن و آنها را پرستش نکن».(19)
در کتاب تثنیه آمده است افرادی که از توحید تخلف نمایند، مجازات می‏شوند و مجازاتشان کشتن و سنگسار نمودن آنهاست.(20) الیشع می‏گوید:«حال دریافتم که در سراسر جهان خدایی، جز خدای اسرائیل نیست».(21) اشعیای دوم می‏گوید: «خداوند قدوس می‏گوید چه کسی می‏تواند با من برابری کند»(22) بنی اسرائیل هرگاه این پیمان توحید را می‏شکستند و به پرستش بتها روی می‏آوردند عذاب بر آنها نازل می‏شد(23) وحضرت موسی نیز این هشدار را به آنها داده بود.(24)

2. بیان احکام و قوانین زندگی

خداوند دستورات تشریعی را در ده فرمان به موسی می‏دهد: «قتل نکن، زنا مکن، دزدی نکن، دروغ نگو، چشم طمع به مال وناموس دیگران نداشته باش، و به فکر تصاحب غلام و کنیز، گاو، الاغ و اموال همسایه‏ات نباش»(25) در تثنیه نیز فرامین دیگری ذکر شده است.(26)
انبیا علاوه بر تبیین احکام و دستورات خداوند، فواید دنیوی اجرای آن قوانین را نیز روشن می‏کردند، از جمله برکت در اموال و دارایی‏شان، کثرت افراد و اقوامشان غلبه و تسلط بر اقوام گنه‏کار، تقویت و تأیید روحی خدا و امدادهای الهی برای نابودی دشمنان.(27)

3. تزکیه و تبیین مسایل اخلاقی

ابن کمونه می‏گوید: «لازمه‏ی زندگی نیکو و پسندیده، داشتن علم اخلاق و رفتارها و سیاستهای مدنی وپیشرفته است.(28)
حضرت موسی علیه السلام مسایل اخلاقی را از برای مردم بیان کرده‏اند، مسایلی مربوط به دستگیری از ناتوانان، رفتار با کارگران، بیوه زنان، یتیمان و همسایگان و وفای به عهد، اجتناب از دروغگویی و سخن چینی و اجتناب از همنشینی با بدکاران و احترام به والدین و تواضع و فروتنی، نفی تکبر و خودخواهی، نفی انتقام‏گیری و کینه‏توزی و غیره که این مطالب به طور مکرر در کتابهای تثنیه، لاویان، خروج آمده است.
انبیای دیگر نیز در دستوراتشان به مردم و پادشاهان این مسائل را عنوان می‏کردند حتی عاموس نبی به کاهنانی که این مسایل را زیر پای می‏گذارند، سخت پرخاش می‏کند و با لحن تند می‏گوید: «شما از قضات درستگار نفرت دارید، و از کسانی که راست می‏گویند، بیزارید، حق فقیران را پایمال می‏کنید... شما دشمن تمام خوبیها هستید، رشوه می‏گیرید و در حق فقرا، عدالت را بجا نمی‏آورید».(29)
در کنار این مسایل، در تورات داستانهایی در رابطه با اعمال و رفتار انبیا ذکر شده است که عصمت عملی انبیا را نفی می‏کند، که این مقال اقتضای بحث مفصل آن را ندارد.

نبوت مسیحی

نبوت مسیحی، در تاریخ ، تصویر دیگری از نبوت است، بدین صورت که مسیح به مراتب بالاتر از جمیع انبیا است، آخرین مکاشفه و مژده و پیام خداست مسیح کلمه حیات است و ما، در مسیح، دارای همه چیز می‏باشیم.(30)
مسیح خدایی است که موقتاً برای بخشش گناهان اولیه آدمیان از آسمان به زمین نزول کرده و در قالب انسان تجسم یافته و به شکل بشر در آمده است. او پس از تحمل درد و مصیبت کشته می‏شود و سپس از قبر برمی‏خیزد و مجدداً به آسمان صعود می‏کند و در سمت راست پدرش، که هم ماهیت اوست، بر تختی می‏نشیند.(31)
بنابراین در مسیحیت نبوت وجود ندارد امّا وحی قطع نشده است و با صعود مسیح به آسمان رسالت او در میان شاگردانش ادامه دارد وحی نیز وجود دارد. مسیح دوازده نفر از ملازمان خویش را انتخاب کرد که پیام خدا را به مردم برسانند و ارواح پلید را دور گردانند و آنها را رسولان خود نامید(32) و آنها پس از قیام مسیح مأمور به تبلیغ کلام وی شدند.
اقتدار بخشیدن مسیح به این افراد و در حدّ شفا دادن بیماران و خروج ارواح پلید است(33) و کلیسا با قدرت و اجازه‏ای که مسیح به پطرس داد در این‏که بدو فرمود: «من کلیدهای ملکوت خدا را در اختیار تو می‏گذارم تا هر دری را به روی زمین ببندی، در آسمان بسته شود و هر دری را بگشایی، در آسمان نیز گشوده شود».(34) اجازه فتوا و تعیین حلال و حرام را به خود داد به همین جهت مسیحیان اولیه، حواریون را به منزله‏ی پیغمبران خدا دانسته و پیغام ایشان را چون کلام الهی قبول می‏کردند. رسولان نیز نوشته‏ها وکلامهای خویش را الهام الهی می‏دانستند و روح القدس را راهنمای خود شمرده و تعالیم خویش را از طرف خدا می‏دانستند. افزون بر آن رسالت منحصر به حواریون نیست و از دیدگاه مسیحیان رسالت در طول زمانها ونسلها ادامه یافته و به دیگران منتقل شده است.(35) بدین ترتیب از همان روزهای مختلف برای تبلیغ و تبشیر طبقاتی تعیین می‏شود به ترتیب رسولان، انبیا، مبشران، شبانان و معلمان.
رسولان یعنی فرستادگان مسیح، انبیا یعنی کسانی که با الهام از خدا، پیغامی می‏آوردند. معلمان، یعنی کسانی که کلام خدا را به دیگران تعلیم می‏دهند.(36)
مبشران خادمان سیّار کلیسا که با قدرت و احاطه‏ی کمتری انجیل را موعظه می‏کردند.(37)

نبوت اسلامی ؛ معنای نبی

نبی از ریشه «نبأ» یا از ریشه«نبو» است. نبأ در اصل به معنای رفتن از مکانی به مکان دیگر است، و می‏گویند«سیل نابی» یعنی سیلی که از شهری به شهر دیگر می‏رود و از این قیاس است که به خبر نیز «نبأ» گویند؛ زیرا از مکانی به مکان دیگر می‏آید.(38)
نبوت در اصطلاح شرعی بر آن گزینش الهی دلالت می‏کند که با وحی کردن بر بنده‏ای انجام می‏پذیرد. نبوت سفارت بین خداوند و اندیشمندان از آدمیان است، به خاطر برطرف کردن حوایج معاش و معاد و نبی از آن جهت که مخبر است، عقول پاک بدان آرامش می‏یابد.(39) نبوت یک پدیده و حادثه‏ای است، غیر عادی و خدایی که ضامن سعادت روحی و جسمی انسان است و مربوط به هدایت سازمان اجتماع عادی نیست. یک نیرویی است که خداوند در اختیار بعضی از بندگانش قرار می‏دهد تا اینکه حقایق ومعارف را از مبدأ بگیرند و به دیگران رسانند، این نیروی گیرنده که همراه با طهارت است، نبوت و شعور مرموز نسبت به حقایق، وحی و الهام می‏باشد.

درجات انبیا

انبیا از دیدگاه قرآن از نظر مراتب فضل و کمال در یک سطح نبودند. برخی از آنها افضل بر سایرین بودند و در این میان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم افضل از همه انبیاست. قرآن در مورد برتری انبیا بر یکدیگر می‏گوید: «تلک الرُّسل فضّلنا بعضهم علی بعض مِنهُم من کلّم الله ورفع بعضهم درجاتٍ وَآتینا عیسی ابن مریم البیّنات و أیّدناه بروح القدس...» .(40)
«برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم از آنان کسی بود که خدا با او سخن گفت و درجات بعضی از آنان را بالا برد و به عیسی پسر مریم دلایل آشکار دادیم، و او را به وسیله روح القدس تأیید کردیم».
مفسران در این برتری سخنانی دارند از جمله اینکه این تفسیر و برتری به دو صورت است: اوّل از نظر وجود مصلحت و دوم: ابتدایی و با خواست و میل خود شخص ولی کلمه فضیلت همیشه در مورد اول به کار می‏رود و تفضیل خداوند روی ایجاب مصلحت و تدبیر امور است.(41) یا این‏که این آیه بیانگر درجه و رفعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.(42) علاّمه طباطبایی معتقدند که آیه اشاره به عظمت امر پیغمبران وعلو مقام ایشان دارد و تخصیص دادن آیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وجهی ندارد و «رفع بعضهم درجات» نیز شامل تمام کسانی که درجه‏شان رفیع بوده، می‏گردد.(43)

پیامبران اولوا العزم

در قرآن کریم عده‏ای از انبیا به عنوان پیامبران اولوا العزم نام برده شده‏اند، در مورد اینکه چرا آنها به این نام برده شده‏اند، دو دلیل گفته‏اند:
1. آنها دارای ثبات و استقامت بسیار بوده و عهد الهی را هیچگاه به فراموشی نسپردند. در آیه 35 سوره احقاف آمده است: «فاصْبر کما صبر اُولوا العزم من الرُّسل...» این انبیا بر عهدی که از ایشان گرفته شد، ثبات و استقامت ورزیدند و ابداً آن را فراموش نکردند و در این عهد در قرآن بدین صورت آمده است:
«وإذ أخذنا من النّبیین میثاقهم ومنک ومن نوح وإبراهیم وموسی وعیسی ابن مریم و أخذنا منهم میثاقاً غلیظاً». (44)
«یادآور آنگاه که ما از پیغمبران عهد و میثاق گرفتیم و هم از تو و پیش از تو از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم از همه پیمان محکم گرفتیم».
در مقابل ایشان سایر پیغمبرانند که در ثبات و استقامت به پایه‏ی ایشان نمی‏رسند، مثلاً درباره‏ی حضرت آدم علیه السلام در آیه 115 از سوره‏ی طه می‏فرماید:
«وَلَقَدْعَهِدْنا اِلی آدم مِنْ قبل فَنسی ولم نجد له عزماً» .
«و ما با آدم عهدی بستیم(که فریب شیطان را نخورد) و در آن عهد او را استوار و ثابت قدم نیافتیم».
پیغمبران اولوالعزم همان پنج نفری هستند که در آیه احزاب ذکر شده‏اند:
2. دلیل دوم: آنها صاحب کتاب و شریعت بوده‏اند، چنان که قرآن کریم درباره‏ی آنها می‏گوید:
«شرع لکم من الدّین ما وصّی به نوحاً والّذی أوحینا إلیک وما وصّینا به إبراهیم وموسی و عیسی أن أقیموا الدّین ولا تتفرّقوا...» .(45)
«از احکام دین، آنچه را که به نوح درباره‏ی آن سفارش کرد برای شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحی کردیم و آنچه را که درباره‏ی آعلیها السلام‏ن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم که:دین را برپا دارید و در آن تفرقه اندازی مکنید».
و در آخر سوره اعلی می‏فرماید: «انّ هذا لفی الصحف الاُولی* صحف إبراهیم وموسی» .
«این گفتار به حقیقت در کتب رسولان پیشین ذکر شده، به خصوص(قبل از قرآن) در صحف ابراهیم و تورات موسی مفصل بیان شده است».
عده‏ای دیگر معتقدند که تعداد آنها بیش از پنج تن هستند، دلیل آنها این است که قرآن سرگذشت همه پیامبران را بازگو ننموده است، یا لااقل به این نکته اشاره نشده است که اسامی همه انبیای بزرگ در قرآن آمده است. بنابراین فقط می‏توان گفت از میان انبیایی که قرآن سرگذشت آنها را ذکر کرده، این پنج تن اولواالعزم هستند.(46)
نکته دیگر این‏که انبیای اولوالزم دارای کتابند، منافاتی ندارد با انبیای دیگر که آنان نیز صاحب کتاب باشند در آیه 163 سوره نساء آمده است: «...وَآتَینا داود زبوراً» مفادش آن است که بر حضرت داوود هم زبور نازل شده است. همچنین در روایات اشاره شده است که بر آدم و ادریس و برخی دیگر از پیامبران، صحیفه‏هایی نازل شده بود، درحالی که هیچیک صاحب شریعت نبودند و صحیفه‏های آنها نیز دارای احکام و شرایع جدید نبوده است. پس منظور از این‏که تنها پیغمبران اولواالعزم صاحب کتاب بوده‏اند، این است که کتابی که دارای احکام و شرایع باشد منحصر به ایشان بوده است.(47)
ممکن است کسی سوءال کند انبیایی که صاحب شریعت نبودند، کتاب آسمانی آنها چه بوده است؟ در جواب باید گفت: کتاب آسمانی چنین پیامبرانی فقط محتوی مطالب اخلاقی، خبرهای غیبی، دعا و مناجات و امثال اینها بوده است و احکام شریعت به معنای اجتماعی را فاقد بوده است.(48)

مراتب وحی بر انبیا

وحی خداوند بر انبیا در قرآن به سه گونه آمده است: «...ما کان لبشر أن یکلّمه الله إلاّوحیاً أو من وراء حجاب أو یرسل رسولاً فیوحی بإذنه ما یشاء انّه علیٌّ حکیم» .(49)
«هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گوید جز (از راه) وحی یا از فراسوی حجابی، یا فرستاده‏ای بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحی نماید، آری اوست بلند مرتبه سنجیده کار».
نوع اول: سخن گفتن مخفی و بدون واسطه، خداوند سبحان با پیامبر با عبارت «اِلاّ وحیاً» آمده است.
شناخت کیفیت کلام خدا با پیامبران و چگونگی تحقق آن برای آدمیان ممکن نیست و این از جمله مواردی است که فقط پیامبر مکلَّم از آن با خبر است و خود پیامبر نمی‏تواند آن را به دیگری بفهماند.(50)
روایتی از امام صادق علیه السلام در خصوص نوع اول از کلام الهی وجود دارد که می‏فرمایند در آن قسم وحی هیچ واسطه‏ای میان خدا و پیامبر نبوده، و خدای تعالی خودش برای آن جناب تجلی کرده است.(51)
از امام باقر علیه السلام نقل شده است: «پیامبران پنج دسته بوده‏اند. بعضی از آنها صدای وحی را همانند صدای زنجیر آهنین می‏شنیده‏اند و بدین وسیله معانی و مطالب را دریافت کرده‏اند، دسته دیگر در حال خواب بر آنها وحی می‏شده مانند یوسف و ابراهیم، دسته دیگر فرشته وحی را مشاهده می‏کردند و دسته چهارم و پنجم کسانی هستند که معارف در قلب آنها و یا در گوششان القا می‏شده است».(52)
بنابراین سخن گفتن خدا با پیامبر بدون این‏که واسطه‏ای در میان باشد، به صورت القای معنی در قلب در حال خواب است، نظیر وحی به ابراهیم علیه السلام در خواب در مورد ذبح فرزندش و یا در حال بیداری است نظیر وحی زبور به سینه داوود علیه السلام و وحی آمده بر قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.(53)«...انّه لتنزیل ربّ العالمین* نزل به الرّوح الأمین* علی قلبک لتکون من المنذرین» (54) :«و راستی که این (قرآن) وحی پروردگار جهانیان است. «روح الأمین» آن را بر دلت نازل کرد تا از (جمله) هشدار دهندگان باشی». یا از نوع شنیدن کلام نظیر آنچه برای موسی علیه السلام رخ داده است«...فاستمع لما یوحی» (55) یا نظیر آنچه برای پیامبر در معراج اتفاق افتاده است: «فأوحی إلی عبده ما أوحی» (56): «آنگاه به بنده‏اش آنچه را باید وحی کند، وحی فرمود».
نوع دوم از وحی، وحی از پشت پرده است، که در قرآن با عنوان «من وراء حجاب» آمده است در این نوع وحی، حجاب واسطه است ولی نه واسطه‏ای که سخن بگوید، بلکه وحی از ورای آن آغاز می‏شود نظیر سخن گفتن خدا با موسی در کوه طور که در آیه 30 قصص آمده است:«فَلما أتاها نودی من شاطی‏ء الواد الأیمن فی البقعة المبارکة من الشجرة أن یا موسی انّی أنا الله ربّ العالمین» .
«پس چون به (آتش) رسید، ما از جانب راست وادی، در آن جایگاه مبارک، از آن درخت ندا آمده که: ای موسی، منم، من، خداوند، پروردگار جهانیان».
نوع سوم: وحی توسط جبرئیل صورت گرفته که در آیه با عبارت «...اگوْ یرسل رسولاً فیوحی بإذنه ما یشاء...» آمده است. در این نوع ارتباط، واسطه فرشته وجود دارد که وحی را از مبدأ گرفته و آن را به قلب پیامبر القا می‏کند.
این نوع از وحی به چند صورت تحقق یافته است: گاهی نبی فرشته را مشاهده کرده و گاهی مشاهده نمی‏کرده بلکه صدای او را می‏شنیده. روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده در مورد کیفیت نزول وحی که فرمودند: گاهی فرشته‏ای نزدم می‏آید به صورت صلصله جرس که در پیش رویم صدا می‏کند و من از صدای او آنچه را می‏خواهد بفهماند، حفظ می‏کنم و این قسم وحی از هر قسم دیگر بر من سخت‏تر است و گاهی فرشته‏ای به صورت مردی نزدم ظاهر می‏شود، با من حرف می‏زند و من سخنانش را حفظ می‏کنم.(57)
محتوای وحی عبارت است از علوم و معارفی که از جانب خدا بر پیامبران نازل شده است نظیر:
1. معارف مربوط به خداوند و صفات و افعال و توحید او.
2. معارف مربوط به معاد و جهان پس از مرگ.
3. معارف مربوط به نبوت و اجرای عدالت اجتماعی توسط انبیا.
4. شرح حال پیامبران و تاریخ امتها به منظور عبرت و پند آموزی انسانها.
5. بیان مسائل اخلاقی و کیفیت پرستش خدا و احکام عبادی.
6. احکام و قوانین سیاسی و اجتماعی، حقوقی، جزائی، اقتصادی و بهداشتی که برای بهبود زندگی دنیوی انسانها است.
7. تعلیم حکمت و کتاب و آگاه کردن بشر نسبت به مجهولاتش.

اهداف انبیا

1. توحید: همه انبیا بدون استثنا مردم را دعوت به توحید و دوری از شرک و بت‏پرستی می‏کردند، در سوره نحل آیه 36 آمده است: «وَلَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ اُمّة رَسولاً اگنِ اعْبُدوا الله وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوت...» :«و در حقیقت، در میان هر امتی فرستاده‏ای برانگیختیم(تا بگوید) خدا را بپرستید و از طاغوت (فریبگر)بپرهیزید».
و آیه 25 انبیا خطاب به پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرماید: «وما أرسلنا من قبلک من رسولٍ إلاّ نوحی إلیه أنّه لا إله إلاّ أنا فاعبدون» :«و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این‏که به او وحی می‏کردیم که خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید».
2. دعوت به معاد: یکی دیگر از اهداف انبیا، دعوت به معاد و عالم پس از مرگ بوده است. منظور این بوده است که به مردم بفهماند که پس از این حیات دنیوی، حیات دیگری نیز هست که در آن به تمام اعمال و رفتار انسانی رسیدگی می‏شود لذا افراد باید در دنیا مراقب اعمال و رفتار خویش باشند، تا در آخرت دچار عذاب نشوند و از طرفی باید در تحصیل ایمان و اعمال صالحه بکوشند، تا در بهشت جاویدان سکنا گزینند.
3. عدالت اجتماعی: یکی دیگر از اهداف انبیا، بر پایی عدالت بوده است، آنها با مفاسد اجتماعی مبارزه می‏کردند تا عدالت و قسط را در جامعه حاکم کنند. در آیه 25 حدید آمده است:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات وأنزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط...» .
«به راستی(ما) پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوریم، تا مردم به انصاف برخیزند».
صدر المتألهین می‏گوید: «وحی را برای هدایت علوم و تعلیمات فرستاد، و میزان را برای ارشاد به اعمال و معاملات و بدین خاطر بدنبال آن آمده است: «لیقوم الناس بالقسط» یعنی: «در معاملاتشان به عدالت رفتار نمایند».(58)
حضرت شعیب می‏فرماید:«إن اُرید إلاّ الاصلاح ما استطعت...» (59): «هدف از بعثت او اصلاح امر جامعه است».
4. تعلیم کتاب و حکمت: انبیا مبعوث شدند تا مردم را با علم و دانش آشنا سازند، مردم را با واقعیات جهان و نظام هستی و هم با دستور العملهایی که موجب رشد و تعالی آنان است، آشنا سازند.
«ربّنا وابعث فیهم رسولاً یتلوا علیهم آیاتک ویعلمهم الکتاب والحکمة ویزکّیهم...» .(60)
«پروردگارا، در میان آنان، فرستاده‏ای، از خودشان بر انگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزند و پاکیزه‏شان کند».
در قرآن یکی از اهداف عیسی حکمت است:
«وَلمّا جاء عیسی بالبیّنات قال قد جئتکم بالحکمة...» .(61)
«و چون عیسی دلایل آشکار آورد، گفت: به راستی برای شما حکمت آوردم».
علامه طباطباییدر معنای حکمت می‏فرمایند: «مراد از «حکمت» معارف الهی است، از قبیل عقاید حقه و اخلاق فاضله».(62) و در جای دیگر می‏فرمایند: «حق عبارت است از رأی و اعتقادی که ملازم با رشد بدون غی، و مطابق با واقع باشد، و این همان حکمت است».(63)
علاّمه طبرسی در مجمع البیان می‏گوید: «حکمت علم و دانش چنان است که عمل می‏شود بر او در آنچه اختیار و یا اجتناب شود از امور دین و دنیا».(64)
و در جای دیگر می‏گوید: حکیم شخصی است که کار را بر اساس علم و تدبیر انجام می‏دهد و عمل او که جلوگیری از فساد و تبه‏کاری است «حکمت» اطلاق شده است.(65)
به طور کلی از منابع اسلامی این نکته روشن می‏شود که حکمت یک حالت و خصیصه‏ای است شخص به وسیله‏ی آن می‏تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود؛ بنابراین، حکمت حالت نفسانی و صفت روحی است نه شی‏ء خارجی؛ یعنی علم چشم است و حکمت، نور بینایی است.
امام علی علیه السلام می‏فرماید: «العلم ینجد الحکمة ترشد»:«دانش بزرگی می‏آورد، بینش راهنمایی می‏کند».
مطالعه دقیق در متون اسلامی معلوم می‏سازد که حقیقت نور بینش که به عنوان فلسفه بعثت در آیات مذکور آمده است، عبارت است از احساس ویژه‏ای که علاوه بر شناخت حقایق هستی، با تمام وجود حقیقت را می‏یابد قرآن در این راستا می‏فرماید: «یوءتی الحکمة من یشاء و من یُوءت الحکمة فقد اُوتی خیراً کثیراً...» .(66) و علی علیه السلام می‏فرماید که هر کسی نمی‏تواند از حکمت استفاده کند.«حرام علی کلّ عقلٍ مغلولٍ بالشهوة أن ینفع بالحکمة»(67)، پس حکمت یعنی به‏کار گرفتن اصول بنیادین انسان سازی که در شریعت به آنها اشاره شده است.
6. تزکیه و تقوا: قرآن یکی از وظایف انبیا را چنین بر می‏شمرد: «ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة»(68) و نیز می‏فرماید: «کما أرسلنا فیکم رسولاً منکم یتلو علیکم آیاتنا ویزکیهم«.(69)
7. عبودیت: هدف حقیقی همه انبیا همان توحید است، شناخت خدا و قرب به او و سایر هدفهای گذشته در دل این هدف قرار دارد و از طرفی دیگر هدف از خلقت انسانها چیزی جز عبودیت نبوده است. «وَما خلقت الجنّ والإنس إلاّ لیعبدون»(70) : «جن و انس را نیافریدیم جز برای آنکه مرا بپرستند».
انبیا از این جهت مردم را به توحید و پرستش خود و قرب به او دعوت می‏کردند، که هدف آفرینش انسانها را تأمین نماید و با ارایه برنامه‏های تکاملی آنها را به غایت وجودی خویش برسانند.

نتیجه

هر سه دین معتقدند که دوره نبوت اسرئیلی نشان دهنده‏ی تمدنی است که در بنی اسرائیل بنیانگذاری شد موسی علیه السلام به عنوان سرمشق و نمونه پیامبران است که پیامبری او تداوم می‏یابد و منجر به مسیحیت می‏شود.
همچنین معتقدند نبوت ابراهیمی یک حرکت پویا و مردمی بود و مهمترین خصیصه نبوت مردمی، قیام بر علم بندگی و بردگی انسانهاست وکوشش در راه رستگاری، همراه با آزادی و رهایی واقعی آنهاست.
پیامبران الهی چنان سخن گفته‏اند که گویی خود خداست که سخن می‏گوید و شاید در حال جذبه و خلسه(71) و یا در حالت بیخودی متحیر وغرق روءیا(72) و گاه با لمس آتش سوزان(73) تجربه پیامبرانه در ادیان الهی ، تجربه‏ای است که برای افراد به هنگام برخورداری از روح الهی، رخ می‏دهد و پیامبران فقط واسطه‏هایی هستند که سخنان الهی به واسطه‏ی آنها به این جهان نازل می‏شود و چاره‏ای جز ابلاغ وحی ندارند.
پیامبران جامعه اسرائیلی زمانی حجیت واقتدار داشت که برخوردار از یهوه خدای اسرائیل باشند. و پیامبران دروغین جدّی گرفته نشده‏اند در سفر تثنیه مرگ تاوان جُرم پیامبرانی است که به نام خدایان دیگر سخن گفته‏اند:(74) پیامبران مقتدر افرادی بودند که الهامات و اخبار غیبی‏شان همواره روی داده است.(75) مشخصه خاص این نبی‏ها آن است که آنها به خدای تنها متکی هستند و غالباً با هیئت حاکمه در افتادند و با نظام اجتماعی و اخلاقی جامعه مخالفت ورزیدند. موسی در برابر فرعون می‏ایستد و مردم را از بار بردگی او آزاد می‏سازد و ده فرمان خدا را که همه جنبه‏های اجتماعی و انسانی را دارد، به آنها ابلاغ می‏کند. عاموس، میکا، ارمیا، اشعیا سعی می‏کنند راه موسی را بپیمایند و با هیئتهای حاکمه به مبارزه برخیزند. این انبیا خواهان عدالت اجتماعی و مخالف با هر گونه ظلم و ستم بودند. آنها می‏خواستند بیچارگان را رهایی بخشند، و تعلیماتشان مایه وحدت و همبستگی جامعه یهود بود. به صورتی که قصد از بعثت انبیا در کتاب مقدس اصلاح شوءون دینی و اطاعت از خداوند قلمداد شده است، و سرانجام وعده روزی که دنیا روی آرامش را ببینند و مسیح موعود ظهور کند.
انبیا از دیدگاه قرآن نمونه کمال و نقطه اوج صفات و ویژگیهای بشری هستند. آنان در مقام دریافت و تبلیغ وحی و در اعمال و رفتارشان، هیچگونه خلل و لغزشی ندارند، چه دارای مقام حکومت باشند و چه در حالت فقیرانه باشند. آنان از دیدگاه قرآن از هر لغزشی و خطایی مصون هستند. پیامبران از د یدگاه قرآن به منظور اصلاح جامعه و هدایت مردم به سوی یکتاپرستی و برای تعلیم و تزکیه مردم و برای تعلیم حکمت و برای عبودیت و پرستش خداوند به سوی مردم گسیل شده‏اند. انبیا برگزیدگان مردم هستند.(76) و انبیای یهود نیز از دیدگاه قرآن، برگزیدگان مردمند که در نقطه‏ی اوج صفات کمالیه و دارای فطرت و درونی وارسته و امین در تبلیغ وحی و عصمت هستند.«به یقین، خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتری داده است»؛(77) «ای موسی ما تو را با رسالتها و با سخن گفتنم (با تو) بر مردم(روزگار) برگزیدم»؛(78) سراسر قرآن کریم، جز تکریم و بزرگداشت از پیامبران الهی چه آنها که نامشان یاد شده و چه آنها که ذکرشان به میان نیامده، چیز دیگری نیست.(79)

پی نوشت ها

1. ارمیا23:14و13.
2. میکاه3:5.
3. ارمیا23:14و 29:23.
4. اشعیا:28:7.
5. ارمیا23:27.
6. ارمیا23:32و 13.
7. تثنیه13:17.
8. حزقیال23:6.
9. ارمیا23:17.
10.حزقیال13:1719.
11. همان13:20و 18.
12. تثنیه13:15و 18:20 ارمیا14:15.
13. ارمیا20:6.
14. ارمیا23:12.
15. همان23:15.
16. همان 23:40.
17. حزقیال13:9.
18. تثنیه13:16.
19. خروج20:3و4.
20. تثنیه13و 17:26.
21. دوم پادشاهان5:15.
22. اشعیا40:26.
23. عاموس5:6.
24.تثنیه6:15و14.
25. خروج20:1317.
26.تثنیه بابهای 24 13.
27. تثنیه6:1320.
28. تنقیح الأبحاث للملل الثلاث ص 17.
29. عاموس 5:1012.
30. بشارت دکتر کریسنی ویلسن ص 28و 30.
31.تحقیقی در دین مسیح،ص 316.
32. متی10:18؛ مرقس 3:19 14.
33. متی باب10.
34. متی 16:19و 18.
35. لوقا باب دهم، المعجم الاهوت الکتابی، ص 279.
36. اول قرنیتان5:20.
37. اعمال رسولان، باب8.
38. معجم مقاییس اللغة:5/385.
39.مفردات راغب، ص 501.
40. بقره/252.
41. مجمع البیان:3/101؛ تبیان:2/303.
42. المنار:3/45.
43. المیزان:2/443.
44. احزاب/7.
45. شوری/13.
46. مقدمه بر جهان بینی اسلامی، ص 152.
47. المیزان:2/201؛مبانی رسالت انبیاء ص 301 300.
48. راهنماشناسی ، ص 210.
49. شوری/52.
50. المیزان:2/446؛ المنار:3/4.
51. المیزان:18/115.
52. بحار الأنوار:11/54.
53. المیزان:19/46.
54. شعراء/193.
55. طه/13: «پس بدانچه وحی می‏شود گوش فرا ده».
56. نجم/10.
57. المیزان:18/116.
58. تفسیر صدر المتألهین:6/273.
59. هود/88.
60. بقره/129.
61. زخرف/63.
62. المیزان:18/177.
63. المیزان:19/447.
64. مجمع البیان:25/7.
65. همان:1/115.
66. بقره/269.
67. شرح غرر الحکم ودرر الحکم:3/404.
68. جمعه/2.
69. بقره/151.
70. ذاریات/56.
71.حزقیال4:13.
72. همان3:15.
73. اشعیا6:67.
74. تثنیه18:20.
75. عداد:12:8 1 تثنیه18:2 15.
76. حج/75.
77. آل عمران/33.
78. اعراف/144.
79. آیات در تجلیل قرآن از انبیا عبارتند از سوره مریم آیه 41 ، انبیاء آیه 72 و 73 و 79، بقره آیه 250و انعام 85و 86 و دیگر آیات.

 
سه شنبه 18 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

هرمنوتيك متون مقدس

هرمنوتيك متون مقدس

محمد فرجاد

واژه هرمنوتيك (Hermenueutic) از فعل يونانى هرمنواين (Hermeneuein) به معناى تفسير كردن اشتقاق يافته است و اسم مؤنث آن (Hermeneia) است 1 و يا چنان كه برخى مى گويند اين واژه از كلمه يونانى (Hermeneutikos) به معناى (مربوط به توضيح) ، (روشن شدن و واضح ساختن) و (پرده برداشتن از يك پيام) گرفته شده است.
اصطلاح هرمنوتيك پيوندهاى ريشه شناختى با هرمس (Hermes) خداى يونانى، پيام آور خدايان و الهه رمزها و مفسر آن دارد. اين اصطلاح در زبان عربى به تفسير معنى مى شود.
گروهى معتقدند كه نخستين كاربرد واژه هرمنوتيك در دوران جديد به متن J.c . Dannhauser به نام Hermeneuticasacra يا هرمنوتيك مقدس كه به سال 1654 نوشته شده است باز مى گردد و در حدود صد سال پس از آن، اين اصطلاح در تفسير عهد جديد ارنستى به كار رفته است:2
R. E . Paimer . Hermeneneutics . Nirth western u . p. 1962 p. 34
اين واژه چه به صورت فعل به كار رود و چه به شكل اسم، به يكى از سه معناى زير خواهد بود:
1. تفسير. به معناى وسيع و گسترده آن; يعنى كيفيتى كه به سبب آن، موضوع مبهمى را واضح و روشن نماييم، به همين جهت هرمس رسول و پيام آور خدايان، مفسر آلهه و متكلم از آلهه ناميده شد و براساس همين معنى اهالى لستر، بولس راهرمس مى ناميدند، زيرا او متقدم در كلام بود يا كسى بود كه آلهه را تفسير كرد. 3 براساس اين معنى به كسى كه ترجمه مى كند مفسر نمى گويند، بلكه مفسر كسى است كه كلام پيچيده و سختى را توضيح مى دهد و تبيين مى كند.4
2. ترجمه. يعنى نقل از لغتى به لغت ديگر.
3. شرح. يعنى بيان و توضيح معنايى مشكل و پيچيده كه در عبارت يا معنى به كار رفته است. 5
اما برخى هرمنوتيك را به تأويل معنى كرده اند و درجاى جاى كتاب خويش بر اين معنى تأكيد مى كنند، از تأويل اسماعيليه و شباهت آن با هرمنوتيك مسيحى سخن به ميان مى آورند و از حكماى اسكندريه به عنوان معلمانى نام مى برند كه مسيحيان از ايشان علم تأويل را آموختند. 6
ارسطو هرمنيا را به عنوان گشودن رمز تمثيل هاى كهن نمى شناخت، بلكه تمامى سخن و دلالت و معنى را دراين عنوان جاى مى داد. با نوشته هاى آگوستين، هرمنوتيك چون (علم تأويل) مطرح شد و در اروپاى سده هاى ميانه نه تنها سخن دينى بلكه تمامى دانش و فلسفه، رنگ تأويل به خود گرفت و روش تأويل به مجموعه متون گسترش يافت و شمارى از فيلسوفان به شرح و تأويل انديشه ها و آثار دشوار خويش پرداختند. 7
(مير چا الياده) درباره هرمنوتيك مى نويسد:
(هرمنوتيك به رشته اى عقلى باز مى گردد كه به ماهيت و پيش فرضهاى تفسير تعبيرات انسانى مربوط مى شود، پيوند اين اصطلاح با (هرمس) انعكاسى از ساختار ذاتاً سه گانه عمل تفسير دارد:
1. علامت 2. پيام و يا متن يك منبع كه نيازمند تفسير است 3. ميانجى يا مفسر (هرمس) براى انتقال پيام به مخاطبان.
چنان كه بديهى است اين ساختار سه گانه و به صورت فزاينده اى ساده، تلويحاً حاوى مسايل مفهومى عمده اى است كه با تأويل گرايى سر و كار دارد.
1. سرشت يك متن چيست؟
2. منظور از فهم يك متن چيست؟
3. چگونه فهم و تفسير متن از طريق پيش فرضها، عقايد و انديشه هاى دريافت كنندگانى كه متن مورد نظر براى آنان تفسير مى گردد روشن مى شود.)
در اين نوشتار مقصود از (هرمنوتيك كتاب مقدس) روش فهم متون مقدس است و به ساير معانى هرمنوتيك كه در فرايند رشد هرمنوتيك پديد آمده است نظر نداريم، و مقصود از كتاب مقدس نيز تنها عهد قديم و عهد جديد نيست، بلكه قرآن، كتاب آسمانى مسلمانان نيز در اين تحقيق مورد بررسى قرار مى گيرد و نگاهى مقايسه اى به روشهاى تفسيرى قرآن و عهد جديد و عتيق انجام خواهد گرفت. نخست نگاهى خواهيم داشت به هرمنوتيك سنتى و پس از آن به هرمنوتيك جديد و نظريات مطرح آن مى پردازيم.

تفسير متن به متن

اين روش تفسيرى يكى از بهترين روشهاى تفسيرى يا تنها روش صحيح تفسيرى خوانده شده است. اين روش كه از عصر معصومين(ع) مورد استفاده و استناد بوده است، در قرن چهاردهم از استقبال گسترده اى برخوردار شد و مفسرانى چون علامه طباطبايى آن را تنها شيوه بايسته و صحيح تفسير معرفى كردند. 8
مفسران قرآن در اين روش تفسيرى از مبيّنات براى تفسير مجملات، از خاص جهت تفسير عام، از مقيّدات براى تفسير اطلاقات، از محكمات در تفسير متشابهات و از سياق آيات در تفسير آيات سود برده اند.9

تبيين مجملات به مبينات

(يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود أحلّت لكم بهيمة الانعام الا ما يتلى عليكم…)
مائده/1
اى كسانى كه ايمان آورده ايد به پيمانها وفا كنيد، چهارپايان براى شما حلال شده است، مگر آنچه بر شما خوانده مى شود.
دراين آيه شريفه، جمله (إلاّ مايتلى عليكم) مجمل است و مفسران قرآن براى تبيين آن، از آيه زير سود مى برند.
(حرّمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما أهلّ لغير الله به و المنخنقة و الموقوذة والمتردّية و النطيحة و ما أكل السبع الا ما ذكّيتم و ما ذبح على النصب و أن تستقسموا بالأزلام… ) مائده/ 2

تفسير عام به خاص

(والذين يتوفّون منكم و يذرون أزواجاً يتربّصن بانفسهن أربعة أشهر و عشراً… )
بقره/ 234
وكسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى باقى مى گذارند، بايد چهار ماه و ده روز، انتظار بكشند [و عده نگه دارند].
آيه شريفه درباره عده وفات است و از اين جهت كه عده وفات زن باردار در آن بيان نشده است، عام ناميده مى شود، به همين جهت مفسران از آيه شريفه زير در تفسير آيه يادشده سود مى برند و آن را به اين آيه تخصيص مى دهند.
(واولات الاحمال أجلهنّ أن يضعن حملهنّ) طلاق/ 4
و عده زنان باردار اين است كه بار خود را بر زمين بگذارند.10

تفسير مطلق به وسيله مقيد

تفسيرنويسان در تفسير آيه شريفه (حرّمت عليكم الميتة و الدم… ) (مائده/ 3) كلمه دم را كه مطلق است و خون داخل بدن حيوان ذبح شده را نيز شامل است، به كمك آيه (إلاّ أن يكون ميتة او دماً مسفوحاً) (انعام/ 145) كه دلالت بر حرمت خون بيرون ريخته از بدن حيوان دارد مقيد مى كنند. 11

تفسير متشابه به محكم

ييكى ديگر از روشهاى تفسير آيه به آيه، تفسير متشابهات قرآن با محكمات قرآن است. براى نمونه آيه (وجوه يومئذ ناضرة. الى ربها ناظرة) (قيامة/ 23 - 24) به كمك آيه محكم (لاتدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار) تفسير مى گردد. 12
چنان كه در ميان مفسران قرآن، تفسير متن به متن، بهترين روش تفسيرى شناخته شده است، در ميان تفسيرنويسان كتاب مقدس نيز تفسير متن به متن، يكى از روشهاى معتبر تفسيرى به شمار مى آيد، و هر چند اين شيوه تفسيرى در طول تاريخ هرمنوتيك، فراز و نشيبهايى داشته است، اما به نظر مى رسد در تمام زمانها از سوى تفسيرنويسان كتاب مقدس مورد استفاده قرار مى گرفته است.
اگوستين قديس از معتبرترين و بزرگ ترين حكماى مسيحى و از اديبان روم (معاصر بهرام گور پادشاه ساسانى) هرمنوتيك متن را يك علم مى دانست. او هنگامى كه وارد كليسا شد و به سرعت به بالاترين مراتب كليسا دست يافت، در مباحثاتى كه درباب تفسير كتاب مقدس و مسايل كلامى و عقلى صورت مى گرفت شركت كرد. 13
به اعتقاد اگوستين، آشنايى هرمس (مفسر كتاب مقدس) با سه زبان عربى، يونانى و لاتين ضرورى است، هرمنوتيك از تمايز معناى نخستين يا گوهرى هر واژه با معناى رمزى آن آغاز مى شود، و در نامهاى خاصى كه در كتاب مقدس بيان شده است، معنى هاى رمزى نهفته است، مثلاً آفرينش جهان در شش روز، رمزى كليدى است، چنان كه هر رقم ديگرى كه در كتاب مقدس آمده است نشان از واقعيتى ناپيدا دارد.
اگوستين در راستاى اين اعتقاد، روش و متد درست رمزگشايى كتاب مقدس را استفاده از خود آن كتاب مى دانست و بر اين باور بود كه بايستى به يارى پاره اى از يك متن، راز پاره اى ديگر از آن را كشف كرد.14 همان روشى كه بعدها به تفسير متن به متن شهرت يافت و در دوران (نهضت) كه يكى از دورانهاى تفسيرى كتاب مقدس است، دومين قاعده و معيار مشترك ميان تمام مصلحان اين دوران قرار گرفت. دراين عصر، بهترين روش تفسير آن بود كه موافق با ايمان و سازگار با آن باشد، و مقياس ايمان نيز كتاب مقدس بود، بنابراين تفسير آيه به آيه يا متن به متن، بهترين روش تفسيرى بود.15 اين روش تفسيرى در دوران عقلانيت نيز مورد توجه انديشمندان غربى قرار گرفت. اسپينوزا در اين باره مى نويسد:
(مفسر كتاب مقدس، بايد آيات را زير عنوان و موضوعات اساسى و در عين حال محدود قرار دهد و با توجه به آيات ديگر كتاب مقدس ميان آيات ناسازگار، سازگارى ايجاد كند، و متشابهات و مجملات را با توجه به آيات تفسير نمايد.) 16
تفسير نويسان كتاب مقدس در استفاده از اين روش تفسيرى به گونه اى عمل مى كنند كه مفسران قرآن در پيش گرفته اند، آنها از اين روش درجهت هرمنوتيك مجمل به مبيّن، هرمنوتيك به كمك سياق و… سود مى برند. و استفاده گسترده ايشان از اين روش تفسيرى نشان از كارآيى و بازده بسيار آن دارد.
براى نمونه به آيه زير بنگريد:
(غرض اين كه هر يك از شما مى گويد من از پولس هستم و من از اپلس و من ازكيفا و من از مسيح… ) 17
در اين آيه واژه اپلس مجمل است و مراد پولس، نويسنده آيه از اين لفظ روشن نيست. به همين جهت ميلر در تفسيرى كه از اين رساله ارائه مى دهد، براى تبيين مراد پولس از آيات كتاب (اعمال رسولان) كه يكى از نوشته هاى كتاب مقدس است سود مى برد و در پرتو آن آيات واژه (اپلس) را تبيين مى كند. او مى نويسد:
(پس از آن كه پولس از قرنتس خارج شد، (اپلس) كه از اهالى اسكندريه و از دانشمندان و فصحا به شمار مى رفت جايگزين او شد و در كليسا خدمات بسيارى انجام داد و ايمانداران را تقويت و يهوديان بى ايمان را مجاب ساخت.) 18
آياتى كه ميلر مورد استفاده قرار داده و در تبيين واژه مجمل از آن سود برده عبارتند از:
(اما شخصى يهودى به نام اپلس از اهالى اسكندريه كه مردى فصيح و در كتاب توانا بود، به افسس رسيد. او در طريق خداوند ترتيب يافته و در روح او سرگرم بود و درباره خداوند به دقت تكلم و تعليم مى نمود، هر چند از تعميد يحيى اطلاع نداشت.) 19
نمونه ديگر آيه زير است:
(اما پيش از اين كه عيسى مسيح به آسمان رود، به وسيله قدرت روح پاك خدا دستورات بيش ترى به شاگردان خود داد.) 20
در اين آيه واژه (دستورات) مجمل است و روشن نيست كه عيسى(ع) چه دستوراتى به شاگردان خود داده است.
مفسر كتاب (اعمال رسولان) با روش تفسير متن به متن، اين واژه را با استفاده از آياتى از (انجيل لوقا) تفسير مى كند و اين آيات را بيانگر و تبيين كننده دستورات مى شناساند. 21
(اين پيغام نجات بخش بايد از اورشليم به تمام ملتها رسانده شود: تمام كسانى كه از گناهان خويش دست بكشند و به سوى من بازگردند گناهان ايشان بخشيده مى شود * شما ديده ايد و شاهديد كه پيش گويى ها واقع شده است * و همان طور كه پدرم خدا وعده داد، من روح پاك خدا را بر شما مى فرستم، پس اين پيغام نجات بخش را هنوز به ديگران نرسانيد، بلكه در همين شهر اورشليم باقى بمانيد تا روح پاك خدا بيايد و شما را با قدرت آسمانى پر كند.) 22
نمونه ديگر: (اتكينسون) يكى از مفسران برجسته كتاب مقدس، در تفسير آيه (و شلمون، بوعز را از راحاب آورد و بوعز، عوبيد را از راعوت آورد.) 23 براى روشن كردن واژه (راحاب) و اين كه اين واژه نام چه كسى است، از آيه اى در عهد قديم سود مى برد. او مى نويسد: (راحاب، زنى اجنبى، فاسد و شرير بود.) 24 و اين سخن خود را مستند به آيه زير مى سازد:
(و يوشع بن نون، دو مرد جاسوس از شطيم به پنهانى فرستاده گفت روانه شويد و زمين و اريحا را ببينيد، پس آنها به خانه زن زانيه كه راحاب نام داشت رفتند و در آن جا خوابيدند.) 25
نمونه ديگر: نويسنده كتاب (تفسير كتاب اعمال رسولان) در تفسير آيه (چون روز پنطيكاست رسيد همه با هم در يك جا بودند) 26 كه از آيات عهد جديد از كتاب مقدس است، واژه پنطيكاست را مجمل مى بيند و در تبيين آن از آيات (سفر پيدايش) كه از نوشته هاى عهد قديم است سود مى برد. آن آيات عبارتند از:
(در هر سال، سه مرتبه عيد براى من نگه دار * عيد فطير را نگاه دار و چنان كه تو را امر كرده ام در زمان معينى از ماه ابيب، هفت روز نان فطير بخور، زيرا در آن زمان ازمصر بيرون آمدى وهيچ كس به حضور من تهى دست حاضر نشود * و عيد حصاد، نوبر غلات خود را كه در مزرعه كاشته و عيد جمع را در آخر سال، وقتى كه حاصل خود را از صحرا جمع كرده * در هر سال سه مرتبه همه ذكورانت به حضور خداوند يهوه حاضر شوند.) 27
مفسر كتاب اعمال رسولان در اين باره مى نويسد:
(پنطيكاست يكى از اعياد سه گانه بزرگ يهود بود، اين واژه در يونانى به معناى (پنجاهم) به كار مى رود، زيرا در روز پنجاهم پس از روز اول عيد فصح نگهداشته مى شود. و در تورات، سفر خروج، به (عيد هفته ها) ناميده شده است، زيرا اين فاصله 49 روزه از ضرب هفت در هفت به دست مى آيد.
اين عيد، در سفر خروج، باب بيست و سوم، آيه شانزدهم، (عيد حصاد)، و در سفر اعداد، باب بيست و هشتم، آيه بيست و ششم، (روز نوبرها) نام گرفته است، زيرا اين عيد، علامت و نشانه پايان برداشت گندم بوده است. طرز نگهدارى آن اين گونه بوده كه نان قربانى هايى را به خدا تقديم مى كرده اند. اين روز، روز مقدس بوده است و در آن روز هيچ كارى صورت نمى گرفته است و تمام افراد ذكور بنى اسرائيل موظف بودند در بيت المقدس جمع شوند و عيد را در اورشليم نگه دارند، چنان كه مناسب بود قربانى ما يعنى عيسى، در مدت عيد فصح كشته شود، همان طور كه سزاوار بود كه افاضه روح و اولين اجتماع بزرگ ايمانداران در روز پنطيكاست واقع گردد… و بسيار نيكوست كه پنطيكاست را روز شكل گيرى كليساى مسيح بدانيم. اين عيد از سوى مسيحيان اوليه با شادى و خوشحالى بسيارى به پا داشته مى شد. همه با هم در يك جا جمع مى شدند. صد و بيست نفر برادران با ساير مؤمنانى كه براى عيد پنطيكاست به اورشليم آمده بودند، در طبقه فوقانى جمع شده و به دعا مشغول مى شدند… ) 28

تفسير با استفاده از سياق

ييكى ديگر از روشهاى تفسير متن به متن، تفسير آيه به كمك سياق است در اين روش تفسيرى مفسر با توجه و عنايت به سياق، (مضمون اصلى آيه يا يك پاراگراف) آيات را تفسير مى كند.
براى نمونه در تفسير واژه (سلامتى) در آيه (اما اگر بى ايمان جدايى نمايد، بگذار او جدا شود، زيرا برادر يا خواهر در اين صورت مقيد نيست، و خدا ما را به سلامتى خوانده است) 29 مفسر رساله پولس، دو نظريه و ديدگاه بيان مى كند و يكى از دو نظريه را به جهت همخوانى با سياق مى پذيرد.
1. برخى تصور مى كنند اين كلمه (سلامتى) دليلى است براى جدايى (يعنى جدايى مرد يا زن مسيحى از همسر خود) چنان كه پولس اين جدايى را اجازه داده است.
برابر اين تفسير، اگر فردى مسيحى به همسر غيرمسيحى خود علاقه داشته باشد و نخواهد به زور با او زندگى كند، ولى همسر او حاضر به زندگى نباشد، نتيجه زندگى آنها چيزى جز خصومت ودعوا نيست. بنابراين براى آن كه مسيحى در صلح و صفايى كه خدا او را به آن فراخوانده زندگى كند، بايستى به همسر خود اجازه جدايى بدهد.
2. در برابر اين تفسير، برخى ديگر از مفسران مى گويند: هر چند در مواردى جدايى و طلاق اجتناب ناپذير است، ولى اراده خداوند آن است كه زندگى زناشويى از هم نپاشد و براى حفظ اين اتحاد، زن و شوهر بايستى نهايت تلاش و كوشش خود را به كار برند.
مفسر آيه يادشده مى گويد: تفسير دوم با سياق آيه سازگارى بيش ترى دارد; زيرا در سياق اين آيه چنين آمده است. 30
(ديگران را من مى گويم (نه خداوند) كه اگر كسى از برادران، زنى بى ايمان داشته باشد و آن زن راضى باشد با وى زندگى كند، مى تواند با او به زندگى ادامه دهد، و اگر زن با ايمانى شوهر بى ايمان دارد و به او علاقمند است، او نيز مى تواند با شوهر خود زندگى كند و از او طلاق نگيرد.)31

تفسير عقلى

عقل يكى از منابع مهم در تفسير قرآن خوانده مى شود و آيات و روايات بسيارى بر حجيت آن وجود دارد.
تفسير عقلى عبارت است از تفسير آيات به كمك عقل و دلايل عقلى، اين روش تفسيرى نخستين بار در اواخر قرن اول هجرى از سوى قتاده مورد استفاده قرار گرفت و با پيدايش معتزله در نيمه قرن دوم هجرى و عنايت شديد معتزليان به اين روش، برخى از تفاسير شكل عقلى گرفت.
در اين روش مفسر آياتى را كه با عقل و براهين عقلى ناسازگارى دارند تفسير مجازى مى كند. براى نمونه زمخشرى در تفسير آيه (و كلّم الله موسى تكليماً) كه درباره كلام خداست، نخست به حكم عقل، سخن گفتن خداوند را به صورت مستقيم، از محالات به شمار مى آورد و سپس با توجه به اين باور و انديشه آيه را تفسير مجازى مى كند، او مى نويسد:
(فاعل در آيه شريفه موسى(ع) است بنا به اين موسى(ع) با خدا سخن مى گفت نه خدا با موسى.) 32
شيخ طوسى و بسيارى ديگر در تفسير آيه شريفه (يدالله فوق ايديهم) (فتح/ 10) كه به ظاهر دلالت بر جسمانيت خداوند دارد، به ناگزير به تفسير عقلى آيه رو مى آورند و در تفسير آيه ديدگاه هاى گوناگونى نقل مى كنند:
عده اى مى گويند: مراد از (يد) عقد است، به اين معنى كه پيمان و عقد خداوند بالاتر از عقد ايشان است، زيرا در عقد با خدا، آنها به بيعت با پيامبر، با خدا بيعت مى كنند.
گروهى معتقدند: يد به معناى قدرت خداوند در يارى پيامبر است، به اين معنى كه قدرت خداوند و يارى پيامبر بالاتر از يارى شماست.
بعضى مى گويند: مراد از كلمه (يد) عطيه و نعمت است، يعنى نعمت خدا بر مسلمين كه يا ثواب است و يا توفيق بيعت، بالاتر از نعمت و خدمت و بيعتى است كه آنها با تو كرده اند. 33
تفسير عقلى در ميان مفسران كتاب مقدس نيز كاربرد فراوان دارد و از گذشته اى دور مورد استفاده ايشان قرار داشته است. در مدرسه اسكندريه كه اولين مدرسه تفسيرى كتاب مقدس خوانده مى شود، (اوريجانوس) شاگرد اكلميندس از معتقدان جدى اين روش تفسيرى شناخته مى شد.
او مى گويد: مفسر كتاب مقدس، پيش از آن كه كتاب مقدس را تفسير كند، بايستى مركز متن را شناسايى كند. مثلاً بداند كه كتاب مقدس، وحى است و پس از اين شناسايى بايستى كتاب را با توجه به دلايل و مشكلات زير تفسير مجازى كند.
1. يك: در كتاب مقدس از كلمات و واژه هايى استفاده شده كه بر جسميت خداوند دلالت دارد و خدا را به بشر تشبيه مى كند مانند: (وجه الله) ، (يده) و… واگر اين گونه آيات، تفسير مجازى نشوند تفسير درستى از آيه ارائه نشده است.
دو: برخى قصه هاى كتاب مقدس، اگر تفسير مجازى نشوند غيراخلاقى به شمار خواهند آمد، مانند قصه مستى نوح(ع)، ازدواج لوط با دختران خويش و…
سه: برخى مطالب، از امور ناممكن به شمار مى آيد، چون ديدن عالم در يك لحظه توسط مسيح.
چهار: ناسازگارى بعضى از آيات با بعض ديگر.
به باور اوريجانوس اگر آيات كتاب تفسير مجازى شوند، جسميت خدا، قصه هاى غيراخلاقى، باورهاى ناممكن از آيات استفاده نخواهد شد و آيات با يكديگر ناسازگار نخواهند بود.
2. كتاب مقدس در صدد بيان حوادث و رخدادهاى تاريخى نيست، بلكه مى خواهد حقايق پايدار را بازگو كند، بنابراين اشكالات تاريخى بر كتاب وارد نيست و حوادث كتاب مقدس هرگز رخ نداده و رخ نخواهد داد، ولى وحى آنها را ذكر كرده است. و با تفسير مجازى مى توان به واقعيت متن دست يافت.
3. كتاب مقدس به رمز نوشته شده ومعانى آن از الفاظ و واژگان آن قابل استفاده نيستند، بنابراين بايستى با تفسير مجازى آن معانى را به دست آورد. 34
دلايل اوريجانوس و ساير طرفداران تفسير مجازى از سوى بسيارى ازمفسران كتاب مقدس پذيرفته شده و آنان را در شمار طرفداران تفسير مجازى قرارداده است تا آنجا كه در دوران وسطى (از قرن ششم تا هشتم ميلادى) در حدود دو قرن، تفسير مجازى بيش ترين كارآيى را داشته است.
تفسير مجازى هر چند در طول تاريخ تفسير عهد قديم و جديد، فراز و نشيبهايى داشته و گاه به صورت گسترده مورد استفاده قرار مى گرفته و گاه مفسران، توجه كمترى به اين روش داشته اند، اما به جهت ويژگيهاى كتاب مقدس در تمام دورانهاى تفسيرى حتى جديدترين دورانها مانند دوران عقلانيت، كاربرد و كارآيى خود را نشان داده است.
براى نمونه كريستى ويلسن در تفسير (رساله به عبرانيان) برخى از آيات را با روش تفسير مجازى تفسير مى كند. او در تفسير آيه (لكن او چون يك قربانى براى گناهان گذرانيد، به دست راست خدا بنشست تا ابد الآباد) 35 و آيه (پس مقصود عمده از اين كلام اين است كه براى ما چنين رئيس كهنه هست كه در آسمانها به دست راست كبريا نشسته است) دست را به دست جسمى معنى نمى كند و آن را كنايه از قدرت مى داند. او مى نويسد:
(مجمل معناى اين عبارات، حكومت مطلقه و تسلط تامه مسيح است، نه فقط دراين دنيا بلكه در هر دو دنيا.) 36
همو در تفسير آيه (افتادن به دست خداى زنده چيز هولناكى است) 37 بدون توجه به واژگان و الفاظ و محتواى آيه مى نويسد:
(در اين آيه عبرت مهمى براى ما ذكر شده است. در واقع اگر در معناى اين آيات دقت و تأمل كنيم در مى يابيم كه اين آيات چندان سخت و شديداللحن مى باشند كه هيچ آيه ديگرى به اين شدت و سختى در انجيل پيدا نمى شود. ما نبايد فقط عنايت و محبت خدا را در نظر بگيريم، بلكه علاوه براين بايستى عدالت خدا را نيز همواره در نظر داشته باشيم.) 38
ميلر مفسر ديگر كتاب مقدس در تفسير انجيل يوحنا بر كسانى كه به ظاهر آيات توجه دارند و در پى فهم درست آيه يا آيات نيستند مى شورد.
مسيح گفت: (من هستم آن نان زنده كه از آسمان نازل شده، اگر كسى از اين نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند، و نانى كه من عطا مى كنم جسم من است كه آن را به جهت حيات جهان مى بخشم.) 39
و يهوديان در برابر او گفتند: (چگونه اين شخص مى تواند جسد خود را به ما بدهد). 40
ميلر به اين برداشت يهوديان اشكال مى كند و آنان را نافهم مى خواند:
(ريزه خوانى يهوديان اينك مبدّل به جار و جنجال و قيل و قال مى گردد و با هم راجع به گفتار عيسى شروع به بحث و مشاجره مى كنند، بعضى از شنوندگان عيسى نيز مانند نيقوديموس با همان فقدان فهم و ادراك روحانى كه درباره تولد تازه به عيسى گفته بود، و اين امور چگونه ممكن است انجام گيرد، گفتار عيسى را همان گونه تحت اللفظى تلقى كرده، مى گويند: چگونه اين شخص مى تواند جسد خود را به ما بدهد تا بخوريم.)
نويسنده تفسير انجيل يوحنا در تفسير اين آيه از روش تفسير مجازى سود مى برد. او مى نويسد:
(مصلوب شدن عيسى وسيله حيات و سلامتى براى نوع بشر مى شود. هنگامى كه او به صليب كشيده شد مردم بسوى او مى آيند و ايمان مى آورند و چنان كه نان، پيش از خورده شدن تكه تكه مى گردد جسم عيسى نيز توسط ميخها و نيزه پاره پاره شد، تنها به وسيله مرگ او ممكن است حيات او در دسترس انسان قرار گيرد، ولى هنگامى كه بر روى صليب رفت، آن گاه تمام مردم را به سوى خويش مجذوب مى سازد. عيسى در عشاء ربانى به طور مجاز خود را به ما مى دهد، آنجا كه درباره نان مى گويد: بگيريد و بخوريد، اين است بدن من كه براى شما داده مى شود.او مرد تا اين كه ما در مرگ او داراى حيات جاودانى باشيم، حيات بخششى است مجانى كه به ما داده مى شود، ولى براى عيسى خيلى گران تمام شده است). 41
ميلر مفسر انجيل يوحنا در تفسير سخن عيسى (آمين آمين به شما مى گويم اگر جسد پسر انسان را نخوريد و خون او را ننوشيد در خود حيات نداريد) چندين ديدگاه تفسيرى بيان مى كند و در پايان ديدگاهى را مى پذيرد كه براساس تفسير مجازى شكل گرفته است. او مى نويسد:
(بعضى مى گويند عيسى با اين جمله اشاره به عشاء ربانى ندارد، بلكه به صورت رمز و كنايه مى خواهد بگويد كه لازم است شخص به وسيله ايمان او را در دل خود جاى دهد، در آيه 47 عيسى افزود: (هركس به من ايمان آورد حيات جاودانى مى يابد) پس منظور از خوردن جسد مسيح و آشاميدن خون او همانند ايمان آوردن است و هر دو يك مفهوم دارد، وقتى كه به او ايمان مى آوريم به نحوى كه وى وارد دل ما مى گردد و حيات او از آن ما مى شود در آن صورت او را خورده و نوشيده ايم و ديگر تشنه و گرسنه نمى شويم.) 42

تفسير ظاهرى

ظاهرگرايى يا تفسير ظاهرى آيات، از گذشته اى دور ميان مسلمانان و بويژه مفسران قرآن وجود داشته است و طيف گسترده اى از فرقه هاى اسلامى به شكلى به اين شيوه تفسيرى گرايش داشته و دارند. فرقه هايى چون اشاعره، ظاهريه، ماتريديه و… در شمار فرقه هاى ظاهرگرا قرار دارند.
براساس اين روش تفسيرى، مفسر، خود را به ظاهر آيات متعبد مى بيند و آيات را هر چند به ظاهر بر جسمانيت خداوند و گناهكار بودن انبيا و … دلالت داشته باشد تفسير ظاهرى مى كند.
براى نمونه: آيه شريفه (وجوه يومئذ ناضرة. الى ربها ناظرة) (قيامت / 22 - 23) به ظاهر دلالت بر امكان رؤيت خداوند دارد و بايستى در شمار آيات متشابه قرار گيرد و با توجه به آيات محكم قرآنى تفسير گردد، اما مفسرانى كه ظاهرگرا خوانده مى شوند و از طرفداران تفسير ظاهرى به شمار مى آيند، اين آيه را چنان كه ظاهرش دلالت دارد تفسير مى كنند و از آن براى اثبات عقايد خويش سود مى برند.
فخررازى مى نويسد:
(جمهور اهل سنت با استدلال به اين آيه مى گويند: خداوند در آخرت توسط مؤمنان ديده مى شود.) 43
مراغى نيز در تفسير آيه مى نويسد: مؤمنان بدون هيچ مانع و حجابى به پروردگار خود نگاه مى كنند… و در پايان مى افزايد: مدلول اين آيه و ظاهر آن همان چيزى را مى گويد كه احاديث صحيح و متواتر بر آن دلالت دارد، يعنى ديده شدن خداوند در قيامت. 44
آلوسى مفسر بزرگ و برجسته اهل سنت نيز با اعتقاد به امكان رؤيت خداوند، در تفسير آيه با پذيرش ديدگاه ابوحيان مى نويسد:
(مؤمنان در قيامت به پروردگار مى نگرند و غرق در مطالعه جمال او مى شوند به گونه اى كه از غير او غافل مى گردند و خدا را آن گونه كه سزاوار است مشاهده مى كنند.) 45
همو در موارد ديگرى از تفسير خود درباره رؤيت خداوند مطالبى مى گويد كه هيچ صاحب انديشه اى آن را نمى تواند باور كند.
ظاهر برخى از آيات قرآن دلالت بر گناهكار بودن پيامبران دارد، مانند آيه 24 سوره يوسف و آيه 82 سوره شعراء و… در نگاه برخى از فرقه هاى اسلامى ظاهر اين آيات بايستى به گونه اى توجيه گردد، زيرا اين ظاهر با مسأله عصمت پيامبران كه از اصول خدشه ناپذير مذهبى خوانده مى شود ناسازگار است، اما تعدادى از فرقه هاى اسلامى و طرفداران آن فرقه ها به ظاهر آيات عمل مى كنند و خود را ناگزير از تأويل نمى دانند، براى نمونه در تفسير آيه (والذى أطمع أن يغفر لى خطيئتى يوم الدين) (شعراء/ 82) كه به ظاهر دلالت بر خطاكار بودن ابراهيم(ع) دارد، عده اى مى گويند منظور از خطيئه، سه گناه و دروغى است كه آيات و روايت زير به آنها اشاره دارد:
(قالوا ءأنت فعلت هذا بآلهتنا يا ابراهيم. قال بل فعله كبيرهم) انبياء/ 62 - 63
(فنظر نظرة فى النجوم. فقال انى سقيم. فتولّوا عنه مدبرين) صافات/ 88 - 90
قال ابراهيم: (انها (ساره) اختى) 46
نشانه هاى ظاهرگرايى و تفسير ظاهرى آيات از گذشته اى دور در نوشته ها و مدرسه هاى تفسيرى كتاب مقدس به چشم مى خورد. در مدرسه انطاكيه كه دومين مدرسه تفسيرى كتاب مقدس است، تنها روش معتبر تفسيرى، تفسير ظاهرى بود و تمامى اصحاب اين مدرسه آيات را براساس اين روش تفسير مى كردند.
در مدرسه غربى نيز كه ميان روش تفسيرى مدرسه اسكندريه (تفسير مجازى) و روش تفسيرى مدرسه انطاكيه (تفسير ظاهرى) به گونه اى جمع شده بود، مفسران گاه از روش تفسير ظاهرى سود مى بردند و گاه به تفسير مجازى مى پرداختند. براى نمونه (جيروم) نخست سفر يوئيل را تفسير مجازى كرد، اما پس از مدتى تفسير ظاهرى را بر تفسير مجازى ترجيح داد.
در طول تاريخ تفسير، ظاهرگرايى به صورت محدود و گسترده مورد استفاده مفسران قرار داشته است و مفسران بسيارى كتاب مقدس را به اين شيوه تفسير كرده اند، براى نمونه ميلر مفسر انجيل يوحنا در تفسير بعضى آيات، به ظاهر آيات تعبد و پايبندى نشان مى دهد و به همين جهت در تأويل آياتى كه در نگاه عده اى از مسيحيان غيراخلاقى خوانده مى شود،علاقه اى به تفسير مجازى از خود نشان نمى دهد.
در انجيل يوحنا چنين مى خوانيم:
(در روز سوم در قاناى جليل عروسى بود ومادر عيسى (مريم) نيز در آن جشن شركت داشت و عيسى و شاگردان او نيز به آن مجلس دعوت شده بودند. چون شراب مجلسيان به پايان رسيد، مادر عيسى به عيسى گفت: شراب ندارند… عيسى به نوكران گفت، شش قدح سنگى را پر از آب كنيد و به ايشان گفت از اين شراب براى رئيس مجلس ببريد، وقتى صاحب مجلس آب را كه شراب گشته بود نوشيد… ) 47
تبديل آب به خمر، اولين معجزه عيسى(ع) خوانده شده است، ولى اين معجزه كه عملى غيراخلاقى به نظر مى رسد، مورد قبول ميلر قرار گرفته و او بى آن كه خود را نيازمند تفسير مجازى ببيند به تفسير ظاهرى آيه مى پردازد. 48
(وليم باركلى) مفسر (انجيل مرقس) در تفسير آياتى كه به ظاهر با حكم الهى، عرف و عادت ناسازگار است، نخست حكم آيه را با توجه به ساير آيات استفاده مى كند و يا واژه اى را كه موهم اين ناسازگارى است به گونه اى معنى مى كند كه برداشت عاميانه نباشد، مثلاً در آيه (و يحيى را لباس از پشم شتر و كمربند چرمى بر كمر مى بود و خوراك وى از ملخ و عسل برى) 49 نخست حكم خوردن ملخ را در صورتى كه برداشت ما از اين واژه همان ملخ معمولى و حشره معروف باشد از آيه (از حشرات چهار پا بخوريد ملخ به اجناس آن، ودَبا به اجناس آن، وحرجوان به اجناس آن، و جندب به اجناس آن) 50 سود مى برد و پس از آن مى نويسد:
(احتمال دارد مراد از (جراد) نوعى از بقول (سبزيجات) باشد كه اسم آن (كاروب) است و آن طعام فقرا و مساكين است.)
او درباره عسل برى مى نويسد:
(احتمال دارد همين عسل معروف مراد باشد و يا مراد عصاره درختان است كه از آنها خارج مى شود.) 51

هرمنوتيك جديد

هرمنوتيك كتاب مقدس در دوران عقلانيت، شكل جديدى به خود گرفت و عقل به عنوان معيار و ملاك تفسير بايسته و حاكم بر كتاب خوانده شد. توماس هابز، اسپينوزا و شلايرماخر ـ از مناديان اصلى اين انديشه خوانده مى شوند و ديدگاه ها و آثار ايشان، بيش ترين توجه مفسران و زبان شناسان را به خود جلب كرده بود.

اسپينوزا

باروخ اسپينوزا (1632 - 1677م) در يك خانواده يهودى در آمستردام هلند ديده به جهان گشود. 52
اسپينوزا كه تربيت اوليه اش از مطالعه تورات و تلمود شكل گرفته بود و با سنت يهودى تربيت شده بود ناسازگارى خويش را با الهيات سخت و تفسير يهوديان از كتب مقدس نشان داد. در نتيجه در سال 1656 در سن 24 سالگى تكفير شد و از اجتماع يهوديان طرد گرديد. 53
او در شمار عارفان عقل گرا قرا رگرفت كه اساس انديشه ها و تفكرات خويش را بر اصول دكارتى قرارداده بودند و پس از دكارت بزرگ ترين فيلسوف عقلى بود.
آثار و نوشته هاى اسپينوزا حكايت از آن دارد كه او از نقادان اوليه كتاب مقدس بوده است. وى از جمله كسانى است كه در هرمنوتيك كتاب مقدس، روش تفسيرى خويش را با پيش فرض خود در ارتباط مى ديد.
مفسران كتاب مقدس، شيوه تفسيرى خويش را با توجه به پيش فرضها و نظريات خود درباره كتاب مقدس بر مى گزينند. اين مفسران از جهت پيش فرضهاى تفسيرى به دو گروه تقسيم مى شوند.
1. گروهى كتاب مقدس را سخن خدا و مطالب و موضوعات آن را حقيقى مى دانند و هيچ گونه ناسازگارى آيات با يكديگر را باور ندارند.
2. عده اى ديگر كتاب مقدس را مجموعه اى از نوشته هاى بشرى مى دانند و ميان آنها و ساير نوشته ها تفاوتى نمى نهند.
دسته نخست مى گويند: در تفسير كتاب مقدس هيچ نوع ناسازگارى آيات با يكديگر را نبايد پذيرفت و آياتى كه به ظاهر با يكديگر ناسازگارند بايستى با حمل بر معناى مجازى، سازگار جلوه داده شوند. افزون بر اين بايستى معناى متن و آيات را با يارى گرفتن از انديشه هاى ارسطو و افلاطون ثابت كرد، زيرا همه آيات كتاب مقدس در بردارنده حقيقت است و بنابراين بايد معناى آنها را با آنچه از طريق فلسفى مى توان دريافت، منطبق نمود.
اين روش تفسيرى كه ازگذشته اى دور مورد استفاده گسترده مفسران قرار داشته و براساس اعتقاد به وحيانيت كتاب مقدس شكل گرفته است در نگاه اسپينوزا قابل اعتماد نيست، زيرا به باور او معناى مجازى بسته به دلخواه وميل مفسر است و آنجا كه جمله اى دو يا چند معناى مجازى دارد معيار و ملاكى براى ترجيح يكى بر ديگرى وجود ندارد. افزون بر اين ، شيوه تفسيرى يادشده با الهيات عقلى ناسازگار مى نمايد. 54
مخالفت اسپينوزا با روش تفسيرى مفسران كه معتقد به وحيانيت عهدين مى باشند، در حقيقت نشان از عدم پذيرش پيش فرض آنها دارد، به اين معنى كه اسپينوزا وحى بودن كتاب مقدس را باور ندارد. او در همين بحث و درموارد بسيار ديگرى وحى بودن عهدين را زير سؤال مى برد و حتى در مواردى پيشنهاد مى كند كتاب مقدس مانند ساير نوشته هاى بشرى تفسير شود.
براساس انديشه اسپينوزا روش تفسير كتاب مقدس با شيوه تفسير امور طبيعى يكسان است; چنان كه در تفسير امور طبيعى مفسر از مسلمات و يقينيات به عنوان پايه و اساس سود مى برد و اشياء طبيعى را تعريف مى كند، در تفسير كتاب نيز نخست بايد شناخت تاريخى قطعى و مسلم براى مفسر حاصل شود. پس از آن مفسر برداشتى بايسته و مشروع از فكر و انديشه نويسندگان كتاب مقدس بسازد و تفسيرى صحيح ارائه كند.
به باور اسپينوزا مفسر براى دستيابى به تفسيرى بايسته، بايد قواعد و نكات زير را به صورت كامل رعايت كند:
1. آشنايى با خصوصيات لغت و قواعد دستورى زبانى كه كتاب يا رساله به آن زبان نوشته شده است. براى مثال اگر مفسر درصدد تفسير عهد قديم است، بايد لغت عبرى و ويژگيهاى آن را بداند و اگر مى خواهد عهد جديد را تفسير كند، افزون بر زبان و لغت يونانى، آشنايى مفسر با زبان عربى نيز ضرورى مى نمايد، چه اين كه در عهد جديد از تعبيرات واژگان عربى بسيار استفاده شده است.
2. در تفسير كتاب مقدس، مفسر بايد آيات را با عنوان و موضوعات اساسى و در عين حال محدود آنها درنظرگيرد و سپس ميان آيات ناسازگار، متشابه و مجمل، سازگارى ايجاد كند. البته اين سازگارى، ضرورى است كه براساس لغت و استدلالهاى برخاسته و برگرفته از كتاب مقدس باشد و تنها متكى بر عقل نباشد. اگر مفسر مى خواهد عبارت (الله نار) يا (الله غيور) را تفسير كند بايد عقل و بديهيات عقلى را به هيچ روى در تفسير دخالت ندهد، بلكه با توجه به ساير آيات تفسير كند و ناسازگارى آنها را ازميان ببرد.
3. شناخت ويژگيهاى نويسنده هر كتاب، مانند اخلاق، انگيزه، هدف، زبان و لغت نويسنده و زمان و عصر وى و بررسى تاريخى آن براى مفسر ضرورى است. هر اندازه اطلاعات و دانسته هاى مفسر دراين زمينه ها بيش تر باشد تفسير وى از كتاب از ضريب اطمينان بيش ترى برخوردار خواهد بود. 55
4. اصل كلى اين است كه مفسر نبايد هيچ مطلبى را درباره محتويات كتاب مقدس بپذيرد، مگر آنچه را به روشنى و وضوح از متن به دست مى آيد.
5. آنچه براى مفسر دردرجه اول اهميت قرار دارد آن است كه درستى معنى را با حقيقت محتوا درنياميزد، او بايد تنها به معناى جمله ها توجه كند و از انطباق جمله با حقيقت بپرهيزد.
6. بررسى كتابهاى منسوب به پيامبران، ضرورى است. افزون بر اين شناسايى كسانى كه اين كتابها به آنها رسيده و افرادى كه به دستور ايشان اين كتابها در شمار كتاب مقدس قرار گرفته اند اجتناب ناپذير است. 56
برخى از قواعد و معيارهايى كه اسپينوزا براى تفسير بايسته كتاب مقدس بيان كرده است در حقيقت همان شرايطى است كه قرآن پژوهان براى مفسر ذكر مى كنند. براى نمونه قاعده اول اسپينوزا همان لزوم آشنايى مفسر با علم نحو، صرف، لغت، معانى و بيان است كه در كتابهاى علوم قرآنى و تفاسير، شرط تفسير بايسته معرفى شده است، و بعضى از قواعد نشان ازروش تفسيرى دارد.
شرط دوم اسپينوزا عبارت است از جمع كردن آيات عهدين، زير عنوان موضوعات مشخص و محدود و ايجاد سازگارى ميان آنها با توجه به آيات… اين شرط همان روش تفسيرى متن به متن است، دراين روش تفسيرى مفسر چنان كه قرآن پژوهان مى گويند آياتى را كه در يك موضوع با يكديگر ناسازگارند در كنار يكديگر قرار مى دهد و سپس آياتى را كه متشابه به نظر مى آيند با كمك آيات محكم تفسير مى كند و به اين ترتيب ناسازگارى آيات را از ميان مى برد و يا آياتى را كه مجمل و مبين هستند دركنار يكديگر مى گذارد و سپس آيات مجمل را با كمك آيات مبين روشن مى سازد.
هرچند روش تفسيرى اسپينوزا و نتايج آن، توجه هر فيلسوفى را به نبوغ و استعداد او وكارآيى روش وى رهنمون مى سازد، اما با اين حال در مقام تفسير، مشكلات فراوانى فرا روى اسپينوزا قرار مى گيرد. البته اين احتمال دور از ذهن نيست كه اسپينوزا و كسانى چون او، در تفسير متون مقدس و شيوه ها و شرايط آن، از آراى مفسران مسلمان در زمينه تفسير كتاب الهى الهام گرفته باشند، زيرا اين گونه آرا و نظريه ها پيشينه اى دراز در تفسير قرآن دارد و اگر احتمال تأثيرپذيرى يكى از ديگرى باشد، مفسران كتاب مقدس مى توانسته اند از مفسران قرآن نكته هايى را وام گيرند.
ييك. در روش پيشنهادى اسپينوزا شناخت تام و كامل لغت عبرى ضرورى است در صورتى كه چنين شناختى ناممكن است، زيرا از لغت عبرى چيز قابل توجهى برجاى نمانده است. تقريباً تمامى نامهاى ميوه ها، طيور و… از ميان رفته است.
دو. مشكلات و متشابهات كلام عبرى بسيار است:
1. برخى از حروف، جايگزين برخى ديگر شده اند مثلاً: (ال) به جاى (عل) قرار گرفته و يا (الى) جايگزين (على) شده است.
2. معانى حروف عطف و كلماتى كه دلالت بر زمان دارند، بسيار و گوناگون است و هيچ نشانه و دستورى نيز براى تشخيص معنى وجود ندارد. براى نمونه (واو) دراين معانى مورد استفاده قرار مى گيرد: و، لكن، لأنّ، مع، ذلك، حينئذ و… و (كى) دراين معانى: لأنّ، مع أنّ، اذا، عندما، مثلما، أن و… .
3. صيغه هاى اخبارى و مصدرى و انشايى دلالت بر زمان ندارند; نويسندگان از فعل مستقبل براى زمان حاضر وگذشته سود مى برند، بدون آن كه معيارى براى شناخت اين افعال از يكديگر ارائه كنند.
ج. دشوارى دستيابى به ويژگيهاى نويسندگان عهدين و علت نوشتن و زمان نوشتن و تاريخ نسخه بردارى و… بويژه با توجه به اين كه مسيحيان درمورد نويسندگان كتاب مقدس اختلاف نظر عميقى دارند چنان كه درمورد تاريخ نگارش كتب مقدس و تمام مسايلى كه مربوط به كتب مقدس است. اختلاف مسيحيان بسيار گسترده است. براى نمونه عده اى انجيلهاى چهارگانه را نوشته حواريون عيسى(ع) مى دانند و برخى آنها را نوشته افرادى مى خوانند كه به جهت منزلت يافتن نوشته خود، آن را به نام حواريون عيسى(ع) منتشر كرده اند.

هرمنوتيك شلاير ماخر

شلايرماخر بنيان گذار هرمنوتيك جديد خوانده مى شود. به اعتقاد وى هرمنوتيك، نظريه اى فلسفى است كه به صورت عام و فراگير روش تفسير متون را بيان مى كند و اختصاص به متون كهن نداشته، كتاب مقدس را نيز دربر مى گيرد.
پيش از اسپينوزا هرمنوتيك عبارت از فقه اللغه متون كلاسيك بويژه متون قديمى يونانى و لاتينى و تفسير و كشف كتاب مقدس بود. 57 و مفسران در مورد تفسير قدسى و دنيوى و در شيوه هاى تفسيرى عهد جديد و قديم با يكديگر اختلاف داشتند.
همين اختلاف مفسران در شيوه هاى تفسيرى و تفاوت تفسير قدسى و دنيوى، شلايرماخر را برآن داشت تا هرمنوتيك جديد را پايه گذارى كند و معيارها و ملاكهايى براى تفسير و روش تفسير بيان كند، تا مفسران ديگر اختلاف نكنند وهمگى از يك روش و قانون پيروى كنند، اما برخى مى گويند، تدوين دستور و يك نظريه فراگير براى تفسير متون و فهم محال است و براى يك تفسير بايسته فهم كامل كاربرد واژه ها كافى است.
برنامه هرمنوتيكى شلايرماخر، هم نشان از فلسفه انتقادى دارد و هم نشان از فلسفه رمانتيك. نشان از فلسفه انتقادى دارد، زيرا او درآرزوى وضع قانونها و دستورهاى همگانى و فراگيرى براى فهم بود. وحكايت از فلسفه رمانتيك دارد، زيرا فهم يك نويسنده و تصويربردارى او از يك متن پيچيده، رمانتيك خوانده مى شود. 58 ماخر با اين دو نگرش، هرمنوتيك دستورى و هرمنوتيك عينى يا روان شناختى و فنى را عرضه كرد.
هرمنوتيك دستورى درباره مشخصات و ويژگيهاى گفتارى مشترك ميان يك فرهنگ است، يا به عبارت ديگر هرمنوتيك دستورى درباره شاخصه هاى گفتار و انواع عبارتها و صورتهاى زبانى ـ فرهنگى است كه مؤلف در آن زندگى كرده و تفكر و انديشه وى را متعين ساخته و شكل داده است. دراين هرمنوتيك، دو عنصر مهم وجود دارد.
عنصر اول: تأويل دقيق يك گفتار، جز در گستره زبان شناسى مشترك ميان نويسنده و مخاطب امكان پذير نيست.
عنصر دوم: معناى هر واژه در يك جمله يا يك عبارت در ارتباط با واژگانهاى ديگر همان جمله و عبارت فهم پذير است.
عنصر نخست، ارتباط مؤلف و مخاطب او را ممكن مى سازد و عنصر دوم ارتباط و پيوند درونى ميان واژگان يك زبان را آشكار مى نمايد. هرمنوتيك فنى يا روان شناختى به نبوغ نهفته در پيام نويسنده و ذهنيت خاص وى توجه دارد. 59
در نگاه شلايرماخر نمى توان از هرمنوتيك دستورى و فنى با هم در فهم متون سود برد، چه اين كه توجه به زبان مشترك كه همان هرمنوتيك دستورى است، مفسر را از توجه به هرمنوتيك فنى يعنى توجه به نويسنده و شناخت و فهم خصوصيات وى باز مى دارد. و از سويى توجه به هرمنوتيك فنى كه هدف واقعى هرمنوتيك است، مفسر را از هرمنوتيك دستورى باز مى دارد. يا بايستى عنصر مشترك را درك كنيم و يا عنصر ويژه را، و نمى توان هر دو را با هم درك كرد. 60 هر چند شلايرماخر و اگوست بك هرمنوتيك فنى را به عنوان ابزارى براى شناخت مى ديدند و آن را موضوع شناخت نمى دانستند.
به اعتقاد ماخ،ر هرمنوتيك، نسبى است نه مطلق; او مى گويد، بد فهمى و ادراك ناكامل و ناكافى در كنش شناخت، امرى طبيعى است كه در آغاز هر شناخت رخ مى نمايد، چه اين كه در طول زمان و با گذشت سالها و قرنها، معناى واژگان مانند جهان بينى ها تغيير مى يابد و مفسر هر چه بيش تر از نويسنده فاصله مى گيرد; اين فاصله گرچه طبيعى و معمولى است، اما به گونه اى است كه پيمودنى نبوده و مفسر نمى تواند مسير طولانى آن را بپيمايد. از همين رو مفسر بايد شرايط تاريخى متن و زمان شكل گيرى آن را شناسايى كند و تنها در اين صورت هرمنوتيك، دقيق، نقادانه و با ارزش خواهد بود.
آنچه در هرمنوتيك شلايرماخر و مقايسه آن با شرايط و شيوه هاى تفسيرى در خور توجه است آن است كه بخشى از سخنان و ديدگاه هاى شلايرماخر در حقيقت همان شرايط و ضوابط تفسيرى است كه قرآن پژوهان و مفسران قرآن براى تفسير بيان كرده اند.
هرمنوتيك دستورى در نگاه شلايرماخر، همان آشنايى مفسر با ويژگيها و دستورهاى زبان عربى است، شرايطى كه مفسران به صورت چندين شرط ياد كرده اند، مانند صرف، نحو، معانى، بيان، لغت و… ولى ماخر با يك عنوان كلى آورده است، البته مباحث زبان شناسى در هرمنوتيك شلايرماخر وجود دارد و شايد ريشه هاى زبان شناسى درآن است، اما اين مباحث هنوز در ميان مفسران اهميت خود را نيافته است.
اما هرمنوتيك فنى در تفسير قرآن بر خلاف كتاب مقدس كاربرد ندارد، زيرا اين نوع هرمنوتيك در مورد كتابها و نوشته هايى است كه وحى خوانده نمى شوند، اما در كتابهايى كه وحى بوده و از سوى خداوند نازل شده اين مباحث در خور توجه و طرح نيستند و چون به باور شلاير ماخر كه پايه گذار الهيات اعتدالى است كتاب مقدس وحى منزل نيست.61 وبه دست بشر نوشته شده است، سخن گفتن درباره ذهنيت نويسنده معنى و مفهوم دارد، اما درباره خداوند، هرمنوتيك روان شناختى چيزى جز گزاف گويى نيست. افزون براين، اصل هرمنوتيك فنى نيز، خود محل اشكال است.
البته از اين جهت كه شلايرماخر قانونمندى هرمنوتيك را پذيرفته است، ميان او و مفسران و قرآن پژوهان اتفاق نظر وجود دارد، چه اين كه قرآن پژوهان نيز تفسير را داراى ضابطه و قاعده مى دانند و تفسيرى را بايسته و دقيق مى شمرند كه با قواعد و شرايط تفسيرى انجام پذيرفته باشد، نهايت اين كه آنچه تفسير نويسان به عنوان قواعد و شرايط تفسيرى مى شناسند بسيار بيش تر از آن شرايط و قواعدى است كه شلايرماخر مى گويد، براى نمونه (زرقانى) دانشهاى زير را براى ارائه تفسير قرآن، بايسته مى داند.
لغت، نحو، صرف، علوم بلاغت، علم اصول فقه، علم توحيد، اسباب نزول، قصص، ناسخ و منسوخ، حديث، انسان شناسى و … 62
به عقيده (شلايرماخر) كشف نيت مؤلف ضرورى نيست و بايستى تمام زندگى مؤلف مورد بررسى قرار گيرد، تا آنجا كه اطلاعات و معلومات مفسر درباره مؤلف بيش از خود مؤلف گردد، در صورتى كه در نگاه تفسيرنويسان، آنچه بيش از هر چيز در تفسير اهميت دارد و مفسر بايد در پى آن باشد، دستيابى و بارشناسى انگيزه مؤلف است و در اصل، تفسير در اصطلاح قرآن پژوهان اين گونه تعريف شده است: (تفسير، علمى است كه درباره دلالات قرآن برمراد و مقصود خداوند به اندازه توان بشرى بحث مى كند.) 63
همين انديشه (شلايرماخر) و ديدگاه خاص وى درمورد نيت مؤلف، نشانگر تفاوت هرمنوتيك جديد و كهن است. درهرمنوتيك كهن، معناى اصلى و نهايى متن باور شده است. بنابراين هرمنوتيك هر متنى كه از نوشته هاى بشرى خوانده مى شود معنايى دارد كه مراد ذهن نويسنده بوده است و كشف نيت مؤلف هر چند هم دشوار باشد، ناممكن نيست. در مقابل آن نوشته هايى كه به خواست و دستور خداوند سامان يافته است معناى باطنى دارد كه كشف آن براى مخاطبان ناممكن مى نمايد، هر چند معنى هاى ظاهرى آن را مى توان دريافت.

هرمنوتيك گادامر

(هانس جورج گادامر) از جمله انديشمندانى است كه در كنار (شلايرماخر) و (ويلهم ديلتاى)، هرمنوتيك جديد را پايه ريزى كرد. او با نوشتن كتابى با عنوان (حقيقت و روش) بر تأثير پيش فرضها و پيش فهمها بيش از هر كس ديگرى پافشارى كرد، به اعتقاد او فهميدن بدون پيش فرضها و انديشه هاى مفسران امكان پذير نيست و پيش داورى ها و پيش فهمها از فرايند فهم متون جدايى ناپذير است،64 به همين جهت (گادامر) هيچ تأويل و تفسيرى را قطعى و درست نمى داند. و تمام تفاسير و تأويلها را برخاسته از تعصب و پيش فرضهاى مفسر مى داند، زيرا هر مفسرى كه به سراغ متنى مى رود، براى خود باورهايى دارد و از همان ديدگاه خاص خودش متن را تفسير مى نمايد و منشأ اختلاف تفاسير، همين استناد تفسيرها به پيش فرضها، انتظارات و پرسشهاى مفسر است.
نتيجه ديگرى كه (گادامر) از مطرح كردن بحث پيش فرضها مى گيرد اين است كه كشف نيت و قصد مؤلف يا عصر او براى مفسر اهميت ندارد، زيرا آنچه به تفسير شكل مى دهد و مفسر را ناگزير از دنباله روى مى كند همان انديشه ها و اعتقادات اوست نه نيت مؤلف. زيرا متن، تجلى ذهنيت مؤلف نيست، بلكه تنها بر پايه گفت و گويى ميان مفسر و متن، هستى و واقعيتش را باز مى يابد. 65
و درست به جهت همين مسأله پيش فهمها (گادامر) برخلاف (شلاير ماخر) معناى نهايى، قطعى و اصلى متن را باور نداشت و آن را با روشهاى مختلف تفسيرى و پيش فرضها متعارض مى ديد.
مسأله انتظار از متن، پرسشهايى كه مفسر در پى پاسخ به آنهاست، از ديگر اصول هرمنوتيك (گادامر) خوانده مى شود. براساس اين اصول، هر مفسرى با انتظاراتى خاص، به سراغ متن مى رود و با سؤالاتى كه به گمان او متن به آنها پاسخ مى دهد، متن را مى كاود و تفسير مى كند.
(تنها زمانى مى توان متنى را شناخت كه از پرسش هايى آگاهى يافته باشيم كه متن بايد به آنها پاسخ دهد). 66
اصول هرمنوتيك (گادامر) در نگاه برخى از قرآن پژوهان و مفسران قرآن پذيرفتنى نيست; آنها مى گويند: نه تنها تفسير قرآن بدون پيش فرض و انتظار امكان پذير است، بلكه بايستى هر كسى كه مى خواهد قرآن را تفسير كند بدون پيش فرض و پيش فهم خاص به سراغ قرآن برود.
در برابر اين گروه، عده اى ديگر با تأييد و تقليد از اصول هرمنوتيك گادامر و ديگران پنج مسأله زير را از مقدمات و مقومات تفسير مى خوانند:
1. پيش فهم يا پيش دانسته مفسر (دور هرمنوتيكى).
2. علايق و انتظارات هدايت كننده مفسر.
3. پرسشهاى وى از تاريخ.
4. تشخيص مركز معناى متن و تفسير متن به عنوان يك (واحد) بر محور آن مركز.
5. ترجمه متن در افق تاريخى مفسّر.
اين عده درباره مقدمه اول مى گويند:
(برآمدن شناخت جديد چه ازگونه فهميدن و چه از گونه تبيين، هميشه بر يك پيش فهم و پيش دانسته استوار مى گردد و با بكارگيرى آن آغاز مى شود و بدون آن ممكن نيست. هيچ دانشمند يامفسر يا نويسنده اى نمى تواند افكار و شناختهاى خود را از عدم به وجود آورد و به آنها شكل و سامان دهد. هركس از آنچه مى خواهد درباره آن بيش تر بداند، يك دانسته مجمل يا بسيار مجمل پيشين دارد. اگر درباره يك موضوع هيچ اطلاع قبلى موجود نباشد، هيچ خواست و علاقه اى هم براى فهم يا تبيين آن به عنوان يك عمل ارادى به وجود نمى آيد و هيچ فهمى و تبيينى صورت نمى پذيرد، با مجهول مطلق هيچ نسبتى نمى توان برقرار كرد و هيچ گونه خواست و علاقه اى براى فهم و تبيين آن نمى توان داشت. فهم و تبيين درجايى معنى پيدا مى كند كه از طرفى درباره موضوع چيزى مى دانيم و از طرف ديگر مى دانيم كه همه چيز را درباره آن نمى دانيم.) 67
در تبيين و توضيح مقدمه دوم مى نويسد:
(علايق و انتظارات مفسر كه وى را به سؤال كردن از متن و فهميدن آن وا مى دارد، ازمقدمات و مقومات فهم متن است… انسان هر پرسشى را كه از روى علاقه و انتظار خاص مطرح مى كند و اين علاقه و انتظار با پيش دانسته هاى وى كه مقومات سؤال وى هستند سازگار است. سؤال، هميشه مسبوق به علاقه و انتظار است.
اگر انسان به فهميدن يك متن متمايل نباشد، براى تفسير آن نمى كوشد، تفسير متن مانند هر عمل ارادى ديگر، از علاقه اى ناشى مى شود و به منظور رسيدن به هدفى انجام مى گيرد. اين هدف نمى تواند مجهول مطلق باشد و بايد از آن دست كم يك تصور اجمالى داشت.
هدف شخصى كه مى خواهد يك متن فلسفى را تفسير كند، غير از هدف شخصى است كه مى خواهد يك متن تاريخى را بفهمد، اولى در صدد يافتن پاسخ براى پرسشهاى فلسفى است كه كلى اند و دومى در صدد دريافت پاسخ براى پرسشى است كه جزئى است و به يك حادثه تاريخى مربوط است و اينها دو گونه هدف متفاوت هستند… و در تفسير متون نيز آنچه مورد انتظار است رسيدن به هدفى است كه از پيش تصور شده است… اهميت تنقيح پيش دانسته ها و سؤالات و علايق و انتظارات براى تفسير درست متون دينى، بيش از اهميت آنها براى تفسير متون ديگر است. متون دينى درباره معناى هستى و سرنوشت انسان سخن مى گويند و تنقيح پيش دانسته ها و سؤالات و علايق و انتظارات مربوط به تفسير اين اسرار هزار تو و پيچيده، كارى بسيار دشوار و طاقت فرساست و استعداد ويژه اى لازم دارد). 68
نويسنده محترم درتوضيح اصل (پرسش از تاريخ) مى نويسد:
(اين كار عبارت است از جست وجوى آنچه پديد آورنده متن بيان كرده و مى خواسته مخاطبان آن را بفهمند. دراين مرحله است كه بايد با تحقيق تاريخى درستى چندين مسأله ازاين قبيل را روشن كرد: كدامين علايق و انتظارات، مؤلف را به پديد آوردن متن سوق داده است؟ او در كدامين وضعيت و شرايط تاريخى سخن گفته است؟ وضعيت و شرايط تاريخى مخاطبان وى چگونه بوده است؟ داده ها و امكانات زبانى وى براى گفتن و نوشتن چه بوده است؟ اين پرسشها را تنها با روش تحليل تاريخى مى تواند پاسخ داد، تحليلى كه بايد بى دريغ و با كمترين مداخله انجام گيرد.) 69

نتيجه

اشكالها و انتقادهايى كه بر هرمنوتيك گادامر وارد است و بسيارى از آنها در نظريه تفسيرى او نيز وجود دارد بر پيروان گادامر و اصول هرمنوتيك وى نيز وارد خواهد بود.
اولين اشكال نظريه (گادامر) نوعى نسبى گرايى است. او براساس نظريه خود و تأثير پيش فهمها و پرسشها و انتظارات، خود را نسبى گرا معرفى كرده است، چنان كه خود وى نيز تأثير پيش فرضها و سؤالات و انتظارات مفسر را باعث قطعى نبودن تأويل و تفسير متون مى خواند. هر مفسرى كه متن را تفسير مى كند، تفسير او در راستاى پيش فرضها و انتظارات و برداشتهاى خود او از متن مى باشد.
دومين اشكال نظريه گادامر آن است كه وى براساس اصول هرمنوتيكى خود هيچ تفسير و تأويلى را درست نمى داند.
سومين اشكال هرمنوتيك گادامر، بى توجهى به نيت مؤلف و صاحب متن است، چه اينكه به اعتقاد وى آنچه به تفسير شكل مى دهد همان پيش فرضها است نه نيت و مقصود صاحب كتاب، در صورتى كه آنچه در تفسير قرآن مورد توجه است و تمام مفسران در پى آن مى باشند، دستيابى به مقصود و مراد صاحب كتاب است.
اشكال ديگر هرمنوتيك گادامر، ضابطه مند نكردن پيش فرضها، سؤالات و انتظارات است. آيا مى توان با هر پيش فرضى و هر انتظار و سؤالى به تفسير متن پرداخت؟ آيا يك فيزيكدان مى تواند با انتظارات خاص خودش و با انديشه هاى فيزيكى به تفسير كتابهايى بپردازد كه در زمينه فيزيك نوشته نشده است يا خير ؟
و آيا كسانى كه طرفدار اصول هرمنوتيك گادامر هستند، متوجه اين نكته بوده اند كه ضابطه اى براى پيش فرضها و انتظارات ياد نكرده اند.
البته در نگاه مفسران انتظارات و پيش فهمهاى خاصى نهفته هستند، اما بايد توجه داشت كه آن انتظارات و پيش دانسته ها مى بايست مورد پذيرش ساير مسلمانان و يا دست كم انديشمندان مسلمان باشند و با هدف متنى كه مفسر مى خواهد آن را تفسير كند سازگار باشند، كه تنها در اين صورت است كه مفسر به تفسير به رأى كشيده نخواهد شد و قرآن را بر باورها و انديشه هاى شخصى خود تطبيق نخواهد داد.


پی نوشت‌ها:

1. ميرچا الياده، هرمنوتيك، ترجمه محمود تقى زاده، داورى، معرفت، 22/84; فهيم عزيز، علم التفسير / 9
2. احمدى، بابك، ساختار و تأويل متن، 2/ 496.
3. فهيم عزيز، علم التفسير/ 9.
4. همان.
5. همان / 10 - 11.
6. احمدى، بابك، ساختار و تأويل متن، 2/ 497.
7. همان، 2/ 496.
8. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 1/ 12.
9. طوسى، محمدبن حسن، التبيان، 3/ 416.
10. صادقى، محمد، الفرقان، 4/ 97.
11. آلوسى، محمود، روح المعانى، 6/ 57.
12. صادقى، محمد، الفرقان، 29/ 285.
13. آلبرت آوى، سير فلسفه در اروپا، ترجمه على اصغر حلبى/ 321.
14. احمدى، بابك، ساختار و تأويل متن، 2/ 502.
15. فهيم عزيز، علم التفسير / 81.
16. عويضه، كامل محمد محمد، الاعلام من الفلاسفة، اسپينوزا/ 150.
17. كتاب مقدس، عهد جديد، رساله اول پولس به قرنتيان، فصل / 1، آيه/ 9.
18. ميلر، كليساى خدا در جهان يا تفسير رساله اول پولس به قرنتيان/ 15 - 16.
19. كتاب مقدس، عهد جديد، انجيل لوقا، فصل / 24، آيه 47 - 49.
20. همان، فصل 1، آيه 2.
21. ميلر، تفسير كتاب اعمال رسولان / 4 - 5.
22. كتاب مقدس، عهد جديد، انجيل لوقا، فصل 24 ، آيه 47 - 49.
23. همان، انجيل متى، فصل 1، آيه 5.
24. اتكينسون، تفسير الكتاب المقدس، 5/ 14.
25. كتاب مقدس، عهد قديم، صحيفه يوشع، فصل 2 ، آيه1.
26. كتاب مقدس، عهد جديد، اعمال رسولان، فصل 2، آيه 1.
27. كتاب مقدس، عهد قديم، سفر پيدايش، فصل 23 ، آيه 14 - 17.
28. ميلر، تفسير كتاب اعمال رسولان / 20 - 21.
29. كتاب مقدس، عهد جديد، رساله اول به قرنتيان، باب 7، آيه 15.
30. ميلر، كليساى خدا در جهان / 139 - 140.
31. كتاب مقدس، عهد جديد، رساله اول پولس به قرنتيان، باب 7، آيه 12 - 13.
32. زمخشرى، جارالله، الكشاف، 1/ 591.
33. طوسى، التبيان، 9/ 319 ; طباطبايى، محمد حسين، ترجمه الميزان، 18/ 410 - 411.
34. فهيم، عزيز، علم التفسير / 52 - 54.
35. كتاب مقدس، عهد جديد، رساله به عبرانيان، فصل 10 ، آيه 12.
36. كريستى ويلسن، تفسيررساله به عبرانيان/ 16 و 96 و 77.
37. كتاب مقدس، عهد جديد، رساله به عبرانيان، فصل 10 ، آيه 31.
38. كريستى ويلسن، تفسير رساله به عبرانيان / 101.
39. كتاب مقدس، عهد جديد، انجيل يوحنا، فصل 6 ، آيه 51.
40. همان، فصل 6، آيه 52.
41. ميلر، تفسير انجيل يوحنا، 1/ 160.
42. همان، 1/ 161.
43. فخررازى، تفسير الكبير، 30/ 226.
44. مراغى، احمد مصطفى، تفسير المراغى، 30/ 152.
45. آلوسى، روح المعانى، 30/ 144 - 45.
46. فخررازى، تفسير الكبير، 24/ 144; آلوسى، محمود، روح المعانى، 19/ 97.
47. كتاب مقدس، عهد جديد، انجيل يوحنا.
48. ميلر، تفسير انجيل يوحنا، 1/ 44 - 45.
49. كتاب مقدس، عهد جديد، سفر لاويان، فصل 12 ، آيه 22.
50. كتاب مقدس، عهد جديد، سفر لاويان، فصل 12 ، آيه 22.
51. بارلكى، وليم، تفسير العهد الجديد (انجيل مرقس) ترجمه فهيم عزيز/ 11 - 12.
52. براون، كالين، فلسفه و ايمان مسيحى، ترجمه ميكائيليان / 49.
53. آلبرت آوى، سير فلسفه در اروپا ترجمه على اصغر حلبى / 255; فلاسفه بزرگ/ 157.
54. ياسپرس، كارل، اسپينوزا، ترجمه محمد حسن لطفى/ 127.
55. عويضه، كامل محمد محمد،الاعلام من الفلاسفة (اسپينوزا) / 150.
56. ياسپرس، كارل، اسپينوزا/ 129.
57. پل ريكور، رسالت هرمنوتيك، ترجمه فرهادپور و اباذرى، فرهنگ، 4 - 5/ 266.
58. همان/ 267.
59. ميرچا الياده، هرمنوتيك، ترجمه داورى، فصلنامه معرفت شماره 22/ 86.
60. پل ريكور، رسالت هرمنوتيك، فرهنگ، 4 - 5 / 268.
61. باربور، ايان، علم و دين، ترجمه خرمشاهى / 131.
62. زرقانى، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان، 2/ 51 - 53.
63. همان، 2/ 3.
64. فرهادپور، حلقه انتقادى/ 168.
65. همان/ 14.
66. احمدى، بابك، ساختار و تأويل متن، 2/ 571.
67. مجتهد شبسترى، محمد، هرمنوتيك كتاب و سنت / 16 - 17.
68. همان/ 22 - 23.
69. همان.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگرشى تطبيقى به قرآن و انجيل

نگرشى تطبيقى به قرآن و انجيل

عليرضا عقيلى

درباور توحيدى اديان ابراهيمى، مبدأ هستى ذات يگانه اى است كه داراى همه كمالات است و براساس حكمت خويش اديان را به بشر هديه داده است، تا به صورت عقل منفصل، تكميل كننده انديشه ها و دريافتهاى عقلى و علمى آنان باشد. اين بينش بنيادين مى طلبد كه اديان ابراهيمى را در اصول و معارف و باورها همسو و همسان و مؤيد يكديگر بدانيم، زيرا اصول، نظر به واقعيتها و بنيادهاى پايدار هستى دارند و از اين رو آنها نيز پايدار و بى تزلزل اند.
توضيح اين كه مبدأ هستى، يا يگانه و غنى است و يا چندگانه و قائم به غير. انسان يا مكلف است و مسؤول، و يا موجودى رها و بى تكليف، معاد يا حقيقتى است قطعى و يا… هر فرض را كه بپذيريم، پايدار و تغيير ناپذير خواهد بود.
به هر حال لازمه اين نگرش، هماهنگى اديان آسمانى و همسويى آنان ـ دست كم ـ در ميدان باورهاى اصولى است و ما در اين مختصر برآنيم تا بخشى ازاين هماهنگى ها را بنمايانيم و در پرتو آن، نشان دهيم كه نقطه هاى افتراق چگونه بر تورات و انجيل تحميل شده است و البته ما اين تحقيق را بر پايه آراى قرآن كريم انجام خواهيم داد.

 

كتاب مقدس

(همه كتبى كه به نظر كليساى مسيحى مقدس شمرده مى شوند، (كتاب مقدس) را تشكيل مى دهند.خود (كتاب مقدس) به دو بخش تقسيم مى شود: وصاياى قديم و وصاياى جديد و قسمت اخير با چهار انجيل شروع مى شود.
اين بخش علاوه بر انجيلها شامل كتاب (اعمال رسولان) و چندين رساله ديگر است كه آنها نيز به (رسولان) منسوبند و سرانجام به رساله (مكاشفه يوحنا) يا (آپوكاليپس) ختم مى شود.)1
قسمت اول ـ عهد قديم ـ با دو حرف O . T به شكل اختصارى نوشته مى شود و قسمت دوم ـ عهد جديد ـ با دو حرف I . M خلاصه مى شود.
عهد قديم معروف، حاوى سى و شش كتاب و رساله است، مسيحيان نگارش آنها را به پيغمبران يهودى از دوران حضرت موسى(ع) تا زمان حضرت عيسى(ع) نسبت داده اند. عهد جديدى كه مسيحيان معروف جهان آن را باور دارند، داراى بيست و هفت كتاب يا نامه مختصر است و مسيحيان نگارش قسمتى از آنها را به شاگردان حضرت عيسى و قسمت ديگر را به رهبران دوره هاى اول مسيحيت استناد مى دهند.
از يك نظر عهد جديد را نيز به دو بخش تقسيم كرده اند:
اول: اسفار تاريخى: متى، مركس (مرقس)، لوكا (لوقا) ، يوحنا و كردار پيغمبران (اعمال الرسل).
دوم: علمى. قسمت ديگر عهد جديد، نامه هاى پيشوايان صدر مسيحيت است و از آن رو كه احكام قسمتى از عقايد مسيحيان در آنها ذكر شده، اسفار يا فصول علمى اش مى نامند كه عبارت باشد از نامه هاى پولس بنيانگذار مسيحيت امروز جهان.2
(… كليساى مسيحى مجموعه رسالات كتاب مقدس (ميثاق قديم و جديد) را (بيبل) مى نامد كه از كلمه يونانى (بيبلوس) به معنى (كتاب) گرفته شده است. (بيبل) حاوى معتقدات و اصول مذهبى مسيحيان است كه (كانن) ناميده مى شود. (كانن) در زبان يونانى به معناى مقياس است و از اين نظر (بيبل) را مى توان ترازوى معتقدات مسيحيان دانست… )3
بنابراين كتاب مقدسى كه نزد مسيحيان وجود دارد از عهد قديم و عهد جديد تشكيل يافته است كه عهد قديم شامل تورات و برخى رساله هاى گوناگون است، و عهد جديد كه مشتمل بر اناجيل چهارگانه: متى، مرقس، لوقا، يوحنا و كتاب اعمال رسولان و نامه هاى متعدد و مكاشفه يوحنا است. و محور كوشش اين نوشتار همين عهد جديد، بويژه اناجيل چهارگانه مسيحيان است.

 

سازمان مسيحيت

(مسيحيت به سه فرقه بزرگ: كاتوليك، ارتدوكس و پروتستان تقسيم شده اند. مهم ترين فرقه موجود مسيحى فرقه كاتوليك است و سپس فرقه هاى ارتدوكس و پروتستان اند. غير از اين سه مذهب بزرگ، مذاهب ديگرى در دامان مسيحيت پديدار شدند كه شمار آنها به يكصد و پنجاه فرقه و مذهب مى رسد. امروزه بزرگ ترين (به لحاظ كميت نه كيفيت) مذهب مسيحى مذهب كاتوليك است كه پاپ پيشواى آن است.)4
(… امروز در حدود سيصد و شصت فرقه در مسيحيت وجود دارد كه هريك داراى عقايد خاصى هستند و نسبت به يكديگر تعصب دشمنانه دارند)5

 

مناسك و شعائر اصلى دين مسيح

1. تعميد: (بپتيزم) كه عبارت از غسل و شست وشوى مقدس است6 به عنوان تطهير از گناه كه ما آن را آب توبه مى ناميم.اين عمل براى آمادگى فرد مسيحى جهت شرف و دخول به ملكوت خدايى انجام مى شود.
2. عشاى ربانى: مهم ترين مناسك و شعائر دين مسيح است. اين رسم كه عبارت است از خوردن نان و آشاميدن شراب، به ياد زنده كردن پيمان خود با عيسى مسيح انجام مى شود. و منشأ آن گويا همان خوردن نان و شرابى است كه او در آخرين شب زندگى خود با حواريون انجام داد. اين رسم هر يكشنبه ميان مسيحيان اجرا مى شود، ولى بعدها اجراى آن در هر هفته تعطيل شد و اكنون هر سال يك بار انجام مى گيرد.
3. آئين و مراسم ورود نوبالغان به جرگه مسيحيان و عضويت در كليسا است. مطابق اين آئين، نوبالغان نزد كشيش محل مى روند و طلب آمرزش مى كنند و ايمان و پيمان خود را نسبت به مسيح و تعاليم او تحكيم مى نمايند و در نتيجه حق شركت در مراسم عشاى ربانى مى يابند.7
4. اعتراف به گناه و اظهار توبه و استغفار از گناهان بدين معنى كه بر هر مسيحى اعتراف به گناه نزد كشيش واجب است. (اين آئين در ميان پروتستانها مرسوم نيست).8
5. آئين ازدواج و مراسم عقد نكاح كه بايد با مقررات و تشريفات كليسا انجام شود.
6. تدهين: تشريفاتى است كه كشيش با دعاهاى ويژه و با روغن زيتون مقدس، شخص محتضر را آماده زندگى اخروى مى سازد.
7. اعتقاد به سلسله مراتب و درجات روحانيان مسيحى و احترام به مقامات روحانيان، از پاپ تا كشيشان ساده محلى، از ضروريات دين مسيح است.9
يكى از پژوهشگران در باره اين مراسم اعتراف مى نويسد:
(… در سال 1354 شمسى در سفرى به ايتاليا و توقفى سه روزه در رم به كليساى سنت پطرز رفتم… در داخل كليسا وضعى را مشاهده نمودم كه مبيّن خريد گناهان از سوى مقامات روحانى كليسا بود… در تالار اصلى كليسا مؤمنان در برابر كشيشهاى گوناگون زانو زده و اعتراف مى كردند. در اين موقع پيرمردى همراه همسر پيرش با عجله و شتاب به سوى كيوكس رفتند. گناهكاران در دو طرف كشيش قرار گرفته. براى اين كه شرم و حيا مانع اعتراف به گناهان نشود پرده اى آويخته شد و اعتراف شروع شد اما بسيار آهسته كه ديگران نشوند. اندكى بعد پيرمرد و همسرش خوشحال و خندان! خارج شدند: آنان ورقه ورود به بهشت را در دست داشتند.)10

 

شمار واقعى انجيلها

آقاى عبدالأحد (مسيحى مسلمان شده) در كتاب خود (الانجيل و الصليب) مى نويسد:
(در كنفرانس نيكيه (نيقيه 325 ميلادى) جمعيتهاى زيادى از اقطار مختلف گرد آمده، بيش از دوهزار نماينده روحانى بودند و با خود دهها انجيل و صدها نامه مذهبى جهت بررسى آورده بودند. انتخاب اين چهار انجيل از ميان بيش از چهل انجيل صورت گرفت. و انتخاب بيست و يك نامه جديد از ميان نامه هاى غيرقابل شمارش انجام يافت… و تصميم بر اين گرفته شد كه كتابهاى موجود در عهد جديد پذيرفته و بقيه كتابها مردود شمرده شده همه سوزانده شوند).11
ييكى ديگر از پژوهشگران مى نويسد:
(… بعضى از آنها (انجيلهاى نادرست) كاملاً محفوظ مانده اند، مانند انجيل سن توماس، انجيل سن ژاك و دو انجيل فيكورم. از بعضى ديگر فقط قسمتهايى در دست است و بالأخره از برخى نيز فقط عنوانى مانده كه در كتابهاى هم عصرشان اشاره اى به نامشان شده است.
در اينجا اسامى انجيلهايى را كه از آنها قسمتهايى باقى است و انجيلهايى كه فقط عنوانشان مانده است ذكر مى كنيم: انجيل مصريان، انجيل ابدى، انجيل آندره، انجيل آپل، انجيل اثنى عشر، انجيل برنابه، انجيل بارتلمى، انجيل بازيليد، انجيل سرنت، انجيل حوا، انجيل عبريان، انجيل مانوى ها، انجيل مارسيون، انجيل تكامل، انجيل فيليپ، انجيل پطرس، انجيل تاتين، انجيل ولانتن، انجيل سورى ها، انجيل صباوت و…)12
و اما انگيزه سبب انتخاب اين چهار انجيل (متى، لوقا، يوحنا، مرقس) از بين ساير انجيلها و بررسى آن خود مجال ديگرى را مى طلبد كه پرداختن به آن از حوصله اين نوشتار بيرون است و به نقل فرازى دراين باب به اختصار بسنده مى كنيم:
(… اختلافات مذهبى به انتها درجه رسيده، كتابهاى مقدس از حد شمارش بيرون شده، پادشاه بت پرستى به نام قسطنطين مسيحى شده مى خواهد مسيحيان را براساس نقشه سياسى روى يك عقيده و يك سنخ (كتابهاى مقدس) متحد سازد. كنفرانسى در نيقيه در سال325 تشكيل داد، با اكثريت آراء عقائدى تصويب گرديد و كتابهاى موجود در عهد جديد به رسميت شناخته شد، بقيه غيرقانونى اعلام شد.)13
(لفظ انجيل از يونانى گرفته شده و چنانچه تولستو در اول انجيل خود شرح مى دهد. كلمه انجيل از ايو EV و انگليون است كه ايو به معناى خوب و نگليون به معناى خبر است. روى هم رفته دو كلمه به معناى خبر خوش يعنى مژده و بشارت مى شود.)

 

انجيلهاى چهارگانه (متى، مرقس، لوقا، يوحنا)

وليم ادى مفسر انجيل در تفسير خود مى نويسد:
(مسيح، مسلماً هيچ يك از اين كتابها را ننوشته، لكن او تاريخ زندگانى است كه همه آن را مى خوانيم. در ابتداى عهد جديد، زبان به زبان فرا گرفته مى شد و هيچ يك از اين كتابها تا بيست سال بعد از صعود مسيح نوشته نشد، و انجيل چهارم را يوحنا پس از گذشت پنجاه سال از عروج مسيح نوشت.)14
(جان ناس) نيز در كتاب خود (جامع الاديان) مى نويسد:
(چيزى كه مسلم است، مسيح(ع) تعاليم خود را ننوشته، بلكه به شاگردان خود اعتماد كرده به آنها دستور داده تا در نقاط مختلف جهان منتشر شوند، چيزهايى را كه از ايشان فرا گرفته اند به مردم ياد دهند.) 15
نكته اى را كه محققان و ارباب كليسا بر آن اتفاق دارند اين است كه انجيلهاى كنونى نه انشاء حضرت مسيح(ع) و نه املاء ايشان است، بلكه يك سلسله مطالبى است كه پس از صعود آن پيامبر الهى به رشته تحرير درآمده است. سخن در درستى انتساب اين اناجيل به صاحبان آنها است كه به برخى از نظريه هايى كه در اين زمينه از سوى محققان و وابستگان به كليسا ابراز شده، اشاره مى شود.

 

نظريه كليسا

(… كليسا نويسندگان انجيل را حواريون و نزديكان آنها معرفى مى كند و اين اعتقاد را تبليغ مى نمايد كه مؤلف واقعى همه اين رسالات خداوند است كه بوسيله روح خود (روح القدس) كلام الهى را به تنظيم كنندگان و محرّرين القاء كرده است.)16
(… چهار كتاب اول عهد جديد، (انجيل) ناميده مى شوند كه به زبان يونانى به معنى مژده يا خبر خوش مى باشد. اين كتابها به وسيله چهار نويسنده مختلف نوشته شده اند و هركدام، خود كتاب جداگانه اى در مورد زندگى و تعليمات عيسى مسيح(ع) مى باشد… مسيحيان آنها را كلام خدا مى دانند و معتقدند خدا به وسيله روح خود طورى اين نويسندگان را هدايت كرد كه نوشتجات آنها كاملاً صحيح است!)17
(مسيحيت امروز (معروف) جهان به قدسيت كتـاب مقدس اعتراف دارد و محتويات آن را دستورات خدايى كه توسط روح القدس به نگارندگان آن الهـام شده مى پندارند.)18

 

نظريه برخى از محققان

بسيارى از پژوهشگران در درستى انتساب اناجيل به كسانى كه منتسب شده: (لوقا، مرقس، يوحنا، متّى) ترديد كرده اند. بلكه برخى پا را فراتر نهاده و با استناد به تناقضى كه در بيان آنها با يكديگر ديده مى شود، محتويات آنها را گرد آمده از افرادى ناشناخته دانسته اند كه زير لواى نام افراد موجّه نزد مسيحيان به نشر آن پرداخته اند و با اين وسيله به نشر افكار پيش ساخته خويش مبادرت ورزيده اند.
(… روحانيون و رهبران كليسا براى معتبر ساختن روايات خود از يك سنّت كتاب مقدس پيروى كرده و اين رسالات را به نام شخصيتهاى مورد احترام مردم تدوين نمودند، بدون آن كه كوچك ترين ارتباطى بين مؤلفين واقعى و اين شخصيت ها وجود داشته باشد… بنابر تحقيقاتى كه اغلب، مستقيم يا غيرمستقيم مورد تأييد كليسا است، مؤلف هيچ يك از مقالات كتاب مقدس به قطعيت شناخته نشده و همه نامهايى كه براى آنها برگزيده اند فرضى و سمبليك است.) 19
آقاى (كارل كائوتسكى) نيز چنين بيان مى دارد:
(امروزه مسلم است كه به استثناء اقليت كوچكى از نوشته هاى مسيحيت اوليه، بقيه هيچ كدام توسط نويسندگانى كه اين آثار به آنها منسوب است نوشته نشده اند، و اغلب در تاريخى ديرتر از آنچه كه معمولاً ادعا شده به تحرير درآمده اند، و متون اصلى در بسيارى ازموارد از طريق ملحقات و تجديد نظرهاى بعدى بطور بى شرمانه اى تحريف شده اند، و بالاخره اينكه امروزه مسجل است كه انجيلها و هيچ يك از آثار مسيحيت اوليه توسط يكى از هم عصران مسيح نوشته نشده است.)20
حكيم روسى موسوم به (تاره اف) نيز كه استاد آكادمى مذهبى مسكو بوده است، در كتاب خود با نام (فلسفه تاريخ انجيلى) كه در 1903 منتشر شده، چنين مى نويسد:
(انجيلها نه تاريخ اند و نه سند تاريخى. حتى آنها را سالنامه نيز نمى توان به حساب آورد.) 21
برخى دامنه ترديد خويش را تا وجود عيسى(ع) كشانده و در اصل موجوديت تاريخى آن پيامبر عظيم الشان تشكيك كرده اند:
(… بارى حتى يك منبع تاريخى قابل ارزش نيست كه وجود عيسى مسيح(ع) را تأييد كند.)22
واكنون شايسته است پيشينه تاريخى انجيلهاى موجود را نيز يادآور شويم:
(نسخ خطى كتاب عهد جديد كه در دست است، بسيار قديمى تر از عهد قديم است. قديمى ترين نسخه آن مربوط به قرن چهارم، در واتيكان محفوظ است. قديمى ترين ترجمه، مربوط به پايان قرن دوم ميلادى است و آن ترجمه به زبان آرامى است كه در سوريه سخن مى گفتند و عنوان آن ترجمه ساده است. دو ترجمه قبطى مربوط به قرن سوم و چهارم است. ديگر ترجمه لاتين است كه در حدود سال چهارصد پايان يافت.)23
(… تنها چيزى كه در اين قسمت مورد اعتماد محققان مسيحى قرار گرفته نوشته هاى لاتينى است كه آقاى تراتورى در سال 1740 ميلادى اكتشاف كرد. متخصصين احتمال داده اند نگارش آن شايد سال 180 ميلادى باشد. دراين اوراق كشف شده، نوشته هاى عهد جديد به نويسندگان معروف فعلى آن نسبت داده شده است. 24
تنها مدركى كه مسيحيان در استناد نوشته ها دارند، به اعتراف خودشان سه نسخه خطى زير است:
اول. نسخه خطى واتيكان كه در كتابخانه پاپ دوم موجود بوده است و متخصصان، تاريخ نگارش آن را قرن چهارم ميلادى تشخيص داده بودند.
دوم. نسخه سينائى كه زمانى در كتابخانه لنين گراد بوده و احتمال قوى مى دادند كه در قرن چهارم ميلادى نگارش يافته باشد و بعضى ها حدس مى زنند اين همان نسخه اى است كه دكتر تيشندرف آلمانى در ست كاترين اكتشاف كرده و به كتابخانه لنين گراد روسيه فرستاده است.
سوم. نسخه اسكندريه كه در خزانه انگلستان موجود است25 و تاريخ نگارش آن، سال پانصد ميلادى تخمين زده شده است.) 26
بجاست دراين قسمت به نقل بخشى از مناظره حضرت رضا(ع)با يكى از دانشمندان مسيحى بپردازيم:
(… وقتى حضرت عيسى(ع) از ميان مسيحيان رفت و انجيل حضرت مفقود گرديد، نصارى به نزد علماى خود آمدند و گفتند ما چه كنيم و چاره ما چيست؟ عيسى به قتل رسيد! تنها انجيلى كه از وى به يادگار مانده بود مفقود گرديد، شما علماى ما هستيد چاره اى بيانديشيد و تكليف ما را روشن سازيد. لوقا و مرقس در جواب گفتند: انجيل و كتاب عيسى در سينه هاى ماست و ما هر چند يك بار يك (سِفر) از آن را به شما مى دهيم. شما از اين جهت ناراحت نباشيد. كنيسه ها را خالى نگذاريد. هر وقت نوشتيم به اطلاع شما رسانده و براى شما تلاوت مى كنيم. لوقا، مرقس، يوحنا و متى نشستند و اين انجيل هاى فعلى را براى شما تدوين نمودند، درحالى كه اين چهار نفر، شاگردان شاگردان پيشينيان بودند و شاگردان بلافصل خود حضرت عيسى نبودند… )27
اين بود پاره اى از نظريه هاى گوناگون در مورد انجيلها. ولى نقد و بررسى در مورد آنها مجالى گسترده تر مى طلبد.

 

باورهاى مشترك قرآن و عهد جديد

اكنون پس از آگاهى به آنچه گذشت، همانها را مقدمه اى ساخته و به نقطه اصلى بحث كه دستيابى به باورهاى مشترك بين قرآن كريم و عهد جديد است مى پردازيم. گسترش دامنه بحث تطبيقى و مقايسه اى از اناجيل به تمام عهد جديد (اناجيل اربعه، كتاب اعمال رسولان، نامه هاى پولس، رساله پطرس و مكاشفه يوحنا) به لحاظ آن است كه اولاً، آنها نيز مانند انجيلهاى چهارگانه نزد مسيحيان معتبرند. و ثانياً، اناجيل اربعه از مختصات مسيحيان هستند. به خلاف ساير قسمتهاى كتاب مقدس (تورات و…) كه از شرايع قبلى به ارث رسيده اند.
بى مناسبت نيست كه اشاره كوتاهى نيز به نسبت انجيلها با يكديگر داشته باشيم، هر چند در ادامه بحث تطبيقى موارد مشترك و متناقض بين اناجيل نيز آشكار خواهد شد. (كرى ولف) در اين باره مى نويسد:
(52% از آنچه در انجيل منسوب به متى نقل شده مشابه با چيزهايى است كه در ساير انجيلها نوشته شده است، و 48% بقيه اصلاً در انجيلهاى ديگر وجود ندارد. در انجيل منسوب به مرقس 7% اطلاعات با اطلاعات منقول در ساير انجيلها تطبيق نمى كند. اين نسبت در انجيل منسوب به لوقا به 59% مى رسد. بالاخره انجيل منسوب به يوحنا تقريباً اختلاف كمى با ساير انجيلها دارد و فقط 8% از محتويات آن يادآور مطالبى است كه در ساير انجيلها آمده است… )28
نيز دكتر بوكاى در اين زمينه بر اين باور است كه آيات مشترك بين سه انجيل (جامع) 330 آيه بوده، مشتركات ميان مرقس و متى 178 آيه بوده و قدر مشترك ميان مرقس و لوقا 100 آيه و اشتراك ميان متى و لوقا 230 آيه است و شمار آيات مخصوص هريك از اين سه انجيل بدين شرح است:
متى 330 آيه، مرقس 53 آيه و لوقا 500آيه… 29
لازم به يادآورى است كه نگاه تطبيقى ما در قالب عناوين موضوعى (يكتا پرستى، عيسى(ع)، روز جزا… ) است كه يكى را پس از ديگرى مطرح نموده و به نقل جلوه هاى مشترك بين قرآن كريم و عهد جديد پرداخته و مطالبى را دراين زمينه يادآور مى شويم:

 

يكتا پرستى

شالوده و اصلِ بنيادين دستورات قرآن كريم، توحيد و يكتاپرستى است، چنانكه در جاى جاى قرآن كريم تأكيد بر اين اصل اساسى و محورى ديده مى شود:
الف: (قل هو الله احد… ولم يكن له كفواً احد) اخلاص/ 1و4
ب: (وقضى ربك الاتعبدوا إلاّ اياه… ) اسراء/ 23
و بسيارى آيات ديگر.
در انجيل و ساير بخشهاى عهد جديد نيز به اين اصل بارها اشاره شده است; از جمله:
(… و حيات جاودانه اين است كه براى خداى واحد حقيقى و عيسى مسيح را كه فرستادى بشناسند.) (انجيل يوحنا باب هفدهم آيه 3 ط. ل)
(… و يكى از كاتبان… از او پرسيد كه اول همه احكام كدام است. عيسى او را جواب داد كه اول همه احكام اين است كه بشنو اى اسرائيل خداوند خداى ما خداوند واحد است… ) (انجيل مرقس، باب 12، آيه 29 و 30 ط . ل) 30
(… و نيست شايسته به غير از خداى يگانه… ) (انجيل متى، فصل شصت و يكم، صفحه 110 خ) 31
(نوشته شده است كه براى پروردگار معبود خود سجده كن و براى او تنها عبادت كن.) (انجيل لوقا، فصل 11، باب4، صفحه186)
و در مقدمه (انجيل يوحنا) چنين آمده است:
(به نام… خداى يگانه انجيلي… )
و در فصل دوازدهم صفحه 256 از همين انجيل چنين آمده است:
(… و طلب نمى كنيد بزرگى را از خداى يگانه… )
و در ساير بخشهاى عهد جديد نيز چنين آمده است:
(… پس درباره خوردن قربانيهاى بتها مى دانيم كه بت در جهان چيزى نيست، و اينكه خداى ديگر جز يكى نيست. زيرا هر چند هستند كه به خدايان خوانده مى شوند، چه در آسمان و چه در زمين، چنانكه خدايان بسيار و خداوندان بسيار مى باشند. لكن ما را يك خدا است… ) (رساله اول پولس رسول بقرنتيان، باب هشتم، آيه 5 تا 7، صفحه 273 ط . ل)

 

رگه هاى شرك و ناهمسازى با توحيد

به رغم تعابير توحيدى كه از انجيل ها آورديم، در موارد ديگرى ازاين كتابها، سخنانى ناهمساز و شرك آلود ديده مى شود:
(… و شناخته ايم كه تو مسيح پسر خداى حى هستى.) (انجيل يوحنا، باب ششم، آيه 70، صفحه 156، ط .ل)
(من و پدر (خدا) يك هسيتم… و يقين كنيد كه پدر در من است و من در او.) (انجيل يوحنا، باب دهم، آيه 31 و 39، صفحه 165 ط . ل)
(او گفت بلى اى آقا من ايمان دارم كه توئى مسيح پسرخدا كه در جهان آينده است.) (انجيل يوحنا، باب يازدهم، آيه 27، صفحه 166، ط . ل)
(… آيا باور نمى كنى كه من در پدر هستم و پدر در من است… مرا تصديق كنيد كه من در پدر هستم و پدر در من است.) (همان، باب چهارهم، آيه 10 و 11، صفحه 73)
(به نام پدر و پسر و روح پاك خداى يگانه انجيلى) (مقدمه انجيل يوحنا، صفحه 245، خ)
و مانند اين اعتقاد در عهد جديد فراوان ديده مى شود. اين همان مسئله تثليث و يكى از اصول اساسى مسيحيت است كه خود كلافه سردرگمى است كه ارباب كليسا را به وادى عجز كشانده است. (كرى ولف) در اين زمينه مى نويسد:
(… بايد گفت كه روابط غيرقابل فهم بين اعضاى تثليث نيز، يعنى خداى پدر(اب) و خداى پسر (ابن) وخداى روح القدس به عقل نمى گنجد. اين مسئله به خصوص هميشه الهيون را دچار سردرگمى كرده است. بنابر تعاليم كليسا خدا واحد و يگانه است، ليكن در عين حال در وجود (سه شخص) از هم جدايى ناپذيرند، زيرا تثليث، غيرقابل تقسيم و لاينفكّ است، ولى در عين حال هر يك از اجزاى تثليث بالاستقلال وجود دارند.) 32
ويليام م . ميلر دانشمند مسيحى در اين زمينه چنين مى نويسد:
(… اين اناجيل با يكديگر تناقض ندارند! بلكه مكمّل يكديگر هستند ومانند چهار عكس مى باشند كه از يك شخص در چهار جهت مختلف گرفته شده باشند. اكنون مى دانم كه مايليد بپرسيد: در صورتيكه خدا واحد است چگونه امكان دارد كه عيسى مسيح پسر خدا بوده و با خدا يكى باشد؟ در واقع اين موضوع از اسرارى است كه فهم آن بالاتر از عقل محدود ما مى باشد. چه كسى غير از خود خدا مى تواند به ذات و ماهيت الهى پى ببرد؟) 33
عجز استدلالى در اين كلام به خوبى نمايان است و وارد شدن در اصل مسئله تثليث، خود مجالى ويژه مى طلبد كه ما اكنون به همين مختصر اشاره بسنده كرده و از آن مى گذريم. و فقط آيه اى را از قرآن كريم دراين خصوص يادآور مى شويم:
(يا اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم و لاتقولوا على الله إلاّ الحق إنما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته ألقيها إلى مريم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لاتقولوا ثلاثة انتهوا خيراً لكم إنّما الله إله واحد سبحانه أن يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلاً) نساء/ 171
اى اهل كتاب [مسيحيان]! در دين خويش غلو مكنيد و درباره خدا جز سخن حق مگوييد. همانا، عيسى پسر مريم، پيامبر خدا و كلمه او بود كه به مريم القا شد و روحى از او بود. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و مگوييد كه سه چيزند، از اين انديشه ها باز ايستيد كه خير شما در آن خواهد بود. همانا خدا، معبودى يكتاست و از داشتن فرزند منزه است، از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين است و خدا كارسازى را كافى است.

 

تولد عيسى(ع) به روايت قرآن

بخشى از سوره مريم به داستان ولادت عيسى (ع) مى پردازد، كه با اين آيه آغاز مى شود:
(واذكر فى الكتاب مريم إذ انتبذت من أهلها مكاناً شرقياً… ) مريم/ 16 - 30
ترجمه آيات اين بخش چنين است:
دراين كتاب مريم را يادكن، آن گاه كه ازخاندان خويش در مكانى رو به سوى برآمدن آفتاب دورى گزيد.
ميان خود و آنان پرده اى كشيد و ما روح خود را نزدش فرستاديم و چون انسانى تمام بر او نمودار شد، مريم گفت: از تو به خداى رحمان پناه مى برم، كه پرهيزگار باشى.
گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم، تا تو را پسرى پاكيزه ببخشم.
گفت: از كجا مرا فرزندى باشد، حال آن كه هيچ بشرى به من دست نزده است و من بدكاره نبوده ام.
گفت: پروردگار تو اين چنين گفته است: اين براى من آسان است. ما آن پسر را براى مردم آيتى و بخشايشى قرار دهيم و اين كارى است كه بدان حكم رانده شده.
پس به او آبستن شد و او را با خود به مكانى دورافتاده برد.
درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرما كشانيد. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و از يادها فراموش شده بودم.
كودك از زير او ندا داد: اندوهگين مباش. پروردگارت از زير پاى تو جوى آبى روان ساخت. نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.
پس اى زن، بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از آدميان كسى را ديدى بگوى: براى خداى رحمان روزه نذر كرده ام و امروز با هيچ بشرى سخن نمى گويم.
كودك را برداشت و نزد قوم خود آورد. گفتند: اى مريم، كارى زشت كرده اى! اى خواهر هارون، نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زنى بدكاره!
[مريم] به فرزند اشاره كرد. [مردم] گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن گوييم؟ كودك گفت: من بنده خدايم، به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است.

 

تولد عيسى به روايت عهد جديد

(اما ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود، قبل از آن كه با هم آميزند او را از روح القدس حامله يافتند. و شوهرش يوسف (نجار) چون كه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نمايد، پس اراده نمود او را به پنهانى رها كند. اما چون او در اين چيزها تفكر كرد، ناگاه فرشته خداند در خواب بر وى ظاهر شده گفت اى يوسف پسر داود، از گرفتن زن خويش مريم مترس، زيرا كه آنچه در وى قرار گرفته است از روح القدس است. و او پسرى خواهد زاييد و نام او را عيسى خواهى نهاد، زيرا كه او امت خويش را از گناهانشان خواهد رهانيد.
و اين همه براى آن واقع شد تا كلامى كه خداوند بر زبان نبى گفته بود تمام گردد. كه اينك باكره آبستن شده پسرى خواهد زاييد و نام او را عما نوئيل خواند كه تفسيرش اين است:
خدا با ما. پس چون يوسف از خواب بيدار شد، چنانكه فرشته خداوند به او امر كرده بود به عمل آورد و زن خويش را گرفت. و تا پسر نخستين خود را زاييد او را نشناخت و او را عيسى نام نهاد.) (انجيل متى، باب اول، آيه 18 تا 35، ط . ل، صفحه 1 و 2 عهد جديد)
و نيز در انجيل لوقا چنين مى خوانيم:
(… و در ماه ششم، جبرائيل فرشته از جانب خدا به بلدى از جليل كه ناصره نام داشت فرستاده شد، نزد باكره نامزد مردى مسمّى به يوسف از خاندان داود، و نام آن باكره مريم بود.
پس فرشته نزد او داخل شده گفت سلام بر تو اى نعمت رسيده. خداوند با تو است و تو در ميان زنان مبارك هستى. چون او را ديد از سخن او مضطرب شده متفكر شد كه اين چه نوع تحيت است.
فرشته بدو گفت اى مريم ترسان مباش، زيرا كه نزد خدا نعمت يافته اى. اينك حامله شده پسرى خواهى زاييد و او را عيسى خواهيد ناميد. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلى مسمّى شود و خداوند تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود. و او برخاندان يعقوب تا به ابد پادشاهى خواهد كرد و سلطنت او را نهايت نخواهد بود.
مريم به فرشته گفت، اين چگونه مى شود و حال آن كه مردى را نشناخته ام. فرشته در جواب وى گفت، روح القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلى بر تو سايه خواهد افكند، از آن جهت آن مولود مقدس پسر خدا خوانده خواهد شد.)
(لوقا، آيه 26 - 36، صفحه 87، ط . ل)

 

نقطه هاى اشتراك داستان ولادت عيسى(ع)

چنانكه پيدا است با مقايسه بين دو متن قرآن كريم و انجيل، به نقاط مشتركى برمى خوريم:
يك. ظهور فرشته جبرائيل در مقابل مريم(ع) و بشارت به حمل عيسى(ع).
دو. باكره بودن مريم(ع).
سه. ترس و اضطراب مريم(ع) هنگام ديدن فرشته.
چهار. پدر نداشتن عيسى(ع).
ييادكرد موارد اختلاف نيز ضرورى است، كه از قرار زير هستند:
الف. نامزد بودن مريم(ع) براى شخصى به نام يوسف نجّار.
ب: پسر خدا خواندن عيسى(ع).
قرآن كريم به هر دو مورد اشاره نموده و ردّ مى كند:
(… و لم يمسسنى بشر… )
(ماكان لله أن يتّخذ من ولد سبحانه… )
با توجه به اطلاقى كه از نكره (بشر) در سياق نفى (لم يمسسنى) درآيه نخست استفاده مى شود، با ملاحظه عنايتى كه در مفردات آيه شريفه (مسّ… ) ديده مى شود، وجود هرگونه همسرى براى مريم(ع) از ديدگاه قرآن مجيد، منتفى اعلام شده است.
و اما فرزند خدا خواندن عيسى(ع) از موارد اساسى اختلاف ميان اناجيل و قرآن است كه قرآن كريم همچنان كه درآيه دوم ديده مى شود، بارها با شديدترين لحن آن را نفى كرده و عيسى را بنده و پيامبر الهى شناسانده است.
شايسته است دراين زمينه به فرازهايى از انجيل برنابا كه شباهت بسيارى با سخن قرآن كريم دارد و از انجيلهاى غيررسمى است34، اشاره اى داشته باشيم:
(هرآينه به تحقيق، برانگيخت خداى در اين روزهاى پسين، جبرئيل فرشته را به دوشيزه اى كه ناميده مى شد مريم، از نسل داود از سبط يهودا. در بينى كه بود اين دختر كه زندگانى مى كرد به هر پاكى بدون هيچ گناهى، و منزه بود از ملامت، و ملازم نماز بود با روزه، همانا يك روزى تنها بود كه ناگاه فرشته جبرئيل داخل شد بر بستر او و سلام داد به او. گفت خداى باد با تو اى مريم! پس ترسيد آن دختر از ظهور آن فرشته. و ليكن آن فرشته فرونشاند ترس او را و گفت، مترس اى مريم! زيرا كه برخوردار شدى نعمتى را از نزد خدايى كه برگزيده تو را، تا اين كه باشى مادر پيغمبرى كه مبعوث مى كند او را به سوى شعب اسرائيل، تا سلوك كنند به شريعتهاى او به اخلاص.
پس جواب داد عذرا، چطور من مى زايم پسران را و من نمى شناسم مردى را! پس جواب داد فرشته، اى مريم بدرستى كه خدايى كه ساخت انسان را از غيرانسان، هرآينه قادر است براين كه بيافريند در تو انسانى را از غيرانسان، زيرا كه هيچ مجالى نيست نزد او.
پس جواب داد مريم، بدرستى كه من دانا هستم به اين كه خدا قادر است، پس بشود مشيت او. پس گفت فرشته، بارور شو به پيغمبرى كه زود است او را يسوع بخواني… ) (انجيل برنابا، فصل اول، آيه 1ـ9، صفحه 49ـ50)
و نيز آمده است:
(… اما مريم، چون بود دانا به مشيت خدا و در باطن ترسناك بود ازاين كه به غضب درآيد طايفه بر او به واسطه اين كه آبستن است، پس سنگباران كنند او را كه گويا كه مرتكب زنا شده، شوهرى از عشيره خود براى خود اختيار نمود خوش كردار كه يوسف نام داشت.) (انجيل برنابا، فصل دويم، آيه 1، صفحه 50)
با دقت در متن نقل شده از اين انجيل، تناقض آشكارى ميان آن و ظاهر قرآن كريم (صرف نظر از روايات وارده در اين زمينه) ديده نمى شود، چه آن كه آن دو مورد اختلاف كه بيان شد در اينجا وجود ندارد. چون اولاً، اشاره اى به فرزند خدا بودن عيسى نشده، همچنان كه قسمتهاى ديگر اين انجيل نيز از اين نقيصه دور است. و ثانياً، ازدواج مريم(ع) با يوسف نجار، پس از باردار شدن وى از فرشته عنوان شده است نه پيش از آن.

 

پيامبرى و رسالت عيسى(ع)

در قرآن مى خوانيم:
(… و رسولاً الى بنى اسرائيل أنّى قد جئتكم بآية من ربّكم… ) آل عمران/ 49
( قال إنّى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبياً) مريم/ 30
و بسيارى آيات ديگر كه در آنها به پيامبرى و رسالت عيسى(ع) تصريح شده است.
در انجيل نيز از آن شخصيت بزرگ الهى در چند مورد با همين عنوان ياد شده است:
(… يعنى اين كارهايى كه من مى كنم بر من شهادت مى دهد كه پدر، مرا فرستاده است، و خود پدر كه مرا فرستاد به من شهادت داده است كه هرگز آواز او را نشنيده و صورت او را نديده ايد. و كلام او را در خود ثابت نداريد، زيرا كسى را كه پدر فرستاد، شما بدو ايمان نياورديد.)
(انجيل يوحنا، باب پنجم، آيه 36 تا 38، صفحه 52، ط . ل)
و نيز در همين انجيل چنين مى خوانيم:
(… عيسى در جواب ايشان گفت، عمل خدا اين است كه به آن كسى كه او فرستاد ايمان بياوريد.) (همان، باب ششم، آيه 29، صفحه 154)
همچنين در مواردى ديگر از همين انجيل از آن جمله در باب هفتم، آيات 17، 29 و 34 و باب هشتم، آيات 16، 39 و 43، و باب نهم، آيه 4 و باب شانزدهم آيه 5 به همين موضوع تصريح شده است.
از سوى ديگر بارها در بخشهايى از انجيل به اتحاد عيسى(ع) با ذات ربوبى! اشاره شده كه برگرفته از عقيده تثليث از اصول اساسى مسيحيت است:
(… من و پدر يك هستيم… ) (انجيل يوحنا، باب دهم، آيه 30، صفحه 165، ط .ل)
(… آيا باور نمى كنى كه من در پدر هستم و پدر در من است. سخنهايى كه من به شما مى گويم از خود نمى گويم، لكن پدرى كه در من ساكن است، او اين اعمال را مى كند. مرا تصديق كنيد كه من در پدر هستم و پدر در من است… ) (همان، باب چهاردهم، آيه 10 و 11، صفحه 173)
اكنون حل مشكله رسالت و اتحاد در مورد عيسى(ع) همچون مسأله تثليث بر عهده ارباب كليسا است و شايد آنان اين معضل را نيز همانند عقيده به تثليث با احاله به مجهول و اين كه اين از دائره درك عقلانى بيرون است پاسخ خواهند گفت.

 

نشانه هاى پيامبرى عيسى(ع)

در قرآن كريم آمده است:
(… أنّى أخلق لكم من الطين كهيئة الطير فأنفخ فيه فيكون طيراً باذن الله و أبرئ الأكمه و الأبرص و أحى الموتى باذن الله… ) آل عمران/ 49
براى شما از گل، چون شكل مرغى مى سازم، پس مى دمم در آن و به اذن خدا پرنده اى شده (به پرواز در مى آيد) و كور مادرزاد و پيس (جذام) را بهبود مى بخشم و مردگان را با اذن الهى زنده مى سازم.
در انجيلهاى چهارگانه نيز به شكل گسترده اى به معجزه هاى اين پيامبر عظيم الشأن اشاره شده است كه از نظر مصداق، كم و بيش، همانند قرآن كريم است:
(… چون فرود آمد يسوع از كوه، متابعت او كردند جمعى كثير. دراين وقت كسى كه مبتلا به برص بود آمد به خدمت او… پس دراز كرد يسوع دست خود را و ماليد به او و گفت: خواستم پاك شدن تو را، پس پاك شو. همان وقت پاك شد از برص…)
(انجيل متى، فصل پانزدهم، باب هشتم، صفحه 81، ت . خ)
و نيز در فصل بيست و پنجم همين انجيل، چنين مى خوانيم:
(… وچون بيرون رفت يسوع از آن خانه، از عقب او دو نابينا بيرون آمدند و فرياد مى كردند كه رحم كن بر ما اى پسر داود، چون داخل خانه شد، آمدند نزد او. و گفت يسوع كه شما اقرار داريد به اين كه من مى توانم چشم شما را شفا داد، گفتند: بلى اى پروردگار، در اين وقت دست ماليد بر چشمهاى ايشان و گفت: به علت ايمانى كه داريد به من، چشم شما بينا مى شود، پس بينا شد چشم ايشان.) (همان/ 86)
و در فصل سى ام نيز آمده است:
(… جواب گفت يسوع كه برويد و اعلام كنيد به يوحنا آنچه ديده و شنيده ايد كه كوران را بينا كرده ام، و گروه لنگ را به نحوى شفا داده ام كه راه مى روند، و مبروصين را از برص پاك كرده ام، و كران را شفا داده ام كه مى شنوند، ومردگان را زنده كرده ام به نحوى كه برمى خيزند… )
تفاوت عمده اى كه دراين خصوص بين قرآن كريم و انجيل ديده مى شود، اين است كه در قرآن، مقيد به (اذن الله) شده و در انجيل بسته به اراده شخص عيسى(ع) دانسته شده: (خواستم پاك شدن تو را). و اين خود حكايت از اختلاف بنيادين خداشناسى و پيامبرشناسى قرآن و انجيل دارد كه اولى تصريح به توحيد و يكتاپرستى دارد و دومى پندار چندگانه پرستى را در خيال مى پروراند.


پی نوشت‌ها:

1. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 10.
2. ر . ك :على آل اسحاق خوئينى، مسيحيت، 332 و 333.
3. مهندس جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، 14.
4. مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، 784.
5. محمد حسين كاشف الغطاء، پژوهشى در باره انجيل و مسيح، ترجمه سيد هادى خسروشاهى، 241.
6. يوسف فضائى، سير تحولى دينهاى يهود و مسيح، 258.
7. فلسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه خدايار محبى، 452.
8. اينارمولند، جهان مسيحيت، ترجمه محمد باقر انصارى و مسيح مهاجرى،70.
9. دكتر عزت الله نوذرى، مسيحيت از آغاز تا عصر روشنفكرى، 52 و 53.
10. مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، 746.
11. عبد الأحد، الانجيل و الصليب، 14; مقارنات الاديان، 2/ 138.
12. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 77 و 78.
13. على آل اسحاق خوئينى، مسيحيت، 382.
14. وليم ادى، كنز الجليل فى تفسير الانجيل 1/ 3.
15. جان ناس، تاريخ جامع الاديان، 383.
16. مهندس جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، 14.
17. ويليام م . ميلر، مسيحيت چيست؟ ترجمه كمال مشيرى، 24 و 25.
18. على آل اسحاق خوئينى، مسيحيت، 331.
19. مهندس جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، 31.
20. كارل كائوتسكى، بنيادهاى مسيحيت، ترجمه عباس ميلانى 1/ 24.
21. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 44.
22. همان، 49.
23. فلسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه خدايار محبى، 404.
24. ويل دورانت، قصة الحضارة 11 / 315.
25. تاريخ كليساى قديم، 78.
26. على آل اسحاق خوئينى، مسيحيت، 333 و 334 .
27. شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا(ع)، چاپ 1377 هجرى قم، 1 / 154 ـ 178، نقل از: محمد حسين كاشف الغطاء، پژوهشى درباره انجيل و مسيح، ترجمه سيد هادى خسرو شاهى، 70.
28. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 20 و 21.
29. دكتر بوكاى، عهدين قرآن و علم، ترجمه حسن حبيبى، 107.
30. ط . ل. منظور از اين حروف اختصارى، ترجمه كتاب مقدس طبع دارالسلطنة لندن سنه 1914 م است.
31. (خ) رمز (ترجمه اناجيل اربعه) ترجمه، تعليقات و توضيحات: مير محمد باقربن اسماعيل حسينى خاتون آبادى (1070 - 1127هـ . ق) به كوشش رسول جعفريان است.
32. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 17.
33. ويليام م . ميلر، مسيحيت چيست؟ ترجمه كمال مشيرى، 47.
34. اين انجيل با شماره الف 225 الف 867 در كتابخانه آستان قدس رضوى ثبت شده است در پشت جلد آن چنين مى خوانيم:
(بسم الله تعالى شأنه العزيز) (كتاب مقدس انجيل برنابا) ترجمه حضرت مستطاب… آقاى حيدر قليخان قزلباش معروف به سردار كابلى، و در مقدمه آن در مورد اصالت اين انجيل چنين آمده است: (… واينكه مى گويند در قرن پانزدهم يا شانزدهم اين انجيل (برنابا) تأليف شده نيز حدسى است رجماً بالغيب و بر آن دليلى و حجتى قائم نيست، مگر يگانه گناهى كه مى توان براين انجيل اثبات نمود، همانا كه مخالفت آن است با انجيلهاى چهارگانه معروف در اصول ديانت، و الا چنانچه در مجلد دويم از دايرة المعارف انگليسى، طبع سيزدهم، صفحه يكصد و هشتادم، در ماده (اپوكريفل ستريچر) تصريح شده به انجيل برنابا و صدور فرمان جلاسيوس اول در نهى از مطالعه آن و تاريخ جلوس جلاسيوس اول بر تخت پاپيت سنه چهارصد و نود و دو مسيحى بوده، يعنى يكصد و سى سال از قبل تاريخ هجرت، يا يكصد وهيجده سال قبل از بعثت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله، و چه دليلى مى توان اقامه نمود براينكه اين انجيل عين همان انجيل برنابا نباشد كه جناب پاپ مذكور از مطالعه آن نهى فرموده.)
دراين انجيل دهها بار از پيامبر اسلام با اسم يادشده و بشارت به آمدن وى داده است. براى دستيابى بيش تر به اصالت و پيشينه اين انجيل مى توان به مقدمه تفصيلى آن و نيز كتابى كه در همين خصوص نگاشته شده و در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است مراجعه كرد.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

<<قرآن و دیگر آئین ها و فرهنگ ها <<بخش دوم

<<قرآن و دیگر آئین ها و فرهنگ ها <<بخش دوم

محمد هادی معرفت
ترجمه حسن حکیم باشی
در این بخش از نوشتار، برخی آموزه های بلند قرآن را درباره خدا و پیامبران، با آنچه در متون دیگر آمده یا اندیشه كوتاه بشر بدان دست یافته مقایسه می كنیم، تا دلیلی قاطع بر این حقیقت باشد كه این مضامین تُنُك مایه هرگز مستند آن كتاب سترگ نمی تواند باشد.
صفات خداوند در قرآن

توصیف خداوند از سوی قرآن، بسی فراتر از فهم بشر آن روز است، بلكه اگر قرآن نبود هرگز بشر بدان پایه و مایه از شناخت نمی رسید؛ زیرا دقیق ترین توصیف خداوند آن است كه خود در قرآن آورده و بس.
در سوره حشر می خوانیم:
«هوالّّذی لا إله إلاّّ الله هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم. هو اللّّه الّّذی لاإله هو الملك القدّّوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّّار المتكبّّر سبحان الله عمّّا یشركون. هو الله الخالق البارئ المصوّّر له الأسماء الحسنی یسبّّح له ما فی السموات و الأرض و هو العزیز الحكیم» حشر/22 ـ 24
اوست خدایی كه غیر از او معبودی نیست، داننده غیب و آشكار است، اوست رحمتگر مهربان. اوست خدایی كه غیر از او معبودی نیست، همان فرمانروای پاك سلامت بخش و مؤمن به حقیقت حقه خود كه نگهبان، عزیز، جبّّار و متكبّّر است. پاك است خدا از آنچه با او شریك می گردانند. اوست خدای خالق نوساز صورتگر كه بهترین نامها و صفات از آن اوست. آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او می گویند و او عزیز حكیم است.
در سوره توحید نیز می خوانیم:
«قل هو الله أحد. الله الصمد. لم یلد و لم یولد. و لم یكن له كفواً أحد»
بگو اوست خدای یگانه، خدای صمد[ثابت ـ متعال] كسی را نزاده و زاده نشده است، و هیچ كس او را همتا نیست.
در سوره رعد می خوانیم:
«عالم الغیب و الشهادة الكبیر المتعال» رعد/9
در سوره شوری می خوانیم:
«فاطر السموات و الأرض جعل لكم من أنفسكم أزواجاً و من الأنعام أزواجاً یذرؤكم فیه لیس كمثله شیء و هو السمیع البصیر. له مقالید السموات و الأرض یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر إنّّه بكلّّ شیء علیم» شوری/11ـ12
پدید آورنده آسمانها و زمین است. از خودتان برای شما جفت هایی قرار داده، و از دام ها نر و ماده. بدین وسیله شما را بسیار می گرداند. چیزی مانند او نیست و اوست شنوای بینا. كلیدهای آسمانها و زمین از آن اوست، برای هر كس كه بخواهد روزی را گشاده یا تنگ می گرداند. اوست كه بر هر چیزی داناست.
در سوره بقره نیز آمده است:
«الله لاإله الاّّ هو الحی القیوم لاتأخذه سنة و لانوم له ما فی السموات و ما فی الأرض من ذا الذی یشفع عنده إلاّّ بإذنه یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لایحیطون بشیء من علمه إلاّّ بماشاء وسع كرسیه السموات و الأرض و لایؤوده حفظهما و هو العلی العظیم» بقره/255
آنچه در آسمانها و زمین است، از آن اوست، كیست آن كس كه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت كند، آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است می داند. و به چیزی از علم او جز به آنچه بخواهد احاطه نمی یابند. كرسی او آسمانها و زمین را در برگرفته و نگهداری آنها بر او دشوار نیست، و اوست والای بزرگ.
این همه افزون بر توصیفات بلند دیگری می باشد كه قرآن آكنده از آنهاست، ولی كتابهای دیگر ادیان از آنها تهی است؛ مگر به اندازه ای ناچیز. اكنون آیا آن مقدار ناچیز می تواند منبع و سرچشمه این انبوه فراوان باشد؟
هر یك از این توصیفات، نشان از حقیقتی در ذات مقدس او دارد كه منشأ این آثار و بركات شده و فیض بخش رشته وجود گردیده است، و عالمان سترگ در كتابهای خود به تشریح و توضیح آنها پرداخته اند.

توصیف خداوند در تورات

نگاهی كوتاه به عهدین كافی است تا بر میزان سستی توصیفات خدا در تورات دست یابیم، كه او را در حدّّ بی ارزش ترین مخلوقات تنزل می دهد و در ساحت قدسی والای او دست اندازی هایی نامربوط دارد.
این داستان آغاز آفرینش است كه در سفر تكوین به گونه ای زشت و تحریف شده آمده است. خدای آفریننده و برتر را در آنجا در رقابتی سخت با مخلوق خود و تلاشی نافرجام می یابیم:
«پس خداوند خدا آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا كار آن بكند و آن را محافظت نماید. و خداوند خدا آدم را فرموده گفت از همه درختان باغ بی ممانعت بخور. امّّا از درخت معرفت نیك و بد زنهار نخوری، زیرا روزی كه از آن خوردی هر آینه خواهی مرد.»1
تورات این سخن خداوند را دروغی می داند كه آدم و حوا را بدان فریب داد تا مانند او آگاه از امور نشوند و در حكومت و حكم رانی بر جهان با او رقابت نكنند؛ اما شیطان حقیقت را در این ماجرا به آنها گفت:
«مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد. بلكه خدا می داند در روزی كه از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود».2
و چون از آن درخت خوردند معلوم شد كه شیطان راست گفته بود و خداوند ـ نعوذ بالله ـ دروغ گفته بود! اینجا بود كه چشمان آن دو باز شد و فهمیدند كه برهنه هستند؛ پس شروع به دوختن تن پوش هایی از برگ درخت انجیر برای خود كردند. در این میان خدا داشت پیاده در بهشت راه می رفت كه صدایی شنید. آن دو پشت درختی پنهان شدند تا مبادا رسوا شوند. خدا صداشان زد: كجایید؟ آدم گفت: اینجا هستیم پنهان شدم چون برهنه بودم!
اینجا بود كه خداوند فهمید آن دو از آن درخت خورده اند و به خیر و شرّّ آگاه شده اند. پس گفت این انسان هم مانند ما شد، الآن است كه دست دراز كند و از درخت زندگی هم بخورد و تا ابد زنده بماند؛ به همین جهت آنان را از بهشت راند و پاسبانی برای آن درخت گماشت تا بدان نزدیك نشوند.3
این خدای تورات است كه از رقابت مخلوق دست ساز خود می ترسد، بدو حیله و نیرنگ می زند تا از این كارش باز دارد. بی خبر می ماند، دروغی بس رسوا می گوید كه بی درنگ به دست رقیب دیگر خود ـ شیطان ـ رسوا می شود؛ كه ـ نعوذ بالله ـ نشان از ناتوانی و درماندگی او دارد.
اما قرآن دلیل نهی از خوردن میوه از درخت را خطر رنج و سختی در زندگی می داند كه در صورت خوردن از درخت در انتظار آنها بود؛ دستوری ارشادی كه به مصلحت خود آنها بود:
«فلایخرجنّّكما من الجنّّة فتشقی»
مباد كه شما را از بهشت بیرون كند تا به رنج افتید؛ یعنی در سختی ها و مشقت های زندگی؛ پس از این عیش و نوش و آسایش كنونی.
و این شیطان بود كه به ایشان خدعه زد و دروغی رسوا به كار بست:
«قال مانهاكما ربّّكما عن هذه الشجرة إلاّّ أن تكونا ملكین أو تكونا من الخالدین. و قاسمهما إنّّی لكما لمن الناصحین. فدلاّّهما بغرور فلمّّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنّّة» اعراف/20 ـ 22
شیطان گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نكرد، جز برای آن كه مبادا دو فرشته گردید یا از جاودانان شوید. و برای آن دو سوگند یاد كرد كه من قطعاً از خیرخواهان شما هستم. پس آن دو را با فریب به سقوط كشانید؛ پس چون از آن درخت [ممنوع] چشیدند، برهنگی هاشان بر آنان آشكار شد و به چسبانیدن برگهای [درختان] بهشت بر خود آغاز كردند.
پس آن كه دروغ گفت و رسوا شد شیطان بود؛ چنان كه در قرآن آمده است؛ اما تورات عكس این را می گوید. تفاوت دیگر این است كه بنا به گزارش قرآن، آدم و حوّّا پیش از آن كه شیطان گمراهشان سازد تا لباسشان را بركنَد و عورت هاشان را بدیشان بنمایاند،4 تن پوشی داشتند كه آنها را می پوشاند. به عكس تورات ـ البته تورات ساختگی ـ كه آنها را برهنه فرض می كند كه خود نیز نمی دانستند برهنه اند، و وقتی از درخت خوردند فهمیدند، و در پی پوشاندن خود با برگهای بهشتی برآمدند. گویا خدا ایشان را چنان آفریده بود كه چونان حیوانات، بی هیچ احساس شرمی برهنه باشند، و شیطان بود كه آنها را از این غفلت و بی خبری به درآورد.
تفاوت سوم در این است كه قرآن خدای را ارج می نهد كه رحمت او بر سر همه بندگان گسترده است، حتی بر سر كسانی كه به خویش ستم كرده اند كه نباید از رحمت او نومید شوند. قرآن می گوید:
«إنّّ الله یغفر الذنوب جمیعاً إنّّه هو الغفور الرحیم» زمر/53
و آدم را نیز بخشوده و با همه كوتاهی كه در از یاد بردن توصیه خدا و تخلف از آن داشت، او را برگزیده است:
«ثمّّ اجتباه ربّّه فتاب علیه و هدی»
همچنین او را وعده فرموده كه در طول زندگی خود و فرزندانش در زمین مشمول رحمت پیوسته و عاقبت فراگیرشان گرداند:
«فإمّّا یأتینّّكم منّّی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون» بقره/21
ای مردم، پروردگارتان را كه شما و كسانی را كه پیش از شما بوده اند آفریده است، پرستش كنید؛ باشد كه به تقوا گرایید.
این همه به معنای آن است كه بركات الهی بر زمینیان تا ابد ادامه دارد؛ بر خلاف آنچه در تورات آمده كه آدم مورد خشم همیشگی خداوند است، و زمین برای آدم و همسر و فرزندانش تا ابد نفرین شده خواهد بود:
«پس به سبب تو زمین ملعون شد.»5
آری خداوند در توصیف قرآن، با بندگان خود بخشش و مهربانی و مهرورزی روا می دارد، اما در توصیف تورات با ایشان كینه ورزی و عناد و انتقام دارد. پس كجاست آن همسانی خیالی كه اثبات می كند سخنان ساختگی یهود منبع اصلی قرآن است.

خدا، خشمناك در جست وجوی آدمی زادگان

پرده دیگری كه تورات نمایش می دهد این است كه خداوند چگونه نیروهای خود را برای مبارزه با بنی آدم بسیج كرد؛ گروهشان را پراكنده و زبانشان را درهم و پریشان كرد تا تجمع و همیاری نكنند و با یدیگر آشنا نشوند و در زندگی اجتماعی مددكار یكدیگر نگردند. برای چه؟ زیرا او ـ دور از جناب او ـ می ترسید كه آدمیان قدرت یابند و علیه مصالح او كودتا كنند!
در سفر تكوین آمده است:
«و تمام جهان را یك زبان و یك لغت بود. و واقع شد كه چون از مشرق كوچ می كردند همواریی در زمین شِنعار (سرزمینی در عراق، میان دجله و فرات) یافتند و در آنجا سكنی گرفتند. و به یكدیگر گفتند بیایید خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم… و شهری برای خود بنا نهیم… و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را كه بنی آدم بنا می كردند (بابل) ملاحظه نماید. و خداوند گفت همانا قوم یكی است و جمع ایشان را یك زبان و این كار را شروع كرده اند و الآن هیچ كاری كه قصد آن بكنند از ایشان ممتنع نخواهد شد. اكنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوّّش سازیم تا سخن یكدیگر را نفهمند. پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی زمین پراكنده ساخت و از بنای شهر بازماندند.»6
قرآن اما، همه امتها را به اتفاق و هم زیستی و هم یاری در زندگی و پرهیز از تفرقه و دشمنی و اختلاف تشویق می كند:
«یا أیها الناس إنّّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا» حجرات/13
ای مردم، ما شما را مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یكدیگر شناسایی متقابل حاصل كنید.
«ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحكم» انفال/46
و با هم نزاع مكنید كه سست شوید و مهابت شما از بین برود.

انسان؛ راز آفرینش

انسان در توصیف قرآن، گزیده و دردانه مخلوقات و راز سر به مُهر كاروان هستی است. هیچ توصیفی از انسان، بیانگر ماهیت واقعی انسان با همه ابعاد و زوایای گوناگون وی نیست؛ جز آنچه در قرآن آمده است كه با بهترین و والاترین توصیفات او را معرفی می كند، چونان كه هیچ آفریده ای را جز او بدان گونه توصیف نكرده است. و به همین دلیل، از آغاز پیدایش، مورد توجه و احترام ویژه خداوند بوده است.
اینك به فهرستی از این صفات و ویژگیها كه او را شایسته این توجه و تكریم گردانیده بنگرید:
1. خداوند او را با دستان خویش آفرید:
«ما منعك أن تسجد لما خلقت بیدی» ص/75
2. از روح خود در وی دمید:
«فإذا سوّّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین»7 حجر/29
3. امانت خود را بدو سپرد:
«إنّّا عرضنا الأمانة علی السموات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان» احزاب/72
4. همه اسماء را به وی آموخت:
«و علّم آدم الأسماء كلّّها…» بقره/31
5. همه فرشتگان را به سجده بر او واداشت:
«و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا…» بقره/34
6. مقام خلافت از خود را در زمین بدو بخشید:
«إنّّی جاعل فی الأرض خلیفة» بقره/30
7. هرآنچه را در آسمانها و زمین بود مسخر وی گردانید:
«و سخّّر لكم ما فی السموات و ما فی الأرض جمیعاً» جاثیه/13
آن گاه به خود در این آفرینش برتر تبریك گفت:
«ثمّّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله أحسن الخالقین» مؤمنون /20
آن گاه آفرینشی دیگر پدید آوردیم. آفرین باد بر خدا كه بهترین آفرینندگان است.
این ویژگی های هفت گانه است كه انسان در اصل آفرینش و آغاز پیدایش بدانها مفتخر شده و بدین سان مخلوق برتر نام گرفته است. اینك به توضیحات بیشتری در این زمینه می پردازیم:

ویژگی های آفرینشی انسان

انسان در حقیقت آفرینش خود از امتیازاتی ویژه بهره مند است؛ خداوند این تشریف را بدو بخشیده كه او را با دستان خود آفریده است؛ خطاب به ابلیس می فرماید: «چه چیز تو را مانع شد كه هر آنچه به دستان خود آفریده ام سجده كنی»(ص/75) خداوند كه خالق همه اشیاء است، پس بی تردید خصوصیتی در آفرینش این انسان بوده كه او را سزاوار این تشریف كرده است. این عنایت مخصوص او در حق این موجود است كه شاهد آن، نفخه الهی است كه در او به ودیعت نهاده شده.
علامه طباطبایی می نویسد:
«اینكه آفرینش او را به دستان خود نسبت داده دلیلی بر تشریف ویژه است، چنان كه فرموده «و در او از روح خود دمیدم»(حجر/29). و اینكه فرموده با دو دست خود؛ كنایه از اهتمام ویژه او به آفرینش و صنع اوست، چرا كه انسان هرگاه در ساختن چیزی اهتمام ویژه داشته باشد هر دو دست خود را به كار می گیرد».8
دمیدن روح الهی در او كنایه از آن است كه انسان در اصل وجود، از ملأ اعلاست؛ هر چند كه تن او برگرفته از عنصری زمینی باشد. پس او به واقع پیش از آن كه عنصری زمینی باشد آسمانی است.
آری انسان، نخست از عنصر این زمین و سپس از نفخه ای عِلوی پدیده آمد كه او را از صف دیگر جانداران جدا ساخته و از امتیازات بزرگ انسانی بهره مندش گردانیده؛ امتیازاتی كه نخستین آنها امكان پیمودن مدارج جهانی ویژه است.
این نفخه، انسان را با ملأ اعلی ارتباط می دهد و او را شایستگی می بخشد تا با خدای خود مرتبط گردد، از او فراگیرد، از حوزه عملكرد اندام و حواس برهد و به سراپرده اندیشه و دل راه یابد. او را محرم راز هستی می گرداند تا بر فراز زمان و مكان و فراتر از جولانگه اندام و حواس برجهد و گاهی به اندیشه ای نامحدود نیز دست یابد.9
و بدین سان انسان سزاوار آن شد كه امانت الهی ـ كه همان ودایع ربّّانی و بلند و ملكوتی است ـ به وی سپرده شود؛ تنها او، و نه دیگران. این ودایع در نیروی عظیمی كه انسان در طبیعت اولیه خود دارد خلاصه می شود؛ نیرویی كه امكان چیرگی بر نیروهای نهفته در طبیعت را بدو می بخشد تا آنها را بدان گونه كه می خواهد تسخیر كند.
این همان نیروی اراده و تصمیم گیری و اندیشهٌ و تدبیر است؛ نیروی انكار و خلاقیت، نیروی اكتشاف و به كارگیری، و همان جسارت برداشتن بار این مسؤولیت خطیر.
سید قطب می گوید:
منظور از امانت، اراده و ادراك و جست وجو و تحمل مسؤولیتها بوده، و این تفاوت انسان با بسیاری از مخلوقات خداوند است، و همین است دلیل برتری انسان بر فرشتگان، كه خدا در میان ملأ اعلی اعلام كرده بود و فرشتگان را به سجده بر آدم واداشته بود. چنان كه در قرآن جاوید نیز فرمود: «و لقد كرّّمنا بنی آدم» (اسراء/70) اینك انسان باید دلیل این برتری خود نزد خدا را بشناسد و بار امانتی را كه به اختیار خود برداشته بود بر دوش كشد؛ بار امانتی كه بر آسمانها و زمین و كوه ها عرضه شده بود و آنها ترسیدند و سربرتافتند.10
این امانتی سترگ است كه این مخلوق با جسمی خُرد، اما توانی بزرگ و عزمی استوار بر دوش كشید. و چنین بود كه او در حق خویشتن ظلوم بود، چرا كه وظیفه تحویل این امانت را آن گونه باید نپرداخت. همچنین درباره خویشتن جهول بود، چرا كه از توان شگرف نهفته در جود خویش ناآگاه بود و همچنان هست.
نیز خداوند اسماء را بدو آموخت؛ یعنی توان شناخت حقایق، ویژگیها، و آثار طبیعی اشیاء را كه در چند و چون زیست او تأثیر داشته و در گرو اراده اوست، تا در برآوردن نیازهای خویش چنان كه می خواهد به كارشان گیرد.
و بدین سان علم با همه سپاه و لشكر خود در مسیر آبادانی زمین و شكوفایی آن به پیش می رود؛ چنان كه خداوند از انسان وخواسته و فرموده است:
«هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فیها» هود/61
او شما را از زمین پدید آورد و در آن شما را استقرار داد[به آبادانی آن گماشت].
و بدین سان انسان با این ویژگیها خلیفه خدا در زمین شد،11 چرا كه به اراده خود و بر اساس نیروی نهفته در درون خویش در زمین تصرف كرده به آبادانی زمین و ساختن زندگی خود می پردازد.
واداشتن فرشتگان به سجده بر او نیز كنایه از آن است كه باید همه سپاه نور در برابر او خاضع باشند و بی هیچ سرپیچی به خواسته او تن در دهند؛ در برابر سپاه ظلمت، یعنی ابلیس و لشكریان او، كه در جهت عكس مصالح انسان می كوشند، مگر آنان كه خداوند از شر شیاطین نگاهشان دارد.
«إنّّ عبادی لیس لك علیهم سلطان و كفی بربّّك وكیلاً» اسراء/65
به راستی تو را بر بندگان تسلطی نیست، و حمایت گری چون پروردگارت تو را بس است.
نیز تسخیر همه آنچه در آسمانها و زمین است برای انسان، كنایه از تسلیم نیروی نهفته طبیعت در لایه های آسمانها و زمین برای اوست كه بی هیچ كم و كاستی سر بر فرمان وی دارند، البته تسخیر بدان معنی است كه در فطرت انسان، امكان به تسخیر درآوردن این نیروها هست.
پاك و منزه است خالق بزرگی كه مخلوقی بدین بزرگی آفریده است، با این اقتدار بر فراز همه مخلوقات. این دریافت ما از انسان است بر اساس صفحات نورانی قرآن كریم. اینك چنین بزرگی و بزرگواری در مخلوقی با اندامی چنین خُرد و امكان و تسلطی چنین گسترده بر پهنای افق بی كران كجا می توان یافت؟!
أتزعم أنّّك جسم صغیر* * * و فیك انطوی العالم الأكبر
مپندار خود را یكی جسم خُرد* * * جهان مِهین در وجودت سپرد
تبارك الله؛ این بهترین آفریدگار؛ با آفرینش بهترین آفریده.

همه را برای تو آفرید، و تو را برای خویش!

در حدیث قدسی معروف خطاب به بنی آدم، او را هدف از آفرینش دانسته، چنان كه ذات اقدس او هدف از آفرینش انسان است. همان گونه كه خداوند همه موجودات عِلوی و سفلی را مسخّّر انسان كرده و زمام ایشان را به دست وی سپرده تا توان عظیم او را جلوه گر سازد، همچنین انسان را آفریده تا مظهر تامّّ و تمام نمای قدرت ذات متعال او در آفرینش وضع بدیعش باشد.
آری هیچ مخلوق ریز و درشتی نیست، جز آن كه مظهر تجلّّی گوشه ای از نشانه های صانع حكیم است.
و فی كل شیء له آیة* * * تدلّّ علی أنّّه واحد
جمله ذرات جهان گواه صادق بر این حقیقت اند:
كه یكی هست و هیچ نیست جز او * * * وحده لاإله إلاّّ هو
اما انسان، آینه تمام نمایی بوده كه همه صفات جمال و جلال در او جلوه گر است.
اگر بپرسند هدف از آفرینش آنچه در آسمانها و زمین است چیست؟ پاسخ بر اساس سخن قرآن چنین است: انسان؛ امانت دار امانت خدا و جانشین او در زمین.
اگر بپرسند هدف از آفرینش خود انسان چیست؟ پاسخ خواهیم داد: خدای صانع حكیم؛ زیرا انسان آن سان كه بر آفرینش و نوآوری قدرت یافته و آینه تمام نمای اسماء و صفات او گردیده، پس اوست وجه الله اكمل و عین الله اتمّّ.
پس انسان هدف آفرینش ماسواست، و هدف از آفرینش او نیز خداست، پس خدای تعالی غایة الغایات و هدف نهایی است. و این روایت معروف نیز بدین حقیقت اشاره دارد:
«كنت كنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف، فخلقت الخلق لكی اُعرف.»12
گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
آری جمال جمیل عزوجل در سراپرده غیب بود و چون در صبح ازل اراده كرد تا جلوه ای كند، انسان مجلای اتمّّ او گردید و بس.
و چنین بود كه افاضه حضرت باری تعالی كه همان تجلی ذات اقدس اوست، در آفرینش صنع بدیع او نمود یافت كه مظهر اتمّّ آن همان انسان بود.

پاسدار شأن و منزلت پیامبران

تحفظ بر منزلت پیامبران الهی، ویژگی قرآن است. این در حالی است كه در تورات از شأن ایشان كاسته شده است. قرآن یادی از پیامبران الهی نكرده جز در هاله ای از تكریم و احترام، چنان كه ایشان را یكسره از پلیدی ها منزه و پاك شناسانده است. از باب نمونه سوره صافات را بنگرید كه چگونه از پیامبران همراه با احترامات فائقه یاد می كند:
«و لقد نادانا نوح فلنعم المجیبون. و نجّّیناه و أهله من الكرب العظیم. و جعلنا ذرّّیته هم الباقین. و تركنا علیه فی الآخرین. سلام علی نوح فی العالمین. إنّّا كذلك نجزی المحسنین. إنّّه من عبادنا المؤمنین» صافات/75 ـ 81
و نوح ما را ندا داد، و چه نیك اجابت كننده بودیم. و او و كسانش را از اندوه بزرگ رهانیدیم. و تنها نسل او را باقی گذاشتیم. درود بر نوح در میان جهانیان. ما این گونه نیكوكاران را پاداش می دهیم. به راستی او از بندگان مؤمن ما بود.
«و إنّّ من شیعته لإبراهیم. إذ جاء ربّّه بقلب سلیم»
و بی گمان ابراهیم از پیروان اوست؛ آن گاه كه با دلی پاك به پیشگاه پروردگارش آمد.
«و تركنا علیه فی الآخرین. سلام علی إبراهیم. كذلك نجزی المحسنین. إنّّه من عبادنا المؤمنین. و بشّّرناه بإسحاق نبیاً من الصالحین. و باركنا علیه و علی إسحاق…»
و در میان آیندگان برای او آواز نیك به جای گذاشتیم. درود بر ابراهیم. نیكوكاران را چنین پاداش می دهیم. در حقیقت او از بندگان با ایمان ما بود و او را به اسحاق كه پیامبری از جمله شایستگان است مژده دادیم. و به او و به اسحاق بركت دادیم….
«و إن إلیاس لمن المرسلمین… و تركنا علیه فی الآخرین. سلام علی إلیاسین. إنا كذلك نجزی المحسنین. إنّّه من عبادنا المؤمنین» صافات/123 ـ 132
و به راستی الیاس از فرستادگان ما بود… و برای او در میان آیندگان [آوازه نیك] به جای گذاشتیم. درود بر پیروان الیاس. ما نیكوكاران را این گونه پاداش می دهیم. زیرا او از بندگان با ایمان ما بود.
و همچنین هرگاه یادی از یكی از پیامبران دارد همراه با احترامات و تكریم بسیار است. اما در تورات، داستانی از داستانهای پیامبران را نمی بینیم؛ مگر آن كه پر از اهانت و تحقیر است كه گاه به حدّّ ابتذال می رسد؛ همراه با نكوهش هایی كه هرگز شایسته بندگان مخلص الهی نیست. نوح شیخ الانبیا در توصیف تورات این گونه است: مردی شرابخوار و بی آبرو كه از هیچ زشتی و پلشتی پروا ندارد.13
تورات درباره او می گوید:
« و پسران نوح كه از كشتی بیرون آمدند سام و حام و یافث بودند… و نوح به فلاحت زمین شروع كرد و تاكستانی غرس نمود. و شراب نوشیده مست شد و در خیمه عریان گردید. و حام پدركنعان برهنگی پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون خبر داد،… و نوح از مستی خود به هوش آمد، دریافت كه پسر كهترش با وی چه كرده بود. پس گفت، كنعان ملعون باد، برادران خود را بنده بندگان باشد. و گفت متبارك باد یهوه خدای سام، و كنعان بنده او باشد. خدا یافث را وسعت دهد… و كنعان بنده او باشد».14
چه یاوه سرایی ها و خیال پردازی ها كه دشمنان دین ستیز بافته اند. تورات را چه جای سخنان بیهوده و نابخردانه در شأن پیر پیامبران!
این ابراهیم خلیل الرحمان است؛ ابوالأنبیاء، صاحب آیین پاك و دینی حنیف كه به پیامبران پس از او به ارث رسیده؛ در تورات او را مردی زمینی می بینیم كه همسر زیبایش «ساره» را تنها برای چند صباح زندگی معامله می كند15، همانند دیگر نزول خواران كه برای دست یابی به متاع بی ارزش دنیا مرتكب گناه می شوند…. این نیست جز دروغی رسوا كه تاریخ زندگی ابراهیم علیه السلام آن را تكذیب می كند.
ساره آن گاه كه در سفر به سرزمین مصر با ابراهیم همراه شد مرزهای هفتاد سالگی را در نوردیده بود و آثار پیری و كهنسالی بر چهره او نقش بسته بود. در رفتار پادشاهان ستمگر و خوشگذران و مغرور هرگز دیده نشده كه در پیرزنانی این گونه طمع كنند!
ابراهیم آن گاه كه «حاران» زادگاه پدرش «تارَح» را به قصد شهرهای كنعان ترك گفت به سن 75 سالگی رسیده بود، راه خود را از سرزمین «شكیم» برگزید تا معبد و قربانگاهی در آنجا بنیاد نهد. پس به سوی كرانه خاوری «بیت ایل» رهسپار شد. همچنان سرزمین ها را در می نوردید و قربان گاه هایی می ساخت تا آن كه خشكسالی سراسری اتفاق افتاد پس به سوی مصر سرازیر شد تا در آنجا چاره ای بجوید.
در تورات سخنی از مدت این گردشها و كوچها نیامده اما آورده كه ساره هنگامی كه كنیز خود «هاجر» را به ابراهیم بخشید از كوچ ایشان از سرزمین مصر ده سال می گذشت و چون هاجر باردار شد و اسماعیل را به دنیا آورد 86 سال از عمر ابراهیم گذشته بود. بنابراین ابراهیم هنگام ورود به مصر بیش از 76 سال داشت، و چون ساره از ابراهیم ده سال كوچك تر بوده بنابراین او نیز حدود 66 سال داشته و پیرزنی محسوب می شده است.

ابراهیم هرگز دروغ نگفت!

در روایات اهل سنت به نقل از ابی هریره ـ كه بیشترین شباهت را با اسرائیلیات دارد ـ آمده است كه ابراهیم سه دروغ گفت؛ دو مورد درباره خدا؛ نخست اینكه گفت: «إنی سقیم»(صافات/89) و دیگر اینكه گفت: «بل فعلهم كبیرهم هذا»(انبیاء/63)
و سومین دروغ درباره ساره كه او را خواهر خود معرفی كرد.16
در حدیث شفاعت نیز به نقل از ابی هریره آمده است: كه اهل موقف به نزد یك یك پیامبران برای شفاعت می آیند تا به ابراهیم می رسند، او عذر می آورد كه من سه دروغ گفته ام و در آنجا (جایگاه شفاعت كنندگان) نیستم.17
هیأت استادان الأزهر این روایت را صحیح معرفی كرده اند، اما استاد عبدالوهاب النجار با آنان مخالفت كرده و این روایت دروغین را نپذیرفته است18.
باید گفت، از ابراهیم خلیل، آن پیامبر پاكی و روشنی، بسی دور است كه سخن دروغ بگوید، بلكه بی تردید بر او دروغ بسته اند. روایت یاد شده نیز از طرق اهل سنت است و در این باب در خور اعتنا نیست.
و چه نیكو گفته امام فخررازی كه اگر دروغ به راویان این داستان نسبت داده شود بهتر است تا به پیامبران، و سپس به توجیه موارد سه گانه پرداخته و افزوده است: اگر بتوان سخنی را بر معانی ظاهری اش حمل كرد بی آن كه دروغی به پیامبران نسبت داده شود، دیگر كسی دروغ به ایشان نسبت نخواهد داد، مگر آن كه زندیق باشد.19
به هر حال اینكه فرمود: «إنی سقیم » شاید مراد او ضعف بدنی ناشی از مشاهده گمراهی قومش بود كه دل او را سخت به درد آورده بود.
و اما اینكه گفت: «بل فعله كبیرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ینطقون» (نه، بلكه آن را این بزرگ ترشان كرده است؛ اگر سخن می گویند از آنها بپرسید). طعنه ای بود كه بدان ایشان را به سخره گرفت و اندیشه راكدشان را سبك شمرد. واضح است كه دروغ، تنها به منظور پوشاندن حقیقت است، اما اگر شنوندگان، خود از واقعیت آگاه باشند و بدانند كه ابراهیم جدّّی نمی گوید بلكه تنها اندیشه های آنان را نابخردانه می خواند، دیگر دروغ نخواهد بود. چرا كه دروغ، گزارش خلاف واقع است، ولی این اصولاً خبر نیست، بلكه انشاء است به منظور اعلام جهالت ایشان، اینك اگر انشاء شد دیگر قابل اتصاف به صدق و كذب نخواهد بود، و این خود نكته ای است.
سه دیگر آنچه به نقل تورات درباره ساره گفت ـ كه خواهر اوست ـ این نیز خرافه ای بیش نیست جان برادر.

داستان طوفان در تورات

داستان طوفان در سفر تكوین به تفصیل و به گونه ای اساطیری آمده و در آن چیزهایی دیده می شود كه خردپذیر و متناسب با واقعیات زندگی نیست، چه رسد به رمز و رازهای حكمت آمیز جهان وجود.
در آن آمده است كه:
قوم نوح به فساد و تباهی گراییدند و زمین را به فساد كشیدند، پس خدا برایشان غضب فرمود و از زبان نوح به نابودی به وسیله طوفانی سخت تهدیدشان كرد، اما اعتنا نكردند و همچنان به بیهودگی و بیداد در بلاد ادامه دادند. و چون سن نوح به ششصد سالگی رسید خداوند او را فرمود تا كشتی را بسازد (با 300 ذراع طول و 50 ذراع عرض و 30 ذراع ارتفاع). پس طوفان در گرفت و چشمه های زمین جوشیدند و باران سخت باریدن گرفت تا چهل روز، آب همچنان بالا می آمد و سطح زمین را فرا می گرفت، تا آن كه قله های كوه های بلند را در همه نواحی زمین پوشاند و از بلندترین قله نیز پانزده ذراع بالاتر رفت. و بدین سان گیاه و آدمی از میان رفت و هر جانداری بر روی زمین بود از چهارپایان و چرندگان و خزندگان و جنبدگان و حتی مرغان آسمان مردند. و طوفان صد و پنجاه بامداد ادامه داشت، كه نوح و خاندان و كسانش و هر آن كه همراه او در كشتی بود، بر سطح آب می گردیدند تا آن كه آب فروكشید. پس كشتی نوح بر كوه «آرارات» در ارمنستان به زمین نشست و از كشتی فرود آمدند و نوح 350 سال دیگر بزیست.20
بدین گونه بر اساس آنچه در اصحاح نهم تورات، شماره 28 آمده، نوح 950 سال عمر كرد. آنها كه نوح در كشتی با خود همراهشان كرده بود ـ بجز خانواده و كسان خود ـ جفتهایی از هرگونه جانداران بودند تا نسلشان منقرض نگردد:
«و از همه بهائم پاك… و از پرندگان آسمان نیز هفت هفت نر ماده را تا نسلی روی زمین نگاه داری» . 21
این یعنی همه موجودات زنده غرق شدند.
«و هر ذی جسدی كه برزمین حركت می كرد از پرندگان و بهایم و حیوانات و كل حشرات خزنده بر زمین و جمیع آدمیان مردند. هر كه دم روح حیات در بینی او بود از هر كه در خشكی بود مرد.»22
و چنان شد كه آب همه سطح زمین را پوشاند و از فراز كوه های بلند نیز در همه جای زمین برتر رفت:
«و آب بر زمین زیاد و زیاد غلبه یافت، تا آن كه همه كوه های بلند كه زیر تمامی آسمان ها بود مستورشد. پانزده ذراع بالاترآب غلبه یافت و كوه ها مستور گردید».23

رویداد طوفان در قرآن

از ساحت قرآن بسی دور است كه با تورات ـ كنونی ـ در نقل داستانهای افسانه ای بی پایه و سست هم نوا گردد. تنها و تنها واقعیت است كه در قرآن، پیراسته و به دور از خیالات و خرافات زمانه نمودار است.
اینك این رویداد را بر اساس آنچه در سوره هود آمده مرور می كنیم:
«حتی إذا جاء أمرنا و فار التنور قلنا احمل فیها من كلّّ زوجین اثنین… قیل یا نوح اهبط بسلام منّّا و بركات علیك و علی أمم ممّّن معك و أمم سنمتّّعهم ثمّّ یمسّّهم منّّا عذاب ألیم» هود/40 ـ 48
ـ تا آن گاه كه فرمان ما در رسید و تنور 24 فوران كرد، فرمودیم: در آن [كشتی] از هر حیوانی یك جفت، با كسانت ـ مگر كسی كه قبلاً دربارهٌ او سخن رفته است ـ و كسانی كه ایمان آورده اند، حمل كن. و با او جز [عده] اندكی ایمان نیاورده بودند.
و [نوح] گفت: در آن سوار شوید. به نام خداست روان شدنش و لنگر انداختنش، بی گمان پروردگار من آمرزندهٌ مهربان است.
و آن [كشتی] ایشان را در میان موجی كوه آسا می برد، و نوح پسرش را كه دركناری بود بانگ در داد: ای پسرك من، با ما سوار شو و با كافران مباش.
گفت: به زودی به كوهی پناه می جویم كه مرا از آب در امان نگاه می دارد. گفت: امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاه دارنده ای نیست؛ مگر كسی كه [خدا بر او] رحم كند. و موج میان آن دو حایل شد و [پسر] از غرق شدگان گردید.
و گفته شد: ای زمین! آب خود را فرو بر، و ای آسمان، [از باران] خودداری كن. و آب فروكاست و فرمان گزارده شده و [كشتی] بر جودی 25 قرار گرفت و گفته شد: «مرگ بر قوم ستمكار.»
و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا، پسرم از كسان من است، و قطعاً وعدهٌ تو راست است و تو بهترین داورانی.
فرمود: ای نوح او درحقیقت از كسان تو نیست، او [دارای] كرداری ناشایسته است. پس چیزی را كه بدان علم نداری از من مخواه. من به تو اندرز می دهم كه مبادا از نادانان باشی.
گفت: پروردگارا، من به تو پناه می برم كه از تو چیزی بخواهم كه بدان علم ندارم، و اگر مرا نیامرزی و به من رحم نكنی از زیانكاران باشم.
گفته شد: ای نوح: با درودی از ما و بركتهایی بر تو و بر گروه هایی كه با تواند، فرود آی. و گروه هایی هستند كه به زودی برخوردارشان می كنیم، سپس از جانب ما عذابی دردناك به آنان می رسد.

تورات و عبرت های ناگفته

داستان نوح همانند رویدادهای دیگر تاریخی كهن در هاله انبوهی از خرافات كهن آمده، بدون آن كه بر عبرت گاه های آن انگشت تأكید نهاده باشد، در بیشتر موارد این نقاط عطف را به فراموشی سپرده. اما قرآن از آنجا كه كتاب هدایت و عبرت است از رویدادهای تاریخی نكته بر می دارد و از درخت كهن حیات بشری بهترین میوه ها را بر می چیند، تا انسانِ امروز به بركت آنها در روزهای اكنون خویش با شادمانی و خوشی زیست كند.
تورات، موضوع همسر و پسر نوح را كه در اثر عملكرد بد خویش مشمول عذاب شدند به فراموشی سپرده است. این خود درس عبرت بزرگی است كه انسان چگونه فراهم ترین امكانات هدایت و صلاح را رها كرده، با انتخابی نادرست، در گرداب جریانهای گمراهی و فساد فرو می رود و سر از نابودی و هلاكت در می آورد.
سیدبن طاووس می گوید، نوح دو همسر داشت، یكی با وفا و دیگری گمراه، آن یك با فرزندانش سوار كشتی شد و این دیگری همراه با گناهكاران به هلاكت رسید.26
خدای تعالی درباره همسر لوط می فرماید:
«ضرب الله مثلاً للذین كفروا امرأة نوح و امرأة لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئاً و قیل ادخلا النار مع الداخلین»
تحریم/10
خدا برای كسانی كه كفر ورزیده اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت كردند، و كاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شوید.
خیانت آن دو زن، همانا همراهی با كافران و پشت سرافكندن نشانه ها و رهنمودهایی بود كه در دسترس نزدیك ایشان قرار داشت.
درباره فرزند نوح می فرماید: او از خاندان نوح نیست. شایستگی انتساب به وی با این عنوان ارزشمند (خاندان نوح) را ندارد؛ زیرا او كاری ناشایسته است؛ او دستاورد كارهای ناشایست خویش است؛ و به همین دلیل خارج از چارچوب زیست رفتاری نوح و خاندان او می زیسته است.
این نیز از بزرگ ترین عبرت هاست؛ چگونه انسان از اوج بلندترین قله های هدایت و موفقیت سقوط می كند و در سلك درماندگانی سرگردان در می آید كه راه به جایی نمی برند. اما نوح چرا و چگونه با آگاهی از گمراهی فرزند خویش در پی نجات او بود؛ این به مهر و عطوفت پدری باز می گردد كه در نوح علیه السلام بود، بویژه كه خداوند وعده نجات خاندان او را نیز داده بود، با این امید كه شاید عنایت الهی شامل حال او شده از رحمت شدگان گردیده باشد. و به همین دلیل پاسخ او نومیدانه بود؛ كه او شایسته آن نیست كه جزء خاندان تو باشد و لاجرم از رانده شدگان است.

آیا طوفان نوح، عالمگیر بود؟

تورات به صراحت، طوفان را عالمگیر دانسته كه آدمیان و گیاهان و حتی مرغان آسمان را نابود ساخت، اما قرآن دلالتی یا اشارتی بدین ندارد، بلكه عكس آن را بیشتر می رساند، بدین سان كه طوفان تنها منطقه قوم نوح را فرا گرفت و بس. در سوره اعراف آمده است:
«لقد أرسلنا نوحاً إلی قومه فقال یا قوم اعبدوا الله مالكم من إله غیره إنّّی أخاف علیكم عذاب یوم عظیم» اعراف/59
همانا نوح را به سوی قومش فرستادیم، پس گفت: «ای قوم من ، خدا را بپرستید كه برای شما معبودی جز او نیست، من از عذاب روزی سترگ بر شما بیمناكم».
تا آنجا كه فرمود:
«فكذّّبوه فأنجیناه و الذین معه فی الفلك و أغرقنا الذین كذّّبوا بآیاتنا إنّّهم كانوا قوماً عمین» اعراف/64
پس او را تكذیب كردند و ما او و كسانی را كه با وی در كشتی بودند نجات دادیم و كسانی را كه آیات ما را دروغ پنداشتند غرق كردیم، زیرا آنان گروهی كوردل بودند.
به مقتضای این آیه تنها كسانی غرق شدند كه نوح بر ایشان نسبت به عذاب بزرگ احساس خطر می كرد و آنها تكذیب او می كردند و گروهی بی بصیرت بودند. آیه یـادشده هیچ دلالتی بر این ندارد كه اقوام دیگر سرزمین هـا كه دعوت نوح بدیشان نرسیده بود و نوح نیز بسوی آنان مبعوث نشده بود نیز غرق شده باشند؛ چه رسد به جانداران دیگر، مانند جنبدگان و خزندگان موجود در كره زمین و پرندگان آسمان كه ارتباطی با رسالت پیامبران ندارند و دلیلی نداری كه در برابر جنایتی كه انسان كرده قصاص شوند.
بدین سان بر تورات سخت خرده گرفته می شود؛ بویژه كه می گوید: آب همه سطح زمین و حتی قله های بلند آن را فرا گرفت و 15 ذراع (معادل هفت متر) از آن فراتر رفت.

ابطال فرضیه جهان شمولی طوفان نوح

ولتر، نویسنده و منتقد فرانسوی (1693 ـ 1778 میلادی) در تضعیف افسانه طوفان در تورات می گوید: این مقدار آب انبوه در سطح زمین باید دوازه دریا هر یك به اندازه اقیانوس آتلانتیك را در طبقه اول تشكیل داده باشد و سطح دوم آب باید 24 برابر سطح اول بوده باشد تا بتواند كوه های بلند را بپوشاند.
وی سپس با طعنه بر كسی كه این افسانه ها را ساخته و پرداخته و با حمله با كسانی كه آنها را بسان وحی منزل پذیرفته اند، می نویسد:
این معجزه جاودانه كه در به هم ریختن قوانین نظام طبیعت نمونه مشابهی نداشت بس بود و دیگر چه نیازی به دیگر معجزات.
دیگری می نویسد: محاسبات دقیق علمی اثبات كرده كه اگر همه گازهای پراكنده در جوّّ زمین یكجا متراكم شوند و باران ببارند، سطح زمین را بیش از چند سانتیمتر نمی پوشانند، چه رسد به كوه های بلند.
دكتر شفا می نویسد:
«حتی اگر ریزش باران بسیار بیشتر از چهل روز و چهل شب مورد ادعای تورات ادامه یافته باشد ممكن نیست از جوّّ زمین آن قدر آب بر زمین بریزد كه حتی سرزمین كوچك بین النهرین ـ چه برسد به تمام دنیا ـ تا قله كوهی چون آرارات با پنج هزار متر ارتفاع به زیر آب برود».27

طوفان؛ پدیده ای طبیعی به خواست خدا

آری؛ طوفان پدیده ای طبیعی بود و طبق توصیف قرآن جای انكار در آن نیست.
تاریخ گذشته دورانهای اولیه زمین، پدیده های ناگهانی جوی را شاهد بوده است. سطح زمین، همواره صحنه بارش بارانهای سیل آسا و سیلابهای وحشتناك بوده كه از قله های بلند سرازیر گشته دره ها و جرگه ها و زمینهای پست را گاه زیر پوشش می گرفته است. طوفان نوح نیز یكی از این پدیده ها بوده كه به اذن خداوند پدید آمده است:
«ففتحنا أبواب السماء بماء منهمر. و فجّّرنا الأرض عیوناً فالتقی الماء علی أمر قد قدر» قمر/12ـ11
پس درهای آسمان را با آبی ریزان گشودیم. و از زمین چشمه ها جوشاندیم، آب [زمین و آسمان] برای امری كه مقدر شده بود به هم پیوستند.
آری سیلهایی هولناك بر دامنه كوه ها سرازیر شد، چشمه های پرآب زمین جوشش گرفت، و این چنین آبهای سرگردان، قوم نوح را به محاصره درآورد و راه نجات را بر ایشان بست. حتی پسر نوح در تلاش بود تا به تپه های بلند پناه برد؛ اگر موجهای خشمناك او را از پای در نیاورده و به مهلكه نكشانده بودند. او حتی فرصت آن را نیافت كه در باره پندهای پدرش اندكی تأمل كند، و «موج میان آن دو حائل شد و او از غرق شدگان گشت».
در تاریخ گذشته ملتها وقوع طوفانهایی هولناك كه بخشی از محدوده زیست بشری را در هم پیچیده ثبت شده است؛ و این شاید به دلیل گستردگی فساد و پلشتی در این سرزمین ها بوده است در متون تاریخی كهن فارسی آمده است كه طوفانی هولناك سرزمین عراق را تا حدود كردستان فرا گرفت. چنین مضامینی از كتب یونان باستان نیز به دست می آید. مورخان هند نیز اثبات كرده اند كه هفت طوفان در شبه جزیره هند اتفاق افتاده است. همچنین وقوع چند طوفان در ژاپن و چین و برزیل و مكزیك و جز اینها نقل می شود. از كلدانیان نیز ـ كه طوفان نوح در سرزمین ایشان اتفاق افتاد ـ نقل می شود كه آبها در همه شهرها طغیان كرد و گیاه و آدمی را به كام خود فرو برد.
«برهوشع» و «یوسیفوس» از كلدانیان نقل كرده اند كه «زیزستروس» پس از درگذشت پدرش «اوتیرت» در خواب دید كه آبها به زودی طغیان خواهند كرد و همه مردم (قاعدتاً مردمی كه در آنجا می زیستند) غرق خواهند شد. پس دستور داده شد كشتی ساخته شود تا او و كسانش در آن محفوظ بمانند. كشتی ساخته شد. در آنجا جبارانی بودند كه در زمین طغیان و ستم گستری داشتند و خداوند همگی را با طوفان و نابودی كیفر داد.
برخی از كاشفان انگلیسی، الواحی خشتی به دست آورده اند كه این داستان با خطوط میخی در عهد «آشوربانیپال» حدود 660 سال پیش از میلاد بر آن نقش بسته بود، و آنها نیز از نبشته های كهن مربوط به قرن هفدهم پیش از میلاد بلكه قبل از آن نقل شده بود. بنابراین، سند یاد شده، از سفر تكوین تورات ـ كه سال 536 پیش از میلاد و پس از تسخیر بابل تدوین شد ـ قدمت بیشتری دارد.28
متون یونانی گزارشی از طوفان دارند كه «افلاطون» آن را ذكر می كند: كاهنان مصر به «سولون» فیلسوف یونانی گفتند: در آسمان طوفانی به پاخاست كه چندین بار چهره زمین را دگرگون كرد و همه مردم (كه در آن سامان در آبادانی زمین می كوشیدند) هلاك شدند. و آثارشان از میان رفت و چیزی از آن میراث و علوم كهن برای نسل جدید باقی نماند. «مانیتیون» نیز سخن از طوفانی دارد كه پس از «هرمس» اول ـ كه پس از «میناس» اول می زیست ـ روی داده و تاریخ این متن نیز از تورات كهن تر است.
همچنین گزارش طوفان در «اوستا» كتاب مقدس آیین زردشت نیز آمده است. در جلد اول «تاریخ الأدب الهندی» كه ویژه فرهنگ بت پرستی در هند است (نسخه خطی)، سید ابونصر احمد حسینی بهوپالی هندی در صفحه 42 و 43 باب پنجم، با عنوان «برهمن و اوپانیشاد» می نویسد:
از جمله نقاط قابل توجه در «ساتابانا برهمن» داستان طوفان است كه در شمار حوادث مرگبار بشری ذكر شده،این داستان گرچه با آنچه در قرآن و تورات آمده اختلافات زیادی از جهاتی دارد و با آن كه شواهد قطعی بر ارتباط داستان هندی با روایت سامی آن ندارد؛ اما در خور اهمیت است….
در روایت برهمایی این داستان، «مانو» نقش نوح پیامبر(ع) در قرآن و تورات را بازی می كند. «مانو» نامی است كه در جای جای ادبیات و فرهنگ بت پرستی همراه با تعظیم و احترام بوده و مبدأ پیدایش و پدر اساطیری همه مردم است. چكیده این داستان چنین است:
«مانو» دست خود را می شست كه ماهیی در دستان خوددید. تعجب او هنگامی بیشتر شد كه آن ماهی با او سخن گفت و از او برای نجات خود یاری خواست؛ با وعده اینكه در آینده او را از خطر بردگی نجات خواهد داد. آن خطر بزرگی كه ماهی پیشگویی كرده بود طوفانی بود كه باید همه خلایق را هلاك می كرد. بدین ترتیب «مانو» آن ماهی را در ظرفی نگهداری كرد و چون بزرگ شد او را از سالی كه طوفان در آن اتفاق افتاد با خبر كرد. سپس به او اشاره كرد كه كشتی بزرگی بسازد و هنگام بالا آمدن آب بر آن سوار شود، و گفت من تور را از طوفانی نجات خواهم داد. مانو كشتی را ساخت و ماهی را كه دیگر در آن ظرف نمی گنجید به دریا افكند. پس از آن چنان كه ماهی خبر داده بود طوفان رخ داد و چون مانو داخل كشتی شد ماهی به سوی او آمد، پس كشتی را به شاخی كه در سر ماهی بود بست و ماهی كشتی را با خود به كوه های شمالی كشید. در آنجا مانو كشتی را به درختی بست و چون آب برگشت و سبك شد مانو تنها ماند.30
كوتاه سخن آن كه در آنچه اقوام و ملل پیشین روایت و گزارش كرده اند حوادث طبیعی سهمناكی دیده می شود كه زیست بشر دوران نخستین را تهدید كرد و با نابودی و انقراض همراه بوده است؛ از جمله حادثه طوفان كه بارها و بارها اتفاق افتاده و این به ما اطمینان می دهد كه اجمالاً چنین رویدادی اتفاق افتاده، هر چند به گونه روایت اساطیری آن نبوده باشد؛ مانند دیگر داستانهای كهن كه گرداگرد آن خرافاتی نیز ساخته و بافته شده اما یكسره جای انكار نداشته و ندارد. بویژه حوادثی مانند طوفان كه به طور طبیعی اندكی انسانها را تهدید كرده و همچنان پهنه گیتی را گاه و بیگاه در كام خود فرو می كشد.
چه بسا یكی از بزرگ ترین و فراگیرترین این حوادث، طوفان نوح بوده كه تمامی منطقه مربوطه را در نوردیده و به ویرانی كشیده است. این چیزی است كه كاملاً طبیعی بوده و با توجه به گزارش منبعی درست و امین (مانند قرآن) جای انكار ندارد.31
اما افزونی هایی كه در متون اساطیری كهن آمده و تورات آنها را نقل می كند با اشكالاتی كه دارد، چیزی است كه ما نمی توانیم زیر بار آن برویم، چنان كه قرآن نیز این حوادث پیرامونی را به یك سو افكنده متن واقعه را به گونه ناب و روشن از دل داستان بیرون كشیده است. این ویژه قرآن بوده و اخبار از غیب است كه هیچ كسی در زمان نزول قرآن از آن خبر نداشته است.
«تلك من أنباء الغیب نوحیها إلیك ما كنت تعلمها أنت و لاقومك من قبل هذا» هود/49
این از خبرهای غیب است كه آن را به تو وحی می كنیم. پیش از این نه تو آن را می دانستی و نه قوم تو.
یعنی آن را بدین پایه از پیراستگی و درخشندگی نمی دانستی، بلی چهره ناپیراسته داستان در میان اقوام و ملل ناآگاه از حقیقت امر، رواج داشته است.
كوتاه سخن آن كه شواهد موجود در جهان طبیعت، جهان شمول بودن طوفان نوح را تأیید نمی كند، هرچند اهل كتاب و عالمان اسلامی بر اساس ظواهری از قرآن بر آن پای می فشارند؛ ظواهری كه علامه طباطبایی نیز جای انكار در آن نمی بیند؛ از جمله نفرین نوح بر اهل زمین، اعلام وی به فرزندش كه هیچ نگه دارنده ای از عذاب الهی نیست، مأموریت نوح در به همراه بردن گونه های جانداران در كشتی به منظور بقای نسل آنها و… كه از همه این موارد پاسخ داده می شود.
همچنین دربارهٌ راز طول عمر نوح و مدت زیست او پس از رویداد طوفان، قرآن هیچ اشاره ای ندارد.32


پی نوشت‌ها:

٭ این مقال ترجمه بخش دیگری از آخرین اثر مؤلف گرانقدر است كه پیش از انتشار در اختیار ما قرار گرفته است؛ با عنوان «شبهات و ردود حول القرآن الكریم». بخش درج شده شامل صفحات 16 تا 37 این كتاب است.ادامه سخن در این باب را در اصل اثر می توان جست وجو كرد.
همچنین در ترجمه آیات قرآن از ترجمه استاد محمدمهدی فولادوند استفاده شده است.
1. عهد عتیق، سفر تكوین، اصحاح،2/17.
2. همان، اصحاح، 3،4 و5.
3. اشاره به آیه 27 سورهٌ اعراف.
4. عهد عتیق، سفر تكوین، اصحاح، 3/17.
5. با نام بابل پایتخت كلدانیان معروف است كه در نزدیكی حلّّه قرار دارد.
6. عهد عتیق، سفر تكوین، اصحاح، 11.
7. عین این عبارت در سوره ص آیه 72 و با اندك تفاوتی در سوره سجده آیه 9 آمده است.
8. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 17/239.
9. ر.ك: تفسیر فی ظلال القرآن، سید قطب، 5/203 ، جزء 14، ص 17.
10. همان، 6/618 ، جزء 22، ص47.
11. ر.ك: سوره جاثیه، آیه 13.
12. فیض كاشانی، محمدبن مرتضی، علم الیقین، 1/381؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، 84/199؛ حاشیه عوالی اللئالی، 1/55؛ عجلونی، كشف الخفاء، 2/132.
13. عهد عتیق، سفر تكوین، اصحاح، 9/18 ـ 24.
14. همان، اصحاح12/11 ـ 20.
15. همان، اصحاح16/3 و 16.
16. بخاری، صحیح بخاری، 4/171 ، 7/7؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، 7/98؛ احمدبن حنبل، منسد احمد، 2/403 ـ 404.
17. ترمذی، الجامع الصحیح، 4/623، 5/321.
18. عبدالوهاب النجار، قصص الانبیاء، 86.
19. فخررازی، التفسیر الكبیر، 22/185و 26/148.
20. عهد عتیق، سفر تكوین، اصحاح 9/6.
21. همان، اصحاح 7/ 4.
22. همان، اصحاح 7/21.
23. همان، اصحاح 7/19.
24. واژه ای عجمی است كه در زبان عرب به محل جوشش آب گفته می شود، چنان كه در قاموس آمده است.
25. ابومسلم اصفهانی می گوید: جودی هر كوه و زمین سخت را گویند.
26. سیدبن طاووس، سعدالسعود، 239؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، 11/342.
27. شفا، شجاع الدین، تولدی دیگر، 285.
28. عبده، محمد، تفسیرالمنار، 12/105.
29. ر.ك: طباطبایی، المیزان، 10/267.
30. عبدالوهاب النجّّار، قصص الأنبیاء، 46 ـ 47.
31. عبده، محمد، تفسیر المنار، 12/108.
32. بند اخیر، چكیده مطالب استاد است كه تفصیل آن را در متن كتاب می توان دید.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

همسویی آموزه های متون مقدس

همسویی آموزه های متون مقدس

سید ابراهیم سجادی
راز و رمز ادامه حیات دین و دین شناسی را در نقش سازنده و كارآیی بی بدیل آن در زندگی انسان باید جست وجو كرد. به همین دلیل حتی دین پژوهان عصر رنسانس و روشنگری به رغم هجوم مداومی كه علیه دین و باورهای دینی داشته اند، نتوانسته اند ابعاد سازنده آن را نادیده انگارند و گفته اند:
«دین نظام یكپارچه ای از باورداشتها و عملكردهای مرتبط به چیزهای مقدس است؛ یعنی چیزهایی كه جدا از چیزهای دیگر انگاشته شده و در زمره محارم به شمار می آیند. و این باورداشتها و عملكردها همه كسانی را كه به آنها عمل می كنند در یك اجتماع اخلاقی واحد همبسته می كند.»1
رابرتسون اسمیت اظهار می دارد:
«دین دو كاربرد دارد؛ یكی تنظیم كننده و دیگری برانگیزاننده تنظیم رفتار فردی كه برای خیرهمگان و یا به سخن دیگر برای خیر گروه اهمیت دارد. گناه، كنشی است كه هماهنگی داخلی گروه را بر هم می زند، دین همین احساس اشتراك و وحدت اجتماعی را بر می انگیزاند. مناسك، بیان تكراری وحدت و كاركردهایی است كه اشتراك اجتماعی را تحكیم می بخشد.»2
یكی دیگر از دانشمندان به نام رویل معتقد است دین تركیبی از سه عنصر است: «اعتراف به قدرت یا قدرتهایی كه در حیطه اختیار ما نیست. 2. ادراك مقهوریت نسبت به این قدرت یا قدرتها. 3. درخواست ارتباط با این قدرت یا قدرتها… دین یعنی اعتقاد به یك چیز یا چند قوه مفارق از ما و مسلط بر ما كه لازمه آن نیز سه چیز است:
1. تشكیلات و قوانین معین 2. اعمال مخصوص 3. نظامات خاصی كه ما را به این قوه یا قوا مربوط می سازد.3
در دائرة المعارف بستانی آمده است:
«دین یك وضع الهی است كه انسان را با اراده و اختیار به سوی صلاح آنی و نجات آتی راهبری كند.»4
وحدت بخشی، تشكل آفرینی و ایجاد همبستگی جمعی و اجتماعی با اینكه مثبت به نظر می رسد، اما از نگاه پلورالیست ها كاركردی منفی و تنش زا و تخاصم آفرین نیز به همراه دارد و آن زمانی است كه ادیان و مكتبهای اعتقادی متعدد باشند و میان آموزه ها و گزاره های آنها تعارض باشد،5 چه آن كه باور به قداست حقانیت یك دین، همراه است با باور به بطلان و ناكارآمدی ادیان دیگر؛ و این یعنی جنگ و درگیری همیشگی پیروان ادیان.
چنین انتقادی، متدینان مسیحی تجددگرا را متقاعد نموده است كه از مطلق نگری و انحصارگرایی در رابطه با دین مورد پذیرش خود دست برداشته و سایر ادیان را نیز مشتمل بر حقیقت بشناسند. از این رهگذر شورای دوم واتیكان (5 ـ 1963) نیز به قصد زدودن خصومت از روابط مسیحیان با پیروان سایر ادیان، ضمن اعلامیه ای پرستش خدای یكتا، تلاش جهت جامه عمل پوشاندن به اوامر الهی، ایمان به ابراهیم(ع)، بزرگداشت عیسی ومریم(ع)، عنایت به ارزشهای اخلاقی، اقامه نماز، گرفتن روزه، ادای زكات، انتظار روز قیامت و زنده شدن دوباره مردگان را مشتركات مورد پذیرش پیروان دو دین اسلام و مسیحیت دانسته از همگان خواست كه خصومتهای گذشته را فراموش كنند و با تفاهم به پاسداری از صلح، عدالت اجتماعی و ارزشهای اخلاقی كه به سود تمام انسانهاست، بپردازند.6
در بخش دیگری از اعلامیه یادشده آمده است:
«كسانی كه به رغم میل خود هنوز نسبت به انجیل مسیح و كلیسای او جاهل هستند اما با وجود این با اخلاص در طلب خداوند هستند و با استعانت از لطف الهی می كوشند كه بر طبق اراده او آن گونه كه از طریق ندای وجدان شان آن را می شناسند عمل كنند، این كسان می توانند به سعادت ابدی نایل شوند.»7
رویكرد تكثرگرایانه كلیسا كه یك اقدام تاریخی و مهم بود، نتوانست رضایت همه پلورالیست ها را جلب كند و به عنوان عامل كنترل خصومتها و بدبینی ها بین پیروان تمام ادیان پذیرفته شود! چنان كه «جان هیك» از بنیانگذاران تفكر پلورالیستی این اقدام كلیسا را ناكافی خواند و اظهار داشت:
«درباره بودائیان و هندوهای ناموجه چه باید گفت؛ جایینی ها، پارسیان، هم یكتاپرستان و هم ناموحدان كه پیام و بشارت مسیحی را شنیده اند اما ترجیح داده اند به ایمان پدران شان وفادار بمانند، چه می توان گفت؟
بنابراین به نظر می رسد اگر تعارض و تنش موجود در قلب نگرش سنتی مسیحی به ادیان غیر مسیحی باید برطرف گردد، متفكران مسیحی باید بیش از آنچه تاكنون انجام داده اند به طور جدی به این مشكل بیندیشند.»8
روشنفكران دیندار در غرب برای افزایش خوش بینی ها و كاهش بدبینی ها بین پیروان ادیان دو راهكار عمده را پیشنهاد كرده اند كه عبارتند از گفت وگو میان پیروان ادیان و تكیه بر گوهر دین.
راهكار گفت وگو موفقیت خود را در گرو این می داند كه متدینان به جای تبلیغ و تلاش برای تغییر تابعیت دینی، به دنبال حقایق و ارزشهای موجود و معرفی نشده سایر ادیان بروند و تصویر منفی و تیره ای كه از آنها در خاطر دارند اصلاح نمایند، چنین تلاشی نه تنها به یافتن مشتركات و حس مشاركت می انجامد كه تعهد عمیق تر و شناخت واقع بینانه تر نسبت به دین خود را نیز همراه دارد.9
دانشمندی به نام تامس مرتون با تأكید بر اهمیت این گونه ارزیابی ادیان دیگر در رشد شخصی فرد برای بلوغ دینی می نویسد:
«من هر چه بیش تر بتوانم دیگران را تصدیق كنم؛ یعنی از طریق كشف دیگران در خودم و خودم در دیگران در خود به آنها آری بگویم، واقعی ترم. من آن گاه یك كاتولیك بهتر خواهم بود كه بتوانم حقیقت موجود در آیین پروتستان را تصدیق كنم و از آن نیز فراتر روم، نه آن كه همه آنچه را مربوط به این آیین است مردود شمارم. این شیوه در برخورد با مسلمانان، هندوها و بوداییان نیز صادق است.»10
در حقیقت، راهكار گفت وگو مشروعیت خود را از اعلامیه دومین مجمع عمومی واتیكان دریافت نمود و با حمایت دانشمندان ، جنبه عملی به خود گرفت. به همین دلیل چهار گردهمایی بین المللی كه با هدف گیری تفاهم و دست یابی به اصول مشترك بین ادیان در پایان قرن بیستم صورت گرفته با میزبانی دنیای مسیحیت و حمایت واتیكان بوده است. در چهارمین سمینار كه در زیمبابوه تشكیل گردید شخصیتهای فكری از دنیای اسلام، یهودیت، بودایی، سیك، هندو و مسیحیت در آن حضور یافته پیرامون تفاهم مشترك بین ادیان به گفت وگو نشستند.11
در این روش علاوه بر نتایج یادشده، رویارویی با مخالفان دین نیز در نظر گرفته شده است. «مونتگمری وات» اسلام شناس اسكاتلندی بر این باور است كه با توجه به اینكه دنیامداری (سكولاریزم) از نفوذ دین در بسیاری از جوامع كاسته است در سراسر جهان نوعی عطش معنوی وجود دارد كه ادیان باید بتوانند به آن پاسخ گویند؛ اگر پیروان ادیان از طریق گفت وگو به تصویر درستی از گزاره های دینی یكدیگر نایل آمده و با ارزشهای هر دین به صورت دقیق آشنایی پیدا نمایند، در مبارزه علیه نیروهای ضددینی از قبیل سكولاریزم و ماتریالیسم یار و یاور هم هستند.12
راهكار دوم در قالب پدیده فكری «پلورالیزم» ـ و به تعبیر محمد لگنهاوزن، كثرت گرایی دینی فروكاهشی ـ مطرح است كه كمال سازگاری را با لیبرالیسم و سكولاریسم دارد.13
تكثرگرایی دینی، تمام ادیان را از آن رو راه هایی به سوی نجات می شناسد كه حقیقت مشتركی را در خود نهفته دارند؛14 حقیقتی كه نه تنها در زندگی فردی محبوس است كه به ایمان و یا احساس فرد نیز خلاصه می گردد و از آن تعبیر به گوهر دین و عامل اصلی تحقق دینداری می شود. كسانی چون جان هیك گوهر دین را حق و حقیقت نهایی می دانند كه در فرهنگهای متفاوت به شیوه های ناهمگون خود را متجلی ساخته است 15 و توجه به آن، فرد را از خود محوری بیرون می آورد.16 ازاین منظر، ادعاهای دینی درباره حقیقت، واكنشهایی شناختی نسبت به این حقیقت متعال و غیرقابل بیان هستند؛ واكنشهایی كه به لحاظ تفاوت در شیوه هایی كه در آنها حق به تجربه در می آید از همدیگر متمایز هستند.17
در این تفكر، گوهر دین، ماهیت معرفتی و جهان شناختی دارد و احساس و عمل جزء عناصر اصلی آن شمرده نمی شود.
تفكر عمده دیگر، تفكر احساس باوری است كه از سوی «شلایرماخر» و «رودلف اوتّو» حمایت می شود. از نظر شلایرماخر، گوهر دین نه در نظامهای اعتقاد دینی و نه در شكلهای ظاهری دیگر؛ بلكه در روح انسان محو شده در احساس بدون واسطه بی نهایت نهفته است، و منشأ دین در معرفت و اخلاق، بلكه در احساس بدون واسطه كه خود پاسخی است به بی نهایت پیدا می شود، این احساس در قالب ادیان تاریخی نمود می یابد و لوث می شود، كثرت ادیان نتیجه احساسات و تجربیات دینی متنوع است و به همین دلیل همه ادیان دربردارنده حقیقت الهی هستند.18
رودولف اوتو ، فیلسوف متأله آلمانی(1869 ـ 1937) نیز همسو با شلایرماخر گوهر دین را احساسی می داند كه به دلیل همراهی با بهت و خوف این تصور را پیش می آورد كه گویی انسان در برابر جلال اسرارآمیز ایستاده است، و از آن جهت كه آمیخته است با شگفتی، احترام، عشق و محبت، و اكنشی می نماید نسبت به جلوه دیگر الهی یعنی جمال اسرارآمیز.19
به هر حال گوهر دین ماهیت معرفتی داشته باشد یا احساسی، امری است فردی و درونی و الهام بخش این نكته كه با داشتن گوهر دین منطقی نیست متدینان به بهانه تعصب و حراست از آموزه ها و تعالیم دینی خود، به یكدیگر نگاه متكبرانه و خصمانه بیندازند.
خلاصه سخن ا ینكه برپایه ارزیابی به عمل آمده در خارج از حوزه قرآن، تحفظ بر تمام آموزه ها و ارزشهای دینی نه تنها زمینه همبستگی متدینان را از بین می برد كه زندگی بدون جنگ را نیز ناممكن می سازد، پس چاره ای جز روی آوردن به تسامح و تساهل در قالب گفتمان یا تكثرگرایی فروكاهشی وجود ندارد!
همزیستی ادیان در مقاطعی از تاریخ

زندگی مسالمت آمیز پیروان ادیان درپاره ای از مقاطع تاریخی ـ حتی پیش از عصر روشنگری ـ و خصومت و درگیری آنان در بخشهای دیگری از زمین و زمان، زمینه ساز طرح این پرسش است كه آیا طبیعت ادیان ـ منهای برداشتها و قراءتهای پیروان ـ با یكدیگر همزیستی دارند، یا به جنگ و خصومت فرا می خوانند.
رخداد و تداوم جنگ به صورتی وحشتناك تر از پیش، پس از شكل گیری نهضت اصلاحگری در غرب كه با تولد لیبرالیسم، سكولاریزم و پلورالیزم همراه بود، آیا بدان معنی نیست كه ناامنی و گسترش آتش جنگ و خصومت بیش از هر چیز ریشه در عوامل بیرون دینی دارد و همواره از دین در صحنه های خصومت استفاده ابزاری شده است؟
ما در این نوشته برآنیم تا پرسشهای یادشده را به ساحت قرآن عرضه كنیم و پاسخها را از حضرت او بجوییم.

قرآن و خاستگاه مشترك ادیان

عقل وخرد آزاد و رها از غرض و پیرایه پیش فرض ها ما را به این روش فرا می خواند كه در مقام تحلیل و بررسی نقش دین در حیات اجتماعی بایستی متون و تعالیم مقدس هر دین را معیار و مبنای قضاوت بشناسیم و نه گفتار و رفتار متدینان را كه گاه ریشه دینی و زمانی هم خاستگاه غیردینی دارد.
پلورالیست ها در تحلیل بازتاب اجتماعی ادیان، رفتار و گفتار متدینان را منبع و معیار داوری قرار داده و بر پایه آن دین را عامل خصومت معرفی كرده اند.
قرآن نخست تعالیم اصیل ادیان را به مطالعه می گیرد، سپس سیره متدینان و میزان سازگاری و ناسازگاری آن را با طبیعت دین به كاوش می نشیند، و آن گاه خصومتها و خشونتهای دینداران را در مسیر تاریخ ریشه یابی می كند و سرانجام نتیجه می گیرد كه خصومتها ریشه در دین گریزی دارد و نه دین پذیری.
قرآن در مقام ارزیابی ادیان و بیان مناسبات میان آنها بر این نكته پافشاری دارد كه تعالیم آسمانی پاسخی است به سه خواسته از سه خاستگاه كه عبارتند از: خدا، سرشت بشری و حیات اجتماعی.
خواست خداوند، عبودیت و بندگی است؛ سرشت و فطرت انسان در پی تعالی و كمال است و افراد جامعه در حیات اجتماعی گمشده ای به نام عدالت دارند. قرآن بر این باور است كه هر پیامبری در پی تحقق این سه آرمان، همسو با آن سه خاستگاه بوده است. سه مبنای یادشده همان گونه كه وحدت ماهوی ادیان را به اثبات می رساند معیاری برای تشخیص آموزه اصیل دینی از آلایشهای تحمیلی نیز به شمار می آید. به هر حال مطالعه روابط ادیان بر مبنای سه خاستگاه یادشده گامی است كه ما را به شناخت اصول همبستگی متدینان نیز نزدیك می سازد.

یك. خواست خدا

قرآن از همه تعالیمی كه در طول تاریخ، توسط پیامبران به بشر ابلاغ شده تعبیر یگانه ای دارد و همه آنها را «اسلام» می داند و می نامد و معتقد است كه مدعیان دینداری از آن تعالیم فاصله می گیرند و برای رسیدن به امنیت و آرامش و وحدت اجتماعی و زندگی متعالی انسان،باید به حقیقت دین كه همان اسلام و تسلیم در برابر حق و حق پذیری است باز گردند.
«إنّ الدین عنداللّه الإسلام و ما اختلف الذین أوتوا الكتاب إلاّ من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم و من یكفر بآیات الله فإنّ الله سریع الحساب. فإن حاجّوك فقل أسلمت وجهی لله و من اتبعن و قل للذین أوتوا الكتاب و الأمّیین ءأسلتم فإن أسلموا فقد اهتدوا و إن تولّوا فإنما علیك البلاغ و الله بصیر بالعباد» آل عمران/20 ـ 19
همانا حقیقت دین نزد خدا، همان اسلام ـ تسلیم در برابر حق ـ است، و آنان كه از موهبت كتاب آسمانی برخوردار شده اند به خلاف نرفته اند، مگر از آن پس كه به حقانیت آن دین و آگاهی های لازم دست یافته اند ـ و اختلاف پس از آگاهی به حق، معلول روحیه تجاوزگری و حسدورزی حاكم میان آنان بوده است ـ آنان كه به آیات خدا كفر می ورزند، بدانند كه او به زودی به حسابها خواهد رسید.
اینك اگر با تو به جدال برخیزند بگو من و هر كه در پی من است روی تسلیم به خدا آورده ایم. و به كتاب داده شدگان و كتاب ناخواندگان بگو آیا شما نیز تسلیم شده اید؛ اگر چنین شده اند راه یافته اند و اگر روی تافتند، بر تو ابلاغ است و خدا خود به حال بندگان آگاه است.
اسلام در لغت، به معانی: تسلیم شدن، ادا نمودن و در سلم قرار گرفتن آمده كه سِلم و سَلم به معنای صلح و سلامتی و سَلَم به معنی بی آلایشی است.20 تمام این معانی با تعالیم آسمانی سازگاری دارد. شاید این نامگذاری بدین جهت صورت گرفته است كه در پرتو دین و دینداری خضوع در برابر خدا، ادای تكالیف، سلامتی، گرایش به صلح و دوستی و پیراستگی از آلایش شرك، همه دست یافتنی می باشد. به گفته رشیدرضا به بركت دین، روح و خرد از آلایش اعتقاد به سلطه و تصرف ناپیدای آفریدگان و خضوع و بندگی در برابر آنها رهایی می یابد و دل به سبب نیت خوب و خداپسندانه در تمام كارها به سلامت و صفا نایل می گردد. در اثر این دو كاركرد دین، فطرت انسانی نیز از قید و بند باز دارنده رهیده رو به كمال و شكوفایی می نهد.21
قرآن در مورد ابراهیم(ع) و محمد(ص) می فرماید:
«إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمین» بقره/131
آن گاه كه پروردگارش به او فرمود: اسلام بیاور و تسلیم شو! گفت: در برابر پروردگار جهان تسلیم شدم.
«قل إنّ صلاتی و نسكی و محیای ومماتی لله ربّ العالمین. لاشریك له و بذلك اُمرت و أنا أوّل المسلمین» انعام/163ـ162
بگو: همانا نماز و عبادتها و زندگی و مرگم برای خدا پروردگار جهانیان است؛ كه او را شریكی نیست، و براین كار دستور داده شده ام، و من نخستین مسلمانم.
قرآن تسلیم شدن در برابر خدای یگانه را خلاصه دعوت تمام پیامبران معرفی كرده و به اهل كتاب یادآوری می نماید كه تن دادن به دستاوردهای بنیادین این حقیقت مشترك ومورد توافق ما و شما هیچ یك از ما را در موقعیت برتر قرار نمی دهد، روح و گوهر دینداری، تسلیم در برابر حق است و نه باور به امتیازهای پنداری.
«و ما أرسلنا من قبلك من رسول إلاّ نوحی إلیه أنّه لا إله إلاّ أنا فاعبدون» انبیاء/25
و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم؛ مگر اینكه به او وحی كردیم كه خدایی جز من نیست پس مرا بندگی كنید.
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّ نعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله» آل عمران/64
بگو: ای اهل كتاب بیایید به سخنی كه به طور یكسان مورد قبول ما و شماست تن در دهیم [یعنی] جز خداوند را بندگی نكنیم، چیزی را شریك او قرار ندهیم و بعضی ازما بعضی دیگر را به جای خداوند، پروردگار قلمداد نكنیم.
بدین گونه قرآن؛ چند عنصر بنیادین را مشتركات ادیان آسمانی دانسته است: پرستش خدای یگانه، حریت انسان در برابر انسانها، تسلیم در برابر حق در حوزه باورها و رفتارها و پذیرش پیام پروردگار در عرصه معارف و كلام.22

دو. اقتضای سرشت انسان

اقتضا یا خواست سرشت آدمی در حقیقت فریادی از درون انسان است كه او را به حركت در مسیر سعادت و رستگاری فرا می خواند، و دین راهی است كه رسیدن به سعادت را امكان پذیر می سازد.23
قرآن در بیان همخوانی صددرصد آموزه های دینی با نیازهای سرشت بشری می فرماید:
«فأقم وجهك للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم و لكن أكثر الناس لایعلمون» روم/30
پس روی كن به سوی دین پیراسته از باطل؛ یعنی فطرت الهی كه مردم بر آن آفریده شده اند، آفرینش خداوند تغییر نمی پذیرد، این است دین بر پا دارنده [انسانیت] ولی بیشتر مردم از این حقیقت بی اطلاعند.
همان گونه كه دعوت به تسلیم و بندگی در برابر خداوند دعوت مشترك بین ادیان است، همخوانی تعالیم آسمانی با فطرت انسانها نیز در همه ادیان مطرح می باشد، سایر پیامبران نیز مانند پیامبر اسلام از هماهنگی فتوای دل انسان با محتوای وحی سخن گفته اند، از آن جمله در تورات فطری بودن دین این گونه توضیح داده شده است:
«این حكمی كه من امروز به تو امر می فرمایم برای تو مشكل نیست و از تو دور نیست؛ نه در آسمان است… و نه آن طرف دریا… بلكه این كلام بسیار نزدیك تو است و در دهان و دل تو است تا آن را به جا آوری. ببین امروز حیات و نیكویی و مودّت و بدی را پیش روی تو گذاشتم، چون كه من امروز تو را امر می كنم كه یهوه خدای خود را دوست بداری و در طریق او رفتار نمایی و اوامر و فرایض و احكام او را نگاه داری، تا زنده مانده افزوده شوی.»24
در انجیل نیز آمده است:
«هرگاه امتهای كه شریعت ندارند كارهای شریعت را به طبیعت به جا آورند، اینان هر چند شریعت ندارند، برای خود شریعت هستند چون كه از ایشان ظاهر می شود كه محمل شریعت بر دل ایشان مكتوب است و ضمیر ایشان نیز گواهی می دهد و افكار ایشان با یكدیگر مذمت می كنند یا عذر می آورند.»25
لرد ادوارد هربرت، فیلسوف انگلیسی (1648 ـ 1583م) با اشاره به سرشت دین خواهی انسانها می گوید:
یك مذهب طبیعی عمومی وجود دارد كه مختص به همه نوع انسان است، و آن بیان كننده روابط انسان با خدا و همنوعان خود اوست، همه ادیان مبتنی بر وحی نیز از همین مذهب طبیعی بر می آیند و همه به منزله تفسیر و توجیهات آن به شمار می روند.
نامبرده با تأكید بر خردپذیری و تجربه پذیر بودن مذهب حقیقی می گوید:
هستی مركزی و بخش اصلی مسیحیت را نیز باید بیشتر در جنبه اخلاقی آن جست؛ تا در جنبه مابعدالطبیعی آن.26

سه. اقتضای زندگی اجتماعی

دین از نگاه قرآن، پدیده ای سه بعدی است؛ همزمان انتساب به خدا، نگاه به روان انسان و توجه به جامعه دارد، از آن نظر كه منتسب به خداست سیر بندگی را هموار می نماید، از آن رو كه نگاه به ضمیر انسان دارد راه تعالی و رستگاری را می نمایاند و بدان دلیل كه توجه به جامعه دارد تأمین كننده عدالت می باشد.
قرآن برای هر سه نگاه تعالیم آسمانی اهمیت فوق العاده قائل است، وقتی كه دین را با هویت الهی آن معرفی می كند می گوید:
«و ما أرسلنا من قبلك من رسول إلا نوحی إلیه أنّه لاإله إلاّ الله أنا فاعبدون»
انبیاء/25
پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینكه به او وحی كردیم كه خدایی جز من نیست پس مرا بپرستید.
وقتی قرآن به استعداد خلیفة الله شدن و كمال پذیری انسان می نگرد می گوید:
«ذلك الدین القیم»
این دین عامل استواری انسان و رشد انسانیت است.
قرآن در زمینه تأثیر دین در تحقق آرمانهای اجتماعی انسان می گوید:
«لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» حدید/25
براستی ما پیامبران را با دلایل آشكار روانه كردیم و با آنها كتاب و میزان فرو فرستادیم تا مردم به انصاف برخیزند.
قرآن در نگاهی تطبیقی به مشتركات ادیان توحیدی در زمینه حقوق و آداب زندگی اجتماعی پرداخته و فرموده است:
«و إذ أخذنا میثاق بنی اسرائیل لاتعبدون إلاّ الله… و قولوا للنّاس حسناً» بقره/83
از فرزندان اسرائیل پیمان گرفتیم كه جز خداوند را بندگی نكنند و با مردم با زبان خوش سخن گویند.
«من أجل ذلك كتبنا علی بنی اسرائیل أنّه من قتل نفساً بغیر نفس أو فساد فی الأرض فكأنّما قتل الناس جمیعاً» مائده/32
از این رو بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم كه هر كس بدون حق قصاص یا انگیزه پیش گیری از فساد در زمین كسی را بكشد چنان است كه گویی همه مردم را كشته باشد.
متون مقدس موجود نیز هر كدام به گونه ای دعوی قرآن را درباره ستم ستیزی ادیان تأیید می نماید. در تورات، انجیل، تعالیم زردشت و آموزه های باقی مانده از كنفوسیوس، تأمین عدالت و امنیت به عنوان نیاز مشروع تمام انسانها مطرح شده و هر یك به گونه ای پیروان خود را به پرهیز از خصومت و همدیگر آزاری فرا می خواند.27
در تورات آمده است:
«خون بی گناهان را نریزید.»28
در آموزش های عیسی(ع) می خوانیم:
«خوشا به حال كسانی كه به خشونت رو نمی آورند، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.»29
«خوشا به حال آنان كه صلح را پدید می آورند، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد.»30
«آنچه خواهید كه مردم به شما كنند، شما نیز بدیشان همچنان كنید، زیرا این است تورات و صحف انبیاء.»31
حواریون چون پطرس، یعقوب و پولس نیز هر كدام به شكلی ایده حضرت عیسی را در مورد صلح و آشتی تبلیغ كرده رویاروی خشونت می ایستادند، پطرس می گفت:
«همه مردم را احترام كنید.»32
در سخنی از یعقوب آمده است:
«آن حكمت كه از بالا است، اول طاهر است و بعد صلح آمیز و ملایم و نصیحت پذیر و پر از رحمت و میوه های نیكو و بی ریا.»
پولس گفته است:
«اگر ممكن است به قدر قوه خود، با جمیع خلق به صلح بكوشید.»33
در آیین زردشت آمده است:
«ای مزدا می دانم هر كه به مردم مهرورزد و برای رستگاری دیگران بكوشد چنین كسی دوست تو و درمان بخش زندگی مردم است.»34
وقتی از كنفوسیوس پرسیده شد كه آیا در جهان دستور كلی وجود دارد كه بتوان آن را قانون حیات در سراسر عمر قرار داد؟ در جواب گفت: آری عمل متقابل… همان كلمه كلی و دستور عمومی است، و آن این است كه آنچه را كه بر خود روا نمی داری بر دیگران روا مدار.
«دین مشتمل بر دو جزء است: نخست حق و مقام هر كس را به درستی شناختن و دوم با ابنای نوع به مهربانی و نیكی سلوك كردن.»35

تعدد شرایع از نظر قرآن

قرآن با آن كه تعدد شرایع و تمایز میان آنها را می پذیرد، با این حال تعدد را خصومت زا نمی داند؛ همان گونه كه ارزش یكسان آنها را نیز پذیرفتنی نمی داند. به همین دلیل از سویی می گوید:
«لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً» مائده/18
برای هر یك از شما [امتها] شریعت و راه قرار دادیم.
«لكلّ أمّة جعلنا منسكاً هم ناسكوه» حج/67
برای هر امتی مناسكی قرار دادیم كه آنها بدان عمل می كنند.
از سوی دیگر با اشاره به نقاط مشترك آنها در بعد تشریع و قانون، علاوه بر اشتراك آنها در اصول اعتقادی می گوید:
«شرع لكم من الدین ما وصّی به نوحاً و الذی أوحینا إلیك و ما وصّینا به ابراهیم و موسی و عیسی أن أقیموا الدین و لاتتفرقوا فیه» شوری/13
از قوانین دینی آنچه كه به تو وحی شده و آنچه كه به نوح، ابراهیم، موسی و عیسی درباره آن سفارش شده بود، شریعت شما قلمداد شده است، تا این دین را به پا دارید و درمورد آن اختلاف نورزید.

آیینهای همسان؛ یا همساز

از آیات قرآن استفاده می شود كه شرایع مختلفی كه از سوی پیامبران الهی برای بشر در طول تاریخ آمده است كه در بخشی از برنامه های عملی با یكدیگر مشترك و همسان هستند و در بخش دیگر متفاوت و ناهمسان.
نكته مهم این است كه این تفاوتها در محدوده مناسك است؛ نه اصول، بنابراین نباید به تعارض و ناهمسازی میان شرایع و ادیان آسمانی بینجامد، زیرا تفاوت فروع مربوط به ویژگیهای زمانی، محیطی و تفاوت نیازها و شرایط در تاریخ متغیر جوامع بشری است.36
سیر تكاملی شرایع در ادیان آسمانی، از نظر قرآن عامل ناهمسازی و رویارویی میان آنها نخواهد بود.
به همین دلیل می گوید، كتاب پسین، مؤید كتابهای پیشین است و پیامبر خاتم گام در همان مسیری دارد كه پیامبران پیشین داشته اند.
«و قفّینا علی آثارهم بعیسی بن مریم مصدّقاً لما بین یدیه من التوراة و آتیناه الإنجیل فیه هدی و نور و مصدقاً لما بین یدیه من التوراة و هدی و موعظة للمتقین» مائده/46
عیسی را دنباله رو پیامبران [پیشین] قرار دادیم در حالی كه تورات را كه پیش از او بود تصدیق داشت، و به او انجیل را عطا كردیم كه در آن هدایت و نوری است و تصدیق كننده تورات قبل از آن است، و برای پرهیزگاران رهنمود و اندرز است.
شهید مطهری در توضیح آیه می نویسد:
«قرآن می فرماید: ما پیغمبران خود را یك یك پشت سریكدیگر قرار دادیم، پیغمبری بعد از پیغمبری برای همین رسالت و مأموریت آمد. «ثمّ قفینا علی آثارهم» متضمن این نكته است كه هر پیغمبری بعدی از همان راه رفته است كه پیغمبرآن قبلی رفته اند، یعنی كسی خیال نكند پیغمبران راه های مختلف دارند، اختلافاتی كه در شرایع است اختلاف در فروع است، به شكلی نیست كه راه را دو راه كند. آثار جمع اثر است، اثر یعنی جای پا، هر كدام آمدند پا جای پای دیگران گذاشته اند.»37
در سخنی از حضرت عیسی نیز آمده است:
«گمان مبرید كه آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامده ام تا باطل نمایم، بلكه تا تمام كنم، زیرا به شما می گویم تا آسمان و زمین زایل نشود همزه یا نقطه ای از تورات هرگز زایل نخواهد شد، تا همه واقع شود.»38
قرآن نیز خود را در تضاد و تعارض با سایر كتب آسمانی نمی بیند، بلكه آیات خویش را استمرار وحی آسمانی و در جهت تداوم كتب پیشین و البته ناظر و حامل و مكمّل آنها می داند.39
«و أنزلنا الیك الكتاب بالحقّ مصدقاً لما بین یدیه من الكتاب و مهیمناً علیه»
مائده/48
و ما این كتاب [قرآن] را به حق به سوی تو فرو فرستادیم، در حالی كه تصدیق كننده كتابهای پیشین و محیط بر آنهاست.
به همین دلیل است كه وحی قرآن، از پیروان خود خواسته است تا با پیروان كتب آسمانی پیشین به شیوه ای نیك گفت و گو داشته باشند:
«و لاتجادلوا أهل الكتاب إلاّ بالتی هی أحسن إلاّ الذین ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذی أنزل إلینا و أنزل إلیكم و إلهنا و إلهكم واحد و نحن له مسلمون» عنكبوت/46
با اهل كتاب جز به شیوه زیبا و نیكوتر به بحث و گفت وگو مپرداز، مگر كسانی كه سیه كارند، به اهل كتاب ـ كه اهل ستم و بدی نیستند ـ بگویید: ما به آنچه از سوی خدا بر ما نازل شده و نیز بر شما نازل شده است ایمان داریم، خدای ما و خدای شما یكی است وما در برابر خدای یگانه تسلیم هستیم.
باتوجه به آیات یادشده این سخن جان هیك سخنی دقیق می نماید:
«اسلام با قاطعیت محمّد را آخرین پیامبری می داند كه خداوند، قرآن را كه شامل همه ادیان و مكمل آنهاست به او وحی نموده است، پس یك مسلمان ضمن اینكه به سایر ادیان ابراهیم دست دوستی داد، همیشه این احساس را خواهد داشت كه وحی قرآن از موقعیت بی نظیری برخوردار است. قرآن قاطعانه ترین، آمرانه ترین و آخرین حرف خداست كه همه باید بدان گردن نهند. چنین اعتقادی مبین و مؤید پذیرش بدون قید و شرط كثرت گرایی دینی نیست.»40
در عین حال قرآن به كسانی كه از دعوتش سرباز می زند یادآوری می نماید كه كتب آسمانی آنها به رغم آمیختگی با پیرایه های ساخت ذهن بشر، حقایق و تعالیمی را در متن خود دارد كه رعایت آنها فرد و جامعه را در مسیر اعتدال و رستگاری پیش می برد. قرآن، هم وجود افراد و گروه پرورش یافته در پرتو این تعالیم را در عصر نزول خود مورد تأكید قرار می دهد 41 و هم عموم اهل كتاب را به فراگیری و رعایت آنها فرامی خواند؛ قرآن پس از تقسیم اهل كتاب به اكثریت فاسق و اقلیت با ایمان در توصیف مؤمنان اهل كتاب می گوید:
«لیسوا سواء من أهل الكتاب أمّة قائمة یتلون آیات الله آناء اللیل و هم یسجدون. یؤمنون بالله و الیوم الآخر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر و یسارعون فی الخیرات و أولئك من الصالحین. و ما یفعلوا من خیر فلن یكفروه والله علیم بالمتقین»
آل عمران/115 ـ 113
همه اهل كتاب یكسان نیستند، بلكه گروهی بر حق استوارند و آیات الهی را شب هنگام تلاوت می كنند و سر به سجده می نهند، به خدا و روز قیامت ایمان دارند، به كار پسندیده فرمان می دهند و از كار نادرست باز می دارند و دركارهای نیك شتاب می كنند، و آنان از شایستگانند. كارهای خیر آنان باناسپاسی مواجه نمی شود، خداوند تقوا پیشگان را می شناسد.
بی تردید این آیه مانند آیه پیش از آن، درباره اهل كتاب است و كتابیان متعهد را می ستاید؛ نه درباره مسلمان شدگان آنها؛ زیرا قرآن كسانی را كه اسلام را می پذیرند به عنوان اهل كتاب مورد ستایش قرار نمی دهد.42
در جای دیگری قرآن در مقام قضاوت درباره اهل كتاب می فرماید:
«منهم أمة مقتصدة و كثیر منهم ساء ما یعملون» مائده/66
گروهی از اهل كتاب در مسیر اعتدال قرار دارند و بسیاری از آنها رفتار بدی دارند.
قرآن در مورد پیروان موسی(ع) می گوید:
«و من قوم موسی أمة یهدون بالحقّ و به یعدلون» اعراف/159
جماعتی از قوم موسی به حق راهنمایی می كنند و به حق داوری می نمایند.
در مجالی دیگر آموزه های مشترك ادیان را به بررسی می نشینیم.

 

پی نوشت‌ها:

1. ملكم همیلتون، جامعه شناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان، 22.
2. همان،170.
3. مجله معارف اسلامی، شماره 27/47.
4. بستانی، بطرس، دایرة المعارف بستانی، بیروت، دار المعرفه، 8/633.
5. لگنهاوزن، محمد، اسلام و كثرت گرایی دینی، 115و114 و 134؛ قراملكی، محمدحسن، سویه های پلورالیزم، كانون اندیشه جوان، 12ـ11.
6. ناجی نجار، الدیانة المسیحیة، دارالفكر اللبنانی،170.
7. جان هیك، فلسفه و دین، ترجمه بهرام راد، انتشارات بین المللی الهدی، 243.
8. همان، 143.
9. ویلیام مونتگمری وات، حقیقت دینی در عصر ما، ترجمه ابوالفضل محمودی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،120 ـ 116.
10. همان، 116.
11. محمد السماك، مقدمة الی الحوار الاسلامی المسیحی، بیروت، دارالنفائس، 73.
12. ویلیام مونتگمری وات، حقیقت دینی در عصر ما، 120ـ119.
13. لگنهاوزن، محمد، اسلام و كثرت گرایی دینی، 83.
14. همان، 11.
15. همان، 134.
16. همان، 41.
17. همان، 36.
18. همان، 19.
20. همان، 20  19.
21. المنجد فی اللغة، ماده سلم؛ رشیدرضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالمعرفة، 3/257.
22. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 3/120.
23. همان، 16/178.
24. كتاب مقدس، سفر تثنیه، باب 3: 17 ـ 9.
25. همان، رساله پولس به رومیان، باب 2:15ـ12.
26. آلبرت آوی، سیر فلسفه در اروپا، ترجمه علی اصغر حكمت، تهران، انتشارات زوار، 197.
27. هاشمی رفسنجانی، علی اكبر، تفسیر راهنما، دفترتبلیغات اسلامی، 2/44.
28. كتاب مقدس، كتاب ارمیا نبی، باب 7:7.
29. همان، كتاب انجیل متی، باب 5:5.
30. همان، باب 5:9.
31. همان، باب 7:12.
32. همان، نامه اول پطروس، باب 2:17؛ همان، رساله یعقوب، باب 3:17.
33. همان، رساله پولس به رومیان، باب 12:18.
34. یسنای 4،4 بند 2 به نقل از : موریس شیخی، نگرشی بر اسلام و زردشت، تهران، انتشارات علوی، 140.
35. جان بی ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حكمت، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 377.
36. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 2/181.
37. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، انتشارات صدرا، 6/129.
38. كتاب مقدس، انجیل متی، باب 5:20ـ19.
39. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 5/348.
40. لگنهاوزن، محمد، اسلام و كثرت گرایی دینی، 103.
41. رشید رضا، تفسیر المنار، 4/71.
42. همان، 4/72.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ادیان آسمانی و گفت و گو

ادیان آسمانی و گفت و گو

اعظم پرچم
در جهان حاضر گفت وگوی میان ادیان از چنان مقبولیتی برخوردار شده است كه بیشتر متألهان و اندیشمندان ادیان بزرگ، جهت بسط و گسترش این گفت وگوها كوششهای فراوان می كنند. اهمیت این گفتمان از آن جهت است كه پیروان ادیان، بویژه ادیان الهی در صدد پیداكردن مشتركات تاریخی ـ اعتقادی به منظور ابهام زدایی از پیامهای اصلی ادیان و تقویت زمینه های صلح و همزیستی هستند. از این رو لازم است كه تحقیقی همه جانبه در متون دینی ادیان الهی نظیر قرآن و عهدین صورت گیرد. دراین تحقیق باید به این پرسشها پاسخ داد كه وجوه اشتراك و اختلاف میان قرآن و عهدین چیست؟ آیا وجوه اشتراك در حدی است كه بتوان آن را اساس گفت وگو میان پیروان ادیان قرار داد؟ در این مقاله بر اساس روش علمی ـ تطبیقی، مشتركات، از طریق سه متن اصلی قرآن، تورات و انجیل دنبال می شود و آنچه نگارنده در این مقاله به آن اهتمام می ورزد این است كه در مسـائل نبـوت، معجزه، عصمت،
موسی كلیم الله(ع) و میقات او و دریافت الواح، عیسی كلمة الله(ع) و وحی و نجات بخش بودن آن كه بنیادی ترین موضوعات است، نقاط اشتراك بیش از نقاط افتراق است و باید برای بهتر فهمیدن عقاید یكدیگر، گفت وگوهای میان ادیان را بر محور مشتركات آغاز كرد؛ چه اینكه ادامه این گفت وگوها موجب شناخت بنیادین در تعالیم ادیان و گسترش مراوده و تفاهم میان پیروان آنها و تلطیف و تصحیح آنان می گردد و در نتیجه زمینه های صلح و همزیستی میان آنان را تقویت می كند.
واژگان كلیدی این پژوهش عبارتند از:
وحی، نبوت، معجزه، عصمت، محمد(ص)، موسی(ع)، مسیح(ع)، صلیب، رستاخیز مسیح، صعود، مسیح، روح القدس، الوهیت، پیشگویی، قرآن، عهد قدیم، عهد جدید، نجات و رهایی، گناه ذاتی.
در نیم قرن گذشته بیشتر متألهان و متفكران ادیان بزرگ از ضرورت گفت وگوی ادیان سخن گفته اند و برای بسط و گسترش آن تلاش كرده اند. طرح این گفت وگو و تبادل نظر جهت ابهام زدایی از پیامهای اصلی ادیان و تقویت زمینه های صلح و همزیستی میان پیروان آنها نقش حیاتی دارد. از این رو بر صاحبان اندیشه فرض است كه با پشتوانه علمی در قلمرو وسیع این اندیشه فراخ گام بردارند؛ اگر چه نضج و قوام این تفكر، آن گاه میسر است كه زمینه های علمی بایسته و به دور از عصبیتهای قومی ـ نژادی متكی بر بنیادهای كلامی دقیق فراهم آید كه نتیجه آن، تجلی و به بار نشستن مشتركات ادیان الهی است؛ از جمله اینكه همه شرایع الهی از یك سرچشمه صادر شده اند و دین حقیقتی است زنده و فراتر از حوادث و تغییرات تاریخی. در باطن دین حقیقت واحدی نهفته كه به صور گوناگون در آیینهای مختلف و در ادوار تاریخی متجلی شده است. پیامبران نیز فرستادگان خدای متعال هستند و برای آن مبعوث شده اند تا به بشر بفهمانند كه در برابر كارهای نیك، پاداش نصیبشان می گردد و در برابر كارهای زشت، عذاب.
در این نوشتار به استناد عهدین و قرآن و همچنین با مراجعه به منابعی كه در این زمینه وجود داشته، بویژه تفاسیر مربوط به آن كتب، مبانی مشترك و ویژه را درمورد وحی و نبوت تعیین كرده و به تحقیقی همه جانبه پرداخته ایم. مبنای تحقیق بر تكیه و استناد به كتب دینی استوار است و برای تبیین مطلب و بسط موضوع از كتب تفسیری كه مقبولیت تام داشته، استفاده شده است و كوشش بر آن بوده كه در این مقاله هیچ گونه عصبیت و تنگ نظری حاكم نگردد.
نبوت
نبوت در قرآن بر آن گزینش الهی دلالت دارد كه خداوند بر بنده برگزیده اش معارفی را وحی می كند تا اخلاق و كردار بندگان را در مسیر تكامل و سعادت رهبری و هدایت فرماید.1 از این رو هر شخصی كه از روی سحر یا پیشگویی یا كهانت و یا از طریق كشف و شهود عرفانی سخن می گوید، نبی نیست.
در عهد قدیم، واژه نبی معنای عامی داشته كه افراد گوناگونی را شامل می شده است؛ مانند غیب گویان، درویشان، مأموران مذهبی، مشاوران و رایزنان سیاسی، رهبران سنتهای مذهبی اسرائیلی. پیامبر بودن این افراد به سبب اعلام كردن، ندا دادن یا خبر دادن از گذشته یا آینده است.2 البته عهد قدیم، مقام پیامبران واقعی را از افراد منسوب به نبوت، برتر و والاتر می داند. این گونه افراد در میان مردم یا نزد پادشاهان، دارای مقام و منزلت بودند؛ نه اینكه از سوی خداوند برگزیده شده باشند.
در عهد جدید، انبیا، هم بر رسولان و حواریون اطلاق می شد كه وحی مسیحی را كه به وسیله عیسای مسیح ظهور یافته بود به دیگران نیز می رساندند و هم بر افرادی كه در طول زمان پیغام خدا را دریافت می كنند و به مردم می رسانند.3
عناوین نبی در تورات

الف) واژه «پیشگو»
ب) «بیننده خواب و رؤیا»
ج) واژه «رائی» به معنای «نگرنده و بیننده».
آنان اشخاصی بودند كه با روشی خارق عادت برای دیدن و علم بر اشیایی كه فقط خدا بر آنها عالم است، از جانب خدا منور می گشتند.4
د) «مرد خدا» در قرآن این نام، مشتمل بر افرادی است كه ارتباط نزدیكی با خداوند دارند.
هـ) «نذیره» یعنی شخصی كه نذر كرده خود را وقف خدمت خداوند نماید و آن شرایطی دارد به این كیفیت كه از خوردن مشروب و چیدن موی خودداری كند تا در ختم نذر، كاهن موی او را بچیند و….5
از بررسی آیات قرآنی و كتاب مقدس در تعریف واژه «نبی» این نتیجه به دست می آید كه هر دو در وجه تسمیه نبی اشتراك و اختلاف دارند. در هر دو كتاب آمده است: انبیای الهی اشخاصی بودند كه از طریق خداوند برگزیده می شدند و معارفی را با عنوان وحی دریافته و به مردم ابلاغ می نمودند. وجه اختلاف آن است كه واژه نبی در عهدین دارای عمومیتی است كه افراد مختلفی را به سبب خبردادن و اعلام كردن از طریق پیشگویی و راه های دیگر شامل می شود؛ حتی افرادی را كه به دروغ ادّعای نبوت كردند و گفتند از جانب خدا پیغام آورده اند، در حالی كه قرآن مدعیان باطل را «نبی» نخوانده است.

مرزهای نبوت
1. انتخاب نبی

در قرآن و عهدین آمده است كه انتخاب نبی بر حسب مشیت و اراده خداوند بوده است.6 در كتاب مقدس آمده است: این انتخاب گاهی به گونه مستقیم از طرف خدا بوده و زمانی نبی از طرف نبی دیگر به نبوت مسح می شده است؛ نظیر «الیشع» كه از طرف «ایلیا» به نبوت مسح می شده است.7 زمانی روح نبوت از پیامبر به افراد زیادی منتقل می شده است؛ مانند انتقال روح نبوت از موسی(ع) به هفتاد نفر از افراد قومش.8
به استناد قرآن، خداوند مستقیماً شخص را برای مقام نبوت بر می گزیند و مسأله انتقال روح نبوت در آن وجود ندارد.9
موسی بن میمون یكی از دانشمندان یهودی در مورد انتخاب نبی می گوید:
«یك نبی در طول عمرش به طور مستمر و متصل نبوت نداشت؛ بلكه گاهی نبوت از او قطع می شد. همان طور كه گاهی مرتبه عالی نبوت را و زمانی مرحله پایین تر از آن را دارا بود. چه بسا مرتبه عالی را یك بار در طول عمرش داشت و سپس از او قطع می گردید و چه بسا بر مرحله پایین بود تا اینكه نبوتش قطع می شد».10
از نظر قرآن، كسی كه برای مقام نبوت برگزیده می شد تا آخر عمرش نبی و ازخطا و گناه مصون بود، زیرا پیامبران، پیش از نبوتشان بر اثر تلاش و كوشش و مجاهدت در راه مبارزه با نفس به عصمت اكتسابی رسیده بودند و بعد از نبوتشان به سبب مشاهده «برهان رب» (یوسف/24) دارای عصمتی می شدند كه هرگز نزدیك گناهان نمی رفتند در نتیجه عملی مرتكب نمی شدند كه نبوتشان قطع گردد. قرآن به تفاوت درجات انبیا معتقد است؛ اما نه به این صورت كه نبوت یك نبی روزی قطع گردد.

2. تعداد پیامبران

بنا به گفته قرآن و كتاب مقدس تعداد انبیا زیاد است. كتاب مقدس از پیامبران زیادی نام می برد در حالی كه قرآن فقط به ذكر بیست و پنج نفر از آنان بسنده كرده است و آنان عبارتند از: آدم، نوح، ادریس، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، الیسع، ذوالكفل، الیاس، یونس، اسحاق، یعقوب، یوسف، شعیب، موسی، هارون، داود، سلیمان، زكریا، یحیی، اسماعیل، عیسی(علیهم السلام) و محمد(ص).
سلیمان و داود از دیدگاه كتاب مقدس، پادشاهان بنی اسرائیل بودند و هر دو مرتكب گناه شدند؛ داود مرتكب زنا11 و سلیمان بت پرست شد12 در حالی كه قرآن آن دو را از این اتهامات مبرا می داند.13 همچنین كتاب مقدس از انبیایی نام می برد كه قرآن از آنان یاد نكرده است؛ مانند ارمیا، حزقیال، ناتان، شمعیا، میكاه، اشعیا. از سوی دیگر نام هود(ع) و صالح(ع) در كتاب مقدس نیامده است.

3. درجات پیامبران

در كتاب مقدس و قرآن آمده است كه انبیا از نظر مراتب فضل وكمال در یك سطح نبوده و برخی بر دیگری برتری داشته اند.14 همچنین درعهد قدیم ذكر شده كه موسی برتر از همه پیامبران است، زیرا خداوند با او رو به رو سخن گفت؛ در حالی كه با دیگر انبیا درخواب و رؤیا سخن گفته است.15 قرآن می فرماید كه برخی از پیامبران «اولوا العزم»(احقاف/35) هستند. مفسران در تفسیر این نام گفته اند آنان دارای ثبات و استقامت بسیار بودند و عهد الهی را هیچ گاه به فراموشی نسپردند(احزاب/7)؛ زیرا برخی از پیامبران، نظیر آدم، عهد شكنی كردند(طه/115). دلیل دوم اینكه آنان صاحب كتاب و شریعت بوده اند. البته برخی از انبیای دیگر نیز كتاب داشته اند، ولی كتاب آنان دارای احكام و شرایع نبوده است،16 بلكه مشتمل بر مطالب اخلاقی، خبرهای غیبی، دعا و مناجات و مانند آن بوده و احكام شریعت به معنای اجتماعی در آنها وجود نداشته است.17
از دیدگاه عهد جدید، مسیح به مراتب بالاتر از همه انبیاست، زیرا او آخرین مكاشفه و مژده و پیام خداست. مسیح خدایی است كه به طور موقت برای بخشش گناهان اولیه آدمیان به زمین نزول كرده و در قالب انسان تجسم یافته و به شكل بشر درآمده است. او پس از تحمل درد و مصیبت كشته می شود سپس از قبر بر می خیزد و دوباره به آسمان صعود می كند و در سمت راست پدرش كه هم ماهیت اوست، بر تختی می نشیند.18

4. اطاعت از انبیا

در قرآن و كتاب مقدس آمده است كه اطاعت از انبیا واجب است وهر كسی كه سخنان نبی را نپذیرد، خداوند او را مجازات می كند. همچنین در هر دو كتاب آمده است كه نبی مكلف به ابلاغ است و خداوند او را حفظ می كند.19 ولی كتاب مقدس می گوید: اگر نبی دعوتش برپایه پرستش بتها باشد و در این راه هم معجزه ای انجام دهد، او و پیروانش باید مجازات گردند.20 در حالی كه چنین مطلبی در قرآن وجود ندارد.

پیامبران زن

در عهد عتیق، پیامبری اختصاص به مردان نداشته، بلكه زنان پیامبری نیز بوده اند كه «نبیه» خوانده شده اند. انبیای مرد اسرائیل «پدر» و پیامبران زن نیز «مادر اسرائیل» خوانده شدند. پیامبران زن عبارتند از: «ساره»، «مریم»، «دبوره»، «حنه» و «حلده».
نبوت زنان در عهد جدید نفی نمی شود، زیرا از نظر آن، هر شخصی می تواند عطای نبوت ـ یعنی دریافت پیغام خدا و رساندن آن را به دیگران ـ دریافت كند.21 از طرفی در عهد جدید به نبیه ای به نام «آنا» ـ دختر فنوئیل ـ اشاره شده كه همواره صدای خدا را می شنیده است.22 ولی در قرآن نامی از پیامبران زن دیده نمی شود.

پیامبران خیالی 23

عهد عتیق از انبیای دروغین سخن می گوید، و در آن كتاب آمده كه آنان افرادی بودند كه با حدس و گمان سخنانی می گفتند تا دستمزدی بگیرند و در جامعه به فسق و فجور و گنهكاری بپردازند. عهد قدیم جزای آنان رامرگ، اسیری، تبعید و دفن در سرزمین بیگانه قرار داده است.24 همچنین در آن كتاب برای تشخیص انبیای حقیقی از انبیای دروغین معیاری وجود دارد كه آن عبارت است از دعوت نبی به خدا پرستی.25 در قرآن این موضوعات وجود ندارد، زیرا مدّعیان باطل از دیدگاه قرآن نبی نیستند.

آموزه های انبیا

1. توحید؛ كه مهم ترین و بزرگ ترین هدف انبیای الهی یكتاپرستی بوده است. این نكته از مشتركات قرآن و عهد قدیم است.26 از دیدگاه عهد جدید، خدا یكی است، اما با سه عنوان یاد می شود؛ پدر، پسر، روح القدس.
2. دعوت به معاد و جهان پس از مرگ؛ این موضوع در عهد قدیم نیامده است، ولی عهد جدید به طور فراوان به آن اشاره كرده است.27 در قرآن نیز آیات زیادی در این باره وجود دارد.
3. عدالت؛ به گفته قرآن، پیامبران با مفاسد اجتماعی مبارزه می كردند تا عدالت و قسط در جامعه حاكم كنند.28
در كتاب مقدس موضوع برپایی عدالت از سوی انبیا وجود دارد و در شریعت موسی و ده فرمان او قوانین و دستورهایی در این زمینه یافت می شود.29
4. عبودیت خداوند؛ قرآن اشاره كرده است كه هدف از خلقت انسانها پرستش و عبودیت است.(ذاریات/56) این موضوع در عهد قدیم و عهد جدید نیز بارها آمده است.30
5. تعلیم كتاب و حكمت؛ قرآن می گوید: انبیا مبعوث شدند تا به مردم كتاب و حكمت بیاموزند.(بقره/129) همچنین حكمت را یكی از تعالیم عیسی قلمداد كرده است.(زخرف/63) از دیدگاه قرآن، حكمت، به كار گرفتن اصول بنیادین انسان سازی است كه در شریعت به آنها اشاره شده و قرآن نیز به آن مجموعه معارف اشاره كرده است.(اسراء/29 تا 39)
اگرچه موضوع تعلیم كتاب و حكمت در كتاب مقدس وجود دارد، ولی همانند قرآن بدان تصریح نشده است.
6. تزكیه و مسائل اخلاقی؛ آیات زیادی در قرآن وجود دارد كه اشاره به تزكیه و تهذیب نفس و تقوا نموده است.31
درعهد عتیق نیز آمده كه موسی مسائل اخلاقی را برای مردم بیان می كرد كه مهم ترین آنها شامل وفای به عهد، اجتناب از دروغ گویی و سخن چینی، تواضع و فروتنی، نفی تكبّر، دستگیری ازناتوانان… است. این موضوع بارها در سِفرهای «تثنیه»، «لاویان» و «خروج» آمده است. عهد جدید نیز مردم را به تزكیه و تهذیب نفس فرا می خواند.32

معجزه
1. معنای معجزه

دانشمندان مسلمان و یهود در معنای معجزه گفته اند عملی است كه پیامبر با انجام آن صدق گفتارش را ثابت می كند.33
از دیدگاه عهد جدید، معجزه، مكاشفه ای است ویژه كه حكایت از حضور و قدرت خداوند دارد و اثبات كننده وجود و علاقه و محبت اوست. معجزه عملی است بر مبنای اظهار محبت كه لطف بی پایان خدا را نشان می دهد و دیگران را توانا می سازد كه به عیسی مسیح ایمان آورند.34
مسیح برای افرادی كه معجزه های بیشتری می خواستند و نمی خواستند به او ایمان آورند، معجزه نمی كرد.35 از این رو معجزه در مسیحیت به این معنی نیست كه مسیح خواسته باشد ناتوانی مردم را از انجام دادن آن نشان دهد، بلكه معجزه عملی است الهام یافته از نشانه های قاطع و بخششهای فراوان خدا در جهت ایمان آوردن مردم به خداوند.

2. استناد معجزه به خداوند

قرآن معجزاتی را فعل خدا می داند كه به طور مستقیم از مبدأ وجود صادر شده باشد؛ مانند تبدیل شدن عصا به اژدها، ید بیضا، تبدیل آب به خون، پر شدن مصر از ملخ، سرد و سلامت شدن آتش برای ابراهیم(ع) و نزول قرآن بر پیامبر(ص). اما برخی دیگر از معجزات را به خود پیامبران نسبت می دهد كه ظهور آثارش در گرو اذن و اجازه خداست؛ مانند معجزه های مسیح(ع) چونان به وجود آمدن پرنده از گل، شفای بیمار، بینا كردن نابینا و زنده كردن مردگان.(آل عمران/49)
در عهد قدیم معجزات موسی و بلاهای ده گانه مداخله مستقیم الهی به شمار آمده، اما اعمالی چون بازشدن آب اردن برای ایلیا و الیشع به آنان نسبت داده شده است.36
درعهد جدید مسیح(ع) انجام معجزاتش را به خدا نسبت داده، اما با بیان این سخن كه «من اراده كنم» قدرتی را كه خداوند در این باره به او داده بود یاد كرده است.37

3. معجزات انبیا در قرآن و عهدین

قرآن معجزاتی را به انبیا نسبت داده است كه در كتاب مقدس وجود ندارد؛ مانند سرد و سلامت شدن آتش برای ابراهیم(ع)، تسخیر باد و جن برای سلیمان(ع) و تسلط او بر معادن مس، تركیب ارتش سلیمان از جن و انس و پرندگان، فهم زبان حیوانات و ناقه صالح(ع) كه از دل كوه بیرون آمد. كتاب مقدس، سلیمان(ع) را پادشاه بنی اسرائیل معرفی می كند كه بر قلمروی بسیار گسترده حكومت می كرد و آگاهی بسیار و بسنده درباره حیوانات، پرندگان، خزندگان و گیاهان داشت.38 اما به معجزاتی كه درباره او در قرآن آمده اشاره نكرده است؛ همچنین نام صالح(ع) در این كتاب وجود ندارد.
معجزات موسی(ع) از جمله مشتركات قرآن و عهد قدیم است اما برخی از معجزات او تنها در قرآن آمده؛ مانند شناسایی قاتل از طریق معجزه الهی، طوفان، پرشدن مصر از سوسمار، برافراشته شدن كوه بر فراز بنی اسرائیل39 و تعداد دیگری از معجزات او كه دركتاب مقدس آمده است در صورتی كه در قرآن وجود ندارد؛ مانند بلای طاعون، زخم و جراحت، تگرگ، تاریكی شدید به مدت سه روز و مرگ پسران ارشد.40 همچنین عهد قدیم معجزاتی را به دیگر انبیا نسبت می دهد كه قرآن اشاره ای به آنها نكرده است؛ نظیر معجزات یوشع، ایلیا، الیشع.41
معجزات مسیح(ع) كه در قرآن و عهد جدید به صورت مشترك آمده عبارت است از شفا دادن نابینا و مبتلایان به مرض پیسی، حیات بخشی به مردگان و موجودات بی جان، خبر از اسرار پنهانی مردم، نزول مائده آسمانی و وجود خود عیسی(ع) به عنوان معجزه الهی در میان بنی اسرائیل. ولی سخن گفتن او با مردم در گهواره ضمن اعلام نبوت و با خبركردن آنان از داشتن كتاب و همچنین وصیت خداوند به او در مورد اقامه نماز، دادن زكات، نیكی كردن به والدین، ویژه قرآن است. عهد جدید، معجزات دیگری به عیسی(ع) نسبت داده است كه از آنها در قرآن یاد نشده؛ مانند تبدیل آب به شراب، صید زیاد ماهی، خارج كردن دیو، راه رفتن بر روی آب، خشكاندن درخت انجیر، بركت دادن غذا، ظاهر شدن او بر شاگردانش زمانی كه در بسته بود، آرام كردن باد و طوفان و قیام و صعود مسیح.

عصمت پیامبران
1. عصمت پیامبران در دریافت و ابلاغ وحی

از دیدگاه قرآن و عهدین، انبیا در دریافت و ابلاغ وحی دارای عصمت می باشند و وحی از زمانی كه آغاز می شود تا مرحله ای كه به مردم ابلاغ گردد تحت نظارت پروردگار است. و نبی جز ابلاغ وحی چاره ای ندارد.42 در عهد جدید عیسی(ع) گفتار خود را به خدا نسبت داده است.43

2. عصمت عملی انبیا

علامه طباطبایی با استفاده از آیات قرآنی درباره مفهوم این نوع از عصمت در قرآن چنین می گوید:
«پیام آوران وحی بر اثر كوشش و تلاش و مجاهدت و تداوم در مبارزه با نفس امّاره قابلیت و شأنیت مقام عصمت را پیدا كردند و بر اثر تكرار عمل صالح و دوری از محرّمات، ملكه راسخه ای در آنان به وجود آمد كه پیوسته از آن اطاعت صادر می شد و به مدد این تهذیب نفس و انتخاب راه هدایت، «برهان رب»(یوسف/24) را كه نوعی از علم شهودی است، مشاهده كردند و در نتیجه آنان از ارتكاب به كارهای زشت خودداری نمودند.»44
قرآن، در آیات مختلف بر عصمت عملی انبیا تأكید می كند، زیرا از دیدگاه قرآن انبیا مورد هدایت و انعام پروردگارند و خداوند آنان را در دنیا و آخرت یاری می نماید. از این رو، آنان از گناه و خطا مصون هستند.45
عصمت عملی انبیا در عهد قدیم بدان مفهوم كه در قرآن آمده است وجود ندارد، زیرا عهد قدیم آشكار، گناهان و زشتیهایی را به پیامبرانی مانند نوح، ابراهیم، لوط و هارون46 نسبت داده است، در حالی كه در قرآن نسبتهای یادشده وجود ندارد.
مفسّران عهد جدید می گویند: عیسی مسیح معصوم و بی گناه است، ولی چون او انسان و دارای ویژگیهای بشری بود، دچار وسوسه شد؛ گرچه طبیعت الهی و فراطبیعی او مانع از این می شد كه از وی گناهی سر زند.

3. عصمت در اعتقادات

از دیدگاه قرآن، پیامبران دارای عصمت در اعتقادات هستند. مفسّران به آیاتی كه ظاهر آنها با این عصمت در تضاد است، پاسخ گفته اند. در عهد قدیم همچنان كه بر روی دایمی بودن نبوت نبی تأكید نمی شود، اصراری نیز بر این نوع از عصمت وجود ندارد.

موسی(ع)
1. انتخاب موسی به رسالت

موسی(ع) پیامبری است كه به «كلیم الله» معروف شده است. عهد قدیم از او به نوعی نبی برتر یاد می كند47 و مفسران قرآن او را یكی از انبیای اولوا العزم می دانند.48 داستان او در 36 سوره از سوره های قرآن آمده است و وی در قرآن و عهد قدیم به فراوانی معجزات، ممتاز و برجسته شده است. در هر دو كتاب آمده كه خداوند، هنگام انتخاب موسی(ع) به رسالت از میان بوته آتش با او سخن گفت49. از دیدگاه قرآن سخنان خداوند با موسی دربردارنده اصول عقاید، توحید، نبوت، معاد و پرستش خداوند بود(طه/16ـ11) ولی عهد قدیم می گوید كه خداوند با آن سخنان خودش را معرفی نموده و از ناله های بنی اسرائیل و ظلم مصری ها سخن گفته و همچنین خداوند در نظر داشته است با فرستادن موسی آنان را نجات دهد.50 قرآن و عهد قدیم به این نكته اشاره كرده اند كه موضوع نبوت و رسالت موسی(ع) هم زمان بوده است.51

2. اعطای معجزات به موسی(ع) و مأموریت او به سوی فرعون

در هر دو كتاب آمده است كه موسی(ع) در آغاز ورود به وادی مقدس و دریافت وحی با دو آیت كبری یعنی تبدیل شدن عصا به اژدها و ید بیضا روبه رو شد و سپس مأموریت یافت كه نزد فرعون برود و او را به پرستش خدای یگانه دعوت نماید. همچنین معجزه های دیگری در طول مأموریتش به او داده شد.52 آن حضرت برای انجام این رسالت از خداوند درخواستهایی كرد كه خداوند آنها را برآورده ساخت؛ مانند برطرف شدن لكنت زبانش و همراه شدن برادرش هارون با او در امر رسالت.53

3. میقات موسی(ع) و دریافت الواح

در قرآن و كتاب مقدس آمده است كه پس از هلاك شدن فرعونیان، موسی(ع) چهل روز به میقات رفت و روزها روزه داشت و شبها به عبادت می پرداخت. خداوند پس از اتمام این مدت، آیین و قوانینی با عنوان «الواح» بنا به تعبیر قرآنی و «الواح سنگی» بنا بر تعبیر عهد قدیم كه دربردارنده ده فرمان بود به موسی عطا كرد، و یهودیان معتقدند كه این الواح با الهامات بعدی تكمیل شد و به صورت كتاب تورات درآمد.54

عیسی(ع)

تولد مسیح(ع) در قرآن همانند اناجیل یك واقعه غیرطبیعی است. در قرآن و عهد جدید عنایت خاصی نسبت به مریم وجود دارد و سوره نوزدهم قرآن به نام مریم است. عیسی(ع) به معنای نجات دهنده، نقطه نظر مشترك مفسران قرآن و عهدین است. وی در قرآن و عهد جدید كلمه خداست، ولی هر كدام در معنای «كلمه» بودن او اختلاف دارند؛ قرآن الوهیت مسیح(ع) را نفی می كند و یهودیان نیز بر اساس كتابشان به این مسأله اعتقاد ندارند.
نزول روح القدس بر عیسی(ع) از مشتركات قرآن و عهد جدید است كه از نظر قرآن او همان جبرئیل می باشد، ولی در عهد جدید یكی از «اقانیم ثلاثه» است.

رسولان و حواریون مسیح

مبحث رسولان و حواریون عیسی در مباحث مربوط به نبوت مطرح می شود، زیرا رسولان از نظر عهد جدید در واقع كسانی هستند كه وحی مسیحی را كه به وسیله مسیح ظهور یافته به دیگران می رسانند همان گونه كه انبیای عهد قدیم وحی خداوند را به انسانها رساندند.
از دیدگاه عهد جدید، مسیح جز آن كه خود خدای فرود آمده است، مبدأ وحی به حواریون و رسولان نیز هست و آنان را رسالت و نبوت بخشیده است كه آیین عیسوی را به همه جهان برسانند.55 دستور او به این رسولان آن بود كه از اورشلیم جدا نشوند تا از روح القدس تعمید یابند،56 و ایشان را قدرت اعجاز بخشید تا بیماران را شفا دهند و ارواح پلید را خارج سازند.57 در روز «پنطیكاست» روح بر حواریون فرود آمد و آنان را قوت بخشید.58
پولس كه از حواریون نبود، مدّعی است كه عیسی طبقات مختلفی را برای انجام رسالت مأمور ساخت59 كه از جمله شخص او از آن برگزیدگان است.
بنابراین، از دیدگاه عهد جدید نوشته های رسولان و سخنان شان الهام الهی است كه به مدد روح القدس به آنان القا شده است. دامنه این رسالت و وحی نه تنها از عیسی به حواریون و رسولان می رسد، بلكه به اداره كنندگان كلیسا و عموم مؤمنان بسط داده می شود.60 این مطالب تنها در عهد جدید آمده است. قرآن از قول خداوند نقل می كند:
«به حواریون وحی كردم كه به من و پیامبری كه از جانب من آمده ایمان آورید. آنان گفتند: ما ایمان آوردیم، پروردگارا! بر ایمان ما شهادت بده.»(مائده/111)
از دیدگاه قرآن، نبوت و رسالت بخشی از كار خداوند است؛ خداوند اشخاصی را از میان انسانها برمی گزیند تا مخاطب وحی تشریعی و گیرنده آیات كلامی و حقایق والای حیات باشند، و تنها وجود پیامبر است كه استعداد رویارویی مستقیم با شعاع وحی و دریافت واقعیات عالم غیب را داراست؛ و او این رسالت را نمی تواند به دیگران واگذار نماید تا واسطه ابلاغ كامل وحی به سایر مردم گردند.61
بنابراین، چون در قرآن الوهیت عیسی به هر عنوانی نفی شده، رسالت حواریون نیز آن گونه كه در عهد جدید مطرح است پذیرفته نیست؛ در قرآن آمده است حواریون عیسی خود به طور مستقیم متعلق وحی خدا قرار گرفته اند كه مفسران، وحی را دراین آیه به معنای الهام گرفته اند.62

ماهیت وحی

از دیدگاه قرآن و عهدین، وحی پدیده ای است كه از دیرزمان جریان داشته و در هر دوره ای جلوه ای از آن آشكار شده است. وحی پایه و اساس نبوت و از امور ضروری و بدیهی شرایع الهی است و هرگز امری طبیعی نیست كه بتوان آن را به كمك ابزارهای علمی درعالم طبیعت شناخت.
عهد قدیم و قرآن در این زمینه اشتراك موضوعی دارند كه وحی مقوله ای است كه شناخت ماهیت آن برای بشر غیرممكن است و در نتیجه تجربه پذیر و تكراری نیست و تصور و تعریفش امكان ندارد و ماهیت و چگونگی آن تنها برای اشخاصی درك شدنی است كه آن را دریافت نموده اند. بنابراین، وصف حال مشاهده وحی از سوی انبیا در قالب الفاظ نمی گنجد، بلكه فقط رهاورد و دستاورد آن، قابل عرضه بر انسانهاست. انبیا واسطه هایی بودند كه كلام خدا را به این جهان نازل می كردند. از این رو، وحی آگاهی فرابشری و تعلیمی قدسی ـ ملكوتی و آموزه ای غیبی است و فرایند مكاشفات و اشراقات درونی پیامبر یا نشأت گرفته از اندیشه و عرفان و تجربه پیامبر نیست.
عهد جدید این مسائل را برای پیامبران پیش از عیسی(ع) می پذیرد، اما او را وحی الهی متجسّد می داند و رسولان پس از او را حاملان و دریافت كنندگان وحی مسیحی تلقی می كند؛ همچنین روح القدس را شایسته آن می داند كه عطای نبوت را به مؤمنان مسیح ببخشد.
از دیدگاه قرآن و عهد قدیم، خداوند در این ارتباط خاص با پیامبر به طور مستقیم یا به وسیله فرشته وحی سخن می گوید و معارف و احكام و قوانین مورد نیاز بشر را به او القا می كند و به او مأموریت می دهد تا آن را به مردم ابلاغ كند.63
علمای كتاب مقدس، آن كتاب راوحی مكتوب الهی به روایت بشری می دانند. از دیدگاه قرآن، قرآن تجلّی تكلم الهی است كه به امر «كن» نازل شده و لباس الفاظ و عبارات را به خود گرفته است. از این رو تنزیل قرآن در الفاظ عربی فعل خداست.
عهد قدیم و قرآن، مكاشفه مخصوص خدا در عیسی(ع) یعنی نزول خدا در هیأت انسانی را نمی پذیرند.
قرآن و عهدین، در چیستی مفاد و محتوای وحی اشتراك نظر دارند و وحی را شامل محورهای زیر می دانند:خداشناسی، خداپرستی، نبوت، بیان احكام و قوانین زندگی، مسائل اخلاقی، پرستش خداوند و قیامت. قرآن با تورات در زمینه توحید مشتركند و با اناجیل در زمینه قیامت و حیات جاوید اشتراك موضوعی دارند.
موضوع رجعت مسیح(ع) نیز از جمله مشركات قرآن و اناجیل است.64

نجات بخش بودن وحی

نقطه مشترك شرایع الهی، نجات و رهایی بشر است. در عهد قدیم و قرآن، دستورها و شرایع نازل شده به وسیله پیامبران موجب نجات و رهایی است. در تورات، پیروی از شریعت موسی(ع) و در قرآن پیروی از شریعت حضرت محمد(ص) موجب رستگاری و نجات دانسته شده است.
در عهد جدید ایمان به مسیح سبب نجات است، زیرا او جان خود را از برای مردم فدا كرد. ایمان آورندگان به او با تعمید گرفتن از او در واقع به سوی خدا باز می گردند و هدایت الهی مردم را رهنمون می گردد كه از زندگی گناه آلود دست كشند و زندگی پاك و خداپسندانه ای داشته باشند.65

ادامه وحی

از دیدگاه قرآن، وحی تشریعی انبیا پایان پذیرفته است و نهادی كه اكنون ادامه دهنده وحی باشد وجود ندارد، ولی الهامات و اشراقات و مكاشفات فردی، به هیچ زمان و فردی اختصاص ندارد. این عقیده، نقطه اشتراك قرآن و عهد قدیم است.
عهد جدید می گوید: وحی در دنیای امروز ادامه دارد و روح القدس همواره عطایای خویش را به ایمان داران می بخشد. انبیا و معلمان به واسطه برخورداری از وحی به كلیسا خدمت می كنند.66

گناه ذاتی

یكی از مسائل مهم و بنیادین عهد جدید كه فدیه مسیح مبتنی بر آن است خطا و گناه آدم می باشد. اولین مباحث از كتب عهد قدیم مربوط به خطای آدم است كه او از فرمان خداوند سرپیچی كرد و از درخت ممنوعه خورد و در نتیجه مانند خدا شد. خدا او و همسرش را از بهشت راند و خصومت و نزاع را میان نسل زن ومرد برقرار نمود و زمین را به سبب نافرمانی آنان مورد لعنت قرار داد؛ ازاین رو آدم برای گذران معاش خود در همه عمر با زحمت رو به رو بود. از دیدگاه عهد جدید این گناه و خطا به تمام نسل بشر انتقال یافته و آنان را آلوده ساخته و باعث شیوع مرگ در سراسر جهان شده است، در نتیجه همه چیز دچار فرسودگی و تباهی گشته و به سبب این گناه، انسان از خدا، از خود و از هم نوع خویش دور مانده است.67
عهد جدید نتایجی برای این گناه بر می شمرد از قبیل: تأثیر بر رابطه انسان با خدا، همچنین تأثیر بر روی ذات و بدن انسان و سرانجام تأثیر بر روی طبیعت و دنیای حیوانات.68
از نظر قرآن، پیام مشترك انبیای الهی این است كه هیچ كس بارگناه دیگری را بر دوش نمی گیرد و برای انسان بهره ای جز حاصل تلاش او نیست و او نتیجه كوشش خویش را به زودی خواهد دید و هركس نیكی كند، به خود كرده و هر كس بدی كند در اصل به خود بد نموده است.69
بنابراین، قرآن گناه كسی را به دیگران تعمیم نمی دهد و گناه ذاتی انسان را نمی پذیرد، با اینكه در عهد قدیم به خطای آدم اشاره شده و كتاب اشعیا70 به گناه ذاتی و فدیه اشاره نموده است، ولی شریعت یهود به گناه ذاتی و انتقال آن و فدیه شدن مسیح برای آن معتقد نیست.

فدیه

در عهد قدیم، نجات و رهایی بر اثر پیروی از دستورهای شریعت موسی صورت می گیرد، نه اینكه انسانی از برای گناهان آدمیان فدا شود. عهد قدیم71 به موضوع فدیه اشاره كرده است ولی یهودیان به فدیه مسیح معتقد نیستند.
عهد جدید بر فدیه مسیح تأكید می ورزد و آن را به جهات مختلفی مانند آمرزش گناهان بشر، اجرای عدالت الهی، تسكین غضب الهی، مصالحه و آشتی انسان با خدا، عادل شمردگی، فرزند خواندگی، تقدیس و آزادی از قید و اسارت شریعت ضروری می داند.72
قرآن از آنجا كه گناه كسی را به دیگران تعمیم نمی دهد، موضوع فدای مسیح را نفی می كند و در روز قیامت، مال و جان هیچ كس را به عنوان فدا نمی پذیرد.73 و به جای «فدایی» كه عهد جدید از آن سخن می گوید موضوع «شفاعت» را برای عیسی(ع) مطرح می نماید.(زخرف/76)

رستاخیز مسیح

عهد قدیم و قرآن، موضوع رستاخیز مسیح از مردگان را قبول ندارند. از نظر قرآن مسیح نمرده است تا از قبر برخیزد، بلكه او با جسم و روحش به آسمان عروج كرده است.74 همچنین قرآن و عهد جدید هر دو موضوع صعود مسیح(ع) به آسمان را می پذیرند.
در پایان این نوشتار نكته هایی كه دراین هم سنجی میان قرآن و عهدین به دست می آید، فهرست گونه آورده می شود:
ـ در قرآن و عهدین آمده كه انبیا واسطه هایی بودند كه كلام خدا را به این جهان نازل می كردند، ولی در عهد قدیم این واژه بر دیگر افراد نیز اطلاق می شد، و در عهد جدید، انبیا به رسولان و حواریون مسیح و افرادی كه در طول زمان پیغام خدا را دریافت می كنند و به مردم می رسانند اطلاق می شود.
ـ انتخاب نبی بر حسب مشیت اراده خداوند از مشتركات قرآن و عهد قدیم است. قرآن بر دایمی بودن نبوت برای نبی تأكید می ورزد، عهد قدیم این موضوع را نمی پذیرد.
ـ كثرت وجود انبیا از جمله مشتركات قرآن و عهدین است.
ـ تفاوت انبیا از لحاظ مراتب فضل و كمال جزء مشتركات قرآن و عهدین است.
ـ قرآن و عهدین به وجوب اطاعت مردم ازانبیا اشاره می كنند.
ـ پیامبران زن به عهد قدیم اختصاص دارد.
ـ تعالیم انبیا از مشتركات قرآن و عهدین است؛ با این تفاوت كه توحید وجه مشترك قرآن و عهد قدیم است، و قیامت و حیات جاوید، نقطه اشتراك قرآن و عهد جدید است.
ـ دانشمندان مسلمان و علمای عهد قدیم در معنای معجزه اشتراك عقیده دارند.
ـ قرآن و عهدین ضمن اینكه خداوند را مبدأ معجزات می دانند، برخی از معجزات را به نفوس پیامبران استناد می دهند؛ مشروط بر اینكه به اذن خداوند باشد.
ـ قرآن و عهدین، عصمت انبیا را در دریافت و ابلاغ وحی می پذیرند.
ـ عصمت عملی و اعتقادی انبیا از اختصاصات قرآن است.
ـ قرآن و عهدین از موسی(ع) به عنوان (كلیم الله) یاد می كنند؛ او پیامبری است كه به كثرت معجزه ممتاز و برجسته است.
ـ از دیدگاه قرآن و عهد قدیم، وحی، یك آگاهی فرابشری و تعلیم قدسی ـ ملكوتی و یك آموزه غیبی است و حاصل مكاشفات و اشراقات درونی پیامبر نیست.
ـ مكاشفه مخصوص خدا در عیسی(ع) مورد پذیرش قرآن و عهد قدیم نیست.
ـ موضوع رجعت مسیح(ع) از جمله مشتركات قرآن و اناجیل است.
ـ نقطه مشترك شرایع الهی، نجات و رهایی بشر است كه این عمل توسط وحی انجام می گیرد. در عهد قدیم و قرآن، دستورها و شرایع نازل شده به وسیله پیامبران موجب نجات و رهایی است.
ـ عهد قدیم و قرآن، موضوع گناه ذاتی را نپذیرفته اند و از این جهت فدیه مسیح را نفی می كنند.
ـ رستاخیر مسیح را آن گونه كه در اناجیل وجود دارد قرآن وعهد قدیم نپذیرفته اند.
ـ صعود مسیح به آسمان از مشتركات قرآن و اناجیل است.

 

پی نوشت‌ها:

1. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، بیروت، اعلمی، 2/184.
2. جلال الدین آشتیانی، تحقیقی در دین یهود، تهران، نشر دانش، 1368، 328؛ جیمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، تهران، اساطیر، 1377 ش، 837؛ ویل دورانت، تاریخ تمدن، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1365 ش، 1/369.
3. ترجمه تفسیر كتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید)، انگلستان، انجمن بین المللی كتاب مقدس، 1995 م، اول قرنتیان 12:28.
4. جیمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، 405.
5. اعداد، باب 6.
6. حج/ 75؛ تثنیه 18 : 19 ـ 18.
7. اول پادشاهان، 19:16.
8. اعداد، 11: 17 ـ 16.
9. ابراهیم/11؛ حج/75.
10. موسی بن میمون، دلالة الحائرین، تحقیق دكتر حسین آتای، آنكارا، 1974 م، 2/404.
11. اول سموئیل، باب 11.
12. اول پادشاهان، باب 11.
13. بقره/102؛ ص/26؛ نمل/15.
14. بقره/253؛ تثنیه 5:5؛ اول سموئیل، باب2.
15. اعداد 12: 8ـ6.
16. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 2/201؛ عبدالله نصری، مبانی رسالت انبیا، تهران، جهاد دانشگاهی، 1365 ش،301 ـ 300.
17. مصباح، محمدتقی، راهنماشناسی، تهران، امیركبیر، 1375 ش، 210؛ مطهری، مرتضی، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، قم، انتشارات صدرا، 152.
18. رومیان 5:20 ـ 12.
19. نساء/64؛ تثنیه 18:19و15.
20. تثنیه 13:17ـ 1؛ 18:20.
21. اول قرنتیان 12:10.
22. لوقا 2:36.
23. انبیای خیالی یا دروغین با اصطلاح متنبّی (مدّعی نبوت) در اسلام تفاوت دارد، از این جهت كه متنبّی شخصی است كه به دروغ ادّعای نبوت دارد؛ در حالی كه در عهد عتیق، انبیای دروغین افرادی بودند كه گمان می كردند نبی هستند و الهاماتی كه به آنها می شود از جهت نبوتشان می باشد.
24. حزقیال 13:15؛ ارمیا 2:6؛ 14:15.
25. تثنیه 13:5ـ1.
26. نحل/36؛ انبیاء/25؛ خروج 20:4ـ3.
27. دوم قرنتیان 4:14ـ13؛ لوقا 20:27 به بعد.
28. حدید/25 و هود/88.
29. تثنیه باب 13 و 14.
30. مزمور 105:6؛ 145:2ـ1؛ لوقا 4:24؛ كولسیان 1:14ـ12.
31. از جمله: بقره/151 و جمعه/2.
32. غلاطیان 5:16؛ افسسیان 5:3.
33. ابن كمونه، سعد بن منصور، تنقیح الأبحاث للملل الثلاث، آمریكا، كالیفرنیا، 1967 م، 7؛ خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، 1/57؛ مقداد بن عبدالله سیوری، شرح الباب الحادی عشر للعلامة الحلی، دانشگاه تهران با همكاری دانشگاه مك گیل، 36.
34. مرقس باب 3؛ لوقا 7:11 به بعد؛ هنری تیسن، الهیات مسیحی، ترجمه ط. میكائیلیان، تهران، انتشارات حیات ابدی،11؛
Jams Hastings, The Encyelopedis of religion and Enthidecs, Newyork, 1908 - 1920, vol 8, p 680.
35. متی 12:39 ـ 38.
36. دوم پادشاهان 2:11 و 8.
37. مرقس 1:42ـ41؛ لوقا 11:20.
38. اول پادشاهان 4:33.
39. بقره/93 و 73ـ72 و اعراف/133.
40. خروج، بابهای 11ـ9.
41. یوشع، باب 3 و 10؛ دوم پادشاهان، بابهای 7و4و2.
42. جن/28ـ26؛ ارمیا 1:12 و 4؛ دوم سموئیل 23:2.
43. یوحنا 7:17 ـ 16.
44. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 2/139؛ 11/129.
45. انعام/89 ـ 88؛ فاتحة/7 ـ 6؛ نساء/69؛ غافر/51؛ یونس/103.
46. پیدایش 19:38ـ 30؛ 12:20 ـ 10؛ 9:25 ـ 20؛ خروج، باب 32.
47. اعداد 12:8 ـ 7.
48. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 2/141؛ میبدی، رشیدالدین ، كشف الاسرار، تهران، امیركبیر، 1363 ش، 9/168؛ مغنیه، محمدجواد، الكاشف،بیروت، دارالعلم للملایین، 1981 م، 7/57.
49. قصص/30؛ خروج 3:4.
50. خروج 3:17 ـ 7.
51. طه/16 ـ 11؛ خروج باب 3.
52. طه/24 ـ 17؛ خروج باب 4.
53. طه/35 ـ 25؛ خروج باب 4.
54. انعام/150؛ اعراف/145؛ مائده/44؛ قصص/43؛ خروج باب 34 و 32 و 24:7.
55. متی 16:19 ـ 18؛ 28:20ـ17؛ یوحنا 21:22.
56. اعمال رسولان 1:5.
57. لوقا 9:1؛ متی 10:1.
58. اعمال رسولان 2/5 ـ 1.
59. افسسیان 4:12 ـ 11.
60. متی 27:19ـ17؛ 20:15؛ اعمال رسولان 14:14 و باب 15.
61. رك: حج/75؛ ابراهیم/11.
62. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 6/239؛ رشید رضا، المنار، بیروت، دارالفكر، 1354 ق،7/248.
63. شوری/51؛ اعداد 12: 8 ـ 6؛ دانیال 8: 16 ـ 15.
64. نساء/159؛ اول قرنتیان 1:7؛ دوم تسالونیكان 1:7؛ انبیاء/25؛ غافر/15؛ حدید/25؛ خروج 20:4 ـ 3؛ تثنیه 28:29 ـ 15؛ مزمور 150:2 ـ1؛ دوم قرنتیان 4:14ـ13؛ لوقا 20 ـ 27 به بعد؛ شمس/15 ـ 1.
65. اول پطرس 3:21؛ اول تیموتائوس 1:15.
66. اول قرنتیان 12:10 ـ 7.
67. غلاطیان 5:21ـ19.
68. رومیان، باب 5؛ پیدایش، باب3.
69. إسراء/7؛ نجم/41ـ36.
70. اشعیا، باب 53.
71. همان.
72. رومیان 5:8؛ یوحنا 3:36؛ دوم قرنتیان 5:8؛ غلاطیان 3:13.
73. بقره/254 و 48؛ غافر/33 و 18؛ دخان/41.
74. آل عمران/55؛ نساء/159 ـ 157.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مقايسه دكترين منجي‌گرايي در اسلام و مسيحيت (1)

مقايسه دكترين منجي‌گرايي در اسلام و مسيحيت (1)

سید محمد علی آل علی
خبرگزاري فارس: تشكيل جامعه‌اي كه معيارهاي معنوي و انساني بر آن حاكم باشد، رسيدن به جهاني كه در آن ستم مفهوم نداشته باشد و ستم‌گر و ستم‌ديده‌اي نباشد و استبداد بر مردمان و سرنوشت آنان مسلط نباشد، از ديرباز آرزوي بشر بوده است.
از زماني كه افلاطون، مدينه فاضله را بيان نمود، تا قرن‌ها بعد كه اين انديشه به صورت «آرمان‌شهر» در آثار فيلسوفان تجلي مي‌كند، تصويرهاي گوناگوني از اين انديشه مشهود است. تصوير شهرهاي آرماني در آثار انديش‌مندان، بازتابي از انديشه‌هاي بشر محروم و ستم‌كشيده‌اي است كه با پروراندن چنان انديشه‌هايي در ذهن خويش، خود را تسلّي مي‌دهد و تلخي‌هاي حال را به اميد رسيدن به خوشي‌هاي آينده پذيرا مي‌شود.[1]
جامعه شناسي جديد، اين انديشه را در مفهوم مذهبي آن، يكي از مكتب‌هاي اجتماعي مي‌داند كه بر مبناي نصوص ديني، معتقد است در پايان جهان، نجات‌دهنده‌اي ظهور خواهد كرد و جهاني بي‌‌اندوه و خالي از ستم را خواهد ساخت.
چون قديمي‌ترين اسناد طرح اين مسئله، كتاب‌هاي آسماني است، بايد تجلي‌هاي اين انديشه را در مكتب‌هاي فلسفي و اجتماعي، پوشش‌هاي ثانوي و مادي اين انديشه ديني و الهي دانست.[2] دل بستن به جهاني روشن و تصوير دورنمايي از مدينه فاضله در اديان، نه جنبه خيالي دارد (آن‌گونه كه در آرمان شهرهاي فيلسوفان ديده مي‌شود) و نه جنبه فردي (چنان‌كه نزد عارفان و زاهدان تجلي مي‌يابد). در اين‌جا سخن از شهري محدود با دروازه‌هاي بسته و برج‌هاي بلند و ديوارهاي خاردار نيست، بلكه گفت‌وگو از جهاني پهناور است كه سراسر گيتي را فرا مي‌گيرد؛ با افقي گسترده و بي‌انتها كه در رأس آن، گرداننده‌اي پاك‌سيرت و به دور از بدي‌ها و سستي‌هاي اخلاقي حاكم است.[3]
آينده در اديان كاملاً روشن مي‌نمايد؛ جهان جز به سود ستم‌ديدگان و رنج كشيدگان مؤمن پايان نمي‌پذيرد:
أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ؛[4]
وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا .[5]
در اديان، از آينده‌اي اميدبخش در جامعه‌اي سرشار از عدالت و معنويت گفت‌وگو مي‌شود كه بر اساس نظامي الهي به رهبري مردي خدايي تشكيل مي‌گردد. وي از هوس‌ها و اميال پست فرمان‌روايان ستم‌گر پاك است و با عالم ملكوت پيوندي عميق دارد. اعضاي اين جامعه نيز مردمي وارسته و آراسته به زيورهاي اخلاقي هستند؛ مردماني كه اطاعت و فرمان‌بري از رهبر الهي خود را عبادت مي‌شمارند.
اديان، حكومت آخرالزمان و منجي را در ارتباط با دستگاه خدايي مي‌بينند. از اين‌رو، ظهور موعود و تشكيل جامعه مطلوب، تجسم آموزه‌هاي اديان و پيامبران و اولياي الهي تلقي مي‌شود و پايان‌بخش رنج و درد نوع بشر و برپايي جامعه‌اي پر از عدل و داد و نورانيت و معنويت اعلام مي‌گردد.
الف) منجي‌گرايي در مسيحيت

اميد بستن به جهاني نوراني كه در آن، آدمي به همه خواست‌هاي خود برسد و از تمامي گناهان پاك و از همه دل‌بستگي‌هاي مادي رهايي يابد و نيز ايمان به نجات‌دهنده‌اي كه برآورده‌كننده اين آرزوها باشد، در كتاب مقدس آشكارا ديده مي‌شود.
كليساي اوليه نيز به تبيين رجعت و نجات‌بخشي مسيح، علاقه فراواني داشت. رسولان منتظر بودند كه مسيح در عصر آنان ظهور كند و نسل‌هاي بعدي نيز همين اميد باشكوه را حفظ كردند. اين انتظار طاقت‌فرسا تا قرن سوم ميلادي به شدت ادامه داشت، ولي از زمان امپراتوري كنستانتين و ايمان آوردن او به مسيحيت و كم شدن سختي‌ها و مصيبت‌هاي مسيحيان (قرن چهارم ميلادي)، بازگشت و ظهور مسيح كم‌كم به فراموشي سپرده شد.
گفتني است در قرن‌هاي اخير، در كليساها دوباره بر اين حقيقت تأكيد مي‌شود و در مواردي هنوز غفلت‌ها و مخالفت‌هايي وجود دارد، ولي علاقه به اين آموزه كتاب مقدس رو به افزايش است. روزانه ميليون‌ها مسيحي دين‌دار اين دعا را زمزمه مي‌كنند كه: «آمين، بيا اي خداوند عيسي».[6]

1. اهميت اين آموزه در مسيحيت

كتاب مقدس، به موضوع نجات و بازگشت دوباره مسيح اهميت فرواني مي‌دهد. رجعت مسيح، در عهد جديد بيش از سي‌صد‌ بار آمده است و چندين باب كامل، به اين موضوع اختصاص دارد.[7]
برخي از رساله‌هاي عهد جديد نيز به اين موضوع مربوط است.[8] بنابراين، مي‌توان گفت اين آموزه از مهم‌ترين آموزه‌هاي مسيحيت به شمار مي‌رود.
هنري تيسن مي‌نويسد:
درك صحيح رجعت مسيح، كليد كتاب مقدس مي‌باشد. بدون درك صحيح رجعت مسيح، نخواهيم توانست بسياري از تعاليم و آيين‌هاي مقدس و وعده‌ها و نمونه‌هاي كتاب مقدس را درك نماييم. مثلاً اين‌كه مسيح هم پيامبر، هم كاهن و هم پادشاه است، بدون درك رجعت قابل فهم نيست.
... در آيات زيادي، مسيحيان تشويق شده‌اند كه براي بازگشت مسيح آماده باشند و از اين حقيقت تسلي پيدا كنند و ضعيفان را براي اين حقيقت تقويت نمايند، سختي‌ها را تحمل كنند و اعتماد خود را حفظ نمايند؛ زيرا خداوند به زودي مراجعت خواهد كرد و براي منتظران خود بركت و اجر و پاداش خواهد آورد.[9]

يكم. اميد كليسا

رجعت مسيح، اميد بزرگ كليساست و با انتظار منجي مسيحيت حيات مي‌يابد، چنان‌كه پطرس مي‌گويد:
مبارك باد خدا و پدر خداوند ما، عيسي مسيح كه به حسب رحمت عظيم خود، ما را به وساطت برخاستن عيسي مسيح از مردگان، از نو توليد كرد و براي اميد زنده.[10]
يوحنا مي‌گويد:
اي حبيبان! الان فرزندان خدا هستيم و هنوز ظاهر نشده است، ليكن مي‌دانيم كه چون او ظاهر شود، مانند او خواهيم بود؛ زيرا او را چنان‌كه هست، خواهيم ديد و هر كس اين اميد را بر وي دارد، خود را پاك مي‌سازد؛ چنان‌كه او پاك است.[11]

دوم. اميد مسيحيان

آمدن منجي و بازگشت مسيح، اميد اصلي مسيحيان است. باور به اين آموزه، انگيزه‌اي قوي‌ براي ثبات ايمان و اعتقاد و پاكي[12] و تقوا و پايداري و ثبات قدم[13] ايجاد مي‌كند.
هنري تيسن، اعتقاد به ظهور مجدد مسيح را سرچشمه بسياري از باورها و اعمال مي‌داند و مي‌نويسد:
قبول اين عقيده باعث مي‌شود كه ما خودمان را پاك كنيم[14] و مواظب و پايدار باشيم.[15]
اين عقيده، لغزش خوردگان را به بازگشت تشويق مي‌كند[16] و باعث هشدار بي‌دينان مي‌گردد[17] و در مشكلات و ناراحتي‌ها، باعث پايداري و استقامت مي‌شود.[18]
روشن است كه اين اعتقاد، انگيزه مسيحيت رسول‌مان بود؛ كساني كه شنيده بودند مسيح گفته است كه باز مي‌گردد، ممكن نبود فريب دنيا را بخورند. آنها در انتظار بازگشت او بودند و با همين اعتقاد زندگي مي‌كردند و تلاش مي‌نمودند ديگران را هم به سوي او بياورند و به بازگشت او معتقد سازند.[19]
كتاب مقدس با وعده و تشريح رجعت مسيح، محركي بسيار قوي براي اعمال و خدمات مسيحي ايجاد مي‌كند:
در ساعتي كه گمان نبريد، بر انسان مي‌آيد. پس آن غلام امين و دانا كيست كه آقايش، او را بر اهل خانه خود بگمارد تا ايشان را در وقت معين خوراك دهد. خوشا به حال آن غلامي كه چون آقايش آيد، او را در چنين كار مشغول يابد.[20]
پولس رسول در آموزه‌هاي خود گوشزد مي‌كند:
پس حق هركس را به او ادا كنيد؛ باج را به مستحقِ باج و جزيه را به مستحقِ جزيه و ترس را به مستحقِ ترس و عزت را به مستحقِ عزت! مديون احدي به چيزي نشويد، مگر به محبت نمودن؛ زيرا كسي كه ديگري را محبت مي‌نمايد، شريعت را به جا آورده باشد؛ زنا مكن، قتل مكن، دزدي مكن، شهادت دروغ مده، طمع مورز و هر حكمي ديگر كه هست، همه شامل است در اين كلام كه هم‌سايه خود را چون خود محبت نما! محبت به همسايه خود بدي نمي‌كند، پس محبت تكميل شريعت است. و خصوصاً چون وقت را مي‌دانيد كه الحال ساعت رسيده است كه بايد از خواب بيدار شويم؛ زيرا كه الان نجات ما نزديك‌تر است. از آن وقتي كه ايمان آورديم، شب مقتضي شد و روز نزديك آمد. پس اعمال تاريكي را بيرون كرد، اسلحه نو را بپوشيم و با شايستگي رفتار كنيم؛ چنان‌چه در روزه، نه در بزم‌ها و سكرها و فسق و فجور و نزاع و حسد، بلكه عيسي مسيح خداوند را بپوشيد و براي شهوات جسماني تدارك نبينيد.[21]

2. مراحل رجعت و ظهور مسيح

براساس آموزه‌هاي كتاب مقدس، رخ‌دادهاي آخرالزمان و بازگشت مسيح براي نجات‌بخشي، در چندين مرحله انجام مي‌پذيرد كه عبارتند از:

يكم. رجعت اوليه مسيح يا آمدن مسيح به آسمان

اين مرحله شامل ربودن كليسا (مؤمنان) و بردن آنان به آسمان است. در يك چشم به هم زدن، به صورت ناگهاني و بدون آگاهي قبلي، حضرت عيسي(ع)، آنهايي را كه آماده بازگشت او هستند، مي‌ربايد و به آسمان مي‌برد.
پولس رسول در آموزه‌هايش مي‌گويد:
همانا به شما سري مي گويم كه همه نخواهيم خوابيد، ليكن همه متبدل خواهيم شد، در لحظه‌اي و طرف? العيني، به جهت نواختن صور اخير؛ زيرا كرنا صدا خواهد داد و مردگان بي‌فساد برخواهند خاست و ما مقبول خواهيم شد.[22]
اما وطن ما در آسمان است كه از آن‌جا نجات‌دهنده، يعني عيسي مسيح خداوند را انتظار مي‌كشيم كه شكل جسم ذليل ما را تبديل خواهد نمود تا به صورت جسم مجيد او مصور شود.[23]
هدف از اين ملاقات در آسمان، دادرسي مؤمنان و دادن پاداش به آنان و حساب پس دادن در استفاده از استعدادها و اموال و فرصت‌هايي است كه به آنها داده شده بود.[24]
هدف مهم ديگر، آماده كردن اوضاع و از ميان بردن موانع ظهور است. موانع ظهور ممكن است دولت‌هاي بشري يا شيطان باشند كه از آن با عنوان بي‌دين، دجال، ضد مسيح و قانون‌شكن ياد شده است.[25]

دوم. دوران مصيبت عظيم

پس از مرحله اول ظهور مسيح و پيش از مرحله دوم آن، دوران مصيبت بسيار شديدي پيش‌گويي شده است. در اين دوره كه بنابر برخي اشاره‌ها هفت سال طول خواهد كشيد،[26] چنان زمان سخت و تنگي خواهد شد كه از هنگام پيدايش امت‌ها تا بدين روز، همانندي نداشته است.[27]
هنري تيسن با استفاده از آموزه‌هاي كتاب مقدس، اين دوران را چنين ترسيم مي‌كند:
وقتي كليسا ربوده شود، ديگر نمك و نور در جهان نخواهد بود. مدت كوتاهي پس از ربوده شدن كليسا، تا زماني كه مردم به سوي خداوند بازگشت نكرده‌اند، بر روي زمين هيچ موجود نجات يافته‌اي وجود نخواهد داشت. روح القدس، خدمت بازدارنده خود را از جهان خواهد برداشت. در آن زمان، فساد و ظلمت به سرعت زياد خواهد شد. گناه همه جا را فرا خواهد گرفت و مرد بي‌دين ظهور خواهد كرد. شيطان و فرشتگانش بر روي زمين قدرت زيادي خواهند داشت، ولي آمدن مسيح، مانعي را كه در راه اشاعه بي‌ديني و برنامه‌هاي آخرالزمان وجود داشت، از ميان خواهد برد.[28]

سوم. بازگشت ثانويه مسيح و سلطنت هزارساله او بر زمين

برابر آموزه‌هاي كتاب مقدس، هنگامي‌كه سال‌هاي مصيبت بي¬سابقه، به پايان خود نزديك شود، روح‌هايي از دهان اژدها و از دهان وحش و از دهان نبي كاذب بيرون مي‌آيند و بر پادشاهان ربع مسكون زمين خروج مي‌كنند تا ايشان را براي جنگ عظيم در «حارمجدون» فراهم آورند.[29]
آنان جمع مي‌شوند تا «اورشليم» را تصرف كنند و يهوديان و فلسطين را به اسارت درآورند.[30] ولي وقتي به پيروزي نزديك شده‌اند، مسيح با لشكريان خود از آسمان نزول خواهد كرد و در جنگ نهايي، پس از غلبه بر آنان، پيشوايانشان، گرفتار و به درياچه آتش افكنده خواهند شد.[31]
سپاهيان آنان نيز با شمشيري كه از دهان مسيح خارج مي‌شود، كشته خواهند شد و راه براي استقرار حكومت مسيح هموار خواهد گرديد.[32]
اين دوره، هزارسال به طول مي‌انجامد و مسيح فرمان‌رواي جهاني پرستش خواهد شد و عدل و انصاف كامل در جهان برپا خواهد گشت.[33] شيطان و روح‌هاي شرير بسته مي‌شوند و به مدت هزار سال در «هاويه» افكنده خواهند شد.[34]

3. اهداف ظهور حضرت عيسي(ع)

هدف حضرت عيسي از رجعت دوم به زمين چيست؟ ظهور او چه نتايجي را درپي‌خواهد داشت؟
نويسندگان مسيحي به استناد كتاب مقدس، اهدافي را براي ظهور عيسي برشمرده‌اند كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

يكم. ظاهر ساختن شكوه و جلال خود

يكي از اهداف حضرت عيسي از ظهورش، نشان دادن خود و عظمتش به جهانيان است. تمام طوايف زمين، پسر انسان را خواهند ديد كه بر ابرهاي آسمان، با قوت و جلال عظيم مي‌آيد.[35]
او بر دشمنانش نيز ظاهر خواهد شد: «اينك با ابرها مي‌آيد و هر چشمي او را خواهد ديد و آناني كه او را نيزه زدند و تمامي امت‌هاي جهان، براي وي خواهند ناليد.»[36]

دوم. استقرار حكومت جديد

مسيح به همراه لشكريان خود (گروه فرشتگان و انبوه نجات‌يافتگان) كه هنگام ظهور همراه او هستند،[37] با دشمنانش (نبي كاذب و لشكريان او) درگيري خواهد داشت، ولي اين جنگ، كوتاه و با پيروزي قطعي آن حضرت همراه خواهد بود.[38] «در پي آن درگيري، مخالفت سياسي عليه مسيح و ملكوت او از بين خواهد رفت و راه براي استقرار نظام جديد هموار خواهد گرديد.»[39]

سوم. نجات اسرائيل

هنگامي كه مسيح رجعت كند، بني‌اسرائيل را از دشمنانش رهايي خواهد بخشيد: «پس بگو خداوند يهود چنين مي‌افزايد: شما را از ميان امت‌ها جمع خواهم كرد و شما را از كشورهايي كه در آنها پراكنده شده‌ايد، فراهم خواهم آورد و زمين اسرائيل را به شما خواهم داد.»[40]
هم‌چنين اسرائيل نجات خواهد يافت، چنان‌كه مكتوب است، نجات دهنده‌اي از صهيون ظاهر خواهد شد و بي‌ديني را از يعقوب خواهد برداشت.[41]
برخي از نويسندگان مسيحي معتقدند وعده نجات اسرائيل به اين معنا نيست كه تمام اسرائيل به تدريج وارد كليسا خواهند گرديد، زيرا نجات اسرائيل به طور مخصوص به ديدن مسيح در زمان رجعت مربوط است، چنان‌كه آمده است:
در آن روز، خداوند، ساكنان اورشليم را حمايت خواهد نمود و ضعيف‌ترين ايشان در آن روز، مثل داوود خواهد بود و خاندان داوود مانند خدا و مثل فرشته خداوند در حضور ايشان خواهند بود. در آن روز، قصد هلاك كردن جميع امت‌هايي كه بر ضد اورشليم مي‌آيند، خواهد نمود. و بر خاندان داوود و ساكنان اورشليم، روح فيض و تضرعات را خواهم ريخت و بر من كه نيزه زدند، خواهند نگريست و براي من، مثل نوحه‌گري براي پسر يگانه خود نوحه‌‌گري خواهند كرد.[42]
بنابراين، سخت‌دلي اسرائيل تا زمان «پُري» امت‌ها (يعني دوره فيض كه براي نجات امت‌ها تعيين شده است) ادامه خواهد يافت «در آن روز، اسرائيل توبه كرده، به سوي خداوند بازگشت خواهد كرد».[43]

چهارم. داوري امت‌ها

مسيح، غير از داوري درباره پادشاهان و رئيسان و لشكريان، داوري ديگري در ميان امت‌ها دارد و آن هنگامي است كه جنگ در هارمجدون به پايان رسيده و حكومت مسيح استقرار كامل يافته باشد. در اين داوري، مسيح بر تخت باشكوه خود مي‌نشيند و ميان مردمان و امت‌ها داوري مي‌كند و از طرز رفتار آنها با برادران خداوند خواهد پرسيد. در اين داوري، براي گوسفندان (خوبان)، حيات ابدي و ملكوت و براي بزها (بدان)، مجازات ابدي در نظر خواهد گرفت.

پنجم. بركت دادن به زمين با گسترش عدالت

بركت بخشي به زمين، ايجاد عدالت، صلح و آرامش، از اهداف مسيح از بازگشت و ظهور به شمار مي‌رود، زيرا خشكي زمين و خار و خس آن، نتيجه گناه و بي‌عدالتي انسان است. با رجعت مسيح و برطرف شدن لعنت و گناه، همه موجودات حتي زمين و گياهانش نجات مي‌يابند.
و بيابان مثل گل سرخ خواهد شگفت و آب‌ها در بيابان و نهرها در صحرا خواهد جوشيد و مكان‌هاي خشك به چشمه‌هاي آب مبدل خواهد گرديد.[44]
و نهالي از تنه «يسّي» بيرون آمده، شاخه‌اي از ريشه‌هايش خواهد شكفت و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت؛ يعني روح حكمت و فهم و روح مشورت و قوت و روح معرفت و ترس خداوند. و خوشي او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رؤيت چشم خود، داوري نخواهد كرد و بر وفق سمع گوش‌هاي خود تنبيه نخواهد نمود، بلكه مسكينان را به عدالت داوري خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين به راستي حكم خواهد نمود. و جهان را به عصاي دهان خويش زده، شريران را به نفخه لب‌هاي خود خواهد كُشت. كمربند كمرش عدالت خواهد بود و كمربند ميانش امانت. گرگ با بره سكونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و گوساله و شير و پرواري با هم و طفل كوچك آنها را خواهد راند و گاو با خرس خواهد چريد و بچه‌هاي آنها با هم خواهند خوابيد و شير مثل گاو كاه خواهد خورد و طفل شير خواره بر سوراخ مار بازي خواهد كرد و طفل از شير باز داشته شده، دست خود را بر خانه افعي خواهد گذاشت. در تمامي كوه مقدس من، ضرر و فسادي نخواهند كرد؛ زيرا جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود مثل آب‌هايي كه دريا را مي‌پوشاند.[45]

ب) دكترين منجي‌گرايي در اسلام

بنابر رواياتي كه از پيامبر اسلام(ص) نقل شده است، اعتقاد به وجود منجي آخرالزمان، در ميان تمامي مسلمانان وجود دارد. همگي آنها در انتظار ظهور نجات‌دهنده‌اي كه نام و لقب و كنيه‌اش همانند نام و لقب و كنيه پيامبر اكرم(ص) باشد، به سر مي‌برند.
ميان آموزه منجي‌گرايي در اسلام و در مسيحيت، شباهت‌ها و تفاوت‌هايي هست. شايد بتوان ادعا كرد كه تفاوت اصلي ميان آن دو، تكامل اين آموزه در اسلام و جدا شدن آن از برخي باورهاي خرافي است. در ادامه، خلاصه اي از باورهاي مسلمانان را درباره منجي آخرالزمان به اختصار بازگو مي كنيم.

1. معرفي منجي

پيامبر اسلام(ص) فرموده است:
يخرج من آخر الزمان رجل من ولدي اسمه اسمي و كنيته كنيتي. يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً فذلك هذا المهدي؛[46]
در آخرالزمان مردي از فرزندان من خروج مي‌كند كه نام و كنيه‌اش همانند نام و كنيه من است. او زمين را از قسط و عدل پر مي‌كند، پس از آن كه از ظلم و جور پر شده است. پس آن مرد، مهدي اين امت است.
احاديث در اين‌باره و با اين مضمون، چنان فراوان است كه درباره آنها مي‌توان ادعاي تواتر كرد.[47]
در احاديث شيعه، نسب مهدي(عج) از طرف پدر به امام حسن عسكري(ع)، امام يازدهم شيعيان و از طرف مادر، به نرجس، دختر يوشع بن قيصر، پادشاه روم مي‌رسد. مادر او از نژاد شمعون و از حواريون حضرت عيسي(ع) بوده است.[48]
او در 5 سالگي (سال 260 هـ .ق) و پس از درگذشت پدر بزرگوارش، به امامت رسيده و از آن زمان تا سال 329 هـ .ق، يعني حدود 69 سال، نوعي زندگي مخفي داشته است. در اين مدت، ارتباط او با پيروانش از طريق نوّاب صورت مي‌گرفت كه از آن دوران به غيبت صغرا تعبير مي‌شود. پس از آن تاريخ، از ديدگان عموم پنهان مي‌شود و غيبت كبرا آغاز مي‌گردد تا زماني‌كه به امر پروردگار ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد گرداند.[49]

2. وضعيت جهان در زمان انتظار

جهان در زمان غيبت امام مهدي(عج)، آميخته‌اي از خوبي‌ها و بدي‌ها، زشتي‌ها و زيبايي‌ها، كام‌يابي‌ها و ناكامي‌ها، مرادها و نامرادي‌ها و صلاح‌ها و فسادهاست. حق نابود نشده و گويندگان و جويندگان آن از ميان نرفته‌اند، ولي مسير كلي جامعه به سوي گسترش زشتي‌ها و نامردمي‌هاست.
خرابي‌ها كم‌كم فزوني مي‌گيرد و رژيم‌هاي اجتماعي فاسد قدرت‌مندتر مي‌گردند تا آن‌جاكه خفقان محيط به اوج خود مي‌رسد و نابودي اخلاق و معنويت آشكارا ديده مي‌شود تا جايي كه همگان نااميد مي‌شوند و جز اندكي كه به انتظار سرآمدن اين شب سياه پايدارند و به بردباران هم‌كيش خود بشارت آمدن مهدي(عج) را مي‌دهند، ديگران بر صراط حق و ايمان و عدالت باقي نمي‌مانند. در اين دوران، از قيام‌هاي حق و آشوب گري‌هاي باطل سخن به ميان آمده است كه برخي از آنها از نشانه‌هاي ظهور منجي آخرالزمان به شمار مي‌رود.[50]

3. قيام مهدي(عج)

كسي از زمان قيام و خروج او آگاهي ندارد. تنها مي‌توان گفت اين امر زماني رخ مي‌دهد كه جهان تشنه پذيرش حق و حقيقت و خواستار قيام مصلح و منجي باشد. اين عطش آن‌گاه به اوج خود مي‌رسد كه حكومت‌هاي ناحق و حاكمان نابه‌كار، جامعه را به ورطه نابودي بكشند و با به راه انداختن جنگ‌هاي خانمان‌سوز، مردم را به تنگ آورده باشند.
آن‌گاه كه مردم هوشيار شوند و به خود آيند و بر اثر تجربه‌هاي گذشته و واخوردگي از رژيم‌هاي بشري، آمادگي كامل براي پذيرش حكومت الهي و قوانين و اصول آن را داشته باشند و او را از صميم دل بخواهند، وي چونان «شهاب ثاقب»[51] به فرمان خدا پديدار مي‌شود و زمين را از لوث بيدادگران پاك مي‌كند. همين آمادگي و پذيرش همگاني است كه سبب مي‌شود آن‌چه را هيچ مصلحي به انجامش موفق نگرديده است، عملي سازد و حكومتي مطلوب و عدالت‌گستر برپا سازد.[52] اميرالمؤمنين علي(ع)، قيام منجي را چنين ترسيم مي‌كند:
جنگ قد علم خواهد كرد، در حالي كه دندان‌هاي خود را نشان مي‌دهد، پستان‌هايش پر و آماده است. شروع كار شيرين است و عاقبت آن تلخ. همانا فردا امري ظاهر خواهد شد كه او را نمي‌شناسيد و انتظارش را نداريد. آن حاكم عادل، هر يك از عمال حكومت‌هاي پيشين را به سزاي اعمال خويش خواهد رسانيد. زمين پاره‌هاي جگر خويش را از معادن و خيرات و بركات، براي او بيرون خواهد آورد و كليدهاي خود را با تمكين به او تسليم خواهد كرد. آن‌گاه او به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعي چيست؟ و چگونه كتاب خدا و سنت پيامبر احيا خواهد شد.[53]
نخستين ياوران حضرت مهدي، 313 تن مؤمن صالح جنگ‌جو هستند كه نداي او را لبيك مي‌گويند و به مصداق gأَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمْ اللَّهُ جَمِيعًاf از هر سو گرد مي‌آيند و به دورش حلقه مي‌زنند.[54] اينان از يك گروه و دسته نيستند، بلكه هركدام از هر گروه، صنف و شهري‌اند با امام زمانشان به چهل صفت از صفات نيك انساني، در ميان ركن و مقام پيمان مي‌بندند.[55]
پس از انتشار ظهور قائم4، مردم به تدريج خود را به او مي‌رسانند و به او مي‌گروند تا اين‌كه شمار آنان به ده هزار نفر (برابر شمار ياران پيامبر در فتح مكه) مي‌رسد و آن‌گاه با اذن خداوند، قيام او آغاز مي‌گردد.[56] او با بت‌ها و مظاهر كفر و ستم مبارزه‌اي بي‌امان انجام مي‌دهد و ابليس و ابليسيان را از پاي درمي‌آورد و مشركاني را كه مانع او هستند، از ميان برمي‌دارد. بدعت‌هاي رايج را نابود و دستورهاي ديني و حدود شرعي فراموش شده را اجرا مي‌كند.[57]
وي مظهر رأفت و عطوفت و پرچم نجات براي پاكان و مظلومان و شمشير خشم و عذاب براي ظالمان، ناپاكان و كج‌روان است. او مصداق gأَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ fبه شمار مي‌رود.[58] در ميان ياوران امام مهدي4، شخصيت‌هاي سرشناس و بزرگي به چشم مي‌خورند. در رأس آنان، حضرت عيسي مسيح(ع) است كه بر مهدي(عج) سلام مي‌گويد و در نماز به امامت او اقتدا مي‌كند. سپس هيچ يهودي و غيريهودي نيست مگر اين‌كه به او ايمان آورد.[59]

4. دولت مهدي

روزي كه شب ظلماني به روز نوراني تبديل گردد و زمين حيات نو يابد و مهدي(عج)، حكومت عدل و داد خود را بگستراند، روز سلطه عدالت و حاكميت ارزش‌هاي والاي انساني در تمامي شئون زندگي و غلبه ايمان بر كفر خواهد بود. در آن روز، مستضعفان بر مستكبران پيروز خواهند شد.

سه شنبه 18 مهر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مقايسه دكترين منجي‌گرايي در اسلام و مسيحيت (2)

مقايسه دكترين منجي‌گرايي در اسلام و مسيحيت (2)
سید محمد علی آل علی

خبرگزاري فارس:تشكيل جامعه‌اي كه معيارهاي معنوي و انساني بر آن حاكم باشد، رسيدن به جهاني كه در آن ستم مفهوم نداشته باشد و ستم‌گر و ستم‌ديده‌اي نباشد و استبداد بر مردمان و سرنوشت آنان مسلط نباشد، از ديرباز آرزوي بشر بوده است.

حكومت مهدي(عج) سه ويژگي اساسي دارد؛
يكم. حكومت جهاني

در زمان ظهور مهدي(عج)، جهان تشنه عدالت است و در انتظار منجي عادل به سر مي‌برد. وقتي امام مهدي4 قيام خود را آغاز مي‌كند، با تكيه بر ياران و سپاهيان خويش و امدادهاي الهي، قدرت خود را در تمامي جهان گسترش خواهد داد و به اذن خدا، زمين و زمان را فرمان‌بردار خويش مي‌سازد. خداوند متعال به بندگان صالحش چنين وعده‌ داده است:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمْ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا.[60]
هم‌چنين مي‌فرمايد:
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ.[61]
امام باقر(ع) درباره آيه الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوْا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنْ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ [62]فرموده است:
اين آيه در شأن آل‌محمد(ص)، يعني مهدي(عج) و اصحابش نازل شده است كه خداوند سراسر زمين را به او تمليك مي‌كند و به دست او دين را ظاهر مي‌سازد و بدعت‌ها و باطل را از ميان مي‌برد تا حدي كه اثري از ستم ديده نخواهد شد.[63]

دوم. گسترش عدل و قسط

ديگر ويژگي حكومت مهدي(عج)، رعايت عدالت در تمامي جنبه‌هاي آن است. تأكيد بر مسئله عدالت و برپايي قسط در عصر مهدي، ترجيع بند همه روايات و احاديث در مورد آن حضرت به شمار مي‌رود. مهدي4، عدالت را به تمام معنا به اجرا در مي‌آورد و در همه جنبه‌هاي حقوقي، قضايي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و ... آشكار مي‌سازد، همان عدلي كه امام علي(ع) به آن بشارت داده است.[64]

سوم. وحدت

دولت مهدي(عج)، دولت وحدت است؛ وحدت صوري و معنوي. وحدت صوري است؛ زيرا مردم زير پرچم اسلام و معتقد به قانون قرآن، به خداوند واحد دل مي‌سپارند. وحدت معنوي نيز دارد؛ زيرا دوست مؤمنان پاك‌دل است؛ مردمي يك دل با هدفي واحد، يك سخن و دوستدار برپايي نظام عدالت‌ كه به توصيه‌هاي حاكمي الهي و عدالت‌گستر دل بسته‌اند.
بدين‌سان، دولت اسلام با بهره‌گيري از قانون قرآن و به كارگيري دقيق دستورهاي آن، به رهبري امام مهدي(عج) استقرار مي‌يابد و جهانيان، لذت زندگي زير پرچم منجي الهي، عادل را درك خواهند كرد. آن روز، زمين و آسمان به يمن برپايي دولت كريمه مهدوي، بركت‌هاي بي‌پايانشان را به مردم تحت امر او مي‌بخشند. اهل آسمان و زمين، شادمان و جماد و نبات و حيوان، شادابند.[65]

نتيجه و مقايسه

با توجه به آن‌چه درباره منجي‌گرايي در مسيحيت و اسلام گفته شد، مي‌توان اين نتايج را به دست آورد:
الف) عقيده به ظهور منجي بزرگ الهي در آخر الزمان كه جهانيان را از ستم و استبداد و بيداد رهايي خواهد بخشيد، اعتقادي همگاني در ميان پيروان دو دين بزرگ الهي است و در متون ديني اين دو آيين بزرگ، نمونه‌هاي فراواني از اين نويدها و بشارت‌ها وجود دارد.
ب) موعود و منجي ملت‌ها در هر دو دين، ويژگي‌هايي تقريباً هم‌سان دارد و هدف از ظهور او، اقامه عدل و داد و برپايي نظامي عادلانه و الهي است.
ج) رخدادهاي زمان عروج حضرت عيسي(ع) و آخرالزمان كه در مسيحيت مطرح شده، با روي‌دادهاي زمان غيبت كبراي امام مهدي(عج) و فتنه‌هاي آخرالزمان كه در آثار مسلمانان آمده است، تفاوت‌ها و شباهت‌هايي دارد. مي‌توان گفت ميان پيروان اين دو آيين، ديدگاه‌هاي انحرافي و اغراق‌آميز نفوذ كرده است.
د) درباره وضعيت پس از ظهور و فراواني بركات و نعمت‌ها و ايجاد صلح و آرامش در زمين نيز برخي تعبيرهاي مبالغه‌آميز در متون حديثي اسلام و متون ديني مسيحيت ديده مي‌شود. به وي‍ژه در عهد عتيق، مطالبي عجيب عنوان شده است.
هـ) منجي در مسيحيت، در آسمان‌ها زيست مي‌كند و براي آغاز ظهورش، نخست مؤمنان را به آسمان مي‌برد. آن‌گاه پس از سال‌ها مصيبت عظيم، به زمين باز مي‌گردد. درك اين آموزه بسيار خردگريز است، ولي منجي مسلمانان، در زمين و با زمينيان زندگي مي‌كند، در ميان آنان است و با ايشان سخن مي‌گويد، در بسياري موارد ياري‌شان مي‌كند و با راهنمايي‌هاي سودمندش، ايشان را هدايت مي‌نمايد، ولي مردم او را با عنوان مهدي موعود تطبيق نمي‌دهند.
و) بخشي از بشارت‌هايي كه در عهدين درباره منجي آخرالزمان آمده است، درباره حضرت عيسي(ع) مي‌تواند صادق باشد، ولي بسياري از آن بشارت‌ها درباره آن حضرت صادق نيست، ولي بنابر برخي پژوهش‌ها مي‌توان بر منجي معرفي شده در اسلام تطبيق كرد.[66]
ج) آسيب شناسي منجي‌گرايي
متأسفانه آموزه منجي‌گرايي با همه تقدسي كه دارد، هم‌چون برخي ديگر از آموزه‌هاي ديني، از برخي انحراف‌ها و آسيب‌ها در امان نمانده است و بعضي، دانسته يا نادانسته، در اين‌باره به باورهاي نادرستي معتقد شده‌اند كه به برخي از آنها اشاره مي‌گردد:

1. آسيب شناسي دكترين منجي‌گرايي در اسلام

برخي از فرقه‌هاي مسلمان با دريافتي ناصحيح از آموزه منجي‌گرايي، در انجام وظايف اسلامي خود، به ويژه در زمينه هدايت مردم و اجراي دو واجب مهم الهي، يعني امر به معروف و نهي از منكر دچار تفريط شده‌اند. اين عده با نقل روايت‌هايي بدين مضمون كه «مهدي زماني ظهور خواهد كرد كه زمين پر از ستم و فساد شده باشد»،[67] هر انقلاب و حركتي پيش از قيام منجي آخرالزمان را محكوم به شكست و نابودي مي‌دانند و در برابر ظلم‌ها و تجاوزها به اسلام و مسلمانان ساكت مي‌نشينند و ديگران را هم به سكوت و ظلم‌پذيري و خفقان تشويق مي‌كنند. اينان مهم‌ترين وظايف دوران غيبت، يعني صبر و انتظار مثبت و انقلابي و سازنده را به آموزه‌هايي منفي و دست و پا گير در وظايف اجتماعي تفسير مي‌نمايند. اين افراد مي‌گويند چون امام مهدي4 زماني ظهور مي‌كند كه جهان پر از ستم و جور شده باشد، بنابراين، زماني آن منجي به فرياد ما مي‌رسد كه صلاح به نقطه صفر برسد و حق و حقيقت طرف‌داري نداشته باشد. پس آن‌گاه كه جز باطل، نيرويي حكومت نكند و فرد صالحي در جهان يافت نشود، دست غيب از آستين بيرون مي‌آيد. ما بايد به جاي تلاش در جهت نيكي‌ها، كاري كنيم كه روند ظهور و خروج منجي سرعت گيرد و بهترين كمك به اين روند و بهترين شكل انتظار، اشاعه فساد، فحشا، ستم يا دست‌كم سكوت در برابر فساد حكومت‌هاي ستم‌گر است.[68]
در پاسخ اجمالي مي‌توان گفت كه قيام مهدي(عج) براي پشتيباني از مظلوماني است كه شايسته حمايتند، نه ستم‌پذيران خاموش و رضايت‌دهندگان به ستم و تباهي. چنان‌كه شيخ صدوق از امام صادق(ع) نقل مي‌كند كه «ظهور منجي تحقق نمي‌پذيرد، مگر اين‌كه هر كدام از شقي و سعيد به فرجام كار خود برسند». پس سخن در اين نيست كه سعيدي در دنيا نباشد و تنها اشقيا به نهايت درجه شقاوت برسند، بلكه سخن اين است كه هركدام از گروه سعادت‌مندان و اشقيا به نهايت كار خود برسند.[69]
از نظر روايات، در سرآغاز قيام منجي آخرالزمان، سلسله قيام‌هايي حق از سوي اهل حق و صلاح انجام مي‌گيرد كه معصومان و بزرگان دين آن را تأييد مي‌كنند. قيام «يماني» پيش از ظهور امام مهدي4، نمونه‌اي از اين سلسله قيام‌هاست.[70]
پس روايات اسلامي انتظار منجي را افضل اعمال دانسته‌اند؛ انتظاري كه در آن، هر فرد در برابر خود و جامعه مسئول باشد. اين انتظار، تعهدآفرين و تحرك‌بخش است و عبادت به شمار مي‌رود.

2. آسيب شناسي دكترين منجي‌گرايي در مسيحيت

متأسفانه دكترين منجي‌گرايي در مسيحيت، در مواردي دست‌خوش انحراف‌ها و بدعت‌هايي شده است كه پي‌آمدهاي آن به شدت، صلح جهاني و آينده بشري را تهديد مي‌كند. يكي از آن موارد، پيدايش گروهي به نام «مسيحيان صهيونيست» است كه با انديشه بنيادگرايي در زمينه ظهور و رجعت منجي آخرالزمان، با شدت تمام به تشكيل دولت يهودي در فلسطين و پشتيباني همه جانبه از رژيم اشغال‌گر قدس اصرار مي‌ورزند و آن را وظيفه‌اي مقدس براي همه مسيحيان منتظر منجي مي‌پندارند.
ايشان بر اساس تفسيري انحرافي از كتاب مقدس، معتقدند جنگ آخرالزمان كه به ظهور مجدد مسيح و پيروزي او و سپاهيانش خواهد انجاميد، در صحراي «مجدّو» در فلسطين خواهد بود. هم‌چنين نبرد «هارمجدّون»[71] كه رويارويي نهايي ايمان و كفر است و به تشكيل دولت هزار ساله مسيح خواهد انجاميد، در آن سرزمين و تنها پس از گردهمايي بندگان برگزيده خدا در قلمرو «ارض موعود» به عنوان يك ملت، رخ خواهد داد. گروه‌هاي صهيونيست مسيحي كه شمارشان بر اثر تبليغات گسترده به سرعت در حال افزايش است، معتقدند ظهور مجدد مسيح نزديك است. از اين‌رو، براي تحقق نشانه‌هاي ظهور مي‌كوشند خود را «مسيحيان از نو زاده شده» بنامند كه «غسل تعميد مجدد» كرده‌اند. آنان انتظار دارند با اين اعتقاد و عمل، نبرد خونين آرماگدون را نبينند و آزار‌هاي حاصل از اين جنگ را احساس نكنند، بلكه از سوي خدا به آسمان‌ها ربوده شوند تا هم‌زمان با بازگشت مسيح به زمين، همراه او به زمين بازگردند و دوران حكومت هزارساله او را ببينند.[72]
مسيحيان صهيونيست بر اساس نوشته‌هاي كتاب مقدس و تفسيرهايي كه ارائه داده‌اند، به هفت مرحله براي پايان جهان و ظهور مجدد مسيح اعتقاد دارند. آن مراحل عبارتند از:
1. بازگشت يهوديان به فلسطين؛
2. ايجاد دولت يهودي در آن سرزمين؛
3. موعظه متون انجيل در بني اسرائيل و ديگر مردم دنيا در سراسر زمين؛
4. سرور و تنعم مؤمنان به كليسا و ربوده شدن آنها به بهشت؛
5. دوران فلاكت و ظلم و مصيبت عظيم به مدت هفت سال و نبرد با پيروان دجال؛[73]
6. وقوع جنگ «هارمجدون» در صحراي «مجدو» در اسرائيل؛
7. شكست لشكريان دجال و استقرار پادشاهي مسيح (پايتخت اين پادشاهي اورشليم است و به دست يهودياني كه به مسيح پيوسته‌اند، اداره خواهد شد).
برخي از گروه‌هاي صهيونيست مسيحي، ساخت معبد سوم سليمان و ذبح گوساله سرخ مو را (هم‌گام با باورهاي صهيونيست‌هاي يهودي) به مراحل ياد شده افزوده‌اند.[74]
اين انديشه در ميان گروهي از سردمداران حكومت كنوني ايالات متحده و برخي كشورهاي اروپايي نفوذ كرده است. آنان با اعتقاد به اين‌كه يهوديان و اسرائيل قادر به اجراي برنامه‌هاي خدا در سرزمين موعود و آماده ساختن شرايط بازگشت دوباره مسيح هستند، امكانات نظامي و مالي و تبليغاتي گسترده‌اي در اختيار رژيم اشغال‌گر قدس مي‌گذارند و در قبال كشتار مسلمانان مظلوم فلسطين و لبنان، نه تنها سكوت مي‌كنند، بلكه به پشتيباني كامل از اين ژيم مي‌پردازند.[75]
نقد انديشه صهيونيسم مسيحي
انديشه مسيحيت صهيونيستي رسواتر از آن است كه به نقد و بررسي آن بپردازيم. اين گروه، بيشتر به جرياني سياسي شباهت دارد كه براي كسب سلطه بر جغرافياي فرهنگي و خاكي مسلمانان (از نيل تا فرات) به آموزه‌هاي ديني تمسك جسته است. اينان زمينه‌سازي براي ظهور مسيح4 را بهانه‌اي براي حضور در منطقه خاورميانه، پشتيباني از اسرائيل و لشكركشي به كشورهاي اسلامي مانند عراق و افغانستان قرار داده‌اند.
با وجود اين، باورهاي اين گروه با بحران‌هايي رو‌به‌روست:
1. پيش‌گويي‌هاي كتاب مقدس، قابليت تفسير و تأويلي غير از ادعاي مسيحيان صهيونيست دارند.
2. زمينه‌سازي براي تحقق پيش‌گويي‌هاي كتاب مقدس، هرگز مجوز نمي‌تواند جنايت و كشتار بي‌گناهان يا اخراج آنها از سرزمين اجدادي‌شان باشد.
3. سوءاستفاده از دين و تبديل آن به ابزار سركوبي ملت آزاده فلسطين، از نظر عموم دين‌داران و امت‌هاي توحيدي (مسلمان و مسيحي و يهودي) محكوم است.[76]

پی نوشت ها:

[1] . نك: تامس مور ، آرمان شهر (اتوپيا)، ترجمه داريوش آشوري و افشار نادري، انتشارات خوارزمي، تهران 1361.
[2] . مسيانيسم، به معناي اصل اعتقاد جامعه به مسيح يا موعود است. در جامعه‌شناسي اين اصل مطرح است كه هر جامعه‌اي در نهاد خويش، اين اعتقاد را به عنوان واكنش طبيعي و فطري ساختار خود در توجيه‌هاي مختلف دارد. نك: محمد تقي راشد محصل، نجات‌بخشي در اديان، ص15 ، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، تهران 1369.
[3] . مي‌توان گفت اعتقاد به ظهور منجي موعود وجه مشترك همه اديان است. در اسلام، حضرت مهدي4 براي استقرار جهاني خالي از بدي‌ها و آراسته به نيكي‌ها پيكار مي‌كند. فارقليط (آموزگار، تسلي دهنده) در مسيحيت، هادي و تقويت‌كننده مؤمنان و تحقق‌بخش عدالت در جهان است (نك: جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، واژه «تسلي دهنده» و«روح القدس»، چنان‌كه در آيين هنديان باستان، «كالكي» سوار بر اسب سفيد، با در دست گرفتن شمشير درخشان، آغازگر عصر طلايي است. (نك: داريوش شايگان، اديان و مكتب‌هاي فلسفي هند، ج1، ص274، مؤسسه امير كبير، تهران 1356.
[4] . سوره انبياء، آيه 105.
[5] . سوره اسراء ، آيه 81.
[6] . مكاشفه22: 20 (به نقل از هنري تيسن، الهيات مسيحي، ص327، ترجمه ط. ميكائيليان، انتشارات حيات ابدي، بي‌جا، بي‌تا).
[7] . متي24 و 25، مرقس13و لوقا21.
[8] . اول تالونيكيان، دوم تسالونيكيان و مكاشفه.
[9] . الهيات مسيحي ، ص327 ـ 328.
[10] . اول پطرس1: 3
[11] . اول يوحنا 3: 2 و 3.
[12] . اول يوحنا3: 2 و 3.
[13] . متي24: 44.
[14] . متي25 و اول يوحنا3: 2و3.
[15] . مرتس13: 35و36، اول يوحنا 2: 28.
[16] . روميان12: 11و12.
[17] . دوم تسالونيكيان 1: 7 – 10.
[18] . اول تسالونيكيان 4: 13-18، عبرانيان 10: 35-38، يعقوب 5: 7.
[19] . الهيات مسيحي ، ص329.
[20] . متي24: 45-46.
[21] . رساله پولس رسول به روميان، باب 13: 7ـ14.
[22] . اول قرنتيان15: 51 ـ52.
[23] . فيليپيان3: 20-21.
[24] . نك: متي 25: 14ـ30؛ لوقا 19: 11ـ27؛ روم شالونيكيان 2: 6ـ8.
[25] . نك: علي فاطميان، نشانه‌هاي پايان، فصل ششم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، تهران 1381. [26] . دانيال9: 23ـ27.
[27] . دانيال 12: 1.
[28] . الهيات مسيحي، ص339.
[29] . مكاشفه يوحنا16: 13ـ17.
[30] . زكريا 12: 1، 13: 1 و 14: 2.
[31] . مكاشفه9: 1-10 و 19: 19 و مزامير 2: 3.
[32] . دوم تسالونيكيان 1: 1-12، مكاشفه يوحنا 19: 15.
[33] . مزامير 72-6-11.
[34] . مكاشفه 20: 1-3.
[35] . متي 24: 30.
[36] . مكاشفه1: 7.
[37] . زكريا 14: 15، اول تسالونيكيان3: 13.
[38] . مكاشفه 11: 12-20.
[39] . الهيات مسيحي، ص341.
[40] . حزقيال نبي 11: 17.
[41] . رساله پولس رسول به روميان 11: 26-27.
[42] . زكرياي نبي 12: 8 ـ10.
[43] . زكرياي نبي 12: 10-14، الهيات مسيحي ، ص342.
[44] . اشعيا 35: 1 ـ 10.
[45] . اشعياي نبي 11: 1ـ 9 .
[46] . ابن جوزي، تذكر? الخواص، ص 377، 1369 هـ .ش، (به نقل از: لطف‌الله صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، ص236، چاپ اول: مؤسسه السيده المعصومه، قم 1419 هـ.ق).
[47] . آيت‌الله صافي گلپايگاني، هزاران حديث در مورد امام مهدي4 از حدود سي‌صد كتاب شيعي و سني در كتاب منتخب الاثر گردآوري كرده است.
[48] . منتخب الاثر، ص 397؛ شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص93، كتاب فروشي اسلاميه، تهران 1379.
[49] . منتخب الاثر، فصل چهارم و پنجم، ص445ـ520.
[50] . همان، فصل ششم، ص523 ـ572.
[51] . ناظر به روايتي از امام باقر7 نك: كمال‌الدين و تمام النعمه، ج1، ص449.
[52] . نك: نجات‌بخشي در اديان، ص 169.
[53] . سيد رضي، نهج البلاغه، خ 136.
[54] . حضرت امام زين‌العابدين7 فرموده است: «آنها كه از بستر خود براي ياري امام قائم4 ناپديد مي‌شوند، 313 مرد به شماره اهل بدر هستند كه صبح آن شب در مكه حاضر مي‌شوند و اين است گفته خداي تعالي: gوَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمْ اللَّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيٍْ قَدِيرٌf، (سوره بقره، آيه148)؛ اينها اصحاب قائم باشند.»؛ ( كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص368).
[55] . اين ويژگي‌ها، بيشتر دستور اكيد بر اجراي واجبات الهي و دوري از محرمات و دوري جستن از ماديات و زخارف دنيوي و توجه به ساده زيستي و آمادگي براي جهاد در راه خداست. (نك: منتخب الاثر، ص 580 ـ581. به نقل از: حسين محدث نوري، كشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار).
[56] . محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج52، ص323؛ ج33، ص 367، چاپ سوم: مؤسس? الوفاء، لبنان، 1403 ق / 1983م.
[57] . نك: همان، باب 26، ص279 ـ 308.
[58] . سوره فتح، آيه 29. گرچه روايات بيشتر بر جنبه شمشيرزني و كشتار مخالفان او دلالت دارند، ولي از رواياتي نيز مهر و عطوفت او نمايان است. براي نمونه، امام صادق7 فرموده است: «ينتج الله تعالي في هذه الأمر رجلاً منّي و أنا منه، يسوق الله تعالي به بركات السموات و الأرض فينزل السماء قطرها و يخرج الأرض بذرها، و تأمن وحوشها وسباعها يملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً و يقيل حتي يقول الجاهل لو كان هذا من ذرّي? محمد لرحم» (منتخب الاثر، ص225، به نقل از: شيخ طوسي، الغيبة).
[59] . از امام باقر7 نقل شده است كه درباره آيه gوَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًاf، (سوره نساء، آيه159) فرمود: «إنّ عيسي7 ينزل قبل يوم القيام? إلي الدنيا، فلا يبقي أهل ملّ? يهودي و لاغيره إلاّ آمنوا به قبل موتهم و يصلّي عيسي7 خلف المهدي4». (منتخب الاثر، ص 600، به نقل از: سلمان قندوزي، ينابيع المودّ?، ص422، تهران 1302. در روايت ديگري آمده است: «يجتمع المهدي و عيسي بن مريم فيجيء وقت الصلو?، فيصلّي عيسي ورائه مأموماً. تذكر? الخواص». (همان، ص337، به نقل از: منتخب الاثر، ص600).
[60] . سوره نور، آيه55.
[61] . سوره انبياء، آيه105.
[62] . سوره حج، آيه41.
[63] . منتخب الاثر، ص585. (به نقل از: ينابيع المود?، ص426).
[64] . «فيريكم كيف عدل السيرة و يحيي ميت الكتاب و السنة». ( نهج البلاغه، خ136)
[65] . احاديث درباره بركت آسمان و زمين و نباتات و درختان و صلح و آرامش و شادي در ميان مردم و حتي جانوران بسيار است. براي نمونه، روايت شده كه: «يفرح به أهل السماء و أهل الارض و الطير و الوحوش و الحيتان في البحر و تزيد المياه في دولته و تمدّ الأنهار و تضعف الأرض أكلها و تستخرج الكنوز.» (منتخب الاثر، ص589، به نقل از: حسين نوري، كشف الاشعار؛ نيز نك: منتخب الاثر، احاديث فصل هفتم، ابواب 1ـ4، ص585 ـ593)
[66] . در اين باره نك: مجتبي تونه‌اي، موعودنامه، ذيل عنوان «موعود» چاپ اول: قم 1383.
[67] . «يملأ الأرض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً» احاديث به اين مضمون بسيار است. در كتاب منتخب‌الاثر، ص378 ـ381، فصل دوم، ‌باب 25، 123 حديث در اين زمينه وجود دارد.
[68] . براي آشنايي با اين انحراف، نك: حبيب‌الله طاهري، سيماي آفتاب، قم، زائر 1280.
[69] . موعود نامه، ذيل عنوان انتظار مثبت.
[70] . عن الصادق7 قال: «خمس قبل قيام القائم4: اليماني و السفياني و الخسف بالبيداء و خروج اليماني و قتل النفس الزكيه.» (منتخب‌الاثر، ص562، با توضيحات نويسنده در پاورقي)
[71] . Armagedton.
[72] . نصير صاحب خلق، «صهيونيست مسيحي»، مجله موعود، ش41، ص14.
[73] . Antihrist.
[74] . گريس هال سل، تدارك جنگ بزرگ، ترجمه خسرو اسدي، ص19، چاپ اول: مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1377.
[75] . نك: رضا هلال، «مسيح يهودي و فرجام جهان (مسيحيت سياسي و اصول‌گرا در امريكا)»، ترجمه قبس زعفراني، مجله موعود، ش40، ص14 ـ 21.
[76] . نك: پيشارا اواد، «مسيحيت صهيونيستي (بررسي مسيحيت صهيونيستي از نگاه مسيحيان كاتوليك)»، ترجمه فاطمه شفيعي سروستاني، مجله موعود، ش40، ص34 ـ 38.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاثيرناپذيري قرآن از عهدين

تاثيرناپذيري قرآن از عهدين

روح‌الله رضائی

 

كلمات كليدي :

قرآن، عهدين (كتاب مقدس)، وحي، تأثيرپذيري و تأثيرناپذيري، مستشرقان
"عهد" در لغت به معنای میثاق[1] یا وصیت[2] آمده و میتوان معنای این ماده را به طور کلی تعهدی خاص در برابر دیگران دانست.[3]
و در اصطلاح دینی منظور از "عهدین" دو عهد عتیق و جدید است که کتاب مقدس مسیحیان میباشد؛ و مسیحیان این نام را بر کتاب خود و کتاب یهودیان نهادند. پس یهودیان کتاب آسمانی خود را عهد عتیق نمیگویند، بلکه این فقط نظر مسیحیان است که به هر دو عهد اعتقاد دارند، بر خلاف یهودیان که فقط کتاب خودشان را قبول داشته و آن را "تنخ"[4] مینامند.[5]
در اعتقاد مسیحیان "عهدین" دو پیمانى است که خداوند با انسان بست: یکی پیمان کهن قبل از حضرت عیسای مسیح که با حضرت ابراهیم(ع) و قوم اسرائیل بست، و دیگری پیمانی است که توسط حضرت عیسی(ع) با انسانها بسته شد.[6]

عهد عتیق و عهد جدید

بخش نخست عهدین که کتاب دینى یهودیان است و از سوى مسیحیان، عهد عتیق نامیده شده، مجموعاً 39 کتاب در اعتقاد "پروتستانها" و 46 کتاب در اعتقاد "کاتولیکها" است.[7] (اسفار پنجگانه یا تورات، نوشتههای انبیاء و نوشتههای دیگران). و بخش دوم کتاب مقدس را که عهد جدید تشکیل مىدهد، در مجموع 27 کتاب است (اناجیل چهارگانه، اعمال رسولان، رسائل رسولان و مکاشفه).
محتوای کتاب مقدس شامل مباحثی چون تاریخ آفرینش، تاریخ پیامبران، احکام، اعداد و آمار، نامهها و آثار رسولان، اخلاق، شعر و رمان، سیرهی انبیاء و... میباشد.

وحی الهی، مصدر قرآن

قرآن در آیات بسیاری، خود را کاملاً وحیانی معرفی کرده بهطوری که،  لفظ و محتوا، ظاهر و باطن قرآن از جانب خداوند بوده و پیامبر اسلام جز وحی الهی سخن به زبان نیاورده است:
«وَ مَایَنْطِقُ عَنِالْهَوَی إِنْ هُوَ إِلاََّ وَحْيٌ يُوحى‏»[8]
«و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید. آنچه مى‏گويد، چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست!»
بهترین دلیل وحیانی بودن قرآن و نزول آن از طرف خداوند، جنبههای اعجاز قرآن است؛ جنبههای ادبی، تشریعی و علمی قرآن با نساب فوقالعادهی بالا و خارج از توان بشری، جای هیچ شکی را نسبت به اعجاز قرآن باقی نگذاشته و هر قاضی منصفی را بر اعتراف به وحیانی بودن قرآن مجبور میکند. [9]  اما غیر منصفان و کسانی که با غرض و هدف قبلی وارد مباحث قرآنی شدهاند، در برابر این عظمت و بزرگی قرآن چون راهی نیافتهاند، شبهاتی را مطرح کردهاند؛ از جمله، شبههی تاثیرپذیری قرآن از عهدین[10] که در ذیل به تبیین و نقد این شبهه میپردازیم.

ریشه های شبهه ی تاثیرپذیری قرآن از عهدین

تعدادی از مستشرقین (اسلام شناسان غیر مسلمان) مغرب زمین سعی دارند، با ساختن مصادری غیر وحیانی و الاهی ثابت کنند که کتاب مقدس مسلمانان ساخته و پرداخته حضرت محمّد(ص) است؛ لذا از جنبههای مختلف، مصادری احتمالی برای قرآن مطرح کردهاند.[11]
برخی از شرقپژوهان شبههی استفادهی حضرت محمّد(ص) از متون مقدس، آیین حنفاء، هندیان، زرتشتیان و... را مطرح نمودهاند.[12]و جمع زیادی از مستشرقان که مجموعهی معارف قرآن را برتر از اندیشهی بشری دیده و مشاهده کردهاند، به اینکه اندیشههای بلند، جامع و حکیمانهی موجود در آیات قرآن، جز از مبدأ عالم از راه دیگر قابل وصول نیست، برای فرار از اعتراف به نزول وحی بر پیامبر اسلام، احتمال اقتباس این معارف را از تورات، انجیل و دیگر کتابهای آسمانی پیشین مطرح نموده و بر این احتمال اصرار ورزیدهاند. آنان جهت اثبات ادعای خود، به جستجوی قرائن و شواهد پرداخته، تا در نتیجه ثابت کنند که قرآن ساخته و پرداخته حضرت محمّد(ص) بوده و وحی الهی نیست.[13]
از جمله افرادی که در این زمینه نظریهپردازی نمودهاند، میتوان به "کارل بروکلمان"،[14] "ایگناس گلدزیهر"[15] و "ویلیام مونتگمری وات"[16] اشاره کرد.

تبیین شبهه ی تاثیرپذیری قرآن از عهدین

این گروه از مستشرقان اصل ادعایشان بر اقتباس قرآن از عهدین به دلیل شباهتی است که میان قرآن و عهدین وجود دارد. برای نمونه به باور برخی مستشرقین حضرت محمد –صلیالله علیه و آله- در تألیف قصص قرآنی از یهودیت به ویژه "تورات" کمک گرفته است.
"بروکلمان" مینویسد: در مکه پیامبر با گروههایی از مسیحیان روابط داشته که از تورات و انجیل آشنائی خوبی داشتند.[17] همچنین در جائی دیگر مینویسد: پیامبر فکر خطاء و گناه حضرت آدم را از تورات اقتباس کرد. و نیز میگوید: اعتقادات "محمّد" دربارهی روز قیامت، به مصادر یهودی برمیگردد.[18]

نقد و جواب شبهه

یک. از جمله دلائل مستشرقان برای اثبات نظریهی اقتباس، شباهت میان کتب آسمانی است. خود قرآن و مسلمانان نیز معترف هستند که قرآن و کتب آسمانی دیگر، با هم شباهت دارند. با توجه به این بیان، سه وجه کلی در علل این شباهت، میتوان مطرح نمود:
1. چون منشأ آنها واحد است، پس مطالبشان نیز شبیه به هم میباشد؛
2. به دلیل اقتباس یکی از دیگری، به هم شباهت دارند؛
3. به طور تصادفی و بدون دلیل عقلی شباهت پیدا کردهاند.
احتمال سوم مردود است، چون مطالب مطرح شده در قرآن عقلاً امکان ندارد که از ذهن بشری سرچشمه گرفته باشد.[19]
و احتمال دوم نیز مردود است چون، در اقتباس سه رکن وجود دارد که از خود عملیات اقتباس برمیآید: اقتباس کننده (فرع)، اقتباس شونده (اصل) و مادهی اقتباس. در اقتباس، فرع منبعی جز اصل ندارد و از این جهت میتوان فرع را اسیر اصل دانست؛ زیرا فرع راهی به منبع اصلی، به جز اقتباس از اصل که در بحث ما وحی الهی است، ندارد؛ حال اگر چیزی در فرع بیاید که صحیحتر از اصل بوده و اشکالات آن را بر طرف کرده، این نشان دهندهی عدم اقتباس است. قرآن کریم معارف بسیار والایی را داراست که نه در کتب قبل از آن آمده و نه از ذهن بشری برمیآید.[20]
پاسخ دیگر در مورد اقتباس، شبههی اخذ قصص قرآنی از تورات است؛ اگر قرآن داستانهای خود را از تورات گرفته، باید در زمینهی قصص، از تورات ضعیفتر یا برابر باشد؛ در حالیکه قصههای تورات، بیشتر خرافاتی و دروغ محض بوده، اما این خرافات و دروغ در قرآن راه پیدا نکرده است؛ این بهترین نشانهای است بر اینکه منبع قرآن کریم وحی الهی بوده، نه تورات تحریف شده و مملو از خرافات یهودیان که بیشتر مطالبشان با قرآن کاملاً منافات و تناقض دارد؛ از جمله:

الف. توهم کُشتی با خدا:

در تورات مقام خدا تا آنجا پایین آمده که وارد خیمهی یعقوب پیامبر شده و از سر شب تا صبح با او کشتی میگیرد و آن قدر ناتوان است که مرتب در برابر یعقوب میبازد و به زمین میخورد.[21]

ب. توهم زنای لوط با دختران خود:

یکی دیگر از خرافات تورات، داستان زنای حضرت لوط در حال مستی با دختران خودش است.[22] در صورتی که حضرت لوط از پیامبران بزرگ الهی است و پیامبران از عصمت برخوردارند، اما تورات محرّف به حضرت لوط نسبت زنا با دختر خود در حال مستی میدهد.[23]
برخلاف تورات و انجیل، قرآن پیامبران خدا را از گناه مبرا میداند و برای آنان مقام عصمت قائل است. خداوند در قرآن امر میکند که از رسول خدا اطاعت کنیم، این نشان دهندهی عصمت پیامبر است:[24]
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول‏...»[25]
«اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا را...»
پس با کمک آیات قرآن کریم که برتری قرآن نسبت به تورات و انجیل محرّف، به خوبی روشن شده، معلوم است که از سه احتمال گذشته تنها احتمال اول صحیح بوده و ما مسلمانان اعتقاد داریم که شرائع الاهی از منشأ واحد الاهی سرچشمه گرفتهاند و هدف نهایی آنها یکی است؛[26] چنانچه قرآن کریم میفرماید:
«شَرَعَ لَكُم مِّنَالدِّينِ مَا وَصّىَ‏ بِهِ نُوحًا وَ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ مَاوَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسىَ‏ وَ عِيسىَ أَنْأَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَاتَتَفَرَّقُواْ فِيهِ...»[27]
«آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه: دين را
برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد!...»
دو. دلیل دیگر مستشرقان بر تأثیرپذیری قرآن از عهدین، دیدارهای پیامبر با برخی مسیحیان و یهودیان از جمله، "بحیرای راهب" و "ورقة بن نوفل" است؛ که در این زمینه تذکر چند نکته لازم است:
1. تمام تلاش این مستشرقان تنها به دو دیدار محدود میشود؛ دیدار با بحیرای راهب و ورقة بن نوفل، که دیدار با "بحیرا" در سن 9 یا 12 سالگی گزارش شده که امکان انتقال این همه معارف در زمانی کوتاه، به کودکی حداکثر 12 ساله امکان ندارد؛ و دیدار با "ورقه" تنها یک دفعه نقل شده که بعد از بعثت بوده؛ بنابراین ورقه نقشی در پیامبری حضرت محمد(ص) ندارد.
2. در هیچ یک از این دیدارها پیامبر تنها نبوده است.
3. چرا کسانی که پیامبری را به حضرت محمد آموختند، خود ادعای نبوت نکردند، تا خودشان به جایگاهی برسند؟
4. اگر چنین ملاقاتهای علمی و مهمی وجود داشته، چرا دشمنان اسلام در صدر اسلام آن را مطرح نکردند؟
و چندین علامت سوال دیگر که در زمینهی این ادعای ساختگی وجود دارد.[28]

پی نوشت ها:

[1]. ابنمنظور، محمدبنمكرم‏؛ لسان العرب‏، بیروت‏، دار صادر، 1414ق‏، چاپ سوم، ج‏3، ص311.
[2]. فراهیدى، خلیلبناحمد؛ كتاب العین‏، قم‏، هجرت‏، 1410ق،‏ چاپ دوم، ج‏1، ص102.
[3]. مصطفوى، حسن‏؛ التحقیق فی كلمات القرآن الكریم‏، تهران‏، بنگاه ترجمه و نشر كتاب‏، 1360ش، ج‏8، ص246.
[4]. Tanakh
[5]. توفیقی، حسین؛ آشنایی با ادیان بزرگ، تهران، سمت، 1385ش، چاپ هشتم، ص97.
[6]. پیشین، ص159.
[7]. زنجانی، مسعود؛ مقالهی کتاب مقدس چیست؟ 20/12/ 1388 http://www.bashgah.neT
[8]. نجم/3و4.  
[9]. معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، قم، موسسه فرهنگی تمهید، 1386ش، چاپ اول، ج7، ص30.
[10]. اعظمشاهد، رئیس؛ اعجاز قرآن از دیدگاه مستشرقان، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1386ش، چاپ اول، ص145.
[11]. زمانی، محمدحسین؛ شرقشناسی و اسلامشناسی غربیان، قم، بوستان کتاب، 1385ش، چاپ اول، ص51.
[12]. اعظم شاهد، رئیس؛ پیشین، ص155.
[13]. زمانی، محمدحسین؛ مستشرقان و قرآن، قم، بوستان کتاب، 1385ش، چاپ اول، ص142.
[14]. Carl Brockelmann ر. ک. بروکلمان، کارل؛ تاریخ الشعوب الاسلامیه، ترجمه: نبیه امین و منیر بعلبکی، بیروت، 1984م، ص34.
[15].  Ignaz Goldziherر. ک. گلدزیهر، اگناس؛ العقیده و الشریعه فی الاسلام، مترجم: یوسف موسی؛ مصر، دارالحدیثه، چاپ دوم، ص20.
[16].  William Montgomery Wattر. ک. زمانی، محمدحسین؛ مستشرقان و قرآن، پیشین، ص144.
[17]. بروکلمان، کارل؛ پیشین، ص39.
[18]. بروکلمان، کارل؛ پیشین، ص71.
[19]. معرفت، محمدهادی؛ پیشین، ج7، ص26 - 27.
[20]. المطعنی، عبدالعظیم؛ الاسلام فی مواجهة الاستشراق العالمی، المنصوره، دارالوفاء، چاپ دوم، 1992م، ص240-241.
[21]. سفر پیدایش، باب32، آیه3- 24.
[22]. سفر پیدایش، باب 19، آیه30- 38.
[23]. معرفت، محمد هادی؛ پیشین، ج7، ص72.
[24]. طباطبايى(علامه)، سيدمحمدحسين؛ الميزان فى تفسيرالقرآن، قم‏، جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم، ‏1417ق،‏ چاپ پنجم، ج‏4، ص389.
[25]. نساء/59، مائده/92، نور/54، محمد/33 و تغابن/12. 
[26] . معرفت، محمدهادی؛ پیشین، ج7، ص27- 28.
[27]. شوری/13.
[28]. زمانی، محمدحسین؛ مستشرقان و قرآن، پیشین، ص148.

 
سه شنبه 18 مهر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بررسي و مقايسه قصه اسماعيل (عليه السلام) در قرآن و تورات

بررسي و مقايسه قصه اسماعيل (عليه السلام) در قرآن و تورات

محمّد مهدي فيروزمهر
اسماعيل ( عليه السلام ) در قرآن و تورات

نام اسماعيل ذبيح فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) در يازده مورد از قرآن ذكر شده و در هفت سوره از قرآن سخن از ايشان به ميان آمده است . ( 1 )
ايشان اوّلين فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) و جدّ پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) مي باشند . قرآن وي را چنين توصيف و معرفي مي كند :
« او انساني بردبار و حليم بود » . ( 2 )
او در سن طفوليت در وادي بي آب و علف ( مكه ) در كنار حرم الهي اسكان داده شد . ( 3 )
او در ساخت كعبه همراه و كمك پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) بود و از طرف خدا مأمور شده بود كه به همراه پدرش خانه خدا ( كعبه ) را براي طواف كنندگان ، مجاوران ، ركوع كنندگان و سجودكنندگان از بت و آلودگي ها پاك و پاكيزه نمايد . ( 4 )
خداوند متعال به پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) فرمان داد كه او را ذبح نمايد ، او همانند پدر در برابر فرمان خدا تسليم شد و خود را براي ذبح شدن آماده كرد ، اما خداوند متعال ذبح عظيمي را فداي او گردانيد . ( 5 )
او در نزد خدا از برگزيدگان و نيكان است . ( 6 )
او از صابران و شايستگان بود و خداوند متعال او را در رحمت ( خاص خود ) وارد ساخت . ( 7 )
او از پيامبراني بود كه وحي خدا بر ايشان نازل مي شد . ( 8 )
او از پيغمبراني بود كه خداوند ايشان را بر جهانيان به نبوت و هدايت الهي برتري بخشيد . ( 1 )
و او برخلاف عقيده يهود و نصارا نه يهودي بود و نه نصراني و بلكه پيغمبر خدا و موحّد و پيرو آيين توحيدي پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) بود . ( 2 )
اما توراتِ موجود ، راجع به آن حضرت مي گويد پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) از خدا خواست كه اسماعيل در حضور او ( خدا ) زيست كند . خداي سبحان در جواب خواسته ابراهيم فرمود : به او ( اسماعيل ) بركت خواهد داد و ( نسل ) او را زياد خواهد كرد و دوازده رييس و امّتي عظيم از او پديد خواهند آمد اما در هرحال تورات مي گويد خدا عهدش را با اسحاق ( عليه السلام ) استوار گردانيد . ( 3 ) و اسماعيل ( عليه السلام ) با اين كه فرزند بكر و بزرگتر است وارث ابراهيم نخواهد بود ونسل و ذريّه ابراهيم ( عليه السلام ) تنها از طريق اسحاق خواهد بود . ( 4 ) اين در حالي است كه مسأله نخست زادگي از مسائل مهم تورات است . بر اساس تعاليم توراتِ كنوني ، فرزند ارشد داراي حق و حقوق خاصي است . تورات مي گويد نخست زادگان پسر ، دوبرابرِ ديگران حق ارث دارند . ( 5 ) و نيز نخست زاده اگر پسر باشد بايستي خدمت گزار خداوند باشد . ( 6 )
و همچنين در تورات آمده است : اگر مردي دو همسر داشته باشد و از هردو صاحب پسر شود و پسر بزرگترش فرزند همسر مورد علاقه اش نباشد حق ندارد ارث بيشتري به پسر كوچكترش ؛ يعني پسر زني كه وي او را دوست دارد بدهد . او بايد دو سهم به پسر بزرگترش كه نخستين نشانه قدرتش بوده و حق نخست زادگي به او مي رسد ، بدهد ولو اين كه وي پسر همسر مورد علاقه اش نباشد . ( 7 )
اما اين قانون در مورد اسماعيل ( عليه السلام ) كه فرزند ارشد ابراهيم ( عليه السلام ) است نقض مي شود ! بلكه تورات نويسانِ نژادپرست ، پا را فراتر نهاده و او ( اسماعيل ) را مردي وحشي و كسي كه دست همه بر ضدّيت او و دست او بر ضدّيت همه كس دراز است معرفي كردند ! ( 8 )

قصه اسماعيل ( عليه السلام ) در قرآن و تورات

همان طور كه پيشتر ذكر شد ، در هفت سوره قرآن سخن از اسماعيل ( عليه السلام ) به ميان آمده كه داستان تولد و اسكان ايشان در مكه ، ساخت كعبه توسط وي و پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) و ذبح او را مطرح كرده است . و قصه آن حضرت در تورات در سفر پيدايش در فصل هاي 16 ، 17 ، 21 و 25 آمده است كه داستان تولد و اخراج وي به همراه مادرش از خانه پدر و برخي مطالب ديگر را مطرح نمود .
قصه اسماعيل ( عليه السلام ) در قرآن و تورات تحت عناوين ذيل مورد بررسي و مقايسه قرار مي گيرد :
1 ـ تولد اسماعيل ( عليه السلام ) .
2 ـ اسكان اسماعيل ( عليه السلام ) در مكه .
3 ـ اسماعيل ( عليه السلام ) و بناي كعبه .
4 ـ ذبح اسماعيل ( عليه السلام ) .

تولد اسماعيل ( عليه السلام ) ( 1 )

قرآن و تورات در اين جهت اتفاق دارند كه سن زيادي از حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) سپري شده بود ، در حالي كه او هيچ فرزندي نداشت . براساس آنچه كه در تورات آمده ، اسماعيل ( عليه السلام ) اولين فرزند آن حضرت در هشتادوشش سالگي اش از « هاجر » متولد شده است . ( 2 ) و قرآن هم بدون اين كه مقدار سن او را ذكر كند از قولش چنين نقل مي كند : « حمد خداي را كه در پيري ، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد » . ( 3 )
و نيز در قرآن از قول ابراهيم ( عليه السلام ) نقل مي كند كه او به هنگام هجرت از سرزمين « اور » به « كنعان » عرضه داشت : « پروردگارا ! به من از فرزندان صالح ببخش » . ( 4 )
و اين در زماني است كه سن زيادي از او سپري شده بود .
و همچنين قرآن و تورات در اين جهت اختلافي ندارند كه اسماعيل ( عليه السلام ) اولين فرزند حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) است و بعد از او ( براساس آنچه كه در تورات آمده ، حدود چهارده سال بعد ) ( 5 ) فرزند ديگرش ( حضرت اسحاق ) متولد شد .
به هرحال اين مقدار مسلّم است كه تا زماني كه ابراهيم ( عليه السلام ) در « اور » بود هيچ فرزندي نداشت و پس از هجرت به كنعان ، صاحب فرزند شد . قرآن در اين زمينه مي گويد : حضرت ابراهيم به هنگام هجرت از « اور » ضمن دعايي از خداوند متعال خواسته كه به او از فرزندان صالح ببخشد : ( ابراهيم پس از نجات يافتن از آتش نمروديان گفت : ) به سوي پروردگارم او مرا هدايت خواهد كرد .
پروردگارا ! به من از صالحان [ = فرزندان صالح ] ببخش . ما او را به نوجواني بردبار و صبور بشارت داديم . ( 1 )
و از اين جا به بعد قرآن داستان ذبح اسماعيل ( عليه السلام ) را مطرح مي كند كه در بحث ذبح اسماعيل خواهد آمد .
اما تورات دراين زمينه مي گويد :
و ساراي زوجه ابراهيم براي وي فرزندي نياورد و او را كنيزي مصري هاجرنام بود .
پس ساراي به ابرام گفت : اينك خداوند مرا از زاييدن بازداشت به كنيز من درآي شايد از او بنا شوم و ابرام سخن ساراي را قبول نمود . و چون ده سال از اقامت ابرام در زمين كنعان سپري شد ساراي زوجه ابرام كنيز خود هاجر مصري را برداشته او را به شوهر خود ابرام به زني داد . پس به هاجر درآمد و او حامله شد . . . و هاجر از ابرام پسري زاييد و ابرام پسر خود را كه هاجر زاييد اسماعيل نام نهاد . و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعيل را براي ابرام بزاد . ( 2 )

اسكان اسماعيل ( عليه السلام ) و هاجر در مكه

براساس نقل تورات پس از تولد اسحاق ( عليه السلام ) ابراهيم ( عليه السلام ) از سوي خدا مأمور مي شود كه طبق خواست همسرش « ساره » فرزندش اسماعيل را به همراه مادرش از خانه خود بيرون كند . اين امر گرچه بر ابراهيم خليل گران آمد اما خداوند او را مأمور ساخته كه مطيع همسرش ساره باشد ؛ چرا كه نسل و ذريه ابراهيم از طريق اسحاق خواهد بود ، نه اسماعيل :
« آن گاه ساره پسر هاجر مصري را كه از ابراهيم زاييده بود ، ديد كه خنده مي كند پس به ابراهيم گفت اين كنيز را با پسرش بيرون كن ؛ زيرا كه پسر كنيز با پسر من اسحاق وارث نخواهد بود .
اما اين امر به نظر ابراهيم درباره پسرش بسيار سخت آمد .
خدا به ابراهيم گفت درباره پسر خود و كنيزت به نظرت سخت نيايد بلكه هرآنچه ساره به تو گفته است سخن او را بشنو ؛ زيرا كه ذرّيت تو از اسحاق خوانده خواهد شد .
و از پسر كنيز نيز امتي بهوجود آورم ؛ زيرا كه او نسل تو است .
بامدادان ابراهيم برخاسته ، نان و مشكي از آب گرفته به هاجر داد و آن ها را بر دوش وي نهاد و او را با پسر روانه كرد . پس رفت و در بيابان بئر شبع مي گشت . و چون آب مشك تمام شد ، پسر را زير بوته گذاشت ( 1 ) و به مسافت تير پرتابي رفته در مقابل وي بنشست ؛ زيرا گفت موت پسر را نبينم و در مقابل او نشسته آواز خود را بلند كرد و بگريست . و خداوند آواز پسر را بشنيد و فرشته خدا از آسمان هاجر را ندا كرده وي را گفت : اي هاجر ، تو را چه شد ؟ ترسان مباش ؛ زيرا خدا آواز پسر را در آن جايي كه او شنيده است برخيز و پسر را برداشته او را به دست خود بگير ؛ زيرا كه از او امتي عظيم بهوجود خواهد آورد .
و خدا چشمان او را باز كرد تا چاه آبي ديد ، پس رفته مشك را از آب پر كرد و پسر را نوشانيد .
و خدا با آن پسر مي بود و او نموّ كرده ساكن صحرا شد و در تيراندازي بزرگ گرديد .
و در صحراي « فاران » ساكن شد و مادرش زني از زمين مصر برايش گرفت . ( 2 )
ظاهراً اين داستان همان داستان مهاجرت هاجر و اسماعيل ( عليه السلام ) به سرزمين مكه است البته با تحريف ها و زياده و نقصاني كه در آن رخ داده است .
اما داستان اسكان اسماعيل و هاجر در مكه تنها در يك مورد از قرآن ، آن هم بدون پرداختن به جزئيات ـ مطرح شده است . قرآن از قول حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) نقل مي كند كه آن حضرت پس از اسكان اسماعيل و هاجر در مكه فرمود :
« پروردگارا ! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي در كنار خانه اي كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند ؛ تو دل هاي گروهي از مردم را متوجه آن ها ساز و از ثمرات به آن ها روزي ده ، شايد آنان شكر تو را به جا آورند » . ( 3 )
اما در روايات اسلامي كم و بيش جزئيات اين داستان مطرح شده است . و در روايتي از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده كه حضرت فرمود :
براي ابراهيم ( عليه السلام ) هنگامي كه در صحرايي از سرزمين هاي شام اقامت داشت ، فرزندي از هاجر متولّد گرديد كه اسماعيل نام يافت . ساره همسر ديگر ابراهيم چون داراي فرزندي نبود ، از اين موضوع به شدّت متأثر و ناراحت گرديد و موجبات ناراحتي ابراهيم ( عليه السلام ) را نيز فراهم كرد ، ابراهيم ( عليه السلام ) در اين باره به درگاه خداوند شكايت نمود ، خداوند به وي وحي كرد كه زن مانند دنده كج است اگر آن را به حال خود بگذاري از آن بهره مند شوي ولي راست كردن آن موجب شكسته شدن آن مي گردد .
از آن پس ، پروردگار او را امر فرمود كه اسماعيل را با مادرش هاجر از آن سرزمين بيرون ببرد ، ابراهيم ( عليه السلام ) عرض كرد : پروردگارا ! آن ها را كجا ببرم ؟
خداوند فرمود ايشان را به « حرم » و محل امن من و نخستين نقطه اي از زمين كه آفريده ام ؛ يعني « مكه » ببر . در آن حال جبرائيل با « براق » به حضور ابراهيم آمد . ابراهيم ، هاجر و اسماعيل را بر براق سوار نموده حركت كردند و در ميان راه به هر نقطه سرسبز و باصفايي كه داراي درخت خرما و غير آن و زراعت بود كه مي رسيدند ، ابراهيم از جبرئيل مي پرسيد آيا مقصد ما اين جا است ؟ جبرائيل در جواب مي گفت نه ، تا اين كه بالأخره به مكه رسيدند ، جبرئيل گفت مقصد اين جا است . ابراهيم ( عليه السلام ) اسماعيل و هاجر را در محل خانه كعبه گذارد و در آن نقطه درختي بود كه هاجر گليمي را به منظور سايبان روي آن انداخت و در زير آن نشست و از طرفي چون ساره از ابراهيم ( عليه السلام ) قول گرفته بود كه در هيچ نقطه اي تا به منزل برگردد پياده نشود ، لذا ابراهيم ( عليه السلام ) بدون توقف قصد مراجعت كرد در اين هنگام هاجر از ابراهيم پرسيد : چرا ما را در اين مكان كه نه انيسي در آن ديده مي شود و نه آب و زراعتي به چشم مي خورد ، مي گذاري ؟
ابراهيم گفت : من از جانب خداوند مأمورم كه شما را در اين نقطه بگذارم و بروم .
ابراهيم از آن جا به طرف محل اقامت عزيمت كرد و هنگامي كه به « كدي » كه كوهي است در « ذي طوي » رسيد رو به سوي اسماعيل و هاجر برگردانيد و به خداوند گفت :
{ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ }
و به راه پيمايي به سوي مقصد خود همچنان ادامه داد . وقتي كه آفتاب بالاتر آمد و هوا گرم تر شد ، اسماعيل سخت تشنه شد . هاجر براي به دست آوردن آب ـ در حالي كه صدا مي زد آيا انيسي در اين وادي نيست ؟ ـ رو به بيابان گذاشت تا به « مسعي » يعني محل سعي ميان صفا و مروه رسيد و در اين حال اسماعيل از نظر او ناپديد شد ، براي ديدن او به بالاي تپه « صفا » درآمد و نگاهي به بيابان انداخت « سرابي » درنظر او در جانب « مروه » ـ پديدار گرديد و چنين گمان كرد كه آن آب است لذا از تپه صفا رو به بيابان فرود آمده براي به دست آوردن آب شتابان در حال حركت بود تا اين كه اسماعيل از نظر وي مجدداً ناپديد شد و براي ديدن او به بالاي تپه مروه رفت ، ضمناً نگاهي به سوي بيابان افكند و « سرابي » در ناحيه صفا درنظر او نمايان شد ، لذا فوراً از مروه به طرف صفا سرازير شد و در بيابان به منظور تحصيل آب شتابان قدم برمي داشت تا اين كه باز اسماعيل از نظر وي غايب گرديد و به بالاي تپه صفا رفت و به اسماعيل نگاه كرد و در اين حال نيز نگاهي به بيابان انداخت و سرابي كه آن را آب پنداشت در جانب « مروه » در نظر او جلوه گر شد و لذا از صفا فوراً به زير آمد و رو به بيابان گذاشت و همچنان براي تحصيل آب پيش رفت تا اسماعيل از چشم او ناپديد گرديد و براي ديدن او به بالاي « مروه » رفت . . . . و همچنين تا هفت مرتبه ميان صفا و مروه آمد و شد كرد . در دفعه هفتم كه در بالاي « مروه » بود ، نگاهي به طرف اسماعيل افكند . ديد ناگهان چشمه آبي از زير پاي او به جوشش درآمده است ، بي درنگ با كمال مسرت به طرف اسماعيل روانه شد و مقداري از شن هاي بيابان را در اطراف آب جمع كرد و مانع روان شدن آن در بيابان گرديد و به همين جهت « زمزم » ناميده شد . ( 1 ) رفته رفته پرندگان و وحوش بيابان بر اطراف آن چشمه گرد آمدند . اجتماع حيوانات در كنار آن چشمه توجه طايفه « جرهم » كه در « ذي اعجاز » ، « عرفات » اقامت داشتند به سوي آن چشمه جلب كرد و به همين علت آنان به سوي آن چشمه آمده زني را با پسري كه از درخت براي خود سايبان ترتيب داده بودند ، در كنار آن ديدند ، افراد قبيله جرهم از هاجر پرسيدند تو كيستي ؟ و به چه مناسبت با فرزندت اين بيابان را محل اقامت خود قرار داده اي ؟ هاجر در جواب گفت : من مملوك ابراهيم خليل الرحمان ( عليه السلام ) هستم و اين كودك هم فرزند او مي باشد و خداوند به آن حضرت امر فرموده است كه ما را در اين زمين اقامت دهد .
آنان گفتند : آيا اجازه مي دهي كه ما هم در نزديكي شما ساكن گرديم ؟
هاجر گفت : بايد در اين مورد از ابراهيم ( عليه السلام ) اجازه بگيرم . ابراهيم به فاصله سه روز از اين جريان براي ملاقات آن ها آمد . هاجر به او گفت در اين مكان طايفه اي است از « جرهم » تقاضا دارند كه اجازه دهي در نزديكي ما اقامت گزينند . ابراهيم ( عليه السلام ) با اين تقاضا موافقت كرد و هاجر به قبيله جرهم موافقت ابراهيم را اعلام نمود . آنان در جوار اسماعيل و هاجر فرود آمدند و خيمه هاي خود را برافراشتند . هاجر و اسماعيل با آن ها انس گرفتند . پس از مدتي ابراهيم ( عليه السلام ) مجدداً براي ملاقات اسماعيل و هاجر به مكه آمد و چون جمعيت زيادي را در اطراف آن ها ديد بسيار خرسند گرديد . اسماعيل چون بزرگ شد هريك از افراد قبيله « جرهم » يك يا دو گوسفند به او اهدا كردند و به اين ترتيب وسيله معيشت هاجر و فرزندش كاملاً تأمين شد .
هنگامي كه اسماعيل به حدّ بلوغ رسيد ، خداوند فرمان تأسيس خانه كعبه را به ابراهيم ( عليه السلام ) صادر كرد . ابراهيم عرض كرد : پروردگارا ! در چه نقطه اي آن را بنا كنم ؟ خداوند فرمود در آن نقطه اي كه قبّه اي براي آدم نازل كرده بودم و آن قبّه تمام « حرم » را روشن كرده بود .
حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود : قبه اي كه خداوند متعال براي آدم نازل كرده بود تا زمان نوح ( عليه السلام ) همچنان برپا بود ولي در روزگار طوفان نوح ( عليه السلام ) هنگامي كه آب روي زمين را فراگرفت خداوند آن قبه را به آسمان برد و « مكه » در آن جريان غرق نشد و به همين مناسبت « البيت العتيق » ؛ يعني « سرزمين آزاد شده از غرق » ناميده شد .
و وقتي ابراهيم را به تأسيس خانه كعبه مأمور ساخت ، او نمي دانست كه آن را در چه نقطه اي بنا كند تا اين كه خداوند جبرئيل ( عليه السلام ) را مأمور كرد كه موضع خانه كعبه را با خطوطي معين كرد و پايه هاي آن را از بهشت آورد و آن سنگي كه خداوند آن را براي آدم ( عليه السلام ) فرود آورده بود ، در ابتدا از برف سفيدتر بود اما هنگامي كه دست هاي كفّار آن را لمس كرد رنگ آن تغيير كرد و سياه گرديد .
ابراهيم ( عليه السلام ) برحسب فرمان الهي براي ساختن خانه كعبه دست به كار شد و اسماعيل سنگ ها را از « ذي طوي » حمل مي كرد و به او مي داد تا اين كه به مقدار 9 ذرع ديوارها را بالا برد از آن پس جبرئيل ( عليه السلام ) ابراهيم ( عليه السلام ) را به مكاني كه « حجرالأسود » در آن بود راهنمايي كرد و او آن را از آن جا بيرون آورد و در موضعي كه هم اكنون در آن قرار دارد نصب كرد و براي آن از دو طرف يكي به طرف مشرق و ديگري به طرف مغرب در قرار داد و آن در كه به طرف مغرب است « مستجار » ناميده مي شود .
بعد از آن از گياهان خوشبوي بيابان بر روي آن ريخت و هاجر گليمي را كه با خود داشت و در زير آن به سر مي بردند ، بر در آن آويخت . هنگامي كه ساختمان آن تكميل گرديد و به پايان رسيد ، ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) تصميم گرفتند كه مناسك حج را انجام دهند جبرئيل ( عليه السلام ) روند « ترويه » كه هشت روز از ذي الحجه گذشته بود نازل گشت و به ابراهيم ( عليه السلام ) گفت به همراه خود از مكه آب بردارد ؛ زيرا در مني و عرفات آب وجود نداشت و لذا آن روز « ترويه » يعني « سيراب كردن » ناميده شد پس از انجام اعمال عرفات او ابراهيم را به « منا » آورد و او شب را در آن جا به سر مي برد و اعمالي را كه به آدم ( عليه السلام ) راهنمايي كرده بود به ابراهيم ( عليه السلام ) نيز نشان داد .
هنگامي كه ابراهيم ( عليه السلام ) از ساختن كعبه فراغت يافت گفت : { . . . رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ . . . } . ( 1 )

اسماعيل ( عليه السلام ) و بناي كعبه

از كارهاي مهم و ماندني حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در دوران زندگيش تجديد بنا ( يا تأسيس ) خانه خدا ( كعبه ) است كه اين امر مهم به دست او و فرزندش اسماعيل ( عليه السلام ) انجام گرفت . اين بخش از زندگي ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) از لحاظ تاريخي هم جاي هيچ انكاري نيست . داستان اين بخش از زندگي آن دو حضرت در چند سوره قرآن گاهي با تفضيل بيشتر و گاهي به صورت اشاره و گذرا مطرح گرديد .
اما در توراتِ موجود هيچ اشاره اي به اين قسمت از تاريخ زندگي حضرت ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) نشده و اصلاً چيزي در زندگي ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) در تورات كنوني به عنوان تجديد يا تأسيس بناي كعبه مطرح نشد . البته ساختن مذابح و تقديم قرباني هاي سوختني در فواصل مختلف زندگي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) آن هم در سرزمين كنعان مطرح و تكرار گرديده كه هيچ ربطي به بناي كعبه توسط آن حضرت ندارد .
اين بي اعتنايي نويسندگان تورات نتيجه تعصب نژادي آنان است كه آنان را از گفتن و نوشتن حقايق باز داشته است و لذا وقتي آن ها به فضايل اسماعيل ( عليه السلام ) و آنچه كه مربوط به ايشان است مي رسند با بي تفاوتي و غرضورزي از كنار آن مي گذرند و حتي آن پيامبر خدا را به عنوان مردي وحشي و مطرودِ پدر و همگان معرفي مي نمايند !
اما قرآن كه كتابي است صددرصد آسماني و هرگز دست تحريف به سوي آن دراز نشده و از اهداف نزول آن بيان حقايق در مورد پيامبران الهي و تنزيه و تطهير دامن آنان از تهمت و افترا و سخنان نارواي تحريف گران كتب آسماني است ، ابراهيم خليل و اسماعيل ( عليهما السلام ) را به عنوان مجدِّدان بناي كعبه معرفي مي كند .
داستان تأسيس يا تجديد بناي كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) در سوره هاي « آل عمران » ( آيات 96 و 97 ) و « حج » ( آيات 26 و 27 ) به صورت گذرا و اشاره بيان شده است . اما در سوره بقره با تفصيل بيشتر ، آن هم با ذكر نام اسماعيل ( عليه السلام ) در كنار نام حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) مطرح گرديده :
« و ( به خاطر بياوريد ) هنگامي كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براي مردم قرار داديم و از مقام ابراهيم ، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براي طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد . »
و ( به يادآوريد ) هنگامي را كه ابراهيم عرض كرد : پروردگارا ! اين سرزمين را شهر امن قرار ده ؛ و اهل آن را ـ آن ها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورند ـ از ثمرات ( گوناگون ) روزي ده . گفت : ( دعاي تو را اجابت كرد و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختم ؛ ) اما به آن ها كه كافر شدند بهره كمي خواهم داد ؛ سپس آن ها را به عذاب آتش مي كشانم ؛ و چه بد سرانجامي است !
و نيز ( به يادآوريد ) هنگامي را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه ( كعبه ) را بالا مي بردند ؛ ( و مي گفتند : ) پروردگارا ! از ما بپذير ، كه تو شنوا و دانايي .
پروردگارا ! ما را تسليم فرمان خود قرار ده ؛ و از دودمان ما امتي كه تسليم فرمانت باشند ( بهوجود آور ) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير كه تو توبه پذير و مهرباني .
پروردگارا ! در ميان آن ها پيامبري از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و آن ها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند ؛ زيرا تو توانا و حكيمي . » ( 1 )

ذبح اسماعيل ( عليه السلام )

قرآن و توراتِ موجود در اين جهت اتفاق دارند كه ابراهيم خليل ( عليه السلام ) پس از آن كه در سن پيري صاحب فرزند پسري شده است ، از سوي خداوند متعال مأمور گرديده كه فرزند خود را براي خدا ذبح نمايد . و اين در واقع آزموني بس بزرگ و سختي بود كه پدر و پسر مي بايست آن را پشت سر نهند اما چون ابراهيم و اسماعيل ( عليه السلام ) تمام وجودشان توحيد و تسليم پروردگار بود ، از اين آزمون سخت سربلند بيرون آمدند و كامل ترين درجه تسليم دربرابر خالق يكتا را در خارج تحقق بخشيدند .
قرآن و تورات در اين جهت هم متفق هستند كه اين فرمان خدا ، فرمان آزمايشي بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجي پيدا نكرده است .
اما در اين كه فرمان ذبح در مورد كدام فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) بوده ، قرآن با تورات اختلاف دارد ؛ چرا كه از قرآن استفاده مي شود كه اين فرمان در مورد اسماعيل ( عليه السلام ) بوده و او فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) است ؛ ( 2 ) اما تورات كنوني مي گويد اين فرمان در مورد اسحاق ( عليه السلام ) بود . و ايشان فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) لقب يافتند . ( 3 )
باز اين مورد از مواردي است كه تعصب نژادي تورات نويسان ، آنان را به تناقض گويي واداشته و از بيان حق منصرفشان كرده ؛ چرا كه تورات مي گويد : « و واقع شد بعد از اين وقايع كه خدا ابراهيم را امتحان كرده ، بدو گفت اي ابراهيم ، عرض كرد : لبّيك . گفت : اكنون پسر خود را كه « يگانه » تو است و او را دوست مي داري ؛ يعني اسحاق را بردار و به زمين موريا برو و او را در آن جا بر يكي از كوه هايي كه به تو نشان مي دهيم براي قرباني سوختني بگذران . . . چون بدان مكاني كه خدا بدو ( ابراهيم ) فرموده بود ، رسيدند ابراهيم در آن جا مذبح را بنا نمود و هيزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالاي هيزم بر مذبح گذاشت . و ابراهيم دست خود را دراز كرده كارد را گرفت تا پسر خويش را ذبح نمايد . در حال فرشته خداوند از آسمان وي را ندا درداد و گفت : اي ابراهيم ! اي ابراهيم ! عرض كرد : لبيك . گفت : دست خود را بر پسر دراز مكن و بدو هيچ مكن زيرا كه الآن دانستم كه تو از خدا مي ترسي ، چون كه « پسر يگانه » خود را از من دريغ نداشتي . . . بار ديگر فرشته خدا به ابراهيم از آسمان ندا درداد و گفت : خداوند مي گويد به ذات خود قسم مي خورم چون كه اين كار را كردي و « پسر يگانه » خود را دريغ نداشتي . . . . ( 1 )
در متن فوق سه بار واژه « پسر يگانه » تكرار گرديده ، در حالي كه تورات تصريح دارد به اين كه اولين فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) اسماعيل ( عليه السلام ) بوده و اسحاق حدود چهارده سال بعد ، متولد شده است . بنابراين اگر فرمان ذبح در مورد اسحاق ( عليه السلام ) باشد چطور با وجود اسماعيل ( عليه السلام ) او يگانه پسر ابراهيم ( عليه السلام ) خواهد بود ؟ ! اين يك تناقض آشكار است .
به علاوه براساس تعاليم تورات فعلي خداوند براي نجات بني اسرائيل از دست مصريان ( به عنوان يك معجزه ) تمام پسران ارشد مصري ها و همچنين نخست زاده نر حيوانات آنان را هلاك كرده است ، به همين دليل بني اسرائيل مي بايست نخست زاده نر حيوانات خود را براي خدا وقف و قرباني نمايند و براي نخست زاده پسر عوض بدهند . ( 2 )
به طور كلي مسأله نخست زادگي يك اصل مهم در تعاليم يهود است . براساس عقيده آنان نخست زاده اگر پسر باشد ، بايستي خدمت گزار خداوند باشد . ( 3 )
بنابراين فرمان ذبح بايد در مورد فرزند ارشد ابراهيم ، اسماعيل ( عليهما السلام ) باشد نه در مورد اسحاق .
اما در قرآن ـ همان طور كه اشاره شد ـ اسماعيل ( عليه السلام ) به عنوان فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) مطرح شده است . قرآن به دنبال بشارت تولد اسماعيل داستان ذبح را مطرح مي كند و پس از اين بشارت تولد اسحاق ( عليه السلام ) را متذكر مي گردد ؛ يعني بشارت تولد اسحاق پس از تولد اسماعيل ( عليه السلام ) و ماجراي ذبح او به ابراهيم ( عليه السلام ) داده شد . همان طور كه مكرر گفته شد از نظر تورات مسلم است كه تولد اسحاق ( عليه السلام ) بعد از حدود چهارده سال از تولد اسماعيل ( عليه السلام ) بوده است . ( 4 ) بنابراين فرمان ذبح اسماعيل ( عليه السلام ) در حدود سيزده ـ چهارده سالگي وي بوده است . ( 5 )
به هرحال داستان ذبح فرزند در قرآن تنها در يك مورد در طي نه آيه بيان شده است : « ( ابراهيم گفت : ) « پروردگارا ! به من از صالحان [ = فرزندان صالح ] ببخش . ما او را به نوجواني بردبار و صبور بشارت داديم .
هنگامي كه با او به مقام سعي و كوشش رسيد گفت : پسرم ! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم ، نظر تو چيست ؟ گفت : پدرم هرچه دستور داري اجرا كن به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت .
هنگامي كه هردو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را برخاك نهاد . او را ندا داديم كه اي ابراهيم آن رؤيا را تحقق بخشيدي ما اين گونه نيكوكاران را جزا مي دهيم .
اين مسلّماً همان امتحان آشكار است .
ما ذبح عظيمي را فداي او كرديم . و نام نيك او را در امت هاي بعد باقي نهاديم . سلام بر ابراهيم . اين گونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم . او از بندگان باايمان ماست .
ما او را به اسحاق ـ پيامبري از شايستگان ـ بشارت داديم » . ( 1 )
قرآن و تورات علاوه بر اختلاف در مورد اين كه فرزند ذبيح اسماعيل ( عليه السلام ) است يا اسحاق ( عليه السلام ) در برخي جزئيات ديگر اين داستان هم اختلاف دارند . براساس آنچه كه در قرآن آمده ، ابراهيم ( عليه السلام ) با صراحت تمام ماجراي خواب و ذبح را با اسماعيل ( عليه السلام ) درميان گذاشت و او هم بدون هيچ دغدغه اي اين فرمان را پذيرفت . اما در تورات مي گويد ابراهيم ( عليه السلام ) تا لحظه آخر اسحاق ( عليه السلام ) را از ماجرا آگاه نكرد و اين در حالي بود كه او مي خواست كه از جريان آگاه شود . ( 2 )
به هرصورت داستان با آن صورتي كه در تورات آمده هيچ فضيلتي را براي آن حضرت اثبات نمي كند . اما همين داستان به آن صورتي كه قرآن بيان كرده بيان گر فضيلتي بس بزرگ براي اسماعيل ( عليه السلام ) است .
مورد اختلاف ديگر اين است كه براساس آيات قرآن ماجراي ذبح فرزند از سوي ابراهيم ( عليه السلام ) در سرزمين مكه بوده ؛ و اين اسماعيل بوده كه به سرزمين مكه هجرت كرده بود ، اما در مورد اسحاق ( عليه السلام ) تاريخ نقل نكرده كه او به مكه هجرت يا مسافرت كرده باشد .
ناگفته نماند كه برخي مفسران اهل سنت معتقدند كه فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) همان اسحاق ( عليه السلام ) است . ( 3 ) و رواياتي هم در اين زمينه نقل شده است . ( 4 ) و روايتي هم از پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) در اين باره نقل شده است . ( 1 )
ولي اين مطلب درست نيست ؛ زيرا اوّلاً : در همين سوره صافات بعد از نقل داستان ذبح فرزند از سوي ابراهيم ( عليه السلام ) در آيه 112 مي خوانيم :
{ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِنْ الصَّالِحِينَ } .
« ما او را به اسحاق ـ پيامبري از شايستگان ـ بشارت داديم . »
اين تعبير نشان مي دهد كه بشارت به تولد اسحاق ( عليه السلام ) بعد از ماجراي ذبح فرزند و به خاطر فداكاري هاي ابراهيم ( عليه السلام ) به ايشان داده شد . بنابراين ، مسأله ذبح ربطي به اسحاق ( عليه السلام ) ندارد .
ثانياً : قرآن در موردي ديگر مي گويد : ما به ابراهيم تولد اسحاق و از پس او تولد يعقوب ـ فرزند اسحاق ـ را بشارت داديم . ( 2 )
بنابر اين چطور ممكن است خدا ابراهيم ( عليه السلام ) را با فرمان به ذبح اسحاق مورد امتحان قرار دهد در حالي كه قبل از تولد اسحاق ( عليه السلام ) به او خبر داد كه او مي ماند و فرزندي به نام يعقوب ( عليه السلام ) از او متولد مي گردد ؟ !
ثالثاً : دربرابر رواياتي كه مي گويد ذبيح اسحاق ( عليه السلام ) است روايات زيادي وجود دارد كه مي گويد ذبيح همان اسماعيل ( عليه السلام ) است . و اين دسته از روايات ، با ظاهر آيات هم موافق هستند . اما روايات دسته اوّل چون مخالف ظاهر قرآن و موافق با متن توراتِ موجود مي باشد ، قاعدتاً بايد از اسرائيليات و محصولات يهود و يا كساني كه تحت تأثير آن ها بودند ، باشد .
اينك چند نمونه از رواياتي كه مي گويد ذبيح لقب اسماعيل ( عليه السلام ) است نه اسحاق ( عليه السلام ) :
1 ـ از پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود : « اَنَا ابْنُ الذَّبِيحَين ؛ « من فرزند دو ذبيح هستم . » ( 3 )
و مراد از دو ذبيح يكي « عبدالله » پدر آن حضرت است كه « عبدالمطلب » ( پدرعبدالله ) نذر كرده بود كه او را در راه خدا قرباني كند اما به فرمان خدا يكصد شتر فداي او قرار داده و او را ذبح نكرد .
و ديگر « اسماعيل » چرا كه مسلم است كه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) از فرزندان اسماعيل ( عليه السلام ) است نه از فرزندان اسحاق ( عليه السلام ) .
2 ـ و در دعايي كه از علي ( عليه السلام ) از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل شده ، مي خوانيم : « يا مَن فَدا اسماعيل من الذبح » ؛ « اي كسي كه فدايي براي ذبح اسماعيل قراردادي . » ( 1 )
3 ـ از امام رضا نقل شده كه فرمود : « لَو عَلِمَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ شَيئاً اَكْرم مِنَ الضّأْن لفدا به اسماعيل » ؛ « اگر حيواني بهتر از گوسفند پيدا مي شد خدا آن را فديه اسماعيل قرار مي داد . » ( 2 )
بنابراين فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) اسماعيل ( عليه السلام ) است نه اسحاق ( عليه السلام ) .

رحلت اسماعيل ( عليه السلام )

توراتِ موجود كه درواقع يك كتاب تاريخي است و هيچ شباهتي با قرآن ندارد ، در قصص پيامبران بيشتر به جزئيات و چيزهايي كه دانستن يا ندانستن آن چندان تفاوت ندارد مي پردازد . ذكر سلسله نسب ، تاريخ تولد ، ازدواج ، تعداد و نام فرزندان ، مسافرت ها و احياناً نوع شغل و حرفه و تاريخ وفات و . . . بخش مهمي از قصص پيامبران در تورات را تشكيل مي دهد . به همين جهت تورات راجع به حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) مي گويد : وي دوازده فرزند داشته و نام تك تك آن ها را ذكر مي كند و مي گويد : آنان از « حَوِيله » تا « شور » كه مقابل مصر به سمت « اشّور » واقع است ، ساكن بودند . و مدت عمر آن حضرت را صد و سي و هفت سال ذكر مي كند . ( 3 )
اما قرآن در بيان قصص پيامبران به جزئيات زندگي آن ها و چيزهايي كه در تربيت و هدايت بشر دخيل نيست نمي پردازد و لذا طبيعي است كه چيزي راجع به مدت عمر حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) و ديگر پيامبران الهي در قرآن وجود نداشته باشد . اما در منابع اسلامي آمده است كه مدت عمر حضرت اسماعيل صدوسي سال بوده و مدفن ايشان همان منزلش ( حجر اسماعيل ( عليه السلام ) ) مي باشد . ( 4 )

* پي نوشتها :

1 ـ همان ، ص421 ، ح74
2 ـ همان ، ص422 ، ح79 و 80
3 ـ سفر پيدايش 25 : 13 ـ 19
4 ـ الحج والعمرة في الكتاب و السنة ، ص106 و 107
1 ـ در سوره مريم آيه 54 آمده است : « و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن كه او در وعده هايش صادق بود و رسول و پيامبري ( بزرگ ) بود » . اما ميان مفسران اختلاف است كه آيا ايشان اسماعيل فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) است يا اسماعيل فرزند « حزقيل » ؟ اكثر مفسّران گفته اند ايشان همان اسماعيل فرزند ابراهيم است ؛ اما برخي ديگر ( مانند علامه طباطبايي ) گفته اند كه ايشان اسماعيل فرزند حزقيل است . به لحاظ اختلافي بودن ، اين مورد را به حساب نياورديم . در اين باره به تفسير الميزان ، ج14 ، ص63 و مجمع البيان ، ج6 ، ص800 مراجعه شود .
2 ـ صافات : 101 ؛ در ميان همه پيامبران الهي تنها اسماعيل ( عليه السلام ) و پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) ( توبه : 114 و هود : 75 ) در قرآن از سوي خداي سبحان به وصف « حليم » ياد شدند .
3 ـ ابراهيم : 37
4 ـ بقره : 127 ـ 125
5 ـ صافات : 107 ـ 101
6 ـ ص : 48
7 ـ انبياء : 85 و 86
8 ـ بقره : 136 ، آل عمران : 84 و نساء : 163
1 ـ انعام : 86
2 ـ آل عمران : 67
3 ـ سفر پيدايش 17 : 21 ـ 18
4 ـ همان 21 : 10 ـ 12
5 ـ سفر تثنيه 21
6 ـ قاموس كتاب مقدس ( واژه نخست زاده ) .
7 ـ سفر تثنيه 21 : 15 ـ 17
8 ـ سفر پيدايش 16 : 12
1 ـ اسماعيل در لغت به معناي « مسموع از خدا » است . ( قاموس كتاب مقدس ) .
2 ـ سفر پيدايش 16 : 16
3 ـ ابراهيم : 39
4 ـ صافات : 100
5 ـ سفر پيدايش 16 : 16 و 21 : 5
1 ـ صافات : 101 ـ 99
2 ـ سفر پيدايش 16 : 16 ـ 1 ، تورات داستاني راجع به دوران حاملگي هاجر به اسماعيل مطرح مي كند كه در قرآن وجود ندارد و خلاصه آن اين است كه هاجر پس از حامله شدن ، ساراي درنظرش حقير شد و اين مسأله بر ساراي گران آمد و به نزد ابراهيم ( عليه السلام ) شكايت كرد ، حضرت فرمود : هاجر كنيز تو است هرچه خواستي باوي رفتار كن . بدين ترتيب با سخت گيري ساراي هاجر از نزد وي به بيابان فرار مي كند و فرشته خدا او را نزد چشمه آب مي بيند ، ضمن اين كه او را به بازگشت به نزد ساراي ترغيب مي كند ، به او مي گويد : نسل تو بسيار فراوان خواهند شد و تو به پسري حامله هستي كه متولّد شد اسماعيل نام خواهي نهاد . فرشته به هاجر مي گويد و او ( اسماعيل ) مردي وحشي خواهد بود ، دست وي به ضدّ هركس و دست هركس به ضد او و پيش روي همه برادران خود ساكن خواهد بود ؟ ! ( سفر پيدايش 16 : 5 ـ 16 ) . اين قبيل سخنان در مورد پيامبري همانند اسماعيل ( عليه السلام ) نتيجه تعصب نژادي نويسندگان تورات است . چهره نژادپرستي نويسندگان تورات در قصه اسماعيل ( عليه السلام ) كاملاً قابل لمس و مشاهده است .
1 ـ اين بخش از تورات با بخش ديگر آن ( باب 16 فقره 16 و باب 21 فقره 5 ) متناقض است ؛ زيرا آنچه كه از آن بخش ها استفاده مي شود ، اين است كه در وقت اخراج اسماعيل و هاجر از خانه ابراهيم ، اسماعيل سنش بيش از چهارده سال بوده است . اما از اين بخش ها استفاده مي شود كه اسماعيل در اين زمان كودكي بيش نبوده است . در ترجمه هاي عربي كتاب مقدس ، به جاي واژه « پسر » واژه « صبي » به چشم مي خورد . در منابع اسلامي هم آمده كه اسماعيل در همان اوان طفوليت در مكه اسكان داده شد .
2 ـ سفر پيدايش 21 : 21 ـ 9 ، براساس آنچه كه در منابع اسلامي آمده است اسماعيل ( عليه السلام ) زني از ميان قبيله جُرهم كه ساكن مكه شده بودند برگزيد . و فاران همان مكه است . در اين زمينه مراجعه شود به ترجمه ، شرح و نقد سفر پيدايش تورات از علي قلي جديدالاسلام ، ص374 و 385
3 ـ ابراهيم : 37 ، در اين كه اين دعاي ابراهيم ( عليه السلام ) در قبل از بناي كعبه بوده يا بعد از بناي آن ، بين مفسّران اختلاف است . مراجعه شود به الميزان و مجمع البيان ( ذيل آيه ) .
1 ـ چون كلمه « زم » در لغت عرب به معناي بستن آمده است .
1 ـ ترجمه تفسير مجمع البيان ، ج2 ، صص57 ـ 5 . اصل اين روايت در تفسير قمي ( ج1 ، صص71 ـ 69 ) آمده است .
1 ـ بقره : 129 ـ 125
2 ـ صافات : 107 ـ 101
3 ـ سفر پيدايش 22 : 1 ـ 17
1 ـ سفر پيدايش 22 : 1 ـ 16
2 ـ سفر خروج 13 : 10 ـ 16
3 ـ قاموس كتاب مقدس ( واژه نخست زاده ) .
4 ـ تورات مي گويد : ابراهيم ( عليه السلام ) هشتاد و شش ساله بود كه اسماعيل ( عليه السلام ) متولد شد . ( سفر پيدايش 16 : 16 ) و در نودونه سالگي بشارت تولد اسحاق ( عليه السلام ) به او داده شد . ( سفر پيدايش 17 : 1 و 16 ) و در صدسالگيِ ابراهيم ( عليه السلام ) اسحاق ( عليه السلام ) متولد شد . ( سفر پيدايش 21 : 5 ) .
5 ـ در برخي روايات فاصله بين بشارت به تولد اسماعيل ( عليه السلام ) و بشارت به تولد اسحاق پنج سال ذكر شده است ؛ نورالثقلين ، ج4 ، ص421 ، حديث 76
1 ـ صافات : 112 ـ 100
2 ـ سفر پيدايش 22 : 6 ـ 10
3 ـ تفسير طبري ( جامع البيان ) ، ج10 ، ص507 و نيز تاريخ طبري ، ج1 ، ص263
4 ـ نورالثقلين ، ج4 ، ص422 ، ح82 و تفسير طبري ، ج10 ، ص510
1 ـ تفسير طبري ، ج10 ، ص510
2 ـ هود : 71
3 ـ نورالثقلين ، ج4 ، ص419 ، ح67

 
سه شنبه 18 مهر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بررسی تطبیقی باب سوم سفر پیدایش با قرآن

بررسی تطبیقی باب سوم سفر پیدایش با قرآن

عباس همامی
چکیده :

بررسى تطبیقى داستان آدم(ع)پس از خلقت و داستان شجره ممنوع(یعنى مباحث باب سوم سفر پیدایش)موضوع این مقاله است.
مقاله حاضر به مقایسه باب سوم سفر پیدایش و دیدگاه قرآن مى‏پردازد و
سعى در تقریب دیدگاه دو کتاب دارد و مى‏کوشد تا با تأویل عبارات قابل تأویل (و بدون تعصّب)، وجوه اشتراک را بیابد و از وجوه افتراق ظاهرى بکاهد و اصل را بر عدم تحریف بگذارد، مگر مواردى که امکان جمع بین دو دیدگاه وجود
ندارد.

کلمات کلیدی :

یهوه، آدم، حوّا، مار، شیطان، ابلیس، اغواء

مقدمه:

عهد عتیق سندى از بایدها و نبایدها و نسخ باورهاى قوم یهود است که براى بررسى آن باید ریشه‏هاى فرهنگى موجود در نژاد عبرى زبان-به عنوان بخشى از (1)-دانشیار دانشگاه آزاد اسلامى واحد تهران مرکزى
(و نیمه وقت واحد تهران شمال و مدعوّ واحد علوم و تحقیقات)
drabbashemami@yahoo.com
نژاد سامى-را بررسى کرد و زمینه‏هاى ایجاد و پردازش برخى اسطوره‏ها و سیر تطوّر داستانها را پیدا نمود.(ر.ک:به همامى، نگاهى تطبیقى به...، 76 و 77)تعامل مستقیم اقوام بدوى و نیمه بدوى با مظاهر طبیعت، زمینه‏ى ایجاد داستانها و یا کاستن و افزودن به وقایع تاریخى را فراهم مى‏آورد(ر.ک به:ناس، 485 تا 490 و الیاده، 102 و 103).
براى بررسى باب سوم از سفر پیدایش، ابتدا به نقل عبارت مورد نظر و سپس به نقد آن مى‏پردازیم و تا حدّ امکان ریشه‏هاى مباحث مطرح شده را ذکر مى‏کنیم.

گناه آدم و حوّا؟

«و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند ساخته بود، هشیارتر بود»(پیدایش، سوم، 1).
بحث اغواى آدم و حوا در تورات به مار نسبت داده مى‏شود و در قرآن به شیطان:فأزلّهما الشّیطان(البقرة، 36)، فوسوس لهما الشّیطان(الاعراف، 20)و فوسوس الیه الشّیطان(طه، 120).این تفاوت را به چند شکل مى‏توان در نظر گرفت.
1-تغایر کامل میان قرآن و تورات در این زمینه
2-به شکل مار بودن شیطان
3-جنبه‏ى نمادین داشتن مار
اینکه چرا مار نماد شیطان باشد، خود وجوهى را مى‏تواند در بر داشته باشد:
الف)توتم بودن مار در میان گروهى از بدویان 1
ب)ترس از مار
ج)خوش خط و خال بودن بسیارى از مارها و همرنگ محیط شدن و به اشکال مختلف در آمدن آنها
«به زن گفت:آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه‏ى درختان باغ نخورید؟زن به مار گفت:از میوه‏ى درختان باغ مى‏خوریم، لکن از میوه درختى که در وسط باغ است، خدا گفت:از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید، مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا مى‏داند، در روزى که از آن بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود»(پیدایش، سوم، 1 تا 5)
در مقایسه این بخش با قرآن نکات زیر روشن مى‏شود:
1-در قرآن اشاره به نزدیک شدن است:و لا تقربا هذه الشجرة(البقرة، 35 و الاعراف، 19)، ولى در تورات بحث نزدیک شدن نیست و درخت در وسط باغ توصیف مى‏شود.این را مى‏توان چنین توجیه کرد که آدم و حوا در وسط باغ ساکن بوده‏اند.
2-استدلال خداوند بر عدم جواز خوردن از درخت، ظاهرا ناموجّه است، یعنى خود مى‏گوید:«از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخورى، زیرا روزى که از آن خوردى، هر آینه خواهى مرد»(پیدایش، دوم، 17)یعنى در ظاهر هیچ ارتباطى میان مردن و خوردن از درخت نیک و بد نیست.این مسأله را مى‏توان بدین گونه توجیه کرد که مردن در اینجا جنبه‏ى نمادین دارد و اشاره به نوعى حیات جدید (یعنى حیات با تکلیف)است 1 و تعبیر قرآن:«فتکونا من الظالمین»(البقرة، 35 و الاعراف، 20)، شاید اشاره بدین معنى باشد که از مرحله بى‏تکلیفى و آسایش ناشى از بى‏تکلیفى به سختى تکلیف‏گذر خواهید کرد.
3-در تورات از ابتدا بحث نهى از خوردن است و در قرآن بحث اوّلیه نهى از (1)-
مردم از حیوانى و آدم شدم
از چه ترسم کى ز مردن کم شدم
(مولوى)
نزدیک شدن که با قرینه‏ى بعدى(فاکلامنها:طه، 121)قابل جمع مى‏شود.
4-در قرآن نهى متوجّه آدم و حوّا بوده(و لا تقربا)، ولى در تورات نهى پیش از خلقت حوّا است(پیدایش، دوم، 17).این مغایرت را مى‏توان با تأمّل در آیه‏«و عصى ادم ربّه فغوى»(طه، 121)حل کرد که عصیان را به آدم(ع)نسبت مى‏دهد. یعنى نهى بالذّات متوجّه آدم(ع)است و بالعرض حوّا نیز نهى مى‏شود.
5-هشیارتر بودن مار از همه حیوانات صحرا(پیدایش، سوم، 1)، دانش افزا بودن درخت از دید حوّا(پیدایش، سوم، 6)و نتیجه‏اى که خوردن درخت در پى داشت‏«فبدت لهما سواتهما»(طه، 121)، «بدت لهما سواتهما»(الاعراف، 20)و «آنگاه چشمان هر دو ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند»(پیدایش، سوم، 7)، همه موارد ذکر شده، احتمال نمادین بودن بحث درخت و اشاره‏ى آن به پذیرش تکلیف را تقویت مى‏کند. 1
«پس از میوه‏اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد»(همان، 6).در قرآن وسوسه شیطان یا به هر دو(آدم و حوا)است‏«فوسوس لهما الشّیطان» (الاعراف، 20)و یا به آدم(ع)بوده:«فوسوس الیه الشّیطان»(طه، 120).در اینجا مى‏توان سه احتمال فرض کرد:
الف)مغایر بودن قرآن با تورات
ب)ایجاز گویى قرآن و حذف بخشى از داستان
ج)اتّصاف حوّا به صفت شیطنت در هنگام خوراندن میوه درخت به شوهر خود(در تعبیر تورات)و بکارگیرى همین صفت براى حوّا در قرآن.
که احتمال دوم صحیح به نظر مى‏رسد.
(1)-
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به جوى نفروشم
(حافظ)
جهت اطّلاع بیشتر بنگرید به:همامى، نگاهى تطبیقى به...، 83 و 84.
«پس برگهاى انجیر به هم دوخته، سترها براى خویشتن ساختند»(پیدایش، سوم، 7).
در قرآن سخنى از نوع برگ درخت، در میان نیست.نیز بحثى از بهم دوختن برگها مطرح نمى‏شود و ظاهر آیه دلالت بر استفاده سریع از برگ درخت(و بدون دوختن آنها به هم)دارد:«وطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنّة»(الاعراف، 22 و طه، 121).
«و آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ مى‏خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت:کجا هستى؟»(پیدایش، سوم، 8 و 9).
در قرآن سخنى از خرامیدن خدا در باغ و پنهان شدن آدم و حوّا نیست و نگاه کلّى قرآن با اینگونه تعابیر سازگارى ندارد:«و ما یعزب عن ربّک»(یونس، 61)و «لا یعزب عنه»(سبأ، 3).البته عبارت سفر پیدایش را نیز مى‏توان تأویل کرد که تأویل آن، چندان قابل پذیرش نیست.اما اصل ندا رساندن به گوش آدم و حوا در قرآن مورد صراحت است که:«و نادیهما ربّهما الم انهکما عن تلکما الشجرة و اقل لکما ان الشیطان لکما عدوّ مبین»(الاعراف، 22).بدون آن که کیفیت ندا رسانى ذکر شده باشد.
«گفت:چون آوازت را شنیدم، ترسان گشتم، زیرا که عریانم.گفت:که تو را آگاهانید که عریانى؟آیا از آن درختى که تو را قدغن کردم که از آن نخورى، خوردى؟»(پیدایش، سوم، 10 و 11).
در این عبارت، چند نکته وجود دارد:
1-خداوند از محلّ اختفاى آدم(ع)و نیز از عمل خوردن میوه درخت آگاه نیست.این مسأله را مى‏توان چنین در نظر گرفت که استفهام حقیقى نبوده و از نوع توبیخى است و گرنه باید خداوند را موجودى با علمى بسیار محدود در نظر گرفت.
2-ترس آدم(ع)از نافرمانى(خوردن میوه‏ى درخت)نیست، بلکه به سبب عریانى است.از این مطلب مى‏توان چنین نتیجه گرفت که از دید آدم(ع)، نهى خداوند ارشادى بوده است نه مولوى.نیز بر مى‏آید که ظاهرا عریانى ظاهرى نبوده و گر نه عریان بودن آدم(ع)مورد نهى نبوده که آدم(ع)از آن ناراحت باشد و حیوانات نیز که لباس نداشته‏اند تا سبب احساس کمبود یا گناه براى آدم(ع)باشند.
«آدم گفت:این زنى که قرین من ساختى، وى از میوه‏ى درخت به من داد که خوردم.پس خداوند خدا به زن گفت:این چه کار است که کردى؟زن گفت:مار مرا اغوا نمود که خوردم»(پیدایش، سوم، 12 و 13).
نکته بسیار قابل توجّه اینکه دیدگاه تورات، نگاه سلب تکلیف و بى‏گناه دانستن خود بوده، در حالى که نگاه قرآن، پذیرش مسئولیت عمل و اعتذار است:«قالا ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونّن من الخاسرین»(الاعراف، 23).

توبه و بخشش یا کیفر؟

نگاه تورات با بیان قرآن در زمینه‏ى مسائل پس از خوردن میوه درخت متفاوت است:
1-قرآن آدم(ع)و حوّا را کاملا متنبّه مى‏داند:«قالا ربّنا ظلمنا»در حالى که از تنبّه آدم و حوّا در سفر پیدایش خبرى نیست.
2-قرآن راه توبه را براى آدم(ع)باز مى‏شمرد:«فتلقّى ادم من ربّه کلمات فتاب علیه»(البقرة، 37)و او را برگزیده‏ى خدا و داراى فرصت جدید مى‏داند:«ثمّ اجتبیه ربّه فتاب علیه و هدى»(طه، 122)، در حالى که از این مسأله در تورات سخنى نیست.

لعنت، هبوط و عداوت

«پس خداوند خدا به مار گفت:چونکه این کار کردى، از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا معلون‏تر هستى.بر شکمت راه خواهى رفت و تمام ایّام عمرت خاک خواهى خورد، و عداوت در میان تو و زن و در میان ذرّیّت تو و ذرّیّت وى مى‏گذارم.او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه‏ى وى را خواهى کوبید»(پیدایش، سوم، 14 و 15).
بحث لعنت در قرآن نیز خطاب به ابلیس مطرح مى‏شود:«و انّ علیک اللّعنة الى یوم الدّین»(الحجر، 35)و«انّ علیک لعنتى الى یوم الدّین»(ص، 78).با این تفاوت که در قرآن بحث لعنت ابلیس پیش از بحث از اغواء و مربوط به نافرمانى وى از سجده بر آدم است، ولى در تورات بحثى از سجده کردن یا نکردن در میان نیست و لعنت شدن مار، به سبب اغواء حوّا است.
نکته‏ى قابل توجّه اینکه اگر داستان خوردن از شجره را نمادین بدانیم، تناسبى میان بحث از لعنت مار و هشیارتر بودن آن حاصل مى‏شود و گر نه هشیار بودن مار و راهنمایى حوّا توسّط وى-در حالى که خداوند مار را از دادن آگاهى به حوّا منع نکرده بود-مستوجب کیفر نیست.
بحث از دشمنى میان مار و زن و نیز ذرّیّه‏ى مار با ذرّیّه‏ى زن در قرآن بدین شکل مطرح نمى‏شود، بلکه به شکل اجمالى و در کنار بحث هبوط مى‏آید:«قال اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدوّ»(طه، 123)که هبوط آدم(ع)و حوّا است و«و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدوّ»(البقرة، 36)و«قلنا اهبطوا منها جمیعا»(البقرة، 38) که هبوط بیش از دو نفر را مطرح مى‏کند و مى‏تواند قابل جمع باشد که در آیه‏«قال فاهبط منها»(الاعراف، 13)به ابلیس امر به هبوط مى‏شود و در ادامه همین سوره، هبوط جمع مطرح گردیده است:«قال اهبطوا بعضکم لبعض عدوّ»(الاعراف، 24). صاحب المیزان نیز ظاهر سیاق را خطاب به آدم(ع)، همسر وى و ابلیس مى‏داند (طباطبایى، 1/132).
بهر حال عداوت شیطان با آدم و حوّا(هر دو)و به عنوان دشمنى آشکار در قرآن مطرح مى‏شود:«انّ الشّیطان لکما عدوّ مبین»(الاعراف، 22)امّا این سؤال باقى مى‏ماند که چرا سفر پیدایش دشمنى را میان مار و حوّا-نه آدم(ع)-مى‏داند.در پاسخ مى‏توان این احتمالات را مطرح نمود:
1-اغواى آدم(ع)نیز به واسطه حوّا دانسته شده است، لذا گناه آدم(ع)نیز بر عهده حوّا خواهد بود، پس دشمنى میان حوّا و مار باید بیشتر باشد.
2-براى تمام فرزندان انسان، مادر وجود دارد، ولى عیسى(ع)پدرى ندارد.به همین دلیل در مکاشفات یوحنّا نیز در بحث ضدّ مسیح، سخن از مادرى است که مورد حمله اژدها واقع مى‏شود(باب دوازدهم).
سؤال دیگر اینکه در قرآن اغواى ابلیس با بحث‏«و قال ما نهیکما ربّکما عن هذه الشجّرة الاّ أن تکونا ملکین أو تکونا من الخالدین»مطرح مى‏شود و جاى سؤال دارد: آدم که مسجود ملائکه بوده است، چگونه با انگیزه ملک شدن به نافرمانى مى‏پردازد؟
نیز سؤال است که اگر از ابتدا قرار نبوده که آدم(ع)زندگى خارج از بهشت را- حال این بهشت به هر مفهومى که باشد-تجربه کند، بحث از«یوم یبعثون»بى‏معنى است و حال آنکه ابلیس از خدا مهلت مى‏خواهد و خدا نیز مى‏پذیرد:«قال أنظرنى الى یوم یبعثون قال انّک من المنظرین(الاعراف، 14 و 15)«قال ربّ فأنظرنى الى یوم یبعثون قال فانّک من المنظرین الى یوم الوقت المعلوم»(الحجر، 36 تا 38 و ص /79 تا 81).
همچنین این پرسش مطرح است:چرا ابلیس که هم خالقیّت خدا را قبول دارد: «خلقتنى من نار و خلقته من طین»(ص، 76)و هم ربوبیّت و معاد را-طبق آیات ذکر شده-پذیرفته است، اینچنین طرد مى‏شود؟شاید سرّ آن را در تکبّر باید یافت: «استکبرت أم کنت من العالین(ص، 75)و«قال فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبّر فیها»(الاعراف، 13).شاید نیز باید به نوعى جبر روى آورد که:
کافر و مسلم همه در رحمتش
ریزه‏خوار خوان قدر نعمتش
ار بهشت است و جهنّم خلق او
در عذابش رحمتى بر خلق او
(همامى، مسّ عشق، 37)
یعنى شاید که باید جواب را در تعرف الاشیاء بأضدادها دانست:
جام مى و خون دل، هر یک به کسى دادند
در دائره قسمت، اوضاع چنین باشد
(حافظ)
«و به زن گفت:الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم.با الم فرزندان خواهى زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانى خواهد کرد»(پیدایش، سوم، 16).
بحث الم و حمل را مى‏توان ب«حملته امّه کرها و وضعته کرها»(الاحقاف، 15) تطبیق کرد.البته شاید در اصل تورات الم حمل(یعنى به شکل ترکیب اضافى)بوده که در نسخه‏بردارى‏ها تغییر یافته باشد.
بحث حکمرانى شوهر بر زن را نیز باید ب«الرّجال قوّامون على النّساء»(النّساء، 34)مقارنه کرد.
«و به آدم گفت:چون که سخن زوجه‏ات را شنیدى و از آن درخت خوردى که امر فرموده، گفتم از آن نخورى، پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایّام عمرت از آن با رنج خواهى خورد.خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه‏هاى صحرا را خواهى خورد، و به عرق پیشانى‏ات نان خواهى خورد تا حینى که به خاک راجع گردى که از آن گرفته شدى.زیرا که تو خاک هستى و به خاک خواهى برگشت» (پیدایش، سوم، 17 تا 19).
در این بخش، نکات زیر قابل توجّه است:
1-لعنت زمین
2-بحث رنج تمام عمر 1 را مى‏توان ب«لقد خلقنا الانسان فى کبد»(البلد، 4)، «انّک کادح الى ربّک کدحا»(الانشقاق، 6)از جهاتى و«و لکم فى الارض مستقرّ و متاع الى حین»(البقرة، 36 و الاعراف، 24)از جهات دیگر مقارنه کرد.
3-تعبیر«تو خاک هستى و به خاک خواهى برگشت»نیز ب«منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة أخرى»(طه، 55)همسانى قابل توجّهى دارد. 2
«و آدم زن خود را حوّا نام نهاد، زیرا که او مادر جمیع زندگان است»(پیدایش، سوم، 20).
قرآن نیز بدون تصریح به نام آدم و حوّاء، پدر و مادر مردم را یکى مى‏داند:«یا ایّها النّاس اتقوا ربّکم الّذى خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالا کثیرا و نساء»(النّساء، 1).
در برخى از روایات نیز آمده که معنى حوّاء این است که از حىّ(زنده)یعنى آدم(ع)آفریده شده است.(طریحى، 1/603).
«و خداوند خدا رختها براى آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید» (پیدایش، سوم، 21).
بحث لباس در قرآن نیز مطرح شده است:«یا بنى ادم قد انزلنا علیکم لباسا یوارى 94 سواتکم و ریشا...یا بنى ادم لا یفتننّکم الشّیطان کما أخرج ابویکم من الجنّة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سواتهما»(الاعراف، 26 و 27).
امّا سؤال مهم این است که اگر تعبیر تورات و قرآن نمادین(و مجازى)نباشد، (1)-
کز نیستان تا مرا ببریده‏اند
از نفیرم مرد و زن نالیده‏اند
(مولوى)
عبارت«ینزع عنهما لباسهما لیریهما سواتهما»به چه معنى است؟یعنى چه ارتباطى میان خوردن از شجره با برهنه شدن وجود دارد؟چنانچه درخت را مطابق تعبیر تورات(پیدایش، دوم، 17 و سوم، 5 و 22)درخت معرفت بدانیم و یا اینکه آن را تکلیف و عقل دینى محسوب کنیم و امانت الهى بحساب آوریم(ر.ک به:همامى، نگاهى تطبیقى، 83)، مسأله به راحتى قابل توجیه است و گرنه باید به دنبال توجیهى منطقى بود.
«و خداوند خدا گفت:همانا انسان مثل یکى از ما شده است، که عارف نیک و بد گردیده، اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته، بخورد و تا به ابد زنده ماند»(پیدایش، سوم، 22).
در قرآن بحث درخت حیات به شکل تورات مطرح نیست ولى در وسوسه شیطان، تعبیر درخت جاودانگى آمده است:«فوسوس الیه الشّیطان قال یا آدم هل ادلّک على شجرة الخلد و ملک لا یبلى»(طه، 120).
در این زمینه، توجّه به دو نکته لازم است:
1-در قرآن، بحث از خوردن از درخت است نه میوه‏ى آن:«فأکلامنها»(طه، 121)، بر خلاف تورات که تعبیر میوه را مطرح مى‏کند:«پس از میوه‏اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد»(پیدایش، سوم، 6)و«ثمر درخت دانش نیک و بد میوه‏ى ممنوعه‏اى بود که به محض خوردن از آن، آدم ابو البشر دانش مهلک و مرگ آورى از براى خود افزوده، در گناه گم گشته، عذاب فورى از براى خود تأسیس نمود.پید 2:9 و 17.قصد از درخت حیات از این دو مطلب بیرون نیست:یعنى یا قصد از ایقان و یا قصد از حیات بخشى است و مهر تقدیس و خوشنودى و سعادت ابدى در صورت معصیت نکردن آدم ابو البشر.مکا 22:2»(هاکس، 376 و 377).
آنچه در این عبارت مشاهده مى‏شود، نوعى توجیه براى عبارت خداوند خداست«امّا از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوردى، زیرا روزى که از آن‏ خوردى، هر آینه خواهى مرد»(پیدایش، دوم، 17)یعنى سعى شده تا رابطه‏اى منطقى میان خوردن از درخت معرفت با مردن برقرار شود.
2-منظور از«ما»در تعبیر تورات«انسان مثل یکى از ما شده است»، مشخصّ نیست.آیا به نوعى شرک اشاره دارد؟و یا اینکه منظور موجودات غیر مادّى است. 1
«پس خداوند خدا، او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمینى را که از آن گرفته شده بود، بکند.پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقى باغ عدن، کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشبارى را که به هر سو گردش مى‏کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند»(پیدایش، سوم، 23 و 24).
اینکه تعبیر باغ عدن اضافى ملکى است(یعنى باغ متعلّق به عدن)و یا تعبیر توضیحى است(باغ موسوم به عدن)جاى بحث دارد.
«این اشاره به عدن است که چشم هیچ مخلوقى تا کنون بر آن نیفتاده است.شاید بگویید:اگر چنین است، پس آدم ابو البشر کجا زندگى مى‏کرد؟او در باغى مى‏زیست که آن باغ همان عدن است.از این جهت تورات مى‏گوید:نهرى از عدن بیرون مى‏آمد تا باغ را آبیارى کند(سفر پیدایش، 2/10).از این آیه چنین استنباط مى‏گردد که باغ جایى دیگر است و عدن مکانى دیگر.(براخوت، 34 ب)»(کهن، 387).از عبارت تلمود برمى‏آید که باید اضافه را ملکى دانست و باغ را غیر از خود عدن دانست.
از سوى دیگر عبارت نقل شده در گنجینه‏اى از تلمود:«اى خداوند، به غیر از تو چشمى ندیده است، آنچه را که(خداوند)براى کسى که منتظر اوست، انجام خواهد داد.(اشیاء، 64:4)»(کهن، همانجا)با عبارت ترجمه کتاب مقدّس ناسازگار است.در ترجمه کتاب مقدّس آمده است:«زیرا که از ایّام قدیم نشنیدند و استماع ننمودند و چشم خدایى را غیر از تو که براى منتظران خویش بپردازد، ندید»اشعیاء، شصت و چهارم، 4).
اگر عبارت گنجینه‏اى از تلمود را بپذیریم، مى‏توان آن را با آیه‏«فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین جزاء بما کانوا یعملون»(السّجدة، 17)نزدیک دانست. 1
نیز«عبارت شمشیر آتشبارى را که به هر سو گردش مى‏کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند»با آیات 33 تا 35 سوره الرّحمن از جهاتى نزدیکى دارد:«یا معشر الجنّ و الانس إن استطعتم أن تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الاّ بسلطان فبأىّ الاء ربّکما تکذّبان یرسل علیکم شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران».

پیشنهاد جهت مطالعه بیشتر

1-بررسى مبحث مار قدیمى در مکاشفات یوحنّا به خصوص باب دوازده.
2-بررسى واژه‏هایى چون عزازیل(هاکس، 609)و سمائل(کهن، 75 تا 79).
3-مطالعه پیشینه نمادین مار در اقوام مختلف به خصوص نژاد سامى.به عنوان نمونه چرا عصاى موسى به شکل مار(یا اژدها)در مى‏آید نه چیز دیگر و چرا سحره از سحرى چنین استفاده کرده‏اند؟

نتیجه

بسیارى از مباحث کتاب مقدّس با قرآن سازگارى زیادى دارد و بخشى از مطالب ناسازگار نیز قابل تأویل است و بدین لحاظ در برخورد با عبارات ظاهرا تحریف شده کتاب مقدّس، باید نخست به دنبال تأویل مناسبى بود تا حتّى الامکان میان آن و قرآن جمع نمود.

منابع

1-قرآن کریم
2-ترجمه کتاب مقدّس، انتشارات ایلام، چاپ سوم 2002 م.
3-آشتیانى، جلال الدّین، تحقیقى در دین یهود، نشر نگارش، چاپ دوم 1368 ه ش.
4-الیاده، میرچا، رساله در تاریخ ادیان، به ترجمه جلال ستّارى، انتشارات سروش، چاپ اوّل 1372 ه ش.
5-توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ، انتشارات سمت، سوم 1379 ه ش.
6-حافظ، شمس الدین محمّد، دیوان، انتشارات عارف، چاپ دوم 1378 ه ش.
7-طباطبایى، سیّد محمّد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، مطبوعاتى اسماعیلیان، چاپ دوم(افست).
8-طریحى، فخر الدّین، مجمع البحرین و مطلع النیّرین، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم 1378 ه ش.
9-کهن، ابراهام، گنجینه‏اى از تلمود، به ترجمه امیر فریدون گرگانى، انتشارات اساطیر، چاپ اوّل 1382 ه ش.
10-مولوى، جلال الدّین محمّد، مثنوى معنوى، مصحّح:نیکلسون، انتشارات هرمس، چاپ اوّل 1382 ه ش.
11-ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، مترجم:على اصغر حکمت، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهاردهم 1383 ه ش.
12-هاکس، جیمز، قاموس کتاب مقدّس، انتشارات اساطیر، چاپ اوّل 1377 ه ش.
13-همامى، عبّاس، مسّ عشق-دفتر نخست، انتشارات اسرار، چاپ اوّل 1378 ه ش.
14-هیوم، رابرت، ادیان زنده جهان، مترجم:عبد الرّحیم گواهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ سوم 1373 ه ش.

مقالات:

1-همامى، عبّاس، مقاله:تأویل تطبیقى واژه‏هاى کلمه و شجره، مجله علمى پژوهش دین، شماره ششم زمستان 1382 ه ش.
2-همو، مقاله:نگاهى تطبیقى به خدا و خلقت در سفر پیدایش، مجله علمى پژوهش دینى، شماره هشتم زمستان 1383 ه ش.

پی نوشت ها

(1)-جهت اطّلاع از مفهوم توتم بنگرید به:ناس، 26 و 27
(2)-در تعدادى از روایات، بهشت آدم(ع)باغى از باغهاى دنیا معرّفى شده است.بنگرید به:طباطبایى، 1/ 138 و 139.
(1)-اصولا در بسیارى از ادیان، تصوّر خدا به اشکال مختلف از جمله انسان وجود داشته است و بنى اسرائیل نیز به دلیل ارتباط با اقوام مشرک، دچار چنین شائبه‏اى شده‏اند که قرآن بدان تصریح مى‏نماید:«فأتوا على قوم یعکفون على اصنام لهم قالوا یا موسى اجعل لنا الها کما لهم الهة»(الاعراف، 138)و یا داستان گوساله‏پرستى که به تصریح قرآن به وسیله سامرى رایج شد(طه، 85، 87 و 95)ولى در سفر خروج(سى و دوم)به هارون نسبت داده مى‏شود.(جهت اطّلاع بیشتر بنگرید به:توفیقى، 81).
در زمینه انسان خدایى که در اقوام مختلف-حتى در یونانیان قدیم که دانشمندان و متفکّران زیادى داشته‏اند- رواج داشته است، یهود نشانه‏هایى از آن دارند که نمونه‏هایى از این مسأله در سفر پیدایش مشاهده مى‏شود و با فرض عدم تأویل، کاملا نادرست است.
جهت اطّلاع بیشتر بنگرید به:آشتیانى، 246 تا 252 و هیوم، 246 و 247.
(1)-براى بررسى درباره بهشت و جهنمّ از دیدگاه یهود بنگرید به:آشتیانى، 253 تا 267.

 
سه شنبه 18 مهر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

هیمنة القرآن علی الکتب السماویة

هیمنة القرآن علی الکتب السماویة

جعفر الهادی

هل یصدّق القرآن الکریم‏بکلّ ما تضمّنته الکتب‏السماویّة، و بخاصّة التوراة و الانجیل الرائجین، أم یرفضها و یکذّب مضامینها جملة و تفصیلا؟
و ما هی-تری-منزلة القرآن الکریم، کآخر کلمة فی مفکّرة السماء، و کذروة ما نزل من جانب اللّه تعالی إلی البشریة، بین غیره من الکتب المنزّلة قبله؟
یجیب القرآن الکریم عن هذا السؤال فی الآیة 48 من سورة المائدة بصراحة کاملة، و بلاغة اذ یقول:
{\«و أنزلنا إلیک الکتاب بالحق مصدّقا لما بین یدیه من الکتاب، و مهیمنا علیه، فاحکم بما أنزل اللّه و لا تتبع أهواءهم عمّا جاءک من الحقّ»
فی هذه الآیة یصف البارئ تعالی کتابه العظیم«القرآن»بثلاثة اوصاف جدیرة بالتأمل و الامعان:
1-انه کتاب نزل بالحقّ.
2-انه مصدّق لما بین یدیه.
3-انه مهیمن علیه.
و ما یرتبط بالسؤال المطروح-هنا-هو الوصف الثالث و هو کون القرآن مهیمنا علی ما تقدّمه من الکتب المنزّلّة فماذا تعنی الهیمنة القرآنیة علی تلکم الکتب؟
قال العلامة ابن منظور فی«لسان العرب»:فی التنزیل و مهیمنا علیه.قال بعضهم:معناه الشاهد، یعنی و شاهدا علیه.و قال ابن فارس فی«معجم مقاییس اللغة»:فأمّا المهیمن:و هو الشاهد.
و ذهب إلی مثل ما ذهب الیه هذان العالمان اللغویّان العلامة الفیروز آبادی فی القاموس المحیط.
و اذا کان الشاهد بالحق هو الذی یقرّر ما یصح، و ینفی ما لا یصحّ فالمهیمن هو من یقرّر ما یصحّ، و یبطل ما لا یصح.
و القرآن الکریم یقوم بهذه المهمة عینها بالنسبة إلی ما تضمنته الکتب السماویة الرائجة.
صحیح أن القرآن-حسب الوصف الثانی من الاوصاف الثلاثة المذکورة فی الآیة المطروحة فی مطلع هذا المقال-هو کونه«مصدقا لما بین یدیه من الکتاب» و لکن هذا التصدیق لا یعنی أنه یقرر کل ما تحتویه تلک الکتب علی نحو الاطلاق حتی ما کان باطلا، بل یصدّق ما صحّ فیها من المعارف، و المفاهیم، و القضایا، و الموضوعات، و لهذا کان ضروریا ان یضاف إلی هذه الجملة ما یقیّد هذا التصدیق کیف لا، و الوصف الأوّل من الاوصاف الثلاثة المذکورة هو کون القرآن نزل بالحق، و قد تکرّر هذا الوصف مرتین فی هذه الآیة، عند ما یقول سبحانه‏{\«و لا تتبع أهواءهم عمّا جاءک من الحقّ»
و بهذا یعرف الترابط الدقیق بین هذه الجمل الثلاث فی الآیة و هی:{\«و انزلنا الیک الکتاب بالحقّ»و{\«مهیمنا علیه»{\«مصدّقا لما بین یدیه من الکتاب» فان الکتاب الذی قام علی أساس بیان ما هو الحق و الحقیقة، و ما هو الصحیح و الواقع فی مجال المعارف و المفاهیم، لا یمکنه إلاّ أن یصدّق ما جاء فی الکتب السابقة من حق و حقیقة، و یفنّد ما هو باطل، مخالف للواقع، مغایر للحقیقة.
إن هذا یتطلب منا اولا ان نقف علی ما وصف اللّه تعالی به کتابه العزیز«القرآن» لیتسنی-بعد ذلک-فهم مسألة الهیمنة القرآنیة علی ما عداه من الکتب المنزلة الرائجة.

أوصاف القرآن فی القرآن

لقد وصف اللّه سبحانه کتابه«القرآن» بأنه:
1-الکتاب الذی لا ریب فیه اذ قال: {\«ذلک الکتاب لا ریب فیه»(البقرة/2- و السجدة/2).
2-الکتاب المبین اذ قال:{\«تلک آیات الکتاب المبین»(القصص/2).
3-الکتاب الذی حوی کل شی‏ء مما کان علیه بیانه للناس اذ قال:{\«ما فرّطنا فی الکتاب من شی‏ء»(الانعام/38).
4-الکتاب الحکیم، اذ قال سبحانه {\«الر تلک آیات الکتاب الحکیم» (یونس/1).
5-الکتاب الذی انزل لیخرج به النبیّ (ص)الناس من الظلمات إلی النور اذ قال تعالی:{\«آلر کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات إلی النور» (ابراهیم/1).
6-الکتاب الذی یتصف بأنه تبیان لکل شی‏ء اذ قال:{\«و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی‏ء و هدی و رحمة» (النحل/89).
7-الکتاب الذی یخلو من العوج اذ قال تعالی:{\«الحمد اللّه الذی انزل علی عبده الکتاب و لم یجعل له عوجا» (الکهف/1).
8-الکتاب المبارک الذی أنزل للتدبر اذ قال:{\«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدّبّروا آیاته»(ص/29).
9-و انه احسن الحدیث:قال سبحانه: {\«اللّه نزل احسن الحدیث کتابا متشابها»(الزمر/23).
و انه احسن القصص قال سبحانه:{\«نحن نقص علیک أحسن القصص بما أوحینا الیک هذا القرآن» (یوسف/3).
11-و انه القرآن الذی یهدی للتی هی أقوم قال سبحانه:{\«ان هذا القرن یهدی للتی هی أقوم»(الاسراء/90).
12-و انه بالتالی الکتاب العزیز الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه، قال تعالی:{\«و انه لکتاب عزیز.لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید»(فصلت/41- 42).
اذن یصف اللّه تعالی کتابه و بصریح العبارة بانه الکتاب المبین الحکیم.المبارک الذی یخلو عن العوج، و الذی لا ریب فیه، العزیز الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه.
و لکن اللّه لا یکتفی بهذا الامر، بل یعمد الی التعریف بالکتب السماویة الرائجة، و ما لحقها من التغییر و التبدیل و التصحیف و التحریف، و النقص و الزیادة علی ایدی الاحبارو الرهبان، و یشیر فی اکثر من موضع إلی أن هناک فرقا بین ما انزل و بین ما هو رائج من هذه الکتب، و بین ما هو مکتوم منها من جانب الاحبار و الرهبان، و بین ما هو رائج من هذه الکتب، و بین ما هو مکتوم منها من جانب الاحبار و الرهبان، و بین ما هو مصّرح به للناس.

الکتب المنزلة و عملیات التحریف و الکتمان

و نحن نذکر هنا بعض الآیات الصریحة فی هذا المجال:
1-قال سبحانه:{\«یا أهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبیّن لکم کثیرا ممّا کنتم تخفون من الکتاب و یعفو عن کثیر قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین» (المائدة/15).
2-قال سبحانه:{\«افتطمعون أن یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام اللّه ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون»(البقرة/75).
3-قال سبحانه:{\«و آمنوا بما أنزلت مصدّقا لما معکم و لا تکونوا أول کافر به، و لا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا و إیای فاتقون و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون»- البقرة/41-42.
4-قال تعالی:{\«یا أهل الکتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و أنتم تعلمون»(آل عمران/71).
5-قال تعالی:{\«و ان منهم لفریقا یلوون ألسنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون» (آل عمران/78).
6-قال سبحانه:{\«ان الذین یکتمون ماانزل اللّه من الکتاب و یشترون به ثمنا قلیلا اولئک ما یأکلون فی بطونهم إلا النار و لا یکلمهم اللّه یوم القیامةو لا یزکیهم و لهم عذاب الیم.اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی و العذاب بالمغفرة فما أصبرهم علی النار.ذلک بأنّ اللّه نزّل الکتاب بالحق و ان الذین اختلفوا فی الکتاب لفی شقاق بعید» (البقرة174/176).
ان القرآن الکریم یصّرح فی هذه الآیات بأن هناک تحریفا و کتمانا، و تغییرا و تبدیلا تعرضت له الکتب السماویة المتقدمة علیه، و ان ما کان رائجا فی بیئة نزول القرآن و إبان بزوغ الاسلام باسم التوراة و الانجیل لم یکن کلّ الذی نزل علی النبی موسی و عیسی علیهما السلام، بل کان فیه‏ المحرّف و المبّدل بل و المحذوف من رأس 1 .

نظرة مجدّدة إلی آیة الهیمنة

و لتکمیل الصورة عن طبیعة القرآن و مکانته، و طبیعة الکتب السماویة المتقدّمة علی القرآن، یوم نزوله، ینبغی القاء نظرة اخری إلی الآیة 48 من سورة المائدة المذکورة فی مطلع هذا المقال من حیث السیاق، و الآیات الحافة بها.فان مثل هذه النظرة المجدّدة تعیننا علی الوقوف علی ما ذکرناه من هیمنة القرآن علی الکتب السماویة الرائجة.
لقد مهّد القرآن لهذه الحقیقة(اعنی کون القرآن مهیمنا و شاهدا علی الکتب السماویة الرائجة یصحّح منها ما صحّ، و یفنّد ما لم یصح)لقد مهّد لهذه الحقیقة فی نفس سورة المائدة، عبر الآیات السابقة و اللاحقة علی آیة الهیمنة.
فقد تعرض القرآن فی الآیات السابقة لذکر عملیة التحریف البغیضة، و التی کان منها تحریف الکلم عن مواضعها.
قال تعالی فی الآیة 13 من هذه السورة: {\«فبما نقضهم میثاقهم لعنّا هم و جعلنا قلوبهم قاسیة یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکّروا به»
و قال سبحانه فی الآیة 41 الی 44 من هذه السورة:{\«یا ایها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر من الذین قالوا آمنا بأفواهم و لم تؤمن قلوبهم و من الذین هادوا سمّاعون للکذب سماعون» {\«لقوم آخرین لم یأتوک یحرّفون الکلم من بعد مواضعه یقولون ان اوتیتم هذا فخذوه و ان لم تؤتوه فاحذروا و من یرد اللّه فتنته فلن تملک له من اللّه شیئا اولئک الذین لم یرد اللّه ان یطهر قلوبهم لهم فی الدنیا خزی و لهم فی الآخرة عذاب عظیم.سماعون للکذب أکّالون للسحت فان جاؤوک فاحکم بینهم أو اعرض عنهم و ان تعرض عنهم فلن یضّروک شیئا و ان حکمت فاحکم بینهم بالقسط ان اللّه یحب المقسطین.و کیف یحکّمونک و عندهم التوراة فیا حکم اللّه ثم یتولون من بعد ذلک و ما أولئک بالمؤمنین.إنا انزلنا التوراة فیها هدی و نور یحکم بها النبیّون الذین أسلموا للذین هادوا و الربانیون و الاحبار بما استحفظوا من کتاب اللّه و کانوا علیه شهداء فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا و من لم یحکم»
{\«بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون» قال العلامة الطباطبائی عند تفسیر هذه الآیات:یتحصل من المجموع ان عدة من الیهود ابتلوا بواقعة دینیة فیما بینهم لها حکم إلهی عندهم، لکن علماءهم غیروا الحکم بعد ثبوته، ثم بعثوا طائفة منهم إلی النبی(ص)و أمروهم ان یحکمّوه فی الواقعة، فان حکم بما أنبأهم علماؤهم من الحکم المحرّف فلیأخذوه، و ان حکم بغیر ذلک فیحذروا.
ثم قال رحمة اللّه:و فی الآیة(الأخیرة) تصدیق مّا للتوراة عند الیهود الیوم، و هی التی جمعها لهم عزراء باذن«کورش»ملک ایران بعد ما فتح بابل، و اطلق بنی اسرائیل من اسر البابلیین، و اذن لهم فی الرجوع إلی فلسطین، و تعمیر الهیکل، و هی التی کانت بیدهم، فی زمن النبی صلّی اللّه علیه و آله و هی التی بیدهم الیوم، فالقرآن یصدّق ان فیها حکم اللّه، و هو ایضا یذکر أن فیها تجریفا و تغییرا.
و یستنتج من الجمیع:أن التوراة الموجودة الدائرة بینهم الیوم فیها شی‏ء من التوراة الأصلیة النازلة علی موسی علیه السلام، و امرر حرّفت و غیّرت، إما بزیادة أو نقصان، أوتغییر لفظ أو محلّ، أو غیر ذلک، و هذا هوی الذی یراه القرآن فی أمر التوراة، و البحث الوافی عنها أیضا بهدی إلی ذلک 2 .
و لم یکن هذا شأن الیهود و توراتهم خاصة بل شملت هذه الحالة حتی النصاری قال سبحانه عنهم:{\«و من الذین قالوا إنّا نصاری أخذنا میثاقهم فنسوا حظّا مما ذکّروا به».
ثم یشیر بعد هذا التلویح بل و التصریح بما قام به أهل الکتاب یهودا و نصاری من التحریف و التغییر و التبدیل فی کتبهم الی نماذج و مصادیق لهذا الأمر.
فنستنتج من کل ما مضی ان القرآن کتاب حکیم عزیز لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه، و ان الکتب السماویة المتقدمة علی، الدائرة بین اهل الکتاب تعرضت للتحریف و التغییر.و هذا هو ما أهّل القرآن الکریم لأن یکون المحکّ الذی یمیّز به الأصیل عن الدخیل فی الکتب السماویة الرائجة، و أن یکون المعیار الذی یعرف به ما یصحّ فی هذه الکتب و ما لم یصحّ، و هل هذا إلاّ مهمة الشاهد، و هل هی إلاّ الشهادة التی هی أبرز معانی الهیمنة.

القرآن و الهیمنة علی الکتب السماویة الرائجة

أجل أن القرآن بما طرحه من حقائق صادقة، و قضایا متطابقة مع الواقع، مدعوما بالبراهین العقلیة الساطعة و المسلمات الفطریة القاطعة یقوم بدور الشاهد علی الکتب السماویة الرئجة، و بدور المعیار الذی یکشف ما ادخل فی هذه التب من خرافات، و ما دسّ فیها من أباطیل، و ما ترکته فیها أیدی التحریف من ثغرات و نواقص، و هنات و عیون.
علی أن المجالات التی یعرض فیها القرآن الکریم الحقائق هی عبارة عن:
1-مجال التوحید.
2-مجال التشریع.
3-مجال التاریخ.
4-مجال العلوم.
5-مجال الاخلاق.
و ها نحن نشیر إلی نماذج مما یعرضه القرآن، و تعرضه الکتب السماویة الرائجة لتتضح مسألة الهیمنة القرآنیة علی هذه الکتب، و نکتفی باستعراض موقف القرآن الکریم و الکتب الاخری فی مجال التوحید خاصة تارکین التعرض لبقیة الجوانب إلی فرص أخری.

موقف القرآن و الکتب الاخری فی مجال التوحید

أ-یقرر القرآن الکریم فی آیات عدیدة أن الذات الآلهیة المقدّسة منزهة عن شوائب الجسمانیه، و أنه تعالی لیس بجسم و لا جسمانیّ، و انه لا یشبهه شی‏ء من مخلوقاته، و انه لا یری، و انه سبحانه لیس فی مکان، و لا یخلو منه مکان، و أنه واحد أحد فرد صمد لم یلد و لم یولد.
قال تعالی:{\«لیس کمثله شی‏ء و هو السمیع البصیر»(الشوری/11).
قال تعالی:{\«لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر»(الانعام/103).
و قال تعالی:{\«أینما تولّوا فثم وجه اللّه»(البقرة/115).
و قال تعالی:{\«الذی له ملک السماوات و الارض و لم یتخذ ولدا»(الفرقان/1).
و قال تعالی:{\«قل هو اللّه أحد اللّه الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد»(سورة الاخلاص).
و قال تعالی:{\«و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال ربّ ارنی انظر الیک قال لن ترانی ولکن انظر الی الجبل فان استقرّ مکانه فسوف ترانی فلما تجلّی ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسی صعقا فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و أنا اوّل المؤمنین»الاعراف/143.
و ما قرره القرآن الکریم فی هذا الصعید یؤیده العقل السلیم، و تؤکّده الفطرة النقیة لا ستلزام الجمسیة الترکب، و التغیر، و التخیر و الاحتیاج، و کل ذلک ینافی وجوب الوجود الذی یفترض أن یتصف به الحق تعالی، و إلا لکان احد المخلوقین من جنسهم.هذا و التفصیل، و التوسع، و البرهنة، و الاستدلال العقلی و الفطری متروک إلی محله فی کتب الکلام و الفلسفة.
ولکن التوراة و الانجیل الرائجین یصّرحان، و من دون تحرّج، بانه تعالی جسم یتنقل و یمشی، و له مکان، و انه ینزل و یصعد، و یری، و له صوت عند مشیه کالبشر.
فان التوراة عند ما تتعرض لذکر بدء الخلق، و تصرح بان اللّه خلق آدم و حواء و اسکنهما فی الجنة، و أوصاهما بان یأکلا من کل الاشجار و الثمار فیها إلاّ شجرة واحدة، ولکنهما أکلا منها رغم المنع و التحذیر فانفتحت اعینهما علی أنهما عریانان تقول:
و سمعا صوت الرب ما شیا فی الجنة عند هبوب ریح النهار.فاختبأ آدم و أمرأته من وجه الرب الآله فی وسط شجر الجنة، فنادی الآله آدم و قال له:أین انت؟فقال سمعت صوتک فی الجنة فخشیت لانی عریان فاختبأت.(العهد القدیم-سفر التکوین الاصحاح الثالث:8-11).
و تقول التوراة أیضا:(لما عزم بنو آدم بعد الطوفان ان یبنوا فی بابل مدینة و برجا حصینا لئلا یتبدّدوا علی وجه کل الارض) نزل الرب لینظر المدینة و البرج اللذین کان بنو آدم یبنونهما و قال الرب هوذا شعب واحد و لسن واحد لجمیعهم و هذا ابتداؤهم بالعمل.و الآن لا یمتنع علیهم کل ما ینوون أن یعملوه.هلمّ ننزل و نبلبل هناک لسانهم حتی لا یسمع بعضهم لسان بعض»(سفر التکوین الاصحاح الحادی عشر:6-8).
و لم تکن التوراة هی وحدها التی تنحو هذا المنحی فی مجال التوحید و المعارف الآلهیة بل شارکها الانجیل فی ذلک أیضا.
جاء فی انجیل مرقس الاصحاح‏
السادس عشر:2 ثم ان الرب(ای عیسی علیه السلام)بعد ما کلمّهم ارتفع إلی السماء و جلس عن یمین اللّه.
و جاء فی الرسالة إلی العبرانیین من العهد الجدید الاصحاح العاشر:13.
و أما هذا فبعد ما قدّم عن الخطایا ذبیحة واحدة جلس إلی الأبد عن یمین اللّه.
و جاء فی أعمال الرسل من العهد الجدید الاصحاح السابع:56 و 58: و اما هو فشخص إلی السماء و هو ممتلی‏ء من الروح القدس فرأی مجد اللّه و یسوع قائما عنیمین اللّه.فقال ها أنا أنظر السماوات مفتوحة و ابن الانسان قائما عن یمین اللّه.
کل هذا یقتضی التجسیم و ان اللّه جل جلاله یحویه المکان و یکون له جهة یمین.
و الجدیر بالذکر أن اهل التوراة و الانجیل لا یملکون أی تفسیر عقلانی، و أی تأویل منخطقی لهذه العبارات، من شأنه ان یرفع عنها طابع التجسیم، بل و یرفضون ان یحملوا هذه العبارات علی المجاز و التجوز، أو یعالجوها بالتأویل و ما شابه ذلک.
علی أن هناک ما هو أصرح فی التجسیم من هذه العبارات فی التوراة نذکر ابرزها:
1-للّه تعالی رجل و ید:و رأوا إله اسرائیل و تحت رجلیه شبه صنعة من العقیق الازرق الشفاف و کذرات السماء فی النقاوة، و لکنه لم یمد یده إلی أشراف بنی اسرائیل فرأوا اللّه و أکلوا و شربوا. (سفر الخروج الاصحاح 23:1-12).
2-للّه سبحانه حدقة عین:ان قسم الربّ هو شعبه یعقوب حبل نصیبه، وجده فی أرض قفر و فی خلأ مستوحش خرب. أحاط به و لا حظه و صانه کحدقة عینه!! (التوراة، سفر التثنیة الاصحاح 32:9-11).
3-للّه سبحانه أجفان:الربّ فی هیکل قدسه.الربّ فی السماء کرسیّة.عیناه تنظران أجفانه تمتحن بنی آدم!!(المزامیر المرموز الحادی عشر:4).
4-للّه سبحانه فم:بکل ما یخرج من فم الربّ یحیا الانسان!!(سفر التثنیة: الاصحاح الثامن:8).
5-للّه جناحان:إحفظنی مثل حدقة العین.بظلّ جناحیک أسترنی!!(المزامیر المزمور السابع عشر:8)و جاء فی المزامیر فی المزمور الحادی و التسعین أیضا:اقول للرب ملجأی و حصنی الهی فاتکل علیه لانه ینجیک من فخ الصیّاد و من الوباء الخطر.بخوافیه 3 یظلّک و تحت اجنحته تحتمی!
6-للّه سبحانه انف:یمینک یا رب تحطّم العدوّ...و بریح أنفک تراکمت المیاه!!(سفر الخروج الاصحاح الخامس عشر:8).
7-للّه سبحانه موطی‏ء قدم:و وقف داود الملک علی رجلیه و قال اسمعونی یا اخوتی و شعبی.کان فی قلبی ان ابنی بیت قرار لتابوت عهد الربّ و لموطی‏ء قدمی إلهنا.!!(اخبار الایام الأول من العهد القویم-الاصحاح الثامن و العشرون:2).
8-اللّه سبحانه یبتلغ:ابتلغ السیّد (ای اللّه تعالی)و لم یشفق کلّ مساکن یعقوب.(العهد القدیم مراثی ارمیا الاصحاح الثانی:2).
9-اللّه یلتحف بالسحاب:نحن أذنبنا عصینا.انت لم تغفر...إلتحفت بالسحاب حتی لا تنفذ الصلوات!!(مر العهد القدیم-مراثی ارمیا، الاصحاح الثالث:42-45).
10-اللّه سبحانه یضحک:الشریر یتفکر ضد الصدیق و یحرّق علیه أسنانه. الربّ یضحک به لانه رأی أن یومه آت!! (العهد القدیم المزامیر المزمور السابع و الثلاثون:13).
هذه طائفة من نصوص العهد القدیم (التورة)التی تصرح بجسمانیة اللّه، و قیامه سبحانه بکل ما یقوم به البشر من ابتلاع، و ضحک، و التحاف، و له کل ما للبشر من ید، و رجل، و أنف، فم، و حدقة عین، و اجفان، و جناحان، و موطئ‏قدم، و ما شاکل ذلک..و شابه.
یقول العلامة الطباطبائی بعد ذکر قضایا و نصوص من التوراة مماثلة لهذه النصوص.
اول ما یبدو لک من التوراة انها جعلت الرب تعالی موجودا أرضیّا علی صورة انسان..فحاله حال انسان ارضی من جمیع الجهات، غیرانه نافذ الارادة اذا اراد، ماضی الحکم اذا حکم، و علی هذا الاساس یبتنی جمیع تعلیمات التوراة و الانجیل فیما یبثان من تعالیم، تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا.(الی ان یقول:)مع ان اللّه جل شأنه متنزه عن الاتصاف بصفات المادة و أحوالها، متقدس عن لحوق عوارض الامکان و طوارق النقص و الحدثان، و هو الذی یبینه القرآن 4 .
و من المؤسف جدا أن شیئا کثیرا من هذه السفاسف حول اللّه تعالی ادخلت بین ثنایا السنة الشریفة عبر رجال من اهل‏ الکتاب، أسلموا ظاهرا، و دسّوا فی احادیث الرسول من تلک الاباطیل لیطعنوا الاسلام من خلف بعد أن فشلوا فی مواجهته وجها لوجه.
و من المؤسف أن هذه المدسوسات- التی اصطلح علی تسمیتها بالاسرائیلیات -وجدت طریقها إلی مصادر بعض المسلمین الحدیثیة، و التفسیریة، و التاریخیة، و تلقیت بالقبول رغم معارضتها لمعارف القرن الکریم الواضحة البیّنة، و رغم انه کان یتوجب علی المسلمین ان یعرضوا کل حدیث مشتبه علی الکتاب العزیز، و یحققوا فیه فی ضوء و مقررات القرآن الکریم.فان انسجم معه أخذوا به و نقلوه و دوّنوه فی کتبهم، و ان تعارض مع روحه و نصه ضربوه عرض الحائط، و أعرضوا عن ذکره، و تسجیله، لکیلا یشوبوا عقیدة المسلمین بمثل هذه الشوائب.
فقد نسبت طائفة من هذه الاحادیث المدسوسة، إلی اللّه سبحانه ما نسبته التوراة و الانجیل من الجسمانیة و الید الرجل، و الساق، و القدم، و الحقو؟ و العینین، و الصوت، و الذراع و الصدر و الوجه و الاصبح و الضحک و الرؤیة، و المکان و التنقل و النزول و موطئ قدم الی آخر 5 .
و لا شک فی ان کل هذه الاباطیل مما دسه الیهود و النصاری فی الاحادیث. یقول الشهرستانی:وضع کثیر من الیهود الذین اعتنقوا الاسلام احادیث متعددة فی مسائل التجسیم و التشبیه و هی کلها مستمدة من التوراة 6 .
2-ان القرآن الکریم یصّرح فی الکثیر من آیاته بنفی صفات المخلوقین عن اللّه سبحانه من جهل و عجز، و عبث و شر، و خداع و کذب، و ندم و ضعف بل یصفه تعالی بانه العالم القادر، الحکیم الرحیم، المحیط بما خلق، الهادف مما یعمل، و الایات فی هذا المجال اکثر من أن تحصی، و لکننا نذکر هنا نماذج منها للعالم:
قال سبحانه:{\«و یعلم ما فی السماوات و ما فی الأرض و اللّه علی کل شی‏ء قدیر»(آل عمران/29).
و قال تعالی:{\«و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الاّ هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقة إلاّ یعلمها و لا حبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین»(الانعام/90).
و قال سبحانه:{\«إن اللّه یعلم غیب»
{\«السماوات و الارض و اللّه بصیر بما تعملون»(الحجرات/18).
و قال تعالی:{\«ألا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر»(الملک/14).
و قال تعالی:{\«و ما کان اللّه لیعجزه من شی‏ء فی السماوات و لا فی الأرض» (فاطر/44).
و قال تعالی:{\«و اعلموا انکم غیر معجزی اللّه»(التوبة/2).
و قال تعالی:{\«أفحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون» (المؤمنون/115).
و قال سبحانه:{\«و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا»(ص/27).
و قال تعالی:{\«و کان اللّه بکل شی‏ء محیطا»(النساء/126).
ان ما یقرره القرآن الکریم من هذه الصفات للّه تعالی أمر یؤیده العقل، بل و یوجبه للاله الخالق، المدبر للکون الواجب الوجود، و تفصیل القول فی هذا المجال موکول إلی کتب علم الکلام و الفلسفة.
و لکننا نلاحظ فی التوراة و الانجیل (العهدین)نصوصا تصّرح بوصف اللّه تعالی بالجهل، و العبثیة، و الندم و الحزن مما فعل:
جاء فی الاصحاح السادس من سفر التکوین:6-8:و رأی الرب أن شرّ الانسان قد کثیر فی الارض و أن کلّ تصور افکار قلبه إنما هو شّرید کلّ یوم.فحزن الرب أنه عمل الانسان فی الأرض.و تأسف فی قلبه.فقال الرب أمحوا عن وجه الرب الانسان الذی خلقته.الانسان مع بهائم و دبابات و طیور السماء.لانی حزنت أنّی عملتهم.
و جاء فی الاصحاح الثانی من سفر التکوین:15-18:
و اخذ الرب الاله آدم وضعه فی جنة عدن لیعملها و یحفظها و اوصی الرب الاله آدم قائلا:من میع شجر الجنة تاکل أکلا.اما شجرة معرفة الخیر و الشر فلا تاکل منها.لانک یوم تأکل منها موتا تموت.
ثم جاء الاصحاح الثالث من نفس السفر(التکوین):2-8:.
و کانت الحیّة أحیل جمیع الحیوانات البرّیّة التی عملها الرب الآله.فقالت للمرأة أحقا قال اللّه لا تاکلا من کل شجر الجنة، فقالت المرأة للحیّة من ثمر الجنة نأکل. و أما ثمر الجنة التی فی وسط الجنة فقال اللّه لا تاکلا منه و لا تمساه لئلا تموتا؛ فقالت الحیّة للمرأة:لن تموتا.بل اللّه عالم‏ انه یوم تاکلان منه تنفتح أعینکما و تکونان کاللّه عارفین الخیر والشر.فرأت المرأة ان الشجرة جیدة للأکل و انها بهجة للعین و ان الشجرة شهیّة للنظر فاخذت من ثمرها و اکلت و اعطت رجلها أیضا معها فأکل. فانفتحت أعینهما انهما عریانان.
و جاء فی آخر هذا الاصحاح:22-24 من نفس السفر:و قال الرب الآله هو ذا الانسان قد صار کواحد منّا عارفا الخیر و الشّر.و الآن لعلّه یمدّ یده و یأخذ من شجرة الحیاة أیضا و یأکل یحیا إلی الا بد.
انظر کیف تنسب التوراة الخداع و الکذب و إلی اللّه تعالی.فی النصوص الثلاثة الاخیرة، کما نسب الندم و التأسف إلی اللّه فی النص الذی تقدمها.
الجدیر بالذکر هنا هو أن القرآن الکریم دأب علی عرض کل المسائل التوحیدیة، علی العقول، و حثها علی التفکیر فیها، حتی انه تکررت لفظة«العقل»و«الفکر»و «اللب»و«النظر»بصیغها المختلفة خاصّة عقیب آیات العقیدة اکثر من خمسمائة مرة، بینما لا یدعو إلا إلی التعبد فی التشریعات علی الاغلب، و کأن القرآن یعتبر نفسه فی مجال الاعتقادات بمثابة المرشد و المشیر، و یری أن علی العقل بنفسه ان یسلک طریق المعرفة، و یرتقی فی مدارجها فی ضوء ارشادات القرآن و توجیهاته، و یرتقی فی مدارجها فی ضوء ارشادات القرآن و توجیهاته، و بالتالی:علیه ان یتدبر فی استدلالات الکتاب العزیز، و یتأمل فی براهینه، فیعتقد ما یعتقده فی هذا المجال عن تحقیف لا تقلید.و هذا ینبئ عن صحة و سلامة ما یعرضه القرآن الکریم من المعارف و المفاهیم، فهو یخاطب العقلاء و یدعوهم إلی التحقیق فیما یقول، و یتحدی أن یأتی أحد بما یفند شیئا من مفاهیمه. و فی ختام هذا البحث ینبغی أن نشیر إلی ما کتبه العلامة الطباطبائی فی میزانه حول قوله تعالی:{\«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب، و مهیمنا علیه».
فقد کتب رحمه اللّه یقول:«هیمنة الشی‏ء علی الشی‏ء-علی ما یتحصّل من معناها-کون الشی‏ء ذا سلطة علی الشی‏ء فی حفظه و مراقبته و أنواع التصرف فیه، و هذا حال القرآن الذی وصفه اللّه تعالی بانه تبیان کل شی‏ء بالنسبة إلی ما بین یدیه من الکتب السماویة، یحفظ منها الاصول الثابتة غیر المتغیرة، و ینسخ منها ما ینبغی أن ینسخ من الفروع التی یمکن أن‏ یتطرق الیها التغیر، و التبدل حتی یناسب حال الانسان بحسب سلوکه صراط الترقی و التکامل بمرور الزمان، قال تعالی:{\«ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» (الاسراء/90)و قال:{\«ما ننسخ من آیة أو ننسها نات بخیر منها او مثلها» (البقرة/106).
و قال:{\«الذین یتبعون النبی الامی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم فالذین آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتبعوا النور الذی انزل معه اولئک هم المفلحون» (الاعراف/157).
فهذه الجملة اعنی قوله:{\«و مهیمنا علیه»متممة لقوله:{\«و مصدّقا لما بین یدیه من الکتاب»تتمیم ایضاح اذ لولاها لا مکن ان یتوهم من تصدیق القرآن للتوراة و الانجیل أنه یصدق ما فیهما من الشرائع و الاحکام تصدیق إبقاء من غیر تغیر و تبدیل، لکن توصیفه بالهیمنة یبین ان تصدیقه لها تصدیق أنها معارف و شرائع حقة من عند اللّه و للّه أن یتصرف فیها بما یشاء من النسخ و التکمیل کما یشیر الیه قوله ذیلا:{\«و لو شاء اللّه لجعلکم أمة احدة و لکن لیبلوکم فیما آتاکم»
فقوله:{\«مصدّقا لما بین یدیه»معناه تقریر ما فیها من المعارف و الاحکام، بما یناسب حال هذه الامة، فلا ینافیه ما تطرّق الیها من النسخ و التکمیل و الزیادة کما کان المسیح علیه السلام أو انجیله مصدقا للتوراة مع احلاله بعض ما فیها من المحرمات کما حکاه اللّه عنه فی قوله: {\«و مصدقا لما بین یدیّ من التوراة و لاحلّ لکم بعض الذی حرّم علیکم»(آل عمران/50) 6 .
اذن فالهمینة القرآنیة علی الکتب الاخری-حسب هذا التفسیر-تعنی ان القرآن یصدّق ما تتضمنه الکتب السماویة المتقدمة علیه من المعارف و الشرائع، لکن لا تصدیق ابقاء لجمیع تلکم المعارف و الشرائع بل یغیّر منها ما لا یراه مناسبا لحال البشریة، فی مرحلتها الراهنة، و مراحلها المستقبلة.
و یشیر صاحب«فی ظلال القرآن»إلی ما یشمل هذا الرأی و ما ذکرناه فی المبحث السابق، اذ قال عند قوله تعالی: {\«و مهیمنا علیه»
«فهذه الصورة الاخیرة لدین اللّه، و هو المرجع الاخیر فی هذا الشأن، و المرجع الاخیر فی منهج الحیاة و شرائع الناس، و نظام حیاتهم بلا تعدیل بعد ذلک و لا تبدیل، و من ثمّ فکل اختلاف یجب ان یردّ الی هذا الکتاب، لیفصل فیه سواء کان هذا الاختلاف فی التصوّر الاعتقادی، بین أصحاب الدیانات السماویة، أو فی الشریعة التی جاء بها هذا الکتاب بصورتها الاخیرة، او کان هذا الاختلاف بین المسلمین انفسهم، فالمرجع الذی یعودون الیه بآرائهم، فی شأن الحیاة کلّه هو هذا الکتاب، و لا قیمة لآراء الرجال، ما لم یکن لها أصل یستند الیه من هذا المرجع الأخیر» 7 .

النتائج المترتبة علی هذا البحث

و تترتب علی هذا البحث نتائج عدیدة هامة أبرزها ما یأتی:
1-ان القرآن الکریم یقرّر-فی ضوء هذا البحث-وحدة الآدیان الآلهیة فی الاصول و الاسس، اذا أنه یثبت ما ورد منها و بصورة صحیحة فی الکتب السماویة المتقدمة علیه، و یصدّقها و یؤیدها و یؤکدها بامانة.
2-إن القرآن لیس متخّذا من کتب الیهود و النصاری اذ لو کان متخذا و مقتبسا منها لکان أمینا علی ما یأخذ منها، و لما عارض الکثیر من مقررات تلک الکتب فی مجال التوحید و التکوین و التشریع، و التاریخ و الاخلاق، و لما هاجمها فی هذه المواقع، و شدّد النکیر علی مرتکبی التحریف فیها.
صحیح ان هناک تشابها بین الحقائق القرآنیة و الحقائق التوراتیة و الانجیلیة و هو أمر یصرح به القرآن نفسه اذ یقول من دون خیفة او توجس:{\«و انه لفی زبر الاوّلین»(الشعراء/196){\«ان هذا لفی الصحف الاولی صحف إبراهیم و موسی» (الاعلی/18-19){\«أو لم یکن لهم آیة أن یعلمه علماء بنی اسرائیل» (الشعراء/197).
و لکن التشابه و الاتفاق شی‏ء و الاقتباس شی‏ء آخر و بینهما فراغ شاسع و فرق کبیر.
3-أن علی البشریة أن تتبع القرآن الکریم و تتخذه دستورا لحیاتها، لان القرآن و ان لم ینکر انتساب اصول الکتب السماویة الرائجة و الدیانات المستندة الیها، إلی اللّه، إلا أنه بنسخه ما لا یتناسب من أحکامها مع احتیاجات‏ البشریة المتطورة، و إتیانه باحکام و قوانین عامة و جزئیة تتمشی مع متطلبات الاجیال و العصور یکون قد عرض منهجا اکمل و شریعة أفضل و دینا أقوم.
4-أن الثغرات و العیون الموجودة فی الکتب السماویة الرائجة هی التی دفعت بعلماء الغرب و مثقفیه إلی الابتعاد عن الدین المتمثل فی الکنیسة و کتبها و رجالها لتصادم اکثر مقرّرات هذه الکتب مع القضایا العقلیة المسلّمة، و القوانین العلمیة الثابتة عن طریق التجربة و الاستدلال، و هذا ما صّرح به اکثر من واحد منهم.
و من هنا یکون إعطاء مقارنات و مقایسات دقیقة بین القرآن الکریم و الکتب السماویة الرائجة مدعومة بالادلة العقلیة و المنطقیة القویة افضل وسیلة لاجتذاب اولئک المثقفین و العلماء إلی حظیرة الاسلام.
5-ان هذه المقایسة، بین معارف القرآن الکریم و محتویات الکتب السماویة الرائجة، و مسألة الهیمنة القرآنیة علی تلک الکتب من شأنها أن تثبت مسألة «مصونیة القرآن من التحریف».
فان أیدی الدس و التحریف و ان طالت بعض مصادر الحدیث، و بعض مجالات السنة کما عرفت، إلا أنها-رغم الدواعی القویة لدی مسلمة اهل الکتاب-لم تطل الکتاب العزیز، و لم تستطع أن تنال منه. و لهذا کان هذا الکتاب(القرآن الکریم)المصدر الاسلامی الوحید الذی لم تطرأ علیه الزیادة و النقصان، و لا التصحیف و لا التحریف و بذلک یکون المعیار الوحید لتمحیص حتی السنة النبویة و الاحادیث و الاخبار.و لهذا جاء فی الحدیث «اذا جاءکم عنی شی‏ء فأعرضوه علی القرآن».
6-إن هذه الهیمنة التی یمتاز بها القرآن الکریم تؤهّله لأن یکون-بحق- الکتاب الا بدیّ الخالد الذی یغنی البشریة عن أی کتاب آخر إلی قیام الساعة، لکونه یقرر الحقائق النهائیة فی جمیع المجالات التی یخوضها، و یرفع النقاب بعنایة إلهیة عن کل ما لا یتوصل الیه البشریة إلاّ بعد لأی و من خلال قرون من التجارب المختبریة و التحقیقات العلمیة من امور تتعلق بالکون و الانسان و الحیاة.
و لا شک ان اثبات هذا الکلام بصورة جزئیة و عبر بیان المصادیق و الشواهد العینیة یحتاج إلی بذل جهود کثیرة، و اعداد دراسات یقوم بها علماء أو لجان بصورة مستمرة، علی أن لا یقتصر ذلک علی مسألة الاعتقادات و الاخلاق بل تشمل کلّ مناحی الحیاة، و الکون، و الانسان.
7-ان المقارنة و المقایسة بین معارف القرآن الکریم و بین محتویات الکتب السماویة المتداولة تکشف عن المصدر الالهی للقرآن من أوله إلی آخره، بینما تکشف-فی الوقت نفسه-عن المصدر البشری لکثیر من محتویات التوراة و الانجیل، حیث طابع التفکیر البشری المحدود و المادیّ یغلب علی اکثر محتویات هذین الکتابین.و هذا بدوره یضع الانسان أمام مرجعین احدهما مطمئن، و الآخر هو غیره من و الملت للنظر أن هذه النقطة استوقفت الکثیر من المفکرین الغربیین فراحوا یتساءلون عن مدی أصالة و آلهیة العهدین، و نمثل لذلک بالکاتب الفرنسی «موریس بوکای»فی تألیف«التوراة و الانجیل و القرآن و العلم»حیث قال فی الصفحة 11 منه:و ثمة فرق اساس آخریین المسیحیة ذلک هو غیاب النص الموحی به-و المحدّد فی الوقت نفسه-عند المسیحیة، بینما یملک الاسلام القرآن الذی یحقق هذا التعریف.
إن القرآن هو نصّ الوحی المنزّل علی محمّد من سیّد الملائکة جبرئیل 7 قد کتب فی الحال ثم حفظه المؤمنون عن ظهر قلب.
ردّدوه اثناء صلواتهم، و بخاصة طیلة شهر رمضان.و قد رتب محمّد آیاته فی سور 8 ، جمعت مباشرة عقیب و فاته..(الی أن قال) و خلافا لما جری فی الاسلام فان الوحی المسیحیّ أنبنی علی شهادات انسانیة (بشریة)متعددة و غیر مباشرة، لاننا لا نملک أیة شهادة من شاهد عاین حیاة المسیح، خلافا لما یتصوره کثیر من المسیحین و هکذا تجدها مطروحة مسألة أصالة نصوص الوحی المسیحی و الوحی الاسلامی.
ثم یطرح سؤالا فی الفصل الذی عقده تحت عنوان«العهد القدیم»هو:من هو مؤلف العهد القدیم؟کم من قارئ للعهد القدیم یلقی علیه هذا السؤال فلا یحیر جوابا إلاّ مردّدا ما قرأه فی مدخل التوراة بأن مؤلف هذه الکتب المقدمة کلها هو اللّه، مع أن الذین کتبوها هم بشر من الذین أوحی الروح القدس الیهم.(راجع ص 15).
و یقول فی الصفحة 22 من هذا الکتاب تحت عنوان أسفار العهد القدیم و بعد ان یستعرض قضیة اشیاء کتبت بعد النبی موسی بقرون ثم الحقت بالتوراة:لقد اختلط الوحی بکل هذه الکتابات.و لا نعرف الیوم الا ما ترکه لنا منه الذین عالجوا نصوصه حسب أهوائهم وفقا للظروف التی وجدوا فیها، و الضرورات التی و اجهوها.
إن هذا الکلام من الأهمیة بمکان فهو اعتراف یکتبه فرنسی فی اواخر القرن العشرین، و هو یکشف عن اعجاز القرآن، و انه کلام اللّه الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه و علی صدق دعوة محمد صلّی اللّه علیه و آله و صدق اللّه تعالی اذ یقول‏{\«فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمنا قلیلا.فویل لهم مما کسبت أیدیهم و ویل لهم مما یکسبون» (البقرة/78) 8 .
هذه دراسة عابرة و موجزة لهذه الناحیة الهامة فی القرآن الکریم نرجو أن نوفق إلی متابعتها مستقبلا ان شاء اللّه تعالی.

الهوامش:

(1)کما فی قصة البقرة التی جاءت قصتها مفصلة فی الایات/67-72و لم تذکر فی التوراة الموجودة عند الیهود، راجع تفسیر المیزان للعلامة الطباطبائی ج 1، ص 200.
(2)المیزان ج 1، ص 340-343.
(3)الخوافی هی الریش الصغار من الاجنحة..
(4)المیزان ج 6، ص 326-325.
(5)راجع کتاب السّنة للامام أحمد بن حنبل، و التوحید و اثبات صفات الرب لابن خزمیة، و صحیح البخاری ج 1 و 2، و 5 و 6 و 8 و 9 و صحیح مسلم 1 ج 2 و 6 و 8.
(6)راجع الملل و النحل ج 1؟117 و مقدمة تبیین کذب المفتری و مقدمة ابن خلدون و المنار للسید محمد رشید رضا، و ضحی الاسلام لاحمد امی و اضواء علی السنة المحمدیة للشیخ ابو ریة.
(7)ان کان یقصد عن طریق و بواسطة هذا الملک فصحیح، و إلا فلا، فان القرآن نزل علی رسول اللّه (ص)من جانب اللّه.
(8)ان کان یقصد حسب ذوقه فغیر صحیح و إلاّ فان رسول اللّه وضع کل آیة و سورة فی موضعها الفعلی، و رتب القرآن علی ما هو علیه الآن بأمر اللّه و ارشاده.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

طلاق در ادیان ابراهیمی‏ درنگی بر آموزه‏های کتاب‏های آسمانی‏ قرآن کریم،عهد عتیق و عهد جدید

طلاق در ادیان ابراهیمی‏ درنگی بر آموزه‏های کتاب‏های آسمانی‏ قرآن کریم،عهد عتیق و عهد جدید

رضا کیانی

 

مقدمه

امروزه طلاق به یکی از پدیده‏های مهم و حائز اهمیت جوامع‏ امروزی مبدل شده و به تبع آن بررسی و مطالعه درباره‏ی آن نیز گسترش یافته است.
از دیگر سو،ادیان-به‏خصوص ادیان ابراهیمی-به این مفهوم‏ توجه ویژه نشان داده و می‏توان در آثار مکتوب این ادیان،آیات و فرامین‏ بسیاری در خصوص طلاق و گسست‏های زناشویی سراغ گرفت.
تردیدی نیست که رویکرد این‏گونه کتاب‏ها،نقش تعیین کننده‏یی‏ در باورها و تفکرات پیروان آن ادیان داشته است.چرا که کتاب‏های‏ آسمانی ادیان،به‏عنوان منبع اصلی و اساسی ادیان محسوب شده و اندیشه و رفتار مردمان،ریشه در آن دارد.
در بررسی حاضر نیز کوشش شده است با مراجعه به متن قرآنی‏ کریم،عهد عتیق(تورات)و عهد جدید(انجیل)که کتاب‏های مقدس‏ سه دین بزرگ و کهن اسلام،یهودیت و مسیحیت محسوب می‏شوند، به مطالعه‏ی مفهوم طلاق پرداخته شود و نظر این سه کتاب در این‏ خصوص به صورت مقایسه‏ای بررسی گردد.

گسست‏های زناشویی و طلاق

از فروپاشی پیوند زناشویی،بین زوجین تحت عنوان گسست‏ زناشویی یاد می‏شود.در تعریفی دیگر،«شکستن واحد خانواده و تجزیه‏ی نقش‏های اجتماعی که در نتیجه‏ی آن یک یا تنی چند از اعضای خانواده به طور ارادی یا غیرارادی تکالیف ناشی از نقش خود را آن‏طور که باید و شاید انجام ندهند،گسست زناشویی نامند».(گود، 1352،ص 248)شایع‏ترین نوع گسست زناشویی،طلاق خوانده می‏شود. به عبارت دیگر یک ازدواج رسمی و قانونی به وسیله‏ی طلاق خاتمه پیدا می‏کند.در تعریف طلاق آمده است:«انحلال رابطه‏ی زن‏وشوهری‏ در ازدواج دایم که به دنبال آن از نظر رعایت حقوق و تکالیف زناشویی‏ مسوولیتی برابر زن‏وشوهر وجود ندارد طلاق نامیده می‏شود».(بهشتی، 1358،ص 322)به‏طور کلی در ادیان الهی طلاق امر مطلوبی نیست و در کراهت آن آیات فراوانی وجود دارد.در قرآن،تورات و انجیل نیز آیات‏ بسیاری وجود داشته که در آنها به دوری از طلاق توصیه شده است.

الف)طلاق در قرآن کریم

همان‏طور که پیش از این نیز اشاره شد طلاق در نزد ادیان الهی، پسندیده نبوده و در کتاب‏های آسمانی ادیان،شواهدی حاکی از کراهت‏ و قباحت آن به چشم می‏خورد.این امر می‏تواند در انجام طلاق موثر واقع گردد چرا که طلاق در بین جوامع مذهبی شیوع چندانی ندارد.در قرآن نیز این مفهوم پسندیده نبود و به دوری از آن اشاره شده است.با بررسی آیات قرآن کریم می‏توان این‏گونه ادعا نمود که کتاب آسمانی‏ قرآن به همان اندازه که به ازدواج و تشکیل خانواده اهمیت داده،از فروپاشی آن بیزار و منتفر است.برای همین در آیات این کتاب آسمانی‏ ذکر شد هنگام اختلافات زناشویی در صورتی که پیش‏بینی می‏شود اختلافات بالا بگیرد،بهتر است داوری از جانب مردوزن به موضوع‏ رسیدگی کرده و آن را حل‏وفصل نمایند.در سوره مبارکه‏ی نساء آمده‏ است:«چنان‏چه بیم آن دارید که نزاع و خلاف سخت بین زن‏وشوهر پدید آید،از طرف خانواده‏ی مرد و خانواده‏ی زن داوری انتخاب کنید،اگر نیت صلاح در کار باشد،تا خداوند آن دو را به اصلاح موفق فرماید که‏ خداوند بر همه دانا و از همه چیز آگاه است.»(سوره‏ی نسا،آیه‏ی 35)
با وجود این،در برخی اوقات تفاهم بین زوجین امکان‏پذیر نیست و امید اصلاح و بهبودی نیز وجود ندارد،در این صورت راه طلاق باز است‏ و زن‏وشوهر می‏توانند از هم جدا شوند.
در سوره‏ی مبارکه‏ی طلاق ضمن آنکه از مردان خواسته شده به‏ ادای حقوق زنان همت گمارده و به آن توجه داشته باشند،توصیه شده‏ است که زنان را از خود دور نکنند مگر آن‏که مرتکب عمل نادرست و زشتی شده باشند:«و آن زنان را از خانه بیرون مکنید،مگر آن‏که کار زشتی آشکار مرتکب شوند.این حدود خداست و هر کس از حدود الهی‏ تجاوز کند به خویشتن ظلم کرده است.تو ندانی شاید خدا کاری از تو پدید آرد».(سوره طلاق،آیه 1)
هم‏چنین در قرآن آمده،زن می‏تواند پس از جدایی ار شویش،مجددا ازدواج کند و مرد نمی‏تواند همسر مطلقه خود را از ازدواج منع کند:«و چون زنان را طلاق دادید و زمان عده‏ی آنها به پایان رسید،آن‏ها را از این‏که با شوهران‏شان زناشویی کنند منع نکنید».(سوره‏ی بقره،آیه‏ی‏ 232)

لزوم رعایت اخلاق اسلامی در طلاق

در قرآن کریم آیاتی ذکر شده که به قوانین و احکام طلاق اشاره دارد که مسلمین را به اجرای آن ملزم می‏نماید.
از مهم‏ترین احکام مربوط به طلاق که کتاب قرآن بدان اشاره دارد،رعایت اخلاق اسلامی‏ست.براساس آیات قرآن،مردوزن باید هم در زناشویی و هم در طلاق حرمت همسر خود را نگاه داشته و به حق و حقوق او احترام گذارند.در این خصوص در سوره بقره آمده است:«چون‏ زنان را طلاق دادید و به پایان عده خود رسیدید،یا به نیکویی نگاهشان‏ دارید،یا به نیکویی رهایشان سازید،و برای ضربه‏زدن و زیان رساندن‏ نگاهشان مدارید تا ستم‏کرده باشید،و هر که چنین کند بر خود ستم کرده‏ و آیات خدا را به شوخی و ریشخند مگیرید،و نعمتی را که خداوند به شما ارزانی داشته و آن‏چه از کتاب و حکمت بر شما فرو فرستاده که شما را بدان پند می‏دهد به یاد آرید و از خدا پروا کنید و بدانید که خداوند به همه‏ چیز آگاه است».(سوره‏ی بقره،آیه‏ی 231)

ایلاء

یکی دیگر از احکام مرتبط با طلاق که در قرآن هم بدان اشاره شده‏ است،«ایلاء»است و آن قسمی از سوی مرد است تا به مدت بیش از چهار ماه از آمیزش با همسرش خودداری کند.
در گذشته،ایلاء برای تنبیه زنان و ناراحت کردن و ضرر رساندن به‏ آنها از سوی مردان اجرا می‏شد.زنی که این‏گونه مورد مجازات قرار می‏گرفت،حق آمیزش با مرد خود را نداشت،هم‏چنین نمی‏توانست با مرد دیگری ازدواج کند،خداوند در خصوص این‏گونه سوگندها به مردان‏ توصیه می‏کند:«خداوند را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید که‏ ترک نیکی و تقوا کنید و میان مردم اصلاح نکنید».(سوره‏ی بقره،آیه‏ 224)
اما چنان‏چه مردی قصد داشت این‏گونه با همسرش رفتار کند،دو راه در برابر خود دارد:یا آن‏که قسم خود را شکسته و کفاره دهد یا این‏که‏ با احترام زنش را طلاق دهد.در سوره‏ی مبارکه‏ی بقره آیات 226 و 227 در این خصوص چنین می‏خوانیم:«کسانی که به وسیله‏ی سوگند از زنانشان کناره‏گیری می‏کنند،چهار ماه فرصت دارند،اگر بازگشتند خداوند آمرزنده و مهربان است(226)و اگر تصمیم به طلاق گرفتند، خداوند بر کارشان شنوا و داناست».(سوره‏ی بقره،آیات 226،227)

ب-طلاق در عهد عتیق(تورات)

در عهد عتیق با موارد نادری از طلاق برمی‏خوریم،چراکه این کتاب‏ طلاق را پدیده‏های ناپسند خوانده و در کراهت و قباحت آن آیاتی به چشم‏ می‏خورد.چنان‏که در باب دوم از کتاب ملاکی،نفرت خداوند از طلاق‏ آمده است:«خداوند،خدای اسرائیل می‏فرماید:من از طلاق نفرت دارم، هم‏چنین از مردان سنگ‏دلی که زنان خود را طلاق می‏دهند،پس‏ مواظب باشید که به همسر خود خیانت نکنید».(ملاکی،2:16)
این آیه مردانی را که قصد طلاق زنان‏شان رادارند،سنگ‏دل خوانده‏ و به آن‏ها هشدار داده که هر گز به زنان‏شان خیانت نکرده و نسبت به‏ آن‏ها همواره وفادار باشند.

مقایسه‏ی موقعیت زن‏وشوهر از نظر طلاق

در تورات آمده که مردان حق طلاق زنان را دارند.بر این اساس‏ چنان‏چه مردی،قصد طلاق زنی را داشته باشد کافی است به او طلاق‏نامه‏ایی بدهد.در این کتاب دلیلی حاکی از این‏که زنی می‏تواند از مرد خود جدا شود نیامده است.در واقع،این مردان هستند که می‏توانند از زنان‏شان جدا شده،آن‏ها را طلاق دهند.این نکته در آیاتی که در موضوع طلاق آمده،به خوبی نمایان است.در این آیات معمولا مخاطب،مردان بوده و به آنها توصیه شده از زنان خود جدا نشوند،از مواردی که مرد می‏توانسته زن خود را طلاق دهد،زنا و خیانت زن است. در کتاب تثنیه آمده اگر در هنگام ازدواج مشخص شود عروس باکره‏ نبوده،زن باید سنگسار شود اما اگر این امر تهمتی از جانب مرد باشد،نه‏ تنها مرد باید جریمه پرداخت کند بلکه حق طلاق زن را نیز نخواهد داشت.هم‏چنین اگر مردی به دختری که نامزد ندارد تجاوز کند،ضمن‏ ازدواج با او هر گز حق طلاق آن دختر را نخواهد داشت.

نظر دو پیامبر عهد عتیق درباره‏ی طلاق

از آن‏جا که در عهد عتیق به طلاق سفارش شده و از آن به عنوان‏ پدیده‏یی ناپسند یاد شده است،قوانین اندکی درباره‏ی آن به چشم‏ می‏خورد.یکی از این قوانین از زبان حضرت موسی در کتاب تثنیه آورده‏ شده است.بر این اساس اگر مردی بعد از آن‏که پیوند زناشویی با زنی‏ منعقد نمود،به عللی از او راضی نبود،می‏تواند طلاق‏نامه‏یی به دست او داده و از او جدا شود.اما چنان‏چه آن زن با کس دیگری ازدواج کند و پس از مدتی شوهر دوم آن زن بمیرد و یا او را طلاق دهد،شوهر اولش‏ حق ندارد با او درباره ازدواج نماید.در کتاب تثنیه از قول موسی‏ می‏خوانیم:
«اگر مردی پس از ازدواج با زنی،به عللی از او راضی نباشد و طلاق‏نامه‏یی نوشته،به دستش دهد و او را رها سازد و آن زن و دوباره‏ ازدواج کند و شوهر دومی نیز از او راضی نباشد و او را طلاق دهد یا بمیرد،آن‏گاه شوهر اولش نمی‏تواند دوباره با او ازدواج کند،زیرا آن زن‏ نجس شده است.خداوند از چنین ازدواجی متنفر است و این عمل باعث‏ می‏شود زمینی که خداوند،خدایتان به شما داده است به گناه آلوده شود». (تثنیه،34:1-5)
این مطلب در کتاب ارمیا نیز از زبان این پیامبر عهد عتیق آورده‏ شده است.در این کتاب ارمیا از قول خداوند می‏گوید:اگر مردی زن‏ خود را طلاق داده و آن زن،همسر دیگری برگزیند،شوهر اولش نباید دیگر او را به همسری برگزیند.ارمیا دلیل این کار را فاسد شدن و بی‏عفت شدن آن زن می‏داند و مردان را از ارتکاب به چنین ازدواجی باز می‏دارد.

ج)طلاق در عهد جدید(انجیل)

در عهد جدید طلاق زشت‏تر و قبیح‏تر از قرآن و عهد عتیق تلقی‏ شده و ازاین‏رو کسی حق انجام آن را ندارد.در انجیل متی می‏خوانیم‏ وقتی از عیسی درباره طلاق سوال می‏کنند او ارتکاب به این کار را به‏ شدت نهی می‏کند:
«آن‏گاه بعضی از فریسیان پیش آمدند تا با بحث و گفت‏وگو او را غافلگیر کنند.پس به عیسی گفتند:آیا شما اجازه می‏دهید مرد،زن خود را طلاق دهد!»
عیسی جواب داد:«مگر شما کتاب آسمانی را نمی‏خوانید!در کتاب‏ آسمانی نوشته شده است که در آغاز خلقت،پروردگار مردوزن را آفرید و دستور داد مرد از پدر و مادر خود جدا شود و برای همیشه به زن خود بپیوندد و با او یکی شود.به‏طوری که آن دو نفر دیگر دو تن نیستند، بلکه یک تن‏اند.هیچ انسانی حق ندارد آن دو را که خدا به هم پیوسته‏ است،جدا کند».پرسیدند:«اگر چنین است چرا موسی فموده که مرد می‏تواند زنش را طلاق بدهد،و کافی است که طلاق‏نامه‏یی بنویسد و به دست زنش بدهد و از او جدا شود!»
عیسی جواب داد:«موسی چنین گفت زیرا می‏دانست شما چه‏قدر سنگ‏دل و بی‏رحم هستید.اما این چیزی نبود که خداوند در آغاز خلقت‏ در نظر داشت.و من به شما می‏گویم که هر کس زن خود را هر علتی‏ به غیر از زنا طلاق دهد و با زن ازدواج کند،زناکار محسوب‏ می‏شود».(متی،19:9-3)
عیسی با تکیه براین موضوع که در آغاز خلقت،خداوند مرد و زن‏ را برای هم آفرید تا آن دو یک تن شوند،رابطه تمام مردها و زن‏ها را این‏گونه دانسته،از این‏رو معتقد است پیوند زناشویی،پیوندی خدایی‏ است که کسی حق بر هم‏زدن آن را ندارد.
او ضمن سنگ‏دل خواندن مردانی که قصد طلاق زنان‏شان را دارند به این نکته اشاره می‏کند که چنان‏چه زن خود را طلاق بدهد و با زن دیگر ازدواج کند،رابطه‏ی جنسی این مرد با همسر دومش حکم زنا را خواهد داشت.براساس این آیات تنها ارتکاب به زنا است که به مرد حق طلاق زن را می‏دهد و در سایر موارد مرد حق چنین کاری را ندارد.
قباحت طلاق از نطر عیسی در باب پنجم از انجیل متی نیز آمده‏ است:
«گفته شده است‏که:اگر کسی می‏خواهد از دست زنش خلاص‏ شود،کافی است طلاق‏نامه‏یی بنویسد و به او بدهد.اما من می‏گویم هر که زن خود را بدون این‏که خیانتی از او دیده باشد،طلاق دهد و آن زن‏ دوباره شوهر کند،آن مرد مقصر است زیرا باعث شده زنا کند،و مردی‏ نیز که با این زن ازدواج کرده،زناکار است».(متی،5:31-33)
عیسی به این نکته اشاره می‏کند که خداوند نیز قطعا با برهم‏ خوردند پیوند زناشویی به شدت مخالف است در انجیل مرقس آمده‏ است:
«ولی قطعا،خواست خدا چنین نیست.چون خدا از همان ابتدا،مرد و زن را برای پیوند همیشگی آفرید».مرقس:10:6-7

احکام طلاق در عهد جدید

همان‏طورکه اشاره شد در عهد جدید طلاق به شدت نهی و به‏ دوری از آن توصیه شده است.در این کتاب،نظرات عیسی درباره‏ی‏ طلاق آمده است بدین صورت که آن را عملی شرم‏آور و گناهی بزرگ که‏ برخلاف نظر خداوند است معرفی نموده است.در کتاب لوقا آمده است‏ هر مردی که زن خود را طلاق بدهد و بعد از آن،با زن دیگری ازدواج‏ کند،حکم زنا را دارد.هم‏چنین اگر مردی با زن طلاق داده شده‏یی پیوند زناشویی ببندد مرتکب زنا شده و باید حکم زنا درباره‏شان اجرا شود:
«هرکه زن خود را طلاق دهد و با دیگری ازدواج کند،زنا می‏کند و هر مردی نیز که با زن طلاق داده شده‏یی ازدواج کند،در واقع مرتکب زنا می‏شود».(لوقا،16:18)
در انجیل مرقس نیز همین موضوع آورده شده است:
«اگر مردی همسرش را طلاق دهد و با زبان دیگری ازدواج کند، نسبت به همسرش زنا کرده است.هم‏چنین اگر زنی از شوهرش جدا شود و با مرد دیگری ازدواج کند،او نیز زنا کرده است».(مرقس،10:11- 12)
آیه‏ی دیگری که به صراحت درباره‏ی منع طلاق برای مسیحیان‏ آمده در کتاب اول قرنتیان،باب هفتم ذکر شده است.در این آیه پولس‏ نبی به صراحت دستور می‏دهد زوجین نباید پیوند زناشویی خود را بر هم‏ بزنند چون این عمل گناه بزرگی قلمداد می‏شود:
«در این‏جا برای آنانی که ازدواج کرده‏اند،دیگر نه یک توصیه،بلکه‏ یک دستور دارم،دستوری که از جانب من نیست بلکه خود خداوند آن را فرموده است،و آن این است که زن نباید از شوهرش جدا شود».(اول‏ قرنتیان،7:10)
پولس این دستور را از جانب خدا به مسیحیان ابلاغ می‏کند و آن‏ها را ملزم‏ به اجرای آن می‏نماید.

حاصل سخن

مفهوم طلاق در آیات قرآن،عهد عتیق و عهد جدید آمده و هر سه‏ کتاب،پیروان خود را از ارتکاب به آن نهی می‏کنند.در این پژوهش به‏ بررسی میزان شیوع طلاق و درجه‏ی قباحت آن در قرآن،عهد عتیق و عهد جدید پرداخته و نظر این سه کتاب درباره مفهوم طلاق آورده شد. نکته‏ایی که ذکر آن مهم به نظر می‏رسد آن است که اگرچه در سه دین‏ اسلام،یهودیت و مسیحیت مفهوم طلاق مفهومی ناپسند و قبیح معرفی‏ شده است اما این سه دین درباره‏ی طلاق آداب و قوانین مشابهی نداشته‏ و در آیات مندرج در کتاب‏های آسمانی‏شان احکام طلاق یکسان نیست.
در کتاب آسمانی دین مبین اسلام،قرآن،به طلاق توصیه نشده و اصل را بر رفع اختلافات زناشویی گذاشته است،در این کتاب به همان‏ اندازه که به ازدواج توجه شده،به دوری از طلاق نیز توصیه شده است. با وجود این طلاق در قرآن،عملی حرام تلقی نشده و چنان‏چه امید اصلاح و حفظ کانون زناشویی امکان‏پذیر نباشد،راه طلاق باز است.
در عهد عتیق نظر خداوند درباره طلاق ذکر گردید که آن را عمل‏ نفرت‏انگیز معرفی نموده است.در این کتاب از قول موسی می‏خوانیم‏ چنان‏چه مردی بخواهد زنش را طلاق بدهد،می‏تواند طلاق‏نامه‏یی به‏ دست او داده و او را ترک نماید.
در مقایسه با عهد عتیق این مساله در عهد جدید به گونه‏یی دیگر آورده شده و احکام شدیدتری برای آن ذکر گردیده است.براساس آیات‏ این کتاب،چنان‏چه مردی زنش را طلاق بدهد،مرتکب عملی ناپسند شده است و اگر آن مرد با زن دیگری ازدواج نماید،حکم زنا را پیدا می‏کند.در عهد جدید عنوان شده:مرد،زمانی می‏تواند همسر خود را طلاق بدهد که او مرتکب خیانت یا زنا شده باشد.
در عهد جدید نظر عیسی درباره طلاق آمده است به نظر او چون‏ خداوند از آغاز مرد و زن را برای هم آفرید پیوند این دو،پیوند ناگسستنی‏ست و کسی حق برهم‏زدن آن را ندارد.عیسی عنوان‏ می‏دارد که خواست خداوند نیز جدایی بین زن و مرد نبوده و با آن مخالف‏ است.هم‏چنین در ای سه کتاب،قوانین و دستورات ویژه‏یی درباره‏ی‏ طلاق ذکر شد است.قرآن اگرچه حق طلاق را به مردان داده اما به آنها نیز توصیه نموده است که با زنان خود چه در زناشویی و چه هنگام طلاق‏ به نیکویی رفتار نموده و به حقوق خود پایبند باشند.هم‏چنین از انجام سوگندهایی که حق و حقوق زنان را پایمال می‏کند(هم‏چون‏ ایلاء)بپرهیزند.
براساس آیات تورات،اگر مردی زنش را طلاق بدهد و آن زن مجددا ازدواج کند و پس‏از آن شویش مرده و یا دوباره او را طلاق دهد،زن‏ نمی‏تواند با شوهرش اولش مجددا ازدواج کند.به‏نظر حضرت موسی این‏ کار باعث می‏شود زمین خدا به گناه آلوده شود.
حضرت ارمیا نیز علت این کار را فاسد شدن و بی‏عفت شدن آن زن می‏داند.
عهد جدید ضمن شرم‏آور خواندن طلاق،به‏این‏ نکته اشاره دارد که زنان حق جدایی از شوهران‏شان‏ را ندارند.این مطلبی است که در کتاب اول قرنتیان‏ از قول پولس آمده و آن را نه یک توصیه،بلکه‏ دستوری از جانب خدا می‏داند.

پی‏نوشت‏ها

(1)-منظور طلاق است.
(2)-براساس این اصل«...امپراطورهای مسیحی،برای‏ شوهری که بدون علت موجه زن خود را طلاق دهد،مجازات‏ قائل شده بودند».(مطهری،1357،ص 312)

منابع

1-ترجمه تفسیری کتاب مقدس،1995،انگلستان:انجمن‏ بین‏المللی کتاب مقدس.
2-حسینی بهشتی،سید محمد و دیگران،1358،شناخت‏ اسلام،چاپ اول،تهران،دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
3-سهرابی،ایوب،1382،خانواده،جمعیت و تنظیم‏ خانواده،چاپ ششم،تبریز،نشر اختر.
4-قرآن کریم،1379،ترجمه‏ی مهدی الهی قمشه‏ای،چاپ‏ اول،قم،انتشارات مصطفی.
5-قرآن کریم،1373،ترجمه‏ی محمد مهدی فولادوند،چاپ‏ اول،قم،دارالقرآن کریم«دفتر مطالعات تاریخ و معارف‏ اسلامی».
6-گود،ویلیام جی،1352،خانواه و جامعه،ترجمه‏ی ویدا ناصحی،چاپ اول،تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
7-محمدی،مجید،1370،بر بام‏های آسمان،چاپ اول، تهران،نشر مرکز.
8-محمدیان،بهرام و دیگران،1381،دایرة المعارف کتاب‏ مقدس،چاپ اول،تهران:انتشارات روز نو.
9-مطهری،مرتضی،1357،نظام حقوق زن در اسلام، چاپ هشتم،قم،انتشارات صدرا.
10-هاکس،جیمز،1377،قاموس کتاب مقدس،چاپ دوم، تهران،انتشارات اساطیر.
11- United States of Ameria:Oublished by Bethany Fellowship. Christenson,Lam.(1970)The Christian Family.
12- House. United States of America:Oublished by Harrison Marriages and Familis. Daugherty,Billy Joe.(1991).Building Strong
13- Unired States,of America:Oublished by Regal Books, Your Marriage Norman Wright H(1974).Connunication,Key To
14- Zondcrvan Corporation. Bible(1985).United States of America:Oublished by the The NIV(NeW lnternational Version.Study

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها