0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خاستگاه و ريشه هاى اختلاف در امّت اسلامى

خاستگاه و ريشه هاى اختلاف در امّت اسلامى

منصورى، محمّدباقر

نشانه ها در بينش قرآن مجيد، ابزار بيان معاني و رسيدن به مقاصد عالي هستند.
در مقاله حاضر نويسنده سعي كرده است كه به بررسي نشانه هاي قرآن و جايگاه اين نشانه ها در عرصه فهم معاني و نيز مباحث: خاستگاه و ريشه اختلاف امت و انواع نشانه هاي درون شريعت، بپردازند.
اينك مطلب را به اتفاق ازنظر مي گذرانيم:

از نشانه تا معنا و از اختلاف تا اتحاد

نشانه ها در بينش قرآني يكي از كار آمدترين ابزار ارتباطي ميان انسان و خدا از سويي و انسان و انسان از سوي ديگر به شمار مي آيند. در تحليل قرآني، آن چه در همه جا نمود دارد و خود را مي نماياند نشانه ها هستند. به سخني ديگر ما جز با نشانه ها با چيز ديگري سر و كار نداريم. اين مسأله اختصاصي به مسأله نشانه ها در زبان شناختي و يا عالم تدوين ندارد، بلكه در همه جا از عالم تدوين و واژگاني گرفته تا عالم تكوين و واقعيت بيروني آن چه به گونه اي خود را به عنوان اصالت مي بخشد، نشانه ها هستند.
هرچيزي در عالم آيه و نشانه اي از خداست. خداوند در تصريف و گرداندن آيات و نشانه ها مي كوشد با زبان ها و روش هاي مختلف يك معنا را به انسان بنماياند. در وراي همه اين نشانه ها، توحيد، الوهيت و مطلق و ربوبيت كامل خداوندي بيان مي شود، و همه يك معنا را بيان مي دارند.
يكي از علل تكرار آيات و تصريف آن با وجود وحدت معنايي اختلاف فهم و درك مخاطبان است. اين مسأله همانند گذاشتن تابلوي خطر، چراغ راهنماي چشمك زن و گذاشتن سرعت گير و مانند آن همه يك معنا را بيش تر نمي رسانند. اين تنوع براي اختلاف در فهم مخاطبان است تا در جاهاي خطرناك گرفتار تصادف نشوند. كسي ممكن است نشانه اول را نبيند و يا نشناسد و يا با آن ارتباط برقرار نكند. به هر حال همه اين نشانه هاي متعدد و متنوع تنها يك معنا را بيان مي كند. اين همان چيزي است كه در قرآن از آن به تصريف الايات ياد مي كند. گاه ديگر سخن از تكرار يك نشانه در جاهاي مختلف است مانند آن كه در سر يك چهار راه يا گذرگاه خطرناك در هر پانصد، دويست، صد و پنجاه متري يك نشانه را تكرار كنند تا مخاطب متوجه خطر و اهميت آن گردد. آيات قرآني گاه در يك سوره چند بار تكرار مي شود تا يك معنا را به مخاطب بفهماند. معنايي كه از نظر قرآن بسيار مهم و ارزشمند است و غفلت از آن موجب هلاكت انسان مي شود.
اين ها نشانه هايي است كه يك معنا را به خوانندگان و مخاطبان خود منتقل مي كند. نشانه ها در نگرش و بينش قرآني دو كاركرد متفاوت ديگر نيز دارند. برخي از نشانه ها هويت ساز هستند. به اين معنا كه ماهيت واحدي را تشخص مي بخشد و به آن هويت و شخصيت جداگانه اي مي بخشد. از اين دست نشانه ها مي توان به مناسك و روش هاي اجرايي يك عبادت اشاره كرد. مساجد به عنوان يك نشانه هويت ساز براي اسلام به كار مي رود، چنان كه نشانه كليسا يا كنشت چنين هويت بخشي را نسبت به مسيحيان و يهوديان ايفا مي كند.
ازنظر اسلام و قرآن همان گونه كه فرهنگ هاي متفاوت و زبان ها و قوميت هاي متنوع پذيرفتني است و به عنوان امري مقبول و مشروع مورد تأييد قرار مي گيرد، هم چنين شرايع و روش هاي مختلف مورد تأييد است. قرآن در تأييد شرايع مختلف كه بيانگر معناي واحدي است، مي فرمايد: لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجا؛ براي هر يك از شما از انسان ها شريعت و روش خاصي قرار داده ايم.
هر يك از شريعت ها براساس يك نظام نشانه اي خاص مي گيرد و تشكيل مي يابد. اين نشانه هاي خاص به آن شريعت هويت خاص مي بخشد. از اين رو ما با شريعت خاص عيسوي(ع) و يا موسوي(ع) رو به رو مي شويم. شريعت خاصي كه با نشانه هاي خاص به خود هويت مي بخشد و روش خاصي را براي بيان خود از ميان نشانه هاي متنوع و متعدد برمي گزيند. اين نشانه هاي مختلف براي آن است كه هر كسي با توجه به قوه ادراكي و فهم خود بتواند به معناي فراي اين نشانه ها دست يابد.

نشانه هاي مختلف عامل اتحاد

اين نشانه ها و روش هاي مختلف و متنوع مي بايست عاملي براي اتحاد باشد و يا به اين منظور مورد توجه قرار گيرد. به اين معنا كه مي بايست از نشانه هاي متنوع و مختلفي كه وجود دارد عبور كرده و به معناي واحد و يگانه اي كه در فراي نشانه هاست دست يافت. معنايي كه در وراي اين نشانه هاست همان چيزي است كه قرآن به عنوان اسلام از آن ياد مي كند و مي فرمايد: ان الدين عندالله الاسلام، دين در نزد خداوند واقعيت اسلام و حقيقت تسليم در برابر اوامر الهي است.
همان گونه كه خداوند به اقتضاي زمان و مكان و فهم مخاطبان، شرايع مختلف و نشانه هاي گوناگوني قرار داد و در وراي همه آن ها آن چه واحدست اسلام است؛ براي هر ملت فرهنگي و قومي نشانه هايي قرارداد تا بتواند با توجه به ظرفيت هاي فرهنگي خود با اسلام به عنوان يك حقيقت نه تنها يك واقعيت تاريخي ارتباط برقرار كند. از اين رو تنوع فرهنگي پذيرفته شده است و اسلام از اين قابليت و ظرفيت برخوردار است تا معاني خود را به نشانه هاي ديگر فرهنگي منتقل نمايد. اين مسئله در زبان نيز مطرح مي شود. اگر همين حقيقت بالاي زباني براي انتقال مفاهيم و معاني و يا به جهت عدم ظرفيت عرب ها از پذيرش معاني از زبان يا فرهنگ ديگر و تعصبات بي جا نسبت به زبان و فرهنگ عربي موجب شده است تا قرآن به زبان عربي بيايد. قرآن در اين باره مي فرمايد: ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبن لهم (ابراهيم آيه 4)؛ ما هر رسولي را به زبان قومش فرستاديم تا به زبان آنان برايشان آيات خداوند را تبيين كنند. و نيز مي فرمايد: ولو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لولا فصلت آياته؛ اگر قرآن را به زبان غيرعرب مي فرستاديم مي گفتند چرا آيات قرآن تفصيل داده نشده است و روشن نشده و بي معناست. (فصلت آيه 44) و يا مي فرمايد: ولو نزلناه علي بعض الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين؛ اگر قرآن را بر غير عرب مي فرستاديم و او آن را بر ايشان مي خواند عرب ها به آن ايمان نمي آوردند و مؤمن به آيات آن نمي شدند. (شعراء آيه 198)
بنابراين يكي از علل نزول قرآن به عربي توانايي زباني مي باشد ولي اين بدان معنا نيست كه لزوما مي بايست به اين زبان نازل مي شد؛ زيرا قرآن به صراحت بيان مي كند كه علل مختلفي وجود داشته است كه قرآن به زبان عربي نازل شده است كه يكي از آن ها زبان قوم پيامبر بودن و ديگر تعصبات قومي و زباني و ديگري عدم ايمان آنان به كتبي است كه به زبان عربي نباشد. اين بدان معناست كه اين نشانه ها يعني نشانه هايي كه به شكل زبان عربي و فرهنگي عربي آمده است، تنها نشانه و زباني نيست كه قابليت و ظرفيت انتقال معاني را دارا مي باشد و ديگر فرهنگ ها و زبان ها از چنين ظرفيت و توانايي برخوردار نمي باشند؛ زيرا اگر اين چنين بود شريعت عيسوي و يا موسوي نيز مي بايست به زبان عربي منتقل مي شد، در حالي كه چنين نشد و بلكه آن چنان كه قرآن گزارش مي كند بيش ترين شرايع و نشانه هاي آسماني و وحياني از طريق زبان هاي ديگر به ويژه عبري و مانند آن منتقل شده است و شرايع آسماني به زبان غيرعربي بوده است و بلكه خداوند به صراحت با بيان آن كه عرب ها امتي امي و بي كتاب آسماني بوده و از قوانين آسماني برخوردار نبوده اند تبيين مي كند كه آنان امتي بودند كه پيش از اين پيامبري برايشان نازل نشده بود و دست كم از زمان حضرت اسماعيل(ع) تا حضرت پيامبر(ص) در مدت چندهزار ساله اي از پيامبري برخوردار نبوده اند.
اگر گفته شود كه اين ظرفيت در زمان پيامبر(ص) در زبان و فرهنگ عربي به گونه اي پيدا شده است كه ديگر زبان ها را به كناري نهاده است، اين بدان معنا نخواهد بود كه انتقال معاني از طريق نشانه ها و زبان هاي نشانه اي ديگر و يا نمادهاي فرهنگي ديگر امكان ناپذير است.
بنابراين هر فرهنگ و زبان فرهنگي با نشانه هاي اختصاصي و انحصاري خود از اين ظرفيت و توانمندي برخوردار است تا به عنوان نشانه ها و علايم نمادين، معاني وحياني و آسماني را منتقل سازند.
به عنوان نمونه در زبان عربي از نشانه واژگاني صلاه براي بيان يك معناي خاص استفاده مي شود. اين معنا به صورت و شكل كلمات و حركات و سكنات خود را نشان مي دهد. صلاه خود به عنوان يك نشانه در زبان عربي بيانگر يك معنا و مفهوم خاصي است كه تركيبي از حركات و اعمال و گفتارهاي خاص آن را شكل مي بخشد و به عنوان يك نماد به ظهور مي رساند؛ ولي همين اعمال و حركات و گفتار خود نيز نشانه اي از يك معناي ديگر است كه در وراي اين مجموعه قرار دارد كه ما از آن به صلاه ياد مي كنيم؛ زيرا هدف و معناي واقعي اين مجموعه همان عبوديت و پرستش خداي يگانه است. از اين رو نمي توان مدعي شد كه صلاه به عنوان نشانه اي براي بيان يك معنا (مجموعه حركات و گفتارهاي خاص دعايي) كامل تر از واژه نماز در زبان فارسي به عنوان يك نشانه فرهنگي براي همان معناست؛ زيرا همان گونه كه واژه و نشانه صلاه اين معنا را مي رساند واژه نماز نيز از چنين ظرفيت و توانايي برخوردار مي باشد. همان گونه كه نماز در يك فرآيند از دعا به دعايي خاص منتقل شده است و مفهوم پرستش خاص را مي رساند واژه نماز نيز در يك فرآيند چنين تحول و تطوري را از سرگذرانده است.

كاربرد ابزاري نشانه ها

نشانه ها هيچ گاه اصالت نداشته و نمي تواند به عنوان عامل مهمي چون اصل معنا درآيد بلكه همه آن ها وسيله و ابزاري براي بيان معاني هستند. بنابراين هرگز در حدي مورد تأييد و تاكيد قرار نمي گيرند كه به جاي معاني بنشينند و اصالت يابند. به عنوان نمونه كعبه نشانه اي از توحيد و خانه خداست ولي كسي كه به كعبه به عنوان اصل و معنا توجه نمي كند و بر اين باور نيست كه اگر به سوي آن نماز مي گذارد كعبه را مي پرستد؛ زيرا كعبه پرستي نه تنها مشروعيت نداشته بلكه به عنوان شرك روشن امري نامشروع و گناهي بزرگ است. آن كه در وراي اين نشانه مورد نظر است پرستش خداست. كسي كه به سوي كعبه نماز مي گزارد، كعبه را نمي پرستد، بلكه خدا را مي پرستد و كعبه را تنها نشانه اي از توحيد و وحدت مي بيند. چنان كه كسي كه بر خاك (تربت و مهر كربلا و سنگ و چوب) نماز مي گزارد نه خاك را مي پرستد و نه سنگ و چوب را سجده مي كند، بلكه آن را نشانه اي مي يابد از پرستش خدا و در وراي سجده به خاك و به سوي كعبه پرستش خدا را نظر مي آورد. هرگز از مسلماني و يا شيعه اي شنيده نشده است كه بگويد من خاك را مي پرستم و يا كعبه را و يا تربت حسيني(ع) را مي پرستم؛ زيرا پرستش آن ها مشكلي است كه شيطان و ابليس با آن رو به رو بوده است. ابليس افزون بر خودپرستي و نژادپرستي كه از آن به صراحت سخن مي گويد به مشكل ديگري رو به رو بوده است كه عدم درك نشانه ها و ابزاري بودن آن بود. ابليس نتوانست و نخواست از نشانه ها عبور كند و به معنا برسد و بر پايه محتوا و باطن و معنا تحليل و عمل كند. ابليس با اين ادعا حاضر به سجده بر انسان (آدم عليه السلام) نمي شود. برخي از صوفيان ابليس گرا در توجيه اين عمل ابليس مي گويند كه او از اهل توحيد صرف و محض بوده است و حاضر نشده است كه حتي يك سجده بر غير خدا كند. بنابراين او حتي ذره اي به خداوند شرك نورزيده و از اخلاص بالا و توحيد برتري برخوردار بوده است.
شگفت آن كه ابن عربي در تفسير انكار نبوت نوح(ع) از سوي قومش به اين تحليل تمسك مي جويد كه حضرت نوح(ع) انساني تشبيه گرا بوده است و مي كوشد خدا را به اموري تشبيه كند ولي قوم وي چون عقل گرا و از مرتبه تنزيه برخوردار بوده اند حاضر به پذيرش تشبيه وي نشده و خداي منزه از صفات را مي پرستيدند زيرا صفات اثباتي برخلاف صفات سلبي برخوردار از نوعي تشبيه و محدودساز است ولي قوم نوح اهل تنزيه بوده و خداوند را برپايه صفات سلبي مي پرستيدند. بنابراين حاضر به پذيرش دعوت نوح صفت گرا و تشبيه گرا نشده و خود بر تنزيه خدا اصرار كرده و غرق توفان شده و به مقام محو رسيده اند.
در پاسخ گروه نخست بايد گفت كه ابليس با سرباز زدن از سجده به آدم(ع) و استكبار از آن در حقيقت توحيد را انكار كرده است؛ زيرا سجده به آدم(ع) و اطاعت از امر الهي به معناي پذيرش توحيد و الوهيت و ربوبيت مطلق خداوند بوده است و انكار آن به معناي خروج از حاكميت الهي معنا و مفهومي نخواهد داشت. وي با اين كار ربوبيت مطلق الهي را انكار كرده است و نپذيرفته است تا شاگردي انساني را كند كه از خاك و عنصر پست تر آفريده شده است؛ زيرا سجده به آدم به معناي پذيرش ربوبيت واسطه اي انساني بود كه از سوي خدا به خلافت رسيده است. ابليس مي بايست بپذيرد تا انساني خاكي به عنوان خليفه الهي پرورش و ربوبيت او را به عهده گيرد و او را به كمال لايق برساند ولي وي از آن جايي كه خود را از نظر نژادي برتر يافته است و انسان را عنصر خاكي و پست دانست، حاضر نشد تا تحت تسخير و فرمان او در آيد و به كمك خليفه به كمال ذاتي و لايق خود رسد. شگفت اين كه چه بخواهد و چه نخواهد در مقام تكوين او مسخر انسان است و به كمك خليفه الهي به كمال لايق خود رسيد؛ هر چند كه اين كمال در وجه ديگر آن يعني بازگشت به جباريت خداوند است به جاي آن به رحمانيت و رحميت او بازگردد؛ زيرا ابليس لايق بيش از اين نيست.
اما درباره قوم نوح(ع) بايد گفت كه اگر قوم نوح در مقام عقل و تنزيه كه مقام ملايك و فرشتگان بوده قرار داشته و نوح در مقام تشبيه بوده است بايد به اين پرسش پاسخ داده شود كه چرا قوم نوح ده ها بت را مي پرستيدند كه خداوند در سوره نوح از آنها ياد مي كند. اين غرق نه تنها غرق در وحدت وجود نيست بلكه غرق در نشانه ها و گمراه شدن در نشانه ها بوده است و آنان نتوانسته بودند تا وراي نشانه ها خدا را بيابند.
به هر حال هر يك از اين نشانه ها به عنوان يك نشانه از ارزش و اعتبار برخوردارند و مي بايست از آن ها عبور كرد. چنان كه گفته شد در همه زبان ها و فرهنگ هاي انساني اين مساله وجود دارد و هر زبان و فرهنگي از اين ظرفيت برخوردارند و مي توانند معاني ديني را برتابند و انتقال دهند. دين اسلام كه يگانه دين از نظر خداوند است در زمان هاي مختلف و شرايط متنوع و گوناگون از طريق نشانه هاي قابل فهم افراد زمان و اشخاص مخاطب بيان شده است. زبان و فرهنگ عربي يكي از نشانه هاست و شايد كامل ترين و بهترين در بخشي از آن باشد ولي اين به معناي آن نيست كه ديگر نشانه ها باطل و يا ناتوان از انتقال معاني هستند.

پذيرش شرايع و نشانه ها

قرآن همان طور كه فرهنگ ها و قوميت هاي مختلف را پذيرفته، هم چنين شرايع و نشانه هاي مختلف را نيز پذيرفته است. از اين رو هر يك از فرهنگ ها با توجه به ظرفيت هاي خود نشانه هايي را براي بيان همان معاني در خود همراه دارد؛ زيرا همه زبان ها و فرهنگ ها ريشه انساني و الهي دارد و اين ظرفيت كم و بيش در همه آن ها نهاده شده است. از اين رو همان گونه كه زبان فارسي توانسته است با ظرفيت خود معاني قرآني را برتابد، فرهنگ ايراني نيز از چنين ظرفيتي برخوردار است؛ تنها چيزي كه فرهنگ و زبان فارسي و ايراني نيازمند آن است بازسازي نشانه ها با توجه به معاني قرآني است؛ يعني مي بايست همان راهي را بپيمايد كه قرآن در طول بيست و سه ساله در تغيير و تطور فرهنگ و زبان عربي پيموده است و آن را به تكاملي رسانده تا بتواند معاني بلند قرآني و وحياني را برتابد و به ديگران منتقل نمايد.
فرهنگ اسلامي يك فرهنگ نشانه اي است. بنابراين مي بايست از آن گذشت و به حقيقت وراي اين نشانه ها دست يافت؛ چنان كه از معابد و مساجد و... مي گذريم و خدا را در وراي آن ها عبادت مي كنيم. و يا از مناسك و نمادهاي ديني چون نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات مي گذريم و در همه آن ها وجه الله و خدا را مي جوييم. البته مي پذيريم كه برخي از نشانه ها از قابليت بهتر و بيشتري نسبت به برخي ديگر برخوردارند؛ چنان كه چراغ خطر و راهنما از سرعت گير از چنين ويژگي اي برخوردار مي باشند و هر كدام از آن ها از نظر نشانه بودن و تاثيرگذاري از شدت و ضعف متفاوتي بهره مي گيرند. با اين همه اختلاف در درجه انتقال مفهوم از يك نشانه تا نشانه ديگر بدان معنا نيست كه در يك نشانه اي تعصب ورزيده و آن را اصالت بخشيده و بهره گيري از نشانه ديگر را شرك و باطل بدانيم و آن را تخطئه نماييم و به اختلافات برپايه نشانه ها دامن بزنيم. بلكه مي بايست از همه اين نشانه ها گذشته و به معناي واحد وراي آن ها دست يابيم.

اختلافات روشي

قرآن نه تنها اختلاف فرهنگي و قومي را امري طبيعي برمي شمارد بلكه اختلافات روشي را تاييد مي كند و آن را طبيعي و مفيد و سازنده برمي شمارد. قرآن بيان مي دارد كه براي هر امتي روشي خاص قرار داده ايم چنان كه براي هر امتي شريعت يعني قانون هاي مرتبط با زمان و مكان و مقتضيات عصري قرار داده ايم. هدف از تنوع روشي و شريعتي بنا به بيان قرآن آموزان است تاهر كس با توجه به نشانه هاي موجود از آن ها گذشته و در فراسوي آن ها معنا را درك و فهم نمايد. قرآن تاكيد مي كند كه اگر مي خواست مي توانست اين تنوع فرهنگي و روشي و قانوني را از ميان برداشته و همگان را برپايه روش و فرهنگ و قانون يگانه اي قرار دهد و به اجبار آنان را در يك مسير هدايتي درآورد. بنابراين اختلاف روشي نه تنها زيانبار نيست بلكه مفيد و سازنده است و هر كس برپايه روش هايي كه مي تواند بفهمد و با آن كنار آيد حركت كرده و از نشانه ها به هدف دست يابد.

خاستگاه و ريشه اختلافات امت

اگر قرآن اختلافات فرهنگي، قومي، روشي و قانوني (شرايع) را پذيرفته است، پس چه چيزي خاستگاه و ريشه اختلافات كنوني در ميان امت اسلام و يا شرايع و حياني يعني امت بزرگ اسلام كه شامل همه شرايع وحياني است، مي باشد؟
به نظر مي رسد كه تاكيد برخي از پيروان برخلاف دستور قرآن و آيات وحياني بر نشانه هاي خاص، خاستگاه بسياري از اختلافات است. هرگاه پذيرفته ايم كه هر شريعتي از يك نظام نشانه اي برخوردار است كه آن شريعت را از شرايع ديگر جدا و متمايز مي سازد؛ بنابراين مي بايست پذيرفته باشيم كه نشانه ها اصالت نداشته و تنها از آن جهت مفيد هستند كه ابزار ارتباطي ميان انسان و معنا هستند و يا به انسان هايي كه خواستار تنوع مي باشند و از درك و فهم هاي مختلف برخوردارند كمك مي كند تا با روش ها و نشانه هاي مختلف به معنا برسند. اين همان چيزي است كه پيامبر اسلام(ص) مي فرمايد: نحن معاشر الانبياء امرنا لاكلم الناس بقدر عقولهم؛ ما مامور شده ايم تا بر پايه توان و ظرفيت عقول مردمان سخن بگوييم. در نهايت تاثيري كه اين نشانه ها به جا مي گذارد، هويت بخشي و هويت سازي است. بنابراين نشانه ها نمي توانند به عاملي براي اختلاف تبديل شوند مگر آن كه كساني بخواهند از آنها بهره برداري نادرست كرده و به اختلافات ماهوي دامن بزنند.

انواع نشانه هاي درون شريعت

در هر شريعتي حتي شريعت اسلام نيز نشانه ها از چنين كاركردي برخوردارند و نمي بايست در درون شريعت برخي از نشانه ها را بر برخي ديگر اصالت و برتري بخشيد و به اين وسيله ديگران را تخطئه كرد. نشانه هاي درون شريعتي هرچند به دو دسته تقسيم مي شوند؛ زيرا برخي از نشانه ها به گونه اي هستند كه نوعي هويت به جامعه و امت مي بخشد مانند نشانه كعبه و يا نشانه مسجد و حج و مانند آن ولي اين ها هيچ تمايز ماهوي را پديد نمي آورند؛ زيرا در شرايع ديگر نيز چنين نشانه هاي هويت بخشي وجود دارد كه مي توان از بيت المقدس در شريعت يهودي و نصراني و كليسا و حج بيت المقدس ياد كرد.
چنان كه گفته شد زبان عربي همانند زبان فارسي يا انگليسي و يا تركي و يا فرانسوي است. بنابراين زبان عربي تمايزي با ديگر زبان ها نداشته و نشانه بودن در آن موجب نمي شود ديگر زبان ها از نشانه بودن بيرون روند. اگر دين اسلام به زبان عربي نازل شده است اين قابليت را دارد كه به زبان نشانه اي ديگر نيز منتقل شود و نظام نشانه اي ديگري آن معاني را به انسان ها منتقل سازد. البته نظام نشانه اي زبان فارسي خود داراي بار فرهنگي و قومي خاص خود است ولي باز توليد معنا در اين نظام نشانه اي موجب نمي شود تا يك حق و ديگري باطل باشد و كساني كه از اين نشانه ها استفاده مي كنند از شريعت و امت اسلام بيرون روند. چنان كه وقتي ايرانيان نشانه نماز را به جاي صلاه يا روزه را به جاي صوم به كار برده اند از دين اسلام بيرون نرفته اند و اين نشانه ها چون همان معناي قرآني را باز مي تاباند هيچ مشكلي را پديد نمي آورد.
قرآن به اين مساله توجه مي دهد و بيان مي دارد كه حتي گاه ايجاد نشانه هاي جديد نيز باطل شمرده نمي شود اگر در راستاي اهداف و معناي بلند توحيدي باشد. مساله رهبانيت كه از بدعت هاي پسنديده مسيحيان بوده و اشاره كرده و توضيح مي دهد كه اين بدعت كه از طريق نشانه اي ديگر انجام شده به جهت نگاه به نظام معنايي مقبول مورد تاكيد بوده است هرچند كه مسيحيان خود به اين نشانه چنان كه بايد و شايد عمل نكرده اند و برخلاف آن رفتار نموده اند. بنابراين نظام نشانه اي كه معناي ديني را باز نماياند موجب نمي شود كه به كار برندگان نشانه از دين بيرون رفته اند.
قرآن از اين نشانه ها كه نوعي هدايت را به دنبال مي آورد به عنوان منسك و نماد ياد مي كند. منسك كه روش و شريعت و گاه به معناي نماد و نشانه به كار مي رود، آن دسته از نشانه هايي هستند كه به شريعت هويت خاصي مي بخشند. بنابراين نمي بايست اين نشانه ها موجبات اختلاف شوند و به آن دامن زنند. خداوند در آيه 68 سوره حج مي فرمايد و لكل امه جعلنا منسكا هم ناسكوه فلاينازعك في الامر؛ براي هر امتي نشانه هايي به عنوان مناسك قرار داده ايم تا آن را به عنوان روش بپيمايند پس نبايد در اين مساله با تو اختلاف و منازعه كنند. به اين معنا كه اختلاف منسك و نشانه امري طبيعي است و نبايد آن را عاملي براي اختلافات و تنازعات قرار داد.
قرآن تاكيد مي ورزد كه همه اين نشانه ها براي بيان معنا است و نبايد معنا را فداي نشانه ساخت. از اين رو مي فرمايد: و لكل امه جعلنا منسكا ليذكر والله...؛ هدف از مناسك ياد كرد خداست. آن چه مهم است ذكر خداي واحد و يگانه اي است كه فراسوي اين مناسك و اعمال نشانه اي وجود دارد. پس اگر كسي قرباني مي كند آن چه مهم است عمل پرستش خداي يگانه است. بنابراين نبايد اين نشانه ها و اختلافات روشي، منسكي موجب شود تا گمراه شويد و به اختلافات و منازعات دامن بزنيد. (حج آيه 34)

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پلوراليزم يا كثرت گرايى دينى

پلوراليزم يا كثرت گرايى دينى

على ربانى گلپايگانى

كثرت دينى را به دو گونه طولى و عرضى مى‏توان تقرير كرد، البته اين تقرير مربوط به اديان سماوى و توحيدى است. كثرت طولى عبارت است از اديان يا شرايع آسمانى كه در طول تاريخ ظهور نموده و به دين يا شريعت اسلام ختم گرديده‏اند، چنين كثرتى نه با حقانيت همگانى اديان منافات دارد و نه از جنبه عملى مشكل‏ساز است; زيرا كه فرض اين است كه همه‏ى آنها الهى و توحيدى‏اند و تغيير و تحريفى هم در آنها راه نيافته است(پس از جنبه نظرى و تئوريك همگى بر حق‏اند). و از طرفى در زمانهاى مختلف و متوالى ظهور كرده‏اند، و پيروان آنها در يك زمان نمى‏زيسته‏اند (پس از جنبه عملى و اجتماعى هم هيچ‏گونه مشكلى پديد نخواهد آمد).
كثرت عرضى اديان آسمانى بدين صورت است كه، همه يا عده‏اى از پيروان دين و شريعت پيشين، از قبول شريعت جديد سرباز زده و بر شريعت پيشين باقى مانند. مثال روشن اين كثرت، اديان ابراهيمى يعنى يهود، مسيحيت و اسلام است. در اين جا در مورد دين يا شريعت پيشين با دو پديده، مواجه مى‏شويم كه يكى پديده‏اى است الهى و ديگرى پديده‏اى است‏بشرى و بلكه شيطانى; پديده‏ى نخست‏«نسخ‏»، و پديده‏ى دوم «تحريف‏» و «تغيير» نام دارد. هر دو پديده در اين‏كه منشا كثرت دينى و ناهمخوانى و تقابل مى‏گردند، يكسانند، اين امر بحث‏حق و باطل و سعادت و شقاوت را در ميان پيروان اين اديان در پى دارد. و مسئله‏ى پلوراليزم دينى از همين جا سر بر مى‏آورد و مسايل زير مورد بحث و گفتگو قرار مى‏گيرد.
1. از جنبه تئوريك كداميك از اديان بر حق و كداميك باطل است؟
2. از جنبه غايت انديشى و رستگارى جويى پيروى از كدام دين مايه نجات و رستگارى خواهد بود؟
3. از بعد اجتماعى پيروان اديان مختلف چگونه مى‏توانند با هم زندگى مشترك و مسالمت‏آميز داشته باشند؟
بحث و گفتگو در باره مسايل مذكور سابقه‏اى ديرينه دارد گرچه در جهان معاصر حساسيت و برجستگى خاصى يافته و مباحثه‏هاى بسيارى در باره آن درگرفته است. يكى از نظريه‏هايى كه در اين خصوص مطرح گرديده اين است كه هيچ‏يك از اديان برخوردار از حقيقت‏خالص و ناب نيست، بلكه هر يك تنها بهره و نصيبى از آن دارد، حقيقت‏خالص و واقعيت غايى فراسوى مذاهب و اديان است.
اين حكم در مورد همه اديان و مذاهب اعم از توحيدى و غير توحيدى صادق است. از اين نظريه به عنوان پلوراليزم Pmsilarul ياد مى‏شود.جان هيك متكلم مسيحى معاصر كه يكى از طرفداران اين نظريه است مى‏گويد:
«اديان مختلف، جريانهاى متفاوت تجربه دينى هستند كه هر يك در مقطع متفاوتى در تاريخ بشر آغاز گرديده و هر يك خودآگاهى عقلى خود را درون يك فضاى فرهنگى متفاوت باز يافته است‏». (1)
همو گفته است:
«كثرت گرايى دينى بر آن است كه اديان گوناگون همگى مى‏توانند مايه رستگارى يا كمال نفس پيروان خود شوند، چنان كه در هندوئيسم تصريح مى‏شود كه براى نيل به رهايى و رستگارى راههاى بسيارى وجود دارد». (2)
نظريه ديگر در باب پلوراليزم دينى اين است كه ما در عين اين‏كه به پيروان اديان حق مى‏دهيم كه بحث‏حق و باطل را در مورد خود و ديگران جدى بگيرند، و نيز پيروى از آيين و مذهب خود را راه نجات و رستگارى بدانند، ولى اين دو مطلب كه جنبه نظرى و تئوريك دارد چنان نيست كه راه معاشرت مسالمت‏آميز را به كلى مسدود سازد، بلكه مى‏توان با رعايت‏يك سلسله قوانين كاربردى جامعه‏اى را تشكيل داد كه پيروان اديان مختلف با يكديگر معاشرت و معاونت داشته باشند. يكى از معانى كه در فرهنگ آكسفورد براى پلوراليزم شده ناظر به همين نظريه است (3) برخى اين تفسير را تولرانس Tecnarelo يعنى تحمل كردن ديگران و برخورد شكيبانه داشتن با مخالفان خود، ناميده‏اند.
به اعتقاد ما معناى قابل قبول پلوراليزم دينى همين معناى اخير است. اين معنا علاوه بر اين‏كه از جنبه‏ى نظرى مدلل و استوار است، در عمل نيز تجربه شده است، و در آيين مقدس اسلام نيز چارچوب روشنى براى آن تعيين شده است; ولى نظريه‏ى نخست، گذشته از اين‏كه كاربردى و عملى نيست، از جنبه‏ى نظرى نيز نادرست و بى‏پايه است، چنان كه با نقد مبانى‏اى كه براى آن گفته شده، روشن خواهد شد.
بررسى همه اين مبانى از گنجايش اين نوشتار بيرون است، برخى از آنها را مورد بحث قرار مى‏دهيم:

1. تنگناهاى شهود و شناخت‏بشر

طرفداران پلوراليزم دينى، دين و معرفت دينى را بر اساس تجربه‏ى دينى بنا نهاده و يادآور شده‏اند كه چون هيچ تجربه تعبير ناشده‏اى وجود ندارد، و از طرفى تعبير و تفسيرهاى تجربه دينى به دليل محدوديت‏ها و ويژگيهاى مختلف فرهنگى كه دارند، هرگز نمى‏توانند درك كاملى از حقيقت مطلق به انسان بدهند، در نتيجه هيچ دين و معرفت دينى، كامل و تمام عيار نخواهد بود. در تبيين اين نظريه از اصل معروف كانت كه ميان شيى‏ء فى نفسه (نومن nemon ) و شيى‏ء در مرحله ظهور در دستگاه ادراكى انسان (فنومن pnemoneh ) فرق نهاده است نيز استفاده شده است چنان كه جان هيك مى‏گويد: «امانوئل كانت (بدون اين‏كه قصد اين كار را داشته باشد) چهارچوبى فلسفى فراهم نموده كه ضمن آن چنين فرضيه‏اى مى‏تواند بسط و تكامل يابد. او ميان عالم آن گونه كه فى‏نفسه هست و آن را عالم معقول مى‏نامد، و عالم آن گونه كه بر آگاهى و شعور انسان ظاهر مى‏گردد و آن را عالم پديدار مى‏نامد فرق گذاشت‏». (4)
بنابر اين هنگامى كه دينداران مى‏كوشند تا از واقعيت غايى فى‏نفسه سخن بگويند، فقط مى‏توانند توضيح بدهند كه آن واقعيت چگونه براى آنان پديدار شده است، چگونگى توصيف دينداران از واقعيت فى‏نفسه، بستگى به مفاهيمى دارد كه در تفسير آن به كار مى‏برند. در نتيجه سخن كسانى كه معتقدند خداوند موجودى متشخص است‏با سخن كسانى كه واقعيت غايى را نا متشخص مى‏دانند، تعارضى ندارد. (5)
در تاييد اين فرضيه از داستان موسى و شبان مولوى بهره گرفته و گفته شده است: «قصه‏ى موسى و شبان در حقيقت‏برخورد يك متكلم است‏با يك عامى واجد تجربه‏هاى خام و تفسير نشده‏ى مذهبى. مولوى از اين داستان استفاده‏هاى پلوراليستيك مى‏كند. مى‏گويد: شبان يك مشبه بود، تجربه خود از خدا را به يك انسان، يك طفل و امثال آن تفسير كرده بود و فكر مى‏كرد كه خدا هم مثل ما همين گونه نيازها را دارد و لذا او را آن چنان وصف مى‏كرد. موسى يك متكلم تنزيه‏گر بود، و لذا بر شبان بانگ زد و او را عتاب كرد كه چنين مشبهانه در حق خداوند سخن مگو، سپس توضيح مى‏دهد كه هركدام از ما در هر مرتبه‏اى از تنزيه كه باشيم، باز هم مبتلا به تشبيهيم; چرا كه از قالبهاى مانوس ذهنمان براى توصيف خدا كمك مى‏گيريم، هيچ كس نيست كه از تشبيه به طور كامل رهايى يافته باشد و بتواند خدا و كنه ذات او را چنان كه هست، با تجريد تام ذهن از همه عوارض، بشناسد و دريابد... از نظر عارفان و صوفيان، اين مطلب حتى در حق‏انبياى عظام الهى هم صادق است، چه رسد به آدميانى كه به مقام عصمت انبيا هم نرسيده‏اند و به تمام حقيقت و همه پيكره واقعيت دست نيافته‏اند». (6)

ارزيابى و نقد

محدوديت و تنگناى شهود و شناخت‏بشر تنها مى‏تواند مبين وجود كثرت معرفتهاى بشرى نسبت‏به واقعيت غايى و حقيقت مطلق وعلت پيدايش مذاهب و فرق دينى باشد، ولى معيار حق دانستن همه‏ى آنها نخواهد بود، بسان اين كه تزاحم منافع و تمايلات بشرى و محدوديت داده‏هاى طبيعى و دست‏مايه‏هاى معيشتى علت‏بروز اختلاف و نزاع در جوامع بشرى است، ولى دليل بر حقانيت همه‏ى طرفهاى نزاع نمى‏باشد. و اين در حالى است كه پلوراليسم دينى به تفسير ياد شده در صدد يافتن راه حل تعارض ميان پيروان اديان است; بدين صورت كه چون درك و فهم همگان از حقيقت مطلق محدود است، و هيچ‏يك از آنها با واقعيت آن‏گونه كه هست مطابقت ندارد، پس هيچ‏يك حق نخواهد بود و كسى را نرسد كه درك خود را حق و درك ديگرى را باطل بداند.
ولى مطابقت نداشتن هيچ‏يك از معرفتها و دركها با حقيقت مطلق آن‏گونه كه هست دليل بر حقانيت‏يا بطلان همه‏ى آنها نيست; زيرا حقيقت مطلق امرى است‏بسيط و داراى كمالات غير متناهى و منزه از هرگونه نقص و نياز، بنابراين هر تصوير و تعريفى از حقيقت مطلق كه تشبيه آلود و ملازم با نقص و نياز باشد، باطل، و هر تصوير و تعريفى از آن كه منزه از نقص و نياز باشد حق خواهد بود.
و اين كه گفته شده است‏براى هيچ انسانى درك خداوند منزه از تشبيه امكان پذير نيست، قطعا در مورد آنان كه قرآن كريم ايشان را «مخلصين‏» ناميده است صادق نيست. قرآن كريم در باره‏ى آنان مى‏فرمايد:
«سبحان الله عما يصفون الا عبادك المخلصين‏» (صافات/160159): خداوند از آنچه وصف كنندگان مى‏گويند منزه است، مگر برگزيدگان از بندگان خدا (كه توصيف آنها پذيرفته است).
علامه طباطبايى در ذيل اين آيه گفته است:«علت اين‏كه خداوند از وصف‏هاى بشرى در حق او منزه است اين است كه خداوند نامحدود است و هر وصفى كه بندگان در حق او مى‏انديشند يا بر زبان جارى مى‏كنند او را تحديد مى‏كند، ولى بندگان برگزيده‏ى خداوند كه خدا را قبل از غير خدا مى‏شناسند، هرگاه خدا را در درون خود وصف كنند او را به صفاتى كه لايق او است وصف مى‏كنند، و هرگاه آن صفات را بر زبان جارى سازند از آنجا كه معانى و الفاظ از توصيف حقيقت مطلق قاصرند به قصور بيان خود اعتراف مى‏كنند.چنان كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم كه سيد «مخلصين‏» است فرمود:«لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك‏»: آن حضرت در اين عبارت خدا را ثنا گفته است، و نقصان ثناى خود را با اين جمله كه او ثنايى جز آنچه خدا مى‏پسندد اراده نكرده است، جبران نموده است (7) ».و به نص قرآن كريم پيامبران از مخلصين و برگزيدگان الهى‏اند.
اصولا روش قرآن كريم و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه‏ى اهل بيت عليهم السلام در خداشناسى جمع ميان اثبات و نفى است، يعنى هم صفات كمال را براى خداوند اثبات مى‏كنند (در مقابل مذهب تعطيل) و هم صفات نقص را از او نفى مى‏كنند(در مقابل مذهب تشبيه) و اين است‏حقيقت «امر بين الامرين‏» در بحث صفات الهى. امام صادق عليه السلام در احتجاج با يكى از زنادقه فرمود: «درباره‏ى خداوند نه انديشه‏ى نفى مطلق درست است، و نه انديشه‏ى تشبيه; زيرا نفى مطلق مستلزم انكار و رد خداست، و تشبيه مستلزم تركيب و تاليف است‏». (8) امام رضا عليه السلام فرمود: «درباره توحيد و خداشناسى سه مذهب است:
1. مذهب نفى، 2. مذهب تشبيه، 3. مذهب اثبات بدون تشبيه، دو مذهب نخست‏باطل، و مذهب سوم درست است‏». (9)
فردى از امام جواد عليه السلام پرسيد: آيا جايز است كه خدا را شيى‏ء بناميم؟ امام عليه السلام فرمود: آرى مشروط به اين‏كه از دو جانب تعطيل و تشبيه برحذر باشى. (10)
مثال كوران و فيل (فيل در تاريكخانه) نيز كه جان هيك و ديگران (11) در تعيين پلوراليسم دينى به آن استناد كرده‏اند، براين مطلب دلالت ندارد، و درمورد بحث ما مطابقت ندارد، و مولوى نيز از آن چنين استفاده‏اى نكرده است، نتيجه‏اى كه مولوى از اين داستان گرفته محدوديت درك حس است كه نمى‏توان با تكيه بر درك حسى، حقايق غيبى را شناخت. وى مى‏گويد: در آن تاريكخانه افرادى كه از طريق دست و لمس، فيل را توصيف كردند اگر هر يك شمعى در دست مى‏داشت مى‏توانست‏به خطاى درك خود آگاه شود، مشكل در موضوع معرفت (فيل) نبود، بلكه مشكل در ابزار شناخت‏بود.اگر بخواهيم مثال مزبور را در بحث كنونى (خداشناسى) پياده كنيم بايد چنين نتيجه بگيريم كه ابزارهاى حسى نمى‏تواند انسان را به وجود و صفات خدا رهنمون شود، بايد از ابزار ديگرى بهره گرفت و آن شهود، عقل و وحى است.چنان كه مى‏گويد:
در كف هر كس اگر شمعى بدى
اختلاف از گفتشان بيرون بدى
چشم حس همچون كف دستست وبس
نيست كف را بر همه او دست رس
چشم دريا ديگر است و كف دگر
كف بهل وز ديده‏ى دريا نگر (12)
نتيجه‏اى كه مولوى از داستان فيل در تاريكخانه گرفته است درست مخالف پلوراليسم دينى است. مولانا مى‏گويد: اگر در خداشناسى از راه و ابزار درست استفاده شود، اختلاف از ميان برداشته مى‏شود، بدين صورت كه همگان حقيقت را آن گونه كه درك آن براى بشر ميسور است، فهم خواهند كرد. پلوراليسم زاييده مشوب نمودن درك عقلى يا شهود عرفانى به داده‏هاى حسى است، حال اگر بگويى بشر در تاريكخانه‏ى حواس جاى دارد و او را از چنين تنگناى معرفتى گريز و گزيرى نيست، پاسخ اين است كه بايد در اين جهت‏به هاديان الهى رجوع كرد و از چراغ خرد و نورافكن وحى بهره جست تا در دام تشبيه يا تعطيل نيفتاد، و فلسفه نبوت‏ها همين بوده است.
استناد به مثال فيل در تاريكخانه مشكل ديگرى نيز دارد و آن جهل مركب دايمى است; زيرا آنان كه در تاريكخانه و از راه حس لامسه با فيل رابطه معرفتى بر قرار كردند، هرگز از فيل شناخت درستى به دست نياوردند. فيل نه عمود و ستون است، و نه باد بزن و نه ناودان و نه... و اگر هيچ‏گاه در روشنايى فيل را نمى‏ديدند، پى به خطاى خود نمى‏بردند، و چون در مورد حقيقت مطلق و غير متناهى فرض بر اين است كه هيچ‏كس نمى‏تواند آن را آن‏گونه كه هست درك كند; بنابر اين، هيچ‏كس به آن معرفت ندارد، پس همگى در اشتباهند، و يا دچار شكاكيت و حيرت.
برخى از ناقدان غربى در اين باره چنين گفته‏اند: «ممكن است در نقد كثرت گرايان بگويند كه اين اعتقادشان لاجرم به شكاكيت مى‏انجامد، به داستان تمثيلى هيك باز گرديم، ما نمى‏توانيم هيچ چيز در باره فيل واقعى بدانيم، حتى نمى‏توانيم اطمينان داشته باشيم كه فيلى وجود دارد، همين امر در مورد واقعيت غايى هم صدق مى‏كند. در واقع نكته‏اى كه مى‏توان از داستانهاى تمثيلى هيك آموخت اين نيست كه همه‏ى مردان كور درست مى‏گفتند، اين است كه هيچ‏كدام درست نمى‏گفتند.
پاسخ هيك اين است كه ما بايد يك فيل يا (در بحث اصلى ما) وجود يك واقعيت فى نفسه متعالى را كه بر ما پايدار مى‏شود، مفروض بگيريم، اما اگر نتوانيم هيچ چيز درباره‏ى خود واقعيت غايى بگوييم، چه چيز را بايد مفروض بگيريم؟ مردان كور تنها در صورتى مى‏توانند فرض كنند كه آنچه لمس مى‏كنند واقعا يك فيل است كه پيشاپيش بدانند يك فيل چگونه موجودى است.
كثرت گرايانى نظير هيك بر سر يك دو راهى قرار گرفته‏اند: از يك سو، اگر ما هيچ تصور روشنى از خداوند نداشته باشيم، يعنى اگر نتوانيم به هيچ چيز در باره‏ى خداوند يا واقعيت غايى فى‏نفسه بگوييم در آن صورت اعتقاد دينى ما بيش از پيش به بى اعتقادى نزديك و تقريبا غير قابل تميز از الحاد مى‏شود، از سوى ديگر، اگر ما بتوانيم از خداوند سخن بگوييم در نتيجه مى‏توانيم مجموعه سازگارى از محمولها را براى توصيف از اوصاف خداوند به كار گيريم. به اين ترتيب ما با موضوعى سر و كار داريم كه مى‏توانيم درباره‏ى آن سخن بگوييم; لذا در موقعيت كسانى كه كاملا كورند قرار نداريم و مى‏توانيم دريابيم كه مدعيات كدام يك از مردان كور درست است‏». (13)

2. تكثر تفسيرهاى متون دينى

تحليل ديگرى از پلوراليسم دينى اين است كه فهم و درك افراد از متون دينى متنوع و متكثر است; زيرا متن دينى صامت است و ما همواره در فهم متون دينى و در تفسير آنها، خواه فقه باشد، خواه حديث، خواه تفسير قرآن، از انتظارات و پرسشها و پيش‏فرضهايى كمك مى‏گيريم و چون هيچ تفسيرى بدون تكيه بر انتظارى و پرسشى و پيش فرضى ممكن نيست، و اين انتظارات و پرسشها و پيش‏فرضها نيز از بيرون دين مى‏آيند و متنوع و متحولند، ناچار تفسيرهايى كه در پرتو آنها انجام مى‏شوند، تنوع و تحول خواهند پذيرفت.
براى اثبات يا تاييد اين فرضيه از مدارك دينى هم استفاده شده و گفته شده است‏«روايات بسيارى داريم كه قرآن صاحب هفت‏بطن است; رواياتى داريم كه پاره‏اى از آيات قرآن براى اقوام ژرفكاوى نازل شده است كه در آخر الزمان مى‏آيند» همچنين در روايات آمده است كه: «رب‏حامل فقه الى من هو افقه منه‏»، بسا كس كه حامل يك تعليم دينى است، اما خودش نمى‏داند چه گوهرى در دست دارد، معناى همه‏ى اينها اين است كه مى‏توان امر واحد را به درجات مختلف فهميد، لذا ما در عالم تفسير هميشه پلوراليستيك بوده‏ايم و هيچ‏كس را به صفت‏خاتم المفسرين نپذيرفته‏ايم و اين عين حيات دينى و درك عالمانه ما از دين بوده است.
از تاريخ اديان وعلوم دينى هم براى اين فرضيه چنين استشهاد شده است:«تاريخ تفسير» خواه در حوزه اسلامى و خواه در حوزه اديان ديگر نشان مى‏دهد كه برداشتها از كلام بارى بسيار متفاوت بوده است‏».
اين نكته نيز بر مطالب قبل افزوده شده است كه «دين تفسير نشده نداريم، اسلام يعنى تاريخ تفاسيرى كه از اسلام شده است و مسيحيت‏يعنى تاريخ تفاسيرى كه از سيحيت‏شده است و هكذا، و اين تفاسير هميشه متعدد بوده‏اند و هركس تفسيرى را نپسنديده، روى به تفسير ديگرى آورده است نه اين‏كه خود دين ناب را در چنگ بگيرد، و معرفت دينى چيزى نيست جز همين تفسيرهاى سقيم و صحيح... اسلام سنى فهمى است از اسلام و اسلام شيعى فهمى ديگر، و اينها و توابع و اجزايشان همه طبيعى‏اند و رسميت دارند».
آنگاه نگرش تاريخى پيروان اديان و مذاهب به اين تنوع و تكثر بدين صورت نقل و نقد شده است: «هميشه هر فرقه‏اى خود را حق مى‏ديده و ديگران را باطل مى‏دانسته است، يعنى گويى هر فرقه تفسيرهاى ديگر را چون باطل مى‏دانسته معدوم هم مى‏دانسته است، كسى در اين فكر نبوده است كه اين تكثر اجتناب ناپذير تفاسير و فهم‏ها و فرقه‏ها كه گريبان هيچ مكتبى از چنگال آن رها نيست، معنا و مدلول ديگر هم دارد، شايد معنايش اين باشد كه نفس اين كثرت مطلوب است، و شايد معنى هدايت فراختر از آن است كه ما مى‏پنداشته‏ايم، و شايد نجات و سعادت در گرو چيز ديگرى است، وراى اين فهم‏ها و دگم‏هاى خصومت‏خيز و انشعاب آفرين و شايد فهم دين امرى جمعى است همچون زندگى و تمدن.
هرگاه آدمى از برگزيده بودن و اقبالناك بودن و متفاوت با ديگران بودن و محبوب خاص خدا بودن دست‏بكشد و خود را با بقيه بشريت، نشسته بر سر سفره واحد ببيند، آنگاه انديشه‏ى پلوراليسم براى او جديت‏خواهد يافت، و در معنى هدايت و نجات و سعادت و حق و باطل و فهم صحيح و سقيم تامل تازه روا خواهد داشت. پلوراليسم در جهان جديد معلول و محصول همين‏گونه تاملات است.
منظور اين است كه سؤالهايى از قبيل:
1. آيا از حق خودمان دست‏برداريم؟
2. آيا اهل ضلال و باطل را حق بشماريم؟
3. آيا حق و باطل را مساوى بدانيم؟
را نپرسيم و از منظر ديگرى به كثرت آراء و عقايد آدميان نظر كنيم و توجه كنيم كه صحنه‏ى فهم دينى، صحنه‏ى يك مسابقه است و در اين ميدان بازيگران بسيار بازى مى‏كنند و مسابقه يك نفره نداريم و بازى به اين كثرت قايم است، و اولين شرطش اين است كه اين كثرت را ببينيم، نه اين‏كه جز خود و تفسير خود در اين جهان كسى و حقانيتى و فهمى را نبينيم و قبول نداشته باشيم و در پى بيرون كردن ديگران از مسابقه باشيم‏».
و آخرين نكته‏اى كه از اين بحث استنتاج شده اين است كه: «پلوراليسم فهم متون، مدلول روشنى كه دارد اين است كه هيچ تفسير رسمى و واحد از دين و لذا هيچ مرجع و تفسير رسمى از آن وجود ندارد. و در معرفت دينى، همچون هر معرفت‏بشرى ديگر، قول هيچ‏كس حجت تعبدى براى كسى ديگر نيست، و هيچ فهمى مقدس و فوق چون وچرا نيست، و اين سخن همان قدر كه فى‏المثل در شيمى صادق است، در فقه و تفسير هم، بى‏كم و زياد صادق است، هركس بار مسئوليتش را خود به دوش مى‏كشد و در مقابل خداوند تنها حاضر و محشور مى‏شود. حاكم سياسى داريم، اما حاكم فكرى و دينى نه‏». (14)

حاصل استدلال

حاصل بيان فوق اين است كه پلوراليسم دينى به معناى حجت دانستن همه‏ى فهم‏هاى دينى و اديان و فرق مذهبى و به عبارت ديگر: حجيت پلوراليسم درون دينى و بيرون دينى در گرو امور زير است:
1. اعتقاد به اين‏كه كلام الهى و متون دينى كه مشتمل بر كلام خداوند است ذو بطون و تو در تو و چند لايه است، چون كلام الهى بيانگر واقعيت است، واقعيت چند لايه است، در اين صورت فهم‏ها يا تفسيرهاى متعدد متناسب با تعدد موجود در متن دينى و كلام الهى بوده و امرى طبيعى و طبعا معتبر خواهد بود.
2. متون دينى صامتند و نيازمند تفسير و تبيين مى‏باشند، و تفسير و تبيين آنها توسط بشر انجام مى‏شود، و بشر با ذهن خالى به تفسير دين نمى‏پردازد بلكه با اندوخته‏ها و آموخته‏هاى خود كه همگى از بيرون دين فراهم گرديده‏اند دست‏به تفسير دين مى‏زند،و از طرفى آموخته‏ها و اندوخته‏هاى ذهنى انسان متاثر از علوم و فرهنگهاى مختلف و در نتيجه متفاوت خواهد بود. و لازمه‏ى آن، تفاوت و تنوع تفسير متون دينى و پيدايش آراء و مذاهب و نحله‏هاى فكرى و دينى است.
3. اگر از منظر تاريخى به مسئله بنگريم تكثر و تنوع آراء و تفاسير دينى امرى مسلم و غير قابل انكار خواهد بود و آن را به دو صورت مى‏توان تحليل كرد:
الف. بر اساس يكجانبه دانستن حق و باطل و هدايت و ضلالت، در اين صورت پيرو هر دين و مذهبى و صاحب هر فهم و تفسيرى از شريعت، خود را بر حق و اهل هدايت، و مخالف خود را بر باطل و اهل ضلالت‏خواهد خواند. چنان كه تحليل رايج در ميان پيروان اديان و مذاهب همين بوده است.
ب. دو جانبه يا چند جانبه دانستن حق و باطل و هدايت و ضلالت، در اين صورت حق و هدايت‏بسط و گسترش خواهد يافت، و كثرت اديان، مذاهب و آراء امرى طبيعى و پذيرفتنى خواهد بود، و فهم دينى امرى جمعى به شمار خواهد آمد، يعنى همه‏ى فهمهاى دينى بهره‏اى از صواب دارند، چنان كه همه‏ى افراد سهمى در زندگى و تمدن بشرى دارند، و صحنه‏ى فهم دينى به عنوان صحنه‏ى مسابقه و بازى است كه قايم به كثرت است، قبول مسابقه و بازى به طور طبيعى مستلزم قبول كثرت بازيگران و شركت‏كنندگان در مسابقه خواهد بود.
4. هرگاه اصل پيشين پذيرفته شود و همگانى بودن فهم دينى و حجيت پلوراليسم دينى را پذيرا گرديم، نبايد از اقبالناك بودن و برگزيده و محبوب خداوند بودن خود سخن بگوييم، بلكه بايد خود و ديگران را در كنار يك سفره به شمار آورد و آن، سفره‏ى دين، حق و هدايت است; در اين صورت همه به نوعى برگزيده و محبوب خداوندند، و اين انديشه مانع را از سر راه پلوراليسم دينى برمى‏دارد.
5. نتيجه مطالب قبل اين است كه در دين شناسى هيچ راى مرجع و معتبرى كه بر ديگران حجيت داشته باشد، وجود نخواهد داشت، راى هركس براى خود او حجت‏خواهد بود، همان‏گونه كه در علم شيمى مثلا راى هر شيمى‏دانى براى خود او حجت است، نه بر ديگران.

ارزيابى و نقد

تا اين جا كوشش نموديم تا اصل اين نظريه، دلايل و محورهاى عمده و حاصل آن را به صورت روشن براى خوانندگان گرامى بيان كنيم، اينك به ارزيابى و نقد آن مى‏پردازيم:

الف.ذو بطون بودن كلام الهى

درباره‏ى مطلب يا محور اول نظريه مزبور يادآور مى‏شويم: ذو بطون بودن كلام الهى گرچه مستلزم نوعى كثرت در معرفت دينى است، ولى اين كثرت به صورت متعارض و پارادوكسيكال نخواهد بود; زيرا اين بطون يا لايه‏ها همگى كلام الهى‏اند كه حق مطلق است، پس همگى جلوه‏هاى حق مى‏باشند وجلوه‏هاى حق هماهنگ و موزون خواهند بود. چنان كه خداوند در وصف قرآن مى‏فرمايد:
1. «الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى... ذلك هدى الله يهدي به من يشاء... » (زمر/23): خداوند نيكوترين سخن را كه كتابى است همانند و موزون نازل نمود... اين كتاب (جلوه) هدايت الهى است كه خداوند هركس را بخواهد به واسطه آن هدايت مى‏كند....
2. «ا فلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» (نساء/82): آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند، اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلاف بسيار مى‏يافتند.
3.«لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد» (فصلت/42): «(قرآن كتاب عزيزى است كه) به هيچ وجه باطل در آن راه ندارد (چون) فرستاده خداوند حكيم و ستوده است.
ذو بطون بودن كلام الهى بدين صورت است كه لفظى داراى معنايى مطابقى و معنا يا معانى التزامى است; يعنى معانى متعدد در طول يكديگر كه به صورت زنجيره‏اى با يكديگر ارتباط دارند، ويكى مستلزم ديگرى است، هرچند به حسب ظاهر يك لفظ و يك استعمال بيش نيست.
مثلا آيه‏اى كه بر مطلوبيت عبادت خدا دلالت دارد، بر مطلوب بودن معرفت‏خدا و نيز تدبر و تفكر در آيات آفاقى و انفسى، و آموختن آنچه مقدمات لازم شناخت و عبادت خدا مى‏باشند، و نيز به مطلوب بودن كمال و سعادت حاصل از معرفت و عبادت خدا نيز دلالت مى‏كند، مانند اين كه فرد تشنه‏اى از كسى بخواهد تا براى او آب بياورد، او علاوه بر اين‏كه آوردن آب را مى‏خواهد، نوشيدن، سيراب شدن، رفع تشنگى، كمال وجودى حاصل از نوشيدن آب را نيز مى‏خواهد.
ذو بطون بودن كلام الهى تفسير ديگرى نيز دارد و آن اين‏كه لفظ بر يك حقيقت داراى مراتب و درجات دلالت كند، كه در اين صورت يك لفظ و يك معنا بيش نيست، ولى مراتب طولى متعدد دارد. و دلالت لفظ به اين مراتب دلالت مطابقى است، نه از قبيل لوازم يك معنا، چنان كه قرآن كريم در باره تقوا مى‏فرمايد:«اتقوا الله حق تقاته‏»(آل عمران/102) حقيقت تقوا عبارت است از خوددارى از عمل به نواهى خداوند و ترك اوامر الهى، و اين حقيقت داراى مراتب متفاوت است، كه تقواى از كباير اولين درجه آن، و پس از آن تقوا از كباير و صغاير، وبالاتر از آن تقوا در مورد مستحبات و مكروهات است تا برسد به مرتبه‏اى كه حتى در مباحات نيز از ياد خدا غافل نمى‏شود. (15)
حاصل آن كه كثرت مورد بحث در پلوراليسم دينى كثرت تعارض آميز است، مانند متشخص يا نامتشخص بودن حقيقت مطلق، توحيد و تثليث، جبر و اختيار، الهى يا بشرى بودن مسئله‏ى امامت، و نظاير آن، نه مطلق كثرت هر چند به صورت طولى و مراتب تشكيكى و از قبيل ناقص و كامل و اكمل باشد، كه مرتبه بالاتر واجد مرتبه پايين‏تر از خود نيز هست، و به اصطلاح فلسفى از قبيل كثرت در وحدت و وحدت در كثرت است، نه وحدت در مقابل كثرت، يا كثرت در مقابل كثرت.

ب. تفسير پذيرى متون دينى

در اين كه متون دينى تفسير پذير و يا نيازمند تفسيرند سخنى نيست، چنان كه در اين مطلب نيز كه آموخته‏ها و اندوخته‏هاى ذهنى انسان در فهم كلام خداوند يا سخن معصوم تاثير مى‏گذارد فى الجمله بحثى نيست، سخن در دو مورد است:
1. تكثر و تنوع فهم و تفسير متون دينى تنها به پلوراليسم درون دينى مربوط مى‏شود، نه پلوراليسم بيرون دينى، يعنى تعدد مذاهب و فرق يك دين را تبيين مى‏كند، مانند مذاهب و فرق مسيحى، يا يهودى يا اسلامى كه هر يك از اين فرق و مذاهب از متن دينى خود برداشت و تفسير ويژه‏اى دارد، اما تعدد خود متون دينى و مؤمنان به آنها را تبيين نمى‏كند. به عبارت ديگر: اين فرضيه يك پيش فرض دارد و آن وجود يك يا چند دين و متن يا كتاب مقدس دينى است، و اين كه چرا اين اديان و متون متعدد دينى پديد آمده است، خارج از قلمرو فرضيه ياد شده است.
2. تعدد و تنوع فهم‏ها و تفسيرها از متون دينى به دليل تاثير پذيرى انسان از فرهنگ‏ها، محيطاها و علوم، نه قانون حق و باطل و درست و نادرست را از صحنه‏ى انديشه و زندگى بشر بر مى‏دارد، و نه دليل بر حقانيت‏يا بطلان همه‏ى برداشت‏ها و تفسيرهاست. هرگاه اين برداشت‏ها و تفسيرها متعارض و پارادوكسيكال باشند به حكم قانون بديهى امتناع اجتماع و ارتفاع متناقضين بحث درست و نادرست وحق و باطل مطرح خواهد شد. و قهرا بايد معيار و مقياسى براى تشخيص حق از باطل و درست از نادرست وجود داشته باشد، و گرنه بحث‏حق و باطل و صواب و خطا لغو خواهد بود، و اين مقياس بايد چيزى باشد كه يا معصوم از خطا باشد، و يا مستند به راى معصوم گردد. آنچه مصون از خطاست اصول بديهى عقلى و قول و فعل پيامبران و امامان معصوم است، پس هر راى و نظرى كه به اين دو منتهى گردد معتبر و پذيرفته خواهد بود. نظير اين مطلب در بحث مربوط به تفسير تجربه‏هاى دينى نيز بيان شد، و در آنجا مؤلف محترم «صراطهاى مستقيم‏» به لزوم وجود مقياسى خطا ناپذير براى تشخيص تفسيرهاى درست از نادرست را اذعان نموده است.
در حديث معروفى كه در كتاب عقل و جهل كافى از امام كاظم عليه السلام وايت‏شده از عقل به عنوان حجت‏باطنى پروردگار و از پيامبران و امامان معصوم به عنوان حجت ظاهرى خداوند، ياد شده است. (16)
و آنگاه كه ابن سكيت از امام رضا عليه السلام پرسيد: امروز حجت‏بر بندگان چيست؟ امام پاسخ داد: عقل است; زيرا به واسطه آن راستگو از دروغگو تشخيص داده مى‏شود. (17)
و در حديث ثقلين (كه از احاديث متواتر اسلامى است) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت عليهم السلام را عدل و قرين قرآن ساخته و تمسك به آن دو را مايه‏ى نجات دانسته ويادآور شده است كه آن دو از يكديگر جدايى پذير نيستند.
گذشته از اين، قرآن كريم در عين اين كه مفسر و مبين مى‏خواهد; ولى چنين نيست كه خود صامت محض باشد، بلكه مفسر بايد راى خود را به قرآن يا آنان‏كه‏«مطهرون‏»اند و از تاويل و اسرار قرآن آگاهند عرضه كند و از اين طريق صواب و خطاى راى خود را بيازمايد، و اگر او چنين نكرد، ديگران اين كار را خواهند كرد. مهم اين است كه مقياس سنجش و ارزيابى وجود دارد، و آراى مفسران با آن مقياس ارزيابى خواهد شد.
امام على عليه السلام قرآن را هم ناطق مى‏داند و هم صامت، از آن نظر كه زبان ندارد تا سخن لفظى بگويد صامت است و از آن نظر كه درستى راى آنان كه مى‏خواهند از زبان قرآن چيزى بگويند در گرو اين است كه از خود قرآن به گفتار خويش شاهد آورند ناطق است. در رد انديشه خوارج در مسئله حكميت كه گمان مى‏كردند سرنوشت مسلمانان به راى افراد سپرده شده مى‏فرمايد: «ما افراد را داور نگرفته‏ايم، بلكه قرآن را داور ساخته‏ايم، ولى قرآن نوشته‏اى است كه با زبان سخن نمى‏گويد و ترجمان مى‏خواهد، و داوران از طرف قرآن سخن خواهند گفت، و اگر آنان در داورى خود راستى را پيشه كنند جز به حقانيت ما راى نخواهند داد». (18)
و در جاى ديگر در وصف قرآن مى‏فرمايد: «در پرتو هدايت قرآن مى‏توانيد بصيرت يابيد، و از روى بصيرت بگوييد و بشنويد، و برخى از قرآن به واسطه‏ى برخى ديگر سخن مى‏گويد، و برخى از آن بر برخى ديگر گواهى مى‏دهد، در مسير الهى اختلاف پذير نيست و صاحب خود را از خدا جدا نخواهد كرد». (19)
و در مورد ديگر خود را به عنوان زبان گوياى قرآن توصيف كرده مى‏فرمايد: «از قرآن بخواهيد تا براى شما سخن بگويد، ولى او (با زبان) سخن نمى‏گويد، لكن من شما را از آن با خبر مى‏سازم‏». (20) امام عليه السلام در اين جا به اين آيه قرآن كريم اشاره دارد كه مى‏فرمايد: «انه لقرآن كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون‏» (واقعه/7779) و اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به نص قرآن كريم همان مطهرون مى‏باشند.(احزاب /33).
بنابر اين، تفاسير و آراى دين شناسان را بايد با مقياسهاى عقل، قرآن و كلام معصومان‏عليهم السلام ارزيابى نمود و صحيح را از سقيم جدا ساخت، چنان كه در مواردى چون رخدادهاى تاريخى و مانند آن كه درك حسى نيز نافذ است از اين ابزار معرفتى هم بايد بهره جست، و بدين صورت راه تشخيص و داورى گشوده است.
3. تحول و تكامل فهم و دانش بشرى امرى است مسلم و روشن، ولى لازمه‏ى آن نداشتن هيچ راى و انديشه ثابتى در حوزه‏ى علم و دين نيست، چه بسا انسان در سايه‏ى تلاش علمى و آگاهى‏هاى جديد از يك پديده‏ى طبيعى يا حكم دينى نكات جديدى به دست آورد و فهم و دانش او تحول يابد; ولى اين تكامل فهم الزاما به اين معنا نيست كه فهم و درك پيشين او خطا بوده و اينك فهم جديدى جايگزين آن شده است، بلكه تحول گاهى به صورت تبدل راى و فهم است و گاهى به صورت تكامل و افزايش كه البته اين تكامل كمى جدا از تكامل كيفى نخواهد بود. فرض كنيم انسان در آغاز نسبت‏به آب اين مقدار آگاهى دارد كه جسمى است روان، و تشنگى را برطرف مى‏سازد، آلودگى‏هاى اشيا را مى‏زدايد و پس از يك رشته مطالعات علمى از ساختمان طبيعى آب و عناصر تشكيل دهنده آن نيز آگاه مى‏شود و بدين نكته نيز واقف مى‏گردد كه آب نقشى حساس در حيات موجودات زنده ايفا مى‏كند، اكنون فهم و دانش او نسبت‏به آب تكامل يافته است، ولى همچنان همان آگاهى‏هاى پيشين را دارد. همين‏گونه است آگاهى انسان سبت‏به مفاد آيه‏اى از قرآن يا حكمى از احكام دين.
نويسنده‏ى محترم «صراطهاى مستقيم‏» خود در كتاب قبض و بسط تئوريك شريعت‏به اين نكته اعتراف نموده و چنين گفته است: «خطاست اگر كسى تصور كند كه با ذهن خالى به سخنان نظر مى‏كند و معنى آن را در مى‏يابد، اين كار نه ممكن است و نه مطلوب، وچون ممكن نيست، و چون اذهان به مرور زمان از معلومات و مايه‏هاى تازه آكنده مى‏شوند، معانى تازه‏اى از متون دينى استفاده خواهند كرد و اين مسير را نهايتى نيست.
بلى در اين ميان پاره‏اى از فهمها ثابت و مشابه مى‏مانند، اما اين نه بدان دليل است كه كسانى مى‏خواهند آنها را به عمد ثابت نگاه دارند، بلكه بدان دليل است كه اقتضاى طبيعى فهمها بدين جا مى‏كشد، وآن ثبات بدون خواست اين و آن، متولد مى‏گردد». (21)

ج. جمعى بودن فهم دينى

گفته شده است تفسير پلوراليستيك كثرت مذاهب، فرق و آراى دينى در تاريخ بشر و جوامع بشرى بر اين پايه است كه اين كثرت را امرى اجتناب ناپذير دانسته، به رسميت‏بشناسيم و بپذيريم كه فهم دينى امرى جمعى است مانند زندگى و تمدن، و صحنه‏ى فهم دينى را صحنه يك مسابقه و يك ميدان بازى به شمار آوريم، و چون بازى و مسابقه‏ى يك نفره معنى ندارد، پس كثرت فهمهاى دينى و مذاهب و فرق نيز امرى طبيعى و بجاست.
در اين استدلال مغالطه‏اى رخ داده است; زيرا اجتناب ناپذير بودن اختلاف آن هم به صورت اختلاف تعارض آميز و متضاد دو معنا دارد: يكى اين كه بگوييم خداوند از روى جبر و قهر انسان را به اختلاف مى‏كشاند، و دست تقدير الهى با تفاهم انسانها در تعارض و تخاصم است. چنين تفسيرى از اجتناب ناپذيرى اختلاف، حقانيت آن را نيز اثبات مى‏كند; زيرا در اين صورت انسان هيچ‏گونه نقشى در پيدايش اختلاف دينى و مذهبى ندارد، همان‏گونه كه تفاوتهاى فيزيكى افراد خارج از اراده و خواست آنهاست، وحسن و قبح و حق و باطل هم در اين جا راه ندارد، بلكه همگى حق و زيباست.
تفسير يا معناى ديگر آن اين است كه چون انسان مختار آفريده شده است، و هستى او از دو بعد ملكى و ملكوتى، ناسوتى و لاهوتى، عقلانى و شهوانى تشكيل يافته است، قطعا تصميم گيريها متفاوت خواهد شد; زيرا ممكن است تصميم‏گيرى او صبغه‏ى عقلانى و لاهوتى و ملكوتى داشته، و ممكن است ناسوتى، ملكى و شهوانى باشد، در اين صورت او مسئول انتخاب خويش است، و حسن و قبح و حق و باطل در انتخاب و تصميم او راه مى‏يابد.در اين صورت به رسميت‏شناختن كثرت آراء و مذاهب ملازم با مطلوب بودن و حق بودن آن نيست، و روشن است كه از دو تفسير ياد شده در مورد اجتناب ناپذيرى يا طبيعى بودن اختلاف، تفسير دوم صحيح است; زيرا با حذف عنصر اراده و اختيار از حيات بشر مجالى براى تكليف و ستايش و نكوهش و حق و باطل باقى نخواهد ماند.
قرآن كريم در رد تفسير نخست مى‏فرمايد: «و على الله قصد السبيل و منها جائر و لو شاء لهداكم اجمعين‏» (نحل/9): بر خداست كه راه راست را نشان دهد، و برخى از راهها كج و بيراهه است اگر خدا مى‏خواست همه شما را هدايت مى‏كرد. يعنى پيدا شدن راه كج‏به خاطر اين است كه خداوند هدايت جبرى انسان را نخواسته است، و گرنه مانند خورشيد و ماه و ساير موجودات طبيعى همگى از قانون الهى پيروى مى‏كردند.
و در باره‏ى تفسير دوم مى‏فرمايد: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (انسان/3): ما انسان را به راه حق هدايت كرده‏ايم، يا سپاسگزار است‏يا كفران كننده، و نيز مى‏فرمايد: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها وتقواها» (شمس/78).
مثال مسابقه و بازى هم چيزى جز وجود كثرت بازيگران و شركت‏كنندگان در مسابقه را اثبات نمى‏كند و دليل بر برنده بودن همه مسابقه‏گران و درست‏بازى كردن همه بازيگران نيست، بلكه به حكم اين كه مسابقه برنده و بازنده دارد، و بازى داور مى‏خواهد، تا بر بازى بازى كنندگان نظاره و داورى كند، پس در ميدان فهم دينى وانتخاب دينى و شناخت آن نيز چنين است، اين جا نيز داور لازم است كه در بند قبل بيان گرديد.
اگر به راستى نويسنده‏ى محترم «صراطهاى مستقيم‏» به جمعى بودن فهم دينى معتقد است و براى راى خود در باب پلوراليسم دينى همان قدر ارزش و اعتبار قايل است كه براى راى كسانى كه به انحصار گرايى يا شمول‏گرايى دينى قائلند، ديگر نيازى به نوشتن چنين بحث طولانى و اين قدر به آب و آتش زدن و آسمان و ريسمان را به هم بافتن و از تاريخ، عرفان، فلسفه، قرآن، حديث، ادبيات، علوم و... استمداد نمودن لازم نبود; زيرا سرانجام اين بحث چيزى جز عرضه‏ى يك راى دين شناسانه در باب كثرت اديان و مذاهب و آراء نخواهد بود، و اين نظريه همان اندازه از حق و صواب بهره دارد كه نظريه‏هاى مقابل; زيرا همه در كنار يك سفره نشسته‏اند و بازيگران يك ميدان و اعضاى يك تيم مسابقه‏اند. آيا نفس نوشتن مقاله‏ى «صراطهاى مستقيم‏» خود دليل بر نادرستى آن نيست، اين مطلب انسان را به ياد سوفسطاييان مى‏اندازد كه در مقام بحث و مجادله‏ى علمى واقعيت را انكار مى‏كنند اما در عمل رئاليست تمام عيار و معتقد به واقعيت‏اند!!

د. داعيه برگزيده و بر حق بودن

از مطالبى كه در بندهاى قبل گفته شد اين نكته نيز به دست آمد كه داعيه‏ى برگزيده و بر حق بودن و خود را اهل فلاح و نجاح دانستن به خودى خود مذموم و ناروا نيست، آنچه نكوهيده است داعيه‏ى برگزيدگى و بر حق بودن بدون دليلى از عقل يا شرع است. پيامبران الهى نخستين كسانى بودند كه در تاريخ بشر خود را برگزيده و برحق دانستند ولى بر اين ادعاى خود برهان آوردند، هم فرعون داعيه‏ى هدايتگرى مردم به راه راست را داشت و مى‏گفت:«و ما اهديكم الا سبيل الرشاد» (مؤمن/28) و هم مؤمن آل فرعون كه مى‏گفت: «اتبعون اهدكم سبيل الرشاد» (مؤمن/ 38); ولى يكى دعوى باطل داشت; زيرا خود تجسم ضلالت‏بود، و از ضلالت جز ضلالت‏بر نمى‏خيزد، و ديگرى دعوى حق; زيرا در سايه‏ى ايمان به خدا و در پرتو ولايت‏خاص الهى از ظلمت‏به نور رسيده بود: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور» (بقره/257). پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت‏خود را برگزيده و بر حق توصيف كرد و آنان را ثقل اصغر و كشتى نجات امت دانست.
قرآن كريم امت اسلامى را بهترين امت معرفى كرده مى‏فرمايد: «كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر»(آل عمران/110).
و نيز مى‏فرمايد:
«و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس‏» (بقره/142).
قرآن كريم از گروهى به عنوان نعمت داده شده ياد مى‏كند، و كسانى را هم اهل ضلالت و مغضوب خداوند مى‏داند(سوره حمد).
قرآن كريم از نيكوكاران، پرهيزكاران، طهارت طلبان، توبه كنندگان، مجاهدان راه خدا و ... به عنوان كسانى كه خداوند آنان را دوست دارد ياد مى‏كند، حال اگر اين افراد ادعا كنند كه محبوب خداوندند، آيا به گزاف سخن گفته‏اند؟ يا دعوى بى‏جا كرده‏اند! از ديدگاه قرآن هر كس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كند مورد محبت‏خداوند است «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله‏» (آل عمران‏31). حال اگر مسلمانى كه در عقيده و عمل پيرو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است‏خود را محبوب خداوند بداند، آيا دعوى ناروا نموده است!!

ه. قداست و حجيت در معرفت دينى

آخرين نكته‏اى كه در مقاله‏ى «صراطهاى مستقيم‏» و در بحث مربوط به اختلاف نظر در تفسير متون بيان گرديده چنان كه قبلا نقل شده اين است كه چون معرفت دينى از سنخ معرفت‏بشرى است، و معرفت‏بشرى خطپذير است، بنابر اين قول هيچ كس حجت تعبدى براى ديگرى نيست، و هيچ‏فهمى مقدس و فوق چون و چرا نخواهد بود و ما حاكم سياسى داريم، اما حاكم فكرى و دينى نداريم.
در اين باره دو نكته را يادآور مى‏شويم:
1. مسئله‏ى خطا پذيرى معرفت دينى در مواردى كه قرآن توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و يا قرآن و سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم توسط امامان معصوم‏عليهم السلام تفسير و شرح شده باشد، مطرح نخواهد شد، زيرا با فرض عصمت در علم و عمل، خطاپذيرى فرض ندارد.
2. روش فطرى بشر در جنبه‏هاى مربوط به زندگى عملى خود اين است كه براى انجام هر كارى حجت و دليلى مى‏جويد. و به عبارت ديگر عمل خود را به علم مستند مى‏كند (زيرا انسان فاعل علمى و فكرى است) و در مرحله‏ى نخست‏حجت و علم بى واسطه را مى‏پسندد و مى‏جويد، ولى هرگاه به علل گوناگون، به چنين حجت و علمى دست نيابد،حجت و علم مع الواسطه را برمى‏گزيند، و چنين است كه در هر مورد به عالمان و متخصصان مربوط به آن رجوع مى‏كند، و گرچه از جنبه‏ى نظرى، چه بسا احتمال خطا به كلى از بين نرفته و فرض اشتباه همچنان باقى است، ولى به اين گونه احتمالات و فرضها، اعتنا نمى‏كند، وكار خود را با استناد به قول عالم و متخصص در آن مورد مدلل و همراه با حجت مى‏داند. و معناى حجت‏بودن قول عالم در اين فرض اين است كه اگر كشف خلاف شود و نتيجه‏ى مطلوب به دست نيايد و يا احيانا دچار ضرر و زيان گردد خود را ملامت نمى‏كند، چنان كه عمل او از نظر ديگران نيز موجه و معقول تلقى مى‏شود، يعنى كار او از نظر وجدان و خرد مقبول و پذيرفته است.
حال اگر فرض كنيم كارى كه وى با چنين پشتوانه‏ى علمى (علم مع الواسطه و حجيت قول عالم) انجام داده است، كارى است كه ديگرى وى را بدان تكليف كرده و يا بر انجام آن به وى وعده‏ى پاداش و مزد داده است در اين صورت فاعل، مستحق پاداش و ثواب نيز خواهد بود، چنان كه اگر از انجام آن نهى شده و يا بر انجامش وعيد كيفر داده شده باشد، سزاوار نكوهش و كيفر خواهد بود.
اين روش فطرى يا سيره‏ى عقلا مورد تاييد و امضاى شرع مقدس نيز قرار گرفته است، و از اين رو علاوه بر اعتبار عقلايى و بشرى، اعتبار شرعى و دينى هم يافته است، و در نتيجه حجت عقلايى رنگ حجت‏شرعى به خود گرفته است، البته چون سرچشمه‏ى شريعت وحى است، كه از افقى برتر به انسان و مصالح و مفاسد و سعادت و شقاوت او مى‏نگرد، چه بسا در قلمرو حجت عقلايى توسعه يا تضييقى را ايجاد كند، ولى اين دوگانگى مربوط به مصداق است نه قاعده و حكم كلى، يعنى اين‏كه انسان كارى كه انجام مى‏دهد بايد با علم و حجت همراه باشد، و هرگاه خود آن علم و حجت را نداشته باشد، از علم وحجت ديگران بهره مى‏گيرد.
آرى اين قاعده مربوط به كسانى است كه خود صاحب نظر و متخصص نيستند، اما فردى كه در يك مسئله يا موضوع صاحب نظر و مجتهد است، و حجت‏بالذات دارد، به علم ديگران و حجت‏بالغير نيازى ندارد، و قول ديگران در حق او نه حجت عقلايى است و نه جت‏شرعى.
از آنچه گفته شد روشن شد كه در استدلال صاحب مقاله «صراطهاى مستقيم‏» مغالطه‏اى از نوع مغالطه عام و خاص و مطلق و مقيد رخ داده است‏يعنى حكم مربوط به خاص و مقيد (مجتهد و متخصص) به عام و مطلق (افراد ديگر اعم از مجتهد و عامى) نسبت داده شده است.

پى‏نوشت‏ها:

1. جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، ص 238.
2. كيان، 28، ص 28، چگونه مى‏توان تنوع اديان را تبيين كرد؟نوشته: مايكل پترسون، ديويد بازينچر، بروس رايشنباخ، ويليام هاسكر، ترجمه ابراهيم سلطانى.
3. فرهنگ آكسفورد(1995)ذيل كلمه Pluralism .
4.فلسفه دين، ص 245.
5. كيان، 28، چگونه مى‏توان تنوع اديان را تبيين كرد، ص 28; فلسفه دين، ص 245-243.
6. كيان، 36، مقاله: صراطهاى مستقيم، عبدالكريم سروش، ص 76.
7. الميزان: 17/174.
8. توحيد صدوق، باب 36، حديث 11، ص 246.
9. همان، باب 7، حديث 8.
10. همان، حديث 1و7.
11.كيان، شماره‏28، ص 28، و شماره 36، ص 6.
12. مثنوى، دفتر سوم، 1269-1271.
13.كيان، 28، مقاله «چگونه مى‏توان تنوع اديان را تبيين كرد»، ص 29-30.
14. كيان، 36، صراطهاى مستقيم، عبدالكريم سروش، ص 24.
15.در اين باره به الميزان، ج‏3، ص 4466، 72 رجوع شود.
16و 17. اصول كافى، ج‏1، كتاب العقل و الجهل، حديث 12و20.
18و19. نهج البلاغه، خطبه 25 و 133.
20. نهج البلاغه، خطبه 158.
21. قبض و بسط تئوريك شريعت، چاپ اول، ص 147.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پلوراليسم برون‏دينى از منظر جامعه مدنى

پلوراليسم برون‏دينى از منظر جامعه مدنى

محمود عليپور

چكيده:

پلوراليسم دينى از دو نگاه درون‏دينى و برون‏دينى قابل طرح است. آنچه در اين نوشتار مورد مداقه قرار گرفته پلوراليسم برون‏دينى از دو منظر نسبيت‏گرايى و همزيستى مسالمت‏آميز است. در رويكرد نسبيت‏گرايى، هر يك از اديان سهمى از حقيقت و سعادت برده‏اند و حقيقت در ميان اديان توزيع شده است. چنين رويكردى با جامعه مدنى سازگار و قابل تفسير بوده ولى با منابع و مبانى دينى ناسازگار است كه در اين گفتار به سه مورد آن خواهيم پرداخت. رويكرد همزيستى مسالمت‏آميز در نگاه درون‏دينى هر چند كه مورد پذيرش قرار گرفته است ولى دامنه چندان گسترده‏اى ندارد و تنها اقليتهاى مذهبى آن هم با شرائط خاصى مى‏توانند همزيستى مسالمت‏آميزى با مسلمانان داشته باشند و با يك قرارداد دو جانبه ملت واحدى را تشكيل دهند.
پلوراليسم در انواع مختلفى ظهور و بروز يافته كه شكل‏گيرى هر كدام با يكديگر متفاوت بوده است. فلسفه اصلى طرح پلوراليسم دينى، به مقابله با حكومت وحدت‏گراى دينى در عهد حاكميت مسيحيت‏بر مى‏گردد; در حالى كه پلوراليسم سياسى (كه متاثر از سنت ماكس وبر است و بر منافع مختلف قدرت تاكيد دارد) در واكنش به نظريات برخى جامعه‏شناسان سياسى مانند پاره‏تو و موسكا كه بر وجود اليت (1) قدرت واحد در جامعه تاكيد داشته‏اند، عرضه شده است. در عين حال پلوراليسم، نقدى بر مفهوم سنتى دمكراسى نيز بوده است. (2) از اين رو براى عدم تداخل مباحث، ابتدا انواع پلوراليسم را به اجمال و سپس پلوراليسم دينى را به تفصيل مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

1- پلوراليسم سياسى

از نظر تئورى، پلوراليسم سياسى نظريه‏اى است كه زندگى اجتماعى را بر حسب گروهها مطالعه مى‏كند. از اين ديدگاه گروههاى اجتماعى مقوله اولند; و از اين رو مخلوق اقتدار مركزى و يا حتى وابسته به آن نيز تلقى نمى‏شوند. (3) مهمترين مفاهيم پلوراليسم سياسى تحت‏سه عنوان قابل طرح است:

الف) اهميت‏به آزادى در زندگى گروهى

همه كثرت‏گرايان در اين خصوص اتفاق نظر دارند كه آزادى تنها در زمينه وجود تعداد كثيرى از گروهها قابل تحقق است. كثرت‏گرايان آزادى را به معناى توزيع قدرت و اقتدار بين گروهها مى‏دانند. (4)

ب) نقد حاكميت وحدت‏گرايانه و پيشنهاد نظرياتى در باره تفويض و تفرق قدرت

كثرت‏گرايان نسبت‏به نظريات وحدتگرايانه‏اى چون هايز، بدنى، آستين واكنش نشان مى‏دهند. هايز صريحا گروهها را به عنوان «كرم روده‏» دولت توصيف مى‏كرد; و بيان مى‏داشت كه گروهها پديده‏هاى مصنوعى تلقى مى‏شوند كه وجودشان مرهون الطاف شخص حاكم است; ولى در مقابل كثرت‏گرايان، مفهوم وحدت‏گرايانه حاكميت را امرى واهى مى‏دانند; كه اگر جدى گرفته شود نتايج‏خطرناكى در حوزه‏هاى سياسى، حقوقى و اخلاقى به بار مى‏آورد. (5)

ج) شخصيت واقعى و حقيقى گروهها

در منظر كثرت‏گرايان افراد تنها در درون گروهها وجود دارند و گروهها نيز اشخاصى حقيقى هستند. بنابراين نظر، خصيت‏حقيقى و زندگى گروهها، جزء جدايى‏ناپذير انديشه آزادى و فرديت است.

2- پلوراليسم فلسفى

پلوراليسم فلسفى معمولا به معناى پذيرش نظريه‏هاى مختلف شناخت‏يا چارچوبهاى گوناگون براى ادراك جهانى است. احتمالا واژه كثرت‏گرايى معرفت‏شناختى، واژه بهترى براى اين معناست. اين معنا از كثرت‏گرايى با شك فلسفى و نسبى‏گرايى ارتباط دارد. با اين حال در اوائل قرن بيستم كثرت‏گرايى فلسفى ارتباط نزديكى با مكتب پراگماتيسم داشت. (6) در منظر كثرت‏گرايى فلسفى، شناخت ثابت و ايستا وجود ندارد بلكه همه شناختها در معرض دگرگونى دائمى قرار دارند و همه عقايد، در معرض نقد و آزمايش و تجربه‏اند. بنابراين ما نه در جهانى واحد بلكه در جهان متكثر Mutriverse زندگى مى‏كنيم. (7)

3- پلوراليسم اخلاقى

پلوراليسم اخلاقى به پلوراليسم فلسفى بسيار نزديك است. پلوراليسم اخلاقى در مفهومى ساده، به معناى شناسايى و تصديق تنوع غايات و اهداف اخلاقى افراد و گروههاست. اين معنا اغلب با برداشتى جامعه‏شناسانه يا انسان‏شناسانه مرتبط است. اصطلاحى كه اغلب در اين زمينه بكار برده مى‏شود، پلوراليسم فرهنگى است كه به معناى شناسايى شيوه‏ها و رسوم اجتماعى مختلف در درون گروههاى قومى گوناگون است. (8) كثرت در بعد فرهنگ به روايت آن كه دين از مؤلفه‏هاى مهم فرهنگ به شمار آيد، مى‏تواند شكل قابل بحث ديگرى نيز بيافريند كه به پلوراليسم دينى شهرت دارد.

پلوراليسم دينى

پلوراليسم دينى به دو گونه قابل طرح است: پلوراليسم درون‏دينى; پلوراليسم برون‏دينى.
در پلوراليسم درون‏دينى يا پلوراليسم مذهبى، با دين واحدى سروكار داريم كه انواع قرائتها و تفسيرها از آن وجود دارد. از اين منظر در دين واحد، صراطهاى مستقيم (نه يك صراط) وجود دارند و همه گفتمانها، قرائتها و صراطهاى مستقيم در درون دين، بخشى از حقيقت را تشكيل مى‏دهند ولى پلوراليسم برون‏دينى به مفهوم تعدد حقانيت اديان و نيز پذيرش تساوى حقانيت اديان يا يكسان‏پندارى حقانيت اديان، ترجمه شده است. (9) پلوراليسم برون‏دينى از دو منظر قابل طرح و بررسى است:

الف) رويكرد نسبيت‏گرايى

در ديدگاه نسبيت‏گرايى هر يك از اديان سهمى از حقيقت‏برده‏اند و حقيقت در ميان اديان توزيع و يا گم شده است:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
پلوراليسم دينى در برداشت نسبيت‏گرايانه از اين مبدا، حركت نمى‏كند كه همه اديان، حق يا برابرند و پيشاپيش به حقانيت‏يا بطلان هيچكدام حكم نمى‏كند. (10) به قول مولانا:
آن كه گويد جمله حقند احمقى است آن كه گويد جمله باطل، او شقى است‏به سخن ديگر بحث پلوراليسم در اين رويكرد، اولا و بالذات بحثى براى تعيين حق يا باطل نيست. (11) پلوراليسم دينى اين وظيفه را ندارد كه يكى از اديان را به عنوان حق تعيين كند و بقيه اديان را به عنوان باطل اعلام نمايد بلكه همه اديان، بخشى از حقيقت را دارا مى‏باشند. اما اين كه چرا بايد به پلوراليسم دينى تن در دهيم و يا قرآن را بپذيريم، يكى از نويسندگان معاصر چنين مى‏گويد:
«ما براى تبيين كثرت‏گرايان بلافاصله خود را با چند مساله روبرو مى‏كنيم: يكى مساله هدايت الهى است. ما به لحاظ فلسفى بايد راى خودمان را در باره هدايت‏گرى خداوند روشن كنيم... نكته دوم كه در تبيين كثرت بايد با آن مواجه شويم مساله عقل آدميان است... پس ما بايد روشن كنيم كه عقل مردم كجا رفته است و هدايت‏خداوندى براى چيست؟ پيشنهادهايى كه تا كنون ارائه شده است اين است كه:
اولا) اين كثرتها به وحدت باز مى‏گردد. بنابراين انكار كثرت شده است. اين پاك‏كردن صورت مساله است.
ثانيا) گفته‏اند كه بين اديان مشتركاتى هست. اما بايد توجه داشت كه بحث پلوراليسم در اختلافات است نه اشتراكات...
ثالثا) گفته‏اند در عالم اديان ما مى‏توانيم چند تئورى براى گمراه‏شدن و باطل‏افتادن اقوام بدهيم: يكى اين كه به تئورى توطئه متوسل شويم; تئورى ديگر عناد با حق، ديگرى كژفهمى، ديگرى تقليد، ديگرى پيچيده‏بودن حق... هر يكى از اين تئوريها را هم كه در باب تنوع فرق و مذاهب به دست‏بدهيم خودمان را با اين فرضيه مهم روبرو مى‏بينيم كه گويى اكثريت مردم عالم يا معاند با حقند يا كژفهمند يا ضعيف العقلند يا فريب خورده توطئه‏اند و در تمام اين موارد هم با عقل مردم درافتاده‏ايم و هم با هدايت‏گرى الهى; .. به نظر من طرح مساله اين است. اگر نمى‏خواهيم چنان بگوئيم بايد راهى پيدا كنيم كه هم تنوع را تفسير كند; هم به عقل بشر و هدايت الهى جاى روشنى بدهد; هم از دل آنها رايى در باب حقيقت و حقانيت در آيد» . (12)
بنابراين، بر پايه عقيده نويسنده مذكور از آنجا كه ناخالصى‏هاى ناشى از درآميختگى حق و باطل، امكان شناخت آن دو را غير ممكن نموده است و فهم بشر از درك حق و باطل ناتوان است، از اين رو بايد به پلوراليسم دينى تن در دهيم و معتقد شويم كه حقيقت در همه اديان وجود دارد و هر يك از اديان سهمى از حقيقت و سعادت برده‏اند.
در اين نوشتار به صحت و سقم مطالب مذكور نمى‏پردازيم ولى به اين نكته اشاره مى‏كنيم كه پلوراليسم برون‏دينى و يكسانى ادله اديان (بدون اين كه هيچكدام را حق يا باطل بدانيم و بدون مبنايى از پلوراليسم درون‏دينى يعنى اسلام) با اين نگرانى روبروست كه نگرش درون‏دينى متاثر از نگرش برون‏دينى شود و به نوعى در سيطره آن ظاهر گردد. چنانچه خود نويسنده محترم نيز به اين مشكل دچار شده و بيان داشته است:
«بسيار روايات كه از ميان رفته و به دست ما نرسيد، و بسا احاديث كه مجهول است... همين كه پاره‏اى از عالمان شيعه... قائل به تحريف قرآن بوده‏اند... آيا نشان نمى‏دهد... كه دامنه تصرف دست‏بشر در عرصه دين بسى گسترده است... بردينى اين چنين نه بار بسيار مى‏توان نهاد و نه از سوى آن وعده بسيار مى‏توان داد و نه به نام آن كارهاى بسيار مى‏توان كرد» . (13)
و بدين ترتيب بنابر گفته‏هاى نويسنده محترم، حال كه دين شيعه با مشكل روبروست و با بخشى از حقيقت توام است و نه تمام حقيقت، بايد گفت:
«نه تشيع، اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن (گرچه پيروان اين دو طريقه هر كدام در حق خود چنان رايى دارند) ; نه اشعريت‏حق مطلق است نه اعتزاليت; نه فقه مالكى نه فقه جعفرى; نه تفسير فخر رازى نه تفسير طباطبايى; نه زيديه و نه وهابيه... دنيا را هويتهاى ناخالص پر كرده‏اند» . (14)
در پاسخ بايد گفت كه نمى‏توان با نگرش «نسبيت‏گرايانه‏» به درون دين رفت و حقيقت را جستجو نمود. در هر دينى خصوصا اسلام و بويژه شيعه، ارزشهايى مطرح است كه عقل بشر (يكى از منابع دريافت‏حقيقت) از فهم آن عاجز است. آيا زبان دين با زبان عقل در همه موارد همسو و همآواست؟ كه در اين صورت چه حاجتى به ارسال رسل؟ عقل يكى از منابع دريافت‏حقيقت است نه تمام آن; عقل از درك بسيارى از ارزشهاى مطرح شده در دين شيعه از قبيل عصمت، بهشت، قيامت و... عاجز و ناتوان است. در بحث پلوراليسم برون‏دينى، ديگر وحى به كمك عقل نمى‏آيد بلكه عقل بايد خودش به تنهايى به حقايق پى ببرد و نبايد از منابع درون‏دينى كمك بگيرد. براى پى‏بردن به اين امور چگونه مى‏توان تنها به فهم بشرى تكيه نمود؟ آيا نتيجه تكيه به عقل تنها، اين نيست كه بايد گفت، به لحاظ پيشرفت علم، ما بهتر از پيامبر صلى الله عليه و آله از دين برداشت مى‏كنيم و برداشت دينى ما برتر از برداشت پيامبر صلى الله عليه و آله است؟ اگر مساله، تنها در «عقل و فهم بشر» باشد، اشكال مطرح‏شده دامنگير پلوراليسم برون‏دينى هم مى‏شود; چرا كه بنابر اين رويكرد بايد پذيرفت‏بت‏پرستان هم بخشى از حقيقت را دارا هستند; و نبايد آنها را باطل و گمراه دانست; بت‏پرستان هم عقل دارند و بر اين پندارند كه با عقل خود به بت‏پرستى رسيده‏اند. بنابراين، انتخاب اديان و فلسفه وجودى اديان الهى و غير الهى، تنها در عقل نهفته نيست. علاوه بر اين با چه تكيه‏گاه عقلى و نقطه مشتركى ميان اسلام و بت‏پرستى مثلا، مى‏توان سراغ عقلهاى متفاوت رفت. اين عقل، عقل شخصى و سليقه‏اى است‏يا عقل نوعى؟ اگر عقل نوعى است چرا ديگرى در مسلك متفاوت با ما، آن را نمى‏پذيرد.
در دهه‏هاى اخير جان هيك، بار ديگر پلوراليسم دينى را با تقسيمات جديدى مطرح نمود. پيش از بررسى رويكرد نسبيت‏گرايى در نگاه جامعه دينى، تقسيمات جان هيك را مورد مداقه قرار مى‏دهيم. وى نگرشهاى موجود در باره تعدد اديان را به سه دسته تقسيم كرده است:

1- انحصارگرايى exclusivism

انحصارگرايان معتقدند كه از ميان اديان، تنها يك دين حق وجود دارد. در اين منظر تمام سعادت و حقيقت، نزد يك دين خاص وجود دارد و بقيه اديان بر باطل هستند; و از سعادت بهره‏اى نبرده‏اند. (15)

2- شمول‏گرايى Inclusivism

اين ديدگاه همانند انحصارگرايان معتقد است تنها يك راه براى رستگارى و كمال وجود دارد و اين راه نيز صرفا در يك دين خاص، كه حق مطلق است، قابل شناسايى است ولى پذيرفته است كه ساير اديان نيز مى‏توانند به آن حقيقت و سعادت دست‏يابند. البته به شرط آن كه به ضوابط آن دين حق گردن بنهند يا در طريق رستگارى آنچه كه آن دين حق پيش مى‏نهد، سالكان صادقى باشند. به سخن ديگر شمول‏گرايى معتقد است، اگر ديگران هم از سعادت و حقيقت‏بهره‏اى برده‏اند، از قبال يك دين خاص بوده است. از اين رو آن دين حق، ديگران را نيز در كنار خود مى‏داند و جزء حوزه خود تلقى مى‏كند. (16)
كارل كاونر متاله و از متكلمان نامدار كاتوليك از نظريه‏پردازان اين قرائت مى‏باشد. وى معتقد است:
«انسانها صرفا به دليل وقوع يك واقعه رستگارى‏بخش خاص است كه مى‏توانند رستگار شوند. مسيحيت‏يك دين مطلق است و از راه هيچ دين ديگرى نمى‏توان رستگار شد. البته اين نكته نيز درست است كه خداوند مايل است همه انسانها نجات يابند. براى تحقق همين رستگارى فراگير بود كه عيسى كفاره‏اى پرداخت و خداوند بركات فعل رستگارى‏بخش او را شامل همه انسانها (حتى كسانى كه از عيسى، از مرگ او و از سلطنت او هيچ نشنيده باشند) نمود. به اين ترتيب خداوند اين امكان را فراهم آورد كه همه، حتى آنها كه در متن مسيحيت تاريخى نزيسته‏اند، متحول شوند و با خداوند آشتى نمايند» . (17)

3- كثرت‏گرايى Pluralism

در اين منظر حقيقت و سعادت نزد همه اديان ممكن است وجود داشته باشد. به سخن ديگر اگر يك دين معتقد باشد كه همه حقيقت و سعادت نزد او نيست و بقيه اديان نيز ممكن است از سعادت و حقيقت‏بهره‏اى برده باشند، آن دين كثرت‏گراست. (18)
جان هيك همين ديدگاه را اختيار مى‏كند; و براى توضيح بيشتر از داستان معروف مردان كور و فيل استفاده مى‏كند:
«براى گروهى از مردان كور كه هرگز با فيل مواجه نشده بودند، فيلى آوردند. يكى از ايشان پاى فيل را لمس كرد و گفت كه فيل يك ستون بزرگ و زنده است. ديگرى خرطوم حيوان را لمس كرد و اظهار داشت كه فيل، مارى عظيم الجثه است. سومى عاج فيل را لمس كرد و گفت كه فيل شبيه به تيغه گاوآهن است و الى آخر» .
هيك ادامه مى‏دهد كه همه آنها درست مى‏گفتند. اما هر كدام صرفا به يك جنبه از كل واقعيت اشاره مى‏كردند و مقصود خود را در قالب تمثيلهاى بسيار ناقص بيان مى‏داشتند. ما نمى‏توانيم بگوييم كه كدام منظر صحيح است; چرا كه هيچ منظر نهايى وجود ندارد كه ما بتوانيم از آن منظر مردان كور و فيل را در نظر آوريم. (19)
اما در نگاه جامعه دينى به رويكرد نسبيت‏گرايى، چنين ديدگاهى با منابع و مبانى دينى ناسازگار است كه ما آن را به تفصيل مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

1- صراط مستقيم، نه صراطهاى مستقيم

از ديدگاه قرآن نسبيت‏گرايى و اين كه صراطهاى مستقيمى وجود دارد و هر يك از اديان سهمى از حقيقت و بهره‏اى از سعادت برده‏اند نادرست است و در آيات بسيارى بر اين كه حقيقت تنها در يك دين آن هم دين اسلام وجود دارد، تاكيد شده است:
1- قرآن صريحا بيان مى‏دارد كسى كه در جستجوى دينى غير از اسلام باشد، مورد پذيرش خداوند نيست:
«من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه‏» (20)
يعنى: كسى كه در جستجوى دينى غير از اسلام باشد و آن را طلب نمايد، از او پذيرفته نخواهد شد.
2- تعبيرى كه قرآن از دين مى‏كند، با لفظ «دين‏» است نه با لفظ «اديان‏» ; و آن دين را تنها دين اسلام به عنوان دين رسمى نزد خدا معرفى مى‏كند: «ان الدين عند الله الاسلام‏» (21) اسلام تنها دينى است كه نزد خدا به رسميت‏شناخته شده است.
3- قرآن به صراحت‏بيان مى‏دارد كه هدايت و حقيقت تنها در اسلام وجود دارد:
«فمن يرد الله يهديه يشرح صدره للاسلام‏» . (22)
يعنى: هر كسى كه خدا هدايت او را بخواهد، قلبش را به نور اسلام روشن مى‏گرداند. در روايات نيز تاكيد شده كه دين اسلام تنها دين خداوند است و ساير اديان الهى منسوخ شده‏اند.
حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه مى‏فرمايد:
«ثم ان هذا الاسلام دين الله الذى اصطفاه لنفسه... اذل الاديان بعزته‏» . (23)
يعنى: دين اسلام دين خداست; دينى كه آن را براى خود برگزيد... اديان را براى عزت آن خوار «منسوخ‏» گردانيد.
بنابراين در نگاه دينى، اسلام تنها دين حق است; به قول برتران بديع:
«شان فرهنگ اسلامى قبل از هر چيز بر مونيسم استوار است; و عميقا تامل به وحدانيت و متكى بر انديشه خداى واحدى است كه امور عالم را رقم زده و سرنوشت همه را در دست دارد. اين وحدت نه با تثليث در مسيحيت همخوانى دارد و نه با سلسله مراتب قديسين و مقربان و نه با هيچ پندار كيهانى از تكثرگرايى. خداى اسلام نه اقتدار خود را به كسى تفويض كرده و نه پسر خود را فرستاده است در ساخت‏خويش نگرش مونيسم عنصر اساسى فرهنگ اسلامى بوده و مقوله‏هاى اساسى آن را سازمان مى‏دهد» . (24)

2- خاتميت و كمال

خاتميت و كمال دو امر متلازمند; بدين معنا كه ممكن نيست دين و آيينى خود را خاتم اديان بداند و داعيه كمال نداشته باشد; و يا آن كه داعيه كمال نهايى داشته باشد و خود را به عنوان دين خاتم معرفى ننمايد. قرآن در تفهيم تلازم بين اين دو، گاه از كامل‏بودن دين اسلام خبر مى‏دهد و گاه نيز خاتميت آن را اعلان مى‏دارد و در باره كامل‏بودن آن مى‏فرمايد:
«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» . (25)
امروز براى شما دين را كامل و نعمت را بر شما تمام نمودم و تنها اسلام را به عنوان دين الهى براى شما پسنديدم و در مورد خاتميت اسلام مى‏فرمايد:
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين‏» . (26)
يعنى: محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست لكن او رسول خدا و خاتم پيامبران است.
خاتميت و كمال دين، مورد اتفاق تمام فرق مسلمين است; (27) و در روايات بسيارى نيز خاتميت پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است. (28)

3- نسخ

ناسخ‏بودن اسلام بدين معناست كه جاى اديان پيشين را مى‏گيرد و پيروان اديان پيشين نمى‏توانند بر دين خود باقى بمانند و عمل آنها پس از ظهور اسلام پذيرفته نيست. از اين رو حقيقت و سعادت در همه اديان وجود ندارد; و همه اديان سهمى از حقيقت و سعادت را به همراه ندارند; بلكه حقيقت و سعادت تنها در يك دين وجود دارد.
بايد توجه داشت نسخى كه نسبت‏به شرايع گذشته جريان يافته، شامل همه احكام آنها نمى‏شود بلكه بخشى از احكام آنها نسخ شده‏اند; بدين بيان كه احكام دو گونه‏اند:
1- احكام اصولى دين (احكام اعتقادى) از قبيل توحيد، وحى، عصمت، رسالت، برزخ، امامت، قيامت و...; در اين امور نسخ صورت نمى‏گيرد.
2- احكام فروعى دين (احكام عملى) كه آنها نيز بر دو گونه‏اند:
الف) احكام ثابت: اين گونه احكام ريشه فروع ديگرند كه در همه شرايع و مذاهب ثابتند و مورد نسخ قرار نمى‏گيرند; از قبيل وجوب عبادت، (29) لزوم انفاق در راه خدا، حرمت ربا و... قرآن كريم از سفارش انبياى سلف به نماز (30) و زكات، (31) احترام به پدر و مادر، (32) وجوب روزه، (33) حرمت ربا (34) و...خبر مى‏دهد.
ب) احكام متغير: اين گونه احكام متناسب با مقتضاى زمانها و مكانهاى گوناگون، تغيير مى‏يابند.
احكام فرعى كه دليل پيدايش ديدگاههاى گوناگونند، نه تنها موجب كثرت در اصل دين نمى‏باشند بلكه نتيجه همان فطرت ثابت و واحد هستند; به سخن ديگر تفاوت اديان هرگز در اصل ديانت كه همان اسلام است، نمى‏باشد; (35) به تعبير شهيد مطهرى:
«در سراسر قرآن اصرار عجيبى هست كه دين، از اول تا آخر جهان، يكى بيش نيست; و همه پيامبران بشر را به يك دين دعوت كرده‏اند; و در سوره شورا آيه 13 آمده است: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى; خداوند براى شما دينى قرار داد كه قبلا به نوح، توصيه شده بود; و اكنون بر تو وحى كرديم; و به ابراهيم و موسى و عيسى نيز توصيه كرديم‏» . (36)
فلسفه اساسى تجديد دين و نسخ اديان، دلائل بسيارى دارد از جمله:
1- برخى از احكام عملى به مقتضاى زمانها و مكانهاى گوناگون و ميزان كمالات انسانى، تغيير مى‏كرد.
2- تحريفهايى در اديان گذشته صورت گرفته، و به وسيله دين جديد از رواج عقايد تحريف شده جلوگيرى مى‏شد.
بنابراين به خاطر تحريفاتى كه در اديان پيشين صورت گرفته و خود قرآن هم به آن خبر داده، و نيز به خاطر نسخ اديان پيشين، پيروان اديان قبل از اسلام، نمى‏توانند بر دين خود باقى بمانند و در صورت بقا بر دين، عمل آنها پذيرفته نمى‏شود. از اين رو حقيقت و سعادت در همه اديان نيست; و همه آنها از حقيقت‏بهره نبرده‏اند بلكه حقيقت و سعادت تنها در يك دين و آن اسلام مى‏باشد.

ب) رويكرد همزيستى مسالمت‏آميز

آنچه از پلوراليسم دينى در جامعه مدنى معاصر مطرح مى‏شود، پلوراليسم برون‏دينى (در هر دو رويكرد نسبيت‏گرايى و همزيستى مسالمت‏آميز) است نه پلوراليسم درون‏دينى. جامعه مدنى از ايدئولوژى خاصى جانبدارى نمى‏كند و اين مجال را فراهم مى‏آورد كه افراد و گروهها در ميدان رقابت آزاد در عرصه‏هاى مختلف فرهنگ و مذهب به فعاليت‏بپردازند. آراء، عقايد و ايدئولوژيها، همگى يكسان و برابرند و يكى بر ديگرى رجحان ندارد مگر آن كه در ميدان عمل توسط افراد و گروههاى بيشترى مورد پذيرش و حمايت قرار گرفته، در آزمون عملى و در عرصه‏هاى اجتماعى كارايى و موفقيت آن به ظهور برسد. (37) جامعه مدنى دين‏مدار نيست; بدين معنا كه دين در تصميمها، الزامها و تدبيرهاى حكومتى و سياسى اقتصادى جامعه دخالت ندارد. البته اين به معناى دين‏زدايى و دين‏گريزى نيست. نگرش پلوراليستى جامعه مدنى اقتضا مى‏كند كه دين نيز در كنار ساير افكار، عقايد و مكاتب در جامعه، مجال حضور و فرصت ظهور داشته باشد. جامعه مدنى جامعه تشكلها و گروههاست و از آنجا كه هر گروه، انجمن و صنفى، امكان شكل‏گيرى و فعاليت را داراست، متدينان به دين خاص نيز مى‏توانند جمعيتها و گروههاى مذهبى خويش را فراهم آورند و اين با عضويت آنها در گروههاى اقتصادى و سياسى منافاتى ندارد. مذهب در جامعه مدنى نبايد انتظار حضور و حاكميت در عرصه‏هاى مختلف داشته باشد بلكه ميزان حضور و اقتدار مذهب در جامعه مدنى بسته به ميزان فعاليت گروههاى مذهبى و تاثير آنها بر افكار عمومى است. (38)
از نگاه اسلامى، پلوراليسم دينى در رويكرد همزيستى (كه اديان در كنار هم زندگى مسالمت‏آميزى را دارند، همانند فرهنگهاى متفاوت در يك جامعه)، دامنه چندان گسترده‏اى ندارد و تنها اقليتهاى مذهبى (يهوديان، مسيحيان، زرتشتيان يا صابئان)، با شرائط خاصى، مى‏توانند همزيستى مسالمت‏آميزى با مسلمانان داشته باشند و با يك قرارداد دو جانبه ملت واحدى را تشكيل دهند. (39) در آيات و روايات بر اين همزيستى پافشارى و تاكيد بسيار شده است:
در قرآن كريم خداوند نيكوترين مجادله و بحث‏با اهل كتاب را سفارش مى‏كند «و لاتجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن‏» (40) يعنى: با يهود، نصارى و مجوس كه اهل كتابند جز به نيكوترين طريق بحث و مجادله نكنيد. در روايت نيز آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در نخستين روزهاى هجرت، قراردادى را به عنوان اتحاد ملى با يهوديان مدينه به امضا رساندند كه در آن تصريح شده بود، يهوديان از حقوق مساوى با مسلمانان برخوردارند و مسلمانان بر دين خود و يهوديان بر آئين خويش، همانند ديگر شهروندان، در كنار يكديگر قرار دارند. (41)
حضرت على عليه السلام در يكى از خطبه‏هاى نهج البلاغه در باره اهميت همزيستى مسالمت‏آميز و اين كه اهل كتاب نيز همانند ديگر مسلمانان داراى حقوقى هستند، مى‏فرمايد:
«بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراة المسلمة، و الاخرى المعاهدة، فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام... فلو ان امرءا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان ملوما، بل كان به عندى جديرا» . (42)
يعنى: شنيده‏ام كه در يكى از شهرهاى عراق، يكى از لشكريان معاويه، خلخال، دستبند، گردنبند و گوشواره‏هاى يك زن مسلمان و يك زن ذمى را در آورده است; و آنان نمى‏توانستند از خود دفاع كنند... اگر مرد مسلمانى از شنيدن اين واقعه از غم و اندوه بميرد، بر او ملامتى نيست‏بلكه به نظر من سزاوار مرگ است.
بنابراين همزيستى مسالمت‏با اهل كتاب مورد تاكيد قرار گرفته است اما همزيستى اسلام با اديان غيركتابى، بنا به عقيده شيعه اجماعا (بر خلاف برخى از فقهاى عامه) غيرمتصور و با عناصر اساسى اسلام مغاير شمرده شده است; (43) به تعبير علامه محمد تقى جعفرى، ميان اسلام و اديان غير كتابى هيچ نقطه مشتركى نيست تا امكان توافق بر آن باشد; مثلا ميان آته‏ئيسم (انكار خدا) و ته‏ئيسم (اعتقاد به خدا) چگونه رقابت دوستانه‏اى متصور است. (44)

پى‏نوشت‏ها:

1. elite.
2. حسين بشيريه، جامعه‏شناسى سياسى، نشر نى، تهران، 1374، ص‏65.
3. اندرو وينست، نظريه‏هاى دولت، ترجمه حسين بشيريه، نشر نى، تهران، 1371، ص‏272.
4. همان، صص‏285- 281.
5. همان، صص‏292- 288.
6. همان، ص‏265.
7. همان، ص‏266.
8. همان.
9. على اكبر نوايى، مقايسه جامعه مدنى و جامعه دينى، انديشه حوزه، سال چهارم، 1377، شماره دوم، ص‏235.
10. عبد الكريم سروش، صراطهاى مستقيم، مؤسسه فرهنگى صراط، تهران، 1377، ص‏72.
11. همان.
12. همان، صص‏75- 72.
13. همان، صص‏40- 39.
14. همان، ص‏37.
15. John Hick, Problems of Religious Pluralism, NEW YORK st. martins,press, 1985 chaps 3 & 4.
16. Ibid.
و نيز ر.ك: مايكل پترسون، ويليام هاسكر، عقل و اعتقاد دينى: درآمدى بر فلسفه دين، ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، تهران، طرح نو، 1371، ص‏414.
17. مايكل پترسون، ويليام هاسكر، پيشين، ص‏407.
18. John Hick,op.cit.
19. مايكل پترسون، ويليام هاسكر، پيشين، ص‏407.
20. آل عمران/85.
21. آل عمران/19.
22. انعام/125.
23. نهج البلاغه، خطبه 198.
24. برتران بديع، فرهنگ و سياست، ترجمه احمد نقيب زاده، دادگستر، تهران، 1376، ص‏96.
25. مائده/3.
26. احزاب/40.
27. عبد الله جوادى آملى، شريعت در آينه معرفت، مركز نشر اسراء، قم، 1377، صص‏214و216.
28. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 133و173; بحار الانوار، ج‏2، باب 31، حديث 17، ص‏260; مستدرك الوسائل، ج‏3، ص‏247.
29. آل عمران/64.
30. طه/14.
31. مريم/31.
32. مريم/14و32.
33. بقره/183.
34. نساء/161.
35. عبد الله جوادى آملى، پيشين، صص‏121- 118.
36. مرتضى مطهرى، ختم نبوت، صدرا، تهران، 1379، ص‏13.
37. احمد واعظى، جامعه دينى، جامعه مدنى، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، تهران، 1377، ص‏56.
38. پيشين، ص‏62و63.
39. عباسعلى عميد زنجانى، حقوق اقليتها، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1362، ص‏25; و نيز ر.ك: محمد رضا ضيايى بيگدلى، اسلام و حقوق بين الملل، كتابخانه گنج دانش، تهران، 1375، ص‏94.
40. عنكبوت/64.
41. ابن هشام، السيرة النبويه، مطبعة مصطفى، 1355، ج‏2، صص‏150- 147.
42. نهج البلاغه، خطبه 27، معروف به خطبه جهاد.
43. عباسعلى عميد زنجانى، پيشين، ص‏67; و محمد رضا ضيايى بيگدلى، پيشين، ص‏95.
44. استاد علامه محمد تقى جعفرى و پلوراليزم دينى، كتاب نقد، سال اول، شماره‏4، ص‏344.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاملى در مستندات قرآنى پلوراليزم

تاملى در مستندات قرآنى پلوراليزم

محمدحسن قدردان قراملكى

اشاره

«پلوراليزم‏» در لغت، به معناى كثرت‏گرايى و مقصود از آن در فلسفه دين، پذيرش حقانيت اديان مختلف است. طرف‏داران كثرت‏گرايى براى اثبات مدعاى خود، دلايل گوناگونى ذكر كرده‏اند كه تحليل و نقد آن‏ها را بايد در جاى ديگرى پى گرفت. (1) آن‏ها براى مشروعيت دينى بخشيدن به مدعاى خود، ظواهر برخى از آيات قرآن مجيد را مورد استناد قرار داده‏اند تا بدين‏سان نظريه خود را هم‏خوان با آن جلوه دهند.
نوشتار حاضر صرفا به نقد و تحليل مستندات قرآنى پلوراليست‏ها مى‏پردازد. بنابراين، از ذكر ادله قرآنى انحصار «صراط مستقيم‏»به‏اسلام‏وبطلان‏كثرت‏گرايى،به دليل‏اجتناب از اطاله كلام، صرف‏نظرگرديده و تبيين آن به مجال ديگرى واگذار شده است. (2)

اصول و نكاتى در علم تفسير

اشتباه اساسى پلوراليست‏ها در تفسير آيات و استناد كثرت‏گرايى به قرآن از غفلت‏يا ناديده انگاشتن اصول و روش‏هاى تفسير قرآن سرچشمه مى‏گيرد. بنابراين، در ذيل، به بعضى از اصول علم تفسير اشاره مى‏شود:
1. توجه به مضمون، شان نزول و صدر و ذيل آيه: كثرت‏گرايان در تقرير مدعاى خود، تنها به ظهور بدوى آيه و در مواردى، به بخشى از آيه اتكا كرده و مدخليت آيه قبل يا بعد را ناديده مى‏انگارند.
2. توجه به كل قرآن: از آن‏جا كه قرآن كتاب خداوند حكيم است، با وجود نزول تدريجى آن در طول‏23 سال، آياتش از نظم و انسجام خاصى برخوردار است و به تعبير خود قرآن، در آن هيچ تهافت و اختلافى ديده نمى‏شود. (3) بر اين اساس، در تفسير دو آيه، بايد به مجموع آيات توجه نمود و در صورت وجود هرگونه شبهه و ابهام، بايد آن را با تامل در آيات ديگر، حل و فصل كرد. به ديگر سخن، بايد تفسير قرآن را از خود قرآن طلبيد; «القرآن يفسر بعضه بعضا.» (4)
3. توجه به شارحان حقيقى: در صورت رفع نشدن ابهام از آيه‏اى، بايد به تفسير شارحان و مفسران حقيقى كلام الهى - پيامبر اكرم و ائمه هدى‏عليهم‏السلام - مراجعه كرد; چرا كه قرآن حاوى آيات متشابه و داراى بطون متعدد است و به تصريح خود، درك عمق آن‏ها، اختصاص به مطهرون، - كه مصداق بارز آن ائمه اطهارعليهم‏السلام هستند - دارد; «لا يمسه الا المطهرون.» (واقعه:79)

مستندات قرآنى كثرت‏گرايان

چنان كه اشارت رفت، كثرت‏گرايان مى‏كوشند با استناد نظريه خود به شريعت، ادله و شواهدى از آن ارائه دهند كه گام اولين آن‏ها تمسك به ظواهر برخى آيات است. اما با وجود اين، به قاعده علم تفسير و هرمنوتيك ملتزم نماندند و در تفسير و استناد به آيات، اصول و روش بحث‏هاى تفسيرى را سهوا يا عمدا رعايت نكردند. در ذيل، مستندات قرآنى آنان تحليل و نقد مى‏شود:

مستند اول: اسلام; تسليم مطلق به خدا

گوهر و لب نظريه «پلوراليزم‏» بر اين نكته استوار است كه حقيقت دين و اسلام، كه خداوند آن را از انسان مى‏خواهد. تسليم مطلق و سر تعظيم فرودآوردن بر آستان قدس حضرت حق است. اما اين‏كه آن در قالب آيين خاصى مانند يهود يا مسيح يا اسلام تحقق پيدا كند، تاثيرى در ماهيت آن نمى‏گذارد.
كثرت‏گرايان بر اين باورند كه از منظر قرآن، «اسلام‏» معناى عام - يعنى تسليم مطلق به خدا - دارد كه شامل تمامى اديان، به خصوص اديان اهل كتاب، مى‏شود. رهاورد اين باور آن است كه گام‏نهادن‏بر صراطمستقيم و اسلام اختصاص به امت اسلام ندارد و شامل‏پيروان‏اديان‏ديگرنيزمى‏شود.آن‏هابه‏آيات‏ذيل استناد مى‏كنند:
1. حضرت ابراهيم‏عليه‏السلام از خداوند اسلام حقيقى و امتى مسلمان از نسل خويش درخواست مى‏كند: «ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة.» (بقره:127)
2. حضرت موسى‏عليه‏السلام‏نيزقوم‏خودرا «مسلمين‏» مى‏خواهند: «و قال‏موسى‏ياقوم‏ان كنتم‏آمنتم بالله‏فعليه‏توكلواان‏كنتم‏مسلمين.»(يونس: 84)
آقاى بازرگان با اشاره به آيات مزبور، مى‏نويسد: «قرآن بر خلاف ما، كه اسلام و مسلمانى را به خصوص خودمان گرفته‏ايم، گروندگان صالح ساير پيغمبران را مكرر مسلمان مى‏خواند... چطور مى‏شود در نزد خدا فقط آيين امت آخرالزمان دين محسوب شود، در حالى كه از ساير پيغمبران و كتب آن‏ها همه جا تجليل و تاييد به عمل مى‏آيد.» (5)
3. «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه.» (آل عمران: 85) آيه مزبور دليل روشنى بر رد «پلوراليزم‏» است. اما برخى از آن‏ها كه مى‏خواهند شمارگان ادله قرآنى مدعاى خود را بيش‏تر كنند، تفسير موافق نظريه خود عرضه داشته و اسلام را در اين آيه، به تسليم مطلق و به اصطلاح خود، «اسلام واقعى‏» تفسير كرده‏اند; چنان كه آقاى سروش مى‏نويسد: «شما اگر به تفسير الميزان مرحوم‏علامه‏طباطبائى‏مراجعه‏كنيد،آن‏جاخواهيدديدكه‏ايشان‏اسلام را درست‏به همين معناى «اسلام واقعى‏»، كه ما گفتيم، گرفته‏اند و گفته‏اند كه منظور حقيقت تسليم در برابر خداوند است.» (6)
ايشان پس براى تاييد تفسير خود، به روايت‏حضرت على‏عليه‏السلام استشهاد مى‏كند كه فرمودند: «الاسلام هو التسليم.» (7) (درباره صحت و سقم انتساب نظر مذكور به علامه طباطبائى در ادامه، توضيح داده خواهد شد.)
4. «ان الدين عندالله الاسلام.» (آل عمران:19) برخى اسلام را در اين آيه مانند آيه پيشين، به تسليم مطلق تفسير كرده و كوشيده‏اند از آن حقانيت اديان متعدد را استنتاج كنند. آقاى بهاءالدين خرمشاهى براى اين منظور، با اشاره به تفسير بعضى از مفسران اسلام به تسليم مطلق مى‏نويسد:
«بعضى از مفسران از جمله شيخ طوسى، زمخشرى، طبرسى در جوامع الجامع، بيضاوى و از معاصران، جمال الدين قاسمى و مرحوم محمدجواد مغنيه، اسلام را در اين‏جا نه به معناى اسلام محمد [دين مبين اسلام]، بلكه اسلام ابراهيمى مى‏گيرند; يعنى توحيد و تسليم در برابر خداوند.» (8)

نقد و نظر

درارزيابى‏دليل‏نخست‏كثرت‏گرايان، نكات ذيل در خور تامل است:
1- انحصارگرايى در تفسير اسلام: در اين كه «اسلام‏» به معناى تسليم و خضوع است، ترديدى وجود ندارد، اما نكته اساسى توجه به معانى استعمالى آن در قرآن مجيد است. با تامل در مجموعه آياتى كه در آن‏ها واژگان «اسلام‏» و هم‏خانواده‏هاى آن از باب افعال به كار رفته، (9) مى‏توان سه معناى ذيل را استنتاج كرد:
الف. تسيلم و خضوع در برابر خدا: در آيات متعدد، مقصود از اسلام و هم‏خانواده‏هاى آن همان تسليم و خضوع در برابر خداوند مى‏باشد كه گوهر اديان الهى است. پيامبران‏عليهم‏السلام پيش از حضرت محمدصلى الله عليه وآله اسلام را در زبان خود، به معناى خضوع و تسليم در برابر آفريدگار هستى به كار مى‏برند.
ب. معناى تكوينى: دومين معناى «اسلام‏» در قرآن، تسليم - به معناى انقياد و تاثر جبرى و تكوينى موجودات از امر الهى - است; مانند آيه «و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها و اليه ترجعون.» (آل عمران:83)
تسليم و اسلام تمامى اهل آسمان‏ها و زمين به معناى انقياد و فرمان‏بردارى تكوينى آنان از امر الهى است. گواه آن قيد «كرها» است; زيرا تسليم اجبارى و از روى كراهت‏با معناى خضوع ناسازگار است.
ج. آيين خاص اسلام: در برخى از آيات، مقصود از اسلام نه مطلق اديان آسمانى و تسليم در برابر خدا، بلكه شريعت‏خاص حضرت محمدصلى الله عليه وآله است; مانند «واتممت عليكم نعمتي و رطيت لكم الاسلام دنيا.» (مائده:3)
آيه مزبور، كه در ماجراى غدير خم و معرفى جانشينى پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل شده، از آيين آن حضرت به «اسلام‏» تعبير كرده است. «قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ءاسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا.» (آل عمران: 20) اين آيه خطاب به يهوديان و مسيحيان - كه به اعتراف كثرت‏گرايان داراى اسلام واقعى‏اند - و مشركان مى‏فرمايد: اسلام آوريد تا درهاى هدايت‏به روى شما بازگردد. روشن است كه اسلام در آيه مزبور صرف تسليم به خدا نيست; چرا كه آنان به زعم خود واجد آن‏اند. بلكه مقصود، پذيرفتن آيين اسلام است. ده‏ها آيه ديگر نيز وجود دارد كه در آن‏ها، اسلام به معناى «شريعت اسلام‏» استعمال شده است.
تكثر و اختلاف معانى «اسلام‏» در قرآن، ما را به اين نكته رهنمون مى‏سازد كه در تفسير آن، مطابق اصول و قواعد زبانى و تفسيرى، نبايد انحصارگرا بود و در همه موارد، «اسلام‏» را به معناى تسليم مطلق يا آيين خاص تفسير و استعمال كرد، بلكه بايد تفسير آن را با مداقه در معنا و صدر و ذيل آيه و شواهد ديگر به دست آورد. اما متاسفانه نكته مزبور ناديده انگاشته شده و كثرت‏گرايان در تفسير آيات، رو به انحصار آورده‏اند; تنها به يك يا بخشى از آن بسنده كرده و بدون ملاحظه آيات و قراين ديگر، به معناى لغوى آن دست زده‏اند.
2- سازگارى اسلام امت‏هاى پيشين با انحصارگرايى اسلامى: اين كه قرآن امت‏هاى پيامبران پيش از اسلام را مسلمان مى‏خواند، به اعتبار حق انگاشتن اديان پيشين در ظرف خاص خود است; به اين معنا كه گوهر دين، كه همان تسليم و خضوع در برابر خداست، در قلب‏هاى‏امت‏هاى‏پيشين‏باتصديق پيامبران آسمانى زمانشان، جاى گرفته‏است.از اين منظر، دين‏داراى‏حقيقت‏واحدبه‏شمار مى‏آيد. (10)
بنابراين، در نام‏گذارى امت‏هاى پيشين به «اسلام‏» از سوى قرآن ترديدى وجود ندارد. اما نكته مهم بقا و استمرار حقانيت آنان باظهور آيين اسلام است. آياتى كه مهندس بازرگان به آن‏ها استناد كرده، مثبت مدعا نيست. علاوه بر آن، آيات متعدد ديگرى خلاف آن را اثبات مى‏كنند. ولى تحليل اين نكته كه قرآن كريم باز هم پس از ظهور اسلام، اهل كتاب را تمجيد و آنان را به حقانيت توصيف مى‏كند، در ادامه خواهد آمد.
3- توجه نكردن به آيات پيشين: دكتر سروش بدون توجه به اين نكته، به تاييد كثرت‏گرايى پرداخته است، در حالى كه ظاهر آيه مزبور دلالت مى‏كند كه مقصود از «اسلام‏»، آيين اسلام است. اين دلالت‏با نگاهى به آيات پيشين، كه مورد غفلت واقع شده است، روشن مى‏شود. (11)
در آيات پيشين سخن از اخذ ميثاق خداوند از امت‏هاى پيشين مبتنى بر پيروى از حضرت محمدصلى الله عليه وآله به ميان آمده و در آن‏ها، اهل كتاب به دليل نپذيرفتن نبوت آن حضرت، به شدت توبيخ گرديده و به عنوان «فاسق‏» توصيف شده‏اند. با توجه به انسجام كامل آيات الهى و ناسازگار نبودن آن‏ها، تعيين «اسلام‏» در شريعت پيامبرصلى الله عليه وآله ضرورى است; زيرا در صورتى كه اسلام در آيه عام و شامل اديان ديگر باشد، با آيات پيشين تناقض پيدا خواهد كرد.
4- توجه نداشتن به آيات بعد: (12) كثرت‏گرايان همچنين; ناديده انگاشتن آيات بعد، در حقيقت دست‏به تحريف كلام الهى زده‏اند: زيرا آيات پيش مانند آيات پيشين، به توبيخ اهل‏كتاب مى‏پردازد و ظاهرنشان مى‏سازد كه اختلاف و عدم انقياد آنان در مقابل اسلام پس از محل و از روى ظلم و عداوت است. از اين‏رو، قرآن آنان را كافر به آيات الهى و مستحق عذاب مى‏داند و تاكيد مى‏كند كه يگانه راه هدايت آن‏ها منحصر به پذيرفتن شريعت اسلام است.
به ديگر سخن، هر چند صدر آيه به تنهايى مى‏تواند مطلق و شامل اسلام نيز باشد، اما مضامين آيات بعدى، به خصوص تكرار واژه «اسلام‏» به صورت «فان اسلموا فقد اهتدوا»، مفسر و مقيد مطلق صدر آيه است و درصدد بيان اين نكته است كه دين، كه تسليم مطلق است، در هر عصرى تجلى و ظهور خاصى دارد. نمود خاص آن در عصر حضرت محمدصلى الله عليه وآله، ايمان و تسليم به شريعت آن حضرت است.
اما در پاسخ به دكتر سروش در حديث‏حضرت على‏عليه‏السلام، كه اسلام را به تسليم تفسير فرموده است، بايد گفت: حضرت در اين حديث‏شريف، در مقام بيان حقيقت اسلام است كه گوهر اديان را مى‏سازد يا آن كه در مقام تفسير آيين اسلام به لازمه آن است; به اين معنا كه اسلام مستلزم خضوع انسان و تسليم كامل او در برابر خداوند است.
اما اين كه حضرت در اين حديث در مقام بيان تعميم اسلام به مطلق اديان است‏به گونه‏اى كه آن‏ها نيز در عرض آيين اسلام، دين حق باشند، بر خلاف ظاهر حديث است. شواهد و قراين ديگر تاييد مى‏كند كه آيين اسلام در نظرگاه امام على‏عليه‏السلام، آيينى كامل و ناسخ است، آن حضرت اسلام را دين برگزيده خدا و غالب، و اديان ديگر را در برابر آن، ذليل و مغلوب توصيف مى‏كنند. اين روايات باتفسيرى كه كثرت‏گرايان از حديث مزبور عرضه مى‏كنند، هم‏خوانى ندارد، مگر اين كه گفته شود - نعوذ بالله - حضرت تطور راى داشته و از لوازم معرفت‏بشرى مصون نبوده است!
5- تحريف راى مفسران: پلوراليست‏ها براى بالا بردن عده و عده خود و شكل دينى و تفسيرى بخشيدن به نظريه خود، به تحريف كلام و نظر مفسران بزرگ‏روى آورده و سعى نموده‏اند با نقل بخشى از عبارت آنان، در تفسير اسلام به تسليم مطلق، چنين وانمود مى‏كنند كه آنان نيز با تعميم اسلام به تسليم مطلق، طرفدار حقانيت اديان ديگرند. اشتباه عمدى يا سهوى آنان در فهم نكردن مقصود مفسران از تغيير مزبور است.
همان‏گونه كه در تعريف دين و شريعت گفته شد، گوهر دين يكى بيش نيست و آن تسليم و خضوع در برابر خداوند است. مفسران با تعريف اسلام، متذكر مى‏شوند كه گوهر اين آيين همان تسليم است كه پيش از اين، در اديان ابراهيمى يافت مى‏شد. اما آنان پس از تعريف مزبور، تذكر مى‏دهند كه تسليم در برابر خداوند در هر زمانى، نمود خاصى دارد. حقيقت تسليم در عصر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله گرويدن به آيين او است و كسى كه خارج از آن باشد، اعم از اهل كتاب و غير آن‏ها، حقيقت اسلام برايش تحقق نيافته است. از اين‏رو، مفسران اهل كتاب را كافر و مستحق عذاب الهى مى‏دانند. (13)
براى اثبات اين مدعا و پرهيز از كلى‏گويى، به نصوص مفسران در اين مقوله اشاره مى‏شود:
شيخ طوسى (م 460 ق): ايشان همانند ساير مفسران، حقيقت دين الهى را واحد - تسليم مطلق - مى‏داند و اسلام حقيقى را نيز تسليم محض در برابر خداوند ذكر مى‏كند، اما خاطر نشان مى‏سازد كه دست‏يازيدن به حقيقت اسلام در عصر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله، منوط به ايمان به آن حضرت است. به ديگر سخن، اسلام ابراهيمى وقتى واقعيت پيدا مى‏كند كه منجر به اسلام محمدى گردد; «و الاسلام يفيد الانقياد لكل ما جاء به النبى‏صلى الله عليه وآله.» (14)
وى در تفسير آيات بعد، تاكيد مى‏كند كه هدايت اهل كتاب به گام نهادن بر آستان اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله بستگى دارد (15) و در صورت روبرگردانى از آن، در شمار كافران خواهند بود. (16)
زمخشرى (م 528 ق): با توجه به آيات قبل، وى اسلام را در آيه شريفه، به «عدل و توحيد» تفسير مى‏كند و با توسل به آن، به نقد ديدگاه اشاعره، كه قايل به جبر و رؤيت الهى و منكر عدل خدا بودند، مى‏پرازد. (17) سپس با همين اصل، اسلام اهل كتاب را نيز مورد جرح قرار مى‏دهد; زيرا آنان به دو يا سه خدا روى مى‏آوردند.
وى در ذيل آيه مزبور و آيات ديگر، اهل كتاب را دور از اسلام حقيقى و صراط هدايت مى‏داند و تاكيد مى‏كند كه نپذيرفتن اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله به دليل روحيه رياست‏طلبى آنان است، در حالى كه در حقانيت آيين اسلام، شبهه‏اى نيست: «و لا شبهة فى الاسلام‏». (18)
شيخ طبرسى (م 548 ق): در تفسير مجمع البيان، ايشان نيز مانند شيخ طوسى، لازمه اسلام حقيقى را التزام به اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله ذكر مى‏كند (19) و منكران آن را كافر مى‏خواند. (20)
همو در تفسير جوامع الجامع - كه مورد استناد برخى مدعيان است - همانند تفتازانى وارد بحث‏شده و اهل كتاب را به دليل تصديق نكردن نبوت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله، تكفير كرده و در ذيل آيه 20 همين سوره تصريح نموده كه يگانه دين و اصلى است كه تمامى انسان‏ها ملزم به قرار بدان هستند. (21)
بيضاوى (م 791 ق): وى پس از تفسير «اسلام‏» به تسليم در تفسير آيه، با صراحت مى‏گويد: تنها دينى كه مورد ضايت‏خداوند قرار گرفته فقط اسلام است; يعنى: توحيد و التزام به شريعت‏حضرت محمدصلى الله عليه وآله. (22)
در تفسير آيه 41 سوره بقره (آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم) با نقل حديث ضرورت تبعيت از حضرت موسى‏عليه‏السلام در صورت زنده بودن، بيان مى‏دارد كه هيچ‏گونه تنافى بين آن حضرت و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نيست; چرا كه بشارت به ظهور اسلام و لزوم پيروى از آن از آموزه‏هاى شريعت‏حضرت موسى‏عليه‏السلام بوده است (23) و اين آياتى را كه نيز جهانى بودن شريعت‏حضرت موسى‏عليه‏السلام يا فضيلت‏بر جهانيان دلالت مى‏كند - مانند «انى فضلتكم على العالمين‏» - به زمان خودشان محدود مى‏كند. (24)
محمدجمال الدين قاسمى (1332 ق): او در ذيل آيه‏19 سوره آل عمران، اسلام را به توحيد تعريف مى‏كند، اما نه به توحيد مطلق كه شامل اديان ديگر گردد، بلكه آن را مقيد به خضوع و التزام به شريعت‏حضرت محمدصلى الله عليه وآله مى‏كند. (25)
در تفسير آيات ديگر نيز بر وعده ظهور اسلام در اديان پيشين، توقف هدايت اهل كتاب به پذيرش اسلام و مانند آن تاكيد مى‏كند.
محمدجواد مغنيه (1979 م): وى مانند ساير مفسران، اسلام را به تسليم مطلق تفسير مى‏كند و از اين‏رو، امت‏هاى پيشين را داراى اسلام حقيقى مى‏داند، اما تاكيد مى‏كند كه حقيقت اسلام ابراهيمى در گرويدن به اسلام محمدى تحقق و معنا پيدا مى‏كند و در تفسير «فان اسلموا فقد اهتدوا» مى‏گويد: وراى اسلام محمدى جز كفر و ضلال نيست. (26)
علامه طباطبائى: دكتر سروش با تفسير «اسلام‏» به تسليم مطلق، پيروان اديان ديگر را از صاحبان تسليم و گوهر دين و در نتيجه،از رهروان صراط مستقيم معرفى كند و به عنوان تاييد نظر و تفسيرخود،تعريف علامه‏طباطبايى ازاسلام‏را مؤيد آن ذكر مى‏كند.
با تامل اجمالى در الميزان و آثار ديگر مرحوم علامه، نادرستى سخن او روشن مى‏شود. علامه‏رحمه الله اسلام را در آيه «ان الدين عندالله الاسلام‏» به تسليم مطلق، كه گوهر اديان الهى است، تفسير مى‏كند. اما متذكر مى‏گردد كه لازمه تفسير مزبور - يعنى به دست آوردن حقيقت تسليم - پذيرفتن اسلام محمدى است و از اين‏رو، تفسير مزبور - يعنى تعميم اسلام به تسليم مطلق - شامل اهل كتاب نمى‏شود; زيرا آنان با آگاهى از نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله، راه طغيان در پيش گرفتند و سر از كفر درآوردند. (27)
ايشان تاكيد مى‏كنند كه آيه مورد بحث و آيات پس از آن در تاييد اسلام اهل كتاب، بلكه درمقام تهديد آنان به عذاب اخروى است. (28) پس در پايان بحث، در رد تفسير نادرست مزبور، مى‏فرمايند: تفسير بعضى از اين آيه مبنى بر آزادى اعتقاد در دين و آزاد گذاشتن مردم در آن، تفسير نابجايى است; چرا كه آيه اصلا در مقام بيان اصل مذكور نيست. (29)
شاهد ديگر آن كه هانرى كربن پرسيده بود: «همه اديان حق بوده و يك حقيقت زنده‏اى را دنبال مى‏كنند و همه اديان در اثبات وجود اين حققت زنده مشترك‏اند.» مرحوم علامه در نقد آن فرموده‏اند: «اسلام در حق كسانى كه عقايد حقه و مواد دينى براى ايشان بيان نشده يا بيان شده و نفهميده‏اند، كمال مسامحه را روا داشته و آن‏ها را «مستضعفين‏» مى‏نامد. در اسلام، هر چه تشديد است در حق كسانى روا داشته شده كه پس از روشن شدن حق و بيان شدن معارف دينى، از آن‏ها سرباز زنند.» (30)
اين سخن مدعيان در حالى است كه آنان از اصل «نسخ‏» در اسلام جانب‏دارى كرده‏اند كه پذيرش آن به معناى انكار حقانيت اديان پيشين در عصر ظهور اسلام است.
حاصل آن‏كه كثرت‏گرايان با تكيه بر تعريف: «اسلام‏» به تسليم مطلق و چشم‏پوشى از مقصود مفسران از تعريف مزبور، دست‏به تحريف آراء زده‏اند كه اين بر خلاف اصول و مشى مباحث علمى، به خصوص مباحث قرآنى و تفسيرى، است و اگر صاحب يك نظريه براى مدعاى خود موافقانى از عالمان معتبر نمى‏يابد، چه توجيه و ضرورتى دارد كه با تحريف كلام آن‏ها، به جعل موافق اقدام نمايد؟!

مستند دوم: تكثر اديان; خواست‏خدا

پلوراليست‏ها تكثر اديان و صراطها را به خواست و اراده خدا مى‏دانند; به اين معنا كه چون انسان‏ها داراى طبايع مختلف‏اند و در مناطق و زمان‏هاى گوناگون زندگى مى‏كنند، راه‏هاى ارتباطشان با خداوند نيز متفاوت خواهد بود. بر همين اساس، خداوند به سوى انسان‏ها پيامبران و اديان متعددى فرستاده است; چنان كه نوشته‏اند: «اولين كسى كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت‏خود خداوند بود كه پيامبران مختلف فرستاد و بر هر كدام ظهورى كرد و هر يك را در جامعه‏اى مبعوث و مامور كرد و بر ذهن و زبان هر كدام تفسيرى نهاد و چنين بود كه كوره پلوراليسم گرم شد.» (31)
آياتى كه براى تاييد و اثبات اين نظريه مورد استناد قرار داده‏اند عبارت است از:
1. «لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا و لو شاءالله لجعلهم امة واحدة و لكن ليبلوكم في ما آتيكم فاستبقوا الخيرات‏» (مائده: 48);
2. «ولوشاء الله لجعلهم امة واحدة و لكن يدخل من يشاء فى رحمته‏» (شورى: 8)
3. «ولوشاء ربك لجعل الناس امة و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذالك خلقهم‏» (هود: 118 و119)
4. «و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات.» (بقره: 148)
يكى از نويسندگان در اين باره مى‏گويد: «به نظر مى‏رسد پلوراليزم معنايى عميق‏تر از آنچه مطرح مى‏كنند; دارد; يعنى براى هر قومى وجهه‏اى از راه تقرب به خداوند نهاده شده است و هر كس بايد از همان راهى كه در پيش روى اوست، در نيكوكارى بر ديگرى سبقت‏بگيبرد و اين دستور خدا هم هست.» (32)
وى آن‏گاه با استناد به آيات 148 سوره بقره و 48 سوره مائده مى‏گويد: «بر اين حقيقت دلالت دارند كه اولا، كثرت سفرا خواست الهى است; چرا كه «كان الناس امة واحدة‏» و لكن دور زمان اقتضا داشته است كه كثرت محقق شود... (33) اين كثرتى كه ما اكنون با آن مواجهيم در حقيقت راه‏هاى مختلفى است تعبيه شده از سوى خداوند و به سوى او، كه خود فرمود: «ولوشاء الله لجعلكم امة واحدة‏»; يعنى كه شما اكنون امت واحده نيستيد و صور مختلف داريد ولى «فاستبقوا الخيرات‏» و چون اين راه‏ها از سوى خداوند آمده است، همگى تام و تمام است و مى‏تواند پيرو را به بالاترين حدى كه براى انسان ممكن است‏يا به قول عرفا، به «فناء فى الله و بقاء بالله‏» برساند». (34)
آقاى بهاءالدين خرمشاهى نيز در پاسخ نقد نگارنده نوشته است: «خداوند كه آفريننده انسان است و از فطرت و طبيعت او و حيات و ذى جمعى و اجتماعى‏اش خبر دارد، مى‏داند كه انسان در عين آن كه اهل جمع و اجماع و تجمع است، اهل تفرقه و تفرق هم هست. لذا، مى‏فرمايد: «و اگر پروردگارت مى‏خواست مردم را امت‏يگانه‏اى قرار مى‏داد، ولى همچنان اختلاف مى‏ورزند (هود: 118) و با روان‏شناسى شگرف مى‏فرمايد: «كل حزب بما لديهم فرحون‏» (روم: 31); و قومى به آنچه دارند، دل‏خوش‏اند.» (35)

نقد و نظر

اشكال عمده در استناد تكثرگرايى به اديان، توجه نكردن به مضامين و آيات پيشين و پسين است. در ذيل، هر يك از آيات مورد بحث را به تفصيل مورد بحث قرار مى‏دهيم:

تحليل آيه 48 مائده

1- وجود تفاسير مختلف و معتبر: عالمان و مفسران صدر اسلام و قدما در طول چهارده قرن، براى تفسير اين آيه تفاسير و قرائت‏هاى گوناگونى عرضه داشته‏اند كه وجه اشتراك همه آن‏ها دلالت نداشتن اين آيه بر تاييد اديان ديگر است كه در ذيل به آن اشاره مى‏شود:
الف. مشيت قدرت: مقصود از آيه 48 مائده اين است كه قرآن مى‏فرمايد: اگر خدا مى‏خواست، اين قدرت را داشت كه با اكراه و قدرت مطلق خود، تمامى انسان‏ها را بر دين حق ملزم و منقاد كند، اما مشيت‏خداوند بر ايمان اجبارى مردم تعلق نگرفته، بلكه مشيت و خواست الهى در آزاد گذاشتن مردم بر انتخاب دين حق است تا با انتخاب دين حق، استحقاق عبوديت و پاداش الهى را كسب كنند. اما اعطاى اين آزادى به معناى تاييد اديان ديگر يا معاف بودن متخلفان از مجازات نيست، نظير استعمال مزبور در آيات ديگر نيز يافت مى‏شود; مانند:
«و على الله قصد السبيل و منها جائر ولوشاءالله لهداكم اجمعين‏» (نحل:9)«ولو شئنا لآتينا كل نفس هداها.» (سجدة:13)
هدايت انسان هدف و غايت اصلى خداوند است، اما او نمى‏خواهد آن را با قدرت و به اجبار به دست آورد، بلكه مشيت الهى بر هدايت اختيارى تعلق گرفته است. در عين حال، بر عاصيان وعده عذاب داده است. اما اين كه استدلال كرده‏اند آيه شريفه مذكور دلالت دارد بر اين كه اگر خداوند مى‏خواست، مردم را امت واحد - يعنى بر يك دين حق - قرار مى‏داد، اما چون چنين نكرده است، معلوم مى‏شود كه تكثر اديان خواست الهى است، در تحليل آن بايد گفت: مقصود از «شاء الله‏» مانند آيات اشاره شدن قصد تكوينى و اجبارى است، نه تشريعى; به اين معنا كه خداوند نمى‏خواهد با اكراه مردم را به سوى دين واحد حق سوق دهد. اما اين‏كه كدام يك از اديان موجود دين حق است، اين آيه در مقام بيان آن نيست، آن را بايد از آيات ديگر يافت. اين تفسير را شيخ طبرسى به قتاده و حسن نسبت مى‏دهد. (36)
ب. تكثر شرايع و نسخ آن‏ها: ابن عباس، از مفسران صدر اسلام، تفسير ديگرى ارائه مى‏دهد; وى معتقد است كه مقصود آيه اين است كه اگر خداوند مى‏خواست، مردم را بر محور يك دين حق در پرتو پيامبران الهى‏عليهم‏السلام جمع مى‏كرد و دين و شريعت از آدم تا خاتم يكى بين نبود و شرايع دچار تبدل و نسخ نمى‏شد. اما خداوند چنين نكرده بلكه اديان و شرايع متكثرى فرستاد و در شرايع پيشين تبدل انجام گرفت و توسط آيين خاتم منسوخ شدند. (37)
علامه طباطبايى‏رحمه الله با تعليل بيش‏ترى از اين تفسير جانب‏دارى كرده و معتقدند كه از مقصود «امة واحدة‏» در آيه شريفه، وحدت و يكنواختى استعدادها و بسترهاى پذيرش شرايع در بين انسان‏هاست; به اين معنى كه قرآن مى‏فرمايد: اگر خداوند مى‏خواست، مى‏توانست زمينه‏ها و استعدادهاى انسان‏ها را يكدست و يك‏نواخت‏بيافريند تا آن‏ها از ابتدا تا انتها، تنها قابليت و شايستگى يك شريعت را داشته باشند و در اين فرض، سخن از تكثر و تكامل شريعت‏به ميان نمى‏آمد، اما خداوند چنين نكرد، بسترى فراهم آورد تا انسان رو به رشد و تكامل نهد و اين با صرف اختلاف در مناطق جغرافيايى يا زبانى و نژادى ميسر نمى‏شود، بلكه راه آن اختلاف به حسب گذشت زمان و بالندگى استعدادهاى آدمى در پذيرش شريعت كامل است تا بدين‏سان، انسان قدم به عرصه امتحان بزرگ الهى بگذارد. (38)
بنابراين، از منظر علامه، آيه شريفه در مقام بيان و توضيح علت و راز اختلاف و تكثر شرايع پيشين است، به ديگر سخن، آيه مزبور و ديگر آيات در مقام اخبار از تكثر شرايع و تبيين اختلاف آن‏ها است. اما اين كه آيات مورد بحث علاوه بر آن، اعتبار و حقانيت‏شرايع پيشين را به زمان حاضر نيز سوق دهند، از ظاهر آيات برنمى‏آيد.
ج. نفى بعثت: تفسير سوم اين است كه اگر خداوند مى‏خواست مردم امتى واحد گردند، اصلا پيغمبرى را مبعوث نمى‏كرد تا مردم در پرتو عقل خود، گام بردارند و امت واحد شوند. اما او براى هدايت آنان، پيامبرانى فرستاد تا مردم با پيروى از آن‏ها، به درگاه حق نايل آيند، هر چند لازمه آن، عدم گرويدن بعضى مردم و در نتيجه اختلاف امت است.
رهاورد وجود تفاسير مختلف و معتبر اين است كه آيه مزبور داراى تفاسير معتبرى از سوى مفسران در طول چهارده سده است كه هيچ كدام از آن‏ها كم‏ترين دلالتى بر مدعاى كثرت‏گرايان نمى‏كند. و اگر به فرض تفسير آنان را به عنوان يك تفسير جديد در رديف تفاسير پيشين، كه از امثال ابن عباس، شيخ طبرسى و علامه طباطبائى نقل شده است و بدون ترجيح قرار دهيم، حداكثر دلالت آن افزودن يك تفسير جديد به صورت احتمال و فرضيه است، ولى مادام كه تفسير جديد، تفاسير و مبانى قرآنى ديگر انحصارگرايى را مورد جرح قرار ندهد، نمى‏توان تكثرگرايى را به آيه مزبور استناد داد. به ديگر سخن، تفاسير و قرائت‏هاى عرضه شده درباره دلالت آيه، متعارض خواهند بود و براى به دست آوردن موضع قرآن، بايد به آيات ديگر مراجعه كرد. اما - همان‏گونه كه خواهد آمد - نه تنها آيات ديگر كوچك‏ترين دلالتى بر مدعاى كثرت‏گرايان ندارد، بلكه همين آيه مورد بحث نيز دليل بر عكس مدعاى آن‏هاست.
2- ناديده انگاشتن آيات پيشين: گفته شد كه كثرت‏گرايان در مستندات خود، نوعا به يك يا بخشى از يك آيه استناد كرده وآيات پيشين و پسين يا صدر و ذيل آيه مورد بحث را ناديده انگاشته‏اند. اما تامل در آيات پيشين ضعف و سستى استدلال آنان را نشان مى‏دهد.
در اين آيات، خداوند به رسول خودصلى الله عليه وآله درباره ايمان نياوردن اهل كتاب تسلى مى‏دهد: «يا ايهاالرسول لايحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم ولم تؤمن قلوبهم و من الذين هادوا.» (مائده: 41) و در اين آيه، قرآن «مهيمن‏» و حاكم بر كتب پيشين وصف شده است: «و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و مهيمنا عليه.» (مائده: 48)
معناى «مهيمن‏» - چنان كه اهل لغت و تفسير ذكر كرده‏اند - عبارت از سلطه، حاكميت، مراقبت و انواع تعرف است. بنابراين، قرآن داراى سلطه و حاكميت‏بر تورات و انجيل و امثال آن‏هاست و همان‏گونه كه علامه طباطبائى‏رحمه الله ذكر كرده‏اند، هيمنت قرآن بر كتاب مقدس با حفظ اصول ثابت و فطرى آن و تغيير و نسخ آموزه‏هاى فرعى‏اش تحقق مى‏يابد. (39)
نكته ديگر اين‏كه ذكر وصف «ميهمن‏» پس از وصف «مصدق‏» براى زدودن توهم تاييد كامل قرآن بدون هيچ تغيير و تحولى در آن است كه احتمال داشت تكثرگرايان آن را دستاويز مدعاى خود قرار دهند.
آيه مورد بحث «ولوشاء الله لجعلكم امة واحدة‏» به همين نكته اشاره مى‏كند كه اگر خداوند مى‏خواست، شرايع پيشين را منسوخ نمى‏كرد، اما همه چيز از جمله، نسخ و اين كه كدام كتاب آسمانى «مهيمن‏» باشد، به اراده الهى بستگى دارد.
3- اختلاف در دين; معلول هواى نفس: برخى از تكثرگرايان كوشيده‏اند تا اختلاف مردم در دين و انتخاب دين خاص و نپذيرفتن دين ديگر را به عوامل طبيعى و فطرى استناد دهند; مثلا، نپذيرفتن اسلام از سوى اهل كتاب را مستند به دل بستگى آنان به قوم و مليت و دين و پيغمبر خودشان مى‏شمارند. بر اين اساس، چون خداوند نيز از اين نكته آگاهى داشته براى هر قومى پيغمبرى و دينى فرستاده است، چنان كه نوشتند: «واقعيت تاريخى اين است كه بشر، به تفرقه و فرقه شدن تمايل فطرى دارد... خداوند مى‏دانست كه هر پيامبرى از جانب او براى قوم خودش پيام وحيانى الهى را ببرد و مردم (كم يا بيش، همه يا گروهى) به آن بگروند و ايمان بياورند، در اين صورت، دل‏بسته ايمان خود خواهند شد و اگر يك يا دو، سه نسل بعد از آن‏كه با ايمان و دين خود انس گرفتند، پيامبر جديدى بيايد و بگويد دعوت و دين پيشين را رها كنيد و به دين جديدى كه من آورده‏ام بگرويد، اين كار براى مردم آسان نيست. همين است كه يهوديت، تاب قبول دعوت جديد مسيحيت را نداشت و مسيحيت تاب قبول دعوت جديد اسلام را و جنگ‏ها بين اين سه دين توحيدى فراوان درگرفته است.» (40)
آن‏گاه دو آيه ذيل را مؤيد مدعاى خود ذكر مى‏كنند: «لوشاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين‏» (هود: 118) ; «كل حزب بما لديهم فرحون.» (روم: 32) (41)
در تحليل و نقد اين سخن، بايد گفت: دين و شريعت الهى فطرى و سازگار با نيازها و روحيات انسانى است (42) و اگر دين حق الهى به صورت ناب به انسانى عرضه شود كه گوهر فطرت او با اغراضى پست و گناه مكدر نشده، محال است كه از دين حق روبرگرداند.
حاصل آن‏كه حقيقت دين - يعنى تسليم در برابر خداوند - با پذيرفتن و انقياد امر الهى كه توسط پيامبران‏عليهم‏السلام ابلاغ مى‏شود، عينيت پيدا مى‏كند. اگر به فرض يهود پيام مسيح را، كه پيام الهى و فطرى بود، نپذيرفتند در حقيقت، اصل دين (تسليم) آن‏ها زير سؤال رفته است و نمى‏توان ادعا كرد كه آن‏ها بر فطرت خود باقى ماندند. آرى، آن‏ها تنها به تعصبات خشك و جاهلى خود، كه دور از حق است وفادار ماندند. درباره اسلام نيز نپذيرفتن آن از سوى يهود و مسيحيت، نه به دليل فطرت تفرقه دوست آنان و به تعبير نويسنده، «دلبستگى به ايمان خود»، بلكه به دليل روحيه حسادت و استكبار و ظلم آنان است كه بيش‏ترشان را به سوى عناد و عداوت با وجود علم به حقانيت اسلام سوق داد.
قرآن كريم در آيات متعددى اين راز را باز مى‏گويد:
«و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم‏» (آل عمران:19)
«و ما اختلف فيه الا الذين اوتوا من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم‏» (بقره:213)
و ده‏ها آياتى كه دعوت به وحدت مى‏كند و از تفرق در دين و انتخاب راه غير مستقيم (سبل) نهى مى‏نمايد كه اين‏جا مجال ذكر آن‏ها نيست. (43)
علامه طباطبائى‏رحمه الله در تفسير گرانسنگ خود، بين اختلاف مردم در امور دنيا و معيشت و اختلاف در دين، تفصيل قايل شده و تاكيد كرده‏اند كه منشا اختلاف مردم در دين جزء بغى و حسادت نيست. (44)
آرى، حساب مردم ناآگاه و جاهل به حقانيت آيين مقدس اسلام از حساب عالمان جداست; قرآن آنان را مستضعف و اميدوار به رحمت الهى توصيف مى‏كند.
اما استناد به آيه 32 سوره روم، قابل تامل و تعجب است; چرا كه همين آيه شريفه و آيه پيش از آن از جمله آياتى است كه صريحا تفرق در دين را نهى نمى‏كند و آن را از اوصاف مشركان مى‏شمارد: «... و لا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون‏» (روم: 31)
آيه مزبور دل‏بستگى هر گروهى به متعلقات خود را انكار نمى‏كند، اما آن را هم تاييد نمى‏كند، بلكه در صورت تعارضى آن با فطرت و دين حنيف، آن را از اوصاف مشركان و اهل دوزخ مى‏شمارد.

تحليل آيه 8 شورى

در تفسير اين آيه نيز تفاسير گوناگونى عرضه شده، اما در هيچ يك از آن‏ها به رويكرد جديد كثرت‏گرايى اشاره نشده است:
1- مشيت قدرت: توضيح و شرح آن مانند آيه پيشين است و نيازى به تكرار ندارد. جبائى، (45) ، زمخشرى (46) و ديگران از اين تفسير جانب‏دارى كرده‏اند.
2- اشاره به معاد: برخى از مفسران برآن‏اند كه با نگاهى به آيات پيشين و ذيل همين آيه، ما را به اين نكته رهنمون كنند كه آيه اصلا اشاره‏اى به وحدت يا تفرق دين در دنيا ندارد، بلكه آيه درمقام بيان و توضيح حال مردم در قيامت است كه اگر خداوند اراده كند همه مردم را در قيامت داخل بهشت‏يا جهنم مى‏كند و بدينسان امت واحد شكل مى‏گيرد; چرا كه او مالك مطلق انسان‏هاست. آيه پيشين پيامبرصلى الله عليه وآله را ملزم مى‏كند كه مردم را از معاد بيم دهد. در آن روز، مردم دو دسته و دو طيف‏اند: «و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق فى الجنة و فريق فى السعير و لو شاء الله امة واحدة و لكن يدخل من يشاء في رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير.»
روشن است كه مورد بحث آيه در مساله معاد و تقسيم مردم به دو فرقه اهل جنت و اهل سعير است. ادامه آيه كه مى‏فرمايد: ورود به ساحل رحمت الهى در گرو مشيت اوست و براى ظالمان - يعنى مخالفان دين حق - ياورى نيست، شاهد ديگرى بر اختصاص بحث‏به مساله قيامت است.
علامه طباطبائى‏رحمه الله كه معتقد به تفسير قرآن با قرآن هستند، از اين تفسير حمايت مى‏كنند و تفسير اولى را نمى‏پذيرند. (47) برخى از قدماى مفسران نيز چنين قرائتى را ارائه داده‏اند. (48
اما اين‏كه چگونه كثرت‏گرايان آيه را از ظاهر، بلكه از نص خود برگردانده و آن را شاهد تكثرگرايى مى‏دانند، وجه آن روشن نيست و در صورت پذيرفتن آن به عنوان يك احتمال، دوباره اشكال پيشين مطرح مى‏گردد.

تحليل آيه 118 هود

در تفسير اين آيه، دو نظر معروف وجود دارد:
1- مشيت قدرت: با نگاهى به آيات قبل، معلوم مى‏شود كه آيه مزبور درصدد بيان اختلاف مردم در دين است; مثلا، خداوند در آيات پيشين، پيامبرصلى الله عليه وآله را از باب ايمان نياوردن مشركان به اسلام، دل‏دارى مى‏دهد و اين نكته را يادآور مى‏شود كه مشركان صدر اسلام مانند پدرانشان و امت‏هاى پيشين از پذيرفتن دين حق روى برگردانده بودند. (49) نكته مهم نه تاييد مردم در اختلاف دينشان، بلكه وعده عذاب كامل براى آن‏ها در قيامت است.
خداوند براى تسلى بيش‏تر پيامبر خود، به اعطاى كتاب آسمانى به حضرت موسى‏عليه‏السلام و اختلاف امت او در آن اشاره مى‏كند و در پايان آيه مهلت كافران در دنيا را مجددا خاطرنشان مى‏كند.
بنابراين، در آيات پيشين، سخن از اختلاف مردم در دين الهى و تقسيم آنان به متاله و ملحد به ميان آمده است. خداوند پس از آن در آيه مورد بحث، به قدرت مطلق خود اشاره مى‏كند كه اگر مى‏خواست همه مردم را در زير چتر دين حق جمع مى‏كرد. اما مردم را در اين راه آزاد گذاشت تا خودشان صراط مستقيم را برگزينند و در آخرت منتظر سزاى انتخابشان باشند و چون اراده خداوند بر انتخاب دين واحد از سوى مردم به صورت اكراه و اجبار تعلق نگرفته، از اين‏رو، مردم داراى مذاهب و اديان متفاوت‏اند.
بنابراين، آيه شريفه دلالت‏بر تكثر اديان مى‏كند. اما اين كه حقانيت اديان مختلف رانيز تاييد كند، آيه هيچ اشاره‏اى بدان ندارد. به نظر مى‏رسد در اين‏جا پلوراليست‏ها بين دلالت آيه بر تكثر اديان و حقانيت آن‏ها خلط كرده‏اند و آيات پيشين - كه ذكر شد - و ديگر آيات خط بطلان بر توهم ديدگاه تكثرگرايى مى‏كشد.
بيش‏تر مفسران همانند قتاده، (50) طبرسى، (51) طوسى، (52) و علامه طباطبائى (53) تقرير مذكور را تاييد كرده‏اند.
2- اشاره به معاد: برخى همانند ابومسلم آيه را ناظر به معاد مى‏دانند كه تقرير آن پيش‏تر گذشت. اما به نظر مى‏رسد با توجه به شواهد آيات پيشين، تفسير اول از نقاط قوت بيش‏ترى برخوردار است.

تحليل آيه 148 بقره

در تفسير اين آيه، ديدگاه‏هاى متفاوتى وجود دارد كه تنها به تفاسير معروف و كلى از آن اشاره مى‏شود:
1- اشاره به قبله: قول معروف اين است كه مقصود از «وجهه‏» در آيه شريفه، قبله - يعنى سمت و سوى نماز و عبادت - است; به اين معنا كه اقوام و اديان گوناگون هر كدام به سوى جهت و محل خاصى عبادت و كرنش مى‏كنند; مثلا; يهود به سوى بيت‏المقدس، مسيحيان به سوى مشرق (ناصرى محل تولد عيسى) و مسلمانان به سوى كعبه.
دليل اين تفسير آيات قبل و بعد است كه هر دو ناظر به مساله قبله و تغيير قبله مسلمانان از بيت‏المقدس به سوى كعبه است. (54) علاوه بر آن، «وجهه‏» در لغت - چنان اهل لغت مانند فرا، (55) راغب، (56) و ديگران ذكر كرده‏اند - از «وجه‏» يا «جهت‏» مشتق شده كه به معناى قصد و مقصد، نه طريق و منهج است و تفسير وجهه به قبله موافق معناى لغوى آن نيز خواهد بود.
شيخ طبرسى ديدگاه مزبور را به بيش‏تر مفسران نسبت مى‏دهد و فخر رازى آن را قول مفسران - غير از حسن - ذكر مى‏كند، از قدما، ابن عباس، مجاهد، قتاده و از قدماى متاخر; اكثر قريب به اتفاق آنان همانند، طبرسى، (57) طوسى، (58) بيضاوى، (59) مراغى، (60) زمخشرى، (61) آلوسى، (62) و از معاصران علامه طباطبائى (63) آن را در ذيل آيه شريفه ذكر كرده‏اند. مفسران درباره مضاف‏اليه «كل‏» و همچنين مرجع ضمير «هو» وارد مباحث فنى شده‏اند كه اين‏جا مجال اشاره به آن نيست. (64)
بنابراين، آيه اساسا ناظر به بحث اختلاف اديان نيست تا مورد استناد تكثرگرايان قرار گيرد.
2- اشاره به اختلاف شريعت: تعداد اندكى از مفسران «وجهه‏» را به شريعت و منهاج تفسير كرده‏اند; به اين معنا كه خداوند در اين آيه، سخن از اختلاف شرايع به ميان مى‏آورد. حسن از طرف‏داران معروف و قديمى اين تفسير است، اما تاكيد مى‏كند كه مقصود از اختلاف شرايع، اختلاف در «شريعت‏» در مقابل «دين‏» است; به اين دليل كه حقيقت دين يكى بيش نيست: اما قالب‏ها و چهارچوب‏هاى «شريعت‏» متعدد بوده و با تغيير اوضاع و ملت‏ها، آن نيز رو به تطور نهاده است. از اين‏رو، نظريه «نسخ‏» شرايع پيشين، نظريه‏اى صحيح و عقلانى است. (65)
برخى از مفسران مانند فيض كاشانى (66) آن را در كنار تفسير سابق ذكر كرده‏اند. طرف‏داراين اين ديدگاه در مرجع ضمير «هو» اختلاف نظر دارند; بعضى مرجع آن را «كل‏» مى‏دانند; به اين معنا كه براى هر قومى شريعت و راهى است كه آن فرد و قوم خود به سوى آن درحال حركت و سير است، بنابراين قول، اگرچه آيه دلالت‏بر تعداد اديان مى‏كند، اما ثبت‏حقانيت آن نيست. به ديگر سخن، آيه درمقام بيان و اخبار وضع مردم و امت‏هاست كه هر قوم و ملتى براى خود راهى انتخاب كرده‏انتد.
برخى ديگر مرجع «هو» را خداوند مى‏دانند; به اين معنا كه براى هر قومى منهج و طريقى است كه خداوند آن‏ها را به سوى هدف و طريقشان سير مى‏دهد. دراين فرض، اين‏سؤال‏مطرح مى‏شودكه مقصود از «وجهه‏» مطلق طريق، اعم از حق وباطل، است‏يا شريعت و آيين حق؟
استناد هدايت و راهنمايى به سوى باطل به خداوند خارج از شان متاله است، اگرچه كثرت‏گرا باشد. اما دليل اين‏كه خداوند مردم را به سوى شرايع حق سوق مى‏دهد، اصلى است كه قرآن كريم بر آن صحه گذاشته و شرايع و امت‏هاى پيامبران را مصاديق آن ذكر كرده است. ولى اين‏كه صحه‏گذاردن قرآن بر آن‏ها دلالت‏بر حقانيت اديان ديگر، به خصوص اهل كتاب، مى‏كند و اين كه مسيحى يا يهودى شدن با راه‏نمايى و سوق دادن خداوند صورت گرفته است; بايد گفت: استنتاج چنين رهيافتى اولا متفرع بر تفسير «وجهه‏» بر شريعت - بر خلاف ظاهر آن - و همچنين برگرداندن ضمير «هو» به «الله‏» است كه خود جاى تامل دارد. ثانيا، اين تفسير مخالف آيات ديگر، بلكه حتى ماقبل آيه (67) مورد بحث است كه به صراحت، دلالت‏بر هدايت نيافتن و شقاق اهل كتاب مى‏كند و نپذيرفتن اسلام را مستند به تبعيت آنان از هواهاى نفسانى خودشان مى‏كنند ازاين‏رو، هيچ وجهى براى استنباط تكثرگرايى از آيه مزبور وجود ندارد.
3- اشاره به اختلاف غايت: تفسير سوم، كه تفسيرى دقيق و عرفانى بوده و با معناى لغوى «وجهه‏» نيز موافق است، مقصود از «وجهه‏» را جهت و غايت مى‏داند و آيه بر اين نكته دلالت مى‏كند كه براى هر قومى در مسير دنيوى خود، به حسب استعداد و لياقتش، مسير و مقصد كمالى وجود دارد كه خداوند آن را بدان هدف توجه مى‏دهد (بازگشت ضمير هو به الله) يا اين‏كه خود قوم و انسان بدان مقصد متوجه است. محى الدين عربى چنين تفسيرى عرضه داشته است كه تنقيح بيش‏تر آن مجال بيش‏ترى مى‏طلبد. (68)
حاصل آن‏كه تفسير تكثرگرايان از آيه به سود خود، يك تفسير ابداعى است كه با آيات قبل و بعد آيه مورد بحث و آيات ديگر ناسازگار است و تاويل معناى آيه بدان تفسير، به ناديده‏انگاشتن سه تفسير معقول و معروف - كه خود به ديدگاه‏هاى گوناگونى تفسيم مى‏شود - بستگى دارد و در صورت پذيرفتن آن به عنوان يك فرضيه، اشكال پيشين تكرار مى‏شود.
برخى تحليل آيه شريف (فاستبقوا الخيرات) را مستند ديگرى براى «پلوراليزم‏» ذكر مى‏كنند; زيرا آيه عموم مردم را به مسابقه و انجام خيرات براى نيل به قرب الهى دعوت مى‏كند و اين دعوت و مسابقه در صورتى معنا و مفهوم پيدا مى‏كند كه همه مردم از شرايط و زمينه يكسانى براى انجام مسابقه برخوردار باشند و آن با صراط مستقيم و حق انگاشتن طريق و دين آنان عينيت پيدا مى‏كند.
«در مسابقه هم، براى آن‏كه عادلانه باشد، همه بايد از شرايط يكسانى برخوردار باشند; چنان كه در مسابقه دو، همه در يك خط مى‏ايستند و هيچ كس نبايد يك قدم جلوتر يا عقب‏تر از ديگرى باشد. پس، از آيه «فاستبقوا الخيرات‏» استنباط مى‏شود كه هر يك از اديان الهى راه رسيدن به خداست.» (69)
اينان همچنين مدعى شده‏اند كه «الخيرات‏» - كه به عنوان شرط مسابقه ذكر شده - در همه اديان الهى مانند اسلام و يهوديت‏به صورت يكسان محقق است. (70) ترديدى نيست كه خداوند همه مردم جهان، اعم از اهل كتاب و غير آنان را به اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله دعوت كرده است و بر اين مطلب ده‏ها و بلكه صدها آيه دلالت دارد. در حقيقت، خط آغاز مسابقه حقيقى از همين نقطه شروع مى‏شود و به تعبيرى، شرط حضور در مسابقه ثبت نام در دفتر شريعت اسلام است و كسانى كه نامشان در اين دفتر حك نشده، اصلا در دور مسابقه نيستند تا سخن از شرايط عادلانه و ناعادلانه به ميان آورند، قرآن كريم افراد خارجان از اين مسابقه از جمله اهل كتاب را كافر، فاسق، معاند و اهل عذاب مى‏خواند و بدين‏سان، مردود بودن آنان را از پيش اعلام كرده است.
به ديگر سخن، خطاب «فاستبقوا» به حاضران در مسابقه - يعنى مسلمانان - است كه تمامى مفسران نيز اين را تاييد مى‏كنند. اگر به فرض دعوت به خيرات را عام و شامل اهل كتاب نيز بدانيم، معناى اين سخن آن است كه براى هر قوم طريق و شريعت‏خاصى وجود دارد و خدا از پيروان شرايع مى‏خواهد كه در صورت نپذيرفتن شريعت كامل و آخرين الهى از باب حداقل هم كه شده، راه خيرات و احسان را پيشه كنند; مانند دعوت اهل كتاب به اصل مشترك اديان ابراهيمى - يعنى توحيد (71) - كه خداوندبارها آنان را به اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله فرا خوانده، اما تاكيد كرده است كه در صورت نپذيرفتن اسلام، دست‏كم، به اصل توحيد پاى‏بند بمانند. بنابراين، اولا خطاب آيه مختص مسلمانان است. ثانيا، در صورت تعميم، از آن، صرف دعوت به كارهاى خير استفاده مى‏شود و آيه هيچ دلالتى بر تاييد حقانيت‏شرايع گوناگون ندارد.

مستند سوم: استعمال «صراط مستقيم‏» به صورت نكره

در باور كثرت‏گرايان، قرآن از «صراط مستقيم‏» به صورت مطلق و نكره سخن مى‏گويد كه مقصود از چنين كاربردى ابلاغ اين نكته است كه هر پيامبرى براى خود و امتش يك «صراط مستقيم‏» دارد و ما با كثرت پيامبران و يا دست‏كم، پيامبران صاحب شريعت، با صراطهاى مستقيم مواجه خواهيم بود. برخى از آيات مستند كثرت‏گرايان عبارت است از:
1- «انك على صراط مستقيم‏» (زخرف:43) آن‏ها معتقدند كه آيه شريفه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را تنها به گام برداشتن او بر يك منهج و صراط مستقيم توصيف مى‏كند واز آن چنين برمى‏آيد كه ما نه با يك «صراط مستقيم‏» خاص و معروف مانند آيين اسلام، بلكه با صراطهاى مستقيم و حق مواجه‏ايم. دليل ادعا و استناد مزبور مطلق و نكره ذكر شدن «صراط مستقيم‏» مقيد شده آن با «ال‏» معرفه و عهد است تا اختصاص آن به صراط مستقيم خاص و معلوم - يعنى ريعت‏حضرت محمدصلى الله عليه وآله - استنتاج نگردد.
2- «انك لمن المرسلين على صراط مستقيم‏» (يس: 4);
3- «يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما» (فتح: 2) دو آيه همانند آيه پيشين، خطاب به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله است و وجه استدلال آن نيز بعينه تكرار شده است.
4- «و هداه الى صراط مستقيم‏» (نحل:121) اين آيه ناظر به حضرت ابراهيم‏عليه‏السلام است كه خداوند مى‏فرمايد او را به صراط مستقيم هدايت كرده است.
دكتر سروش با استناد به آيات مزبور مى‏نويسد: «اين نكته را بايد به گوش جان شنيد و تصوير و منظر را بايد عوض كرد و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صد خط كج و شكسته ببينيم، بايد آن را مجموعه‏اى از خطوط راست ديد كه تقاطع‏ها و توازى‏ها و تطابق‏هايى با هم پيدا مى‏كنند، بل حقيقت در حقيقت غرقه شد. و آيا اين‏كه قرآن پيامبران را بر صراطى مستقيم (صراط مستقيم) يعنى يكى از راه‏هاى راست، نه تنها صراط مستقيم (الصراط المستقيم) مى‏داند، به همين معنا نيست؟» (72)

نقد و نظر

دليل مزبور شايد يكى از ضعيف‏ترين ادله كثرت‏گرايان باشد كه به بعضى از كاستى‏هاى آن اشاره مى‏شود:
1- توجه نكردن به معناى «صراط مستقيم‏»: اشكال اساسى اين ديدگاه توجه نكردن به مفهوم صراط مستقيم در قرآن است. با نگاهى اجمالى به موارد استعمال آن در قرآن (قريب 32 مرتبه)، روشن مى‏شود كه مقصود از آن حقيقت دين - يعنى تسليم به امر الهى - است; چنان كه بعضى از آيات معرفت ربوبى همراه با تعبد و عبادت حق را «صراط مستقيم‏» معرفى مى‏كند: «و ان‏اعبدوني هذا صراط مستقيم‏» (يس: 61); «ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم.» (آل عمران: 51)
از اين‏رو، در بعضى آيات صراط به خود خداوند اضافه شده است: «صراط الله الذى له ما فى السموات و الارض‏» (شورى: 53); «قال فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطك المستقيم‏» (اعراف:16)
در برخى ديگر از آيات، «صراط مستقيم‏» به معناى هدايت در مقابل ضلالت‏به كار رفته است: «من يشاء الله يضلله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم.» (انعام:39)
بنابراين، حقيقت «صراط مستقيم‏» همان عبوديت الهى و التزام به دين آسمانى است. «صراط مستقيم‏» مانند نور است كه در پرتو آن، انسان به قرب الهى مى‏رسد و همان‏گونه كه حقيقت نور واحد است و بيش از يكى نيست، «صراط مستقيم‏» نيز يكى است، اگرچه مانند نور، از شدت و ضعف برخوردار است.
اما «صراط مستقيم‏» الهى از زمان نخستين پيامبرصلى الله عليه وآله همواره با تطور زمان و استعداد پيامبران و امت‏ها روبه تكامل نهاده است. رهيافت وحدت حقيقت صراط، استعمال نشدن آن به صورت جمع است، بر خلاف «شريعة‏»، «منهاج‏» و «سبل‏» كه به صورت متعدد به صيغه جمع به كار رفته. ولى رهيافت مشكك و تطورپذير بودن آن استعمال در بيش‏تر موارد به صورت نكره است; (73) به اين معنا كه هر چند اصل صراط يكى است، اما صراط مستقيمى كه حضرت آدم‏عليه‏السلام - مثلا - از آن سخن مى‏گويد و بر آن رهنمون شده، از حيث كمال و تكامل غير از صراط مستقيمى است كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله آن را ارائه داده و خود بر آن استوار است.
علامه‏طباطبائى‏رحمه الله‏دليل‏ديگرى‏نيزبراى‏تنكيرصراط ذكر مى‏كند و آن عظمت‏شان آن است كه در علوم ادبى عرب جارى است. (74)
از مطالب گذشته، روشن شد كه صراط مستقيم همانند حقيقت اسلام، در هر عصرى جلوه و مظهر خاصى دارد; مثلا، امت‏يهود تا زمان‏ظهورحضرت عيسى‏عليه‏السلام در «صراط مستقيم‏» گام‏برمى‏داشتند، اما با ظهور آن حضرت، ادامه استقامت صراط آنان بستگى به تسليم در مقابل شريعت‏حضرت عيسى‏عليه‏السلام داشت و در صورت نپذيرفتن آن حضرت، نه تنها آنان حظى از «صراط مستقيم‏» پيشين خود نداشتند، بلكه سر از كفر در مى‏آوردند; چنان كه آن حضرت امت‏يهود را به «صراط مستقيم‏» دعوت مى‏كرد و حقيقت آن را اصل توحيد و عبادت ذكر نمود: «ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصاري الى الله قال الحواريون نحن انصارالله امنا بالله و اشهد بانا مسلمون ربنا آمنا بماانزلت واتبعنا الرسول فاكتبنامع الشاهدين.» (آل عمران: 51 -53)
دقت در آيه شريفه، ما را به نكات ظريف و اساسى حقيقت «صراط مستقيم‏» و اسلام رهنمون مى‏شود:
آيه حقيقت صراط مستقيم را صرف توحيد نمى‏داند، بلكه ركن دوم آن را عبادت و پيروى از خدا ذكر مى‏كند و چون يهود به دليل ايمان نياوردن به حضرت عيسى‏عليه‏السلام، فاقد ركن دوم بودند، آيه آنان را خارج از مدار «صراط مستقيم‏» و كافر توصيف مى‏كند. در بخش دوم، حقيقت اسلام و مسلمان شدن را ايمان به كتاب آسمانى و پيروى از پيامبر عصر حاضر ياد مى‏كند.
نكته ديگر اين كه تعريف مزبور از «صراط مستقيم‏» اختصاص به عصر حضرت عيسى‏عليه‏السلام و قوم يهود ندارد و با ظهور حضرت محمدصلى الله عليه وآله هر كس به دين او نگرود، در حقيقت، خارج از «صراط مستقيم‏» و كافر است. (پيش‏تر نيز آياتى كه بر كافر بودن اهل كتاب دلالت مى‏كرد، گذشت.)
2- جواب نقضى: نكته دوم اين‏كه اگر به فرض محال بپذيريم كه استعمال «صراط مستقيم‏» به صورت نكره دليل بر تكثر آن است، بالضرورة استعمال آن با «ال‏» تعريف و عهد، دليل بر وحدت آن خواهد بود: «اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولاالضالين.» (حمد:6 -7)
در اين آيه، علاوه بر ذكر «صراط مستقيم‏» به صورت معرفه، با دو قيد ديگر نيز مقيد شده كه مطابق بعض روايات، آن دو قيد يهود ومسيحيت‏است‏كه‏تصريح‏به خروج آنان از «صراط مستقيم‏» مى‏كند.
3- تحليل آيات «صراط مستقيم‏»: از مطالب گذشته، ضعف و سستى و تمسك كثرت‏گرايان به آيات مورد بحث ظاهر شد. در اين‏جا، به دو نكته اشاره مى‏شود كه اولا، استناد به استعمال «صراط مستقيم‏» به صورت نكره در لسان پيامبران پيشين خارج از بحث است; چرا كه محل بحث نه در تكثر صراط در عصر پيش از اسلام، بلكه بحث ناظر به عصر اسلام و پس از آن است.
نكته دوم آن‏كه مقصود از آياتى كه در آن‏ها پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله اسلام را به صورت نكره بر «صراط مستقيم‏» مى‏داند، آيين مقدس اسلام است و شاهد بر آن، علاوه بر آيات ديگر، ماقبل و مابعد آيه سوم سوره «يس‏» است كه در آن، ابتدا خداوند به قرآن قسم ياد مى‏كند. (75) پس قرآن كتاب حضرت محمدصلى الله عليه وآله است; قرآنى كه همه مردم، اعم از اهل كتاب و غير آنان را دعوت به اسلام كرده; به كفراهل‏كتاب تصريح نموده و خود را كتابى «مهيمن‏» خوانده است.
ادامه آيه به توبيخ مذهب منكران اسلام مى‏پردازد و بر آنان وعده عذاب و نحل زنجير مى‏دهد; چرا كه آنان با وجود علم به حقانيت اسلام از آن رو برتافتند.
علاوه بر آيات خود صاحب شريعت و رهرو «صراط مستقيم‏» يعنى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله - در روايات متعددى، به انحصار «صراط مستقيم‏» تصرحى شده كه در اين‏جا به يك نمونه بستنده مى‏شود:
ابن مسعود از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى‏كند كه آن حضرت يك خط راست و مستقيم كشيدند و فرمودند: «هذا سبيل الرشد»، سپس يك خط از جهت راست و يك خط از جهت چپ آن رسم كردند و فرمودند: «اين‏ها سبل و راه‏هاى كجى است كه بر سر آن شيطانى است كه بدان دعوت مى‏كند.» آن‏گاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه.» (انعمام:153) (76) آيا مى‏توان با توجه به ماقبل و ما بعد آيه سوره يس و تفسير شخص پيامبرصلى الله عليه وآله‏از «صراط مستقيم‏» به صرف تنكير، آن را به صراطهاى مستقيم حمل كرد؟! ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1- ر. ك. به: نگارنده، كندكاوى در سويه‏هاى پلوراليزم، تهران، كانون انديشه جوان، 1378
2- ر. ك. به: همو، «اسلام و نسخ اديان‏»، كيهان انديشه، ش‏83
3- ر. ك. به: هود: 1
4- براى توضيح بيش‏تر، ر. ك. به: علامه طباطبائى، تفسير الميزان، ج‏3، ص‏47 -77; ج 5، ص 298 و نيز مقدمه ج 1
5- مهدى بازرگان، دين و تمدن، ص 52، لازم به ذكر است كه ايشان به آيات‏26 ذاريات; 72 يونس; 145 آل عمران; 45 نحل نيز به عنوان دليل و مؤيد مدعاى خود استشهاد مى‏كند.
6-7- عبدالكريم سروش، فربه تراز ايدئولوژى، ص‏336/ص‏337; لازم به ذكر است كه تفسير آيه از اسلام در ذيل آيه‏19 بقره است، نه در آيه مورد اشاره
8- بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، ص 542، عبدالكريم سروش، صراطهاى مستقيم، ص 32
9- واژه «الاسلام‏» به صورت مصدر 8 مرتبه، به شكل اسم فاعل «مسلمين، مسلمون، مسلم، مسلمة، مسلمات‏» 44 مرتبه، به عنوان فعل «اسلم، اسلمت، اسلمتم، اسلمنا، اسلموا» و مانند آن 20 مرتبه و جمعا بيش از هفتاد مرتبه در قرآن كريم استعمال شده است.
10- ر. ك. به: الميزان، ج 30، ص 121 و 122
11- «و اذ اخذالله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه قال اقررتم و اخذتم على ذلك اصري قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين فمن تولى بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون افغير دين الله يبغون و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرما و اليه ترجعون قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم و اسمعيل و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسهون‏» (آل عمران: 81 - 84)
12- «ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بآيات الله فان الله سريع الحساب فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعى و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ااسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانها عليك البلاغ و الله بصير بالعباد...» (آل عمران:19 - 25) براى توضيح بيش‏تر، ر. ك. به: الميزان، ج‏3، ص 121 -126.
13- ر. ك. به: الميزان، ج‏3، ص‏126
14- شيخ طوسى، تفسير التبيان، نجف، مكتبة الامين،1376 ق، ج 2، ص 418 15 و16- «و معناه اهتدوا الى طريق الحق و ان تولوا» معناه كفروا و لم يقبلوا و اعرضو اعنه.» (همان، ص 420)
17- 18- زمخشرى، محمود بن عمر، تفسير الكشاف، بيروت، دارالعلم لعملايين، 1998، ص 345 / ص‏347
19- 20- ر. ك. به: تفسير مجمع البيان،تهران، اسلاميه، ج 2، ص 420 / ص 422
21- «و المعنى ان دينى التوحيد و هو الاصل الذى يلزم جميع المكلفين الاقرار به.» (شيخ طبرسى، تفسير جوامع الجامع، با مقدمه و تصحيح دكتر ابوالقاسم گرجى، مركز مديريت‏حوزه علميه قم، ج 1، ص 164
22- «اى لادين‏مرضى‏الله سوى‏الاسلام و هوالتوحيد والتدرع بالشرع الذى جاء به محمد.» (... تفسير البيضاوى; 1408 ق; ج 1، ص 152، بيروت، دارالكتب العلميه
23- 24- ر. ك. به: همان، ص 58 / ص 60
25- «لا دين مرضيا عند لله تعالى سوى الاسلام الذى هو التوحيد و التدرع بالشريعة.» (محمدجمال الدين قاسمى، تفسير القاسمى المسمى محاسن التاويل، ج 4، ص 811، دارالحياء الكتب العربية،1376 ق).
26- «لا شى‏ء وراء الاسلام الالكفر و الضلال.» (التفسير الكاشف، ج 2، ص 30)
27 و 28- الميزان، ج‏3، ص 121
29- ر. ك. به: همان، ج‏3، 334
30- سيدمحمدحسين طباطبائى، ظهور شيعه، ص 8 و9
31- صراطهاى مستقيم، ص 18
32 و33-35- محمود بينا، «مصاحب‏»، هفت آسمان، ش 1، ص‏7 و 8/ ص 10
35- بهاءالدين خرمشاهى، «قرآن و الهيات جهانى‏»، بينات، ص‏17، ص 172 و173 و176 / قرآن پژوهى، مقاله «همسنخى بين اسلام و اهل كتاب‏»
36 و37- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 2، ص‏203
38- الميزان، ج 5، ص‏253 و 252
39- ر. ك. به: همان، ج 5، ص 348
40- بهاءالدين خرمشاهى، «قرآن و الهيات جهانى‏»، بينات، ش‏17، ص‏171
41- براى توضيح بيش‏تر، ر. ك. به: الميزان، ج‏16، ص‏177 به بعد
42- روم: 31
43- روم: 28 تا 31; انعام:153 و159; آل عمران: 105
44- ر. ك. به: الميزان، ج 11، ص 61 و 45
45- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 5، ص 22
46- ر. ك. به: تفسير الكاشف، ج 4، ص 210
47- ر. ك. به: الميزان، ج 18، ص 20
48- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 5، ص 22
49- «فلاتك فى مرية مما يعبد هؤلاء ما يعبدون الا كما يعبد آباؤهم من قبل و انا لموفوهم نصيبهم غير منقوص و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه و لولا كلمة سبقت من‏ربك‏لقضى‏بينهم‏و انهم لفي شك منه مريب.»(هود:109و110)
50 و 51- ر. ك. به: مجمع البيان، ج‏3، ص‏303
52- ر. ك. به: تفسير التبيان، ج‏6، ص‏83
53- ر. ك. به: الميزان، ج 11، ص 45 و 61
54- «و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك و ما انت‏بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض و لئن اتبعت اهوائهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذالمن الظالمين.»
55- ر. ك. به: فخر رازى، تفسير كبير، ج 4، ص 131 و 132
56- ر. ك. به: راغب اصفهانى، مفردات، ماده «وجه‏» فخر الدين طريحى، شمع البحرين، 690، ص 365، كتاب الماء ما اوله الواو.
57- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 1، ص 231
58- ر. ك. به: التبيان، ج 2، ص 24
59- ر. ك. به: البيضاوى، ج 1، ص 94
60- ر. ك. به: مراغى، تفسير المراغى، ج 2، ص 14
61- ر. ك. به: الكشاف، ج 1، ص 205
62- ر. ك. به: الوسى، روح المعانى، ج 2، ص 15
63- ر. ك. به: الميزان، ج 1، ص‏327
64- احتمالات براى مضاف اليه «كل‏» عبارت از: قوم وردمى; براى اهل كتاب; اهل كتاب و مسلمانان، و اقوام و گروه‏هاى مختلف مسلمان
65- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 1، ص 231. فخر رازى در تفسير خود، ج 4، ص 131، راى حسن را چنين گزارش مى‏كند: «المراد المنهاج و التسرع و المراد منه ان للشرايع مصالح فلا جرم اختلاف الشرايع بحسب اختلاف الاشخاص و كما اختلف بحسب الاشخاص لم يجد ايضا اختلافها به حسب الزمان بالنسبة الى شخص واحد و لهذا صح القول بالنسخ و التغيير.»
66- ر. ك. به: مولى محسن فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 1، ص 150
67-«فان‏آمنوابمثل‏ماآمنتم‏به‏فقداهتدواوان‏تولوافانماهم‏في‏شقاق.»(بقره:137)
68- ر. ك. به: محى الدين ابن عربى، تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص‏96
69- محمود بينا، پيشين، ص 8
70- «در پاسخ به اين سؤال كه آيا يك دين مى‏تواند راهش به خدا نزديك‏تر باشد يا نه، به آيه شريفه «فاستبقواالخيرات‏» برمى‏گردم اگر من حيث المجموع، در يك دينى چنان امكان بيش‏تر باشد، دعوت خداوند مسابقه غير عادلانه خواهد بود. خداوند مى‏فرمايد: اگر مى‏خواستيم، شما را امت واحد قرار مى‏داديم، ولى اين كار را نكرديم،حالا كه‏امت‏هاى گوناگونيد، «فاستبقوا الخيرات‏» (همان، ص 22)
71- ر. ك. به: آل عمران: 64
72- صراطهاى مستقيم، ص‏27
73- علامه طباطبايى در الميزان، ج 1، ص‏319 مى‏نويسد: «تنكير الصراط لان الصراط المستقيم لا يختلف باختلاف الامم فى استعداداتها للهداية الى الكمال و السعادة.» براى توضيح بيش‏تر، ر. ك. به: الميزان، ج 1، ص 28 به بعد.
74- الميزان، ج 5، ص‏246
75- «يس و القرآن الحكيم انك لمن المرسلين على صراط مستقيم تنزيل العزيز الرحيم لتنذر قوما ما انذر آباؤهم فهم غافلون لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون انا جعلنا في اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون.» (يس: 1 - 8)
76- تفسير كبير، ج 14، ص‏3
سه شنبه 18 مهر 1391  11:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقدى برپلوراليسم دينى

نقدى برپلوراليسم دينى

محمدجواد حيدرى كاشانى

واژه پلوراليسم

واژه پلوراليسم از «پلورال‏» گرفته شده و به معنى تجمع و كثرت است. پلوراليسم در لغت‏به معناى كثرت‏گرايى‏است; و از نظر اصطلاح فرهنگى، «پلوراليست‏» به كسى مى‏گويند كه در عرصه‏هاى فكرى، اعتقادى، سياسى،مذهبى، هنرى، اجتماعى و فرهنگى به تعدد و كثرت قايل است و با پرهيز از اعتقاد به انحصارگرايى، همه‏روش‏هاى موجود را در عرصه‏هاى مختلف، صحيح مى‏داند.
(Pluralism) چنين تفسير شده است: در فرهنگ آكسفورد، پلوراليزم
1) زندگى در جامعه‏اى كه از گروه‏هاى نژادى مختلف تشكيل يافته; يا گروه‏هايى كه داراى زندگى سياسى يادينى مختلف مى‏باشند. (1)
2) پذيرش اين اصل كه گروه‏هاى مختلف مى‏توانند در يك جامعه با مسالمت زندگى كنند. (2)
واژه پلوراليزم در معادلات فارسى، گاهى به معناى «تكثر و چندگانگى (3) » مى‏آيد كه باتفسير نخست هماهنگ‏هست و حاكى از پديدارى اجتماعى است و گاهى به معناى «آيين كثرت و كثرت‏گرايى‏» مى‏آيد كه بيانگر تفسيردوم است.
امروزه پلوراليسم دينى كه در مقاله‏هايى مانند «صراطهاى مستقيم‏» (4) مطرح مى‏شود، معنايى دارد كه حتى بامعناى دوم، تفاوت دارد و آن اين‏كه حقيقت مطلق، نجات، فلاح و رستگارى را به يك دين و مذهب و شريعت‏منحصر نكنيم و معتقد شويم حق و حقيقت، مشترك ميان تمامى اديان است و عقايد و معارف در اديان،مذاهب و آيين‏هاى گوناگون، در واقع، جلوه‏هاى مختلف «حق‏» مطلق‏اند و پيروان همه اديان و مذاهب به‏هدايت و نجات ابدى و سرمدى و سعادت دست مى‏يابند.
مقاله «صراطهاى مستقيم‏» اثر آقاى «عبدالكريم سروش‏» تلاش مى‏كند تا با استفاده از تجربيات قبلى افرادى‏مثل «محمد آركون‏» و «فضل‏الرحمان‏» نظريه پلوراليزم دينى آقاى «جان هيك‏» را بومى، و تاكيد بر «عقايد حقه‏»كه مستلزم ابطال ديگران است را نفى كند.
جان هيك (1992 م) متكلم مسيحى معاصر مى‏نويسد:
اديان مختلف، جريان‏هاى متفاوت تجربه دينى هستند، كه هر يك دوره‏اى از تاريخ‏بشر آغاز شده و خودآگاهى عقلى خود را در يك فضاى فرهنگى متفاوت بازيافته‏است. (5) لازمه كثرت‏گرايى دينى عبارت است از:
الف) اديان گوناگون متضاد، همگى مى‏توانند مايه رستگارى يا كمال نفس پيروان و سالكان خود شوندچنانكه در هندوئيسم براى نيل به رهايى يا رستگارى، راه‏هاى بسيارى وجود دارد. (6)
ب) همه عقايد و اديان، يكسان، به رسميت‏شناخته مى‏شوند و نبايد به عقايد حقه‏اى كه موجب‏ابطال ديگر اديان و عقايد است، اصرار كرد.
اصول عقايد اسلامى و معارف قرآن نيز مبهماتى است كه به يقين نمى‏دانيم راى درست، كدام است;لذا بايد به همه اديان ارج نهيم و هيچ كدام را از ميدان خارج نكنيم. (7)
ج) هر چه مانع پلوراليزم است، از شاخص‏هاى اصلى ديندارى محسوب نمى‏شود و از اين رو احكام‏فقهى كه آراى فقها و اسلام شناسان درباره اعمال و رفتار مسلمانان است، بيانگر وظايف عملى، مناسك‏و آداب عبادى و غير عبادى انسان‏ها است.
د) نسبيت اخلاقى و انكار حسن و قبح عقلى از پيامدهاى ديگر پلوراليزم دينى است; زيرا اخلاق نيزمانند عقايد و احكام معيارهاى متفاوت و گوناگون دارد و در جاهاى بسيارى، نمى‏توان صحت و سقم‏روش‏هاى اخلاقى را مشخص كرد، اينجا است كه از پيروان صراطهاى مستقيم و پلوراليزم دينى سؤال‏مى‏شود:
پس دين چيست؟ معيار حقانيت آن كدام است و در چه بخشى از آموزه‏هاى دين بايداهل معرفت، يقين، ايمان و استحكام بود و اساسا وجوه تمايز اسلام از كفر چيست؟ آيااسلام نسبت‏به اديان و مكاتب توجيهى دارد يا نه؟!
آيا در «ايمان داشتن‏» موضوع ايمان، روش زندگى، عمل و «جدال ارزشى انسان‏»اهميتى دارد يا نه؟
آقاى سروش با استفاده از ديدگاه جان هيك و آوردن شاهد مثال‏هايى از شعر، قرآن و عرفان معتقداست، آنچه براى انسان اهميت دارد، ايمان داشتن است كه در همه اديان، آرا و پيروان، به يكسان موجوداست. اما ايمان به چه و با كدام روش و منش در زندگى و رفتار و با كدام جدال ارزشى; شرك يا توحيد; بااستفاده از كدام مبانى و با چه شرايط و لوازمى; اصلا مهم نيست، بايد همه اديان همزيستى مسالمت‏آميزپيشه كنند و هيچ دينى، ديگران را باطل نمى‏كند.
وى با استفاده از تجربيات آقايان محمد آركون و فضل‏الرحمان معتقد است كه نبايد در صدد داورى وارزش‏گذارى ميان عقايد دينى و مذهبى برآمد و بايد از منظر ديگرى به دين نگريست و به جاى‏انحصارگرايى و صراط مستقيم، به صراطهاى مستقيم معتقد بود.
در مقاله «صراطهاى مستقيم‏»آورده شده كه يك تباين خودناكاستنى و غير قابل داورى ميان عقايد،اديان و فرهنگ‏ها وجود دارد به‏طورى كه امكان ندارد درباره حقانيت‏يا بطلان آن‏ها قضاوت كرد و به‏همين جهت نبايد مكاتب و اديان گوناگون را به درست‏يا غلط تقسيم كرد بلكه كليه فرهنگ‏ها و عقايد رابايد به رسميت‏شناخت; زيرا اساسا اختلافات قابل رفع نيستند و لازم هم نيست چنين رفع اختلافى‏انجام شود.
وى معتقد است كه مفاد پلوراليزم دينى از كشفيات و آثار عصر جديد مى‏باشد و مى‏كوشد دلايلى به‏نفع نسبيت دين دست و پا كند. ايشان با عدم تصريح به مقتضاى معرفتى اين رويكرد غربى و سر درآوردن از وعى «لاادرى‏گرى‏» و قول به تساوى كليه آرا و عقايد با يكديگر، اين مطالب را با اشاره و كنايه‏مى‏فهماند و بر مدعاى خويش ده دليل اقامه مى‏كند.
تعبير «كتاب الهى و سخن پيامبرصلى الله عليه وآله همواره تفسيرهاى متعدد بومى دارد.» (8) به صورت‏قاعده‏اى كلى و عام، تمام نيست; زيرا بسيارى از آيات قرآن و روايات پيامبر از محكماتند و داراى‏ظاهرى روشن و قابل فهم عمومى‏اند; به همين جهت از آغاز ظهور اسلام تاكنون همه علماى‏مذاهب فهم يكسانى از آن‏ها دارند.
خداوند مى‏فرمايد:
«هو الذى انزل عليك‏الكتاب منه آيات محكمات هن ام‏الكتاب و اخر متشابهات (9) »
آيات محكمات كه در اين آيه به عنوان ام‏الكتاب مطرح شده، همان آياتى است كه معنايى‏روشن دارد و آيات متشابه آياتى است كه احتمال وجود معانى متعدد در آن راه دارد و ظهورى‏روشن ندارد و به آيات محكم برگشت مى‏كند. مفسران بر اين باورند كه آيات متشابه در مقايسه بامحكمات، اندك است و كسى كه به دنبال كشف حقيقت است، مى‏تواند با مراجعه به محكمات،مراد واقعى از متشابهات را دريابد.
تفاسير متعدد از آيات قرآن، ربطى به كثرت گرايى و پلوراليزم دينى ندارد و به معناى برابرشمردن همه آرا و صحيح دانستن همه مكاتب و فرهنگ‏ها نيست. در آياتى از قرآن به روشنى،از«الصراط المستقيم‏» سخن مى‏گويد و صراطها و روش‏هاى ديگر را باطل مى‏شمرد و مى‏فرمايد:
«و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه‏» (10) ;
بنابراين، ادعاى پلوراليزم دينى با تفسيرى كه در مقاله صراطهاى مستقيم آمده، اجتهادى است‏در برابر نص صريح قرآن و روايات. و عرفان، برهان و قرآن در بطلان آن هماهنگ‏اند. از اين رو، اين‏ادعا كه:
قرآن پيامبران را بر صراطى مستقيم يعنى يكى از راه‏هاى راست مى‏داند و نه‏تنها راه مستقيم; و اين به معناى پلوراليزم و تعدد صراطهاى مستقيم است، (11) باطل است.
آقاى دكتر سروش در مقاله صراطهاى مستقيم مدعى مى‏شود آن‏چه در كتاب قبض و بسطتئوريك شريعت آورده شده، اساسابراى اثبات كثرت‏گرايى در فهم دين است.
وى بر اين باور است:
فهم‏هاى ما از كتاب و سنت، متعدد است و كتاب (قرآن) خودش اين تعددرا مى‏پذيرد و سر اصلى اختلاف مفسران و تفاسير اين است كه هيچ فهم و هيچ‏تفسيرى از متن كتاب و سنت، بدون پيش فرض‏هاى فهمنده يا مفسر، قابل‏تصور نيست. هر مفسرى با يك سرى سؤال‏ها و پيش‏فرض‏ها و انتظارات خاص‏از بيرون دين و از طريق علوم تجربى و غيره مى‏آيد كه نزد همه يكسان نيست;بنابراين فهم دين، يك تكثر طبيعى پيدا مى‏كند. در مكتوبات برخى از فيلسوفان‏هرمنوتيك، اين معنا به فهم هر متنى از متون مقدس و غير آن توسعه داده شده‏است. (12)
در پاسخ به اين ادعا نكاتى را يادآور مى‏شويم:
1) اينكه فهم انسان از كتاب و سنت، تا اندازه‏اى اختلاف مى‏پذيرد را محققان كتاب و سنت‏قبول دارند; لكن تمام نزاع در معرفت دينى، اثبات كليت و عموميت اين ادعا است. سؤال اين‏است كه چه دليلى بر اين مدعا كه فهم كتاب و سنت همواره و در همه جا در تحول است و هيچ‏فهم ثابت و پايدارى از كتاب و سنت نداريم، وجود دارد؟
2) در «قبض و بسط‏» ادعا شده:
كتاب و سنت صامت است. شما هستيد كه فهمى را عرضه مى‏كنيد بر كتاب‏و سنت، شما هستيد كه به كتاب و سنت معنا مى‏بخشيد.
سؤال اينجاست كه چه دليلى بر اين ادعا داريد؟ به علاوه در جاى خود ثابت‏شده است كه‏«دلخواهى كردن تفسير متون، هم خلاف روش‏هاى دقيق فلسفه تحليلى و زبانى است و هم خلاف‏مسلم كتاب و سنت. همچنين در قرآن، شواهدى فراوان بر «بيانگر»، «ناطق‏»، «بيان كننده‏»،«بصائرللناس‏»، «آيات مبينات‏»، «هذا بيان للناس‏» و روشنگر بودن قرآن وارد شده است. مگرممكن است آيات بينات و روشنگر قرآن، صامت و ساكت‏باشد؟ روشنگرى و بيانگرى در جهت‏مقابل صامت‏بودن است.
3) حق بودن همه اديان به لحاظ عقلانى ممكن نيست; زيرا دعاوى اديان و مكاتب، متعارض‏است و گاهى در حد تناقض با يكديگر اختلاف دارند. به عنوان مثال، اسلام، نبى‏اكرم‏صلى الله عليه وآله را خاتم‏انبياى الهى مى‏داند و دين مسيح قايل به خاتميت پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله نيست و پيامبر اسلام را نفى‏مى‏كنند، در حالى كه حق، يكى بيش نيست. چگونه مى‏شود هر دو طرف دعوا، حقانيت داشته‏باشند؟
4) ايشان مى‏گويند: ما نبايد اين سؤال را طرح كنيم كه آيا ما حقيم يا ديگران؟ با آيات فراوانى‏كه حقانيت را مطرح مى‏كند چه مى‏كنيد؟ قرآن همواره به حق دعوت مى‏كند و از باطل و جلوه‏هاى‏آن بر حذر مى‏دارد. عقل انسان هم به صورت فطرى، حق و باطل را تا اندازه‏اى درك مى‏كند. درقرآن آياتى مانند:
«قال فالحق و الحق اقول لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين (13) »فراوان است.
5) يكى از نگرانى‏هاى نويسنده مقاله اين است كه اكثر آدميان بر روى زمين بر ضلالت‏باشند.در حالى كه قرآن خود مى‏فرمايد:
«و ما يؤمن اكثرهم بالله والا و هم يشركون‏»
«لا ملئن جهنم منكم اجمعين‏» (14)
شيطان هم ادعا كرد «لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم‏المخلصين.»
بعد از آن‏كه حجت تمام شد و نسخه شفا بخش هدايت‏براى بشر آورده شد، آنان كه گوش‏نكردند و اهل هوا و دنيا شدند و عصيان حق كردند به گمراهى مى‏افتند. اين ناشى از سوء اختيار واعمال ناصالح است و ربطى به اراده الهى ندارد.
6) از نويسنده مقاله انتظار مى‏رفت لااقل اصول و مبانى پلوراليزم را در مباحث‏خويش رعايت‏و با سعه صدر و ظرفيتى بالا از مخالفان ديدگاه خويش استقبال مى‏كرد. بدون شك، توهين، تحقيرو دشنام‏گويى با كثرت گرايى ادعايى جمع نمى‏شود.
طرفدار كثرت‏گرايى بايد به وحدت‏گرايان هم اجازه دهد تا نقد منطقى خويش را بر كثرت‏گرايى‏ارايه دهند.
تعجب اين است كه نويسنده مقاله، مخالفان نظريه صراطهاى مستقيم و مدعيان وحدت‏گرايى‏را «تحمل ناپذيرترين جانوران روى زمين‏» قلمداد مى‏كند و تيرهاى خويش را به سوى آنان نشانه‏مى‏رود و باز از تفاهم، تسالم و اشتراك ميان عقايد، فرهنگ‏ها مكاتب و ديدگاه‏ها سخن مى‏راند؟ (15)

سكولاريسم مولود پلوراليسم

يكى از دستاوردهاى پلوراليسم، ادعاى جدايى دين و علم و همچنين سكولاريسم و جدايى‏دين از سياست و حكومت است. نمونه‏هايى از اين ديدگاه را در ادامه آورده و آن را بررسى‏مى‏كنيم:

نسبيت فهم دين

تفكيك بين دين و فهم دين (16) ، نكته‏اى است كه مروجان نظريه نسبت فهم دين از آن استفاده‏فراوانى مى‏كنند و چنين وانمود مى‏كنند كه اين مطلب بر پايه براهين فلسفى بنا شده است; زيراذهن و واقعيت فاصله‏اى پر ناشدنى دارد; اگر چه اين مطلب فلسفى در جاى خود صحيح است،اما استفاده‏اى كه برخى از روشنفكران معاصر براى اثبات نظريه نسبيت فهم دينى از آن مى‏كنندناتمام است. آنان از تفكيك ذهن و عين نتيجه مى‏گيرند كه هر فهمى كه ما به آن مى‏رسيم يقينى‏نيست و دليلى بر مطابقت آن با عالم واقع نداريم; در حالى كه فهم ما گرچه ذهنى است امامى‏تواند مطابق با عالم عين و واقعيت‏باشد.
اگر كسى به طور كلى منكر مطابقت «عالم عين‏» با فهم‏هاى ذهنى باشد، از يك شكاليك تمام‏عيار سر در مى‏آورد و خواه ناخواه به وادى جدايى علم و دين مى‏افتد.

بى‏ايمانى دستاورد نسبيت

يكى از مهم‏ترين نتايج عدم مطابقت ذهن و عين، بى‏معنا بودن ايمان انسان به مبدا و معاداست.
اگر همه فهم‏ها نسبى باشد و هيچ فهمى مطابق با واقع نباشد، ديگر ايمان به مبدا و معاد معنايى‏ندارد.
در حالى‏كه وقتى معتقد شديم، خدا هست و يكتاست و پيامبران را فرستاده است، چگونه‏ممكن است‏بگوييم ايمان به الوهيت، وحدانيت و... غير از علم است؟ كسى كه مى‏گويد همه‏فهم‏ها از متون دينى و معرفت دينى، قابل تشكيك است و دين هر كس فهم او است و معارف دين‏و فهم بشر هم، چون رودى در سيلان و جريان است، از نسبيت‏به نفى ايمان مى‏رسد، آنگاه‏چگونه ممكن است، وحدت علم و دين و هماهنگى آن‏دو را بپذيرد؟
عجيب اينكه براى گريز از اين مساله كه پذيرش نسبيت مساوى نفى ايمان است، ايمان را به‏گونه‏اى معنا مى‏كنند كه دچار مشكل عظيم‏ترى مى‏شوند. آنان مى‏گويند ايمان اين نيست كه چيزى‏باور داشته باشيد، بلكه ايمان دغدغه نهايى درباره حقيقت عالم است.

تبليغ سكولاريسم

روشنفكرانى چون دكتر سروش مى‏گويند: وقتى تفاسير نسبى شد، شما حق نداريد كه يك‏تفسير را بر تفسير ديگرى حاكم كنيد; و چون همه فهم‏ها نمى‏تواند حاكم باشد، طبيعتا دست دين‏از دخالت در شؤون اجتماعى، سياسى، و اداره جامعه كوتاه مى‏شود; چون معناى دخالت دادن‏دين، سلطه يك تفسير بر تفاسير ديگر است كه اين عده، منكر آنند.
روشنفكران معاصر براى القاى جدايى علم و دين به طور مستقيم به آن حمله نمى‏كنند; زيرا دريك جامعه دينى -مثل ايران- هر انسان ساده‏اى بى‏درنگ به غرض و مرض آنان پى مى‏برد; از اين‏رو مى‏گويند دين از امور شخصى و اعتقادات فردى است و براى هر انسانى محترم و ارزشمندمى‏باشد، اما در امور اجتماعى، سياسى، اجرايى و مديريت‏بايد از علم استمداد كرد و دين در اداره‏جامعه و آبادكردن دنياى مردم جايگاهى ندارد و تنها متكفل امور اخروى مردم است و ما هم نبايد دين را در حيات‏و معيشت دنيايى مردم دخالت دهيم.

تبليغ فقدان توانايى دين

عده‏اى ديگر چنين القا مى‏كنند كه دين توان اداره جامعه و حل معضلات و مشكلات پيچيده اقتصادى،سياسى، حقوقى و اجتماعى را در جوامع بشرى ندارد و با احكام دينى نمى‏توان كشور را اداره كرد. بايد با استفاده‏از دستاوردهاى علم و تكنولوژى براى رشد و توسعه، دور دين را خط كشيد. طرح مديريت علمى در مقابل‏مديريت فقهى و تاختن به ولايت فقيه و حكومت دينى از اين نمونه است. (17)

غرض ورزى درباره روحانيت

برخى از روشنفكران دينى معاصر با سوء استفاده از آزادى با شگردهاى ويژه‏اى با تخريب‏مبانى اعتقادى و فرهنگ ملى و زير سؤال بردن مقدسات دينى و مذهبى و القاى شبهات دينى درميان جوانان و دانشجويان، به تضعيف روحانيت مى‏پردازند و مى‏گويند:
روحانيت چنانكه امروز زيست مى‏كند و شناخته مى‏شود، نه مجموعه فقيهان‏است، نه مجموعه مفسران، نه مجموعه فيلسوفان و دين شناسان، نه مجموعه‏پارسايان و نه مجموعه ملبسان به كسوت روحانى... علم، تقوا، تقدس، تفقه ولباس روحانى، هيچ كدام ملاك روحانى بودن نيست. ملاك، شيوه ارتزاق است وبس. (18)
آيا اين تعريف از روحانيت صحيح، منطقى و معقول است؟ آيا اين تعريف جامع افراد و مانع اغيار است؟ ياتحريفى است كه ريشه آن غرض و بيمارى است؟!
آيا كيفيت ارتزاق، به روحانيت هويت صنفى مى‏بخشد و آنان را دور يك محور جمع مى‏كند،اما شيوه تحصيلات، تبليغات، درس، بحث، زندگى، تعليم و تعلم و سلوك و رفتار، هويت‏سازنيست؟!
ملاك دانشجو بودن، تحصيلات دانشگاهى است، ولى معيار روحانى بودن، ارتزاق از راه دين‏است و بس؟! دريغ از اين داورى!
حوزه‏هاى علميه در گذشته و حال فقيهان بزرگى چون شيخ انصارى، مقدس اردبيلى، علامه‏حلى، محقق كركى و ده‏ها فقيه و فيلسوف شهير و نام‏آور پرورش داده است كه امام خمينى‏قدس سره‏يادگارى از روش و منش و تهجد و تعبد آنان است.
آيا مطالعه كتاب «شهيدان راه فضيلت‏» و سيرى از زندگى بزرگانى چون شهيد اول و ثانى،مرحوم سيدمحمدتقى خوانسارى، مرحوم‏كاشانى، حاجى سبزوارى، صدرالدين شيرازى، علامه‏طبرسى، مجلسى و عارفانى چون ملكى تبريزى، ملاحسينقلى همدانى، حكيم شهيد مطهرى،شهيد فرزانه بهشتى، قدوسى، باهنر، مفتح، مدنى، ربانى، دستغيب و پاكبازانى كه امروزه در ميان‏روحانيت كم نيستند، براى حكايت از هويت روحانيت كافى نيست؟
آيا مطالعه تاريخ معاصر، ما را به اين نتيجه نمى‏رساند كه:
روحانيت مجموعه‏اى از فقيهان، حكيمان، محدثان و مفسران قرآن هستندكه حوزه‏هاى علميه به صورت شبانه‏روزى به تعليم و تعلم علوم اسلامى و يامديريت و اجراى قوانين الهى اشتغال دارند و هدفشان تبليغ و تبيين مبانى‏اسلامى و هدايت و ارشاد مردم و اجراى احكام اسلامى در جامعه است. (19)
اين ادعاى واهى كه در دانشگاه هيچ علمى غير قابل نقد نيست و هيچ مبنايى وجود ندارد كه هميشه مقدس ونقدناپذير تلقى شود بر خلاف حوزه كه در آن بحث و نقد فقط تا مرزى جايز است و در مبانى، چون و چرا وجودندارد و خط قرمزى وجود دارد كه استاد و شاگرد هر دو ملتزم شده‏اند كه در وراى آن مناقشه‏اى نيست، جز براى‏ايجاد ترديد و بدبينى چه هدفى مى‏تواند، داشته باشد و با اينكه هر كس با شيوه حوزوى آشنا باشد مى‏داند كه اين‏ادعا نادرست و خلاف واقع است.

پى‏نوشتها:

1.The existnce in one society of anuber of group that delony to different races or have different poligous beliefs.
2. The principle that these differnt yroups can live to gether in pracr in one society
3) فرهنگ معاصر، انگليسى به فارسى، محمدرضا باطنى.
4) كيان، 36، صراطهاى مستقيم، فروردين و ارديبهشت 6، صص‏2-16 .
5) جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، ص 238.
6) كيان، 36، ص 15.
7) همان.
8) صراطهاى مستقيم، كيان، 36.
9) آل عمران (3): 7 .
10) آل عمران (3): 85.
11) كيان، 36، مقاله صراطهاى مستقيم.
12) صراطهاى مستقيم، كيان شماره 36. و نقد آن از فاضل محترم جناب حجة‏الاسلام صادق لاريجانى، در مجله صبح، ش 78،بهمن 76، صص 32-37 .
13) ص (38): 85 و 84 .
14) اعراف (7): 18 .
15) صراطهاى مستقيم، كيان شماره 36. و نقدآن از افاضل محترم جناب حجة‏الاسلام صادق لاريجانى در مجله صبح، ش 78،بهمن 79، صص 32-37 .
16) قبض و بسطتئوريك شريعت، اثر دكتر سروش; مجله كيان، ش‏36. مقاله صراطهاى مستقيم.
17) براى آشنايى بيشتر مراجعه كنيد به كتاب حكمت و حكومت اثر دكتر مهدى حائرى و مقاله مديريت علمى... اثر آقاى سروش ومقاله حكومت دمكراتيك دينى اثر آقاى سروش .
18) مجله كيان، شماره 24، سال 74، مقاله آقاى دكتر سروش.
19) سخنرانى آقاى دكتر سروش در دانشگاه اصفهان و نقد و بررسى آن توسط آقاى صادق لاريجانى، در كتاب قبض و بسط در قبض وبسطى‏ديگر، صص‏75-102 .
سه شنبه 18 مهر 1391  11:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

انحصارگرايى اديان

انحصارگرايى اديان

مصطفى خليلى

يكى از مباحث مهم دين پژوهى، بحث انحصارگرايى و حق انگارى اديان و مكاتب است. يعنى هر دينى حق و رستگارى و نجات را محدود و محصور به خود مى‏داند. مساله‏اى كه مطرح است اين است كه با چه دليل و برهانى مى‏توان ثابت نمود كه دين واحدى مثل دين اسلام، ضامن سعادت و كمال بشرى است در حاليكه صاحبان اديان ديگر هم ادعاى انحصارگرايى دارند.گفته مى‏شود كه هيچ شريعتى در مقام ثبوت، هستى و موجوديت‏خود را اعلام نكرده است مگر با همين ادعا كه تنها راه نجات، در پيروى و اطاعت از تعاليم و دستورات من است. تاكيد براين نكته چنان بوده است كه شايد بتوان آن را يك سنت‏براى همه اديان - الهى و غير الهى - شمار آورد با نگاهى اجمالى به تاريخ اديان و پيدايش آن به وضوح آشكار است كه هيچ دينى بدون چنين داعيه‏اى در اجتماع بشرى ظهور و بروز پيدا نكرده است.
بر اساس همين سيره و سنت است كه مسيحيان به مسيح نسبت داده‏اند كه: «هيچ كس به پدر راه نمى‏يابد مگر از طريق من.» و يا اينكه گفته است «در بيرون كليساء;ا رستگارى و نجاتى وجود ندارد.» (1)
دانشمندان مسيحى در حصرگرايى از دين خويش دست‏به تبليغات وسيعى زده و از هيچ كوششى در اين راه دريغ نكرده‏اند. در الهيات كاتوليك آمده است كه:
«رستگارى انسان به كلى وابسته به مرگ ايثارگرانه و فديه وار عيسى مسيح‏عليه السلام است. همه انسانه به نحوى با مسيح پيوند دارند و مى‏توانند از بركات عمل فديه وار او برخوردار گردند. پس همه كسانى كه صادقانه خداجو هستند ولو از اديان ديگر باشند مسيحيان بى نام ناميده مى‏شوند.» (2)
شبيه همين مطالب را عالمان و دانشمندان يهود نيز در آثار نوشته‏هاى خويش آورده‏اند. مفسرين تورات (خاخامها) در تفسير تورات گفته‏اند:
«ارواح يهود از ارواح ديگران افضل است زيرا ارواح يهود جزء خداوند است. همچنانكه فرزند جزء پدرش مى باشد و روحهاى يهود نزد خدا عزيزتر است زيرا ارواح ديگر شيطانى و مانند ارواح حيوانات است. بهشت مخصوص يهود است ولى جهنم جايگاه مسيحيان و مسلمانان است.» (3)
هندومسلكان معتقدند كه متون مقدس آنها «ريگ ودا» قبل از جهان موجود بوده و در طول اين مدت از هرگونه تعرض تحريف گران مصون مانده و خالى از هرگونه اشتباه است. (4) در اين دين ادعا شده كه:
«انسانها هرگونه كه به من تقرت جويند باز هم آنان را مى‏پزيرم، هركه از هرسو هر راهى را برگزيند راه من است.» (5)
درباره دين اسلام هم گفته شد كه قرآن، كتاب مقدس مسلمانان اين انحصارگرايى را در موارد متعدد بيان كرده است.
«همانا دين نزد خداوند دين اسلام است.» (6) « كسى كه غير از اسلام دين ديگرى را برگزيند از او پذيرفته نيست.» (7)
اگر همه اديان و شرايع، وصف و سنت واحدى را واجدند و كلمه حق را شعار خويش قرار داده‏اند پس چگونه مى‏توان به صدق ادعاى آنها پى برد و يا چگونه مى‏توان با صراحت‏به اين نكته اذعان و اعتراف كرد كه در ميان همه اديان، فقط يك دين در ادعاى خود، حق و صادق بوده و ساير شرايع براى قيامها و نهضتهاى اجتماعى عليه حاكميت موجود و يا انگيزه‏هاى ديگر دست‏به تبليغات وسيع و دامنه‏دار زده و مدعى حقانيت‏خويش و بطلان ساير مكاتب مى‏باشند.
مساله فوق، مناقشه‏اى جدى است كه پاسخ مستدلى را مى‏طلبد. در پاسخ و جواب به اشكال مزبور، دو طريق وجود دارد كه هر يك از آن دو، حايز اهميت‏اند. يكى طريق نقل است و ديگرى راه عقل. در طريق نخست، آنچه مورد دقت و توجه است متون دينى اديان و مكاتب مى‏باشد كه در واقع منبع آن دين به شمار مى‏آيد. بنابراين در مطالعه متون دينى بايد توجه كافى را مبذول داشت و در آن، جهان بينى و مرامنامه‏اى را كه مطرح شده شناخت. چه اينكه اگر نوع نگرش هر دين به انسان و جهان مورد معرفت و شناخت قرارگيرد مى‏توان به حقانيت ادعاى آن به ساير جنبه‏ها پى‏برد.
اينكه پايه و اساس هر مكتبى بر جهان بينى و نوع نگرش آن برجهان هستى و انسان شناختى استوار است ترديدى نيست و اگر گفته شود كه منشا اختلاف همه اديان در همين نكته نهفته است كلامى ناصواب و باطل گفته نشده. چنانچه مدعاى اهل نظر و صاحب راى نيز همين است.
شهيد مطهرى‏«ره‏» كه سهم بسزايى در دين پژوهى دارد در اين زمينه چنين مى‏فرمايد:
«اينكه گروهها جهان بينى‏شان متعدد است و به تبع آن ايدئولوژى هم مختلف مى‏شود خاطر اين است كه تكيه‏گاه ايدئولوژى (بايدها و نبايدها) جهان بينى (هستها و نيستها) مى باشد. ايدئولوژى به امورى مثل چگونه بايد بود، چگونه بايد زيست، چگونه بايد خود را بسازيم، چگونه جامعه خود را بسازيم و چگونه سعادت به دست مى‏آيد و پاسخ مى‏دهد و مى‏گويد اين چنين بساز و اين چنين بشو. اگر گفته شود كه چرا اين چنين باشم و چنان زندگى كنم و اين چنين جامعه را بسازيم، اين چراها را جهان بينى پاسخ دهد و مى‏گويد وقتى من مى‏گويم اين چنين باشى چون هستى اين چنين هست‏ساختمان جهان اين چنين است. انسان چنين موجودى است‏حقيقت جامعه اين است. روان انسان اين است‏يعنى جهان بينى به ما خبر مى‏دهد كه چه هست و چه نيست. چه قانونى بر انسان و جامعه حاكم است. حركتها به سوى چه جهتى است. پس ايدئولوژى بر گرفته از نوع جهان بينى است‏يعنى ممكن نيست كه انسان، جهان را ماده محض بداند و در عين حال به جهان جاويد هم فكر كند. اگر سئوال شود كه چرا جهان بينيها مختلف است جواب اين است كه او جهان را به گونه‏اى مى‏شناسد و اين، گونه ديگر نمى شود هر دو شناخت صحيح باشد. لااقل يكى صحيح است و يكى غلط.» (8)
با توجه به اين، از مطالعه در متون مقدس اديان و شرايع درباره نظام و هستى و نوع نگرش آنها درباره انسان و جهان مى‏توان تا حدود زيادى به صدق ادعايشان پى برد كه آيا انحصار انگارى، شعارى براى اغواى ديگران است‏يا حقيقى است موجود در متن آن مكتب؟
در تحقيق و بررسى مطلب مزبور، قبل از هر چيز لازم است اين نكته را متذكر شويم كه چون بطلان اديان و مكاتب غير الهى، پرواضح است، سخنى به ميان نمى‏آوريم علاوه بر آنكه بحث آن در گنجايش اين مقال نيست. اما به اديان الهى مشهور، كه امروزه در جهان چنين شعارى را مشخصه دين خود ساخته و اين امتياز را در انحصار خود گرفته‏اند، نظرى مى‏اندازيم تاادعاى آنها در حقانيتشان بيشتر و بهتر مشخص گردد. آنچه در اين ميان، به نظر مهمتر مى‏رسد دو دين معروف زمان صدر الاسلام يعنى مسيحيت و يهود مى‏باشد كه بعد از سير اجمالى در اين دو مكتب، دين اسلام را مورد تحقيق و بررسى قرار خواهيم داد. پس با اين تعليل كه بزرگترين امت قبل از اسلام، از اهل كتاب امت‏يهود و نصارى بودند كه خود را متعهد و متلزم به احكام تورات و انجيل دانسته و داعيه حقانيت داشته و در مقابل پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم موضع مى‏گرفتند، متون دينى‏شان را بررسى مى‏كنيم تا شايد پاره‏اى از حقايق روشن گردد.
بدون ترديد، ماهيت و حقيقت هر دينى را بايد از متون موجود آن جستجو كرد. چون كه متون دينى هر شريعتى، شاهد زنده و گويايى بر حقانيت آن به حساب مى‏آيد.

شريعت‏يهود و كتابت تورات

بنى اسراييل، فرزندان اولاد يعقوب پيغمبرعليه السلام مى‏باشند كه نخست زندگى چادر نشينى داشته، سپس فراعنه مصر آنها را به سرزمين مصر برده و مثل اسيران با آنها رفتار مى‏كردند تا اينكه خداوند به وسيله حضرت موسى‏عليه السلام آنان را از آن وضع نجات بخشيد و براى سامان دادن به اوضاع ناهنجارشان كتاب تورات را بر موسى نازل كرد.
صاحب كتاب ملل و نحل مى‏نويسد: «يهود امت موسى را گويند كه كتابشان تورات است و اين اولين كتابى است كه از آسمان نازل شد يعنى اختصاصا نام كتاب بر او برده شد چون بر انبياى گذشته مثل ابراهيم، آنچه را كه نازل مى‏شد صحف مى‏ناميدند نه كتاب، و موسى آن را به يوشح بن نون كه وصى او بود سپرد. (9) »
در زمان حضرت موسى‏عليه السلام و عصر يوشح پيامبرعليه السلام با پيشوا و امام خود مثل ساير مردم زندگى كرد. و ادامه حيات دادند اما بعد از آن امور زندگيشان به دست قضاتى چون «ايهود» و «جدعون‏» افتاد. سپس در دوران پادشاهان، بخت نصر پادشاه بابل، به سرزمين آنها لشكركشى نمود. پس از گشودن بلاد يهوديان و تخريب شهرها، فرمان داد، تمام نشانه‏ها و علايم دينى آنها را از بين برده و مسجدالاقصى را به خاك تبديل نمودند. در اين گيرو دار جنگ و نزاع، كتاب مقدس آنها «تورات‏» و تابوتى كه جايگاه آن بود ناپديد شد. حدود پنجاه سال آنها در بابل زندگى مى‏كردند در حالى كه از كتاب دينى‏شان خبرى نبود. تا اينكه كوروش پادشاه ايران بابل را فتح و اسيران بنى اسراييل را آزاد كرد.
كوروش «عزرا» را كه از نزديكانش بود بر آنان حاكم نمود و دستور داد توراتى نوشته و مسجدالاقصى را دوباره بنا كند. عزرا در سال 457 قبل از ميلاد بنى اسراييل را به بيت المقدس آورد و بعد در آن كتب عهد عتيق را (تورات امروزى) جمع آورى و تصحيح نمود. همين قضيه موجب شد كه برخى از مورخان اروپايى در وجود حضرت موسى شك كنند و او را مثل حضرت عيسى‏عليه السلام يك شخص افسانه‏اى بپندارند. (10)
با بيان اين نكته تاريخى و مطالعه در متن تورات و تناقضهايى كه در آن به چشم مى‏خورد معلوم مى‏شود كه تورات فعلى (كتاب مقدس يهوديها) همان متن نازل شده بر حضرت موسى نبوده بلكه مقطوع السنه مى‏باشد. يهوديان كتابهاى مقدسى كه فعلا در دست دارند 35 كتاب است. (11) قرآن كريم به اين نكته اشاره دارد كه برخى از مطالب تورات حقيقى در كتابهاى مقدس آنها موجود است. ولى اغلب مطالب آن جعلى است‏به عنوان مثال اگر خواسته باشيم مصاديقى را بيان كنيم مى‏توان نكاتى را در باب موضوع مورد بحث ارايه داد كه مرحوم شهرستانى به آن اشاره دارد:
«با توجه به اينكه در تورات، آمدن دو پيامبر صاحب شريعت را بشارت داده اما يهود مدعى است كه شريعت، واحد است و آن هم به دست موسى‏عليه السلام شروع و ختم گرديد و قبل از موسى شريعتى نبود مگر حدود عقلى و احكام اصلاحى. نسخ نيز جايز نيست كه بعدا شريعتى بيايد و شريعت‏يهود را از بين ببرد چون نسخ در امور، بدا است و بدا هم بر خدا جايز نيست. در عين حال در تورات، دلالات و نشانه‏هايى است‏بر اينكه شريعت پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم حق است و صاحب شريعت صادق.» (12)
مطالبى كه بيان شد بخوبى بر انحصارگرايى و حصر انگارى يهود نسبت‏به شريعتش دلالت دارد. جالت اين است كه با همين عقيده و مبناى باطل با ساير اقوام در طول تاريخ روبرو مى‏شدند و الان نيز با افراد جوامع ديگر با همين ديد تعامل دارند. چنين داعيه‏اى در حقانيت، آنقدر تزلزلش آشكار است كه نيازى به اقامه دليل در رد آن به نظر نمى‏رسد؟

شريعت نصارى (مسيح) و انجيل

نصارى امت مسيح عيسى بن مريم را گويند كه بعد از موسى‏عليه السلام مبعوث و تورات آمدن او را بشارت داده بود. او نيز آيات روشنى بر پيامبرى و رسالت‏خود داشت. مردم را به توحيد دعوت مى‏كرد و به بنى اسراييل مى‏گفت من آمده‏ام تا اختلافات را در ميان شما رفع كنم. بنى اسراييل با او به دشمنى برخاسته، و عده محدودى به او ايمان آورده كه «حواريون‏» ناميده شدند.
قوم يهود با همان عقيده انحصار انگارى كه گفته شد، ادعاى او را منكر شده و به او هجوم و قصد جانش را كردند. خداوند او را از دست‏يهوديان، نجات داده و به آسمان بالا برد.
«اذ قال الله يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا....» (آل‏عمران/ 55) «به ياد آور هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود: من تو را برمى‏گيرم و به سوى خود مى‏برم و از كسانى كه كافر شدند پاك مى‏سازم.» (13)
وقتى خداوند او را به آسمان بالا برد حواريون در آن اختلاف كردند و اختلافشان در دو امر بود. الف - كيفيت نزول و پايين آمدن او در ميان امت‏خود. ب - چگونگى صعود و بالابردن او به واسطه ملائكه.
در ميان مسيحيت درباره اين دو مساله (صعود و نزول) هم اتفاق راى وجود ندارد كه آياتى از قرآن كريم بدان اشاره دارد.
بعد از حضرت عيسى‏عليه السلام چهار نفر از پيروان او جمع شده،مطالبى را جمع آورى نمودند و نام آن را انجيل نهادند. به نام انجيل متى، لوقا، مرقس و يوحنا. كه اين اناجيل چهارگانه در حال حاضر ميان مسيحيان رواج دارد.
بسيار روشن است كه اين اناجيل اربعه آن انجيلى نيست كه از جانب خداوند بر عيسى‏عليه السلام وحى شده است و اين امرى است كه پيروان مسيح هم به آن اذعان و اعتراف دارند ولى مى‏گويند كه مطالب و محتواى اناجيل اربعه نيز بر حواريون و پيروان حضرتش الهام شده است. اين سخن و اعتقاد در حالى است كه اختلافهاى گوناگونى در آنها به چشم مى‏خورد و خالى از شرك و تثليث و تشويق نيست.
شهرستانى در ملل و نحل مى‏گويد: «در پايان انجيل متى آمده است كه: همانا من شما را به سوى امتها ارسال كردم، چنانكه پدرم مرا به سوى شما فرستاد. پس برويد امتها را به اسم اب و ابن و روح القدس دعوت كنيد. در بقيه انجيلها مطالب متناقض زياد بوده و تشويش در محتواى آنها موجب شد كه نصارى به هفتادو دو فرقه تقسيم شوند.» (14)
قبل از پرداختن به تاريخ تدوين متون مقدس مسيحيت و محتواى آنها، شايد مناسب باشد كه قدرى در باب ديدگاه قرآن و نظرگاه مسلمانان درباره شخصيت‏حضرت عيسى مطالبى را بيان نموده تا شايد گوشه‏اى از شخصيت آن رسول الهى را نمايان سازيم.

قرآن و شخصيت مسيح عليه السلام

قرآن در معرفى شخصيت انبيا و پيامبران تلاش وافرى را مبذول داشته و در آيات زيادى، از رسولان الهى خصوصا پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت‏سخن به ميان آورده است. به طورى كه اگر تاكيدات و تاييدات متعدد قرآن نبود فراموشى شخصيت والاى آنها در طول تاريخ بسيار متحمل بوده است.
اگر مدعى باشيم بر اينكه معرفت و شناخت همه نحله‏ها با صاحبان شرايع (پيامبران) خويش مرهون بيانات كلام الهى در قرآن (متن مقدس اسلام) مى‏باشد ادعاى بدون برهان نكرده‏ايم. چنانچه مرحوم كاشف الغطا مى‏فرمايند: اگر اسلام نبود نامى از يهوديت و مسيحيت‏باقى نمى‏ماند. قرآن در شرح كيفيت تولد حضرت عيسى مسيح‏عليه السلام چنين مى‏فرمايد:
«عيسى زمانى كه بچه بود قوم بنى اسراييل، اتهامى به مريم مى‏زدند به سخن آمد و گفت: من بنده خدايم كه مرا كتاب آسمانى نبوت عطا كرد هر كجا كه باشم مرا مبارك گردانيد و تا زنده‏ام مرا به نماز و زكات سفارش نمود و مرا به نيكويى با مادر توصيه فرمود و مرا ستمكار و شقى قرار نداد. روز ولادت و مرگ نيز روزى كه برانگيخته شوم سلام و درود حق بر من است.» (15)
آنچه قرآن در عظمت مقام حضرت عيسى‏عليه السلام متذكر مى‏شود اين است كه او بنده خدا و فرستاده اوست و به مردم غير از رسالت‏خود و دعوت به خدا و قيامت چيزى نفرموده است. او خود را بنده مطيع خدا مى‏دانست.
خداوند در قرآن كريم خطاب به رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم چنين مى‏فرمايد:
«بياد آر زمانى كه خدا به عيسى گفت آيا تو مردم را گفتى كه من و مادرم را دو خداى ديگر غير از خداى عالم اختيار كنيد؟ عيسى گفت‏خدايا تو از شبيه و نظير منزهى. هرگز مرا نرسد كه چنين سخنى به ناحق گويم. چنانكه من اگر گفته بودم تو خود مى‏دانستى. زيرا تو از اسرار من آگاهى و من از اسرار تو آگاه نيستم. همانا تويى كه به همه اسرار جهانيان آگاهى. به مردم چيزى نگفتم جز آنچه تو مرا به آن فرمان دادى. من تا در ميان آنان زندگى مى‏كردم گواه اعمالشان بودم. ولى پس از آنكه مرا قبض روح كردى تنها تو خود نگهبان و ناظر احوال آنان بودى زيرا تو بر هر چيزى گواهى.» (16)
خلاصه اينكه قرآن مجيد شخصيت والاى حضرت عيسى‏عليه السلام را با اوصافى چون، بنده خدا و پيغمبر الهى (17) ، پيامبر اولوالعزم و صاحب شريعت (18) ،كلمة الله و روح الله (19) شاهد و گواه اعمال (20) مقربين تزد خدا (21) مصطفى و برگزيده خداوند (22) و اوصاف پسنديده ديگر ستوده است كه همه آن دلالت‏بر عبوديت و خلوص بندگى او دارد. نه علامت و نشانه‏اى بر الوهيت او باشد كه برخى از پيروان كج انديش او پنداشته‏اند و اين پندار و خيال باطل نيست مگر از برخى افراد جاهل كه در واقع ايشان با دو وصف افراط و تفريط متشخص‏اند. لا ترى الجاهل الا مفرطا او مفوطا «جاهل و نادان را نبينى جز اين چنين كه در كارها يا زياده روى كند يا كوتاهى ورزد.» (23)
ترويج همين افكار جاهلى درباره شخصيت‏حضرتش باعث پيدايش عقايد خرافى ديگر چون شهادت فديه‏وار، و فاعت‏بلاشرط او گرديد كه هرگز با عقل و منطق قابل توجيه نيست. عقايدى كه نه عوام نصارى چيزى از آن مى‏فهمند و نه خواصشان قادر به تبيين و اقامه استدلال بر آن مى‏باشند.
علامه طباطبايى صاحب تفسير ارزشمند الميزان درباره شفاعت و فدا شدن حضرت عيسى‏عليه السلام كه پيروان او يعنى مسيحيان قايلند چنين مى‏فرمايد:
«قرآن شريف صريحا شفاعت آن حضرت را ثابت مى‏كند چون شفاعت‏با دو قيد براى برخى ثابت مى‏شود. كه آن دو قيد با استشهاد به آيه 86 زحزف كه مى‏فرمايد: «كسانى كه غير خدا را مى‏خوانند مالك شفاعتى نيستند تنها شفاعت‏براى كسانى ثابت است كه گواه بر حق و نيز عالم به توحيد باشند كه اين دو قيد در حضرت عيسى ثابت است زيرا او هم بر اعمال امت‏خود گواه و شاهد است (نساء/159) و هم عالم به علم توحيد و تورات و انجيل است (مائده/110)»
پس شفيع بودن حضرتش مسلم است اما شفاعت او غير از قضيه فدا شدنى است كه نصارى درباره او عقيده دارند.
با توجه به همه اختلافاتى كه پيروان حضرت عيسى بعد از او پيدا كرده‏اند، قرآن بيشتر روى نكات اشتراك آنها تاكيد دارد و آن فرزند خدا بودن حضرت عيسى و اينكه او را از سنخ وجود خداى متعال دانستن و موضوع تثليث است. جالب توجه اينكه از طرفى تورات و انجيل تصريح به يگانگى خدا دارند و از طرف ديگر انجيل حضرت عيسى را پسر خدا مى‏داند و اينكه اب است نه غير از آن. (24)
گرايشات مزبور همه از محتوى و متن اناجيل بر مى‏آيد و اين شاهد و قرينه خوبى بر جعلى بودن انجيل موجود است. غالب مسيحيان معتقدند كه انجيلهاى موجود را كسانى تدوين نموده‏اند كه جزء حواريون حضرت عيسى (ره) بوده‏اند. با اين وصف، منشا عقايد و افكار آنها همين كتب مقدس (اناجيل اربعه) مى‏باشد كه به نحو اختصار و اجمال درباره آنها توضيحاتى داده مى‏شود.

تاريخ تدوين و محتواى اناجيل اربعه

1 - انجيل متى: قديمى‏ترين انجيل است كه تاريخ تدوين آن را 38 ميلادى و به احتمالى 50 تا 60 ميلادى دانسته‏اند. اين كتاب مقدس ابتدا به لغت عبرى بوده سپس به زبان يونانى ترجمه شد. نسخه اصلى آن مفقود و مترجم آن نيز ناشناخته و مجهول است. (25) انجيل مذكور براى اثبات اينكه عيسى‏عليه السلام تاريخ اسراييل را به انجام مى‏رساند نوشته شده است. بدين جهت متى همواره مى‏كوشد تا نشان دهد كه حضر عيسى‏عليه السلام مانند ناجى مورد انتظار يهوديان رفتار مى‏كند. اين انجيل با نسب نامه عيسى آغاز مى‏گردد و متى او را از طريق داودعليه السلام به ابراهيم مى‏رساند. شخصيت متى (لوى) را امروزه مسيحيان به عنوان صحابى عيسى‏عليه السلام قبول ندارند. شايد در ميان اناجيل اربعه فقط انجيل متى باشد كه بارزترين و آشكارترين، دورى از حقيقت را در دهان حضرت عيسى مى‏نهد. كذبهاى زيادى در آن موجود است كه شارحان و مفسران با سكوت از آن مى‏گذرند. (26)
2 - انجيل مرقس: مرقس شاگرد پطرس است كه اين انجيل را در سال 61 ميلادى تدوين و تاليف نمود. گفته مى‏شود كه او از حواريون نبوده و انجيل خود را با اشاره و دستور پطرس نوشته و عقيده‏اى به خدايى مسيح نداشت. برخى از دانشمندان مسيحى به انجيل او چندان اهميتى نمى‏دهند و مى‏گويند كه او انجيل خود را براى عشاير و چادرنشينان نوشت.كولمان از مفسران و شارحان معروف مى‏گويد مصنف اين انجيل، يهودى الاصل بوده و مطالب غير واقعى نيز در اين انجيل بسيار است. (27)
3 - انجيل لوقا: لوقا كه خود نه از حواريون بوده و نه مسيح را ديده اين كتاب را در سال 80 الى 90 ميلادى تدوين نمود و گفته مى‏شود كه او نصرانيت را از پولس گرفته است. پولس يهودى متعصبى بوده كه عليه پيروان عيسى‏عليه السلام سختگيرى مى‏كرد. وى ادعا كرد كه يك بار در عالم بى‏هوشى مسيح او را لمس نموده و او را از آزار مسيحيان منع كرده است. سپس به او ايمان آوردم و او مرا به انجيل خود فرمان و بشارت داد. او كسى است كه اركان مسيحيت امروزى را محكم ساخت و در تعليم خود ايمان به مسيح را براى نجات كافى دانست و خوردن مردار و گوشت‏خوك را مباح دانست. از بسيارى از احكام كه در تورات بود نهى كرد و با اينكه انجيل براى تصديق تورات بود.
لوقا انجيلش را بعد از انجيل مرقس نوشت و بعد از مرگ پطرس و پولس انتشار داد. بسيارى از علماى مسيح از محتواى سست و موهون لوقا چنين برداشت مى‏كنند كه اين كتاب از جنبه الهامى برخوردار نيست. بررسى زندگى كودكى مسيح‏عليه السلام از ويژگيهاى اين انجيل است. متى كودكى حضرت عيسى‏عليه السلام را به نحو ديگرى بررسى ميكند و مرقس هيچ سخنى در اين باب ندارد. تشريع عشاى ربانى كه براى مسيحيان واقعه‏اى بسيار با اهميت مى‏باشد از ويژگيهاى اين انجيل بوده كه با دو انجيل قبلى متفاوت است. درباره صعود حضرت عيسى‏عليه السلام مطالبى دارد كه با اعمال رسولان مخالف و متضاد است. همچنين تناقضهاى ديگر در اين انجيل آمده كه شارحان «ترجمه جهانى كتاب مقدس‏» را با مشكل مواجه ساخته است. اكثريت‏شارحان لوقا را يك رمان نويس ماهر مى‏دانند تا يك واقعيت پرداز. (28)
4- انجيل يوحنا: تاريخ تاليف آن را 65 و برخى 96 و بعضى ديگر 98 ميلادى احتمال داده‏اند.
اين انجيل با سه انجيل ديگر متفاوت است و نقل شده است كه بسيارى از علماى نصارى آن را نوشته‏اند. يوحنا يكى از شاگردان دوازده‏گانه حواريون است. در تدوين و نيز مصنف آن اختلاف شده: عده‏اى گفته‏اند يوحنا پسر زبدى با استفاده از اناجيل سه گانه آن را نوشته.
برخى ديگر معتقدند كه آن را يكى از شاگردان مدرسه اسكندريه تدوين نموده كه صاحبان قصص و مورخان به اين قول گرايش دارند.
قول ديگر اين است كه اين انجيل را برخى از دانشمندان مسيحى نوشته و به خاطر مقبوليت عامه يوحنا به او نسبت داده‏اند.
قابل ذكر است كه انجيل‏هاى چهارگانه مدت رسالت مسيح را مختلف مى‏دانند. مرقس و متى و لوقا آن را يك سال و يوحنا بيش از دو سال مى‏داند يعنى از سى سالگى تا 31 يا 32 سالگى.
اين بود خلاصه‏اى از تاريخ تصنيف و تدوين اناجيل اربعه كه قدر متيقن آن به هفت نفر (متى - مرقس - لوقا - يوحنا - پطرس - پولس و يهودا) منتهى مى‏شود.
جالب اين است كه تمام عقايد و اعتقادات و معارف مسيحيان به همين چهار متن مقدس برگشت مى‏كند كه اصلى‏ترين آنها، همان متى است چون داراى سابقه و قدمت‏بيشترى نسبت‏به بقيه مى‏باشد. كه آن هم به مترجمش مشخص است و نه متن اصلى آن موجود.
صاحب كتاب تاريخ جامع اديان مى‏گويد: «عموم مورخان متفق‏اند كه بعد از مرگ عيسى بعضى از شاگردان وى كلمات و اقوال او را به رشته تحرير درآوردند و بر آن نكات تاريخى افزودند.» (29)
در اين اناجيل، داستان و قصص حضرت مسيح چنان سست و متزلزل است كه كثيرى از نويسندگان و دانشمندان اروپايى قايل به اسطوره‏اى بودن آن مى‏باشند و معتقدند كه ذكر اين داستانها واقعيت عينى و خارجى نداشته بلكه بيشتر براى آثار تربيتى و اخلاقى بيان شده است، چنانچه برخى از نويسندگان مسلمان بيان آن را اسطوره‏اى و نمادين پنداشته‏اند.
همچنين بيان و ذكر مساله تثليث و موارد خرافى ديگر كه همه آنها نامعقول بودن اصول مسلم آنها را به اثبات مى‏رساند. طورى كه خود اذعان و اعتراف بدان دارند. هرگاه توجيه عقلانى بر آن موارد نداشته باشند مساله تعبد را به رخ مى‏كشند.
بيان زيباى علامه طباطبايى(ره) در اين مورد اين است كه بسيارى از مسيحيان اطلاع درستى از اين مطالب ندارند و علماى آنها كه چيزى مى‏فهمند چون از اقامه دليل عاجز مى‏مانند مى‏گويند به خاطر اينكه اينها از مسايل دينى هستند بايد تعبدانه پذيرفت، چنانكه در اديان ديگر از اين مسايل تعبدى غير معقول فراوان به چشم مى‏خورد. اين توجيه عذرى بدتر از گناه است چون چگونه مى‏شود دين حقى داراى مسايل غير عقلى باشد با اينكه ما حق بودن آن را به وسيله عقل تشخيص داديم. ممكن است دينى مشتمل بر مسايل خارق عادت يا خلاف سنت جارى باشد اما اين غير از محال ذاتى است.
كليساها براى حفظ وحدت مجبور شدند كه هرگونه سخن جديد را بدعت دانسته و صاحبان آن را تكفير يا تسفيق و در نهايت‏به قتل رسانند. نمونه بارز آن، كشف خورشيد مركزى توسط گاليله و همفكران اوست و نحوه برخورد غير منطقى صاحبان كليسا با آنهاست.
آنچه روحانيون مسيحى را به انحصار انگارى دين مسيح سوق داد و موجب شد كه بزرگانى چون «كارل بارت‏» و يا «كارل رينر» بگويند كه بيرون از كليسا هيچ گونه رستگارى و نجاتى وجود ندارد بلكه تنها ره رستگارى در دين مسيح است و يا پاپ اعلان نمايد كه فيض عيساى مسيح عام است. همان تعبد كاذب و دروغين به متون مقدسشان است كه اين ادعاى بى دليل هرگز نمى‏تواند نمايانگر حقانيت دينشان باشد.
مسيحيان همه همت‏خويش را به كار بسته تا با همين مبناى اعتقادى متزلزل و باطل بر بسيارى از جوامع اروپايى تسلط يافته و مذهب و شريعت مسيح را كه هيچ گونه سنخيت و شباهتى با تعاليم و دستورات حضرت مسيح ندارد با برنامه ريزى و ترفند خاصى در ساير بلاد و كشورها تبليغ و ترويج نمايند و با همان شيوه كهنه و قديمى تا حدود زيادى در مقام عمل توفيق يابند. امروزه در عصر جديد با شيوه مدرنترى دست‏به تبليغ برده‏اند و در جوامع عقب مانده و در ميان افراد متوسط از حيثيت فرهنگى دست‏آوردهايى تحصيل نموده‏اند.

ديدگاه علامه طباطبايى (ره)

در زمينه موضوع مورد بحث، مطالب زيادى از طرف انديشمندان و صاحب نظران ابراز گرديد كه در مقام و محل خود قابل توجه است. اما در ميان مطالب گفته شده، گفتارى كه صائب باشد و قولش نافذتر از همه اقوال، كلام عرشى حكيم متاله و مفسر نامى، علامه طباطبايى است. ايشان بيانى مسبوط در اين زمينه دارند كه ملخص آن چنين است:
كليسا براى حفظ وحدت و يگانگى مجبور شد كه هر گونه سخن بر خلاف اناجيل موجود را نوعى بدعت دانسته و گروهى از روحانيون را شكل داده و انجمنهايى را به وجود آوردند. اولين انجمن كه در اين باره تشكيل شد انجمن «ينقيه‏» است كه در اثر سخن «اريوس‏» كه گفته بود اقنوم ابن، مساوى با اقنوم اب، نيست‏يعنى خدا قديم و مسيح مخلوق است‏برپا شد. (30) در اين انجمن حدود 313 نفر از شخصيتها براى تبرى جستن از سخن اريوس جمع شدند و بر حقانيت اين مطلب اتفاق كردند. «ما به خداى واحدى كه پدر و مالك و صانع هر چيزى است ايمان داريم همچنين به پسر واحد (عيسى مسيح) كه فرزند خداى واحد است و اول تمام خلايق مى‏باشد معتقديم. آن فرزند مصنوع مخلوق نيست‏بلكه خداى حقى است كه از خداى حق يعنى از جوهر پدرش كه تمام عوالم و اشيا را محكم كرده است. او براى ما و به خاطر نجات دادن ما از آسمان نازل شد و از روح القدس صورت جسدى پيدا كرده و از مريم بتول متولد شد. او را در ايام «پيلاطوس‏» دار زدند و دفنش كردند ليكن پس از سه روز بلند شده به آسمان صعود كرد و در طرف راست پدرش نشست. او آماده است تا بار ديگر براى قضاوت و داورى بين مردگان و زندگانى به زمين برگردد. علت اصلى تشكيل اولين انجمن همين بود.
سپس در برابر عقايد جديد انجمن‏هاى ديگر شكل گرفت، با اينكه عقايد و مذاهب جديد جلوى دعوت مسيح را مى‏گرفت، كليسا در تبليغ خود سستى نمى‏كرد و روز به روز بر قدرت او افزوده مى‏شد. تا بالاخره در اواخر قرن پنجم ميلادى موفق شدند ساير ممالك اروپا مثل فرانسه، انگلستان، اسپانيا، پرتقال، بلژيك، هلند و ... را به آيين نصرانيت وارد سازد. كليسا پيوسته در حال ترقى بود و سلطنت قيصرى در حال تضعيف. اقوام شمالى روم و عشاير بيابان‏نشين به قيصر حمله كرده حكومت مركزى به واسطه جنگها در حال تضعيف و انقراض بود.
خلاصه، اهل روم با اقوام و عشاير مهاجم متفق شدند كه زمام امور مملكت را هم به كليسا بسپارند چنانكه زمام امور دينى در دست آنها بود. در سال 590 ميلادى اين كار عملى شد و سلطنت روحانى و جسمانى براى رييس كليسا كه آن زمان «پاپ گريگورى‏» بود ثابت گشت. با اين مقدمات كليساى روم بر عالم، رياست مطلقه پيدا كرد. ولى بعدها كه انشعابى در امپراطورى روم پيدا شد و به روم غربى (كه مركز آن در روم بود) و روم شرقى (كه مركز آن قسطنطنيه بود) تقسيم شد. قيصرهاى روم شرقى تابع كليساى رومى نشد و خود را رؤساى دينى روم شرقى دانستند كه اين اولين انشعاب در دين مسيح بود و آن را به كاتوليك (پيروان كليساى روم) و ارتدكس تقسيم نمود.
رياست ارتدكس با قيصرهاى روم شرقى بود تا فرزند عثمان قسطنطنيه را فتح كردند آخرين قيصر آنجا را كه با «بالى اولوكس‏» نام داشت كشتند. پس از آن قيصرهاى روسيه به عنوان وارث ادعاى منصب دينى (رياست كليسا) را كردند (روسيه در قرن دهم ميلادى دين مسيح را پذيرفت‏بين آنها و قيصرهاى دوم خويشاوندى وجود داشت.)
پادشاهان روسيه در سال 1454 ميلادى رييس مذهبى مملكت‏خود شدند و از زير سلطه كليساى روم خارج گشتند. رياست كليسا در روسيه به همين وضع تا پنج قرن ادامه داشت. تا اينكه در سال 1918 ميلادى «تزار نيكولا» كه آخرين قيصر روسيه مى‏باشد خود و تمام اعضاى خانواده‏اش به دست كمونيستها كشته شدند. كليسا با قدرت و عظمتى كه داشت در طول قرون وسطى در تمام شئون حياتى مردم دخالت مى‏كرد كه در اثر همين دخالتهاى بى‏جا مردم از وضع كليسا ناراضى بودند و هر چند متدين به مسيح بودند اما نمى‏خواستند حاكميت آن را بپذيرند. لذا عده‏اى تعاليم انجيلى را مطابق تشخيص قسيين و علماى آنها قبول كردند ولى از پيروى رياست كليسا و پاپها بيرون رفتند كه اين گروه را ارتدكس گويند.
دسته ديگر كه پيروى از كليسا را اساسا غلط شمرده و نه تعليمات انجيلى را قبول كردند و نه تابع اوامر رياست كليسا بودند پروتستان نام دارند. كه مؤسس آن لوتر مى‏باشد وى قايل به تصفيه كليسا بود.
با اين وضع عالم مسيح امروز به سه فرقه تقسيم شده است: فرقه كاتوليك: پيروان كليساى روم و روش تعليمى آن.
ارتدكس: پيروان روش تعليمى كليسا نه اوامر صادره از آن.
پروتستان: كسانى كه از روش تعليمى و اوامر صادره كليسا خارج شدند.
اين بود جريان دعوت مسيح در طول بيست قرن. همه اين توضيحات براى آشنايى و معرفت‏به نكات ذيل بوده است: اولا: شناخت و آگاهى به تحولات مذهبى آنها كه چقدر عقايد بت پرستى و افكار وثنى در اعتقادات آنها نفوذ كرده است.
ثانيا: اقتدار بى حد و حصر كليسا ها خصوصا كليساى روم در قرون وسطى كه موجب رويگردانى پيروان آنها شد. چنان شوكت و قدرتى پيداكردندكه پاپ به امپراطور آلمان امر كرد كه به مدت سه روز پابرهنه در فصل زمستان جلوى درب قصرش بايستد تا از خطاى او درگذرد.
ثالثا: توجه به اينكه چقدر بت پرستى و وثنيت در دعوت حضرت عيسى عليه السلام عارض شد كه همه اين حالتها از غلو حضرت مسيح در لباس دين آغاز شد. (31)
با توجه به اين مبناى باطل كه شالوده عقايد مسيحيت را شكل مى دهد، مبلغان مسيحى براى سرپوش نهادن بر افكار التقاطى خويش، همه تلاش خود را عليه مسلمانان به كار بسته تا آن فكر تثنيت را به مسلمانان نسبت دهند. آنان به پيروان خويش تبليغ مى كردند كه دين اسلام، دين بت پرستى و وثنيت است و يا مى گفتند مسلمانان به سه خدا معتقدند.
كليساها در تبليغات خود براى پيروانشان چنين مى گفتند كه محمد دعوتش را بر پايه خدايى خود بنا نهاد. در تبليغات روانى خصوصا در جنگهاى صليبى چنان بر مسلمانان افترا بستند كه حتى در خيال و وهم آنان هم خطور نمى كرد. همه اين بازيها با دين خدا و انبياى مرسل و استفاده از جهالت مدرم يا از جانب سياست مدارانى بودكه در طول تاريخ براى استمرارا و تداوم حاكميت‏سياسى خويش از ملعبه قرار دادن مقدس ترين چيز ابا نكرده و يا توسط علماى خودبينى بود كه براى رسيدن به متاع دنيوى در اضلال و اغواى ديگران اهتمام داشته و از هيچ امرى در اين مسير فروگذار نكردند. اين دو قشر، در طول تاريخ با خوى دنيا طلبى خويش، چنان پرده و حجاب ضخيمى بر روى چهره زيباى شرايع الهى افكندند كه اگر آن حجاب را، آخرين سفير حق (پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم ) با نزول كتاب مقدسش (قرآن) كنار نمى زد و نور حقيقت از چهره رسولان الهى چون ابراهيم عليه السلام و موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام و ساير انبيا آشكار نمى كرد، آگاهى و شناخت‏شخصيت و شرايع آنان براى همه جهانيان بدون استثنا در پرده اى از ابهام باقى مى ماند.
اگر چه حقانيت پيامبران صاحب شريعت و انبياى بعد از آنان كه متعقد و مكلف به تبليغ مكتب بودند، جاى هيچ گونه ترديدى نيست، بلكه اندك شبهه‏اى در حقانيت آنان مساوق با كفر و ارتداد است، اما همه آن شرايع بجز شريعت و دين اسلام كه به عنوان مكمل همه اديان گذشته است، دستخوش انحراف و تحريف، محرفان و منحرفان قرار گرفته، به طورى كه هيچ اثرى از آنها مگر به مقدارى كه قرآن كريم تبيين كرده است‏باقى نمانده است.
بنابراين آنچه در انحصار گرايى و يا در پلوراليسم و تكثر گرايى اديان قابل دقت و توجه مى باشد اين است كه بايد ديد تا چه مقداراز حقايق شرايع گذشته در دست پيروان آنها موجود است و آيا متنى مقدس و تحريف نشده كه تعاليم و گزاره‏هاى آن قابل توجيه عقلانى باشد موجود هست‏يا خير؟
در اينكه اصل آن شرايع محقند بحثى نيست. كلام در حقيقت فعلى شرايع الهى است، كدام يك از شريعتهاى آسمانى و متون مقدس در طول تاريخ از دست‏حوادث مصون و محفوظ مانده‏اند؟
نه تنها عالمان مسلمان بلكه غالب محققان مسيحيت مى گويند: كه جز دين اسلام بقيه اديان و شرايع تحريف شده‏اند. «كانن ژيسر» يكى از محققان مسيحى مى گويد:
«دانش جديد، تاريخ يهوديت، مسيحيت و رقابتهاى بين امم را روشن كرده است و وجود وقايعى را كه موجب تحير خوانندگان زمان ماست‏بيان مى‏نمايد. مفهوم در انجيل نويسان شاهد عينى ديگر قابل دفاع نيست ولى هنوز مسيحيان بسيارى در ايام ما به آن گرايش دارند. برخى كارهاى مدرسه‏اى انجيلى اورشليم بخوبى ثابت مى كند كه انجيل ها چندين مرتبه نوشته شده، تجديد نظر و تصحيح گرديده‏اند». (32)
دكتر ژرژ فلوروفسكى بزرگترين مدافع مذهب ارتدكس مى گويد: «تعليمات دينى امروز آمريكا نتيجه اش جز خرسنديهاى كاذبانه اى براى دلها نمى باشد. زيرا اگر واقعا يك نهضت دينى واقعى است پيش از هر چيز بايد بر تعليمات عميق و اساسى متكى باشد». (33)
با توجه به اين شواهد و قراين كه از اذعان و اعتراف محققان و متفكران مسيحى در دست است و دلايل و براهين عقلى كه قابل اقامه مى باشد، هيچ وجهى بر اين ادعا نيست كه گفته شود حقيقت‏به صورت نسبى در تمام اديان وجود داشته و هرگز دينى حقيقت را به صورت تام و كامل در اختيار خويش ندارد.

طولى بودن حقايق اديان

حقيقت مطلب اين است كه نزد انديشوران و صاحب نظران، تحليل تكثر گرايان و پلوراليستها، كه حقايق اديان را عرضى دانسته و اعتبار واحدى براى شرايع جعل نموده و هيچ گونه رجحانى را حتى در كمال و نقص، معتقد نمى باشند تحليل ناصوابى است و هيچ دليل براى اثبات حقانيت‏ساير اديان، در عرض دين اسلام (كه تمام كاستى ها و نواقص شرايع گذشته در آن جبران شده) وجود ندارد و هر گونه تلاش و كوششى كه ناشى از تبليغات وسيع و دامنه دار صاحبان اديان ديگر يا بغى و طغيان گرى آنان مى باشد، در واقع عقيم خواهد بود.
البته اين مطلب را مى پذيريم و هرگز هم جاى انكار نيست كه همه آن اديان الهى در زمان خويش حق، حتى كامل بوده‏اند، اما آنچه امروزه تحت عنوان تعاليم يهود يا مسيح، مطرح است قطعا تعاليم انبياى آنان كه پيروان ايشان داعيه متابعت آن را دارند نمى باشد; بلكه غالب يا همه آنچه را كه به عنوان تعليمات دينى و مذهبى در ميان آنان وجود دارد، تعليمات و احكام روحانيون و اسلاف آنان است نه دستورات رسولان الهى و حضرت مسيح عليه السلام. زيرا وقتى ما آنها را با متون دينى خودمان مى سنجيم هيچ گونه هماهنگى مشاهده نمى شود. نه اعتقادات آنها با عقايد مسيح عليه السلام سازگار است و نه اخلاقشان با اخلاق و رفتار دينى منطبق مى باشد و نه احكام و دستورات آنان با دين هماهنگ.
استاد مطهرى (ره) مى فرمايند: «اولياى اين مذهب با دين مسيح، كار فردگرايى و جامعه گريزى را به آنجا رساندند كه آمدند كارها را تقسيم كردند گفتند آقا كارها تقسيم شده است. يك قسمت كارها، كار خداست و يك قسمت كارها، كار قيصر روم، مقصود از قيصر يعنى هر حاكم وقتى و هر پادشاهى. كار قيصر را به قيصر واگذار و كار خدا را به خدا». (34)
بنابراين، كلام در اين نيست كه در تعاليم انبياى الهى حقيقتى وجود نداشته و يا ترديدى در حقانيت تعلمياتشان وجود داشته باشد و حتى در اديان الهى بحثى نيست. بلكه همه سخن در اين است كه آيا حقايقى از اديان الهى (جز آنچه را كه قرآن تبيين فرمودن) و متن مقدسشان وجود دارد يا خير؟
آيا آن اديان و شرايع براى مردم تمام اعصار نازل شده‏اند كه داراى تعاليم كلى و عام باشند يا نه؟ اگر قوانين عامى در آن شرايع موجود بوده و براى همه زمانها آمده اند چگونه مورد تحريف، واقع شده اند و خداوند با قدرت مطلقه اش جلوى محرفان را نگرفته است؟
پاسخ همه اين سؤوالها، اين است كه چون اراده و مشيت الهى بر اين تعلق گرفت، كه احكام و تعاليمى را تحت عنوان شريعت، بنابر مقتضيات زمان و حدود درك و فهم انسانها، ارسال نمايد و بر اساس ارتقاى فهم آنان، برنامه هاى جامعترى را با عنوان شريعتى ديگر مى فرستاد تا اينكه مرتبه انديشه بشرى براى حفظ و حراست از كاملترين دين، ترقى يافت، آنگاه جامعترين و كاملترين شريعت‏به نام اسلام را براى سعادت و كمال بشرى فرو فرستاد در حالى كه كمترين يا كوچكترين نقص كه در شرايع گذشته براى آيندگان وجود داشت، بر آن وارد نيست. چه اينكه شرايع گذشته محدود به زمانى خاص بوده ولى آخرين شريعت مكمل شرايع قبل و نيز از صفت جاودانگى برخوردار است. و سر اينكه خداوند جلوى تحريف محرفان و علماى سو را سد نكرده و آنان براحتى توانستند در انحراف و تحريف شرايع گذشته موفق ولى در آخرين دين الهى (اسلام) ناكام بمانند. به همين دليل آن شرايع محدود و موقت‏بوده اند ولى شريعت آخرين رسول حق دايمى و هميشگى.
اگر به تاريخ اديان توجه شود معلوم خواهد شد كه همه مصائب و مشكلاتى كه بر اديان قبل از اسلام وارد شد با شدت و حدت بيشترى بر پيكره اسلام وارد گرديد، اما تمامى آن تلاشها در تضعيف و انحراف اسلام، عقيم ماند و دشمن با همه اهتمام خويش هيچ طرفى از آن نيست.
اين نيست مگر اينكه خداوند وعده فرمود كه: «همانا ما قرآن را نازل كرده‏ايم و خود حافظ و نگهبان آن هستيم‏». (35)
اين بيان وصفى است كه در خصوص دين اسلام آمده و براى هيچ شريعتى چنين تعبيرى از وحى نداريم.
بيان فوق، برهانى آشكار بر بارزترين مصداق حقانيت دين اسلام مى باشد. علاوه بر آن، وجه ديگرى كه براى اثبات مدعى مى‏توان بيان نمود چنين است:اگر متون واقعى اديان، قابل دوام و بقاى جاودانه بود و اراده الهى به آن تعلق مى‏گرفت. و در عين حال بر خلاف مشيت و اراده‏اش، قدرت موفقيت انحراف و اعوحاج آن را به بندگان داده مى‏شد، نوعى نقض غرض در فعل الهى بود. و پر واضح است كه نقض غرض از حكمت‏بالغه الهى به دور است.بنابراين، حقايق اديان و شرايع طولى‏اند نه عرضى و نيز امروزه در ميان همه شرايع، فقط شريعت اسلام كه مكمل اديان سابقه است‏به حقانيت‏خويش باقى مانده و دست محرفان به دامن قدسى‏اش نرسيده است، ولى تسرى اين حكم بر ساير اديان قطعا ناصواب خواهد بود. در همين راستا، كلام مستحكم و بيان مستدل اين است:
«دعوت مسيح به نام احياى دين (عقيده) و اخلاق (صفات و ملكات نيكو) و شريعت (احكام الهى) شروع شد، ولى با الغا و از بين بردن تمام آنها خاتمه يافت و به جاى آن لذائذ حيوانيت جايگزين گشت و تمام اين خرافات وانحرافات از همان انحرافات اولى است كه از پولس قديس (حوارى معروف) و يارانش سر زد. مسيحيت امروزى اگر تمدن جديد را كه به طور قطع مقام انسانيت را سخت تهديد مى كند تمدن پولس نامند بهتر است تا اينكه بگويند مسيح قائد و پرچمدار تمدن جديد است‏». (36)
به نظر مى رسد كه مطلب در اين باب بسيار روشن است وبه هيچ دليلى نياز ندارد. حكم عقل و فطرت هم همين است كه حقيقت هر امرى به مقدار فراخور افراد هر عصر و زمان از طرف فاعل به آنان اعطا مى گردد. اگر قضاوت و داورى عقل اين است و عقايد محققان و متفكران خصوصا دو فرزانه صاحب راى (علامه طباطبايى و شهيد مطهرى) همگام و موافق با آن، آنگاه چگونه مى توان به كلام جان هيك تشبت و تمسك نمود و به صلابت و استحكام گفته هاى او استناد كرد و گفت كه اديان مختلف، واكنشهاى مختلفى هستند به آن حقيقت نهايى و الوهى كه ما آن را خداوند مى ناميم و در ميان اديان اگر يكى از آنها حقيقت محض و مطلق باشد و محلى براى دسترسى ديگران به حقيقت و سعادت باقى نگذارند، جهان به جهنم مبدل خواهد شد. بنابراين حقيقت صرف در انحصار دينى نيست‏بلكه همه درعرض هم داراى حقيقت‏اند.
البته اين سخن از جانب فيلسوفان دين كه هيچ تعهد و التزام دينى نداشته واز منظر بدون دينى به اديان نگريسته يا از طرف كسانى كه دين را به عنوان يك پديده تاريخى مورد مطالعه قرار داده و حقيقتى ماوراى آن برايش قايل نيستند پذيرفته است. اما تفطن و توجه به اين نكته ضرورى است كه دين يك پديده مادى نيست كه با طبيعت قياس گردد و چون ساير پديده هاى طبيعى دستخوش تحول و تغيير قرار گيرد، بلكه دين يك حقيقت ثابت وحيانى بوده و براى اداره شؤون فردى و اجتماعى انسان كه داراى فطريات ثابت مى باشد ارسال گرديد، و اين حقيقت ثابت داراى مراتب تشكيكى است. پس اين دو ديدگاه بايد از هم تفكيك گردد. بطلان نظر اول با بداهت عقلى روشن است و آنچه كه مسموع و مقبول عقل و نقل مى باشد نظر دوم است. حكم عقل اين است كه چون همه انسانها داراى غرايز و فطريات همگونى هستند بايد قوانين ثابت و عامى براى هدايت گرى او موجود بوده و براى رساندن به كمال بشرى بايد قادر باشد به تمام نيازهاى فطرى و طبيعى او پاسخ دهد. آنچه از نقل (كتب وحيانى تورات و انجيل و قرآن) رسيده مؤيد حكم عقل است كه دين آخرين فرستاده خدا يعنى دين اسلام را با اوصافى چون اكمل و اتم و اعم و اقوم بودن توصيف نموده اند.

اسلام و قرآن

يكى از بهترين اوصاف و خصايص اين دين اقوم بودن آن بر ساير اديان است.خداونددر قرآن مى‏فرمايد:
«ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم...» «همانا اين قرآن بشر را به استوارترين راه هدايت مى كند». (37)
وصف اقوم بودن دين بدان معناست كه اين دين نسبت‏به ساير شرايع گذشته كاملتر و قايم تر است و دليلش را صاحب الميزان چنين بيان مى كند:
«زيرا تمامى معارف الهى تا آنجا كه بنيه بشرى طاقتش را دارد و تمام امورى كه بشر در زندگى خود بدان نيازمند است در اين دين آمده و حتى يك عمل از اعمال فردى و اجتماعى انسان را بدون حكم نگذاشته است.» (38)
پس كاملترين راه و قويم ترين طريق هدايت و سعادت بشرى همان است كه اسلام و قرآن نشان مى دهد. وصف ديگرش اكمل و اتم بودن است كه فرمود:
«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» «امروز دين را براى شما كامل و نعمت‏خويش را بر شما تمام كردم و از اينكه اسلام دين شما باشد راضى شدم.» (39)
از ويژگيهاى ديگرى كه خداوند در خصوص قرآن فرموده اين است كه: قرآن را مهيمن كتب آسمانى قبل قرار داده ست‏يعنى قرآن حافظ و مراقب اصول كلى كتابهاى آسمانى و وحيانى پيشين بوده و آنها را تكميل نموده است:
«و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه فاحكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم... » «اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتابهاى قبل را تصديق مى كند و حافظ آنهاست پس بر طبق احكامى كه خداوند بر تو نازل كرده است، در ميان آنها حكم كن و از هواهاى آنها پيروى مكن‏». (40)
جامعيت اسلام از فراز آخر آيه بخوبى روشن است كه خداوند مى‏فرمايد: اى رسول ماهر حكمى كه خدا بر تو نازل كرد ميان آنها داورى كن نه آنچه آنها مى‏خواهند.
نكته ديگرى كه از اين آيه به دست مى‏آيد اين است كه اهل كتاب در همان زمان چون زمان فعلى، حاضر نبودند كه احكام خدا جريان داشته باشد، بلكه همه هدفشان اقامه خواسته‏ها و تمايلات نفسانى خود بوده و اگر در تبعيت از دين خود صادق بودند به دستور قرآن و پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم عمل مى‏كردند چه اينكه رسالت همه انبياى الهى دعوت به حق بوده و غير از آن هدفى نداشتند. پس اينكه بگوييم حقايق اديان ذو مراتب است موجه‏تر از آن است كه گفته شود حقايق در همه شرايع نسبى بوده و حتى محض در انحصار دينى خاص نيست.
اوصاف مزبور و همه ويژگيهايى كه درباره اسلام و قرآن از طريق وحى رسيده است قول به نسبيت دين و نيز تحريف اين متن مقدس را رد مى‏كند و مدافعين اين ادعا را هيچ دليل و برهانى نيست مگر استناد به روايات ضعيف و اقوال سست و موهون. محدث نورى در كتاب «فصل الخطاب فى اثبات تحريف كتاب رب الارباب‏» قالب يا همه اخبارى را كه دلالت‏بر تحريف قرآن مى كرد، آورده است كه استاد فرزانه علامه حسن‏زاده آملى درباره آن چنين مى‏فرمايد:
«هيچ يك از آن اخبار بر تحريف قرآن دلالت ندارد زيرا برخى از آنها بدون ترديد ساختگى است و بعضى سندش معيوب است و بعضى بيانگر تاويل مى‏باشند و برخى از آنها تفسير آيات است و قسمتى از آنها ضد يكديگرند و بعضى از آنها از كتاب «دبستان المذاهب‏» نقل شده و در كتب حديث نيامده است.» (41)
اينكه گفته شود حقايق اديان نسبى است و در اين جهان هيچ چيز خالص و محض نداريم به نوع نگرش نسبيت گرايى در معرفت‏شناسى برگشت مى‏كند كه در محل خود بطلان همه تزهاى آن مبرهن گرديد (42) . اما در مبحث‏حقايق اديان، عقيده ما اين است كه نه تنها حقيقت‏شرايع و اديان نسبى نيست، بلكه حقيقتشان ذاتى و نيز همه اديان در اين جهت واحد بوده و هيچ اختلافى از اين حيث‏باهم ندارند. سر تعدد و اختلاف اديان را بايد در كمال و نقص آنها جستجو نمود نه در امود ديگر كه هر چه باشد بى وجه است. اگر ديدگاه و برداشت‏بر اين مبنا استوار گردد آنگاه معلوم و مسجل خواهد شد كه كاملترين مصداق حق در ميان اديان، شريعت و دين آخرين رسول خداست و مسمى به اسلام بودن آن، شايد به همين جهت‏بوده باشد كه بارزترين مصداق تسليم پذيرى در اين دين پديدار گشته. چون واقعيت اين دين و متن مقدس قرآن در تحول روزگار از دست‏حوادث مصون مانده، و از طرفى همه آنچه را كه در تعاليم اديان گذشته بوده به نحو كاملترى در آن تبيين شده و حاجتى براى رجوع به متون شرايع گذشته نيست. بنابراين آنان كه خود را پيرو مسيح‏عليه السلام دانسته و برنامه زندگى خود را با متون محرف منطبق مى‏سازند نمى‏توانند داعيه پيروى از حق را داشته باشند، چون واقعيتى از آن در دست نيست مگر به مقدارى كه در قرآن بيان شده است همين ادعاى كاذب و تعاليم غلط علت اصلى و اساس همه انحرافات بوده و اهل كتاب را به اين سمت‏سوق داده كه همه همت و تلاش خويش را بر تثبيت فكر اومانيستى و انسان محورى به كار گيرند، به طورى كه امروزه از ويژگيها و مشخصه‏هاى يك انسان مسيحى به شمار مى‏آيد. با تعليمات اشتباه و غلطى كه در طول تاريخ از كتب مقدس خود آموختند به اينجا رسيدند كه مى‏توان به نام دين دست‏به هر عمل حيوانى زده و از لذايذ شهوانى در هر راهى بهره جست.
با وجود عقايد خرافى و التقاطى كه مسيحيت امروزى را از مسلمان مرزبندى و جدا نموده است، هرگز نمى‏توان بين آنها وحدت نهايى ايجاد كرد.
اگر گفته شود كه افكار و عقايد موجود ميان مسيحيت ربطى به دين مسيح‏عليه السلام ندارد، پاسخ اين است كه آنچه در تعاليم دينيشان وارد شده مباين با آن نبوده و رهبران و عالمان دينى در قبال آن با سكوت خوش مؤيد بوده‏اند. برخلاف مسلمانان كه اگر چنين عقايدى در ميان آنان باشد رهبران دينى و حتى متدينان در مقابل آن موضع مى‏گيرند و قطعا در اسلام كسى كه داراى چنين افكار و عقايدى باشد، تخصصا از قلمرو اسلام خارج است چون داشتن افكار التقاطى با عقايد مذهبى قابل جمع نيست. تعداد اين عقايد در ميان پيروان اديان، چنانچه قبلا گفته شد ناشى از نوع نگرش و شناختى است كه در زندگى براى خود برگزيده‏اند.
برخى از مسيرهاى شناخت چنان محدود است كه شماى كلى از چيزى به دست نمى‏دهد و بعضى از طريقها چنان وسيع كه شناخت كلى به انسان مى‏دهند.
راهى كه پيروان مسيح‏عليه السلام طى نموده تا به مقام والاى او پى برند و شخصيت او را بشناسند راهى است كه اسطوره نويسان و قصه‏گويان و رمان‏پردازان ترسيم نموده‏اند. اگر از مدار وحى حركت مى‏كردند به هدف واحدى با مسلمانان دست مى‏يافتند.
اگر خواسته باشيم بين مذاهب و اديان ايجاد تقريبى نماييم و با مصالحه بين اديان الهى و آسمانى، پيرو انشان در صلح و صفا، حيات طيبه‏اى داشته باشند، بايد نخست در مسير معرفت، وحدت ايجاد نمود. درمان واقعى براى درد تفرق اديان الهى آن نيست كه برخى از طبيبان غير حاذق پيشنهاد مى‏دهند كه حق محض در انحصار دينى نبوده بلكه همه آنها مقدارى از حق را در گروه خويش دارند.
اين سخن شبيه كلام كسى است كه براى فيصله دادن دعوايى بين دو طرف وقتى طرف باطل را فرد جسورى مى‏بيند به خاطر خوف از ادامه درگيرى به او مى‏گويد هر دو حق داريد. به نظر مى‏رسد بسيار عوامانه باشد كه بگوييم در ميان همه طوايف ديندار فقط مسلمانان و در ميان آنان تنها شيعيان اثنى‏عشرى محق و هدايت‏يافته‏اند و هادى بودن خداوند تجلى نيافته و تحقق پيدا نكرده است.
چون اگر استدلال و منطق ما اين باشد كه تحقق هدايت الهى به كثرت عددى و كميت هدايت‏يافتگان است، چگونه مى‏توانيم زمان صدر اسلام و ظهور پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را توجيه نماييم. اگر همه افراد يا اكثريت مردم در آن زمان بر جاده حق بوده و در مسير هدايت‏سير مى‏كردند چرا پيغمبرى از جانب خدا با دين جديد مبعوث شده است و چه فايده و ضرورتى بر آن همه سختيها و مشكلات مترتب مى‏باشد كه وى و يارانش براى دعوت كفار و مشركين و اهل كتاب تحمل كردند؟
آيا خداوند آخرين رسولش را فرستاد تا در ميان مردمى كه غالبا در صراط مستقيم سير مى‏كنند صراط مستقيم ديگرى بگشايد يا اينكه مبعوث شد تا آنها را به صراط مستقيمى كه انبياى گذشته ترسيم نموده و از آن فاصله گرفته‏اند هدايت و راهنمايى كند؟ بطلان فرض اول پرواضح است چه اينكه با وجود اين فرض نيازى به هادى و راهنما نيست و تاريخ بهترين شاهد بر اين ادعاست كه ظهور پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم و ساير پيامبران همراه و مقارن با گمراهى اكثريت مردم بوده است و هميشه ياران و حواريون انبيا نيز در اقليت‏بوده‏اند. در روايات نقل شده است كه حضرت نوح با آن مدت طولانى تبليغ دين خدا، افرادى كه به او توجه كردند از شمار انگشتان دست تجاوز نمى‏كرد.
پس كثرت و قلت هدايت‏يافتگان و گمراهان نمى‏تواند در اسم هادى كه از اسماى الهى است تاثير بگذارد چنانكه در ساير اسما و صفات الهى چنين است. التزام به چنين اعتقادى بسيار ناصواب است و در اغلب موارد راست نمى‏آيد. به عنوان نمونه خداوند آدميان را براى رسيدن به مقام خلافت‏خويش آفريد. «انى جاعل فى الارض خليفة‏». انسان آفريده شد تا آينه تمام‏نماى قدرت الهى باشد و جلوه خدايى در او متجلى گردد. حال اگر اكثريت قريب به اتفاق انسانها اين مقام را درك نكرده باشند كه نكرده‏اند و نمى‏كنند دليل بر تشريفاتى بودن جاعليت‏خليفه از جانب خداوندست؟ هرگز چنين نيست.
بنابراين تازمانى كه نظرگاه وحيانى و قرآنى نشود و در بينش و بصيرت از طريق وحى استمداد نگردد هرگز نظريات و فرضيه‏هاى دينى، هدايتى را برنمى‏تابد و چراغى را فراسوى گمراهان روشن نخواهد نمود، بلكه بر گمراهى و ضلالت مضلان خواهد افزود.
اما وقتى كه معرفت از طريق وحى تحصيل كردد. آنگاه بروشنى معلوم خواهد شد كه ديگر عيسى‏عليه السلام ابن الله نيست كه در عرض اب و روح القدس قرار گيرد و يا موسى‏عليه السلام خود رب نيست‏بلكه فرستاده رب است‏يعنى انديشه تثليثى و ثنوى رخت‏بر مى‏بندد و فكر توحيدى حاكم مى‏گردد و با اين فكر، وحدت دينى اديان و شرايع، حقيقتش آشكار مى‏شود و معلوم خواهد شد كه هم نظريه نسبيت گرايى، فرضيه باطلى است و هم اعتقاد به تكثرگرايى. اديان الهى و شرايع آسمانى چون نورى هستند كه داراى مراتب تشكيكى‏اند و اكمل مصاديق آن، دين آخرين رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم يعنى دين اسلام است چه اينكه حضرتش فرمودند:
الاسلام يعلو ولايعلى عليه. (43)
پس حقيقت كامل در بين اديان الهى در انحصار دينى است كه هدف غايى تمام شرايع آسمانى بوده و برنامه‏هاى آن متضمن تمام نيازهاى فردى و اجتماعى زندگى بشرى باشد. و ما بعد الحق الا الضلال

پى‏نوشتها:

1- ميرجاالياده، دين پژوهى، ترجمه خرمشاهى، دفتر دوم، ص 340.
2- همان، ص 341.
3- سيد محمد شيرازى، دنيا بازيچه يهود، ص 104.
4- رابرت هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه عبدالرحيم گواهى، ص 41.
5- دين پژوهى، ص 342.
6- آل عمران / 19.
7- آل عمران / 80.
8- استاد مطهرى، شناخت، ص 13 به بعد.
9- شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 210.
10- علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 339 به بعد.
11- تفسير نمونه، ج 2، ص 310.
12- شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 220.
13- آل عمران / 55.
14- شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 220.
15- مريم / 33-27.
16- مائده / 119-116.
17- مريم / 30.
18- شورا / 13 و احزاب / 7.
19- نساء / 171.
20- نساء / 159.
21- آل عمران / 45.
22- آل عمران / 33.
23- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 70.
24- الميزان، ج 3، ص 312.
25- كتاب قاموس مقدس، به نقل از تفسير الميزان و نمونه.
26- دكتر بوكاى، مقايسه‏اى ميان تورات و انجيل، قرآن و علم، ترجمه ذبيح اله دبير، ص 89.
27- قاموس مقدس، به نقل از الميزان.
28- دكتر بوكاى، مقايسه ميان تورات و انجيل، ص 98.
29- جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حكمت، ص 383.
30- اعتقاد مسيحيان درباره اقنوم اين است كه خداوند ذات واحدى دارد كه داراى اقانيم ثلاثه مى باشد. اقنوم صفتى را گويند كه ظهور و بروز تجلى يك شى‏ء براى غير خود است. در عين اينكه صفت غير موصوف چيز ديگرى نيست كه اقانيم و ثلاثه عبارتند از: اقنوم وجود، اقنوم حيات روح. اين اقانيم ثلاثه همان اب و ابن و روح القدس مى باشند كه اب اقنوم وجود و ابن اقنوم علم و كلمه و روح القدس اقنوم حيات است. يعنى ابن (اقنوم علم و كلمه) از نزد اب (اقنوم وجود) به همراهى روح القدس (اقنوم حيات) نازل شده است. در معناى آن اختلاف كردند كه گفته شد به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند. مهمترين موضوع مشترك بين آنها همين مساله «تثليت وحدت‏» است كه قرآن نيز آن را حكايت كرده است. «و قالت النصارى المسيح ابن الله و لقد كفر الذين قالو ان الله هو المسيح بن مريم و لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه‏» (الميزان، ج 32، ص 314).
31- الميزان، ج 3، ص 335 به بعد.
32- مقايسه ميان تورات و انجيل، ص 150.
33- الميزان، ج 3، ص 361.
34- دين چيست، مسيحيت چيست، ص 15.
35- حجر / 110.
36- الميزان، ج 3، ص 361.
37- اسراء / 9.
38- الميزان، ج 13، ص 49.
39- مائده / 3.
40- مائده / 48.
41- آيت الله حسن زاده آملى، قرآن هرگز تحريف نشده است، ص 108 و تفصيل آن در الميزان، ج 12، ص‏110.
42- معرفت دينى، صادق لاريجانى و مقاله «نقد تفسيرهاى متجددانه از منابع اسلامى‏»، مجله قبسات، ش 1، سال دوم.
43- من لا يحضر، ج 4، ص 334.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مرورى تحليلى بر پلوراليزم دينى

مرورى تحليلى بر پلوراليزم دينى

سيد محمدرضا حجازى

پلوراليزم دينى به عنوان شاخه‏اى از مباحث فلسفه دين عهده‏دار اين نظريه است كه در عصر وفور اديان (و ايدئولوژيهاى مختلف) برخى هم‏فكريها، هم‏سوئيها و يا حداقل هم‏زيستيهائى كه بر پايه فهم مستقيم از يكديگر مبتنى مى‏گردد، براى دين مداران و صاحبان ايده‏هاى مختلف قابل درك و پذيرش مى‏باشد. اين طرز تفكر كه دقيقا نمى‏توان تاريخ پيدايش آن را تعيين كرد منشا تحولاتى در زمينه‏هاى مختلف فلسفى، دينى، اجتماعى و سياسى شده است. تفكر "پلوراليزم دينى" خود زائيده عوامل، ايده‏ها و تفكرات گوناگونى است كه هركدام داراى ريشه‏هائى عميق در تاريخ طولانى تفكرات و تمدنهاى بشرى بوده است. در اين ميان سهم دين مداران، متكلمان، عالمان دينى و دين شناسان در احياء و بسط اين طرز تفكر چشم گيرتر و تعيين كننده‏تر است. براى آشنائى با پيشينه اين مبحث نگاهى گذرا به زمينه فلسفى - اجتماعى تفكر "پولوراليستى" مفيد خواهد بود.
در تاريخ فلسفه و علوم اجتماعى واژه "پلوراليزم" داراى معانى مختلف بوده و در رشته‏هاى متفاوت اصطلاح خاص به خود را دارا مى‏باشد. برخى از آن مصطلحات به قرارپلوراليزم فلسفى ، پلوراليزم اخلاقى پلوراليزمفرهنگى و پلوراليزم دينى يا كلامى آشنايى با پلوراليزم فلسفى تا حدودى مى‏تواند زمينه‏اى باشد بر فهم بهتر ما از "پلوراليزم دينى"، لذا قبل از بررسى و تحليل "پلوراليزم دينى" نظرى مى‏افكنيم بر اصطلاح "پلوراليزم فلسفى" و بررسى ديگر مصطلحات رابه مجالى ديگر وامى‏گذاريم.

پلوراليزم فلسفى

در بين سيستمها و تفكرات فلسفى به اصطلاح "پلوراليزم فلسفى" برمى‏خوريم كه از نظر تاريخى به نوعى تفكر متافيزيكى اطلاق مى‏شود. براساس اين طرز تفكر كه در مقابل "مونيزم" است، واقعيت را نمى‏توان تك عنصرى و مبتنى بر يك جوهر (جوهر فرد) دانست. عناصر اصلى تشكيل دهنده حقيقت هستى دو و يا چند عنصره مى‏باشند. در تاريخ فلسفه به نحله‏ها و مكاتب متفاوتى برمى‏خوريم كه سيستم متافيزيكى خود را براساس اين طرز تفكر بنا نهاده‏اند كه به سه نمونه اشاره مى‏رود:
1- پلوراليزم مادى : برپايه اين تفكر كه آغاز آن به دموكريتس نسبت داده شده و پس از آن طرفداران بسيارى در بين نحله‏هاى فلسفى داشته، عناصر اوليه كل جهان را اتمهاى ساده و بسيط تشكيل مى‏دهند. اتمها اجزاء بسيار ريز اشياء مادى هستند كه غير قابل تقسيم بوده و هيچگونه تغييرى در آنها صورت نمى‏پذيرد. اين اتمها در شكل و اندازه با يكديگر متفاوتند و در فضا آزادانه حركت مى‏كنند. برخورد اتمها با يكديگر سبب تركيب آنها شده و بواسطه اين تركيبات اشياء و در نهايت كل سيستم پديد مى‏آيد. نظريه اتميستى‏و پيروانش بر اين ايده مبتنى است كه مشاهدات ما از جهان خارج، از قبيل رنگها، صداها و شكلها چيزى نيست جز اتمهاى تركيب شده و فضاهاى خالى بين آنها.
هرچند مكتب "اتميسم" يا "پلوراليزم مادى" تغيير و تحولاتى در طول تاريخ فلسفه به خود ديد، اما هرگز مبناى پولوراليستى خود را از دست نداد. در عين حال مكتب "پلوراليزم مادى" على‏رغم تاثير خود، نمى‏تواند نمايانگر ايده‏هاى تكامل يافته علمى مبتنى بر ماده و ماده‏گرائى امروز باشد، زيرا در اين نوع تفكرات علمى تمايل بيشتر به سوى نوعى برداشت مونيستى و يا نسبيت مطلق است، كه براى هركدام متد و تفسيرى مستقل از "پلوراليزم مادى" وجود دارد.
2- پولورااليزم معنوى (غير مادى): در اين مكتب اعتقاد بر اين است كه عناصر اوليه جهان اتمهاى مادى نيستند بلكه جوهره هستى را عناصرى به نام "موناد" تشكيل مى‏دهند. براساس تعريفى كه مؤسس اين ايده لايبنيز ارائه مى‏دهد " مونادها" موجودات معنوى بسيطى هستند كه مستقل از يكديگر بوده و داراى درجات و مراتب متفاوتى از ضعيف تا قوى مى‏باشند. همه اشياء از موناد ساخته شده‏اند. عالى‏ترين موناد در انسان روح آدمى است و متعالى‏ترين موناد در كل سيستم خداوند است. در حقيقت تفكر مبتنى بر "موناد" به عنوان مقابله و عكس - العملى در برابر تفكر ماترياليستى مكتب"اتميسم" تلقى شده است.
در حاليكه پلوراليزم مادى (نظريه مبتنى بر اتم يا "اتميسم") تاثير مستقيم و بسزائى بر علوم‏داشته،تفكر پلوراليزم معنوى (ايده مبتنى بر موناد) هيچگونه تاثيرى بر روند رو به رشد علوم نداشته است. با بررسى متد به كار گرفته شده در اين دو مكتب و برداشتى كه هركدام از ساختار جوهره هستى ارائه مى‏دهند اين‏گونه تاثير وتاثرنسبت‏به علوم‏منطقى به‏نظر مى‏رسد.
3- پلوراليزم جديد : على رغم آنكه هر دو مكتب پيشين به عنوان دو تفكر پولوراليستى شناخته شده‏اند، در اين قيقت‏بين آنان اتفاق نظر است كه نوعى يكپارچه‏گى و بساطت‏بر كل جهان حكمفرما است. هرچند اتم‏ها و يا مونادها متكثر و متعددند، اما در هر حال، تنها يك جهان پيوسته و منسجم وجود دارد كه اجزاء آن در مجموع يك كل را تشكيل مى‏دهند. در مقابل اين نظر، پلوراليزم جديد هرگونه وحدت و اطلاقى را نفى كرده و به يك نوع نسبيت در حقيقت هستى قائل شده است.
تا قبل از شكل‏گيرى اين طرز تفكر نسبى گرايانه در فلسفه، نوعى مطلق گرائى بر كل سيستمهاى فلسفى حاكم بود كه غالبا با دستگاه منطق كلاسيك (كه خود نيز از اطلاق برخوردار است) تثبيت و يا تاييد مى‏شد. برپايه اين مطلق گرائى كه نوعى وحدت در كل هستى ثابت مى‏كند، مفاهيمى از قبيل زمان، مكان و عليت تفسير خاص خود را يافته به گونه‏اى كه حوادث جهان تنها در چهارچوب اين عناصر تحقق پذير مى‏باشند. اين مطلق گرائى بر سيستم شناختى انسان نيز حاكم بوده و اين تصور را ارائه مى‏دهد كه آدمى قادر است‏ى مطلق از حقائق هستى داشته باشد. اما بر اساس نسبيت گرائى فلسفى كه تا حدودى تحت عنوان "پلوراليزم جديد" ظهور مى‏كند، برداشت مطلقى نمى‏توان از مفاهيم فوق داشت و حوادث را نمى‏بايست‏بصورت مطلق تفسير نمود. حركت و تغيير بر تمامى هستى حاكم بوده و كل جهان در حال شدن است، لذا يك نتيجه و انجام مطلق و تكامل يافته‏اى را نمى‏توان براى حوادث جهان پيش‏بينى كرد. از اين‏رو ما همواره با محتملات بيشمارى روبرو هستيم كه با منطق مطلق گرائى قابل تفسير نبوده و نوعى منطق نسبى گرايانه مى‏طلبد. چهره‏هاى شناخته شده‏اين‏خط فكرى عبارتنداز: ويليام جيمز ، جان ديويى ، شيلر و هنرى برگسن .
تاثيرى كه اين تفكر نسبى گرايانه بر سيستمهاى فلسفى معاصر داشت كاملا عميق و فراگير بود. دامنه اين نوع نسبيت فلسفى و عقلانى به محدوده مباحث صرفا فلسفى و عقلانى منحصر نگشت و به قلمرو مباحث اخلاقى (عقل عملى)، كلامى، اجتماعى و سياسى راه يافت. موضوع بحث ما "پلوراليزم دينى" نيز متاثر از اين تفكر نسبى گرايانه بوده و برخى‏عناصر شكل دهنده‏آن مبتنى بر قبول ايده نيست مى‏باشد. (1) در صفحات آتى به گونه مبسوطترى به اين مطلب خواهيم پرداخت.
گرايش و چرخش به سوى تفكرات دينى و بروز آن در اشكال مختلف و بعضا متضاد در قرون اخير بخش عمده‏اى از مباحث فلسفه دين را به خود اختصاص داده است. اين نوع تفكرات دينى كه در بين عالمان دينى به گونه آكادميك و در قالب تئوريهاى دينى - اجتماعى مطرح گشته تنها به يك يا دو دين منحصر نشده و بطور وسيعى تمامى اديان بزرگ جهانى را شامل گشته است. اين اديان بزرگ جهانى در يك تقسيم بندى به دو دسته كلى تقسيم مى‏شوند: اديان غربى و اديان شرقى. اسلام، مسيحيت و يهوديت در طبقه اديان غربى قرار داشته، در حاليكه آئين هندوئى و بوديسم در دسته اديان شرقى قرار گرفته‏اند. ارتباطات و برخوردهاى مثبت و منفى كه امروزه و در عصر ارتباطات بين اديان واقع شده و مى‏شود انگيزه‏اى پديد آورده تا نوعى نگرش جامع نسبت‏به اديان و آئينهاى مختلف پديد بيايد. اين نگرش جامع در سالهاى اخير در قالب تئوريهاى متفاوتى از سوى دين شناسان و عالمان دينى ارائه شده كه هر كدام به نوبه خود بر شواهد و ادله خاصى مبتنى مى‏گردد.
بطور كلى در اين عرصه سه نوع طرز تفكر متضاد شكل گرفته است: تفكر انحصار گرائى دينى ، تفكر اشتراك‏پذيرى دينى و تفكر پلوراليزم‏دينى.با بررسى و تحليل دوقسمت نخست‏به عنوان دو رقيب در برابر پلوراليزم دينى، شناخت دقيق‏ترى از تفكر پلوراليزم دينى به دست‏خواهيم آورد.

انحصار گرائى دينى

"انحصار گرائى دينى" طرز تفكرى است كه براساس آن تنها يك دين و يا آئين برحق پنداشته شده و از اين‏رو راه سعادت و فلاح را منحصرا در همان آئين بايد يافت. مدعيان اين طرز فكر بر اين عقيده‏اند كه حقيقت تنها در يك مرام نهفته است و راه رسيدن به آن هم منحصر به همان مرام مى‏گردد. ديگر اديان بهره‏اى از حقيت نبرده‏اند و راهشان به سعادت و رستگارى منتهى تخواهد گشت. حال نوبت آن است كه ببينيم كدام دين و يا آئين را بايد برحق دانست. اينجاست كه تمامى اديان خود را نامزد آن دانسته‏اند و دينمداران و صاحبان هر دينى خود را بر حق پنداشته و راه فلاح را تنها در آئين خود مى‏جويند.
در واقع طرفداران اين طرز تفكر شواهد و قرائنى از هريك از اديان بر اثبات ادعاى خود ذكر مى‏كنند كه در اينجا به نمونه‏هائى اشاره مى‏رود: در كتاب آسمانى مسيحيت عباراتى به مسيح(ع) نسبت داده شده كه بيانگر اين شيوه از تفكر دينى است. در عباراتى مى‏خوانيم: "جز از طريق من (مسيح) كسى نمى‏تواند به پدر راه يابد". اضافه براين در تاريخ دگماتيزم مسيحيت‏به اين ايده برمى‏خوريم كه"هيچگونه راه سعادتى در خارج كليسا يافت نمى‏شود" و براساس همين تفكر دگم بود كه برخى جنبشهاى دينى در خلال قرنهاى هيچدهم و نوزدهم شكل گرفت.
در اسلام برخى شواهد و عباراتى يافت مى‏شود كه به عنوان تاييدى بر اينگونه طرز تفكر قلمداد شده است. مثلا در قرآن كريم مى‏خوانيم: "همانا دين پسنديده نزد خداوند اسلام است"، و يا در آيه ديگر مى‏خوانيم: "و هر كس غير از اسلام دينى اختيار كند هرگز از وى پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران است". بر اين اساس اينگونه پنداشته مى‏شود كه نوعى تفكر انحصار گرايانه در بين مسلمانان رواج يافته كه هرگونه راه نجات و سعادت را بايد در دين اسلام و نه ديگر اديان جستجو نمود.
تفكر انحصار گرايانه در دين يهود نيز به همين منوال است. بنى‏اسرائيل كه خود را مردم برگزيده و اولياء الهى مى‏دانند بر اين باورند كه منحصرا آنها برطريق نجات بوده و دين يهود تنها راه سعادت و فلاح است. در آئينهاى شرقى نظير هندوئى و بودائى نيز شواهدى دال بر تفكر انحصار گرايانه مى‏توان يافت.
بطور كلى تفكر انحصارى به افراد و يا گروههائى نسبت داده مى‏شود كه تعلق به يك دين و آئين خاص داشته و با سرلوحه قرار دادن فرامين دينى خود بر اين باورند كه تنها راه سعادت و فلاح در آئين آنان نهفته است.
جهت‏گيرى و برخورد آنها با ديگر اديان طبعا نفى خواهد بود و تلقى به گونه‏اى است كه حقيقت تنها نزد همان يك دين بوده و راه رسيدن به آن نيز منحصر درهمان‏آئين است. اين طرز تفكر با بيدارى و رشد تفكرات دينى كه در اديان مختلف در قرون اخير پديد آمده كمتر مورد توجه و دفاع دين شناسان و متكلمان معاصر قرار گرفته است. غالبا انتقاد به اين نوع تفكر اينگونه مطرح مى‏شود كه هرگز حقيقت و حقيقت‏شناسى منحصر به يك گروه و يا آئين خاصى نگشته و تمامى متون دينى با حفظ مراتب و تفاوتها مى‏توانند در شناسائى حقائق الهى و در نشان دادن راه سعادت و فلاح به گونه‏اى از اعتبار و حقانيت‏برخوردار باشند. (2)

اشتراك پذيرى دينى

برخلاف تفكر پيشين، "اشتراك پذيرى دينى" بر اين باور است كه حقيقت واحد است و اديان همگى جنبه‏هاى گوناگون آن حقيقت‏اند. كتب آسمانى و تعاليم انبياء هركدام به نوبه خود بخشى از حقيقت را بازگو كرده و نه تنها تعارض و برخوردى با هم نداشته كه همگان در انكشاف حقيقت‏سهيم و شريك مى‏باشند. از اين رو تمامى اديان يك مقصد داشته و هر كدام طريقى است‏براى وصول به آن مقصود، البته با حفظ مراتب و درجات از جهت قرب و بعد و يا درجه توانائى آنها در انكشاف حقيقت و وصول به واقعيت. با قبول اين نوع تفكر صاحبان هر آئينى گرچه دين و يا آئين خود را بر حق مى‏دانند اما تلقى آنها از ديگر اديان منفى نبوده و هر يك از اديان ديگر را در حد خود راهى براى رسيدن به واقعيت و دستيابى به فلاح در درجه نازلتر مى‏پذيرند.
مدعيان اين تفكر نيز براى تاييد ادعاى خود به شواهدى از هريك از اديان و آئينهاى بزرگ متمسك گشته‏اند. در كتاب آسمانى اسلام، قرآن مجيد، سخن از "اهل كتاب" بسيار رفته است و همين تعبير برخى را بر آن داشته تا دايره شمول و اشتراك را از اديان ابراهيمى وسيع‏تر دانسته و تفكر اشتراك‏پذيرى دينى را به تمامى آئينهاى صاحب كتاب گسترش دهند. در سوره مائده مى‏خوانيم: "البته هر كس از گرويدگان به اسلام و فرقه يهودان، ستاره‏پرستان و نصارى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورد و نيكوكار شود هرگز (در دو جهان) او را ترسى (از آنچه پيش آيد) و اندوهى (برآنچه از او فوت شود) نخواهد بود".
در آئين مسيحيت، كلام كاتوليك از سالهاى 1962 - 1965 به بعد بطور وسيعى از موضع انحصارگرايانه پيشين خود عدول كرده و نوعى تفكر اشتراكى را گردن نهاده است. از آنجا كه سعادت انسانها با قربانى شدن عيسى مسيح(ع) تضمين شده است، تمامى انسانها صرف‏نظر از عقائد و آرائى كه دارند مى‏توانند در وصول به سعادت و فلاح شريك گشته و از فائده و رحمتى كه فدا شدن عيسى مسيح به دنبال داشت‏سود ببرند. بنا به گفته كارل راهنر كسانى كه حقيقتا در جستجوى خدايند هرچند داراى دين و آئين ديگرى باشند در واقع مسيحيانى هستند كه تنها عنوان مسيحيت راندارند.
در يهوديت نيز برخى عبارات و يا گرايشهائى است كه به نوعى تفكر اشتراكى منجر مى‏گردد. مثلا تفكر يهودى مشتمل بر اين ايده است كه در جهان آتى و در دوران موعود تمامى مليتها صالح بوده و در شكل دادن آن ايام سهيم خواهند بود().
اديان شرقى نيز به نوبه خود سهمى در تاييد اين مرام فكرى دارند. در هندوئيزم عقيده براين است كه ديگر اديان راههاى متنوعى هستند براى رسيدن به يك حقيقت الهى، و در واقع اديان را به عنوان مراحل متفاوت جهت تكامل روح مى‏پذيرند. بوديسم نيز غالبا چنين مى‏پندارد كه جنبه‏هاى مختلف اما ناقص تعليمات ضارما را مى‏توان در ديگر متون دينى يافت.
اينگونه شواهد و برداشتها از هريك از اديان غربى و شرقى تا حدودى توانسته است نوعى تفكر اشتراكى پديد آورد كه براساس آن از طرفى با قبول واحد بودن حقيقت و اشتراك در مقصد، تمامى اديان برحق دانسته شده و تمامى آئينها طرق گوناگونى براى رسيدن به آن حقيقت واحد محسوب شوند. از طرف ديگر، برخلاف تفكر انحصارگرايانه، براساس اين تفكر نه تنها هيچ گونه تعارض و برخوردى بين اديان وجود نداشته كه برعكس بنيان همه اديان بريك اساس بنا نهاده شده و همگى در حقانيت و ارائه طريق مشترك مى‏باشند. در واقع مناديان اين تفكر به اين حقيقت قائلند كه صاحبان يك دين هرچند دين خود را محور بدانند و برحقانيت‏خود پا فشرند اما موضع آنان نسبت‏به ديگر اديان مثبت‏بوده و با تحمل ديگران آنها را در حد خودشان برحق مى‏دانند. به ديگر عبارت، صاحيان يك دين دائره حقانيت و شمول خود را به گونه‏اى وسعت مى‏بخشند كه هرگونه عقيده و مرام مخالفى را در خود مى‏پذيرد و با اين پذيرش نوعى وحدت و يگانگى بين اديان پديد مى‏آورند.
تفكر اشتراكى از نظر عملى در جوامع كنونى كه از وفور اديان برخوردار است. و بر پايه فرهنگهاى متعدد پايه‏گذارى شده و در برابر رقيب خود (تفكر انحصارى) از مقبوليت‏بيشترى برخوردار است. در اين طرز تفكر در برخى اصول و اهداف قرابتهائى نسبت‏به تفكر "پلوراليزم دينى" به چشم مى‏خورد، هرچند به عنوان رقيبى در برابر آن محسوب مى‏گردد. به بيانى ديگر برخى از داعيان تفكر «پلوراليزم دينى‏» نوعى روش افراط گونه در تفكر اشتراكى مى‏بينند و ايده پولوراليستى خود را به عنوان تفكر تعديل يافته و تلقى مى‏كنند. در واقع، آنگونه كه اين گروه اذعان دارند، تفكر پولوراليستى با قبول اصول اوليه همان ايده اشتراكى به نوعى وحدت و يا حقانيت جمعى قائل است كه در اين تشكل و مقبوليت جمعى هر ايده و آئينى مى‏تواند مستقلا و جداى از ديگر اديان برحق باشد و براى پيروان خود ارائه طريق نمايد. با بيان اين مطلب زمينه اصلى براى بررسى و فهم تفكر "پلوراليزم دينى" فراهم آمد كه در صفحات آتى به آن خواهيم پرداخت.

تفكر پلوراليزم دينى

همانگونه كه در مباحث قبل روشن شد تفكر "پلوراليزم دينى" در سايه متمايز ساختن آن از دو رقيب خود يعنى انحصارگرائى و اشتراك پذيرى دينى قابل تفهيم و تبيين خواهد بود. در تفكر انحصار گرائى دينى تلاش دينمداران بر اين است كه دين خود و تنها دين خود را بر كرسى حق نشانده و با نفى ديگر اديان اينگونه مى‏پندارند كه راه سعادت و مسير هدايت را فقط و فقط در پيروى از دين و آئين خود مى‏توان يافت. در مقابل، براساس تفكر اشتراك‏پذيرى دينى، پيروان يك دين با برحق انگاشتن دين خود سائر اديان را سهيم و شريك در اين حقانيت دانسته و در واقع عناصر ديگر اديان را فروعات و بخشهائى از دين خود پنداشته‏كه‏به مقتضاى‏شرائط خاصى تحت نام و عنوان دين ديگرى قرارگرفته‏است. براين اساس،اديان ومكاتب ديگرازآن جهت‏كه‏درواقع بيانگر حقائق همين دين بر حق مى‏باشند مى‏توانند نشانگر راه سعادت و مسير هدايت‏باشند.
در تفكر پلوراليزم دينى، برخلاف دو ايده قبلى، ديدگاه كلى در اين جهت است كه هر دين و آئينى خود مستقلا راهى براى سعادت بوده و چون هدف همه آنها يكى است و همه اديان در پى يافتن يك حقيقت‏اند و بسوى يك مقصدپيش مى‏روند همه اديان مى‏توانند بر حق باشند. در واقع اديان راههاى گوناگون و كاربرد زبانهاى مختلف براى رسيدن به يك حقيقت‏اند. (3)
جان‏هيك از پيشتازان اين طرز تفكر با طرح مثالى از علم هيئت اين مسئله را تبيين مى‏كند. وى مى‏گويد همانگونه كه در علم هيئت‏ساليان متمادى زمين محور بود و جهان برگرد آن مى‏چرخيد و در واقع چنين نبوده است‏بلكه پندار آدميان آن را بدين گونه قلمداد مى‏كرده و پس از روشن شدن حقيقت معلوم شد محور چيز ديگرى است و زمين هم جزئى از منظومه‏اى است كه برگرد آن محور در گردش است. در زمينه دين و تفكر دينى نيز ساليان متمادى دينمداران بر اين باور بودند كه دين آنها محور حقيقت است و تنها از آن طريق مى‏توان به واقعيت دست‏يافت و ديگر راهها و زمينه‏هاى قيقت‏ياب و حقيقت‏خواه بايد بر محور دين آنان گردش كند. اما اينك مى‏يابيم كه محور چيز ديگرى است و آن خود حقيقت است. حقيقت و واقعيت جهان (تحت هرنام و عنوانى كه باشد) محور است و تمامى اديان و ايده‏ها و مكتب‏ها برگرد آن محور مى‏چرخند و در واقع راههاى گوناگونى هستندبراى‏رسيدن ودستيابى‏به‏آن حقيقت .
براساس يك نظر، مميزه جامعه‏اى كه تفكر پولوراليستى بر آن حاكم است نسبت‏به جامعه‏اى كه چنين نيست در اين جهت است كه درجامعه نخست تمامى اديان موجود در آن يك دين از سوى نظام حاكم رسميت‏يافته و يا پيروان يك دين كه اكثريت آن جامعه را تشكيل مى‏دهد، سلطه دينى خود را بر آن جامعه تحكيم بخشد. براساس اين تمايز بخشى بين دو جامعه مذكور، مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه طبق اين ايده، تفكر پولوراليستى صرفا يك پديده آكادميك نبوده و در يك چهارچوب سياسى نيز تفسير مى‏پذيرد.
باگذشت چند دهه از طرح ايده "پلوراليزم دينى" هنوز شاخص‏ها و ويژگيهاى اين طرز تفكر نيازمند آن است تا در معيارهاى منطقى و فلسفى تفسير و توجيه عقلانى بپذيرد. بنا به گفته صاحب نظران انگيزه‏ها وايده‏هاى اصلى اين مشى فكرى از سوى پيروان و حتى كه نويسندگان دينى و دينمدارانى كه به نحوى متاثر از اين حركتهاى فكرى بوده‏اند، درصدد بر آمده‏اند تا پديده دين و عناصر دينى را بيشتر در قالب يك پديده انسانى تفسير كنند تا در چهارچوب يك رويداد الهى و ربانى. به عبارت ديگر، در ديدگاه اين دسته از متفكران دينى، دين همچون سائر شئون حيات انسانى (نظير اخلاق، فلسفه و آداب و رسوم اجتماعى) برخاسته از جنبه‏هاى انسانى بوده و نمى‏بايست منشا تكون و سرآغاز آن را به خدايان نسبت داد در نتيجه اين تفسير هرگز نمى‏بايست‏يك دين را بر ديگر اديان ترجيح داد و يا در مقام قضاوت عناصر و اصول يك دين را با ارزشتر از ديگر اديان قلمداد كرد ارزشمندى و رجحان يك دين تنها در سايه اصول و عناصر اخلاقى و نه معيارهاى منطقى و متافيزيكى بايد تفسير و معنا پيدا كند. لازمه اين طرز تفكر نهايتا نوعى نسبيت‏خواهد بود كه پيرامون آن به تفصيل سخن خواهيم گفت.

تاريخ پيدايش "پلوراليزم دينى"

ريشه‏هاى فلسفى "پلوراليزم دينى" را همانگونه كه قبل از اين اشاره داشتيم مى‏توان در تاريخ كهن فلسفه و دين جستجو كرد. برخى عناصر اين مشى فكرى در اديان مختلف تحت عناوين و حركتهائى كه غالبا توسط افرادى كه در جهت مخالفت و يا اعتراض به مشى معمول مطرح ساخته‏اند به چشم مى‏خورد. اما شكل گيرى آن بصورت يك فرضيه و يا مشى فكرى به يكى دو قرن اخير بازگشت مى‏كند.
برخى نويسندگان معاصر بر اين اعتقادند كه عوامل اقتصادى و سياسى در قرون اخير موجب پيدايش و رشد تفكرات پولوراليستى شده است . قبل از قرن نوزدهم چندان تماس و ارتباطى بين اديان نبود و اعضاء اديان بزرگ جهانى تمايلى در جهت ارتباط و فهم متقابل از خود نشان نمى‏دادند. از قرن نوزدهم به بعد به خصوص درقرن‏بيستم‏به‏لحاظگسترش‏ارتباطات در زمينه‏هاى مختلف اقتصادى، سياسى، فرهنگى و اجتماعى تمايلاتى مبنى بر شناخت‏بيشتر و بهتر از اديان مختلف در بين جوامع آكادميك پديد آمد. در سالهاى 1950 (ميلادى) به بعد بطور فزاينده‏اى اين ايده مطرح گشت كه لازم است‏بين اديان بزرگ بخصوص اسلام، مسيحيت و يهوديت نوعى فهم متقابل و ارتباط مبتنى بر شناخت‏بهتر و دقيقتر از يكديگر پديد آيد. اين ايده خود سرآغاز حركتها و تحولاتى در گوشه و كنار جهان در محيطهاى آكادميك شد و به دنبال آن سمينارها، كنفرانس‏ها و اجتماعاتى در اين ارتباط پديدار گشت. اين تحولات و ارتباطات بيشتر در محدوده شناختى و توصيقى شكل مى‏گرفت و گاه تحت عنوان مباحثه و گفتگو صورت مى‏پذيرفت.

اصول و مبانى "پلوراليزم دينى"

تفكر "پلوراليزم دينى" از ابتدا به عنوان يك فرضيه در قلمرو شناخت واقعيت (و يا حقيقت) و دستيابى علمى و عملى به آن واقعيت و يا حقيقت از سوى انديشمندان دينى ارائه شد. بنابراين مهمترين و زيربنائى‏ترين اصل كه در شكل‏گيرى اين مشى فكرى نقش كليدى را ايفا مى‏كند اصل "واقعيت" است. تمايز بين واقعيت آنگونه كه هست و واقعيت‏بدانگونه كه در تجربه انسانى قرار مى‏گيرد يكى از محورهاى اصلى موردنظر و بحث متفكران دينى بوده و هست . در اين فرضيه سعى بر آن است كه اين تمايز را برجسته ساخته و ضمن به كارگيرى برخى اصول فلسفى آن را تبيين و توجيه عقلانى نمايند. حقيقت و واقعيتى كه مطلق و بينهايت است هرگز در محدوده شناخت و تجربه آدمى قرار نمى‏گيرد. آن حقيقت واحد است، مستقل است و تمامى صفات كمالى را به گونه بى‏نهايت داراست. براى آن حقيقت مفاهيم و نامهاى گوناگونى در فرهنگها و زبانهاى مختلف يافت مى‏شود. در فرهنگ غربى آن را تحت عنوان "واقعيت نهائى" مى‏نامند و در زبان عربى با واژه "الحق" و در سانسكريت‏با كلمه "سات" آن را مشخص مى‏سازند. تمامى اين اسماء و عناوين بيانگر حقيقتى است كه از دسترس شناخت وتجربه آدمى دور بوده و وراء انديشه و فكر انسانى قرار گرفته است. در مقابل، آدميان واقعيت و حقيقتى را مورد شناخت قرار داده و آن را در تجربه‏هاى دينى خود تحت صور، مفاهيم و حتى اسماء گوناگونى به‏كار مى‏گيرند. اين واقعيت‏شناخته شده محدود بوده و در قلمرو حدود فهم و توانائيهاى فكرى و عقلى آدميان در آمده است. اين همان حقيقتى است كه آن را تحت عناوين و نامهائى همچون خدا، رب، خالق و... مى‏ناميم و مى‏شناسيم و در تمامى تجارب و حالات دينيمان با آن انس مى‏گيريم. اين حقيقتى است محدود و گرفتار آمده در حصار فكرى و تجربه ما آدميان. اين همان حقيقتى است كه در اديان مختلف و در طول ساليان درازتاريخ بشرى در زبانها و نمودهاى رنگارنگ جلوه كرده و هر دينمدار و صاحب آئينى نوعى برداشت و فهمى خاص به خودش از آن داشته است.
صاحبان تفكر پولوراليستى براى تبيين فلسفى اين دو گانگى و يا دوانگارى واقعيت و حقيقت‏به اصل شناختيى كه توسط كانت فرموله شده تمسك مى‏جويند. براساس اين اصل، شناختى كه انسان از محيط خود و اشياء و موجودات خارج از وجود خود دارد تركيبى است از يافته‏هائى كه از بيرون كسب مى‏كند و فعاليتها و تفسيرهائى كه در خود ذهن صورت مى‏گيرد. هرگونه شناخت و تجربه‏اى كه ما از عالم خارج و واقعيات وراء خود داريم در چهارچوب اين فعل و انفعالات ذهنى قرار گرفته و هميشه آن را آنگونه كه براى ما جلوه مى‏كند (نه آنگونه كه هست) مى‏يابيم و تجربه مى‏كنيم. براساس اين اصل براى واقعيت دو چهره ترسيم مى‏شود: يكى واقعيت در ذات خود و آنگونه كه هست، كه اين جنبه خارج از دسترس ما بوده و راهى براى دستيابى به آن نيست، و ديگر واقعيت آنگونه كه براى ما جلوه مى‏كند و مشهود ما واقع مى‏شود.
در اين عمليات شناختى و تجربه‏هاى شهودى، ذهن صرفا انفعالى نبوده و به گونه‏اى فعال عمل كرده و با دريافت از طريق قالبهاى ذهنى و اضافه نمودن تفسيرهايى از خود (كه برخى لازمه ساختار خود ذهن مى‏باشند) نمائى از واقعيت عينى را به گونه‏اى غير از آنچه كه هست معلوم انسان مى‏سازد. در اين فعل و انفعالات ذهنى، يافتها، پيش‏داوريها و اندوخته‏هاى پيشين نقش مهمى در شكل‏گيرى يافتها و تفسيرهاى پسين خواهند داشت.
با قبول اين اصل شناختى، پلوراليزم دينى تفسير عقلانى خود را در زمينه شناخت و برداشتى كه از واقعيت و حقيقت مطلق در هريك از اديان الهى مطرح مى‏گردد ارائه مى‏دهد. براين اساس آنچه كه در قلمرو شناخت و تجربه دينمداران بوده و در طول تاريخ اديان در قالبهاى گوناگون مفهومى و زبانى قرار گرفته همان واقعيت مشهود شده و تفسير يافته است و نه اصل واقعيت. بدون ترديد فرهنگها، آداب و رسوم و تعليمات پيشين در هر قوم و قبيله و ملتى تاثير عمده‏اى در اين برداشت و شناخت داشته و دارند كه طبيعتا منجر به نوعى اختلافات و بعضا تعارضاتى شده و مى‏شود. اختلافى كه بين اديان پديد آمده و به دنبال آن تكفيرها صورت گرفته ناشى از همين دوگانگى و يا چندگانگى در فهم و برداشت از حقيقت است. تلاش داعيان فرضيه پلوراليزم دينى بر آن است تا اين امر را به ثبوت برسانند و مورد مقبوليت دينمداران قرار دهند كه همه اديان در پى يك حقيقت‏اند و هركدام به فراخور ظرفيت و در چهارچوب اصول و معيارهاى خاص خود به آن حقيقت دست‏يازيده‏اند. واقعيت و حقيقت مطلق وراء همه اديان بوده و كسى را ياراى درك و يا رسيدن يه آن را نبوده و نخواهد بود. آنچه كه به عنوان حقيقت الهى بخشى از مجموعه هريك از اديان قرار گرفته و در طول تاريخ آن دين به صورت جزء لاينفك آن در آمده است همان حقيقت‏خاص و تعيين يافته در همان چهارچوب دينى مى‏باشد. با قبول اين اصل، همه اديان بر حق بوده و هر كدام قادرند به نحوى روشنگر طريق باشند و راهى براى بر فرض قبول اين تفسير عقلانى در مورد جايگاه حقيقت در سيستم اعتقادى هر يك از اديان و پذيرفتن اينكه تمامى اديان در پى يك واقعيت‏اند و اختلافها و تفاوتها همه به اختلاف در زبان و يا برخى بدفهمى‏ها بازگشت مى‏كند، در عين حال اين توجيه نمى‏تواند در حقانيت‏بخشيدن به همه اديان و همسان ساختن آنان به لحاظ ارزشى كارساز باشد. تفسير وتوجيه پولوراليستى نسبت‏به همسانى اديان زمانى مقبول و كارساز خواهد بود كه حقيقت دين را تنها در عنصر شناختى و اصل حقيقت‏يابى و واقعيت طلبى آن خلاصه كنيم و ديگر جنبه‏ها و اصول و فروعى كه همگى در ساختار يك دين داراى نقش بوده را به دست فراموشى بسپاريم. به ديگر سخن، دين مجموعه‏اى است از اصول شناختى و ارزشى كه به دنبال آن سلسله‏اى از باورها و بايسته‏هاى عملى قرار گرفته كه اصل حقيقت‏خواهى و حقيقت محورى تنها بخشى (هرچند بخش اصلى و اولى) از آن محسوب مى‏گردد. در مطالعه اديان، اگر در مقام مقايسه بين دو دين (در يك زمان) برآمديم و براى مثال يكى را كاملتر از ديگرى و يا به گونه‏اى متمم ديگرى دانستيم اين بدان معنا نيست كه ما تنها در قلمرو شناختى وتوصيفى به قضاوت نشسته‏ايم تا بتوان با تحليل فوق آن را پاسخ داد و غائله را خاتمه بخشيد. بلكه درعوض آنچه كه كمتر مورد مقايسه قرار مى‏گيرد و بلكه همسانى آن بين اديان به نحوى مسلم فرض مى‏شود و حتى با وجود اختلافات زبانى و فرهنگى قابل فهم‏تر براى همگان است همين اصل محورى است. در باب مقايسات و برخوردها سخن از آن به بعد آغاز و اصول و فروع ديگرى از يك دين كه همه رتبه متاخرند به محك گذاشته مى‏شود. و گويا به لحاظ غفلت و يا ناديده‏انگارى همين نكته است كه ايده پولوراليستى در همسان كردن و همسو ساختن اديان در تمامى زمينه‏هاى شناختى وارزشى‏توفيق چندانى‏كسب نكرده است.

ايده‏هاى مبتنى بر تفكر "پلوراليزم دينى"

در پى مطرح شدن فرضيه و يا تفكر پولوراليستى در جوامع آكادميك دينى، برخى طرحها، پيشنهادات و يا فرضيه‏هائى از سوى موافقين و يا مخالفين اين روند فكرى ارائه شده كه به مهمترين آنها در اينجا اشاره مى‏رود.

1- مباحثه بين الاديان

يكى از طرحها و ايده‏هاى مقبول تمامى انديشمندانى كه داعيه مشى پولوراليستى دارند طرح مناظره و مباحثه مستقيم بين صاحبان اديان است. در طول ساليان متمادى تلاشهاى چشمگيرى در اين زمينه انجام گرفته و با برپائى نشستها، سمينارها و كنفرانسهاى كوچك و بزرگ محلى و بين المللى، مجريان امور تلاش نموده‏اند متفكران اديان مختلف را گرد هم آورده و با طرح مباحث دينى باب مناظره و گفتگوى مستقيم را بگشايند. هر چند دواعى و انگيزه‏هاى متعددى را مى‏توان وراء اين نشستها جستجو كرد كه بعضا آميزه سياسى نيز داشته و دارد، اما همگى چنين مدعى هستند كه يكى از راههاى رفع و يا دفع تنشها و بدفهميها نسبت‏به يكديگر همين مقابله مستقيم و بحث و گفتگوى رودر رو است. انگيزه‏ها و اهدافى را كه براى اينگونه بحثها برشمرده‏اند مى‏توان به اختصار چنين نام برد: فهم بهتر و عميق‏تر از خود، فهم بهتر و عميق‏تر از طرف مقابل، طرح و بررسى مسائل مشترك و قابل فهم براى طرفين، و در پى آن تعميق بخشيدن به ارتباطات همراه با احترام و درك متقابل. در برخى موارد هدف از برگزارى نشست را تا حد زيادى تعالى بخشيده‏اند كه به قول آنان درپى يافتن اصولى براى يك كلام جامع و يا يك دين جهانى و همه شمول مى‏باشند. در اين مقال در پى بررسى ميزان موفقيت‏يا عدم موفقيت هريك از موارد فوق و يا ارزش گذارى آن نيستيم، و تنها به اصل اين طرح و ايده مى‏پردازيم.
بدون شك در اسلام اصل مناظره و بحث تنها مورد قبول و تاكيد قرار گرفته كه خود از همان ابتداى تكون دعوت به آن نموده و با تمام قوت اديان ديگر را به اين مناظره مستقيم فرا خوانده است. از نظر اسلام هدف از برپائى مناظرات و مباحثات بين اديان علاوه بر موارد فوق، فراهم نمودن زمينه براى درك بهتر و عميقتر حقيقت و به دنبال آن تبعيت از آن حقيقت‏بوده و هست. براى نيل به اين مقصود و اجراى يك مناظره هدفمند، برخى پيش شرطها و آداب ويژه‏اى براى اينگونه مباحثات بايد در نظر گرفته شود. در اينجا به نمونه‏هائى از آن شرائط كه برگرفته از قرآن كريم است اشاره مى‏كنيم. ضمن اينكه انگيزه طرفين درك بهتر و عميق‏تر نسبت‏به حق بوده، بايد از هرگونه تعصب ورزى نسبت‏به اعتقادات پيشين خود پرهيز كنند. در حين مناظره به دنبال شنيدن كامل و فهم صحيح سخن مقابل بوده و درصدد قبول و تبعيت از بهترينها باشند. هرگز در مقام پرده‏پوشى و كتمان حقيقت نبوده و آنچه واقعياتى كه از كتب مقدس مى‏دانند بدون تحريف و تفسير بيان دارند. هرگونه تبعيت و تقليد كوركورانه را مردود دانسته و در صورتيكه حقيقتى بر خلاف آنچه كه پيشينيان و پدران و نياكان برگزيده‏اند به اثبات رسيد، به راحتى و بدون هيچگونه اغماضى پذيرفته و تبعيت نمايند. و بالاخره اصل را همگى بر آن بگذارند كه هرآنچه نهايتا حقانيتش به اثبات رسيد و يا در مجموعه محتملات از قوت صدق بيشترى برخوردار بود نزد همگان مقبول افتد و به عنوان حقيقت‏برتر مورد تبعيت قرار گيرد. اگر مقصد اصلى و هدف نهائى بحث و مناظره مستقيم درك بهتر واقع و در پى آن گردن نهادن به آنچه كه حق است و حقانيت آن مورد اذعان طرفين بوده نباشد، نمى بايست در انتظار نتيجه‏اى عملى بر آن مذاكره و يا مناظره بود و غالبا همانگونه كه تجربه نشان داده اين گونه‏نشستهاى مرسوم‏دوره‏اى،حاصلى جزيك سرى‏مباحث كلى وتكرارى در پى‏نداشته است.

2- كلام جامع يا كلام جهانى

يكى از ايده‏ها و بلكه آرزوهاى ديرينه تفكرو سيستم اعتقادى جامعى است كه از يك سو كمبودها و نارسائيهاى موجود (از ديدگاه ايشان) در هريك از سيستمهاى اديان را نداشته و از سوى ديگر نوعى مقبوليت عمومى و فراگير در پى داشته باشد. براى رسيدن به اين هدف تلاشهاى مستمرى صورت گرفته و همانگونه كه قبلا اشاره رفت انگيزه برپائى برخى كنفرانسها نيز براى نيل به اين مقصود بوده است. در اين راستا از سوى انديشمندان و متفكران دينى طرحها و پيشنهاداتى ارائه شده كه اگر ما از دريچه اعتقادى خود و از زاويه اسلام نظر بيفكنيم برخى اصول آنها قابل قبول بوده، در حاليكه برخى ديگر نمى‏تواند در ديدگاه اسلامى مقبول افتد. اگر منظور اين مناديان كلام جهانى تكيه كردن بر اصولى است كه مشترك بين همه اديان ابراهيمى است، اين حقيقت مورد قبول و بلكه تاكيد اسلام است و در قرآن همگى به آن فرا خوانده شده‏اند و اين را نقطه آغازى دانسته كه بر محور آن هرگونه مناظره و گفتگوئى شكل مى‏گيرد. و اگر مقصود ايشان از كلام جامع شكل دادن و تنظيم نمودن سيستمى است كه اجزاء آن از اديان مختلف و آئينها و فرهنگهاى گوناگون انتخاب شده باشد، به گونه‏اى كه در ساختار آن همگى را سهيم نموده و نهايتا همه را خوشنود كرده باشيم، و يا هدف ايشان تنظيم و ارائه سيستمى است كه بافت و محتواى كلامى آن اصولى غير از آنچه كه در اديان ابراهيمى آمده است‏باشد، از نظر اسلام اين دوك معنا لازمه‏اش خلق دين جديد است.
احتمال ديگرى كه در اين زمينه توسط برخى نويسندگان معاصر داده شده آن است كه متكلمين و عالمان دين در طرح مباحث اعتقادى و كلامى (بدون به كارگيرى زبان دينى خاصى) از زبانى استفاده جويند كه قابل درك و قابل فهم براى همگان باشد. اين نظر بدينسان قابل نقد است كه علاوه بر عدم امكان دسترسى و يا خلق چنين زبان مشترك و همه فهم، انجام چنين ايده‏اى هرگز به معناى كلام جامع و يا كلام جهانى نبوده و يا صرفا (در صورت وقوع) ترجمانى خواهد بود قابل فهم براى همگان، نسبت‏به اصولى كه مشترك بين همه و يا حداقل قابل قبول براى همه است. در اين صورت اين ايده نيز بازگشت‏به طرح نخست مى‏كند كه قبلا بدان اشاره كرديم.

3- نسبيت ‏گرايى

ايده نسبيت كه در اين مقال مورد نظر است در دو قلمرو معنا پيدا مى‏كند: يكى قلمرو دريافتها و برداشتها و ديگرى محدوده ارزشها و قضاوتها. اين ايده در ديدگاههاى مختلف و از زاويه‏هاى متفاوت به لحاظ وسعت و ضيق و حدود و قصورى كه در هريك از دو قلمرو به خود مى‏گيرد تفسيرها و تاويلهاى گوناگونى را پذيرا گشته است. پرداختن به همه جوانب و بررسى اصول و مبانى منطقى و فلسفى نظريه نسبيت‏خود مجال واسعى مى‏طلبد كه در اين مقال مختصر نمى‏گنجد. اما با توجه به موضوع بحث و طرح اين ايده در حوزه تفكر "پلوراليزم دينى" اختصارا نظرى به آن مى‏افكنيم.
در قلمرو برداشتها و دريافتها كه در حقيقت‏به محدوده شناختى انسان بازگشت مى‏كند، پذيرش واقعيتى مطلق وراء آنچه كه در قالب برداشتها و تفسيرهاى ما جاى مى‏گيرد اصل اوليه‏اى است كه براساس هرگونه تحليل شناختى (مثلا از نمونه آنچه كه تحليل كانتى ارائه مى‏داد) در محدوده قلمرو ايده نسبيت قرار نمى‏گيرد. اين حقيقت مطلق و واقعيت‏ست كه انسان (بر اساس هر معيار و اصل شناختى كه در سيستمهاى فلسفى متفاوتى مقبول واقع شده) در تلاش است تا به آن دسترسى پيدا كرده و مورد شناسائى خويش قرار دهد. در اين بستر شناختى و محدوده فعاليت دريافتى، انسان ممكن است جايگاهى براى ايده نسبيت فرض شود، اما بدون ترديد قبول هرگونه نسبيتى در اين حوزه مسبوق خواهد بود به صحه گذاشتن بر اصل مطلقى كه از نظر رتبه و وقوع عينى، بر آن تقدم خواهد داشت. اين حقيقت، مطلق و مصون از هر آلايش و نسبيتى مورد قبول تمامى اديان بوده و اسلام به نوبه خود نيز با قبول و اثبات اين حقيقت ثابت و مطلق،اصول اساسى خويش را بر آن مبناى محكم بنا نهاده كه به دنبال آن از استحكام و اطلاق نيز برخوردار مى‏گردد.
در قلمرو ارزشها، با پذيرش اين ايده كه دين و عناصر دينى در زمره پديده‏هاى بشرى بوده (آنگونه كه پويندگان مرام پولوراليستى برآنند و در بالا بدان اشاره رفت) و نه تكوين يافته و نشات گرفته از سرمنشا ربانى و الوهى، اديان همچون سائر سيستمهاى اخلاقى و آداب و رسوم اجتماعى كه در جوامع مختلف شكل مى‏گيرد ارزش خاص خود را مى‏يابد، و خوب و بد بودن عناصر دينى تنها در چهارچوب همان منشا تكوين معنا مى‏پذيرد. هردين و آئينى در قالب سيستم و فلسفه وجودى خود داراى ارزش و حقانيت‏بوده و هرگز نمى‏بايست تنها يك دين را برحق دانست و يا آن را ارزشمندتر از ديگر اديان پنداشت. لازمه اين گرايش و قبول اين گونه تفسير در مطالعه اديان، نوعى نسبيت گرائى در سيستم ارزش‏گذارى خواهد بود و به دنبال آن هرگونه ايده مطلق و عنصر ثابت و پذيرفته شده در هريك از اديان درجه اعتبار و اثبات پذيرى خود را از دست‏خواهد داد. زيرا با فرض قبول اين نوع نسبيت در ارزشها، ملاك و معيار ثابت و مطلقى نخواهد بود تا براساس آن و در مقياس با آن، صحت و درجه اعتبار و ميزان ارزش يك اصل دينى را بتوان محك زد. اما بنابر مبناى اينكه دين و پديده‏هاى دينى را به منشا ربانى و سرچشمه الوهى و آسمانى ارجاع دهيم و براساس نظر صحيح و قابل قبول در زمينه ارزشها و ضد ازشها، در سيستم ارزشى اسلام اصول و عناصرى وجود دارد كه از اطلاق و شمول برخوردار بوده و سائر اصول و فروع ارزشى را با ارجاع به آنها محك زده و ارزشگذارى مى‏نمائيم. براى نمونه يكى از اصول زيربنائى كه در سيستم ارزشى اسلام از ارزش بالائى برخوردار بوده و دائره وسعت و شمول آن مطلق است و هرگز در محدوده نسبيت نمى‏گنجد اصل "قرب الهى" است. اين اصل ارزشى، به عنوان معيار و ميزان ثابتى جهت ارزشگذارى و سنجش ميزان برخوردارى سائر اصول و فروع در جهت ارزش و يا ضد ارزش به كار گرفته مى‏شود. با صحه‏گذارى براينگونه اصول مطلق و ثابت است كه عناصر اوليه از ارزش مطلق برخوردار شده و مبتنى برآن كل سيستم ارزشى در اسلام شكل مى‏گيرد.

نتيجه گيرى

در نتيجه‏گيرى كلى از بحث فوق چنين بايد گفت كه در هرگونه داورى آكادميك نسبت‏به تفكر "پلوراليزم دينى" بايد مجموعه اصول و ايده‏هاى مبتنى بر آن را مورد نظر قرار داد و با صرف برخورد با برخى ايده‏هاى مورد قبول نمى‏توان در مجموع همه آن سيستم فكرى را مثبت و يا قابل قبول ارزيابى كرد. يكى از نكاتى كه در زمينه تفكر پلوراليزم دينى و موضع اسلام نسبت‏به آن بايد در نظر داشت اين حقيقت است كه هرچند برخى عناصر و يا حتى اصول مورد نظر و بحث در اين فرضيه را كم و بيش مى‏توان در اسلام يافت و بلكه اسلام را از داعيان اوليه آنها بشمار آورد اما اين بدان معنا نيست كه اين طرز تفكر با تمام اصول و تبعاتى كه به دنبال مى‏آورد مورد قبول اسلام باشد. به عبارت ديگر، گاهى مغالطاتى از جانب برخى نويسندگان ويا مدعيان اسلام شناسى و حتى برخى مستشرقين در زمينه نسبت دادن اين فرضيه و يا مشى فكرى به اسلام صورت گرفته است. مثلا ايشان اينگونه اظهار مى‏دارند كه چون در اسلام اصل پذيرش دين به اختيار و انتخاب انسان واگذار شده (4) و يا در جائى ديگر اسلام به صاحبان ديگر اديان به ديده احترام نگريسته و حتى در برخى موارد بر اعتقادات و مرام آنان صحه گذاشته شده و يا در موردى ديگر اصول پذيرفته شده در تمامى اديان را مطرح ساخته (5) و با قبول آنها همگى را بر گرد آن فرا خوانده است، اين امور و مواردى ديگر از اين دست همه شاهد بر اين است كه تفكر پلوراليزم دينى مورد تاييد اسلام نيز مى‏باشد و در اين زمينه قلمفرسائى كرده و گاه تا آنجا پيش رفته‏اند كه به طورافتخار اسلام را از بنيانگذاران و پيشتازان اين مشى فكرى قلمداد كرده‏اند. در پاسخ و نقد اينگونه تفاسير بايد چنين گفت كه اگر اهداف و ايده‏هاى فرضيه پلوراليزم دينى در همين امور خلاصه مى‏شد سخن ايشان صحيح بوده و اسلام را بايد پيشتاز اين حركت دانست،اما همانگونه كه در مباحث فوق اشاره رفت هدف و انگيزه داعيان اين خط فكرى (و يا حداقل بنيانگذاران اين حركت در دو قرن اخير) در اين امور خلاصه نشده و نهايتا اين ايده را مطرح مى‏سازند كه بر اساس اين فرضيه تمامى اديان و بلكه تمامى مكاتب و ايده‏هائى كه به نحوى گوياى اصول اعتقادى و باورهاى بشرى ست‏بطور هم زمان از حقانيت‏برخوردار بوده و همگى راهگشاى سعادت و رهنمون به خير و فلاح مى‏باشند.
آيا چنين ايده و انگيزه نهائى و بنيادين پلوراليزم دينى را مى‏توان به اسلام نسبت داد؟ در راقع آنچه كه در اسلام در زمينه اديان ديگر و حقانيت‏بخشيدن به آنها مطرح هست همگى به صورت طولى است و نه عرضى (به لحاظ زمانى). يعنى با تشريع شدن دين جديد از سوى شارع مقدس (ذات ربوبى) كه اين دين جديد در واقع كاملتر بوده و به عنوان مكمل و يا متمم دين سابق مطرح مى‏گردد ديگر جائى براى اين سخن نمى‏ماند كه هردو و يا هرچند دين در كنار يكديگر و در عرض همديگر از مشروعيت‏بالفعل برخوردار باشند. اگر شارع هر دو و يا هرچند آئين، يك حقيقت است و همه اديان از يك سرچشمه نشات مى‏گيرند كه همان منبع فيض مطلق و منشا تشريع و تكوين عالم هستى است، هم اوست كه با ارسال دين كاملتر مهر پايان بر مشروعيت دين سابق‏زده و پيروان آن دين را (اگر پيروان حقيقى باشند و از روى صدق و نه عناد و تقليد كوركورانه در جستجوى حقيقت‏برآيند) به اين دين فرا مى‏خواند وبه همگان اعلام مى‏دارد كه راه فلاح و سعادت را تنها در سايه اين دين جستجو كنند. و نهايتا با ارسال رسول خاتم همراه با آخرين رسالت و با اكمال دين و اتمام نعمت، شارع مقدس كه خود شارع اديان سابق و مرسل آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى: نيز بوده همه عالميان رابه دعوت عام فرا مى‏خواند و اعلام مى‏دارد كه بدون ترديد اين دين و تنها اين دين براى همگان برگزيده شده و اگر آئينى جز اين برگزيده شود مقبول نخواهد افتاد. اين تفسير و برداشت كه از اصول اوليه پذيرش دين اسلام بوده و ريشه در قرآن وسيره نبوى دارد هرگز با اصل مبنائى پديده پلوراليزم دينى سازگارى نداشته و قبول هركدام به منزله طرد و نفى ديگرى است.
خلاصه سخن آنكه اگر به پديده پلوراليزم دينى خوشبينانه نظر كنيم و انگيزه‏هاى سياسى وراء آن را ناديده بينگاريم، اين فرضيه در يك چهارچوب آكادميك حركتى بوده و هست در جهت مشروعيت‏بخشيدن به اديان ابراهيمى (و حتى در يك طيف وسيعتر به تمامى اديان و مكاتب فكرى و اعتقادى) به گونه‏اى كه همگى در عرض يكديگر و بطور همزمان داراى حقانيت‏بوده و پوينده هركدام به نحوى سعادت و فلاح را خواهد يافت. اما در عين حال، با صرف نظر از اغراض سياسى كه كم و بيش در نهان و آشكار، حركتهاى پولوراليستى را (به خصوص در حوزه اديان) هدايت مى‏كرده و برخى نتائجى در اين زمينه به دنبال داشته، زمانى كه از منظر آكادميك به اين حركت فكرى‏نظر كنيم چنين مى‏توان نتيجه گرفت كه اين فرضيه از ابتدا تا كنون نتوانسته دينمداران و حق پويان واقعى را ارائه طريق باشد. آنچه را كه به عنوان اصل محورى ارائه نموده و اساس تفكر خود را بر آن نهاده امرى نبوده كه مورد انكار و يا غفلت هريك از اديان بوده باشد و آنچه را كه داعيه رسيدن به آن را داشته در مقام عمل جامه عينيت و تحقق نپوشيده است، به خصوص از ديدگاه يك مسلمان و با قبول خاتميت واكمليت دين× ين‏اسلام و همچنين پذيرفتن اين حقيقت كه تنها دين مقبول نزد صاحب شريعت دين‏اسلام است وبس، جائى براى طرح و قبول ايده پولوراليستى نمى‏ماند.

×-شايد تعبير اكمل بودن دين توهم شده باشد كه ديگر اديان هم راه كامل هستند ولى اسلام اكمل است و لذا به تبعيت از آيه قرآن: «اليوم اكملت لكم دينكم‏» تعبير صحيح اس لام كامل است نه اسلام اكمل.
پى‏نوشتها

1- به نظر مى‏رسد براى فهم دقيق‏تر اين بحث‏بايستى به تعريف واژه دين پرداخت:
دين در اصطلاح امروزين خود به سختى قابل تعريف است و آنچه به عنوان تعريف دين ارائه شده است‏يا آنچنان وسيع است كه مانع اغيار نمى‏باشد و مكاتبى همچون ماركسيسم را نيز شامل مى‏شود و يا آنچنان محدود مى‏باشد كه جامع افراد خود نيست و اديانى مثل دين بودا را نيز نمى‏توان در آن گنجانيد. مشكل اصلى آن است كه چگونه مى‏توان افراد دين (معرف) را قبل از تعريف تشخيص داد؟ پذيرش نظريه شباهت‏خانوادگى ويتگنشتاين درباره تعريف و تعميم دادن آن نسبت‏به تعريف دين، به منزله پذيرش آن معنا خواهد بود كه ميان دو دين مى‏تواند هيچ امر مشتركى وجود نداشته باشد و تاكيد بريك امر كلى مثل رستگارى و نجات نيز مشكلى را حل نمى‏كند. به هرحال در بحث از پلوراليزم دينى قبل از هر چيز لازم است دانسته شود كه كدام دين يا اديان مورد نظر مى‏باشند؟
در احكام فقهى، ميان اهل كتاب و ساير كفار تفاوت قائل شده‏اند و قرآن كريم نيز گرچه نسبت‏به اهل كتاب مى‏فرمايد: (قل يااهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا وبينكم الانعبدالا الله...) (بگواى اهل كتاب بيائيدبريك معناكه مشترك ميان ماو شمااست گردهم‏آئيم، جز خداوندكسى رانپرستيم ...)،امانسبت‏به ديگران مى‏فرمايد:(قل يا ايها الكافرون...لكم دينكم ولى دين) و هرگونه‏اشتراك در عقيده وعمل راميان خود وآنان نفى مى‏كند. چون منشابسيارى ازاديان باطل هواى‏نفس است - افرايت من اتخذالهه هواه - و هوى‏ها نيز متفرق‏اند و راهى براى حصر آنها وجود ندارد. پس راهى نيز براى حصر و حبس دين باطل نيز وجود ندارد، راه خداوند متعال همان صراط مستقيم است كه از آن به "دين الله" و " سبيل الله" ياد مى‏شود. اما راه باطل قابل شمارش نيست و لذا فرمود: (و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله) وقتى انسان از راه الهى فاصله گرفت‏به راههاى باطل گوناگون دچار مى‏شود.تفاوت ميان اهل كتاب (يعنى‏اديان‏الهى‏كه داراى كتاب‏آسمانى منزل از ناحيه خداوند هستند) و ساير كفار كه در مقاله نيز مورد اشارت قرار گرفته است، تاكيد و تصريح بيشترى را در بحث پلوراليزم دينى نياز دارد.
2- قرآن نيز خود را به عنوان مهيمن بر ساير كتب الهى معرفى مى‏كند و بدين معنا اشاره دارد كه ضمن دارا بودن مراتب آن كتب الهى اعتبار و نشانه و حقانيت‏خاص خود را دارد.لكن دليلى وجود ندارد كه به هر نوع متن دينى گرچه از ناحيه خداوند نيز نازل نشده باشد يعنى اديانى غير الهى كه علل اربع آنها صبغه الهى ندارند در هيچ مرتبه‏اى نشانگر راه سعادت باشند و يا به گونه‏اى از اعتبار و حقانيت‏برخوردار باشند لكن اديان الهى در همان زمان تشريع خود حقانيت‏خاص خود را دارا بوده‏اند.
3- در تعريف پلوراليزم در ابتداى مقاله گفته شد: «برخى هم فكريها، هم سوئيها، و يا حداقل هم‏زيستيهائى كه براى دين‏مداران و صاحبان ايده‏هاى مختلف قابل درك و پذيرش است‏» و اكنون پلوراليزم به معناى اينكه هر آئينى خود مستقلا راهى براى سعادت است و تمام اديان زبانهاى مختلف براى بيان يك واقعيت مى‏باشند تفسير شده است و تفاوت اين دو تفسير تفاوت اندكى نيست. براساس تفسير دوم پلوراليزم دينى را حتى نسبت‏به اهل كتاب نيز نمى‏توان به قرآن و اسلام نسبت داد و آيات ذيل نافى اين نسبت‏خواهد بود.يا اهل الكتاب لم‏تكفرون بآيات الله; يا اهل الكتاب لم‏تصدون عن سبيل الله; ولو ان اهل الكتاب امنوا... (كه نشان مى‏دهد هنوز مؤمن نيستند) ان الذين كفروا من اهل الكتاب (من بيانيه است نه تبعيضيه). ولى براى تفسير اول كه نوعى همسوئى عملى را نيز شامل مى‏گردد مى‏توان با نوعى تسامح به آيه شريفه قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم... استشهاد كرد.
4- يكى از معانى لااكراه فى الدين آن است كه اصولا دين كه امرى است قلبى و باطنى هرگز قابل اكراه و اجبار نيست نه اينكه هركس مى‏تواند براساس ميل و هوى خويش هردينى را برگزيند و هرگز نمى‏توان چنين نتيجه گرفت كه چون همه اديان زبانهاى مختلف يك واقعيت هستند پس گزينش با خود انسان است.
5- در قرآن اين فراخوانى به اصول پذيرفته شده ميان اديان اولا يك فراخوانى عام نسبت‏به تمام اديان نيست و صرفا اهل كتاب را شامل مى‏شود و ثانيا يك فراخوانى عملى است‏به قرينه (الانعبد الاالله) و (فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون) و ثالثا اين عبادت را كافى ندانسته و براى نفى اين عبادت همراه شرك از قبيل تثليث مى‏فرمايد: و لا نشرك به شيئا.
سه شنبه 18 مهر 1391  11:01 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ميزگرد نقد نظريه تكثر قرائت دين

ميزگرد نقد نظريه تكثر قرائت دين

با حضور آية اللّه مصباح يزدى، حجج اسلام والمسلمين آقاى رشاد و آقاى رجبى

معرفت: به نام خدا. در خدمت سروران عزيز، استادان محترم حوزه و دانشگاه، استاد فرزانه حضرت آية الله مصباح يزدى، حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى رشاد و حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى رجبى هستيم. سؤالاتى در باب نقد نظريه تكثر قرائت دين خدمت استادان مطرح كرده و از محضر حضرات بهره مند خواهيم شد. اولين سؤالى كه مطرح مى كنيم اين است كه مدعاى نظريه تكثر قرائت دين چيست؟
آية الله مصباح: بسم الله الرحمن الرحيم. اصطلاح تكثر قرائت ها، كه امروز شايع شده، در واقع يك اصطلاح وارداتى است. ما از چند دهه پيش، در كتاب هاى ادبيات دينى مان چيزى به نام كثرت قرائت نداشتيم. بله، به يك معنا، كثرت قرائت آيات قرآن داريم; در بعضى آيات يك لفظ به چند صورت قرائت مى شود. اما اين اصطلاح خاص تكثر قرائت در باب مفاهيم و نظريات علمى و دينى در ادبيات و فرهنگ دينى و فارسى ما وجود نداشته، بلكه از فرهنگ غربى ترجمه شده و وارد ادبيات دينى ما شده است. طبعاً ما بايد اين اصطلاح را در بستر و خاستگاه و فرهنگ خاص خودش معنا كنيم.
در غرب پس از عصر نوزايى، گرايش هايى به اين سمت و سو پيدا شد كه متون دينى، به ويژه كتاب مقدس يعنى تورات و انجيل، به صورت هاى مختلفى قابل فهم و تفسير است. اين امر دو منشأ داشت: يكى، اختلاف هايى كه بين فرقه هاى مختلف مذهبى مسيحى در فهم بعضى عبارت هاى متون مقدس وجود داشت، ولى اين منشأ چندان مهم نبود; چون در ساير اديان و ساير دوره ها هم اين نوع اختلاف كمابيش وجود داشته و دارد. عوامل مهم ديگرى كه موجب شد اين گرايش مطرح شود و كسانى هم آن را دنبال كردند و بعدها به صورت يك نظريه علمى درآمد و شاخه هاى مختلفى پيدا كرد، دو عامل بود: يكى، اختلافى كه مفاد و محتواى كتاب مقدس با اكتشافات علمى داشت; مطالبى از كتاب مقدس استفاده مى شد و برخى نظريات علمى و فلسفى رايج كه عمدتاً برگرفته از فلاسفه يونان و علماى فلكى قديم بود، به عنوان نظريات دينى پذيرفته شده بود; اما پس از مدتى، پيشرفت هاى علمى بطلان اين نظريات را، ثابت كرد و معلوم شد كه اين ها صحت ندارد. از اين رو، يك بحران فكرى و دينى در جامعه آن روز به وجود آمد مبنى بر اين كه اگر ما علم را بپذيريم، با كتاب مقدس منافات دارد و اگر بخواهيم دين را بپذيريم، بايد نظريات علمى را رد كنيم. براى چاره جويى در اين امر، گفتند كه غير از آن معنايى كه كليسا تاكنون از كتاب مقدس مى فهميد، يك معناى ديگرى هم وجود دارد. در نتيجه، قرائت جديدى براى دين و متون دينى مطرح شد. از اين پس، سعى بر اين بود كه متون دينى به گونه اى تفسير و قرائت شود كه منافاتى با اكتشافات علمى نداشته باشد. تلاش هايى هم در اين زمينه شروع شد. اخيراً هم با فعاليت هاى زياد و تئورى سازى شاخه اى به نام هرمنوتيك، كه خود مكاتب مختلفى دارد، به وجود آمد. براى حل اين مشكل يعنى تعارض بين علم و دين قرائت جديدى از دين ارائه كردند كه با اكتشافات علمى سازگار باشد. اين عامل، نقش بسزايى در پيدايش نظريه تكثر قرائت دين داشت.
عامل ديگر، عامل اجتماعى بود. گروه هاى مختلف مذهبى در باب عقايد مذهبى با هم اختلافات شديدى پيدا كردند. اين اختلافات منجر به جنگ هاى خانمان سوزى شد و عمدتاً اين جنگ ها بين كاتوليك ها و پروتستان ها بود كه هنوز هم پس از قرن ها كم و بيش ادامه دارد. در اين ميان، كسانى كه به اصطلاح خيرانديش بودند و مى خواستند به اين جنگ ها خاتمه دهند، راه آشتى را در اين ديدند كه صورت مسأله را پاك كنند و گفتند نبايد مطرح شود كه آيا اين عقيده درست است يا آن عقيده. چرا بايد تعصب بر اعتقاد خود حتى به تعرضات فيزيكى و جنگ بينجامد. بنابراين، اين نظريه را مطرح كردند كه متون دينى داراى معانى متكثر است. اين متن چند معنا دارد: هم معنايى كه شما مى گوييد، درست است و هم معنايى كه آن ها مى گويند و اين دو معنا، در عرض هم هستند و رجحانى بر يكديگر ندارند.
بنابراين، از يك سو چاره جويى براى خاتمه دادن به جنگ هاى مذهبى كه ناشى از اختلاف عقايد دينى بود و ازسوى ديگر، جستوجو براى يافتن راه حلى براى تعارض علم و دين، موجب پيدايش نظريه تكثر قرائت دينى شد. و بر همين اساس هم بايد اين نظريه تعريف شود. بنابراين، تكثر قرائت هاى متون، به ويژه متون دينى، عبارت است از پذيرفتن چند معناى در عرض هم كه فى حد نفسه قابل جمع نيستند. اين نظريه مى گويد هرچند در بدو امر به نظر مى رسد كه اين دو معنا با اين كيفيت فى حد نفسه قابل جمع نيستند، ولى ما اينها را قابل جمع تلقى مى كنيم: يا مى گوييم دو يا چند معناى متضاد براى يك لفظ وجود دارد و يا اين كه، در مقام عمل مى گوييم اين معانى هيچ كدام رجحانى بريكديگر ندارند ومامى توانيم هركدام ازاينهارا به عنوان يك نظريه مقبول تلقى كنيم، هر چند ندانيم در واقع، كدام يك درست است.
بنابراين، اين نظريه مبتنى بر اين فرض است كه يك متن مى تواند چند معناى صحيح داشته باشد كه آن معناها فى حد نفسه قابل جمع نيستند. براساس اين نظريه بايد گفت: اين متن خاص، متن دينى يا هر متن ديگرى، داراى چند معناى مختلف است و مى تواند هر يك از اين معناها، معناى صحيح اين لفظ باشد. اين خاستگاه پيدايش اين نظريه است.

معرفت:سپاسگزاريم. باتوجه به توضيحات حضرت استاد، مشخص شد كه مراد از تكثر قرائت دين، پذيرفتن برداشت هاى مختلف در عرض هم، مى باشد كه هيچ كدام بر ديگرى رجحانى ندارد. اگر استادان محترم ديگر، تكمله اى دارند استفاده مى كنيم.
حجة الاسلام رشاد:از بيانات استاد بهره برديم. تصور مى كنم علاوه بر علل اجتماعى و فرهنگى كه موجب پيدايش نظريه قرائت پذيرى دين در غرب شد، ظهور برخى مكاتب و مناظر معرفتى و علمى نيز در طرح و تثبيت ديدگاه قرائت پذير انگاشتن دين نقش آفرين بود. سلسله نظريه هايى كه چه بسا فارغ از دغدغه دين فهمى و ديندارى در فرنگ پديد آمد، نقش پيش انگاره را براى اين نظريه ايفا كرد يا دست كم نظريه هاى نوپديد ادعاى قرائت پذير بودن دين را توجيه كردند. ديدگاه هاى هرمنوتيكى، به ويژه هرمنوتيك فلسفى كه مى گويد: اصولاً فهم آدمى به گونه اى است كه از علل و عوامل گوناگونى تأثير مى پذيرد و به همين دليل، چون افراد و اشخاص تحت تأثير عوامل گوناگون و متفاوتى هستند، فهم هايشان هم متفاوت مى شود، هرچند امروزه برخى بر اين باورند كه نظريه قرائت پذيرى دين، بيش تر جنبه علمى دارد. ولى آنچه روشن است و تاريخ گواه آن است، اين نظريه خواستگاه هاى فرهنگى اجتماعى مشخصى داشته است، ولى به هر حال، نبايد نقش نظريه هاى علمى را در اين زمينه ناديده انگاشت. نظريات برخى نظريه پردازانى كه مكانيزم فهم بشرى را چنان مى انگارند كه از همه پديده ها از جمله طبيعت، اثر هنرى و متن، برداشت هاى گوناگون پديد مى آيد. اين تبيين را حتى به مسأله فهم متن دينى هم تعميم مى دهند. در حالى كه، طبعاً تفاوت هاى بسيارى بين نص دينى و اين گونه پديده ها وجود دارد كه در جاى خود بايد بحث كرد.
معرفت: بسيار متشكريم. جناب استاد رجبى به نظر شما چه عوامل ديگرى در به وجود آمدن اين نظريه مؤثّر بوده است؟
حجة الاسلام رجبى:در خصوص معنى و مفهوم قرائت پذيرى، ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد كه در يك طيف قرار دارند ولى آنچه در ديدگاه افراطى مطرح است اين است كه هر متنى فهم هاى متعدد و متنوعى را در عرض هم برمى تابد و اين فهم ها همه مطلوب و مشروعند و طرد و كنار زدن يا وحدت بخشيدن آن ها، به صورت مستدل و مستند، نه ممكن است و نه مطلوب و قلمرو اين تنوع و تكثر تا سرحد آراى متناقض و متضاد پيش مى رود، تنها عامل يا بيش ترين و اصلى ترين عامل اين تنوع و تكثّر دخالت پيش فهم ها، پيش داورى و حدس ها و عوامل غيرقابل كنترل پيشين است. ولى آنچه كه در فضاى فرهنگى جوامع اسلامى و به ويژه جامعه ما مطرح است و با بينش دينى و استدلال عقلانى و واقعيت خارجى سازگار نيست، چنان كه حضرت استاد فرمودند، اين بخش از آن مجموعه است كه يك متن مى تواند دو يا چند معنى متضاد و غيرقابل جمع داشته باشد و هر دو مقبول و مشروع باشد. اين امر، به متن خاص يا بخش خاصى ازيك متن دينى اختصاص ندارد و حتى اگر به بخشى از يك متن دينى صحيح مانند قرآن نسبت داده شود با منطق عقلانى و بيانات دينى سازگارنيست وازاين دومنظربه كلى نادرستو باطل است.
در خصوص عوامل پيدايش نيز تناقض و ناسازگارى متون دينى مسيحيت و يا حتى آموزه هاى اربابان كليسا، كه جزو متن دين نبود، با مسايل عقلى و علمى سبب شد كه تلاش هايى براى حل اين معضل انجام گيرد: نخست اين كه، كليسا برخورد حذف و محصور ساختن علم و عقل در چارچوبه اين ديدگاه ها را پيش كشيد و پس از روشن شدن قطعيت برخى دستاوردهاى عقلى و عدم سازگارى بيانات ارباب كليسا با آن، توجيه نادرست متون دينى در مواردى خاص پديد آمد و پس از آن كه، نادرستى اين توجيه ها نيز روشن شد و قدرت و موقعيت ارباب كليسا هم كاهش يافت اين راه حل مطرح شد كه تفسيرى كه كليسا، به ويژه كليساى رم، از متون ارائه مى دهد يك قرائت از متن دين است و قرائت هاى ديگرى هم وجود دارد و مى توان داشت و اين قرائت ها هيچ يك بر ديگرى ترجيحى ندارد، هرچند متناقض با يكديگر باشند. به هر حال، همان طورى كه استاد بزرگوار فرمودند، عامل اصلى پيدايش اين نظريه همان دو عامل بود. البته، نبايد نقش پيش زمينه هايى را كه بسيار كلان تر است، در اين زمينه ناديده گرفت. درعصر نوزايى بحث اومانيسم و عقل گرايى مطرح مى شود و اين كه فقط بايد به توانمندى هاى انسان تكيه كرد. بحث جدى ديگر عصر نوزايى و عقل گرايى اين بود كه آيا به راستى ما مى توانيم به حقيقت برسيم. كافى است، روش تحقيق و وصول به حقيقت را شناسايى و كالبدشكافى نموده و به دقت آن را به كار بنديم. در مقام عكس العمل و مقابله با اين آموزه ها، كسانى مانند شلاير ماخر به شكل رومانتيكى اين مسأله را مطرح كردند كه ادعاى فهم كامل كار آسانى نيست و ما بايد همواره بدانيم كه به بخشى از حقيقت رسيده ايم و همواره به سوى مرحله برتر جهت گيرى كنيم و در فهم متون هم نبايد خود را محدود به فهم مراد مؤلف كنيم، بلكه در پى فهمى فراتر از فهم و مراد مؤلف باشيم و اين روند مرز توفقى ندارد و قرائت هاى متفاوت و متنوع و متكثر و حتى متناقض ممكن است مطرح شود و كسان ديگرى مانند هايدگر و به ويژه گادامر ضمن زير سؤال بردن اين مسأله كه روش صحيح يگانه راه وصول به حقيقت و فهم متن است و بايد پيش داورى ها را كنار زد، اين موضوع را مطرح كردند كه پيش داورى و حدس در فهم متن نه تنها مانع فهم نيست، بلكه بخشى از عنصر فهم متن و سازنده آن است و چون پيش فهم ها و پيش داورى ها همواره متحولند، فهم متن همواره متنوع و متحول است و قرائت هاى متنوع و حتى متناقض براى متن وجود دارد. اين بحث ها هم موجب آراء متنوع و نظريات گوناگون در باب علوم انسانى و حتى علوم طبيعى شد و در اين علوم ترديد ايجاد كرد كه اصلاً ما به حقيقت مى توانيم برسيم يا نه؟! آيا اصلاً ما روشى براى رسيدن به حقيقت، آن گونه كه هست، داريم يا نه؟ اين تزلزل بنيان كل انديشه بشرى را در برگرفت، و متون دينى را هم قرائت پذير به معناى يادشده كرد و اين سؤال طرح شد كه هر كسى يك فهمى، يك برداشتى و يك قرائتى از دين و متون دينى برايش حاصل مى شود و هيچ دليلى هم بر رجحان يكى بر ديگرى نيست و ما نمى توانيم تشخيص دهيم كه كدام معنا صحيح است. بنابراين، برخى مباحث فارغ از بحث هاى دينى كه از قبل مطرح بوده و كل معرفت بشرى را در بر مى گرفته نيز در اين جا به عنوان يك پيش زمينه مهم مؤثر بوده است.
حجة الاسلام رشاد: عامل مهم ديگرى كه در اين زمينه سخت مؤثر افتاده، عامل سياسى است. در قبال فشار حاكميت و سلطه كليسا امثال لوتر آمدند گفتند: انجيل متنى است و پاپ فهمى از اين متن دارد و او بر اساس فهم خود بر ما مسلط شده است. ما هم انسانيم، عقل داريم و مى توانيم از انجيل برداشت و فهم ديگرى داشته باشيم. اصولاً پروتستان ها براى اين كه از زير يوغ و سلطه مذهب و قرائت رسمى كه مبناى حاكميت كليسا بود آزاد شوند اين بحث را مطرح كردند. اولين جرقه طرح قرائت پذير انگارى متن دينى از همين جا رخ نمود. يعنى پيش از اين كه ما عامل تعارض علم و دين يا تعارض عقل و دين يا ساير زمينه هاى اجتماعى و مباحث جديد علمى، كه در حوزه هرمنوتيك مطرح شده است، در اين امر دخيل بدانيم، عاملى كه بيش ترين تأثير را از خود برجاى گذاشت، عنصر معارضه با حاكميت كليسا و نگاه رسمى كليسايى بود. پروتستان ها به عنوان اعتراض در مقابل قرائت رسمى ازدين سربرآوردند و به گونه اى خواستند توجيهات ديگرى از دين عرضه كنند تا بدين ترتيب، از يوغ سلطه كليسا آزاد شوند و در عين حال، متهم به بى دينى نشوند; يعنى بگويند ما هم ديندار هستيم، اما ديندار بودن لزوماً به اين معنا نيست كه آن چه را كه پاپ مى فهمد ما هم بپذيريم و به آن ملتزم باشيم. لهذا به نظر من عامل سياسى نقش مهمى در پيدايش نظريه تكثرقرائت دين داشت.
آية الله مصباح:اگر اجازه بفرماييد تكمله اى بر اين بحث داشته باشيم. يكى اين كه، پديد آمدن يك نظريه علمى در اكثر موارد اگر نگوييم هميشه در مجامع فرهنگى و علمى داراى پيش زمينه هايى است. مثلاً پيدايش علم جامعه شناسى و نظريات جامعه شناختى، پيشينه هايى در فلسفه يونان قديم پيش از ميلاد داشته و يا معرفت شناسى به عنوان يك شاخه اى از فلسفه، پيشينه هايى در فلسفه هاى قديم داشته و يا نسبيت گرايى و شك گرايى، كه امروز مطرح شده، زمينه هايى در افكار سوفسطاييان دارد و هرمنوتيك هم به عنوان يك نظريه فلسفى يا معرفت شناختى، پيش زمينه هايى در مكاتب مختلف علمى و فلسفى داشته است. اين مطلب صحيحى است، ولى معنايش اين نيست كه پيش زمينه هاى مثلاً نسبيت گرايى عامل اصلى در پيدايش نظريه تكثر قرائت دين بوده است.
دوم اين كه، از هر نظريه علمى ممكن است در بحث هاى مختلف اجتماعى، سياسى، حقوقى و فلسفى به صورت هاى گوناگون استفاده شود و از آن ها براى تأييد نظريات ديگر يا توجيه رفتارهايى خاص استفاده شود. اين امر هم عموميت دارد; يعنى هر نظريه علمى هم مى تواند داراى زمينه هاى پيشين باشد و هم مى تواند براى توجيه مسائل ديگرى مورد استفاده قرار گيرد. كلام در اين است كه آيا نظريه قرائت هاى كثير از دين، به اصطلاحى كه عرض كردم; يعنى چند معنا در عرض هم براى يك لفظ پذيرفته شود، ناشى از اين بود كه مثلاً كاتوليك ها يك برداشت داشتند، پروتستان ها آمدند برداشت ديگرى مطرح كردند؟ اين معنايش اين نبود كه هر دو برداشت درست است. اين تكثر قرائت نيست. اين اختلاف در فهم يك كلام است كه آيا اين برداشت صحيح است يا آن؟ پروتستان ها مى گفتند مسيحيت از مسير اصلى خودش منحرف شده و ما به روش پاپ اعتراض داريم و مى خواهيم به مسيحيت اصيل بازگشت كنيم. اين معنايش پذيرش تكثر قرائت نبود. اين بحث در هر زمينه ديگرى هم مطرح مى شود. فرض بفرماييد در باب فلكيات كه آيا زمين محور است يا خورشيد؟ نظريات مختلفى مطرح است يا اگر از يك كلامى دو برداشت شود، مثلاً اختلاف فتوايى كه علماى يك دين راجع به يك مسأله دارند; آن مى گويد اين فتوا صحيح است ديگرى مى گويد آن فتوا صحيح است و هر يك ديگرى را تخطئه مى كنند، اين تكثر قرائت ها نيست. فرض تكثر قرائت ها در جايى است كه ما دو معنا را در عرض هم براى يك لفظ بپذيريم. تاجايى كه تاريخ نشان مى دهدهرمنوتيك فلسفى پديده كاملاً جديدى است. ابتدا آن را شلاير ماخر در زمينه متون مذهبى ابداع كرد و كم كم از متون مذهبى به متون تاريخى و ادبى سرايت كرد. اخيراً هم گادامر و ديگران در زمينه مسائل فلسفى آن را مطرح كردند. پس در واقع، هرمنوتيك فلسفى يك نظريه كاملاً جديدى است و من فكر نمى كنم مبناى پيدايش نظريه تكثر قرائت ها باشد.

معرفت: باتشكر. با توجه به اين كه اين نظريه چند صباحى است در محافل علمى و فرهنگى كشور ما مطرح مى شود و معمولاً كسانى اين نظريه را مطرح مى كنند كه به نحوى مبلغ سكولاريسم نيز هستند، علاوه بر بيان تاريخچه طرح اين بحث در جوامع اسلامى، بفرماييد انگيزه كسانى كه اين مباحث را در جوامع اسلامى به ويژه كشور ما مطرح مى كنند، چيست؟
حجة الاسلام رشاد:گاه پاره اى از مباحث و مسائل كه امروزه در مشرق زمين و جوامع اسلامى، به ويژه در كشور ما مطرح مى شود ادامه همان جريان هاى فكرى است كه طى دهه ها و يا قرون متمادى در غرب به وجود آمده و گاهى تاريخ مصرف برخى از آن ها تمام شده كه تازه موج آن به كشور ما مى رسد. يكى از علل مطرح شدن بعضى از نظريه ها، اين است كه بعضى دين پژوهان يا مدعيان دين پژوهى در جهان عرب و اخيراً در ايران، تحت تأثير مكاتب و نظريه هاى رايج و گاهى مندرس و تاريخ مصرف گذشته غربى، به صورت كليشه اى و گزينشى به ترجمه روى آورده و صرف اين كه بعضى از آرا و عقايد در دين پژوهى مسيحيت غربى شده و به ويژه شاخه پروتستان ليبرال آن مطرح شده، به اين خطه منتقل و در جامعه اسلامى ترويج مى كنند. به حدى اين جريان، شناخته و مشهود عمل مى كند كه شما مى توانيد پيش بينى كنيد كه مثلاً در چند سال آينده قرار است چه نظرها و نظريه هايى مطرح شود; يكى از اين مفاهيم هم همين مسأله قرائت پذير انگاشتن متون دين است.
در عين حال، همان طور كه در مغرب زمين هم بعضى عوامل اجتماعى، سياسى و فرهنگى در ظهور و يا اشاعه بعضى از اين نظريه ها مؤثر بوده، اينجا هم اين نكته صدق مى كند. عده اى در جامعه ما هستند كه راضى نيستند در چارچوب نظام الهى و دينى زندگى كنند و نمى خواهند خود را به آنچه كه اهل فن از دين برداشت مى كنند ملتزم بدانند. در مقام عمل هم به آموزه هاى دينى ملتزم نيستند و همواره به دنبال راه چاره هستند. يكى از راه حل ها و توجيه ها همين است كه مى گويند ما چند نوع قرائت از دين داريم: يك قرائت، قرائت امام است، يك قرائت هم قرائت فلان آقا است. قرائت ها هم كه برابر هستند. بنابراين، چه لزومى دارد من ملتزم باشم به آن چه كه شما از دين و به نام دين برداشت كرده ايد؟ متأسفانه برخى هم نه از روى عمد كه از سر جهل و بدون دقت در واژگان و مبانى و لوازم اين مفاهيم دچار خلط و خطا مى شوند; مثلاً قرائت پذيرى دين را با اجتهاد اشتباه مى كنند. اجتهاد كه از مسلمات ماست و روش و منطق خاصى است براى فهم دين و بهره گيرى از منطق اجتهادى، گاهى نتايج متفاوتى به دست مى دهد. لذا، برخى مدعى اند، اين كه گاهى فقها فتوايشان با هم فرق مى كند، متكلمين هم گاهى ديدگاه هايشان نسبت به بعضى از گزاره ها و عقايد با ديگرى متفاوت است، برخى مفسرّان هم در قياس برخى ديگر به گونه اى متفاوت از آيات قرآنى برداشت مى كنند، بنابراين، دين قرائت پذير است. در حالى كه بر اهل فن پوشيده نيست كه اجتهاد تعريف خاص خود را دارد و قرائت پذير انگاشتن دين مفهوم ديگرى است. جناب استاد هم تأكيد فرمودند كه اصولاً قرائت پذير انگاشتن داراى معناى خاصى است كه به مقتضاى آن دين قرائت هاى مختلف متعارض را برمى تابد. قرائت پذيرى دين يعنى اين كه به نحو قضيه موجبه كليه، دين برداشت هاى گوناگونى را بپذيرد و ما راهى براى فهم درست و نادرست و بازشناسى فهم هاى سره از ناسره نداشته باشيم. قرائت پذيرانگارى دين تا جايى پيش مى رود كه مى گويد: كه ممكن است دو نفر، ده نفر، بيست نفر، از يك متن ممكن است قرائت هاى مختلفى داشته باشند، به حدى كه حتى سراسر متن متفاوت فهميده شود و فهم ها هم قابل جمع نباشند! اين مفهوم در پذيرش مسأله قرائت ها تفاوت ماهوى با مقتضاى اجتهاد دارد. به عبارت ديگر، اين كه بعضى از عبارات در بعضى از نصوص، به وسيله بعضى از افراد، گاهى، به گونه اى فهميده مى شود كه حقيقتاً به ظاهر مغاير با فهم ديگران است، هرگز به معناى تكثر قرائت ها از دين نيست، زيرا در بسيارى از اين موارد، مى توان با روش ها و سازوكارهاى مشخصى به نادرستى برداشت يك طرف پى برد، همان طور هم كه ممكن است روشن شود برخى تفاوت ها صورى است; يعنى تفاوت معانى در طول هم است; زمانى كسى يك سطحى از متن دينى را فهميده، امروز كسى ديگرى آن را عميق تر درك كرده است. در واقع، فهم فعلى تكامل يافته فهم پيشين است. يا اساساً موضوع تغيير كرده كه حكم تغيير اين قضيه، اساساً هيچ ربطى به قرائت پذيرى دين ندارد.

معرفت: سپاسگزاريم. از فرمايش حضرت عالى استفاده كرديم كه عمدتاً چند عامل براى طرح نظريات غربى در جامعه اسلامى وجود دارد:يكى تأثيرپذيرى متفكران جامعه اسلامى ازمتفكران غربى است. ديگرى،عدم پذيرش حكومت دينى وتفسيرناب دينى ازسوى عده اى، و سرانجام خلط و خطايى است كه بين نظريه تكثر قرائت دين به معناى خاص خود، با اجتهاد و برداشت هاى عادى كه از متون مختلف مى شود. جناب استاد رجبى! اگر توضيحاتى داريد، استفاده مى كنيم.
حجة الاسلام رجبى: همان طورى كه در ابتدا حضرت استاد فرمودند، اين انديشه وارداتى است. بنابراين، نبايد دنبال ريشه هاى درونى آن در كشور گشت; يعنى اگر هم مسائلى مطرح مى شود، مستمسك هايى است براى اين كه آن انديشه وارداتى را توجيه و تأييد كند. بنابراين، بايد ديد انگيزه كسانى كه اين انديشه وارداتى را مطرح مى كنند، چيست و ايشان با چه پيش زمينه هايى اين مسائل را مطرح مى كنند. البته، اين مسأله غير از بررسى زمينه هاى پذيرش و اثرگذارى اين انديشه وارداتى در جامعه ماست.
به طور كلى مى توان اين زمينه ها را به سه دسته تقسيم كرد: عده اى هستند بدون دغدغه ارزشى و بدون اين كه حتى خودشان به آن معتقد باشند و آگاهانه و مستدلانه به درستى و ارزشمندى آن رسيده باشند، مسأله را مطرح مى كنند بدون آن كه آن را درست بدانند و بگويند ما آن را براى اعتلاى سطح علمى جامعه ترويج مى كنيم، بلكه صرفاً براى اين كه حرفى براى گفتن داشته باشند و حرف نويى مطرح كرده باشند و موقعيتى كسب كنند، چنين نظرياتى را مطرح مى كنند. و گاهى هم حتى خود آنان درستى يا نادرستى اين نظريات رانمى دانند و حتى توان قضاوت هم ندارند كه چنين هست يا نيست.
دسته دوم، كسانى هستند كه مرعوب و شيفته انديشه هاى غربى هستند; يعنى در اثر ضعف بنيان فكرى، دينى و فلسفى شان وقتى با اين انديشه ها مواجه مى شوند، مرعوب و شيفته مى شوند و اين انديشه را انديشه اى سترگ مى پندارند و به عنوان انديشه هاى ناب و ديدگاه هاى بشرى به ديده اعجاب به آن مى نگرند و آن را مطرح مى كنند. گروه سوم، حساب شده به دنبال اهداف سياسى اجتماعى خود هستند، لذا مى بينيم حتى گاهى خود مسأله را هم گزينشى مطرح مى كنند و چه سوء استفاده هايى كه از اين مسأله نمى كنند. در همين بحث، اگر ما بپذيريم كه واقع قرائت هاى مختلف از دين وجود دارد، آن وقت ديگر آسان است كه بگوييم «فهم مقدس و مطلبى كه بگوييم سخن خداست و بايد تسليم آن شد و براساس آن عمل كرد و تخطى از آن عقلاً و منطقاً مجاز نيست» ديگر معنا و مفهوم ندارد. با پذيرش نظريه تكثر قرائت از دين، هيچ فرقى نمى كند كه يك نظام مبتنى بر نظريه ولايت فقيه باشد يا هر نظريه اى ديگر. چون اين يك قرائت است كه مى گويد: دين در زمينه مسائل سياسى نظر دارد و بر اين اساس هم نظام بايد مبتنى بر دين و ولايت فقيه باشد. اما قرائت ديگر هم اين است كه لزومى ندارد دين در عرصه مسائل اجتماعى مردم حضور داشته باشد. همين طور تعهد دينى و اين كه چه لزومى دارد، تعصب و پايبندى و پافشارى نسبت به يك سرى مسائل داشته باشيم. چون اين يك فهم است. فهم ديگرى هم وجود دارد و شما در انتخاب هر يك آزاد هستيد. بنابراين، پذيرش و طرح اين مسأله، اهداف سياسى و اجتماعى فراوانى را براى بسيارى تأمين مى كند. به نظر مى رسد افرادى بسيار آگاهانه و حساب شده آن را دنبال مى كنند و آنچه كه در جامعه ما سازماندهى شده و فعال است، همين گروه سوم است كه با ترويج اين انديشه تقدس زدايى، نفى نظام دينى مبتنى بر ولايت فقيه، زوال تعهد دينى و استقرار سكولاريزم دنبال مى كند.

معرفت: از فرمايشات حضرت عالى استفاده كرديم كه اجمالاً انگيزه هاى طرح اين مسأله نسبت به افراد متفاوت است: عده اى صرفاً براى اين كه حرف نويى مطرح كرده باشند اقدام به اين عمل مى كنند; عده اى هم مرعوب و شيفته فرهنگ غرب هستند و بالاخره، عده اى با انگيزه هاى سياسى به دنبال طرح اين مباحث هستند. اگر حضرت استاد در اين زمينه فرمايشى دارند، بهره مند مى شويم.
آية الله مصباح:بله من نكته اى بر اين بحث اضافه مى كنم. همان طور كه عرض كردم، با اين كه نظريه قرائت هاى دينى، نظريه وارداتى است و در جامعه ما پديده جديدى تلقى مى شود، ولى پيشينه هايى هم در جامعه ما داشته است. از جمله بسترهايى كه زمينه پذيرش اين نظريه را فراهم كرده اين است كه پس از پيدايش نظريات علمى جديد، به خصوص در زمينه زيست شناسى يا بعضى از نظريات علمى ديگر، كسانى كه تعمق زيادى در مسائل اسلامى نداشتند، پذيرش بعضى از متون دينى برايشان سنگين بود. فرض بفرماييد، اين كه قرآن مى فرمايد: يك كسانى پس از اين كه مدت ها مرده بودند در همين عالم دوباره زنده شدند، برايشان چيز عجيبى بود و اثبات آن مشكل. يا مثلاً اين كه حضرت عيسى از يك گِلى پرنده اى بسازد و در آن فوت كند و آن يك موجود زنده اى شود. يا كور مادرزادى كه حتى اندام فيزيكى چشم را هم ندارد، بينا بشود و... اين ها از جمله امورى است كه باوركردن آن براى افراد ضعيف الايمان مشكل است. در واقع، ضعف ايمان زمينه اى شد كه از نظريه هاى وارداتى غربى براى توجيه اين مسائل بهره بگيرند. و اين همان عامل تعارض علم و دين است، كه به طور جدى در غرب وجود داشت. اما در شرق، افرادى كه در مسائل دينى مطالعات عميقى نداشتند و بين آيات قرآن يا بعضى از آموزه هاى دينى با دستاوردهاى علمى، به خصوص علوم طبيعى تعارضى به نظرشان مى رسيد، چون پذيرفتن مطالب دينى برايشان سخت بود، به دنبال چاره اى براى طرد نظريه سنتى دينى برآمدند، بنابراين، به پذيرش نظريه قرائت دينى اقبال نشان دادند. اين بحث، از زمان سِرسيداحمدخان در هندوستان شروع شد و مشابه آن، در مصر و در الازهر يك نهضت نوانديشى دينى در زمينه تفسير و مسائل اسلامى مطرح شد و ازآنجا هم به كشور ما سرايت كرد. در بعضى از تفسيرهاى به اصطلاح رگه هايى از اين افكار ديده مى شود.اين در واقع، پيشينه بحث قرائت هاى متعدد دينى شد.
انگيزه روانى اين بحث هم همين است كه جناب آقاى رجبى اشاره فرمودند; نوعى احساس ضعف و تقليد كوركورانه و غربزدگى براى برخى زمينه اى شد كه مرعوب پيشرفت هاى صنعتى غربى شوند و غرب را در همه زمينه ها به عنوان الگو بپذيرند. اين در اثر ضعف نفس است و يك عامل روانى است، كسانى كه به فكر خودشان، اعتماد ندارند، آماده پذيرش نظريات ديگران مى شوند، اين ها سوء نيتى هم ندارند. خيرخواهانه كار مى كنند. مى خواهند كارى كنند كه مثلاً متون دينى با دستاوردهاى علمى سازگار باشد. و گاهى مطرح مى كنند كه دين را بايد جوان پسند كرد و براى اين كه جوان ها دين را بهتر بپذپرند، اين مسائل را مطرح مى كنند.
عامل دوم، اين است كه كسانى اصولاً به دين معتقد نيستند و به هر دليلى، معتقد به عالم غيب نيستند. از سوى ديگر، مى بينند كه در يك جامعه دينى هم نمى توان مسائل را عريان مطرح كرد و صريحاً اعتقادات دينى مردم را منكر شد. بنابراين، راه چاره آنان اين است كه مى گويند: بله، دين درست است، قرآن درست است، اما قرائت ديگرى هم از دين وجود دارد. چون نمى توانند حقايق دينى و حقايق ماورايى راصريحاًانكار كنند، به دليل اين كه زمينه پذيرش آن در جامعه نيست، منافقانه و مزوّرانه طرح قرائت هاى مختلف از دين را مطرح مى كنند.
عامل مهم سومى هم هست، كه باز اشاره فرمودند، و آن عامل سياسى است. دشمنان اسلام براى اين كه فرهنگ اسلامى و اعتقادات مردم را در باب دين سست كنند و به فرمايش مقام معظم رهبرى، قلب جوان هاى ما را هدف قرار داده و ايمانشان را كم رنگ كنند، در اين زمينه تلاش مى كنند و مى گويند آنچه كه ما تا به حال به عنوان دين، مى پذيرفتيم، اين ها درست نيست، يك معناى ديگرى هم دين دارد. كار به آنجا مى رسد كه مى گويند: يك قرائت از دين اين است كه دين براى جامعه ضرورت ندارد; يعنى يك قرائت جديد از اسلام اين است كه اسلام دروغ است! مى گويند ما اسلام را قبول داريم، اما مسائلى كه در قرآن هست، به ويژه به مسائل اجتماعى، حقوقى، حقوق بين الملل و احكام جزايى اسلام قرائت هاى جديدى دارند و بايد متناسب با مباحث جديد مسائل روز و جهانى شدن فرهنگ ها تفسير شوند. اگر مردم از اعتقادات يقينى خودشان دست برندارند، رواج فرهنگ غربى و فرهنگ جهانى و به اصطلاح فرهنگ امريكايى امكان پذير نخواهد شد.
بنابراين، براى ترويج فرهنگ غربى در كشورهاى اسلامى، بايد عقايد، باورها و هنجارهاى دينى مردم سست شود. راه حل هم اين است كه دين قرائت پذير شود. مى گويند: احكام و دين تاريخ مند بوده، تاريخ مصرف آن گذشته است! ادعا مى كنند كه از كجا معلوم قرآن درست باشد! پيغمبر هم انسان است، انسان هم جايزالخطا، پيامبر هم اشتباه مى كند! بر اين اساس، نظريه نقدپذيرى قرآن را مطرح مى كنند. نقدپذيرى قرآن يعنى دروغ بودن بعضى مطالب آن! چون صريحاً نمى توانند بگويند قرآن دروغ است، مزوّرانه مى گويند قرآن نقدپذير است. و منظور از نقدپذيرى قرآن اين است كه فهم رايج قرآن قابل نقد است. قرآن كه حقيقتى است پيش خدا و هيچ كس هم نمى تواند به آن دسترسى پيدا كند. فهم پيامبر و آنچه او تلقى مى كرد، فهم خودش بود. اين هم قابل اشتباه است و بايد نقد شود. ملاك نقد قرآن هم، علوم روز است. پس اصالت با نظريات دانشمندانى است كه طبعاً متغير هم هست اين ها ملاك و معيار است و بايد قرآن را با اين ها سنجيد. اين معناى قرائت جديد از دين است. تصريح مى كنند كه قرائت جديد از دين در مقابل قرائت سنتى است. اعتقادات دينى نظريات و برداشت هاى شخصى پيامبراكرم است كه از نظر علمى هيچ ارزشى ندارد. اين خطرناك ترين نقشه دشمن براى تضعيف اعتقادات مردم است و كاملاً حساب شده در پوشش قرائت هاى جديد از دين مطرح مى شود.
حجة الاسلام رشاد: اجازه مى خواهم مطلبى به فرمايش استاد اضافه كنم. گاهى حضرات خود قرآن و متن مقدس را هم نقدپذير مى دانند، مى گويند: در قرآن مطالب و مفاهيمى آمده است كه مبتنى است بر باورهاى غلط تاريخى و علمى دوران جاهليت و فرهنگ عرب زمان بعثت (العياذباللّه) و در نتيجه، بعضى از مطالبى كه در قرآن آمده غلط است! گاه مى گويند: پيامبرى كه قرآن را دريافت مى كرد، در محيط و فضاى دوران جاهليت رشد و تربيت يافته و ذهن پيامبر هم آلوده به فرهنگ آن عصر بود و آنچه در اختيار ماست، متأثر از ذهن، شخصيت، خصوصيات روانى، وراثتى و محيطى پيامبر است. بنابراين، قرآنى كه در اختيار ما است، قابل نقد است. چون لابد پيش فرض آنان اين است كه پيامبر معصوم نبوده، خطا مى كرده، در نتيجه مفاهيم و عباراتى كه امروزه در اختيار ما هست، همه قابل تأمل و نقد است. فرجام نظريه قرائت هاى مختلف دينى، به اينجا منتهى مى شود!

معرفت: از فرمايش استادان بزرگوار استفاده كرديم. از سوى ديگر، در جوامع اسلامى شاهديم كه مذاهب مختلفى وجود دارند و نيز علماى يك مذهب در مواردى فهمى متفاوت از قرآن و سنت دارند و هر يك براى صحت عقايد خويش به متون دينى يعنى قرآن و سنّت استناد مى كنند. كسانى كه بر تكثر قرائت دينى تأكيد دارند، اين مسأله را دليلى بر صحت اين نظريه شمرده اند. آيا اين استنباط صحيح است؟
حجة الاسلام رجبى:اين كه در برداشت از آيات و روايات در مواردى بين انديشمندان اسلامى اختلاف وجود دارد و ممكن است يك مفسّر يا فقيهى از يك روايت يا آيه اى، تفسير و برداشتى داشته باشد و مفسّر يا فقيه ديگر، فهم و برداشتى ديگر، چيزى است كه كسى منكر آن نيست. اساساً بحث اين كه شيعه معتقد است باب اجتهاد باز است، و هيچ مجتهدى هم معصوم نيست كه هيچ خطا و اشتباهى در فهم نداشته باشد، معنايش اين است كه فقها مى توانند آراى مختلفى داشته باشند. مهم تحليل اين اختلاف برداشت ها و تفسيرهاست كه ديدگاه ما كاملاً با ديدگاه مطرح شده در مسأله قرائت پذيرى متون دينى متفاوت و متناقض است. در انديشه قرائت پذيرى دين، هر متن و هر بخشى از متن را قرائت پذير مى داند در صورتى كه شما وقتى به منابع فقهى و تفسيرى رجوع كنيد مى بينيد موارد اشتراك و وحدت فهم به حدى فراوان است كه موارد اختلاف در مقايسه با آن بسيار اندك است و همه مفسّران و فقيهان درآن ها وحدت نظردارند ومعتقدندقرائت پذيرى درآن ها ممكن نيست.
نكته دوم، آن است كه ما معتقديم هرچند اختلاف برداشت وجود دارد ولى ديدگاه درست يا نادرست داريم و اين گونه نيست كه همه اين ها صحيح و مقبول و مشروع باشند و هر مفسرى و فقيهى نسبت به آراء ديگران در صورت تناقض با رأيش يا حتى تفاوت با آن، معتقد به نادرستى رأى رقيب است.
نكته سوم، روشمند بودن فهم است و اين كه ما مى توانيم نادرستى و درستى يك فهم را براساس روش و معيارهاى مقبول كشف نماييم.
نكته چهارم اين است كه ما مى توانيم پيش داورى ها و پيش فهم هاى نادرست را كنار زده و در مسير درست فهميدن متن قدم برداريم; يعنى يك فهم صحيح هم ممكن و هم مشروع است و مى توان به مراد واقعى متن رسيد و فهم مقدس و به عبارت ديگر، پيام روشن مقدس و وحيانى وجود دارد كه مى توان به آن رسيد. روشن است كه در همه اين محورها، قائلان به قرائت هاى مختلف دين برخلاف اين آموزه ها و ايده ها موضع مى گيرند. پس نه صاحبان اين ايده هاى مختلف در عين توجه به تفاوت و تنوع فهم ها و تفسيرها اين فهم ها را از مقوله قرائت ها مى دانند و نه اين كه اگر از منظر بيرونى نگاه كنيم اين فهم ها مؤيد چنين انديشه اى است.
بنابراين، در اختلاف برداشت هاى دو فقيه يا دو مفسّر به اين دليل كه اولاً، بسيارى از اين اختلاف ها حل شدنى است و ثانياً، معناى اختلاف برداشت اين نيست كه همه برداشت ها صحيح است، بلكه معنايش اين است كه يكى صحيح است و ديگرى نادرست و ما مى توانيم با مكانيسم هايى محك بزنيم و خطاى يكى را كشف كنيم. علاوه بر اين كه، اختلاف بين دو فقيه و دو يا چند مفسّر ممكن است به شكل هاى ديگرى مطرح شود. گاهى اختلاف نظرها در طول هم هست، نه در عرض هم; فقيهى بحث را به اجمال مطرح كرده و فقيه ديگرى آن را به تفصيل. گاه مفسّرى بحث ها را بدون ذكر مصداق ها مطرح كرده و مفسّر ديگرى وارد بحث جزئيات و مصاديق شده است. گاه فقيهى و مفسّرى فقط به دلالت هاى صريح و قوى پرداخته و مفسّر ديگرى بحث دلالت هاى ظنى را هم مطرح كرده است. هيچ كدام از اين ها هيچ ربطى به نظريه تكثر قرائت ها ندارد.
آية اللّه مصباح:درباره نظريه كثرت قرائت ها، محورهاى مختلفى قابل طرح است. از جمله اين كه صاحبان اين نظريه چه دليلى در فرهنگ اسلامى براى تأييد نظريه خودشان آورده اند؟ يكى از دلايل همين است كه وجود اختلاف مذاهب و نظريات بزرگان و علماى دين دليل اين است كه تعدد قرائت ها قابل قبول است. محور ديگر هم اين است كه ما اساساً به چه معنايى مى توانيم تعدد معانى را براى يك متن بپذيريم. اما در محور اول، اين ها براى تأييد اين نظريه، يا از روى قصور و كم فهمى يا از روى غرضورزى و شبهه آفرينى و گمراه كردن ديگران، دلايلى دارند. سخيف ترين دليلى كه به آن استناد كرده اند و متأسفانه كسانى كه خود را صاحب عنوان هم مى دانند اين حرف را زده اند، اين است كه وجود نحله هاى مختلف كلامى، فقهى، تفسيرى از صدر اسلام تاكنون، وجود شيعه و سنى، وجود اختلافات كلامى از قبيل اشعرى و معتزله، وجود فقه شيعه از يك سو، و چهار مذهب معروف اهل تسنن از سوى ديگر، همه اين ها معنايش قبول تعدد قرائت هاست.
به نظر من، اين رسواترين و سخيف ترين دليلى است كه مى توان براى اثبات صحت نظريه تعدد قرائت ها به آن استناد كرد; مگر نه اين است كه اشعرى معتقد است كه معتزلى خطا رفته و معتزلى معتقد است كه اشعرى خطا رفته تا جايى كه همديگر را تكفير كردند و عده اى به اتهام اعتزال كشته شدند؟ اين ها هيچ ربطى به تعدد قرائت ها ندارد مسأله تعدد قرائت ها اين است كه يك متن، دو معناى قابل قبول دارد كه هر دو هم درست است.
اما در خصوص اختلاف فتاوا بايد گفت: اولاً، اين اختلاف در كل متون دينى نيست، بلكه فقط در مسائل ظنى است; آنجايى كه دلايل قطعى باشد يا خود متن فى نفسه صريح باشد و يا اين كه قرائن قطعيه اى مثل خبر واحد همراه با قرينه قطعيه باشد يا اجماعى آن راتأييد كند و يا از مسائل ضرورى دين و مذهب باشد، اين جا، جاى اختلاف فتوا نيست. تعدد فتاوا در مسائلى است كه ما دليلى قطعى نداريم، فقدان دليل قطعى هم يا به دليل اين است كه سند آن ضعيف است و سند قطعى ندارد، مثل خبر واحدى كه محفوف به قرينه قطعيه نيستو يا اين كه قرينه بين مخاطب و متكلم بوده ولى پس از چهارده قرن فاصله، مخفى شده و در دست ما نيست يا ما نمى توانيم يقين كنيم كه كلام از امام(عليه السلام)صادر شده است. اين ها موجب اختلاف فتاوا مى شود. اماوجود فتاواى مختلف، معنايش اين است كه در مقام اثبات، در مقام حجيت، يعنى در مقام عذر آوردن هر كسى به هر يك از فتواها عمل كند معذور است، نه معنايش اين است كه حتماً ما هر كدام را عمل كنيم، به واقع رسيده ايم. حتى ممكن است واقع چيز سومى باشد و واقع هيچ كدام از اين فتواها نباشد، ولى معنايش اين نيست كه دو واقعيت وجود دارد. و اين هر دو غير از مسأله تعدد قرائت هاست. پس تعدد معنا به يك صورتى قابل قبول است: در جايى كه اولاً، دليل قطعى نباشد، ثانياً، بر اساس يك معيار و روش عقلايى و مقبول آن معنا استنباط شده باشد; يعنى روش مند باشد. وسوم اين كه، اين اختلاف در مقام اثبات باشد; يعنى ممكن است در مقام ثبوت چنين نباشد.

معرفت: با تشكر. جناب آقاى رشاد! اگر بفرماييد تا چه حد ما مى توانيم تعدد فهم را بپذيريم كه منجر به رسميت بخشيدن اين نظريه نشود، سپاسگزار خواهيم بود.
حجة الاسلام رشاد:به نظرمى رسد، ميان نظريه اجتهاد و قرائت پذيرى تمايز زيادى وجود دارد: يكى از آن ها تفاوت واژه شناختى است; در اجتهادگرايى و واژه اجتهاد، موهم اين است كه وظيفه فهمنده جدّ و جهد براى كشف مراد حق است. فرض بر اين است كه كوشش به جايى مى رسد; زيرا واقع و نفس الامرى هست. بايد آن را پيدا كرد. در حالى كه در قرائت پذيرى، واژه قرائت مى گويد اين يك قرائت و خوانش است; يعنى هيچ لزومى ندارد كه ما به يك متن واقعى دست پيدا كنيم. اين كه ما فهم دينى را يك خوانش قلمداد كنيم يا كوششى براى كشف واقع و درك نيّت مؤلف و قصد شارع، مسأله بسيار تفاوت مى كند، اين مطلب بسيار مهمى است كه نشان مى دهد دو نظر تفاوت ماهوى باهم دارند.
در نظريه هاى هرمنوتيكى سه گرايش كلان وجود دارد: گرايشى كه اصالت را به متن مى دهد و تا حدى متن را مستقل از مؤلف مى انگارد;يعنى مى گويد پس از صدور از مؤلف خود
متن شخصيت مستقلى پيدا مى كند و از مؤلف خود جدا مى شود. در نتيجه، اگر حافظ شعرى گفته، ده شارح آمده اند شعر حافظ را معنى كرده اند، بعد حافظ سر از خاك برداشت و گفت: مراد من هيچ يك از اين ده معنا نبود. مى گويند خوب اين هم تفسيريازدهم ازشعرحافظ!
گرايش ديگر كه اصالت را به مفسر مى دهد و مى گويد: اصولاً
شخصيت مفسّر، ذهنيت و توانايى ذهنى او عامل شناخته و ناشناخته ديگر فهم مفسّر را شكل مى دهد و چون در اين زمينه افراد با هم متفاوت هستند، فهم ها هم متفاوت مى شوند. بنابراين، اساس در فهم متن مفسر است.
گرايش ديگر مى گويد: اصل را بايد بر مرادكاوى گذاشت تا اين كه كشف شود مؤلف چه گفته است و اين گرايش بر اين پيش انگاره مبتنى است كه مؤلف و متكلم در چارچوب قواعد و ضوابطى حرف زده و بايد مراد او به ما منتقل شود. وظيفه ما كشف قصد اوست; بايد قصد او را كشف كنيم. از اين سه گرايش، نظريه قرائت پذيرى متكى به دو گرايش اول و دوم است; زيرا مى گويد: متن مستقل است يا متن ثابت است و مفسر قصد مؤلف تعيين كننده است.
تفاوت ديگر اجتهادگرايى و قرائت پذيرانگارى اين است كه در نظريه اجتهاد متن مستقل از مؤلف است يا اصالت با مفسر است، مى گويد: متن پيامى است كه از سوى ماتن و مؤلف متوجه مخاطب و مفسر است و استقلال ندارد و ذهنيت و شخصيت مفسر هم نمى تواند چيزى از خود بر آن تحميل كند. در نتيجه، اجتهادگرايى بر گرايش سوم مبتنى است. مى گويد: ما بايد قصد مؤلف و شارع را كشف كنيم. لهذا از اين جهت هم اختلاف فتاوا با نظريه قرائت دين تفاوت دارد.
طبقه بندى فهم ها، از برجسته ترين تفاوت هاى نظريه اجتهاد با نظريه قرائت پذيرى است. مدعيان قرائت پذيرى دين همه فهم ها را برابر مى انگارند و مى گويند تفسير راجح، حجت و نهايى نداريم ولى در ديدگاه اجتهادى، همه فهم ها و همه رأى ها برابر نيستند: 1. فهم محق داريم; مانند رأى مجتهدى كه محق و سزاوار و داراى صلاحيت لازم براى فهم دين است. چون او متخصص فهم دين است پس حجت است و اگر كشف و رأى او با واقع باشد، رأى او حق است. 2. گاهى محق غيرحق داريم: گاهى ممكن است رأى يك مجتهد كه محق است حق نباشد;يعنى يك مجتهد براساس روش ها و معيارهاى علمى به دنبال فهم واقع مى رود، اما بر اساس خطايى كه اتفاق مى افتد، واقع را كشف نمى كند و چون ما مخطئه هستيم يعنى احتمال خطا در فهم را به صورت قضيه موجبه جزئيه قبول داريم در نتيجه مى گوييم: ممكن است گاه فهمى به دست بيايد كه از آنجا كه متخصص نظر داده محق و حجت باشد، اما به دليل اشتباهى كه صورت گرفته، صائب و حق نيست. مثل بسيارى از علوم و عرصه هاى بشرى و عقلايى كه در عالم اتفاق مى افتد. 3. گاهى فهم غيرمحق غيرحق هم داريم: ممكن است افرادى غيرمتخصص به دنبال فهم مسأله دينى بروند كه چون متخصص نيستند حق نظردهى ندارند. اين فرد غيرمحق است و دچار خطا مى شود. 4. نوع چهارم رأى غيرمحق حق است; يعنى احتمال دارد فرد غيرمتخصص تصادفاً مسأله اى را درست بفهمد. در مسائل اجتماعى سياسى فرض ديگرى نيز قابل طرح است. البته در عرض چهار فرض نيست و آن براى محق اولى است و آن رأى فقيه حاكم در قياس آراء فقهاى ديگر است كه تقدّم اينجا با رأى فقيه حاكم است و اين يك امر عقلايى است. براى اداره جامعه، اگر چند رأى بود، لاجرم ما بايد يكى را انتخاب كنيم و اين امرى عقلايى و پذيرفته شده است و در جوامع ديگر هم همين كار را مى كنند. از ميان چند رأى نظر يكى را معيار و ملاك مى دانند. با وجود چند مكتب حقوقى در يك جامعه مكتب پذيرفته و حاكم را فصل الخطاب مى انگارند، در جامعه دينى هم رأى مجتهد حاكم در ميان آراى مختلف، معيار و ملاك است. ولى در قرائت پذيرى هيچ فهمى بر فهمى ديگر ترجيح ندارد. و لذا يك حالت تحير و تعدد به رسميت شناخته مى شود، ما هرگز نمى توانيم بپذيريم كه هر فهمى از هر كسى مساوى است با هر فهمى از هر كس ديگرى. بله، البته اجمالاً و به صورت قضيه موجبه جزئيه مى پذيريم كه ما در بعضى مفاهيم و گزاره هاى دينى فهم هاى متفاوت داريم كه غالباً يكى از آن ها صحيح است و گاهى هر دو باطل است. در اين حد مى پذيريم. و اين هم، همان گونه كه عرض شد، هيچ ربطى به نظريه تعدد قرائت ها ندارد.
آية اللّه مصباح:من تعليقه مختصرى داشتم. اين تقسيم بندى كه فرمودند، چهار قسم آن منطقى است; اين كه بگوييم، فى حد نفسه، شخصى كه اظهارنظر مى كند يا محق است يا محق نيست، يك تقسيم عقلى است. و در هر صورت، رأى او يا مطابق با واقع هست و يا مطابق با واقع نيست. اين مقسم چهار قسم دارد. اما نظر پنجمى كه ذكر فرمودند يعنى در مواردى كه كسى در مسائل سياسى، اجتماعى اظهارنظرى مى كند اين قسم، به هر حال، از آن چهار قسم خارج نيست. يا در اظهارنظر خود محق است يا نيست. در هر صورت، نظرش يا مطابق با واقع هست يا نيست. پس، اين قسم هم از آن چهار قسم خارج نيست. مگر اين كه مسأله را به گونه اى ديگر فرض كنيم: در مواردى است كه دو مصلحت مساوى وجود دارد: يك صاحب نظرى، به يكى از اين مصالح مى رسد، ديگرى به يك مصلحت ديگر. هرچند اين مصالح عملاً تزاحم دارند، اما از نظر پايه مصلحت مساوى هستند. فرض، فرض عقلى است. مثلاً در مقررات راهنمايى رانندگى مصلحت اين است كه خودروها از يك سمت حركت كنند; از سمت راست بروند و از سمت چپ برگردند، يا به عكس. اين دو مصلحت مساوى است. بالاخره يك مقامى بايد اين را تعيين كند. اگر تعيين نشود، هرج و مرج پديد مى آيد. در برخى كشورها خودروها از سمت چپ حركت مى كنند و در برخى ديگر از سمت راست. در چنين فرضى، كه دو مصلحت متوازن و متساوى است، لاجرم بايد يكى را پذيرفت. اين، يك تقسيم ديگرى است; در جايى اگر مصالح واقعى متزاحم باشد چند فرض دارد: يكى بر ديگرى ارجح است و يكى اهم و مهم است يا فرض اين است كه آن دو از نظر مصلحت مساوى است. اگر مساوى شد و دو نفر دوگونه برداشت كردند; هر دوى اين ها معتبر هستند. اما در عمل بايد يكى از اين ها را انتخاب كرد تا بحران و هرج و مرج در مسائل اجتماعى پديد نيايد. به هر حال، اين قسم جديدى در كنار آن چهار قسم نيست. چون فرموديد، پنج سطح معرفت داريم. اين ها هم سطح نيستند.
حجة الاسلام رشاد: چهار فرض نخست در عرض هم هستند اما عرض كردم در مقام عمل فرض پنجمى مطرح است و از آنجا كه لاجرم بايد يكى را انتخاب كرد. رأى فقيه حاكم فصل الخطاب است، اين قسم لزوماً مصداق قسم اول يا دوم است; يعنى يا محق حق است يا محق غير حق است. در عرض آن ها نيست، درست مى فرماييد بيان من ناظر به مقام عمل بود.
آية اللّه مصباح:البته، احتمال باطل بودن هم دارد و احتمال هم دارد هيچ كدام درست نباشد. پس آن كه محق است خود به چهار قسم تقسيم مى شود.
حجة الاسلام رشاد:عرض كردم،فرض پنجم قطعاً مصداق قسم اولو دوم هست ولى مصداق سوم و چهارم نيست; يعنى در هر صورت محق است. چون حاكم مجتهد است; لهذا يا محق حق است يا محق غير حق.
آية اللّه مصباح:بله، در نظام ولايى و دينى و فقاهتى اين گونه است، اما در ساير نظام ها ممكن است كسانى آن را قبول نكنند.
حجة الاسلام رشاد:در نظريه اجتهاد كه مبناى ولايت فقيه است. در مقام عمل بايد قسم و فرض پنجم را نيز بپذيريم; فرضى كه از لحاظ نظرى، لزوماً مصداق نوع اول يا دوم است و مصداق قسم سوم و چهارم نيست.
آية اللّه مصباح: پس سطح فهم نيست چون اگر سطح فهم بود، قسم پنجمى معنا ندارد.

معرفت: به نظر مى رسد، اين فرض مربوط به مسائل اجتماعى سياسى است. ودرتكاليف فردى عملاًافراد جامعه مقلد مراجع متعددى هستند كه نظرات متفاوت دارند و هيچ مشكلى هم پيش نمى آيد. سؤال ديگر در اين باب اين است كه آثار و پيامدهاى معرفتى، سياسى، اجتماعى و اخلاقى اين نظريه در جامعه اسلامى چيست؟
آية اللّه مصباح:با توجه به آنچه در خاستگاه اين نظريه گذشت، مهم ترين خطر اين نظريه اين است كه كسانى براى فريب دادن ديگران و منحرف كردن افراد از معرفت صحيح و حق، اين نظريه را اشاعه دهند تا در كنار آن نظريه صحيح، نظريه ديگرى رسميت پيدا كند. وقتى اين نظريه رسميت پيدا كرد، به هر حال، آن نظر رسمى دينى، به ويژه در مسائل سياسى اجتماعى، به عنوان يكى از نظرات در كنار يك نظر غيرحقى، كه به نام دين در يك نظام دينى، ترويج مى شود به عنوان يك قرائتى از دين مطرح خواهد شد، وقتى به نام دين در يك جامعه دينى، يك قرائت غير دينى يا ضد دينى مطرح شد، همه اهداف انبيا و اوليا و مصلحان حق از بين مى رود. اين بدعتى است كه ايجاد آن در حكم كفر است; اغوايى است كه كار اصلى ابليس است; كار شياطين انس و جن است. اگر ما براى دين ارزشى قائل هستيم به هر اندازه اين كار بزرگ ترين جنايت عليه دين است. براى اين كه به آسانى، همه دستاوردهاى دين را ابطال مى كند.
پيامد ديگر آن اثر روانى است كه از همين جا ناشى مى شود; مردم وقتى نظريات مختلف را ديدند، اعتماد خود را نسبت به آن ها از دست مى دهند و چون اطمينان ندارند كدام نظر درست است، در عمل هم جديتى به خرج نمى دهند. فرض بفرماييد در دوران انقلاب اگر نوجوانى 13 ساله حاضر مى شود زير تانك برود، به خاطر اين بود كه يقين داشت اين حركت موجب سعادت اوست ويك حركت ارزشمندى است. اما اگر در اين زمينه شك داشته باشد، هرگز چنين اقدامى نمى كند. ضرر سوم آن، مسأله ناهماهنگى در اجتماع است; به همان اندازه كه وحدت و اتحاد براى جامعه مفيد است، كثرت آرا مضر خواهد بود. بله، تضارب آرا براى شناخت حق و حقيقت مفيداست و نوعى اجتهاد در تشخيص موضوعات است. نه اين كه از اول بگويند: حق دو تاست و هر دو هم صحيح است. يا اين كه كسى معتقد باشد حق و باطلى وجود ندارد; دو نظريه مختلف است هر دو هم مساوى هستند، نه تنها زمينه اى براى كشف نظر حق نمى شود، بلكه جامعه به كثرت و پراكندگى و تلاشى سوق داده شود. تعجب از كسانى است كه از يك سو، دعوت به وحدت و هماهنگى مى كنند و از سوى ديگر، نداى تكثر جامعه چند صدايى و چند قرائتى سر مى دهند. اين عملاً نتيجه اى جز پراكندگى جامعه، هدر رفتن نيروها و اصطكاك آن ها، اختلاف و پراكندگى نخواهد داشت. پيداست كه قوام و ثبات هر جامعه اى به وحدت است; هر قدر كثرت در آن پيدا شود و مصالح پراكنده شود، به گونه اى كه هيچ نقطه وحدتى نداشته باشد، جامعه بيش تر متضرر خواهد شد.
بنابراين، پيامدهاى اشاعه اين نظريه اين است كه اولاً، هدف انبيا و دين به كلى از بين مى رود. ثانياً، در مقام عمل متدينان نسبت به هنجارها و ارزش هاى دينى بى تفاوت خواهند شد و سرانجام، اين تكثر قرائت ها، وحدت جامعه را به خطر مى اندازد و موجب تلاشى جامعه از لحاظ نظرى و عملى مى شود و انرژى ها صرف اصطكاك شده و پيشرفتى براى جامعه نخواهد داشت.
حجة الاسلام رشاد: اين نكته را هم بنده به فرمايش استاد اضافه كنم. عملاً ما در جامعه دانشجويى و دانشگاهى گاهى مشاهده مى كنيم و متأسفانه افراد مشخصى را سراغ داريم كه به دليل مطرح شدن همين نظريه قرائت هاى مختلف، دچار حالت تحير و سرگشتگى و ترديد شده و بعضاً از اصل دين اعراض مى كنند.
حجة الاسلام رجبى:اين مسأله از منظرهاى مختلف با دين و مبانى آن ناسازگار است: از منظر مباحث اصولى و روش عقلايى، چنان كه در بحث هاى اصولى مطرح و اثبات شده و مورد تأييد دين است و متون دينى، به ويژه قرآن، با همان روش عقلايى و از واژگان و دستور زبان عربى سخن گفته است و همان گونه كه هر گفتار يا نوشتارى در مفاهمه عرفى معناى ويژه خود را دارد و نمى توان براى آن قرائت ها قايل شد و عقلا چنين نظريه اى را در تفهيم و تفاهم عرفى خود نمى پذيرند، متن دين هم مفهوم خاص خود را دارد كه در قالب الفاظ، پيام هاى خاصى را به بشر انتقال مى دهد.
از منظر كلامى نيز در مبحث نبوت عامه اثبات مى شود كه انسان براى رسيدن به سعادت واقعى خود بايد رهنمودهاى الهى را دريافت كند و خداوند پيامبرانى را مى فرستد و پيام هاى خود را در قالب متون دينى به انسان ارائه مى دهد. اگر مسأله قرائت ها را بپذيريم، معنايش اين است كه پيام خاص وروشنوقاطعى نمى توان به دست آورد; يعنى خدا با فرستادن كتاب و پيامبر نقض غرض كرده و اين با حكمت الهى ناسازگاراست وبااهداف بعثت انبيا و دلايل نبوت عامه در تناقض است.
از منظر متون دينى، به ويژه قرآن و روايات هم اين ديدگاه نادرست است; چه بيانات كلى ناظر به هدف از نزول كتب آسمانى و ارسال پيامبران و نيز توصيف هاى كلى اى كه از قرآن شده است كه قرآن تبيان، بلاغ، مبين و... است و چه به لحاظ آموزه هاى روشن و تعابيرى كه به هيچوجه قرائت هاى مختلف را برنمى تابد: مانند "انما إلهكم إله واحد" و يا آيات ناظر به دستورالعمل هاى اخلاقى و حقوقى روشن و صريح كه همه نفى قرائت پذيرى را به كرسى مى نشاند.
آية اللّه مصباح:براى تيمن و تبرك و حسن ختام، آيه و روايتى ذكر مى كنيم. همان طور كه فرمودند، اگر قرائت هاى متعدد را بپذيريم، وجود و عدم دين مساوى خواهد بود. چون وجود انبيا و فداكارى هاى ايشان، همه لغو خواهد بود; چون براساس اين نظريه، امام حسين(عليه السلام)صحيح است، يزيد هم صحيح است، توحيد صحيح است، تثليث هم صحيح است. بت پرستى صحيح است، خداپرستى هم صحيح است. بنابراين، اين نظريه تحت هيچ شرايطى و يا هيچ توجيهى با دين سازگار نيست. قرآن مى فرمايد: «فماذا بعدالحق الاالضلال»(يونس: 23) بعد از حق جز گمراهى چه خواهد بود; يعنى حق يكى است، غير از حق هر چه هست گمراهى است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز در نهج البلاغه مى فرمايد: "مااختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلالة"1 هيچ دو ادعايى، كه با هم اختلاف داشته باشند، وجود ندارد مگر اين كه يكى از آن ها گمراهى است. بنابراين، از منظر درون دينى به هيچ وجه تعدد قرائت ها قابل پذيرش نيست.
حجة الاسلام رشاد:قرآن تصريح دارد: «كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» (هود: 1) در جايى ديگر مى فرمايد: «تلك آيات الكتاب المبين.» (يوسف: 1) اين آيات كتاب مبين است; كتابى است آشكار. يا «نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء.» (نحل: 89) قرآن تبيان همه چيز است اگر تبيان است، اگر نتوان آن را شناخت يا به چند صورت شناخت، كه مساوى است با عدم شناخت، چگونه پس تبيان كلى شىء است؟ روايات فراوانى هم بر اين تصريح مى كند. «فمن زعم ان كتاب الله مبهم، فقد هلك و اهلك»2 كسى اگر خيال كند كتاب خدا مبهم است; نمى شود فهميد، هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده است. سيره معصومين(عليهم السلام)هم حاكى از اين است كه قرآن هم فهم پذير است و هم فهم آن روش مند است.
معرفت: باتشكر از استادان بزرگوارى كه دعوت ما را پذيرفتند.

 

پى نوشت ها

1. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 183، ص 393
2. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 90، روايت 34، باب 8

 
سه شنبه 18 مهر 1391  11:01 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : قرآن و رستگاری پیروان ادیان

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : پلورالیزم دینی ناسازگار با قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : بررسی پلورالیسم نجات از نگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:01 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : پلورالیزم دینی در چشم انداز ما (نقدی بر مقاله ای در دفاع از پلورالیزم دینی)

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : ماهیت وحی و مسأله تساوی ادیان

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : قرآن کریم و کثرت گرایان دینی

دریافت فایل pdf

 

 

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:02 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : نقد و بررسی پلورالیسم حقانیت از نگاه قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : قرآن و پلوراليزم

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : معاد در قرآن و كتب عهدين (عهد قديم و جديد)

دریافت فایل pdf

 

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:02 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : تبيين آموزه توحيد در مُول منْتُرا و مقايسه آن با آيات قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : بررسی تطبیقی میزان شیوع طلاق و درجه قباحت آن در کتاب های آسمانی قرآن کریم، عهد عتیق (تورات) و عهد جدید (انجیل)

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : مقایسه تواریخ قرآن با کتب عهدین

دریافت فایل pdf

 

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:02 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : نجات در قرآن و مقایسه آن با آموزه نجات مسیحی

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : بررسی تطبیقی ویژگی های نوشتاری کتاب مقدس و قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : تعالیم القرآن الکریم و الکتاب المقدس

دریافت فایل pdf

 

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تكثرگرايى دينى

تكثرگرايى دينى: از مباحث فلسفه دين: اعتقاد به حقانيت يا نجاتبخشى همه يا مجموعه اى از اديان در عصر واحد

تكثرگرايى يا آيين كثرت از مباحث فلسفه دين و به معناى پذيرش كثرت و نفى انحصار است. تكثرگرايى معادل فارسى واژه پلوراليسم (Pluralism) در زبان انگليسى است كه تركيبى است از واژه پُلُو رال (PLu ral) به معناى جمع و كثرت و پسوند ايسم يا ايزم (Ism)كه بر گرايش و طرز فكر دلالت دارد.[1]
اين واژه را نخستين بار «لوتسه»
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 505
(Lotze)فيلسوف و منطق دان آلمانى در سال 1841 ميلادى در كتاب ما بعد الطبيعه خود وارد فلسفه كرد.
[2]
تكثرگرايى دينى گاه بر پذيرش كثرت در محدوده مذاهب يك دين اطلاق مى شود و گاه بر پذيرش تكثر در اديان. در اين مقاله تنها از تكثرگرايى برون دينى از منظر قرآن كريم بحث مى شود؛ همچنين مراد از تكثرگرايى در اين مقاله، تكثرگرايى عرضى است نه طولى؛ بدين معنا كه تكثر طولى اديان آسمانى و ظهور دينى پس از دين* ديگر مورد بحث نيست، بلكه بحث در كثرت عرضى اديان و حجيت و حقانيت آن ها در يك زمان و در عرض هم است.
تكثرگرايى دينى مورد بحث عبارت است از نفى انحصارِ حقانيت يا نجاتبخشى در دين واحد و گسترش دادن آن به همه يا مجموعه اى از اديان در عصر واحد
[3]، به گونه اى كه هريك از اديان جلوه اى از «حق مطلق» به شمار آيد.[4]
به نظر جان هيك(John Hick) ، كشيش و فيلسوف دين شناس مسيحى معاصر و پايه گذار پلوراليسم دينى[5]، اديان بزرگ جهان صورت هايى از تجربه كردن حق متعالى را گزارش مى كنند و نوع يكسانى از ثمرات اخلاقى و معنوى را در زندگى بشر نشان مى دهند.[6]وى اديان بزرگ را پاسخ هايى براى حقيقت غايى مى داند كه هريك از آن ها طريق نجات انسان را فراهم مى كند.[7] او اديان را طرح كننده پرسش هايى گوناگون مى دانست كه به يك پرسش باز مى گردند: انسان چگونه از اين زندگى ناقص به حيات كامل تر دست يابد و رستگار شود.[8] وى در پى آن بود كه معيار زبانى يكسانى را براى همه اديان جهانى درباره غايت ارائه كند.[9]
جان هيك از نظريه تكثرگرايى دينى خود با وصف «انقلاب كپرنيكى در الهيات مسيحى» ياد مى كرد[10] و بر اين باور بود كه همان گونه كه كپرنيك (Copernicus)ستاره شناس و رياضى دان لهستانى بناى كهن نجوم وهيئت بطليموس را ويران و «خورشيدْ محورى» را جايگزين «زمينْ محورى» كرد، در انقلاب كپرنيكى دين نيز بايد ايمان به خدا و نسبت انسان با پروردگار را در مركز اعتقادات قرار داد و عقايد خاص اديان را به منزله كراتى دانست كه حول محور آن مى گردند.[11]
او تكثرگرايى دينى را در قالب تمثيل هايى نيز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 506
ترسيم كرد؛ مانند تشبيه تنوع تاريخى فرهنگ هاى گوناگون به عينك هايى كه حقيقت متعالى (واقعيت الهى واحد) از درون آن ها متنوع ادراك مى شود
[12]، تمثيل قديمى «فيل و مردان كور»[13] و چراغ هاى متفاوتى كه نور واحد دارند.[14]

خاستگاه تكثرگرايى دينى:

تكثرگرايى دينى در جهان غرب و در بستر اختلاف هاى فرقه اى مسيحيت زاده شد و در دهه هاى اخير به جهان اسلام راه يافت. در جهان مسيحيت كه زادگاه انديشه تكثرگرايى دينى است به اين پرسش كه كدام دين بر حق و نجاتبخش است سه پاسخ محورى داده شده است:
1. تكثرگرايى (پلوراليسم: (Pluralism، چنان كه جان هيك معتقد بود كه در درون هريك از سنت هاى دينى بزرگ جهان، تحول و دگرگونى افراد بشر از خودمحورى به حقيقت (خدا) محورى صورت مى پذيرد.
[15]
2. انحصارگرايى(اِكسكلوزيويسم: (Exclusivismكه بيشتر دين پژوهان مسيحى به آن معتقدند و كمال و رستگارى را منحصر در يك دين خاص (مسيحيت) مى دانند.[16] برپايه تعاليم سنتى مسيحيت* ، جز از راه فداكارى حضرت مسيح، راه ديگرى به سوى نجات نيست و حتى پيامبران بزرگ بايد تا روز رستاخيز در ليمبو [به اعتقاد مسيحيان محلى است كه در آن پيامبرانى از قبيل موسى و نيز كودكانى كه غسل تعميد داده نشده اند در انتظار روز قيامت به سر مى برند و در آنجا عذابى نيست[ به انتظار بنشينند تا حضرت مسيح(عليه السلام) براى رهايى آنان اقدام كند.[17]
3. شمولگرايى (اينكلوزيويسم: (Inclusivismكه حد فاصل ميان دو نظريه پيشين و بدين معناست كه گرچه تنها يك راه براى رستگارى وجود دارد و صرفاً در يك دين خاص قابل شناسايى است؛ ولى لطف خدا به انحاى گوناگون در اديان مختلف تجلى يافته و هركس حتى اگر از اصول اعتقادى دين حق چيزى نشنيده باشد، مى تواند رستگار شود. كارل رانر (Karl Rahner)، الهيات دان كاتوليك آلمانى، طرفدار اين نظريه است و از نجات يافتگان غير مسيحى با نام «مسيحيان بى عنوان و گمنام» ياد مى كند.[18]
جان هيك نيز اين نظريه را چنين تبيين مى كند كه حقوق كفاره مسيح همه گناهان بشرى را مى پوشاند، به گونه اى كه اكنون همه ابناى بشر در معرض لطف و رحمت الهى قرار دارند، هرچند كه هرگز نام حضرت مسيح را هم نشنيده باشند.[19]
مايه هاى اصلى تفكر تكثرگرايى دينى را در انديشه هاى ليبراليستى، اعم از ليبراليسم سياسى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 507
و دينى مى توان يافت، زيرا ليبراليسم سياسى بر اهميت تسامح و تساهل، آزادى عقيده و حقوق خصوصى افراد تأكيد دارد و مى توان گفت تكثرگرايى دينى كوششى در جهت يافتن مبنايى براى تسامح و تساهل است. برخى عناصر تكثرگرايى دينى را مى توان در نوشته هاى فردريك شلايرماخر (Fridrich Schleier macher) منطق دان و فيلسوف آلمانى و بنيانگذار پروتستانتيسم ليبرال (LiberalProtstantism) در قرن نوزدهم يافت كه به نظر او همه اديان، در بردارنده حقيقت الهى هستند. پروتستانتيسم ليبرال، تفسيرهاى نامتعارف از كتاب مقدس و ديگر اعتقادات دينى را به راحتى مى پذيرفت.
[20]
به گفته لِگِنْ هاوْزِن (Legen Hausen)نومسلمان امريكايى، بحث تكثرگرايى دينى در اروپا هنگامى آغاز شد كه پس از جنگ دوم جهانى و در نيمه دوم قرن بيستم گروه هايى از كشورهاى مختلف به اروپا مهاجرت كردند و دين مسيحيت را نپذيرفتند. فرقه هاى گوناگون مسيحى اينان را اهل دوزخ و شايسته هرگونه رفتارى مى دانستند؛ ولى برخى متكلمان مسيحى كه در ميان غير مسيحيان نيز افراد خوبى را مى ديدند به تعاليم كليسا بدگمان شدند و براى طرد آن، پيشنهادهايى و از جمله تكثرگرايى دينى را مطرح كردند. نخستين عكس العمل در نوشتار كارل رانر ديده مى شود كه پيشنهاد كرد مسيحيان مى توانند بپذيرند كه كسى رسماً مسيحى نباشد و خدا به سبب طرز زندگى و اخلاقش او را مسيحى به شمار آورد.[21]
جان هيك نيز همه متدينان به اديان گوناگون را اهل نجات دانست و حتى ابايى نداشت كه طرفداران مكاتبى مانند كمونيسم را نيز اهل نجات بداند، از اين رو واكنش هاى تندى بر ضد او صورت گرفت و بيشتر مسيحيان او را طرد كردند.[22] هيك مفصل ترين تبيين خود از تكثرگرايى دينى را در كتاب تفسير دين آورده كه در سال 1989 ميلادى منتشر شده و در كتاب ديگرش، كلام مسيحى درباره اديان به نقدهاى وارد بر اين نظريه پاسخ داده و در سال 1995 ميلادى منتشر ساخته است.[23]
به گفته لِگِنْ هاوْزِنْ، همزمان با هيك، كشيش كانادايى، ويلفرد كنت ول اسميت  (Smite)همين ديدگاه را مطرح كرد و اين دو را مى توان مهم ترين مطرح كنندگان تكثرگرايى دينى در ميان مسيحيان دانست.[24]
تكثرگرايى دينى به وسيله روشنفكران مسلمان به دنياى اسلام نيز راه يافت[25]؛ طرح
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 508
مباحثى همچون «صراط هاى مستقيم»
[26]، «انقلاب كپرنيكى در كلام»[27]، «تعدد قرائت ها از دين»[28]، «قبض و بسط تئوريك شريعت»[29] و «به رسميت شناخته شدن اديان اهل كتاب در قرآن»[30] به وسيله روشنفكران و نويسندگان ايرانى نيز در جهت ترويج همين انديشه است.
برخى در ترويج تكثرگرايى دينى، نظريه جان هيك را به عنوان «نظريه جديد الهيات جامع و جهانى» پنداشته و گفته اند كه از طريق همسنخى بين اديان مى توان جوهره اصلى و فطرى اديان را كه توحيد است برگرفت و پوسته عقايد موروثى و اكتسابى و غير اصلى را به دور افكند و بدين سان به تأليف قلوب و همدلى مؤمنان سراسر جهان دست زد.
[31]

شاخه هاى تكثرگرايى دينى:

تكثرگرايى دينى شاخه هايى گوناگون دارد:

1. در حقانيت:

بدين معنا كه اديان گوناگون همه از حقانيت برخوردار و راه هايى گوناگون به سوى حقيقت مطلق اند. به گفته جان هيك حقيقت غايى در ذات خود يكى بيش نيست؛ اما بالقوه مى تواند در تجربه هاى مختلف بشرى به شيوه هايى گوناگون تجربه شود.[32]

2. در نجات و رستگارى:

پيروان اديان مختلف اهل نجات اند. هيك ضمن نقد تفسير انحصارگرايان مسيحى از نجات، آن را «تبديل و تحول روحيه انسانى از خود محورى به خدا (حقيقت) محورى» مى داند كه اين امر لزوماً در حصار هيچ يك از سنت هاى دينى تاريخ بشر محدود نخواهد ماند[33]، بلكه در درون همه سنت هاى دينى بزرگ عالم صورت مى گيرد.[34]

3. در همزيستى اجتماعى:

پيروان اديان گوناگون مى توانند زندگى مسالمت آميزى با يكديگر در يك جامعه داشته باشند و حدود و حقوق يكديگر را حرمت نهند.

گستره تكثرگرايى دينى:

از پرسش هاى مهم درباره تكثرگرايى دينى پرسش از گستره آن است؛ دامنه حقانيت و نجاتبخشى شامل كدام يك از اديان مى شود؟ گرچه در سخنان جان هيك، پايه گذار پلوراليسم دينى تعبير «سنت هاى بزرگ دينى» فراوان يافت مى شود و مراد او اسلام، مسيحيت، هندوئيسم و بوديسم است[35]؛ ولى به تصريح وى در مورد سنت هاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 509
غير الهى نظير اديان كنفوسيوسى نيز قابل طرح است.
[36] وى حتى احتمال تسرّى حقانيت و نجاتبخشى به سنت هاى دينى كوچك تر يا برخى باورهاى سكولارى همچون ماركسيسم، مائوئيسم و اومانيسم را نيز نفى نمى كند[37]؛ اما برپايه تعريف او از «نجات و رستگارى» يعنى «تبديل و تحول روحيه انسانى از خود محورى به خدا (حقيقت) محورى»[38]، نجات و رستگارى لزوماً در حصار هيچ يك از سنت هاى دينى تاريخ بشر محدود نخواهد ماند.[39]

مستندات قرآنى تكثرگرايان:

برخى تكثرگرايان با استناد به آياتى از قرآن كريم كوشيده اند مبنايى قرآنى براى آن ارائه كنند. آنان بر اين پندارند كه پلوراليسم دينى آموزه اى برخاسته از متن دين است.[40] مهم ترين مستندات قرآنى تكثرگرايى عبارت اند از:

1. كثرت خدا خواسته:

آنان با استناد به آياتى همچون 148 بقره/2؛ 48 مائده/5؛ 118 - 119 هود/11؛ 32 روم /30 و 8 شورى /42 كثرت اديان (پلوراليسم دينى) را خواست خداوند دانسته و گفته اند: اولين كسى كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت، خود خداوند بود كه پيامبران مختلف فرستاد و بر هر كدام ظهورى كرد و هريك را در جامعه اى مبعوث كرد و بر ذهن و زبان هريك تفسيرى نهاد و بدين سان كوره پلوراليسم گرم شد.[41]اكنون به بررسى آيات مورد استناد تكثرگرايان مى پردازيم:
أ. «ولِكُلّ وِجهَةٌ هُوَ مُوَلّيها فَاستَبِقُوا الخَيرتِ...؛ و براى هر قومى قبله اى است كه وى ]خدا[ آن را قبله آنان قرار داده است، پس در كارهاى نيك بر يكديگر پيشى گيريد...». (بقره/2،148)
براى هر قومى وجهه اى از راه تقرب به خداوند نهاده شده و هركس بايد از همان راهى كه در پيش روى اوست در نيكوكارى بر ديگرى سبقت بگيرد
[42] و چون اين راه ها از سوى خداوند آمده اند همگى تام و تمام اند و مى توانند پيرو را به بالاترين حدّى كه برايش ممكن است برسانند.[43] مسابقه اى كه در آيه آمده در صورتى عادلانه تحقق مى يابد كه همه مردم از اوضاع و زمينه هاى يكسانى براى انجام مسابقه بهره مند باشند، پس هريك از اديان الهى راه رسيدن به خداست.[44]
اين برداشت از آيه پذيرفتنى نيست، زيرا اين آيه كه در ميان آيات مربوط به قبله قرار گرفته، ادامه آياتى است كه استقبال مسلمانان به كعبه را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 510
تأييد و ادعاى منكران را باطل مى كند
[45] و پيامش اين است كه هر امتى قبله اى دارد (يهوديان به سوى بيت المقدس، مسيحيان به سوى ناصرى، زادگاه حضرت مسيح و مسلمانان به سوى كعبه) و قبله خاص، ركنى ثابت در اديان نيست، ازاين رو تحول قبله نمى تواند دستاويز طعن در نبوت و شريعت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باشد.[46] اين آيه خواستار برچيده شدن بساط مجادله با يهوديان درباره قبله است و مسلمانان را به اهميت دادن به مقاصد و پرداختن به اصلاح جامعه خويش توجه مى دهد، از اين رو در ادامه آيه به سبقت گرفتن بر يكديگر در كارهاى خير فرمان مى دهد.[47] برپايه اين تفسير كه مراد از وجهه (جهتى كه انسان به آن رو مى كند) قبله باشد، آيه ارتباطى به تكثرگرايى ندارد، چون ناظر به اختلاف انسان ها در برگزيدن دين نيست.
برپايه احتمالى ديگر آيه بدين معناست كه هركس خط مشى و جهتى (دينى) دارد كه خود آن را برگزيده است يا خداوند راهنما و مولّى او بدان راه است.
[48] در صورت بازگشت ضمير «هُوَ»به كل باز هم آيه مؤيد كثرت گرايى نيست؛ اما اگر ضمير به خدا بازگردد آيه بدين معناست كه خداوند ضمن اينكه هيچ كس را به انتخاب راهى خاص وا نمى دارد، راه كسى را نيز نمى بندد، بلكه براى آزمون، امكانات پيمودن راه خوبان و بدان را فراهم مى كند: «كلا نُمد؛ هر دو ]دسته [را مدد مى بخشيم» (اسراء/17،20)، پس هركس راهى برگزيند خدا وسيله پيمودنش را فراهم مى كند و خدا افزون بر آن، پيمودن راه را تسهيل نيز مى كند. (ليل/92، 5 - 10) بر پايه معناى دوم كه وجهه به معناى شريعت باشد گرچه آيه درباره كثرت شرايع است، هيچ تأييدى براى تكثرگرايى دينى نيست، زيرا تنها بيانگر وضع مردمى است كه هريك براى خود راهى را (به حق يا باطل) برگزيده اند و خدا نيز براى آزمون، آنان را در راه هايى كه برگزيده اند به پيش مى برد و پيمودن راه را برايشان آسان مى كند؛ اما از حق يا باطل بودن راه برگزيده شده سخن نمى گويد.
اما استنتاج حقانيت اديان از «فَاستَبِقُوا الخَيراتِ» بر پايه لزوم عادلانه بودن مسابقه، جاى شگفتى دارد، زيرا اولا خداى سبحان در قرآن، خط آغاز مسابقه را شريعت محمدى(صلى الله عليه وآله)دانسته كه بارها به آن دعوت كرده است (=> همين مقاله: اسلام، شرط هدايت اهل كتاب؛ دعوت اهل كتاب به اسلام و توبيخ آنان)، پس شرط حضور در مسابقه خيرات، پذيرش شريعت ختميه است و منكران آن، اصلا در شمار مسابقه دهندگان نيستند، پس خطاب آيه به حاضران در مسابقه يعنى مسلمانان است.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 511
ثانياً اگر عادلانه بودن مسابقه ايجاب مى كند كه همه در يك خط باشند و در نتيجه هريك از اديان الهى راه رسيدن به خداست، نبايد اين نتيجه را به اديان الهى منحصر دانست؟ بر پايه استدلال ياد شده همه افراد بشر پيرو هر آيينى باشند بايد مرامشان بر حق باشد و گرنه مسابقه عادلانه نخواهد بود! چنين نتيجه اى را دست كم هيچ كثرت گراى مسلمانى نمى پذيرد، بنابراين مخاطبان آيه مسلمانان اند.
حتى اگر دعوت آيه را عام و شامل پيروان ساير اديان نيز بدانيم، مى تواند بدين معنا باشد كه پيروان ديگر اديان در صورت رونياوردن به شريعت كامل، از باب حداقل، راه خيرات و احسان را در پيش گيرند؛ مانند دعوت اهل كتاب به اصل مشترك اديان ابراهيمى يعنى توحيد. (آل عمران/3، 64)
ب. «لِكُلّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً ومِنهاجـًا ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً واحِدَةً ولـكِن لِيَبلُوَكُم فى ما ءاتـكُم فَاستَبِقُوا الخَيرتِ...؛ براى هريك از شما ]امت ها [شريعت و راهى روشن قرار داده ايم و اگر خدا مى خواست شما را يك امت قرار مى داد؛ ولى [خواست[ تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد، پس در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت گيريد...». (مائده/5،48)
خداوند خود خواسته است كه اديان متعدد وجود داشته باشند و تعدد اديان امرى تصادفى نيست.
[49] كثرتى كه ما اكنون با آن مواجهيم در حقيقت راه هايى گوناگون است كه خداوند به سوى خود قرار داده است ... و چون اين راه ها از سوى خداوند است همگى تام و تمام اند.[50]
در پاسخ اين استناد بايد گفت كه احتمال نخست در تفسير آيه اين است كه اگر خدا مى خواست با اكراه همه انسان ها را به دين حق وا مى داشت؛ اما مشيت او بر ايمان اجبارى آدميان نيست و اين اعطاى آزادى در انتخاب راه به معناى به رسميت شناختن راه ها در عرض هم نيست، چنان كه در آيه اى ديگر تنها نشان دادن راه را بر عهده خدا دانسته است: «وعَلَى اللّهِ قَصدُ السَّبيلِ ومِنها جائِرٌ ولَو شاءَ لَهَدكُم اَجمَعين؛ و نمودن راه راست بر عهده خداست و برخى از آن [راه ها[ كژ است و اگر [خدا]مى خواست مسلماً همه شما را هدايت مى كرد» (نحل/16،9 نيز ر. ك: رعد/13، 31؛ يونس/10، 99؛ سجده/32، 13)، بنابراين مشيت در «وَلَوْ شاءَ اللّهُ» تكوينى است نه تشريعى؛ يعنى خدا نمى خواهد با اكراه مردم را به سوى دين واحد سوق دهد؛ اما اينكه كدام دين بر حق است؟ اين آيه در مقام بيان آن نيست.[51]
ابن عباس آيه را چنين تفسير كرده است: اگر خدا مى خواست شريعت از آدم(عليه السلام) تا خاتم(صلى الله عليه وآله) يكى بيش نبود و نسخ و تبدّل در شريعت راه نداشت؛
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 512
ولى خدا چنين نخواست.
[52]
علامه طباطبايى نيز همين تفسير را برگزيده و تعليل مبسوط ترى براى آن ارائه كرده است.[53] بر اساس اين دو تفسير، آيه بر تكثرگرايى دينى دلالت ندارد، بلكه برخى شواهد داخلى اين آيه و آيات پيشين نادرستى اين برداشت را نشان مى دهند؛ مانند وصف «مُهَيْمن بودن قرآن بر كتب آسمانى پيشين» كه در همين آيه آمده و به نسخ احكام فرعى كتب پيشين ناظر است[54]؛ همچنين در آيات قبلى خداوند به رسول خود درباره ايمان نياوردن كافران اهل كتاب تسلى مى دهد (مائده/5،41) كه نافى تكثرگرايى دينى است.
ج. «ولَو شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّةً واحِدَةً ولا يَزالونَ مُختَلِفين * اِلاّ مَن رَحِمَ رَبُّكَ ولِذلِكَ خَلَقَهُم...؛ و اگر پروردگار تو مى خواست قطعاً همه مردم را امتى واحد قرار مى داد، در حالى كه پيوسته در اختلاف اند، مگر كسانى كه پروردگار تو، به آنان رحم كرده و براى همين ]رحمت ]آنان را آفريده است». (هود/11، 118 - 119)
انسان در عين اجتماعى بودن، اهل تفرقه است و به آن تمايل فطرى دارد و خداوند مى دانست كه هر گروهى دلبسته ايمان خود خواهد شد و رها كردن آن برايشان دشوار است.
[55]
پاسخ اين است كه در قرآن كريم، آيات فراوانى انسان را به وحدت دعوت و از تفرقه و اختلاف مذموم مانند اختلاف در دين نهى مى كنند (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 213؛ آل عمران /3، 19، 103، 105؛ انعام /6، 153، 159) و عدم پذيرش اسلام از سوى اهل كتاب را بر اثر حسد (ر. ك: بقره/2، 109)، استكبار (ر . ك: بقره/2، 87) و ستم (بقره/2، 213؛ آل عمران/3، 19) آنان مى دانند نه «تمايل فطرى به اختلاف» و «دلبستگى به ايمان خود».
پيام آيه 118 هود/11 نيز اين است كه اگر خدا مى خواست همه مردم را در ديندارى همسو قرار مى داد و مردم به فرقه هاى گوناگون دينى قسمت نمى شدند؛ ولى چون مشيت ]تكوينى[ او بر پيراستن جامعه از اختلاف دينى تعلق نگرفته، مردم پيوسته در اختلاف اند و تنها كسانى از تفرقه مى رهند كه مشمول رحمت (هدايت) الهى قرار گيرند و خداى رحيم، آدميان را براى رحمت آفريده است. اين آيه گرچه بر «تكثر اديان» دلالت دارد، بر «حقانيت اديان متكثر» دلالت ندارد، بلكه با مذمت از اختلاف در دين تكثرگرايى دينى را نفى مى كند.
د. «كُلُّ حِزب بِما لَدَيهِم فَرِحون؛ هر حزبى بدانچه نزد آن هاست دلخوش اند». (روم/30، 32) برداشت تكثرگرايانه از اين آيه
[56] نيز ناتمام است، زيرا اين آيه و آيه قبلى آن به صراحت از تفرقه در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 513
دين نهى مى كنند و آن را از اوصاف مشركان: «ولا تَكونوا مِنَ المُشرِكين * مِنَ الَّذينَ فَرَّقوا دينَهُم وكانوا شِيَعـًا كُلُّ حِزب...» و همچنين آن را معلول پيروى ستمگران از هواهاى نفسانى مى دانند: «بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَـلَموا اَهواءَهُم بِغَيرِ عِلم ... * فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفـًا ... * ... ولا تَكونوا مِنَ المُشرِكين * مِنَ الَّذينَ فَرَّقوا دينَهُم...»(روم /30، 29 - 32) نه الهام و تمايل فطرت الهى و چون هواهاى نفسانىْ متفرق و ناپايدارند، دين برخاسته از آن ها نيز بى ثَبات و متفرق خواهد بود.
[57]
هـ . «ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُم اُمَّةً واحِدَةً ولـكِن يُدخِلُ مَن يَشاءُ فى رَحمَتِهِ والظّــلِمونَ ما لَهُم مِن وَلىّ ولا نَصير؛ و اگر خدا مى خواست قطعاً آنان را امتى يگانه مى گردانيد؛ ولى هركه را بخواهد به رحمت خويش درمى آورد و ستمگران نه يارى دارند و نه ياورى». (شورى/42، 8) اين آيه به شهادت سياق ناظر به معاد و داراى دو محور اصلى است: يك. اگر خدا مى خواست مردم را يكسان قرار مى داد و در قيامت به دو دسته بهشتى و دوزخى قسمت نمى شدند كه در اين صورت به انذار و وحى و رسالت نيز نياز نبود. دو. خدا چنين مشيتى ندارد و سنت الهى بر يارى يك گروه تا رساندن به بهشت و رها كردن گروهى (ظالمان) بدون دوست و ياور است.
اين آيه نيز گرچه به «تكثر اديان» نظر دارد، در تأييد «حقانيت اديان متكثر» سخنى ندارد، بلكه با تقسيم انسان ها به دو گروه بهشتى و دوزخى در آيه قبل و به برخورداران از رحمت الهى و ستمگران بى دوست و ياور در اين آيه، به كسانى هم اشاره دارد كه از پذيرش دين حق، سر باز زدند و اين نفى تكثرگرايى دينى است.
شايان گفتن است كه برخى تكثرگرايان از يك سو كثرت گرايى را به خداوند مستند كرده، بر اين باورند كه خدا اولين كسى است كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت.
[58] قرآن كريم را نيز منادى پلوراليسم دانسته، به آياتى از آن براى تثبيت كثرت گرايى استناد مى كنند[59] و از سوى ديگر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را انحصارگرا و غير پلوراليست و حتى مبلغ بر ضد پلوراليسم دينى برمى شمارند[60]؛ ولى با توجه به تصريح قرآن به اسوه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) (احزاب/33،21) با اين پرسش مواجه شده اند كه چگونه حصر گرايى پيامبر با تكثر گرايى پيروان سازگار است، لذا براى برونرفت از تنگناى اين اشكال، حصر گرايى را از «احكام اختصاصى» پيامبران دانسته اند.[61]
در پاسخ بايد گفت گرچه قرآن كريم تكثر گرايى اجتماعى (همزيستى مسالمت آميز مسلمانان با پيروان ديگر اديان) را با حدودى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 514
خاص مى پذيرد (=> همين مقاله: تكثرگرايى اجتماعى) و پلوراليسم نجات (رستگارى پيروان ديگر اديان در جهان ديگر) را نيز درباره جاهلان قاصر و مستضعفان فكرى مى پذيرد (=> همين مقاله: تكثرگرايى نجات) ولى هرگز منادى تكثرگرايى دينى (حقانيت همه يا مجموعه اى از اديان در عصر واحد) نيست و اسوه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در همه عقايد، اخلاق و اعمال آن حضرت جريان دارد و اختصاصات نبوى بايد با دليل خاص ثابت شوند و گرنه اصل اولى بر اسوه بودن آن حضرت است.
[62]

2. صراط هاى مستقيم:

قرآن كريم در آياتى صراط مستقيم را بدون الف و لام تعريف و به صورت نكره آورده؛ مانند آيات 43 زخرف/43؛ 4 يس /36 و 2 فتح/48. كثرت گرايان از نكره بودن واژه صراط تعدد آن را برداشت كرده و براى تأييد پلوراليسم دينى به آن ها استناد كرده اند.[63]
در پاسخ بايد گفت صراط مستقيم در فرهنگ قرآن، بزرگراهى پيراسته از انحراف و مصداق آن «دين قيّم» يعنى دينى است كه هم خود برپا ايستاده است و هم ديگران را برپا مى دارد: «قُل اِنَّنى هَدنى رَبّى اِلى صِرط مُستَقيم دينـًا قِيَمـًا مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنِيفـًا؛ بگو: آرى، پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است: دينى پايدار، آيين ابراهيم حقگراى...». (انعام/6،161)
در قرآن همه جا كلمه صراط به صورت مفرد به كار رفته است. در آيه 86 اعراف/7 نيز كه با كلمه «كلّ» تعدد آن مطرح شده: «ولا تَقعُدوا بِكُلِّ صِرط؛ بر سر هر راهى ننشينيد» به گفته برخى مفسران از جمله علامه طباطبايى اشاره است به رفتار مردم مَدْيَن كه بر سر راه مؤمنان به شعيب مى نشستند و آنان را تهديد مى كردند
[64] و به معناى مسيرها و راه هاى زمينى است، چنان كه در آيه 22 ملك/67 به همين معنا آمده است، بنابراين خداوند در قرآن بيش از يك صراط مستقيم را به خود نسبت نداده؛ اما سُبُل فراوانى را براى خود برشمرده است.[65]
اما نكره آمدن تعبير «صراط مستقيم» در قرآن نشان ابهام و عدم تعين واقعى آن نيست تا با تعدد همراه باشد و پلوراليسم دينى را تأييد كند، بلكه نكره بودن آن در برخى موارد براى دلالت بر تفخيم است.[66] حتى در صورت افاده تعدد، مى تواند ناظر به عصرهاى متعددى باشد كه هر يك صراط مستقيم خاص خود (شريعت) را مى طلبد نه صراط مستقيم واحد الهى (دين).
برخى مفسران كاربردهاى گوناگون صراط مستقيم در قرآن را چنين تبيين كرده اند:
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 515
أ. در نظام تكوين هر موجود عينى راه تكاملى ويژه اى دارد كه همان، صراط مستقيم خاص آن است. (هود/11،56) ب. در نظام تشريع هر پيامبرى در عصر خود منهاج و شريعتى آورده كه صراط مستقيم آن روزگار و در همان مقطع خويش بر حق و حجت بوده است (كثرت طولى نه عرضى) و قرآن در اين گونه موارد صراط را به صورت نكره (موصوفه) ياد مى كند. (بقره/2، 213) ج. در نظام تشريع و براى پيامبر و امت و عصر خاص همان گونه كه دين (خطوط كلى اعتقاد، اخلاق، فقه و حقوق) واحد است شريعت و منهج نيز واحد است و در اين گونه موارد قرآن كريم صراط را به صورت معرفه ياد مى كند (حمد/1، 6؛ انعام/6، 153)
[67]، بنابراين نكره آمدن صراط اگر بر كثرت نيز دلالت كند ناظر به كثرت طولى شرايع است نه كثرت عرضى آن ها و مدعاى كثرت گرايان را تأييد نمى كند. علامه طباطبايى ذيل آيه 142 بقره/2 نكره آمدن صراط را از آن رو مى داند كه به اختلاف امت ها در استعدادهايشان براى هدايت و رهيابى به سوى كمال و سعادت مختلف مى شود.[68]

3. كفايت توحيد و عمل صالح:

كثرت گرايان با استناد به آياتى مانند 62، 112 و 177 بقره/2؛ 64 آل عمران/3؛ 69 مائده/5 و 13 حجرات/49 مدعى شده اند كه معيار حقانيت دين و نجات انسان، تنها ايمان به خدا و جهان آخرت و همچنين عمل صالح است و همه اديان دربردارنده اين دو ركن بر حق و نجاتبخش اند.[69] اكنون به بررسى استدلال هايشان مى پردازيم:
أ. «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والنَّصـرى والصّـبِـينَ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ وعَمِلَ صــلِحـًا فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون؛ در حقيقت كسانى كه ]به اسلام[ ايمان آورده و كسانى كه يهودى شده اند و ترسايان و صابئان، هركس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد». (بقره/2،62)
اين آيه و همچنين آيه 69 مائده /5 كه با اندكى تفاوت همانندند، راه نجات را به پيروان اديان مى نمايانند. مراد از «الَّذينَ ءامَنوا» به قرينه تقابل با «والَّذينَ هادوا ...» مسلمانان اند، اعم از حقيقى و ظاهرى. گروه هاى سه گانه يهوديان، مسيحيان و صابئان نيز درآيه نامبردار شده اند.
مفسران در تفسير اين آيه آراى گوناگونى دارند: يك. بر پايه شأن نزولى
[70] ناظر به رستگارى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 516
هر امتى در عصر پيامبر خويش است.
[71] فخر رازى اين تفسير را به ابن عباس نسبت داده است.[72] برخى مفسران در رد اين تفسير گفته اند: گرچه هدايت يافتگى و نجات مؤمنان صالح از امت هاى پيشين درست است؛ ولى رسالت قرآن تعيين تكليف درباره گذشتگان نيست، بلكه با اِخبارى به داعى انشاء و با دعوتى عمومى مسلمانان ظاهرى و پيروان ساير اديان را به اسلام واقعى فرا مى خواند.[73]
دو. پيروان ديگر اديان اگر مؤمنان واقعى باشند و در برابر كتاب آسمانى خود كه از ظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خبر داده تسليم شوند، به آن حضرت مى گرايند و آن گاه مشمول وعده هاى آيه قرار مى گيرند.[74] اين تفسير نيز با استناد به برخى نكات ادبى مردود شمرده شده است.[75]
سه. مراد جاهلان قاصر از پيروان اديان پيشين اند كه بر اساس اصول اخلاقى مى زيسته اند.[76] اين تفسير نيز چنين نقد شده كه جاهل قاصر «معذور» است نه «مأجور»، در حالى كه در آيه سخن از اجر به ميان آمده است.[77]
چهار. آيه در مقام بيان اصلى كلى است كه هدايت يافتگى و نجات در گرو عناوين اديان و مكاتب نيست و ايمان ظاهرى بدون نفوذ آن در قلب و عمل صالح مشكلى را حل نمى كند، بلكه ميزان، ايمان واقعى و عمل صالح است. اين تفسير در الميزان[78] و تسنيم[79] برگزيده شده و پيام كلى آيه را دفع توهم ملاك بودن عناوين اديان و مكاتب و تبيين معيار حقيقى هدايت و نجات دانسته اند. به باور اين دو مفسر، ايمان واقعى و عمل صالح در عصر حاضر جز در اسلام* محمدى(صلى الله عليه وآله) يافت نمى شود.
برداشت تكثرگرايى دينى از آيه به ادله زير مردود است:
ـ نيامدن واو عطف پس از عناوين چهارگانه «الَّذينَ ءامَنوا»، «والَّذينَ هادوا»، «النصارى» و «الصابئين».
[80] بر اساس مدعاى كثرت گرايان بايد آيه چنين باشد: «مسلمانان، يهوديان، مسيحيان، صابئان و هركسى كه به خدا و روز...».
ـ گروه هاى چهارگانه به علاوه دو گروه مجوس و مشركان در آيه 17 حجّ/22 مطرح شده اند و داورى ميان آنان و حكم به حقانيت گروه بر حق و ابطال باطلگرايان (با توجه به واژه «يَفْصِلُ») به قيامت واگذار شده است.
[81] دست كم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 517
بر پايه برخى تفسيرها از تكثر گرايى دينى جايگاهى براى «حكم به حقانيت برخى و ابطال باطل گرايان» نمى ماند.
ـ نيامدن واژه «منهم» با اينكه در اين گونه موارد بايد ضميرى از صله به موصول بازگردد.
[82]
ـ تحريف كتب آسمانى پيشين در آياتى آمده است (بقره/2، 75، 79؛ آل عمران/3، 78، 93 - 94؛ مائده/5، 15) و كتاب محرّف نمى تواند راهنماى ايمان و عمل صالح باشد، چنان كه وضع موجود تورات و انجيل بهترين شاهد است، زيرا مشحون از مطالب شرك آميزند. (=> همين مقاله: تحريف تورات و انجيل)
ـ قرآن، مخالفت با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را موجب كفر و اهل كتاب را «كافر» مى داند و گاه به آنان وعده عذاب و گاه فرمان جنگ با آنان مى دهد (بقره/2، 40 - 41، 89، 105، 109؛ آل عمران/3، 32، 70؛ نساء/4، 14، 47؛ مائده/5، 17، 72 - 73؛ توبه /9، 29 - 30)، در حالى كه بر اساس تكثرگرايى دينى تسليم نشدن در برابر آيين خاص و حتى معارضه با آن موجب كفر نمى شود. روشن است كه كافرعمل صالح ندارد. (نور/24، 39) (=> همين مقاله: اوصاف قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله))
ـ آياتى از قرآن، اهل كتاب را به اسلام فرا مى خوانند و آنان را بر عدم پذيرش آن نكوهش مى كنند. (براى نمونه ر.ك: بقره/2، 41؛ آل عمران/3، 70 - 71؛ مائده/5، 19) آياتى نيز پذيرش اسلام را شرط هدايت يافتگى اهل كتاب مى دانند. (بقره/2،137؛ آل عمران/3، 20، 86، 110؛ مائده/5، 65؛ اعراف/7، 158)
حكم به كفر مخالفان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، وعده عذاب به مخالفان آن حضرت، فرمان جنگ با اهل كتاب، فراخواندن آنان به اسلام و مشروط ساختن هدايت آنان به پذيرش اسلام، هيچ يك با تكثرگرايى دينى سازگارى ندارد.
ب. «بَلى مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلّهِ وهُوَ مُحسِنٌ فَلَهُ اَجرُهُ عِندَ رَبِّهِ ولا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون؛ آرى، هركس كه خود را با تمام وجود به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد پس مزد وى نزد پروردگار اوست و بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد». (بقره/2، 112)
اين آيه نيز تكثرگرايى دينى را تأييد نمى كند، زيرا: يك. آيه مورد بحث بايد در كنار آيات مربوط به كتب آسمانى پيشين، و اهل كتاب (مخالفان پيامبر اكرم)، ديده شود تا معناى اصيل خود را بازيابد و به تفسير به رأى كه در باره آن وعيد آتش دوزخ داده شده
[83] نينجامد. (=> همين مقاله: حصرگرايى در قرآن)
دو. برشمردن معيار حقانيت و عامل نجات در اين آيه، مصداق آن را ثابت نمى كند؛ ادعاى حقانيت راه پيروان اديان پيشين با تمسك به اين آيه از قبيل «تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام» است كه درست نيست.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 518
سه. با توجه به آيه پيشين (بقره/2، 111) كه درباره ادعاى انحصار بهشت به يهوديان و مسيحيان است: «وقالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى» و واژه «بَلى» در اين آيه كه براى ابطال مدعاى مطرح شده است، اين آيه در پى ردّ توهم آنان است و هدايت را در گرو اسلام راستين و عمل صالح مى داند.
[84]
چهار. «اسلامِ وجه» در برابر خدا: «بَلى مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلّهِ» و «احسان» كه دو شرط محورى هدايت و نجات اند جز با تسليم در برابر شريعت ختميه كه حجت عصر كنونى است محقق نخواهند شد (=> همين مقاله: حصرگرايى در قرآن) و كسانى كه معيار حقانيت را از اين گونه آيات جست و جو مى كنند تفسير اين گونه آيات را نيز بايد از خود قرآن بخواهند و «تسليم» و «احسان» تفسير شده در شريعت ختميه را معيار بدانند. مراد از احسان در اين آيه (الاتيان بفعل حَسَن: انجام دادن كار نيك) همان عمل صالح است كه در آيات 62 بقره/2 و 69 مائده/5 آمده و بدون ايمان و هماهنگى با حجت عصر يعنى حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) حاصل نخواهد شد.
پنج. توجه به آيات قبلى و بعدى، نادرستى برداشت كثرت گرايان از اين آيه را نشان مى دهد، زيرا آيات 105 تا 123 بخشى از اوهام و خرافات بى پايه اهل كتاب را به ميزان نقد مى گذارند و از آنان در كنار مشركان با وصف «الَّذينَ كَفَرُوا» (آيه 105) ياد مى كنند و در فضا و سياق مذمت و تكفير اهل كتاب چگونه آيه اى حقانيت و نجاتبخشى آيين آنان را ثابت مى كند؟ در اين آيات از راه اهل كتاب به «أهواء» (هوا و هوس) و از راه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به «علم» تعبير شده است. (آيه 120)
ج. «لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولـكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ والمَلـئِكَةِ والكِتـبِ والنَّبِيّينَ ...؛ نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و]يا[ مغرب بگردانيد، بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب ]آسمانى[ و پيامبران ايمان آورد...». (بقره/2،177)
در پاسخ به برداشت كثرت گرايانه از اين آيه، افزون بر نقدهاى گذشته بايد گفت: اولاً پس از تحويل قبله، اهل كتاب به طعن بر مسلمانان پرداختند و آنان را محروم از خير و برّ دانستند. خداى متعالى با اين آيه به آنان پاسخ داد
[85]، بنابراين تعبير «رو كردن به سوى مشرق و مغرب» تعبيرى نمادين از برگزيدن دين خاص نيست تا مؤيد تكثرگرايى دينى باشد، بلكه پيام محورى آن نفى تلازم ميان بِرّ و توجه به شرق و غرب (قبله خاص) است؛ برّ، در امتثال فرمان جامع خداست نه صِرف رو كردن به قبله خاص. از نفى تلازم ميان بِرّ و رو كردن به شرق و غرب، تكثرگرايى دينى ثابت نمى شود.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 519
شايان ذكر است كه ايمان به كتاب هاى آسمانى پيشين و همه پيامبران الهى از آموزه هاى اسلام است؛ بدين معنا كه مسلمان بايد نبوت و رسالت هر پيامبر در عصر خاص خود را باور داشته باشد (كثرت طولى نه عرضى).
ثانياً قرآن در آياتى ديگر، اهل كتاب را فاقد اركان و شرايط برّ مى داند؛ اركانى مانند ايمان توحيدى (توبه/9، 30)، ايمان درست به فرشتگان و دشمنى نكردن با آنان (بقره/2، 97 - 98)، ايمان جامع به همه پيامبران الهى و خوددارى از ايذاء و قتل آنان (بقره/2،61، 75 - 76، 78، 91، 99 - 101، 104، 109، 119 - 120، 143 - 146 و...)، وفا به عهد و پيمان (بقره/2، 100 - 101؛ نساء/4، 155؛ مائده/5، 13؛ طه /20، 86) و صبر. (بقره/2، 61)
[86]
د. «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا وبَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ ولا نُشرِكَ بِهِ شيــًا ولا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ فَاِن تَوَلَّوا فَقولوا اشهَدوا بِاَنّا مُسلِمون؛ بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم: كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعض ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد، پس اگر ]از اين پيشنهاد [اِعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم ]نه شما[». (آل عمران/3،64)
اين آيه سه گونه مى تواند تفسير شود كه هيچ يك مؤيد تكثرگرايى دينى نيست:
يك. آيه، پيروان كتب آسمانى پيشين را به پذيرش اسلام محمدى(صلى الله عليه وآله) دعوت مى كند، زيرا اولاً «تعالوا» از ريشه علوّ (بلندى) براى دعوت به تعالى و بدين معناست كه اهل كتاب از حضيض شرك به بلنداى توحيد فرا خوانده شده اند. ثانياً توحيد خالص عبادى و ربوبى كه محور دعوت آيه است در تعاليم قرآن يافت مى شود نه در كتب محرّف يهود و ترسا و پذيرش حقيقى اين دعوت مستلزم قبول اسلام است. ثالثاً آيه تعريضى است به كسانى كه ديگران را به جاى خدا «ارباب» برگزيده و ربوبيت آن ها را پذيرفته اند؛ مانند مسيحيان: «اِتَّخَذوا اَحبارَهُم ورُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ والمَسيحَ ابنَ مَريَمَ وما اُمِروا اِلاّ لِيَعبُدوا اِلـهـًا واحِدًا...؛ اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند، با اينكه مأمور نبودند جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند...». (توبه/9،31)
رابعاً ذيل آيه: «تَوَلَّوا» دلالت دارد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پيروانش بر دين خدا پسندند (اسلام) و ديگران از دين مرضى بى بهره اند.
[87] اگر دين اهل كتاب بر حق و مورد تأييد است آنان از چه چيزى تولّى كرده و روى گردانده اند؟
خامساً در برخى نامه هاى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به سران سياسى و مذهبى در سال ششم هجرى اين آيه در كنار دعوت صريح به اسلام آمده است: «فاني أدعوك بدعاية الإسلام؛ أسلم تسلم...
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 520
«ياَ اهلَ الكِتابِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة...»؛ تو را به دعوت اسلام (كلمه شهادت) فرا مى خوانم؛ اسلام بياور تا سالم بمانى... .اى اهل كتاب!...».
[88]
سادساً امام صادق(عليه السلام) در تفسير «كَلِمَه» در اين آيه فرموده اند: شهادت به يگانگى خدا و رسالت حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) و... است.[89]
دو. اهل كتاب اگر از پذيرش آيين حق سر باز مى زنند دست كم به اصل توحيد پايبند باشند و آن رابه شرك نيالايند؛ يعنى دعوت به مشتركات.[90]
سه. آيه مى تواند ناظر به كثرت گرايى اجتماعى (تولرانس) و بدين معنا باشد كه مسلمانان و اهل كتاب مى توانند در پرتو اصل مشترك توحيد، همزيستى مسالمت آميزى داشته باشند.
شايان ذكر است كه آيات پيشين حجت را بر اهل كتاب تمام كرده، كسانى را كه پس از اتمام حجت حق را نمى پذيرند «مفسد» مى داند (آيه 63) و آنان را به مباهله فرا مى خواند (آيه 61) و آيات بعدى اهل كتاب را «كافر به آيات خدا» مى نامد و از درآميختن حق به باطل و كتمان حق با وجود آگاهى به حقانيت اسلام از سوى آنان انتقاد مى كند (آيات 70 - 71) و چنين سياقى هيچ مجالى براى برداشت كثرت گرايانه باقى نمى گذارد. اگر آيين هاى اهل كتاب در عرض اسلام بود، دعوت به مباهله، تكفير ومذمت جايگاهى نداشت.
هـ . «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر واُنثى وجَعَلنـكُم شُعوبـًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقـكُم...؛ اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابلى حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست». (حجرات /49، 13)
برخى كثرت گرايان دينى پنداشته اند كه از جمع بين آيات 64 آل عمران/3 و آيه شعوبيه (13 حجرات/49) و چندين آيه ديگر درباره اهل كتاب، برمى آيد كه حكم قرآن در باب الهيات جهانى و مورد قبول مؤمنان روى زمين، ايمان (توحيد) و عمل صالح است؛ آن گاه با استبعاد اين پرسش را مطرح مى كند كه آيا كسى كه خالصانه اهل توحيد باشد و يك عمر به عمل صالح پرداخته باشد قطع نظر از مذهبش رستگار نيست؟
[91]
گويا برداشت تكثرگرايانه از آيه شعوبيه (13 حجرات/49) از اين روست كه در آن به ظاهر به شريعت خاص دعوت نشده و تنها معيار و عامل دستيابى به كرامت الهى، تقوا دانسته شده است. اين برداشت به ادله زير مخدوش است:
يك. تفسير حقيقى اين آيه نيز جز با ملاحظه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 521
آيات مربوط به اديان اهل كتاب و شريعت ختميّه روشن نمى شود. (=> همين مقاله: اوصاف و احكام اهل كتاب)
دو. آيه دربردارنده «معيار كرامت الهى» و نافى تفاخر به ارزش هاى موهوم جاهلى و اعلام تساوى نژادى و جلوگيرى از هرگونه تبعيض نژادى، قومى، زبانى و اقليمى است و در شأن نزول آن گفته شده كه آيه براى بازداشتن نومسلمانان صدر اسلام از تفاخر جاهلى مانند تفاخر به رنگ پوست نازل شد.
[92]
سه. استنادهاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) به اين آيه، همواره در جهت همين معنا بوده و هيچ اشاره اى به كثرت گرايى دينى ندارند.[93]
چهار. تقوا كه در آيه معيار كرامت شناسانده شده در قرآن كريم با شرايط و ويژگى هايى معرفى شده است، چنان كه در آيه 4 بقره/2 از جمله اوصاف پرهيزگاران «ايمان به رهاورد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)» يعنى قرآن كريم شمرده شده: «والَّذينَ يُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَيكَ...»؛ همچنين در آيه 1 احزاب /33 پس از دستور تقوا به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، بى درنگ وى را از پيروى كافران و منافقان بازمى دارد: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ ولا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ» ، در حالى كه قرآن كريم در آياتى پرشمار به مذمت اكثريت نافرمان اهل كتاب مى پردازد و آنان را «فاسق» (بقره/2، 99؛ آل عمران/3، 110؛ حديد/57، 27)، «ظالم» (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 92، 254؛ نساء/4، 153، 160)، «كافر» (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 40 - 41؛ آل عمران/3، 32، 70؛ مائده/5، 17، 72 - 73؛ توبه/9،30) و «مشمول لعن خدا» (ر. ك: بقره /2،89؛ نساء/4، 47) خوانده است و دارندگان چنين اوصافى كه به يكى از محورى ترين شرايط تقواى قرآنى يعنى ايمان به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) پايبند نيستند نمى توانند مصداق «متقى» و در نتيجه بهره مند از حقانيت و اهل نجات باشند.
شايان گفتن است كه نجات اخروى عواملى گوناگون دارد و آنچه در اينجا نفى مى شود، نجات از راه حقانيت آيين است و گرنه ممكن است پيروان ديگر اديان الهى بر اثر جهل قصورى و نه تقصيرى معذب نباشند. (=> همين مقاله: تكثرگرايى نجات)

4. آميختگى حق و باطل:

برخى تكثرگرايان با استناد به آيه 17 رعد /13 پنداشته اند كه چون در اين جهان حق و باطل به هم آميخته اند و هيچ چيز خالصى (مانند نژاد، زبان و دين) يافت نمى شود، پس اصحاب هر فرقه مى توانند بر طريقه خاص خود بمانند و اين آميختگى حق و باطل مبنايى براى پلوراليسم است. وى همچنين با استناد به سخن اميرمؤمنان(عليه السلام) «يؤخذ من هذا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 522
ضِغْث و من هذا ضِغث فَيُمْزَجان»
[94] گفته است كه حق خالص در جهان يافت نمى شود و مذاهب مختلف همواره آميخته اى از حق و باطل اند و بر پايه آيه 124 نحل/16: «اِنَّ رَبَّكَ لَيَحكُمُ بَينَهُم يَومَ القِيـمَةِ فِيما كانوا فِيهِ يَختَلِفون» مدعى شده است كه ديندارى چون آبى كف آلود تا قيام قيامت در ميان مردم جارى است و تنها در قيامت است كه خداوند ميان بندگان خود در خصوص اختلافشان داورى خواهد كرد.[95]
شايان گفتن است كه آيه 17 رعد/13 تمثيلى براى ماندگارى حق و زوال باطل است: «اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت اَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَدًا رابِيـًا... كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الحَقَّ والبـطِـلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً واَمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِى الاَرضِ كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الاَمثال؛[همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد، پس رودخانه هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل، كفى بلند روى خود برداشت... خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مى زند؛ اما كف، بيرون افتاده از ميان مى رود؛ ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمين ]باقى ]مى ماند. خداوند مثل ها را چنين مى زند».
استناد به اين آيه براى اثبات درهم آميختگى حق و باطل و يافت نشدن هيچ چيز خالص و سرانجام استنتاج كثرت گرايى دينى از آن، در هاله اى از ابهام است، زيرا:
أ. چنين نيست كه همه فهم هاى آدميان از دين، آميخته به باطل باشد، بلكه فهم هايى نيز خالص و عين دين اند.
ب. به هم آميختگى نيز در همه احكام و معارف دين جارى نيست و در بديهيات و ضروريات دينى اين اختلاط وجود ندارد؛ مانند معرفت به اصل وجود خدا و يگانگى و ضرورت وحى و نبوت و اصل نماز و روزه و حرمت محرماتى مانند شرابخوارى.
ج. در موارد آميختگى حق و باطل براى تشخيص حق از باطل، ميزان وجود دارد.
د. نتيجه اختلاط حق و باطل در فهم دين شناسان و نازدودنى تلقى كردن آن ها، شكاكيت است (همه معرفت هاى دينى ما مشكوك و غير قابل اعتمادند) نه تكثرگرايى دينى.
بر پايه محكمات قرآنى، دين حق را كه «حجت عصر» است بايد پذيرفت، گرچه به زعم برخى كثرت گرايان، حق آن به باطل مشوب شده باشد و دين منسوخ را كه دوران حجيت آن سپرى شده بايد وانهاد، گرچه بخشى از حقايق آن در دسترس باشد؛ نه ورود باطل به بخش هايى از دين حق، آن را از حجيت ساقط مى كند و نه باقى ماندن بخشى از آموزه هاى حق در اديان منسوخ، به آن ها حجيت مى بخشد. البته دين شناسان بايد در حد توان، كف باطل را از چهره زلال حق بزدايند و با شناسايى دين ناب بدان معتقد شوند و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 523
عمل كنند و هيچ گاه نمى توان باطلِ مخفى شده در لباس حق را پذيرفت.
هـ . برخى كثرت گرايان به عنوان يك «معرفت درجه دومى» بر اين باورند كه معرفت دينى دين شناسان مَشوب و آميخته است.
[96] آيا اين داورى معرفت شناسانه و درجه دومى خود مبتلا به خلط و آميختگى حق و باطل نيست؟ چگونه مى توان ثابت كرد كه امتزاج حق و باطل فقط دامنگير معارف درجه اولى است و معارف درجه دومى كه آن ها نيز معرفت بشرى اند، از آن مصون اند؟
و. آيه 17 رعد/13 از امتزاج حق و باطل سخن نگفته تا تميّز آن ها را ناممكن نشان دهد، بلكه به عكس، جدايى پذيرى آن ها را با دو مثال روشن تبيين كرده است؛ نيز حق و باطل را به صورت دو عنصر همسنگ قرار نداده، بلكه حق را به آب سودمند و ماندگار و باطل را به كفِ درون تهى و زوال پذير تشبيه كرده است. بر پايه تمثيل اين آيه باطل گرچه ابتدا چهره حق را مى پوشاند، سرانجام زايل مى شود.
ز. درباره آيه 124 نحل/16 نيز بايد گفت اگر مراد از آن تفكيك ناپذيرى حق و باطل باشد و تنها در قيامت با داورى خدا اين اختلاف كهن زدوده مى شود، پس هدف از بعثت پيامبران و انزال كتب آسمانى چيست؟ قرآن كريم هدف آن ها را زدودن اين گونه اختلاف ها بيان كرده است. (نحل /16، 64؛ بقره/2، 213) آيه 124 نحل/16 يا بدين معناست كه در قيامت چنان حق و باطل از يكديگر جدا مى شوند كه هيچ جايى براى انكار حق نمى ماند يا بدين معنا كه خدا در قيامت براى كيفر و پاداش اعمال آدميان حكم و داورى خواهد كرد.
شاهد اين سخن آيه بعد همين سوره است كه خداى سبحان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان مى دهد تا در همين دنيا از راه حكمت، موعظه حسنه و جدال احسن، حق را از باطل جدا و آن را آشكار سازد.
ح. اما سخنان على(عليه السلام)، درباره عوامل رخدادِ فتنه و نزاع در جامعه است و به معناى تفكيك ناپذيرى حق و باطل نيست؛ امام در پايان مى فرمايد: پيروان شيطان طعمه اين فتنه اند؛ اما اولياى الهى نجات مى يابند: «فهنالك يستولي الشيطان على أوليائه و ينجوا الذين سبقت لهم من الله الحسنى».
[97] اهل نجات بودن يك گروه نشان تفكيك پذيرى حق ازباطل است. امام(عليه السلام) در خطبه هاى نهج البلاغه بر تفكيك پذيرى حق از باطل تأكيد كرده است، چنان كه مى فرمايد: خداوند شناختى به انسان عطا كرد تا با آن حق را از باطل بازشناسد: «و معرفة يُفرق بها بين الحق والباطل».[98]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 524

5. تجلى هدايتگرى خدا:

وصف «هادى» بودن خداوند مستند ديگر تكثرگرايان دينى است؛ بدين بيان كه انحصار حقانيت در آيين واحد، به معناى حكم به گمراهى پيروان ديگر آيين هاست، حال آنكه هادى بودن خدا مستلزم هدايتمندى همه يا بيشتر مردم است و با اين منطق همواره منطقه عظيمى از عالَم و آدم تحت سيطره و سلطنت ابليس است و بخش لرزان وحقيرى از آن در كفالت خداست.[99]
پاسخ اين است كه أ. هدايتمندى همه يا اكثريت قاطع مردم را مقتضاى هادى بودن خدا دانستن مدعايى بى دليل است، چنان كه مقتضاى هادى بودن خدا اين نيست كه همگان را به اجبار به صراط مستقيم هدايت كند.
ب. انسان موجودى مختار است (انسان/76، 3؛ كهف/18،29)، از اين رو نمى توان حكم كرد كه «بايد همه يا بيشتر انسان ها هدايت يافته باشند». آرى هدايت تكوينى الهى با هدايت يافتگى جماد و نبات و حيوان و انسان انفكاك ناپذير است.
ج. شيطان همواره محكوم اراده حكيمانه خداست و جز به اذن تكوينى او كار نمى كند، بنابراين لازم گمراهى انسان ها، غلبه شيطان بر خدا نيست. اگر گمراهى انسان نشان غلبه شيطان بر خدا باشد، گمراهى حتى يك انسان نيز بايد نشانه آن باشد
[100]، از اين رو برخى تكثرگرايان گفته اند كه حتى اگر همه انسان ها بر اثر وسوسه شيطان، گمراه شوند باز نشان غلبه شيطان بر خدا نيست و او همواره كارگزار تكوينى خداست.[101]
د. هدايت يافتگى همه يا بيشتر مردم را قرآن نيز تأييد نمى كند، بلكه سخن از بى ايمانى، ناسپاسى و... بيشتر آنان دارد. (انعام/6،116؛ سبأ/34، 13؛ بقره/2، 243؛ سجده /32، 9؛ يوسف/12، 40، 103؛ هود/11، 17، 40) به گفته برخى مفسران پيام آيه 243 بقره/2 ناسپاسى بيشتر مردم جهان در همه زمان هاست.[102]

6. اسلام اهل كتاب:

كثرت گرايان با استناد به آياتى همچون 128 بقره/2؛ 19 و 85 آل عمران/3 و 84 يونس/10 مدعى شده اند كه وصف «اسلام» درباره اديان پيشين و صفت «مُسْلِم» براى پيروان آن ها نشان حقانيت آن آيين هاست.[103] آنان گاه به گفته علامه طباطبايى تمسك كرده اند كه او اسلام را در كاربرد قرآنى اش به معناى تسليم در برابر خداوند دانسته[104] يا به حديث«الإسلام هوالتسليم» [105] از اميرمؤمنان(عليه السلام)[106] يا به گفته مفسرانى كه اسلام قرآن را اسلام ابراهيمى (تسليم در برابر خدا) مى دانند نه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 525
خصوص اسلام محمدى(صلى الله عليه وآله).
[107]
گفتنى است كه واژه «اسلام» در قرآن به سه معنا به كار رفته است: أ. اسلام تكوينى يعنى انقياد موجودات در برابر خدا. (آل عمران /3، 83) ب. تسليم و خضوع بندگان در برابر خدا كه گوهر اديان الهى است. (بقره/2، 128؛ يونس/10، 84) ج. شريعت محمدى(صلى الله عليه وآله). (مائده/5، 3)[108]
آرى، به نظر علامه طباطبايى گرچه «اسلام» در آياتى مانند «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل عمران/3،19) به معناى تسليم مطلق در برابر خدا يعنى همان گوهر اديان الهى است؛ ليكن لازم اين تفسير پذيرش اسلام محمدى(صلى الله عليه وآله) است و اهل كتاب چون با آگاهى به نبوت آن حضرت راه طغيان در پيش گرفتند تعميم اسلام به تسليم مطلق شامل آنان نمى شود و آن ها به آيات الهى كافرند.[109] وى اين گونه آيات را در مقام تهديد اهل*كتاب به عذاب اخروى مى داند نه در مقام تأييد اسلام آنان[110]و تفسير تكثرگرايانه ازاين گونه آيات را به صراحت رد مى كند[111]، بنابراين مسلمان خواندن پيروان اديان پيشين در قرآن بدين معناست كه آن ها در ظرف زمانى خاص خود بر حق، و «مسلم» بوده اند.[112] علامه طباطبايى در مواضعى از الميزان درباره كفر اهل كتاب، سخن گفته است.[113]
در آيه 19 آل عمران/3 خداوند پس از جمله «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـم» به توبيخ اهل كتاب مى پردازد و اختلاف و عدم انقياد آنان به اسلام را، پس از علم، و از روى ستم و دشمنى و از اين رو آنان را كافر به آيات الهى و مستحق كيفر مى داند. در پايان آيه 20 نيز در مقام تهديد اهل كتاب مى فرمايد: «واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما عَلَيكَ البَلـغُ واللّهُ بَصيرٌ بِالعِبَاد؛ و اگر روى برتافتند، فقط رساندن پيام بر عهده توست و خداوند به ]امور [بندگان بيناست».[114]
حديث «الإسلام هو التسليم»[115] نيز بيانگر گوهر اديان يعنى تسليم محض در برابر خداست كه لازم آن در عصر كنونى ايمان به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) است.

7. بزرگداشت اهل كتاب:

برخى تكثرگرايان با استناد به آيات ذيل كه حاوى تجليل از اهل كتاب و وعده پاداش به آنان اند مدعى عدم نسخ اديان پيشين و بقاى حقانيت پيشين آن ها شده اند[116]:
أ. «لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتـبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايـتِ اللّهِ ءاناءَ الَّيلِ وهُم يَسجُدون *
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 526
يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ ويُسـرِعونَ فِى الخَيرتِ واُولـئِكَ مِنَ الصّــلِحين * وما يَفعَلوا مِن خَير فَلَن يُكفَروهُ واللّهُ عَليمٌ بِالمُتَّقين؛ ]ولى همه آنان [يكسان و برابر نيستند. از ميان اهل كتاب، گروهى ]به فرمانبردارى خدا]ايستاده اند، آيات الهى را شبانگاهان مى خوانند و سجده مى كنند. به خدا و روز قيامت ايمان دارند و به كار پسنديده و نيك فرمان مى دهند و از بدى و زشتى باز مى دارند و خود در كارهاى نيك مى شتابند و آنان از نيكان و شايستگان اند و هر كار نيكى كه كنند، هرگز ناسپاسى نبينند و خداوند به [حال[ تقوا پيشگان داناست». (آل عمران/3، 113 - 115)
اين آيات مؤيد تكثرگرايى دينى نيستند، زيرا برخى مفسران به دليل آياتى مانند 85 - 86 آل عمران/3 آيات مورد بحث را ناظر به اهل كتابى دانسته اند كه پس از بعثت، به اسلام گرويدند. اطلاق عنوان «اَهل الكِتاب» بر آنان مانند مشتقى است كه در «ما انقضى عنه المبدأ» به كار رود؛ يعنى اينان پيش تر، از اهل كتاب بوده و اكنون اسلام آورده اند و اين اوصافِ شايسته، ارمغان اسلام آنان است.
[117] مصحح اطلاق عنوان «اهل كتاب» بر آنان اين است كه مقام، مقام مقايسه است و در چنين جايى اطلاق عنوان مزبور صحيح است، چنان كه گفته شود: تبهكاران يكسان نيستند؛ برخى بر تبهكارى اصرار مى كنند و برخى تائب اند، از اين رو مفسران اديبى چون زمخشرى[118] و طبرسى[119]مراد از «اَهلِ الكِتابِ» در آيه 113 آل عمران/3 را گروندگان به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى دانند.
در تأييد اين رأى مى توان گفت: يك. در آيه 199 آل عمران/3 نيز كه همانند آيه مورد بحث در تمجيد گروهى از اهل كتاب است، آنان را اهل ايمان به قرآن كريم برشمرده است: «واِنَّ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَمَن يُؤمِنُ بِاللّهِ وما اُنزِلَ اِلَيكُم وما اُنزِلَ اِلَيهِم» ؛ همچنين با جمله مدح آميز «لايَشتَرونَ بِـايـتِ اللّهِ ثَمَنـًا قَليلاً» تعريضى دارد بر دينفروشانى كه به دعوت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كفر ورزيدند و از نخستين منكران آن شدند: «يـبَنى اِسرءيلَ... * وءامِنوا بِما اَنزَلتُ مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم ولا تَكونوا اَوَّلَ كافِر بِهِ ولا تَشتَروا بِـايـتى ثَمَنـًا قَليلاً» (بقره/2، 40 - 41) و از اين رو مشمول لعن خدا قرار گرفتند: «ولَمّا جاءَهُم كِتـبٌ مِن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم وكانوا مِن قَبلُ يَستَفتِحونَ عَلَى الَّذينَ كَفَروا فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفوا كَفَروا بِهِ فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكـفِرين». (بقره/2،89)
دو. در آيه 110 آل عمران /3 نيز امت اسلامى را بهترين امت معرفى و اهل كتاب را به «اقليت گرويده» و «اكثريت نافرمان» تقسيم مى كند و نافرمانان را «فاسق» دانسته، مى فرمايد:
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 527
اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند، قطعاً برايشان بهتر بود: «كُنتُم خَيرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ ... ولَو ءامَنَ اَهلُ الكِتـبِ لَكانَ خَيرًا لَهُم مِنهُمُ المُؤمِنونَ واَكثَرُهُمُ الفـسِقون».
سه. در حديثى درباره آيه 82 مائده/5 كه همانند آيه مورد بحث گروهى از اهل كتاب را مى ستايد، آنان را منتظران ظهور و بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى شناساند: «أُولئك كانوا قوماً بين عيسى و محمد ينتظرون مجيئ محمد(صلى الله عليه وآله)».
[120]
چهار. طبرسى درباره سبب نزول به نقل از ابن عباس، قتاده و ابن جريح گفته كه پس از اسلام آوردن عبدالله بن سلام و گروهى ديگر، احبار يهود گفتند: «جز اشرار ما كسى به محمد ايمان نياورده»، پس خدا اين آيات را فرو فرستاد: «لَيسوا سَواءً... *... مِنَ الصّــلِحين». (آل عمران/3،113 - 114)
[121]
رأى دوم در تفسير آيات اين است كه درباره گروهى از اهل كتاب است كه ايمانى راستين و عملى صالح داشتند؛ ليكن پيام اسلام به آنان نرسيده يا به حقانيت آن پى نبرده بودند و از اين رو بر آيين خود مانده بودند؛ ولى اهل عناد و ستيز با اسلام نيز نبودند، پس در شمار «مستضعفان» و «مُرْجَوْنَ لأمر الله»اند و خداوند ايمانشان را مى پذيرد و پاداششان مى دهد.[122]
اين رأى، پذيرفتنى نيست، زيرا اولا جاهل قاصر «معذور» است نه «مأجور»، در حالى كه در اين آيات از اجر آنان سخن رفته است.[123]ثانياً اوصاف برجسته مذكور در اين آيات نمى توانند اوصاف مستضعفان فكرى اى به شمار آيند كه اغلب هماهنگ با توده مردم به افكار و رفتار آلوده رايج مبتلايند. ثالثاً به تصريح قرآن، اهل كتاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را (به لحاظ شخص و شخصيت) همانند فرزندان خود مى شناختند. (بقره/2، 146؛ انعام/6، 20. نيز ر. ك: بقره/2، 89) رابعاً آنان پيش از بعثت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر اثر بشارت هاى كتب آسمانى پيشين درباره ظهور آن حضرت، در انتظار او بودند و حتى بر مشركان حجاز «استفتاح» مى كردند؛ يعنى منتظر بودند تا با آمدنش بر مشركان حجاز شوريده بر آنان پيروز شوند. (بقره/2،89)
شايان ذكر است كه برخى تكثرگرايان بر اثر خلط دو مقوله «حقانيت» و «نجات يافتگى»، بهشتى بودن برخى اهل كتاب را نشان حقانيت آيين آنان دانسته اند.
[124]
ب. «واِنَّ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَمَن يُؤمِنُ بِاللّهِ وما اُنزِلَ اِلَيكُم وما اُنزِلَ اِلَيهِم خـشِعينَ لِلّهِ لا  
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 528
يَشتَرونَ بِـايـتِ اللّهِ ثَمَنـًا قَليلاً اُولـئِكَ لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم اِنَّ اللّهَ سَريعُ الحِساب؛ و البته از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و بدانچه به سوى شما نازل شده و به آنچه به سوى خودشان فرود آمده ايمان دارند، در حالى كه در برابر خدا خاشع اند و آيات خدا را به بهايى ناچيز نمى فروشند. اينان اند كه نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت. آرى، خدا زودشمار است». (آل عمران/3،199)
برداشت تكثرگرايانه از اين آيه جاى شگفتى دارد، زيرا از يك سو شأن نزول هاى آيه
[125] و ازسوى ديگر تعبير روشن «لَمَن يُؤمِنُ باللهِ و ما اُنزِلَ اِلَيكُم» كه بر ايمان آنان به قرآن كريم دلالتى آشكار دارد، راه را بر چنين برداشتى مى بندند. بيشتر مفسران نيز آيه را درباره گروندگان به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اهل كتاب دانسته اند.[126]
ج. «ولَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيلَ وما اُنزِلَ اِلَيهِم مِن رَبِّهِم لاََكَلوا مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم مِنهُم اُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ وكَثيرٌ مِنهُم ساءَ ما يَعمَلون؛ و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را از پروردگارشان به سوى آن ها نازل شده برپا مى داشتند، قطعاً از بالاى سرشان ]بركات آسمانى [و زير پايشان ]بركات زمينى [برخوردار مى شدند. از ميان آنان گروهى ميانه رو هستند و بسيارى از ايشان بدرفتارى مى كنند». (مائده/5، 66)
اين آيه نيز تكثرگرايى دينى را ثابت نمى كند، زيرا در آيات پيشين تعدى و كفر اكثر اهل كتاب به آيات خدا و فرود آمدن سخط و لعن الهى بر آنان مطرح شده اند و چون گروه اندكى از آنان از اين صفات منزه اند، به اقتضاى انصاف، در اين آيه از آنان به «امت مقتصده» يعنى گروه معتدل ياد شده و مراد از اعتدال به قرينه «ولَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيل» تعهد به آن دو كتاب و عمل به احكام اصيل و غير منسوخ آن هاست؛ و با توجه به آمدن بشارت ظهور رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و گرفتن ميثاق از پيامبران پيشين مبنى بر ايمان به رسول اكرم (=> همين مقاله، ميثاق پيامبران و امت ها)، برپاداشتن اين دو كتاب بدون ايمان به آن حضرت(صلى الله عليه وآله) «اقامه» نيست، از اين رو امام باقر(عليه السلام) اقامه را در آيه به پذيرش ولايت [والى بر حق [تفسير فرموده است.
[127] زمخشرى نيز اقامه را به ايمان به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه در آن دو كتاب است تفسير كرده است.[128]
آيه قبلى، بيان مى دارد كه اگر اهل كتاب ايمان آورده، تقوا پيشه كرده بودند گناهانشان را مى زدوديم و آنان را به بهشت درمى آورديم. (مائده/5،65)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 529
د. «لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَدوةً لِلَّذينَ ءامَنُوا اليَهودَ والَّذينَ اَشرَكوا ولَتَجِدَنَّ اَقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذينَ ءامَنُوا الَّذينَ قالوا اِنّا نَصـرى ذلِكَ بِاَنَّ مِنهُم قِسّيسينَ ورُهبانـًا واَنَّهُم لا يَستَكبِرون * واِذَا سَمِعوا ما اُنزِلَ اِلَى الرَّسولِ تَرَى اَعيُنَهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحَقِّ يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاكتُبنا مَعَ الشّـهِدين * وما لَنا لا نُؤمِنُ بِاللّهِ وما جاءَنا مِنَ الحَقِّ ونَطمَعُ اَن يُدخِلَنا رَبُّنا مَعَ القَومِ الصّــلِحين؛ مسلماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيده اند دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت و قطعاً كسانى را كه گفتند: ما نصرانى هستيم، نزديك ترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت، زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى اند كه تكبر نمىورزند و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند، مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند، اشك از چشم هايشان سرازير مى شود. مى گويند: پروردگارا! ما ايمان آورده ايم، پس ما را در زمره گواهان بنويس. براى ما چه ]عذرى [است كه به خدا و آنچه ازحق به ما رسيده ايمان نياوريم و حال آنكه اميدواريم پروردگارمان ما را با گروه شايستگان ]به بهشت ]درآورد». (مائده/5، 82 - 84)
اين آيات مؤيد تكثرگرايى دينى نيستند، زيرا اولا برپايه برخى روايات شأن نزول درباره گروهى از اهل كتاب اند كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گرويدند.
[129]
ثانياً اين آيات تعامل يهوديان و مسيحيان با مسلمانان را مقايسه كرده، يهود را دشمن ترين دشمنان مسلمانان وصف مى كنند. كثرت گرايان، صدر آيه 82 را كه مذمت يهوديان است ناديده گرفته تنها به ذيل آن استناد كرده اند.
ثالثاً آيه 83 راز اشك فشانى آنان را شناختن حق معرفى مى كند: «مِما عَرَفُوا مِنَ الحَق». آرى، آنان يافتن گمشده خود را كتمان نكردند، بلكه بى درنگ گفتند: «رَبَّنا آمَنا»؛ آن گاه از خدايشان خواستند تا نامشان را در شمار گواهى دهندگان به رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ثبت كند: «فَاكتُبنا مَعَ الشاهِدين». آنان با شگفتى افزودند: چرا ما نبايد به خدا و حقى كه برايمان روشن شده ايمان آوريم: «وما لَنا لا نُؤمِنُ بِاللّهِ وما جاءَنا مِنَ الحَقِّ». ريختن اشك شوق هنگام شنيدن آيات قرآن با دروغ پنداشتن دعوت اسلامى و تكذيب رسول آن و حتى با ترديد در حقانيت رسالت و رسول، سازگار نيست. منشأ اشك شوق آنان آشنايى با حق بود و گريه شان احساسى نبود.

8. جزيه اهل كتاب:

برخى تكثرگرايان دينى مجاز شدن اهل كتاب به ماندن بر دين خود و پرداخت جزيه را كه در آيه 29 توبه /9 آمده دليل بر رسميت داشتن آنان در ديدگاه اسلام دانسته اند.[130] برخى ديگر حمايت امنيتى، اجتماعى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 530
و اقتصادى اهل كتاب از سوى حكومت اسلامى را، دليل حقانيت آنان شمرده اند.
[131]
در پاسخ بايد گفت آيه 29 توبه/9 نه تنها بر تكثرگرايى دينى دلالت ندارد، بلكه خود، مؤيد نسخ شرايع پيشين است، زيرا به تصريح آيه آنان متدين به دين حق نيستند: «ولا يَدينونَ دينَ الحَق» كه مراد از آن به گفته برخى مفسران شريعت ختميّه است[132] و همين تسليم نشدن در برابر دين حق از علل فرمان جنگ با آنان است. اين آيه ايمان اهل كتاب به خدا و رستاخيز را تأييد نمى كند، زيرا ايمانشان ناقص و نامقبول نزد خداست.[133]
تعبير «وَهُم صاغِرُون» در آيه 29 توبه /9 كه بر لزوم انقياد كامل و خضوع اهل كتاب در برابر اسلام و مسلمانان دلالت دارد[134] نيز نشان دهنده همعرض نبودن اهل كتاب با مسلمانان و همرديف نبودن آيين آنان با اسلام است. قرآن هرگز از لزوم خضوع مسلمانان در برابر نظام و حكومت اسلامى چنين تعبيرى ندارد. اجازه يافتن اهل كتاب در بقا بر آيين خود، پس از پرداخت جزيه و نيز حمايت هاى حكومت اسلامى از اهل ذمه هم دليل بر حقانيت آيين آنان نيستند و اين ها تنها مؤيد كثرت گرايى اجتماعى اند.

9. حليت طعام اهل كتاب و ازدواج با آنان:

برخى تكثرگرايان دينى حلال شدن طعام اهل كتاب و همچنين حليت ازدواج با زنان كتابى براى مسلمانان را دليل بر رسميت اهل كتاب دانسته اند.[135] اين احكام در آيه 5 مائده/5 آمده اند.
اين احكام دليل تكثرگرايى دينى نيستند، زيرا اولا آيات پرشمارى از قرآن اهل كتاب را تكفير مى كنند و آنان را به پذيرش اسلام فرا مى خوانند. (=> همين مقاله: اوصاف و احكام اهل كتاب)
ثانياً راز تشريع احكام مزبور اين است كه اهل كتاب در زمان نزول آيه اقليتى دينى در ميان مسلمانان بودند و در صورت تحريم معاشرت و غذاهاى آنان، مسلمانان با دشوارى و تنگنا روبه رو مى شدند، از اين رو خداوند از روى امتنان، طعامشان را بر مسلمانان حلال كرد و ازدواج با زنان پاكدامن آنان را روا دانست
[136]، بنابراين آيه دلالتى بر حقانيت آيين آنان ندارد.[137] علامه طباطبايى هدف از تشريع اين احكام را افزون بر ايجاد سهولت براى مسلمانان، وسيله اى براى گسترش پارسايى و اخلاق پاك اسلامى به اهل كتاب مى داند.[138] گفتنى است كه أ. روا بودن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 531
ازدواج موقت مرد مسلمان با زن كتابى (اهل كتاب) از اين روست كه در چنين ازدواجى احتمال گرايش مرد به آيين همسرش ضعيف است؛ ولى در صورت ازدواج زن مسلمان با مرد كتابى، احتمال كتابى شدن او و فرزندانش بيشتر است و ازاين رو جايز نيست.
[139] در روايات نيز ازدواج با اهل كتاب مايه ضعيف شدن ديندارى[140] دانسته و از آن نهى (كراهتى) شده و امام صادق(عليه السلام) فرمودند: نمى پسندم مرد مسلمان با زن يهودى يا مسيحى ازدواج كند، زيرا خوف آن است كه فرزندش يهودى يا نصرانى شود.[141]
ب. چون معاشرت با اهل كتاب از لغزشگاه هاى ايمانى است ذيل آيه به مسلمانان هشدار مى دهد كه احكام پيش گفته براى آن است كه امت اسلامى در معاشرت با اهل كتاب به تنگنا نيفتند و اگر مسلمانان بر اثر اين معاشرت به جاى بهره مندى از «سماحت و سهولت» احكام دينى: «بُعثتُ بالحنيفيّة السَمْحة؛ بر دينى آسان برانگيخته شدم»[142] به دام «تساهل و تسامح» در برابر دين بيفتند، اعمال پيشين خود را تباه خواهند كرد و در آخرت از زيانكاران خواهند شد. (مائده/5،5)
ج. واژه «اليَوم» در آيه 5 مائده/5 اشاره به دوران اقتدار نظام اسلامى است و نشان مى دهد رفع محدوديت از روابط مسلمانان با اهل كتاب ويژه دوران اقتدار حكومت اسلامى است و مطلق و بى مرز نيست، در حالى كه بر پايه تكثرگرايى دينى جايى براى طرح چنين احكام و محدوديت هايى نيست و هر يك از اديان، ضعيف باشند يا قدرتمند، در عرض ديگر اديان، به عنوان «دين بر حق و نجاتبخش» مطرح اند و روابط پيروان آن ها نيز همسطح و همپايه است.

10. برداشت كثرت گرايانه از سوره كافرون:

تكثرگرايان دينى آيه 6 كافرون/109: «لَكُم دينُكُم وَلِىَ دين؛ دين شما براى خودتان و دين من براى خودم» را مؤيد تكثرگرايى دينى دانسته، مدعى شده اند كه قرآن صريحاً اصل «عيسى به دين خود و موسى به دين خود» را تأييد مى كند و هرگز اهل كتاب يا حتى كافران و مشركان را طرد نمى كند.[143]
درباره اين پندار كثرت گرايانه بايد گفت سوره كافرون مكى است و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان بيزارى از دين كافران مى دهد. برپايه برخى شأن نزول ها[144] سوره درباره گروهى از سران مشركان قريش نازل شده كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيشنهاد كردند: يك سال تو خدايان ما را بپرست، سال ديگر ما خداى تو را مى پرستيم. سپس تو يك سال خدايان ما را بپرست و پس از آن ما بار ديگر يك سال خداى تو
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 532
را مى پرستيم. در پاسخ اين پيشنهاد شرك آميز اين سوره نازل شد و پس از آنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را در مسجدالحرام در اجتماع سران قريش خواند، مأيوس شدند و به آزار او و يارانش پرداختند. روشن است كه مشركان حجاز پيشنهادى تكثرگرايانه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دادند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اعلام بيزارى از آيين آنان اعلام كرد كه من هرگز بت نخواهم پرستيد و شما نيز ]از سر لجاجت و دشمنى با حق و تقليد كوركورانه از نياكان خود]هرگز آيين توحيدى اسلام را نمى پذيريد، پس كفر و شرك براى شما و توحيد و اخلاص براى من است.
به گفته علامه طباطبايى با استناد به آيه 6 اين سوره نمى توان گفت انسان در انتخاب هر دينى كه خواست آزاد است [تشريعاً[ و پيامبر نيز پس از اين اعلامِ موضع، متعرض دين مشركان نمى شود. دعوت حقِ قرآن چنين توهمى را از اساس نفى مى كند
[145]، پس پيام سوره نفى كثرت گرايى دينى است نه تأييد آن.
در روايات فراوانى نيز از آثار اين سوره «برائت از شرك» معرفى شده است.
[146] اين سوره به گفته ابن عباس توحيد محض است.[147]طبرسى نيز پيام سوره را مذمت سازش در دين و نيز وجوب مخالفت با كافران و اهل باطل مى داند.[148] اقتضاى برخى تفسيرها از تكثرگرايى دينى اين است كه سوره اعلام كند: «هم دين شما مشركان و هم دين من بر حق اند و هركس مى تواند بر دين خود بماند يا دين ديگرى را برگزيند».

11. كثرت شاهدان در قيامت:

تكثرگرايان دينى به استناد آياتى همچون 41 نساء/4؛ 71 اسراء/17؛ 69 زمر/39 و 28 جاثيه/45 كه سخن ازكثرت شاهدان در صحنه قيامت و دعوت هر امت با پيشوايش و به سوى كارنامه اش دارند، تأييد ضمنى و قبول كثرت اديان را برداشت كرده و پنداشته اند كه همه دين ها به يك دين جهانى (اسلام) تبديل نشده اند.[149]
حال آنكه كثرت شاهدان در قيامت مى تواند نشان حقانيت اديان در طول يكديگر نيز باشد و حقانيت طولى (هر پيامبرى در ظرف حقانيت آيين خود شاهد امت خويش باشد) مورد بحث نيست. ضمن اينكه جمله «وجِئنا بِكَ عَلى هـؤُلاءِ شَهيدا» (نساء /4،41) كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را گواه بر پيامبران و شهيد شاهدان معرفى مى كند، نشان برترى اسلام بر همه اديان آسمانى است، چنان كه قرآن بر ساير كتب آسمانى هيمنه و سيطره دارد: «ومُهَيمِنـًا عَلَيهِ». (مائده/5، 48)
بر پايه حديثى صحيح كه فريقين آن را نقل كرده اند، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) «امام» در آيه 71 اسراء/17 را به «پيشواى زمان» تفسير فرموده
[150]كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 533
مؤيد ناظر بودن آيه به كثرت طولى اديان است نه كثرت عرضى تا مؤيد تكثرگرايى دينى باشد.

حصرگرايى در قرآن:

ادله حصرگرايى (حجيت و حقانيت انحصارى اسلام) در قرآن از راه تأمل در امورى مانند اوصاف قرآن، اوصاف پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، اوصاف و احكام اهل كتاب، احكام ارتداد و اوصاف مرتد به دست مى آيند:

1. اوصاف قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله)

أ. جهانى بودن رسالت قرآن و دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله):

آيات قرآن درباره جهانى بودن رسالت و دعوت، چند دسته اند: يك. آياتى كه مخاطبان قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را «الناس» يا «البشر» معرفى مى كنند؛ مانند آيه 1 ابراهيم/14؛ 49 حجّ /22؛ 79 نساء/4؛ 31 و 36 مدثّر /74. دو. آياتى كه با واژگانى مانند: «جميعاً» يا «كافةً» بر عموميت گستره دعوت و رسالت تأكيد مى كنند؛ مانند 158 اعراف/7 و 28 سبأ /34. سه. آياتى كه حوزه رسالت و دعوت را«العالمين» (چون جمع محلّى به الف و لام بر عموم استغراقى دلالت دارد) شناسانده اند؛ مانند 107 انبياء/21 و 1 فرقان/25. چهار. آيه مشتمل بر واژه «مَنْ بَلَغَ» (انعام/6، 19)، زيرا بدين معناست كه همه غير حاضران در دوران نزول وحى، در گستره رسالت نبوى داخل اند.[151] پنج. آيات مشتمل بر دعوت اهل كتاب؛ مانند 15 مائده/5 (كه تعبير مكرّر «قَد جاءَكُم» در آن و همچنين آيه بعدى نشان دعوت اند، گرچه دعوت به صراحت مطرح نشده است) و 41 بقره/2.
افزون بر اين آيات، از نشانه هاى جهانى بودن رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، سيره آن حضرت در دعوت همگان از جمله اهل كتاب و نيز پذيرش اسلام آنان مانند عبدالله بن سلام، سلمان فارسى، بِلال حبشى، صُهَيْب رومى و غير آن هاست.
نامه هاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سران مذهبى و سياسى كشورهاى آن دوران و دعوت آنان به اسلام
[152] از روشن ترين مصاديق دعوت جهانى است.
چون از يك سو دعوت فراگير نبوى(صلى الله عليه وآله) همه افراد بشر در همه زمان ها، از جمله اهل كتاب را دربرمى گيرد و ازسوى ديگر پذيرش اسلام محمدى(صلى الله عليه وآله) مستلزم رها كردن آيين پيشين است، دعوت جهانى با تكثرگرايى دينى سازگار نيست.
آرى، تكثرگرايى دينى «دعوت» را برنمى تابد، پس مى توان به ديگران توصيه كرد كه به يك عامل نجات (به دلخواه خود) تمسك كنيد؛ ولى هرگز حق دعوت به دين خاص را نداريم، زيرا دعوت انحصارى به دين خاص بر خلاف اصول پلوراليسم دينى، و نافىِ آن است، چنان كه به گفته جان هيك «از منظر كثرت گرايى دينى، عمل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 534
تبليغى، محكوم است؛ هر مؤمنى پيرو هر دينى كه باشد، اگر سعى كند ديگرى را به كيش خود درآورد، به عنوان «خائن به صلح و تنوع خانواده بشرى»، گناهكار تلقى مى شود».
[153]
لازم تكثرگرايى دينى اين است كه دعوت ديگران به رها كردن آيين خود و گرايش به اسلام، نارواست، بلكه پيروان هريك از اديان بايد حقانيت و نجاتبخشى ديگر اديان را نيز تبليغ كنند، زيرا «كثرت» و «كثرت گرايى» تنها حقى است كه بايد از آن دفاع كرد.

ب. قرآن، كتاب مُهَيْمن:

در آيه 48 مائده/5 قرآن كريم «مهيمن بر كتاب هاى آسمانى پيشين» وصف شده است و مهيمن را برخى مفسران به معناى مراقب، حافظ، شاهد[154] و حاكم[155] دانسته اند. علامه طباطبايى نيز آن را به معناى «مسلط از جهت حفظ و مراقبت و انواع تصرف» دانسته است.[156]
در روايات نبوى(صلى الله عليه وآله) نيز آمده كه خداوند كتاب مرا بر كتاب هاى آسمانى پيشين حاكم، و ناسخ آن ها قرار داده است: «إنّ الله عزّوجلّ جعل كتابي المهيمن على كتبهم الناسخ لها».[157]
نيز آن حضرت در نامه به يكى از حاكمان مسيحى مى آورد: «فَلِيوضَعَنَّ كل دين دان به الناس إلاّ إلاسلام، فاعلم ذلك؛ مردم به هر آيينى پايبند بوده اند بايد آن رها شود، مگر آيين اسلام. اين را بدان».[158]
بر پايه برخى روايات، هنگامى كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) برگه هايى از تورات را در دست عمربن خطاب ديد، خشمگين شده، رنگ رخسارشان دگرگون گشت و فرمود: «سوگند به آنكه جان محمد در دست اوست، اگر خود موسى هم اكنون در ميان شما بود و شما از او پيروى مى كرديد و مرا وامى گذاشتيد، بى شك در گمراهى بسيار مى بوديد. شما بهره من از ميان امت ها و من بهره شما از پيامبرانم».[159] بر پايه حديثى ديگر فرمود: «اگر موسى در ميان شما زنده بود، رخصت نداشت جز آنكه از من پيروى كند».[160]
به گفته شهيد مطهرى حديث عُمَر به روشنى فرياد مى كند كه با آمدن قرآن و شريعت ختميّه، تورات و شريعت موسى منسوخ است[161]؛ همچنين مفسران، ذيل آيه 31 توبه/9 نقل كرده اند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با مشاهده صليبى كه عدى بن حاتم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 535
بر گردن آويخته بود فرمود: «اى عدى! اين بت را از گردنت بيرون آور و آن را دور افكن».
[162]
اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز درباره اسلام مى فرمايد: «ثم إن هذا إلاسلام دين الله الذي اصطفاه لنفسه... أذلّ الأديان بعزته و وضع الملل برفعه؛ همانا دين اسلام دين خداست كه آن را براى خود برگزيد ... و كيش ها را با عزت آن خوار كرد و با برافراشتن آن، آيين هاى ديگر را فرو نهاد».[163]
حاكم و ناسخ بودن اسلام بر ديگر اديان و مهيمن بودن قرآن بر كتب آسمانى پيشين به هيچ روى با تكثرگرايى دينى سازگار نيست.

ج. اسلام ، تنها دين مقبول:

قرآن، اسلام را تنها دين مقبول خدا معرفى كرده است: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل عمران/3،19)؛ «ومَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلـمِ دينـًا فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وهُوَ فِى الأخِرَةِ مِنَ الخـسِرين». (آل عمران/3،85) مفسران در تبيين معناى «الاِسلام» در اين آيات بر دو رأى عمده اند: برخى آن را به معناى اسلام اصطلاحى يعنى شريعت پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)[164] و برخى ديگر مراد از آن را اسلام لغوى يعنى تسليم در برابر خدا دانسته اند.[165] علامه طباطبايى معتقد است كه اسلام به معناى «شريعت قرآن» از اصطلاحات نوپديد پس از نزول قرآن و انتشار آوازه دين محمدى است.[166]
ابطال تكثرگرايى دينى بر پايه معناى نخست روشن است؛ اما بر اساس معناى دوم، گرچه اسلام به معناى دين واحد الهى است كه در قالب شريعت هاى پنج گانه الهى تجلّى كرده؛ ولى بايد توجه داشت كه مصداق انحصارى دين پس از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همان «شريعت قرآن» است، زيرا قرآن، كسانى را كه تنها به برخى پيامبران ايمان دارند، «كافران حقيقى» و «گرفتار شدگان به عذابى خفّت آور» مى داند و در دو آيه 4 بار از كفرشان سخن مى گويد: «اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِاللّهِ ورُسُلِهِ ويُريدونَ اَن يُفَرِّقوا بَينَ اللّهِ ورُسُلِهِ ويَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعض ونَكفُرُ بِبَعض ... * اُولـئِكَ هُمُ الكـفِرونَ حَقـًّا واَعتَدنا لِلكـفِرينَ عَذابـًا مُهينا». (نساء/4،150 ـ 151)
شهيد مطهرى درباره واژه اسلام در آيه 85 آل عمران/3 مى پذيرد كه مراد از آن اسلام همان تسليم است؛ ولى تصريح مى كند كه حقيقت تسليم در اين زمان، تنها همان شريعت گرانمايه حضرت خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) است، زيرا همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است.
[167] جان هيك نيز كه خود پايه گذار تكثرگرايى دينى در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 536
مسيحيت بود به اين نكته توجه داشته كه ادعاهاى مطلق هر يك از اديان با نظريه او سازگار نيست.
[168]

د. وعده پيروزى اسلام بر اديان:

وعده پيروزى اسلام بر همه اديان به روشنى در قرآن آمده است: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ...». [169] (توبه/9،33؛ صفّ/61،9؛ فتح/48، 28؛ نيز ر. ك: نور/24،55) در برخى روايات نيز آيه 33 توبه/9 درباره قائم آل محمد، حضرت مهدى(عج) معرفى شده است.[170] علامه طباطبايى معتقد است كه جامعه آرمانى ترسيم شده در آيه 55 نور/24 جز بر مجتمع موعود دوران ظهور منطبق نيست.[171] اين آيه در رواياتى فراوان درباره ظهور حضرت مهدى(عج) معرفى شده است.[172]
وعده پيروزى اسلام بر ساير اديان در نامه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به حاكم مسيحى يمامه[173] و در سخنان على(عليه السلام) در مناظره با عالمى يهودى[174]و در پاسخ مشاوره عُمَر درباره جنگ با ايران[175] نيز آمده است.
برخى، احتمال داده اند كه ضمير در «لِيُظِهَرهُ» به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بازمى گردد.
[176] در اين صورت آيه بدين معناست كه خدا، علم همه اديان را به رسول خود بياموزد. اين معنا را شيخ طوسى از ابن عباس نقل كرده است.[177]
پاسخ اين است كه اولا چنان كه خود ايشان گفته «غلبه» ظاهرترين معناى متبادر به ذهن از فعل «لِيُظِهَرهُ» است.[178] ثانياً معناى علم و آگاهى براى «لِيُظِهَرهُ» با ذيل آيه 33 توبه/9: «ولَو كَرِهَ المُشرِكون» سازگار نيست، زيرا آنچه مورد خشم مشركان و كافران است، پيروزى اسلام بر ديگر اديان است نه آگاهى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اديان. ثالثاً حتى اگر ضمير «لِيُظِهَرهُ» به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باز گردد مى توان معناى تفوق اسلام بر ديگر اديان را از آن استفاده كرد، زيرا مى تواند بدين معنا باشد كه «خداوند رسول خود را بر همه پيروان اديان غالب گردانَد»، چنان كه زمخشرى آن را برگزيده است.[179]
چنانچه اديان در عرض هم از حقانيت برخوردار باشند، غلبه يك دين بر ديگر اديان هيچ توجيهى ندارد.
منسوخ شمردن آيين هاى اهل كتاب و ابطال
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 537
پلوراليسم دينى به صورت روشن در روايات اهل بيت(عليهم السلام) آمده است.
[180]

2. اوصاف و احكام اهل كتاب

أ. ميثاق پيامبران و امت ها:

خداى سبحان از پيامبران پيشين پيمان گرفته است كه پس از بعثت پيامبر جديد به او ايمان آورند و ياريش كنند. (آل عمران/3، 81 - 82) اين پيمان گيرى، پيمان گيرى از امت هايشان هم هست، به وساطت ميثاق از پيامبرانشان.[181] تأييد دين پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در دوران بعثت آن حضرت به يارى كردن ايشان و پيش از زمان ظهور، به زمينه سازى وبشارت و گرايش دادن مردم به آن حضرت است.
روايات نيز به روشنى همين پيام آيات مورد بحث را تأييد مى كنند.
[182] اگر همه اديان در عرض هم از حقانيت و حجيت برخوردار بودند، گرفتن چنين پيمانى جايگاهى نداشت. در پايان آيه 82 آل عمران/3 رويگردانان از چنين پيمانى «فاسق» ناميده شده اند كه بر وجوب اطاعت آنان از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دلالت دارد.[183]

ب. بشارت ظهور اسلام در تورات و انجيل:

در آياتى، بشارت تورات و انجيل به ظهور و بعثت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و در نتيجه به قرآن و اسلام مطرح شده است. (بقره/2،146؛ انعام/6، 20؛ اعراف/7، 157؛ صفّ/61،6) در آيه 146 بقره/2 آمده است كه اهل كتاب، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را همانند فرزندان خود مى شناختند كه حاكى از بشارت هاى كتب آسمانى آن ها به بعثت آن حضرت است.[184]
بشارت، خبر مسرّت بخش است و بشارت پيامبران پيشين به بعثت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در صورتى حقيقتاً بشارت است كه پيامبر بعدى رهاوردى كامل تر براى مرحله اى نو از حيات مؤمنان داشته باشد، چنان كه تأمل در معارف قرآن كريم، برترى آن را بر تورات و انجيل به خوبى نشان مى دهد.[185] برخى عالمان اهل كتاب مانند عبدالله بن سلام نيز كه به اسلام گراييدند محتواى اين آيات را تكذيب نكردند.
به رغم تحريف تورات و انجيل، هنوز برخى آياتِ بشارت ظهور رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در آن دو هست.
[186] بشارت به ظهور آيينى كامل تر، نافى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 538
اصول تكثرگرايى دينى است.

ج. اسلام، شرط هدايت اهل كتاب:

در آياتى چند، شرط هدايت اهل كتاب، ايمان به اسلام و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) معرفى شده است، چنان كه خداوند در پاسخ ادعاى يهوديان و ترسايان كه گفتند: يهودى يا مسيحى باشيد تا هدايت يابيد (بقره/2،135) تنها گرويدگان به اسلام را اهل هدايت مى داند و كسانى را كه ايمانى مانند ايمان مسلمانان ندارند، اهل شقاق و جدايى مى شناساند (بقره/2، 137)[187]؛ همچنين در آيه 20 آل عمران/3 مى فرمايد: اگر اسلام آوردند قطعاً هدايت يافته اند و اگر روى برتافتند فقط رساندن پيام بر عهده توست و خداوند به [امور]بندگان بيناست. (نيز ر. ك: آيات 11 آل عمران/3؛ 65 مائده/5؛ 158 اعراف/7)
دعوت اهل كتاب به ايمانى همانند ايمان مسلمانان، حكم به گمراهى آنان و وعيد عذاب در صورت نگرويدن به اسلام، قرار دادن اهل كتاب در رديف مشركان، فاسق شمردن اكثريت آنان، وعده بخشايش آنان در صورت گرايش به اسلام و فرمان صريح به ايمان آوردن به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و پيروى از آن حضرت كه در اين آيات آمده اند، با تكثرگرايى دينى سازگارى ندارند.

د. دعوت اهل كتاب به اسلام و توبيخ آنان:

در آياتى از قرآن، اهل كتاب به اسلام دعوت و بر نپذيرفتن آن توبيخ شده اند؛ مانند آيه 41 بقره/2: «وءامِنوا بِما اَنزَلتُ مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم ولا تَكونوا اَوَّلَ كافِر بِهِ...؛ و بدانچه نازل كرده ام ـ كه مؤيد همان چيزى است كه با شماست ـ ايمان آريد و نخستين منكرآن نباشيد...».[188] اين آيه خطاب به يهوديان است و مراد از «ما اَنزَلتُ» به قرينه «مُصَدِّقاً لِما مَعَكُم» قرآن كريم و مقصود از «لا تَكُونُوا اَوَّلَ كافِر بِه» اين است كه در انكار اسلام بر ديگران سبقت نگيرند. اهل كتاب بر اثر داشتن دو دليل روشن يعنى قرآن و بشارت هاى عهدين بايد اولين مؤمنان به قرآن و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) باشند، نه آنكه كفرى شديدتر از مشركان داشته باشند[189]؛ همچنين آيه 19 مائده/5 كه بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را موجب اتمام حجت خدا بر اهل كتاب مى داند و نيز آيات 70 - 71 آل عمران/3 كه به ضلالت و اضلال اهل كتاب اشاره دارند و جمله «وَ اَنتُم تَشهَدوُنَ» در پايان آيه 70 ناظر به شناخت آنان از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است كه آن حضرت را مانند عضوى از خانواده خود مى شناختند. (بقره/2، 146)
شايان ذكر است كه در زبان قرآن، اهل كتاب «كافران به آيات الهى»اند نه «كافران به خدا»، چون كفر به خدا التزام به نفى صريح توحيد است و كفر به آيات الهى، انكار برخى معارف الهى مانند حقانيت قرآن و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله). آنان منكر اصل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 539
وجود خدا و اصل نبوت نيستند؛ اما منكر برخى حقايق كتب آسمانى مانند نبوت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)و بنده و رسول خدا بودنِ عيسى(عليه السلام) و يهودى و نصرانى نبودن حضرت ابراهيم(عليه السلام) هستند.
[190]، پس آنان كافر مطلق نيستند، هرچند كفر عمدى و آگاهانه به آيات الهى در حكم كفر مطلق است، زيرا آيات خدا تبعيض پذير نيستند. (نساء/4، 150 - 151)
محتواى اين آيات مانند دعوت به اسلام و در نتيجه رها كردن آيين پيشين، اتمام حجت بر اهل كتاب، نهى از كفر به آيات الهى وبه اسلام و نهى از كتمان آگاهانه حق، با تكثرگرايى دينى سازگار نيستند. برپايه پلوراليسم دينى نمى توان اهل كتاب را كافر ناميد و حتى به زعم آنان عمل تبليغى، محكوم است و هركس سعى كند ديگرى را به كيش خود درآوَرَد به عنوان «خائن به صلح و تنوع خانواده بشرى» گناهكار تلقى مى شود.
[191]

هـ . تحريف تورات و انجيل:

تحريف تورات و انجيل در آياتى آمده است. (بقره/2، 75؛ آل عمران/3،93؛ نساء/4، 46؛ مائده/5، 41) از جمله تحريف هاى عالمان دينى تحريف آيات بيانگر صفات و نشانه هاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود.[192] محفوظ ماندن بخشى از تورات نيز از آيه 93 آل عمران/3 استفاده مى شود: «فَأتوا بِالتَّورةِ فَاتلوها اِن كُنتُم صـدِقين» . به گفته بلاغى تورات سرشار از خرافات و نسبت هاى كفرآميز است؛ مانند نسبت هاى دروغ و فريب به خداوند، شك در وعده الهى به ابراهيم(عليه السلام)، ساختن گوساله و دعوت به گوساله پرستى به هارون برادر موسى(عليه السلام)، اعتراض به خدا و جزع و بى تابى به ايوب(عليه السلام)، زنا به زشت ترين وجه آن به داود(عليه السلام)، و نسبت «تأييد شرك به خدا و ساختن بتخانه هاى فراوان» به حضرت سليمان.[193] در انجيل نيز نسبت هايى ناروا و منافى ساحت پيامبرى به حضرت مسيح(عليه السلام) داده شده؛ مانند شرابخوارى، دروغ، اعمال منافى عفت، خدشه دار كردن قداست مادرش مريم و اعتقاد به چند خدايى.[194] در برخى منابع به 100 مورد تحريف در كتب مقدس اشاره شده است.[195]
روشن است كه حتى اگر شرايع پيشين با اسلام نسخ نيز نشده بودند در صورتى بر حق و نجاتبخش بودند كه آموزه هاى اصيل آسمانى آن ها محفوظ مانده باشند. بيشتر مفسران، آيات تحريف را ناظر به هر دو قسم لفظى و معنوى دانسته اند.[196]

و. تكفير اهل كتاب:

قرآن، اهل كتاب را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 540
«كافر» مى داند. (بقره/2، 41؛ نساء/4، 150 - 151؛ توبه/9، 29)
[197] (=> همين مقاله: دعوت اهل كتاب به اسلام و توبيخ آنان) كافر دانستن اهل كتاب، وعيد عذابى خوار كننده به آنان، فرمان جنگ با آنان تا مرحله تسليم و پرداخت متواضعانه جزيه به حكومت اسلامى كه در اين آيات آمده اند در تضاد آشكار با اصول تكثرگرايى دينى و شاهدى قرآنى بر انحصار حقانيت در اسلام اند.

ز. وعده عذاب به اهل كتاب:

وعده عذاب به اهل كتاب از ادله حصرگرايى و نفى و ابطال تكثرگرايى است كه در آياتى مانند 89 - 90 بقره/2 و 47 نساء/4 آمده است. يهوديان در گفت و گوهاى خود با مشركان حجاز و در برابر تعرض دو طايفه اوس و خزرج مى گفتند: اگر محمد(صلى الله عليه وآله) مبعوث شد، ]با رهبرى او [شما را از ديارتان بيرون مى كنيم (استفتاح)[198]؛ ولى پس از بعثت، عالمانه و عامدانه به او كفر ورزيدند و به ستيز با اسلام پرداختند و چون كفرشان از روى عذر نبود به لعنت خدا گرفتار شدند: «فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكـفِرين» . (بقره/2،89)
به نقل ابن عباس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سران و دانشمندان يهود فرمود: از خدا پروا كنيد و اسلام آوريد، پس به خدا سوگند شما حتماً مى دانيد آنچه برايتان آوردم (قرآن و اسلام) بر حق است. آنان گفتند: ما اين را نمى شناسيم، پس خدا آيه 47 نساء/4 را درباره آنان فرستاد
[199] و آنان را در صورت تمرّد و استكبار به طمس (دگرگون كردن چهره) يا لعن (دورساختن عملى از رحمت نه نفرين لفظى) تهديد كرد.

ح. سوره نفى تكثرگرايى دينى:

سوره بيّنه، سراسر نفى كثرت گرايى دينى است، زيرا از يك سو در پى تثبيت رسالت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و گسترش دعوت و رسالت او به عموم بشر و مفيد همگانى بودن رسالت آن حضرت است و از سوى ديگر به انذار شديد اهل كتاب و مشركانِ كافر به دعوت نبوى(صلى الله عليه وآله) و وعيد و تهديد آنان به آتش دوزخ و جاودانه بودن در آن مى پردازد.
چكيده معارف سوره چنين است: كافران به رسالت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، اعم از اهل كتاب و مشركان رها نخواهند شد و سنت هدايت و اتمام حجت الهى از آنان دست بردار نيست، تا اينكه دليلى روشن و آشكار (بيّنه) از جانب خدا برايشان بيايد و حجت بر آنان تمام شود و آن حجت آشكار، رسولى است از جانب خدا كه آيات الهى را از صحيفه هايى پيراسته از باطل تلاوت مى كند؛ صحيفه هايى حاوى احكام و معارف الهى كه بر پادارنده جامعه انسانى اند. كافران به چنين دعوت و رسالتى، از بدترين آفريدگان، و گروندگان به آن از بهترين آفريدگان اند. كيفر منكران اين رسالت، جاودانه زيستن در آتش دوزخ و پاداش گروندگان خداترس، بوستان هاى جاويد بهشتى و رضوان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 541
الهى اند.
[200] مراد از «صُحُفاً مُطَهَّرة» يعنى صحيفه هايى پاك و پيراسته، اجزاى قرآن كريم است.
در اين سوره ضمن كافر ناميدن اهل كتاب، از آنان در كنار مشركان ياد مى كند و حتى نام آنان را بر مشركان مقدم مى دارد كه نشان نكوهيده تر بودن آنان است. با تعبير از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به «بيّنه» يعنى حجت آشكار نيز اهل كتاب و مشركان را به دست كشيدن از مرام كفرآميز خود و ايمان به آن بيّنه الهى فرامى خواند.
در روايات تفسيرى نيز بيّنه، بر رسول اكرم
[201] و «خيرالبريّه» بر اميرمؤمنان(عليه السلام) تطبيق شده اند.[202]
شايان گفتن است كه در سيره علمى و عملى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه اولين و بهترين مفسر قرآن است هيچ نشانى از تأييد تكثرگرايى دينى نيست، بلكه سراسر سيره و سنت قولى و فعلى او نافى آن است، چنان كه برخى كثرت گرايان به اين حقيقت اعتراف كرده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)«حصرگرا»، «غير پلوراليست» و حتى «مبلغ بر ضدّ پلوراليسم» بود.[203]

احكام ارتداد و اوصاف مرتدّ:

ازروشن ترين ادله قرآنى بر اثبات حصرگرايى و نفى پلوراليسم دينى احكام مرتدّ و كيفر ارتداد است. ارتداد عبارت است از خارج شدن مسلمان از شريعت اسلام و گراييدن وى به كفر.[204] قرآن در آيات فراوانى در باره ارتداد هشدار شديد مى دهد و آن را گمراهى (براى نمونه، ر. ك: آل عمران /3، 90)، واپسگرايى (براى نمونه: ر. ك: آل عمران/3، 144، 149)، كفران نعمت (آل عمران/3، 144)، نقض عهد الهى (احزاب /33، 15)، هلاكت و نابودى (ابراهيم/14، 28) و افترا به خدا (اعراف/7، 89، 152) معرفى و خطر آن را به مسلمانان گوشزد مى كند. (آل عمران/3،102؛ نساء /4، 89؛ بقره/2، 109؛ آل عمران /3،149) پيامدهاى زيانبار آن نيز در آيات 54، 108 و 217 بقره/2؛ 86 - 89، 90، 106 و 149 آل عمران/3؛ 5 مائده/5؛ 88 انعام/6؛ 152 اعراف/7؛ 74 توبه/9؛ 106 - 108 نحل/16؛ 65 زمر /39؛ 27 - 29 فرقان/25؛ 25 - 27 محمّد/47 و 3 منافقون /63 بيان شده اند.
انكار اسلام، ارتداد است، حتى اگر مرتدّ به آيين هاى اهل كتاب روى آورد.
[205] حكم مرتدّ اين است كه اگر مرد باشد كشته مى شود و اين حكم مورد اتفاق همه مذاهب اسلامى است و روايات شيعه[206] و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 542
اهل تسنن
[207] بر آن دلالت دارند، چنان كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: كسى ]مسلمانى ]را كه دينش را تغيير دهد بكشيد: «من بدّل دينه فاقتلوه» [208] و نيز ارتداد از اسلام را در كنار زناى محصنه و آدمكشى از موجبات مهدور الدم بودن دانسته اند.[209] در روايات امام باقر(عليه السلام)[210] و امام صادق(عليه السلام)[211] نيز بر وجوب قتل مرتدّ از اسلام تأكيد شده است. حكم اعدام مرتدّ از برخى آيات نيز استفاده مى شود. (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 54)
برپايه تكثرگرايى دينى، انسان ها در انتخاب آيين و دست كم در محدوده «سنت هاى بزرگ دينى» مانند اسلام، مسيحيت، هندوئيسم و بوديسم، آزادند
[212] و به دلخواه خود مى توانند آن را تغيير دهند و حتى براساس گفته هاى جان هيك مى توانند به اديان غير الهى مانند اديان كنفوسيوسى رو آورند.[213] به نظر كثرت گرايان، مرتدّ نه تنها استحقاق كيفر ندارد، بلكه سزامند ملامت و مذمت نيز نيست، بلكه چون در چارچوب حق انسانى خود عمل كرده شايسته تشويق و پاداش نيز هست، چنان كه ارتداد را حق طبيعى هر انسان و همه اديان را بر حق دانسته اند.[214]

تكثرگرايى نجات:

تكثرگرايى نجات را مى توان از شاخه هاى مهم تكثرگرايى دينى به شمار آورد. مراد از آن، اعتقاد به نجاتبخش بودن اديان گوناگون در يك عصر و منحصر نبودن راه رستگارى در يك آيين است.
درباره نجات، برخى ديدگاهى انحصارگرايانه دارند؛ مانند مسيحيان سنتى كه نه تنها پيروان اديان ديگر را اهل نجات نمى دانند، بلكه معتقدند پيامبران الهى همچون حضرت موسى(عليه السلام) نيز بايد تا رستاخيز براى نجات به انتظار بنشينند تامسيح(عليه السلام) براى رهايى آنان اقدام كند.
[215]
برخى ديگر ديدگاهى كثرت گرايانه دارند و سنت هاى بزرگ دينى (مسيحيت، اسلام، هندوئيسم و بوديسم) و حتى اديان كنفوسيوسى را عامل نجات پيروان خود مى دانند و حتى درباره سنت هاى دينى كوچك و مكاتب غير الهى نيز احتمال نجاتبخشى مى دهند.[216]
ديدگاه سوم كه ديدگاهى اعتدالى است از آن اسلام است كه نجات را همواره دائر مدار حقانيت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 543
آيين نمى داند، بلكه افزون بر رستگارى پيروان راستين آيين حق، جاهلان قاصر و مستضعفان فكرى را نيز به گونه اى اهل نجات مى داند.
[217]
ديدگاه اسلام را مى توان از آيات 286 بقره/2؛ 97 - 99 نساء/4؛ 15 اسراء /17؛ 134 طه/20؛ 47 قصص/28؛ 208 - 209 شعراء/26؛ 165 نساء/4 و 106 توبه/9 استفاده كرد.[218]
بنابراين اكثرى بودن اهل كفر و عصيان و باطل در دنيا هيچ گاه به معناى اكثرى بودن اهل عذاب در آخرت نيست، بلكه بيشتر انسان ها در قيامت مشمول رحمت و مغفرت الهى اند و معذبان مخلّد در آتش در اقليت اند و درنتيجه گستره رستگارى از ديدگاه اسلام بسى گسترده تر از حقانيت و حجيّت آيين و شامل گروه هاى زير است:
1. پيروان مؤمن و صالح شرايع و پيامبران پيشين. 2. پيروان شريعت اسلام از آغاز بعثت نبوى(صلى الله عليه وآله) تا برپايى رستاخيز در صورت بهره مندى از ايمان و عمل صالح. 3. كسانى كه در دوران هاى فَتْرت (فاصله ميان شريعت هاى پنج گانه) مى زيسته اند و از شريعت زمان خود آگاه نشده اند؛ ليكن در برابر هر حقى كه شناخته اند تسليم بوده اند.
[219] 4. كسانى كه در همه ادوار تاريخ و در دوران هر يك ازشريعت هاى الهى بر اثر جهل قصورى و نه تقصيرى آيين حق را نشناخته اند. 5. ديوانگان و سفيهان كه بر اثر ضعف فكرى از تشخيص حق محروم بوده اند و ناشنوايان و لال ها، در صورتى كه حتى با زبان اشاره قادر به درك حقيقت نباشند. عالمان مسلمان درباره چگونگى نجات جاهل قاصر ديدگاه هاى متفاوتى دارند.[220]
در روايات اهل بيت(عليهم السلام) جاهلان قاصر «مستضعف» و «مُرْجَوْن لامر الله» (كسانى كه كارشان به خدا واگذاشته شده تا درباره آنان داورى كند: برگرفته از آيه 106 توبه/9) شمرده شده اند؛ نه در رديف منكران عنود و متعصب و ستيزه گران باحق.[221]
نفى پاداش اخروى از جاهلان و مستضعفان در برخى روايات[222] به معناى نفى «وعده» پاداش است، بنابراين آنان مى توانند مشمول پاداش غير موعود باشند و كار آنان به داورى خداى حكيم و عادل واگذاشته شده است كه به آنان پاداش بدهد يا ندهد.[223]

تكثرگرايى اجتماعى:

تكثرگرايى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 544
اجتماعى را نيز مى توان شاخه اى از كثرت گرايى دينى دانست و مراد از آن همزيستى مسالمت آميز مسلمانان با پيروان اديان ديگر در جامعه اى كوچك يا بزرگ (مانند جامعه جهانى) است. چنين كثرتى از ديدگاه قرآن كريم به طور كلى مردود نيست، بلكه با شرايطى مقبول است؛ و پندار برخى كثرت گرايان كه لازمه انحصارگرايى دينى را مدارا نكردن با پيروان ديگر اديان دانسته اند
[224] مردود است.[225] همزيستى اجتماعى در سه حوزه مطرح است: 1. مذهبى، يعنى همزيستى پيروان مذاهب گوناگون اسلام. 2. دينى، يعنى همزيستى مسلمانان با اهل كتاب. 3. بشرى، يعنى تعامل مسلمانان با منكران دين كه حكم آن ها در آيات 10 حجرات/49؛ 64 آل عمران/3 و 8 - 9 ممتحنه/60 آمده است. پيروان اديان با پذيرش اصولى مشترك مى توانند با يكديگر زندگى صلح آميز داشته باشند و چنين زندگى مسالمت آميزى به معناى حقانيت آيين و سعادتمند بودن همه آنان در آخرت نيست.
در منطق اسلام، عدل و احسان خوب است و جور و ستم بد، گرچه درباره كافر باشد.
گفتنى است كه در بحث تكثرگرايى اجتماعى گاه چنين شبهه اى طرح مى شود كه اسلام، تنوع و تكثر انديشه ها و عقايد را برنمى تابد. پاسخ اجمالى اين است كه اولا اسلام از پيروان خود مى خواهد تا پايه هاى اعتقادات دينى (اصول دين) خود را بر تحقيق استوار كنند نه تقليد و تحميل. ثانياً آيينى كه اصول دين را جز با تحقيق نمى پذيرد، هرگز انسان ها را به پذيرش اجبارى دين از راه اكراه و خشونت وا نمى دارد و پرهيز از اجبار و خشونت درباره ايمان، از اصول دعوت اسلامى است. ثالثاً تاريخ اسلام بهترين گواه است كه رهبران اسلام همواره پس از فتوحات اسلامى، رفتارى مبتنى بر آزادى عقيده داشته اند. البته آزادى عقيده نه به معناى آزادى ترويج عقايد باطل است و نه به معناى آزادى عقايد خرافى، از اين رو اسلام مبارزه اى گسترده با بت پرستى كه پايه اى جز تقليد كوركورانه از پيشينيان ندارد و مايه انجماد فكرى است آغاز كرد تا زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى انديشه بشر بردارد و راه خردورزى را برايشان هموار كند.
[226] پاسخ تفصيلى اين شبهه در برخى منابع آمده است.[227] در روايات نيز نمونه هاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 545
فراوانى از تعامل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) با دگرانديشان بر پايه آزادى عقيده آمده اند.
[228]
شبهه ديگر اين است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با مردم جنگيد تا آنان را به پذيرش اسلام وا دارد.
پاسخ اجمالى اين است كه بر پايه تعاليم اسلامى، مسلمانان وظيفه دارند در زندگى اجتماعى با پيروان اديان آسمانى و حتى با برخى كافران تا دست به سلاح نبرده و به رويارويى نظامى نپرداخته اند همزيستى مسالمت آميز داشته باشند، چنان كه در صدر اسلام، يهوديان تا هنگامى كه خيانت نمى كردند، با مسلمانان زندگى مسالمت آميزى داشتند؛ ولى هنگامى كه به مبارزه عملى با اسلام و مسلمانان پرداختند، با آنان به گونه اى كه شايسته رفتارشان بود برخورد شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز هجرت به مدينه، با يهوديان آنجا پيمانى دفاعى بست كه به امضاى يهوديان نيز رسيد و در آن تصريح شد كه «يهوديان در [عمل به]آيين خود آزادند» و «هرگاه مسلمانان، يهود را براى صلح با دشمن دعوت كردند بايد بپذيرند و هرگاه چنين دعوتى از سوى يهود انجام گيرد، مسلمانان بايد بپذيرند، مگر اينكه دشمن با آيين اسلام و نشر آن مخالف باشد».
[229]
برخى مفسران بر اين باورند كه اسلام با جنگ ترويج نشد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با هيچ يك از اعراب و غير آنان براى واداشتن آنان به اسلام نجنگيد و همه جنگ هاى پيامبر جنبه دفاعى داشته و در جهت كسب آزادى دين و جلوگيرى از آزار و شكنجه مؤمنان بوده است.[230]
علامه طباطبايى نيز آمار كشته هاى همه جنگ هاى صدر اسلام را 200 نفر از مسلمانان و 1000 نفر از كافران ذكر مى كند؛ آن هم بدين گونه كه از جمله اين 1000 كشته، 700 نفر يهود بنى قريظه بودند كه با رأى داورى كه خود برگزيده بودند كشته شدند.[231] بسيارى از متفكران غربى نيز اعتراف كرده اند كه اسلام با زور شمشير گسترش نيافت.[232]
پاسخ تفصيلى اين شبهه در برخى منابع آمده است.[233]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 546

منابع

آزادى يا توطئه، جمعى از فضلاء و روحانيان، قم، فيضيه، 1379 ش؛ آلاءالرحمن، البلاغى (م. 1352 ق.)، تهران، بعثت، 1420 ق؛ آموزه (فصلنامه)، قم، مؤسسه امام خمينى(قدس سره)؛ الاحتجاج، ابومنصور الطبرسى (م. 520 ق.)، به كوشش بهادرى و هادى به، تهران، اسوه، 1416 ق؛ الاساس فى التفسير، سعيد الحوّى، دارالسلام، 1409 ق؛ الاستبصار، الطوسى (م 460 ق.)، به كوشش موسوى الخرسان، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1363 ش؛ اسلام و كثرت گرايى دينى، محمد لگن هاوزن، ترجمه جوان دل، قم، فرهنگ طه، 1379 ش؛ اظهارالحق، رحمة الله بن خليل الرحمن الهندى (م. 1308 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ انيس الاعلام، محمد صادق فخر الاسلام، تهران، مرتضوى، 1364 ش؛ اوصاف پارسايان، عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1371 ش؛ بازتاب انديشه (ماهنامه)، قم، صداى و سيماى جمهورى اسلامى ايران؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م. 1107 ق.)، قم، البعثة، 1415 ق؛ بيان الفرقان فى نبوة القرآن، مجتبى القزوينى الخراسانى (م. 1386 ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامى، 1371 ش؛ بينات (فصلنامه)، قم، مؤسسه معارف اسلامى امام رضا(عليه السلام)؛ پلوراليسم دينى، مجموعه سخنرانى، گفتگو، قم، مركز مطالعات حوزه، 1380 ش؛ پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، على اسلامى (مدبر)، قم، دفتر تبليغات، 1388 ش؛ پيام هاجر (ماهنامه)؛ پيرامون جمهورى اسلامى، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، 1367 ش؛ تاريخ تمدن، ويل دورانت (م. 1981 م.)، ترجمه: آرام و ديگران، تهران، علمى و فرهنگى، 1378 ش؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحرير الوسيله، امام خمينى(قدس سره) (م. 1368 ش.)، قم، نشر اسلامى، 1363 ش؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378 ش؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373 ش؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م. 1137 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، اعلمى، 1402 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ التفسير الكاشف، المغنيه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1981 م؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه: حسينى، كتابفروشى اسلاميه، 1347 ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1412 ق؛ الجامع لأحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، 1359 ش؛ خلاصه تعاليم اسلام، محمد حسين طباطبايى (م.1402 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1370 ش؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1365 ق؛ دين پژوهى، ويراسته ميرچاالياده، ترجمه خرمشاهى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى، 1379 ش؛ دين شناسى، جوادى آملى، قم، اسراء، 1385 ش؛ دين شناسى، محمد حسين زاده، قم، مؤسسه امام خمينى(قدس سره)، 1378 ش؛ دين و تمدن، مهدى بازرگان، تهران، بعثت، 1350 ش؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش على عبدالبارى، بيروت، 1415 ق؛ سنن ابن ماجه، ابن ماجه (م. 275 ق.)، به كوشش محمد فؤاد ، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1395 ق؛ سنن الترمذى، الترمذى (م. 279 ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دارالفكر، 1402 ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416 ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 - 213 ق.)، به كوشش محمد محى الدين، مصر، مكتبة محمد على صبيح و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 547
اولاده، 1383 ق؛ سيرى در سيره ائمه اطهار(عليهم السلام)، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، 1375 ش؛ سيرى در سيره نبوى، مرتضى مطهرى، قم، صدرا؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1401 ق؛ صراط مستقيم نقدى بر قرائت سروش از پلوراليسم دينى، عباس نيكزاد، قم، دفتر تبليغات، 1380 ش؛ صراط هاى مستقيم، عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1378 ش؛ عدل الهى، مرتضى مطهرى (م. 1358 ش)، قم، صدرا، 1370 ش؛ عقل و اعتقاد دينى، مايكل پترسون و ديگران، ترجمه: نراقى و سلطانى، تهران، طرح نو، 1376 ش؛ علم اليقين فى اصول الدين، الفيض الكاشانى (م. 1091ق.)، به كوشش بيدارفر، قم، بيدار،1377 ش؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور (م. 880 ق.)، به كوشش عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403 ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دار ابن كثير، 1414 ق؛ فربه تر از ايدئولوژى، عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1378 ش؛ فروغ ابديّت، سبحانى، قم، دفتر تبليغات، 1377 ش؛ فرهنگ جامع پيشرو، آريانپور، تهران، الكترونيكى، 1380 ش؛ فرهنگ فشرده، محمد رضا جعفرى، تهران، تنوير، 1387 ش؛ فرهنگ كامل، آريانپور، تهران، اميركبير، 1376 ش؛ دانشگاه علوم رضوى، مشهد، دانشگاه علوم رضوى، 1386 ش؛ قرآن و پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكى، تهران، دانش و انديشه معاصر، 1380 ش؛ فى ظلال القرآن، سيد قطب (م. 1386 ق.)، القاهرة، دارالشروق، 1400 ق؛ قبض و بسط تئوريك شريعت، عبدالكريم سروش، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1373 ش؛ قرآن پژوهى، خرمشاهى، تهران، مشرق، 1372 ش؛ قرآن و مسيحيان، مهدى بازرگان، تهران، شركت سهامى، 1376 ش؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ كيان (دو ماهنامه)، تهران؛ مباحث پلوراليزم دينى، جان هيك، ترجمه گواهى، تهران، تبيان، 1378 ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ مجموعه آثار، مرتضى مطهرى (م. 1358 ش.)، تهران، صدرا، 1377ش؛ المحلى بالآثار، ابن حزم الاندلسى (م. 456 ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دارالفكر؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1412 ق؛ مستدرك الوسائل، النورى (م. 1320 ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1408 ق؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار صادر؛ معرفت (ماهنامه)، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)؛ مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، به كوشش مركز تحقيقات حج، تهران، دارالحديث، 1419 ق؛ من لايحضره الفقيه، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نامه فرهنگ (فصلنامه)، تهران، وزارت ارشاد؛ نشر دانش (فصلنامه)، تهران، مركز نشر دانشگاهى؛ نظم الدرر، البقاعى (م. 885 ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1412 ق؛ هفت آسمان (فصلنامه)، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
على اسلامى




[1]. فرهنگ كامل انگليسى ـ فارسى، ج 4، ص 4091؛ فرهنگ جامع پيشرو، ج 5، ص 4567؛ فرهنگ فشرده، ص 921.
[2]. نامه فرهنگ، ش 24، ص 4.
[3]. Problems of Religious Pluralism , ch.4.
[4]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 65، 69، 73، 76 - 77، 168، 188 - 189.
[5]. ر. ك: پلوراليسم دينى، ص 82.
[6]. معرفت، ش 23، ص 71، «مصاحبه با جان هيك و سيد حسين نصر».
[7]. فلسفه دين، ص 300، به نقل از كتاب كلام مسيحى، جان هيك، ص 41.
[8]. همان.
[9]. همان، ص 301.
[10]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 175.
[11]. ر. ك: همان، ص 98 - 99، 175.
[12]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 166.
[13]. همان، ص 169.
[14]. همان، ص 188؛ نيز ر. ك: ص 73.
[15]. همان، ص 160 - 161.
[16]. همان، ص 160.
[17]. همان، ص 244، مقاله «لِگِنْ هاوْزِن».
[18]. عقل و اعتقاد دينى، ص 414 - 417.
[19]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 66 - 67.
[20]. ر. ك: پلوراليسم دينى، ص 35؛ اسلام و كثرت گرايى دينى، ص 18.
[21]. پلوراليسم دينى، ص 81.
[22]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 65، 69، 83، 85، 160 - 161، 188.
[23]. فلسفه دين، ص 209.
[24]. پلوراليسم دينى، ص 82.
[25]. ر. ك: همان، ص 50؛ عدل الهى، ص 296 - 300.
[26]. ر.ك: كيان، ش 36، «صراط هاى مستقيم».
[27]. ر.ك: نشر دانش، ش 3، ص 2 - 13، «انقلاب كپرنيكى در كلام»؛ بينات، ش 17، ص 170، «قرآن و الهيات جهانى».
[28]. ر. ك: بازتاب انديشه، ش 21، ص 26، «هرمنوتيك فلسفى و تعدد قرائت ها از دين».
[29]. ر. ك: قبض و بسط تئوريك شريعت.
[30]. ر. ك: بينات، ش 17، ص 176، «قرآن و الهيات جهانى»؛ قرآن پژوهى، ص 543 - 544.
[31]. بينات، ش 17، ص 170، «قرآن و الهيات جهانى».
[32]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 78 - 79.
[33]. همان، ص 65.
[34]. همان، ص 69.
[35]. همان، ص 188.
[36]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 83.
[37]. همان، ص 85.
[38]. همان، ص 65.
[39]. همان.
[40]. ر. ك: بينات، ش 17، ص 176، «قرآن و الهيات جهانى»؛ پيام هاجر، ماهنامه، شهريور 1377.
[41]. صراط هاى مستقيم، ص 18.
[42]. هفت آسمان، ش 1، ص 10 ـ 11، «وحدت متعالى اديان».
[43]. همان، ص 10.
[44]. همان.
[45]. الاساس فى التفسير، ج 1، ص 317 - 318؛ نيز ر. ك: التحرير والتنوير، ج 2، ص 41؛ نظم الدرر، ج 1، ص 271.
[46]. ر. ك: تفسير المنار، ج 2، ص 21 - 22؛ الميزان، ج 1، ص 327.
[47]. تسنيم، ج 7، ص 453.
[48]. الصافى، ج 1، ص 200؛ الميزان، ج 1، ص 327.
[49]. ر. ك: هفت آسمان، ش 1، ص 10 - 11، «وحدت متعالى اديان».
[50]. همان، ص 10.
[51]. ر. ك: مجمع البيان، ج 3، ص 314.
[52]. ر.ك: مجمع البيان، ج 3، ص 314.
[53]. الميزان، ج 5، ص 352 - 353.
[54]. همان، ص 348.
[55]. بينات، ش 17، ص 171 - 173، «قرآن و الهيات جهانى».
[56]. همان، ص 173.
[57]. ر. ك: الميزان، ج 16، ص 182.
[58]. صراط هاى مستقيم، ص 18.
[59]. همان، ص 27.
[60]. همان، ص 140 - 141.
[61]. همان، ص 187.
[62]. ر. ك: پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، ص 68 - 71.
[63]. صراط هاى مستقيم، ص 27.
[64]. ر. ك: راهنما، ج 6، ص 120؛ مجمع البيان، ج 4، ص 688 - 689؛ الميزان، ج 8، ص 188.
[65]. الميزان، ج 1، ص 31 - 32. نيز براى تفصيل بيشتر ر. ك: تسنيم، ج 1، ص 466 - 468، 485 - 486.
[66]. ر. ك: الميزان، ج 17، ص 62 - 63.
[67]. ر. ك: تسنيم، ج 7، ص 301 - 303.
[68]. الميزان، ج 1، ص 319.
[69]. براى نمونه ر. ك: بينات، ش 17، ص 177، «قرآن و الهيات جهانى»؛ هفت آسمان، ش 1، ص 10، «وحدت متعالى اديان».
[70]. ر. ك: مجمع البيان، ج 1، ص 260؛ جامع البيان، ج 1، ص 254 - 255.
[71]. ر. ك: نمونه، ج 1، ص 284؛ روح المعانى، ج 1، ص 279؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 75.
[72]. التفسير الكبير، ج 3، ص 536 و نيز ر. ك: فتح القدير، ج 1، ص 111.
[73]. ر. ك: دين شناسى، جوادى آملى، ص 226.
[74]. ر. ك: نمونه، ج 1، ص 284.
[75]. دين شناسى، جوادى آملى، ص 227.
[76]. همان.
[77]. همان.
[78]. الميزان، ج 1، ص 193.
[79]. تسنيم، ج 5، ص 29، 35، 38.
[80]. ر. ك: تسنيم، ج 5، ص 38.
[81]. الميزان، ج 14، ص 357 - 359.
[82]. ر. ك: الميزان، ج 1، ص 193.
[83]. الصافى، ج 1، ص 35؛ عوالى اللئالى، ج 4، ص 104.
[84]. ر. ك: الميزان، ج 1، ص 258.
[85]. همان، ج 1، ص 428.
[86]. نيز ر. ك: تسنيم، ج 9، ص 93 - 97.
[87]. ر. ك: الميزان، ج 3، ص 250.
[88]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 388؛ نيز ر. ك: الدرالمنثور، ج 2، ص 40؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 4؛ مكاتيب الرسول، ج 2، ص 390.
[89]. البرهان، ج 1، ص 639.
[90]. مجمع البيان، ج 1، ص 766 - 767؛ الصافى، ج 1، ص 345؛ الميزان، ج 3، ص 15، 266 - 267؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 40.
[91]. بينات، ش 17، ص 177، «قرآن و الهيات جهانى».
[92]. ر. ك: روح البيان، ج 9، ص 90؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 340 - 341.
[93]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 340 - 341؛ الكافى، ج 5، ص 344؛ نورالثقلين، ج 5، ص 96، 98.
[94]. نهج البلاغه، خطبه 50، ص 102.
[95]. صراط هاى مستقيم، ص 38.
[96]. صراط هاى مستقيم، ص 36 - 37.
[97].نهج البلاغه، خطبه 50، ص 71.
[98]. همان، خطبه 1، ص 23؛ نيز ر.ك: خطبه 33، ص 59؛ خطبه 104، ص 137؛ خطبه 197، ص 295.
[99]. صراط هاى مستقيم، ص 33 - 36.
[100]. همان، ص 89.
[101]. اوصاف پارسايان، ص 35 - 49.
[102]. ر. ك: تسنيم، ج 11، ص 558.
[103]. دين و تمدن، ص 52 - 53؛ نيز ر. ك: قرآن و مسيحيان، ص 15 - 16.
[104]. فربه تر از ايدئولوژى، ص 336.
[105]. نهج البلاغه، حكمت 125.
[106]. فربه تر از ايدئولوژى، ص 337.
[107]. قرآن پژوهى، ص 542؛ صراط هاى مستقيم، ص 32.
[108]. ر. ك: نمونه، ج 4، ص 263.
[109]. الميزان، ج 3، ص 121 - 122.
[110]. همان، ص 121 - 123.
[111]. همان، ص 123.
[112]. ر. ك: همان، ص 120 ـ 121.
[113]. براى نمونه ر. ك: همان، ص 124.
[114]. همان، ص 122 - 123.
[115]. نهج البلاغه، حكمت 125.
[116]. بينات، ش 17، ص 174 - 175، «قرآن و الهيات جهانى».
[117]. ر. ك:تسنيم، ج 15، ص 388 - 389.
[118]. الكشاف، ج 1، ص 402.
[119]. مجمع البيان، ج 2، ص 815.
[120]. تفسير عياشى، ج 1، ص 336؛ نورالثقلين، ج 1، ص 664.
[121]. مجمع البيان، ج 2، ص 815؛ نيز ر. ك: روح المعانى، ج 2، ص 248؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 64.
[122]. ر. ك: مجموعه آثار، ج 1، ص 320 - 323، «عدل الهى».
[123]. ر. ك: دين شناسى، جوادى آملى، ص 227.
[124]. ر. ك: صراط هاى مستقيم، ص 51 - 58؛ بينات، ش 17، ص 176 «قرآن و الهيات جهانى».
[125]. ر. ك: الدرالمنثور، ج 2، ص 113؛ مجمع البيان، ج 2، ص 917؛ الكشاف، ج 1، ص 459.
[126]. ر. ك: مجمع البيان، ج 2، ص 917؛ الكشاف، ج 1، ص 459؛ التفسير الكبير، ج 9، ص 472؛ الكاشف، ج 2، ص 236.
[127]. الكافى، ج 1، ص 413؛ نورالثقلين، ج 1، ص 650.
[128]. ر. ك: الكشاف، ج 1، ص 657؛ نيز ر. ك: الميزان، ج 6، ص 37 - 38؛ الكاشف، ج 3، ص 95 - 96.
[129]. ر. ك: تفسير عياشى، ج 1، ص 335؛ التبيان، ج 3، ص 614؛ مجمع البيان، ج 2، ص 234؛ نورالثقلين، ج 1، ص 661 - 664.
[130]. قرآن پژوهى، ص 544.
[131]. كيان، ش 45، ص 42، «مبادى ما بعد الطبيعى و تلقى اسلامى در مقوله مدارا و عدم مدارا».
[132]. التفسير الكبير، ج 16، ص 25؛ مجمع البيان، ج 5، ص 34.
[133]. الميزان، ج 9، ص 238.
[134]. همان، ص 242؛ تفسير مراغى، ج 10، ص 95.
[135]. قرآن پژوهى، ص 544 ـ 545. نيز ر. ك: هفت آسمان، ش 1، ص 29، «وحدت متعالى اديان».
[136]. ر. ك: الميزان، ج 5، ص 204 - 205.
[137]. ر. ك: قرآن و پلوراليزم، ص 206 - 209.
[138]. ر. ك: الميزان، ج 5، ص 207.
[139]. ر. ك: قرآن و پلوراليزم، ص 206 - 209.
[140]. من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 407.
[141]. الكافى، ج 5، ص 351.
[142]. الدرالمنثور، ج 1، ص 140 ، 249.
[143]. آزادى يا توطئه، ص 129.
[144]. مجمع البيان، ج 10، ص 840؛ تفسير قرطبى، ج 21، ص 225؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 404.
[145]. الميزان، ج 20، ص 374.
[146]. نورالثقلين، ج 5، ص 686 - 687.
[147]. روح البيان، ج 10، ص 528.
[148]. مجمع البيان، ج 10، ص 842.
[149]. قرآن پژوهى، ص 548 - 549.
[150]. مجمع البيان، ج 6، ص 663؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 193.
[151]. الكشاف، ج 2، ص 11.
[152]. ر. ك: مكاتيب الرسول، ج 2، ص 480 - 481؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 38؛ بحارالانوار، ج 21، ص 285.
[153]. فلسفه دين، ص 303، به نقل از كتاب كلام مسيحى درباره اديان، اثر جان هيك، ص 118.
[154]. ر. ك: مجمع البيان، ج 3، ص 312؛ الكشاف، ج 1، ص 618.
[155]. التحقيق، ج 11، ص 289 - 290، «همن».
[156]. الميزان، ج 5، ص 348.
[157]. بحارالانوار، ج 16، ص 329؛ ج 9، ص 292؛ نيز ر. ك: ص 336.
[158]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 480 - 481.
[159]. مجمع الزوائد، ج 1، ص 174؛ نيز ر. ك: كنزالعمال، ج 1، ص 183، 200 - 201.
[160]. مجمع الزوائد، ج 1، ص 174؛ كنزالعمال، ج 1، ص 200 - 201؛ نيز ر. ك: بحارالانوار، ج 2، ص 99.
[161]. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 327.
[162]. مجمع البيان، ج 5، ص 37؛ نيز ر. ك: البرهان، ج 2، ص 769؛ الميزان، ج 9، ص 255.
[163]. نهج البلاغه، خطبه 198.
[164]. الكاشف، ج 2، ص 26 - 27؛ راهنما، ج 2، ص 525.
[165]. الميزان، ج 3، ص 120.
[166]. همان، ص 253؛ نيز ر. ك: ج 5، ص 182.
[167]. عدل الهى، ص 296 - 300.
[168]. دين پژوهى، ص 308، «تعدد اديان»؛ ر. ك: كيان، ش 16، ص 35، «تعدد اديان».
[169]. الميزان، ج 9، ص 247.
[170]. تفسير قمى، ج 1، ص 289؛ البرهان، ج 2، ص 770؛ بحارالانوار، ج 24، ص 336.
[171]. الميزان، ج 15، ص 155 - 156.
[172]. البرهان، ج 4، ص 89؛ الصافى، ج 3، ص 444؛ الميزان، ج 15، ص 160.
[173]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 343.
[174]. بحارالانوار، ج 10، ص 44؛ ج 16، ص 347، با اندكى تفاوت.
[175]. نهج البلاغه، خطبه 146. نيز ر. ك: الميزان، ج 15، ص 160، با اندكى تفاوت.
[176]. قرآن پژوهى، ص 546.
[177]. التبيان، ج 5، ص 209.
[178]. قرآن پژوهى، ص 546.
[179]. الكشاف، ج 2، ص 265.
[180]. براى نمونه ر. ك: الكافى، ج 5، ص 351؛ الاستبصار، ج 4، ص 254؛ وسائل الشيعه، ج 28، ص 325؛ كنزالعمال، ج 1، ص 90؛ السنن الكبرى، ج 12، ص 396؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 261؛ المحلى بالآثار، ج 11، ص 188.
[181]. ر. ك: تسنيم، ج 14، ص 681؛ الميزان، ج 3، ص 335.
[182]. جامع البيان، ج 3، ص 237. نيز ر. ك: الدرالمنثور، ج 2، ص 47؛ مجمع البيان، ج 2، ص 784 - 785؛ نهج البلاغه، خطبه 1؛ علم اليقين، ج 1، ص 418 - 419.
[183]. جامع البيان، ج 3، ص 238 - 239.
[184]. ر. ك: تفسير قمى، ج 1، ص 31 - 33؛ الميزان، ج 8، ص 280.
[185]. ر. ك: الميزان، ج 19، ص 252.
[186]. ر. ك: كتاب مقدس، اشعياء، 9: 5 - 10؛ يوحنا، 16: 7؛ 14: 16، 25 - 27؛ 15: 26؛ نيز ر. ك: انيس الاعلام، ج 1، ص 8 - 15.
[187]. براى توضيح بيشتر ر. ك: پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، ص 223 - 225.
[188]. ر. ك: تفسير المنار، ج 1، ص 291.
[189]. ر. ك: تسنيم، ج 4، ص 74.
[190]. الميزان، ج 3، ص 255.
[191]. فلسفه دين، ص 303، به نقل از كتاب كلام مسيحى درباره اديان، اثر جان هيك، ص 118.
[192]. روح المعانى، ج 1، ص 299 - 301.
[193]. ر. ك: آلاء الرحمن، ج 1، ص 9 - 11.
[194]. همان، ص 10 - 11.
[195]. ر. ك: اظهار الحق، ج 1، ص 147 - 192.
[196]. براى نمونه ر. ك: مجمع البيان، ج 3، ص 268؛ الكشاف، ج 1، ص 633؛ تفسير المنار، ج 5، ص 140 - 141؛ الميزان، ج 5، ص 342.
[197]. ر. ك: الميزان، ج 5، ص 125 - 126.
[198]. نورالثقلين، ج 1، ص 100 - 101.
[199]. الدرالمنثور، ج 2، ص 168.
[200]. ر. ك: الميزان، ج 20، ص 336 - 340؛ راهنما، ج 20، ص 641 - 659.
[201]. تفسير قمى، ج 2، ص 432.
[202]. الدرالمنثور، ج 6، ص 379؛ نيز ر. ك: مجمع البيان، ج 10، ص 795؛ جامع البيان، ج 30، ص 171؛ روح المعانى، ج 15، ص 432.
[203]. صراط هاى مستقيم، ص 140 - 141.
[204]. تحرير الوسيله، ج 2، ص 329.
[205]. الاستبصار، ج 4، ص 254؛ وسائل الشيعه، ج 28، ص 325.
[206]. وسائل الشيعه، ج 28، ص 323 - 324؛ مختلف الشيعه، ج 10، ص 180.
[207]. كنزالعمال، ج 1، ص 90؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 260 - 261؛ المحلى بالآثار، ج 11، ص 188.
[208]. صحيح البخارى، ج 4، ص 22؛ ج 8، ص 50؛ مستدرك الوسائل، ج 18، ص 163؛ سنن الترمذى، ج 3، ص 10.
[209]. مسند احمد، ج 1، ص 63؛ ج 6، ص 205؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 847.
[210]. الكافى، ج 6، ص 174؛ الاستبصار، ج 4، ص 252 - 253.
[211]. الكافى، ج 6، ص 174؛ وسائل الشيعه، ج 28، ص 324.
[212]. ر. ك: مباحث پلوراليزم دينى، ص 188.
[213]. ر. ك: همان، ص 83.
[214]. كيان، ش 46، ص 15 - 16، «فقه در ترازو»؛ آموزه، ش 6، ص 274، «جريان شناسى غربزدگى».
[215]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 244، مقاله «لِگِنْ هاوْزِن».
[216]. همان، ص 65 ، 69، 83، 160 - 161، 188. نيز ر. ك: دين شناسى، حسين زاده، ص 59 - 62.
[217]. ر. ك: عدل الهى، ص 352 - 362؛ تسنيم، ج 6، ص 212؛ الميزان، ج 5، ص 51 - 52.
[218]. ر. ك: الميزان، ج 5، ص 51 - 52؛ ج 9، ص 381؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 110؛ عدل الهى، ص 318 - 319، 352 -353.
[219]. ر. ك: بحارالانوار، ج 5، ص 289.
[220]. ر. ك: همان، ص 289 - 290؛ عدل الهى، ص 318 - 319، 352 - 354؛ 362 -364؛ علم اليقين، ج 2، ص 1282 - 1285؛ پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، ص 285 - 286.
[221]. الكافى، ج 1، ص 168 - 169؛ ج 2، ص 382، 388، 407؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 110.
[222]. الكافى، ج 2، ص 463.
[223]. ر. ك: عدل الهى، ص 361.
[224]. معرفت، ش 22، ص 20، «پلوراليسم، بررسى اصول اخلاقى و سياسى»؛ كيان، ش 37، ص 61 «پاسخ سروش به ابهامات صراطهاى مستقيم»؛ ش 28، ص 10، «پلوراليسم دينى».
[225]. ر. ك: تسنيم، ج 6، ص 211 ـ 212؛ سيرى در سيره نبوى، ص 253؛ سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، ص 160.
[226]. ر. ك: پيرامون جمهورى اسلامى، ص 94 ـ 95؛ مجموعه آثار، ج 20، ص 252، «جهاد».
[227]. ر. ك: پلوراليسم دينى ازمنظر قرآن كريم، ص 306 - 327؛ پيرامون جمهورى اسلامى، ص 94 - 95، 107؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 252، «جهاد»؛ تسنيم، ج 12، ص 170 - 171؛ الميزان، ج 10، ص 288.
[228]. الكافى، ج 1، ص 72، 74؛ ج 2، ص 513؛ الاحتجاج، ج 2، ص 351 - 461؛ بحارالانوار، ج 3، ص 28 به بعد، 33 - 34، 42 - 43، 57 - 151؛ نيز ر. ك: ج 10 ـ 11.
[229]. ر. ك: السيرة النبويه، ج 2، ص 348 - 351؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 464 - 469، 529 - 533؛ ج 2، ص 92 - 97، 130 - 158، 239 - 269.
[230]. تفسير المنار، ج 11، ص 141، 255؛ ج 4، ص 62.
[231]. خلاصه تعاليم اسلام، ص 179.
[232]. تاريخ تمدن (عصر ايمان)، ص 243؛ تمدن اسلام و عرب، ص 145 - 146 - 147، 156، 177 - 178، 346.
[233]
. ر. ك: پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، ص 328 - 358؛ الميزان، ج 2، ص 284، ج 4، ص 17 - 18، 131؛ 42 - 45؛ ج 9، ص 240 - 242؛ تفسير المنار، ج 4، ص 62؛ ج 11، ص 141 - 255؛ ر. ك: مجموعه آثار، ج 20، «جهاد، بيشتر مباحث كتاب».

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : تبیینی از الهیات قرآنی با نگاهی بر ابداعات فلسفی، کلامی

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : منطق قرآن در سنجش ديگر اديان

دریافت فایل pdf

 

سه شنبه 18 مهر 1391  11:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها