0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقدی بر «قرآن و پلورالیزم» بخش دوم

نقدی بر «قرآن و پلورالیزم»
بخش دوم

محمد بهرامی

چکیده: در این نوشتار، فصل دوم و سوم کتاب «قرآن و پلورالیزم» مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
به باور نویسنده، میان مبانی انحصارگرایی دینی و مدارا و تسامح، ناسازگاری است و نمی توان از آیات قرآن، هم انحصارگرایی را نتیجه گرفت و هم در صدد اثبات تسامح و مدارا بود. بنابراین برداشت هایی که از آیات فصل نخست شده است با آیات فصل دوم ناسازگار می نماید؛ در نتیجه بایستی یکی از این دو باور را از آیات قرآن نتیجه گرفت.
بخش سوم کتاب نیز که با عنوان «توهم دلالت قرآن بر پلورالیزم دینی» سازمان یافته بر مستندات فصل نخست کتاب استوار است. بنابراین با توجه به نقد و بررسی فصل نخست در شماره پیشین، نیازی به نقد و نظر نیست. با این حال نویسنده برخی از خرده گیری ها بر مستندات تکثرگرایان را مورد بحث و بررسی قرار می دهد.

نوشتار پیش رو بخش دوم مقاله نقدی بر «قرآن و پلورالیزم» اثر آقای محمدحسن قدردان قراملكی است كه بخش نخست آن در شماره پیشین همین فصلنامه درج گردید و به فصل اول كتاب پرداخته بود. در این بخش، فصل دوم و سوم كتاب یادشده مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
فصل دوم كتاب، درباره «قرآن و بردباری مذهبی و اجتماعی » است. در این فصل نویسنده در پی اثبات سازگاری میان انحصارگرایی دینی و اصل مدارا و تسامح و نادرستی نظریه مخالف است.
قرآن و بردباری مذهبی

در این راستا نویسنده مجموعه ای از آیات قرآن را ذیل چند عنوان می آورد و از آنها مدارا و همزیستی و بهزیستی پیروان ادیان را نتیجه می گیرد. عناوین یادشده عبارتند از:
1. عدم اكراه در پذیرش اسلام، «قرآن در وهله نخست همه مردم را به پذیرفتن اسلام فرا می خواند و پیغمبر نیز آخرین وسع و جهد خود را در این راه مبذول داشتند، با این وجود، مردم را در انتخاب اسلام مجبور و ملزم نمی كند…»
2. طرح گفت و گوی منطقی با ادیان دیگر، «قرآن كریم از پیامبر می خواهد بنیان تبلیغ و معرفی دین خود را چه در مواجهه با مخالفان و چه در مواجهه با مسلمانان، بر اصل گفت وگو و منطق و حكمت و جدال احسن قرار دهد».
3. نهی از استثمار و به بردگی كشاندن انسانها، «قرآن كریم از این نكته ظریف غافل نمانده و اینكه یك پیامبر الهی با قوه مجریه مردم را به بندگی و طوق اطاعت خود فراخوانده و به شدت برخورد كرده است».
4. دعوت به مدارا و نیكی نسبت به كافران، «تأمل در مجموع آیات جهاد در مقابله با كفار و مشركان، ما را به این نكته رهنمون می سازد كه جهاد با كفار به دلیل مقابله آنان با اسلام و مسلمانان است و اگر كفار به صرف اعتقاد كفر یا شرك خود اكتفا كنند و دست به شیطنت و ستیز با مسلمانان نزنند قرآن نه تنها دستوری به مقابله و جهاد با آنان نمی دهد بلكه حتی پیغمبر اسلام را به مدارا و صلح با آنان نیز فرا می خواند».1
در نگاه تكثرگرایان میان انحصارگرایی و مدارا و تسامح ناسازگاری است، بنابراین اگر قرآن انحصارگرایی را تأیید كند مدارا و تسامح را توجیه نخواهد كرد و اگر مبلغ تسامح و مدارا باشد پشتیبان انحصارگرایی نخواهد بود.
نویسنده محترم تحت عنوان «قرآن و بردباری مذهبی و اجتماعی» در نفی این بینش تكثرگرایان، از آیات قرآن سود برده و مدارا و تسامح را در كنار انحصارگرایی نتیجه گرفته است.
این درحالی است كه جمع میان انحصارگرایی دینی و تسامح و مدارای اجتماعی، آن گونه كه نویسنده كتاب ترسیم كرده است ممكن نمی نماید. به عنوان نمونه: چگونه سخن نویسنده در فصل نخست آیه كه می گوید: «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحق من الذین أوتوا الكتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون» اهل كتاب را به عدم ایمان به خدا و قیامت و عدم التزام به دین حق متهم می كند و به همین دلیل، دستور قتال مسلمانان با آنان را تجویز می كند،2 با مستندات قرآنی ایشان در فصل دوم سازگار است؟! و یا چگونه می توان ادعا كرد قرآن خواستار گفت وگوی منطقی میان حق و ناحق است؟!
افزون بر این، برخی از آیاتی كه نویسنده در ذیل عنوان «طرح گفت وگوی منطقی با ادیان دیگر» آورده است نشان از حقانیت آن ادیان دارد:
«وقولوا آمنّا بالذی أنزل الینا و أنزل الیكم و إلهنا و إلهكم واحد و نحن له مسلمون»
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّ نعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً».
سومین فصل كتاب با عنوان «توهم دلالت قرآن بر پلورالیزم دینی» به سامان رسیده است. نویسنده در این فصل به نقد و بررسی مستندات قرآنی تكثرگرایان می نشیند و ایشان را بی توجه به مضمون آیات، شأن نزول، سیاق آیات، آیات قرآن، تفسیر شرح نویسان قرآن و… می خواند:
«اشتباه عمده و اساسی پلورالیست ها عدم رعایت اصول و روش تفسیر قرآن است كه در ذیل به بعضی از آنها اشاره می شود:
1. توجه و عنایت به مضمون ، شأن نزول و صدر و ذیل آیه….
2. توجه به كل قرآن….
3. توجه به شارحان حقیقی….
بسیاری از تحلیلها و خرده گیری های نویسنده در این فصل بر مستندات ایشان در فصل نخست استوار است. بنابراین به نظر می رسد با به چالش كشیدن مستندات ایشان در فصل نخست و نشان دادن ابهامها و كاستی های آن، نیازی به نقد و بررسی پاسخهای ایشان به مستندات تكثرگرایان نیست در نتیجه تنها به عنوان نمونه به برخی موارد اشاره می كنیم:

اسلام در برابر خدا

نویسنده با این عنوان مستند نخست تكثرگرایان را می آورد، سپس می نویسد:
در ارزیابی این دلیل، نكات زیر درخور تأمل است:
1. انحصارگری در تفسیر اسلام؛ اسلام در لغت به معنای تسلیم و خضوع است و در آیات قرآن به یكی از سه معنی آمده است. 1. معنای تكوینی 2. تسلیم و خضوع در برابر خدا 3. آیین خاص اسلام. در ده ها آیه قرآن واژه اسلام به مفهوم شریعت اسلام است. در نتیجه نباید مانند تكثرگرایان اسلام را به معنای مطلق تسلیم گرفت«بلكه باید تفسیر آن را با مداقه در معنی و صدر و ذیل آیه و شواهد دیگر به دست آورد».3
اینكه در كاربرد قرآنی، اسلام، سه معنی دارد و برای هر معنی آیاتی شاهد آمده، آغاز سخن است و خود یك ادعا است، زیرا در نگاه پیروان پلورالیزم، اسلام در هیچ یك از این آیات به معنای شریعت اسلام نیامده است، بلكه به معنای مطلق تسلیم در برابر حق آمده كه همه شرایع مصداقی از حق می باشند و تسلیم در برابر هر یك از آنها، نمونه ای از تسلیم در برابر خداست.
2. سازگاری اسلام امت های پیشین با وحدت صراط مستقیم؛ هر چند امتهای پیشین از سوی قرآن مسلمان نامیده شده اند، اما این نامگذاری مربوط به پیش از اسلام است، لكن نكته مهم بقا و استمرار حقانیت آنان با ظهور آیین اسلام است».4
بنابر این در نامگذاری امتهای پیشین به اسلام، از سوی قرآن تردیدی وجود ندارد.
این اشكال نیز وارد نیست، چه اینكه اگر ایشان پذیرفته اند كه اسلام به معنای تسلیم مطلق است، بنابراین هر فرد مسیحی یا یهودی كه تسلیم مطلق در برابر خداوند باشد مسلم شناخته می شود و اسلام وی مورد رضایت خداوند و هدایتگر به سوی صراط مستقیم شناخته شود و در این صورت این حقانیت یا اسلام محمدی از میان نخواهد رفت.
3. به باور نویسنده الف و لام «الاسلام» در آیه «انّ الدین عندالله الاسلام» الف و لام معرفه است، و آیه دلیلی است بر بطلان پلورالیزم؛ «چرا كه ظاهر خود آیه كه «الاسلام» با «الف و لام» معرفه مقید شده است دال بر این است كه مقصود از اسلام آیین اسلام است».5
این بیان، نادرستی مدعای تكثرگرایان را نتیجه نمی دهد، زیرا اگر الف و لام، تعریف باشد باز هم آنچه به هنگام نزول قرآن به عنوان اسلام شناخته می شده، مطلق تسلیم در برابر خدا بوده است؛ نه اسلام محمدی كه در زمانهای بعد به عنوان اسلام شناخته شده است.
تفسیر موضوعی در این گونه آیات ما را به این واقعیت رهنمون می سازد كه در عرف قرآن، مراد از اسلام، تسلیم مطلق در برابر حق است.
4و5. عدم توجه به آیات قبل و بعد. چهارمین اشكال نویسنده به تكثرگرایان بی توجهی آنان به آیات قبل و بعد است. به باور نویسنده آیات قبل نشان می دهد مراد از «الاسلام» اسلام محمدی است نه ادیان ابراهیمی.6
در پاسخ به این اشكال باید گفت: آیات قبل؛ به خصوص آیه 81، معانی گوناگونی را بر می تابد و از این معانی تنها یك معنی با مدعای نویسنده می سازد. ثانیاً: توجه به كاربرد واژه اسلام در آیات قرآن و توجه به سیاق آن آیات نشان می دهد كه در عرف قرآن اسلام همان حقیقت ادیان یا تسلیم مطلق است؛ نه آنچه پس از ظهور اسلام به شكل یك اصطلاح با بارمعنایی خاصی درآمده است.
بر این اساس اشكال پنجم (عدم توجه به آیات بعد) نویسنده نیز وارد نیست و آیات پیشین دلالت بر اسلام محمدی ندارد. آیات پیشین می گوید: اهل كتاب اسلام را نپذیرفتند و تسلیم مطلق نبودند؛ زیرا آنها ستمكار و اهل دشمنی بودند.
6. تحریف رأی مفسران؛ در پایان نویسنده تكثرگرایان را به تحریف رأی مفسران متهم كرده، می نویسد: مفسران معتقدند: «گوهر آیین اسلام، همان تسلیم است كه پیش از این در ادیان ابراهیمی یافت می شد، اما مفسران بعد از تعریف فوق اشاره می كنند كه تسلیم در برابر خداوند در هر زمانی چهره و نمود خاصی دارد. حقیقت تسلیم در عصر پیامبر اسلام، گرویدن به آیین اوست و كسی كه خارج از آن باشد، اعم از اهل كتاب و… حقیقت اسلام نزد او تحقق نیافته است. و لذا همین مفسران، اهل كتاب را كافر و مستحق عذاب الهی توصیف می كنند».7
آن گاه نویسنده از نظریات شیخ طوسی، زمخشری، طبرسی، بیضاوی، قاسمی، مغنیه و علامه طباطبایی در اثبات مدعای خود سود می برد.
به نظر می رسد، نویسنده محترم میان نظریه تفسیری مفسران درباره واژگان یك آیه با دیدگاه های اعتقادی ایشان خلط كرده است؛ آنچه تكثرگرایان به مفسران نسبت می دهند نظریه ایشان در تفسیر واژه اسلام است، نه دیدگاه مفسران درباره حقانیت و عدم حقانیت ادیان، در صورتی كه آنچه نویسنده نقل قول می كند دیدگاه تفسیری مفسران درباره واژه «الاسلام» نیست. اگر نویسنده در پی آن است كه استشهاد تكثرگرایان به نظریه مفسران را نادرست جلوه دهد بایستی جملاتی را از مفسران به عنوان نقل قول بیاورد كه در آنها اسلام به معنای شریعت اسلام یا اسلام محمدی تفسیر شده باشد.

تعلق اراده الهی به تكثر ادیان

دومین مستند تكثرگرایان آیاتی است كه تكثر ادیان و صراط ها را به خواست و اراده خداوند نسبت می دهد:
«لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً و لو شاء الله لجعلكم امّة واحدة و لكن لیبلوكم فی ما آتیكم فاستبقوا الخیرات» مائده/48
«و لو شاء الله لجعلهم أمة واحدة و لكن یدخل من یشاء فی رحمته» شوری/8
«و لوشاء ربّك لجعل الناس أمة واحدة و لایزالون مختلفین إلاّ من رحم ربّك و لذلك خلقهم» هود/118 ـ 119
«و لكل وجهة هو مولّیها فاستبقوا الخیرات» بقره/148
نویسنده كتاب «قرآن و پلورالیزم» تك تك مستندات قرآنی تكثرگرایان را به نقد و بررسی می نشیند ودر تحلیل آیه 48 سوره مائده می نویسد:
«عالمان و مفسران صدر اسلام و قدما، در طول چهارده قرن برای تفسیر این آیه تفاسیر و قراءت های مختلفی داشته اند كه وجه اشتراك همه آنها دلالت نداشتن آیه بر تأیید ادیان دیگر است.»8

1. وجود تفاسیر مختلف و معتبر در جهت ابطال نظریه تكثرگرایان

نویسنده تفاسیر مختلفی برای آیه می آورد و همان تفاسیر را نخستین ایراد بر برداشت تكثرگرایان می خواند:
الف: مشیت و قدرت؛ تفسیر نخست این است كه اگر خدا می خواست این قدرت را داشت كه با قدرت مطلقه خویش ولو با اكراه تمامی انسانها را بر دین حق ملزم و منقاد كند، اما مشیت خداوند بر ایمان اجباری مردم قرار نگرفته است. بلكه مشیت و خواست الهی، آزاد گذاشتن مردم در انتخاب دین حق است تا بدین سان با انتخاب دین حق، استحقاق عبودیت و پاداش الهی را كسب كنند. البته این اعطای آزادی، به معنای به رسمیت شناختن ادیان دیگر یا مجازات نكردن متخلفان نیست».9 آن گاه نویسنده برای اثبات ادعای خود به آیات زیر استناد می كند:
«و علی الله قصد السبیل و منها جائر و لوشاء الله لهداكم أجمعین»
«و لو یشاء الله یهدی الناس جمیعاً»
«و لوشئنا لآتینا كل نفس هداها»
نویسنده، آیات مورد استناد تكثرگرایان را به آیاتی كه درباره اختیاری بودن هدایت و ضلالت است قیاس می كند و می گوید چنان كه در آیات فوق نمی توان گفت عاصیان عذاب ندارند، آیه 48 مائده نیز تنها دلالت بر مختار بودن انسان دارد و نشان نمی دهد تكثرگرایی خواست الهی است. «اما اینكه كدام یك از ادیان موجود حق است، این آیه در مقام بیان آن نیست.»10
در این تحلیل نویسنده كتاب، جهاتی در خور تأمل است:
1. قیاس حقانیت مسیحیت یا یهودیت یا اسلام ،به مسأله هدایت و ضلالت و استناد به آیاتی كه مردم را در اختیار هدایت و ضلالت، مختار معرفی می كند، مع الفارق است، چه اینكه در مسأله هدایت و ضلالت، مسلماً یكی از دو گزینه باطل است و هر كس آن گزینه را انتخاب كند عذاب می شود، اما در مورد ادیان الهی، چنین پیش فرضی وجود ندارد؛ نمی توان پیش از بحث درباره حقانیت ادیان، حكم به حق بودن یك دین و نا حق بودن سایر ادیان كرد تا در نتیجه صورت مسأله مانند مسأله هدایت و ضلالت شود. افزون بر این تكثرگرایان نیز ادعا نمی كنند كه آیه شریفه دلالت بر حقانیت یك دین می كند تا نویسنده بگوید: «اما اینكه كدام یك از ادیان موجود حق است این آیه در مقام بیان آن نیست».11
2. نویسنده تكثر شرایع و نسخ آن و «نفی بعثت» را از تفاسیر معتبر آیه 48 سوره مائده معرفی می كند. او پس از نقل اقوال مختلف نتیجه می گیرد: «رهاورد وجود تفاسیر مختلف و معتبر این است كه مفسران در تفاسیر معتبری كه در طول چهارده قرن ارائه داده اند، هیچ كدام اندك دلالتی بر مدعای پلورالیست ها نمی كند. اگر فرضاً تفسیر پلورالیست ها را نیز در ذیل این آیه به عنوان یك تفسیر جدید در ردیف تفاسیر پیشین كه از امثال ابن عباس، شیخ طبرسی و علامه طباطبایی نقل شده بدون ترجیح قرار دهیم، حداكثر دلالت آن، افزودن یك تفسیر جدید به صورت احتمال و فرضیه است؛ لكن مادامی كه تفسیر جدید، تفاسیر و مبانی قرآنی انحصارگرایی را مورد جرح قرار ندهد، نمی توان تكثرگرایی را به آیه مزبور استناد داد. به دیگر سخن، تفاسیر و قراءت های عرضه شده در دلالت آیه، متعارض خواهند بود و برای به دست آوردن موضع قرآن باید به آیات دیگر مراجعه كرد.»12

نقد و نظر

به نظر می رسد تمامی آنچه نویسنده محترم، تفاسیر مختلف می داند به یك معنی باز می گردد و آن اینكه : خداوند اگر می خواست تمام مردم را بر یك دین جمع می كرد، اما خداوند چنین نكرد و ادیان و شرایع متفاوتی فرستاد. این معنی قدر مشترك نظریه قتاده، حسن، ابن عباس، علامه طباطبایی و دیگران است، جز آنكه ایشان با توجه به آیات یا روایات، نسخ ادیان را مطرح ساخته اند.

2. نادیده انگاشتن آیات قبل

دومین اشكال نویسنده بر برداشت تكثرگرایان از آیه 48 سوره مائده «نادیده انگاشتن آیات قبل» است.13 به باور نویسنده در آیات قبل، خداوند به رسول خود درباره ایمان نیاوردن اهل كتاب دلداری و تسلی می دهد و می فرماید «یا ایها الرسول لایحزنك…» و قرآن را مهیمن و حاكم بر كتب پیشین می خواند… بنا بر این قرآن بر امثال تورات و انجیل سلطه و حاكمیت دارد.»

نقد و بررسی

این اشكال بر نظریه انحصارگرایی بیشتر وارد است تا تكثرگرایی؛ چه اینكه آیات پیشین، یعنی آیه 46 و 47 مائده، درباره عیسی(ع) و تورات و انجیل است و اینكه انجیل مصدق تورات است و خداوند از اهل انجیل می خواهد به آنچه در انجیل آورده است حكم كنند، سپس خداوند می فرماید: قرآن نیز مهیمن است، و مهیمن یعنی شاهد و نگهبان و امین، نه دارای سلطه و حاكمیت؛ بنابراین هم سیاق پیشینی وهم صدر و ذیل آیه مورد بحث، صحت نظریه تكثرگرایی را نتیجه می دهد، و آیه مورد استدلال نویسنده «یا ایها الرسول لایحزنك الذین یسارعون فی الكفر…»آیه 41 سوره مائده است و با مستند تكثرگرایان فاصله دارد.
نویسنده پس از نقد و بررسی برداشت تكثرگرایان از آیه 48 سوره مائده به نقد و بررسی دیگر مستند آنها می نشیند ، و بر نظریه تفسیری تكثرگرایان در آیه 8 سوره شوری نیز خرده می گیرد كه «این آیه تفاسیر مختلفی را برمی تابد و در هیچ یك از آن تفاسیر از رویكرد جدید پلورالیته سخن به میان نیامده است».14 برخی از آن تفاسیر عبارتند از: مشیت خدا، و اشاره به معاد.

تحلیل و نقد

هر چند مفسران پیشین درباره تكثرگرایی سخن نگفته اند و از آیه شریفه برداشت پلورالیته نداشته اند، اما چنان كه ایشان آیه را تفسیر كرده اند و تفسیر ایشان یكی از تفاسیر شناخته می شود تفسیر پلورالیست ها نیز می تواند در كنار آن تفاسیر قرار گیرد و با سایر مستندات قرآنی ایشان تأیید شود. كاستی و نقیصه در برداشت پلورالیستی وقتی است كه پیروان این نظریه بر خلاف موازین و معیارها و قوانین تفسیر عمل كنند. اگر نویسنده محترم نظریه تفسیری ایشان را با اصول تفسیر ناهمخوان می بیند و می تواند این ناهمگونی را اثبات كند حق دارد از پذیرش دیدگاه ایشان به عنوان یك نظریه تفسیری سرباز زند.
این نقد بر تحلیل نویسنده محترم از آیه 118 سوره هود و 148 سوره مائده نیز وارد است؛ چه اینكه ایشان دو تفسیر معروف یعنی «مشیت خدا» و «اشاره به معاد» در ذیل آیه 111 هود و چند تفسیر معروف از آیه 48 مائده یعنی تفسیر آیه به «اشاره به قبله»، «اشاره به اختلاف شریعت» و «اشاره به اختلاف غایت» را با برداشت تكثرگرایان ناسازگار می بیند.
مستند سوم تكثرگرایان «استعمال صراط مستقیم به صورت نكره» است. «درباور پلورالیست ها قرآن از «صراط مستقیم» به صورت مطلق ونكره سخن می گوید كه مقصود از كاربرد آن به صورت نكره ابلاغ این نكته است كه هر پیامبری برای خود وامت خود یك «صراط مستقیم» دارد و ما با كثرت پیامبران و یا لااقل پیامبران صاحب شریعت، نه با یك صراط مستقیم، بلكه با صراط های مستقیم مواجه خواهیم بود. در اینجا به برخی از آیات مستند كثرت گرایان اشاره می شود.» 15
«إنك علی صراط مستقیم»
«انك لمن المرسلین. علی صراط مستقیم»
«یتمّ نعمته علیك و یهدیك صراطاً مستقیماً»
این آیات، پیامبر اسلام را تنها بر گام برداشتن او بر یك منهج وصراط مستقیم توصیف می كند واز آن چنین بر می آید كه ما نه با یك «صراط مستقیم» خاص ومعروف مانند آیین اسلام، بلكه با صراط های مستقیم و حقّی مواجه مواجه هستیم.16
نویسنده قرآن و پلورالیزم این مستند را از دلایل ضعیف كثرت گرایان می خواند و برخی از كاستی های این دلیل را این گونه شمارش می كند:
الف. عدم توجه به معنای صراط مستقیم؛ چه آنكه كاربرد صراط مستقیم در آیات قرآن روشن می سازد كه مقصود از صراط مستقیم «گوهر و حقیقت دین یعنی تسلیم به امر الهی است».17 صراط مستقیم مانند نور است و هم چنان كه حقیقت نور، واحد و بیش از یكی نیست، صراط مستقیم نیز یكی است، اما مانند نور شدت و ضعف دارد «منتهی صراط مستقیم الهی از زمان نخستین پیامبر با تطور زمان و استعداد پیامبران و امتها رو به تكامل نهاده است»،18
نویسنده محترم در نتیجه گیری بحث می نویسد:
صراط مستقیم مانند حقیقت اسلام در هر عصری جلوه و مظهر خاصی دارد. مثلاً امت یهود تا زمان ظهور حضرت عیسی(ع) در صراط مستقیم گام بر می داشتند و اما با ظهور آن حضرت، دوام استقامت صراط آنان بستگی به تسلیم به شریعت عیسی دارد و در صورت نپذیرفتن آن حضرت نه تنها آنان حظّی از صراط مستقیم پیشین خود ندارند، بلكه سر از كفر در خواهند آورد، چنان كه حضرت عیسی امت یهود را به صراط مستقیم دعوت می كند و حقیقت آن را اصل توحید و عبادت خداوند ذكر می كند و می فرماید:
«إنّ الله ربّی و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقیم. فلمّا أحسّ عیسی منهم الكفر قال من أنصاری إلی الله قال الحواریون نحن أنصار الله آمنّا بالله و اشهد بأنّا مسلمون»
آل عمران/51ـ53

نقد و نظر

نخست آن كه نمی توان «گوهر و حقیقت دین؛ یعنی تسلیم امر الهی» را مقصود از صراط مستقیم در تمامی آیاتی كه این واژه در آنها به كار رفته است دانست، چه اینكه در برخی از این آیات، به خصوص آیاتی كه مستند تكثرگرایان است، صراط مستقیم به همان معنایی است كه در پلورالیسم مطرح است. برای نمونه در تفسیر آیه «والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم» شیخ طوسی می نویسد:
«معناه یهدیهم إلی الدین المستقیم الذی یؤدیهم الی الجنّة.»19
همو در تفسیر «قل إنّنی هدینی ربی إلی صراط مستقیم» می گوید:
«قد فسّرنا فی غیر موضع. و انه الطریق الموصل الی ثواب الله من غیر اعوجاج.»
وی در تفسیر صراط مستقیم در آیه شریفه «إنّك لمن المرسلین. علی صراط مستقیم» می نویسد:
«و هو طریق الحقّ المستقیم الذی یؤدی الی الجنّة».20
طبری، طبرسی، شوكانی، علامه طباطبایی و بسیاری دیگر از مفسران نیز صراط مستقیم را طریقی می دانند كه سالك را به سعادت و نیكبختی رهنمون می سازد.21
بنابراین صراط مستقیم معانی متفاوتی را بر می تابد؛ از جمله: تسلیم به امر الهی، هدایت گر به سعادت، كمال و نیك بختی، اسلام، ولایت علی(ع) و….
افزون بر این با پذیرش تفسیر صراط مستقیم به تسلیم به امر الهی، باز هم آیات قرآن پیامبر اسلام را بر یك منهج و صراط مستقیم می داند و از آن چنین بر می آید كه ما نه با یك «صراط مستقیم» خاص و معروف مانند آیین اسلام، بلكه با صراط های مستقیم و حقی مواجه هستیم. دلیل استناد و ادعای مزبور، مطلق بودن و نكره ذكر شدن «صراط مستقیم» و عدم تقیید آن با «ال» معرفه و عهد است، تا اختصاص آن به صراط مستقیم خاص و معلوم؛ یعنی شریعت حضرت محمّد استنتاج نگردد.22 چنان كه تعریف اسلام به «تسلیم به امر الهی» اثبات كننده نظریه تكثرگرایان بود و به همین جهت نویسنده محترم در آنجا با تعریف اسلام به «تسلیم به امرالهی» مخالفت ورزید و اسلام محمدی را معنای اسلام معرفی می كرد و تكثرگرایان را به «انحصارگری در تفسیر اسلام»23 متهم می ساخت.

ب. جواب نقضی

دومین اشكال نویسنده بر مستند سوم تكثرگرایان، «جواب نقضی» است. ایشان در تقریر این اشكال می نویسد:
«اگر فرضاً بپذیریم كه استعمال صراط مستقیم به صورت نكره دلیل بر تكثرآن است، ضرورتاً استعمال آن با «ال» تعریف و عهد، دلیل وحدت آن خواهد بود.»24
«اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین أنعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لاالضّالّین»
آن گاه نویسنده از معرفه ذكر كردن «الاسلام» در آیه «ان الدین عندالله الإسلام» به عنوان مفسر و شارح صراط مستقیم سود می برد25 و وحدت صراط مستقیم را نتیجه می گیرد.

نقد و بررسی

یك تفاوت اساسی میان آیات مورد استناد تكثرگرایان با آیه یادشده وجود دارد؛ در آیاتی نظیر: «إنّك علی صراط مستقیم»، «إنّك لمن المرسلین. علی صراط مستقیم»، «و یتمّ نعمته علیك و یهدیك صراطاً مستقیماً» و «و هداه الی صراط مستقیم». گوینده خداوند و مخاطب پیامبر اسلام(ص) و حضرت ابراهیم(ع) هستند، اما در آیه «اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین…» گوینده بندگان خدا هستند و مخاطب خداوند است.
آیه «إنّ الدین عند الله الاسلام» نیز مفسر و شارح صراط مستقیم نمی تواند قرار گیرد؛ زیرا «الاسلام» در این آیه شریفه به باور تكثرگرایان، اسلام محمدی نیست، چنان كه بسیاری از مفسران نیز «الاسلام» را تنها اسلام محمدی معرفی نمی كنند.

ج. اشتباه تنوین تنكیر با تفخیم

اشكال سوم نویسنده «خلط تنوین تنكیر و تفخیم» است؛ وی معتقد است تنوین صراط، برای تفخیم است؛ مانند تنوین «انّ ربّی علی صراط مستقیم».
«نكته ظریف و ادبی دیگر اینكه تنوین «صراط» تنوین تنكیر نیست تا با تمسك بدان تكثر صراط را استفاده كرد، بلكه تنوین تفخیم است، مانند تنوین در این آیه «إنّ ربی علی صراط مستقیم»
هر چند به باور برخی از مفسران تنوین صراط در این آیه تفخیم است، اما نمی توان دیده از واژگان این آیه به خصوص «ربّی» فرو بست و در تمام آیاتی كه واژه صراط به كار رفته است تنوین را تنوین تفخیم دانست و وحدت صراط را نتیجه گرفت. چه اینكه واژه «ربّی» و اعتقاد به توحید، ما را ناگزیر می سازد، تنوین صراط را تفخیم بخوانیم. اما در مورد پیامبران چنین الزامی نیست.
افزون بر این تفخیمی بودن تنوین صراط، با نكره بودن آن ناسازگار نیست، می توان صراط را نكره دانست و تنوین آن را تنوین تفخیم خواند و در نهایت تكثرگرایی را نتیجه گرفت.

د. خلط اسلام پیشین با اسلام محمدی

اشكال چهارم نویسنده محترم بر مستند سوم تكثرگرایان، خلط اسلام پیشین با اسلام محمدی(ص) است. به باور ایشان آیات مورد استناد پلورالیست ها تنها تكثر صراط را پیش از اسلام اثبات می كند اما سخن درباره پس از اسلام است.
«از مطالب گذشته، ضعف و سستی تمسك پلورالیست ها به آیات مورد بحث ظاهر شد و اینكه استعمال صراط مستقیم به صورت نكره در لسان پیامبران پیشین خارج از بحث است؛ چرا كه محل بحث نه در تكثر صراط در عصر پیش از اسلام، بلكه بحث ناظر به عصر اسلام و بعد از آن است.»26
این اشكال نیز بر مستندات تكثرگرایان وارد نیست؛ چه اینكه وقتی آیات قرآن، پیامبر اسلام را بر صراطی مستقیم (صراطٍ مستقیمٍ) یعنی «یكی از راه های راست»؛ نه «تنها صراط مستقیم» می داند، بنابراین بر اساس آیات قرآن پس از اسلام نیز تكثر صراط داریم و صراط محدود به اسلام محمّدی نیست.

هـ . نشانه های موجود

نویسنده آیات پیشینی و پسینی را قرینه انحصار صراط مستقیم به اسلام در تفسیر آیه «إنّك علی صراط مستقیم» می خواند.
اشكال پنجم نویسنده نیز صحیح نمی نماید و نادرستی آن از آنچه گفته شد بدیهی است.

توحید و عمل صالح، ملاك هدایت

مستند چهارم تكثرگرایان «توحید و عمل صالح، ملاك هدایت» است.
«چهارمین مستند قرآنی كثرت گرایان، تمسك به اطلاق آیاتی است كه در آنها هدایت و رستگاری، تنها به سه اصلی كلی؛ یعنی ایمان به خدا، معاد و عمل صالح بسنده شده است، و قیود دیگر از قبیل تدین به دین خاص مانند اسلام، اصلاً مورد توجه و اعتبار قرار نگرفته است. بدیهی است در صورت لزوم و اعتبار آن، باید در آیات قرآنی بدان اشاره می شد و گرنه اغراء به جهل لازم می آید؛ كه چنین امری از سوی آفریدگار عالم و حكیم محال است. بنابراین در صورتی كه پیروان ادیان مختلف دارای سه آموزه فوق باشند، از اهل هدایت و رستگاری به شمار خواهند رفت».27
آیات مورد استناد تكثرگرایان عبارتند از:
«إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربّهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» بقره/62
«بلی من أسلم وجهه لله و هو محسن فله أجره عند ربّه و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» بقره/112
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّ نعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً» آل عمران/64
«یا أیها الذین الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أكرمكم عندالله أتقیكم» حجرات/13
«لیس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر… أولئك هم المتقون» بقره/177
در نگاه نویسنده محترم «قرآن و پلورالیزم» این مستند نیز تكثرگرایی دینی را نتیجه نمی دهد و آیات مورد استناد تكثرگرایان باید به دقت تحلیل و بررسی گردد:

تحلیل آیه 62 سوره بقره

ایشان در تحلیل آیه 62 سوره بقره، نقاط ذیل را نشانگر سستی مدعای كثرت گرایان می خواند:

الف. توجه به شأن نزول (تأیید ایمان پیش از اسلام)

«آیه ناظر به ایمان اهل كتاب است كه پیش از اسلام سه ركن ایمان را داشته و فوت كرده اند. پس آیه ارتباطی به بقای حقانیت ادیان دیگر ندارد».28 آیه درباره آن راهب مسیحی است كه سلمان فارسی را با صفات و ویژگیهای پیامبر اسلام آشنا ساخت و پیش از ظهور اسلام از دنیا رفت.

نقد و بررسی

هر چند اسباب نزول قرآن در باور بسیاری قرآن پژوهان در فهم بهینه آیات بسیار تأثیرگذارند و آیات بایستی با توجه به سبب نزول آنها تفسیر شوند، اما آنچه نویسنده محترم آورده است نظریه تفسیری سدّی است، نه اسباب نزول اصطلاحی29 چنان كه مرحوم طبرسی در تفسیر «إنّ الذین آمنوا» به دیدگاه های مختلفی كه درباره ایمان آورندگان آمده است اشاره می كند و نظریه سدّی را در كنار سایر دیدگاه های قرآن پژوهان می آورد.30 و پر واضح است كه یك نظریه تفسیری نمی تواند برای دیگر مفسران و قرآن پژوهان تعیین فهم كند.
افزون بر این، نسبت واژگان آیه به سبب نزول، نسبت عام به خاص است و در چنین مواردی خاص نمی تواند مخصّص عام باشد و آیه را محدود به سبب نزول كند، بلكه چنان كه تمامی مفسران و قرآن پژوهان می گویند: ملاك، عموم عام است، نه خصوص سبب نزول.

ب. رفع توهم ملاك بودن عناوین

«آیه شریفه در مقام رفع این توهم است كه ملاك هدایت و ورود به بهشت، تنها عنوان و نامیدن به دین الهی مانند یهودیت و مسیحیت نیست. چنان كه یهود و مسیحیان برآن توهم بودند. بلكه ملاك هدایت و تقرب به قرب الهی سه اصل مزبور است، اما اینكه آن سه اصل كلی، چگونه و یا در چه دین و شریعتی تحقق می یابد، آیه ناظر بدان نیست.»31

نقد و نظر

اگر نویسنده محترم مانند برخی دیگر از مفسران آیه شریفه را در مقام دفع توهم تأثیر عناوینی چون یهودیت و مسیحیت در رستگاری می داند بنابراین اسلام نیز مانند یهودیت و مسیحیت خواهد بود. در نتیجه عناوین یهودیت، مسیحیت و اسلام در رستگارسازی افراد نقش آفرین نیستند، بلكه تأثیر گذار واقعی سه اصل ایمان به خدا، ایمان به رستاخیز و عمل صالح است، و چگونگی و ظرف تحقق این سه اصل در رستگاری و عدم رستگاری تأثیر ندارد؛ یعنی اگر فردی ایمان به خدا و رستاخیز داشته باشد و اعمال صالح نیز انجام دهد، چه او را مسیحی بخوانیم و چه یهودی یا مسلمان، وی از رستگاران خواهد بود.

ج. تفسیر معنای ایمان به خدا

تمام حرف و حدیث ها، در تحقق ایمان واقعی آنها (اهل كتاب) به خداست؛ چرا كه ایمان واقعی، یعنی تسلیم شدن در برابر پیام و امر الهی و هم چنین كتاب مقدس خود، و چون تورات و انجیل ظهور پیامبر اسلام را پیش بینی كرده و از پیروان خود خواسته است كه به آیین آن حضرت درآیند، در صورت تحقق و جامه عمل پوشیدن چنین درخواستی، اهل كتاب، مؤمن واقعی خواهند بود، و گرنه نمی توان ادّعا كرد كه آنان با وجود سرپیچی از فرمان الهی، باز مؤمن به خداوند هستند.
و شاهد و دلیل عدم ایمان واقعی ایشان، آیات متعددی است كه اهل كتاب را تكفیر كرده است؛ به عنوان مثال، آیه ذیل كسانی را كه به نبوت بعضی از پیامبران ایمان آورده و منكر بعضی دیگر مانند پیامبر اسلام شدند «كافر حقیقی» توصیف كرده، از مهیاشدن «عذاب مهین» برای چنین اشخاصی خبر می دهد:
«إنّ الذین یكفرون بالله و رسوله و یریدون أن یفرّقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و یریدون أن یتخذوا بین ذلك سبیلاً. أولئك هم الكافرون حقّاً و أعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً»(نساء/150ـ151).32

نقد و بررسی

پاسخ این اشكال در نقد و بررسی مستند پنجم و نهم نویسنده محترم بر انحصارگرایی دینی بیان شد، و نیازی به یادكرد مجدد آن نیست. افزون بر این، اسناد و مداركی كه نشانگر فراخوانی اهل كتاب به اسلام باشد در تورات و انجیل نیامده است و آنچه آمده تنها بشارت است.
ثانیاً: عطف عمل صالح به ایمان نشان می دهد عمل صالح مترادف با ایمان یا ایمان به معنای عمل نیست؛ به عبارت دیگر عطف، نشانگر مغایرت ایمان و عمل صالح است.

د. تفسیر معنای عمل صالح

معیار سوم، رستگاری عمل صالح است و مراد از عمل صالح نه معنای عرفی، بلكه معنای خاص دینی آن است.
«قرآن كریم عمل صالح را این گونه تعریف می كند كه باید مطابق میزان و ترازوی دین و پیامبر همان عصر باشد، و چون قرآن در موارد متعدد اهل كتاب را كافر می خواند و اعمال كافران را تشبیه به سراب، تاریكی در دریا و توده خاكستر در برابر توفان می كند، پس نمی توان مدّعی شد كه اعمال آنان، صالح و در نتیجه از ره یافتگان صراط مستقیم به شمار می آیند.»33

نقد و نظر

چنان كه در نقد و بررسی مستند نهم نویسنده بر ردّ تكثرگرایی آمد، تمامی اهل كتاب كافر نیستند و تنها بخشی از اهل كتاب در شمار كافران قرار می گیرند، و آنها كسانی هستند كه به خدا ایمان ندارند و به رستاخیز اعتقاد ندارند و اعمال صالح انجام نمی دهند. بنابراین تشبیه اعمال كافران به سراب، تاریكی در دریا و… مربوط به اهل كتابی است كه ایمان ندارند و عمل صالح انجام نمی دهند.

هـ. تفسیر با آیات دیگر

اشكال دیگر نویسنده بر تحلیل تكثرگرایان از آیه 62 بقره بی توجهی ایشان به تفسیر موضوعی است:
«در قرآن آیات مختلفی وجود دارد كه اهل كتاب را كافر می خواند و آنها را به دلیل كتمان ظهور اسلام و نگرویدن به آن، با عذاب اخروی تهدید می كند و تصریح می نماید كه در صورت پذیرش اسلام، در صراط هدایت گام خواهند گذاشت. چنان كه چند آیه قبل از آیه 68 سوره مائده، قرآن را به عنوان مهیمن وصف می كند (آیه 48)، دلیل عدم پذیرش اسلام را از سوی اهل كتاب، تبعیت آنان از هوای نفسانی خود می داند (آیه 49) و سرانجام شرط ورود آنان به بهشت و بخشیدن گناهان شان را گرویدن به اسلام ذكر می كند.(آیه 65).»34
بنا به نقل ابن عباس آیه «و من یبتغ غیرالإسلام دیناً فلن یقبل منه» مفسر و یا حاكم آیه مورد استناد تكثرگرایان است.
«آیا با این همه تفاسیر معتبر و موافق ظاهر، می توان آیه را دلیل بر تكثرگرایی تفسیر كرد. و بدین سان دست از آن همه تفاسیر برداشت و از همه مهم تر در دام ناهمخوانی آن با آیات دیگر افتاد؟!»35

نقد و بررسی

نقد مستندات قرآنی نویسنده محترم در فصل اول، این اشكال را كه بر اساس برخی از آن مستندات به ویژه مستند ششم و هفتم و نهم سامان یافته است ابتر می سازد. افزون بر این، تكثرگرایان نیز تفسیر موضوعی قرآن را مؤید خود می خوانند و مستندات انحصارگرایان را ناسازگار با آیات قرآن می دانند.

تحلیل آیه 112 سوره بقره

به باور نویسنده این آیه نیز تكثرگرایی را نتیجه نمی دهد. چه اینكه اولاً آیه در مقام رفع توهم ملاك بودن عناوین است «و معیار كلی برخورداری از اجر الهی را اسلام حقیقی و عمل صالح «و هو محسن» ذكر می كند».
ثانیاً: اسلام حقیقی در عصر ظهور اسلام، پذیرش اسلام محمدی (ص) است «در صفحات پیش روشن شد كه تسلیم و اسلام حقیقی در هر عصر و زمانی، نمود و تجلی خاصی دارد كه مظهر آن در عصر رسالت اسلام، همان انقیاد و سر تسلیم فرود آوردن بر آستان مقدس آیین اسلام است».
ثالثاً: سیاق پیشینی و پسینی آیه، مفسر آیه 112 سوره بقره است و با برداشت تكثرگرایان، ناسازگار، «در آیات قبل تأكید شده است كه اهل كتاب كافرند و اگر ایمان بیاورند به ثواب الهی خواهند رسید و در آیات بعد اهل كتاب به دلیل كتمان و انكار حقیقت اسلام مورد مذمت و توبیخ قرار گرفته اند».36

نقد و بررسی

نادرستی این نظرگاه نویسنده از آنچه تاكنون گفته آمد آشكار می شود.

تحلیل آیه 64 آل عمران

آیه شریفه «قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّنعبد إلاّ الله و لانشرك به شیئاً و لایتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله»(آل عمران/64) نیز مستند تكثرگرایی قرار نمی گیرد، چه اینكه در نگاه نویسنده محترم این آیه «به حداقل اصول مشترك، یعنی توحید دعوت می كند» و از شواهد این دلالت، شأن نزول آیه و آیاتی پیشینی و پسینی است، چه اینكه با وجود توبیخ و تكفیر یهودیان در آیات پیشینی، و تكفیر و وعده عذاب به اهل كتاب در آیات پسینی، «در صورت تأیید دین اهل كتاب در عرض اسلام. آیات فوق به كلی معنی و مفهوم خود را از دست خواهند داد».
ثانیاً:آیه فوق، دعوت به پلورالیزم اجتماعی است، نه دینی «آیه شریفه یكی از آیات بلند و بسیار مهمی است كه مسلمانان را به گفت و گو و تفاهم با اهل كتاب دعوت می كند».37

نقد و بررسی

هر چند آیه فوق به تعبیر نویسنده دعوت به حداقل است، اما همین دعوت به حداقل اصول مشترك نشان می دهد نظریه انحصارگرایی دینی صحیح نمی نماید و سایر ادیان الهی نیز بر حقند، چنان كه نویسنده محترم نیز در تقریر «دعوت به حداقل» از حق ناب و كامل سخن می گوید؛ در صورتی كه انحصارگرایان از حق مطلق سخن می گویند، یك دین را حق و سایر ادیان را باطل می خوانند.
ثانیاً: عبارت «فإن تولّوا» سرباز زدن از اقرار به عبودیت «ألانعبد الاّ الله» و جز خدا را شایسته پرستش ندانستن «ولانشرك به شیئاً و لایتخذ بعضنا أرباباً من دون الله» است، نه آنچه كه نویسنده محترم ادّعا می كند. «ای اهل كتاب؛ شما كه از پذیرفتن حق ناب و كامل، یعنی اصل توحید و نبوت حضرت محمد(ص) سرباز زدید».38
ثالثاً: سیاق پیشینی و پسینی نشان می دهد كنش اهل كتاب و واكنش مسلمانان بر محور مقام و منزلت حضرت عیسی(ع) است؛ مسیحیان باورهایی درباره حضرت مسیح دارند كه مسلمانان آن اندیشه ها را بر نمی تابند و دلایلی بر نادرستی آن عقاید ابراز می دارند. اما مسیحیان از پذیرفتن حق طفره می روند. در این فضا آیه مورد بحث اهل كتاب را به اصلی فرا می خواند كه میان اهل كتاب و مسلمانان مشترك است، و مسلمانی را پذیرش عبودیت خدا و شایسته ندانستن غیر او می خواند. مسلمانان و مسیحیان در اصل توحید كه مسلمانی بر اساس این آیه شریفه با آن تحقق می یابد مشتركند، اما درباره حضرت عیسی(ع) اختلاف دارند. آیات پسینی نیز در همین رابطه است و از جهت موضوع با آیات پیشینی مشترك است. بنابراین اگر در آیه 70 و 71 توبیخ و تكفیری صورت پذیرفته و وعده عذاب به اهل كتاب و یهودیان داده شده در ارتباط با محور مشترك آیات پسینی و پیشینی است.
رابعاً: آیه شریفه به قرینه سیاق، درباره پلورالیزم دینی است و هیچ گونه ارتباطی به پلورالیزم اجتماعی ندارد؛ چگونه آیه ای را كه در میان مجموعه آیاتی كه درباره توحید و مقام حضرت عیسی(ع) و نفی الوهیت از ایشان و مسیحی یا یهودی بودن یا نبودن ابراهیم(ع) قرار گرفته است می توان به پلورالیسم اجتماعی نسبت داد؟
افزون بر این، واژگان و جملات آیه مورد نظر نیز با پلورالیزم دینی بیشتر همخوان است تا پلورالیسم اجتماعی.

تحلیل آیه 13 حجرات

در منظر نویسنده محترم، آیه «یا ایها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثی و جعلناكم شعوباً و قبائلا لتعارفوا إنّ أكرمكم عند الله أتقاكم إنّ الله علیم خبیر» نیز نمی تواند تكثرگرایی را نتیجه دهد، چه اینكه آیه شریفه «یك دستور اخلاقی و انسانی برای مسلمانان است… روشن است كه آیه مطلقاً ارتباطی به بحث ادیان و تأیید حقانیت آنها ندارد»39 و افزون بر این، آیه ملاك برتری را تقوا ذكر می كند و تقوا مرتبه ای بالاتر از ایمان و اسلام است، چنان كه در حقیقتِ اسلام و ایمان، تسلیم در برابر خدا و از جمله آخرین پیغمبر آسمانی نهفته است، در حقیقت تقوا چنین تسلیمی دو چندان یا چند چندان وجود دارد.

نقد و بررسی

تحلیل نویسنده محترم بر اساس دریافتهای ایشان از ایمان و اسلام و تقوا سرانجام یافته است. این تجربیات با آنچه پیروان پلورالیسم دینی در معنی شناسی ایمان، اسلام و تقوا عرضه می دارند ناهمگون است. با تقوای مورد نظر پلورالیست ها می توان از آیه شریفه تكثرگرایی دینی را نتیجه گرفت. بنابراین شایسته است در نظام فكری پلورالیست ها آیه به بحث و بررسی گذاشته شود.
 

پی نوشت‌ها:

1. قدردان قراملكی، محمد حسن،قرآن و پلورالیزم،تهران، كانون اندیشه جوان، 100ـ91.
2. همان، 62.
3. همان، 123ـ125.
4. همان، 125.
5. همان، 126.
6. همان، 127.
7. همان، 130.
8. همان، 138.
9. همان، 139.
10. همان، 140.
11. همان، 140.
12. همان، 142.
13. همان، 142.
14. همان، 147.
15. همان، 158.
16. همان، 158 ـ 159.
17. همان، 67.
18. همان، 68.
19.طوسی، محمد بن حسن، التبیان، 2/5.
20. همان، 8/442.
21. طبری، محمد بن جریر، جــامع البیــان، 25/97؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیـان، 9/84و 8/259؛شوكانی، محمد علی، فتح القدیر، 4/360؛ طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 17/63، 78 و 18/257.
22. قدردان قراملكی، محمد حسن، قرآن و پلورالیزم، 158 ـ 159.
23. همان، 123.
24. همان، 164.
25. همان، 165.
26. همان.
27. همان، 166.
28. همان، 171.
29. طوسی، محمد بن حسن، التبیان، 1/284؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 1/458؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 1/73.
30. طبرسی، مجمع البیان، 1/243.
31. قدردان قراملكی، محمد حسن، قرآن و پلورالیزم، 172.
32. همان، 173.
33. همان، 174 ـ 176.
34. همان، 175 ـ 176.
35. همان، 176.
36. همان، 176 ـ 177.
37. همان، 180.
38. همان، 179.
39. همان، 181.
سه شنبه 18 مهر 1391  10:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نجات بخشی ادیان در ترازوی نقد

نجات بخشی ادیان در ترازوی نقد

موسی حسینی

چکیده: این مقاله نقدی است بر مقاله «نجات بخشی ادیان در پرتو قرآن» که دیدگاه کثرت گرایی در نجات بخشی ادیان را باور داشت و در شماره 31 این فصلنامه منتشر شده است.
منتقد با ارزیابی دلایل سه گانه انحصارگرایی و دلایل شش گانه کثرت گرایی که در آن مقاله آمده است از ادله انحصارگرایان دفاع کرده و اشکالات نویسنده مقاله را پاسخ داده است.
در مقابل، دلایل کثرت گرایان را برای اثبات مدعای شان ناکافی دانسته و ایرادهایی بر آن وارد کرده است. و در پایان نگاه قرآن را در این زمینه انحصار گرایانه می داند.

مقدمه

آنچه در زیر می خوانید نگاهی است نقّادانه به مقاله یكی از دوستان ارجمند كه در شماره 31 پژوهشهای قرآنی به چاپ رسیده است. از آنجا كه این مقاله نمایانگر شیوه تفكر و رویكرد پلورالیست های مسلمان است، شایسته می نمود كه مورد توجه و ارزیابی قرار گیرد و میزان سستی یا استواری منطق آنان آشكار گردد. امید آن كه این نوشتار نقدگونه بتواند فرصتی برای یك گفت وگوی علمی فراهم سازد.
مقاله «نجات بخشی ادیان در پرتو قرآن» نوشته آقای محمد بهرامی كه در شماره پیشین این فصلنامه به چاپ رسیده بر این پایه استوار است كه ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام در عرض هم نجات بخشند و هیچ تفاوتی در این جهت میان اسلام و سایر ادیان نیست. نویسنده بر این باور است كه این دعوی، سخن قرآن است.
طبیعی است اگر این سخن درست باشد پیامدهای نظری و عملی زیادی در عرصه دینداری پدید خواهد آورد؛ از جمله آیات بسیاری از قرآن كریم را باید نادیده انگاشت؛ به عنوان نمونه آیاتی كه یهود و نصارا را به اسلام دعوت می كند، یا آیاتی كه آنان را به خاطر تكذیب قرآن و نبوت پیامبر اسلام مورد سرزنش قرار می دهد و عاقبت تكذیب كنندگان را شوم معرفی می كند؛ مانند آیه های زیر:
«الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون أبنائهم الذین خسروا أنفسهم فهم لایؤمنون. و من أظلم ممن افتری علی الله كذباً أو كذّب بآیاته إنّه لایفلح الظالمون»
انعام/20-21
و همین طور آیاتی كه مسلمانان را از ارتباط دوستانه با یهود و نصارا كه موجب همانندی با آنان شود باز می دارد؛ مانند:
«یا أیها الذین آمنوا لاتتخذوا الیهود و النصاری أولیاء بعضهم أولیاء بعض و من یتولّهم منكم فإنّه منهم إنّ الله لایهدی القوم الظالمین. فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم» مائده/15ـ52
و همچنین آیه دیگری كه این عمل را مصداق ارتداد شمرده آن را نكوهش می كند:
«یا ایها الذین آمنوا من یرتدّ منكم عن دینه…» مائده/54
و همچنین آیاتی كه اسلام محمدی را «رشد» و جز آن را «غی» معرفی می كند؛ مانند: «لاإكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»(با توجه به شأن نزول آیه)
بنابر آنچه نویسنده باور دارد، آیات یادشده و آیات دیگری از این دست، همه و همه باید از قرآن حذف یا نادیده گرفته شوند، زیرا بر اساس نتیجه ای كه این مقاله به دست می دهد ادیان دیگر هم عرض و هم ارز با اسلام مورد رضای خداوند هستند و وجهی ندارد كه پیروان آنان به اسلام فراخوانده شوند و یا با نپذیرفتن اسلام مورد نكوهش و تهدید قرار گیرند.
حال باید دید استدلالهای نویسنده بدان پایه از استحكام و استواری هست كه بتواند پیامدهای یاد شده را برتابد یا خیر. نویسنده محترم با طرح ا ین پرسش كه آیا تنها اسلام نجات بخش است یا ادیان دیگر نیز نجات بخش هستند، دو نظریه را مطرح می كند؛ یكی نظریه انحصارگرایان كه تنها اسلام را نجات بخش می دانند و دیگر نظریه كثرت گرایان كه نجات بخشی را در همه ادیان می بینند. سپس برای نظریه نخست سه دلیل می آورد و آنها را نقد می كند، آن گاه برای تأیید نظریه دوم، شش دلیل اقامه می كند. برای بررسی دقیق تر این تلاشها نخست دلایل و نقدهای نظریه نخست و پس از آن دلایل نظریه دوم را ارزیابی می كنیم.

نظریه نخست؛ دلایل و نقدها

یك. اولین دلیلی كه نویسنده برای نظریه انحصارگرایی می آورد مجموعه آیاتی است كه در آنها «اسلام» به عنوان تنها دین پذیرفته شده نزد خدا و تنها عامل رستگاری معرفی شده است؛ مانند: «إنّ الدین عندالله الإسلام»(آل عمران/19)، «و من یبتغ غیر الإسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین»(آل عمران/85)، «الیوم أكملت لكم دینكم و أتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الإسلام دیناً»(مائده/3) و «فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للإسلام»(انعام/125)
سپس نویسنده در نقد این دلیل، «اسلام» را در دو آیه نخست بررسی می كند و به این نتیجه می رسد كه مقصود از «اسلام» در این آیات، اسلام محمدی(ص) نیست تا دلالت بر انحصار نجات بخشی در آن كند، بلكه مقصود از آن به قرینه سیاق، همان قدر مشترك بین ادیان، یعنی توحید است. مؤید این برداشت آن كه در آیات زیادی بر پیروان سایر ادیان «مسلمان» اطلاق شده است. (صفحه 101 و 105 ـ 109)
در رابطه با این دلیل و نقد آن چند نكته درخور تأمل است:
1. نخست آن كه نویسنده محترم از چهار آیه ای كه می آورد تنها به نقد دو آیه نخست بسنده می كند و از دو آیه دیگر سخن نمی گوید، شاید به این جهت كه این دو آیه، بویژه آیه 3 سوره مائده هدف ایشان را برآورده نمی ساخت، زیرا در این آیه به قرینه شأن نزول آن، انتخاب اسلام از سوی خداوند به عنوان یك دین برای مسلمانان پس از اكمال دین با ولایت امام علی بن ابی طالب(ع) صورت گرفته است. اگر مقصود از اسلام در این آیه همان قدر مشترك میان همه ادیان بود و هیچ ویژگی نداشت، وجهی نداشت كه بعد از ولایت به عنوان دین انتخاب شود، چرا كه پیش از آن نیز آن قدر مشترك وجود داشت.
گذشته از آن، اسلام مشترك، برای یهودیان و مسیحیان هم انتخاب شده است، و وجهی ندارد كه خداوند با لحن منّت گذاری این انتخاب را ویژه مسلمانان قلمداد كند و بفرماید: «و رضیت لكم الاسلام دیناً».
2. به فرض آن كه اسلام در همه آیات به معنای قدر مشترك میان ادیان باشد؛ آیا معنای آن چیزی جز تسلیم بودن در برابر دستورات و فرمانهای الهی است؟
واضح است كه مقصود چیز دیگر نیست، چنان كه نویسنده خود درمتنی كه از علامه نقل كرده است، این سخن را می پذیرد: «و بعبارة أخری هو التسلیم للبیان الصادر عن مقام الربوبیة فی المعارف و الأحكام.» (المیزان، 3/120) بنابراین آیا می توان اثبات كرد كه یهود و نصارا در برابر دستورات و فرامین الهی تسلیم اند؟
پاسخ این پرسش هنگامی مثبت است كه وحی قرآن، نبوت پیامبر و دستور خداوند بر پیروی از آن بزرگوار را نادیده بگیریم و گرنه آنان تسلیم این دستور نبوده اند، و ازسوی دیگر دلیلی هم بر انكار این دستور نداشتند، بلكه بر عكس چنان كه خداوند می فرماید: «الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون أبنائهم» می دانستند و می شناختند كه این محمد(ص) پیامبر است و آنچه بر او وحی می شود دستورات الهی است.
و از جهت سوم بسیار سست است كه تسلیم بودن را قابل تبعیض بدانیم و براین باور باشیم كه اگر برخی از دستورات اطاعت شد و برخی دیگر عصیان، تسلیم بودن صادق است. بنابراین به فرض آن كه اسلام را به معنای عام تسلیم در برابر خداوند بدانیم باز یهود و نصارا مصداق آن شمرده نمی شوند. بلی نسبت به دستورات پیش از دستور اخیر، شاید تسلیم بودند، اما این برای صدق عنوان تسلیم در زمان پس از دستور اخیر كافی نیست، پس یهود و نصارا بعد از نبوت پیامبر اكرم از تسلیم بودن در برابر فرامین الهی بیرون رفته اند. از همین رو اشكال سومی جان می گیرد:
3. آیاتی كه عنوان «مسلمان» بودن را به یهود و نصارا داده است مربوط به زمان نبوت پیامبران خودشان است، نه پیامبر آخرین؛ بنابراین نمی توان از آن آیات، مسلمان بودن یهود و نصارا را به طور مطلق نتیجه گرفت، و این نكته ای است كه نویسنده محترم بدان توجه نكرده است.
4. آنان كه اسلام را تنها عامل نجات می دانند تنها به این جهت نیست كه اسلام یك دین از ادیان الهی است تا نویسنده بپندارد كه یهودیت و نصرانیت نیز از ادیان الهی است و تسلیم بودن نسبت به هر كدام مایه نجات است، بلكه به این خاطر كه اسلام دین جدید الهی است، معتقد به انحصار هستند، و این نكته ای است كه متأسفانه نویسنده بدان توجه نكرده است. فرق است میان اینكه بگوییم اسلام چون دین الهی است نجات بخش است، و بین اینكه چون جدیدترین آیین و دستور الهی است نجات بخش است. در صورت دوم موضوع و متعلق تسلیم بودن، مطلق دستور نیست، بلكه آخرین و تازه ترین دستور و فرمان است و بدین رو این مسئله اختصاص به اسلام محمدی(ص) نیز ندارد و در زمان نبوت حضرت عیسی(ع) نیز درست است كه گفته شود تنها دین حضرت عیسی(ع) نجات بخش است نه ادیان گذشته، زیرا آخرین دستور خداوند در دین حضرت عیسی تجلی كرده و تسلیم بودن در برابر خداوند نیز تنها در پیروی از همین دین میسر می شود.
5. نكته آخر آن كه نویسنده محترم از آیه 84 سوره آل عمران «قل آمنّا بالله و ما أنزل علینا و ما أنزل علی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما أوتی موسی و عیسی و النبیون من ربّهم لانفرّق بین أحد منهم و نحن له مسلمون» برداشت كرده است كه میان ایمان به آنچه بر سایر پیامبران نازل شده و اعتقاد به ناسخ بودن اسلام نسبت به سایر ادیان ناسازگاری وجود دارد و به همین خاطر و برای رفع تعارض گفته اند مقصود از اسلام در آیه، اسلام به معنای عام است، نه اسلام محمدی(ص).
در اینكه اسلام در آیه به معنای لغوی اراده شده است تردیدی نیست، اما نه به خاطر ناسازگاری كه نویسنده پنداشته است، زیرا ایمان به سایر پیامبران، به معنای تصدیق پیامبری ایشان و تصدیق پیامی است كه بر ایشان در زمان خودشان فرود آمده است. خداوند از مسلمانان خواسته است كه به همه پیامبران و كتابهاشان ایمان داشته باشند و مانند اهل كتاب نباشند كه به بعضی ایمان آوردند و به بعض دیگر نه. و این تعریضی است نسبت به یهود و نصارا كه چنین ایمان مورد خواست خداوند را نداشتند، چنان كه تعبیر «لانفرّق بین أحد منهم» در این آیه به آیات 150 تا 152 سوره نساء اشاره دارد كه ازنوع رفتار اهل كتاب در برابر پیامبران الهی بویژه پیامبر اسلام پرده بر می دارد:
«إنّ الذین یكفرون بالله و رسله و یریدون أن یفرّقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و یریدون أن یتخذوا بین ذلك سبیلاً. أولئك هم الكافرون حقّاً و أعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً. و الذین آمنوا بالله و رسله و لم یفرّقوا بین أحد منهم أولئك سوف یؤتیهم أجورهم و كان الله غفوراً رحیماً» نساء/150-152
بنابراین آیات یادشده مسلمان نبودن یهود و نصارا را اثبات می كند، نه مسلمان بودن شان را؛ چنان كه نویسنده پنداشته است.
دو. دلیل دومی كه نویسنده برای نظریه انحصارگرایی می آورد، مجموعه آیاتی است كه در آنها ایمان، مایه نجات، و كفر، عامل شقاوت و هلاكت معرفی شده است. تقریری كه نویسنده از این دلیل ارائه می كند چنین است كه در فرهنگ قرآن، ایمان و اسلام هم معنی و مترادف هستند؛ اگر اسلام به معنای اسلام محمدی باشد در این صورت ایمان نیز منحصر به پیروان پیامبر اسلام می شود. در نتیجه یهودیان و مسیحیان كافر شمرده شده و سرانجامِ كفر كه نگون بختی است شامل حالشان می گردد و از این فهمیده می شود كه ادیان آنان نجات بخش نیست. (صفحه 102 و 103)
نویسنده در نقد این دلیل البته با تقریری كه خود دارد سه نكته را به عنوان پاسخ مطرح می كند:
1. اسلام در آیات قرآن به معنای عام و قدر مشترك میان ادیان است؛ نه به معنای خاص دین محمدی(ص). بنابراین ایمان نیز گستره ای عام دارد و پیروان سایر ادیان را در بر می گیرد در نتیجه آنان مؤمن شمرده می شوند و سرنوشت ایشان نجات و رستگاری است.
2. میان ایمان و اسلام، گسست مفهومی وجود دارد و این دو مترادف و هم اندازه نیستند و به همین دلیل گروهی اسلام را عام و ایمان را خاص شمرده اند.
3. كفری كه در آیات قرآن مایه عقاب اخروی است كفر حقیقی یعنی انكار روح و حقیقت دین و قدر مشترك میان ادیان الهی است، نه كفر به معنای انكار نبوت پیامبر اسلام. (صفحه 109 ـ 113)
پیش از آن كه به نقد پاسخها بپردازیم نكته ای را شایان ذكر می دانیم و آن اینكه نویسنده محترم در تقریر و توضیح دلیل، میان ایمان و اسلام پیوند ایجاد كرده و از طریق اعم و اخص بودن مفهوم اسلام به اعم و اخص بودن مفهوم ایمان راه جسته است، حال آن كه چنین ضرورتی وجود ندارد؛ اگر معیار نجات و رستگاری ایمان فرض شده است می توان به طور مستقیم حقیقت ایمان و گستره آن را مورد بررسی قرار داد، اما نویسنده بدون دلیل میان آن دو ارتباط داده و در نتیجه دلیل دوم را متوقف بر دلیل نخست كرده است.
اما راجع به پاسخهایی كه نویسنده از دلیل داده است چند نكته را خاطر نشان می سازیم.
1. ایمان یك معنی بیشتر ندارد كه عبارت است از تصدیق ما انزل الله، و این معنی در هر زمان مصداق خاص دارد؛ انسانهای هر زمان نیز وظیفه دارند ما انزل الله زمان خودشان را تصدیق كنند. سخن انحصارگرایان این است كه یهود و نصارا پس از نبوت پیامبر اسلام، ما انزل الله را تصدیق نكرده اند و آنچه كه وظیفه شان بود و مایه رستگاری شان می شد همین بود. اینان نمی گویند كه یهود و نصارا پیش از نزول قرآن كتاب خود را تصدیق نكرده اند تا نویسنده محترم به خود زحمت داده كشف مهمی را انجام دهد مبنی بر اینكه آنان ایمان داشته اند و قرآن كلمه ایمان و مؤمن را درباره آنان به كار برده است. مگر كسی گفته است كه یهودیان زمان موسی یا مسیحیان زمان عیسی مؤمن نبوده اند؟! آنچه برای نویسنده سودمند بود اثبات این نكته بود كه قرآن یهود و نصارای زمان پیامبر اسلام و پس از او را مؤمن می داند نه كافر. اما او هیچ گاه این نكته را اثبات نكرده و نتواند كرد، زیرا قرآن آنان را كافر شمرده و تكذیب كننده ما أنزل الله می داند:
«إنّ الذین یكفرون بالله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و یریدون أن یتّخذوا بین ذلك سبیلاً. أولئك هم الكافرون حقّاً و أعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً»
نساء/150-151
«و لیزیدنّ كثیراً منهم ما اُنزل الیك من ربّك طغیاناً و كفراً فلاتأس علی القوم الكافرین» مائده/68
2. در جواب دوم، نویسنده می گوید میان اسلام و ایمان گسست مفهومی وجود دارد. ما نفهمیدیم این پاسخ چه ارتباطی به اثبات مدعای نویسنده دارد؛ اتفاقاً این پاسخ ضد دعاوی نویسنده را اثبات می كند، چون دائره ایمان محدودتر از اسلام می شود و نجات یافتگان محدودتر از پیش و حتی از میان مسلمانان نیز شمار كمتری را دربرمی گیرد.
3. پاسخ سوم نویسنده مبنی بر اینكه قرآن سبب عقاب اخروی را كفر نسبت به روح دین و قدر مشترك میان ادیان می داند و نویسنده از آن به كفر حقیقی تعبیر كرده نیز ادعایی بدون دلیل است. این بنده نمی داند كه نویسنده محترم آیات 150 و 151 سوره نساء و آیه 68 سوره مائده را چگونه توجیه می كند، آیا تعبیری رساتر از این وجود دارد كه قرآن می فرماید:
«اولئك هم الكافرون حقّاً وأعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً»
آیا این آیات مربوط به اهل كتاب نیست؟ یا نویسنده ندیده است؟
گذشته از این، تعبیر به كفر حقیقی از انكار قدر مشترك، تعبیر غلطی است، زیرا معنای آن این است كه كفر نسبت به قرآن و نبوت پیامبر اسلام، كفر مجازی است (نویسنده به كفر ظاهری تعبیر كرده، حال آن كه در مقابل حقیقی مجازی قرار دارد، نه ظاهری، كه در مقابل باطنی است). كاش نویسنده محترم وجه امتیازی میان آیات یادشده و آیاتی كه بیانگر انكار قدر مشترك در اصطلاح خود اوست نشان می داد تا مشخص می شد كه چه تفاوتی میان كفر حقیقی و مجازی در آیات قرآن وجود دارد.
سه. دلیل سوم انحصارگرایی طبق تقریر نویسنده این است كه پیامبر اسلام، خاتم پیامبران و دین اسلام، آخرین دین الهی و ناسخ ادیان پیشین است. بنابراین ادیان نسخ شده اعتبار و ارزش ندارند و نمی توانند نجات بخش باشند. (صفحه 104)
نویسنده در پاسخ به این استدلال بر دو نكته تكیه می كند، یك آن كه دلیل قرآنی بر ناسخ بودن اسلام نسبت به شرایع گذشته نداریم. دوم اینكه بر فرض آن كه برخی آیات بر ناسخیت اسلام دلالت داشته باشد از منسوخ بودن ادیان نمی توان نتیجه گرفت كه آنها هیچ گونه نجات بخشی با خود ندارند.(صفحه 113)
در رابطه با این پاسخ، چند نكته قابل تأمل است. نخست آن كه نسخ غالباً به شریعت نسبت داده می شود كه به معنای ازاله و از بین بردن است؛ نه به دین، و اگر گاهی به دین نسبت بدهیم به معنای از رسمیت انداختن خواهد بود، بنابراین هرگاه بگوییم «اسلام ناسخ است»، اگر مقصود شریعت اسلام باشد معنای نخست و اگر دین اسلام باشد معنای دوم منظور است؛ یعنی اینكه اسلام دین رسمی خداوند است و سایر ادیان از رسمیت افتاده اند و مورد دعوت و تكلیف نیستند.
حال باید از نویسنده محترم پرسید كه منظور از انكار ناسخیت اسلام كدام معنی است؛ آیا ناسخ بودن شریعت اسلام نسبت به شرایع دیگر را انكار می كند، یا رسمی بودن اسلام را نسبت به ادیان دیگر.
اگر مقصود معنای نخست باشد باید گفت انكار واضحات و مسلّمات كرده اید، زیرا برخی از احكام و دستورات ادیان یهود و مسیحیت، با شریعت اسلام قطعاً نسخ شده است؛ اگر چه در آیات دلالتی بر این نكته نباشد كه البته در برخی آیات اشاراتی نیز هست، چنان كه خود نویسنده اذعان دارد.
و اگر مقصود معنای دوم باشد باید گفت كه اقتضای دین جدید، از رسمیت افتادن ادیان یا دین پیشین است، زیرا در غیر این صورت، تجدید نبوت و ارسال رسول معنایی نداشت.
بنابراین اگر بپذیریم كه اسلام دین خاتم است این خود دلیل بر رسمیت داشتن آن و در نتیجه از رسمیت افتادن ادیان پیشین است.
نكته دوم آن كه نویسنده پنداشته است نجات بخشی تجزیه پذیر است و به همین دلیل می گوید بر فرض ناسخیت اسلام نمی توان نتیجه گرفت كه سایر ادیان هیچ گونه نجات بخشی ندارند. اگر بپذیریم كه اسلام ناسخ است و دین ناسخ نجات بخش است دیگر معنی ندارد كه بگوییم ادیان دیگر گونه ای از نجات بخشی را دارند

دلایل نظریه كثرت گرایی

نویسنده مقاله برای اثبات و تأیید دیدگاه كثرت گرا به دلایل چندی تمسك جسته است، در این قسمت به ارزیابی این دلایل می پردازیم:
یك. اولین دلیل، آیاتی است كه دلالت بر وحدت ادیان می كند. نویسنده براین باور است كه وحدت گوهر ادیان و همانندی آنها در اصول، بلكه فروع، اشتراك آنها را در نجات بخشی به دنبال دارد و بر فرض كه به صورت یكسان نجات بخش نباشند دست كم از درجات كمتر نجات بخشی برخوردارند، بنابراین یهودیت كمتر از مسیحیت و مسیحیت كمتر از اسلام نجات بخشند. (صفحه 113 ـ 115)
این دلیل از چند جهت قابل نقد می نماید.
نخست آن كه دین به عنوان دین، قطع نظر از عمل و پایبندی به آن نجات بخش نیست، نجات بخشی دین هنگامی است كه مورد باور و عمل قرار گیرد. عمل به دین نیز آن گاه مؤثر است كه مظهر و نشانه تسلیم در برابر خدا و دستورات او باشد. «إن الدین عندالله الإسلام». و تسلیم وقتی میسر می شود كه به همه دستورات از جمله آخرین دستور خدا عمل شود، در غیر این صورت تسلیم تحقق نمی یابد.
بنابراین وحدت ادیان، بر فرض پذیرش، اشتراك در نجات را نتیجه نمی دهد.
دوم آن كه نجات بخشی، چنان كه پیش از این اشاره شد، تجزیه پذیر نیست تا كمتر و زیادتر شود؛ آیا معنی دارد كه گفته شود یهودیت، كمتر از آتش جهنم نجات می دهد و اسلام بیشتر؟
دو. دلیل دومی كه نویسنده برای نظریه كثرت گرایی مطرح كرده است، آیاتی است كه معیار نجات و رستگاری را ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح معرفی كرده است. طبق برداشت نویسنده از این آیات فهمیده می شود كه اگر دو عنصر ایمان و عمل صالح در انسان پدید آمد در هر زمان و مكانی كه باشد عامل نجات خواهد بود و برای تأیید این برداشت به آیات 62 سوره بقره و 69 سوره مائده استناد جسته است:
«إن الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» بقره/62
«إن الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئون و النصاری من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (مائده/69). (صفحه 117)
این دلیل نیز همچون دلیل پیشین اثبات مدعای نویسنده نمی كند، زیرا اولاً؛ به فرض آن كه برداشت نویسنده از آیات سوره بقره و مائده درست باشد، مفاد آیات این خواهد بود كه ایمان و عمل صالح معیار نجات است. سؤال این است كه آیا با انكار دستور خدا و تكذیب فرستاده خدا، ایمان و عمل صالح تحقق می یابد؟! ایمان تنها اعتقاد به وجود خدا نیست، بلكه باور و پذیرش ربوبیت الهی و تسلیم در برابر دستورات او نیز هست و از همین رو یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر اسلام در آیات به عنوان كافر معرفی شده اند، چنان كه در بخش دلایل انحصارگرایی یادآور شدیم. این بدان است كه آنان چنین ایمانی را نداشتند.
و ثانیاً؛ آیات سوره بقره و مائده نگاهی به بُعد زمان ندارد، بلكه در برابر پندارهای نادرست یهود و نصارا كه می گفتند: «لن یدخل الجنّة إلاّ من كان هوداً أو نصاری»(بقره/111) و «كونوا هوداً أو نصاری تهتدوا»(بقره/135) خداوند می فرماید هدایت و بهشت بر اساس نام و عنوان نیست، بلكه بر اساس ایمان و عمل صالح است. در این زمینه می توان به تفسیر المیزان ذیل آیه 62 سوره بقره مراجعه كرد.
اگر نویسنده محترم دركنار آیات سوره بقره و مائده به آیات دیگری كه یهود و نصارا را به خاطر تكذیب قرآن و نبوت پیامبر اسلام سرزنش می كند و كافر می خواند نگاهی می كرد شاید به نتیجه دیگری می رسی، اما سوگمندانه چنین نكرده و آیات دیگر را به عمد یا از روی سهو نادیده گرفته، آن گاه به نتیجه ای رسیده است كه باعث تناقض و ناسازگاری آیات قرآن با یكدیگر می شود، زیرا قرآن از یك سو آنان را كافر می داند: «إنّ الذین یكفرون بالله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و یریدون أن یتخذوا بین ذلك سبیلاً. أولئك هم الكافرون حقاً و أعتدنا للكافرین عذاباً مهیناً»
نساء/150ـ151
و از سوی دیگر طبق برداشت نویسنده از آیات سوره بقره و مائده، یهود و نصارا در زمان پیامبر اسلام مؤمن بوده اند و این دو با هم نمی سازد.
سه. سومین دلیل كثرت گرایی طبق بیان نویسنده آیاتی است كه تورات و انجیل را نور و هدایت می داند و یهود و نصارا را به دلیل بی توجهی و عمل نكردن به آنها مورد توبیخ و سرزنش قرار می دهد. بر اساس ادعای نویسنده از این آیات استفاده می شود كه یهودیت و مسیحیت همچنان معتبر و رهایی بخش هستند. (صفحه 120 ـ 122)
این دلیل سست تر و ضعیف تر از دو دلیل پیش تر است؛ زیرا اولاً از این آیات فهمیده نمی شود كه تورات و انجیل همه حق و نورند، به دو دلیل، اول اینكه واقعیت آن را تكذیب می كند، چون تورات و انجیل موجود خرافات واضح و آشكاری را در خود دارند كه جای انكار ندارد و هرگز نمی توان گفت تورات، با همه این خرافات، نور و هدایت است. و دوم اینكه مخالف تعبیر قرآن است؛ قرآن كریم بر خلاف توصیفی كه از خود دارد و خود را نور معرفی می كند «قد جائكم من الله نور وكتاب مبین»(مائده/15) در مورد تورات وانجیل می گوید: «فیها هدی و نور»(مائده/44) «فیه هدی و نور»(مائده/46)، «فیها حكم الله»(مائده/43)
این تعبیرات نشان می دهد كه تورات و انجیل، مانند قرآن، از آغاز تا انجام نور و هدایت نیستند، بلكه هدایت و نور در آنها هست. این یعنی اینكه محتویات ظلمانی و گمراه كننده نیز دارند كه در این صورت طبیعی است چنین كتابهایی مایه نجات نخواهند بود و گرنه تمام آموزه های خرافی آنها نیز باید مایه نجات باشد.
و ثانیاً همان گونه كه پیش از این اشاره شد، معیار و ملاك نجات، تسلیم بودن در برابر دستور خداست؛ وقتی خداوند راهی را نشان می دهد و از ما می خواهد كه به این راه رهسپار شویم، در این صورت اگر دعوت خدا را نپذیریم و بگوییم همان راهی را كه پیش از این نشان داده بودی می رویم، این، استكبار در برابر خدا و كفر است و عاقبت استكبار نیز روشن است. پس اثبات نورانیت تورات كافی برای اثبات نجات بخشی آن نیست.
نویسنده محترم در پایان این دلیل، برای تأیید ادعای خود به آیه 113 سوره بقره تمسك می جوید كه در آن آمده است: «و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم یتلون الكتاب»
نویسنده پنداشته است كه جمله «و هم یتلون الكتاب» دلالت بر اعتبار كتابهای یهودیان و مسیحیان می كند و نشان می دهد كه ادیان یهود و مسیحیت با آمدن اسلام نسخ نشده است. (صفحه 121 ـ 122)
با توضیحی كه راجع به نور و هدایت بودن تورات و انجیل داده شد، این نكته آشكار شد كه جمله فوق نظر به بخشهای حق و هدایتگر آن دو كتاب دارد، نه خرافات و اباطیل شان، بنابراین نه اعتبار همه كتابهای تورات و انجیل از آن استفاده می شود و نه نسخ ناشدگی ادیان پیشین با آمدن اسلام.
چهار. دلیل چهارم كثرت گرایی این است كه اگر ادیان دیگر غیر از اسلام نجات بخش نباشد و پیروان آنان به جهنم روند این ظلم و ستم است و خداوند از ظلم و ستم مبرّی است، پس ادیان دیگر نجات بخش است. (صفحه 122)
ظاهراً نویسنده محترم میان نجات بخش نبودن ادیان و نجات نیافتن پیروان ادیان خلط كرده اند، عدالت خدا اقتضا دارد كه پیروان ادیان دیگر را به خاطر استضعاف و جهل نسبت به اسلام به جهنم نبرد، زیرا اینان از دستور خدا سرباز نزده اند. اما این بدان معنی نیست كه دین شان هم پس از آمدن اسلام مایه نجات انسانها است، بلكه بر عكس، اگر پیروان ادیان دیگر ازجهل و استضعاف بیرون آیند و حقانیت قرآن و نبوت پیامبر اسلام را نتوانند انكار كنند، اما در عین حال از پذیرش آن خودداری نمایند، این سر باز زدن از دستور الهی است كه موجب عذاب و هلاكت می شود، چنان كه خود نویسنده در پایان استدلال بدان اعتراف كرده است.
پنج. پنجمین دلیل نویسنده بر تأیید كثرت گرایی آیه ای است كه پیامبر را مأمور به دعوت اهل كتاب به توحید می كند:
«قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألاّ نعبد الاّ الله و لانشرك به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله» آل عمران/64
نویسنده می گوید اگر دین یهود و نصارا نجات بخش نبود باید پیامبر اهل كتاب را به اسلام كه خودش آورده بود دعوت می كرد؛ نه توحید كه مشترك میان ادیان است. (صفحه 123)
در نقد این دلیل چند نكته را یادآور می شویم:
1. در آیات زیادی اهل كتاب به اسلام دعوت شده اند؛ به عنوان نمونه:
«فإن حاجّوك فقل أسلمت وجهی لله و من اتبعن و قل للذین أوتوا الكتاب و الأمّیین ءأسلمتم فان أسلموا فقد اهتدوا و إن تولّوا فإنّما علیك البلاغ و الله بصیر بالعباد» آل عمران/20
«یا أهل الكتاب لم تكفرون بآیات الله و أنتم تشهدون» آل عمران/70
«و لو أنّ اهل الكتاب آمنوا و اتّقوا لكفّرنا عنهم سیئاتهم» مائده/65
«قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحقّ من الذین أوتوا الكتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون»(توبه/29)
«لم یكن الذین كفروا من أهل الكتاب و المشركین منفكّین حتی تأتیهم البینة. رسول من الله یتلو صحفاً مطهّرة… إنّ الذین كفروا من أهل الكتاب و المشركین فی نار جهنّم خالدین فیها أولئك هم شرّ البریة» بینة/1ـ6
2. یكی از قطعیات و مسلّمات تاریخ اسلام این است كه پیامبر اسلام(ص) پادشاهان روم و حبشه را كه مسیحی بودند به اسلام دعوت كرد، چنان كه مسیحیان نجران را نیز به اسلام فرا خواند، و همین فراخوانی باعث آمدن هیأت نجران و داستان مباهله شد. با این واقعیت تاریخی و آن همه آیاتی كه پیش از این یاد شد، بسی شگفت است كه نویسنده محترم ادعا می كند كه پیامبر اهل كتاب را به اسلام دعوت نكرده است.
3. دعوت به كلمه توحید در آیه 64 آل عمران كه نویسنده بدان استشهاد كرده است اولاً در ترتیب آیات هنگامی صورت می گیرد كه مسیحیان از باورهاشان دست بر نمی دارند و بر اعتقادات غلط خود درباره حضرت عیسی اصرار می ورزند. خداوند می فرماید به ایشان بگو: حال كه به باورهای صحیح كه اسلام و پیامبر اسلام آورده است ایمان نمی آورید، بیایید به نقطه مشتركی كه خود ادعا دارید و دركتابهاتان آمده، یا همه ما به رو آوردن به سوی آن وظیفه داریم، رو آوریم و آن توحید درعبادت و نفی شرك است. پس این دعوت پس از پاسخ منفی دادن به دعوت اسلام است.
و ثانیاً خود این دعوت نشان می دهد كه آنان توحید را در باورها و رفتارشان انكار دارند و گرنه دعوت معنی نمی داشت. بنابراین ازاین دعوت نمی توان نتیجه گرفت كه اهل كتاب مانند مسلمانان دارای باورهای حق هستند.
شش. آخرین دلیل نویسنده محترم برای تأیید كثرت گرایی آیه 123 سوره نساء است كه در آن تفاخر و تصور برتری مسلمانان و اهل كتاب نسبت به یكدیگر نفی شده است و معیار برتری، ایمان و عمل صالح قرار گرفته است. نویسنده ازاین آیه نتیجه گرفته است كه تمام ادیان نجات بخش هستند. (صفحه 123 و 124)
این دلیل، چیز جدیدی جز همان دلیل دوم نویسنده نیست و همان اشتباه را در اینجا نیز مرتكب شده است. این آیه بر نفی تأثیر نام و عنوان در رستگاری و برتری نزد خدا تأكید دارد و تنها عامل برتری را ایمان و عمل صالح می داند، اما اینكه ایمان و عمل صالح چگونه محقق می شود و در زمان نبوت پیامبر خاتم ایمان و عمل صالح چگونه شكل می گیرد، سخن نمی گوید.
آنچه تاكنون گفته شد مجموع دلایل و شواهدی بود كه نویسنده مقاله بر نفی انحصارگرایی و اثبات كثرت گرایی در نجات بخشی ادیان مطرح كرده بود. چنان كه دیدیم هیچ یك از آنها استواری و استحكام لازم را نداشت تا بتوان بر پایه آن سنت دینداری و دین ورزی را كه از آغاز اسلام میان مسلمانان رایج بوده است، بشكنیم و طرحی نو در اندازیم.
نكته ای كه در آخر این نوشتار شایان یاد است اینكه در طول تاریخ تفسیر قرآن، مسلمانان از آیات مورد استدلال نویسنده، كثرت گرایی را به معنایی كه نویسنده در نظر دارد؛ یعنی ایمان و نجات تكذیب كنندگان قرآن و نبوت پیامبر اسلام به بهانه یهودی بودن و مسیحی بودن، نتیجه نگرفته اند، این بدان خاطر بوده است كه مفسران در فهم دیدگاه قرآن، به مجموع آیات مرتبط با موضوع می نگریستند؛ چیزی كه نویسنده محترم آن را نادیده گرفته و از ابتدا با گزینش یك نظریه به گزینش آیات پرداخته و آیات مخالف را یا نیاورده یا تأویل كرده است. و این همان تفسیر به رأی است كه پیامبر اكرم فرمود: «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار.»

سه شنبه 18 مهر 1391  10:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تبيين رابطه موجود بين «كثرت شرايع» و «ابتلاء»

تبيين رابطه موجود بين «كثرت شرايع» و «ابتلاء»

فاطمه كيايي

چکیده: كثرت گرايان با استناد به بخشى از آيه 48 سوره مائده «لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجا» كه در آن از تعلق اراده الهى به كثرت اديان سخن مى گويد، سعى دارند اين آيه را بعنوان يكى از مستندات قرآنى نظريه خود، معرفى نمايند.
نگارنده پس از دقت در چگونگى استدلال كثرت گرايان در باب چگونگى دلالت آيه بر مدعاى شان، و همچنين بررسى ديدگاههاى مفسران در مورد معنا و دلالت آيه مورد بحث، در نهايت به اين نتيجه رسيده است كه براى پاسخ به اين پرسش كه آيا آيه مورد نظر، مى تواند مؤيد نظريه كثرت گرايان به شمار آيد يا خير؟ بايد به رابطه ايجاد شده بين «تكثر شرايع» و «ابتلاء» كه در بخش ديگر آيه بدان تصريح شده: «لو شاء الله لجعلكم امه واحده و لكن ليبلوكم»، توجه ويژه داشت.
در واقع بين اين دو مفهوم يعنى تكثر شرايع و ابتلا ارتباطى برقرار شده كه اولاً كشف وجود اين تعلق و پيوند و ثانياً ارائه تبيين درستى از آن، آنگونه كه مدنظر آيه است، مى تواند ما را در راستاى اظهار نظرى مستدل و قابل دفاع در باب دلالت يا عدم دلالت آيه بر نظريه كثرت گرايان، يارى رساند.


كليد واژه‏ها: كثرت گرايى، كثرت شرايع، ابتلاء.

قسمتى از آيه 48 سوره مائده «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن لِيَبْلُوَكُمْ فِى مَا آتَاكُمْ...» ارتباط خاصى را ميان «تكثر» شرايع و «ابتلاء» بيان مى‏كند كه دستيابى به چگونگى اين رابطه، جداى از تاثيرگذارى در ارائه تفسيرى روشمند مى‏تواند در حل منازعه ميان دو گروه كثرت گرا و انحصارگرا در مورد دلالت آيه، نيز، كمك موثرى نمايد.
در اين نوشتار در آغاز تلاش مى‏كنيم با رويكردى كاملاً توصيفى، ديدگاه‏هاى مفسّران را راجع به آيه توضيح دهيم از اين رهگذر متوجه مى‏شويم كه مفسّران دو رويكرد كاملاً متفاوت تفسيرى راجع به مدلول آيه و ارتباط تكثر و ابتلاء دارند.
سپس سعى مى‏كنيم با رويكردى تحليلى ديدگاه‏هاى مفسّران را كه دو نوع مدل ارتباطى بين تكثر شرايع و ابتلا را بيان مى‏كردند، مورد بررسى و تحليل قرار دهيم، تا در نهايت مدل منطبق بر ساختار و بافت آيه مشخص گردد و دلالت يا عدم دلالت آيه بر ادعاى كثرت گرايان نيز آشكار شود.
ديدگاه نخست

بر اساس اين ديدگاه، به دليل تحقق امتحان الهى در عرصه‏اى از تفاوت‏ها و گونه گونى‏ها، تكثر و تعدد به حوزه شريعت راه يافت، يعنى در واقع تكثر اديان پيامد اجتناب‏ناپذير تحقق امتحان الهى بود. توضيح اين كه چون امتحان مى‏بايست براى «انسان‏ها» و «در طول ادوار مختلف تاريخى» به اجرا در مى‏آمد و هر يك از اين دو عنصر با ويژگى‏هاى خاص خود (انسان‏ها با قابليات و توانمندى‏هاى متفاوت از هم و دور زمان با اقتضائات و شرايط گوناگون هر دوره) بدون شك در چگونگى امتحان تاثير گذار بودند در نهايت، تحقق چنان امتحانى منجر به ايجاد تعدد و تكثر شرايع گرديد.
در تفسير مراغى ذيل عبارت «و لكن ليبلوكم فى ما آتاكم» آمده است:
«خداوند مى‏خواست كه بشر داراى عقل، فكر و قدرت فهميدن و عالم شدن باشد بنابراين براى انسان‏هايى با ويژگى‏هاى ياد شده، ديگر مصلحت نبود كه شريعتى واحد، در نظر گرفته شود. پس در نتيجه شرايع مى‏بايست متناسب سه دوره حيات بشر در طول تاريخ طراحى مى‏شد. دوره «طفوليت» كه ماديت بر او غلبه داشت [عصر انسان‏هاى اوليه]، عصر «تمييز» كه عواطف نقطه بارز شخصيت او بود و سرانجام دوره «رشد و استقلال عقلى» كه شريعت با دين محمدى خاتمه يافت دينى كه مبتنى بر باز بودن باب اجتهاد بود.1
مطابق نظر مراغى، ما در نظام آفرينش با موجودى به نام انسان مواجه هستيم كه داراى عقل، فكر، قابليت انديشيدن و علم آموزى است و بر اساس سنت ارتقاء، مرحله به مرحله و گام به گام در مسير تكامل تدريجى خويش، پيش مى‏رود. در واقع اين خصلتى است كه انسان را از حيوانات جدا مى‏كند.
بنابراين براى موجودى كه در آغاز تاريخ و ابتداى آفرينش هنوز در مراحل آغازين حركت خود به سوى كمال است و به تعبير مفسّر، دوران طفوليت را كه جنبه مادى بر ديگر ابعاد وجودى او غلبه دارد، سپرى مى‏كند و سپس به مرحله غلبه عواطف مى‏رسد و در نهايت به دوران بلوغ و رشد عقلى مى‏رسد، شريعتى واحد مصلحت نبود.
به تعبير ديگر، چون خداوند مى‏خواست انسانى با ويژگى‏هاى بالا را در معرض امتحان قرار دهد، شريعت نيز به منزله آزمونى الهى، بايد متناسب با اين ويژگى‏ها مى‏گرديد.
يعنى نظام تشريع هنگام جعل شريعت نمى‏توانست بى توجه به آن شاخصه‏ها، عمل نمايد، و نگاه نظام تشريع به چنين ويژگى‏هايى، باعث راه يابى تكثر به حوزه شريعت، گرديد.
در تفسير المنار ذيل آيه مورد بحث مى‏گويد:
«شريعت واحد ويژه موجوداتى است كه استعداد و توانائى آنها در يك حد معين ثابت باقى مى‏ماند مانند پرندگان و... اما موجود برگزيده‏اى چون انسان كه در دورانهاى گوناگون حيات خود بر اساس «سنت ارتقاء» به سمت تعالى گام بر مى‏دارد شريعت واحد مصلحت نيست»2
از ديدگاه مفسّر، شريعت واحد را تنها در مورد موجوداتى مى‏توان اِعمال كرد كه مثل حيوانات فاقد استعداد و توانائى‏هاى رو به رشد باشند و توانمندى آنها هميشه در يك حد معين ثابت باقى مى‏ماند.
اما در مورد موجودى چون انسان كه قابليت ترقى و پيشرفت در ذات او نهادينه شده و ركود و توقف با سرشت او ناسازگار است، قطعاً شريعت واحد، پاسخگويى مناسب براى نيازمندى‏هاى رو به رشد او نبود، بنابراين مصلحت ايجاب مى‏كرد، متناسب با سير انسان در طول تاريخ به سمت كمال، شريعت نيز بتدريج روند تكاملى خود را طى نمايد و همين مسأله در نهايت به تعدد شرايع انجاميد.
علامه در تفسير الميزان در بخشى از مطالب خود، ذيل عبارت «ولكن ليبلوكم...» چنين مى‏گويد:
«بهرحال، نظر به اينكه استعدادها و آمادگى‏ها كه عطيه‏هاى الهى به نوع انسان هستند مختلف مى‏باشد و شرع و قانون الهى كه آزمايش‏هاى الهى بوده بايد براى تتميم سعادت حيات آنها، ميان شان اجرا شود، به حسب مراتب استعدادشان متفاوت است، به دست مى‏آوريم كه بايد شريعت‏ها مختلف باشند»3
برخى ديگر از مفسّران نيز تقريباً به همين گونه در باب رابطه موجود بين «كثرت شرايع» و «ابتلا» سخن گفته‏اند4 يعنى آنها نيز تكثر شرايع را به منزله تابعى دانسته‏اند كه متأثر از متغيرهاى تعيين كننده‏اى چون «انسان» و «زمان» ايجاد شده است.

ديدگاه دوم

در اين ديدگاه، تكثر شرايع خود زمينه ساز تحقق امتحان بوده است، يعنى خداوند قصد داشت از اين طريق توانائى انسان‏ها در رويگردانى از دين سابق و روى آورى به دين لاحق را بيازمايد.
در واقع بر اساس اين ديدگاه، تكثر شرايع نه دستاورد و پى آمد امتحان الهى بلكه زمينه ساز تحقق امتحان است.
در تفسير «الفرقان» ذيل عبارت «و لو شاء اللَّه لجعلكم امّة واحدة» (مائده /48) آمده است:
«و لو شاء اللَّه لجعلكم امة واحدة فى الشرعة و المنهاج كما انتم امة واحدة فى اصل الدين، فقد كان من الممكن ان يشرع اللَّه شرعة واحدة للدّين و يفرضها على كل المتكلفين منذ البداية الى يوم الدين...»5
«اگر خداوند مى‏خواست مى‏توانست همان‏گونه كه يك دين را براى همه شما انسان‏ها جعل كرد، شريعت واحدى را نيز براى همه امتها، در نظر بگيرد.»
مفسّر در ادامه از دو نوع امتحان در حوزه دين، سخن مى‏گويد:
«ولكن تعدد الشرايع الى الدين ابتلاء كما الدين اصله ابتلاء فقد اراد اللَّه مثنى ابتلاء فى حقل الدين استكمالاً للبلية...»6
«همان‏گونه كه اصل دين به منظور امتحان تشريع شده، در تعدد و تكثر شرايعى كه به دين ختم مى‏شود نيز امتحانى مد نظر بوده است، يعنى خداوند دو مرحله امتحان در حوزه دين قرار داده...»
مفسّر در ادامه به توضيح درباره اين دو نوع امتحان مى‏پردازد و نخست معناى امتحان در اصل دين را تشريح مى‏كند.7
بر اساس اين توضيح در مرحله نخست امتحان در حوزه دين، دو گزينه براى انتخاب پيش روى انسان قرار مى‏گيرد، يكى، علائق قومى - قبيلگى و سنت‏هاى آباء و اجدادى و ديگرى دين الهى، با انتخاب يكى از اين دو گزينه توسط انسان، سرنوشت نهائى او در مرحله اول امتحان، مشخص مى‏شود اگر او بتواند به رغم دلبستگى‏هاى شديد به سنت‏هاى آباء و اجدادى و تعلقات قومى - قبيلگى، گزينه دوم يعنى دين الهى را برگزيند، مرحله اول امتحان را با موفقيت پشت سر گذاشته است.
در مرحله دوم نيز مجدداً دو گزينه پيش روى انسان است با اين تفاوت كه اين بار هر دو گزينه «دين»اند، دين سابق و دين لاحق، در اين جا ما با انسانى مواجهيم كه مرحله اول امتحان الهى را با ترجيح دين الهى بر سنن قومى - قبيلگى با موفقيت سپرى كرده و حال وارد مرحله دوم امتحان شده است.
در اين مرحله او ديگر بر سر دو راهى گزينش دين يا غير دين قرار ندارد؛ بلكه حال بايد بين دو گزينه كه اتفاقاً هر دو دين هستند، دست به انتخاب بزند و درست به همين دليل شايد بتوان گفت در اين مرحله، انسان با آزمونى به مراتب مشكل‏تر و پيچيده‏تر از مرحله نخست مواجه است:
«فكما التدين بشرعة من الدين فى البداية ابتلاء، كذلك الانتقال منها الى شرعة اخرى ناسخة لها ابتلاء بل و النقلة ابلى من الابتلاء و لا سيما الى نبى من غير قومه»8
«چنانكه پذيرش اصل شريعت در آغاز امتحان است انتقال از يك شريعت به شريعت ديگر كه ناسخ شريعت اولى است نيز امتحان است بلكه امتحان سخت‏تر است به ويژه اگر پيامبر از غير قوم انسان باشد.»
مفسّر، ضمن اينكه خود دين و تبعيت از آن را صحنه‏اى از تحقق امتحان الهى مى‏داند، با اشاره به مرحله ديگر امتحان كه در آن توانائى انسان در اعراض از دين منسوخ و پذيرش دين ناسخ مورد ارزيابى قرار مى‏گيرد، از آن تحت عنوان مرحله «انتقال» ياد كرده و بر اهميت و حساسيت آن تأكيد مى‏نمايد.
بنابراين نوشوندگى شرايع زمينه‏اى را فراهم مى‏آورد تا انسان نيز ميزان تبعيت و فرمانبرى خود از خداوند را به شكلى ديگر در معرض نمايش بگذارد و با انتقال از دين سابق به دين لاحق، موفقيت خود را در اين مرحله از امتحان تضمين نمايد:
«فالجامد على السابقة تركا لِلاّ حقة و هما من دين واحد و اله واحد فانما هو متبع هواه...»9
وقتى انسان خود را با خط سير روبه تكامل شرايع، همراه و هماهنگ نمى‏كند و با انتخاب شريعت كامل‏تر از شريعت پيشين دست بر نمى‏دارد، در واقع سيطره هواهاى نفسانى بر قلمرو وجود خود و عدم امكان تبعيت كامل و بدون قيد و شرط از فرامين الهى را، به اثبات رسانده است.
مفسّر، شرايع گوناگون در طول حيات بشريت را به منزله اوامر متعددى مى‏داند كه مولا، عبد را به آن فرا مى‏خواند و انسان در صورتى مى‏تواند بندگى و عبوديت خود را در درگاه الهى ثابت نمايد كه تمام اوامر صادره را البته به ترتيب زمان صدور، اجرا كند در غير اين صورت يعنى اگر تنها يكى از آن اوامر را اطاعت كند و به همين مقدار در تبعيت از مولا بسنده نمايد در بندگى خالصانه و عاشقانه او، جاى شك و ترديد وجود خواهد داشت:
«و ان جمد على امره دون نقله الى ثان و سواه عرف عدم تسليمه»10
بنابراين وقتى حيات دينى انسان در طول تاريخ با تعدد و تكثر در حيطه اديان، قرين است، او بايد هماره با انتخاب شريعت نو ظهور و در عين حال كامل‏تر و ترك شريعت سابق، خود را با سير رو به رشد شرايع، همراه و هماهنگ سازد تا بتواند از اين طريق رضايت خداوند را جلب و بندگى و عبوديت خود را ثابت نمايد.
از ظاهر كلام مفسّر ذيل آيه، چنين بر مى‏آيد كه مرحله دوم امتحان الهى مد نظر آيه مى‏باشد.
در «الاساس فى التفسير» نيز تعدد و تكثر شرايع به عنوان زمينه ساز تحقق امتحان الهى در نظر گرفته شده است:
«ثمَّ بَيَّنَ اللَّه انه لو شاء لجمع الناس كلهم على دين واحد، و شريعة واحدةٌ، لا يُنسَخ شى‏ء منها و لكنه تعالى شرع لكل رسول شريعة على حده، ثم نَسَخَها، او بعضها - برسالة الاخر بعده، حتى نسخ الجميع بما بعث به عبده و رسوله‏صلى الله عليه وآله وسلم... و حكمة الشرايع المختلفة اختبار اللَّه عباده فيما شرع و ما نسخ ثم ندبهم تعالى الى المسارعة الى الخيرات هنا طاعة اللَّه و اتباع الشرعة الذى جعله ناسخا لما قبله، و التصديق بكتابه القرآن الذى هو آخر كتاب انزله»11
«خداوند بيان مى‏كند كه اگر مى‏خواست مى‏توانست براى همه مردم يك دين قرار دهد و چيزى از آن نسخ نكند ولى خداوند براى هر پيامبرى شريعتى جداگانه در نظر گرفت و بعد از مدت زمانى، آن شريعت را توسط شريعت ديگرى منسوخ ساخت تا اينكه در نهايت همه شرايع به وسيله شريعت خاتم نسخ گرديد... حكمت تعدد شرايع اين است كه خداوند بدين طريق مى‏تواند انسان‏ها را در زمينه نوع تعامل با هر كدام از شرايع ناسخ و منسوخ، بيازمايد. خيرات در اين جا اطاعت از خداوند و تبعيت از شريعتى است كه شرايع پيش از خود را نسخ كرده است».
چنين ديدگاهى در مورد رابطه بين تكثر شرايع و امتحان الهى در تفاسير ديگرى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است12 و بسيارى از مفسّران تعدد شرايع را زمينه ساز تحقق امتحان الهى، قلمداد كرده‏اند.
براساس اين گفته‏ها خداوند از اين طريق مى‏خواست ميزان پيروى انسان‏ها از فرامين الهى به منصه ظهور برسد تا كسانى كه از شريعت پيشين دست بر مى‏دارند و از شريعت جديد پيروى مى‏كنند از ديگرانى كه با ظهور شريعت جديد، همچنان بر شريعت پشين باقى مى‏مانند باز شناخته شوند.

جايگاه «تكثر شرايع» در دو مدل ارتباطى

چنانكه ديديم ديدگاه مفسّران ذيل بخش ميانى آيه، نشان دهنده آن بود كه آنها هر كدام به شكلى متفاوت از ديگرى ميان دو مفهوم «تكثر شرايع» و «امتحان» ارتباط برقرار كرده‏اند و اين موضوع ناشى از دو نگاه متفاوت به مقوله «تكثر شرايع» بوده است. در اين بخش سعى خواهيم كرد با رويكردى تحليلى نوع نگاه مفسّران به اين مقوله و تاثيراتى را كه هر يك از اين دو نگاه بر چگونگى رابطه بين تكثر شرايع و ابتلا مى‏گذارد به طور مبسوط مورد بحث قرار دهيم تا آشكار گردد كه كدام مدل ارتباطى با توجه به ساختار و سياق خود آيه، مى‏تواند صحيح باشد.

مدل ارتباطى اول (مطابق با رويكرد تفسيرى نخست)

از ديدگاه مفسّران گروه نخست، تكثر شرايع پى آمد تحقق امتحان الهى است، چه؛ آنها با تأكيد بر عناصرى چون «دور زمان»، «اقتضائات هر عصر» و «قابليت‏هاى متفاوت انسان‏ها» برآنند كه اين عناصر در چگونگى اجراى امتحان الهى دخالت داشته‏اند و تحقق آن با تأثيرپذيرى از عناصر ياد شده سرانجام منجر به ايجاد تكثر در حوزه شريعت، شده است. يعنى چون هر ملتى خصوصيات، و هر دوره زمانى اقتضائات خاص خود را داشته، امتحان الهى (= شريعت) در جريان متناسب سازى و انطباق خود با آن خصوصيات متكثر شده است.
اگر بخواهيم با عبارت ديگرى خلاصه اين ديدگاه را بيان كنيم بايد بگوئيم: تكثر شرايع در واقع زمينه‏اى را فراهم مى‏آورد تا امتحان، «عادلانه» برگزار شود چرا كه با وجود تكثر در شرايع، انسان‏هاى هر عصرى مطابق با ظرفيت‏ها و توانائى‏هاى خود امتحان مى‏شدند، و اين همان عدالت امتحانى است.
از اين به بعد، بايد ببينيم آيا تحليل ساختارى و محتوايى خود آيه نيز ما را در نهايت به آنچه اين گروه مطرح كرده‏اند خواهد رساند يا خير؟ شايد يك سئوال و جواب ساده كه با مطالعه آيه ممكن است در ذهن هر كس شكل بگيرد بتواند ما را در اين مسير، كمك نمايد. خداوند مى‏فرمايد «ما شرايع را متكثر قرار داديم... تا شما را بيازمائيم» سئوال اين است كه مگر خداوند با يك شريعت نمى‏توانست تمام انسان‏ها را بيازمايد؟
جواب اين خواهد بود كه مى‏توانست ولى در چنين صورتى امكان تحقق امتحانى عادلانه وجود نداشت. يعنى اگر خداوند در اين عصرهاى سه گانه رسالى، سه شريعت متفاوت را نازل كرده است به اين منظور بوده كه امتحان متناسب با توانائى‏ها و قابليت‏هاى انسان‏ها باشد. در نتيجه چون خداوند مى‏خواست امتحانى عادلانه برگزار نمايد شرايع را متكثر قرار داد.
براى دستيابى به اين مطلب كه آيا تفسير ياد شده مطابق با مدلول آيه است يا نه اين دو عبارت را با هم مقايسه مى‏كنيم:
1) ما شرايع را متكثر قرار داديم تا شما را بيازمائيم،
2) ما شرايع را متكثر قرار داديم... تا شما را عادلانه بيازمائيم.
اولين نكته‏اى كه بايد بدان توجه داشت اين است در عبارت دوم، كلمه «عادلانه» به جمله اضافه شده است سعى در تفسير آيه بر اساس ديدگاه اين گروه از مفسّران، ما را به افزودن اين واژه در كلام، سوق داد. حال بايد ديد افزودن اين واژه چه نقشى در كلام ايفا مى‏كند.
وقتى مى‏گوئيم «معلم از دانش‏آموزان به گونه عادلانه‏اى امتحان بعمل آورد»، يعنى وقتى به «چگونگى» برگزارى و اجراى امتحان اشاره مى‏كنيم، در واقع براى فعل وصفى آورده‏ايم كه براى مشخص شدن شيوه و سبك تحقق آن آوردنش لازم است، در قواعد نحو عربى به وصفى كه چنين نقشى را براى فعل ايفا مى‏كند مفعول مطلق نوعى مى‏گويند مثل اينكه بگوئيم: «ضربتُ محمداً ضرباً شديداً» واژه «شديد» چگونگى وقوع فعل ضرب را نشان مى‏دهد كه بسيار شديد و محكم بوده است.
در عبارت مورد بحث نيز در صورت الحاق يك قيد وصفى به فعل «يبلو»، (كه معادل آن در زبان عربى مى‏تواند مفعول مطلق نوعى باشد) جمله بدين شكل در مى‏آيد: «ما شرايع را متكثر قرار داديم تا از شما امتحانى بعمل آوريم امتحانى كه عادلانه باشد (يعنى مطابق با توانائى‏ها و ظرفيت‏هاى امتحان شوندگان باشد).
با اعمال اين الحاق، در حقيقت ما آنچه را فعل در تماميت معناى خود و به همين ترتيب جمله متشكل از آن فعل در انتقال مراد گوينده، بدان نيازمند است به آن افزوده‏ايم چرا كه آن وصف، در بردارنده چگونگى تحقق فعل است. حال اگر ساختار كلام در انسجام معنايى و محتوايى خود بدان وابسته است حذف آن به هيچ وجه جايز نيست تا نياز باشد كه ما آن را به كلام بيفزاييم.
يعنى اگر گوينده قصد اشاره به عادلانه بودن امتحان را داشت (يعنى همان چيزى كه در تفسير اين گروه از مفسّران به طور ضمنى لحاظ شده) حتماً مى‏بايست در كلام بدان تصريح يا حداقل قرائنى دال بر مورد محذوف در كلام ذكر مى‏نمود.
پس چون نه تصريحاً و نه تلويحاً به آن اشاره نشده است اگر از جانب ما دخل و تصرفى در كلام صورت پذيرد در تضاد كامل با قواعد ساختارى زبان خواهد بود.
اما مدل ارتباطى مطرح شده از سوى اين مفسّران به گونه‏اى سامان يافته است كه جهت انطباق بر آيه ما را وادار به اعمال چنين دخل و تصرفى در كلام مى‏نمايد و دقيقاً به همين دليل، ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه اين مدل ارتباطى اساساً نمى‏تواند مورد نظر آيه بوده باشد.
حتى اگر تحليل‏مان را در قالبى ارائه نمائيم كه در ظاهر نياز به اضافه نمودن صفت عدالت به فعل نداشته باشيم باز اشكال آن، اين خواهد بود كه باعث بهم ريختگى و ايجاد تغيير در ساختار چينشى آيه خواهد شد چون در صورتى كه گوينده قصد داشت تا تكثير شرايع را به عنوان پيامد تحقق امتحان الهى ارائه نمايد مطمئناً نمى‏گفت:
ما شرايع را متكثر نموديم تا شما را بيازمائيم، بلكه مى‏گفت در اثر تحقق امتحان الهى شرايع متكثر شدند» مقايسه دو عبارت تفاوت در ساختار چينشى آيه را به ما مى‏نماياند.
پس حتى اگر نخواهيم با تأكيد بر اينكه تحليل مفسّران باعث دخل و تصرف غير مجاز مى‏گردد آن را رد كنيم و عيناً خود تحليل ارائه شده را با آيه مقايسه نمائيم، باز هم به اين دليل كه ما را به يك ساختار شكنى منجر به تغيير در محتوى وامى‏دارد، پذيرفته نخواهد بود.

مدل ارتباطى دوم (مطابق با رويكرد تفسيرى دوم)

در اين بخش بر خلاف سيرى كه در بخش پيشين داشتيم، سعى مى‏كنيم نقطه آغاز تحليل مان را از خود آيه شروع كنيم، يعنى آيه را با توجه به ساختار و سياق آن مورد بررسى و تحليل محتوايى قرار مى‏دهيم تا ببينيم در نهايت به آنچه مفسّران گروه دوم در اين باب مطرح كرده‏اند دست خواهيم يافت يا خير؟
«ما شرايع را متكثر قرار داديم... تا شما را بيازمائيم در آنچه كه به شما عطا نموديم». مهم‏ترين نكته‏اى كه در اين عبارت بايد بدان توجه داشت، اشاره به متعلق يا زمينه امتحانى است: «فى ما اتاكم». پس شايد بتوان گفت عبارت «ما به شما مال و فرزند بخشيديم تا شما را در آنچه به شما عطا كرديم بيازمائيم» دقيقاً با نص قرآنى مورد بحث قابل مقايسه باشد.
با خواندن عبارت اخير آنچه با توجه به سياق، در ذهن متبادر مى‏شود، اين است كه مال و فرزند «متعلق» يا همان «مواد و منابع» امتحانى و اساساً مبناى «تحقق» آنند. يعنى خداوند قرار است به وسيله مال و فرزند انسان‏ها را بيازمايد، تا ميزان تعلق و وابستگى‏شان به اين مظاهر دنيوى با درجه ارادت و علاقه‏شان به رضاى الهى مقايسه گردد.
اين موضوع در شرايطى كه انسان به ناچار بايد بين دين و دنيا، بين اين عطيه‏هاى الهى و كسب رضاى او يكى را برگزيند به خوبى آشكار مى‏شود و موفقيت يا شكست او را در اين آزمون رقم مى‏زند.
شايد مثال ديگرى در اين مورد، مقصود ما را بهتر نشان دهد. وقتى معلمى خطاب به دانش آموزان بگويد: من جزوات فيزيك را در اختيار شما قرار مى‏دهم تا از شما بر اساس آنچه به شما داده‏ام امتحان بگيرم، حتى در صورتى كه قيد «بر اساس آنچه به شما داده‏ام» در كلام وجود نمى‏داشت براى دانش آموزان مسلم و قطعى بود كه معلم مى‏خواهد از آنها امتحان فيزيك بگيرد. در نتيجه اين پرسش كه آنها خود را براى چه امتحانى بايد آماده كنند مطرح نمى‏شد زيرا در كلام معلم، آشكارا به اين مسأله تصريح شده بود.
همان‏گونه كه در دو مثال بالا، كاملاً مشهود است، قيد «بر اساس آنچه به شما دادم» نقش مواد و منابعى كه سئوال امتحان برگرفته از آنهاست، ايفا مى‏كند، بنابراين در اين مثالها، بين «امتحان» و «سئوال» رابطه برقرار شده است. به دليل شباهت ساختارى و محتوايى اين جملات، با نص صريح آيه، مى‏توان پيش بينى كرد كه چنين رابطه‏اى در مورد دو كليد واژه «تكثر شرايع» و «ابتلا» نيز قابل ارزيابى باشد.
براى اينكه ببينيم، اين گمانه زنى با توجه به ساختار و سياق خودآيه، تا چه اندازه واقعيت دارد، بهتر آن است كه به قرائن موجود در آيه توجه كنيم:
شايد اين نكته كه در آيه، فعل «يبلو» به همراه قيد «ظرفيتى» آمده و نه «وصفى» قرينه‏اى است كه مى‏تواند نقش به سزايى در ترسيم رابطه ايفا نمايد. مى‏توان با ذكر يك مثال مطلب را روشن كرد. در عبارت: «جلست فى الدار»، وقتى گفته مى‏شود «الدار»، ظرف متعلق به «جَلَس» است يعنى اينكه «جلوس» حادثه‏اى است كه «دار» ظرف «تحقق و عينيت» يافتن خارجى آن است، به عبارت ساده‏تر خانه «مكانى» است كه فعل جلوس در آن محقق شده است.
در عبارت «ليبلوكم فى ما اتاكم» نيز تركيب قيدى «فى ما اتاكم» ظرف متعلق به فعل «يبلو» است يعنى رابطه ظرف و مظروف بين «يبلو» و «فى ما اتاكم» برقرار است، پس «فى ما اتاكم» ظرفى خواهد بود براى تحقق و تبلور عينى حادثه ابتلا. حال ظرف تحقق امتحان چيست؟ پاسخ معلوم است: «سئوالِ» امتحان. بنابراين «فى ما اتاكم» كه به تكثر شرايع اشاره دارد همان «سئوال» امتحانى خواهد بود.
نتيجه آنكه در اين آيه نيز همان رابطه بين «سئوال» و «امتحان» ميان «تكثر شرايع» و «ابتلا» وجود دارد و از آنجا كه سئوال ظرف تحقق حادثه امتحان است، تكثر شرايع نيز كه نقش سئوال امتحان را دارد ظرف تحقق حادثه ابتلا است در نتيجه ما با امتحانى در آيه مواجهيم كه در اصل «تحقق» خود، محتاج تكثر شرايع است.13
حال، اين پرسش مهم و اساسى مطرح مى‏شود كه آن چه امتحانى است كه در اصل «تحقق» و عينيت يافتن در جهان خارج به تكثر شرايع نيازمند است؟14
پاسخ اين است كه آن امتحان، امتحان انسان‏ها براى سنجش توان يا عدم توانائى‏شان در اعراض از دين سابق و اقبال به دين لاحق، است و تا تكثر شرايع بعنوان «سئوال امتحانى» نباشد امكان برگزارى چنين آزمونى وجود نخواهد داشت.
مى‏توان پرسشى كه ما را به اين مدل ارتباطى مى‏رساند، به گونه ديگرى نيز مطرح كرد وقتى ما به اين نتيجه مى‏رسيم كه «تكثر شرايع» نقش سئوال امتحان را دارد، مى‏توانيم بپرسيم: تكثر شرايع انسان‏ها را با چه سئوالى در عرصه عملكرد دينى شان مواجه مى‏سازد؟
به عبارت ديگر، حال كه مى‏گوئيم تكثر شرايع نقش سئوال امتحان را دارد خداوند قصد داشته با ايجاد تكثر در شرايع چه سئوالى براى انسان‏ها مطرح نمايد؟
به نظر مى‏رسد پاسخ اين باشد كه خداوند از اين طريق مى‏خواست انسان‏ها را با سئوالاتى مهم و اساسى مواجه نمايد مثل اينكه: كدام يك از اديان موجود لازم الاتباع اند؟ وظيفه كسانى كه پيش از نزول دين جديد تابع شريعت ديگرى بوده‏اند چيست؟15
انسان‏ها با پاسخ به اين سئوالات، كه در اعراض يا عدم اعراض‏شان از دين سابق، تبلور مى‏يابد، در اين امتحان بزرگ الهى شركت مى‏كنند، امتحانى كه سئوال آن مبتنى بر تكثر شرايع تدوين شده و دقيقاً بهمين دليل در اصل تحقق خود وابسته بدان بوده است.
بنابراين ما در اين آيه با امتحانى مواجه هستيم كه در اصل تحقق خود وابستگى تام به تكثر شرايع دارد و بدون اين فاكتور اصلاً امكان برگزارى آن وجود ندارد يعنى تحقق يا عدم تحقق امتحان وابسته بدان است نه عادلانه يا غير عادلانه بودن امتحان.
همانگونه كه ملاحظه شد تحليل خود آيه با تكيه بر ساختار و سياق آن ما را به مدلى از ارتباط بين تكثر شرايع و ابتلا سوق داد كه مطابق ديدگاه گروه دوم مفسّران است.
اين مفسّران بر اين مطلب تأكيد دارند كه خداوند با ايجاد تكثر در شرايع قصد داشت تا ميزان فرمانبردارى انسان‏ها از فرامين متعدد خود كه در قالب شرايع گوناگون متجلى شده بود را بيازمايد تا مشخص شود چه كسانى با فرا رسيدن زمان اتمام رسميت و اعتبار عملى يك شريعت با برون رفت از حوزه دين قبلى به حوزه شريعت جديد، خود را تابع آن مى‏نمايند و چه كسانى همچنان تابع شريعت پيشين باقى مى‏مانند.
در اين ديدگاه تعدد شرايع با فراهم آوردن امكان انتخاب‏هاى متعدد، به بهترين شكل ممكن مى‏توانست ميزان بندگى و سرسپردگى انسان‏ها را بنماياند و خلاصه اينكه تكثر شرايع به منظور شناسايى كسانى بود كه با اعتراف و اذعان به حقانيت همه اديان آسمانى در بُعد عملى تنها تابع شريعتى هستند كه از جانب خداوند ملزم به اطاعت از آن شده‏اند.
با اين وصف، موضوع عدم وجود رابطه طولى ميان اديان و اعتقاد به هم عرضى آنها و جايز الاتباع بودن همه اديان آسمانى براى انسان‏هاى عصر نزول، آن چيزى نيست كه آيه در صدد تاييد آن بر آمده باشد. در نتيجه كثرت گرايانى16 كه با استناد به اين آيه سعى در اثبات ديدگاه خود دارند مطلبى را از آن برداشت كرده‏اند كه با مفاد و محتواى خود آيه همخوانى ندارد.

پاسخ به چند پرسش

آنچه تاكنون گفتيم، ممكن است پرسش‏هايى را در ذهن خواننده ايجاد نمايد كه ناگزيريم براى تكميل بحث و رفع ابهامات آنها را مطرح و مورد بررسى قرار دهيم.
1 - آيا اين امكان وجود ندارد كه بتوان، «تكثر شرايع» را هم به عنوان پيامد تحقق عادلانه امتحان الهى و هم بعنوان زمينه ساز اصل تحقق امتحان، در نظر گرفت؟ زيرا در اين صورت، رخداد تاريخى واحد نسبت به واقعه ديگر هم نقش تحققى و هم وصفى، خواهد داشت.
در پاسخ بايد گفت در اينجا بحث بر سر نسبت سنجى بين تكثر شرايع با «دو» رويداد تاريخى است: يكى مرحله اول آزمون الهى كه همه انسان‏ها از آدم تا خاتم در آن سهيم‏اند و ديگرى مرحله دوم اين آزمون كه تنها انسان‏هاى حاضر در ادوار چند شريعتى تاريخ دين، امكان شركت در آن را داشته‏اند. نتيجه اين نسبت سنجى كاركرد دو گانه «تكثر شرايع» در نظام خلقت را روشن ساخت.
براى توضيح بيشتر در اين زمينه شايد لازم باشد در ابتدا به تقرير و تبيين ديدگاه يكى از مفسّران بپردازيم كه ظاهراً با آنچه در باب كاركرد دو گانه تكثر شرايع مطرح شد، در تضاد است.
صاحب تفسير الفرقان ذيل آيه مى‏گويد:
«فهذا هرطقة حمقاء ان مختلف الشرايع هى لحكمة مختلف القابليات.... دون ما اشتهر فى الخطابات ان هذه الشرايع الخمس كالصفوف الخمس الدراسيه تتدرج القابليات فان شرايع اللَّه فى اصولها العقيديه و فروعها الاحكاميه ليست من العلوم الصلاحيه تتدرج فى صفوفها الدراسين...»17
«نادانى است اگر تصور شود كه فلسفه اختلاف شرايع، اختلاف قابليت‏ها و استعدادهاى انسان‏ها بوده است و اينكه شرايع پنجگانه همچون كلاسهاى پنجگانه مدرسه است كه بر اساس قابليت‏هاى دانش‏آموزان متفاوت مى‏شود. شرايع الهى در اصول عقيدتى و فروع شان از قبيل علوم اصطلاحى مدرسه‏اى نيست.»
همانگونه كه ملاحظه مى‏كنيد مفسّر اكيداً اين موضوع را كه حكمت تعدد شرايع تعدد قابليت انسانى باشد، رد مى‏كند، چه؛ به زعم ايشان اساساً حوزه «شريعت» و «علوم رايج مدرسه‏اى» از يكديگر جداست يعنى اگر چه اين علوم بايد متناسب با سنوات تحصيلى دانش‏آموز باشد (تا تعلُّم امكان‏پذير شود) ولى فراگيرى آموزه‏هاى دينى مشمول چنين حكمى نمى‏شود.
ايشان در ادامه تأكيد مى‏كند:
«و لو ان الحكمة فى تعدد الشرايع كما يقولون... فاين العقلية الجامدة الخامدة للجاهلين العرب و العقلية المتحضرة فى القرن الرابع العشر الحاضر، فهل من المفروض ان تأتينا شرعة جديدة تناسب هذه العقلية، ثم المكلفون فى كل الادوار الرساليه الخمسة هم درجات فى قابلياتهم العلمية و العقلية...»18
«اگر فلسفه تعدد شرايع همان باشد كه مى‏گويند در اين صورت عقل راكد و خاموش جاهليت عرب كجا و عقل متمدن قرن چهارده كجا؟ و آيا براى ما شريعت جديد بيايد وانگهى كسانى كه در ادوار پنجگانه رسالى، مكلف به پيروى هستند درجات مختلف علمى و عقلى دارند».
مفسّر بر اين باور است كه اگر معيار اختلاف شرايع، تعدد قابليت انسانى بود از آنجا كه بين عقل عرب جاهلى و عقلانيت انسان معاصر فرسنگ‏ها فاصله وجود دارد، مى‏بايست شريعتى متناسب با عقلانيت مدرن امروزى نيز نازل شود در حالى كه چنين امرى واقع نشده است.
علاوه بر آن، از آنجا كه انسان‏هاى يك دوره زمانى نيز با توانائى‏ها و ظرفيت‏هاى متفاوت از هم زندگى مى‏كنند بايد حتى در يك عصر اديان متعددى وجود مى‏داشت ولى تعدد نزول در يك عصر، واقعيت تاريخى ندارد. بنابراين فريضه‏اى كه تعدد قابليات را حكمت تعدد شرايع مى‏داند، نمى‏تواند مورد قبول واقع شود.
نكته قابل ذكر در مورد ديدگاه اين مفسّر اين است كه اگر دين را بعنوان يك «امتحان» تلقى نمائيم، چنانكه خود مفسّر نيز بدان تصريح دارد:... «كما الدّين اصله ابتلاء...» تناسب و تطابق آن با آنچه قابليت‏هاى «امتحان شوندگان» ناميده مى‏شود يك ضرورت عقلانى خواهد بود كه بى توجهى بدان در نظام تشريع محال و غير ممكن مى‏شود.
از سوى ديگر با توجه به اينكه جز سه دين آسمانى معروف، دين ديگرى نازل نشده است بايد به اين نتيجه رسيد كه اساساً قرار نبوده فرايند نزول وحى خود را «كاملاً» با منحنى رشد قابليت‏هاى انسانى سازگار نمايد و اين، يعنى تفاوت قابليت‏ها تنها به عنوان يكى از عوامل موثر در ترسيم نمودار تحول و تبدل شريعت، بوده است و بنابراين براى اين كه بتوانيم به تحليل اين نمودار بپردازيم مى‏بايست همه عوامل مؤثر در ترسيم آن را مد نظر قرار دهيم.
البته مسأله را مى‏توان به شكل ديگرى نيز مطرح كرد و آن اينكه: شايد مى‏بايست وقتى موضوع بحث ما پيرامون تطابق شريعت با قابليت، دور مى‏زند، تعريف جديدى از قابليت مد نظر قرار گيرد كه در نسبت با «دين» سامان مى‏يابد، تعريفى كه سعى در دستيابى بدان ما را در حوزه جديدى به نام «قابليت دينى» وارد مى‏كند.
با ارائه چنين تعريفى شايد بتوان به اين سئوال كه چرا با وجود لزوم تطبيق شريعت با قابليت انسانى و با وجود سير صعودى نمودار قابليت، شيب اين نمودار با شيب نمودار تبدل و تعالى شريعت يكى نيست و تبدل و گونه گونى قابليت‏ها بسيار بيشتر از تعداد اديان آسمانى است، پاسخ داد.
شايد دستيابى به چنين تعريفى كه در آن به «قابليت موثر در نزول دين» يا «قابليت مرتبط با دين» پرداخته شده است، بتواند ما را در پاسخ به اين پرسش نيز يارى رساند كه چرا در يك عصر به رغم وجود تفاوت قابليت‏ها در ميان انسان‏ها، اديان مختلف نازل نشده و پديده چند دينى، حادثه‏اى منحصر در يك عصر، نبوده بلكه نتيجه توالى چند دوره زمانى است؟
در واقع اين تعريف ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه انسان‏هاى حاضر در يك عصر با وجود تفاوت‏هايى كه از حيث فكرى فرهنگى، ملى و نژادى دارند همگى در وضعيت «مشابهى» از نظر آنچه كه مى‏توان آن را شرايط لازم براى نزول وحى ناميد، به سر مى‏بردند.
در هر صورت به نظر نمى‏رسد كه پذيرش اين مطلب كه تكثر شرايع در اثر تعدد قابليت‏ها به وجود آمده، ناسازگارى با پذيرش نقشى تعيين كننده براى آن در حوزه امتحان انسان‏ها در اعراض از دين سابق و پيروى از دين جديد، داشته باشد.
توضيح اينكه: با نزول دين حضرت موسى‏عليه السلام، انسان‏هاى حاضر در آن عصر در مرحله اول آزمون الهى، يعنى گزينش بين «دين» و «بى دينى» شركت مى‏كردند و بعد از سپرى شدن مدت زمانى، با نزول دين حضرت عيسى، براى انسان‏هاى بى دين، مسيحيت حكم همان آزمون مرحله اول را داشت ولى براى يهوديان حاضر در عصر نزول انجيل، در حكم آزمون مرحله دوم بود.
پس «شريعت ثانى» نازل شد چون «قابليت دينى» انسان عصر مسيح، آن را اقتضاء مى‏كرد، از سوى ديگر پديده «دو گانگى شرايع» خود مى‏توانست به عنوان يك امتحان براى يهوديان معاصر مسيحيت نيز مطرح باشد در نتيجه، اين پديده اساساً داراى كاركردى دو گانه است.
نكته حائز اهميت اين است كه اگر ما تعدد شرايع را متاثر از تفاوت قابليت‏ها دانستيم، اين «قابليت» (با هر تعريفى كه بتوان از آن ارائه كرد)، عنصرى «پويا» و «متحول شونده» است نه ثابت و ساكن، و شاخصه پويايى اين عنصر است كه تكثر اديان و همين گونه دو گانگى نقش اين پديده را توجيه مى‏كند. يعنى اگر دين موسى‏عليه السلام با قابليت يهوديان متناسب بود اين هرگز بدين معنا نيست كه اين قابليت همچنان در يك سطح باقى مى‏ماند و وقوع پديده نو كيشى را در ميان يهوديان غير ممكن مى‏كند.
2 - با مطالعه ديدگاه مفسّران گروه نخست، ممكن است اين شبهه پيش آيد كه مدل تحليلى آنها از نوع رابطه بين تكثر شرايع و ابتلا، مهر تاييدى است بر ادعاى كثرت گرايان، زيرا؛ آنها تكثر شرايع را پيامد اجتناب‏ناپذير تعدد قابليت‏ها دانسته‏اند و به عبارتى اختلافات طبيعى و ذاتى موجود ميان انسان‏ها را عامل وقوع تكثر شرايع قلمداد كرده‏اند.
اولين دستاورد چنين ديدگاهى عدم امكان برون رفت از حوزه دين قبلى به منظور ورود به حوزه دين جديد، براى پيروان دين سابق، خواهد بود، چه؛ هر شريعتى متناسب با قابليت و ظرفيت انسانى عصر نزول خود تدارك شده است.
دومين دستاورد آن، عدم امكان رتبه بندى ارزشى ميان اديان خواهد بود كه د رواقع به نفى هر گونه رابطه طولى ميان اديان خواهد انجاميد و اين يعنى همه شرايع نسبت به معتقدان خود، جايز الاتباع‏اند.
شاخصه پويايى و نوشوندگى قابليت كه در پاسخ به پرسش پيشين مورد توجه قرار گرفت، مى‏تواند در رفع اين شبهه نيز به ما كمك كند. اگر قابليت را به عنوان عنصرى پويا و متحول شونده، مؤثر در متكثر شدن شريعت بدانيم، بايد به اين نتيجه هم برسيم كه براى پيروان دين سابق، تبعيت از دين جديد، نه تنها ممكن بلكه حتى عقلا و منطقاً و اخلاقاً لازم نيز هست؛ زيرا ظرفيت و قابليت انسان‏هاى عصر رسالى پيشين، در يك سطح باقى نمى‏ماند؛ بلكه مدام به سير صعودى خود ادامه مى‏دهد تا اينكه با فرا رسيدن زمان ظهور دين جديد، اين امكان را براى آنها فراهم آورد كه خود را تابع دين جديد گردانند.
البته، بايد به اين نكته توجه داشت كه وقتى اين مفسّران از تفاوت قابليت‏ها بحث مى‏كنند، اين تفاوت، ما حصل مقايسه بين انسان عصر جديد با انسان عصر قديم است. اصطلاح صاحب تفسير الفرقان: «مدار الزمن الرسالى» كاملاً گواه بر اين مطلب است كه در اين فضا، ما با آنچه مى‏توان از آن تحت عنوان «تفاوت طولى قابليت‏ها»19 (در مقابل تفاوت عرضى آن) ياد كرد مواجه هستيم كه در آن، انسان‏هاى عصر حضرت موسى و انسان‏هاى عصر حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم دو سر يك طيف قرار مى‏گيرند و نزول وحى فرايندى است كه سعى در تطبيق خود با نوسانات اين طيف خطى را دارد.
بنابراين آنچه را مى‏توان از آن با نام «ظرفيت يا قابليت مشابه» (در درك مفاهيم دينى و توان عمل به آن) تعبير كرد، شاخصه مشترك همه انسان‏هاى يك عصر رسالى نسبت به عصر رسالى پيشين مى‏باشد و اين وجه مشترك دقيقاً همان چيزى را ايجاب مى‏كند كه ابطال كننده ادعاى كثرت گرايان است و آن چيزى نيست جز امكان و لزوم تحول در زندگى معنوى دينداران با نزول وحى جديد.
با توجه به توضيحات بالا، مى‏توان به شبهه مطرح در ابتداى اين بخش، اين گونه پاسخ داد كه هر چند مدل ارتباطى مفسّران گروه اول به دليل عدم تطابقش با سياق و بافت آيه مورد پذيرش قرار نگرفت، اما مى‏توان آن را به عنوان يك تحليل تاريخى - جامعه شناختى، پذيرفت و در عين حال به كثرت گرايى دينى نيز معتقد نبود.
يعنى تحليل آنها از نوع رابطه موجود بين تكثّر شرايع و ابتلا صرفنظر از دلالت يا عدم دلالت آيه بر آن، اولاً مى‏تواند درست باشد و ثانياً تأييد آن هيچ گاه، اثبات ديدگاه كثرت گرايان را در پى نخواهد داشت.20
3 - سئوال ديگرى ممكن است مطرح شود مبنى بر اينكه وجود مرحله دوم آزمون الهى چگونه قابل اثبات است يعنى از كجا معلوم كه اساساً چنين آزمونى در نظام تشريع برنامه ريزى شده باشد؟
در پاسخ مى‏توان گفت تحليل خود آيه بر اساس قرائن و شواهد موجود در آن، وجود آزمون مرحله دوم در حوزه دين را نتيجه داد. بنابراين، اين نتيجه‏گيرى مبتنى بر تحليل‏هاى جامعه شناختى و تاريخى نبوده است تا امكان نفى آن بوسيله ديدگاه‏هاى متعارض با آن به وجود آيد، در واقع مبنا و معيار جهت دهنده به اين سير تحليلى، خود آيه است.
بنابراين چون فضاى بحث ما يك فضاى كاملاً درون دينى است ما ملزم نيستيم براى اثبات صحت ادعاى مان مستندات جامعه شناختى يا تاريخى ارائه نمائيم همين كه نتيجه‏گيرى ما كاملاً منطبق بر موازين تفسيرى صورت پذيرفته باشد، كافى است. در اين صورت طرح اين پرسش كه اصلاً مرحله دومى در آزمون الهى در حوزه دين قابل تصور است يا خير نمى‏تواند به عنوان يك پرسش كه در صحت ادعاى مفسّرانى چون صاحب تفسير الفرقان، ايجاد شبهه نمايد مطرح باشد.

 

پی نوشت‌ها:

1 - المراغى، احمد مصطفى، تفسير مراغى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق، 148/2.
2 - رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، بيروت، دار الاحياء التراث العربى، 1423 ق، 354/7.
3 - طباطبائى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، مترجم: محمد على گرامى، قم، دارالعلم، بى‏تا، 401/10.
4 - مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، 401/4؛ الموصولى، رشيد خطيب، تفسير القرآن العظيم، 226/3-4؛ قرشى، سيد على اكبر، تفسير احسن الحديث، 83/3؛ هاشمى رفسنجانى، على اكبر، تفسير راهنما، 419/4؛ حنان لحام، تأملات فى سورة المائده، /95؛ عبدالكريم خطيب، التفسير القرآنى للقرآن، 1110/2.
5 - صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، تهران، انتشارات فرهنگ اسلام، 1401 ق، 14/6-7.
6 - همان.
7 - همان.
8 - همان.
9 - همان.
10 -همان.
11 - حوى، سعيد، الاساس فى التفسير، قاهره، دارالسلام، 1405 ق، 1392/3.
12 - ر.ك به: برهان الدين بن عمر، «نظم الدرر فى تناسب الآيات و السور»، 477/1؛ ابوالفيض الفيظى الناكورى، سواطع الهام. 152/27؛ محمد بن على بن محمد الشوكانى، فتح القدير، 12/2؛ ابى سعيد الشيرازى، تفسير بيضاوى، 94/2؛ محمد بن محمد بن مصطفى العماوى، تفسير ابى السعود، 488/27؛ محمود بن عمر زمخشرى، الكشاف، 640/1؛ حسين بن احمد عبدالعظيمى، تفسير اثنى عشرى، 100/2؛ محمد الامين بن عبداللَّه العلوى، حدائق الروح و الريحان، 318/7؛ محمد رضا مشهدى، كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 4؛ محمد بن جرير طبرى، تفسير طبرى (جامع البيان من تأويل آى القرآن)، 112/3؛ ابى طيب صديعه البخارى، فتح البيان فى مقاصد القرآن، 445/3؛ محمد الحسينى الشيرازى، تقريب القرآن الى الاذهان، 651/1؛ مولى فتح اللَّه كاشانى، زبدة التفاسير، 275/2؛ مير محمد كريم نجل الحاج، تفسير القرآن الكريم، 484/1؛ عبداللَّه محمود شحاته، تفسير القرآن الكريم، ج 14؛ امير عبدالعزيز، التفسير الشامل للقرآن الكريم، 967/2؛ سيد حسن فضل‏اللَّه، تفسير من وحى القرآن، 198/8؛ رشيد رضا، تفسير المنار، 354/7؛ ابن كثير، تفسير ابن كثير، 1185/3.
13 - البته لازم به ذكر است كه حتى در صورت عدم وجود قرينه‏اى چون «فى ما اتاكم» باز هم سياق كلام به گونه‏اى بود كه بايد بين تكثر شرايع و ابتلا بنحوى ارتباط برقرار مى‏كرديم كه در آن جايگاه تكثر شرايع بعنوان مواد (= سئوال) امتحانى، محفوظ مى‏ماند.
درست مثل اين عبارت كه معلمى خطاب به دانش‏آموزان مى‏گويد: «من به شما جزوه فيزيك دادم تا از شما امتحان بگيرم»، آنچه سياق كلام در ذهن خواننده متبادر مى‏نمايد اين است كه ما با جزوه فيزيك بعنوان مواد امتحان كه سئوالات فيزيك بر گرفته از آن است و به اصل تحقق امتحان مى‏انجامد، مواجه هستيم. اين مطلب در پاسخ به كسانى كه معتقدند «فى ما اتاكم» ربطى به تكثر شرايع ندارد و به آن اشاره نمى‏كند، مطرح شد.
14 - وجود حرف استدراك، «لكن» نيز مى‏تواند در آيه، بعنوان يك قرينه، مورد توجه قرار گيرد و ما را در همان مسيرى كه به طرح اين پرسش مبنائى و اساسى بيانجامد، قرار دهد، با اين حرف به وجود مغايرت بين نظام تك شريعتى و آزمون الهى، اشاره شده است.
حال اين سئوال مطرح مى‏شود كه مگر با نظام تك شريعتى نمى‏توان از انسان‏ها امتحان بعمل آورد؟ و چون پاسخ اين پرسش مثبت است به اين نتيجه مى‏رسيم كه پس حتماً بايد «امتحان خاصى» مد نظر باشد كه نظام تك شريعتى آن را بر نمى‏تابد.
حال اين خاص بودن امتحان يا ناشى از مواد و سئوالات آن است كه در نظام تك شريعتى يافت نمى‏شود، يا ناشى از نحوه تحقق آن است كه با وجود نظام تك شريعتى امتحان به آن شكل و سبك خاص محقق نمى‏شود. از اين به بعد بايد قرائن ديگر آيه نيز به كمك ما بيايند تا بتوانيم امتحان مورد نظر آيه را شناسايى كنيم.
15 - در واقع وقتى به اين نتيجه رسيديم كه بايد رابطه‏اى به اين شكل: تكثر شرايع رابتلا = سئوال ر امتحان ترسيم كنيم، آنگاه آن پرسش مهم و بنيادين كه نقش مهمى در دلالت يابى آيه دارد به دو شكل مى‏تواند مطرح شود:
الف( آن چه امتحانى است كه در اصل تحقق خود به تكثر شرايع نيازمند است؟ يعنى آن چه امتحانى است كه تكثر شرايع سئوال آن است؟
پاسخ: آزمون مرحله دوم كه انسان‏ها را با گزينه‏هاى متعدد دينى مواجه مى‏نمايد.
ب( با ايجاد تكثر در حوزه شريعت چگونگه سئوالى براى انسان‏ها در برنامه الهى طرح ريزى شده است؟
پاسخ: سئوالى سه گزينه‏اى كه شرايع سه گانه گزينه‏هاى انتخابى آنند؛ يك سئوال تستى سه جوابى.
16 - شايد بى مناسبت نباشد كه در اينجا به نحوه برداشت يكى از كثرت گرايان از آيه، اشاره نمائيم. آنچه ما را بر آن داشت كه به بيان ديدگاه اين نويسنده بپردازيم اين بود كه عبارت «فاستبقوا الخيرات» نيز در طريقه استدلالى ايشان، نقش ايفا مى‏كند.
«آيه 48 مائده بر اين حقيقت دلالت دارد كه اولاً كثرت سفرا خواست الهى است؛ چرا كه «كان الناس امة واحدة» و ليكن دور زمان اقتضاء داشت كه كثرت محقق شود. ديگر اينكه در اين ميان صحبت از مسابقه است «فاستبقوا الخيرات»، در مسابقه هم براى اينكه عادلانه باشد همه بايد از شرايط يكسانى برخوردار باشند. پس از آيه استنباط مى‏شود كه هر يك از اديان الهى راه رسيدن به خداست، زيرا خداوند فرموده در آنچه به شما داديم بكوشيد و با هم در نيكوكارى سبقت گيريد» (گفتگو پيرامون وحدت متعالى اديان، محمود بينا، فصلنامه هفت آسمان، سال: 1، شماره، 7/ 1)
با توجه به تبيينى كه از رابطه بين تكثر و ابتلا ارائه شد، بايد گفت در اين آيه همانطور كه دغدغه نويسنده است، براى پيروان اديان شرايط برابر در نظر گرفته شده كه از آنها بقول نويسنده براى شركت در مسابقه، دعوت بعمل آمده است، اما اين برابرى شرايط آنطور كه نويسنده مى‏گويد مقصود آيه نيست؛ چه، وقتى بر اساس مفاد آيه، از انسان‏ها دعوت شده به دين جديد عصر خود، ايمان بياورند يعنى اينكه قرار دادن خود در شرايط يكسان، از آنها خواسته شده است. در واقع آنها با ورود به حوزه دين جديد، خود را در شرايط مشابه يكديگر قرار مى‏دهند تا اساساً شركت در آنچه نويسنده تحت عنوان مسابقه از آن ياد كرده، معنادار باشد.
17 - تفسير الفرقان، 14/6-7.
18 - همان.
19 - مراد از تفاوت عرضى قابليت‏ها، اختلافى است كه بين انسان‏هاى حاضر در يك عصر وجود دارد؛ در واقع اين تفاوت ما حصل مقايسه بين انسان‏هاى يك منطقه نسبت به منطقه ديگر در يك مقطع زمانى است.
20 - البته ذكر يك نكته لازم بنظر مى‏رسد و آن اينكه، نحوه استدلال پلوراليست‏ها، در تبيين علت كثرت اديان، با يكديگر متفاوت است. در برخى از اين تبيين‏ها، به شاخصه‏هايى چون: تمايزات فرهنگى، قومى و نژادى، در ميان جوامع انسانى، اشاره شده است.
ويژگى بارز اين عناصر فرهنگى - مليتى، تغيُّر ناپذيرى آنهاست. در واقع چون آنها در طول تاريخ دستخوش تطور و تحول نمى‏شوند و هماره به عنوان عناصرى ثابت، باعث ايجاد تنوع در جوامع انسانى هستند و از طرف ديگر چهارچوب و قالب دين منزل را تعيين مى‏كند، وقوع پديده نوكيشى و گرايش به دين جديد را در ميان جوامع انسانى غير ممكن مى‏نمايند:
«بر اساس ديدگاه هيك دليل تفاوت اديان وجود فرهنگهاى متفاوتى است كه در برابر حقيقت، واكنشهاى متفاوتى نشان مى‏دهند... در همين زمينه «شوان» ادعا مى‏كند كه تمايلات ملى و نژادى نسبت به صور خاصى از دين وجود دارد. به ديگر سخن، هر نژاد و مليتى صورت خاصى از دين را بيشتر دوست دارد. هر تجلى الهى يا وحى براى جامعه خاصى كه در آن به صورت امر مطلق در مى‏آيد معنى دار است». (اسلام و كثرت گرايى دينى، محمد لگنهاوزن، ص 125)
محمد لگنهاوزن، در رد چنين ديدگاه‏هايى مى‏گويد:
«براى تبيين كثرت اديان در نظر گرفتن تفاوتهاى فرهنگى و نقشهايى كه اديان بزرگ در فرهنگهاى گوناگون ايفا مى‏كنند، كافى بنظر نمى‏رسد؛ زيرا اينگونه به قضيه نگريستن عنصر پويايى معنويت انسان و دين را ناديده مى‏گيرد. همچنان كه تاريخ شكوفا مى‏شود و فرهنگها تكامل پيدا كرده و رو به زوال مى‏نهند، فرصتها براى درك صورتهاى مختلف الهى تبدل مى‏يابند». (همان، /126)
ايشان در ادامه هفت دليل براى بطلان چنين ديدگاه‏هايى ارائه مى‏دهند و به طور مبسوط به شرح هر يك از آنها مى‏پردازند كه در اين جا تنها به ذكر عناوين آن دلايل بسنده مى‏كنيم:
«اين ادعا كه تجليات الهى از سوى خداوند منحصراً براى ظهور در جوامع خاصى در نظر گرفته شده‏اند با واقعيات زير سازگار نيست:
1 - كثرت فرهنگى در اديان 2 - كثرت دينى در فرهنگ‏ها 3 - پديده نوكيشى 4 - كلى بودن مدعيات وحيانى 5 - دعوت الهى براى پيروان اديان ديگر براى گرويدن به دين جديد 6 - تناقضهاى اعتقادى بين اديان 7 - تناقضهاى عملى بين اديان (همان، /127)
به دو دليل مناسب ديديم به بخشى از ديدگاه كثرت گرايان بپردازيم:
1 - براى اينكه مشخص شود چگونگى استدلال آنها در تبيين علت كثرت اديان تفاوت ماهوى و مبنايى با ديدگاه مفسّران گروه اول در اين زمينه دارد؛ زيرا آنها عناصرى را در جريان متكثر شدن شريعت مؤثر مى‏دانند كه ويژگى بارز آنها ثبات و عدم تغيير است.
اما وقتى اين گروه از مفسّران از تأثير «قابليت‏ها» در متكثر شدن شريعت سخن مى‏گويند، آن را به عنوان عنصرى پويا مى‏نگرند كه از عصرى به عصر ديگر روند روبه رشد خود را طى مى‏كند و همه انسان‏هاى يك عصر رسالى، را در وضعيت مشابهى نسبت به عصر رسالى پيشين قرار مى‏دهد و درست به همين دليل زمينه ساز پديده نوكيشى مى‏شود.
قابليت با اين مختصات وجه تمايز انسان‏هاى يك عصر نسبت به عصر پيشين است؛ در حالى كه عناصر فرهنگى و قومى وجه تمايز يك جامعه انسانى نسبت به جامعه انسانى ديگر است. قابليتى كه بايد آن را در نسبتش با دين معنا كرد و آن را قابليت دينى ناميد بمعناى ظرفيت انسان‏ها براى فهم مراتب عالى‏تر دين و توان عمل به آموزه‏هاى آن.
2 - ديگر اينكه، معلوم شود حتى اگر تحليل مفسّران گروه اول در تبيين كثرت اديان درست نباشد، تبيينهاى ديگر در اين باب كه يك نمونه از آن را متذكر شديم، نيز داراى اشكالات فراوانى‏اند و دلايل بسيارى بر رد آنها اقامه شده است كه نهايتاً ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه مبانى استدلال كثرت گرايان دچار اشكالات فراوانى است.
سه شنبه 18 مهر 1391  10:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پلورالیسم دینی و قرآن

پلورالیسم دینی و قرآن

محمد جواد ارسطا*

 

چکیده :

این مقال بر آن است که پلورالیسم را از منظر قرآن مورد بررسی قرار دهد.
برخی برآنند که می‏توان بر اساس آیات قرآن به پلورالیسم اعتقاد پیدا کرد. برای مثال به آیه «لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا؛ ما برای هر کدام از شما آیین و طریق روشنی قرار دادیم». آنان اعتقاد دارند که چون اختلاف شرایع ناشی از اراده الهی است، امر مذمومی نمی‏باشد.
مؤلف، این دیدگاه را مورد نقد قرار می‏دهد و بر آن است که این آیه فقط بر تعدد شرایع از دیدگاه قرآن کریم دلالت دارد و نه بر حقانیت فعلی تمام آنها. در حال حاضر شریعت حق، اسلام و کتاب مهیمن قرآن است.

کلمات کلیدی :

پلورالیسم دینی، شرایع، حقانیت، دین حق.
آیا قرآن پلورالیسم دینی را می‏پذیرد؟
این سؤال در ابتدا عجیب به نظر می‏رسد. چگونه ممکن است قرآن که بزرگ‏ترین معجزه پیامبر اسلام است و سند جاودانه‏ای برای اثبات حقانیت دین اسلام به عنوان خاتم ادیان الهی می‏باشد، ادیان دیگر را به رسمیت بشناسد و آن‏ها را حقانی بداند.
ولی عجب‏تر این است که برخی بر پذیرش پلورالیسم دینی از سوی قرآن اصرار می‏ورزند و معتقدند که قرآن، ادیان دیگر را یک‏سره باطل نمی‏داند، بلکه آن‏ها را به عنوان شریعت و طریقه‏ای الهی معرفی می‏کند؛ چنان که اسلام را نیز به همین صورت معرفی می‏نماید. اینان شاهد مدّعای خود را آیه 48 سوره مائده می‏دانند که می‏فرماید:
«... لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجا وَلَوْ شَاءَ اللّه‏ُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلکِن لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَی اللّه‏ِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ؛
... ما برای هر کدام از شما [امت‏های یهودی، مسیحی و مسلمان] آیین و طریقه روشنی قرار دادیم و اگر خدا می‏خواست همه شما را امت واحدی قرار می‏داد، ولی خدا می‏خواهد شما را در آن‏چه به شما بخشیده بیازماید [و استعدادهای مختلفتان را پرورش دهد] پس در نیکی‏ها بر یک‏دیگر سبقت جویید. بازگشت همه شما به سوی خدا است. سپس از آنچه در آن اختلاف می‏کردید به شما خبر خواهد داد.»
طرف‏داران دیدگاه مزبور معتقدند: مطابق این آیه، تعدد و اختلاف شرایع آسمانی ناشی از خواست و اراده الهی است، چرا که خداوند می‏توانست همگان را امت واحدی قرار دهد، ولی چنین نخواسته زیرا او اراده کرده است انسان‏ها را در آن‏چه به آن‏ها بخشیده بیازماید. به دنبال این مطلب آمده است: «فاستبقوا الخیرات» اکنون که چنین است وظیفه شما انسان‏ها آن است ـ که با وجود اختلاف شرایعی که دارید ـ همگی به سوی خیر و نیکی حرکت کنید و در این راه بر هم‏دیگر سبقت جویید و بدانید که پس از بازگشت به سوی خداوند، او از آن‏چه در آن اختلاف می‏کردید به شما خبر خواهد داد.
بنابراین انسان‏ها با هر شریعتی که بدان معتقد باشند می‏توانند به سوی خیر و نیکی گام بردارند و اصولاً اختلاف شرایع چون ناشی از اراده الهی است امر مذمومی نمی‏باشد، لذا خداوند درصدد حلّ این اختلاف در دنیا برنیامده، بلکه به انسان‏ها وعده داده است که در آخرت، از حقیقت آن‏چه در آن اختلاف کرده‏اند آگاه خواهند شد.
آن چه مهم است و باید هدف انسان در زندگی باشد سبقت‏جویی به سوی نیکی‏ها است و این هدف را با اعتقاد به هر شریعتی می‏توان دنبال کرد، از همین رو خداوند به همه انسان‏ها با وجود اختلاف شرایعشان دستور داده است: «فاستبقوالخیرات» این حداکثر بیانی است که در استدلال به آیه فوق برای اثبات پذیرش پلورالیسم دینی از دیدگاه قرآن، می‏توان ارائه داد در این مقاله هدف آن است که این دیدگاه را مورد بحث قرار داده، صحت و سقم آن را بررسی کنیم.
آیه مورد نظر چنین است:
«وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنا عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّه‏ُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجا وَلَوْ شَاءَ اللّه‏ُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلکِن لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَی اللّه‏ِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»
خداوند در ابتدای آیه می‏فرماید: ما این کتاب قرآن را به حق بر تو نازل کردیم «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ» کلمه «بِالْحَقِّ» به صورت مطلق آمده و دالّ بر آن است که تمامی شؤون مربوط به قرآن حق است، یعنی کتابی را که از هر جهت قرین با حق است، بر تو نازل کردیم. بنابراین قرآن از هر حیثیتی حق بوده و باطل از هیچ سویی به آن راه ندارد.
سپس یکی از اوصاف قرآن را بیان کرده، کتاب‏های آسمانی قبل از خود را تصدیق می‏کند «مُصَدِّقا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ» بنابراین پیامبرانی که آن کتاب‏ها را آورده‏اند واقعا رسولان خداوند بوده و در تبلیغ پیام الهی کوتاهی نکرده‏اند.
آن‏گاه برای این‏که حقیقت تصدیق قرآن نسبت به کتب آسمانی پیشین معلوم گردد می‏فرماید: این تصدیق، تصدیق ابقاء نیست بلکه تصدیق هیمنه است، یعنی چنان نیست که قرآن ابقای حقانیت آن‏ها را تصدیق نماید و آن‏ها را به عنوان ادیانی که هم‏چنان حقانیت خود را حفظ کرده‏اند و باطل به آن‏ها راه نیافته است تأیید کند، بلکه این تصدیق همراه با هیمنه است. توضیح آن‏که «هیمنه» به معنای سلطه و تفوق داشتن هر چیزی است؛ به نحوی که دارنده آن بر حفظ و مراقبت و انواع تصرفات در شیئی که تحت هیمنه دارد، قادر باشد.
در کتاب «القاموس‏المحیط» در معنای این لغت آمده است: هَْیمَنَ عَلی کذا: صار رقیبا و حافظا.(1) لسان‏العرب در معنای این واژه می‏نویسد: الهمینة و هی‏العیّام علی‏الشی‏ء(2)
هم‏چنین در «المعجم الوسیط» آمده است: هَیْمَنَ عَلی کذا: سیطر علیه و راقبه و حفظه.(3)
بدین ترتیب خداوند متعال قرآن را به عنوان مهیمن بر دیگر کتاب‏های آسمانی معرفی می‏کند، یعنی قرآن بر آن کتاب‏ها سلطه داشته و قایم به امور آن‏ها بوده و اختیار حفظ و مراقبت و انواع تصرفات در آن‏ها را دارا می‏باشد. بنابراین قرآن که تبیان هر چیزی است. «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانا لِکُلِّ شَیْءٍ»(4) اصول ثابت و لا یتغیر کتاب‏های پیشین را حفظ نموده و فروعی را که تغییرپذیر است، بر حسب نیازهای انسان و در جهت تکامل وی نسخ و محو می‏کند و این یکی از ویژگی‏های قرآن است؛ چنان که خداوند در توصیف آن می‏فرماید: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتیهِیَ أَقْوَمُ»؛(5) به درستی که این قرآن به راهی که استوارترین راه‏ها است هدایت می‏کند.»
تدبّر در همین قسمت از آیه برای پاسخ‏دادن به شبهه‏ای که در ابتدای بحث مطرح شد کافی است. با این وجود برای توضیح بیشتر و تتمیم فایده، کلام علامه طباطبایی را در تفسیر آیه مزبور می‏آوریم که می‏فرماید:
جمله «و مهیمنا علیه» تتمّه جمله «و مصدقا لمابین یدیه من‏الکتاب» بوده آن را روشن‏تر می‏کند، زیرا اگر این جمله نباشد ممکن است از جمله «مصدقا ...» که می‏رساند قرآن تصدیق تورات و انجیل می‏کند، توهم شود که قرآن تمام احکام و قوانین تورات و انجیل را تصدیق نموده و آن‏ها را بدون تغییر و تبدیل باقی گذارده قبول دارد. توصیف قرآن به «هیمنه» و این‏که او مهیمن است این فکر را برطرف نموده و روشن می‏کند که تصدیق قرآن [آن‏ها را] به این صورت است که آن‏ها معارف و احکام درستی از جانب خدا هستند و خداوند می‏تواند در هر چه از آن‏ها بخواهد دست نسخ و یا تکمیل برد همان‏طور که از ذیل آیه نیز استفاده می‏شود.
«لَوْ شَاءَ اللّه‏ُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلکِن لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ».
بنابراین معنای جمله «مصدقا بین یدیه» تقریر و تثبیت معارف و احکام آن کتاب‏ها به طور مناسب با حال این امّت و با نسخ و تکمیل و زیادکردن آن منافاتی ندارد؛ همان‏طور که مسیح و یا انجیلش نیز تورات را تصدیق نموده است. مصدّق موسی بود؛ با این که مقداری از محرّمات آن را حلال کرد. چنان که خداوند می‏فرماید:
«وَمُصَدِّقا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ؛(6) و آن‏چه را پیش از من از تورات بوده تصدیق می‏کنم و [آمده‏ام] تا پاره‏ای از چیزهایی را که بر شما حرام شده، حلال کنم».(7) در تأیید این تفسیر می‏توان به حدیثی از امام صادق علیه‏السلام استفاده نمود که به نقل از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏فرماید: «انّ‏اللّه‏ عزوجل جعل کتابی المهیمن علی کتبهم الناسخ لها ...؛(8) و خداوند عزوجل کتاب من قرآن را مهیمن بر کتاب‏های پیامبران گذشته و ناسخ آن‏ها قرار داده است.» علاوه بر این که خداوند، قرآن را مهیمن بر سایر کتب آسمانی معرفی می‏کند، با صراحت اعلام می‏نماید که کتاب‏های موجود در دست احبار و رهبان تحریف شده است و در نتیجه به هیچ وجه قابل قیاس با قرآن‏مجید نمی‏باشد؛ چرا که قرآن بر تورات و انجیل اصیل و تحریف نشده «هیمنه» دارد تا چه رسد به کتاب‏های تحریف شده. بنابراین هیچ‏گاه نمی‏توان چنین کتاب‏هایی را حقانی تلّقی کرد و با استناد به آن‏ها به سوی خیرات گام برداشت. در آیه 75 سوره بقره می‏فرماید:
«وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّه‏ِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ؛ عده‏ای از آنان [اهل کتاب] سخنان خدا را می‏شنیدند و پس از فهمیدن آن را تحریف می‏کردند؛ در حالی که علم و اطلاع داشتند و در آیه 46 سوره نساء می‏فرماید: «مِنَ الَّذِینَ هَادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ»؛ بعضی از یهود سخنان را از جای خود تحریف می‏کنند.»
نگاهی اجمالی به تورات و انجیل و ملاحظه خرافاتی که درباره جسمانیت خدا، بخل خدا از این‏که آدم به زندگی جاودانی دست یابد و کشتی گرفتن خدا با یعقوب گفته شده وخرافات راجع به پیامبران نظیر گناهان بزرگی که به نوح، لوط و داود نسبت داده شده است؛ شاهد صدقی بر تحریف این کتب می‏باشد، چرا که مطالب مزبور آن‏قدر سخیف است که هیچ عقل سلیمی آن‏ها را نپذیرد.(9)
«فاحکم بینهم بما انزل‏اللّه‏» به دنبال بیان مطلب گذشته مبنی بر نازل شدن قرآن به حق و مصدّق و مهیمن بودن قرآن نسبت به کتاب‏های آسمانی گذشته در مقام نتیجه‏گیری برآمده، می‏فرماید: اکنون که قرآن چنین شأن و منزلتی دارد، بر تو واجب است که در میان مردم مطابق آن حکم کنی.
بنابراین حکم‏کردن بر طبق هر چیز دیگری غیر از قرآن، حتی اگر مطابق تورات و انجیل باشد، حکم برخلاف آن‏چه از جانب خدا نازل شده خواهد بود و هر که این‏گونه حکم کند به تصریح قرآن کافر، ظالم و فاسق می‏باشد «وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّه‏ُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ ... هُمُ الظَّالِمُونَ ... هُمُ الْفَاسِقُونَ»؛(10)
این قسمت از آیه نیز دلیل دیگری بر بطلان پذیرش پلورالیسم دینی از سوی قرآن است.
«و لاتتبع اهوائهم عمّا جائک من‏الحق» پس از دستور به حکم کردن بر طبق قرآن، فرمان دیگری صادر کرده، می‏فرماید: «اکنون که حق آشکار گشته و در قالب قرآن بر تو نازل شده است، از هوا و هوس‏های کافران و معاندان که مایلند احکام الهی را بر امیال و هوس‏های خود تطبیق دهند، پیروی مکن و از آن‏چه بر حق بر تو نازل شده است روی مگردان»
کلمه «مِنْ» در این قسمت از آیه بیانیه بوده و برای تبیین «ماجائک» آمده است، یعنی آن‏چه بر تو نازل شده که همان حق است. این تعبیر برای تأکید بر این نکته است که مطالب مغایر با آن‏چه بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نازل شده باطل است، هر چند که این مطالب در تورات یا انجیل باشد و از آن‏جا که باطل شایسته پیروی نیست؛ هیچ‏گاه نمی‏توان قرآن را رها کرده به سراغ دیگر کتاب‏ها و شرایع رفت.
این بخش از آیه نیز دلیل سوّمی بر بطلان نظریه پلورالیسم دینی است.
«لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا؛ برای هر امّتی از شما مردم، شریعت و منهاجی قرار دادیم.»
شرع و شریعت به معنای راهی است که رونده‏اش را به مطلوب خود می‏رساند. «شریعة‏الماء» نیز به معنای راهی است که به سوی آب می‏رود و به آن منتهی می‏شود.
راغب در «مفردات» شرع را به معنای راه آشکار دانسته «الشرع: نهج‏الطریق الواضح ... و الشرع مصدر ثم جعل اسماء للطریق النهج فقیل له شِرْع و شَرع و شریعة و استعیر ذلک للطریقة‏الالیهة؛(11) صاحب مجمع‏البیان نیز «شرعه» و «شریعت» را به معنای طریقه واضحه دانسته و گفته است که اصل آن به معنای ظهور است.
«منهاج» هم به معنای راه واضح آشکار است. به نوشته راغب در مفردات «النهج‏الطریق الواضح و نهج‏الطریق و اَنْهَج وضحَ و منهج‏الطریق و منهاجه»؛(12) نهج و منهاج رابه معنای طریق مستقیم نیز دانسته‏اند.(13)
در این قسمت از آیه می‏فرماید: برای هر کدام از شما امت‏ها، شریعت و منهاجی قرار دادیم. بدون شک منظور از شریعت و منهاج در این جا معنای واحدی نیست، زیرا در این صورت آوردن یکی از آن دو کلمه کافی بود و نیازی به تکرار نبود؛ بنابراین باید دید فرق بین این دو کلمه چیست؟
از ابن‏عباس نقل شده: فرق میان شرعه و منهاج آن است که شرعه به آن‏چه در قرآن وارد شده گفته می‏شود و منهاج به اموری که در سنت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آمده است.(14) لکن دلیل قابل قبولی برای این فرق ذکر نشده از همین رو نمی‏توان با اطمینان آن را پذیرفت.
ماده «شرع» پنج بار در قرآن استعمال شده، ولی کلمه «منهاج» فقط یک‏بار در قرآن آمده است. بهترین راه برای به‏دست آوردن فرق معنای این دو کلمه دقّت در موارد استعمال کلمه «شرع» در قرآن است.
خداوند در آیه 13 شوری می‏فرماید:
«شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلاَتَتَفَرَّقُوا فِیهِ؛
خداوند آییتی را که برای شما [مسلمانان] تشریع کرد [همان حقایق و احکامی است که] نوح را هم به آن سفارش کرد و بر تو نیز [ای پیامبر[ همان را وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی هم آن را سفارش نمودیم که دین خدا را برپادارید و هرگز تفرقه و اختلاف در دین نکنید.»
در آیه 21 همان سوره می‏فرماید:
«أَمْ لَهُمْ شُرَکَاءُ شَرَعُوا لَهُم مِنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللّه‏ُ؛
آیا خدایان باطل مشرکان برای آنان شرع و احکامی را جعل کرده‏اند که خداوند اجازه نفرموده است.»
با دقت در این دو آیه معلوم می‏شود که شریعت بخشی از دین است؛ چنان که ظاهر تعبیر «شرع لکم من‏الدین» و «شرعوا لهم من‏الدین» فهمیده می‏شود و ظاهرا اختصاص به احکام عملیه و واجبات و محرّمات و دیگر حدود الهی دارد چنان که امام باقر علیه‏السلام در ضمن حدیثی شرعه و منهاج را به سبیل و سنت تفسیر نموده و فرموده است: «من کان من‏السبیل و السنته التی امراللّه‏ عزوجل بها موسی ان جعل‏اللّه‏ علیهم‏السبت»(15)
تحریم ماهی‏گیری در روز شنبه بر بنی‏اسرائیل یکی از مصادیق سبیل و سنتی بوده که خداوند متعال حضرت موسی علیه‏السلام را بدان دستور داد. بدین ترتیب شریعت جزئی از دین بود، بلکه احکام عملی آن می‏باشد. اما دین دارای معنای وسیعی است که تمام جوانب زندگی انسان را شامل می‏گردد، یعنی علاوه بر احکام عملی، معارف دیگری هم‏چون اعتقادها و اخلاق‏ها را نیز دربرمی‏گیرد.(16) از آیات قرآن چنین برمی‏آید که دین امر ثابتی است چنان که با صراحت می‏فرماید: «ان‏الدین عنداللّه‏ الاسلام»(17) و نیز می‏فرماید: «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الاْءِسْلاَمِ دِینا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ؛(18) هر کس غیر از اسلام دینی بجوید، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیان‏کاران خواهد بود.» در حالی که شریعت ثابت نیست و هر یک از پیامبران اولوالعزم دارای شریعتی مخصوص بوده‏اند «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجا؛(19) از همین رو این شریعت‏ها اولاً: همگی بر اساس دین واحدی که همان اسلام و تسلیم در برابر خداوند است بنا نهاده شده‏اند و ثانیا: نقاط مشترکی با یک‏دیگر دارند؛ چنان که در آیه 13 شوری آمده، خداوند همان شریعتی را برای مسلمانان تشریع نمود که به نوح، ابراهیم، موسی و عیسی سفارش کرده بود و علاوه بر آن، احکام خاصی را نیز بر پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم وحی کرد.
در این میان هر پیامبر صاحب شریعتی ممکن است بعضی از احکام شرایع سابق را نسخ کند؛ چنان که از قول حضرت عیسی علیه‏السلام فرمود: «وَمُصَدِّقا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ؛(20) یعنی حضرت عیسی علیه‏السلام در کنار تصدیق تورات، بعضی از احکام آن را نسخ کرده و برخی از محرّمات آن را شریعت برای مردم حلال می‏کند. هم‏چنین شریعت اسلام نیز برخی از احکام شرایع سابق را نسخ می‏کند، چنان که مقتضای مهیمن بودن آن بر شریعت‏های پیشین است.
ماده «نهج» فقط یک بار در قرآن به کار رفته که آن نیز به صورت منهاج در آیه شریفه مورد بحث است «نهج» در لغت به معنای طریق و نیز به معنای واضح و آشکار آمده است. «انهج‏الطریق» (از باب افعال که در این‏جا معنای متعدی ندارد) بدین معنا است که راه واضح و نمایان شد. «انهج‏الطریق: وضح و استبان و صار نهجا واضحا بینا» (لسان‏العرب، ذیل واژه نهج) منهاج نیز به معنای طریق واضح آمده است.(21) بعضی از مفسران منهاج را به معنای راه واضح و آشکار در زندگی دانسته‏اند؛ با این توضیح که هر قوم و گروهی در زندگی خود عادات و رسوم و سنت‏هایی دارند که شریعت آن‏ها را نسخ نکرده است، این عادات و رسوم همان منهاج است که در میان اقوام مختلف، متفاوت می‏باشد.(22)
برخی دیگر منهاج را به معنای راه واضح‏کننده شریعت دانسته‏اند؛ راهی که تابع شریعت بوده و سالک خود را به سوی صلاح و تزکیه نفس هدایت می‏کند.(23) البته معانی دیگری نیز برای منهاج و فرق آن با شریعت گفته شده است.(24)
به نظر می‏رسد روایتی که پیش‏تر آورده شد مؤید همین تفسیر است، چرا که مطابق روایت مزبور امام باقر علیه‏السلام می‏فرماید: «والشرعة و المنهاج سبیل و سنته»(25) «شرعة» به معنای سبیل و راهی است که خداوند برای هر پیامبری قرار داده (و چنان که گفتیم منظور از آن همان احکام عملی و واجبات و محرمات و حدود الهی می‏باشد) و منهاج به معنای سنّت است و می‏دانیم که آن تبیین‏کننده شرایع دین است؛ چنان که خداوند خطاب به پیامبرش می‏فرماید: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ».(26)
بدین‏ترتیب ادیان الهی همگی در اصل خود که مبدأ و معاد و توحید الهی است مشترکند، ولی در احکام عملی و سنت‏های تبیین‏کننده این احکام با یک‏دیگر اختلاف دارند.
این قسمت از آیه شریفه که مهم‏ترین بخش آن در نظر مدعیان پذیرش تعدد ادیان از دیدگاه قرآن‏کریم است، به هیچ‏وجه بر حقانیت فعلی تمام شرایع الهی دلالت نمی‏کند، بلکه فقط بر تعدد آن دلالت دارد و هدف از آن به تصریح آیه، امتحان کردن مردم و پیروان ادیان مختلف از سوی خداوند دانسته شده است «و لکن لیبلوکم فی ما آتاکم».
اما این که در حال حاضر کدام‏یک از این ادیان و شرایع حق است، مطلبی است که در جمله‏های ابتدایی آیه، سه با ر به آن اشاره شد و اسلام به عنوان تنها دین حق و مهیمن بر دیگر کتاب‏های آسمانی معرفی گردید.
به عبارت دیگر بر طبق این بیان، جمله «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجا» مستقیما ناظر به مسئله تعدد شرایع الهی است و به حقانیت آن‏ها نظر ندارند؛ چرا که حقانیت و انحصار آن در دین مبین اسلام در جمله‏های پیشین با تکرار و تأکید ذکر شده است. بنابراین نمی‏توان از این عبارت آیه، حقانیت کلیّه ادیان الهی را استفاده کرد.
اگرچه این مقدار از بیان، برای ردّ ادعای پذیرش پلورالیسم دینی از سوی قرآن در آیه مورد بحث کافی است، ولی به نظر می‏رسد که می‏توان با دقت بیشتر در صور و ذیل آیه، جمله مورد بحث «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجا» را نیز ناظر به مسئله حقانیت اسلام دانست؛ همان‏طور که برخی از مفسران نیز چنین گفته‏اند.(27) توضیح این‏که یکی از خواسته‏های اهل کتاب از پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم این بودکه آن حضرت طبق کتاب‏های تحریف شده آنان بینشان حکم کند. خداوند متعال درخواست آنان را ردّ کرده و به پیامبرش می‏فرماید: «این کتاب قرآن را به حق بر تو نازل کردیم و آن را بر دیگر کتاب‏های آسمانی مهیمن قرار دادیم، پس مطابق آنچه خداوند در این کتاب بر تو نازل کرده بین مردم حکم کن و از هواهای نفسانی اهل کتاب و در خواست آنان مبنی بر حکم کردن بر طبق شریعت ایشان پیروی مکن؛ چرا که برای هریک از امت‏ها شریعت و منهاجی قرار دادیم و شریعت و منهاج شما مردم که اکنون باید از آن اطاعت کنید، همین شریعت و منهاج پیامبر خاتم است.»
«لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا استئناف جی‏ء به لحمل اهل‏الکتاب من معاصریه(ص) علی‏الانقیاد لحکمه علیه‏الصلاة و السلام بما انزل‏اللّه‏ تعالی الیه من‏الحق ببیان انه هوالذی کُلِفّواالعمل به دون غیره مما فی کتابهم و انماالذی کلفوالعمل به: من مضی قبل النسخ. و الخطاب کما قال جماعة من‏المفسرین للناس کافة‏الموجودین و الماضین بطریق التغلیب فلکل امة من‏الامم الباقیة و الخالیة و صنعنا شرعةً و منهاجا خاصَّینِ بتلک‏الامة لاتکاد امة تَتخطّی شرعتها ... و جمیع‏امم اهل‏الارض من مبعث محمد(ص) الی یوم‏القیامة شرعتهم الوحیدة المقبولة عنداللّه‏ ما فی‏القرآن لیس الاّ فآمنوا به و اعملوا بما فیه». «ولوشاءاللّه‏ لجعلکم امة واحدة؛ اگر خداوند می‏خواست همه شما را امت واحدی قرار می‏داد، ولی چنین نخواسته است.»
منظور از قراردادن مردم به صورت امت واحد، آن نیست که خداوند برای همه مردم در همه زمان‏ها و مکان‏ها فقط یک دین و شریعت نازل می‏کرد؛ چرا که بی‏شک اختلاف استعدادها و قابلیت‏های انسان در طول زمان و در عرض مکان مقتضی آن است که شرایع الهی به تدریج نازل شده و انسان را در مسیر تکامل خود راهنمایی کند تا به زمانی برسد که جامعه انسانی دوران کودکی را پشت سرگذاشته، قابلیت برخورداری از شریعت واحد را پیدا کند. بلکه مقصود از این جمله جعل تکوینی است، یعنی اگر خداوند می‏خواست و تکوینا اراده می‏کرد، می‏توانست همه شما را با استعدادها و قابلیت‏های یک‏سانی بیافریند. در آن صورت دیگر نیازی به شرایع متعدد نبود، بلکه تمامی شرایع الهی تبدیل به شریعت واحدی می‏شد. بر طبق این تفسیر جمله «و لو شاءاللّه‏ لجعلکم امة واحدة» در واقع بیان‏کننده سبب اختلاف شرایع الهی است، یعنی اگر سؤال شود که چرا خداوند شرایع و مناهج را متعدد قرار داده است، پاسخ آن خواهد بود که: چون خداوند انسان‏ها را با استعدادها و قابلیت‏های گوناگون آفریده و این تعدد و اختلاف استعدادها مقتضی تعدد شرایع و مناهج‏الهی است؛ چرا که هر شریعت و منهاجی متناسب با استعداد امّتی وضع شده تا آنان را به کمال برساند و آن‏گاه که امت‏ها مراحل ابتدایی سیر تکاملی خود را طی کردند و در وضعیت تقریبا مشابهی قرار گرفتند، خداوند برای همه آنان شریعت اسلام را نازل کرد و کتاب قرآن را فرستاد که مهیمن بر دیگر کتاب‏های آسمانی است.
اکنون اگر سؤال شود که چرا خداوند انسان‏ها را دارای استعدادهای گوناگون آفریده که نیازمند شرایع متعددی شوند؟ جواب همان است که در دنباله آیه آمده «و لکن لیبلوکم فی ما آتاکم» زیرا خداوند می‏خواهد انسان‏ها را در آن چه به آنان بخشیده، بیازماید و میزان صبر آنان در برابر معصیت و پایداری آنان بر انجام طاعت را مشخص کند و بدین طریق استعدادهای آن‏ها را پرورش دهد؛ چنان که مقتضای نظام احسن الهی نیز همین است «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ.(28)
اینکه که سرّ تعدّد و اختلاف شرایع روشن شد و معلوم گردید که شریعت حق، اسلام و کتاب مهیمن، قرآن است و خداوند نیز درصدد امتحان و آزمایش انسان‏ها است، پس بر هر کسی لازم است که از حق پیروی کند و درصدد کسب خیرات برآید تا در امتحان الهی حائز موفقیت شود. به این دلیل در ادامه آیه می‏فرماید: «فاستبتقواالخیرات؛ در نیکی‏ها و خیرات بر یک‏دیگر سبقت جویید.» البته معلوم است که سبقت جستن به سوی خیرات جز با اتباع دین حق و عمل و اوامر و نواهی کتاب مهیمن امکان ندارد.
آن‏گاه در پایان آیه و در تأیید لزوم سبقت‏گرفتن به سوی خیرات، دلیل دیگری ارائه داده، می‏فرماید:
«الی‏اللّه‏ مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون؛ بازگشت همه شما به سوی خدا است و از آن‏چه در آن اختلاف می‏کردید به شما خبر خواهد داد.»
این قسمت از آیه، و عده‏ای است برای مؤمنان و وعیدی است برای دیگران تا همگان بدانند که جزای عمل خود را خواهند دید و خداوند آنان را از حقیقت آن‏چه در آن اختلاف کرده‏اند. آگاه خواهد ساخت، پس باید در اعمال خود دقت داشته باشند. و درصدد شناخت حق و پیروی آن برآیند و از آن جا که شرایع مختلف با وجود اختلافی که دارند ممکن نیست همگی حق باشند، پس بدون تردید نمی‏توان پیروی از هر یک از آن‏ها را کافی و نجات‏بخش دانست؛ خصوصا با علم به این که آدمی نهایتا در پیشگاه خداوندی قرار خواهد گرفت که به حکم حقانی خود، بین حق و باطل فرق گذارده، صف محق را از مبطل جدا خواهد نمود.
بدین ترتیب قسمت پایانی آیه نیز بر لزوم پیروی از حق و سبقت جستن به سوی خیرات تأکید نموده و اشاره‏ای به نفی پلورالیسم دینی و ردّ تساهل و تسامح (سهل‏انگاری) در امر پذیرش و انتخاب دین دارد.
بر اساس این توضیحات روشن می‏گردد که آیه مورد بحث نه تنها بر پذیرش پلورالیسم دینی از سوی قرآن دلالت نمی‏کند، بلکه با تأکید آن را مردود دانسته و اسلام را به عنوان تنها شریعت حقانی برای بشریت تا پایان تاریخ خود معرفی می‏نماید.

پی‏نوشت‏ها:

*. محقق و نویسنده.
1. الفیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس‏المحیط، دار احیاءالتراث العربی، بیروت، لبنان، 1412 ق، ج 4، ص 394.
2. ابن‏منظور، لسان‏العرب، دار احیاءالتراث العربی، بیروت، لبنان، 1408 ق.
3. المعجم‏الوسیط، مجمع‏اللغة‏العربیه، انتشارات ناصرخسرو، تهران، بی‏تا.
4. نحل، آیه 89.
5. اسراء، آیه 9.
6. آل‏عمران، آیه 50، 7.
7. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، مترجم جلد دهم: محمدعلی گرامی قمی، مؤسسه مطبوعات دارالعلم، قم، 1344، ص 21.
8. العروسی الحویزی، شیخ عبد علی بن جمعة، تفسیر نورالثقلین، ج 1، مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1412 ق، ص 639؛ الطبرسی، احمد بن علی بن ابی‏طالب، الاحتجاج، ج 1، دارالنعمان، نجف، ص 57.
9. ر.ک: عهدقدیم، سفر تکوین، اصجاح دوم و سوم، ص 5 ـ 7؛ اصجاح نهم، ص 5؛ و اصجاح دوازدهم، ص 19؛ اصجاح نوزدهم، ص 29؛ اصجاح بیست و هفتم، ص 42 ـ 43؛ انجیل متی، اصجاح اول، ص 2؛ انجیل مرقس، اصجاح سوم .../ طبع دارالکتب المقدس.
10. مائده، آیه 44، 45 و 47.
11. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب‏القرآن، دفتر نشر الکتاب، بی‏جا، 1404 ق، ص 285.
12. همان، ص 506.
13. قرشی، سیدعلی‏اکبر، قاموس قرآن، ج 7، دارالکتب‏الاسلامیه، تهران، 1375 ش، ص 115.
14. راغب اصفهانی، پیشین، ص 258.
15. الکلینی الرازی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج 2، دارالکتب‏الاسلامیه، تهران، 1350، ص 29.
16. سبزواری، سید عبدالاعلی، مواهب‏الرحمن فی تفسیرالقرآن، ج 11، مؤسسة‏المنار، قم، 1414 ق، ص 273.
17. آل‏عمران، آیه 19.
18. آل‏عمران، آیه 85.
19. مائده، آیه 48.
20. آل‏عمران، آیه 50.
21. احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس‏اللغة، ج 5، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1404 ق، ص 361.
22. سبزواری، سیدعبدالاعلی، پیشین، ص 273.
23. همان.
24. مدرسی، سیدمحمدتقی، تفسیر من هدی‏القرآن، ج 2، دار محبی‏الحسین، تهران، 1419 ق، ص 394.
25. کلینی، پیشین، ص 29.
26. نحل، آیه 44.
27. آلوسی بغدادی، سیدمحمود، روحی‏المعانی، ج 6، دار احیاءالتراث العربی، بیروت، لبنان، 1405 ق، ص 153.
28. سجده، آیه 7.
سه شنبه 18 مهر 1391  10:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : پلوراليسم نجات در انديشه اسلامي

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : نقد پلوراليسم دينى و انسانى بر پايه فرهنگ قرآن از منظر آية الله جوادى آملى

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : پلوراليسم دينى از ديدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

سه شنبه 18 مهر 1391  10:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : ناکامی کثرت گرایان دینی در تمسک به برخی اسما و اوصاف الهی؛ نگاهی از منظر قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : قرآن و الهيات جهاني

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : پايه‌هاي آزادي و کثرت گرايي در متون ديني

دریافت فایل pdf

 

 

سه شنبه 18 مهر 1391  10:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و پلورالیزم

قرآن و پلورالیزم

مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه

پلورالیزم دینی در لغت، به معنای كثرت‌گرایی و مقصود از آن در فلسفه دین، پذیرش حقانیت ادیان مختلف است، طرفداران نظریه «كثرت‌گرایی دینی» برای اثبات مدعای خود،‌ ظواهر برخی از آیات قرآن كریم را مورد استناد قرار داده‌اند تا به این وسیله نظریه خود را به قرآن تحمیل نمایند.[1]
در این جا به برخی از ادعاهای آنها، و نقد و تحلیل مستندات قرآنی پلورالیست‌ها می‌پردازیم:
1ـ اشتباه اساسی پلورالیست‌ها در استناد كثرت‌گرایی دینی به قرآن از غفلت یا نادیده انگاشتن اصول و روش‌های تفسیر قرآن سرچشمه می‌گیرد، و در واقع به اصول علم تفسیر توجه نكرده‌اند. كه عبارتند از: 1ـ در نظر گرفتن قرائت صحیح؛ 2ـ توجه به مفاهیم كلمات در زمان نزول؛ 3ـ در نظر گرفتن قواعد ادبیات؛ 4ـ در نظر گرفتن قراین؛ 5ـ مبنا بودن علم و علمی؛ 6ـ در نظر گرفتن انواع دلالت‌ها؛ 7ـ احتراز و دوری جستن از ذكر بطون برای آیات؛ یعنی مفسر نباید بر اساس آراء بشری و استحسانات ذوقی، مطالبی را به عنوان معانی باطنی آیات كریمه بیان نماید چون قلمرو تفسیر و حیطه كار مفسر، فهم معانی ظاهری قرآن است.
گوهر و جان نظریه «پلورالیزم» این نكته است، كه حقیقت دین و اسلام، همان تسلیم می‌باشد؛ ولی این كه در قالب آیین خاصی مانند؛ یهود یا مسیح و یا اسلام، تحقق پیدا كند، تأثیری در ماهیت آن نمی‌گذارد![2]
دلیل اول تكثرگرایان: از منظر كثرت‌گرایان «اسلام» معنای عام (یعنی تسلیم مطلق به خدا) دارد، كه شامل تمام ادیان می‌شود، رهاورد این باور آن است كه تمام ادیان بر صراط مستقیم هستند، اینان به آیات سوره (بقره، 127)، (آل عمران، 19و85)، (یونس، 84) و... تمسك كرده و تلاش می‌كنند كه حقانیت ادیان متعدد را استنتاج نمایند.
درباره ارزیابی و نقد دلیل نخست كثرت‌گرایان تذكر چند نكته ضروری می‌‌نماید.
1ـ در این كه اسلام به معنای تسلیم و خضوع است تردیدی نیست، ولی نكته اساسی توجه به معانی استعمالی آن در قرآن كریم است. با تأمل در آیاتی كه در آنها واژه اسلام آمده می‌توان سه معنا را نتیجه گرفت:
أ) تسلیم و خضوع در برابر خدا؛ ب)معنای تكوینی و به معنای انقیاد و تأثر جبری و تكوینی موجودات از امر الهی است (مثل سوره آل عمران، آیه 83) كه تسلیم و اسلام تمامی اهل آسمان‌ها و زمین به معنای انقیاد و فرمانبرداری تكوینی آنان از امر الهی است، چون تسلیم اجباری و از روی كراهت (كرهاً) با معنای خضوع ناسازگار است.[3] ج: چنان كه در (سوره مائده، آیه 3) بر شریعت پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ واژ‌ه اسلام اطلاق شده است.
تكثر و اختلاف در معانی «اسلام» در قرآن می‌فهماند كه در تفسیر آن نباید انحصارگرا بود، و در همه آیات، اسلام را به معنای تسلیم مطلق یا آیین خاص تفسیر كرد؛ بلكه باید تفسیر مطابق اصول و قواعد زمانی و تفسیری باشد.[4]
2ـ اسلام امت‌های پیشین را تأیید می‌كند و این مطابق انحصارگرایی در معنای اسلام است، كه البته در نامگذاری امت‌های پیشین به اسلام، تردیدی نیست؛ ولی نكته مهم بقا و استمرار حقانیت آنان با ظهور اسلام است و افزون بر این آیات فراوان دیگری خلاف آن را اثبات می‌كنند.
3ـ كثرت‌گرایان با نادیده انگاشتن آیات بعد و قبل در حقیقت دست به تحریف كلام الهی زده‌اند.[5]
4ـ پلورالیست‌ها برای تأیید نظریه خویش به تحریف كلام و نظر مفسران بزرگ روی آورده‌اند كه در واقع نه تنها اصول و قواعد تفسیری را رعایت نكرده‌اند، بلكه حفظ امانت‌داری را نیز به دست غفلت سپرده‌اند.
دلیل دوم: از جمله آیاتی كه به آن استناد می‌كند سوره مائده، آیه 48، است كه می‌فرماید: «... برای هر یك از شما (امت‌ها) شریعت و راه و روش قرار داده‌ایم. و اگر خدا می‌خواست شما را یك امت قرار می‌داد، ولی (خواست) تا شما را در آن چه به شما داده است بیازماید. پس در كارهای نیك بر یكدیگر سبقت گیرید...»
نقد و بررسی: مفسران در طول چهارده قرن، برای تفسیر آیه مذكور تفاسیر گوناگونی عرضه داشته‌اند كه وجه اشتراك تمام آنها دلالت نكردن این آیه بر تأیید ادیان دیگر است. علامه طباطبایی _ رحمه الله _ با تحلیل بر مسأله نسخ سایر ادیان توسط آیین اسلام می‌گوید: «مقصود از «امه واحده» در آیه مذكور وحدت و یكنواختی استعدادها و بسترهای پذیرش شرایع در بین انسان‌هاست به این معنا كه اگر خداوند می‌خواست، می‌توانست زمینه‌ها و استعدادهای انسان‌ها را یكدست و یكنواخت بیافریند تا آنها را از ابتدا تا انتها، تنها قابلیت و شایستگی یك شریعت را داشته باشند، و در این فرض، سخن از تكثر و تكامل شریعت به میان نمی‌آمد. ولی خداوند چنین نكرد، بستری فراهم آورد تا انسان رو به رشد و تكامل نهد و این با صرف اختلاف در مناطق جغرافیایی یا زبانی و نژادی میسر نمی‌شود، بلكه راه آن اختلاف به حسب گذشت زمان و بالندگی استعدادهای آدمی در پذیرش شریعت كامل است تا بدین سان قدم به عرصه امتحان بزرگ الهی بگذارد»[6]
دلیل سوم: به ادعای كثرت‌گرایان؛ قرآن از «صراط مستقیم» به صورت مطلق و نكره سخن می‌گوید، چنانكه می‌فرماید: «..انك علی صراط مستقیم»[7]؛ «... همانا تو بر راهی راست قرار داری». و آیات 4، سوره یس، نحل، 121، فتح 2 و... استناد نمودند. این به این معناست كه تمام ادیان صراط‌المستقیم هستند.
نقد و بررسی: این دلیل یكی از ضعیف‌ترین ادله آنهاست، كه دارای كاستی‌های زیادی است. اشكال اساسی آن، توجه نكردن آنها به مفهوم «صراط مستقیم» در قرآن است. در حالی كه مقصود از صراط مستقیم حقیقت دین ـ یعنی تسلیم به امر الهی ـ است؛ چنانكه بعضی از آیات معرفت ربوبی همراه با تعبد و عبادت حق را «صراط مستقیم» معرفی می‌كند «و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم»[8] و این كه مرا پرستید، این است راه راست».
در برخی دیگر آیات صراط به خود خداوند اضافه شده است.[9] و در برخی دیگر «صراط مستقیم» به معنای هدایت در مقابل ضلالت به كار رفته است.[10]
بنابراین، حقیقت صراط مستقیم همان عبودیت الهی و التزام به دین آسمانی است.[11]
افزون بر آنچه گذشت «صراط مستقیم» الهی از زمان نخستین پیامبر همواره با تطور زمان و استعداد پیامبران و امت‌ها رو به تكامل نهاده است.
دلیل چهارم: آیه دیگری كه ممكن است كثرت گرایان به آن استناد كنند آیه ذیل است كه می فرماید:
«قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلی شَیْ‏ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَیَزِیدَنَّ كَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْیاناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْكافِرِینَ»[12] «بگو: این اهل كتاب! شما هیچ آیتی صحیح ندانید مگر این‌كه تورات و انجیل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است بر پا دارید ولی آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده (نه تنها مایه بیداری آنها نمی‌گردد بلكه) بر طغیان و كفر بسیاری از آنها می‌افزاید. بنابراین از این قوم كافر، (و مخالفت آنها) غمگین مباش.»[13]
با مطالبی كه در ادامه می آید روشن می گردد كه این آیه هرگز بر كثرت گرایی دلالت نمی كند.
ابن عباس در شأن نزول این آیه می‌فرماید: جماعتی از یهود نزد پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ آمدند و گفتند: ای پیامبر! آیا اقرار نداری كه تورات از جانب خداست؟ فرمود: اقرار دارم. آنها گفتند ما فقط به تورات ایمان داریم و به كتاب‌های دیگر ایمان نداریم از این جهت رو این آیه نازل شد كه خداوند پیامر را امر می‌كند كه یهود را مخاطب سازد كه شما به دین صحیح نیستید مگر این‌كه تورات و انجیل و قرآنی كه بر همه مسلمانان نازل شده است مورد اقرار و اعتراف قرار دهید.[14]
در هر دوره از تاریخ بشر یك دین و شریعت الهی وجود داشته و دارد روح و جوهر همه شرایع آسمانی یك چیز بوده و آن عبارت است از: توحید در ساحت عقیده، عمل، عبودیت، معاد و... سرانجام شرایع آسمانی با شریعت اسلام پایان پذیرفت.
امّا این‌كه تورات وانجیل در زمان و عصر خودشان همدوش حق بوده است شك و شبهه‌ای نیست امّا كلام در آن است كه بعد از طلوع اسلام آیا می‌توان آنها را شریعت كامل و در عرض دین مبین اسلام قرار داد؟ مسلماً جواب منفی است امّا مفسران در آیه فوق چند احتمال را ذكر كرده‌اند.
1. این آیه اشاره به تورات و انجیل است كه دست نخورده و تحریف نشده باشد و آن كتاب اصیل كه از وحی الهی جوشیده و موارد اصولش در تمام كتب آسمانی واحد است عمل به آنها موجب پرورش ایمان است و این آیه قبل از نسخ تورات و انجیل را شامل می‌شود[15] در حالی كه قرآن در چند مرتبه به تحریف شدن كتاب‌های پیشین اشاره می‌كند در سوره نساء آیه 46، سوره مائده، آیه 130، سوره مائده، آیه 41 «یُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعدِ مَواضِعِهِ».
2. در این آیه شریفه نكته‌ایست لازم است به آن پرداخته شود و آن این‌كه آدمی در خلال كارهای خود این حقیقت را درك می‌كند كه اگر بخواهد كاری از كارهای سنگین را انجام دهد لازم است كه به جایگاهی مُسْتَوی كه وی بر آن مسلط باشد تكیه كرد. مثلاً كسی كه چیز سنگینی را به دوش می‌گیرد و قبلاً پای خود را در زمین و جائی كه لغزشگاه نباشد قرار می‌دهد چون می‌داند اگر جز این كند از عهده آن برنمی‌آید.
اگر اين مطلب را در امور معنوي نيز راه بدهيم نتيجه مي‌گيريم كه بيشتر افعال و كارهاي بزرگ محتاج به پايه و اساسي از معنويات و بنيادي از نفسانيات است در جمله «لستم علي شييء» كنايه‌اي است از اين‌كه اهل كتاب جاي پاي محكمي كه بتوانند به آن تكيه كرده و تورات و انجيل و ساير كتب آسماني را بپا داشته و از انقراض آنها جلوگيري به عمل آورند ندارند و اين اشاره است به اين‌كه دين خدا و فرامين او بار بس سنگيني است كه آدمي به خودي خود از اقامه آن عاجز است مگر اين‌كه براساس ثابت تكيه داشته باشد و گرنه كسي از روي هوي و هوس نفساني نمي‌تواند دين خدا را اقامه كند پس معني آيه اين است: شما با اين‌كه فاقد جايگاهي هستيد كه براي اقامه ديني كه خدا برايتان فرستاد ناگزير از اعتماد بر آن هستيد و در عمل به دستوراتي كه در كتاب‌هاي آسمانيش گوشزد‌تان گرديد مانند: تقوي، توبه، چيزي را كه بر آن تكيه كنيد نداريد و شما سر در راه اطاعت خدا نداريد بلكه سرپيچ از حدود و خداونديد[1] به نظر مي‌رسد مراد از «شيء» در آيه، دين و آئين باشد يعني شما هيچ پايگاه ديني و مذهبي نداريد.[2]
همچنين بايد گفت: كه اقامه تورات و انجيل به معناي حفظ اصول و برپايي احكام، غير منسوخ آن است نه حفظ و عمل به بعضي و ترك بعضي ديگر.[3]
علاوه بر اين، آيات قبل از آن، نزول قرآن را موجب طغيان و كفر يهود مي‌داند و تأكيد مي‌كند كه بخشش گناهان اهل كتاب و ورود آنها به بهشت، تنها از راه گرويدن به اسلام ميسور خواهد بود.[4]
3. اهل كتاب مدّعيند كه تورات و انجيل را قبول دارند اگر در اين ادعا صادقند بايد بشارت‌هاي كتاب‌هاي مقدس درباره قرآن و پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ را بپذيرند و هنگامي كه آن بشارت‌ها را در كتاب قرآن ديدند سرفرود آورند كه كتاب قرآن آخرين كتاب و كامل‌ترين و جامع‌ترين كتاب‌هاي آسماني است.[5]
از طرف ديگر آيات ديگري در قرآن وارد شده است بر استقامت در دين اسلام و عدم گرايش به اديان ديگر است قرآن يهود و نصاري را از گروه ايمان خارج مي‌داند و دستور مي‌دهد كه آنها را دوستان خود مگيريد و هركس از شما آنان را دوست خود بگيرد از آنان خواد بود.[6] (سورة مائده،‌آية 51) (سورة مائده، آية 57) (سورة مائده، آية 54)
دسته ديگري از آيات از تعابيري مانند: «يا ايها الناس...» «يا بني آدم» كه همة انسان‌ها را مخاطب قرار مي‌دهد؛ كه اين اسلام و قرآن است كه انسان را به كمال سعادت مي‌رساند. (بقره، 168) (نساء، 174) (يونس، 108) (اعراف، 135)
و آياتي نيز به حقانيت اسلام و اظهار آن بر ساير اديان دلالت دارد. (توبه، 33) (فتح، 28) (صف، 9)
با اين وجود، يهود نمي‌تواند در اين زمان به دين خود باقي بماند دين يهود و نصاري در عصر خودشان حق بودند استاد مطهري مي‌فرمايد: اگر گفته شود كه مراد از اسلام خصوص دين ما نيست بلكه منظور تسليم شدن در درگاه خداست؛ پاسخ اين است كه البتّه اسلام همان تسليم است ولي حقيقت تسليم در هر زمان، شكلي داشته، و در اين زمان، شكل آن، دين گرانمايه‌اي است كه به دست پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ ظهور يافته و قهراً كلمه اسلام بر آن منطبق مي‌گردد و بس. و لازمه تسليم شدن پذيرفتن دستورهاي او است و روشن است همواره به آخرين دستورات خدا بايد عمل كرد و آخرين دستورات او همان چيزي است كه رسول خدا آورده است.[7]
در نتيجه آيه، هيچ دلالتي بر حقانيت دين يهود و مسيحيت و اسلام در يك زمان ندارد و حق در هر زماني يكي بيش نيست و آيه‌هاي ديگر قرآن نشان مي‌دهد كه تمام اديان و مردمان جهان موظفند از دين مبين اسلام پيروي كنند، مانند: «أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ»[8] اين قرآن بر من وحي شده است تا شما و هركس را كه پيام قرآن به او برسد به آن بيم دهم، «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»[9] همانا دين نزد خداوند، اسلام است. «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْ‏آخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»[10] هر كسي غير از اسلام ديني بجويد هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود.

پاورقی ها

[1] . فصلنامه كتاب نقد، سال یكم، شماره 4، ص133 و334.
[2] - مهدی بازرگان، دین و تمدن، ص 52.
[3] - محمد حسن قدردان قراملكی، مستندات قرآنی پلورالیزم، مجله معرفت، شماره 34، سال نهم، شماره دوم، خرداد و تیر 1379،‌ص 103.
[4] - ر.ك: همان.
[5] - ر.ك: همان.
[6] - سیدمحمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القران، قم، ج5، ص 253-252، برای آگاهی بیشتر به آیات مورد تمسك پلورالیست‌ها و پاسخ آنها ر.ك: مجله معرفت، همان.
[7] - سوره زخرف، آیه 43.
[8] - سوره یس، آیه 61.
[9] - سوره شوری، آیه 53.
[10] - سوره انعام، آیه 39.
[11] - رك: مجله معرفت، همان.
[12] . سوره مائده، آیه 68.
[13] . ترجمه از حضرت آیت‌الله مكارم شیرازی، چاپ مدرسه امیرالمؤمنین.
[14] . مجمع‌البیان، طبرسی، (تهران، انتشارات فراهانی، چ 1، 1360) ج 7، ص 120.
[15] . تبیان، طوسی، مكتبه اعلام الاسلامی، بیروت، ‌چ 1، ج 3، ص 89.
[1] . تفسير الميزان، علامه طباطبائي، بنياد فكري علامه، چ 3، 1366، قم، ج 6، ص 107.
[2] . تفسير راهنما، آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، انتشارات دفتر تبليغات، چ 1، قم 1374، ج 4،‌ص 495.
[3] . قرآن و پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكي، (انديشه جوان، چ 1، 1380، تهران) ص 188.
[4] . سورة مائده، آية 65.
[5] . تفسير نمونه، آيت‌الله مكارم شيرازي، دارالكتب الاسلاميه، چ 11، 1368، ج 5، ذيل آيه فوق.
[6] . فصلنامه كتاب نقد و نظر، ش 4، عبدالحسين خسروپناه، ص 260، قم، پاييز 76.
[7] .عدل الهي، مرتضي مطهري، انتشارات صدرا، ص 300.
[8] . سورة انعام، آية 19.
[9] . سورة آل‌عمران،‌آية 19.
[10] . سورة آل‌عمران،‌آية 85.
سه شنبه 18 مهر 1391  10:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پلورالیسم در وحی

پلورالیسم در وحی

سردار اصلانی

-زبان‏شناسی قرآن با صراحت‏ نتیجه می‏دهد که کاربردظلمات به‏ شکل جمع یعنی قرآن قایل به تکثر در انواع انحرافات است و لفظ نور به شکل مفرد حکایت از اعتقاد قرآن‏ به حقانیت مسیر توحید و اسلام‏ دارد.
-بعثت پیامبر اسلام به منزله‏ تکمیل ادیان الهی و اصلاح آنها بود،یعنی ادیان از تباین ذاتی و کثرت نازدونی برخوردار نیستند.
-مدعیان پلورالیسم معتقدند ادیان از حقانیت نسبی‏ برخوردارند.در حالیکه در قرآن با صراحت تأکید شده است که‏ پیروی از هر دینی غیر از اسلام‏ مقبول نیست و موجب خسران و زیان در آخرت می‏شود.

مقدمه

ژرف اندیشی در مباحث و مفاهیم دینی و فلسفی‏ از دیرباز مورد عنایت عقل کاوشگر و نقاد بشر بوده‏ است.نگاه جدید و تجدید نظر در اندیشه‏های‏ دینی راه و رسم دیرینه بشر بوده و حکایتی‏ بی‏انتهاست که همچنان ادامه دارد.اندیشمندان‏ مسلمان در طول تاریخ اندیشه،در هر مرحله‏ای از زمان نوآوریها و ابداعاتی مستقل و منفک از آرا دیگران داشتند.اما امروزه برداشتها و قرائتهای‏ جدیدی از دین ارائه می‏شود که بسیاری از آنها متأثر از دیگران بوده و اندیشه‏هایی مستقل و محصولاتی‏ تولید شده در فضای فکری و فرهنگی اسلامی‏ نیستند.سعی براین است که از فضای فرهنگی‏ حاکم بر جوامع انسان محور،برای فرهنگ و اندیشه خدا محور-نسخه فرهنگی پیچیده شود.ما در دین‏پژوهی می‏توانیم فقط در بعد روشهای تحقیق‏ و الگوهای پژوهش از دیگران بهره‏مند شویم.در بعد مایه‏های دینی نمی‏توان وامدار و تابع دیگران‏ شد زیرا که خود ما در این زمینه غنی‏تر از آنها هستیم.انتظار بهره‏وری از مایه‏های دین‏پژوهی‏ غربی و مستشرقین و مفید واقع شدن آن در تفکر دینی اسلامی،همانند انتظار ما از تایپ یک نامه‏ فارسی به وسیله یک ماشین تایپ انگلیسی است. عملا این موضوع به دلیل اختلاف ماهوی دو اندیشه‏ غیر ممکن است.شالوده یک اندیشه خواست و میل متنوع بشری -و شالوده دیگری اراده الهی و مشیت اوست .یکی از مباحثی که سوژه بهره‏گیری‏ غیر اصولی از اندیشه‏های انسان مداری و اومانیستی غرب در جامعه ما قرار گرفته است، بحث«پلورالیزم دینی»است.قائلین به این اندیشه‏ براین باورند که جهان،جهان کثرت و تنوع است‏ و در هر پدیده‏ای بویژه در افکار و اندیشه‏های‏ فلسفی و دینی و ادیان نمود و ظهور بیشتری دارد. در تکثرگرایی و یا پلورالیزم دینی بحث از اثبات حق‏ و باطل ادیان مطرح نیست.زیرا هرکدام از صاحبان ادیان به حد کافی ادله در اثبات حقانیت‏ دین خود ارائه می‏دهند و نهایتا موضوع به«تکافؤ ادله»منتهی می‏شود.در این نگرش هیچ دینی‏ نمی‏تواند حقانیت خود را اثبات و بطلان دیگر ادیان‏ را اعلام کند.اصحاب این دیدگاه بر این هستند که‏ اعتقاد به حقانیت عقیده‏ای موجب گمراه دانستن‏ اکثریت انسانهاست و این امر با هدایت الهی‏ سازگار نیست.این جریان محدود فکری بر این‏ دیدگاه هستند که در عین تکثر ادیان،این تکثر قابل‏ تبدیل به وحدت نیست و به عبارتی دیگر تکثری‏ نازدونی است.در بعد حقانیت ادیان هم حکم به‏ نفی و اثبات نمی‏کنند و به حقانیت پلورالی اعتقاد دارند و می‏گویند پلورالیزم با حقانیت پلورالی‏ می‏خواند نه با حقانیت انحصاری.(1)
ما در این مقاله براین هستیم تا این آراء را با توجه‏ به نگاه قرآن و ادبیات آن،بررسی کنیم.این دیدگاه‏ بارها توسط فلاسفه مسلمان و اهل نظر به نقد کشیده شده است،اما سعی ما بر این است که با توجه به ادعای اسلامیت بعضی از طراحان آن،وارد قرآن شده و به عنوان اولین و قوی‏ترین سند اسلامی‏ این اندیشه را در میزان آن قرار داده و سپس حکم‏ نماییم.

نگاه قرآن به پلورالیزم

قرآن اقیانوسی بی‏ساحل است،بدین لحاظ ادعا نمی‏کنیم هر آنچه را گفتیم اکمل و بی‏عیب است. از خداوند منان می‏خواهیم ما را در این وظیفه یاور باشد.
فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه‏ اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم‏ اولوالالباب.(2)«ای پیامبر(ص)بشارت ده به بندگان‏ من که همه سخنان را می‏شنوند و از بهترین آن‏ پیروی می‏کنند اینان کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده و اینان اهل تعقل هستند».
تفسیر«مجمع البیان»،قول در این آیه را شامل‏ اقوال مختلف مردم،قول قرآن و غیر قرآن و قول‏ قرآن و سنت می‏داند.(3)تفسیر کشاف نیز قائل‏ است که خداوند در این آیه خواسته که بندگان او نقاد در دین باشند و سره را از ناسره تمیز دهند و حریص باشند به اینکه آنچه به خداوند نزدیکتر است را پیروی کنند.(4)
با توجه به تفاسیر و ادبیات حاکم بر قرآن چند نکته قابل توجه است:1-ال در القول،ال‏ استغراق جنس است و همه دیدگاهها که در قالب‏ سخن ابراز می‏شود را دربرمی‏گیرد.2-خداوند قائل به دیدگاههای متفاوت بوده و ترغیب به شنیدن‏ آنهامی‏کند.3-هدف از شنیدن اقوال مختلف‏ انتخاب دیدگاه برتر و بهتر است.4-اندیشه برتر و شناخت و پیروی از آن،درجه‏ای از اهمیت را داراست که خداوند بندگان را به آن بشارت می‏دهد. 5-یکی از مفاهیم ادبی ضمیر فصل«اختصاص» بوده و کاربرد مفهوم اختصاص در پهنهء ادبیات قرآنی‏ بسیار فراوان است.خداوند با ذکر«الذین»که‏ تقریبا نقش ضمیر فصل را بازی می‏کند و ضمیر «هم»در این آیه تأکید کرده که فقط کسانی که همه‏ سخنان را می‏شوند و از برترین آنها پیروی می‏کنند توسط خداوند هدایت شده و صاحبان عقل‏ هستند.
کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی‏ النور«ای پیامبر(ص)این قرآن کتابی است که آن‏را به‏ تو نازل کردیم تا اینکه مردم را از تاریکیها خارج کنی‏ و به سوی نور درآوری.
توجه در این آیه چندین نتیجه محوری دارد که‏ کارگشای بحث ماست.1-کتاب قرآن میزان‏ هدایت بشر و وسیله خروج مردم از گمراهی‏ها به‏ سوی هدایت و توحید است.2-قرآن کریم مبین و مفسر و مجری دارد که آن پیامبر است.3-در ادبیات قرآن«ظلمات و نور»در این آیه استعاره‏ای‏ برای گمراهیها و هدایت هستند.4-خداوند «پلورالیزم»را در بعد منفی و انحرافی آن می‏داند و قائل به حقانیت توحیدی است. زبان‏شناسی قرآن با صراحت نتیجه می‏دهد که‏ کاربرد«ظلمات»به شکل جمع،یعنی اینکه قرآن‏ قائل به تکثیر در انواع انحرافات است و لفظ«نور»به‏ شکل مفرد حکایت از اعتقاد قرآن به حقانیت مسیر توحید و اسلام دارد.
الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی‏ النور«خداوند ولی کسانی است که ایمان آورده‏اند،آنها را از گمراهیها خارج می کند و به سوی نور رهنمون می‏شود.
در این آیه چند موضوع قابل عنایت است:1- خداوند ولی و راهنمای مؤمنان است،کما اینکه‏ ولی کافران طاغوت است.(5)اما خداوند مولایی‏ است که هم راه را به مؤمنان نشان می‏دهد و هم آنها را به هدف می‏رساند.2-کسانی که ایمان آورند خداوند آنها را از انواع گمراهیها خارج و به نور هدایت می‏کند،کما اینکه طواغیت افراد را از هدایت به انواع گمراهیها و شبهات می‏برند.3- مسأله اساسی آیه تأیید تکثر در انحراف و گمراهی‏ برای کافران و اثبات هدایت و توحید برای مؤمنان‏ است.تفاسیر مذکور(مجمع و کشاف)نیز تأکید براین دارند که همانگونه که ظلمت مانع از دیدن‏ اشیا مرئی می‏شود،کفر و گمراهی هم مانع از فهم‏ و ادراک حق می‏شود.در این آیه نیز نگاه قرآن به‏ تکثرگرایی در بعد منفی و پلورالیزم در انحرافات‏ است.
و لقد ارسلنا موسی بایاتنا ان اخرج قومک من‏ الظلمات الی النور و ذکرهم بایام الله(6)«موسی را با معجزات و دلایل خود فرستادیم و به او گفتیم که‏ قوم خود را از گمراهی‏ها خارج کن و به سوی نور رهنمون شو و سرگذشت دورانهای گذشته را به آنان‏ متذکر شو.
در آیه چند مسأله شایان توجه است:1- پیامبر خدا برای هدایت مردم و ارائه طریق به‏ معجزات و دلایل مسلح است.2-خداوند با صراحت امر می‏فرماید که پیامبر خدا گمراهان را از انحرافات به توحید هدایت کند و در حالی که‏ اصحاب پلورالیزم قائلند که چون عقیده برتر نداریم،وظیفه تبلیغ اسلام از ما سلب می‏شود. 3-با ذکر«ظلمات»و«نور»برای چندمین بار ثابت‏ می‏شود که پلورالیزم قرآنی در بعد گمراهی‏ها و انحرافات است و هدایت الهی و راه حق و راه پر فروغ یکی بیش نیست.4-تذکر سرنوشت اقوام‏ گذشته حاکی از این است که بقای بر کفر و انحراف موجب تباهی یک ملت می‏شود.5-در ادبیات قرآن کاربرد الفاظ مفاهیمی خاص دارد که‏ نمی‏شود از آن غافل شد.ظلمات که مظهر انواع‏ گمراهیهای فکری و انحرافات اخلاقی است، همیشه جمع به کار رفته است و نور که نمادی از هدایت الهی در مسیر توحید و یکتاپرستی و راه حق‏ است،همیشه مفرد به کار می‏رود.قطعا ورود در اقیانوس زبان‏شناسی قرآن ثمرات گرانبهایی در پی‏ خواهد داشت که البته این موضوع فرصت دیگری را می‏طلبد.
یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم کثیرا مما کنتم تخفون من الکتب و یعفو عن کثیر قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من‏ اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات‏ الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم(7)
«ای اهل کتاب یقینا پیامبر ما(محمد(ص))به‏ سوی شما آمده تا بسیاری از احکام تحریف شده‏ کتب شما را تبیین کند و از بسیاری احکام نیز صرفنظر کرده.از جانب خداوند نور هدایت‏ (محمد(ص))و قرآن مبین برایتان آمده است. خداوند به وسیله قرآن(یا پیامبر اکرم(ص))هدایت می‏کند کسی را که به دنبال رضای خداوند و راه او باشد.و این قرآن(یا پیامبر)آنها را از گمراهی‏ها خارج و به سوی نور رهنمون می‏شود و آنها را به راه‏ حق که دین اسلام است،هدایت می‏کند.
در این آیات نکات بسیار مهم و دقیقی قابل‏ ملاحظه است.از جمله:1-تباین ذاتی ادیان‏ به عنوان یکی از دستاویزهای اصحاب عقیده‏ پلورالیزم دینی با این آیه نفی و بطلان آن ثابت‏ می‏شود.زیرا بعثت پیامبر اسلام به منزله تکمیل‏ ادیان الهی و اطلاع آنها بود.این مسأله دلالت بر این دارد که مسیر و مجری ادیان یکی است و از تباین ذاتی و کثرت نازدودنی برخوردار نیستند.2- پیامبر میزان احکام و حق و باطل ادیان است.3- پیامبر(ص)عین نور و هدایت الهی است و تمسک به‏ او تمسک به راه خداست.4-هدایت الهی با قرآن‏ و پیامبر(ص)کامل می‏گردد و هر دو معیارند.5-به‏ رغم اصحاب پلورالیزم که می‏گویند چگونه است که‏ اکثریت مردم دنیا جاهلند و گمراه و ما مسلمین و بویژه شیعیان هدایت شده‏ایم،خداوند با صراحت‏ می‏فرماید که قرآن و پیامبر کسانی را هدایت می‏کنند که طالب رضای حق و خواستار مسیر او باشند. 6-در این آیه نیز فرهنگ و ادبیات و زبان‏شناسی‏ قرآن مؤید وحدت راه حق و منکر حقانیت پلورالی‏ است و تکثیر در بعد گمراهی‏ها و انحرافات را تأیید می‏کند.7-پیامبر انسانها را به اذن و ارادهء خداوند از تاریکی‏ها خارج می‏کند و به سوی نور ایمان و هدایت،رهنمون می‏شود،اما عامل جلب توجه‏ خداوند و مشمول عنایت خداوند شدن در گرو ارادهء خود انسان است.8-«صراط مستقیم»در تفاسیر معتبر از جمله«مجمع البیان»(8)به دین اسلام‏ تفسیر شده،درحالی که بسیاری از اصحاب‏ پلورالیزم برای توجیه دیدگاههای خود و اثبات‏ حقانیت پلورالی و متکثرة می‏گویند که«صراط مستقیم»یکی از راههای حق و اینگونه توجیه‏ می‏کنند که نکره در ادبیات عرب افاده عموم می‏کند مسألهء دیگر اینکه«صراط مستقیم»در چند مورد در قرآن با«ال»معرفه به کار رفته و در مواردی هم که به‏ صورت نکره آمده،عمدتا مفسرین بزرگ(که خود ادیب عربی هم بودند)آن را به راه حق با قید اسلام‏ تعبیر و تفسیر می‏کنند.
والذین کذبوا بایاتنا صم بکم فی الظلمات(9)«و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند کران و لالانی‏ غوطه‏ور در جهل و گمراهی‏ها هستند».
نکات مهم آیه چنین است:1-منکرین آیات‏ حق،مانند افراد کر و لال هستند.این افراد یا چیزی را نمی‏فهمند و یا اگر هم بفهمند قادر به بیان‏ آن نیستند.قطعا چنین افرادی توان درک آیات الهی‏ را ندارند.2-این افراد کر و لال در وادی کفر و جهل و انواع گمراهی و انحراف غوطه‏ور هستند.
3-در این آیه پلورالیزم قرآنی در بعد گمراهی‏ها و انحرافات برای بار چندم تکرار و تأیید شده است.
کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها(10)
در این آیه نیز کافر بسان انسانی فرض شده که‏ غرق در اعماق تاریکی‏هاست و توان خروج از آن‏را ندارد،یا راه خروج را نمی‏داند و اگر هم بداند،او تمام نیرو و توان خود را در تاریکی‏ها و گمراهی‏ها صرف کرده و اکنون قدرت خروج را ندارد.در این‏آیه نیز قرآن قائل به تکثیر در گمراهی‏ها و جهل و کفر و انحراف است.
هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من‏ الظلمات الی النور(11)«و خداوند است که شما را می‏بخشد و ملائکه شما را دعا می‏کنند و از خداوند می‏خواهند تا شما را از جهل و کفر خارج و به‏ معرفت خود رهنمون کند».
موارد مورد عنایت آیه به قرار ذیل می‏باشد:1- خداوند طالب معرفت و بخشش انسان است.2- این افراد کر و لال در وادی کفر و جهل و انواع‏ گمراهی و انحراف غوطه‏ور هستند.3-«ظلمات» در اینجا جهل به حقیقت خداوند و تنیدن انسان در اندیشه‏های باطل و بی‏اساس و«نور»به معنی‏ معرفت خداوند و هدایت در راه اوست.4-در این‏ آیه نیز وحدت راه حق اثبات و حقانیت پلورالی‏ انکار شده و برای باطل فروع متعددی قید شده‏ است.(گمراهی‏ها شیوه‏ها و شعبه‏هایی دارد).
هو الذی ینزل علی عبده آیات بینات لیخرجکم من‏ الظلمات الی النور(12)
«خداوند کسی است که بر بنده خود(پیامبر اکرم(ص))دلایل روشن و براهین واضحی را فرستاد تا اینکه شما را از کفر خارج و به ایمان هدایت کند».
نکات مورد توجه آیه در چند مورد است:1- پیامبر اکرم(ص) اول به عبودیت می‏رسد و سپس از دلایل و براهین الهی برای رسالت خود در هدایت‏ بندگان بهره‏مند می‏شود.2-خروج بشر از کفر و جهالت به ایمان و نور هدایت،با براهین و ادله‏ الهی توسط پیامبر انجام می‏شود.3-ذکر «ظلمات»که استعاره است برای جهل و انواع‏ گمراهی و«نور»برای هدایت الهی مؤید ادبیات‏ خاص حاکم بر قرآن و مؤکد بر مباحث سابق در تأیید تکثر قرآن در بعد منفی آن است.رسولا یتلوا علیکم آیات الله مبینات لیخرج الذین آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الی النور(13)«پیامبر(ص)بر شما آیات واضح و روشن را می‏خواند تا اینکه‏ مؤمنان و اهل عمل صالح را از تاریکیهای کفر خارج و به نور ایمان هدایت کند.
نکات مهم آیه چنین است:1-پیامبر(ص) آیات روشن الهی را برای بشر می‏خواند.2-کسانی‏ که ایمان آورده و عمل صالح انجام می‏دهند مصداق و موضوع هدایت پیامبر قرار می‏گیرند3- کفر به ظلمت تشبیه شده است،زیرا منتهی به‏ تاریکی قبر و جهنم می‏شود.ایمان هم به نور تشبیه شده چون به نور در قبر و قیامت و بهشت‏ منتهی می‏شود.4-این آیه نیز مصادیق انحراف و کفر را جمع تلقی کرده و راه ایمان و حق را مفرد آورده است.
و ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور(14)«و کور و بینا و تاریکی‏ها و نور مانند هم‏ نیستند».
مصادیق این آیه چند مورد است:1-اعمی و بصیر استعاره برای مشرک و مؤمن است و همانگونه‏ که فرد نابینا اشیاء را نمی‏بیند،مشرک و کافر هم از رؤیت حقایق عاجزند و مؤمن مانند فرد بینا همه‏ چیز را می‏بیند.2-در فرهنگ و ادبیات قرآن‏ «ظلمات و نور»استعاره برای گمراهی‏ها و هدایت‏ است و کاربرد انحرافات بصورت جمع و هدایت‏ بصورت مفرد بار معنایی قابل توجهی دارد.نکته‏دیگر اینکه خداوند از یک شی‏ء ملموس و مرئی برای‏ بشر مثالی مجرد و نامحسوس زده است،کور و بینا برای مشرک و مؤمن و ظلمت‏ها و نور برای گمراهیها و هدایت،این شیوه از لحاظ زبان‏شناسی بهترین‏ راه القا حقایق نامحسوس و مجرد است.مسأله‏ بعد،باز قرآن تکثر در گمراهی‏ها و شرک و کفر و نفاق و...را پذیرفته و بر وحدت راه حق و هدایت‏ که همان راه اسلام است،صحه گذاشته است.
3-مسأله بسیار مهم و اساسی این آیه نفی‏ حقانیت پلورالی و نسبیت حقایق است.قائلان به‏ حقانیت پلورالی می‏گویند هیچ اندیشهء افضل و برتری وجود ندارد.اما خداوند با این آیه با صراحت‏ تمام مسیر حق و باطل را تعیین کرده و به وضوح‏ اندیشه برتر را تأیید نموده است.
باز آیه‏ای داریم تقریبا بسیار نزدیک به آیهء مذکور که مؤید و مؤکد برآیه فوق است.قل هل یستوی‏ الاعمی و البصیر ام هل تستوی الظلمات و النور(15) بطلان حقانیت پلورالی در قرآن‏ در قرآن کریم آیات فراوانی وجود دارد که مؤید اندیشه برتر و منکر حقانیت پلورالی است.اینک به‏ چند نمونه اشاره می‏شود.
ان الذین عندالله الاسلام(16)«مسلما که دین‏ مقبول نزد خداوند اسلا است».
تفسیر«مجمع البیان»در این آیه دین را به طاعت‏ تفسیر کرده است.بنابراین مفهوم آیه چنین است که‏ طاعت مقبول درگاه الهی طاعت است که در حوزه‏ و دامنهء اسلام صورت پذیرد.اسلام باید کانال‏ عقاید و اخلاق و اعمال فرد متدین باشد تا مقبول‏ خداوند واقع شود این آیه با صراحت حقانیت‏ پلورالی را نفی و حقانیت دین اسلام را به انحصار تأیید می‏کند.لازم به توضیح است که منظور از حقانیت انحصاری اسلام این است که پیروان همه‏ ادیان الهی غیر از اسلام،اهل شقاوت و دوزخ‏ هستند.ممکن است بر کسی اتمام حجت نشده‏ باشد و اسلام را نشناسد اما در دین خود خلوص‏ داشته و واقعا هم گمان کند که مسیر حق را طی‏ می‏کند و اگر حق الناسی هم برعهده او نباشد هر چند که در اعمال عبادی او یا در رابطه بین بنده‏ و خداوند کوتاهی‏هایی نیز داشته باشد،ممکن‏ است مورد لطف و آمرزش الهی قرار گیرد.ولی این‏ امر دال بر حقانیت دین او نیست.یا افراد می‏توانند هرکدام راهی و شیوه‏ای را برای رسیدن به خداوند برگزینند،این امر نیز مؤید و توجیه کننده حقانیت‏ پلورالی نیست.راههای رسیدن به خداوند ممکن‏ است به عدد خلایق و انسانها باشد اما اگر هدف‏ همه راهها خداوند باشد نهایتا به یک مسیر منتهی می‏شوند و آن،مسیر توحید و هدایت الهی‏ است که در آیات بررسی شده تحت عنوان«نور» مطرح گردید.
در نهج‏البلاغه نیز تعبیر بسیار زیبایی داریم که‏ مؤید بحث ماست.امام علی(ع)می‏فرماید:«فمن‏ یبتغ غیر الاسلام دینا تتحقق شقوته و تنفصم عروته‏ و تعظم کبوته و یکن ما به الی الحزن الطویل و العذاب الوبیل»(17)
هرکسی دینی را جز اسلام پیروی کند شقاوت او حتمی است و پیوند او با خداوند گسسته می‏شود و لغزش و سقوط او بزرگ خواهد شد و او دچار غمی‏ طولانی و عذابی دردناک خواهد شد.
نهج‏البلاغه به عنوان تفسیر قرآن‏به زبان علی(ع) است و از لحاظ مفاهیم دینی و ادبی و اجتماعی‏ مورد عنایت تمام دانش‏پژوهان عالم است.شایسته‏ بود که از این کتاب عظیم-که به حق اقیانوسی‏ دیگر است-به عنوان نائب قرآن اشاره‏ای بنماییم.
در این کلام چند نکته دینی و اجتماعی قابل فهم‏ و برداشت می‏باشد: 1-در درجهء اول مؤید و پشتیبان سخن قرآن است‏ و به حقانیت انحصاری اسلام صراحت دارد.
2-کسی که غیر اسلام را برمی‏گزیند به خاطر قطع پیوند با خداوند شقاوت و تبهکاری و تباهی او حتمی است.3-چنین فردی سقوط و انحراف او حتمی و محقق است و فرد غیر مسلمان نمی‏تواند ادعای صراط مستقیم را بنماید.4-از لحاظ روانی‏ هم گرفتار اضطراب و تشویش خاطر و عدم اطمینان‏ روحی و همّ و غمّ می‏شود و این مسأله در رفتار اجتماعی او نیز بشدت اثر می‏کند.5-در قیامت‏ نیز گرفتار عذاب دردناک می‏شود و عاقبت بدی را در پی خواهد داشت.6-در این کلام گهربار با صراحت تمام حقانیت متکثرهء پلورالی به جدل و بطلان کشیده می‏شود.
و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام‏ دینا(18)نعمت خودم را بر شما به اتمام رساندم و اسلام را به عنوان دین برای شما قبول نمودم.
این آیه به نظر بسیاری از مفسرین از جمله‏ طبرسی صاحب«مجمع البیان»در روز عرفه سال‏ حجةالوداع بر پیامبر اسلام(ص)نازل شده است. مفسرین بر این عقیده هستند که وقتی پیامبر اسلام(ص)حدود و ثغور و احکام دین را تبیین فرمود و ولایت علی(ع)را اعلام کرد،خداوند بر کمال دین‏ اسلام و اتمام نعمت خود صحه گذاشت.این آیه‏ مهمترین اشاره‏ای را که برای ما دارد،نگاه خداوند به دین اسلام به عنوان دین مقبول و اکمل است؛ دینی که با ولایت کامل می‏شود.خداوند کریم در این آیه،دین مورد رضایت خود را اسلام اعلام کرده‏ و به حقانیت آن اشاره کرده است.
و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی‏ الاخرة من الخاسرین(19)«هرکسی دینی به جز اسلام را پیروی و تعقیب کند از او پذیرفته نمی‏شود و او در آخرت از زیانکاران است».
مدعیان پلورالیزم دینی و قائلان به حقانیت‏پلورالی همه ادیان الهی و گاهی حتی غیر الهی را نیز مقبول خداوند می‏دانند و به حقانیت نسبی ادیان‏ قائلند،در حالی که خداوند با صراحت تمام در این آیه تأکید می‏کنند که پیروی از هر دینی غیر از اسلام مقبول نیست و موجب خسران و زیان در آخرت می‏شود.فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره‏ للاسلام(20)«هرکسی را که خداوند بخواهد هدایت‏ کند سینه‏اش را برای پذیرش اسلام می‏گشاید».
این آیه نیز صراحت دارد که هدایت و در طریق‏ حق بودن،به شرط پذیرش اسلام است.خداوند وقتی می‏خواهد بنده‏ای را برای هدایت در مسیر حق‏ مهیا کند وجود او را برای قبول اسلام به عنوان دین‏ حق و اندیشه برتر آماده و مساعد می‏کند.افمن‏ شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه(21)«آیا کسی که برای اسلام،خداوند به او شرح صدر عطا فرموده و به نور الهی مجهز و منور است با کافران‏ یکسان است؟»
پذیرش اسلام و تسلیم اوامر و نواحی آن شدن‏ دلهای پاکی را می‏طلبد برغم دیدگاه مدافعان‏ پلورالیزم دینی که انکار حقانیت پلورالی معادل‏ است با گمراه دانستن اکثریت مردم جهان،در این‏ آیه خداوند اولا حقانیت پلورالی را انکار می‏کند و ثانیا خداوند افرادی که دلهایشان برای پذیرش اسلام‏ مهیا شده و به آنها شرح صدر داده را با معاندین و کفار و مشرکین و کسانی که بر اثر گناه زیاد دلهایشان سنگ شده است را مساوی ندانسته است‏ و این خود تأیید حقانیت انحصاری اسلام و نفی‏ تکثر گرایی است و در نتیجه تایید اندیشه برتر هم در محتوی این آیه نهفته است.
شرح صدر بشر برای پذیرش اسلام با لطف‏ خداوند به سه شیوه میسر است:1-برخورداری از قدرت ادله.2-الطاف الهی که هر آینه در حال‏ تجدید شدن هستند.3-تثبیت ادله در فرد و از بین‏ رفتن انواع شبهات.
از لحاظ ادبی نیز خداوند در این آیه ادله را به نور تشبیه کرده است.
هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره‏ علی الدین کله و لو کره المشرکون(22)«خداوند است‏ که پیامبر خود(محمد(ص))را با هدایت و دین حق‏ فرستاد تا دین اسلام را بر همه ادیان بوسیله ادله‏ برتری دهد هرچند که مشرکان ناخشنود باشند».
این آیه مسایلی چند را شامل می‏شود:1- خداوند پیامبر اسلام(ص)را با صلاح توحید و هدایت‏ بندگان و دین اسلام برای اتمام مأمورت دینی انبیا و وحدت همه ادیان در قالب اسلام فرستاد.2- با لفظ«دین الحق»حقانیت انحصاری اسلام صد درصد تأیید می‏شود زیرا با رجوع به همهء تفاسیر و ادله عقلی و نقلی و ادبی«دین الحق»در این آیه‏ جز اسلام نیست.3-در ضمن تأیید حقانیت‏ اسلام نفی پلورالیزم دینی نیز در آیه نهفته است.زیرا عبارت بعد از«دین الحق»مؤید این مطلب است. 4-استعلا و برتری اندیشه اسلام بر ادیان و اندیشه های دیگر با«لیظهره علی الدین کله»ثابت‏ می‏شود.5-نکته بسیار حائز اهمیت از لحاظ روان‏شناسی اینکه در طول تاریخ حرکت دینی انبیا گروهی از افراد به دلیل آلودگی روحی و اخلاقی و فکری با حرکت انبیا مخالفت کرده و از پذیرش‏ حقایق الهی روی گردان شدند.مقابله با پیامبراسلام و دین حق عمدتا با همین انگیزه روانی‏ صورت می‏گرفت.آنها می‏گفتند چرا ما از فردی که‏ مثل خودمان است اطاعت کنیم؟او چه امتیاز و برتری برما دارد؟امروزه نیز مقابله جریان سکولار و لیبرال در ایران با اندیشه‏های ناب اسلامی و تعدی‏ آنها به حریم مقدسات اسلام و معصومین(ع)و تضعیف ولایت فقیه ریشه در همان مسایل تاریخی‏ دارد که می‏توان در چند قسمت بیان کرد: 1-روح تخریب شده انسانی و وجود طماع‏ بعضی افراد سلامت و صفای اسلام و حاکمیت آن‏ را بر نمی‏تابد.2-از لحاظ روانی و روانکاوی‏ شخصیت این افراد باید گفت که اینها گرفتاری‏ نوعی خود بزرگ‏بینی کاذب بوده و دقیقا همان حرف‏ عربهای جاهلی را در قالبی زیبا و شیطانی و با افسون الفاظ تکرار می‏کنند و غلبه و سیطره اسلام‏ بر ادیان دیگر را نمی‏پسندند.در یک روان‏کاوی‏ دقیق اینان با ولایت‏پذیری از صدر تا ذیل مشکل‏ دارند.مشکل این جماعت با ولایت فقیه و مصداق‏ آن نیست،مشکل بحران روحی در پذیرش ولایت‏ خداوند و پیامبر اکرم (ص)و ائمه معصومین(ع) است.این موضوع براحتی در نوشته‏ها و ایراداتشان‏ متجلی است.در نتیجه در این نوشتار بوضوح‏ ثابت گردید که قرآن به اصل وجود تکثیر اندیشه‏ها قائل است.اما به حقانیت پلورالی اعتقادی ندارد و برعکس به حقانیت خاص اسلام عقیده دارد. دعوت قرآن به بهره‏گیری از اندیشه‏ها نه از باب‏ تساهل و تسامح و گذشت از ارزشهای اسلامی و التقاط فکری است بلکه به قصد انتخاب اندیشه‏ برتر و تبلیغ آن است.پلورالیزم‏قرآن در بعد گمراهی‏ها و انحرافات است و به اندیشه‏های‏ متکثره به عنوان حق نسبی نمی‏نگرد.اشکال عمد پلورالیزم سیال و بی‏ثبات بودن و بی‏اعتقادی به‏ حقانیت یک دین خاص است.

پی‏نوشت:

(1)-مناظره سروش و کدیور درباره پلورالیزم،ناشر روزنامه سلام‏ چاپ اول بهار 1378 ص 57
(2)-قرآن کریم،سوره زمر،آیات 17-18
(3)-مجمع البیان،الطبرسی،ابی علی الفضل بن الحسن،بیروت‏ -لبنان،دارالمعرفة،چاپ اول،1406 هـ 1986م.ج 8-7 ص‏ 770
(4)-الکشاف،المزخشری،محمود بن عمر،بیروت-لبنان‏ دارالکتاب العربی،چاپ سوم 1407 هـ 1987 م.ج 4ص‏ص‏ 120
(5)-طاغوت هر معبودی در عرض خداوند است.
(6)-قرآن کریم،سوره ابراهیم آیهء 5
(7)-قرآن کریم،سوره‏مائده،آیات 15-16
(8)-مجمع البیان الطبرسی،ابی علی الفضل بن الحسن،بیروت‏ -لبنان-دارالمعرفة،چاپ اول 1406 هـ 1986م.ج 3-4،ص‏ 270
(9)-قرآن کریم،سوره انعام،آیه 39
(10)-قرآن کریم،سوره انعام‏آیه 122
(11)-قرآن کریم،سوره احزاب،آیه 43
(12)-قرآن کریم،سوره حدید آیه 9
(13)-قرآن کریم،سوره طلاق آیه 11
(14)-قرآن کریم،سوره فاطر،آیه 20
(15)-قرآن کریم،سورهء رعد،آیه 16
(16)-قرآن کریم،سورهء آل‏عمران،آیهء 19
(17)-المعجم المفهرس لا لفاظ نهج‏البلاغه،محمدی کاظم‏ دشتی محمد،مؤسسهء النشر الاسلام التابعة لجماعة المدرسی‏ بقم،چاپ پنجم،سال 1417 هـ.ص 56 خطبهء 4-161
(18)-قرآن کریم،سوره آل‏عمران آیه 19
(19)-قرآن کریم،سورهء آل‏عمران،آیهء 85
(20)-قرآن کریم،سورهءانعام،آیهء125
(21)-قرآن کریم،سوره زمر،آیه 22
(22)-قرآن کریم،سوره صف،آیهء 9

 
سه شنبه 18 مهر 1391  10:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و پلورالیزم دینی

قرآن و پلورالیزم دینی

جعفر محقق
ستاد نشر رسانه‏ای مرکز فرهنگ و معارف قرآن
پلورالیزم یا تکثر ادیان، از مباحث «فلسفه دین‏» است که در قرن حاضر، متفکران غرب آن را، به صورت جدی، مطرح کرده‏اند . قرائت و معنای شایع و متبادر آن، پذیرفتن حقانیت تمامی ادیان، و لازمه آن تعدد صراطهای مستقیم است . پیشینه این بحث در ایران، حدودا به چند دهه گذشته البته نه به اصطلاح پلورالیزم بلکه به عنوان «تعدد ادیان‏» - برمی‏گردد . این مقوله در آن عصر نیز برای خود طرفداران و مخالفانی داشته است که می‏توان به دو فیلسوف و متفکر معاصر یعنی علامه طباطبایی (1) و شهید مطهری اشاره کرد که هر دو گام در این عرصه نهادند و به ابطال پلورالیزم پرداختند .
در سال‏های اخیر، دوباره مشعل این بحث روشن شده است و این بار مدعیان، آن را در مجامع و تریبون‏های مختلفی برای عموم مردم مطرح کردند که چه بسا موجب سر در گمی مخاطبانی گردد که آشنایی کامل با مبانی نظریه پلورالیزم و اسلام ندارند; و به تعبیر شهید مطهری «عصر ما از نظر دینی و مذهبی خصوصا برای طبقه جوان، عصر اضطراب و دودلی و بحران است .» (2)
از این رو، ضرورت ارائه یک بحث‏شفاف و به دور از هر گونه غرض ورزی و افراط و تفریط برای نسل جوان بیش از پیش احساس می‏شود .
1 - ضرورت دین

در ابتدای بحث تکثر ادیان، باید این نکته تنقیح گردد که انسان به وجود دین و بعثت پیامبران نیازمند است‏یا نه؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت: که هدف از آفرینش انسان، رسیدن به ساحل نجات و خوشبختی است و تامین آن با شکفته شدن استعدادهای نهفته او میسر می‏شود . در این جا این سؤال به وجود می‏آید که آیا انسان، خود توان شناخت استعدادهای نهفته‏اش را دارد، یا نه؟ علاوه بر آن، آیا انسان می‏تواند قوانین اساسی فردی و اجتماعی، به منظور تامین سعادت خود و اجتماع وضع کند، یا نه؟
تا عصر حاضر هیچ فیلسوف و دانشمندی مدعی شناخت انسان و نیازهای فطری او نشده است و هر روز که قافله علم و فلسفه به پیش می‏تازد، بر مجهولات انسان در این زمینه افزون می‏شود; و لذا در تعریف انسان گفته شده است که «انسان موجودی است ناشناخته‏» . از این رو، حکمت و لطف الهی اقتضا می‏کند که انسان را در این ره، بی‏رهنما نگذارد و با فرستادن پیامبران، هادی انسان گردد . (3)

2 - مواجهه با ادیان ناسازگار

بعد از احساس ضرورت انتخاب دین و بعثت انبیاء، انسان وقتی قدم در عرصه انتخاب دین می‏گذارد، در نگاه آغازین، متوجه وجود ادیان و مکاتب متکثری می‏شود که هر کدام، بسیاری از مردم را به سوی خود جذب کردند . در همین نگاه آغازین، متوجه تعارض بنیادین میان ادیان موجود می‏شویم، برای نمونه، می‏توان به ادیانی که به «ادیان آسمانی‏» معروفند، اشاره کرد . یهودیت و مسیحیت، هر یک به نوعی به شرک و تعدد «اله‏» معتقدند . آیین «زرتشت‏» با طرح دوگانه‏پرستی (یزدان و اهریمن) در عداد ادیان شرک آلود قرار گرفته است; و از سوی دیگر، اسلام منادی توحید محض است و خطاب به قوم یهود و مسیح، در قرآن کریم (سوره آل عمران، آیه 64) آمده است:
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا»
از وجود تناقضات در ارکان ادیان آسمانی موجود به راحتی می‏توانیم وضعیت ادیان دیگر را تشخیص بدهیم . مکاتب و ادیانی که یا به کلی منکر وجود امر قدسی هستند ویا فقط قائل به وجود امر قدسی و عالم ماوراء طبیعت هستند و منکر وجود خداوند و نبوت‏اند; مثل مکتب کمونیست‏ها و آیین هندو .

3 - یک دین یا چند دین؟

در برخورد و مواجهه با ادیان مختلف، این سؤال برای ذهن هر متفکری مطرح می‏شود که آیا به راستی همه این ادیان مختلف و بعضا متناقض، برحقند و یا این که دین حق و صراط مستقیم یکی بیش نیست و بقیه ادیان از حقیقت و خواسته الهی دور شده‏اند؟

حکم عقل به وحدت ادیان آسمانی

آیا ممکن است که خداوند خیرخواه، ادیان مختلف از حیث ماهیت، برای بشر بفرستد؟
با تامل در حکمت ضرورت دین که عبارت است از: وجود نیازهای فطری و ثابت انسان و از سوی دیگر، یکی بودن فرستنده ادیان، به نظر می‏رسد پاسخ سؤال مذکور چندان مشکل نباشد; زیرا فرستنده دین، خداوند حکیم و خیرخواه است که با برآوردن نیازهای فطری انسان و به فعلیت رساندن استعدادهایش سعادت او را تامین می‏کند . در این صورت، فرستادن ادیانی که با یکدیگر از حیث ماهیت مختلفند، توجیه‏ناپذیر نیست; زیرا تفسیر ماهوی یک برنامه و آیین در صورتی موجه است که العیاذبالله ماهیت و لب ادیان پیشین فاقد محتوا و توانایی لازم در جهت هدایت انسان باشد و خداوند دین ناقص فرستاده باشد . این فرض با براهین عقلی و فلسفی ناسازگار است و خرد آن را نمی‏پذیرد .
فرض دیگر این که نقصان از سوی خود انسان باشد که به خاطر هوای نفسانی از قرار گرفتن در رکاب ره یافتگان سرباز می‏زند . لازمه این فرض، نه تغییر ماهوی دین، بلکه تاکید و راهنمایی و نصیحت‏بیشتر است .
فرض سوم این که تغییر ماهوی ادیان، مستند به تغییر شرایط زمانی و مکانی و نیازهای جدید بشری باشد . در پاسخ این احتمال - که امروزه طرفدارانی دارد - باید گفت که گوهر ادیان الهی مشتمل بر معارفی بنیادی است که ناظر به سعادت انسان و نیازهای فطری و ثابت اوست . مثلا دین از انسان خواسته است که از خداوند و پیامبرانش اطاعت کند و به اصول اخلاقی ثابت مثل نوع دوستی، عدالت و ... پایبند باشد . ادیان الهی برای تعالی روح انسانی و برقراری عدالت نازل شده‏اند و این معارف و اصول نیز به هیچ وجه باگذشت زمان تغییر نمی‏کند . «مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت می‏تواند داشته باشد .» (4)
بلی تغییر زمان و نیازهای جدید و غیر ثابت انسان، تغییر برخی احکام و فروع ، یا تکمیل آن‏ها را می‏طلبد، ولی لازمه آن تغییر و تکامل شریعت است; نه دین . شهید مطهری در این زمینه می‏گوید: «تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یکدیگر از انواع اختلاف برنامه‏هایی است که در یک کشور هر چندبار به مورد اجرا گذاشته می‏شود و همه آن‏ها از یک قانون اساسی الهام می‏گیرد . همه آنان (پیامبران) مردم را به یک شاهراه و به سوی یک هدف دعوت می‏کردند .» (5)

قرآن و وحدت دین

با رجوع به قرآن کریم، درمی‏یابیم که خداوند نه تنها دین حضرت محمد (صلی‏الله علیه‏و آله) را «اسلام‏» می‏نامد، دین پیامبران پیشین را نیز به همین نام توصیف می‏کند . مثلا در آیه 67 سوره آل عمران، آیین حضرت ابراهیم ( علیه‏السلام) را اسلام می‏شمرد: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما» و در آیه 153 سوره انعام، پیامبر اسلام با اشاره به اسلام که تنها صراط مستقیم است، از راه‏های دیگر منع می‏کند: «و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله‏» .
استاد شهید با تذکر این نکته که دین، در اصطلاح مورخان و مردم، به صورت جمع و متعدد بکار می‏رود، موضوع قرآن را چنین تقریر می‏کند:
«از نظر قرآن، دین خدا از آدم تا خاتم یکی است . همه پیامبران، اعم از پیامبران صاحب شریعت و پیامبران غیر صاحب شریعت، به یک مکتب دعوت می‏کرده‏اند . اصول مکتب انبیاء که دین نامیده می‏شود، یکی بوده است .» (6)
استاد در جای دیگر، آیه «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها» (روم، 30) را دلیل وحدت دین می‏شمارد . (7)

تکامل دین و اختلافات شرایع

از مطالب گذشته روشن شد که «دین‏» اصول اعتقادی ثابت، مطابق نیازهای فطری بشری است; و «شریعت‏» تعدادی احکام فردی و اجتماعی است که بعضی از آن‏ها بر حسب ضرورت و تحول نیازهای بشر قابل تغییر است . به دیگر سخن، ماهیت دین در همه اعصار یکی است; اما با بالا رفتن استعدادها و قابلیت‏های مخاطبان، دین نیز جامع‏تر می‏شود . استاد شهید، تعدد پیامبران را به تعدد معلمان و کتب آسمانی به کتب درس دوره‏های مختلف تحصیلی تشبیه می‏کند و می‏گوید: «بشر در تعلیمات انبیاء، مانند یک دانش‏آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا برده‏اند . این تکامل دین (است)، نه اختلاف ادیان . قرآن هرگز کلمه دین (را) به صورت ادیان نیاورده است .» (8)

خطای تشبیه پیامبران به فلاسفه

مدعیان پلورالیزم پنداشته‏اند که همان طور که در جهان نه یک فلسفه بلکه فلسفه‏های مختلفی هست که نشات گرفته از اختلاف اندیشه‏هاست، به همین شکل نیز ادیانی که پیامبران مختلف می‏آورند، مانند مکاتب فلسفی، رنگ اختلاف به خود می‏گیرند . بطلان این قیاس، نیازمند توضیح بیشتری نیست; زیرا منشا اختلاف در فلسفه‏ها به اختلاف فیلسوفان و افکار مختلف یک فیلسوف بر می‏گردد، در حالی که مصدر ادیان، خداوند حکیم و عالم است که علم او ازلی و تغییرناپذیر است . پیامبران، علاوه بر برخورداری از نبوغ، از طریق وحی به مبدا هستی و علم ازلی نیز متصل‏اند .
«تفاوت پیامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ، این است که فلاسفه هر کدام مکتب مخصوص به خود داشته‏اند، از این رو، همیشه در جهان فلسفه‏ها وجود داشته، نه فلسفه; ولی پیامبران الهی همیشه مؤید و مصدق یکدیگر بوده‏اند و یکدیگر را نفی نکرده‏اند . هر کدام از پیامبران اگر در محیط و زمان پیامبر دیگر می‏بود، مانند او قانون و دستور العمل می‏آورد .» (9)

راز ختم نبوت

از مطالب گذشته می‏توان به راز ختم نبوت به دست پیامبر اکرم (صلی‏الله علیه‏و آله) پی برد; زیرا انسان بعد از طی مراحل مختلف، قابلیت دریافت‏برنامه کلی هدایت‏خود را پیدا می‏کند و از این مرحله به بعد، انسان با رشد و تکامل عقلانی خود می‏تواند بدون پیامبر و با اتکا به کتاب مقدس او و ائمه هدی طی طریق نماید . همان گونه که شهید مطهری می‏گوید: «بشر در مسیر تکاملی خود مانند قافله‏ای است که در راهی و به سوی مقصد معینی حرکت می‏کند، ولی راه را نمی‏داند . هر چند یک بار به کسی برخورد می‏کند که راه می‏داند و با نشانه‏هایی که از او می‏گیرد، ده‏ها کیلومتر راه را طی می‏کند ... تا تدریجا خود قابلیت‏بیشتری برای فراگیری پیدا می‏کند و می‏رسد به شخصی که نقشه کلی راه را از او می‏گیرد و برای همیشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمایی‏های جدید بی نیاز می‏گردد .» (10)
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست

دلایل انحصار صراط مستقیم به اسلام

تا اینجا مابه تحلیل دو اصل مهم «ضرورت دین‏» و «وحدت دین‏» پرداختیم . این دو بحث، نقش کلیدی در روشن شدن زوایای بحث «پلورالیزم‏» دارد و بعد از گذر از این دو مرحله، انسان برای تعیین دین حق و برتر، از بین ادیان مختلف، نیازمند معیارهایی برای تعیین و شناخت دین حق است .
البته ملاک و معیار تشخیص دین حق از باطل را می‏توان از دو نظر متفاوت، یعنی درون دینی و بیرون دینی جستجو کرد، اما در این جا به ادله‏ای که شهید متفکر بدان اشاراتی داشته است، بسنده می‏کنیم . (11)

1 - حکم عقل به انتخاب دین کامل و برتر

گفتیم که عقل بعد از احساس، ضرورت و وحدت دین الهی به انتخاب دین بدون فحص از حقانیت و برتری آن نسبت‏به ادیان دیگر، اکتفا نمی‏کند، بلکه دنبال معیار می‏گردد .
یکی از این ملاک‏ها، ارزیابی و سنجش ادیان موجود از نظر جامعیت و مطابقت‏با نیازهای فطری انسان است که در اینجا به مقایسه دو دین بزرگ جهان که مدعی حقانیت نیز هستند، یعنی اسلام و مسیحیت، می‏پردازیم:
1 - جهان بینی اسلام بر اصل توحید و جهان بینی مسیحیت‏بر تثلیث (متی 28: 19 - یوحنا5: 20 - اول قرنتیان 8: 6) استوار است .
2 - وحی منزل بودن قرآن کریم، دست نویس و جبری بودن انجیل .
3 - اشتمال قرآن بر تعدادی مضامین عالی وانواع اعجاز، و اشتمال کتاب مقدس بر آموزه‏های ناسازگار با عقل، مانند تجسم خدا و گناه فطری و مساله فدیه (یوحنا16: 7، یوحنا4: 26، یوحنا14: 16، رومیان‏3: 20و 24، رومیان‏5: 12 و کتاب هوشیع نبی 9: 5 - 10)
4 - داعیه جهانی بودن اسلام و نسخ ادیان پیشین، اعلام موقتی بودن تورات و انجیل و بشارت به ظهور پیامبر پسین . (یوحنا16: 7، کتاب هوشیع نبی‏9: 5 - 10)
5 - عدالت و ظلم ستیزی اسلام، توصیه به ستم پذیری از اشخاص و حکومت در انجیل . (متی‏5: 38، متی‏22: 21، متی 2: 17، لوقا20: 25، متی‏22: 18، مدقس‏12: 15)
6 - و بالاخره وجود قوانین و احکام اجتماعی، اقتصادی، حقوقی، جزایی در اسلام، منطبق با نیازهای فطری بشری مثل اصل شورا، قداست‏شغل، حرمت رشوه، ربا و احتکار، توصیه به دفاع از حقوق خصوصی و اجتماعی و جهاد در مقابل متجاوزان، احکام حدود و دیات به منظور اصلاح جامعه و پیشگیری از وقوع جرایم .

2 - خود سوز بودن پلورالیزم

به نظر می‏رسد، نظریه پلورالیزم و پذیرش حقانیت ادیان، وقتی پایش به قلمرو دین اسلام برسد، یعنی مطابق مبنای خود بخواهد حقانیت اسلام را نیز بپذیرد، دست‏به انتحار زده است . توضیح این که پذیرفتن حقانیت دین یهود، یا مسیح هیچ منافاتی با پذیرش حقانیت ادیان دیگر ندارد، بلکه چه بسا مطابق اصول یهود و مسیح نیز باشد; چرا که در آن‏ها وعده و بشارت ظهور دین بر حق پسین داده شده است و شخص معتقد به پلورالیزم می‏تواند بعد از پذیرش حقانیت‏یهود و مسیح سراغ ادیان دیگر برود . اما وقتی آیین اسلام را نیز یکی از ادیان بر حق معرفی می‏کند، معنای آن این است که اسلام و اصول مسلم آن نیز برخاسته ازحقیقت است . در اینجاست که با یکی از اصول مسلم اسلام، یعنی اصل «نسخ‏» - که بر انقضاء حقانیت ادیان پیشین دلالت می‏کند مواجه می‏شود . در این صورت، اگر آن را نیز بپذیرد، لازمه‏اش دست کشیدن از ادعای تعدد ادیان است . شهید مطهری در این زمینه گفته است:
«لازمه ایمان به همه پیامبران، این است که در هر زمانی تسلیم شریعت همان پیامبری باشیم که دوره اوست، و قهرا لازم است در دوره ختمیه آخرین دستورهایی که از جانب خدا به وسیله آخرین پیامبر رسیده است، عمل کنیم و این لازمه اسلام، یعنی تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالت‏های فرستادگان اوست .» (12)

3 - حکم عقل به پیروی از پیام آخر

بعد از پذیرفتن حقانیت ادیان در عرض هم، عقل دلیلی دیگر برای انتخاب اسلام می‏یابد و آن این که عقل حکم می‏کند که مکلف، پیام و تکلف آخر مولی را برای خود مبنای عمل و حجت قرار دهد . از این رو، می‏باید اسلام را برگزید .
«لازمه تسلیم خدا شدن، پذیرفتن دستورهای اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است .» (13)

4 - ادله نقلی

استاد شهید در تایید مدعای خویش و رد تعدد ادیان در مواضع مختلف، به آیات الهی تمسک کرده‏اند که برخی از آن‏ها ذکر شد . در اینجا به آیات دیگر اشاره می‏کنیم: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین‏» ; هر کس غیر از اسلام دین بجوید، هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود (آل عمران، 85) .
آیه دیگر که خطاب به اهل کتاب است که اگر آنان اسلام آوردند، در هدایت و صراط مستقیم هستند: «فان اسلموا فقد اهتدوا» (آل عمران ، 20) .
خداوند «اسلام‏» را دین حقیقی در نزد خود توصیف می‏کند: «ان الدین عند الله الاسلام‏» (آل عمران، 19) . (14)
«ولقد ارسلنا نوحا و ابراهیم و جعلنا فی ذریتهما النبوة و الکتب فمنهم مهتد و کثیر منهم فاسقون× ثم قفینا علی ءاثرهم برسلنا» ; ما قبلا نوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل این دو «پیامبری‏» و کتاب قرار داده‏ایم . بعضی از این‏ها هدایت‏شده و بیشترشان فاسق بودند . سپس ما پیغمبران خود را یک یک پشت‏سر یکدیگر قرار دادیم (حدید، 26و27) .
استاد شهید از آیه فوق چنین نتیجه‏گیری می‏کند: «کلمه قفینا مصدرش تقفیه و از ماده فقا است . قفا پشت گردن را می‏گویند . وقتی که افرادی ردیف و پشت گردن دیگری بایستند، مثل یک صف نظامی، چهره هر یک از آن‏ها به پشت گردن دیگری است ... جمله «ثم قفینا علی ءاثرهم‏» متضمن این نکته است که هر پیغمبر بعدی، از همان راه رفته است که پیغمبران قبلی رفته‏اند; یعنی کسی خیال نکند پیغمبران راه‏های مختلف دارند; راه یکی بوده، از نوح تا خاتم الانبیاء راه یکی است ... «آثار» جمع «اثر» است و اثر یعنی جای پا، پیغمبران هر کدام آمدند پا جای پای دیگران گذاشتند ... راه انبیاء یک راه بیشتر نیست .»

نقد ادله پلورالیسم

در این بخش از نوشتار، به تحلیل و نقد علامه شهید از شبهات طرفداران پلورالیسم می‏پردازیم .

1 - تمسک به آیات الهی

بعضی روشنفکران اسلامی، برای توجیه نظریه پلورالیسم خواستند به اصطلاح برای مدعای خود، دلیل قرآنی بیاورند و یا آیاتی را که خط بطلان بر پلورالیسم می‏کشد، توجیه نمایند (15) که در اینجا به دو آیه اشاره می‏شود:

الف - سوره مائده آیه 69

«ان الذین ءامنو و الذین هادوا و الصابئون و النصاری من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون‏» ; آنان که ایمان آورده‏اند، (مسلمان‏ها) و یهودیان و صابئین و نصرانی‏ها، همه کسانی که ایمان به خدا و روز رستاخیز داشته باشند و کار شایسته به جا آورند، بی‏ترس و واهمه خواهند بود و غمگین نیز نمی‏گردند .
وجه استدلال: «در این آیه، برای رستگاری و ایمنی از عذاب خدا سه شرط ذکر شده است: ایمان به خدا، ایمان به رستاخیز و عمل نیک . قید دیگری (مثل اسلام) نشده است .» (16)
در پاسخ به استدلال به آیه فوق، باید گفت که بین حق بودن یک دین و در صراط مستقیم گام برداشتن پیروان آن دین با رفع عقاب (حزن و خوف) نباید خلط کرد . آن چه از آیه فوق مستفاد می‏شود، نه صحه گذاشتن قرآن کریم بر طریق اهل کتاب و صراط مستقیم خواندن آن، بلکه دلالت‏بر رفع عقاب در روز قیامت از اهل کتاب و حداکثر دلالت‏بر اعطای ثواب و پاداش به مؤمنان اهل کتاب است که در دنیا به خاطر روشن نشدن نور اسلام بر دین خود باقی می‏ماندند; با این شرط که در اعتقادات خود مثل اکثر مسیحیان و یهودیان امروزه دچار شرک نشدند و از نظر اخلاقی نیز اعمال صالح انجام دادند . شهید مطهری می‏گوید: «باید بگوییم که عدالت و نیکو کاری، حتی از مردمان کافر به خدا و قیامت هم مقبول است . بنابراین کسانی که منکر خدا و قیامت‏اند، ولی خدمات بزرگ فرهنگی، بهداشتی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به بشریت تقدیم می‏دارند، دارای اجر بزرگی خواهند بود .» (17)

ب: «لا اکراه فی الدین‏»

شاید بعضی برای اثبات عدم اجبار در گرویدن به اسلام و آزادی انتخاب ادیان دیگر، به آیه فوق استناد کنند که هر گونه اجبار و اکراه را در دین نفی نموده است . مرحوم مطهری با اشاره به آیه مذکور می‏نویسد:
«این آیه به این معنا نیست که دین خدا، در هر زمان متعدد است و ما حق داریم هر کدام را که بخواهیم انتخاب کنیم; چنین نیست، در هر زمانی یک دین حق وجود دارد و ... در این زمان، اگر کسی بخواهد به سوی خدا راهی بجوید، باید از دستورات دین او راهنمایی بجوید .» (18)

2 - اسلام به معنای مطلق تسلیم

بعضی طرفداران تعدد ادیان، برای به کرسی نشاندن مدعای خود، «اسلام‏» را در آیات قرآن کریم به «مطلق تسلیم‏» در برابر خداوند معنا و تفسیر کردند، یعنی آن چه خداوند حکیم از انسان خواسته است، انقیاد و تسلیم در برابر او و التزام به یکی از ادیان آسمانی است . شهید مطهری در پاسخ به این اشکال، با پذیرفتن معنای «مطلق تسلیم‏» برای «اسلام‏» معتقد است که مصداق پیدا کردن و تحقق حقیقت تسلیم، در گرو تسلیم انسان است‏به هر آن چه خداوند از او خواسته است .
«اگر گفته شود که مراد از اسلام، خصوص دین ما نیست، بلکه منظور تسلیم خدا شدن است، پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است، ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان، شکل آن همان دین گرانمایه‏ای است که به دست‏حضرت خاتم الانبیاء ظهور یافته است و قهرا کلمه اسلام بر آن منطبق می‏گردد و بس .» (19)
به دیگر سخن، گوهر و ماهیت ادیان، همان تسلیم محض در برابر خداوند است که با تسلیم در برابر انبیاء و گوش جان سپردن به پیام‏های آنان عینیت می‏یابد .

3 - عذاب اکثریت مردم

یکی از دستاویزهای مهم طرفداران پلورالیزم، ادعای لزوم عذاب اکثریت مردم در جهنم بنابر انحصار حق به یک دین است; چراکه لازمه حقانیت‏یک دین و باطل بودن دیگر ادیان، قول به ضلالت و گمراهی اکثریت مردم است که پیروان ادیان دیگر هستند و اعمال چنین انسان‏هایی هر چند که دارای ابتکارات و اختراعات عظیمی باشند، به خاطر کفرشان محکوم بطلان است . اما اگر پلورالیزم را بپذیریم و پیروان جمیع ادیان را از ره یافتگان و سالکان راه نجات تلقی کنیم، تصویری از خوش بینی و سعادت مطلق به اکثریت مردم را ترسیم کرده‏ایم که مطابق با حکمت و هدایت و خیرخواهی خداوند است .
اشکال فوق را بیشتر جان هیک، فیلسوف معاصر، طرح و تقویت نموده است . (20) بعضی معاصران نیز آن را در مقالات خود دنبال کردند . (21) البته اصل این اشکال، چهار دهه پیش، در جزوه‏ای چنین تقریر شد: «اگر پیروان هر یک از مذاهب، این طور فکر کنند که فقط خودشان رستگارند، چنین طرز تفکری با روح عدالت‏خداوند منطبق نخواهد بود .» (22)
متفکر برجسته معاصر، در کتاب گرانسنگ خود، عدل الهی، با استدلال و به تفصیل رفع شبهه کرده است . شبهه مذکور از دو جهت قابل طرح است: یکی مربوط به اعمال نیک کفار در دنیا و همچنین سرنوشت نهایی آن‏ها در آخرت; دوم مربوط به اهل کتاب که متاله (23) ، اما منکر نبوت پیامبر اسلام هستند .

اعمال نیک کفار

چه بسا کفاری که اعمال زیبا مانند اختراعات عام المنفعه انجام می‏دهند، آیا به صرف این که کافرند، اعمالشان فاقد ارزش و اثری در قیامت است؟ استاد با طرح شرایط اصل حسن فعلی با حسن فاعلی، معتقد است که اگر عملی از فاعل صادر شود که کننده آن نیت‏خیر نداشته است، چنین عملی فاقد ارزش خواهد بود و فاعل آن نیز سزاوار ستایش نیست; اما اگر نیت فاعل خیر و صلاح و خدمت‏به خدا و یا حداقل به مردم باشد، عملش دارای ارزش خواهد بود و نمی‏توان به صرف این که فاعل آن کافر است، عمل او را نستود . چه آن عمل کوچک باشد و چه عمل بزرگ، مانند اختراعات دانشمندان کافر .
اما این که چگونه اعمال نیکوی کفار در قیامت‏به درد آن‏ها خواهد خورد؟
«اعمال خیر افرادی که به خدا و قیامت ایمان ندارند و احیانا برای خدا شریک قائل‏اند، موجب تخفیف و احیانا رفع عذاب آن‏ها خواهدبود .» (24)
«هر گاه عملی به منظور احسان و خدمت‏به خلق و به خاطر انسانیت انجام گیرد، در ردیف علمی که انگیزه‏اش فقط برای خود است، نیست . البته خداوند چنین کسانی را بی اجر نمی‏گذارد .» (25)
متفکر شهید در تعبیری جالب و تا اندازه‏ای اختصاصی می‏گوید که اعمال کفاری که به انگیزه خدمت و احسان باشد، روایتگر وجود نور معرفت‏خداوند در ضمیر آن‏هاست . (26)

سرنوشت کفار در قیامت

اشکال مهم مدعیان تعدد ادیان، متوجه عذاب کفار در قیامت‏بود . در پاسخ به این اشکال، استاد معتقد است که اکثریت مردم روی زمین که به دین اسلام نگرویدند، به خاطر جهل و عدم اتمام حجت است . یعنی نور اسلام بر آن‏ها اصلا نتابیده است; نه این که تابیده و آن‏ها از آن روی برگردانده‏اند . لذا عقابی متوجه آن‏ها نیست .
شهیدمطهری، در تایید مدعای خویش، با استناد به آیه 15 سوره اسراء: «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» می‏نویسد: «محال است که خدای حکیم، کسی را که حجت‏بر او تمام نشده است، عذاب کند .» (27)

اهل کتاب

اما اعمال صالح و نیکوی اهل کتاب که معتقد به خداوندند، مورد قبول درگاه الهی می‏تواند باشد، به شرط این که آفت تحریف و شرک در اندیشه آنان راه نیافته باشد، و در این صورت، می‏توانند به بهشت نیز داخل گردند . «افرادی که به خدا و آخرت ایمان دارند و اعمالی با انگیره تقرب به خدا انجام می‏دهند و در کار خود خلوص نیت دارند، عمل آن‏ها مقبول درگاه الهی است و استحقاق پاداش و بهشت می‏یابند، اعم از آن که مسلمان باشند یا غیر مسلمان .» (28)
البته پیش از شهید مطهری، حکما و عرفای بزرگی مانند بوعلی سینا و صدرالمتالهین قائل به نجات اکثریت مردم و نیل آنان به سعادت در قیامت‏بودند . (29)
به دیگر سخن، ما نباید مردم را در دو دایره «مسلمان‏» و «کافر» جمع کنیم; بلکه باید دایره سومی نیز ترسیم کنیم که انسان‏هایی با عنوان «قاصران‏» و «جاهلان‏» و «مرجوعندالله‏» در آن قرار می‏گیرند که اعضای آن به مراتب بیشتر از اعضای دو دایره پیشین است . (30)
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق
این است‏سر عشق که حیران کند عقول
خلقان همه به فطرت توحید زاده‏اند
این شرک، عارضی بود و عارضی یزول
گوید خرد که سر حقیقت نهفته دار
با عشق پرده در، چه کند عقل بوالفضول؟ (31)
حاصل این که مدعیان پلورالیزم که عذاب اکثریت مردم را دستاویز مدعای خود قرار داده بودند، خلع سلاح شدند; چرا که برای رهایی از اشکال فوق، لازم نیست که ما ملتزم به صراط مستقیم و حقانیت ادیان بگردیم، بلکه کافی است‏به آیات الهی و احادیث معصومین خودمان عنایت داشته باشیم که چگونه این سرچشمه‏های زلال معرفت دینی اشکال مذکور را چهارده قرن پیش حل نمودند .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست


پی‏نوشت‏ها:

1) علامه طباطبایی، ظهور شیعه، ص 8 و 9 .
2) عدل الهی، ج‏2، مقدمه .
3) برای توضیح بیشتر، ر . ک: شهید مطهری، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج‏7، ص 77 (درس‏های اشارات، نمط نهم) /نیز: اسلام و مقتضیات زمان و مکان، ج 1، ص 364 .
4) مجموعه آثار، ج‏3، ص 160/برای توضیح بیشتر، ر . ک: امدادهای غیبی، مقاله «خورشید دین هرگز غروب نمی‏کند» .
5) همان، ج 3، ص 158 .
6) همان، ج‏2، ص 181 .
7) همان، ج‏3، ص 160 .
8) همان، ج‏2، ص‏181 .
9) مقدمه‏ای بر جهان بینی اسلامی (وحی ونبوت)، ص‏165 و 146 .
10) مجموعه آثار، ج 3، ص‏161 .
11) اقتباس از مقدمه‏ای بر جهان بینی اسلامی (وحی و نبوت)، ص 232 - 209 .
12) عدل الهی، ص‏268 .
13) همان، ص‏271 .
14) همان، ص‏270 و310; مقدمه‏ای بر جهان بینی اسلامی، ص 165 .
15) ر . ک: مهدی بازرگان، دین و تمدن، ص‏52 و نیز عبدالکریم‏سروش، مجله کیان، شماره 36، مقاله «صراطهای مستقیم‏» ، ص‏9 .
16) عدل الهی، ص‏279 .
17) همان .
18) عدل الهی، ص‏270 .
19) همان، ص‏271 .
20) ر . ک: جان هیک، خدا و عالم ایمان، فصل نهم، به نقل از مجله نشر دانش، دکتر نصر الله پورجوادی، انقلاب کپرنیکی در کلام، ص‏5، شماره فروردین و اردیبهشت‏سال 71 .
21) عبد الکریم سروش، مجله کیان، مقاله «صراطهای مستقیم‏» ، شماره‏36 .
22) محمد نظری، پیشنهاد تاسیس کانون یکتا پرستی، ص‏59 .
23) متاله به معنی خداپرست می‏باشد .
24) عدل الهی، ص عدل الهی .
25) همان، ص‏305 .
26) همان، ص‏307 .
27) همان، ص‏289 .
28) همان، ص‏346 .
29) ر . ک: بوعلی سینا، اشارات با شرح خواجه طوسی و حاشیه فخررازی، کتابخانه حضرت آیت الله مرعشی قم، ج 2، ص 83، نمط هفتم/صدر المتالهین، الحکمة‏المتعالیه، ج 9، ص 351 .
30) ر . ک: مقاله «کافر مسلمان و مسلمان کافر» ، فصلنامه کتاب نقد، شماره‏4/نیز ر . ک: عدل الهی ، ص 320 به بعد .
31) سروده آقا محمد رضا قمشه‏ای، نقل از عدل الهی، ص‏330 .
سه شنبه 18 مهر 1391  10:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پلورالیزم دینی در نگاه شهید مطهری

پلورالیزم دینی در نگاه شهید مطهری

اسماعیل اسماعیلی
مـانـدگـاری, پـویـایـی و پیوستگی ادیان در جاری زمان, بسته به دلـبـسـتـگـی و پـای بـنـدی پیروان و گروندگان به آنهاست. زیرا دیـنـداری, سـعادت و رستگاری و کامیابی خویش را در باورمندی به آمـوزه هـای دیـنی خود می داند و با چنین انگاره ای, خود را از درون پـای بند به پشتیبانی و دفاع از آن می بیند. بر همین اساس شـخـص دیـنـدار حـاضـر اسـت برای دست یابی به سعادت و رستگاری, هـرگـونـه پـشتیبانی مادی و معنوی را در جهت تواناسازی و نشر و گسترش دین مورد نظر خود انجام دهد.
بی گمان, اگر ادیان از چنین پای بندی و پشتیبانیهایی که گاه تا مـرز فـداکاری و از جان گذشتگی نیز پیش می رود, بی بهره بودند, دوران حـیـات و ماندگاری آنان دیری نمی پایید و هر دینی به طور طـبـیـعـی اندکی پس از ظهور, از میان می رفت, همان گونه که اگر ادیـان بـاطل می بودند و دور نمایه ای تهی از آموزه های کارآمد داشـتـند نیز, دوام نمی آوردند بر این اساس, پایندگی ادیان, با چـشـم پـوشـی از دورنـمایه و رسالت آنها, بیش از هر عامل دیگری بـسـتـه بـه پـیـروی جدی و پشتیبانیهای بی دریغ گروندگان به آن ادیـان است. طبیعی است که پیروان هر دین و آیینی, تنها باورهای خـود را بـر حـق و صحیح بدانند و ادیان و مذاهب دیگر را باطل و نارسا بینگارند.
این گونه اختلافها و فرقها و ناسانیها و مرزبندیها, تنها در بین ادیـان نـیـسـت, بـلکه در داخل هر دینی نیز ممکن است گرایشها و مـذهـبـهـای گـوناگونی وجود داشته باشد و پیروان هر یک از آنها تـنـهـا مذهب خود را بر حق بدانند و مذاهب دیگر را باطل. البته روشـن اسـت که در نظر گروندگان, هیچ گاه ادیان و مذاهب دیگر با هـم یـکسان نیستند, ممکن است پاره ای را نزدیک تر و پاره ای را دورتـر از حـق بـدانند و یا پاره ای را باطل و پاره ای نارسا و نـاتمام بدانند. اکنون این پرسش مورد گفت وگوست که آیا رستگاری و سـعـادت مـندی انسان, ویژه پیروی و عمل به یک دین است و تنها پـیـروان هـمان دین اهل نجات و رهاییند؟ یا این که دین حق تنها یـک آیـیـن نـیـست دینهای حق بسیارند و انسانها از هر یک پیروی کـنـنـد, درست است؟ در صورتی که پذیرفتیم که دین حق همواره یکی بـیـش نـیـست و ممکن نیست همه ادیان بر حق باشند, اگر کسی بدون داشـتـن دیـن حق و باور درست, کارهای نیک و شایسته مورد پسند و خواست شرع انجام دهد, آیا کار او پاداش خواهد داشت؟
پـرسـشهایی از این دست, مدتهاست که محققان و اندیشه وران را به اندیشه وا داشته و بحثهایی هم ارأه شده است.
شـهـیـد مرتضی مطهری از طرح کنندگان نخستین این بحث به شمار می رود که می نویسد:
(... آیـا دیـنی غیر دین اسلام مقبول است و یا دین مقبول, منحصر بـه اسـلام است؟ و به عبارت دیگر, آیا آنچه لازم است فقط این است که انسان یک دینی داشته باشد و حداکثر این است که آن دین منتسب بـه یـکـی از پیغمبران آسمانی باشد و دیگر فرق نمی کند که کدام یـک از ادیان آسمانی باشد, مثلا مسلمان یا مسیحی یا یهودی و حتی مجوسی باشد؟ یا این که در هر زمان دین حق یکی بیش نیست؟)1
اسـتـاد شهید در کنار این بحث, مساله کارهای نیک نامسلمانان را بـه شـرح بـحث کرده است: اگر کسی بدون باور به دین حق, کار نیک پـذیـرفـتـه شده و مورد امضای دین حق را انجام دهد, آیا کار او پـاداش خـواهـد داشـت, یـا نـه؟ و آیـا شرط پاداش داشتن کارهای شایسته, ایمان به دین حق است یا نه؟
در دو, سـه دهـه اخیر, بویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی, شماری, بـا تـرجـمـه آثار متکلمان و فیلسوفان غربی در این باب و بازگو کـردن انـدیـشه های آنان, به این گونه بحثها در محفلهای علمی و دانـشـگـاهـی دامـن زده اند.2 به نظر می رسد, دست کم, شماری از ایـنـان بـه انـگیزه های سیاسی و با هدف شبهه افکنی و سست کردن پـایـه هـای ایمان اسلامی در جوانان وارد این میدان شده و مسأل کـهـنـه و چند دهه پیش اروپا را با تفسیرها و تحلیل و بررسیهای نـادرسـت و در قـالـبـهـای جـدید قرار داده اند و می خواهند با دسـتاویزهای سست به متون دینی و بهره گیری از سروده های شاعران و قـطـعـه های ادبی و عرفانی آن را با معیارها و ترازهای اسلامی نـیـز سازوار جلوه دهند, حتی شماری از مدعیان روشنفکری به دروغ بـه عـالمانی پیرایه بسته اند که آنان حق را ویژه یک شریعت نمی دانند.3
در ایـن نوشتار, برآنیم گذری و نظری بر اندیشه های اندیشه ور و فـیـلـسـوف بـزرگ دنیای اسلام, شهید مرتضی مطهری و بهره گیری از دیـدگاههای وی در این زمینه, داشته باشیم و درستی و یا نادرستی پـلـورالـیـزم دیـنـی و تـکـثـرگرایی را به بوته بحث بگذاریم و پـیـامـدهای تکثرگرایی دینی را از نظر بگذرانیم ولی پیش از آن, بـایـسـتـه اسـت بـه مـعنای پلورالیزم در فرهنگ غرب و کاربرد و قـرأـتـهـای گـونـاگون آن اشاره کنیم و گونه های پلورالیزم را یادآور شویم.
معنای پلورالیزم

پـلورالیزم از ریشهPlural) ) به معنای جمع, فزونی و پرشمار است و در فـرهـنـگ هـای انـگـلیسی به معنای جمع گرایی, چند گانگی و تـکثرگرایی به کار رفته است.4 همچنین به حکومتهای أتلافی که از چـند حزب, گاه مخالف هم به وجود می آیند و کسانی که چندین همسر دارنـد و مـشـرکان و چند خدا باوران, از باب این که چندگانگی و فزونی در آنها وجود دارد اطلاق می گردد.
بـر همین اساس, در فرهنگ غرب, ابتدا به کسانی که چند مقام دینی را در کـلـیسای کاتولیک عهده دار بوده و از این رهگذر درآمدهای بـسـیـاری داشـته اند, پلورالیستPluralist) ) گفته می شده است. ولـی سپسها, این مفهوم گسترش یافته و به همه کسانی که درآمدهای گـونـاگـون و بـسـیار داشته و از چند جا درآمد به دست می آورده انـد, چـه دسـت اندرکار کلیسا و پستهای کلیسای کاتولیک باشند و چـه نـباشند پلورالیست, گفته شده است و کم کم در هر مقوله و هر چـیزی که, به گونه ای چندگانگی در آن راه داشته این واژه در آن به کار رفته است که در مقوله های دینی, فرهنگی و سیاسی, کاربرد ویژه خود را دارد.
در فرهنگهای سیاسی در معنای پلورالیزم نوشته اند:
(پلورالیزم یا مسلک کثرت, نام آن فلسفه سیاسی است که گوید علاقه فـرد نباید منحصر به پیوستگی سیاسی وی با دولت باشد, بلکه علاقه هـای دیگر دارد, مانند علاقه اقتصادی, مذهبی و غیره و این علایق, بـایـد در تـعـیین خط مشی و سیاست جامعه مورد توجه قرار گیرد و مـفـهـوم دیـگر آن اعتقاد به لزوم تعدد احزاب و جماعات و انواع انـجـمـنـها و عقاید و سلیقه ها در اجتماع است و پرورش و تشویق ایـن تـعـدد و کثرت دستجات و موافقت دولت با شرکت ایشان در امر حکومت و اداره امور جامعه.
ایـن مـسـلک برابر (مونیسمMonism) () قرار دارد که آن را فرضیه (مـونـسـتـیک) دولت نامند و گوید: حق حاکمیت (سورنته) حق منحصر دولـت و اراده اعـلای دولت است و تمام موسسات و افراد باید تابع دولت سیاسی باشند.
طبق آیین پلورالیست آتوریته حکومت در درون یک جامعه باید تقسیم شـود بـیـن گـروهـهای مختلف, مانند: گروههای مذهبی و اجتماعی و اقـتـصادی و در انحصار دولت نباشد. این جماعت بر سه فرقه تقسیم می شود, افراطی تفریطی و اعتدالی...)5
در تـعـریف بالا, بیش تر به پلورالیزم سیاسی توجه شده, ولی روشن اسـت که در بعد دینی و فرهنگی نیز همین تعریف راست می آید و در مـفـهـوم پـلـورالیزم در گونه های گوناگون آن, جمع گرایی, گروه گـرایی و چندگانگی نهفته است. اکنون کاربرد پلورالیزم در دنیای غـرب بـر ایـن مـحـور اسـتـوار است که اصل زندگی در جامعه و یا سـرزمـیـنی که ساکنان آن در نژاد, فرهنگ,زبان و دین ناسانیها و جـدایـیـهـایی دارند, امری ناگزیر است و ما باید بپذیریم که در چـنـیـن جامعه ای, بر خلاف عقاید گوناگون و ناسازگار و اختلافهای ژرف اعـتـقـادی و فـرهنگی و نژادی, زندگی صلح آمیز و به دور از تـنش ممکن است و یکان یکان جامعه باید یکدیگر را تاب بیاورند و بپذیرند.
الـبـتـه در شکلهای دیگری نیز اندیشه تکثرگرایی بروز و نمود می یابد که پرداختن به آنها از حوصله این نوشتار بیرون است.

گونه های پلورالیزم

پـلـورالـیـزم در فرهنگ غرب, چنانکه دیدیم, کاربردهای گونه گون دارد و بـه هـمـپـا و همراستای آن, به گونه های بسیاری نیز بخش شده که مهم ترین آنها, اینهایند:

1. پلورالیزم سیاسی:

پـلـورالیزم سیاسی, باورمندی به پخش قدرت در گروههای گوناگون و پـذیـرش بـسـیـاری حـزبـهـا و دسـته ها و گروه هاست. در حقیقت, پـلورالیزم سیاسی لازمه و نتیجه لیبرالیسم است. البته لیبرالیزم هـمـه جا با پلورالیزم سیاسی هماهنگ نیست و ناسانیها و فرقهایی بـا هـم دارنـد. بـراساس اندیشه پلورالیزم سیاسی, برای نگهداشت جـامـعه از گزند خودکامگی و استبداد, بایستی همه کسان و گروهها و حـزبـهـا در قـدرت شریک شوند و تا آن جا که ممکن است قدرت در جـامـعـه پخش گردد و از این که یک فرد و یا یک گروه کانون قدرت شوند, پرهیز گردد.6

2. پـلورالیزم اخلاقی:

در پلورالیزم, اخلاقی, هیچ یک از فرایافته هـای اخـلاقـی و ارزشـی بر مدار پایا و پایداری نمی چرخد و ارزش آنـهـا, در ایـن نـگـرش نـاپایاست. در حقیقت, براساس پلورالیزم اخلاقی ارزشها نسبی هستند و در حوزه اخلاق نسبیت حاکم است.

3. پـلـورالـیـزم دینی:

تکثرگرایی و پذیرش این نکته که در حوزه ادیـان, حقها بسیارند و هر دینی می تواند بارقه ای از حق داشته بـاشـد. بـدین معنی که ما حقیقت مطلق را در یک دین و مذهب ویژه نـدانـیم, بلکه آن را مشترک میان همه آیینها و مذهبها بدانیم و بر این باور باشیم که سعادت و نجات و رستگاری بسته به پیروی از یـک دیـن نیست, پیروی از هر دینی انسان را به سرچشمه های سعادت رهـنـمـون مـی شود. البته پلورالیزم دینی از جهت گستره فراگیری قلمرو آن فرقهایی دارد که شرح آن خواهد آمد.

پیشینه پلورالیزم

پـلورالیزم, گرچه در سالهای اخیر بر سر زبانها افتاده است و در کـانـون تـوجـه انـدیشه وران قرار گرفته, ولی اندیشه جدید و نو نـیـست. پیشینه اندیشه پلورالیزم را باید در قرنهای پیشین جست. در بـیان فلاسفه یونان ارسطو, به گونه ای به پلورالیزم در حکومت بـاور داشـته است و بر همین اساس اندیشه های استاد خود, افلاطون را کـه نـظـریـه یکجایی و کانونی قدرت داشته, به بوته نقد قرار داده اسـت و بـه روشـنی یادآور شده که گوناگونی مردم در نژاد و زبـان و عـقـیـده و... بـه حال اجتماع مفیدتر است; زیرا حاکمیت کـانـونـی و یکجایی, انگیزه های سالم را برای تکاپوی اجتماع در راه سعادت فردی و جمعی از بین می برد.7
ایـن گونه اندیشه ها را سپسها فیلسوفان غربی پی گرفتند, چنانکه از اندیشه های سیرون در قرن اول ب.م و سن اگوستین در قرن پنجم, گونه ای از پلورالیزم استفاده می شود.8
در دوران معاصر, جان استوارت میل وتی.اچ.گرین و بسیاری دیگر از انـدیـشـه وران غـربی چنین نظریه ای را ابراز داشته اند. فلاسفه آمـریکایی در دوران استقلال آن کشور و در هنگام وضع قانون اساسی تا اندازه ای اندیشه پلورالیزم را گسترش دادند.9
ریـشـه پـلـورالـیـزم دیـنی, به قرون وسطی و دورانی که مسیحیان کـاتولیک به ویژه بودن رستگاری در مذهب کاتولیک پای می فشردند, بـاز مـی گردد. در حقیقت, پلورالیزم, بازتاب تندیها و خشونتهای کـلیسای کاتولیک بود. در آن هنگام کشیشان بر این باور بودند که جـز پـیروان کاتولیک, همه به دوزخ افکنده می شوند در نظر آنان, هـیـچ یـک از پیروان دیگر فرقه های مسیحی و پیروان ادیان دیگر, اهـل نـجـات نیستند حتی پیامبران پیشین, مانند: حضرت ابراهیم و حـضـرت مـوسـی(ع).10 ایـن پـیـامبران گرچه مورد احترام و تکریم کـلـیـسایند, ولی در جایی میان بهشت و جهنم, به نام (لیمبو) می مـانـنـد و تـنها در روز رستاخیز و به وسیله حضرت مسیح به بهشت بـرده مـی شـونـد.11 اختلافها و درگیریهای شدید بین کاتولیکها و پـروتـسـتانها و دیگر فرقه های مسیحی که حتی به جنگ و خون ریزی انـجـامید, به این اندیشه دامن زد و آن را گستراند که: عقاید و مـذاهـب دیـگـر را بـایـد پذیرفت و به همه آنها به دیده احترام نـگـریـسـت. بعدها دگرگونیهای گسترده ای که در اروپا پدید آمد, رهـبـران کـلـیـسا را بر آن داشت که نظریه پلورالیزم را مطرح و اعـلام کـنـنـد: بـرای سعادت مندی و بهروزی و رفتن به بهشت, لازم نیست غسل تعمید در کلیساو بـه دسـتیاری کشیشان صورت بگیرد, بلکه اگر در جاهای دیگر و حـتـی بـا روشـهـای دیگر و بدون استفاده از آب هم انجام بگیرد, کافی است.
بـدیـن تـرتـیب, واپس نشینی آشکار رهبران کاتولیک از دستورها و بـرنـامـه و کـارهـای خـشک و بی روح و خشونت زا, دایره سعادت و رسـتـگاری را گستراند و کم وبیش شعاع آن, همه مذهبها و آیینهای جـدا شـده از مـسـیحیت را در بر گرفت. با این حال, در گذشته که پـیوند و پیوستگی و رفت و آمد ملتها و جامعه ها, بسیار کم بود, مـسـاله پلورالیزم و تکثرگرایی دینی به شکل کنونی آن مطرح نبود و تـنـهـا در قرن اخیر است که همپا و همراستای گسترش جامعه های غـربـی و بـرقـراری پیوند گسترده بین آنها, مساله تکثرگرایی به گـونـه جـدی مـطرح شده و دیدگاهها و آرای گوناگونی در این باب, ارأـه گـردیده است. البته, هیچ گاه دامن زدن به این اندیشه ها و بـر انـگـیـخـتـن اندیشه وران به ناسازگاری و سازگاری با آن, بـرکـنار از هدفها و دکترین های سیاسی و استعماری نبوده است.12 در این روزگار, جان هیگ, از متکلمان مسیحی انگلیس ساکن آمریکا, تـفـسـیـر و قـرإتـهـای ویـژه ای را کـه اکنون در میان بیش تر روشنفکران غرب باور مطرح است, ارأه داده است:
(تـنـدروتر از شمول گراها, پلورالیزم هیگ می باشد که قأل است:
هـر کـس بـا قـطـع نظر از نژاد و رنگ و عقیده می تواند به بهشت بـرود بـه شـرطـ ایـن کـه از طریق برخی ادیان از (توجه به خود) مـنـسـلخ شود و به حقیقت توجه کند. حتی هیگ حاضر است بپذیرد که کـمـونـیـسـم, بـرای بعضی از مردم راه نجات است, دست کم او این احتمال را رد نمی کند.)13
بـراسـاس نـظـریـه هیگ, پلورالیزم یا تکثرگرایی دینی, به معنای بـسـیـار بودن دینهای حق است. در تفکر هیگ, در اساس, هیچ یک از ادیـان مـوجود در جهان, الهی و غیرالهی, باطل نیستند, بلکه همه دیـنـها و مذهبها و فرقه های شاخه شاخه شده از آنها بر مدار حق قـرار دارنـد. به طور طبیعی پیروان و گروندگان آنها نیز, برخلاف گوناگونی عقاید و رفتار, اهل نجات و سعادت هستند و همه آنان به بـهـشـت مـی رونـد, هر چند خود آنها یکدیگر را کافر و اهل عذاب بـدانـنـد. بالاتر از این, چنانکه سخنان بالا نیز بیانگر آن است, هـیـگ گـسـتـره رستگاری و سعادت را محدود به دینداران و پیروان مـذاهب نمی داند, بلکه کمونیستها, ناباورمندان و ناسازگاران با دیـن نـیـز اگـر از توجه به خود, جدا شوند, می توانند اهل بهشت باشند.
در پـلـورالیزم هیگ, یک حقیقت وجود ندارد, بلکه حقها و حقیقتها وجود دارد.
هـر چـند هیچ کدام از آنها حق کامل و مطلق نیستند و هر کدام از آنها بهره ای از حقیقت را داراند.
شـماری از روشنفکران غرب زده, در سالهای واپسین, با اثرپذیری و پـیـروی از انـدیشه های لیبرالیستی, تلاش ورزیده اند به گونه ای تـفـکـر پـلـورالـیستی جان هیگ را رونق دهند و با نگارش کتاب و مـقـالـه و نشر آنها و انجام گفت وگوهای مطبوعاتی سعی کرده اند پـلـورالیزم دینی را به عنوان یک نظریه کار آمد مطرح سازند. در ایـن تکاپو, دانسته یا ندانسته, بدون توجه به آموزه های روشن و بـی چون وچرای وحیانی و برکنار از قرآن و سنت قطعی, اسلام را با دیـگر دینها و مذهبها, که هیچ سند قطعی و معتبری, برای دستورها و آیـیـنـهـای آنها در دست نیست, و به کلی واژگونه و تحریف شده اند, همسان قرار داده اند.14
در حالی مدعیان روشنفکری از تفکر پلورالیستی جان هیگ, به عنوان یـک ارزش یـاد مـی کـنند و در دفاع از آن به این سو و آن سو می زنـنـد که در خود غرب, این گونه ارزشها بی ارزش شده و پایه های آنـهـا دچـار سـسـتی شده یا دست کم, درستی آنها مورد خدشه قرار گـرفـتـه است. روشنفکران غرب زده این نکته را نفهمیده اند و یا سـسـتـی شـده نخواسته اند بفهمند که بانیان تفکر پلورالیستی در غـرب, بـیـش تر با انگیزه های سیاسی و استعماری به آن دامن زده انـد و از ایـن روی, بسیاری از آنان پیرو هیچ دینی نیستند و یا بـاورهـا و اعـتـقـادهای دینی آنان بسیار کم رنگ است و در میان دینداران غربی جایگاهی ندارند.
اسـتـعمارگران اروپایی و معماران تباهی غرب, از آن جا که عقاید دیـنـی مـردم, بویژه باورها و گرایشهای اسلامی را سدی بر سر راه خـویش می دیده اند, با عنوانهای گوناگون و گاه در قالبهای دینی و ارزشـی سعی داشته اند دین را امری شخصی و سلیقه ای بنمایانند و بـگـویند: که دین به زندگی اجتماعی و سیاسی هیچ کاری ندارد و تنها برای سرگرمی و امری سلیقه ای است.
شـهـیـد مطهری درباره این گونه نگرش, که ساخته و پرداخته عقیده پردازان استعماری است, می نویسد:
(... فـرنـگـیها که می گویند از نظر توحید و ایمان نباید مزاحم کـسـی شد از این جهت است که فکر می کنند, اینها جزء امور خصوصی و سلیقه ای و ذوقی و شخصی است. انسان در زندگی به یک چیزی باید سـرگـرم بـاشـد کـه اسمش ایمان است. مثل امور هنری است, یکی از حـافـظـ خـوشـش می آید یکی از خیام خوشش می آید, یکی از فردوسی خـوشـش مـی آید. دیگر نباید مزاحم کسی شد که سعدی را دوست دارد کـه تـو چـرا سـعدی را دوست داری؟ من حافظ را دوست دارم, تو هم حتما باید حافظ را دوست داشته باشی.
مـی گویند: دین هم, همین جور است یک کسی اسلام را دوست دارد, یک کـسـی مسیحیت را دوست دارد, یک کسی فرد دیگری را دوست دارد, یک کسی هم هیچ یک از اینها را دوست ندارد. نباید مزاحم کسی شد. ایـنـها از نظر فرنگیها به اصل زندگی مربوط نیست, آنها اصلا طرز تـصـورشـان و طـرز تـفکرشان در دین با طرز تصور ما فرق می کند.
دیـنـی که مثل دینهای آنها باشد, همین جور هم باید بود. ولی از نظر مادین, یعنی صراط مستقیم, یعنی راه راست بشری, بی تفاوت در مـساله دین بودن, یعنی در راه راست بشریت بی تفاوت بودن, ما می گـویـیـم توحید به سعادت بشری بستگی دارد, مربوط به سلیقه شخصی نیست, مربوط به این قوم و آن قوم نیست.)15

دیدگاهها و قرإتهای گونه گون از پلورالیسم دینی

اکنون که کم وبیش, پیشینه تفکر پلورالیستی و خاستگاه آن در غرب روشـن شـد و بـیان گردید که هدف غربیان بیرون کردن دین از عرصه زنـدگـی و هموار کردن راه برای استعمارگران است, می پردازیم به بـیـان قـرإتها و دیدگاههای گوناگون و ناسانی که در این زمینه ابـراز شـده است. همان گونه که پیش از این اشاره شد, پلورالیزم دیـنـی یکی از گونه های پلورالیزم به شمار می رود و مدتهاست که در بـرابـر نظریه معروف انحصارگرایی که بر این باور است در بین دیـنـهـا و مـذهـبهای گوناگون, تنها یک دین (حق) است و سعادت و رسـتـگـاری انـسـان جـز بـا پـیروی از آن دین میسر نیست, نظریه پلورالیزم دینی و تکثرگرایی مطرح شده است.
گـرچـه هـمـه طـرفـداران پـلـورالـیزم, به گونه ای جمع گرایی و بـازانـدیـشـی در حوزه دینی, باور دارند, ولی در این که هدف از پـلورالیزم, انبوهی, فزونی و پرشماری حقها و ویژه نبودن راه حق و رسـتـگـاری در یـک دیـن باشد, دیدگاه یکسانی ندارند. به دیگر سـخـن, در خـود پـلـورالـیـزم دیـنـی نیز, قرإتها و برداشتهای گـونـاگـونـی وجود دارد که در زیر به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:
1. هـمزیستی مسالمت آمیز: برابر این قرإت, در پلورالیزم دینی, بـا بـسـیـاری و فـزونـی دینها و گوناگونی آنها و اختلاف پیروان آنـهـا,حـقـوق آنـهـا, یـکسان خواهد بود پیرو هر مرام و مسلک و آیـیـنی, حقوق پیروان دیگر مذهبها و آیینها را محترم می شمرد و دیـدگـاهـهـای دیگران را برمی تابد و در کنار یکدیگر, با صلح و آرامش می زیند.
در ایـن نگرش, گروندگان به دینها و مذهبهای گوناگون, بایستی به جـای آن کـه بـا یـکـدیـگـر به جنگ و جدال بپردازند و نیروها و تـواناییهای خود را صرف از بین بردن یکدیگر کنند, به تواناسازی زمـیـنـه هـای مـشترک و فراهم ساختن زمینه سازگار برای همزیستی شرافت مندانه در کنار هم بپردازند.
ایـن گـرایش می خواهد گونه ای سازگاری آشتی جویانه و سازگارانه بـین پیروان دینها و آیینهای گوناگون پدید آورد و نگذارد همچون سـده هـای پـیـشین, کشمکش و جنگهای ویرانگر بین پیروان دینها و مـذهـبـهـا ادامـه یابد و امنیت و آسایش مردم را از بین ببرد و زمـیـنه ای فراهم آورد که باورمندان و گروندگان هر دین, به جای آن کـه نـیـروهـای خـود را در راه از بین بردن دین دیگر به کار بـرنـد, بـه تـوانـاسـازی و اصـلاح خویش و فراهم سازی زمینه های سازگار برای همزیستی صلح جویانه, بپردازند.
بـرابـر این قرإت از پلورالیزم, لازم نیست که دینها و آیینها و فـرقـه هـا یـکـی شـونـد و یا پیروان آنها دست از باورهای خویش بـردارنـد, بـلـکه با این که عقاید گوناگون دارند, در پیوند با یـکـدیـگـر, شـیوه رفق و مدارا را در پیش گیرند و عقاید و حقوق یـکـدیگر را محترم شمارند. این گونه نباشد که پیروان هر دین با پـافـشـاری بـر حق بودن دین خویش, به مبارزه با دینها و آیینها بـپـردازد و بـخواهد آنها را از صحنه به در برد و از بین ببرد, هـمـان گـونه که در طول تاریخ بر اثر به کار بستن همین تعصبها, پـیـروان دیـنـهـا و آیینهای گوناگون حاضر نبوده اند یکدیگر را بـرتـابـنـد. نـمونه این ناسازگاری را در جنگهای خشن و درازمدت صـلـیـبـی بـین مسلمانان و مسیحیان که سالها ادامه داشته و نیز جـنـگهای فرقه ای بین هواداران فرقه های کاتولیک و پروتستان در مسیحیت و بین شیعه و سنی در اسلام, می توان دید.
در جـنـگ های ویرانگر بین پروتستانها و کاتولیکها میلیونها نفر از بـیـن رفـته اند. تنها در سال 1560 میلادی در شهر (کالابریا), از شـهـرهای ایتالیا, بیش از یک میلیون نفر از فرقه پروتستانها بـه دسـت فـرقـه کـاتـولـیـک کـشـته شده اند. در یک مرحله دیگر کـاتـولیکهای جزم اندیش که برای هیچ کس, جز پیروان پاپ حق حیات بـاور نـداشـتـه انـد, بـیـش از دویست وسی هزار نفر از مسیحیان پـروتـستان را تنها به جرم این که به پاپ ایمان نداشته اند, به بـدتـرین گونه در آتش سوخته و بسیاری دیگر را به گوناگون شکنجه ها به هلاکت رسانده اند.
در اسـپـانـیا, به موجب قانونی که پاپ گذرانده بود, پادشاهان و حـاکـمـان در آغاز حکومت خویش می بایست سوگند بخورند که هیچ کس را نـگـذارنـد در سـرزمـیـن و کـشـور خـویـش زنـدگی کند, به جز کـاتـولیکها. از این روی کاتولیکها, هر جا پروتستان می یافتند, بـی درنـگ سـر از بـدن وی جـدا می کرده اند. تنها در یک روز در فـرانسه سی هزار تن از پروتستانها را از دم تیغ گذرانده اند.16 پـروتـسـتـانها نیز آن گاه که به قدرت دست می یافته اند, بسیار بـدتـر بـا کـاتولیکها رفتار می کرده اند. از باب نمونه, در یک یـورش آنـان, شـشصد و چهل وپنج کاروانسرا غارت شد, نود مدرسه و سـیـصد و هفتادوشش کنیسه و دهها کتابخانه و بازار وهزاران خانه را نـابـود و مردمان بسیاری را آواره کرده اند. چنین درگیریهای خـونـیـنـی, کم وبیش بین مذاهب اسلامی نیز در برهه هایی رخ داده است.17
پـلـورالـیـزم دیـنـی, بـه این معنی که پیروان دینها و مذهبهای گـوناگون از یک دین بدون هیچ برخوردی به گونه انسانی با یکدیگر زنـدگـی کـنـنـد و حـقوق یکدیگر را محترم شمارند, مورد تایید و سـفـارش اسـلام اسـت. بـسـیـاری از آیات قرآن و نیز سیره پیامبر اکـرم(ص) و امـامـان مـعـصوم(ع) بایستگی همزیستی مسالمت آمیز و داشـتـن پـیـوندها و آمد و شد با پیروان دیگر ادیان الهی را بر مـسـلـمانان یادآور شده اند. بر همین اساس قرنها پیوند و زندگی هـمراه با آرامش مسلمانان با پیروان ادیان الهی که در ذمه اسلام بـودنـد, دوسـتـانـه بـوده اسـت. مـسلمانان آنها را در شهرها و سـرزمـیـنـهای خود می پذیرفتند و با آنان آمدوشد می کردند و به آنـهـا وام مـی دادنـد و در سـختیها به آنان یاری می رساندند و رفـتـاری عادلانه با آنها داشتند, با این که هیچ گاه آنها را بر حق نمی دانستند. پیروان هر دینی خود را بر حق و دیگران را باطل مـی دانـسـت, ولـی با این حال مسلمانان براساس آموزه های اسلامی مـامور بودند که با پیروان دیگر ادیان با تسامح و تساهل و گذشت و نـرمـی رفتار کنند و از دست اندازی به حقوق آنان بپرهیزند.18
در حـقـیـقت, پذیرش چنین تکثر و چندگانگی برخاسته از جهان بینی اسـلام اسـت کـه یـک یـک انسانها را دارای حق حیات می داند و بی عـدالـتـی و ستم را درباره هیچ فرد و یا هر گروهی, تنها به جرم اینکه مسلمان نیست روا نمی دارد.
2. شـمـول گـرایـی: بـرابر این قرإت, پلورالیزم دینی به معنای پـذیـرش و بـرداشـتهای گوناگون از یک حقیقت است. هر فردی در هر حـال و پـایـگاهی که از نظر دینی و اعتقادی باشد هوادار و پیرو هـر دین و مذهبی که باشد, وقتی فهم و برداشتی از حقیقت برای وی پـدیـد آیـد و در پـیـوند با مبدا هستی قرار گیرد, سعادت مند و رسـتـگار است و همین مقدار فهم و برداشت از حقیقت برای نجات وی و این که اهل بهشت باشد, کافی است.
در واقـع, هر دینی در روزگار ظهور و بروز خود, تنها کاری که می کـرده آن بوده که فهمی خاص از حقیقت را که یافته است ارأه کند و پـیـروان و گـروندگان خویش را به پیروی از همان فهم و برداشت خاص فرا خواند.
نـظـریـه پـرداز این نوع از پلورالیزم (کارل رانر), از متکلمان بـنـام کاتولیک است. کارل رانر, با این که در ظاهر بر یکی بودن دیـن حـق تـاکید داشت و تنها آیین مسیحیت را حق و دیگر دینها و مـذهـبـهـا را بـاطـل می دانست, بر این باور بود که با این حال رسـتـگـاری و سـعـادت ویژه پیروان کاتولیک نیست و همه گروندگان دیـگـر دیـنـهـا و مـذهـبها هم, اهل نجات هستند, هر چند به دین مـسـیـحـیت و مذهب کاتولیک هیچ اعتقادی نداشته باشند و رفتار و کـردار آنـان نـیـز هماهنگ و سازوار بر مذهب کاتولیک نباشد. در نـظـر رانـر, پـیـروان دیگر دینها و آیینها و مذهبها, در حقیقت هـمه, مسیحی هستند, هر چند در ظاهر آن را قبول ندارند و آیینها قانونها و احکام آن را به کار نمی بندند.
برابر این نظریه, آنچه در دسترس هر بشری, حتی پیامبران قرار می گـیـرد حقیقت ثابت و بی چون وچرا نیست, بلکه تنها فهم و برداشت از حـقـیـقت است; زیرا حقیقت ثابت و واحدی را که در نزد خداوند اسـت, بـه درسـتی هیچ کس نمی تواند دریابد. بی گمان چنین تصوری از حـقـیـقـت بـه هـیچ روی نمی تواند با دیدگاههای اسلام هماهنگ بـاشـد. در حـقیقت برگشت نظریه شمول گرایی به بسیاری و فراوانی حـقـیـقت است; زیرا اگر چه در نظریه شمول گرایی بر یکی بودن حق تـاکـیـد مـی شود ولی با توجه به این که حقیقت یگانه نیز, تنها بـرداشـت انـسـانهاست, دلیلی بر درستی آن نمی تواند ارأه شود. افـزون بـر ایـن, درهـر دیـنی, از جمله دین مقدس اسلام, یک دسته بـرنـامـه هـا, آیینها و قانونهای قطعی و خدشه ناپذیر و بی چون وچـرایـی وجـود دارد کـه قوام دین به آنهاست و با خدشه دار شدن آنـهـا, دیـن از بـیـن می رود و اگر کسی آنها را انکار کند, بی گـمـان از دیـن خـارج شـده است. از باب نمونه, در اسلام توحید و نـبـوت و معاد از اصول, پایه ها و ارکان دین به شمار می روند و قـوام و ماندگاری اسلام به آنهاست و احکامی همانند روزه, نماز و حـج از نـاگـزیـریها و بایسته ها شمرده می شوند و هر کس به این مسأل باور داشته بـاشـد, مـسـلـمـان است و هر کس باور نداشته باشد مسلمان نیست.
بـراسـاس نـظـریـه شـمول گرایی, مدار حق بودن مذاهب کاتولیک در مـسـیحیت است و (رانر) در حقیقت پیروان دیگر مذهبها و دینها را نـدانـسته مسیحی می داند و حال آن که در قرآن به روشنی از آیین مـسیحیت انتقاد شده است و اهل کتاب به خاطر باورهای نادرستی که درباره خداوند داشته اند, سرزنش شده اند:
(کبرت کلمه تخرج من افواههم ان یقولون الا کذبا.)19
آنـچـه از دهان آنها بیرون می آید حرف بزرگی است. آنان جز دروغ چیزی نمی گویند.
یـا: (تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض وتخر الجبال هدا ان
دعوا للرحمن ولدا)20
نزدیک است آسمانها از هم فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها متلاشی شود. چرا که برای خدای مهربان, فرزندی دعوی کردید.
و بـاز در آیـه دیـگری, خداوند به روشنی بیش تری مسیحیان را از عقاید شرک آلودشان باز می دارد:
(ولاتقولوا ثلاثه.)21
نگویید سه تا.
در ایـن آیات و آیات و روایات فراوان دیگری به روشنی از مسیحیت انـتـقـاد شـده و خداوند عقاید و باورهای آنان را نادرست و شرک آلـود مـعرفی کرده است. بر این اساس, چگونه می تواند از دیدگاه اسـلام چـنـین دیدگاههایی درست باشد. همان گونه که اشاره کردیم: شـمـول گرایی در حقیقت شکل کمرنگی از همان کثرت گرایی است و کم وبـیـش هـمه و یا بسیاری از اشکالهایی که به نظریه (تکثرگرایی) وارد شـده, بـه نـظریه شمول گرایی نیز وارد است که در بخش بعدی نوشتار بدان خواهیم پرداخت.
3. تـکـثـرگرایی: پلورالیزم دینی, در قرإت سوم, همانا نبود یک حـقیقت در جهان است. بلکه حقها و حقیقتها در جهان بسیارند. این گـونـه نـیـسـت کـه یک دین و یا یک مذهب خاص حق باشد و دینها و مـذهبهای دیگر باطل, بلکه همه دینها حق هستند. به دیگر سخن, هر دیـنی بهره و جلوه ای از حق را داراست, با این حال, هیچ دینی و مذهبی حق کامل و خالص نیست.
در این گرایش, در گستره تکثرگرایی یک نظر وجود ندارد. شماری از بـاورمـنـدان بـه تکثرگرایی, آن را ویژه ادیان الهی می دانند و غـیـر آنـهـا را از شـمـول ایـن نظریه بیرون می کنند. شماری بر فـراگـیـری آن پـای مـی فـشـارند و بر این باورند, همه دینها و مـذهـبـها, الهی و غیرالهی, توحیدی و غیر توحیدی و حتی دینها و آیـیـنـهای ابتدایی بر حق هستند و نظر تکثرگرایی شامل همه آنها می شود.
شـمـاری از ایـن نیز فراتر رفته اند و چنان دایره تکثرگرایی را گـسـتـرده گـرفته اند که مکتبهای مادی همانند کمونیسم را که به نـاسـازگـاری بـا دیـن شـهـره انـد هم مشمول این قاعده قرار می دهند.22
در روزگـار مـا, کـم وبـیـش رایـج تـرین و معروف ترین قرإت از پـلـورالـیـزم دیـنی همین تکثرگرایی است که در کشورهای غربی به انـگـیـزه های سیاسی و اقتصادی, به شدت به آن دامن زده می شود.
ایـنـان, از جمله هدفهایی که دارند, سست کردن بنیاد عقاید دینی کـشـورهـای جهان سوم و هموار کردن زمینه سلطه فرهنگی و اقتصادی اسـت. شماری از روشنفکران و نویسندگان غرب گرا, با اثرپذیری از فـرهنگ بیگانه و گرفتارآمدن در چنبره اندیشه های غربی و ناآگاه از هـدفـهـای پشت پرده طرح این گونه مقوله ها, در داخل کشور به نـشـر و تبلیغ تکثرگرایی دامن می زنند و اصرار دارند ثابت کنند که همه دینها و مذهبها, در سراسر جهان بر مدار حق قرار دارند و هـر کـس از هر دینی پیروی کند, رستگار و سعادت مند است. بر این اسـاس, اسـلام تنها دین حق و یگانه راه راست به سوی حقیقت نیست, بـلـکـه اسـلام هـم در کنار دیگر دینها و مذهبها قرار دارد و به همان اندازه حق است.23
گـاهـی همین مساله در شکل ملایم تری بیان می شود و چنان انگاشته مـی شـود که در اصل دینی که حقیقت کامل باشد وجود ندارد, حقیقت کـامل مجموعه ای از اجزإ و عناصر است و هر یک از ادیان مسیحی, یـهـودی, زردشـتـی و اسـلام بخشی از آن را دارند و حتی ممکن است عـناصری از حقیقت در بت پرستی و مادی گرایی هم باشد. بنابراین, هـمـه دیـنـهـا از این جهت با هم برابرند و ضمن آن که همه آنها بـهـره ای از حـقـیـقـت را دارند, هیچ کدام از آنها حقیقت کامل نـیـسـتند و اعتقاد و پیروی از هریک از آنها انسان را به حقیقت اصـلـی نـزدیـک مـی کند. و برای تامین سعادت و رستگاری وی کافی است.24
الـبـته روشن است که رواج دادن این گونه جستار از سوی شماری از بـه اصـطـلاح روشـنفکران, چیز تازه ای نیست. آنچه امروز آنان به عـنـوان پـلـورالـیزم دینی به نسل جوان عرضه می دارند و تلاش می ورزنـد دل و دیـن جـامـعـه جـوان را بـدان سـو بکشانند و در سد بـاورهـای دینی مردم که بی گمان عامل مهم پیروزی انقلاب اسلامی و بـزرگ تـریـن بازدارنده استعمارگران بوده است, رخنه پدیدآورند. چـندین دهه پیش از این و در حال و روزی که استعمارگران غربی با مـوج اسـتقلال طلبی و نهضتهای رهایی بخش در کشورهای اسلامی رو به رو بـودند, روشنفکران غرب زده در راستای برآوردن منافع اربابان استعمارگر, چنین اندیشه هایی را در شعاع گسترده ای دامن زدند و کـوشیدند تا در باورهای دینی مردم که انگیزاننده اصلی حرکتها و خـیـزشـهـای استقلال طلبانه بود, شبهه پدید آرند که البته برخلاف سرمایه گذاریهای فراوان, توفیقی به دست نیاوردند.
حـاج شیخ مجتبی قزوینی(ره), فقیه و عارف معروف معاصر, در مقدمه اثری که چندین دهه پیش نگاشته, درباره این پدیده می نویسد:
(منور الفکرهای امروز جدیت می کنند حقأق قرآن را به نحوی بیان کـنـند که با کلیه مذاهب و آیینها وفق دهد و دیانت یا اسلام, به مـذهب خاص منحصر نشود. اسلام را مذهبی بی رنگ می دانند, نه شیعه و نـه سـنـی, نه شیخی و نه صوفی و... این اساس, مدتی است که در ایـران نیز ترویج می شود هر روز یک ناپخته و خامی مقهور شهوت و دوسـتـدار جـاه و ریـاست, به این امر قیام می کند, نه فقط جهان شیعه بلکه عامه (اهل سنت) نیز دچار این محذور شده اند.)25
شـیـخ مـجتبی قزوینی, به روشنی یادآور می شود: این گونه اندیشه هـا, بـیـرونـی اند. هدف از نشر و رواج آنها, تنها از بین بردن مـذهـب نـیـست, بلکه بر آنند این نکته را در ذهنها و اندیشه ها وارد سـازنـد کـه دین یکی است و آن هم, با همه آیینها و دینها, سازگاری دارد.
او, با اشاره به تلاش یکی از همین به اصطلاح روشنفکران آن روز در نشر اندیشه پلورالیستی و شبهه آفرینی وی, می نویسد:
(مـنـظور کیوان قزوینی هم از نوشتجاتش همین است... وی می گوید:
از زرتـشت ـ پس از این که کارش بالا گرفت ـ پرسیدند چه دستور می دهـی[ شریعت تو چیست]؟ و او گفت: دستور من این است که: هر دینی داریـد[ با هر عقاید و شریعت و اخلاق] بر همان دین بمانید و خدا را بـه هـمان روش پرستش کنید; زیرا خدا پرستیده می شود و به هر طـریـقـی گـرچـه سـتاره پرستی[ و بت پرستی و] ...چه با ناقوس و چه...)26
امـروز نـیز, همین اندیشه ها به عنوان پلورالیزم دینی که البته انـگیزه های سیاسی و استعماری در ورای آنها وجود دارد, در میان نـسـل جـوان, رواج داده مـی شـود کـه روشنفکران غرب زده بر این پـنـدارنـد: دیـنـها, همه, بر حق هستند و اعتقاد به هر دینی از ادیان, برای سعادت و رستگاری کافی است.
بـی گـمان پلورالیزم به معنای تکثرگرایی و فراوانی ادیان حق به هـیـچ روی نمی تواند مورد تایید اسلام باشد; زیرا چنانکه بسیاری بـر این نکته تاکید کرده اند: دین حق همواره یکی بیش نمی تواند باشد.
شـهـیـد مـرتضی مطهری با اشاره به این که چنین اندیشه و نگرشی, ریـشـه در غـرب دارد و در بـیـن روشـنفکران رواج یافته است, می نویسد:
(ایـن انـدیشه که میان برخی از مدعیان روشنفکری اخیرا رایج شده اسـت که می گویند: همه ادیان آسمانی از لحاظ اعتبار در همه وقت یکسانند, اندیشه نادرستی است.
الـبـتـه صـحـیـح است که میان پیامبران خدا اختلاف و نزاعی وجود نـدارد, پـیـامـبـران خدا همگی به سوی یک هدف و یک خدا دعوت می کـنـنـد. آنـان نـیـامده اند که در میان بشر فرقه ها و گروههای مـتـناقضی بوجود آورند, ولی این سخن به این معنی نیست که در هر زمـانـی چـنـدین دین حق وجود دارد و طبعا انسان می تواند در هر زمانی هر دینی را که می خواهد بپذیرد.
بـر عـکس معنای این سخن این است که انسان باید همه پیامبران را قـبول داشته باشد و بداند که پیامبران سابق مبشر پیامبران لاحق, خـصـوصا خاتم و افضلشان بوده اند و پیامبران لاحق مصدق پیامبران سابق بوده اند.
پـس لازمـه ایمان به همه پیامبران این است که در هر زمانی تسلیم شـریـعـت همان پیامبری باشیم که دوره ختمیه به آخرین دستورهایی کـه از جـانـب خدا به وسیله آخرین پیامبر رسیده است عمل کنیم و ایـن لازمـه اسـلام یـعـنی تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالت های فرستادگان اوست.)27
از این سخن استاد شهید مطهری, چند نکته استفاده می شود:
1. خـاسـتـگـاه انـدیـشـه و نـگرش پلورالیستی غرب است و مدعیان روشـنـفـکری که یا از اسلام و بنیانهای دینی اسلام اطلاع ندارند و یـا آگاهیهای آنها کم ژرفا و سست است, به گمان این که به جستار مـهـمی دست یافته اند, به ترویج و تبلیغ آن دامن می زنند و حتی تلاش می کنند چنین تفکری را با میزانها و معیارهای اسلامی هماهنگ سـازنـد. در حـالی که ریشه اندیشه و نگرش تکثرگرایی را باید در اخـتـلاف کـلـیـسـا با دیدگاههای علمی جست وجو کرد. وقتی کلیسای کـاتـولـیک و آیین مسیحیت در برابر بافته های علمی, دانشمندانی هـمانند: گالیله و کپرنیک به ناسازگاری برخاست و آنان را تکفیر کـرد و انـدیـشـه هـای آنـها را ناسازگار با مسیحیت و خداشناسی دانـسـت, به طور طبیعی مساله ناسازگاری بین علم و دین در اروپا بـه گونه ای جدی مطرح شد و سپسها که بانیان مذهب کاتولیک دیدند قافیه را باخته اند, درصدد برآمدند که راه حلی برای آن بیابند. و نـتـیـجه آن شد که متکلمان مسیحی اندیشه پلورالیزم را مطرح و تـلاش کـردند به این گونه ناسازگاری بین علم و دین پایان دهند و مـسـیحیت را از این گرداب نجات دهند. آنان اعلام کردند: در اصل, هـمـه معرفتهای دینی دارای اعتبارند, با این حال, برتری یکی بر دیگری هم وجود ندارد و هیچ یک از آنها هم یقین آور نیست.
مـدعیان روشنفکری در کشورهای اسلامی نیز در حقیقت به دنبال چنین هـدفی هستند, در حالی که ناسازگاری بین علم و دین در اسلام جایی نـدارد و بـا توجه دقیق و همه سویه اسلام به علم و فراگیری آن و مـتـرقـی بودن احکام آن, هیچ نیازی به طرح این مباحث نیست و در اسـلام, عـلم و دین کامل کننده یکدیگرند و هر دوی آنها به منزله دوبال برای رسیدن به کمال و رسیدن به سعادت هستند.
2. بـرخـلاف پـنـدار شـمـاری از مـدعـیان روشنفکری, لازمه بسیاری پـیـامبران الهی و هماهنگی آنان در دعوت به حق و پرستش خداوند, این نیست که همه دینهای الهی حق باشند و پیروی از هریک از آنها بـرای رسـیـدن به سعادت کافی باشد. بسیار بودن پیامبران الهی و هـمـاهـنـگی آنان در دعوت به سوی خدا به معنای آن است که انسان بـایـد همه آنان را قبول داشته باشد و بداند که پیامبران گذشته هـریـک مـبشر و نوید دهنده پیامبر بعدی بوده اند و براساس همین بـشـارتها, پیغمبر اسلام خاتم و برتر از همه پیامبران است و دین اسلام نیز کامل ترین و جامع ترین, ادیان الهی است. بر این اساس, لازمـه ایـمـان بـه پـیـامبران آن است که در آخرین مرحله و دوره خـاتمیت رسالت, تنها تسلیم و پیرو اسلام باشیم و تنها آن را دین حـق بـدانـیـم و باور داشته باشیم که تنها در پرتو اسلام است که انـسـان سـعادت دنیا و آخرت را به دست می آورد و به کمال و قرب الهی نزدیک می گردد.
3. دین و شریعت هر پیغمبری, تنها در ظرف زمانی خود وی حق است و مـردم بـایـد بـه پـیـروی از آن بـپردازند و آن شریعت, دیگر در روزگـار پـیامبر بعدی که براساس رهنمود و بشارت پیامبران پیشین بـرانـگیخته شده و رسالت و شریعت کامل تری را بر بشر عرضه کرده اسـت, اعـتـباری ندارد. تنها دین اسلام و شریعت محمدی(ص) است که حـلـقـه پـایانی سلسله نبوت و جامع ترین و کامل ترین همه شرایع اسـت و هـمـگـان بـاید به آن ایمان آورند و با پیروی از آن راه رسـتـگاری و سعادت را بپیماییند. براین اساس, در یک زمان چندین دیـن حـق نمی تواند وجود داشته باشد و انسان نمی تواند هر دینی را کـه مـی خواهد برگزیند و پیروی کند, دین حق, یکی بیش نیست و آن هم اسلام است.

رویارویی حق و باطل در فرهنگ قرآن

از مـسأل مهمی که در نظریه کثرت گرایی مورد توجه قرار می گیرد ایـن اسـت که هیچ حق ناب و بی قید و جامعی در جهان وجود ندارد, هـمـان گـونه هیچ امری باطل مطلق نمی تواند باشد. بر این اساس, هـمـه دیـنـها آمیخته ای از حق و باطل هستند و هیچ یک از ادیان مـوجـود در جـهان و یا دست کم, هیچ یک از ادیان آسمانی بر کنار از ایـن قـاعده نیست, همه آنها حق هستند و با باطل آمیخته. یکی از این روشنفکران خام اندیش و پندارگرا می نویسد:
(نـه تـشیع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن (گرچه پیروان این دو طـریـقـه هـر کدام در حق خود چنان رایی دارند) نه اشعریت حق مـطـلـق اسـت و نـه اعـتزالیت, نه فقه مالکی, نه فقه جعفری, نه تـفـسـیر فخر رازی و نه تفسیر طباطبأی, نه زیدیه و نه وهابیه.
نـه هـمه مسلمانان در خداشناسی و پرستششان عادی و بری از شرکند و نـه همه مسیحیان درک دینی شان شرک آلود است. دنیا را هویتهای ناخالص پرکرده و چنان نیست که یک سو حق صریح خالص نشسته باشد و سـوی دیـگـر ناحق غلیظ خالص... اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند....)28
گـرچـه ایـن دسـتـه از مدعیان روشنفکری, از این که به روشنی به (نـسـبـیـت حق و باطل) اعتراف کنند, سرباز می زنند, ولی واقعیت ایـن اسـت کـه اسـاس پلورالیزم بر همین نسبی بودن حقیقت استوار اسـت و بانی پلورالیسم دینی, جان هیگ, که بیش تر روشنفکران غرب زده در جـهان سوم اندیشه ها و دیدگاههای او را دستمایه کار خود قـرار مـی دهند و تلاش می ورزند با گواه آوردن از متنهای ادبی و عـرفانی و گاه از آیات و روایات, دیدگاه اسلام را همسو و هماهنگ پلورالیزم هیگ 29 بنمایانند و همو به روشنی می گوید:
(هـیـچ یک از ادیان حق مطلق نیستند و هر کدام به طور نسبی بهره ای از حق دارند.)30
ایـن در حـالـی اسـت کـه حـق و باطل در فرهنگ قرآن, روی در روی یـکـدیگرند و درگیری حق و باطل, که عالی ترین شکل آن در مبارزه پـی گـیـرانـه و همه گاهی پیامبران الهی, با باطل مداران و ستم پـیشگانی چون: فرعون, نمرود, شداد, ابوجهل, ابولهب و... به چشم مـی خـورد, در جـای جـای قرآن از آن یاد شده است. قرآن مجید از دین الهی به عنوان دین حق یاد می کند و می فرماید:
(هـوالـذی ارسـل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله
ولو کره المشرکون.)31
اوسـت خـدایـی کـه رسـول خود[ محمد مصطفی(ص] (را با دین حق, به هـدایـت خـلـق فـرستاد تا بر همه ادیان عالم برتری دهد, هر چند مشرکان و کافران, ناخشنود باشند.
و در آیه دیگر در مورد کسانی که ایمان به خدا و روز جزا ندارند و از آیین نادرست پیروی می کنند, می فرماید:
(... ولایدینون دین الحق.)32
و به دین حق نمی گروند.
خـداوند در قرآن مجید, ضمن آن که دین حق را تنها دین خدا معرفی مـی کـند و با جمله هایی چون: (یکون الدین لله)33 و (مخلصین له الـدیـن)34 و (یـدخلون فی دین الله افواجا)35 دین حق را باز می شـنـاسـاند, از آیینهای طاغوتی به عنوان دین باطل یاد می کند و بـه روشـنـی یادآور می شود: دینی که مشرکان و بت پرستان, به آن باور دارند و مردم را بدان می خوانند, باطل است:
(ذلک بان الله هو الحق وان مایدعون من دونه هو الباطل.)36
ایـن بـدان خـاطـر است که خداوند حق است و هر چه جز او خوانند, باطل است.
هـمـچنین قرآن مجید از آیین فرعون که مردم را از پیروی از حضرت مـوسـی پرهیز می داد و می گفت: من ترس آن دارم که موسی دین شما را دگـر کند37 و فسادی در زمین به وجود آورد و آیین پادشاه مصر در داستان حضرت یوسف(ع)38 به عنوان دین باطل یاد می کند.
بـنابراین, حق و باطل و کفر و ایمان در فرهنگ اسلام به عنوان دو جـریـان رو در رو و بـا یـکدیگر همیشه درگیرند و این دو جریان, مرزهای روشن و پیروان هر یک از حق و باطل, ویژگیهایی دارند.
الـبـته, در گروه حق, هیچ یک از حق مداران, حق ندارد خود را حق نـاب و بـی آمـیـغ و دیـگری را باطل بداند. این که پیغمبر اکرم فـرمـوده است: (اختلاف امتی رحمه)39 ناظر به این است که بر مدار حق و عقاید صحیح اختلافهای جزئی سبب خارج شدن از حق نمی شود.
بـحث در این است: شماری از روشنفکرنماها, اسلام را که کامل ترین دیـن است و پیامبر(ص) را هم که (ماینطق عن الهوی, ان هو الا وحی یوحی)40, حق مطلق نمی دانند و معارف ناب آن را آمیخته ای از حق و بـاطـل مـی انگارند و شگفت این که برای این پندار خام خود به سـخـن حـضرت امیر(ع) هم تمسک می جویند و از آن استفاده می کنند که حق مطلق و باطل مطلق نداریم:
(فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین و لو ان
الـحـق خلص من لبس الباطل لانقطعت عنه السن المعاندین ولکن یوخذ مـن هـذا ضـغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنا لک یستوی الشیطان علی اولیأه و ینجوا الذین سبقت لهم من الله الحسنی.)41
پس اگر باطل با حق در نیامیزد, حقیقت جو آن را شناسد و داند; و اگـر حق به باطل پوشیده نگردد, دشمنان را مجال طعنه زدن نماند, لـیـکن اندکی از این و آن گیرند تا به هم درآمیزد و شیطان فرصت یـابد و حیلت برانگیزد, تا بر دوستان خود چیره شود و از راهشان بـه در برد, اما آن را که لطف حق دریافته باشد نجات یابد و راه حق را به سر برد.
ایـنان از این فراز بلند, خام اندیشانه استفاده کرده اند: (هیچ کس حق مطلق و یا باطل مطلق نیست.)42 و در اساس, حق مطلق و باطل مـطـلـق در عـرصـه دین و دینداری معنی ندارد! و حال آن که همان گـونه که از ظاهر کلام امام(ع) هم استفاده می شود, سخن این نیست کـه حـق خـالص و یا باطل خالص وجود ندارد, بلکه سخن در این است کـه در حوزه اسلامی و در میان پیروان آن, گاه اختلاف پدید می آید و ایـن اخـتـلافـهـا از آن جـا سرچشمه می گیرد که در اثر هواهای نـفسانی و وسوسه های شیطانی, دشمنیها, حق و باطل درهم می آمیزد و بـازشـنـاسـی و جـداسازی آنها دشوار می شود و شیطان انسانهای ضعیف را از راه به در می برد و به انحراف می کشاند.
اگـر آن گـونـه که اینان می گویند, هیچ کس حق مطلق نباشد, باید رسـول اکرم(ص) علی و دیگر أمه(ع) هم حق مطلق نباشند! و حال آن کـه بـی گـمـان معصومان(ع) حق مطلق هستند و در گفتار و کردار و سـیـره آن بزرگواران باطل راه ندارد و آیین مقدس اسلام را که آن بـزرگـواران بـر مـردم عرضه کرده اند, بر کنار و بری از هرگونه باطل است.
الـبـتـه مـمـکن است افراد و یا آیینهای باطل بهره ای هم از حق داشـتـه باشند, ولی این به معنای نسبی بودن حق نیست; زیرا بهره ای که باطل از حق می برد, اندک است. کسانی که اسیر نفس و شیطان هـسـتند, برای آن که باطل خود را خوب جلوه دهند, آن را باحق در می آمیزند و در لابه لای جستارهای حق عرضه می کنند و در حقیقت به گـفـتـه شهید مطهری آنها از نیروی حق برای پیشبرد هدفهای خود و ضـربـه زدن بـه حـق, بـهـره مـی بـرند و ابزار شیطان, همیشه حق درآمـیـخـتـه شـده بـا باطل است و باطلی است که لباس حق پوشیده است.43

دین حق یا ادیان حق

چـنـانکه گفتیم اساس پلورالیزم دینی بر تکثرگرایی استوار است و بـیـش تـر بـاورمـندان به آن, اصل بسیار بودن دین را امری خدشه نـاپذیر و بی چون وچرا می گیرند و همزمان تلاش می ورزند که ثابت کـنـند همه دینها هم بر حق هستند و هیچ فرقی نمی کند, هر دینی, چه الهی و چه غیرالهی, دین حق است. با این حال, هیچ یک از آنها حـق ناب و به دور از باطل هم نیستند, بلکه در حقیقت, همه ادیان آمیخته ای از حق و باطل هستند.44
بـرابر این باور و اندیشه, باور و پیروی از هر آیین و دینی, به گـونـه مساوی انسان را به سعادت و رستگاری می رساند45 و حال آن کـه در مـنـطـق اسلام و قرآن, برابر سخنان روشن و بی گمان که در دسـت اسـت, آیـیـنـهـا و دینها, نداریم, دین حق یکی بیش تر نمی تـوانـد باشد و غیر آن, هر چه هست باطل است. زیرا دین که عبارت اسـت از: (مـجـمـوعـه عقاید, اخلاق, قانونها و آیینهایی که برای اداره امـور جـامـعـه انسانی و پرورش انسانها باشد) از چند حال خـارج نـیـسـت, یـا از سوی خداوند است و به دستور و وحی خداوند سـامـان یـافـته که حق است و در غیر این صورت, باطل خواهد بود; چـرا کـه خداوند تنها حق است و هر چیزی که به خداوند نسبت داده شـده باشد حق است و هر چیزی که از او نباشد, باطل خواهد بود,46 ارأـه دیـن تنها در شان ذات اقدس الهی است و قرآن با عبارتهای گـونـاگـون بـر آن گـواه: (یـکون الدین کله لله)47, (مخلصین له الدین)48, (یدخلون فی دین الله افواجا).49
مـلاصـدرا فیلسوف نامدار, به روشنی یادآور می شود: دین حق در هر زمـانـی, یـکی بیش تر نمی تواند باشد و با اشاره به این که همه پیامبران در باب حادث بودن جهان بر یک نظرند, می نویسد:
(لان قاطبه اهل الحق والموحدین فی کل دهر و زمان لهم دین واحد و مـسـلـک واحـد فـی ارکـان العقیده و اصول الدین واصول المبدا و الـمعاد و رجوع الکل الیه سبحانه. الاتری ان ادیان الانبیإ کلهم و الاولـیإ صلوات الله علیهم واحد لاخلاف ینقل فیهم بینهم فی شیء من اصول المعارف واحوال المبدا والمعاد.)50
زیـرا هـمـه اهـل حـق و یـکتاپرستان, در هر زمان یک دین بیش تر نـدارنـد و در ارکـان مـسأل اعتقادی و اصول دین و اصول مبدا و مـعاد, روش یگانه ای دارند و برگشت همه آنها به سوی خدای سبحان اسـت. آیا نمی بینید که تمام دینهای پیامبران و اولیإ که درود خـداونـد بـر همه آنان باد, یکی است و در هیچ یک از اصول معارف دینی و احوال مبدا و معاد اختلافی از آنان نقل نشده است.
در نـگـاه مـلاصـدرا, هیچ گاه حق بسیار و انبوه نمی تواند باشد. پـیـامـبـران الهی همگی, حلقه های یک زنجیر بوده و در هر عصر و زمانی, مردم را به سوی دین حق فرا می خوانده اند.
در مـنطق قرآن, دینها و آیینهای گوناگون نداریم و کلمه (ادیان) بـه صـورت جمع در هیج جای قرآن به کار نرفته و در همه جا (دین) به صورت مفرد آمده است.
استاد شهید مطهری با اشاره به این که در جهان بینی اسلامی, دین, همیشه و همه گاه, یک گونه است, می نویسد:
(قرآن کریم با اصرار و ابرام این مطلب را تاکید می کند که دین, در هـمـه مـنطقه ها و جامعه ها و در همه دوره ها و زمانها, یکی بـیش نیست. از نظر قرآن, ادیان (به صورت جمع) وجود نداشته, دین (بـه صورت مفرد) وجود داشته است. همه پیامبران, به یک دین و یک راه و یک مقصد اصلی دعوت می کرده اند:
(شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک وما وصینا
بـه ابـراهـیـم و مـوسـی و عـیـسـی ان اقـیـموا الدین ولاتفرقوا فیه....)51
(بـرای شما از دین, همان را تشریع کرد که قبلا به نوح توصیه شده بـود. به علاوه قسمتی که به تو[ ای پیغمبر] وحی کردیم و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه شد که دین را به پا دارید و در آن پراکنده نشوید....)
آیـاتـی از قـرآن که دلالت می کنند, دین در همه زمانها و در همه مـنـطـقـه ها و در زبان همه پیامبران راستین الهی یک چیز است و اختلاف شرایع از نوع تفاوت نقص و کمال است فراوان است.)52
در جـای دیگری شهید مطهری مساله یکی بودن دین حق را برابر فطرت و ندای طبیعت روحانی بشر می داند و با اشاره به این آیه شریفه:
(فـاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها)53 که دیـن را فـطـری بشر معرفی می کند و از پیامبر اکرم(ص) می خواهد کـه تـوجه خویش را به سوی دین پاک و فطری که خدا مردم را بر آن آفریده ثابت نگهدارد, می نویسد:
(مـگـر بـشر چندگونه فطرت و سرشت و طبیعت می تواند داشته باشد؟ ایـن کـه دیـن از اول تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت و سـرشـت بشر دارد ـ که آن نیز بیش از یکی نمی تواند باشد ـ رازی بـزرگ و فـلـسفه ای شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی درباره تکامل به ما می دهد.)54
گـفـتـیـم که برخلاف پندار باورمندان پلورالیسم, دین حق چندین و چـنـدتا نیست و در فرهنگ اسلام, از آغاز تا انجام جهان, تنها یک دیـن حق بیش تر نیست و آن اسلام است که همه پیامبران الهی انسان را به پذیرش و پیروی از آن دعوت کرده اند:
(شـرع لکم من الدین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک وماوصینا
به ابراهیم و موسی و عیسی.)55
خداوند برای شما دینی قرار داد که پیش از این به نوح سفارش شده بـود و اکـنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز سفارش کردیم.
در نزد خداوند, دین حقی که همه پیامبران به آن فرا خوانده اند, اسلام است:
(ان الدین عند الله الاسلام.)56
دین در نزد خدا اسلام است.
و یـا دربـاره حضرت ابراهیم و آیینی که او مردمان را به آن فرا می خواند, می فرماید:
(ما کان ابراهیم یهودیا ولانصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما.)57
ابـراهـیم(ع) نه یهودی بود و نه نصرانی, بلکه او مسلمانی پاک و حق جو بود.
و یـا در مـورد حضرت یعقوب و فرزندان او و سفارش وی به آنها می فرماید:
(یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا وانتم مسلمون.)58
ای فرزندان! خداوند, برای شما دین انتخاب کرده است و شما جز به آیین اسلام نمیرید.
و یا در آیه دیگری خطاب به ابراهیم می فرماید:
(اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین.)59
وهـنـگامی که خداوند به او[ ابراهیم] گفت: اسلام بیاور, گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.
اسـتاد شهید با تاکید بر یکی بودن دین حق و با اشاره به این که در منطق قرآن نام این دین حق اسلام است می نویسد:
(قـرآن کـریـم که دین خدا را, از آدم تا خاتم, یک جریان پیوسته مـعـرفی می کند, نه چند تا یک نام روی آن می گذارد و آن (اسلام) اسـت. الـبته مقصود این نیست که در همه دوره ها دین خدا با این نـام خـوانده می شده است و با این نام در میان مردم معروف بوده اسـت, بـلـکـه مقصود این است که حقیقت دین دارای ماهیتی است که بهترین معرف آن, لفظ اسلام است.)60
شـمـاری گـفـتـه اند: دین (اسلام) که همه پیامبران به آن فرا می خـوانده اند, دین اسلام و شریعت حضرت محمد(ص) نیست, بلکه در این آیـات مـعـنای لغوی (اسلام), همانا تسلیم شدن در برابر حق, مراد اسـت. بـر این اساس تسلیم شدن در برابر خدا جوهره ای است که در همه ادیان وجود دارد.61
پس همه آنها حق هستند و پیروی از همه آنها صحیح است.
استاد شهید در پاسخ به این شبهه می نویسد:
(اگـر گـفته شود که مراد از اسلام خصوص دین ما نیست, بلکه منظور تسلیم خدا شدن است.
پـاسـخ این است که: البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دیـن تـسلیم است; ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در ایـن زمـان شـکـل آن, همان دین گرانمایه ای است که به دست حضرت خـاتـم الانـبـیـإ(ص) ظـهور یافته است و قهرا کلمه اسلام, بر آن مـنـطـبـق مـی گـردد و بـس. به عبارت دیگر, لازمه تسلیم خدا شدن پـذیـرفـتن دستورهای اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خـدا بـایـد عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است.)62
اسـتـاد شـهـید با اشاره به دیدگاههای کسانی همانند: جرج جرداق نـویـسـنـده کـتـاب مـعروف: (الامام علی) و جبران خلیل جبران از نـویـسندگان معروف مسیحی لبنانی که به پلورالیزم عقیده دارند و گفته اند:
(بـرای انـسـان کـافـی است که خدا را بپرستد و به یکی از ادیان آسـمـانی که از طرف خدا آمده است, انتساب داشته باشد, دستورهای آن را به کار بندد, شکل دستورها چندان اهمیتی ندارد. حضرت مسیح هـم پـیـغـمـبر است, حضرت محمد(ص) هم پیغمبر است. اگر طبق آیین مـسـیـح عـمل کنیم و هفته ای یک بار به کلیسا برویم صحیح است و اگـر هـم طـبـق آیین حضرت خاتم الانبیإ عمل کنیم و هر روزی پنج بار نماز بگذاریم درست است.)63
می نویسد:
(ولـی ما این ایده را باطل می دانیم. درست است که در دین اکراه و اجـبـاری نیست (لا اکراه فی الدین)64 ولی این سخن به این معنی نـیست که دین خدا در هر زمانی متعدد است و ما حق داریم هر کدام را کـه بـخـواهیم, انتخاب کنیم. چنین نیست, در هر زمانی یک دین حـق وجـود دارد و بـس. هـر زمان پیغمبر صاحب شریعتی از طرف خدا آمـده, مـردم مـوظف بوده اند که از راهنمایی او استفاده کنند و قـوانـین و احکام خود را, چه در عبادات و چه در غیر عبادات, از او فـراگـیرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبیإ رسیده است. در این زمـان, اگر کسی بخواهد به سوی خدا راهی بجوید, باید از دستورات دین او راهنمایی بجوید قرآن کریم می فرماید:
(ومـن یـبـتـغ غـیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخره من
الخاسرین.)65
وهـر کـس غیر از اسلام دینی بجوید هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود.)66

دین یکی, شرایع گوناگون

از دیـدگـاه اسـلام, دیـن همواره, یکی است و همه پیامبران الهی, انـسـان را بـه یـک دیـن دعوت می کرده اند و هیچ اختلافی هم بین آنـان نـبوده است. با این حال, هر پیغمبری شریعتی مخصوص به خود داشـته است که گاهی با شریعتهای دیگر پیامبران فرق داشته است و این هیچ ناسازگاری با هماهنگی آنان در دعوت به دین واحد ندارد; زیـرا اخـتـلاف در شـرایـع از نـوع اختلافهای فرعی و جزئی است که بـرابـر نیازها زمان و مکان وجود داشته است و این هیچ زیانی به یکی بودن آنها وارد نمی سازد.
بـاورمـنـدان بـه پـلـورالیزم غربی و شماری از مدعیان روشنفکری چـنـدگـانگی شرایع را بیش تر با گوناگونی ادیان و بسیاری آنها, درهـم آمـیخته اند و انگاشته اند: گوناگونی شریعتهای پیامبران, نـاشی از بسیاری ادیان است. آنها با یادآوری این نکته: (ناسانی شـرایـع برخاسته از تجلیهای گونه گون خداوند است) تلاش کرده اند ثـابـت کـنـنـد: بـسـیـار بـودن ادیان امر طبیعی و همه آنها در چـهارچوبه دریافت بشر از دین و تجلی حق بر بشر درخور تفسیر است و در نـهـایـت, هـمـه دیـن حق به شمار می روند و در مسیر هدایت انسان فرقی بین آنها نیست.67
اسـتـاد شـهید مطهری با تاکید بر این که دین حق همواره یکی بیش نیست در مورد اختلاف شرایع پیامبران می نویسد:
(البته پیامبران در پاره ای از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشـتـه انـد. قـرآن در عین این که دین را واحد می داند, اختلاف شـرایـع و قـوانـیـن را در پاره ای از مسأل می پذیرد. در سوره مـأـده آیـه 48 می گوید: (لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا) برای هـر کـدام (هـر قـوم و امـت) یـک راه ورود و یک طریقه خاص قرار دادیـم. ولی از آن جا که اصول فکری و اصول عملی که پیامبران به آن دعـوت مـی کـرده انـد, یـکـی بوده و همه آنان مردم را به یک شـاهـراه و بـه سـوی یـک هـدف دعوت می کرده اند. اختلاف شرایع و قـوانـیـن جزئی در جوهر و ماهیت این راه که نامش در منطق قرآن, اسلام است, تاثیری نداشته است.)68
بـر ایـن اسـاس, اخـتـلاف شرایع با یکدیگر به هیچ روی, به معنای بـسـیـار بـودن ادیـان نیست, بلکه بیانگر ناسانیهایی است که در بـرنـامه هر پیغمبری به طور طبیعی و برابر نیازهای زمان و مکان وجـود داشـتـه است و از این روی, گوناگونی و اختلاف شریعتها, در مسأل فرعی و جزئی است, نه در مسأل اصولی و ماهوی.
اسـتـاد شهید مطهری فلسفه گوناگونی شرایع را حرکت تکاملی انسان می داند:
(ایـن کـه قرآن با اصرار زیاد, دین را یکی می داند و فقط به یک شـاهـراه قـأـل اسـت و اختلاف شرایع و قوانین را مربوط به خطوط فـرعـی مـی دانـد, مـبـتـنی بر این اصل فلسفی است. بشر در مسیر تـکـامـلـی خـود, مانند قافله ای است که در راهی و به سوی مقصد مـعـیـنـی حرکت می کند, ولی راه را نمی داند, هر چند یک بار به کـسی برخورد می کند که راه را می داند و با نشانیهایی که از او مـی گـیـرد, ده ها کیلومتر راه را طی می کند تا می رسد به جأی کـه بـاز نـیـازمند راهنمای جدید است. بانشانی گرفتن از او افق دیـگـری بـرایش روشن می شود و ده ها کیلومتر دیگر را با علاماتی کـه گـرفـتـه, طـی مـی کند, تا تدریجا خود قابلیت بیش تری برای فـراگـیـری پیدا می کند و می رسد به شخصی که (نقشه کلی) راه را از او مـی گـیـرد و بـرای هـمـیـشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمای جدید بی نیاز می گردد.)69

اسلام به منزله قانون اساسی

ایـن نکته درخور توجه است که ناسانی ماهوی شریعت اسلام با شرایع پـیـشـیـن, بـیـش تـر بـر می گردد به برنامه و قانون. شریعتهای پـیـامـبـران پیشین, مانند: موسی, عیسی و ابراهیم, برنامه هایی بـوده انـد بـرای جـلـوگیری از کژرویها و گرایشهای نادرست و با اجـرای آن برنامه ها در یک زمان و چهارچوبه ویژه زیاده رویها و کـنـدرویـهـا را بـه مـرز تـعدیل بازگردانند. روشن است که برای جـلـوگـیـری از تندرویها یا کندرویها و انحرافها, به برنامه ای نـیـاز اسـت. شـرایـع انبیای پیشین, همه, برنامه هایی بودند که آنـها برای بازگرداندن امتهای خویش به مرز تعادل و صراط مستقیم انـجـام می گرفته است; ولی شریعت اسلام و رسالت حضرت محمد(ص) از ایـن جـهـت با همه شریعتهای گذشته فرق دارد. شریعت اسلام از نوع قـانـون اسـت, نـه برنامه. اسلام قانون اساسی بشر است که اصول و چـهـارچـوبه کلی هدایت انسان و سعادت وی را پایندان است. پس به طـور طـبیعی, بسان شرایع پیشین, ویژه یک زمان و با یک سرزمین و جـامـعـه نـیـست, بلکه برای همه بشر, در هر زمان و مکانی قانون سعادت آفرین دارد.70
در نـگـاه شهید مطهری ناسانی شریعتها و برنامه های هدایتی آنان از گـونـه ناسانی کلاسهای آموزشی یک مدرسه است. وقتی دانش آموزی به کلاس بالاتر می رود, به طور طبیعی به مسألی بر می خورد که در کـلاسهای پایین تر, که سالهای قبل گذرانده, از آنها خبری نبود و در اسـاس فـهـم و بـرداشـت و دیـد وی نسبت به گزاره هایی که در سـالهای پیش آموخته است, چه بسا دگرگون می گردد. هر مدرسه و هر آمـوزگـاری, برنامه های آموزشی و مواد درسی ویژه دارند, با این حـال, هـمـه آن آمـوزشـهـا در راستای هم و هماهنگ و کامل کننده یـکـدیـگرند, ولی با هم فرق دارند. برنامه های آموزشی انبیإ و شـریـعتهای آنان در حقیقت از نوع ناسانی و فرق کلاسهای بالاتر با کـلاسـهـای پـایـیـن تر است. از باب مثال, مهم ترین اصلی که همه پـیـامـبـران بشر را به آن فرا خوانده اند, اصل توحید است, ولی هـمـچـنـان کـه دانـش ریاضی, که از دانشهای پایه و اساسی مراکز آمـوزشـی اسـت, مـرحـله و مرتبه های گوناگون دارد, ریاضی که در کـلاسهای راهنمایی تدریس می شود, برای دانش آموزان دبستانی قابل فـهـم نیست و همین گونه ریاضیاتی که در دبیرستان تدریس می شود, بـرای دوره راهـنمایی و دانشگاه برای دبیرستان دشوار و نامفهوم است, اصل توحید هم درجه ها و مرتبه هایی دارد. توحیدی که یک فرد عـامی می فهمد, با فهمی که یک عارف از توحید دارد یکی نیست. از امام سجاد(ع) در مورد توحید پرسیده شد, امام(ع) فرمود:
(ان الـلـه عـزوجـل عـلم انه یکون فی آخر الزمان اقوام متعمقون
فـانـزل الله تعالی قل هو الله احد والآیات من سوره الحدید الی قوله (وهو علیم بذات الصدور). فمن رام ورإ ذلک فقد هلک.)71
خـدای سـبـحـان چـون می دانست که در آخر الزمان, انسانهایی ژرف انـدیـش و تـیـز بـین می آیند سوره (قل هو الله احد) و آیه های آغـاز سـوره حـدیـد, تـا جمله (وهو علیم بذات الصدور)72 را فرو فرستاد. پس هر کس غیر از این جوید هلاک می گردد.
شهید مطهری با اشاره به ناسانی توحید می نویسد:
(بـدیـهی است که آیات اول سوره (حدید) و آخر سوره (حشر) و سوره (قـل هـو الـله احد) برای بشر چند هزار سال پیش, بلکه بشر هزار سـال پیش, قابل هضم نبوده است. تنها افراد معدودی از اهل توحید خود را به عمق این آیات نزدیک می نمایند....)73
بـنـابـراین, گوناگونی شرایع پیامبران الهی در برنامه آموزشی و دادن نـشانی و آدرس است که هر یک از آنان برابر نیازهای زمان و زمـیـنـه هـای موجود و توان و استعداد و شعور پیروان خود, برای سـعـادت و کامیابی برنامه داده است. این زنجیره هدایت در فرجام بـه مرحله ای رسید که وقتی جامعه انسانی شایستگی و استعداد لازم را بـرای دریـافـت پـیـام و هـدایت به گونه خوش آیند پیدا کرد, بـرنـامه ای کلی و جامع برای رسیدن به کمال ارأه شده, به گونه ای کـه دیـگـر نـیازی به راهنمای جدید نبود; از این روی خداوند اسـلام را آخـریـن دین قرارداد زیرا این دین, از هر جهت در عالی تـریـن شـکل, ممکن, رشد و بالندگی انسان و جامعه های انسانی را میسر می سازد و آنان را در میسر سعادت و فلاح قرار می دهد.

ناسازگاری تکثرگرایی با وحی

اعـتقاد به این که پیامبران الهی, از راه (وحی) با ریشه و مبدا هـسـتـی, پـیـوند می خورند و مجموعه حکمها, قانونها و دستورهای خـداوند را از راه وحی دریافت می کنند, اصلی است خدشه ناپذیر و ثـابـت شـده در اسـلام. در قـرآن مجید, کلمه (وحی) بارها به کار رفـتـه است. چگونگی به کاربردن آن در آیات گوناگون و نیز موارد کـاربـرد, بـه روشـنی بیانگر آن است که از دید قرآن (وحی) تنها بـرای انـسان نیست, بلکه در همه پدیدگان و آفریدگان دست کم, در پـدیـدگـان زنـده, بـه کـار مـی رود.75 الـبته به همان نسبت که آفـریـدگـان, بـر حـسـب تـکـامـل و بهره مندی از حیات و هدایت, گـوناگونند, وحی نیز, درجه های گوناگون پیدا می کند. عالی ترین درجـه و شـکل وحی, همان وحی اصطلاحی است که به پیامبران الهی می شـود. آنچه امروز به عنوان (کتابهای آسمانی) قانونها و آیینهای خـداونـد وجـود دارد, نـتیجه وحی است و از سوی خداوند به وسیله جـبرئیل وحی شده است.76 در حقیقت, پیامبران الهی در درجه ای از کـمـال هستند که از جانب خداوند برای دریافت این گونه آگاهی از جـهـان غـیب, برگزیده شده اند و آنها شایستگی کافی برای دریافت وحی را دارند.
بـنـابراین, در اسلام و بلکه در تمام ادیان الهی و آسمانی مساله وحـی, پـذیـرفـتـه شـده اسـت. در ایـن صـورت, اگـر آن گـونه که پـلـورالـیستها می گویند: برای سعادت انسان و رفتن او به بهشت, هـمـیـن مقدار بسنده باشد که هر فردی خود را از توجه به خود بر کـنـد و به حق متوجه سازد و به اصطلاح (تجربه دینی) و دریافت هر فـردی را از حقیقت مجهول, گوهر دین بدانیم و همه این دریافتهای نـاهمگون و گاه ناسازگار را هم صحیح و حق به شمار آوریم و برای بـه حقیقت پیوستن دینداری و سعادت کافی بدانیم, دیگر جایی برای پذیرش وجود وحی و فرشته ای به نام جبرئیل و در نتیجه مجموعه ای بـه نام (کلام خدا) باقی نمی ماند و پای بندی به هیچ یک از آنها ضـرورت و بـلـکه لزومی ندارد! به دیگر سخن, پلورالیزم دینی, با مفهوم وحی, ناسازگار است.77
مـدعـیـان روشـنـفکری و باورمندان به لیبرالیسم و رواج دهندگان انـدیـشـه پلورالیستی به شیوه غربی, در سالهای پسین, بسیار تلاش ورزیـده انـد کـه مـسـالـه وحـی را به گونه ای توجیه و تفسیر و روشـنـگـری کنند که با اندیشه های پلورالیستی و برداشت آنان از دیـن باوری هماهنگ و سازگار باشد. از شرح و تفسیرهایی که آنان, بـیـش تـر, از وحـی ارأه می دهند, این گونه استفاده می شود که (وحـی) چیزی جز دریافت تجربه دینی نیست و تجربه دینی هم, محدود بـه انسانهای ویژه نیست, همه انسانها چنین دریافتی را از حقیقت دارنـد.78. در مـورد پـیـامـبران(ع) هم چیزی بیش از همین نبوده اسـت. بـر ایـن اسـاس اصلا وحی به معنای مصطلح در نزد مسلمانان, مـسـیـحـیان, یهودیان و... آورنده وحی به نام جبرئیل نمی تواند وجود داشته باشد:
(هـر یـک از انـبیا خطی که یافته است با امت خود در میان نهاده است و این بهره ها متفاوت بوده است.)79
بـرابر این سخن, آنچه پیامبران الهی به مردم ابلاغ کرده اند, در حقیقت, مکاشفه شخصی و دریافت و برداشت آنان از حقیقت بوده است; از ایـن روی, هر یک از آنان, برابر ذوق و سلیقه و زمان و مکانی کـه مـی زیـسته است, به گونه ای تجربه و برداشت کرده و همان را هم به امت خویش ابلاغ کرده است.80
البته, همان گونه که شهید مطهری به روشنی بیان کرده, حقیقت وحی چـندان شناخته شده نیست: (وهیچ کس نمی تواند ادعا کند که من می تـوانـم حـقـیـقت این کار را تشریح بکنم.)81 ولی این مقدار نیز روشـن و یـقـیـنـی اسـت کـه آنچه به عنوان (دین) و معارف دینی, پـیامبران الهی برای انسانها آورده اند, همان حقایقی است که بی هـیـچ جابه جایی و دگرگونی فرشته وحی بر آنان عرضه داشته است و آنـان هـم مـامـور بوده اند, همان سخن وحی را, بی کم وکاست, به مـردم برسانند. چنین باوری در همه ادیان الهی پذیرفته شده است. اگر کسی نگرش پلورالیستی و تکثرگرا را در عرصه دین درست بداند, نـاگـزیـر بـاید وحی را (اگر آن را قبول داشته باشد) در محدوده تـجـربـه دینی و دست بالا, گونه ای مکاشفه تفسیر کند و آن را به گـونـه هـمـسـان در یک یک انسانها, ساری و جاری بداند و به طور طبیعی, چنین تجربه هایی بیانگر حق محض هم نمی توانند باشند.

پیامدهای پلورالیزم دینی

پلورالیزم به معنای تکثرگرایی و چندین و چندتا دانستن ادیان بر حـق, چـنانکه متکلم آمریکایی, جان هیگ و هواداران اندیشه وی در کـشـورهـای اسـلامی می گویند, افزون بر این که سبب به شک و گمان افـتـادن در دیـن مـی شـود و به این جا می انجامد که هیچ دین و اعـتـقـاد جـزمـی و یـقـیـنـی وجـود نداشته باشد; زیرا در تفکر پـلورالیستی به هیچ روی برابر بودن معرفت دینی, با واقع, امکان نـدارد و هیچ معرفت دینی, حتی ارکان و اصول اعتقادی ادیان, نمی تـوانـنـد قطعی و یقینی باشند و با وحی نیز, سازگاری دارد و... پـیـامدهای دیگری هم دارد که پای بندی به آنها به هیچ روی ممکن نیست و نه تنها یک فرد مسلمان, که هیچ فرد دین باوری نمی تواند بـدانها گردن نهد و پای بند باشد. اکنون در این جا, پاره ای از ایـن پـیامدها را به گونه ای کوتاه و گذرا, از نظر می گذرانیم: 1. اعتقاد به پلورالیزم دینی, ممکن نبودن دین و عقاید حق را در پـی دارد; زیرا پای بندی به حق بودن هر دینی, ناگزیر باطل بودن ادیــان دیـگـر را در پـی دارد و فـرض آن اسـت کـه از دیـدگـاه پـلـورالـیزم, همه ادیان بر حق هستند! در مثل, مسیحیت را حق می دانـد و مسیحیت, هر دینی غیرخود را مردود می شمارد, پس لازمه بر حـق دانـسـتـن دیـن مسیحیت آن است که دینها و آیینهای دیگر همه بـاطـل بـاشند. بویژه اگر پلورالیزم دینی را آن گونه که هیگ می گـویـد, به ادیان غیرالهی و مکتبهای مادی مانند: کمونیست گسترش دهـیـم و بـگـوییم همه ادیان و عقاید و مکتبهای اعتقادی موجود, الـهی و غیرالهی, همه, بر حق هستند. این مساله نمود بیش تری می یابد.
2. هـر دیـنـی اصـول و ارکـان اعـتقادی روشنی دارد که به حقیقت پـیوستن قوام آن دین به همان اصول و ارکان بستگی دارد. در اسلام اعـتـقـاد بـه نبوت خاصه و رسالت حضرت محمد(ص) رکن اساسی است و اسـلام بدون آن معنی ندارد. در حالی که لازمه پذیرش پلورالیزم آن اسـت کـه در اساس اعتقاد به اصولی, همانند: نبوت خاصه و یا اصل امـامـت, کـه قوام تشیع به آن است, ضرورتی ندارد. همین که فردی خـدا را قـبول داشت و کلی نبوت را پذیرفت, کافی است. البته این در صـورتـی است که تکثرگرایی را در محدوده ادیان الهی بدانیم و گـرنـه اگـر دامنه آن را به همه ادیان و مکتبهای موجود در جهان گـسـترش دهیم که دیگر روشن است و به طور کلی اعتقاد به توحید و مـعاد و نبوت عامه هم موردی ندارد و فردی می تواند بدون اعتقاد به اینها و با اعتقاد به یکی از مذهبهای بدوی و مشرک, اهل بهشت شود!
3. پای بندی به پلورالیزم دینی, در نهایت به جدا دانستن دین از حـوزه عـمـل مـی انجامد و به طور طبیعی سر از مرجئه گری و نوعی قـلـندری و صوفی گری در می آورد که برابر آموزه های روشن اسلام, امری باطل و مردود است.
4. هـر دیـنی یک سلسله نیایشها و عبادتهای ویژه به خود دارد که در هـیـات و شکل خاصی انجام می گیرند. لازمه پذیرش پلورالیزم آن اسـت کـه هـیـات ویـژه ای بـرای عبادتها و نیایشها باور نداشته بـاشـیم. فرد پلورالیست, باید خدا را پرستش کند, ولی ناگزیر به نـگـهـداشـت شـکل خاصی نیست و هرگونه که خدا را پرستش و کارهای عـبـادی خـود را انجام دهد, کافی است در مثل, اگر نماز بگزارد, یـاروزه بگیرد, یا بسان مسیحیان کارهای عبادی خود را انجام دهد و یا بسان راجه ها و جوکهای هندی نیایش کند, کافی است.
چـنـین انگاری در مورد پرستش خداوند باطل است و به هیچ روی هدف واقـعی از پرستش خداوند را بر نمی آورد و به طور طبیعی هر دینی عـبـادت خداوند را جز در هیات و شکلی که خود آن دین برای عبادت معین کرده است, درست نمی داند.
5. هـر دینی احکام آیینهای ویژه خود را در زوایای گوناگون فردی و اجـتـمـاعـی دارد کـه عـمل به آنها پای بندی به آنها را برای پیروان خویش لازم می شمارد.
در مـثل در پاره ای از آیینها و مسلکها و دینهای تحریف شده, از نـوشیدن شراب بازداشته نشده یا از خوردن گوشت خوک جلوگیری نشده اسـت. در حـالـی که در اسلام نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک حرام اسـت. حـال اگر بر اساس پلورالیزم, همه این دینها, با گوناگونی آیـیـنـها و حکمها و قانونها, بر حق باشند و پیروی از هر یک از آنـهـا مـوجـب رسـتگاری باشد, لازم می آید که در احکام و آیینها نـاسـازگـاری به وجود آید و فرد پلورالیست, هر کدام را عمل کند کـافـی باشد. از نظر وی, نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک هم حرام و ممنوع و سبب تباهی باشد و هم نباشد!
6. بـاور بـه پـلـورالیزم دینی, باور به توحید و شرک است و این تـناقض است. زیرا اگر دین اسلام و مسیحیت را در کنار هم و در یک ردیـف, آن گـونـه کـه لازمه باور به پلورالیزم است, صحیح بدانیم مـعـنـای آن, ایـن مـی شود که هم تثلیث را, که در مسیحیت تحریف شـده, رواج یـافـتـه صـحیح بدانیم و هم توحید را که رکن و اساس اسلام است.
بـه دیـگر سخن, پیامد باور به پلورالیزم آن است که هم معتقد به تـوحـیـد باشیم و هم نباشیم و به همان میزان که توحید را مهم و صـحـیـح مـی دانیم, شرک و تثلیث مسیحیت تحریف شده را هم صحیح و درست بدانیم!
7. اعـتـقاد به پلورالیزم دینی, سکولاریزم و جدایی دین از سیاست را در پـی دارد و دسـت کـم از دیدگاه اسلام, که دین کامل و جامع اسـت و بـرای هـمـه شـوون زنـدگی و زوایای انسان برنامه دارد و دخـالـت در سـیـاسـت و اداره جامعه, بخشی از آموزه های آن است, چنین چیزی پذیرفته نیست.
8. لازمه اعتقاد به پلورالیزم, نسبیت اخلاق است. یعنی از باور به پـلـورالـیـزم لازم مـی آید, افزون بر عقاید و احکام, ارزشها هم نسبی باشند و هیچ ارزش اخلاقی مطلقی وجود نداشته باشد.
9. در نـهـایت, لازمه تکثرگرایی نوعی بی دینی است و این گرایش و بـاور, سـر از ابـاحی گری در می آورد; زیرا اگر دین را این قدر کـم رنـگ کـردیـم و گـفـتـیم: تنها اعتقاد, آن هم به هر مکتب و آیـینی, برای سعادت بشر و وارد شدن به بهشت کافی است, در حقیقت از موضع دین, جواز بی دینی را صادر کرده ایم.
یـادآوری: گـاهـی, شماری از روشنفکران و نویسندگان با اشاره به نـکـتـه اشـتراکها و همانندیهای آیین مسیحی و یهودی, با اسلام و مـعـدل گـیری این که همه آنها در اصل گوهر دین و ارکان اعتقادی بـا هـم هـمـاهنگی و یکرنگی دارند, تلاش می ورزند, در کنار اسلام آنـهـا را هم حق قلمداد کنند و بگویند: حق متکثر است و آنها هم بـر حـق هـسـتـند, ولی نخست آن که باید توجه داشت, دین مسیحی و یـهـودی کـنـونی, فاصله زیادی با اصل دین مسیحی و یهودی دارند. دیـن مسیحی و یهودی, تحریف شده و تحریف گران محتوای آنها را به کـلـی تـغـیـیـر داده انـد و کـتـابهای تورات و انجیل آکنده از تـحـریـفـهـاست و با این حساب نمی توان آنها را همسنگ با اسلام, قرار داد.
دو دیـگـر, لازمـه باورمندی به دین مسیحی و یهودی غیرتحریف شده, ایـمـان به حضرت محمد(ص) و شریعت اسلام است و این امر, به روشنی از آموزه های دینی و قرآن مجید استفاده می شود. در حقیقت مسیحی و یـهودی واقعی کسی است که به آیین اسلام ایمان آورد و به بشارت تـورات و انـجـیـل عمل کند. بر همین اساس, قرآن مجید با این که پـیـامـبـران الـهـی را یک جریان پیوسته معرفی می کند و همه را تـایید کننده و بشارت دهنده یکدیگر می داند, مسیحیان و یهودیان بـاورمـنـد به دین مسیحی و یهودی تحریف شده و شرک آلود را کافر می داند و از صراط حق و رستگاری به دور.


پی نوشته ها :

1. (عـدل الـهـی), چاپ شده در مجموعه آثار شهید مطهری, ج274/1, صدرا.
2. مـجـلـه (کـیـان), شـمـاره 13/28 ـ ;14 شـماره12/36 روزنامه (ایران), 77/6/8.
3. روزنامه (ایران), 77/6/8.
4. (فـرهـنـگ انـگـلیسی به فارسی آریان پور), منوچهر آریان پور کاشانی, ج409/4, امیرکبیر.
5. (مکتبهای سیاسی), بهإالدین پازارگاد62/, نشر اقبال.
6. روزنامه (همشهری) 77/7/30.
7. همان.
8. (سیر حکمت در اروپا), محمد علی فروغی, ج64/1, 80, 169.
9. (تاریخ فلسفه) فردریک کاپلستن, ترجمه سید جلال الدین مجتبوی, ج288/1, مرکز انتشارات علمی فرهنگی.
10. مجله (معرفت), شماره 10/22.
11. (کتاب نقد), شماره 15/4.
12. (تعلیم و تربیت در اسلام), مرتضی مطهری108/.
13. مجله (معرفت), شماره 13/22.
14. مجله (کیان), شماره 4/28 و شماره 12/36.
15. (جهاد), مرتضی مطهری,54/.
16. (اسـرار الـعـقـاید), میرزا ابوطالب شیرازی210/ ـ 212, چاپ مکتب اسلام.
17. همان213/.
18. (شـرح رساله الحقوق), سید علی قپانچی, ج571/2, اسماعیلیان, قم; (سیری در سیره أمه اطهار(ع)), مرتضی مطهری 158/ ـ 163.
19. سوره (کهف), آیه 5.
20. سوره (مریم), آیه 90 ـ 91.
21. سوره (نسإ), آیه 71.
22. مجله (معرفت), شماره 6/22, 12.
23. مجله (کیان), شماره2/36 ـ 17.
24. همان.
25. (کـتاب نقد), شماره 9/4 ـ 10, به نقل از: (بیان الفرقان فی نبوه القرآن), حاج شیخ مجتبی قزوینی خراسانی2/ ـ 3.
26. همان.
27. (عدل الهی)297/.
28. مجله (کیان), شماره 12/36.
29. همان/.2.
30. (فـلـسـفه دین), جان هیگ, ترجمه بهزاد سالکی/267, انتشارات بین المللی الهدی.
31. سوره (توبه), آیه 33.
32. همان, آیه 29.
33. سوره (بقره), آیه 193.
34. سوره (اعراف), آیه 29.
35. سوره (نصر), آیه 2.
36. سوره (حج), آیه 62.
37. سوره (غافر), آیه 26.
38. سوره (یوسف), آیه 76.
39. (عوالی اللئالی), ابن ابی جمهور احسأی, ج286/1, نشر مطبعه السید الشهدإ(ع), قم.
40. سوره (نجم), آیه 2, 3.
41. (نهج البلاغه), خطبه 50.
42. روزنامه (توس) 77/6/11.
43. (مجموعه آثار استاد شهید مطهری), ج440/3.
44. مجله (کیان), شماره 6/36.
45. همان, 4 ـ 10.
46. (شریعت در آینه معرفت), عبدالله جوادی آملی97/.
47. سوره (انفال), آیه 39.
48. سوره (اعراف), آیه 29.
49. سوره (نصر) آیه 2.
50. (اسفار اربعه), ج205/5.
51. سوره (شوری), آیه 13.
52. (مجموعه آثار شهید مطهری), ج 357/2.
53. سوره (روم), آیه 30.
54. (شش مقاله), مرتضی مطهری, مقاله ختم نبوت83/.
55. سوره (شوری), آیه 13.
56. سوره (آل عمران), آیه 19.
57. همان, آیه 67.
58. سوره (بقره), آیه 132.
59. همان, آیه 131.
60. (جـهان بینی اسلامی), مرتضی مطهری166. در قرآن مجید در آیات بـسیاری کلمه (اسلام) به کار رفته و نشان دهنده آن است که تسلیم در بـرابـر حق و آیین انبیا که همگی آنها به یک حق و حقیقت فرا مـی خـوانده اند, اسلام است که اکنون به طور کامل تنها در شریعت محمد(ص) جلوه گر است. ر.ک: سوره (نسإ), آیه ;12 (سوره) مأده, آیـه ;111 سـوره (نـمـل), آیـه 31. و در روایـتـی از قـول امام صـادق(ع) آمـده کـه فـرمود: (ان الحنیفیه هی الاسلام) دین توحیدی تنها اسلام است. ر.ک: (بحارالانوار), ج281/2.
61. روزنامه (جامعه), ;77/6/4 مجله (کیان), شماره 36/11.
62. (مجموعه آثار شهید مطهری), ج277/1.
63. همان, ج 275/1 ـ 276.
64. سوره (بقره), آیه 256.
65. سوره (آل عمران), آیه 85.
66. (مجموعه آثار شهید مطهری), ج277/1.
67.مجله (کیان), شماره 6/36.
68. (شش مقاله)81/ ـ 82.
69. همان85/.
70. همان, 85 ـ 88.
71. (اصول کافی), ج91/1, آخوندی.
72. (شش مقاله)82/.
73. سوره (حدید), آیه 6.
74. (شش مقاله)82/.
75. (وحی و نبوت), مرتضی مطهری142/.
76. همان.
77. مجله (معرفت), شماره16/22.
78. (فلسفه دین) / 131 ـ 161.
79. (کتاب نقد), شماره 216/4.
80. مجله (کیان), شماره 504/36.
81. (مجموعه آثار شهید مطهری), ج;352/4 401 ـ 415.
سه شنبه 18 مهر 1391  10:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقد مبانی کثرت گرایی دینی

نقد مبانی کثرت گرایی دینی

علی ربانی گلپایگانی
بحث درباره‏ی کثرت‏گرایی دینی (1) از بحث‏هایی است که اخیرا درباره‏ی آن، مقالات‏بسیاری نگارش یافته و گفت‏وگوهای بسیاری درباره‏ی آن انجام گرفته است.
از پلورالیسم دینی، تفسیرها یا برداشت‏های مختلفی صورت گرفته است که ازمشهورترین آن‏ها که مورد قبول برخی از صاحب نظران از جمله، جان هیک (2) قرارگرفته این است که همه‏ی ادیان موجود، می‏توانند مایه‏ی رستگاری یا کمال نفس‏پیروان خود شوند و ادیان مختلف، جریان‏های متفاوت تجربه‏ی دینی هستند که هر یک‏در مقطع متفاوتی از تاریخ بشر آغاز گردیده و هر یک، خود آگاهی عقلی خود رادرون یک فضای فرهنگی متفاوت باز یافته است (3) .
این نظریه را برخی از نویسندگان خودی نیز پذیرفته و روح پلورالیسم دینی را به‏«اعتقاد به وسعت پهنه‏ی هدایت و سعادت و منحصر ندانستن آن به افراد خاصی که‏فی‏المثل عنوان مؤمن دارند و قایل شدن حظی از نجات، سعادت و حقانیت‏برای‏دیگران‏» تفسیر کرده است.
از این دیدگاه، عناوین کافر و مؤمن، صرفا عناوینی فقهی دنیوی‏اند و نبایدمعیار و مقیاس نجات و رستگاری به شمار آیند. بر این اساس، نه تشیع، اسلام خالص‏و حق محض است و نه تسنن (4) .
در دفاع از پلورالیسم دینی، به معنای مزبور، تلاش‏های بسیاری صورت گرفته و بااستناد به شواهدی از عقل و نقل، فلسفه و عرفان، و... مبانی مختلفی برای آن‏جست‏وجو شده است.
آن‏چه در این نوشتار مورد نقد قرار گرفته، سه نوع استدلال یا سه مبنا از ادله ومبانی پلورالیسم است که از سوی برخی از صاحب‏نظران مطرح شده است.
1 خویشاوندی حقایق

یکی از مبانی پلورالیسم دینی، «خویشاوندی حقایق‏» به‏شمار آمده است; زیرا، هیچ حقی با هیچ حق دیگری، بی‏مهر و ناسازگار نیست و همه‏ی‏حقیقت‏ها، ساکنان یک ایوان و ستارگان یک کهکشان‏اند.
این نکته‏ی بدیهی و منطقی، اولا، حق را از رنگ و انگ «غربی و شرقی‏» و«ارتجاع و ترقی‏» نجات می‏دهد و حق جویان را برای تحصیل و التماس حق، از روی‏آوردن به هیچ قبله و درگاهی منع نمی‏کند و ثانیا، حق شناسان را به موزون کردن‏مستمر حق خویش با حق‏های دیگران، امر و دعوت می‏کند.
مضمون این سخن، پیروی از این قاعده است که اندیشه‏ای حق است که با اندیشه‏های‏حق دیگر بخواند و لذا وظیفه‏ی ترک ناشدنی هر محقق حق طلب، حل کردن مستمر جدول‏حقایق و موزون کردن دایمی «هندسه‏ی معرفت‏» است و نه دل‏خوش داشتن جاودانه به‏حق (مزعوم) خود و فارغ نشستن واز دیگران خبر نگرفتن (5) .

ارزیابی و نقد

در این استدلال، دو نوع مغالطه صورت گرفته است: یکی مغالطه‏ی‏«وضع مالیس بعله عله‏» و دیگری، «مصادره به مطلوب‏» کردن.
بیان مغالطه‏ی نخست این است که مقدماتی که در این استدلال به‏کار رفته، عبارت‏است از:
1 حقایق با یکدیگر هماهنگ و موزون‏اند. مثلا «اصل قانون علیت‏» و «قاعده‏ی‏ضرورت علی و معلولی‏» و «قانون سنخیت میان علت و معلول‏» و «اصل هو هویت‏» و«اصل امتناع تناقض‏»، و این اصل که «ادعای بدون‏برهان، پذیرفته نیست‏» و«اصل وحدت حقه در مورد خداوند» و «قاعده‏ی حسن و قبح عقلی‏» و «امتناع یاقبح تکلیف مالایطاق‏» و «وجوب شکر منعم‏» و «ضرورت نبوت‏» و «وجوب نماز وروزه‏» و «قبح و حرمت دزدی‏»، و «حجیت قول عادل یاثقه‏» و «حجیت‏سیاق درتفسیر قرآن‏» و «قانون جاذبه‏ی عمومی‏» و «قانون انبساط فلزات‏» و «قانون‏انطباق با محیط در مورد جانداران‏» و ... که مجموعه‏ای از قوانین و اصول منطقی‏و فلسفی و کلامی و فقهی و تفسیری و اصولی و زیست‏شناختی و فیزیکی‏اند، هیچ‏گونه‏ناسازگاری با یکدیگر نداشته، هماهنگ و موزون می‏باشند.
2 حق، مطلوب بالذات‏است و از هر کس و هرجا که باشد باید پذیرفته شود. این، مطلبی است که در تعالیم‏اسلامی، مورد تاکید بسیار قرار گرفته است. امام علی(ع) می‏فرماید: «حکمت، گم‏شده‏ی مؤمن است، هرجا آن را بیابد بر می‏گزیند، هر چند در دست منافق باشد (6) ».
البته این مطلب، با تعلم و دانش‏آموزی نزد کسی به عنوان معلم واستاد تفاوت‏دارد; زیرا، تعلم و شاگردی نزد کسی و او را به عنوان معلم و استاد خودبرگزیدن، در فکر و عمل و اخلاق انسان مؤثر است. در روایات اسلامی سفارش شده است‏که در گزینش استاد، جنبه‏های عقیدتی و اخلاقی مورد نظر باشد.
3 در شناختن حقایق بی‏شمار در حوزه‏های مختلف علم و دین، تعاون و مشارکت لازم‏است و یک یا چند نفر نمی‏تواند به همه‏ی این حقایق دست‏یابند. این مطلب، خصوصابا گسترش دامنه‏ی علوم، امری بدیهی است. امروز تخصص در علوم، کار پیچیده ودشواری است و به زمان طولانی نیاز دارد. در علوم دینی، تخصص در همه‏ی زمینه‏ها،برای یک نفر، عادتا، ممکن نیست.
این مقدمات، همه، استوار و روشن است، ولی از آن‏ها نمی‏توان این نتیجه راگرفت‏که همه‏ی آن‏چه در اختیار همگان قرار دارد، حق است، بلکه نتیجه، آن است که آن‏چه‏حق است، با هم سازگار است. و آن‏چه با هم سازگاری دارد، حق است، در حالی که سخن‏ما، در مورد آرا و عقایدی است که با هم سازگار نیستند، مانند «اثبات و نفی‏تثلیث‏» و «قبول و رد نبوت پیامبر اسلام(ص)» و «خاتمیت و جهانی بودن نبوت‏رسول اکرم(ص)» و «قبول و رد وجود نص در مسئله‏ی امامت‏» و «اثبات و انکاروجود امام غایب(ع)» و «توحید و شرک دانستن توسل به اولیای الهی‏» و «تناسخ‏و معاد» و «عین ذات یا زاید بر ذات بودن صفات خداوند» و «وجود رابطه‏ی‏تولیدی میان مقدمات و نتیجه و عدم آن‏» و «ثبات و تکامل انواع‏» و «جبر وتفویض یا امربین‏الامرین‏» و «اثبات و نفی معراج جسمانی پیامبر اکرم(ص)» و«متشخص یا نامتشخص بودن وجود حقیقت مطلق‏» و «اثبات و انکار حسن و قبح‏عقلی‏» و «تشبیه و تنزیه‏» و «اصالت وجود یا ماهیت‏» و صدها بلکه هزاران‏مسئله‏ی فکری از این قبیل.
مشکل پلورالیسم، در عقاید سازگار و هماهنگ نیست، تا به حکم سازگاری حقایق،حقانیت آن‏ها را ثابت کنیم، بلکه در عقاید ناسازگار است. به عبارت دیگر، استدلال‏مزبور، از قبیل مصادره به مطلوب است; یعنی، نخست فرض شده است که همه‏ی عقاید وآرا و مذاهب و ادیان، حق است و آن‏گاه نتیجه گرفته شده است که حقایق، با هم‏ناسازگار نیستند و این در حالی است که حق بودن همه‏ی مذاهب و ادیان، همان مشکل‏پلورالیسم و مسئله‏ی مورد نزاع است که به دلیل و اثبات احتیاج دارد.

2 اکثریت‏بشر، متوسط و مقلداند

گفته شده است که بیش‏تر دین‏داران، دین‏داری‏شان‏علت دارد نه دلیل. چنین نیست که همه‏ی مسیحیان، با سنجیدن همه‏ی آیین‏ها و مذاهب،به مسیحیت روی آورده باشند و از طریق اقامه‏ی دلیل قطعی، به حقانیت مسیحیت‏اذعان کرده باشند، بلکه ایمان‏شان، اغلب، ایمانی موروثی و تقلیدی است. این حکم،درباره‏ی مسلمانان و یهودیان و زرتشتیان و ... ثابت و صادق است. فردی که اینک‏مسیحی است، اگر در جامعه‏ی اسلامی زاده می‏شد، مسلمان بود وبالعکس. زبان حال‏عموم‏دین‏داران، این است که (انا وجدنا آباءنا علی امه و انا علی آثارهم مهتدون)[43(زخرف):22] نه فقط عامیان که عموم روحانیان دینی هم، چنین‏اند. اینان به‏حقیقت مقلدان‏اند و محققانی که از سر حریت راستین و به حکم حکمت، به اندیشه‏ای‏سر فرود آورند، نادرند. این نهنگان دریای تحقیق، در آبگیرهای کوچک مذاهب ومسالک رایج نمی‏گنجند، بل هر یک از آنان، خود، مذهبی هستند. جهان را، متوسطانی‏پرکرده‏اند که بر آن‏ها سنت و تقلید و سابقه و محیط و معیشت و خشم و شهوت، بیش‏ترفرمان می‏راند، تا دلیل و قرینه و برهان و حجت، و بیش‏تر محکوم جبرند تا اختیارو بیش‏تر معذورند تا مسئول. چنین متوسطان و مجبوران و مقلدان که ما باشیم چه‏جا دارد که به یکدیگر فخر بفروشیم وبر یکدیگر لعن بفرستیم؟ فروتنی و همدردی ورحمت، ما را سزاوارتر است تا کبر و دشمنی و خشونت (7) .

ارزیابی و نقد

1 پلورالیسم دینی به معنایی که گذشت در صدد حل مشکل حق وباطل و رستگاری و نجات است، اما مسئله‏ی سلوک اخلاقی و ادب معاشرت با هم‏کیشان یاهم‏دینان، بحث دیگری است که مربوط به تسامح و تولرانس (Tolerance) است نه‏پلورالیسم. گرچه حیات دینی، با حیات اخلاقی، ارتباط تنگاتنگ دارد، ولی مشکلی راکه پلورالیسم دینی درصدد حل آن است، روشن کردن حساب حق و باطل و طریق سعادت وشقاوت است که آیا در دین و مذهب خاصی یافت می‏شود یا در مجموع ادیان و مذاهب،اما توصیه‏های اخلاقی، نظیر فروتنی، همدردی رحمت ورزی نسبت‏به دیگران، با قول به‏این‏که همه‏ی ادیان از حقیقت‏سهم دارند و پیروان همه‏ی ادیان بر حق‏اند و به نجات‏و رستگاری خواهند رسید، ملازمه ندارد. چنین توصیه‏های اخلاقی‏ای، با اعتقاد به‏انحصارگرایی دینی هم ممکن‏است. امام علی(ع) خود و روش خود را، اسلام ناب و خالص‏می‏داند، در عین‏حال به مالک اشتر توصیه می‏کند که نسبت‏به مردم، مهربان باشد،خواه هم‏آیین او باشند و خواه پیرو مذهب و آیین دیگری .
2 چنین نیست که هر تحقیقی، به حق و رستگاری منتهی گردد، و هر تقلیدی، بطلان‏و خسران را نتیجه دهد. به عبارت دیگر، تحقیق و تقلید، به خودی خود، نه‏ممدوح‏اند و نه مذموم. حسن و قبح آن دو، تابع شیوه و موضوع تحقیق و تقلید است;یعنی، اگر انسانی، درباره‏ی موضوعی به تحقیق بپردازد که آگاهی‏ها و ابزار لازم‏برای انجام آن را ندارد مانند تحقیق فیریکدانی که از تفسیر قرآن آگاهی ندارد،درباره‏ی مفاهیم قرآنی و بالعکس تحقیق‏اش، نکوهیده و مردود است و یا این‏که درموضوعی که آگاهی و ادوات لازم تحقیق درباره‏ی آن را دارد، ولی شتابزده و باپیش‏داوری، دست‏به تحقیق بزند، در این صورت نیز تحقیق او نامطلوب و نادرست‏خواهد بود. در حقیقت، در دو فرق یاد شده، آن‏چه انجام یافته، ادعای تحقیق بوده‏است، نه تحقیق . همین گونه است تقلید، هرگاه در موضوعی که خود می‏تواند درباره‏ی‏آن، علم و آگاهی لازم را به‏دست آورد، به تقلید روی آورد، کار او نکوهیده است‏بدین جهت، علمای اسلامی، تقلید در اصول دین (کلیات عقاید) را جایز ندانسته‏اندو یا درباره‏ی موضوعی تقلید کند که شرایط تحقیق در آن را ندارد، ولی تقلید اواز کسی است که خبره و متخصص در آن موضوع نبوده و یا از وثاقت کافی برخوردارنیست، در این صورت نیز تقلید او، نکوهیده و مردود است.
هرگاه محقق، درباره‏ی موضوعی، به تحقیق بپردازد که شایستگی تحقیق درباره‏ی آن‏را دارد و ادب و شیوه‏ی درست تحقیق را هم به‏کار بندد، در این صورت، تحقیق اوپذیرفته و نتیجه‏ی آن هرچه باشد در حق وی حجت است. بدین جهت است که فقها، درعین این که به خطا پذیری مجتهد، قایل‏اند، عمل او را قابل تقدیر می‏دانند و حجت‏شرعی می‏شمارند. و معتقدند که آن‏جا که رای او با واقع مطابق نباشد، معذور وماجور خواهد بود.
این، مطلبی است که سیره‏ی بشر، اعم از متشرعه و غیر متشرعه، بر آن‏جاری بوده‏است; زیرا که متقضای خرد و فطرت بشری است و شرع نیز آن را امضا کرده است.
همین گونه است تقلید که هرگاه در موضوعی باشد که خود آمادگی و توانایی تحقیق‏درباره‏ی آن را ندارد و علم و آگاهی نسبت‏به آن نیز به آسانی قابل تحصیل نیست واز فردی تقلید کند که متخصص و قابل وثوق است، تقلید او از نظر عقل و شرع وعقلای بشر، حجت و مقبول است.
نکوهش‏های قرآن از تقلید مشرکان، به دو دلیل بوده است: یکی این که تقلید آنان‏درباره‏ی مسایل بدیهی عقلی و اخلاقی بوده که فهم آن در دسترس همه‏ی افراد است.
چنان که می‏فرماید: (واذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیها آباءنا والله‏امرنابها) [7(اعراف): 28] یعنی آنان د رعین آگاهی از زشتی عمل خود، مانندپرستش بت‏ها یا طواف عریان، پیروی از روش نیاکان خود را عذر می‏آوردند وچون‏پدران خود را دین‏دار می‏دانستند، این کار را به امر خدا مستند می‏کردند، از این‏روی، خداوند در پاسخ آنان می فرماید: (قل ان الله لایامربالفحشاء اتقولون‏علی‏الله ما لا تعلمون) [7(اعراف): 28] یعنی، خداوند هرگز انجام کار ناروا رادستور نمی‏دهد و این سخن شما، افترایی ناآگاهانه به خداوند است. دیگر این‏که روش‏نیاکان، به خودی خود، حجیت و اعتباری ندارد; زیرا، آنان معصوم نبوده‏اند تا عمل‏شان حجت عقلی و شرعی باشد چنان که می‏فرماید:
(واذا قیل لهم‏اتبعوا ما انزل‏الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنااولوکان آباوهم لایعقلون شیئا ولایهتدون) [2 (بقره): 170] یعنی، هنگامی که به‏آنان گفته شود: «از احکام الهی پیروی کنید!»، گویند: «بلکه از روش نیاکان‏خود پیروی می‏کنیم.». آیا اگر نیاکان آنان چیزی را درک نکرده و به حق ره‏نبرده‏اند (باز هم از آنان پیروی خواهند کرد؟).
بنابراین، تطبیق این آیات برعموم دین‏داران و عالمان دینی، نادرست است. این‏آیات، وصف حال مشرکان و بت‏پرستان در برابر موحدان است، نه وصف همه‏ی افراد بشریا همه‏ی دین‏داران!.
3 از آن‏چه گفته شد، روشن شد که دین‏داران، اعم از این که محقق باشند یامقلد، هرگاه تحقیق و تقلید آن‏ها از نوع پذیرفته آن باشد، رای و عقیده آنان،خواه مطابق با واقع باشد یا نه، حجت و معتبر است و این‏گونه دین‏داری، دین‏داری‏با دلیل است، ولی حجیت و اعتبار رای و عقیده، بساط حق و باطل را برنمی‏چیند وباب بحث تطبیقی و داوری میان عقاید و آرا را مسدود نمی‏سازد.
بنابراین، ایمان و اعتقاد اکثریت افراد، گرچه تقلیدی است، ولی با دلیل نیزهمراه است، نه فقط دارای علت، هر چند دلیل آن‏ها نقد پذیر خواهد بود.
4 در این که محقق راستین، کمیاب است و نمی‏توان همه‏ی کسانی را که به‏«عالم‏» و «محقق‏» معروف‏اند چه در علوم دینی و چه در غیر آن محقق واقعی‏دانست، سخنی نیست، ولی دایره‏ی آن به چنان تنگی که نویسنده محترم صراطهای‏مستقیم تصویر کرده، نیست. تصویری که وی از محقق راستین ارایه داده است، تنهاکسانی را شامل می‏شود که وابسته به یک دین و مذهب خاص نباشد و به عبارت دیگر،طرف‏دار همان پلورالیسمی باشند که امثال جان هیک و نویسنده‏ی صراطهای مستقیم‏پذیرفته‏اند. او گفته است: «نادرند محققانی که از سر حریت راستین و به حکم‏حکمت، به اندیشه‏ای سر فرود می‏آورند. این نهنگان دریای تحقیق، در آبگیرهای کوچک‏مذاهب و مسالک رایج، نمی‏گنجند، بل هر یک از آنان، خود، مذهبی هستند.».
بنابراین نظریه، ائمه‏ی اطهار(علیهم السلام )، محققان راستین نبوده‏اند! زیرا،این افراد خود را وابسته به یک مذهب یعنی مذهب تشیع دانسته‏اند.
وانگهی دو عبارت «این نهنگان دریای تحقیق، در آبگیرهای کوچک مذاهب و مسالک‏رایج نمی‏گنجند.» و «بل هریک از آنان، خود، مذهبی هستند.» متعارض وپارادوکسیکال است; زیرا، از یک طرف، کسی که خود، یک مذهب است، افکار و اعمال‏او، خطوط یک مذهب را معین می‏کند و قهرا خود او وفادار به آن مذهب و وابسته به‏آن است و از طرف دیگر چون نهنگ وادی تحقیق است، وابسته به یک مذهب خاص نیست واین تناقضی است آشکار.
به عنوان مثال، ابوالحسن اشعری (موسس مذهب اشعریه) گرچه در فقه، به پیروی ازمذهب شافعی شناخته شده، ولی گفته‏اند به مذاهب فقهی دیگر اهل سنت هم، گرایش‏داشته است، پس او هم یک محقق راستین است، چون خود، یک مذهب است و هم محقق‏راستین نیست، چون وابسته به یک مذهب کلامی ویژه است! بر اساس معیار مزبور،بزرگانی چون، فارابی و ابن سینا و سهروردی و خواجه نصیرالدین و ملاصدرا و شیخ‏مفید و سید مرتضی و شیخ‏الطایفه و صاحب شرایع و شیخ انصاری و امام خمینی و علامه‏طباطبایی و دکارت و کانت و غزالی و فخررازی و ابو منصور ماتریدی و ابوالحسن‏اشعری و... هیچ کدام محقق نبوده‏اند، چون هیچ یک پیرو چند آیین و مذهب‏نبوده‏اند!

3 تکیه بر ایمان‏گرایی به جای شریعت‏گرایی

از نظر عده‏ای، راه حل‏پلورالیسم دینی، این است که به جای آن که در دین، بر شریعت تاکید شود، برایمان دینی تاکید گردد.
ایمان نیز، به تجربه دینی تفسیر می‏شود که مواجهه و اتصال با حقیقت مطلق وواقعیت غایی است. هرکس به گونه‏ای با آن حقیقت نهایی روبه‏رو شده و ارتباطبرقرار می‏کند و پس از آن، مرحله تفسیر و تعبیر تجربه دینی فرا می‏رسد که چون بامحدودیت‏های تاریخی و فرهنگی و زبانی و جسمانی همراه است، پیوسته ناقص و ناخالص‏خواهد بود و در نتیجه، نمی‏توان هیچ تجربه‏ای را عین حقیقت‏نهایی دانست، و نه هیچ‏تفسیری از آن تجربه را، حقیقت ناب شمرد.پس در عین این‏که همه، از حقیقت نهایی،بهره‏ای دارند، ولی هیچ‏یک نمی‏تواند مدعی شود که تمام حقیقت، همان است که اوتجربه کرده و در تفسیر و تعبیر او تجلی یافته است.
اگر گفته شود که این امر، مستلزم نسبیت گرایی است، پاسخ می‏دهند که چون یک‏حقیقت‏نهایی و مشترک پذیرفته شده است، پس نسبیت گرایی در حقیقت لازم نمی‏آید،بلکه در تجربه‏های دینی و تفسیرهای آن تجربه‏ها است. بنابراین، اگر در دین شناسی‏و دین‏داری، بر ایمان (تجربه‏ی دینی) تاکید شود، مشکل پلورالیسم دینی حل می‏شود،ولی اگر بر شریعت، یعنی مجموعه‏ای از آموزه‏های عقیدتی و احکام عملی، تاکیدگردد، چون این آموزه‏ها واحکام عملی، متعارض و آشتی ناپذیرند، پلورالیسم دینی‏به بن بست‏خواهد رسید.
در این جا، برخی برای شریعت، دو تفسیر ارایه کرده‏اند و یکی را ناقض پلورالیسم‏دینی و دیگری را موید آن شناخته‏اند. یکی این‏که شریعت را مجموعه‏ای از آداب ورسوم و مشتمل بر یک سیستم عقیدتی و اجتماعی بدانیم و دیگری این‏که شریعت را به‏عنوان تجلیات تاریخی و اجتماعی و جسمانی و زبانی تجربه دینی بشماریم.
بنا بر تفسیر نخست، شریعت، امری است متصلب و نهادینه و انعطاف ناپذیر و دراین صورت، شریعت‏ها باهم ناسازگار خواهند بود. ولی بنا به تفسیر دوم، شریعت،امری است تاریخی و سیال و انعطاف پذیر.
گفته شده است که در آغاز اسلام، تلقی مسلمانان از شریعت، همان معنای دوم بوده‏است و برداشت آنان از حکم یا احکام الهی این بوده که رابطه‏ی انسان باخدا ودیگران چه‏گونه باشد که رنگ الهی داشته باشد و ایمان مؤمن استوارتر گردد یااستوار بماند و نه این که شریعت را، به عنوان مجموعه‏ای از مقررات دینی که‏ترسیم کننده‏ی نظام خانواده، یا سیاست، یا اقتصاد و شئون دیگر زندگی اجتماعی‏بدانند . این تلقی از شریعت که رنگ حقوقی دارد بعدها پدید آمده است.
به عبارت دیگر، آن‏چه در آغاز، از حکم الهی فهمیده شد، تادب به ادب الهی بود،نه یک قانون به مفهوم حقوقی آن، چنان که نزد عرفا نیز، ادب انسان نزد خدا مطرح‏است. از دید آنان، آن‏چه در نظام خانوادگی باید رعایت‏شود، قوانین زندگی نیست،آداب زندگی است. همین‏گونه است‏بحث درباره‏ی تجارت و مسافرت و معاشرت و عبادت که‏همه جا سخن از «آداب‏» است نه قوانین.
باید حساب فقه، به عنوان مبدا یک سیستم حقوقی، و شریعت، به عنوان مظاهر عملی‏تجربه‏دینی که راه آخرت است از یکدیگر جدا شود. اجتهادی که الان انجام‏می‏شود، اجتهاد حقوقی است و تبعیت از این سیستم حقوقی، دین و دین‏داری نیست،بلکه آن چیزی که با دین و دین‏داری ارتباط پیدا می‏کند، این است که روشن شود که‏کدامین عمل، تجربه‏ی دینی را تقویت می‏کند و کدامین عمل، تجربه‏ی دینی را تقویت‏می‏کند و کدامین عمل، تجربه‏ی دینی را ضعیف می‏کند (8) .

ارزیابی و نقد

1 با فرض قبول عمومیت چنین تجربه‏ای از حقیقت نهایی و واقعیت‏غایی، وقتی که نوبت‏به تفسیر و تعبیر آن می‏رسد، چون پای علم حصولی به میان‏می‏آید، مسئله‏ی خطاپذیری به میان خواهد آمد، و برای تشخیص صواب از خطا، مقیاس ومعیار خطا ناپذیری لازم است و آن، اصول بدیهی عقل رای و نظر معصوم است.
بنابراین، آن تفسیری پذیرفته است که با تفسیر معصومانه‏ی پیامبر یا امام،هم‏خوانی داشته باشد و تفسیری که پیامبر یا امام، از تجربه‏ی دینی ارایه می‏دهند،خارج از آموزه‏های عقیدتی نخواهد بود. مثلا، اگر کسی تجربه‏ی دینی و شخصی خود ازحقیقت نهایی را چنین تفسیر کند که «آن حقیقت، صفاتی مشابه صفات انسان دارد.»
و دیگری آن را چنین تفسیر کند که «آن حقیقت، منزه از صفات انسانی است.»،وقتی این دو تفسیر متقابل را با تفسیر پیامبر یا امام محک بزنیم، تفسیر دوم‏راست‏خواهد بود و همه‏ی صاحبان تجربه دینی، ملزم خواهند شد که به چنین آموزه‏ای،ایمان آورند. پس، سر انجام ایمان تجربی، به ایمان عقیدتی منتهی می‏گردد و مشکل‏تعارض آموزه‏های اعتقادی، هم‏چنان پیش روی دین‏داران خواهد بود و در نتیجه تجربه‏ی‏دینی، مشکل پلورالیسم دینی را حل نمی‏کند.
2 مشکل تقابل و تعارض ایمان دینی، حتی در مرحله‏ی قبل از تفسیر و تعبیرتجربه‏های دینی هم، قابل فرض و محتمل است; زیرا، صاحبان تجربه‏های دینی، درمحیطها و فرهنگ‏های مختلف رشد کرده‏اند و لوح ضمیر و روان آنان بسان لوح‏ذهن وفکر آنان، دستکاری شده و از محیط فرهنگ‏های ویژه خود رنگ پذیرفته است. گذشته ازاین، ارتباط دو جانبه‏ی روان و تن، سبب می‏شود که کثرات بدنی و تمایلات و توهمات‏و تخیلات، همگی، بر روان انسان تاثیر بگذارد و چون تجرد و تنزه از این همه‏قالب‏ها و محدویت‏ها، کاری به غایت دشوار است و جز از عارفان ورزیده ساخته نیست،این تجربه‏ها، خالص و بی‏پیرایه نمی‏باشند و شهودهایی که از حقیقت نهایی می‏کنند،متناسب با قالب‏ها و ساختارهای روانی آنان است که از فرهنگ‏های مختلف اثرپذیرفته است و چون در الگوهای فرهنگی و محیطی، تفاوت و تعارض بسیار موجود است،تجربه‏های دینی هم متفاوت و متعارض خواهند بود و روشن است که شهودهای متعارض ازیک قیقت‏بسیط و نهایی، نمی‏تواند همگی درست و مقبول باشد، از این رو است که درعرفان، از شطحیات و القائات شیطانی یاد شده و به سالکان هشدار داده شده است که‏از چنین لغزش‏گاه‏ها و پرتگاه‏های عرفانی، برحذر بوده و مراقب حالات خویش باشند واز هدایت‏های مرشد طریق و پیر طریقت، استمداد جویند.
حکیم لاهیجی، در این‏باره می‏گوید: «طریقه‏ی سلوک باطن، مسبوق است‏بر سلوک ظاهر،پس صوفی، نخست‏یا حکیم باشد یا متکلم و پیش از استحکام علم حکمت و کلام وبالجمله بی‏استکمال طریقه‏ی نظر، خواه بر وفق اصطلاح علما باشد و خواه بدون آن،ادعای تصوف، عام فریبی و صیادی باشد.» (9) هرگاه وضع تجربه‏های دینی خواص چنین‏است، حساب تجربه‏های دینی عوام روشن خواهد بود، و طبعا نمی‏توان بر همه‏ی این‏تجربه‏ها، مهر صحت نهاد.
البته اگر فردی از روی قصور، همان تجربه‏ی ناقص و نادرست‏خود را که مطابق باحقیقت نهایی( خدا) می‏داند، ارج نهاده و به لوازم عملی آن پایبند باشد، معذورو بل ماجور خواهد بود، ولی این مطلب، از بحث مربوط به مقایسه تجربه‏ها وآموزه‏های دینی جدا است; زیرا، سخن، در یافتن راه حلی برای کنار هم نشاندن ومهر تایید نهادن بر تجربه‏ها و آموزه‏های دینی است.
3 تفسیر وحی، بر پایه تجربه دینی و کنار نهادن وحی تشریعی و کتابی، یک‏رویکرد جدید در عالم مسیحیت است. آنان، چون بعد از یک سلسله تحقیقات وپژوهش‏های تاریخی و زبانی به این نتیجه رسیدند که کتاب مقدس، وحی مکتوب الهی‏نیست، بلکه نوشته‏ای بشری است که وحی تاریخی پیامبران را با بهره‏گیری از فرهنگ‏زبانی خاص دوران قدیم شرح داده است، لذا به این تفسیر روی آوردند که اصولا وحی‏نبوی، عبارت است از وحی تاریخی، یعنی همان تجربه‏های دینی و عالی که در زمان‏های‏خاص برای پیامبران رخ داده است و چیزی از طرف خداوند به صورت کتاب و شریعت،بی‏واسطه یا با واسطه‏ی فرشته وحی، بر پیامبران نازل نشده است.
چنین تفسیری از وحی نبوی، با تفسیر معروف آن در مسیحیت و نیز با دیدگاه همه‏ی‏مذاهب اسلامی برگرفته از قرآن کریم، معارض است. از این دیدگاه، گرچه همه‏ی‏پیامبران، با خداوند متعال ارتباط شهودی داشته و نوعی تجربه دینی بلند و ویژه‏را شهود کرده‏اند، ولی شریعت‏های آسمانی نیز به آنان وحی گردیده است و آنان‏مامور ابلاغ آن شرایع الهی به انسان‏ها گردیده و نیز مسئولیت‏یافته‏اند که آنان‏را به ایمان به آن شرایع فرا خوانند: (شرع لکم من‏الدین ما وصی به نوحا والذی‏اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی...) [42(شورا):13] و(فبعث‏الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق) [2(بقره):213].
جان هیک از این دو دیدگاه مسیحی درباب حقیقت وحی نبوی و ایمان دینی، به تفصیل‏بحث کرده و دیدگاه اول را تلقی غیر زبانی از وحی و دیدگاه دوم را تلقی زبانی‏از وحی توصیف کرده و گفته است که اندیشه‏ی مسیحی، شامل دو برداشت کاملا متفاوت‏درباب ماهیت وحی و بالنتجه دو تلقی متفاوت درباب ایمان و کتاب مقدس و کلام است.
دیدگاهی که در دوره‏ی قرون وسطا غالب بوده است و امروزه صورت سنتی‏تر مذهب‏کاتولیک رومی، نماینده آن است را می‏توان «تلقی زبانی‏» از وحی نامید.
براساس این نظر، وحی، مجموعه‏ای از حقایق است که در احکام و قضایا بیان گردیده‏است. مشابه با این برداشت از وحی، دیدگاهی است در باب ایمان که آن را پذیرش بی‏چون و چرای این حقایق وحیانی از جانب انسان تعریف می‏کند. این دو مفهوم مرتبطباهم از وحی و ایمان، با دیدگاهی درباب کتاب مقدس به عنوان منبعی که آن حقایق‏با حجیت کامل صورت مکتوب پیدا کرده، مربوط است. این حقایق، نخست از زبان‏پیامبر اعلام شد و سپس به نحو اتم و اکمل توسط مسیح و رسولان بیان گردید و اکنون‏در کتب مقدس مضبوط است. از این رو کتاب مقدس، صرفا یک کتاب نوشته‏ی دست انسان‏هاو خطا پذیر نیست.
دیدگاه دوم، در مسیحیت پروتستان، طی قرن حاضر رواج بسیاری یافته است. این‏دیدگاه، مدعی است که در اندیشه‏ی مصلحان دینی قرن شانزدهم (لوتر وکالون و اقران‏آنان) و حتی جلوتر از آن، در عهد جدید و کلیسای نخستین، ریشه دارد. بر طبق این‏دیدگاه غیر زبانی، مضمون وحی، مجموعه‏ای از حقایق درباره‏ی خداوند نیست، بلکه‏خداوند از راه تاثیر گذاشتن در تاریخ، به قلمرو تجربه‏ی بشری وارد می‏گردد. ازاین دیدگاه، احکام کلامی، مبتنی بر وحی نیستند، بلکه بیانگر کوشش‏های انسان برای‏شناخت معنا و اهمیت‏حوادث وحیانی به شمار می‏رود.
مطابق این دیدگاه، کتاب مقدس، کتابی است که توسط موجودات بشری هم‏چون‏روایت‏افعال خداوند، در تاریخ به نگارش درآمده است. در واقع، کتاب مقدس، یک‏کتاب نیست، بلکه مجموعه‏ای از کتاب‏ها است که طی حدود هزار سال نوشته شده وبیان‏گر شرایط فرهنگی متنوعی است که در درون آن‏ها، بخش‏های مختلف آن تحریر یافته‏است (10) .
بنابراین، تفسیر وحی نبوی بر اساس تجربه‏ی دینی چنان که در تلقی غیرزبانی مسیحی از آن موجود است نه با نظریه‏ی معروف در مسیحیت از وحی هماهنگ‏است، و نه با دیدگاه قرآنی و اسلامی آن سازگاری دارد و بالنتیجه، چاره اندیشی‏برای حل مشکل پلورالیسم دینی از این طریق گذشته از ایرادهای قبلی شامل وفراگیر نخواهد بود و با توجه به مردود بودن آن از دیدگاه قرآن و اسلام، طرح آن‏در جامعه‏ی ما، نتیجه‏ای جز شبهه‏دار کردن اذهان جوانان در پی نخواهد داشت.
4 با روشن شدن نادرستی تفسیر وحی نبوی بر اساس تجربه‏ی دینی، تفسیر شریعت‏دینی نیز که هماهنگ با چنان تفسیری از وحی نبوی باشد، روشن است; زیراهمان‏گونه که گفته شد شریعت، عبارت از مجموعه‏ای از عقاید و احکام است که ازجانب خداوند بر پیامبران الهی نازل شده است و این مجموعه، در دوره‏ی هر یک ازشرایع پنج‏گانه الهی، برای همگان و در هر محیط و فرهنگی لازم‏الاجراء بوده است.
حرمت‏سرقت، ویژه‏ی جامعه روستایی یا شهری و یا مخصوص زنان یا مردان و... نبوده‏است، و وجوب روزه، برای کسانی که واجد شرایط دینی آن هستند، یکسان است. نقش‏زمان و مکان در اجتهاد که امروزه بسیار از آن سخن به میان می‏آید، خود، یک‏قاعده‏ی دینی است که از ملاحظه‏ی احکام اولی و ثانوی اسلام به دست می‏آید و نه یک‏حکم بشری که بر دین تحمیل می‏شود، چنان که گاهی چنین تصور شده است.
این که گفته شده است مسلمانان صدر اول از شریعت، ادب ایمان و بندگی می‏فهمیدندنه نظام حقوقی زندگی.»، فرضیه‏ای است‏بی‏دلیل، بلکه واقعیت جز این است . حق این‏است که آنان، هر دو مطلب را یک جا می‏فهمیدند، چنان‏که شریعت نیز به هر دو جنبه‏نظر دارد. از این رو، در آیات و روایاتی که درباره‏ی علل و حکم احکام شریعت‏آمده است، هم به جنبه‏ی معنوی و تربیتی احکام نظر شده و هم به جنبه‏ی دنیوی ونظام زندگی آنان و اصولا فلسفه و حکمت نبوت نیز هر دو مطلب را فرا می‏گیرد،البته با این قاعده که دنیا، مقدمه ومزرعه‏ی آخرت، و صلاح مادی، وسیله و طریق‏صلاح معنوی است، ولی مقدمه نیز در حد مقدمه بودن، مطلوب و مهم است و هم از این‏رو است که مسئله‏ی امامت، نقطه‏ی کمال دین به‏شمار آمده است (الیوم اکملت‏لکم‏دینکم) و امام هم مسئول ادب معنوی جامعه است و هم مسئول صلاح و خیر دنیوی آن.
امام علی(ع) آن‏جا که حقوق مردم را برخود به عنوان زمامدار اسلامی بیان کرده‏می‏فرماید: «واما حقکم علی فالنصیحه لکم و توفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلاتجهلوا و تادیبکم کیماتعلموا (تعملوا) (11) »; حق شما بر من این است که:
1 شما را نصیحت کنم; 2 سرمایه‏های عمومی و بیت المال را در بین شما عادلانه‏تقسیم کنم;3 شما را آموزش دهم تا جاهل نباشید; 4 شما را ادب کنم تا آگاه‏گردید (یاعمل کنید) (12) .
سخن در اصطلاح ادب، یا قانون، یا سیستم حقوقی و مانند آن نیست، بلکه سخن درحقیقت این الفاظ و معانی آن‏ها است. از رجوع به قرآن و روایات و تاریخ اسلام، به‏روشنی به دست می‏آید که مسلمانان، از شریعت الهی و احکام اسلامی، هم تلقی ادب‏بندگی و تمرین و تقویت ایمان را داشتند و هم تلقی نظم و قانون زندگی. اصولا، درجهان‏بینی اسلام، این دو، به هم پیوسته‏اند و دو روی یک سکه‏اند و نه دو واقعیت‏جدا و بیگانه از هم.
بنابراین، مکلفی که به رساله‏های عملیه عمل می‏کند، هم در صدد است که ایمان‏دینی خود را در عمل متجلی سازد و هم ایمان خود را آشکار و استوار کند و هم‏می‏خواهد حقوق اجتماعی دیگران را حرمت نهد، و هم به وظایف اجتماعی خود، جامه‏ی‏عمل بپوشاند و این‏ها همگی ابعاد یک حقیقت را تشکیل می‏دهند و آن ایمان به خدا وشریعت اسلام است. در این صورت، پیروی از شریعت‏به معنای احکام دینی که سیستم‏حقوقی جامعه‏ی دینی را تبیین می‏کند و هم ساختار دینی عمل دین‏داران را ترسیم،عین دین‏داری است.

4 تفاوت نظرگاه‏ها

مبنای دیگری که برای پلورالیسم دینی گفته شده، اختلاف یاتفاوت نظرگاه‏ها است. در این‏باره، به بیت زیر از مولوی نیز استدلال شده که گفته‏است:
از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود (13)
و در توضیح آن چنین گفته‏اند:
«وی [مولوی] می‏گوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف‏نظرگاه است، آن‏هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت، یکی بوده‏است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کرده‏اند، یا بر پیامبران سه گونه و ازسه روزنه تجلی کرده است و لذا سه دین عرضه کرده‏اند.
بنابراین، سر اختلاف ادیان، فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی ودرآمدن دین دیگری به جای آن نبوده است، بلکه تجلی‏های گوناگون خداوند در عالم،هم‏چنان که طبیعت را متنوع کرده، شریعت را هم متنوع کرده است.».

ارزیابی و نقد

1 با دقت در ابیات قبل از بیت‏یاد شده، روشن می‏شود که مقصودمولانا از «اختلاف نظرگاه‏»، آن‏چه نویسنده‏ی محترم برداشت کرده است، نیست.
مولوی، نمی‏خواهد بر حقانیت‏سه آیین اسلام و گبر و یهود، صحه بگذارد، بلکه برعکس وی با این پیش فرض مسلم که این سه آیین، همگی، برحق نیستند و طبعا آیین‏حق، همان آیین اسلام است (و من یتبع غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه) در صددبیان این نکته است که آن‏چه مایه‏ی گرایش‏های حق و باطل افراد نسبت‏به آیین‏های‏مزبور شده، همانا نظرگاه‏های مختلف آن‏ها است. یکی در نور می‏نگرد و از ثنویت وتجسیم (آیین گبر و یهود) وا می‏رهد و به آیین یکتا پرستی (اسلام) رهنمون می‏شود،ولی دیگری، به جای نگریستن به نور، در شیشه نظر می‏افکند و این نگاه، زمینه سازگمراهی و شرک می‏گردد و این مضمون دو بیت قبل از بیت‏یاد شده است چنان که گفته‏است:
گر نظر در شیشه داری گم شوی زانک از شیشه است اعداد دوی ور نظر بر نور داری وا رهی از دوی و اعداد جسم منتهی
آن‏گاه نتیجه گیری می‏کند:
از نظر گاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود.
نویسنده‏ی محترم صراطهای مستقیم در قسمتی از کلام خود این مطلب را پذیرفته‏است که تصحیح منظر، شرط لازم برای نظر کردن است.
ادامه از سطر دوم ص‏76 تا آخر .
2 اگر مقصود از ادیان، آیین‏های الهی و حق است که توسط پیامبران الهی به بشررسیده است، قبل از آن‏که دستخوش تحریف شوند، باید دانست که حقیقت همه‏ی آن‏ها یک‏چیز است و آن توحید و تسلیم در برابر خدا است، (ان الدین عندالله الاسلام). ازاین روی، دین، یکی است، گرچه شریعت‏ها مختلف است، ولی اختلاف شریعت‏ها، ناشی ازاختلاف نظرگاه پیامبران و تفاوت درک و شناخت آنان از خداوند یا جهان و انسان‏نبوده است; زیرا، تفاوت شریعت‏ها، یا از قبیل نسخ است و یا آوردن حکمی که سابقه‏نداشته است. در صورت اول، اختلاف نظرگاه با عصمت علمی پیامبران سازگار نیست ودر صورت دوم، دو حکم نیست تا نوبت‏به «تفسیر دوگانگی آن از طریق اختلاف‏نظرگاه‏» برسد.
بنابراین، اختلاف شرایع، به خاطر اختلاف در حالات و شرایط حیات انسانی بوده است‏و نه اختلاف در نظرگاه پیامبران.
اما ادیان تحریف شده یا ساختگی، اختلاف در بین خود آن‏ها ونیز اختلاف آن‏ها بادین حق، ربطی نه به اختلاف تجلی الهی دارد و نه به اختلاف نظرگاه پیامبران.
3 اختلاف نظرگاه در مورد انسان‏های غیر معصوم، گرچه واقعیت دارد، ولی چنین‏اختلافی، تنها می‏تواند تکثر مذاهب و ادیان را تفسیر کند و نه حقانیت همگی را.
وی این مطلب را به عنوان نتیجه‏ی توضیحی درباره‏ی بیت زیر از مثنوی یاد آور شده‏است:
غم، چو بینی در کنارش کش به عشق از سر ربوه نظرکن دردمشق (14)
در صراطهای مستقیم در توضیح بیت فوق چنین آمده است:
«یعنی، تو از ارتفاع برتری بر حوادث روانی خود نظر کن. اگر غم آمد، در همان‏غم نمان; اگر شادی آمد، در همان شادی نمان; اسیر و محصور این چهار چوب‏ها نشو;از این‏ها برتر بنشین. خواهی دید که این غم، به دنبال خود شادی دارد... مثالی‏که می‏زند این است «از سر ربوه نظر کن دردمشق‏»; یعنی، وقتی از دروازه‏ی زمینی‏وارد شهری می‏شوی، ممکن است‏سوخته‏ها و زباله‏ها و ویرانه‏های بسیار ببینی، چون‏دید تو محدود است، تصور کنی همه‏ی شهر چنین است، لذا برو از ارتفاع به تمام شهرنگاه کن، تا دیدی مجموعی و کلی به‏دست آوری و بتوانی قضاوتی صحیح درباره‏ی شهرکنی. پس تصحیح منظر شرط اول در نظر کردن است‏» (15) .


پی‏نوشتها:

1- Religious Pluraliam
2- John Hik متکلم مسیحی معاصر.
3- جان هیک، فلسفه‏ی دین، ترجمه‏ی بهرام راد، ص 238; عقل و اعتقاد دینی، ، ص‏406.
4- صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، ش 34.
5- صراطهای مستقیم، ص 41.
6- نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 80.
7- صراطهای مستقیم، ص‏46-45.
8- مطالب فوق، خلاصه‏ای از اظهارات آقای محمدمجتهد شبستری در میزگرد پلورالیسم‏است. ر.ک کیان، ش 28، صص 4،11،16،17.
9- گوهر مراد، ص 38.
10- جان هیک، فسلفه دین، ترجمه‏ی بهرام راد، بحث «وحی و ایمان‏».
11- نهج‏البلاغه، خطبه 34.
12- در برخی نسخه‏ها، «تعلموا» آمده و در برخی دیگر «تعملوا» و هر دوتعبیر یک معنا را می‏رساند چون مقصود از آگاهی در این‏جا، آگاهی و علمی است که‏با عمل همراه است; العلم مقرون بالعمل .
13- صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، ص 14-13 مثنوی، دفتر سوم، بیت 1258.
14- مثنوی، دفتر سوم، بیت‏3753.
15- صراط های مستقیم، ص‏15 - 14.

 
سه شنبه 18 مهر 1391  10:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اسلام و تکثر قرائت ها

اسلام و تکثر قرائت ها

محمدحسن قدردان قراملکی

 

اشاره:

نظریه قرائت‏های مختلف از اسلام در دو اصطلاح مختلف متقابل به کار می‏رود. یک نظریه طرفدار تکثر قرائت‏ها به صورت موجبه جزئیه در آموزه‏های غیر مسلم نظری، آن هم بعد از استحصال مبانی خاص است. نظریه دوم مدعی تکثر قرائت‏ها در همه آموزه‏های دینی اعم از مسلم و غیر مسلم، بدون توجه به مبانی خاص آن است.
در این مقاله بعد از تبیین پیشینه، موضوع و بحث دلالت الفاظ، به سه دلیل (عقل، قرآن و سنت) ناطق بودن شریعت اثبات می‏شود. در بحث تفسیر دین با تقسیم آموزه‏های دینی به سه قسم «نص»، «ظاهر»، و «مبهم» آموزه‏های قسم اول بی‏نیاز از تفسیر و قرائت، قسم دوم مقتضای حکم عقل و عقلا توصیف می‏شود، اما آموزه‏های قسم سوم متوقف بر تحصیل شرایط و مبانی خاصی است که تفسیر و قرائت بدون لحاظ آنها ناصواب خواهد بود. مقاله با تفکیک قرائت‏های معتبر (محصول مبانی خاص) از نامعتبر (بدون گذر از مبانی خاص) می‏کوشد نشان دهد که قرائت معتبر نیز تنها حجت و مقبول به شمار می‏آید و به معنای صدق و مطابقت آن با واقع نیست.
در بخش دوم مقاله شبهات و ادله طرفداران نظریه دوم مورد تحلیل و نقد قرار گرفته است.

پیشینه و تحریر موضوع

علم تفسیر(1) را می‏توان با پایایی زبان و خط همبسته توصیف کرد.(2) تطور و بالندگی آن بیشتر در تفسیر متون دینی و ادبی ظهور پیدا کرده است.(3) در مغرب زمین به تبع پیشرفت سریع علوم‏تجربی و مشاهده تعارض بعضی آیات کتاب مقدس با علم و عقل، عالمان یهودی و مسیحی خصوصا طیف روشنفکر را به رهیافت نوینی در تفسیر و تأویل متن کتاب مقدس فراخواند،(4) که تنسیق و شکوفایی آن به صورت یک علم مستقل به نام «هرمنوتیک» و به عنوان شاخه‏ای از معرفت‏شناسی، در سده نوزده و بیست توسط شلایرماخر، ویلهلم دیلتای، مارتین هایدگر و گادامر صورت گرفت.(5)
در جهان اسلام پیشینه علم تفسیر به صدر اسلام و تفاسیر مختلف صحابه و تابعان از متن قرآن و روایات برمی‏گردد. ائمه اطهار نیز در باب تفسیر و چگونگی آن نکاتی را به اصحاب خودشان یادآور شدند، اما در سال‏های اخیر، بعضی از روشنفکران مسلمان عرب و عجم بعد از آشنایی با هرمنوتیک غرب و تأثر از آن، کوشیدند اصول و متد آن را در تفسیر قرآن و روایات پیاده کنند. لب ادعای آنان چنین است:
1. شریعت (قرآن و روایات) صامت و گنگ است.
2. پیش‏فرض‏های ذهنی و خارجی مفسّر، در تفسیر متن شریعت تأثیر مستقیمی دارد.
3. حقیقت و گوهر دین، در تور هیچ مفسّر صیادی نمی‏افتد.
4. ما در مواجهه با دین تنها با قرائت‏های مختلف و آمیخته با حق و باطل روبرو هستیم و هیچ قرائت ناب و سره‏ای از شریعت وجود ندارد.
دیدگاه مقابل، مخالف قید «کلیت» در ادعاهای فوق است. به این معنی که تمام شریعت صامت نیست، بلکه بخشی از آن ناطق و گویاست و می‏تواند بخش صامت خود را تفسیر کند که رهآورد آن دستیابی به لبّ بعضی از آموزه‏های دینی است، اما بخش دیگر که غبار تشابه و ابهام از آن رفع نشده است، باز هر قرائت و تفسیری را برنمی‏تابد، بلکه تفسیر آن محتاج شرایط و تحصیل مبانی ویژه‏ای است که عالم دین بعد از گذر از آن، می‏تواند به «حجت شرعی» دست یابد، نه قطع و ادعای جزم.
موضوع و محل مناقشه را می‏توان به تقریر معرفتی چنین تبیین کرد که آیا یک متن کلامی یا نوشتاری، دارای یک معنای مرکزی و نهایی است یا نه؟ آیا معنای مرکزی آن برای خواننده قابل شناخت و دسترسی است، یا این که خواننده با تأثر از پیش‏فرض‏های ذهنی خود، به جدال و دیالوگ با متن می‏پردازد و در واقع نه به قرائت متن، بلکه به معنابخشی آن می‏پردازد؟
اصحاب هرمنوتیک و قائلان به اختلاف قرائت، از عدم وجود معنای مرکزی یا عدم شناخت آن جانبداری می‏کنند که به ارزیابی ادله و مبانی آن خواهیم پرداخت.

شریعت ناطق

در جای خود ثابت شده است که الفاظ محاورات عرفی و متون عادی، مشتمل بر سه قسم (نص، ظاهر و مبهم) هستند و مطابق سیره عقلا، تردیدی در اعتبار و حجیت دو قسم اول نیست.(6) حال این سؤال مطرح می‏شود که وضعیت متون دینی چگونه است؟ آیا آنها نیز مشتمل بر سه قسم مذکورند؟ یا این که اصلاً شریعت، صامت و گنک است و همه متون آن، جزء مبهمات و متشابهات است که تحصیل معنای آن در گرو تفسیر خواننده است و خود به تنهایی برمعنایی دلالت نمی‏کند؟
طرفداران هرمنوتیک، مبلّغ و مروّج دیدگاه دوم هستند و آن را به صورت قضیه کلیه مطرح می‏کنند. دیدگاه دیگر طرفدار ناطق بودن شریعت به صورت قضیه «جزئیه» است. به این بیان که شریعت (قرآن و سنت) مشتمل بر نصوص و ظواهری است که دلالت آن بر مقصود، جزمی است و در کنار آن بعضی آیات و روایات مبهم و متشابه وجود دارد. در این قسمت اشاره‏ای به ادله طرفداران ناطق بودن شریعت می‏کنیم:
الف ـ عقل: در جای خود روشن شده است که شریعت، برای هدایت و سعادت دنیوی و اخروی انسان آمده است وحداقل خود طرفدارانِ متأله هرمنوتیک می‏پذیرند که، غایت شریعت هدایت و تقرب به مقام الهی می‏باشد.
روشن است که تأمین غایت فوق در امکان رساندن پیام شریعت به مخاطبان و فهم و درک پیام مزبور، نهفته است. به دیگر سخن، خداوند وقتی می‏تواند به غایت خویش از نزول شریعت نائل آید، و پیامبر وقتی می‏تواند مدعی کامیابی در شأن الهی خود باشد، که پیام آسمانی «وحی» در سطحی باشد که برای مخاطبان قابل فهم و شناخت باشد وگرنه در صورت صامت و گنگ بودن شریعت، ارتباط آسمان با زمینیان قطع خواهد شد و ارسال رسل و انزال شرایع، عبث و بی‏غایت خواهد بود. از طرف دیگر چون فرستنده کتابهای آسمانی، خدای عالم و حکیم است،(7) از او چنین فعل عبثی صادر نمی‏شود، پس شریعت ناطق است.
ب ـ تأکید قرآن بر ناطقیت خود: علاوه بر دلیل عقلی فوق، می‏توانیم پرسش مزبور را از خود شریعت بپرسیم که آیا شریعت و قرآن گویا و ناطق است؟ یا این که همه آیه‏های آن مبهم و صامت بوده و به تفسیر و رأی ما انسان‏ها محتاج است؟
آیات متعددی وجود دارد که قرآن را به «کتاب مبین»(8)، «تبیان»(9)، «عربی مبین»(10)، «عربی غیرذی عوج»(11)، «فصّلت آیاته»(12)، «احکمت آیاته»(13) و...، توصیف می‏کند که دلالت بر ناطقیت و تعارض آنها با نظریه صامت‏انگاری شریعت روشن است.
جانان به لسان ما سخن گفت*** ما نیز به سمع او شنیدیم
ج ـ تأکید روایات بر ناطقیت قرآن: در اثبات ناطقیت قرآن، تأکید آیات پیشین برای هر منصفی کفایت می‏کند، لکن برای وضوح بیشتر، به یک روایت اشاره می‏شود:
پیامبر اسلام(ص) در روایت ذیل قرآن را با اوصافی مانند کتاب «تفصیل»، «بیان»، «فصل»، «چراغ هدایت»، «نورمبین» و مشتمل بر نصوص و ظواهر توصیف می‏کند. که همه اینها صراحتاً دالّ بر ناطق بودن قرآن است.
«هو کتاب فیه تفصیل و بیان و تحصیل و هوالفصل و لیس بالهزل و له ظهر و بطن فظاهره حکم و باطنه علم ظاهره انیق و باطنه عمیق فیه مصابیح الهدی و منارالحکمة... ان هذا القرآن نورمبین.»(14)
حضرت در روایت دیگری، ملاک تشخیص روایات سره از ناسره را تطبیق آن با قرآن ذکر می‏کند.
«فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه.»(15)
صدرالمتألهین در شرح آن می‏نویسد:
«سزاوار است که علوم و اخبار، با قرآن سنجیده شود و اندیشه‏ها و دیدگاهها از آن کسب نور نمایند.»(16)
حضرت علی(ع) قرآن را کتاب ناطق و گویایی توصیف می‏کند که زبانش گنگ نیست و می‏فرماید:
«و کتاب الله بین اظهرکم ناطق لا یعْیا لسانه.»(17)
«و کتاب خدا در میان شما، سخنگویی است که هیچ‏گاه زبانش از حق گویی، کُند و خسته نمی‏شود و همواره گویاست.»
از منظر حضرت علی(ع) قرآن کتابی است که احکام حلال و حرام را تبیین کرده است و در آن آیات «محکم» و «متشابه» وجود دارد. قرآن کتاب بیان، نصیحت، حجت، تبیان، نورمبین، چراغ خاموش نشدنی و سیراب‏کننده عطش عالمان و بهاردل فقیهان‏است.(18)
امام باقر(ع) نیز روایتی در مورد قرآن می‏فرماید:«فمن زعم ان کتاب الله مبهم فقد هلک و اهلک.»(19)
«هر کس گمان کند که قرآن کتاب مبهم است خود را هلاک کرده و با نظریه خود دیگران را نیز به هلاکت سوق می‏دهد.»
تذکر این نکته ضروری است که مقصود از ناطقیت و قابل فهم بودن قرآن، همه آیات نص و ظاهر آن نیست؛ چراکه قرآن مشتمل بر متشابهات و لایه‏های درونی مختلفی است، که فهم آنها اختصاص به امامان و راسخان در علم دارد.

مفسّر دین کیست؟

در پاسخ سؤال فوق، دو رویکرد مختلف را می‏توان فرض کرد: رویکرد اول این است که ما در تفسیر دین و متشابهات آن، اصلاً به خود شریعت و اصول و قواعد محکم و ثابت آن و همچنین هدف و خصوصیات فرستنده دین، توجهی نداشته باشیم، بلکه در تفسیر آن تنها به رأی و پیش‏فرض‏های ذهنی خود بسنده کنیم.
چنین رویکردی عقلاً پذیرفتنی نیست حتی خود طرفداران هرمنوتیک نیز اصرار دارند که در تفسیر یک متن، باید علاوه بر ظاهر متن، نکات دیگری مانند اهداف متکلم و خصوصیات علمی و ذهنی او نیز مورد لحاظ و اعتبار قرار گیرد تا بتوان به مقصود متن دست یافت.
با بطلان رویکرد برون دینی محض در تفسیر متشابهات دین، تنها راهکار موجّه، استفسار از خود دین است. به این صورت که با مراجعه و تأمل در مجموعه شریعت و اهداف آن، سعی کنیم تفسیر متشابهات را از خزانه اصول، محکمات و حقایق خود شریعت به چنگ آوریم تا غبار غیردینی، بر معرفت دینی ما ننشیند؛ چرا که اهل خانه داند که در خانه چیست.
باری، عقل حکم می‏کند که در صورت عدم امکان تفسیر متشابه توسط خودِ شریعت، آشنایان به بیت دین با یاری جستن از دیگر اصول و قواعد دینی، به تفسیر متشابه بپردازند. تفصیل و شرایط این بحث در مباحث بعدی خواهد آمد.
الف ـ قرآن: برای تفسیر متشابهات و مبهماتی که با آنها مواجه هستیم و نیز به منظور دست یافتن به پاسخ دین، باید پیش از هر چیز به قرآن مراجعه کنیم، تا با تأمل در کل قرآن و تسلط بر مقدمات و شرایط علم تفسیر، از قبیل شناخت عام، خاص، منسوخ، ناسخ و...، بتوانیم از طریق قرآن به تفسیر مبهم بپردازیم، اما اگر متشابه و مبهم در خود آیات قرآنی باشد، مانند «آیات متشابه» که با نگاه به خود آیه و قطع نظر از آیات دیگر معنای آن مبهم و متشابه است، در این صورت وظیفه نخست مفسّر، نگرش و تأمل عمیق در کل قرآن و در رأس آنها آیات محکمات است تا از طریق آنها آیات متشابه را تفسیر و معنای واقعی آنها را روشن کند.
ب ـ پیامبر(ص): حال این پرسش مطرح است که اگر بعد از مراجعه به قرآن نتوانستیم تفسیر متشابه و پاسخ مبهم را از کتاب الهی به‏دست آوریم، دومین مفسّر و مرجع دینی چیست؟
عقل و عقلا تأیید می‏کنند که تفسیر یک نظریه، نخست به عهده پایه‏گذار و مبلّغ آن است. قرآن کریم یکی از شؤون مهم رسالت پیغمبر(ص) را تفسیر و تبیین قرآن ذکر می‏کند و می‏فرماید:
«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزّل الیهم.»(20)
«هو الذی بعث فی الاُمّییّن رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة.»(21)
ج ـ ائمه اطهار: سومین مفسر و مرجع دین، ائمه معصومین شیعه است، که مطابق ادله و براهین متعدد ـ که در جای خود بیان شده است ـ مطابق وحی الهی و نصوص متعدد پیامبر اسلام(ص)، مسؤولیت تبیین و ترویج دین الهی را به عهده دارند و سنت آنان اعم از نظری و عملی، مانند سنت پیغمبر(ص) ملاک تشخیص دینی از غیردینی است.
یکی از ادله معتبر و متقن مدعای فوق روایت معروف «ثقلین» نبوی است که از ناحیه شیعه و سنی نقل شده است. پیامبر(ص) در این روایت شریفه برای مسلمانان دو ملجأ و مفسّر (قرآن و ائمه) را ذکر می‏کند که موجب هدایت بوده و از یکدیگر انفکاک ناپذیرند.
معنی و مفهوم آن این است که اکتفا به یکی از آن دو، مثلاً اخذ قرآن و ترک روایات ائمه (چنان که اهل تسنن بدان متمایل‏اند) یا بالعکس آن (چنان که اخباریون شیعه بر آنند)، موجب دوری از صراط هدایت خواهد شد.
د ـ عالمان دین: پرسش‏ها و ابهامات موجود در این باره، اختصاص به مکان و زمان خاصی ندارد و در هر زمان و مکانی، امکان التباس حق به باطل برای هر مسلمانی وجود دارد. اگر شخصِ مواجه با شبهه بتواند با مراجعه مستقیم به کتاب الهی یا پیامبر اسلام(ص) و یا یکی از امامان، پاسخ خود را به دست آورد، سخنی در مطلوبیت و مقبولیت آن نیست، اما اگر شخصِ پرسشگر، پاسخ خود را در کتاب الهی نیافت و یا در عصر امام(ع) به دلیل دوری، به حجت حق دسترسی پیدا نکرد، یا این که در دوران غیبت واقع شده و دستش از شجره عصمت کوتاه است، وظیفه چنین شخصی برای دریافتن موضع شریعت چیست؟ به دیگر سخن، آیا شریعت برای خود مفسّری بعد از پیغمبر و امام(ع) مشخص کرده است یا نه؟
از مروری اجمالی بر اسلام این نکته برمی‏آید که دین آسمانی اسلام، داعیه جهانی بودن، خاتمیت و نسخ شرایع و ادیان پیشین را دارد. لازمه چنین ادعایی، عدم اختصاص آن به عصر حضور پیامبر و امامان است. لذا ضروری است چنین شریعتی ایدئولوگ و مفسّر خود را برای سده‏های بعدی نیز مشخص نماید. به گونه‏ای که در هر عصر و زمانی، شادابی شریعت و قدرت حل مشکلات و شبهات متوجه بر خود را حفظ کند، تا بدین‏وسیله به حیات و تکامل خود ادامه دهد.
پس عقل، وجود ایدئولوگ و مفسّر شریعت را در عصر غیبت، ضروری و لازم می‏داند. حال این سؤال مطرح است که مفسّر شریعت کیست؟ و باید چه خصوصیات و شرایطی را داشته باشد؟ آیا عالمان دین در عصر غیبت، یگانه مفسران و شارحان حقیقی دین‏اند؟ در صورت پاسخ مثبت، مقصود از آنان چه افرادی است؟ ملاک عالم دین شدن چیست؟ برای پاسخ سؤالات فوق نخست به تبیین شرایط تفسیر و مفسر دین می‏پردازیم.

شرایط تفسیر و مفسّر دین

پیشتر گفته شد که عقل، تحلیل و اظهار نظر در هر موضعی را به کارشناس و متخصص مربوط اختصاص داده است و به غیر اهل خبره، اجازه نمی‏دهد در موضعی اظهارنظر کند که از صلاحیت وی خارج است. حال به شرایط خاص تفسیر دین می‏پردازیم که مفسّر و عالمان دین، باید چه شرایطی را داشته و چه مراحل علمی‏ای را طی کرده باشند تا به حدّ تخصص و صلاحیت اظهارنظر در قلمرو آموزه‏های دینی برسند؟
گفته شده که دین دارای عرصه‏ها و شاخه‏های مختلف علمی‏ای مانند تفسیر، عقاید، فقه و...، می‏باشد که تخصص در هر یک از آنها محتاج طی مقدمات خاصی است. در اینجا به شرایط کلی آن اشاره می‏شود.
1. علوم عربی: از آنجا که متن کتاب آسمانی اسلام و همچنین روایات پیامبر(ص) و امامان به زبان عربی است، شناخت و تسلط بر قواعد و قوانین آن زبان ضروری است. لذا یاد گرفتن علم صرف، نحو، لغت، معانی، بیان و...، به عنوان مقدمه شناخت دین واجب می‏نماید.
2. آشنایی و انس با محاورات عرفی: مفسّر باید برای فهم متون دینی که متعلق به چهارده سده پیش است، از محاورات رایج زمانه و معانی آن آگاه باشد.
3. علم منطق: برای درک بهتر استدلال‏های به‏کار رفته در متون دینی، آشنایی با منطق و حداقل شناخت کلیات آن لازم به نظر می‏رسد.
4. شناخت کامل قرآن: مفسّر باید برای فهم یک کتاب و مخصوصا کتابی مانند قرآن مجید که در طول 23 سال نازل شده است، از همه آیات آن از صدر تا ذیل و همچنین شأن نزول آنها آگاهی و شناخت کامل داشته باشد؛ چرا که همان طور که ذکر شد این کتاب آسمانی در طول 23 سال نازل شده است. از این‏رو مشتمل بر عام، خاص، مطلق و مقید و همچنین منسوخ و ناسخ است و باید برای فهم و تفسیر یک آیه، آیات دیگر را مد نظر قرار داد. مثلاً قرآن مجید نخست شراب را تحریم نکرد، بلکه در آیه‏ای به مسلمانان زیان‏های آن را تذکر داد. اگر مفسّر تنها به این آیه اکتفا کند و از آیات دیگری که در آنها حکم تحریم شراب آمده است غافل باشد، روشن است که تفسیر او ناصواب خواهد بود.
علاوه بر این قرآن مشتمل بر آیات محکم و متشابه است که تفسیر متشابهات را نخست باید از محکمات به دست آورد و نمی‏توان تنها با تکیه بر یک آیه متشابه، آن را مجمل و صامت انگاشت و دست به تفسیر به رأی زد.
نکات فوق برای عقل روشن است. با این وجود روایاتی نیز در این مقوله وارد شده است، تا جای ابهام و نقطه تاریکی در مسأله باقی نماند. امامان(ع) نیز تصریح دارند که قرآن مشتمل بر خاص و عام، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ است و تفسیر حقیقی آن را «راسخون در علم» می‏دانند.
5. شناخت کامل روایات: از آنجا که دومین منبع مفسر برای شناخت دین اسلام، روایات نبوی (به اتفاق مسلمانان) و روایت امامان (به اتفاق شیعه) است، باید برای شناخت دین با مجموعه بزرگ روایات ـ که به منزله گنجینه عظیم و کلید فهم متشابهات قرآن است ـ آشنایی و شناخت کامل داشته باشد.
شناخت روایات نیز مشکلات و پیچ خم‏هایی دارد که مفسر باید آنها را از سر راه خود بردارد. نخست باید سندیت روایات روشن شود که آیا روایت از امام معصوم نقل شده است یا نه؟ برای این منظور شناخت علم رجال، راویان حدیث و انواع حدیث ضروری است. مفسّر باید نوع حدیث را از قبیل موقوف، مقطوع، مضمر، مرسل، مرفوع، موثق، حسن و...، مشخص کند.
بعد از اطمینان از صدور روایت از پیامبر(ص) و ائمه معصوم(ع)، برای درک معنای روایت، نکات دیگری در خور تأمل است. روایات به دلیل کثرت و صدور آنها از چهارده معصوم، در طول تقریبا سه سده مشتمل بر خاص و عام، مقید و مطلق، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه است که مفسّر باید برای شناخت آن روایات دیگر را پیش‏تر شناخته باشد.
خود امامان بر وجود چنین مشکلاتی در احادیث خود تصریح دارند. از این رو به پیروان خود سفارش می‏کنند که نخست سعی خود را در به‏دست آوردن معانی واقعی کلام آن بزرگواران مبذول نمایند. مثلاً امام صادق(ع) تأکید می‏کند: چنان که قرآن نسخ می‏شود، حدیث ما نیز نسخ دارد.(22) یا امام رضا(ع) تصریح می‏کند که در اخبار ما مانند قرآن محکمات و متشابهات وجود دارد و تفسیر متشابهات را به محکمات ارجاع دهید.(23)
یکی دیگر از مشکلات فهم حدیث، شناخت سائل و روحیه او است که کار چندان سهلی نیست.(24) بالأخره از جمله مشکلات مهم موجود در این باره این است که ملاک و معیار تشخیص سره از ناسره چیست؟ که اصولیون تفصیل آن را در بحث «التعادل و التراجیح» روشن کرده‏اند. در اینجا ما به عنوان نمونه به مخالفت با دیدگاه «عامه» ـ به عنوان یک مرجح ـ(25) اشاره می‏کنیم، که آیا امام حدیث را در مقام «تقیه» بیان فرموده‏اند یا نه؟ که اثبات آن متفرع بر شناخت آرای اهل تسنن است.
6. علم رجال و مذهب عامه: توضیح این دو مطلب در بخش پیشین گذشت.
7. ملکه اجتهاد و ممارست: قوه استنباط و استخراج مطالب جزئی از اصول کلی‏ای که نیازمند تعمق ذهن است و در اصطلاح قوه اجتهاد نامیده می‏شود، در تفسیر متشابهات دین اعم از قرآن و سنت، نقش بسزایی دارد.
مفسّر دین اعم از تفسیر، عقاید و فقه باید در مواجهه با اصل مبهم و متشابه، با استفاده از مبانی معتبر (قرآن، سنت، اجماع و عقل) به تفسیر آن بپردازد. رسیدن به مقام اجتهاد، در علم تفسیر، کلام، یا فقه و یا...، منوط به احراز سه امر کلی است.
الف ـ شناخت مبانی دینی لازم. (که اشاره شد)
ب ـ داشتن قوه اجتهاد.
ج ـ ممارست و به کارگیری ممتد دو امر فوق.
تسلط فقیهی که یک عمر، وقت خود را برای فقه و مبانی آن صرف کرده و از تدریس کتاب‏های ابتدایی و سطح شروع کرده و چندین سال خارج فقه و اصول را تدریس نموده‏است، بر فقه و مبانی آن با فقیهی که زمانی با او هم رتبه بوده، اصلاً قابل مقایسه نیست.
اصل فوق مورد توجه و عنایت ائمه اطهار قرار گرفته است. امام صادق(ع) و امام رضا(ع) در دو روایت ذیل تبیین اصول و قواعد کلی شریعت را جزء شؤون خودشان برمی‏شمارند، اما استنباط احکام جزئی از این اصول کلی را از شؤون عالمان دین توصیف می‏کنند:
«انما علینا ان نلقی الیکم الاصول و علیکم ان تفرعوا.»(26)
«علینا القاء الاصول و علیکم التفریع.»(27)
روشن است که عقل در این مرحله (تفریع فروع بر اصول) نقش مهم و خطیری را ایفا می‏کند و اختلاف اجتهادات و قرائت، بیشتر در اینجا ظهور پیدا می‏کند.
8. دوری از تفسیر به رأی: تفسیر و تبیین یک اثر، اعم از یک متن یا یک شی‏ء طبیعی مانند تصویر نقاشی، دقیقا به معنای آشکار کردن و شفاف نمودن پیام یا پیام‏های آن و به اصطلاح پرده‏برداری، از مقاصد و معانی صاحب اثر است. این معنا در تفسیر سخن یا متن، بیشتر روشن است. مفسر سعی می‏کند با راهکارهای مختلفی مانند روشن کردن معنای دقیق کلمه و سیاق متن و اطلاع از فرهنگ زمانه و روحیات متکلم، خود را هر چه بیشتر به پیام و معنای مطلوب متن نزدیک کند تا بتواند «نیت مؤلف» را دریابد.
روشن است که مفسر نهایت کوشش خود را در این امر مبذول خواهد کرد و از پیش داوری و دخالت دادن روحیات و پیش‏فرض‏های خود در تفسیر متن به نفع یک جریان خاص اجتناب خواهد کرد، و گرنه وی از شأن اصلی خود، یعنی مقام تفسیر خارج شده و در قلمرو «تأویل» و تحمیل موضوع خود بر متن، وارد شده است که در اصطلاح از آن به «تفسیر به‏رأی» تعبیر می‏شود. در این صورت در واقع وی به جای کشف معنی، به تزریق معنا دست می‏زند.
رویکرد فوق در تمامی متن‏ها ممکن است اِعمال گردد. مثلاً در عرصه شعر و عرفان بدون توجه به قراین و شواهد و جهان‏بینی شاعر اشعار او را تفسیر و تأویل نمایند.
چنین شیوه‏ای در تفسیر هر متنی، امری مذموم و ناپسند است. مخصوصا در تفسیر شریعت که مربوط به سعادت یا شقاوت مردم در دنیا و آخرت می‏شود. از این رو یکی از شرایط اساسی مفسّر شریعت، اجتناب وی از پیش‏فرض‏ها و مواضع خود اوست تا آنها را در تفسیر متن دینی دخالت ندهد، بلکه تفسیر متن دینی باید با استمداد از مبانی و شواهد و قراین مختلف شریعت انجام دهد.
امامان بزرگوار که متوجه خطر «تفسیر به‏رأی» از سوی بعضی بودند، صراحتا در مقابل آن موضع گرفته و آن را توبیخ و محکوم کردند. مثلاً امام معصوم(ع) خطاب به قتاده می‏فرماید:
«اگر قرآن را با پیش‏فرضهای خودت تفسیر کنی، هم خودت و هم دیگران را با این شیوه تفسیر هلاک می‏کنی.»(28)
در روایات متعدد جایگاه اهل «تفسیر به‏رأی» دوزخ ذکر شده است.(29)

عالمان دین مفسّران حقیقی

بعد از توضیحات نسبتا مفصلی که درباره شرایط تفسیر و مفسران شریعت بیان شد، می‏توان به آسانی مصادیق عالمان دین و مفسران شریعت را در جامعه مشخص کرد که چه کسانی هستند. آیا عالمان و مفسران شریعت کسانی هستند که از دور با مسائل و آموزه‏های شریعت آشنا هستند و از راهها و طرق علمی و معتبر رایج در تمامی رشته‏ها سود نبرده و تنها به صورت متفرقه و مطالعه سطحی منابع دینی، به ابراز نظر می‏پردازند؟ یا این که مفسران حقیقی کسانی هستند که تمام عمرشان را روی مطالعه و تعمق در مسائل شریعت و شاخه‏های مختلف آن مانند کلام، فقه و...، صرف کرده‏اند و در طی آن به متد و شیوه‏های رایج و
معتبر هر علم از قبیل شروع از مقدمات و طی مدارج عالی تخصصی عمل نموده‏اند و علاوه بر مراتب عالی و تخصص علمی، موفق به نیل به مقامات معنوی و وارستگی نفس نیز شده‏اند؟
به تعبیر دیگر مصادیق حقیقی مفسّران دین کسانی هستند که در قرآن از آنها به «لِیتفقهُوا فی‏الدین»(30)، «الراسخون فی‏العلم»(31) و در روایات به «خلفاءالرسول»(32)، «حاملان دین»(33)، «نَظَر فی حلالِنا و حرامِنا و عرف کلامَنا»(34)، «راویان حدیث»(35) و «حجت امامان»(36) تعبیر شده است؟

صدق یا حجیت قرائت‏ها؟

تا اینجا گفته شد که شریعت در بخش نصوص و ظواهر، ناطق و گویا است و نصوص و ظواهر مادامی که موضوع آنها باقی باشد، احتیاجی به تفسیر ندارد. درباره متشابهات دین نیز گفته شد که تفسیر پیغمبر(ص) و امامان، تفسیر صادق و مطابق شریعت و به اعتباری عین شریعت به شمار می‏آیند.
مشکل تفسیر شریعت از زمانی آغاز می‏شود که با یک مجموعه از مبهمات و متشابهات و پرسش‏ها مواجه شویم که با فحص در منابع دینی نیز نتوانیم به صورت قطع به موضع دین (کتاب و سنت) در مورد آنها دست پیدا کنیم. در این فرض است که مجالی برای رشد و طرح قرائت‏های مختلف از شریعت پیدا می‏شود.
اولین سؤالی که حتی پیش از طرح قرائت‏های مختلف، در این وادی قد عَلَم می‏کند، سؤال از اعتبار قرائت‏ها است؟ پاسخ آن با توجه به مطالب پیشین روشن شد که قرائت‏هایی می‏تواند مجال طرح پیدا کنند که از طرق معتبر تفسیر شریعت گذشته و شرایط تفسیر و مفسّر را داشته باشند.
سؤال دوم این است که اگر بعد از حصول فراغت از مرحله اول، شاهد دو قرائت مختلف از شریعت از سوی مفسّران دارای شرایط باشیم، کدام یک از آنها صادق و معتبر و کدام یک باطل و نامعتبر خواهد بود؟ یا این که هر دو قرائت صادق و معتبر یا هر دو باطل و کاذب است؟
برای تبیین دقیق موضوع، باید نخست بین «صدق» و «حجیت» یا «معتبر» تفکیک قایل شد وگرنه خلط آن دو، موجب خلط بحث و سردرگمی و توهم تناقض خواهد شد.
«قرائت صادق» به قرائتی اطلاق می‏شود که مطابقت آن با شریعت، قطعی و یقینی است و احتمال عدم مطابقت در آن وجود ندارد. مثلاً وجوب نماز در فقه و عدالت خداوند در علم کلام.
اطلاق قرائت در آموزه‏های قطعی و مسلم مجازی است؛ چرا که در آنجا به دلیل فرط وضوح، مجالی برای تفسیر و اختلاف مفسران نیست تا سخن از قرائت خاص به میان آید.
«قرائت معتبر» به قرائتی اطلاق می‏شود که مستند آموزه‏ای آن برای عالمان دین، چندان شفاف و واضح نیست. لذا صاحب‏نظران با به‏کارگیری مبانی و شیوه‏های معتبر دین‏شناسی ـ که تفصیل آنها گذشت ـ به اجتهاد و تبیین موضوع می‏پردازند و می‏کوشند خود را به حکم واقعی شریعت رسانده یا نزدیک کنند. مثلاً شیخ طوسی و شیخ انصاری در عرصه فقه یاخواجه طوسی و علامه حلی در عرصه کلام بعد از تلاش و اجتهاد توانفرسا به دو قرائت مختلف رسیدند.(37)
در اصطلاح، هر دو قرائت معتبر و حجت است؛ چرا که هر دو محصول اجتهاد و به‏کار بستن شیوه‏های معتبر است، اما این که هر دو یا یکی از آنها واقعا مطابق شریعت است، نمی‏توان به آسانی به داوری و تعیین قرائت صادق از غیرصادق پرداخت و این ادعا عین اصل معروف «مخطئه» است که عالمان شیعه بر آن متفق‏القولند که قرائت عالمان را در عین حال که معتبر و معذور می‏دانند، بر امکان خطا و عدم مطابقت آن با شریعت تأکید دارند. مخصوصا در عرصه فقه که فقیهان آن را به تحصیل «ظن»(38) یا «حجت شرعی»(39) تعریف می‏کنند که خودِ تعریف، گویای مدعاست.
پس ما در عرصه متشابهات شریعت، با قرائت‏های معتبر و نه «صادق» مواجه هستیم و ممکن است هر دو قرائتِ مختلف و چه بسا متضاد، معتبر و حجت باشد، هر چند احتمال دارد یکی از آنها صادق یا هر دو غیرصادق و غیرمطابق با شریعت باشند.

ملاک تشخیص قرائت معتبر از غیرمعتبر

همه قرائت‏های عرضه شده از سوی متخصصان و عالمان دین واجد شرایط، از نگاه کلی معتبر و برای صاحب قرائت، حجت است و در صورت خطا معذور خواهد بود. با این وجود در مقام داوری و سنجش صدق و مطابقت هر کدام با شریعت، می‏توان به ملاک‏های ذیل توجه داشت.
1. مطابقت با قرآن: برای بررسی صدق و اعتبار قرائت، نخستین ملاک، موافقت یا عدم مخالفت با قرآن است. در این زمینه روایات کثیری وارد شده است که به بعضی از آن ها اشاره شد.
2. مطابقت با روایات: دومین منبع بررسی قرائت‏های مختلف، سنت معصومین می‏باشد. قرائتی مقبول و معتبر است که با موضع پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) موافق باشد.
نکته قابل توجه در این دو ملاک، تطبیق آن بر صغرویات است. به این معنی که نخست باید دلالت و موضع صریح و شفاف قرآن و اهل‏بیت در موضوعی روشن و مبرهن شده باشد تا بر این اساس به داوری دو قرائت مختلف پرداخت، اما در صورت عدم وضوح موضع کتاب و سنت در این مرحله، صاحبان هر دو قرائت می‏توانند، قرائت خود را موافق کتاب و سنت توصیف کنند. پس این استدلال که «دین اسلام با قرائت‏های مختلف سازگار نیست و یک قرائت هم بیشتر ندارد و آن قرائت پیامبر و ائمه است.»(40) مقصود از آن موضعی است که در آن، قرائت پیامبر و ائمه شفاف باشد و در صورت عدم شفافیت باید ملاک‏های دیگری را مورد لحاظ قرار داد.
3. عقلانیت و فطرت: اسلام آیین فطرت و مطابق عقلانیت انسانی است. از این رو تمام آموزه‏های آن نیز مطابق آن دو خواهد بود. در صورت مجمل بودن موضع کتاب و سنت، می‏توان قرائتی را ترجیح داد که مطابق فطرت پاک و عقلانیت سلیم انسانی باشد. مثلاً دیدگاهی که مدعی است سرنوشت نهایی کفار جاهل و مستضعف و حتی فرزندان خردسال آنان دوزخ الهی است، با فطرت و عقلانیت انسانی متعارض است و با وجود استیحاش فطرت و عقل، نمی‏توان چنین آموزه‏ای را به دین نسبت داد.
4. بررسی مبانی و ادله: شخص داور می‏تواند مبانی و ادله هر دو قرائت را به ترازوی نقد بکشد و با نقد و جرح یک قرائت، تأیید ادله دیگری یا نقد هر دو قرائت، به منصب قضاوت بنشیند. منتهی اعتبار داوری وی به خودش اختصاص خواهد داشت و دیگران می‏توانند داوری وقرائت او از اثبات یا جرح ادله را، دوباره به ترازوی نقد بسنجند. چنان که شیوه فوق در عرصه کلام و فقه رایج است. به طوری که متکلمان و فقیهان صاحب قرائت خاص مدعی موافقت ادله اربعه (کتاب، سنت، اجماع و عقل) با قرائت خودشان هستند و در طرف مقابل، جمعی دیگر از متکلمان یا فقیهان همین ادله را به نفع مدعای خود توجیه می‏کنند.
5. تحلیل صاحب قرائت: می‏دانیم که تأثیر روحیات، پیش دانسته‏ها، محیط، استاد، نوع رشته تخصصی و...، در اخذ قرائت بی‏تأثیر نیست. به‏طوری که شخصی که در غرب دین‏شناسی خوانده با کسی که در حوزه، به تعلیم دین مبادرت ورزیده، بر یک اندیشه نخواهند بود. یا کسی که در محیط اخباری‏گری و با استاد اخباری به فراگیری شریعت پرداخته، مسلما با کسی که در مدرسه فلسفه و استادی همچون بوعلی‏سینا طی طریق کرده است، قرائت یکسانی از شریعت عرضه نخواهند کرد.
به تعبیر مرحوم امام خمینی:
«هر طیفی از عالمان اسلامی آیات و روایات را به ورقی که خودشان فهمیده‏اند بر می‏گردانند.»(41)
و به تعبیر شهید مطهری:
«فتوای عرب بوی عرب و فتوای عجم بوی عجم می‏دهد.»(42)
داور و ناظر باید با مطالعه روحیات مختلف و به اصطلاح، جهات مختلف صاحب قرائت، به تفکیک و تبیین عوامل خارجی مؤثر در تفسیر صاحب قرائت بپردازد تا سره از ناسره روشن گردد.
بالأخره با مقایسه صفات کمالی فردی نظیر وصف علم، تقوی، عدالت ــ در صورت تساوی در جهات دیگر ــ می‏توان قرائت اعلم، اتقی و اعدل را از قرائت عالم، متقی و عادل، ترجیح داد. از اینجا وضعیت قرائت فاقد صفات فوق پیداست.

بررسی شبهات و ادله قرائت‏گرایان مطلق

در مباحث پیشین گفته شد که در استعمال نظریه «قرائت‏های مختلف»، باید دقت کرد که مقصود از آن، تکثر و اختلاف در بعضی از آموزه‏های دینی (غیراصول و ضروریات) است؟ یا مقصود اختلاف و تکثر در همه آموزه‏های دینی، اعم از اصول، ضروریات و متشابهات است؟ دیدگاه اول که از آن به قرائت‏گرایی نسبی تعبیر می‏کنیم به نظر می‏رسد که موافق شریعت است. دیدگاه دوم که از آن به قرائت‏گرایی مطلق یاد می‏کنیم، شالوده آن را مباحث معرفت‏شناسی و هرمنوتیک غرب تشکیل می‏دهد که در سال‏های اخیر در بعضی از مطبوعات تبلیغ می‏شود. در پایان مقاله کوشش می‏شود شبهات و ادله قرائت‏گرایان مطلق را به صورت مختصر گزارش و به نقد کشیده شود.
1. نسبیت معرفت بشری: یکی از مبانی قایلان به تکثر و اختلاف قرائت متن، ادعا و احیای مکتب شکاکیت(Scepticism) پیرهون (Pyerhon)(360ـ270ق.م) است. پیرهون منکر شناخت واقعی انسان شد و مدعی بود که انسان‏ها باید با ادعاهای یقین و جزمیت خودشان وداع کنند. کاپلستون در این باره می‏نویسد:
«ما فقط می‏توانیم بدانیم که اشیاء چگونه به نظر ما می‏آیند. اشیاء واحد برای مردم مختلف، متفاوت به نظر می‏آیند و ما می‏توانیم بدانیم که کدام حق و درست است. در برابر هر قولی، قول مخالفی می‏توانیم ارائه کنیم با دلایلی به همان اندازه معتبر. بنابراین ما نمی‏توانیم درباره چیزی مطمئن باشیم و مرد خردمند از حکم قطعی و راسخ خودداری می‏کند. بهتر است به جای این که بگوییم: «این، چنین است.» بگوییم: «به نظر من چنین می‏آید» یا «ممکن است چنین باشد.»(43)
شکاکیت، با آغاز دوره رنسانس وارد مراحل جدیدی شد. دیوید هیوم با انکار معرفت‏های عقلی، تنها به اعتبار داده‏های حسی قائل شد. کانت با فرق گذاشتن بین نومن (پدیدار خارجی) و فنومن (پدیدار ذهنی) عملاً به ترویج نسبیت پرداخت. برخی از محققان معاصر مسلمان تئوری «نسبیت» و زوال جزم معرفتی را به زعم خود از مبانی تکثر و اختلاف قرائت دانسته‏اند. چنان که نوشتند:
«در فضای فکری جدید، جازمیت فلسفی و علمی از دست رفته و دنبال یقین رفتن به آن صورت که گذشتگان عمل می‏کردند، بی‏نتیجه شده است و در همه زمینه‏ها عدم جزمیت بر تفکر بشر چیره گردیده است.»(44)

تحلیل و بررسی

برای آشنایان با فلسفه اسلامی، سستی تئوری فوق روشن است. در اینجا به اختصار به نکاتی اشاره می‏کنیم.
1. یکی از مهم‏ترین مغالطه‏های موجود در فلسفه مغرب زمین، مغالطه خلط عام و خاص است. به این بیان که در مسأله معرفت، نسبی‏گرایان برای اثبات مدعای خود (عدم مطابقت علم با واقع) به چندین خطای حسی و عقلی استشهاد می‏کنند و با تعمیم آن به کل معرفت، به اثبات تئوری خود می‏پردازند. در حالی که استدلال فوق، صرف تمثیل منطقی و قیاس فقهی است که عدم اعتبار آن در منطق و فلسفه مبرهن شده است.
باری حداکثر غایت و رهاورد آن، وجود معرفت‏های خطایی و کاذب در انبوه معرفت‏های صادق است که آن را خود مخالفان نسبیّت نیز می‏پذیرند ولیکن به خاطر وجود پاره‏ای از معرفتهای خطا و ناصواب، نمی‏توان تمام معرفت‏های آدمی را نسبی و خطایی توصیف کرد و سخن از خداحافظی از معرفت‏های جزمی به میان آورد.
2. اگر نسبی‏گرا بر نسبیت همه معرفت‏های بشری تأکید کند، لازمه آن انتحار نسبیت توسط خویش است؛ چرا که ادعای نسبیت و عدم جزمیت، شامل خود او نیز می‏شود. به دیگر سخن، خودِ ادعای نسبیت و خداحافظی از معرفت‏های جزمی، یک استدلال مطلق و جزمی است که طراحان آن می‏کوشند با اثبات آن، بنیان جزم‏گرایی را فروریزند. در حالی که چه این که ادعای فوق، صادق باشد یا کاذب، موجب استحکام جزم‏گرایی خواهد شد. برای این که در صورت صدق ادعای فوق باید اذعان کرد که همه علوم نسبی است و این شامل خودش نیز خواهد شد. لازمه آن نسبیت دلیل و مدعاست و با دلیل نسبی نمی‏توان ادعای مطلق، یعنی نسبیت همه علوم را اثبات کرد، اما اگر ادعای فوق کاذب باشد، یعنی تنها بعضی از علوم، نسبی باشد که شامل خودش نیز نباشد، لازمه آن اثبات معرفت جزمی است.
نکته قابل توجه این است که اصحاب هرمنوتیک غربی و طراحان تئوری قبض و بسط معرفت، هر چند می‏کوشند منکر ایصال تئوری‏شان به نسبیت و به تبع آن شکاکیت شوند، لیکن ادعاهای مطلق آنان نظیر «ذهن خود غبار معرفت است»، «تمامی معرفت‏ها متغیر و در حال سیلان است»، «شریعت و متن صامت و گرسنه معانی‏اند» و...، رهاوردی جز نسبیت و به تبع آن شکاکیت ندارد.(45) برخی از منتقدان غربی مانند هابرماس متفکر معاصر، بر این فرجام هرمنوتیک تأکید دارند.(46)
2. صامت‏انگاری متن و شریعت: اکثر بنیان‏گذاران و مبلغان هرمنوتیک در مغرب زمین، بر ابهام و گنگ و به اصطلاح صامت بودن همه متون و از جمله متون دینی تأکید دارند. پیش‏تر گفته شد که صامت‏انگاران متن، یا به عدم وجود معانی نهایی متن باور دارند و یا آن را انکار نمی‏کنند، لکن بر این اعتقادند که معنای اصلی متن و نیت مؤلف برای خواننده دست نیافتنی است، بلکه هر خواننده‏ای با گمانه‏زنی و از طریق ظن و حدس خود به قرائت متن می‏پردازد.
بعضی از اصحاب هرمنوتیک مانند شلایرماخر(47) و گادامر(48) به هسته و معنای مرکزی متن قائل هستند، لکن آن را دور از دسترس خواننده فرض می‏کنند، اما افراطیون هرمنوتیک، سخن از «مرگ مؤلف» به میان می‏آورند که شاخه‏ای از هرمنوتیک مدرن(49) و نقد نوین آمریکایی(50) در سلسله جنبان آن قرار دارند. فیش(51) و رولان بارت از منکران معنا مرکزی متن هستند. بارت می‏گوید:
«متن به تکثری از معنا، به تکثری تقلیل‏ناپذیر، دست می‏یابد. متن، همان گذر یا پیمایش است، نه همزیستی معانی. لذا متن به انفجار و انتشار [معانی] پاسخ می‏دهد، نه به تفسیر؛ حتی اگر تفسیری لیبرال باشد. تکثر متن تابع محتوای آن نیست، بلکه اساسا متکی بر بنیانی است که می‏توان آن را تکثر استریوگرافیک (stereograph) دال‏هایی دانست که متن را می‏بافند.»(52)
بارت تا جایی پیش می‏رود که تفسیر خود مؤلف از متن خویش را نمی‏پذیرد و در نهایت آن را یک قرائت میهمان به شمار می‏آورد و تصریح می‏کند که می‏توان متن را بدون ضمانت پدرش (مؤلف) خواند.(53)
گادامر نیز سخن گفتن متن را منوط به تأویل می‏کند و می‏گوید:
«متن به واسطه تأویل سخن می‏گوید، اما هیچ متن و کتابی سخن نخواهد گفت مگر به زبان آشنا برای دیگری.»(54)
کثرت‏گرایان مسلمان نیز با اخذ مبنای فوق از غرب، یکی از مهم‏ترین دلایل خود را صامت انگاشتن متون دینی قرار دادند و مدام از صامت بودن شریعت سخن راندند.(55)

تحلیل و بررسی

در ارزیابی دیدگاه فوق نکاتی قابل توجه است:
1. وجود معنای نهایی متن: در ابتدای مقاله گفته شد که دلالت الفاظ بر معانی، خود از نوع دلالت اعتباری است که به‏کارگیرندگان آن اعم از گوینده، مؤلف، شنونده و خواننده، با توجه به معانی خاص و قواعد و روش‏های آن، به تکلم و تألیف و خواندن می‏پردازند. این نوع تسالم و اذعان اختصاص به زبان خاصی ندارد و مورد تأیید عقلا و عقل قرار گرفته است. گفته شد که دلالت الفاظ «نص» بر معانی خود، قطعی و دلالت الفاظ «ظاهر» نیز نزد عقل و عقلا معتبر و حجت است. به طوری که انکار آن به معنی انکار امر وجدانی و بدیهی و مکابره خواهد بود.
بعد از وضوح دلالت واژگان بر معانی خاص، خودِ متکلم یا نویسنده برای ابراز قصد و نیّت خود با آگاهی از معانی الفاظ و قواعد رایج زبان، به تکلم یا تألیف متن دست می‏زند و بدین‏سان نیت خویش را در قالب متن به خواننده عرضه می‏کند و آن را به نمایش می‏گذارد.
البته خواننده نیز بعد از طی مراحل ابتدایی مانند فهم و شناخت معانی واژگان گزاره و کشف جدی بودن با خواندن متن در اکثر مواضع به نیّت مؤلف دست می‏یابد.
پس نفس یک گزاره کامل از یک مؤلف آگاه و جدی، دلیل وجود معنای نهایی متن است که وظیفه اصلی خواننده و حتی علم هرمنوتیک(56) کشف آن است و انکار آن مانند انکار دلالت الفاظ بر معانی خاص خود، انکار یک امر بدیهی و وجدانی خواهد بود.
اصل فوق مورد اذعان هرمنوتیک کلاسیک(57)، شاخه‏ای از هرمنوتیک مدرن(58)، مکتب رمانتیک آلمانی(59) و نظریه رئالیستی(60) در معناشناسی قرار گرفته است. در میان قائلان به معنای اصلی متن می‏توان به شلایرماخر،(61) گادامر(62) و شاگردش آگوست بک،(63) کلادنیوس،(64) هرش،(65) دیلتای،(66) باختین،(67) استروس و(68) پلاتس(69) اشاره کرد.
به اعتراف بعضی از عالمان هرمنوتیک غربی، رویکرد بازشناسی معنای متن از طریق روانشناسی، هنوز نیرو و توان خود را در قرن بیستم حفظ کرده است.
2. خلط نص و غیرنص: بعد از روشن شدن وجود معنای نهایی متن و نیت مؤلف، این پرسش مطرح است که آیا این امر برای خواننده دست یافتنی است یا نه؟ به دیگر سخن آیا خود متن ناطق است یا صامت؟ در اینجا به نظر می‏رسد که طرفداران هرمنوتیک، بین کلی و جزئی خلط کرده‏اند. با این توضیح که ما باید بین متن‏ها فرق بگذاریم؛ چرا که در بعضی از متن‏ها معنا و نیت مؤلف، صریح و شفاف است و نیازی به تأویل و تفسیر ندارد و در واقع خودشان با ما سخن می‏گویند. مثلاً این عبارت که «من آب می‏خواهم» یا این گزاره دینی که «حضرت محمد(ص)، خاتم انبیاء و قرآن، آخرین کتاب آسمانی است» در معنای نهایی و نیت مؤلف صریح و به تعبیری «تک معنایی» و ناطق‏اند، اما بعضی از متون نه صریح در معنا، بلکه ظاهر در آن است. این گونه
متن‏ها که نه ناطق محض و نه صامت‏اند، به دلیل سیره عقلا و حکم عقل، قابل احتجاج و معتبرند.
قسم سوم متن‏ها، متون مبهم و صامت است که به سخن در آوردن آنها، نیازمند تلاش زیادی است که بعد از آن باز دست‏یافتن به نیت مؤلف قطعی نخواهد بود.
طرفداران هرمنوتیک، بین متن قسم اول و سوم و حداکثر قسم دوم خلط کرده‏اند و حکم قسم سوم و دوم، یعنی صامت بودن را نیز آگاهانه یا ناآگاهانه به قسم اول، یعنی «نص» تسری داده‏اند و برای اثبات مدعای خود که تمامی متن‏ها صامت‏اند، تنها به متن‏های قسم سوم و دوم استناد ورزیده و حکم آن دو را به صورت موجبه کلیه و به عنوان تئوری معرفت‏شناسی عرضه داشته‏اند که سستی چنین استدلالی پوشیده نیست.
3. شریعت ناطق: بعد از روشن شدن نص و ناطقیت بعضی از متون، در مواجهه با متون دینی، شاهد سه نوع متن دینی (نص و ناطق، صامت و مبهم) هستیم. در این فصل نیز بعضی از طرفداران هرمنوتیک، با غفلت از متن‏های ناطق شاهد، تنها با استشهاد به پاره‏ای از متون مبهم یا ظاهر، ندای صامت‏انگاری کل شریعت را سرداده‏اند و در اینجا نیز مغالطه پیشین را تکرار کرده‏اند که آیا گزاره‏هایی نظیر «خدا آفریننده عالم است» یا «نماز و روزه یک واجب دینی است» و مسائل ضروری دیگر شریعت، حقیقتا صامت و گنگ است و هیچ‏گونه پیامی را به ما نمی‏رسانند؟! و دهها سؤال و نکته که توضیح مفصل آن را در اوایل مقاله ارائه دادیم.
4. اعتراف: همان‏طوری که گفته شد، وجود متن‏های نص و گویا، یک امر بدیهی و وجدانی است که انسان هر چند می‏تواند با چیدن صغرا و کبرا به انکار آن بپردازد، اما در مواردی بدان اذعان می‏کند. چنان که دکتر سروش به ثبات، بعضی از فهم‏ها اعتراف می‏کند و مثلاً می‏گوید:
«پاره‏ای از فهم‏ها ثابت و مشابه می‏ماند... بدان دلیل است که اقتضای طبیعی فهم‏ها بدینجا می‏کشد و آن ثبات، بدون خواست این و آن، متولد می‏گردد.»(70)
در جای دیگر در توجیه ثبات مفاهیمی مانند ضروریات دین، ضمن اذعان بدان، تحول را نه در اصل مفهوم، بلکه در معنای تکاملی آن توصیف می‏کند.(71)
صریح‏تر این که وی انقسام متن به «محکم» و «متشابه» را می‏پذیرد، که با صامت‏انگاری همه متن‏ها سازگار نیست، مگر این که وی از «حکم»، معنای دیگری را اراده کرده باشد.(72) یکی دیگر از طرفداران صامت بودن همه متون، با اذعان به «نص» در توجیه آن می‏نویسد:
«هرگاه فرضا در فهمیدن معنای یک «نص»، هیچ اختلافی بروز نکند، این موضوع به سبب دلالت خود به خود متن بر معنا و بی‏نیازی از تفسیر نیست، بلکه بدین سبب است که همگان آن را به گونه‏ای واحد تفسیر می‏کنند.»(73)
لکن وی از این نکته غفلت ورزیده است که دلیل تلقی و به تعبیر وی تفسیر واحدِ همگان از یک متن، همان نص بودن آن است وگرنه ما شاهد عزم و اتفاق همگانی نبودیم.
وی در موضع دیگری اینگونه به اشتمال متون به نصوص اعتراف می‏کند که:
«تفسیر متون [دینی] اجتهادی است. متنی را در جلو ما گذاشتند، این متن محکمات دارد، متشابهات دارد.»(74)
حاصل آن که نمی‏توان با طرح تئوری صامت‏انگاری متن و به تبع آن شریعت با قید کلیّت، به اختلاف و تکثر قرائت آموزه‏های دینی رسمیت و اعتباربخشید.
3. دخالت پیش‏فرض‏های ذهنی: یکی دیگر از مبانی مهم تکثرگرایان، ادعای مشارکت و دخالت پیش دانسته‏ها و پیش داوری‏های خواننده و مفسّر، در تفسیر و تبیین یک متن است. طرفداران هرمنوتیک غربی، دخالت پیش‏فرض‏های مفسّر را چنان مؤثر می‏دانند که دسته‏ای از آنها سخن گفتن متن را منوط به تعبیر می‏کردند (که عباراتشان گذشت.) بعضی دیگر، سخن از دیالتیک یا جدال متن و خواننده رانده‏اند (که بدان اشاره می‏شود.)
گادامر در این عرصه شاید از دیگران بیشتر جهد کرد که نشان دهد، خواندن متن بدون تأویل و دخالت پیش‏دانسته‏های مفسر اعم از تربیتی، فرهنگی و تاریخی میسور نیست.(75) وی پیوند افق‏ها (Fusion of horizons)را مطرح کرد که مطابق آن، افق دیدگاه خواننده حال حاضر و افق دیدگاه تاریخی متن با یکدیگر ادغام شده و پیوند می‏خورند و محصول این پیوند، دیدگاه یگانه‏ای است که در کل نه این است و نه آن.(76) گادامر در این باره می‏گوید:
«تلاش برای حذف مفاهیم شخصی در تأویل، نه فقط ناممکن، بلکه آشکار کاری بیهوده و پوچ است. تأویل کردن دقیقا به معنای بهره‏گیری از پیش فهم‏های شخصی خویشتن است. به گونه‏ای که معنای متن برای ما به سخن درآید.»(77)
پل ریکور نیز دیالکتیک متن و مخاطب و به دنبال آن تناقض حق مؤلف و خواننده را مطرح می‏کند و می‏گوید:(78)
«سخن به مثابه سخن، به واسطه دیالکتیک مخاطب و اثر ـ که هم عام است و هم مشروط ـ آشکار می‏شود. از یک سو، این استقلال متن است که گستره‏ای از خوانندگان بالقوه را پیش روی متن می‏گشاید و به قول معروف مخاطبان متن را می‏آفریند و از سوی دیگر، این پاسخ مخاطبان است که متن را مهم و در نتیجه قابل توجه می‏سازد.»(79)
برخی از روشنفکران مسلمان نیز از این قرائت و مبنای فوق به صورت مطلق جانب‏داری کرده‏اند. مثلاً ابوزید از نویسندگان عرب یکی از کاستی‏های تفسیر دینی را بسندگی به دلالت لفظی و عدم توجه به پیش دانسته‏های مفسر ذکر می‏کند و خاطرنشان می‏سازد که قرائت بی‏طرفانه ممکن نیست.(80)

نقد و نظر

در ارزیابی مبنای فوق به نکاتی اشاره می‏شود:
1. تفکیک نص از غیرنص: از مطالب پیشین روشن شد که خودِ کلام یا متن نص گویا و ناطق است و لازمه چنین خصیصه‏ای، عدم حاجت به تفسیر مفسّر و به تبع آن عدم دخالت پیش دانسته مفسّر در خواندن متن است. روشن است که تفسیر و دخالت دادن پیش‏فرض در متنی راه می‏یابد که خود متن، گویا و ناطق نباشد.
عدم تفکیک متن‏های نص از غیرنص، بزرگترین آفت و مغالطه طرفداران هرمنوتیک مدرن است که آنان را به سوی مغلطه و خلط سوق داده است.
2. تفکیک پیش‏فرض‏های موجّه از ناموجّه: یادآوری این اصل و نکته چندان ضروری نیست که فهم و خواندن هر کلام و متنی، متوقف بر مقدمات و ابزارهایی از قبیل درک و شناخت معانی الفاظ، تاریخ و عصر مؤلف و متن و قواعد مربوط به زبان است که نقش آنها در فهم متن، ابزاری و راهبردی است و خواننده را در فهم متن و نیّت مؤلف یاری می‏کنند. به طوری که بدون آن حتی خواندن متن گویا و نص نیز ناممکن است. این قبیل پیش‏دانسته‏های مفسّر در تفسیر متن، لازم و ضروری است و در اعتبار و نقش آن تردیدی نیست.
یکی از این مقدمات، شناخت مؤلف و روحیات اخلاقی، اعتقادی و سطح علمی او است که می‏توان از آن به «جهان مؤلف» تعبیر کرد. در صورت مبهم بودن متن، خواننده و مفسر می‏تواند با ورود به جهان مؤلف، نیت او را کشف و یا بدان نزدیک شود. مثلاً در اشعاری که شاعر سخن از می و شراب به میان می‏آورد، با شناخت روحیه و اخلاق شاعر، می‏توان به تفسیر اشعار او دست زد. چنین شیوه و راهبردی از وظایف هرمنوتیک و مفسّر است که در اعتبار آن نیز خدشه‏ای نیست، اما گاهی مفسّر و خواننده با قطع نظر از قراین و شواهد و براهین دیگر (مثلاً جهان مؤلف و اصول مسلم و محکمات او) مستقلاً به تأویل و تفسیر متن می‏پردازد و در حقیقت دستمایه تفسیر خود را نه متن و جهان مؤلف، بلکه سلایق و پیش‏فرض‏های ذهنی خود قرار می‏دهد و در واقع نه به خواندن متن، بر عکس به تزریق معنا به متن و خلق آن دست می‏زند. مثلاً اگر خواننده عارف بدون توجه به شواهد دیگر، «شراب» را در اشعار شاعری به معنای حقیقی آن و خواننده دیگر آن را به شراب مجازی حمل و تفسیر کند، مصداق بارز دخالت پیش‏فرض‏های غیرموجه و غیرمعتبر در تفسیر متن است که از آن در اصطلاح روایات به «تفسیر به‏رأی» تعبیر می‏شود.
با توجه به این اصول و تفکیک پیش‏فرض‏های موجه از ناموجه، مفسّر باید در تفسیر متون مبهم دینی نخست وحیانی و الوهی بودن یامعصوم و سفیرالهی بودن صاحبان متون دینی را مورد لحاظ و اعتبار قرار دهد و در مرحله بعد، با توجه به شواهد و قراین دیگری مانند وجود اصول ضروری و مسلم دینی و محکمات دیگر به تبیین و تفسیر متن مبهم دینی بپردازد و به تعبیر دیلتای، مفسر باید خود را در افق دید مؤلف (شریعت و آموزه‏های قطعی و سایر شواهد) قرار دهد تا بتواند به نیت مؤلف دست یابد. مثلاً با توجه به صفت حکمت، عدالت و قاعده حسن و قبح عقلی، آیاتی از قرآن که ظاهر در استناد اضلال به خداوند است، آن را به آسانی تفسیر و مقصود شارع مقدس را از آن روشن کند. لذا اگر مقصود از ضرورت «تفسیر به‏رأی» استفاده از پیش‏دانسته‏های موجه باشد، کلام حقی است، اما اگر اعم باشد که شامل پیش‏فرض‏های ذهنی و سلایق شخصی مفسر نیز بشود، چنین تفسیری نه تنها از منظر شرع، بلکه از منظر عقل و هرمنوتیک عقلانی نیز امری مذموم می‏باشد.
3. تفکیک قرائت معتبر از نامعتبر: در این نوشتار انکار مطلق پیش‏فرض‏ها و پیش‏داوریهای مفسّر مدنظر نیست؛ چرا که بانگاهی اجمالی به رویکردهای مختلف عالمان اسلامی، اعم از رویکرد اخباری، فلسفی، کلامی و عرفانی، ما شاهد قرائت‏ها و تفاسیر مختلف هستیم و به تعبیر مرحوم امام خمینی، فیلسوف از منظر فلسفه، عارف از دریچه عرفان و اخباری با محوریت ظواهر روایات به تفسیر دین و شریعت پرداختند.(81) لکن نکته ظریف و مهم این است که مفسّر نخست باید اهتمام و همت خویش را به محوریت شریعت و مبانی آن مبذول دارد و اگر بعد از طی مبانی و راهکارهای موجّه فهم شریعت در استخراج حکم شریعت، ناآگاهانه بر اثر تأثر از پیش دانسته‏ها و پیش‏داوریهای غیرموجّه خود ره به خطا برد، مصداق قاصر معذور خواهد بود، که قرائت او هر چند قرائت خطایی است، اما ظاهر آن بر صاحب قرائت حجت خواهد بود. بر خلاف قرائتی که از همان ابتدا فهم شریعت را نه تنها از مبانی مشروع آن، بلکه از پیش‏داوریها و سلایق ذهنی و امروزی از پیش‏فرض‏های غربی، آغاز کند که سرانجام آن روشن است که چه بسا به انکار آموزه‏های ضروری شریعت می‏انجامد و البته چنین قرائتی نه معذور، بلکه مصداق «تفسیر به‏رأی» است که فرجام آن عذاب اخروی خواهد بود. حاصل آنکه:
اولاً: قلمرو تفسیر در متون مبهم است نه نصوص. لذا در کلمات و نصوص، محملی برای عرضه تکثر قرائت‏ها نیست.
ثانیا: وجود پیش‏فرض‏های موجّه در تفسیر متن دینی، لازم و ضروری است؛ چرا که نقش مهمی در تفسیر مبهمات دارد، اما استفاده از پیش‏فرض‏های ناموجّه، امری مذموم است.
ثالثا: نقش پیش‏فرض‏های ناموجه بعضا و فی الجمله در تفاسیر دینی قابل انکار نیست. لذا همان‏طوری که در ابتدای مقاله گفته شد، در فقه، فقها تابع «حجت» هستند و این به دلیل یأس از تحصیل یقین است. با این وجود باید بین «قرائت معتبر» و «قرائت نامعتبر» تمایز و فرق قایل شد.
4. اثبات و ابطال ناپذیری قرائت خاص: برخی دیگر بر این باورند که نمی‏توان صدق قطعی یک قرائت یا ابطال قطعی قرائت دیگر را به منصه ظهور و اثبات رساند. لذا هر قرائت و تفسیری از دین، در اعتبار و صحت با سایر قرائت‏ها برابر و یکسان است؛ چرا که هیچ‏کدام از دو قرائت مختلف و چه بسا متضاد، قابل اثبات یا ابطال نیست.
برخی دیگر سخن گفتن از قرائت واحد از دین در قرن بیستم را بی‏باکانه و متهورانه توصیف می‏کنند.(82)

تحلیل و بررسی

کاستی‏ها و ضعف ادعای فوق، از مطالب پیشین روشن می‏شود. گفته شد که شریعت اسلام مشتمل بر محکمات، نصوص و آموزه‏های قطعی و مسلمی است که اثبات آن در جای خود مبرهن شده است. با این وجود بعضی از آموزه‏های فقهی و غیرفقهی وجود دارد که تنها با دلیل ظنی معتبر شناخته شده‏اند که این گونه قرائت‏ها نه قرائت قطعی، بلکه قرائت معتبر و حجت، تلقی می‏شوند.
مکرراً بیان شد که اتصاف یک قرائت از دین به وصف اعتبار و حجت، منوط به گذر از مبانی و اصول متکثری است که شرح آن در ابتدای مقاله گذشت. پس نمی‏توان با اتکا به این نکته که چون قرائت‏ها واجد برهان و دلیل قطعی نیستند، پس می‏توان هر قرائتی را عرضه داشت و آن را در ردیف قرائت‏های معتبر قرار داد، بلکه با فرض عدم دلیل قطعی باید از قرائتی تبعیت کرد که واجد ملاک شرع و عقل (حجت) باشند.
حاصل آن که قرائت واحد، تنها در منصوصات و مسلمات دینی است که متصف به برهان است و چنین ادعایی واقع‏گرایانه است نه بی‏باکانه. آری نفس ادعای تکثر قرائت‏ها از دین به صورت مطلق جدا ادعای بی‏باکانه و از محصولات عصر مدرنیته و متأثران از فرهنگ مغرب زمین است.
5. فاصله زمانی قرآن و سنت: برخی از مسلمانان طرفدار تکثر قرائت بُعد زمانی و تاریخی قرآن و سنت پیامبر و امامان را دلیل بر عدم اعتبار و حجیت قرائت‏ها تفسیر می‏کنند.
«چه مقدار زیادی از معارف قرآن و سنت، برای انسان‏هایی که فاصله زمانی از تدوین این منابع ندارند، حجیت دارند.»(83)
بعضی دیگر عدم دسترسی به پیامبر(ص) و امامان(ع) را از عوامل تکثر قرائت‏ها شمردند.

تحلیل و بررسی

به نظر می‏رسد طراحان مسلمان این اشکال، به تکرار و بازخوانی اشکال عالمان یهودی و مسیحی از مقررات و انجیل خودشان، دست زدند. از آنجا که هم اعتبار سندی و هم اعتبار دلالتی و محتوایی کتاب مقدس سخت مخدوش است و خود محققان و مورخان نیز به آن اذعان دارند، به عدم حجیت و اعتبار سند و دلالت متون مقررات و انجیل قائل شده‏اند که تفصیل آن در این مقال نمی‏گنجد. در پاسخ به این امر نکات ذیل قابل اشاره است.
1. سندیت قطعی قرآن و بعضی از روایات: هر چند چهارده سده از نزول قرآن و روایات پیامبر اسلام می‏گذرد، اما ادله قطعی و برهانی وجود دارد که قرآنِ موجود، عین قرآنِ نازل است و در آن تحریفی صورت نگرفته است. بعضی روایات مشهور پیامبر(ص) یا امامان(ع) نیز به حدی متواتر است که اعتبار سندی آنها غیرقابل مناقشه است. پس خلأ زمانی ما با متون دینی، خدشه‏ای در سندیت آنها وارد نمی‏کند.
2. دلالت شفاف بعضی از متون دینی: بعد از فراغت از اثبات اعتبار سندی کتاب و سنت، نوبت به اعتبار محتوایی و دلالتی آنها می‏رسد که وضعیت آن از مطالب پیشین روشن می‏شود. گفته شد که بعضی از آموزه‏های قرآنی و روایی، چنان قطعی الدلالة (نص) و شفاف است که برای خواننده هیچ تردیدی باقی نمی‏گذارد. لذا با توجه به این دو اصل، برخی از آموزه‏های دینی، صریح و شفاف است و نیازی به تفسیر ندارد. برخی هم که در حد «ظاهر» است می‏توان با استمداد از محکمات و شواهد دیگر، قرائت معتبر و مقبولی از آن‏ها را ارائه داد که منزلت آن در حد «حجیت» و نه «قطعیت» است.
باری عدم دسترسی به پیامبر(ص) و امامان(ع) در تفسیر دین، بستر ظهور قرائت‏های مخالف حتی از سوی عالمان صلاحیت‏دار و اهل خبره شده است که نمی‏توان آثار سوء آن را نادیده انگاشت، اما نکته بسیار مهم این است که در دوره خلأ امام معصوم چون در مواردی دست‏ها از «قطع» کوتاه است، از باب ضرورت، تعطیل‏ناپذیری، پویایی و بالندگی شریعت خاتم، خودِ معصومان جواز سیر در جاده ظن معتبر را به خبرگان شریعت اعطا کرده‏اند که از آن به «اجتهاد» در فقه و غیرفقه تعبیر می‏شود، اما باز در اینجا سخن از اعتبار قرائت‏های خاص است نه همه قرائت‏ها که شرایط آن پیش‏تر گذشت.
از مطالب گذشته سستی این اشکال که «مجموعه باز و ناقص بودن سنت و واسطه‏های متعدد در نقل آن»،(84) مانع قرائت قطعی یا معتبر می‏شود، روشن می‏شود؛ چرا که گسترده بودن روایات، موجب عمق آن می‏شود که مفسّرِ غواصی می‏خواهد تا از این بحر عمیق، بتواند به صید دُرّ و گوهرهای ناب آن دست یازد و آن هم نقش اجتهاد و شرایط خاص آن را نمایان می‏کند.
6. اختلاف در تشخیص ثابتات و متغیرات: بعضی از طرفداران تکثر قرائت، وجود ثابتات و اصول مسلم و ضروری را در شریعت اسلام می‏پذیرند، اما در تشخیص و تفکیک ثابتات از متغیرات مناقشه می‏کنند. به دیگر سخن، طراحان این اشکال، می‏خواهند بین مقام ثبوت و مقام اثبات تمایز قائل شوند و مدعی‏اند که وجود ثابتات در شریعت در مقام ثبوت و نفس الامری که تنها علم شارع بدان سایه می‏افکند، امری مسلم و مفروغ‏عنه است، اما نمی‏توان در مقام تفسیر و تبیین دین به طور قطعی به تفکیک آنها از یکدیگر پرداخت. چنان که نوشتند:
«در بخش ثابت و متغیر، اجماعی وجود ندارد. یعنی در مورد این که کدام قسمت ثابت و کدام قسمت متغیر، آرای متفاوتی اظهار شده است... یک مطلب غیرقابل‏انکار است و آن این که به لحاظ نظری و معرفتی، تمام این اعم از اصول نظری و مبانی جهان‏بینی و یا سیستم ارزش‏ها و یا احکام، به گونه‏های بسیار متنوع و متفاوت قابل تفسیر و تبیین است.»(85)
به تقریر علمی‏تر، معرفت دینی با خودِ دین متغایر است. نفس دین امرالوهی قدسی فرا متغیر است، اما تفسیر و قرائت عالمان دین از شریعت، نه خود دین، بلکه معرفت دینی به شمار می‏آیند.(86)

نقد و نظر

1. تفکیک بین مقام ثبوت و اثبات در شریعت، از افتخارات فقه شیعه است که با طرح و قول به «نظریه مخطئه» بین مقام واقع و مقام ظاهر فرق قایل شد، لکن تکثرگرایان از این نکته غافل ماندند که بین این دو مقام تباین مطلق وجود ندارد، بلکه به دلیل مسلم و ضروری بودن بعضی از آموزه‏های دینی، از قبیل وجود خدا و صفات جمالی او، اصل وجوب فروع دین، بین مقام واقع و ظاهر انطباق کامل وجود دارد و مکرر گفته شد که در آراء و آموزه‏های نص و محکم، جایی برای تفسیر و تغییر موضع وجود ندارد.
از دیگر ادعاهای عجیب و غیرمدلّل آنان، تغایر معرفت دینی ـ در صورت صحت و کامل بودن آن ـ با اصل دین است. مثلاً وجوب نماز در فقه یا اعتقاد به وجود خدا یا نبوت، چون معرفت بشری است هر چند صحیح و کامل باشد خودِ دین نیست، که وجه آن را باید به حساب تفسیر ناپذیری متن فوق گذاشت، اما ادعای نزول شریعت و اسلام به تعداد فهم‏های صحیح از شریعت، از عدم مداقه در نظریه «مخطئه» و خلط آن با «تصویب اشاعره» خبر می‏دهد؛ چرا که مطابق رأی «مخطئه»، رأی و تفسیر صحیح شریعت کاشف از مطابقت تفسیر (مقام اثبات) با واقع (مقام ثبوت) است. یعنی مفسر توانسته است، از سنگلاخ‏های فهم بشری گذر کرده و خود را به شریعه و سرچشمه دین برساند و از آن سیراب گردد، نه این که با فهم صحیح خود، خداوند آیین دیگری بر او نازل کرده است؛ چرا که آن ادعا را نه احدی مطرح کرده است و نه با فهم صحیح از شریعت تناسب دارد که ظاهر و بلکه نص در وجود یک شریعت ناب و سوق دادن فهم به سوی آن است.
باری بنا به یک قرائت خاص از نظریه «تصویب» اشاعره، خداوند با فهم مفسّر هر چند خطایی، یک حکم واقعی مطابق آن انشاء می‏کند که نقد آن واضح و در حوصله این مقال هم نمی‏گنجد.
7. وقوع قرائت‏های مختلف: قائلان به تکثر قرائت‏های مختلف، برای اثبات مدعای خود به وجود قرائت‏های متعدد عالمان اسلامی از شریعت استناد می‏کنند و تأکید دارند که عرضه تفاسیر مختلف از سوی عالمان و مفسران دینی از طیف‏های مختلف مانند متکلمان، مفسران، فلاسفه و فقیهان، روشن‏ترین دلیل و گواه بر مدعاست.
«تاریخ شریعت همواره با چند گونه درک از شریعت عجین و قرین بوده است و این درک‏ها مادام که مضبوط و روشمند باشند، همه موجه و مقبول‏اند. درک واحد نه ممکن است و نه مطلوب.»(87)

تحلیل و ارزیابی

1. عدم کلیت: وجود تفاسیر و قرائت‏های مختلف عالمان اسلامی امری مسلم و انکارناپذیر است، لکن باید به این نکته توجه داشت که آیا تکثر و اختلاف قرائت‏ها به صورت کلی و در برابر همه آموزه‏های دینی اعم از ضروری، قطعی و متشابه اتفاق افتاده است؟ یا این که دایره آن مضیق و محدود به بعضی از آموزه‏هاست؟
پاسخ آن برکسی که حتی از دور با آراء عالمان اسلامی آشنا باشد، روشن است. چنین شخصی می‏داند که شریعت اسلام مشتمل بر آموزه‏های مسلم برهانی و قطعی است که در آنها بیش از یک دیدگاه وجود ندارد و اصلاً به دلیل شفافیت موضوع، مجالی برای عرضه قرائت و قرائت‏ها نیست. بنابراین با دلیل فوق که خاص و مثبت تکثر قرائت اجمالی است، نمی‏توان ادعای عدم فهم و قرائت واحد و رسمی را اثبات کرد.
2. تفکیک قرائت معتبر از نامعتبر: نکته دوم این که مستند دلیل فوق، تکثر قرائت‏های اهل خبره و کارشناسان علوم دینی بود. به این معنا که عالمان دین در تفسیر دین و عرصه‏های مختلف آن، اعم از فقه، کلام، تفسیر و...، وقتی به حد تخصص و اجتهاد نائل آمدند، به خود اجازه می‏دهند در غیر مسلمات، به نقد قرائت دیگران و عرضه قرائت خاص خود بپردازند، لکن نکته قابل توجه این است که ارائه قرائت مختلف و حتی متعارض، اولاً در غیرمسلمات و ثانیا بعد از گذر از مبانی معتبر و خاص است.
قائلان به تکثر قرائت متأسفانه تنها به نفس تکثر قرائت عالمان دین استناد ورزیده و دو نکته و قید فوق را نادیده می‏انگارند و می‏خواهند از آن جواز قرائت مطلق را استنتاج کنند، لکن سستی مدعا و استنتاج آنها کاملاً واضح است؛ چرا که مدعا از حیث عام و خاص، تابع دلیل است. وقتی دلیل، جواز قرائت خاصی را اثبات کرد، نمی‏توان بیش از برد و قلمرو دلیل ادعای عمومیت و کلیت داشت.
مغالطه‏ای که در استناد فوق صورت گرفته است، عدم تکرار کامل «حد وسط» است. که توضیح آن از مطالب پیشین روشن می‏شود.
نکته آخر این که در مسائل ظنی، حتی صاحبان قرائت‏های معتبر، مدعی کشف واقع و مطابقت قرائت خود با شریعت نیستند، بلکه سخن از ظن معتبر و حجت شرعی است. مگر این که صاحب قرائت، مدعی به‏دست آوردن براهین و ادله‏ای باشد که با اتکا به آنها به کشف حقیقت و حکم واقعی شریعت نائل آمده است. در چنین شرایطی وی حق مطلق انگاری قرائت خود را دارد، اما دیگران، یعنی عالمان و اهل خبره، می‏توانند به تحلیل و نقد براهین آن دست بزنند و بدینسان با روشن نگه داشتن شمع اجتهاد در عصر تاریکی غیبت معصوم، شریعت خاتم به حیات و بالندگی خود استمرار بخشد.
بحث قرائت‏ها را با شعری از مولانا که مشتمل بر دستور قرائت است، به پایان می‏بریم.
نکته‏ها چون تیغ پولاد است تیز*** گر نداری تو سپر، واپس گریز
پیش این الماس بی اسپرمیا *** کز بریدن تیغ را نبود حیا(88)

پی‏نوشتها

1. Interpretation.
2. پل ریکور از اصحاب هرمنوتیک معاصر (متولد 1913م) معتقد است: هرمنوتیک شگردی خاص نیست که علم به آن و کاربردش ویژه دانایان و متخصصان باشد؛ بخشی است از نکته همگانی شناخت. احمدی، بابک: ساختار و تأویل متن، ج 2، ص 501.
3. همان، فصل 16 و ص 502.
4. ریخته‏گران، محمدرضا: هرمنوتیک، فصل دوم.
5. احمدی، بابک: همان، صص 496 ـ 497.
6. برای توضیح بیشتر ر.ک: کتب اصولی، مبحث دلالت لفظی و وضع. مانند: شهید صدر: دروس فی علم‏الاصول، حلقه سوم، جزء اول، ص 263.
7. «انک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم.» نمل / 6؛ هود/1.
8. یوسف/ 1؛ حجرات/ 1؛ مائده/15.
9. نحل /89.
10. شعراء/26.
11. زمر/28.
12. فصلت /3.
13. آل عمران /7؛ هود /1.
14. به نقل از: فیض کاشانی: مقدمه تفسیر الصافی، ج 1، ص 9.
15. اصول کافی، ج 1، ص 88، باب الأخذ بالسنة و شواهد الکتاب.
16. صدرالمتألهین: شرح اصول الکافی، ج 1، ص 375.
17. نهج‏البلاغه، خطبه 133.
18. همان خطبه 198 و 156.
19. بحارالانوار، ج 89، ص 90.
20. نحل / 44.
21. جمعه / 2.
22. «ان الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن.» اصول کافی، ج 1، ص 83.
23. وسایل الشیعه، ج 18، ابواب صفات القاضی، باب 9، حدیث 25.
24. از آیة الله بروجردی نقل شده است که وی برای این نکته و منطقه جغرافیایی شخص سائل در فهم صحیح حدیث اهمیت زیادی قایل می‏شد.
25. «ماخالف العامة فقیه الرشاد.» اصول کافی، ج 1، ص 88.
26. وسایل الشیعه، ج 18، ابواب صفات القاضی، باب 6، حدیث 52.
27. همان، حدیث 51.
28.تفسیر مرآة‏الانوار، ج 1، ص 16.
29. وسایل الشیعه، ج 27، ص 220 به بعد.
30. توبه / 122.
31. آل عمران / 7.
32. وسایل‏الشیعه ج 27 ص 139.
33. سفینة البحار ج 1 ص 455.
34.اصول کافی، ج 1 ص 86؛
35. وسایل‏الشیعه، همان ص 142.
36. همان.
37. برای آشنایی با قرائت‏های متکثر عالمان اسلام ر.ک: نگارنده: اسلام، قرائت‏ها و امام خمینی، مجله نامه مفید، شماره 20 زمستان 1378.
38. آیة‏الله خوئی: التنقیح، کتاب الاجتهاد و التقلید، ص 20.
39. همان، ص 20 ؛ محقق اصفهانی: بحوث فی علم الاصول، رسالة الاجتهاد و التقلید، ص 1.
40. مصباح یزدی، استاد محمدتقی: روزنامه آفتاب امروز، شماره 24، شهریور 1378، ص 2.
41. «هر طایفه‏ای روی ادراک خودش، روی علم خودش، اسلام را مطالعه می‏کرده است و آیات قرآن را و همه اخبار پیامبر و ائمه را روی آن ادراک خودش، برداشتی که خودش کرده بوده است از اسلام، روی آن برداشت حساب کرده، همه اوراق را برگردانده به آن ورقی که خودش فهمیده است» صحیفه نور، ج 2، ص 153.
42. مقاله اجتهاد در اسلام، مندرج در کتاب بحثی در مرجعیت و روحانیت، صص 59 ـ60.
43. کاپلستون، فردریک: تاریخ فلسفه، ج 1، ص 474.
44. مجتهد شبستری، محمد: هرمنوتیک کتاب و سنت، ص 172، هفته‏نامه راه نو، شماره 19، شهریور سال 1377، ص 20.
45. برای توضیح بیشتر ر.ک: طباطبایی، علامه سیدمحمد حسین: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، مقاله دوم و چهارم؛ جوادی آملی، عبداللّه: شریعت در آینه معرفت، ص 248 به بعد؛ لاریجانی، صادق: معرفت دینی ص 176 به بعد.
46. ریخته‏گران، محمدرضا: همان، ص 218.
47. احمدی، بابک: همان، ص 526.
48. ریکور، پل: زندگی در دنیای متن، ترجمه بابک احمدی، ص 134، نشر مرکز، تهران، 1373.
49. احمدی، بابک: همان، صص 4ـ7.
50. حلقه انتقادی، ص 75.
51. هرمنوتیک مدرن، ص 16.
52. بارت، رولان: از اثر تا متن، فصلنامه ارغنون، شماره 4، زمستان 1373، ص 61.
53. همان، ص 63.
54. هرمنوتیک مدرن، ص 234.
55. سروش، عبدالکریم: قبض و بسط تئوریک شریعت، صص 294 و 464؛ مدارا و مدیریت، ص 104؛ مجتهد شبستری، محمد: هرمنوتیک کتاب و سنت، ص 135 و نیز ر. ک: ص 15 هفته‏نامه راه‏نو، شماره 19، 7 شهریور 1377، ص 20.
56. هرش در این باره می‏گوید: «رسالت اصلی هرمنوتیک، یافتن اصل یا ضابطه‏ای است که بتوان نیت اصلی یا معنای راستین را بازشناخت.» احمدی، بابک: همان، ص 596.
57. همان، ص 497.
58. همان.
59. همان.
60. همان، ص 592.
61. همان، ص 526.
62. ریکور، پل: همان، ص 134.
63. احمدی، بابک: همان، ص 528.
64. همان، ص 523.
65. ر.ک: هرمنوتیک مدرن، ص 16؛ حلقه انتقادی، ص 73 به بعد؛ ساختار و تأویل متن، ج 2، صص 590 ـ 596.
66. حلقه انتقادی، ص 73.
67. احمدی، بابک: همان، ص 598.
68. همان، ص 597.
69. همان، ص 591.
70. سروش، عبدالکریم: قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 236.
71. همان، صص 283 ـ 285.
72. همان، ص 508.
73. مجتهد شبستری، محمد: همان، ص 15.
74. همان، ص 139.
75. هرمنوتیک مدرن، ص 13.
76. همان، ص 210؛ ک.ام.نیوتون: هرمنوتیک، ارغنون، شماره 4، ص 188.
77. هرمنوتیک مدرن، ص 234.
78. ریکور، پل: همان، صص 64ـ68.
79. هرمنوتیک مدرن، صص 247 ـ 248.
80. ابوزید، نصرحامد: نقد الخطاب الدینی، صص 114 ـ 115؛ سروش، عبدالکریم: تفسیر متین متن، کیان، شماره 38، ص 3؛ سروش، عبدالکریم: قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 507.
81. صحیفه نور، ج 2، ص 153.
82. سروش، عبدالکریم: روزنامه صبح امروز، 14 مهر 78، شماره 232، ص 16.
83. مکی‏نژاد، کیومرث: تجربه باطنی و احکام شریعت، کیان، شماره 42، ص 29.
84. مکی‏نژاد، کیومرث: همان.
85. یوسفی اشکوری، حسن: روزنامه آفتاب امروز، 14 مهر 78، شماره 40، ص 3.
86. سروش، عبدالکریم: قبض و بسط تئوریک شریعت (مقاله)، کیان، شماره 38، ص 3؛ نیز قبض و بسط تئوریک شریعت (کتاب) صص 342ـ343.
87. همان، ص 305 ؛ مجتهد شبستری، محمد: هرمنوتیک کتاب و سنت، ص 95 به بعد.
88. مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 691ـ692.

 
سه شنبه 18 مهر 1391  10:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

كثرت گرايى و حدود آن در قرآن و كتاب مقدس

كثرت گرايى و حدود آن در قرآن و كتاب مقدس

موريس بورمنز

ديگرانى را كه متدين به دينى غير از دين مايند، چگونه بايد ديد؟ در تورات، انجيل و قرآن چه نام‏هايى به ديگران داده شده است؟ آيا اين نام‏ها مدلولات مذموم دارند يا از همدلى حكايت مى‏كنند؟ فلاح ديگران چگونه ديده شده است؟ چگونه مى‏توان به ديگران توجه داشت و در عين حال كاملاً خود ماند؟ اين‏ها پرسش‏هايى هستند كه نويسنده مقاله در پى پاسخگويى بدان‏ها است.
بورمنز بدين نكته مهم توجه داده است كه كتاب دينى هر دين مخاطب خود را متدينان به آن دين مى‏داند و بنابراين در آنها توجه به ديگران و مسأله تنوع و تكثر اديان كمتر ديده مى‏شود. در تورات، دوازده قبيله بنى اسرائيل مردمان برگزيده شناخته مى‏شوند و از ديگران با نامى كه طنين مذموم دارد، ياد مى‏شود. در تاريخ يهوديت، خداوند ابتدا به وصف حسود شناخته مى‏شده و بنابراين ملى گرايى دينى در بين آنان غلبه داشته است. سپس در دوران تبعيد، پيامبران بنى اسرائيل نسبت خدمت به همه مردمان تأكيد داشتند و به همين دليل در اين دوران روحيه كثرت‏گرايى رواج مى‏يابد و دوباره پس از آن دين يهود بر تشخص و تبرز خود تأكيد مى‏كند. در قرآن نيز، على رغم آنكه پيام هدايت براى همه آمده، كسانى آن را دريافت مى‏كنند و بنابراين «مسلمان» ناميده مى‏شوند، يا مؤمنان و حزب خدا ؛ ديگران متهم به كفر و شرك هستند. البته مقام خاصى براى يهوديان و مسيحيان به عنوان اهل كتاب مد نظر گرفته شده است.
اما مخاطب پيام انجيل «همه آدميان با حسن نيت» است، قطع نظر از تعلقات نژادى، فرهنگى سياسى يا دينى‏شان. در ملكوت الهى تبعيضى نيست، اما مكانى ممتاز براى گمنامان و فروتنان وجود دارد. ديگران غالباً «همسايه» خوانده شده‏اند. خداوند پدر همه است و «به نحو يكسان خورشيد را شامل نيك و بد مى‏كند». مسيح گفته است: «هر كس به مشيت الهى عمل كند، برادر، خواهر و مادر من است.» پولس نيز گفته است: «بين يهود و غير يهود، يونانيان و بربرها، رمى‏ها و ديگران، بين عبد و آزاده و زن و مرد تفاوتى نيست و همه در مسيح يكى هستند.» فرمان اساسى اين است: «دشمنان خود را دوست بدار و براى آنان كه در آزار تو مى‏كوشند دعا كن. بدين ترتيب تو پسر پدرت در آسمان‏ها خواهى بود».
در تورات، فلاح به ايمان به خداى واحد و عمل به شريعت بستگى دارد. اما بايد پذيرفت كه در آن جا براى غير يهوديان فلاح نيز هست. در كتاب يونس نبى به ربوبيت عمومى خداوند توجه داده شده است. در كتاب ايوب آمده است كه اولياى خدا را مى‏توان در ميان عادلان و حكيمان ملل غير يهود يافت. در مزامير داوود مى‏خوانيم: «بگذار اقوام گوناگون ترا حمد گويند، جميع اقوام تو را حمد گويند، امت‏ها شادى و ترنم كنند. زيرا تو با آنان به انصاف واقعى حكم خواهى كرد، تو آدميان را مشمول عدل خود خواهى كرد.»
در قرآن بهشت به مؤمنان و جهنم به عاصيان نسبت به خدا و پيامبران وعده داده شده است. هر چند آياتى مانند «ان الذين عند الله الاسلام» و «من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه» طبق نظر برخى ناسخ آيه «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» است، اما بسيارى بر آنند كه اين آيه مؤيد فلاح غير مسلمانان، خصوصاً يهوديان، مسيحيان و صابئين است. اين آيه توجيه كننده مسأله «ذمه» است كه شروع تاريخى پلوراليزم دينى است.
در انجيل نيز با توجه به تعاليم مسيح، امكان فلاح غير مؤمنانى كه ايمان واقعى دارند مطرح شده است: «خداوند مى‏خواهد كه همه نجات يابند». در يهوديت بر هويت مستقل داشتن تأكيد بسيار شده است. منع از ازدواج با غير يهوديان يكى از نمونه‏هاى اين گرايش اكيد است. در قرآن با برخوردهاى متفاوتى مواجه هستيم: «لكم دينكم و لى دين»، و از سوى ديگر «و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلوكم... و اقتلو هم حيث ثقفتموهم و أخرجوهم من حيث أخرجوكم و الفتنه اشد من القتل». شكى نيست كه اين آيه در باب دشمنان اسلام است، اما آياتى ديگر هست كه معناى مشابهى را درباره اهل كتاب دربر دارد (مانند سوره 106: 1- 6، 2: 190 - 191، 9: 29 و 13، 5: 82). اين حقيقت كه غير مسلمانان نمى‏توانند وارد مكه و مدينه شوند، آيا چيزى جز ابراز و احراز هويت از راه جدا كردن خود است ؟
اما در عهد جديد داستان متفاوت است. در اينجا باب ملكوت الهى به روى همه باز است. مسيح حتى براى شهرى كه وى را نپذيرفت، درخواست عذاب نكرد. از نظر او، عدالت بايد از راه تطهير دل‏هاى آدميان به دست آيد. ملكوت خدا توصيه مى‏شود، نه تحميل. از نظر مسيح معيار قضاوت خداوند در روز جزا آن است كه شخص تا چه حد به دو فرمان عشق به خدا و عشق به همسايه عمل كرده است.
در قرآن، يهوديان و مسيحيان اهل كتاب شناخته شده‏اند و به پيامبر گفته شده كه با آنان طبق شريعت‏شان رفتار كند. از سوى ديگر «لا اكره فى الدين» و نيز «ادع الى سبيل ربك الحكمة و الموعظة الحسنة» را داريم. اين‏ها به ما كمك مى‏كند تا آيه «و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة ولكن ليبلوكم فى ما اتاكم فاستبقوا الخيرات الى الله مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون» را بهتر بفهميم. اين آيه تندى برخى آيات پيشين را از بين مى‏برد. آيا اكنون تفسيرى نوين از اين آيات براى تنظيم روابط بين مسلمانان و ديگران قابل توصيه نيست؟ اين آيه اخير صبر را به عنوان فضيلتى برجسته به همه ما توصيه مى‏كند و همه ما را به احترام به فرهنگ‏هاى گوناگون مى‏خواند. در قرآن همچنين آمده است: «و اتبع ما يوحى اليك و اصبر حتى يحكم الله و هو خير الحاكمين».
در بخش نتيجه‏گيرى مقاله، نويسنده بيان مى‏كند كه تأمل عميق‏تر و تكيه بر آيات معنوى‏تر قرآن و عهد جديد نشان مى‏دهد كه آنها نسبت به چشم‏اندازهاى نوين باز هستند. پاسخ‏هاى قرآن و عهد جديد بايد با توجه به زمينه تاريخى نقل آنها مورد تفسير تازه قرار بگيرند. آيات اساسى‏اى در هر دو متن هست كه مى‏توانند اصول كلى ارزيابى جديدى از روابط بين اديان را به دست دهند كه در آن پلوراليزم تضمين شود و چار چوب حركت يك دولت مدرن كه در آن همه شهروندان برخوردار از حقوق بشر هستند، تدوين گردد.

 

سه شنبه 18 مهر 1391  10:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقدى بر صراط هاى مستقيم

نقدى بر صراط هاى مستقيم

مركز فرهنگ و معارف قرآن

در ادبيات دينى و سياسى كشور واژگانى وارد شده كه بحث انگيز است. اين واژگان به همراه خود طوفان ها و بحران هاى فكرى چندى را در پى داشته است. يكى از اين واژگان پلوراليزم دينى است، براى آشنايى با ديدگاه قرآن درباره اين موضوع به تحليل آيات مى پردازيم.
صراط هاى مستقيم يا كثرت گرايى دينى و يا پلوراليزم دينى، هر سه به يك معنا به كار مى رود و دو اصطلاح اول، برگردان اصطلاح اخير است. «پلورال» (plural) به عنوان اسم و يا صفت به كار مى رود و به معناى «جمع و كثرت» است. در حقيقت واژه ياد شده حاكى از «كثرت» و «تعدد» است و پسوند «ISM» از گرايش حكايت مى كند و به همين جهت در عرصه هاى گوناگون، اعم از «دين»، «فلسفه»، «اخلاق»، «حقوق»، و «سياست» به كار مى رود.
اين نظريه در نيمه دوم قرن بيستم، توسط دكتر ميمندى نژاد در ايران مطرح شد، ولى گرمى بازار چنين انديشه اى از دو كتاب «فلسفه دين» و «صراط هاى مستقيم» است.
«فلسفه دين» نوشته «جان هيك» مسيحى (متولد 1922) است. او در اين كتاب، اين مسأله را در پرتو تلقى جديدى كه در وحيانى بودن كتب آسمانى دارد، مطرح كرده و در اثبات آن مى كوشد و پافشارى مى كند.
«صراط هاى مستقيم» نگارش دكتر عبدالكريم سروش است و وى نظر جان هيك را پذيرفته و آن را در قالب حكايات و تمثيلات ريخته و با همان نام منتشر كرده است. گذشته از محتواى خود كتاب، نام آن، به نوعى با قرآن كه راه نجات و رستگارى را منحصر در يك راه مى داند، در تضاد است; آن جا كه مى فرمايد: «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِى مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَ لِكُمْ وَصَّـكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ; (انعام، 153) اين است راه راست من، از آن پيروى كنيد، نه راه هاى ديگر تا مبادا شما را از راه خدا پراكنده سازد، اين چيزى است كه خدا آن را به شما سفارش مى كند تا پرهيز كار شويد.»[1]
متأسفانه برخى از طرفداران اين نظريه، در سال هاى اخير آن را در مجامع و تريبون هاى مختلفى براى عموم مردم مطرح كردند كه چه بسا موجب سر درگمى مخاطبانى گرديد. كه آشنايى كامل با مبانى نظريه پلوراليزم و اسلام ندارند; و به تعبير متفكر شهيد مطهرى «عصر ما از نظر دينى و مذهبى خصوصاً براى طبقه جوان، عصر اضطراب و دودلى و بحران است.»[2]
از اين رو ضرورت ارائه يك بحث شفاف و به دور از هرگونه غرض ورزى و افراط و تفريط براى نسل جوان بيش از پيش احساس مى شود.

1ـ ضرورت دين

در ابتداى بحثِ تكثر اديان بايد اين نكته تنقيح گردد كه انسان به وجود دين و بعثت پيامبران نيازمند است يا نه؟ در پاسخ مختصر آن بايد گفت: كه هدف از آفرينش انسان رسيدن به ساحل نجات و خوشبختى است و تأمين آن با شكفته شدن استعدادهاى نهفته او ميسّر مى شود. و از طرفى انسان، خود توان شناخت استعدادهاى نهفته خود را به طور كامل ندارد و نمى تواند تمام قوانين اساسى فردى، اجتماعى به منظور تأمين سعادت خود و اجتماع وضع كند.
از اين رو، حكمت و لطف الهى اقتضا مى كند كه انسان را در اين ره بى رهنما نگذارد و با فرستادن پيامبران هادى انسان گردد.[3]

2ـ مواجهه با اديان ناسازگار

بعد از احساس ضرورت انتخاب دين و بعثت انبيا، انسان وقتى قدم در عرصه انتخاب دين مى گذارد، در نگاه آغازين، متوجه وجود اديان و مكاتب متكثرى مى شود كه هر كدام كثيرى از مردم را به سوى خود جذب كرده اند. در همين نگاه آغازين، متوجه تعارض بنيادين ميان اديان موجود مى شويم، براى نمونه، مى توان به اديانى كه به «آسمانى» معروفند، اشاره كرد. دين يهوديت و مسيحيت، هر يك به نوعى به شرك و تعدد «اله» معتقدند. آيين زرتشت با طرح دوگانه پرستى (يزدان و اهريمن) در عداد اديان شرك آلود قرار گرفته است; و از سوى ديگر اسلام منادى توحيد محض است و خطاب به قوم يهود و مسيح، در قرآن كريم آمده است:
«يَـأَهْلَ الْكِتَـبِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَة سَوَآءِ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْـًا;(آل عمران، 64).
از وجود تناقضات در اركان اديان آسمانى موجود به راحتى مى توانيم وضعيت اديان ديگر را تشخيص بدهيم.

3ـ يك دين يا چند دين؟

در برخورد و مواجهه با اديان مختلف اين سؤال براى ذهن هر متفكرى مطرح مى شود كه آيا به راستى همه اين اديان مختلف و بعضاً متناقض، برحقند؟ يا اين كه دين حق و صراط مستقيم يكى بيش نيست؟ و بقيه اديان از حقيقت و خواسته الهى دور شده اند.
با تأمل در حكمت ضرورت دين كه عبارت است از وجود نيازهاى فطرى و ثابت انسان و از سوى ديگر يكى بودن فرستنده اديان، به نظر مى رسد پاسخ سؤال مذكور چندان مشكل نباشد; زيرا فرستنده دين خداوند حكيم و خيرخواه است كه با برآوردن نيازهاى فطرى انسان و به فعليت رساندن استعدادهايش سعادت او را تأمين مى كند. در اين صورت، فرستادن اديانى كه با يكديگر از حيث ماهيت مختلفند، توجيه پذير نيست،[4]

قرآن و وحدت دين

با رجوع به قرآن كريم در مى يابيم كه خداوند نه تنها دين حضرت محمد(ص) را «اسلام» مى نامد; دين پيامبران پيشين را نيز به همين نام توصيف مى كند، مثلا در آيه اى آيين حضرت ابراهيم(ع) را اسلام مى شمرد: «مَا كَانَ إِبْرَ هِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَـكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ; (آل عمران، 67) و در آيه ديگر، پيامبر اسلام با اشاره به اسلام كه تنها صراط مستقيم است، از راه هاى ديگر منع مى كند: «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِى مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ;(انعام، 153).
شهيد مطهرى با تذكر اين نكته كه دين در اصطلاح مورخان و مردم به صورت جمع و متعدد به كار مى رود، موضع قرآن را چنين تقرير مى كند:
«از نظر قرآن دين خدا از آدم تا خاتم يكى است، همه پيامبران اعم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غير صاحب شريعت به يك مكتب دعوت مى كرده اند. اصول مكتب انبياء كه دين ناميده مى شود، يكى بوده است.»[5]

تكامل دين و اختلاف شرايع

از مطالب گذشته روشن شد كه «دين» اصول اعتقادى ثابت مطابق نيازهاى فطرى بشرى است; و «شريعت» تعدادى احكام فردى و اجتماعى است كه بعضى از آن ها برحسب ضرورت و تحول نيازهاى بشر قابل تغيير است. به ديگر سخن، ماهيت دين در همه اعصار يكى است; امّا با بالا رفتن استعدادها و قابليت هاى مخاطبان، دين نيز جامع تر مى شود.

خطاى تشبيه پيامبران به فلاسفه

مدعيان پلوراليزم پنداشته اند كه همان طور كه در جهان نه يك فلسفه بلكه فلسفه هاى مختلفى هست كه نشأت گرفته از اختلاف انديشه هاست; به همين شكل نيز اديانى كه پيامبران مختلف مى آورند، مانند مكاتب فلسفى، رنگ اختلاف به خود مى گيرند.
بطلان اين قياس نيازمند توضيح بيشترى نيست زيرا منشأ اختلاف در فلسفه ها به اختلاف فيلسوفان و افكار مختلف يك فيلسوف بر مى گردد; در حالى كه مصدر اديان، خداوند حكيم و عالم است كه علم او ازلى و تغييرناپذير است. پيامبران، علاوه بر برخوردارى از نبوغ، از طريق وحى به مبدأ هستى و علم ازلى نيز متصل اند.[6]

راز ختم نبوت

از مطالب گذشته مى توان به راز ختم نبوت به دست پيامبر اكرم(ص) پى برد زيرا انسان بعد از طى مراحل مختلف، قابليت دريافت برنامه كلى هدايت خود را پيدا مى كند و از اين مرحله به بعد انسان با رشد و تكامل عقلانى خود مى تواند بدون پيامبر و با اتكا به كتاب مقدس او و ائمه هدى طى طريق نمايد.

دلايل انحصار صراط مستقيم به اسلام

تا اينجا ما به تحليل دو اصل مهم «ضرورت دين» و «وحدت دين» پرداختيم. اين دو بحث نقش كليدى در روشن شدن زواياى بحث «پلوراليزم» دارد و بعد از گذر از اين دو مرحله انسان براى تعيين دين حق و برتر، از بين اديان مختلف، نيازمند معيارهايى براى تعيين و شناخت دين حق است.
البته ملاك و معيار تشخيص دين حق از باطل را مى توان از دو نظر متفاوت يعنى درون دينى و بيرون دينى جستجو كرد امّا در اين جا به ادله اى كه شهيد متفكر بدان اشاراتى داشته است، بسنده مى كنيم.[7]

1ـ حكم عقل به انتخاب دين كامل و برتر

گفتيم كه عقل بعد از احساس ضرورت و وحدت دين الهى به انتخاب دين بدون فحص از حقانيت و برترى آن نسبت به اديان ديگر، اكتفا نمى كند بلكه دنبال معيار مى گردد.
يكى از اين ملاكها ارزيابى و سنجش اديان موجود از نظر جامعيت و مطابقت با نيازهاى فطرى انسان است كه در اينجا به مقايسه دو دين بزرگ جهان كه مدعى حقانيت نيز هستند، يعنى اسلام و مسيحيت، مى پردازيم:
1ـ جهان بينى اسلام بر اصل توحيد استوار است و جهان بينى مسيحيت بر تثليث (متى 28:19 ـ يوحنا 5:20 ـ اول قرنتيان 8:6)
2ـ وحى منُزَل بودن قرآن كريم، دست نويس و جبرى بودن انجيل.
3ـ اشتمال قرآن بر تعدادى مضامين عالى و انواع اعجاز; و اشتمال كتاب مقدس بر آموزه هاى ناسازگار با عقل مانند تجسم خدا و گناه فطرى و مسأله فديه (يوحنا 16:7، يوحنا 14:26، روميان 3:20 و 24، روميان 5:12 و كتاب هوشيع نبى 9:5 ـ 10)
4ـ داعيه جهانى بودن اسلام و نسخ اديان پيشين، اعلام موقتى بودن تورات و انجيل و بشارت به ظهور پيامبر پسين.
(يوحنا 16:7، كتاب هوشيع نبى 9:5 ـ 10)
5ـ عدالت و ظلم ستيزى اسلام; توصيه به ستم پذيرى از اشخاص و حكومت در انجيل (متى 5:38، متى 22:21، لوقا 20:25، متى 22:18، مرقس 12:15)
6ـ و بالاخره وجود قوانين و احكام اجتماعى، اقتصادى، حقوقى، جزايى در اسلام، منطبق با نيازهاى فطرى بشرى مثل اصل شورا، قداست شغل، حرمت رشوه، ربا و احتكار، توصيه به دفاع از حقوق خصوصى و اجتماعى و جهاد در مقابل متجاوزان، احكام حدود و ديات به منظور اصلاح جامعه و پيشگيرى از وقوع جرايم.

2ـ خود سوز بودن پلوراليزم

به نظر مى رسد نظريه پلوراليزم و پذيرش حقانيت اديان، وقتى پايش به قلمرو دين اسلام برسد يعنى مطابق مبناى خود بخواهد حقانيت اسلام را نيز بپذيرد، دست به انتحار زده است. توضيح اين كه پذيرفتن حقانيت دين يهود يا مسيح هيچ منافاتى با پذيرش حقانيت اديان ديگر ندارد بلكه چه بسا مطابق اصول يهود و مسيح نيز باشد چرا كه در آن ها وعده و بشارت ظهور دين بر حق پسين داده شده است و شخص معتقد به پلوراليزم مى تواند بعد از پذيرش حقانيت يهود و مسيح سراغ اديان ديگر برود; امّا وقتى آيين اسلام را نيز يكى از اديان بر حق معرفى مى كند معناى آن اين است كه اسلام و اصول مسلم آن نيز برخاسته از حقيقت است. در اينجاست كه با يكى از اصول مسلم اسلام يعنى اصل «نسخ» ـ كه بر انقضاء حقانيت اديان پيشين دلالت مى كند ـ مواجه مى شود. در اين صورت، اگر آن را نيز بپذيرد، لازمه اش دست كشيدن از ادعاى تعدد اديان است پس:
«لازمه ايمان به همه پيامبران اين است كه در هر زمانى تسليم شريعت همان پيامبرى باشيم كه دوره اوست، و قهراً لازم است در دوره ختميه آخرين دستورهايى كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم و اين لازمه اسلام يعنى تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالتهاى فرستادگان اوست.»[8]

3ـ حكم عقل به پيروى از پيام آخر

بعد از پذيرفتن حقانيت اديان در عرض هم، عقل دليلى ديگر براى انتخاب اسلام مى يابد و آن اين كه عقل حكم مى كند كه مكلّف، پيام و تكليف آخر مولى را براى خود مبناى عمل و حجت قرار دهد. از اين رو مى بايد اسلام را برگزيد.
«لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاى اوست و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است.»[9]

4ـ ادله نقلى

در اين باره چند آيه گذشت و در اين جا به آيات ديگر اشاره مى كنيم:
«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلَـمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَـسِرِين;(آل عمران، 85) هر كس غير از اسلام دين بجويد، هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود».
آيه ديگر كه خطاب به اهل كتاب است كه اگرآنان اسلام آورند در هدايت و صراط مستقيم هستند. «فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوا;(آل عمران، 20).
خداوند «اسلام» را دين حقيقى در نزد خود توصيف مى كند: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَـمُ;(آل عمران، 19).[10]
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَ هِيمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَـبَ فَمِنْهُم مُّهْتَد وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَـسِقُونَ * ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَىءَاثَـرِهِم بِرُسُلِنَا; (حديد، 26ـ27) يعنى ما قبلا نوح و ابراهيم را فرستاديم و در نسل او دو «پيامبرى» و «كتاب» قرار داده ايم، بعضى از اينها هدايت شده و بيشترشان فاسق بودند، سپس ما پيغمبران خود را يك يك پشت سر يكديگر قرار داديم». از اين آيه مى توان چنين نتيجه گيرى كرد:
«كلمه قفّينا مصدرش تقفيه و از ماده قفا است، قفا پشت گردن را مى گويند. وقتى كه افرادى رديف و پشت گردن ديگرى بايستند، مثل يك صف نظامى، چهره هر يك از آن ها به پشت گردن ديگرى است... جمله «ثمّ قفيّنا على ءاثرهم» متضمن اين نكته است كه هر پيغمبر بعدى از همان راه رفته است كه پيغمبران قبلى رفته اند;يعنى كسى خيال نكند پيغمبران راههاى مختلف دارند; راه يكى بوده، از نوح تا خاتم الانبياء راه يكى است... «آثار» جمع «اثر» است و اثر يعنى جاى پا، پيغمبران هر كدام آمدند پا جاى پاى ديگران گذاشتند... راه انبيا يك راه بيشتر نيست.»

نقد ادله پلوراليستى
1ـ تمسك به آيات الهى

بعضى روشنفكران اسلامى براى توجيه نظريه پلوراليسم خواستند به اصطلاح براى مدعاى خود دليل قرآنى بياورند و يا آياتى را كه خط بطلان بر پلوراليسم مى كشد توجيه نمايند[11] كه در اينجا به يك آيه اشاره مى شود:
الف: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّـبِـُونَ وَالنَّصَـرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَعَمِلَ صَــلِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ; (مائده، 69) يعنى آنان كه ايمان آورده اند (مسلمانها) و يهوديان و صابئين و نصرانى ها، همه كسانى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز داشته باشند و كار شايسته به جا آورند، بى ترس و واهمه خواهند بود و غمگين نيز نمى گردند».
وجه استدلال: «در اين آيه براى رستگارى و ايمنى از عذاب خدا سه شرط ذكر شده است:
ايمان به خدا، ايمان به رستاخيز و عمل نيك، قيد ديگرى (مثل اسلام) نشده است.»[12]
در پاسخ به استدلال به آيه فوق بايد گفت كه بين حق بودن يك دين و در صراط مستقيم گام برداشتن پيروان آن دين با رفع عقاب (حزن و خوف) نبايد خلط كرد. آن چه از آيه فوق مستفاد مى شود رفع عقاب در روز قيامت از اهل كتاب و حداكثر اعطاى ثواب و پاداش به مؤمنان اهل كتاب است كه در دنيا به خاطر روشن نشدن نور اسلام بر دين خود باقى ماندند; با اين شرط كه در اعتقادات خود مثل اكثر مسيحيان و يهوديان امروزه دچار شرك نشدند و از نظر اخلاقى نيز اعمال صالح انجام دادند. شهيد مطهرى مى گويد: «بايد بگوييم كه عدالت و نيكوكارى حتى از مردمان كافر به خدا و قيامت هم مقبول است. بنابراين كسانى كه منكر خدا و قيامتند ولى خدمات بزرگ فرهنگى، بهداشتى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى به بشريت تقديم مى دارند، داراى اجر بزرگى خواهند بود.»[13]

2ـ عذاب اكثريت مردم

يكى از دستاويزهاى مهم طرفداران پلوراليزم ادعاى لزوم عذاب اكثريت مردم در جهنم بنابر انحصار حق به يك دين است; چرا كه لازمه حقانيت يك دين و باطل بودن ديگر اديان، قول به ضلالت و گمراهى اكثريت مردم است امآا اگر پلوراليزم را بپذيريم و پيروان جميع اديان را از ره يافتگان و سالكان راه نجات تلقى كنيم; تصويرى از خوش بينى و سعادت مطلق به اكثريت مردم را ترسيم كرده ايم كه مطابق با حكمت و هدايت و خيرخواهى خداوند است.
اشكال فوق را بيشتر جان هيك فيلسوف معاصر طرح و تقويت نموده است.[14] بعضى معاصران نيز آن را در مقالات خود دنبال كردند.[15] البته اصل اين اشكال چهار دهه پيش در جزوه اى چنين تقرير شد: «اگر پيروان هر يك از مذاهب اين طور فكر كنند كه فقط خودشان رستگارند، چنين طرز تفكرى با روح عدالت خداوند منطبق نخواهد بود.»[16]
متفكر برجسته معاصر در كتاب گرانسنگ خود، عدل الهى، به تفصيل و مستدل رفع شبهه كرده است. شبهه مذكور از دو جهت قابل طرح است يكى مربوط به اعمال نيك كفار در دنيا و همچنين سرنوشت نهايى آنها در آخرت; دوم مربوط به اهل كتاب كه متأله امّا منكر نبوت پيامبر اسلام هستند.

اعمال نيك كفار

چه بسا كفارى كه اعمال زيبا مانند اختراعات عام المنفعه انجام مى دهند. آيا به صرف اين كه كافرند، اعمالشان فاقد ارزش و اثرى در قيامت است؟ استاد با طرح شرايط اصل حسن فعلى با حسن فاعلى، معتقد است كه اگر عملى از فاعل صادر شود كه كننده آن نيّت خير و حسنى نداشته است، چنين عملى فاقد ارزش خواهد بود و فاعل آن نيز سزاوار ستايش نيست; امّا اگر نيّت فاعل خير و صلاح و خدمت به خدا و يا حداقل به مردم باشد، عملش داراى ارزش خواهد بود و نمى توان به صرف اين كه فاعل آن كافر است، عمل او را نستود. چه آن عمل كوچك باشد و چه عمل بزرگ مانند اختراعات دانشمندان كافر.
امّا اين كه چگونه اعمال نيكوى كفار در قيامت به درد آن ها خواهد خورد؟
«اعمال خير افرادى كه به خدا و قيامت ايمان ندارند و احياناً براى خدا شريك قائل اند، موجب تخفيف و احياناً رفع عذاب آن ها خواهد بود.»[17]
«هرگاه عملى به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانيت انجام گيرد، در رديف عملى كه انگيزه اش فقط براى خود است، نيست. البته خداوند چنين كسانى را بى اجر نمى گذارد.»[18]

سرنوشت كفار در قيامت

اشكال مهم مدعيان تعدد اديان، متوجه عذاب كفار در قيامت بود. در پاسخ به اين اشكال، مى توان گفت اكثريت مردم روى زمين كه به دين اسلام نگرويده اند، به خاطر جهل و عدم اتمام حجّت است; يعنى نور اسلام بر آن ها اصلا نتابيده است; نه اين كه تابيده و آن ها از آن روى برگردانده اند. لذا عقابى متوجه آن ها نيست.
شهيد مطهرى در تأييد اين گفتار با استناد به آيه شريفه «وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً;(اسراء، 15) مى نويسد: «محال است كه خداى حكيم كسى را كه حجت بر او تمام نشده است، عذاب كند.»[19]

اهل كتاب

امّا اعمال صالح و نيكوى اهل كتاب كه معتقد به خداوندند مورد قبول درگاه الهى مى تواند باشد به شرط اين كه آفت تحريف و شرك در انديشه آنان راه نيافته باشد، و در اين صورت مى توانند به بهشت نيز داخل گردند. «افرادى كه به خدا و آخرت ايمان دارند و اعمالى با انگيزه تقرب به خدا انجام مى دهند و در كار خود خلوص نيت دارند، عمل آن ها مقبول درگاه الهى است و استحقاق پاداش و بهشت مى يابند اعم از آن كه مسلمان باشند يا غير مسلمان.»[20]
البته پيش از شهيد مطهرى حكما و عرفاى بزرگى مانند بوعلى سينا و صدر المتألهين قايل به نجات اكثريت مردم و نيل آنان به سعادت در قيامت بودند.[21]
به ديگر سخن ما نبايد مردم را در دو دايره «مسلمان» و «كافر» جمع كنيم; بلكه بايد دايره سومى نيز ترسيم كنيم كه انسانهايى با عنوان «قاصران» «جاهلان» و «مرجوّ عنداللّه» در آن قرار مى گيرند كه اعضاء آن به مراتب بيشتر از اعضاى دو دايره پيشين است.[22]
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق *** اين است سرّ عشق كه حيران كند عقول
خلقان همه به فطرت توحيد زاده اند *** اين شرك عارضى بود و عارضى يزول
گويد خرد كه سر حقيقت نهفته دار *** با عشق پرده در، چه كند عقل بوالفضول؟[23]
حاصل اين كه مدعيان پلوراليزم كه عذاب اكثريت مردم را دستاويز مدّعاى خود قرار داده بودند، خلع سلاح شدند; چرا كه براى رهايى از اشكال فوق، لازم نيست كه ما ملتزم به صراط مستقيم و حقانيت اديان بگرديم بلكه كافى است به آيات الهى و احاديث معصومين خودمان عنايت داشته باشيم كه چگونه اين سرچشمه هاى زلال معرفت دينى اشكال مذكور را چهارده قرن پيش حل نمودند.
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس *** كه نه هر كو ورقى خواند، معانى دانست[24]

پى‏نوشتها:

1 . ر. ك: مدخل مسائل جديد در علم كلام، استاد جعفر سبحانى، ج 2، ص 289 ـ 295، مؤسسه تعليماتى و تحقيقاتى امام صادق(ع) ـ قم.
2 . عدل الهى، ج 2، مقدمه.
3 . براى توضيح بيشتر، ر. ك: شهيد مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 7، ص 77 (درسهاى اشارات، نمط نهم) / نيز: اسلام و مقتضيات زمان، مكان، ج 1، ص 364.
4 . مجموعه آثار، ج 3، ص 160 / براى توضيح بيشتر، ر. ك: امدادهاى غيبى، مقاله «خورشيد دين هرگز غروب نمى كند».
5 . همان، ج 2، ص 181.
6 . مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى (وحى و نبوت)، ص 165 و نيز 146.
7 . اقتباس از مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 209 تا ص 232، (وحى و نبوت).
8 . عدل الهى، ص 268.
9 . عدل الهى، ص 271.
10 . عدل الهى، ص 270 و 310; مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 165.
11 . ر. ك: مهدى بازرگان، دين و تمدن، ص 52 و نيز عبدالكريم سروش، مجله كيان، شماره 36، مقاله «صراطهاى مستقيم»، ص 9 / و نيز: بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، مقاله همسنخى بين اسلام و اهل كتاب، اخيراً بر اين مقاله نقدى نوشته شده است / ر. ك: «پلوراليزم و قرآن»، مجله بيّنات، ش 16.
12 . عدل الهى، ص 279.
13 . همان.
14 . ر. ك: جان هيك، خدا و عالم ايمان، فصل نهم، به نقل از مجله نشر دانش، دكتر نصراللّه پورجوادى، انقلاب كپرنيكى در كلام، ص 5، شماره فروردين و ارديبهشت سال 71.
15 . عبدالكريم سروش، مجله كيان، مقاله «صراطهاى مستقيم» شماره 36.
16 . محمد نظرى، پيشنهاد تأسيس كانون يكتاپرستى، چاپ 1341 ش، ص 59.
17 . عدل الهى، ص 305.
18 . همان، ص 305.
19 . همان، ص 289.
20 . همان، ص 346.
21 . ر. ك: بوعلى سينا، اشارات با شرح خواجه طوسى و حاشيه فخر رازى، كتابخانه آيت اللّه مرعشى قم، ج 2، ص 83، نمط هفتم / صدرالمتألهين، الحكمة المتعاليه، ج 9، ص 351، انتشارات مصطفوى قم.
22 . ر. ك: مقاله «كافر مسلمان و مسلمان كافر»، فصلنامه كتاب نقد، شماره 4 / نيز ر. ك: عدل الهى، ص 320 به بعد.
23 . سروده آقا محمد رضا قمشه اى، نقل از عدل الهى، ص 330.
24 . ر. ك: مجله وارش / سال دوم / شماره اول / مقاله آقاى جعفر محقّق.
سه شنبه 18 مهر 1391  10:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و پلوراليزم دينى

قرآن و پلوراليزم دينى

محققّ، جعفر

پلوراليزم يا تكثّر اديان از مباحث «فلسفه دين» است كه در قرن حاضر به صورت جدى متفكران غرب آن را مطرح كرده اند. قرائت و معناى شايع و متبادر آن پذيرفتن حقانيت تمامى اديان است; و لازمه آن تعدّد صراطهاى مستقيم است. پيشينه اين بحث در ايران حدوداً به چند دهه گذشته ـ البته نه با اصطلاح پلوراليزم بلكه به عنوان «تعدّد اديان» ـ بر مى گردد. اين مقوله در آن عصر نيز براى خود طرفداران و مخالفانى داشته است كه مى توان به دو فيلسوف و متفكر معاصر يعنى علامه طباطبايى[1] و شهيد مطهرى اشاره كرد كه هر دو گام در اين عرصه نهادند و به ابطال پلوراليزم پرداختند.
در سالهاى اخير دوباره مشعل اين بحث روشن شده است و اين بار مدعيان، آن را در مجامع و تريبون هاى مختلفى براى عموم مردم مطرح كردند كه چه بسا موجب سر در گمى مخاطبانى گردد كه آشنايى كامل با مبانى نظريه پلوراليزم و اسلام ندارند; و به تعبير متفكر شهيد مطهرى «عصر ما از نظر دينى و مذهبى خصوصاً براى طبقه جوان، عصر اضطراب و دودلى و بحران است.»[2]
از اين رو ضرورت ارائه يك بحث شفاف و به دور از هرگونه غرضورزى و افراط و تفريط براى نسل جوان بيش از پيش احساس مى شود.

1ـ ضرورت دين
در ابتداى بحثِ تكثر اديان بايد اين نكته تنقيح گردد كه انسان به وجود دين و بعثت پيامبران نيازمند است يا نه؟ در پاسخ مختصر آن بايد گفت: كه هدف از آفرينش انسان رسيدن به ساحل نجات و خوشبختى است و تأمين آن با شكفته شدن استعدادهاى نهفته او ميسّر مى شود. در اينجا اين سؤال به وجود مى آيد كه آيا انسان، خود توان شناخت استعدادهاى نهفته خود را دارد، يا نه؟ علاوه بر آن آيا انسان مى تواند قوانين اساسى فردى اجتماعى به منظور تأمين سعادت خود و اجتماع وضع كند، يا نه؟
تا عصر حاضر هيچ فيلسوفى و دانشمندى مدعى شناخت انسان و نيازهاى فطرى او نشده است و هر روز كه قافله علم و فلسفه به پيش مى تازد، بر مجهولات انسان در اين زمينه افزون مى شود; و لذا در تعريف انسان گفته شده است كه «انسان موجودى است ناشناخته».
از اين رو، حكمت و لطف الهى اقتضا مى كند كه انسان را در اين ره بى رهنما نگذارد و با فرستادن پيامبران هادى انسان گردد.[3]

2ـ مواجهه با اديان ناسازگار
بعد از احساس ضرورت انتخاب دين و بعثت انبيا، انسان وقتى قدم در عرصه انتخاب دين مى گذارد، در نگاه آغازين، متوجه وجود اديان و مكاتب متكثرى مى شود كه هر كدام كثيرى از مردم را به سوى خود جذب كردند. در همين نگاه آغازين، متوجه تعارض بنيادين ميان اديان موجود مى شويم، براى نمونه، مى توان به اديانى كه به «آسمانى» معروفند، اشاره كرد. دين يهوديت و مسيحيت، هر يك به نوعى به شرك و تعدد «اله» معتقدند. آيين زرتشت با طرح دوگانه پرستى (يزدان و اهريمن) در عداد اديان شرك آلود قرار گرفته است; و از سوى ديگر اسلام منادى توحيد محض است و خطاب به قوم يهود و مسيح، در قرآن كريم آمده است:
«يَـأَهْلَ الْكِتَـبِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَة سَوَآءِ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْـًا» (آل عمران، 64).
از وجود تناقصات در اركان اديان آسمانى موجود به راحتى مى توانيم وضعيت اديان ديگر را تشخيص بدهيم، مكاتب و اديانى كه يا به كلى منكر وجود امر قدسى هستند و يا فقط قايل به وجود امر قدسى و عالم ماوراء طبيعت هستند و منكر وجود خداوند و نبوت اند; مثل مكتب كمونيستها و آيين هندو.

3 ـ يك دين يا چند دين؟
در برخورد و مواجهه با اديان مختلف اين سؤال براى ذهن هر متفكرى مطرح مى شود كه آيا به راستى همه اين اديان مختلف و بعضاً متناقض، بر حقند؟ يا اين كه دين حق و صراط مستقيم يكى بيش نيست؟ و بقيه اديان از حقيقت و خواسته الهى دور شده اند.
حكم عقل به وحدت اديان آسمانى
آيا ممكن است كه خداوند خيرخواه اديان مختلف از حيث ماهيت براى بشر بفرستد؟
با تأمل در حكمت ضرورت دين كه عبارت است از وجود نيازهاى فطرى و ثابت انسان و از سوى ديگر يكى بودن فرستنده اديان، به نظر مى رسد پاسخ سؤال مذكور چندان مشكل نباشد; زيرا فرستنده دين خداوند حكيم و خيرخواه است كه با برآوردن نيازهاى فطرى انسان و به فعليت رساندن استعدادهايش سعادت او را تأمين مى كند. در اين صورت، فرستادن اديانى كه با يكديگر از حيث ماهيت مختلفند، توجيه پذير نيست، زيرا تفسير ماهوى يك برنامه و آيين در صورتى موجّه است كه العياذبالله ماهيت و لُبّ اديان پيشين فاقد محتوا و توانايى لازم در جهت هدايت انسان باشد; خداوند دين ناقص فرستاده باشد. اين فرض با براهين عقلى و فلسفى ناسازگار است و خرد آن را نمى پذيرد.
فرض ديگر اين كه نقصان از سوى خود انسان باشد كه به خاطر هواى نفسانى از قرار گرفتن در ركاب ره يافته گان سرباز مى زند، لازمه اين فرض، نه تغيير ماهوى دين، بلكه تأكيد و راهنمايى و نصيحت بيشتر است.
فرض سوم اين كه تغيير ماهوى اديان مستند به تغيير شرايط زمانى و مكانى و نيازهاى جديد بشرى باشد. در پاسخ اين احتمال ـ كه امروزه طرفدارانى دارد ـ بايد گفت كه گوهر اديان الهى مشتمل بر معارفى بنيادى است كه ناظر به سعادت انسان و نيازهاى فطرى و ثابت اوست; مثلا دين از انسان خواسته است كه از خداوند و پيامبرانش اطاعت كنند و به اصول اخلاقى ثابت مثل نوع دوستى، عدالت پايبند باشند. اديان الهى براى تعالى روح انسانى و برقرارى عدالت نازل شده اند و اين معارف و اصول نيز به هيچ وجه با گذشت زمان تغيير نمى كند. «مگر بشر چندگونه فطرت و سرشت و طبيعت مى تواند داشته باشد.»[4]
بلى تغيير زمان و نيازهاى جديد و غير ثابت انسان، تغيير برخى احكام و فروع، يا تكميل آن ها را مى طلبد ولى لازمه آن تغيير و تكامل شريعت است; نه دين. شهيد مطهرى در اين زمينه مى گويد:
«تفاوت و اختلاف تعليمات انبياء با يكديگر از انواع اختلاف برنامه هايى است كه در يك كشور هر چندبار به مورد اجراء گذاشته مى شود و همه آن ها از يك قانون اساسى الهام مى گيرد. همه آنان [پيامبران] مردم را به يك شاهراه و به سوى يك هدف دعوت مى كردند.»[5]

قرآن و وحدت دين
با رجوع به قرآن كريم در مى يابيم كه خداوند نه تنها دين حضرت محمّد(ص) را «اسلام» مى نامد; دين پيامبران پيشين را نيز به همين نام توصيف مى كند، مثلا در آيه اى آيين حضرت ابراهيم(ع) را اسلام مى شمرد: «مَا كَانَ إِبْرَ هِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَـكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا» (آل عمران، 67) و در آيه ديگر، پيامبراسلام با اشاره به اسلام كه تنها صراط مستقيم است، از راه هاى ديگر منع مى كند: «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِى مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ» (انعام، 153)
استاد شهيد با تذكر اين نكته كه دين در اصطلاح مورخان و مردم به صورت جمع و متعدد بكار مى رود، موضع قرآن را چنين تقرير مى كند:
«از نظر قرآن دين خدا از آدم تا خاتم يكى است، همه پيامبران اعم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غير صاحب شريعت به يك مكتب دعوت مى كرده اند. اصول مكتب انبياء كه دين ناميده مى شود، يكى بوده است.»[6]
استاد در جاى ديگر، آيه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» (روم، 30) را دليل وحدت دين مى شمارد.[7]

تكامل دين و اختلاف شرايع
از مطالب گذشته روشن شد كه «دين» اصول اعتقادى ثابت مطابق نيازهاى فطرى بشرى است; و «شريعت» تعدادى احكام فردى و اجتماعى است كه بعضى از آن ها بر حسب ضرورت و تحول نيازهاى بشر قابل تغيير است. به ديگر سخن، ماهيت دين در همه اعصار يكى است; امّا با بالا رفتن استعدادها و قابليت هاى مخاطبان، دين نيز جامع تر مى شود. استاد شهيد، تعدد پيامبران را به تعدد معلمان و كتب آسمانى به كتب درس دوره هاى مختلف تحصيلى تشبيه مى كند و مى گويد: «بشر در تعليمات انبياء مانند يك دانش آموز بوده كه او را از كلاس اول تا آخرين كلاس بالا برده اند. اين تكامل دين [است] نه اختلاف اديان. قرآن هرگز كلمه دين [را] به صورت اديان نياورده است.»[8]
خطاى تشبيه پيامبران به فلاسفه
مدعيان پلوراليزم پنداشته اند كه همان طور كه در جهان نه يك فلسفه بلكه فلسفه هاى مختلفى هست كه نشأت گرفته از اختلاف انديشه هاست; به همين شكل نيز اديانى كه پيامبران مختلف مى آورند، مانند مكاتب فلسفى، رنگ اختلاف به خود مى گيرند.
بطلان اين قياس نيازمند توضيح بيشترى نيست زيرا منشأ اختلاف در فلسفه ها به اختلاف فيلسوفان و افكار مختلف يك فيلسوف بر مى گردد; در حالى كه مصدر اديان، خداوند حكيم و عالم است كه علم او ازلى و تغيير ناپذير است. پيامبران، علاوه بر برخوردارى از نبوغ، از طريق وحى به مبدأ هستى و علم ازلى نيز متصل اند.
«تفاوت پيامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ اين است كه فلاسفه هر كدام مكتب مخصوص به خود داشته اند، از اين رو هميشه در جهان فلسفه ها وجود داشته نه فلسفه; ولى پيامبران الهى هميشه مؤيد و مصدّق يكديگر بوده اند و يكديگر را نفى نكرده اند، هر كدام از پيامبران اگر در محيط و زمان پيامبر ديگر مى بود مانند او قانون و دستورالعمل مى آورد.»[9]

راز ختم نبوت
از مطالب گذشته مى توان به راز ختم نبوت به دست پيامبراكرم(ص) پى برد زيرا انسان بعد از طى مراحل مختلف، قابليت دريافت برنامه كلى هدايت خود را پيدا مى كند و از اين مرحله به بعد انسان با رشد و تكامل عقلانى خود مى تواند بدون پيامبر و با اتكا به كتاب مقدس او و ائمه هدى طى طريق نمايد، همان گونه كه شهيد مطهرى مى گويد:
«بشر در مسير تكاملى خود مانند قافله اى است كه در راهى و به سوى مقصد معينى حركت مى كند، ولى راه را نمى داند. هر چند يك بار به كسى برخورد مى كند كه راه را مى داند و با نشانه هايى كه از او مى گيرد دهها كيلومتر راه را طى مى كند... تا تدريجاً خود قابليت بيشترى براى فراگيرى پيدا مى كند و مى رسد به شخصى كه نقشه كلى راه را از او مى گيرد و براى هميشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمايى هاى جديد بى نياز مى گردد.»[10]
نام احمد نام جمله انبياست***چون كه صد آمد نود هم پيش ماست

دلايل انحصار صراط مستقيم به اسلام
تا اينجا ما به تحليل دو اصل مهم «ضرورت دين» و «وحدت دين» پرداختيم. اين دو بحث نقش كليدى در روشن شدن زواياى بحث «پلوراليزم» دارد و بعد از گذر از اين دو مرحله انسان براى تعيين دين حق و برتر، از بين اديان مختلف، نيازمند معيارهايى براى تعيين و شناخت دين حق است.
البته ملاك و معيار تشخيص دين حق از باطل را مى توان از دو نظر متفاوت يعنى درون دينى و بيرون دينى جستجو كرد امّا در اين جا به ادله اى كه شهيد متفكر بدان اشاراتى داشته است، بسنده مى كنيم.[11]

1ـ حكم عقل به انتخاب دين كامل و برتر
گفتيم كه عقل بعد از احساس ضرورت و وحدت دين الهى به انتخاب دين بدون فحص از حقانيت و برترى آن نسبت به اديان ديگر، اكتفا نمى كند بلكه دنبال معيار مى گردد.
يكى از اين ملاكها ارزيابى و سنجش اديان موجود از نظر جامعيت و مطابقت با نيازهاى فطرى انسان است كه در اينجا به مقايسه دو دين بزرگ جهان كه مدعى حقانيت نيز هستند، يعنى اسلام و مسيحيت، مى پردازيم:
1ـ جهان بينى اسلام بر اصل توحيد استوار است و جهان بينى مسيحيت بر تثليث (متى 28:19 ـ يوحنا 5:20 ـ اول قرنتيان 8:6)
2ـ وحى مُنْزَل بودن قرآن كريم، دست نويس و جبرى بودن انجيل.
3ـ اشتمال قرآن بر تعدادى مضامين عالى و انواع اعجاز; و اشتمال كتاب مقدس بر آموزه هاى ناسازگار با عقل مانند تجسم خدا و گناه فطرى و مسأله فديه (يوحنا 16:7، يوحنا 4:26، يوحنا 14:16، روميان 3:20 و 24، روميان 5:12 و كتاب هوشيع نبى 9:5 ـ 10)
4ـ داعيه جهانى بودن اسلام و نسخ اديان پيشين، اعلام موقتى بودن تورات و انجيل و بشارت به ظهور پيامبر پسين.
(يوحنا 16:7، كتاب هوشيع نبى 9:5 ـ 10)
5ـ عدالت و ظلم ستيزى اسلام; توصيه به ستم پذيرى از اشخاص و حكومت در انجيل (متى 5:38، متى 22:21، متى 2:17، لوقا 20:25، متى 22:18، مدقس 12:15)
6ـ و بالاخره وجود قوانين و احكام اجتماعى، اقتصادى، حقوقى، جزايى در اسلام، منطبق با نيازهاى فطرى بشرى مثل اصل شورا، قداست شغل، حرمت رشوه، ربا و احتكار، توصيه به دفاع از حقوق خصوصى و اجتماعى و جهاد در مقابل متجاوزان، احكام حدود و ديات به منظور اصلاح جامعه و پيشگيرى از وقوع جرايم.

2ـ خود سوز بودن پلوراليزم
به نظر مى رسد نظريه پلوراليزم و پذيرش حقانيت اديان، وقتى پايش به قلمرو دين اسلام برسد يعنى مطابق مبناى خود بخواهد حقانيت اسلام را نيز بپذيرد، دست به انتحار زده است. توضيح اين كه پذيرفتن حقانيت دين يهود يا مسيح هيچ منافاتى با پذيرش حقانيت اديان ديگر ندارد بلكه چه بسا مطابق اصول يهود و مسيح نيز باشد چرا كه در آن ها وعده و بشارت ظهور دين بر حق پسين داده شده است و شخص معتقد به پلوراليزم مى تواند بعد از پذيرش حقانيت يهود و مسيح سراغ اديان ديگر برود; امّا وقتى آيين اسلام را نيز يكى از اديان بر حق معرفى مى كند معناى آن اين است كه اسلام و اصول مسلم آن نيز برخاسته از حقيقت است. در اينجاست كه با يكى از اصول مسلم اسلام يعنى اصل «نسخ» ـ كه بر انقضاء حقانيت اديان پيشين دلالت مى كند ـ مواجه مى شود. در اين صورت، اگر آن را نيز بپذيرد، لازمه اش دست كشيدن از ادعاى تعدد اديان است. شهيد مطهرى در اين زمينه گفته است:
«لازمه ايمان به همه پيامبران اين است كه در هر زمانى تسليم شريعت همان پيامبرى باشيم كه دوره اوست، و قهراً لازم است در دوره ختميه آخرين دستورهايى كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم و اين لازمه اسلام يعنى تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالتهاى فرستادگان اوست.»[12]

3ـ حكم عقل به پيروى از پيام آخر
بعد از پذيرفتن حقانيت اديان در عرض هم، عقل دليلى ديگر براى انتخاب اسلام مى يابد و آن اين كه عقل حكم مى كند كه مكلّف، پيام و تكليف آخر مولى را براى خود مبناى عمل و حجت قرار دهد. از اين رو مى بايد اسلام را برگزيد.
«لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاى اوست و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است.»[13]

4ـ ادله نقلى
استاد شهيد در تأييد مدعاى خويش و ردّ تعدد اديان در مواضع مختلف به آيات الهى تمسك كرده اند كه برخى از آن ها ذكر شد. در اين جا به آيات ديگر اشاره مى كنيم:
«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلَـمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَـسِرِينَ; (آل عمران، 85) هر كس غير از اسلام دين بجويد، هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود».
آيه ديگر كه خطاب به اهل كتاب است كه اگر آنان اسلام آورند در هدايت و صراط مستقيم هستند. «فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ» (آل عمران، 20).
خداوند «اسلام» را دين حقيقى در نزد خود توصيف مى كند: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَـمُ» (آل عمران، 19).[14]
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَ هِيمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَـبَ فَمِنْهُم مُّهْتَد وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَـسِقُونَ * ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى ءَاثَـرِهِم بِرُسُلِنَا; (حديد، 26و27) يعنى ما قبلا نوح و ابراهيم را فرستاديم و در نسل اين دو «پيامبرى» و كتاب قرار داده ايم، بعضى از اينها هدايت شده و بيشترشان فاسق بودند، سپس ما پيغمبران خود را يك يك پشت سر يكديگر قرار داديم». استاد شهيد از اين آيه چنين نتيجه گيرى مى كند:
«كلمه فَفّينا مصدرش تقفيه و از ماده فقا است، قفا پشت گردن را مى گويند. وقتى كه افرادى رديف و پشت گردن ديگرى بايستند، مثل يك صف نظامى، چهره هر يك از آن ها به پشت گردن ديگرى است... جمله «ثم قفيّنا على ءاثرهم» متضمن اين نكته است كه هر پيغمبر بعدى از همان راه رفته است كه پيغمبران قبلى رفته اند; يعنى كسى خيال نكند پيغمبران راههاى مختلف دارند; راه يكى بوده، از نوح تا خاتم الانبياء راه يكى است... «آثار» جمع «اثر» است و اثر يعنى جاى پا، پيغمبران هر كدام آمدند پا جاى پاى ديگران گذاشتند... راه انبيا يك راه بيشتر نيست.»

نقد ادله پلوراليسم
در اين بخش از نوشتار، به تحليل و نقد علامه شهيد از شبهات طرفداران پلوراليسم مى پردازيم.
1ـ تمسك به آيات الهى
بعضى روشنفكران اسلامى براى توجيه نظريه پلوراليسم خواستند به اصطلاح براى مدعاى خود دليل قرآنى بياورند و يا آياتى را كه خط بطلان بر پلوراليسم مى كشد توجيه نمايند[15] كه در اينجا به دو آيه اشاره مى شود:
الف: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّـبِـُونَ وَالنَّصَـرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَعَمِلَ صَــلِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ; (مائده، 69) يعنى آنان كه ايمان آورده اند (مسلمانها) و يهوديان و صابئين و نصرانى ها، همه كسانى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز داشته باشند و كار شايسته به جا آورند، بى ترس و واهمه خواهند بود و غمگين نيز نمى گردند».
وجه استدلال: «در اين آيه براى رستگارى و ايمنى از عذاب خدا سه شرط ذكر شده است: ايمان به خدا، ايمان به رستاخيز و عمل نيك، قيد ديگرى [مثل اسلام] نشده است.»[16]
در پاسخ به استدلال به آيه فوق بايد گفت كه بين حق بودن يك دين و در صراط مستقيم گام برداشتن پيروان آن دين با رفع عقاب (حزن و خوف) نبايد خلط كرد. آن چه از آيه فوق مستفاد مى شود نه صحه گذاشتن قرآن كريم بر طريق اهل كتاب و صراط مستقيم خواندن آن، بلكه دلالت بر رفع عقاب در روزقيامت از اهل كتاب و حداكثر دلالت بر اعطاى ثواب و پاداش به مؤمنان اهل كتاب است كه در دنيا به خاطر روشن نشدن نور اسلام بر دين خود باقى ماندند; با اين شرط كه در اعتقادات خود مثل اكثر مسيحيان و يهوديان امروزه دچار شرك نشدند و از نظر اخلاقى نيز اعمال صالح انجام دادند. شهيد مطهرى مى گويد:
«بايد بگوييم كه عدالت و نيكوكارى حتى از مردمان كافر به خدا و قيامت هم مقبول است. بنابراين كسانى كه منكر خدا و قيامتند ولى خدمات بزرگ فرهنگى، بهداشتى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى به بشريت تقديم مى دارند، داراى اجر بزرگى خواهند بود.»[17]
ب: «لا اِكراهَ فِى الدّين»
شايد بعضى براى اثبات عدم اجبار در گرويدن به اسلام و آزادى انتخاب اديان ديگر به آيه فوق استناد كنند كه هرگونه اجبار و اكراه را در دين نفى نموده است. مرحوم مطهرى با اشاره به آيه مذكور مى نويسد:
«اين آيه به اين معنا نيست كه دين خدا، در هر زمان متعدد است و ما حق داريم هر كدام را كه بخواهيم انتخاب كنيم، چنين نيست، در هر زمانى يك دين حق وجود دارد و... در اين زمان اگر كسى بخواهد به سوى خدا راهى بجويد بايد از دستورات دين او راهنمايى بجويد.»[18]

2ـ اسلام به معناى مطلق تسليم
بعضى طرفداران تعدد اديان براى به كرسى نشاندن مدعاى خود، «اسلام» را در آيات قرآن كريم به «مطلق تسليم» در برابر خداوند معنا و تفسير كردند، يعنى آن چه خداوند حكيم از انسان خواسته است انقياد و تسليم در برابر او و التزام به يكى از اديان آسمانى است.
شهيد مطهرى در پاسخ به اين اِشكال، با پذيرفتن معناى «مطلق تسليم» براى «اسلام»، معتقد است مصداق پيدا كردن و تحقق حقيقت تسليم در گرو تسليم انسان است به هر آن چه خداوند از او خواسته است.
«اگر گفته شود كه مراد از اسلام، خصوص دين ما نيست بلكه منظور تسليم خدا شدن است، پاسخ اين است كه البته اسلام همان تسليم است و دين اسلام همان دين تسليم است ولى حقيقت تسليم در هر زمانى شكلى داشته و در اين زمان شكل آن همان دين گرانمايه اى است كه به دست حضرت خاتم الانبياء ظهور يافته است و قهراً كلمه اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس.»[19]
به ديگر سخن گوهر و ماهيت اديان همان تسليم محض در برابر خداوند است كه با تسليم در برابر انبياء و گوش جان سپردن به پيامهاى آنان عينيت مى يابد.

3ـ عذاب اكثريت مردم
يكى از دستاويزهاى مهم طرفداران پلوراليزم ادعاى لزوم عذاب اكثريت مردم در جهنم بنا بر انحصار حق به يك دين است; چرا كه لازمه حقانيت يك دين و باطل بودن ديگر اديان، قول به ضلالت و گمراهى اكثريت مردم است كه پيروان اديان ديگر هستند و اعمال چنين انسانهايى هر چند كه داراى ابتكارات و اختراعات عظيمى باشند، به خاطر كفرشان محكوم بطلان است، امّا اگر پلوراليزم را بپذيريم و پيروان جميع اديان را از ره يافتگان و سالكان راه نجات تلقى كنيم; تصويرى از خوش بينى و سعادت مطلق به اكثريت مردم را ترسيم كرده ايم كه مطابق با حكمت و هدايت و خيرخواهى خداوند است.
اشكال فوق را بيشتر جان هيك فيلسوف معاصر طرح و تقويت نموده است.[20] بعضى معاصران نيز آن را در مقالات خود دنبال كردند.[21] البته اصل اين اشكال چهار دهه پيش در جزوه اى چنين تقرير شد: «اگر پيروان هر يك از مذاهب اين طور فكر كنند كه فقط خودشان رستگارند، چنين طرز تفكرى با روح عدالت خداوند منطبق نخواهد بود.»[22]
متفكر برجسته معاصر در كتاب گرانسنگ خود، عدل الهى، به تفصيل و مستدل رفع شبهه كرده است. شبهه مذكور از دو جهت قابل طرح است يكى مربوط به اعمال نيك كفار در دنيا و همچنين سرنوشت نهايى آنها در آخرت; دوم مربوط به اهل كتاب كه متأله امّا منكر نبوت پيامبر اسلام هستند.

اعمال نيك كفار
چه بسا كفارى كه اعمال زيبا مانند اختراعات عام المنفعه انجام مى دهند. آيا به صرف اين كه كافرند، اعمالشان فاقد ارزش و اثرى در قيامت است؟ استاد با طرح شرايط اصل حسن فعلى با حسن فاعلى، معتقد است كه اگر عملى از فاعل صادر شود كه كننده آن نيّت خير و حسنى نداشته است، چنين عملى فاقد ارزش خواهد بود و فاعل آن نيز سزاوار ستايش نيست; امّا اگر نيّت فاعل خير و صلاح و خدمت به خدا و يا حداقل به مردم باشد، عملش داراى ارزش خواهد بود و نمى توان به صرف اين كه فاعل آن كافر است، عمل او را نستود. چه آن عمل كوچك باشد و چه عمل بزرگ مانند اختراعات دانشمندان كافر.
امّا اين كه چگونه اعمال نيكوى كفار در قيامت به درد آن ها خواهد خورد؟
«اعمال خير افرادى كه به خدا و قيامت ايمان ندارند و احياناً براى خدا شريك قائل اند، موجب تخفيف و احياناً رفع عذاب آن ها خواهد بود.»[23]
«هرگاه عملى به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانيت انجام گيرد، در رديف عملى كه انگيزه اش فقط براى خود است، نيست. البته خداوند چنين كسانى را بى اجر نمى گذارد.»[24]
متفكر شهيد در تعبيرى جالب و تا اندازه اى اختصاصى مى گويد اعمال كفارى كه به انگيزه خدمت و احسان باشد، روايتگر وجود نور معرفت خداوند در ضمير آنهاست.[25]

سرنوشت كفار در قيامت
اشكال مهم مدعيان تعدد اديان، متوجه عذاب كفار در قيامت بود. در پاسخ به اين اشكال، استاد معتقد است اكثريت مردم روى زمين كه به دين اسلام نگرويده اند، به خاطر جهل و عدم اتمام حجّت است; يعنى نور اسلام بر آن ها اصلا نتابيده است; نه اين كه تابيده و آن ها از آن روى برگردانده اند. لذا عقابى متوجه آن ها نيست.
شهيد مطهرى در تأييد مدعاى خويش با استناد به آيه شريفه «وَ ما كُنّا مُعَذَّبينَ حَتّى نَبْعَث رسُولا». (اسراء، 15) مى نويسد: «محال است كه خداى حكيم كسى را كه حجت بر او تمام نشده است، عذاب كند.»[26]

اهل كتاب
امّا اعمال صالح و نيكوى اهل كتاب كه معتقد به خداوندند مورد قبول درگاه الهى مى تواند باشد به شرط اين كه آفت تحريف و شرك در انديشه آنان راه نيافته باشد، و در اين صورت مى توانند به بهشت نيز داخل گردند. «افرادى كه به خدا و آخرت ايمان دارند و اعمالى با انگيزه تقرب به خدا انجام مى دهند و در كار خود خلوص نيت دارند، عمل آن ها مقبول درگاه الهى است و استحقاق پاداش و بهشت مى يابند اعم از آن كه مسلمان باشند يا غير مسلمان.»[27]
البته پيش از شهيد مطهرى حكما و عرفاى بزرگى مانند بوعلى سينا و صدرالمتألهين قايل به نجات اكثريت مردم و نيل آنان به سعادت در قيامت بودند.[28]
به ديگر سخن ما نبايد مردم را در دو دايره «مسلمان» و «كافر» جمع كنيم; بلكه بايد دايره سومى نيز ترسيم كنيم كه انسانهايى با عنوان «قاصران» «جاهلان» و «مرجوّ عندالله» در آن قرار مى گيرند كه اعضاء آن به مراتب بيشتر از اعضاى دو دايره پيشين است.[29]
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق***اين است سرّ عشق كه حيران كند عقول
خلقان همه به فطرت توحيد زاده اند***اين شرك عارضى بود و عارضى يزول
گويد خرد كه سر حقيقت نهفته دار***با عشق پرده در، چه كند عقل بوالفضول؟[30]
حاصل اين كه مدعيان پلوراليزم كه عذاب اكثريت مردم را دستاويز مدّعاى خود قرار داده بودند، خلع سلاح شدند; چرا كه براى رهايى از اشكال فوق، لازم نيست كه ما ملتزم به صراط مستقيم و حقانيت اديان بگرديم بلكه كافى است به آيات الهى و احاديث معصومين خودمان عنايت داشته باشيم كه چگونه اين سرچشمه هاى زلال معرفت دينى اشكال مذكور را چهارده قرن پيش حل نمودند.
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس***كه نه هر كو ورقى خواند، معانى دانست
پی نوشت:

1 . علامه طباطبائى، ظهور شيعه، ص 8 و 9.
2 . عدل اللهى، چ 2، مقدمه.
3 . براى توضيح بيشتر، ر.ك: شهيد مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 7، ص 77 (درسهاى اشارات، نمط نهم) / نيز: اسلام و مقتضيات زمان و مكان، ج 1، ص 364.
4 . مجموعه آثار، ج 3، ص 160 / براى توضيح بيشتر، ر.ك: امدادهاى غيبى، مقاله «خورشيد دين هرگز غروب نمى كند».
5 . مجموعه آثار، ج 3، ص 158.
6 . همان، ج 2، ص 181.
7 . همان، ج 3، ص 160.
8 . مجموعه آثار، ج 2، ص 181.
9 . مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى (وحى و نبوت)، ص 165 و نيز 146.
10 . مجموعه آثار، ج 3، ص 161.
11 . اقتباس از مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 209 تا ص 232، (وحى و نبوت).
12 . عدل الهى، ص 268.
13 . عدل الهى، ص 271.
14 . عدل الهى، ص 270 و 310; مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 165.
15 . رك: مهدى بازرگان، دين و تمدن، ص 52 و نيز عبدالكريم سروش، مجله كيان، شماره 36، مقاله «صراطهاى مستقيم»، ص 9 / و نيز: بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، مقاله همسنخى بين اسلام و اهل كتاب. اخيراً بر اين مقاله نقدى نوشته شده است / ر.ك: «پلوراليزم و قرآن»، مجله بيّنات، ش 16.
16 . عدل الهى، ص 279.
17 . همان.
18 . عدل اللهى، ص 270.
19 . همان، ص 271.
20 . ر.ك: جان هيك، خدا و عالم ايمان، فصل نهم، به نقل از مجله نشر دانش، دكتر نصرالله پورجوادى، انقلاب كپرنيكى در كلام، ص 5، شماره فروردين و ارديبهشت سال 71.
21 . عبدالكريم سروش، مجله كيان، مقاله «صراطهاى مستقيم، شماره 36.
22 . محمدنظرى، پيشنهاد تأسيس كانون يكتاپرستى، چاپ 1341 ش، ص 59.
23 . عدل الهى، ص عدل اللهى.
24 . همان، ص 305.
25 . همان، ص 307.
26 . همان، ص 289.
27 . همان، ص 346.
28 . ر.ك: بوعلى سينا، اشارات با شرح خواجه طوسى و حاشيه فخر رازى، كتابخانه آيت الله مرعشى قم، ج 2، ص 83، نمط هفتم / صدرالمتألهين، الحكمة المتعاليه، ج 9، ص 351، انتشارات مصطفوى قم.
29 . ر.ك: مقاله «كافر مسلمان و مسلمان كافر»، فصلنامه كتاب نقد، شماره 4 / نيز ر.ك: عدل الهى، ص 320 به بعد.
30 . سروده آقا محمدرضا قمشه اى، نقل از عدل الهى، ص 330.
سه شنبه 18 مهر 1391  10:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها