0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بررسى تاريخى ـ تفسيرى حادثه افك

بررسى تاريخى ـ تفسيرى حادثه افك

حسين حسينيان مقدم1
چـكيده

بر پايه اخبار موجود، دو تن از همسران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) متهم به زنا شدند كه روايات هر يك با تفاوت ها و گاه تعارض هايى روبه روست. خلط اخبار مربوطه، و نيز نزاع هاى فرقه اى، به پيچيده تر شدن اين مسئله كمك كرده است. اين نوشتار اخبار آن دو حادثه را با نگاهى انتقادى، بررسى كرده و بر اساس رواياتِ شأن نزول، شواهدى از آيات 11 ـ 26 سوره مباركه نور و قراين تاريخى، نزول آيات افك را در دفاع از شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مبارزه با منافقان مدينه در خصوص اتهام زنا به عايشه دانسته است. اما اين حادثه بعدها دستاويزى براى بزرگ نمايى عايشه و به نوعى مبارزه با امير مؤمنان امام على(عليه السلام) شد و در دامن تعصبات مذهبى رشد كرد.2

واژگان كليدى:

افك، همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، عايشه و ماريه

مقدمه

حادثه افك در دوره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با نفاق و گروه منافقان پيوند خورده است. آنان براى رسيدن به اهداف خود در زمينه هاى تخريب و سمپاشى، شايعه پردازى و تخريب شخصيت، و حتى كشتن شخص پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فعاليت مى كردند كه بسيارى از آن ها با افشاگرى قرآن و رهبرى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دفع مى شد. منافقان در بازگشت از جنگ بنو مُصْطَلِق توطئه خطرناك افك را طراحى كردند. كه نتيجه آن، انتشار شايعه افك بود. پذيرش آن در اجتماع مسلمانان موجب انزواى سياسى اجتماعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از دست دادن مقبوليت و پايگاه اجتماعى آن حضرت مى شد، كه در اين صورت امكان رهبرى جامعه وجود نداشت. در حقيقت، ماجراى افك اساسى ترين توطئه داخلى منافقان بر ضد حكومت نبوى (صلى الله عليه وآله) بود كه جز اندك مردم هوشيار، همه را همراه توطئه گران به كام سرزنش الهى كشاند.
پيكان توطئه در اين حادثه، شخص پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را هدف گرفت، لذا آيات افك در دفاع از رسالت نازل شد. همراهى عايشه با صفوان بن مُعَطَّل بهانه اى براى تخريب شخصيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود كه نزول آيات افك اين بهانه را از دست منافقان گرفت. از اين رو اثبات نزول آيات افك درباره عايشه فضيلتى بيش از پاكدامنى او را نمى رساند و اين مورد اتفاق فرقه هاى اسلامى است، همان گونه كه رد آن، بيان گر فساد اخلاقى عايشه نيست و كسى از شيعه اماميه عايشه را به فساد اخلاق نمى شناسد.3 هم چنين اثبات پاكدامنى او بيان گر سلامت وى در همه ابعاد زندگى، از جمله مسئله امامت و حتى ديگر فضايل اخلاقى نيست.4
حديث افك از بحث هاى مهم و مشكل تاريخ اسلام است كه با گرايش هاى مذهبى و مباحث تفسيرى، كلامى، فقهى و رجالى پيوند جدّى خورده و گرايش هاى مذهبى ـ سياسى آن را پيچيده تر كرده است. راويان اخبار، حادثه افك را با گرايش هاى مختلفى روايت كرده اند و عايشه نيز كه نقش محورى در اين حادثه دارد، از موقعيت پيش آمده بهره بردارى كامل نموده با برداشت هاى خاص خود از اسلام، وحى و نبوت به بيان آن حادثه پرداخته است. او در اين ماجرا و ديگر حوادث، بيش از آن كه به اطرافش توجه داشته باشد از خود سخن گفته است و شايد همين باعث شده تا اهل سنت آيات افك را از فضايل وى بشمارند5 و برخى از شيعيان اصل داستان را درباره وى انكار كنند.6 كتاب ها و مقاله هايى كه درباره حادثه افك تأليف شده يكى از اين دو هدف مزبور را دنبال كرده اند. برخى از اين تأليف ها عبارت اند از:
خبر الافك، مدائنى، على بن محمد (م 225 ق);
الرد على اهل الافك، ظاهرى، ابوسليمان اصفهانى، داود بن على بن خلف كوفى (م 270 ق);
حديث الافك، ابن هيثم دير عاقولى، عبد الكريم (م 278 ق);
حديث الافك، معافرى، ابوبكر محمد بن عبد الله بن عربى (م 543 ق);
تنزيه عائشه عن الفواحش العظيمه، نصرالدين عبد الجليل بن محمد قزوينى (م بعد از 556 ق);
حديث الافك، مقدسى، عبد الغنى (م 600ق);
حديث الافك، مرتضى عاملى، جعفر (دامت افاضاته);
حديث الافك، ابن ديزل، ابراهيم بن حسين كسائى;
شرح حديث الافك، عبدالله بن سعد بن ابى جمره ازدى (م 675 ق).
پيش از آغاز بحث، آيات مربوط به اين حادثه را مرور كنيم:
إِنَّ الَّذِينَ جَآءُو بِالاِْفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِى مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَ الَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُو مِنْهُمْ لَهُو عَذَابٌ عَظِيمٌ * لَّوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَـتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَ قَالُواْ هَـذَآ إِفْكٌ مُّبِينٌ * لَّوْلاَ جَآءُو عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَآءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُواْ بِالشُّهَدَآءِ فَأُوْلَـلـِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَـذِبُونَ * وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُو فِى الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَآ أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ * إِذْ تَلَقَّوْنَهُو بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ ى عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُو هَيِّنًا وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ * وَ لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّتَكَلَّم بِهَـذَا سُبْحَـنَكَ هَـذَا بُهْتَـنٌ عَظِيمٌ * يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثْلِهِ ى أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ * وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاَْيَـتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَـحِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ * وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُو وَ أَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ * يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَ تِ الشَّيْطَـنِ وَ مَن يَتَّبِعْ خُطُوَ تِ الشَّيْطَـنِ فَإِنَّهُو يَأْمُرُ بِالْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُو مَا زَكَى مِنكُم مِّنْ أَحَد أَبَدًا وَ لَـكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّى مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * وَ لاَ يَأْتَلِ أُوْلُواْ الْفَضْلِ مِنكُمْ وَ السَّعَةِ أَن يُؤْتُواْ أُوْلِى الْقُرْبَى وَالْمَسَـكِينَ وَ الْمُهَـجِرِينَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُواْ وَلْيَصْفَحُواْ أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ * إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَـتِ الْغَـفِلَـتِ الْمُؤْمِنَـتِ لُعِنُواْ فِى الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ * يَوْمَـلـِذ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ * الْخَبِيثَـتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَـتِ وَ الطَّيِّبَـتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَـتِ أُوْلَـلـِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ;7 در حقيقت، كسانى كه آن بهتان (داستان افك) را (در ميان) آوردند، دسته اى از شما بودند. آن (تهمت را شرّى) براى خود تصور مكنيد براى شما در آن مصلحتى (بوده) است. براى هر مردى از آنان (كه در اين كار دست داشته) همان گناهى است كه مرتكب شده است، و آن كسى از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت.* چرا هنگامى كه آن (بهتان) را شنيديد، مردان و زنان مؤمن گمان نيك به خود نبردند و نگفتند: «اين بهتانى آشكار است»؟ * چرا چهارگواه بر (صحت) آن (بهتان) نياوردند؟ پس چون گواهان (لازم) را نياورده اند، اينانند كه نزد خدا دروغگويانند. * و اگر فضل خدا و رحمتش در دنيا و آخرت بر شما نبود، قطعاً به (سزاى) آنچه در آن به دخالت پرداختيد، به شما عذابى بزرگ مى رسيد. * آنگاه كه آن (بهتان) را از زبان يكديگر مى گرفتيد و با زبانهاى خودچيزى را بدان علم نداشتيد، مى گفتيد و مى پنداشتيد كه كارى سهل و ساده است با اينكه آن (امر) نزد خدا بس بزرگ بود. * و (گرنه) چرا وقتى آن شنيديد نگفتيد: براى ما سزاوار نيست كه در اين (موضوع) سخن گوييم. (خداوندا،) تو منزهى، اين بهتانى بزرگ است. * خدا اندرزتان مى دهد كه هيچ گاه ديگر مثل آن را ـ اگر مؤمنيد ـ تكرار نكنيد. * و خدا براى شما آيات (خود) را بيان مى كند، و خدا داناى سنجيده كار است. * كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند، براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود، و خدا(ست كه) مى داند و شما نمى دانيد. * و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اينكه خدا رئوف و مهربان است (مجازات سختى در انتظارتان بود). * اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پاى از پى گامهاى شيطان منهيد، و هر كس پاى بر جاى گامهاى شيطان نهد (بداند كه) او به زشتكارى و ناپسند وا مى دارد، و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هيچ كس از شما پاك نمى شد، ولى (اين) خداست كه هر كس را بخواهد پاك مى گرداند و خدا(ست كه) شنواى داناست. * و سرمايه داران و فراخ دوستان شما نبايد از دادن (مال) به خويشاوندان و تهيدستان و مهاجران راه خدا دريغ ورزند، و بايد عفو كنند و گذشت نمايند. مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد؟ و خدا آمرزنده مهربان است. * بى گمان، كسانى كه به زنان پاكدامن بى خبر (از همه جا) و با ايمان نسبت زنا مى دهند، در دنيا و آخرت لعنت شده اند، و براى آنها عذابى سخت خواهد بود، * در روزى كه زبان و دستها و پاهايشان، بر ضد آنان براى آنچه انجام مى دادند، شهادت مى دهند. * آن روز خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مى دهد و خواهند دانست كه خدا همان حقيقت آشكار است. * زنان پليد براى مردان پليدند، و مردان پليد براى زنان پليد، و زنان پاك براى مردان پاكند، و مردان پاك براى زنان پاك. اينان از آنچه درباره ايشان مى گويند بركنارند، براى آنان آمرزش و روزى نيكو خواهد بود.8
از آيات مباركه بالا استفاده مى شود كه:
1. اتهام به يكى از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) متوجه بوده است;
2. جمعيتى، هم فكر و هم داستان براى انتشار شايعه افك، دست اندركار بودند;
3. انتشار شايعه افك درسطح وسيع و نقل دهان به دهان;
4. طراح شايعه يك نفر و آن هم مرد بوده است;
5. گسترش فحشا از اهداف نخستين شايعه پراكنان بود;
6. شايعه پراكنان سه دسته بودند: جماعتى متشكل (حزب)، رهبرى جماعت و توده ناآگاه همراه با جماعت متشكل (حزب);
7. توده مردم بدون توجه به اهداف شايعه، وسيله انتقال آن شدند;
8. سرزنش الهى متوجه مردمى است كه در دام شيادان گرفتار شدند;
9. وعده عذاب الهى براى طراح شايعه;
10. افك به عنوان مرز ايمان قلبى و زبانى است: «يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثْلِهِى أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين»;
11. ذيل آيات مربوطه از امور مهمى خبر مى دهد: «عَذَابٌ عَظِيم»، «إِفْكٌ مُّبِين»، «هُمُ الْكَـذِبُون»، «هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيم»، «بُهْتَـنٌ عَظِيم»، «إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين»، «عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَة»، «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم»، «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لاَ تَعْلَمُون»، «أَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَّحِيم»، «وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيم»، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم»;
12. عدالت الهى اقتضاى عذابى بزرگ و دردناك داشت، ولى حيات سياسى اجتماعى مسلمانان با فضل الهى ادامه يافت;9
13. تشريع حكم قذف پيش از ماجراى افك بوده است، زيرا خواستن كارى بدون فرمان پيشين ناپسند است;
14. حادثه افك بسيار فراتر از تهمت همشويى به همشويش است. نزول شانزده آيه درباره حادثه اى، سخن از انواع عذاب و تكرار آن، توبيخ مردم ناآگاه، استحقاق نزول عذاب براى جامعه، نقش حزب (مشتمل بر رهبرى، جماعت متشكل يا به تعبيرى شوراى مركزى، جماعت همراه و پيرو) در اين حادثه، بيان گر پيچيدگى و بزرگى حادثه است كه خداوند فرمود: «هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيم ... وَ أَنتُمْ لاَ تَعْلَمُون»;
15. هدف اصلى شايعه افك تضعيف رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و حكومت نبوى بود كه با نزاع هاى خانوادگى سازگار نيست;
16. افشاى توطئه، هشيارى مردم و نجات جامعه، به دو صفت علم و حكمت الهى نسبت داده شده كه حكايت از پيچيدگى بالاى توطئه دارد.

1. نزول آيات افك

از دير باز به نوعى درباره شأن نزول آيات افك اختلاف نظر بوده است، برخى نزول آيات مزبور را درباره اتهام عايشه به ماريه قِبْطّيه و پاكدامنى وى و برخى ديگر درباره اتهام منافقان به عايشه دانسته اند. به نظر مى رسد اين دو داستان گاهى در اصل ماجرا و گاهى در ارتباط با نزول قرآن با يكديگر خلط شده است. على بن ابراهيم قمى (م. بعد 307ق) گويد: شيعه، نزول آيات افك را درباره پاكدامنى ماريه، و اهل سنت درباره عايشه مى دانند. آن گاه به روايتى از ابن بكير از زراره از امام باقر(عليه السلام)براى اثبات نظر شيعه استناد كرده است. بنا بر اين روايت، امام (عليه السلام)فرمود: پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از درگذشت فرزندش ابراهيم10 بسيار غمگين بود. عايشه از حضرت خواست تا ناراحت نباشد، زيرا ابراهيم فرزند جريح (جريج) قبطى11بوده است، نه فرزند او! پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با شنيدن اين سخن، على (عليه السلام) را مأمور كشتن جريح كرد. على (عليه السلام) براى انجام مأموريت، شمشير به دست، درِ باغى را كه جريح در آن بود، كوفت. جريح با ديدن شمشير و آثار غضب در چهره امام (عليه السلام)، گريخته براى نجات خود از درخت خرمايى بالا رفت، اما آن حضرت را در تعقيب خود بر تنه درخت ديد كه خود را از بالاى درخت به زير انداخت. اين كار موجب بالا رفتن پيراهن وى و كشف عورتش شد. در اين هنگام امام (عليه السلام) دريافت كه جريح هيچ گونه اندام تناسلى ندارد، دست از مأموريت برداشت و نزد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)رسيده، عرض كرد: در انجام دادن دستور سراپا مطيع باشم يا تحقيق كنم. حضرت او را به تحقيق فرمان داد و على (عليه السلام) با نقل آن چه ديده بود، پرده از توطئه عايشه برداشت.12
قديمى ترين سندِ اين داستان، گفتار على بن ابراهيم قمى13 است كه از كلام وى استفاده مى شود شيعه، در باب نزول آيات درباره ماريه اختلاف نظر ندارد و گويا نوعى اجماع يا دست كم شهرت را قائل است، در حالى كه نزول آيات افك درباره ماريه نه تنها اجماعى نيست، بلكه ميان شيعه، مشهور هم نبوده و بيشتر علماى شيعه، نزول آيات مزبور را درباره عايشه دانسته اند. نصر بن مزاحم منقرى (م 212ق) و بزرگانى كه پس از على بن ابراهيم زيسته اند، مانند نعمانى (م 342ق)، مفيد (م 413ق)، طوسى (م 460ق)، طبرسى (م 548ق)، ابوالفتوح رازى (م نيمه اول قرن 6)، ابوالمحاسن (م قرن ششم)، راوندى (م 573ق)، ابن شهر آشوب (م 588ق)، ابن ادريس حلى (م 598ق)، سيورى (م 826ق)، مقدس اردبيلى (م 993ق)، مجلسى (1110ق) و ديگران، نزول آيات افك را درباره عايشه دانسته اند.14 برخى نيز به بيان دو داستان و اشكالات سندى و محتوايى هر يك اكتفا كرده15 و معدود كسانى كه آيات مزبور را درباره ماريه دانسته اند، به كلام على بن ابراهيم و به روايت ايشان از امام باقر (عليه السلام) استناد كرده اند.16 از اين رو مى توان مانند مفيد17، ابن ابى الحديد18، عبد الله شُبّر19 و مُغنيه20 ادعا كرد كه شأن نزول آيات افك درباره عايشه مورد اتفاق همه مفسران و راويان از جميع فرقه هاى اسلامى، مگر اندكى است. علامه حلّى نيز در پاسخ به اين پرسش كه قصه افك و آيات مربوطه در سوره نور درباره پاكدامنى كدام يك از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نازل شده است، گويد: علما اختلافى در اين ندارند كه مراد از آيات مزبور در سوره نور، عايشه است.21
گذشته از اين ها، على بن ابراهيم و پيروان ايشان نيز در شأن نزول آيات افك نظر قاطعى ندارند، زيرا داستان ماريه را، هم ذيل آيات افك و هم ذيل آيه نباء22آورده اند،23 كه در واقع به ذكر مصاديق پرداخته است. گويا دليل على بن ابراهيم براى نزول آيات درباره ماريه روايتى از امام باقر (عليه السلام) است كه از نظر گذشت. گرچه روايات زير مستند على بن ابراهيم را تأييد مى كند، اما قابل نقد هستند كه در ادامه، بررسى مى شوند:
1. روايت ابن بكير از امام صادق (عليه السلام):
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مى دانست كه عايشه به ماريه و جريح تهمت زده است، اما فرمان كشتن جريح نه به قصد وقوع كه به قصد سازندگى عايشه صادر شد، ولى اين فرمان، او را از اين كار باز نداشت.24
2. روايت ابن بابويه از حضرت امير (عليه السلام) در «حديث مناشده» در شوراى شش نفره:
آيا نمى دانيد كه به دست من اتهام عايشه به ماريه و جريح قبطى كشف شد.25
3. روايت حسين بن حمدان خصيبى (م 358) از حضرت رضا (عليه السلام):
تولد ابراهيم از ماريه براى عايشه و حفصه قابل تحمل نبود، شكايت نزد ابوبكر و عمر بردند و سرانجام تصميم به تهمت گرفتند. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از شنيدن اين سخن غضب كرده حكم به قتل جريح داد.26
4. شيخ مفيد روايتى نقل كرده كه وقتى جريح بالاى درخت رفت بادى وزيده عورتش نمايان شد.27
5. روايت محمد بن حنفيه از اميرالمؤمنين(عليه السلام): پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام)فرمود:
اگر او را نزد ماريه يافتى بكش و چون چنين ديد قصد جان او كرد. جريح از درخت خرمايى بالا رفت. وقتى امام على(عليه السلام) به درخت خرما نزديك شد خودش را پشت سر حضرت پرتاب كرده پايش را بالا گرفت تا نشان دهد اندام تناسلى ندارد.28
6. مأبور در چاهى شنا مى كرد، وقتى امام على (عليه السلام) او را براى مجازات از آب بيرون آورد، اندام تناسلى در او نديد.29
7. مأبور بالاى درخت خرما بود كه با ديدن امام على(عليه السلام) جامه بينداخت. با معلوم شدن حقيقت، جبرئيل با خطاب «يا ابا ابراهيم» پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را از پاكى همسرش مطمئن كرد.30
8. مأبور با ديدن على(عليه السلام) ظرف آبى را كه بر سر داشت ريخت، به درخت خرمايى پناه برده، عريان شد.31
9. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به ماريه مشكوك شد، لذا عمر را مأمور قتل مأبور كرد. وقتى او عمر را ديد برهنه شد تا نشان دهد بى گناه است. عمر براى گزارش نزد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بازگشت حضرت، نزول جبرئيل و بشارت پاكى ماريه و حمل او به ابراهيم را براى عمر بيان كرد.32
10. جريح وقتى على(عليه السلام) را در تعقيب خود ديد از درخت خرما بالا رفت و على(عليه السلام)او را از پايين نگاه كرد، اندام تناسلى در او نديد.33

نقد روايات

الف ـ روايات بالا در وقوعِ اصل داستان يكديگر را كمك مى كنند، اما از درون با هم ناسازگارند. موارد ناسازگارى عبارت است از:
1. زمان اتهام و كشف: روايت على بن ابراهيم آن را بعد از مرگ ابراهيم مى داند34و بعضى روايات آن را زمان حمل ماريه مطرح مى كنند كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود:
«ان الله عز و جل قد برّأ مارية... و بشرنى ان فى بطنها منى غلاما».35
2. مكان برخورد امير المؤمنين(عليه السلام) با جريح: برخى روايات محل ملاقات را درون باغ، پاره اى بيرون از باغ، برخى هنگام شنا، بعضى نزد ماريه و برخى ميان راه هنگام آب بردن بيان مى كنند و روايات هفتم و نهم كشف اتهام را با نزول جبرئيل دانسته و براى على(عليه السلام) نمى دانند.36
3 ـ اختلاف در چگونگى كشف اتهام: بر پايه روايات هفتم و نهم، نزول جبرئيل37و بر اساس ديگر روايات، تحقيق امام على(عليه السلام) در كشف توطئه نقش داشت، كه خود اين روايات نيز با يكديگر اختلاف دارند، زيرا روايتى كشف اتهام را به هنگام بيرون آمدن جريح از آب مى داند و رواياتى درخت خرما را در كشف اتهام مطرح مى كنند:
ـ جريح قبل از ديدن على(عليه السلام) بالاى درخت بود كه با ديدن حضرت عبا از تن انداخت.38
ـ با ديدن على(عليه السلام) از درخت بالا رفته و چون او را نزديك ديد خود را پايين پرتاب كرده، عورتش نمايان شد.39
ـ هنگامى كه حضرت را به خود نزديك ديد، شلوار از تن انداخت.40
ـ بالاى درخت عريان شد.41
ـ با وزيدن باد، عورت او نمايان شد.42
ـ با نگاه على(عليه السلام) از پايين به او، كشف واقع شد.43
ـ بالا زدن جامه پس از پرتاب كردن خود از بالاى درخت بود.44
براى توجيه اين روايات اگر بگويند از عبا و شلوار، لباس اراده شده است و بيشتر روايات همديگر را بازسازى مى كنند، جاى اين سؤال خواهد بود كه كشف اتهام توسط جبرئيل بوده يا على(عليه السلام)، نزد چاه آب بوده يا بالاى درخت يا پايين آن؟
4. تعارض روايات درباره آگاهى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به پاكدامنى همسرش: روايت ابن بكير حكايت از آگاهى آن حضرت دارد،45 در حالى كه بيشتر روايات بيان گر شك رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است.46 تفسير ديدن به آگاهى در عبارت «يرى الشاهد ما لا يرى الغائب» نيز شك پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را تأييد مى كند.47
5. اختلاف در زمان پرسش: بعضى روايات، سؤال حضرت امير(عليه السلام) را از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)پس از كشف واقع و برخى پيش از اقدام به مأموريت بيان مى كنند.
ب. سند روايات، نقدپذير است، حتى روايت على بن ابراهيم كه بيشتر به او استناد كرده اند. فيض ذيل همين روايت مى فرمايد: «اگر خبر صحيح باشد بايد توجيه شود».48
ج. متن روايات نقدپذير است و به قدرى اشكال دارد كه كسى بدون توجيه آن ها را نپذيرفته است. اشكالات داستان عبارت اند از:
1. چرا پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با شنيدن سخن عايشه دستور كشتن جريح را داد؟
آيا علم به ناپاكى او داشت و طبق آگاهى خود، حكم قتل او را صادر كرد؟ آيا سخنان عايشه براى او علم آور بود؟ آيا شهادت يك زن براى كشتن كافى است، آن هم همشويى كه از ابتداى حمل ماريه كينه هاى بسيارى بروز داده بود؟49 آيا طبق روايت محمد بن حنفيه، شهادت دو مرد و دو زن در حد زنا كافى است؟50
2. چگونه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) تحت تأثير سخنان كينه توزانه عايشه واقع شد و در حال غضب، حكم قتل جريح را صادر كرد؟51
3. اگر زانى محكوم به مجازات بود، چرا از حكم زانيه سخن به ميان نيامد، در حالى كه حكم هر دو مساوى است؟
4. مجازات زنا در اسلام كشتن نيست.52
5. از مجازات كسانى كه به ماريه تهمت زدند، گزارشى وجود ندارد.53

2. توجيه داستان ماريه

داستان ماريه، مبهم تر از آن است كه بتوان به ظاهر آن استناد كرد، حتى بزرگانى مانند شيخ مفيد و سيد مرتضى كه به وقوع اين حادثه معتقد هستند به دنبال راه حل و چاره جويى بوده بيشتر از راه كلامى و نه تاريخى در صدد اثبات حادثه هستند. توجيه آنان بر چند مقدمه استوار است:
1. ذمى بودن جريح;54
2. نهى ذمى از داخل شدن به منزل ماريه;
3. مخالفت نهى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله);
4. مخالفت نهى، موجب محارب شدن است;55
5. حكم محارب، قتل است.56
اما دليلى بر مقدمات اول و دوم وجود ندارد، بلكه در روايت محمد بن حنفيه به نيكو بودن اسلام جريح تصريح شده است57 و از طرفى خادم يا برادر ماريه بود58 كه ورود او به منزل مولايش نه منعى دارد و نه موجب بدگمانى مى شود.
به نظر مى رسد كوتاه ترين توجيه اين داستان آن باشد كه فرمان كشتن به عنوان عقوبت نبوده است تا موجبات آن بررسى شود، بلكه در شمار دستورهاى ظاهرى است كه به انگيزه وقوع، صادر نمى شوند; يعنى همان گونه كه فرمان ذبح اسماعيل7 براى امتحان ابراهيم(عليه السلام) بود،59 دستور كشتن جريح نيز براى بيدارى فطرت خفته عايشه صادر شد.60

3. تطبيق حادثه با آيات افك

در صورت پذيريش توجيهات داستان ماريه، روايات مزبور تنها بيان گر وقوع اصل حادثه است، اما مستندى براى نزول آيات افك درباره ماريه ارائه نشده است، بنابراين، پذيرش داستان ماريه با نزول آيات افك درباره ديگرى منافاتى ندارد، همان گونه كه شيخ مفيد از سويى رساله اى به توجيه اين داستان اختصاص داده و آن را مورد اتفاق همه دانسته است61 و از سوى ديگر، نزول آيات افك را درباره عايشه مى داند.62
كسانى هم كه داستان ماريه را ذيل آيات افك نقل كرده اند درست همان مطالب را ذيل آيه نبأ63 نقل كرده اند64 كه تزلزل نظر آنان را مى رساند، به خصوص با اضافه كردن روايتى از امام باقر(عليه السلام) كه داستان ماريه را شأن نزول باطنى آيه نبأ مى شمرد.65طبرسى نيز بر پايه نقلى، داستان نزول آيه نبأ را درباره ماريه مى داند.66
پس مى توان گفت دليل قطعى براى نزول آيات افك درباره ماريه وجود ندارد، علاوه بر اين، داستان ماريه با ظاهر آيات افك هم سازگار نيست، زيرا:
الف ـ ظاهر آيات بيان گر جمعيتى هم فكر و هم دست براى انتشار شايعه افك است، ولى در داستان ماريه، نسبت ناشايست به يك نفر (عايشه) داده شده است.67
روايت حسين بن حمدان، دخالت ابوبكر، عمر، عايشه و حفصه را در اين ماجرا نشان مى دهد،68 ولى نكاتى در اين روايت قابل توجه است كه عبارت اند از:
1. سند روايت به دليل فساد مذهب حسين بن حمدان مورد تأييد علماى رجال نيست;69
2. اختلاف روايت با ديگر روايات (البته ممكن است اين روايت با رواياتى كه تعبيراتى مانند «اكثر الناس»70، «اهل الإفك و الزور»71 و «أشرار الناس»72 دارند، همديگر را كمك كرده، به طور اجمال دخالت غير عايشه را اثبات كنند و تنها ذكر كردن عايشه در بعضى روايات به عنوان شاخص ترين فرد باشد);
3. از آيات افك دخالت سه دسته در شايعه افك استفاده مى شود; 1. جماعت متشكل يا حزب يا به تعبير قرآن «عصبه»، 2. رهبر حزب و 3. توده ناآگاه همراه.
با فرض اين كه افراد ديگرى هم در اتهام به ماريه شريك بوده اند نام «عصبه» و حزب براى آن ها صحيح نيست; زيرا «عصبه» را جماعتى هم دست و نيرومند همچون شبكه اعصاب مرتبط با يكديگر و مؤثر در تمام اعضا معنا كرده اند و به كمتر از ده نفر گفته نمى شود.73 عصبه در قرآن هم به معناى جماعت نيرومند و غير مقهور به كار رفته است.74
تنها گروهى كه زمان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) تشكيلات نيرومند و شناخته شده اى در برابر مسلمانان داشته و بارها براى تضعيف نظام اسلامى توطئه كردند، حزب منافقين به رهبرى عبدالله بن ابى بود. براى نيرومندى آن ها همين بس كه با انتشار شايعه افك، جامعه مسلمانان را متزلزل كردند. اما خداى سبحان براى جلوگيرى از تزلزل جامعه، حزب نفاق را تحقير كرده فرمود: «لا تحسبوه شرّاً لكم بل هو خيرٌ لكم» اين توطئه به زيان شما نيست.75
4. از آيات، توطئه اى مهم و فراتر از نزاع هاى خانوادگى استفاده مى شود. شيعه و سنى هدف توطئه را تضعيف پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) دانسته اند.76 اگر هدف، تضعيف حكومت نبوى (صلى الله عليه وآله) بود تنها گروه منافقين مى توانست عهده دار اين شايعه باشند نه همسران حضرت و پدران آنان، زيرا آنان در شمار مسلمانان نخستين بوده و تقويت حكومت نبوى ديدگاه هاى آنان را تأمين مى كرد، چه ايمان آنان واقعى باشد يا ظاهرى، با ايمان واقعى بايستى جانفشانى مى كردند و با ايمان ظاهرى راهى جز تقويت آن نظام نداشتند تا بتوانند فردا بهتر از ثمره آن استفاده كنند;
5. اگر اين ها گروه شايعه سازى بودند كه نفرين خداوندى درباره آن ها نازل شده بود، دست كم عايشه در كوران مسائل پيچيده سياسى پس از رحلت پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله)يك مرتبه شماتت مى شد.
بـ قرآن طراح شايعه را يك نفر مرد معرفى مى كند، زيرا موصول و ضمائر در آيه «الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم»77 مفرد مذكر است و برگشت آن ها به لفظ «المفترى» يا «القاذف» خلاف ظاهر آيه است.78
جـ خداوند در توطئه افك به دفاع از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) افشاگرى كرد و اين را هم به دو صفت «علم» و «حكمت» خود نسبت داد كه بيان گر عظمت حادثه است، اما در داستان ماريه توطئه به دست على(عليه السلام) كشف شد.
دـ ماريه با كشف واقعيت، از تهمت پاك شد و با كشف واقعيت، نيازى به تبرئه شرعى نداريم; به بيان ديگر، پاك شدن از تهمت با قوانين شرعى زمانى ارزش دارد كه دست رسى به واقعيت نباشد و آيات افك، برائت شرعى را مى رساند، گرچه مى توان گفت آيات افك با آن همه تهديد، ملامت و شدّت نوعى آگاهى دادن به برائت واقعى هم هست.
پس استدلال به آيات افك و رواياتى كه داستان ماريه را نقل مى كند، براى اثبات نزول آن آيات درباره ماريه، ناتمام است، همان گونه كه استدلال به شأن نزول آيات اوليه سوره تحريم79 نيز تلاشى بى نتيجه است;80 زيرا نزول آيات اوليه سوره تحريم نزد بيشتر شيعه درباره زينب، بنت حجش81 و نزد اهل تسنن درباره خلوت كردن پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با ماريه و آزار پيامبر توسط حفصه و عايشه و بشارت حضرت به حكومت ابوبكر و عمر است.82
از سوى ديگر، آيا سه بخش از قرآن مى تواند درباره يك حادثه نازل شود؟83 در صورت امكان، آيا داستان ماريه اين اندازه مهم بود كه آيات زيادى در سوره هايى متعدد براى او نازل شود؟ بنابراين، هيچ مدركى احتمال ارتباط داستان خلوت كردن پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با ماريه را با اتهام عايشه به ماريه و نزول آيات افك تأييد نمى كند.

4. اتهام به عايشه

غزوه بنو مُصطَلِق (مُرَيْسيع)84 در سال پنجم هجرى85 به هنگام بازگشت از آن نبرد رخ داد. لشكريان براى استراحت بين راه اردو زده بعد از استراحت با فرمان حركت، به سوى مدينه براه افتادند. عايشه كه براى قضاى حاجت از لشكرگاه فاصله گرفته بود، زيور خويش را در گردن نديد. به اين گمان كه لشكريان منتظر او خواهند ماند به جست و جوى گردن بند پرداخت.86 مأموران نقل و انتقال وى نيز به اين تصور كه وى در هودج نشسته و آماده حركت است، مركب او را حركت دادند.87 عايشه بعد از يافتن گردن بند به لشكرگاه آمد و اثرى از لشكريان نديد. ناگزير به اين اميد كه به سراغش خواهند آمد، در همان محل ماند و پس از مدتى انتظار، خواب بر او چيره شد كه ناگهان با صداى استرجاع شخصى از خواب بيدار شد. صفوان بن مُعَطَّل سُلمى را ديد كه در ساقه لشكر حركت مى كرد.88 صفوان با ابراز تأسف از آن چه پيش آمده بود شترش را در اختيار عايشه قرار داد و مهار شتر را در دست گرفته، حركت كرد. آنان به هنگام ظهر به لشكريان ملحق شدند. منافقان به رهبرى عبداللّه بن اُبى با ديدن چنين منظره اى موقعيت را براى ضربه زدن به اسلام مناسب ديدند و توطئه افك را ساز كردند.
عايشه بعد از ورود به مدينه بى خبر از چنين توطئه اى، نزديك يك ماه در بستر بيمارى بود تا به دوران نقاهت رسيد. شبى با ام مِسْطح89 براى قضاى حاجت به آبريزگاه رفت، پاى ام مسطح لغزيد و با ناراحتى پسرش را ناسزا گفت. عايشه از ناسزاگويى به مجاهد بدرى برآشفت و ام مسطح در پاسخ وى ماجراى افك را تعريف كرد.
عايشه با آگاهى از شايعه ارتباط وى با صفوان و نسبت زنا به آنان، بيماريش شدت يافت و به منظور دريافت خبرى از پدر و مادرش، به منزل ابوبكر آمد. مادرش ام رَوْمان، سعى در دلجويى او داشت، ولى نه اشك از چشم او بازماند و نه خواب به چشمش راه يافت.90
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) پس از مشورت با نزديكانش اسامة بن زيد، على(عليه السلام) و بريره91ضمن ايراد خطبه اى، پاكدامنى همسرش را اعلام و براى مجازات توطئه گران از مسلمانان يارى خواست.92 مهتر اوسيان به دفاع از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) و خانواده اش گفت: اگر توطئه گر از قبيله اوس باشد، گردن وى را مى زنيم و اگر از قبيله خزرج باشد، گوش به فرمان هستيم. از آن جا كه اذهان عمومى متوجه عبداللّه بن ابى از قبيله خزرج بود، سعد بن عباده، بزرگ قبيله خزرج، برآشفت و مهتر اوسيان را به تعصبات قبيله اى متهم كرده، او را عاجزتر از كشتن يك نفر خزرجى دانست. اين كار، سبب شد تا سعد بن عباده به دفاع از نفاق متهم شود و در نهايت دو گروه انصار با يكديگر درگير شوند و با يادآورى افتخارات جاهلى93 به آشفتگى اوضاع بيفزايند.
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با مشاهده وجود تعصبات قبيله اى و جاهلى در تاروپود فكرى ياران، مصلحت را در آرامش جامعه و سوختن و لب فروبستن ديد. پس از يك ماه غمِ افك و تلاش در اثبات پاكدامنى همسرش، وقتى دست بشر را در سركوبى توطئه كوتاه ديد خطاب به عايشه فرمود: «اگر پاكدامن باشى خداوند تو را تبرئه مى كند و اگر لغزشى بوده راه توبه باز است».
احساسات شخصى به عايشه اجازه سخن نداد. پدر و مادرش را به دفاع از خود خواند و چون آنان را از دفاع ناتوان ديد، احساسات خود را كنترل كرد و به دفاع از خود پرداخت. اما او ماجراى افك را فراتر از اتهام به شخص خود نمى ديد و تنها به فكر رهايى خود از اين اتهام بود كه آثار وحى بر رخسار مبارك نبوى (صلى الله عليه وآله) ظاهر شده، پاكدامنى عايشه و رهايى از توطئه منافقان را نويد داد. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با خواندن آيات مزبور براى مردم، از توطئه منافقان پرده برداشت و بار ديگر آنان را رسوا كرده، برگ خيانتى بر پرونده سياه آنان افزود.94
روايات افك كه از اهل سنت و بيشتر، از شخص عايشه نقل شده افزون بر شهرت و كثرت95 يكديگر را در وقوع اصل حادثه كمك مى كند و نيازى به بررسى جداگانه روايات نيست، به ويژه با نفى نزول آيات افك درباره ماريه، حديث افك درباره عايشه تقويت مى شود. شواهدى نيز اين استناد را تأييد مى كند:
الف ـ استناد عدى بن حاتم طايى96 نزد امير المؤمنين (عليه السلام) به حديث افك و برداشت عمومى جامعه آن روز از حديث افك و شأن نزول آيات مزبور: زيد بن عدى بن حاتم طايى پس از جنگ صفين جنازه حابس بن سعد طايى97 را ميان كشته ها ديد و با تأثر از قتل دايى خود قاتل او را كشت و چون مورد شماتت پدر قرار گرفت به معاويه پناهنده شد. پناهندگى زيد سبب بدگمانى بزرگان عراق بر ضد عدى بن حاتم شد. عدى براى اتهام زدايى نزد امير المومنين (عليه السلام) آمده، پوزش طلبيد و گفت:
خداوند آيات افك را براى رهايى عايشه از توطئه اهل افك نازل كرد، در حالى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بهتر از تو و عايشه «در آن روز» بهتر از من بود. زيد نزد معاويه رفته و اين، سبب بدگمانى مردم شده است. به خدا قسم! اگر فرزندم را بيابم خواهم كشت.98
گفتنى است عدى به نزول آيات و حديث افك براى عايشه استناد كرد، اما ظاهر كلام وى بى مهرى به عايشه را نشان مى دهد، زيرا از آن جاى كه عدى در زمان حادثه، مسلمان نبود، عايشه را نسبت به روز حادثه افك با خودش قياس كرد، نه به طور كلى، يا نسبت به زمانى كه از حضرت امير (عليه السلام) فاصله گرفته بود.
ب ـ پسينى بودن شايعه افك از درگيرى مهاجر و انصار: در بازگشت از غزوه مُرَيسيع نخستين رويارويى مسلحانه مهاجران و انصار رخ داد و رقابت ميان آنان وارد مرحله اى تازه شد. از اين رو عبدالله بن اُبَى در جمع برخى منافقان اعلام كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را از مدينه بيرون خواهد كرد99. گرچه آنان با افشاگرى قرآن رسوا شدند، اما تأخير ورود عايشه به مدينه، آنان را در اجراى تصميم شان در قالب منزوى كردن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و متزلزل نمودن پايگاه اجتماعى آن حضرت كمك كرد.

5. نقد داستان

نسبت دادن حديث افك به عايشه با آيات قرآن سازگارتر و اصل حادثه، پذيرفتنى تر است، اما اشكالات زيادى دارد كه نبايستى از آن ها غافل ماند. توجه به چند نكته پيش از پرداختن به اين اشكالات لازم است:
الف ـ هر روايتى بخشى از داستان را بيان كرده و ابن شهاب زهرى آن را به شكل داستانى پيوسته درآورده است.100 البته پيوسته كردن روايات مختلف و به نمايش دادن حادثه اى ممكن است موجب اختلاف نقل شود، اما اين سبب ضعف اصل داستان نخواهد بود;
ب ـ عايشه در اين داستان، زنان زمان حادثه را لاغر وصف كرده و اين بيان گر نقل داستان سال ها پس از وقوع حادثه است. الفاظ «كان»، «اذ ذاك» و «انما يأكلن» در خبرِ «كان النساء اذ ذاك خفافا لم يثقلهن و لم يغشيهن اللحم، و انما يأكلن العلقة من الطعام»101 بيان گر فاصله زمانى زيادى ميان نقل حادثه و وقوع آن است و طبيعى است كه الفاظ در تعريف حادثه اى با زمان نقل حادثه، سازگارتر است. به عنوان مثال، استفاده از لفظ «منبر» در اين داستان تطبيق همان مكان مرتفع در سال پنجم هجرى يا منبر چوبى در سال هفتم يا هشتم هجرى است، زيرا منبر چوبى براى نخستين مرتبه در اين سال ساخته شد.102
ج ـ برخى حوادث تاريخى در مسائل سياسى پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)دستاويزى براى برخورد با مخالفان بوده است و چه بسا در بستر مسائل سياسى، تعارض نقل ها پديد آمده باشد كه به بررسى نياز دارد و سبب نفى اصل حادثه نمى شود. نقل واقعه افك نيز خالى از رسيدن به اغراض شخصى و سياسى نبوده است، كه دخالت آن ها و ديدگاه هاى فكرى ـ سياسى در بيان آن گاهى سبب تعارض يا تحريف نقل شده است. به گفته نويرى، افك در دامن تعصبات واقع شده است.103
د ـ افك در كوران مسائل سياسى پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وسيله اى براى بزرگ كردن عايشه و مبارزه با حضرت امير (عليه السلام) شد و بنى اميه مسئول اصلى شايعه افك را آن حضرت معرفى مى كردند.104 جواب آن حضرت در مشورت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به سه تعبير بيان شده است:
1. زنان ديگرى هستند كه مى توانى ديگرى را به جاى عايشه برگزينى، ولى از آن جا كه كنيز از حال مولاى خود بيشتر آگاه است، با بريره، كنيز عايشه مشورت كن;105
2. همان جواب با اين اضافه كه امام (عليه السلام) بريره را زد، تا راست بگويد;106
3. شهادت به پاكى عايشه. بنابر روايتى كه آن را حلبى نقل كرده است، امام على (عليه السلام)فرمود: پاكدامنى عايشه از اين استفاده مى شود كه در نماز پاپوش خود را بيرون آوردى و چون سبب پرسيديم، فرموديد: جبرئيل به من خبر داد كه در آن نجاستى است. بنابراين اگر نبايد نجاستى در كفش تو باشد، چگونه در ميان اهل خانه تو باشد؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از پاسخ حضرت امير (عليه السلام) خرسند شد.107
امام على (عليه السلام) از سوى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عهده دار تحقيق از بريره شد و پرسش امام (عليه السلام) از بريره بر اساس فرمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود و آن امام (عليه السلام) نيز جز خيرخواهى و امتثال امرِ آن حضرت، كارى انجام نداد. از اين رو، نه مورد شماتت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قرار گرفت108 و نه در كوران مسائل سياسى پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هيچ گاه در اين خصوص از سوى مخالفانش سرزنش نشد. اما براى عايشه خوشايند نبود كه حتى امام (عليه السلام) به فرمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در صدد تحقيق برآيد.109 آيا احتمال نمى رود اين خبر كه امير المؤمنين (عليه السلام) بريره را كتك زده است، از ساخته هاى دشمنان آن حضرت باشد؟ همان گونه كه خدمت حَسّان به حكومت سقيفه سبب ناديده گرفتن لغزش وى پس از روى كار آمدن ابوبكر و معرفى حسّان به عنوان حامى دين و رسالت، از سوى عايشه شد.110
با توجه به نكته هاى بالا بسيارى از ايراداهاى داستان عايشه قابل دفاع است. رواياتى كه اين داستان را نقل مى كنند در اصل داستان مشترك، اما در شاخ و برگ آن، تفاوت هاى زيادى دارند، از جمله:
1. حدّ قذف به شايعه پراكنان: طبق برخى منابع بر هيچ يك از شايعه پراكنان حدّ جارى نشد،111 اما رواياتى حدّ را براى چهار تن به نام هاى عبداللّه بن اُبَى، حَسّان بن ثابت، مِسْطح بن اثاثه112 و حَمَنه، دختر جَحْش ياد كرده اند.113 رواياتى عبداللّه را از اين چهار تن استثنا نموده114 و بر خلاف آن، رواياتى ديگر دو حدّ قذف115 و روايتى يك حدّ براى عبداللّه بيان كرده است.116
برخى احتمال داده اند خداوند از باب فضل خود117 ـ گرچه با عفو متهم118 ـ مجازات آنان را برداشت يا اين كه حد (هشتاد تازيانه) بر آنان جارى شده و زيادتر از آن بخشيده شده است، زيرا در اين موارد به احترام پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بايد عقوبت بيشترى باشد.119 البته بيشتر احتمالات و توجيهات در رفع تعارض رواياتِ ذكر شده، كلامى است نه شواهد تاريخى.120
2. مشورت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با نزديكانش پيش از خطبه بوده يا پس از آن؟121
3. مستشاران نبوى چه كسانى بودند؟ بيشتر منابع از امام على (عليه السلام)، اسامة بن زيد و بريره ياد كرده اند.122 برخى نصوص نيز زينب دختر جحش و ام ايمن،123 برخى ام مسطح،124 برخى نويبيّه125 و بعضى نيز عمر و عثمان را نام برده اند.126
4. مشورت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با جوان: اسامة بن زيد جوانى چهارده ساله127 و برخوردار از رشد عقلى بالايى بود. برخى از صحابه به منظور اجرا نشدن حدّ الهى بر شايعه پراكنان از وى خواستند نزد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) شفاعت كند و او هنگامى كه تقاضايش پذيرفته نشد، سبب آن را پرسيد.128 همو در سن بيست سالگى از سوى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عهده دار فرماندهى لشكريان مسلمان براى نبرد با روم شد و پيامبر (صلى الله عليه وآله) در پاسخ به اعتراض اصحاب، او را شايسته اين منصب دانست.129 لشكر او نيز در شمار موفق ترين لشكرها بود كه بدون تلفات و با غنايم زيادى به مدينه بازگشت.130 طبيعى است مشورت با چنين نوجوانى كه پدرش نيز فرزند خوانده رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود و در خانه آن حضرت آمد و شد داشت، ناپسند نيست.
5. بدگمانى نسبت به عايشه: مشورت حضرت با نزديكانش در شمار مواردى است كه حكايت از ترديد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دارد. اما اشكال فرمانِ كشتن جريح در داستان ماريه كمتر از ترديد در داستان عايشه نيست. همان گونه كه دستور كشتن در داستان ماريه از روى مصلحت بود، سخنان حاكى از ترديد آن حضرت نيز مى تواند در جهت مصالح جامعه و نوعى برخورد طبيعى با حوادث باشد. و چنان كه انگيزه دستور هميشه طلب وقوع كارى نيست، مشورت نيز هميشه به انگيزه آگاهى از واقع صورت نمى پذيرد. قتاده، ربيع و ابن اسحاق فلسفه «و شاورهم فى الامر»131 را شخصيت دادن به افراد، كه نوعى مصلحت سياسى ـ اجتماعى است، مى دانند. سفيان بن عيينه نيز آن را نوعى تربيت و هدايت امت اسلامى براى مشورت در امورشان شمرده است و برخى نيز به منظور تمايز ميان خيرخواهان از غير آنان دانسته اند.132
شعله توطئه افك چنان سوزان بود كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با علم به پاكدامنى عايشه133نمى توانست به آگاهى خود عمل كند، لذا مشورت كرد تا دست كم از مقدار نفوذ توطئه در ميان نزديكانش آگاه شود. وقتى آن ها را هوشيار ديد خطبه خوانده اعلام كرد كه جز پاكدامنى از عايشه چيزى نمى دانم، اما با گره خوردن توطئه نفاق با افكار جاهلى اصحاب، جز سكوت و واگذارى كار به خدا راهى نديد و سرانجام با بى نتيجه بودن تلاش هايش براى اثبات پاكدامنى عايشه خطاب به او گفت: اگر پاكدامن باشى خداوند تو را از اين توطئه نجات خواهد داد و اگر لغزشى سرزده باشد، توبه كن.134 اين سخن حاكى از بدگمانى نيست، بلكه حكايت از كوتاهى دست بشر در سركوبى توطئه است، به ويژه آن كه اين سخن را پس از اعلام پاكى عايشه بيان فرمود. آيات افك نيز با بزرگ شمردن توطئه و انتساب كشف آن به دو وصف علم و حكمت الهى135 حكايت از كوتاهى دست بشر در سركوبى توطئه دارد.136
6. خواجه بودن صفوان: در بيشتر روايات افك تعبيراتى مانند «حصور»137 و «لا يأتى النساء»138 درباره صفوان آمده كه آن را دليل ناتوانى جنسى وى شمرده اند،139اما «لا يأتى النساء مع القدرة» و «لا يأتى النساء من العفة» از ديگر معانى «حصور» است، از اين رو با ازدواج و فرزنددار شدن صفوان پس از حادثه افك منافاتى ندارد.140
7. اشعار حَسّان در بدگويى صفوان: حسّان در بدگويى صفوان شعر گفت يا مهاجران يا اعراب مسلمان؟ باغ به او اهدا شد يا سيرين141 خواهر ماريه قبطيه؟ هديه پس از درگيرى مهاجر و انصار بر سر چاه مريسيع بود يا در ماجراى افك يا به سبب اشعارش در دفاع از اسلام و پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)؟142
8. ابوبكر مسطح را عفو كرد يا در مذمت او شعر گفت؟143 ممكن است شعر او قبل از نزول آيه «ولا يأتل اولو الفضل منكم و السعة...»144 باشد.

كتاب نامه

1. قرآن كريم.
2. ابن ابى الحديد مدائنى، عبد الحميد (م 656)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1385 ق.
3. ابن اثير، على بن ابى الكرم (م 630)، اسد الغابه، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى تا].
4. ابن اثير، مبارك بن محمد (م 606)، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، نحقيق طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحى، قم، انتشارات اسماعيليان، 1367.
5. ابن ادريس حلى، محمد بن احمد (م 598)، منتخب التبيان، به كوشش مهدى رجايى، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1409 ق.
6. ابن جوزى، عبدالرحمان بن على (م 597)، صفة الصفوه، بيروت، دارالفكر، [بى تا].
7. ابن حجر، احمد بن احمد بن محمد (م 973)، الصواعق المحرقه على اهل الرفض و الضلال و الزندقه، تحقيق عبدالرحمان تركى و كامل محمد خراط، بيروت، مؤسسة الرساله، 1997 م.
8. ابن حجر، احمد بن على (م 852)، الإصابه فى تمييز الصحابه، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1328 ق.
9. ابن داود حلى، حسن بن على (م 707)، رجال، نجف، مطبعة الحيدريه، [بى تا].
10. ابن سعد، محمد بن سعد (م 230)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ق.
11. ابن شَبَّه نُميرى بصرى، عمر (م 262)، تاريخ المدينه المنوره، تحقيق فهيم محمد شلتوت، قم، دارالفكر، [بى تا].
12. ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على (م 588)، مناقب آل ابى طالب، قم، چاپخانه علميه، [بى تا].
13. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله (م. 463)، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، تحقيق على محمد ابجاوى، بيروت، دارالجبل، 1412ق.
14. ابن فارس، ابو الحسين احمد (م 395)، معجم مقائيس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1404ق.
15. ابن كثير دمشقى، ابو الفداء اسماعيل (م 774)، البداية و النهايه، تحقيق گروهى، بيروت، دارالكتب العلميه، [بى تا].
16. ابن كثير دمشقى، ابو الفداء اسماعيل (م 774)، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفه، 1409ق.
17. ابن منظور، محمد بن مكرم (م 711)، لسان العرب، تحقيق على شيرى، داراحياء التراث العربى، 1408 ق.
18. ابن هشام، عبدالملك حميرى (م 218)، السيرة النبويه، تحقيق گروهى، بيروت، دارالمعرفه، [بى تا].
19. ابوالفتوح رازى، حسين بن على نيشابورى (م نيمه اول قرن 6)، روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، كوشش محمد جعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1368.
20. ابو الفرج اصفهانى، (م 356)، الاغانى، تحقيق عبدالعلى مهنا و سمير جابر، بيروت، دارالفكر، 1407 ق.
21. استرآبادى نجفى، سيد شرف الدين (م قرن 10)، تأويل الآيات الطاهره، تحقيق مدرسه امام مهدى (عج)، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1407ق.
22. بحرانى، سيد هاشم (م 1107)، البرهان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالهادى، 1412ق.
23. بخارى، محمد بن اسماعيل (م 256)، صحيح، تحقيق قاسم شمّاعى رفاعى، بيروت، دارالعلم، 1407ق.
24. بلاذرى، احمد بن يحيى (م 279)، انساب الاشراف، تحقيق محمد باقر محمودى، بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1394ق.
25. بوطى، محمد سعيد رمضان، فقه السيرة النبويه، مع موجز لتاريخ الخلافة الراشده، بيروت، دارالفكر المعاصر و دمشق، دارالفكر، 1411ق.
26. بيهقى نيشابورى، احمد بن الحسين (م 458)، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشريعه، تصحيح عبدالمعطى قلعجى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1405ق.
27. تبريزى، ميرزا جواد، صراط النجاة، (استفتاءات خويى)، دفتر نشر برگزيده، 1416ق.
28. جصاص، احمد بن على رازى (م 370)، احكام القرآن، بيروت، دار الكتاب العربى، [بى تا].
29. حاكم نيشابورى، محمد بن عبدالله (م 405)، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالمعرفه، [بى تا].
30. حلبى، على بن برهان الدين (م 1044)، السيرة الحلبيه، بيروت، دار احياء التراث العربى، [بى تا].
31. حلى، حسن بن يوسف (م 726)، اجوبة مسائل المهنائيه، قم، مطبعة الخيام، 1401ق.
32. حموى، ياقوت بن عبدالله (م 626)، معجم البلدان، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1399ق.
33. حويزى، عبد على بن جمعة العروسى (م 1112)، نور الثقلين، تعليقه هاشم رسولى محلاتى، قم، انتشارات اسماعيليان، 1410 ق.
34. خازن بغدادى صوفى، على بن محمد بن ابراهيم (م 725)، باب التأويل فى معانى التنزيل، بيروت، دارالفكر، 1399 ق.
35. خليفة بن خياط (م 240)، الطبقات، تحقيق سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، 1414ق.
36. ذهبى، محمد بن احمد (م 748)، سير اعلام النبلاء، تحقيق گروهى، بيروت، مؤسسة الرساله، 1410 ق.
37. راغب اصفهانى، حسين بن محمد (م 502)، مفردات الفاظ القرآن فى غريب القرآن، تحقيق محمد سيد گيلانى، تهران، مكتبة المرتضويه، 1362.
38. راوندى، سعيد بن هبة الله (م 573)، فقه القرآن، تحقيق سيد احمد حسينى، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1399 ق.
39. زمخشرى، محمود بن عمر(م538)، اساس البلاغه، تحقيق عبدالرحيم محمود، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
40. زمخشرى، محمود بن عمر(م538)، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالكتاب العربى، 1406ق.
41. سمهودى، على بن احمد (م 911)، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلميه، [بى تا].
42. سهيلى، عبد الرحمن (م 581)، الروض الاُنُف، تحقيق عبد الرحمن الوكيل، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412 ق.
43. سيد مرتضى، على بن الحسين (م 436)، امالى سيد مرتضى، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1403 ق.
44. سيورى، مقداد بن عبدالله (م 826)، كنز العرفان فى فقه القرآن، تعليق محمد باقر شريف، تهران، مكتبة المرتضويه، 1343.
45. سيوطى، جلال الدين (م 911)، الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1404 ق.
46. شُبّر، عبد الله، الجوهر الثمين.
47. شبيرى، محمد جواد، «نقد اعلام المكاسب»، مجله نور علم، شماره 19، 21 و 23.
48. شوشترى، قاضى نورالله (م 1019)، الصوارم المهرقه، تصحيح سيد جلال الدين محدث ارموى، تهران، چاپخانه نهضت، 1367.
49. صدوق، محمد بن على (م 381)، الخصال، تحقيق على اكبر غفارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1403 ق.
50. صنعانى، عبد الرزاق بن همام (م 211)، مصنف، تحقيق حبيب الرحمن اعظمى، المجلس العلمى، [بى تا].
51. طباطبايى، سيد محمد حسين (م 1402)، الميزان فى تفسير القرآن، قم، انتشارات اسماعيليان، 1392 ق.
52. طبرانى، سليمان بن احمد (360)، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد اسلفى، بيروت، داراحياء التراث العربى (افست قاهره)، [بى تا].
53. طبرسى، على بن فضل (م 548)، اعلام الورى بأعلام الهدى، تهران دارالكتاب الاسلاميه، [بى تا].
54. طبرسى، على بن فضل (م 548)، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق هاشم رسولى محلاتى و فضل الله يزدى، بيروت، دارالمعرفه، 1406ق.
55. طبرى، محمد بن جرير (م 310)، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث العربى، [بى تا].
56. طوسى، محمد بن حسن (م 460)، التبيان فى تفسير القرآن، كوشش احمد حبيب قصير عاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى، [بى تا].
57. طوسى، محمد بن حسن (م 460)، عدة الأصول، تحقيق محمد رضا انصارى، قم، ستاره، 1417ق.
58. فخررازى، محمد بن عمر قرشى طبرستانى (م 606)، التفسير الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى تا].
59. فريد گلپايگانى، بينات الفريد، تهران، افست مروى، 1399ق.
60. فيض كاشانى، محمد محسن (م 1091)، الصافى، مشهد، دار المرتضى، [بى تا].
61. قرطبى، محمد بن احمد (م 671)، الجامع لأحكام القرآن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1408ق.
62. قمى، على بن ابراهيم (م بعد از 329)، تفسير قمى، تصحيح سيد طبيب اموسوى اجزائرى، بيروت، دار السرور، 1411ق.
63. لاستين، عبدالفتاح، لغة المنافقين فى القرآن، بيروت، دارالرائد العربى، 1405ق.
64. متقى هندى، علاء الدين على بن المتقى (م 975)، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال ، تحقيق شيخ بكرى حيانى و شيخ صفوة السقا، بيروت، مؤسسة الرساله، 1409ق.
65. مجلسى، محمد باقر (م 1110)، بحار الانوار، بيروت، موسسة الوفاء، 1403ق.
66. محقق حلى، جعفر بن حسن (م 676)، المعتبر فى شرح المختصر، تحقيق گروهى، قم، مؤسسة سيد الشهداء، 1364.
67. مرتضى، سيد جعفر، حديث الافك، بيروت، دارالتعارف، 1400ق.
68. مسعودى، على بن الحسين (م 345)، التنبيه و الاشراف، تحقيق عبد الله اسماعيل اصاوى، قاهره، دار الصاوى، [بى تا].
69. مشهدى، ميرزا محمد (م 1125)، كنز الدقائق، قم، جامعه مدرسين، 1412ق.
70. مغنيه، محمد جواد، التفسير الكاشف، بيروت، دارالملايين، 1981م.
71. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، الافصاح فى الامامه: مصنفات شيخ مفيد ج 8، تحقيق مؤسسة البعثه، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.
72. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، الجمل و النصرة لسيد العتره، مصنفات شيخ مفيد ج 1، تحقيق سيد على مير شريفى، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.
73. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، رسالة حول خبر ماريه، مصنفات شيخ مفيد ج 1، تحقيق مهدى صباحى، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.
74. مقدس اردبيلى، احمد بن محمد (م 993)، زبدة البيان، تحقيق محمد باقر بهبودى، تهران، المكتبة المرتضويه، [بى تا].
75. مقريزى، احمد بن على (م 845)، امتاع الاسماع، تحقيق محمود محمد شاكر، قاهره، [بى تا].
76. مكارم شيرازى، ناصر، القواعد الفقهيه، قم، مدرسة الامام اميرالمؤمنين (عليه السلام)، 1411ق.
77. منقرى، نصر بن مزاحم (م 212)، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1403ق.
78. نجاشى، احمد بن على (م 450)، رجال، تحقيق سيد موسى شبيرى زنجانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1407ق.
79. نويرى، احمد بن عبدالوهاب (م 733)، نهاية الارب فى فنون الادب، تحقيق گروهى، قاهره، وزارة الثقافه و الارشاد القومى،[بى تا].
80. واقدى، محمد بن عمر (م 207)، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، قم، دفتر تبليغات اسلامى (افست بيروت)، 1414ق.
81. هيثمى، على بن ابى بكر (م 807)، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ق.
82. يوسفى غروى، محمد هادى، موسوعة التاريخ الاسلامى، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1423ق.

پی نوشت ها:

1. كارشناس ارشد تاريخ اسلام.
2. با سپاس از نويسنده و پژوهشگر مقاله كه با پى گيرى و دقت فراوان و تحسين برانگيز، در اين بحث ديرينه و آشنا، اما دشوار و پيچيده، به نتايج تازه اى رسيده; باب بحث و نقد و نظر در اين باره همچنان باز است، هيئت تحريريه
3. ابن حجر نسبت زنا به عايشه را به بسيارى از غاليان شيعه (روافض) نسبت داده و آنان را به دليل تكذيب آيات قرآن درباره پاكدامنى عايشه، كافر شمرده است. (صواعق المحرقه، ج 1، ص 194). شوشترى در رد گفتار وى، اين نسبت را به اماميه و حتى غاليان شيعه دروغ محض دانسته و افزوده است كه البته غلات، كافر و مانند ساير كافران نجس العين هستند. (الصوارم المهرقه، ص 319ـ321) شيخ طوسى، نسبت زنا به همسران انبيا را اشتباهى بزرگ و گفتارى بى پايه خوانده است و ذيل آيه 10 سوره تحريم، از ابن عباس روايت كرده است كه خيانت زنان نوح (عليه السلام) و لوط (عليه السلام)، به كفر باطنى و نفاق آنان بازمى گردد نه زنا، زيرا همسران انبيا مرتكب زنا نمى شوند. (تبيان، ج 10، ص 52). واغله همسر نوح (عليه السلام) و واهله همسر لوط (عليه السلام) بود. (طبرسى، مجمع، ج 10، ص 64)
4. آن چه در اين حادثه، مهم بود، دفاع از شخص رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود، گرچه گواه پاكدامنى عايشه نيز هست، همان گونه كه تعبير ام المؤمنين (وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَـتُهُم (احزاب (33)، آيه 6) براى همسران پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به منظور احترام به شخص آن حضرت است، گرچه وصفى براى همسران و حتى مورد سوء استفاده برخى از آنان نيز شد.
5. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 23، ص 173; تفسير خازن، ج 5، ص 61; ابن اثير، اسدالغابه، ج 5، ص 504.
6. سيد جعفر مرتضى، حديث الافك، ص 267. خويى بر اساس ملاك هاى رجالى و بازگشت سند اين روايات به عايشه، آن ها را تام و قابل اعتنا نمى داند، (ر.ك: تبريزى، صراط النجاة، ج 1، ص 464).
7. نور (24) آيه هاى 11ـ26.
8.ترجمه فولادوند، محمدمهدى، قم:دارالقرآن الكريم(دفتر مطالعات تاريخ ومعارف اسلامى)،چاپ اول، 1372ش.
9. «لو تُليت القرآن و فُتّشت عما اوعد به العُصاة لم تر الله تعالى قد غلُظ فى شىء تغليظه فى افك عايشه» (زمخشرى، كشاف، ج 3، ص 217).
10. ابراهيم سال دهم هجرى، در سن شانزده ماهگى وفات يافت و در بقيع دفن شد. ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 97; ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 54 ـ 61; ابن جوزى، صفة الصفوه، ج 1، ص 66 و ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 38 ـ 40.
11. مَقوقِس، پادشاه مصر، ماريه و سيرين را به همراه خادمى براى آن ها در سال هشتم هجرى به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) اهدا كرد. نام او جريح و طبق منابع اهل سنت مأبور بود; (طبقات ابن سعد، ج 8، ص 171; تاريخ طبرى، ج 3، ص 21 و 172 و ج 11 ص 617; ابن اثير، اسد الغابه، ج 4، ص 268 و ج 5، ص 543; ابن حجر، الااصابه، ج 4، ص 404; ابن كثير، البدايه، ج 4، ص 271 ـ 272). مأبور در لغت به معناى خواجه يا فرد متهم است كه گويا جريح به آن وصف مشهور شده و آن جايگزين نامش گرديده است. ظهير الدين كازونى (م 697) نام وى را مايوشنج آورده است (به نقل از: مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 45). استاد يوسفى غروى يوشنج را معرب هوشنگ در زبان فارسى دانسته است، (موسوعة التاريخ الاسلامى، ج 3، ص 350) اما با توجه به لفظ «ما» پيش از يوشنج و عبارت «مأبور شيخ كبير كان اخا ماريه; ابن سعد، ج 8، ص 212» به نظر مى رسد «مايوشنج» تصحيف شده «مأبور شيخ» باشد.
12. تفسير قمى، ج 2، ص 100.
13. تفسير قمى گردآورى ديگران است، رك: شبيرى، «نقد اعلام المكاسب»، مجله نور علم، شماره 19، 21 و 23.
14. منقرى، وقعة صفين، ص 523; فريد، بينات الفريد، ص 267; شيخ مفيد، جمل، ص 158، 218، 426; مفيد، افصاح، ص 60; شيخ طوسى، تبيان، ج 7، ص 414 ـ 425; طبرسى، مجمع البيان، ج 7 ـ 8، ص 203 ـ 211; طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 95; تفسير ابوالفتوح، ج 14، ص 104 ـ 114; تفسير گازر، ج 6، ص 285 ـ 294; راوندى، فقه القرآن ج 2، ص 388 ـ 390; ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 201، ابن ادريس، منتخب التبيان، ج 2، ص 143، سيورى، كنز العرفان، ص 345; مقدس اردبيلى، زبدة البيان، ص 388; مجلسى، همان، ج 20، ص 309 ـ 316. مكارم شيرازى، همراهى را با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در جنگ مُرَيسيع نقل كرده و آن را مستند قاعده فقهى قرعه قرار داده و افزوده است سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن بود كه براى همراهى برخى همسرانش در نبردها، قرعه مى زد (القواعد الفقهيه، ج 1، ص 351).
هم چنين ر.ك: سواطع الالهام، ج 4، ص 44 ـ 49، بخشى از تفسير كهن به پارسى، ص 251; تفسير شريف لاهيجى، ج 3، ص 262; الوجيز فى تفسير القرآن العزيز، ج 2، ص 377 ـ 381; تفسيرى بر عشرى از قرآن مجيد، ص 341 ـ 356; قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 139; حسينى عراقى، العقل و القرآن، ج 3، ص 388; اعيان الشيعه، ج 1، ص 262; آشنايى با قرآن از شهيد مطهرى، ج 4، ص 30 ـ 66; بلاغى، حجة التفاسير و بلاغ الاكسير، ج 5، ص 8 ـ 12; احسن الحديث، ج 7، ص 190 ـ 198; تفسير آسان، ج 14، ص 35 ـ 48; الجديد فى تفسير القرآن المجيد از سبزوارى، ج 5، ص 96 ـ 99.
15. فيض كاشانى، الصافى، ج 3، ص 423 ـ 426; طباطبايى، تفسير الميزان، ج 15، ص 87 ـ 107.
16. بحرانى، البرهان، ج 3، ص 126 و حويزى، نور الثقلين، ج 3، ص 581.
17. شيخ مفيد، جمل، ص 218.
18. شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص 23.
19. شبّر الجوهر الثمين، ج 4، ص 302.
20. مغنيه، تفسير كاشف، ج 5، ص 403 405;
21. حلّى، اجوبة المسائل المهنائيه، ص 121: «ما يقول سيدنا فى قصة الإفك والآيات التى نزلت ببراءة المقذوفة هل ذلك عند أصحابنا كان فى عايشة أم نقلوا أن ذلك كان فى غيرها من زوجات النبى صلى الله عليه وآله؟ الجواب: ما عرفت لأحد من العلماء خلافا فى أنّ المراد بها عايشه».
22. حجرات (49): آيه 6.
23. تفسير قمى، ج 2، ص 326
24. همان.
25. شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص 563.
26. بحرانى، البرهان، ج 3، ص 127.
27. شيخ مفيد، رساله، ص 16.
28. سيد مرتضى، امالى، ج 1، ص 54; و متقى هندى، كنزل العمال، ج 5، ص 454.
29. حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 4، ص 39 ـ 40; ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 334 و حلبى، السيرة الحلبيه، ج 3، ص 312.
30. طبقات ابن سعد، ج 8، ص 172 و هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 161.
31. ابن سعد، همان، ج 8، ص 458.
32. ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 335; هيثمى، همان، ج 9، ص 161 ـ 162; متقى هندى، همان، ج 11، ص 471 و ج 12، ص 453 ـ 454 و حلبى، همان، ج 3، ص 312.
33. متقى هندى، همان، ج 5، ص 458.
34. قمى، همان، ج 2، ص 100.
35. ابن سعد، همان ج 8، ص 172; هيثمى، همان، ج 9، ص 161 ـ 162 و حلبى، همان، ج 3، ص 312.
36. همين مقاله، ص 7.
37. همين مقاله، ص 7.
38. ابن سعد، همان، ج 28، ص 172; هيثمى، همان، ج 9، ص 161 و ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 335.
39. قمى، همان، ج 2، ص 100.
40. ابن سعد، همان، ج 8، ص 458.
41. همان، ج 8، ص 172 و هيثمى، همان، ج 9، ص 161.
42. شيخ مفيد، رسالة حول خبر ماريه، ص 16.
43. متقى هندى، همان، ج 5، ص 458.
44. سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 54; متقى هندى، ج 5، ص 454.
45. قمى، همان، ج 2، ص 326.
46. هيثمى، همان، ج 9، ص 161 ـ 162 و حلبى، همان، ج 3، ص 312.
47. سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 55.
48. فيض، همان، ج 3، ص 424.
49. ابن سعد، همان، ج 8، ص 171; ابن كثير، البدايه، ج 4، ص 374; ابن حجر، الاصابه، ج 4، ص 405; سمهودى، وفاء الوفاء، ج 3، ص 826 و متقى هندى، همان ج 12، ص 430.
50. سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 54 و متقى هندى، همان، ج 5، ص 454.
51. بحرانى، همان، ج 3، ص 128.
52. رجم غير از كشتن با شمشير است.
53. مجازات تهمت زنا هشتاد تازيانه است، (نور (24) آيه 4).
54. به اهل كتاب كه جان و مال او در پناه اسلام باشد ذمّى گويند، ابن اثير، النهايه، ج 2، ص 168، ماده ذمم.
55. غير مسلمانى كه طبق قرار داد در پناه اسلام است، اگر با مفاد قرار داد مخالفت كند محارب ناميده مى شود.
56. شيخ مفيد، رسالة حول خبر ماريه، ص 16 و سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 55.
57. ابن سعد، همان، ج 8، ص 172; طبرى، همان، ج 11، ص 617; سيد مرتضى، همان، ج 2، ص 54; ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 335. حلبى او را مسيحى مى داند (ر.ك: همان، ج 3، ص 313).
58. برخى جريح را خادم ماريه (ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 172; ابن ابى الحديد، همان، ج 10، ص 262 و ابن كثير، البدايه، ج4، ص272 و 376) و برخى او را برادر ماريه (ر.ك: ابن سعد، همان، ج8، ص171; طبرى، همان، ج 11، ص 617; ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 334، ج 4، ص 405 و مجلسى، همان، ج 21، ص 45)، برخى ديگر وى را پسر عموى ماريه دانسته اند (حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 4، ص 39; سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 54; طبرسى، همان، ، ج 5، ص 198 و ابن حجر، الاصابه، ج3، ص 335). به نظر مى رسد جريح، خادم ماريه بوده است نه برادر يا پسر عموى او، زيرا به گفته طبرى او مأمور حفظ ماريه و سيرين در مسير مصر ـ مدينه و رساندن آنان به پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله) بود و ابن كثير او را غلام سياه خواجه معرفى كرده است. خواجه بودن و سياهى رنگ او مى تواند بيان گر غلام بودن وى باشد، اما به اعتبار هم كيشى، هم نژادى يا هم شهرى بودن، برادر يا پسر عموى ماريه گفته شده است. در اسلام نيز دو هم كيش، برادر، و در نظام قبيلگى دو تن از يك قبيله پسر عمو خوانده مى شود.
59. صافات (37) آيه 105. انگيزه دستور در كشتن اسماعيل، سنجش ميزان اطاعت از دستور است كه در اصطلاح به اين گونه دستورات، «اوامر امتحانيه» گويند.
60. قمى، همان، ج 2، ص 326.
61. شيخ مفيد، رسالة حول خبر ماريه، ص 16 ـ 19.
62. همو، الجمل، ص 158 و 217 و 426 و همو، الافصاح، ص 60.
63. حجرات (49) آيه 6.
64. قمى، همان، ج 2، ص 326; بحرانى، همان، ج 4، ص 205 و حويزى، نورالثقلين، ج 5، ص 81.
65. استرابادى، تأويل الآيات، ج 2، ص 604
66. طبرسى، همان، ج 5 ـ 6، ص 198.
67. قمى، همان، ج 2، ص 100; حاكم نيشابورى، همان، ج 4، ص 39; ابن كثير، البدايه، ج 4، ص 374 و بحرانى، همان، ج 3، ص 127.
68. بحرانى، همان، ج 3، ص 127.
69. رجال نجاشى، ص 67، شماره 159 و رجال ابن داود، ص 240.
70. سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 54 و متقى هندى، همان، ج 5، ص 454.
71. حاكم نيشابورى، همان، ج 4، ص 39.
72. شيخ مفيد، رسالة حول خبر ماريه، ص 16.
73. ابن فارس، معجم مقائيس اللغه، ج 4، ص 339 (عصب); راغب، ص 336 (عصب); زمخشرى، الكشاف، ج 3، ص 217 و همو، اساس البلاغه، ص 302 (عصب)
74. يوسف (12)، آيه هاى 8 و 14 و قصص (28) آيه 76.
75. نور (12) آيه 8 و 14 و قصص (28) آيه 76.
76. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 79 و طباطبائى، همان، ج 15، ص 90 و لاستين، لغة المنافقين فى القرآن، ج 2، ص 28.
77. نور (24) آيه 11.
78. مشهدى، كنزالدقائق، ج 7، ص 28.
79. تحريم (66)، آيه هاى 1 ـ 4.
80. سيد مرتضى، همان، ص 250.
81. طبرسى، همان، ج 9 ـ 10، ص 471 ـ 472.
82. ابن سعد، همان، ج 8، ص 172; زمخشرى، همان، ج 4، ص 562 ـ 563; حلبى، همان، ج 3، ص 314 316. بخارى نزول آيات اوليه سوره تحريم را درباره زينب، بنت حجش مى داند (صحيح بخارى، ج 6، ص 541 543).
83. نور (24) آيه هاى 11 ـ 26; تحريم (66) آيه هاى 1 ـ 4 و حجرات (49) آيه 6.
84. مُرَيسيع نام چاه آبى ميان مكه و مدينه است. و به غزوه بنو مِصطلِق، غزوه مريسيع نيز گويند، حموى، معجم البلدان، ج 4، ص 252; واقدى، المغازى، ج 1، ص 415; ابن هشام، السيرة النبويه، ج 3 ـ 4، ص 290 و ابن سعد، همان، ج 2، ص 48.
85. واقدى، همان، ج 1، ص 404; ابن سعد، همان، ج 2، ص 48; مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 215; بيهقى، دلائل النبوه، ج 4، ص 44; و سمهودى، همان، ج 1، ص 314.
86. برخى روايات، فاصله گرفتن عايشه را از لشكريان در موقع خم شدن هودج ام سلمه مى دانند، ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 319.
87. زن دور از چشم نامحرمان در هودج مى نشست و مأموران نقل و انتقال، آن را روى شتر گذاشته مى بستند، واقدى، همان، ج 1، ص 427; ابن هشام، همان، ج 2، ص 297. گويند: مسئول حمل و نقل عايشه ابو مويهبه بوده است، حلبى، همان، ج 1، ص 292.
88. واقدى، همان، ج 1، ص 428; ابن شبه، همان، ج 1، ص 319; ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 725; سهيلى، الروض الأنف، ج 6، ص 437; ابن اثير، اسد الغابه، ج 3، ص 26; قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 11 ـ 12، ص 133; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 546 و 550; مفريزى، امتاع الأسماع، ج 1، ص 207 و حلبى، همان، ج 1، ص 292.
89. ام مسطح دختر خاله ابوبكر است، ابن هشام، همان، ج 2، ص 299; بخارى، همان، ج 5 6، ص 224 و ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1224.
90. طبق برخى منابع ابو بكر وى را سرزنش كرد و آرزو نمود كه پيش از اين مرده بود، واقدى، همان، ج 1، ص 433.
91. برخى زينب بنت حجش، ام ايمن و ام مسطح را از مستشاران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دانسته اند، ر.ك: واقدى، همان، ج 1، ص 430; ابن شبه، همان، ج 1، ص 321. برخى از نويبيه نيز نام برده اند; همان، ج 1، ص 325; طبرانى، همان، ج 23، ص 106. برخى از عمر و عثمان نيز در اين خصوص ياد كرده اند، ر.ك: همان، ج 1، ص 325.
92. برخى خطبه حضرت را پيش از مشورت آورده اند، ابن هشام، همان، ج 22، ص 300 ـ 301.
93. روايتى درگيرى اوس و خزرج را بعد از نزول آيات افك و خطبه پيامبر (عليه السلام) بيان مى كند، ابن شبه، همان، ج 1، ص 339 ـ 340.
94. واقدى، همان، ج 1، ص 426 ـ 434; بخارى، همان، ج 5 ـ 6، ص 223 ـ 229 و طبرانى، همان، ج 23، ص 50 ـ 133.
95. ر.ك: ابن شبه، ج 1، ص 426 ـ 434; طبرانى، ج 23، ص 50 ـ 133 و هيثمى، ج 9، ص 229 ـ 240 و سيوطى، ج 5، ص 24 ـ 38.
96. عدى فرزند حاتم طايى معروف، مهتر قبيله طَىّ در زمان جاهلى و اسلام، مسلمان شده سال نهم (و به قولى دهم) هجرى، صحابه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و يار وفادار امير المؤمنين بود كه در نبردهاى جمل و صفين با آن امام (عليه السلام) همراهى كرد و چشم خود را در جنگ جمل از دست داد. عدى در 120 سالگى در سال 68ق در زمان مختار از دنيا رفت، ابن سعد، همان، ج 6، ص 22; خليفة بن خياط، الطبقات، ص 127 و ابن اثير، اسد الغابه، ج 3، ص 392.
97. حابس از فرماندهان لشكر شام در جنگ صفين بود; منقرى، همان، ص207 وابن عبدالبر، همان، ج1، ص279.
98. منقرى، همان، ص 522 ـ 523 و ر.ك: بلاذرى، انساب الاشراف، ص 306 و 364.
99. منافقون (63) آيه 7: «يَقُولُونَ لَـلـِن رَّجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَل».
100. ابن شبه، همان، ج 1، ص 311 و 328; ابن هشام، همان، ج 3 ـ 4، ص 297; صنعانى، مصنف، ج 5، ص 410.
101. زنان در آن زمان به دليل كم خوراك بودن، لاغراندام و سبك وزن بودند; ابن شبه، همان، ج 1، ص 312.
102. حلبى، همان، ج 3، ص 300.
103. نويرى، نهاية الارب، ج 16، ص 50.
104. ابن شبه، همان، ج 1، ص 337; طبرانى، همان، ج 23، ص 97 و حلبى، همان، ج 3، ص 302.
105. ابن شبه، همان، ج 1، ص 314 و 320 و 324 و هيثمى، همان، ج 9، ص 239.
106. ابن شبه، همان، ج 1، ص 333; ابن هشام، همان، ج 3 ـ 4، ص 301 و سهيلى، همان، ج 6، ص 438.
107. حلبى، همان، ج 3، ص 306. براى آگاهى از روايتِ در آوردن پاپوشِ نماز ر.ك: شيخ طوسى، عدة الاصول، الاصول ج 2، ص 581 و محقق حلى، المعتبر، ج 1، ص 433.
108. بغض و كينه عايشه به امير المؤمنين در دوران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چنان بود كه رافع، مولاى عايشه گويد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) فرمود: «قاتل اللّه من يقاتلك و عادى الله من عاداك». عايشه پرسيد آن چه كسى است، فرمود: تو و همراهانت (شيخ مفيد، الجمل، ص 427). عايشه پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نيز حاضر نمى شد نام امام (عليه السلام) را به زبان آورد. او در وصف بيمارى منتهى به رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)، روايت كرده است كه آن حضرت با تكيه بر دوش دو تن از اهل بيت، خارج شد، كه يكى از آنان فضل بن عباس بود، عبدالله بن عباس گويد: فرد ديگر على (عليه السلام) بود، اما عايشه پيوسته و تا آن جا كه بتواند از وى به نيكى ياد نمى كند (همان، الجمل، ص 158). همو با شنيدن خبر شهادت امير (عليه السلام) سجده شكر كرد (همان).
109. مفيد، الجمل، ص 427.
110. ابو الفرج اصفهانى، الأغانى، ج 4، ص 168 ـ 169.
111. واقدى، همان، ج 1، ص 434.
112. نامش عوف بن اثاثه بن عباد است، ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1223.
113. ابن شبه، همان، ج 1، ص 337 ـ 338; صنعانى، همان، ج 5، ص 419 ـ 420.
114. ابن شبه، همان، ج1، ص337، ابن هشام، همان، ج3 ـ 4، ص 302 و مسعودى، التنبيه و الأشراف، همان،ص26.
115. طبرانى، همان، ج 23، ص 116; هيثمى، همان، ج 9، ص 239 و حلبى، همان، ج 3، ص 305.
116. طبرانى، همان، ج 23، ص 124 و 128.
117. اشاره به آيه: «ولو لا فضل الله عليكم و رحمته...» نور (24) آيه 14.
118. حد قذف با درخواست متهم جارى مى شود; جصاص، احكام القرآن، ج 3، ص 271 و فخر رازى، التفسير الكبير، ج 23، ص 152.
119. حسينى عراقى، ج 3، ص 388.
120. حلبى، همان، ج 3، ص 305.
121. ابن هشام، همان، ج 3 ـ 4، ص 300 ـ 301.
122. همان.
123. واقدى، همان، ج 1، ص 430 و ابن شبه، همان، ج 1، ص 332.
124. ابن شبه، همان، ج 1، ص 321 و 325.
125. همان.
126. حلبى، همان، ج 2، ص 306.
127. ابن سعد، همان، ج 4، ص 54 و ذهبى، همان، ج 4، ص 501.
128. ابن سعد، همان، ج 4، ص 51 ـ 52.
129. همان، ج 2، ص 145 ـ 147 و ج 4، ص 49 ـ 51.
130. همان، ج 4، ص 50.
131. آل عمران (3) آيه 159.
132. شيخ طوسى، تبيان، ج 3، ص 31. شيخ طوسى اقوال ديگرى را نيز ياد آور شده است.
133. ابن ابى الحديد، همان، ج 20، ص 30.
134 0 ابن شبه، همان، ج 1، ص 315.
135. نور (24) آيه 18.
136. ر.ك: بوطى، فقه السيرة النبويه، ص 310.
137. ابن شبه، همان، ج 1، ص 345; ابو الفرج اصفهانى، همان، ج 4، ص 167 و هيثمى، همان، ج 9، ص 236.
138. همان.
139. ابن منظور، همان، ج 3، ص 202، «حصر».
140. راغب، همان، ص 120، ماده حصر; ابن حجر، الاصابه، ج 2، ص 191 و حلبى، همان، ج 3، ص 301.
141. اهدايى مقوقس به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در سال هشتم.
142. ابن شبه، همان، ج 1، ص 341 ـ 342 و 350 و ابو الفرج اصفهانى، همان، ج 4، ص 161 ـ 167.
143. ابن شبه، همان، ج 1، ص 317; ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1224; نويرى، همان، ج 16، ص 414 و هيثمى، همان، ج 9، ص 235.
144. نور (24) آيه 22.
شنبه 1 مهر 1391  12:27 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

تاریخ در آینه قرآن (2)

دریافت فایل pdf

 

تاریخ در قصص قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

شنبه 1 مهر 1391  12:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاريخ

تاريخ : چگونگى و برنامه ارائه اطلاعات پيشينيان در قرآن

تاريخ در اين نوشتار به مفهوم «اطلاعات و داده‌هاى مربوط به پيشينيان» است. بخش مهمى از آيات قرآن ناظر به پيشينيان است. گزارشهاى تاريخى قرآن از پيشينيان را مى‌توان با رويكردهايى گوناگون بررسى كرد. در اين مقاله بررسى قصص قرآنى با رويكرد ادبى صورت نمى‌گيرد. از آيات قرآنى ناظر به حوادث عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه امروزه از گزارشهاى قطعى تاريخ از آن دوره به شمار مى‌آيند نيز بحث نمى‌شود.
با توجه به اينكه تاريخ به مفهوم هستى‌شناسانه آن بررسى شده، مباحث مربوط به تاريخنگارى و فلسفه علم تاريخ نيز مجالى نخواهند داشت؛ همچنين بنا نيست تا از برايند داده‌هاى تاريخى قرآن استنتاجى فلسفى به دست آيد، بنابراين موضوعاتى چون مبدأ و منتها، هدف و غايت، تكرار و قانونمندى در تاريخ بررسى نخواهند شد.
اين مقاله در صدد بررسى اين مسئله است كه وحى چه اطلاعاتى از جوامع پيشين ارائه كرده و به چه ميزان تصور مخاطبان خود را از گذشته انسانها متحول كرده است. نزول تدريجى آيات و بيان تدريجى تاريخ در دوره نزول وحى دربردارنده چه طرح و برنامه‌اى بوده است؟

تاريخ و واژه‌هاى مرتبط با آن:

واژه تاريخ، در قرآن كريم نيامده است. اين واژه در ميان عرب حجاز در دوره نزول وحى رواجى نداشته و ريشه آن سامى است كه در زبانهاى آكدى، عبرى، آرامى، يمنى و حبشى به معناى «زمان رخداد» كاربرد داشته؛ اما در عصر وحى كاربردى نداشته و از سده دوم در زبان عربى در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 30
مفهوم گذشته بشرى رواج يافته است.[1]
عدم كاربرد واژه تاريخ در ادبيات قرآنى به مفهوم عدم توجه قرآن به پيشينيان نيست. در ادبيات قرآنى واژگان ديگرى به كار رفته‌اند كه به رغم تفاوتهايى كه با هم دارند، همگى به هنگام يادكرد از پيشينيان به كار رفته‌اند؛ مانند واژگان مشتق از ريشه (ن ـ ب ـ ء) كه بيش از 80 بار در قرآن به كار رفته‌اند و با بررسى آنها مى‌توان گفت كه مفهوم اين واژه آگاه ساختن فردى از امرى است كه از آن اطلاع ندارد؛ اما اين اطلاع رسانى محدود به گذشته بشر نيست و هرگونه اطلاع رسانى را دربر مى‌گيرد، چنان‌كه در مواردى براى بيان افعال انسان پس از مرگ به كار رفته است؛ مانند «اِلَى اللّهِ مَرجِعُكُم جَميعـًا فَيُنَبِّئُكُم بِما كُنتُم تَعمَلون»(مائده/5،105) و احتمالا به همين دليل واژه نَبَأ در نمونه‌هاى اشاره شده، به صورت تركيب اضافى به پيامبر يا قوم و دوره‌اى اضافه شده تا بتواند در مفهوم سرگذشت آن پيامبر يا قوم به كار رود:«نَبَاَ ابنَى ءادَمَ»(مائده/5،27)؛ «نَبَاَ نوح»(يونس/10،71)؛ «نَبَاَ اِبرهيم»(شعرا/26، 69)؛ «نَبَاِ موسى و فِرعَونَ»(قصص/ 28،3)؛ «نَبَاَ الَّذى ءاتَينـهُءايـتِنا»(اعراف/7،175)؛ «نَبَاِى المُرسَلين»(انعام/ 6،34)؛ «نَبَاُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم»(توبه/ 9، 70)؛ «نَبَؤُا الَّذينَ مِن قَبلِكُم»(ابراهيم/ 14، 9)؛ «نَبَؤُا الَّذينَ كَفَروا»(تغابن/64،5) (هود/100،120)؛ «تِلكَ القُرى نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنبائها...»(اعراف/7،101)؛ «نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنباءِ ما قَد سَبَقَ...»(طه/20،99)؛ «ذلِكَ مِن اَنباءِ القُرى نَقُصُّهُ عَلَيكَ»(هود/11،100)؛ «نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنباءِ الرُّسُلِ».(هود/11،120)
واژه مشخص ديگر «قَصَص» است كه معمولا به صورت جمع به كار رفته كه به مفهوم حكايتهاست؛ همچنين از اين مصدر افعالى براى حكايت كردن مشتق شده‌اند: «قالَ يـبُنَىَّ لا تَقصُص رُءياكَ عَلى اِخوَتِكَ فَيَكيدوا لَكَ كَيدًا اِنَّ الشَّيطـنَ لِلاِنسـنِ عَدُوٌّ مُبين»(يوسف/12،5)؛ خواه براى بيان سرگذشت رسولان و قريه‌ها: «تِلكَ القُرى نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنبائها ولَقَد جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنـتِ...»(اعراف/7،101) و خواه براى بيان آيات الهى:«يـبَنى ءادَمَ اِمّا يَأتِيَنَّكُم رُسُلٌ مِنكُم يَقُصّونَ عَلَيكُم ءايـتى...».(اعراف/7،35)
واژه «خبر» هم در قرآن صرفاً در معانى‌اى چون اطلاع‌داشتن يا اطلاع‌رسانى به كار رفته است و نمى‌توان آن را به شناخت پيشينيان محصور دانست. افزون بر اين، بسامد قرآنى اين واژه و مشتقات آن ناچيز است و از عدم رواج گسترده آن در عصر نزول حكايت دارد: خَبَر (نمل/ 27،7؛ قصص/ 28، 29)، خُبْر (كهف/18،68)، أخبار. (توبه/9،94؛ زلزله / 99،4)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 31
از واژگان ديگرى كه در بيان پيشينه انبيا بيان شده است، «حديث» به معناى سخن، خبر يا اطلاع است: «و هَل اَتـكَ حَديثُ موسى»(نازعات/79،15؛ طه/20،9)؛ «هَل اَتـكَ حَديثُ الجُنود»(بروج/85،17)؛ «هَل اَتـكَ حَديثُ ضَيفِ اِبرهيمَ المُكرَمين»(ذاريات/51،24)؛ «لَقَد كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَلبـبِ ما كانَ حَديثـًا يُفتَرى...».(يوسف/12،111)
آرتور جفرى در كتاب خود واژه‌هاى دخيل در قرآن در بحث اساطير بيان كرده كه اشپرنگر بر اين ايده است كه اساطير برگرفته شده از واژه يونانى ايستوريا (Historia) است كه امروزه واژه (History) به مفهوم تاريخ از آن ريشه گرفته شده است و فلاشر و بسيارى از دانشمندان اين ايده را پذيرفته‌اند[2] و به نظر مى‌رسد خود جفرى نيز اين ديدگاه را برگزيده باشد.
اين واژه چند بار در قرآن كريم درون ساختارى به كار رفته كه از اطلاعات مرتبط با پيشينيان تهى است و به نظر مى‌رسد كسانى كه با رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و آيات الهى مقابله مى‌كردند، آن را «اساطير الاولين» مى‌دانستند و اين‌گونه نبوده كه صرفاً داده‌هاى تاريخى قرآن از اقوام و انبيا را اساطير الاولين بدانند. رزنتال نيز اشتقاق اسطوره را از ايستوريا به لحاظ ريشه‌شناسى نادرست مى‌داند[3]، از اين رو اساطير را نمى‌توان به مفهوم تواريخ دانست و اين واژه ارتباط معنادارى با داده‌هاى تاريخى در قرآن نداشته و براى رديابى اين داده‌ها سودمند نيست.

آگاهى تاريخى در روند نزول وحى:

بدون ترديد يكى از پيامدهاى نزول وحى افزايش دانايى مخاطبان وحى، از گذشته بشرى بوده است. هدف از ارائه گزارشهاى تاريخى، سطح دانايى اوليه مردمان شبه جزيره از تاريخ، برنامه و طرح زمانمند وحى در افزايش دانش جوامع و انسانهاى گذشته، حجم داده‌هاى تاريخى در قرآن و مسائلى ديگر از اين قبيل، محورهاى اين بخش مقاله را تشكيل مى‌دهند.
يكى از زمينه‌هاى مناسب پيدايش آگاهى تاريخ، وجود يك تقويم* سالشمارى است تا بر اساس مبدأ آن حوادث و رخدادهاى تاريخى چينش شده و تقدم، تأخر و مقدار زمان هر رخداد مشخص گردد. بستر فرهنگى و اجتماعى نزول وحى فاقد چنين نظامى است.[4] در شمال شبه جزيره، اقليم مناسبى براى سكونت جمعى و پيدايش سازمان سياسى متمركز فراهم نيامد تا به مرور، عناصر تمدنى شكل گيرد و تكامل يابد، از اين رو واحدهاى زمانى كلان كاربرد نداشتند تا بتوان بر اساس منظومه زمانمند سالها، تصويرى نظاممند از گذشته يك قوم يا قبيله يا شهر ارائه كرد. در نتيجه از ميان واحدهاى زمانى، واحدهاى زمانى كوچك چون ماه و روز اهميت بيشترى از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 32
سال، دهه يا سده پيدا مى‌كردند، زيرا عموم ساكنان منطقه كوچ نشين بودند و نظام قبيله‌اى در ميان آنان رايج بود و حيات بدويان را در اقتصادى مبتنى بر دامدارى استمرار مى‌بخشيد. بر اساس ماهها مى‌توانستند براى كوچ، تجارت، حج، نبرد (با توجه به ماههاى حرام) برنامه‌ريزى كنند. خاطرات بزرگ قبيله را نيز با اضافه نام يوم (روز) به نام منطقه جنگى يا نامى ديگر نامگذارى مى‌كردند، چنان‌كه در صدر اسلام نيز مسلمانان در آغاز براى تعيين زمان حوادث مهم، ماههاى پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى‌شمردند[5]، از اين رو نبودن يك سالشمارى مدون را مى‌توان در اهميت نداشتن واحدهايى چون سال و واحدهاى بزرگ‌تر ديگر ارزيابى كرد. با افزودن عاملى چون فرهنگ شفاهى مى‌توان گفت كه همه گذشته به حافظه انسانى سپرده مى‌شد و با گذران سالها و درگذشت افراد به فراموشى سپرده مى‌شد. تنها مقاطعى از گذشته در خاطر افراد مى‌ماند كه حادثه مهمى براى قبيله رخ داده باشد و براى موقعيت قبيله يا جايگاه آن اهميت داشته باشد. در اين صورت در فرهنگ شفاهى به ويژه در قالب اشعار بازگو مى‌شد.
يكى از اين وقايع شرح جنگهاى هر قبيله است كه در ادبيات عرب به «ايام العرب» شهرت دارد. گونه ديگرى از اين اطلاعات شجره نسب افراد هر قبيله است. محققان امروزين پذيرفته‌اند كه در جوامع قبيله‌اى شبه‌جزيره اندك توجهى هم كه نسبت به گذشته وجود داشته، تنها ناظر به گذشته قبايل بوده كه در هماوردى با ديگر قبايل كاركرد مى‌يافته است.[6]
در چنين وضعى نبايد انتظار داشت كه اقوام آن ديار بتوانند تصور واضحى از انسانها و جوامع پيش از خود، ميزان فاصله رخدادها از همديگر يا حجم زمانى رخدادها داشته باشند. در نتيجه با جابه‌جايى نسلها بسيارى از تحولات متقدم رو به فراموشى مى‌نهاد و امور خرافى و افسانه‌گونه جايگزين آن مى‌گرديد. در نتيجه مخاطبان قرآنى تصور روشنى از گذشته خود و ترتيب حوادث و فواصل زمانى آنها نداشتند و هيچ تلاشى براى ترتيب گزارش جنگهاى مورد نظر براساس ترتيب زمانى آنها در پيش از اسلام نمى‌توان يافت و نبايد انتظار داشت رخدادها و تحولاتى را كه در صدها سال قبل در شبه‌جزيره يا مناطق مجاور آن رخ داده‌اند، خواه به صورت منظم و سازمانمند يا به صورت پراكنده در حافظه مردم شبه‌جزيره حضور داشته باشند كه به صورت ضمنى در برخى آيات مكّى قرآنى بيان شده است: «تِلكَ مِن اَنباءِ الغَيبِ نوحيها اِلَيكَ ما كُنتَ تَعلَمُها اَنتَ ولا قَومُكَ مِن قَبلِ هـذا فَاصبِر اِنَّ العـقِبَةَ لِلمُتَّقين = اين [اطلاعات] از خبرهاى غيب است كه بر تو وحى مى‌كنيم و نه تو و نه قوم تو پيش از اين از آن خبر نداشتيد، پس صبر‌كن كه فرجام از آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 33
پرهيزگاران است». (هود/ 11،49)
البته ارتباطات تجارى قريش در منطقه و روابط فرهنگى آنها با اهل كتاب به انتقال محدود اخبار تاريخى انجاميده است؛ اما اينكه اين اخبار از چه منابعى به دست آمده و در چه سطحى بوده مشخص نيست. افزون بر اينكه ميزان اعتبار اين داده‌ها خود در خور بحث است. قرآن تأكيد دارد كه گزارشهايش از گذشته بشرى نسبت به ديگر گزارشها اصالت و اعتبار دارند، زيرا كسى كه آن را ارائه مى‌كند خود ناظر رخداد بوده است:«.. و ما كُنتَ لَدَيهِم (آل‌عمران/3،44)؛ «و ما كُنتَ بِجانِبِ الغَربىِّ اِذ قَضَينا اِلى موسَى الاَمرَ وما كُنتَ مِنَ الشّـهِدين * و ما كُنتَ ثاويـًا فى اَهلِ مَديَنَ تَتلوا عَلَيهِم ءايـتِنا ولـكِنّا كُنّا مُرسِلين * و ما كُنتَ بِجانِبِ الطّورِ اِذ نادَينا...».(قصص/28،44 ـ 46) اين بدان معناست كه ديگر منابع تاريخى به اين اندازه معتبر نيستند.
سؤالى كه هم اكنون مطرح مى‌شود اين است كه اطلاعات ارائه شده از گذشته جوامع در فرايند نزول وحى، از كدام نقطه آغاز شد و چگونه گسترش يافت؟ خداوند از كدام قوم، منطقه يا پيامبر بيان تاريخى را آغاز كرد؟ تاريخ قرآنى بيشتر به كدام قوم و پيامبر در تاريخ پرداخته و كدام قوم سهم كمترى دارند؟ آيا قرآن هر جا صفحه‌اى از تاريخ را گشوده، همه اطلاعات مربوط به يك موضوع را يكجا ارائه كرده يا در هر مرحله به بخشى از اطلاعات يك قوم پرداخته است؟ چه ميزان گزارشهاى تاريخى تكرار شده و كدام بخش از تاريخ بشرى در قرآن برجسته يا كمرنگ شده‌است؟
براى پاسخ به اين پرسشها بايد نخست از ترتيب نزول سوره‌هاى قرآن پرسيد تا ابتدا بتوان آنها را براساس زمان نزولشان مرتب ساخت، زيرا قرآن مدون كنونى با سوره‌هاى بزرگ مدنى آغاز شده است و تدوين آن بر اساس ترتيب زمانى نزول سوره‌ها صورت نگرفته است. به ناچار بايد ترتيب نزولى آن مشخص شود تا معلوم گردد ارائه اطلاعات تاريخى در طول دوره رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، چه فرايند و مراحلى را پيموده است.
شناخت متقن ترتيب نزول* آيات قرآن، بسيار دشوار است و در اين زمينه دو راه وجود دارد: يكى تكيه بر روايت ابن عباس در ترتيب سوره‌ها[7] و ديگرى كه محققان معاصر آن را پى گرفته‌اند بررسى ترتيب نزول سوره‌ها بر اساس محتوا، ساخت، سبك بيانى و اطلاعات درونى هر سوره است كه در اين زمينه عليرغم تلاشهاى فراوانى كه صورت گرفته، اتفاق نظرى در ميان محققان معاصر نمى‌توان يافت[8]، از اين رو روايت ابن عباس در گاه‌شناسى نزول وحى، گرچه با اشكالاتى مواجه است،[9] ولى در اين مقاله مبنا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 34
قرار مى‌گيرد تا بر اساس آن، سير تطور آگاهى تاريخى بررسى شود و طبيعى است كه نتايج اين بررسى نيز متكى بر اين روايت است.
البته بايد گفت كه براى مباحث اين مقاله، نيازى به شناخت ترتيب همه سوره‌ها نيست، زيرا همه سوره‌ها اطلاعات تاريخى دربر ندارند. افزون بر اين از آنجا كه عمده آگاهى تاريخى قرآن، در عصر مكى بوده؛ ترتيب نزول سور مكى بيش از ترتيب سور مدنى اهميت دارد؛ همچنين نيازى به شناخت ترتيب نزولى يكايك سوره‌ها نيست؛ بلكه بنا به روش اين بررسى، دوره نزول وحى به چند مرحله تفكيك شده و كافى است دانسته شود هر سوره به كدام مرحله تعلق دارد.
مطالعه آيات قرآنى بر اساس روايت ابن عباس نشان مى‌دهد نحوه ارائه، حجم اطلاعات، و گونه موضوعات تاريخى مطرح شده در آيات مكى، در دو مقطع تغيير كرده است و از اين رو مى‌توان بر اساس فهرست ابن عباس، آيات تاريخى را كه عمدتاً در سوره‌هاى مكى نازل شده‌اند، در سه مرحله مكى بررسى كرد. آيات تاريخى سوره‌هاى مدنى غالبأ به همان موادى اشاره دارند كه در مكه نازل شده‌اند و در گسترش آگاهى تاريخى مخاطبان وحى نقش چندانى ندارند. (=> همين مقاله، آگاهى تاريخى در مرحله مدنى)

1. آگاهى تاريخى در مرحله نخست مكى:

در اين مرحله، نخستين سوره‌هايى كه داده‌هاى تاريخى را ارائه مى‌كنند عبارت‌اند از: قلم، اعلى، فجر، شمس، بروج، قريش، فيل و قمر.
گزارشهاى تاريخى اين بخش ناچيزند (حدود 3% اطلاعات تاريخى در آيات مكى[10]). محدود داده‌هاى تاريخى كه در اين مرحله بيان مى‌شوند صرفاً تأكيد بر اين نكته‌اند همه اين اقوام رسالت را دروغ دانستند (تكذيب): «... كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ...».(ق/50،14) و قرآن تنها قريشيان را با نام اقوام و تكذيب و گرفتارى آنها به عذاب الهى و در برخى موارد با نحوه تكذيب پيامبر خود و نوع عذابى كه گرفتارش شده‌اند آشنا مى‌كند و اطلاعات بيشترى در ميان نيست. در اطلاعات اين سوره‌ها بر نام اقوام تأكيد بيشترى در مقايسه با نام پيامبران صورت گرفته است.
به اقوامى كه خداوند در اين بخش از آنها نام برده، يكسان توجه نشده است؛ به اقوامى چون قوم ثمود، عاد و فرعون تأكيد بيشترى صورت گرفته است. بنابر ترتيب فراوانى، فرعون با 8 بار تكرار (حدود 33%) در اولين رتبه قرار مى‌گيرد. در پى آن ثمود با 5 بار (حدود 20%)، قوم عاد با سه بار (حدود 12%) و قوم نوح و لوط با دوبار (هر يك حدود 8%) در مرحله‌هاى بعدى هستند. اقوام ديگرى كه تنها يك بار (هريك حدود 4%) به نام آنها اشاره شده است عبارت‌اند از: اصحاب‌الرسّ، اصحاب‌الايكه، قوم تُبَّع و اصحاب فيل.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 35
آنچه از فهرست اقوام شناخته شده اين مرحله به نظر مى‌رسد، نزديكى جغرافيايى سكونتگاههاى اين اقوام به حجاز است، زيرا مى‌دانيم ثموديان در منطقه حِجر در شمال حجاز[11] و قوم تُبَّع[12] در يمن مى‌زيستند. درباره قوم عاد نيز ديدگاهها متفاوت است؛ برخى به سكونت آنان در جنوب شبه جزيره و برخى در شمال حجاز باور دارند.[13]
ويژگى ديگر داده‌هاى تاريخى اين مرحله آن است كه بر اساس آنچه امروز از اين اقوام دانسته شده، عمدتاً بنى‌اسرائيلى نيستند و بسيارى از آنها را به عرب نسبت مى‌دهند.[14]
در پايان اين مرحله، آنچه مخاطبان وحى از گذشته درمى‌يابند اين است كه قوم عاد در شهرى عظيم و بى‌نظير به نام اِرَم ساكن بودند. آنها پيامبر خود را دروغگو خواندند. در نتيجه همچون درختان خرمايى كه با تندباد ريشه‌كن شده بودند از بين رفتند. (فجر/ 89،6ـ9؛ قمر/ 54،18ـ21) قوم ثمود قومى بودند كه در دره‌ها از سنگ براى خود خانه مى‌ساختند. آنها با طغيان خود رسالت پيامبرشان را دروغ دانستند. پيامبرشان از آنها خواسته بود بهره آب شتر خداوند را رعايت كنند؛ اما آنها شتر را پى كرده و كشتند و به عذاب الهى نابود شدند. (فجر/89،9؛ شمس/91،11 ـ 15) و فرعون همان كسى كه اوتاد (بناهاى بلند) از آن بود، سر به طغيان برداشته و فساد را زياد كرده بود. خداوند رسولى نزدش فرستاد؛ اما او سرپيچيد و به عذاب الهى گرفتار آمد. (مزمّل/73،15 ـ 16؛ فجر/89،10 ـ 13) قوم نوح هم بنده خدا را دروغگو و ديوانه خوانده، او را راندند. او هم از خدا يارى طلبيد و آنگاه از آسمان و زمين آب جارى شد و خداوند نوح را بر كشتى سوار كرد و كشتى را حركت داد تا جزايى براى بى‌ايمانان و مايه پند ديگران باشد. (قمر/54،9ـ17) قوم لوط نيز پيامبر خود را دروغگو دانستند. پيامبرشان درباره عذاب الهى به آنان هشدار داده بود؛ اما آنها از مهمانان لوط كام دل خواستند. خداوند هم خانواده لوط را در سحرگاه نجات داد و آنان را نابينا ساخت. سپس گرفتار عذاب شدند.(قمر/ 54،33ـ 40)

2. آگاهى تاريخى در مرحله دوم مكى:

پس از سوره‌هاى مرحله نخست سوره‌هايى‌اند كه اطلاعات تاريخى مندرج در آنها چه از نظر شرح جزئيات و چه به لحاظ تنوع موضوعات بسط قابل توجهى يافته‌اند كه عمدتا اين بسط به تاريخ بنى اسرائيل و انبياى آن مربوط مى‌شود. از ميان 16 سوره اين بخش، 11 سوره حاوى گزارشهاى تاريخى‌اند كه عبارت‌اند از: ص، اعراف، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، اسراء، يونس، هود و يوسف.
با اينكه حجم آيات نازل شده در اين مرحله
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 36
نسبت به همه آيات نازل شده در دوره مكى 42% است، حدود 65% از حجم گزارشهاى تاريخى آيات مكى در اين مرحله طرح شده است و اين بيانگر تأكيد و تمركز فراوان آيات قرآن‌كريم بر گزارشهاى تاريخى در اين مرحله است، به گونه‌اى كه مى‌توان گفت اساس و شالوده آگاهى تاريخى در اين مرحله صورت گرفته است.
روايت (گزارش) تاريخى مرحله دوم با سوره ص‌آغاز مى‌شود. يكى از تفاوتهاى اصلى سوره‌هاى مرحله اول و دوم حجم آنهاست؛ سوره‌ها به ناگاه به لحاظ حجم بزرگ‌تر شده و به لحاظ محتوا نيز تغيير مى‌كنند. به لحاظ موضوعات تاريخى گزارشها، برخلاف حكايتهاى شناخته شده مرحله اول كه عمدتاً موضوعاتى محلّى بودند كه بيشتر به غرب شبه جزيره عربستان ارتباط مى‌يافتند، از سوره ص‌به بعد، دايره موضوعات فراتر رفته تا انبياى بنى‌اسرائيل را نيز دربرگيرد و به تفصيل از توانايى انبيا سخن مى‌رود؛ امّا برخلاف روايتهاى مرحله قبل، اين روايتها، بر پيامبران، بعثت آنها، گفت و گويشان با خداوند و مردم متمركز است تا بر اقوام و انكار و تكذيب آنها.
داده‌هاى مربوط به هر پيامبر معمولا در سوره‌هاى متعددى ارائه شده‌اند كه به صورت اجتناب ناپذيرى موجب تكرار برخى داده‌ها در سوره‌هاى پايانى اين بخش مى‌شوند و تنها استثنا در آخرين سوره اين مرحله يعنى سوره يوسف است. حكايت حضرت يوسف به صورت منسجم تنها در همين سوره ارائه شده و همه جوانب زندگانى او در آن آمده است و تقريباً همه سوره صرفاً به همين پيامبر اختصاص يافته است. در مقابل، برخى سوره‌ها چون اعراف، شعراء و هود تقريباً به بسيارى از انبيا چون آدم، نوح، هود، صالح، شعيب، ابراهيم، لوط و موسى مى‌پردازند.
همچنين به نظر مى‌رسد سوره‌هايى كه به انبياى بنى‌اسرائيل ـ جز حضرت موسى كه در بسيارى از سوره‌هاى اين مرحله حضور دارد ـ مى‌پردازند، اطلاعات قابل توجهى از ديگر انبيا چون هود، لوط، صالح، شعيب و حتى نوح را ارائه نمى‌كنند. از يوسف تنها در سوره يوسف بحث شده و از يونس گزارش محدودى در سوره يونس آمده است. داود و ايوب در سوره ص‌و زكريا، يحيى، مريم و عيسى در سوره مريم در كنار ديگر پيامبران قرار نگرفته‌اند. تنها استثناى اين مدعا يكى از دو حكايت حضرت سليمان است كه از روابط او با مملكت سبا سخن مى‌گويد و در سوره نمل آمده است و در اين سوره حكايت صالح و لوط نيز وجود دارد.
بيشترين گزارشهاى تاريخى اين مرحله درباره رسالت موسى و رابطه او با فرعون و بنى‌اسرائيل است كه حدود‌37% حجم گزارشهاى اين مرحله است، از اين رو هرچند سوره‌اى با نام موسى وجود ندارد؛ اما در عمل 100% گزارشهاى تاريخى سوره طه و گزارشهاى سوره قصص (با محاسبه ماجراى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 37
قارون)، 70% گزارشهاى سوره يونس، 51% گزارشهاى سوره اعراف، 39% گزارشهاى سوره شعراء، 15% گزارشهاى سوره نمل، 15% گزارشهاى سوره مريم و 3% گزارشهاى سوره هود به موسى و قومش مى‌پردازند.
حكايت حضرت يوسف هم 16% داده‌هاى تاريخى را به خود اختصاص داده است. 13% گزارشهاى تاريخى به ديگر انبياى بنى‌اسرائيل از جمله ايوب، داود، سليمان، عيسى و يونس اختصاص يافته است؛ بنابراين حجم گزارشهاى مرتبط به بنى‌اسرائيل و انبياى آنها در مجموع به‌67% مى‌رسد؛ و 32% اطلاعات تاريخى اين دوره به انبياى ديگرى چون آدم، نوح، ابراهيم، هود، صالح، شعيب و لوط اختصاص يافته است. در ميان آدم، نوح و ابراهيم، نوح اخبار بيشترى در اين مرحله دارد كه حدود 7% است. اينكه حضرت آدم به لحاظ آنكه قومى براى او تصوير نشده گزارشهاى فراوانى ندارد قابل درك است؛ اما تأكيد بر نوح بيش از ابراهيم در اين مرحله قابل تأمل است. گزارشهاى مربوط به حضرت ابراهيم دراين مرحله كمتر از صالح، شعيب و سليمان و اندكى بيش از هود است.
براى تبيين تأكيد قرآن بر تاريخ انبياى بنى‌اسرائيل در مرحله دوم مكى، بايد به وضعيت فرهنگى قريش و جهان پيرامونى آن در عصر بعثت توجه كرد تا مشخص گردد چه برنامه و طرحى در پى اين تأكيد بوده است. قريش و ديگر اقوام عرب شبه جزيره در آستانه ظهور اسلام برترى فرهنگى اهل كتاب را در شبه جزيره پذيرفته بودند، هرچند براى آنان دشوار بود.[15] همه كانونهايى كه قريش با آنها وارد تجارت شده بود از جمله شام، عراق، يمن و حبشه از كانونهاى اهل كتاب بودند. اين فرهنگ در سراسر امپراتورى روم (حوزه مديترانه‌اى) رايج بود و از اين رو فرهنگ امى اقوام عرب شبه جزيره نمى‌توانست در برابر آن برترى يابد.
يكى از راهكارهايى كه قريش در برابر عناصر تاريخى قرآن در پى گرفتند، استمداد از عناصر فرهنگى پارسى است؛ به عنوان نمونه نضر بن حارث از تاريخ شخصيتهاى پارسى مى‌خواست به عنوان رقيبى در برابر عناصر قرآنى استفاده كند[16]؛ اما گزارشى مبنى بر اينكه قريش از عناصر اهل كتاب در هماوردى با قرآن استفاده كرده باشد نيست. شادى قريش از پيروزيهاى خسرو پرويز در برابر روم نيز نشانه ديگرى بر اين تقابل است.[17] از طرفى شخصيتهاى تاريخى كه در قرآن از آنها حكايت شده بيشتر همان شخصيتهايى اسرائيلى تبارند و عمده اطلاعات تاريخى ارائه شده در اين دوره به آنان تعلق دارد.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 38
به نظر نزول حجم وسيعى از قصص قرآنى در اين مرحله بر آن است تا همه انبياى الهى را در منظومه فرهنگى جديدى كه قرآن آورده، قرار دهد تا فرهنگ اهل كتاب كه تمايز آشكارى با فرهنگ امى شبه جزيره دارد و بر آن چيره است، درون آن جاى گيرد و برترى و اعتبار خود را نزد اقوام عرب از دست دهد، از اين رو سوره‌هاى اين دوره، درصددند تا همه بشر را يك مجموعه معرفى كنند و بگويند كه تبار همه انسانها به حضرت آدم مى‌رسد و آغاز انشعاب همه ملل به دوره نوح و پس از وى باز مى‌گردد. ابراهيم پدر مشترك قريش و همه انبياى بنى‌اسرائيل است. در فرهنگ جديد قرآنى، رسالتهاى محقق شده در ميان يهوديان صرفاً منتى الهى‌اند و نبايد مايه فخر يا خودبرتربينى اهل كتاب شوند؛ همچنين نوع نگرش قرآن به انبياى بنى‌اسرائيل متفاوت از تصوير اين انبيا در عهدين است. قرآن افزون بر شخصيتهاى مطرح شده در عهدين عناصرى جديد را از جمله قوم عاد، ثمود و پيامبرانى چون هود، صالح و شعيب به اين مجموعه افزوده است كه در تورات يا انجيل از آنها اثرى نيست.[18]
حال بايد پرسيد كه اطلاعات مخاطبان وحى از گذشته در اين مرحله شاهد چه تحولى بوده است؟ مرحله دوم با تاريخ داود، سليمان و ايوب آغاز مى‌شود و سپس فهرستى از انبيا در سوره ص‌به نمايش درمى‌آيد: ابراهيم، اسحق، يعقوب، اسماعيل، اليسع و ذالكفل. سپس در سوره اعراف حكايت كوتاهى از هر نبى به ترتيب بيان شده است: آدم، نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و موسى. در ادامه روايت ابراهيم، يحيى، زكريا، مريم و عيسى و همچنين فهرستى از ذريه نيكوكار پيامبرانى چون آدم، نوح، ابراهيم و اسرائيل (يعقوب) در سوره مريم آمده است. سوره طه يكسره حكايت موسى است. در سوره شعرا افزون بر موسى از ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب هم گزارش شده است. سوره نمل با پرداختن مجدد به حكايت لوط و صالح از بلقيس و روابط او با سليمان نيز سخن گفته است. سوره‌قصص هم تنها حكايت موسى است. در سوره يونس بخشهايى از داستان نوح و موسى آمده است. در سوره‌هود نيز همچون سوره شعراء و اعراف هر نبى بخشى از گزارشهاى تاريخى را به خود اختصاص داده است: نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب و موسى. در پايان اين مرحله حكايت مبسوط يوسف آمده كه در آن گزارشهايى از حضرت يعقوب نيز وجود دارد. تصويرى كه در پايان اين دوره به مخاطبان وحى ارائه مى‌شود بدين شرح است:

الف. حضرت آدم(عليه السلام):

درباره وى تنها در سوره اعراف اطلاعاتى آمده است. داستان خلقت آدم، امتناع شيطان از سجده كردن بر انسان، سكونت آدم و همسرش در بهشت و نهى آنها از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 39
خوردن درخت ممنوع، هشدار از وسوسه شيطان و لغزش آن دو، در اين روايت آمده‌اند. (اعراف/7، 11ـ 24)

ب. حضرت نوح(عليه السلام):

حكايت نوح و قومش در 4 سوره آمده است. حكايت نوح در سه سوره نخست؛ يعنى اعراف، شعراء و يونس كه به لحاظ گزارش از رخدادهاى تاريخى تقريباً به يك مضمون اشاره دارند و تفاوت اين سه روايت به نحوه واكنش سران قوم نوح به پيامبرى او، پيامش و برخورد آنها با مؤمنان بازمى‌گردد. بر اين اساس نوح ضمن معرفى خود به عنوان فرستاده‌اى امين كه هيچ مزدى براى مأموريت خود نمى‌خواهد، قوم خود را به پرستش الله و پيروى از او فرا مى‌خواند و آنها را از عذاب روز بزرگ هشدار مى‌دهد. قوم نوح از اينكه يكى از آنها ادعاى پيامبرى مى‌كند شگفت زده بودند و برايشان پذيرفتنى نبود و او را در گمراهى آشكار دانسته و مؤمنان را افرادى پست خواندند و از نوح خواستند آنها را از خود براند و پس از مدتى به او گفتند: اگر دست برندارد او را سنگسار خواهند كرد. خداوند هم سوارشدگان بر كشتى را نجات داد و تكذيب كنندگان را غرق كرد (يونس/ 10،71ـ74؛ شعراء/26، 105ـ120؛ اعراف/ 7، 59 ـ 64)؛ اما در روايت چهارم، در سوره هود حكايت نوح و قومش بسط يافته است و افزون بر گفته‌هاى پيشين آمده كه به نوح وحى شد كه ديگر كسى به او ايمان نمى‌آورد و نوح مأمور شد كشتى بسازد. به هنگام ساختن كشتى، اشراف او را به سخره مى‌گرفتند؛ اما او كار خود را ادامه مى‌داد. سپس آب همه جا را گرفت و نوح مأمور شد از هر حيوانى يك جفت در كشتى جاى دهد. فرزند نوح به او ايمان نياورد و به رغم اينكه نوح نجاتش را از خداوند خواسته بود، غرق شد. سپس آب فرو رفت و كشتى به امان فرود آمد و نوح و مؤمنان مشمول بركات الهى شدند. (هود/11، 25 ـ 48)

ج. حضرت هود(عليه السلام):

يكى از سوره‌هاى اين مرحله با نام هود نامگذارى شده است. با اين حال گزارش از هود و قومش در سه سوره اعراف، شعرا و هود يكسان است. بر اساس اين گزارشها قوم عاد قومى بودند كه پس از طوفان نوح مى‌زيستند و از نعمتهاى گسترده الهى از جمله كشاورزى و چشمه‌هاى آب، برخوردار بودند. هود از آنها خواست از چندخدايى كه پدرانشان پيرو آن بودند دست بردارند و الله را بپرستند. وى به آنها وعده داده بود كه با توبه و دست برداشتن از پيروى گنهكاران از نعمتهاى بيشترى برخوردار خواهند شد؛ اما قوم عاد وى را دروغگو و نادان خواندند و حاضر نشدند خدايان خود را رها كنند و از هود حجت خواستند. اين بود كه خداوند هود و مؤمنان را نجات داد و قوم عاد را گرفتار عذاب كرد.(اعراف/7، 65ـ72؛ شعراء/ 26،123ـ140؛ هود/ 11،50ـ60)

د. حضرت ابراهيم(عليه السلام):

درباره ابراهيم، چند حكايت كوتاه آمده است؛ نخستين گزارش به كنار
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 40
نهادن خدايان ديگر و پرستش الله تعلق دارد. در اين گزارش آمده كه ابراهيم كوشيد پدر (عمو) خود را از پرستش خدايان ديگر باز دارد؛ اما او نپذيرفت و از ابراهيم خواست تا زمانى كه خدايان او را نمى‌پرستد، از او دور شود. ابراهيم از او جدا شد و آن‌گاه خداوند اسحاق و يعقوب را به او عطا كرد و آن دو را پيامبر گردانيد. (مريم/ 19، 40 ـ 49)
در سوره شعرا هم شبيه همين روايت آمده است، جز اينكه متن گفت و گوهاى آنان نيز گزارش شده است. در آن گفت و گوها ابراهيم خدايان قوم خود را ناتوان از شنيدن و نفع رساندن دانسته و آنها را دشمنان خود معرفى مى‌كند. (مريم/19، 40ـ49؛ شعرا/26، 69ـ 90)
گزارشى هم از كهنسالى ابراهيم در اين مرحله در دست است؛ زمانى كه مأموران عذاب قوم لوط نزد او آمدند و او را به فرزندى به نام اسحاق و پس از او به يعقوب بشارت دادند. اين بشارت براى همسر فرتوت ابراهيم شگفت‌انگيز شد. بعد از آن ابراهيم متوجه شد كه بشارت‌دهندگان مأموران عذاب قوم لوط‌اند و كوشيد تا قوم لوط را شفاعت كند؛ اما از ابراهيم خواسته شد كه از اين كار دست بردارد، چراكه خواست الهى چنين بود. (هود/11،69ـ76)

هـ. حضرت لوط(عليه السلام):

درباره قوم لوط و پيامبر آنها، سه گزارش متعدد در سوره‌هاى اعراف، نمل و شعراء بيان شده است. محتوا و حجم اين گزارشها تا حدود بسيارى به هم نزديك‌اند و گويا يك گزارش سه بار تكرار شده است. بر اساس اين گزارش، لوط مردان قوم خود را سرزنش مى‌كند كه چرا همجنس گرا شده‌اند و آنها را نخستين انسانهايى دانسته كه چنين رفتارى مى‌كنند. در برابر پافشارى لوط، قومش او را تهديد كردند كه چنانچه به سخنان خود ادامه دهد، او را از قريه بيرون خواهند انداخت؛ آن‌گاه خداوند لوط و خانواده‌اش (جز همسرش) را نجات داد و قوم او را به عذابى از باران گرفتار ساخت. (شعراء /26، 160 ـ 173)

و. حضرت صالح(عليه السلام):

گزارش حضرت صالح در 4 سوره اعراف، شعراء، نمل و هود مطرح شده است. با تكيه بر اين گزارشها، قوم ثمود پس از قوم عاد مى‌زيستند و از نعمتهاى فراوانى برخوردار بودند. كشاورزى آنها بسيار رونق داشت و خانه‌هاى خود را يا به صورت قصر در دشتها مى‌ساختند يا كوهها را مى‌تراشيدند. آنان خدايان متعددى را مى‌پرستيدند و به لحاظ اجتماعى و اقتصادى، به دو گروه مستكبر و مستضعف تقسيم شده بودند. بر اساس گزارشهاى قرآنى، بهره‌كشان 9 گروه بودند و كارشان تباهى بود. صالح آنها را به خداى واحدى به نام الله دعوت كرد و توانست بخشى از مستضعفان را موحد سازد؛ اما مستكبران مفسد، صالح را كه تا پيش از اين به او علاقه داشتند، سِحرشده دانستند، نبوتش را انكار كردند و از او معجزه خواستند. صالح ماده شترى را نشانه نزدشان آورد. صالح از آنها خواست روزانه آب را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 41
ميان خود و ماده شتر تقسيم كنند تا يك روز براى آنها باشد و يك روز براى ماده شتر. وى همچنين از آنها خواست تا به اين ماده شتر اجازه چرا دهند و به آن آزارى نرسانند؛ اما آنها ناقه را كشتند و پس از سه روز گرفتار عذاب الهى شدند. (اعراف/7، 73ـ79؛ شعراء/26، 142ـ159؛ نمل/ 27، 45ـ53؛ هود 11/60ـ68)

ز. حضرت شعيب(عليه السلام):

شعيب به سوى قومى موسوم به «اصحاب ايكه» فرستاده شد. آنها خدا يا خدايانى جز الله را مى‌پرستيدند و در داد و ستد حق ديگران را ناديده مى‌گرفتند. شعيب آنها را از اين كار بازمى‌داشت و به الله دعوتشان مى‌كرد. عده‌اى به او ايمان آوردند. مستكبران مؤمنان را زيان‌ديده مى‌خواندند و در مسير آنها قرار مى‌گرفتند تا آنها را به آيين پيشين باز گردانند. قوم شعيب او را تهديد كردند كه اگر از آيين جديد دست برندارد، او را از قريه بيرون خواهند كرد كه نشان مى‌دهد وى در رسالت خود، از موفقيت قابل ملاحظه‌اى برخوردار شده بود. شعيب و مؤمنان حاضر نشدند از ايمان خود دست بردارند. و قوم شعيب به عذاب گرفتار شد و مؤمنان نجات يافتند. (اعراف/7، 85ـ93؛ شعراء/26، 175ـ190)

ح. حضرت داود(عليه السلام):

در حكايت داود به مخاطب منتقل مى‌شود كه وى همواره رو به سوى خدا داشت و خداوند نعمتهايى به او داده است؛ از جمله تسبيح كوهها همراه با داود، فرمانبرى پرندگان از او، پادشاهى استوار شده، حكمت، امتحان شدن داود توسط خداوند و توبه او، خلافت الهى و داورى فيصله بخش او در ميان مردم. سخن از نعمت فرزندى چون سليمان به داود، پايان بخش اين بحث است. (ص/38،17ـ26)

ط. حضرت سليمان(عليه السلام):

گزارش از سليمان با اين بيان آغاز مى‌شود كه خداوند او را به داود عطا فرمود و او وارث داود بود. در اين روايت سليمان مورد آزمون الهى قرار مى‌گيرد. سپس درخواست توبه مى‌كند و از خداوند مى‌خواهد تا سلطنتى به او دهد كه در آينده همانندى نداشته باشد. خداوند، باد را در اختيارش گذاشت و شياطين هم در ساخت‌و ساز و يافتن گوهرهاى دريا به او كمك مى‌كردند. او شياطين گمراه كننده را به زنجير كشيد. (ص/‌38،30ـ40)
در اين روايت تصوير كاملا روشنى از نحوه امتحان سليمان عرضه نشده؛ اما تأكيد شده كه او بنده خوبى بود و بسيار به درگاه الهى رجوع مى‌كرد. (ص/38،17،30،44)
در سوره نمل هم روابط سليمان با حكومت سبأ بيان شده است. در آن سوره، روايت با سليمان و حكومت و نعمتهايى كه خداوند بدو داده آغاز مى‌گردد؛ مانند علم، برترى، دانستن زبان حيوانات، سپاهيانى اعم از بشر، جن و پرندگان. بر اساس اين روايت، هدهد براى سليمان از سرزمين سبأ خبر مى‌آورد كه حاكمى با شكوه در سبأ حكم مى‌راند و وى زنى است و مردم آن در برابر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 42
خورشيد سجده مى‌كنند. مأموريت مجدد هدهد، گفت‌و‌گوهاى ملكه سبأ با بزرگان حكومت سبأ، هدايايى كه براى سليمان فرستاده شد و در نهايت حضور ملكه سبأ در تختگاه حكومت سليمان از گزارشهايى است كه در اين روايت مطرح شده‌اند. ادامه گزارش از ايمان ملكه سبأ به پروردگار سليمان و سرزمين سليمان خبر مى‌دهد، به ويژه كه دو معجزه از وى ديد: نخست قصرى بلورين و دوم تخت حكمرانى خود را كه نزد سليمان يافت.(نمل/27،20ـ44)

ى. حضرت ايوب(عليه السلام):

روايت ايوب پس از روايت سليمان، كوتاه‌تر و به لحاظ محتوا متفاوت است. در اين روايت ايوب از خدا در برابر شيطان كه او را به رنج و عذاب گرفتار كرده است شكايت مى‌كند و آن‌گاه به خواست خداوند چشمه‌اى به جوشش افتاده تا آب آن، براى شست و شو و نوشيدن ايوب استفاده شود و خانواده ايوب به او باز گردانده مى‌شوند. ايوب مأمور مى‌شود سوگند خود را نشكند و وى با دسته‌اى از گياه بزند. (ص/38،41 ـ 44) اين روايت بسيار مختصر و مبهم ارائه شده و تصوير كاملى از ماجراى ايوب نيست.

ك. حضرت زكريا(عليه السلام) و يحيى(عليه السلام):

آغاز سوره مريم با داستان زكريا آغاز مى‌شود كه در گفت و گوى خود با خداوند به هنگام كهنسالى، از وى خواست وارثى پسنديده به او عطا كند تا ميراث بر او و آل يعقوب باشد. زكريا از وارثان كنونى خود بيم داشت. خداوند هم بشارت تولد فرزندى را به او داد و از اين بابت كه همسر زكريا در سنى نبود كه بتواند فرزندى بياورد، زكريا شگفت زده شد. فرزند آنها، يحيى در حالى‌كه هنوز مرد كاملى نشده بود حكم الهى را دريافت كرد و به او گفته شد كه كتاب را با قدرت بگيرد. روايت يحيى با اوصافى از وى همچون پرهيزگارى، نيكى كردن به والدين، تواضع و ... ادامه مى‌يابد و با درودى الهى بر يحيى به پايان مى‌رسد. (مريم/19، 2 ـ 15)

ل. حضرت مريم(عليها السلام) و عيسى(عليه السلام):

روايت مريم از آنجا آغاز مى‌شود كه از اطرافيان خود فاصله گرفت. فرستاده شدن روح الهى نزد مريم، باردار شدن او، پناه بردن مريم به درخت خرما به هنگام زايمان، دستور روزه سكوت به مريم، شگفتى مردم، سخن گفتن و اقرار فرزندش به دريافت كتاب و پيامبر شدن و مبارك بودن، توصيه خداوند به عيسى به برپا داشتن نماز و زكات و نيكى به والدين در اين روايت به چشم مى‌خورد. در پايان اين روايت عيسى برخود درود مى‌فرستد و آن‌گاه خداوند فرزند خدا بودن عيسى را رد كرده و از اختلاف‌نظر‌ميان منكران اين نظر خبر مى‌دهد. (مريم/ 19، 15ـ 39)

م. حضرت موسى(عليه السلام)، بنى‌اسرائيل و فرعون:

روايت موسى در اين مرحله، نسبت به روايت ديگر انبيا بسيار مبسوط است و ابعاد و زواياى گوناگون حيات وى همراه با گفتوگوهاى فراوانى نقل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 43
شده است. اين روايت به رغم مبسوط بودن، از انسجام برخوردار نيست؛ زيرا در هر سوره و به هر مناسبت بخشهايى از آن بيان شده است. يكى از كامل‌ترين گزارشهاى سوره‌هاى مرحله دوم، گزارش سوره اعراف از موسى است؛ اما تولد موسى و به آب افكندن او و زندگى در دربار فرعون و فرارش به مدين و ... در اين روايت نيامده است. در عوض گزارشهاى سوره‌هاى قصص و طه اين بخشها را پوشش مى‌دهند.
تاريخ حضرت موسى با اين مقدمه شروع مى‌شود كه تقدير الهى چنين بود كه بنى‌اسرائيل ستمديده از فرعون كه به استضعاف رسيده بودند، به قدرت برسند و رهبر و ميراث‌بر شوند، از اين رو به مادر موسى وحى شد كه اگر بر جان كودكش ترسيد، او را به رود بسپارد و هيچ نگرانى به خود راه ندهد؛ زيرا خداوند موسى را به او باز خواهد گرداند. آل‌فرعون موسى را از رود گرفتند و مى‌خواستند او را بكشند؛ اما همسر فرعون از آنها خواست كه او را نكشند، بلكه او را به پسرى بپذيرند. همزمان مادر موسى بسيار مضطرب بود و براى اينكه از اندوه بيرون آيد موسى شير هيچ دايه‌اى را نپذيرفت تا اينكه در جست و جوى دايه، اين كار به مادر موسى واگذار شد.
موسى به روزگار جوانى و در حادثه درگيرى ميان يك مصرى و يك اسرائيلى، ناخواسته مصرى را كشت و فرداى آن روز دريافت كه فردى كه از او حمايت كرده بود، از كار موسى پرده برداشته است. از اين رو موسى از مصر فرار كرد و در مدين با دخترانى كه به شبانى مى‌خواستند گوسفندان خود را آب دهند، روبه رو شد و به آنها كمك كرد. دختران حكايت موسى را براى پدر خود بازگفتند. يكى از آنها پيشنهاد داد كه موسى را به كار گيرند و چنين شد كه موسى تعهد كرد 8 يا 10 سال كار كند و يكى از دختران را به همسرى برگزيند. (قصص/28، 15 ـ 27)
پس از اين سالها و در يكى از شبها كه موسى مسير خود را گم كرده بود، آتشى ديد و اميدوار شد تا با رفتن نزد صاحبان آتش، راه خود را بازيابد و اينجا بود يكه خداوند او را صدا زد و مأمورش كرد نزد فرعون رود به او اطمينان داد كه گزندى به او نرسد و برادرش هارون را ياور وى تعيين كرد. (قصص/28، 29 ـ 35)
ادامه اين روايت در چند سوره آمده كه روايت سوره اعراف در اين بخش مبسوط‌تر و كامل‌تر است. بر اساس اين گزارش موسى و هارون نزد فرعون رفتند و مأموريت خود را اعلام داشتند و در برابر درخواست دليل از جانب فرعون، او از معجزه عصا و دست درخشان استفاده كرد. مشاوران فرعون از او خواستند تا ساحران اطراف و اكناف به دربار آيند تا با موسى رقابت كنند. ساحران مردم را شگفت‌زده كردند؛ اما چون معجزه موسى را ديدند سر به سجده گذاشتند. فرعون همه اين رخدادها را تهديدى بر ضدّ خود و سرزمينش تلقى كرد و سخت‌گيرى خود را بر بنى‌اسرائيل افزود و موسى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 44
هم ناگزير آنها را به صبر فرا مى خواند. در اين زمان مصر دچار بيمارى و آفات كشاورزى شد و فرعون وعده داد كه اگر موسى از خداى خود بخواهد و اين بلايا برطرف شود بنى‌اسرائيل را با او خواهد فرستاد؛ اما پس از رفع بلاها به وعده خود وفا نكرد. رنج و مشقت بنى اسرائيل در اين مرحله در اين گزارش بيان نشده است (اعراف/7،102 ـ 135)؛ اما در سوره يونس آمده كه موسى از بنى‌اسرائيل خواست تا بر الله توكل كنند، از خانه‌هاى خود به عنوان عبادتگاه استفاده كنند و از مقاومت دست برندارند. سپس خداوند بنى‌اسرائيل را از آب گذرانيد و فرعونيان را غرق ساخت. (يونس/10،75ـ93)
در ادامه روند حركت، بنى‌اسرائيل در بيابان با كم‌آبى مواجه شدند و خداوند از موسى خواست تا با عصاى خود به سنگ بكوبد و در نتيجه 12 چشمه جارى گرديد تا هر قبيله از قبايل دوازده‌گانه بنى‌اسرائيل از آن بنوشند. غذاى آنان نيز از آسمان نازل شد كه در قرآن از آن با «مَنّ» و «سلوى» (بلدرچين و ترنگبين) ياد شده است؛ آن‌گاه موسى از قوم خود جدا شد تا 30 روز به وعده‌گاه رود؛ اما چون به ميعاد پروردگارش رسيد، 40 روز به طول انجاميد. خداوند به خواست موسى تجلى كرد و سپس الواحى مكتوب كه پندها و جزئيات امور در آن بود به وى سپرده شد و بدو خطاب شد كه شتاب كرده است و دريافت كه سامرى آنها را از الله بازگردانده تا بتى به شكل گوساله را بپرستند. موسى در بازگشت به ملامت بنى‌اسرائيل و برادرش هارون پرداخت، هرچند هارون خود را بى‌گناه دانست. (طه/20،9 ـ 98؛ اعراف/7، 142 ـ 160)

3. آگاهى تاريخى در مرحله سوم مكى:

پس از سوره يوسف، سبك و سياق داده‌هاى تاريخى متفاوت مى‌گردد و اين امر تا آخرين سوره مكى همچنان ادامه يافته است. سوره‌هاى مورد بررسى در اين مرحله عبارت‌اند از: حجر، لقمان، سبأ، غافر، فصّلت، زخرف، ذاريات، جاثيه، احقاف، كهف، نوح، ابراهيم، انبيا، مؤمنون، حاقّه و عنكبوت. با اينكه حجم آيات مكى در اين مرحله 49% از كل آيات مكى است، آمار آيات تاريخى اين بخش، به صورت قابل توجهى كاهش يافته است، به گونه‌اى كه 32% گزارشهاى تاريخى در اين دوره نازل شده‌اند؛ در حالى‌كه در مرحله دوم حجم آيات نسبت به كل آيات مكى 47% بود و سهم گزارشهاى تاريخى آن به 65% از كل گزارشهاى تاريخى دوره مكى مى‌رسيد.
به لحاظ محتوايى بايد گفت در اين مرحله سعى شده با تكرار گفته‌هاى سابق، داده‌هاى تاريخى پيش بيان شده، مجدداً در حافظه مخاطبان حاضر گردند. داده‌هاى تاريخى و غيرتكرارى اين مرحله درباره لقمان، مؤمن آل فرعون، هامان، اصحاب كهف، احقاف، قوم سبأ و به ويژه ابراهيم است. در برايند آيات تاريخى اين مرحله، مى‌توان گفت پس از آنكه در مرحله دوم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 45
گزارشهاى مبسوط تاريخى ارائه شده، مرحله سوم مرحله نتيجه‌گيريهاست كه گاه در آيات نيز انعكاس آشكارى يافته است، از اين رو با اينكه در مجموع گزارشهاى تاريخى اين دوره كوتاه‌تر است؛ اما در عين كوتاهى نگاهى جامع دارد و از بسيارى از اقوام و انبيا در آنها ياد مى‌شود. اينكه خواسته همه انبيا يكى بوده و روندى كه همه انبيا با آن مواجه مى‌شوند و حمايتى كه خداوند از انبيا مى‌كند نمونه‌هايى از اين نوع نتيجه‌گيرى‌ها هستند كه همراه با نام اقوام و انبياى آنها طرح مى‌شوند.
از جمله اين نتايج آن است كه تنها خواسته انبيايى چون نوح، ابراهيم، موسى و عيسى و پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) آن بود كه مردم در ديندارى خود چندخدايى را رها كنند و تنها الله را بپرستند (شورى/42،13) و از همين‌رو ابراهيم پيرو نوح شناخته مى‌شود. (صافّات/37،83)
نتيجه ديگرى كه بدان تصريح شده تعميمى است كه ميان پيامبران و اقوام آنها صورت گرفته است. همه پيامبران براى دعوت قوم خود به توحيد از نشانه‌ها (آيات) استفاده مى‌كردند. نخستين پاسخ همه اقوام اين است كه پيامبران با ديگران فرقى ندارند و تنها مى‌خواهند ما را از آيين مرسوم نياكانمان باز دارند. درخواست معجزه همه اقوام از پيامبرانشان، پاسخ انبيا مبنى بر اينكه نبى همچون ديگر انسانهاست و با آنها فرقى ندارد مگر در منّت الهى كه شامل حالش شده و آوردن معجزه به اراده الهى مشروط است، صبر مؤمنان در برابر آزارى كه مى‌ديدند و تصميم نهايى همه اقوام بر اينكه مؤمنان بايد از گفته‌هاى خود دست بردارند يا از سرزمين اخراج خواهند شد، همگى از اين نتايج‌اند. (ابراهيم/14،10ـ13)
اين تعميم، تأثير قابل ملاحظه‌اى بر پيامبر و مؤمنان و نيز قريش مى‌گذارد، زيرا به پيامبر اين اعتماد را مى‌دهد تا هيچ‌گاه نااميد نشود و خللى به اراده و توان خود راه ندهد. از سوى ديگر مشخص خواهد شد كه در روند پذيرش ايمان، سران هر قوم با بيشترين مقاومت به رويارويى با پيامبر مى‌ايستند و اينان همان اشراف و متنفذانى هستند كه در عصر ابراهيم و در عصر همه پيامبران بودند و اجازه نمى‌دادند مردمان سرزمينشان به پيامبران جديد ايمان بياورند. بر اساس داده‌هاى تاريخى اين مرحله، هر قوم بسته به نوع انتخابى كه دارد پاداش مى‌گيرد. اقوامى چون بنى‌اسرائيل و مؤمنان به پيامبران پيشين، از بلايا و مصائب نجات مى‌يابند و خداوند آنها را در اين دنيا متنعم مى‌سازد، نسلشان را پايدار مى‌كند و در ميان آنها پيامبرانى قرار مى‌دهد كه از ديگران برترند. (جاثيه/45،16؛ صافّات/37، 77، 115 ـ 119؛ دخان/44،30 ـ 32)
اقوامى كه به الله ايمان نياورند، دچار گرفتارى و مشكلات و عذابهاى الهى مى‌شوند و سپس برخى از اين عذابهاى دنيوى كه بارها در مرحله اول و دوم بيان شده بود يادآورى مى‌گردد:«صـعِقَةِ عاد وثَمود».(فصّلت/41،13)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 46
در بيان هشدارها، از اقوامى ياد مى‌شود كه در حافظه تاريخى قريش بيشتر حضور دارند. بدين منظور به دو قوم اشاره مى‌شود: يكى قوم سبأ و ديگرى قوم تُبَّع. قوم سبأ در محدوده مأرب در يمن زندگى مى‌كردند و پس از شكستن سد مأرب و فروپاشى اقتصاد آنها، موجى از مهاجرت در شبه جزيره عربستان به راه افتاد.[19] در آياتى از اين مرحله بيان شده كه آنها باغستانهايى گسترده داشتند كه بر اثر ناسپاسى، گرفتار سيل و مردمانشان پراكنده شدند: «لَقَد كانَ لِسَبَإ فى مَسكَنِهِم ءايَةٌ جَنَّتانِ عَن يَمين وشِمال كُلوا مِن رِزقِ رَبِّكُم واشكُروا لَهُ بَلدَةٌ طَيِّبَةٌ ورَبٌّ غَفور * فَاَعرَضوا فَاَرسَلنا عَلَيهِم سَيلَ العَرِمِ ... * ... و مَزَّقنـهُم كُلَّ مُمَزَّق اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِكُلِّ صَبّار شَكور».(سبأ/34، 15 ـ 19) قوم تُبّع نيز از حاكمان متأخر و مجرم يمن بودند و خداوند آنها را هلاك كرد: «اَهُم خَيرٌ اَم قَومُ تُبَّع والَّذينَ مِن قَبلِهِم اَهلَكنـهُم اِنَّهُم كانوا مُجرِمين».(دخان/44،37)
نتيجه‌گيرى ديگرى كه در اين مرحله اهميت بسزايى دارد اعلام حمايت خداوند از انبياى الهى و مؤمنان است. طى برخى آيات اين مرحله، خداوند از يكايك انبيا و رسولان خود نام مى‌برد و نحوه نجات دادن آنها را بيان مى‌كند. گذشته از اشارات متعدد و پراكنده به مفهوم «نجات مؤمنان» در اين مرحله، گزارشهاى تاريخى سوره انبيا، يكسره گزارش از حمايت خداوند از انبيا و نجات آنان است، ازاين رو مى‌توان مشاهده كرد كه در طول سوره، 6 بار عبارت «نجات داده‌ايم» تكرار شده است و گاه با افعال ديگرى چون كشف ضُرّ (انبياء/21،84)، حفظ (انبياء،82) و نصرت (انبياء،77) به آن اشاره شده است. بت‌شكنى ابراهيم و نجات او از آتش (انبياء،51 ـ 70)، نجات لوط از قومش (انبياء،71 و 74)، نجات نوح (انبياء،76)، برطرف كردن ناراحتيهاى ايّوب (انبياء،84)، نجات يونس از غصه (انبياء،87)، نجات زكريا از تنهايى (انبياء،90) و طرح مسئله حمايت الهى از مؤمنان مى‌تواند بيانگر نااميدى پيامبر از ايمان قريش در پايان عصر نزول آيات مكى باشد. طرح ماجراى اصحاب كهف در اين دوره نيز حكايت ديگرى از حمايت خداوند از كسانى است كه الله را مى‌پرستند.
پس از شاخصه نتيجه‌گيرى، شاخصه ديگرى مى‌توان براى گزارشهاى تاريخى اين دوره برشمرد. بر اساس آمار به‌دست آمده از ميزان گزارشهاى اين مرحله مى‌توان گفت كه بيشترين رشد گزارشهاى تاريخى در مرحله سوم به اخبار مربوط به حضرت ابراهيم تعلق دارد. گزارشهاى ابراهيم كه در مرحله دوم در مقايسه با ديگر پيامبران ناچيز بود،‌به گونه‌اى افزايش يافته كه اين پيامبر را، در صدر گزارشهاى تاريخى مرحله سوم قرار داده و در سوره‌هاى متعددى ارائه شده است.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 47
قريشيان نسب خود را به ابراهيم مى‌رسانند. آنان به پدران و اجدادشان احترام بسيارى مى‌گذارند و الگوهاى رفتارى خود را از آنها مى‌گيرند. حال قريش با اين مسئله مواجه است كه پس از آشنايى با انبيا و اقوام پيشين، چه رفتارى از خود نشان دهد. اينجاست كه با حجم انبوهى از گزارشهاى تاريخى مربوط به ابراهيم، پدر اعلاى خود رو‌به‌رو مى‌شود. انتخاب حكايت بت شكنى ابراهيم، كه به صورت روايتهاى متعدد و مكرر در اين مرحله بيان شده (انبيا/21،51ـ73؛ صافّات/ 37،99ـ113) و نيز حجم قابل توجه روايات حضرت ابراهيم در اين مرحله امرى درخور تأمل است. ابراهيم بتهاى معبد اقوام خود را شكسته و كعبه را بنيان نهاده بود تا مردم در آنجا با خداوند مناجات كنند و از او خواسته بود تا سرزمينى را كه مكه در آن قرار دارد ايمن گرداند، دلهاى مردم متوجه فرزندانش گردد و از بهره‌ها برخوردار شوند و فرزندانش از بت پرستى دور مانند. او توحيد را در تبار خود ماندگار ساخته و گفته بود كه از آنچه مى‌پرستيد بيزارم. (ابراهيم/14،35ـ41؛ قصص /28، 57؛ زخرف/43،26 ـ 28)
گزارش سوره انعام از اقدام ابراهيم، آغاز حكايت غير مستقيم خداوند با قريش است. ابراهيم، پدر اعلاى قريش از بتهايى كه پدرش (عمويش) آزر مى‌پرستد روى مى‌گرداند. وى سپس ستاره‌اى را برگزيد؛ اما چون پنهان شد، از پرستش آن دست برداشت. همين حكايت بر ماه و پس از آن خورشيد نيز رفت تا اينكه از همه خدايان برائت جست و توحيد خود را ابراز داشت. خداوند نيز در ذريه او پيامبرانى (اعم از بنى‌اسرائيل و ديگران) قرار داد و آنان را بر ديگران برترى بخشيد. (انعام/6، 74ـ90) بر اساس گزارش سوره انبياء، ابراهيم درباره بتهايى كه پرستش مى‌كنند، از پدر و قوم خود مى‌پرسد و آنان در پاسخ، خود را پيرو پدرانشان مى‌خوانند. ابراهيم همه آنها را به گمراهى آشكار منتسب مى‌كند و تصميم مى‌گيرد براى بتان آنها تدبيرى دراندازد.، او در فرصت مناسب بت‌هاى آنها را نابود مى‌كند و تنها بزرگ‌ترين آنها را باقى مى‌گذارد. قوم ابراهيم كه شنيده بودند او با بتهايشان مخالفت كرده است از او پرسيدند و وى در بازپرسى، خدايانشان را ناتوان دانست كه موجب شد براى حمايت از خدايان او را زنده بسوزانند؛ اما خداوند آتش را بر ابراهيم سرد و بى‌آسيب گرداند و او و نيز لوط را از دست آنان نجات داد تا به سرزمين مبارك برسند.(انبيا/21،51ـ71)
همين حكايت در سوره صافّات با توضيح كمترى ارائه شده؛ اما در پايان حكايت قربانى اسماعيل مطرح مى‌گردد، بدون آنكه از او نامى برده شود. در اين حادثه ابراهيم در رؤياى خود مى‌بيند كه پسر خود را قربانى مى‌كند. هنگامى كه رؤياى خود را با اسماعيل در ميان مى‌گذارد وى تسليم امر الهى مى‌گردد؛ ولى در مراسم قربانى به ابراهيم وحى مى‌شود كه اين آزمونى بود؛ همچنين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 48
تولد اسحاق به ابراهيم بشارت داده مى‌شود. (انبيا/21،51 ـ 73؛ صافّات/37،99 ـ 113) حكايت مهمانان ابراهيم كه به او بشارت فرزند دادند در مرحله دوم بيان شده بود و در اين مرحله نيز تكرار شده است. (ذاريات/ 51، 24 ـ 30)

4. آگاهى تاريخى‌درمرحله مدنى:

آيات مدنى نزديك به دو پنجم آيات و ناظر به مسائلى هستند كه در دوره مدنى رخ داده‌اند، از اين رو بزرگ‌ترين رخدادهاى اين دوره همچون رويارويى با يهود و جنگهاى بدر، احد، احزاب، تبوك و... بخش قابل توجهى از آيات را به خود اختصاص داده‌اند؛ اما آيات مدنى اشاره شده ناظر به حال و رخدادهايى بوده كه پس از هجرت روى داده و جزو آياتى كه آگاهى تاريخى مخاطبان قرآن را توسعه مى‌دهند قرار نمى‌گيرند، گرچه امروزه از قطعى‌ترين گزارشهاى عصر نبوى به شمار مى‌آيند. (=> بدر، احد، احزاب و ...)
آيات مدنى با سوره بقره كه بيش از دو جزء قرآن را در بر مى‌گيرد، آغاز مى‌شوند. بيش از نيمى از اين سوره به گفت و گوى قرآن با يهود تعلق دارد، زيرا بيشترين رويارويى يهوديان شبه جزيره با دين اسلام در مدينه در اويل عصر مدنى بود و اختصاص يافتن اين حجم از داده‌ها در نخستين سوره مدنى طبيعى به نظر مى‌رسد. به همين مناسبت، مرورى‌گذرا بر حوادثى كه بر بنى اسرائيل رفته صورت مى‌گيرد كه عمده آنها به تفصيل در مرحله مكى بيان شده بود. بر اين اساس عناصر تاريخى و محدود سوره‌هاى بقره، آل عمران، انعام، نساء و مائده، غالبا تكرار مواد ارائه شده در دوره مكى است و اين بازگوييها در راستاى محاجه با يهود شمال حجاز و يثرب بوده است؛ اما با هدف نكوهش و توبيخ و برخورد با خود برتربينى اهل‌كتاب. در صحنه‌هاى ارائه شده از سوى قرآن نسبت به يهود، مسائلى چون نعمتهاى اعطايى خداوند به بنى‌اسرائيل (بقره/2،40، 122)، رفتارهاى نادرست بنى‌اسرائيل از جمله ايمان نياوردن به نشانه‌هاى خدا، كشتن پيامبران (بقره،61)، عهد شكنى مكرر (بقره،100)، پيروى از شياطين در ملك سليمان (بقره،102) و خشم گرفتن خداوند بر آنها (آل‌عمران/3،112) گوشزد مى‌گردد. در نتيجه مى‌توان گفت داده‌هاى تاريخى عصر مدنى ناظر به يهوديان و سپس مسيحيان و اصلاح نگرشهاى آنان است. به همين مناسبت به معجزات مسيح، وضع حواريان و نزول مائده آسمانى تقاضا شده مسيح و گفت و گوى او با خداوند (مائده/5،110 ـ 117) اشاره مى‌شود، تثليث انكار مى‌گردد (نساء/4،171؛ مائده/5،17) و به صليب كشيده شدن مسيح رد مى‌شود. (نساء/4،157)

منابع

الاتقان، السيوطى (م. ‌911‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407‌ق؛ الاخبار الطوال، ابن داود الدينورى (م. ‌282‌ق.)، به كوشش عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الرضى، 1412‌ق؛ انساب الاشراف، البلاذرى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 49
(م. ‌279‌ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، 1417‌ق؛ بحث فى نشأة علم التاريخ عند العرب، عبدالعزيز الدورى، بيروت، دارالمشرق، 1993 م؛ البدء والتاريخ، المقدسى (م. ‌355‌ق.)، بيروت، دارصادر، افست، 1903 م؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. ‌310‌ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، احياء التراث العربى؛ تاريخ تاريخنگارى در اسلام، فرانتس روزنتال، ترجمه: اسدالله آزاد، مشهد، آستان قدس رضوى، 1365‌ش؛ التاريخ العربى والمورخون، بيروت، دارالعلم، 1978 م؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. ‌292‌ق.)، بيروت، دارصادر، 1415‌ق؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، قم، نشر اسلامى، 1411‌ق؛ جمهرة انساب العرب، ابن‌حزم (م. ‌456‌ق.)، به كوشش لجنة من‌العلماء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418‌ق؛ دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر بجنوردى، تهران، مركز دائرة‌المعارف بزرگ، 1372‌ش؛ درآمدى بر تاريخ‌گذارى قرآن، جعفر نكونام، تهران، هستى نما، 1380‌ش؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. ‌8 ـ 213‌ق.)، به كوشش مصطفى السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ فتوح البلدان، البلاذرى (م. ‌279‌ق.)، بيروت، دارالهلال، 1988 م؛ قرآن و كتاب مقدس، دنيز ماسون، ترجمه: تهامى، تهران، پژوهش و نشر سهروردى، 1385‌ش؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. ‌630‌ق.)، بيروت، دار صادر، 1385‌ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. ‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ مروج الذهب، المسعودى (م. ‌346‌ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دارالهجرة، 1409‌ق؛ المعجم الاحصائى، محمود روحانى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1366‌ش؛ المغازى، الواقدى (م. ‌207‌ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409‌ق؛ المفصل، جواد على، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م؛ الميزان، الطباطبايى (م. ‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق؛ النسب، ابن سلاّم الهروى (م. ‌224‌ق.)، به كوشش مريم محمد خير الدرع، بيروت، دارالفكر، 1410‌ق؛ واژه‌هاى دخيل در قرآن مجيد، آرتور جفرى، ترجمه: بدره‌اى، توس، 1372‌ش.

Encyclopedia of the Quran, Koninklijke Brill NV, Leide, The Netherland, 2001.
مهران اسماعيلى



[1]. براى اطلاعات بيشتر ر. ك: تاريخ تاريخنگارى در اسلام، ص‌25؛ التاريخ العربى و المورخون، ج‌1، ص‌49 ـ 51.
[2]. واژه‌هاى دخيل، ص‌114.
[3]. EQ,VOL 2, P.430, "History and the Quran"
[4]. المفصل، ج‌8، ص‌521.
[5]. به عنوان نمونه رك: المغازى، ج1، ص‌11 ـ 12.
[6]. بحث فى نشأة علم التاريخ عند العرب، ص‌17.
[7]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌612 ـ 613؛ الاتقان، ج‌1، ص‌10ـ 11؛ التمهيد، ج‌1، ص‌133.
[8]. ر. ك: درآمدى بر تاريخ گذارى قرآن.
[9]. الميزان، ج‌13، ص‌235.
[10]. كليه آمارى كه در اين مقاله ارائه مى‌شود توسط نويسنده به دست آمده است.
[11]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌7؛ مروج الذهب، ج‌1، ص‌52؛ تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌22.
[12]. اخبار الطوال، ص‌46؛ البدء و التاريخ، ج‌3، ص‌29؛ تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌566.
[13]. اخبار الطوال، ص‌7؛ مروج الذهب، ج‌2، ص‌13؛ تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌204.
[14]. النسب، ص‌344؛ جمهرة انساب العرب، ص‌462.
[15]. ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج‌10، ص‌475 ـ 477، «اهل كتاب، احمد پاكتچى».
[16]. السيرة النبويه، ج‌1، ص‌300؛ انساب الاشراف، ج‌1، ص‌139 ـ 141.
[17]. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌184؛ الكامل، ج‌1، ص‌479.
[18]. قرآن و كتاب مقدس، ج‌1، ص‌7 ـ 524.
[19]. تاريخ يعقوبى، ج‌3، ص‌195؛ فتوح البلدان، ص‌25؛ الكامل، ج‌1، ص‌655.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاريخ در قرآن

تاريخ در قرآن

گفت و گو با استاد يعقوب جعفرى
اشــاره

قرآن مجيد توجه ويژه اى به تاريخ و سرگذشت امت ها و ملت هاى گذشته و پيامبران پيشين دارد و آيات مربوط به حوادث تاريخى، بخش قابل توجهى از قرآن مجيد را تشكيل مى دهد. اما به طور قطع نگرش قرآن به حوادث تاريخى و نيز شيوه ارائه و طرح آن ها با نگرش مورخان و شيوه وقايع نگارى رايج، و نيز هدف قرآن از طرح وقايع تاريخى، تفاوت دارد. در اين گفت و گوى علمى با ديدگاه استاد محترم حجت الاسلام و المسلمين آقاى يعقوب جعفرى، مفسر و پژوهش گر قرآنى، در اين باره آشنا مى شويم.

نشريه: ابتدا از جناب عالى كه به رغم مشاغل زياد، دعوت ما را پذيرفتيد، تشكر مى كنيم. جناب استاد، شما سوابقى در زمينه تفسير قرآن داشته و مستحضريد كه آيات قابل توجهى از قرآن مجيد درباره تاريخ امت ها، حوادث تاريخى ملت هاى گذشته و سرگذشت انبيا و اولياست.آيا تا كنون در مورد نگرش تاريخى قرآن مجيد كارى صورت گرفته است؟
استاد: با تشكر از لطف حضرت عالى بايد عرض كنم كه در قرآن كريم تاريخ به صورت گسترده اى مطرح شده است. قرآن از تاريخ به عنوان ابزارى براى هدف هاى تربيتى و عبرت گيرى خودش استفاده مى كند وگرنه براى تاريخِ مطلقِ به عنوان تاريخ منهاى آن هدف ها، اصالت قائل نيست. با توجه به همين نكته است كه در قرآن، حوادث تاريخى، سرگذشت انبيا و امت هاى پيشين خيلى وسيع و گسترده وارد شده و قرآن از آن ها نتيجه گيرى مى كند. اين كه پرسيديد كه در اين زمينه كار مستقلى صورت گرفته بايد گفت كه يكى از بخش هاى علوم قرآنى كه در طول تاريخ درباره آن كار شده، همان قصه هاى قرآن است; كتاب هاى بسيارى به عنوان قصص انبيا يا قصص قرآن و نيز كتاب هايى درباره فلسفه تاريخ از نظر قرآن نوشته شده است.
نشريه: ظاهراً حضرتعالى نيز در اين زمينه كتابى تأليف كرده ايد.
استاد: بله بنده هم كتابى نوشته ام به نام بينش تاريخى قرآن، هدف من در آن جا بيان نقطه نظر قرآن درباره فلسفه تاريخ و عامل محرّك تاريخ و بررسى عوامل پيدايش و زوال تمدن ها از نظر قرآن بوده است. بعضى از حوادث تاريخى، مثل جريان جنگ رومى ها با ايرانى ها كه در آيه هاى نخستين سوره روم «الم* غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ»1 آمده، به صورت مفصل در تاريخ هست، و برخى از اين ها را نخستين بار، در قرآن مشاهده مى كنيم.
نشريه: شيوه قرآن در گزارش تاريخ با تاريخ نگارى مرسوم چه تفاوتهايى دارد؟
استاد: در قرآن كريم ما تاريخ نگارى يا به تعبير ديگر، وقايع نگارى صرف نداريم; گزارش هاى تاريخى قرآن همه جهت دار بوده و با نگرش خاصى آمده است. قرآن هميشه قبل يا بعد از ذكر حادثه اى تاريخى، قانون هاى كلى و قوانينى را كه در همه جامعه جارى باشد از آن استخراج مى كند و آن را با صراحت يا با اشاره تذكر مى دهد. اين همان كارى است كه امروز ما به آن فلسفه تاريخ يا سنت هاى الهى مى گوييم كه در همه جامعه ها جارى است و حكم يك قانون را دارد. بنابراين، هدف قرآن صرفاً داستان سرايى يا نقل وقايع نيست، در حالى كه كار مورخ، معمولاً همين است. مثالى مى زنم كه ببينيد چگونه قرآن بعد از بيان حادثه اى تاريخى يا گزارش حادثه اى تاريخى به قانونى كه مى شود آن را از بطن آن حادثه به دست آورد اشاره مى كند. درباره بعضى از امت ها كه خداوند بر آن ها در اثر تكذيب پيغمبران و ديگر گناهان بلافرستاده در يك جا مى فرمايد «فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ ».2 اين جا يك حادثه تاريخى را گزارش مى دهد بعد اشاره مى كند كه اين يك سنت الهى است كه در تمام جامعه هاى بشرى جارى است:«سنت الله التى قد خلت فى عباده» و هم اشاره مى كند به آن سنتى كه در اين جا هست و آن اين است كه «و خسر هنالك الكافرون».
بنابراين، نگرش قرآن به تاريخ، جانب دارانه است; وقايع نگارى صرف نيست، و شما هيچ گزارش تاريخى را در قرآن پيدا نمى كنيد كه در آن يك استنتاج و بيان و فلسفه و قانونى نباشد. اين يك نمونه مهم ازتفاوت هاى گزارش تاريخ در قرآن با تاريخ نگارى مرسوم است. اساساً شيوه قرآن در بيان رخدادهاى تاريخى شيوه خاصى است و با شيوه هاى مرسوم در ميان مورخان تفاوت هاى بسيارى دارد و حتى در تقابل با آن هاست. من درباره اين موضوع، در انجمن تاريخ پژوهان سخنرانى داشتم و در آن جا مفصلاً توضيح دادم و در اين جا به عنوان نمونه برخى از اين تفاوت ها را عرض مى كنم.
تفاوت ديگر، برخورد جانب دارانه قرآن با حوادث و گزارش هاست. مورخان معاصر، مدعى هستند كه در گزارش هاى تاريخى بى تفاوتى را رعايت مى كنند و بنايشان هم بر اين است، اما در واقع اين چنين نيست. ولى قرآن در بيان رخدادهاى تاريخى آشكارا جانب دارى مى كند و يك طرف را كه حق مى داند آن را مى ستايد و طرف ديگر را كه باطل است حتى لعن هم مى كند و وعده عذاب مى دهد; يعنى اين طور نيست كه قرآن در گزارش تاريخى خود مثل شيوه هاى معمول، بى طرفى را در داشتن نگاه ارزشى و عدم آن رعايت كند. قرآن جانب دارانه گزارش مى دهد; يعنى قضاوت مى كند، زيرا خداوند به خوبى آگاه است كه كدام طرف، حق و كدام طرف، باطل است. رعايت بى طرفى براى اين است كه ما نمى دانيم كدام طرف حق است، اما وقتى گزارش گر خداست و از حقايق امور آگاه است و در تمام صحنه ها از اول تاريخ بشر تا امروز بوده و حتى در بسيارى از وقايع خودش يكى از قهرمان هاى حادثه بوده آن هم نقش اول را داشته به خوبى مى داند حق كيست، باطل كدام است.
يكى ديگر از تفاوت هاى گزارش هاى تاريخى در قرآن با گزارش هاى مورخان اين است كه مورخان، به ويژه در عصر ما همواره به ظاهر قضايا توجه دارند و هرگز دخالت نيروهاى غيبى را در رخدادهاى تاريخى گزارش نمى كنند يا نمى توانند گزارش كنند يا اصلاً باور ندارند، ولى در قرآن در خيلى از موارد وقتى از پديده اى تاريخى گزارش داده مى شود، به نقش نيروهاى غيبى هم اشاره مى شود و بر آن تأكيد مى شود، مثل كمك كردن فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر،3 و نيز كمك هايى كه خداوند مستقيماً به پيامبران در رويارويى با دشمنانشان كرده است.اين شيوه قرآنى كه كمك هاى غيبى و افعال مباشر و مستقيم خداوند را در يك گزارش بيان مى كند در گزارش هاى تاريخى مورخان نيست و نبايد هم باشد امروزه برخى اصلاً اين را باور ندارند و نقل هم نمى كنند.
يكى ديگر از خصوصيات تاريخ نگارى در قرآن اين است كه بعضى از حوادث تاريخى را كه تا زمان نزول قرآن در بعضى از كتاب ها، مثل كتاب هاى مقدس يهود و نصارا آمده بود، تصحيح مى كند; يعنى گزارش هاى تاريخى كه در تورات و انجيل آمده و غلط و تحريف شده است، قرآن آن ها را تصحيح مى كند. يك نمونه از اين موارد، مصلوب شدن حضرت عيسى(عليه السلام) است كه در گزارش اناجيل آمده كه عيسى را دار زدند، ولى قرآن اين را تصحيح مى كند و مى فرمايد: «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِى شَكّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً».4 همين طور اگر كسى گزارش هاى تاريخى قرآن را با گزارش هاى تاريخى تورات موجود مقايسه كند مى بيند كه چقدر فرق دارد و قرآن آن ها را تصحيح كرده است.
بنابراين، مقايسه قرآن و عهدين اين نتيجه را به دست مى دهد كه يكى از خدمات قرآن، اصلاح تواريخ گذشته است. بعضى ها درباره مقايسه ميان قرآن و عهدين كتاب هايى نوشته اند. مثلاً در مورد حضرت عيسى در انجيل غلو شده كه عيسى(عليه السلام) خدا و يا پسر خداست، ولى قرآن مى گويد عيسى بنده خداست. اگر مطالعه تطبيقى داشته باشيم بسيارى از حوادثى كه درباره حضرت موسى(عليه السلام)در قرآن آمده با گزارش تورات متفاوت است، درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام)همين طور و به خصوص در مورد حضرت يوسف اين گزارش تفصيلى كه در قرآن آمده در كتاب هاى پيشين اصلاً نيامده است. اين ها مى تواند خدمت قرآن به تاريخ باشد.

نشريه: حضرت عالى يكى از نكته هاى مهمى كه اشاره فرموديد اين بود كه قرآن در گزارش هاى تاريخى سعى مى كند كه قوانين و سنت هايى را كه بر جوامع حاكم است متذكر شود. ذيل سوره يوسف كه احسن القصص است خداوند مى فرمايد: «لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْء وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْم يُؤْمِنُونَ»;5 يعنى فلسفه اصلىِ نقل اين قصه ها عبرت آموزى براى بشر است. حال با توجه به اين آيه شريفه، پرسش اين است كه بين عبرت آموزى و استخراج قوانين و سنن الهى چه ارتباطى وجود دارد؟
استاد: بحث قبلى من به شيوه بيان رخدادها مربوط بود، اما اين نكته اى كه شما مى فرماييد به هدف هاى قرآن از طرح اين مسائل تاريخى مربوط مى شود. شيوه با هدف فرق مى كند. يكى از هدف هاى قرآن در گزارش هاى تاريخى همان عبرت آموزى است، اما اين مانع نمى شود كه از آن قانونى هم استخراج شود. يكى از هدف هاى قرآن همان عبرت آموزى است كه در سوره يوسف هم آمده، و يكى ديگر از هدف ها وادار كردن مردم به تفكر است، چنان كه در سوره اعراف مى فرمايد: «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».6 اين آيه چند بار در سوره هاى مختلف تكرار شده است.
هدف ديگرى كه قرآن در گزارش هاى تاريخى خود تعقيب كرده و خيلى مهم است، اين است كه قرآن با اين گزارش ها مى خواهد به جبهه توحيد، يعنى به مسلمانان كه قرآن بر آن ها نازل شده، روحيه داده و روحيه آن ها را تقويت و در آن ها ايجاد نشاط و ايجاد آرامش كند كه اگر با مشكلاتى روبه رو شدند خودشان را نبازند، رجوع كنند به تاريخ انبياى گذشته و ببينند پيروزى با آن ها بوده است. اين هدف مهمى است كه قرآن با ذكر اين حوادث تاريخى مى خواهد به مخاطبان خود، حتى به خود پيغمبر روحيه بدهد و در آن ها ايجاد نشاط كند. در اين باره، آياتى هست كه من يكى را به عنوان نمونه ذكر مى نمايم: «وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ».7 از طرف ديگر، قرآن با نقل اين حوادث تاريخى مى خواهد در كافران و مشركان ايجاد رعب و وحشت كند تا بدانند كه آن ها هم سرنوشتى مانند سرنوشت كافران قبلى خواهند داشت. در مورد كافران مى فرمايد: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها».8 بنابراين، غير از آن شيوه بيان رخدادها كه گذشت مى شود گفت كه هدف هاى قرآن در گزارش هاى تاريخى متعدد است كه من چهار نمونه از آن را عرض كردم: عبرت، ايجاد تفكر، ايجاد روحيه ونشاط در مؤمنان وايجاد رعب و وحشت در كافران.

نشريه: مى توان بين بيان تاريخ توسط قرآن كريم با تاريخ اصطلاحى، به نوعى خدمات متقابل تصوير كرد; به اين معنا كه قرآن كريم ـ همان طور كه حضرت عالى هم اشاره فرموديد ـ هم نقل تاريخ كرده و هم تصحيح تاريخ نگارى كتاب هاى آسمانى پيشين، و از آن طرف هم مى توان خدمتى را از طريق تاريخ نسبت به قرآن تصور كرد از آن جهت كه ما براى فهم آيات قرآن، به ويژه آياتى كه اشاره مجمل و كوتاهى به حادثه اى تاريخى دارد و نيز آياتى كه به گونه اى با آن آيات ارتباط دارد ناچاريم به تاريخ مراجعه داشته باشيم كه نمونه خيلى روشن آن، روايات مربوط به شأن نزول است. اين خدمت متقابل بين قرآن و تاريخ را كمى بيشتر تبيين بفرماييد.
استاد: خدمتى كه قرآن به تاريخ كرده خيلى زياد است و مهم ترين آنها بيان حوادث و گزارش هاى تاريخى است (به ويژه حوادثى كه در عصر خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) رخ داده است) كه اگر در قرآن نيامده بود الان در هيچ كتابى آن ها را نمى يافتيم، و اين بزرگ ترين خدمت به تاريخ است. امروز مورخان به اسناد قديمى خيلى اهميت مى دهند و چه سندى مهم تر و معتبرتر از قرآن كه از قدمت زيادى برخوردار است. البته درست است كه روايت هاى تاريخى هم داريم، ولى اين ها برگرفته از قرآن است.
خدمت ديگر قرآن اين است كه با اهميت دادن به تاريخ و دعوت مردم به توجه كردن به تاريخ، حق بزرگى به گردن تاريخ دارد; قرآن مردم را ترغيب كرده به خواندن تاريخ و توجه به تاريخ. اين ها خدماتى است كه قرآن به تاريخ كرده است.
اما در خصوص خدمت تاريخ به قرآن به نظر مى رسد كه بعضى از آيات را منسلخ از تاريخ اصلاً نمى شود معنا كرد. و البته تاريخ كه مى گوييم همان شأن نزول هاست كه كتاب هاى مختلفى هم راجع به اين شأن نزول ها نوشته شده است، مثل اسباب النزول واحدى و اكثر تفاسير، مثل تفسير طبرى و مجمع البيان. البته من بررسى كردم بسيارى از اين شأن نزول ها سند درست و حسابى ندارد و معتبر نيست، حتى به نظر من توجه زياد به اين شأن نزول ها مفيد نيست، بلكه ضرر هم دارد; يعنى در فهم قرآن فكر انسان را در آن شأن نزول خاص زندانى مى كند و اجازه نمى دهد كه مفسّر دقت و تدبر كند و به معناى بلندترى برسد. البته شأن نزول هايى كه معتبر نيستند اين آفت را دارند، گرچه بعضى از آيات هم بدون توجه به شأن نزول مربوطه اش اصلاً قابل فهم نيست و خوشبختانه آن ها سندهاى معتبرى هم دارند و از خود قرآن هم معلوم مى شود راجع به مسئله خاصى است و با توجه به آن شأن نزول كه سند معتبر هم دارد و از امام هم نقل شده، ما آيه را مى توانيم خيلى شفاف معنا كنيم. به هر حال، در يك نگاه كلان، بسيارى از اين شأن نزول ها را كه در كتاب هاست مفيد نمى دانم و از نظر سند هم مخدوش است.

نشريه: آيا معيار خاصى براى تشخيص صحت و سقم روايت هاى شأن نزول وجود دارد؟
استاد: هيچ فرقى بين روايات شأن نزول با روايات فقهى از حيث بررسى سندى و دلالتى وجود ندارد; همان معيارهايى كه در روايات فقهى داريم كه چه حديثى قابل قبول است و چه حديثى قابل قبول نيست و اگر تعارض داشتند چه كار بايد كرد، همان ها در اين جا هم جارى است; يعنى به سند آن نگاه مى شود، به مضمون آن نگاه مى شود كه مخالف قرآن نباشد. به هر حال، همان حرف هايى كه در علم دراية الحديث گفته شد و فقها در استنباط احكام، بسيار به آن اهميت مى دهند در اين جا هم مطرح مى شود، چون برخى از اين شأن نزول ها معنعن و راويانش مشخص است. در اين موارد، پس از بررسى به اين نتيجه مى رسيم كه اين راويان، ثقه هستند يا نه و تعدادى از آن ها مرسل است و راويان آن ها ذكر نشده است، طبعاً با آن ها مثل روايت مرسل رفتار مى شود; هيچ فرقى نمى كند مثل روايات فقهى است.
نشريه: آيا مى توان هم خوانى با روايات قطعى تاريخى را به عنوان يك ملاك مطرح كرد؟ يعنى به جز آن نقد سندى، اين كه روايت مربوط به شأن نزول، هم خوانى با ديگر روايات تاريخى داشته باشد مى تواند يك ملاك تلقى شود؟
استاد: اين مى تواند يك مرجّح باشد. ولى اين را عرض كنم كه من در بعضى از اين شأن نزول ها كه دقت كردم ـ البته اين حكم را به همه شأن نزول ها يا به اكثر آن ها جريان نمى دهم ـ به اين نتيجه رسيدم كه برخى آيات براى عده اى قابل فهم نبوده، آن گاه براى اين كه آيه را قابل فهم كنند آمده اند براى آن حادثه اى تاريخى ساخته اند تا از اين ره گذر مثلاً يك كسى كه اين آيه را مى خواند با اين شأن نزول اين آيه را درست بفهمد و اين هم نه از باب فريب كارى و تزوير، بلكه براى خدمت به قرآن بوده است، مثل رواياتى كه درباره فضايل خواندن قرآن هست كه آن ها هم مثل شأن نزول ها چند دسته اند، بعضى از آن ها سند صحيح دارد و درست است و بعضى سند صحيح ندارد و در بعضى روايات تصريح شده كه بعضى از اين ها را قربة إلى الله جعل كرده اند كه مردم ترغيب شوند اين سوره را بخوانند. به نظر من بعضى از شأن نزول ها هم همين حكم را دارد; يعنى حادثه هايى را ساخته اند تا مثلاً به گمان خودشان خواننده اين آيه را درست و شفاف بفهمد.
نشريه: يكى از چيزهاى جالب براى كسانى كه در تاريخ كار مى كنند اين است كه بدانند مثلا وقتى كه به آيات مى پردازند چه روشى را براى رسيدگى به شأن نزول ها داشته باشند؟ وقتى مى خواهيم وثاقت رجال تاريخى را بررسى كنيم مى آييم مى بينيم اهل سنت چه گفته اند، اسدالغابه چه گفته، مؤلف الإصابه چه گفته، بعد سرانجام كار مى بينيم مؤلف قاموس الرجال، علامه تسترى چه نظرى دارد. با مراجعه به جمع بندى مرحوم علامه تسترى آرامشى مى گيريم. در بررسى شأن نزول ها چه سيرى را مى توانيم طى كنيم؟ چگونه مى توانيم به يك نظر خوبى برسيم؟
استاد: شأن نزول ها بيشتر از اهل سنت است و اگر در تفاسير شيعه آمده از آن ها شده است. مثلاً مجمع البيان را از تفاسير قديمى مثال مى زنم و الميزان را از تفاسير جديد. اين دو بيشتر شأن نزول ها را از الدّرُ المنثور سيوطى يا از اسباب النزول واحدى نقل مى كنند. البته تفسير طبرى در اختيار آن ها نبوده بعداً پيدا شده است. تفسير طبرى پر از شان نزول است. به هر حال، بيشتر اين شأن نزول ها سندشان به اهل سنت مى رسد. البته شأن نزول هايى هم هست كه سند آن ها به ائمه مى رسد و مى توانيم بگوييم كه تعداد اين ها كمتر از تعداد آن هاست. كسى كه مى خواهد درباره شأن نزول تحقيق كند بايد ببيند سند آن شأن نزول در كتاب ها، به كجا مى رسد، اگر به اهل سنت مى رسد آن يك حكم دارد واگر به ائمه معصومين(عليهم السلام)مى رسد آن حكم ديگرى دارد. بعد اگر به ائمه معصومين مى رسد بايد در سند آن دقت كند. سند آن كه درست شد بايد در متن آن دقت كند كه مخالف با آيات ديگر قرآن نباشد; يعنى بر اساس اخبار علاجيه عمل كند.
نشريه: در برخى موارد ميان شأن نزول ها يا روايات شأن نزول تعارض به چشم مى خورد، از جمله در روايات مربوط به آيه افك، بين روايات، تعارض است. اشاره فرموديد به اخبار علاجيه، اما اگر ممكن است يك مقدار روشن تر بفرماييد كه در رويارويى با اين گونه روايات كه هر دو دسته آن ها با هم مشابه هستند; يعنى از جهت سندى هر دو، سند متقنى ندارند يا دست كم گاهى ممكن است چنين باشد، چه بايد كرد؟ به هر حال چگونه مى توان فهميد كه آيه منطبق بر كدام دسته از اين دو گونه روايات است؟
استاد: البته فهم اين گونه آيات به شأن نزول ها نياز ندارد، مثلاً در همان آيه افك، حتى اگر شأن نزول ها را كنار بگذاريم مى توانيم آيه را بفهميم. شأن نزول ها فقط تعيين مصداق مى كند كه اين جريان افك مربوط به عايشه بوده يا مربوط به ماريه; اين تعارض ها هست. بنابراين، اگر اين روايت ها را كنار هم بگذاريم در فهم آيه، دچار اشكال نمى شويم، چون يكى از شيوه هاى قرآن اين است كه در موارد بسيارى، مطلب را گفته و نام شخصيت داستان را نياورده، لزومى نديده كه بياورد و اين يكى از شيوه هاى قرآن است. در همين قصه هاى قرآنى، قصه هاى بسيارى هست كه خداوند نام قهرمان داستان را اصلاً نياورده، لزومى نديده بياورد، اين اولاً، و ثانياً، در مقام تعارض ميان اخبار شأن نزول، در هر كجا، چه در جريان افك يا در جاهاى ديگر راه هايش مشخص است، همان اخبار علاجيه است; يعنى از گزارش هاى تاريخى كه مربوط به آيه نيست مى توان كمك گرفت. اين گونه كه محتواى آن شأن نزول خاص را تحليل و مقايسه كنيم با روايات ديگر تاريخى و ببينم آيا از نظر زمان و مكان تناسب دارند يا خير.
نشريه: تلاش بسيار خوب و مورد نيازى از سوى حضرت عالى در زمينه آيات تاريخى انجام گرفته كه خلأ چنين كارى احساس مى شد و تا به امروز وجود دارد راجع به اين تلاشى كه حضرت عالى انجام داده ايد توضيح بفرماييد و اين كه اين آيات تاريخى كه به آن پرداخته ايد ناظر به تاريخ اسلام است يا به تمام تاريخ در قرآن مربوط است، هم چنين متد و شيوه اى كه حضرت عالى در اين كار داشته ايد به چه ترتيبى و بر چه اساسى مبتنى بوده و اين تلاش الان در چه مرحله اى است؟
استاد: البته من با تفسير كوثر شروع كردم، بعد از اول قرآن كار را ادامه دادم و الان به سوره نور رسيده ام. شش جلد آن منتشر شده، جلد هفتم هم زير چاپ است. در هر كجاى تفسير به آيه اى برخوردم كه مربوط به گزارش هاى تاريخى بود سعى كردم، هم به شأن نزول هايى كه سند درستى دارد توجه كنم و هم به رواياتى كه از ائمه(عليهم السلام) رسيده است; يعنى همان چيزى كه شما به آن اشاره كرديد. و سعى كردم از گزارش هاى تاريخى ديگر كه مربوط به آن آيه نيست، ولى مى تواند در فهم آن آيه كمك كند استفاده كنم. روش من در تفسير آيات تاريخى در تفسير كوثر همين بوده كه در گزارش هاى تاريخى، به منابع تاريخى معتبرى كه داريم توجه داشتم و از آن ها استفاده كردم، اما غير از اين كار كه در كل تفسير كوثر جارى است، در گزارش هاى مربوط به امت هاى پيشين و حوادث تاريخى عصر رسول الله(صلى الله عليه وآله)، خيلى كار كردم; زواياى تاريكى بوده كه سعى كردم آن ها را روشن كنم. البته حالا تا چه اندازه موفق باشم امر ديگرى است. مثلاً وقتى در سوره كهف به جريان ذوالقرنين رسيدم، در مورد اين كه ذوالقرنين كيست، مطالعات گسترده اى كردم، حتى از كتاب هاى عهدين (چون نام كوروش در تورات زياد آمده و بعضى ها مى گويند منظور از ذوالقرنين كوروش است) و از كتاب هاى تاريخى مربوط به ايران باستان استفاده كردم (چون مى گويند ذوالقرنين كوروش يا داريوش است)، هم چنين از منابع تاريخى مربوط به روم بهره بردم، زيرا نويسندگان رومى مى گويند ذوالقرنين اسكندر است. همه اين ها را بررسى كردم، روايات را ديدم و با اين كه بنايم در تفسير كوثر بر اختصار است ـ البته نه خيلى مختصر بلكه در حد متوسط ـ ولى در اين جا بيست، سى صفحه درباره ذوالقرنين و اين كه ذوالقرنين كيست؟ يأجوج و مأجوج چه قومى هستند؟ و سدّ ذوالقرنين كجا بوده، بحث كردم. روش من اين است كه به تمام منابعى كه مى شود از آن ها استفاده كرد مراجعه مى كنم.
نشريه: درباره ذوالقرنين به نتيجه قطعى هم رسيديد؟
استاد: پنج شش گزينه بود همه را رد كردم، ولى اين كه منظور از ذوالقرنين، كوروش باشد اين را پذيرفتنى يافتم; يعنى كليه شواهد و قراين نشان مى دهد كه او باشد. البته اگر بخواهيم وارد آن بحث بشويم خيلى مفصل مى شود در حد يك اشاره خيلى كوتاه عرض مى كنم: در قرآن مى فرمايد:«يسئلونك عن ذى القرنين»، اين سؤال را يهودى ها به دهان مشركان گذاشتند بنابراين، ذوالقرنين براى يهودى ها شخصيت خيلى مهمى بوده و در تورات هم مى بينيم آن شخصيتى كه با ذوالقرنين تطبيق مى كند و خيلى براى يهودى ها مهم بوده كوروش است كه خيلى به او علاقه داشته اند و اسم او بارها آمده است، قراين ديگرى هم هست كه الان جاى ذكر آن ها نيست. لذا بعيد نمى دانم كه ذوالقرنين همان كوروش باشد. البته اين نظريه را براى اولين بار «ابوالكلام آزاد» مطرح كرده و كتابى در اين زمينه نوشته كه به فارسى ترجمه شده است و من آن را تماماً خواندم و انصافاً دلايلش پذيرفتنى است. علامه طباطبايى هم تأييد كرده اند كه مراد از ذوالقرنين، كوروش است.
حالا برمى گردم به قسمت ديگر سوال حضرت عالى كه درباره تاريخ در قرآن چه كارهايى كردم. اخيراً به سفارش يك نهاد، كتابى نوشتم به نام تاريخ اسلام از منظر قرآن كه در آن تمام آياتى را كه مربوط به تاريخ اسلام و جوانب مختلف زندگى پيامبر (عصر جاهلى، جنگ ها و حوادثى كه در عهد رسول الله اتفاق افتاده) است، متعرض شده ام. الان آن كتاب با همان عنوان تاريخ اسلام از منظر قرآن در دست نشر است. البته در اين زمينه، عرب ها آثارى دارند مثلاً درباره غزوات پيامبر و نظير آن، ولى اين كه استناد به آيات قرآن، تمامتاريخ اسلام، حتى دوران عصر جاهلى را هم در بر بگيرد و آيات قرآن در آن جا اصالت داشته باشد و گزارش هاى تاريخى موجود در كتاب هاى تاريخى هم كمك كند من نديده ام.

نشريه: شيوه حضرت عالى در اين كتاب به روش موضوعى است; يعنى محورها را مطرح كرده ايد يا نه ذيل هر آيه اى، آن را توضيح داده ايد؟
استاد: شيؤه من در اين كتاب به روش ترتيبى است; يعنى از جاهليت تا رحلت پيغمبر و با ترتيب تاريخى و زمانى، و با استفاده از منابع تاريخ دست اول، آن را سامان داده ام.
نشريه: آيا مى توان با دقت در آيات قرآن نكات و جزئيات تازه اى از حوادث تاريخى عصر پيامبر را به دست آورد كه در كتاب هاى تاريخ و سيره نيامده يا درست منعكس نشده باشد. اگر نمونه هايى در اين زمينه داريد بفرماييد.
استاد: چون هر كلمه از آيات قرآن، بار معنايى فراوانى دارد ممكن است چيزهاى زيادى به دست بيايد، اين راه براى محقق باز است كه بتواند با توجه به آيات قرآن و دقت در آن و كنار هم گذاشتن چند آيه، واقعاً به مطلب جديدى برسد. اصلاً كار محقق همين است و اين منحصر به قرآن هم نيست، در كتاب هاى تاريخى هم همينطور است; شما مى توانيد چند روايت تاريخى را تحليل كرده و از بطن آن ها به كشف نايافته هايى نايل شويد. مثلاً در روايات تاريخى يك جا آمده است كه خليفه دوم به قاضى ها اين قدر حقوق مى داد و مبلغ آن آمده، و در جاى ديگر آمده است كه فلانى در عهد خليفه دوم قاضى بود. اين دو راكه كنار هم بگذاريد به دست مى آيد كه فلانى در آن زمان، حقوقش چقدر بوده است; نكته اى كه ممكن است در هيچ منبع تاريخى نباشد، اين در واقع همان تحليل تاريخى است. در قرآن نيز با كنار هم نهادن بعضى آيات يا بعضى روايات، انسان مى تواند به چيزهايى برسد كه در گزارش هاى تاريخى نيست يا خيلى كم رنگ است و من نمونه هايى از آن را در آن كتاب آورده ام.
نشريه: نكته ديگرى كه مى توان در مورد گونه نقل تاريخ در قرآن كريم مطرح كرد اين است كه گاه قرآن كريم به اختصار يا بدون ذكر نام و در حدى كه نياز مى داند به برخى حوادث تاريخى اشاره مى فرمايد. ممكن است گفته شود كه همين اختصار و ايجازى كه قرآن كريم در پيش گرفته و گاهى ابهامى در نقل حادثه اى در يك يا چند آيه به چشم مى خورد; باعث شده كه مسلمان ها براى فهم تفصيلى معناى آن آيه يا مصاديقى كه به آن مفهوم كلى منقول در آيه مربوط است به اهل كتاب و رواياتى كه به اصطلاح اسرائيليات خوانده مى شود مراجعه كنند، آيا همين متد قرآن كريم در نقل تاريخ، عامل اساسى براى مراجعه به اسرائيليات نبوده است، و آيا مى شود كار مسلمانانى را كه اين مراجعات را داشته اند به گونه اى توجيه كرد يا خير؟ و به هر حال آيا يك برون رفتى را مى توان براى اين مشكل تصوير كرد؟ علاوه بر اين، با توجه به اين كه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) جريان هاى مربوط به اقوام گذشته كاملاً منعكس نشده است، براى فهم تفصيلى اين گونه آيات و فهم بهتر آن ها چه راهى داريم؟
استاد: نيامدن اسم يك شخصيت تاريخى در گزارشى تاريخى در قرآن نمونه هاى فراوانى دارد. اگر ما به عنوان يك تاريخ صرف و به عنوان يك مورخ به آن نگاه كنيم، مى توان گفت كه ابهام دارد. ولى اگر توجه كنيم كه هدف قرآن از ذكر اين حادثه تاريخى چه بوده ـ از ابتدا عرض كرديم كه قرآن يك كتاب تاريخى نيست ـ براى ما روشن مى شود كه چرا از نظر قرآن ضرورتى نداشته كه آن اسم را بگويد. قرآن در پى تأمين هدف هاى تربيتى يا هدف هاى ديگرى است، لذا شاهدى را كه قرآن آورده و از آن استنتاج هايى مى كند ابهامى ندارد. بنابراين، جايى كه خدا، از چيزى ساكت است ما هم ساكت مى شويم، چه لزومى دارد كه بدانيم كه مثلاً نام مادر حضرت موسى(عليه السلام) چه بوده است، همان مادر موسى(عليه السلام)كافى است. اما در عين حال در طول تاريخ كسانى به اين قصه ها اصالت دادند چون قصه فى نفسه شيرين است و قصه هايى كه مربوط به گذشتگان است و در آن ها عجايبى هست طبع انسان از آن ها خوشش مى آيد، اما از نظر آن هدفى كه قرآن نقل كرده هيچ لزومى ندارد كه انسان همه جزئيات را بداند.
بنابراين، اين مشكل قرآن نيست، بلكه مشكل ماست و همين مشكل، سبب شده است كه روايات اسرائيلى يا اسرائيليات به كتاب هاى تفسيرى وارد شود. اين يكى از خسارت هاى بزرگ است و اين ها را در صدر اسلام همان دست هاى مرموز، افرادى مثل كعب الاحبار و وهب بن منبّه وارد كردند. مثلاً در همين آيه اى كه مثال زدم: «و اوحينا الى ام موسى» به جاى اين كه من مسلمان بنشينم روى اين فكر كنم كه چه بار تربيتى دارد، فكرم را مشغول كردم به اين كه اسم مادر حضرت موسى چه بوده و اين را در روايت اسرائيلى پيدا كردم و اين نياز كاذبم را به وسيله آن ها جبران كردم و باعث شد كه من به آن روايات علاقه پيدا كنم و از معارف قرآنى فاصله بگيرم. بنابراين، اين توطئه اى بوده كه مردم را از حقايق قرآن جدا كنند و ريشه آن را هم عرض كردم كه در ذات كنجكاو انسان است كه از تاريخ خوشش مى آيد و مى خواهد جزئيات آن را هم بداند.

نشريه: به نظر مى رسد ائمه معصومين(عليهم السلام) هم براى اشباع اين روح كنجكاو افراد و فهم بيشتر اين گونه حوادث تاريخى، بلكه اصلاً براى فهم بهتر آيه گاهى واقعه اى تاريخى و مربوط به اقوام گذشته را تفصيل داده اند، مثلاً در روايتى كه از امام سجاد(عليه السلام)درباره اصحاب السبت وجود دارد، كيفيت مسخ آن ها بيان شده است، و همين طور موارد مشابه. حال وقتى بين اين روايات و روايات غير شيعى در تفاسير غير شيعى مقايسه مى كنيم ، به روشنى نقش ائمه(عليهم السلام) را در رويارويى با روايات اسرائيلى، و نيز در فهم بهتر آيات تاريخى درك مى كنيم، نظر شما در اين باره چيست؟
استاد: البته در بعضى روايات ما نيز به جزئيات آن وقايعى كه در قرآن به صورت مجمل آمده پرداخته شده و من عرض كردم لزومى ندارد، نگفتم كه ضرر دارد. اگر چنين آگاهى از منبع وحى باشد و از امام برسد و درست باشد خيلى هم خوب است و يقين داريم كه امام وقتى حادثه اى را كه در قرآن به صورت مجمل بيان شده به تفصيل ذكر مى كند هدف امام هم همان هدف قرآن است; يعنى آن قسمت هايى را تفصيل مى دهد كه بار تربيتى داشته باشد، و آن قسمت هايى را كه داستان سرايى صرف باشد تفصيل نمى دهد; يعنى آن هم مثل قرآن است.
نشريه: مى دانيم كه در مورد پدر حضرت ابراهيم اختلاف وجود دارد كه آيا همان كسى است كه در قرآن مجيد به نام او اشاره شده است (آزر) يا نه؟ به نظر مى رسد در مواردى، تتبع از نام يا جزئيات ديگر افراد، خود نقش مهمى در فهم آيات تاريخى داشته باشد.
استاد: اتفاقاً در همين مثالى كه شما زديد «اذ قال ابراهيم لابيه آزر أفتتخذ اصناماً آلهة»9 اين جا ظاهر آن است كه اسم پدر حضرت ابراهيم آزر، و مشرك بوده است. اما در روايات اهل بيت(عليهم السلام) نام پدر حضرت ابراهيم تارخ، و آزر عمويش معرفى شده است، زيرا به عمو هم "اب" مى گفتند و پدر ابراهيم موحد بوده، واتفاقاً اين موضوع از خود قرآن به دست مى آيد. بنابراين ـ همان طور كه گفتيم ـ با چينش آيات، مطلب جديدى به دست مى آيد كه يكى از مواردش همين جا است; يعنى با توجه به آيات، با قطع و يقين به اين نتيجه مى رسيم كه آزر، پدر ابراهيم نبوده است، به اين بيان كه در بعضى از آيات هست كه ابراهيم براى پدرش دعا و استغفار كرد: «و ما كان استغفار ابراهيم لأبيه إلاّ عن موعدة وعدها اياه;10 و از خدا خواست كه او را ببخشد»، «فلمّا تبيّن له أنّه عدوّ لله تبرّء منه; وقتى روشن شد كه او دشمن خداست ابراهيم از او تبرى جست». اين جا مى بينيد كه ابراهيم براى پدرش طلب مغفرت كرده، چون وعده داده بوده، ولى بعداً از او تبرى كرد و خدا هم درباره مشركان از استغفار نهى كرده است: «ما كان للنبيّ و الذين آمنوا أن يستغفروا للمشركين»11 حالا در آيه اى ديگر آمده كه پس از ولادت اسحاق و اسماعيل مخصوصاً اسحاق كه در زمان پيرى حضرت ابراهيم بوده ابراهيم درباره پدرش از خدا طلب مغفرت مى كند منتها آن جا كلمه «اب» نيست «والد» است: «الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق ... ربنا اغفرلى و لوالديّ و للمومنين يوم يقوم الحساب».12 حال، وقتى اين دو آيه را كنار هم بگذاريد مى بينيد آن جا كه طلب مغفرت كرد و خدا به او گفت نكن و ابراهيم از او تبرّى جست; معلوم مى شود كه آن "أب "همان آزر بوده آن جا كلمه "أب"هست: «و ما كان استغفار لابراهيم لابيه» اين همان ابيه است در آيه: «و اذ قال ابراهيم لابيه آزر» ولى اين جا براى والدش طلب مغفرت مي كند (والد) حتماً پدرصلبي است. عرب "أب" را به استاد، عمو و به هر سرپرستى اطلاق مى كنند، حتى ابوالمكارم و ابوالفضايل به كار مى برند، ولى والد به اين معنا نيست; والد حتماً پدر صُلبي است. اين جا كه ابراهيم براى والدش طلب مغفرت مى كند معلوم مى شود كه اين غير از آن اب مشركش است، چون خدا نهي كرده از اين كه براى او استغفار كند و ابراهيم دعا براى پدر را بعدها انجام داده است; يعنى بعد از تولد اسحاق. پس ببينيد كنار هم گذاشتن چند آيه چقدر ما را راهنمايى مى كند و ما به اين يقين مى رسيم كه آزر مشرك، پدر ابراهيم(عليه السلام)نبوده است.
نشريه: در تاريخ نگارى مرسوم مى بينيم كه مورخان معمولاً تمدن ها را خيلى بزرگ مى كنند و اساساً تاريخ نگارى به سمت تمدن نگارى مى رود، امّا شيوه قرآن اين گونه استنباط مى كنيم كه خداوند به پيشرفت هاى بشريت در تمدن خيلى نپرداخته و حتى از شخصيت هايى كه از لحاظ علوم مرسوم خيلى مطرح شده اند نام نمى برد، مثلاً زمانى كه مى شود از افلاطون و ارسطو به عنوان حكيم نام برد از لقمان به عنوان حكيم نام مى برد يااين كه اساساً خداوند به جنگ هاى بسيارى كه در طول تاريخ اتفاق افتاده هيچ اشاره اى نمى كند، وجه اين نوع گزارش تاريخ چيست؟ آيا خداوند مى خواهد به بشريت بفهماند كه آن بخش هايى از تاريخ كه توجه به آن ها توجه انسان را به آسمان و به خدا جلب مى كند، آن بخش ها قابليت اين را دارند كه انسان به آن بپردازد، ولى آن بخش هايى كه نگاه ارضى به تاريخ است و انسان را به خودش متوجه مى كند چندان لزومى ندارد كه به آن پرداخته شود؟
استاد: در اوائل صحبتم عرض كردم كه اهداف قرآن از ذكر رويدادهاى تاريخى تا آنجا كه من به دست آوردم و شايد هدف هاى ديگرى هم باشد، چهار چيز است: يكى، عبرت آموزى است، ديگرى، ايجاد تفكر كه بيشتر مربوط به اعتقادات مى شود. سوم، روحيه دادن به پيغمبر و مسلمانان، چهارم، ايجاد رعب در كافران. من بارها تأكيد كرده ام كه قرآن يك كتاب تاريخ نيست; ما نبايد انتظار داشته باشيم كه قرآن تمام حوادث گذشته را بيان كند، بلكه قرآن آن قطعه هايى را گزينش مى كند كه در خدمت اين هدف ها باشد، همان طور كه در موضوعات ديگر همين طور است. مثلاً در قرآن آياتى مربوط به پديده هاى هستى و پيدايش منظومه شمسى، جانور شناسى و امثال اين ها هست، قرآن اين ها را به مناسبتى گزينش كرده كه در خدمت آن هدف خاصش باشد، اما ديگر قرآن يك كتاب طبيعى نيست كه بيايد تمام جزئيات علوم طبيعى را ذكر كند يا قرآن يك كتاب نجوم و هيئت و يك كتاب فيزيك نيست كه درباره اتم و ويژگى هاى آن سخن بگويد. پس اين مطالب در قرآن هست، ولى آن مقدارى كه در خدمت آن هدف هاست.
تاريخ در قرآن هم همين طور است، و بنابراين، انتظار اين كه قرآن بيايد به همه تاريخ هاى گذشته بپردازد انتظارى بى جاست; قرآن چنين وظيفه اى را ندارد. معمولاً قرآن در گزينش خود از تاريخ، حوادثى را مى آورد كه شخصيت هايش در دو قطب مختلف خيلى روشن يا بدِِ بد يا خوبِ خوب هستند. خوب ها را مى آورد و از آن ها جانب دارى مى كند، حمايت مى كند و به بدها لعنت مى كند. لذا اين كه لقمان را اسم برده ـ البته بعضى ها مى گويند لقمان پيغمبر بوده، ولى قول راجح اين است كه پيغمبر نبوده و حكيم بوده، ـ لقمان با ارسطو و افلاطون فرق دارد، خداوند لقمان را كه ذكر مى كند به عنوان حكيم ياد مى كند، لقمان كسى بوده كه تمام كارهايش مورد تأييد خداست، مثل يك پيغمبر، اگر هم پيغمبر نبوده، كسى بوده كه عصمت داشته است; يعنى همه كارهايش مورد قبول خدا بوده، به طورى كه خداوند حرف ها و موعظه هايش را هم نقل مى كند، ولى افلاطون و ارسطو و ديگر فلاسفه يونانى اين طورى نبودند ممكن است حرف هاى خوبى هم داشته اند، اتفاقاً در روايتى از امام صادق(عليه السلام)از ارسطو به نيكى ياد شده كه در بحارالانوار هست، فكر مى كنم در آخر توحيد مفضل است كه به عنوان ارسطاطاليس از او به نيكى ياد شده و اين كه او موحد بوده است، ولى اين به اين معنا نيست كه واقعاً تمام افكار ارسطو و افلاطون خوب و مورد تاييد خدا بوده، زيرا خدا كسى را كه تمام انديشه هايش الهى نيست به عنوان يك حكيم در قرآن معرفى نمى كند، ولى لقمان را معرفى مى كند، چون تمام انديشه هايش را قبول دارد.
هم چنين بايد به اين نكته توجه داشت كه حكمت در قرآن به معناى فلسفه نيست، معناى ديگرى دارد. امروز ما حكمت و فلسفه را يكى مى دانيم، اما حكمت كه در قرآن آمده و خداوند خودش را هم در موارد بسيارى حكيم معرفى كرده، به معناى بينش و بصيرت است، منظور از آن، فلسفه ارسطويى نيست. حكمت يعنى بينش و بصيرت خاصى كه انسان قدرت فهم درست مطلب را داشته باشد كه شروع آن از خود آدم است و ادامه آن با توفيق خداست: «المؤمن ينظر بنورالله»; يعنى انسان بايد اول خودش قدم بردارد، خدا هم كمكش مى كند.
گاهى در بعضى از كتاب هاى فلسفى براى تعريف فلسفه به اين آيه استناد مى كنند «و من يعط الحكمه فقد اوتى خيراً كثيرا».13 اين حكمت، ربطى به آن حكمت ندارد. من البته حكمت يونان و فلسفه را نفى نمى كنم، ولى مى گويم منظور از اين حكمتى كه در قرآن هست آن بينش و بصيرت نافذى است كه بعضى ها داشته اند.

نشريه: گاهى اين سؤال مطرح مى شود كه قرآن كريم در ذكر حوادث تاريخى، به ويژه سرگذشت انبياى پيشين، از جهت ايجاز و تفصيل يكسان عمل نكرده است; بعضى از انبيا را شايد در حد يك آيه يا در حد بيان فقط نام آن نبى، و در مورد بعضى از انبيا، مانند حضرت موسى و حضرت يوسف خيلى به تفصيل وارد شده و علاوه بر اين در مورد مثلاً حضرت موسى ـ صلوات الله عليه ـ قرآن كريم به صورت مكرّر حادثه را بيان كرده است، لذا اين سؤال مطرح است كه چه سرّى در اين تكرار يا تفصيل و آن ايجاز وجود دارد؟ آيا مناسب تر نبود كه به جاى اين تكرار به شرح حال بعضى از انبيا كه اصلاً نامشان در قرآن نيامده مى پرداخت و به هر حال، آن قسمت از حجم قرآن را آن بخش پر مى كرد؟
استاد: اين هم جوابش از همان بحثى كه من در اول داشتم و بعد هم چندين بار برگشتم به آن، روشن است، يعنى قرآن يك كتاب تاريخى نيست كه مثل كتاب هاى تاريخى نظم و ترتيب خاصى داشته باشد، حتى گاهى قرآن يك قطعه تاريخى را كه نقل مى كند ترتيب زمانى را رعايت نمى كند، مثلاً اين فراز از تاريخ حضرت موسى را مى گويد بعد كه از نظر ترتيب تاريخى بايد فراز بعدى باشد، آن را رها مى كند و فراز سوم را ذكر مى كند و آن گاه مى آيد به سراغ فراز دوم. اين جوابش همان است كه من بارها عرض كردم، اين انتظارها كه شما مطرح فرموديد از يك كتاب تاريخى هست كه متوازن باشد، تكرار نباشد و معتدل باشد، مثلاً يكى را مفصل و يكى را خلاصه نگويد، ولى قرآن كتاب تاريخى نيست، قرآن فقط به خاطر همان هدف هايى كه گفتيم از اين ها استفاده مى كند، گاهى ضرورى مى داند كه تاريخ يك نفر را تكرار كند گاهى نيز ضرورى نمى داند كه تاريخ كسى را مفصل بگويد، لذا اين تكرارها كه بيشتر هم در قصه حضرت موسى رخ داده، تكرار نيست اين ها در هر كجا براى هدف خاصى است; يعنى در هر قسمتى كه قرآن يك و بعد از آن تاريخ را بزرگ نمايى كرده همان جا منظورش بوده است و به بقيه كار ندارد، مثلاً در يك جا در شرح حال حضرت موسى از پيش از ولادتش شروع مى كند و در جايى از شيرخوارگى او كه «و أوحينا الى ام موسى أن ارضعيه»14 و يا «حرّمنا عليه المراضع»15 و يا كودكيش را مى گويد يا در يك جا فقط مبارزه اش را با فرعون مى گويد. در يك جا مباحثاتش با بنى اسرائيل را مى گويد، اين تكرارها به نظر ما تكرار است، در حالى كه در هر قسمت، يك بُعد از حادثه براى هدف خاصى بزرگنمايى شده است.
بنابراين، اگر ما به اين نكته كه بارها اشاره كردم توجه كنيم كه نبايد از قرآن انتظار داشته باشيم كه يك كتاب تاريخى باشد و فصل بندى و... داشته باشد، تمام اين ابهامات حل مى شود. خداوند وقتى صحبت مى كند و هدفى را دنبال مى كند استشهاد مى كند به حوادثى و تكرار هم مى كند و در هر تكرار هدف خاصى دارد. برخى حوادث تاريخى هم در دنيا اتفاق افتاده، ولى چون بر نقل آن هدف تربيتى مترتب نمى شود، لذا قرآن آن را نقل نمى كند. اتفاقاً در قرآن آيه اى هست راجع به پيغمبران و قصه هاى آن ها كه به پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «منهم من قصصنا عليك و منهم من نقصص عليك...»16 پيغمبرانى هستند كه ما قصه هاى آن ها را آورده ايم و بعضى ها را هم نياورديم; يعنى لزومى نداشته، چون يك كتاب تاريخى نبوده است.

نشريه: گاهى اين سؤال مطرح مى شود كه همين هايى را هم كه قرآن مطرح فرموده است، انبياى خاصى هستند; يعنى آن هايى كه در منطقه خاورميانه و حول و حوش جزيرة العرب رسالت داشتند، آيا همين طور هست؟ سرّ اين قضيه چيست؟
استاد: معمولاً در قرآن از انبيايى اسم برده شده است كه براى مردم آن زمان اسمشان بيگانه نبوده; يعنى اسم آن ها را شنيده بودند و بيشتر كسانى كه اسم شان در قرآن آمده كسانى هستند كه مردم آن عصر، دست كم در مدينه كه گروه هايى از يهود در آن زندگى مى كردند اسم آن ها را شنيده بودند.
نشريه: با تشكر از شما كه چنين فرصتى را در اختيار نشريه قرار داديد و بحمدلله به محورهاى خوبى درباره جايگاه تاريخ در قرآن اشاره فرموديد.
استاد: خواهش مى كنم; من هم از شما تشكر مى كنم.
پاورقی ها

1. روم (30) آيه هاى 1،2 و3.
2. غافر (40)آيه 85.
3. ر.ك: آل عمران (3) آيه هاى 124 و 125.
4. نساء (4) آيه 157.
5. يوسف (12)آيه111.
6. اعراف (7) آيه 176.
7. هود (11)آيه 120.
8. محمد (47) آيه 10.
9. انعام (6)آيه 74.
10. توبه (9)آيه 114.
11. همان، آيه 113.
12. ابراهيم(14) آيه هاى 39ـ41.
13. بقره(2) آيه 269.
14. قصص(28)آيه 7.
15. قصص (28) آيه 12.
16. غافر (40) 78 و نيز نساء(4) آيه 164.
شنبه 1 مهر 1391  12:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن، تاريخ و سنتهاي الهي

قرآن، تاريخ و سنتهاي الهي

مريم پشم فروش

تاريخ مجموعهاي از اطلاعات نقلي يا تحليلي درباره درباره گذشته انسانهاست. ابن خلدون، انديشمند بلندپايه اسلام كه از بنيانگذاران فلسفه تاريخ است، در تعريف تاريخ گفته: «تاريخ دانشي سرچشمه گرفته از حكمت و بيانگر سرگذشت ملتها، سيرت پيامبران و سياست پادشاهان است.»
قرآن كتاب آسماني ما، به عنوان يكي از منابع شناخت، راههاي كسب معرفت را بصيرت در طبيعت و مرور و تأمل در تاريخ گذشتگان ميداند و پيوندي ناگسستني با اين دو دارد.
در قرآن بيش از 260 داستان وجود دارد و خداوند وقايع و حوادث ناب و بكري را براي انسان يادآوري ميكند كه اگر قرآن نبود، هيچگاه شرح آن حوادث و وقايع در اختيار ما قرار نميگرفت. اتفاقاتي كه انسانهاي آن زمان در ثبت آن عاجز و ناتوان مطلق بودند. اينكه قرآن بهعنوان يكي از منابع شناخت محسوب ميشود به اين دليل است كه قرآن نيز بهعنوان يك منبع تاريخي بهشمار ميآيد. همانطور كه ابنخلدون در تعريف خود تاريخ را به دو بخش تقسيم كرده، يك بخش حوادث و وقايع خام و اوضاع و احوال گذشتگان و بخش ديگر استنباط قواعد و سنتهاي حاكم بر زندگي آنها كه برگرفته از خود وقايع و حوادث است، قرآن نيز هردو بخش را در بردارد كه در علم تاريخ يك بخش را به تاريخ نقلي كه به امور جزئي و فردي و يا دورهاي از زمان خاص و نقل و شرح آن وقايع و حوادث ميپردازد و مبدأ و مقدمه بخش دوم يعني تاريخ علمي است و بخش ديگر تاريخ علمي است كه استنباط و استخراج قوانين كلي و عمومي است، يعني سنتهايي كه بر جوامع حاكم است. كم نيستند آيات قرآني كه به نقل و شرح بسيار ظريف حواثد و وقايع گذشته ميپردازد، داستانهايي از قبيل اصحاب كهف و حضرت يونس و قوم لوط از نوع تاريخ نقلي است.
در اين قسمت آياتي از قرآن كه در زمره تارخي نقلي ميباشد ذكر خواهد شد. اما بايد به اين نكته توجه داشت كه قرآن در نقل حوادث از شيوهها و اصول خاصي استفاده ميكند. در اين نوشتار سعي شده كه ضمن نقل يك حادثه تاريخي، اصول و ضوابطي كه قرآن در توصيف يك حادثيه تاريخي به كار ميبندد نيز ذكر شود.
اصولي كه به اجمال ميتوان از انها ياد كرد عبارتند از:
1ـ يكي از مواردي كه بسيار مورد توجه قرآن بوده، پايبندي و گرايش به سير انسان در زمين و بررسي احوال گذشتگان است. قرآن بارها انسان را به تحقيق در سرنوشت اقوام و پيشينيان دعوت و اين دعوت را همراه با پرسش طرح كرده است.
به اين آيات دقت كنيد:
«... افلم يسيروا فيالارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم ولدار الا´خره خير...» (109 ـ يوسف)
«...چرا در روي زمين سير نميكنيد تا عاقبت پيشينيان را ببينيد بدانيد سراي آخرت بهتر از...»
«افلم يسيروا فيالارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم دمرالله عليهم...» (10 ـ محمد)
«چرا در روي زمين گردش نميكنيد تا عاقبت كسانيكه پيش از شما بودهاند را مشاهده كنيد...»
«افلم يسيروا فيالارض فينظروا كيف عاقبه الذين من قبلهم كانوا كشرد منهم...» (غافر ـ 82)
«چرا در روي زمين گردش نميكنيد تا عاقبت كسانيكه پيش از شما بودهاند را مشاهده كنيد...»
«افلم يسيروا فيالارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون» (46 ـ حج)
«چرا در روي زمين سير نميكنيد تا دلهاتان هوش يابد و گوششان به حقيقت آشنا شود...»
«اولم يسيروا فيالارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اشد منهم...» (9 ـ روم)
«آيا در زمين گردش نميكنيد تا مشاغهده كنيد عاقبت كسانيكه پيش از شما بودهاند...»
«اولم يسيروا فيالارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم و كانوا اشد منهم قوه...» (44 ـ فاطر)
«چرا در روي زمين گردش نميكنيد تا مشاهده كنيد عاقبت كسانيكه پيش از شما بودهاند و از شما قدرتمندتر بوده اند...»
قرآن در آيات ديگر اين پايبندي را به صورت امر و دستور طرح ميكند.
«قل سيروا فيالارض فانظروا كيف كان عاقبه المجرمين...» (69 ـ نمل)
«بگو بگرديد در روي زمين و مشاهده كنيد عاقبت سرنوشت مجرمين را...»
«قل سيروا فيالارض ثم نظروا كيف عاقبه المكذبين» (11 ـ انعام)
«بگو بگرديد در زمين و پس نظاره كنيد عاقبت تكذيبكاران را»
«قل سيروا فيالارض فانظروا كيف بدا الخلق ثم الله ينشيء النشاة الاخره ان الله علي كل شي قدير» (20 ـ عنكبوت)
«بگو بگرديد در روي زمين پس مشاهده كنيد خدا چگونه خلق را آغاز كرده و سپس آخرت را نيز ايجاد خواهد كرد خداوند به هرچيز تواناست.»
«قل سيروا فيالارض فانظروا كيف كان عاقبه الذين من قبل كان اكثرهم مشركين» (42 ـ روم)
« بگو بگرديد در روي زمين پس مشاهده كنيد چگونگي عاقبت كسانيكه پيش از شما مشرك بودند»
2ـ يكي از انتقاداتي كه برخي از جامعهشناسان به مورخين ميگيرند، اين است كه تاريخ از نظر دستهاي از مورخيت تنها به كشمكش ميان پادشاهان ميپردازند و كمتر به اوضاع و سرنوشت ملتها توجه ميكنند. در قرآن علاوه بر توصيف و نقل چگونگي عملكرد پادشاهان و سران اقوام، اهتمام ويژهاي به وصف احوال مردم نيز داشته است.
به عبارتي علاوه بر وصف اوضاع و احوال كسانيكه ميل به تمركز قدرت و برتريجويي در روي زمين را داشتهاند، با ظرافت و تأمل خاصي به توصيف شرح و حال مردان و زنان آن ديار پرداخته است. به اين آيه توجه كنيد:
«ان فرعون علي فيالارض و جعل اهلها شيعا يستضغت طائفه متهم يذبح انباءهم و يستحيي نساءهم انه كان من المفسدين. (4 ـ قصص)
همانا فرعون برتري جست در روي زمين و ميان اهل آن سرزمين تفرقه و اختلاف افكند و طائفه را سخت ضعيف و ذليل كرد و پسرانشان را ميكشت و زنانشان را زنده نگهميداشت همانا فرعون از مفسدان بود.
3) اشاره به كليات و در مواقع لزوم به جزئيات يك واقعه، قرآن در نقل حوادث تاريخي علاوه بر ذكر شرح و حال وضع كلي مردم گاهي تأمل و تفكر در يك موضوع آنقدر اهميت ميدهد كه مكالمات فردي را نيز كرده و عيناً نقل ميكند.
بهطور مثال داستان فرعون و ؟؟؟ و گفتگوي دونفره آنها از اين قبيل است.
«و قال موسي يا فرعون اني رسول من ربالعالمين» (104 ـ اعراف)
«و گفت موسي اي فرعون همانا منم فرستاده از سوي پروردگار جهانيان»
«قال انكنت جئت بآيه فات بها ان كنت من الصادقين.» (106 ـ اعراف)
«گفت اگر آيتي آوردهاي پس بيارش، اگر هستي از راستگويان»
و يا در داستان حضرت يوسف گفتگوي حضرت يعقوب با پسرش را نقل ميكند.
«اذقال يوسف لابيه يا ابت اني رايت احد عشر كواكبا و الشمس والقمر رايتهم لي ساجدين» (4 ـ يوسف)
«هنگامي كه يوسف به پدر خود گفت اي پدر همانا در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه، ديدم كه بر من سجده ميكنند.»
«قال يا بني لاتقصص ژياك علي اخوتك فيكيدوا لك كيداً ان الشيطان للانسان عدد مبين»
گفت اي پسرم تعريف نكن خواست را براي برادرانت به درستي كه آنهايي كه ميورزند و شيطان براي انسان دشمني است آشكار.»
جالب توجه است كه لغت «قُل» و همخانوادههاي آن از قبيل «قال» و «قالوا» جزء واژههايي است كه بيشترين كاربرد را در قرآن دارد. بهطور مثال واژه «قُل» 315 بار و «قال» 501 بار و «قالوا» 311 بار تكرار شده است و اين مطلب تأييدي بر توجه و علاقه قرآن به نقل دقيق جزئيات حوادث و وقايع است.
4ـ تكرار در نقل يك حادثه: خداوند بارها در جايجاي قرآن يك حادثه تاريخي را بهطور مكرر نقل ميكند. بهراستي قرآن از ذكر مكرر يك واقعه تاريخي چه هدفي را دنبال ميكند؟ مسلم است كه از نظر ما مسلمانان، هيچيك از آيات خداوند بيهوده و عبث نبوده و در گفتارهاي او زارهاي بسياري نهفته است. ما هرگاه مطلبي را بهطور مكرر و به دفعات تكرار ميكنيم، ممكن است اهداف گوناگوني را دنبال كنيم، مثلاً توجه و علاقه فراوان به آن مطلب و يا به دليل سودمندي و استفاده بالاي آن. و نيز ممكن است با هدف حساس كردن شنونده و مخاطب به آن موضوع و يا تأكيد بر حقانيت و درستي يك امر، موجب تكرار در نقل يك مطلب باشد. اما اينكه در قرآن يك حادثه بارها نقل ميشود ميتواند اهداف زير را نظر داشت.
اولاً اينكه خداوند راه عبرتگيري و انتخاب راه حق را از روي بينش و تأمل ميداند و پيروي كوركورانه را عبث و بيهوده. همچنين بهطور مكرر مشاهده ميكنيم آياتي را كه در آن مردم را دعوت به سير در زمين و تأمل در عاقبت پيشينيان ميكند. دليل ديگر كه بسيار حائز اهميت ميباشد، مسأله تحريفهايي است كه بعضي از وقايع بهصورت مبهم و متناقض در كتب آسماني ديگر نقل شده، يكي از وقايع مهم چگونگي تولد و مرگ حضرت عيسي مسيح ميباشد. چگونگي تولد و عروج عيسي مسيح در كتب مقدس، به گونهاي نقل شده كه در بنيان و اساس اديان الهي ديگر خدشه وارد نموده است و تأثير اين دگرگوني آنچنان عميق بوده كه مسأله توحيد را به تليت و مسأله عيسي مسيح بهعنوان مخلوق و معبود خداوند به فرزند خداوند برگردانده شده است. خداودن در آيات متعددي داستان چگونگي به وجود آمدن مسيح و عروج او را بيان كرده است.
به اين آيات دقت كنيد:
«واذكر في الكتاب مريم اذا نبتذت من اهلها مكاناً شرقياً» (16 ـ مريم)
و ياد كن در كتاب، مريم را هنگاميكه برگرفت دور از خاندان خود مكاني شرقي
«فاتخدت من دونهم حجاباً فارسلنا اليها روحنا فتمثل لهابشراً سوياً» (17 ـ مريم)
«پس برگرفت دور از آنان پوششي پس فرستاديم به سوي او روح خود را به شكل مردمي درشت»
«قالت اني اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً» (18 ـ مريم)
«گفت پناه ميبرم به خداي مهربان از تو اگر هستي پرهيزكار»
«قال انما انا رسول و بك لاهب لك غلاماً زكياً» (19 ـ مريم)
«گفت همانا منم فرستاده پروردگار تو تا ببخشم به تو پسري پاك»
«قالت اني يكون لي غلام و لم يمسسني بشر و لم لك بغياً» (20 ـ مريم)
«گفت چگونه باشدم پسري به من نزديك نشده است بشري و نبودهام بدكار»
«قال كذلك قال ربك هوعلي هين و لنجعله آيه للناس و رحمه هنا و كان امر مقضياً» (21 ـ مريم)
«گفت بدينسان، گفت پروردگار تو آن است بر من آسان است تا بگردانيش آيتي براي مردم و رحمتي از ما و بوده است كاري گذشته.»
«فحملة فانبتذت به مكاناً قصياً» (22 ـ مريم)
«پس بارور شد و كناره گرفت به جايگاهي دور»
چگونگي تولد مسيح در اين آيات نيز تكرار شده است:
سوره نساء آيات 156 الي 171
سوره مائده آيات 110 الي 116
سوره مائده آيات 72 و 75
سوره مريم آيه 34
سوره زخرف آيات 63 و 64
سوره آل عمران آيات 37 الي 45
سوره مؤمنون آيه 50
سوره توبه آيه 31
سوره الصف آيه 6
سوره تحريم آيه 12
آيات طرحشده گوياي اين واقعيت است كه خداوند به تفضيل و يا به ايجاز به نقل و شرح احوال پيشينيان در قرآن كريم، مطالب خود را بيان فرموده كه به آن شيوه تاريخنگاري، تاريخ نقلي گفته ميشود. اما در مورد نوع دوم تاريخ، يعني تاريخ علمي، كه استخراج قوانين و سنن از حوادث سپريشده ميباشد، قرآن چه ديدگاهي دارد؟ آيا اساساً خداوند در چگونگي سرنوشت و سرگذشت جوامع قائل به وجود سنت يا سنتهايي ميباشد؟ و اگر سنتي وجود دارد آن سنتها از چه ويژگي و اصولي برخوردارند؟
1) طبق آياتي كه ذكر خواهد شد خداوند در چگونگي روند و فرجام اقوام و قبايل نهتنها وجود قوانين و سنتهايي را مسلم و مؤكد دانسته بلكه در آيات خود تأكيد ميكند كه اين سنتها از قبل از جامعه عرب آن زمان نيز وجود داشته و در حال و آينده نيز حاكم خواهد بود.
به اين آيات توجه كنيد:
«قد خلق من قبلكم سنن فسيروا فيالارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين» (137 ـ آلعمران)
«به تحقيق پيش از شما سنتها و راه رسمهايي به انجام رسيد. پس در زمين گردش كنيد و ببينيد پايان كار مكذبين»
«ما كان عن النبي من حرج فيما فرض الله له سنته الله في الذين خلوا من قبل كان امرالله قدراً مقدوراً» (38 ـ احزاب)
«پيامبر را در حكمي كه خدا بر او مقرر فرموده حرج و سختي نيست، سنت خدا براي آنان كه درگذشتند نيز اين بوده و فرمان خدا حكمي نافذ و حتمي خواهد بود.»
«يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم و الله عليكم حكيم» (26 ـ النساء)
«خدا ميخواهد راه سعادت را براي شما بيان كند و شما را به آداب و سنن كسانيكه قبل از شما بوده (پيامبران) هدايت كند.»
2) ويژگي و خاصيت بسيار برجسته و نافذ اين سنتها اين است كه به هيچ عنوان نه قابل تبديل و نه قابل تحويل هستند به عبارتي نه دگرگوني در آن سنتها صورت ميگيرد و نه برگشتپذيرند.
آيات زير گوياي اين نكته مهم هستند.
«سنته من قدراً ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لستنا تحويلاً» (77 ـ اسراء)
«شيوه آنان كه فرستاديم پيش از تو از پيامبران خويش نيز همينگونه بوده است و نه قابل برگرداندن»
«سنته الله لتي قد خلق من قبل و لن تجد لسنته الله تبديلاً» (23 ـ فتح)
«شيوه خدا همان است كه بر پيشينيان گذشته و در سنت خدا تبديلي وجود ندارد.»
«... فلن تجد لسنت الله تبديلاً و لن تجد لسنت الله تحويلاً» (43 ـ فاطر)
«... هرگز در شيوه خدا نه دگرگوني وجود دارد و نه برگشتي»
نكته قابل تأمل در اين آيات قائل شدن به دو ويژگي برجسته عدم تبديل و تحويل در سنتهاي خداست. در بسياري از ترجمههاي كتاب قرآن و همچنين فرهنگ لغات قرآن دو واژه «تبديل» و «تحويل» را به يك معنا ترجمه كردهاند و معنايي كه براي هردو واژه قائل شدهاند «تغيير» و «دگرگوني» ميباشد. اما از آنجا كه حكمت خداوند بيپايان بوده و كاربرد هر واژه و لغت داراي حكمت و علت ميباشد، اينكه اين دو واژه را به يك معنا تعبير كنيم كاري است خطا، و ميبايست دو معناي متفاوت براي اين دو واژه يافت. براي روشن شدن تفاوت در اين دو لغت، از خود قرآن مدد جسته و خواننده ميتواند با تأمل در تفاوت كاربرد اين دو واژه در آيات قرآن، جايگاه و معناي واقعي آنان را جستجو كند.
به اين آيات دقت كنيد:
«يوم تبدل الارض غيرالارض والسموات» (49 ـ ابراهيم)
«روزي كه زمين به غير از اين زمين و آسمان مبدل خواهد شد»
«فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التي فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين قيم ولكن اكثر الناس لايعلمون.» (30 ـ روم)
«پس راست كن روي خود را به سوي دين يكتاپرستي آيين خدايي كه سرشت مردم بر آن است، نيست دگرگوني براي آفرينش خدا، اين است دين استوار و محكم ولاكن اكثر مردم نميدانند.»
«و تحت لكمت ربك صدقاً و عدلاً لامبدل كلماته.» (115 ـ انعام)
«پيام پروردگارت با راستي و درستي كامل و تمام شد هيچ دگرگوني در سخن او راه ندارد.»
«قل ادعوالذين زعتم من دونه فلايملكون كشف الضرر و لا تحويلاً» (56 ـ اسراء)
«بگو بخوانيد آنان را كه ميپنداريد جز او را (خدا) آنها مالك و قادر به دفع ضرر و گشودن رنج از شما نيستند و قادر به برگرداندن آن.» (ترجمه الهي قمشهاي)
با توجه به آياتي كه ذكر آنها رفت متوجه ميشويم كه اولاً سنت و يا سنتهايي وجود دارد و دوماً اين سنتها به هيچ عنوان نه قابل تغيير و نه قابل برگشت هستند، اينك به ويژگيها و خصوصيات اين سنتها اشاره ميشود.
1) اينكه باطل و هرآنچه روشنايي و حق است نابود خواهد شد و حق به معناي وسيع آن جاي باطل و ناحق را خواهد گرفت.
«قل جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً» (81 ـ اسراء)
«بگو حق آمد و باطل رفتني است به درستي كه باطل نابودشدني است.»
«قل جاء الحق و مايبدي الباطل و يعيد» (49 ـ سباء)
«بگو حق آمد و باطل غيرقابل برگشت است.»
2) يكي ديگر از سنتهاي الهي اين است كه صالحين و مستضعفين وارثان زمين خواهند شد و جاي مستكبران و فاسدان را خواهند گرفت.
ولقد كتبنافي الزبور من بعد الذكر ان الارض يرشها عبادي الصالحون» (105 ـ انبياء)
«به درستي كه در زبور نوشتيم كه زمين را صالحان به ارث خواهند برد.»
«و نريدان نحن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم وارثين» (5 ـ قصص)
«و خداوند اراده كرده است كه مردم مستضعف در روي زمين پيشوايان و وارثان قرار بگيرند.»
3) توجه و تأكيد به نقش فوقالعاده مردم در تغيير و تحولات اجتماعي و اينكه تغييرات اساسي بايد در درون خود افراد يك جامعه صورت بگيرد تا خداوند آن جامعه را دچار تحول كند.»
«...انالله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم...» (11 ـ رعد)
«... به درستي كه خداوند هيچ قومي را دگرگون نميكند مگر اينكه آنها از درون متحول شوند.»
4) ما مسلمانان اعتقاد داريم كه براي عمر انسانها زمان مشخص و معيني وجود دارد و قرآن نيز به اين مورد اشارههاي متعددي داشته اما مسأله قابلت وجه اين است كه خداوند علاوه بر اينكه بر هر فرد اجل معيني قرار داده براي هر قوم نيز اجل معيني قائل است. به عبارتي هر قوم را زمان و عمر معيني است، خداوند در قرآن كريم ميفرمايد كه ما براي هر قوم يك زمان و اجل معيني را قرار دادهايم و هرگاه زمان فرا رسد نه تعجيل ميكنيم و نه تأخير.
به اين آيات توجه كنيد:
«و لكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لايستاخرون ساعه و لا يستقدمون.» (34 ـ اعراف)
«و براي هر امتي اجلي قرار داديم كه هرگاه فرارسد تا تعجيل و تأخير دارد.»
«قل لااملك لنفسي خزراً و لانفعاً الا ماشاءالله كل امه اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون» (49 ـ يونس)
«بگو اي پيامبر من مالك ضرر و نفع خود نيستم مگر هرچه خدا بخواهد براي هر امتي اجل معيني است كه چون فرا رسد ساعتي دير يا زود نگردد.
«ما اهكنا من قريه الاولها كتاب معلوم ما تسبق من امه اجلها و ما يستأخرون» (4 ـ حجر)
«ما هلاك نكرديم هيچ شهري را مگر در نوشتهاي مشخص و نه دير و نه زودتر از وقت مشخص»
5) يكي ديگر از سنتهاي الهي اين است كه هرگاه اجل و زمان يك قوم فرا رسد آن قوم را زير و رو كرده و به تمام و كمال آن را نابود ميكند به طوري كه هيچ جنبرهاي در روي آن قرار نگيرد.
«ولو يوخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يوخرهم الي اجل مس فاذاجاء اجلهم لايستاخرون ساعة و لايستقدمون» (61 ـ نحل)
«و اگر خداوند به دليل ظلم و ستم از قومي انتقام بگيرد جنبندهاي در روي زمين قرار نخواهد گرفت و به تأخير مياندازد تا زمان اجل معين و هرگاه اجل معين آن قوم فرا رسد نه تأخير و نه تعتجيل صورت ميگيرد.»
«فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود» (82 ـ هود)
«و چون فرمان ما فرا رسد ويران و زير و رو ميكنيم و بر سر آنها سنگ فرو ميآوريم.»
«فجعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجارة من سجيل» (74 ـ حجر)
«و شهر و ديار آنها را زير و رو ساخته و آن قوم را سنگباران كرديم.»
6) سنت ديگر خداوند اين است كه براي هر امتي رسولي ميفرستد تا حجت خود را بر آنان تمام كرده و بهانهاي براي مردم در روز قيامت نميگذارد.
«رسلاً مبشرين و منذرين لئلايكون للناس علي الله حجة بعد الرسل...» (165 ـ نساء)
«پيامبراني بشارتدهنده و بيمدهنده فرستاديم تا بعد از آمدن آنها حجت بر مردم تمام شود و عذري نداشته باشند.
«ولكل امه رسول فاذااء رسولهم قضي بينهم بالقسط و هم لايظلمون» (47 ـ يونس)
«و براي هر امتي رسولي فرستاديم تا پيامبر قضاوت كند بين آنها به دادگري و ظلم نشود.»
7) خداوند در قرآن ذكر ميكند كه ما براي هر امتي رسولي ميفرستيم كه آنها را به خوبيها دعوت كند و از بدي منع كند اما خداوند در فرستادن رسولان خود، كه يك سنت الهي است، سنت ديگري نيز جاري ميسازد و آن اينكه خداوند فقط شهرهايي را به هلاكت ميرساند كه براي آن شهر رسولي فرستاده و مردم از فرمان آن رسولان تبعيت و پيروي نكرده باشند و البته اين سنت يكي از رحمتهاي بيپايان خداوند است.»
«و ما كان ربك مهلك القري حتي يبعث في امها رسولاً تيلوا عليهم آياتنا و ماكنا مهلكي القري الاولها ظالمون.» (59 ـ قصص)
«و پروردگار تو هيچ شهري را نابود نميكند مگر اينكه پيامبري در آنجا مبعوث نشده باشد و بر مردم آن شهر آيات ما را تلاوت نكرده باشد...»
«و ما اهلكنا من قريه الالها منذرون» (208 ـ شعرا)
«و هيچ شهري را نابود نميكنيم مگر اينكه براي آن شهر تذكردهندهاي قرار نداده باشيم.»
8) يكي ديگر از سنتهاي ديگر خداوند اين است كه هرگاه قهر و مجازاتي را براي قومي معين كند هيچچيز نميتواند آن را برگرداند به نظر ميرسد ميتوان تا حدودي معناي عدم تحويل و تبديل را در اين داستان جستجو كرد.
به اين آيات دقت كنيد:
«فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاء ته البشري يجادلناني قوم لوط» (74 ـ هود)
«زماني كه ترس از ابراهيم برفت و شادي بچهدار شدن در او ايجاد شد با ما راجع به قوم لوط وارد مجادله شد.»
«ان ابراهيم لحليم اواه مذيب» (75 ـ هود)
«همانا ابراهيم بسيار مهربان بود»
«يا ابراهيم اعرض عن هذا انه قدجاء امر ربك و انهم اتيهم عذاب غير مردود» (76 ـ هود)
«اي ابراهيم از اين خواهش درگذر به درستي كه وقتي امر خدا فرارسيد عذاب حتمي و بدون برگشت و مردود است.»
«و لما جاءت رسلنا لوطاً سيء بهم وضاق بهم ذرعاً و قال هذا يوم عصيب» (77 ـ هود)
«و هنگاميكه فرستادگان بر قوم لوط وارد شدند ابراهيم پريشان خاطر و دلتنگ شد و گفت اتمروز روز بسيار سختي است.»
در اين آيات قرآن با لطافت و ظرافت خاصي حالات و روحيات ابراهيم را از عذاب نازلشده بر قوم لوط بيان ميكند به راستي ميتوان به عظمت و ويژگي برجسته قرآن در اينجا پي برد خداوند خصوصيترين و پنهانيترين و مخفيترين حالات ابراهيم چگونه توصيف ميكند و اگر نبود ما چگونه قادر بوديم به اين روايات و اخبار دست پيدا كنيم.
9) مبارزه اساسي با ظلم خداوند علاوه بر اينكه پيامبران را براي اقوام ميفرستد تا از ظلم و ستم دوري كنند و عمل صالح انجام دهند اگر چنانچه به فرمان پيامبران عمل نكنند خداوند خود به هلاكت آنها اقدام ميكند و هلاكت آنها نتيجه عملكرد زشت و ناپسند خودشان است.
به اين آيات توجه كنيد:
«فكاين من قريه اهلكناها و هي ظالمه فهي خاويه علي عروشها و بئر معطلة و قصر مشير» (45 ـ حج)
«چهبسا شهرهايي را كه نابود كرديم به دليل ظلم پس فرود آمد بر پايههاي خود و مبدل به چاهي ويران شد كاخ افراشته.»
«ولما جائت رسلنا ابراهيم با بشري قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه ان اهلها كانوا ظالمين» (31 ـ عنكبوت)
«هنگاميكه آمدند فرستادگان ما ابراهيم را به مژده گفتند هر اينه نابود كنندهايم مردم اين شهر را همانا مردمش ظالم بودند.»
«و تلك القري اهلكناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكم موعداً» (59 ـ كهف)
«و اينك شهرها را نابود كرديم آنها را هنگاميكه ستم كردند و قرار داديم براي نابوديشان وعدهاي»
10) در خاتمه به يكي از سنتهاي عام و فراگير خداوند، سنت هدايت اشاره ميشود. اين سنت يكي از رحمتهاي واسعه خداوند بوده و همه موجودات و مخلوقات را در بر ميگيرد.
به اين آيات توجه كنيد:
«قال ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي» (50 ـ طه)
«بگو خداوند كسي است كه همه اشياء را خلق كرده و سپس هدايت كرد.»
«و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علي علم هدي و رحمه لقوم يؤمنون» (52 ـ اعراف)
«و براي آنها كتاب فرستاديم و در آن هرچيز را بر اساس علم و دانش تفصيل كرديم تا هدايت و رحمتي باشد براي اقوامي كه ايمان ميآورند.»
«و لقد بعثنا في كل امه رسولاً ان اعبدوالله و اجتنبو الطاغوت فمنهم من هدي الله و منهم من حقت عليه الضلالة فيسروا فيالارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين» (36 ـ نحل)
«همانا در ميان هر امتي پيامبري فرستاديم تا به خلق ابلاغ كند كه خداي يكتا پرستيد و از بتان دوري كنيد مردم را خدا هدايت كرد و بعضي ديگر در ضلالت و گمراهي ثابت ماندند اكنون در زمين گردش كنيد و بنگريد عاقتب مكذبين را.»
«قد جاءكم من الله فوراً و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و غير جهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي الصراط مستقيم.» (16 ـ مائده)
«خدا بدان كتاب هركس را كه از پي رضا و خشنودي او، راه سلامت پويد هدايت كند و او را از تاريكي جهل و گناه بيرون آرد و به عالم نور داخل گرداند و به راه راست و سعادت وي را رهبري كند.»
Golestan Quran Weekly, Serial 130, No 86

 

شنبه 1 مهر 1391  12:28 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آثار باستانى

آثار باستانى: نشانه‌هاى برجا مانده از پيشينيان

به مجموعه‌اى از اشيا، دست‌سازها، مكان‌ها، بناها و كتيبه‌هايى كه‌از پيشينيان برجاى مانده و از فرهنگ و تمدّن آن‌ها، يارخ‌دادهاى تاريخ* بشرى حكايت دارد، «آثارباستانى» گفته‌مى‌شود. واژه آثار در آيه «كانوا هُم أشَدَّ مِنهُم قُوّةً و ءاثاراً فِى‌الأرضِ = آن‌ها از ايشان نيرومندتر بودند و آثار پايدارترى در روى زمين‌ازخود باقى گذاشتند» (غافر/40، 21 و 82) به همين معنا آمده است. موضوع بحث در اين مقاله، آثارى است كه از پيشينيان برجاى مانده وقرآن كريم‌با اين ويژگى به آن‌ها اشاره دارد؛ بنابراين، آثارى مانند كشتى نوح (هود/11، 38 و 44)، سكّه اصحاب كهف (كهف/18،19)، سدّ ذوالقرنين (كهف/18،94) و‌... كه از آثار پيشينيان است و قرآن، بدون توجّه به پيشينه از آن‌ها ياد كرده، گرچه امروزه از آثار باستانى به شمار مى‌آيند، از موضوع بحث خارجند.
قرآن كريم موارد قابل توجّهى از آثار باستانى مانند تابوت* بنى‌اسرائيل (بقره/2،248) را ضمن سرگذشت اقوام گذشته، و‌برخى موارد مانند مقام* ابراهيم (آل‌عمران/3، 97) را به صورت مستقل بيان كرده است.

تفكّر در آثار باستانى:

خداوند در آياتى چند از مردم خواسته است كه براى نگريستن در سرگذشت پيشينيان، به سير* و سياحت بپردازند و آثار برجاى مانده از آنان را از نزديك مشاهده كنند. اين درخواست گاهى به صورت امر: «قُل سِيروُا فِى‌الأَرضِ ثُمّ انظُروا كَيفَ كانَ عـقِبَةُ المُكَذّبِينَ = بگو در زمين بگرديد؛ سپس بنگريد كه فرجام تكذيب‌كنندگان چگونه بوده است» (انعام/6‌، 11) و گاهى به صورت استفهام توبيخى آمده است: «أفَلَم‌يَسيروا فِى‌الأرضِ فَيَنظُروا كَيفَ كان عـقِبةُ الّذين مِن قَبلِهِم = آيا در زمين نگشته‌اند تا ببينند فرجام كسانى‌كه پيش از آنان بودند، چگونه بوده؟». (غافر/40، 82)
قرآن، كسانى را كه از كنار خرابه‌هاى برجاى مانده از پيشينيان كه حكايت‌گر وقوع عذاب الهى بر آنان است، بدون تفكّر* مى‌گذرند، نكوهيده: «و‌إنّكم لَتمُرّونَ عَليهم مُصبِحينَ * وبِالّيلِ أفلاتَعقِلونَ» (صافات/37، 137 و 138) چنان‌كه درباره آثار برجاى مانده از قوم* لوط چنين آورده‌است:«ولَقَد أَتَوا عَلَى‌القَريَةِ الّتى أُمطِرَت مَطَرالسَّوءِ أَفَلَم يَكُونُوا يَرَونَها‌...». (فرقان/25،40)

هدف قرآن از ذكر آثار باستانى

1. عبرت:

عبرت*گيرى، مهم‌ترين هدفى است كه قرآن كريم از ياد كرد سرگذشت امّت*هاى پيشين و آثار برجاى مانده از آنان پى مى‌گيرد؛ از اين رو از آثار باستانى با عنوان «آيه» (نشانه) يا «آيه بيّنه» (نشانه‌اى روشن) ياد كرده است.
قرآن، خانه‌هاى خالى برجاى مانده از قوم ثمود* را «آيه»:«فَتِلكَ بُيوتُهم خاوِيةً بِما ظَلَموا إنّ فِى ذلكَ لاَيةً لِقَوم يَعلَمونَ» (نمل/27، 52) و ويرانه‌هاى برجاى مانده از قوم لوط پس از نزول عذاب‌الهى را «آيه بيّنه» دانسته است: «إنّا مُنِزلونَ عَلى أهلِ هـذِه القَريَةِ رِجزاً مِن السَّماءِ ... * و لَقَد تَرَكنا مِنها ءايةً بيّنةً لِقوم يَعقِلونَ». (عنكبوت/29، 34 و 35)
پندآموزى از آثار برجاى مانده از پيشينيان بر اين اصل مبتنى است كه قرآن‌كريم بر دگرگون ناپذيرى سنّت‌هاى الهى درباره امّت‌هاى گذشته و حال تأكيد دارد: «فَلَن تَجِدَ لِسُنّت اللّه تَبديلا» (فاطر/35، 43) از اين رو همگان را به پرهيز از اسباب نگون‌سازى برخى از امّت‌هاى گذشته و به كارگرفتن عوامل نيك‌بختى آنان براى رستگارى فراخوانده است؛ به ويژه در برخى از آيات براين نكته پاى فشرده كه پيشينيان، داراى نفر و قدرت بيش‌ترى بوده‌اند:«كانُوا أكثَر مِنهُم وَ أشَدَّ قُوّةً وَ ءاثاراً فِى‌الأرض‌...». (غافر/40، 82) نيز «وَ مَا بَلَغوا مِعشارَ مَا ءَاتَينـهُم‌...». (سبأ/34،45)

2. بزرگ‌داشت:

قرآن از وجود «آيات بيّنات» (نشانه‌هاى روشن) و «مقام ابراهيم» در مكّه كه از دوران حضرت ابراهيم(عليه السلام)بر جاى مانده، ياد كرده است: «فِيه ءايـتٌ بَيّنـت مَقامُ إِبرهيمَ» (آل‌عمران/3،97) و پيدا است كه هدف از ذكر آن، بزرگ‌داشت و تجليل ابراهيم(عليه السلام)است؛ چرا كه مسلمانان، هنگام حج يا بازديد از مكّه، به نشانه‌هاى برجاى مانده از دوران ابراهيم چون كعبه*، صفا و مروه، حجر اسماعيل، چاه زمزم و مقام ابراهيم برخورد كرده، به عظمت جاى‌گاه حضرت پى مى‌برند.

نمونه‌هايى از آثار باستانى در قرآن

1. كعبه:

يكى از نام‌هاى كعبه، «بيت* العتيق» است: «وَ‌ليَطَّوَّفوا بِالبَيتِ العَتيقِ.» (حج/22، 29) درباره علّت وصف كعبه به عتيق، وجوهى گفته شده است[33]: برخى مى‌گويند: از آن جهت كه بنايى بس كهن و باستانى است، به آن «بيت العتيق» گفته شده؛ زيرا كعبه، نخستين بناى ساخته شده در زمين براى پرستش خداوند است: «إنّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذى بِبَكّةَ» (آل‌عمران/3، 96) از اين‌رو مى‌توان گفت: كعبه كهن‌ترين اثرباستانى به شمار مى‌رود كه قرآن از آن نام برده است.

2. آيات بيّنات و مقام ابراهيم:

خداوند در خانه خود، نشانه‌هايى روشن و مقام ابراهيم را برجاى گذاشته است: «فِيه ءايـتٌ بَيّنـتٌ مَقامُ إبرهيمَ.» (آل‌عمران/3، 97) مقصود از آيات روشن، آثار برجاى مانده از ابراهيم(عليه السلام)در كنار كعبه و تاريخ مجسّمى از اعصار گذشته و روشن‌گر خاطره‌هاى جاويدان پيشين، چون زمزم، صفا، مروه، ركن، حطيم، حجرالاسود، و‌حجر اسماعيل است.[34] در بين اين نشانه‌ها، از مقام ابراهيم جداگانه ياد كرده؛ زيرا سنگى‌است كه ابراهيم هنگام ساختن كعبه بر روى آن مى‌ايستاده و اثر گام‌هايش بر روى آن باقى مانده است.[35]

3. تابوت بنى‌اسرائيل:

تابوت، صندوقى بود كه موسى(عليه السلام)در واپسين روزهاى عمر خود، الواح تورات را كه احكام خدا در آن نوشته شده بود، به ضميمه عصا و لباس خود و لباس هارون و يادگارهاى ديگر در آن نهاد[36] و به وصيّش «يوشع‌بن‌نون» سپرد. اين يادگار، ساليان سال با كمال احترام در ميان بنى‌اسرائيل نگاه‌دارى مى‌شد تا آن‌كه دشمنان،آن را از ايشان گرفتند؛امّا يكى از پيامبران بنى‌اسرائيل به نام «اشموئيل» براى اثبات مدّعاى خود مبنى بر شايستگى طالوت براى زمام‌دارى بنى‌اسرائيل، اين صندوق را بار ديگر به آن‌ها نشان داد و گفت: نشان لياقت طالوت آن است كه فرشتگان آن تابوت را براى آنان خواهند‌آورد:[37]«و‌قالَ لَهُم نَبيُّهُم إنّ ءايةَ مُلكِه أَن يَأتِيَكُم التّابوتُ فيه سَكينَةٌ مِن ربِّكُم وَ بَقِيَّةٌ مِّما‌تَرَك ءَالُ‌موسى و ءَالُ‌هـرونَ‌...‌.» (بقره/2، 248) اين امر نشان مى‌دهد كه تابوت، با آثار برجاى مانده از آل‌موسى و هارون تا اين زمان هم‌چنان باقى بوده است.

4. بدن فرعون:

فرعون* به رغم آن‌كه تا واپسين لحظه، از عناد و لجاجت در برابر موسى و آيين او دست نكشيد، هنگام غرق شدن، از ايمان خود خبر داد؛ امّا به او خطاب شد كه ايمان تو اكنون سودى نمى‌بخشد: «ءآلــَـنَ وَ قَد عَصيتَ قَبلُ و كُنتَ مِن المُفسِدينَ» (يونس/10،91) آن‌گاه خداوند خطاب به فرعون فرمود: ما بدن تو را پس از غرق شدن از آب بيرون مى‌افكنيم تا بماند و عبرت آيندگان شود: «فَاليَومَ نُنَجّيكَ بِبَدنِك لِتَكونَ لِمَن خَلفَكَ ءَايةً». (يونس/10،92) طبق وعده الهى، بدن فرعون به صورت اثرى باستانى و عبرت‌انگيز باقى ماند و هم‌اكنون در موزه مصر نگه‌دارى مى‌شود.[38]

5‌. بقاياى آبادى‌ها:

قرآن خرابه‌هاى شهرهاى قوم لوط، عاد و ثمود را نشانه‌هاى برجاى مانده از آنان دانسته و چون اين نشانه‌ها در روزگار نزول آيات در دسترس مردم بوده، از آن‌ها خواسته است تا از سرگذشت اين اقوام درس بگيرند. بر پايه روايتى، امام على(عليه السلام)در عبور از آثار بر جاى مانده از كسرا در مدائن به يكى از همراهانش كه براى بى اعتبارى دنيا شعرى خوانده بود فرمود: «چرا اين آيه را نخواندى؟ «كَم تَركَوا مِن جَنّـت وَ عُيُون * وَ زُرُوع وَ مَقام كَريم * وَ نَعمَة كَانوا فِيها فـكِهِينَ * كَذلِكَ و أَورَثْنـها قَومًا ءَاخَرِينَ * فَما بَكَت عَلَيهِم السّماءُ وَ الأَرضُ و مَا كَانوا مُنظَرِينَ». (دخان/44،25 ـ 29)[39]

يكم. بقاياى آبادى قوم لوط:

خداوند بر اثر گناهان پى در پى و زشت قوم لوط، از آسمان بر آنان سنگ فرود آورد. «...‌لِنُرسِلَ عَليهم حِجارَةً مِن طين» (ذاريات/51‌، 33) و ديار آنان را درهم كوبيد: «فَجَعَلنا عَـليها سافِلَها» (حجر/15، 74) با اين حال، براى عبرت ديگران، گوشه‌هايى از ويرانه‌هاى آن را باقى گذاشت: «وتَرَكنا فِيها ءايةً» (ذاريات/51‌،37) از اين رو، به شهر قوم لوط از آن جهت كه بر اثر عذاب الهى زير و رو شده، «مؤتفكات*» گفته شده است:[40]«المُؤتَفِكـتِ أَتَتهم رُسُلُهم.» (توبه/9، 70) از برخى آيات قرآن برمى‌آيد كه اين ويرانه‌ها تا عصر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)وجود داشته و اهل مكّه در مسير رفت و آمد خود به شام، از كنار آن عبور مى‌كرده‌اند:[41]«...‌و إنَّكم لَتَمرّونَ عَليهم مُصبِحين * و بِالّيل أفلا تَعقِلون». (صافات/37، 137 و 138)

دوم. ويرانه‌هاى قوم عاد:

قوم عاد*، خانه‌هاى خود را بسيار باشكوه مى‌ساختند؛ به‌گونه‌اى كه در روزگار خود مانند نداشت: «...‌إرَمَ ذاتِ العِمادِ * الّتى لَم‌يُخلَق مِثلُها فِى البِلـدِ‌...» (فجر/89‌، 7‌و‌8) امّا بر اثر سرپيچى از دعوت هود(عليه السلام)كيفر الهى بر آنان فرود آمد و فقط ويرانه‌اى از خانه‌هايشان برجاى ماند: «تُدَمِّرُ كُلَّ شَىء بِأمرِ رَبِّها فَأصبَحوا لايُرى إلاّ مسـكِنُهُم.» (احقاف/46،25) از آيه «و‌عاداً و ثمودا و قَد تَبَيّن لَكم مِن مَّسـكِنِهم» (عنكبوت/29، 38) برمى‌آيد كه ويرانه‌هاى قوم عاد در مسير تبوك بوده و تا عصر پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)وجود داشته است.[42]

سوم. ويرانه‌هاى قوم ثمود:

ثمود، خانه‌هاى خود را از سنگ و در ميان كوه مى‌ساختند: «و‌ثَمودَ الَّذين جابوا الصَّخرَ بِالوادِ» (فجر/89‌، 9) امّا آن‌گاه كه بر اثر سرپيچى از دعوت صالح(عليه السلام)عذاب الهى فرود آمد، همين خانه‌هاى بس مستحكم نتوانست آنان را محافظت كند و به ويرانه‌اى تبديل شد: «...‌فتِلكَ بُيُوتُهُم خـاويةً بِمـا ظَلَموا.» (نمل/27، 52) برخى مفسّران با استناد به اين كه «تلك» به مكانى اشاره دارد كه در دسترس بوده، گفته‌اند: ويرانه خانه‌هاى قوم ثمود تا عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)باقى بوده است.[43] افزون بر آيه «...‌و قَد تَبَيّن لَكم مِن مَسـكِنِهم‌...» (عنكبوت/29،38) كه با صراحت بر اين مدّعا دلالت دارد، شواهد تاريخى نيز نشان مى‌دهد كه مردم مكّه هنگام سفر تجارتى به شام، از كنار سرزمين حجر كه ويرانه‌هاى قوم ثمود در آن قرار داشت، عبور مى‌كردند.[44]

منابع:

تفسيرالتحريروالتنوير؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ التفسير المنير؛ تفسير نمونه؛ العترة و القرآن؛ القاموس المحيط؛ كشف‌الاسرار و عدّة‌الابرار؛ كنز الفوائد، كراجكى؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن.
على نصيرى




[33] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌130.
[34] مجمع البيان، ج‌2، ص‌798؛ نمونه، ج‌3، ص‌15.
[35] كشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌216.
[36] مجمع‌البيان، ج2، ص614‌؛ ابن‌كثير، ج‌1، ص‌309.
[37] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌614‌؛ نمونه، ج‌2، ص‌240 و 241.
[38] نمونه، ج‌8‌، ص‌378؛ المنير، ج‌11، ص‌260.
[39] العترة و القرآن، ص‌60‌؛ كنز الفوائد، ص‌145.
[40] لسان العرب، ج‌1، ص‌166 «اَفك»؛ القاموس المحيط، ج‌2، ص‌1235، «افك».
[41] مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌715.
[42] التحرير و التنوير، ج‌20، ص‌248.
[43] نمونه، ج‌16، ص‌128.
[44]
نمونه، ج‌16، ص‌270.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:29 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

روش قرآن در طرح وقایع و سرگذشت های تاریخی1

روش قرآن در طرح وقایع و سرگذشت های تاریخی1

مجید معارف‏2

 

چکیده

قرآن کریم به عنوان یک متن تاریخی نازل نشده است.لیکن اطلاعات مهم و متنوعی از سرگذشت‏های‏ پیشینیان و نیز حوادث مهم دوران رسالت را دربردارد که در مجموع می‏تواند به عنوان منبع بسیاری‏ از وقایع تاریخی مورد توجه محققان قرار گیرد.با مطالعه سرگذشت‏های تاریخی قرآن می‏توان به روش‏ ویژه‏ای از سوی قرآن در طرح وقایع تاریخی پی برد.اهم محورهای این روش،در نقل گزینشی حوادث‏ و رخدادها،توأم بودن علم تاریخ و فلسفه تاریخ،و نیز مدار و محور خاص تاریخ از نظر قرآن،قابل‏ مشاهده است.

کلید واژه‏ها:

علم تاریخ،فلسفه تاریخ،وقایع و سرگذشت،افراد،اقوام،اماکن،زمان،عناصر غیب‏ تمدن‏ها.

1-مقدمه

جهت آشنایی با روش قرآن در طرح وقایع تاریخی توجه به مقدمات زیر ضروری است:

1-علم تاریخ و فلسفه تاریخ در قرآن

اگر در این موضوع مناقشه‏ای نباشد که تاریخ علم به وقایع و سرگذشت‏های اقوام و ملل و تمدن‏ها طی قرون و اعصار بوده،لذا عناصر اصلی تاریخ را انسان و زمان تشکیل می‏دهد،آن‏ وقت می‏توان گفت که قرآن مالامال از اطلاعات تاریخی است.چرا که در مورد اقوام و ملل‏ متعددی از گذشته‏های دور تاریخی تا عصر پیامبر(ص)سخن می‏گوید،بدون آن‏که بتوان آن‏ را یک تاریخ رسمی به شمار آورد.نیز اگر بتوان پذیرفت که فلسفه تاریخ علم به چرایی وقوع‏ سرگذشت‏ها و تبیین علل رخدادهای تاریخی است،آن‏گاه این حقیقت به صراحت به دست‏ می‏آید که قرآن کریم قبل از آن‏که بخواهد ناقل مطالب تاریخی باشد،بیشتر درباره راز و رمز تحولات در زندگانی بشر و علل وقوع رخدادها اطلاعاتی به دست داده و داوری می‏نماید.به‏ طوری که رد پای فلسفه تاریخ به مراتب پررنگ‏تر از علم تاریخ در قرآن،نمایان است.

2-نماد تاریخ در قرآن

نماد تاریخ در قرآن بسیار پررنگ است و در یک نگاه ابتدایی محورهای زیر را می‏توان برای آن‏ برشمرد.

2-1-اشخاص

در قرآن کریم متجاوز از صد اسم خاص وارد شده که از این رقم بیشترین تعداد از آن پیامبرانی‏ است که قرآن در مورد آنان ماجرایی-به اجمال یا تفصیل-بیان کرده است.شمار این پیامبران‏ 25 نفر است که عبارتند از حضرات:آدم،نوح،ادریس،ابراهیم،اسماعیل،اسحاق،یعقوب، یوسف،لوط،هود،صالح،شعیب،موسی،هارون،داود،سلیمان،ایوب،ذو الکفل،یونس، الیاس،الیسع،زکریا،یحیی،عیسی،و حضرت محمد(ص)(رک:سیوطی،3/67-77). علاوه بر پیامبران قرآن از افراد صالح و غیرصالح متعددی یاد کرده که هریک محور حادثه‏ای‏ بوده‏اند و از جمله آنان می‏توان از لقمان،طالوت،ذو القرنین،مریم،نیز قارون،هامان،ابو لهب، فرعون،آذر،نام برد.ضمن آنکه افراد بسیاری در قرآن وجود دارند که قرآن بدون آن‏که نام آنها را ببرد،به طرح شخصیت و سرگذشت‏های آنان پرداخته است.از جمله آنان فرزندان آدم، برادران یوسف،همسر فرعون،ملکه سبا،همسران نوح و لوط،عزیز مصر و همسر او،نمرود، خضر و بلعم باعورا می‏باشند که برخی از دانشمندان در تحقیقات خود با عنوان:«فی المبهمات» به تعیین دقیق اسامی آنان پرداخته‏اند(از جمله رک:سیوطی،3/93-118؛زرکشی،1/155: علم المبهمات).

2-2-اقوام

فراتر از اشخاص،قرآن به طرح سرگذشت‏های اقوام متعدد بشری پرداخته است که از جمله‏ می‏توان به سرگذشت‏های هریک از اقوام عاد،ثمود،رسّایکه،تبّع،مدین،لوط،یهود،نصاری‏ (بنی‏اسرائیل)،مجوس،صابئین و نیز اصحاب فیل اشاره کرد(ر ک:قرآن در سوره‏های گوناگون‏ مکی به ویژه سوره‏های هود،الأعراف و الحج،17؛الفجر،6-10؛ق 12-14).

2-3-اماکن و مناطق

در قرآن از اماکن متعددی سخن به میان آمده که هرکدام محل زیست و نشو و نمای اقوام و مللی در پهنای تاریخ بوده‏اند،از مهمترین این اماکن می‏توان از بابل،طور سینین یا سینا،مصر، مملکت سبا،احقاف،روم،مکه به ویژه مسجد الحرام و یثرب اشاره کرد(سیوطی،3/85-86: اسماء البلاد و الأمکنه).

2-4-تمدن‏ها و سرگذشت‏ها

قرآن کریم گذشته بشر را گذشته‏ای پر قدرت همراه با امکانات وسیع معرفی کرده در این خصوص‏ می‏فرماید:
ألم یروا کم أهلکنا من قبلهم مّن قرن مّکّنّاهم فی الأرض ما لم نمکّن لکم و أرسلنا السّماء علیهم مّدرارا و جعلنا الأنهار تجری من تحتهم فأهلکناهم بذنوبهم و أنشأنا من بعدهم قرنا آخرین
(الانعام،6).یعنی:آیا ندیده‏ای که بسیار مردمی را که پیش از آنان بوده‏اند که هلاک‏ کردیم؟مردمی که به آنان در زمین توانایی‏هایی داده بودیم که به شما آن توانایی‏ها و امکانات‏ را نداده‏ایم.
قرآن به عنوان نمونه از تمدن‏های قوم عاد،ثمود و فرعون در سوره فجر یاد کرده(همان،6-10) و در جای دیگر از تمدن و نعمت‏هایی که در مملکت سبأ وجود داشته(سبأ 15-18)سخن می‏گوید.نیز آن‏جا که درباره تمدن سلیمانی بحث می‏کند،حضرت سلیمان را صاحب سلطنت‏ و امکاناتی معرفی می‏کند که نظیر آن تا به امروز ظاهر نشده است(ص.35)چرا که قاطبه جن‏ و انس به عنوان عوامل کاری و خدماتی در اختیار سلیمان بوده و در پی‏ریزی سلطنت حضرت‏ سلیمان به ایفای نقش پرداختند(سبأ،12 و 13؛ص،37 و 38؛الأنبیاء،82).
أولم یسیروا فی‏ الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الّذین من قبلهم کانوا أشدّ منهم قوّة و أثاروا الأرض و عمروها أکثر ممّا عمروها و جاءتهم رسلهم بالبیّنات فما کان اللّه لیظلمهم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون
(الروم، 9).یعنی:آیا اینان در زمین سیر و سفر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنان می‏زیستند، چه شد؟آن امت‏ها بسی نیرومندتر از آنان بودند و زمین را برای آبادانی و زراعت کندوکاو می‏کردند و بیشتر از آن‏چه این مردم آن راآباد کردند به عمران و آبادی آن دست زدند....

2-5-عوامل غیبی

از نظر قرآن،عوامل و عناصر پیش‏برنده وقایع تاریخی،محدود به عناصر انسانی نیست.بلکه‏ در کنار انسان از عوامل دیگری یاد شده که آنان در شکل‏گیری رخدادهای تاریخی نقش‏ انکارناپذیر داشته‏اند.جدا از ذات بی‏همتای پروردگار که رأس اسباب و علل قرار دارد،قرآن‏ از حضور فعال فرشتگان و جنیان به‏طور عام و از برخی از مصادیق آنها مانند:هاروت و ماروت، جبرئیل،میکائیل،ملک الموت،وزیر سلیمان(آصف بن برخیا)و ابلیس به‏طور خاص یاد کرده و نقش آنان را در تحولات تاریخی کم و بیش روشن می‏سازد.به عنوان نمونه می‏توان از نزول فرشتگان عذاب در زمان حضرت لوط و نقش آنان در از بین بردن قوم لوط سخن به میان‏ آورد(الحجر،57-60؛الذاریات،31-34).چنان‏که حضور طائفه جن و همکاری آنان در شکل‏گیری تمدن و قدرت سلیمانی یاد کردنی است(سبأ،12 و 13؛الأنبیاء،82؛ص،37 و 38).

روش قرآن در طرح وقایع تاریخی

قرآن کریم در طرح وقایع تاریخی روش ویژه‏ای دارد که از جهات مختلف با تاریخ‏نگاری بشری‏ تفاوت دارد.این تفاوت را می‏توان در جهات زیر ملاحظه کرد:

1-چگونگی موضوعیت تاریخ در قرآن

در تاریخ‏نگاری بشری،تاریخ برای مورخ موضوعیتی مهم و مستقل دارد.به همین دلیل مورخ‏ نهایت اهتمام را در به دست آوردن اطلاعات تاریخی و حفظ و ضبط آن مصروف می‏دارد.اما ضبط اطلاعات تاریخی از نظر قرآن موضوعیت ابتدایی نداشته،بکه تابع حکمت‏هایی است‏ که اهم آن،هدایت انسان و آشنا ساختن او به قوانین و سنت‏هایی است که بر تحولات اجتماعی‏ حاکمیت دارد.به این دلیل که حجم اطلاعات تاریخی در قرآن،نسبت به حجم اطلاعات‏ تاریخی که توسط مور خان شناسایی و ثبت شده،حجم نسبتا محدودی است.با این وجود همین اطلاعات محدود وافی به مقصود قرآن در طرح وقایع تاریخی است.

2-مدار و محور تاریخ در قرآن

آن‏چه در تاریخ‏های بشری مدار و محور وقایع را تشکیل داده و در واقع روند تاریخ را به پیش‏ می‏برد،اشخاص و شخصیت‏های مؤثر از تبار شاهان،فرماندهان و سلسله‏های حکومتی است‏ که به نحوی با قدرت سیاسی ارتباط داشته‏اند.اما در قرآن کریم عنایت چندانی به عوامل مذکور نبوده،بلکه مدار و محور تاریخ را در درجه نخست پیامبران الهی و افراد صالح تشکیل می‏دهند. به همین دلیل تاریخ در قرآن،بین اتفاقات آفرینش حضرت آدم تا ظهور حضرت پیامبر(ص) دور می‏زند که هر دو از پیامبران الهی بوده‏اند.اگر در قرآن به مناسبتی از گردنکشان و عناصر ناصالح مانند فرعون،نمرود،هامان،قارون،ابو لهب و...سخن به میان آمده:این افراد خود ارزشی جهت ذکر نداشته‏اند،بلکه از آنجا که اشخاص یادشده در ارتباط با پیامبران بوده و با آنها تقابل پیدا کرده‏اند،قرآن به ذکر نام و نشان و نیز خصوصیات استکباری آن‏ها مبادرت کرده‏ است(از جمله ر ک:القصص،6 و 76؛غافر،24 و 36؛المسد،1؛البقره،258)وگرنه قرآن‏ به هیچ وجه ترجمان اشخاص منفی و روایت‏گر فتوح آنان نمی‏باشد.

3-واقعیت‏مداری در تاریخ قرآن

اطلاعات قرآن از حوادث تاریخی گرچه کم و نسبتا محدود اما درست و مطابق با واقع است. از این جهت در قرآن حادثه دروغین و به اصطلاح قرآن افترایی وجود ندارد(یوسف،111).چرا که این اطلاعات از مجرای وحی نازل شده(هود،49؛یوسف،3)و حقایق مبتنی بر وحی مشمول غث و سمین نمی‏باشد.در صورتی که تاریخ‏های بشری که بر پایه اطلاعات و تحقیقات‏ مور خان ساماندهی شده آکنده از وقایع جعلی و ظنی بوده و جز کلیات آن‏ها و یا اخبار متواتر آن‏ها،قابل اعتماد نیست.اضافه بر این مطلب،زبان قرآن در طرح وقایع تاریخی زبان نمادین‏ و سمبلیک نیز نمی‏باشد.لذا وقتی قرآن از خلقت آدم و سجده فرشتگان بر او و تحذیر آدم از نزدیک شدن به شجره ممنوعه سخن می‏گوید،این‏ها همه وقایعی است که در ظرف زمان خود واقع شده است.همچنین است ماجراهای مربوط به عصای حضرت موسی(ع)،افتادن ابراهیم‏ (ع)به آتش و زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی(ع)و به‏طور کلی وقایعی از پیامبران‏ که از سنخ خوادث خارق العاده به شمار رفته و با علل مادی قابل توجه نیست،بنابر این سمبلیک‏ فرض کردن وقایع یادشده جز نفی معجزاتی که در بطن این وقایع وجود دارد،نتیجه‏ای دربر نخواهد داشت(برای تفصیل بیشتر ر ک:معارف،26 و 269).

4-گزینش در نقل وقایع تاریخی

قرآن کریم در نقل حوادث تاریخی به انتخاب و نوعی گزینش دست یازیده است.مرتبه‏ای از این گزینش،به انتخاب مدار و محور تاریخ ارتباط دارد که ذکر آن گذشت.لذا در قرآن سرگذشت‏ اقوام و سلسله‏های،تاریخی-تا جایی که به پیامبران و صالحان ارتباط مستقیم ندارد-وارد نشده است.حتی در حوزه پیامبران نیز قرآن متکفل بیان سرگذشت همه آنان نبوده بلکه در این‏ خصوص می‏فرماید:
و رسلا قد قصصناهم علیک من قبل و رسلا لم نقصصهم علیک و کلّم اللّه‏ موسی تکلیما
(النساء،164).یعنی:و پیامبرانی که سرگذشت آن‏ها را پیش از این برای تو بازگفته‏ ایم؛و پیامبرانی(هستند)که سرگذشت آنان را بیان نکردیم.قبلا گذشت که در قرآن نام و نشان‏ 25 پیامبر بیشتر وارد نشده و اطلاعات قرآن درباره برخی از این عده نسبتا محدود است.دلیل‏ این موضوع چنان‏که خواهد آمد به مصلحت‏سنجی ویژه قرآن در راستای هدایت انسان باز می‏گردد که قرآن در حدی که برای هدایت انسان لازم بوده به طرح وقایع تاریخی آن هم از سرگذشت‏های پیامبران امت‏های آنها یاد کرده است.

5-نقل حوادث با رویکرد اجمال و تفصیل

موضوع دیگر در همین خصوص به نقل برشی و گزینشی حوادث در قرآن بازمی‏گردد.در تاریخ‏های بشری،نظام تاریخ‏نگاری به شکل پیوسته و از نظر ترتیب زمان حوادث،جنبه طولی‏ دارد.یعنی ترتیب سلسله‏های تاریخی در یک مقطع زمانی،از جهت تقدم و تأخر،ترتیبی معین‏ بوده و از نظم طولی زمانی تبعیت می‏کند.چنان‏که همین نظام در داستان‏نویسی بشری نیز رعایت می‏شود.اما در شیوه داستان‏گویی قرآن و به تبع آن تاریخ‏نگاری این کتاب،نظم ویژه‏ای‏ وجود ندارد،غیر از سوره یوسف که در آن روایت پیوسته‏ای از زندگانی یوسف(ع)را به ترتیب‏ توالی زمان دربردارد،در مورد سایر پیامبران و قطعه‏های تاریخی سرگذشت آنان،به شکل‏ عجیبی پراکندگی و تکرار به چشم می‏خورد.به گفته یکی از محققان:«برخورد قرآن با حوادث‏ و زمان‏های گذشته برخوردی انتخابی و گزینشی است یعنی این‏طور نیست که قرآن نسبت به‏ یک پیامبر یا یک قوم کلیه وقایع و اتفاقات را به تفصیل و با تمام جزئیات بیان کند.بلکه آنچه‏ را که می‏تواند حامل پیام دین دربردارنده یک موعظه و هدایت و دعوت و ارشاد باشد،بیان‏ می‏کند و در نقل یک واقعه هم آنچه که بیشتر به این هدف کمک کرده و از برجستگی خاصی‏ برخوردار است،مطرح می‏شود»(محدثی،158).
یکی از پیامبرانی که سرگذشت او و قومش در چند جای قرآن آمده و در هرجا-به تفصیل یا اجمال-قسمتی از سرگذشت او مورد بحث قرار گرفته،حضرت نوح(ع)است.علامه طباطبایی‏ در این خصوص می‏نویسد:«در چهل و اندی جای قرآن نام نوح برده شده و به‏طور اجمال یا تفصیل به قسمتی از داستان او اشاره شده است.ولی در هیچ یک از این موارد،قصه او را به‏طور کامل به شیوه داستان‏سرایی تاریخی که نسب و خاندان و تاریخ تولد و جای زندگی و نشو و نما و شغل و عمر و وفات و مدفن و سایر چیزهایی که به زندگی شخصی او بستگی داشته نیاورده‏ است.زیرا قرآن به عنوان یک کتاب تاریخ نازل نشده که تواریخ مردم را از نیک و بد برای ما باز گوید.بلکه قرآن هدایت است و موجبات سعادت و حق صریح را برای مردم تشریح و بیان می‏کند تا بدان عمل کنند و در زندگی دنیا و آخرتشان سعادتمند گردند و گاهی هم به گوشه‏ ای از داستان‏های انبیاء و امم اشاره می‏کند تا سنت خدا را بین بندگان خود روشن سازد و کسانی‏ که مشمول عنایت الهی شده ء توفیق کرامت او را یافته‏اند،از آن پند گیرند و برای دیگران نیز (1)-برخی از محققان از جمله سید قطب معتقدند که سبک قرآن در بیان گزینشی حوادث تاریخی بسیار متنوع بوده و از دقائق هنری‏ ویژه‏ای تبعیت می‏کند.اما چون این موضوع از بحث مقاله خارج است از بیان آن خودداری کرده و علاقمندان را به اثر قطب ارجاع می‏ دهیم(159-161؛نیز ر ک:معارف،271 و 278).
اتمام حجت شود»(10/247).علامه ضمنا معتقد است که سرگذشت حضرت نوح در سوره‏ های:اعراف،هود،مؤمنون،شعراء،قمر،نوح به تفصیل وارد شده و در بین این سوره‏ها مفصل‏ترین سرگذشت در سوره هود به چشم می‏خورد که 25 آیه(25-49)به آن اختصاص‏ یافته است(10/248).علامه سپس با استمداد از فرازهای قرآن درباره حضرت نوح(ع)و با تکیه بر اخبار موثق تاریخی تلاش کرده تاریخ منسجمی از زندگانی حضرت نوح(ع)را ارائه‏ دهد که این کار خود مقایسه‏ای عملی بین تاریخ‏نگاری قرآن با تاریخ‏نگاری بشری به شمار می‏رود(برای تفصیل بیشتر ر ک:طباطبایی،10/247-272،با عنوان:ابحاث حول قصة نوح‏ فی فصول و هی أبحاث قرآنیة و روائیة و تاریخیة و فلسفیة).

6-همراهی علم تاریخ و فلسفه تاریخ در قرآن

علم تاریخ و فلسفه به صورت توأمان ضمن سرگذشت‏های تاریخی قرآن وارد شده و این‏ دو در عرصه قرآن از هم جدایی‏ناپذیرند.به عبارت دیگر در مباحث تاریخی قرآن،تنها به نقل‏ وقایع بسنده نشده بلکه همه جا به علل وقوع رخدادها و وقایع تاریخی اشاره شده و از این طریق‏ سنت‏هایی در اختیار خوانندگان این وقایع قرار می‏گیرد.لذا در صورتی که در روایت‏گری قرآن، قومی دچار شکست و اضمحلال شده‏اند بلافاصله از عللی چون کفر اعتقادی آن قوم،تکذیب‏ آنان در مقابل پیامبران و رسولان،طغیانگری در مسیر اراده الهی،تلاش جهت افساد در زمین‏ و سرانجام بی‏اعتنایی به حدود و مقررات الهی سخن به میان آمده است.به عکس در صورتی‏ که قومی از نجات و رستگاری برخوردار شده‏اند به عوامل آن مانند:اعتقاد به خداوند عالم، تبعیت از فرامین پیامبران و گام نهادن در چهارچوب سنن و مقررات الهی اشاره شده است.به‏ طوری که بتوان به عنوان قاعده‏های کلی سنن زیر را در کل تاریخ حاکم دانست که:
و لو أن أهل‏ القری آمنو و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات مّن السّماء و الأرض و لکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون
(الأعراف،96).
یعنی:و اگر اهل شهرها و آبادی‏ها،ایمان می‏آوردند و تقوا پیشه می‏کردند،برکات آسمان و زمین را بر آن‏ها می‏گشودیم.ولی(آن‏ها حق را)تکذیب کردند،در نتیجه ما هم آن‏ها را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.
و نیز:
و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیرا
(الاسراء،16؛نیز ر ک:زمخشری،2/654؛طبرسی،6/626؛طباطبایی،3/6260) به این ترتیب نقل وقایع تاریخی در قرآن هدف‏دار شده و در جای‏جای بیان قرآن از حوادث‏ تاریخی این هدفداری مشهود است.آیات زیر گوشه اندکی از توأم بودن تاریخ و فلسفه در قرآن‏ را نشان می‏دهد:
و إلی مدین أخاهم شعیبا فقال یا قوم اعبدوا اللّه و ارجوا الیوم الآخر و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ فکذّبوه فأخذتهم الرّجفه فأصبحوا فی دارهم جاثمین؛و عادا و ثمود و قد تّبیّن لکم مّن مّساکنهم‏ و زیّن لهم الشّیطان أعمالهم فصدّهم عن السّبیل و کانوا مستبصرین؛و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم مّوسی بالبیّنات فاستکبروا فی الأرض و ما کانوا سابقین؛فکلاّ أخذنا بذنبه فمنهم مّن أرسلنا علیه حاصبا و منهم مّن أخذته الصّیحة و منهم مّن خسفنا به الأرض و منهم مّن أغرقنا و ما کان اللّه‏ لیظلمهم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون
(العنکبوت،36-40).یعنی:و ما به سوی مدین برادرشان‏ شعیب را فرستادیم؛او گفت:«ای قوم من خدا را بپرستید و به روز واپسین امیدوار باشید و در زمین فساد نکنید»ولی آن‏ها او را تکذیب کردند و به این سبب زلزله آنان را فراگرفت و بامدادان‏ در خانه‏های خود به رو درافتاده و مرده بودند.ما طایفه«عاد»و«ثمود»را نیز(هلاک کردیم) و مساکن(ویران‏شده)آنان برای شما آشکار است؛شیطان اعمالشان را برای آنان آراسته بود. ازاین‏رو آنان را از راه(خدا)بازداشت درحالی‏که بینا بودند.و«قارون»و«فرعون»و«هامان» را نیز هلاک کردیم؛موسی با دلایل روشن به سراغشان آمد.اما آنان در زمین برتری‏جویی کردند ولی نتوانستند بر خدا پیشی گیرند.ما هریک از آنان را به گناهشان گرفتیم.بر بعضی از آن‏ها طوفانی از سنگریزه فرستادیم و بعضی از آنان را صیحه آسمانی فروگرفت و بعضی دیگر را در زمین فرو بردیم و بعضی را غرق کردیم و خداوند هرگز به آن‏ها ستم نکرد،ولی آن‏ها خودشان‏ بر خود ستم کردند.

7-گزارشگری تاریخ با تأکید بر عبرت‏پذیری

از نظر قرآن تاریخ گذشتگان آینه عبرت آیندگان است.عبرت از کلمه عبور گرفته شده و مفهوم‏ انتقال را دربردارد(انیس،2/580).یعنی از گذشته به حال و آینده سیر کردن.اما کسی می‏تواند از گذشته به حال و از حال به آینده به درستی انتقال پیدا کند که واقف بر سنت‏های قطعی باشد و تأمل در تاریخی که قرآن فراسوی بشر قرار می‏دهد،حامل چنین دست‏آوردی است.لذا قرآن‏ به عنوان هدف اصلی از نقل قصص تاریخی می‏فرماید:
لقد کان فی قصصهم عبرة لّأولی الألباب‏ ما کان حدیثا یفتری و لکن تصدیق الّذی بین یدیه و تفصیل کلّ شی‏ء و هدی و رحمة لّقوم یؤمنون
(یوسف،111).نیز پس از ذکر ماجرای درگیری موسی(ع)با فرعون می‏فرماید:
إنّ فی ذلک‏ لعبرة لّمن یخشی
(النازعات،26).
در نهج البلاغه نیز در این باره آمده است:«و بقی قصص اخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین» (سید رضی،خطبه 234).
برای آن‏که عبرت‏گیری از حوادث تاریخی به حد اکثر خود رسد،قرآن از انسان می‏خواهد که‏ خود را در متن تحولات گذشته فرض کرده و حوادث و رخدادهای گذشته را نه با چشم سر بلکه‏ به دیده باطن بنگرد.لذا می‏فرماید:
ألم تر کیف فعل ربّک بعاد؛إرم ذات العماد؛الّتی لم یخلق‏ مثلها فی البلاد؛و ثمود الّذین جابوا الصّخر بالواد؛و فرعون ذی الأوتاد؛الّذین طغوا فی البلاد؛ فأکثروا فیها الفساد؛فصبّ ربّک سوط عذاب؛إنّ ربّک لبالمرصاد
(الفجر،6-14)و از آن بالاتر از انسان می‏خواهد به سیر و سفر در زمین پرداخته و عاقبت امت‏های هلاک‏شده را از نزدیک بنگرد.چه در این حالت انسان از وضعیت انفعالی خارج شده و به صورت فعال و پویا با تاریخ برخورد می‏کند که هرگز در مطالعه تاریخ مکتوب چنین نگرش و عبرتی حاصل‏ نمی‏شود.لذا به عنوان تشویق می‏فرماید:
«قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین»
(آل عمران، 137).یعنی:بی‏گمان پیش از شما نیز سنت‏هایی بوده و سپری شده است.پس در زمین بگردید و بنگرید که فرجام کسانی که آیات خدا را دروغ شمردند چگونه بوده است و به عنوان توبیخ‏ غافلان،خطاب می‏کند که:
أولم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبه الّذین من قبلهم‏ کانوا أشدّ منهم قوّة و أثاروا الأرض و عمروها أکثر ممّا عمروها و جاءتهم رسلهم بالبیّنات فما کان‏ اللّه لیظلمهم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون
(الروم،9).
علی(ع)به عنوان شاگرد مکتب وحی با اثرپذیری از همین آیات است که در وصیت خود ام،ولی در اعمال آن‏ها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشه نمودم و در آثارشان به سیر و سیاحت‏ پرداختم،آن‏چنان‏که گویی همچون یکی از آن‏ها شدم.بلکه گویی من به خاطر آن‏چه از تجربیات تاریخ آنان دریافته‏ام با اولین و آخرین آن‏ها عمر کرده‏ام»(سید رضی،نامه‏31).
کمتر قطعه‏ای از سرگذشت‏های تاریخی قرآن است که در آن مشابهتی بین امت‏های گذشته و مخاطبان قرآن به عمل نیاید و نیز از وضعیت پیشینیان به نفع آیندگان بهره‏برداری نگردد.این‏ امر به جهت آن است که در بینش تاریخی قرآن سنت‏های حاکم بر تاریخ،سنت‏هایی قطعی‏ و لا یتغیر است(الأحزاب،62؛الفتح،23؛نیز ر ک:معارف،263)لذا تکرار حوادث گذشته‏ نه به صورت دقیق و جزیی بلکه به نحو کلی و اجمالی-مانند اصول حاکم بر حیات و مرگ‏ تمدن‏ها-برای هر عصر و نسلی،امری کاملا محتمل است.ازاین‏رو،آیات بسیاری در قرآن‏ وجود دارد که وقتی فرازی از تاریخ گذشتگان را بازگو می‏کند،بر سبیل اخطار و انذار اعلام‏ می‏کند که مشابه چنین سرنوشتی در انتظار کافران و معاندان نیز خواهد بود از جمله:
«أفلم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الّذین من قبلهم دمّر اللّه علیهم و للکافرین‏ أمثالها
(محمد،10).
ألم نهلک الأوّلین؛ثمّ نتبعهم الآخرین کذالک نفعل بالمجرمین
(المرسلات،16-18).
فان أعرضوا فقل أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود
(فصلت،31).
فلمّا آسفونا انتقمنا منهم فأغرقناهم أجمعین؛فجعلناهم سلفا و مثلا للآخرین
(الزخرف،55- 56).
و لقد أهلکنا أشیاعکم فهل من مّدّکر
(القمر،51).
اوج این عبرت‏پذیری در سوره شعراء نمایان است که پس از نقل سرگذشت اقوام هلاک‏شده‏ مخاطب را با فراز:
إنّ فی ذلک لآیة و ما کان أکثرهم مّؤمنین؛و إنّ ربّک لهو العزیز الرّحیم
(ر ک: الشعراء،8-و 9 و 67،68،102،103،120،121،139،140،158،160،174،175،190،191) بدرقه می‏کند و این سوره از عالی‏ترین جلوه‏های گزارش‏های تاریخی قرآن همراه با فلسفه تاریخ‏ و توأم با عبرت‏پذیری است.

نتایج

-قرآن به عنوان متنی تاریخی نازل نشده،با این وجود منبع متقن اطلاعات متنوعی از تاریخ‏ گذشتگان تا عصر رسالت است.
-روش قرآن در طرح حوادث تاریخی با تاریخ‏نگاری مرسوم بشری،تفاوت‏هایی دارد که اهم‏ آن به قرار زیر است:
1-مدار و محور وقایع تاریخی بر پایه نهضت پیامبران و صالحان.
2-انتخاب و گزارش وقایع تاریخی به صورت گزینشی و برشی.
3-توأم بودن علم تاریخ و فلسفه در قرآن.
4-گزارشگری وقایع تاریخی با تأکید بر عبرت‏پذیری مخاطبان.

منابع

علاوه بر قرآن کریم؛
1-انیس،ابراهیم و دیگران،المعجم الوسیط،استانبول،1392 ق.
2-زمخشری،محمود بن عمر،الکشاف،بیروت،1407 ق.
3-زرکشی،محمد بن عبد الله،البرهان فی علوم القرآن،بیروت،1391 ق.
4-سیوطی،جلال الدین،الاتقان فی علوم القرآن،قم،بیدار،1363 ش.
5-سید رضی،محمد بن حسین،نهج البلاغه،به کوشش صبحی صالح،تهران،1415 ق.
6-سید قطب،سید،آفرینش هنری در قرآن،ترجمه محمد مهدی فولادوند،تهران،1359 ش.
78-طبرسی،فضل بن حسن،مجمع البیان،بیروت 1408 ق.
8-طباطبایی،سید محمد حسین،المیزان فی تفسیر القرآن،بیروت،1393 ق.
9-محدثی،جواد،هنر در قلمرو مکتب،بی‏تا،بی‏جا.
101-معارف،مجید،مباحثی در تاریخ و علوم قرآنی،انتشارات نبأ،1383 ش،بی‏جا.

پی نوشت ها:

(1)-این مقاله نخستین بار در همایش سراسری قرآن و تاریخ در خرداد 86 در دانشگاه آزاد اسلامی واحد محلات ارائه گردید و در این‏ جا با اصلاحات و اضافات عرضه می‏گردد.
(2)-استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران و استاد نیمه‏وقت دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی dr-majid-maaref@yahoo.com

 
شنبه 1 مهر 1391  12:29 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

طبيعت در كلام وحي

طبيعت در كلام وحي

دكتر پيمان يوسفي آذري*

اشاره: بي‌شك «طبيعت» يكي از بزرگترين الطاف پروردگار براي بشر است. هر روز محققين در دنيا الزامات جديدي را در خصوص حفظ و حراست از طبيعت و منابع طبيعي به جهانيان ارائه مي‌‌كنند.
در عين حال تحولات دوره‌هاي اخير در رشد فزاينده صنعتي شدن، بشر را به نوعي در مقابل طبيعت قرار داده است. در هيچ دوره‌اي از تاريخ به اندازه عصر حاضر با تخريب منابع طبيعي و طبيعت روبرو نبوده‌ايم.
بحران جمعيت، فرايندهاي جهاني شدن «مصرف‌گرايي» بشر را به بهره كشي بيش از حد و بهره‌برداري بي‌رويه از طبيعت سوق داده است. تخريب اين منابع به حدي است كه حيات بشر و بسياري از جانداران كره خاكي را در معرض نابودي قرار داده است.
در اين ميان لزوم ارائه يك ديدگاه نو در خصوص بقاي پايدار، طبيعي و بازگشت نگاه احترام آميز اجتناب‌ناپذير است.
در اين بين، بررسي ديدگاه و مكاتب مادي و معنوي به طبيعت يكي از راه‌هايي است كه مي‌توان بشر را به آشتي با طبيعت سوق داد. در اين بين اسلام به عنوان مترقي‌ترين و برترين دين الهي، ارزش و جايگاه ويژه‌اي براي طبيعت قائل شده است.
همچنين در اين ميان و به طور اخص، قرآن به‌عنوان كلام الهي، يادگار ابدي پيامبر اكرم(ص) و ركن دين اسلام از منظرهاي متفاوتي به طبيعت و منابع طبيعي پرداخته است.
آگاهي از اين ديدگاه كه به عنوان يك وظيفه ديني و شرعي نيز براي تمام مسلمانان ارزش اجرايي پيدا مي‌كند، باعث مي‌شود تا مسلمانان اهميت و ارزش اين منابع عظيم و خدادادي را بهتر درك كرده و در حفظ و حراست آن نهايت سعي و دقت را مبذول دارند.
براين اساس، در نوشتاري كه از نظرتان مي‌گذرد، تلاش شده منابع طبيعي و طبيعت از ديدگاه قرآن بررسي و تبيين شود.

ارتباط انسان با طبيعت

درخصوص ارتباط انسان با طبيعت چهار بخش را مي‌توان شناسايي كرد:
الف) دوره اي كه انسانها در‌مقابل طبيعت ناتوان و نسبت به آن متعهد بوده‌اند.
ب) در دوره دوم كه تا ظهور انقلاب صنعتي ادامه دارد، انسان‌ها در يك تقابل سازنده با طبيعت قرار دارند. جوامع ديني و طبيعي سنتي احترام خاصي براي طبيعت و منابع آن قائل هستند. در اين دوره استفاده و بهره برداري از طبيعت با يك اصول مشخص و در حد نياز مي‌باشد و تخريب جدي وارد طبيعت نمي‌شود.
ج) با ظهور انقلاب صنعتي و ارائه تفكرات جديد درخصوص دين و انسان و جهان هستي انسانها خود را مالك بي چون و چراي جهان هستي مي‌پندارند. انسانها در‌جهت بازدهي حداكثر اقتصادي و مادي مد نظر قرار داده و در اين راستا، بهره‌گيري محدود از طبيعت و تخريب منابع طبيعي به‌شدت ادامه دارد.
د) اما در دوره اخير، بشر به اين تجسم رسيده است كه انهدام طبيعت و تخريب منابع آن نتيجه اي جز انقراض نسل بشر و انهدام كره حيات نخواهد داشت. از اين رو، در اين دوره اخير اصلاحاتي در نحوه برخورد با طبيعت آغاز شده است البته بايد به اين نكته مهم توجه شود كه هر منطقه و ناحيه‌اي تنها به آن منطقه و ناحيه تعلق نداشته، بلكه به جامعه بشري تعلق دارد.
هم اكنون اين عقيده در دنيا به اثبات رسيده است. اصول و قوانين خاص و مقررات طبيعت حاكم است. اين عقيده در باورهاي ديني رنگ و بوي خاص ديگري دارد. در اينگونه جوامع اين استدلال وجود دارد كه جملگي مقررات و قوانين حاكم بر طبيعت كه تعادل نظام حاكم بر هستي را رهبري مي‌كند، همه و همه توسط ذات اقدس الهي ايجاد شده است.
حال كه اين باور مهم در دنيا شكل گرفته است كه بشر بايد با برنامه‌ريزي و توجه به تجارب گذشته در راستاي اصلاح و احياي حفاظت از منابع طبيعي و طبيعت كره خاكي قدم بردارد، جا دارد جايگاه اين منابع مهم و حياتي در دين مبين اسلام به عنوان برترين و مترقي‌ترين دين الهي بررسي و تبيين شود و از اين منظر وظيفه حساس و دشوار جامعه اسلامي در برخورد با اين منابع عظيم و حياتي نمايانده گردد.
مقاله حاضر هرچند ناقص سعي دارد ديدگاه و تفكر قرآن را درخصوص منابع طبيعي، طبيعت و محيط زيست مورد مداقّه و كنكاش قرار دهد. اميد است مورد قبول پروردگار يكتا قرار گيرد.
بررسي اجمالي آيات شريفه قران كريم مشخص مي‌دارد؛ پروردگار متعال از زواياي مختلفي به موضوع پرداخته و از طبيعت براي آگاهي بشر سود جسته است. مباني و اصول زير در آيات قرآن به صورت بارز و مشخص مورد تاكيد است:

الف) طبيعت و منابع طبيعي؛ دلايل توحيد و وحدانيت ذات اقدس باري‌تعالي:

پروردگار بزرگ در بسياري از آيات قرآني، طبيعت و منابع طبيعي را به منزله آيات روشن خود و دليل توحيد ذكر مي‌كند و حتي از آفرينش اين منابع به عنوان تحدي و مبارزه طلبي خود در مقابل خدايان دروغين استفاده مي‌كند. اهميت و ارزش طبيعت و منابع آن از اين منظور دو چندان است؛ چرا كه هر پديده‌اي كه نماينده قدرت وجود حضرت احديت و يگانگي ذات او باشد مقدس بوده و بايد در حفظ و حراست آن كوشيد. از جمله در سوره مباركه لقمان آيات شريفه 10 الي 11 چنين مي‌فرمايند:
آسمانها را بي‌ستوني كه مشاهده مي‌كنيد خلق كرده و كوه‌هاي بزرگ را در زمين بنهاد و انواع مختلف حيوانات را منتشر و پراكنده ساخت و هم از آسمانها آب باران
فرو‌فرستاديم و ‌به آن گياهان گوناگون پرفايده رويانيديم (10) اين همه آفريده خداست حال مرا بگوئيد آنان كه بجز خدا هستند در جهان چه آفريده اند، بلكه ستمكاران آشكارا در گمراهي هستند .(11)
در اين آيات، پروردگار به صراحت آفرينش گياه، آب و خاك را نشانه يگانگي ذات خود دانسته و خدايان دروغين را به‌تحدي و مبارزه طلبي فرامي‌خواند. طبيعت مظهر تجلي توحيد است و از اين مظهر تقدسي ويژه دارد. همچنين در سوره مباركه فجر در آيات شريفه 20 و 21 چنين مي‌فرمايد:
آيا كسي كه آسمان و زمين را خلق كرده و از آسمان براي شما باران مي‌فرستد تا به آن درختان و باغ و بوستانهاي شما را كمال سبزي و خرمي مي‌رويانيم هرگز شما از پيش خود قادر به روياندن آن درختان نيستيد آيا با وجود خداي يكتا خدايي هست؟ ليكن اين مشركان روي از خدا مي‌گردانند (60) كيست كه زمين را آرامگاه شما قرار داد و در آن نهرهاي آب جاري كرد و كوه‌ها برافراشت و ميان دو دريا قطعي از زمين حائل گردانيد. آيا با خداي يكتا خدايي هست؟ ليكن اكثر مردم به اين حقيقت آگاه نيستند. (61)
در اين آيات نيز خداوند به تصريح، آفرينش آّب و جنگل را دليلي بر وحدانيت و يكتايي خود مي‌داند و براي توحيد، دليلي آشكار بيان مي‌كند.

ب) طبيعت به‌مثابه آيات و نشانه‌هاي عظمت الهي:

در بررسي قرآن كتاب آسماني اسلام به اين مبحث مهم و اساسي مي‌رسيم كه طبيعت و منابع طبيعي به‌مانند آيات قدرت پروردگار و نشانه‌هاي قدرت و عظمت ذات اقدس الهي مورد تاكيد موجدانه قرار گرفته‌اند. آياتي كه وقتي پروردگار مي‌خواهد آيات بزرگ خويش را بر انسانها عرضه كند از طبيعت و منابع طبيعي سخن مي‌گويد:
سوره مباركه نحل آيات شريفه 10 الي 13 چنين اشعار مي‌دارد:
اوست خدايي كه آب را از آسمان فروفرستاد كه از آن آب بياشاميد و درختان پرورش دهيد و حيوانات خود را بچرانيد.(10) و هم زراعتهاي شما را از آن آب باران برويانيد و درختان زيتون و خرما و انگور و از هرگونه محصول بپرورد و در اين كار آيت و نشانه قدرت الهي براي اهل فكر پديدار است. (11) و هم شب و روز و خورشيد و ماه را براي شما مسخر ساخت و ماه و ستارگان را به فرمان خويش مسخر كرد و در اين كار آيت و نشانه‌هاي قدرت خدا براي اهل خرد پديدار است (12) و در زمين آنچه را براي شما آفريد به انواع گوناگون و اشكال رنگارنگ درآورد و در اين كار هم آيت و نشانه الهيت بر مردم هوشيار پديدار است. (13)
همچنان كه از آيات فوق برمي‌آيد خداوند‌ طبيعت، آسمانها، زمين و آب را به‌عنوان نشانه اي از عظمت ذات خود معرفي كرده و آن را براي اهل فكر و خرد و دانشمندان محل تأمل و تفكر مي‌داند. در اين آيات، خداوند بي‌نهايت بودن قدرت خود را بيان داشته و آن را بي‌بديل‌ و بي‌مثال مي‌داند و دليل اين قدرت نيز آفرينش طبيعت و هستي عنوان شده است.

ج) طبيعت، آئينه معاد:

رويش دوباره جنگلها و مراتع و پوشش گياهي در قرآن دليلي براي معاد انسانها ذكر شده است. قرآن تجديد حيات طبيعت را مايه پند و عبرت آدميان مي‌داند. خداوند در سوره مباركه يونس حيات دنيا را مانند آبي مثال مي‌زند كه از آسمان فرو مي‌فرستد و با آن مردم، چهارپايان و پوشش گياهي را زنده مي‌گرداند.
در سوره مباركه ق آيات شريفه 7 تا 11 طبيعت را دليل ذكر بندگان و عباد قرار مي‌دهد.
همچنين در آيات فوق پروردگار آب را مايه رزق و حيات بشر معرفي مي‌كند و حيات موجودات را متكي به آن مي‌‌داند. سپس آب را مايه شكل گيري تمدن‌هاي بشري مي‌داند و در نهايت رويش گياهان را در فصول مختلف، آيتي براي معاد عنوان مي‌كند.
سوره مباركه اعراف ايه شريفه 57 نيز خروج مردگان و بعثت آنها را شبيه رويش پوشش گياهي بعد از مرگش مي‌داند.

د) طبيعت بعنوان تنها منبع توليد و تامين كننده امنيت و حيات بشر در كره خاكي:

خداوند در سوره مؤمنون در آيات 18 تا 22 چنين مي‌فرمايد:
و ما براي شما آب را به قدر معين از آسمان نازل و آن را ساكن در زمين ساختيم و محققاً بر نابود ساختن آن نيز قادريم (18) آنگاه ما با آن آب براي شما باغها و نخلستانهاي خرما و انگور ايجاد كرديم كه براي شما در آن ميوه‌هاي زيادي است كه از آن تناول مي‌كنيد (19) و نيز درختي كه از طور سينا برآيد و روغن بارآورد و نان خورشت مردم گردد. (20) و براي شما در حيوانات اهلي عبرت خواهد بود كه از شير آنها كه در شكم دارند شما را سيراب كنيم و در آنها براي شما منافع بسياري است و از گوشت آنها نيز تناول مي‌كنيد. (21)
در آيات شريفه فوق به صراحت آب و گياه به عنوان منبع اصلي توليد و پايه‌هاي توليد كره خاكي كه حيات بشر به واسطه آنها ادامه مي‌يابد ذكر شده است. در پايان اين آيات نيز طبيعت و منابع آن به عنوان درس عبرت و آئينه تفكر درخصوص ذات حق معرفي شده است.
همچنين در سوره نمل آيه شريفه 64 پروردگار متعال به صراحت تنها منبع توليد كره زمين را طبيعت معرفي مي‌كند. و علاوه بر آن بر توحيد و وحدانيت پروردگار يكتا تاكيد مي‌ورزد.
همچنين در سوره مباركه عبس آيات شريفه 24 الي 32 مي‌فرمايند:
پس‌ آدمي به قوت خود بنگرد (24) كه ما آب باران‌را فروريختيم (25) آنگاه زميني را بشكافتيم (26) در آن دانه (27) و انگور سبزي (28) و زيتون و نخل (29) باغ‌هاي پر از درختان كهن (30) و ميوه‌ها و مراتع رويانيديم (31) براي استفاده شما و چهارپايان شما (32)
در اين آيات نيز پروردگار، طبيعت را به عنوان اولين حلقه اكوسيستم طبيعي و زنجيره تغذيه اي طبيعت معرفي مي‌كند كه هرگونه نابودي اين حلقه باعث نابودي كل سيستم حيات خواهد شد.

هـ) طبيعت به‌عنوان خاستگاه علوم و دانش بشري و منبع الهام و پيشرفتهاي علمي‌:

خداوند انسان را آفريد و دستور داد در مقابل عظمت روح و جسم او تمامي فرشتگان سجده كنند و طبيعت و كره زمين را بستر زيست اين موجود قرار داد. اين بستر تا آن حد ژرف و متعالي آفريده شده است كه‌ الهام بخش تمام دانش بشري است. خاستگاه تمام علوم بشر يا از طبيعت است و يا به طور غيرمستقيم به آن بستگي دارد. پروردگار متعال حتي زماني كه مي‌خواهد بهشت را توصيف كند از درخت، نهر، آب و طبيعت كمك مي‌گيرد و تمثيل مي‌آورد.

و) طبيعت به مثابه ميراث الهي:

در سوره آل عمران آيه 180 مي‌فرمايد:
ولله ميراث السموات و الارض
ميراث طبيعي شامل قوانين و كالبد است. كالبد اجزاي فيزيكي است كه شامل گياه، خاك، نور، آب و جانداران و امثال آن است كه در كنار قوانين حاكم برآن اكوسيستم پيچيده طبيعي را مي‌سازد.
* مديركل دفتر امور منابع جنگلي و مدرس دانشگاه

شنبه 1 مهر 1391  12:29 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

مطالعه جغرافیایی قرآن مجید

دریافت فایل pdf

 

جغرافياي قصص قرآن

دریافت فایل pdf

 

نگاهی به درخت و جنگل در متون دینی

دریافت فایل pdf

 

 

شنبه 1 مهر 1391  12:29 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

من صور الجبال فی القرآن

من صور الجبال فی القرآن

علی اشرف

ان للقرآن طریقته‏الخاصة فی معالجةمشاکل الانسان، و ما یمور و یثور فی اعماقة من خلجات، و ما یتدافع فی رأسه من علامات استفهام، و ما یعانیه من ضیاع و حیرة، اذا ما ابتعد عن سبیل اللّه و سبیل الفطرة...یلمس قلبه لمسات حانیة، و یهیج وجدانه، و یوظف کل الکون بما فیه من سماوات و ارضین، و نباتات و حیوانات، و برار وقفار و بحار، و جمادات و کائنات و رعد و برق، و مناظر جمیلة خلابة..و کل مظاهر الکون التی تحیط بالانسان لیربط عقله و قلبه و فطرته و وجدانه ثم یقول له:
من خلق السماوات و الارض؟
فیاتی الجواب من اعماق الفطرة...اللّه خالق کل شی‏ء.
ان اللّه هو الذی خلق الانسان و منحه فطرته، و هو اعرف بمساربها، و اخبر باسالیب التأثیر علیها..فاذا ما خاطبه بایات القرآن حرّک نیاط القلب و اوتار العقل بانامل الفطرة.
ان القرآن یرفع من اهتمامات البشر بقدر ما یرفع من تصورهم للوجود الانسانی و للوجود کله، و بقدر ما یکشف لهم عن علة وجودهم و حقیقته و مصیره، و بقدر ما یجیب اجابة صادقة واضحة عن الاسئلة التی تساور کل نفس:
من این جئت؟
لماذا جئت؟
الی این اذهب؟
و اجابة القرآن عن هذه الاسئلة تحدّد التصور الحق للوجود الانسانی و للوجود کله، فان الانسان لیس بدعا من الخلائق کلها.فهو واحد منها جاء من حیث جاءت و شارکها علة وجودها، و یذهب الی حیث تقتضی حکمة خالق الوجود کله ان یذهب، فالاجابة علی تلک الاسئلة تشمل کذلک تفسیرا کاملا للوجود کله و ارتباطاته و ارتباطات الانسان به و ارتباط الجمیع بخالق الجمیع 1 .
*** و من ابرز مظاهر الکون التی یرتعش لها الکیان الانسانی و یرتجف هی الجبال ..الجبال التی کانت تحیط بالانسان العربی الذی یعیش الصحراء، و یعیش الطبیعة کما خلقها اللّه؛و یری عظمتها و شموخها و غموضها، و ضآلته و تصاغره امامها فیسأل عنها..و یقف تجاهها وقوف الخاء الوجل المتهیّب من هولها و فخامتها فیهتز وجدانه اهتزازا و یضطرب کیانه اضطرابا، و یستسلم لسؤال الفطرة:
من خلق هذا الوجود الهائل الجاثم علی سطح الارض؟
فیجیبه القرآن جوابا یحرک وجدانه و یخاطب قلبه..یخاطب مناطق الاحساس الساخنة فی الانسان و مناطق الادراک البادرة..یخاطبه بکل وجوده..{\«هو الذی مد الارض و جعل فیها رواسی و انهار»- الرعد/3.
فالقرآن یعالج قضیة العقیدة بایقاظ الفطرة و تجنید کل المؤثرات لینبه الوجدان الساهم و القلب الغافل الی الحقائق المکنونه فی هذا الکون الفسیح التی یعیشها الانسان جامدة هامدة لا روح فیها نتیجة غبار الشهوات و الاهواء الذی یغمر وجوده، و طغیان ثقل التراب علی شفافیة الروح فی میزان حیاته، فتغشاه الغواشی، و یغرق فی غمرات الرتابة فی مشاهداته الیومیة، فینفخ فیها القرآن روح الغیب فیحولها الی موجودات حیة نابضة متحرکة تدعو الی اللّه..{\«و تری الجبال جامدة و هی تمر مر السحاب صنع اللّه الذی اتقن کل شی‏ء انه خبیر بما تفعلون»، {\«و الارض مددناها و القینا فیها رواسی و انبتنا فیها من کل زوج بهیج؛تبصرد و ذکری لکل عبد منیب»..و یصیرها لسانا ناطقا مسبحا بحمد اللّه و آلائه‏{\«إنّا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق..»- ص/38.
و القرآن کتاب هدایة و دعوة..وظف کل الموکب الکونی فی صور متناسقة مترابطة فی طریق مسیرة البشریة المتمردة لیقودها الی الاطمئنان المطلق فی ظل التوفیق بین حرکة الموجودات وفق الارادة التکوینیة و حرکة الانسان ضمن الارادة التشریعیة.. فیقطع الانسان حینها رحلته بوداعة و رخاء علی اساس المخطط الربانی الذی سخر کل شی‏ء فیه لخدمتة هذا الموجود الضعیف..الظلوم..العجول..الکفور.. الحجود..الکنود..المقرد..العنید.. {\«و سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض جمیعا منه»-الجاثیة/13.

صور الجبال فی القرآن الکریم

عرض القرآن صورا منوعة للجبال فی مراحل عدیدة من عمر الارض، و حدد لها ادوارا مختلفة فی کل فترة من فترات وجودها علی سطح هذا الکوکب، و رسم لها مشاهد مختلفة.
و قورة شامخة، ثقلیة، راسیة، راسخة، تبعث الاطمئنان و الاستقرار و الثبات..
و مضطربة، ثائرة، مدکدکة هائجة..تمسک الارض ان تمید حینا..و ترتجف و تسیر و تخر حینا آخر..و تدا یمهد الارض لسکنی البشر..و مطارق تنشر الدمار و الخراب.. لتتفاعل مع الوجود تماما کأی موجود حی یعیش ارتعاشات الکون خلجاته..تتحرک فی تناسق و تناسب مع حرکة السماوات و الارض.
فهی رواسی شامخات تبعث الحیویة و النشاط و تستقبل الامطار الهاطلة و تتفجر ینابیع و تجری خلالها الانهار حینما تکون السماء مصابیح مزینة للناظرین و تکون الارض سبلا فجاجا و جنات الفافا و حدائق ذات بهجة و سکنا و قرارا..
و هی تغضب و تنقض و تنقم حینما تمور السماء و ترتج الارض..
و تکون حساسة الی حد الاشفاق..فتتصاغر و تتضاءل و ترتعد فتشفق عن حمل الامانة و تأبی لتحذر الانسان و تنذره و تهیأه لحمل مسؤولیته و الاحتفاظ بامانته‏{\«انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فابین»
{\«أن یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان..»-الاحزاب/72.
و تتنکر مع الکون کله اذا ما مسّ ضمیرها کلمة تخالف الفطرة و تقزز الضمیر، {\«و قالوا اتخذ الرحمن ولدا.لقد جئتم شیئا إدّا.تکاد السماوات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هذا.ان دعو للرحمن و لد..»- مریم/90.
«إن جرس الالفاظ و ایقاع العبارات لیشارک ظلال المشهد فی رسم الجو:جو الغضب و الغیرة و الانتقاض؛و ان ضمیر الکون و جوارحه لتنفض و ترتعش و ترتجف من سماع تلک القولة النابیة و المساس بقداسة الذات العلیة کما ینتقض کل عضو و کل جارحة عند ما بغضب الانسان للماس بکرامته کرامة من یحبه و یوقره...» 2 .

الجبال الرواسی

{\«و القی فی الارض رواسی ان تمید بکم و انهارا و سبلا لعلکم تهتدون»- النحل/15.
ان اللّه سبحانه و تعالی سخر السماوات و الارضین و الشمس و القمر و النجوم لهذا الکائن المکلف باعمار الارض و خلافة الرب، فمد له الارض و بسطها، و اجری خلالها الانهار و جعلها ذات صدع لیخرج منها حبا و نباتا{\«و الارض مددناها و القینا فیها رواسی»-الحجر/19، {\«و القی فی الارض رواسی أن تمید بکم و بث فیها من کل دابة»-لقمان/10، {\«و سقاهم من السماء ماء فراتا»المرسلات/27{\«و جعل لهم الأرض قرارا»-النحل/61، فلا میدان و لا تأرجح و لا اضطراب و لا اهتزاز..و انما قرار و سکن.
و لا یهمنا ما قیل من نظریات فی طبیعة تکوّن الجبال و نتوئها علی ظهر الارض، و یکیفینا ان نعرف أن الجبال تحفظ توازن الارض.{\«و القی فی الارض رواسی ان تمید»-لقمان/10 ای کراهة ان تمید و تضطرب، و المائد الذی یدار به اذا رکب البحر.
و الجبال فی هذه المرحلة ثابتة مستقرة علی الارض..تمسک الارض فیطمئن لها الانسان، و یسکن و یعیش فی کنفها حیاة طیبة، ینتفع بها و بعطائها، و ما اروع الصورة التی یرسمها القرآن لهذا العطاء فی تقابل المعانی و ربط الصور.فالجبال الرواسی تقابل الانهار الجواری..الجبال الصلبة الصلدة و الحجریة القویة یقابلها النهر الجاری السیال المتحرک المتدفق..و الانهار ذات علاقة وثیقة بالجبال..فمن الجبال تکون غالبا منابع الانهار حیث تجمّع الغیوم و مساقط الامطار و نزول البرد، و جریان المیاه الی الودیان من القمم العالیة.
کل هذا فی فرصة العمر المحدود التی منحت للانسان کی یعبد الرزاق ذا القوة المتین فی مرحلة استقرار الارض و ثباتها...
و التعبیر القرآنی یجسد هذه المرحلة من خلال تجسیم ثقل الرواسی و شموخها.. {\«و القی فی الارض رواسی»-النحل/15و {\«و القینا فیها رواسی»-ق/7.
کتل صخریة ثقیلة ملقاة..ملقاة..رواسی..شامخات:لئلا تمید الارض بالناس...وجودات قویة یمکن لها ان تثبت کالاوتاد تماما{\«و الجبال أوتادا» -النبأ/7.
و تکون بیوتا آمنة یرفل الانسان فی ظلالها فارها هادئا..ینحتها نحتا..
{\«و تنحتون من الجبال بیوتا فارهین» -الشعراء/149، و{\«تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا»-الأعراف/74، و النحت انما یکون فی الصلب الصلد القوی..ینحتون و لیس یبنون..ینحتون الجبال مرة و ینحتون من الجبال مرة اخری.
من ذا الذی سخر هذه القمم السامقة، و هذا الکائن الهائل..؟
انما هو اللّه الواحد القهار{\«و اللّه جعل لکم مما خلق ظلالا و جعل لکم من الجبال اکنانا»-النحل/81.
ربط حی للصور و المشاهدات المتکررة التی یخالها.الانسان حرکة جامدة میتة لا معنی لها..یراها الانسان کل یوم..لا جدید فیها..منقطعة عن کل شی‏ء..قطع متحرکة برتابه مملّة یتساوی وجودها و عدمها..نحلة تغادر الجبل لترشف الرحیق و تحوله الی عسل تتغذی منه..و انسان یشاهد حرکتها الرتیبة کل یوم فلا تدعوه الی التفکر و لا تحرک فیه کامنا..
و لکنّ القرآن یضخّ فیها زخما و روحا فینعش الصورة و یحییها حینما یخاطب النحلة و یوحی الیها و یجعلها صورة رائعة من صور الوجود المطیع للّه المؤتمر بأمره {\«و أوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا»-النحل/68.
فهی انما تعمل بامر اللّه و وحیه و الجبل مسخر لها من قبله..
و هکذا تجد فی القرآن ربطا لکل ظواهر الکون صغیرة و کبیرة بالمنشی‏ء الاول، و استدلالا فطریا یفهمه کل من خوطب به من کل قطاعات المجتمع، و علی اختلاف مستویاتهم و مدارکهم..لا التواء و لا تعقید..و لا تحلیق فی عالم الخیال و الاحتمالات، و لا تفلسف لا یدرکه الانوع خاص من البشر.بل التصور القرآنی هدی و نور تجده(واضحا ناصعا سهلا هینا ژمیسرا طبیعیا لا عوج فیه و لا لف و لا تعقید و لا التواء..و هذا طبیعی فالتفسیر القرآنی للوجود هو تفسیر صانع هذا الوجود الطبیعته و ارتباطه..اما تصورات الفلاسفة فهی محاولات اجزاء صغیرة من هذا الوجود لتفسیر الوجود کله والعاقبة معروفة لمثل هذه المحاولات البائسة.
انه عبث.. و خلط..و خوض..حین یقاس الی الصورة المکتملة الناضجة المطابقة التی یعرضها القرآن علی الناس فیدعها بعضهم الی تلک المحاولات المتخبطة الناقصة لمتسحیلة الأکتمال و النضوج) 3 .

*تدکدک الجبال

ان هذه الجبال الراسیات الرواسخ..التی کانت قبل قلیل تشیع الطمأنینة و الثبات..تقف منتصبة کالوتد لتمسک الارض و تمنحها القرار..و یحسبها الرائی ثقلا لا یزحزح سوف نراها منتقضة مذعورة مفزوعة..تسیر طورا و تثور و تنسف و تتناثر طورا آخر..تشترک مع الکون و الافلاک فی حملة مدمرة، و مطاردة تلوی الاعناق، و هجوم عنیف مرعب مهول یفنی و لا یذر..
یاله من موقف یاخذ بتلابیب القلوب..یخلعها و یزیلها عن مستقرها..موقف تسیر منه الجبال، و تنسف و تصظرب له الاوتاد، و ترتجف و تترنح و تتناثر فتکون کثیبا مهیلا..فماذا -اذن-یبقی لهذا الانسن الضعیف..الخائف الوجلان..فی یوم تشترک فیه الطبیعة بکل اجزائها لترسم صورة الفزع الاکبر و ظلمة الاجواء و اختلال النظام..و یوم تمتد ید القدرة و القهر لتحیط بالجبال فتسیرها.
{\«و یوم نسیر الجبال و تری الارض بارزة»-الکهف/27، و تسیر من سارت: ای تسیر فی الجو أو یذهب بها بأن تجعل هباء منبثا، و بارزة لیس علیها ما یسترها مما کان علیها 4 .
و حینما یضطرب الکون‏{\«تمور السماء مورا و تسیر الجبال سیرا»-النحل/88، و الاتیان بالمصدرین للایذان بغرابتهما و خروجها عن الحدود المعهودة، ای مورا عجیبا و سیرا بدیعا لا یدرک کنههما 5 ..
حرکة هائجة مائجة تسیر فیها الجبال فتکون سرابا و تکون مطارق تدک الارض دکة واحدة لترسم النهایة المروعة المفجعة الحزینة لهذا الکون..موقف مهول تدک فیه الجبال..الجبال الوطیدة العظیمة التی کان الانسان یجوس خلالها بالامس تدک تماما ککرة زجاجیة..تحمل و تدک..هکذا..فتصبح قاعا صفصفا میسوسة کالصوف الواهن المنتفش و کالرمال الناعمة المتحرکة تذروها الریاح..عرض ملی‏ء بالخوف و الارتجاف و الارتعاد و الاصوات و الانفجارات و الدوی و القرقعة و الغرقعة و الصریر بعد ان تنسف الجبال و الانسان کان یخشاها و یترصد مصیرها و یسأل عنها فی الدنیا:{\«و یسوأ لونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا. فیذرها قاعا صفصفا.لا تری فیها عوجا و لا امتا»-طه/105.
ینسفها ای یذرؤها و یثیرها فلا یبقی منها فی مستقرها شیئا، و القاع الارض المستویة التی لا تراب فیها و الصفصف الارض المستویة الملساء التی لا زرع فیها، و العوج ما انخفض من الارض و الامت ما ارتفع منها 6 و المعنی اوضح من أن یبین.
و قیل ان رجلا من ثقیف سأل النبی (ص)کیف تکون الجبال یوم القیامة مع عظمها؟فقال:ان اللّه یسوقها بان یجعلها کالرماد ثم یرسل علیها الریاح فتفرقها 7 .
و تقع الواقعة..و ماذا سیحدث حینئذ؟
و ماذا ینتظر الانسان؟
و ماذا یعدّ لیوم تسیر فیه الجبال خفیفة رقیقة سریعة متناثرة قزع کقزع الغیوم المتقطعة و ترتجف الارض و ترتج، و تمور السماء و تذوب کالمعادن المذابة المکدرة و یتغیر نظام الکون و اوضاع الاجرام و کل‏ الروابط و النسب و العلائق؟
هل سوف یبقی للبشر الضئیل الهزیل مقاومة و انکار و تنصّل و مغالطة و عبث و استخفاف بآیات اللّه اذا ما فتح قبله علی القرآن..؟
فلنقرأ معا الآیات الأولی من سورة الواقعة.
{\«اذا وقعت الواقعة.لیس لوقعتها کاذبة.خافضة رافعة.اذا رجّت الارض رجا.و بست الجبال بسا.فکانت هباء منبثا».
و البس..الفت و هو أن یصیر الجسم بالدق اجزاء صغیرة متلاشیة کالدقیق، و الهباء هو الذرة من الغبار الظاهر فی شعاع الشمس الداخل من کوة و الانبثاث التفرق 8 .
و نلاحظ ان هذه السورة تمیزت باسلوبها الخاص الذی(یتناسب مع الصورة المروعة المفزعة التی یرسمها هذا المطلع بذاته..فالواقعة بمعناها و بجرس اللفظ ذاته-بما فیه من مد ثم سکون- تلقی فی الحس کانما هی ثقل ضخم ینقضّ من علی ثم یستقر لغیر ما زحزحة بعد ذلک و لا زوال‏{\«لیس لوقعها کاذبة»؛ ثم ان سقوط هذا الثقل و وقوعه کانما یتوقع له الحس ارحجة و رجرجة یحدثها حین یقع، و یلبی السیاق هذا التوقع فاذا هی خافضة رافعة..
ثم یبتدئ الهول فی کیان هذه الارض..الارض الثابتة المستقرة فیما یحس الناس فاذا هی ترتج رجا-و هی حقیقة تذکر فی التعبیر الذی یتسق فی الحس مع وقع الواقعة-ثم اذا الجبال الصلبة الراسیة تتحول-تحت وقع الواقعة الی فتات یتطایر کالهباء{\«و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا»فما اهول هذا الهول..و ما اجهل الذین یتعرضون له و هم مکذبون بالآخرة مشرکون باللّه و هذا اثره فی الارض و الجبال..و هکذا یزلزل الکیان البشری و یهول الحس الانسانی تجاه قضیة یذکرها المنکرون و یکذب بها المشرکون) 9 .
فالجبال-اذن-ترتعش لارتعاشات هذا الکون و تغضب لغضبه و تشترک کجزء فی رسم الرعب و الخوف و الفزع الذی یحدق بالانسان‏{\«یوم تذهل کل مرضعة عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها و تری النا سکاری و ما هم»
{\«بسکاری».
*** و الاستعراض السریع للآیات یکشف ان القرآن یصوّر الجبال فی سوره الاولی.. و قورة، ثقیلة، راسیه، راسخة، شامخة، تمسک الارض ان تمید باهلها.
{\«و هو الذی مد الارض و جعل فیها رواسی و انهار»-الرعد/3.
{\«و الارض مددناها و القینا فیها رواسی»-الحجر/19.
{\«و القی فی الارض رواسی ان تمید بکم»-النحل/15.
{\«و اللّه جعل لکم مما خلق ظلالا و جعل لکم من الجبال اکنانا»- النحل/61.
{\«امن جعل الارض قرارا و جعل خلالها انهارا و جعل لها رواسی»- {\«و القی فی الارض رواسی أن تمید»- لقمان/10.
{\«و جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها»-فصلت/10.
هکذا هی ثبات و قرار، و مثال للاشفاق، و الاحساس، و الخشوع، و الانفعال، و الذوبان امام عظمة جبار السماوات و الارض.
{\«و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا»-الأعراف/143.
{\«انا عرضنا الامانه علی السماوات الارض و الجبال فابین أن یحملنها و اشفقن منها»-الاحزاب/72.
{\«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة اللّه» -الحشر/21.
هذه الصورة الهادئة الودیعة لتی تبعث الاطمئنان، و تستوعب الانسان ترتبک فی أواخر القرآن، و تبدو الجبال خائفة..وجله..مضطربة..تسیر ثم تدک..و تبس..و تنسف..ثم تصیر منفوشا..فکثیبا مهیلا..ثم لا تبقی منها حقیقة سوی السراب..السراب‏{\«و سیرت الجبال فکانت سرابا»..السراب هو الموهوم من الماء اللامع فی المفاوز، یطلق علی کل ما یتوهم ذا حقیقة لا حقیقة له علی طریق الاستعارة، لعل المراد بالسراب فی الآیة هو المعنی الثانی.
و تسییر الجبال و دکها ینتهی-بالطبع- / الی تفرق اجزائها، و زوال شکلها کما وقع فی مواضع من کلامه تعالی عند وصف زلزلة الساعة و آثارها..فتسییر الجبال و دکها ینتهی بها الی بسها، و نسفها، و صیرورتها کثیبا مهیلا و کالعهن المنفوش، اما صیرورتها سرابا بمعنی ما یتوهم ماء لا معا فلا نسبة بین التسییر و بین السراب بهذا المعن...نعم ینتهی تسییرها الی انعدامها و بطلان کینونتها و حقیقتها بمعنی کونها جبلا، فالجبال الراسیات التی کانت تری حقائق ذوات کینونة قویة لا تحرکها العواصف تتبدل بالتسییر سرابا باطلا لا حقیقیة له 10 .
فهی ترتجف أولا..{\«یوم ترجف الارض الجبال»-المزمل/14.
و تسیر لتندک و تعری الارض من کل نتوء و تهیأ الانسان لیوم لا یسال حمیم حمیما.
{\«و یوم نسیر الجبال و تری الارض بارزة»-الکهف/47.
{\«و یوم تمور السماء مورا و تسیر الجبال سیرا»-الطور/10.
{\«و سیرت الجبال فکانت سرابا»- النبأ/20.
{\«و اذا الجبال سیرت»-التکویر/3.
و تحمل حملا هی و الارض، ثم تدک دکة وحدة، و تنسف، و تبس، و تذر هباء منبثا.
{\«و یسألونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا فیذرها قاعا صفصفا لا تری فیها عوجا و لا امتا»و المستفاد من السیاق-هنا-ان بروز الارض مترتب علی تسیر الجبال فاذا زالت الجبال و التلال تری الارض بارزة لا تغیب ناحیة منها عن أخری بحائل حاجز و لا یستتر صقع منها عن صقع بساتر 11 .
{\«و اذا الجبال نسفت».
{\«اذا رجت الارض رجا و بسّت الجبال بسا».
{\«و حملت الارض و الجبال فدکتا دکة واحدة».الدک اشد الدق و هو کسر الشی‏ء و تبدیله الی اجزاء صغار..و توصیف الدکة بالواحدة للاشارة الی سرعة تفتتها بحیث لا تحتاج الی دکة ثانیة.
و اخیرا تکون عاقبة هذه الکیانات الصخمة الصلبة الصلدة عنها منفوشا و کثیبا مهیلا ثم الی السراب..
{\«و سیرت الجبال فکانت سرابا».
{\«یوم تکون السماء کالمهل و تکون الجبال کالعهن»-المعارج/9.
{\«و تکون الجبال کالعهن المنفوش»- القارعة/5.و العهن الصوف ذو الالوان المختلفة، و المنفوش نشر الصوف بالندف و غیره، و العهن المنفوش اشارة الی تلاشی الجبال علی اختلاف الوانها فان منها جدد بیض و حمر و غرابیب سود» 12 .
{\«یوم ترجف الارض و کانت الجبال کثیبا مهیلا».الرجف الاضطراب الشدید، و الکثیب الرمل المجتمع الکثیر، و المهیل هو الرمل الذی اذا حرک اسفله سال اعلاه 13 .
و بعد کل هذه القرقعه و الضجیج الذی یحدثه اختلال النظم الکونی، و ارتطام الجبال..یخیم السکو المطبق المخیف الذی یخلع القلوب، و تخشع الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا، و یضع المیزان بالقسط، و یفتح الکتاب الذی لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها..فی جو من الترقب..و الانتظار..لینظر الانسان ما قدمت یداه..و یقول‏{\«یا لیتنی قدمت لحیاتی»و لکن هیهات فانه یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم و انما یساقون الی جهنم زمرا..
{\«و یجزی الذی آمنوا و علموا الصالحات باحسن ما کانوا یعملون ثم یساقون الی الجنة زمرا و توفی کل نفس ما عملت و هم لا یظلمون»

الهوامش

(1)فی ظلال القرآن:م 7 ، تفسیر سورة الطور، ص 38.
(2)المرجع السابق:م 5 ، تفسیر سورة مریم، ص 55.
(3)المرجع السابق:م 7 ، سورة الطور، ص 37.
(4)الکشاف:ج 3 ، ص 487.
(5)روح المعانی للآسی:تفسیر سورة الطور.
(6)میزان الحکمة:ج 14 ، ص 210-البرهان: ج 3 ص 33.
(7)میزان الحکمة:ج 7 ص 87 فعلا عن المجمع ج 7، ص 29.
(8)المیزن:ج 19، ص 116-البرهان:ج 4 ص 273.
(9)فی ظلال القرآن:تفسیر سورة الواقعة، ص 132.
(10)المیزان:ج 20، ص 166.
(11)المرجع السابق:ج 13، ص 35.
(12)المرجع السابق:ج 20، ص 9، 349.
(13)المرجع السابق:ج 20، ص 67 عن الراغب و المجمع.
شنبه 1 مهر 1391  12:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تپه

تپه

به كوه پست و پشته بلند[1] از خاك يا شن[2] در فارسى «تپه» گويند. در زبان درى «تبره»، «تبرك» و «گر» نيز گزارش شده است.[3] برابر برخى تعريفها، گردى و برآمدگى از زمين، دو شاخصه آن، به شمار مى‌آيند. [4]
معادل اين واژه در عربى، كلمه «تَلّ»، مفردِ «تِلال» به معناى توده‌اى از شن يا قطعه‌اى از زمين است كه بر اطرافش مشرف باشد.[5] در قرآن‌كريم كلمه همريشه با «تَلّ» تنها در يك آيه در ارتباط با تصميم ابراهيم(عليه السلام) مبنى بر قربانى كردن اسماعيل(عليه السلام) به چشم مى‌خورد: «فَلَمّا اَسلَما و تَلَّهُ لِلجَبين».(صافّات/37،103) برخى بر اين باورند كه كلمه «تَلّهُ»در قالب فعل نيز در اين آيه ناظر به معناى تپه، و مفاد آيه آن است كه ابراهيم(عليه السلام) اسماعيل را به پيشانى بر «تَلّ» انداخت[6]؛ ولى بسيارى از مفسران، اين واژه را به معناى به خاك انداختن دانسته‌اند.[7]
به جز «تلّ» در قرآن واژه‌هاى ديگرى نيز هست كه در تفسير آنها از تپه نام برده شده است؛ مانند: «حَدَب»، «رِيع»، «اَحْقَاف»، «اَعراف» و «رَبْوَه».
1. قرآن‌كريم يكى از اشراط و علايم حيرت‌انگيز قيامت را سرازير شدن دو طايفه به نامهاى يأجوج و مأجوج از برآمدگيها و تپه‌هاى زمين مى‌داند كه پس از شكسته شدن سدّ يا باز شدن راه بسته آنان، با عبور از تپه‌ها و ارتفاعات به سرعت به سوى مردم رو مى‌آورند[8]: «و هُم مِن كُلِّ حَدَب يَنسِلون».(انبياء/21،96) واژه «حَدَب» در اين آيه به معناى تپه و برآمدگى زمين است.[9] برخى از اين آيه چنين استفاده كرده‌اند كه محل زندگى يأجوج و مأجوج، كوهستانهاست.[10] برخى ديگر آيه را به شتافتن آنان از هر پستى و بلندى معنا كرده و اين تعبير را كنايه از‌پراكنده شدن آنان در سراسر زمين دانسته‌اند، به گونه‌اى كه هيچ جاى زمين از هجوم آنان خالى نماند.[11]
2. هود(عليه السلام) با موضع انتقادى در برابر عمل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 180
نابخردانه قوم عاد كه از سر غرور و تفاخر، بناها يا نشانه‌هايى را بى‌آنكه به آن نيازمند باشند بر فراز تپه‌ها و بلنديها برپا مى‌داشتند كه احياناً مشرف بر راهها و مسير عابران نيز بوده، گفت: «اَتَبنونَ بِكُلِّ ريع ءايَةً تَعبَثون».(شعراء/26،128) واژه «رِيع» مفردِ ارياع به معناى تپه و برآمدگى زمين‌است.[12] اين معنا از مجاهد نيز نقل شده است[13]، در عين حال بسيارى از مفسران ذيل آيه به معناى عام و مطلق بلنديهاى زمين اشاره كرده و گفته‌اند: قوم عاد بر سر كوهها[14] و جاهاى بلند[15] بناها‌و نشانه‌هاى بيهوده به عنوان نمادى از تفاخر برپا مى‌داشتند كه اين عمل آنان با انكار و نكوهش هود‌نبى(عليه السلام)روبه رو شد.[16]
3. در آيه ديگرى آمده است كه هود(عليه السلام)قوم عاد را در سرزمين احقاف انذار كرد: «واذكُر اَخا عاد اِذ اَنذَرَ قَومَهُ بِالاَحقاف...».(احقاف/46،21) واژه «حِقْف» گرچه در اصل به معناى انحنا و اعوجاج است و به همين جهت به (توده) شنهاى منحنى «حِقْف» مى‌گويند كه احقاف جمع آن است[17]؛ ولى واژه احقاف در اين آيه، مخاطب را به اين مطلب نيز رهنمون مى‌گرداند كه محل سكونت قوم عاد سرزمين كويرى با تپه‌هاى شنى منحنى شكل بوده است.[18] گرچه مفسران در تعيين محل دقيق آن اختلاف دارند[19]؛ ولى اين ويژگى را در تعيين محل سكونت آنان از نظر دور نداشته‌اند.
4. در آيه‌اى، به وجود جايگاهى ميان بهشت و جهنم به نام «اعراف» اشاره شده است: «و عَلَى الاَعرافِ رِجال...».(اعراف/7،46) بنابر قولى اعراف، تپه‌اى ميان بهشت و جهنم است.[20]
5. در دو آيه ديگر در قالب مثلى از تپه‌هاى نسبتاً وسيع و حاصلخيز با تعبير «رَبْوَه» ياد شده است: «كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبوَة اَصابَها وابِلٌ...»(بقره/2،265)؛ «وءاوَينـهُما اِلى رَبوَة ذاتِ قَرار و مَعين».(مؤمنون/23،50) واژه ربوه به معناى تپه و زمين بلند دانسته شده است.[21] برخى ذيل آيه دوم «ربوه» را محل بلندى دانسته‌اند كه وسيع و همسطح باشد.[22]

منابع

بيان السعاده، الجنابذى (م. ‌1327‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1408‌ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. ‌1205‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414‌ق؛ التبيان، الطوسى (م. ‌460‌ق.)، به كوشش احمد حبيب‌العاملى،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 181
بيروت، دار احياء التراث العربى؛ ترتيب العين، خليل (م. ‌175‌ق.)، به كوشش محمد حسن بكايى، قم، نشر اسلامى، 1414‌ق؛ تفسير شريف لاهيجى، بهاء الدين شريف لاهيجى (م. ‌1088‌ق.)، به كوشش حسينى و آيتى، انتشارات علمى، 1363‌ش؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. ‌606‌ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413‌ق؛ تفسير من وحى القرآن، سيد محمد حسين فضل الله، بيروت، دارالملاك، 1419‌ق؛ تفسير منهج الصادقين، فتح الله كاشانى (م. ‌988‌ق.)، به كوشش مرتضوى، غفارى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، 1385‌ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. ‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. ‌671‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417‌ق؛ الجديد فى تفسير القرآن المجيد، محمد سبزوارى (م. ‌1409‌ق.)، بيروت، دارالتعارف، 1402‌ق؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. ‌554‌ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375‌ش؛ الغريبين، احمد بن محمد الهروى (م. ‌401‌ق.)، به كوشش احمد فريد، رياض، مكتبة نزار مصطفى الباز، 1419‌ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م. ‌1250‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ فرهنگ فارسى عميد، حسن عميد، تهران، اميركبير، 1375‌ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م. ‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ لغت نامه، دهخدا (م. ‌1334‌ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1377‌ش؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. ‌1085‌ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408‌ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. ‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. ‌395‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404‌ق؛ مفردات، الراغب (م. ‌425‌ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412‌ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. ‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق.
محمد امين مبلغ




[1]. لغت نامه، ج‌5، ص‌6419، «تپه».
[2]. فرهنگ عميد، ج‌1، ص‌643، «تپه».
[3]. لغت نامه، ج‌5، ص‌6419، «تپه».
[4]. لغت نامه، ج‌5، ص‌6419، «تپه».
[5]. تاج العروس، ج‌14، ص‌78، «تلل».
[6]. مفردات، ص‌167، «تل».
[7]. جامع‌البيان، ج23، ص94ـ95؛ مجمع‌البيان، ج8، ص707؛ التبيان، ج‌8، ص‌517.
[8]. روض الجنان، ج‌13، ص‌280؛ التفسير الكبير، ج‌22، ص‌222؛ الميزان، ج‌14، ص‌326.
[9]. لسان‌العرب، ج3، ص73؛ مجمع‌البحرين، ص467؛ الغريبين، ج‌2، ص‌412، «حدب».
[10]. تفسير لاهيجى، ج‌3، ص‌148.
[11]. منهج‌الصادقين،ج6، ص118؛تفسير قرطبى، ج11،ص226.
[12]. الغريبين، ج‌3، ص‌806؛ مقاييس اللغه، ج‌2، ص‌467، «ريع».
[13]. روض‌الجنان، ج‌14، ص‌340.
[14]. من وحى القرآن، ج‌17، ص‌140.
[15]. التفسير الكبير، ج‌24، ص‌158.
[16]. مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌310؛ فتح القدير، ج‌4، ص‌109؛ التفسير‌الكبير، ج‌24، ص‌157.
[17]. مقاييس اللغه، ج‌1، ص‌90، «حقف».
[18]. تفسير جديد، ج‌6، ص‌438.
[19]. الميزان، ج‌18، ص‌210؛ بيان السعاده، ج‌4، ص‌79.
[20]. جامع البيان، ج‌8، ص‌248؛ مجمع البيان، ج‌4، ص‌652؛ الميزان، ج‌8، ص‌121.
[21]. ترتيب‌العين، ص‌299، «ربو»؛ مجمع البيان، ج‌2، ص‌652.
[22]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌172؛ الميزان، ج‌15، ص‌35.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

نگاهی به اقیانوس و دریا در متون دینی

دریافت فایل pdf

 

دریای پارس و متون تفسیری قرآن

دریافت فایل pdf

شنبه 1 مهر 1391  12:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

روش شناسی مطالعات اقتصادی اسلامی با تأکید بر مطالعات قرآنی

دریافت فایل pdf

 

عدالت، محور آموزه های اقتصادی اسلام

دریافت فایل pdf

 

 

شنبه 1 مهر 1391  10:50 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مهارت غلبه بر فقر مالي در قرآن

مهارت غلبه بر فقر مالي در قرآن

عبدالعلی پاکزاد*

چكيده: يكي از عمد‌ه‌ترين نگراني بشر، نياز و فقر مالي است كه روح او را آزار داده و گاه او را از مسير فطري باز مي‌دارد. اين نوشتار، مهارت‌هايي كه قرآن برای غلبه نمودن بر فقر مالي فردي (تحمل فقر و خروج از آثار طبيعي و عادي آن) ارائه داده است را مورد بحث و بررسي قرار داده است.
نويسنده عقيده دارد از آنجايي كه سختي و گرفتاري لازمه لاينفك زندگي آدمي است، بشر ناگزير از بهره‌گيري مهارت‌هاي سه‌گانه (شناختي، رفتاري، معنوي) ارائه شده قرآني در غلبه نمودن بر فقر مالي مي‌باشد، چه آنكه در صورت عدم دستيابي به مهارت‌هاي مذكور، فقر مالي، سلامت روان و ايمان آدمي را در معرض خطر قرار خواهد و آدمي را از طي مسير فطري باز مي‌دارد.


كليد واژه‌ها: قرآن/ فقر مالي/ مهارت‌ها

* دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث

پیش گفتار

از ناملايمات زندگي آدمي، پديده‌ فقر و نياز مالي است كه روح بشر را آزار مي‌دهد و گاه به خاطر عدم مهارت انسان‌ها در مقابله با اين پديده، فقر آنها را از مسير فطريشان كه رسيدن به سعادت و رستگاري‌ است بازمي‌دارد و به سوي خطرات مهلكي سوق مي‌دهد.
در روايتی به خطرات فقر تصريح شده است.
پيامبر اسلام(ص)فرمود: «كادَ الفَقْرُ انْ يكونَ كُفراً» (ري‌شهري،/ 448)
«نزديك است كه فقر به كفر انجامد.»
از اين جهت كه پديده‌ فقر مالي، آزاردهنده روح آدمي و زمينه‌ساز سقوط او از مسير فطري است، پيامبر اسلام از كفر و فقر مالي به خدا پناه مي‌برد و مي‌گويد: «اللّهمَّ إِنّي اَعُوذُ بِكَ من الكُفْرِ و الْفَقْرِ. فقالَ رَجُلٌ: أيَعدِلان؟ قال: نَعَمْ.» (همان)
«بارخدايا، من از كفر و فقر به تو پناه مي‌برم. مردي عرض كرد: آيا اين دو با هم برابرند؟ فرمود: آري.»
در اين نوشتار برآنيم مهارت‌هاي غلبه بر فقر مالي1 را از نگاه قرآن جستجو نموده و به راهكار قرآني در مقابله با اين پديده برسيم تا از خطرات ناشي از فقر و نياز مالي در امان باشيم.

مهارت‌هاي سه‌گانه چيره شدن بر فقر مالي

با مطالعه آيات كريمه به سه نوع مهارت شناختي، رفتاري و معنوي چيره شدن بر فقر روبرو مي‌شويم.

الف) مهارت شناختي

شناخت، منشأ رفتار، احساسات و عقايد انسان است. در هر قلمرو از امور زندگي از جمله چيره‌شدن بر فقر، بشر نيازمند به شناخت و آگاهي است. بدون آگاهي و شناخت دقيق از ماهيت فقر و فلسفه آن، بشر توان مقابله با آن را نخواهد داشت. از اين جهت قرآن كريم در گام اول، بشر را به حقيقت اموال دنيوي و ويژگي‌هاي آن آگاه مي‌كند.

1. احتياج و فقر، ذاتي بشر

وجدان آدمي، اين حقيقت را درك مي‌كند؛ انسان موجودي است كه هم در پيدايش و اصل وجودي خويش نيازمند بوده است و به او لباس هستي بخشيده شده است و هم در ادامه هستي، نيازمند به رزّاق و افاضه فيض حيات مي‌باشد. در آيات كريمه هم به اين واقعيت تصريح شده است كه انسان مخلوق و محتاج است و خداوند رازق اوست.
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُم) (بقره/21)
«اي مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد؛ آن كس كه شما، و كساني را كه پيش از شما بودند آفريد.»
(كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُم) (بقره/28)
«چگونه به خدا كافر مي‌شويد؟ در حالي كه شما مردگان (و اجسام بي‌روحي) بوديد، و او شما را زنده كرد.»
(إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِين) (ذاريات/58)
«خداوند روزي‌دهنده و صاحب قوت و قدرت است.»
از آنجايي كه قرآن، كتاب زندگي سالم و دور از اضطراب و فشارهاي رواني است، به فقر ذاتي بشر تصريح نموده تا آدمي زماني كه گرفتار فقر مالي است، فقر و نياز او را غمگين ننموده و او را به خود مشغول نكرده و زماني هم كه در رفاه مالي به سر مي‌برد، خود را مالك حقيقي اموال به حساب نياورد، بلكه مالك حقيقي را خدا بداند.
به خاطر همين مهم، خداوند شناخت دهي نموده و بشر را به واقعيت نيازمندي او رهنمون و به فقر مطلق او تصريح نموده و فرموده است:
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد) (فاطر/15)
«اي مردم! شما همگي نيازمند به خدایيد؛ تنها خداوند است كه بي‌نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.»
آري، آدمي وقتي به حقيقت فقر ذاتي خويش پي ببرد و بدان باور داشته باشد، هم در هنگام احتياج و گرفتاري مالي سر تسليم در برابر آن فرو نمي‌آورد، بلكه بر فقر غلبه پيدا مي‌كند، و هم در صورت دارايي اموال باز خود را در برابر خدا فقير دانسته و اموال را از آنِ مالك حقيقي آن مي‌داند.

2. اموال؛ وسيله آزمايش

عامل مهمي كه در سلامت و عدم سلامت زندگي افراد نقش قابل توجهي دارد، نوع نگاه به پديده‌هاي زندگي است. اگر انسان نگاهش به دارايي و اموال، سبب برتري بر ديگران باشد و آنها را موجب دوستي خدا بر دارنده آن بداند، قطعاً فقر و احتياج، او را آزار داده و هميشه نياز و احتياج را موجب خواري و ذليل بودن خويش مي‌پندارد، ولي اگر نوع نگاهش به اموال و متاع دنيوي، وسيله آزمايش و عذاب برخي از انسان‌ها باشد، نه تنها احتياج و نياز او را آزار نداده، بلكه سعي و تلاش نموده در ميدان آزمايش كه سنت الهي است ـ و نمونه‌اي از آزمايش الهي فقر و احتياج مالي است ـ سربلند و سرفراز بيرون آيد.
خداوند سبحان در كتاب زندگي آياتي را بر رويكرد دوم متمركز ساخته است تا بشر با اين نوع رويكرد بتواند بر احتياج و نياز فائق آيد و در پرتو عقيده به آزمایشی بودن اموال، فقر را تحمل نمايد تا از خطرات آن مصون بماند؛
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَة) (انفال/28)
«و بدانيد اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش است.»
(إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَة) (تغابن/15)
«اموال و فرزندان فقط وسيله آزمايش هستند.»
در دو آيه فوق، اموال از ابزار آزمايش الهي معرفي شده است.
فتنه در اصل به معناي آزمايش است. كلمه فتنه، همان مفهوم امتحان و آزمايش را دارد، البته فتنه را از اين جهت فتنه گويند كه چيزي است كه انسان را به خود مشغول مي‌كند و امتحان بودنش به همين است. (مطهري، آشنايي با قرآن، 4/182)
راغب اصفهاني براي واژه فتنه معاني متعددي ذكر نموده كه از جمله آنها، آزمون است. واژه فتنه مثل واژه بلاء است و هر دو واژه هم در سختي و هم در آسايش كه انسان از آن ناگزير است به كار مي‌رود، ولي معني فتنه و بلاء در شدت و سختي آشكارتر و به كاربردنش بيشتر است. (راغب اصفهاني)
روشن است كه وقتي آدمي به سنت الهي آزمايش اعتقاد داشته باشد و اموال و فقر را از ابزار اين سنت الهي بداند، اين عقيده توان تحمل فقر را در آدمي به وجود مي‌آورد و انسان را از ناملايمات و اثرات بد فقر نجات مي‌دهد. به همين خاطر، خالق هستي، بشر را به اين نوع نگاه رهنمون ساخته تا در پرتو اين نوع بينش و شناخت، خويش را از خطرات و رنج فقر مالي برهاند.

3. بهره‌هاي دنيا اندك و رزق نیکو نزد خدا

دنيا با آخرت تفاوت‌هاي متعددي دارد كه نمونه آن اندك و فاني بودن بهره‌هاي دنيا و ابدي بودن بهره‌هاي اخروي است. هر انسان عاقلي كه قرآن را پذيرفته و دستورات آن را سعادت بخش دو سراي خويش مي‌داند و جهان پس از مرگ را باور دارد، هيچ وقت راضي نمي‌شود بهره اندك دنيوي را بر بهره‌هاي ابدي اخروي ترجيح دهد. در مقابل، انسان‌هاي كافر بهره‌هاي دنيوي را بر بهره‌هاي اخروي ترجيح مي‌دهند؛
(وَوَيْلٌ لِلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ * الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَة) (ابراهيم/3-2)
«واي بر كافران از مجازات شديد (الهي)! همان‌ها كه زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح مي‌دهند.»
خداوند در آيات متعددي به ناچيز بودن زندگي دنيا و ماندگاري زندگي اخروي تصريح نموده تا بشر با اين نوع مهارت شناختي، بر فقر مالي فائق آيد. در دو آيه ذيل به تفاوت فوق تصريح شده است:
(قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى) (نساء/77)
«بگو سرمايه زندگي دنيا ناچيز است، و سراي آخرت براي كسي كه پرهيزگار باشد بهتر است.» (و آيه 38 توبه)
(وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى) (طه/١٣١)
«و روزي پروردگارت بهتر و پايدارتر است.»
در اين دو آيه، اندك بودن متاع دنيا و بهتر و پايدارتر بودن رزق آخرت بيان شده است.
آري، اميدواري به رزق پايدار و بهتر، در قبال بهره اندك و فاني دنيوي توان غلبه بر پديده فقر مالي را در آدمي تقويت مي‌نمايد و او را از هرگونه غم و اندوه و خيره شدن به اموالي كه در دست ديگران است رها مي‌سازد.
همچنین خداوند در آياتي پيامبر اسلام را مورد خطاب قرار داده كه اموال ديگران تو را به اعجاب واندارد.
(فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُون) (توبه/55)
«و (فزوني) اموال و اولاد آنها، تو را در شگفتي فرو نبرد، خدا مي‌خواهد آنان را به وسيله آن، در زندگي دنيا عذاب كند و جانشان برآيد در حالي كه كافرند.»
«اعجاب مفهومي عميق‌تر از اين دارد كه انسان فقط از چيزي خوشش بيايد. هرگاه چيزي انسان را تحت تأثير قرار دهد و او را منفعل كند، مي‌گویيم او را به اعجاب واداشته است.» (مصباح يزدي،/ 43)
و در تعبيري صريح‌تر فرمود:
(وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى) (طه/131)
«و هرگز چشمان خود را به نعمت‌هاي مادي، كه بر گروه‌هايي از آنان داده‌ايم ميفكن، اينها شكوفه‌هاي زندگي دنياست تا آنان را در آن بيازمایيم و روزي پروردگارت بهتر و پايدارتر است.»
«البته بايد توجه داشت كه اين گونه خطاب‌هاي قرآني در ظاهر به شخص پيامبر(ص)است، اما همان‌گونه كه از ائمه اطهار(ع) روايت شده، اينها از باب (اياك اعني و اسمعي يا جاره) و به قول خودمان (به در مي‌گويد كه ديوار بشنود) است.» (همان، /40)

4. رزّاقیت خدا

يكي ديگر از مهارت‌هاي شناختي ارائه شده بر قرآن كريم بر غلبه نمودن فقر مالي، باور داشتن به رزاقيت خداوند متعال است. به اين معنا كه روزي‌دهنده همه موجودات خداوند است. در آياتي به اين واقعيت (رزاقيت خداوند) تصريح شده است.
(وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا) (هود/6)
«هيچ جنبنده‌اي در زمين نيست مگر اينكه روزي او بر خداست.»
(وَكَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم) (عنكبوت/60)
«چه بسا جنبده‌اي كه قدرت حمل روزي خود را ندارد، خداوند او و شما را روزي مي‌دهد، و او شنوا و داناست.»
(وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِين) (حجر/20)
«و براي شما انواع وسايل زندگي در آن قرار داديم، و همچنين براي كساني كه شما نمي‌توانيد به آنها روزي دهيد.»

5. اميد به گشايش

مطابق آموزه‌هاي ديني، پايان‌پذيري سختي‌ها و مشكلات از اصول مسلم و قطعي زندگي آدمي است.
اينكه انسان بپندارد که سختي‌ها و به خصوص مشكلات مالي پایدار هستند، خود اين پندار مضاعف‌كننده سختي‌هاست، به علاوه آنكه توان تحمل را از انسان مي‌ربايد.
كتاب زندگي در آياتي آدمي را به پايان‌پذيري سختي‌ها رهنمون ساخته تا آدمي در پرتو اميد به گشايش، تحمل ناخوشايندهاي زندگي را در خود فراهم آورد؛
(فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا) (انشراح/6-5)
«به يقين با (هر) سختي آساني است. (آري) مسلماً با (هر) سختي آساني است.»
«قرآن نمي‌فرمايد كه بعد از سختي، آساني است. تعبير قرآن اين است كه با سختي، آساني است. يعني آساني در شكم سختي و همراه آن است.» (مطهري، مجموعه آثار، 1/175)
و همچنين فرمود: (سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا) (طلاق/7)
«خداوند بعد از سختي، آساني قرار مي‌دهد.»
توجه به موقتي بودن سختي‌ها و گشايش آينده، توان انسان را افزايش مي‌دهد و از شدت فشار روانی مي‌كاهد و آن را تحمل‌پذير مي‌سازد. به همين جهت معصومين عليهم السلام با توجه‌دهي به همين اصل، افراد گرفتار را آرام مي‌ساختند.
عن محمد بن عجلان قال: «كُنْتُ عند ابي عبدالله (ع) فَشَكا اليه رَجُل الحاجة. فقال: اَصْبِر فان اللهَ سَيَجْعَل لك فَرَجاً». (مجلسي، 68/219)
محمد بن عجلان گويد: ‌نزد امام صادق (ع) بودم كه كسي از نيازمندي خود به حضرت شكايت كرد. حضرت در پاسخ فرمود: بردبار باش كه به زودي، خداوند فرج تو را خواهد رساند.
علي(ع)فرمود:‌ «عند تناهِي الشِّدَّةِ تكوُنُ الْفُرْجَةُ و عِندَ تَضايُقِ حَلَقِ البلاء يكونُ الرَّخاءُ». (نهج‌البلاغه، /حكمت 351)
«چون سختي‌ها به نهايت رسيد، گشايش پديد آيد. و آن هنگام كه حلقه‌هاي بلا تنگ گردد، آسايش فرا رسد.»

6. ترك مقايسه صعودي اموال

انسان‌هايي كه طالب دنيا هستند، وقتی زيبايي و اموال ديگران را مشاهده مي‌كنند، به مقايسه صعودي و چشم دوختن روي مي‌آورند. منظور از مقایسه صعودی آن است که انسان وضع مالی و مادی اندک خویش را با کسانی که وضع مالی بهتری دارند، مقایسه کند.
قرآن گزارش مي‌دهد قارون اموال فراوان و زندگي اشرافي و خيره‌كننده‌اي داشت و انسان‌هاي طالب دنيا به مقايسه صعودي و چشم دوختن به آن روي آوردند؛
(وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّة) (قصص/76)
«ما آن‌قدر از گنج‌ها به او داده بوديم كه حمل كليدهاي آن براي يك گروه زورمند مشكل بود!»
(قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيم) (قصص/79)
«آنها كه خواهان زندگي دنيا بودند گفتند: اي كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستي كه او بهره عظيمي دارد!»
عامل مهمي كه مي‌تواند فقر مالي فردي را بر آدمي قابل تحمل سازد، ترك مقايسه صعودي و چشم نيندوختن به اموال ديگران است. به خاطر همين مهم خداوند پيامبر اسلام را مورد خطاب قرار داده و از چشم دوختن به مال ديگران نهي كرده است؛
(فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُم) (توبه /55)
«مبادا اموال و فرزندانشان مايه شگفتي تو گردد.»
(وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) (طه/131)
«و هرگز چشمان خود را به نعمت‌هاي مادي، كه به گروه‌هايي از آنان داده‌ايم، ميفكن، اينها شكوفه‌هاي زندگي دنياست.»

رابطه ترك مقايسه صعودي و تحمل فقر مالي فردي

بر اساس بعضي از آيات كريمه، شخص خردمند (اولوا الالباب) با مشاهده دارايي و اموال ديگران. به مقايسه صعودي روی نمي‌آورد، بلكه بر اساس آموزه‌هاي قرآني، اموال و متاع دنيا را در برابر نعمت‌هاي اخروي اندك مي‌شمارد و ايمان و عمل صالح را بهتر از دارايي و اموال دنيايي مي‌داند.
(قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى) (نساء/77)
«به آنها بگو: سرمايه زندگي دنيا ناچيز است؛ و سراي آخرت، براي كسي كه پرهيزگار باشد، بهتر است.»
(وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلا يُلَقَّاهَا إِلا الصَّابِرُون) (قصص/80)
«اما كساني كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند: واي بر شما! ثواب الهي براي كساني كه ايمان آورده‌اند و عمل صالح انجام مي‌دهند بهتر است. اما جز صابران آن را دريافت نمي‌كنند.»
بر اساس همين نوع بينش توحيدي فقر مالي آنها را آزار نداده، بلكه با چنين بينشي توان تحمل فقر در آنها افزايش مي‌يابد، در حالي كه در مقايسه صعودي اوّلاً مقايسه‌ كننده گرفتار ندامت مي‌شود كه خود عاملي بر افزايش نگراني است؛
(وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالأمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا) (قصص/82)
«و آنها كه ديروز آرزو مي‌كردند به جاي او باشند گفتند: واي بر ما! گويي خدا روزي را بر هركسي از بندگانش بخواهد گسترش مي‌دهد يا تنگ مي‌گيرد. اگر خدا به ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مي‌برد.»
ثانياً به دنبال مقايسه صعودي و چشم دوختن به اموال ديگران، حزن و اندوه است كه مثل ندامت خود عامل افزايش نگراني است؛
(لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلا تَحْزَن علیهم) (حجر/88)
«هرگز چشم خود را به نعمت‌هاي (مادي) كه به گروه‌هايي از آنها داديم، ميفكن، و به خاطر آنچه آنها دارند، غمگين مباش.»
آيه بيانگر اين مطلب است كه اگر چشم به اموال ديگران بدوزي، دچار حزن و اندوه می‌شوی.
ثالثاً يكي ديگر از پيامدهاي مقايسه صعودي، حسرت است. كسي كه مقايسه صعودي مي‌كند، فهرست زيادي از نداشته‌ها را براي خود تهيه مي‌كند و هميشه افسوس نداشتن آنها را مي‌خورد و روشن است كه افسوس، عاملي بر افزايش نگراني از فقر مالي است.
در روايت آمده است كسي كه چنين باشد، مثل كسي است كه مي‌خواهد جان بدهد؛
«انّ جبرئيل هبط الي رسول الله(ص)فقالَ: إِنَّ اللهَ عزوجلّ يَقْرَأُ عليك السلام و يقول لك: اقرأ بسم الله الرحمن الرحيم وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُم»
فَأَمَرَ النبيَّ(ص)منادياً ينادي: من لم يَتَأَدَّب بِأَدبِ الله تَقَطَّعت نَفْسُهُ علي الدنيا حسراتٍ.» (مجلسي، 71/348)
«روزي جبرئيل بر پيامبر اسلام نازل شد و گفت: اي پيامبر خدا، خداوند به تو سلام مي‌رساند و مي‌گويد بخوان به نام خداوند بخشنده بخشایشگر، هرگز چشمان خود را به نعمت‌هاي مادي كه به گروه‌هايي از کافران داده‌ايم، ميفكن.
پس از نزول اين آيه شريفه پيامبر خدا به كسي امر كردند اين پيام را به گوش مردم برساند كه هركس با ادب الهي تربيت نشود، از حسرت به دنيا جانش به شماره مي‌افتد.»
رابعاً مقايسه صعودي منجر به حسادت مي‌گردد و روشن است كه حسادت هم عامل افزايش نگراني است.
(أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه) (نساء/54)
«يا اينكه نسبت به مردم، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده حسد مي‌ورزند؟»
قال رسول الله (ص): «قال الله عزوجل لموسي بن عمران: يابن عمران لاتَحْسُدونَ الناسَ علي ما آتَيتُهُمْ مِن فَضْلي، و لاتمدّنَ عَيْنَيكَ الي ذلك و لاتتبِعهُ نَفْسَكَ فإن الحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمي صادٌّ لِقِسمِيَ الّذي قَسّمتُ بين عبادي». (حر عاملي، 11/293)
«اي پسر عمران! نسبت به آنچه از فضلم به مردم داده‌ام، حسادت نورز و چشم‌هايت را به آن مدوز و نفست را در پي آن روان مساز كه شخص حسود، دشمن نعمت من و سدكننده روزي‌اي است كه من ميان بندگانم تقسيم مي‌كنم.»
با توجه به پيامدهاي مقايسه صعودي، راز ترك مقايسه آشكار مي‌شود كه عبارت است از اينكه شخص مقايسه كننده گرفتار ندامت، حزن و اندوه، حسرت و حسادت مي‌گردد.
شخص مؤمن بر اساس آموزه‌هاي ديني از مقايسه صعودي اجتناب نموده و به خاطر اجتناب از آن گرفتار فشارهاي رواني پيامدهاي مقايسه صعودي نخواهد شد بلكه بر اساس آموزه‌هاي ديني رو به مقايسه نزولي آورده و از همين شگرد تحمل فقر مالي را در خويش افزايش مي‌دهد.
در روايات معصومين(ع) به مقايسه نزولي دعوت شده است
ابوذر گويد پيامبر اسلام مرا به هفت چيز سفارش فرموده است:
«اوصاني رسول الله(ص) بِسَبعٍ: اَنْ أنْظُرَ الي مَن هُو دوني، وَ لااَنْظُرَ الي من هو فوقي.» (شیخ صدوق، 2/345)
«پيامبر خدا(ص)مرا به هفت چيز سفارش فرمود:‌ اينكه به كسي كه پايين‌تر از من است نگاه كنم و به كسي كه بالاتر از من است ننگرم.»
امام صادق(ع) به حمران بن اعين مي‌فرمايد:
«يا حمران! اُنْظُرْ الي مَنْ هُوَ دُونَكَ في المَقْدُرَةِ و لاتَنْظُرْ الي مَنْ هُوَ فَوْقَكَ في المَقْدُرَةِ». (حرّاني، /652)
«اي حمران! به كسي كه در زندگي از تو پايين‌تر است نگاه كن. به كسي كه در زندگي از تو بالاتر است ننگر.»
از همين روي گفته مي‌شود كه ترك مقايسه صعودي و انجام مقايسه نزولي يكي ديگر از مهارت‌هاي شناختي است كه توان تحمل فقر مالي را در آدمي افزايش مي‌دهد.

مفهوم رزق

رزق: بخشش مدام و پيوسته است كه گاهي دنيوي و زماني اخروي است و گاهي نصيب و بهره را هم رزق گويند. و همچنين به چيزي كه به معده مي‌رسد و با آن تغذيه مي‌شود رزق گویند. (راغب اصفهانی)
«عن علي(ع): عيالُهُ الخلائق، ضَمِنَ أرْزاقَهُمْ، و قَدَّرَ أَقْواتَهْمْ» (محمدي ري‌شهري/234)
«علي(ع)فرمود: مردم نان خورهاي خدايند، خداوند روزي آنها را ضمانت و خوراكشان را مقدر فرموده است.»
عده‌اي خيال مي‌كنند كه رزق فقط در پرتو تلاش و كوشش به دست مي‌آيد، غافل از آنكه عامل ديگري كه عبارت از اراده خدا باشد، در روزي‌ دهي انسان دخالت دارد. دليل بر ادعاي مذكور آياتي است كه قبض و بسط روزي را به دست خدا مي‌داند.
(وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فِي الرِّزْق) (نحل/71)
«خداوند بعضي از شما را بر بعضي ديگر از نظر روزي برتري داد.»
(اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِر) (رعد/26)
«خدا روزي را بر هر كسي بخواهد (و شايسته بداند) وسيع و براي هر كسي بخواهد (و مصلحت بداند) تنگ قرار دهد.»
(إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا) (اسراء/30)
«به يقين پروردگارت روزي را براي هركسي بخواهد، گشاده يا تنگ مي‌دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.»
آيات قصص/82، عنكبوت/62، سبأ/39-36، روم/37، زمر/52 و شوري/12 نیز بر اين مطلب دلالت دارد.
از عوامل دخيل در روزي انسان‌ها، اراده و مشيت خداست. آري، اگر انسان باور داشته باشد كه علاوه بر كار و تلاش، اراده خداوند در روزي ‌دهي انسان‌ها سهم غيرقابل انكار دارد و خصوصاً آنكه بداند خداوند به احوال بندگان آگاه است و اوست كه مصلحت فقر و غناي انسان‌ها را مي‌داند، با اين عامل شناختي مي‌تواند فقر را تحمل نموده تا فقر و نياز، خللي در ايمان و نوع نگرش او بر زندگي سالم و آرام وارد نكند.

ب) مهارت‌هاي رفتاري
1. كار و تلاش

از مهارت‌هاي رفتاري ارائه شده در قرآن براي غلبه بر فقر و نياز، كار و تلاش است. چه آنكه به قدر تلاش و كوشش به انسان‌ها بهره داده مي‌شود؛
(وَأَنْ لَيْسَ لِلإنْسَانِ إِلا مَا سَعَى) (نجم/39)
به همين خاطر خداوند در سوره جمعه به طور صريح و آشكار، دعوت به تلاش و كوشش براي طلب روزي نموده و فرموده است:
(فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الأرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّه) (جمعه/10)
«و هنگامي كه نماز (جمعه) پايان گرفت (شما آزاديد) در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد.»
با نگاه به آيات كريمه درمي‌يابيم كه قرآن هرگز ما را به چشم‌پوشي از مواهب الهي دعوت نكرده و فقر را يك ارزش و نعمت به حساب نياورده است، بلكه دعوت به بهره‌برداري از مواهب الهي و زينت‌ها نموده است.
در خطابي به پيامبر اسلام(ص)فرمود:
(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) (اعراف/32)
«بگو: چه كسي زينت‌هاي الهي را كه براي بندگان خود آفريده، و روزي‌هاي پاكيزه را حرام كرده است! بگو: اينها در زندگي دنيا براي كساني است كه ايمان آورده‌اند.»
به خاطر همين مهم كه اموال و امكانات مادي، نقش غيرقابل انكاري براي يك زندگي سالم و آرام دارد، حضرت سليمان از خداوند تقاضاي ملك و سلطنت بزرگ مي‌كند.
(قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لا يَنْبَغِي لأحَدٍ مِنْ بَعْدِي) (ص/35)
«گفت پروردگارا! مرا ببخش و حكومتي به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد، كه تو بسيار بخشنده‌اي.»
راز دعوت قرآن به تلاش و كوشش براي اين است كه انسان با تلاش و كوشش بر فقر و نياز مالي چيره گردد و با تلاش و كوشش، هم به امكانات وسيع مادي برسد و هم هويت انساني خويش را در برابر بيگانه و اجنبي حفظ كند، چه آنكه آدمي وقتي فقير و محتاج باشد، ناگزير است دست نياز خويش را پيش بيگانه دراز كند و روشن است كه اين نوع رفتار در واقع وارد شدن لطمه به هويت انساني شخص مؤمن است.
در روايات هم بر غلبه نمودن بر فقر مالي به وسيله تلاش و كوشش دعوت و تشويق شده است كه دو نمونه‌ از آن روايات عبارت است از:
امام صادق(ع)فرمود:
«لاتكسلوا في طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها.» (حر عاملی، 12/38)
«در تحصيل روزي تنبلي نكنيد؛ زيرا پدران ما در اين راه مي‌دويدند و آن را طلب مي‌كردند.»
«عن ابي عبدالله(ع)قال: اِشْتَدَّتْ حالُ رَجُلٍ من اصحاب النبي(ص)فقالَتْ لَهُ اِمْرَأتُهُ: لَوْ اَتَيْتَ رسول الله(ص)فَسَأَلْتَهُ فجاءَ الي النبي(ص)فَلَمّا رَآهُ النبي(ص)قال: من سَألنا أعْطَيناهُ و مِنَ اسْتَغني أغناه اللهُ، فقال الرَّجُلُ: ما يعني غيري فَرَجَعَ إلي امرأته فَأَعْلََمَها، فقالت: انّ رسولَ الله(ص)بَشَرا فَأَعْلِمْهُ فَأتاهُ فَلَمّا رَآهُ رسولُ الله(ص)قال: من سألنا أعطيناهُ و مِنََ اسْتَغني أغناهُ اللهُ، حتي فعل الرَّجُلُ ذلك ثلاثاً ثم ذهب الرَّجُلُ فَاسْتَعارَ مِعْوَلاً ثُمَّ أَتَي الجَبَلَ، فَصَعِدَهُ فقَطَعَ حَطَبا ثُمَّ جاءَ بِهِ خَباعَهُ بِنِصْفِ مُدٍّ من دقيقٍ فَرَجَعَ بِه فَأَكَلَهُ به ثُمَّ ذَهَبَ مِنَ الغَدِ، فَجاءَ بِأكْثَرَ من ذلك خباعَهُ، فَلَمْ يَزَلْ يَعْمَلَُ و يَجْمَعُ حَتّي اشْتَري مِعْوَلاً ثمّ جَمَعَ حتي اشْتَري بَكْرَينِ و غلاماً ثُم أَثْري حتّي أَيْسَرَ فجاءَ الي النبي(ص)فَأَعْلَمَهُ كيف جاءَ يَسْأَلَهُ و كيف سَمِعَ النَّبيَ(ص)فقال النبي(ص)قُلْتُ لك:‌ من سألنا اعطيناه و من استغني أَغْناهُ الله.» (كليني، 3/208)
امام صادق(ع)فرمود: «مردي از اصحاب پيامبر(ص)حال زندگيش سخت شد، همسرش گفت: كاش خدمت پيامبر(ص)مي‌رفتي و از او چيزي مي‌خواستي، مرد خدمت پيامبر(ص)آمد و چون حضرت او را ديد فرمود: هر كه از ما سؤال كند به او عطا كنيم و هر كه بي‌نيازي جويد خدايش بي‌نياز كند. مرد با خود گفت: مقصودش جز من نيست. پس به سوي همسرش آمد و به او خبر داد. زن گفت رسول خدا(ص)هم بشر است (و از حال تو خبر ندارد) او را آگاه ساز، مرد خدمت پیامبر آمد و چون حضرت او را ديد فرمود:‌ هر كه از ما سؤال كند به او عطا كنيم و هر كه بي‌نيازي جويد خدايش بي‌نياز كند، و تا سه بار آن مرد چنين كرد.
سپس رفت و كلنگي عاريه كرد و به جانب كوهستان روانه شد. بالاي كوه رفت و قدري هيزم بريد و بياورد و به نيم چارك آرد فروخت و آن را به خانه برد و بخورد، فردا هم رفت و هيزم بيشتري آورد و فروخت و همواره كار مي‌كرد و اندوخته مي‌نمود تا خودش كلنگي خريد، بازهم اندوخته كرد تا دو شتر و غلامي خريد و ثروتمند و بي‌نياز گشت. آن‌گاه خدمت پيامبر(ص)آمد و گزارش داد كه چگونه براي سؤال آمد و چه از پيامبر(ص)شنيد.
پيامبر(ص)فرمود: «من كه به تو گفتم هر كه از ما سؤال كند به او عطا كنيم و هر كه بي‌نيازي جويد خدايش بي‌نياز كند.»
در اين روايت به وضوح كار و تلاش به عنوان غلبه بر فقر و نياز مالي ذكر شده است. مهارت رفتاري كه مرد فقير را بر نياز و احتياج چيره كرد، كار و تلاش بوده است.

پاسخ به يك سؤال

چرا در آيات و روايات بسياري، روزي به دست خدا معرفي شده است که معنای آن بی‌ثمر بودن تلاش در راه کسب معاش است؟!
«در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته توجه داشت:
1ـ دقت در منابع اسلامي نشان مي‌دهد كه آيات و يا رواياتي كه در نظر سطحي و ابتدایي ـ چه در اين بحث، چه در بحث‌هاي ديگر ـ متضاد به نظر مي‌رسد، هركدام به يكي از ابعاد مسئله‌اي كه داراي بعدهاي مختلفي است نظر دارند كه غفلت از اين ابعاد موجب توهم تناقضي شده است.
آنجا كه مردم با ولع و حرص هرچه شديدتر به دنبال دنيا و زرق و برق جهان ماده مي‌روند و براي نيل به آن از هيچ جنايتي فروگذار نمي‌كنند، دستورات مؤكّد و پشت سرهم وارد مي‌شود و آنها را به ناپايداري دنيا و بي‌ارزش بودن مال و جاه توجه مي‌دهد. و آنجا كه گروهي به بهانه زهد، دست از كار و تلاش و كوشش مي‌كشند، اهميت كار و كوشش به آنها گوشزد مي‌شود. در حقيقت برنامه رهبران راستين نيز بايد چنين باشد كه جلو افراط و تفريط‌ها را به طرز شايسته‌اي بگيرند.
آيات و رواياتي كه تأكيد مي‌كند روزي دست خداست و سهم و بهره هر كسي را خدا تعیين كرده، در حقيقت براي پايان دادن به حرص و ولع و دنياپرستي و فعاليت بي‌قيد و شرط و بي‌حد و مرز براي كسب درآمد بيشتر است، نه اينكه هدف آن خاموش كردن شعله‌هاي گرم و داغ نشاط كار و كوشش براي زندگي آبرومندانه و مستقل و خودكفاست.
2ـ از نظر جهان‌بيني توحيدي همه چيز به خدا منتهي مي‌شود و يك خداپرست موحد راستين چيزي را از ناحية خود نمي‌بيند و مي‌گويد:‌
(بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير) (آل عمران/26)
«كليد همه خوبي‌ها و نيكي‌ها به دست توست و تو بر هر چيزي قادر و توانايي.»
و به اين ترتيب او بايد در هر مورد توجه به اين حقيقت داشته باشد كه حتي فراورده‌هاي سعي و كوشش و فكر و خلاقيت او نيز اگر درست بنگرد از طرف خداست، و اگر يك لحظه نظر لطفش برگرفته شود، همه اينها خاموش مي‌گردد.
ولي آنچه مسلّم است، اساس و پايه كسب روزي، تلاش و فعاليت صحيح و مثبت و سازنده و دور از هرگونه افراط و تفريط است. و اما روزي‌هايي كه بدون تلاش به انسان مي‌رسد، جنبه فرعي دارد نه اساسي، و شايد به همين دليل حضرت علي(ع)در كلمات قصارش، در درجه اول روزي‌هايي را ذكر مي‌كند كه انسان به دنبال آن مي‌رود، سپس آنها كه به دنبال انسان مي‌آيد؛ «يا بني آدم: الرزقُ رزقان رزقٌ تَطْلبه و رزقٌ يطلبك. (نهج البلاغه، حکمت379)
اي فرزند آدم! روزي دو گونه است: يكي آن روزي كه تو به دنبال آن مي‌روي، و ديگري آن روزي كه او به دنبال تو مي‌آيد.» (مكارم شيرازي، 11/320 - 319)

2. انفاق

انفاق به مفهوم وسيع خود شامل انفاق‌هاي مالي و غيرمالي مي‌شود. در اهميت انفاق همين بس كه در قرآن مجيد بيش از 190 آيه به اين موضوع اختصاص يافته است.
مطابق آيات كريمه كسي كه انفاق مي‌كند عوضش را از خدا دريافت مي‌كند و بلكه فزونتر از آنچه كه در راه خدا داده است پس مي‌گيرد؛
(وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِين) (سبأ /39)
«و هر چيزي را (در راه خدا) انفاق كنيد، عوض آن را مي‌دهد، و او بهترين روزي‌دهندگان است.»
و همچنين فرمود: (وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيم) (بقره/268)
«خداوند وعده آمرزش و فزوني به شما مي‌دهد و خداوند با قدرت وسيعش، به هر چيز داناست.»
در تفسیر مجمع البیان از امام صادق(ع)نقل شده است كه هنگام انفاق دو چيز از طرف خداست و دو چيز از ناحيه شيطان است. آنچه از جانب خداست، يكي آمرزش گناهان و ديگري وسعت و فزوني اموال است. و آنچه از طرف شيطان است يكي وعده فقر و تهيدستي و ديگر امر به فحشاء است. بنابراين منظور از مغفرت، آمرزش گناهان است و منظور از فضل همان طور كه از ابن عباس نقل شده است، زياد شدن سرمايه‌ها در پرتو انفاق است. (مكارم شيرازي، 2/252)
به خاطر كاركرد انفاق حضرت علي(ع)فرمود: «إذا اَمْلَقْتُمْ فَتاجَرُوا اللهَ بالصَّدقة». (نهج‌البلاغه، /حكمت 258)
«هرگاه تهيدست شديد، با صدقه دادن با خدا تجارت كنيد.»
و همچنين فرمود: «استزلوا الرّزقَ بالصَّدَقَةِ». (همان، /حکمت137)
«روزي را با صدقه دادن فرود آوريد.»
آري، انفاق يكي از مهارت‌هاي رفتاري است كه توان تحمل آدمي را در فقر مالي افزايش مي‌دهد تا در برابر آثار طبيعي و عادي فقر سر تسليم فرود نياورد، چه آنكه در انفاق في سبيل الله، اميد بخشي به افزايش نعمت نسبت به آنچه كه داده است مي‌باشد و همين اميدواري توان تحمل آدمي را در برابر فقر مالي تقويت مي‌كند، علاوه آنكه انفاق به مستحق، خود توجه به وضع افرادي است كه ضعف مالي دارند و روشن است چنين توجهي در توان تحمل فقر مالي تأثير غيرقابل انكار دارد، چه آنكه انفاق‌كننده به وضوح درمي‌يابد فقط او نيست كه با فقر مالي روبروست، بلكه ديگران هم با اين مشكل (پديده فقر مالي) دست و پنجه نرم مي‌كنند.

رابطه انفاق و تحمل فقر

بر اساس آموزه‌هاي ديني، هدف نهايي تكامل انسان، قرب الي الله است و روشن است كه رسيدن به آن هدف همراه با سختي و مشكلات است. همچنان كه در آيه 6 سوره انشقاق بدان اشاره شده است:
(يَا أَيُّهَا الإنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقِيه) (انشقاق/6)
«اي انسان! تو با تلاش و رنج به سوي پروردگارت مي‌روي و او را ملاقات خواهي كرد.»
«كدح» به معناي كوشش و رنج است. (راغب اصفهانی)
از موانع و مشكلاتي كه سر راه تكامل است، حالت شحّ نفس است.
«شح، حالتي است كه انسان فقط تمايل دارد به اينكه ثروت را گرد بياورد و در او كوچك‌ترين تمايلي به اعطا وجود ندارد.» (مطهري، 6/166)
به همين جهت خداوند در دو آيه كريمه يكي از شرايط نيل به فلاح و رستگاري را خلاصي از اين صفت مذموم برشمرده است. فرمود:
(وَأَنْفِقُوا خَيْرًا لأنْفُسِكُمْ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون) (تغابن /16؛ حشر/9)
«و انفاق كنيد كه براي شما بهتر است، و كساني كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگارانند.»
عامل مهمي كه مي‌تواند انسان را از حالت شُحّ نفس رهايي بخشد، انفاق في سبيل الله است. انسانی كه انفاق در راه خدا مي‌كند، دلبستگي به مال را در خود مي‌ميراند و روح و جان خود را تطهير و پاك مي‌كند؛
(خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم) (توبه /103)
«از اموال آنها صدقه‌اي بگير، تا به وسيله آن، آنها را پاك سازي و پرورش دهي.»
لذا گفته شده سرّ اينكه انفاق باعث فلاح و رستگاري انسان مي‌شود، اين است كه بندهاي تعلق را از دل افراد و روح آدمي باز مي‌كند. آنگاه كه جان آدمي پاكيزه گشت، انسان انفاق‌گر به وسيله بخشش احساس آرامش روحي مي‌كند؛
(الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُون) (بقره /274)
«آنها كه اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مي‌كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسي بر آنهاست و نه غمگين مي‌شوند.»
در پرتو آرامش روحي در آدمي توان تحمل فقر تقويت شده و از آثار شوم آن در امان خواهد بود. چه آن انفاق‌گر في سبيل الله، نياز اصلي و دائمي بشر را در سراي ديگر مي‌داند و نياز و فقر مالي را در دنيا محدود مي‌داند.
از همين‌ روي است كه گفته مي‌شود انفاق توان آدمي را در تحمل فقر مالي تقويت مي‌كند.

3. مصرف بهينه (عدم اسراف)

اسراف مفهوم گسترده دارد. از موارد اسراف، ريخت و پاش و مصرف نادرست است كه قرآن كريم از آن نهي فرموده است؛
(كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِين) (اعراف /31)
«(از نعمت‌هاي الهي) بخوريد و بياشاميد، ولي اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.»
منع از اسراف در امور مادي حكمت‌هاي متعددي دارد كه در اين نوشتار مجال پرداختن به آن نيست، اما روشن است از حكمت‌هاي منع اسراف، ايجاد توانايي بر تحمل فقر و نيازهايي است كه آدمي با آن روبروست. چه آنكه اگر شخصي با وجود فقر مالي، مصرف درست نداشته باشد، احتياج او بيشتر شده و راه فرار از فشار رواني آن تنگ‌تر مي‌شود، در حالي كه مصرف درست باعث ثروت و بي‌نيازي مي‌شود.
در روايات به اين مهم اشاره شده است:
قال الصادق(ع): «إِنَّ السَّرَفَ يُورِثُ الْفَقْرَ و إِنَّ الْقَصْدَ يُورِثُ الغِني». (احسان بخش، 8/441)
«به درستي كه اسراف و زياده‌روي موجب تنگدستي و اقتصاد و ميانه‌روي باعث ثروت و بي‌نيازي است.»
وقتي در آدمي با مصرف صحيح احساس بي‌نيازي به وجود آيد، توان او بر تحمل فقر افزايش مي‌يابد.
علي(ع): «سَبَبُ الفَقْرِ الاسراف». (همان، /442) «زياده‌روي سبب تهيدستي است.»
امام صادق(ع)فرمود: «إِنَّ مع الاسراف قِلَّةُ الْبَرَكة». (همان) «همانا بي‌بركتي همراه زياده‌روي است.»
از همين روي گفته مي‌شود از مهارت‌هاي رفتاري تحمل فقر مالي، مصرف درست است، چه آنكه مصرف درست، باعث افزايش و بركت نعمت موجود مي‌شود.

ج) مهارت‌هاي معنوي

مراد از مهارت‌هاي معنوي، توانمندسازي روح، بر چيره گشتن و فائق آمدن بر فقر و مشكلات مالي است.

1. تقوا

«در اصطلاح قرآني، تقوا يك حالت روحي و ملكه اخلاقي است كه هرگاه اين ملكه در انسان پيدا شد، قدرتي پيدا مي‌كند كه مي‌تواند از گناه بپرهيزد، اگرچه گناه بر او عرضه شود. تقوا اولياء حق را نگه‌داري مي‌كند و معنويت مي‌دهد. ملكه و حقيقت تقوا در روح انسان اثر مي‌گذارد و او را از ارتكاب لغزش‌ها و گناه‌ها بازمي‌دارد.» (مطهري، آشنایی با قرآن، 4/20)
بعد از ذكر مفهوم اصطلاحي تقوا گفته مي‌شود كه يكي ديگر از مهارت‌هاي قرآني غلبه نمودن بر فقر مالي، تقوا مداري است، چه آنكه قرآن به اين خاصيت تقوا تصريح نموده است:‌ (وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا) (طلاق/2)
«هركس كه تقواي الهي پيشه كند، خدا براي او راه بيرون رفتن از مضايق و مشكلات را قرار مي‌دهد، يعني براي او راه باز مي‌كند براي خروج از بن ‌بست‌ها و بيرون آمدن از مشكلات.» (مطهري، آشنایی با قرآن، 8/23)
در حديثي از ابوذر غفاري نقل شده كه پيامبر(ص)فرمود:
«من آيه‌اي را مي‌شناسم كه اگر تمام انسان‌ها دست به دامن آن زنند براي حل مشكلات آنها كافي است. پس آيه (وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا)را تلاوت فرمود و بارها تكرار كرد.» (مكارم شيرازي، 24/436)

2. صبر

رويدادها و حوادثي كه در عالم دنيا رخ مي‌دهد از دو حال خارج نيست، يك: يا موافق ميل و طبع آدمي است، مثل آسايش، رفاه، سلامتي. دوم: يا موافق طبع و ميل آدمي نيست، مثل فقر، مرض، قرض و ... . در عالم دنيا اين حوادث و رويدادها براي همه انسان‌ها وجود دارد. به اين معني كه هيچ انساني نيست که از نعمت برخوردار نباشد و همچنين كسي نيست كه هيچ مشكلي نداشته باشد. ويژگي دنيا اين است كه نعمت با بلا و گرفتاري عجين شده است، برخلاف عالم آخرت كه قرآن در وصف متقين نسبت به كيفيت زندگاني آنان فرموده:
(لا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِين) (حجر/48)
«هيچ خستگي و تعبي در آنجا به آنها نمي‌رسد، و هيچ‌گاه از آن اخراج نمي‌گردند.»
مطابق آموزه‌هاي قرآني بشر بايد در برابر نعمت‌ها و خوشايندهايي كه خدا نصيب او كرده سپاسگزار باشد تا نعمت او افزون گردد؛
(لَئِنْ شَكَرْتُمْ لأزِيدَنَّكُمْ) (ابراهيم/7)
«اگر شكرگزاري كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود.»
و در برابر گرفتاري‌ها و سختي‌ها صابر و شكيبا باشد تا در پرتو صبر و استقامت به راحتي برسد. (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا) (انشراح/ 6-5) «به يقين با (هر) سختي آساني است. (آري) مسلماً با (هر) سختي آساني است.»
از آيات كريمه‌ای كه در آن سخن از صبر و استقامت به ميان آمده، فهميده مي‌شود‌ از مهارت‌هاي رفتاري غلبه بر فقر، صبر و استقامت است.
«زيرا در صبر فوايدي براي تربيت نفس و تقويت شخصيت و افزايش توانايي در برابر سختي‌ها و بارهاي سنگين زندگي و حوادث و مصائب روزگار است.» (نجاتي،/401)
به خاطر كاركرد صبر، خداوند در آياتي صبر را به عنوان ابزار استعانت بشر براي رهايي از مشكلات و سختي‌ها معرفي نموده و فرموده است:
(وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِين) (بقره/45)
«و از صبر و نماز یاری جویید: و این کار جز برای خاشعان گران است»
و همچنين فرمود: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِين) (بقره/153)
« ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از صبر (و استقامت) و نماز، کمک بگیرید (زیرا) خداوند با صابران است»
علامه مغنيه در ذيل اين آيه در معناي صبر مي‌نويسد:
«معناي صبر آن است كه انسان خود را به تحمل مشكلات عادت دهد و اين كار به اعتماد و ايمان به خدا و اينكه او با صابران است نياز دارد و ترديدي نيست كه نماز اين اعتماد و ايمان را تحكيم مي‌بخشد و استوار مي‌سازد.» (مغنيه، 1/437)
خداوند علاوه بر دستور كلي به استعانت‌جويي از صبر، در آيه‌اي از قرآن كريم به كمك جستن از صبر در زيان مالي (فقر و نياز) اشاره نموده و فرموده است:
(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِين) (بقره/155)
«قطعاً همه شما را با چيزي از ترس، گرسنگي و كاهش در مال‌ها و ... آزمايش مي‌كنيم، و بشارت ده به استقامت‌كنندگان.»

3. شكر (سپاسگزاري)

در آيات متعددي از قرآن كريم به آدمي توصيه شده است که ‌نسبت به آنچه از نعمت‌ها (اعم از مادي و معنوي) كه در اختيارش قرار داده شده است، سپاسگزار باشد (لقمان /14؛ بقره /152، 172؛ عنكبوت/17؛ سبأ /15) و در بعضي از آيات هم ثمره و سود سپاسگزاري را عائد انسان‌ها دانسته و فرموده است:
(وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِه) (لقمان/12؛ نمل /40)
«هركس شكرگزاري كند، تنها به سود خويش كرده است.»
شكر به معناي ياد كردن نعمت و تصور نعمت و اظهار آن نعمت است. (راغب اصفهانی)
«لام» در «لنفسه» لام نفع است، بنابراين سود شكرگزاري كه همان دوام نعمت و افزايش آن، به اضافه ثواب آخرت است، عائد خود انسان مي‌شود، همان‌گونه كه كفران فقط دامان خودش را مي‌گيرد.» (مكارم شيرازي، 17/37)
بر اساس بينش توحيدي، رزّاق خداست و رزاقيت او تفضّلي از جانب اوست به بندگان و مالك حقيقي جهان و آسمان و زمين، خدا مي‌باشد و انسان مالك چيزي نيست تا از راه مالكيت، حق دريافت روزي و نعمت مادي و معنوي را داشته باشد؛
(لايَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْق) (عنكبوت/17)
«مالك هيچ رزقي شما نيستيد، روزي را شما نزد خدا بطلبيد.»
(كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّه) (بقره/60)
«از روزي‌هاي الهي بخوريد و بياشاميد.»
(وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا) (مائده/18؛ ص/10؛ شوري/49؛ مائده/27 ،40 ؛ توبه/116)
«حكومت زمين و آسمان‌ها و هر چه در ميان آنهاست از آنِ اوست.»
از آيات فوق فهميده مي‌شود رزق موجودات از جانب خدا بوده و مالك حقيقي همه موجودات اوست. اگرچه براساس آيات متعددي از قرآن رازق خداست و مالكيت از آن اوست، ولي از اصول مسلم قرآني و سنت الهي اين است كه خداوند وعده داده اگر بشر به آنچه از نعمتي كه در اختيارش گذاشته شده است سپاسگزار باشد، آن را افزايش دهد.
فرمود: ( لَئِن شَكَرْتُمْ لأزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيد) (ابراهيم /7)
«اگر شكرگزاري كنيد (نعمت خود را) شما خواهم افزود، و اگر ناسپاسي كنيد، مجازاتم شديد است.»
به تعبير استاد مطهري:
«اگر بشر در مقابل نعمت‌ها و انعام‌هاي الهي حالت سپاسگزاري و حق‌شناسي و قدرداني داشته باشد، سنت الهي بر اين است كه آن نعمت‌ها و انعام‌ها را افزايش دهد و اگر به جاي آنكه عكس‌العمل سپاسگزارانه داشته باشد، قدرشناس و حق شناس آن نعمت‌ها باشد، كفران و ناسپاسي و قدرناشناسي و حق ناشناسي كند، نه تنها موجب زوال آن نعمت است، بلكه موجب پيدايش يك نقمت هم به جاي آن است.» (مطهري، آشنایی با قرآن، 5/215)
از آيه مذكور استفاده مي‌شود يكي از مهارت‌هاي رفتاري بر تحمل فقر مالي فردي، شكر و سپاس به آنچه خداوند در اختيار آدمي نهاده است مي‌باشد، چه آنكه اولاً وعده اميدواري به افزايش نعمت از جانب رازق واقعي به بشر داده شده است و روشن است كه اميدواري به افزايش نعمت توان آدمي را در تحمل فقر مادي تقويت مي‌كند. به همين خاطر امام صادق(ع)فرمود:
«و الشُّكْرُ زيادةٌ فِي النِّعَم و امانٌ مِنَ الْفَقْرِ». (حرّاني، /366)
«شكر افزايش دهنده نعمت و امان از فقر است.»
و ثانياً ‌آن كسي كه شاكر به نعمت موجود است، آنچه را كه در اختيار دارد زياد مي‌شمارد. و پرواضح است كه زياد شمردن آنچه در دست آدمي است، خود عامل مهمي بر تحمل فقر مالي مي‌باشد، چرا كه انسان مؤمن آنچه راكه در دست دارد بخششی از سوي خدا مي‌داند.
امام باقر(ع)فرمود: «اِسْتَكْثِرْ لِنفْسِكَ من اللهِ قَليلَ الرِّزْقِ تَخلُّصاً الي الشُّكْرِ». (محمدي ري‌شهري،/302)
«اندك روزي خود را که خدا به تو داده، براي خود، فراوان شمار تا بدين وسيله شكرش را گذارده باشي.»

4. قناعت

يكي ديگر از مهارت‌هاي رفتاري غلبه بر فقر مالي (تحمل فقر)، قناعت است.
در ذيل آيه (فلنُحْيِيَنَّهُ حيوةَ طيبه) از امام صادق(ع)و امام علي(ع)نقل شده است كه مراد از حيات طيبه، قناعت است. (بحراني، 4/482)
قناعت در مقابل طمع است. طمع تمايل نفس به چيزي از روي آرزوي شديد و آزمندي است. (راغب اصفهانی)
قناعت به اندك، اكتفا كردن و راضي بودن از امور گذرنده دنيوي و عوارضي كه نيازمند به می‌باشد. (همان) صاحب المنجد هم در تعريف قناعت مي‌گويد:‌ «قنع: رضي بما قسم له؛ راضي بودن به آنچه قسمت و روزي انسان است.» (معلوف)
در اصطلاح، قناعت حالتي است براي نفس كه باعث اكتفا كردن آدمي به قدر حاجت و ضرورت است. (نراقي،/282)
قانع فقيري است كه به هر چه به او بدهند قناعت مي‌كند. (طباطبايي، 14/557؛ مكارم شيرازي، 4/108)
«كسي مي‌تواند قانع باشد كه به آنچه موجود است راضي باشد. هنگامي انسان از چيزي راضي مي‌شود كه آن را كافي بداند. كفايت، شرط رضايت است. نارضايتي به اين دليل است كه انسان آن چه دارد، كم دانسته و براي تأمين زندگي ناكافي مي‌شمرد.» (پسنديده،/134)
حضرت علي(ع)فرمود: «مَنْ رَضِيَ‌ من الدنيا بما يُجْزيه كانَ اَيْسَرُ ما فيها يَكْفيهِ و من لَمْ‌ يَرْضَي من الدُّنيا بما يُجْزيهِ لم يكن فيها شيءٌ يَكْفيهِ». (كليني، 3/209)
«هر كه از دنيا به مقداري كه نیازش باشد، راضي شود، كمترين چيز دنيا كفايتش مي‌كند، و هر كه به اندازه‌اي كه نیازش باشد راضي نشود، چيزي از دنيا كفايتش نمي‌كند.»
امام صادق(ع)در همين راستا فرمود:
«اُنْظُرْ الي مَنْ هُوَ دونكَ في الْمَقْدُورَةِ و لاتَنْظُرْ الي من هُوَ فوقَكَ في الْمَقْدورَةِ فانَّ ذلك اَقْنَعُ لك بما قُسِمَ لك». (محمدي ري‌شهري، /479)
«به ناتوان تر از خودت بنگر و به توانگر از خويش منگر، زيرا كه اين كار تو را به آنچه قسمت تو شده است قانع‌تر مي‌كند.»
مطابق روايت فوق، راه رسيدن به قناعت، مقايسه نزولي است.
از همين روي گفته مي‌شود بشر برای تحمل فقر مالي ناگزير از قناعت است، چه آنكه قناعت، راضي شدن به آنچه در دست انسان است مي‌باشد و كسي كه اين حالت را در خود ايجاد كند، غم و اندوهي برايش نيست.
عدم اندوه بر فقر عاملي است كه توان تحمل آن را در آدمي تقويت مي‌كند.
حضرت علي(ع)فرمود: «من قَنَعَ لَمْ يَغْتَمَّ». (همان،/480) «كسي كه قانع باشد اندوهگين نمي‌شود.»
علاوه آنكه طبق روايت امام صادق(ع)، آدمي وقتي به پايين‌تر از خويش در وضع مالي بنگرد، فقر مالي فردي او را رنج نمي‌دهد و بلكه توان او را بر تحمل آن تقويت مي‌كند.
به خاطر كاركرد قناعت در تحمل فقر مالي، خداوند پيامبرش را از چشم اندوزي به اموال ديگران و مقايسه صعودي نهي فرموده است:
(وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) (طه/131)
«و هرگز چشمان خود را به نعمت‌هاي مادي كه به گروه‌هايي از آنان داديم ميفكن، اينها شكوفه‌هاي زندگي دنياست.»

5. نماز

(وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة) (بقره/45)
«از صبر و نماز ياري بجویيد.»
انسان موجودي عجين شده از جسم و روح است. همانطوري كه براي توانمندسازي جسم در برابر غلبه بر سختي‌ها و ناملايمات نياز به تغذيه سالم و قوي متناسب با جسم داريم، براي توانمندسازي روح در برابر سختي‌ها و تكامل روحي نياز به تغذيه سالم و متناسب با روح داريم.
در آموزه‌هاي ديني، غذاي روح متعدد ذكر شده است كه يكي از اساسي‌ترين و مهم‌ترين آنها، نماز است. چه آنكه نماز، پيوند خلق با خالق است. خالقي كه مهربان و قدرتمند و شكست‌ناپذير است. ارتباط با چنين منبع رحمت و قدرت، پشتوانه بسيار مهمي به شمار مي‌رود كه انسان را همچون فولاد مقاوم مي‌سازد.
به همين جهت خداوند نماز را وسيله استعانت مؤمنين در تكامل روحي و غلبه بر سختي‌ها معرفي نموده است؛
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِين) (بقره/153)
«اي افرادي كه ايمان آورده‌اید! از صبر و (استقامت) و نماز كمك بگيريد، (زيرا) خداوند با صابران است.»
در روايت آمده است كه پيامبر اسلام هر وقت محزون مي‌گشت، به نماز پناه مي‌برد و از آن كمك مي‌گرفت؛
«كان رسول الله(ص)إِذا حَزَنَهُ أمراً فَزِعَ الي الصلاة.» (طباطبایی، سنن النبی،/123)
علاوه آنكه نماز ذكر و ياد خداست و روشن است كه ياد نمودن خدا ثمره‌اش آرامش و اطمينان‌بخشی به آدمي است؛
(أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب) (رعد/28)
«آگاه باشيد تنها با ياد خدا دل‌ها آرامش مي‌يابد.»
اگرچه پديده فقر و نياز، خاصيتش اضطراب و آزاردهي به آدمي است، ولي وقتي آدمي قلبش و زبانش به ياد خدا مشغول شد، روح و روان او آرام گرفته و قدرت مقابله بر فقر در او به كمك ياد خدا پيدا مي‌شود.
از اين روي است كه آدمي براي غلبه بر پديده فقر و نياز ناگزير از برقراري ارتباط با خالق خويش مي‌باشد.

6. دعا

دعا در لغت به معناي بانگ زدن و خواندن است. دعا، بانگ زدن و خواندني است كه پيوسته با اسم طرف همراه است. مثل: يا فلان. (راغب اصفهانی)
اما در اصطلاح عبارت از‌ ارتباط روحي و معنوي، روآوردن به آفريدگار عالم و ماوراي ظواهر، اظهار عجز و عبوديت و درخواست نياز از پيشگاه بي‌نياز است. (صانعي،/235)
مطابق آيات كريمه، دعا يكي ديگر از مهارت‌هاي معنوي برای غلبه نمودن بر فقر و احتياج است. چه آنكه دعا، ياري جستن از قدرت بي‌نهايت خداوند است. روشن است كسي كه به قدرت لايزال الهي پيوند بخورد، همچون كوه مقاوم گشته و بر مشكلات فائق مي‌آيد.
به علاوه خداوند در آياتي دعوت به خواندن خويش و وعده اجابت داده است؛ (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُم)(غافر/60)
در نهاد بشر اين گرايش وجود دارد كه در سختي‌ها و گرفتاري‌ها بر قدرتي ماوراي طبيعت پناه ببرد و از او استمداد بجويد. قرآن كريم بر اين واقعيت تصريح نموده است؛
(وَإِذَا مَسَّ الإنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِم) (يونس/12)
«هنگامی که به انسان زیان (و ناراحتی) رسد، ما را (در هر حال:) در حالی که به پهلو خوابیده، یا نشستته، یا ایستاده است، می‌خواند.)
و همچنين فرمود: (وَإِذَا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّين) (لقمان/32)
«و هنگامي كه (در سفر دريا) موجي همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالاي سرشان قرار گيرد) خدا را با اخلاص مي‌خوانند.»
در اين دو آيه و آيات ديگري از اين قبيل به استمدادجويي بشر از خداوند در وقت احتياج و گرفتاري تصريح شده است.
مشكلات و گرفتاري‌هاي انسان گونه‌هاي متعددي دارد كه نمونه آن مشكلات، فقر مالي است. بشر براي رهايي و غلبه بر مشكلات مالي، ناگزير از خواندن قدرت شكست‌ناپذير است، چه آنكه همه گره‌ها به دست او باز مي‌شود.

7. توكل

«تكيه ‌کردن بر يك منبع مطمئن قدرت، از عوامل بسيار مهم در افزايش مقاومت در برابر سختي‌هاست. كسي كه به يك منبع قدرت اتّكال مي‌كند، قدرت او را به قدرت خود پيوند مي‌زند، از اين رو بر توان خود مي‌افزايد و احساس اقتدار مي‌كند. از سوي ديگر با اعتماد به يك منبع قدرت، انسان تحت حمايت و حفاظت صاحب قدرت قرار مي‌گيرد و همين امر موجب تقويت روحي و رواني انسان مي‌گردد.» (پسنديده، /318)
در تحمل فقر مالي هم آدمي ناگزير به تكيه نمودن بر خالق هستي است، چه آنكه مالك حقيقي اموال و نعم، اوست.

رابطه توكل و فقر مالي

بر اساس آموزه‌هاي ديني اوّلاً اموال و نعم از آن خداست و تكيه‌گاه مطمئني كه در او خيانتي به شخص متوكل نمي‌شود، خداوند متعال است؛
(وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه) (طلاق/3)
«هركس بر خدا توكل كند، كفايت امرش را مي‌كند.»
به همين خاطر وقتي پيامبر اسلام در برابر آن همه مشكلات تنها مانده است، خداوند همين اصل را به او آموزش مي‌دهد و مي‌فرمايد:
(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْت) (توبه /129)
«اگر آنها (از حق) روي بگردانند، (نگران مباش) بگو: خداوند مرا كفايت مي‌كند، هيچ معبودي جز او نيست، بر او توكل كردم.»
ثانياً: اگر زياني به انسان از قبيل فقر و كاستي اموال رسد، هيچ كسي را جز او توان آن نيست که آن را برطرف كند. از این رو به توكل بر او، اميد رفع فقر و افزايش توان تحمل انتظار مي‌رود؛
(وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إِلا هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِير) (انعام/18-17)
«اگر خداوند زياني به تو برساند، هيچ كس جز او نمي‌تواند آن را برطرف سازد، و اگر خيري به تو رساند، او بر همه چيز تواناست، اوست كه بر بندگان خود، قاهر و مسلط است و اوست حكيم و آگاه.»
به خاطر كاركرد توكل، معصومين(ع) دعوت به آن نموده‌اند:
امام باقر(ع)فرمود:‌ «من توكّلَ علي الله لايُغلَبْ». (ابن الشعيري، /113)
«كسي كه به خدا توكل كند مغلوب نمي‌گردد.»
آري، هر كه به قدرت مطمئن، كه همه چيز (رفع ضرر و جلب منفعت) به دست اوست توكل كند و به آن پناهگاه شكست‌ناپذير روي آورد و قدرت خويش را به قدرت او گره بزند، توان روحي او بر تحمل هر مشكلي، به خصوص فقر مالي افزايش مي‌يابد.

8 . تسليم

تسليم شدن دربرابر خواست خداوند سبحان، چنگ زدن به ريسمان محكم الهي و مطمئن است و پرواضح است هر كه به ريسمان الهي چنگ بزند آن ریسمان گسستني نيست؛
(فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا) (بقره/256)
«بنابراين، كسي كه به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمي چنگ زده است كه گسستن براي آن نيست.»
و فرمود: (وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الأمُور) (لقمان/22)
«كسي كه روي خود را تسليم خدا كند درحالي كه نيكوكار باشد، به دستگيره محكمي چنگ زده، و عاقبت همه كارها به سوي خداست.»
«كسي كه در مقام تسليم قرار دارد، طبع، آنچه را مخالف و يا موافق آن است به خدا وا مي‌نهد و از همه امور مربوط به خود دست مي‌كشد و همه را به خدا واگذار مي‌كند.» (مصباح يزدي، ره توشه، 2/422-421)
آدمي كه تسليم محض در برابر خواست خداست، یکی از علل فقر و نداري خويش را خواست خدا دانسته و بر اين عقيده است كه هر چه خدا بر او بخواهد خير اوست. به خاطر همين نوع بينش، فقر مالي او را آزار نداده، بلكه چنين بينشي بر توان و تحمل او مي‌افزايد.
از امام صادق(ع)سؤال شده: «باي شي يعلم المؤمن بانه مؤمنٌ. قال بالتسليم لله و الرّضا فيما ورد عليه من سرور او سخط». (كليني، 3/103)
«به چه علامت دانسته مي‌شود كه شخص مؤمن است؟ فرمود‌: تسليم خدا بودن و راضي بودن به آنچه برايش پيش مي‌آيد از شادي و ناخرسندي؛
امام صادق(ع)فرمود:‌ «قال الله عزوجلّ عَبْدِي المُؤمِنَ لااَصْرِفْهُ في شيءٍ الاّ جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ فَلْيَرْضِ بَقَضائي وَلْيَصْبِرْ علي بَلائي». (همان،/101)
«خداي عزوجل مي‌فرمايد: بنده مؤمنم را به هر سو بگردانم، برايش خير است. پس بايد به قضاء من راضي باشد و بر بلاي من صبر كند.»
از همين جا رابطه تسليم با تحمل فقر مالي آشكار مي‌شود، چه آنكه شخصی كه به مقام تسليم رسيده است، فقر مالي خويش را خواست خدا دانسته و يا به عوامل ديگري از قبيل آزمايش و گناه و ... مستند می‌نماید كه فرمود:
(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَال) (بقره/155)
«قطعاً همه شما را با چيزي از ترس، گرسنگي و كاهش در مال‌ها ... آزمايش مي‌كنيم.»
(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون) (روم/41)
«فساد در خشكي و دريا به خاطر كارهايي كه مردم انجام داده‌اند، آشكار شده است. خدا مي‌خواهد نتيجه بعضي از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد به سوي حق بازگردند.»
علاوه آنكه اموال دنيايي را سبب برتري شخص بر شخص ديگر ندانسته و بر اساس بينش توحيدي قرآن، رزق واقعي را نزد خدا مي‌داند؛
(وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى) (طه/131)
«و روزي پروردگارت بهتر و پايدارتر است.»
به خاطر همين بينش مأخوذ وحياني، فقر مالي، شخصی را كه به مقام تسليم رسيده، آزار نداده و او از خطرات ناشي از فقر مالي در امان است.

نتيجه

ماهيت زندگي دنيا، عجين بودن خوشايندها با سختي‌هاست. مشكلات و ناخوشايندها جزء لاينفك زندگي دنياست.
در آموزه‌هاي ديني به بشر تعليم داده شده كه در برابر خوشايندهاي زندگي سپاسگزار بوده و در مشكلات، خصوصاً فقر مالي، با بهره‌گيري از مهارت‌هاي ارائه شده وحياني، بر آنها چيره گردد تا از خطرات ناشي از آن در امان بوده و بتواند هويت انساني و ايمان و آرامش روان خويش را حفظ نمايد.
مهارت‌هاي سه‌گانه‌اي كه قرآن برای غلبه بر فقر مالي ارائه داده است عبارتند از:
مهارت شناختي (احتياج و فقر ذاتي بشر، اموال وسيله آزمايش است، بهره‌هاي دنيا اندك و رزق خير نزد خداست و رزّاق (روزي‌دهنده) خداست.)، مهارت رفتاري (كار، انفاق، اميد به گشايش و ترك مقايسه صعودي و مصرف بهينه) و مهارت معنوي (تقوا، نماز، دعا، توكل، تسليم، صبر، شكر و قناعت).


 

پی نوشت‌:

1. مراد نويسنده از غلبه بر فقر مالي تحمل فقر فردي و خروج از آثار طبیعي و عادي آن است كه در اين نوشتار مورد بحث و بررسي قرار مي‌گيرد.
منابع و مآخذ

1. قرآن كريم (ترجمه مكارم شيرازي)
2. نهج‌‌البلاغه
3. ابن الشعيري، تاج‌الدين محمد؛ جامع الاخبار، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1406ق.
4. ابن بابويه، محمد بن علي (صدوق)؛ خصال، ترجمه محمدباقر كوه كمره‌اي، چاپ نهم، تهران، انتشارات كتابچي، 1374ش.
5. ــــــــــــــــــــــــــــ ؛ معاني الاخبار، ترجمه عبدالعلي محمدي شاهرودي، چاپ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1385ش.
6. ابن‌فارس، ابوالحسين احمد؛ معجم مقایيس اللغه، بی‌جا، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404ق.
7. احسان بخش، صادق؛ آثار الصادقين، گيلان، روابط عمومي ستاد برگزاري نماز جمعه گيلان، 1379ش.
8. راغب اصفهاني، حسین بن محمد؛ مفردات الفاظ قرآن، ترجمه سيد غلام‌رضا خسروي حسيني، چاپ سوم، تهران، انتشارات مرتضوي، 1383ش.
9. بحراني، سيد هاشم؛ البرهان في تفسير القرآن، قم، دارالمجتبي للمطبوعات، 1428ق.
10. پسنديده، عباس؛ رضايت از زندگي، چاپ پنجم، قم، دارالحديث، 1386ش.
11. حرّاني، ابن شعبه؛ تحف العقول، ترجمه محمدباقر كوه كمره‌اي، چاپ ششم، تهران، انتشارات كتابچي، 1376ش.
12. حرعاملي، محمد بن الحسين؛ وسائل الشيعه، چاپ چهارم، تهران، مكتبة الاسلاميه، 1397ق.
13. دهخدا، علي‌اكبر؛ لغت‌نامه، تهران، چاپخانه مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، بی‌تا.
14. صانعي، سيد مهدي؛ بهداشت روان در اسلام، چاپ دوم، قم، بوستان كتاب، 1387ش.
15. طباطبایی، سید محمد؛ سنن النبی، ترجمه لطیف راشدی، سعید مطوّف راشدی، چاپ ششم، قم، انتشارات تهذیب، 1385ش.
16. ـــــــــــــــــ ؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، چاپ چهارم، بی‌جا، بنیاد فکری و علمی طباطبایی، 1370ش.
17. عميد، حسن؛ فرهنگ فارسي عميد، چاپ بيستم، تهران، انتشارات اميركبير، 1380ش.
18. قريشي، سيد علي ‌اكبر؛ قاموس قرآن، چاپ ششم، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1371ش.
19. كليني، محمد بن يعقوب ؛ اصول كافي، تهران، انتشارات مجد چهارده معصوم، بی‌تا.
20. مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار، چاپ دوم، تهران، المكتبة الاسلامية، 1396ق.
21. محمدي ري‌شهري، محمد؛ منتخب ميزان الحكمه، ترجمه حميدرضا شيخي، چاپ سوم، قم، دارالحديث، 1384ش.
22. مصباح يزدي، محمدتقي؛ پندهاي امام صادق(ع)به ره‌جويان صادق، چاپ چهارم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1383ش.
23. ــــــــــــــــــ ؛ ره توشه، تحقیق و نگارش: کریم سبحانی، چاپ دوم، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1376ش.
24. مطهري، مرتضي؛ مجموعه آثار، چاپ پنجم، تهران، صدرا، 1373ش.
25. ــــــــــــ ؛ آشنايي با قرآن، چاپ اول، تهران، صدرا، 1378ش.
26. معلوف، لويس؛ المنجد، ترجمه مصطفي رحيمي اردستاني، چاپ دوم، تهران، صبا، 1377ش.
27. مغنيه، محمدجواد؛ تفسير الكاشف، ترجمه موسي دانش، چاپ اول، قم، بوستان كتاب، 1383ش.
28. مكارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه، چاپ يازدهم، قم، دارالكتب الاسلامية، 1372ش.
29. نجاتي، محمد عثمان؛ قرآن و روانشناسي، ترجمه عباس عرب، چاپ هفتم، مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي، 1386ش.
30. نراقي، احمد؛ معراج السعادة، چاپ دوم، تهران، مؤسسه مطبوعاتي حسيني، 1367ش.
31. نوري طبرسي، حسين؛ مستدرك وسايل الشيعة، الطبعة الاولي، قم، مؤسسة آل البيت ، 1407ق.

 

شنبه 1 مهر 1391  10:50 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فرهنگ هدفمندي يارانه ها از منظر آموزه هاي قرآنتوزيع عادلانه ثروت، وظيفه اي ديني و همگاني (بخش دوم)

فرهنگ هدفمندي يارانه ها از منظر آموزه هاي قرآنتوزيع عادلانه ثروت، وظيفه اي ديني و همگاني (بخش دوم)

خليل منصوري

در نخستين بخش از مقاله حاضر پيرامون اهميت اقتصاد در جامعه ايماني و تفاوت ميان دو واژه قرآني «عدالت» و «قسط» و چيستي «عدالت قسطي» و تأكيد اسلام بر اصل گردش سالم ثروت و سرمايه در اقتصاد براساس صريح آيات قرآن، سخن گفته شد. در بخش حاضر نويسنده ضمن بررسي پاره اي از آثار هدفمندي يارانه ها به برخي از اصول اقتصادي اسلام اشاره مي كند كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
يارانه ها به كمك هائي اطلاق مي شود كه از سوي نظام و دولت به ملت از بيت المال و خزانه عمومي پرداخت مي شود. بخش بزرگي از يارانه ها در اشكال گوناگون به طور غير مستقيم ارايه مي شود. اين بودجه، در بخش هايي چون انرژي، بهداشت و سلامت عمومي، تغذيه، عمران و آباداني و مانند آن هزينه مي شود.
از نظر قرآن يكي از وظايف اصلي دولت اسلامي، مديريت و نظارت بر حوزه اقتصادي است؛ زيرا يكي از ماموريت ها و اهداف اصلي پيامبران اين است كه مردم را به سوي عدالت به ويژه عدالت قسطي يا عدالت عيني و ملموس راهنمايي كنند و آنان را براي قيام به عدالت ترغيب و تشويق نمايند، تا با روشنگري درباره حقوق و شناخت نسبت به حوزه هاي گوناگون عدالت قسطي، توده هاي مردم چه مومن و چه غير مومن، به اجرا و برپايي عدالت قسطي قيام كنند. خداوند در آيه 25 سوره حديد مي فرمايد: «به راستي ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف و عدالت قسطي برخيزند، و آهن را كه در آن براي مردم خطري سخت و سودهايي است، پديد آورديم، تا خدا معلوم بدارد چه كسي در نهان، او و پيامبرانش را ياري مي كند. آري، خدا نيرومند و شكست ناپذير است.»
بنابراين، براي اجراي عدالت قسطي تنها روشنگري از طريق قوانين نوشته شده يعني كتاب و آشنايي با موازين و معيارهاي حق و حقوق كفايت نمي كند، بلكه لازم است تا در كنار كار فرهنگي از قدرت سخت در كنار قدرت نرم نيز بهره گرفته شود تا در پرتو آن و نيروي توده هاي آگاه و افكار عمومي جهت يافته، منافع مردم تامين شود و هر كسي بتواند به درستي از حق زندگي مناسب و شرايط خوب براي تعالي و تكامل و حركت در مسير شدن هاي كمالي و خدايي شدن بهره گيرد و حق زيستن و رشد مناسب از وي سلب نشود.
از اينجاست كه گفته شده ماموريت و وظيفه پيامبران و پيروان مومن آنان، بهره گيري از قدرت دولت و نهاد آن براي دستيابي به اين هدف عالي است.
اصطلاح قرآني بأس شديد، همان قدرت سخت است كه در كنار آگاهي و روشنگري يعني قدرت نرم توده هاي آگاه و صاحب بصيرت، بستر مناسب عدالت قسطي و دستيابي به منافع را فراهم مي آورد. البته قرآن اشاره مي كند كه در قدرت آهن، كاربردهاي غير نظامي نيز وجود دارد كه بخش بزرگي از زندگي روزانه بشر به آن وابسته است، ولي آن چه در دوره نخست اهميت است، بهره گيري از قدرت آهن براي تحقق بخشيدن به عدالت قسطي از طريق فشار بر قاسطين (عدالت خواران) و از ميان برندگان عدالت و برداشتن موانع پيش رو مي باشد. چرا كه همواره قاسطين و عدالت ستيزان حرام خوار و باطل گرا، اجازه نمي دهند تا عدالت به ويژه قسطي آن در جامعه
تحقق يابد؛ زيرا قاسطين جز به تجاوز به حقوق ديگران نمي انديشند و به اشكال گوناگون توطئه مي كنند. از اين رو، لازم است تا برطرف كردن فتنه آنان، با قدرت سخت با آنان برخورد كرد. (بقره، آيه 193)

ممنوعيت مبادلات ناسالم اقتصادي در اسلام

از آن جايي كه عدالت قسطي جز با توزيع درست منابع، ثروت و ابزارهاي توليد و بلكه حتي مصرف درست تحقق نمي يابد، اسلام در همه مراحل آن از آغاز تا انجام، توجه خاصي را مبذول داشته و احكامي را صادر كرده است. از نظر قرآن، براي دستيابي به عدالت قسطي در حوزه اقتصادي لازم است در همه مراحل، مديريت و نظارت دقيق شود. از اين رو در توزيع منابع ثروت، اجازه نمي دهد تا هر كسي هر چيزي را مالك شود. بخش بزرگي از منابع چون درياها، رودها، منابع عظيم زيرزميني و معادن و كاني ها، به عنوان انفال در اختيار دولت قرار مي گيرد و كسي نمي تواند مالك آنها شود. اين در حالي است كه در اقتصاد كاپيتاليستي، شخص مي تواند مالك هر چيزي شود.
به سخن ديگر، آزادي اقتصادي افراد در جامعه قرآني، از جهاتي محدود مي شود و به شخص اجازه داده نمي شود تا از آزادي مطلق و بي قيد و بند بهره مند شود.
خداوند در آيات بسيار از جمله 201 و 202 سوره بقره و 32 سوره نساء، همچنين آيه 2 سوره مائده، از آزادي انسان در فعاليت هاي اقتصادي بدون تبعيض و تفاوت جنسيتي و مانند آن سخن به ميان آورده است، ولي اين بدان معنا نيست كه انسان مالك هر چيزي شود و در مالكيت و حتي بخش هاي ديگر، از آزادي مطلق برخوردار باشد. از اين رو خداوند در آيه 87 سوره هود، به نقد تفكر سرمايه داري بي بند و بار قوم شعيب مي پردازد و خواسته آنان را درباره آزادي مطلق در مناسبات اقتصادي و تصرفات در اموال و ثروت، مردود مي شمارد؛ چرا كه از نظر قرآن، دستيابي به شرايط كاملا مناسب عمومي براي متاله شدن و تحقق جامعه ايماني و عدالت گستر، تنها در سايه پذيرش محدوديت ها امكان پذير است و هرگز آزادي مطلق نمي تواند عدالت جهاني را تحقق بخشد. بر همين اساس قرآن در همه مراحل به نقد و تخطئه مصاديق و مواردي از آزادي هاي مطلق در حوزه مناسبات اقتصادي مي پردازد و حتي در چگونگي مصرف، احكام تشديدي را صادر مي كند.
از جمله محدوديت ها در مناسبات اقتصادي و مراحل گوناگون از توليد تا مصرف مي توان به محدوديت در هزينه كردن اموال و مصرف آن به اشكال اسرافي و تبذيري اشاره كرد؛ چرا كه هرگونه اسراف و تبذير اقتصادي حرام و ممنوع است (انعام، آيه 141 و اعراف، آيه 31 و همچنين اسراء آيات 26 و 27 و فرقان آيه 67)
در چگونگي مناسبات اقتصادي و داد و ستدها نيز به تخطئه روش ربوي اشاره مي كند و هرگونه كسب مال از اين طريق را آتش دوزخ معرفي كرده و به چنين داد و ستدهايي به عنوان امر باطل مي نگرد. بنابراين هرگونه داد و ستدي در مرحله تبادل و مناسبات اقتصادي، براساس آياتي چون 275 و 279 سوره بقره حرام و ممنوع و باطل است.
از نظر قرآن در حوزه تبادلات اقتصادي هرگونه كم فروشي و گران فروشي ممنوع است؛ زيرا چنين رفتاري برخلاف تصور افزايش درآمد و بهره مندي، موجب اختلال در بازار مي شود و داد و ستدها را با مشكل جدي مواجه مي سازد. از اين رو به تخطئه اين روش مي پردازد و در آيه 35 سوره اسراء آيات 1 تا 3 سوره مطففين، اين گونه اعمال را زيان آور و بدفرجام معرفي مي كند و آن را ممنوع مي سازد.
همچنين آزادي روابط اقتصادي، با ممنوعيت هرگونه زد و بند، اخذ رشوه و پورسانت و رانت و مانند آن محدود مي شود تا سلامت در روابط و مبادلات اقتصادي حفظ شود. (بقره آيه 188)
خداوند در همين آيه با يك دستور عمل كلي و جامع هرگونه كسب درآمد اقتصادي از طريق نامشروع و غير عقلاني را ممنوع مي كند و مهر باطلي بر روابط اقتصادي ناسالم مي زند و آزادي مطلق اقتصادي و كسب درآمد را باطل و ممنوع مي شمارد.
اينها تنها نمونه هايي از محدوديت هاي اقتصادي در برابر آزادي مطلق است كه به آن اشاره شد. بررسي همه محدوديت ها و بيان آنها در اين مقاله نمي گنجد و فرصتي ديگر را مي طلبد.

برخي آثار اقتصادي طرح هدفمندي

از آنجايي كه اسلام در همه بخش هاي زندگي بشر به ارائه بهترين، مناسبترين، كاملترين و آسانترين سبك زندگي عنايت دارد تا بتواند از طريق آن با محافظت بر اصول فطري و عقلاني، اهداف آفرينش هستي و انسان را تحقق بخشد، به حوزه عدالت در توزيع منابع عمومي نيز توجه كرده است. از اين رو در حوزه توزيع انفال و اموال عمومي و بيت المال مسلمين، احكام و دستورالعمل هاي اجرايي، مديريتي و نظارتي داده است.
هدف اصلي از طرح هدفمندي يارانه ها و انفال و ثروت عمومي آن است تا با توزيع درست و مناسب، عدالت قسطي تحقق يابد. بي گمان، مهمترين اهداف اين طرح، توزيع عادلانه ثروت عمومي و انفال است. البته از آن جايي كه اسلام و قرآن به فراتر از بهره مندي مادي در امور مي انديشد در همه مراحل به هدفمندي و الگوسازي توجه دارد. از اين رو تنها در هدفمندي به توزيع عادلانه نمي انديشد بلكه به مصرف درست و عادلانه نيز توجه دارد و الگوي مصرف را نيز مورد تاكيد خاص قرار مي دهد.
با اجراي طرح هدفمندي يارانه ها، اهداف ديگري نيز تحقق مي يابد كه مي توان به صرفه جويي اقتصادي در بخش هاي مختلف، بهره وري بالا، گسترش صنعت، شكوفايي اقتصادي، ايجاد رقابت و افزايش خلاقيت به عنوان نمونه اشاره كرد.
همچنين مي توان با اجراي هدفمندي يارانه ها به اهدافي چون حذف اخلال در قيمت ها، كاهش بار مالي دولت، توجه به بهبود محيط زيست و در نهايت دستيابي به توزيع عادلانه تر درآمد در جامعه دست يافت. اصلاح و هدفمندي يارانه همچنين كارآيي تخصيص منابع را بهبود مي بخشد و به پايداري رشد اقتصادي كشور كمك مي كند.

عدالت قسطي از توليد تا مصرف

از نظر آموزه هاي قرآني، اموال و ثروت، زماني ارزش مي يابد كه در مسير فعليت بخشي به توان ها و استعدادهاي بشري و رشد و كمال يابي به كار گرفته شود. بنابراين، برخلاف تصور رايج توده ها، ثروت هيچ ارزش و اعتبار نفسي و ذاتي ندارد و آن چه بدن ارزش مي بخشد، بهره گيري درست و مناسب در مسير متاله (خدايي شدن) خود و ديگر اعضاي جامعه انساني است. از اين رو تنها زماني نعمت و ثروتي ارزش مي يابد كه به عنوان خير شناخته شود؛ زيرا خير همان ثروت و قدرت و نعمتي است كه به درستي از آن براي مقاصد عالي و كمالي انسان بهره گرفته شده است.
چنين تصوري از نعمت و ثروت، موجب مي شود تا مومن موظف شود تا تنها در انديشه خير باشد و براساس هدف اصلي آفرينش همه توان و ظرفيت خود و ديگران و زمين را به كار گيرد.
از آن جايي كه بسياري از مردم برخلاف اهداف آفرينش حركت مي كنند و حركت هاي آنان به جاي حركت هاي تكاملي حركت هاي تنقصي است، نه تنها شاكر نعمت و ثروت و قدرت خود به زبان و عمل نيستند، بلكه به سبب دنياگرايي و گم كردن خود و هدف، به كفران نعمت هم رومي آورند و روحيه تكاثرطلبي و تجاوزگري در ايشان
ايجاد و تقويت مي گردد. از اين رو لازم است به اشكال گوناگون به مديريت و نظارت قدرت و ثروت توجه شود تا از هر گونه سوء استفاده جلوگيري شود.
دولت اسلامي موظف است تا در همه ابعاد زندگي بشر دخالت كند. اين دخالت در حوزه عمومي شديدتر و روشنتر است، البته اين بدان معنا نيست كه دولت اسلامي در حوزه خصوصي نمي تواند وارد شود؛ چرا كه دولت به حكم «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» (احزاب، آيه 6) و روايت غدير كه پيامبر (ص) براساس همين آيه ولايت اميرمومنان علي (ع) را بر حريم خصوصي و عمومي دولت و ملت تثبيت كرده است، مي تواند در هر دو حريم عمومي و خصوصي دخالت كند.
از جمله وظايف دولت، مديريت ثروت ملي و عمومي است. مديريت و نظارت دولت بايد به گونه اي باشد كه گردش ثروت فقط در دست طبقه ثروتمند نباشد تا سبب محروميت فقيران و پيدايش نظام طبقاتي شود. خداوند به صراحت در آيه 7 سوره حشر درباره هدفمندي يارانه و اموال عمومي و توزيع عادلانه ثروت ملي در راستاي گردش درست و سالم ثروت و حفظ فاصله هاي عميق طبقاتي مي فرمايد: ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل كي لايكون دوله بين الاغنياء منكم و ما اتاكم الرسول فخدوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب؛ آنچه خدا از دارايي ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد، از آن خدا و از آن پيامبر او و متعلق به خويشاوندان نزديك وي و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد، و آنچه را فرستاده او به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را بازداشت، باز ايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است.»
اين كه خداوند در آياتي از جمله 19سوره ذاريات و 25سوره معارج گام از اين اموال عمومي فراتر مي نهد و حقي را در همه اموال براي دو دسته قرار مي دهد كه سائلان و محرومان مي باشند؛ به اين معناست كه هرگونه گردش ثروت در دست شماري اندك از جامعه نادرست است و هركسي موظف است كه درحد امكان و قدرت و ثروت از فاصله طبقاتي بكاهد تا محرومان و نيازمندان به وضعيت مناسبتري دست يابند.
بنابراين؛ افزون بر هدفمندي يارانه ها از سوي دولت، بر يكايك افراد جامعه ايماني است تا با استفاده از ثروت اندك خود براي ايجاد تعادل و كاهش فاصله طبقاتي بكوشند. (همان آيات)
هرگونه دست رد زدن به سينه نيازمندان درخواست كننده نه تنها جايز نيست بلكه گناهي است كه آتش دوزخ و گرفتاري ابدي در آخرت گوشه اي از عواقب آن است (ضحي، آيه 10) چرا كه گرفتار مصيبت هاي دنيوي نيز خواهند شد. خداوند در آيات 42 تا 44 سوره مدثر به وضعيت دوزخيان اشاره مي كند و در بيان علت ورود آنان به دوزخ و سقر جهنم به مواردي چون بي ايماني و نماز نخواندن و ترك اطعام مسكين توجه مي دهد و از زبان دوزخيان گزارش مي كند: «ما به مساكين اطعام نمي كرديم.»
بنابراين، انسان موظف است كه در مقام توزيع عادلانه، از ثروت و مال خود به محرومان و طبقات فرودست و آسيب پذير جامعه كمك كند. اين وظيفه درباره دولت مضاعف مي شود و دولت موظف است تا افزون بر مديريت و نظارت در همه بخش هاي اقتصادي، بخش انفال و ثروت عمومي را به گونه اي توزيع كند كه ثروت و مال تنها در دست طبقات مرفه قرار نگيرد و همگان از ثروت عمومي بهره مند شوند.

برخي اصول نظام اقتصادي اسلام

توزيع قسطي و عدالت كامل زماني تحقق مي يابد كه در همه مراحل گردش اقتصاد و ثروت مورد توجه قرار گيرد. از اين رو دولت موظف است تا از توليد تا مصرف همه گردش مال و نعمت را زير نظر و نظارت دقيق قرار دهد،
چنان كه حضرت يوسف (ع) حتي درباره حفظ بخشي از گندم و محصول براي كشت آينده با حفظ آن در خوشه ها اين عمل نظارتي و مديريتي را اعمال مي كرد.
اصول اقتصادي اسلام به گونه اي سامان يافته كه هرگز ثروت در دست گروهي انباشت نشود تا طبقه مرفهان بي دردي را پديد آورد كه بزرگان فساد و تباهي و موجب عمده نابهنجاري هاي اجتماعي براساس تحليل قرآني هستند.
خداوند در آيه 141 سوره انعام و 31 سوره اعراف و همچنين 26 سوره اسراء و آيات ديگر، مهمترين اصل در حوزه عمل اقتصادي را همانند ديگر حوزه ها، اعتدال برمي شمارد و از هر گونه خروج به سوي دايره افراط و تفريط از جمله اسراف و تبذير برحذر مي دارد.
دومين اصل در نظام اقتصادي اسلامي، اصل تأمين نيازهاي نيازمندان و طبقات آسيب پذير جامعه است. (بقره، آيات 177 و 215 و 273 و همچنين نساء، آيه 8 و انعام، آيه 141) بنابراين همگان به عنوان يك وظيفه عمومي موظف هستند به گونه اي عمل كنند كه نيازهاي طبقات آسيب پذير و محروم جامعه برطرف شود. اين برنامه ريزي مي بايست در دو شكل برنامه ريزي كوتاه مدت يعني اطعام و بلندمدت يعني انفاق و كمك هاي مالي براي ايجاد اشتغال و مانند آن صورت پذيرد. از اين رو گاهي در قرآن از لزوم اطعام سخن به ميان مي آيد و گاه ديگر در مورد لزوم انفاق و حقوق نيازمندان فرمان صادر مي شود. در حقيقت، براي تحقق عدالت و اعتدال در همه عرصه ها از جمله حوزه اقتصادي لازم است تا هر كسي از جمله دولت در دو بخش دادن غذا و ماهي در كوتاه مدت و آموزش ماهيگيري و تجهيز امكانات وارد شود.
البته ناگفته نماند كه اين وظيفه اي بر همگان از جمله دولت و حقي از حقوق طبيعي طبقات نيازمند جامعه است و كسي نمي تواند بر ايشان منت نهد. از اين رو، طبقات اجتماعي مي توانند براي گرفتن حق خويش دولت و جامعه را وادار نمايند تا حقوق ايشان را به شكل عدالت قسطي بپردازد. (حديد، آيه 25)
خداوند در آيه 188 و 279 سوره بقره و نيز 1 و 41 سوره انفال و 7 سوره حشر با امضاي مالكيت عمومي بر آن است تا دولت موظف شود با در اختيار گرفتن ثروت عمومي جامعه، به مديريت صحيح آن بپردازد و همه اقشار به ويژه اقشار مستضعف را تحت پوشش يارانه هاي مستقيم و غير مستقيم نقدي و غير نقدي مانند اطعام قرار دهد. از اين رو، حتي لازم است مراكزي از سوي دولت براي اطعام دو دسته سائلان و محرومان راه اندازي شود و مسكين و فقير بتواند از طعام آن مراكز بهره مند شود. با نگاهي به آيه 53 سوره احزاب مي توان دريافت كه سيره عملي حضرت پيامبر (ص) انداختن سفره براي اطعام نيازمندان بود. مي توان از اين سيره چنين استنباط كرد كه دست كم به عنوان مستحب بر رهبران و دولت اسلامي است تا سفره هاي طعام براي نيازمندان فراهم آورند و ايشان را در حد امكان از اطعام و طعام بهره مند سازند.
از ديگر اصول مهم اقتصادي اسلام، مبارزه با كنز و تكاثر و ثروت اندوزي است. از اين رو اسلام با بستن ماليات هايي چون خمس بر آن شده تا همواره ثروت در گردش باشد. از نظر اسلام خارج كردن هرگونه نقدينگي از جريان گردش اقتصادي و كنز آن، حرام و ممنوع است. (توبه، آيه 34) و براساس آيه 7 سوره حشر، هرگونه عملي كه جريان سالم اقتصادي را مخدوش سازد از جمله كنز و خارج كردن نقدينگي از بازار سرمايه، كار حرام و ممنوع است؛ زيرا اين عمل موجب مي شود تا فقر در ميان اقشار اجتماعي افزايش يافته و ثروت در دست گروهي انباشته شود.

كنترل اقتصادي در سيره علي (ع)

با نگاهي به سيره اهل بيت (ع) از جمله اميرمؤمنان علي (ع) كه حتي بر جانوراني چون اسب ضريبه و ماليات و عشريه بست مي توان دريافت كه در شرايط نامتعادل اقتصادي لازم است تا دولت براي اعتدال در بازار
اقتصاد و سرمايه به گونه اي عمل كند كه فاصله هاي طبقاتي كاهش يابد و ثروت از دست طبقه اي خاص خارج شود و در همه جامعه به شكل متعادل جريان يابد.
اميرمؤمنان (ع) براساس آموزه هاي قرآني بر همه بخش ها و ابعاد گردش اقتصادي در جامعه، نظارت مستقيم و غير مستقيم را اعمال مي كرد تا توزيع و گردش سالم اقتصادي جريان داشته باشد. آن حضرت به هر دو شيوه نظارت مستقيم و غير مستقيم عمل مي كرد و در مقر و مركز حكومت، پي درپي به خريد و فروش ها و معاملات و فعاليت هاي اقتصادي نظارت حضوري داشت تا مانع فشار بر مردم و رنج و سختي آنان شود و نگذارد تورم و گراني شديد و نرخ گذاري هاي بي ضابطه و متناسب با نفع طلبي گروه هاي سرمايه دار، گلوي مردم را بفشرد و راه تنفس آنان را تنگ و گذران لحظات حيات را تلخ و فقر را براي آنان همچون مرگ، هراسناك و دردناك سازد.
حضرت اميرمؤمنان علي (ع) براي اعمال قوانين و اجراي درست آن و نيز نظارت و مديريت بر گردش سرمايه و كالا و خدمات، در بازارهاي كوفه مي گشت و ضمن ارائه رهنمودها و توصيه ها به كاسبان و بازاريان، نسبت به اجراي قوانين، نظارت مستقيم مي كرد. در روايات مي توان بسياري از داستان ها در اين باره را يافت كه به صراحت بر شيوه نظارتي و مديريت دولت اسلامي بر گردش سرمايه و كالا و خدمات در همه مراحل توجه مي دهد و آن را سيره و سنت دولت اسلامي مي داند.
فقرزدايي و رفع تنگناهاي معيشتي مردم و مبارزه با تورم و رشد سرسام آور نرخ كالاهاي مورد نياز جامعه با سخنراني و موعظه و نصيحت امكان پذير نمي باشد؛ چرا كه بايد مانند حضرت علي (ع) هم سخن گفت و اندرز و هشدار داد و هم اقدام عملي كرد و بر نرخ ها و قيمت ها نظارت كرد و خلافكاران را مجازات نمود و به اين مسئوليت مهم چه در مراكز و سازمان هاي «دولتي» و چه در «جامعه و بازار مسلمين» پايبند و عامل گرديد.
قرآن گزارش مي كند كه حضرت يوسف (ع) از توليد تا توزيع و تا مصرف كالا بر همه امور نظارت و اعمال مديريت مي كرد و گاه به سبب مسايل و بحران هاي مقطعي حتي در جزئيات اجراي قوانين و اعمال مديريت خود حضور مستقيم داشت. (يوسف آيات 46 تا 49 و نيز 59 و 60 و آيات ديگر)
حضرت شعيب (ع) به عنوان رهبر قوم و جامعه خويش در بازارها مي گشت و به تبيين شيوه هاي درست و مناسب مبادله كالا مي پرداخت و ضمن آموزش، بر اعمال و اجراي آن نظارت و مديريت مي كرد كه همين مسئله موجب تنش و اختلاف وي با سرمايه داران و گرانفروشان و كم فروشان كالا شد و حتي او را تهديد به بيرون كردن از شهر و كشور و يا قتل وي كردند. (هود آيات 84 تا 88 و آيات ديگر)
از آن چه گفته شد به آساني به دست مي آيد كه هدفمندي يارانه ها و خدمات و كمك هاي نقدي و غير نقدي از وظايف دولت است و ملت و امت اسلامي نيز مي بايست در تحقق و اجراي آن به عنوان يك وظيفه ديني كمك كنند تا اهداف اين طرح به درستي تحقق يابد و زمينه براي شكوفايي تمدني اسلام در عصر حاضر فراهم آيد و بستر مناسب براي جهاني سازي عدالت با ظهور حضرت مهدي (عج) مهيا گردد.
?? ?? ?? ??

شنبه 1 مهر 1391  10:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها