0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زواياى تاريخى آيات قرآنى

زواياى تاريخى آيات قرآنى

مهران اسماعيلى*

امروزه علم تاريخ، علم مطالعه جوامع گذشته، سير تحويل و تعامل بخش‏ها و عناصر آن با همديگر و با ديگر جوامع است. اين نوشتار بر آن است براساس چنين تعريفى از علم تاريخ نشان دهد برخى زواياى مفاهيم قرآنى تنها با به كارگيرى مطالعات تاريخى، به دست مى‏آيد و در اين زمينه، جايگزينى هم براى مطالعات تاريخى نمى‏توان يافت.
قرآن، كتاب مقدس مسلمانان زمانى كه نازل مى‏شد، تأثيرى عميق بر مخاطبان خود مى‏نهاد؛ درونشان را متحول مى‏ساخت؛ شوق را در آنان مى‏آفريد؛ گاه گريانشان مى‏كرد، گاه هراسان و گاه خرسند. قرآن سخنان خداوند با مردمانى بود كه بسيارى از ايشان به عنوان مقرّب (داراى رابطه نزديك با خداوند) شناخته شدند و چه احساسى داشتند مردمان آن زمانى كه به زبان خود، به تمام اشارات آن توجه داشتند. به عنوان نمونه بسيارى از جوانان انصارى به عنوان «قارى» شناخته شدند1 و اين امر حاكى از انس آنان با سخنان خداوند بود؛ اما قرآن چه تعاملى با آنها داشت كه اين‏گونه بدان دل بسته بودند؟ آيا مردمان اين زمانه نيز هر آنچه مردمان آن عهد، از قرآن مى‏فهميدند، دريافت مى‏كنند؟ چه موانعى براى چنين تعاملى وجود دارد و براى رفع آن بايد به دنبال چه راهكارهايى بود؟ آيا استفاده از فرهنگ لغت براى فهم واژگان قرآن كافى است؟ دانستن كلياتى از تاريخ پيامبر چطور؟
پيش از پاسخ به چنين پرسش‏هايى، نخست بايد پذيرفت كه جوامع بشرى در مسير تاريخى خود متحول و متغيير مى‏شوند و لزوماً همچون طبيعيات، منطقِ تكرار بر آن حاكم نيست. از اين‏رو انسان و حوزه‏هاى انسانى دائماً در معرض تغيير است و همين امر حاكى از ضرورت ارسال رسل بود. توجه به اين نكته، كمك مى‏كند كه در برداشت‏هاى اوليه از قرآن، از باور يقينى فاصله گرفته، احتمال نرسيدن به مفهوم تاريخى آيه را، در برداشت‏هاى محتمل بگذاريم. بنابراين بايد در پى علومِ كمكى بود. در اين صورت، تاريخ اسلام به عنوان يك دانش، نقش محورى در مطالعات قرآنى خواهد داشت و شايد بتوان گفت بدون مطالعات تاريخى نمى‏توان به مفهوم بسيارى آيات دست يافت.
ظهور خارجى قرآن در طول 23 سال تحقق يافت و از اين دوره بود كه دسترسى به آن براى مسلمانان ممكن گرديد. تمامى آيات قرآن خطاب به مردمان آن عصر، به‏ويژه ساكنان مكه و مدينه نازل گرديد و از همين رو آيات قرآن را به مدنى و مكى تقسيم كرده‏اند. بدين رو آياتِ ناظر به شرايط زمانه قرآن، حاوى بسيارى از ناگفته‏ها است كه به دليل آنچه حجاب عصر خوانده مى‏شود، ناشناخته مى‏ماند. با دانش تاريخ و رويكرد تاريخى نه تنها مى‏توان به دوره‏هاى گذشته بازگشت، بلكه مى‏توان در آن دوره زيست، و البته هر پژوهشگرى به قدر دانسته‏هاى خود از تاريخ جوامع بشرى هر دوره، مى‏تواند در آن عصر زندگى كند و به فهم و شناخت نزديك‏تر از پديده‏هاى آن دست يابد.
از طرف ديگر در جوامع بشرى افراد با يكديگر در تعامل‏اند، نهادها و سازمان‏ها شكل مى‏گيرند و روابط اجتماعى ايجاد مى‏شود. اين روابط و نقش‏ها را مى‏توان با رويكردهاى سياسى، نظامى، فرهنگى، اقتصادى، علمى و... مطالعه كرد. اما وقتى جامعه در حوزه زمان قرار گيرد و به گذشته تبديل شود، مسئله به گونه‏اى ديگر خواهد بود. به آنچه در زمان «الف» جامعه گفته مى‏شود، در زمان «ب» تاريخ مى‏گويند و از اين‏رو در زمان «الف» جامعه‏شناسى به مطالعه آن مى‏پردازد و در زمان «ب» علم تاريخ. به عبارت ديگر تاريخ همان جامعه‏اى است كه زمانش سپرى شده است؛ با تمام ابعاد حيات و تحولش. در نتيجه تنها متد مطالعه آن علم، تاريخ و دانش‏هاى مرتبط با آن است. تمام جوانب و مسائل يك جامعه تاريخى، اعم از شخصيت‏ها، نهادها، علوم، ارزش‏ها، وضعيت سياسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى آن به مدد علم تاريخ بررسى مى‏شود. بر همين اساس شناخت جامعه‏اى كه قرآن، ميراث آن دوره است، مقدمه شناخت زوايايى از قرآن خواهد بود و به نظر نگارنده عمده آيات قرآنى، زواياى تاريخى كشف ناشده‏اى دارند كه در ادامه به چند نمونه آن اشاره خواهد شد.
اين تصور كه مردمان عرب آن دوره، همگى چنين يا چنان بوده‏اند، از همان تصورات كلى و يقينى است كه هيچگاه در صحت آن ترديدى نشده و در نتيجه براى كشف جزئيات بيشتر تلاشى صورت نگرفته است. امروزه شناسايى تمدن‏هاى عرب شبه جزيره پيش از اسلام، در كانون توجه محققان بسيارى قرار گرفته است و كشفيات باستان‏شناسانه آثار و رمزگشايى از خطوط باستانى هم به نتايج قابل توجهى دست‏يافته‏اند. علاوه بر اين منابع و متون اسلامى ـ به‏ويژه متون روايى غيرتفسيرى‏ـ اطلاعات قابل استفاده‏اى از آن دوره وجود دارد كه كمتر گردآورى شده و در تحليل‏هاى تاريخى به كار رفته‏اند. همگى اين داده‏ها عناصر اوليه بازسازى تاريخى جوامع گذشته را فراهم مى‏كنند. شناخت چنين جوامع و تمدن‏هايى در مسير تحول بشرى به منزله شناسايى و درك حلقه‏هاى زنجيره تحولات بشرى‏اند.
چنانچه قرآن‏پژوه با آداب، رسوم، عقايد، مناسك، آئين‏هاى مردم شبه‏جزيره عصر جاهلى آشنا باشد، مى‏تواند تشخيص دهد خطاب قرآن متوجه كيست، جهتش كدام است و هدف چه بوده است؛ در غير اين صورت مخاطب را عامه مردمان آن دوره مى‏شمارد و در تحليل خود بسيارى از عناصر را از دست مى‏دهد و گاه با غلتيدن در تفسير موضوعى، از بستر و فضاى تاريخى و در نتيجه معانى آيه فاصله مى‏گيرد.
پژوهشگر قرآنى، جامعه عرب پيش از اسلام را صرفاً با كلياتى مى‏شناسد؛ با شاخصه‏هايى چون كافر، بت‏پرست، منحط، ... . در واقع او چنين داده‏هايى را عمدتاً از خود آيات مى‏گيرد و گاه از رواياتى كه در تفاسير آمده‏اند و از اين رو در معرفت خود به آن عصر دچار دور مى‏شود و از آنجا كه جامعه عرب صدر اسلام را با تكيه بر متن قرآن مى‏شناسد، در توجه به اشارات مخفى قرآن كه با روش‏هاى تاريخى مى‏توانند ظاهر شوند، ناكام مى‏ماند. اينكه مردم مكه و مدينه چه خاستگاهى دارند، از چه زمانى در آن مناطق مستقر شده‏اند، از چه پشتوانه‏هاى فرهنگى و تمدنى برخوردارند، نوع اقتصادشان چگونه بوده، جزو جوامع شهرى قرار مى‏گيرند يا روستايى يا عشايرى و اينكه از چه طبقاتى تشكيل مى‏شده‏اند، چه آداب و رسومى داشته‏اند و از علوم و هنر چه بهره‏اى داشته‏اند، براى پژوهشگر راهگشا است.
ابتدايى‏ترين، پيش‏فرض تاريخى از آن دوره آن است كه جامعه مكه و جامعه مدينه، تفاوت‏هاى قابل توجهى داشته‏اند كه بخشى از آن به تاريخ هر يك از اين جوامع ارتباط دارد. اهالى مدينه از فرهنگى برخوردار بودند كه ريشه در تمدن كهن و نسبتاً پيشرفته آنان داشت، و در واقع از يمن به مدينه مهاجرت كرده بودند؛ در حالى‏كه مردمان مكه از بوميان حجاز شمرده مى‏شدند كه عمده بستگانشان به نام «كنانه» در بيابان‏هاى حجاز جزو عشاير بودند. از اين‏رو مدينه و مكه از نظر فرهنگى تفاوت اساسى دارند؛ لذا در بررسى آيات مكى و مدنى به اين نكته نيز بايد توجه داشت.
نكته ديگرى كه مى‏تواند پيش‏فرض مطالعات تاريخى قرآن قرار گيرد، توجه به جامعه‏شناسى تاريخى مردم اين منطقه است. مردم مكه اقتصادى دارند كه مبتنى بر دامدارى بازرگانى يا خدمات بازرگانى است؛ در حالى كه در مدينه اقتصاد عمدتاً بر محور كشاورزى است و دامدارى و بازرگانى در مرحله دوم و سوم قرار مى‏گيرد و اين مسئله بر جوانب ديگر حيات آنان تأثير مى‏نهد. شناخت اين تفاوت‏ها چگونه در قرآن‏پژوهى مفيد مى‏افتد؟
نيز مى‏توان به عامل مذهب در مدينه اشاره كرد. از آنچه در معابد تمدن باستانى يمن يافت شده، نشانى از نام «الله» نيست و آنان چون ديگر ملل، رب‏النوع‏هاى خاصى داشتند. اوس و خزرج و نيز قبيله خزاعه از قبايلى بودند كه موطنشان يمن بود.2 آنان همگى بت منات را مى‏پرستيدند.3 منات براى آنان رب النوع قضا و قدر و بركت بود. از اين‏رو آن را در كنار دريا نصب كرده بودند و براى باران‏خواهى نيز نزد آنها مى‏رفتند.4 آنان به بسيارى از بت‏هاى ديگر هيچ‏گونه باورى نداشتند؛ اما تحت تأثير آيين ابراهيم (پس از مهاجرت به يثرب) حج به جا مى‏آوردند؛ اما چون بر سر صفا و مروه بت‏هايى نصب شده بود، هيچ‏گاه سعى را به جا نمى‏آوردند؛ زيرا انجام سعى را، اداى احترام به بت‏هاى نصب شده روى صفا و مروه مى‏شمردند.5
پس از آنكه پيامبر به يثرب هجرت كرد، همچنان بسيارى از اهالى مسلمان شده يثرب به حج مى‏رفتند. آيه 158 سوره بقره (إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَ‏آئرِ اللَّهِ... ) در همين فضا نازل شده است تا آنان را مجاب سازد زمانى كه هنوز مكه فتح نشده و در دست مكيان مشرك است، هرگاه خواستند به حج بروند، براى تكميل مناسك خود سعى را انجام دهند؛ هر چند روى آن تپه بتى نصب شده باشد. بدون نگاه تاريخى به مسئله اين پرسش پيش مى‏آيد كه ضرورت طرح بحث صفا و مروه چيست؟ آيا اين امر ويژگى و مزيتى بر ديگر مناسك حج داشته است؟
نكته قابل توجه كه از پرستش منات در ميان مردم يثرب به دست مى‏آيد، آن است كه احتمالاً آنان نسبت به مردم مكه از شرك فاصله بيشترى داشته‏اند. اگر چنين امرى صحت داشته باشد، بازخوانى مفهوم شرك در قرآن، با توجه به اين مسئله مى‏تواند نتايج جديدى را به همراه داشته باشد.
نمونه ءدومى كه در صدد طرح آنيم باز به باورهاى اوس و خزرج، ساكنان مدينه باز مى‏گردد. بخشى ديگر از اهل يثرب بنا به باورهاى خود زمانى كه براى اداى فريضه حج مى‏خواستند از مدينه به مكه بروند، پس از آنكه احرام بستند، نبايد زير سايه روند. از اين‏رو اگر پيش از حركت خود مى‏خواستند سرى به خانه خود بزنند، براى آنكه از زيرِ سردرِ خانه وارد نشود، از پشت بام يا روى ديوارها وارد خانه مى‏شدند و در اين فضا آيه 189 سوره بقره نازل شد و از آنان خواسته شد از در وارد خانه شوند. با توجه به اينكه چنين باورها و عقايدى صرفاً به مردم يمنى‏تبار اوس و خزرج و خزاعه نسبت داده شده است، از اين رو مخاطب چنين آياتى صرفاً ايشانند و نه عموم مردمان جاهلى.
در مقابل آياتى وجود دارد كه صرفاً به برخى عناصر فرهنگى و تاريخى اقوامى اشاره مى‏كند كه عمدتاً اهل مكه‏اند. به عنوان نمونه در منابع روايى، اشاراتى به اين نكته وجود دارد كه نظام خانواده در مكه نظامى پدرسالارانه بود؛ اما اين نهاد در يثرب وضعيت متفاوتى داشت. از اين‏رو جايگاه زنان مدينه در خانواده با وضعيت زنان مكه در خانواده‏هايشان تفاوت مى‏كرد. آيه زدن زنان (نساء، آيه 34) در مدينه نازل شد؛ اما مخاطب اين آيه مردان مهاجر بودند، نه انصار. در واقع دستور خداوند به زدن زنان نوعى سياست تربيتى است كه خداوند براى تغيير رفتار مردان قريشى در مدينه، در نظر گرفته است و ناظر به همان دوره است.6
شناخت ساختار سياسى ـ اجتماعى شهرها نيز مى‏تواند بسيار مفيد باشد. آيا اوس و خزرج را تنها به همان جنگ‏هاى دايمى مى‏توان شناخت؟ آيا توجه داريم كه درباره شخصيت‏هاى موءثر در زندگانى پيامبر كه منشأ نزول بسيارى از آيات شدند بايد به انتساب قبيله‏اى آنها توجه داشت؟ آيا مى‏توان پذيرفت كه يثرب از ويژگى‏هاى شهر برخوردار بوده است؟ آيا نظام ادارى، قضايى، امنيتى و رفاهى متمركز شهرى در آن وجود داشته است يا خير؟ آيا مردم بدان معنا كه امروزه ما مى‏فهميم، شهروند بوده‏اند؟ درباره مكه نيز مى‏توان چنين پرسش‏هايى را طرح كرد كه نشان مى‏دهد با ترديد در دانسته‏هاى پيشينى، مى‏توان درپى كشف جزئيات بيشترى بود؛ جزئياتى كه با روش‏هاى تاريخى و متن شناختى به دست مى‏آيند.
شناخت جزئيات قبايل در مكه و مدينه(قبيله‏شناسى) مفهوم بسيارى از آيات را روشن‏تر خواهد كرد. به عنوان نمونه نبايد تصور كرد كه در يثرب تنها دو قبيله بت‏پرست (اوس و خزرج) و سه قبيله يهودى (بنى‏قريظه و بنى‏نضير و بنى‏قينقاع) حضور داشتند. اوس و خزرج به قدرى بزرگ شده بودند كه خود به قبايل متعددى تبديل شده بودند. از اين رو يثرب را بايد با تيره‏هاى متعدد خزرجى و اوسى تصور كرد كه از نظر سياسى ـ اجتماعى، مستقل عمل مى‏كردند. بخشى از تيره‏هاى اوسى تا پنج سال پس از حضور پيامبر در مدينه همچنان بت مى‏پرستيدند و با قبايل يهودى بنى‏نضير و بنى‏قريظه هم‏پيمان بودند.7 و آنها پس از تبعيد بنى‏نضير، نبرد خندق و سركوب بنى‏قريظه مسلمان شدند و از آن‏رو كه بسيارى‏شان با حكومت پيامبر مخالف بودند، منافق خوانده شدند.8
بازخوانى مفهوم منافق در آيات مدنى با توجه به بازسازى فضاى تاريخى آن، بسيار به فهم مخاطبان اين آيات، فضاى آن لحظه و تأثيرات نزول وحى كمك مى‏كند. توجه به اين نكته ضرورى است كه انگيزه‏هاى هر يك از دسته‏ها در مخالفت باطنى با پيامبر تفاوت دارد و نمى‏توان با تفسير موضوعى آيات نفاق به زواياى مفاهيم اين آيات رسيد. برخى منافقان، قريشى بودند، برخى اوسى و برخى خزرجى. انگيزه‏ها، دلايل، محدوده زمانى فعاليت هر يك از اين گروه‏ها ممتاز از گروه‏هاى ديگر است. از اين‏رو شناسايى تاريخى گروه‏هاى نفاق، فهم صحيح آيات را ممكن‏تر مى‏سازد. منافقانى كه در سوره بقره مورد خطاب الهى قرار دارند با منافقان سوره توبه يكى نيستند و اساساً شرايط يكسان نيز ندارند. درباره سوره منافقون هم مسئله همين گونه است.
درباره مفهوم كفر در آيات مدنى نيز مى‏توان به نكاتى اشاره كرد. به عنوان مثال مى‏توان متوجه شد كه اگر در آيه 75 سوره مائده از واژه كافر در كنار يهوديان اشاره شده، به چه دليل اين امر اتفاق افتاده است. واژه كافر در اين آيه اشاره به تيره‏هاى اوسى دارد كه با يهوديان يثرب هم‏پيمان بودند و در كنار مسلمانان در آنجا زندگى مى‏كردند. از اين‏رو نمى‏توان تمام يهوديان يثرب را مشمول آيه دانست؛ چرا كه بسيارى از يهوديان از حاميان پيامبر يا جزو گروه بى‏طرف باقى ماندند و برخى‏شان نيز در ركاب او شهيد شدند.9 همچنين نمى‏توان همه منسوبان به اوس و خزرج را كه بعدها انصار ناميده شدند، ستود.
با دانستن جزئيات ارتباطات اجتماعى و فرهنگى يثرب در آغاز حضور پيامبر در آنجا، مثلث يهود، كفار و مسلمانان و روابط متقابل آنان با هم، بيش از نيمى از آيات سوره بقره رمزگشايى مى‏شود و شايد با شناخت بهتر آيات اين سوره دانست چرا پيامبر هنگامى كه انصار در جنگ حنين همراه با ديگر مسلمانان پا به فرار نهادند، آنان را با عبارت «يا اصحاب سورة البقرة» فرا خواند.10
در بسيارى از آيات گزارش‏هاى تاريخى مفسران ناكافى است. از اين رو پژوهشگران اين دوره را به بيش از آنچه مفسران دوره‏هاى پيشين دريافته‏اند رهنمون نمى‏كند. علاوه بر اينكه گاه پژوهشگر در ميان داده‏هاى متفاوت ابن عباس، قتاده، سدّى، مجاهد، حسن بصرى و... متحير مى‏ماند؛ در حالى‏كه واقعيت تاريخى با مطالعات تاريخى در دسترس است.
البته آسيب‏شناسى منابع تفسيرى به همين قدر نيز محدود نمى‏شود؛ بلكه عموم راويان روايات تفسيرى فاقد نگاهى تاريخى به مسائل بوده‏اند و صرفاً پس از اطمينان از سند حديث، از آن بهره مى‏برده‏اند. حتى طبرى هنگامى كه تفسير مى‏كند از اطلاعات تاريخى خود كمتر استفاده مى‏كند. تفصيل آن در اين مقال نمى‏گنجد.
علاوه بر مطالعات تاريخى بسيارى از دانش‏هاى تاريخ مى‏توانند به مدد مطالعات قرآنى بيايد. باستان‏شناسى كتيبه‏شناسى، زبان‏هاى باستانى و... همگى علومى هستند كه مى‏توانند در خدمت قرآن‏پژوهى قرار گيرند؛ به‏ويژه در شناخت گزارش‏هاى قرآنى از اقوام و ملل گذشته كارايى فراوان دارند.
بحث از زبان‏هاى رايج در دوره نزول آيات و كاربرد واژگان و دامنه معانى آنها به مباحث زبان‏شناسى تاريخى باز مى‏گردد. اينكه چرا خداوند در سخنان خود از واژگان جوامع و قبايل متعددى بهره برده است، بى‏نياز از مباحث زبان‏شناسانه و تحليل‏هاى تاريخى نيست. به عنوان نمونه در آيات سوره حشر زمانى كه خداوند به درخت خرما مى‏خواهد اشاره كند، از كلمه «لينة» استفاده مى‏كند كه مختص قبايل اوسى است.11 چرا واژه‏اى كه كاربرد گسترده‏ترى دارد به كار نرفته است و اين نوع كاربرد حاكى از چه مسايلى است؟
در همين سوره كه بنا به روايت ابن عباس نام ديگر آن سوره بنى‏نضير است و درباره پيكار يهوديان بنى‏نضير با پيامبر نازل شده است، به حصن يا قلعه اشاره شده است. آيا داده‏هاى باستان‏شناسانه چنين مدعايى را اثبات مى‏كند؟ آيا در مدينه قلعه‏هاى متعدد وجود داشته؟ «قُرَى محصنه» در اين سوره به چه معنا است؟ به معناى برج و بارو و ديوارهايى است كه گرد روستايى كشيده شده است؟ آن روستاهاى مستحكم، كجا و به چه نام بوده‏اند و اكنون چه نشانى از آنها باقى مانده است؟
علاوه بر گزارش‏هاى قرآنى از جامعه صدر اسلام، برخى داستان‏هاى انبياء نيز هنوز در پرده ابهام قرار دارند. به هر حال هر جامعه‏اى در زمان و مكان مشخص زندگى كرده‏اند؛ وگرنه مورخان حكايات فاقد زمان و مكان را افسانه مى‏خوانند. اما قصص قرآنى گزارش‏هاى حقيقى از جوامع پيشن‏اند؛ جوامعى كه وجود داشته‏اند و غالب آنچه درباره برخى از آنان كشف شده، گزارش‏هاى قرآنى را تأييد مى‏كنند. به نظر مى‏رسد بيش از مطالعه و نقد روايت‏هاى تفسيرى در اين زمينه كه گاه از آن به اسرائيليات ياد مى‏شود، پژوهشگران قرآنى بايد به تأليفات و نتايج كاوش‏هاى باستان‏شناسانه توجه كنند. يكى از منابعى كه در اين زمينه مى‏توان معرفى كرد اثر دكتر محمد بيومى مهران است12 كه به تازگى با عنوانى متفاوت به زبان فارسى برگردانده شده است.13

پى‏نوشت‏ها:

* دانش آموخته حوزه علميه و دانشجوى دكتراى تاريخ اسلام دانشگاه تربيت مدرس.
1. ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 1، ص 52.
2. كلبى، جمهرة انساب العرب، ج 2، ص 269؛ همو، نسب معد و اليمن الكبير، ج 2، ص 7.
3. همو، الاصنام، ص 6؛ المحبر، ص 316 ؛ أرزقى، تاريخ مكه، ج 1، ص 125.
4. ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 2، ص 147 ؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 56 ؛ المفصل‏فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 250.
5. أرزقى، تاريخ مكه، ج 1، ص 213.
6. براى توضيحات بيشتر ر. ك: مهران اسماعيلى، زن از نگاه خليفه دوم، پايان‏نامه كارشناسى تاريخ موءسسه آموزش عالى باقرالعلوم، 1379.
7. طبقات الكبرى، ج 3، ص 18 و نيز ج 4، ص 383 ؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 22، ص 83.
8. سيره ابن هشام، ج2، ص 347؛ تاريخ طبرى ج3 ص 90.
9. طبقات الكبرى، ج 1، ص 501؛ ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 173 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 209؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 362.
10. شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 132؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 63؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 151 و نيز ج 4، ص 19.
11. الاتقان، ج 1 ص 390.
12. دراسات تاريخية فى القرآن الكريم، 5 مج، بيروت، دار النهضة، 1988.
13. بررسى تاريخى قصص قرآن، ترجمه محمد راستگو و مسعود انصارى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1383.
شنبه 1 مهر 1391  12:21 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن، تاريخ نيست، اما حكمت تاريخ را دارد

قرآن، تاريخ نيست، اما حكمت تاريخ را دارد

لعيا درفشه

ذكر سرگذشت انبيا و اقوام و ملل مختلف در قرآن ازجمله موضوعاتي است كه به نحو جدي در اين كتاب آسمانياز آن سخن رفته است و شايد اختصاص حجم قابل توجهياز آيات قرآن به اين موضوع، نشانگر اهميت و هدفدار بودنقصص قرآني است. از سوي ديگر مباحث مطرح شده درحوزه فلسفه نظري تاريخ در قرون اخير، پرسشهايياساسي را فراروي انسان نهاده است نظير اين كه آيا تاريخهدف و غايتي مشخص دارد؟ نحوه و مسير حركت تاريخچگونه است؟ جريانهاي غالب در تاريخ كداماند و.... گرچهواژه تاريخ در قرآن بهكار نرفته و از سرگذشت اقوام و انبيا باواژه قصص ياد شده است اما با قدري تعمق در قصصقرآن- چنانكه در اين گفتوگو نيز از نظر خواهد گذشت- درنهايت به مفاهيمي دست مييابيم كه امروزه از آنها به عنوانحكمتهاي تاريخي ياد ميشود و قرآن، اين معجزه الهي باترسيم اين حكمتها در قالب قصص، نور روشنيبخش وهدايتگر خود را فراروي انسان ميتاباند و به پرسشهاياو پاسخي جامع و كامل ميدهد.
دكتر غلامرضا اعواني متولد 1321 در سمنان است. ويعلاوه بر تدريس فلسفه در دانشگاه شهيد بهشتي، رياستانجمن حكمت و فلسفه را از سال 1364 تا امروز عهدهداربوده است و همچنين مطالعه، تحقيق و تدريس (برگزاريكلاسهاي تفسير) در زمينه موضوعات قرآني هموارهبخشي از اشتغالات او بوده است. آنچه پيشرو داريدحاصل گفتوگويي است با دكتر اعواني درباره نگرش قرآنبه فلسفه تاريخ.

با توجه به اين كه واژه تاريخ در قرآن به كار نرفته و ازسرگذشت اقوام و انبيا با عنوان قصص ياد شده استبفرماييد فرق اين دو يعني قصص و تاريخ در چيست و آيااساساً ميتوان تعريفي واحد از اين دو ارائه داد؟
همانطور كه اشاره كرديد لفظ تاريخ در قرآن به كار نرفته وعدهاي خواستهاند بر اين نكته تأكيد كنند كه لفظ تاريخ حتيريشه عربي ندارد و بر آن بودند كه واژه ارخ يا ارّخ را به يك ريشهيوناني به معناي آرخه و از آرخه به معناي مبدأ و پيدايش يكچيز برگردانند و به اعتبار اين كه تاريخ سعي ميكند وقايعي را كهاز گذشته تا حال اتفاق افتاده بيان كند، آن را علم تاريخ گفتهاند.حالا خود اين مسأله كه آيا تاريخ ريشه عربي دارد يا نه، مسألهديگري است اما در متون گذشته يعني قبل از اسلام ظاهراً بحثتاريخ وجود نداشته است و تاريخنگاري حتي در بعد از اسلام ودر دوران عرب جاهلي هم وجود نداشته و ما هيچ كتاب تاريخياز آن دوران نداريم و همان سيره حضرت رسول(ص)، زندگانيو مغازي او اولين نمونههاي تاريخنگاري در اسلام است وبعدها مورخان بسيار بزرگي نظير مسعودي، طبري، يعقوبي و...پيدا شدند كه تاريخنگاري را به اوج اعتلاي خود رساندند وكتابهاي بسيار مهمي در اين زمينه نوشته شد. حال بايد ببينيملفظ قصه از نظر عربي چه معنايي دارد: قصِّ يا يقُصُّ به معناياثر و ردپاي چيزي را دنبال كردن است مثلاً شما در بيابان جايپاي كسي يا چيزي را ميبينيد و آن را دنبال ميكنيد تا به آناصل برسيد، اين را در عربي قصِّ ميگويند و تاريخ هم درحقيقت همين است يعني پيگيري حوادث و وقايعي كه درگذشته اتفاق افتاده اما خود آن حوادث الان موجود نيست و آثارآنها وجود دارد و مورخ سعي ميكند كه اين آثار را تا جايي كهممكن است دنبال كند و حقايق را همانطور كه بوده است درذهن خود بازسازي كند. لفظ يوناني ايستوريا كه كلمه هيستورييا هيستوار در زبانهاي اروپايي از آن مشتق شده است در واقعدقيقاً همين معنا را دارد. هيستوري به معناي ردپا و اثر چيزياست بنابراين لفظ ايستوريا هم به معناي لغوي و اشتقاقي كلمهدر زبان يوناني به معناي پيگيري و دنبال كردن اثر و نشانه چيزيدر گذشته است و به اين ترتيب لفظ ايستوريا در يوناني با لفظقصه در عربي مطابقت دارد يعني يك معنا را افاده ميكندبنابراين ما نبايد قصه را به معناي عرفي كلمه بگيريم زيرا چنانكه ميدانيد كلمه قصه يك معناي عرفي دارد كه در معناي عرفي،نقل داستان را افاده ميكند اما قصه در اصل لغت به اين معنانيست و معناي داستان صرف را ندارد و به معناي پيگيري كردنحوادث و وقايعي است كه در گذشته اتفاق افتاده و قصه به اينمعنا همان تاريخ است. علاوه بر اين قصه در قرآن معناي ديگريهم دارد. ما وقتي لفظ قصه را ميشنويم فوراً آن را به يك معنايعرفي تأويل و تفسير ميكنيم و اين درست نيست. بايد ببينيم كهاصل وضع لغت چيست و قرآن از آن لفظ، چه مفهومي را ارادهكرده است، آيا معناي داستان را اراده كرده؟ ممكن است به شكلداستان باشد اما داستان نيست بلكه حوادثي است كه در گذشتهاتفاق افتاده و قرآن آنها را دنبال و سپس براي ما نقل كرده است.اما باز قصه در قرآن يك معناي بسيار عميق و دقيق ديگري همدارد و آن اين است كه: داستانهايي را به عنوان نمونه براي ماذكر ميكند كه مراد از نقل اين داستانها، رسيدن به حقايق،اصول و مبادي است كه در پس اين داستانهاست و ما بايد از آنعبرت بگيريم و براي ما نوعي بيداري، آگاهي و تنبه حاصلشود و از اين رهگذر، اصول و مبادي كه در سرنوشت تاريخيانسان تأثير دارد را نتيجه بگيريم. قرآن سرگذشت پيامبران، اقوامو مللي را كه ظلم كردند و نسبت به خداوند ياغي و طاغي بودندبه عنوان مثال ذكر ميكند و مثال قرآني به اين معناست: مثاليعني تمثل يك اصل و يك قاعده و يك قانون كلي كه در وجوديا در تاريخ جريان دارد و اين مثال در واقع، تمثل آن حقيقت ياآن قانون كلي است و براي ما اين مثال را ذكر ميكند تا از آنعبرت بگيريم يعني از اين مثال عبور كنيم و به آن اصل و قاعدهكلي كه مراد از ذكر داستان دريافت آن است، برسيم، در قرآندرباره خود اين موضوع يعني داستان و مثال آياتي وجود دارد،قرآن ميفرمايد: «و تلك الامثال نضربها للناس و مايعقلهاالاالعلمون» يعني ما اين مثالها را در قرآن براي تو ذكر ميكنيم واين مثالها را تعقل نميكنند مگر عالمان. بنابراين ذكر مثال يكچيز است و تعقل مثال چيز ديگري است و تعقل اين داستانهاكار علماست كه به آن حقايقي كه مراد حق از ذكر اين مثال ياداستان بوده است، برسند. بنابراين خداوند از وقايع گذشته از هرنمونه براي ما مثل زده و ميخواهد از اين نمونه، به آن حكمتو حقيقت كه حكمت تاريخ است برسيم. ممكن است انسان،تاريخ را به عنوان يك قصه، داستان و يا حديث بخواند اماتأويل آن را نداند، به علم آن نرسد و به حقيقت و حكمت آندست نيابد. تاريخ و سرگذشت انسان و حقيقت انساني مبتني برحقايق وجودي و مبتني بر حكمت تامه الهي است كه قرآنچنان كه اشاره كردم از هر نمونهاي كه بايد از آن حكمت آموختبراي ما مثل زده است البته به صورت بسيار موجز، چون قصدكتاب الهي اين نيست كه به ما تاريخ بياموزد، كتاب قرآن كتابتاريخ نيست اما حكمت تاريخ را به تمام معني دربر دارد و اينرا در آياتي بيان كرده تا ما با توجه به آن به حقايقي بسيار مهمبرسيم كه به هيچ وجه عرضي تلقي نميشود يعني در ذاتوجود انسان و زندگي او و سرنوشت و حوالت تاريخي او قراردارد و جزء بسيار مهمي از زندگي انسان است و توجه به آن درواقع تضمين كننده سعادت انسان بهشمار ميرود.
به اين ترتيب آيا ميتوان معنايي واحد از قصص و تاريخبه مفهوم متعارف و امروزي آن اراده كرد؟
همانطور كه گفتم قرآن يك كتاب تاريخ نيست اما حكمتتاريخ را دارد و فلسفه تاريخ امروز بسيار بسيار مورد توجهمورخان است و آنها در نهايت، بحثي را درباره فلسفه نظريتاريخ مطرح ميكنند. قرآن آنچه را كه از آن بتوان به حكمت الهيتاريخ تعبير كرد- چون اين اصل و اساس هدايت الهي دربارهوجود انسان است- صدرصد دارد.
منظورتان همان مفهومي است كه به طور كلي از تاريخعنوان ميشود: يعني تاريخ به معناي بررسي گونهگون شدنانسان؟
منظورم اصول و قواعدي است كه از ديدگاه الهي بر تاريخحاكم است. تاريخ جريان دارد، سير دارد، حكمت دارد، تقديرالهي و فعل خدا در آن هست و تأثير خداوند همانطور كه دروجود انسان آشكار است مسلماً در تاريخ هم هست. قرآن بدوناين كه يك كتاب تاريخ به معناي دقيق كلمه باشد- البته داستاندارد- حكمت الهي تاريخ را به معناي راه يافتن به حقيقت انسانو سرنوشت تاريخي او از يك ديدگاه الهي به تمام معنا دربردارد. مثلاً در داستان يوسف ناگهان به اين آيه ميرسيم: «واللهغالب علي امره» خداوند غالب بر امر خويش است. غالب برتاريخ است، يعني نوعي مشيت الهي در تاريخ هم هست يعنيامكان ندارد اصلاً تاريخ وجود پيدا كند بدون آن كه مشيت الهيدر آن باشد. كار دست خود يوسف نبود، كار تنها دست برادرانيوسف و يعقوب نبود! كار، دست خداوند بود، زيرا خداوندغالب است. اين نقش خداوند در تاريخ است، طرح الهي است وعلم الهي در وراي آن است. انسان حاكم مطلق بر وجود نيستزيرا اگر حاكم مطلق بود ميتوانست مثلاً خودش را چيز ديگريكند. اين كه ما انسان آفريده شدهايم، اين دست ما نبوده و تقديرالهي بوده است البته اين به آن معنا نيست كه انسان مجبور مطلقباشد، مختار است اما در دايره مشيت الهي. بنابراين ما نبايدداستانهاي قرآن را تنها به اين معني تفسير كنيم، البته اين راتأكيد ميكنم كه قرآن به وقايع تاريخي بسيار دقيقي اشاره دارد وداستان پيامبران و اقوام و مللي را به صورت موجز بيان ميكندكه مورخان در واقع آن را به طور تفصيل بيان كردهاند و مايهتاريخي بسيار قوي دارد اما قرآن در عين بيان موجز تاريخميخواهد براي ما حكمت تاريخ را- كه معمولاً در تاريخ كمترمورد نظر است- هم مورد تحليل قرار دهد. ببينيد تاريخ گذشتهرا امتها تشكيل دادهاند البته امروز هم كم و بيش همينطوراست- هر امتي پيامبري داشته مثلاً امت ابراهيم، امت عيسي،امت موسي، امت حضرت رسول(ص). خداوند كسي را به نامحضرت موسي مبعوث كرد، او پيش از بعثت يك انسانمعمولي بود، مبعوث نشده بود و امت نداشت اما وقتي خداونداو را برگزيد و پيامبر اولوالعزم قرار داد در واقع حضرت موسيپيامبر يك امت شد و خداوند، روح و حقيقت موسي را بر تمامامت او تا زماني كه امت هستند، غلبه داد. همچنين حضرتعيسي كه قرآن از طريق بيان احوال او احوال امت را هم براي مابيان ميكند شخصيت حضرت عيسي كه در قرآن به نحو بسياردقيق بيان شده است، پيوسته با سرنوشت امت اوست و نيزشخصيت حضرت رسول(ص) كه در واقع كمال و روح امتاوست. تاريخ بهويژه در گذشته كه تاريخ انبيا بوده، در واقعتاريخ امتها بوده و تاريخ هم در گذشته اصلاً جز تاريخ امتهانيست و قرآن با ذكر داستان انبيا در واقع حقيقت احوالي را كهامت آنها تا روز قيامت خواهد داشت براي ما بيان ميكند. اينهم يك بيان ديگر تاريخ است. حالا ميشود سخن رابه يكمعناي ديگري گفت: برخي به اين موضوع اشاره كردهاند كهانبيا- بهويژه انبياي اولوالعزم- انسانهاي كاملند يعني بهتعبيري مظهر همه اسماء و صفات الهي هستند و ظهور تمامصفات الهي نظير حلم، صبر، علم و... در حد انساني در آنهاتجلي دارد اما در عين حال قرآن به ما هشدار ميدهد كه: «تلكالرسل فضلنا بعضهم علي بعض» يعني ما برخي از اين پيامبرانرا برتر از ديگران قرار داديم. بنابراين بين رسولان اختلاف وجوددارد و اين اختلاف طبيعي است. اختلاف امتها هم ناشي ازاختلافي است كه بين پيامبران و تعاليم آنها به وجهي وجوددارد. از اينرو ظهور اين اسماء الهي در امتهاي مختلف شدتو ضعف دارد، برخي اسما غلبه دارد و برخي ندارد و اين ظهوراسماء الهي در امتها واقعيت تاريخي آن امتها را ميسازد. اگربه آيات قرآن توجه كنيم قرآن به ما ميگويد با اين كه پيامبراناولوالعزم همه مظهر تام اسماء و صفات الهي هستند امااسمايي بر يك پيامبر غلبه دارد. براي مثال شما شخصيتحضرت موسي را كه در قرآن تصوير شده ببينيد؛ حضرتموسي داراي هيبت است در صورتي كه شخصيت حضرتعيسي اينطور نيست و چنان كه قرآن شهادت ميدهد اسماءرحمت و عطوفت و امثال آنها بر حضرت عيسي غلبه دارد واين اسما بر امت او هم مادامي كه امت او هستند غلبه دارد واينها واقعيت تاريخي آن امت را ميسازد. داستانهاي انبيا ازلحاظ حكمي و الهي و عرفاني بسيار آموزنده است به شرطي كهبه اين آيات از يك ديدگاه حكمي و الهي نگاه كنيم و آن را نه بهعنوان يك روايت بلكه مراد حضرت حق را از بيان آن به درستيمورد تحليل قرار دهيم تا به آن حكمت نزديك شويم.
به تأثير تقدير و مشيت الهي در تاريخ اشاره كرديد، آيااين تقدير، جهتي خاص و سمت و سويي مشخص را درقرآن براي تاريخ تعيين ميكند؟
البته قرآن به مسأله تقدير الهي تأكيد ميكند اما نه به معنايجبر تاريخي. ما گاهي تقدير تاريخي را با جبر تاريخي اشتباهميكنيم. خداوند در واقع به ما آزادي و اختيار هم داده اما ايناختيار، مطلق نيست، اختيار مطلق را تنها خدا دارد. اختيار مامقيد است و به همين جهت معصوم فرمود: «لاجبرو لاتفويضبل امر بينالامرين». اگر تقدير به معناي جبر بود ديگر اختيارزايل ميشد و هيچ مختار نبوديم و اين خلاف است، براي اينكه انسان مختار و مكلف است و تقدير به معناي تفويض و نيزاختيار مطلق هم نيست و اختيار مطلق فقط به حضرت حقاختصاص دارد و انسان نبايد جاي خود را با خدا عوض كند.اراده انسان محدود است. اما خداوند، حكمتي در پس وقايعتاريخي دارد كه با غرض و غايت خلقت ارتباط دارد. غرض ازخلقت البته به كمال رساندن موجودات است كه اينها وجودبالقوه دارند و خداوند اراده كرده كه وجود بالفعل پيدا كنند و هريك به كمال لايق و شايسته خودشان برسند. اما اين يكقسمت داستان است. قسمت ديگر داستان، هدايت است.خداوند بعد از خلق و ايجاد، هر موجودي را به كمال لايق يعنيهدايت ميرساند. اگر خداوند مخلوقات را خلق كرده بود و آنهارا هدايت نكرده بود، خلقت ناقص بود. در قرآن آمده وقتيفرعون با حضرت موسي مواجه شد فرعون از حضرت موسيسؤال كرد: اين پروردگاري كه تو ميگويي كيست؟ حضرتموسي خدا را به اين دو صفت معرفي كرد و فرمود: «ربنا الذياعطي كل شيء خلقه ثم هدي»: پروردگار ما آن كسي است كه بههر چيزي خلق مناسب را اعطا كرده و سپس آن را هدايت كردهاست. ببينيد اين خيلي مهم است كه خداوند هر چيزي را دروجود، خلق مناسب داده و به آن معنا داده است. در جهانبينيقرآني گل سرسبد تمام دستگاه هستي كه خداوند اين همهسرمايهگذاري كرده و اين همه از خودش مايه گذاشته، انساناست. انسان جايگاه بسيار ممتازي دارد و حتي بر فرشته برتريدارد چنان كه در ابتداي سوره بقره نيز آمده است. انسان حاملاسرار الهي و غرض و غايت خلقت اين دستگاه عظيم است،چون خداوند آفريد كه شناخته شود. بنابراين اگر غرض و غايتاز خلقت معرفت حق بوده و خداوند اين دستگاه عظيم را برپاداشته و پيامبران را مبعوث كرده تا انسان خدا را بشناسد،بالاخره قرآن خبر ميدهد كه اين جريان غالب ميشود يعنيهدف خداوند در آخر تاريخ با تمام فراز و نشيبهاي آن بالاخرهغلبه دارد و خداوند آن غرض را در آخر تاريخ ظاهر ميكند ولواينكه در فاصلهها چيزهاي ديگري باشد.
اين به همان معناي غلبه خير بر شر است؟
ميتوان غلبه هدايت الهي گفت و نيز غلبه رسالتي كه تمامانبيا به جهت آن مبعوث شدند يعني رسيدن به همان آگاهي كهدر واقع انبيا و اوليا بزرگترين نمايندگان و مبلغان آن بودهاند وممكن است حتي در يك دورهاي به فراموشي سپرده شود.خداوند در پس اين پرده، بازيها دارد اما خود او در قرآن خبرداده كه بالاخره: «سأغلبن انا ورسلي» يعني غلبه خواهيم كرد منو پيامبرانم، خداوند در نهايت غلبه ميكند ولو اين كه در جريانتاريخ يك چيزهاي ديگري هم باشد. اين در واقع پيام حكمتتاريخي قرآن است خداوند ميگويد «من و همه پيامبرانم» يعنيهمه پيامبراني كه همگي يك پيام داشتند و در ادوار و ازمنه وامكنه مختلف تاريخ اين پيام را دادهاند؛ هرچند ممكن است ابرغفلت پردهاي بر آن بيفكند اما خداوند از وراي اين ابر تاريكدوباره ظهور ميكند و غالب ميشود و اين پيامي است كه قرآنميدهد. براي مثال باز در آيه ديگري خبر از غلبه مستضعفان برمستكبران ميدهد يعني در واقع تاريخ نوعي نزاع بينمستضعف و مستكبر است و اين نزاع از زمان هابيل و قابيل آغازشده و تا آخر تاريخ جريان دارد. خداوند در قرآن ميفرمايد ما برمستضعفان منت ميگذاريم و آنها را وارث زمين قرار ميدهيم.اين پيامي است كه در قالب اين آيه بيان شده و نمونههاي ديگرآن نيز در قرآن هست.
درقرآن آيات بسياري به اين مضمون وجود دارد كهبيشتر مردم در گمراهياند و يا اغلب آنها مؤمن و رهيافتهنيستند، با توجه به صحبتي كه كرديد اين آيات را چگونهبايد تحليل كرد؟
در اواخر سوره يوسف دو آيه هست كه بسيار قابلاعتناست، خداوند در آيه 103 سوره يوسف به پيامبرميفرمايد: «و ما اكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين»: «اكثر مردممؤمن نيستند ولو اين كه تو حريص باشي بر ايمان آنها». بعد درآيه 106 همين سوره ميفرمايد: «و مايومن اكثر هم بالله الاوهممشركون»: «اكثر آنها به خدا ايمان نميآورند مگر آن كه در عينايمان، مشرك هم هستند». يعني نه اين كه مؤمن نباشند، بلكهفرق زيادي ميان ايمان خالص و حقيقي و ايمان غيرخالصوجود دارد. براي مثال ممكن است كسي مؤمن باشد و به كتابو رسول خدا ايمان قلبي هم داشته باشد اما ايمان او خالصنباشد و قرآن هم به ما همين هشدار را ميدهد كه اكثر مردمايمان نميآورند مگر اين كه مشركاند. يعني چه؟ يعني اين كهايمان آنها خالص نيست. اخلاص در ايمان، مقام بسيار عظيمياست كه خاص انبيا و اولياست و ايمان آنها خالص برايخداست. و هم از اين روست كه آنها كه در دين اخلاصميورزند و برتر از آنها، كساني كه خداوند آنها را به مقام اخلاصرسانده است در امت بسيار نادرند، چنان كه در حديث قدسيآمده است: «شرك در امت پنهانتر است از راه رفتن يك مورچهسياه در يك شب تاريك بر روي يك سنگ سياه» يعني در مردمشركي هست كه متوجه آن نميشوند چون رسيدن به مقامتوحيد محض، بسيار دشوار است و مساوقت و ارتباط تام باولايت دارد و تنها اولياي كامل به مقام توحيد رسيدهاند.بنابراين بسياري از مردم مؤمناند اما اخلاص حقيقي در ايمانندارند؛ اما خداوند به هر جهت از حكمت و رحمت خودشمؤمنان را ميآمرزد. خداوند غفور و رحيم است و هدايت ومغفرت او دركار است و چون اين شرك، شرك خفي است و نهشرك جلي، يعني در واقع كسي كه مبتلا به اين شرك است خوداو نميداند و تنها اولياي كامل و رسول متوجه اين شركهستند، بنابراين خداوند جهل را هم مشمول رحمت خود قرارداده است.
آيا سخن شما به اين معناست با آن كه بيشتر مردم ازنظر قرآن مؤمن نيستند باز مشمول رحمت خداوند قرارميگيرند؟
بله، براي اين كه نادانسته دچار اين شرك هستند، يعني هدفآنها اين نبود كه مشرك شوند اما عملاً دچار شركند و تشخيصنميدهند و اين نوعي جهل است يعني ديگر بيش از ايننميتوانند و از آنها ساخته نيست و در وسع آنها هم نيست وخداوند هم در قرآن ميفرمايد: «لايكلف الله نفساً الاوسعها» امااگر در وسع كسي باشد و سعي نكند در اينجا ديگر مقصر است.خداوند، افراد عامي را كه به معرفت توحيد حقيقي نرسيدهاند تامرتبهاي كه به آن معرفت يافتهاند مؤاخذه ميكند، يعني در حدوسع آنها. اما اگر شرك، شرك جلي باشد مسلماً پذيرفته نيستچنان كه خداوند خود ميفرمايد شرك را هرگز نميآمرزد و غيراز شرك هر گناهي را براي كسي كه بخواهد ميآمرزد. يعني شركدر اين آيه اصلاً «ذنب لايغفر» است و اگر اين شرك با آگاهيباشد بهطور قطع كسي كه به معرفت آن رسيده مسؤول است.
در ارتباط با موضوع خير و شر ما با دو مسأله روبهروهستيم يكي اين كه غلبه و پيروزي با كيست و ديگر اين كهاكثريت با كدام است؛ بنابراين آيا نميتوان از آيات قرآني كهاشاره كرديد تعبير ديگري به اين معنا كرد كه نيكي با آن كهدر اقليت است سرانجام پيروزي و غلبه نيز با اوست؟
ببينيد در آيه دوم ميگويد اينها ايمان نميآورند مگر اين كهدر عين ايمان مشركند و در آيه اول ميگويد اكثر مردم اصلاًمؤمن نيستند ولو اين كه تو حريص به ايمان آنها باشي، البته اينآيه ممكن است اشاره به كفار مكه در آن زمان نيز داشته باشد امابالاخره نظير اين آيات كم و بيش در قرآن وجود دارد. ايمان ذومراتب است و تنها يك مرتبه نيست بلكه درجاتي دارد وخداوند نيز از همه انسانها كاملترين مرتبه را نخواسته استچرا كه در توان آنها نيست و همه آدمها آن گنجايش وسعه راندارند بنابراين خداوند آن را ذومراتب قرار داد تا هركسي مطابقاستعداد و مرتبهاي كه در آن است، مؤاخذه شود. آنچه خداوند ازما خواسته واجباتي است كه در وسع همه هست اما برخيمراتب هم وجود دارند كه در توان همه نيست مگر كساني كهجزو خواص و اوليا هستند.
آراي فلاسفه اسلامي ما درباره نگرش قرآن به موضوع ومسير تاريخ چيست؟
مفسران ما به آيات قرآني كه مربوط به اقوام و ملل گذشتهبوده عنايت داشتهاند و خود قرآن نيز مؤمنان را به تفحص، وتحقيق در احوال ملل ديگري كه نام آنها در قرآن نيامده امر كردهاست و اين خيلي مهم است، يعني ما اقوام و مللي داريم كه نامآنها در قرآن ذكر نشده و قرآن با اين حال مؤمنان را به خواندنسرنوشت آنها تشويق و ترغيب كرده است كه خود اين امر باعثرونق و پيشرفت علم تاريخ شده است. البته مفسران هم درضمن تفسيرهاي خودشان اين آيات را بررسي و تفسيرهايخاصي ميكردند و حتي گاهي تحت تأثير اسرائيليات- يعنيرواياتي كه نزد قوم بنياسرائيل بود- قرار ميگرفتند و بالاخرهاين آيات را تفسير ميكردند و مورخان نيز به اين آيات توجهداشتند. اما در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا مورخان ماعلاوه بر اين كه مورخ بودند، آيات قرآني را به منظور رسيدن بهحكمت تاريخ مورد بررسي قرار ميدادند يا نه؟ ما اگر كتابهايتاريخ اسلام نظير طبري، مسعودي و مورخان ديگر را بخوانيمميبينيم كه مورخان ما با اين كه خودشان تحت تأثير حكمتقرآني بودند اما ما را به معناي بسيار دقيق كلمه به اين حكمتقرآني به طور ناب هدايت نكردند يعني آنچه را كه ما امروز بهعنوان فلسفه تاريخ و حكمت تاريخ تعبير ميكنيم از آناستخراج نكردند. و شايد در آن زمان ضرورت هم نداشته است.
منظور من بيشتر، فلاسفه اند؛ كساني نظير بوعلي وملاصدرا.
فلاسفه ما اغلب تفكر تاريخي نداشتند و بعضي از آنها تحتتأثير جريانهاي ضد تاريخي بودند كه يكي از اين جريانهاحكمت مشأ تحت تأثير ارسطو است. ارسطو در آثار خود بحثيدارد كه آيا تاريخ علم است يا نه. او تاريخ را اصلاً علم نميداندزيرا معتقد است علم اگر به معناي دانشي باشد كه در آن دانشقوانين كلي و معقول وجود داشته باشد و ما بتوانيم قضاياي آنعلم را به صورت قوانين كلي و معقول كه عام و شامل وضروري باشد درآوريم- يعني اگر تعريف علم اين باشد- تاريخعلم نيست. يعني قضاياي آن قابل تحويل به قضاياي كليضروري و معقول نيست بلكه گزارههاي جزئي است به عبارتديگر مورخ، گزارهها و قضاياي جزئي را درباره حوادث جزئيبيان ميكند و اين ميشود تاريخ. اين نظر ارسطو است و پيرواناو هم تقريباً همين عقيده را داشتند. از اينرو هيچيك از آنهاتدوين حكمت تاريخ نكردند و به مباحث قرآني به آن معناتوجه نداشتند و اين كم و بيش در فيلسوفان ديگر هم ظاهراست. اما سهروردي يك نگرش تاريخي دارد و آن هنگامي استكه سير حكمت را در عالم اسلام و در امم ماقبل اسلام موردبررسي قرار ميدهد بدين معنا كه اصلاً امتها چه بهرهاي ازحكمت داشتهاند و خاستگاه حكمت كجا بوده و اشارهاي بهسير حكمت و حكمت الهي، حكمت خسرواني و حكمت انبيادارد و اين ميتواند قابل تلفيق باشد يعني در واقع ميشود آن رابه عنوان يك اصل تلقي و مسأله تاريخ را از آن ديدگاه بررسيكرد. اما در عين حال سهروردي با اين كه ديدگاه خاصي دارد كهغير يوناني هم هست و بيشتر مبتني بر ديدگاه وحي است، اماخارج از اين چارچوب خودش چيزي ارائه نكرده است. آثارملاصدرا هم به همين ترتيب است. حكمت متعاليه او بدونشك مبتني بر حكمت الهي و حكمت قرآني و نيز حكمتذوقي و حكمت بحثي است و قابل تطبيق بر نوعي حكمتتاريخ هم هست يعني بحثهايي در آن هست كه بر مبناي آنميتوان تاريخ را از ديدگاه حكمت متعاليه تفسير كرد و اين درفلسفه او به نحو اجمالي وجود دارد نه به تفصيل. به عبارتديگر خود او چنين اثر و تأليفي ندارد اما اين مبادي در تفكرحكمت متعاليه وجود دارد و اگر كسي بخواهد چنين كاري كندميتواند از آن اصول و مبادي استفاده كند و آن را بر جريانتاريخ و تفسير تاريخي تطبيق دهد اما خود ملاصدرا و پيروان اوچنين كاري نكردند.
آيا وجوه اشتراكي بين آراي فلاسفه غرب و آراي قرآندر باب تاريخ وجود دارد؟
در غرب شايد حدود چهار قرن است كه بحث تاريخ از يكديدگاه نظري، محور و مدار نظريات برخي از متفكران معروفقرار گرفته است و كتابهاي زيادي نيز در اين زمينه تأليف شدهاست. اولاً شاخهاي از فلسفه تاريخ كه به فلسفه نظري تاريخمعروف است و هدف آن اين است كه درباره تاريخ نظريهپردازيكند، اينها فراوان بودند از جمله كساني نظير ويكو، هگل، هردر،كانت و... امروزه نيز شاخهاي از تاريخ به نام فلسفه علم تاريخ دريك حوزه خاص بسيار مورد توجه است و اين حوزه سعيميكند مبادي تاريخ را به عنوان علم، از ديدگاه فلسفي موردبحث و بررسي قرار دهد كه در اين حوزه خاص هم كتابهايزيادي نوشته شده است. اما آنچه داراي اهميت در طرح مسألهبهطور وسيع است اين كه: اين موضوع در سه- چهار قرن اخيرچنان توجه متفكران و فيلسوفان را به خود جلب كرده كه در هيچدورهاي تا اين اندازه مطرح نبوده است، به طوري كه فيلسوفانبزرگي نظير هگل، هردر و كانت وارد ميدان شدند و كتابهايزيادي در اين زمينه تأليف كردند تا اين كه اين موضوع، جزءمهمي از فلسفه شد كه ديگر قابل چشمپوشي نيست. البتهنگرش آنها با ديد قرآني تفاوت دارد- يعني مسلماً تفاوت دارد-و ممكن است ديد آنها از نظر قرآن پذيرفتني نباشد و اصلاً يكديد سكولار باشد اما مهم، توجهي است كه حاصل شده است.البته منظور من اين نيست كه ما بياييم و از ديد آنها استفاده كنيمو آن را با قرآن تطبيق دهيم، نه! اما اينها ثابت كردند كه اصلاًبحث تاريخ در واقع يك بحث بسيار مهم فلسفي است يعنيهمان مسألهاي كه قرآن هم بر آن تأكيد دارد، قرآن نيز به حكمتتاريخ و سرنوشت تاريخي انسان توجه و تأكيد دارد يعنيدرست است كه انسان يك بعد الهي دارد اما بعد تاريخي هم داردو اگر شما تاريخ را از وجود انسان برداريد ديگر انساني نميماندو اين جزء مهمي از وجود اوست كه گاهي مورد غفلت قرارميگيرد و همين توجه باعث ميشود كه ما نگاهي به ديدگاهقرآني كنيم- نه از ديدگاه آنها بلكه از ديدگاه خود قرآن- وحكمت تاريخ را در خود قرآن جستوجو كنيم كه به نظر بندهيك قسمت بسيار بسيار مهم قرآن است و شايد به آن، چنان كهبايد توجه نشده است و در واقع اين موج عظيم تفكر تاريخي كهدر غرب وجود دارد ما را وادار ميكند كه بار ديگر به قرآنبرگرديم و اين بعد عظيم قرآن و آياتي كه مربوط به آن است رادوباره مورد عنايت و توجه قرار دهيم و از اين طريق باز يكعظمت ديگر قرآن براي ما آشكار ميشود. من گمان ميكنم درهر دورهاي هرگاه باب هر دانش و معرفتي باز ميشود ما را بهفهم قرآن نزديكتر ميكند البته نه به اين معنا كه ما از آن معرفتاستفاده كنيم و قرآن را از آن ديد تأويل كنيم بلكه از اين نظر كهحكمت آن در قرآن هست بايد اين حكمت را در قرآنجستوجو كنيم و ببينيم قرآن براي آن چه راهحلي دارد. بنابراينبا اين بحثها يك بعد از عظمت قرآن كه براي ما مغفول ماندهاست دوباره روشن ميشود و به اعتقاد من، اين خيلي اهميتدارد.
Golestan Quran Weekly, Serial 121, No 77

 

شنبه 1 مهر 1391  12:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاريخ‏نگرى و تاريخ‏نگارى در قرآن كريم

تاريخ‏نگرى و تاريخ‏نگارى در قرآن كريم

سيدمنذر حكيم

قرآن كريم تمام انسان‏ها را به طور جدّى به مطالعه و بررسى تاريخ دعوت نموده است نوشته حاضر تلاشى به منظور آشنايى آموزه‏ها و نگرش‏هاى تاريخى قرآن است.
تاريخ و علوم آن
قرآن كريم از آغاز نزول پر بركت خود بر قلب مبارك خاتم پيامبران(ص) يك تحول فرهنگى بسيار گسترده و عميقى را خبر داد.
اين تحول از يك ايده و پيش‏بينى، به يك واقعيت غيرقابل انكار تبديل گشت. جهان اسلام از تمدنى بى‏مانند برخوردار شد، و حوزه‏هاى علمى قرآنى رونقى ويژه پيدا كرد. بشريت از ظلمت‏هاى جاهليت به انوار پر فروغ ايمان و معرفت گرايش پيدا كرد. مسلمانان در اوج عزت و فرزانگى قدم‏هاى استوارى را به سوى تمدن اسلامى برداشتند و رغم تمام مشكلات از انحراف در مسير رهبرى مسلمين، با حمايت‏هاى بى‏دريغ اهل‏بيت عصمت، نور پر فروغ هدايت‏هاى الهى بر مسلمين پرتو افكنده بود.
ولى افسوس كه كوران مشكلات و حوادث تاريخى با دور شدن تدريجى مسلمانان از تعاليم آسمانى قرآن كريم دست به دست هم داده و وضعيتى اسف‏بار در آموزش و پرورش آنان به وجود آورد، و دشمنان ديرينه اسلام و قرآن را بر بهره‏بردارى منفى و سواستفاده از وضعيت بحرانىِ فكرى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى، جهان اسلامى تشويق نمود، و به تدريج فرصت را براى استعمار در حوزه‏هاى فرهنگى و سياسى و اقتصادى در كشورهاى اسلامى فراهم نمود و ما را در دريايى از خودباختگى و نابارورى فرو برد. تا اينكه رادمردانى غيور، خود باور، اسلام شناس و قرآن فهم در جهان اسلام طلوع نمودند و كوس غروب استعمار و غربزدگى را كوبيدند و سرود رهايى مسلمانان را سر دادند، به اميد اينكه به دامن قرآن كريم ـ چون گذشته ـ برگردند و اسلام ناب را در سرتاسر جهان حاكميتى تازه ببخشند.
با توجه به نگرش تاريخى عميقى كه اين مردان الهى از كتاب خدا داشتند، توانستند با مآل‏انديشى، مسلمانان را به سوى آينده سوق دهند. بهره‏گيرى از نگرش تاريخى قرآن كريم و تأمل ورزى در آن همواره راه‏گشاى رهبران و عالمانى بود كه نداى صلاح و سداد آنان، رستگارى جوامع انسانى را به همراه داشته است.
مهم‏ترين اين رهيافت معرفتى عبارتند از:
1 ـ ژرف‏نگرى در پرتو تربيت روحيه پژوهشگرى و تحقيق.
2 ـ قرآنى بودن و قرآنى زيستن در انديشه، انگيزه‏ها، روش‏ها و رفتارها.
3 ـ مطالعه عميق تاريخ و فهم صحيح گذشته، و الگو گرفتن براى آينده.
4 ـ آينده نگرى كلان در پرتو تاريخ‏شناسى قرآنى.
نوشته حاضر تلاشى است در اين جهت به منظور آشنايى آموزه‏ها و نگرش‏هاى تاريخى قرآن، به اميد اينكه شاهد بر داشتن گامى بزرگ در آينده‏اى نه چندان دور توسط پژوهشگران قرآنى باشيم.

واژه تاريخ

هر چند واژه تاريخ، به معناى مرزبندى زمان(2)و تعيين زمان وقوع يك حادثه و رويداد به كار رفته،(3)ولى مفهوم متعارف آن؛ سرگذشت يا گذشته يك شى‏ء يا يك موضوع مى‏باشد.(4) بنابراين؛ قلمرو تاريخ و علوم مربوط به آن حوادث زمان گذشته است، چه در سطح گزارش آن حوادث و يا ريشه‏يابى آن و يا فراتر از ريشه‏يابى ريشه‏هاى واقعى دور و نزديك آن حوادث كه همه به علوم تاريخ معروف مى‏باشند. در واقع، به تعداد موضوعات موجود و تحقق يافته و حوادث مرتبط با آن موضوعات تاريخى وجود دارد. مانند: تاريخ جهان، تاريخ انسان، تاريخ تك تك موجودات ديگر در جهان، تاريخ جوامع بشرى، تاريخ علم، تاريخ تك تك علوم، تاريخ انبياء، تاريخ حاكمان و قدرتمندان، تاريخ نهضت‏ها، تاريخ كواكب و سيّارات و... .

علوم تاريخ

آگاهى‏هاى ما از گذشته يك موضوع، در چند سطح طبقه‏بندى مى‏شود و براى هر سطح از سطوح آگاهى، ابزار و روش و اصول متفاوت خواهيم داشت. بنابراين به‏جاى علم تاريخ بايد به علوم تاريخ توجّه كنيم يا اينكه براى علم تاريخ رشته‏هاى گوناگون در نظر بگيريم.
شايد ساده‏ترين فعّاليت علمى در حوزه تاريخ ـ به معناى رويدادهاى گذشته ـ ثبت آن رويدادها باشد و دانشى كه به اين مهم بپردازد علم تاريخ نقلى نامگذارى مى‏شود و چنانچه فعاليت علمى ما در زمينه ريشه‏يابى رويدادها باشد و علل و پى‏آمدهاى حوادث گذشته را مورد مطالعه قرار دهد علم تاريخ تحليلى نامگذارى مى‏گردد. اما چنانچه به قوانين حاكم بر شكل‏گيرى رويدادها و تحوّلات گذشته بپردازيم، مطالعه علمى ما در سطحى بالاتر و فراتر از رويدادهاى گذشته خواهد بود و به چنين تلاشى علمى علم فلسفه تاريخ گفته شده است.
در حوزه تاريخ نقلى نيز دو فعاليت چمشگير مطرح است:
الف: تاريخ‏نگارى يا نگارش و ثبت حوادث و رويدادها.
ب: تحقيق پيرامون حوادث ثبت شده، چه در زمينه اصل تحقق يك حادثه و چه در زمينه كيفيت وقوع آن حادثه.
در حوزه تاريخ تحليلى نيز در زمينه علت‏يابى و معلول‏يابى و كشف ارتباط حوادث و رويدادها با همديگر، مى‏توانيم فعاليت علمى داشته باشيم.
در حوزه فلسفه تاريخ نيز در زمينه بررسى قانون‏مندى رويدادها و كشف قوانين حاكم بر مجموعه رويدادهاى گذشته و آينده مى‏توانيم به طور علمى وارد شويم و به نتايج اساسى و زير بنايى دست يابيم.

تاريخ نگارى؛ چالش‏ها و پى آمدها

در نگارش‏هاى تاريخى موجود، سه مشكل عمده مطرح مى‏باشد:
1 ـ ارزش علمى منابع گزارش دهنده رويدادها.
2 ـ اختلاف فاحش منابع در نحوه گزارش يك رويداد.
3 ـ امكان تحريف و غرض ورزى در گزارش يك رويداد تاريخى.
هم عصر نبودن يك تاريخ نگار با رويدادهاى گزارش شده، مستند نبودن گزارش و بى‏دقتى و محيط نبودن مورّخ به آنچه گزارش مى‏دهد، درصد اعتماد به گزارش‏هاى او را پايين مى‏آورد. با توجه به جدى بودن تحريف در گزارش رويدادهاى تاريخى و دست كارى اسناد تاريخى نمى‏توانيم براى هر رويداد گزارش شده، دست به تحليل و تفسير بزنيم، مگر اينكه مرحله تحقيق و تفحّص و بررسى به طور كامل انجام گيرد واز صحّت ثبت وقايع مطمئن گرديم. در صورتى كه گمان داشتن به بخشى از حقيقت نيز مى‏تواند يك مفسّر را به انحراف بكشاند و او را از فهم و تفسير صحيح واقعيت‏ها دور نگه دارد.
بدين ترتيب با زير سؤال رفتن تاريخ نقلى و عدم امكان تحقيق در رويدادهاى گزارش شده، بايد از هر گونه تفسير و تحليل تاريخى خوددارى كرد. به همين خاطر بحث‏هاى استقرايى مستند به تاريخ نقلى در باب فلسفه تاريخ نيز مفيد نخواهد بود.

قرآن و تاريخ نگارى

در قرآن كريم از واژه تاريخ استفاده نشده است، ولى سوره‏هاى بسيار طولانى، چون: اعراف، هود، يوسف، نمل، قصص، طه و محمد به سرگذشت امت‏ها، شخصيت‏ها و نهضت‏ها اختصاص داده شده است.
سنّت‏هاى الهى جارى در جوامع بشرى در جاى جاى سوره‏هاى قرآنى مطرح گشته و مورد بهره بردارى قرار گرفته است. همچنين تحليل‏هاى تاريخى براى حوادث و جريان‏هاى گوناگون عرضه شده است و تاريخ بشريت و آفرينش انسان و كليه جريانات مربوط به انسان مورد بررسى قرار داده شده است.
قرآن كريم تابلويى بسيار تابناك و گويا از عصر صدر اسلام براى مطالعه كنندگان و پژوهش‏گران ترسيم نموده است.
آينده بشريت را در اين جهان به طور دقيق عرضه نموده و انسان را روياروى گذشته و آينده‏اش قرار داده است. در نگارش جريان‏ها و پديده‏هاى تاريخى نهايت دقت و ظرافت را به كار گرفته، و از تكرار و تأكيد و تغيير واژه‏ها نگارش‏هاى گوناگون و بسيار ظريف به مخاطبان خود ارايه داده است.
كليدها و واژه هايى كه يك پژوهشگر را دنبال خود مى‏كشاند تا به مطالب تاريخى قرآن دسترسى پيدا كند از قرار ذيل مى‏باشند:

كليدها:

1 ـ كليه افعال كه با صيغه ماضى به كار برده شده است، نشانگر حوادث سپرى شده و رويدادهاى گذشته مى‏باشد كه در سرتاسر قرآن كريم به چشم مى‏خورد.
2 ـ كليه اقوام و ملت‏هاى گذشته و نام‏هاى اشخاص ياگروه‏هاى موجود قبل از نزول قرآن كريم، در حوزه تاريخ قرآنى قابل مطالعه و بررسى مى‏باشد.
3 ـ كليه آياتى كه در صدر اسلام و در عصر نزول قرآن از حوادث و رويدادهاى آن عصر تابلويى ترسيم نموده باشد در حال حاضر به عنوان يك منبع تاريخى قابل اعتماد قرار مى‏گيرند.
بنابراين؛ در قرآن كريم آيات بسيار زيادى به تاريخ اختصاص داده شده است.

واژه‏هاى كليدى

واژه‏هايى كه به طور ويژه مفهوم تاريخ را در بردارند و مورد توجه قرار گرفته‏اند، گوناگون و حايز اهميت بوده و بايد مورد مطالعه جدّى قرار گيرند.
از باب نمونه به واژه هايى كه در آيات ذيل آمده است، نظر خواننده را جلب مى‏نمايم:

1 ـ خَلا، خَلَت، خَلوْ:

«و إن من اُمّة الّاخلافيها نذير»(5)
و امّتى نيست مگر آنكه در ميان آنان هشدار دهنده‏اى بوده است.
«تلك اُمّة قد خَلَتْ لها ما كسبتْ»(6)
آن امتى است كه در گذشته است و براى اوست آنچه را كه انجام داده است.
«و ما محمدّ الّارسولٌ قد خلت من قبله الرسل»(7)
و محمد نيست جز پيامبرى كه پيامبرانى پيش از او بوده‏اند.
«ما المسيح ابن مريم الّارسول قد خلتْ من قبله الرسل»(8)
مسيح پسر مريم، نيست جز پيامبرى كه پيش از او هم پيامبرانى بوده‏اند.
«كذلك أرسلناك فى اُمّةٍ قَد خلتْ من قبلها اُمم»(9)
بدين‏سان تو را به ميان اُمتى فرستاديم كه پيش از آنها امت‏هايى رفته بودند.
«و حقّ عليهم القولُ فى اُمم قد خلت من قبلهم من الجنّ و الانس»(10)
حكم عذاب در حق ايشان تحقق يافت در ميان امت هايى از جن و انس كه پيش از ايشان بوده‏اند.
«أتعداننى أن أُخرج و قد خلت القرون من قبلى»(11)
آيا به من وعده مى‏دهيد كه از گور بيرون آورده خواهم شد و حال آنكه نسل‏هاى بسيارى پيش از من بوده‏اند و زنده نشده‏اند؟!
«و اذكر أخا عادٍ اذ أنذر قومه بالأحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه»(12)
و از برادر عاديان (هود) ياد كن كه قومش را در احقاف هشدار داد و پيشاپيش وى و پس از وى هشدار دهندگانى به ميان آمده بودند.
«قد خلتْ من قبلهم المثلات»(13)
حال آنكه پيش از آنها عقوبت‏هاى الهى برقرار بوده است.
«سنّت الله التى قد خلتْ فى عباده»(14)
اين سنّت الهى است كه در ميان بندگانش جارى بوده است.
«لايؤمنون به وقد خلتْ سنة الأولين»(15)
به آن ايمان نمى‏آورند در حاليكه سنت پيشينيان نيز چنين گذشته است.
«سنّة الله التى قد خلتْ من قبلُ و لن تجد لسنّة اللّه‏ تبديلا»(16)
اين سنت الهى است كه پيش از اين نيز جارى بوده است و هرگز در سنت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت.
«أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الذين خَلوا من قبلكم»(17)
آيا گمان كرده‏ايد به بهشت مى‏رويد حال آنكه نظير آنچه بر سر پيشينيان شما آمده بر سر شما نيامده است؟
«فهل ينتظرون الّا مثل أيّام الذين خَلوا من قبلهم»(18)
پس آيا انتظارى جز مانند روزگار كسانى كه پيش از آنان گذشته‏اند مى‏كشند؟
«و لقد أنْزلنا اليكم آياتٍ مبيّنات و مثلاً من الذين خَلَوا من قبلكم»(19)
و به راستى براى شما آياتى روشنگر نازل كرديم و مثلى از كسانيكه پيش از شما آمدند و رفتند.
«سُنّة الله فى الذين خَلَوا من قبل»(20)
اين سنت الهى است كه در حق پيشينيان معمول بوده است.
در اين آيات واژه خلا و مشتقات آن به كار برده شده و به جز صيغه فعل ماضى واژه‏هاى قبل، اولين نيز آمده است كه در قلمرو؛ أمّت‏ها، أقوام، شخصيت‏ها، افراد، ايّام، مثل‏ها، عبرت‏ها و سنّت‏ها بكار رفته است و گويا به تمام عناصر و حوادث تشكيل دهنده تاريخ و گذشته انسان توجه شده است.

2 ـ نبأ، أنباء:

«تلك القرى نقصّ عليك من أنبائها»(21)
آن شهرهايى هستند كه از اخبارش (و رويدادهايش) بر تو مى‏خوانيم (و بازگو مى‏كنيم).
«كذلك نقصّ عليك من انباء ما قد سبق»(22)
بدين‏سان بر تو از اخبار و (رويدادهاى) آنچه گذشته است مى‏خوانيم.
«و كلاًّ نقصّ عليك من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادك»(23)
و يكايك از اخبار پيامران بر تو مى‏خوانيم،همانچه به آن دل تو را استوار مى‏داريم.
«ذلك من أنباء القرى نقصّه عليك منها قائم و حصيد»(24)
و آن است از اخبار آن شهرها كه بر تو مى‏خوانيم، كه برخى از آنها هنوز پا برجا مانده‏اند و برخى بر باد رفته‏اند.
«ما كنت تعلمها انت و لاقومك من قبل هذا»(25)
و پيش از اين نه تو و نه قوم تو آنرا نمى‏دانستند.
«تلك من أنباء الغيب نوحيها إليك»(26)
آن از اخبار غيب است كه بر تو وحى مى‏كنيم.
«نحن نقصّ عليك نبأ هم بالحق»(27)
ما داستانشان را براستى و درستى ـ بر اساس حق ـ بر تو مى‏خوانيم.
«و اتل عليهم نبأ ابنىْ آدم بالحق»(28)
و بر آنان داستان دو فرزند آدم را به راستى و درستى بخوان.
«و اتلُ عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها»(29)
و بر آنان بخوان خبر (و داستان) كسى كه به او آيات خود را بخشيده بوديم سپس از آن آيات فاصله گرفته و درآمد.
«و لقد جاءك من نبأ المرسلين»(30)
تحقيقا از داستان پيام رسانان (فرستاده شدگان خدا) به سوى تو گزارش هايى آمده است.
«ألم يأتهم نبأ الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود»(31)
آيا داستان گذشتگانى پيش از آنان «يعنى قوم نوح و عاد وثمود» براى آنان نيامده است و از آن آگاه نگشته‏اند؟
«ألم يأتكم نبأ الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود»(32)
مگر داستان (و خبر) آنانكه پيش از شما بوده‏اند: «قوم نوح و عاد و ثمود» به شما نرسيده است؟
«و اتل عليهم نبأ ابراهيم.»(33)
و بر آنان بخوان و تلاوت كن، خبر و داستان ابراهيم را.
«نتلوا عليك من نبأ موسى و فرعون بالحق لقومٍ يؤمنون»(34)
بر تو مى‏خوانيم از داستان موسى و فرعون ـ به راستى و درستى ـ براى كسانى كه ايمان مى‏آورند.
«ألم يأتكم نبأ الذين كفروا من قبل فذاقوا و بال امرهم»(35)
مگر براى شما نيامده است، خبر و داستان كسانى كه پيش از شما كفر ورزيدند و عاقبت كارشان را چشيدند؟
واژه (نبأ) به تنهايى گزارش يك رويداد و مفهوم يك خبر را مى‏رساند، كه در صورت ارتباط با گذشته مى‏تواند گوياى يك بحث تاريخى باشد و در قلمروهاى گوناگون به كار برده شده است. مانند: (أنباء القرى)، (أنباء الرسل)، (أنباء الغيب)، (نبأ المرسلين)، (نبأ الذين من قبل) و (نبأ الذين كفروا) كه هر كدام گوياى يك جريان تاريخى يا يك رويداد محدود يا گسترده مى‏باشد. اقوام، تمدن‏ها، پيامبران، افراد، اصناف و گروه‏ها و حاكمان و فرمانروايان در اين آيات مطرح مى‏باشند.

3 ـ نقصّ، قصص:

«نحن نقصّ عليك أحسن القصص بما أوحينا اليك هذا القرآن»(36)
ما بر تو بهترين قصه‏ها (و داستان‏ها) را مى‏خوانيم و گزارش مى‏دهيم با فرستادن همين قرآن.
«و كُلّا نقصّ عليك من انباء الرسل ما نثبّت به فؤادك»(37)
و يكايك از اخبار و داستان‏هاى پيامبران را بر تو مى‏خوانيم همانچه به آن دل تو را استوار مى‏داريم.
«نحن نقصّ عليك نبأهم بالحقّ»(38)
ما داستان آنان را بر تو مى‏خوانيم با راستى و درستى.
«فلنقصّنَّ عليهم بعلمٍ و ما كنّا غائبين»(39)
ما بر آنان از روى علم و آگاهى فرو خوانيم و ما غافل از احوال آنان نبوده‏ايم.
«كذلك نقصّ عليك من أنباء ما قدسبق»(40)
بدين سان بر تو از اخبار آنچه گذشته است مى‏خوانيم.
«و رسلاً قد قصصنا هم عليك من قبل و رسلاً لم نقصصهم عليك»(41)
و پيامبرانى كه پيشتر داستان آنان را بر تو خوانده‏ايم و پيامبرانى كه داستان آنان را نخوانده‏ايم.
«فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون»(42)
پس بر ايشان اين داستان را بخوان باشد كه انديشه كنند.
«لقد كان فى قصصهم عبرة لأولى‏الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى‏ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون»(43)
به راستى كه در بيان داستان ايشان مايه عبرتى است براى خردمندان و اين قرآن ـ و داستانهايى كه در او آمده است ـ سخنى بر ساخته نيست بلكه هم‏خوان با كتابى است كه پيشاپيش آن است و روشنگر همه چيز و رهنمود و رحمتى براى اهل ايمان است.

4 ـ قرن، قرون:

«و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لمّا ظلموا»(44)
و به راستى اقوام پيش از شما را آنگاه كه ستم پيشه كردند نابود كرديم.
«و كم أهلكنا من القرون من بعد نوح»(45)
و چه بسيار اقوامى را كه پس از نوح هلاك كرديم.
«و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما أهلكنا القرون الأولى»(46)
و به راستى پس از آنكه نسل‏هاى نخستين را نابود كرديم به موسى كتاب آسمانى را داديم.
«ألم يرواكم أهلكنا من قبلهم من قرن مكّناهم فى الارض»(47)
آيا نديدند كه پيش از آنان چه بسيار اقوامى كه به آنان در روى زمين امكان و اقتدارى داده بوديم كه به شما نداده بوديم، نابود كرديم؟!
«ثمّ أنشأنا من بعدهم قرنا آخرين»(48)
پس از هلاك قوم نوح باز قوم ديگرى ايجاد كرديم.

5 ـ قرية، قرى:

«ولقد أهلكنا ما حولكم من القرى»(49)
و راستى چه بسيار شهرهايى كه پيرامون‏تان بود نابود كرديم.
«و تلك القرى أهلكناهم لمّا ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا»(50)
و آن شهرها را چون اهلش ستم ورزيدند هلاك كرديم و براى نابوديشان زمانى و وعده‏اى مقرر داشتيم.
«و ما كان ربّك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون»(51)
و پروردگار تو در حالى كه اهلش اهل صلح باشند (يا اصلاح‏گر باشند) ستمگرانه نابود نمى‏كند.
«و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة و قدّرنا فيها السير»(52)
در بين آنان آبادى هايى كه به آنها بركت بخشيده بوديم آبادى‏هاى بهم پيوسته قرار داده بوديم.
«ذلك من أنباء القرى نقصّه عليك منها قائم و حصيد»(53)
اخبار آن شهرهاست كه بر تو مى‏خوانيم برخى از آنها هنوز بر جاى مانده و برخى بر باد رفته‏اند.
«و كأين من قرية هى أشدّ قوةٍ من قريتك التى اخرجتك اهلكنا هم فلاناصرلهم»(54)
و چه بسيار شهرها كه از شهر تو كه تو را آواره كردند ـ نيرومندتر بودند، نابودشان كرديم و ياورى نداشتند.
«و كأين من قرية عتت عن أمر ربّها و رسله»(55)
و چه بسا شهرهايى كه مردمانش از فرمان پروردگار و پيامبران او سرپيچيدند.
«وما أهلكنا من قريةٍ إلّا لها منذرون»(56)
و اهل هيچ شهرى را نابود نكرديم مگر آنكه هشدار دهندگانى داشتند.
«و كم من قريةٍ أهلكناها»(57)
و چه بسيار شهرهايى كه آنها را هلاك و نابود كرديم.

6 ـ سلف، سلفا:

«فمن جاءه موعظة من ربّه فانتهى فله ما سلف»(58)
كسى كه پند پروردگارش به او رسيده و دست بردارد گذشته‏اش را ايرادى نيست.
«عفاالله عمّا سلف»(59)
خداوند از گذشته‏ها گذشته است.
«قل للذين كفروا إن ينتهوا يغفرلهم ما قد سلف»(60)
به كافران بگو اگر دست از كفر خود بردارند گذشته‏هايشان آمرزيده مى‏شود.
«فجعلنا هم سلفا و مثلاً للآخرين»(61)
و آنان را پيشينه و مايه عبرت واپسيان گردانديم.

7 ـ بين يديه، بين يدىّ:

«نزّل عليك الكتاب بالحق مصّدقا لما بين يديه»(62)
اين كتاب را هم خوان با كتب آسمانى پيشين به درستى بر تو نازل كرد.
«و قفّينا على آثار هم بعيسى ابن مريم مصدّقا لما بين يديه و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور و مصّدقا لما بين يديه»(63)
و به دنبال ايشان عيسى فرزند مريم را فرستاديم كه گواهى دهنده بر حقانيت تورات بود كه پيشاپيش او بود. و به او انجيل را داديم كه در آن رهنمود و نورى هست و همخوان با تورات است كه پيشاپيش آن نازل شده است.
«و هذا كتاب انزلناه مبارك مصّدق الذى بين يديه»(64)
و اين كتابى است مبارك كه فرو فرستاده‏ايم همخوان با كتابى است كه پيشاپيش آن است.
«إنّى رسول الله اليكم مصدّقا لما بين يدىّ من التورية»(65)
من پيامبر خداوند به سوى شما هستم و تصديق كننده توراتى كه پيشاروى من است.

8 ـ أيّام اللّه‏:

«أيّام اللّه‏» به روزهاى تاريخى و سرنوشت ساز كه در بردارنده حادثه‏اى مهم براى برخى جوامع بشرى بوده گفته مى‏شود. و بهره بردارى از اين يادآورى نعمت‏هاى الهى در طول تاريخ بوده است. نمونه آن را در وظايف الهى تعيين شده براى حضرت موسى عليه‏السلام مى‏بينيم:
«و لقد ارسلنا موسى بآياتنا أن اَخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكّرهم بأيّام اللّه‏ إن فى ذلك لآيات لكلّ صبّار شكور.»(66)
بدرستى كه موسى را بوسيله آيات و نشانه‏هاى خود مأموريت داديم كه قوم خود را از تاريكى‏ها به سوى نور بيرون‏آور و آنان را به روزهاى خدايى يادآورى كن، تحقيقا در آن يادآورى براى هر انسان بسيار صبر كننده بر بلاها و سپاس‏گزار آياتى فراوان وجود دارد.

9 ـ آيات الله:

«آيات الله» نيز با توجه به ذيل آيه فوق مى‏تواند شامل كليه آيات الهى كه در حوزه تاريخ جوامع بشرى مطرح بوده و نشانه‏اى از نشانه‏هاى توحيد و قدرت و علم خدا را تشكيل مى‏دهد، باشد. آيات قرآن كريم در مواردى نيز شامل افعال الهى ويژه جوامع بشرى است و نمى‏تواند ناظر به جريانات تاريخى آن جوامع باشد.(67)

قرآن و سنّت نگارى

قرآن كريم؛ تمام پديده‏هاى جهان را ـ بدون استثنا ـ خاضع و تابع قوانين مشخص و تخلّف‏ناپذير مى‏بيند و مجموعه پديده‏هاى طبيعى و بشرى را در حال حركت به سمت اهدافى والا ديده و نظمى دقيق و شايسته مطالعه براى جهان وپديده هايش مطرح مى‏كند.
آنچه براى بشريت حائز اهميت است؛ شناخت سنّت‏ها و قوانين حاكم بر رفتار افراد و جامعه مى‏باشد. با توجه به اين قانون گرايى (سنت گرايى) لازم است از مسير سنّت‏نگارى صحيح به سنّت شناسى برسيم. و بدين ترتيب تمام حوادث تاريخى ـ گذشته و حال و آينده ـ با هم ارتباطى تنگاتنگ پيدا مى‏كنند و گذشته چراغ راه آينده مى‏گردد. اين قانون‏مندى را قرآن كريم به شيوه‏هاى گوناگون و در چند سطح مطرح كرده است.
لطفا به آيات ذيل توجه فرماييد:
«قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الأرض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين»(68)
پيش از شما سنت هايى جارى شد (و گذشت) پس در زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت منكران و تكذيب كنندگان چگونه بوده است.
«سنّت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون»(69)
سنت خدا كه در ميان بندگانش جارى بوده است و در آنجا كافران زيان‏كار شدند.
«سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنّة الله تبديلا»(70)
سنت خدا كه در باب پيشينيان جارى بوده و هرگز براى سنت خدا جاى گزين (تبديلى) نمى‏يابى.
«فهل ينظرون الّا سنّة الأولين فلن تجد لسنّة الله تبديلاً ولن تجد لسنّة الله تحويلا»(71)
آيا جز سنّت پيشينيان را نظاره مى‏كنند (و منتظر هستند) پس براى سنت خدا هيچ جاى‏گزينى و هيچ دگرگونى نمى‏بينى.
«سنّة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لاتجد سنّتنا تحويلا»(72)
اين سنت همان است كه در حق پيامبران خويش كه پيش از تو فرستاده بوديم برقرار بود و در سنت ما دگرگونى نمى‏بينى.
«يريدالله ليبيّن لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم»(73)
خداوند مى‏خواهد شما را روشن كند (و احكام خويش را براى شما روشن سازد) و شما را به سيره و سنت‏هاى حسنه پيشينيان راهبر شود.
در اين مجموعه از آيات قرآن كريم، اصل سنّت گرايى (قانون گرايى) به خوبى مطرح شده و شناساندن و بيان سنّت‏ها به مخاطبين قرآن ـ كه انسان‏ها مى‏باشند ـ به عنوان يك هدف مهم براى خدا در جهت هدايت انسان ترسيم شده است.
حال اين سنّت‏هاى الهى كه حاكم بر حيات و جوامع بشرى مى‏باشند كدام‏اند؟ و چگونه به شناخت دقيق اين سنت‏ها مى‏رسيم؟
در اينجا قرآن كريم به بيان احكام و قوانين اساسى در قلمرو جوامع بشرى پرداخته، و شيوه ارتباط اين سنتها و قوانين را به اختيار و اراده انسان نيز توضيح داده است، و اختيارى بودن حركت انسان را با تخلّف ناپذيرى پديده‏ها از قوانين عامّ الهى جمع نموده است و انسان را از دو چالش جبرگرايى و بى‏بندوبارى بيرون آورده است.
لطفا به آيات ذيل توجه فرماييد:
«ولكل اُمة أجل فإذا جاء أجلهم لايستأخرون ساعة و لايستقدمون»(74)
و براى هر اُمتى أجلى وجود دارد كه پس و پيش نمى‏شود.
«و لقد بعثنا فى كل أمةٍ رسولاً»(75)
و تحقيقا در هر امتى رسولى و فرستاده‏اى، برانگيختيم.
«ولكلّ اُمةٍ رسول»(76)
و براى هر امتى رسولى هست.
«و إن من اُمّة الّا خلافيها نذير»(77)
هيچ امتى وجود ندارد مگر آنكه در آن نذير و رساننده‏اى وجود داشته باشد.
«كذلك زيّنا لكل اُمة عملهم»(78)
اين‏چنين براى هر امتى رفتارش (كردارش) را زيبا جلوه داديم.
«تلك اُمة قد خلت لها ماكسبت و لكم ماكسبتم»(79)
همانا آن امتى است كه گذشته است (آمده و رفته است) و براى اوست آنچه را كه انجام داده است.
«لكل اُمّة جعلنا منسكا هم ناسكوه»(80)
براى هر امتى شريعتى و عبادتى را مقرّر داشته‏ايم كه ايشان به آن عمل مى‏كنند.
اين آيات بخشى از احكام عام مربوط به امّتها را به صورت كلان بيان نموده است، در حالى‏كه مجموعه بسيار مهمّى از سنّت‏ها را قرآن كريم در جاى جاى سوره‏هاى خود با شيوه‏هاى گوناگون معرّفى و تبيين كرده است.
طبقه‏بندى مخاطبان و بهره‏وران قرآنى
طبقه اول: تمام مردم و عموم أصناف
كليه آيات قرآنى كه از واژه «ناس»(81)به صورت خطاب (يا ايها الناس) و واژه «عالمين»(82)استفاده نموده، نشان‏دهنده گستردگى دايره مخاطبان قرآنى بوده و پيام‏ها و معارف قرآنى مطرح شده براى اين گروه از مخاطبان، هم جهانى است و هم قابل فهم در سطوح مختلف و با گرايش‏هاى متفاوت بوده است.
طبقه دوم: كليه كسانى كه يك انگيزه روانى واخلاقى قوى براى دانستن و فراگيرى داشته باشند.
مانند موارد ذيل:
«و تركنا فيها آية للذين يخافون العذاب الاليم»(83)
و در آن آيه و نشانه‏اى گذاشتيم. (البته) براى كسانى كه از عذاب الهى ترسان باشند.
«كذلك نصّرف الآيات لقوم يشكرون»(84)
بدين سان آيات را براى سپاسگزاران گوناگون بيان مى‏نماييم.
«إنّ فى ذلك لآية للمؤمنين»(85)
تحقيقا در آن آيه‏اى و نشانه‏اى براى مؤمنان مى‏باشد.
«تبصرة و ذكرى لكل عبدٍ منيب»(86)
براى روشنگرى و يادآورى هر بنده‏اى كه اهل انابت و بازگشت به خدا باشد.
طبقه سوم: كليه كسانى كه از ذهنى باز و آماده و آگاه برخوردار بوده و در صدد دانستن و فهميدن حقايق باشند.
افراد اين طبقه نيز در سطوح مختلف مى‏توانند قرار بگيرند.
لطفا به آيات ذيل توجه شود:
«لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين»(87)
به درستى كه در يوسف و برادرانش آيات و نشانه هايى براى پرسشگران وجود داشته است.
«إنّ فى ذلك لعبرة لاولى الأبصار»(88)
تحقيقا در آن عبرت و پندى است براى كسانى كه بينا وصاحب بصيرت باشند.
«إنّ فى ذلك لآيات لمتوسّمين»(89)
تحقيقا (در جريان قوم لوط) براى افراد با فراست و زيرك آياتى چند وجود دارد.
«قد فصّلنا الآيات لقومٍ يفقهون»(90)
تحقيقا آيات خود را به طور متصّل براى كسانيكه مى‏فهمند (خوب مى‏فهمند) بيان نموديم.
«يفصّل الآيات لقوم يعلمون»(91)
آيات خود را براى كسانى كه مى‏دانند (يا مى‏خواهند بدانند) به تفصيل بيان نموديم.
«كذلك نفصّل الآيات لقومٍ يتفكّرون»(92)
بدين سان آيات خودرا براى كسانى كه مى‏انديشند به تفصيل بيان مى‏نماييم.
«و لقد تركنا منها آية بيّنةً لقوم يعقلون»(93)
تحقيقا از آن پديده روشنگرى براى خرد ورزان باقى گذارديم.
«قد بيّنا الآيات لقومٍ يوقنون»(94)
تحقيقا آيات و نشانه‏هاى خود را براى كسانى كه يقين مى‏كنند روشن نموديم.
طبقه‏بندى اهداف تاريخ‏نگارى و تاريخ‏شناسى
مجموعه اهداف ياد شده در قرآن كريم براى مطالعه تاريخ به سه نوع هدف قابل تقسيم مى‏باشند.
الف: اهداف شناختى
ب: اهداف عاطفى
ج: اهداف رفتارى
تفكر، هوشيارى، عبرت گرفتن، فهميدن، آگاه شدن، روشن شدن و تعقل از نوع اهداف شناختى مى‏توانند باشند.(95)
به يقين رسيدن و ايمان داشتن و تقوا پيدا كردن و مصونيت از گناه يافتن و بازگشت به سوى حق داشتن، اهداف عاطفى بشمار مى‏روند هر چند با پشتوانه‏اى شناختى و بارى رفتارى مى‏باشند.(96)
امام سپاس‏گزارى و قدردانى و استقامت و پايدارى و پيروى از پيامبران و انضباط بر قوانين الهى مى‏توانند اهدافى رفتارى باشند.(97)

تعامل اهداف تاريخ نگارى در قرآن

1 ـ كمترين بهره طرح مسايل تاريخى، ايجاد زمينه‏اى براى تفكر و طرح سؤال و كاوش و تحقيق مى‏باشد.(98)
2 ـ عصاره تجربيات يك مجموعه انسانى در اختيار مجموعه‏هاى ديگر قرار مى‏گيرد تا خردمندان از اين تجربيات بيشترين بهره را ببرند.(99)
3 ـ حجاب غفلت و خود فراموشى با توجه به تأثير شگرف هويت تاريخى زدوده مى‏شود.(100)
4 ـ توان مقاومت و پايدارى انسان در تنگناهاى زندگى و حيات دنيوى به تدريج رو به رشد مى‏رود و يأس و نااميدى زدوده مى‏شود.(101)
5 ـ ايمان انسان به قدرت و علم بى پايان الهى با توجه به احاطه حق به تمام جريانات تاريخى و دخالت در مسير تكامل بشرى او به رشد مى‏باشد.(102)
6 ـ انبياء الهى محور حركت مستمر تاريخ بشريت قرار دارند و همگى يك خط واحد و ممتد و ريشه‏دارى را تشكيل داده و توانايى و پويايى اين خط بشريت را به سر منزل مقصود رهنمون مى‏سازد.(103)
و انسان‏هاى تاريخ شناس را افرادى پخته و بلندنظر و آينده نگر مى‏سازد و آنان را بر طى نمودن مسير تكامل مقتدرتر مى‏نمايد.(104)

اصول و مبانى تاريخ‏نگارى قرآن كريم

قرآن كريم تمام انسان‏ها را به طور جدّى به مطالعه و بررسى تاريخ دعوت نموده است و خود نيز عملاً بيشترين اهتمام را به تاريخ‏شناسى و تاريخ نگارى نشان داده است و براى خود نيز اصول ومبانى منحصر به فردى را قايل شده است. اين اصول و مبانى را به ترتيب ذيل يادآورى مى‏نماييم.
1 ـ تمام گزارش‏هاى تاريخى قرآن بر اساس معاصرت كامل با جريانات تاريخى مى‏باشد.(105)
2 ـ گزارش‏گر حوادث تاريخى در قرآن خود شاهد عينى و مستقيم و بدون واسطه بوده است.(106)
3 ـ احاطه تام به تمام ابعاد هر جريان تاريخى بلكه احاطه تام به تمام جريان‏ها و حوادث، آگاهى از ارتباط و پيوستگى تمام حوادث بهم پيوسته، در اختيار همان گزارش‏گر حوادث تاريخى قرآن مى‏باشد.(107)
4 ـ دور بودن از هر گونه تحريف و تزوير در بيان حقايق.(108)
5 ـ دقت فوق العاده در بيان و تصوير جريانات تاريخى.(109)
6 ـ واقعيت‏گرايى و پرهيز از هر گونه مبالغه گويى و خيال‏پردازى و افسانه سازى.(110)
7 ـ ژرف‏نگرى و دقت در تحليل و ريشه‏يابى علل و عوامل اصلى جريان‏هاى تاريخى.(111)

روش كلى تاريخ‏نگارى قرآن كريم

1 ـ توجه كامل به تمام مقاطع بشريّت، رغم تأكيد و گزينش در مطرح نمودن برخى مقاطع تاريخ و توجه دادن به بهم پيوستگى جريان‏هاى تاريخى.
2 ـ بهره بردارى كامل از نگارش يك جريان يا مقطع تاريخى در سطوح مختلف و منحرف نشدن از اهداف تربيتى خود براى نسل‏هاى حاضر و آينده.
3 ـ برخورد علمى و منطقى در نگارش و تحليل تاريخى و عدم اعتماد به تعبّد در نگارش مسائل.
4 ـ توجّه به مسائل كليدى و ريشه‏اى در هر جريان تاريخى.
5 ـ تكرار، تأكيد، تنوع و اجمال و تفصيل به تناسب تنوع اهداف آموزشى و تربيتى.
6 ـ توجه دادن به زواياى ديد گوناگون و خلاصه نشدن در يك بُعد در بررسى‏هاى خود.
7 ـ در كنار ذكر هر رويدادى به تحليل پرداخته است.
8 ـ اصول تحليل و مستندات آن را به خوبى بيان نموده است.
9 ـ به تمام سنت‏هاى اجتماعى و تاريخى توجه كرده است و آنها را مورد تأكيد و بهره بردارى قرار داده است.
10 ـ اهداف آموزشى را با پرورش روح تتبع و تحقيق همراه نموده است.
11 ـ تنوع در مسايل و موضوعات تاريخى را عنايت داشته است.
12 ـ عوامل دور و نزديك را هنگام ريشه‏يابى و تحليل‏هاى خود مدنظر داشته و آنها را طبقه‏بندى نموده است.
13 ـ روش علمى خود را در زمينه تحليل و تحقيق و ارزيابى، مطرح نموده و آن را مورد تطبيق قرار داده است. (كاربردى كردن مسائل نظرى).
14 ـ به تمام مسايل فلسفه تاريخ پرداخته و كليدهاى اصلى حركت تكاملى انسان را در اختيار او قرار داده است و انسان را به سلاح علم و معرفت و كاوش و تحقيق و آينده نگرى و ايده‏آل گرايى در عين واقعيت نگرى مسلّح نموده است./rp

پی نوشت ها:

1 مدرس حوزه علميه و پژوهشگر فقه و تاريخ
2ـ آيينه‏وند، صادق، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامى، 1/37
3ـ طريحى، مجمع البحرين، 2/429
4ـ مطهرى، مرتضى، جامعه و تاريخ: تاريخ چيست؟
5ـ فاطر / 24.
6ـ بقره / 134 و 141.
7ـ آل عمران / 144.
8ـ مائده / 75.
9ـ رعد / 30.
10ـ فصّلت / 25.
11ـ احقاف / 17.
12ـ احقاف / 21.
13ـ رعد / 6.
14ـ غافر / 85.
15ـ حجر / 13.
16ـ فتح 23.
17ـ بقره 214.
18ـ يونس / 102.
19ـ نور / 34.
20ـ احزاب / 38و62.
21ـ اعراف / 101
22ـ طه / 99
23ـ هود / 120
24ـ هود / 100
25ـ هود / 49
26ـ هود / 49
27ـ كهف / 13.
28ـ مائده / 27
29ـ اعراف / 175
30ـ انعام / 34.
31ـ توبه / 70
32ـ ابراهيم / 9
33ـ شعراء / 69
34ـ قصص / 3
35ـ تغابن / 5
36ـ يوسف / 3
37ـ هود / 120
38ـ كهف / 12
39ـ اعراف / 7
40ـ طه / 99
41ـ نساء / 164
42ـ اعراف / 176
43ـ يوسف/ 111
44ـ يونس / 13
45ـ اسراء / 17
46ـ قصص / 43
47ـ انعام / 6 و همين مضمون در آيات: مريم / 74و98، ص/3، ق/36
48ـ مؤمنون / 31
49ـ احقاف/ 27
50ـ كهف / 59
51ـ هود / 117
52ـ سبأ / 18
53ـ هود / 100
54ـ محمد / 13
55ـ طلاق / 8
56ـ شعراء / 208، و همين مضمون در آيه: حجر / 4
57ـ اعراف / 4 و همين مضمون در آيات: انبياء / 11، حج / 45و48، قصص / 58
58ـ بقره / 275
59ـ مائده / 95
60ـ انفال / 38
61ـ زخرف / 56
62ـ آل عمران / 3 و همين مضمون در آيات: بقره / 97، مائده / 48، يونس / 27، سيأ / 31
63ـ مائده / 46
64ـ انعام/ 92
65ـ صف / 6
66ـ ابراهيم / 5
67ـ مطفقين / 13، انعام / 130، اعراف / 35، كهف / 9، قلم / 15، فرقان / 37، شعرا / 67، قمر / 15
68ـ آل عمران / 137
69ـ غافر / 85
70ـ فتح / 23
71ـ فاطر / 43
72ـ اسراء / 77
73ـ نساء / 26
74ـ اعراف / 34 و همين مضمون در آيات: يونس / 49، حجر / 5
75ـ نحل / 36
76ـ يونس / 47
77ـ فاطر /24
78ـ انعام / 108
79ـ بقره / 134 و 141
80ـ حج / 67
81ـ بقره / 187
82ـ فرقان / 1
83ـ ذاريات / 37
84ـ اعراف / 58
85ـ حجر / 77
86ـ ق / 8
87ـ يوسف / 7
88ـ آل عمران / 13 و در همين مضمون در آيه: حشر / 2
89ـ حجر / 75
90ـ أنعام / 98
91ـ يونس / 5
92ـ يونس / 24
93ـ عنكبوت /35
94ـ بقره / 188 و در همين مضمون در آيه: ذاريات / 20
95ـ يوسف/111، اعراف/176، انعام/55، يونس/24، بقره/266،219،221،242، كهف/17، آل‏عمران/3، قمر/15
96ـ بقره/187، رعد/2، هود/120، يوسف/11
97ـ
98ـ اعراف / 176
99ـ يوسف /111
100ـ يوسف / 3
101ـ هود/ 120 و طه / 99
102ـ طه / 133
103ـ انبياء / 34
104ـ هود/120و177، زخرف/56، محمد/13، يوسف/111
105ـ بقره / 255
106ـ احزاب / 52
107ـ انعام / 80
108ـ كهف / 13
109ـ اسراء / 105
110ـ فضلت / 42
111ـ روم / 6-7 و طه / 7
شنبه 1 مهر 1391  12:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاريخ علم كلام (1)

تاريخ علم كلام (1)

گزارشى از مباحث عصر جاهلى

عزالدين رضانژاد

خورشيد اسلام در زمانى طلوع كرد كه درگيريهاى قومى و طايفه‏اى، برخوردهاى عقيدتى و فرهنگى و كشمكش‏هاى دو امپراتور (ايران و روم) براى قدرت طلبى و بهره‏كشى بيشتر در اوج خود بود و پرده‏هاى جهل و ناآگاهى، همگان را در هاله‏اى از تاريكى فرو برده بود. از سويى شرك و بت‏پرستى جاى عبوديت‏حق را گرفته و عقايد باطل و افكار پر از اوهام در ميان عامه‏ى مردم ريشه دوانده; و از سوى ديگر، اديان تحريف شده‏اى چون يهوديت، مسيحيت، مجوسيت و صابى‏گرى رواج يافته بود. علاوه آن كه گروه‏هايى به نام «زنادقه‏»، «دهريه‏» و «ملاحده‏» از فلاسفه و طبيعت‏گرايان همچنان بر افكار عده‏اى از مردم حكومت مى‏كردند تا بتوانند نور شرايع توحيدى كه از حضرت ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام باقى مانده بود، خاموش سازند.
در چنين زمانه‏اى كه گردبادهاى هواپرستى و شرك آلود همچنان مى‏وزيد، جزيرة العرب، خاستگاه آخرين دين خداوند، وضعيتى بهتر از ديگر اماكن نداشته است.
فهرست مهمترين نحل و گروه‏هاى اعتقادى را، مى‏توان چنين برشمرد:

الف) بت‏پرستى

«بت‏» در عقيده‏ى اسلامى و در عرف قرآن كريم هر نشانه‏ى مادى يا غير مادى باطل است كه انسانها براى تقرب به خداوند متعال و در عرض پرستش الهى آن را بپرستند و اصطلاح قرآنى آن «صنم‏» (1) و «وثن‏» (2) است.
بيشتر مفسران براى بت عينيت قايلند و مى‏گويند: بت عبادت از تنديسى است كه به اشكال گوناگون از موادى مانند زر، سيم، سنگ و غيره مى‏سازند و به جاى خداوند به پرستش مى‏گيرند.
در حدود بيش از سى آيه از آيات قرآن كريم درباره‏ى ويژگى‏ها و نام‏هاى بتانى كه مشركان مى‏پرستيده‏اند، سخن گفته شده كه برخى از آنها مربوط به عرب زمان جاهليت و برخى ديگر متعلق به امت‏هاى ديگر است.
سرزمين مكه كه روزگارى پايگاه توحيد ابراهيمى بود و از ذريه‏ى آن حضرت، اوصيايى به حكومت و سيادت و ترويج توحيد پرداخته بودند، بعد از گذشت‏ساليانى، دست‏خوش انحراف فكرى و سپس مركز بتانى شد كه اولين بار، عمرو بن لحى در سفرش به شام، براى مكيان سوغاتى آورده بود. (3)
«مناة‏» از قديمى‏ترين بتان بود كه بر ساحل درياى سرخ ميان مكه و مدينه نصب شده بود و قبايل عرب به ويژه دو قبيله‏ى اوس و خزرج، آن را محترم مى‏شمردند.
بت «لات‏» از ديگر بتان با سابقه‏اى بود كه ميان عرب شمال و عرب حجاز شهرت داشت و جايگاه پرستش آن در زمان ظهور اسلام، در شهر طائف بود.
«عزى‏» سومين بت‏بزرگ و قديمى بود كه مشركان عرب پس از حج و طواف كعبه، به دور آن (در شرق مكه) طواف مى‏كردند و برخى معتقد بودند كه ارواح خدايان در اين بت‏حلول كرده است. (4) قرآن كريم، اين سه بت را نام مى‏برد و از اين كه مشركان آن سه را دختران خدا قلمداد مى‏كردند، مذمت مى‏كند. (5)
علاوه بر آن سه بت، بتانى كه در قرآن كريم از آنان نام برده شده است عبارتند از: انصاب (6) (نصب) (7) ، بعل (8) ، ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر. (9)
قرآن، يكى از اهداف بت‏پرستى مشركان را چنين ذكر مى‏كند:
«والذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى...» . (10)
بت پرستان مكه، غالبا به وجود خدا هم معتقد بودند و در حقيقت ايمان به خدا و شرك را به هم آميخته بودند چنان كه آيه مذكور و نيز آيه 106 سوره يوسف بر آن دلالت دارد.
ظهور دين اسلام براى چنين مردمى، فرصت طلايى و خوبى را فراهم كرده بود تا آنان به دين اجداد اوليه‏شان (دين ابراهيم حنيف‏عليه السلام) برگردند و انحرافاتى كه در آيين توحيدى رخ داده بود، از ميان بردارند. شايد بر همين اساس باشد، كه قرآن، در حقيقت «اسلام‏» را احياگر دين ابراهيم‏عليه السلام و يا ادامه‏ى همان شريعت معرفى مى‏كند. (11)

ب) ماديگرايى

گروهى ديگر كه در جزيرة العرب زندگى مى‏كردند، افرادى بودند كه به «دهريه‏»، «دهريون‏» و «زنادقه‏» خوانده مى‏شوند. آنان به اصطلاح امروز مادى‏گرايانى بودند كه وجود آفريدگار هستى را منكر بودند و آفرينش را به خودطبيعت استناد مى‏دادند. (12) قرآن از اعتقادات آنان چنين گزارش مى‏دهد:
«وقالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا الا الدهر وما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون‏» (جاثيه/24).
و گفتند:«غير اززندگانى دنياى ما [چيز ديگرى] نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم، و ما را جز طبيعت هلاكت نمى‏كند».و[لى] به اين [مطلب] هيچ دانشى ندارند[و] جز [طريق] گمان نمى‏سپرند.

ج) معاد انكارى

غالب مردم جاهليت اعتقاد به خدا را به شرك آميخته بودند، و همين اكثريت سبت‏به زندگى پس از مرگ اعتقادى نداشتند و «معاد» و زنده شدن بدن‏هاى از بين رفته و استخوان‏هاى پوسيده را «بعيد» مى‏شمردند و مى‏گفتند:
«...ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين‏» . (13)
«جز زندگى دنياى ما[زندگى ديگرى] نيست و برانگيخته نخواهيم شد».
و گاهى با سوگند به خدا، زنده شدن پس از مرگ را انكار مى‏كردند:
«واقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت بلى وعدا عليه حقا و لكن الناس لا يعلمون‏» . (14)
«و با سخت‏ترين سوگندهايشان به خدا سوگند ياد كردند كه خدا كسى را كه مى‏ميرد بر نخواهد انگيخت. آرى، [انجام] اين وعده بر او حق است، ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند».

د) حنيفيت

در قرآن كريم كلمه‏ى «حنيف‏» ده بار و جمع آن «حنفاء» دو بار (در سوره‏هاى حج/31 و بينه/5) آمده است كه در مجموع چنين برمى‏آيد كه مراد از آن توحيد فطرى و روش و نگرش انبياى الهى مخصوصا حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است و به نوعى نقطه‏ى مقابل شرك و مشركان شمرده مى‏شود. از آيه‏ى 79 سوره‏ى انعام و 30 سوره‏ى روم و آيات ديگر برمى‏آيد كه بين حنيفيت و فطرت( يعنى نگرش پاك و بى‏آلايش) و گرايش غريزى و فطرى نسبت‏به آفريدگار جهان پيوندى هست.
از آيه‏ى 135بقره و 67 آل عمران دو نكته استنباط مى‏شود: الف) حنيفيت نه يهوديت است و نه مسيحيت، و ب) با مسلم بودن (در معناى قبل از «اسلامى‏» آن) مترادف است.
سيره نويسان مانند ابن هشام و ديگران اشاره كرده‏اند كه پيش از بعثت‏حضرت رسول‏صلى الله عليه و آله و سلم، تنى چند از قريش به نامهاى: ورقة بن نوفل و عبيد الله بن جحش و عثمان بن حويرث و زيد بن عمرو بن نفيل از پرستش بتها دورى جستند و در طلب دين حنيف كه دين ابراهيم باشد برآمدند. اين اشخاص را حنفاء خوانده‏اند و نيز گفته‏اند: حنيف كسى بوده است كه از عبادت اصنام و هر چه مربوط به ايشان است پرهيز مى‏جسته است و در ذهن و حافظه‏ى قريش و مردم مكه بوده است كه ابراهيم عليه السلام جدايشان، دين حنيف داشته و از بتها بيزار بوده است. البته دين ابراهيم عليه السلام جد عرب و بانى كعبه كه دين توحيد بود، به تدريج در مكه منسوخ شده و برافتاده بود. اما چيزى از آن در ضمير مردم مانده بود و آن اين كه ابراهيم عليه السلام مسلم و حنيف بوده و مشرك نبوده است. (15)

ه) مجوس

برخى از ساكنان جزيرة العرب، مجوسى بوده‏اند. لفظ مجوس (16) فقط يك بار در قرآن مجيد (سوره حج، آيه 17) به كار رفته است و به گونه‏اى از آن ياد شده كه نشان مى‏دهد از اهل كتاب هستند. مجوس عنوان كلى معتقدان به دو اصل نور و ظلمت‏شناخته شده است; منتها در فرق ميان ايشان و مانويه يا ثنويه گفته شده است كه به عقيده‏ى مجوس، نور ازلى و قديم است اما ظلمت‏حادث است. (17)
گفته‏اند: مجوسيت در قبيله‏ى تميم راه يافته بود. از اينان، زرارة بن عدس تميمى و پسرش حاجب، اقرع بن حابس و ابو سود، جد وكيع بن حسان را برشمردند. (18)
ناگفته نماند كه دلايل قطعى در دست نيست كه مجوسى بودن عرب جاهلى، حتما از همان نوع زردشتى يا مزدكى و مانويت و... باشد. در هر حال، اينان يك گروه اعتقادى هر چند كوچك را در ميان عرب جاهلى تشكيل داده بودند.

و) يهوديت

يهود يا قوم يهود، اصطلاحى كه، مترادف با عبرانيان و اسرائيليان، براى معرفى اخلاف قبايل اسرائيل متدين به دين موسى يا دين يهود به كار مى‏رود. (19) بعضى بر آنند كه از آن جهت اين امت را يهود گويند كه موسى گفت:
«انا هدنا اليك‏» .
«ما به تو بازگشتيم و توبه كرديم‏».
در قرآن كريم به يهود، هم «الذين هادوا» و هم بنى اسرائيل گفته شده است، و «اليهود» هشت‏بار(يك بار هم كلمه‏ى يهودى) به كار رفته است، و دو بار با وصف «هود»(جمع هائد) ياد شده است، و چنين برمى‏آيد كه در عرف قرآن كريم مراد از بنى‏اسرائيل، يهود قديم و مراد از يهود، يهوديان معاصر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ساكن مدينه و شهرك‏ها و قلعه‏هاى پيرامون آن است. (20)
در ميان عرب جاهلى، برخى از مردم (همانند گروهى از مردم تبع از سردمداران يمن) به يهوديت روى آورده بودند. چنان كه بنى قريظه، بنى قينقاع از جمله قبايل يهود جزيرة العرب بودند كه در نزديك مدينه زندگى مى‏كردند و گروه‏هايى از يهود هم در فدك، خيبر، وادى القرى به سر مى‏بردند.
يهود در عصر رسالت، تمام تلاش را براى حفظ افكار و مبانى اعتقادى خويش به كار گرفت و در موارد متعدد رو يا روى رسالت نبى خاتم صلى الله عليه و آله و سلم قرار گرفته، ولى بالاخره تن به حكومت اسلامى داده با دادن جزيه به زندگى خويش پرداختند و افرادى هم به دين جديد (اسلام) گرايش پيدا نمودند.

ز) مسيحيت

از جمله اعتقادات برخى از اقوام عرب جاهلى، مسيحيت‏بوده است. كلمه‏ى «نصارى‏» در قرآن كريم به معناى مسيحيان يا عيسويان(پيروان حضرت مسيح عليه السلام ) 14 بار به كار رفته است. «لفظ نصارى در عربى ماخوذ از لفظ سريانى نصرا مى‏باشد و شايد با نجران يا نصران قرابت اشتقاقى داشته باشد.». (21)
در زمان بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بعضى از قبايل عرب، نصرانى مذهب بودند كه از ميان آنان مى‏توان، بنى تغلب (22) ، قبيله بهرائى (23) از قبايل قضاعه و تنوخ (24) را نام برد. گروهى از اينان در سال نهم هجرت با صليب‏هاى طلايى در مدينه حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند و جهت فرار از جزيه، صلحى را امضا كردند كه بر آيينشان باقى باشند ولى فرزندانشان را به اين آيين دعوت نكنند. (25)
بحث و گفتگوى اعتقادى ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسيحيان نجران (شهرى كه مركز سكونت كشيشان مسيحى بود) كه به صورت هيئت‏به مدينه منوره آمده بودند، به جايى نرسيد و چون آنان مباحث اعتقادى صحيح درباره حضرت مسيح عليه السلام را نپذيرفتند، قضيه‏ى مباهله ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و آنان اتفاق افتاد. (26)
غير از اينها، گروه‏هاى گوناگون و متعددى از عربهاى مسيحى بودند كه در «حيره‏» زندگى مى‏كردند و «عبادى‏» خوانده مى‏شدند. (27)

ح)صابيان

برخى ديگر از اقوام و طوايف ساكن شبه جزيره عربستان معروف به «صابيان‏» بودند; چنان كه در سه آيه‏ى قرآن كريم (28) از آنان به صراحت نام برده شد و به نظر مى‏رسد كه صابئان مانند يهود و نصارى اهل كتاب و دين بوده و دينشان يك دين الاهى و آسمانى است و آنها هم همانند پيروان ساير اديان آسمانى، پيامبر و شريعتى داشته‏اند و پس از پيامبرشان، به تدريج دچار انحرافاتى مانند تقديس و پرستش ستارگان شده‏اند.
اين كه قرآن كريم براى اين قوم اهميت قايل بوده و سه بار نامشان تكرار شده، دليل بر اين است كه آنها در عصر نزول قرآن قومى مشهور و داراى جمعيت معتنابهى بوده‏اند و گرنه قرآن اعتنايى به آنها نمى‏كرد و در رديف اديان بزرگ يهود و نصارى نمى‏شمرد. (29)

ط)پاره‏اى از اعتقادات ديگر عرب جاهلى

گذرى اجمالى بر روح اعتقادى حاكم عصر جاهليت و عصر رسالت داشته‏ايم كه به صورت آيين‏هاى مختلف جلوه كرده بود. اينك به پاره‏اى از اعتقادات ديگر عرب جاهلى، اشاره مى‏كنيم.
پرستش جن، از اعتقادات بعضى ديگر عرب جاهلى بوده است. به زعم آنان، جنيان، دختران خدايند. چنان كه قرآن كريم اعتقادات آنان را در اين مورد، چنين گزارش مى‏دهد:
«وجعلوا لله شركاء الجن وخلقهم وخرقوا له بنين وبنات بغير علم سبحانه وتعالى عما يصفون‏». (30)
«وبراى خدا شريكانى از جن قرار دادند، با اين كه [خدا] آنها را خلق كرده است. و براى او، بى هيچ دانشى، پسران و دخترانى تراشيدند. او پاك و برتر است از آنچه وصف مى‏كنند».
و در جاى ديگرى آمده است:
و [ياد كن] روزى را كه همه‏ى آنان را محشور مى‏كند، آنگاه به فرشتگان مى‏فرمايد: «آيا اينها بودند كه شما را مى‏پرستيدند؟» مى‏گويند: منزهى تو، سرپرست ما تويى نه آنها! بلكه جنيان را مى‏پرستيدند; بيشرشان به آنها اعتقاد داشتند». (31)
از ميان همين مردم، گروهى به «تناسخ‏» و انتقال ارواح به اجساد ديگر، اعتقاد داشته ، سخن از هامه و... مى‏زدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در رد سخنان آنان فرموده بود:
«لا هامة ولا عدوى ولا صفر». (32)
بر اساس نقل جاحظ در كتاب «الاخبار»، هم اينان بر اين باور بودند كه هرگاه فردى كشته شود و ولى او، خونخواهى‏اش را نكند، از مغزش پرنده‏اى به نام «هامه‏» خلق مى‏شود و همچنان بر قبرش خواهد بود و تا روز زنده شدن، كار ولى او را ناله كند. (33)

موحدان عصر جاهلى

در هياهوى اعتقادات باطل، خرافات و اوهام و در ميان تاريكى‏هاى جهل و نادانى تنها اندكى از مردم عرب جاهلى بر فطرت توحيدى باقى ماندند و از آيين قهرمان توحيد، حضرت ابراهيم عليه السلام پيروى مى‏كردند و «حنفاء» خوانده مى‏شدند. تاريخ نام برخى از اين موحدان عصر جاهلى را چنين ثبت كرده است:
الف) عبدالمطلب; سيد البطحاء، يكصد و چهل سال عمر كرد، بر آيين ابراهيم حنيف بود، هنگام مرگش، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هشت‏ساله بود و در حالى كه مى‏گريست در تشييع جنازه‏اش شركت داشت تا در حجون (مكه) دفن گرديد. (34)
ب) ابوطالب بن عبدالمطلب; شيخ قريش، پدر اميرمؤمنان على عليه السلام ، تنها حامى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه به قول مشهور در 24 رجب سال دهم عثت‏با ايمان به پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت. (35)
ج) زيد بن عمرو بن نفيل; پسر عموى عمر بن خطاب، همراه ورقة بن نوفل و عثمان بن حويرث، جهت پژوهش دين به شام سفر كرد. همرهان به دين نصرانى درآمدند ولى وى بر فطرت توحيدى باقى ماند، از پرستش بتان كناره گرفت و مى‏گفت: خداى من، خداى ابراهيم و دين من، دين ابراهيم است. سه سال پيش از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت. (36)
د) قس بن ساعده ايادى; حكيم و فيلسوف عرب، گويند: وى كه عمرى طولانى داشت، اولين موحد (خداپرست) از ميان عرب (موجود آن زمان)بوده، به معاد وحساب قيامت‏يقين داشت. از كفر كناره‏گيرى كرد و مردم را به دين حنيف ابراهيمى تشويق مى‏كرد. ازپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شد كه فرمود: يادم نمى‏رود كه وى در بازار عكاظ بر شتر سرخ موى ايستاده و خطبه مى‏خواند و مى‏گفت: «من عاش مات، و من مات فات، و كل ما هو آت آت. (37)
و) علاف بن شهاب تميمى، وى به خدا و روز حساب ايمان داشت. (38)
ز)زهير بن ابى سلمى (39) و ديگران.

گزارش نهج البلاغه از وضعيت فرهنگى اعتقادى عصر جاهلى

اميرمؤمنان عليه السلام وضعيت اعتقادى فرهنگى مردم عصر پيش از بعثت پيامبر اسلام‏صلى الله عليه و آله و سلم را چنين ترسيم مى‏فرمايد:
«...پدران رفتند وپسران جاى آنان را گرفتند تا آن كه خداى سبحان، محمد صلى الله عليه و آله و سلم را پيامبرى داد تا دور رسالت را به پايان رساند و وعده‏ى حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مهر پيامبران ممهور، و نشانه‏هاى او در كتاب آنان مذكور، و مقدم او بر همه مبارك و موجب سرور; حالى كه مردم زمين هر دسته به كيشى گردن نهاده بودند، و هر گروه پى خواهشى افتاده، و در خدمت آيينى ايستاده، يا خدا را همانند آفريدگان دانسته، يا صفتى كه سزاى او نيست‏بدو بسته، يا به بتى پيوسته و از خدا گسسته. پروردگار آنان را بدو از گمراهى به رستگارى كشاند و از تاريكى نادانى رهاند». (40)
«... و اين هنگامى بود كه مردم به بلاها گرفتار بودند، و رشته‏ى دين سست ونااستوار، و پايه‏هاى ايمان ناپايدار، چراغ هدايت‏بى‏نور، ديده‏ى حقيقت‏بينى كور، همگى به خدا نافرمان، فرمانبر و ياور شيطان، از ايمان رو گردان، پايه‏هاى دين ويران، شريعت‏بى‏نام و نشان، راه‏هايش پوشيده و ناآبادان. ديو را فرمان بردند، و به راه او رفتند و چون گله كه به آبشخور رود پى او گرفتند...». (41)
و نيز درباره‏ى بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و وضعيت مردم آن زمان فرمود:
«... او را هنگامى فرستاد كه: پيامبران نبودند، و مردمان در خوابى دراز مى‏غنودند، اسب فتنه در جولان، كارها پريشان، آتش جنگها فروزان، جهان تيره، فريب دنيا بر همه چيره، باغ‏آن افسرده، برگ آن زرد و پژمرده، از ميوه‏اش نوميد، آبش در دل زمين ناپديد، نشانه‏هاى رستگارى ناپيدا، علامت‏هاى گمراهى هويدا...» (42) بتان همه جا برپا، پاى تا سر آلوده به خطا، تا آن كه خداى، محمد را برانگيخت تا مردمان را بترساند، و فرمان خدا را چنان كه بايد رساند. (43)
آنچه تاكنون گذشت، گزارش اجمالى از معتقدات عصر جاهلى بود. هدف از اين نوشتار، زمينه‏سازى براى ورود در مباحث ره آوردهاى اعتقادى اسلام است. مقصود،بازگويى مسايل كلان اعتقادى است كه در قرآن آمده و با ابلاغ آن توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سوى مردمى كه چنان سابقه‏ى اعتقادى داشتند، به تدريج مورد پذيرش قرار گرفت و اين كه آيا مسلمانان عصر رسالت، در باب اعتقادات دينى اسلام اختلاف داشتند و اظهار نظر فردى بر اساس فهم شخصى صورت مى‏پذيرفت‏يا نه؟ و نيز اين كه اختلافات كلامى از چه زمانى شروع شد و چرا؟ علل و عوامل بروز مكاتب كلامى چه بود؟ و...
بر آن بوديم كه در همين مقال، به اين مباحث پرداخته شود ولى جهت عدم اطاله‏ى مقاله، ناچاريم ادامه‏ى آن را در آينده پى گيريم. ان شاء الله.

پى‏نوشت‏ها:

1. «صنم‏» پنج‏بار و همواره به صورت جمع در قرآن آمده است: اعراف/138; ابراهيم/35; انعام/74; شعراء/71، انبياء/57.
2. «وثن‏» سه بار و آن هم به صورت جمع يعنى «اوثان‏» در قرآن كريم (حج/30; عنكبوت 17 و25) به كار رفته و مفسران عقيده دارند: وثن به بتانى گفته مى‏شود كه از جنس سنگ باشند.
3.ر.ك: تاريخ ابن كثير:2/187 189; انساب الاشراف، بلاذرى:1/34.
4. ر.ك: دراسات فى علم الكلام والفلسفة الاسلامية، صص 30 31، دكتر يحيى هويدى، دار النهضة العربية، قاهرة، 1972م.
5. ر.ك: نجم/2119.
6. مائده/90.
7. مائده/3; معارج /43.
8. صافات/125.
9. نوح/23.
10. زمر/3.
11.ر.ك: آل عمران/68; بقره/135.
12.برخى بر اين عقيده‏اند كه چنين گرايشى از سوى مردم فارس در زمان يزدگرد دوم (438 457م) به سرزمين عرب، راه پيدا كرده است. ر.ك: تاريخ الفلسفه، دى بور، ترجمه عربى: ابو ريده، ص 15، چاپ چهارم،سال 1957م.
13.انعام/29.
14. نحل/38.
15.ر.ك: دانشنامه‏ى قرآن و دانش پژوهى، به كوشش: بهاء الدين خرمشاهى:1/966 967، چاپ اول، پاييز1377.
16.در فارسى باستان به آن: مگوش، موغو، مگ و در فارسى جديد، مغ گفته مى‏شود. گويند: كلمه‏ى مجوس، ايرانى الاصل است و به وسيله‏ى آراميها با تغيير صوتى و حرفى مختصر در زبان عرب وارد شده است.
17. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى:2/1984.
18. المعارف، ابن قتيبه، ص 266، چاپ اول، 1934م.
19. لفظ «يهود» جمع است و مفرد آن يهودى منسوب به يهودا(قبيله و ناحيه) است و به تيره‏اى از ساميان كه عبرانيان يا بنى اسرائيل، و از نظر دينى كليمى يا موسوى خوانده مى‏شوند، اطلاق مى‏گردد. دانشنامه‏ى قرآن و قرآن پژوهى:2/2382.
20. همان.
21. ر.ك: اعلام قرآن، خزائلى، ص 633.
22. «تغلب‏» از لحاظ مقام و منزلت، بزرگترين قبيله ربيعه در كشورهاى عرب محسوب مى‏شد.
23. بهرائى منسوب به قبيله بهراء است. تهذيب الاسماء واللغات، نووى:2/293.
24. گروهى نصرانى مذهب كه در بعضى از مناطق شام مى‏زيسته‏اند و قضايايى از آنان در مواجهه با فتوحات اسلامى و پس از آن ذكر كرده‏اند. ر.ك: دايرة المعارف الاسلامية:5/508-515.
25. البته با گسترش دامنه‏ى اسلام، خليفه دوم از اينان درخواست جزيه كرد. آنان از دادن چيزى به نام «جزيه‏» سرباز زدند و گفته‏اند: حاضريم به نام «صدقه‏» سرمايه‏ى بيشترى در اختيارتان بگذاريم. نقل شد كه خليفه دوم گفت: بپردازيد، هر چه خواستيد، آن را نام نهيد. ر.ك: دائرة المعارف الاسلامية:5/324; محيط المحيط، ص 663.
26. قرآن كريم، در سوره آل عمران، آيات 54 تا 61، اين جريان را بازگو فرموده است.
27. از ميان آنان مى‏توان از عدى بن زيد بن الخمار عبادى نصرانى نام برد كه از بزرگان چهارگانه‏ى شعراى دوره‏هاى جاهلى است. الكامل فى التاريخ:1/483; سير اعلام النبلاء: 5/110.
28. ر.ك: بقره/62، مائده/69; حج/17.
29. براى آشنايى بيشتر ر.ك: مجله كلام اسلامى، سلسله مقالات صابيان در قرآن، داود الهامى، شماره مسلسل‏3025.
30. انعام/100.
31. سبا/4140.
32.ر.ك: الملل والنحل:2/246; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:1/119.
33. ر.ك: الملل والنحل:2/246; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:19/391.
34. سفينة البحار:2/140; الغدير:7/346; الملل والنحل: 2/248.
35. الكنى والالقاب:1/105; الغدير:7/356; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 14/65.
36. البداية والنهاية، ص 243; الملل والنحل:2/25.
37. محيط المحيط، ص 734; الملل والنحل:2/251; البداية والنهاية:2/230.
38. بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب:2/276; الملل والنحل:2/252.
39. همان; نهاية الارب فى معرفة انساب العرب، ص 318.
40. نهج البلاغه، خطبه اول، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى، ص 6.
41. نهج البلاغه، خطبه 2، همان، ص 8.
42. همان، خطبه 89، ص 72.
43. ر.ك: همان، خطبه‏26، ص 26.

 
شنبه 1 مهر 1391  12:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

مقایسه ساختار متن قرآن و منابع تاریخی در گزارش رویدادهای منتخب عصر نبوی

دریافت فایل pdf

 

رویکرد قرآن به تاریخ

دریافت فایل pdf

 

بررسی قواعد و روش معرفت تاریخی در قرآن «با تکیه بر تاریخ پیامبر اکرم (ص) در قرآن»

دریافت فایل pdf

 

بررسی علل شکست غزوه احد از منظر قرآن و پیامبر اعظم (ص)

دریافت فایل pdf

 

شنبه 1 مهر 1391  12:23 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بِئر مَعونه

بِئر مَعونه: نام سَريّه‌اى و محل شهادت جمعى از قاريان قرآن در سال چهارم هجرى

چاه معونه در چند (دو تا سه) منزلى مدينه، از جمله چاههايى بود كه در يكى از راههاى فرعى مدينه به مكه كه از منطقه نَجْد عبور مى‌كرد قرار داشت.[78]عمده گزارش‌هاى تاريخى بدون ارائه اطلاعات جغرافيايى به اين بسنده مى‌كند كه چاه معونه در منطقه‌اى از نجد واقع بود و قبايلى چون بنى‌عامر و بنى‌سُليم پيرامون آن مى‌زيستند.
حادثه چاه معونه در جريان ارتباط پيامبر با قبايل بيابان‌نشين منطقه نجد اتفاق افتاد و طى آن جمعى از مسلمانان به شهادت رسيدند.
[79] اين حادثه دو‌گونه گزارش شده و نقل مشهور اين سريه به ابن‌اسحاق[80] باز مى‌گردد.
بر اساس اين روايت، سيره نويسان در حوادث سال چهارم هجرى از شخصى به نام ابوبراء به عنوان رئيس قبيله بنى عامر ياد مى‌كنند كه خود يا برادرزاده‌اش اسد‌بن معونه
[81] يا لَبيد بن رَبيعه[82] به نمايندگى از وى نزد پيامبر آمد و چند اسب و شتر به ايشان هديه كرد. هنگامى كه رسول خدا پذيرش هدايا را به اسلام ابوبَراء مشروط كرد وى بدون رد يا قبول اسلام از آن حضرت خواست چند تن از مسلمانان را با هدف ترويج اسلام نزد قبيله بنى‌عامر در نجد بفرستد و در برابر نگرانيهاى پيامبر، امنيت مبلغان مسلمان را تضمين كرد.[83] پس از بازگشت ابوبراء، رسول خدا 40 تن از مبلغان را به فرماندهى مُنذر‌بن عمرو انصارى ساعدى[84] در صفر سال چهارم (4 ماه پس از احد) به منطقه سكونت قبيله بنى‌عامر اعزام كرد.[85]
يكى از بنى‌سُليم به نام مطلب[86]، به عنوان راهنما مبلغان را تا محل چاه همراهى كرد. در آنجا دو تن براى چرانيدن ستوران از همراهان خود جدا شدند و يك تن نيز به نام حَرام‌بن ملحان نامه رسول خدا را نزد عامر بن طُفيل، يكى از بزرگان بنى‌عامر برد. بقيه افراد نيز در غارى مشرف بر چاه مستقر شدند. عامر بدون خواندن نامه پيامبر پس از به شهادت رساندن حامل نامه و پس از آنكه از كمك افراد قبيله‌اش به سبب تضمين امنيت مبلغان توسط ابوبراء مأيوس شد، با يارى خواستن از تيره‌هايى از‌قبيله بنى‌سليم چون رِعْل، عُصَيّه و ذَكْوان اعزاميان مسلمان را به شهادت رسانيد.[87] از دو تنى‌كه ستوران را به چرا برده بودند يكى انصارى بود كه به‌حمايت از خون انصاريان شهيد در مبارزه با مشركان به شهادت رسيد؛ امّا ديگرى يعنى عمرو‌بن اميه ضمرى كه از مهاجران بود به مدينه بازگشت و خبر شهادت مبلغان را به پيامبر رسانيد. وى در مسير خود دو تن از بنى عامر را به انتقام شهداى چاه معونه كشت؛ امّا از آنجا كه اين دو از پيامبر امان داشتند پيامبر خود را به پرداخت ديه آنها ملزم دانست.[88]
پس از اين واقعه و در پى ناراحتى شديد پيامبر، حسان‌بن ثابت اشعارى در مذمت ابوبراء سرود كه مايه رنجش وى شد، ازاين‌رو يكى از پسران ابوبراء به قصد كشتن عامر‌بن طفيل كه او نيز از بزرگان بنى عامر بود، به وى حمله برد؛ اما جراحت عامر‌بن طفيل به مرگش نينجاميد.[89]
اينكه چرا عامر‌بن طفيل، برخلاف ابوبراء با مسلمانان برخورد خصمانه كرد و پيمان او را زير پا نهاد گفته شده كه ابوبراء براى‌تثبيت موقعيت خود در قبيله‌اش و در تقابل با قريش، خواهان ارتباط بيشترى با پيامبر بود و آن حضرت هم در پى گسترش اسلام از اين فرصت بهره برد؛ امّا رقيب جوان‌تر وى با كارشكنى مانع اين امر شد[90] و آنچه مايه حمايت تيره‌هاى بنى‌سليم از او گرديد آن بود كه يكى از سران قريشى به نام طعَيمة‌بن عدى كه در بدر به دست مسلمانان كشته شده بود از مادر به بنى سليم نسب مى‌برد، ازاين‌رو آنان بدين وسيله انتقام گرفتند.[91]
روايت ديگر اين حادثه از اَنَس‌بن مالك انصارى است كه بخشهايى از آن به صورت پراكنده در منابع متعددى نقل شده است. بر اساس اين روايت تيره‌هايى از قبيله بنى‌سُلَيم نزد پيامبر آمدند و از او براى رويارويى با دشمنانشان (يا‌قبيله‌خودشان [92]) كمك خواستند. پيامبر 70‌تن را به مدد آنان فرستاد؛ اما ايشان خيانت كرده، آنان‌را كشتند.[93] اين شهدا، جوانانى از انصار بودند كه به قارى شهرت داشتند[94] و روزها را به خدمت پيامبر و شبها را به دور از ساكنان مسجد، به آموزش و عبادت سپرى مى‌كردند، به گونه‌اى كه خانواده‌هايشان گمان مى‌كردند آنها در مسجدند و اهل مسجد گمان داشتند آنها به خانه‌هايشان رفته‌اند. پيامبر وقتى خبر شهادت آنان را شنيد بسيار اندوهگين شد، به صورتى كه ديگر هيچ گاه او را چنان اندوهگين نديدند[95] و قاتلانشان را تا 30[96] يا 40[97]روز در قنوت نماز نفرين كرد. اينكه شهداى معونه را «مسلمانان برگزيده آن‌عهد» [98] دانسته‌اند در روايت ابن‌اسحاق نيز مشهود است.
عمده‌ترين تفاوت اين روايت با روايت پيشين علت اعزام مسلمانان به آن منطقه است. البته همه گزارشهاى نقل شده از انس يكسان نيست و گاه مضمون گزارش وى به روايت ابن‌اسحاق نزديك مى‌شود و هدف از اعزام، تبليغ و مقصد آنان قبايلى جز بنى‌سليم بيان مى‌شود.
[99]
صحابه‌نگاران از مهاجرانى چون عامر بن فُهيره، حَكَم‌بن كيسان، و نافع‌بن بُديل به عنوان شهداى معونه ياد كرده‌اند[100]؛ اما در اين منابع نام بسيارى از شهداى انصارى اين حادثه ناگفته مانده‌است. برخى آمار اعزاميان را 20 و اندى[101] و برخى ديگر آنان را 30 تن متشكل از 4 مهاجر و 26‌انصارى دانسته‌اند.[102]

بئر معونه در شأن نزول:

عمده مفسران شأن نزولهاى مربوط به حادثه چاه معونه را كه همگى از آيات سوره آل‌عمران است به جنگ بدر يا احد نسبت داده‌اند، ازاين‌رو شأن نزولهاى نقل شده از‌شهرت و اعتبار كمترى برخوردار است.
در روايتى از انس‌بن مالك آمده است كه پس از شهادت جمعى از انصار در بئر معونه اين آيه درباره آنان نازل شد: «بلّغوا عنا قومنا أنا لقينا ربنا فرضي عنا و رضينا عنه (أرضانا) = از جانب ما به بستگانمان بگوييد كه ما با پروردگار خود ملاقات كرديم و او از ما خشنود شد و ما را راضى كرد». در ادامه اين گزارش آمده كه مسلمانان مدتها اين آيه را‌تلاوت مى‌كردند تا اينكه آيه 169 آل‌عمران/3 نازل شد و تلاوت آيه مذكور را نسخ كرد: «و‌لا‌تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ‌اللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ‌عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون‌= كسانى را كه در راه خدا كشته شده‌اند مرده نپنداريد، بلكه آنان زنده‌اند و نزد پروردگار خود روزى داده مى‌شوند».
[103] عموم مفسران معتقدند اين آيه در جنگ احد و پيش از حادثه چاه معونه نازل شده است، ازاين‌رو نمى‌توان پذيرفت كه اين آيه، آن متن را نسخ كرده باشد، گذشته از آنكه هيچ يك از مفسران شيعه وسنى نظريه نسخ تلاوت را نپذيرفته‌اند.[104]
به روايت مُقاتل، چون پيامبر يك ماه به نفرين قاتلان شهداى چاه معونه پرداخت آيه 128 آل‌عمران/3 نازل گرديد و او را از ادامه لعن آنان بازداشت[105]؛ اما مفسران با توجه به نزول اين آيه در احد، چنين شان نزولى را نمى‌پذيرند[106]: «لَيسَ لَكَ مِنَ‌الاَمرِ شَىءٌ اَو يَتوبَ عَلَيهِم اَو يُعَذِّبَهُم فَاِنَّهُم‌ظــلِمون = امر (پيروزى يا هدايت)[107] در اختيار‌تو نيست، يا خداوند از آنان درمى‌گذرد يا عذابشان مى‌كند، زيرا آنان ستمكارند».
برخى مفسران آيه 156 آل‌عمران/3 را كه در جنگ احد نازل شده بر شهداى معونه تطبيق كرده و آورده‌اند كه منافقان اوسى يا خزرجى در پى شهادت شمار قابل توجهى از انصار در بئر معونه به ديگرانصاريان مى‌گفتند كه اگر آنان بدان مأموريت نرفته بودند كشته نمى‌شدند
[108]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَكونوا كَالَّذينَ كَفَروا وقالوا لاِِخونِهِم اِذا ضَرَبوا فِى‌الاَرضِ اَو كانوا غُزًّى لَو كانوا عِندَنا ما ماتوا و ما قُتِلوا لِيَجعَلَ اللّهُ ذلِكَ حَسرَةً فى قُلوبِهِم واللّهُ يُحىِ ويُمِيتُ واللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصير» . خداوند در اين آيه چنين سخنانى را ورود به حوزه كفر دانسته و از مؤمنان مى‌خواهد كه آنان نيز چنين نگويند و در ادامه آيه بيان مى‌كند كه مرگ و حيات در اختيار اوست و بر كارهاى شما بيناست.

منابع

اسباب النزول، واحدى؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ البيان فى تفسير القرآن؛ تاريخ الامم و‌الملوك، طبرى؛ تاريخ خليفة‌بن خياط؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ التفسير‌الكبير؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرر فى اختصار المغازى و السير؛ دلائل النبوه؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ السنن الكبرى؛ السيرة النبويه، ابن‌هشام؛ صحيح ابن‌حبان بترتيب ابن‌بلبان؛ الطبقات الكبرى؛ الكامل فى‌التاريخ؛ الكشف و البيان، ثعلبى؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ مسند ابى يعلى الموصلى؛ مسند احمد‌بن حنبل؛ المصنف؛ المصنف فى الاحاديث و‌الآثار؛ معالم التنزيل فى التفسير و‌التأويل، بغوى؛ معجم‌البلدان؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد و‌المواضع؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ النسخ فى القرآن الكريم؛ النهاية فى غريب الحديث و‌الاثر؛ الوسيط فى تفسير القرآن المجيد؛ الهدى الى دين المصطفى.
Muhammad at medina.

مهران اسماعيلى



[78]. معجم البلدان، ج‌1، ص‌78؛ معجم ما استعجم، ج‌1، ص‌98، النهايه، ج‌4، ص‌344، «معن».
[79]. الدرر، ص178ـ179؛ تاريخ ابن‌خياط، ص44‌ـ‌45؛ تاريخ‌طبرى، ج‌2، ص‌80‌ـ‌81‌.
[80]. تاريخ ابن‌خياط، ص‌44‌ـ‌45؛ تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌80‌ـ‌81‌؛ الدرر، ص‌178‌ـ‌179.
[81]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌72.
[82]. المغازى، ج‌1، ص‌350؛ تاريخ دمشق، ج‌26، ص‌104.
[83]. المغازى، ج‌1، ص‌346؛ تاريخ ابن‌خياط، ص‌44.
[84]. السيرة‌النبويه، ج‌2، ص‌466؛ ج‌3، ص‌182.
[85]. تاريخ ابن‌خياط، ص‌45.
[86]. المغازى، ج‌1، ص‌347.
[87]. السيرة‌النبويه، ج‌3، ص‌184 - 185؛ المغازى، ج‌1، ص‌347؛ دلائل النبوه، ج‌3، ص‌338 - 340.
[88]. الطبقات، ج‌2، ص‌40‌ـ‌41؛ السيرة‌النبويه، ج‌3، ص‌186.
[89]. دلائل‌النبوه، ج3، ص342؛ الدرر، ص‌181‌ـ‌182؛ الكامل، ج‌2، ص‌172.
[90]. Muhammad at Medina , p p. 31 - 33.
[91]. السيرة‌النبويه، ج‌3، ص‌188؛ تاريخ دمشق، ج‌9، ص‌325؛ ج‌26، ص‌105.
[92]. الطبقات، ج‌2، ص‌40.
[93]. مسند ابى يعلى، ج‌5‌، ص‌300؛ السنن الكبرى، ج‌2، ص‌199.
[94]. المغازى، ج‌1، ص‌347؛ الطبقات، ج‌2، ص‌40؛ صحيح ابن‌حبان، ج‌16، ص‌253.
[95]. المصنف، صنعانى، ج‌5‌، ص‌383‌ـ‌384.
[96]. سنن الكبرى، ج‌2، ص‌199؛ دلائل‌النبوه، ج‌3، ص‌350؛ المصنف، ابن‌ابى‌شيبه، ج‌2، ص‌209.
[97]. الاستيعاب، ج‌2، ص‌345؛ مسند احمد، ج‌3، ص‌210؛ تاريخ دمشق، ج‌9، ص‌327.
[98]. دلائل‌النبوه، ج3، ص339؛ الدرر، ص‌179؛ مناقب، ج‌1، ص‌247؛ السيرة‌النبويه، ج‌3، ص‌184.
[99]. الطبقات، ج3، ص515‌؛ تاريخ طبرى، ج2، ص83‌.
[100]. المغازى، ج‌1، ص‌352.
[101]. اعلام الورى، ص‌96.
[102]. المحبر، ص‌118؛ تفسير بغوى، ج‌2، ص‌19.
[103]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌231؛ اسباب النزول، ص‌110؛ تفسير بغوى، ج‌1، ص‌372.
[104]. الهدى الى دين المصطفى، ج‌1، ص‌352‌ـ‌353؛ البيان، ص‌205‌ـ‌206؛ النسخ فى القرآن، ج‌1، ص‌283‌ـ‌285.
[105]. تفسير ثعلبى، ج‌3، ص‌147؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌832‌.
[106]. التفسير الكبير، ج‌8‌، ص‌190؛ روح المعانى، مج‌3، ج‌4، ص‌79.
[107]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌832‌.
[108]
. تفسير قرطبى، ج‌4، ص‌158، الوسيط، ج‌1، ص‌510‌.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:23 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاريخ كلام(2)(عصررسالت) علم كلام و عقايد در عصر رسالت

تاريخ كلام(2)(عصررسالت)

علم كلام و عقايد در عصر رسالت

عزالدين رضانژاد

پيشينه‏ى علم عقايد و خاستگاه آن در اسلام

گرچه علم كلام و عقايد به صورت مدون و كلاسيك سابقه‏اى به درازاى عمر بشر ندارد ولى از آنجا كه بشر همواره با دين و تعاليم مذهبى سر و كار داشته، اين علم هم كم و بيش در ميان انسانها رواج داشته است; چه اين كه مسلما بشر در حدود سنجش خود، منطقى براى اثبات عقيده‏اش داشته، و از آن استفاده مى‏كرده است.
اولين و اصلى‏ترين خاستگاه مباحث كلامى در جهان اسلام، قرآن كريم (معجزه‏ى جاويد پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم) است كه با دعوت همگان به پذيرش حق و گردن نهادن به اصول اعتقادى (كه نوعا در فطرت آدمى نهفته و سرشت انسانها با آن آميخته است) جايگاه طرح اين مباحث را در ميان مسلمانان ميسر ساخت و اعتقادات دينى مسلمانان با گسترش اسلام و رويارويى با افكار و انديشه‏هاى ديگر مذاهب، بحث‏هاى طولانى‏اى را در دامنش به وجود آورد.
با نزول وحى و ابلاغ پيام الاهى، جان‏هاى تشنه، از درياى معارف دينى سيراب مى‏شدند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم باحضورش در جمع مؤمنان هرگونه پرسشهاى اعتقادى مردم را يا از طريق وحى و يا با سخنان خويش، پاسخ مى‏فرمود.
نمونه‏هايى از بيان مسايل اعتقادى توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم(غير از مجموعه وحى قرآنى) در ضمن خطبه‏اش آمده است (1) كه اصول توحيد ومسايل مختلف صفات الهى را بيان فرموده است.

عدم اختلاف مسلمانان عصر رسالت در مباحث اعتقادى

اگر اين نظريه‏ى دانشمندان جامعه شناسى معرفت را بپذيريم كه: «همه‏ى آراى كلامى و فلسفى داراى زمينه‏اى سياسى و اجتماعى‏اند» (2) ، در عصر رسالت مدنى، با وجود حكومتى كه آن حضرت تشكيل داد و گسترش و وسعت آن در سال نهم هجرى (جنگ تبوك) و فراهم آورى سى هزار مرد جنگى، چنان وحدت ويكپارچگى را در ميان مسلمانان ايجاد كرده بود كه تقريبا اكثريت قبايل باديه نشين جزيرة العرب با آن حضرت اتحاد داشتند، لذا در اين عصر (علاوه بر عواملى كه گفته شد) عاملى براى اختلاف فكرى كلامى وجود نداشت.
آنچه كه مايه‏ى عدم اختلاف مسلمانان در مبانى اعتقادى زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، علاوه بر دريافت مستقيم رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و برخوردارى از متن كتاب وحى، و توجه به آيات قرآن است كه همه را به همسويى و الگو قرار دادن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرا مى‏خواند:
«و لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (احزاب/21).
و دستور مى‏دهد: آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورده، گردن نهيد و بدان چه شما را از آن برحذر داشته، دورى جوييد:
«ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (حشر/7).
در عصر پيامبر (3) مسلمانان با مراجعه‏ى مستقيم به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مرجع قرار دادن آن حضرت در امور كلى اعتقادات و احكام، هرگونه ابهام و تشكيك احتمالى در دين را رفع مى‏كردند و در بيشتر مواقع با اجتماع در محضر آن حضرت و با طرح پرسشهاى گوناگون دينى پاسخهاى آنها را دريافت مى‏كردند، و مجموعه‏ى سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همراه با فعل و تقريرش‏«سنت‏» را تشكيل داده است.
شايد به خاطر جلوگيرى از انحرافات عقيدتى و ممانعت از رواج عقايد شخصى در دين، روايات نبوى، جدال در دين را نهى كرده است. (4)

نمونه‏هايى از پرسش‏هاى عصر رسالت

از سوى ديگر، پرسش‏هاى مسلمانان و ديگر مردم، در باب مباحث كلامى و معارف دينى نوعا در حد توضيح خواستن و روشنگرى بوده تا انتقاد وخرده‏گيرى. لذا، سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان فصل الخطاب موجب پذيرش همگان قرار مى‏گرفت.
نمونه‏هايى از اين پرسش‏ها در كتب روايى نقل شده است كه اينك به ذكر فهرست و موضوعات كلى چند پرسش اكتفا مى‏كنيم:
1. پرسش حضرت خديجه‏عليها السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره اطفالى كه در جاهليت از دنيا رفته‏اند. (5)
2. سؤال جابر انصارى از آن حضرت درباره‏ى «اولى الامر» و... (6)
3. سؤال اعرابى ازپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره‏ى : «صليعاء»، «قريعاء»، اولين خونى كه بر روى زمين ريخته شد و بهترين و بدترين مكان زمين. (7)
4. سؤال ابن عباس از «الكلمات التى تلقى آدم من ربه فتاب عليه...». (8)
5. پرسش امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره‏ى ايمان. (9)
6. و نيز سؤال درباره‏ى تفسير «المقاليد». (10)
7. پرسش ابوهريره از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره‏ى آيه «لكل قوم هاد» . (11)
8. پرسش يهود از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره‏ى «رعد» (12)
و....

اصول اعتقادى دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مكه

از طريق نزول آيات و سور مكى قرآن به خوبى استفاده مى‏شود كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ماموريت داشت در نخستين سال‏هاى رسالت و نبوت خويش، مردم را به سه اصل مهم اعتقادى فرا خواند كه مجموعه‏ى رسالت پيامبران پيشين را تشكيل مى‏داد:

الف) ابلاغ رسالت و نبوت

اولين گام، ابلاغ رسالت و وحى الاهى به مردمى بود كه در ميان آنان نشانه‏هايى از آيين‏ها و مرام‏هاى گوناگون وجود داشت.
در سوره‏ى فصلت كه مكى است، چنين آمده :
«قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى...» (فصلت/6).

ب) دعوت به توحيد و ابطال هرگونه شرك و دوگانه پرستى

وجود آداب و رسوم جاهلى، راه يابى انحراف و تحريف در اديان توحيدى و ...از جمله عواملى بودند كه غالب مردم مكه را در دام دوگانه پرستى و پرستش بتان و... فرو برده بود.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم پس از ابلاغ رسالت‏خويش، مردم را به توحيد و عبوديت‏حق تعالى دعوت نموده، از آنان خواسته بود كه دست از شرك بردارند و از گناهان گذشته‏شان توبه كنند:
«انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين‏» (فصلت/6).

ج) اعتقاد به معاد و زندگى پس از مرگ

گستردگى جهل و نادانى، هواپرستى و اشتغال به امور دنيوى، عرب جاهلى را در زندان دنيا گرفتار ساخته بود وبسيارى از آنان، « زندگى را منحصر در اين دنيا دانسته، زندگى پس از مرگ را انكار مى‏كردند» (انعام/9).
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم اعتقاد به معاد را (كه همه‏ى پيامبران پيشين، مردم رابه آن فرا خوانده بودند) مطرح فرمود.

مروى اجمالى به موضوعات اعتقادى قرآن به ترتيب نزول سوره‏هاى مكى و مدنى

توجه به چگونگى طرح مسايل اعتقادى و مباحث كلى عقايد دينى در قرآن، ما را سبت‏به وضعيت تاريخ كلام اسلامى در عصر رسالت‏بيشتر آشنا مى‏كند و ضمنا در مى‏يابيم كه قرآن كريم چقدر به اهميت و تكرار آن پرداخته است.
ترتيب نزول - سوره‏هاى مكى - عناوين مسايل اعتقادى و معارف دينى
2 يا 5 - قلم (68) - تبرئه‏ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از طعنه‏ى دشمنان اسلام (مانند نسبت جنون و...) مساله امهال مهلت دادن به كافران و ستمگران كه در نهايت‏به زيان آنان خواهد بود.
3 يا 4 - مزمل (73) - مساله‏ى معاد و رستاخيز; چند دستور براى مسلمانان...
4 - مدثر (74) - فرمان قيام، انذار كافران، تكبير پروردگار...، اشارات شديداللحنى به يكى از منكران و مخالفان( وليد بن مغيره) و پاسخ به طعن و تكذيب او; مسايل مربوط به معاد و علايم و خصوصيات بهشتيان و دوزخيان.
5 - فاتحة الكتاب (13) - خداشناسى و اوصاف خدا، اوصاف و نشانه‏هاى بندگان صالح خدا، تبيين مساله هدايت و صراط مستقيم در قالب دعا و ابراز تنفر از كجروى و گمراهى.
7 - تكوير (81) - توصيف آغاز قيامت‏به تغييراتى كه در آستانه‏ى وقوع رستاخيز در جهان خلقت اتفاق مى‏افتد.
8 - اعلى (87) - بيان احوال سخت دلان در آخرت، و بشارت به رستگارى پاكدلان .
10 - فجر (89) - اشاره به فرا رسيدن روز جزا كه در آن روز بى‏ايمانان با مشاهده‏ى آثار جهنم پند مى‏گيرند و متنبه مى‏شوند اما چه جاى پند گرفتن كه بى‏فايده و دير هنگام است.
18 - كافرون (109) - اتمام حجت‏بر كافران و سخن از عدم سازش; نفى التقاط و آميختگى ميان آيين توحيد و آيين شرك و بت‏پرستى.
22 - اخلاص (112) - توحيد، معرفت و شناخت‏خدا و صفات او.
23 - نجم (53) - اشاره به گوشه‏هايى از معراج حضرت محمدصلى الله عليه و آله و سلم و مقام قرب او كه از «قاب قوسين‏» هم فراتر و نزديكتر بوده است. توصيف اعمال، افكار و عقايد خرافاتى بت پرستان و مشركان.
24 - عبس (80) - شمارش بخشى از نعمت‏هاى الهى به منظور شكر نعمت و سپاسگزارى و توجه انسانها به سوى خدا... تاكيد بر وقوع قيامت و توصيف دوزخيان و بهشتيان.
27 - بروج (85) - سوگند به آسمان و روز قيامت و تاكيد بر وقوع آن به عنوان روز موعود... اشاره به علم خدا و احاطه‏ى علمى او به اعمال و حركات و نيات انسانها و بيان عظمت قرآن و اصالت و اعتبار آن.
30 - قارعه (101) - بيان حادثه‏ى قيامت، شدايد و احوال آن روز، سرنوشت نهايى انسان....
31 - قيامت (75) - حتميت وقوع معاد و اوضاع و احوال روز قيامت، توصيف انسانها در جهان آخرت در دو گروه: گروهى تازه رو و نورانى و گروهى با قيافه‏هاى غمگين و ترشرو; روز حسرت بودن آخرت; خطاب به منكران جهان آخرت: خدايى كه انسان را از نيستى صرف، از نطفه و سپس از خون بسته آفريد، آيا توانا نيست كه مردگان را زنده كند؟
33 - مرسلات (77) - تاكيد بر وقوع قيامت و نشانه‏ها و علايم وقوع آن، ذكر مواهب عظيم الهى براى بشر، توصيف اعمال و نشانه‏هاى مجرمان و متقيان و سرنوشت هر دو گروه.
34 - ق (50) - مساله معاد و تعجب كافران از اين كه چگونه بعد از مردن و پوسيده شدن دوباره زنده مى‏شوند... منكران نبوت و پاسخگويى به توهمات واهى آنان... نشانه‏هاى توحيد و قدرت الهى....
35 - بلد(90) - بيان اصحاب ميمنه(بهشتيان) و اصحاب مشئمه(دوزخيان)
36 - طارق (86) - توانايى خدا بر بازگرداندن انسان در قيامت (روز آشكار شدن رازها و نهانيها).
37 - قمر(54) - توصيف و تصورهايى از قيامت و معجزه‏ى «شق القمر» به منظور اتمام حجت‏با منكران و پيروان هوس; ترسيم عناد و مخالفت آنان با حق و اشاره به كيفيت‏حشر و...
38 - ص (38) - مسايلى مربوط به توحيد، مسايلى درباره‏ى قرآن و نزول آن، احوال منكران و اظهارات مشركان در مورد قرآن...
39 - اعراف (7) - داستان و احوال «اصحاب اعراف‏» جهت عبرت‏انگيزى و پند آموزى; كتاب هدايت‏بودن قرآن، اشاره به عالم ذر يا ميثاق اول يا عهد الست در آيه 172.
40 - جن (72) - صالح يا مؤمن بودن بعضى از طايفه‏هاى جن; بيان بعضى از عقايد خرافى مردم درباره‏ى جن، عموميت دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى طايفه‏ى جن و انس.
41 - يس (36) - مباحث معاد و رستاخيز و كيفيت زنده شدن مردگان در قيامت و به سخن درآمدن اعضا و جوارح انسان و شهادت دادن آنها عليه انسان....
42 - فرقان (25) - احتجاج با منكران درباره‏ى حقانيت رسالت و دعوت انبيا; پاسخ به آنان كه به بشريت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و فقرا طعنه مى‏زدند و تجسم حال‏بد اين گونه مردم در قيامت.
43 - فاطر(35) - ذكر شمه‏اى از نعمتهاى خدا، و ذكر مساله معاد و رستاخيز و بعضى از احوال قيامت، اشاره به ندامت و پشيمانى كفار و آرزوى بازگشت آنان به دنيا جهت جبران گذشته.
44 - مريم (19) - تاكيد بر مساله‏ى «حشر»(معاد) با سوگند به پروردگار; تنزيه خداوند از فرزند و شريك; بيان وحدانيت‏خدا و شرح شمه‏اى از احوال قيامت.
45 - طه(20) - گوساله پرستى بنى‏اسرائيل; مجادله‏ى فرعون با موسى عليه السلام .
46 - واقعه(56) - اعلام حتمى بودن وقوع روز قيامت و چگونگى پيدايش آن، توصيف احوال دوزخيان و بهشتيان ...
47 - شعراء (26) - توحيد، خوف از آخرت، تصديق به وحى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم...
48 - نمل (27) - مساله خداشناسى و نشانه‏هاى توحيد; احوال حشر و معاد....
50 - غافر(40) - بيان بعضى از صفات الهى; دعا در درگاه خداوند; مساله معاد، رستاخيز و حشر و نشر.
50 - اسراء (17) - معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بيان احكام فقهى چند موضوع....
51 - يونس(10) - دلايل اثبات وجود خدا، مساله وحى، نبوت و بعثت پيامبران; بيان مظاهر قدرت خداوند.
52 - هود(11) - اثبات حقانيت وحى و قرآن و عظمت و شكوه و اعجاز آن، مساله علم خدا به تمام امور.
54 - حجر(15) - جاودانگى قرآن، مصونيت آن از تحريف و تغيير و گزند دشمنان.
55 - صافات(37) - فرشتگان، معاد، احوال قيامت، شرح حال بندگان مخلص خدا.... ذكر سرنوشت كافران....
56 - انعام(6) - نهى از شرك به خدا; مساله وحى; نبوت و رسالت; مساله معاد و حشر و نشر.
57 - لقنان(31) - پس از وصف حال متقيان، احوال و خصوصيات منكران و مستكبران را بيان مى‏كند و از مشركان مى‏پرسد كه در مقابل آسمانهايى كه خدا بى‏ستون نگاه داشته، شريكان خداى شما چه چيز آفريده‏اند؟
58 - سبا(34) - محاجه و مناظره‏ى مستضعفان با مستكبران در قيامت، موضوع معاد و احوال قيامت...
59 - زمر(39) - بيان آثار توحيد و تنزيه خداوند از داشتن فرزند و بر شمردن عبادتهاى خالصانه; مساله معاد و رستاخيز و مسايل مربوط به احوال آن جهانى مؤمنان و كافران...
61 - فصلت(41) - مساله نزول قرآن; معاد و احوال قيامت و شهادت دادن چشم و گوش و پوست و تمام اعضا و جوارح دوزخيان بر عليه او.
62 - شورى(42) - نزول وحى، وحدت اديان آسمانى و نهى مردم از تفرقه و اختلاف در دين خدا، مباحث توحيد و معاد...
63 - زخرف (43) - پاسخ به ايرادهاى بيجاى مشركان; مساله معاد و ترسيم صحنه‏ى رستاخيز; توصيف بهشتى كه براى نيكوكاران و وارثان آماده است.
64 - دخان(44) - اشاره به منكران قيامت و عدم بيهودگى آفرينش; ديدن جزاى كارها در قيامت; آثار و نشانه‏هاى وقوع قيامت و احوال گناهكاران در آن روز.
65 - جاثيه(45) - نزول قرآن از سوى پروردگار، مايه‏هاى عبرت در آفرينش...
66 - احقاف(46) - معاد و تعيين جايگاه و وضعيت آن جهانى مؤمنان وكافران; توانايى خداوند بر زنده كردن مردگان.
67 - ذاريات(51) - راستى و درستى وعده‏هاى الهى و قطعى و واقعى بودن جزاى اخروى; نشانه‏هاى توحيد.
68 - غاشيه(88) - توصيفى از بهشت و دوزخ; احوال و عاقبت كار منكران; شادابى و رستگارى مؤمنان.
69 - كهف(18) - تشريح و تبيين مبدا و معاد و مسايل خداشناسى; نزول قرآن جهت اصلاح جامعه و...
70 - نحل(16) - ايمان و الوهيت و وحى و بعث و معاد.
71 - نوح (71) - اطاعت از خدا و پيامبر او; شمارش نعمتهاى خدا و آثار و نشانه‏هاى توحيد، ذكر اصول عقيدتى و....
72 - ابراهيم(14) - موضوع اساسى آن: توحيد و توصيف قيامت و حساب و جزا...; وحدت و يكپارچگى تمام اديان آسمانى.
73 - انبياء(21) - اين سوره از موضوعات اساسى مربوط به عقيده، يعنى توحيد و نبوت و احوال معاد سخن مى‏گويد. و نيز مساله شفاعت و... مساله «حدوث و قدم قرآن‏»(مربوط به آيه‏ى دوم اين سوره) يكى از بحثهاى كلامى عقيدتى است كه در اطراف قرآن مجيد ميان فرقه‏هاى اسلامى مطرح شده و با ارايه‏ى نظريات گوناگون، جنگ و جدال لفظى و عملى درگرفته است.
74 - مؤمنون(33) - مساله معاد و محاجه قرآن و اقامه‏ى برهان عليه منكران معاد.
75 - سجده(32) - مساله توحيد، معاد و اوضاع قيامت و هشدار به ناباوران و اين كه بدكاران تقاضاى بازگشت‏به دنيا مى‏كنند.
76 - طور(52) - قطعى بودن وقوع عذاب در قيامت، تهديد دروغ انگاران به عذاب جهنم.
77 - ملك(67) - تحسين و تبريك خداوند در مورد فرمانروايى و حاكميت و قدرت مطلقه‏ى او; آفرينش مرگ و حيات; پرسش نگهبانان جهنم از جهنميان كه آيا در زندگى دنيوى هشدار دهنده‏اى براى شما نيامده بود؟...
78 - حاقه(69) - «حاقه‏» يكى از نامهاى روز قيامت است، با شرح احوال قيامت و دوزخيان و عذابهاى آنان، احوال دو گروه (اصحاب يمين و اصحاب شمال) را بيان مى‏كند.
79 - معارج(70) - عذاب اخروى، اوصاف و احوال مؤمنان، بيان وضعيت كافران در قيامت.
80 - نبا(78) - با طرح يك سؤال از يك خبر و حادثه بزرگ يعنى قيامت و با تاكيد بر وقوع و عظمت آن آغاز مى‏شود. وصف بهشت، يادآورى عذاب جهنم و شدت آن و ندامت دوزخيان.
81 - نازعات(79) - تاكيد بر وقوع حتمى روز جزا و قيامت و شرح حالات انسان در آن روز...
82 - انفطار(82) - وقوع قيامت و شرايط و نشانه‏هاى آن، سرنوشت وجايگاه «ابرار» و «فجار».
83 - انشقاق(84) - اشاره به دگرگون شدن نظم كيهانى كه پيش درآمد روز قيامت است و از آن ميان،اشاره به شكافتن يا شكافته شدن آسمان; حال مردم در قيامت: اصحاب يمين، اصحاب شمال.
85 - عنكبوت(29) - بيان سرگذشت كافران و تكذيب كنندگان; بحث از ايمان و آزمايشهايى كه در راه آن است...
86 - مطففين(83) - توصيف معاد و اوضاع رستاخيز و جهان آخرت; معرفى دو گروه «مقربين‏»و «مجرمين‏»; اشاره به لبخندهاى تمسخر آميز كافران به مؤمنان در اين جهان، و نيز خنديدن مؤمنان به كافران در روز قيامت.
93 - زلزله(99) - توصيف روز قيامت...
95 - محمد(47) - حبط يا احباط (در آيات 9و32) به اين معنى كه اعمال ناروا، كارنامه‏ى اعمال نيك را تباه مى‏كند كه از مسايل مهم كلام اسلامى است.

عقايد درعصر رسالت و زمينه‏هاى پيدايش علم كلام

حكيم ملا عبدالرزاق فياض لاهيجى (...1072ه.ق) وضعيت كلامى عصر بعثت و هجرت، چگونگى پاسخگويى به معارف الاهى در عصر امامت و نيز زمينه‏ها و علل پيدايش «علم كلام‏» را چنين بيان نمود:
از زمان بدو ظهور ملت اسلام تا آخر زمان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام مقرر نبود كه صحابه و تابعين در معارف الهى وساير مسايل دين گفتگو كنند و بر سبيل درس و بحث و تدوين و تاليف در افاده و استفاضه‏ى علوم خوض نمايند; بلكه در زمان حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم بنابر آياتى كه مشتمل بر امر به نظر و فكر و تدبر و تامل در آيات آفاق و انفس عزصدور و شرف نزول مى‏يافت مدار عقلا و مستعدان اهل اسلام بر تامل و نظر بود و در سوانح مشكلات، مقربان مسند، رسالت را رجوع به استكشاف از زبان وافى بيان آن حضرت و ساير مردم را استعلام از خدمت مقربان درگاه رسالت ميسر و مقدور مى‏گشت. و همچنين بعد از زمان رسالت، خواص امت را استفاده از خدمت‏حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله وسلامه عليه و عوام را از خدمت‏خواص مقرر بود و مسلمانان ممنوع بودند از گفتگو كردن در امور دينى و مجادله نمودن در معارف يقينى; و آن حضرت در اكثر زمان اگر چه از مقرخلافت و امامت ظاهرى بنابر مصلحتى كه مى‏دانست و مامور بدان بود ممنوع بود، اما در امور دينى و مسايل علمى مسلميتى نداشت كه احدى را ياراى مخالفت صريح تواند بود. و بعد از زمان حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله وسلامه عليه طغيان ارباب عدوان به نوعى بالا نگرفت كه علماى اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را، كه اوصياى آن سرور بودند، ميسر شود اظهار علوم دين كردن و اجراى احكام شرع مبين نمودن; و بدين سبب عموم [عوام] الناس محروم شدند از تحقيق و تفتيش مسايل علمى و مطالب نظرى، مگر قليلى از نيك بختان شيعه كه مستعد به معرفت ائمه دين و موفق به ملازمت علماى طاهرين بودند و خدمت ايشان را بر نفس و اهل و مال برگزيده و كمر اطاعت وبندگى محكم بر ميان اعتقاد صادق بسته، در خفيه تحقيق علوم دين مى‏نمودند.
و ساير مسلمانان كه به سبب اغوا و طغيان ائمه جور و اقتضاى هواى نفس اماره توفيق اهتدا نيافتند، محتاج شدند كه به فكرها و راى‏هاى ناآزموده ناپرورده به منطق ناسنجيده، به ميزان نظر، خوض در مسايل علمى و معالم دينى نمايند، چه تحصيل معارف اگر چه نظرى است وعقل عقلا در تحقيق آن مستقل، ليكن هر آينه نظر صحيح مشروط به شرايط و موقوف به قوانين و ضوابط چند است كه حكماى سلف به ارشاد انبياى ماضى عليهم السلام به تدريج و تعاقب ايام ترتيب آن نموده‏اند و در استكمال آن سعى‏هاى بليغ به ظهور رسانيده و بدون ممارست آن، دريافت‏حق و اصابت صواب به غايت متعسر بل متعذر.
وبالجمله چون مسلمانان در تحقيق حقايق رجوع به راى‏هاى ناصواب خود نمودند، از هر گوشه ناقصى به صورت كاملى سربرآورده در اضلال اهل اسلام فتنه‏ى گوساله‏ى سامرى، شيوع تمام يافت.
و اعظم ميان آنها حسن بصرى بود كه در مسجد بصره به راهزنى اهل اسلام علم لالت‏بلند ساخته، رايت اضلال برافراخت. و در مجلس او گفتگو وجدال در مسايل دين بسيار شد، و تلامذه و شاگردان جمع آورده و اختلاف در ميان شاگردان وى به هم رسيد، نخستين كسى كه از تلامذه او كمر مخالفت‏بست، واصل بن عطا بود، كه در مساله‏اى از مسايل راى او را مرجوح داشته، خلاف آن در نظرش رجحان يافت و بعد از مباحثه و گفتگوى بسيار از مجلس او گوشه گرفته ، از صحبت او اعتزال جست و در پيش اسطوانه‏اى از اسطوانات مسجد معركه‏اى در برابر معركه‏ى استاد خود آراسته ، جمعى كه در آن راى با اوموافقت داشتند بر سر او گرد آمده هنگامه اختلاف آرا گرم گشت. وبالجمله گفتگو در اصول توحيد و ساير معارف دينيه نفيا و اثباتا متعارف شده، از گفتن به نوشتن رسيد و به تدوين و تصنيف انجاميد و مدارسه و مباحثه كتب مؤلفه شايع شد و اصول و قوانين موضوع شده، و فن حاصل شده از اين گفتگو را مسمى به علم كلام گردانيدند».
البته بازگويى همه‏ى اختلافات (كمى و كيفى) در اين سلسله مقال، ميسر نخواهد بود ولى ان شاء الله در ادامه‏ى مقال به ذكر طوايف كلامى و مبادى‏ء خلاف و اختلاف اصحاب آرا به ويژه آنچه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا شهادت امام على عليه السلام رخ داده است، مى‏پردازيم.

پى‏نوشت‏ها:

1. ر.ك: تحف العقول، ص 31.
2. فلسفه و كلام اسلامى، ص 20، مونتگمرى وات، ترجمه ابوالفضل عزتى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى.
3. سنن دارمى:1/108; اصول كافى:2/300; ملل و نحل (شهرستانى):1/85و 95.
4. ر.ك: بحار:8/350، باب 26، روايت 12.
5. ر.ك: بحار:23/289،باب 17،روايت 16.
6. ر.ك: بحار:9/281، روايت 4، باب 1.
7. ر.ك: بحار:11/176، روايت 22، باب 3، و نيز جلد 26، ص 324 و جلد 94، ص 20.
8. ر.ك: بحار: 69/68، روايت 21، باب 30.
9. ر.ك: بحار: 86/281روايت 42، باب 45.
10.ر.ك: بحار:35/399، روايت 8.
11. ر.ك: بحار: 59/375.
12. گوهرمراد، ص 44 46، چاپ اول، بهار 1372.
13. فاتحة الكتاب دوبار نازل شد وچون نخستين بار در مكه نازل شد، آن را مكى دانند.

 

 

شنبه 1 مهر 1391  12:23 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سهم مسلمانان در نوآورى و شكوفايى‏

سهم مسلمانان در نوآورى و شكوفايى‏

اسماعيل نساجى زواره‏

اشاره‏

تمدن اسلامى آخرين حلقه تمدن الهى است كه نهال درخت تنومندش با دستان پرتوان پيامبراكرم(ص) كاشته شد و ريشه‏اش با هجرت آن بزرگوار و ساير مسلمانان مستحكم گرديد و همچنين ميوه‏اش پس از گذشت چند قرن در زمينه علوم شرعى، عقلى، ادبى، تجربى، فرهنگ و هنر به بار نشست.
با ظهور اين تمدّن الهى - انسانى، خداوند اتمام نعمت را بر پيكر انسانيّت پوشانيد، بنابراين مسلمانان با الهام از آموزه‏هاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) بيش‏ترين نقش را در زمينه رشد و شكوفايى ايفا نمودند.
نگارنده سعى دارد كه در اين نوشتار نقش مسلمانان را در زمينه پيشرفت فرهنگ و علوم مورد بررسى قرار دهد. اميد است كه در سال نوآورى و شكوفايى گامى مؤثر در جهت اعتلاى تعليم و تربيت و شكوفايى برداريم.

مسلمانان مشعل داران تمدّن‏

قرآن كريم در آموزه‏هاى خود دعوت به فراگيرى دانش و تشويق انسان‏ها به آبادانى و نوآورى را مورد تأكيد قرار داده است. با اين كه عدم تبعيض در ميان انسان‏ها از اصول تغييرناپذير اين كتاب آسمانى است، امّا خداوند به صراحت مى‏فرمايد: «هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون؛(1) آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند برابر هستند؟»
قرآن كريم با دميدن روح جديد بر پيكر نيمه مرده سرزمين‏هاى فتح شده، فضاى علمى و فرهنگى نوى را پديد آورد، بدين صورت كه ابتدا افكار مسلمانان را متوجه فلسفه آفرينش و فرجام هستى نمود و با يادآورى آثار قدرت الهى دريچه‏اى به سوى اسرار خلقت گشود و گامى را به سوى پيشرفت علمى فراهم ساخت.
با اين كه علوم مسلمانان در آغاز منحصر به علوم دينى بود، ولى در قرن دوم هجرى آنان به سراغ اندوخته‏هاى علمى ساير ملت‏ها رفتند وطى دو قرن قسمت عمده علوم را از ملت‏ها گرفتند سپس در پرتو منطق قرآنى و تجربه علمى دست به ابتكار زدند.
مفسر بزرگ علامه طباطبايى(ره) در مورد تأثير قرآن در پيشرفت فرهنگ و شكوفايى مى‏نويسد: «عامل اصلى اشتغال مسلمانان به علوم عقلى به صورت نقل و ترجمه در ابتدا و به صورت ابتكار در پايان، همان انگيزه فرهنگى بود كه قرآن مجيد در نفوس مسلمانان فراهم كرده بود. و معلوم است كه مدنيّت اسلامى بعد از هجرت و رحلت رسول اكرم(ص) به وجود آمد و بالأخره امروز در حدود شش صد ميليون نفر از جمعيّت كره زمين را به نام اسلام در بر مى‏گيرد و بديهى است كه چنين تحوّلى كه يكى از حلقه‏هاى بارز سلسله حوادث جهان مى‏باشد، در حلقه‏هاى بعدى تأثير بسزايى خواهد داشت و از اين رو يكى از علل و مقدّمات تحول امروزى و پيشرفت فرهنگ جهان قرآن مجيد خواهد بود.»(2)
با اين بيان معلوم مى‏شود كه قرآن از همان راهى كه فكر توحيد و يكتاپرستى را در بشر بيدار كرد، دقيقاً از همان راه بشر را در خط سير علمى و كشف حقايق جهان هستى كه پايه تمدّن است، قرار داد و احاديث نبوى جان تشنه مؤمنان را براى دريافت دانش‏هاى گوناگون با عزمى راسخ به حركت واداشت، لذا مى‏بينيم كه سده‏هاى نخستين تاريخ اسلام به ويژه قرن دوم تا پنجم ه.ق «عصر طلايى» جهان اسلام است. مسلمانان با الهام از آيات قرآن كريم و تعاليم پيامبر اكرم(ص) و به كمك آموزه‏هاى دينى به پيشرفت‏هاى علمى و فرهنگى چشمگيرى دست يافتند.
اين زمان مقارن با دوره قرون وسطى، يعنى دوران انحطاط تمدن در تاريخ اروپا بود. قرون وسطى تقريباً از سال 476 م شروع شد و تا سال 1450 م ؛ يعنى حدود 950 سال ادامه يافت. اين زمان در تاريخ اسلام مطابق بود با حدود 100 سال قبل از هجرت تا حدود 850 سال بعد از هجرت. اين دوران را براى اروپا و جهان مسيحيّت «عصر ظلمت» ناميده‏اند.
زمانى كه اروپا ركود اين دوره تاريك را سپرى مى‏كرد، در مشرق زمين دولت‏هاى اسلامى، تمدّن‏هاى قديمى بين النهرين، مصر، ايران، يونان و هند را بازشناسى كرده بودند، هم چنين شهرهاى مهم دنياى اسلام به صورت مراكز علمى و فرهنگى درآمده بودند و دانشمندان مسلمان ابتكارات خود را به دنيا عرضه مى‏كردند.
نوآورى‏هاى فراوان، تأليفات متعدد، مساجد، كتابخانه‏ها، مدارس، شهرهاى با شكوه و پرجمعيت، روستاهاى آباد، ارتباطات وسيع، تجارت پررونق و ديگر عوامل مسلمانان را مشعل داران فرهنگ و تمدّن قرار داده بود. شاهكار مسلمانان در اين بود كه جنبش و تحوّلى در جهان پديد آوردند كه قرن‏ها جامعه بشرى از فيض وجود آن بهره‏مند بود. مسلمانان در طول چند قرن آن چنان در علوم، صنايع، اقتصاد، سياست و نظامات اجتماعى پيشرفت نمودند كه به اعتراف دانشمندان غربى از همه جلو افتادند و حتّى تمدن كنونى اروپا و غرب بيش از هر چيز ديگر از آن مايه گرفته است.(3)
دكتر حسين نصر در زمينه رشد و بالندگى تمدن اسلامى مى‏گويد: «تنها پس از آن كه وحى اسلامى توانست به تمدّن جديد رنگ مشخص اسلامى بدهد، علم، ادب و فلسفه به اوج كمال خود رسيد.»(4)
بنابراين تمدّن اسلامى با بهره‏گيرى از آيات قرآن و اقدامات پيامبر اكرم(ص) در طى مراحل كمال و پختگى به درجه‏اى رسيد كه آدام متز (دانشمند سوئيسى) در كتاب خود قرن چهارم هجرى را «عصر نوزايى اسلامى» ناميده است.(5) در اين دوره دانشمندان مسلمان در علوم و فنون به قدرى از خود ابتكار نشان دادند كه طبق اعتراف گوستاولوبون تا قرن يازدهم ميلادى دانشمندان اروپا قولى را كه مأخوذ از مصنّفين مسلمان نبود، مستند نمى‏شمردند و تمام دانشكده‏ها و دانشگاه‏هاى اروپا تا پانصد سال روى ترجمه كتاب‏هاى دانشمندان اسلامى داير بود و مدار علوم مردم اروپا فقط دانش مسلمين بود.(6)

دانش‏هاى نوين‏

رشد و شكوفايى مسلمانان فقط در زمينه فهم معارف و مباحث اعتقادى نبود، بلكه علاوه بر ابداع علومى همچون: فقه و اصول و تفسير، دانش هايى همچون: علم كلام، فلسفه و اخلاق را مطابق مضامين آيات قرآن كريم مطرح نمودند و با شيوه‏اى نوين گسترش دادند و حتّى فراتر از اين‏ها علوم طبيعى، رياضى، تاريخ، جغرافيا، دانش‏هاى تجربى و هنرهاى زيبا را به اوج كمال رساندند و از اين رهگذر ابتكارات، اختراعات و اكتشافات نوين را به جامعه بشرى عرضه نمودند.
در عصر مأمون محمد خوارزمى علم «جبر» را پايه‏گذارى كرد و كتاب او به نام «جبر و مقابله» مرجع دانشمندان اروپا قرار گرفت.(7)
در رياضيّات و هندسه ابوريحان بيرونى به كشفيّات تازه‏اى دست يافت و در هندسه مسطّحه خواجه نصير الدين طوسى به ابداعاتى نايل آمد. هم چنين تا قرن سيزدهم ميلادى عدد صفر مجهول بود تا اين كه خوارزمى آن را كشف كرد. او كسى بود كه علامات اعشارى را براى نخستين بار به كار برد.(8)
دانش جغرافيا در پرتو فرهنگ اسلامى رشد قابل ملاحظه‏اى پيدا كرد. بسيارى از كتب «مسالك و ممالك» با محور قرار دادن مكه و مدينه كه هر ساله ميزان زائران خانه خدا بود، به نگارش درآمدند و در اين دانش مسلمين پيش گام ديگر ملّت‏ها شدند.
هم چنين «نقشه جهانى» را ابوعبداللّه ادريسى مؤلف كتاب «نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق» اختراع نمود و مدت‏ها مرجع دانشمندان اروپا بود.(9)
در علم شيمى جابربن حيّان به كشفيّات نو و آفرينش آثار پر ارج و بى‏بديل دست يافت. در فيزيك ابن هيثم شهرت فراوانى پيدا نمود و كتاب وى «علم المناظر» به عنوان بهترين كتاب قرون وسطايى در نورشناسى شناخته شد.
در فلسفه تاريخ و علم جامعه‏شناسى ابن خلدون مطالب بى سابقه‏اى را عنوان كرد. در فلسفه سياسى فارابى با بهره‏گيرى از كار پيشينيان نكات جديدى را عرضه نمود و در روان شناسى ابن سينا شيوه‏اى علمى پديد آورد.
در علم پزشكى محمد بن زكرياى رازى، حنين ابن اسحاق و ابوعلى سينا آثار بى مانندى از خود به يادگار گذاشتند و پيشرفت مسلمانان در اين علم به نحو بى سابقه و گسترده‏اى رواج پيدا كرد. به همين جهت نوشته‏اند كه مسلمانان در ايجاد بيمارستان‏هاى خوب و تهيه لوازم آن پيشاهنگ جهان بوده‏اند.
نخستين بيمارستانى كه در سرزمين‏هاى اسلامى تأسيس شد، بيمارستان صحرايى (در ميان چادر با برخى تجهيزات) بود كه در جنگ بدر به دستور پيامبر اكرم(ص) ساخته شد.(10) امّا بعدها اين پديده روبه رشد و كمال رفت و بيمارستان‏هاى بزرگ و مجهزّى تأسيس شد. هم چنين ابتكارات مسلمانان همچون: اختراع چاپ، قطب نما، كشف فرمول باروت، كشف گردش خون، صنعت كاغذ سازى و ده‏ها ابتكار ديگر نشانه عشق و علاقه آنان به نوآورى و شكوفايى بود.(11)

نهضت ترجمه‏

در پايان قرن اول هجرى مترجمان اسلامى كار ترجمه را شروع كردند. نخستين گام ترجمه‏هاى اسلام در زمان منصور خليفه عباسى(158 - 136 ه.ق) برداشته شد، ولى نهضت واقعى ترجمه از نيمه دوم قرن دوم هجرى رسميّت يافت. در قرن سوم هجرى(عصر كلاسيك اسلام) اين نهضت به اوج خود رسيد و تا پايان قرن پنجم ادامه يافت، بنابراين مسلمانان بيش از سه قرن سخت مشغول ترجمه آثار علمى، فلسفى، ادبى و مذهبى تمدن‏هاى كهن بودند و از ميراث انسانى بزرگى كه به زبان‏هاى مختلف آن زمان، يعنى عبرى، سريانى، فارسى، هندى، لاتينى و يونانى بود، بهره‏مند شدند.(12)
به منظور جاى دادن مترجمان و حفظ آثار آنان مؤسسه علمى به نام «بيت الحكمه» در بغداد تأسيس شد. زمان تأسيس اين مركز به درستى مشخص نيست و عدّه‏اى بنيان آن را در سال 210 يا 211 ه.ق مى‏دانند، عدّه‏اى هم تأسيس آن را در عصر هارون الرشيد دانسته‏اند. به هر صورت اين مركز در زمان مأمون به علت رواج روحيه علمى و عقلى از رونق فراوانى برخوردار گرديد.(13)
اين بيت الحكمه نوعى آكادمى و دارالترجمه محسوب مى‏شد كه داراى كتابخانه‏اى مفصّل با يك رصدخانه بود و در نقل علوم يونانى نقش قابل ملاحظه‏اى را ايفا مى‏كرد. رصدخانه‏اى كه مأمون ضميمه بيت الحكمه كرد، مركزى شد براى مطالعه نجوم و رياضيات. در اين رصدخانه مسلمين محاسبات نجومى انجام مى‏دادند، چنان كه طول يك درجه از نصف النهار را با دقّتى نزديك به محاسبات امروز اندازه مى‏گرفتند. در زمان اين خليفه (مأمون) كه مسلمانان كتاب بطلميوس و اقليدس را ترجمه مى‏كردند، در تمام اروپا تنها يك رياضى دان مشهور وجود داشت كه نوشته‏هاى او در رياضيات از بعضى اصول مقدّماتى تجاوز نمى‏كرد، لذا در تمام قرون وسطى پيشرفت رياضيّات در واقع مديون نبوغ رياضى مسلمانان بود.(14)
مسأله مهمى كه در طول نهضت ترجمه كار مسلمانان را در ترجمه و جذب كتاب‏هاى خارجى آسان‏تر مى‏كرد، استفاده از مترجمين هر قومى بود كه در سيطره اسلام به سر مى‏بردند.(15) نتيجه اين كه آنان قسمت اعظم آثار علمى و فلسفى و ادبى اقوام مختلف را به زبان عربى ترجمه كردند و بهترين معلومات هر ملّتى را آموختند، مثلاً در قسمت فلسفه، طب،هندسه،منطق و هيأت از يونانيان استفاده نمودند و از ايرانيان تاريخ، ستاره‏شناسى، ادبيات و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند، از هنديان حساب، نجوم، داستان و گياه‏شناسى را آموختند و از خود چيزهايى به آن‏ها افزودند و از مجموع آن‏ها علوم و صنايع را پديد آوردند.(16)

مساجد

يكى از اقدامات مهم نبى مكرّم(ص) پس از هجرت، ساختن مسجد بود. استقبال عظيمى كه اكثريت مردم مدينه از پيامبر(ص) به عمل آوردند، آن حضرت را بر آن داشت كه پيش از هر كارى براى مسلمانان يك مركز عمومى به نام «مسجد» بسازد تا امور عبادى، آموزشى، پرورشى، سياسى و قضايى در آن انجام گيرد. پيامبر(ص) زمينى را كه شترش در آن زانو زد، براى ساختمان مسجد خريدارى نمود و تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن وسايل ساختمانى شركت كردند.(17)
ساختن مسجد باعث ايجاد وحدت و هم دلى بين مسلمانان گرديد و تا آغاز قرن چهارم هجرى در غير اوقات نماز، مكانى براى تعليم و تربيت بود، به طورى كه بسيارى از علما و دانشمندان فارغ التحصيلان حلقه‏هاى تدريس مساجد بودند.
از زمان خلافت خليفه دوم دامنه فتوحات مسلمانان گسترش يافت و تعداد افراد زيادى از ساير سرزمين‏ها به آيين اسلام گرويدند، به طورى كه با زبان عربى آشنايى نداشتند، بنابراين آموزش زبان عربى براى درك معانى آيات قرآن و تعاليم اسلام توسط اصحاب پيامبر و تابعين در مساجد نو بنياد آغاز شد.
اين مساجد ابتدا در شهرهاى كوفه، بصره، حيره و مداين بنياد گرديد و به دستور خليفه دوم برخى از صحابه پيامبر(ص) مأمور اقامه نماز و آموزش قرآن و مسائل دين در آن مكان‏هاى مقدّس شدند.(18)
در عصر خلفاى راشدين و پس از آن در دروه حكومت امويان، مساجد بزرگ كه عنوان جامع داشت، در مراكز بلاد اسلامى ساخته شد و علاوه بر تعليم مسائل دينى به آموزش مسائل علمى نيز مى‏پرداختند. بسيارى از صحابه پيامبر(ص) و تابعين و نيز پيشوايان مذاهب در اين دانشگاه‏هاى عمومى به تعليم مبانى دين و نشر مذهب خود مى‏پرداختند. مراكز مشهور آموزش اسلامى در اين دوره عبارت بود از: مسجد النبى در مدينه، مسجد الحرام در مكه، جامع بصر، جامع كوفه، جامع اصفهان، جامع فسطاط مصر، مسجد الاقصى و قبة الصخره در بيت المقدّس، جامع اموى دمشق،
جامع زيتونه در تونس و جامع قيروان در مراكش. همزمان با نشر اسلام در خارج از جزيرة العرب، گروه عظيمى از ايرانيان آزموده و برخوردار از فرهنگ و ادب، خالصانه به آيين اسلام گرويدند. علاقه ايرانيان به دين مقدّس اسلام از همان آغاز شروع شد و از دل و جان در ترويج احكام و دستورات شريعت اسلام كوشش نمودند و حتّى در راه اسلام و مبارزه با معاندين نبى اكرم(ص) جان فشانى نمودند. از اين زمان كوشش و زحمات ايرانيان مسلمان در خدمت به فرهنگ و معارف اسلامى قرار گرفت و گامى جديد در تدوين و توسعه فرهنگ و تمدن اسلامى بود.(19)

كتاب و كتابخانه‏

آموزه‏هاى قرآنى و سيره پيشوايان معصوم(ع) انگيزه‏اى نيرومند براى دانش پژوهى در گستره جهان اسلام گرديد. به بركت همين روحيه و فرهنگ بود كه دانشمندان مسلمان توانستند در مدّت كوتاهى آثار نفيس و گران بهايى را به جامعه بشرى عرضه بدارند. عشق به مطالعه و تحقيق چنان فضايى را در جامعه اسلامى به وجود آورده بود كه تأسيس كتابخانه نياز مبرّم شناخته شد، لذا از اويل تأسيس بيت الحكمه تا سده‏هاى چهارم و پنجم هجرى كتابخانه‏هاى بزرگى در گوشه و كنار جهان اسلام بنا شد.
تقريباً هر سلسه‏اى، از خلفاى بنى اميّه و بنى عباس گرفته تا فاطميان، آل بويه، سامانيان، غزنويان و مغولان كه هر كدام در مركز حكومت خود كتابخانه‏هاى با شكوهى را تأسيس كردند اين علاقه به كتاب‏خوانى و ارج نهادن به كتاب در سده چهارم در شكوفايى علمى و فكرى و پيدايش نهضت علمى اسلامى تأثيرى بس شگرف داشت.
در اواخر قرن چهارم فرمانروايان مهم اسلامى در بغداد، مصر و قرطبه داراى كتابخانه‏هاى عظيمى بودند، به عنوان نمونه عزيزبن معزّ(خليفه فاطمى) در مصر كتابخانه بزرگى داشت كه تعداد كتاب‏هاى آن را شش هزار جلد تخمين زده‏اند.
در قرن نهم ميلادى كتابخانه كليساى شهر «كنستانز» فقط سى صد و پنجاه و شش جلد كتاب داشت، در حالى كه در كتابخانه قرطبه چهارصد هزار جلد كتاب وجود داشت و فهرست كتاب‏هاى اين كتابخانه در چهل و چهار جلد تهيه شده بود.(20)
در غرناطه (گرانادا) در عصر امويان اندلس هفتاد كتابخانه عمومى وجود داشت در صورتى كه چهارصد سال پس از اين تاريخ شارل خردمند، امپراتور فرانسه، براى تأسيس كتابخانه دولتى پاريس به زحمت توانست نهصد جلد كتاب جمع آورى كند كه ثلث آن نيز ادعيه و اوارد راهبان و كشيشان بود.(21)
در مورد كتاب فروشى‏هاى شهرهاى اسلامى گفته يعقوبى(مورخ) را مى‏توان مطرح ساخت كه معتقد است در زمانش تنها در بغداد متجاوز از صد كتاب فروشى وجود داشته است. ضياء الدين سردار (نويسنده و مورّخ) در اين زمينه به كتاب فروشى ابن نديم اشاره مى‏كند. او معتقد است كه كتاب فروشى ابن نديم كه كتب موجود در فهرست مفصّل او (الفهرست) را شامل مى‏شد، چندين برابر بزرگ‏تر از كتاب فروشى «فويل» لندن كه در آن زمان به عنوان بزرگ‏ترين كتابفروشى جهان توصيف مى‏شد، بوده است.(22)
علاوه بر اين‏ها در غالب مساجد كتابخانه‏اى وجود داشت و در بيش‏تر شهرهاى اسلامى كتاب خانه‏هاى عمومى بود كه تعداد زيادى كتاب در آن‏ها گردآورى شده بود.
كتابخانه بصره به دانشورانى كه در آن جا مطالعه مى‏كردند، مقررّى مى‏داد. وقتى مغولان بغداد را ويران كردند، سى و شش كتابخانه عمومى در آن جا بود و اين غير از كتابخانه‏هاى خصوصى بود. نقل مى‏شود كه وقتى امير بخارا، واقدى«مورّخ معروف» را دعوت كرد، وى نپذيرفت و فقط چهارصد شتر براى حمل كتاب‏هاى خويش درخواست كرد.
پس از درگذشت واقدى شش صد صندوق پر از كتاب به جاى ماند كه براى برداشتن هر صندوق دو مرد لازم بود. بعضى از بزرگان همچون ساحب بن عبّاد به اندازه همه كتابخانه‏هاى اروپا كتاب داشتند.(23)

پيدايش مدارس‏

مكتب حيات بخش اسلام در آموزه‏هاى خود بيشترين تأكيد را نسبت به تعليم و تربيت دارد. نبى مكرّم اسلام(ص) در سيره خود تعليمات را بر اساس اوضاع اجتماعى و با روش‏هاى خاص انجام مى‏داد. نخستين جلسات آموزشى آن حضرت با تعليم قرآن در مسجد مدينه شروع شد. بعد از رحلت آن بزرگوار ائمّه اطهار(ع) دنباله رو كارها و خدمات ارزنده ايشان بودند و در زمينه‏هاى مختلف نقش خويش را به بهترين وجه ايفا نمودند.
اهميّت مسأله تعليم و تربيت و تفكّر در آموزه‏هاى دينى، زمينه توجه مسلمانان را نسبت به ايجاد مدارس فراهم نمود.
تا قرن سوم هجرى مركز تعليم علوم دينى و ادبيات مساجد بود. تعدّد مكتب‏هاى فلسفى و مذهبى و ضرورت تعليمات كلاسيك و بلند مدّت منجر به گسترش تعليم و تربيت و ازدياد طلّاب گرديد. ضرورت ايجاد فضاهاى خاص آموزشى بدين منظور كه بحث و جدل مزاحم عبادت كنندگان نشود و آمد و رفت عموم مردم باعث ايجاد اخلال در تدريس نگردد، سبب احداث مدرسه شد.
رقابت و مبارزه خلفا و امرا در تبليغات مذهبى و سياسى نه تنها به اين روند شدت بخشيد، بلكه به عنوان عامل اصلى و اساسى در پيدايش تعداد بسيارى از مدارس، مؤثّر بود.(24)
اكثر منابع تاريخى، شهر نيشابور را مهد نخستين مدارس دانسته‏اند. اولين مدرسه مستقل را «ناصر كبير» در اواخر قرن سوم هجرى در آمل برپا كرد و سال‏ها در آن به تدريس پرداخت. شخصيت مشهور ديگرى كه در زمينه راه اندازى مدارس نقش قابل ملاحظه‏اى را ايفا نمود، خواجه نظام الملك طوسى بود. وى مدارس نظاميه را تأسيس كرد. خواجه در سال 457 هجرى به صدارت منصوب شد و حدود سى سال با توانايى و اقتدار زياد در عصر حاكميت آلب ارسلان و ملك شاه سلجوقى وزارت آن‏ها را بر عهده داشت.
تأسيس مدارس نظاميه با دوران سلطنت آلب ارسلان سلجوقى (465 - 455 ه.ق) دومين پادشاه بزرگ اين سلسله مقارن بود.(25)
شخصيّت‏هاى مشهور در اين نظاميه‏ها مشغول به تدريس شدند كه از جمله آنان عبدالملك بن محمد جوينى بود. وى به شاگردانش در مجالس مناظره آزادى مى‏داد و اين مناظره قدرت و استعداد آنان را پرورش مى‏داد.(26) نظاميه بغداد از معروف‏ترين نظاميه‏ها بود و هميشه مشهورترين دانشمندان عصر را براى تدريس در آن انتخاب مى‏كردند. خواجه نظام الملك توجه خاصّى به نظاميه بغداد داشت. با وجود اين كه نظاميّه نيشابور در آن زمان هنوز اعتبار خود را در دوره سلجوقى حفظ كرده بود و نيز نظاميه بصره كه از نظاميه بغداد بزرگ‏تر و زيباتر بود، امّا هيچ گاه اعتبار هيچ كدام از نظاميّه‏ها به پايه و منزلت نظاميه بغداد نمى‏رسيد.
تأسيس مدارس نظاميه آغاز نهضتى چشمگير در گسترش دامنه مدارس اسلامى گرديد و بسيارى از بزرگان علمى و سياسى را بر آن داشت كه با پيروى از روش خواجه نظام الملك به تأسيس مراكزى از اين نوع مبادرت ورزند، چنان كه فاصله نيمه دوم قرن پنجم تا حمله مغول در نيمه دوم قرن هفتم در تاريخ علمى اسلام به وفور مدارس، ممتاز و مشهور گرديده است.(27)

پى‏نوشت‏ها:

1. سوره زمر، آيه 9.
2. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 98.
3. علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، زين العابدين قربانى، ص 19.
4. سه حكيم مسلمان، سيد حسين نصر، ترجمه احمد آرام،ص‏1.
5. تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آدام متز، ترجمه على رضا ذكاوتى قراگزلو، ص 9.
6. فرهنگ اسلام در اروپا، زيگريد هونكه، ترجمه مرتضى رهبانى، ج 2، ص 36.
7. تاريخ فلسفه در جهان اسلام، حنّا الفاخورى، ج 2، ص 362.
8. مسلمانان و دانش جديد، عبدالرزّاق نوفل، ص 81.
9. دانش مسلمين، محمد رضا حكيمى، ص 156.
10. سيره ابن هشام، ج 1، ص 688.
11. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزّاقى و ديگران، ص 351.
نهضت ترجمه در جهان اسلام، ترجمه اسماعيل سعادت، ص 6.
12. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، حسين سلطان زاده، ص 70.
13. كارنامه اسلام، دكتر عبدالحسين زرّين كوب، ص 66 - 65.
14. نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بيدارى غرب، ذكر اللّه محمدى، ص 61.
15. تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه على جواهر كلام، ص 581.
16. فروغ ابديت آية اللّه جعفر سبحانى، ج 1، ص 369.
17. تاريخ دانشگاه‏هاى بزرگ اسلامى، عبدالرحيم غنيمه، ترجمه نور اللّه كسايى، ص 5.
18. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص 10 - 90.
19. تمدن اسلام در قرن چهارم هجرى، ص 202.
20. نشريه سمينار كتاب و كتابدارى، دانشگاه مشهد، سال 1360، 74.
21. تمدّن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه محمد تقى فخرداعى گيلانى، ص 558.
22. ميراث اسلامى در گذشته و حال، ضياء الدين سردار، ترجمه على اصغر شيرى، ص 30.
23. نقش كتابخانه‏هاى مساجد در فرهنگ و تمدن اسلامى، محمد مكى السباعى، ترجمه دكتر على شكوهى، ص 125.
24. تاريخ مدارس ايران از عهد باستان تا تأسيس دارالفنون، ص‏94.
25. مدارس نظاميه و تأثيرات علمى و اجتماعى آن، نوراللّه كسايى، ص 11.
26. فرار از مدرسه، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص 23.
27. مجلّه آيينه پژوهش، شماره 87، سال 1383، ص 14.
شنبه 1 مهر 1391  12:23 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نامه‏هاى رسول اكرم(ص) به پادشاهان و سران

نامه‏هاى رسول اكرم(ص) به پادشاهان و سران

علی دشتی

نامه‏هاى رسول اكرم(ص) به پادشاهان و سران

پس از آن‏كه مسلمانان از محل و منطقه پيمان صلح حديبيه باز گشتند، رسول خدا ملاحظه كرد وقت آن رسيده تا رسالت اسلام را كه خداوند وى را براى گسترش آن برانگيخته، به همه جهانيان اعلان دارد:
«وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ».
پيامبر خدا(ص) نامه هايى توسط فرستادگان خويش به پادشاهانى كه در دوران او فرمانروايى مى‏كردند فرستاد و در آن نامه‏ها آنان را به اسلام دعوت فرمود و با مهرى كه نقش آن «محمد رسول الله» بود آنها را ممهور ساخت.

نامه پيامبر به پادشاه روم

رسول اكرم(ص) دحيه كلبى را با نامه‏اى نزد امپراتور روم فرستاد. در آن نامه آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. نامه‏اى است از محمد فرستاده خدا به هِرقِلْ، بزرگ روم. درود بر پيروان هدايت، من تو را به آيين اسلام دعوت مى‏كنم.اسلام آور تا در امان باشى، خداوند به تو دو پاداش مى‏دهد، اگر از آيين اسلام رو گردانى، گناه دهقانان نيز بر تو خواهد بود، و اى‏اهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى‏كنيم و آن اين‏كه غير خدا را نپرستيم و كسى را همتاى او قرار ندهيم و برخى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد، [اى محمد] هرگاه آنان از پذيرش آيين حقّ سر برتافتند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم».

نامه حضرت به پادشاه ايران

رسول خدا(ص) عبدالله بن حُذافة بن سهم را با نامه‏اى به دربار كسرى‏ پسر هرمز شاه ايران فرستاد، در آن نامه چنين آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. از محمد فرستاده خدا به كسراى بزرگ ايران. درود بر پيروان هدايت و كسى كه به خدا و پيامبر او ايمان آورد و گواهى دهد كه جز او خدايى نيست و شريك و همتايى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من به دستور الهى تو را به سوى او فرا مى‏خوانم، او مرا براى هدايت همه مردم فرستاده تا آنها را از خشم او بيم دهم. و حجت را بر كافران تمام نمايم. اسلام بياور تا در امان باشى و اگر از آيين اسلام سر برتافتى، گناه مردم مجوس برگردنت خواهد بود».

نامه رسول خدا(ص) به پادشاه حبشه

پيامبر اكرم(ص) نامه‏اى را توسط جعفر بن ابى طالب نزد پادشاه حبشه فرستاد. در نامه حضرت اين گونه آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. نامه‏اى است از محمد پيامبر خدا به نجاشى زمامدار حبشه. درود بر شما، من خدايى را كه جز او معبودى نيست ستايش مى‏كنم، خدايى كه از عيب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم وى در امانند و او بر بندگان ناظر و گواه است. گواهى مى‏دهم كه عيسى فرزند مريمْ روحى است از جانب خدا و كلمه‏اى است كه در رحم مريم پارسا و پاكدامن قرار گرفته است. خداوند با همان قدرت و نيرويى كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، عيسى را نيز بدون پدر به وجود آورد. من تو را به سوى خداى يگانه كه شريك ندارد فرا مى‏خوانم و از تو مى‏خواهم هميشه مطيع و فرمانبردار او باشى و از آيين من پيروى نمايى. ايمان به خدايى آورى كه مرا به رسالت خود مبعوث فرمود. هان، من پيامبر خدا هستم و پسر عمويم و جمعى از مسلمان‏ها را نزدت فرستادم ... شما و تمام لشكريان و هوادارانت را به سوى خداى عزيز دعوت مى‏كنم. من رسالتم را ابلاغ كردم و پند و اندرز دادم، پند مرا بپذير، درود بر پيروان هدايت».
و نيز آن حضرت نامه‏هايى به همين مضمون به مقوقس، بزرگ قبطيان و به پادشاه مصر و نصاراى نجران و پادشاهان عمان و به همه سران كشورهايى كه در آن زمان در همسايگى جزيرة العرب مى‏زيستند ارسال داشت.

اطمينان به پيروزى

قابل ملاحظه است نامه‏هايى كه رسول اكرم(ص) به سران كشورها فرستاد، در زمانى بود كه هنوزتسلط كامل بر جزيرةالعرب پيدا نكرده بود، ولى اطمينان آن حضرت به وعده پيروزى كه خدا به او داده بود، و اين‏كه اين اسلام بر تمام اديان ديگر در زمان او غلبه خواهد يافت، از جمله انگيزه‏هايى بود كه حضرت را به انجام اين كار وا داشت، و وعده الهى در اين آيه شريفه كه پس از پيمان صلح حديبيه نازل گشته تجسّم يافت:
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى‏ بِاللَّه شَهِيداً؛(1)
او خدايى است كه رسول خدا را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا آن را بر ساير اديان پيروز گرداند، هر چند مشركان خرسند نباشند.
اسلام بر كليه كشورهايى كه پيامبر(ص)، فرستادگان خويش را بدان‏جا اعزام كرد، استيلايافت. مدتى بيش از ده سال بعد از رحلت آن بزرگوار، آيين اسلام بر همه اديانى كه در زمان آن حضرت وجود داشتند غلبه يافت. ترديدى نيست، محقق شدن اين وعده الهى از بزرگ‏ترين دلايلى است كه قرآن وحى الهى بوده و حضرت محمد(ص) در ادعاى نبوت خويش صادق بوده است.

دعوت اصلاح طلبانه

اسلام آيين جهانى بوده و مربوط به يك گروه و دسته خاص نيست. دين آمده تا به‏طور كلى بدعت‏هايى را كه در آيين الهى وارد شده از بين ببرد، به همين دليل مى‏بينيم كه پيامبر(ص) در نامه خود به هرقل، به اين آيه قرآن كه مشخص كننده وظيفه رسالت اسلام است، استشهاد مى‏نمايد:
قُلْ يا أَهْلَ الكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ؛(2)
بگو اى اهل كتاب، بياييد و از كلمه حقّى كه ميان ما و شما يكسان است، پيروى كنيم كه به جز خدا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما برخى ديگر را به جاى خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم و اگر سر برتافتند، شما بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم و تسليم امر خداييم.
در اين آيه، اهل كتاب (يهود و نصارا) به توحيد و يگانه پرستى، كه همان عقيده مشترك بين اديان الهى است فرا خوانده شده‏اند. توحيد حقيقى منصفانه و عادلانه است و بين مؤمنين تساوى قائل بوده و متكفل است تا عقايد همه را از خرافات و گمراهى‏ها منزه و پاك گرداند، چه اين‏كه آفريدگارى جز خدا نيست و ديگران در خور پرستش نيستند، خواه پيامبر باشند يا دانشمند. اين عقيده مطلق توحيد و خداپرستى است كه انسان را از پرستش برخى به بعضى ديگر رهايى بخشيده و مانع برترى طلبى برخى بر بعضى ديگر مى‏شود؛ زيرا همگى آنها بندگان يك خدايند و معبودى جز او ندارند.
از اينجاست كه اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا، بشر را از قيد و بند بردگى مى‏رهاند و سرسپردگى به يكى از آفريده‏ها، شرك به خدا محسوب مى‏شود، بنابراين اگر اهل كتاب، آيين اسلام را پذيرا شدند، مسلمان خواهند بود و اگر سر برتافتند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
تمام پيامبران، خداى يگانه را پرستش مى‏كردند؛ زيرا نخستين پايه و اساس دين موسى(ع) اين فرموده خداست كه در كتب آنها آمده است: «منم پروردگار، خداى تو، خداى ديگرى براى تو در برابر من وجود ندارد». توحيد و يگانه پرستى در رأس سفارش‏هاى ده‏گانه‏اى است كه هيچ يك از آنها نسخ نشده است. حضرت مسيح(ع) مى‏گويد: «تصور نكنيد من آمده‏ام تا تورات و پيامبران را باطل سازم، براى اين كار نيامده‏ام، بلكه آمده‏ام تا آن رإ؛ه‏ه تكميل(3)سازم». از قول مسيح مطالبى نقل شده كه بر آنچه در تورات آمده تأكيد دارد: «يكى از نويسندگان نزديك آمد ... از او پرسيد كدام سفارش مقدّم بر همه است؟ يسوع (عيسى) پاسخ داد: اى‏اسرائيل، بشنو، نخستين سفارشى كه بر همه مقدّم است اين است: پروردگارى كه خداى‏ماست، يگانه است»(4).
اينك به بخش دوم آيه شريفه مى‏پردازيم كه بيانگر پرستش خداى يگانه است: «ولايتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله» اين پرستش را قرآن با آيه‏اى ديگر تفسير نموده است. «واتخذوا احبارهم ورهبانهم أرباباً من دون اللّه». به پيامبر(ص) گفته شد: اى رسول خدا(ص) پس چرا آنها را نمى‏پرستيدند؟ آيا در اين صورت چيزى را كه خدا حلال كرده بود، حرام نمى‏كردند و ديگران هم حرام مى‏نمودند؟ و آنچه را خداوند حرام كرده بود حلال نمى‏شمردند و ديگران نيز حلال مى‏كردند؟ بنابراين پيروى از رهبران دين و دستورات آنها را به مثابه احكام خدا دانستن، بى‏آن‏كه جنبه وحى داشته باشند، مطلبى است كه از مفهوم و روح دين بيرون است، و به تحريف دين و ورود كشمكش‏ها و اختلافات در هر يك از اديان مى‏انجامد.

تأثير نامه‏هاى پيامبر(ص)

برمى‏گرديم به نامه‏هايى كه حضرت به پادشاهان و سران كشورها فرستاد و ملاحظه مى‏كنيم كه اين كار موفقيت چندانى به دنبال نداشت، بعضى از آنها به شايستگى پاسخ دادند، مانند نجاشى و مقوقس بزرگ قبطيان كه دو كنيز و يك جامه گرانبها و يك استر براى سوارى رسول اكرم(ص) اهدا كرد و برخى از آنان مانند شاه ايران با بى‏احترامى پاسخ داد و نامه پيامبر اسلام(ص) را پاره كرد.
قابل يادآورى است كه وقتى نامه پيامبر به قيصر روم رسيد، وى در پى مردانى از عرب فرستاد تا وضعيت پيامبر را از آنان جويا شود، اتفاقاً ابوسفيان با جمعى ازقريش جهت بازرگانى در شام به سر مى‏بردند، آنها را به ديدار با امپراتور دعوت كردند، وقتى به دربار وى بار يافتند، قيصر گفت: كدام يك از شما به اين مرد كه مدعى است فرستاده خداست از نظر خويشاوندى نزديك‏تريد؟ ابوسفيان گفت: من. قيصر بدو گفت: نزديك من بيا. پس از او پرسيد: اصل و نسب اين مرد بين شما چگونه است؟ ابوسفيان پاسخ داد: او از خاندانى اصيل و شرافتمند است. قيصر پرسيد: آيا از شما كسى قبل از او چنين ادعايى كرده است؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا قبل از اين‏كه چنين ادعايى كند او را به دروغگويى متهم مى‏كرديد؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا هيچ يك از نياكان او پادشاه بوده‏اند؟ گفت: خير. قيصر گفت: طبقه سرمايه‏دار و اشراف از او پيروى مى‏كنند يا افراد ضعيف؟ گفت: افراد ضعيف جامعه. قيصر پرسيد: طرفداران او فزونى مى‏يابند يا كمتر مى‏شوند؟ ابوسفيان گفت: رو به فزونى هستند. امپراتور گفت: آيا تا كنون كسى به جهت ناراضى بودن از دين او مرتد شده است؟ گفت: خير. قيصرگفت: او وق
تى عهد و پيمان مى‏بندد خيانت نمى‏ورزد؟ ابوسفيان گفت: خير. و هم اكنون ما در ذمه او هستيم و نمى‏دانيم چگونه با ما رفتار خواهد كرد؟ قيصر پرسيد: آيا با او مبارزه كرده‏ايد؟ گفت: آرى. قيصر گفت: جنگ شما و او به چه نحو بوده است؟ گفت: گاهى پيروز مى‏شديم و گاهى شكست مى‏خورديم. قيصر گفت: شما را به چه چيز فرمان مى‏دهد؟ وى گفت: مى‏گويد: خداى يگانه را بپرستيد و ذره‏اى به او شرك نورزيد و ما را از پرستش خدايانى كه نياكانمان مى‏پرستيدند نهى مى‏كند و به نماز و راستگويى و عفت و پاكدامنى و وفاى به عهد و پيمان و امانت دارى دستور مى‏دهد.
نقل شده كه امپراتور روم پس از دريافت اين پاسخ‏ها به اين نتيجه رسيد كه محمد(ص) فرستاده بر حق خداست و به ابوسفيان گفت: اگر آنچه را به من گفتى صحيح باشد، اين شخص كشور مرا نيز زير نفوذ قدرت خويش در خواهد آورد.

پی نوشت ها:

1- فتح (48) آيه 28.
2- آل عمران (3) آيه 64.
3- متّى 5: 17.
4- مرقس، فصل 12، آيات 28 - 29.
شنبه 1 مهر 1391  12:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بَراء‌بن مَعْرور انصارى

بَراء‌بن مَعْرور انصارى: از نقباى خَزْرَج

ابوبشر[1] براء‌بن معرور بن صَخْر از بزرگان خزرج[2] و سيّد و نقيب تيره بنى‌سَلَمَه[3] و مادرش رُباب دختر نُعْمان‌بن اِمْرَؤُالقَيْس كندى بود.[4] از براء در دوران جاهلى خبرى در‌دست نيست.

اسلام براء:

برخى اسلام براء را در پيمان عَقَبه اوّل مى‌دانند و قائل‌اند كه او در سال 12 بعثت در بيعت عقبه حاضر بود و اسلام آورد؛ ولى مشهور آن است كه براء در عقبه دوم (سال‌13 بعثت) به عنوان يكى از رؤساى يثربيان حاضر بود و اولين فرد از يثربيان بود كه با‌پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت كرد[5]، ازاين‌رو برخى او را از حاضران در هر‌دو بيعت عقبه مى‌دانند[6]، در هر صورت مسلّم به نظر مى‌رسد كه اسلام براء قبل از شركت در بيعت عقبه دوم بود، زيرا نقل است كه وى وقتى در سال 13 بعثت براى شركت در حج و بيعت در عقبه از يثرب عازم مكه بود در راه، نماز را به سوى مكه خواند، در حالى كه همراهانش به سمت بيت‌المقدس نماز گزاردند. وى هنگامى كه به مكه آمد از طريق عباس عموى پيامبر با آن حضرت آشنا شد[7] و از درستى عمل خود از رسول‌اللّه(صلى الله عليه وآله)پرسيد، پس پيامبر او را از نماز گزاردن به سوى كعبه منع كرد.[8] در اين بيعت وقتى يثربيان حاضر در حج سال 13 شبانه در كنار جمره عَقَبَه اجتماع كردند پس از عباس‌بن عبدالمطلب براء‌بن معرور نخستين سخنران در جمع يثربيان بود و راستگويى، وفادارى و آمادگى خود و همراهان را براى فداكارى در راه رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)اعلام كرد.
پس از سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز براء ضمن اظهار ايمان و تصديق آن حضرت گفت: سوگند به كسى كه تو را به حق فرستاد همان‌گونه كه از همسر و فرزندانمان دفاع مى‌كنيم از شما دفاع خواهيم كرد. ما فرزندان جنگ و نبرديم و آن را از پدرانمان به ارث برده‌ايم.
[9] در ادامه، پيامبر براء را به عنوان يكى از‌دو نقيب بنى سلمه برگزيد.[10] براء پيش از ترك مكه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)وعده داد كه در حج سال بعد براى زيارت آن حضرت به مكه بيايد[11]؛ ولى وى در ماه صفر سال بعد (قبل از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مدينه) درگذشت[12] و نتوانست به وعده خود وفا كند. با توجه به مرگ زودهنگام براء مطالب چندانى در كتب تاريخى از او نقل نشده است. درباره او آمده است كه هنگام مرگ 31 مال خود را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)وصيت كرد.[13] پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز آن را به ورثه براء بازگرداند[14]؛ همچنين وصيت كرد كه او را به سوى مكه دفن كنند[15]، زيرا به پيامبر قول داده بود كه در حج سال بعد او را زيارت‌كند.[16] او نخستين نقيب از نقباى دوازده‌گانه بود كه درگذشت[17].
پيامبر پس از ورود به مدينه كنار قبر او حاضر‌شد و بر او نماز گزارد
[18] و برايش دعا كرد.[19] گفته‌اند كه پس از تغيير قبله به سوى مكه، پيامبر بار ديگر بر او نماز خواند. برخى اين نماز را مجرد دعا مى‌دانند.[20]
شيخ صدوق سه سنت از سنتهاى اسلام را به براء نسبت مى‌دهد كه عبارت است از: طهارت و استنجا با آب، نماز گزاردن به سوى مكه و وصيّت‌كردن 31 دارايى.[21]

همسران و فرزندان براء:

حُمَيمه دختر صَيْفى‌بن صخر از همسران براء است كه پس از اسلام براء او نيز اسلام آورد و با پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت كرد. از هند همسر جابر‌بن عَتيك، رباب مادر سعد‌بن معاذ[22]، ظبيّه همسر ابى قَتادَه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او تسبيح جهاد را آموخت[23]، سُلافه، مبشّر[24] يا ام‌مبشّر[25] همسر زيد‌بن حارثه[26] به عنوان فرزندان براء و حُميمه ياد كرده‌اند.[27]
همسر ديگر براء خُليسه[28] دختر قيس‌بن ثابت از قبيله بنى‌اشجع است كه بِشر‌بن براء از همين همسر است. بِشر از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود كه در عقبه دوم و بدر حضور داشت[29] و به همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از گوشت مسموم گوسفند زن يهودى در خيبر به سال هفتم هجرى خورد و به شهادت رسيد.[30]

براء در قرآن:

برخى قائل‌اند كه وقتى براء براى نخستين بار به جاى استفاده از سنگ خود را با آب تطهير و استنجا كرد خداوند در شأن او آيه 222‌بقره/2 را نازل كرد[31] و او را از پاكيزگانِ محبوب خود خواند: «... اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّ‌بينَ ويُحِبُّ المُتَطَهِّرين» ؛ ولى با توجه به اينكه اين‌آيه مدنى است و براء پيش از حضور رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)در مدينه درگذشته، نمى‌تواند درباره براء باشد.
همچنين آمده است كه پس از تحول قبله مسلمانان به سوى مكه، گروهى از مسلمانان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و در خصوص وضعيت عبادات مسلمانان درگذشته همچون براء‌بن معرور و اسعد‌بن زراره كه به سوى بيت‌المقدس نماز گزارده بودند پرسيدند، پس خداوند با نزول آيه‌143 بقره/2 ايمان و اعمال آنان را ضايع‌نشدنى معرفى كرد: «... و ما كانَ اللّهُ لِيُضِيعَ ايمـنَكُم ...» .
[32]
با توجه به حضور مؤثر براء در پيمان عقبه دوم و انتخاب وى به عنوان نقيب مى‌توان تمامى آياتى كه در شأن بيعت‌كنندگان عقبه دوم نازل شده، همچون آيات 7 مائده/5[33]؛ 15 احزاب/33[34]؛ 100 توبه/9[35]؛ 30 انفال/8[36]؛ 111 توبه/9[37]؛ و 14‌صفّ/61[38]) را در شأن براء نيز دانست.

منابع

اسباب النزول، واحدى؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ اعيان الشيعه؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل، بيضاوى؛ تاريخ خليفة‌بن خياط؛ تاريخ الصحابة الذين روى عنهم الاخبار؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير الصافى؛ تفسير القمى؛ جمهرة انساب العرب؛ الجواهرالحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة‌النبويه، ابن‌هشام؛ الطبقات الكبرى؛ كتاب الثقات؛ كتاب الخصال؛ كتاب الطبقات؛ كتاب النسب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر.
سيد على خيرخواه علوى




[1]. اسدالغابه، ج‌1، ص‌365.
[2]. الاستيعاب، ج‌1، ص‌236.
[3]. النسب، ص286؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج3، ص‌464؛ المحبر، ص‌270.
[4]. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌8‌، ص‌296؛ المحبر، ص‌416؛ الاستيعاب، ج‌1، ص‌236.
[5]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌447؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌3، ص‌464؛ انساب الاشراف، ج‌1، ص‌294.
[6]. تاريخ الصحابه، ص‌42؛ الاستيعاب، ج‌1، ص‌236؛ الثقات، ج‌3، ص‌26.
[7]. اسد الغابه، ج‌1، ص‌365.
[8]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌440؛ اسد الغابه، ج‌1، ص‌365؛ الثقات، ج‌1، ص‌108.
[9]. السيرة النبويه، ج2، ص‌442؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌1، ص‌222.
[10]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌444؛ تاريخ الصحابه، ص‌42؛ الاستيعاب، ج‌1، ص‌236.
[11]. الاستيعاب، ج‌1، ص‌237.
[12]. الاستيعاب، ج‌1، ص‌237.
[13]. الطبقات، ابن سعد، ج‌3، ص‌465؛ الاستيعاب، ج‌1، ص‌236.
[14]. الاصابه، ج‌1، ص‌415؛ سير اعلام النبلاء، ج‌1، ص‌268.
[15]. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌3، ص‌465؛ الثقات، ج‌1، ص‌136؛ جمهرة انساب‌العرب، ص‌359.
[16]. الاستيعاب، ج‌1، ص‌237.
[17]. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌3، ص‌466.
[18]. تاريخ دمشق، ج‌56‌، ص‌19؛ الاستيعاب، ج‌1، ص‌237.
[19]. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌3، ص‌465.
[20]. اعيان الشيعه، ج‌3، ص‌554‌.
[21]. الخصال، ص‌192.
[22]. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌3، ص‌464؛ ج‌8‌، ص‌296؛ اسدالغابه، ج‌7، ص‌73.
[23]. الاصابه، ج‌8‌، ص‌225.
[24]. اسدالغابه، ج‌5‌، ص‌53‌؛ الطبقات، ابن‌سعد، ج‌8‌، ص‌296.
[25]. الطبقات، ابن‌خياط، ص‌624‌.
[26]. اسد الغابه، ج‌7، ص‌381.
[27]. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌8‌، ص‌296.
[28]. الاصابه، ج‌8‌، ص‌107.
[29]. الطبقات، ابن‌سعد، ج‌8‌، ص‌296.
[30]. جمهرة انساب العرب، ص‌359؛ تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌57‌؛ تاريخ ابن‌خياط، ص‌50‌.
[31]. الخصال، ص‌192؛ الصافى، ج‌1، ص‌253.
[32]. اسباب النزول، ص‌43.
[33]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌260؛ روح المعانى، مج‌4، ج‌5‌، ص‌121.
[34]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌417؛ زاد المسير، ج‌2، ص‌362.
[35]. جوامع الجامع، ج‌1، ص‌554‌؛ تفسير بيضاوى، ج‌2، ص‌304.
[36]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌272.
[37]. تفسير قرطبى، ج‌8‌، ص‌169؛ تفسير ثعالبى، ج‌2، ص‌75.
[38]
. تفسير قرطبى، ج‌18، ص‌58‌.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ابوالبخترى

ابوالبخترى: عاص بن هاشم (هشام بن حارث بن اسدبن عبدالعزّى بن‌قصى‌بن‌كلاب[37] از بزرگان مشرك قريش

پدر وى از بزرگان قريش در جاهليّت[38] و خود نيز از رهبران برجسته آنان بود. وى هرگز ايمان نياورد؛ با اين حال، بنابه نقل مورّخان، گاه با اكراه و برخلاف ميل خويش، سران قريش را همراهى مى‌كرد و شواهد نشان مى‌دهد كه در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله)موضعى ملايم‌تر از ديگر مشركان داشت؛ چنان‌كه روزى در مقابل كسانى‌كه به پيامبر آزار مى‌رساندند، با سلاح ايستاد[39] و به‌رغم آن‌كه از امضا كنندگان پيمان‌نامه قريش بر ضدّ بنى‌هاشم بود، آن را نقض مى‌كرد و به محاصره‌شدگان غذا مى‌رساند.[40] يك بار كه ابوجهل، مانع از رساندن غذا به شعب شد، او سخت برآشفت و با استخوان شتر سرش را شكست[41] و در نكوهش او شعرى سرود.[42] وى يكى از پنج نفرى است كه براى شكستن محاصره بنى‌هاشم بسيار كوشيد؛ سلاح برگرفت و از آنان خواست كه از محاصره خارج‌شوند.[43]
ابوالبخترى به‌رغم عدم تمايل به حضور در جنگ بدر كه به همين جهت ابوجهل او را نكوهش كرد، در آن شركت جست؛ ولى پيامبر به دليل حمايت‌هاى گاه و بى‌گاه وى از حضرت و بى‌ميلى براى جنگ با مسلمانان، ياران خويش را از كشتن او نهى كرد.[44] مجذر بن‌زياد بلوى، ابوالبخترى را يافت و سفارش پيامبر را به اطلاع او رساند؛ امّا او خواهانِ امان براى همراه خود، جنادة‌بن‌مليحه نيز بود كه از سوى مجذر پذيرفته نشد و سرانجام به دست او كشته شد.[45]

ابوالبخترى در شأن نزول:

1. برخى مفسّران، ابوالبخترى را از جمله مقتسمان دانسته‌اند كه خداوند درباره آن‌ها فرموده است[46]:«كَما أَنزَلنا عَلَى المُقتَسِمينَ * الَّذِين جَعَلوا القرءَانَ عِضينَ * فَوربّكَ لنَسئلنَّهم أجمَعينَ * عَمّا كَانوا يَعمَلونَ = همان‌گونه كه عذاب را بر تقسيم‌كنندگان نازل كرديم، همانان كه به بعضى از قرآن ايمان آوردند؛ پس سوگند به پروردگارت كه از همه آنان خواهيم پرسيد از آن‌چه انجام‌داده‌اند». (حجر/15،90 ـ 93)
2. ابوالبخترىوسايرسران قريش در سال‌هاى آغازين دعوت آشكار پيامبر(صلى الله عليه وآله)نزد ابوطالب آمدند و از اين‌كه برادرزاده او به عقايد، آداب و مقدّسات آنان پشت كرده، شكايت كردند.[47] خداوند در آيات 4 تا10 ص/38 به شرح ماجرا و بيان سخنان سران كفر پرداخته و علّت اعتراض آنان را ترديد در نزول آيات الهى بر پيامبر دانسته است؛ سپس آنان را تهديد كرده و در پايان، از انكار نبوّت حضرت به وسيله آنان، سخن گفته است[48]:«و‌عَجِبوا أن جاءَهم مُنذِرٌ مِنهم و‌...». 3. بنابه نقلى از ابن‌عبّاس، گروهى از سران قريش از جمله ابوالبخترى گرد هم آمده، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)خواستند كه با آنان ملاقات كند. حضرت به گمان آن كه آنان در پى پذيرش اسلامند، نزد آنان رفت؛ امّا برخلاف انتظارش، وعده رياست و مال به وى دادند تا دست از مبارزه با بت‌پرستى بردارد و از دعوت خويش برگردد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)با ردّ همه پيشنهادهاى آنان فرمود: من فرستاده خداوند به سوى شما هستم تا شما را بشارت دهم و بترسانم. آنان در پى پاسخ پيامبر گفتند: حال كه چنين است، چون شهر ما محدود و كم آب است، از خدايت بخواه تا كوه‌ها را حركت دهد و نهرهايى مانند نهرهاى شام و عراق برايمان جارى سازد؛ گذشتگان ما، از جمله قصى بن‌كلاب را زنده كند تا حقّانيّت تو را از او بپرسيم يا فرشته‌اى بر تو بفرستد تا تصديقت كند و به تو باغ‌ها و قصرها و گنج‌ها بخشد تا به تو ايمان آوريم. در پى اين درخواست‌ها، آيات 90 تا 96 اسراء/17 نازل شد و با ردّ خواسته‌هاى آنان، علّت ايمان نياوردن مشركان را اين امر دانست كه پيامبر بشرى مانند آنان است: «و‌قالوا لَن‌نُؤمِنَ لَكَ حتّى...»
4. بلاذرى نزول آيه 3 زمر/39 را در شأن ابوالبخترى‌دانسته[49] كه‌گمان مى‌كرد بت‌پرستى‌اش براى تقرّب به خدا است: «...والَّذينَ اتَّخذوا مِن دونهِ أولياءَ ما نَعبُدُهم إلاّ لِيُقَرِّبونا إلى اللّهِ زُلفى إنّ اللّهَ يَحكمُ بينَهم فى ما هُم فيه يختلفونَ ... = ... و كسانى كه به جاى خداوند، اوليايى براى خود گرفته‌اند؛ [به اين بهانه]كه ما آن‌ها را نمى‌پرستيم، جز براى اين‌كه ما را [هرچه بيش‌تر]به خدا نزديك گردانند؛ البتّه خدا ميان آنان درباره آن چه برسر آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد...».
5‌. در نقلى از ابن‌عباس، مقصود از «إنّ الإنسـن» در آيه 66 حج/22 كه انكاركننده نشانه‌هاى قدرت و وحدانيّت خداوند است، گروهى از مشركان از جمله ابوالبخترى است[50]:«و‌هُو الَّذى أَحياكُم ثُمّ يُميتُكم ثمّ يُحيِيكم إنّ الإنسـنَ لكَفورٌ = او است كه شما را زندگى بخشيد؛ سپس شما را مى‌ميراند؛ سپس زندگى [نو]مى‌دهد. به حقيقت كه انسان سخت ناسپاس است».
6‌. قرطبى در نقل ديگرى، بدكاران  (يَعمَلونَ السَّيِّئات) را در آيه 4 عنكبوت/29 گروهى از سران مشرك قريش از جمله ابوالبخترى دانسته است:«أم‌حسِبَ الَّذينَ يَعملونَ السَّيّئاتِ أن يَسبِقونا سآءَ ما يَحكُمونَ = آيا كسانى‌كه كارهاى بد مى‌كنند، مى‌پندارند كه بر ما پيشى خواهند جست؟ چه بد داورى مى‌كنند».
7. در نقل ديگرى از ابن‌عبّاس،  (الَّذينَ أَجرَموا) در آيه 29 مطففين/83 سران مشرك قريش از جمله ابوالبخترى دانسته شده است كه به استهزا*، تحقير و سرزنش مؤمنان پرداختند:[51]«إنَّ الَّذينَ أجرَموا كانوا مِن‌الَّذينَ ءَامنوا يَضحَكونَ».
8‌. در آيه 30 انفال/8 خداوند از توطئه سران مشرك مكّه در دارالندوه بر ضدّ پيامبر كه در آن جا پيشنهاد قتل، اخراج يا حبس پيامبر داده شد، پرده برداشته است: «و‌إذ يَمكرُبِكَ الَّذين كَفروا لِيثبتوكَ أو يَقتلوك أو يُخرجوك و يَمكُرونَ و يَمكُرُ اللّهُ و اللّهُ خَيرُ المـكرينَ.» بنابه گزارش عده‌اى از مفسّران، پيشنهاد اخراج پيامبر از سوى ابوالبخترى مطرح شد؛[52] ولى ميبدى پيشنهاد ابوالبخترى را حبس پيامبر نقل كرده است.[53]
9. عدّه‌اى، ابوالبخترى را از جمله اطعام كنندگان سپاه مشركان در جنگ بدر دانسته‌اند كه خداوند آيه 36 انفال/8 را درباره آنان نازل كرد[54]:«إنّ الَّذين كَفروا يُنفِقونَ أمولَهم لِيَصُدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثمّ تَكونُ عَليهم حَسرَةً ثمّ يُغلَبونَ والَّذين كَفَروا إلى جَهَنَّمَ يُحشَرونَ = بى‌گمان كسانى‌كه كفر ورزيدند، اموال خود را خرج مى‌كنند تا [مردم را] از راه خدا بازدارند؛ پس به زودى [همه]دارايى خود را هزينه مى‌كنند؛ آن‌گاه حسرتى براى آنان خواهد شد؛ سپس مغلوب مى‌شوند و كسانى كه كفر ورزيدند، به سوى دوزخ گرد آورده خواهند شد». قرطبى به نقل از ابن‌عبّاس، آيه 1 محمّد/47 را نيز در همين باره‌دانسته است: «الَّذين كَفروا و صَدّوا عن سبيلِ اللّهِ أضَلَّ أعملَهم = كسانى‌كه كفر ورزيدند و مردم را از راه خدا بازداشتند، خدا اعمال آنان را تباه خواهد كرد».[55]

منابع:

اسباب‌النزول، واحدى؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ انساب‌الاشراف؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ التبيان فى‌تفسير القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ دلائل‌النبوه، بيهقى؛ السير و المغازى، ابن‌اسحاق؛ السيرة النبويّه، ابن‌هشام؛ الطبقات الكبرى؛ كشف‌الاسرار و عدّة‌الابرار؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المغازى؛ نسب قريش.
الله مراد انصارى جيرفتى




[36] المغازى، ج‌1، ص‌149؛ سيره ابن‌هشام، ج‌2، ص‌631‌؛ تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌542‌.
[37] انساب الاشراف، ج‌1، ص‌165؛ نسب قريش، ص‌213؛ اسدالغابه، ج‌1، ص‌223‌ـ‌224.
[38] نسب قريش، ص‌213.
[39] المغازى، ج1، ص80‌؛ الطبقات، ج1، ص164.
[40] نسب قريش، ص‌213.
[41] السير و المغازى، ص‌161؛ تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌550‌.
[42] السير و المغازى، ص‌161.
[43] همان، ص‌165و167.
[44] المغازى، ج‌1، ص‌80‌؛ سيره ابن‌هشام، ج‌2، ص‌629‌؛ دلائل النبوه، ج‌3، ص‌140 و 141.
[45] سيره ابن هشام، ج‌2، ص‌629و630‌.
[46] قرطبى، ج‌10، ص‌39.
[47] السير و المغازى، ص‌147 و 148؛ سيره ابن‌هشام، ج‌1، ص264؛ تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌543‌.
[48] التبيان، ج‌8‌، ص‌543 و 544‌؛ مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌725‌ـ‌728.
[49] انساب‌الاشراف، ج‌1، ص‌166.
[50] قرطبى، ج‌12، ص‌62‌.
[51] قرطبى، ج 19، ص 175.
[52] التبيان، ج5‌، ص109؛ مجمع‌البيان، ج4، ص‌826‌.
[53] كشف‌الاسرار، ج‌4، ص‌33.
[54] اسباب‌النزول، ص‌195؛ كشف‌الاسرار، ج‌4، ص‌43؛ مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌832‌.
[55] قرطبى، ج‌16، ص‌148.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تعيين سمت قبله مدينه توسط پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله و سلم ـ

تعيين سمت قبله مدينه

توسط پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله و سلم ـ

تأليف: حسن حسنزاده آملي

«قدنري تقلب وجهك فيالسماء فلنولينك قبلة ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام» 1
بدواً در بيان معجزه قولي و فعلي به اختصار گوييم:
معجزات سفراي الهي، «قولي» و «فعلي» است. معجزات فعلي تصرف در مادّه كائنات و تسخير آنها به قوت ولايت تكويني انسان كامل، به اذنالله تعالي است. و معجزات قولي علوم و معارف و حقايقي است كه از حظاير قدس ملكوت بر آنان نازل شده است. سر سلسله معجزات قولي پيغمبر خاتـــم ـ ص ـ قرآن مجيد است كه معجزه باقيه آن حضرت است.
معجزات فعلي، موقت و محدود به زمان، مكان و زودگذرند و بعد از وقوع، فقط عنوان تاريخي و سِمَت خبري دارند، به خلاف معجزات قولي كه در همه اعصار و قرون معجزهاند و براي هميشه باقي و برقرار.
معجزات، فعلي براي عوام است كه با محسوسات آشنايند و با آنها اُلفت گرفته و خو كردهاند، اين فرقه بايد با «حواس» ادراك كنند تا باورشان آيد; ولي خواص را كه قوّه عاقله و متفكره پيكر مدينه فاضله انسانياند، علوم و معارف به كار آيد. اين طايفه، معجزات قولي را كه مائدههاي آسماني و مأدبههاي روحانياند، طلب كنند. نكته سنج و زبان فهم و گوهر شناسند و ميدانند كه كالاي علم كجايي است و چگونه كالايي است.
به قول خواجه طوسي در شرح اشارات:2«الخواصّ للقولية اطوع، و العوام للفعلية اطوع».
يا به گفته ملاّي رومي:
پـنـد فعلي خلــق را جـــذّابـتـــر
كو رسد در جان هر با گوش و كـر
قبله مدينه طيّبه، تنها معجزه فعلي باقي رسولالله ـ ص ـ است كه بدون اِعمال آلات نجومي و قواعد هيوي و يا در دست داشتن زيج3 و ديگر منابع طول و عرض جغرافيايي، آن را در غايت دقت و استوا تعيين كرد و به سوي كعبه ايستاد و فرمود: «محرابي علي الميزاب».
رسولالله ـ ص ـ پس از آن كه مبعوث به رسالت شد، سيزده سال در مكه و چند ماه در مدينه به سوي بيتالمقدس نماز ميخواند. ولي در مكه خانه كعبه را بين خود و بيتالمقدس قرار ميداد و اين عمل در مدينه ميسور نبود; زيرا اگر كسي در مدينه مواجه مكه باشد، ناچار بايد بيتالمقدس را پشتسر قرار دهد و بالعكس، اما در مكه ميتواند در طرف جنوب خانه كعبه، هم به سوي كعبه باشد و هم به سوي بيتالمقدس; چون عرض مكه 21 درجه و 25 دقيقه است و طول آن از گِرِنْويچ 39 درجه و 50 دقيقه. و عرض مدينه 25 درجه و طول آن 40 درجه. و عرض بيتالمقدس 31 درجه و 47 دقيقه و طول آن 35 درجه و 15 دقيقه است. پس مكه و مدينه تقريباً در سطح يك دايره نصفالنهارند; زيرا تفاوت بينالطولين بغايت اندك است و مدينه تقريباً در شمال شرقي مكه واقع است و بيتالمقدس در شمال غربي مدينه، بلكه در شمال غربي مكه واقع است بدين صورت:
بيت المقدسo
مدينه
مكه
مشرق مغرب
خط استواء
قبله مدينه آن چنان كه پيغمبر اكــــرم ـ ص ـ به سوي آن نماز خوانده است، تا امروز (ششم شعبانالمعظم 1401 هجري قمري مطابق با 1360 شمسي) به حال خود باقي است، و دانشمندان رياضي به نام ـ كه برخي از آنان را نام خواهيم برد ـ با قواعد رياضي قبله مدينه را چنان يافتند كه رسولالله بدون آنها يافت و اين ممكن نيست مگر به وحي و الهام ملكوتي.
سمت قبله هر نقطه روي كره را، از دو قوس تحصيل ميكردند: يكي از آن دو قوس، عرض بلد است كه دوري آن نقطه تا خط استوا ـ كه مبدأ عرض است ـ ميباشد، و ديگري دوري آن نقطه تا مبدأ طول است، به تفصيلي كه در كتب فن مذكور است.
از مدينه تا مكه به مسافت قريب صد فرسنگ است، هيچ كس نقل نكرده است كه رسولالله به قواعد رياضي و آلات نجومي توسل جسته باشد. با اين كه در مراقبت به تمام احوال و اوضاع آن جناب اهتمامي اكيد و شديد داشتند چنانكه كتاب هاي سيره، شهودي عادلاند و شمائل محمديه ترمذي، بر گفتار ما حجّتي قاطع، كه پنجاه و چهار باب است; حتي بابي در نعلين و بابي در انگشتري آن جناب است. وقتي تا اين امور تبويب و تنظيم شده است، اگر در باره تحصيل سمت قبل، آلات و ادوات رياضي و كتب فن به كار ميبرد، مينگاشتند. حق آن است كه سعدي در اول بوستان گفت:
يتيمي كه ناخوانده ابجد درست
كتبخـانــه هـفـــت اقـليم شست
و يا آن كه حافظ گفت:
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
بـه غـمزه مسألهآمــوز صـد مــدرّس شـــد
چون مدينه و مكه تقريباً در سطح يك دايره نصفالنهار قرار گرفتهاند و اندكي طول مدينه از مكه بيشتر و عرض مدينه نيز قريب چهار درجه بيشتر از مكه است، رسولالله فرمود: «محرابي علي الميزاب» كه به استقبال ناودان ايستاد; چه قبله مدينه اندكي از جنوب به سوي مغرب منحرف است; زيرا كه ناودان كعبه در جانب غربي كعبه است.
علامه ابوريحان بيروني در قانون مسعودي كه مِجَسطي 4 اسلامي است، طول مكه را از ساحل اقيانوس غربي 67 درجه و عرض آن را 21 درجه و 20 دقيقه و طول مدينه را 67 درجه و 30 دقيقه و عرض آن را 24 درجه آورده است كه مكه و مدينه در سطح يك دايره نصفالنهار قرار گرفتهاند و تفاوت كمتر از ربع درجه است.
علامه ناصر خسرو علوي در سياحتنامه گويد: «مدينه شهري است بر كناره صحرايي نهاده و آنجا قبله سوي جنوب افتاده است».
و اين هر دو دانشمند نامور اسلامي، بحق سخن گفتهاند و اطلسهاي متأخرين و معاصرين، موافق و معاضد آن است.
زيج هندي طول مكه را 77 درجه و مدينه را 75 درجه و 20 دقيقه از جزاير خالدات ضبط كرده است كه تفاوت ميان نصفالنهار مكه و مدينه يك درجه و 40 دقيقه است و اين محاسبه نيز قريب با واقع است.
ما چون در اين مسأله در كتاب «دروس معرفةالوقت و القبله» به تفصيل بحث كردهايم، در اين وجيزه، به همين قدر اكتفا ميكنيم.
تعيين طول و عرض بلاد
چنانكه گفتهايم، براي تحصيل سمت قبله، دو قوس به كار ميبردند، بلكه مطلقاً براي تعيين هر محلي بر روي كره زمين، آن دو قوس را به كار ميبردند. يكي از آن دو قوس، قوسي از دايره نصفالنهار كه عرض اماكن از آن تعيين ميگردد و ديگر قوسي از دايره طول است.
مبدأ عرض، خواه شمالي و خواه جنوبي، دايره استواي ارضي است كه به خط استوا اشتهار دارد و در سطح خط استواي سماوي اعني دايره معدل النهار واقع است. و چون معدلالنهار و دايره استواي ارضي در يك سطح هستند و عرض بلد اقصر قوسي از دايره نصفالنهار است كه محصور ميان سمت رأس و معدلالنهار يا محصور ميان قطب معدلالنهار و دايره افق است دواير نصفالنهار را در كرههاي ارضي روي زمين فرض و ترسيم كردهاند كه محل توقف شخص و يا قاعده شاخص به منزله سمت رأس است; زيرا كه در محاذاة آن است.
قوس عرض بلند را به چندين طريق تحصيل ميكردند از آن جمله: به طريق ارتفاع شمس، هنگام وقوع آن به اول حمل و وصول آن به دايره نصفالنهارِ بلدِ مفروض، چه مدار شمس در آن روز، مدار معدلالنهار است و قوس ارتفاع شمس در آن هنگام وصول به نصفالنهار قوس غايت ارتفاع شمس است كه مساوي با تمام عرض بلد است و چون از 90 طرح گردد باقي قوس عرض بلد خواهد بود.
و از آن جمله سهلتر از طريق مذكور، به طريق ارتفاع قطب معدلالنهار است كه قوس ارتفاع مساوي با خود عرض بلد است. و به طريق ديگر كه در كتب مبسوطه مسطور است و ما به اكثر آنها در كتاب «دروس معرفة الوقت و القبله» متعرض شدهايم.
طول بلد فاصله آن تا مبدأ طول است، خواه شرقي مبدأ طول باشد و خواه غربي آن. اغلب قدما مبدأ طول را از غايت نقطه غربي، يعني از جزيره «فرو» كه «هرو» نيز مينامند و يكي از جزاير خالدات در اقيانوس اطلس در سواحل آفريقا است، ميگرفتند. طول غربي فرو از گرنويچ 18 درجه و 7 دقيقه و 5 ثانيه است و عرض شمالي آن 27 درجه و 45 دقيقه و 8 ثانيه ميباشد.
قدما در تعيين طول بلاد، بسيار در زحمت بودند، مثلاً از «انخساف قمر» طول بلاد را تحصيل ميكردند و از اين روي اشتباه كلّي در عمل روي ميآورد; لذا در طول بسياري از بلاد اختلاف فاحش دارند; چنانكه ميان آنان و دانشمندان هيوي و جغرافيادانانِ جديد، در طول بسياري از بلاد نيز خلاف است.
امروز تعيين طول بلاد به وسيله تلگراف آسان است و در زمان قديم كه تلگراف نبود، در زحمت بودند.
رياضيدان رصدي بزرگ، مرحوم غلامحسين جونفوري كه از مفاخر عالم اسلام و از اعاظم علماي اماميه است، در باب پانزدهم مقاله سوم زيج جامع بهادري سه طريق در تحصيل طول بلد ذكر كرده است:
طريق نخستين آن از خسوف قمر است و در بيان آن فرمود: 5
«راصدي در موضعي باشد كه آن را مبدأ طول گردانيده باشند، و راصد ديگر در موضع مطلوب الطول باشد، و در شبي كه خسوف قمر واقع شود، هر دو راصد را بايد كه رصد زمانه هر يك از بدو خسوف و بدو مكث و بدو انجلا و تمام انجلا به آلات صحيحه بكنند. اگر ساعات متناظرين هر دو راصد، متساوي باشند در اين صورت، هر دو موضع متحدالطول و تحت يك دايره نصفالنهار باشند، و اگر ساعات دو هنگام متناظره متفاوت باشند، زمانه تفاوت را اگر محسوب به ساعات مستوي باشد، در 15 ضرب كنند تا درجات و كسور تفاوت طولين بهم رسد. پس اگر تفاضل زمانه موضع مطلوبالطول را باشد، طولش شرقي بود والا غربي، و همچنين اگر موضعي معلومالطول باشد و موضع ديگر غير معلومالطول، اول درجات و كسور طولي مابين اين دو موضع معلوم كنند، اگر موضع مجهولالطول شرقي باشد حاصل را بر طول معلوم افزايند و اگر غربي باشد بكاهند، مطلوب به هم رسد».انتهي
از اين طريق چنانكه ملاحظه ميفرماييد، طول «تقريبيِ» اماكن تحصيل ميگردد نه «تحقيقي» آن; زيرا تشخيص زمان حقيقي بدو خسوف قمر با چشم عادي غير مسلح ميسور نيست و چه بسا كه اوضاع جوّي هم اين مشكل را دشوارتر كند و...
علت اختيار خسوف قمر در تعيين طولبـلاد
بيان: علت اختيار و انتخاب «خسوف قمر» در تعيين اطوال بلاد و عدم اختيار «كسوف شمس»، اين است كه چون شمس به ذات خود ضياء است و از نيّر ديگري كسب نور نميكند و كسوف شمس، حائل شدن جرم ماه بين ناظر و شمس است، لذا كسوف در آفاق به سبب اختلاف منظر، مختلف ميگردد. بطوري كه در يك افق ممكن است كسوفِ كلي وقوع يابد و همين كسوف در آفاق ديگر با تفاوتهاي گوناگون جزئي باشد و در آفاقي ديگر اصلاً كسوف واقع نشود، به خلاف خسوف قمر، زيرا قمر به ذات خود ضياء نيست و نورش مكتَسَب از خورشيد است; لذا وقتي در ظل ارض افتاد، خواه كلي و خواه جزئي، واقعاً بينور است و اختلاف منظرها در آفاق، دخل و تأثيري در آن ندارد، مگر اين كه به حسب اختلاف طول بلاد كه موجب تقدم و تأخر طلوع اجرام سماوي است، مقدار منخسف قمر مختلف نمايد، مثلاً در افقي خسوف كلّي باشد و در افق ديگر، مخالف او به حسب طول، خسوف جزئي كه قمر در حالي كه مقداري از آن منخسف شده طلوع كرده باشد و به همين قياس كه به حسب اختلاف در طول مقدار منخسف آن متفاوت ديده شود. ولي اختلاف در طول بلاد در انخساف واقعي قمر اثري ندارد چنانكه در اختلاف عرض هم ندارد، به اخلاف انكساف شمس كه اختلاف عروض بلاد در انكساف واقعي شمس اثر دارد و آن هم از اختلاف منظر است كه گفتهايم.
و علت اختيار كردن عدد 15 اين است كه چون مدارات يومي هر يك به سيصد و شصت درجه منقسماند و يك شبانه روز بطور مساوي به 24 قسم، تقسيم ميكنند، حصه هر ساعت زماني 15 درجه فلكي ميگردد (15=24:360) و هر يك درجه فلكي به چهار دقيقه زماني و يك دقيقه فلكي به چهار ثانيه زماني.
اين در صورتي است كه ساعات مستويه باشد، و اگر ساعات معوجه باشد هر يك از شبانهروز در تمام فصول سال به 12 قسمت تقسيم ميگردد و در اين صورت گاهي كه شب و روز با هم برابر باشند كه اول حمل و اول ميزان است هر قسم از اقسام ساعات معوجه نيز، 15 درجه است و به غير از آن دو شبانهروز، درجات ساعات معوجه متفاوت است و به همين جهت كه تفاوت دارند معوجه ناميدهاند كه اعوجاج در مقابل استواي ساعات مستويه است.
در همين موضوع تقريبي بودن طول بلاد، در جداول زيجات و دفاتر قدما، راصد مذكور در همان زيج نامبرده6 گويد:
مؤلف به خدمت هر آشناي فن، مكرر عرضه ميدهد كه: فن اقاليم به نسبت كسي كه او را سير اتفاق نيفتاده باشد از قبيل علوم منقوله است و آنچه آن را به خبر دريافته است از آلات رصديه تصديق آن نميتواند كرد مگر وقتي كه به بقعه مخبر عنها برسد و آنچه في زماننا هذا در دفاتر ما ارقام اطوال و عروض بلدان يافته ميشود، اكثر آن مختلف است كه غايت تفاوت اختلاف تقريباً به دو درجه ميرسد. نادرتر آن كه كرات ارضي كه اذكياي فرنگ ترتيب دادهاند عهود هر كدام كه مختلف است، در آن نيز اختلاف مشهود است.
غرضم از تعرض بحثِ طول و عرض، اين است كه انسان بدون به كار بردن قوسهاي طول و عرض و ادوات نجومي، به فاصله صد فرسنگ بر خطي قرار بگيرد و مواجه ناودان كعبه بايستد و بگويد: «محرابي علي الميزاب»! و براي ديگران با به كار بردن آلات و قواعد رياضي ميسور نباشد، اين انساني است كه: «ينظر بنورالله» و همه اقوال و احوال و افعالش به همين مثابت است چنان كه فنان و خريت هر فن در برابر او زبون است.
مرحوم مجلسي7، به ظاهر برخي از جداول طول و عرض بلاد كه در دست داشت قبله كنوني مدينه را به 37 درجه از جنوب به مشرق منحرف دانسته است و پنداشته كه سلاطين جور سمت اصلي قبله مدينه را تحريف كردهاند; ولي اين زعمي نادرست است و چنانكه گفتهايم قبله مدينه بصورت خود باقي است و محاسبه ابوريحان بيروني در قانون مسعودي و نظر ناصر خسروي علوي در سياحتنامه و زيج هندي و همچنين بسياري از محاسبات متأخرين، نيك موافق با آن است كه درست عمل كردهاند و اگر محاسبهاي مخالف است در آن اشتباه راه يافته است، هر چند خريت در صناعت باشد.
فرهاد ميرزا در كتاب ارزشمندش8 عرض مكه مكرمه را 21 درجه و 33 دقيقه شمالي و طول آن را از گرنويچ، رصدخانه لندن 40 درجه و 10 دقيقه شرقي، و عرض مدينه منوره را 25 درجه شمالي و طول آن را 39 درجه و 55 دقيقه آورده است كه تفاوت ميان دو نصفالنهار مكه و مدينه 15 دقيقه است. و در اطلس ژنرال لاروس 9 مكه و مدينه را تقريباً در يك خط نصفالنهار ترسيم كرده است. و اين گفتار جام و كار اطلس همان است كه ناصر خسرو در هزار سال قبل از اين، در سياحتنامه گفته است (قبله مدينه سوي جنوب افتاده است) و يا بيروني پيش از ناصر در قانون مسعودي با جام جم به پانزده دقيقه فلكي اختلاف دارد.

مبدأ طول در نظر قدما و متأخرين

مبدأ طول را چنانكه گفتهايم، از غايت نقطه غربي بنام «هرو» كه «فرو» هم گويند، ميگرفتند و آن از جزاير خالدات (كاناري) كه جزاير «سعدا» نيز گويند، ميباشد و آن اكنون غير معمور، بلكه مغمور در آب است و بين آن جزاير تا ساحل ده درجه است. بطلميوس و پيروانش مبدأ طول را از آن جزاير ميگرفتند و پس از آنان، چون جزاير نامبرده در آب فرو رفته بود، مبدأ طول را از ساحل بحر مغرب گرفتهاند، چنانكه علامه بيروني در قانون، مبدأ طول را ساحل گرفته است، لذا براي رفع التباس در جداول طول بلاد مبدأ طول را مقيد كردهاند كه: «جزايري است» يا «ساحلي است».
مبدأ طول را از غايت نقطه غربي گرفتند; چون طول كوكب يعني تقويم آن به توالي است كه از غرب به شرق است تا ارضيات بر وفق سماويات قرار گيرد. و ديگر اين كه تدوين جداول هم به يك روش خواهد بود و اين كار در تسهيل محاسبه و عدم اضطراب خاطر دخلي به سزا دارد.
قدماي هند مبدأ طول را از منتهاي عمارت در جناب شرق به نام «كنك دز» (دژ گنگ) گرفتند يا به علت اين كه به حسب مكان به آن نزديك بودند، و يا به علت اين كه ازدياد طول موافق جهت حركت اولي است كه از شرق به غرب و در اصطلاح به خلاف توالي است، و از اين حيث باز ارضيات موافق سماويات است، و يا به علت اين كه جهت شرق را چون مطلع انوار است اشرف از مغرب ميدانستند، و يا به علت اين كه مشرق را يمين فلك ميدانستند و يمين اقوي الجانبين است. و بسياري از متأخرين رصدخانه خودشان را مبدأ طول در زيجات قرار دادند، و در اين ايام از گرينويچ و از پاريس ميگيرند.

پاورقى ها:

1 ـ بقره: 142 .
2 ـ فصل 4 ، نمط 9 .
3 ـ زيج ـ جدولي كه از روي آن، به حركات سيّارات پي ميبرند.
4 ـ مأخوذ از يوناني، رسالهاي در علم نجوم.
5 ـ ص 79 .
6 ـ ص 392 .
7 ـ بحار، ج 22 ، ص 100 ، ط كمپاني.
8 ـ جام جم، ص 616 ـ 615 ، چاپ سنگي.
9 ـ Atlas General Larousse ص 137 .

 
شنبه 1 مهر 1391  12:25 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

تفصیل الآیات – قرآن و تاریخ

دریافت فایل pdf

 

تفصیل الآیات (قرآن و تاریخ)

دریافت فایل pdf

 

تفصیل الآیات – قرآن و تاریخ

دریافت فایل pdf

شنبه 1 مهر 1391  12:26 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

تفصیل الآیات – قرآن و تاریخ

دریافت فایل pdf

 

القرآن و الواقعة التاریخ (2)

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

شنبه 1 مهر 1391  12:27 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تأثير قرآن در پيدايش و گسترش علم تاريخ درميان مسلمانان

تأثير قرآن در پيدايش و گسترش علم تاريخ درميان مسلمانان

دکترکمال صحرايي اردکاني
چکيده :

اعراب جاهلي پيش از ظهوراسلام اطلاعات تاريخي چنداني نداشتند و آنچه به عنوان «ايام العرب »در بين آنان متداول بود ،آميخته اي ازاخباراهل کتاب و افسانه هاي ملت ها و داستان هاي غير واقعي بود .با تشويق اسلام به علم آموزي ،نهضت علمي گسترده اي در ميان مسلمانان آغاز شده و سنگ تمدن بزرگ اسلامي نهاده شد.تاريخ يکي از علومي است که مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و هرچند در آغاز بخشي از حديث به شمار مي رفت ،ولي به تدريج به علمي مستقل تبديل شد.عوامل مختلفي در پيدايش و گسترش علم تاريخ تأثير داشته است که بي ترديد قرآن کريم و آموزه هاي آن يکي از عوامل اصلي آن به شمار مي رود .هر چند واژه«تاريخ »در قرآن به کار نرفته است ،ولي لغات ديگري که تداعي کننده تاريخ است در قرآن فراوان است .قرآن کريم علاوه بر فراهم آوردن بخشي از موارد تاريخي ،با تشويق در سير زمين و عبرت آموزي از سرگذشت امت هاي پيشين ،پيش زمينه لازم براي توجه به تاريخ را فراهم آورد .همچنين علاقه مسلمانان به قرآن و ضرورت فهم و تفسيرآن موجب شد تا مفسران از تاريخ نيز درجهت فهم بهتر قرآن کمک بگيرند .آشنايي با اسباب نزول ،تشخيص مکي يا مدني بودن سوره ها ،آگاهي از تاريخ و شناخت فرهنگ عصر نزول ،اطلاع از آداب و سنن مخاطبان قرآن و شناسايي راويان احاديث تفسيري ،از جمله مباحث تاريخي است که قرآن کريم و لزوم تفسيرآن ،در پيدايش و توسعه آنها نقش اصلي داشته است.

کليد واژه ها :

قرآن و علم تاريخ ،قرآن و علوم ،قرآن شناسي ،دانش مسلمين ،تفسير تاريخ .

مقدمه

قرآن کريم درآيات بسياري برجايگاه و ارزش علم و عالمان تأکيد کرده است.اولين آيات نازل شده برپيامبر اسلام (ص)به صراحت از قلم و نقش آن در نوشتن سخن مي گويد .پيامبرگرامي اسلام (ص)نيزبه تأسي از قرآن کريم به علم آموزي و گسترش آن در ميان مسلمانان اهتمام تمام داشت . دراثر کوشش هاي مداوم رسول خدا (ص)و اصحاب آن حضرت به تدريج زمينه هاي لازم براي ايجاد علوم اسلامي و سايرشاخه هاي علمي فراهم گرديد.
با گسترش اسلام به سرزمين هاي دور و رواج دين اسلام در ميان ساير ملت ها ،نياز به فهم و تفسيرقرآن کريم وضرورت يافت .علاوه براين ،آشنايي مسلمانان با دانش و بينش مردمان ديگر ،افکار و انديشه هاي گوناگون را درجامعه اسلامي رواج داد وباعث به وجود آمدن شبهاتي پيرامون دين اسلام و آموزه هاي قرآن کريم شد.در مقابل ،انديشمندان مسلمان که به کتاب آسماني قرآن علاقه داشتند ،سعي وافري نمودند تا تفسيري روشن از آيات وحي ارائه نموده و به شبهات مخالفان پاسخ دهند ؛براين اساس ،هر دانشي را که به اين هدف کمک مي کرد به خدمت مي گرفتند تا چهره زيباي قرآن براي همگان هويدا باشد .تاريخ يکي از اين علوم بود که پيش از نزول قرآن جايگاه مهمي درميان اعراب نداشت؛ولي قرآن کريم درايجاد زمينه هاي لازم براي پيدايش و گسترش آن ايفاي نقش نمود.

1.معنا و مفهوم تاريخ

«تاريخ »عنوان بخشي از معارف بشري است که درتحديد حدود و تعريف آن تلاش بسياري به عمل آمده است.«جوهري »(م393ق)لغت شناس معروف ،عنصر زمان را درمعناي اين واژه مورد تأکيد قرار داده ،درتعريف آن مي گويد:
«تاريخ با تؤريخ شناسان وقت است .مي گويند «ارخت الکتاب بيوم کذ»يعني زمان نگارش نوشته را روشن کردم .«ورخت »نيز به همين معناست ».(جوهري،1407ق،ج1،ص418)
ابن عساکر (م571ق)در کتاب تاريخ دمشق آورده است :«تاريخ هر چيزي آخر آن و در مورد وقت ،غايت و موضعي است که به آن منتهي مي شود.هنگامي که گفته مي شود:فلاني تاريخ قومش است يعني :شرف و بزرگي قوم به او منتهي مي شود.براي هر سرزمين و هرملتي تاريخي است و قدر مشترک همه آنها اين است که به وسيله زمان ،حوادث مشهور و معروف خود را مشخص مي کنند ».(ابن عساکر،1415ق،ج1ص24)
ازديدگاه ايجي (م756ق)موضوع تاريخ ،آفريده ها بويژه انسان ها وآثار فعاليت هاي آنان است تا جايي که موضوع بعضي از فقره هاي اطلاع هستند (ايجي ،1368،ج2،ص20)
ابن خلدون (م808ق)تاريخ را دانشي به شمار مي آورد که در ظاهر اخبار روزگار و سرگذشت دولت ها و آمد و شد آن هاست ؛اما درباطن علمي است درباره کيفيات وقايع و موجبات و علل حقيقي آنها و به همين سبب تاريخ از حکمت سرچشمه مي گيرد (ابن خلدون ،1366،ج1،ص64)
کافيجي (م879ق)موضوع تاريخ را عبارت از رويدادهاي برجسته و غريبي مي داند که براي ترغيب به انجام کارهاي نيک و تحذير از انجام کارهاي شيطاني و شادمان ساختن انسان ها از انجام اعمال نيک و بر حذر داشتن آنان ازافعال ناپسند و نيز براي نصيحت ،عبرت ،انبساط و انفعال ،به کار گرفته مي شود.وي معتقد است تاريخ واژه اي معرب وبرگرفته از «ماه روز »فارسي است .(کافيجي ،1368،ج2،ص61)
موضوع تاريخ از منظرسخاوي (م902ق)انسان وزمان است و مسائلي که تاريخ به آنها عنايت مي ورزد عبارتند از :جزئيات مفصل احوال و اوضاع انسان و زمان که بر آنها عارض مي شود .وي در ادامه به تفاوتي که اصمعي ميان دو لغت «أرخ »و «ورخ » قائل شده ،اشاره مي کند و مي گويد:
«اين نکته مؤيد اين است که واژه تاريخ ريشه عربي دارد .البته هستند ديگراني که معتقدند اين واژه عربي ناب نيست ،بلکه واژه اي است معرب و برگرفته از «ماه روز»که معادل عربي آنها به ترتيب قمر ويوم است و روي هم رفته همان شبانه روز فارسي است .الصولي آورده است :تاريخ هرشئ غايت و وقت نهايي آن است .بدين سان احتمال دارد کسي را تاريخ قومش بخوانند .مطرزي در توضيح اين مطلب گفته است :اين عبارت يا نشانگر اين امر است که آن شخص از نظر کرم و فخر و کارهاي بزرگي که به او نسبت مي دهند بر بلندترين قله شرف قوم خود جاي دارد و يا بيانگر اين موضوع است که او به ذکر اخبار و مشابه آن مي پردازد ...چکيده کلام اينکه اصلاح تاريخ به دانش و فني دلالت دارد که در آن از وقايع زمان به منظورتعيين هنگام آن وقايع سخن مي رود.درواقع تاريخ به آنچه درعالم بوده و هست ،مربوط مي شود.(سخاوي ،1368،ج2،ص84)
حاجي خليفه (م1067ق)علم تاريخ را به شناخت احوال طوايف ،شهرها ،عادات و رسوم ،فنون و صنايع ،نسب شناسي و وفيات ،اختصاص داده است و موضوع آنرا احوال پيشنيان از قبيل پيامبران ،اوليا ،عالمان ،حکما ،پادشاهان ،شاعران و غيره مي داند (حاجي خليفه ،ج1،ص271)
فرانتس روزنتال -که کتابش در زمينه تاريخ تاريخنگاري در ميان مسلمين از منابع قابل ذکر به شمار مي رود -مي نويسد.
در زبان عربي ،تاريخ هم به معناي روز شمار و هم دوران است .اين واژه را در ادبيات پيش از اسلام نمي يابيم ؛در قرآن کريم نيامده و دراحاديث نبوي هم اشاره اي به آن نشده است .مهمترآنکه تنها حديث مربوط به آغازعصراسلامي که در صحيح بخاري مي آيد ريشه (عد )و نه (أرخ )را به کارمي برد .اما چنانچه از ظواهر امر بر مي آيد ،واژه تاريخ نخستين بار به همراه داستان هاي مربوط به آغاز عصر اسلامي [تقويم هجري ]در ادبيات عربي راه مي يابد .(روزنتال،1368،ج2،ص25)
کلمه تاريخ درميراث اسلامي از آغاز تاکنون به شش معنا به کار رفته است.
1.سير زمان وحوادث به معني تطور تاريخي .معادل (The history of)
2.تعيين زمان حادثه تاريخي با روز ماه و سال .معادل (The date)
3.علم تاريخ و تعريف آن ،کتاب هاي تاريخ و محتويات آن .معادل (The history)
4.تدوين تاريخ يا توصيف تطور و تحليل آن .معادل (Historiography)
5.شرح حال نگاري و معرفت رجال .معادل (The biography)
6.به معناي ميراث اقوام و بيانگر شمايل بنيادي امت ها.

2.واژه هاي مرتبط با تاريخ در قرآن

واژه تاريخ در قرآن به کار نرفته است ؛ولي چندين کلمه را مي توان يافت که هر يک به نوبه خود انديشه تاريخ را به ذهن متبادرمي کند .مشهورترين اين واژه ها عبارتند از :خبر ،حديث ،قصص ،عبرت ،نبأ، قرون و اساطير که به اختصار توضيح داده مي شوند.

1.2.خبر

خبربه معناي رويداد ،حادثه و نيز اطلاع و آگاهي از رويداد هاي مهم است.اين کلمه با واژه حديث و اثر قرين شده ،به معناي قول ،فعل و تقرير پيامبر (ص)و معصومين (ع)نيز به کار رفته است .از بررسي فهرست اين نديم و ديگرنوشته ها اين چنين برمي آيد که اعراب درآغاز اسلام ،واژه مورخ را درباره کسي که به تاريخنگاري مشغول بوده است ،به کار نمي برده اند ؛زيرا دانش تاريخ در آن روزگار به حد تکاملش درپايان دوره اموي و عباسي نرسيده بود.بلکه آنان مورخ را «اخباري »خوانده اند و موضوع پژوهش او را -درباره هرچه بوده است -اخبار ناميده اند .از اين روست که مي بينيم بيشتر شاغلان اين رشته علمي بر تأليفات خويش نام هايي از اين قبيل داده اند :اخبار گذشتگان ،اخبار پيشنيان ،اخبار پيامبر (ص)اخبار عرب ،کتاب سرگذشت ها درباره اخبار و رويداد ها .آنان در اين موارد واژه ي تاريخ را به کار نبرده اند .(جواد علي ،367،ج1،ص121)
خبر-چنانچه گذشت -گزارش يک سخن و يا رويداد و حادثه است که شخصي آنرا بيان مي کند.خداوند متعال در ماجراي حضرت موسي (ع)به هنگام عبور از وادي طور سينا از زبان آن حضرت با اين واژه اشاره کرده است . دراين آيه حضرت موسي (ع)به همسرخويش مي گويد که قصد دارد تا از آتشي که از راه دور مشاهده مي شود،خبري باز آورد :«إذ قال موسي لأهله اني ءَانست ناراًسئاتيکم منها بخير أو ءَاتيکم بشهاب قبس لعلکم تصطلون ».(نمل ،7)
موسي (ع)به همسرخويش گفت من از دور آتشي ديدم ؛شما را از نزديک آن [آتش ]خبري آورم يا براي شما آتشي افروخته آورم تا گرم شويد .(رشيد الدين ،1371،ج7،ص177)

2.2.حديث

حديث در لغت به معناي جديد ،نو وتازه و دراصطلاح به قول يا حکايت فعل و تقدير معصوم اطلاق مي شود .(شيخ بهايي ،1398ق،ص4)تاريخ در آغاز بخشي از حديث به شمار مي رفت و به مانند آن نقل و روايت مي شد.درواقع حديث ،مأخذ سيره و مغازي بود .چنانچه برخي از محدثان بزرگ اسلامي ،بخشي از تأليفات خويش را به تاريخ اختصاص داده اند.
سرگذشت هاي تاريخي قرآن از جمله موضوع پيدايش انسان اوليه ،سرگذشت پيامبراني مانند ابراهيم (ع)و موسي (ع)داستان هاي اقوام پيشين همچون عاد و ثمود و ماجراي ابراري چون اصحاب کهف و طاغياني مانند فرعون ،تا حدي در بين مردم پخش بود،ولي اين قرآن بود که درباره آنها جديدترين و تازه ترين خبر درست (حديث)را ارائه کرد .همانطور که خداوند درباره موسي (ع)خطاب به پيامبراسلام (ص)آورده است :«هل أتاک حديث موسي »(نازعات ،15)
سياق اين آيه تسليت مصطفي است و تسکين دل وي به آن رنج و اذيتي که از قوم خود مي ديد،و طعن ها که از مشرکان مي شنيد ،رب العزة او را به ديدن و شنيدن آن مکاره صبر مي فرمايد ووعده درجات و کرامات مي دهد و از قصه و سرگذشت موسي او را خبرمي کند که از دشمنان چه رنج به وي رسيد و به عاقبت از حق چه کرامت ديد ،گفت جل جلاله «هل أتک حديث موسي ».يعني :قد اتيک حديث موسي و قصته .(رشيد الدين ،1371،ج6،ص102)

3.2.قصص

«قصص »جمع «قصه »و در لغت دنبال جاي پاي کسي را گرفتن و رفتن ؛رد پا را تعقيب کردن ،خبر را دنبال نمودن تا به کنه واقعيت رسيدن است .(ابن منظور ،1405ق،ج7،ص74)
قصه به معناي داستان ،حکايت ،سرگذشت و امري که اتفاق افتاده است مترادف با رويدادهاي تاريخي و گاهي در برابر آن و به مفهوم حوادث خيالي و غير واقعي به کار رفته است .خداوند در قرآن کريم قصه هاي متعددي نقل فرموده است که همگي واقعي است؛چنانکه خطاب با پيامبر (ص)مي فرمايد :«فاقصص القصص لعلهم يتفکرون ».(اعراف ،176)فاقصص القصص ،تو که محمدي ،قصه گذشتگان با ايشان بگوي تا باشد که تفکرکنند .محمد بن اسحاق گفت ،معني آن است که خبراسلاف با اين اهل کتاب بگو تا چون بشنود بدانند که اين خبرها موافق کتاب هاي ايشان است و تو مرد کتاب خوان نبوده اي ،باشد که انديشه کنند و بدانند که اين را به وحي خدا و پيغام جبرئيل مي گويي .(ابوالفتوح رازي ،1408ق ،ج9،ص20)
ابن کثير (م774ق)در مقدمه کتابش مي نويسد :
خداوند متعال درقرآن فرموده است :«کذلک نقص عليک من أنباءما قد سبق و قد ءاتيتک من لدنا ذکراً(طه ،99)خداوند داستان آنچه بر مخلوقات گذشته است ،براي پيامبرش بازگو و سرگذشت امت هاي پيشين را ياد کرده و آنچه را که به اوليايش رسيده و بر دشمنان آنها وارد شده ،بيان فرموده است .پيامبراين داستان ها را براي امتش شرح داده است .(ابن کثير ،1408ق،ج1،ص7)
تواريخ و قصص در بعضي مجموعه هاي قديم تاريخ ايران در کنار هم ذکر شده اند :«مجمل التواريخ و القصص ».در قرآن آنچه از احوال پيامبران و اقوام گذشته از باب عبرت و تذکر آمده است ،«قصص»خوانده شده است .اما همه آنها در نزد عامه مسلمين از مقوله تاريخ به شمار نمي رود .در شاهنامه نيز آنچه به عنوان داستان از گفته دهقان يا موبد ياد مي شود که گاه نزد شاعرمفهوم تاريخ روايات واقعي -دارد ».(زرين کوب ،1381،ص28)

4.2.نبأ

نبأ به معناي خبر و جمع آن انباء است . (خليل بن احمد ،1409ق،ج8،ص382)نبا وانباء در قرآن فقط در مواردي استعمال شده است که خبر از واقعه اي عظيم داده شده است .مثلا خبر مربوط به قيامت را که موضوعي بس مهم و حادثه اي بسيار عظيم است با عنوان «نبا » ياد کرده ،مي فرمايد د:«عم يتساءلون *عن النباالعظيم * الذي هم فيه مختلفون » .(نبا ،1-3)همچنين اخبار مربوط به امت هاي پيشين و حوادث و بلايايي که برآنها گذشته است تحت عنوان «نبا » آورده شده است :
«ألم ياتهم نبأالذين من قبلهم قوم نوح وعاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و الموتفکت أتتهم رسلهم بالبينت فما کان الله ليظلمهم و لکن کانواانفسهم يظلمون ». (توبه ،70)
آيا به اين منافقين و کافرين اخبار امت هاي پيشين نرسيد که چون مخالفت فرمان پيامبر (ص) کردند و امر پروردگاررا نپذيرفتند عذاب خداوند مانند طوفان نوح ،بادهاي وحشتناک ،صيحه ترسناک و عذاب هاي ديگربه آنان رسيد .خداوند اين اخبار را به عنوان ياد آوري آورد تا منافقين و کافرين عصر رسول اکرم (ص) عبرت گيرند و بدانند که درصورت لجاجت وسرکشي به آنان نيزعذاب نازل خواهد شد؛چنانکه در اولين نبرد مسلمانان با کافرين درجنگ بدر بزرگان سرکش آنان به خواري و هلاکت افتادند . (مراغي ،بي تا ،ج10ص159)
حضرت علي ع نيز در توصيف قرآن کريم آنرا به عنوان کتابي معرفي مي فرمايد که اخبار(نبأ)گذشتگان در آن آمده است :»«عليکم بکتاب الله فيه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و حکم ما بينکم هو الفصل و ليس با لهزل ».(نهج البلاغه ،حکمت 313)

5.2.قرون

قرون جمع «قرن »است و قرن به اهل هر زماني گفته مي شود و به مقدار متوسط عمراهل هرزمان اطلاق مي شود . (ابن اثير،1364،ج4،ص51)
درکتاب مجمع البحرين در ذيل آيه «قال فما بال القرون الاولي »(طه ،51)آمده است :
يعني :امت هاي پيشين از نظر سعادت و شقاوت چه وضعي داشتند ؟ !(طريحي ،1375،ج1،ص265)و اين همان اشکالي است که فرعون به موسي (ع) کردو گفت :«قال فما بال القرون الاولي ».
يعني :پس بگو ببينم سرنوشت گذشتگان چه شد ؟و موسي (ع) در پاسخش سخن از علم خدا گفت و جواب داد :«علمها عند ربي ،في کتاب لا يضل ربي ولا يسني ».(طباطبايي ،ج14،ص170)
خداوند هرگاه واژه قرون را به کار برده است غالبا به هلاکت آنها اشاره کرده است مانند :«ألم بروا اهلکنا قبلهم من القرون أنهم إليهم لا يرجعون »؛(يس ،31)«وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح و کفي بربک بذنوب عباده خبيراً بصيراً».(اسرا،17)

6.2.عبر

عبرجمع عبرت، اسمي است از ريشه (ع ب ر)که معناي اصلي آن گذشتن ،رد شدن ،عبورکردن يا گام فرا نهادن است . اين کلمه به معناي بيان و تفسير نيزاستعمال شده است .(فيروزآبادي ،بي تا ،ج2،ص83)
اصل «عبر» گذشتن از حالي به حالي است ولي عبرمخصوص است به گذشتن از آب ؛خواه به وسيله شنا باشد يا کشتي يا پل يا حيواني . «عبره »بفتح اول به معني اشک چشم ازآن مشتق است . «عبارت »کلامي است که در هوا عبور کرده از زبان گوينده به گوش سامع مي رسد و اعتبار و عبرت حالتي است که از معرفت محسوس به معرفت غيرمحسوس رسيده مي شود . «تعبير»مخصوص به خواب است که آنرا از ظاهر به باطنش عبور مي دهد . (راغب اصفهاني ،1412ق ج1،ص543)
خوابگزار را «عبار »و خوابگزاري را تعبير رويا مي نامند . عبرت در قرآن و احاديث غالبا در مورد تاريخ به کار رفته مي رود . بنا به گفته «مسعودي »هنگامي که از پيامبر (ص )درمورد صحف حضرت موسي (ع )سوال شد ؛پاسخ داد همه عبرت بودند . (مسعودي ،1370،ج1،ص512)
در قرآن کريم معمولا پس از ذکر واژه «عبرت » به صاحبان بصيرت و خرد اشاره شده است تا درمطلبي که گفته شده تأمل نمايند :«...إن في ذلک لعبره لاولي الابصار » ؛(آل عمران ،13)در آنچه گفته شده با بصيرتان را عبرتي است که ازاين محسوس و مشاهد به غير محسوس پي ببرند ؛«لقد کان في قصصهم عبره لاولي الالباب..»؛(يوسف ،111)در داستان هايشان خردمندان را عبرتي است .
واژه عبرت در تاريخ بيشتر با معاني زير توافق دارد :عبور از جهل به علم ،عبور از محسوس به نامحسوس يا عبور ازمحسوس به محسوسي فراتر و متعالي تر،پنداري که از راه مطاله آثار و اقوال ديگران يا گذشتگان حاصل آيد . (راد منش ،1370،ص14)
واژه عبرت براي صوفيه درخشندگي ويژه اي داشت .صوفيان از واژه عبرت براي توصيف ديگراصطلاحات مختص خود استفاده کردند . به گمان ايشان همه نوشته ها و نصوص مهم از جمله قرآن و احاديث ،آينه عبرتند . اين گروه به گسترش معناي عبرت در مورد جهان وصف ناپذيري که آنرا در انديشه و عمل خويش جستجو مي کردند ،پرداختند وآنرا با اصطلاح ديگر خود يعني (باطن )درمقابل اصطلاح (ظاهر )ربط دادند؛اما در قرآن و احاديث به انسان تاکيد مي شود که گذشته را به چشم عبرت ببيند تا بتواند از ظاهر اشيا به باطن آنها پي ببرد . به کار بردن واژه عبرت در مورد تاريخ در اصل دلالت بر اين داشت که غرض واحدي را که درپس رويدادهاي بي شمارنهفته بود ،آشکارسازد . ظهوراسلام ابعاد تازه اي به معناي تاريخ افزود زيرا جنبه اخلاقي آنرا ژرف تر ساخت و جنبه مذهبي آنرا تاکيد کرد. تمام حيطه تاريخ جهان را از آغاز آفرينش تا ظهور اسلام به مومنين عرضه داشت و روز رستاخيز را پايان آينده جهان پيشگويي کرد .(محسن محمدي ،1373،ص84)

7.2.اساطير

اساطير جمع «اسطوره »-برخلاف واژه هاي قبلي که به رويدادهاي واقعي اشاره داشتند -به چيزهاي باطلي گفته مي شود که مکتوب گرديده و اصطلاح اسطوره بر آن اطلاق شده است . هرگاه گفته شود :«سطر فلان علينا تسيطرا » يعني فلاني مطالب باطلي را براي ما آورد. (مصطفوي ،ج5،ص123)
قرآن کريم ساحت خود را از اينکه اساطير ناميده شود منزه مي دارد زيرا اساطير در واقع به حکايت و داستان هاي خرافي و دروغين گفته مي شود و اين واژه در قرآن کريم از زبان کفار بي ايمان در برابر انبيا نقل شده است که غالبا براي توجيه مخالفت خود با دعوت رهبران الهي به اين بهانه متوسل مي شدند و عجب اينکه هميشه کلمه اساطير را با اولين توصيف مي کردند تا ثابت کنند اينها تازگي ندارد . (مکارم شيرازي ،1374،ج11،ص98)«واذا قيل لهم ماذا انزل ربکم قالوا اساطيرالاولين ».(نحل ،24)

3.فايده و هدف تاريخ از منظر قرآن

قرآن پيوسته داستان هايي ذکر مي کند و انسان ها را به پند آموزي از سرانجام گذشتگان فرا مي خواند .در حقيقت بيان اين رويداد ها که در گذشته جوامع انساني به منصه ظهور رسيده است ،با اين هدف ارائه مي گردد تا انسان هاي کنوني از آن عبرت آموزند و از عواقب شوم آن دوري گزينند .
اشاره به ماهيت ،هدف و شيوه علم تاريخ در اسلام مسبوق به همان آغاز ظهور اسلام است و آنرا مي توانيم در قرآن و در ميان احاديث نبوي بيابيم .اين اشارات طبعاً اجمالي و کلي است و در پيرامون رابطه خدا با تاريخ بشر و تأکيد بر ناپاپداري زندگي انسان در اين دنيا ،دور مي زند و سودهاي ديني ،اخلاقي و عملي تاريخ را در اندرز و سرمشق دادن تأکيد مي کند . به مسلمانان تکليف مي شود که درباره دگرگوني هاي زندگي خاکي ،سرافرازي و سرنگوني پادشاهي ها و کيفر و پاداش خداوند به اقوام کهن که در خوشبختي ها و بدبختي ها آنها آشکارشده است ،بيانديشند .(محسن مهدي ،1373،ص170)
خليفه بن خياط (م240ق)با الهام از قرآن ،فايده عمده تاريخ را در اين مي بيند که مردم امورديني خود را بازشناسند .وي مي نويسد:
مردم به وسيله تاريخ ،امور حج ،روزه ،منقضي شدن عده زنان وهنگام اداي قرض را باز مي شناسند .خداوند مي فرمايد :«يسئلونک عن الأهله قل هي مواقيت للناس و الحج ...»(بقره ،189)(خليفه بن خياط ،1404ق،ص22)
قرآن کريم برعبرت گرفتن و تجربه آموزي از سرگذشت پيشنيان تأکيد مي ورزد .شايد بدين لحاظ است که ابوعلي مسکويه (م421ق)کتاب تاريخ خويش را با نام با مسماي «تجارب الامم »مي خواند ؛چرا که در نگاه وي ،تجربه تاريخ مهم ترين فايده عملي آن به شمار مي رود .(مسکويه ،1369،ج1،ص51)
ابوالفضل بيهقي (م470ق)نيز برنقش عبرت آموزي از اخبار گذشتگان تأکيد ورزيده و از اين روي به گرد آوري اخبار مبادرت کرده تا خوانندگان را از آنها فايده اي حاصل آيد .وي براين باور است که در اين اخبار فوايد و عجايب فراواني است.خوانندگان و شنوندگان را از آن بيداري حاصل مي شود و بي ترديد خردمندان را در استماع اين خبرها ،بسي عبرت است .(بيهقي ،1376ق ،ج1،صص27و 274؛ج2،ص1060)
فايده عمده تاريخ در نظر ابن طقطقي (م709ق)نيز درس آموزي از سرگذشت پيشنيان است و بدين لحاظ حکايتي نقل مي کند که درآن وزيرمکتفي بالله مايل نيست تا پادشاه به چنين معرفتي ،نايل آيد .(ابن طقطقي ؛1367،ص4)
نياز مسلمانان به فهم قرآن و تفسير آن موجب شد تا دانشمندان فهرستي از علومي که به اين هدف کمک مي کند ،ارائه نمايند . دراين فهرست ،معرفت تاريخي به عنوان مقدمه و ابزار لازم براي تفسير قرآن از جايگاه با ارزشي برخوردار است.شناخت اوضاع و احوال از آداب و فرهنگ عرب جاهلي ،شناخت سوره هاي مکي و مدني ،آگاهي از سيرتشريع احکام ديني در قرآن ،نمونه هايي از معرفت تاريخي است که به مفسر کمک مي کند تا فهم درستي از قرآن به دست آورد . اگر هدف تاريخ بررسي اوضاع ،احوال و موقعيت هاي افراد برجسته درجهان و انواع انسان ها باشد ؛ابجي اين حق را براي خود محفوظ داشته تا فهرستي از فوايد و لذت هايي که از تاريخ مي توان انتظار داشت ،فراهم آورد .وي دربند آخر اين فهرست ،نيازمندي علوم مختلف ديني به تاريخ را بيان کرده است و در قسمتي از آن آگاهي به علوم قرآن را با دانستن تاريخ گره زده ،مي گويد :
«علوم قرآن درسه بخش خود به معرفت تاريخي نياز دارد :درالهيات ،در باب وجود آفريدگار و اثبات صفات الهي ؛زيرا چنين برهان هايي بر بنيان درک و احساس اعمال خداوند به عنوان خالق ذات انواع مختلف مخلوقات ،استوار است.در نبوت ،براي توضيح معجزات و براي اشاره به صدق ادعاهاي پيامبران و آشنايي با ويژگي ها و احوال شخصيت پيامبران و تحقق پيشگويي آنان درمورد دوستان و دشمنان .در مسائل روايي مبتني بر قرآن ،درباره موضوعات مربوط به امامت و خلافت و فرقه هاي مذاهب و انواع آنان نيز به معرفت تاريخي نيازاست.علاوه براين ،علم تفسير قرآن ،از جهت کيفيات وحي ،آيات ناسخ و منسوخ ،تشريح داستان هاي پيامبران و امت هاي پيشين نيزبه شناخت تاريخ نيازمند است ».(ايجي ،1368،ج2،ص24)
قرآن کريم به هنگام نقل رويدادهاي گذشته ،آمدوشد امت ها و پايان کار حاکمان را بيان مي کند . ابن خلدون در «مقدمه »با اشاره به اين نکته مي گويد:
«تاريخ ما را به حال آفريدگان آشنا مي کند که چگونه اوضاع و احوال آنها منقلب مي گردد.دولت هايي مي آيند و فرصت جهان گشايي مي يابند و به آباداني زمين مي پردازند تا نداي کوچ کردن و سپري شدن آنان را در مي دهند و هنگام زوال و انقراض ايشان فرا مي رسد ».(ابن خلدون ،1366،ج1،ص2)
درنگاه حاجي خليفه (م1067ق)غرض از تاريخ ،واقف شدن بر احوال گذشتگان است و فايده آن ،عبرت گرفتن از اين احوالات و پندپذيري از آنها و به دست آوردن تجربه از دگرگوني ها و تحولات زمان است تا از مضار آن در امان بمانند و منافع آن را طلب نمايند .(حاجي خليفه ،بي تا ،ج1،ص271)
قرآن کريم درآيات متعددي به بررسي اوضاع و احوال گذشتگان پرداخته و ماجراي آنان را شرح داده است.گردش در روي زمين و مشاهده آثار برجاي مانده از گذشتگان نيزاز توصيه هاي مکرر قرآن کريم است .درهرحال تاريخ از قديم ،گاه يک آينه عبرت تلقي مي شده است و گاه يک ترازوي معيارسنجي .در واقع تاحدي همين توقع هايي که انسان از تاريخ داشته است در تاريخ يک نوع خود آگاهي به وجودآورده است که غيرازجستجوي روش هاي مطمئن در نگارش تاريخ ،به بررسي غايت و معني حوادث تاريخي و فلسفه تاريخ نيز منتهي شده است .(زرين کوب ،1381،ص27-29)

4.تاريخنگاري در اسلام

بشر درحالي قرن هاي متمادي را پشت سر گذاشته که از خود تاريخ مکتوبي برجاي نهاده است .حوادثي را که به چشم ديده و يا با گوش شنيده گزينش کرده و فقط آنرا برگزيده و درخاطرخويش نهاده ،که در نظرش با اهميت ،جلوه کرده است.چون سرشت بشربه نقل و استماع گزارش هاي عجيب و اخبار غريب کشش بسيار داشته ،به تدريج حوادث مزبوررا با افسانه و خرافات درهم آميخته ،به صورت داستان هاي عاميانه و به منظور سرگرمي ،نقل مجالس شبانه و محافل تفريحي خود ساخته است .با پيشرفت بشريت در عرصه خط و کتابت به مرور حوادث جاري ورويدادهاي منقول به رشته تحرير درآمده است.مورخ اسلامي تعداد فراواني منابع مکتوب در اختيار دارد که يقيناً تا دوران جديد از نوشته هاي هر تمدن ديگري بيشتر است.اين نوشته ها تنها محدود به آثار تاريخي نيست و حتي در برخورد اول با پاره اي از آنها امکان دارد هيچ وجه مشترکي هم بين اين آثار و موضوع تاريخ به چشم نخورد .در حالي که اين آثار از لوازم اساسي کار مورخ است .طبيعتاًدر ميان اين آثار ،قرآن کريم در مرتبه اول قرار دارد .(ژان سواژه ،1366،ص29)
بررسي و مطالعه زمينه هاي اصلي آغاز نگارش و تدوين ازجمله بخش هاي جالب و پراهميت تاريخ هرملتي به شمار مي رود .طبعاًآغاز چنين مطالعه اي در اسلام ،از عصرجاهلي خواهد بود.

1.4.تاريخ جاهلي

قوم عرب پيش از ظهور اسلام ،جامعه کوچکي را تشکيل مي داد که در مقابل جوامع متمدن آن زمان در نهايت گمنامي و بي خبري و در سرزميني خشک ونامساعد زندگي مي کرد .به همان ميزان که از تنعمات معاش بي بهره بود از علم و دانش نيز تهي بود .در واقع همه چيز او در قبيله اي که به آن تعلق داشت ،خلاصه مي شد .به همين لحاظ تعصب قبيله اي و قومي در ميان آنان به شدت رواج داشت .عقايد و سنن آنها آميخته اي از جهل و خرافات بود و جز تعداد اندکي ،بداوت و اميت در ميان آنان غلبه و شيوع داشت .بديهي است که تمام سعي اين مردم ،صرف فراهم ساختن لوازم ضروري حيات مي شد.وضع ساده و بدوي چنين جامعه اي نيازبه تحصيل علم را منتفي مي ساخت و اين چنين بود که در آنها رغبتي جهت تدوين تاريخ نبود.
آنچه از نوع تاريخ نزد اعراب رواج داشت ،انساب قبايل و ايام العرب و جنگ هاي آنان بود که با شعر و قصه آميخته بود. وراي آنها آنچنان از اخبار راجع به انبياي يهود يا پادشاهان بابل ومصر وشام به گوششان مي خورد ،نزد آنان به عنوان اساطير تلقي مي شد ؛اساطيرالاولين .با اين همه نسبت به اخبار،خاصه آنچه مربوط به احوال سواران ،دلاوران ،شاعران و خطيبان مي شد غالبا اظهارعلاقه مي کردند و نقل اينگونه اخبار -که رنگ قصه و شعر داشت -نزد آنها شورانگيز و جالب بود . (زرين کوب ،1379،ص84)
حقيقت آن است که اعراب تاريخي به معني امروز نداشتند .يعني آنچه که فعلا از علم تاريخ به فکر مردم مي آيد در ميان اعراب جاهلي وجود نداشته است .اما پاره اي از وقايع که براي خودشان اتفاق افتاده و يا در ممالک مجاور روي داده بود زبان به زبان نقل مي کردند که مهم ترين آنها از اين قرار است:
جنگ هاي قبايل عرب ،مشهور به «ايام العرب»،داستان سد «مآرب »استيلاي ابي کرب بريمن و داستان بعضي از جانشين هاي او داستان سلطنت ذي نواس ،قصه اصحاب اخدود ،قصه اصحاب فيل و آمدن آنهابه کعبه جنگ ذي يزن ،جنگ فجار،حلف الفضول ،کندن زمزم ،اخبارعاد وثمود ،داستان اعرابي که نابود شدند داستان بلقيس و سليمان و مانند آن از تورات و ساير مطالبي که همچون قصه ها و حکايات زبان به زبان نقل مي شد ....از اين رو بايد گفت اعراب جاهلي از حيث دانستن تاريخ ناتوان ترين مردم دنيا بودند!(جرجي زيدان ،1345،ص431)
هرچند سنت ايام العرب بسيار ديرينه بوده و به پيش از اسلام برمي گردد ولي به عقيده روزنتال وجود آنها بيانگرآگاهي تاريخي نيست .(روزنتال ،1368،ج1ص 33)اما شهرستاني ،(م 548ق)از معرفت تاريخي عرب جاهلي دفاع کرده ،معتقد است که آنان سه نوع علم دراختيار داشنه اند که تاريخ يکي از آنها به شمار مي رفته است .(شهرستاني ،1404ق،ج2 ،ص238)
ميراث تاريخي اعراب بيش از هر چيز تحت عنوان ايام العرب قرار مي گيرد و مقصود از «يوم »روزي است که واقعه مهمي درآن رخ داده و آن روز وآن واقعه تاريخي شده است . اعراب خاطره اين روزها را حفظ کرده ،در مجالس ادبي و تفريحي مرور مي کردند خاطره اين ايام نخستين ذهنيت تاريخي است که ميان قوم عرب وجود داشته و توجه به رخدادهاي گذشته را براي آنان زنده نگاه داشته است. (جعفريان ،1378،ص15)
البته سست نگاري يکي از ويژگي هاي تاريخ جاهلي بوده است :تاريخ جاهلي سست ترين بخش است که تاريخنگاران عرب درباره ملت خود نگاشته اند اين از تاريخنگاري از پژوهش و موشکافي و غربال گيري تهي است .بيشترين چيزي که به نام تاريخ روزگار نوشته شده ،افسانه و داستان هاي عاميانه است و اخباري است که ازاهل کتاب به ويژه يهوديان گرفته شده و چيزهاي ساختگي که در روزگار قبل از اسلام برپايه برخي از عواطف و انگيزه ها تراشيده شده است . (جواد علي ،1367،ج 1،ص50)
حافظه قوي اعراب جاهلي نقش بسيار مهمي درانتقال اين قصص به نسل هاي بعد داشته است . هرچند در روند اين انتقال ،تغيير و تحريفاتي به عمد يا از سر سهو روي داده باشد .
تعدادي از حوادث تاريخي که بعدها قرآن کريم نيز معترض آنها شد ،در ميان اعراب جاهلي شناخته شده بود ،هرچند آنان اين اطلاعات را نوعا از اهل کتاب که در سرزمين حجاز به سر مي بردند ،گرفته بودند . بي ترديد همين مشابهت ها بين داستان هاي قرآني و داستان ها اهل کتاب بود که بعضي از مفسران قرآن را به سوي نقل مطالب خرافي اهل کتاب سوق داد که از آن با نام اسرائيليات ياد مي شود .

2-4پيدايش و گسترش تاريخنگاري در اسلام

قبلا گفته شد که قوم عرب به لحاظ وضعيت فرهنگي -اجتماعي و غلبه بداوت و بي سوادي و نيازهاي محدود زندگي ،اصولا نيازي به تدوين تاريخ نداشت بدين سبب مبدأ روشني و يکساني براي شروع تاريخ خويش درنظر نمي گرفت . بلکه هرحادثه يا رويداد مهمي را مبدا تاريخ مي انگاشت و پس از مدتي به حادثه ديگري توجه مي کرد . به همين دليل تاريخ مشترکي بين آنها وجود نداشت .(ابن اثير،1370،ص6)
مسعودي با اشاره به اختلاف صحابه راجع به شروع تاريخگذاري در اسلامي نويسد :عمردر زمان خلافت خويش ،درباره تاريخ با کسان مشورت کرد .زيرا به روزگار او کارها شده بود که سال ها آن معلوم نبود ودراين باب سخن بسيار رفت و گفتگو درباره تاريخ عجم و غيره به درازا کشيده شد .علي بن ابي طالب بدو گفت :هجرت پيامبر راکه ازديار شرک برون شد ،مبدأ تاريخ کند و تاريخ را از محرم گرفتند که دو ماه و دوازده روز زودتر از رسيدن پيامبر به مدينه بود .زيرا مي خواستند مبدا تاريخ ازآغاز سال باشد و کسان را خلاف است که اين به سال هفدهم بود يا هجدهم .(مسعودي،1365،ص267)ابن عساکرنيز به چند طريق رواياتي را نقل مي کند که عمر-خليفه دوم - به توصيه حضرت علي (ع )هجرت پيامبر را به عنوان مبدا تاريخ انتخاب کرد. (ابن عساکر ،ج1،ص24)
اما سرچشمه اصلي تاريخنگاري اسلامي چه بوده است ؟
ميراث تاريخي اعراب جاهلي تاثير کتاب هاي تاريخي ايران زمين ،اثرگذاري تاريخ مسيحي و يهودي ،تاثيرهمزيستي و ارتباط برخي از صحابه با عالمان مسيحي و يهودي -بويژه آنان که اسلام آورده بودند - تاثير قرآن و بينش تاريخي آن ،اشتياق به آگاهي از جزئيات داستان هاي قرآن و بينش تاريخي قرآن نياز به دانستن سيره و سنت پيامبر و ديگر صحابه ،اهميت تاريخي در تعليم و تربيت اسلامي ،لزوم جمع آوري و تدوين حديث -که بخشي از آن شامل تاريخ نيزمي گشت -علاقه برخي از خلفا در گوش سپردن به اخبار و سر گذشت ها و نهيه متون تاريخي مربوط به اين حوزه ،انگيزه هاي سياسي گروهي از حاکمان همچون خلفاي بني اميه و بني عباس در زنده نگاه داشتن ياد وخاطره اجداد و انساب خود وعلاقه شخصي و ميل دروني برخي از تاريخنگاران ،از جمله رويکرد جامعه اسلامي به تاريخ و تدوين آن است که در کلام تاريخ پژوهان منعکس شده است.
تاثيرپذيري مسلمين درالگو گيري از کتاب هاي تاريخي ايرانيان با اهميت تلقي شده است . در واقع اولين سرمشق مسلمين در تاريخنويسي ،کتب پهلوي ،«خداي نامه ها »بود که اساس حماسه ملي ايران به شمار مي رفت.(زرين کوب ،1379،ص84)
جواد علي تاثيرايرانيان را در پيدايش تاريخ ،محدود به فصولي از تاريخ مي داند که درباره ايران و پادشاهان آن نوشته شده است. وي همچنين ديدگاه برخي خاورشناسان را که معتقدند کتاب هاي ايراني درتاريخنگاري اعراب تاثير زيادي داشته اند ،رد کرده است. (جوادعلي ،1367،ج1،ص86)
انگيزه هاي ديگري نيز درتمايل اعراب به تاريخ و تدوين آن نقش داشته است. از جمله اينکه اعراب نسبت به اخبار سواران ،شجاعان ،شاعران ،خطيبان و پادشاهان اظهار علاقه مي کردند و از اين رو بود که در مجالس خلفا و اميران معرکه اسمار گرم بود . شوق مسلمين به دانستن اخبار و سيره پيامبر(ص) تحقيق درباره مغازي و فتوح به لحاظ پي بردن به احکام فتح و خراج و عهود و ذمه ،حل وفهم اشاراتي که در قرآن و حديث آمده بود و حس کنجکاوي مسلمين و تماس آنان با مردمان کشورهاي فتح شده ،دلايل ديگري بود که مسلمين را به سوي تاريخنگاري سوق مي داد.(جواد علي ،1367،ج1،ص85)
روزنتال آثار يوناني را در تاريخنگاري وقايع نگاشتي مسلمين موثر مي شمرد و دانش تاريخ را در بخش وقايع نگاري متاثر از سرچشمه هاي مسيحي مي داند که به واسطه تماس مسلمانان با دانشمندان مسيحي يا مسيحيان که به کيش اسلام در مي آمدند برقرارگشته است. (روزنتال ،1368،ج1،ص93)
آگاهي تاريخي درعربستان پيش از اسلام ،جهان نگري تاريخي پيامبراکرم،داده هاي تاريخي قرآن و جايگاه تاريخ در علوم و تعليم و تربيت اسلامي ،عوامل ديگري هستند که درنظر روزنتال زمينه هاي پي ريزي و گسترش مباحث تاريخي را به وجود آوردند. (روزنتال،1368ج1،صص30-67)
برخي براي پيدايش تاريخ در ميان اعراب نقش قابل توجهي براي آثار مکتوب و تاريخي عربستان جنوبي و تمدن هاي قديمي اين حوزه و همچنين تاثير مصر و حبشه قائل شده اند.(آئينه وند،1377،ص55)
کساني که علاقه مندي خلفا را به تاريخ در گسترش نگارش هاي تاريخي موثر مي دانند به گزارش هايي استناد مي کنند که نمونه اي از آنها را ابن نديم (م438ق)نقل کرده است:
معاويه ،عبيد بن شريه را از صنعاي يمن فراخواند و از او درباره اخبار گذشتگان ،پادشاهان عرب و عجم دلايل اختلاط زبان عربي و پراکنده شدن مردن در سرزمين هاي مختلف ،سوال کرد عبيد پاسخ داد .سپس معاويه به نگارش آنها فرمان داد.(ابن نديم ،1391ق،ص102)وليد بن يزيد نيز به جمع آوري و تدوين اخبار و انساب عرب دستورداده است.(ابن نديم،1391ق،ص103)
جرجي زيدان در تاريخنگاري مسلمين به تاثيرنهضت اسلامي نياز مسلمانان به شرح و تفسير قرآن و حديث ،به دست آوردن اخبار و احاديث صحيح از طريق اطلاع از احوال و وضعيت راويان و علاقه برخي از حاکمان به تاريخ توجه کرده است .وي درمورد دليل آخر (علاقه خلفا به تاريخ )اين نکته را گوشزد کرده است که اين موضوع درميان مردم آنقدر گسترده بود که اين جمله [همچون ضرب المثلي ]در بين آنها شايع شده بود:پادشاهان علم تاريخ مي خواهند؛جنگجويان داستان هاي رزمي مي پسندند و تاجران به حساب و کتاب علاقه دارند.(جرجي زيدان ،1345ص520)يکي از معاصرين (احمد امين ،1395ق،ص156)دلايل تدوين و گسترش تاريخ را به اين شرح بيان مي کند :
-احتياج برخي از خلفا به شناختن احوال و اوضاع و تاريخ پادشاهان عالم و اطلاع از قانون و سياست و نظم آنان.
-ورود ملت هاي مختلف در جهان اسلام .اين ملت ها هريک داراي تاريخي مهم بوده و در نتيجه تاريخ خود را در بين مسلمين منتشر مي کردند.
-مسلمين در بدو امر شروع به جمع . حديث نمودند . حديث هم داراي صور و ابعاد گوناگوني بود. بعضي از اين احاديث تاريخ را شرح مي داد .اين قبيل روايات تاريخي مايه تاليف کتاب هاي تاريخ و سيره شد . زيرا همه مورخين مبدا نقل راهمان احاديث قرار دادند.
با اين وصف ،قرآن و بينش تاريخي آن به ضميمه رسالت تاريخي پيامبراسلام ،دو عامل بسيارمهم در تاريخنگاري مسلمين و توجه آنان به اين رشته از معارف بشري بوده است. بي ترديد قرآن کريم مهم ترين سبب گرايش مسلمين به تاريخ و تدوين آن بوده است . قرآن پيوسته داستان هايي از اقوام وپيامبران پيشين نقل مي کند واز همگان تقاضا مي کند که با سير در زمين از گذشته عبرت آموز اقوام پيشين درس بياموزند . شرح وبسط اين موضوع در بينش تاريخي مسلمين به تفصيل بيشتري نيازمند است که در بخش بعدي ارائه مي گردد.

5.تأثير قرآن در گرايش مسلمانان به تاريخنگاري

اشاره به ماهيت ،هدف و شيوه علم تاريخ در اسلام به همان آغاز ظهوراسلام بر مي گردد و نشانه هاي آنرا مي توان در لابلاي آيات قرآن يافت .هرچند اين اشارات ،اجمالي و کلي است و رابطه خدا با تاريخ بشرو ناپداري حيات انساني در اين جهان را بيان مي کند و سودهاي ديني و اخلاقي و عملي را در انذار ،عبرت و اندرز بيان مي نمايد.
قرآن ،علاوه بر عرضه بخشي از مواد تاريخي ،به انسان سفارش مي کند که با عبرت از سرگذشت انسان هاي پيشين ،مسيرحق را دنبال کرده ،از تجربه آنان درس بياموزند.
رنگ ديني تواريخ اسلامي بويژه تکيه بر سرگذشت انبيا و نيزکار مداوم بر روي مغازي رسول خدا ،متأثر از همين بينش است.گرچه به مرور و به دلايلي ديگر ،مباحث تاريخي گسترده اي در متون تاريخي مسلمانان مطرح گرديد ،اما عنوان عبرت که قالب پرداخت هاي تاريخي قرآن بود ،در بسياري از مواقع مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و تاريخ به عنوان تجارب الامم عرضه شد.توجه مسلمانان به تاريخ انبياي گذشته که بعدها آنها را به سوي متون تاريخي اهل کتاب کشاند و تأثير بزرگي بر فرهنگ تاريخنگاري و محتواي کتاب هاي تاريخي ميان مسلمانان باقي گذاشت ،ناشي از علاقه آنان به تفسير آيات قرآني در زمينه تاريخ انبيا بود .(جعفريان ،1380،ص17)
اقبال لاهوري بر اين عقيده است که ،تجربه دروني تنها يکي از منابع معرفت بشري است.به مدلول قرآن کريم دو منبع ديگر معرفت نيزهست که عبارتند از :تاريخ وطبيعت ،درحقيقت با کاوش در اين دو منبع معرفت است که روح اسلام به بهترين صورت آشکار مي شود:
تاريخ يا به زبان قرآن -ايام الله -همانگونه که قرآن گفته است منبع سوم علم و معرفت است.يکي از اساسي ترين تعليمات قرآن اين است که اقوام و ملت ها به صورت دسته جمعي داوري مي شوند و به کيفر بد کاري هاي خود ،در دنيا عذاب مي بينند.قرآن براي اين مطلب ،پيوسته مثال هاي تاريخي مي آورد و از خوانندگان مي خواهد که در تجربه هاي گذشته و حال نوع بشر ،انديشه کنند :«ولکل أُمة أجل فاذا جاءأجلهم لا يستاخرون ساعة ولا يستقدمون ».(اعراف،34)اين آيه نمونه يک تعميم تاريخي خاص است که به صورت حکمت آميز آدمي را به اين انديشه مي اندازد که ممکن است به اجتماعات بشري همچون موجود زنده نظر شود .بنابراين اگر فکر کنيم که در قرآن هيچ نطفه و مايه اي از يک نظريه تاريخي وجود ندارد ،مرتکب خطاي بزرگي شده ايم .حق اين است که ظاهراً روح و جوهرکتاب مقدمه ابن خلدون بيشتر مبتني برالهامي است که اين نويسنده از قرآن گرفته بوده است.
حتي درآنجا که راجع به خصلت و شخصيت ،سخن مي گويد به مقدار زيادي گفته هاي او برگرفته از قرآن است .(اقبال لاهوري ، بي تا ،ص147)
علامه طباطبايي توضيح مي دهد که هيچ کتاب آسماني ديگري به مانند قرآن از علم و دانش تمجيد و تجليل نکرده است.وي در بخش مربوط به علومي که قرآن به تعليم آنها سفارش کرده است،مي گويد:
قرآن مجيد در آيات بسياري به تفکر در خلقت خود انسان و اسرار و رموزي که در ساختمان وجودش نهفته و بالاتر از آن در نفس و عوالم باطني آن و ارتباطي که با ملکوت اعلا دارد و به سير در اقطارزمين و مشاهده در آثار گذشتگان و کنجکاوي ،اوضاع و احوال ملل و جوامع بشري و تواريخ ايشان اصرار تمام دارد .(طباطبايي ،1375،ص107)
قرآن ،تاريخ را به عنوان يک منبع شناخت عرضه مي دارد و در آياتي که سفارش به سير در زمين مي کند ،تنها به مطالعه طبيعت دعوت نمي کند بلکه انسان را فرا مي خواند تا درتاريخ و آثار تاريخي تأمل نمايد.در واقع قرآن از انسان درخواست مي کند که با مطالعه تاريخ ،ملاحظه نمايد که زندگي و جامعه بشريت ،چه تحولاتي را پشت سر گذاشته است.(مطهري ،بي تا ،ص61)جرجي زيدان نيز نياز مسلمين به فهم قرآن و حديث را سبب توجه آنان به تاريخ مي داند .(جرجي زيدان ،1345،ص502)
به نظر روزنتال ،وفور داده هاي تاريخي ( يا شبه تاريخي )قرآن يکي از انگيزه هاي عملي مطالعه تاريخ در بين مسلمين بوده است .اين شرايط و اوضاع ،مفسران قرآن را واداشت تا به جستجوي اطلاعات تاريخي گويا و روشن بپردازند.(روزنتال ،1368،ج1،ص41)
به نظر يکي از معاصران (عثمان ،1943م،ص123)،مفسران در شرح آيات قرآن به آيات ديگر ،سنت پيامبر (ص)،آراءصحابه و تابعين مراجعه مي کنند .اين ها شيوه هايي است که مفسران را در يافتن مراد خداي متعال ،از آيات وحي ،ياري مي رساند .اين نکات براي پژوهشگر تاريخ نيز مفيد است و او را در تطبيق اين قواعد بر اصول ومواد تاريخي که دراختيار دارد ،ياري مي رساند.
قبلاًگذشت که قرآن واژه تاريخ و مشتقات آنرا به کار نبرده و در عوض از الفاظ ديگري که به نوعي بيانگر مفهوم تاريخ است ،استفاده کرده است .در حقيقت الفاظي همچون قصص ،نبأ،حديث ، عبرت و اساطير ،همان معنا و مفهوم تاريخ را به ذهن متبادر مي کنند .البته بايد توجه داشت که واژه اساطير در نقطه مقابل واژه هاي نخست قرار دارد و به معناي سخني است که اساس درستي ندارد.
همچنين برخي از مورخان جهان اسلام در عين حال مفسر قرآن نيز بوده اند و از اطلاعات تاريخي خود در تفسير قرآن و از آگاهي هاي تفسيري خود در تشريح حوادث تاريخي بهره برده اند.طبري(م310ق)يکي از نماينده هاي شاخص چنين دانشمندي است.کتاب تاريخ وتفسير اين دانشمند از منابع مهم و دست اول در زمينه تاريخ و تفسير است و بسياري از مورخان و مفسران بعدي از اين دو اثر استفاده برده اند.

6.پيوند تفسير قرآن با تاريخ

پيامبراسلام به قرآن کريم توجه بسياري داشت و براي حفظ و نگهداري آن به قرائت و حفظ قرآن در سينه ها فرمان مي داد،همچنين براي ثبت و نگارش آن نيز کاتباني در اختيار داشت و بر کتابت آن اصرار مي ورزيد .علاوه بر اين ،آنچه براي مسلمانان لازم بود ،تفسير مي فرمود.پس از رحلت رسول خدا (ص)اصحاب آن حضرت ،بويژه حضرت علي (ع)آنچه را از پيامبر اکرم(ص)دريافت کرده بودند ،به حافظه سپرده به شکل احاديث به نسل هاي بعدي منتقل کردند.اخبار واحاديثي که درباره قرآن روايت مي گشت ،به روايات تفسيري موسوم بودوبه هنگام تفسير قرآن از آنها استفاده مي شد.بدين سان تفسير روايي اولين شيوه تفسيري بود که در ميان مسلمانان رواج يافت وبه دنبال آن ،تفسيرهاي اوليه به شکل کتاب هاي حديثي به رشته تحرير درآمد .درواقع تفسير قرآن در آغاز بخشي از حديث به شمار مي رفت و لذا به شکل حديث يعني :با ذکر سلسله راويان نقل و روايت مي شد.به تدريج روايات تفسيري از مابقي روايات تفکيک شد و تفاسير اوليه را شکل داد.(معرفت ،1380،ج2،ص17)
هرجا پاي حديث به ميان آيد ،شناسايي راويان حديث نيز ضرورت مي يابد.شناخت راويان و جرح و تعديل آنان به منظور احراز صحت و سقم روايات ،شامل روايات تفسيري نيز مي شدو بدين ترتيب نوعي از اطلاعات تاريخ يعني شرح حال اشخاص و در اصطلاح حديثي ،علم رجال با تفسير قرآن پيوند خورد.مفسران قرآن براي احراز صحت و سقم روايات تفسيري ناگزير از اطلاعات رجالي بودند تا بتوانند درمورد پذيرش و يا رد روايات تفسيري تصميم بگيرند .از همين جا بود که قرآن و ضرورت تفسيرآن آگاهي تاريخي در حوزه شرح حال افراد و جرح وتعديل آنان را توسعه داد.
با گذشت زمان و شکل گيري انواع تفاسير با شيوه هاي مختلف تفسيري ،نياز به اطلاعات تاريخي براي فهم بهتر آيات قرآن بيشتر احساس شد .بعضي از آيات و سوره هاي قرآن در پي رويدادي خاص نازل شده بود که بدون در نظر گرفتن آن ،فهم قرآن مشکل بود.مفسران قرآن اين حوادث خاص را که باعث نزول پاره اي از آيات و يا سوره ها گرديده بود «سبب نزول »و يا «شأن نزول »ناميدندو اطلاع از آنرا براي مفسر قرآن لازم دانستند .(واحدي ،1402ق،ص8) در اين جا نيز اطلاعات تاريخي از حوادث صدر اسلام به مفسر کمک مي کرد تا فهم وي از آيات قرآن کامل شود .به عنوان نمونه در قرآن کريم آمده است:
«وعلي الثلثة الذين خلفوا حتي إذا ضاقت عليهم الأرض بما رحبت و ضاقت عليهم أنفسهم و ظنوا أن لا ملجأ من الله إلا إليه ثم تاب عليهم ليتوبوا إن الله هو التواب الرحيم».(توبه ،118)
بدون اطلاع از شأن نزول اين آيه نمي توان فهميد که چه کساني از رفتن به جنگ تخلف کردند و چرا تخلف کردند؟چگونه زمين بر آنها تنگ شد؟از کجا پي بردند که پناهگاهي جز خدا ندارند ؟چگونه توبه آنها پذيرفته شد ؟و غيره.
موضوع ديگري که باعث کشيده شدن بخشي از تاريخ به حوزه تفسير قرآن شد ،فرهنگ زمان جاهليت بود.خداوند متعال در قرآن کريم گاهي به اجمال به آداب و سنت هاي اعراب جاهلي اشاره کرده است .مانند موضوع ظهار ،که به يکي از اقسام طلاق در زمان جاهليت اشاره دارد.(مجادله 3-1)و گاهي به مباحثي پرداخته است که پيش زمينه آن يکي از سنت هاي زمان جاهليت است؛و ليکن در ظاهر آيه هيچ اشاره اي به آن سنت نشده است.براي کسي که در پي تفسير قرآن است ،اطلاع از جرئيات اين سنت ها و طرز تفکر اعراب جاهلي ضروري است تا درک مناسبي از آياتي که به اين موارد اختصاص دارد ،حاصل شود .به عنوان نمونه خداوند متعال مي فرمايد:
«و إن خفتم تقسطوا في اليتمي فانکحوا ما طاب لکم من النساءمثني و ثلث و ربع ».(نساء3)
با نگاهي سطحي به اين آيه و آيات قبل وبعد معلوم نمي شود که چه ارتباطي بين موضوع نکاح و موضوع ايتام وجود دارد که در اين آيات در کنار هم نشسته اند ؛ولي با مراجعه به تاريخ فرهنگ جاهلي مشخص مي شود که اعراب ،به ادعاي سرپرستي ،ايتام را به خانه خويش مي آوردند و در اموالشان دخل وتصرف مي کردند و چون دختران يتيم به سن بلوغ مي رسيدند ،براي از دست ندادن اموال آنها با آنها ازدواج مي کردند !به اين جهت خداوند متعال آنان را از چنين رويکردي باز داشته ،به آنان توصيه مي کند که در صورت نياز به ازدواج ،بهتر است با زنان ديگري غير از ايتام ازدواج کنند.(طباطبايي ،1368،ج4،ص166)
موضوع بعدي که پيوند تفسيربا تاريخ را تأکيد مي کند،آشنايي با تاريخ عصر نزول قرآن و ويژگي هاي تاريخي آيات و سوره هاي مکي ومدني است.شرايط وويژگي هاي مکه ومدينه و مردماني که در اين دو شهر قرار داشتند ،تفاوت هاي زيادي با يکديگر داشت.اين تفاوت ها را به روشني مي توان در سوره هاي مکي و مدني مشاهده کرد .به طورقطع شرايط متفاوت تاريخي موجب چنين تفاوت هايي گشته است .سوره هاي مکي داراي لحني محکم ،پرحرارت و پر از سوگند و تأکيد است.آيات مکي غالباًکوتاه و داراي آهنگ است.بيشتر ،موضوعاتي همچون توحيد و معاد به بحث گذاشته مي شود.اوصاف بهشت وجهنم و بشارت نعمت هاي اخروي و تهديد به عذاب هاي سخت ،بيان مي گردد.بت پرستي و توجه به خدايان ساختگي به سخريه گرفته مي شود.در مقابل سوره هاي مدني آهنگي آرام دارد.درآيات اين سوره ها ،ساختار جملات و عبارات عوض مي شودوقوانين و تکاليف جامعه اسلامي ارائه مي شودو مسائل اجتماعي بيشتري بيان مي گردد.سوگند و تأکيد کمتري به کار مي رود و آيات طولاني ترمي شود.(راميار ،1369ش،صص608-604)چه عواملي باعث اين اختلاف ها شده است ؟چرا خطاب هاي مکي ومدني چنين تفاوت هايي را ايجاب کرده است؟
توجه به اين نکات به مفسر اين فرصت را مي دهد که از وراي اين سوره ها با همه تفاوت هايي که دارند ،تاريخ عصر نزول را فرا بخواند و با تأمل درآن به تفسير آيات مبادرت نمايد.بديهي است که آگاهي از ويژگي هاي تاريخي عصر نزول و آيات و سوره هاي مکي ومدني ،يکي از مقدمات تفسيراست که دانستن آن براي هر مفسري ضرورت دارد.

نتيجه

1.قرآن کريم يکي از عوامل مؤثر در رويکرد مسلمانان به علم و دانش بوده است.
2.علم تاريخ تا پيش از ظهور اسلام و نزول قرآن ،جايگاه مهمي در نزد اعراب نداشته است.
3.قرآن کريم علاوه بر ارائه بخشي از مواد تاريخي ،در پيدايش و گسترش تاريخنگاري در بين مسلمانان مؤثر بوده است.
4.علاقه مسلمانان به قرآن و ضرورت فهم آن موجب توجه عموم قرآن پژوهان به علم تاريخ و در نتيجه توسعه اين علم شده است.

کتابنامه

1.قرآن کريم
2.نهج البلاغه
3.آئينه وند ،صادق ،(1377ش)،علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي ،تهران :پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي .
4.ابن اثير،عزالدين علي بن أبي الکرم ،(1370ش)تاريخ کامل ،محمد حسين روحاني ،تهران :انتشارات اساطير.
5.(1364ش)،النهايه في غريب الحديث ،قم؛مؤسسه اسماعيليان.
6.ابن خلدون ،عبد الرحمن ،(1366ش)،مقدمه ابن خلدون ،محمد پروين گنابادي،تهران :انتشارات علمي وفرهنگي.
7.ابن طقطقي ،محمد بن طباطبا ،(1367ش)،تاريخ فخري ،محمد وحيد گلپايگاني،تهران :انتشارات علمي وفرهنگي.
8.ابن عساکر،ابو القاسم علي بن الحسن ،(1415ق)تاريخ مدينه دمشق ،بيروت :دارالفکر.
9.ابن کثير،اسماعيل ،(1408ق)البدايه و النهايه ،بيروت :دارالحياءالتراث العربي.
10.ابن منظور،جمال الدين محمد بن مکرم ،(1405ق)،لسان العرب ،دارالحياءالتراث العربي.
11.ابن نديم ،محمد بن اسحاق ،(1391ق)،کتاب الفهرست ،تحقيق رضا تجدد ،تهران :بي نا .
12.رازي ،ابو الفتوح ،(1408ق)روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن ،مشهد :بنياد پژوهش هاي آستان قدس رضوي.
13.احمد امين ،(1395ق)،فجر الاسلام ،بيروت :دارالکتب العربي.
14.اقبال لاهوري ،محمد (بي تا )،احياي فکرديني در اسلام ،احمد آرام ،کانون نشر و پژوهشهاي اسلامي.
15.ايجي ،محمد بن ابراهيم ،(1368ش)تحفةالفقيرالي صاحب السرير (تحفه ايجي )چاپ شده در کتاب :تاريخ تاريخنگاري در اسلام ،فرانتس روزنتال ،ترجمه اسدالله آزاد ،مشهد :آستان قدس رضوي.
16.بيهقي ،ابوالفضل محمد بن حسين ،(1376ق)،تاريخ بيهقي ،تهران :انتشارات هيرمند.
17.جرجاني ،ابوالمحاسن ،(1377ش)،جلاءالأذهان و جلاءالأحزان ،تهران :انتشارات دانشگاه تهران.
18.جرجي زيدان ،(1345ش)تاريخ تمدن اسلام ،علي جواهرکلام ،تهران :انتشارات اميرکبير.
19.جعفريان ،رسول ،(1380ش)تاريخ سياسي اسلام ،قم :انتشارات دليل ما.
20.(1378ش)،نقد و بررسي منابع سيره نبوي ،تهران :انتشارات سمت.
21.جواد علي ،(1367ش)،تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام ،محمد حسين روحاني ،مشهد :کتابسراي بابل.
22.جوهري ،اسماعيل بن حماد ،(1407ق)،تاج اللغةو صحاح العربية (الصحاح )،بيروت :دارالعلم .
23.حاجي خليفه ،مصطفي افندي ،(کاتب چلپي )،(1943م)،کشف الظنون عن اسامي الکتب و الفنون ،بيروت :دارالحياءالتراث العربي.
24.حسن عثمان ،(1943م)،منهج البحث التاريخي ،قاهره:جامعه الاسکندريه .
25.خليفه بن خياط العصفري ،(1404ق)،تاريخ خليفه بن خياط ،بيروت :دارالفکر.
26.خليل بن احمد فراهيدي ،(1409ق)،کتاب العين ،قم :مؤسسه دارالهجرة.
27.رادمنش ،عزت الله ،(1370ش)،سبک هاي تاريخي و نظريه هاي نژادي تاريخ ،تهران :انتشارات کوير.
28.راغب اصفهاني ،حسين بن محمد ،(1412ق)،المفردات في غريب القرآن ،دمشق :دارالشاميه .
29.راميار ،محمود ،(1369ش)،تاريخ قرآن ،تهران :انتشارات امير کبير.
30.روزنتال ،فرانتس ،(1368ش)،تاريخ تاريخنگاري در اسلام ،ترجمه اسدالله آزاد ،مشهد :آستان قدس رضوي.
31.زرين کوب ،عبدالحسين ،(1381ش)،تاريخ در ترازو ،تهران :انتشارات امير کبير.
32.ژان سواژه ،(1366ش)،مدخل تاريخ شرق اسلامي ،نوش آفرين انصاري ،تهران ،مرکز نشر دانشگاهي .
33.سخاوي ،شمس الدين ،(1368ش)،الاعلان بالتوبيخ لمن ذم اهل التاريخ ،چاپ شده درتاريخ تاريخنگاري در اسلام ،فرانتس روزنتال ،ترجمه اسدالله آزاد ،مشهد :آستان قدس رضوي.
34.شهرستاني ،محمد بن عبد الکريم ،(1404ق)،الملل و النحل ،بيروت :دارالمعرفه.
35.شيخ بهايي ،بهاءالدين عاملي ،(1398ق)،و جيزه (چاپ شده در آغازحبل المتين )،قم مکتيه بصيرتي.
36.طباطبايي ،محمد حسين ،(1372ش)،الميزان في تفسيرالقرآن ،دارالکتب الاسلاميه .
37.(1375ش)،قرآن در اسلام ،قم :دفتر انتشارات اسلامي .
38.طريحي فخرالدين ،(1375ش)مجمع البحرين ،تهران کتاب فروشي مرتضوي .
39.فيروزآبادي ،محمد بن يعقوب ،(بي تا)،قاموس المحيط ،بيروت دارالجيل.
40.کافيجي ،محي الدين ،(1368ش)،المختصرفي علم التاريخ ،چاپ شده در :تاريخ تاريخنگاري دراسلام ،ترجمه اسد الله آزاد ،مشهد :آستان قدس رضوي.
41.محسن مهدي ،(1373ش)،فلسفه تاريخ ابن خلدون ،مجيد مسعودي ،تهران انتشارات علمي وفرهنگي.
42.مراغي ،احمد بن مصطفي ،(بي تا )تفسيرالمراغي ،داراحياءالتراث العربي.
43.مسعودي ،علي بن حسين ،(1365ش)التنبيه و الاشراف ،ترجمه ابوالقاسم پاينده ،تهران انتشارات علمي وفرهنگي.
44.(1370ش)،مروج الذهب و معادن الجواهر،ترجمه ابوالقاسم پاينده ،تهران انتشارات علمي وفرهنگي.
45.مسکويه رازي(1369ش)،ابوعلي ،تجارب الامم ،ابوالقاسم امامي ،تهران انتشارات سروش.
46.مصطفوي ،حسن،(1360ش)،التحقيق في کلمات القرآن الکريم ،تهران :بنگاه نشر و ترجمه کتاب.
47.مطهري ،مرتضي ،(بي تا)،شناخت از ديدگاه قرآن ،مشهد :نشروحيد.
48.معرفت ،محمد هادي ،(1380ش)،تفسيرومفسران ،قم :موسسه التمهيد.
49.مکارم شيرازي،ناصر،(1374ش)تفسير نمونه ،تهران :دارالمکتب الاسلاميه .
50.ميبدي ،رشيدالدين احمد بن ابي سعد ،(1371ش)،کشف الاسرار و عدة الابرار ،تهران انتشارات اميرکبير.
51.واحدي ،ابوالحسن ،(1402ق)،اسباب النزول ،بيروت :دارالکتب الاسلاميه.
منبع: نشريه مجموعه مقالات قرآن و علم

شنبه 1 مهر 1391  12:27 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها