0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقش و کارکرد نشانه ها در زندگی

نقش و کارکرد نشانه ها در زندگی

خليل منصوري

زندگی آدمی سرشار از نشانه هاست. زبان و نوشتار نمونه های برجسته ای از این نشانه هاست که با آن هر آن چه در دل های ما می گذرد را به دیگری منتقل می کنیم. کنش های ارتباطی چه از نوع زبانی و اشاره ای باشد و چه از نوع دیگری از کنش ها باشد ، سرشار از نشانه هاست. امور معنوی و غیر محسوس را نمی توان جز از راه نشانه ها به دیگری منتقل کرد و تفهیم و تفهم امور فرامادی تنها از این راه ممکن و شدنی است.
عارفان اصولا دنیا را نشانه می دانند و برای آن اصالتی جز نشانه بودن قایل نمی شوند. همه هستی در اندیشه و بینش آنان نشانه ای از حقیقت برتری به نام خداوند است که عارفان می کوشند از این لایه و پوسته گذشته و به حقیقت و باطن آن دست یابند. حقیقتی که از آن به نام ملکوت یاد می شود و مطلوب و مقصود عارف است. ریشه این مطلب عرفانی را می بایست در اندیشه قرآنی و آموزه های آن جست. قرآن بیان می دارد که همه هستی نشانه و آیه خداوندی است. همان گونه که آیات قرآنی نشانه های کتبی و نوشتاری وجود حق هستند و تنها مفهوم واحد و یگانه ای به نام حق را نشان می دهند و در پس این همه نشانه ها و آیات تنها حقیقت واحد و یگانه به نام خداست، هم چنین آیات وجودی و موجودات و آفریده های هستی خود نشانه هایی از آن وجود یگانه هستند و در پس این آفریده ها می توان و بلکه می بایست حق را جست و یافت. از این روست که ملکوت و باطن هر چیزی خداست و هر که نام و نشانی از وجود برده است، خدا را یادآور است.
شاعر شیفته و عاشق و عارف همدانی بابا طاهر عریان خوش می سراید:
به دریا بنگرم روی ته وینم ***به صحرا بنگرم روی ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت***نشان از قامت رعنا ته وینم
این گونه است که در بینش و نگرش عارفان هر ورق و برگی از درختان سرسبز دفتری از معرفت کردکار است و نشانه های وجودی او را باز می نمایاند.
وقتی قرآن از تصریف آیات سخن می گوید در حوزه نوشتاری و یا وجود عینی مقصودی جز این را قصد نکرده است که همه چیز یک حقیقت را بیان می دارد. چنان که بیان یک حقیقت با تکرار و تنوع مثل ها و امثال از سوی خداوند به فرد این فرصت را می بخشد تا بتواند به توجه به قدرت فهم و درک خویش و نیز ظرفیت های وجودی اش از راه یکی از این مثل ها و نشانه ها به حقیقت وجودی مطلق دست یابد و خدا را از راه یکی از این آیات و نشانه ها بشناسد.
در برخی از آیات به این مطلب اشاره شده است که همه آفریده های از یک خاک و آب برآمده اند ولی از تنوع و گوناگونی بسیاری برخوردارند و از نوعی مشابهت و مناسخت و تشابه بهره مند می باشند تا اشخاص از راه آن ها خداشناس شوند و در پس این نشانه ها خدا را بشناسند و بیابند و به او ایمان آورند. شگفت آن که با این همه نشانه و آیات هستند کسانی که هنوز از آن ها عبور نکرده و به حقیقت دست نیافته اند. بسیارند کسانی که گرفتار خود نشانه ها شده اند و در نشانه ها حجاب ایشان شده است و آن را اصل گرفته و از ملکوت و حقیقت آن ها غافل شده اند. این همانند آن است که در نشانه ای چون نشانه های راهنمایی و رانندگی بماند و از آن نگذرد. این غفلت از حضور حق در ورای این نشانه هاست که آدمی را به گمراهی می کشاند و نمی گذارد به حقیقت دست یابد. به خلاف ایشان پیامبران و انسان های کاملی نیز هستند که هر گاه از ایشان پرسش شود که آیا خدا را شناختی و دیدی می گویند آیا جز خدا چیز دیگری است که بتوان آن را دید. آنان به هر چه می نگرد تنها خدا را می یابند و جهان و دنیا را نمی بینند؛ زیرا از نشانه فراتر رفته و به ژرفای آن دست یافته اند.

گستره معنای آیه در قرآن

آیه به معنای نشانه و علامت ظاهر و روشن است که در محسوسات و معقولات به کار می رود.[1] هر کسی که بخواهد از محسوس و یا معقولی خبری دهد و دیگر را به آن اشنا سازد می بایست از نشانه بهره گیرد.
این واژه در موارد گوناگونی در آیات قرآن به کار رفته است که می توان به مواردی چون 1. قطعه و بخشی از قرآن که با شماره ای مشخص شده و از بخش دیگر جدا شده است؛ 2. دلیل و نشانه توحید و معاد؛ 3. معجزه ؛ 4. بنای مرتفع و سازه بلند و فراز؛ 5. حکم الهی ؛ 6. پند و عبرت که در همه آن ها علامت و نشانه بودن لحاظ شده است.
مراد از آیات در این نوشتار آن معنایی است که در آیه 53 سوره فصلت بدان اشاره شده است و خداوند در آن جا می فرماید: سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق ؛ به زودی نشانه ها و آیات خویش در در بیرون و نیز در جان هایشان به ایشان می نمایانیم تا برایشان آشکار و روشن شود که تنها او حق است.
بنابراین هدف از نوشتار تحلیل و تبیین نشانه های درونی و بیرونی است که ما را به یک حقیقت می رساند و نشان می دهد که تنها در ورای همه آن ها این حق است که وجود دارد و دیگران به حکم فقر ذاتی وابسته وجودی ( ایجاد و بقایی ) او هستند و در حقیقت تنها نشان از آن بی نشان می دهند و حقیقتی مستقل نیستند.
مراد و منظور ما نیز از آیات آفاقی، آفریده های بیرون از وجود انسان همانند خورشید و ماه و ستارگان و زمین و آسمان و مانند آن است؛ چنان که مراد و مقصود از آیات انفسی نیز شگفتی های وجودی انسان در ابعاد روحی و جسمی است.[2]

آیات آفاقی و انفسی

قرآن به بیش از 65 مورد از آیات خود به عنوان آیات آفاقی اشاره می کند که انسان از راه این نشانه ها می تواند به این مطلب دست یابد که تنها وجود مطلق و کامل خداوندی است که حق مطلق است و می بایست به او ایمان آورد و ستایش و پرستش او را کرد و از وی استعانت خواست و از ربوبیت او بهره مند شد. در تبیین قرآنی آب یکی از مهم ترین آیات و نشانه هایی است که انسان می تواند با تحقیق و تدبر در آن به این نکته دست یابد که چگونه خداوند زندگی و حیات را از آب آفرید و همه موجودات زنده در دنیای نزدیک را از آن پدید آورد. بررسی و تدبر در ویژگی های این عنصر حیات بخش به خوبی نشان می دهد که حق مطلق چگونه از چنین چیزی این همه موجودات متنوع و گوناگون با خصوصیات مشابه و متشابه و مختلف آفریده است. برخی از محققان که در این مساله تعمق و تدبر کرده اند، در این نشانه مانده و از آن نگذشتند و در پس آن حق مطلق و خداوند آفریدگار را ندیده اند و سرگردان مانده اند که چگونه این همه هستی زمینی و دنیوی از آب زندگی یافته اند. قرآن از انسان ها می خواهد که به این نشانه بیرونی خوب توجه کنند و دریابند که چگونه آب می تواند این همه آفریدها را پدید آورد.( انبیاء ایه 30 و ملک آیه 30 و ق آیه 9 و ده ها آیه دیگر)
آتش و این که چگونه خداوند از درخت سبزی آتش بر می آورد (یس آیه 80) از نشانه های دیگری است که انسان متعمق و ژرفانگر را به این حقیقت سوق می دهد که تنها اوست که آفریدگار هستی است و می تواند از دو چیز متضاد و متناقض امری چنین مفید و سازنده پدید آورد.
تفکر در آسمان ها(بقره آیه 22) آشامیدنی ها(نحل آیه 67) ابرها (بقره آیه 164 و 22) ، بادها(اعراف آیه 57 و 58) باران (بقره آیه 22) پرواز پرندگان (نحل آیه 79) ، تفاوت رنگ ها(نحل آیه 13)، برف و تگرگ(نور آیه 43)، حرکت جنبدگان (بقره آیه 164) ، چارپایان (نحل آیه 66 و 67) آفرینش خوردنی ها(انعام آیه 141) ، گردش خورشید و ماه و ستارگان و آفرینش آن ها(یس آیات 37 تا 40 و زمر آیه 5) و گردش شبانه و روز (بقره آیه 164) و ده ها نشانه دیگر بیرونی همه نمونه هایی است که انسان می تواند در پس آن ها و نگاه به ملکوت آن ها به حق مطلقی دست یابد که یکتا و یگانه است و جز او وجودی کامل و تام وتمام نیست.
از نشانه درونی و انفسی، قرآن به شماری چند اشاره می کند که می توان به آرامش انسان (اعراف آیه 189) اختلاف زبان ها(روم آیه 22) بیداری انسان از خواب(انعام آیه 60) تفاوت رنگ انسان ها(روم آیه 22) تکلم و هنر سخن گفتن انسان(رحمن آیه 3 و 4 ) تناسب اندام (کهف آیه 37) تولید نسل (نساء آیه 1) حواس های انسان (انعام آیه 46) خلقت پیچیده انسان (اعراف آیه 11 و ده ها آیه دیگر) عواطف و احساسات انسانی (روم آیه 21) مرگ انسان (بقره آیه 28) اشاره کرد که هر یک به تنها شگفتی است که هر خردمندی را وامی دارد که از این نشانه ها خدا را ببیند و حق مطلق را بشناسد و به او ایمان آورده و در مسیر هدایتی او قرار گیرد. فلسفه و هدف از ارایه آیات آفاقی و انفسی
از مطالب پیش گفته تا اندازه روشن شد که هدف از ارایه آیات آفاقی و انفسی چیست. با این همه برای آشنایی بهتر و کامل تر از هدف ایجاد نشانه ها و پدیداری آن ها به سراغ آیات قرآن می رویم تا تحلیل و تبیین قرآن را از فلسفه ایجادی آن ها بدانیم.
قرآن بیان می کند که یکی از مهم ترین هدف از ارایه آیات آفاقی و انفسی ، اتمام حجت بر انسان است تا بندگان از هر نظر بتوانند در شرایطی قرار گیرند که به سادگی با حق و حقیقت مطلق آشنا شوند و هیچ گونه ابهام و تردیدی در این میان باقی نماند.( بقره آیه 211 و مائده آیه 114 و 115)
در حقیقت شناخت و درک درست از آن چه در هستی است و آن چه در این جهان می گذرد، از مهم ترین علت ارایه نشانه های مختلف از سوی خداوند است تا بندگان با کمک این نشانه ها حقیقت جهان را بشناسند و با آن ارتباطی درست برقرار نمایند(انعام آیه 65 و نیز نمل آیه 93)
به سخنی دیگر ارایه آیات و نشانه های متنوع و گوناگون و تصریف آیات همه به این منظور و مقصود بوده است که راه دست یابی به حقیقت برای همگان فراهم آید و انسان ها کند هوش و تیز هوش و کم استعداد و پر استعداد هر یک به فراخور خویش بتوانند از این نشانه ها به حقیقت دست یابند. این بدان معنا خواهد بود که خداوند برای تبیین یک حقیقت هم از علایم راهنمایی و رانندگی بهره گرفته است و هم هشدار های جانبی چون سرعت گیر و چراغ های راهنمایی را تعبیه کرده است تا هر کس در هر زمانی و به فراخوار استعداد و توان و زمان خویش بتواند از نشانه ها به یک حقیقت دست یابد.(انعام آیه 27 و نیز فصلت آیه 53)
هر یک از این نشانه های درونی و بیرونی به انسان این فرصت را می بخشد تا در آیات و نشانه ها تعقل و تدبر کرده و به حسب ذوق و سلیقه و استعداد خویش به خدا راه یابد و حق را بشناسد و در مسیر هدایتی و تکاملی وی قرار گیرد.(بقره آیه 73) تکرار این نشانه ها و تنوع و گوناگونی آن به شخص و یا اشخاص این امکان را می بخشد تا اگر دچار غفلت شده و از یاد و حضور وی غافل شده به خود آید و این نشانه ها به عنوان تذکار و یادآوری شخص را به حق و حقیقت بازخواند و وی را به سوی آن متوجه گرداند.(اعراف آیه 26 و نیز نور آیه 1)
عبرت و پند گیری (ق آیه 6 و 8 و نیز غافر آیه 13) و آگاه شدن به چگونگی خلقت و بازگشت به خدا و تبیین و تحلیل سیر نزولی و صعودی از خدا به خدا (بقره آیه 73 و 259 و 260 و اسراء ایه 99) و در یک کلمه هدایت خلق به سوی خالق (نازعات آیه 19 و 20) از مهم ترین اهداف تعدد و تنوع نشانه ها و آیات الهی است که خداوند به اشکال نوشتاری و عینی ، کتبی و وجودی ارایه کرده است تا باشد که بندگانش از راه این نشانه ها حق را دریابند و به او متصل شوند.

کارکردها و نقش نشانه ها

با توجه به مطالب پیش گفته به ویژه اهداف و فلسفه ارایه نشانه ها از سوی خداوند دانسته شد که نشانه ها چه کارکردها و نقش مهم و سازنده ای در زندگی بشر بازی می کنند. با این همه با نگاهی به برخی از آیات کوشش می شود تا نقش و کارکردها ویژه ای برای نشانه ها در زندگی بشر بیابیم.
چنان که گفته شد از مهم ترین کارکردها آیات و نشانه های خداوندی در حوزه آفاقی و انفسی می توان به اتمام حجت آن اشاره کرد. به این معنا که آیات الهی چه از نوع نوشتاری و چه وجودی و عینی آن به بندگان این فرصت و امکان را می بخشد تا در پس آن ها خدا و حق را بیابند و به او متصل شوند.( قصص آیه 59)
تکرار نشانه ها و آیات و یا تصریف و تصرف آیات و نشانه ها موجب افزایش ایمان افراد می شود. انسان به جهت تنوع طلبی می کوشد تا از راه های مختلف به یک مقصد و مقصود برسد. این تنوع جویی موجب می شود تا از یک چیز خسته نشود. همانند آن را می توان در تنوع رنگی دید. با آن که پارچه یکی است ولی رنگ ها و نقش و نگارهای متنوع آن موجب می شود که انسان به هر یک به عنوان وجودی مستقل گرایش یابد و علاقه مند بدان گردد. این گونه است که تصریف و تغییر و تکرار آیات موجب می شود تا شخص هر دمی با نشانه ای به ظاهر مستقل رو به رو شود و از آن لذت برد. همین مساله نه تنها موجب دلگرمی و علاقه مندی بشر به چیزهای به ظاهر مختلف و مستقل می شود بلکه ایمان وی را افزایش می دهد که چگونه در پس این همه تنوع ظاهری حقیقتی واحد و یگانه نشسته است. این گونه است که آیات مختلف قرآن نیز سرنوشتی چنین دارد و هر آیه اش مومنان را به حق نزدیک و باورهایشان را تقویت می کند.(انفال آیه 2)
از کارکردهای دیگر نشانه های آفاقی و انفسی می توان به بازگشت از شرک اشاره کرد؛ زیرا با تعدد و تنوع نشانه ها و فهم ملکوت واحد و یگانه آنان، بندگان در می یابند که در پس این همه تنوع و اختلاف ظاهری امر وجودی یگانه ای قرار دارد و اوست که هدایت همه چیز را در دست خویش نگه می دارد.(اعراف آیه 172 و 174 و نیز احقاف آیه 27 و 28)
مطالعه و تحقیق و تدبر در آیات و نشانه های خداوندی موجب می شود تا بندگان به بصیرت و بینایی خاصی دست یابند و راه بازگشت برای ایشان فراهم آید. دانشمندان مادی بسیاری بودند که با تحقیق در زندگی مورچگان و یا پرندگان و ماه و ستاره و قدرت جاذبه و مانند آن به خداوند ایمان آورده و به آگاهی و بصیرتی فوق العاده دست یافتند. بنابراین نشانه های می تواند کارکرد به عنوان بصیرت آفرینی داشته باشد.(ق آیه 6 و 8)
خداشناسی واقعی و حقیقی و کامل (بقره آیه 164) ، و تحصیل تقوا (بقره آیه 187و آل عمران آیه 50)، یقین به لقاء الهی (رعد آیه 2) تزکیه و تعلیم مردم از راه نشانه ها(بقره آیه 129 و 151 و آل عمران ایه 164 و جمعه آیه 2) رهایی از تاریکی های جهل و نادانی (ابراهیم آیه 5 و حدید آیه 9) و روشن شدن حقایق هستی (فصلت آیه 53) و فراهم آوری زمینه های تعقل و تدبر(بقره آیه 219) و ژرف اندیشی (انعام آیه 65) و در یک کلمه هدایتگری به سوی حق و حقیقت (آل عمران ایه 103) از مهم ترین کارکردهای نشانه ها در زندگی بشر است که قرآن به آن ها اشاره کرده است...

پانویس

1 راغب اصفهانی ، مفردات الفاظ القرآن کریم، ذیل واژه آیه.
2 طبرسی ، مجمع البیان ؛ ذیل آیه 53 سوره فصلت.
شنبه 1 مهر 1391  12:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و حقايق علمى

قرآن و حقايق علمى

محمد مهدی مسعودی

چکیده: در اين مقاله با نيم نگاهى به تاريخ و سير پيشرفت علم و دانش هاى تجربى اين گونه نتيجه گيرى مى شود كه با توجه به اين نكته مهم كه رشد علم و تكنولوژى در غرب مبتنى بر حذف دين بوده است. در طول تاريخ خود همواره داراى اثرات مخربى بوده است و در نقطه مقابل آن به جامعه درخشان و پيشرفته مسلمانان در دورانى كه اروپا غرق در بدبختى و سياهى بوده اشاره مى شود و علل آن پيشرفت علمى سودمند را، داشتن پشتوانه اى نظير دين اسلام مى داند. مقاله با طرح آياتى از قرآن مجيد نشان مى دهد كه اين كتاب آسمانى چگونه به صورتى دقيق حقايق مسلم علمى را بيان كرده آن هم در عصرى كه مردم كوچكترين آگاهى و اطلاعاتى از اين حقايق نداشتند و اين خود دليل محكمى بر الاهى بودن نگارش اين كتاب مى باشد. امروزه نيز كه به واسطه كشفيات فيزيك مدرن و متلاشى شدن بنيان تئورى ورافيزيك كلاسيك و جاى گيرى اصل عدم قطعيت در مقابل دانشمندانى كه ادعا داشتند با يافتن علت و قانون علمى، هر پديده اى را مى توانند توضيح بدهند، بيش از پيش نقش قدرت علمى نهفته در دين، اسلام و قرآن آشكار مى گردد. دين همواره راهى ميانى را ارايه داده است: نه رويكرد علمى مدرن را رد و محكوم مى كند و نه مجبور مى شود كه براى آن مقام الوهيت و يزدانى قايل شود.

كليد واژه‏ها: قرآن، علوم تجربى، تمدن اسلامى، نماز، روزه، سلامتى، ورزش، مرگ، زندگى، پيوند اعضا، سقط جنين.

قرآن كريم چگونه كتابى است، كتابى اسرار آميز، معماگونه، عجيب و رازآلود يا كتابى روشن و پر محتوا؟ حقيقت آن است كه قرآن خود را كتاب هدايت و رستگارى مى‏داند و پيوسته بندگان را به تلاوت و تدبّر در خود دعوت مى‏كند. اين دعوت قرآن، دعوت به تماشاى حروف و كلمات نيست، بلكه فراخواندن به قرائت، تدبّر و توجّه به انذارها و هشدارها است. قرآن أحسن الحديث است كه جنبه معنايى و محتوايى آن مدّ نظر بوده است هر چند كه ساختار لفظى آن نيز نمودهاى اعجاز را به وضوح در بر دارد:
«اللَّه نزّل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى تقشعرّ منه جلود الّذين يخشون ربّهم ثمّ تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللَّه ذلك هدى اللَّه يهدى به من يشاء و من يُضلل اللَّه فما له من هاد...»(زمر/23)
«خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است؛ آياتى مكرّر دارد (با تكرارى شوق‏انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى‏ترسند افتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجّه ذكر خدا مى‏شود؛ اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمايى مى‏كند؛ و هر كس را خداوند گمراه سازد، راهنمايى براى او نخواهد بود!»
قرآن خود را حكمت، علم، نور، ذكر، هدايت، موعظه، بلاغ، وسيله جدايى حقّ از باطل، شفاى بيمارى‏هاى قلبى، بيان هر چيز و وسيله خروج از تاريكى به نور مى‏داند و تمامى اين عناوين در پرتو توجه به محتواى قرآن و پيروى از رهنمودهاى آن ميسّر مى‏شود:
«ذلك الكتاب لاريب فيه هدىً للمتّقين»(بقره/2)
«آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت پرهيزكاران است.»
«شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هُدىً للنّاس و بيّنات من الهُدى و الفرقان» (بقره/185)
«روزه، در چند روز معدودِ ماه رمضان است؛ ماهى كه قرآن، براى راهنمايى مردم، و نشانه‏هاى هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است.»
«انّ هذا القرآن يهدى للتى هى أقوم» (اسراء/9)
«اين قرآن به راهى كه استوارترين راههاست، هدايت مى‏كند.»
«و لقد صرّفنا فى هذا القرآن ليذّكّروا و ما يزيدهم الاّ نفوراً» (اسراء/41)
«ما، در اين قرآن، انواع بيانات مؤثّر را آورديم تا متذكر شوند! ولى (گروهى از كوردلان،) جز بر نفرتشان نمى‏افزايد.»
«و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ خساراً» (اسراء/82)
«و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏كنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمى‏افزايد.»
«و انّك لتلقّى القرآن من لدُن حكيم عليم» (نمل/6)
«به يقين اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مى‏شود.»
پوشيده نماند كه يكى از وجوه اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است اما اين دو نيز طريقى براى توجه هر چه فزون‏تر به حوزه محتوا و مفاد اين كتاب آسمانى است. عربى بودن قرآن نيز در همين راستاست. قرآن فلسفه عربى بودن خويش را تدبّر و تأمّل هر چه بيشتر بندگان مى‏داند. چه اينكه زبان عربى قابليت ظرفيت و انعطافى بسيار بالا دارد و دقايق و لطايف معانى را در قالب هيچ زبانى چونان زبان عربى نمى‏توان به مخاطب القاء نمود.
«انّا أنزلناه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون» (يوسف/2)
«ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم. شايد شما درك كنيد (و بينديشيد)!»
در گستره آيات وحى نيز، حتى به گونه‏اى تلويحى، به كاوش‏ها و تأملاتى از اين دست دعوت نشده‏ايم. بلكه مى‏توان گفت به نقطه مقابل آن تشويق شده‏ايم. قرآن كريم در قصه زيبا و عبرت‏انگيز اصحاب كهف پس از ذكر داستان، اظهار تأسف مى‏نمايد كه چرا مردمان به جاى آن كه به پيام اصلى و نخستين اين قصه توجه كنند و دقايق و ظرايف موجود در راز خواب طولانى و بيدارى شگفت‏انگيز ايشان را بيابند و به قدرت لايزال الهى كه پس از خوابى‏گران آدميان را در روز جزا بيدار و زنده خواهد نمود راه برند، خود را به مطالب حاشيه‏اى مشغول نموده‏اند و بر سر تعداد اصحاب كهف با هم جدال مى‏نمايند:
«سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجماً بالغيب و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم قل ربّى اعلم بعدّتهم ما يعلمهم الاّ قليل فلاتمار فيهم الاّ مراءً ظاهراً و لاتستفت فيهم منهم أحداً...» (كهف/22)
«گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، كه چهارمين آنها سگشان بود!» و گروهى مى‏گويند: «پنج نفر بودند، كه ششمين آنها سگشان بود.» - همه اينها سخنانى بى‏دليل است - و گروهى مى‏گويند: «آنها هفت نفر بودند، و هشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه كمى، تعداد آنها را نمى‏دانند. پس درباره آنها جز با دليل سخن مگو؛ و از هيچ كس درباره آنها سؤال مكن!»
همين گونه در فرازى ديگر در مورد تعداد نگاهبانان دوزخ مى‏فرمايد: تعدادشان را نوزده قرارداديم نه بدان جهت كه اسرار و رموزى در اين عدد نظر گرفته‏ايم بلكه تنها بدين منظور كه چون و چرايى افراد بيماردل و كافر را برانگيزيم و نيز ايمان مؤمنان را تقويت كرده باشيم.
«و ما جعلنا اصحاب النار الّا ملائكة وما جعلنا عدّتهم الاّ فتنة للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوا الكتاب و يزداد الذين آمنوا ايماناً و لايرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد اللَّه بهذا مثلاً كذلك يُضلّ اللَّه من يشاء و يهدى من يشاء...» (مدّثر/31)
«مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معيّن نكرديم تا اهل كتاب ]= يهود و نصارى[ يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان (در حقانيت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، و بيماردلان و كافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟! (آرى) اين‏گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى‏سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى‏كند!»
قرآن و علم

از جمله مباحثى كه بر پايه فرهنگ الهى قرآن قابل طرح مى‏باشد اين واقعيت است كه قرآن به حقايق مشخصى از خلقت اشاره كرده است كه اخيراً به وسيله روش‏هاى علمى جديد مورد تصديق و گواهى قرار گرفته است. اين نظريه بر اين پايه استوار است كه قرآن داراى مبدء الهى است؛ زيرا كه بدون در نظر گرفتن مبدئى الهى، چگونه حقايقى را بيان كرده است كه مردم آن زمان كوچك‏ترين اطلاعى از آن نداشته‏اند و در زمره مجهولات تاريخى بشر بوده است؟
براى مثال، اگر قرآن يك وحى الهى نبود آيا مى‏توانست حاوى چنين آيه‏اى باشد:
«أو لم‏ير الذين كفروا انّ السّموات و الأرض كانتا رتقاً ففتقناهما و جعلنا من الماء كلّ شى‏ء حىّ أفلايؤمنون...» (انبياء/30)
«آيا كافران نديدند كه آسمان‏ها و زمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؛ و هر چيز زنده‏اى را از آب قرار داديم؟ آيا ايمان نمى‏آورند؟!»
قرآن به صراحت و يا به گونه ضمنى، به حقايقى كه انديشه بشر با آن سرو كار دارد به صورتى كاملاً روشن اشاره كرده است و بدين لحاظ ارتباط ميان قرآن و علوم جديد، موضوع مهم بحث در ميان روشنفكران مسلمان است.

تمدن رهاورد اسلام

جان داونپورت يك دانشمند پيشرو معتقد است:
«بايد دانست كه تمامى دانش‏ها مانند فيزيك، نجوم، فلسفه، رياضيات كه از قرن دهم شروع به رشد در اروپا كرد در اصل از مدارس عربى نشأت گرفته و عرب‏هاى اسپانيايى به عنوان پدر فلسفه اروپا شناخته مى‏شوند.»
برتراند راسل، فيلسوف برجسته انگليسى مى‏نويسد:
«برترى شرق تنها نظامى نبود. علم، فلسفه، شعر و هنر همه در دنياى مسلمانان رشد كرد، در حالى كه اروپا غرق در تاريكى و وحشى‏گرى بود. اروپايى‏ها با كوته‏نظرى غيرقابل بخششى اين زمان را عصر تاريكى مى‏نامند. اما واقعيت اين است كه تنها در اروپا اين‏گونه بود - و مسلماً تنها اروپاى مسيحيت چنين وضعى داشت چرا كه اسپانيا كه مسلمان بود فرهنگ درخشانى داشت.»

ساخت بشريت

كاملاً مشخص است كه براى عرب‏ها، تمدن مدرن اروپايى هرگز نقش روشنگرى نداشت، زيرا آنان از تمدّن درخشانى برخوردار بودند. اين امر به اروپا اجازه داد كه تمامى مراحل تكاملى پيشين تمدن اسلامى را پشت سر گذارده به گونه‏اى كه هيچ جنبه‏اى از رشد انسان وجود ندارد كه تأثير قطعى فرهنگ اسلامى در آن قابل رديابى نباشد، حتى پيدايش قدرتى كه نيروى ممتاز و برتر دنياى مدرن و دوره عالى پيروزى آن را به وجود آورد يعنى، علوم طبيعى و روحيه علمى، در اثر روحيه پرسشگرى، روش‏هاى جديد تحقيق، همچون آزمايش، مشاهده، اندازه‏گيرى و تكامل رياضيات (به گونه‏اى كه براى يونانيان ناشناخته بود)، پديد آمد كه توسط عرب‏ها به اروپاييان معرفى شد. در پنج قرن نخست به وجود آمد. اين روحيه و روش‏ها توسط عرب‏ها به اروپاييان معرفى شد.
تمدّن درخشان اسلامى پيشرفت كرد تا زمانى كه با فاجعه وحشتناك جنگ‏هاى صليبى و حمله مغول رو به رو شد كه همانند موج‏هاى مخرب از شرق و غرب يكى پس از ديگرى آن را در بر گرفتند. اين فاجعه قرن‏ها ادامه پيدا كرد تا اينكه حكومت اسلامى در بغداد از هم پاشيد و تاريخ اسلام از اوايل قرن چهاردهم با ظهور ترك‏هاى عثمانى وارد مرحله جديدى شد. تمدن اسلامى هنوز قوى بود و تا قرن هجدهم هنوز در زمينه‏هاى نظامى و اقتصادى از غرب مسيحى بسيار پيشرفته‏تر بود. هر چند از قرن شانزدهم به بعد در زمينه علوم عقب افتاد.
در قرن دهم قرطبه تحت حكومت اسلامى متمدن‏ترين شهر اروپا و مايه تعجب و حيرت جهان بود. مسافران شمال با حسى آميخته با ترس درباره شهرى شنيده بودند كه 700 كتابخانه حاوى صدها هزار جلد كتاب و 900حمام عمومى داشت. هنوز هم حكام بارسلونا هرگاه احتياج به جراح، معمار، خياط يا موسيقى‏دان داشته باشند از اهالى قرطبه استخدام مى‏نمايند. اعتبار ادبى اسلام به حدى بود كه براى مثال در اسپانيا ترجمه انجيل و مناجات نامه به عربى، براى استفاده جمعيت‏هاى مسيحى لازم تشخيص داده شد.
توضيحى كه آلوارو نويسنده مسيحى ارايه مى‏دهد، به طور كاملاً روشن نشان مى‏دهد كه چگونه حتى اسپانيايى‏هاى غيرمسلمان جذب ادبيات عرب مسلمان شدند:
«هم مذهبان مسيحى من از شعرها و عاشقانه‏هاى عرب لذت مى‏بردند. آنها كارهاى فلاسفه و متخصصان الهيات مسلمان را مطالعه مى‏كردند، نه براى اينكه آنها را درك كنند بلكه براى به دست آوردن يك روش عربى صحيح و برازنده. امروز كجا مى‏توان يك فرد عامى را پيدا كرد كه تحشيه‏هاى لاتين كتاب مقدس را بخواند؟
چه كسى را مى‏توان يافت كه كتاب‏هاى مختلف انجيل عهد قديم و جديد را مطالعه كند؟ دريغا، جوانان مسيحى كه استعدادهايشان كاملاً آشكار است هيچ اطلاعاتى درباره ادبيات و زبان عربى ندارند. آنها با اشتياق كتاب‏هاى عربى را مطالعه كرده و كتابخانه‏هاى كاملى از آنها را با قيمت‏هاى هنگفت جمع‏آورى مى‏كنند و همه جا مدح دنياى عرب را مى‏گويند.»
اگر هدف تحصيلات و ارزش تمدن در اين باشد كه حسّ غرور، شخصيت و اعتبار اشخاص را بالا ببرد به طورى كه آنها وضعيت خود و در نتيجه جامعه را بهبود بخشند، تمدن اسلامى نشان داده كه مى‏تواند در اين زمينه با ارزش باشد. شواهد زيادى به وسيله نويسنده‏هاى مختلف ارائه شده كه نشان مى‏دهد چگونه اسلام در انجام اين امر براى مردم مختلف در نواحى مختلف موفق بوده است، براى مثال ايساك تايلور در سخنرانى خود در همايش كليسا در انگلستان درباره تأثيرات اسلام بر مردم مى‏گويد:
«هنگامى كه اسلام پذيرفته شد، الحاد، خرافات، كودك‏كشى و جادوگرى ناپديد شد. پليدى با پاكى جايگزين گرديد و اين تغيير جديد اعتبار شخصى و احترام به خود را به دنبال داشت. رقص‏هاى بى‏شرمانه و آميزش‏هاى بى قاعده متوقف شد. عفت زنانه به صورت يك تقوا هديه داده شد. صنعت، جايگزين بيكارى شد. متانت و هشيارى غالب آمد. دشمنى خونى و بدرفتارى با حيوانات و اسيران ريشه كن شد. اسلام فساد و خرافات را از ميان برد.
اسلام قيامى عليه بحث‏هاى توخالى بود. اسلام به اسيران اميد، به بشريت برادرى و به حقايق بنيادى طبيعت انسان يادآورى هديه كرد. خوبى‏هايى كه اسلام جايگزين كرد شامل اعتدال، پاكيزگى، عفت، عدالت، بردبارى، شجاعت، نوع‏پرستى، مهمان‏نوازى، صداقت و تسليم است.
اسلام يك برابرى كارآمد يعنى برابرى اجتماعى همه مسلمانان را آموزش مى‏دهد. برده‏دارى در آيين اسلام نيست. چند همسرى مسأله پيچيده‏ترى است. حضرت موسى آن را نفى نكرد. حضرت داوود خود چند همسر داشت. چند همسرى به طور مستقيم در كتب عهد جديد مسيحيان ممنوع نشده است. محمدصلى الله عليه وآله وسلم داشتن همسران بى‏شمار را محدود كرد. اين بيشتر از اينكه يك قانون باشد يك استثناء است.
در تسليم بودن در مقابل خواست خدا، اعتدال، عفت، صداقت و برادرى، مؤمنان مسلمانان قوانينى دارند كه بايد از آنها پيروى كرد. اسلام مستى، دزدى و فحشا را برانداخت كه مصيبت سرزمين‏هاى غربى است. اسلام بيشتر از مسيحيت به تمدن خدمت كرده است. غلبه آيين محمدصلى الله عليه وآله وسلم بر بيش از يك سوم دنيا يك معجزه بود.»
فلسفه طولانى شدن مقدمه مزبور با ذكر مواردى از رويكردهاى جنجال برانگيز رايج در دنياى اسلام درباره ارتباط بين اسلام و علم رخ مى‏نمايد. براى ساليان دراز حكومت اسلامى به حكومت برتر در علم و تكنولوژى مشهور بود كه البته امروزه اين شهرت به طرف حكومت‏هاى غربى متمايل شده است.
بعضى از روشنفكران مسلمان خود اسلام را دليل پسرفت مسلمانان مى‏شناساند. آنها به گونه‏اى فكر مى‏كنند و مى‏نويسند گوئى تاريخ اسلام تنها از قرن 18 شروع شده است. حال آن كه آنان يازده قرن برترى اسلام را فراموش كرده‏اند. در ضمن، اشتباه اسفناك آنان اين است كه ارتباط بين علم و دين را منحصر به ارتباط بين علم و مسيحيت تعريف مى‏كنند. آنها حتى زحمت مطالعه سطحى اسلام و تاريخ بلند آن را به خود نمى‏دهند. در مقابل اين گروه، برخى از روشنفكران معاصر مسلمان تنها پس از مشاهده فجايعى كه علم و تكنولوژى براى بشريت به ارمغان آورده است و كمبودها و مشكلاتى كه تنها نتيجه رويكرد علمى است - مانند بمب‏هاى اتمى، كشتار دسته جمعى، آلودگى محيط زيست، از دست رفتن رويش‏هاى اخلاقى، آشفتگى روانى مدرن از آن رنج مى‏برند و غيره - به دنبال حقيقت هستند.
چنين رويكردى تنها از آن روست كه علم و تكنولوژى نتوانست براى بشريت خوشبختى بيافريند. آنان نيز مانند برخى از همتايان خود آشكارا علم و تكنولوژى را محكوم كرده و رويكردى تنها ايده‏آل را قبول دارند.

مسيحيت و تغيير تفكر در غرب

پس از آن كه پس از سال‏ها جنگ و هزاران كشته، مسيحيت دين اصلى امپراطورى روم شد، خودش را در محيطى يافت كه عياشى و رفتارهاى مادى‏گرا غالب، و دانش بشرى مقدس بود. تعاليم مسيح كه بعدها مسيحيت خوانده شد در جنگ با امپراطورى روم پيروز شد، اما به قيمت از دست دادن هويت و خلوص اصلى خود، به علاوه از ميانه‏روى منحرف شد.انسان را متعلق به عشق الهى دانست و غريزه را به عنوان يك عالم جداكننده انسان از خدا محكوم كرد. هم‏چنين تحت تأثير برخى دين‏هاى خاور نزديك مانند مهرپرستى و مانويت تبديل به يك دين كاملاً عرفانى شد.
اما ماده يا غريزه در اسلام و هر دين فرو آمده از سوى خداوند به عنوان قلمرويى كه در آن نام‏هاى زيباى خدا آشكار مى‏شود يا قلمرويى كه ذهن بايد در آن بنگرد تا به قدرت خدا دست يابد و يا جايى كه خودش انعكاسى از بهشت است، ديده مى‏شود.
بى ترديد اين كليسا بود كه مسيحيت را به صورت قالبى كه توضيح داده شد كل داد، و در پى آن؛ لشكركشى قدرت جهانى خود را موازى با قدرت باطنى خود گسترش داد. در قرن‏هايى كه غرب تحت حكومت كليسا بود تمدّن خيره‏كننده‏اى در شرق مسلمان بوجود آمد.
در نتيجه تماس غرب با اين تمدن هنگام جنگ‏هاى صليبى از طريق آندلس، غرب اين فرصت را يافت كه اطلاعاتى درباره عهد عتيق به دست آورد. فلسفه يونان به ويژه سيستم فلسفى ارسطو، طبيعت‏گرايى روم و همچنين لذت‏گرايى و عياشى يونان به غرب راه پيدا كرده بود. ترجمه متون عربى و مركز آموزش اسلامى در آندلس و سيسيل كه سبب بيدارى غرب از عهد عتيق شد همراه با حسادت غرب نيست به مؤفقيت شرق مسلمان زمينه‏هاى رنسانس را به وجود آورد. تفكّرات غرب كاملاً تغيير كرد. ديوارى آهنى كه كليسا بين رفتار غرب و اسلام طى قرن‏ها ساخته بود سبب شد كه اين تغيير عليه دين عمل كند.
كليسا به دليل بيم از كاستى و محو قدرت جهانى خويش به شدت با اين تغيير مخالفت كرد. انجيل تحريف شده ديگر قادر به پاسخگويى به سؤالاتى در رابطه با خلقت و نظم جهان كه به اذهان جست‏وجوگر مى‏رسيد، نبود. كتاب‏هاى عهد قديم مسيحيت قرن‏ها قبل در طول حمله آشورى‏ها به بيت‏المقدس از بين رفته بودند. متونى كه در دست بود به وسيل‏ى دانشمندان يهودى كه مسلماً در ذهن مشكلاتى از جامعه يهود آن زمان داشتند نوشته شده بود. هيچ‏كدام از انجيل‏هايى كه از بين صدها نمونه انتخاب شده و مشروع تلقى مى‏شدند نسخه اصلى كه خدا بر مسيح‏عليه السلام نازل كرده بود نبودند. افزون بر آن هيچ كدام از كتاب‏هاى عهد جديد اصول مسيح را ننوشته بودند. بنابراين زبان سمبليك كتاب مقدس از دست رفته بود. براى مثال در توضيح خلقت، كتاب‏هاى عهد قديم به هفت روز مثل روزهاى جهان اشاره كرده بود:
«و در آنجا عصر بود و در آن صبح بود روز اول.»
تصور روزى مشتمل بر صبح و عصر متعلق به ماست كه روى زمين زندگى مى‏كنيم. قرآن نيز به روزها اشاره كرده است و اينكه خداوند جهان را در شش روز آفريد. اما هرگز به صبح و عصر اشاره نكرده است و روز را به عنوان دوره‏اى بيان مى‏كند كه طول آن براى ما مشخص نيست براى مثال اين آيه‏ها:
«تعرج الملائكة و الروح اليه فى يومٍ كان مقداره خمسين ألف سنةٍ» (معارج/4)
«فرشتگان و روح ]= فرشته مقرّب خداوند[ به سوى او عروج مى‏كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است!»
«و يستعجلونك بالعذاب و لن‏يخلف اللَّه وعده و انّ يوماً عند ربّك كألف سنة ممّا تعدّون» (حج/47)
«آنان از تو تقاضاى شتاب در عذاب مى‏كنند؛ در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تخلّف نخواهد كرد؛ و يك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى‏شمريد!»
«يدبّر الأمر من السماء الى الأرض ثمّ يعرج اليه فى يومٍ كان مقداره ألف سنةٍ ممّا تعدّون» (سجده/5)
«امر اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى‏كند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى‏شمريد بسوى او بالا مى‏رود (و دنيا پايان مى‏يابد).»
شكست مسيحيت و انجيل در پاسخ‏گويى به سؤالاتى كه ذهن‏هاى پرسشگر غربى طرح مى‏نمود سبب گرديد كه پيشرفت‏هاى علمى مسير مخالف دين رويش گيرد. در نقطه مقابل، اسلام دينى را براى تمامى زمان‏ها و مكان‏ها عرضه داشت. اين دين مجموعه‏اى از ارزش‏ها را حتى در گسترة دنيا دارا مى‏باشد. در پرتو قوانين آن مسلمانان سراسر جهان نه تنها مى‏توانند افتخارات معنوى را كسب نمايند بلكه مى‏توانند بر فراز تمامى افتخارات ديگر نيز قرار گيرند و ثروت و سلامتى را نيز به دست آورند. روابط بسيار نزديك و گسترده‏اى ميان پزشكى نوين و برخى از تعاليم اسلام وجود دارد. هر كلمه از قرآن در واقع تجربه‏اى از واقعيت است و علم تنها تلاشى است براى رسيدن به واقعيت. دانش نامحدود است و انتهاى آن با هر پيشرفتى براى كشف اطلاعات تازه پيوسته گسترده‏ترى مى‏شود و دانش قرآن متنى است جامع كه تمامى بخش‏هاى علمى، مذهبى، تكنولوژى، كشاورزى، مهندسى و پزشكى را پوشش مى‏دهد. بى‏ترديد قرآن معجزه جاويد است كه به دنياى دانش بشرى معنى و مفهوم مى‏بخشد.
«و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شى‏ء و هدىً و رحمةً و بشرى للمسلمين...» (نحل/89)
«ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است!»
قرآن يك كتاب پزشكى يا دارويى نيست، اما در آن رهنمودهايى در زمينه بهداشت و درمان بيمارى‏ها موجود است. در آيات قرآن مى‏خوانيم:
«ما أصابك من حسنة فمن اللَّه و ما أصابك من سيئة فمن نفسك...» (نساء/79)
«(آرى،) آنچه از نيكى‏ها به تو مى‏رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مى‏رسد، از سوى خود توست...»
آسيب‏شناسى بيمارى مى‏گويد كه اعمال نفوذها بر روندهاى طبيعى منجر به پيامدهاى غيرطبيعى مى‏شود. بدن انسان را تا اندازه‏اى مى‏توان با يك ماشين مقايسه كرد. يك دستگاه ضبط صوت قسمت‏هاى الكترونيكى و مكانيكى زيادى دارد اما زندگى با حركت مدار الكترونيكى كار نمى‏كند. همچنين در اجزاء بدن انسان علاوه بر بخش‏هاى كالبدى و متغير روح نيز وجود دارد. همانطور كه براى مراقبت از يك ماشين بايد آن را تميز نگاه داريم، ولتاژ مناسبى را براى آن فراهم آوريم و از آن به طور اصولى و با دقت استفاده نماييم، بدن نيز به تمامى اين مراقبت‏ها نياز دارد.

ايمان

ايمان به خدا اولين و اساسى‏ترين نياز براى دوام روح است. ايمان به خدا عبارت است از ايمان به تمام صفات او، فرشته‏هاى او، كتاب او، روز قيامت، بهشت و جهنم و نيز ايمان به اينكه تمام خوبى‏ها و بدى‏ها در دسترس اوست. در زمان بيمارى توجه انسان به خدا بيشتر مى‏شود و انسان با درك ضعف‏هاى خود به خدا نزديك‏تر مى‏شود. بدون ايمان واقعى، نماز ما، نيكوكارى ما، روزه و حج ما پذيرفته نخواهد شد. اصل ايمان در اين است كه ما را از خداهاى دروغين اطراف دور نمايد و كسى را بجز خداى واحد پرستش نكنيم.

نماز

سه جنبه بهداشتى در نماز وجود دارد:
1. وضو: شستشوى تمام قسمت‏هاى بى‏حفاظ بدن مثل دست‏ها، پاها، صورت، دهان، بينى و غيره پنج مرتبه در روز يك روند بهداشتى است. شستشوى دست‏ها مطلبى است كه بارها و بارها در علم پزشكى براى جلوگيرى از گسترش ميكرب‏ها به آن تأكيد شده است. به مسلمانان 1400 سال پيش شستشوى دست‏ها سفارش شده است و براى نظافت بيشتر انجام غسل هم به آنان سفارش شد.
2. تلاوت قرآن: تلاوت قرآن تأثير شفابخشى بر روى بدن، ذهن و قلب دارد. اين تأثير بدليل اثر صدا (اكو) و معانى كلمات است. حرف «الف» همچون اكويى در قلب طنين مى‏اندازد و حرف «يا» در مغز.
«يا أيّها الناس قد جاءتكم موعظه من ربّكم و شفاء لما فى الصدور و هدى و رحمة للمؤمنين...» (يونس/57)
«اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ و درمانى براى آنچه در سينه‏هاست؛ (درمانى براى دلهاى شما؛) و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان!»
3. تمرين بدنى: حركات در نماز بسيار ملايم و هماهنگ هستند و تمام ماهيچه‏ها و عضلات بدن را درگير مى‏كند. ميزان كالرى بدست آمده به حفظ تعادل انرژى كمك مى‏كند. در هر ركعت20 كالرى انرژى مصرف مى‏شود.
در سوره ماعون خداوند كسانى كه نماز را سبك و سهل مى‏شمارند مورد نكوهش قرار داده است.
همان‏گونه كه سه بار در روز غذا مصرف مى‏كنيم به ورزش هم نياز داريم تا سطح كلسترول خون خود را كه بعد از غذا افزوده مى‏شود نيز كاهش دهيم و خون خود را غليظتر كنيم تا شكاف در سرخرگ‏ها ايجاد نشود.
افزون بر اين در پرهيز از گناهان و افزايش حالت معنوى خودمان. نماز بهترين كمك حفظ سلامت بدنى است. نماز بدن ما را به حركت وادار مى‏كند، به هضم مواد غذايى كمك مى‏نمايد و با ورزش‏هاى متعادل و منظم ما را از بيمارى‏هاى عضلانى و مفصلى محافظت مى‏كند. نماز به جريان خون كمك كرده و نيز موجب كاهش اثرات بد كلسترول مى‏شود. نماز نقش بسزايى در جلوگيرى از حمله قلبى، فلج شدگى، پيرى زودرس و ديوانگى و ديابت و بيمارى‏هاى ديگر دارد.
بيماران قلبى بايستى به پنج بار در روز به خواندن نماز مجبور شوند البته هر زمان كه دكتر آنان اجازه خروج از تخت را داده باشد.
اجراى نماز به صورتى است كه تمام ماهيچه‏هاى بدن را فعال مى‏كند. گروه‏هاى مختلف ماهيچه‏ها در نماز بحركت در مى‏آيند. در هنگام سجده خون به مغز مى‏رسد. يكى از روش‏هاى مفيد براى تقويت ماهيچه‏هاى زانويى كاهش كشش در مفاصل زانو است كه در نماز اين ورزش منظم بر روى ماهيچه‏ها تأثير مى‏گذارد.

قلب

قلب اندام حياتى بدن است كه پيوسته بايد در سلامت باشد تا جريان خون به خوبى انجام گيرد. بيمارى‏هاى قلبى موجب كاهش سلامتى جسمى مى‏شوند. اين دانش كه توسط پيامبر بزرگ اسلام 1400 سال پيش به ما گفته شده است پس از قرن‏ها دانشمندان به آن پى برده‏اند:
«قسمتى در بدن است كه اگر سالم باشد تمام بدن را سالم نگه خواهد داشت ولى ا گر اين قسمت دچار نقصى شود تمام بدن بيمار خواهد شد. مطمئناً اين قسمت قلب است».

ميانه‏روى در صرف غذا

قرآن در آيه 31 سوره اعراف مى‏گويد:
«يا بنىّ آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لاتسرفوا انّه لايحبّ المسرفين»
«اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد! و (از نعمت‏هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد!»
بى‏شك زياده‏روى در خوردن غذا ريشه بسيارى از بيمارى‏هاست و سبب پيرى زودرس مى‏شود. زياده‏روى در خوردن سبب چاقى شده و نيز بدن را در معرض بيمارى‏هاى خطرناكى چون ديابت، بيمارى‏هاى عصبى، بيمارى‏هاى قلبى و فلج قرار مى‏دهد.

 

ديابت

ديابت در اثر كمبود انسولين بدن بوجود مى‏آيد. زياد خوردن سبب مى‏شود سلول‏هاى خاص پانكراس زيادتر از حد معمول كار كنند و قادر به تأمين انسولين مورد نياز نباشند. بدين‏ترتيب آن سلول‏ها خسته شده و تحليل مى‏روند و سبب كمبود انسولين مى‏شوند.

فلج، بيمارى‏هاى عروق كرنر قلب و پيرى زودرس

فلج شدگى نتيجه طبيعى انسداد سرخ‏رگ در مغز مى‏باشد و در قلب موجب ضايعه ميوكارديال مى‏شود. پيرى زودرس نيز زمانى رخ مى‏دهد كه اكثر سرخ‏رگ‏ها در بدن دچار انسداد شده باشند. ترى گليسيريد و كلسترول در سرخ‏رگ‏ها مستقر مى‏شوند. زياد خوردن سبب افزايش سطح كلسترول خون مى‏شود. گوشت خوك و گوشت گاو حاوى كلسترول بالايى است در حالى كه گوشت پرندگان حاوى كلسترول بسيار اندكى است. قرآن اشاره كرده است كه گوشت پرندگان يكى از غذاهاى بهشتى است.
در قرآن بارها به زيتون اشاره شده است و آمار نشان مى‏دهد كه حملات قلبى بيشتر در شمال ايتاليا رخ مى‏دهد كه مردم از كره و مارگارين براى پخت و پز استفاده مى‏كنند ولى در جنوب ايتاليا كه معمولاً از روغن زيتون استفاده مى‏كنند حملات قلبى هم كمتر است. بيمارانى كه از انسداد عروق كرنر رنج مى‏برند معمولاً بعد از يك وعده غذايى سنگين دچار حمله قلبى مى‏شوند.

مواد غذايى حرام
1. خون

هرگاه خون به روده برسد با باكترى‏هاى موجود در آن تركيب شده و مادى سمى چون آمونياك توليد مى‏كند كه براى كبد ماده‏اى سمى است. بنابراين خداوند خوردن و آشاميدن خون را براى ما حرام كرده است و روشى براى ذبح حيوانات را به ما توصيه كرده است.

2. گوشت خوك

دو كِرم مضرّ در بدن خوك زندگى مى‏كند. يكى «تاينيا سوليوم» است كه به مغز راه مى‏يابد و موجب بيمارى صرع مى‏شود. ديگرى «تريچينلا سپيرايس» است كه به ماهيچه و مغز رفته و سبب تورم ماهيچه و درد در آنها مى‏شود و آن نيز سبب صرع مى‏شود. گوشت خوك حاوى چربى و كلسترول بسيارى نسبت به ديگر گوشت‏ها مى‏باشد.

3. الكل

بيمارى‏هايى كه الكل مى‏تواند باعث آنها شود عبارتند از مشكلات گوارشى، زخم معده، سرطان معده، سيروز كبدى، كمبود ويتامين و بيمارى‏هاى قلبى.

روزه

روزه در اسلام به عنوان راهى براى تمرين فكر و بدن در خويشتن‏دارى است.
«يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون»
(بقره /183)
«اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهيزكار شويد.»
بنابراين در يك روز روزه نه تنها از خوردن غذا، نوشيدن چاى و سيگار كشيدن بايد اجتناب كنيم بلكه از لذت جنسى نيز بايد پرهيز كرد. در واقع روزه نه تنها زمينه استراحت براى معده را فراهم مى‏آورد بلكه ترشح هورمون‏هاى كنترل كننده رفتار را نيز ثابت مى‏كند.
خداوند به مخلوقاتش عشق مى‏ورزد به گونه‏اى كه حتى به آنچه كه بايد بخوريم و در بدن خود جاى دهيم نيز توجه كرده است. ماهيچه‏ها، استخوان‏ها، ريه‏ها، كبد، مغز و غدد ما از مواد خامى كه مى‏خوريم درست شده‏اند. اگر بدن را با مواد خام بيهوده‏اى در نظر بگيريم اين مواد قادر به ايجاد استخوان‏هايى محكم، ماهيچه‏اى قوى و قلبى خوب و رگ‏هايى منظم نخواهد شد.
«يا ايها الناس كلوا ممّا فى الارض حلالاً طيّباً...» (بقره /168)
«اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد!»
خوردن گوشت مرده، گوشت خوك، و خون و مسكرات حرام است. خون و گوشت حيوانات مرده مملو از ميكرب‏ها و ديگر آنتى‏بادى‏هاى مضر مى‏باشد. گوشت خوك حاوى كلسترول بسيار بالا و نمك فراوان و گاهى كِرم مى‏باشد. الكل و ديگر مسكرات موجب مختل شدن ذهن ما شده و مانع از قضاوت درست درباره خوب و بد مى‏شوند.
بخشى مهمى از حقيقت تغذيه، اعتدال در خوردن مواد غذايى حلال مى‏باشد. در حالى كه چاقى مشكل نخستين جهان امروز است ميليون ها نفر در جهان از سوء تغذيه رنج مى‏برند. خداوند ميانه‏روى در مصرف مواد غذايى را توصيه فرموده است.
«و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا اِنّه لايحبّ المسرفين» (اعراف /31)
«و (از نعمت‏هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.»
«كلوا من طيّبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه فيحلَّ عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى» (طه /81)
«بخوريد از روزيهاى پاكيزه‏اى كه به شما داده‏ايم؛ و در آن طغيان نكنيد، كه غضب من بر شما وارد شود و هر كس غضبم بر او وارد شود، سقوط مى‏كند!»
انواع غذاهايى كه در قرآن به آنها به طور خاص اشاره شده است عبارتند از:
«و من ثمرات النخيل و الاعناب تتّخذون منه سكراً و رزقاً حسناً اِنَّ فى ذلك لايةً لقومٍ يعقلون» (نحل /67)
«و از ميوه‏هاى درختان نخل و انگور، مسكرات (ناپاك) و روزى خوب و پاكيزه مى‏گيريد؛ در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى‏كنند!»
ميوه‏ها داراى كالرى كم، ويتامين‏ها، مواد معدنى و فيبرهاى فراوانى هستند. ميوه‏ها حاوى فروكتوز هستند. مطالعات اخير نشان مى‏دهد كه فروكتوز سبب افزايش قند خون نمى‏شود. بلكه فروكتوز بيشتر سبب كاهش قند خون در ديابت مى‏شود.

نقش ورزش در حفظ سلامتى

اگر چه در قرآن در مورد ورزش مطلب چندانى نمى‏يابيم اما در زندگى پيامبر پيشنهادات فراوانى شده است. او به مسلمانان توصيه كرده تا به فرزندان خود شنا، تيراندازى و سواركارى بياموزند. خود او با گام‏هاى سريع راه مى‏رفت با دست‏هاى خود زياد كار مى‏كرد چه در منزل و در آشپزخانه و چه با يارانش در جمع‏آورى هيزم براى آتش و يا براى جنگ با دشمن.
متأسفانه زنان و مردان مسلمان كم‏تحرك هستند و بدليل مصرف زياد مواد نشاسته‏دار، چاقى سبب كم‏تحركى آنها شده است. مسلمانان چه زن و چه مرد هميشه بايد در وضعيت بدنى مناسبى باشند تا در زمان صلح يا جنگ بتوانند در راه خدا جهاد كنند.

وضعيت بيمارى

بدن سالم يكى از هداياى خداوند است. ما هم بايد امانت‏دار باشيم. بايد از سلامتى خود به خوبى بهره بگيريم. ما بايد ماشين حسّاس و ظريف خود را در وضعيتى بسيار خوب نگه داريم تا در اين دنيا از رحمت خداوندى برخوردار شويم.
بسيارى از بيمارى‏هاى مزمن مانند بيمارى‏هاى قلبى، بيمارى‏هاى عصبى، ديابت، بيمارى‏هاى پوستى، چاقى و افسردگى در اثر رعايت نكردن بعضى موارد توسط خود فرد بوجود مى‏آيند. از جمله اين موارد مصرف مواد غذايى فراوان و نمك فراوان، شكر زياد، كشيدن سيگار و استرس و الكل مى‏باشد.
ما با دانش خود را در زمينه بهداشت و بيمارى و داروها و اثرات جانبى آنها گسترده كنيم. اين دانش گرچه ما را پزشك متخصص نمى‏كند، اما با استفاده از آن مى توان از بروز بيمارى جلوگيرى نمود، چون با بروز علايم، بيمارى را خيلى سريع تشخيص مى‏دهيم، در جست‏وجوى راه درمان آن برمى‏آييم و سپس مسير بيمارى را كنترل مى‏كنيم و براى درمان آن اقدام مى‏نماييم.
در زمينه معرفى تكنولوژى جديد در پزشكى در سطوح حفظ سيستم‏هاى حفاظتى حيات، پيوند اعضا، پدر و مادر شدن با تكنيك‏هاى زيستى، سندرم نقص ايمنى اكتسابى (AIDS)، سؤالات جديدى وجود دارد كه دورنماى اخلاق پزشكى را تحت تأثير قرار مى‏دهد. بيماران مسلمان، خانواده‏هايشان و پزشكان‏شان به بهره‏گيرى از علم رايج و ديدگاه اسلام در اين سطوح نياز دارند.

اوتانازى (مرگ از روى ترحم) جانشين سقط مادران، ايدز

«تبارك الذى بيده الملك و هو على كلّ شى‏ءٍ قديرٌ × الّذى خلق الموتَ و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً و هو العزيز الغفور» (ملك /1-2)
«پر بركت و زوال‏ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دولت اوست، و او بر هر چيز تواناست. آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى‏كنيد، و او شكست‏ناپذير و بخشنده است.»
ابداع تكنيك‏هاى مدرن پزشكى سؤالات پيچيده‏اى را براى مسلمانان مطرح نموده است، پاسخ دادن به آنچه آنها در جست‏وجوى آن هستند يك ضرورت است. مسلمانان به دو گروه تقسيم مى‏شوند، يكى گروه آموزش ديده و مدرن كه هر چيزى را كه به علم و انسانيت خدمت كند بى‏توجه به اينكه مذهب يا قوانين اخلاقى زيرپا گذاشته مى‏شود مى‏پذيرند، گروه ديگر دانشمندان اسلامى هستند كه علم اسلامى را دارند اما علم پزشكى ندارند. آنها سريعاً در مورد هر چيزى نظرشان را بيان مى‏كنند. اگر چه به هر دو گروه بايد متذكر شد كه اسلام مذهب عقايد شخصى نيست.
«و ما كان لمؤمن و لامؤمنةٍ اذا قضى اللَّه و رسولُه امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللَّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاًمبينا» (احزاب /36)
«هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خداو پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نافرمانى خداو رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است!»
مسلمانانى كه در يك جامعه پيشرفته غربى زندگى مى‏كنند نمى‏توانند دور از مسايلى كه در اطراف آنهاست باقى بمانند. همه فاكتورهايى كه بر غير مسلمانان تأثير مى‏گذارد، دير يا زود، مستقيم يا غيرمستقيم روى آنها نيز تأثير مى‏گذارد.
سؤال اساسى در اخلاق پزشكى اين است كه چه كسى مرگ و زندگى مى‏دهد؟ آيا بشر مرگش را كنترل مى‏كند يا ديگر انسان‏ها؟
بشر هم اكنون فكر مى‏كند كه قادر است زندگى را ايجاد كند يا از بين ببرد يا ادامه دهد.
آيا پزشكان به مخلوقات خدا خدمت مى‏كنند يا خودشان به عنوان خدا عمل مى‏كنند؟ بنابراين قرآن قوانين اصلى‏بشرى‏اش را يادآورى مى‏كند:
«او لم ير الانسان انّا خلقناه من نطفةٍ فاذا هو خصيم مبين. و ضرب لنا مثلاً و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم. قل يحييها الذى انشأها اوّل مرة و هو بكلّ خلق عليم» (يس /77-79)
«آيا انسان نمى‏داند كه ما را از نطفه‏اى بى‏ارزش آفريديم؟! و او (چنان صاحب قدرت وش عور و نطق شد كه) به مخاصمه آشكار (با ما) برخاست! و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: «چه كسى اين استخوان‏ها را زنده مى‏كند در حالى كه پوسيده است؟!» بگو: «همان كسى آن را زنده مى‏كند كه نخستين‏بار آن را آفريد؛ و او به هر مخلوقى داناست!».

حقيقت مرگ و زندگى

مراقبت از بيماران در حال احتضار بسيار گران تمام مى‏شود ميليون‏ها دلار براى حفظ بيماران حساس در سطح زندگى گياهان در ICU ها صرف مى‏شود مفهوم اوتانازى (مرگ از روى ترحم) دوباره زنده شده است در 23000 1978 نمونه در هلند اتفاق افتاد چه كسى تصميم مى‏گيرد كه سيستم‏هاى حفظ حيات بايد متوقف شود، تعريف مرگ چيست؟ آيا ادامه زندگى موجه است؟ آيا توقف سيستم‏هاى حفظ حيات و عمل ترحم يك تصميم پزشكى يك قتل و يا فقط يك تصميم اقتصادى است؟
اسلام بر اين باور نيست كه تمديد زندگى هر كس براى فاصله بين دو زندگى ايجاد مى‏شود. دانشمندان بايد كمك كنند اما نبايد جايگزين خدا در ايجا مرگ بشر باشند. قوانين اسلامى از رحم مادر شروع شده و به مرگ و آرامگاه ختم مى‏شود. اسلام تأكيدات زيادى روى حرمت و تقدس زندگى و سرانجام مرگ دارد.
«من قتل نفساً بغير نفسٍ او فسادٍ فى الارض فكانّما قتل الناس جميعاً و من احياها فكانّما احيا الناس جميعاً...» (مائده /32)
«هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته؛ و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.»
«و ما كان لنفسٍ ان تموت الاّ باذن اللَّه...» (آل عمران /145)
«هيچ كس، جز به فرمان خدا، نمى‏ميرد.»
پزشكان و خانواده‏ها بايد حدود و محدوديت‏هاى‏شان را بشناسند و براى اقدامات شجاعانه جهت يك بيمار محتضر و يا ادامه زندگى به طور معمولى تلاشى غيرمعقول روا ندارند. اقدامات شجاعانه در شروع زندگى (مانند نجات نوزاد نارس) ممكن است از پايان دادن به چشمه زندگى موجه‏تر باشد اگر چه هر نمونه‏اى شرايطى اختصاصى دارد.
اسلام به طور قاطع با اوتانازى (مرگ از روى ترحم) مخالفت مى‏كند و آن را قتل مى‏داند. ميان استفاده از تفنگ توسط شوهر براى كشتن همسرش و استفاده از سرم توسط پزشك براى كشتن بيمارش فرقى نيست. هر دو سلاح‏هاى مرگ هستند و آنچه كه اهميت ندارد قصد كشنده است.

پيوند اعضا

امروزه جايگزينى اعضاى معيوب توسط اعضاى سالم از افراد زنده، جسد و يا از منابع حيوانى كاملاً ممكن است، چنان كه مغز استخوان، كليه، معده، لوز المعده، قلب و سلول‏هاى عصبى به مكان ديگرى پيوند زده مى‏شوند. تنها مسأله محدوديت در قيمت و يا موجود بودن (در دسترس بودن) اعضا مطرح است.
سؤالات اخلاقى بسيارى در مورد فرد زنده دهنده، جسم مرده و گيرنده عضو پيوندى وجود دارد:
آيا براى ادامه زندگى فرد گيرنده، بيرون آوردن اعضاى يك مرده درست است؟ آيا فروش اعضاى بدن قابل توجيه است؟ آيا گرفتن اعضاى بدن حيوانات قابل توجيه است؟
آيا پذيرش اعضاى بدن جنين سقط شده قابل توجيه است؟ آيا ارزش و قيمت عضو پيوندى برابر فايده‏اى كه از آن مى‏رسد هست؟
سؤال اساسى اين است كه مالك اعضاى بدن ما كيست؟ ما، خانواده‏مان و يا خالق‏مان؟
الف( پيوند اعضاى حيوانى به انسان: اگر مى‏توانيم آنها را براى خوراك‏مان بكشيم پس اجازه داريم گوشت بدن‏شان را جزء جسم خودمان كنيم.
1/الف( فرد زنده به زنده: اين مانند يك بخشش بدون بها است، و فروش ممنوع است.
2/الف( فرد مرده به زنده: اين مورد وقتى منجر به بى‏حرمتى به بدن مرده شود اجازه داده نمى‏شود.

سقط جنين

پيرامون سقط جنين پرسش فراوان است:
آيا سقط جنين برابر قتل است؟ چه موقع جنين زنده است؟
چه كسى قوانين را حفظ مى‏كند؟
آيا هر دو والد (پدر و مادر) حقوق يكسانى در زندگى جنين دارند، اگر زندگى موهبتى الهى است چه كسى مى‏تواند زندگى ما را از بين ببرد؟
آيا كشتن يك نوزاد، يك فرد مسن و بيمار در حال احتضار يكسانند؟
با حاملگى‏هايى كه نتيجه زنا است چه بايد كرد؟
نقش متخصصان زنان و مامايى مسلمان چيست؟
آيا فروش جنين سقط شده براى پيوند بافت‏ها و اعضا يا پوست ظريفشان براى ساخت فرآورده‏هاى آرايشى قابل توجيه است.
اسلام سقط جنين قابل بقا و زيست را به عنوان بچه‏كشى مورد رسيدگى و نهى قرار مى‏دهد مگر در مواردى كه براى نجات جان مادر باشد در اين موقعيت هر تلاشى براى نجات جان هر دو بايستى صورت گيرد. زندگى جنين به عنوان يك سلول بسيار زود در 4 هفتگى شروع مى‏شود. حركات در 4 ماهگى شكل مى‏گيرد. بر طبق احاديث در چهار ماهگى فرشته‏اى با جنين ملاقات كرده و روح را به آن مى‏دمد. اين موضوع با شروع اولين حركات بدن جنين منطقى است. قابل زيست بودن جنين از لحاظ پزشكى با توسعه علم دوران پس از تولد (نئوناتولوژى NEONATOLOGY) پيشرفت كرده است كوچك‏ترين كودك، در سن 3/5 ماهگى نجات يافته است.
«ولا تقتلوا اولادكم خشية املاقٍ نحن نرزقهم و ايّاكم انّ قتلهم كان خطأ كبيرا» (اسراء /31)
«فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد! كه ما آنها و شما را روزى مى‏دهيم؛ مسلماً كشتن آنها گناه بزرگى است.»
«و لا تقتلوا اولادكم من املاقٍ نحن نرزقكم و اياهم ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لاتقتلوا النفس التى حرّم اللَّه الاّ بالحقّ ذلكم وصّاكم به لعلّكم تعقلون» (انعام /151)
«و فرزندانتان را از (تس) فقر، نكشيد، ما شما و آنها را روزى مى‏دهيم؛ و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد و چه پنهان! و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد! مگر به حق (و از روى استحقاق)؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد!»
«و اذا المؤءودةُ سئلت بأىّ ذنبٍ قتلت» (تكوير /8-9)
«و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: به كدامين گناه كشته شدند؟!»
مشركان كه امروز زن را آزاد گذاشته‏اند، نوزادانشان را براى ترس از نيازمندى و فقر نمى‏كشند يا بخاطر شرمسارى از تولد يك دختر، اما به طور نسبى از زندگى آزاد جنسى لذت مى‏برند خداوند به آنها يادآورى مى‏كند كه:
«الذين اتّخذوا دينهم لهواً و لعباً و غرّتهم الحيوة الدنيا فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا بآياتنا يجحدون» (اعراف /51)
«همانها كه دين و آيين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند؛ و زندگى دنيا آنان را مغرور ساخت؛ امروز ما آنها را فراموش مى‏كنيم، همان‏گونه كه لقاى چنين روزى را فراموش كردند و آيات ما را انكار نمودند.»

ساز و كار زيستى در توليد مثل

عمل لقاح و ميل زن و شوهر به داشتن فرزندى از خودشان يك مشكل جديد نيست اگر چه اين تكنيك‏هاى جديد پيچيدگى‏هاى نوين را حل كرده، هم اكنون و به كمك تكنولوژى لقاح يك تخم بيرون از رحم و تزريق اسپرم به رحم از شوهر يا يك داوطلب مرد دهنده مشاهده مى‏شود. سلول تخم يك زن را براى لقاح آن با اسپرم شوهرش و تزريق آن براى جايگزينى در رحم زن ديگر در لابراتوار جداسازى مى‏نمايند.ب
بايستى ديد:
الف( آيا ازدواج پيمانى قانونى بين زن و مرد است يا پيمان مقدس بين دو نفر كه خدا شاهد و گواه آن است؟
ب( آيا كودك متولد شده، از يك ازدواج قانونى بى‏عيب است يا ازدواجى ظاهرى؟
ج( در اين موارد پدر خوانده كيست؟ آيا او قانوناً پدر كودك شناخته مى‏شود؟
د( در اين مورد مادر خوانده واقعى كيست؟ كسى كه از سلول تخم او استفاده شده، يا كسى كه اجازه استفاده از رحم‏اش را مى‏دهد؟
ه( آيا اجاره رحم براى اين هدف اجازه داده شده است؟
و( آيا اين درست است كه يك زن متأهل يا مجرد مى‏تواند در هر حال به طور تكنيكى يك كودك داشته باشد. اگر او اجازه دهد كه سلول تخم با اسپرم‏هاى متفاوتى بارور شده و هر ماه در رحم‏هاى اجاره‏اى جايگزين شود اين او را از دردهاى حاملگى، زايمان و شيردهى نجات مى‏دهد.

ديدگاه اسلام

در اسلام ازدواج زن و مرد يك عمل و ترتيب فيزيكى با هم ديگر نيست. اما يك قرارداد آزاد است، يك موهبت خدايى است، براى لذت جسمى بردن از همديگر و ادامه يافتن دودمان و نسل.
«واللَّه جعل لكم من انفسكم ازواجاً و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدةً و رزقكم من الطيّبات أفبالباطل يؤمنون و بنعمت‏اللَّه هم يكفرون» (نحل /72)
«خدا براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد؛ و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه‏هايى به وجود آورد؛ و از پاكيزه‏ها به شما روزى داد؛ آيا به باطل ايمان مى‏آورند، و نعمت خدا را انكار مى‏كنند؟!»
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآياتٍ لقومٍ يتفكّرون» (روم /21)
«و از نشانه‏هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يايبد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند!»
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در مورد ازدواج تأكيد مى‏كند و مى‏گويد:
«ازدواج سنت من است و هر كس از سنت من سرباز زند از من نيست.» در حقيقت ازدواج به عنوان نيمى از مذهب توصيف شده است كه نيمى ديگر آن تقوا است. بعضى از پيامبران بدون فرزند بودند از خدا مى‏خواستند كه به آنها فرزندى بدهد.»
بنابراين فرزند طيّب حلال زاده توسط والدين موجّه است و هنوز كسى كنترل آن را به رسميّت نشناخته است:
«للَّه ملك السماوات و الارض يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذّكور» (شورى /49)
«مالكيت و حاكميت آسمان‏ها و زمين از آنِ خداست؛ هر چه را بخواهد مى‏آفريند؛ به هر كس اراده كند دختر مى‏بخشد و به هر كس بخواهد پسر.»
تكنيك‏هاى زيستى پدر و مادر شدن فقط زمانى كه با يك ازدواج بى‏نقص همراه باشد و يا در مواردى كه يك ازدواج چشمه يك زندگى است مجاز گرديده و استفاده از تلقيح مصنوعى در مورد اسپرم شوهر، بارور كردن رحم زن (همسر) يا تست كردن لوله‏ها اجازه داده شده است. مادر خوانده به خاطر دو پرسش مورد پذيرش نيست:
الف) پرسش در مورد مادر حقيقى
ب) پرسشى در مورد نسل.
«... ما هنّ امّهاتهم اِنّ امّهاتهم الاّ اللائى ولدنهم...» (مجادله /2)
«آنان‏هرگز مادرانشان‏نيستند؛ مادرانشان‏تنهاكسانى‏اند كه آنها را به دنيا آورده‏اند!»
«و هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً و كان ربّك قديراً» (فرقان /54)
«و او كسى است كه از آب انسانى را آفريد، سپس او را نسب و سبب قرار داد (و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد)؛ و پروردگار تو همواره توانا بوده است.»
اسلام رحم را مقدس و مصون شناخته است.
«يا ايّها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً و اتقوا اللَّه الذى تساءلون به و الأرحام انّ اللَّه كان عليكم رقيباً» (نساء /1)
«اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد! همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت و از خدايى بپرهيزيد كه (همگى به عظمت او معترفيد؛ و) هنگامى كه چيزى از يكديگر مى‏خواهيد، نام او را مى‏بريد؛ (و نيز) از (قطع رابطه با) خويشاوندان خود پرهيز كنيد! زيرا خداوند، مراقبت شماست.»
هرگاه رازى از جهان آشكار مى‏شود، رازهاى بيشترى در برابر ما خودنمايى مى‏كنند. به بيان ديگر، هر چه پيش مى‏رويم جهل ما فزون‏تر مى‏شود.
متخصصان فيزيك اتمى معتقدند كه هيچ كس نمى‏تواند مطمئن باشد كه لحظه‏اى بعد جهان به همان وضعيتى است كه اكنون مى‏باشد. هر چند جهان با توجه به قوانين خاصى كار مى‏كند اما اين قوانين ثابت نيستند و جالب‏تر اينكه قوانين مزبور وجود مادى و واقعى ندارند. وجود آنها اسمى است و ما آنها را با مشاهده حوادث و پديده‏هاى طبيعى كشف مى‏كنيم. همچنين، اينكه آنها تا چه حدّ در خلقت و عمل اشياء نقش دارند بسيار سؤال برانگيز است. براى مثال: دانشمندان مى‏گويند كه يك دانه، زمين، هوا و آب، يك درخت را به وجود مى‏آورند. اما اينها تنها دلايل به وجود آمدن يك درخت نيستند. به وجود آمدن يك درخت ا حتياج به هماهنگى و نسبت دقيق و ارتباط از پيش تعيين شده بين دانه، زمين، هوا و آب دارد. علم همچنين بايد شروع اين پروسه و تبديل شدن دانه‏ها به گياهان مختلف را توضيح دهد.
مأموريتى را كه علم به انجام مى‏رساند تنها توضيح اين نكته است كه چگونه حوادث اتفاق مى‏افتند. علم فكر مى‏كند كه با نسبت دادن امر مزبور به طبيعت، خود تنظيمى، ضرورت و اتفاق مى‏تواند از زيربار توضيح منشأ خلقت، شانه خالى كند.
روشن است كه طبيعت يك طرح است نه يك طرّاح، گيرنده است نه عامل، نوشته است نه نويسنده، فرمان است نه فرمانده، چاپ شده است نه چاپگر، مجموعه‏اى است از قوانينى كه به خواسته الهى محقق شده، قوانينى كه انسان مى‏تواند به آن دست يابد. از خود هيچ گونه قدرت يا وجود مادى ندارند.
نسبت دادن خلقت به خود تنظيمى يا ضرورت و اتفاق يك پندار بيهوده است. زيرا ما آشكارا مى‏بينيم كه خلقت نشان دهنده علم مطلق، حكمت مطلق، اراده مطلق است. خود تنظيمى و ضرورت، تفكراتى فاقد وجود مادى هستند كه ما مى‏توانيم آنها را به علم، حكمت، اراده و قدرت نسبت دهيم.

منابع

www.consumerhealtherviews.com
www.pride-net.com
www.therionresearch.com
www.ezresult.comw
www.islam-usa.com
www.mcli.dist.maricopa.edu/smc/ml/med-religion-clash-htm1
www.leaderu.com
www.mercola.com
www.meta-library.net
www.reshafim.org.il/ad/egypt
www.cis.org.uk
(www.geocifies.com/hotsprings/spa/ 4608 (islam and sience page
org/asa/topica/evolution/pscf 9-98 zimmer.htm1
www.asa3. org/asa/pscf/2001.pscf b-01 choi.htm1
www.necip.org.uk/conference.htm1
www.sociolgyofreligion.com
www.uioua.cdu/hthpsy/article.htm1
www.infidels.org.library/omden/gary-posner
www.islamset.com/hip/i-medcin
www.wefound.org
www.hf.uid.no/smi/pao/janson.htm1


پی نوشت‌ها:

ست.
1 - رجوع شود به سوره مريم آيه 2 تا 7 و سوره انبيا آيات 89 تا 90، نماز حضرت زكريا و سوره ذاريات آيات 21 تا 39 داستان حضرت ابراهيم و ساره.
شنبه 1 مهر 1391  12:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

البعد العلمي للقرآن الكريم

دریافت فایل pdf

 

قرآن و علوم روز در حوزه علوم طبیعی(1)

دریافت فایل pdf

شنبه 1 مهر 1391  12:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

طرحى نو در چگونگى رويكرد به آيات علمى قرآن

طرحى نو در چگونگى رويكرد به آيات علمى قرآن

عبمدالمجید طالب تاش

اين نوشتار، عهده دار پاسخگويى به سه پرسش اساسى و مهم در حوزه چگونگى رويكرد مسلمانان به آيات علمى قرآن كريم است.
1 - آيا در قرآن، آيات علمى به معانى "علم تجربى" كه در بردارنده قوانين دقيق علمى باشد وجود دارد؟
2 - در صورت مثبت بودن پاسخ اول، آيا دانش زمان نزول به تمام قوانين و سنت‏هاى تبيين شده در آيات علمى، دست يافته بود.
3 - هدف از وجود آيات علمى در قرآن چيست؟ و آيا انسانها مى‏توانند از آيات علمى قرآن درس علم و دانش بگيرند و بدين وسيله از اسرار و رموز موجود در نظام هستى پرده بردارند؟ و از طريق قرآن به كشفيات علمى نائل آيند.
- هر خواننده نكته سنجى با گذرى سطحى به آيات قرآن در خواهد يافت كه پاسخ نخستين سئوال فوق الذكر مثبت خواهد بود. ده‏ها آيات علمى در قرآن وجود دارد كه با گزاره‏هاى دانش تجربى مطابقت دارد.
الف - "و ارسلنا الرياح لواقح" بادها را لقاح كننده فرستاديم. حجر /22.
اين آيه از عمل لقاح كه توسط بادها انجام مى‏گيرد و يك امر ثابت شده علمى است سخن مى‏گويد.
ب - "رب المشرقين و رب المغربين" پروردگار دو مشرق و دو مغرب. الرحمن /17
وجود دو مشرق و دو مغرب با كشف غير مسطح بودن زمين و چرخش مستمر آن به دور خورشيد به راحتى قابل فهم است، كه با يافته‏هاى جديد دانش تجربى نيز مطابقت دارد.
ج - يكور اليل على النهار و يكور النهار على اليل شب را در روز و روز را در شب مى‏پيچد.زمر /5
پيچاندن شب و روز به دور يكديگر، همچون پيچيدن عمامه به دور سر، به وضوح با چرخش زمين به دور خورشيد براى پيدايش شب و روز تطبيق مى‏كند.
اين چند نمونه از آيات و ده‏ها آيه ديگر از اين قبيل، پيوسته توجه انديشمندان و پژوهشگران مسلمان و غير مسلمان را به خود معطوف داشته است و آنان را وادار نموده تا در برابر دانش بى كران نهفته در پشت عبارت‏هاى غير بشرى قرآن به ضعف و ناتوانى دانش بشر در برابر آن اذعان نمايند.
- اين آيات، همچنان كه ما را براى پاسخ مثبت دادن به سئوال نخست يارى مى‏دهند در عين حال، فضايى از معرفت و شناخت را در پيش روى تدبر كننده در اين آيات قرار مى‏دهد تا به سئوال دوم پاسخ دهد، پاسخ، منفى است چرا كه پيمانه دانش عصر نزول، به هيچ عنوان گنجايش پذيرش و فهم قوانين علمى حاكم بر گزاره‏هاى قرآنى را نداشت.
مولود دانش و تجربه بشرى در آن عصر آنچنان از بلوغ فاصله داشت و در دوران كودكى به سر مى‏برد كه هرگز آموزه‏هاى دقيق علمى نهفته در وراى آيات را درك نمى‏كرد. براى اثبات اين امر به بررسى سه نمونه از آيات مى‏پردازيم.
1 - قرآن كريم به آفرينشگرى خداوند سبحان اشاره مى‏كند و پيدايش شب و روز و مسخّر كردن خورشيد و ماه را نشانه روشنى بر يكتايى و بى همتايى پروردگار جهانيان معرفى مى‏كند.
خلق السموات و الارض بالحق يكور اليل على النهار و يكور النهار على اليل و سخر الشمس و القمر.
آسمانها و زمين را آفريد و شب را به دور روز و روز را دور شب مى‏پيچاند و خورشيد ماه را مسخر نموده است. زمر /5.
باز نگرى واژگان اين آيه، بر ما آشكار خواهد ساخت كه قرآن كريم از حركت دايره وار زمين به دور خود و خورشيد سخن مى‏گويد. اين امر با آنچه دانشمندان عصر نزول باور داشتند مغايرت دارد زيرا در آن عصر، هيات بطلميوسى حاكم بود كه از مسطح بودن و سكون زمين دفاع مى‏كرد و چرخش زمين چيزى بود كه تا يازده قرن پس از نزول قرآن بر دانشمندان آشكار نشده بود و كاروان دانش بشرى به آن دست نيافته بود.
واژه "تكوير" از "كور" به معناى "چرخاندن چيزى" و "به دور هم پيچيدن عمامه وار دو چيز" است، يعنى با اين بيان، به ارتباط چرخش دايره وار ميان زمين با خورشيد اشاره مى‏كند. ستاره شناسان معاصر، با فاصله خيلى زياد از زمين از سفينه‏هاى فضايى، به خوبى اين وضعيت را مشاهده كرده و تصوير بردارى كرده‏اند. خورشيد پيوسته نيمكره زمين مقابل خود را روشن مى‏كند در حالى كه نيمكره ديگر در تاريكى مى‏ماند، و زمين حول محور خود مى‏چرخد، در حاليكه روشنايى خورشيد ساكن است و منطقه منور زمين به شكل نيمكره، در مدت بيست و چهار ساعت، دورانش را حول محور خورشيد انجام مى‏دهد ولى نيمكره تاريك در همان مدت همان مسير را طى مى‏كند اين دور پياپى روز و شب با واژه "يكور" به وضوح در قرآن تبيين شده است. (پروفسور بوكاى، تورات، انجيل، قرآن و علم، ترجمه ص 222)
2 - انبساط جهان با شكوه‏ترين پديده مكشوف دانش جديد است و معرفتى است كه امروزه كاملاً به ثبوت رسيده و مباحثات تنها درباره الگويى است كه طبق آن انجام مى‏گيرد. انبساط جهان كه از تئورى نسبيت عمومى الهام گرفته مبناى فيزيكى در بررسى‏هاى طيف كهكشان‏ها دارد، تغيير محل طيف‏ها با قاعده معين به سوى قرمز شدن به وسيله دور شدن كهكشان‏ها از يكديگر بيان شدنى است. از اين قرار وسعت جهان پيوسته رو به ازدياد است و هر قدر فاصله از ما بيشتر شود فراخى به همان اندازه زيادتر خواهد گشت. در اين انبساط مداوم، سرعت‏هاى اجسام آسمانى خواهند توانست از كسورى از سرعت نور، به مقاديرى بالاتر زا آن برسند.
آيه شريفه "والسما، بنيناها باييد و انا لموسعون" آسمان را با قدرت بر پا نموديم و ما گسترش دهنده‏ايم. "ذاريات /47"، دقيقاً بيان كننده پديده شگرفِ "انبساط مداوم و مستمّر جهان آفرينش" است.
آيا منظور از واژه "سما"، دقيقاً جهانِ خارج از زمين نيست؟ آنچه به فارسى "ما آن را گسترش مى‏دهيم" ترجمه شده است، اسم فاعل و جمع از فعل "اوسع" است كه در مورد اشياء، عريض كردن، گستردن، وسيع تر كردن و جادارتر كردن معنى مى‏دهد. (تورات، انجيل، قرآن و علم ص 225)
3 - سومين مثالى كه از ميان ده‏ها آيه قرآن براى اثبات ادعاى خود مى‏آوريم، آيه 22 سوره حجر است كه مى‏فرمايد "و ارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماءً فاسقيناكموه" و بادها را زاينده فرو فرستاديم سپس از آسمان آبى نازل كرديم كه با آن شما را سيراب ساختيم، در اين آيه از عمل لقاح توسط بادها سخن به ميان آمده است. بادهاى بارور كننده، تعبيرى نامأنوس براى مردم هم عصر پيامبر (ص) بود. در آن زمان نه تنها معناى بارور شدن ابرها توسط باد براى آنها قابل فهم و درك نبود كه اصولاً تصور درستى از نزول باران نداشتند و واژه "سماء" در آيه و نگرش به ظاهر الفاظ، آنها را وادار مى‏ساخت تا حكم به نزول باران از آسمان بالاى ابرها بكنند، اما امروز كه چگونگى تشكيل ابرها و تاثير حركت باد در به حركت آوردن ابرها و بهم خوردن آنها به يكديگر بر بشر كشف شده است از آيه چنان معناى حيرت آور و شگفت‏انگيز علمى، بر مى‏خيزد كه سبب مى‏شود انسان انگشت حيرت به دهان گرفته معرفت خويش را در برابر معارف عميق و پر معناى قرآنى بسيار ناچيز و اندك ببيند.
"لواقح" يعنى بادهايى كه آبستن خيرات و آورنده ابرهاى سودمند و يا اينكه آبستن كنِ ابرها و زمين و درختان است. (ر. ك. باد و باران در قرآن، مهدى بازرگان، ص 126).
و اما پاسخ به سئوال سوم آسان نمى‏نمايد. نگرش در آيات نشان مى‏دهد كه هدف از نزول آنها آموزش قوانين علمى نيست و انسان‏ها نمى‏توانند براى فهم مسائل علمى به اينگونه آيات قرآن مراجعه نمايند.
توضيح اينكه قرآن دو دسته از علوم و معارف در اختيار بشر قرار داده است.
1 - علوم و معارفى كه خارج از محدوده ذهن عقل بشر است و عقل را بدان راهى نيست در نتيجه جز از راه وحى راه ديگرى براى دسترسى به آن مسائل وجود ندارد.
"و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علّمك مالم تكن تعلم" و خداوند كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را كه نمى‏دانستى به تو آموخت. (نساء 113)
اين باور را در تمام مفسران و عالمان علوم قرآنى خواهيد يافت كه قرآن از بسيارى مسايل غيب خبر مى‏دهد كه از طريق ديگرى بر بشر كشف نخواهد شد. اگر قرآن از درختان و نهرهاى بهشتى سخن نگفته بود و اگر از عذاب دوزخ خبر نمى‏داد و يا اوصاف حسناى خداوند را تبيين نمى‏نمود و از عرش و كرسى و فرشتگان خبر نمى‏داد هيچگاه بشر به اين حقايق نمى‏رسيد.
2 - علوم و معارفى كه انسان مى‏تواند به يارى خرد و انديشه يا حواس خويش بدان دست يابد وجود اين گونه علوم در قرآن پيوسته مورد اختلاف و دعواى دانشمندان مسلمان بوده است برخى معتقدند چنين مسائلى در قرآن نيامده و نمى‏توان از قرآن انتظار داشت كه اينگونه اطلاعات را به بشر بدهد و در واقع شأن قرآن را بالاتر از اين مى‏دانند كه به بيان مسائل علمى بپردازد كه در دسترس انديشه بشر است.
در مقابل عده‏اى ديگر بر اين باورند كه قرآن در بر دارنده اساس و پايه تمام علوم است و مى‏توان قرآن را به عنوان يك كتاب علمى معتبر و قابل توجه معرفى نمود.

رأى نگارنده

به باور ما، آنچه بر سر آن اختلاف كرده‏اند را مى‏توان به دو دسته تقسيم نمود.
يك دسته مسائلى است كه هر چند بشر مى‏تواند به آن آگاهى دست يابد اما در حقيقت نمى‏تواند به عمق معناى آن راه يابد و به دليل عدم تسلط ذهن انسان بر عالم ماده و معنا و جسم و روح و دنيا و آخرت نمى‏تواند تمام سازو كارهاى لازم براى تبيين اين امور را ارائه دهد. مسائلى مانند چارچوبهاى نهايى، مسائل حكومتى، فقهى و مديريتى در اجتماع كه جنبه انگيزه و جهت‏گيرى دارد و حوزه‏هاى خاصى از اخلاق و يا سياست و هدايت از اين قبيل است.
دسته دوم علوم و معارفى است كه امروزه با مشخصه علوم تجربى شناخته مى‏شود. هر چند اينگونه مسائل در قرآن بسيار آمده است و ما براى آن نمونه‏هايى را ذكر كرديم اما قرآن، خود متولى و عهده دار اين امور نشده و اصولاً نخواسته است چنين مسائلى را به بشر آموزش دهد. نو بودن اين طرح در رويكرد جوامع اسلامى به آيات علمى قرآن از همين جا آغاز مى‏شود پيش از اين، آورديم كه آيات علمى قرآن، در بر دارنده مسائل دقيق و پيشرفته علمى است به گونه‏اى كه بايد سالها بگذرد تا كاروان دانش بشرى به برخى از اين قوانين دست يابد.
اين سخن، با ادعاى فهم علوم تجربى از قرآن فاصله بسيار دارد قرآن به هيچ عنوان عهده‏دار آموزش علوم تجربى نيست و براى فراگيرى مسائل عادى و روزمره زندگى و كشف اصول و قوانين علمى، كلاس درسى نگشوده است. اين سخن، نگارنده را با يك سؤال بسيار مهم و اساسى مواجه مى‏سازد. سؤال اين است كه اگر در قرآن مسائل علمى بسيارى وجود دارد و از طرفى قرآن عهده دار آموزش علوم تجربى نيست و انسان نمى‏تواند براى فهم اين مسائل به قرآن مراجعه كند بنابراين فلسفه وجود آيات علمى در قرآن چيست؟ و چرا آيات بسيارى يافت مى‏شود كه در بردارنده نكات دقيق و پيچيده علمى است؟ بر حسب اتفاق آنچه سبب رويكرد افراطى و يا تفريطى به آيات علمى قرآن شده، در واقع پاسخ به همين سوال مقدّر بوده است و نگارنده بر آن است تا با توجه به بيان خودِ قرآن، پاسخى در خور به اين پرسش بدهد.
1 - به باور ما اين آيات، بيانگر يكى از جنبه‏هاى اعجاز قرآن است. توضيح اينكه قرآن، معجزه جاويد و هميشگى پيامبر اسلام است، و اين اعجاز به دليل جهان شمول بودن مى‏بايست در تمام زمان‏ها و مكان‏ها ظهور و بروز نمايد. نمى‏توان ادعا كرد كه قرآن از جهت لفظ و فصاحت و بلاغت معجزه است اما در محتوا از اعجاز تهى است، بلكه بديهى مى‏نمايد كه بى نظير بودن از جهت معنا و مفهوم و پيام رسانى و تبيين حقايق از اولويت برخوردار است، بنابراين خداوند گزاره‏هاى علمى شگفت انگيزى را در لابلاى اين متن غير بشرى نهان ساخته تا بشر به كمك پيشرفتى كه در زندگى جمعى دارد، هر از مدتى جلوه‏اى از شگفتى‏هاى اين آيات بر او آشكار گردد، و در واقع پس از سالها تلاش گروهى، در علم و دانش به جايى برسد كه قرآن همان سخن را به گونه ظريفى، سالها پيش و در زمانى كه هيچگونه اطلاعات و آگاهى در اين زمينه وجود نداشته است، بيان كرده تا خود دليلى قاطع و انديشه پسند بر غير بشرى بودن اين كتاب پر ارزش باشد. بنابراين قرآن در بردارنده علومى است كه بخشى از آن تاكنون و بر اثر گذر زمان بر بشر كشف شده است و قطعاً علوم ديگرى نيز در آيات هست كه هنوز كشف نشده و بر آيندگان آشكار خواهد شد.
اين قول ما با گفتار كسانى كه به تفسير علمى قرآن معتقدند فاصله بسيار دارد. بر اساس نگرش ما، تفسير علمى قرآن بعد از كشفيات علمى بيشر صورت مى‏پذيرد و نه قبل از آن. ممكن است اين قول بر بسيارى از مومنان كه قرآن را كامل مى‏دانند گران آيد اما حقيقت اين است كه اعتقاد به تفسير علمى بدون هيچگونه قيد و شرطى ناخواسته مسلمانان و حتى قرآن را در معرض سئوالات بى پاسخ قرار خواهد داد. در واقع علمى خواندن آيات، به معناى قابل مراجعه بودن براى كشف اصطلاحات علمى حداقل دو زيان عمده به همراه خواهد داشت.
2 - چون كسانيكه به تفسير علمى قرآن مى‏پردازند، با اطلاعات و آگاهيهاى دانش عصر خويش به سراغ قرآن مى‏روند و آيات را تفسير مى‏كنند، بديهى است كه تفسير آنها متناسب با فهم مردم زمان خويش است و پس از گذشت زمان و كشف مسائل جديد، آراى علمى پيشين در معرض باطل شدن قرار دارد، در نتيجه تفسير علمى آنها نيز از اعتبار ساقط خواهد شد. همچنان كه مفسران متقدم با استناد به آيات قرآن، از بسيارى آيات، سكون زمين و چرخش خورشيد و ساير كواكب به دور زمين را برداشت كرده‏اند در حاليكه امروزه اين عقيده منسوخ شده و متحرك بودن زمين به اثبات رسيده است.
3 - در هر علمى، مسائل بسيار دقيق و پيچيده‏اى يافت مى‏شود كه محققان آن رشته علمى در اختيار جوامع قرار مى‏دهند. مسائل دقيقى كه يك مفسر با مراجعه به قرآن از تبيين آنها عاجز و ناتوان خواهد بود، در نتيجه اين رويكرد، سبب وهن و كم ارزش جلوه كردن آيات قرآن خواهد شد.
بنابراين رسالتهاى آيات علمى قرآن آموزش علم نيست بلكه جنبه معجزه بودن دارد تا بشر پيوسته آگاهيهاى خود را در برابر علوم قرآن ناچيز و اندك ببيند و در برابر اقيانوس بيكران علوم معارف قرآن به خشوع و خضوع افتد و غير بشرى بودن آن را اذعان كند: "انما يخشى الله من عباده العلماء" تنها عالمان، به مقام خشيت در برابر خداوند مى‏رسند فاطر /28.
4 - علاوه بر اين، آيات علمى قرآن زمينه‏اى براى تشويق و ترغيب ايمان آوردندگان است به گام نهادن در مسير كشف قوانين و سنتهاى الهى در نظام طبيعت، تا بدين وسيله مشكلات فردى و اجتماعى زندگى خويش در دنيا را بر طرف نمايند. به اعتقاد ما، اين جنبه مهم از آيات علمى قرآن و تعليمات زندگى ساز آن، به كلى فراموش شده و مورد توجه مسلمانان قرار نگرفته است.
و بر اين اساس، روى آوردن به دانش و تكنولوژى روز و دستيابى به آخرين اطلاعات علمى و فن آورى وظيفه انكارناپذير مسلمين است. اگر امروزه كشورهاى اسلامى در زمره كشورهاى توسعه يافته و پيشرفته به شمارنمى آيند و در دسته بندى كشورهاى توسعه نيافته يا در حال توسعه جاى مى‏گيرند، دقيقاً به اين دليل است كه به توصيه مهم قرآنى كه دعوت به تعقل و تفكر در نظام طبيعت است بى توجه بوده‏اند. مسلمانان صدر اسلام اين نكته مهم را به خوبى دريافته بودند، لذا چند قرنى از ظهور اسلام نگذشت كه صيت تمدن اسلامى جهان‏گير شد و آوازه علم و دانش مسلمانان در عالم طنين افكن گشت. اقبال لاهورى، نوشتار "بريفولت (Briffault) نويسنده مسيحى در كتاب "ساخته شدن براى بشريت" (makingof HUManity) چنين برگردان نموده است: "علم، بزرگترين سهمى است كه تمدن عرب به جهان بخشيده است، ولى ميوه‏هاى آن به كندى پخته و رسيده شد. مدتها پس از آنكه تمدن آندلسى در تاريكى فرو رفت غولى كه از آن متولد شده بود از حيث قدرت به پايه او رسيد. تنها علم نبود كه اروپائيان را به زندگى باز گردانيد، تاثيرات گوناگون ديگرى از تمدن اسلام، نخستين درخشندگى زندگى اروپايى را به آن بخشيد "اقبال لاهورى، احياى فكر دينى ص 150"
از نظر اقبال، روش مشاهده و تجربه در ميان مسلمانان متولد شد و البته اين تولد در نتيجه سازش با انديشه يونانى شكل نگرفت بلكه نتيجه جدال مسلمانان با آن بود )همان و همان صفحه(.
به نظر مى‏رسد مسلمانان صدر اسلام در سايه تعليمات ارزشمند قرآن، روى آوردن به علوم و پرداختن به روش تجربى براى كشف حقايق علمى را تكليف خويش مى‏دانستند و بدون آنكه اين سئوال را در پيش روى خود قرار دهند كه آيا تمام علوم در قرآن وجود دارد؟ و بى آنكه انتظار كشف مسائل علوم تجربى از قرآن داشته باشند، رويكرد محققانه و مجدّانه به دانش تجربى را نوعى عمل به آيات و تعليمات قرآن به شمار مى‏آوردند.
به راستى آيا زمان آن نرسيده كه مسلمانان رجعت و بازگشت دوباره‏اى به روح فرهنگ و تمدن اسلامى داشته باشند و از بحث‏هاى بى نتيجه‏اى كه تنها موجب عقب ماندگى آنها از كاروان دانش بشرى مى‏شود دست بكشند؟ و اولاً: انتظار خود را از قرآن اصلاح كنند و درمان دردهاى معنوى و روحى خويش رادر آن جستجو نمايند و روح دستورات و آموزه‏هاى قرآنى را در ميان خود زنده كنند تا به تعبير قرآن، به حيات واقعى دست يابند و دوباره زنده شوند ثانياً: انتظار فهم علوم بشرى و تجربى از قرآن نداشته باشند بلكه به دستور صريح قرآن عمل كنند كه آنها را به تفكر و تدبر در نظام طبيعت فرا خوانده است تا بدينوسيله عقب افتادگى ساليان درازى كه نتيجه فاصله گرفتن از آموزشهاى قرآنى است را جبران نمايند. امروزه پيشتازان دانش بشرى، به سرعت فضا را در نور ديده‏اند بر امواج سوار گشته‏اند و با اختراعات جديدى از قبيل كامپيوتر و اينترنت و فناوريهاى هسته‏اى، سرعت انتقال اطلاعات را به حداقل ممكن رسانده‏اند، كاروان بشرى را از عصر تكنولوژى و صنعت جلو برده‏اند و در عصر اطلاعات بار انداخته‏اند اما جوامع مسلمان هنوز در پيچ و خم بايدها و نبايدهاى آموزه‏هاى علمى باز مانده‏اند. بر اين نكته تاكيد مى‏كنيم كه اگر مى‏گوئيم مسائل علمى را نمى‏توان در قرآن جستجو نمود، به معناى فارغ شدن از آيات علمى نيست بلكه بر اين سخن اصرار مى‏ورزيم كه جوامع مسلمان امروز بيش از هر زمان ديگر به قرآن و آموزشهاى حيات بخش آن محتاج و نيازمندند. بر مسلمانان فرض است كه رجعت دوباره‏اى به قرآن داشته باشند تا اولاً از اقيانوس بيكران علم و دانش نهفته در درون اين كتاب پر ارج و بى نظير، بهره‏مند گردند و جان خويش را از زلال ناب و با صفاى آن سيراب سازند ثانياً به دستور قرآن عمل كنند و روش تجربى و مشاهده در علوم كه از ابتكارهاى مسلمانان در سايه تعليمات قرآن است و به تعبيرى از آنان به سرقت رفته است را دوباره به دست گيرند و عقب افتادگى خويش در دانش را جبران سازند. دعوت قرآن به تفكر و تدبر در آفاق و انفس در واقع دعوت از آنها به استفاده از روش تجربى در فهم قوانين و سنتهاى خداوند در نظام طبيعت است. مى‏توان همين معنا را از آيه شريفه "مافرطنا فى الكتاب من شى" دريافت نمود. به اين معنا كه مسائل غير قابل دسترسى ذهن و انديشه بشر را خداوند از طريق وحى در اختيار او نهاده است، و باتشويقها و ترغيبهاى لازم از طريق كتاب آسمانى، آنها را به آموزش و فراگيرى علوم قابل دسترسى فرا خوانده و اين به معناى فروگذار نكردن چيزى در كتاب آسمانى است.
زرقانى آياتى از قرآن كه انسانها را به گسترش علوم و دانش بشرى فرا خوانده است نام مى‏برد و به عنوان مثال آيه "قل انظرو اما ذا فى السموات و الارض". (يونس /101) را دليل بر اين ادعا مى‏داند (مناهل العرفان، جلد 2 ص 381)
5 - تذكار اين نكته لازم است كه تمام علومى كه در قرآن كريم مورد عنايت قرار گرفته و انسانها را به گسترش آن فرا خوانده است، مقدمه‏اى براى رسيدن به شناخت و معرفت حقيقى است و آن معرفت خداوندى است كه خالق و مدبر نظام عالم است. در واقع علوم و معارف بشرى همه رسالت و ارزششان به اين است كه زمينه يكتا پرستى و ايمان به خداوند بى همت را فراهم مى‏نمايند.
طرحى كه ما براى رويكرد به آيات علمى ارائه كرديم، خواننده هوشمند را به اين پرسش وا مى‏دارد كه اگر هدف از وجود آيات علمى، زمينه اعجاز علمى قرآن و يا براى دعوت بشر به پيشبرد علوم است، چنانچه آيه يا آياتى طى ساليان دراز، براى بشر قابل درك نبود، چه فايده‏اى بر قرائت آن و اصولاً وجود آن در ميان ساير آيات الهى مترتب است؟
پاسخ اين است كه اينگونه آيات، در كنار دهها آيه ديگر، مقدمه‏اى براى شناخت و معرفت پروردگارى است كه آفريدگار و تدبيرگر نظام هستى است. به اين معنا كه انسان را به انديشه وا مى‏دارد و به تفكر و تدبر فرا مى‏خواند تا نيك دريابد كه طبيعت فاقد شعور و آگاهى، نمى‏تواند خالق و پديد آورنده خويش باشد بلكه از آنجا كه در نظام طبيعت، هماهنگى، انسجام و نظم وجود دارد و روابط ميان پديده‏هاى آن حساب شده و قابل پيش بينى است، نشان دهنده وجود يك هستى بخش با شعور و با اراده است كه منشأ تمام هماهنگى‏هاى پديده‏هاى عالم است.
بنابراين ضرورتى ندارد كه براى توجيه آيات علمى قرآن، حكم به استخراج علوم از آيات قرآن بدهيم. و ناخواسته اين كتاب عظيم الهى را كه براى تبشير و انذار بشر فرود آمده و شفا بخش دردهاى درونى اوست در حد يك كتاب علمى تنزل دهيم، چه در اين صورت هم آن را از هدف اصلى خود دور ساخته‏ايم و هم آن را در معرض خطاهاى وارد بر علوم مختلف قرار مى‏دهيم. بسا كه خواننده نكته سنج، پرسشى ديگر را در پيش روى نگارنده قرار دهد، و آن اينكه اگر در طول تاريخ، مفسرانى برداشت نادرست علمى از آيات داشته‏اند، ضعف و وهنى متوجه قرآن نخواهد بود و در واقع آن را در معرض خطا قرار نخواهد داد، زيرا اين مفسران بوده‏اند كه مرتكب اشتباه شده‏اند و به خطا از آيات، برداشت نادرست كرده‏اند. اما بايد گفت كه اينگونه مفسران، آنچه را كه بيان مى‏دارند به عنوان فهم خود از روابط ميان پديده‏هاى طبيعت ارائه نمى‏دهند بلكه آنچه را كه از علوم آموخته‏اند، به عنوان برداشت خود از آيات و فهم علمى از قرآن به شمار آورده‏اند و اين دقيقاً تحميل كردن معنا به آيات قرآن است.
6 - بر اساس اين طرح، مهم‏ترين ارمغان و دستاورد چنين رويكردى، بازگشت جوامع اسلامى به دوران شكوفائى اسلامى است تا در سايه فهم درست از آيات، به گسترش دانش روز و مسلح شدن به فناورى جديد راه يايند.
اينكه بنشينيم و نظاره گر پيشرفت علم و دانش در جهان غرب باشيم و دل خوش داريم كه هر كشفى در دنياى مدرن صورت گيرد، پيش از اين در قرآن به آن اشاره شده است و آن را دليلى بر درستى راه خويش بگيريم در واقع پاك كردن صورت مسأله و پرداختن به پاسخ مورد پسند و ارضا كننده خودمان است.
بر اساس اين طرح، در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه كاروان دانش بشرى بايد هزاران سال پشت سر گذارد تا به فهم آن دست يابد در نتيجه لازم مى‏آيد كه پيوسته در مقابل درياى بيكران علوم و معارف قرآنى، زانوى ادب و شگفتى بر زمين زند، اما گام مهم براى مسلمانان اين است كه به نداى قرآن پاسخ دهند و راه خويش را در مطالعه طبيعت و تاريخ باز يابند تا به كشفيات علمى جديد، خود به فهم آيات علمى قرآن نايل آيند.
در پايان قضاوت دكتر بوكاى محقق شهير مسيحى را يادآور مى‏شويم تا ضرورت آنچه بر آن تاكيد مى‏ورزيم بيشتر آشكار گردد: شيوه رفتار اسلام در قبال علم، نسبت به رفتار كليسا در مقابل علم، به طور كلى به گونه‏اى ديگر است.
مطلبى روشن‏تر و واضح‏تر از اين حديث نبوى نمى‏توان يافت كه مى‏گويند "اطلبوا العلم و لو بالصين" و يا اين بيان كه "طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة". قرآن همواره آدميان را به دانشجويى فرا مى‏خواند و ملاحظات بسيار نيز درباره پديده‏هاى طبيعى دارد. اين ملاحظات با توضيح و تفصيل همراهند و با معلومات امروزى علم نيز دقيقاً مى‏خوانند. اما چنين وضعى را در كتب مقدس يهودى و مسيحى نمى‏توان يافت. البته نبايد تصور كرد كه در تمامى طول تاريخ اسلام، شيوه رفتار مسلمانان در قبال علم، مثبت بوده است. در برخى ادوار مسلمانان هم نظير ديگر اقوام، تكليف به يادگيرى و ياددادن را بد فهم كرده و گاهگاهى از بسط و توسعه علوم نيز جلوگيرى كرده‏اند، ولى در عين حال بايد بخاطر داشت كه در دوره عظمت ممالك اسلامى، يعنى ما بين قرن هشتم تا دوازدهم ميلادى كه كشورهاى مسيحى سدى محكم در مقابل بسط و توسعه علوم بر افراشته بودند، تحقيقات و اكتشافات فراوان در دانشگاههاى اسلامى به عمل آمد، اين دانشگاهها مجهز به وسايل خارق العاده فرهنگى بودند، و كتابخانه خليفه در قرطبه چهار صد هزار جلد كتاب داشت و ابن رشد در آنجا به تعليم مى‏پرداخت.
علوم يونانى و هندى و پارسى نيز در اين شهر متداول بود و همان سان كه در حال حاضر براى كسب علوم به اتازرونى سفر مى‏كنند در آن ايام از كشورهاى مختلف اروپا براى كسب علم به قرطبه روى مى‏نهادند. بسيارى از نسخ خطى موجود را دانشمندان عرب (مسلمان) به ما رسانده‏اند. در واقع وامى كه ما در مورد رياضى (جبر) و نجوم و متافيزيك و زمين‏شناسى و گياه‏شناسى و پزشكى به دانشمندان مسلمان داريم وامى سنگين است.
در تاريخ علم، نخستين بار دانشگاه‏هاى اسلامى قرون وسطى به علم، وجهه و خصوصيت بين‏المللى دادند، در آن روزگار، روحيه افراد بيش از عصر ما، مذهبى بود ولى اين امر مانع اين نشد كه در محيط اسلامى، مسلمانان در آن واحد، هم مومن باشند و هم عالم باشند، علم در مسلمانان، همزاد دين بوده و نمى‏توانسته چنين نباشد، اما در كشورهاى مسيحى قرون وسطى، ركود قشرى مآبى مطلق حكم فرما بود. (قرآن، علم و تفاوت آن با عهدين ص 163)

شنبه 1 مهر 1391  12:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فلسفه قصص و تاریخ گویی قرآن کریم

فلسفه قصص و تاریخ گویی قرآن کریم

سید محسن موسوی*

تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا(هود/40)

الف)فواید تاریخ در زندگی بشر

یادآوری گذشته‏ها و صحبت از وقایعی که اتفاق افتاده‏اند، با طبیعت آدمی آمیخته و می‏توان گفت که قدمت این امر،به‏ قدمت زندگی انسان در روی زمین است.از بررسی اخبار و اسنادی که دربارهء پیشینهء تاریخ نگاری وجود دارند،به دست می‏آید که نخستین گام در این باره،از وقتی برداشته شد که اقوام پیشین، بعضی از وقایع تاریخ را که بیش‏تر به زندگی پادشاهان مربوط می‏شد،روح لوح‏های سنگی و گلی را ثبت کردند.1بحث در این‏ زمینه از محدودهء تحقیق ما خارج است،لذا به ذکر نکات مهمی‏ دربارهء فواید تاریخ در زندگی بشری بسنده می‏کنیم:
1.انسان از راه بررسی و تحقیق در تاریخ گذشتهء خویش و به دست آوردن اسرار پیروزی‏ها و شکست‏های آن،می‏تواند از نتایجی که از این راه کسب می‏کند در حرکت اجتماعی خود به‏ منظور رسیدن به موفقیت‏های تاریخی بهره‏گیرد.زیرا گذشته، چراغ راه آینده و شکست‏ها و موفقیت‏های گذشتگان،مایهء عبرت‏ آیندگان است.
2.اندیشه در فراز و نشیب‏های تاریخ،می‏توانند انسان را در طریق خود سازی و تکامل روحی کمک کند و به قول مورخ‏ مصری،«اگر تاریخ جز تذکار همین نکته که دنیا بقایی ندارد و در آن هیچ چیز چنان که هست نمی‏ماند،فایدهء دیگری‏ نمی داشت،همین فایده برای آن بسنده بود.»
3.بررسی تارخ بشری از نظرگاه قرآن،قوانین حاکم بر تاریخ‏ را به دست می‏دهد و ما را که مراث دار تجربه‏های ارزشمندی از تاریخ بشری هستیم،با رمز اصلی پیدایش و مرگ تمدن‏ها آ شنا می‏سازد و در نتیجه«از آنچه شده است»،«به سوی آنچه باید شد»ره می‏گشاید.
4.یکی دیگر از هنرنمایی‏های بزرگ تاریخ،این است که‏ مسائل فکری و عقلانی را در لباس محسوس نشان‏ می‏دهد؛همان آب حیاتی است که می‏تواند به انسان‏ عمر طولانی دهد.
5.تاریخ منبع مهمی برای کشف قوانین حاکم بر جامعهء بشری است.لذا تمام علما،اقوام،ملل و فرقه‏های اسلامی به‏ تاریخ نیازمندند:مورخ،برای احاطه بر حوادث و احوال اقوام‏ پیشین و ثبت آن‏ها به تاریخ نیاز دارد.اخلاقی،برای شناخت‏ ملکات پسندیده و اخلاق و ملکات زشت سیاسی،به کاوش‏ تاریخ می‏پردازد تا به راز تقدم و تعالی ملل گذشته و یا انحطاط آن‏ها پی‏ببرد.مفسر هم از تاریخ بی‏نیاز نیست.او در مورد هر یک از آیات کریمه که مشعر بر وقایع گذشتگان است و به‏ اقتضای پاره‏ای احکام یا اشتمال آن‏ها به پند و موعظه بیان‏ شده‏اند،و همچنین،دربارهء آیات دیگری که درشؤون خاصه‏ نازل شده‏اند،به تاریخ مراجعه و بررسی خود را کامل می‏کند.2 علی(ع)می‏فرماید:«...و حذرو اما نزل با لا مم قبلکم من‏ المثلات بسوء الافعال و ذمیم الاعمال فتذکر فی الخیر و الشر احوالهم واحذرو ان تکونو امثالم...»3

ب)مقاصد و هدف‏های تاریخ و قصص قرآن کریم

بدون شک تاریخ‏ها و داستان‏های قرآنی برپایهء حکمت‏ و مصلحت خاصی است.قصص قرآن در عین اختصار و ایجاز،به نکات تاریخی به‏طور دقیق اشاره می‏کنند و ضمن آن‏ها نتایج مفید اعتقادی و اخلاقی را ارائه می‏دهند. قسمت مهمی از مباحث تربیتی و مواعظ و اندرزهای قرآن‏ و بشارت‏ها و انذارها و امیدهای قرآن،در قالب مسائل‏ تاریخی بیان شده است.
اکنون لازم است نگاهی گذرا به هدف‏های تاریخ و قصص قرآن کریم بیفکنیم:

1.عبرت دادن

(لقد کان فی قصصم عبرة لاولی الباب)
یکی از مهم‏ترین هدف‏های خداوند در بیان قصه و تاریخ‏ گذشتگان،عبرت گرفتن از تاریخ گذشتگان است؛تاریخی که‏ پیراسته از هرگونه غلو و خطایی باشد.معنای لغوی این واژه عبور و گذشتن است.از همین روی به اشک نیز(عبره)گفته می‏شود؛ زیرا از چشم می‏گذرد و به روی گونه می‏افتد.راغب می‏گوید: «الاعتبار و العبره باالحاله التی یوصل بها من معرفه المشاهد الی‏ ما لیس بمشاهد.»4
2.خداوند با نزول آیاتی که مشتمل بر تاریخ و حوادث گذشتگان‏ به خصوص تاریخ انبیا و قصص رسولان است،پیامبر را دلداری‏ و تسلی می‏داد.
لقد کذبت رسل من قبلک فصبروا علی ما کذبوا و اوذوا حتی اتاهم نصرنا و لا مبدل لکلمات الله و لقد جاءک من‏ نباء المرسلین»
(انبیاء/34)
با بیان این موضوع،خداوند نشان می‏دهد که در نهایت کار، پیامبرانش را پیروز و دروغگویان را نابود می‏سازد تا محمد(ص) را ثابت قدم‏تر کند.
«و کان من اغراض القصه بیان ان الله ینصر انبیاءه فی النهایه‏ و یهلک المنکرین و ذلک تثبتا لمحمد...» 6

3.تقویت روحی مسلمانان

پروردگار د دلجویی از مؤمنان که تنها به جرم ایمان شاهد شکنجه‏ها و آوارگی‏ها و مانند این‏ها بودند،از داستان‏های‏ امت‏های پیشین حکایت می‏کند تا مؤمنان بدانند،آن ملت‏ها نیز طعم انواع شکنجه‏ها و آوارگی‏ها را چشیدند،اما در ایمان و عقیده‏شان پایدار ماندند.سپس از پایان کار پرهیزکاران به مؤمنان‏ خبر می‏دهد که چگونه خداوند آنان را در این جهان پیروز کرد.به‏ همین دلیل،به طو مکرر از داستان موسی و فرعون سخن‏ می‏گوید که بدترین انواع شکنجه‏ها را برای اذیت موسی اعمال‏ می‏گردند و فرزندان خرد سال را سر می‏بریدند و...اما خداوند بر آنان منت نهاد و از چنگال فرعونیان رهایشان ساخت.7
قرآن هیج حادثهء تاریخی را بی‏جهت و یا از روی اعمال قدرت‏ و لزوم تسلیم در برابر خداوند توجیه نمی‏کند،بلکه بر عکس عقل‏ بشر را هشدار می‏دهد که در این باره سنن و قوانینی حاکم هستند و برای این‏که انسان بتواند بر سرنوشت خود حاکم شود،لازم است‏ این سنن و قوانین را بشناسد.
این مطلب مهم،زمینه‏ای برای آگاهی و هشیاری اندیشهء بشر نسبت به فهم و درک نقش عملی تاریخ در زندگی انسان فراهم‏ ساخت،تا جایی که هشت قرن بعد از نزول قرآن،کوشش‏هایی‏ به این منظور به دست خود مسلملنان آغاز شد.8

4.بلاغ

خداوند گاهی اوقات قصص خود را«بلاغ»نام می‏نهد،
«هذا بلاغ للناس ان فی هذا بلاغا لقوم عابدین»
غرض قرآن در این راستا(بیان تاریخ و قصص»،اثبات‏ یگانگی خدا و نشان دادن وحدت پیامبران و راه دعوت واحد و فرجام واحد نیز،عکس العمل واحد تکذیب‏کنندگان ادیان‏ است.هدف از داستان گویی در قرآن،ارائهء هدف‏های عالی دینی‏ است.آنچه اهمیت دارد،درس عبرت است از یک داستان یا از بخش‏هایی از آن‏9.در این جا مجال بحث گسترده در این باب‏ نداریم،برای بحث و بررسی گسترده در این زمینه،می‏توان به‏ کتاب سودمند«الفن القصصی فی القرآن الکریم»مراجعه کرد.10 اما در پایان این کلامـ در این مبحث،لازم می‏دانم چند مورد از ویژگی‏های مهم تاریخی قرآنی را نسبت به سایر تاریخ‏ها و قصص‏ گذشتگان یادآور شوم:
انتظار این‏که همهء رویدادها و حوادص تاریخی به‏طور مشروح‏ در قرآن ذکر شده باشد،توقع بی‏جایی است،چرا که قرآن یک‏ کتاب تاریخی نیست،بلکه کتابی است که از هر چیز در طریق‏ وصول به هدف‏های تربیتی خود استفاده می‏کند.طبیعی است‏ که تاریخ نیز به عنوان یک وسیلهء خوب مورد توجه قرآن قرار گرفته‏ باشد و از آن به عنوان ابزاری برای رسیدن به آن هدف‏ها بهره گیرد. قرآن کریم ابزارهایی را در تحقیق و تفحص تاریخ مطرح می‏سازد که راه هرگونه افسانه و تخیل را بر آدمی می‏بندند؛ابزارهایی چون‏ عقل علم تفکر و خرد.
مثلا در مورد به کارگیری تعقل،قرآن پس از ذکر تاریخ قوم‏ لوط و در آغاز تاریخ قوم«مدین»چنین می‏گوید:
«ولقد ترکنا منها آیه بینه لقوم یعقلون»
(عنکبوت/35)و گاه پس از ذکر وقایع‏ تاریخ چنین می‏گوید:
«ان فی ذلک لایة لقوم یعلمون»
(نمل/ 52).
ویژگی دیگر،«اصالت اسوه‏ها»ست و این یکی از روش‏های‏ دیگر قرآن در تبیین و تدوین تاریخ است.روش قرآن در تأیید چهره‏ها و یا تکذیب آن‏ها،عبرت آموز و هدایت بخش است.
ویژگی دیگر تاریخ و قصص قرآن این است که،تاریخ قرآن‏ مرده،خاموش و ساکت نیست.مثلا در تاریخ قرآن،اصلی به‏ نام هجرت می‏یابیم که غور و تفحص در آن،شناخت می‏دهد، راه و روش می‏آموزد و الهام می‏بخشد.
تاریخ در قرآن،سراسر مبارزه است و تاریخ بی‏موضع‏ نیست،راکد و خنثی نیست،خیال پردازی خیال پردازان نیست، تاریخ است همه رزم،کارزار،احتجاج و بالاخره تحمل رنج‏ها در راه حق.
از جمله ویژگی‏های مهمتاریخ قرآن،اصل عدالت است. وجود عدالت در تاریخ قرآن خود می‏تواند نمود دیگری از امتیازات بررسی تاریخ بشری از نظرگاه قرآن، قوانین حاکم بر تاریخ را به دست می‏دهد و ما را که میراث دار تجربه‏های‏ ارزشمندی از تاریخ بشری هستیم،با رمز اصلی پیدایش‏ و مرگ تمدن‏ها آشنا می‏سازد و در نتیجه‏ «از آنچه شده است»،به سوی آنچه باید شد»ره می‏گشاید
تاریخی آن باشد.همه در تاریخ یکسانند؛هر کس با هر رنگ یا هر جنس باشد،تحقق آرمان‏ها و هدف‏ها در گروه اعمال زنان‏ و مردان است،هر جا سخن از آدم است،نام زوجه‏اش مذکور است.11
بدین سان همان طوری که به‏طور فشرده عرض شد،روش و شیوهء هدف‏های تاریخ و قصص قرآن استثنایی و اختصاصی‏ است.

پی نوشت ها:

(*).دبیر،استان یزد.
(1).بینش تاریخی قرآن.یعقوب جعفری.دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.چاپ‏ دوم.1368.ص‏19.
(2).برای اطلاعات بیش‏تر در زمینهء تاریخ بنگرید به: الف)پیام قرآن.آیت الله مکارم شیرازی.انتشارات نسل جوان قم.چاپ اول. 1372.ج‏8.ص‏198. ب)بینش تاریخی قرآن.ص‏11.
ج)قصه در قرآن.رسانهء فوق لیسانس ناصر شمس.استاد راهنما محمد باقر بهبودی.دانشگاه تذبیت مدرس.72.ص‏31.
(3).نهج البلاغه.خطیهء234.
(4).مفردات.ص‏320.
(5).تاریخ الوب.دکتر فیلیپ حتی.ج‏1.ص‏172.به نقل از:روح الدین‏ الاسلامی.عفیف الفتاح طبار.دار العلم للملابین.بیروت.چاپ27. 1988.ص‏46.
(6).التصویر الغنی فی القرآن.سید قطب.دار الشروق.(تاریخ و نوبت چاپ‏ ندارد).ص‏122.
(7).قصه در قرآن.ص‏76.
(8).السنن التاریخه فی القرآن سید محمد باقر صدر.دار التعاریف للمطبوعات. 1409.ص 52.
(9).التصویر الفنی فی القرآن.ص‏711 و نیز بنگردبه:القصه القرآنیه.دکتر وهبه ذهلی.دارالخیر.بیروت.چاپ اول.1413.صفحات 15-23.
(10).الفن القصصی فی القرآن الکریم.دکتر محمد خلف اللّه.مکتبه‏ الانجوا المصر به.چاپ چهارم.1972.ص‏203-225.و نیز بنگرید به: مع قصص السابین.دکتر عبد الفتاح خالدی و...فی القرآن دار الحکم. دمشق.چاپ اول.1409.ص‏17.
(11).بنگرید به تاریخ در قرآن.دکتر عزت اللّه رادمنش.انتشارات آستان‏ قدس.چاپ اول.سال1368.ص‏26،77،97،101،105.و نیز پژوهشی در شیوه‏های اعجاز قرآن.حسن عرفان.دار القرآن کریم.چاپ اول. 1369.ص‏106.

 

 

شنبه 1 مهر 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بینش تاریخی شهید صدر کلید شناخت فلسفه تاریخ در قرآن

بینش تاریخی شهید صدر کلید شناخت فلسفه تاریخ در قرآن

میرزا محمد مهرابی

قرآن رویداد هاى تاریخى راکورکورانه و محصول «صدفه» یا خود به خود و بى‏مقدمه نمى‏داند و قضا و قدر و لزوم تسلیم چشم و گوش بسته را در برابر فرمانهاى غیبى رد مى‏کند و در بیدار کردن هوش و گوش مردم مى‏کوشد تا تصور نکنند که جبر محض است و در کف شیر نر خونخواره‏اى غیر تسلیم و رضا، کى چاره‏اى است! آرى قرآن این برداشت‏هاى افراطى و انحرافى را قبول ندارد و همه‏جابر روى قوانین تاریخى تکیه مى‏کند. اگر بااراده و اختیارى که خدا به تو بخشیده نتوانى از قوانین تاریخى به نفع خود بهره بردارى و بر آنها حکومت کنى، قوانین تاریخى بر تو حکومت خواهد کرد. پس بکوش که حاکم باشى نه محکوم.
«دیده بگشاى که کج راهه قدم نگذارى»
نوع شناخت یک مکتب از جامعه و تاریخ و طرز برداشتى از آن دو، نقش تعیین کننده‏اى در ایدئولوژى آن مکتب دارد. از این رو ضرورت دارد در متن جهانبینى اسلامى طرز نگرش اسلام به جامعه و تاریخ روشن گردد.(1)
از آنجا که در طول زمانهاى متمادى، تاریخ به عنوان یک ابزار مناسب در جهت تحقیر و یا تعظیم ملتها و اشخاص بازیچه دست موذیان و طواغیت بوده‏است و از آن سوء استفاده مى‏کرده‏اند! بجا است که به عنوان یک منبع و مأخذ مورد شناخت و تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا حقیقت امر روشن گردد و افرادى باید باشند که با بینش عمیق و درک صحیح این گره را گشوده و راه را براى درک حق آسان سازند. از طرفى چون تاریخ سرگذشت گذشتگان است و گنجینه‏اى از جواهر صفات سابقین و سفینه‏اى براى لاحقین و مرآتى جهان‏نما است، باید آموخته شود و این آموختن باید با واقعیت تاریخى و تحلیل همراه باشد، اما دانستن واقعیت تاریخى با تحلیل و فلسفه کافى نیست بلکه شناخت و تفکر و عقل و درایت هم لازم است. یعنى وقایع تاریخى اطلاعات معلوماتى را در اختیار آدمى قرار مى‏دهد که قوه هوش و ادراک وى درباره آن به تفکر مى‏پردازد و عقل و درایت او قبل از هرگونه تصمیم‏گیرى درباره آن تأمل مى‏کند.
شهید سید محمد باقر صدر (کاظمین 1400-1350 ه. ق) یکى از دانشمندان فیلسوف و فقیه اسلامى است که در زمینه تاریخ و قوانین حاکم بر آن سخن به میان آورده است.
وى بادرک عمیق و شناخت صحیح و ذهن نقادانه به این امر پرداخته و تلاشهاى او درباره معارف تاریخى و فلسفه آن راه‏گشاى مشکلات گردیده است.
بینش تاریخى صدر از قرآن و نهج‏البلاغه و احادیث و سنت نشأت گرفته و تاریخ را با روشى علمى و فلسفى بیان نموده است.
سید محمد باقر صدر ضمن تألیفات گوناکون از قبیل «فلسفتنا»، «اقتصادنا»، «فدک فى التاریخ»، «ماذا تعرف عن الاقتصاد الاسلامى»، «الانسان المعاصر و المشکلة الاجتماعیه»، «البنک للاربوى فى الاسلام»، «المدرسة القرآنیه»،... مى‏رفت تا با ژرف‏نگرى خود خلأ فکرى موجود در اندیشه مصلحان اسلامى، خصوصا تحصیل کردگان دانشگاه و حوزه را پرکند. اما دیدار معشوق فزونى یافت و به دیدار حق شتافت و ما از این فیض عظیم محروم گشتیم. امید است دوستداران و شاگردان خلف او نگذارند چراغى را که روشن نموده به خاموشى گراید.
استاد علامه مباحث خود را پیرامون شناخت سنت‏هاى تاریخ و قوانین آن در قرآن، با طرح چندین سؤال مطرح و ضمن پاسخ به آنها به پاره‏اى از مکاتب مادى و الحادى اشاراتى نموده و ضعفهاى آنان را بررسى کرده و مورد انتقاد قرار داده‏است.
1. آیا پژوهش در قوانین تاریخى یک بحث علمى است؟ نظر قرآن در این باره چیست؟
2. آیا حرکت و تحول تاریخ بشر از قانون خاصى تبعیت مى‏کند؟
3. نیروى محرک تاریخ کدام است؟
4. نقش انسان در صحنه تاریخ چیست؟
5. دین و انبیاء چه نقشى در حرکت تاریخ دارند؟

1. آیا پژوهش در قوانین تاریخى یک بحث علمى است؟

در اینکه آیا تاریخ علم است و پژوهش در قوانین تاریخى یک بحث علمى است یا خیر؟ اختلاف نظر وجود دارد و این اختلاف نظر به نحوه تلقى هاى مختلف بر مى‏گردد که ارباب هر یک از حوزه‏هاى مربوطه از موضوع کلى‏تر «انسان» و به تبع آثار آن نظیر جامعه، اقتصاد، تاریخ و غیره و نیز امر مهم «شناخت آن مسائل» دارند. هر دو معتقدند که تاریخ از قوانین پیروى مى‏کند ولى به دست آوردن این قوانین و پیدا کردن دقیق آنها کار آسانى نیست و به سهولت انسان را به مقصد نمى‏رساند.
با وجود اختلاف بزرگى که میان علوم ریاضى و طبیعى، یا میان علوم گوناگون داخل این مقولات، مشهود است مى‏توان به تمایز اساسى میان علوم و تاریخ قائل شد. به سبب همین تمایز گمراه کننده است که تاریخ و شاید هم دیگر به اصطلاح علوم اجتماعى را علم خواند ایراداتى که مى‏آورند پاره‏اى قانع کننده‏تر از دیگران، به اختصار عبارتست از: 1. تاریخ منحصرا با یکتا و علم با کلى سر و کار دارد. 2. تایخ درس نمى‏دهد. 3. تاریخ قادر به پیش بینى نیست. 4. تاریخ از آنجا که انسان خود را بررسى مى‏کند، الزاما ذهنى است. 5. تاریخ بر خلاف علم پاى مسائل مذهبى و اخلاقى را به میان مى‏کشد.(1)
نتیجتا بسیارى از صاحبنظران فلسفه علم بر آن شده‏اند که اصولاً علوم انسانى را از طبقه‏بندى علوم تجربى خارج کنند و در مرتبتى فروتر از علم محسوب دارند. آنچه اینان عمدتا به عنوان دلیل موجه خود ذکر کرده‏اند چنین است:
در اینگونه معارف «انسان» در آن واحد هم مطالعه‏کننده و هم مطالعه شونده است و لذا هیچ‏گاه نمى‏تواند نسبت به خویش بى‏طرف و خنثى و از تأثیر دیدگاههاى ارزشى خود بر کنار باشد. به همین دلیل هیچ نوعى از آن تعارضها در مورد علوم طبیعى ظاهر نگردیده، در حالى که علوم انسانى مملو از این همه تناقضهاى اساسى لاینحل مى‏باشد. به همین دلیل «علم تاریخ» را ضعیفترین علوم انسانى ذکر کرده‏اند، چراکه متعلق شناسائى آن وجود خارجى ندارد و لذا محقق ناگزیر است به برخى بقایاى مکتوب وغیر مکتوب هر دوره ـ که اغلب نسبت به کل مجموعى عناصر آن عهد بخش بسیار حقیر وناچیزى است ـ تمسک جسته و هیأت مجموعى آن دوران را باز سازى کند. تا سپس بتواند یک موضوع جزیى و مشخص را در زمینه کلى مزبور به طور علّى تبیین کند. واضح است هنگامیکه آن دسته از علوم انسانى که مستقیما با متعلق شناسائى حى و حاضر خود در ارتباط هستند، نتوانند دستاوردى در خور شأن «علم» داشته باشند، «علم تاریخ» که نه فقط فاقد موضوع زنده وبالفعل، بلکه واجد آثار و بقایاى بسیار محدود و ناقص و مشکوک است، نمى‏تواند هیچ محلى از اعراب داشته باشد.(2)
تعدادى هم نه تنها تاریخ را علم نمى‏دانند بلکه آن را فاقد ارزش وفایده مى‏دانند :
این نکته که بسیارى از حوداث تاریخ جز تکرار وقایع یا یک رشته تصادف واتفاق به نظر نمى‏آید دستاویز عمده‏اى براى کسانى بوده است که اشتغال بدان را کارى بى فایده وملال انگیز دانسته‏اند ومعتقدند: موضوع تاریخ عبارت از حوادثى است که در زمانها و مکانهاى گوناگون تکرار مى‏شوند و هرگاه از تفاوتهاى فردى و تفاوتهایى که ناشى از مقتضاى محیط است آنچه را قدر مشترک بشمارند انتزاع مى‏کنند ، اعمال انسانى جز تجلى وتعبیر نهاد و طبیعت واحد انسانى وغیر از تکرار مستمر یک رشته اُمور واعمال معین و واحد چیزى نخواهد بود(1) .
عده‏اى تاریخ را اطلاعات ناقص و دروغینى از مسایل و وقایع معدوم وبى ثمر مى‏دانند که هم بى اساس است و هم غیر ممکن(2) .
شهید صدر این مطلب را از نظر قرآن بررسى نموده ، مى‏فرماید :
برخى اشخاص چنین مى‏پندارند که پژوهش در قوانین تاریخى یک بحث علمى است ، همانطور که تحقیق در باب قواعد فیزیکى وحیاتى ونباتى وفلکى وذره وغیره در قلمرو علم است ، ولى قرآن کتاب هدایت است نه کشفیات علمى . نه قرآن کتاب درسى است ونه محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیامبر اسلام معلم است که به عده‏اى متخصص یا فرهنگى درس بدهد . این کتاب فقط براى این نازل شده است که مردم را از تاریکیها به سوى روشنائى ببرد . یعنى از ظلمت نادانى به سوى نور هدایت واسلام سوق دهد . پس از چنین کتابى نباید انتظار بحث در مبادى وحقایق علمى داشت و مسائل مربوط به فیزیک و شیمى و گیاه و جانور شناسى را از آن خواست . درست است که در جاى جاى قرآن ، به همه این موارد اشاراتى شده ولى این امر صرفاً براى اشاره به بعد الهى ونمودن آثار قدرت خدایى در عالم آفرنیش است نه تعلیم دانش‏هاى مزبور .
آرى ، گاه حقایقى در قرآن مطرح شده که علم پس از صدها سال به کشف آن دست یافته است . ولى ، به طور کلى قرآن هیچگاه نخواسته است نیروى ابتکار و پى‏جوئى واستعداد وتلاش آدمیزاد را در قلمروهاى گوناگون زندگى وتجربه فلج کند . قرآن نخواسته است خود را جایگزین قدرت خلاق انسان کند . بلکه خواسته تا استعدادهاى او را بارور واو را در راه درست رهبرى فرماید ونیروهایى بالقوه را به فعل برساند . امّا در پاسخ اینکه برخى تصور کرده یا گفته‏اند : قرآن صرفاً کتاب هدایت است نه کشفیات علمى واگر بنا باشد چنین کتابى داخل این مسائل شود به صورت کتاب درسى وتخصص در مى‏آید ودیگر براى نوع بشر جنبه ارشادى ندارد ، گوییم درست است که قرآن نخواسته قدرت ابداع ورشد وخاصیّت پژوهشگرى بشر را فلج کند ، ولى میان قلمرو تاریخى وسایر قلمروهاى هستى تفاوت جوهرى واساسى وجود دارد(1) .
در این زمینه شهید مطهرى مى‏فرماید:
بدیهى است که اسلام نه مکتب جامعه شناسى است ونه فلسفه تاریخ ؛ در کتاب آسمانى اسلام هیچ مطلب اجتماعى یا تاریخى با زبان معمول جامعه شناسى یا فلسفه تاریخ مطرح نشده‏است . همچنان که هیچ مطلب دیگر : اخلاقى، فقهى، فلسفى وغیره با زبان معمول ودر لفافه اصطلاحات رایج وتقسیم بندیهاى مرسوم بیان نشده است . در عین حال مسایل زیادى از آن علوم کاملاً قابل استنباط واستخراج است(2) .

2. آیا حرکت وتحوّل تاریخ بشر از قانون خاصى تبعیت مى‏کند؟

یکى از مباحثى که ذهن فیلسوفان تاریخ را به خود مشغول داشته ، این است که : آیا تاریخ بشر از قانون خاصى تبعیت مى‏کند یا خیر؟ به عبارتى : تاریخ فقط وقایع جزیى است واز این وقایع نمى‏شود اصول کلى استخراج کرد .
در این رابطه آقاى والش در مقدمداى بر فلسفه تاریخ خود مى‏گوید:
آیا اساسا براى تاریخ ورویدادهاى آن مى‏توان به قانونى قائل بود واگر مى‏توان آن قوانین کدامند؟(3)
در این باره اختلاف نظر هست عده‏اى معتقدند که حرکت وتحّول تاریخ بشر از قانون خاص برخوردار است که به پوزیتویسم (Positivism)یا مثبت گرا معروفند .
چنى آمریکائى مورخ مثبت گرا مى‏گوید:
تاریخ انسان شبیه حرکت اجرام آسمانى است که طبق قوانین تغییر ناپذیر و مستقل مى‏گردند ورفتار آنها مانند قانون جاذبه یا تکامل طبیعى اجتناب ناپذیر است . او مى‏گوید تاریخهاى جامعه از شش قانون پیروى مى‏کنند: توالى، تغییر پذیرى، استقلال، توافق میان مردم و پیشرفت اخلاقى .(4) .
عده‏اى دیگر براى تاریخ هیچ گونه قانون قائل نیستند ونسبت به آن احساس بدبینى (Pessimism) دارند . مه‏یر محقق برجسته جهان باستان از مردم آلمان مى‏نویسد :
من طى تحقیقات چندین ساله‏ام نتوانسته‏ام هیچ قانون تاریخى را کشف کنم ودر تألیفات مورخان دیگر نیز تاکنون به چنین قوانین دست نیافته‏ام (5)
پوپر از کسانى که به دنبال پیدا کردن قانونى بر تبین حرکت تاریخ هستند، انتقاد میکند ومى‏گوید :
این اُمید که روزى بتوانیم قوانین حرکت اجتماع را بیابیم به همان صورت که نیوتون قوانین حرکت اجسام مادى را یافت، چیزى جز نتیجه همین بدفهمى‏ها نیست . چون هیچ حرکت اجتماعى نیست که از هر جهت مشابه با حرکت اجسام مادى باشد بنابر این چنین قوانینى وجود ندارد(1) .
اگر کمى توجّه شود روشن مى‏شود که کاملاً نظریات مقابل هم است و همه صاحب نظرند ولى آنچه آنان را به اینگونه موضعگیرى وادار کرده تلّقى آنان از تاریخ و یک بعدى تفسیر کردن حرکت تاریخ است. اما دانشمندان اسلامى که نظرشان نشأت گرفته از قرآن واحادیث است مى‏گویند : یک سلسله قضایاى شرطى به عنوان سنن الهى بر تاریخ حکومت دارد ونمى‏شود قوانین حاکم بر تاریخ را انکار کرد ، وآیات قرانى بر این امر دلالت دارد .
شهید مطهرى در کتاب فلسفه تاریخ مى‏گوید :
آنچه مسلّم است این است که براى تاریخ تا حدودى قوانین کلى مى‏شود کشف کرد و تا حدود قوانین کلى، از تاریخ مى‏توان درس آموخت و تاحدود همان قوانین کلى پیش بینى هم مى‏توان کرد(2) .
شهید صدر این مطلب را از قرآن بررسى نموده ومعتقد است :
همانگونه که پدیده‏هاى دیگر غیر از پدیده‏هاى تاریخى داراى سنن وقوانین است ، پدیده‏هاى تاریخى هم قواعد وسنن مخصوص به خود دارد . قلمرو تاریخى مانند هر قلمرو دیگر مملو از پدیده‏هاى گوناگون است، همانگونه که ستاره شناسى، گیاه شناسى یا فیزیک از پدیده‏هاى مختلف تشکیل شده است، در هر یک از این زمینه‏ها براى پدیده‏هاى گوناگون قواعد وقوانینى وجود دارد(3) .
وى مى‏گوید :
در قرآن به طور آشکار ملاحظه مى‏شود که تاریخ سنت‏ها وقوانینى دارد وصحنه‏هاى تاریخ به وسیله قوانین وسنن مربوط به خود، آباد وسر سبز است، همانگونه که دیگر صحنه‏هاى جهان هستى نیز عموماً توسط قوانین وسنن ویژه آنها آبادان وبرپاست . این کتاب مقدس به صورتهاى مختلف ومتعدد در خلال بسیارى از آیات شریفه حقیقت مذکور را بیان مى‏کند . در برخى آیات همین معنا به نحو کلى آمده یعنى مدلول کلى وعمومى آنها این سخن است که تاریخ داراى سنت‏ها وقوانین ویژه خوداست . دسته‏اى دیگر از آیات در سطح عرضه وارائه این قوانین وسنن را ارائه موارد مصادیق ونمونه‏هائى از آنها که حاکم بر خط وسیر تاریخى انسان است مشخص مى‏کند وبالاخره در مواردى این حقیقت به سبک و سیاقى و به گونه تئورى آمیخته با مصداق خارجى بیان شده‏است، یعنى بیان مفهوم کلى چار چوب مصداق ومورد(1) .
آرى، اینچنین است: قرآن تاریخ بشرى را داراى سنن وقوانین مى‏داند ولى هیچگاه مانع استعدادهاى بشر هم نگردیده‏است انسان اگر تلاش کند به نتیجه مطلوب مى‏رسد والاّ فلا . «و ان لیس الانسان الاّ ماسعى »(النجّم/ 39) . حال که تاریخ قانون دارد وچیزى که قانون دارد علمى است وزمانیکه علمى شد پس تصادفى نیست، بر خلاف نظر کسانى که مى‏گویند :
«فلسفه تاریخ» باید از این اندیشه آغاز شود که قانونى بر تاریخ حاکم است حتىّ اگر این قانون تصادف باشد(2)
به هر حال «فلسفه تاریخ» به قانونمندى تاریخ اعتقاد دارد . تاریخ هویتى حقیقى است نه اعتبارى . این هویّت حقیقى مستقّل از جائى آغاز کرده‏است، از طریقى مى‏گذرد، وسر انجام هم به مقصدى مى‏رسد. فلسفه تاریخ سر است که نشان دهد که این رفتن وبالیدن چگونه صورت مى‏گیرد وآن نقطه نهائى که بار انداز تاریخ است کجاست وچگونه از منزل کنونى منزل واپسین را مى‏توان ولو به ابهام واجمال، تصویر کرد و آیا گذر از منازل و مراحل گوناگون تاریخى اجتناب ناپذیر است یا چاره پذیر بالاخره محرک حرکت تاریخ کدام است. فلسفه تاریخ مى‏پذیرد که ت تاریخ قانونمند است وکشف آن قانون یا قانونها براى ما میسر است ومجموع تاریخ به طرق علمى تفسیر پذیر است(3) .

3. نیروى محرک جامعه و تاریخ چیست؟

چه عاملى موتور تاریخ را به حرکت در مى‏آورد و قوانین حاکم بر تاریخ کدامند؟ در این مبحث نظریات و آرا و عقاید گوناگونى وجود دارد که هر کدام به نحوى حرکت تاریخ را توجیه و تبیین کرده‏اند و عامل یا عوامل بخصوصى را دلیل این حرکت دانسته‏اند و براى اثبات آراى خود دلائلى را ذکر کرده‏اند. در این باره آراى بسیار و بعضا متشتت ارائه شده است. باید دید که نظر شهید صدر در این زمینه چیست و براى روشن شدن آراى وى به ذکر نظریاتى چند در این مورد نیاز مى‏باشد.
الف ـ عده‏اى قائلند: فرد تاریخ دنیا را نساخته بلکه نژادها و جنسیتها آن را ساخته است و جنسیت نیروى محرک و موتور تاریخ را مى‏دانند.
ب ـ نظریه دیگر: محیط و عوامل جغرافیایى و طبیعى تاریخ را ساخته و عامل محرک تاریخ هم عوامل جغرافیایى و طبیعى است (از جمله آنها منتسکیو صاحب روح القوانین است).
ج ـ گروهى طرفدار قهرمانان هستند، مى‏گویند: تحولات تاریخ و حرکت آن توسط قهرمانان صورت مى‏گیرد.
د ـ در لابلاى سخنان بعضى مسلمانان هست که همه چیز به قضا و قدر الهى بستگى دارد لذا مشیت الهى را عامل تحولات تاریخ مى‏دانند.
ه ـ آنچه از همه بیشتر به چشم مى‏خورد و نمایان است نظریه کارل مارکس بنیان گذار مارکسیسم است. او مى‏گوید: اقتصاد تاریخ را به وجود آورده و اقتصاد هم ابزار تولید است و آنچه موجب حرکت تاریخ و سازنده تاریخ است عامل واحد یعنى عامل اقتصادى است که نیروى محرک تاریخ است و این نظریه به ماتریالیسم تاریخى معروف است که براساس آن اقتصاد زیر بناى جامعه هاست و فرهنگ و ادبیات، آداب و رسوم ملتها، ایدئولوژى و عقاید و ادیان و مذاهب همه و همه زمینه اقتصادى دارند. اگر مشکل اقتصادى حل شود تمام این مسایل خود به خود حل مى‏شود. اینان معتقدند اقتصاد ریشه است ولى فرهنگ و اخلاقیات و معنویات و ... ساقه و شاخه و برگ مى‏باشند.
البته جوابیه ها و نقدهایى بر این نظریه ها خصوصا نظریه مارکس از طرف دانشمندان و فیلسوفان تاریخ ارائه شده که بعضا به آنها اشاره شده است.
تمام دنیاى تاریخ، شناختنى و پیش بینى کردنى نیست، هرچند درباره یکایک وقایع آن مى‏توان ارتباطهاى علت و معلولى و نقشها و ارتباطهاى انگیزه‏اى و اوضاع و احوال را بررسى کرد و دریافت. شناختن این ارتباطها درباره وقایع جزیى هرگز این امکان را به ما نمى‏دهد که بتوانیم تمام تاریخ را بشناسیم. نادرستى علم کل درباره تاریخ از اینجا پیداست که مدعیان این علم منشأ همه وقایع و امور را علتى واحد مى‏دانند. بدین معنى که یا براى یکى از علل (مثلاً عامل اقتصاد) جنبه مطلق بودن قائل مى‏شوند و یا جریانى واحد را، که گمان مى‏برند به کنهش راه یافته‏اند، به همه وقایع و امور تسرى مى‏دهند.(1)
پرونده تاریخ پر از نمونه هایى است که با نظریه مارکسیسم تناقض دارند چرا که عشق به میهن با ملت یا وابستگى به دین بسیار نیرومندتر از انگیزه اقتصادى و مادى صرف بوده است.
پروفسور الکساندر گرى(2) ملاحظه بسیار با اهمیتى دارد او مى‏نویسد:
«جزء عده‏اى انگشت شمار، کسى منکر این نکته نیست که اگر تاریخ بخواهد فراگیر و همه جانبه باشد باید در صفحات خود حتى همه مشخصات انبار نگهدارى خوراک آشپزخانه را هم ثبت کند. اما در تاریخ چیزهاى زیادى غیر از عوامل اقتصادى نیز مى‏توان یافت. انسان زندگى خود را تنها به این محدود نمى‏سازد که روى شکم خود بخزد. زیرا در شور ودوستى وابهامات، محرکهاى بسیارى مى‏توان یافت که انسان را به عمل وا مى‏دارند وهرگز اقتصادى هم نیستند. امّا در عین حال بر شرایط اقتصادى تاثیر مى‏گذراند. از همه اینها بالاتر به دشوارى مى‏توان تاثیر ذهن به ذهن را با آن همه نتایج عمیق ودامنه‏دار که بزرگترین انواع تاثیر در جهان بشمار مى‏آید، به گونه‏اى اقتصادى تفسیر نمود. اگر فرض کنیم که مى‏توان چگونگى ظهور دانته (Dante) ومحمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وکالوین (CaLvin) ومارکس ولوید جرج (LlodGeorge)وجورج روبى (Georgerobey) را واقعاً تفسیر کرد، باز مسأله سخت دشوارترى باقى خواهد ماند وآن این است که تفسیر کنیم این شخصیت‏ها در اصل چگونه یا چرا بوجود آمدند وچرا در عالم عدم باقى نماندند. موضوعى که از این هم دشوارتر مى‏باشد تفسیر این نکته است که یک مرد بزرگ چگونه یاران همدل وهمزبان خویش را مى‏یابد یعنى کسانى که ممکن است تاثیر او را به اینجا وآنجا در بخش‏هاى مختلف جهان انتقال دهند.
زیرا ممکن بود که کالوین، نوکس (knox) را پیدا نکند ومارکس، لنینى را به دنبال نداشته باشد. در تفسیر تاریخ درست‏تر اینست که آدمى فروتنى پیشه کند وشاید هم به عدم کفایت عقل خویش براى درک اُمور پنهانى معتقد شود، زیرا او نیک مى‏فهمد که عوامل بى شمارى تاریخ انسان را مى‏سازند که اقتصاد تنها یکى از آنهاست وشاید مهمترین عوامل هم نباشد»(1) .
در این زمینه دانشمندان اسلامى هم جوابیه‏هاى گوناگونى نسبت به ماتریالسیم تاریخى ونیروى محرک تاریخ نوشته‏اند شهید مطهرى در فلسفه تاریخ خود عوامل محرک تاریخ را یعنى؛ عامل تحوّل تاریخ، اثر نوابغ در حرکت تاریخ، تاثیر عوامل محرک تاریخ در یکدیگر، عامل جغرافیا وحرکت تاریخ، توجیه اقتصادى تاریخ... را بر مى‏شمرد و پس از توضیح وتبیین آنها، اسلام وقرآن را در این زمینه جویا مى‏شود .
شهید صدر در این زمینه، پس از بیان این مطلب که جنبه‏هاى شیوه‏اى نظام مارکسسیم با جنبه‏هاى علمى آن غیر قابل تفکیک است وماتریالسیم تاریخى که زیر بناى آن است با روبناى آن تفاوتى ندارد، به چندین نظریه مطرح شده در زمینه عامل اصالت در نیروى محرک تاریخ اشاره مى‏کند : نژاد و جنسیت موتور تاریخ است، عامل جغرافیائى و طبیعى عامل واحدى هستند، نظریه مارکسسیم که عامل واحد را اقتصاد مى‏داند وى پس از بیان وروشن کردن نظریات به نقاط ضعف آنها اشاره مى‏کند وسپس با استفاده از قرآن وسنّت رّد آنهارا اثبات ودر ادامه نظریه اسلام را تبیین مى‏کند .
این مطلب را شهید در اقتصادنا بوضوح روشن مى‏سازد که اسلام نیروى محرک تاریخ را خود انسان واراده او مى‏داند وى با تالیف وتدریس این کتاب دو هدف عمده را دنبال مى‏کند یکى رد ماتریالیسم تاریخى ودیگر تدریس وتفهیم اقتصاد اسلامى .

4 ـ نقش انسان در صحنه تاریخ چیست؟

آیا انسان در مسیر وصحنه‏هاى تاریخ نقشى دارد یا خیر؟ اگر نقش دارد تا چه میزان مؤثر است؟ و اگر نقش ندارد آیا جبر تاریخ حاکم است؟
عده‏اى بر این عقیده‏اند که حوادث ورویدادهاى تاریخ به طور خود کار عمل مى‏کنند و انسان در آن نقشى ندارد (جبر تاریخى).
جمعى دیگر اعتقاد دارند که انسان در صحنه‏هاى تاریخ همه کاره است وهمه جا گرداننده تاریخ انسان است (انسان تاریخ ساز است).
به گفته «کوژو»:
پدیده شناسى روح توصیف انسان از لحاظ پدیده شناسى است و موضوع آن عبارتست از انسان به عنوان یک پدیده وجودى(1) : یعنى انسان بدانگونه که پدیدار مى‏شود .
ولى انسان، وجود مادى بى روح وبى اراده نیست. اگر تاریخ را به خانه‏اى تشبیه کنیم انسانها تنها خشتهادى این خانه نیستند بلکه معمار وسازنده آن نیز هستند. وانگهى خانه براى آنان ساخته شده است وآنان در این خانه زندگى مى‏کنند ومى‏اندیشند و در و پیکر و هواى خانه را مى‏بیند و حس مى‏کنند. گروهى از انسانها هستند که اختن این خانه شرکت نمى‏جویند : اینان روشنفکران مسلک پردازند که به‏جاى فلسفه به مسلک (ایدئولوژى) دل مى‏بندند یا مسلک را به جاى فلسفه مى‏گیرند و وانمود مى‏کنند. ولى کسانى که در ساختن خانه دستها و مغزهاى خود را بکار مى‏اندازند، در جریان کار ذهن واحساس وروى هم رفته نهادشان دگرگون مى‏شود وهمراه آن دانش واگاهى ایشان فزونى مى‏یابد تا سر انجام به فلسفه وعلم مطلق مى‏رسند(2) .
استاد مرتضى مطهرى در باره قائلین به جبر تاریخى مى‏نویسند :
پس جبر در طبیعت به این معنا است که هر حادثه طبیعى به یک رشته علل خاص که با وجود آن علل، وجود آن حادثه تخلّف ناپذیر است بستگى دارد وبا عدم آن علل ویا جانشین شدن یک سلسله علل دیگر به جاى آن علل، وجود این معلول ممتنع است . قهراً وقتى ما علیّت را در تاریخ قبول کنیم ناچار باید جبر تاریخ را هم بپذیریم : یعنى باید بپذیریم که اگر فلان تحول تاریخى رخ داده است، عیناً مانند این است که مى‏گوئیم آب در100 درجه بخار مى‏شود یعنى اگر آبى باشد و حرارت صد درجه‏اى و شرایط لازم نیز موجود باشد جبراً و ضرورتاً و با پیش بینى صد در صد مى‏شود گفت : آب به بخار تبدیل مى‏شود . حوادث تاریخى هم همین طور است . هر حادثه‏اى که رخ داده بستگى دارد به یک سلسله علل خاص که با بودن آن علل، پیداش این معلول، ضرورى وغیر قابل تخلّف است. این همان جبر تاریخ است(1) پس انسان هیچ گونه سهمى در صحنه تاریخ ندارد، بلکه تاریخ انسان را اسیر خود نموده است .
آقاى مصباح مى‏گوید :
پاره‏اى معتقدند :معناى قانونمندى جامعه یا تاریخ جز این نیست که پدیده‏هاى اجتماعى وحوادث تاریخى بى علت وتصادفى نیست بلکه معلول عللى است که که توسط آنها تبیین وتفسیر میسر مى‏شود. پدیده‏هاى اجتماعى وحوادث تاریخى مانند هر نوع پدیده وحادثه دیگرى تابع اصل علّیت و مشمول نظام علّى ومعلولى است؛ نهایت آنکه در پدیده‏ها وحوادث انسانى واختیارى، همواره یکى از اجزاى علّیت تامّه، اراده خود انسان است. از این رو، در عین حال که جهانشمولى اصل علّیت پا برجاست و «الشىُ ما لم یجب لم یوجد» نه مى‏توان پذیرفت که حتىّ با اگاهى کامل از قوانین اجتماعى وتاریخى پیش بینى قطعى آینده جامعه وتاریخ امکانپذیر است ونه مى‏توان قبول کرد که افراد انسانى محکوم جبر اجتماعى یا تاریخى‏اند . در حقیقت آدمیان در جامعه وتاریخ آزادى کامل دارند وحتى مى‏توانند بر خلاف مسیر جامعه وتاریخ حرکت کنند یا از این مهمتر، مسیر جامعه وتاریخ را دگرگون سازند .
این رأى سوم راى خود ماست. به همین دلیل، باید چند کلمه‏اى در نقد ورّد راى نخست که همه فعالّیتهاى آدمى را، در جامعه وتاریخ جبرى مى‏پندارد، وراى دوّم، که براى انسان دو قسم فعالیت، یکى جبرى ودیگرى اختیارى، قائل است، بیاوریم. آنچه وجه اشتراک این دو رأى است این است که بشر، لا اقل در برخى از کارهایش، تسلیم جبر جامعه یا تاریخ است. مانقد وردّ خود را متوّجه همین وجه اشتراک مى‏کنیم(2) .
شهید صدر، همانگونه که در گذشته بیان شد معتقد است که قوانین ورویدادهاى تاریخى با اختیار و اراده انسان منافات ورویارویى ندارد وانسان آزاد آفریده شده و مى‏تواند باکمال اختیار تاریخ ساز باشد وحتى مى‏تواند بر خلاف جریان تاریخ حرکت کند . وى اثبات مى‏کند که قرآن به بهترین نحو بین جبر واختیار آشتى بر قرار نموده است .
از نظر قرآن سنت‏هاى تاریخ داراى طبیعت وسرشت علمى است . زیرا همان رابطه کنش و واکنش که از ویژگیهاى هر قانون علمى است، در قوانین وسنن تاریخ نیز جارى است . همچنین :
از نظر قرآن سنت‏هاى تاریخ داراى طبیعت وسرشت خدائى وربانى است. چرا که نمایانگر حکمت وحسن تدبیر خداوند بر کل صحنه‏هاى تاریخ است وبالاخره قرآن سنت‏هاى تاریخ را قرین طبیعت انسانى مى‏داند. چون آن را جداى از انسان ونقش مثبت او نمى‏انگارد، وآزادى واراده واختیار را در وجود انسان تعطیل نمى‏کند. بلکه در صحنه تاریخ هرچه بیشتر وقویتر بر مسئولیت او تاکید مى‏ورزد .(1) .
شهید صدر روش سنت‏هاى تاریخى در قرآن را دسته بندى کرده و براى هر دسته آیاتى را ذکر مى‏نماید .
1 ـ آیاتى که چهره کلى سنت تاریخ را مى‏نمایاند : «لکلّ اُمةٍ اجلٌ اذا جاء اَجَلُهم فلا یستاخرون ساعةً ولا یستقدمون» (یونس/ 49) «هر اُمّتى داراى اجل و وقت زمان معینّى است که چون آن زمان فرا رسد دیر وزود نخواهد شد» در اینجا خطاب قرآن به جمع است نه فرد .
2 ـ آیاتى که سنت تارریخ را در قالب مصداق مطرح مى‏کند، که این خود به گونه‏هاى زیر بیان شده‏است.
الف ـ سنت‏هاى ملل پیشین : «قد خلت من قبلکم سنن...» (آل عمران/ 137).
ب ـ سنت تاریخ استثنا ندارد.
ج ـ مبارزه پیامبران با خوشگذرانان
د ـ از عدالت تا رفاه اجتماعى .
شهید صدر از مقایسه آیات قرآنى سه حقیقت را در زمینه قوانین تاریخى بیرون مى‏کشد وآنها را تبیین مى‏کند .
1 ـ قانون تاریخ کور کورانه واتفاقى نیست بلکه عمومّیت دارد ودر حالات عادى غیر قابل تخلّف است
2 ـ قوانین تاریخى جنبه خدایى دارد وبه اللّه‏ پیوند خورده است
3 ـ جبر وقوانین تاریخى وهستى با اختیار واراده انسان منافات ندارد واین پندار که : اگر جبر تاریخ وقوانین هستى بر ما حاکم است دیگر براى انسان اختیار معنا ندارد واگر انسان به تمام معنا آزاد ومختار است قوانین تاریخ چون موم در دست او نرم خواهد شد وآنها را به میل واراده خود مورد بهره بردارى قرار خواهد داد، سخن اشتباهى است. در قرآن کریم آمده است : «انّ اللّه‏ لا یغیرُ ما بقومٍ حتىّ یغیروا بأنفسهم...» (رعد/ 11) «خداوند آنچه مربوط به قومى است تغییر نمى‏دهد تا وقتى که آنها آنچه را مربوط به خودشان است تغییر دهند».
بنابراین از نظر قرآن اگر چه قوانین وسنت‏هاى تاریخ منظم و از روى حساب است ولى جبر ونظم قوانین تاریخى وهستى با اختیار واراده انسان منافات ندارد وانسان در صحنه‏هاى تاریخ نقش دارد وتاریخ را مى‏سازد .

5 ـ دین وانبیاء در حرکت تاریخ چه نقشى دارند؟

در اینکه نقش دین وانبیاء در حرکت تاریخ چه اندازه است ویا به طور کلى منفى است بستگى به نگرش مورخان ودانشمندان تاریخ دارد. کسانى که دید مادى نسبت به تاریخ دارند مسلّماً نقش دین وانبیا را در حرکت تاریخ یا منفى مى‏دانند یا بسیار کم وکسانى که محرک تاریخ را نژاد مى‏دانند نیروى حرکت دهنده تاریخ را جمع مى‏دانند وهمینطور دیگر نظرات که بوى مادى دارد اثر دین وانبیا را در حرکت تاریخ بى رنگ یا کم رنگ مى‏دانند. امّا کسانیکه فراتر از مادى فکر مى‏کنند وجنبه‏ها معنوى را هم در نظر دارند؛ طبیعتاً نقش واثر دین وانبیا را در حرکت تاریخ لازم مى‏دانند : به طورى که مى‏گویند : زمانیکه انسان دگرگون نشود هیچ چیز دگرگون نخواهد شد، یعنى اگر این دگرگونى در انسان نبود زندگى انسان همچون کندوى عسل راکد ویکنواخت باقى مى‏ماند واین همه مراحل را پشت سر نمى‏گذاشت. پس باید دید انسان چگونه دگرگون مى‏شود ودگرگونى وى بر چه اساسى است و این دگرگونى پدید نمى‏آید مگر به وسیله دین دگرگون ساز وپیامبران مبلغ آن.
در این رابطه شهید مطهرى مى‏گویند :
توجیه تاریخ بر اساس دین معنایش نفى قانون علت ومعلول نیست. این نظریه، قانون علت ومعلول یعنى اصل علت فاعلى را پذیرفته است. توجیه تاریخ بر اصل دین، یعنى علاوه بر علت فاعلى، علت غائى را هم باید پذیرفت. پس اینکه اگر ما تاریخ را بر اساس دین توجیه کنیم. پس تاریخ دیگر علم نیست چون رابطه علّت ومعلول به هم مى‏خورد، اینها چیز دیگرى پیش خودشان فکر مى‏کند. نه، ما باید بگوئیم گذشته از حوادثى که از پشت، تاریخ را مى‏راند. یعنى گذشته‏ها، اینهایى که جلوتر واقع شده، که بعد از آن را به وجود آورده یک هدف وغایتى از پیش رو تاریخ را به سوى خود مى‏کشد(1) .بنا براین دین در رابطه با تاریخ نقش دارد وسنتى از سنن تاریخ است .
شهید صدر در باره نقش دین در حرکت تاریخ بر این عقیده است که مهمترین مصداقى که قرآن کریم براى این قبیل سنت‏هاى تاریخ ارائه مى‏دهد دین است . قرآن دین را یکى از سنت‏هاى اصیل وفطرى تاریخ مى‏داند. از دیدگاه قرآن، دین یک تشریع وقانگذارى نیست بلکه در عین حال سنتى از قوانین وسنن تاریخ نیز هست. از این رو مى‏بینیم قرآن، دین را در خلال دو چهره عرضه مى‏کند، الف ـ به عنوان قانون وتشریع یا همانطور که علم اصول مى‏گوید: به عنوان یک خواست وارداه تشریعى. «شرع لکم من الدّین ما وصىّ به نوحاً ولدى اوحینا الیک وما وصیّنا به ابراهیم وموسى وعیسى ان اقیموا الدین ولا تتفرقوا فیه کَبُرَ على المشرکین ما ندعوهم الیه» (شورى/ 13) «آنچه از دین را که خداوند به نوح سفارش کرد، براى شما قانون گذارى کرده‏است ونیز آنچه را که به تو وحى کردیم و آنچه را که به ابراهیم وموسى وعیسى سفارش کردیم که دین را بپا دارید واز آن به پراکندگى وتفرقه نیفتید. بر مشرکان آنچه شما به سوى آن دعوتشان مى‏کنید گران وسنگین است .» قرآن در اینجا دین را به عنوان یک تشریع ویک قانون و دستور وامر خداوند متعال معرفى مى‏کند. ب ـ به عنوان یکى از سنت‏ها وقوانین تاریخ و به عنوان قانون داخل در عمق ترکیب انسان وفطرت وطبیعت او. «فاَقم وجهک للدّین حنیفاً فطرة الله الّتی فَطَرَ الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه‏ ذلک الدین القّیم ولکنّ اکثر الناس لا یعلمون» (روم/ 30) «روى خود را براى دین، پاک بدار، این فطرت خدایى است که مردم را بر آن سرشته است در آفرینش خدا دگرگونى وتبدیلى نیست. این است دین استوار ولى بیشتر مردم نمى‏دانند».
در این جا صرفاً یک فرمان یا یک قانون وفقط یک تصمیم ودستور از بالا شمرده نشده است بلکه سرشت ونهاد وفطرت مردم است، فطرت خدایى که مردم را بر آن سرشته است وهیچ جایگزین ندارد. چرا که آفرینش خداست .
با توجّه به آیا قرآن پى مى‏بریم که دین یک سنت تاریخى است نه یک حکم شرعى صرف که مورد اطاعت یا سر پیچى قرار گیرد .
بنابر این به این نتیجه دست مى‏یابیم که دین از دو بعد یعنى بعد سنت تاریخى وبعد تشریع وقانون است که آن هم به متشرع نیاز دارد. پس نقش دین و انبیا در ساخت تاریخ سهم بسزایى دارد به طورى که تاریخ را عبارت از نرمش قهرمانانه فرزندان آدم که بر محور توحید در پى انبیا با آگاهى وآزادى وانتخاب به پرستش خداوند وبر اساس فطرت ودر غایت تحت مجموعه سنن خداوند گام برداشته وبرمى‏دارند وبر خواهند داشت، معرفى کرده‏اند .
براى درک درست مسأله «سنن و قوانین حاکم بر تاریخ» قرآن همواره به مطالعه دقیق نمونه‏هاى تاریخى آن دعوت مى‏کند واز انسان مى‏خواهد که با چشمى باز وبصیرتى نافذ وگوشى شنوا مطلب را بررسى کند وتمام خواص وامکانات خود را به کار گیرد تا به حقیقتى که در پشت این نمونه‏هاى تاریخى وجود دارد پى ببرد وآن را سر لوحه اُمور خود قرار دهد.

پی نوشت ها:

1 - مرتضى مطهرى، جامعه و تاریخ، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بى تا، ص 309.
1 - یروفه یف، ن.آ. تاریخ چیست؟ ترجمه: محمد تقى زاده، چاپ اول، نشر جوان، 1360، ص 93-92.
2 - متز آدم، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه: على رضا ذکاوتى، چاپ دوم، امیر کبیر، 1365، ج 1،ص 4.
1 - اندیشه‏هایى در باب تاریخ، دلفیکو.
Delfico, M.Pensieri sula storiael, ineertzza ed inutilita della medesima, 1806.
به نقل از تاریخ در ترازو، ص 15-14.
2 - آرنولد، توین بى، تحلیلى از تاریخ جهان از آغاز تا عصر حاضر، ص 10.
1 - سید محمد باقر صدر، انسان مسئول وتاریخ ساز از دیدگاه قرآن، ترجمه: محمدمهدى فولادوند، چاپ اول، نشر میزان، 1359، صص 18 و 19.
2 - جامعه وتاریخ، ص 309.
3 - والش، دبلیو.ا.چ، مقدمه‏اى بر فلسفه تاریخ، ترجمه: ضیاءالدین علائى طباطبائى، چ اول، تهران، امیر کبیر، 1363.
4 - تاریخ چیست، صص 106 و 107 .
5 - مه یر، ا.، مسایل تئوریک ومتدولوژیک تاریخ، تحقیقات فلسفى تاریخى، 1904، به نقل از تاریخ چیست، یروفریف، ص 107 .
1 - کارل. ر. پوپر، فقر تاریخینگرى، ترجمه احمد آرام ، چ اول، تهران، انتشارات خوارزمى، 1358، ص123 .
2 - مرتضى مطهرى، فلسفه تاریخ، قم، انتشارات صدرا، 1371، ص190 .
3 - انسان مسئول وتاریخ ساز، ص 18 .
1 - سید محمد باقر صدر، سنت‏هاى اجتماعى وفلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه: حسین منوچهرى، چ اول، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1369، ص 83 .
2 - عبدالحمید صدیقى، تفسیر تاریخ، ترجمه جواد صالحى، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1342.
3 - محمد تقى مصباح یزدى، جامعه وتاریخ از دیدگاه قرآن ، چ دوم، قم، سازمان تبلیغات اسلامى، 1373، ص 153 .
1 - کارل یاسپرس، آغاز و انجام تاریخ، ترجمه: محمد حسن لطفى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1373، ص 249.
ـ 2Alexander Gray.
ـ 1Alexander Gray, The development of economic doctrine.
به نقل از تفسیر تاریخ.
ـ 1Phenmene existentieL.
2 - هگل گ. و. ف.، خدایگان وبنده، ترجمه و پیشگفتار حمید عنایت، چ چهارم، تهران، خوارزمى، 1368، ص 17 و 18 .
1- مرتضى مطهر ، فلسفه تاریخ؛ص221 .
2 - جامعه وتاریخ از دیدگان قرآن، ص 159 .
1 - سنت هاى اجتماعى و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ص 123 .
1 - فلسفه تاریخ، ص 22 .

 
شنبه 1 مهر 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

المذهب التاریخی فی القرآن (2)

المذهب التاریخی فی القرآن (2)

محمدمهدی الآصفی

تطرّقنا فی العدد الماضی إلی قانون العلیّة باعتباره الأساس الأول فی حرکة التاریخ.و هنا نواصل الحدیث عن الاساسین الآخرین(حریة ارادة الانسان، الرعایة الالهیة)و فیما یلی التفصیل، و به نختتم البحث.

2-حریّة الإرادة

العنصر الثانی من عناصر المذهب التاریخی فی الاسلام حریّة ارادة الانسان. و التاریخ و ان کان یتحرک بموجب قانون العلیّة حرکة حتمیة، لکن الانسان-بما آتاه اللّه من القدرة علی الاختیار و الارادة-یمسک بیده ناصیة التاریخ، و یحرک التاریخ.فتخضع حرکة التاریخ لاختیار الانسان و ارادة الانسان.
من دون ان ینتقض قانون العلیّة او تختل حتمیة هذا القانون.
إنّ الطائرة تطیر فی الجو و الباخرة تجری فی البحر بموجب قوانین المیکانیک و الفیزیاء الحتمیة و بموجب سلسلة من الاسباب و العلل التی تخضع لقانون العلّیّة و احوال هذا القانون بشکل دقیق..و لکن الطیار و الربّان یتحکّمان ایضا و بصورة دقیقة فی مسیر و حرکة الطائرة و الباخرة.. و لیس معنی ذلک ان یختل قانون العلّیّة او لیعطل اصل الحتمیة فی قانون العلّیّة، و إنّما الانسان یقع فی سلسلة المصادر و الأسباب التی تحرّک التاریخ، فیحرّک الانسان عجلة التاریخ ضمن قانون العلّیّة بالطریقة التی یریدها.

العلاقة بین حرّیة الإرادة و حتمیة القانون:

و هذه العلاقة بین حریّة ارادة الانسان و حتمیّة قانون العلّیّة و التداخل الذی‏یقع فیما بین هذین الأمرین فی الحضارة و المجتمع و التاریخ أدیّ فی تاریخ الفکر الانسانی الی تعقیدات فکریة و تصوریة کثیرة، و ظهور مذاهب متطرفة فی الفلسفة.
و القرآن الکریم یصوّر هذه العلاقة بصورة دقیقة و یربط احدهما بالآخر ربطا محکما و لا ینفی أیّا منهما علی حساب الآخر، فیقر بهذا و ذاک، و یعطی المحصلة الناتجة منهما بشکل دقیق.
ففی الوقت الذی یعترف القرآن للانسان بحریّة ارادته و اختیاره، یربطه بنتائج اختیاره ربطا حتمیا و یحّمله مسؤولیة ارادته و اختیاره.فهو عنصر حر و فاعل و مؤثر فی مجری التاریخ، إلاّ أنه رغم ذلک کله لایستطیع أن ینفلت من قبضة الحتمیة العلّیّة، و بالتالی لا یستطیع ان ینفلت من نتائج و آثار فعله.
انه یستطیع ان یحقق ما یرید، و لکن فی دائرة الحتمیة العلّیّة، و دون أن یستطیع أنّ یتخلص من نتائج اختیاره و ارادته.
إنّ للانسان حریّة کاملة فی أن یختار السمّ او الغذاء، ولکنه لایستطیع ان یتخلّص من النتائج الحتمیّة المترتّبة علی کل منهما، عندما یختار أیّا منهما... و بالتالی فهو، باعتبار النتائج التی ینتهی الیها، یخضع للحتمیة العلّیّة و باعتبار المبادئ التی ینطلق منها ینطلق من ارادة حرّة، مستلقّة غیر خاضعة لأیّة حتمیّة
و لربّما نجد فی الحدیث التالی بعض الأضواء علی هذه الحقیقة:
روی أن أمیر المؤمنین-علی السلام- عدل من عند حائط مائل الی مکان آخر، فقیل له:یا أمیر المؤمنین!تفر من قضاء اللّه؟فقال-علیه السلام-(أفّر من قضاء اللّه الی قدر اللّه) 1 .
فإنّ للانسان أن یختار أیّا منهما باختیاره و ارادته فیجلس تحت الحائط المائل او یغیر مکانه الی نقطة أخری بعیدة عن الخطر.و لکن اذا اختار الجلوس فی النقطة الأولی فإن وقوعه تحت الخطر نتیجة حتمیة لا یمکن ان یتخلص منها.
فلله-تعالی-فی الحقیقة قضاءان حتمیان، للانسان أن یختار أیّا منهما بارادته و اختیاره، الخطر و السلامة، فاذا اختارالاول کان الوقوع تحت الخطر نتیجة حتمیة ل فعله و إذا اختار النقطة الثانیة کان خلاصه من الخطر و سلامته نتیجة حتمیة أیضا، من دون ان تعارض هذه الحتمیة قدرة الانسان علی الاختیار. و هذا هو بالضبط ما یجری فی تعامل الانسان مع المجتمع و التاریخ.

حریّة الاختیار الی جانب حتمیة النتائج:

و الی هذه الحقیقة المزدوجة تشیر آیات کتاب اللّه إشارات واضحة.
فمن ناحیة یقرر القرآن الکریم حریّة ارادة الانسان بصورة قویة و واضحة و من دون أی تحفّظ، و من ناحیة أخری یقرر القرآن حتمیة النتائج التی تترتب علی اختیار الانسن و حریته، و مسؤولیة الانسان عن افعاله و اختیاراته.
و فیما یلی نشیر الی هذه الحقیقة القرآنیة المزدوجة من طاء التی من الآیات:
الطائفة الأولی، هی اتی تقرر حریّة ارادة الانسان و الطائفة الثانیة هی التی تقرر حتمیة نتائج هذا الاختیار و مسؤولیة الانسان عنها.

الطائفة الأولی

و هی طائفة واسعة من الآیات نذکر منها قوله تعالی:
{\«إنّا هدیناه السّبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا»
(الانسان/3)
{\«بئسما اشتروا به انفسهم».
(البقرة/90)
{\«إنّ اللّه لا یظلم الناس شیئا و لکن الناس أنفسهم یظلمون».(یونس/44) {\«قل یا أیّها الناس قد جاءکم الحقّ من ربکم فمن اهتدی فإنما یهتدی لنسه، و من ضلّ فإنما یضلّ علیها».
(یونس/108)
{\«و من یرد ثواب الدّنیا نؤته منها، و من یرد ثواب الآخرة نؤته منها».
(آل عمران/145)
{\«من کان یرید ثواب الدّنیا فعند اللّه ثواب الدنیا و الآخرة».
(النساء/134)
{\«قل کلّ یعمل علی شاکلته فربّکم اعلم بمن هو أهدی سبیلا».
(الاسراء/84)
{\«فمن شاء اتّخذا الی ربّه سبیلا».
(الانسان/29)

الطائفة الثانیة:

و فی القرن طائفة اخری واسعة من الآیات تدل علی أن اختیار الانسان هو أساس و مادة تاریخ الانسان، و أن هذا الاختیار إن کان خیرا أو شرا، یصنع بصورة حتمیّة تاریخ الانسان، و لا یستطیع الانسان ان یتخلص من نتائج عمله و کسبه، و یقع اختیار الانسان و کسبه، و اختیار الامة و کسبها فی سلسلة علل و اسباب التاریخ.و تعمل هذه العلل و الاسباب عملها بصورة حتمیّة فی حیاة الانسان و تاریخه و تستتبع النتائج المترتبة علیها بصورة قطعیة و حتمیة..و لکن مبادئ هذه الحتمیة التاریخیة تقع فی ید الانسان و تحت اختیاره.و لنقرأ شطرا من هذه الآیات من کتاب اللّه:
{\«کلّ نفس بما کسبت رهینة».
(المدثر/38)
کل نفس رهینة بأعمالها لا یستطیع أن تتخلّص من النتائج الحتمیة التی یستتبعها عملها و کسبها.
و کسب الانسان و عمله یقع تحت اختیاره و لکن النتائج التی یستتبعها عمله و کسبه تقع بصورة حتمیة و یکون هو رهینا بها.
{\«و تلک القری أهلکناهم لمّا ظلموا، و جعلنا لمهلکهم موعدا».
(الکهف/59)
و هلاک الأمم و الأقوم-و الحدیث هنا علی الأمم و لیس عن الأفراد-نتیجة حتمیة لظلم الأمم و فسادهم.
{\«فلمّا نسوا ما ذکّروا به فتحنا علیهم أبواب کلّ شی‏ء حتی أذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغتة فإذا هم مبلسون، فقطع دابر القوم الّذین ظلموا و الحمد للّه ربّ العالمین».
(الأنعام/44-45)
و یبدأ الأمر من هذه المسیرة الحضاریة:الانسان حین یعرض عما ذکّره اللّه به و عن ذکر اللّه تأتیة سنّة الاستدراج و یفتح اللّه علیهم أبواب کلّ شی‏ء ثمّ یأتیهم بعد ذلک سنّة المحق و الهلاک بصورة حتمتّة:
{\«و لو أنّ أهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء و الأرض، و لکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون». (الأعراف/96)
{\«و أن لیس للانسان إلاّ ما سعی، و أنّ سعیه سوف یری ثمّ یجزاه الجزاء الأوفی» (النجم/39-41)
{\«و وفّیت کلّ نفس ما عملت، و هو اعلم بما یفعلون».
(الزمر/70)
{\«من عمل صالحا من ذکر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیبة و لنجزینّهم أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون».
(النحل/97)
{\«تلک أمّة قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم و لا تسأولن عما کانوا یعملون».
(البقرة/134)
{\«لا یکلّف اللّه نفسا إلاّ وسعها.لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت».
(البقرة 286)
{\«و لو أنّهم أقاموا التوراة و الإنجیل و ما أنزل إلیهم من ربّهم لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم منهم أمّة مقتصدة و کثیر منهم ساء ما یعلمون».
(المائدة/66-65)
{\«و یا قوم استغفروا ربّکم ثم توبوا إلیه یرسل السماء علیکم مدرارا، و یزدکم قوة الی قوتکم و لا تولّوا مجرمین».
(هود/52)
{\«و ان لو استقاموا علی الطریقة لأسقیناهم ماء غدقا».
(الجنّ/16)
{\«و الّذین هاجروا فی اللّه من بعد ما ظلموا لنبوّئنّهم فی الدنیا حسنة و لأجر الآخرة اکبر لو کانوا یعلمون».
(النحل/41)

أمر بین الأمرین:

و هذه الحالة التی یشرحها القرآن الکریم فی هاتین الطائفتین من الآیات تقرر و توضح معنی النص المعروف الوارد عن أهل البیت علیهم السلام من(الأمر بین الأمرین)فی الصراع العقائدی الذی احتدم بین المسلمین فی اثبات الحریّة لإرادة الانسان أو نفی الحریّة عن إرادته. فقد طرح أهل البیت علیهم السلام فی هذه المعرکة الفکریة مبدء(الأمر بین الأمرین) فی مقابل النظریات الفکریة المتطرفة التی تنباها کل من طرفی الصراع فی الحریّة المطلقة لإرادة الانسان أو نفی الحریّة عن ارادة الانسان بشکل مطلق.
و لعلّ الآیتین الکریمتین تشیران الی هذه الحقیقة.
{\«ذلک بأنّ اللّه لم یک مغیّرا نعمة أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم».
(الأنفال/53)
{\«إنّ اللّه لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بأنفسهم»
(الرّعد/11)
و فی هاتین الآیتین یوجد تغییران اثنان:
1-تغییر الانسان لنفسه.
2-تغییر اللّه تعالی للانسان، و هذا التغیر الثانی یجری بموجب السّنن و القوانین الالّهیة الحتمیة و ینسبها القرآن الکریم الی اللّه تعالی بصورة مباشرة علی طریقة القرآن التوحیدیة من اسناد الکون الی اللّه عز شأنه.
و التغییر الثانی یتبع التغییر الاول، فکیفما یصنع الانسان بنفسه من تغییر یصنع الّه تعالی به بموجب القوانین و السنن الالهیة الحتمیة.
إن للإنسان مل‏ء الحریّة أن یختار هذا الطریق أو ذاک، و لکنه اذا اختار أحدهما فلا یملک التخلص من النتائج الحتمیة المترتبة علیه.

الخلاصة و النتیجة:

إن القرآن الکریم یقرر العلاقة بین هذه الحریّة و تلک الحتمیة بصورة رائعة و دقیقة و متینة و یأخذ بنظر الاعتبار کلا من العاملین الاساسین فی حرکة التاریخ و یربط بینهما ربطا علمیا فی غایة الدقة و المتانة.
فلیس التاریخ-و هنا النظریة-حرکة منفلتة من قانون العلّیّة و اصوله الذی ینظم الکون کله و لیس التاریخ بدعا من الأمور و الأشیاء، التی تخضع للحتمیّة العلّیّة کما یقول أصحاب نظریّة (التاریخیة)(Historicism).
و فی نفس الوقت لا تکاد تشبه قوانین التاریخ القوانین الفیزیاویة، و لا الحتمیة التاریخیة الحتمیة الفیزیاویة.و نحن عند ما نؤمن بالحتمیة التاریخیة لا نرید ان نکرر ما یقوله اصحاب نظریات الحتمیة التاریخة فی إلغاء دور الانسان الفاعل فی تغییر مسار التاریخ، و إعطاء مسار دوری ثابت لتاریخ الانسان...إنّ النظریات التاریخة المعروفة بالاتجاه الجبری فی التاریخ تکاد تلغی الدور التغییری الفاعل للانسان فی حرکة التاریخ، و تعتبر الانسان جزء صغیرا جامدا فی عملیة التاریخ الکبری التی تتحرک بقانون العلّیّة و الأمر لیس کذلک، و حرکة التاریخ لا تشبه الحرکة الفیزیاویة الدائریة فی الکون، و اذا جاز لنا ان نرسم المسار الکلی لحرکة التاریخ فلا بد أن نقول إنّ حرکة التاریخ حرکة متعرجة صاعدة و نازلة و لیست دائریة و لا یمکن التنبّؤ الدقیق بها إلاّ بموجب القانون الکلّی الذی یعطیه القرآن الکریم لهذه الحرکة.
{\«إنّ اللّه لا یغیر ما بقوم حتی یغیّروا ما بأنفسهم».
(الرعد/11).

کیف یخترق الانسان قهر البیئة

؟ و قد یقال إنّ(ارادة الانسان)تقع مقهورة للمحیط و للمجتمع.عند ما یکون ضغط المحیط قاهرا علی الانسان فلا یستطیع أن یغیر أو یبدل شیئا من المجتمع، و لن یکون دوره دورا تغییرا فاعلا فی المجتمع...
و علی ذلک فإنّ الفرد لا یکاد یملک حریة التحرک و اتخاذ القرار بغیر الاتجاه العام الذی یتحرک فیه المجتمع.
و تکون النتیجّة علی کل حال حتمیة حرکة التاریخ، و حتمیة التبعیّة للفرد تجاه المجتمع.
و القرآن الکریم یوضح هذه النقطة بدقة و اهتمام، و یبیّن أن اللّه-تعالی-قد زوّد الانسان، الی جانب الارادة و القدرة علی اتخاذ القرار، بالعقل و البصیرة و الفطرة التی تمکنه من التشخیص السلیم و التمییز الدقیق.
و تبعیة الفرد للمجتمع الفاسد تقع نتیجة فقدان الوعی و القدرة علی التشخیص عند الفرد...أما حینما یمتلک الفرد الوعی الکافی و القدرة الکافیة علی التشخیص فإن إرادة الانسان تکون قادرة علی التخلص من الظروف‏ الاجتماعیة مهما کان سلطانها و قوتها.
و یشیر القرآن الی منابع الوعی و الفطرة و الهدایة الالهیة للإنسان فی داخل نفسه و فی الخارج.
{\«فأقم وجهک للدین حنیفا، فطرة اللّه التی فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم، ولکنّ اکثر الناس لا یعلمون».
(الروم/30)
{\«إنّا هدیناه السّبیل إمّا شاکرا و إمّاک فورا».
(الانسان/3)
{\«و هدیناه النّجدین». (البلد/10)
{\«لا إکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغیّ».
(البقرة/256)
و علیه فإنّ اللّه تعالی قد خلق للأنسان نورا یمکّنه من التشخیص و التمییز. و خلق له ارادة تمکّنه من اتخاذ القرار، فلا یکون الفرد عنصرا جامدا و مقهورا للمحیط الاجتماعی فی حرکة التاریخ.

3-الرعایة الإلهیة...و هو العامل الثالث لحرکة التاریخ

لا تحسبنّ عجلة التاریخ قادرة علی الاستمرار فی العمل لو لا الرعایة الالهیة. و لا یمکن أن یستقر التاریخ علی أساس (الحتمیة العلّیّة)و(العنصر الانسانی) فقط..و ما أکثر ما أشرفت الحضارة الانسانیة علی السقوط و الإنهیار الکامل لو لا أن تتدارکه(الرعایة الالهیة)فی الوقت.المناسب.
و الرعایة الإلهیة هنا شی‏ء آخر غیر السّنن الإلهیة فی التاریخ..إنها شی‏ء ما فوق هذه السنن الحتمیة، و لها أیضا أصول و قوانین، و لا تحصل اعتباطا، إلاّ أنّها من دائرة أخری غیر دائرة السّنن المعروفة.
و لو لا هذه الرعایة الإلهیة التی تواکب حرکة التاریخ لسقطت الحضارة البشریة منذ عهد طویل...و نحن عند ما نتابع حرکة التاریخ نشهد ید اللّه-تعالی- و رعایته للإنسان تواکب هذه المسیرة التاریخیة و لم تتخلّ عن رعایة الانسان و المحافظة علیه و حمایته من السقوط طرفة عین..و کم من مرة شهد التاریخ سقوطا حتیما لحضارة الانسان علی ید طغاة مجرمین من امثال جنکیز و هولاکو و هتلر -علی صعید واسع جدّا-لو لا ان تدرک الرعایة الالهیة الانسانیة فی الوقت المناسب و تنقذها من السقوط الحتمی، و کم من مرة یجرف الهوی و الفساد و الفوضی البشریة الی حضیض السقوط لو لا ان تدرک الرعایة الالهیة الانسانیة فی اللحظة الاخیرة و تنقذها من السقوط و الهلاک، من دون ان تکون السنن الحتمیة للتاریخ و وعی الانسان و ارادته و حریة قراره کافیة فی خلاص الانسان و انقاذه.
إنّ الحقیقة التی تکمن وراء ذلک کله أن حضارة الانسان لا یمکن ان تقوم علی دعامتین فقط:(الانسان*قوانین التاریخ)، و من دون وجود هذه الدعامة الثالثة(الرعایة الالهیة)تبقی الحضارة الانسانیة متارجحة و قلقة و معرضة للسقوط و الانهیار.
و لو لم تکن لدینا شواهد و أمثلة و نماذج من خلال استعراض التاریخ الانسانی للرعایة الالهیة لکنّا نحکم بحتمیة وجود هذه الدعامة الثالثة للحضارة و المجتمع نظرا لاستمرار الحضارة البشریة و خروجها من المآزق و المهالک الکثیرة التی تعرضت لها هذه الحضارة فی تاریخها الطویل...و لا نحتاج الی دلیل اکثر من ذلک لاکتشاف هذا العنصر الثالث فی تقویم الحضارة و التأریخ.
و من عجب أن هذا العنصر الثالث البالغ الاهمیة یختفی بشکل عجیب فی الدراسات العلمیة التی تتناول تفسیر التاریخ و الحضارة الانسانیة، و یغیب عن عیون الکثیرین من الباحثین و العلماء، فی هذا الحقل الحساس من حقول الدراسات الانسانیة.
و لا یحتاج الانسان الی کثیر من العناء لیکتشف هذا الاصل الکبیر و العامل الأساس فی تقویم الحضارة و التاریخ. و بقلیل من التأمل و(التبصرة)یستطیع الانسان أن یلمس هذا الأصل فی التاریخ و الحضارة بشکل واضح.

رعایة اللّه فی حیاة الانسان الشخصیّة:

و لبندأ من التماس هذه الرعایة الالهیة فی حیاة الناس الشخصیة حیث یلمس کل واحد منا تدخل الرعایة الالهیة فی حیاته الشخصیة خارج دائرة الحتمیات العلیة و ارادته و عقله و تجاربه، و یلمس عن قرب أنه لو لا ان تتدخل الرعایة الالهیة فی حیاته الشخصیة لما نهض به عقله و ارادته و تجاربه و قوانین الطبیعة و المجتمع، و لو ان اللّه تعالی یکل الانسان الی نفسه لسقط فی لحظة واحدة أمام أول مزلق من مزالق الحیاة الکثیرة...ولکن رعایة اللّه تتابع الانسان فی حیاته خطوة فخطوة، و تحفه بالحفظ و التوفیق و التسدید و التأیید -بصورة غیبیة-منها ما یشعر بها بصورة محسوسة و ملموسة، و منها ما لا یشعر بها بصورة محسوسة و هی الألطاف الخفیة لله تعالی التی ترعی الانسان من دون ان یحس بها، و هی کثیرة و متنوعة، اذا کانت تخفی واحدة واحدة فلا تخفی علی الانسان فی اجمالها و کلیتها. و هذه الرعایة الالهیة تواکب الانسان فی مسیرة حیاته عند کل مزلق من مزالق الحیاة، و علی کل شفیر یشرف الانسان عنده علی السقوط، و کلما تتشابک امامه الطرق و یلتبس علیه الحق و الباطل...و لو أنّ اللّه -تعالی-یکل الانسان الی نفسه و عقله و ارادته و تجاوبه لما نهض به عقله و تجاربه بالتأکید.
و لذلک ورد فی الأدعیة کثیرا هذه الفقرة: (و لا تکلنی الی نفسی طرفة عین).
و ورد فی الصحیفة السجادیة(و لو تکلنی الی حولی..لکان الحول عنی معتزلا) * إنّ حول الانسان و طوله و عقله و ارادته -و کل ذلک مما آتاه اللّ تعالی و کل قوانین الطبیعة والمجتمع، و کله من خلق اللّه- لا ینهض بالإنسان اذا تخلت عنه رعایة اللّه الخاصة، و أوکلته الی نفسه.

ستر اللّه:

و لیس ذلک فقط علی الصعید المعنوی...بل یصح أیضا علی الصعید المادی و المحسوس، فما اکثر ما یتعرض الانسان لأخطار مادیة فی جسمه فتدرکه رعایة اللّه تعالی وتنقذه.و ما اکثر ما یدرأ اللّه عن الانسان الأخطار الحقیقة من حیث یشعر الانسان او لا یشعر.
و هذه الشواهد الملموسة کلها تدعونا الی الایمان بوجود عنصر ثالث من حیاة الانسان غیر القوانین الطبیعیة و الاجتماعیة و العقل و الارادة و التجربة و هذا العنصر الثالث هو رعایة اللّه تعالی الخاصة بعباده.

التوفیق الإلهی:

و قد ورد التعبیر عن هذا العنصر الثالث فی النصوص الاسلامیة و(التوفیق)، کما یقول أمیر المؤمنین علیه السلام التوفیق عنایه 2 و التوفیق عنایة الرحمن 3 .
و التوفیق لا یأتی بمعنی تعطیل دور قانون العلّیّة فی الحیاة فی الطبیعة و المجتمع و لا استحداث قوانین جدیدة فی الطبیعة و المجتمع لخدمة الانسان، و انما یأتی بمعنی(توجیه الاسباب للانسان نحو الخیر) 4 فإن قوانین الطبیعة و المجتمع تبقی فاعلة و حتمیة و منها ما یقود الانسان نحو الخیرو منها ما یقود الانسان نحو الشر، و علی الانسان ان یختار منها هذا او ذاک.و علیه یتقرر مصیره فی السعادة و الشقاء کما ذکرنا.و لکن لیس دائما تتهیأ للانسان الفرصة الکاملة لأسباب الخیر فی الطبیعة و المجتمع.فقد لا تکون هذه الاسباب فی متناوله و فی مقدوره.و قد تغیب عنه، و لا یهتدی‏ الیه..و فی مثل هذه الحالات فإنّ اللّه -عزوجل-یأخذ بید عبده الی هذه الأسباب التی تقوده الی السعادة و الخیر. ورد عن ابی عبد اللّه الصادق(ع): إذا اراد اللّه بعبد خیرا أخذ بعنقه فأدخله فی هذا الأمر(الولاء و الهدایة)إدخلا 5 . و عنه(ع)أیضا:(إنّ اللّه تبارک و تعالی إذا أراد بعبد خیرا و کل به ملکا فأخذ بعضده فادخله فی هذا الامر) 6 .
و تعبیرات الامام أمیر المؤمنین علیه السلام عن التوفیق کما فی غرر الحکم للآمدی دقیقة و معبّرة عن هذه الحقیقة و نها:(التوفیق قائد الصلاح) 7 و (التوفیق رأس النجاح) 8 و(التوفیق رأس السعادة) 9 و(بالتوفیق تکون السعادة) 10 و(لا قائد کالتوفیق) 11 و السبب فی ذلک کله واضح فان التوفیق الإلهی یقود الانسن الی أسباب الصلاح و النجاح و السعادة.
و ما لم یوفق اللّه تعالی عبدا و یرد به خیرا فإنه لا ینال من أسباب الخیر بجهده و عقله إلاّ القلیل(لا ینفع اجتهاد بغیر توفیق) 12 فاذا اراد اللّه تعالی به خیرا و وفقه وضع جهده فی موضعه من اسباب النجاح و الفلاح فیکون جهده مثمرا، یقول الامام علیه السلام(خیر الاجتهاد ماقارنه التوفیق) 13 و قد ورد فی الحدیث أنّ (التوفیق أشرف الحظّین) 14 و یقصد به خط الانسان من أسباب السعادة و الخیر التی ینالها بجهده و عقله و امکاناته التی اعطاها اللّه تعالی إیاه و هو أحد الحظّین و اقلّها شأنا، و الحظّ الآخر هو أن یهدی اللّه تعالی عبده لما یغیب عنه من أسباب الخیر أو لما لا تناله یده من أسباب الخیر، و یضعه فی موضع أسباب السعادة و الخیر، و هذا هو الحظ اثانی و هو استر فهما کما فی الحدیث.
و لا شکّ فی أنّ(التوفیق)عامل غیبیّ من الخارج یضع الانسان فی مواضع الخیر و اسبابه، و هو شی‏ء آخر غیر الامکانات العقلیة و الفطریة و القوة التی اودعها اللّه تعالی فی نفس الانسان.فإن هذه الامکانات التی اودعها اللّه تعالی فی الانسان لا تستطیع لوحدها أن تنهض بالانسان و تقوده الی اسباب الخیر و تجنبه أسباب الشر، فإذا أراد اللّه تعالی بعبد خیرا أعانه علی صرف جهده و امکاناته فی مواضعها من اسباب الخیر.و فی الحدیث التالی إیضاح کاف لهذه الحقیقة:
روی أن رجلا سأل الصادق علیه السلام فقال:یا ابن رسول اللّه!ألست أنا مستطیعا لما کلّفت؟
فقال له علیه السلام:ما الاستطاعة عندک؟
قال:القوة علی العمل.
قال له علیه السلام:قد اعطیت القوة، إن أعطیت(المعونة).
قال له الرجل:فما المعونة؟
قال:التوفیق.
قال(الرجل):فلم إعطاء التوفیق؟
قال(الامام):لو کنت موقا لکنت عاملا و قد یکون الکافر قوی منک و لا یعطی التوفیق، فلا یکون عاملا.
ثم قال علیه السلام:أخبرنی عمن خلق فیک القوة؟
قال الرجل:اللّه تبارک و تعالی.
قال الصادق:هل تستطیع بتلک القوة دفع الضرر عن نفسک، و أخذ النفع الیها بغیر العون من اللّه تبارک و تعالی؟
قال:لا.
قال:فلم تنتحل ما لا تقدر علیه؟
ثم قال:أین أنت من قول العبد الصالح:و ما توفیقی إلاّ باللّه) 15 .
و هذه الروایة تصنف القوی العاملة و المؤثرة من حیاة الانسان الی ثلاثة:
1-القوانین الطبیعیة و الاجتماعیة (سنن اللّه)التی تقود الانسان الی الخیر أو الی الشر.
2-القوی التی اودعها اللّه تعالی فی الانسان و التی یستعملها الانسان للوصول الی هذه او تلک من أسباب الخیر او الشر فی الطبیعة و المجتمع.
3-التوفیق و العون الآلهی الذی یهدی به اللّه تعالی عباده الی اسباب الخیر و یعینهم علیها و یأخذ بأیدیهم الیها لینالوا منها ما کان یغیب عنهم او ما کان تقصر ایدیهم عنه.
و من دون هذا الأخیر لا ینال شیئا یذکر من الخیر.
روی الکراجکی عن الکنز:قال:قال الصادق علیه السلام:ما کلّ من نوی شیئا قدر علیه، و لا کلّ من قدر علی شی‏ء وفق له، و لا کلّ من وفّق لشی‏ء أصاب له، فإذا اجتمعت النیّة و القدرة و التوفیق و الإصابة فهنالک تمّت السعادة 16 .

النتائج التربویة للاحساس بالتوفیق الإلهی:

و عند ما یعی الانسان هذه الحقیقة الکبری فی الحیاة فی أهمیة عامل التوفیق الالهی فی بناء حیاة الانسان و تقریر مصیره و هدایته و سداده و نجاحه و فلاحه، و یعی عجزه کإنسان عن أن یحقق فی حیاته شئا من ذلک بقواه و امکاناته الذاتیة التی اودعها اللّه تعالی فیه.... ینفعه الاحساس من الناحیة التربویة فی أمرین أساسین.
1-یکفکف فی نسه غلواء الغرور و الزهور عند ما یفتح اللّه-تعالی-له أبواب الرحمة، فلا یناله الغرور و لا یصدّه الزهو الباطل.
و قد روی عن الامام الرضا(ع)أن‏ أیّوب علیه السلام:قال:یا رب ما سألتک شیئا من الدنیا قط، و داخله شی‏ء(من الغرور و الزهو الروحی بالزهد و الإستغناء عن متاع الحیاة الدنیا).
فاقبلت الیه سحابة حتی نادته:یا أیّوب من وفقّک لذلک؟
قال:أنت یا رب 17 .
و ما أجمل جواب العبد الصالح شعیب -علیه السلام-لقومه عند ما أنکروا علیه دعوته و قالوا له:{\«یا شعیب أصلاتک تأمرک أن نترک ما یعبد آباؤنا أو أن نفعل فی اموالنا ما نشاء إنّک لأنت الحلیم الرّشید». (هود/87)
إنّک لتقرأ هذا الحوار من القرآن فتشعر بظل الأنانیة الثقیلة فی کلاّم قوم شعیب‏{\«ما یعبد آباؤنا»{\«أن نفعل فی اموالنا ما نشاء»ثمّ الاستخفاف و الاستهزاء{\«أصلاتک تأمرک»{\«إنّک لأنت الحلیم الرّشید»!!
و نقرأ الآن جواب شعیب:
{\«قال یا قوم أرأیتم إن کنت علی بیّنة من ربّی و رزقنی منه رزقا حسنا، و ما ارید أن أخالفکم الی ما انهاکم عنه.إن أرید إلاّ الإصلاح ما استطعت، و ما توفیقی إلاّ باللّه علیه توکّلت و إلیه أنیب».
(هود/88)
و نقرأ هذا الجواب فلا تکاد تحس لهذا العبد الصالح بظل من هذا الحوار.
{\«بیّنة من ربّی»:(بیّنة)و لیس تعصّبا لما یعبد الآباء.و (من ربّی)، و لیس من صنعی و لا مما انتهیت الیه بفکری و جهدی {\«و رزقنی منه رزقا حسنا»:رزقنی اللّه من لدنه و من عنده رزقا حسنا مبارکا...نقرأ هذا الکلاّم فلا نحسّ بشعیب و لا بظل له. ثم نلتقی بشعیب فجأة:{\«إن إرید إلاّ الاصلاح».
و لکن فی إطار الاصلاح و الهدی...و مع ذلک یسرع فیتدارک هذه(الأنا)مباشرة ب(ما استطعت)بحدود قدرته و استطاعته و هی محدودة...و کأنه لا یجد فی هذا التحدید و التحجیم(للأنا)ما یبغی من اظهار شأن اللّه عز شأنه و نکران الذات، فیتدارک الأمر مرة ثانیة و مباشرة {\«و ما توفیقی إلاّ باللّه»:فما یصنعه من فعل و یقدم علیه من أمر فی اصلاح لا یتم منه شی‏ء إلاّ بتوفیق من اللّه و لیس له فی ذلک أیّ شأن، و الجملة-کما یقول اهل العربیة- تفید الحصر و نفی أی شی‏ء له فی هذا الأمر و حصر الامر کلّه فی الله تعالی.ثم یکرس مرّة أخری هذا الاحساس بقوله‏{\«علیه توکّلت، و الیه أنیب»).
و لا یتأتّی للأنا أن تختفی تماما عن المسرح و یتأکد عند صاحبها الاحساس بحضور اللّه و معیة اللّه و حول اللّه و سلطانه، و ان لیس له من حول و قو إلاّ باللّه.إلاّ عند ما یستشعر معیة اللّه تعالی‏ له و توفیقه إیاه ممثل من البصیرة و الرؤیة.
2-و هذا الاحساس ینفع الانسان ثانیا فی حصر ثقته فی اللّه-تعالی-و فی أن یضع کل ثقته و رجائه فی اللّه، و یقطع کل أملّ و رجاء من عند غیر اللّه.
روی الشیخ الکلینی رحمة اللّه فی الکافی عن ابن جمیلة قال:سمعت أبا عبد اللّه(الصادق)علیه السلام یقول: کن لما لا ترجوا ارجی منک لم ترجو، فإن موسی علیه السلام ذهب یقتبس نارا، فانصرف الیم و هو نبی مرسل 18 .
و مهما یکن من أمر فإن ظاهره التوفیق فی حیاة الانسن ظاهرة واسعة و ممتدة. و أیّ انسان إذا أنعم اللّه علیه بالبصیرة و أنعم النظر فلا یکاد یخفی علیه لمسات ید اللّه-تعالی-فی حیاته فی سرّائه و ضرائه و من الشدّة و الرخاء، لا تغیب عنه رعایة اللّه، و لا یتخلی عنه التوفیق الالهی، فی حیاته المادیة و حیاته المعنویّة و فی حرکته و عمله.

مقارنة بین ما یطمح الیه الانسان و بین توفیق اللّه للانسان

مقارنة بسیطة بین ما کان یطمح إلیه الانسان فی تفکیره و تخطیطه لحیاته و ما آل الیه امر حیاته بتوفیق اللّه و تأییده و الفارق بین ما کان یرید و ما أراد اللّه-تعالی-له یکشف لنا ضخامة دور التوفیق فی حیاة الانسان و تذکرنا بما کان یرید المسلمون من غنیمة باردة عند ما خرجوا الی بدر لیرجعوا بأموال قریش و ما أراد اللّه -تعالی-لهم من طریق ذات الشدّة:فلقد کان اکبر هم المسلمین أن یرجعوا بتجارة قریش موفورین و کانوا یکرهون أشد الکره لقاء قریش و القتال معهم، و اراد اللّه -تعالی-لهم أن یلاقوا قریشا فی معرکة حاسمة یعودون منها أشداء اقویاء سادة قوامین للحق یرفعون کلمة اللّه علی وجه الأرض فی مشارقها و مغاربها.
{\«و إذ یعدکم اللّه إحدی الطائفتین أنّها لکم و تودّون أنّ غیر ذات الشوکة تکون لکم، و یرد اللّه أن یحقّ بکلماته و یقطع دابر الکافرین».
(الأنفال/7)
إنّ الانسان قد یرید الوصول الی شی‏ء من معصیة اللّه فیخرج الیه فیسلک اللّه تعالی به طریقا الی الجنة.
و إنّ الانسان قد یسلک طریقا الی الراحة و العافیة و إیثار الحیاة الدنیا، فیسلک اللّه تعالی به طریقا الی ذات الشدة و الی الجنة.
و إنّ الانسان قد یسلک طریقا الی متاع قریب من متاع الدنیا، فیسلک اللّه تعالی به طریقا الی رضوانه و قربه.
و إنّ الانسان قد یخرج من بیته فی مهمة، و لا یعلم ماذا یصنع و این یذهب، و أی باب یطرق، و من أی وجه یطلب حاجته، فیأخذ اللّه تعالی بیده و یسلک به الطریق الی حاجته خطوة خطوة.

التوفیقات الرّبانیّة فی حیاة الدّعاة:

إنّ الانسان یجد أمامه فی الدعوة الی اللّه طریقا صعبا و عرا و عقبات صعبة، و اعداء جبابرة فیحار ماذا یصنع و یکاد یرکن فی لحظة من لحظات الضعف الی الخوف و التقاعس، فیأخذ اللّه بیده و یجتاز به هذه العقبات عقبة عقبة، و یمر به علی مراحل الطریق الصعبة مرحلة مرحلة، و لا یفارقه من فی مواجهة الأخطار و فی معاناة العمل الطویلة، و عند منعطفات الطریق الصعبة، و فی اجتیاز العقبات.یلمس خلالها ید اللّه تعالی ترافقه و ترعاه و عین اللّه-تعالی-تبصره، و تعطف علیه.
و قد کان یقع أحدنا-من حملة الدعوة الی اللّه-فی قبضة جلاوزة الطاغوت فی حقدهم و وحشیتهم المعروفة فتضعف نفسه عندما یجد نفسه وحیدا فی قبضة السفاکین یعملون فیه ما یشاؤون لینتزعوا منه ما یشاؤون، و یخشی أن تضعف مقاومته أمم التعذیب و یبوح بما یحرم علیه ان یبوح فیخسر دیه ودنیاه، فیملأ اللّه-تعالی-نفسه ثقة، و یهب جسده قوة، و یجعل فی نفس أعدائه الضعف و الجبن، و یجتاز به الزنزانات و حفلات التعذیب و التحقیق و مراحل السجن و العذاب، و یؤنس وحشته فی وحشة الزنزانات، و یملأ دنیاه الصغیرة بین جدران الزنزانة الموحشة بما لا حد له من الیقین و الایمان و الثقة باللّه و الصبر و ابتغاء رضوان اللّه و رحمته.
و إنّ الدّاعیة لیفرّ بدینه فیخاف علی اسرته و عائلته أن تصیبهم ضرّاء الجوع و الخوف فیهئ اللّه تعالی لهم من المؤمنین من یقاسمونهم لقمة خبزهم و یؤثرونهم علی أهلهم.

لمسات التوفیق الإلهی للدّعاة من القرآن:

و لنرجع الی القرآن لنلمس مواضع توفیق اللّه و تأییده لعباده الصالحین و لحملة دعوته و رسالته و کیف تواکب هذه الرعایة الالهیة المؤمنین فی مراحل الحیاة الصعبة، و امام بطش الجبابرة و الطغاة.فها هی ام موسی تشع ولیدها علیه السلام فتخاف أن یقتله جلاوزة فرعون فیضعف فؤادها لذلک فیأمرها اللّه تعای ان تقذف به فی البحر وسط امواجه العاتیة الغاضبة لیرده الیها من داخل قصر فرعون.و من قبضة الطاغیة فتمتثل الأم خائفة و جلة:
{\«و أوحینا الی أم موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فالقیه فی الیمّ و لا تخافی و لا تحزنی إنّا رادّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین، فالتقطه آل فرعون لیکون لهم»
{\«عدوا و حزنا، إنّ فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئین، و قالت امرأة فرعون قرّة عین لی و لک لا تقتلوه عسی أن ینفعنا أو نتّخذه ولدا و هم لا یشعرون.و أصبح فؤاد أمّ موسی فارغا إن کادت لتبدی به لو لا أن ربطنا علی قلبها لتکون من المؤمنین.و قالت لاخته قصّیه فبصرت به عن جنب و هم لا یشعرون.و حرّمنا علیه المرضع من قبل فقالت هل أدلّکم علی أهل بیت یکفلونه لکم و هم له ناصحون. فرددناه إلی أمّه کی تقرّ عینها و لا تحزن، و لتعلم أنّ وعد اللّه حقّ، ولکنّ أکثرهم لا یعلمون و لمّا بلغ أشدّه و استوی آتیناه حکما و علماو کذلک نجزی المحسنین».
(القصص/8-15)
سبحانک اللّهمّ!من رب قادر متعال، رؤوف رحیم تنقذ هذا الولید الرضیع من بطش فرعون الذی آلی علی نفسه أن یقتل کل ولید لبنی إسرائیل، و من وسط عباب أمواج البحر ترافقه رعایتک عبر المواج البحر و قصر الطاغیة و بطشه و یعود الطفل الرضیع الی أمه کی تقر به عینها و لتعلم أن وعد اللّه حق، و تواکبه رعایتک حتی یبلغ أشده، و یستوی و تؤتیه من لدنک حکما و علما.و تؤتیه الحکم و النبوة فی جانب الطّور و هو یبحث عن قبس من النار لأهله فی لیلة ظلماء باردة:
{\«فلما قضی موسی الأجل و سار بأهله أنس من جانب الطور نارا قال لأهله امکثوا إنّی آنست نارا لعلّی آتیکم منها بخبر او جذوة من النّار لعلکم تصطلون.فلما أتیها نودی من شاطئ الواد الایمن فی البقعة المبارکة من الشجرة أن یاموسی إنّی أنا اللّه ربّ العالمین».
(القصص/29-30)
یبحث عن جذوة من النار لأهله فی لیلة ظلماء بادرة و موحشة فاذا یأتیه هذا النداء المبارک الذی یملأ قلبه شوقا و خوفا و ایمانا و یقینا{\«إنّی أنا اللّه ربّ العالمین». و یضعف فؤاد موسی علیه السلام ان یضطلع بهذه الدعوة الکبیرة(النبوة) فیؤتیه اله تعالی برهانین کبیرین:
{\«و أنّ ألق عصاک فلمّا رآها تهتزّ کأنّها جانّ ولّی مدبرا و لم یعقّب یا موسی أقبل و لا تخف إنّک من الآمنین أسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء و اضمم إلیک جناحک من الرهب فذانک برهانان من ربّک الی فرعون و ملائه إنّهم کانوا قوما فا- سقین».
(القصص/31-32)
إنّ حیاة رسول اللّه و کلیمه موسی علیه السلام من ولادته الی رسالته و الی أن نصره اللّه تعالی علی فرعون و جنده و انجاه من الیم و غرق فرعون و جنده فیه الی نهایة حیاته سلسلة متوالیة و متعاقبة من تأیید اللّه تعالی و توفیقه و رعایته و یشعر الانسان بید اللّه تعالی تواکب هذا العبد الصالح و ترافقه فی مختلف مراحل حیاته الصعبة. و لیس موسی علیه السلام بدعا من الرسل، و لا یختلف الأمر فی الانبیاء، و الرسل فی سائر الناس من حملة الدعوة و الرسالة.
(ما أمر اللّه بشی‏ء إلاّ و أعان علیه).کما یقول الامام أمیر المؤمنین علیه السلام یقول تعالی‏{\«ان تنصروا اللّه ینصرکم و یثبت أقدامکم».
(محمد/7)
و یقول تعالی‏{\«إنّا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدّنیا».
(غافر/51)

الذین یلمسون ید اللّه فیما ینالهم من التوفیق:

و ما أکثر ما یلتقی الناس و سیّما الدعاة العاملون منهم بید اللّه تعالی فی حیاتهم و توفیقه و تسدیده لهم دون أن یعرفوها.
إنّ التوفیق الالهی سنة الاهیّة عامّة مع کل الناس بدرجات مختلفة، إلاّ الذین یسلهم اللّه التوفیق و من دون هذا الاصل لا یمکن ان تستقیم حیاة الناس...و لکن قلیلون من الناس من یلمسون ید اللّه فی حیاتهم و یحسون بها و یعرفونها و هم ذوو البصائر من عباد اللّه.و تلک خسارة حقیقیة فی عالم(المعرفة).ان ینعم اللّه علی عبد بالتوفیق فی حیاته فی السّراء و الضّراء و عند کل خطر و مزلق من مزالق الحیاة، و فی المعاناة و الراحة و الرخاء و الشدّة ثم لا یعرف ید اللّه فی حیاته و لا یعرف رعایته له لا یشعر بمعیة اللّه تعالی له فی حیاته، و ان یفتح اللّه تعالی علیه بابا واسعا من ابواب رحمته و معرفته، فیقف الانسان دون هذا الباب و لا یهتدی الی الید الرحیمة التی ترافقه و تعطف علیه و تشده، و تعضده، و تفتح علیه مغالیق ابواب الحیاة، و تیسر له ما اغلق علیه من مسائل الحیاة، و تؤدبه و تهذبه.

التوفیق باب من ابواب التوحید:

و(التوفیق باب من الأبواب الواسعة لمعرفة اللّه و الانسان یهتدی الی اللّه من أبواب ثلاثة:1-الفطرة2-والعقل (الأدلّة العقلیّة)3-و التعامل مع اللّه تعالی.
و الأخیر(التعامل مع اللّه)باب واسع للمعرفة یلجه ذوو البصائر من الناس، و یهب الانسان من الایمان و الثقة و الطمأنینة و الاشکال ملاتهبه الفطرة و لا العقل.
فإن الانسان من خلال التعامل مع اللّه (الأخذ و العطاء)أو التجارة مع اللّه، کما یقول القرآن الکریم، یشعر شعورا قویا برحمة اللّه و عطائه و بقرب اللّه تعالی منه و معیته له...و من خلال مراقبة مواقع تأیید اللّه تعالی و توفیقه له و معیته له فی السّراء و الضّراء و حفظه إیّاه من المهالک و المزالق‏ و تسدیده له، و هی کثیرة یشعر بصورة قویّة و عمیقیة بمعیّة اللّه.

سنن اللّه من التوفیق:

و قبل ان نفارق الحدیق عن(التوفیق) أحب أن اختم الحدیث عن اسباب التوفیق و قوانینه فی حیاة الانسان...فقد لانعود الی هذه النقطة بعد هذا الموضع خلال هذه التأمّلات:
إنّ للتوفیق الإلهی فی حیاة الانسان سببا و قونین و اصولا، و لیس امرا عفویا فی حیاة الناس، فمن أنعم اللّه تعالی عله بالتوفیق لا بد أن یکون أهلا و موضعا لهذه الرحمة الاهیة، و من سلب اللّه تعالی عنه التوفیق و وکله الی نفسه لا بدّ أن یکون هو ممّن أضاع هذه الفرصة علی نفسه و فقد الأهلیة لنزول رحمة اللّه تعالی-فلم یعد بعد موضعا لنزول رحمة اللّه.
فلیس فی رحمة اللّه تعالی شح أو بخل، و لا نفاد لخزائن رحمته، و إنما ینعم من الناس من ینعم بالتوفیق الالهی، و یحرم من یحرم من الناس من توفیق اللّه و تختلف درجات الناس و حظوظهم من توفیق اللّه علی قدر استحقاقهم و اهلیتهم و سعة انائهم.
و التوفیق من رحمة اللّه تعالی تنزل علی عباده من غیر حساب و یحرم الذین خسروا أنفسهم من هذه الرحمة الالهیة رأسا و ینال المؤمنون بعد ذلک من هذه الرحمة الربانیة علی قدر ما یتسع لها إناء نفوسهم.
أرأیت المطر ینزل من السماء علی الأرض غزیرا فلا تنال منه الصخرة المرتفعة شیئا و لا تنال منه الارض الصلبة إلاّ القلیل، و یمتص من الارض الهشة الکثیر.و تحتفظ بکمیات کبیرة منه فی جوفها، ثم تعطی ثمارا طیبة و شهة، إن هذا الاختلاف لیس اختلافا فی حجم المطر النازل من السماء و انما ینبع من اختلاف الأراضی فی قبول المطر و فی الخصوبة.
و کذلک اناء النفوس تختلف فی رفض و قبول رحمة اللّه النازلة کما تختلف فی درجة قبولها لحرمة اللّه تعالی.
و هذا الاختلاف یتم بفعل الانسان و ارادته.
و لیس فی أصل الخلقة حالة انغلاق علی رحمة اللّه تعالی فاذا اعرض عن اللّه هبطت درجة استعداده لاستقبال رحمة اللّه، و إذا أصر علی هذا الاعتراض، یتضاءل استعداده لاستقبال رحمة اللّه تعالی، أکثر فأکثر، فإذا استمرّ علی هذه الحالة تنعدم قابلیته لاستقبال رحمة اللّه بصورة نهائیة.و بالعکس کلما یقبل علی اللّه تعالی یتّسع إناء نفسه لإستقبال رحمة اللّه حتی یبلغ مرحلة الصدّیقین و الأولیاء من عباد اللّه. و(التوفیق)من هذه الرحمة الإلهیة الهابطة علی العباد و یتّبع هذه السنّة الإلهیة.فکلّما ازداد الانسان إقبالا علی اللّه تعالی زاد حظّه من توفیق اللّه تعالی و رعایته.
یقول أمیرالمؤمنین علیه السلام فی بیان هذه السنّة الالهیة فی علاقة التوفیق بالإقبال علی اللّه و الدین:
(کما أنّ الجسم و الظلّ لا یفترقان کذلک التوفیق و الدّین لایفترقان) 19 و المعادلة القائمة بین علاقة اللّه تعالی بعبده و علاقة العبد بربّه یحدّده قوله تعالی:
{\«افذکرونی أذکرکم»(البقرة/152) و فی مقابل(التوفیق)الخذلان و هو أن یتخلی اللّه تعالی عن عبده و یکله الی نفسه و الی أهوائه و شهواته فیستفرد به الشیطان و الهوی و الطاغوت فی ساحة الصراع الداخلی و الخارجی، و لیس ثمّة من ینصره أمام العدوّ من داخل نفسه و فی الخارج:
{\«إن ینصرکم اللّه فلا غالب لکم، و أن یخذلکم فمن الذی ینصرکم من بعده»؟
(آل عمران/160)
إنّ الانسان لیقف فی ساحة الصراع الملتهبة فی مواجهة أعدائه من داخل نفسه (الهوی)و فی الخارج(الطاغوت)یتمتع بمعیة اللّه تعالی و تأییده و توفیقه فلن یغلب الشیطان و لا الهوی و لا الطاغوت، ما کان اللّه معه، و ما کانت ید اللّه تؤیّده و تسدّده فإذا تخلّی عنه اللّه عزّوجلّ و أحاله الی نفسه و أوکله الیها، استفرد به أعداؤه و لم یجد ناصرا ینصره و بان عجزه و ضعفه عن المواجهة.
{\«إ» یخذلکم فمن ذا الذی ینصرکم من بعده؟

الهوامش:

(1)بحار الأنوار 5/97و 114 من نفس الجزء.
(2)، (3) غرر الحکم للآمدی.
(*)راج سفینة البحار 2/675 مادة وفق و التعبیر قریب ممّا ذکرناه.
(4)الصحیفة السجادیة الدعاء 32 ص 172 النسخة المکتوبة بخط المرحوم الحاج أحمد الزنجانی.
(5)بحار الأنوار 5/198 الحدیث رقم 17.
(6)نفس المصدر 5/198 الحدیث رقم 18.
(7)-(14):غرر الحکم للآمدی.
(15)بحار الأنوار 5/42و الآیة الکریمة«و ما توفیقی إلاّ باللّه علیه توکّلت و الیه أنیب»فی سورة هود/88.
(16)بحار الأنوار 5/209-210.
(17)بحار الأنوار 12/353.
(18)بحار الأنوار 13/31-32 و فروع الکافی 1/351 و فیه فإنّ موسی ذهب لیقتبس لأهله نارا.
(19)غرر الحکم.
شنبه 1 مهر 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

كليد شناخت فلسفه تاريخ در قرآن بينش تاريخى شهيد صدر

كليد شناخت فلسفه تاريخ در قرآن بينش تاريخى شهيد صدر

ميرزا محمد مهرابى

قرآن رويداد هاى تاريخى راكوركورانه و محصول «صدفه‏» يا خود به خود و بى‏مقدمه نمى‏داند و قضا و قدر و لزوم تسليم چشم و گوش بسته را در برابر فرمانهاى غيبى رد مى‏كند و در بيدار كردن هوش و گوش مردم مى‏كوشد تا تصور نكنند كه جبر محض است و در كف شير نر خونخواره‏اى غير تسليم و رضا، كى چاره‏اى است! آرى قرآن اين برداشت‏هاى افراطى و انحرافى را قبول ندارد و همه‏جابر روى قوانين تاريخى تكيه مى‏كند. اگر بااراده و اختيارى كه خدا به تو بخشيده نتوانى از قوانين تاريخى به نفع خود بهره بردارى و بر آنها حكومت كنى، قوانين تاريخى بر تو حكومت‏خواهد كرد. پس بكوش كه حاكم باشى نه محكوم.
«ديده بگشاى كه كج راهه قدم نگذارى‏»
نوع شناخت‏يك مكتب از جامعه و تاريخ و طرز برداشتى از آن دو، نقش تعيين كننده‏اى در ايدئولوژى آن مكتب دارد. از اين رو ضرورت دارد در متن جهانبينى اسلامى طرز نگرش اسلام به جامعه و تاريخ روشن گردد. (1)
از آنجا كه در طول زمانهاى متمادى، تاريخ به عنوان يك ابزار مناسب در جهت تحقير و يا تعظيم ملتها و اشخاص بازيچه دست موذيان و طواغيت‏بوده‏است و از آن سوء استفاده مى‏كرده‏اند! بجا است كه به عنوان يك منبع و ماخذ مورد شناخت و تجزيه و تحليل قرار گيرد تا حقيقت امر روشن گردد و افرادى بايد باشند كه با بينش عميق و درك صحيح اين گره را گشوده و راه را براى درك حق آسان سازند. از طرفى چون تاريخ سرگذشت گذشتگان است و گنجينه‏اى از جواهر صفات سابقين و سفينه‏اى براى لاحقين و مرآتى جهان‏نما است، بايد آموخته شود و اين آموختن بايد با واقعيت تاريخى و تحليل همراه باشد، اما دانستن واقعيت تاريخى با تحليل و فلسفه كافى نيست‏بلكه شناخت و تفكر و عقل و درايت هم لازم است. يعنى وقايع تاريخى اطلاعات معلوماتى را در اختيار آدمى قرار مى‏دهد كه قوه هوش و ادراك وى درباره آن به تفكر مى‏پردازد و عقل و درايت او قبل از هرگونه تصميم‏گيرى درباره آن تامل مى‏كند.
شهيد سيد محمد باقر صدر (كاظمين 1400-1350 ه. ق) يكى از دانشمندان فيلسوف و فقيه اسلامى است كه در زمينه تاريخ و قوانين حاكم بر آن سخن به ميان آورده است.
وى بادرك عميق و شناخت صحيح و ذهن نقادانه به اين امر پرداخته و تلاشهاى او درباره معارف تاريخى و فلسفه آن راه‏گشاى مشكلات گرديده است.
بينش تاريخى صدر از قرآن و نهج‏البلاغه و احاديث و سنت نشات گرفته و تاريخ را با روشى علمى و فلسفى بيان نموده است.
سيد محمد باقر صدر ضمن تاليفات گوناكون از قبيل «فلسفتنا»، «اقتصادنا»، «فدك فى التاريخ‏»، «ماذا تعرف عن الاقتصاد الاسلامى‏»، «الانسان المعاصر و المشكلة الاجتماعيه‏»، «البنك للاربوى فى الاسلام‏»، «المدرسة القرآنيه‏»،... مى‏رفت تا با ژرف‏نگرى خود خلا فكرى موجود در انديشه مصلحان اسلامى، خصوصا تحصيل كردگان دانشگاه و حوزه را پركند. اما ديدار معشوق فزونى يافت و به ديدار حق شتافت و ما از اين فيض عظيم محروم گشتيم. اميد است دوستداران و شاگردان خلف او نگذارند چراغى را كه روشن نموده به خاموشى گرايد.
استاد علامه مباحث‏خود را پيرامون شناخت‏سنت‏هاى تاريخ و قوانين آن در قرآن، با طرح چندين سؤال مطرح و ضمن پاسخ به آنها به پاره‏اى از مكاتب مادى و الحادى اشاراتى نموده و ضعفهاى آنان را بررسى كرده و مورد انتقاد قرار داده‏است. 1. آيا پژوهش در قوانين تاريخى يك بحث علمى است؟ نظر قرآن در اين باره چيست؟ 2. آيا حركت و تحول تاريخ بشر از قانون خاصى تبعيت مى‏كند؟ 3. نيروى محرك تاريخ كدام است؟ 4. نقش انسان در صحنه تاريخ چيست؟ 5. دين و انبياء چه نقشى در حركت تاريخ دارند؟

1. آيا پژوهش در قوانين تاريخى يك بحث علمى است؟

در اينكه آيا تاريخ علم است و بينش تاريخى شهيد صدر...
پژوهش در قوانين تاريخى يك بحث علمى است‏يا خير؟ اختلاف نظر وجود دارد و اين اختلاف نظر به نحوه تلقى‏هاى مختلف بر مى‏گردد كه ارباب هر يك از حوزه‏هاى مربوطه از موضوع كلى‏تر «انسان‏» و به تبع آثار آن نظير جامعه، اقتصاد، تاريخ و غيره و نيز امر مهم «شناخت آن مسائل‏» دارند. هر دو معتقدند كه تاريخ از قوانين پيروى مى‏كند ولى به دست آوردن اين قوانين و پيدا كردن دقيق آنها كار آسانى نيست و به سهولت انسان را به مقصد نمى‏رساند.
با وجود اختلاف بزرگى كه ميان علوم رياضى و طبيعى، يا ميان علوم گوناگون داخل اين مقولات، مشهود است مى‏توان به تمايز اساسى ميان علوم و تاريخ قائل شد. به سبب همين تمايز گمراه كننده است كه تاريخ و شايد هم ديگر به اصطلاح علوم اجتماعى را علم خواند ايراداتى كه مى‏آورند پاره‏اى قانع كننده‏تر از ديگران، به اختصار عبارتست از: 1. تاريخ منحصرا با يكتا و علم با كلى سر و كار دارد. 2. تايخ درس نمى‏دهد. 3. تاريخ قادر به پيش بينى نيست. 4. تاريخ از آنجا كه انسان خود را بررسى مى‏كند، الزاما ذهنى است. 5. تاريخ بر خلاف علم پاى مسائل مذهبى و اخلاقى را به ميان مى‏كشد. (2)
نتيجتا بسيارى از صاحبنظران فلسفه علم بر آن شده‏اند كه اصولا علوم انسانى را از طبقه‏بندى علوم تجربى خارج كنند و در مرتبتى فروتر از علم محسوب دارند. آنچه اينان عمدتا به عنوان دليل موجه خود ذكر كرده‏اند چنين است:
در اينگونه معارف «انسان‏» در آن واحد هم مطالعه‏كننده و هم مطالعه شونده است و لذا هيچ‏گاه نمى‏تواند نسبت‏به خويش بى‏طرف و خنثى و از تاثير ديدگاههاى ارزشى خود بر كنار باشد. به همين دليل هيچ نوعى از آن تعارضها در مورد علوم طبيعى ظاهر نگرديده، در حالى كه علوم انسانى مملو از اين همه تناقضهاى اساسى لاينحل مى‏باشد. به همين دليل «علم تاريخ‏» را ضعيفترين علوم انسانى ذكر كرده‏اند، چراكه متعلق شناسائى آن وجود خارجى ندارد و لذا محقق ناگزير است‏به برخى بقاياى مكتوب وغير مكتوب هر دوره-كه اغلب نسبت‏به كل مجموعى عناصر آن عهد بخش بسيار حقير وناچيزى است- تمسك جسته و هيات مجموعى آن دوران را باز سازى كند. تا سپس بتواند يك موضوع جزيى و مشخص را در زمينه كلى مزبور به طور على تبيين كند. واضح است هنگاميكه آن دسته از علوم انسانى كه مستقيما با متعلق شناسائى حى و حاضر خود در ارتباط هستند، نتوانند دستاوردى در خور شان «علم‏» داشته باشند، «علم تاريخ‏» كه نه فقط فاقد موضوع زنده وبالفعل، بلكه واجد آثار و بقاياى بسيار محدود و ناقص و مشكوك است، نمى‏تواند هيچ محلى از اعراب داشته باشد. (3)
تعدادى هم نه تنها تاريخ را علم نمى‏دانند بلكه آن را فاقد ارزش وفايده مى‏دانند:
اين نكته كه بسيارى از حوداث تاريخ جز تكرار وقايع يا يك رشته تصادف واتفاق به نظر نمى‏آيد دستاويز عمده‏اى براى كسانى بوده است كه اشتغال بدان را كارى بى فايده وملال انگيز دانسته‏اند ومعتقدند: موضوع تاريخ عبارت از حوادثى است كه در زمانها و مكانهاى گوناگون تكرار مى‏شوند و هرگاه از تفاوتهاى فردى و تفاوتهايى كه ناشى از مقتضاى محيط است آنچه را قدر مشترك بشمارند انتزاع مى‏كنند، اعمال انسانى جز تجلى وتعبير نهاد و طبيعت واحد انسانى وغير از تكرار مستمر يك رشته امور واعمال معين و واحد چيزى نخواهد بود (4) .
عده‏اى تاريخ را اطلاعات ناقص و دروغينى از مسايل و وقايع معدوم وبى ثمر مى‏دانند كه هم بى اساس است و هم غير ممكن (5) .
شهيد صدر اين مطلب را از نظر قرآن بررسى نموده، مى‏فرمايد: برخى اشخاص چنين مى‏پندارند كه پژوهش در قوانين تاريخى يك بحث علمى است، همانطور كه تحقيق در باب قواعد فيزيكى وحياتى ونباتى وفلكى وذره وغيره در قلمرو علم است، ولى قرآن كتاب هدايت است نه كشفيات علمى. نه قرآن كتاب درسى است ونه محمدصلى الله عليه وآله پيامبر اسلام معلم است كه به عده‏اى متخصص يا فرهنگى درس بدهد. اين كتاب فقط براى اين نازل شده است كه مردم را از تاريكيها به سوى روشنائى ببرد. يعنى از ظلمت نادانى به سوى نور هدايت واسلام سوق دهد. پس از چنين كتابى نبايد انتظار بحث در مبادى وحقايق علمى داشت و مسائل مربوط به فيزيك و شيمى و گياه و جانور شناسى را از آن خواست. درست است كه در جاى جاى قرآن، به همه اين موارد اشاراتى شده ولى اين امر صرفا براى اشاره به بعد الهى ونمودن آثار قدرت خدايى در عالم آفرنيش است نه تعليم دانش‏هاى مزبور.
آرى، گاه حقايقى در قرآن مطرح شده كه علم پس از صدها سال به كشف آن دست‏يافته است. ولى، به طور كلى قرآن هيچگاه نخواسته است نيروى ابتكار و پى‏جوئى واستعداد وتلاش آدميزاد را در قلمروهاى گوناگون زندگى وتجربه فلج كند. قرآن نخواسته است‏خود را جايگزين قدرت خلاق انسان كند. بلكه خواسته تا استعدادهاى او را بارور واو را در راه درست رهبرى فرمايد ونيروهايى بالقوه را به فعل برساند. اما در پاسخ اينكه برخى تصور كرده يا گفته‏اند: قرآن صرفا كتاب هدايت است نه كشفيات علمى واگر بنا باشد چنين كتابى داخل اين مسائل شود به صورت كتاب درسى وتخصص در مى‏آيد وديگر براى نوع بشر جنبه ارشادى ندارد، گوييم درست است كه قرآن نخواسته قدرت ابداع ورشد وخاصيت پژوهشگرى بشر را فلج كند، ولى ميان قلمرو تاريخى وساير قلمروهاى هستى تفاوت جوهرى واساسى وجود دارد (6) .
در اين زمينه شهيد مطهرى مى‏فرمايد: بديهى است كه اسلام نه مكتب جامعه شناسى است ونه فلسفه تاريخ; در كتاب آسمانى اسلام هيچ مطلب اجتماعى يا تاريخى با زبان معمول جامعه شناسى يا فلسفه تاريخ مطرح نشده‏است. همچنان كه هيچ مطلب ديگر: اخلاقى، فقهى، فلسفى وغيره با زبان معمول ودر لفافه اصطلاحات رايج وتقسيم بنديهاى مرسوم بيان نشده است. در عين حال مسايل زيادى از آن علوم كاملا قابل استنباط واستخراج است (7) .

2. آيا حركت وتحول تاريخ بشر از قانون خاصى تبعيت مى‏كند؟

يكى از مباحثى كه ذهن فيلسوفان تاريخ را به خود مشغول داشته، اين است كه: آيا تاريخ بشر از قانون خاصى تبعيت مى‏كند يا خير؟ به عبارتى: تاريخ فقط وقايع جزيى است واز اين وقايع نمى‏شود اصول كلى استخراج كرد.
در اين رابطه آقاى والش در مقدمداى بر فلسفه تاريخ خود مى‏گويد: آيا اساسا براى تاريخ ورويدادهاى آن مى‏توان به قانونى قائل بود واگر مى‏توان آن قوانين كدامند؟ (8)
در اين باره اختلاف نظر هست عده‏اى معتقدند كه حركت وتحول تاريخ بشر از قانون خاص برخوردار است كه به پوزيتويسم، (Positivism) يا مثبت گرا معروفند.
چنى آمريكائى مورخ مثبت گرا مى‏گويد: تاريخ انسان شبيه حركت اجرام آسمانى است كه طبق قوانين تغيير ناپذير و مستقل مى‏گردند ورفتار آنها مانند قانون جاذبه يا تكامل طبيعى اجتناب ناپذير است. او مى‏گويد تاريخهاى جامعه از شش قانون پيروى مى‏كنند: توالى، تغيير پذيرى، استقلال، توافق ميان مردم و پيشرفت اخلاقى. (9) .
عده‏اى ديگر براى تاريخ هيچ گونه قانون قائل نيستند ونسبت‏به آن احساس بدبينى، (Pessimism) دارند. مه‏ير محقق برجسته جهان باستان از مردم آلمان مى‏نويسد: من طى تحقيقات چندين ساله‏ام نتوانسته‏ام هيچ قانون تاريخى را كشف كنم ودر تاليفات مورخان ديگر نيز تاكنون به چنين قوانين دست نيافته‏ام (10)
پوپر از كسانى كه به دنبال پيدا كردن قانونى بر تبين حركت تاريخ هستند، انتقاد ميكند ومى‏گويد: اين اميد كه روزى بتوانيم قوانين حركت اجتماع را بيابيم به همان صورت كه نيوتون قوانين حركت اجسام مادى را يافت، چيزى جز نتيجه همين بدفهمى‏ها نيست. چون هيچ حركت اجتماعى نيست كه از هر جهت مشابه با حركت اجسام مادى باشد بنابر اين چنين قوانينى وجود ندارد (11) .
اگر كمى توجه شود روشن مى‏شود كه كاملا نظريات مقابل هم است و همه صاحب نظرند ولى آنچه آنان را به اينگونه موضعگيرى وادار كرده تلقى آنان از تاريخ و يك بعدى تفسير كردن حركت تاريخ است. اما دانشمندان اسلامى كه نظرشان نشات گرفته از قرآن واحاديث است مى‏گويند: يك سلسله قضاياى شرطى به عنوان سنن الهى بر تاريخ حكومت دارد ونمى‏شود قوانين حاكم بر تاريخ را انكار كرد، وآيات قرانى بر اين امر دلالت دارد.
شهيد مطهرى در كتاب فلسفه تاريخ مى‏گويد: آنچه مسلم است اين است كه براى تاريخ تا حدودى قوانين كلى مى‏شود كشف كرد و تا حدود قوانين كلى، از تاريخ مى‏توان درس آموخت و تاحدود همان قوانين كلى پش بينى هم مى‏توان كرد (12) .
شهيد صدر اين مطلب را از قرآن بررسى نموده ومعتقد است: همانگونه كه پديده‏هاى ديگر غير از پديده‏هاى تاريخى داراى سنن وقوانين است، پديده‏هاى تاريخى هم قواعد وسنن مخصوص به خود دارد. قلمرو تاريخى مانند هر قلمرو ديگر مملو از پديده‏هاى گوناگون است، همانگونه كه ستاره شناسى، گياه شناسى يا فيزيك از پديده‏هاى مختلف تشكيل شده است، در هر يك از اين زمينه‏ها براى پديده‏هاى گوناگون قواعد وقوانينى وجود دارد (13) .
وى مى‏گويد: در قرآن به طور آشكار ملاحظه مى‏شود كه تاريخ سنت‏ها وقوانينى دارد وصحنه‏هاى تاريخ به وسيله قوانين وسنن مربوط به خود، آباد وسر سبز است، همانگونه كه ديگر صحنه‏هاى جهان هستى نيز عموما توسط قوانين وسنن ويژه آنها آبادان وبرپاست. اين كتاب مقدس به صورتهاى مختلف ومتعدد در خلال بسيارى از آيات شريفه حقيقت مذكور را بيان مى‏كند. در برخى آيات همين معنا به نحو كلى آمده يعنى مدلول كلى وعمومى آنها اين سخن است كه تاريخ داراى سنت‏ها وقوانين ويژه خوداست. دسته‏اى ديگر از آيات در سطح عرضه وارائه اين قوانين وسنن را ارائه موارد مصاديق ونمونه‏هائى از آنها كه حاكم بر خط وسير تاريخى انسان است مشخص مى‏كند وبالاخره در مواردى اين حقيقت‏به سبك و سياقى و به گونه تئورى آميخته با مصداق خارجى بيان شده‏است، يعنى بيان مفهوم كلى چار چوب مصداق ومورد (14) .
آرى، اينچنين است: قرآن تاريخ بشرى را داراى سنن وقوانين مى‏داند ولى هيچگاه مانع استعدادهاى بشر هم نگرديده‏است انسان اگر تلاش كند به نتيجه مطلوب مى‏رسد والا فلا. «و ان ليس الانسان الا ماسعى‏» (النجم/ 39). حال كه تاريخ قانون دارد وچيزى كه قانون دارد علمى است وزمانيكه علمى شد پس تصادفى نيست، بر خلاف نظر كسانى كه مى‏گويند:
«فلسفه تاريخ‏» بايد از اين انديشه آغاز شود كه قانونى بر تاريخ حاكم است‏حتى اگر اين قانون تصادف باشد (15)
به هر حال «فلسفه تاريخ‏» به قانونمندى تاريخ اعتقاد دارد. تاريخ هويتى حقيقى است نه اعتبارى. اين هويت‏حقيقى مستقل از جائى آغاز كرده‏است، از طريقى مى‏گذرد، وسر انجام هم به مقصدى مى‏رسد. فلسفه تاريخ سر است كه نشان دهد كه اين رفتن وباليدن چگونه صورت مى‏گيرد وآن نقطه نهائى كه بار انداز تاريخ است كجاست وچگونه از منزل كنونى منزل واپسين را مى‏توان ولو به ابهام واجمال، تصوير كرد و آيا گذر از منازل و مراحل گوناگون تاريخى اجتناب ناپذير است‏يا چاره پذير بالاخره محرك حركت تاريخ كدام است. فلسفه تاريخ مى‏پذيرد كه حركت تاريخ قانونمند است وكشف آن قانون يا قانونها براى ما ميسر است ومجموع تاريخ به طرق علمى تفسير پذير است (16) .

3. نيروى محرك جامعه و تاريخ چيست؟

چه عاملى موتور تاريخ را به حركت در مى‏آورد و قوانين حاكم بر تاريخ كدامند؟ در اين مبحث نظريات و آرا و عقايد گوناگونى وجود دارد كه هر كدام به نحوى حركت تاريخ را توجيه و تبيين كرده‏اند و عامل يا عوامل بخصوصى را دليل اين حركت دانسته‏اند و براى اثبات آراى خود دلائلى را ذكر كرده‏اند. در اين باره آراى بسيار و بعضا متشتت ارائه شده است. بايد ديد كه نظر شهيد صدر در اين زمينه چيست و براى روشن شدن آراى وى به ذكر نظرياتى چند در اين مورد نياز مى‏باشد.
الف - عده‏اى قائلند: فرد تاريخ دنيا را نساخته بلكه نژادها و جنسيتها آن را ساخته است و جنسيت نيروى محرك و موتور تاريخ را مى‏دانند.
ب - نظريه ديگر: محيط و عوامل جغرافيايى و طبيعى تاريخ را ساخته و عامل محرك تاريخ هم عوامل جغرافيايى و طبيعى است (از جمله آنها منتسكيو صاحب روح القوانين است).
ج - گروهى طرفدار قهرمانان هستند، مى‏گويند: تحولات تاريخ و حركت آن توسط قهرمانان صورت مى‏گيرد.
د - در لابلاى سخنان بعضى مسلمانان هست كه همه چيز به قضا و قدر الهى بستگى دارد لذا مشيت الهى را عامل تحولات تاريخ مى‏دانند.
ه - آنچه از همه بيشتر به چشم مى‏خورد و نمايان است نظريه كارل ماركس بنيان گذار ماركسيسم است. او مى‏گويد: اقتصاد تاريخ را به وجود آورده و اقتصاد هم ابزار توليد است و آنچه موجب حركت تاريخ و سازنده تاريخ است عامل واحد يعنى عامل اقتصادى است كه نيروى محرك تاريخ است و اين نظريه به ماترياليسم تاريخى معروف است كه براساس آن اقتصاد زير بناى جامعه هاست و فرهنگ و ادبيات، آداب و رسوم ملتها، ايدئولوژى و عقايد و اديان و مذاهب همه و همه زمينه اقتصادى دارند. اگر مشكل اقتصادى حل شود تمام اين مسايل خود به خود حل مى‏شود. اينان معتقدند اقتصاد ريشه است ولى فرهنگ و اخلاقيات و معنويات و ... ساقه و شاخه و برگ مى‏باشند.
البته جوابيه ها و نقدهايى بر اين نظريه ها خصوصا نظريه ماركس از طرف دانشمندان و فيلسوفان تاريخ ارائه شده كه بعضا به آنها اشاره شده است.
تمام دنياى تاريخ، شناختنى و پيش بينى كردنى نيست، هرچند درباره يكايك وقايع آن مى‏توان ارتباطهاى علت و معلولى و نقشها و ارتباطهاى انگيزه‏اى و اوضاع و احوال را بررسى كرد و دريافت. شناختن اين ارتباطها درباره وقايع جزيى هرگز اين امكان را به ما نمى‏دهد كه بتوانيم تمام تاريخ را بشناسيم. نادرستى علم كل درباره تاريخ از اينجا پيداست كه مدعيان اين علم منشا همه وقايع و امور را علتى واحد مى‏دانند. بدين معنى كه يا براى يكى از علل (مثلا عامل اقتصاد) جنبه مطلق بودن قائل مى‏شوند و يا جريانى واحد را، كه گمان مى‏برند به كنهش راه يافته‏اند، به همه وقايع و امور تسرى مى‏دهند. (17)
پرونده تاريخ پر از نمونه هايى است كه با نظريه ماركسيسم تناقض دارند چرا كه عشق به ميهن با ملت‏يا وابستگى به دين بسيار نيرومندتر از انگيزه اقتصادى و مادى صرف بوده است.
پروفسور الكساندر گرى (18) ملاحظه بسيار با اهميتى دارد او مى‏نويسد: «جزء عده‏اى انگشت‏شمار، كسى منكر اين نكته نيست كه اگر تاريخ بخواهد فراگير و همه جانبه باشد بايد در صفحات خود حتى همه مشخصات انبار نگهدارى خوراك آشپزخانه را هم ثبت كند. اما در تاريخ چيزهاى زيادى غير از عوامل اقتصادى نيز مى‏توان يافت. انسان زندگى خود را تنها به اين محدود نمى‏سازد كه روى شكم خود بخزد. زيرا در شور ودوستى وابهامات، محركهاى بسيارى مى‏توان يافت كه انسان را به عمل وا مى‏دارند وهرگز اقتصادى هم نيستند. اما در عين حال بر شرايط اقتصادى تاثير مى‏گذراند. از همه اينها بالاتر به دشوارى مى‏توان تاثير ذهن به ذهن را با آن همه نتايج عميق ودامنه‏دار كه بزرگترين انواع تاثير در جهان بشمار مى‏آيد، به گونه‏اى اقتصادى تفسير نمود. اگر فرض كنيم كه مى‏توان چگونگى ظهور دانته، (Dante) ومحمدصلى الله عليه وآله وكالوين، (CaLvin) وماركس ولويد جرج، ( وجورج روبى، (Georgerobey) را واقعا تفسير كرد، باز مساله سخت دشوارترى باقى خواهد ماند وآن اين است كه تفسير كنيم اين شخصيت‏ها در اصل چگونه يا چرا بوجود آمدند وچرا در عالم عدم باقى نماندند. موضوعى كه از اين هم دشوارتر مى‏باشد تفسير اين نكته است كه يك مرد بزرگ چگونه ياران همدل وهمزبان خويش را مى‏يابد يعنى كسانى كه ممكن است تاثير او را به اينجا وآنجا در بخش‏هاى مختلف جهان انتقال دهند.
زيرا ممكن بود كه كالوين، نوكس، (knox) را پيدا نكند وماركس، لنينى را به دنبال نداشته باشد. در تفسير تاريخ درست‏تر اينست كه آدمى فروتنى پيشه كند وشايد هم به عدم كفايت عقل خويش براى درك امور پنهانى معتقد شود، زيرا او نيك مى‏فهمد كه عوامل بى شمارى تاريخ انسان را مى‏سازند كه اقتصاد تنها يكى از آنهاست وشايد مهمترين عوامل هم نباشد» (91) .
در اين زمينه دانشمندان اسلامى هم جوابيه‏هاى گوناگونى نسبت‏به ماتريالسيم تاريخى ونيروى محرك تاريخ نوشته‏اند شهيد مطهرى در فلسفه تاريخ خود عوامل محرك تاريخ را يعنى; عامل تحول تاريخ، اثر نوابغ در حركت تاريخ، تاثير عوامل محرك تاريخ در يكديگر، عامل جغرافيا وحركت تاريخ، توجيه اقتصادى تاريخ... را بر مى‏شمرد و پس از توضيح وتبيين آنها، اسلام وقرآن را در اين زمينه جويا مى‏شود.
شهيد صدر در اين زمينه، پس از بيان اين مطلب كه جنبه‏هاى شيوه‏اى نظام ماركسسيم با جنبه‏هاى علمى آن غير قابل تفكيك است وماتريالسيم تاريخى كه زير بناى آن است‏با روبناى آن تفاوتى ندارد، به چندين نظريه مطرح شده در زمينه عامل اصالت در نيروى محرك تاريخ اشاره مى‏كند: نژاد و جنسيت موتور تاريخ است، عامل جغرافيائى و طبيعى عامل واحدى هستند، نظريه ماركسسيم كه عامل واحد را اقتصاد مى‏داند وى پس از بيان وروشن كردن نظريات به نقاط ضعف آنها اشاره مى‏كند وسپس با استفاده از قرآن وسنت رد آنهارا اثبات ودر ادامه نظريه اسلام را تبيين مى‏كند.
اين مطلب را شهيد در اقتصادنا بوضوح روشن مى‏سازد كه اسلام نيروى محرك تاريخ را خود انسان واراده او مى‏داند وى با تاليف وتدريس اين كتاب دو هدف عمده را دنبال مى‏كند يكى رد ماترياليسم تاريخى وديگر تدريس وتفهيم اقتصاد اسلامى.

4 - نقش انسان در صحنه تاريخ چيست؟

آيا انسان در مسير وصحنه‏هاى تاريخ نقشى دارد يا خير؟ اگر نقش دارد تا چه ميزان مؤثر است؟ و اگر نقش ندارد آيا جبر تاريخ حاكم است؟
عده‏اى بر اين عقيده‏اند كه حوادث ورويدادهاى تاريخ به طور خود كار عمل مى‏كنند و انسان در آن نقشى ندارد (جبر تاريخى).
جمعى ديگر اعتقاد دارند كه انسان در صحنه‏هاى تاريخ همه كاره است وهمه جا گرداننده تاريخ انسان است (انسان تاريخ ساز است).
به گفته «كوژو»:
پديده شناسى روح توصيف انسان از لحاظ پديده شناسى است و موضوع آن عبارتست از انسان به عنوان يك پديده وجودى (20) : يعنى انسان بدانگونه كه پديدار مى‏شود.
ولى انسان، وجود مادى بى روح وبى اراده نيست. اگر تاريخ را به خانه‏اى تشبيه كنيم انسانها تنها خشتهادى اين خانه نيستند بلكه معمار وسازنده آن نيز هستند. وانگهى خانه براى آنان ساخته شده است وآنان در اين خانه زندگى مى‏كنند ومى‏انديشند و در و پيكر و هواى خانه را مى‏بيند و حس مى‏كنند. گروهى از انسانها هستند كه در ساختن اين خانه شركت نمى‏جويند: اينان روشنفكران مسلك پردازند كه به‏جاى فلسفه به مسلك (ايدئولوژى) دل مى‏بندند يا مسلك را به جاى فلسفه مى‏گيرند و وانمود مى‏كنند. ولى كسانى كه در ساختن خانه دستها و مغزهاى خود را بكار مى‏اندازند، در جريان كار ذهن واحساس وروى هم رفته نهادشان دگرگون مى‏شود وهمراه آن دانش واگاهى ايشان فزونى مى‏يابد تا سر انجام به فلسفه وعلم مطلق مى‏رسند (21) .
استاد مرتضى مطهرى در باره قائلين به جبر تاريخى مى‏نويسند: پس جبر در طبيعت‏به اين معنا است كه هر حادثه طبيعى به يك رشته علل خاص كه با وجود آن علل، وجود آن حادثه تخلف ناپذير است‏بستگى دارد وبا عدم آن علل ويا جانشين شدن يك سلسله علل ديگر به جاى آن علل، وجود اين معلول ممتنع است. قهرا وقتى ما عليت را در تاريخ قبول كنيم ناچار بايد جبر تاريخ را هم بپذيريم: يعنى بايد بپذيريم كه اگر فلان تحول تاريخى رخ داده است، عينا مانند اين است كه مى‏گوئيم آب در100 درجه بخار مى‏شود يعنى اگر آبى باشد و حرارت صد درجه‏اى و شرايط لازم نيز موجود باشد جبرا و ضرورتا و با پيش بينى صد در صد مى‏شود گفت: آب به بخار تبديل مى‏شود. حوادث تاريخى هم همين طور است. هر حادثه‏اى كه رخ داده بستگى دارد به يك سلسله علل خاص كه با بودن آن علل، پيداش اين معلول، ضرورى وغير قابل تخلف است. اين همان جبر تاريخ است (22) پس انسان هيچ گونه سهمى در صحنه تاريخ ندارد، بلكه تاريخ انسان را اسير خود نموده است.
آقاى مصباح مى‏گويد: پاره‏اى معتقدند:معناى قانونمندى جامعه يا تاريخ جز اين نيست كه پديده‏هاى اجتماعى وحوادث تاريخى بى علت وتصادفى نيست‏بلكه معلول عللى است كه كه توسط آنها تبيين وتفسير ميسر مى‏شود. پديده‏هاى اجتماعى وحوادث تاريخى مانند هر نوع پديده وحادثه ديگرى تابع اصل عليت و مشمول نظام على ومعلولى است; نهايت آنكه در پديده‏ها وحوادث انسانى واختيارى، همواره يكى از اجزاى عليت تامه، اراده خود انسان است. از اين رو، در عين حال كه جهانشمولى اصل عليت پا برجاست و «الشى ما لم يجب لم يوجد» نه مى‏توان پذيرفت كه حتى با اگاهى كامل از قوانين اجتماعى وتاريخى پيش بينى قطعى آينده جامعه وتاريخ امكانپذير است ونه مى‏توان قبول كرد كه افراد انسانى محكوم جبر اجتماعى يا تاريخى‏اند. در حقيقت آدميان در جامعه وتاريخ آزادى كامل دارند وحتى مى‏توانند بر خلاف مسير جامعه وتاريخ حركت كنند يا از اين مهمتر، مسير جامعه وتاريخ را دگرگون سازند.
اين راى سوم راى خود ماست. به همين دليل، بايد چند كلمه‏اى در نقد ورد راى نخست كه همه فعاليتهاى آدمى را، در جامعه وتاريخ جبرى مى‏پندارد، وراى دوم، كه براى انسان دو قسم فعاليت، يكى جبرى وديگرى اختيارى، قائل است، بياوريم. آنچه وجه اشتراك اين دو راى است اين است كه بشر، لا اقل در برخى از كارهايش، تسليم جبر جامعه يا تاريخ است. مانقد ورد خود را متوجه همين وجه اشتراك مى‏كنيم (23) .
شهيد صدر، همانگونه كه در گذشته بيان شد معتقد است كه قوانين ورويدادهاى تاريخى با اختيار و اراده انسان منافات ورويارويى ندارد وانسان آزاد آفريده شده و مى‏تواند باكمال اختيار تاريخ ساز باشد وحتى مى‏تواند بر خلاف جريان تاريخ حركت كند. وى اثبات مى‏كند كه قرآن به بهترين نحو بين جبر واختيار آشتى بر قرار نموده است.
از نظر قرآن سنت‏هاى تاريخ داراى طبيعت وسرشت علمى است. زيرا همان رابطه كنش و واكنش كه از ويژگيهاى هر قانون علمى است، در قوانين وسنن تاريخ نيز جارى است.
همچنين: از نظر قرآن سنت‏هاى تاريخ داراى طبيعت وسرشت‏خدائى وربانى است. چرا كه نمايانگر حكمت وحسن تدبير خداوند بر كل صحنه‏هاى تاريخ است وبالاخره قرآن سنت‏هاى تاريخ را قرين طبيعت انسانى مى‏داند. چون آن را جداى از انسان ونقش مثبت او نمى‏انگارد، وآزادى واراده واختيار را در وجود انسان تعطيل نمى‏كند. بلكه در صحنه تاريخ هرچه بيشتر وقويتر بر مسئوليت او تاكيد مى‏ورزد. (24) .
شهيد صدر روش سنت‏هاى تاريخى در قرآن را دسته بندى كرده و براى هر دسته آياتى را ذكر مى‏نمايد.
1 - آياتى كه چهره كلى سنت تاريخ را مى‏نماياند: «لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة ولا يستقدمون‏» (يونس/ 49) «هر امتى داراى اجل و وقت زمان معينى است كه چون آن زمان فرا رسد دير وزود نخواهد شد» در اينجا خطاب قرآن به جمع است نه فرد.
2 - آياتى كه سنت تارريخ را در قالب مصداق مطرح مى‏كند، كه اين خود به گونه‏هاى زير بيان شده‏است.
الف - سنت‏هاى ملل پيشين : «قد خلت من قبلكم سنن...» (آل عمران/ 137).
ب - سنت تاريخ استثنا ندارد.
ج - مبارزه پيامبران با خوشگذرانان
د - از عدالت تا رفاه اجتماعى.
شهيد صدر از مقايسه آيات قرآنى سه حقيقت را در زمينه قوانين تاريخى بيرون مى‏كشد وآنها را تبيين مى‏كند. 1 - قانون تاريخ كور كورانه واتفاقى نيست‏بلكه عموميت دارد ودر حالات عادى غير قابل تخلف است 2 - قوانين تاريخى جنبه خدايى دارد وبه الله پيوند خورده است 3 - جبر وقوانين تاريخى وهستى با اختيار واراده انسان منافات ندارد واين پندار كه: اگر جبر تاريخ وقوانين هستى بر ما حاكم است ديگر براى انسان اختيار معنا ندارد واگر انسان به تمام معنا آزاد ومختار است قوانين تاريخ چون موم در دست او نرم خواهد شد وآنها را به ميل واراده خود مورد بهره بردارى قرار خواهد داد، سخن اشتباهى است. در قرآن كريم آمده است: «ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا بانفسهم...» (رعد/ 11) «خداوند آنچه مربوط به قومى است تغيير نمى‏دهد تا وقتى كه آنها آنچه را مربوط به خودشان است تغيير دهند».
بنابراين از نظر قرآن اگر چه قوانين وسنت‏هاى تاريخ منظم و از روى حساب است ولى جبر ونظم قوانين تاريخى وهستى با اختيار واراده انسان منافات ندارد وانسان در صحنه‏هاى تاريخ نقش دارد وتاريخ را مى‏سازد.
5 - دين وانبياء در حركت تاريخ چه نقشى دارند؟
در اينكه نقش دين وانبياء در حركت تاريخ چه اندازه است ويا به طور كلى منفى است‏بستگى به نگرش مورخان ودانشمندان تاريخ دارد. كسانى كه ديد مادى نسبت‏به تاريخ دارند مسلما نقش دين وانبيا را در حركت تاريخ يا منفى مى‏دانند يا بسيار كم وكسانى كه محرك تاريخ را نژاد مى‏دانند نيروى حركت دهنده تاريخ را جمع مى‏دانند وهمينطور ديگر نظرات كه بوى مادى دارد اثر دين وانبيا را در حركت تاريخ بى‏رنگ يا كم‏رنگ مى‏دانند. اما كسانيكه فراتر از مادى فكر مى‏كنند وجنبه‏ها معنوى را هم در نظر دارند; طبيعتا نقش واثر دين وانبيا را در حركت تاريخ لازم مى‏دانند: به طورى كه مى‏گويند: زمانيكه انسان دگرگون نشود هيچ چيز دگرگون نخواهد شد، يعنى اگر اين دگرگونى در انسان نبود زندگى انسان همچون كندوى عسل راكد ويكنواخت‏باقى مى‏ماند واين همه مراحل را پشت‏سر نمى‏گذاشت. پس بايد ديد انسان چگونه دگرگون مى‏شود ودگرگونى وى بر چه اساسى است و اين دگرگونى پديد نمى‏آيد مگر به وسيله دين دگرگون ساز و پيامبران مبلغ آن.
در اين رابطه شهيد مطهرى مى‏گويند: توجيه تاريخ بر اساس دين معنايش نفى قانون علت ومعلول نيست. اين نظريه، قانون علت ومعلول يعنى اصل علت فاعلى را پذيرفته است. توجيه تاريخ بر اصل دين، يعنى علاوه بر علت فاعلى، علت غائى را هم بايد پذيرفت. پس اينكه اگر ما تاريخ را بر اساس دين توجيه كنيم. پس تاريخ ديگر علم نيست چون رابطه علت ومعلول به هم مى‏خورد، اينها چيز ديگرى پيش خودشان فكر مى‏كند. نه، ما بايد بگوئيم گذشته از حوادثى كه از پشت، تاريخ را مى‏راند. يعنى گذشته‏ها، اينهايى كه جلوتر واقع شده، كه بعد از آن را به وجود آورده يك هدف وغايتى از پيش رو تاريخ را به سوى خود مى‏كشد (25) . بنا براين دين در رابطه با تاريخ نقش دارد وسنتى از سنن تاريخ است.
شهيد صدر در باره نقش دين در حركت تاريخ بر اين عقيده است كه مهمترين مصداقى كه قرآن كريم براى اين قبيل سنت‏هاى تاريخ ارائه مى‏دهد دين است. قرآن دين را يكى از سنت‏هاى اصيل وفطرى تاريخ مى‏داند. از ديدگاه قرآن، دين يك تشريع وقانگذارى نيست‏بلكه در عين حال سنتى از قوانين وسنن تاريخ نيز هست. از اين رو مى‏بينيم قرآن، دين را در خلال دو چهره عرضه مى‏كند، الف - به عنوان قانون وتشريع يا همانطور كه علم اصول مى‏گويد: به عنوان يك خواست وارداه تشريعى. «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا ولدى اوحينا اليك وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسى ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه كبر على المشركين ما ندعوهم اليه‏» (شورى/ 13) «آنچه از دين را كه خداوند به نوح سفارش كرد، براى شما قانون گذارى كرده‏است ونيز آنچه را كه به تو وحى كرديم و آنچه را كه به ابراهيم وموسى وعيسى سفارش كرديم كه دين را بپا داريد واز آن به پراكندگى وتفرقه نيفتيد. بر مشركان آنچه شما به سوى آن دعوتشان مى‏كنيد گران وسنگين است.» قرآن در اينجا دين را به عنوان يك تشريع ويك قانون و دستور وامر خداوند متعال معرفى مى‏كند. ب - به عنوان يكى از سنت‏ها وقوانين تاريخ و به عنوان قانون داخل در عمق تركيب انسان وفطرت وطبيعت او. «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون‏» (روم/ 30) «روى خود را براى دين، پاك بدار، اين فطرت خدايى است كه مردم را بر آن سرشته است در آفرينش خدا دگرگونى وتبديلى نيست. اين است دين استوار ولى بيشتر مردم نمى‏دانند».
در اين جا صرفا يك فرمان يا يك قانون وفقط يك تصميم ودستور از بالا شمرده نشده است‏بلكه سرشت ونهاد وفطرت مردم است، فطرت خدايى كه مردم را بر آن سرشته است وهيچ جايگزين ندارد. چرا كه آفرينش خداست.
با توجه به آيا قرآن پى مى‏بريم كه دين يك سنت تاريخى است نه يك حكم شرعى صرف كه مورد اطاعت‏يا سر پيچى قرار گيرد.
بنابر اين به اين نتيجه دست مى‏يابيم كه دين از دو بعد يعنى بعد سنت تاريخى وبعد تشريع وقانون است كه آن هم به متشرع نياز دارد. پس نقش دين و انبيا در ساخت تاريخ سهم بسزايى دارد به طورى كه تاريخ را عبارت از نرمش قهرمانانه فرزندان آدم كه بر محور توحيد در پى انبيا با آگاهى وآزادى وانتخاب به پرستش خداوند وبر اساس فطرت ودر غايت تحت مجموعه سنن خداوند گام برداشته وبرمى‏دارند وبر خواهند داشت، معرفى كرده‏اند.
براى درك درست مساله «سنن و قوانين حاكم بر تاريخ‏» قرآن همواره به مطالعه دقيق نمونه‏هاى تاريخى آن دعوت مى‏كند واز انسان مى‏خواهد كه با چشمى باز وبصيرتى نافذ وگوشى شنوا مطلب را بررسى كند وتمام خواص وامكانات خود را به كار گيرد تا به حقيقتى كه در پشت اين نمونه‏هاى تاريخى وجود دارد پى ببرد وآن را سر لوحه امور خود قرار دهد.

پى‏نوشتها:

1- مرتضى مطهرى، جامعه و تاريخ، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بى تا، ص 309.
2- يروفه يف، ن.آ. تاريخ چيست؟ ترجمه: محمد تقى زاده، چاپ اول، نشر جوان، 1360، ص‏93-92.
3- متز آدم، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه: على رضا ذكاوتى، چاپ دوم، امير كبير، 1365، ج‏1،ص‏4.
4- انديشه‏هايى در باب تاريخ، دلفيكو. Delfico, M.Pendieri sula storiael, ineertzza edinutlita della medesima, 1806. به نقل از تاريخ در ترازو، ص‏15-14.
5- آرنولد، توين بى، تحليلى از تاريخ جهان از آغاز تا عصر حاضر، ص‏10.
6- سيد محمد باقر صدر، انسان مسئول وتاريخ ساز از ديدگاه قرآن، ترجمه: محمدمهدى فولادوند، چاپ اول، نشر ميزان، 1359، صص‏18 و 19.
7- جامعه وتاريخ، ص‏309.
8- والش، دبليو.ا.چ، مقدمه‏اى بر فلسفه تاريخ، ترجمه: ضياءالدين علائى طباطبائى، چ‏اول، تهران، امير كبير، 1363.
9- تاريخ چيست، صص 106 و 107.
10- مه ير،ا.، مسايل تئوريك ومتدولوژيك تاريخ، تحقيقات فلسفى تاريخى، 1904، به نقل از تاريخ چيست، يروفريف، ص‏107.
11- كارل. ر. پوپر، فقر تاريخينگرى، ترجمه احمد آرام، چ اول، تهران، انتشارات خوارزمى، 1358، ص‏123.
12- مرتضى مطهرى، فلسفه تاريخ، قم، انتشارات صدرا، 1371، ص‏190.
13- انسان مسئول وتاريخ ساز، ص‏18.
14- سيد محمد باقر صدر، سنت‏هاى اجتماعى وفلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ترجمه: حسين منوچهرى، چ اول، تهران، مركز نشر فرهنگى رجاء، 1369، ص‏83.
15- عبدالحميد صديقى، تفسير تاريخ، ترجمه جواد صالحى، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1342.
16- محمد تقى مصباح يزدى، جامعه وتاريخ از ديدگاه قرآن، چ دوم، قم، سازمان تبليغات اسلامى، 1373، ص‏153.
17- كارل ياسپرس، آغاز و انجام تاريخ، ترجمه: محمد حسن لطفى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1373، ص‏249.
18- Alecander Gray.
19- Alexander Gray, The development of economic doctrine. به نقل از تفسير تاريخ.
20- Phenmene existetiel.
21- هگل‏گ. و. ف.، خدايگان وبنده، ترجمه و پيشگفتار حميد عنايت، چ چهارم، تهران، خوارزمى، 1368، ص‏17و18.
22- مرتضى مطهر، فلسفه تاريخ;ص‏221.
23- جامعه وتاريخ از ديدگان قرآن، ص‏159.
24- سنت هاى اجتماعى و فلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ص‏123.
25- فلسفه تاريخ، ص‏22.
شنبه 1 مهر 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بینش تاریخی شهید صدر کلید شناخت فلسفه تاریخ در قرآن

بینش تاریخی شهید صدر کلید شناخت فلسفه تاریخ در قرآن

میرزا محمد مهرابی

قرآن رویداد هاى تاریخى راکورکورانه و محصول «صدفه» یا خود به خود و بى‏مقدمه نمى‏داند و قضا و قدر و لزوم تسلیم چشم و گوش بسته را در برابر فرمانهاى غیبى رد مى‏کند و در بیدار کردن هوش و گوش مردم مى‏کوشد تا تصور نکنند که جبر محض است و در کف شیر نر خونخواره‏اى غیر تسلیم و رضا، کى چاره‏اى است! آرى قرآن این برداشت‏هاى افراطى و انحرافى را قبول ندارد و همه‏جابر روى قوانین تاریخى تکیه مى‏کند. اگر بااراده و اختیارى که خدا به تو بخشیده نتوانى از قوانین تاریخى به نفع خود بهره بردارى و بر آنها حکومت کنى، قوانین تاریخى بر تو حکومت خواهد کرد. پس بکوش که حاکم باشى نه محکوم.
«دیده بگشاى که کج راهه قدم نگذارى»
نوع شناخت یک مکتب از جامعه و تاریخ و طرز برداشتى از آن دو، نقش تعیین کننده‏اى در ایدئولوژى آن مکتب دارد. از این رو ضرورت دارد در متن جهانبینى اسلامى طرز نگرش اسلام به جامعه و تاریخ روشن گردد.(1)
از آنجا که در طول زمانهاى متمادى، تاریخ به عنوان یک ابزار مناسب در جهت تحقیر و یا تعظیم ملتها و اشخاص بازیچه دست موذیان و طواغیت بوده‏است و از آن سوء استفاده مى‏کرده‏اند! بجا است که به عنوان یک منبع و مأخذ مورد شناخت و تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا حقیقت امر روشن گردد و افرادى باید باشند که با بینش عمیق و درک صحیح این گره را گشوده و راه را براى درک حق آسان سازند. از طرفى چون تاریخ سرگذشت گذشتگان است و گنجینه‏اى از جواهر صفات سابقین و سفینه‏اى براى لاحقین و مرآتى جهان‏نما است، باید آموخته شود و این آموختن باید با واقعیت تاریخى و تحلیل همراه باشد، اما دانستن واقعیت تاریخى با تحلیل و فلسفه کافى نیست بلکه شناخت و تفکر و عقل و درایت هم لازم است. یعنى وقایع تاریخى اطلاعات معلوماتى را در اختیار آدمى قرار مى‏دهد که قوه هوش و ادراک وى درباره آن به تفکر مى‏پردازد و عقل و درایت او قبل از هرگونه تصمیم‏گیرى درباره آن تأمل مى‏کند.
شهید سید محمد باقر صدر (کاظمین 1400-1350 ه. ق) یکى از دانشمندان فیلسوف و فقیه اسلامى است که در زمینه تاریخ و قوانین حاکم بر آن سخن به میان آورده است.
وى بادرک عمیق و شناخت صحیح و ذهن نقادانه به این امر پرداخته و تلاشهاى او درباره معارف تاریخى و فلسفه آن راه‏گشاى مشکلات گردیده است.
بینش تاریخى صدر از قرآن و نهج‏البلاغه و احادیث و سنت نشأت گرفته و تاریخ را با روشى علمى و فلسفى بیان نموده است.
سید محمد باقر صدر ضمن تألیفات گوناکون از قبیل «فلسفتنا»، «اقتصادنا»، «فدک فى التاریخ»، «ماذا تعرف عن الاقتصاد الاسلامى»، «الانسان المعاصر و المشکلة الاجتماعیه»، «البنک للاربوى فى الاسلام»، «المدرسة القرآنیه»،... مى‏رفت تا با ژرف‏نگرى خود خلأ فکرى موجود در اندیشه مصلحان اسلامى، خصوصا تحصیل کردگان دانشگاه و حوزه را پرکند. اما دیدار معشوق فزونى یافت و به دیدار حق شتافت و ما از این فیض عظیم محروم گشتیم. امید است دوستداران و شاگردان خلف او نگذارند چراغى را که روشن نموده به خاموشى گراید.
استاد علامه مباحث خود را پیرامون شناخت سنت‏هاى تاریخ و قوانین آن در قرآن، با طرح چندین سؤال مطرح و ضمن پاسخ به آنها به پاره‏اى از مکاتب مادى و الحادى اشاراتى نموده و ضعفهاى آنان را بررسى کرده و مورد انتقاد قرار داده‏است.
1. آیا پژوهش در قوانین تاریخى یک بحث علمى است؟ نظر قرآن در این باره چیست؟
2. آیا حرکت و تحول تاریخ بشر از قانون خاصى تبعیت مى‏کند؟
3. نیروى محرک تاریخ کدام است؟
4. نقش انسان در صحنه تاریخ چیست؟
5. دین و انبیاء چه نقشى در حرکت تاریخ دارند؟

1. آیا پژوهش در قوانین تاریخى یک بحث علمى است؟

در اینکه آیا تاریخ علم است و پژوهش در قوانین تاریخى یک بحث علمى است یا خیر؟ اختلاف نظر وجود دارد و این اختلاف نظر به نحوه تلقى هاى مختلف بر مى‏گردد که ارباب هر یک از حوزه‏هاى مربوطه از موضوع کلى‏تر «انسان» و به تبع آثار آن نظیر جامعه، اقتصاد، تاریخ و غیره و نیز امر مهم «شناخت آن مسائل» دارند. هر دو معتقدند که تاریخ از قوانین پیروى مى‏کند ولى به دست آوردن این قوانین و پیدا کردن دقیق آنها کار آسانى نیست و به سهولت انسان را به مقصد نمى‏رساند.
با وجود اختلاف بزرگى که میان علوم ریاضى و طبیعى، یا میان علوم گوناگون داخل این مقولات، مشهود است مى‏توان به تمایز اساسى میان علوم و تاریخ قائل شد. به سبب همین تمایز گمراه کننده است که تاریخ و شاید هم دیگر به اصطلاح علوم اجتماعى را علم خواند ایراداتى که مى‏آورند پاره‏اى قانع کننده‏تر از دیگران، به اختصار عبارتست از: 1. تاریخ منحصرا با یکتا و علم با کلى سر و کار دارد. 2. تایخ درس نمى‏دهد. 3. تاریخ قادر به پیش بینى نیست. 4. تاریخ از آنجا که انسان خود را بررسى مى‏کند، الزاما ذهنى است. 5. تاریخ بر خلاف علم پاى مسائل مذهبى و اخلاقى را به میان مى‏کشد.(1)
نتیجتا بسیارى از صاحبنظران فلسفه علم بر آن شده‏اند که اصولاً علوم انسانى را از طبقه‏بندى علوم تجربى خارج کنند و در مرتبتى فروتر از علم محسوب دارند. آنچه اینان عمدتا به عنوان دلیل موجه خود ذکر کرده‏اند چنین است:
در اینگونه معارف «انسان» در آن واحد هم مطالعه‏کننده و هم مطالعه شونده است و لذا هیچ‏گاه نمى‏تواند نسبت به خویش بى‏طرف و خنثى و از تأثیر دیدگاههاى ارزشى خود بر کنار باشد. به همین دلیل هیچ نوعى از آن تعارضها در مورد علوم طبیعى ظاهر نگردیده، در حالى که علوم انسانى مملو از این همه تناقضهاى اساسى لاینحل مى‏باشد. به همین دلیل «علم تاریخ» را ضعیفترین علوم انسانى ذکر کرده‏اند، چراکه متعلق شناسائى آن وجود خارجى ندارد و لذا محقق ناگزیر است به برخى بقایاى مکتوب وغیر مکتوب هر دوره ـ که اغلب نسبت به کل مجموعى عناصر آن عهد بخش بسیار حقیر وناچیزى است ـ تمسک جسته و هیأت مجموعى آن دوران را باز سازى کند. تا سپس بتواند یک موضوع جزیى و مشخص را در زمینه کلى مزبور به طور علّى تبیین کند. واضح است هنگامیکه آن دسته از علوم انسانى که مستقیما با متعلق شناسائى حى و حاضر خود در ارتباط هستند، نتوانند دستاوردى در خور شأن «علم» داشته باشند، «علم تاریخ» که نه فقط فاقد موضوع زنده وبالفعل، بلکه واجد آثار و بقایاى بسیار محدود و ناقص و مشکوک است، نمى‏تواند هیچ محلى از اعراب داشته باشد.(2)
تعدادى هم نه تنها تاریخ را علم نمى‏دانند بلکه آن را فاقد ارزش وفایده مى‏دانند :
این نکته که بسیارى از حوداث تاریخ جز تکرار وقایع یا یک رشته تصادف واتفاق به نظر نمى‏آید دستاویز عمده‏اى براى کسانى بوده است که اشتغال بدان را کارى بى فایده وملال انگیز دانسته‏اند ومعتقدند: موضوع تاریخ عبارت از حوادثى است که در زمانها و مکانهاى گوناگون تکرار مى‏شوند و هرگاه از تفاوتهاى فردى و تفاوتهایى که ناشى از مقتضاى محیط است آنچه را قدر مشترک بشمارند انتزاع مى‏کنند ، اعمال انسانى جز تجلى وتعبیر نهاد و طبیعت واحد انسانى وغیر از تکرار مستمر یک رشته اُمور واعمال معین و واحد چیزى نخواهد بود(1) .
عده‏اى تاریخ را اطلاعات ناقص و دروغینى از مسایل و وقایع معدوم وبى ثمر مى‏دانند که هم بى اساس است و هم غیر ممکن(2) .
شهید صدر این مطلب را از نظر قرآن بررسى نموده ، مى‏فرماید :
برخى اشخاص چنین مى‏پندارند که پژوهش در قوانین تاریخى یک بحث علمى است ، همانطور که تحقیق در باب قواعد فیزیکى وحیاتى ونباتى وفلکى وذره وغیره در قلمرو علم است ، ولى قرآن کتاب هدایت است نه کشفیات علمى . نه قرآن کتاب درسى است ونه محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیامبر اسلام معلم است که به عده‏اى متخصص یا فرهنگى درس بدهد . این کتاب فقط براى این نازل شده است که مردم را از تاریکیها به سوى روشنائى ببرد . یعنى از ظلمت نادانى به سوى نور هدایت واسلام سوق دهد . پس از چنین کتابى نباید انتظار بحث در مبادى وحقایق علمى داشت و مسائل مربوط به فیزیک و شیمى و گیاه و جانور شناسى را از آن خواست . درست است که در جاى جاى قرآن ، به همه این موارد اشاراتى شده ولى این امر صرفاً براى اشاره به بعد الهى ونمودن آثار قدرت خدایى در عالم آفرنیش است نه تعلیم دانش‏هاى مزبور .
آرى ، گاه حقایقى در قرآن مطرح شده که علم پس از صدها سال به کشف آن دست یافته است . ولى ، به طور کلى قرآن هیچگاه نخواسته است نیروى ابتکار و پى‏جوئى واستعداد وتلاش آدمیزاد را در قلمروهاى گوناگون زندگى وتجربه فلج کند . قرآن نخواسته است خود را جایگزین قدرت خلاق انسان کند . بلکه خواسته تا استعدادهاى او را بارور واو را در راه درست رهبرى فرماید ونیروهایى بالقوه را به فعل برساند . امّا در پاسخ اینکه برخى تصور کرده یا گفته‏اند : قرآن صرفاً کتاب هدایت است نه کشفیات علمى واگر بنا باشد چنین کتابى داخل این مسائل شود به صورت کتاب درسى وتخصص در مى‏آید ودیگر براى نوع بشر جنبه ارشادى ندارد ، گوییم درست است که قرآن نخواسته قدرت ابداع ورشد وخاصیّت پژوهشگرى بشر را فلج کند ، ولى میان قلمرو تاریخى وسایر قلمروهاى هستى تفاوت جوهرى واساسى وجود دارد(1) .
در این زمینه شهید مطهرى مى‏فرماید:
بدیهى است که اسلام نه مکتب جامعه شناسى است ونه فلسفه تاریخ ؛ در کتاب آسمانى اسلام هیچ مطلب اجتماعى یا تاریخى با زبان معمول جامعه شناسى یا فلسفه تاریخ مطرح نشده‏است . همچنان که هیچ مطلب دیگر : اخلاقى، فقهى، فلسفى وغیره با زبان معمول ودر لفافه اصطلاحات رایج وتقسیم بندیهاى مرسوم بیان نشده است . در عین حال مسایل زیادى از آن علوم کاملاً قابل استنباط واستخراج است(2) .

2. آیا حرکت وتحوّل تاریخ بشر از قانون خاصى تبعیت مى‏کند؟

یکى از مباحثى که ذهن فیلسوفان تاریخ را به خود مشغول داشته ، این است که : آیا تاریخ بشر از قانون خاصى تبعیت مى‏کند یا خیر؟ به عبارتى : تاریخ فقط وقایع جزیى است واز این وقایع نمى‏شود اصول کلى استخراج کرد .
در این رابطه آقاى والش در مقدمداى بر فلسفه تاریخ خود مى‏گوید:
آیا اساسا براى تاریخ ورویدادهاى آن مى‏توان به قانونى قائل بود واگر مى‏توان آن قوانین کدامند؟(3)
در این باره اختلاف نظر هست عده‏اى معتقدند که حرکت وتحّول تاریخ بشر از قانون خاص برخوردار است که به پوزیتویسم (Positivism)یا مثبت گرا معروفند .
چنى آمریکائى مورخ مثبت گرا مى‏گوید:
تاریخ انسان شبیه حرکت اجرام آسمانى است که طبق قوانین تغییر ناپذیر و مستقل مى‏گردند ورفتار آنها مانند قانون جاذبه یا تکامل طبیعى اجتناب ناپذیر است . او مى‏گوید تاریخهاى جامعه از شش قانون پیروى مى‏کنند: توالى، تغییر پذیرى، استقلال، توافق میان مردم و پیشرفت اخلاقى .(4) .
عده‏اى دیگر براى تاریخ هیچ گونه قانون قائل نیستند ونسبت به آن احساس بدبینى (Pessimism) دارند . مه‏یر محقق برجسته جهان باستان از مردم آلمان مى‏نویسد :
من طى تحقیقات چندین ساله‏ام نتوانسته‏ام هیچ قانون تاریخى را کشف کنم ودر تألیفات مورخان دیگر نیز تاکنون به چنین قوانین دست نیافته‏ام (5)
پوپر از کسانى که به دنبال پیدا کردن قانونى بر تبین حرکت تاریخ هستند، انتقاد میکند ومى‏گوید :
این اُمید که روزى بتوانیم قوانین حرکت اجتماع را بیابیم به همان صورت که نیوتون قوانین حرکت اجسام مادى را یافت، چیزى جز نتیجه همین بدفهمى‏ها نیست . چون هیچ حرکت اجتماعى نیست که از هر جهت مشابه با حرکت اجسام مادى باشد بنابر این چنین قوانینى وجود ندارد(1) .
اگر کمى توجّه شود روشن مى‏شود که کاملاً نظریات مقابل هم است و همه صاحب نظرند ولى آنچه آنان را به اینگونه موضعگیرى وادار کرده تلّقى آنان از تاریخ و یک بعدى تفسیر کردن حرکت تاریخ است. اما دانشمندان اسلامى که نظرشان نشأت گرفته از قرآن واحادیث است مى‏گویند : یک سلسله قضایاى شرطى به عنوان سنن الهى بر تاریخ حکومت دارد ونمى‏شود قوانین حاکم بر تاریخ را انکار کرد ، وآیات قرانى بر این امر دلالت دارد .
شهید مطهرى در کتاب فلسفه تاریخ مى‏گوید :
آنچه مسلّم است این است که براى تاریخ تا حدودى قوانین کلى مى‏شود کشف کرد و تا حدود قوانین کلى، از تاریخ مى‏توان درس آموخت و تاحدود همان قوانین کلى پیش بینى هم مى‏توان کرد(2) .
شهید صدر این مطلب را از قرآن بررسى نموده ومعتقد است :
همانگونه که پدیده‏هاى دیگر غیر از پدیده‏هاى تاریخى داراى سنن وقوانین است ، پدیده‏هاى تاریخى هم قواعد وسنن مخصوص به خود دارد . قلمرو تاریخى مانند هر قلمرو دیگر مملو از پدیده‏هاى گوناگون است، همانگونه که ستاره شناسى، گیاه شناسى یا فیزیک از پدیده‏هاى مختلف تشکیل شده است، در هر یک از این زمینه‏ها براى پدیده‏هاى گوناگون قواعد وقوانینى وجود دارد(3) .
وى مى‏گوید :
در قرآن به طور آشکار ملاحظه مى‏شود که تاریخ سنت‏ها وقوانینى دارد وصحنه‏هاى تاریخ به وسیله قوانین وسنن مربوط به خود، آباد وسر سبز است، همانگونه که دیگر صحنه‏هاى جهان هستى نیز عموماً توسط قوانین وسنن ویژه آنها آبادان وبرپاست . این کتاب مقدس به صورتهاى مختلف ومتعدد در خلال بسیارى از آیات شریفه حقیقت مذکور را بیان مى‏کند . در برخى آیات همین معنا به نحو کلى آمده یعنى مدلول کلى وعمومى آنها این سخن است که تاریخ داراى سنت‏ها وقوانین ویژه خوداست . دسته‏اى دیگر از آیات در سطح عرضه وارائه این قوانین وسنن را ارائه موارد مصادیق ونمونه‏هائى از آنها که حاکم بر خط وسیر تاریخى انسان است مشخص مى‏کند وبالاخره در مواردى این حقیقت به سبک و سیاقى و به گونه تئورى آمیخته با مصداق خارجى بیان شده‏است، یعنى بیان مفهوم کلى چار چوب مصداق ومورد(1) .
آرى، اینچنین است: قرآن تاریخ بشرى را داراى سنن وقوانین مى‏داند ولى هیچگاه مانع استعدادهاى بشر هم نگردیده‏است انسان اگر تلاش کند به نتیجه مطلوب مى‏رسد والاّ فلا . «و ان لیس الانسان الاّ ماسعى »(النجّم/ 39) . حال که تاریخ قانون دارد وچیزى که قانون دارد علمى است وزمانیکه علمى شد پس تصادفى نیست، بر خلاف نظر کسانى که مى‏گویند :
«فلسفه تاریخ» باید از این اندیشه آغاز شود که قانونى بر تاریخ حاکم است حتىّ اگر این قانون تصادف باشد(2)
به هر حال «فلسفه تاریخ» به قانونمندى تاریخ اعتقاد دارد . تاریخ هویتى حقیقى است نه اعتبارى . این هویّت حقیقى مستقّل از جائى آغاز کرده‏است، از طریقى مى‏گذرد، وسر انجام هم به مقصدى مى‏رسد. فلسفه تاریخ سر است که نشان دهد که این رفتن وبالیدن چگونه صورت مى‏گیرد وآن نقطه نهائى که بار انداز تاریخ است کجاست وچگونه از منزل کنونى منزل واپسین را مى‏توان ولو به ابهام واجمال، تصویر کرد و آیا گذر از منازل و مراحل گوناگون تاریخى اجتناب ناپذیر است یا چاره پذیر بالاخره محرک حرکت تاریخ کدام است. فلسفه تاریخ مى‏پذیرد که ت تاریخ قانونمند است وکشف آن قانون یا قانونها براى ما میسر است ومجموع تاریخ به طرق علمى تفسیر پذیر است(3) .

3. نیروى محرک جامعه و تاریخ چیست؟

چه عاملى موتور تاریخ را به حرکت در مى‏آورد و قوانین حاکم بر تاریخ کدامند؟ در این مبحث نظریات و آرا و عقاید گوناگونى وجود دارد که هر کدام به نحوى حرکت تاریخ را توجیه و تبیین کرده‏اند و عامل یا عوامل بخصوصى را دلیل این حرکت دانسته‏اند و براى اثبات آراى خود دلائلى را ذکر کرده‏اند. در این باره آراى بسیار و بعضا متشتت ارائه شده است. باید دید که نظر شهید صدر در این زمینه چیست و براى روشن شدن آراى وى به ذکر نظریاتى چند در این مورد نیاز مى‏باشد.
الف ـ عده‏اى قائلند: فرد تاریخ دنیا را نساخته بلکه نژادها و جنسیتها آن را ساخته است و جنسیت نیروى محرک و موتور تاریخ را مى‏دانند.
ب ـ نظریه دیگر: محیط و عوامل جغرافیایى و طبیعى تاریخ را ساخته و عامل محرک تاریخ هم عوامل جغرافیایى و طبیعى است (از جمله آنها منتسکیو صاحب روح القوانین است).
ج ـ گروهى طرفدار قهرمانان هستند، مى‏گویند: تحولات تاریخ و حرکت آن توسط قهرمانان صورت مى‏گیرد.
د ـ در لابلاى سخنان بعضى مسلمانان هست که همه چیز به قضا و قدر الهى بستگى دارد لذا مشیت الهى را عامل تحولات تاریخ مى‏دانند.
ه ـ آنچه از همه بیشتر به چشم مى‏خورد و نمایان است نظریه کارل مارکس بنیان گذار مارکسیسم است. او مى‏گوید: اقتصاد تاریخ را به وجود آورده و اقتصاد هم ابزار تولید است و آنچه موجب حرکت تاریخ و سازنده تاریخ است عامل واحد یعنى عامل اقتصادى است که نیروى محرک تاریخ است و این نظریه به ماتریالیسم تاریخى معروف است که براساس آن اقتصاد زیر بناى جامعه هاست و فرهنگ و ادبیات، آداب و رسوم ملتها، ایدئولوژى و عقاید و ادیان و مذاهب همه و همه زمینه اقتصادى دارند. اگر مشکل اقتصادى حل شود تمام این مسایل خود به خود حل مى‏شود. اینان معتقدند اقتصاد ریشه است ولى فرهنگ و اخلاقیات و معنویات و ... ساقه و شاخه و برگ مى‏باشند.
البته جوابیه ها و نقدهایى بر این نظریه ها خصوصا نظریه مارکس از طرف دانشمندان و فیلسوفان تاریخ ارائه شده که بعضا به آنها اشاره شده است.
تمام دنیاى تاریخ، شناختنى و پیش بینى کردنى نیست، هرچند درباره یکایک وقایع آن مى‏توان ارتباطهاى علت و معلولى و نقشها و ارتباطهاى انگیزه‏اى و اوضاع و احوال را بررسى کرد و دریافت. شناختن این ارتباطها درباره وقایع جزیى هرگز این امکان را به ما نمى‏دهد که بتوانیم تمام تاریخ را بشناسیم. نادرستى علم کل درباره تاریخ از اینجا پیداست که مدعیان این علم منشأ همه وقایع و امور را علتى واحد مى‏دانند. بدین معنى که یا براى یکى از علل (مثلاً عامل اقتصاد) جنبه مطلق بودن قائل مى‏شوند و یا جریانى واحد را، که گمان مى‏برند به کنهش راه یافته‏اند، به همه وقایع و امور تسرى مى‏دهند.(1)
پرونده تاریخ پر از نمونه هایى است که با نظریه مارکسیسم تناقض دارند چرا که عشق به میهن با ملت یا وابستگى به دین بسیار نیرومندتر از انگیزه اقتصادى و مادى صرف بوده است.
پروفسور الکساندر گرى(2) ملاحظه بسیار با اهمیتى دارد او مى‏نویسد:
«جزء عده‏اى انگشت شمار، کسى منکر این نکته نیست که اگر تاریخ بخواهد فراگیر و همه جانبه باشد باید در صفحات خود حتى همه مشخصات انبار نگهدارى خوراک آشپزخانه را هم ثبت کند. اما در تاریخ چیزهاى زیادى غیر از عوامل اقتصادى نیز مى‏توان یافت. انسان زندگى خود را تنها به این محدود نمى‏سازد که روى شکم خود بخزد. زیرا در شور ودوستى وابهامات، محرکهاى بسیارى مى‏توان یافت که انسان را به عمل وا مى‏دارند وهرگز اقتصادى هم نیستند. امّا در عین حال بر شرایط اقتصادى تاثیر مى‏گذراند. از همه اینها بالاتر به دشوارى مى‏توان تاثیر ذهن به ذهن را با آن همه نتایج عمیق ودامنه‏دار که بزرگترین انواع تاثیر در جهان بشمار مى‏آید، به گونه‏اى اقتصادى تفسیر نمود. اگر فرض کنیم که مى‏توان چگونگى ظهور دانته (Dante) ومحمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وکالوین (CaLvin) ومارکس ولوید جرج (LlodGeorge)وجورج روبى (Georgerobey) را واقعاً تفسیر کرد، باز مسأله سخت دشوارترى باقى خواهد ماند وآن این است که تفسیر کنیم این شخصیت‏ها در اصل چگونه یا چرا بوجود آمدند وچرا در عالم عدم باقى نماندند. موضوعى که از این هم دشوارتر مى‏باشد تفسیر این نکته است که یک مرد بزرگ چگونه یاران همدل وهمزبان خویش را مى‏یابد یعنى کسانى که ممکن است تاثیر او را به اینجا وآنجا در بخش‏هاى مختلف جهان انتقال دهند.
زیرا ممکن بود که کالوین، نوکس (knox) را پیدا نکند ومارکس، لنینى را به دنبال نداشته باشد. در تفسیر تاریخ درست‏تر اینست که آدمى فروتنى پیشه کند وشاید هم به عدم کفایت عقل خویش براى درک اُمور پنهانى معتقد شود، زیرا او نیک مى‏فهمد که عوامل بى شمارى تاریخ انسان را مى‏سازند که اقتصاد تنها یکى از آنهاست وشاید مهمترین عوامل هم نباشد»(1) .
در این زمینه دانشمندان اسلامى هم جوابیه‏هاى گوناگونى نسبت به ماتریالسیم تاریخى ونیروى محرک تاریخ نوشته‏اند شهید مطهرى در فلسفه تاریخ خود عوامل محرک تاریخ را یعنى؛ عامل تحوّل تاریخ، اثر نوابغ در حرکت تاریخ، تاثیر عوامل محرک تاریخ در یکدیگر، عامل جغرافیا وحرکت تاریخ، توجیه اقتصادى تاریخ... را بر مى‏شمرد و پس از توضیح وتبیین آنها، اسلام وقرآن را در این زمینه جویا مى‏شود .
شهید صدر در این زمینه، پس از بیان این مطلب که جنبه‏هاى شیوه‏اى نظام مارکسسیم با جنبه‏هاى علمى آن غیر قابل تفکیک است وماتریالسیم تاریخى که زیر بناى آن است با روبناى آن تفاوتى ندارد، به چندین نظریه مطرح شده در زمینه عامل اصالت در نیروى محرک تاریخ اشاره مى‏کند : نژاد و جنسیت موتور تاریخ است، عامل جغرافیائى و طبیعى عامل واحدى هستند، نظریه مارکسسیم که عامل واحد را اقتصاد مى‏داند وى پس از بیان وروشن کردن نظریات به نقاط ضعف آنها اشاره مى‏کند وسپس با استفاده از قرآن وسنّت رّد آنهارا اثبات ودر ادامه نظریه اسلام را تبیین مى‏کند .
این مطلب را شهید در اقتصادنا بوضوح روشن مى‏سازد که اسلام نیروى محرک تاریخ را خود انسان واراده او مى‏داند وى با تالیف وتدریس این کتاب دو هدف عمده را دنبال مى‏کند یکى رد ماتریالیسم تاریخى ودیگر تدریس وتفهیم اقتصاد اسلامى .

4 ـ نقش انسان در صحنه تاریخ چیست؟

آیا انسان در مسیر وصحنه‏هاى تاریخ نقشى دارد یا خیر؟ اگر نقش دارد تا چه میزان مؤثر است؟ و اگر نقش ندارد آیا جبر تاریخ حاکم است؟
عده‏اى بر این عقیده‏اند که حوادث ورویدادهاى تاریخ به طور خود کار عمل مى‏کنند و انسان در آن نقشى ندارد (جبر تاریخى).
جمعى دیگر اعتقاد دارند که انسان در صحنه‏هاى تاریخ همه کاره است وهمه جا گرداننده تاریخ انسان است (انسان تاریخ ساز است).
به گفته «کوژو»:
پدیده شناسى روح توصیف انسان از لحاظ پدیده شناسى است و موضوع آن عبارتست از انسان به عنوان یک پدیده وجودى(1) : یعنى انسان بدانگونه که پدیدار مى‏شود .
ولى انسان، وجود مادى بى روح وبى اراده نیست. اگر تاریخ را به خانه‏اى تشبیه کنیم انسانها تنها خشتهادى این خانه نیستند بلکه معمار وسازنده آن نیز هستند. وانگهى خانه براى آنان ساخته شده است وآنان در این خانه زندگى مى‏کنند ومى‏اندیشند و در و پیکر و هواى خانه را مى‏بیند و حس مى‏کنند. گروهى از انسانها هستند که اختن این خانه شرکت نمى‏جویند : اینان روشنفکران مسلک پردازند که به‏جاى فلسفه به مسلک (ایدئولوژى) دل مى‏بندند یا مسلک را به جاى فلسفه مى‏گیرند و وانمود مى‏کنند. ولى کسانى که در ساختن خانه دستها و مغزهاى خود را بکار مى‏اندازند، در جریان کار ذهن واحساس وروى هم رفته نهادشان دگرگون مى‏شود وهمراه آن دانش واگاهى ایشان فزونى مى‏یابد تا سر انجام به فلسفه وعلم مطلق مى‏رسند(2) .
استاد مرتضى مطهرى در باره قائلین به جبر تاریخى مى‏نویسند :
پس جبر در طبیعت به این معنا است که هر حادثه طبیعى به یک رشته علل خاص که با وجود آن علل، وجود آن حادثه تخلّف ناپذیر است بستگى دارد وبا عدم آن علل ویا جانشین شدن یک سلسله علل دیگر به جاى آن علل، وجود این معلول ممتنع است . قهراً وقتى ما علیّت را در تاریخ قبول کنیم ناچار باید جبر تاریخ را هم بپذیریم : یعنى باید بپذیریم که اگر فلان تحول تاریخى رخ داده است، عیناً مانند این است که مى‏گوئیم آب در100 درجه بخار مى‏شود یعنى اگر آبى باشد و حرارت صد درجه‏اى و شرایط لازم نیز موجود باشد جبراً و ضرورتاً و با پیش بینى صد در صد مى‏شود گفت : آب به بخار تبدیل مى‏شود . حوادث تاریخى هم همین طور است . هر حادثه‏اى که رخ داده بستگى دارد به یک سلسله علل خاص که با بودن آن علل، پیداش این معلول، ضرورى وغیر قابل تخلّف است. این همان جبر تاریخ است(1) پس انسان هیچ گونه سهمى در صحنه تاریخ ندارد، بلکه تاریخ انسان را اسیر خود نموده است .
آقاى مصباح مى‏گوید :
پاره‏اى معتقدند :معناى قانونمندى جامعه یا تاریخ جز این نیست که پدیده‏هاى اجتماعى وحوادث تاریخى بى علت وتصادفى نیست بلکه معلول عللى است که که توسط آنها تبیین وتفسیر میسر مى‏شود. پدیده‏هاى اجتماعى وحوادث تاریخى مانند هر نوع پدیده وحادثه دیگرى تابع اصل علّیت و مشمول نظام علّى ومعلولى است؛ نهایت آنکه در پدیده‏ها وحوادث انسانى واختیارى، همواره یکى از اجزاى علّیت تامّه، اراده خود انسان است. از این رو، در عین حال که جهانشمولى اصل علّیت پا برجاست و «الشىُ ما لم یجب لم یوجد» نه مى‏توان پذیرفت که حتىّ با اگاهى کامل از قوانین اجتماعى وتاریخى پیش بینى قطعى آینده جامعه وتاریخ امکانپذیر است ونه مى‏توان قبول کرد که افراد انسانى محکوم جبر اجتماعى یا تاریخى‏اند . در حقیقت آدمیان در جامعه وتاریخ آزادى کامل دارند وحتى مى‏توانند بر خلاف مسیر جامعه وتاریخ حرکت کنند یا از این مهمتر، مسیر جامعه وتاریخ را دگرگون سازند .
این رأى سوم راى خود ماست. به همین دلیل، باید چند کلمه‏اى در نقد ورّد راى نخست که همه فعالّیتهاى آدمى را، در جامعه وتاریخ جبرى مى‏پندارد، وراى دوّم، که براى انسان دو قسم فعالیت، یکى جبرى ودیگرى اختیارى، قائل است، بیاوریم. آنچه وجه اشتراک این دو رأى است این است که بشر، لا اقل در برخى از کارهایش، تسلیم جبر جامعه یا تاریخ است. مانقد وردّ خود را متوّجه همین وجه اشتراک مى‏کنیم(2) .
شهید صدر، همانگونه که در گذشته بیان شد معتقد است که قوانین ورویدادهاى تاریخى با اختیار و اراده انسان منافات ورویارویى ندارد وانسان آزاد آفریده شده و مى‏تواند باکمال اختیار تاریخ ساز باشد وحتى مى‏تواند بر خلاف جریان تاریخ حرکت کند . وى اثبات مى‏کند که قرآن به بهترین نحو بین جبر واختیار آشتى بر قرار نموده است .
از نظر قرآن سنت‏هاى تاریخ داراى طبیعت وسرشت علمى است . زیرا همان رابطه کنش و واکنش که از ویژگیهاى هر قانون علمى است، در قوانین وسنن تاریخ نیز جارى است . همچنین :
از نظر قرآن سنت‏هاى تاریخ داراى طبیعت وسرشت خدائى وربانى است. چرا که نمایانگر حکمت وحسن تدبیر خداوند بر کل صحنه‏هاى تاریخ است وبالاخره قرآن سنت‏هاى تاریخ را قرین طبیعت انسانى مى‏داند. چون آن را جداى از انسان ونقش مثبت او نمى‏انگارد، وآزادى واراده واختیار را در وجود انسان تعطیل نمى‏کند. بلکه در صحنه تاریخ هرچه بیشتر وقویتر بر مسئولیت او تاکید مى‏ورزد .(1) .
شهید صدر روش سنت‏هاى تاریخى در قرآن را دسته بندى کرده و براى هر دسته آیاتى را ذکر مى‏نماید .
1 ـ آیاتى که چهره کلى سنت تاریخ را مى‏نمایاند : «لکلّ اُمةٍ اجلٌ اذا جاء اَجَلُهم فلا یستاخرون ساعةً ولا یستقدمون» (یونس/ 49) «هر اُمّتى داراى اجل و وقت زمان معینّى است که چون آن زمان فرا رسد دیر وزود نخواهد شد» در اینجا خطاب قرآن به جمع است نه فرد .
2 ـ آیاتى که سنت تارریخ را در قالب مصداق مطرح مى‏کند، که این خود به گونه‏هاى زیر بیان شده‏است.
الف ـ سنت‏هاى ملل پیشین : «قد خلت من قبلکم سنن...» (آل عمران/ 137).
ب ـ سنت تاریخ استثنا ندارد.
ج ـ مبارزه پیامبران با خوشگذرانان
د ـ از عدالت تا رفاه اجتماعى .
شهید صدر از مقایسه آیات قرآنى سه حقیقت را در زمینه قوانین تاریخى بیرون مى‏کشد وآنها را تبیین مى‏کند .
1 ـ قانون تاریخ کور کورانه واتفاقى نیست بلکه عمومّیت دارد ودر حالات عادى غیر قابل تخلّف است
2 ـ قوانین تاریخى جنبه خدایى دارد وبه اللّه‏ پیوند خورده است
3 ـ جبر وقوانین تاریخى وهستى با اختیار واراده انسان منافات ندارد واین پندار که : اگر جبر تاریخ وقوانین هستى بر ما حاکم است دیگر براى انسان اختیار معنا ندارد واگر انسان به تمام معنا آزاد ومختار است قوانین تاریخ چون موم در دست او نرم خواهد شد وآنها را به میل واراده خود مورد بهره بردارى قرار خواهد داد، سخن اشتباهى است. در قرآن کریم آمده است : «انّ اللّه‏ لا یغیرُ ما بقومٍ حتىّ یغیروا بأنفسهم...» (رعد/ 11) «خداوند آنچه مربوط به قومى است تغییر نمى‏دهد تا وقتى که آنها آنچه را مربوط به خودشان است تغییر دهند».
بنابراین از نظر قرآن اگر چه قوانین وسنت‏هاى تاریخ منظم و از روى حساب است ولى جبر ونظم قوانین تاریخى وهستى با اختیار واراده انسان منافات ندارد وانسان در صحنه‏هاى تاریخ نقش دارد وتاریخ را مى‏سازد .

5 ـ دین وانبیاء در حرکت تاریخ چه نقشى دارند؟

در اینکه نقش دین وانبیاء در حرکت تاریخ چه اندازه است ویا به طور کلى منفى است بستگى به نگرش مورخان ودانشمندان تاریخ دارد. کسانى که دید مادى نسبت به تاریخ دارند مسلّماً نقش دین وانبیا را در حرکت تاریخ یا منفى مى‏دانند یا بسیار کم وکسانى که محرک تاریخ را نژاد مى‏دانند نیروى حرکت دهنده تاریخ را جمع مى‏دانند وهمینطور دیگر نظرات که بوى مادى دارد اثر دین وانبیا را در حرکت تاریخ بى رنگ یا کم رنگ مى‏دانند. امّا کسانیکه فراتر از مادى فکر مى‏کنند وجنبه‏ها معنوى را هم در نظر دارند؛ طبیعتاً نقش واثر دین وانبیا را در حرکت تاریخ لازم مى‏دانند : به طورى که مى‏گویند : زمانیکه انسان دگرگون نشود هیچ چیز دگرگون نخواهد شد، یعنى اگر این دگرگونى در انسان نبود زندگى انسان همچون کندوى عسل راکد ویکنواخت باقى مى‏ماند واین همه مراحل را پشت سر نمى‏گذاشت. پس باید دید انسان چگونه دگرگون مى‏شود ودگرگونى وى بر چه اساسى است و این دگرگونى پدید نمى‏آید مگر به وسیله دین دگرگون ساز وپیامبران مبلغ آن.
در این رابطه شهید مطهرى مى‏گویند :
توجیه تاریخ بر اساس دین معنایش نفى قانون علت ومعلول نیست. این نظریه، قانون علت ومعلول یعنى اصل علت فاعلى را پذیرفته است. توجیه تاریخ بر اصل دین، یعنى علاوه بر علت فاعلى، علت غائى را هم باید پذیرفت. پس اینکه اگر ما تاریخ را بر اساس دین توجیه کنیم. پس تاریخ دیگر علم نیست چون رابطه علّت ومعلول به هم مى‏خورد، اینها چیز دیگرى پیش خودشان فکر مى‏کند. نه، ما باید بگوئیم گذشته از حوادثى که از پشت، تاریخ را مى‏راند. یعنى گذشته‏ها، اینهایى که جلوتر واقع شده، که بعد از آن را به وجود آورده یک هدف وغایتى از پیش رو تاریخ را به سوى خود مى‏کشد(1) .بنا براین دین در رابطه با تاریخ نقش دارد وسنتى از سنن تاریخ است .
شهید صدر در باره نقش دین در حرکت تاریخ بر این عقیده است که مهمترین مصداقى که قرآن کریم براى این قبیل سنت‏هاى تاریخ ارائه مى‏دهد دین است . قرآن دین را یکى از سنت‏هاى اصیل وفطرى تاریخ مى‏داند. از دیدگاه قرآن، دین یک تشریع وقانگذارى نیست بلکه در عین حال سنتى از قوانین وسنن تاریخ نیز هست. از این رو مى‏بینیم قرآن، دین را در خلال دو چهره عرضه مى‏کند، الف ـ به عنوان قانون وتشریع یا همانطور که علم اصول مى‏گوید: به عنوان یک خواست وارداه تشریعى. «شرع لکم من الدّین ما وصىّ به نوحاً ولدى اوحینا الیک وما وصیّنا به ابراهیم وموسى وعیسى ان اقیموا الدین ولا تتفرقوا فیه کَبُرَ على المشرکین ما ندعوهم الیه» (شورى/ 13) «آنچه از دین را که خداوند به نوح سفارش کرد، براى شما قانون گذارى کرده‏است ونیز آنچه را که به تو وحى کردیم و آنچه را که به ابراهیم وموسى وعیسى سفارش کردیم که دین را بپا دارید واز آن به پراکندگى وتفرقه نیفتید. بر مشرکان آنچه شما به سوى آن دعوتشان مى‏کنید گران وسنگین است .» قرآن در اینجا دین را به عنوان یک تشریع ویک قانون و دستور وامر خداوند متعال معرفى مى‏کند. ب ـ به عنوان یکى از سنت‏ها وقوانین تاریخ و به عنوان قانون داخل در عمق ترکیب انسان وفطرت وطبیعت او. «فاَقم وجهک للدّین حنیفاً فطرة الله الّتی فَطَرَ الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه‏ ذلک الدین القّیم ولکنّ اکثر الناس لا یعلمون» (روم/ 30) «روى خود را براى دین، پاک بدار، این فطرت خدایى است که مردم را بر آن سرشته است در آفرینش خدا دگرگونى وتبدیلى نیست. این است دین استوار ولى بیشتر مردم نمى‏دانند».
در این جا صرفاً یک فرمان یا یک قانون وفقط یک تصمیم ودستور از بالا شمرده نشده است بلکه سرشت ونهاد وفطرت مردم است، فطرت خدایى که مردم را بر آن سرشته است وهیچ جایگزین ندارد. چرا که آفرینش خداست .
با توجّه به آیا قرآن پى مى‏بریم که دین یک سنت تاریخى است نه یک حکم شرعى صرف که مورد اطاعت یا سر پیچى قرار گیرد .
بنابر این به این نتیجه دست مى‏یابیم که دین از دو بعد یعنى بعد سنت تاریخى وبعد تشریع وقانون است که آن هم به متشرع نیاز دارد. پس نقش دین و انبیا در ساخت تاریخ سهم بسزایى دارد به طورى که تاریخ را عبارت از نرمش قهرمانانه فرزندان آدم که بر محور توحید در پى انبیا با آگاهى وآزادى وانتخاب به پرستش خداوند وبر اساس فطرت ودر غایت تحت مجموعه سنن خداوند گام برداشته وبرمى‏دارند وبر خواهند داشت، معرفى کرده‏اند .
براى درک درست مسأله «سنن و قوانین حاکم بر تاریخ» قرآن همواره به مطالعه دقیق نمونه‏هاى تاریخى آن دعوت مى‏کند واز انسان مى‏خواهد که با چشمى باز وبصیرتى نافذ وگوشى شنوا مطلب را بررسى کند وتمام خواص وامکانات خود را به کار گیرد تا به حقیقتى که در پشت این نمونه‏هاى تاریخى وجود دارد پى ببرد وآن را سر لوحه اُمور خود قرار دهد.

پی نوشت ها:

1 - مرتضى مطهرى، جامعه و تاریخ، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بى تا، ص 309.
1 - یروفه یف، ن.آ. تاریخ چیست؟ ترجمه: محمد تقى زاده، چاپ اول، نشر جوان، 1360، ص 93-92.
2 - متز آدم، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه: على رضا ذکاوتى، چاپ دوم، امیر کبیر، 1365، ج 1،ص 4.
1 - اندیشه‏هایى در باب تاریخ، دلفیکو.
Delfico, M.Pensieri sula storiael, ineertzza ed inutilita della medesima, 1806.
به نقل از تاریخ در ترازو، ص 15-14.
2 - آرنولد، توین بى، تحلیلى از تاریخ جهان از آغاز تا عصر حاضر، ص 10.
1 - سید محمد باقر صدر، انسان مسئول وتاریخ ساز از دیدگاه قرآن، ترجمه: محمدمهدى فولادوند، چاپ اول، نشر میزان، 1359، صص 18 و 19.
2 - جامعه وتاریخ، ص 309.
3 - والش، دبلیو.ا.چ، مقدمه‏اى بر فلسفه تاریخ، ترجمه: ضیاءالدین علائى طباطبائى، چ اول، تهران، امیر کبیر، 1363.
4 - تاریخ چیست، صص 106 و 107 .
5 - مه یر، ا.، مسایل تئوریک ومتدولوژیک تاریخ، تحقیقات فلسفى تاریخى، 1904، به نقل از تاریخ چیست، یروفریف، ص 107 .
1 - کارل. ر. پوپر، فقر تاریخینگرى، ترجمه احمد آرام ، چ اول، تهران، انتشارات خوارزمى، 1358، ص123 .
2 - مرتضى مطهرى، فلسفه تاریخ، قم، انتشارات صدرا، 1371، ص190 .
3 - انسان مسئول وتاریخ ساز، ص 18 .
1 - سید محمد باقر صدر، سنت‏هاى اجتماعى وفلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه: حسین منوچهرى، چ اول، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1369، ص 83 .
2 - عبدالحمید صدیقى، تفسیر تاریخ، ترجمه جواد صالحى، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1342.
3 - محمد تقى مصباح یزدى، جامعه وتاریخ از دیدگاه قرآن ، چ دوم، قم، سازمان تبلیغات اسلامى، 1373، ص 153 .
1 - کارل یاسپرس، آغاز و انجام تاریخ، ترجمه: محمد حسن لطفى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1373، ص 249.
ـ 2Alexander Gray.
ـ 1Alexander Gray, The development of economic doctrine.
به نقل از تفسیر تاریخ.
ـ 1Phenmene existentieL.
2 - هگل گ. و. ف.، خدایگان وبنده، ترجمه و پیشگفتار حمید عنایت، چ چهارم، تهران، خوارزمى، 1368، ص 17 و 18 .
1- مرتضى مطهر ، فلسفه تاریخ؛ص221 .
2 - جامعه وتاریخ از دیدگان قرآن، ص 159 .
1 - سنت هاى اجتماعى و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ص 123 .
1 - فلسفه تاریخ، ص 22 .

 
شنبه 1 مهر 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فلسفه تاريخ در آموزه های قرآنی

فلسفه تاريخ در آموزه های قرآنی

خليل منصوري

از دانش هاي مهم وابسته به تاريخ فلسفه آن است؛ زيرا فلسفه تاريخ دانش به تحولات و تطورات جامعه از مرحله اي به مرحله ديگر و شناخت قوانين حاكم بر اين دگرگوني ها و پيشرفت ها و پسرفت هاست. در اين دانش به جايي اين كه از "بود"هاي تاريخي سخن گفته شود به تحليل "شدن" هاي جوامع توجه مي شود. به سخني ديگر در دانش تاريخ به گردآوري و يا گزارش صرف رخدادها به شكل توصيفي و يا شناخت امور انساني مرتبط با گذشته همراه با پژوهش هاي انتقادي درباره زمينه كلي زماني و مكاني آن امور و چگونگي هم بستگي و پيوندهاي ممكن ميان رويدادها بسنده مي شود و در حقيقت دانش ، داده هاي واقعي يا آن چه را كه به واقع در گذشته رخ داده توصيف و تحليل و تبيين مي كند ، ولي در فلسفه تاريخ به چگونگي شدن ها و سير تطورات توجه مي شود و فيلسوف تاريخ مي كوشد تا قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ را كشف كند و علل و عوامل موثر در تطورات و تحولات را شناسايي و ردگيري نمايد.
قرآن از آن جايي كه كتاب راهنما و هدايت بشر است به مساله شدن ها بيش از بودها توجه و اهتمام مي ورزد. هيچ گزارش تاريخي قرآن را نمي توان يافت كه در آن تنها به توصيف صرف رويداد بسنده شده و بدون تحليل عوامل ايجادي پديده و رويداد از كنار آن گذشته باشد. از اين رو گزارش هاي قرآني را مي توان در فلسفه تاريخ دسته بندي كرد تا در تاريخ صرف؛ زيرا اين روش با اهداف قرآن نزديك تر و سازوارتر است. هدف قرآن آن است تا با آشنا كردن مردم با رويدادهاي واقعي و گزارش چگونگي پديداري آن بنماياند كه علل و عوامل ايجادي آن چيست و چگونه مي توان از تكرار رخدادهاي منفي جلوگيري كرد و يا در ايجاد رويدادهاي مفيد و سازنده براي پيشرفت جامعه انساني از علل و عوامل ايجادي بهره برد. اگر پذيرفته شود كه علل و عواملي كه قرآن به عنوان سنت از آن ياد مي كند ، سنت ها و قوانين كلي و فراگير و باز توليد شونده اي هستند ، مي توان پذيرفت كه تحقق هريك از آن در زمان حال و يا آينده چه تاثيرات شگرفي در جهت مثبت و يا منفي بر جوامع به جا مي گذارد. دست كم مي توان به تعبير برخي از انديشمندان از همبستگي اين متغيرات سخن گفت و پذيرفت كه ميان اين امور و رويدادها نوعي همبستگي وجود دارد كه نمي توان آن را ناديده گرفت. هر چند برخي سخن از عدم امكان تكرار در تاريخ مي كنند ولي اين را پذيرفته اند كه با ايجاد شرايط همسان نه همانند اين امكان در حد بالايي وجود دارد كه رويدادي همسان با آن چه در گذشته رخ داده است دوباره تحقق يابد. به نظر مي رسد همين اندازه بايد كافي باشد تا به بررسي علل و عوامل پرداخته شود كه در قرآن از آن به علل و عوامل رويدادي مثبت و منفي ياد شده و به سنت الهي در جامعه و تاريخ مصطلح گرديده است. هر چند كه برخي از آن به متغييرات همبسته و يا وابسته ياد كنند و از كاربرد واژه سبب و علت و عامل ايجادي پرهيز داشته باشند. با اين همه در اصل منظور و هدف هيچ گونه تاثير و تغيير پديد نمي آورد و تنها آن را در مراتب تشكيكي شدت و ضعف قرار مي دهد. برخي آن را در عالي ترين مقام و جايگاه قرار داده و اهميت بسياري براي هريك قايل مي شوند كه به نظر مي رسد قرآن چنين نگره اي را نسبت به علل و عوامل ايجادي رويدادها ارايه مي دهد و برخي ديگر آن را در پايين ترين رتبه قرار داده و از همبستگي و وابستگي اين امور با رويدادها سخن به ميان مي آورند. اين مساله هر چند در نوع نگاه به امور همبسته و وابسته و يا علل و عوامل موثر است ولي در اين مطلب تاثير چنداني نمي گذارد كه بكوشيم علل و عوامل ( امور همبسته و وابسته و متغيرات ) رويدادها را از منظر قرآن شناسايي و ردگيري نماييم.

مسايل فلسفه تاريخ؛ آينده و فرجام تاريخ

يكي از مسايل فلسفه تاريخ ، مساله مهم جبرگرايي است. به اين معنا و مفهوم كه مي بايست براي تاريخ سير و منطق پيش ساخته اي را در نظر گيريم كه تاريخ از آن خط مشي كه ريل قطار تاريخ است عبور مي كند و خواسته و ناخواسته به جهت كلي هدف پيش مي رود. هر چند كه دراين سير خود گاه از سراشيبي كوتاه به آرامي مي خزد و يا در سراشيب تند و در كنار دره هاي تنگ و تاريك به شتاب مي گذرد و گاه در فرا رفتن از چكاد بلند تاريخ وامي ماند و به كندي و درنگ بسيار خود را بالا و فرا مي كشد با اين همه راه مشخص و معيني را طي مي كند كه از پيش براي او تعيين شده است و در نهايت به جايي مي رسد كه مقصد تاريخ و جامعه است. به اين معنا كه همان گونه كه براي هر فرد و شخصي مقصد و هدفي مشخص است كه در زمان و اجل خود آن را طي مي كند و در نهايت اجل به آن جا مي رسد ، جامعه و تاريخ به عنوان يك كل و يا كلي همين راه را مي پيمايد تا در زمان و آجال خود به مقصد و هدف از پيش تعيين شده برسد. بنابراين مساله هدفمندي تاريخ به معناي پذيرش وجودي كلي براي جامعه است. در حقيقت بيانگر نوعي اصالت دادن به جامعه و تاريخ در كنار اصالت دادن به فرد مي باشد. همان گونه كه فرد وجود حقيقي دارد و داراي مشخصات و توانايي و اجل است هم چنين جامعه از چنين چيزي برخوردار است . اين نگرش از سوي افراد و دانشمندان با اما و اگرهاي چندي مواجه شده است. در كتاب جامعه و تاريخ مرتضي مطهري ما با نگره نخست مواجه هستيم و ايشان بر نوعي اصالت جمعي براي فرد و جامعه تاكيد مي ورزد هر چند كه روان شناسي را بر جامعه شناسي ترجيح مي دهد كه به معناي برتري ذاتي فرد بر جامعه و تاثيرگذاري آن و ترجيح اصالت فرد بر جامعه است كه پيامدهاي در حوزه هاي اجتماعي وسياسي دارد كه از آن جمله اهميت به حقوق فردي در برابر حقوق اجتماعي است . در برابر اين ديدگاه برخي چون آيت الله مصباح يزدي قرار دارد كه براي جامعه هيچ گونه اصالتي قايل نمي شود و احكام خاصي را نيز براي جامعه نمي پذيرد كه به معناي گرايش به اصالت فرد است و جامعه را به يك معنا ناديده مي گيرد. با اين همه همو در رفتار سياسي و اجتماعي ، اصالت را به جامعه مي بخشد و فرد را به طور كلي ناديده مي گيرد و حقوق فردي را فداي حقوق جمعي و اجتماعي مي كند و فرد را در حكم جزيي در برابر كل قرار مي دهد. در نگرش مطهري فرد و جامعه هر دو از نوعي اصالت برخوردار مي باشند و فرد نه جز بلكه جزيي در برابر كلي است و جامعه نيز به يك معنا جزيي در برابر كلي انسان قرار مي گيرد. براي هر دو احكام خاص با ويژگي هاي خاصي است. هر چند كه دربرخي از امور با هم همسان مي باشند. به اين معنا كه هر دو برخوردار از اجل مي باشند و فراز و نشيب پذيرند و اوج و حضيض را متحمل مي شوند با اين همه اجل جامعه با اجل فرد و هم چنين نوع و كيفيت اوج و حضيض آن متفاوت مي شود.
در نگره مطهري به جامعه و تاريخ مي توان به آساني با مساله هدفمندي و هدفداري تاريخ و جامعه كنار آمد و مساله جبرگرايي تاريخي را تحليل و تبيين نمود ولي در نگره مخالف وي اين گونه امكاني فراهم نيست. وقتي جامعه جدا از فرد معنا و مفهومي ندارد و تحقق و اصالتي نمي يابد ، ديگر نمي توان از احكام خاص آن سخن گفت. وجود جمعي و اجتماعي چيزي جز وجود فردي افراد نيست و احكام تاريخ و جامعه همان احكام فرد است و اين گونه است كه همساني در همه صورت ها به معناي فقدان بخش دوم يعني جامعه است. نه اين كه جامعه اي هست و ميان اين دو هست همساني كامل و بدون هيچ گونه تفاوتي وجود دارد.
بنابراين ما در مساله فلسفه تاريخ مي بايست نخست به اين مطلب رسيده باشيم كه جامعه و تاريخي وجود دارد و براي آن نوعي وجود هست. البته نبايد براي جامعه و تاريخ همان وجودي را تصور و ترسيم كنيم كه براي فرد انسان تصور مي كنيم ؛ زيرا وجود هر چيزي به حسب آن چيز است. اين وجود البته اعتباري نيست بلكه وجودي واقعي و حقيقي است. با اين تفاوت كه وجود از آن جايي كه تشكيكي و داراي مراتب است ، وجود فرد غير از وجودي است كه براي تاريخ و جامعه است. با پذيرش نوعي وجود از براي تاريخ و جامعه است كه مي توانيم از احكام واقعي آن سخن بگوييم و در پي اثبات جبرتاريخ و مانند آن باشيم.
قرآن براي تاريخ و جامعه نوعي از وجود را اثبات و براي آن احكام متعدد و متنوعي صادر مي كند. يكي از اين احكام مساله آينده تاريخ است كه در ارتباط تنگاتنگي با جبرگرايي تاريخ است. به اين معنا كه قرآن پاياني قطعي براي جوامع بشري تعيين و معلوم مي كند كه فرجامي همراه با خير و سعادت جمعي بشريت در روي زمين است. پايان تاريخ در انديشه قرآني به معناي حاكميت مومنان و نيكوكاران بر زمين است.( نور آيه 55) و خداوند آن را به عنوان وعده اي تخلف ناپذير بيان و از آن به واژه كتاب ياد مي كند كه بيانگر حكم نوشته ثابت و تخلف ناپذير است.( انبيا آيه 105) در اين پايان و فرجامي كه قرآن براي آينده جامع و تاريخ بشريت تبيين و مشخص مي كند ، حاكميت و پيروزي از آن دين اسلام است كه بر همه اديان باطل چيره مي شود.(توبه آيه 33 فتح آيه 28 و نيز صف آيه 9) البته درباره اين كه شريعت اسلام به عنوان كامل ترين شرايع و مناهج الهي و آسماني بر ديگر شرايع چيره مي شود شكي نيست ولي اين بدان معنا نيست كه شرايع ديگر چون مسيحي و يا يهودي محو مي شود بلكه با توجه به آيه مي توان گفت كه شرايع ديگر به عنوان اسلام باقي و برقرار هستند و دين اسلام بر ساير اديان و نه شرايع ديگر چيره مي شود. در برخي از روايات نيز به اين نكته اشاره شده است كه شرايع مسيحي و يهودي تا پايان دنيا و تاريخ باقي هستند و گروهي بر باورهاي شرايع ديگر عمل كرده و از آن تبعيت و پيروي مي نمايند. به هر حال اين حكم قطعي است كه دين اسلام به همراه شريعت اسلامي بر ديگر اديان چيره مي شود و حاكميت از آن مومنان خواهد بود هر چند كه برخي از شرايع به عنوان بخشي از كليت اسلام باقي و برقرار خواهند ماند. اين حكم قطعي را بايد از سنت هاي الهي و قوانين تاريخي دانست. از اين رو فلسفه تاريخي قرآن بيان مي دارد كه سير تطور و تحولات تاريخي بشر به سوي كمال و چيرگي خوبي بر بدي ، داد بر بيداد و عدالت بر ظلم و ستم و امنيت بر فقدان آن است.( نور آيه 55)

منشا تحول

يكي از مسايلي كه در فلسفه تاريخ بدان پرداخته مي شود مساله منشا تحولات و تطورات تاريخي است. هر كس در پي پاسخ گويي به اين پرسش به عوامل و عللي اشاره مي كند كه به نظر ايشان منشا تحولات تاريخي است. برخي سخن از جبر مادي و قوانين فيزيكي به ميان آورده و آن را به مسايل و مباحث تاريخي به عنوان رو بنا و متاثر از قوانين مادي و فيزيكي ، تعميم داده و گفته اند كه قوانين فيزيكي و مادي است كه بر جامعه وتاريخ تاثير مي گذارد. شايد مهم ترين و اصلي ترين مدافع اين ديدگاه ، ماركس و انگلس باشند.
در نگره قرآني منشا همه اين تحولات را مي بايست در ربوبيت الهي جست. خداوند به عنوان آفريدگار و نيز پروردگار سير تحول و تطور همه كس و همه چيز هستي را در اختيار داشته و آن را مهار و هدايت مي كند. از اين رو منشا هر تحول و تطور تاريخي در آموزه هاي قرآني ، خداوند به عنوان رب و پروردگار است.( بقرة اية 49 و 50 آل عمران آيه 11 و 140 و انعام آيه 44 و اعراف آيه 78 و ده ها آيه ديگر)

عوامل تحول تاريخ

قرآن براي تحولات تاريخي عوامل متعددي را بر مي شمارد كه مي توان آن را به چند گونه دسته بندي كرد. گونه اي از آن را مي توان به عنوان شخصت هاي تاريخي در يك گروه قرار داد. اين دسته به جهت آن كه از نظر شخصيت اجتماعي در جايگاه بسيار بلندي قرار مي گيرند و در جرگه فره ايزدي دسته بندي مي شوند ، از تاثيرگذارترين عوامل تاريخي شمرده مي شود. درقرآن از دو گروه اجتماعي به عنوان اشخاص موثر ياد مي شود. كساني كه سير تحولات تاريخي را به گونه اي تغيير مي دهند كه جامعه و اجتماعي انساني با سرنوشتي بسيار متفاوت از آن چه پيش از آن تصور مي رفت رو به رو مي گردد. از اين رو گاه به عنوان آغاز تاريخي قوم و جامعه از آن ياد مي شود و تاريخ ملي آن جامعه به پيش و پس از عصر آن شخص دسته بندي و بخش مي شود. از كساني كه قرآن به عنوان اشخاص تاثيرگذار ياد مي كند مي توان به پيامبران اشاره كرد. هر چند كه آنان خود درجات متفاوتي از تاثيرگذاري و نقش فعال را داشته اند ولي به عنوان عاملي موثر در تغييرات و تحولات اجتماعي مطرح مي شوند.( بقره آيه 213) بي گمان پيامبران اولو العزمي چون نوح ، ابراهيم ، موسي ، عيسي (ع) و حضرت ختمي مرتبت (ص) نقش تاثيرگذارتر از ديگر پيامبران داشته اند. از اين روست كه هنوز آثار فعاليت هاي آنان در همه عرصه هاي زندگي بشر باقي مانده و در تحولات كنوني جوامع بشري نقش فعالي را به عهده دارند.
اگر پيامبران را در دسته بندي قرآني از اشخاص مثبت و سازنده تاثيرگذار و فعال درحوزه نقش اجتماعي و تحولات تاريخي بدانيم ؛ در مقابل ايشان پادشاهان قرار مي گيرند كه در تحولات تاريخي نقشي ويرانگري را در تباهي جامعه و تاريخ و ذلت عزتمندان در طول تاريخ به عهده داشته اند. البته اين داوري بر پايه اكثريت است نه كليت. به اين معنا كه بيشترين پادشاهان نقشي منفي و غيرسازنده در تحولات تاريخي به عهده داشته اند به گونه اي كه ملكه سبا خود به عنوان بخشي از گروه فوق در يادكردي از نقش ويرانگر پادشاهان مي گويد: ان الملوك اذا دخلوا قريه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و كذلك يفعلون( نمل آيه 34)؛ به راستي كه هر گاه پادشاهان به آباديي در آيند آن را به تباهي كشند و بزرگان آن را به خواري كشند و اين چنين مي كنند.
قرآن نيز اين نقش غير سازنده پادشاهان را در تحولات تاريخي و اجتماعي كه شاهدخت و ملكه سبا بيان مي كند ، تاييد مي كند و آن را از علل مهم تحولات منفي تاريخي بر مي شمارد.
البته ناگفته نماند كه قرآن اشخاص را در دو گونه اجتماعي دسته بندي كرده است. به اين معنا كه در نظر قرآن اگر براي جامعه طبقات و دسته بندي هاي اجتماعي اي قايل شويم و براي هر يك نقشي را ترسيم نماييم با دو قشر و طبقه اجتماعي رو به رو هستيم كه هر يك در جامعه نقشي مثبت و سازنده و يا منفي و ويرانگري را به عهده دارند كه در نتيجه بازتاب و پيامد نقش اجتماعي اين دو قشر جامعه و تاريخ با سرنوشتي دگرگونه و متفاوتي رو به رو مي شود. اگر پيامبران را قشر و طبقه اي اجتماعي بدانيم نقش آنان به عنوان روشنگران و روشنفكران جامعه نقش سازنده و مفيد است كه جامعه را به سمت و سوي كمال هدايت و رهبري مي كند. در مقابل ايشان اكثريت پادشاهان قرار مي گيرند كه قشر و يا طبقه اي ديگراز اجتماع را تشكيل مي دهند. ايشان به جهت جايگاه طبيعي در اختيار داشتن قدرت بدون هدايت، نقشي ويرانگري را در جامعه و تاريخ به عهده مي گيرند و دستاوردهاي بشري چون سازندگي و عزت مداري و شخصيت سالم گرايي جامعه بر پايه امتيازات درست و مفيد را نابود ساخته و آن را دچار واپسگرايي مي كنند. اگر ما جامعه سالم را در اين دو مساله اي كه قرآن در اين آيه از آن ياد كرده بدانيم و معتقد شويم كه جامعه سالم ، جامعه اي است كه برخوردار از آباداني از سويي و دسته بندي و قشر بندي بر پايه امتيازات اكتسابي است ، در اين صورت پادشاهان با هر دو ملاك و معيار يك جامعه سالم مبارزه مي كنند و آن را به تباهي مي كشند. در حقيقت ويرانگري آبادي ها و به هم زدن طبقات اجتماعي اكتسابي بر پايه توانمندي ها و فعاليت ها چيزي جز واپسگرايي تاريخي بشر نيست كه از سوي قشر پادشاهان رخ مي دهد. جامعه سالم افزون بر رفاه مي بايست ، به امتيازات توجه داشته باشد. اين امتيازات اكتسابي است. هر كس بر پايه تلاش و كوشش و نقش فعال خود در جامعه سالم از مقام و منزلت بهره مند مي گردد. در اين صورت گروهي از جامعه كه از تلاش و كوشش فعال و سازنده در راستاي آبادگرايي دست كشيده اند و به انگل جامعه تبديل شده اند، در جامعه سالم در مقام و جايگاه عزت نمي نشينند. بلكه آنان خوار و ذليل در جامعه و به معناي رانده شده اند. اما با ورود پادشاهان اين توازن منطقي به هم مي ريزد و انگل هاي اجتماعي در كنار پادشاهان با چپاول تلاش و كوشش فعالان اجتماعي ، نظم سالم جامعه را به آشوب مي كشند و تباهي و ويراني جامعه را به همراه مي آورند.
بنابراين دو جبهه حق و باطل در دو شكل و قشر اجتماعي پيامبران و پادشاهان شكل مي گيرد. پيامبران مصلحاني هستند كه جامعه را به سوي آباداني و اصلاح هدايت مي كنند و امتيازاتي را براي فعالان و سازندگان جامعه به همرا مي آورند. در مقابل قشر ديگري از جامعه است كه اهل قدرت بي منطق هستند و با در اختيار گرفتن و همكاري اهل خواري و ذلت و جابه جا كردن قدرت از اهل عزت و تلاش به اهل ذلت ، آباداني ها را از ميان مي برند و اهل تلاش و سازندگي را بي انگيزه ساخته از مهام امور دور مي كنند. اين رفتاري است كه قرآن براي دو قشر اجتماعي متقابل و متضاد بيان مي كند. بنابراين حضور پيامبران با توجه به استفاده و به كاري فعالان وسازندگان و عزت بخشي به آنان و در اختيار گرفتن مهام امور به دست ايشان ، حضوري سازنده و پيشروانه است و در مقابل حضور پادشاهان حضوري ويرانگر و پسروانه قلمداد مي شود.
غير از اشخاصي كه به دو دسته اصلي دسته بندي شده اند و از آنان به عنوان عوامل مهم در تغييرات و تحولات اجتماعي و تاريخي ياد شده است، قرآن به نقش مهم مردم به عنوان پايه هاي سازندگي و آباداني و پيشرفت توجه مي دهد. بي گمان تنها وجود پيامبران و يا دسته اي از نخبگان براي رسيدن به پيشرفت و ايجاد تحولات كفايت نمي كند. همان گونه كه براي حركات هاي پسروانه پادشاهان نقش بخشي از جامعه چون اراذل و اوباش مهم است و آنان با همكاري با پادشاهان سير تحولات تاريخي را به گونه اي غير سازنده رقم مي زنند ، در حقيقت بيانگر آن است كه نقش مردم ولو بخشي از آن را نبايد در سير تحولات تاريخي و اجتماعي ناديده گرفت. قرآن بيان مي دارد كه چگونه توده هاي مردم در گذشته با پيش گرفتن راه مفسدان از نعمت آبادي محروم شدند و جامعه آنان نيست و نابود شد و نتوانست به جهت تباهي و گسترش فساد باقي و برقرار بماند.( انعام آيه 6)
اصولا در نگرش قرآن ، جامعه هنگامي گرفتار نيستي و نابودي مي شود و نعمت آباداني و امتيازات سالم و برخورداري از قانون را از دست مي دهد كه مردم رفتار غيرسازنده اي را در پيش گيرند و به جاي رفتار اصلاحي و آبادگرايانه در پي فساد و تباهي و فجور بروند.( انفال آيه 52 و 53) در اين صورت است كه به جاي افراد و اقشار سازنده و مفيد قانونگرا ، افرادي رفاه طلب (مترف) ، فاسق و فاجر و مجرمان و بزهكاران در قدرت وراس آن قرار مي گيرند و جامعه را به تباهي مي كشانند.( اسراء آيه 16 و 17)
بنابراين در هر دو سوي فعاليت هاي قشر پيامبران و پادشاهان آن كه نقش تاثيرگذاري را بازي مي كند ، توده هاي مردم هستند. توده هاي مردم با پيروي از پيامبران و مصلحان مي توانند جامعه را به سوي آباداني و سلامت و تعالي سوق دهند و مي توانند با همراهي اراذل و اوباش و پادشاهان آباداني و سلامت جامعه را بهع خطر اندازند و راه تباهي را در پيش گيرند. به اين معنا كه هر يك از دو قشر رهبران ( مثبت و منفي ) نيازمند توده هاي مردم براي رسيدن به اهداف خود هستند. از اين رو مي توان از توده مردم به عنوان علت كامل كننده و جز اخير علت تامه ياد كرد.
در برخي از كتاب هاي چون فرهنگ قرآن از عوامل ديگري ياد شده است كه به نظر مي رسد كه به عنوان عامل نمي توان از آن ياد كرد. آن ها در حقيقت به عنوان شرايط، نقشي را در يكي از دو سويه هاي رشد و پيشرفت و يا پسرفت بازي مي كنند كه نمي توان به عنوان عامل از آن ياد كرد. از جمله شرايط جامعه سالمي كه راه پيشرفت را مي تواند بپيمايد، عمل به كتب آسماني به عنوان قانون ( مائده آيه 66) و عمل صالح كه همان معناي ديگر از عمل به قانون الهي است ( نور آيه 55) ايمان و تقوا (يونس آيه 98 و اعراف آيه 96) و دوري از قانونگريزي ( هود آيه 57 و محمد آيه 38) و پرهيز از ارتداد ( مائده آيه 54) است.
به سخني ديگر، جامعه سالم در نگره قرآني جامعه اي است كه مردم مومن آن بر پايه تقوا و ترس الهي از قوانين آسماني پيروي كرده و قانون را زير پا نگذاشته و عمل صالح را پيش گرفته( يعني همان عمل به قوانين الهي ) و به دامن شيطان و ارتداد نيافتند. در اين صورت است كه به عنوان پيروان پيامبران و اهل هدايت مي توانند به آباداني و سلامت اجتماعي دست يابند.
به هر حال آن چه در نگره قرآني به عنوان عامل تحولات رو به جلو و يا پسرفت از آن ياد شده ، اشخاص و يا دو طبقه اجتماعي ( پيامبران و پادشاهان ) و توده مردم هستند. اگر جامعه اي و توده مردمي با هريك از دو دسته همراهي و همكاري كردند ، به يكي از دو مطلوب در سير تاريخي خود دست مي يابند؛ يا به جامعه سالمي مي رسند كه برخوردار از آباداني و سلامت اجتماعي همراه با قانونمداري است و يا به جامعه اي ويران و تباه همراه با نيستي و نابودي گام مي نهند و از سير كلي تاريخي و جبر آن بيرون رفته و ناچار به حذف و نابودي مي شوند.

تكرار تاريخ

پيش از اين سخن از تكرار تاريخ به ميان آمد؛ زيرا براي آن كه به مفيد و سازنده بودن مسايل تاريخي و اهميت آن توجه دهيم ناچار بر آن شديم تا بخشي از مسايل تكرار تاريخي را واكاوي نماييم . اكنون به ديگر مسايل اين بحث از نگره قرآن توجه مي دهيم .
در نگره قرآن تكرار تاريخ به جهت آن رخ مي دهد كه سنت ها و قوانين ثابتي براي تاريخ قرار داده شده است كه با تحقق هر يك از علل و عوامل رخ داد دوباره در شرايط مشابه و همانند رخ مي دهد. ( آل عمران آيه 137 و انعام آيه 34 و انفال آيه 38 و 52 و 54 و اسراء آيه 76 و 77 و فاطر آيه 43 و 44 و غافر آيه 82 و 83) در همه اين آيات سخن از سنت و قانون ثابتي است كه هرگز تغيير و تبدلي در آن راه ندارد و با تحقق شرايط و عوامل و علل ، دوباره تكرار مي شود. هر چند كه در برخي از مسايل و امور نوعي تفاوت در ميان آن دو ديده مي شود ولي اصول كلي آن ثابت و تغيير ناپذير است. قرآن بيان مي كند كه تكرار تاريخ با تكرار حوادث و رخدادهاي مشابه ، براي امتحان انسان هاست. ( بقرة آيه 214 و نيز آل عمران آيه 140 و عنكبوت آيه 3 و نيز دخان آيه 17)
ريشه اين تكرار حوادث و رخداد ها را قرآن همانند انديشه هاي انسان ها دانسته مي فرمايد: كذلك قال الذين لايعلمون لو لا يكلمنا.... مثل قولهم تشابهت قلوبهم .( بقره آيه 118)؛ هم چنين كساني كه نمي دانند گفتند كه چرا خدا با ما سخن نمي گويد.... همان سخني را كه پيش از اين كافران گفته بودند؛ زيرا دل هاي ايشان مشابه وهمانند آنان است. به اين معنا كه ريشه تكرار گفتار و عمل را مي بايست در مشابهت و همانند انديشه و بينش و اصول اعتقادي هر دو دانست. اين آيه بر نقش مهم بينش در نگرش و گرايش تاكيد مي ورزد؛ زيرا سخن از تشابه در دل ها و قلب ها به معناي جايگاه و اهميت بينش و نگرش انساني در گرايش و رفتار و اعمال اوست.

سنت ها و قوانين تاريخ

در پايان اين نوشتار مروري كوتاه و گذرايي به سنت و قوانين الهي در مساله تاريخ خواهيم داشت تا بدانيم كه اين سنت ها كدامند؟
از مهم ترين سنت هايي كه قرآن بدان اشاره مي كند ، سنت پيروزي جبهه ايمان بر سپاه كفر است ( فتح آيه 32 و 33) كه در حقيقت به معناي جانشيني مومنان و نيكوكاران مسلمان بر زمين مي باشد.( نور آيه 55) اين سنت و قانون به معناي آن است كه سنت الهي براي تاريخ بشر اين گونه رقم خورده و سرنوشت جامعه بشري اين گونه است كه در پايان تاريخ مسلمانان مومن بر زمين حكومت و حاكميت يابند و جامعه سالمي را در تمامي اين كره خاكي بر پا كنند.
از نكاتي كه در قرآن به مساله سنت هاي تاريخي توجه داده شده است ، هماهنگي سنت هاي الهي با اراده انساني است . به اين معنا كه اين سنت ها و قوانين الهي كه بر جامعه و تاريخ بشري حاكم است ارتباط تنگاتنگي با اراده انساني دارد. به سخني ديگر ، هر يك از سنت ها در زماني جاري مي شود كه اراده انساني با آن هماهنگ باشد. اين بدان معنا خواهد بود كه جبرگرايي كه در فلسفه تاريخي قران بدان اشاره مي شود ، جبرگرايي صرف همانند انديشه هاي ماركس نخواهد بود. در جبرگرايي ماديگرايي اين حكم و سنت تاريخي رسيدن به جامعه بي طبقه و كمونيست محض و صرف امري جبري است كه اراده انساني در تحقق آن هيچ نقشي را ندارد. در حالي كه در نگره قرآني به مساله جبرگرايي تاريخي آن چه اهميت دارد و در طول مشيت و اراده الهي نقش بازي مي كند ، اراده انساني است. بنابراين تا زماني كه انسان اراده نكند تا جامعه به سلامت و آباداني و رفاه رسد ، هر گز چنين امري تحقق نخواهد يافت. زماني كه انسان اراده كند كه وضعيت خود را تغيير دهد ، آن گاه است كه سنت الهي با او همراه وهماهنگ خواهد شد. اين همان مساله الامر بين الامريين است كه نه اختيار و تفويض محض است و نه جبر گرايي صرف. از اين رو قرآن تاكيد دارد تا انسان خود براي تغيير وضعيت جامعه خود تلاش كند ( انفال آيه 53 و رعد آيه 11 و كهف آيه 59 و قصص آيه 59 و جن آيه 16) در اين آيات بر نقش و جايگاه مهم اراده انساني در تحقق سنت ها تاكيد شده است. سنت به معناي قانون است و قانون به اين معنا ست كه تا زماني كه شرايط و عوامل و علل پديداري چيزي فراهم نيامده است آن چيز تحقق نخواهد يافت. بنابراين انسان ها مي بايست براي تحقق شرايط و علل و عوامل آن بكوشند و اين يعني تاكيد بر اراده انساني در تغيير سرنوشت خود و جامعه. اگر گفته مي شود كه انسان در پايان تاريخ به جامعه جهاني سالمي دست مي يابد و اين جبرتاريخي بشر است به معناي اين است كه انسان در نهايت به مرحله اي بلوغ و كمال مي رسد كه خود را براي دست يابي به چنين جامعه اي تغيير مي دهد و شرايط را فراهم مي آورد.
يكي از مسايل مهم ديگر در مساله سنت هاي تاريخي فايده و دانش به سنت هاست. اگر ما با سنت ها الهي آشنا شويم و بدانيم كه مثلا سنت تكذيب پيامبران موجب مي شود كه آدمي و جامعه دچار تباهي و فساد شود ، از تكذيب آيات الهي پرهيز مي كنيم . بنابراين شناخت سنت ها عاملي مهم براي استفاده درست از شرايط و علل و عوامل سازنده ويا بازدارنده است. با شناخت است كه انسان ها مي توانند تحولات اجتماعي و واكنش هاي تاريخي را نيز شناسايي و پيش بيني كنند. از اين روست كه برخي بر شناخت اين قوانين تاكيد دارند و خواهان آن هستند كه همه اين سنت ها شناسايي شوند. با اين كار مي توان در مباحث جامعه شناسي نيز از آن بهره جست. اگر جامعه را با توجه به اين سنت ها تجزيه و تحليل علمي كنيم به خوبي در مي يابيم كه در آينده با چه سرنوشتي مواجه و رو به رو خواهد شد.
قرآن بر شناخت سنت ها و قوانين ثابت بر جامعه و تاريخ تاكيد مي كند تا امكان پيش بيني حالت و سير جامعه فراهم ايد. ( آل عمران آيه 137 حجر آيه 13 و اسراء آيه 77 و مومنون آيه 43 و فاطر آيه 43 و غافر آيات 82 تا 83)
اين آيات نشان مي دهند كه شناخت سنت ها نقش مهمي براي پيش بيني سير تحولات اجتماعي و تاريخي بشر دارا مي باشند و انسان ها مي توانند با تجزيه و تحليل وضعيت موجود اجتماعي خود بدانند كه آينده جامعه ايشان چيست؟ باشد كه در صورت كجرويي آن را شناخته و به مردم به عنوان عامل مهم و تاثيرگذار هشدار داد تا به بازسازي خود در رفتار و بينش و نگرش پرداخته و جامعه را هلاكت و نيستي نجات و رهايي دهند.

شنبه 1 مهر 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

المذهب التاریخی فی القرآن

المذهب التاریخی فی القرآن

محمدمهدی الآصفی

فلسفة التاریخ:علم حدیث بالمعنی المنهجی المطروح الیوم فی الثّقافیة المعاصرة.
و مهما قیل فی الجذور التاریخیة لهذا العلم، فإنّ هذا العلم-بالمنهجیة المعاصرة-أمر جدید فی ثقافة الإنسان.
هذا العلم یعنی باکتشاف القوانین الحاکمة علی التاریخ، لتقنینه و اکتشاف العلاقة بین حوادثه.
و لئن کان هذا العلم أمرا جدیدا، فی الثّقافة الإنسانیة، فإنّنا نجد أنّ القرآن الکریم یطرح أفکارا، و آراء، و قوانین محدّدة، فی هذا المجال، و من الممکن تجمیع هذه الأفکار، و التصوّرات، و القوانین و تنظیمها و استخراج المذهب القرآنی فی التاریخ منها.

تمهید

فی تفسیر و فهم التاریخ أمامنا ثلاثة اتّجاهات علمیّة معاصرة نقف وقفة قصیرة عند کل واحد منها، لیتسنّی لنا الانطلاق منها -فی هذا التمهید-إلی معرفة المذهب التأریخی فی القرآن.
الاتّجاه الأول:ینفی إمکان فهم و تفسیر التاریخ، علی أساس قانون العلیّة، و ینفی وجود الحتمیّة العلیّة فی التاریخ بالقوّة و الوضوح اللذین نجدهما فی الفیزیاء و المیکانیک-مثلا-من دون أن ینفی أصحاب‏ هذا الاتّجاه قانون العلیّة رأسا فی التاریخ.
و إنّما یعتقدون أنّ حضور(إرادة الإنسان)فی ساحة الحضارة و التاریخ، بما تملتک هذه الإرادة، من حریّة القرار، و الاختیار، تحجم دور قانون العلّیّلة، و تقلّل من حجم الحتمیّة و التعمیم، فی مساحة التاریخ.
الاتّجاه الثانی:یفسّر أحداث التاریخ بنفس الطریقة التی یفسّر أحداث التاریخ بنفس الطریقة التی یفسّر بها عالم الفیزیاء و المیکانیک قضایا الفیزیاء و المیکانیک، و یعتقد أصحاب هذا الاتّجاه، أنّ الحتمیّة العلّیّة تحکم التاریخ، کما تحکم الفیزیاء، و بنفس الوضوح و القوّة.
الاتّجاه الثالث:یعترف بحضور و حاکمیة إرادة الإنسان فی التاریخ، کما یعترف بحاکمیة قانون العلّیّة فی التاریخ، و یعتقد أصحاب هذا الإتّجاه إننا یمکن أن نفهم التاریخ، من خلال هذین العاملین، دون أن یقلّل أحدهما من قیمة الآخر...دون أن یأخذوا بنظر الإعتبار دور الرّعایة الإلهیّة للتاریخ و الإنسان.
و إلیک تفصیل هذه الاتّجاهات:

الإتّجاه الأول:

أصحاب هذا الاتّجاه ینفون علاقة العلّیّة و السّببیّة فی حرکة التاریخ، و یعتقدون أنّ من غیر الممکن أن یخضع الحدث التاریخی و الحضاری و الاجتماعی لقانون العلّیّة، بنفس الطّریقة التی نخضع لها قضیة فیزیاویة أو میکانیکیة لقانون العلّیّة، بما فی هذا القانون من الحتمیّة و التّعمیم.
ففی حقل الفیزیاء، یمکننا أن نعمّم نتائج کل تجربة فی ظروف و أسباب مشابهة، علی امتداد المکان و الزّمان، کما یمکننا أن نحکم بحتمیّة هذه النتائج فی الظروف المشابهة، فحین یثبت لنا بالتجربة غلیان الماء، عند ما ترتفع درجة حرارته، إلی مائة درجة مئویّة، عند مستوی البحر یمکننا أن نعممّ نتیجة هذه التجربة، علی الحالات المشابهة الأخری، کما یمکننا أن نحکم بحتمیّة هذه الحالة (الغلیان)فی الحالات المتشابهة.
و هذان الأصلان(الحتمیّة و العلّیّة)تابعان لقانون العلّیّة، و فی الفیزیاء و المیکانیک، کما فی سائر العلوم المادّیّة التجریبیة، یجری قانون العلّیّة بوضوح و قوّة.
أمّا فی مساحة الحضارة، و المجتمع، و التاریخ..فلا یمکن أن نحکم بجریان قانون العلّیّة بنفس القوّة و الوضوح، و ذلک لأنّ حضور العنصر الإنسانی، فی مساحة التاریخ، و حریّة إرادة الإنسان، و حریّة اختیاره و قراره یحجم دور قانون العلّیّة، و یقلّل من قیمته فی حرکة التاریخ، و بالتالی فإنّنا لا نستطیع أن نفهم التاریخ بصورة واضحة، بموجب قانون العلیّة، کما نفهم الفیزیاء مثلا، و لا یمکن .ن تنتّبأ بالمستقبل، و نکتشف مجاهیل التاریخ، بموجب قانون العلّیّة، کما نفهم ذلک فی المیکانیک و الفیزیاء، و ذلک لأنّ التاریخ مسرح واسع لحرکة الإنسان، و حریّة إرادته، و قراره و هذا ما یجعل للتاریخ صفة متمیّزة و خاصّة. یقول کارل د.بوبر فی کتابه‏ The poverty ofHisotricism :(إنّ النّظریّة القائلة بأنّنا نستطیع أن نأخذ التّعمیم من الفیزیاء، و نستعمله فی التاریخ، و الحضارة، و الاجتماع تؤدّی نفی حرکة التّکامل فی المجتمع) (1) .
ثمّ یقول فی موضع آخر من کتابه:
(و الفیزیاء تستفید من التّجربة، و عن طریق التجربة یستطیع هذا العلم أن یعرف طریقة إیجاد الحالات المتشابهة من الأوضاع المتشابهة، و أوضح أنّ ذلک یتوقّف علی الفکرة التّالیة:فی الأوضاع و الظّروف المتشابهة تتکوّن الظواهر المشابهة.
یقول أصحاب المذهب التاریخی أنّ هذه الطّریقة لا یمکن الاستفادة منها فی علم الاجتماع، و علی فرض إمکانیّة تطبیق هذه القاعدة(التّجربة)فی دورة خاصة، فلا یمکن نقل التّجربة من دورة إلی دورة أخری) (2) .
و یقولأدوارد هالت کارفی التّعلیق علی نظریتی توینبی و اشبنکر:
تعتمد نظریّة إشبنکلر و توینبی علی أساس وحدة التاریخ و العلم(یقصد العلوم الطّبیعیة القائمة علی التّجربة و التعمیم)..و هذه الوحدة بین التاریخ و العلم وحدة کاذبة، و لا أساس لها من الصّحّة، و لا یمکن إجراء الأحکام التی تجری فی العلم(العلوم الطّبیعیّة)علی التاریخ بالشکل الدّقیق..فإنّ الظاهرة العلمیّة تکرّر، کلّما تکرّرت نفس الظّروف، و ذلک لأنّ العناصر التی تتکوّن منها الظّاهرة العلمیّة(الطّبیعیّة) عناصر فاقدة للإرادة و الشّعور تجاه الماضی و العناصر الأخری...بعکس الظّاهرة التاریخیة، فإنّ العناصر التی تتکوّن منها هذه الظاهرة تتمتّع بالشّعور و الإرادة، و هذه العناصر تعرف نهایة الدّورة من بدایتها، فلا یمکن أن تتکرّر الدّورة السّابقة (3) .
و المحصّل من استقراء أطراف هذه النّظریّة أنّ القائلین بها ینفون حاکمیّة مبدأ العلّیّة، فی حرکة التاریخ، بالشکل التفصیلی و الدّقیق الذی یجری بموجبه هذا المبدأ، فی حقول الفیزیاء، و المیکانیک، و سائر العلوم التّجریبیة، و ینفون إمکانیّة النبّؤ بأحداث التاریخ و المستقبل، کما نتنبّأ بأوضاع الکواکب، و النّجوم، و الشّمس، و القمر مثلا... و السّبب فی ذلک هو وجود العنصر الإنسانی فی مجری التاریخ، و التعقیدات التی ترافق حضور الإنسان فی حرکة التاریخ، ممّا یجعل التّطبیق لقانون العلّیّة و التنبّؤ بالأحداث المستقبلیّة بموجب هذا القانون عسیرا جدا (4) .

الاتّجاه الثانی:

یتّجه باتجاه معاکس للاتّجاه الأول، و یؤمن بأنّ التاریخ لیس بدعا فی أمور هذا الکون، و یخضع لقانون العلّیّة و السّببیّة بالدّقّة، کما تخضع سائر الأشیاء فی حقل الفیزیاء، و یجری فیه التعمیم و الحتمیّة، کما یجری فی الفیزیاء و العلوم التجریبیّة الأخری.
و حرکة التاریخ، فی هذه النّظریّة، لا تزید علی الآلیّة التی یتحکّم فیها قانون العلّیّة بشکل مطلق، و لا یوجد ثمّة عامل آخر غیر عامل الحتمیّة العلّیّة و عجلة التاریخ تتحرّک کما تتحرّک عجلة أی جهاز میکانیکی، بموجب‏ قوانین حتمیّة، غیر أنّ التّعمیم و الحتمیّة تجری فی حقل الحیاة الاجتماعیة و التاریخ، و لیس فی حقل المیکانیک..
و نلاحظ فی هذا التصوّر غیاب العنصر الإنسانی، و إرادته، و حریّته، و اختیاره بشکل کامل، فإنّ الإنسان یجری فی ضمن هذا الجهاز الواسع بصورة آلیّة، دون أن یملک اختیارا لنفسه فی الحرکة و السّکون، و دون أن یملک إرادة فی تقریر مصیره.
إنّ الإنسان، فی هذه النظریّة، یتحرّک و یجری بموجب قوانین حتمیّة، دون أن یستطیع التحکّم فیها، أو یستخدم إرادته ضمنها.
و من روّاد هذه النظریة، من الغرب مونتسکیومؤلّف کتاب(روح القوانین) وإشبنکلرفی کتابه الکبیر (5) عن تدهور الحضارة الغربیّة وتوینبیفی کتابه(مطالعة فی التاریخ).
یقول«إدوارد هالت کار»فی کتابه المجتمع الجدید (6) :
(هناک صلة مباشرة، و علاقة قویّة بین الماضی و الحاضر، علی أساس التأثیر و التأثّر، و الفعل و الانفعال، و لا یمکن فصل الماضی عن الحاضر و المستقبل، و نحن مدینون، فی هذا التصوّر الجدید للتاریخ، للاتجاه العلمی الجدید الذی یبحث فی العلوم، عن القوانین، و الأصول القابلة للتّعمیم).
یقولمونتسکیوفی مقدّمة کتابه(روح القوانین):
(أنا فی هذا الکتاب شرحت الأصول فقط، و لاحظت مواضیع کثیرة تنطبق بصورة تلقائیّة علی هذه الأصول..و من هذا الانطباق القهری اکتشفت أنّ التاریخ لیس إلاّ معطیات و نتائج هذه الأصول و القوانین).
ثم یقولأدوارد هالت کاربعد ذلک:
(کان إشبنکلر یعتقد بأنّ الحضارة الإنسانیّة تتبع بصورة دقیقة قوانین العلّیّة السّببیّة و تخضع لها..و هذه القوانین هی التی تقرّر بصورة دقیقة مصیر الحضارة و البشریّة و النظام الذی یتبعه إشبنکلر فی استدلاله، من الاستحکام و القوّة بمکان لا یمکن رفضه و التشکیک فیه، فی حدود المبانی التی یتّبعها صاحب النّظریّة) (7) .
و من هذا المنطلق یمکن التنبّؤ بالمستقبل، و حرکة التاریخ و الحضارة، و المارکسیّة، و إن لم تکن تؤمن بقانون العلّیّة، بالشکل الذی نؤمن به نحن فی الفلسفة، لکنّها تؤمن بهذا القانون، علی طریقة جدیدة(هی طریقة- الاطروحة و الطّباق و الترکیب)إلاّ أنّها تنتهی إلی نفس النّتیجة، من إمکان التنبّؤ بالمستقبل، و فهم مستقبل الحضارة، من خلال قانون التّناقض و الصّراع الطبقی، و قد حدّدمارکسالمراحل الخمس للتاریخ من خلال هذا التصوّر للتاریخ، و مهما یکن المنطلق الذی یفسّر العلماء من خلاله التاریخ: قانون العلّیّة بشکله الفلسفی المألوف و قانون الاطروحة و الطّباق و الترکیب فإنّ حرکة التاریخ تکتسب فی هذه النّظریّة الصّفة الحتمیّة، و هی التی یطلق علیها عادة فی هذه المدارس الفکریّة ب(الحتمیّة التاریخیّة).

المذاهب التاریخی عند دورکهایم:

و من العلماء الذین یذهبون إلی الحتمیّة التاریخیّة، فی حرکة التاریخ، و یؤمنون بحاکمیّة المجتمع الحتمیّة، علی حیاة الفرد، و عدم قدرة الفرد علی الانفلات من سلطان المجتمع، هوآمیل دورکهایمالعالم الاجتماعی الفرنسی الشهیر..فهو یومن بأنّ الأمور و الشؤون الاجتماعیّة من معطیات الحیاة الاجتماعیّة، و لیست حصیلة فکر و إرادة الأفراد، و یعتقد بأنّ الشّؤون الاجتماعیّة ذات ثلاث خصال دائما، و هی الخارجیّة-و الحتمیّة-و التّعمیم، فهی (خارجیّة)لأنّها تفرض علی الفرد، من خارج وجود الفرد(من المجتمع)و هی موجودة فی المجتمع قبل وجود الفرد، و یتقبّل الفرد هذه المعطیات الاجتماعیّة و یستقبلها بتأثیر المجتمع..و العادات، و الأعراف، و التّقالید، و الأخلاق الاجتماعیّة و یستقبلها بتأثیر المجتمع..و العادات، و الأعراف، و التّقالید، و الأخلاق الاجتماعیّة من جملة هذه الأمور.
و هی(حتمیّة)لأنّها تفرض علی الفرد فرضا و لا یملک الفرد الخیار فی قبلوها و رفضها، و تطبع ضمائر، و أحاسیس، و مشاعر، و عواطف، و أفکار، و تصوّرات الأفراد بطابعها الخاصّ.
و هی(عمومیّة)لأنّها حتمیّة، و تنطبق علی کل الأفراد، فی الظّروف و الحالات المتشابهة (8) .
یقولأنتونی کیدنزفی درساته الجدیدة عن«دورکهایم»
(من الملاحظات التی أوردها الأساتذة الذین ناقشوا رسالة دورکهایم للدکتوراه أنّ دورکهایمیعتبر العامل الاجتماعی هو العامل الوحید لتکامل الأخلاق...
و المجتمع عنددورکهایمجزء من الطبیعة، فلا بدّ أن یخضع علم الاجتماع لنفس الأصول التی تخضع لها العلوم الطبیعیّة.
و یقولدورکهایمفی رسالته للدّکتوراه، عنمونتسکیو:(إنّکنتاستطاع أن یتجاوز معطیات عصره و المتقدّمین علیه من العلماء..فلم یکن یتیسّر بعدلمونتسکیوشی‏ء جدید فی هذا الحقل إلاّ القول بأنّ القوانین الحاکمة علی المجتمع لا تختلف عن القوانین الحاکمة علی القوانین الطبیعیّة، و لا تختلف طریقة اکتشاف القوانین الاجتماعیّة عن طریقة اکتشاف القوانین الطّبیعیّة فی الطّبیعة..و هذا الجدید اکتشفه کنت) (9) .
(و یبلغدروکهایمأقصی ما یمکن أن یقال، بهذا الصدد، فیقول:
(إنّ القضایا الاجتماعیّة ما هی إلاّ«أشیاء»: (Things) و لربّما یکون هذا المعنی هو أکثر المفاهیم التی طرحهادورکهایمفی کتابه (قواعد علم الاجتماع)إثارة للنّقاش و الجدل.
و اعتبار القضایا الاجتماعیّة(أشیاء) بمعنی أنّ تجریدها الکامل...مر لا بدّ منه، لکن نستطیع .ن نفهم القضایا الاجتماعیّة مستقلّة عن کل فرد، فی هذه الحالة، فقط، نستطیع أن نخضع المجتمع لدراسة موضوعیّة، إنّ أهم خصّیصة فی(الأشیاء)هو .نّها لا تتبع إرادة شخص، إنّنا إذا دفعنا الکرسی یندفع کما نرید، و لکن مقاومة الکرسی النّسبیّة تدل علی أنّها(المقاومة)خارجة عن حیّز الإرادة، و لا تتبع إرادة شخص من الأشخاص.
و هذه الحقیقة تنطبق علی القضایا الاجتماعیّة تماما، إلاّ أنّها لیست کالکرسی من القضایا المرئیّة و المحسوسة، فإنّ القضایا الاجتماعیّة توجد دائما خارج الأفراد، و تصغط علی الأفراد، و تقیّدهم.
فإنّ کل إنسان یولد فی مجتمع قد تحدّد شکله و نظامه و طبیعته، من قبل ولادته، و لم یکن للفرد دور فی تحدید شکل، و نظام، و طبیعة المجتمع من قبل، و من الطّبیعی أن یحدّد للفرد، فی هذا الحال، شکله و لونه الخاصّ، و لربّما تمرّ علی المجتمع قرون طویلة لا یتغیّر فیها شکل المجتمع، و تعیش أجیال من النّاس فی هذا المجتمع، و علیه فإنّ الفرد لا یزید علی أن یکون جزءا من کلّ کبیر واسع الأطراف، و لیس فی الإمکان أن نفهم خواصّ الکلّ من خواصّ کلّ فرد من أفراده، و یحاول دورکهایمأن یقرّب هذا المفهوم بالتمثیل بالعناصر و الترکیبا الکیمیاویة، فالخصائص التی یتمیّز بها کل من الأوکسجین و الهیدروجین لا توجد فی قطرد الماء التی تترکّب منهما..و لقطرة الماء خصائصها التی تختلف تماما عن خصائص العناسر التی تشکّلها، و کذلک المجتمع بالنّسبة إلی العناصر البشریّة التی تشکّلها (10) ، و لهذا النحو من الفهم یفهم دورکهایمالمجتمع و التاریخ، و یعتبر القضایا الإجتماعیّة بالصراحة(أشیاء)خارجة عن نطاق إرادة الفرد، کما هی حالة(الأشیاء)فی الفیزیاء، و یعتبر الفرد محکوما بهذا النّظام، و لیس له من سلطان أو حاکمیّة علی التاریخ و المجتمع.

الانتقاص من قیمة الإنسان من الحتمیّات التاریخیّة:

و بطبیعة الحال فإنّ النّظریّات الحتمیّة تنتقص من قیمة الإنسان، و تلغی دذوره فی صناعة التاریخ، فإنّ التاریخ و الحضارة و المجتمع یتکوّن بموجب قوانین حتمیّة، تجری بمعزل عن إرادة الإنسان، و رغبته.و تتحرّک کما تتحرّک الأشیاء-کما یقولدورکهایم- خارج دائرة إرادة الإنسان، و یتولّد الإنسان، و یفتح عینیه علی مجتمع أخذ صورته، و شکله، و نظامه من قبل أن یولد الإنسان، فلا یکون له -إذن-دور یذکر، فی صناعة هذا المجتمع، و یجری، و یتحرّک، و یتطوّر بموجب قوانین حتمیّة، بمعزل عن إرادته، بینما نجد أنّ للمجتمع و التاریخ دورا فی صیاغة ذهنیّة الإنسان، و تکوین أخلاقه، و تقالیده، و ثقافته، و عقائده.
و هکذا تتطرّف نظریّة الحتمیّة التاریخیة فی الانتقاص من قیمة الإنسان، و دوره فی صناعة التاریخ، و الحضارة، و المجتمع، إلی حد إلغاء فاعلیّة إرادة الإنسان(الفرد)فی التاریخ و المجتمع، بینما یبالغ أصحاب النّظریّة الأولی فی تعقید دور الفرد الفرد فی المجتمع، و التاریخ، إلی حد إلغاء إمکانیّة التنبّؤ بالمستقبل، و الانتقاص من قیمة العلّیّة فی‏ التاریخ، أو رفض جریان الحتمیّة، و التّعمیم الجاریتین فی الفیزیاء و المیکانیک، فی حقل التاریخ و المجتمع.

الاتّجاه الثالث:

و الاتّجاه الثالث، فی النظریّات المادّیّة، لا یلغی دور الإرادة، و لا قانون العلیّة، و یؤمن بهذا و ذاک، و یسهم العنصر الإنسانی فی بناء التاریخ، فی الوقت الذی لا ینفی الحتمیّد العلّیّة و التعمیم العلّیّ، و تعتقد بازدواجیّة العامل المحرّک للتاریخ(قانون العلّیّة)بآلیّتها المعروفة، و إرادة الإنسان، و حریّته فی اتّخاذ القرار..
هذه النّظریّة تقیّم حرکة التاریخ علی أساسین فقط، و تنفی حضور الرّعایة و المشیئة الإلهیّة فی التاریخ، و تفهم هذه الحرکة علی أنّها حصیلة التفاعل القائم بین إرادة الإنسان و قانون العلّیّة، و بالتالی تکون حرکة التاریخ خاضعة لإرادة الإنسان، فی إستطاعة الإنسان أن یوجّه الحتمیّة العلّیّة بالشّکل الذی یرید، و یکون(الإنسان)هو العامل المهیمن فی هذه الحرکة..و لکن من دون حضور(للمشیئة الإلهیّة)و رعایة اللّه لحرکة التاریخ.و قد یؤمنون بشکل أو بآخر باللّه تعالی، و بأنّ اللّه تعالی هو خالق هذا الکون و ما فیه من سنن و قوانین، و لکن ینفون حضور المشیئة و الرّعایة الإلهیّة، فی حرکة التاریخ، کعامل أساسی و رئیسی فی تحرّک التاریخ.
و هذا هو المنطلق الیهودی المعروف الذی یقول عنه القرآن الکریم:«و قالت الیهود ید اللّه مغلولة»(المائدة/64) (11) .
هذه هی أهم الاتّجاهات المادّیّة المعاصرة فی حرکة التاریخ، و نقصد بالمادّیّة کلّ النّّظریّات ذات التوجّه المادّیّ فی التاریخ، سواء کان أصحابها یؤمنون باللّه تعالی کالیهود أو ینفون وجود اللّه عزّ و جلّ.
و هذه الاتّجاهات کما شرحناها ثلاثة:
1-التشکیک فی قیمة و دور قانون العلّیّة فی حرکة التاریخ.
2-التشکیک فی دور الإنسان فی حرکة التاریخ.
3-الاعتراف بدور قانون العلّیّة و دور الإنسان معا فی حرکة التاریخ، من دون الاعتراف بدور الرّعایة الإلهیّة فی حرکة التاریخ، و فیما یلی نحاول أن نکتشف أصول المذهب التاریخی فی القرآن الکریم.

المذهب التاریخی فی القرآن

لیس القرآن الکریم کتابا فی الفلسفة یعنی بدراسة المسائل الفلسفیّة و التاریخیّة بصورة مشروحة..و إنّما هو کتاب دعوة و هدایة و تشریع..و لکنّنا نستطیع أن نستخرج من ثنایا آیات کتاب اللّه الأصول العامّة للتفکیر بشکل دقیق.
و عند ما نستعرض الآیات القرآنیّة نجد خطوطا واضحة تمکّننا من رسم مجمل المذهب القرآنی فی حرکة التاریخ.
إنّ المذهب الإسلامی فی تفسیر التاریخ یقیّم التاریخ علی ثلاثة أسس و لیس أساسین‏ فقط و یؤمن بأنّ بناء التاریخ لا یمکن أن یقوم علی أساسین فقط و لا یمکن أن نفسّر حرکة التاریخ علی أساس(قانون العلّیّة)(و إرادة الإنسان)فقط من دون أن نأخذ المشیئة الإلهیّة و رعایة اللّه تعالی عاملا أساسیا فی حرکة التاریخ بنظر الاعتبار.
و هذه الأسس هی:
1-قانون العلّیّة.
2-حریّة إرادة الإنسان.
3-الرعایة الإلهیّة.
و فیما یلی نفصّل هذا الإجمال:

1-قانون العلّیّة فی التاریخ(السّنن الإلهیّة):

الحیاة الاجتماعیّة و الحضارة البشریّة و التاریخ لیست بدعا من الأمور فی هذا الکون -کما قلنا سابقا-..و لا یمکن أن نستثنی شیئا فی هذا الکون من قانون العلّیّة، و نتائج هذا القانون دائما نتائج حتمیّة لا یمکن أن تتخلّف عن أسبابها و ظروف6ها و هذه النتائج تعم کل الحالات المشابهة و تتکرر کلّما تکرّرت الأسباب و الظّروف المؤدّیة إلی وجودها.. و معنی ذلک أنّ کلّ أصول قانون العلّیّة من (الحتمیّة و التّعمیم و المسانخة)تجری فی الحقل الحضاری و التاریخی کما تجری فی حقول المادّة.
و الظّاهرة الحضاریة لا تختلف عن الظّاهرد المادّیّة فی أنّها تخضع لنفس القوانین و الأصول التی تخضع لها الظّاهرة المادّیّة، فإن قانون العلّیّة لا یقبل استثناء و لا یمکن أن تحدث ثغرة أو خلل فی تطبیق هذا القانون فی المجتمع أو فی غیر المجتمع من هذا الکون.
فالحیاة الاجتماعیّة و التاریخ-إذن- یسیران بموجب نظام و قانون دقیق و بنفس الدّقّة التی تجری قانون العلّیّة فی الفیزیاء.
و الأحداث الاجتماعیّة الکبیرة و الصّغیرة و الانقلابات و الثّورات و الرّکود و الحرکة و الفشل و النّجاح و النّصر و الهزیمة و الثّقافة و الجهل و الغنی و الفقر و القوّة و الضّعف و الهلاک و السّقوط و ولادد الحضارات و نموّها و غیر ذلک من مظاهر الحکرة الاجتماعیّة لا تحدث بصورة عفویّة کما تتصوّر-ذلک- بعض المذاهب التاریخیّة.
و إنّما یجری ذلک کلّه بموجب قوانین و سنن إلهیّة ثابتة، کما أنّ الحاضر لیس مفصولا عن الماضی و إنّما هو نتیجة حتمیّة للماضی و لا یمکن تفکیک أجزاء الحضارة البشریّة الواقعة علی امتداد الزّمان بعضها عن بعض، فکل جزء یرتبط بالجزء الذی قبله و بعده ارتباطا قویّا، و کل جزء حصیلة الأجزاء السّابقة و مادّة للأجزاء اللاّحقة..و هکذا..فإنّ الحضارات البشریّة علی امتداد التاریخ لیست قطعا و شرائح حضاریّة متقطّعة و متفکّکة، و لیست الشرائح المعاصرة غریبة عن الشرائح السّابقة کما لیست الشّرائح الحضاریّة المقبلة مفصولة عن الشّریحة الحضارة و الشّرائح الماضیة.
و هذه الشّرائح و المقاطع الحضاریّة الممتدة علی امتداد التاریخ مرتبطة ببعض بقانون العلّیّة، و کما لا یمکن أن یحدث شی‏ء بصورة عفویّة فی حقول الفیزیاء و الکیمیاء و المیکانیک، کذل لا یمکن أن یحتدث حدث اجتماعی أو سیاسی أو اقتصادی بصورة عفویّة و إنّما یحدث ذلک جمیعا بموجب سنن و قوانین ثابتة تماما کما یحدث فی حقول المادّة.

التأثیرات السّطحیّة و العمودیّد علی الشّریحة الحضاریة:

و لنأخذ شریحة من شرائح الحضارة الإنسانیّة للدّراسة..نجد أنّ هناک نوعین من التّأثیرات علی هذه الشّریحة تتقوّم بهما:
النّوع الأول:التّأثیرات المتقابلة (السّطحیّة)بین أجزاء و عناصر هذه الشّریحة الحضاریة فی مقطع زمانی واحد، فالمدرسة -مثلا-لها تأثیر متقابل علی المدرسة فی شریحة حضاریة واحدة، و هذه التأثیرات المتقابلة و التّفاعلات القائمة بین أجزاء و عناصر الشّریحة الحضاریة الواحدة لها دور فی بناء و صیاغة هذه الشّریحة الحضاریة.
و النّوع الثانی:التّأثیرات(العمیقة) و(العمودیّة)علی الامتداد التاریخی البعید و القریب علی هذه الشّریحة الحضاریة..و هذا النّوع من التّأثیر یتقوّم به بسلسلة من العلل و الأسباب و المؤثّرات المختلفة التی کان لها الدّور فی بناء و صیاغة هذه الشّریحة الحضاریة علی الامتداد الطّویل من التاریخ.. و هذه العوامل و المؤثّرات الممتدّة علی عمود الزّمان و التی تساهم فی فواصل زمانیّة مختلفة فی بناء و صیاغة هذه الشّریحة الحضاریّة..هی(التاریخ).
فأیّة شریحة حضاریة-إذن-لا تتکوّن بصورة عفویّة منفصلة عن العوامل و المؤثّرات المقارنة و العوامل و المؤثّرات التاریخیة و لا یمکن فهمها بمعزل عن هذین النوعین من المؤثّرات.
و المجتمع البشری کأی شی‏ء آخر من هذا الکون یخضع لقانون العلیّة(الأسباب و المسبّبات)بکل تفاصیل هذا القانون.
و قانون العلیّة(الأسباب و المسبّبات) یجری فی الحقل الاجتماعی و الحضاری کما یجری فی حقل الفیزیاء و المیکانیک (12) فی هذا الکون.

القرآن یفتح أفقا فکریا جدیدا أمام العلم:

و هذا الفهم للمجتمع و للحضارة شی‏ء جدید فی تاریخ الفکر الإنسانی..و القرآن الکریم کما سوف نری أوّل کتاب یفتح هذا الأفق الفکری الجدید أمام العلماء.
و فی تاریخ الفکر الإسلامی نلتقی لأوّل مرّة هذا اللّون من الفهم العلمی للمجتمع و الحضارة..و نعرف أنّ الحضارة البشریّة تخضع لسلسلة من العلل و القوانین و تتبّع قوانین و أصولا یسمّیها القرآن الکریم ب(السّنن الإلهیّة)و نعرف أنّ هذه ثابتة لا تتبدّل فی حیاة الإنسان‏«و لن تجد لسنّة اللّه تبدیلا»، و نستطیع أن نقول إنّ أوّل من استطاع أن یستخرج جملة من هذه السّنن و یخضعها لدراسة علمیّة منظمة من علماء المسلمین هو عبد الرّحمن بن خلدون المؤرّخ و المفکّر الأفریقی المغربی المعروف فقد استطاع ابن خلدون أن یتجاوز السّطحیّة التی کانت تتّصف بها الدّراسات التاریخیّة و الحضاریة من قبل و استطاع أن یکتشف الأصول و القوانین التی تتبعها الحضارة و المجتمع أو کما یقول هو(العمران البشری) و استطاع أن یکشف أن(العمران البشری) لیس بدعا من الأشیاء فی هذا الکون، و إنّما هو أیضا کأیّ شی‏ء آخر یخضع لقانون العلّیّة:(الأسباب و المسبّبات)و بغیر هذه الصّورة لا نستطیع أن نفهم المجتمع و الحضارة الإنسانیّة.

السّنن الإلهیّة:

یشیر القرآن الکریم بشکل خاصّ إلی هذه المسألة و یوکّد بأنّ الحضارة الإنسانیّة فی ولادتها و نموها و نضجها و ضعفها و انتکاسها و سقوطها و موتها تتبّع قوانی و سننا إلهیّة ثابتة.
و یؤکّد بأنّ أمثال هذه الأحداث لا تحدث بصورة عفویّة و إنّما تحدث بموجب سنن و قوانین و انّ هذه السّنن هی من اللّه تعالی و انّها سنن ثابتة لا تتبدّل و لا تتغیّر.
و ینظر إلیها القرآن نظرة أوسع و أشمل من النّظرة المادّیّة التی ینظر بها أصحاب التّوجّهات المادّیّة التاریخیة.

حتمیّة السّنن التاریخةّ:

و السنّة کما یقول الراغب (13) (الطّریقة «و سنّة اللّه»طریقة حکمته)فهی القوانین و الأصول الإلهیّة التی تجری علیه مشیئة اللّه تعالی فی خلقه.و هذه القوانین حتمیّة لا تتبدّل.و القرآن الکریم یعبّر عن هذه الحتمیّة بطرق مختلفة کقوله تعالی:«قل للّذین کفروا أن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و إن یعودوا فقد مضت سنّة الأوّلین» الأنفال/38.
هکذا سنّة ماضیة و قانون نافذ، لا یتخلّف و لا یسلم منه أحد.یقول البیضاوی فی تفسیر هذه الآیة الکریمة:«و إن یعودوا إلی قتاله (رسول اللّه)فقد مضت سنّة الأوّلین الذین تحربوا علی الأنبیاء بالتدمیر کما جری علی أهل بدر فلیتوقّعوا مثل ذلک» (14) .
و یقول تعالی:«سنّة من قد أرسلنا قبلک من رسلنا و لا تجد لسنّتنا تحویلا»الأحزاب/38.
هکذا قدر مقدور لا مفرّ منه، کما جرت هذه السنّة الإلهیّة فی الذین خلوا من قبل.
«و لا یحیق المکر السّیئ إلاّ بأهله فهل ینظرون إلاّ سنّة الأوّلین فلن تجد لسنّة اللّه تبدیلا، و لن تجد لسنّة اللّه تحویلا» الفاطر/43.
فسوف لا تحل بهم إلاّ سنّة اللّه فی الأوّلین و هی سنّة ثابتة لا سبیل إلی تبدیلها و تحویلها.

الرّؤیة التّوحیدیّة لسنن اللّه:

و القرآن الکریم ینظر إلی هذه السّنن و القوانین و الأصول الثّابتة فی حرکة التاریخ من خلال نظریّة الشّمولیّة فی(التّوحید) و ینسب هذه السّنن إلی اللّه تعالی جمیعا، و ینفی أن تکون هذه السّنن تجری بمعزل عن مشیئة اللّه أو خارجة عن إرادة اللّه تعالی. لاحظ الآیات 17/77 و 33/38 و 33/62 و 35/43 و 40/85 و 48/23 و 17/77.
و هذه هی المیزة الأولی للرّؤیة الإسلامیة إلی السّنن و القوانین عن الرّؤیة المادّیّة.

علاقة الجزاء بالعمل فی سنن اللّه:

و هذه السّنن تشمل علی نوع من العلاقات بین العمل و الجزاء لا تخضع للحسابات المادّیّة فإنّ التصوّر المادّی لقانون العلّیّة فی التاریخ و للعلاقة السّببیة بین مسلسل الأحداث فی التاریخ لا یزید علی تصوّر العلاقة المحسوسة بین الأحداث کالعلاقة بین العرض و الطّلب فی السّوق و بین أسعار البضائع.
و أما علاقة الجزاء بالعمل فهو من العلاقة السّببیّة غیر المحسوسة و غیر المفهومة بالرّؤیة المادّیّة للتاریخ.و القرآن الکریم یلفت نظرنا إلی هذا النّوع من العلاقة و الإرتباط فی التاریخ.
«و لا یحیق المکر السّیّئ إلا بأهله فهل ینظرون إلاّ سنّة الأوّلین»فاطر/43.
«و اتّقوا فتنة لا تصیبنّ الذّین ظلموا منکم خاصة و اعلموا انّ اللّه شدید العقاب» الأنفال/25.
«أو لم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الّذین من قبلهم و کانوا أشدّ منهم قوّة» فاطر/44.
«و لو قاتلکم الّذین کفروا لولّوا الأدبار ثم لا یجدون ولیّا و لا نصیرا سنّة اللّه التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنّة اللّه تبدیلا» الفتح/22-23.
«و لا تهنوا و لا تحزنوا و أنتم الأعلون إن کنتم مؤمنین»آل عمران/139.
«فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا، إنّ فی ذلک لآیة لقوم یعلمون»النمل/52.
«إنّا منزلون علی أهل هذه القریة رجزا من السّماء بما کانوا یفسقون»العنکبوت/34.
«و لو أنّ أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض و لکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون»الأعراف/96.
«و من یتّق اللّه یجعل له مخرجا» الطلاق/2.
«و من یتّق اللّه یجعل له من أمره یسرا» الطلاق/4.
هذه العلاقة الحتمیّة و غیر المرئیّة بین الفعل و الجزاء مما یخفی علی الذّهنیّة المادّیّة، و القرآن الکریم یسلّط الضّوء علی هذا النّوع من العلائق بین الفعل و الجزاء و یصفها بصفة الحتمیّة التی لا سبیل إلی تبدیلها و تحویلها.

سنن اللّه فی التاریخ مرآة لحاضر الإنسان و مستقبله:

ثم یلفت القرآن نظر الإنسان إلی هذه السّنن الإلهیّة الثّابتة فی التاریخ لیتّخذ منها مرآة ینظر من خلالها إلی نفسها و حیاته و عصره.
إنّ التاریخ عند ما یکون شتاتا من الأحداث المتفرّقة التی تتجمّع و تتفرّق بصورة اعتباطیّة، و من دون قانون و سنّه..تفقد الشفّافیّد التی تمکّن الإنسان أن ینظر من خلالها إلی نفسه و عصره و أمّته، و لکن عند ما یکون التاریخ مجموعة من السّنن و ا لقوانین‏ الثابتة فإن بإمکان الإنسان أن ینظر من خلال مرآة التاریخ إلی نفسه و عصره، و یقوم من خلال هذه المرآة نفسه و مجتمعة.
إن سرد التاریخ فی القرآن الکریم یتم من خلال تکریس الأصول و القوانین الثّابتة فی حرکة التاریخ.
القرآن یعرض من هذه الصّورة المقنّنة من التاریخ لیجعل منها مرآة للنّاس أن ینظروا إلی أنفسهم و عصرهم من خلالها ثم یؤکّد بصورة متکرّرة الدّعوة إلی النّظر إلی هذه المرآة و الاتّعاظ و العبرة و أن یعدّل الإنسان سلوکه و عمله من خلال النّظر إلی هذه المرآة.
و لنقرأ هذه الآیات المبارکات فی مواضیع مختلفة من کتاب اللّه:
«أفلم یسروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الّذین من قبلهم دمّر اللّه علیهم و للکافرین أمثالها»محمّد/10.
«و یستعجلونک بالسّیّئد قبل الحسنة، و قد خلت من قبلهم المثلات»الرّعد/6.
«فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا إنّ فی ذلک لآیة لقوم یعلمون»النمل/52.
فالخطاب هنا للأمّة و لیس للفرد، و السنن و القوانین التی تذکرها هذه الآیات سنن جاریة فی حیاة الأمم و الجماعات.
«و إن أسأتم فلها، فإذا جاء وعد الآخرة لیسؤوا وجوهکم، و لیدخلوا المسجد کما دخلوه أوّل مرّة، و لیتبّروا ما علوا تتبیرا، عسی ربّکم أن یرحمکم، و إن عدتم عدنا، و جعلنا جهنّهم للکافرین حصیرا»الإسراء/4-80.
و هذه الآیات المبارکات جدیرة بالکثیر من التأمّل لفهم سنن اللّه تعالی فی حیاة الإنسان.
فالخطاب هنا للأمّة و لیس للفرد، و السّنن و القوانین التی تذکرها هذه الآیات سنن جاریة فی حیاة الأمم و الجماعات.
و لنتأمّل مرة ثانیة فی هذه الفقرات من آیات اللّه:
«و قضینا إلی بنی إسرائیل فی الکتاب لتفسدنّ فی الأرض مرّتین و لتعلنّ علوّا کبیرا».
بعد کلّ فساد و استکبار ینذرهم اللّه بعذاب و خراب.
«فإذا جاء وعد أولاهما»بعد الفساد و الاستکبار الأول‏«بعثنا علیکم عبادا لنا أو لی بأس شدید»و سلّط اللّه علیهم رجالا أشدّاء لیقتلوهم و لیأسروهم و لینفذوا إلی داخل بیوتهم و لیذلّوهم فی عقر دورهم.
ثم تؤکّد الآیة الکریمة بشکل حاسم أنّ هذه النتیجة مصیر حتمی لبنی إسرائیل و وعد قاطع نافذ للّه تعالی‏«و کان وعدا مفعولا» لا یتخلّف و لا یتغیّر، و القرآن هنا یحدّثنا عن أعمق أعماق قوانین و سنن اللّه تعالی فی الکون و المجتمع.
ثمّ إذا ندم بنو إسرائیل و تابوا إلی اللّه تعالی أعاد اللّه تعالی إلیهم رحمته و برکاته و مکّنهم من أعدائهم و نصرهم علیهم، و أمدّهم بالأموال و البنین..و هذا قضاء آخر و قانون آخر و سنّة أخری للّه تعالی ثابتة أیضا، لا تتخلّف و لا تتبدّل.
«ثمّ رددنا لکم الکرة علیهم و أمددناکم بأموال و بنین و جعلناکم أکثر نفیرا». ثم یأتی القضاء العام، و القانون و الحکم الإلهی الثّابت فی بنی إسرائیل و فی کل الأمم.
«إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم، و إن أسأتم فلها».
«فإذا جاء وعد الآخرة»و عاد بنو إسرائیل من جدید، نتیجة التّرف إلی الطغیان و الاستکبار و الاستعلاء، سلّط اللّه تعالی علیهم من جدید أعداءهم، لیهلکوهم و لیذلّوهم کما فعل بهم أعداؤهم أوّل مرّة.
ثم إذا عدتم إلی اللّه من جدید و تبتم و أقلعتم عن المعاصی و الذّنوب ف«عسی ربّکم أن یرحمکم»..و هذه فقرة أخری من السنن الإلهیّة من هذا المقطع القرآنی..و لکن‏«و إن عدتم عدنا»إن عدتم إلی الطّغیان و الاستعلاء علی وجه الأرض عاد اللّه علیهم بالعذاب و التنکیل و الإذلال.
أرأیت کیف ینطق القرآن بالسنن الإلهیّة الحاسمة و النّافذة و المستمرة...«و إن عدتم عدنا»
و لنستمرّ مع القرآن الکریم شوطا آخر من التأمّل فی سنن اللّه تعالی فی حیاة الإنسان.
«فأصابهم سیّئات ما عملوا و حاق بهم ما کانوا به یستهزئون»النّحل/34.
«و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیرا، و کم أهلکنا من القرون من بعد نوح و کفی بربّک بذنوب عباده بصیرا» الأسراء/16-17.
«و لو أنّ أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض، و لکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون»الأعراف/96
«و لقد أهلکنا القرون من قبلکم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبیّنات، و ما کانوا لیؤمنوا، کذلک نجزی القوم المجرمین»یونس/13.
«و کذلک جعلنا فی کلّ قریة أکابر مجرمیها لیمکروا فیها و ما یمکرون إلا بأنفسهم و ما یشعرون»الأنعام/123.
و الآیات القرآنیّة فی هذا المعنی کثیرة، و کلّها ینطق بهذا الفهم العلمی الدّقیق للتاریخ: سنن و قوانین و أصول ثابتة للتاریخ و الحیاة.
و لا سقط أمّه، و لا یهتک، و لا یکون مفر و لا هزیمة و لا انتکاسة، و لا ازدهار و نمو و نضج، إلاّ بموجب قوانین و سنن إلهیّة ثابتة.
و هذه السّنن کلّها للّه تعالی أوجدها بمشیئته و حکمته، و هدی إلیها عباده.

أصل وحدة الأمّة فی القرآن:

فی الوقت الذی یقرّر القرآن الکریم قدرة الإنسان علی الاختیار و الإرادة و تقریر المصیر بشکل تامّ..یقرّر القرآن الکریم أصلا هاما فی حیاة الأمم فی التاریخ و هو(وحدة شخصیّة الأمّة)و هذه الوحدة فی نسیج الأمّة و المجتمع تأتی علی بعدین:
1-العبد الأفقی.
2-و البعد العمودی
1-العبد الأفقی:ففی البعد الأفقی لا یمکن أن یعزل الفرد الذی یعیش فی مجتمع ما نفسه عن عواقب و تبعات سیّئات قومه، مهما صلح أمره.
یقول تعالی:
«و اتقوا فتنة لا تصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة»الأنفال/25.
و قد ینسب القرآن الکریم عمل فرد واحد من الناس إلی الأمة جمیعا، إذا کانت الأمة راضیّة بذلک العمل.
یقول الامام علی بن أبی طالب علیه السلام:
(أیّها الناس إنّما یجمع الناس الرضی و السخط، و إنّما عقر ناقد ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب کما عموه بالرّضی، فقال سبحانه‏«فعقروها فأصبحوا نادمین»فما کان إلاّ أن خارت أرضهم بالخسفة) (15) .
و ک لام الإمام علیه السلام کلام دقیق، فإنّ الرّضی بالجریمة فی الوسط الاجتماعی نحو من المشارکة فی ذلک العمل، و إن کانت ممارسة الجریمة من طائفة من المجتمع و لکن الآخرین لما أعلنوا رضاهم من المجتمع و لکن الآخرین لما أعلنوا رضاهم منها بالسّکوت عنها، کان سکوتهم عنها بحکم الإقرار لها و المشارکة فیها، و ذلک أنّ الجرائل الکبیرة المعلنة تختلف عن الجرائم الفردید التی یرتکبها النّاس فی الخفاء، فإن المجرم لا یتمکّن من ممارسة الجرائم الکبیرة أمام الملأ، و یتحدّی بها مشاعر الأمّة، لو لا أن یدعمه الآخرون بالتأیید و الرّضا و التّشجیع.
و عند ذلک فلا یکون المجرم وحده فإنّما یمثّل تلک الجریمة، و إنّما یشارکه فیها الرّاضون الذین دعموه و أعانوه بالرّضا و التأیید، و السّکوت.
2-البعد العمودی:
و یعتبر القرآن الکریم الأمّة فی عمرها الزّمنی و ا متدادها التاریخی قطعة واحدة متصلد و مترابطة، یعتبر الجیل السّابق مادّة و أساسا لبناء الجیل الحاضر و یکون الجیل الحاضر حصیلة عمل الجیل السّابق، و ینسب القرآن الکریم عمل الجیل السّابق، عند ما یحظی برضی الجیل الحاضر إلی الجیل الحاضر.
یقول تعالی:«لقد سمع اللّه قول الّذین قالوا إنّ اللّه فقیر و نحن أغنیاء، سنکتب ما قالوا، و قتلهم الأنبیاء بغیر حق و نقول ذوقوا عذاب الحریق...ذلک بما قدّمت أیدیکم و انّ اللّه لیس بظلاّم للعبید، الّذین قالوا إنّ اللّه عهد إلینا ألاّ نؤمن لرسول حتی یأتینا بقربان تأکله النار، قل قد جاءکم رسل من قبلی بالبیّنات و بالذی قلتم فلم قتلتموهم إن کنتم صادقین»آل عمران/181-183.
و هؤلاء الذین قالوا إنّ اللّه فقیر و نحن أغنیاء هم من الیهود الذین عاصروا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله..و اللّه تعالی ینسب إلیهم جرائم آبائهم فی قتل الأنبیاء«و قتلهم الأنبیاء».
و عند ما طلبوا من رسول اللّه(ص)أن یأتیهم بقربان تأکله النّار أمر اللّه تعالی نبیّه (ص)أن یحاججهم و یقول لهم:«قد جاءکم رسل من قبلی بالبیّنات و بالّذی قلتم فلم قلتلتموهم إن کنتم صادقین»، علما بأنّ القوم الذین طلبوا من رسول اللّه(ص)أن یأتیهم بقربان تأکله النّار لم یقتلوا نبیا.
و مؤاخذة الحاضرین و عتابهم بأعمال أسلافهم مذکورة فی القرآن الکریم فی أکثر من موضع، و لهذه المؤاخذة و العتاب رغم أنّهم لم یرتکبوا شیئا، مغزی اجتماعی، نعرفه جیّدا، إذا عرفنا أبعاد التصّور الإسلامی للتاریخ و الحضارة..فإنّ هذه المؤاخذة لا تتمّ إلاّ عند ما یرضی الخلف بفعل السّلف و لا یتبرّأ منه و یدافع عنه، و هذه هی الوشیجة و الصّلة القائمة بین الأجیال من أمة واحدة و التی تربط الأجیال من أمّة واحدة و حضارد واحدة بعضها..ببعض.
فإذا انقطعت هذه الصّلد بین الأجیال من أمّة واحدة فإنّها ستتحوّل من أمّة إلی أمّة أخری، و تنقلب من حضارة إلی أخری، فلا تکون بین جیل و آخر صلة أو لعاقة و لا مسؤولیة و لا مؤاخذة و لا عناء.
و ما دامت الأمّة و الحضارة قائمة فإنّ الحب و البغض و الولاء و البراء واحدة لا یتغیّر.. و ولاء الآبغاء ینتقل إلی الأبناء و براءة الآباء تنتقل إلی الأبناء، و حاسبد الأبناء و مؤاخذتهم علی جرائم آبائهم تتمّ علی هذا الأساس.
ثمّ نلقی نظرة ثانیة علی حالة وحدة ا لولاء و البراءة-هذه-بین الأجیال، فتری أنّ السلف هو المسؤول عن ولاء و براءة أبنائهم و إنحرافهم و زیفهم و انتمائهم إلی محور الباطل و الطّاغوت، أو فی أن یرفع ذلک مسؤولیة الأبناء عن ا نتمائهم إلی محور الشّرک و الطّاغوت، و دون أن یسلب ذلک حریة إرادة الأبناء علی تقریر مصیرهم بشکل مستقل عن الآباء، کما سوف نتحدث عن ذلک إن شاء اللّه فی العنصر الثانی من عناصر النظریة الإسلامیة فی التاریخ..فإن الآباء لا شکّ یمهدون أرضیّة خصبة للإنحراف و الشّرک و الفساد للجیل اللاّحق و یغذّون الجیل الذی ی.تی من بعدهم بشکل غیر مرئی بالفکر و الحاضرة الجاهلیّة و ینقلون فکرهم و أخلاقهم و أعرفاهم و تصوّراتهم إلی الجیل الذی یأتی من بعدهم، و هذا هو البعد غیر المرئی للحضارة.
و نلاحظ بشکل أکثر وضوحا هذا التصوّر القرآنی للتاریخ، و الصّلة الوثیقة القائة بین الأجیال من أمّة واحدة و حضارة واحدة فی دئعاء نوح علیه السلام بهلاک قومه‏«و قال نوح ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّارا، إنّک إن تذرهم یضلّوا عبادک و لا یلدو إلاّ فاجر کفّارا» نوح/26-27.
فالجیل الذی تمرّد علی اللّه تعالی ور سوله من قوم نوح لا یلدون إلا فاجرا و کفّارا، و هذه الحضارة و الأمّة الجاهلیة لا تغذی من بعدها من الأجیال إلاّ الشّرّ و الفساد و الفجور و الکفر.
و لعلّ الآیة الکریمة التالیة تلقی ضوء علی هذه الحقیقة:«و البلد الطیّب یخرج نباته بإذن ربّه، و الذی خبث لا یخرج إلاّ نکدا» الأعراف/58.
و بهذه الصّورة نری أنّ القرآن الکریم یربط الحضار بالماضی و الماضی بالحاضر من أمّة واحدة فی المسؤولیة و المحاسبة و المؤاخذة، فالجیل الحاضر مسؤول عن سلفه و السّلف مسؤول عن الخلف.
و هذه الآیات المبارکات تکشف إلی حد بعید أبعاد التصوّر الإسلامی فی النّسیج‏ الاجتماعی و التاریخی المترابط للأمّة الواحدة، و حکومة قانون العلّیّة فی التاریخ و المجتمع، و تأثیر کل جیل فی الأجیال التی تلیه فی الخیر و الشّرّ.

الهوامش

(1)الترجمة الفارسیة:أحمد آرام ص 18.
(2)المصدر السابق.
(3)المجتمع الجدید-إدوراد هالت کار-ص 11 ترجمة محسن تلاش.
(4)و لا یعنی ذلک .نّه ینکرون أصل العلیة، فی الحدیث التاریخی، و إنّما یعتقدون أنّ طریقة عمل قانون العلّیّة فی الحضارة و التاریخ تختلف عنها فی الفیزیاء و المیکانیک.
(5)ترجمة إلی العربیة أحمد الشیبانی.
(6)المجتمع الجدید:إدوراد هالت کار.ص 9-12 من الترجمة الفارسیة محسن تلاش.
(7)المجتمع الجدید-إدوراد هالت کار-ترجمة محسن تلاش ص 10.
(8)المدخل إلی التصوّر الإسلامی قسم المجتمع و التاریخ للشهید المطهّری ص 329-330 الأصل الفارسی.
(9)دورکهایم تألیف أنتونی کیدنز الترجمة الفارسیة للکتاب ص 31 ترجمة یوسف أباذری.
(10)دورکهایم تألیف أنتونی کیدنز الترجمة الفارسیة ص 31-32.
(11)نستظهر من الآیة الکریمة أنّ الیهود کانوا یقصدون من الغلّ ما یقابل البسط و ما یقابل الفاعلیّة و التأثیر.
(12)مع فارق نذکهر قریبا.
(13)مفردات الرّاغب 245.
(14)تفسیر البیضاوی 240.
(15)نهج البلاغة:تحقیق د.صبحی صالح، خطبه 201 ص 319.
شنبه 1 مهر 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سنت هاى تاريخى قرآن درباره مؤمنان

سنت هاى تاريخى قرآن درباره مؤمنان

صادق گلستانى
چكيده

يكى از مباحث بنيادين در حوزه مطالعات اجتماعى و بهويژه جامعه شناسى، موضوع قانون مندى جامعه و تاريخ است. اين كه آيا حوادث اجتماعى و تاريخى، به جامعه يا دوره اى تعلق دارد و يا تاريخ بشر از قانون مندى خاصى پيروى مى كند كه زمينه تكرارپذيرى آن حوادث را فراهم مى نمايد، از دغدغه هاى انديشمندان مسائل اجتماعى بوده است.
از آيات متعدد قرآن كريم استفاده مى شود كه برخى قوانين بر تاريخ بشر حاكم است و از آن به عنوان سنت الهى ياد مى شود، از اين رو هنگام نقل حوادث تاريخى، ما را به عبرت گيرى از سرنوشت گذشتگان دعوت مى نمايد. برخى از اين سنت ها، مربوط به اجتماع مؤمنان است. نوشتار حاضر بر آن است كه آيات مربوط به اين نوع سنت ها را بررسى نمايد.

واژگان كليدى:

سنت، قانون مندى، مؤمنان، تاريخ و قرآن.

مقدمه

قانون مندى جامعه و تاريخ از موضوعات مهم در حوزه انديشه هاى اجتماعى است. و يكى از دغدغه هاى متفكران اجتماعى اين بوده است كه آيا همان گونه كه در نظام طبيعت، قوانين طبيعى و تكوينى وجود دارد و بر اساس آن، تحليل و پيش بينى پديده هاى مادى امكان پذير مى گردد، در نظام اجتماعى نيز چنين قانون مندى وجود دارد كه بر اساس آن بتوان برخى حوادث اجتماعى و تاريخى را پيش بينى نمود؟
هر چند برخى از جامعه شناسان، مسئله قوانين جامعه شناسى را از جمله مسائل نادرست جامعه شناسى در قرن نوزدهم دانسته، اظهار خوشبختى مى كنند كه امروزه اثرى از اين گونه مسائل بر جاى نمانده است، اما به رغم اين اظهار نظر مى بينيم كه جامعه شناسان جديد نيز هر يك به گونه اى به اين موضوع پرداخته اند و اساساً طرح اين موضوع از مقدمات اجتناب ناپذير ورود در بسيارى از مسائل جامعه شناسى است.2
در ميان متفكران مسلمان شايد اولين فردى كه قانون مندى حاكم بر جامعه و تاريخ را مطرح كرده ابن خلدون است، چنان كه مى گويد:
تمدن و عمران داراى طبايع خاص است كه مى توان اخبار را بدان ها رجوع داد و روايات و اخبار را بر آن ها عرضه كرد.3
و در تعريف تاريخ مى گويد:
تاريخ در باطن انديشه و تحقيق درباره حوادث و مبادى آن ها و جستوجوى دقيق براى يافتن علل آن هاست.4
سنت هاى تاريخى در قرآن
حوادث و جريان هاى تاريخى نقل شده در قرآن كريم هرچند ناظر به يك گروه يا دوره تاريخى خاص است، ولى به آن قوم و قبيله يا تاريخ مشخص، اختصاص ندارد، بلكه همه انسان ها را در هر دوره تاريخى، در بر مى گيرد وازآن به عنوان سنت خداى سبحان ياد مى شود. و در واقع آن چه در اصطلاح فلسفه، به نام نظام جهان و قانون اسباب خوانده مى شود در زبان دين، سنت الهى ناميده مى شود.5
منظور از سنت، آن بخش از تدبير و سازمان دهى خداوند است كه استمرار و تكرار داشته باشد و رويه و روش دايمى(به تعبير قرآن) غيرقابل تبديل وتحويل خداوند است. سنت در اين معناى وسيع خود، دربرگيرنده تمام موجودات، ازجمله انسان و زندگى فردى واجتماعى اوست و بر هرموجودى، در هر زمان و تحت هر شرايط، حكومت مى كند.6
از آيات متعدد قرآن كريم سنت و قانون مندى تاريخ استفاده مى شود كه از جمله آن ها، آيات سير و نظر است،7 سير در زمين، اصطلاحى است قرآنى كه به معناى تفكر و تأمل در وقايع و حوادث تاريخى، به منظور عبرت اندوزى و پندآموزى است. اگر هر واقعه و حادثه تاريخى پديده اى منحصر به فرد و مختص به جامعه اى معين بود وبا جوامع ديگر هيچ ربطى نداشت ودرساير اوضاع واحوال تاريخى تكرار نمى شد ژرف نگرى درآن و درس گرفتن از آن چه سودى مى توانست داشته باشد؟ پندآموزى از آن چه برجامعه هاى پيشين رفته است تنها درصورتى ممكن و مفيد است كه يك واقعه تاريخى، پديده اى منحصر به فرد و متعلق به جامعه اى خاص نباشد، بلكه بتواند در هر جامعه ديگرى نيز تكرار شود. در حقيقت، ازديدگاه قرآنى وجوه اشتراك تكوينى اى بين گذشتگان و آيندگان هست كه عبرت اندوزى و پند آموزى آيندگان را از سرشت و سرنوشت گذشتگان امكان پذير و سودمند مى سازد وگرنه از حوادث جزئى و شخصى و تكرارناپذير، چه درسى مى توان گرفت و چه بهره اى مى توان جست.8بنابراين از ديدگاه قرآن كريم امت ها و جامعه ها از آن جهت كه امت و جامعه اند (نه صرفاً افراد جامعه ها)، سنت ها و قانون ها، و اعتلاها و انحطاط ها طبق آن سنت ها و قانون ها دارند. سرنوشت مشتر ك داشتن به معناى سنت داشتن جامعه است.9

سنت هاى تاريخى و اختيار انسان

نكته مهم در بحث قانون مندى اجتماعى، رابطه آن با اختيار انسان است. ممكن است به نظر چنين آيد كه سنت هاى تاريخى با توجه به ويژگى هايى در قرآن كريم براى آن ذكر شده است نوعى از جبر را در پى دارد، به گونه اى كه انسان، محكوم اين نوع قانون مندى مى باشد، زيرا در قرآن كريم دو ويژگى اساسى، براى سنت هاى الهى بيان شده و حكايت از قطعيت و كليت آن دارد كه عبارت است از: 1. تبديل ناپذيرى و تحويل ناپذيرى «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً». مراد از تبديل، اين است كه وقتى قومى بر اثر رفتار و كردار اختيارى خويش، خود را در مسير يك سنت الهى قرار مى دهد، امكان ندارد كه به جاى سرنوشت و پيامد مقرر، پيامد ديگرى شامل آنان شود. و منظور از تحويل اين است كه هرگز به جاى آن قوم، قوم ديگرى، به آن سرنوشت دچار نمى شوند.10
برخى متفكران مغرب زمين با تلقى جبرگرايانه از قانون مندى جامعه، مدعى اند قلمرو تاريخ در معرض ضرورت است كه توسط انبوه حوادث ممكن كه تجربه زندگى ما را به وجود مى آورند تظاهر مى كند و اعمال انسان ها ممكن است در جهت آن يا عليه آن كار كند، البته اگر عليه آن باشد محكوم به شكست است. عمل انسان تنها هنگامى كه در جهت ضرورت باشد به حساب مى آيد.11
گرچه جامعه و تاريخ بشر محكوم به قانون مندى يا سنت الهى خاصى است، اما اين قانون مندى با ويژگى هاى ذكر شده، با اختيار انسان تعارضى ندارد، زيرا سنت هاى الهى، عكس العمل هاى خداوند در برابر رفتار انسان هاست و به تعبير شهيد صدر سنت هاى تاريخى فراتر از دست انسان نيست، بلكه همه از زير دست انسان مى گذرد، زيرا خداوند هرگونه تغيير مطلوبى را در زندگى انسان به دست خود او سپرده است و هرگاه ملتى، راه راستش را تعقيب كند، خداوند او را از زندگى خويش بهره مند مى سازد. اين ها موقعيت مثبتى است براى انسان تا آزادى و انتخاب و تصميم آزاد خود را نشان دهد.12
قرآن كريم نكته فوق العاده آموزنده اى در مورد سنت هاى تاريخ، يادآورى مى كند و آن اين كه مردم مى توانند با استفاده از سنن جاريه الهيه در تاريخ، سرنوشت خويش را نيك يا بد گردانند; يعنى سنت هاى حاكم بر سرنوشت ها در عمل هاى معين اجتماعى، عكس العمل هاى معين را به دنبال دارد، از اين رو تاريخ در عين آن كه با يك سلسله نواميس قطعى و لايتخلف اداره مى شود، نقش انسان، آزادى و اختيار او به هيچ وجه محو نمى شود.13
در واقع، مراد از قانون مندى جامعه و تاريخ اين است كه پديده هاى اجتماعى و حوادث تاريخى، بى علت و تصادفى نيست، بلكه مانند هر پديده و حادثه ديگرى، تابع اصل عليت و مشمول نظام على و معلولى است، نهايت آن كه در پديده ها و حوادث انسانى و اختيارى، همواره يكى از اجزاى علت تامه، اراده خود انسان است.14
دستور قرآن كريم بر سير در زمين علاوه بر اين كه قانون مندى محكم را در تاريخ بشر ثابت مى كند، بر حريت و آزادى انسان نيز در تاريخ آفرينى دلالت دارد. براى همين دستور مى دهد كه در وضع اقوام گذشته مطالعه كند و خود را در پوشش آن سنت هاى قطعى قرار دهد كه مايه سعادت و خوشبختى اوست و از گرايش به عواملى كه مايه بدبختى است بپرهيزد.15

سنت هاى الهى درباره مؤمنان

برخى از سنت ها، مطلق اند و به قوم و گروه خاصى اختصاص ندارند; يعنى قوانينى كه لازمه اصل نظام آفرينش و اداره زندگى اين جهانى انسان ها است، مثل سنت ارسال پيامبران، سنت آزمايش و... . ولى بخش ديگر، مقيد و مشروط به شرايط ويژه اند و تنها گروهايى را شامل مى شود كه آن شرايط را فراهم كرده باشند. ايمان و كفر از جمله اين شرايط است و در واقع برخى سنت هاى الهى به مؤمنان و يا كفار اختصاص دارد.
در ادامه اين نوشتار، پاره اى از اين نوع سنت ها را كه اختصاص به مؤمنان دارد، بررسى مى كنيم.

1. سنت حاكميت مؤمنان در نهايت حركت تاريخ

يكى از سنت هاى الهى كه با كلماتى چون وَعَد و كتب ـ كه حاكى از سنت قطعى اند در قرآن كريم آمده، حكومت و وراثت مؤمنان در زمين است; به عبارت ديگر، حركت تاريخ بشر براساس سنت قطعى الهى به سويى است كه در نهايت آن، حاكميت بر جهان بشرى از آنِ مؤمنان خواهد بود. مرحوم علامه طباطبايى در تحليل اين موضوع مى فرمايد: بشر از روزى كه در بسيط زمين سكنى ورزيده، پيوسته در آرزوى يك زندگى اجتماعى مقرون به سعادت (به تمام معنا) مى باشد و به اميد رسيدن چنين روزى قدم برمى دارد و اگر اين خواسته، تحقق خارجى نداشت هرگز آرزو و اميدى در نهاد وى نقش نمى بست، چنان كه اگر غذا و آبى نبود، گرسنگى و تشنگى محقق نمى شد، از اين رو به حكم ضرروت، آينده جهان روزى را در برخواهد داشت كه در آن روز، جامعه بشرى پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا، هم زيستى نمايد و افراد انسانى غرق در فضيلت و كمال شوند و رهبر چنين جامعه اى، منجى جهان بشرى و به لسان روايات، مهدى خواهد بود.16بنابراين، جامعه الهى در طول تاريخ، گاهى قاهر و زمانى مقهور، به حركت خود ادامه مى دهد، اما در اين فراز و نشيب ها، اين جامعه الهى موجوديت خود را حفظ مى كند و به سويى مى رود كه معارف، قانون و احكام الهى، عدالت را جهان شمول كند و تمامى جوامعِ منحط و كافر را مضمحل نمايد. بنابراين، طبق وعده حتمى الهى، جامعه و مجتمع صالح در نهايت تاريخ بر زمين حاكم خواهد شد.17
اين موضوع در چندين آيه، به روشنى بيان شده است، مثل آيه شريفه:
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ;18 در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد.
مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت بر منافع، از ديگران به صالحان منتقل مى شود و بركات زندگى در زمين به ايشان اختصاص مى يابد و اين بركات، امور دنيوى و اخروى را شامل مى شود. منظور از بركات دنيوى اين است كه به زودى زمين از لوث شرك و گناه، پاك شده، جامعه بشرى صالح كه خداى را بندگى كنند و به وى شرك نورزند، در آن زندگى خواهند كرد. و معناى بركات اخروى، مقامات قربى است كه در دنيا براى خود كسب خواهند كرد، چون اين مقامات هم، از بركات حيات زمينى است، هر چند كه خودش از نعيم آخرت است.19
در تفسير نمونه درباره آيه شريفه چنين آمده است: در آيه مورد بحث به يكى از روشن ترين پاداش هاى دنيوى مؤمنان كه حكومت روى زمين است با بيان شيوايى اشاره شده است. و مفهوم ارض به مجموع كره زمين گفته مى شود و سراسر جهان را شامل مى شود، مگر اين كه قرينه خاصى در كار باشد. و هنگامى كه بندگان با ايمان، شايستگى هايى از نظر علم و تقوا و... براى خود فراهم سازند، خداوند نيز كمك و يارى مى كند تا آن ها بينى مستكبران را به خاك بمالند، دست هاى آلوده شان را از حكومت زمين كوتاه كنند و وارث ميراث هاى آن ها گردند. گرچه در برخى روايات، صريحاً اين آيه، تفسير به ياران مهدى(عليه السلام)شده است، ولى مفهوم اين روايات، انحصارى نيست، بلكه بيان يك مصداق عالى و آشكار است، و عموميت مفهوم آيه را محدود نمى سازد. بنابراين، در هر زمان و در هر جا بندگان صالح خدا قيام كنند، پيروز و موفق خواهند بود و سرانجام وارث زمين و حكومت آن خواهند شد. و گرچه براى آن ها كه غالباً شاهد و ناظر حكومت طاغيان ظالم بوده اند، مشكل است اين حقيقت را به آسانى پذيرا شوند كه تمام اين حكومت ها برخلاف نواميس آفرينش و قوانين جهان خلقت است و آن چه با آن هماهنگ مى باشد همان حكومت صالحان با ايمان است، ولى تحليل ها به اين جا منتهى مى شود كه اين يك واقعيت است، بنابراين، جمله «أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ» پيش از آن كه يك وعده الهى باشد يك قانون تكوينى محسوب مى شود.20
در برخى آيات از خلافت بندگان صالح خدا، در دوران گذشته و نيز در آينده خبر مى دهد، مانند آيه:
وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً...;21 خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد، و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت، و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند... .
آيه شريفه از خلافت و حكومت انسان هاى مؤمن و صالح صحبت مى كند. و وعده خدا ـ كه همچون واژه كتابت، قول و كلمه حاكى از سنت قطعى است ـ بر تحقق اين امر تعلق گرفته است. آيه شريفه، از طرفى از جريان يافتن اين وعده الهى (حكومت صالحان) در گذشته سخن مى گويد و از سوى ديگر، بر عملى شدن اين وعده براى صالحان آينده تأكيد دارد. و مراد از استخلاف آنان در زمين اين است كه اجتماعى صالح از آنان تشكيل دهد كه زمين را ارث ببرند، آن طور كه نياكان و امم گذشته از صاحبان قوت و شوكت ارث بردند. نكته ديگر اين كه اين استخلاف، قائم به مجتمع صالحان ايشان است، نه به افراد معينى از ايشان هم چنان كه در امت هاى قبل از ايشان قائم به مجتمع بود.22

2. پيروزى مؤمنان در رويارويى با كفار و مشركان

از سنت هاى قطعى الهى، نصرت و يارى مؤمنان در رويارويى با مخالفان دين خداست. قرآن كريم در آيات متعددى به اين حقيقت تصريح كرده است، نظير «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»23 و نيز آيات كريمه انعام آيه 34، اعراف آيه 72، مؤمن آيه51، انفال25، هود آيه هاى 40، 58، 66، 81 و 94، يونس آيه 103، يوسف آيه 110، مجادله آيه 21 و روم آيه 47.
خداوند سبحان در اين دسته از آيات، قانون كلى و دائمى اى بيان مى كند مبنى بر اين كه يارى او و فرشتگان الهى، همواره و در گستره تاريخ، نصيب مؤمنان خواهد شد و كسانى كه در زمره اين گروه قرار گيرند، در واقع خود را در معرض اين قانون قرار داده اند. از اين رو اگر در قرآن كريم نمونه هايى تاريخى در مورد بهره مندى برخى اقوام از نصرت الهى ذكر مى شود فقط بيان گر الگوها است; يعنى هر قومى در هر دوره تاريخى، در مسيرى كه اقوام انبياى گذشته رفته اند ـ كه مسير توحيد و بندگى باشد ـ حركت كند، طبق سنت قطعى الهى، تأييد و يارى خداوند منان شامل او خواهد شد.
منظور از تبديل ناپذيرى كلمات خداى سبحان در آيه شريفه، اين است كه نشانه ها و وعده هايش در طول تاريخ، تغيير نمى كند. كلمه، يعنى رابطه مستقيم بين پيروزى و تكميل شرايط آن و اوضاع و احوال ديگر و اين رابطه، يك سنت تاريخى است.24
مرحوم علامه طباطبايى در اين رابطه در تفسير آيه 171 سوره صافات مى گويد: در قرآن كريم هرگاه از عبارت كلمة اللّه، قول اللّه و وعداللّه استفاده مى شود، منظور از آن، احكام حتميه اى است كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد; نه خودش آن را تغيير مى دهد و نه غير خدا.25 و در اين آيه با عبارت «سبقت كلمتنا» از حكم قطعى خداى سبحان خبر مى دهد و به دنبال بحث هاى گوناگونى كه درباره مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنى هاى مشركان بى ايمان طى آيات قبل از آن آمد، در اين آيه شريفه، مهم ترين مسئله را در اين رابطه بيان مى كند و حسن ختام را به عالى ترين وجه نشان مى دهد و آن، خبر از پيروزى نهايى لشكر خدا بر لشكر شيطانى و دشمنان حق است تا مؤمنان اندكى كه هنگام نزول اين آيات، در مكه تحت فشار دشمنان اسلام بودند و هم چنين همه مؤمنان محروم در هر عصر و زمان، به اين وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و گرد و غبار ياس و نوميدى از دل و جان خود بشويند و براى ادامه مبارزه با لشكر باطل، آماده و مقاوم گردند.26
در قرآن كريم نمونه هايى تاريخى از اين نوع سنت الهى ذكر شده است كه به طور كلى مى توان آن ها را در دو دسته قرار داد:
1. امدادهاى الهى به مؤمنانى كه به دليل ضعف و ناتوانى، توان نبرد نظامى با دشمن را نداشتند، ولى در برابر اذيت و آزارشان استقامت كرده و از دين و اعتقادات توحيدى خود دست برنداشتند و خداوند سبحان به پاس ايمان و استقامتشان، كمك هاى غيبى خود را به يارى شان فرستاد و آنان را از دست كفار نجات بخشيد و دشمنانشان را نابود كرد. از بهترين نمونه هاى اين سنت، انواع عذاب هايى است كه خداى تعالى بر سر امت هاى گذشته كه دعوت انبيا را تكذيب كردند آورد، مانند قوم نوح كه همه را غرق كرد، و قوم هود كه زنده در زير سنگ و خاك دفن كرد، و قوم صالح و لوط و شعيب و آل فرعون و ديگران كه هر يك را به عذابى دچار فرمود.27
قرآن كريم بعد از گزارش نابودى قوم هود، صالح و شعيب مى فرمايد:
نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا...;28 پس او را با كسانى كه همراه وى بودند به رحمت خويش نجات داديم.
مرحوم علامه طباطبايى در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: اين كه خداى سبحان در اين آيه «رحمت» را به صورت نكره آورده و نفرمود «رحمتى» براى اين است كه بر نوع مخصوصى از رحمت دلالت كند و نه رحمت عمومى كه كل جهان را فرا گرفته، و آن رحمتى است كه مخصوص مؤمنان بوده كه همان نصرت و پيروزى بر دشمنان باشد، هم چنان كه فرمود:
إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ;29 ما به يقين يارى مى كنيم فرستادگان خود و گروندگان به ايشان را، هم در زندگى دنيا و هم در روزى كه گواهان بپا خواهند خاست.30
همان طور كه گفته شد جريان ذكر شده، تنها يك حادثه تاريخى غيرقابل تكرار نيست، بلكه سنت دائمى الهى است و همه كسانى را كه در مسير آن قرار گيرند در برمى گيرد، چنان كه در برخى آيات، بعد از نقل پيروزى انبيا و نابودى مخالفان و كفار، به قانون و سنت بودن اين رخداد اشاره مى نمايد. به عنوان نمونه در سوره ابراهيم بعد از نقل ايمان نياوردن امت برخى انبيا و تهديد آنان و در نتيجه نابودى و عذاب استيصال آنان، به فلسفه شكست كفر و پيروزى انبيا اشاره مى كند و مى فرمايد:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظّالِمِينَ * وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الاَْرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ.31
در اين آيه شريفه، خداوند متعال هم سبب هلاكت كفار را كه همان ظلم باشد ذكر فرموده و هم سبب پيروزى مؤمنان و اسكانشان را در زمين بيان كرده است كه ترس از قيامت باشد، و به اصطلاح معروف، تعليق حكم بروصف مشعر به عليت است.32 بنابراين آيه شريفه در مقام بيان سنت تاريخى خداى سبحان است; يعنى هرجا و در هر زمان اين علت و سبب ذكر شده محقق شود، شكست كفار و پيروزى مؤمنان را نيز به دنبال خواهد داشت.
2. امدادهايى كه در صحنه نبرد و جنگ به يارى مؤمنان آمده و موجب پيروزى و غلبه آن ها بر كفار شده است، مثل حوادث معروف بدر، حنين و احزاب. قرآن كريم، در چندين آيه، اين حقيقت را بيان كرده است، چنان كه درباره جنگ بدر مى فرمايد:
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ...;33 و خداوند شما را در «بدر»يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك پيروز ساخت) در حالى كه شما ناتوان بوديد.
و نيز از امداد غيبى الهى در جنگ حنين سخن به ميان مى آورد:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَة وَيَوْمَ حُنَيْن...;34 خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمنان پيروز شديد) و در روز حنين (نيز يارى نمود).
منظور از مواطن كثيره، مواطن جنگى از قبيل بدر، احد، خندق، خيبر و نظاير آن است.35 البته برخى با استفاده از برخى روايات، آيه را به همه جنگ هاى صدر اسلام كه بالغ بر هشتاد مورد بوده، تعميم داده اند.36
به هر حال، قرآن كريم، نه تنها اصل يارى خداوند را ذكر مى كند، بلكه به شرح چگونگى اين امداد و نيروهايى كه به كمك مسلمانان شتافته و موجب پيروزى سپاهيان اسلام شدند مى پردازد كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

الف ـ فرستادن ملائكه

يكى از روش هاى نصرت الهى، فرستادن ملائكه است كه به عنوان سربازان خداى سبحان به كمك مؤمنان مى شتابند، مانند آن چه در بدر اتفاق اتفاد:
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ... * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَف مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِينَ;37 خداوند شما را در جنگ بدر يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك، پيروز ساخت)، در حالى كه شما (نسبت به آن ها) ناتوان بوديد * در آن هنگام كه تو، به مؤمنان مى گفتى آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان كه (از آسمان) فرود آيند يارى كند.
آيه شريفه، بيان گر واقعيت تاريخى صدر اسلام، يعنى جنگ بدر است كه مسلمانان در مقايسه با كفار از لحاظ نفرات و تجهيزات نظامى در اوج ضعف قرار داشتند، به طورى كه تعداد نيروهاى اسلام را 313 نفر با تجهيزات كم، و تعداد نيروهاى كفار را هزار نفر با تجهيزات فراوان نقل شده، و قرآن كريم نيز به اين ضعف مسلمانان تصريح نموده است. در اين شرايط، وقتى مسلمانان از خداى سبحان تقاضاى كمك مى كردند (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ;38 آن هنگامى كه به پروردگارتان استغاثه مى كرديد و خداوند استغاثه تان را مستجاب كرد) خداوند متعال با فرستادن فرشتگان الهى به ياريشان شتافت و پيروزى مؤمنان و شكست كفار را رقم زد.
نمونه ديگرى كه خداى سبحان، مؤمنان را توسط فرشتگان، يارى فرموده و در نتيجه، كفار را شكست داده، جنگ حنين است:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَة وَيَوْمَ حُنَيْن... وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ... * وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ;39 خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد و در روز حنين (نيز يارى كرد)... و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت (به دشمن) كرده فرار نموديد،... * و خداوند لشكرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد.
ماجراى جنگ احزاب، نمونه روشن ديگرى از اين نوع امدادهاست. در سال پنجم هجرى، سپاه كفر، با تشكيل ائتلاف بزرگى از مشركان و يهود، نيروى عظيمى از طوايف و قبايل مختلف آماده كرد و براى نابودى و ريشه كن نمودن اسلام، به سوى شهر مدينه هجوم آورده، آن شهر را حدود يك ماه محاصره كردند. خداوند متعال در آيه هاى زير از اين مسئله، ياد كرده است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ... * إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ...;40 اى كسانى كه ايمان آورديد! نعمت خدا را بر خود ياد بياوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند... * (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آن ها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (مدينه را محاصره كردند)... .
قدرت عظيم دشمن و محاصره شهر مدينه، وحشت عظيمى در دل مسلمانان ايجاد كرده بود كه قرآن كريم وضعيت روحى مسلمانان را چنين بيان مى كند:
و اذ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا...; زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت، خيره شده بود، جان ها به لب رسيده بود و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.
در واقع، آيه شريفه، بيان گر اين است كه مسلمانان در آن روز آن قدر ترسيدند كه به حال جان دادن افتادند كه در آن حال، چشم، تعادل خود را از دست مى دهد و جان به گلوگاه مى رسد.41
در چنين شرايط نابرابرى كه مسلمانان از لحاظ نظامى در مقايسه با كفار، بسيار ضعيف بودند، خداى سبحان نيروهاى غيبى كه باد و فرشتگان بودند، به يارى شان فرستاد:
فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا; ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آن ها را نمى ديدند.
و بدين صورت، پيروزى بزرگى را براى سپاه اسلام رقم زد و اين پيروزى، نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و كفه موازنه قوا را در ميان اسلام و كفر به نفع مسلمانان برهم زد و پيروزى در آن كليدى بود براى پيروزى هاى آينده و در حقيقت، كمر دشمنان اسلام در اين غزوه شكست و بعد از آن نتوانستند كار مهمى صورت دهند.42

ب ـ ايجاد ترس در دل مخالفان مؤمنان

از جمله امدادهاى الهى كه نقش بزرگ در سرعت بخشيدن پيروزى مؤمنان هنگام مبارزه و جهاد با كافران دارد، ايجاد ترس در دل كفار است. در واقع، ترس و وحشت به عنوان سپاه درونى به جنگ كفار مى آيد و در شكستن روحيه يا پايين آوردن مقاومت آنان تأثير شگرفى دارد. در روايات شيعه و سنى آمده، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مسئله رعب را يكى از خصائص خود دانسته كه خداى تعالى در بين همه انبيا تنها به آن جناب داده و بهوسيله آن او را يارى كرده و دشمنانش را از بين برده است.43 در روايتى چنين آمده است:
نصرت بالرعب فهو يصير امامى مسيره شهر; بهوسيله رعب و وحشت در دل دشمنان، يارى شده ام به طورى كه در پيشاپيش من به اندازه يك ماه راه طى طريق مى كند.44
قرآن كريم، حوادث مختلفى را نقل مى كند كه خداى سبحان، هنگام نبرد با كفار، از اين طريق به كمك مؤمنان شتافته و موجب شكست دشمنان شده است، مانند اين آيه شريفه:
هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ;45 او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد با مسلمانان از خانه هايشان بيرون راند، گمان نمى كرديد آنان خارج شوند و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آن ها را از عذاب الهى مانع مى شود، اما خداوند از آن جا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دلهايشان ترس و وحشت افكند.
آيه شريفه در باره گروهى از يهوديان به نام بنى نضير نازل شده است كه در حومه مدينه به سر مى بردند و با مسلمانان پيمان زندگى مسالمت آميز داشتند، ولى به پيمان خود خيانت كردند، از اين رو خداوند سبحان دستور جهاد عليه آنان را براى مسلمانان صادر نمود. آنان به خاطر داشتن دژهاى مستحكم، خود را ايمن از تعرض ديگران مى پنداشتند و براى هيچ كس توان نفوذ در آن دژها كه چون حصارى دورشان را فراگرفته بود، نمى ديدند. اما خداوند سبحان از راهى كه گمان نمى كردند به سراغشان آمده است: «فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا». به تعبير مرحوم علامه طباطبايى اراده خداى تعالى، نه از راهى كه آنان گمان مى كردند كه همان دژها و درهاست، بلكه از طريق باطنشان كه همان راه هاى قلبى شان است، در ميان آنان نفوذ كرد و دلشان را از ترس پر كرد46 و با انداختن ترس در دلشان، زمينه شكست آنان را فراهم ساخت.
نمونه ديگر، جريان جنگ بنى قريظه است. آن ها يهوديانى بودند كه در قلعه هايى در كنار مدينه زندگى مى كردند و با مسلمانان پيمان عدم تجاوز و خيانت داشتند، ولى در جنگ احزاب اين پيمان را شكستند و هنگامى كه شهر مدينه در محاصره سپاه كفر قرار داشت قصد خنجر زدن از پشت داشته و با توطئه گرى بر ضد مسلمانان، به كمك كفار شتافتند، چنان كه قرآن كريم از خيانت آن ها پرده برداشته است:
وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ;47 و خداوند گروهى از اهل كتاب (يهود) را كه از آنان (مشركان عرب) حمايت كردند، از قلعه هايشان پايين كشيد.
بعد از پايان يافتن جنگ احزاب و شكست كفار، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از طريق وحى مأمور شد كه به فتنه گرى منافقان يهود، خاتمه دهد، از اين رو با بسيج نيروى اسلام، قلعه هاى بنى قريظه را محاصره نمود كه 25 روز به طول انجاميد.48 به رغم آن كه يهوديان بنى قريظه نيروى قابل توجه و دژهاى مستحكمى داشتند، خود را تسليم سپاه اسلام نمودند و پس از واگذارى مسئله به حكميت و صدور حكم در مورد آن ها، به دستور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مردان آن ها كشته و زنانشان اسير شدند. قرآن كريم در تبيين اين پيروزى، از رعب و وحشتى كه در دل كفار افتاد خبر مى دهد:
وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا; و در دل هايشان رعب افكند، (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد.
در واقع، همين رعب و وحشت كفار موجب تسليم شدن آنان شد، به طورى كه نيروهاى اسلام، بدون تحمل شهيد و زخمى و حتى جنگيدن، بنياد آنان را نابود ساختند و دارايى هاى آنان به تملك سپاه اسلام درآمد:
وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا;49 و زمين ها و خانه ها و اموالشان را در اختيار شما گذاشت و (هم چنين) زمينى كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد.
تعبير به ارث (اورثكم) در اين غنايم; به اين دليل است كه مسلمانان زحمت چندانى براى آن نكشيدند و به آسانى، آن همه غنيمت كه نتيجه ساليان دراز ظلم و بيدادگرى يهود و استثمار آن ها در مدينه بود به دست مسلمانان افتاد.50
ايجاد ترس در دل كفار و مخالفان سپاه اسلام به گونه اى است كه توان واقعى دشمن را از آن ها سلب مى كند و در حالى كه در مقابل ديگران توان مقاومت و غلبه داشتند، هنگام رويارويى با سپاه حق، ضعيف شده و به شكست تن مى دهند:
لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِى قُرى مُّحَصَّنَة أَوْ مِن وَرَاء جُدُر بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ...; آن ها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند، جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها، پيكارشان بين خودشان شديد است.
آيه شريفه ترس منافقان و يهوديان بنى نضير را از مسلمانان بيان مى كند كه اين دو طايفه از جنگيدن با شما در فضاى باز، خوددارى مى كنند و جز در قلعه هاى محكم يا از پس و پشت ديوارها با شما كارزار نمى كنند. البته اين به دليل ضعف و ناتوانى شان نيست، زيرا شجاعت و دلاوريشان در بين خودشان شديد بود و هرگاه با هم درگير مى شدند پيكارشان شديد بود (بأسهم بينهم شديد)، ولى همين كه با مسلمانان روبه رو مى شدند، خداى تعالى رعبى از آن ها به دل هايشان مى افكند و درنتيجه، از مسلمانان سخت مى ترسيدند.51
آين آيه ها گرچه در مورد حادثه خاص تاريخى نازل شده است، ولى اختصاص به همان مورد ندارد; به عبارت ديگر، جريان هاى ذكر شده، حوادث غير قابل تكرار و منحصر به دوران صدر اسلام نيست. به تعبير شهيد صدر وقتى قرآن مى خواهد شكست را در جنگ احد به دنبال پيروزى چشم گيرى كه آن ها در جنگ بدر به دست آوردند شرح دهد و توضيح دهد كه چرا بعد از پيروزى، شكست خوردند، چرا جنگ احد به زيان آن ها تمام شد؟قرآن مى گويد: «تلك الأيّام نداولها بين الناس; ما اين شكست و پيروزى را به نوبت بين مردم قرار مى دهيم». در اين جا قرآن با مردم به عنوان خود مردم سخن مى گويد و يادآور مى شود كه اين داستان به سنن و ضوابط تاريخى مربوط است. مسلمانان كه در جنگ بدر پيروز شده بودند خود، شرايط پيروزى را فراهم ساخته و اين شرايط طبق سنن تاريخ، ايجاب مى كرد كه آن ها پيروز شوند و پيروز هم شدند، چنان كه در جنگ احد نيز شرايطى پديد آوردند كه ايجاب مى كرد شكست بخورند، و شكست هم خوردند. خداوند در جهان تكوين براى پيروزى، قواعد و سننى قرار داده كه شرايط پيروزى بايد با همان ضوابط و سنن طبيعى منطبق باشد، اما در جنگ احد چون مسلمانان نتوانستند خود را با آن شرايط پيروزى هماهنگ كنند، شكست خوردند.
مرحوم علامه طباطبايى در توضيح نصرت الهى نسبت به مؤمنان مى فرمايد: البته اين حكم، يعنى نصرت و غلبه، حكمى اجتماعى است و منوط به تحقق عنوان است ولا غير; يعنى اين نصرت و غلبه، تنها نصيب انبيا و مؤمنان واقعى است كه لشكر خدا هستند و به امر او عمل كرده و در راه او جهاد مى كنند. و هر جامعه اى كه اين عناوين بر آن صادق باشد; يعنى ايمان به خدا داشته و به اوامر خدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد، منصور و غالب است، نه جامعه اى كه اين اسامى و عناوين را دارد و واقعيت آن ها را ندارد. پس جامعه اى كه از ايمان، جز اسم در آن نمانده و از انتسابش به خدا جز سخنى در آن نمانده باشد نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد.52
قرآن كريم، ضمن اميد دادن به مؤمنان، به فلسفه شكست آنان اشاره مى كند:
وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ;53 و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما بر ترييد اگر ايمان داشته باشيد.
پيام اين آيه به مسلمانان اين است كه شكست شما مسلمانان براى از دست دادن روح ايمان و آثار آن بود و اگر بر مسير ايمان ثابت بمانيد پيروزى نهايى از آن شماست.54 واز اين كه آيه شريفه، علو (برترى) مسلمانان را به ايمان مشروط كرده ـ با اين كه خطاب آيه به مسلمانان با ايمان است ـ براى اين است كه اشاره كند به اين كه هرچند مخاطبان، مسلمان و مؤمن بودند، ولى به مقتضاى ايمانشان عمل نكردند و صفاتى چون صبر و تقوا را كه داشتن آن مقتضاى ايمان است نداشتند، و گرنه ايمان اثر خود را مى بخشيد و در اين جنگ ضربه نمى خوردند و آن آسيب ها را نمى ديدند.55

3. سنت نزول بركات بر مؤمنان

يكى از سنت هاى مهم الهى كه به جامعه اسلامى و مردم مؤمن اختصاص دارد، بهره مندى آنان از بركات و نعمت هاى فراوان مادى در عرصه زندگى است. در آيه هاى متعدى از قرآن كريم به اين مسئله تصريح شده است. اساساً دخالت دادن معنويت در سرنوشت ملت ها از اختصاصات قرآن كريم است; به تعبير شهيد مطهرى قرآن در بيان پيروى كردن تاريخ از سنن، يك تفاوت منطقى با ديگران دارد و آن اين است كه ديگران به اين نكته كه فساد اخلاق در سرنوشت و سعادت ملت ها مؤثر است يا توجه ندارند و يا كمتر توجه دارند. قرآن وقتى كه فلسفه تاريخ بشر را ذكر مى كند مى فرمايد كه سعادت اقوام و ملت ها بستگى دارد به علم و اخلاق و معنويت آن ها. قرآن راجع به اين كه معنويت يك قوم در سرنوشت آن ها تأثير فراوان دارد اصرار عجيب دارد. آن چيزى كه بيشتر، از مختصات قرآن است، گذشته از اين كه آن فلسفه كلى را قبول مى كند و بلكه براى اولين بار در دنيا بيان مى كند، اين جهت است:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ;56 اگر مردم قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند بركت هايى از آسمان و زمين به رويشان مى گشوديم.57
منظور از بركات، هر چيز كثيرى از قبيل امنيت، آسايش، سلامتى، مال و اولاد است58 و برخى آن را به معناى نزول باران و روييدن گياهان مى دانند.59
آيه شريفه، بركات را به مجرايى تشبيه كرده كه نعمت هاى الهى از آن مجرا بر آدميان جريان مى يابد. باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع مى بارد، هوا در موقعش گرم و در موقعش سرد شده و در نتيجه، غلات و ميوه ها فراوان مى شود و اين در موقعى است كه مردم، به خداى خود ايمان آورده و تقوا پيشه كنند.
نكته قابل توجه اين كه گشوده شدن بركت هاى آسمان و زمين، ناشى از ايمان و تقواى جامعه است، نه ايمان يك نفر و دو نفر.60 و به تعبير ديگر، مراد آيه شريفه اين است كه اگر از افراد هر جامعه اى آن قدر ايمان آورده و تقوا پيشه كنند كه جمله «اهل اين جامعه، ايمان و تقوا دارند» در مورد آنان صادق باشد، خداوند نعمت هاى مادى و معنويش را شامل حال همه ايشان، حتى افراد كافر و بى تقوا مى نمايد و همه از رفاه مادى، آرامش، امنيت و... برخوردار مى شوند. در اين آيه، هم در جهت زمينه سازى جريان سنت و هم در بُعد پيامدهاى آن، زندگى اجتماعى و رفتار گروهى به عنوان دو محور اصلى سنت هاى اجتماعى خداوند در نظر گرفته شده است.61
خداى سبحان در آيه شريفه يك حقيقت خالى از هر شائبه اى را خاطر نشان ساخته و آن عبارت است از چيزى كه معيار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدميان است.
توضيح اين كه: به طور كلى همه اجزاى عالم، مانند اعضاى بدن، به يكديگر متصل و مربوط است، به طورى كه صحت و سقم و استقامت و انحراف يك عضو، در صدور افعال از ساير اعضا تأثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزا و اطراف آن جريان دارد و اين اجزا ـ به طورى كه قرآن شريف بيان كرده ـ همه به سوى خداى سبحان و آن هدفى كه خداوند براى آن ها مقدّر نموده در حركت اند و انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاى آن، مخصوصاً اگر از اجزاى برجسته باشد در ساير اجزا به طور نمايان اثر سوء باقى مى گذارد. اين خود يكى از سنت هايى است كه خداى تعالى در جميع اجزاى عالم كه انسان يكى از آن هاست جارى ساخته است، و اين سنت نه تخلف بردار است و نه انسان، از آن مستثنا است و او نيز مانند ساير انواع موجودات، وجودش مربوط و بسته به ساير اجزاى عالم است و اعمالى كه از او سر مى زند و حركاتى كه در مسير زندگى اش و در سير به سوى سرمنزل سعادت از خود نشان مى دهد با ساير اجزاى عالم كه محيط به اوست ارتباط كامل دارد، به طورى كه اگر حركاتش صالح و سازگار با آن اجزا و موجودات باشد آن موجودات نيز با او سازگار خواهند بود و بركات آسمان به سويش سرازير خواهد شد و اگر امتى از امت ها، از راه فطرت، منحرف گردد و درنتيجه، از راه سعادت انسانى كه خداوند برايش مقرر كرده باز بماند، اسباب طبيعى هم كه محيط به آن و مربوط به اوست اختلال يافته و آثار سوء اين اختلال به خود آن امت برمى گردد. و معلوم است كه در بازگشت آن آثار چه اختلال ها و چه محنت هايى متوجه اجتماعش مى شود. فساد اخلاق و قساوت قلب و از بين رفتن عواطف رقيقه، روابط عمومى را از بين برده و هجوم بليات آسمانى (مثل باريدن باران غير فصلى، سيل، طوفان و صاعقه) و تهديد به انقراضش مى كند.62
برخى آيات مربوط به سنت ياد شده، به ويژگى خاصى اشاره كرده و بركات خاص الهى را از آثار آن ويژگى شمرده است، مثل استقامت و نعمت خاص الهى. به عنوان نمونه، قرآن كريم در آيات متعدد، جامعه اسلامى را به صبر و استقامت دعوت مى كند يا استقامت كنندگان را تمجيد و تحسين كرده و به پاداش هايى نويد مى دهد; نظير آيه شريفه:
فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ و من تَابَ مَعَكَ;63 پس همان گونه كه فرمان يافته اى استقامت كن، و هم چنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند ]بايد استقامت كنند[.
كلمه استقامت در خصوص طريقى به كار مى رفته كه به خط مستقيم كشيده شده باشد. و استقامت انسان به اين معناست كه همواره ملازم طريقه مستقيم باشد.64 و منظور از «فاستقم كما امرت» اين است كه بر دين حق ثابت باش و حق آن را طبق دستورى كه گرفته اى ايفا كن. و نيز در آيه 30 سوره فصلت منظور از استقامت اين است كه بر آن چه در جميع شئون زندگى خود مى گفتند استوار بماندند، و در عقايد و اخلاق و اعمالشان به چيزى جز آن چه موافق توحيد و سازگارى با آن است ركون نكنند، بلكه همواره آن را رعايت و در جميع احوال و با هر چيز كه در ظاهر يا باطنشان روبه رو مى شوند حفظ مى كنند.65
خداوند سبحان به مؤمنانى كه استقامت در مسير حق كنند، به برخى منافع دنيوى بشارت مى دهد.
وَأَنلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا;66 كسانى كه بر طريقه اسلام استقامت داشته باشند; يعنى ملازمت و ثبات بر اعمال و اخلاقى كه ايمان به خدا و به آيات او اقتضاى آن را دارد، داشته باشند از آب بسيار بهره مند خواهند شد.
بعيد نيست از سياق، استفاده شود كه جمله، «لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا» مثلى باشد كه بخواهد توسعه را در رزق برساند67 و به تعبير برخى مفسران، سال هايى پر باران و پربركت نصيب آن ها مى شود.68
در اين آيات، سخن از رابطه خاصى بين استقامت در تطبيق احكام خدا و به كار بستن آن از يك طرف و بين فراوانى معيشت و كثرت توليد از طرف ديگر; و به زبان امروز بين عدالت در توزيع و فراوانى در توليد، رابطه برقرار شده است. قرآن تأكيد مى كند كه هر جامعه اى در توزيع اش به عدالت حكومت كند، در تنگناى كمبود توليد قرار نمى گيرد، دچار فقر نمى شود، ثروتش افزوده شده و خيرات و بركات فراوانى نصيبش مى گردد. قانون و سنت تاريخ نشان مى دهد هرگاه احكام دستورات آسمانى در روابط توزيع رعايت شود اين امر باعث توليد بيشتر و ثروت ملى زيادتر مى شود و سرانجام بركات آسمان و زمين روى اين مردم گشوده مى شود.69

نتيجه گيرى از سنت نصرت و نزول بركات

نتيجه اى كه از اين سنت الهى گرفته مى شود اين است كه هرگاه امت اسلامى به لوازم ايمان پاى بند باشند و در زندگى خود تقواى فردى و جمعى را رعايت كنند، خود را در مسير سنت ذكر شده قرار داده و از بركات مادى ونيز نصرت و يارى خداى سبحان، در رويارويى با كفار برخوردار مى شوند. نمونه بارز آن، جامعه اسلامى زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود كه به رغم كمى نفر و نيز ناتوانى نظامى و اقتصادى توانستند بر جبهه كفر پيروز شده و هم چنين از بسيارى مواهب مادى نيز بهره مند گردند. اما اگر جامعه اسلامى از معنويات و تقواى فردى و اجتماعى فاصله بگيرد در واقع، خود را از مسير سنت ذكر شده خارج مى كند، حتى اگر از رهبرى معصوم نيز برخوردار باشد، طعم امداد و بركات غيبى را نخواهد چشيد و طبق قانون الهى، محكوم به شكست خواهد بود. نمونه روشن آن، امت حضرت امير(عليه السلام) است كه به رغم برخوردارى از رهبرى سياسى آن حضرت، در برابر مردم شام كه رهبرى، چون معاويه ـ كه يكى از پست ترين موجود روزگار بود ـ داشتند تن به شكست دادند و حضرت امير(عليه السلام) در بيان فلسفه شكست سپاهيانش به آن سنت و قانون طبيعى اشاره كرده است. هنگامى كه گزارش هاى پياپى از شكست ياران امام(عليه السلام) به كوفه مى رسيد و عبيدالله بن عباس و سعيدبن نمران، فرمانداران امام در يمن از بسربن ابى ارطاة شكست خورده به كوفه برگشتند، امام(عليه السلام) براى سرزنش ياران خود به دليل كندى و ركود در جهاد و مخالفت از دستورهاى رهبرى، خطبه اى ايراد نموده كه در واقع فلسفه شكست ملت ها را بيان فرموده است:
به من خبر رسيده است كه بسربن ابى ارطاة بر يمن تسلط يافته، سوگند به خدا مى دانستم كه مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد، زيرا آن ها در يارى كردن باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقيد، شما امام خود را در دفاع از حق نافرمانى كرده و آن ها امام خود را در باطل فرمانبردارند. آن ها نسبت به رهبر خود امانت دارند و شما خيانت كاريد... .70
گرچه در آن جامعه شخصيت هايى، مانند مالك اشتر و عمار ياسر و رشيد هجرى و عمروبن الحمق خزاعى وجود داشتند، ولى از جملات اميرالمؤمنين در اين خطبه و ديگر خطبه هاى نهج البلاغه چنين برمى آيد كه اكثريت چشم گير افراد آن جامعه كه جامعه شناسان براى تفسير يك جامعه روى آنان حساب مى كنند، در حالى از خودكامگى و خودخواهى محقر و پست بودند كه شخصيت خود را مى توانستند با يك كاسه چوبين به معرض معامله در آورند. چنين جامعه اى هر چند به ظاهر مسلمان باشند، ولى به دليل دور ماندن از ملازمات سنت امداد الهى كه همان تقوا و پرهيزكارى باشد از نصرت و يارى غيبى، محروم مى گردد، هر چند رهبرى آن را شخصيتى چون اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر عهده داشته باشد.71
شهيد مطهرى در اين رابطه مى گويد:
ما از نظر اين كه مسلمان و موحد هستيم و تابع قرآن مى باشيم بايد بپذيريم كه تاريخ بشر، تاريخ امت ها و اقوام و جمعيت ها يك حساب منظم و قطعى و مشخصى دارد و ما بايد آن حساب ها را بشناسيم و خودمان را با آن حساب ها تطبيق بدهيم. روش الهى و قانون الهى اين است كه ملت ها اگر چنين و چنان باشند يك چنين سرنوشتى خواهند داشت، و اگر نه، طور ديگرى باشند، باز سرنوشت ديگرى خواهند داشت. مثلا اين آيه كه مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»72 يك قانون مسلم و قطعى را در تاريخ بشر و زندگى بشر ذكر مى كند. ما مى بينيم قرآن كريم سر گذشت فرعون و فرعونيان را ذكر مى كند، ستمگرى ها، استكبارها، استعلاها و تبعيض هاى اين ها را بيان مى كند، كفرورزى و كفرانورزى هاى اين ها را ذكر مى فرمايد تا منتهى مى شود به هلاكت آن ها. پشت سرش اين چنين مى فرمايد: «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»;73 يعنى اين بدان سبب و موجب است كه هرگز خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى مى فرمايد از آن ها پس نمى گيرد مگر پس از آن كه آن ها خودشان در آن چه مربوط به شخصيت و اخلاق و عادات خودشان است دگرگونى به وجود آورند، فاسد گردند. كلمه «لم يك» افاده حتميت و ضرورت مى كند; يعنى خداوند هرگز چنين نبوده است كه بى جهت نعمتى را از قومى سلب كند، لازمه خدايى خدا اين است كه اين چنين نباشد.74
4. سنت هدايت
دسته اى از آيات، بيان گر سنت هدايت الهى نسبت به مؤمنان و پرهيزكاران است و در واقع، خداوند سبحان مؤمنان را از هدايت خاصى برخوردار مى كند كه ديگران از آن بى بهره اند. براى بيان اين مطلب، اشاره اى كوتاه، به برخى اقسام سنت هدايت الهى مى كنيم: 1 ـ هدايت تكوينى، 2 ـ هدايت تشريعى.
هدايت تكوينى، اين است كه خداوند يك سلسله عوامل پيشرفت و تكامل در موجودات مختلف جهان، اعم از انسان و ساير جانوران، حتى موجودات بى جان آفريده كه آن ها را به سوى تكامل مى برد. رشد و تكامل جنين در شكم مادر، نمو و پيشرفت دانه هاى گياهان در دل زمين، حركت كرات مختلف منظومه شمسى در مدار خود و مانند آن، نمونه هاى مختلفى از هدايت تكوينى است.75 و به عبارت ديگر، هدايتى است كه به امور تكوينى تعلق مى گيرد، مانند اين كه خداوند هر يك از انواع مصنوعات را كه آفريده، او را به سوى آن چه برايش مقدر شده و نهايت و سررسيدى كه براى وجودش قرار داده است به راه انداخته، چنان كه مى فرمايد:
رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى;76 پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آن چه را لازمه آفرينش او بوده داده، سپس هدايت كرده است.
هدايت تشريعى: منظور از آن، هدايت افراد از طريق تعليم و تربيت و قوانين مفيد و حكومت عادلانه و پند و اندرز و موعظه است;77 به عبارت ديگر هدايتى است مربوط به امور تشريعى، از قبيل اعتقادات حق، اعمال صالح، امر و نهى، بحث و زجر، و ثواب و عقاب خداوند.78 قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا;79 و نيز در سوره بقره مى فرمايد: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ».80
بنابراين، سنت هدايت از سنت هاى عام الهى است كه همه موجودات را شامل مى شود. گرچه همه موجودات در سنت هدايت تكوينى ـ به همان معنايى كه ذكر شد ـ شريك اند، ولى هدايت تشريعى و تكوينى به معناى خاص آن به انسان اختصاص دارد كه به توضيح آن مى پردازيم.

هدايت عام

همه انسان ها، اعم از مومن و كافر، مشمول سنت تشريعى و تكوينى خداى سبحان هستند. منظور از هدايت تشريعى همان است كه ذكر شد، و مراد از سنت تكوينى، تشخيص خير و شر انسان است، چنان كه مى فرمايد:
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا و تقواها;81 سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرد.
منظور از الهام فجور و تقوا اين است كه خداى سبحان انسان ها را آگاه كرده كه فعلى را كه انجام مى دهند فجور است يا تقوا، و برايشان مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى است، مثلاً تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است به او شناسانده، هم چنين اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم فجور است و تصرف در مال خويش تقواست;82 به عبارت ديگر، فجور و تقواى انسان ها براى آن ها معلوم و به الهامى فطرى و خدايى مشخص شده است و هر كس مى داند چه كارهايى سزاوار است انجام دهد و رعايتش كند و چه كارهايى سزاوار انجام نيست.83

هدايت خاص مؤمنان

صرف نظر از هدايت عام الهى كه شامل مؤمنان و كفار مى شود، نوعى هدايت است كه به مؤمنان اختصاص دارد. هنگامى كه انسان از دستورات الهى و اطاعت پيامبران خدا سرباز نزند و به جاى تبعيت از هوا و هوس، و آلوده شدن به گناهان، التزام عملى به شريعت و مقررات الهى داشته باشد، جان و روح خود را براى دريافت هدايت هاى ويژه خداى سبحان آماده مى كند و مسير رستگارى و تقرّب به خدا را راحت تر سير مى نمايد و هدايت ويژه خداوند ـ كه ديگران از آن بى بهره اند نصيب آن ها مى شود، همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد:
يَهْدِى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِيم;84 خداوند به بركت آن (قرآن كريم) كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند، به راه هاى سلامت، هدايت مى كند و به فرمان خود از تاريكى ها به سوى روشنايى مى برد.
مرحوم علامه طباطبايى در تفسير اين آيه شريفه مى گويد: مراد از هدايت در اين جا هدايت به معناى خاص است، نه هدايت به معناى نشان دادن راه، و آن اين است كه پيرو رضوان خود را وارد در راهى از راه هاى خود يا در همه راه هاى سلام خود و يا وارد بيشتر آن راه ها، يكى پس از ديگرى مى سازد.85
در آيه ديگر مى فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً...;86 اى كسانى كه ايمان آورديد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد... .
خداى سبحان در اين آيه شريفه از نوع خاصى از هدايت به نام فرقان ياد كرده و آن را ويژه متقيان مى داند. فرقان به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى گذارد. و منظور از آن در آيه شريفه، فرقان بين حق و باطل است، چه در اعتقاد و چه در عمل. فرقان در اعتقاد، جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت، و در عمل، جدا كردن اطاعت و هر عمل مورد خوشنودى خداست از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد، و فرقان در رأى و نظر جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل. همه اين ها نتيجه و ميوه اى است كه از درخت تقوا به دست مى آيد.87
توضيح رابطه تقوا و فرقان اين است كه هر كمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از كمال حق است و هر قدر انسان به خدا نزديك تر شود پرتو نيرومندترى از آن كمال مطلق در وجود او انعكاس خواهد يافت، از اين رو همه علم و دانش ها از علم و دانش او سرچشمه مى گيرد و هرگاه انسان در پرتو تقوا و پرهيز از گناه و هوا و هوس به او نزديك شود سهم بيشترى از علم و دانش خواهد گرفت. و به تعبير ديگر، قلب آدمى همچون آيينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب، هنگامى كه اين آيينه در پرتو تقوا و پرهيزكارى صيقل داده شود و زنگارها از بين برود نور خيره كننده آن آفتاب پرفروغ در آن منعكس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد. لذا در طول تاريخ در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هايى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست; آن ها بسيارى از حوادث را كه در لابه لاى آشوب هاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته بود به خوبى شناخته و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى ديدند.88
آياتى كه هدايت ويژه الهى را براى مؤمنان و پرهيزكاران بيان مى كند بسيار است، مانند سوره هاى: محمد، آيه 17; مريم، آيه 76; يونس، آيه 9; تقابل، آيه 11; بقره، آيه 282 و مؤمن، آيه 51.
گرچه سنت هدايت همه انسان ها را شامل مى شود ولى مؤمنان بخاطر پيروى از هاديان ـ كه انبيا باشند ـ مشمول هدايت خاص مى شوند و به تعبير ديگر، اهل حق، هدايت الهى را از انبيا دريافت مى كنند و مى پذيرند، و مهتدى مى شوند، ايمان مى آورند و عمل صالح انجام مى دهند. اين امور، همگى مصاديق شكر نعمتِ هدايت است كه خداى متعال به بندگانش ارزانى داشته است. بنابراين، اهل حق، نعمت هدايت را تا آن جا كه مى توانند، شاكر و سپاسگزارند، و چون شكر نعمت، نعمت را افزون مى كند (لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ;89 اگر سپاس داريد، به يقين افزونتان دهم) مى توان گفت كه همه سنت هاى الهى اى كه مخصوص اهل حق است به يك معنا مصاديق «زيادى نعمت» است.90

5. سنت آزمايش

انسان مادام كه در اين نظام به سر مى برد مكلف به انجام احكام و تكاليفى است كه بايد با اراده و اختيار خويش از طريق پاى بندى به آن، راه سعادت و كمال را بپيمايد، از اين رو خداى سبحان صحنه هايى را ايجاد مى كند تا اصل و مقدار التزام انسان را به آن دستورات بسنجد. از اين، به عنوان سنت آزمايش ياد مى شود.
علاوه بر وجود اين سنت براى همه انسان ها، مؤمنان نيز با روش هاى مختلف و ويژه اى آزمايش مى شوند و چنين نيست كه مجرد ايمان، كافى بوده و بدون عبور موفق از آزمايش الهى انسان را به رستگارى ـ كه خداى سبحان وعده داده ـ برساند. قرآن كريم در آيات متعددى سنت امتحان مؤمنان و حكمت آن را بيان كرده است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

الف ـ خالص سازى مؤمنان

هنگامى كه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند، عده اى از مؤمنان (ضعيف الايمان) در حقانيت دين خود شك كردند. خداوند سبحان در پاسخ اين افراد و توضيح اين شكست، به سنت آزمايش خود اشاره كرده و يكى از حكمت هاى آن را خالص سازى مؤمنان معرفى مى كند:
و لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ;91 و اين ها براى اين است كه خداوند، آن چه در سينه هايتان داريد، بيازمايد و آن چه در دل هاى شما(از ايمان) است خالص گرداند.
مرحوم علامه طباطبايى در بيان آيه شريفه مى فرمايد: سنت خداى تعالى بر اين جارى شده است كه ابتلا و خالص سازى، عمومى باشد; هم شامل شما(كسانى كه كشته نشدند و لب به اعتراض گشودند) و هم شامل آنان(شهدا)، بايد اين وضع پيش مى آمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نايل شوند و شما هم هر يك وضع خاص به خود را بگيرد و با آزمايش، افكار باطنى شما و خالص سازى ايمان و شرك قلبى تان، يكى از دو طرف سعادت و شقاوت برايتان معين شود.92
خداوند متعال در آيات ديگر، هدف اين آزمايش را جدا ساختن افراد با ايمان از مدعيان ايمان و سپس خالص سازى مؤمنان ذكر مى كند:
وَ تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا... وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا;93ما اين روزها(ى پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى گردانيم تا خدا افرادى را كه ايمان آورده اند، بداند(و شناخته شوند)... و تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند... .
بنابراين، معلوم كردن ايمان مؤمنان (چون جداسازى مؤمن از غير مؤمن) يك امر است و خالص كردن ايمان مؤمنان (از شوائب و ناخالصى هاى كفر و نفاق و فسق بعد از جداسازى)، امر ديگرى است. پس خداى سبحان اجزاى كفر و نفاق و فسق را كم كم از مؤمن زايل مى سازد تا جز ايمانش چيزى باقى نماند و ايمانش، خالص براى خدا شود.94 و به عبارت ديگر مؤمن هم پيوسته بهوسيله محك امتحان آزموده مى شود تا ايمان باطنى اش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالص تر شود تا به طور كلى خالص براى خدا گردد.95

ب ـ جداكردن انسان هاى پاك از خبيث

به طور كلى، بخشى از آيات، هدف آزمايش را جداسازى انسان هاى خبيث از افراد پاك برمى شمارد و يكى از حكمت هاى آزمايش مؤمنان را همين موضوع مى داند، چنان كه در زمينه جنگ احد مى فرمايد:
ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ...;96 چنين نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان گونه كه شما هستيد واگذارد، مگر آن كه ناپاك را از پاك جدا سازد... .
آيه فوق كه درباره جنگ احد است، اين حقيقت را به صورت قانونى كلى و سنتى جاودان بيان كرده است كه هر كس ادعاى ايمان كند و در ميان صفوف مسلمانان براى خود جايى باز كند به حال خود رها نمى شود، بلكه با آزمايش هاى پى درپى خداوند، بالأخره اسرار درون او فاش مى گردد.97

نتيجه

موضوع قانون مندى جامعه و تاريخ به ما مى آموزد كه جريان هاى اجتماعى و حوادث تاريخى از اصول و قواعدى پيروى مى كنند و همين، تكرار پذيرى آن ها را ممكن مى سازد.
آگاهى از سنت هاى خداى سبحان توان انسان را در درس گرفتن از سرگذشت پيشينيان و نيز پيش بينى حوادث اجتماعى آينده بالا مى برد.
پيامد سنت هاى تاريخىِ خداى سبحان براى جامعه مؤمنان اين است كه اولاً: جمعيت مؤمنان بدانند كه به صرف ادعاى اسلام بدون پاى بندى به لوازم آن و به كارگيرى آموزه هاى دين در زندگى فردى و اجتماعى از كمك هاى غيبى بهره مند نخواهند شد، ثانياً: توأم بودن خوشى ها و ناخوشى ها و پيروزى ها و شكست هاى آنان در مراحل مختلف تاريخى، نتيجه سنت قطعى خداست (سنت آزمايش) و درنتيجه، نه به نصرت ها غرّه گردند و نه از شادكامى ها مغرور، ثالثاً: بدانند كه براساس قانون لايتغير الهى، هرگاه جمعيت مؤمن در مسير صلاح و تقوا باشند از امتيازات ويژه خداوند متعال بهره مند مى شوند و در نتيجه، در حوادث زندگى و هنگامه رويارويى با انبوه دشمن مأيوس و هراسناك نمى شوند.

كتابنامه

1. قرآن كريم
2. نهج البلاغه، خطبه 25، ترجمه محمد دشتى، چاپ اول: 1381.
3. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادى، ج 1، چاپ هفتم: انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.
4. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، چاپ سيزدهم: قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1380.
5. طباطبايى، محمدحسين، شيعه دراسلام، چاپ هشتم: قم، بنياد علمى وفكرى علامه طباطبايى، 1360.
6. جعفرى، محمد تقى، شرح وتفسير نهج البلاغه، ج 5، چاپ هفتم: 1379.
7. مصباح يزدى، محمدتقى، جامعه و تاريخ در قرآن، چاپ دوم: قم، سازمان تبليغات اسلامى، 1372.
8. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، 1362.
9. مطهرى، مرتضى، قيام وانقلاب مهدى ازديدگاه فلسفه تاريخ، چاپ سيزدهم: قم، صدرا، 1373.
10. مطهرى، مرتضى، جامعه و تاريخ، چاپ پانزدهم: قم، صدرا، 1381.
11. مطهرى، مرتضى، خاتميت، چاپ اول: قم، صدرا، 1366.
12. مطهرى، مرتضى، عدل الهى، چاپ سوم: قم، صدرا، 1367.
13. صدر، سيدمحمد باقر، سنت هاى تاريخ در قرآن، ترجمه سيد جمال موسوى، روزبه.
14. سبحانى، جعفر، فلسفه تاريخ ونيروى محرك آن، چاپ اول: قم، مؤسسه مكتب اسلام، 1376.
15. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، چاپ بيست و يكم: دارلكتاب الاسلاميه، 1367.
16. سيدنى، هوك، قهرمان در تاريخ، تر جمه خليل ملكى، چاپ دوم: انتشارات رواق، 1357.
17. نجفى علمى، محمد جعفر، برداشتى از جامعه وسنن اجتماعى در قرآن، چاپ اول: تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371.
18. رجبى، محمود، «قانون مندى جامعه و تاريخ»، فصل نامه تاريخ در آينه پژوهش، ش2، مؤسسه امام خمينى(قدس سره)، 1383.
19. مقدم، احمد حامد، سنت هاى اجتماعى در قرآن كريم، چاپ دوم: مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1369.

پاورقی ها

1. دانش پژوه كارشناسى ارشد جامعه شناسى.
2. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص327.
3. عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص4.
4. همان، ص 64.
5. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 126.
6. ر.ك: درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص 390.
7. يوسف (12) آيه 109، روم (30) آيه 9، فاطر (35) آيه 44، غافر (40) آيه 21 محمد (47) آيه 10.
8. ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص150.
9. مرتضى مطهرى، جامعه و تاريخ، ص 38.
10. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص392.
11. هوك سيدنى، قهرمان در تاريخ، ص 72 ـ 73.
12. محمد باقر صدر، سنت هاى تاريخ در قرآن، ص 45.
13. مرتضى مطهرى، قيام وانقلاب مهدى از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص13.
14. ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، همان، ص158.
15. جعفر سبحانى، فلسفه تاريخ و نيروى محرك آن، ص128 ـ 129.
16. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، شيعه در اسلام، ص 150.
17. ر.ك: محمد جعفر نجفى علمى، برداشتى از جامعه وسنن اجتماعى در قرآن، ص 57 ـ 58.
18. انبياء (21) آيه 105 و ر . ك: اعراف (7) آيه هاى 128 ـ 138، قصص (28) آيه 5 و نور(24) آيه 55.
19. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 14، ص 465 ـ 466.
20. ر.ك: ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 13، ص 515 ـ 522.
21. نور (24) آيه 55.
22. سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 15، ص 214.
23. صافات (37) آيه هاى 171 ـ 173.
24. ر.ك: شهيد صدر، همان، ص 45.
25. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 89.
26. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 19، ص 187.
27. احمد حامد مقدم، سنت هاى اجتماعى در قرآن كريم، ص 13.
28. هود (11) آيه 58 و آيه هاى 66 و 94 به ترتيب درباره قوم صالح و شعيب.
29. غافر (40) آيه 51.
30. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 8، ص 225ـ226 و ر.ك: همان، ج 10، ص 451ـ452.
31. ابراهيم (14) آيه هاى 13 ـ 14.
32. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، 12، ص 46 ـ 47.
33. آل عمران (3) آيه 123.
34. توبه (9) آيه 25.
35. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 9، ص 289.
36. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 7، ص 346.
37. آل عمران (3) آيه هاى 123 ـ 124.
38. انفال (8) آيه 9.
39. توبه (9) آيه هاى 25 و 26.
40. احزاب (33) آيه هاى 9 و 10.
41. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 16، ص 428.
42. ر.ك: ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 17، ص 216.
43. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 66.
44. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 18، ص 93.
45. حشر (59) آيه 4.
46. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 19، ص 350.
47. احزاب (33) آيه 26.
48. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 17، ص 270 ـ 271.
49. احزاب (33) آيه 27.
50. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 17، ص 271.
51. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 19، ص 367 و ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 23، ص 523.
52. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 17، ص 271.
53. آل عمران (3) آيه 139.
54. ر.ك: ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 3، ص 108.
55. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 40.
56. اعراف (7) آيه 96.
57. ر.ك: مرتضى مطهرى، خاتميت، ص98.
58. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 8، ص 254.
59. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 6، ص 266.
60. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ص 254.
61. محمود رجبى، «قانون مندى جامعه وتاريخ» تاريخ در آينه پژوهش، ش 2، ص 38ـ39.
62. سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 8، ص247 ـ 248.
63. هود (11) آيه 112 و نيز آيات كريمه فصلت (41) آيه 6 و 30، روم (30) آيه 30، شورى (42) آيه 15و جن (72) آيه 16.
64. سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 17، ص 590 ـ 591.
65. همان، ج 11، ص 62 ـ 63.
66. جن (72) آيه 16.
67. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 20، ص 71.
68. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 20، ص 276.
69. ر.ك: شهيد صدر، همان، ص 49.
70. نهج البلاغه، خطبه25، ترجمه محمد دشتى، ص 49.
71. محمد تقى جعفرى، شرح و تفسير نهج البلاغه، ج 5، ص 119 ـ 120.
72. رعد (13) آيه 11.
73. انفال (8) آيه 53.
74. ر.ك: مرتضى مطهرى، خاتميت، ص 94 ـ 95.
75. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 2، ص 450 و ر.ك: همان، ج 1، ص 67.
76. طه (76) آيه 50 و ر.ك: اعلى (87) آيه 3.
77. ناصر مكارم شيرازى، همان ، ج 2، ص 351.
78. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 477.
79. انسان (76) آيه 3.
80. بقره (2) آيه 2.
81. شمس (91) آيه 8 و ر.ك: بلد (90) آيه 10.
82. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 20، ص 500.
83. همان، ج 2، ص 174 و ر.ك: همان، ج 7، ص 104.
84. مائده (5) آيه 16.
85. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 400.
86. انفال (8) آيه 29.
87. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 70 ـ 71.
88. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 7، ص 141 ـ 142.
89. ابراهيم (14) آيه 7.
90. محمد تقى مصباح يزدى، همان، ص 427.
91. آل عمران (3) آيه 154.
92. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 74 ـ 76.
93. آل عمران (3) آيه هاى 140 و 141.
94. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 43 ـ 44.
95. همان، ص 122.
96. آل عمران (3) آيه 179 و ر.ك: عنكبوت (28) آيه 2.
97. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 3، ص 187.
شنبه 1 مهر 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سنت‌هاي حاكم بر جوامع بشري از ديدگاه قرآن كريم

سنت‌هاي حاكم بر جوامع بشري از ديدگاه قرآن كريم

كاظم قاضي زاده
1ـ مقدمه

هنوز از رشد و شكوفايي علوم تجربي ديرزماني نگذشته بود كه انديشمندان علوم انساني به كاوشهاي وسيعي در كشف قوانين حاكم بر حيات جوامع بشري پرداختند. تفاوت عمده علوم تجربي و انساني در آسان بودن اجراي روش آزمون براي عالمان تجربي و دشواري آن در رشته‌هاي علوم انساني، جامعه‌شناسان را به مطالعه گسترده در واحدهاي گذشته جامعه كه به مجموع آن « تاريخ » اطلاق مي‌شود،‌كشانيد. البته قصد آنان از اين مطالعه، هرگز آشنايي با تاريخ نبود؛ بلكه ايشان به دنبال علل و عوامل رشد، انحطاط، دگرگوني، پايداري و ... جوامع گذشته براي بدست دادن قوانين كلي براي جوامع حال و آينده بودند . اين نگرش تاريخي فلسفه تاريخ نام گرفت.نگرش اينگونه قبل از آنكه به وسيله انديشمندان اروپايي چون مونتسكيو (دانشمند فرانسوي قرن هجدهم ) صورت پذيرد، به وسيله انديشمند اسلامي قرن نهم هجري (چهاردهم ميلادي ) عبدالرحمن بن خلدون تونسي ارايه شد. مقدمه ابن خلدون،‌كتاب جامع و در خوري در اين زمينه است.وي در اين كتاب به عناويني چون عوامل تبديل حكومت‌هاي غير متمدن و غير شهري به حكومت‌هاي متمدن، زمينه بقا و زوال دولت‌ها و قوانين حاكم بر آنها اشاره نموده است[1].
شهيد استاد مطهري به قدمت ابن خلدون و مونتسكيو اينگونه اشاره كرده است:
در ميان علماي اسلام،‌شايد اولين فرد كه به صراحت از سنن و قوانين حاكم بر جامعه، مستقل از سنن و قوانين افراد ياد كرده است، عبدالرحمن بن خلدون تونسي است كه درمقدمه معروفش بر تاريخ ،‌مفصلاً بحث كرده است و در ميان علماي جديد،‌اولين فرد كه در پي كشف سنن و قوانين حاكم بر جوامع برآمده مونتسكيو فرانسوي است.[2]
ريمون آرون نيز به حقيقت كار جامعه‌شناسي چون منتسكيو اينگونه اشاره مي‌كند:
مونتسكيو درست مانند ماكس وبر مي‌خواهد از داده‌هاي نامربوط بگذرد تا به نظم معقول برسد، آري اين مشي خاص جامعه‌شناسي است[3].
رشد سريع علم نوپاي جامعه‌شناسي در قرن نوزدهم، ضمن آنكه به حقيقت مسلم وجود سنت‌هايي در ظهور و افول تمدن‌ها و جوامع،‌مهر تأييد زد،‌در راه كشف اين قوانين بوسيله ابزار و كاوشهاي انساني دچار خوش‌باوري و افراط گرديد. آنان كه موفقيت‌هاي علوم تجربي در كشف علل و عوامل مختلف را مشاهده كرده بودند،‌به دنبال كشف تمامي اسرار جامعه و تاريخ به فرضيه‌هاي گوناگون پناه بردند. اين تب شديد قرن نوزدهم در قرن حاضر فرو ريخت؛ بطوري كه بعضي از جامعه‌شناسان به عدم قانونمندي جامعه و تاريخ نظر دارد.
ژرژگروويچ درباره نظرات انديشمندان قرن نوزدهم اينگونه اظهار نظر كرده است:
يك جامعه‌شناس دست سوم فهرستي مشتمل بر يك صد و سه قانوني كذايي ترتيب داده بود. متأسفانه هيچ يك از قوانين جامعه‌شناسي مورد قبول حتي يك دانشمند به استثناي واضع آن قرار نگرفته است... بارها اين نكته را تأييد كرده‌ايم كه در جامعه‌شناسي نمي‌توان قوانين علّي و قوانين وظيفي و قوانين تطور را مستقر ساخت. در اين علم مي‌توان براي قوانين آماري محلي قائل شد؛ لكن صحت و اعتبار آنها نيز كاملاً محدود است[4].
در هر صورت، از آن افراط و اين تفريط كه بگذريم، جوامع بشري كم و بيش داراي قانون‌هاي ثابت و سنت‌هاي مشابهي هستند. البته اين نكته به معناي دستيابي انسان به همه اين قوانين و خطاناپذيري كاوش‌هاي انساني نيست؛ بلكه گاهي خطاي فاحشي نيز در كشف اين قوانين صورت پذيرفته است كه نمونه بارز آن فلسفه علمي ماركسيسم و تحليل تاريخي آن است.

2ـ قرآن و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ

اگر چه در آياتي از قرآن به جامعيت قرآن نسبت به هر چيز اشاره شده است[5]، اما در پرتو آيات ديگري كه هدف از نزول قرآن را هدايت مردم و هدايت متقين معرفي نموده است،‌معلوم مي‌شود كه انتظار و توقع پرداختن قرآن به علوم تجربي و حتي خيلي از مباحث مطروحه در علوم انساني رايج، شايسته نيست. اما از آن جهت كه فهم سنت‌هاي الهي و قوانين حاكم بر جامعه، در مسير هدايت انسان، در موارد زيادي مؤثر مي‌افتد، قرآن نيز اشارتي در اين زمينه نموده است.
مرحوم آية الله شهيد صدر، ضمن جداساختن دو جنبه مختلف تغيير در جامعه كه يكي كاري انساني است و ديگري كاري الهي، علت اشاره قرآن را به اين قوانين بيان كرده است:
شايسته نيست از قرآن كريم به عنوان يك كتاب هدايت، انتظار داشته باشيم كه در مورد علم تاريخ و سنن آن و تفصيلات و جزئيات آن بحث كند. قرآن حتي نمي‌تواند به چيزهايي كه در كار تغيير مطلوب پيامبر اكرم  مؤثر نبوده است معترض شود؛ هر چند سنت‌هاي تاريخ را بر آنها نيز شامل بدانيم ؛ زيرا قرآن به كارهاي اساسي و مهم توجه دارد. براي قرآن همين عنوان كتاب هدايت بودن،‌كتابي كه مردم را از تاريكي به نور رهبري مي‌كند، كافي است و در اين حد، ‌خود اهميت بسزايي دارد و قرآن منحصراً روي آن كار مي‌كند. سخناني در زمينه تاريخ دارد و شرح قوانين تاريخ را در حدي كه پرتوي بر كار تغيير بيفكند، توضيح مي‌دهد و تنها در همان حدودي كه پيامبر  بكار مي‌برد و در حدي كه موج آن بتواند بشر را به اين سنت‌ها راهبري كند و بينش راستين را نسبت به حوادث و اوضاع و احوال و شرايط زندگي پديد آورد، بيان مي‌كند[6].
توجه به اين نكته علت پرداختن قرآن به قصص پيشينيان و اشاره‌هاي مكرر به داستان پيامبران و اقوام و تمدن‌هاي كهن را روشن مي‌سازد و زمينه‌سازي اين داستان‌ها براي دستيابي به هدف هدايت مستدل و معقول جلوه مي‌نمايد.
قرآن كريم خود پس از اشاره به سنن جوامع گذشته و روش كافرين و مترفين در برخورد با پيامبران  ، فلسفه ذكر اين داستانها را اينگونه بيان مي‌كند:« و كلاً نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤادك و جاءك في هذه الحق و موعظة و ذكري للمؤمنين [هود 120] ؛ و تمام [حكايات انبياء] را بر تو بيان مي‌كنيم تا قلب تو را به آن قوي و استوار گردانيم و در اين شرح حال گويي] طريق حق و راه صواب بر تو روشن شود و اهل ايمان را پند وعبرت باشد.»
در آيه فوق قصه‌گويي بي هدف و يا با هدف صرف آگاهي مردم ذكر نشده است؛ بلكه زمينه استواري قلب پيامبر  و يادآوري و موعظه مردم مورد توجه بوده است .
سنت‌هاي مذكور در قرآن گاهي درباره بعضي از اقوام آمده است و بعضي از اين سنت‌ها بطور عام و شامل نسبت به همه اقوام، مورد تذكر واقع شده است.
قرآن كريم در مورد اهل كتاب مي‌فرمايد ؛ « ولو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم [مائده 66] ؛ و چنانچه آنها (اهل كتاب) به دستورات تورات و انجيل خودشان و آنچه از جانب خدايشان بر آنها نازل شده [ قرآن كريم ] عمل مي‌كردند،‌البته از هر گونه نعمت از بالا و پايين (آسماني و زميني ) برخوردار مي‌شدند.»
و در جاي ديگر بطور مطلق مي‌فرمايد: « و من يتق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب [طلاق،‌3ـ2] ؛ و هر كس تقواي خداي را پيشه كند،‌براي او خداوند گشايش نمايد و از جايي كه گمان نبرد به او روزي عطا كند.»
و در آيه ديگر مي‌فرمايد: « ولو ان اهل القري امنوا و اتقوا لفتحنا بركات من السماء و الارض[اعراف96]؛ و چنانچه مردم شهر و ديار همه ايمان آورده و پرهيزكار مي‌شدند، همانا ما درهاي بركات آسمان و زمين را بر روي آنها مي‌گشوديم.»
تفاوت عمده سنت‌هاي مذكور در كتاب خداوند و آنچه با كاوشهاي بشري بدست آمده است،‌خطاناپذيري گروه اول است. حقانيت كلام خداوند دلايل كلامي خاص خود را دارد و قرآن كريم نيز به اين ويژگي خود اشاره كرده است و به حقانيت كلام الهي تصريح مي‌نمايد [7] . اين ويژگي‌ زمينه اطمينان قلب و عدم ترديد در قبال سرنوشت محتوم يا معلق جوامع را فراهم مي‌آورد .

3ـ جامعه و فرد

سؤالي كه قبل از طرح بحث رخ مي‌نمايد، رابطه جامعه و فرد است . آيا جامعه چيزي جز مجموعه افراد يك واحد است؟ آيا اين مجموعه داراي هويتي مستقل است كه قوانين خاصي را طلب مي‌كند؟ يا تنها قوانين حاكم بر افراد، بر مجموعه آنها حكومت مي‌نمايد؟
در مقابل اين سؤال جواب‌هاي مختلفي ارائه شده است. بعضي جامعه را واحد اعتباري دانسته و تنها افراد جامعه را حقيقي و اصيل پنداشته‌اند ـ البته اصالت فرد نيز تفسيرهاي گوناگوني دارد ـ بعضي در مقابل ،‌براي فرد هيچ‌گونه هويت حقيقي جداي از جامعه را نمي‌پذيرند؛ فرد در نزد اينان اعتباري و آنچه حقيقت دارد جامعه و حيات جمعي است ؛ مكتب الحادي شرق چنين نظري را دنبال نموده است.
در مقابل اين دو نظر كه مسير افراط و تفريط را پيموده‌اند، قرآن كريم فرد و جامعه را به ديده احترام نگريسته و براي هر كدام در جايگاه خود حقيقت و اصالت قايل شده است .
شهيد استاد مطهري در تبيين ديدگاه قرآني مي نويسد:
[اسلام] از آن جهت كه وجود اجزاي جامعه (افراد ) را در وجود جامعه حل شده نمي‌داند و براي جامعه وجودي يگانه مانند مركبات شيميايي قايل نيست،‌اصالة‌الفردي است. اما از آن جهت كه نوع تركيب افراد را از نظر مسايل روحي و عاطفي از نوع تركيب شيميايي مي‌داند كه افراد در جامعه هويت جديد مي‌يابند كه همان هويت جامعه است هر چند جامعه هويت يگانه ندارد،‌اصاله‌الاجتماعي است... قرآن براي امت‌ها سرنوشت مشترك، نامه عمل مشترك، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصيان قايل است. بديهي است كه امت اگر وجود مستقل عيني نداشته باشد،‌سرنوشت و فهم و شعور و طاعت و عصيان معني ندارد. اينها دليل است كه قرآن به نوعي حيات جمعي و اجتماعي قايل است ؛ حيات جمعي صرفاً يك تشبيه و تمثيل نيست؛ يك حقيت است همچنان كه مرگ جمعي يك حقيقت است [8].
گر چه پس از ايشان، بعضي از انديشمندان در دلالت آياتي كه استاد بدان تمسك جسته است خدشه نموده‌اند [9]،‌اما در مجموع به نظر مي‌رسد روح كلي قرآن كريم با يك حقيقت وراي افراد، به عنوان حيات جمعي سازگاري تام دارد. از اين جهت قرآن در موارد زيادي جامعه را ذكر مي‌نمايد و يا به افول تمدنها اشاره مي‌نمايد. در حالي كه افراد آن قوم بطور كلي از بين نرفته‌اند. نمونه بارز آن در مورد قوم بني‌اسرائيل و يهود صادق است. آنان در ديدگاه قرآني از داشتن دولت و اقتدار و شوكت واقعي محروم‌اند،‌گر چه در جاي‌جاي جهان نيز به حيات فردي خود ادامه مي‌دهند[10].
اصولاً جز در موارد هلاكت‌ها و عذاب‌هاي جمعي كه بر بعضي ملل و جوامع كهن فرود آمده است،‌در بقيه موارد حيات و مرگ جوامع با حيات و مرگ مجموع افراد هماهنگ نبوده است.

4ـ مفهوم سنت

در قرآن كريم از قوانين جامعه تعبير به سنت شده است. اين كلمه گاه به صورت مفرد و گاه به صورت جمع (سنن ) بكار رفته است. در مجموع شانزده بار از اين كلمه در قرآن ياد شده است؛ تعابيري مانند : سنة الله[احزاب 62ـ38، فاطر 43، غافر 85، فتح 23]، سنة الاولين [انفال 38، حجر13، كهف 55] ،‌سنة من ارسلنا من قبلك [اسراء 77] ،‌سنن الذين من قبلكم [نساء 26] و يا سنن بدون اضافه [آل عمران 137] .
اما با توجه به مضمون آيات، روشن است كه در همه موارد سنت‌گذار خداوند است و اضافه آن به غير لفظ جلاله به جهت اشاره به شمول و تساوي همه اعصار در مقابل اين سنت‌ها و يا به علل ديگر بوده است.
جوهري سنت را به معناي طريق و سيره آورده است [11] و روشن است كه قوام سيره به استمرار و ثبات در يك اخلاق و يا عمل است. ابن منظور نيز در معناي آن مي‌نويسد:
در احاديث بارها از سنت و تحول‌هاي بعضي از سنت‌ها ياد شده است. اصل آن طريق و روش است و هنگامي كه در حوزه دين بكار مي‌رود،‌به معناي چيزي است كه پيامبر  بدان فرمان داده و يا از آن نهي كرده است و يا آن را مطلوب دانسته است ـ خواه با گفتار يا عمل ـ به شرطي كه در قرآن از آن ياد نشده باشد [12].
راغب اصفهاني نيز سنة الله را طريق حكمت الهي و طاعت وي معرفي نموده است[13].
به توجه به اصل و مفهوم ريشه سنن كه به امور محكم و استوار و به دندان اطلاق مي‌شود، اطلاق سنت بر قانونمنديهاي ثابت و بدون تحول، مناسبت تام دارد. طريق حكمت الهي يا آنچه سنت پيامبر  ناميده مي‌شود، از اين ثبات و استحكام برخوردار است.
كلمه سنت در قرآن بيشتر به سنت‌هاي الهي در عذاب اقوام كافر و معاند اختصاص يافته است ؛ اما در بعضي موارد نيز درباره سنت‌ها و روشهاي پيامبران گذشته  و سنت‌هاي نيك و اخلاق خوب بكار رفته است. به نظر مي‌رسد : اشاره به سنت‌بودن يك مطلب ،‌خصوصاً سنتي كه براي اقوام پيشين اجرا شده، براي ذكر قطعي بودن آن و رفع ترديد و ابهام است . از اين روي مثلاً درباره حليت ازداوج با همسر پسر خوانده براي پيامبر  به سنت‌هايي كه درباره پيامبران گذشته  اجرا شده ( از تحليل بعضي از محرمات در اقوام ديگر) اشاره شده است [14].
در ميان سنت‌هاي الهي انواع گوناگوني را مي‌توان ارائه نمود؛ اما آنچه مورد نظر اين مقال است،‌سنت‌هاي حاكم بر حيات اجتماعي انسانهاست؛ البته بعضي از سنت‌ها نيز به طور مشترك براي فرد و جامعه اجرا مي‌شود(مثل سنت ابتلا) و اشاره به آنها در اين مختصر به جهت اجتماعي بودن آنها و از همين ديدگاه است.

5ـ ويژگي‌هاي سنت‌هاي الهي

سنت‌هاي الهي به اين ويژگي‌ها موصوف است:

1ـ 5ـ شمول و گستردگي

اولين ويژگي سنت‌هاي الهي عموميت آنهاست. در حقيقت اين ويژگي‌ مقوم سنت است؛ بطوري كه اگر يك سنت از آن برخوردار نباشد،‌اصولاً سنت و قانون ناميده نخواهد شد . از اين روي قرآن كريم به سنت‌هايي كه درباره اقوام گذشته اجرا شده ،‌اشاره نموده و به عدم تبديل پذيري آنها تذكر مي‌دهد:« سنة‌الله في الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا[احزاب 62]؛ اين سنت خدايي است كه در ميان پيشينيان اجرا شده و براي سنت خداوند تغييري نخواهي يافت.»
مفهوم شمول سنت آن است كه امكان استثناي بعضي از افراد و اقوام از سنت امكان ندارد و در زمان فراهم آمدن شرايط يك سنت ـ براي سنتي كه در شرايط خاص جاري مي‌شودـ اجراي آن حتمي است.
يكي از سنت‌هاي محتوم همه جوامع و انسانها، سنت امتحان الهي است. قرآن كريم درباره خيال خام كساني كه خود را از سنت امتحان الهي مستثنا مي‌دانند، مي‌فرمايد:« ام حسبتم ان تدخلوا الجنة‌ و لمايأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم [بقره 214] ؛ اينگونه پنداشته‌ايد كه به بهشت خواهيد رفت [بدون ابتلا] و هنوز سرگذشت پيشينيانتان را نشنيده‌ايد.»
آيه فوق بطور صريح ، به شمول سنت امتحان و ابتلا نسبت به همه اقوام دلالت دارد.

2ـ 5ـ قطعيت و تبديل ناپذيري

غير از شمول و عموميت سنت‌هاي الهي درباره قوم و گروه واحد، اجراي سنت‌هاي الهي دستخوش تبديل و تغيير نخواهد باشد . دو احتمالي كه در مقابل قطعيت اجراي سنت وجود دارد، يكي آن است كه يك سنت به سنت ديگر تبديل گردد و ديگر آنكه سنت را خداوند از قومي به قوم ديگر برگرداند و مثلاً عذابي را كه براي عده‌اي مقرر شده به گروه ديگري نازل نمايد.
قرآن كريم هر دو احتمال را در آيه زير نفي مي‌كند:« فلن تجد لسنة الله تبديلاً و لن تجد لسنة‌الله تحويلاً [فاطر 43] ؛ پس در سنت الهي هرگز تبديل و تحويل نخواهي يافت. »
علامه طباطبايي (ره) درباره تفاوت تبديل و تحويل مي‌نويسد:
تبديل سنت آن است كه سلامتي و رفاه جايگزين عذاب گردد و تحويل سنت آن است كه عذاب قومي كه مستحق آن است به ديگران مقرر شود و سنت الهي نه تبديل پذير است و نه تحويل پذير ؛ چرا كه خداوند بزرگ بر مسير مسقتيم است كه حكم وي نه تبعيض پذير است و نه استنثنا پذير [15].

3ـ5ـ عدم منافات با اراده انسان

يكي از نكات مهمي كه در سنن الهي قابل توجه است،‌عدم منافات آنها با اختيار و اراده انسان است. در مقابل بعضي از فلسفه‌هاي مادي كه در تغييرات اجتماعي به اراده انساني بها نمي‌دهند و مثلاً تأثير ابزار توليد و طبقه اقتصادي و ... را در بروز اصلاحات يا انقلابات پذيرفته و از اختيار و اراده انساني غافل مانده‌اند. قرآن كريم به نقش اساسي خواست و اراده انسان توجه مي‌دهد . حتي اجراي بعضي از سنت‌هاي الهي كه قضاي الهي بر تحقق بلا قيد و شرط آن قرار گرفته است،‌بر اثر تضرع و اعمال نيك افراد جامعه تغيير پذير است. در علم كلام از اين مسأله به بداء ياد مي‌كنند و در آنجا اثبات مي‌شود كه گر چه بداء در فعل حق تعالي محال است،‌اما ابداء و اظهار بداء اشكالي ندارد [16]. قرآن كريم خود خيلي از سنن الهي را نيز به اراده و خواست انسان معلق نموده است و مي‌فرمايد : « ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم [رعد 11] ؛ به درستي كه خداوند سرنوشت قومي را تغيير نمي‌دهد مگر آنكه آنان خود تغيير كنند.»
يكي از سنن الهي اجراي عذاب بر اقوام گناهكار و مجرم است. اما اين سنت را خداوند به شرط عدم استغفار معلق نموده است و مي‌فرمايد: « و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون [انفال 34] ؛ خداوند مردمان (امت مسلمان) را در حالي كه استغفار مي‌كنند، عذاب نمي‌كند.»

6ـ پاره‌اي از سنت‌هاي اجتماعي

برخي از مهم‌ترين سنت‌هاي حاكم بر جوامع بشري به شرحي است كه در پي مي‌آيد:

1ـ 6ـ اتمام حجت بر همه جوامع بشري

خداوند بر همه امت‌ها هدايتگر و پيامبر  فرستاده است. همه جموامع در مسير سورش هدايت الهي قرار گرفته‌اند و چنين سنتي زمينه بعضي از سنت‌هاي الهي ديگر را فراهم مي‌آورد . قرآن كريم در آيات متعددي به اين حقيقت اشاره نموده است؛ از جمله مي‌فرمايد:
« ولكل امة رسلو [يونس 47]؛ براي هر امتي رسولي است».
« ولكل قوم هاد [رعد 7]؛ و براي هر گروهي هدايتگري است».
« و لقد بعثنا في كل امة رسولاً [نحل 26] ؛ و هر آينه8 بر هر امتي رسولي را مبعوث نموديم».
البته روشن است كه اتمام حجت بر اقوام،‌به معناي رساندن پيام الهي به تك‌تك افراد يك جامعه نيست. همين مقدار كه پيام حق در دسترس افراد يك جامعه باشد،‌بر تمام افرادي كه در آن جامعه هستند، حجت الهي تمام است.
بطور طبيعي افراد در مواجهه با حجت الهي به دو دسته تقسيم مي‌شوند: بعضي از سر تسليم و طاعت به فرمان الهي گردن مي‌گذارند و به انذار پيامبران  پاسخ مثبت مي‌دهند و عده‌اي نيز از سر عناد بركفر خود مي‌افزايند . قرآن كه خود پيام و حجت الهي و شفابخش دلهاي مؤمنان است،‌بر ظالمين جز خسارت نمي‌افزايد [17] . در سوره مباركه يس نيز هدف از نزول قرآن را انذار زندگان و اتمام حجت بر كافران بيان نموده است [18].
در قرآن كريم اجراي سنتعذاب الهي موقوف به ارسال رسولان معرفي شده است. «ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً [اسراء 15]؛ ما هيچ قومي را عذاب نمي‌كنيم مگر آنكه بر آنها رسولي را مبعوث گردانيم .»

2ـ 6ـ سنت ابتلا و امتحان

يكي از سنن عام و فراگير كه دامن هر قوم و جامعه‌اي را گرفته و مي‌گيرد، ابتلا و امتحان الهي است. البته امكان تفاوت نوع ابتلا و امتحان وجود دارد؛ اما اصل آن گريز‌ناپذير است. قرآن‌كريم مي‌فرمايد: « احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون [روم 2] ؛ آيا مردم مي‌پندارند كه به صرف گفتن « ايمان آورديم» رها شده و آزمايش نمي‌گردند!؟ »
در جاي ديگر قرآن كريم به شدت امتحان الهي و سختي آن اشاره نموده،‌مي‌فرمايد: « ام حسبتم ان تدخلوا الجنة‌و لمايأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا حتي يقول الرسول و الذين معه متي نصرالله الا ان نصرالله قريب [بقره 214] ؛ آيا گمان مي‌بريد كه بدون امتحاني كه بر گذشتگان آمد،‌داخل بهشت مي‌شويد!؟ آنان را رنجها و سختي‌ها رسيد و همواره پريشان خاطر و هراسان بودند تا آنگاه كه پيامبر و گروندگان به او از شدت غم واندوه از خدا مدد خواستند و گفتند: بار خدايا كي باشد كه ما را ياري كني؟ در آن حال خطاب شد كه همانا ياري خداوند نزديك است.»
اين سنت درباره پيامبران بلند مرتبه الهي نيز اجرا مي‌شود . قرآن كريم درباره حضرت ابراهيم  مي‌فرمايد : « و اذ ا ابتلي ربه بكلمات [بقره 124] ؛ و [يادآور ] زماني را كه پروردگار ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود.»
پيامبران ديگر  نيز هر كدام مبتلا به بلا و امتحان ديگري بوده‌اند و در جاي جاي قرآن كريم از امتحانات و ابتلائات آنان ياد شده است.
ابزار امتحان نيز بسيار گسترده است؛ قرآن كريم هر آنچه را كه بر زمين است،‌زمينه امتحان انسان مي‌داند: « انا جعلنا ما علي الارض زينة لها ليبلوكم ايكم احسن عملاً[كهف7] ؛ همانا آنچه را كه بر زمين است زينت آن قرار داديم تا شما را بيازماييم كه هر كدام بهترين عمل را انجام مي‌دهيد.»
مال،‌فرزندان ،‌خوبيها و بديها، همه و همه از ديدگاه قرآني براي آزمايش انسان است . كلماتي مانند بلا، فتنه و تمحيص ،‌در قرآن كريم براي آزمايشهاي الهي بكار برده شده است.
گر چه اعطاي امور مادي و رفاه و مكنت نيز نوعي امتحان است، اما غالب امتحانات با رنج‌ها و سختيها و محروميتها بوده است.
قرآن در مورد آل فرعون و قوم موسي مي‌فرمايد:« و اذ قال موسي لقومه اذكروا نعمة‌الله عليكم اذا نجيكم من ال فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون ابنائكم و يستحيون نسائكم و في ذلكم بلاء من ربكم عظيم [ابراهيم 6]؛ اي رسول ما ياد كن وقتي را كه موسي  به قوم خود گفت به خاطر آوريد اين نعمت بزرگ خدا را كه شما را از بيداد فرعون نجات داد؛ آنها شما را به ظلم و شكنجه سخت مي‌افكندند،‌پسرانتان را كشته و دخترانتان را به ذلت و بيچارگي ابقا مي‌كردند و اين ابتلا و امتحاني بزرگ از جانب خدا بر شما بود.»
البته در مورد قوم موسي مشكلات بطور قهري، از سوي فرعونيان تحقق يافته بود؛ اما در بعضي موارد ، قوم طالوت و مبارزه آنان مي‌فرمايد: « فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس مني و من لم يطعمه فانه مني الا من اغترف فرغة‌بيده [ بقره 249] ؛ پس هنگامي كه طالوت لشكر كشيد، سپاه خود را گفت: همانا خداوند شما را به نهر آبي آزمايش كند. هر آنكه از آن بياشامد از من و هم آيين من نيست و هر آنكه هيچ نياشامد يا كفي بيش بر نگيرد، از من و هم آيين من خواهد بود.»
در اين داستان امتناع از نوشيدن آب اختياري است؛ مانند روزه كه مكلف خود با اختيار خود،‌از انجام مبطلات مي‌گريزد.

3- 6ـ سنت امداد

سنت ديگري كه مكمل سنت قبلي است، سنت امداد است. مفهوم امداد ياري رساندن و كمك كردن است. خداوند تعالي بطور كلي زمينه‌هاي نيل به هدف را براي گروه‌هاي مختلف و اقوام گوناگون فراهم مي‌كند.
قرآن كريم به دو گرايش متمايز انسانها درزمينه دنيا خواهي و آخرت طلبي اشاره نموده و پس از آن به اعطاي مقيد دنيا به دنيا طلبان و اعطاي مطلق آخرت به آخرت گرايان تذكر مي‌دهد؛ سپس مي‌فرمايد: « كلاً نمد هؤلاء من عطاء ربك [اسراء 20] ؛ ما هر دو فرقه (دنيا طلبان و آخرت گرايان) را از فضل و عطاي پروردگارت مدد مي‌رسانيم.»
مفهوم امداد خداوند نسبت به كارهاي خير روشن است و در آن ابهامي نيست؛ چرا كه خداوند حكيم و پاك كه خير مطلق است،‌در كارهاي خير ، انسانها را كمك داده است و زمينه انجام آن را فراهم آورده است. اما امداد الهي نسبت به دنيا طلبان به چه معنايي است؟
مرحوم علامه طباطبايي (ره) در ضمن توضيحي كوتاه به حقيقت امداد اشاره نموده‌اند:
هر آنچه عمل متوقف بر آن است، مانند علم، اراده، ابزارهاي خارجي و اعضا و جوارح و موارد ديگر ي كه در خارج از حوزه اختيار انسان است، شرايط و اسباب تكويني همه از چيزهايي است كه در دست و تحت اختيار انسان نيست و هر انساني كه با نقض يكي از اينها روبرو شود، از انجام عمل باز مي‌ايستد و خداوند متعال است كه همه اين امور را به فيض و عطايش ،‌براي انسان فراهم مي‌نمايد... در نتيجه آنچه به خداوند بر مي‌گردد ،‌عطا و فيض اوست كه جز حمد را سزاوار نيست و آنچه بر انسان فاسق است چيزي جز ملامت در استفاده ناصحيح از نعمت خداوند نخواهد بود.[19]
امداد الهي در مورد كارهاي بندگان به معناي آن است كه خداوند هرگز در قوانين طبيعي كه زمينه رسيده به مقصود را فراهم مي‌كند، اخلالي پديد نمي‌آورد . گر چه قدرت واسعه او بر آن تواناست.
اين سنت درباره افراد و جوامع هردو قابل تطبيق است. نه تنها امداد الهي درباره اعمال مختلف خوب و بد وجود دارد،‌حتي پس از بدكاري فاسقان،‌قدرت الهي به حيات و استمرار بديهاي آنها خاتمه نمي‌دهد و در اينجا سنت امهال اجازه استمرار بدي را نيز به آنها مي‌دهد. اين سنت مصداقي از مفهوم عام سنت امداد است. قرآن كريم مي‌فرمايد:« ولو يؤاخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك علي ظهرها من دابة‌و لكن يؤخرهم الي اجل مسمي [فاطر 45] ؛ و اگر خداوند كردار زشت خلق را مؤاخذه مي‌كرد،‌هيچ جنبده‌اي را بر روي زمين باقي نمي‌گذاشت ؛ ولي [كيفر ]خلق را به وقت معين، تأخير مي‌اندازد».

4ـ 6ـ سنت پاداش و مجازات در دنيا

همراهي و ياري خداوند به كارهاي نيكو به فراهم آوردن زمينه انجام افعال تمام نمي‌شود؛ بلكه بالاتر از امداد، پاداش در دنيا و مجازات در همين نشئه براي عاملان خير و شر نيز فراهم است.
پاداش مؤمنان دو گونه است: يكي آنكه هدايت افزونتر و توفيقات بيشتر براي آنان فراهم مي‌شود و ديگر آنكه نعمت‌هاي بي‌حساب بر اساس حكمت الهي بر آنان نازل مي‌شود. در هر دو زمينه آيات زيادي از قرآن نويد مناسبي را به مؤمنان و هدايت‌پيشگان مي‌دهد. قرآن درباره افزون شدن هدايت كه هدايت پاداشي نيز نام دارد، مي‌فرمايد: « و يزيد الله الذين اهتدوا هدي [مريم 76] ؛ و خداوند بر هدايت افراد هدايت شده مي‌افزايد.»
« و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا [عنكبوت 69]؛ و آنانكه در راه ما جهاد نمودند ،‌هر آينه به راههاي خود راهنمايي‌شان خواهيم كرد.»
« و من يومن بالله يهد قلبه [تغابن 11] ؛ و هر كسي به خداي بزرگ ايمان آورد،‌خداوند قلبش را هدايت كند.»
آيات فوق به خوبي،‌به هدايت پاداشي مؤمنان كه مشروط به هدايت تشريعي و اهتداي مؤمنان است، اشاره مي‌كند.
آيات ديگر بر وفور نعمت‌هاي مادي و معنوي بر هدايت‌يافتگان و اعطاي پاداش و غير از هدايت تصريح مي‌نمايد: « و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لآكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم [مائده 66] ؛ و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را از جانب پروردگار بر آنان نازل شده به پا مي‌داشتند، از بالا و پايين روزي مي‌خوردند».
« و ان لو استقاموا علي الطريقة لا سقيناكم ماء غدقاً [ جن 16] ؛ و اگر آنان بر روش صحيح استقامت مي‌ورزيدند، آنان را آب گوارا مي‌نوشانيديم. »
سنت مجازات در دنيا نيز كافران و منحرفان را رها نخواهد كرد. البته اين مجازات گاهي براي كافر و فاسق نيز به وصف مجازات روشن است و گاهي نيز كافر به حقيقت آن پي نمي‌برد و بر عكس عذاب را خير و نعمت مي‌پندارد؛ اما درهر صورت عاقبت حقيقت عذاب دنيايي بر كارهاي ناپسند روشن مي‌گردد. با توجه به آنچه در سنت امداد گفتيم و آنچه در سنت امهال و استدراج خواهيم گفت، سنت مجازات پس از همراهي چندي با گناه از سوي كافر محقق مي‌شود و كافر پس از نشان دادن خبث باطن و ثبات و استمرار در عناد، گرفتار عذاب الهي خواهد شد.
قرآن كريم مي‌فرمايد: « كدأب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا بآياتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب [آل عمران 11]؛ آن گروه هم (كافران) مانند فرعونيان و پيشينيان كافر كيش، آيات خدا را تكذيب كردند كه خداوند آنها را به كيفر گناهانشان مجازات كرد و عقاب و كيفر خداوند شديد و سخت است.»
در جاي ديگر مصيب‌هاي دنيايي مردمان را جزاي بعضي از بديهاي آنان معرفي مي‌نمايد و مي‌فرمايد : « و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير[شوري 30] ؛ آنچه از بدبختيها به شما مي‌رسد، به سبب اعمالي است كه انجام داده‌ايد و خداوند از بسياري از آنها درمي‌گذرد ».
و در آيه ديگر ظهور فساد و تباهي را معلول اعمال بد مردمان معرفي مي‌نمايد: « ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذين عملوا العلهم يرجعون [روم 41]؛ فساد در دريا و خشكي به سبب آنچه مردم انجام داده‌اند ظاهر شد، تا خداوند(پاداش ) بعضي از آنچه را كه مردم عمل كردند به آنان بچشاند،‌باشد كه باز گردند.»

5ـ 6ـ سنت امهال و استدراج

گاهي اوقات عذاب دنيايي كافران و بدكاران بر آنها مخفي مي‌ماند. آنان مي‌پندارند كه بر مسير نيكي گام نهاده‌اند و نعمت‌ها آنها را فرا گرفته است؛ حال آنكه حقيقت نعمت ظاهري آنان چيزي جز نقمت،‌بلا و عذاب نيست. از اين نقمت پنهان در قرآن، به امهال و استدراج ياد شده است. امهال به معناي مهلت دادن است. قرآن كريم ضمن اشاره به پندار باطل كافران، در اين زمينه مي‌فرمايد:«ولايحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين [آل عمران 178] ؛ كافران نپندارند مهلتي كه به آنها داديم براي آنان بهتر است ؛ بلكه به آنان مهلت داديم تا بر گناه و طغيان خويش بيفزايند و براي آنان عذاب خواركننده‌اي است».
بطور مسلم نعمت وجود و ادامه حيات يكي از بارزترين نعمت‌هاي مادي در حق هر انساني است. اما با اين حال حيات و وجود كافر براي او چيزي جز عذاب پنهان نيست؛ چرا كه زمينه بروز خباثت بيشتر و سنگيني بيشتر بار گناه او را فراهم مي‌آورد.
جامعه فاسق و كافر گرچه مدتي را به خوشي و تبهكاري بگذراند و از تذكر به آيات خداوند غافل باشد،‌اما پاس از اين امهال و استدراج ،‌ناگهان بر عذاب آشكار خداوند واقف مي‌گردد و به آن معذب مي‌شود.
قرآن كريم مي‌فرمايد:
« فلمانسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شيء حتي اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بعتةً فاذا هم مبلسون [انعام 44] ؛ پس چون آنچه از (نعم الهي ) به آنها تذكر داده شد،‌فراموش كردند، ما هم ابواب هر نعمت را به آنها گشوديم تا به نعمتي كه به آنها داده‌شده ، شادمان و مغرور گشتند. پس ناگاه به كيفر اعمالشان گرفتار كرديم كه آن هنگام خوار و نااميد گرديدند.»
مشتقات كلمه امهال و استدراج هر دو در قرآن بكار رفته است. خداوند در سوره مزمل مي‌فرمايد: « وذرني والمكذبين اولي النعمة‌و مهلهم قليلاً [مزمل 11]؛ و مرا با تكذيب كنندگان صاحب نعمت واگذار و مدت كوتاهي را به آنان مهلت بده(مدت كوتاه دنيا يا از دنيا).»
درباره سنت استدراج نيز مي‌فرمايد : « والذين كذبوا باياتنا نستدرجهم من حيث لايعملون و املي لهم ان كيدي متين [اعراف 182]؛ و آنان كه آيات ما را تكذيب كردند،‌به زودي آنها را تدريجاً به عذاب و هلاكت مي‌افكنيم؛ از جايي كه فهم آن نكنند و روزي چند به آنها مهلت مي‌دهيم كه همانا مكر و عقاب ما بس شديد به آنها فرا رسد.»
البته مبتلايان به سنت استدراج و امهال همانا كافران و مكذبان آيات الهي هستند.

6ـ6ـ سنت پيروزي نهايي حق بر باطل

بدون ترديد،‌يكي از محورهاي اصلي مباحث قرآني توجه دادن به مبارزه دايمي حق و باطل و مجموعه هدايت يافته جامعه با گمراهان است. بطور مشخص افرادي كه از ثروت و قدرت و مكنت نامشروع برخوردار بوند، در مقابل سروش هدايت انبياء  موضعگيري كرده و سعي در نابودي آن داشتند. جز در موارد خاص نيز مبارزه دو گروه حق و باطل با استفاده از علل و وسايل مشابه و طبيعي صورت پذيرفته است و به همين جهت،‌پيروزي ظاهري همواره در اختيار يك گروه نبوده و به تناوب،‌قدرت در ميان اين دو گروه دست بدست شده است. تاريخ صدر اسلام،‌موفقيتها و حرمانهاي ظاهري گروه مسلم و طرفدار حق، مؤيد خوبي بر اين نكته است. سپاه اسلام در دومين جنگ گسترده خويش (نبرد احد) گر چه در آغاز شاهد پيروزي را در آغوش گرفت،‌اما به جهاتي كه مهمترين آن عدم اطاعت گروه محافظ تنگه احد از فرمان و تصويه فرماندهي بود، پس از پيروزي دچار شكست شد؛ در اين زمينه آيه زير نازل شد:« ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام ندوالها بين‌الناس [آل عمران 140] ؛ اگر به شما آسيبي رسد،‌هر آينه دشمن شما را هم آسيبي مشابه رسيد. اين روزهاي (پيروزي و شكست ) را بين مردم مي‌گردانيم؛ پس از اين مبارزه و افت و خيز حق و باطل، پيروزي نهايي از آن گروه حق مدار و خداجوي است.»
اين سنت دلهاي مؤمنان را به سوي آينده‌اي روشن، اميدوار مي‌كند و زمينه قوت و شوكت آنان را فراهم مي‌آورد . آيات زيادي بر اين پيروزي اشاره مي‌نمايد:« قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً[اسراء 81] ؛ بگو حق آمد و باطل رخت بربست كه به تحقيق باطل رفتني بود.»
پيروزي كامل حق جويان مستضعف با وراثت زمين همراه است:« و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين [قصص 5] ؛ و اراده كرديم كه بر مستضعفان زمين منت گذارده، آنان را رهبران و وارثان زمين قرار دهيم.»

پي‌نوشتها:

[1] ابن خلدون عبدالرحمن،‌مقدمه ابن خلدون،‌بيروت، داراحياء التراث العربي 300ـ181.
[2] مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ ،‌قم: دفتر انتشارات اسلامي 28ـ27.
[3] آرون،‌ريمون، مراحل اساسي انديشه در جامعه‌شناسي،‌ترجمه : محمد باقر پرهام،‌تهران: شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي 26.
[4] گورويچ ،‌ژرژ،‌مسايل نادرست جامعه‌شناسي قرن نوزدهم، به نقل از درآمدي بر جامعه‌شناسي 329.
[5] مانند آيه شريفه « ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شي »[نحل،‌آيه 89] و آيه شريفه « و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين»[انعام 59] .
[6] صدر، سيدمحمد باقر ،‌سنت‌هاي تاريخ در قرآن،‌ترجمه: دكتر سيد جمال‌الدين موسوي اصفهاني ، قم ، دفتر انتشارات اسلامي 118ـ117.
[7] در آياتي چون:« نزل عليكم الكتاب بالحق» [آل عمران 3] و « لقد جائك الحق من ربك »[يونس 94] به اين نكته اشاره شده است.
[8] مطهري ،‌مرتضي ، جامعه و تاريخ 22ـ21.
[9] مصباح يزدي، محمد تقي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن ،‌تهران،‌سازمان تبليغات اسلامي 96.
نويسنده كه خود نافي وحدت حقيقي جامعه است،‌چنين شواهدي را نپذيرفتهو در توجيه آن مي‌نويسد: « حداكثر سخني كه مي‌توان گفت اين است كه مرگ يك امت به معناي از هم گسيختن نظام و شيرازه اجتماعي و سياسي آن امت است؛ نه اينكه امت موجود واحد حقيقي باشد كه همان‌گونه كه روزي به دنيا آمده است،‌روز ديگري نيز رخت بربندد واز ميان برود».
« به نظر مي رسد حيات و مرگ جوامع معنايي جز شوكت و اقتدار يا افول و تفرقه آنها ندارد». از اين رو اختلاف نظر فوق ،‌اختلاف جدي با مرحوم استاد محسوب مي‌شود.
[10] ر.ك.بقره 61 و آل عمران 112. در اين آيات به سرنوشت محتوم و ذليلانه اينان در تمام مكان‌ها اشاره شده است : « ضربت عليهم الذلة و المسكنة ».
[11] جوهري ، اسمعيل بن حماد،‌الصحاح ،‌تهران، اميري ، 4/2138 و 2329.
[12] ابن منظور، لسان العرب،‌بيروت، دارالحياء ،‌التراث العربي، 6/399.
[13] راغب اصفهاني، معجم مفردات الفاظ القران، قم،‌اسماعيليان ،‌251.
[14] احزاب 38.« ما كان علي النبي حرج فيما فرض الله له سنة الله في الذين خلوا من قبل و كان امرالله قدرا مقدوراً».
[15] طباطبايي ، علامه محمد حسين ، الميزان في تفسيرالقرآن. قم، اسماعيليان 17/58.
[16] « و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد اللظالمين الاخسارا»[اسرا82] .
[17] «لينذر من كان حياً و يحق القول علي الكافرين »[يس 70].
[18] الميزان 13/68/69.
[19]

 
شنبه 1 مهر 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جبر تاريخ و جاويد ماندن اسلام

جبر تاريخ و جاويد ماندن اسلام

استاد شهيد مرتضى مطهرى

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ( 1 )
طبق نظمى كه در شبهاى گذشته به مطلب داده بودم در نظر داشتم كه از امشب راجع به مسأله اجتهاد از آن جهت كه با مسأله خاتميت ارتباط دارد مطالبى عرض كنم ولى به نظرم رسيد كه قبل از آنكه وارد مسأله اجتهاد و وظيفه اى كه علماء امت اسلاميه در دوره خاتميه دارند بشوم و راجع به آن بحث كنم , يك بحث ديگرى را امشب عرض بكنم و خاتمه بدهم , بعد اگر ان شاء الله وقت و مجالى بود راجع به مسأله اجتهاد بحثى بكنيم .
بحث امشب ما راجع به مطلبى است كه امروز خيلى شايع است و آنقدر اين مطلب در ميان طبقه تحصيلكرده آبرو و قدرت پيدا كرده است كه كافى است انسان اسم آن را ببرد و طرف در مقابل تسليم بشود . اين جمله را حتما مكرر شنيده ايد , مى گويند : ( جبر تاريخ است , جبر زمان است ) . يك حادثه اى كه پيش مىآيد , وقتى افراد مى خواهند عذر تسليم شدن خودشان را در مقابل آن حادثه بيان كنند و اين حادثه را حتمى و اجتناب ناپذير و غير قابل مقاومت معرفى بكنند مى گويند جبر تاريخ است , ديگر چه مى شود كرد ؟ ! كلمه ( جبر تاريخ ) در عصر ما با روحيه ها همان كارى را مى كند كه تا چندى پيش كلمه ( قضا و قدر) و ( سرنوشت ) آن كار را مى كرد , يعنى يك نفر وقتى كه مى خواست خودش را در برابر يك جريانى عاجز و ناتوان و دست بسته نشان بدهد و براى تسليم خودش دليل قاطعى ذكر بكند مى گفت : اى آقا ! قضاى الهى است , تقدير است , مگر در مقابل تقدير و سرنوشت مى توان كارى كرد ؟ !
در كف شير نر خونخواره اى
غير تسليم و رضا كو چاره اى
رضا به داده بده و زجبين گره بگشاى
كه بر من و تو در اختيار نگشادند
گليم بخت كسى را كه بافتند سياه
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد
و امثال اينها كه در ادبيات ما زياد است . البته اين را عرض بكنم : هم كلمه ( قضا و قدر ) و هم كلمه ( جبر تاريخ ) , هر دو كلمه يك مفهوم صحيح و درست دارد , نه اينكه درست نيست , قضا و قدر حرف صحيحى است , سرنوشت حرف درستى است , جبر تاريخ هم حرف درستى است , اما نه به آن مفهومى كه معمولا افراد عادى از اين كلمات دارند . آن مفهومى كه افراد عادى از اين دو كلمه دارند مفهوم غلطى است . آن اشعار را هم كه خواندم نظرم نبود كه به آن گويندگان اعتراضى داشته باشم , چون آنها كسانى بوده اند كه مطالب را در يك سطح عاليتر درك مى كرده اند . روى سخنم به افرادى است كه اين اشعار و جمله ها و كلمات را در زندگى به كار مى برند و يك مفهوم غلطى از آن دارند . فعلا راجع به قضا و قدر و سرنوشت نمى خواهم بحثى كرده باشم . در كتابى كه خودم تحت عنوان ( انسان و سرنوشت ) نوشته ام تا حدودى اين مطلب را بحث كرده ام .

خاتميت و جبر تاريخ

غرضم اين جهت است كه كلمه ( جبر تاريخ ) در ميان طبقه متجدد همان نقشى را به اصطلاح بازى مى كند كه كلمه قضا و قدر و سرنوشت در ميان عوام و قديمى ها . حالا ما مى خواهيم راجع به اين جبر تاريخ يك بحثى كرده باشيم . چون اين مسأله جبر تاريخ به مفهومى كه متجددين ما به كار مى برند با مسأله خاتميت ارتباط دارد , اول آن ارتباط را عرض مى كنم و بعد وارد جبر تاريخ مى شويم . و اما ارتباط آن از اين راه است كه اساسا خاتميت براساس جاويدان بودن دين است . ما كه قائل به خاتميت هستيم , عقيده ما اينست كه اولا هميشه خدا دينى در ميان مردم دارد . خود دين حقيقت جاويدى است و از ميان افراد بشر منسوخ نخواهد شد . ثانيا آن دينى كه براى هميشه بايد در اجتماع بشر باقى بماند و آن صلاحيت را دارد كه باقى بماند دين اسلام است و يگانه كتابى در دنيا كه اين صلاحيت را دارد كه براى هميشه در ميان افراد بشر زنده بماند , نميرد و منسوخ نشود و هميشه تر و تازه باقى بماند قرآن است . انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون .
مصطفى را وعده داد الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
پس بحث خاتميت بحث جاويد بودن دين اسلام است . تا صحبت جاويد بودن يك چيزى به ميان بيايد , آن هم چيزى كه مربوط به زندگى و تاريخ بشر است , يك عده اى مى گويند كه مگر ممكن است با جبر تاريخ , يك چيزى در زندگى و تاريخ بشر جاويد بماند ؟ ! جاويد ماندن خلاف جبر تاريخ است .
حالا ما مى خواهيم اين جبر تاريخ را تفسير بكنيم و توضيح بدهيم و ببينيم كه آيا معنى درستى دارد يا خير ؟ و چنانچه معنى درستى دارد آيا لازمه اش آن است كه هيچ چيزى در تاريخ بشر جاويد نماند يا خير ؟ جبر تاريخ دو كلمه است : جبر تاريخ . كلمه ( جبر ) يعنى حتميت . جبر در مفهوم فلسفى غير از مفهوم عرفى است كه معنايش اكراه است . خود كلمه ( جبر ) يعنى حتميت , اجتناب ناپذيرى , و به تعبير ديگر يعنى ضرورت , و در اصطلاح فلاسفه خود ما يعنى وجوب . اگر مى گويند يك چيزى جبرى است , يعنى حتمى است , خلافش ناممكن است . مثلا در مسائل رياضى اگر گفتند جبرا 25 = x 5 5 معنايش اين نيست كه اين تساوى با زور و قوه جابره و جائره اى برقرار شده است , معنايش اين است كه عقلا خلاف آن محال است . جبر تاريخ يعنى چه ؟ يعنى عوامل تاريخى , عواملى كه در تاريخ زندگى اجتماعى بشر مؤثر هستند , تأثيرات جبرى دارند . ( تأثيرات جبرى دارند ) يعنى چه ؟ يعنى اثرات و اثر بخشيدنهاى اين عوامل حتمى و غير قابل تخلف است . اين معنى كلمه ( جبر تاريخ ) .
حالا مى خواهيم ببينيم كه آيااين مطلب درست است و ما بايد قبول بكنيم ؟ آيا در قرآن چيزى آمده است كه جبر تاريخ را نفى يااثبات كرده باشد يا نه ؟ از نظر فلسفى چطور ؟
( جبر ) به مفهوم فلسفى دو قسم است , يكى جبر در طبيعت است به اصطلاح , در خلقت است , و يكى جبر در تاريخ . جبر در خلقت و طبيعت معنايش اينست كه اين دنيائى كه ما در آن هستيم , اين خلقت و آفرينش يك سلسله قوانين قطعى و ضرورى و حتمى و غير قابل تخلف دارد , هرج و مرج نيست , حسابهاى منظمى بر عالم حكومت مى كند . در اين موضوع فرقى نمى كند كه ما مادى باشيم يا الهى . در صورت اول مى گوئيم اين قوانين قائم به ذات است , و اگر الهى باشيم مى گوئيم مشيت الهى چنين اقتضا كرده است .
مثلا اينكه اگر نطفه اى در رحم قرار بگيرد , در شرايط خاصى : رحم سالمى باشد , رحم قادر باشد كه تخمك را توليد بكند , و نطفه , نطفه سالمى باشد , هسته وجود يك فرزند لزوما تشكيل مى شود و بعد هم مراحل خاصى را طى مى كند كه به تعبير قرآن مرحله علقه , مضغه , استخوانها , گوشت , و بعد مرحله پيدا شدن حيات و روح است , بعد هم بچه به دنيا مىآيد به صورت يك طفل , و بعد رشد مى كند و بزرگ مى شود و به صورت يك جوان , و بعد كم كم دوره كهولت را طى مى كند , و بعد دوره شيخوخت و بالاخره منتهى به مرگ مى شود , اين يك حساب و يك قانونى است در اين جهان . عكس آن در جهان ديده نمى شود . ما نمى بينيم كه يك فردى ابتدا كه در جهان پيدا مى شود به صورت يك پير مرد باشد و سپس به شكل يك عاقله مرد و بعد يك جوان و كم كم به صورت كودك و بعد نوزاد و سپس به صورت جنين و بعد به شكل نطفه در بيايد . هميشه حساب اين است . قرآن كريم مى فرمايد : الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قوة ضعفا و شيبة ( 2 ) . خدا اين جور قرار داده است كه شما را از ناتوانى بيافريند , ابتداى خلقت شما از ناتوانى باشد , يعنى هستى شما از ضعف و نقص شروع بشود , بعد منتهى به قوت و نيرو بشود و بعد دو مرتبه اين قوتها و نيروها كاسته بشود و دوران پيرى و فرسودگى برسد . اگر كسى ( قائل به خدا باشد يا نباشد ) قبول كرد كه اين قوانينى كه در جهان هست , اين قوانينى كه در آفرينش وجود دارد , اينها يك سلسله قوانين مسلم و خلاف ناپذير و اجتناب ناپذير است , پس قبول كرده است جبر در طبيعت را .
اينجا ممكن است شما مسأله معجزات را به ميان بياوريد كه آيا با اينها مخالف نيست ؟ اجمالا عرض مى كنم كه خير , آنها با اينها مخالف نيست . حالا جاى اين بحث نيست .
اما جبر تاريخ يعنى چه ؟ جبر در تاريخ معنايش اينست كه همانطورى كه يك پديده طبيعى , يك گياه , يك حشره , يك حيوان , يك دريا , قانون خاصى دارد و با آن قانون خاص به وجود مىآيد و از بين مى رود , زندگى اجتماعى بشر هم مجموعا يك قوانين مخصوص به خود دارد . مجموع بشر حكم يك واحد و پيكر را دارد و افراد بشر به منزله اجزاء اين پيكر هستند .
اين واحد , سرگذشت و تاريخى دارد , گذشته و آينده اى دارد , حسابهاى خاص و معينى دارد . همانطورى كه بدن شما كه يك فرد هستيد حساب دارد و وقتى شما از پزشكان مى پرسيد مى گويند آقا سلامت يا بيمارى شما حساب خاص و معينى دارد , يك نفر جامعه شناس هم مى گويد اجتماع بشر نيز عينا مانند يك پيكر حساب مخصوص به خود دارد , حسابهاى منظم و قطعى دارد .

حساب منظم و قطعى اجتماع و تاريخ

اگر بپرسيد آيا ما از آن جهت كه مسلمان و موحد و خداشناس هستيم و پيرو قرآن مى باشيم , بايد تاريخ را داراى يك قوانين و قواعدى بشناسيم , آن هم قواعدى قطعى و تخلف ناپذير , يا خير ؟ پاسخ اين است كه ما از نظر اينكه مسلمان و موحد هستيم و تابع قرآن مى باشيم , بايد بپذيريم كه تاريخ بشر , تاريخ امتها و اقوام و جمعيتها يك حساب منظم و قطعى و مشخصى دارد و ما بايد آن حسابها را بشناسيم و خودمان را با آن حسابها تطبيق بدهيم , و اتفاقا قرآن مجيد راجع به اين كه تاريخ بشر حساب قطعى و منظمى دارد , چون بيشتر با زندگى مردم سر و كار دارد , با صراحت بيشترى اين مطلب را بيان كرده است . در آيات زيادى از قرآن با كلمه ( سنت ) يا ( سنن ) برخورد مى كنيم , يعنى قرآن مجيد سرگذشت و سرنوشت يك قومى را كه ذكر مى كند تحت عنوان ( سنة الله ) ذكر مى كند : سنت الهى اينست , روش الهى و قانون الهى اينست كه ملتها اگر چنين و چنان باشند يك همچو سرنوشتى داشته باشند , و اگر نه , طور ديگرى باشند , باز سرنوشت ديگرى داشته باشند . مثلا اين آيه كه مى فرمايد : ( ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم) ( 3 ) يك قانون مسلم و قطعى را در تاريخ بشر و زندگى بشر ذكر مى كند . ما مى بينيم قرآن كريم سر گذشت فرعون و فرعونيان را ذكر مى كند , ستمگريها , استكبارها , استعلاها و تبعيضهاى اينها را بيان مى كند , كفرورزى و كفران ورزيهاى اينها را ذكر مى فرمايد تا منتهى مى شود به هلاكت آنها . پشت سرش اينچنين مى فرمايد : ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم ( 4 ) يعنى اين بدان سبب و موجب است كه هرگز خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى مى فرمايد از آنها پس نمى گيرد مگر پس از آنكه آنها خودشان در آنچه كه مربوط به شخصيت و اخلاق و عادات خودشان است دگرگونى به وجود آورند , فاسد گردند . كلمه لم يك افاده حتميت و ضرورت مى كند , يعنى خداوند هرگز چنين نبوده است كه بى جهت نعمتى را از قومى سلب كند , لازمه خدائى خدا اينست كه اينچنين نباشد .
هرگاه تعبيرى به اين شكل در قرآن آمده است , علما قطعيت و ابديت و عموميت را از آن استفاده مى كنند , مثل آن آيه اى كه علماء علم اصول به آن استناد مى كنند : ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا ( 5 ) ما چنين نبوده ايم كه قومى را عذاب كنيم قبل از اينكه پيغمبرى در ميان آنها بفرستيم و اتمام حجت به طور كافى شده باشد , يعنى ما هيچ ملتى و فردى را قبل از اينكه به او اتمام حجت شده باشد و حقيقت براى او بيان و روشن شده باشد معذب نخواهيم كرد . علماى اصول مى گويند اين آيه تأييد مى كند قاعده ( قبح عقاب بلابيان ) را . ببينيد , اگر در اين آيه اينطور آمده بود كه : ما عذبناهم قبل ان نبعث رسولا , فقط حكايت مى كرد كه ما در گذشته قبل از اينكه پيغمبرى را مبعوث بكنيم قومى را عذاب نكرديم . در آنوقت مى گفتيم كه خدا از گذشته خبر داده است و نمى گويد كه در آينده اينچنين است , نمى گويد ما هميشه اين جور هستيم . ولى وقتى كه با اين تعبير بيان مى كند كه : ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا هرگز چنين نبوده ايم , يعنى خلاف مقام الوهيت و ربوبيت است كه قومى را معذب بكند قبل از آنكه اتمام حجت كافى به آن قوم شده باشد .
اين آيه هم كه مى فرمايد : ( ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم) يعنى اراده خدا و سنت قطعيه الهيه اينچنين نيست كه نعمتى را كه قومى دارند از آنها بگيرد بدون اينكه خود آنها موجبات زوال آن نعمت را فراهم آورده باشند , يعنى بدون آنكه خود آن قوم در خودشان تغيير ايجاد كرده باشند , اخلاقشان فاسد شده باشد , روحيه آنها از بين رفته باشد , ايمانشان فاسد شده باشد . پس خدا در ميان مردم سنتهاى خلاف ناپذير دارد : فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا ( 6 ) . اين آيات را هم كه ذكر كرده است پس از حوادث تاريخى ذكر كرده است . پس اجمالا در اين مطلب كه در تاريخ بشر يك سلسله سنن و قوانين حتمى و خلاف ناپذير حكومت مى كند بحثى نيست .
يك آيه ديگر براى شما شاهد عرض بكنم و باور بفرمائيد كه اين مطلب براى اولين بار در قرآن ذكر شده است . راجع به همين , به بنى اسرائيل , در سوره بنى اسر ائيل اينطور مى فرمايد : و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا . ما در كتاب ( تورات يا لوح محفوظ , اغلب گفته اند تورات است ) حكم كرده ايم و نوشته ايم كه شما در روى زمين دوبار فساد خواهيد كرد , و فساد و استكبار زيادى . بار اول كه فساد بكنيد , به دنبال آن ما قومى را بر شما مسلط خواهيم كرد بسيار نيرومند : فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا . ملت قوى و نيرومندى را ما بر شما مسلط خواهيم كرد كه در داخله زندگى شما نفوذ پيدا كنند : فجاسوا خلال الديار در خلال خانه هاى شما اينها نفوذ كنند , و اين وعده اى كه ما داديم خلاف ناپذير است : و كان وعدا مفعولا . بعد شما وضعتان عوض مى شود , توبه مى كنيد و آدمهاى خوبى مى شويد , ما هم وضعتان را عوض مى كنيم : ثم رددنا لكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا . ما پشت سر اين , باز نعمتهاى خودمان را به شما باز مى گردانيم , عددتان را زياد مى كنيم , مال و قدرت و نيروهاى شما را زياد مى كنيم : ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها . بدانيد كه اگر نيكى بكنيد به نفع خودتان است چون بعد از نيكى كردن و نيك شدن , نعمت است , و اگر بدى بكنيد به خودتان بدى كرده ايد , زيرا بعد از بدى كردن خسارت و ذلت و نكبت است .
فاذا جاء وعد الاخرة تا نوبت دوم باز شما فيلتان ياد هندوستان خواهد كرد و در فساد فرو خواهيد رفت . فاذا جاء وعد الاخرة ليسوؤا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا عسى ربكم ان يرحمكم , و ان عدتم عدنا ( 7 ) . بار دوم مى رسد باز شما فساد مى كنيد و باز قوم ديگرى مىآيند و بر شما مسلط مى شوند , شما را بيچاره و بدبخت مى كنند . در اين بار دوم هم باز اگر شما توبه بكنيد و آدمهاى خوبى بشويد اميد هست كه رحمت الهى شامل حال شما بشود , اما و ان عدتم عدنا عمده اين جمله است . اين جمله است كه يك سنت و قاعده قطعى و عمومى را مى رساند : و ان عدتم عدنا هر وقت شما به فساد برگرديد ما هم به مسلط كردن قومى ديگر بر شما برمى گرديم , هر وقت هم شما به سوى خدا بازگشت كنيد رحمت ما هم به سوى شما بازگشت مى كند . اين جمله : و ان عدتم عدنا يعنى يك حساب كلى دائمى هميشگى . اين حساب كلى فقط مال بنى اسرائيل نيست بلكه مال همه دنيا است .
قرآن مجيد راجع به تاريخ بشر و اينكه تاريخ بشر از يك سنن خاصى پيروى مى كند اصرار عجيبى دارد . البته قرآن يك تفاوت منطقى با ديگران دارد و آن اينست كه ديگران به اين نكته كه ( فساد اخلاق در سرنوشت و سعادت ملتها مؤثر است ( يا توجه ندارند و يا كمتر توجه دارند . قرآن وقتى كه فلسفه تاريخ بشر را ذكر مى كند اين طور هم تفسير مى كند , مى فرمايد : سعادت اقوام و ملتها بستگى دارد به علم و اخلاق پاك و معنويت آنها . قرآن راجع به اينكه معنويت يك قوم در سرنوشت آنها تأثير فراوان دارد اصرار عجيب دارد . يعنى آن چيزى كه بيشتر از مختصات قرآن است , گذشته از اينكه آن فلسفه كلى را قبول مى كند و بلكه براى اولين بار در دنيا بيان مى كند , اين جهت است : و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ( 8 ) .
پس اگر ما جبر تاريخ را به طور كلى رسيدگى كنيم مى بينيم حرف راست و درستى است , به همين معنى كه تاريخ بشر روى يك سلسله قوانين و نواميس منظم حركت مى كند .

جبر تاريخ و جاويد ماندن

حالا مىآئيم سراغ اين مطلبى كه آقايان بيان مى كنند . اينها جبر تاريخ را ملازم گرفته اند با اينكه هيچ چيزى در دنيا جاويد نمى ماند . اين ديگر از كجا پيدا شده است ؟ ! اختلاف ما با آنها در اينجا است .
ما مى گوئيم لازمه اينكه تاريخ يك سلسله قوانين حتمى يا به قول آنها جبرى ( 9 ) داشته باشد اين نيست كه اصول ثابتى بر زندگى بشر حاكم نباشد و هيچ چيز جاويد نماند . ما هم مى گوئيم بر تاريخ يك سلسله قوانين حتمى حكومت مى كند و اين قوانين را بايد شناخت , اما از كجا ؟ اين آقايان گفته اند كه اين قوانين حتمى مانع است از اينكه يك چيزى در دنيا و يا در تاريخ بشريت جاويد بماند . اين ديگر از كجا پيدا شده است ؟ !
وقتى كه مى گوئيم ( جبر تاريخ ) بايد اول عوامل تاريخ را بشناسيم , بدانيم عوامل تاريخ چيست ؟ اين جبر تاريخى كه آقايان مى گويند با آن قضا و قدرى كه از قديم ماها مى گفتيم فرقش اين است كه قضا و قدر نظر دارد به عوامل ما فوق طبيعت , جبر تاريخ نظر دارد به عوامل مادى و طبيعى . آنكه مى گويد ( قضا و قدر ) , از نظر عوامل مافوق طبيعى تاريخ مى گويد , و اينكه مى گويد ( جبر تاريخ ) , به عوامل مادى تاريخ نظر دارد . ما منكر عوامل مادى تاريخ نيستيم . ما قائل به ماوراء طبيعت هستيم و منكر طبيعت و عوامل آن نيستيم , همه عواملى را كه ماديين مى پذيرند مى پذيريم با اين تفاوت كه عوامل طبيعى را يك روى وجود و هستى مى دانيم , يك روى ديگر نيز براى هستى قائليم . فعلا از نظر طبيعت بحث مى كنيم . عوامل تاريخ چيست ؟
تاريخ را انسان به وجود مىآورد . عوامل تاريخ عبارت است از انسان و احتياجات و غرائز او . تاريخ را يك چيزى بيرون از وجود انسان بوجود نمىآورد . گرداننده تاريخ , انسان است و احتياجات او . احتياجات انسان چيست ؟ . احتياجات انسان خيلى زياد است و نمى شود شمرد . انسان احتياجات اولى دارد و احتياجات ثانوى . احتياجات ثانوى الى غير النهاية است . بايد ديد احتياجات اولى چيست , چون احتياجات ثانوى را انسان به خاطر احتياجات اولى مى خواهد . مثلا انسان به پول احتياج دارد ولى احتياج انسان به پول يك احتياج ثانوى است نه احتياج اولى . يعنى چه ؟ يعنى خود پول به تنهائى هيچ حاجتى از حاجات انسان را رفع نمى كند , شكم انسان را سير نمى كند , يك بيمارى از بيماريهاى او را رفع نمى كند , يعنى اگر پول را روى محل بيمارى بگذاريد هيچگونه اثرى نمى بخشد , آدم اگر گرسنه باشد و اسكناس بجود فايده اى ندارد , اگر گرسنه باشد و در يك اطاق محصور باشد و در آنجا غذائى نباشد اما سكه هاى عالم همه آنجا باشد باز او از گرسنگى مى ميرد . انسان به لباس احتياج دارد . پول نمى تواند لباس باشد . انسان احتياج به همسر دارد . پول نمى تواند براى انسان همسر باشد . به خانه احتياج دارد . پول خانه نيست . انسان احتياج ثانوى به پول دارد . يعنى در وقتى كه بشر زندگى اجتماعى دارد و در آن زندگى , هر فرد يا دسته اى متصدى يك كار و بر آوردن حاجتى است و مالكيت فردى بر اجتماع حكومت مى كند و احتياج به مبادله ميان افراد هست و هر فرد بايد مازاد بر احتياج خود را از توليد خود با ديگران مبادله كند و افراد احتياج دارند به مبادله و به قول شيخ الرئيس احتياج دارند به معارضه , به عرضه داشتن متاعهاى خود در مبادله , در اينجاست كه پول رابط مى شود ميان كالاهائى كه بايد مبادله شود . اينست كه بشر به پول احتياج پيدا مى كند ولى يك احتياج ثانوى , يعنى چون زندگى بشر اجتماعى است و در زندگى اجتماعى مبادله هست پس به پول احتياج است . اگر انسان بخواهد برود در يك جنگل و انفرادى زندگى كند ديگر به پول احتياج ندارد . يا اگر زندگى , اجتماعى باشد ولى احتياج به مبادله نباشد به اين صورت كه مثلا زندگى , اشتراكى محض شد و مالكيت فردى به كلى از ميان رفت , همه افراد بشر حكم يك خانواده را داشتند و دولت غذا و لباس براى همه تهيه كرد , در اينجا هم احتياج به پول نيست .
اكثر احتياجاتى كه بشر دارد احتياجات ثانوى است نه اولى . از نظر بحث فعلى ما عمده , احتياجات اوليه است .

اشتباه ماركسيسم

اينهائى كه وقتى بحث از جبر تاريخ مى كنند مى گويند به حكم جبر تاريخ هيچ چيزى نبايد جاويد بماند خيال كرده اند كه احتياج اولى بشر منحصرا احتياج اقتصادى است , ساير احتياجات همه احتياجات ثانوى است , احتياجات معنوى بشر , احتياج به علم و تقوا و دادگسترى , ثانوى است , احتياج به زيبائى و اخلاق ثانوى است , و بشر را يك حيوانى فرض كرده اند كه فقط شكم دارد , و همه چيز را ناشى از شكم مى دانند . بعد چون ديده اند عوامل اقتصادى زندگى بشر تغيير مى كند , گفته اند چون اقتصاد تغيير مى كند پس همه چيز را در زندگى بشر تغيير مى دهد و هيچ چيز ثابتى در زندگى بشر وجود ندارد . و از اينجا گفته اند . لازمه جبر تاريخ اين است كه همه چيز عوض بشود . مى گويند جبر تاريخ ملازم با عوض كردن همه چيز و جاويد نبودن هيچ چيز است . چون ابزار توليد تغيير مى كند و اقتصاد زيربناى زندگى بشر است , در اثر تغيير آن تمام قسمتهاى ديگر زندگى بشر كه روبنا است تغيير مى كند .
مى گوئيم آقا علم چيست ؟ مى گويد علم يك شاخه اى از اقتصاد است و اصالت ندارد . مى گوئيم زيبايى چيست ؟ مى گويد يك فرعى بيش نيست , شاخه ديگرى از تنه اقتصاد است . همينطور اخلاق و دين را شاخه هاى ديگر اقتصاد مى داند . چون وضع اقتصادى بشر كه زير بناى همه چيز است جاويدان نيست پس هيچ چيز در جهان جاويدان نيست . اين حرف است كه اين فكر را در ميان افراد به وجود آورده است كه در مقابل هر چيزى زود به حربه جبر تاريخ دست مى زنند و مى گويند جبر تاريخ همه چيز را عوض مى كند .
خير آقا , جبر تاريخ درست است و همانطور كه جبر تاريخ ايجاب مى كند يك سلسله مسائل در زندگى بشر تغيير بكند , خود همين جبر تاريخ ايجاب مى كند كه يك سلسله حقايق در زندگى بشر ثابت بماند . چرا ؟ چون احتياجات بشر دو جور است , يك سلسله احتياجات ثابت و يك سلسله احتياجات متغير . احتياجات ثابت عاملى است براى ثابت ماندن يك سلسله حقايق در زندگى بشر , احتياجات متغير عاملى است براى تغيير كردن . پس اين موضوعى كه آن را بهانه كرده اند كه تا گفته مى شود دين يا فلان حقيقت ديگر جاويد است زود مى گويند اين با جبر تاريخ سازگار نيست , صحيح نيست , و جبر تاريخ را درك نكرده اند .
اولا جبر را تفسير كن و بعد عوامل گرداننده تاريخ را به ما نشان بده كه چيست ؟ و بعد نشان بده كه در ميان اين عوامل چه عوامل ثابت و چه عواملى متغير است . اگر معلوم شد كه عوامل گرداننده تاريخ بسيار است و در ميان آنها بسيارى ثابت و لا يتغير است , پس خود جبر تاريخ ايجاب مى كند كه بايد يك سلسله حقايق در زندگى بشر ثابت و لا يتغير بمانند .

پی نوشتها:

1 . سوره حجر , آيه 9 .
2 . سوره روم , آيه 54 .
3 . سوره رعد , آيه 11 .
4 . سوره انفال , آيه 53 .
5 . سوره اسراء , آيه 15 .
6 . سوره فاطر , آيه 43 .
7 . سوره اسراء آيات 4 تا 8 .
8 . سوره اعراف , آيه 96 .
9 . هر چند كلمه خوبى انتخاب نشده است براى اينجا , چون تا گفته مى شود ( جبر ) مفهوم زور و اكراه و اجبار به ذهن بعضى مىآيد يعنى اينكه عاملى بيايد و عامل ديگر را مسلوب الاختيار بكند , در صورتى كه اينجور نيست .
شنبه 1 مهر 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

القرآن و السنن التاریخیة (مسألة الظلم)

دریافت فایل pdf

 

سنت های الهی – تاریخی در دو سوره رعد و ابراهیم

دریافت فایل pdf

 

سنت مندی تاریخ در قرآن از منظر شهید صدر (دیدگاههای قرآنی و نوآوری های شهید صدر در فلسفه نظری تاریخ)

دریافت فایل pdf

 

قانونمندی تاریخ و ویژگی های آن در قرآن

دریافت فایل pdf

 

شنبه 1 مهر 1391  12:21 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها