0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

ترجمه پژوهی قرآنی

دریافت فایل pdf

 

 

معانی مجازی در قرآن مجید (بخش چهارم)

دریافت فایل pdf

 

 

معانی مجازی در قرآن مجید (بخش سوم)

دریافت فایل pdf

 

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:02 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

معانى مجازى در قرآن مجيد (بخش اول)

معانى مجازى در قرآن مجيد (بخش اول)

يعقوب جعفرى

تلاش براى دستيابى به مفاهيم بلند قرآن كريم، يكى از ضرورتهاى مسلّم براى هر مفسّر يا مترجمى است كه انس با قرآن دارد؛ مفاهيمى كه در قالب الفاظ عربى ريخته شده و اگر از آن الفاظ عبور كنيم، مهمان معانى شگفتى خواهيم شد.
هرچند ـ به قول جاحظ ـ همواره لفظ در برابر معنا  كم مى‏آورد، ولى اعجاز قرآن در اين است كه از همين الفاظ و تعبيرهاى موجود، كاخى بلند از معانى ساخته و ما را به تدبر در آن فراخوانده است. هر مفسر يا مترجمى از اين جنبه قرآن غفلت كند، دچار خطاى عظيمى شده كه كمترين ضرر آن محروم كردن خواننده از مفاهيم بلند قرآن است.
يكى از ابزارهاى مهم در ساختن اين كاخ بلند، به كارگيرى الفاظ و تعبيرهايى است كه با عبور از معانى اوليه آنها، معانى تازه‏اى به دست مى‏آيد و اين همان چيزى است كه به آن «مجاز» مى‏گوييم كه در لغت به معناى عبور كردن و يا محل عبور است.
معلوم است كه استفاده از معناى مجازى در ادبيات پيش از نزول قرآن هم رايج بوده و ظاهراً در تمام زبانهاى دنيا مشابه آن وجود دارد، ولى قرآن كريم آن را به طور ويژه به كار برده و به وسيله آن، معانى بسيارى را در قالب الفاظى اندك بيان كرده است، به گونه‏اى كه انسان در برابر آن شگفت زده مى‏شود، و شگفت‏آورتر اينكه گاهى يك تعبير مجازى به كار رفته كه تاب چندين معنا را دارد و مخاطب‏هاى گوناگون، بسته به استعداد و ظرفيت فكرى خود مى‏توانند از آن معانى جديدى به دست آورند.
به دليل اهميت ويژه اين مطلب، از ديرباز دانشمندان اسلامى بحثهاى گسترده‏اى در اين باره كرده‏اند و حاصل آن كتابهاى ارزشمندى است كه تحت عنوان «مجازات قرآن» يا «غريب القرآن» و يا هر عنوان ديگرى، براى ما به يادگار گذاشته‏اند، كه به طور اجمال از آنها ياد خواهيم كرد.

وجود مجاز در قرآن

برخى از حشويه و تنى چند از شافعيان و مالكيان، وجود مجاز در قرآن را رد كرده‏اند به اين گمان كه مجاز برادر دروغ است و ساحت قرآن از آن مبراست. ولى انصافاً انكار مجاز در قرآن مانند انكار خورشيد در وسط روز است و اساساً وجود مجاز در قرآن، بيشترين سهم را در اعجاز بيانى قرآن دارد و به گفته زركشى: «اگر قرآن به اين دليل از مجاز خالى باشد، بايد از تأكيد، حذف، استعاره و مانند اينها هم خالى باشد، و اگر در قرآن مجاز نباشد، زيباييهاى قرآن ساقط مى‏شود».
عبدالقاهر جرجانى پدر علوم بلاغت در اين باره مى‏گويد:
«هر كس در مجاز قدحى وارد كند و آن را دروغ پندارد، خبط عظيمى كرده است». سپس مى‏افزايد: «قرآن كريم همان گونه كه مفردات كلمات را تغيير نداده، در اسلوب هم بر اساس اسلوب مردم سخن گفته و چيزهايى را كه رايج بوده مانند: تشبيه، تمثيل، حذف و اتساع به كار برده است».
همچنين ابن قتيبه به منكران مجاز در قرآن به شدت تاخته و آنان را مشتى نادان دانسته كه دچار سوء نظر و كج‏فهمى شده‏اند.
بايد گفت: حمل برخى از كلمات و تعبيرهاى قرآن بر معانى مجازى، نه تنها ممكن بلكه گاهى ضرورى است و ما اگر در تمام آيات قرآن به معناى ظاهرى كلمات بسنده كنيم، به محظورات واشكالات غير قابل حلى گرفتار مى‏شويم، مانند: جسم بودن خدا، دروغ بودن برخى تعبيرات، امر به محال و...
اينكه مى‏گويند مجاز نوعى دروغ است، سخنى بس نارواست. وقتى كسى مى‏گويد: زيد شير است و منظور او شجاع بودن اوست، هيچ عاقلى گوينده را متهم به دروغگويى نمى‏كند.
بدون شك مجاز در قرآن يكى از عناصر مهم بلاغت قرآن است و در آيات فراوانى از آن استفاده شده كه به ذكر برخى از آنها خواهيم پرداخت. بنابراين، بحث از اينكه آيا در قرآن مجاز وجود دارد يا نه، بحث زايدى است كه بيش از اين درباره آن سخن نبايد گفت.

سير تاريخى بحث از معانى مجازى در قرآن

اشاره كرديم كه استفاده از معانى مجازى در ادبيات عرب به زمانى پيش از نزول قرآن بازمى‏گردد و ما در اشعار جاهلى، نمونه‏هاى بسيارى از آن داريم، و گفتيم كه به كارگيرى مجاز در قرآن حالت ويژه‏اى دارد و يكى از جنبه‏هاى اعجاز بيانى قرآن است.
توجه به معانى مجازى به مفهوم عام آن در آيات قرآنى قدمتى به قدمت خود قرآن كريم دارد و مى‏بينيم كه شخص پيامبر (ص) و نيز ائمه (ع) و صحابه و تابعين در مواردى آن را ذكر كرده‏اند.
قابل ذكر است كه منظور از مجاز در اينجا مفهوم عام آن است و مجازِاصطلاحى كه در برابر حقيقت قرار دارد اصطلاح متأخرى است كه ظاهراً از زمان عبدالقاهر جرجانى مصطلح شده است. پيشينيان به هر نوع معنايى كه فراتر از ظاهر لفظ به دست آيد، مجاز مى‏گفتند و آن شامل استعاره، تمثيل، كنايه و هر معناى خاصى است كه با توجه به عام و خاص، مطلق و مقيد و مانند آنها به دست مى‏آيد.
نمونه‏هاى فراوانى از اين موارد وجود دارد كه از پيامبر و ائمه و صحابه و تابعين نقل شده است. چند مورد از آنها را به عنوان نمونه نقل مى‏كنيم:
1. عبداللّه‏ بن مسعود نقل مى‏كند: چون آيه شريفه «اَلَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» (انعام، 82) نازل شد، بر مردم گران آمد و گفتند: يا رسول اللّه‏، كدام يك از ما به خويشتن ظلم نكرده است؟ حضرت فرمود: آنچنان نيست كه شما فكر مى‏كنيد، آيا نشنيده‏ايد سخنى را كه آن بنده صالح (لقمان) گفت: «يا بُنَىَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ» (لقمان، 13)
2. اميرالمؤمنين على (ع) درباره اين آيه: «وَ اللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِه مَنْ يَشاءُ» (بقره، 105) فرمود: رحمت در اينجا به معناى نبوت است.
3. ابن عباس درباره «خُطُواتِ الشَّيْطانِ» (بقره، 168) گفت: منظور از «خُطُواتِ» اعمال اوست.
4. سعيد بن جبير درباره «فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ» (انفال، 57) گفت: معناى «شَرِّدْ»، «انذر» است (يعنى بترسان).
از اين نمونه‏ها در كتابهاى تفسيرى و حديثى فراوان وجود دارد و در واقع توضيح برخى از كلمات است كه در آيه مورد نظر، به معناى ظاهرى خود نيست بلكه بنا به قراين درونى يا بيرونى معناى خاصى مى‏دهد.
بعدها دانشمندان اسلامى در اين باره به طور گسترده بحث كردند و نمونه‏هاى بسيارى را در آيات قرآنى ارائه نمودند و به بيان مفهوم آن پرداختند، به طورى كه مى‏توان «مجازات قرآن» را به عنوان يك علم از علوم قرآن شمرد.
همچنين كتابهاى بسيارى در اين باره نوشته شد كه برخى از آنها تحت عنوان «مجازات القرآن» تأليف شده است مانند:
مجازات القرآن، قطرب نحوى، محمد بن احمد (متوفى 206 ق)
مجازات القرآن، فرّاء يحيى بن زياد (متوفى 207 ق)
مجاز القرآن، ابوعبيد، معمر بن مثنى (متوفى 209 ق)
النكت فى مجازات القرآن، على بن عيسى الرمانى (متوفى 384 ق)
مجاز القرآن، عزّبن عبدالسلام (متوفى 850 ق)
تلخيص البيان فى مجازات القرآن، سيد رضى (متوفى 404 ق)
برخى از كتابها هم عنوان «غريب القرآن» را دارند، مانند:
غريب القرآن، ابن قتيبه دينورى (متوفى 276 ق)
غريب القرآن، ابو زيد بلخى (متوفى 322 ق)
غريب القرآن، ابو جعفر رستم الطبرى (زنده در قرن چهارم)
غريب القرآن، قاسم بن سلام (متوفى 224 ق)
در كتابهاى فهرست، مانند فهرست ابن‏نديم و كشف‏الظنون و... از كتابهاى بسيارى تحت عنوان «غريب القرآن» نام برده شده است و شايد بتوان گفت كه نخستين كتاب را در اين زمينه ابان بن تغلب كوفى (متوفى 141 ق) كه از شاگردان امام صادق (ع) بوده نوشته است. نجاشى نام اين كتاب را تفسير غريب القرآن ذكر كرده است.
برخى از اين كتابها نيز عنوان «معانى القرآن» دارند، مانند:
معانى‏القرآن، زجاج ابواسحاق بن ابو ابراهيم (متوفى 310 ق)،
الابانة فى معانى القرآن، ابو محمد مكى بن ابى طالب (متوفى 437 ق)،
معانى القرآن، احمد بن محمد النحاس (متوفى 338 ق)،
معانى القرآن، احمد بن يحيى الثعلب (متوفى 291)
همچنين كتابهايى با عنوان معانى القرآن به اخفش، ابن عاصم، ابن‏درستويه، ابن‏كيسان، كسائى و ديگران نسبت داده شده است.
علاوه بر سه عنوان ياد شده، كتابهاى ديگرى نيز در اين زمينه نوشته شده و عنوان ديگرى مانند مشكل القرآن يا متشابه القرآن دارد. نيز در غالب تفاسير قرآن، مورد به مورد، به اين مطلب اشاره شده است.
از ميان كسانى كه در اين باره كارهاى ارزشمندى كرده و اين بحث را به صورت علمى مطرح نموده‏اند، از چند نفر به صورت ويژه ياد مى‏كنيم.
1. ابن قتيبه، عبداللّه‏ بن مسلم دينورى (متوفى 276ق)، مؤلف كتاب تأويل مشكل القرآن. او در اين كتاب سعى مى‏كند به ملحدانى كه در اثر سوء فهم به آيات قرآن طعن مى‏زنند، پاسخ دهد. به نظر او تمام اشكالاتى كه درباره آيات قرآن مطرح مى‏شود، برخاسته از بى‏توجهى به معناى واقعى كلام خداست، و لذا در مقدمه كتاب مى‏گويد: مى‏خواستم با تأليف اين كتاب، آنچه را كه بر مردم مشتبه است، روشن كنم.
به نظر مى‏رسد كه يكى از مخاطبان او در اين كتاب - به گفته خودش - ملحدانى هستند كه از ترجمه قرآن استفاده مى‏كنند و دچار اشتباه مى‏شوند، چون در جايى از اين كتاب مى‏گويد: كسى نمى‏تواند قرآن را به زبان ديگر، درست ترجمه كند، زيرا در زبانهاى ديگر معانى مجازى مانند زبان عربى گسترده نيست؛ آنگاه آياتى را به عنوان شاهد مثال مى‏آورد، از جمله: «وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلى سَوآءٍ» (انفال، 58) و «فَضَرَبْنا عَلى آذانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنينَ عَدَدًا» (كهف، 11) و تأكيد مى‏كند كه اين گونه آيات قابل ترجمه نيست، مگر اينكه كسى مفهوم آن را تقرير كند.
ابن قتيبه در اين كتاب، مطالب را دسته‏بندى مى‏كند و باب مفصلى هم براى مجاز باز مى‏كند و در آغاز آن اظهار مى‏دارد كه بسيارى از مردم به علت بى‏توجهى به مجاز، در تأويل قرآن به اشتباه افتاده‏اند.
ابن قتيبه دينورى كتابى نيز به نام تأويل مشكل الحديث دارد كه آن را بعد از تأويل مشكل القرآن نوشته است.
2. سيد رضى محمد بن الحسين (متوفى 404 ق) مؤلف كتاب تلخيص البيان فى مجازات القرآن.
هرچند پيش از سيد رضى، كتابهاى متعددى با عناوين مختلف درباره مجازات قرآن نوشته شده و ما به برخى از آنها اشاره كرديم، ولى حقيقت اين است كه تلخيص البيان با شيوه خاصى كه دارد، نخستين كتاب منظم و متقن در اين موضوع است. به عقيده شيخ عبدالحسين حلى كه بر كتاب تلخيص البيان مقدمه‏اى نگاشته، مانند اين كتاب در موضوع خودش كتاب ديگرى نوشته نشده است.
سيد رضى با تبحر ويژه‏اى كه در ادبيات عربى داشت، كارهاى مهمى انجام داد كه جمع‏آورى نهج‏البلاغه و ديوان شعرش، از آن جمله است، ولى تأليف كتاب تلخيص‏البيان كارى بس عظيم بود كه در طول تاريخ به عنوان يك كتاب منبع، مورد استفاده دانشمندان تفسير و علوم قرآنى بوده و هست.
امتياز ويژه تلخيص البيان در اين است كه به ترتيبِ سوره‏هاى قرآن پيش رفته است؛ از اين رو مراجعه كننده به راحتى مى‏تواند آيه مورد نظر خود را در آن بيابد.
شيوه سيد رضى چنين بوده كه در هر سوره‏اى فقط مواردى را  كه به نظر او معناى مجازى دارد، توضيح داده و از بقيه آيات صرف نظر كرده است. حتى در برخى سوره‏ها هيچ مطلبى ذكر نكرده و گفته است: در اين سوره چيزى كه مورد نظر ماست يافت نشد.
او در بيان معانى مجازى گاه به اشعار شاعرانى چون امرءالقيس، نابغه ذبيانى، ذوالرّمه و عنتره استشهاد كرده است.
سيد رضى در جاىْ جاىِ كتابش پس از بيان مطالبى كه در توضيح آيه آورده، عبارت «اللّه‏ اعلم» را به كار برده كه دلالت بر حزم و احتياط او دارد كه مبادا چيزى را بر كلام خدا تحميل كند.
وى علاوه بر تلخيص‏البيان، كتابى ديگرى نيز در تفسير قرآن به نام حقائق التأويل فى متشابه التنزيل دارد كه در كتاب ديگرش المجازات النبوية از آن به عنوان كتاب كبير ياد مى‏كند و تفصيل مطلب را به آن ارجاع مى‏دهد. اين كتاب آنچنان با اهميت بوده كه خطيب بغدادى درباره آن گفته است: «رضى كتابى در معانى قرآن نوشته كه تأليف مانند آن سخت دشوار است». اين كتاب در ده جزء نوشته شده كه فقط جزء پنجم آن در دست است و بقيه اجزاء مفقود شده است. اين جزء براى اولين بار توسط منتدى النشر در نجف اشرف به چاپ رسيد كه از آيه هفتم سوره آل عمران شروع مى‏شود و ذيل آن بحثهاى سودمندى درباره «متشابهات» و «علم تأويل» و «راسخون» مطرح مى‏كند.
3. عبدالقاهر جرجانى (متوفى 473) مؤلف كتابهاى اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز
عبدالقاهر جرجانى، به حق پدر علم معانى و بيان است. او به خصوص درباره حقيقت و مجاز به تفصيل بحث نموده و اصولى را تأسيس كرده است. مجاز اصطلاحى به معناى خاص آن از ابداعات اوست و شايد او نخستين كسى است كه مجاز را به دو قسم عقلى و لغوى تقسيم و فصل مستقلى براى آن باز كرد.
او مواردى را كه در آيات قرآنى، فعلى به چيزى نسبت داده شده كه نمى‏تواند فاعل آن باشد، مجاز عقلى و به تعبير ديگر مجاز حكمى معرفى كرده است. اين در حالى است كه پيش از وى آن را استعاره مى‏دانستند. او با اين روش لطايفى را از آيات قرآنى استخراج كرده كه نمونه‏هايى از آن را ذكر خواهيم كرد.
4. راغب اصفهانى، ابوالقاسم حسين بن محمد (متوفى 502 ق) مؤلف كتاب مفردات غريب القرآن.
شايد بتوان گفت كه تا زمان راغب اصفهانى كتابى با اين جامعيت و دقت همراه با شيوه‏اى آسان درباره الفاظ و مفردات قرآن نوشته نشده است. اين كتاب از آنچنان ارزشى برخوردار است كه تقريباً مستند همه كسانى بوده است كه پس از راغب در تفسير و علوم قرآنى كار كرده‏اند.
راغب در اين كتاب، نخست معناى حقيقى كلمه را مى‏آورد، آنگاه معانى مجازى آن را همراه با شواهد قرآنى بيان مى‏كند و ارتباط آنها را با معناى حقيقى مشخص مى‏سازد. اين كارى بس بزرگ است و از ژرف‏نگرى و دانش سرشار او حكايت مى‏كند. به گفته صفوان داودى: زمخشرى در تأليف اساس البلاغة تحت تأثير شديد راغب اصفهانى بوده و همان شيوه مفردات القرآن را دارد.
از سمين حلبى نقل شده كه به راغب اصفهانى ايراد گرفته كه او در كتاب خود، از برخى كلمات كه معانى مشكلى دارند غفلت كرده و آنها را نياورده است. ولى به نظر مى‏رسد كه اين ايراد چندان وارد نيست، چون حدود سه قرن ميان او و راغب فاصله زمانى وجود داشته و معلوم است كه در طول اين مدت تغييراتى در استعمال واژه‏ها اتفاق مى‏افتد. چه بسا واژه‏هايى كه در زمان راغب معناى مشهورى داشته و نيازى به توضيح آنها نبوده و در طول اين مدت در ميان مردم مهجور شده و براى افرادى مانند سمين حلبى فهم آن دشوار بوده است. يادآورى مى‏شود كه نام كتاب در نسخه چاپى كه در اختيار ما بود، مفردات غريب القرآن است ولى حاجى‏خليفه از آن به مفردات الفاظ القرآن نام برده و شيخ آغا بزرگ تهرانى هر دو تعبير را ذكر كرده است.
پس از علماى گذشته، دانشمندان بعدى نيز كار آنها را دنبال كردند و بر آن افزودند، و ما اكنون ميراث‏دار گنجينه‏اى غنى از آثار مربوط به معانى مجازى در قرآن هستيم كه برخى از آنها به صورت كتابهايى مستقل‏اند و برخى هم در كتابهاى علوم قرآنى ذكر شده‏اند.

تعريف مجاز

كلمه «مجاز» از «جاز، يجوز» به معناى عبور كردن است، و نيز مقدار راهى است كه طى مى‏شود؛ گفته مى‏شود: «جاز الموضع مجازاً» يعنى از آن محل گذشت. به خود آن محل هم مجاز گفته مى‏شود. بنابراين واژه «مجاز» گاه به صورت مصدر ميمى و گاه به صورت اسم مكان استعمال مى‏شود. معناى اصطلاحى مجاز، از همين اصل لغوى گرفته شده كه عبور كردن از معناى ظاهرى يك واژه به سوى معناى ديگر است.
چنان كه اشاره كرديم، مجاز اصطلاحى در زبان متقدمان معناى عامى داشته و به هر گونه معنايى در وراى لفظ گفته مى‏شده، ولى بعدها در معناى محدودترى به كار رفته و در مقابل حقيقت قرار گرفته است.
ظاهراً اين تحول در معناى مجاز توسط عبدالقاهر جرجانى صورت گرفت. او مجاز را چنين تعريف مى‏كند:
«هر كلمه‏اى كه از آن معنايى جز آنچه واضع وضع كرده است اراده شود و مناسبتى ميان معناى دوم و معناى اول باشد، مجاز است».
سكاكى نيز تعريفى مشابه دارد با اين تفاوت كه او اضافه مى‏كند كه در مجاز بايد قرينه‏اى باشد كه مانع از آن شود كه معناى حقيقى مراد باشد.
بنابراين، مجاز در اصطلاح متأخران معنايى است كه متكلم لفظ را در آن به كار مى‏برد در حالى كه آن لفظ در اصل براى آن معنا وضع نشده بلكه معناى جديدى است كه به وسيله قراين مختلف فهميده مى‏شود.
هرچند استعمال الفاظ در معانى مجازى در همه زبانها متصور است، ولى به نظر مى‏رسد اين كار در زبان عربى به صورت گسترده‏اى صورت مى‏گيرد. سيوطى مى‏گويد: آن وسعتى كه عرب در مجاز دارد در غيرعرب نيست.
جاحظ مى‏گويد: عربها اقدام به سخن گفتن مى‏كنند و به فهم مخاطب اعتماد مى‏كنند. مثلاً مى‏گويند: «اكل المال = مال را خورد» و منظورشان از بين بردن مال است؛ همان گونه كه خداوند مى‏فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْمًا اِنَّما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ نارًا» (نساء، 10) در حالى كه تلف كنندگان اموال يتيمان فقط آن را نخورده‏اند بلكه از آن براى خود لباس هم تهيه كرده‏اند.
بحث درباره مجاز و انواع و احكام و شرايط آن بحث مفصلى است كه علم بيان متكفل آن است و ما وارد آن بحثها نمى‏شويم و فقط به يكى از تقسيمات مجاز اشاره مى‏كنيم كه در فهم معانى مجازى آيات قرآن سودمند است:
معناى مجازى به يك اعتبار به دو قسم تقسيم مى‏شود: 1) مجاز عقلى 2) مجاز لغوى.
مجاز عقلى يا اِسناد مجازى، عبارت است از نسبت دادن يك فعل به چيزى كه نمى‏تواند فاعل آن باشد. و مجاز لغوى استعمال يك لفظ در غير معناى حقيقى آن است كه بايد همراه با قرينه صارفه باشد. در واقع، مجاز عقلى مربوط به يك جمله و مجاز لغوى مربوط به يك كلمه است.
هرچند مجاز عقلى را سكاكى انكار كرده و آن را از باب استعاره به كنايه دانسته است، ولى محققان سخن  او را رد كرده‏اند.
مجاز عقلى و لغوى هر دو در آيات قرآنى فراوان به كار رفته‏اند كه ما در اينجا چند نمونه از آن را مى‏آوريم و تفصيل مطلب را به آينده موكول مى‏كنيم.
1. در داستان موسى و خضر آمده است: «فَوَجَدا فيها جِدارًا يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ» (كهف، 77). در اين آيه اراده به ديوار نسبت داده شده است در حالى كه ديوار نمى‏تواند اراده كند، بلكه معناى آن به صورت مجازى اين است كه نزديك بود ديوار بشكند.
2. در آياتى مانند: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» (طه، 5)، «وَ جآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» (فجر، 22) فعل «استواء» و «مجيئ» را نمى‏توان به رحمان و ربّ نسبت داد، چون لازم مى‏آيد كه خدا جسم باشد. بنابراين بايد اين دو فعل را بر معناى مجازى آنها حمل كنيم.
3. آياتى كه در آنها كار برخى از پديده‏هاى جهان به خود آنها نسبت داده شده در حالى كه آنها هرگز صاحب اختيار نيستند و آن كارها را خداوند انجام مى‏دهد، مانند: «وَتَسيرُ الْجِبالُ سَيْرًا» (طور، 10)، «تَأْتِى السَّمآءُ بِدُخانٍ مُبينٍ» (دخان، 10).
4. كلماتى مانند «يد» در آيه «يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ» (فتح، 10) و «وجه» در آيه «وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ» (رحمن، 27) و «اعمى» در آيه «وَ مَنْ كانَ فى هذِه أَعْمى فَهُوَ فِى الْآخِرَةِ أَعْمى» (اسراء، 73) و «نسلخ» در آيه «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْلَيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ» (يس، 37) به صورت مجاز لغوى به كار رفته و اين الفاظ نه به معناى حقيقى و ظاهرى خود بلكه به معناى ديگرى است كه با موقعيت كلمه در آن جمله سازگار است؛ به اين ترتيب: «يد» به معناى قدرت، «وجه» به معناى ذات، «اعمى» به معناى كورى باطنى و «نسلخ» به معناى درآوردن. در حالى كه معناى حقيقى اين الفاظ به ترتيب عبارتند از: «يد» به معناى دست، «وجه» به معناى صورت، «اعمى» به معناى كور، «نسلخ» به معناى كندن پوست.
آنچه گفتيم نمونه‏هايى از مجازهاى عقلى و لغوى در آيات قرآن بود. در بخش بعدى، به خواست خدا، اين موضوع را به صورت مستقل و دسته‏بندى شده پى خواهيم گرفت.

پی نوشت ها:

1. . سيوطى، الاتقان، ج 3، ص 109.
2. . زركشى، البرهان، ج 2، ص 255.
3. . عبدالقاهر جرجانى، اسرار البلاغة، ص 361-363.
4. . ابن قتيبه، تأويل مشكل القرآن، ص 99.
5. . كنز الدقائق، ج 4، ص 379.
6. . مجمع‏البيان، ج 1، ص 344.
7. . تفسير طبرى، ج 2، ص 308.
8. . همان، ج 8، ص 30.
9. . رجال نجاشى، ص 11.
10. . رجوع شود به: حاجى خليفه، كشف الظنون، ج 2، ص 173.
11. . ابن قتيبه، تأويل مشكل القرآن، ص 23.
12. . همان.
13. . همان، ص 69.
14. . تلخيص البيان، مقدمه، ص 30.
15. . مانند سوره‏هاى عبس و انفطار.
16. . المجازات النبوية، ص 250.
17. . خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 246.
18. . حقائق التأويل، ص 8.
19. . عبدالقاهر جرجانى، اسرار البلاغة، ص 376.
20. . عبدالقاهر جرجانى، دلائل الاعجاز، ص 293.
21. . حسن فرحات، معاجم مفردات القرآن، ص 43.
22. . رجوع شود به: ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 326 و تاج‏العروس، ج 1، ص 3693.
23. . جرجانى، اسرار البلاغة، ص 325.
24. . سكاكى، مفتاح‏العلوم، ص 170.
25. . سيوطى، المزهر، ج 1، ص 99.
26. . به نقل ثعالبى در فقه اللغة، ج 1، ص 85.
27. . تفتازانى، مختصر المعانى، ج 1،ص 37.
چهارشنبه 12 مهر 1391  12:03 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقد ديدگاه سلفيه درباره مجاز در قرآن

نقد ديدگاه سلفيه درباره مجاز در قرآن

محمدعلى راغبى

 

چكيده

در اين زمينه كه آيا در قرآن كريم مجاز وجود دارد يا نه، از ديرباز ميان دانشمندان اسلامى اختلاف نظر وجود داشته‏است. سلفيه از كسانى بوده‏اند كه وجود مجاز را در قرآن انكار كرده‏اند: ولى بيشتر علما نظير لغويون و فقها قرآن را همانند ساير كلامها برخوردار از مجاز شمرده‏اند. در اين مقاله سعى شده‏است‏به شبهات منكران مجاز پاسخ داده‏شود.

كليدواژه‏ها:

مجاز، منكران مجاز، قائلان به مجاز.

1. مقدمه

مجاز عبارت است از استعمال لفظ در غير موضوع‏له با وجود رابطه و علاقه بين معناى مستعمل فيه و معناى موضوع‏له. البته سكاكى قائل است كه لفظ در استعمال مجازى در خود موضوع‏له استعمال مى‏شود; اما ادعا مى‏شود كه آن غير از موضوع‏له است; مثلا وقتى گفته مى‏شود، زيد اسد است، در اينجا همان حيوان درنده مراد است; اما از روى ادعا نه از روى واقع (1) .
مجاز به اين معناى مصطلح موضوعى است كه از حدود قرن چهارم مطرح شده‏است. پس از اين قرن توسط عرفا و سلفيه وجود مجاز انكار مى‏شود. اين انكار در سخنان غزالى، ابن عربى، ملاصدرا و فيض كاشانى به چشم مى‏خورد و در دوره معاصر مصطفوى بر همين نظر است.
البته در ميان آنها اختلاف نظرهايى وجود دارد; برخى به طور كلى منكر مجازند و بعضى آن را در حوزه صفات الهى انكار مى‏كنند. نيز برخى مجاز را در هر سخنى منكر مى‏شوند و بعضى آن را تنها در كلام الهى انكار مى‏كنند (2) .
در اين مقاله صرفا ديدگاه سلفيه مورد نقد قرار مى‏گيرد. از ميان علماى سلفيه‏اى كه مجاز در قرآن را انكار مى‏كنند، مى‏توان از شاطبى و قاسمى ياد كرد.

2. انگيزه انكار مجاز از سوى سلفيه

سلفيه به واقع دنباله‏روان اهل حديث‏به شمار مى‏روند كه آيات صفات را بر معناى حقيقى حمل مى‏كردند و بر معتزله كه اين آيات را مجاز مى‏خواند و تاويل مى‏نمودند، بر مى‏آشفتند. آنان از رهگذر انكار مجاز مى‏خواستند با تايل آيات صفات مقابله كنند. (3)

3. انكار وضع از سوى سلفيه

سلفيه به تعريف مجاز خرده گرفته، گويند: ما واضعى نمى‏شناسيم و چنانچه بشناسيم، نمى‏دانيم لفظ را در چه معنايى وضع كرده است. ما فقط استعمال را مى‏شناسيم; بنابراين سخن گفتن از اينكه لفظ در كدام معنا وضع شده است، بى‏معناست. در استعمال هم دو چيز متمايز به نام حقيقت و مجاز نمى‏يابيم. هريك از قراينى كه براى تمايز آن دو ياد كرده‏اند، مخدوش است (4) .

4. ايرادهاى سلفيه بر علايم حقيقت

علماى بلاغت امورى را علامت استعمال الفاظ در معانى وضعى دانسته‏اند; نظير نص اهل لغت، تبادر و عدم وجود قرينه; اما سلفيه همه آنها را مخدوش شمرده‏اند.

4. 1. ايراد سلفيه بر نص اهل لغت

گفته‏اند: يكى از علايم تمايز حقيقت از مجاز، نص اهل لغت‏شمرده شده است; حال آنكه اساسا نص اهل لغت‏بعد از اين كه عده‏اى از لغويون به حقيقت و مجاز قايل شدند، پديد آمد و قبل از آن در ميان احاديث و اشعار از حقيقت و مجاز سخن نرفته‏است. در آنها نه تعريفى براى آن به چشم مى‏خورد و نه تمايزى كه مشخص كند كه فلان لغت در فلان معنا مجاز است و در فلان معنا حقيقت است. بنابراين نص و تصريح به حقيقت و مجاز بعد از جعل لغويون به وجود آمده‏است. اگر اين بدعت‏بوجود نيامده بود، از اهل لغت هيچ نصى در ميان نبود.

4. 2. اشكال سلفيه در زمينه تبادر

سلفيه در زمينه تبادر نيز به عنوان يكى ديگر از علايم تمايز حقيقت و مجاز ايراد گرفته، گويند: از نظر تبادر بين حقيقت و مجاز فرقى وجود ندارد. چه گفته شود شير حمله كرد و آهويى را دريد يا گفته شود: شير تير انداخت، هر دو تبادر دارند و معناى خود را به ذهن مخاطب مى‏رسانند. بلافاصله تا هر يك از جمله‏هاى مذكور به گوش مخاطب مى‏رسد، معناى آن به ذهن او متبادر مى‏شود; بنابراين از جهت تبادر تمايزى ميان حقيقت و مجاز وجود ندارد.

4. 3. خرده‏گيرى سلفيه در مورد قرينه

راجع به اينكه لغويون گويند، در مجاز قرينه وجود دارد، ولى در حقيقت قرينه وجود ندارد، سلفيه معتقدند: اساسا ما حتى اگر لفظى را به تنهايى بدون الفاظ ديگر به كار ببريم، هيچ استعمالى بدون قرينه نداريم. اگر بخواهيم معنايى را افاده كنيم، قطعا حتى لفظ واحد را با قراينى استعمال مى‏كنيم: براى مثال اگر بچه‏اى به مادر خود بگويد: آب! از حالت‏خاصش آشكار مى‏شود كه مراد او اين است كه من آب مى‏خواهم و اين حالت چيزى جز قرينه نيست; بنابراين وجود قرينه هم در استعمال حقيقى و هم در استعمال مجازى وجود دارد. بر اين اساس در اين خصوص هيچ تمايزى ميان حقيقت و مجاز در ميان نيست.

5. نقد ديدگاه سلفيه در خصوص وضع

بايد دانست كه استعمال اعم از حقيقت و مجاز است و ما حقيقت و مجاز را بعد از استمعال مى‏فهميم. بعد از اينكه لفظى در معنايى استعمال شد، اگر آن لفظ بدون قرينه استعمال شده باشد، در مى‏يابيم كه حقيقت است و اگر با قرينه استعمال شده باشد، مى‏فهميم كه مجاز است.
در رد اين سخن كه ما در هر سخنى قرينه داريم، گوييم، محل بحث‏سخنى است كه هيچ قرينه‏اى براى تعيين معناى آن نداريم; مانند وقتى كه گويند: شيرى وارد شهر شد. در اينجا تصريح نشده است كه آيا منظور رجل شجاع است‏يا حيوان درنده. اين جاست كه در تمايز بين حقيقت و مجاز مى‏گوييم: با توجه به اينكه قرينه‏اى براى تعيين معنا ذكر نشده است، بايد مقصود متكلم از اين شير همان حيوان درنده باشد; بنابراين اينكه گفته مى‏شود: هر سخنى با قرينه است، ادعايى بدون دليل است.
ممكن است گفته شود: هرگز بدون مقدمه و شرايط خاص جمله‏اى مانند «شيرى وارد شهر شد» را به كار نمى‏برند. به همين جهت وقتى گفته مى‏شود: شير وارد شهر شد، بلافاصله ذهن به معناى خاصى منصرف مى‏شود; براى مثال در شرايطى كه شيرها نمى‏توانند وارد شهر شوند، بلافاصله ذهن انسان به آدم شجاع منصرف مى‏شود; اما در شهرى كه در كنار جنگل واقع است، ذهن انسان به حيوان درنده معروف منصرف مى‏شود.
در پاسخ گوييم: بنا بر اين فرض كه پهلوانى از شهر بيرون رفته باشد و در عين حال بيشه شيرى نيز در كنار شهر قرار داشته باشد، حال چنانچه در شهر اعلام كنند: شير وارد شهر شد. در اين حالت كه دو احتمال مى‏رود، بى‏ترديد ذهن اهل شهر به شير بيشه منصرف مى‏شود; چون لفظ شير در شير بيشه حقيقت است.
ممكن است گفته شود: انصراف ذهن مردم شهر به بيشه به جهت‏حقيقت‏بودن لفظ شير در معناى حيوان درنده نيست; بلكه به جهت كثرت استعمال لفظ شير در آن معناست. حال چنانچه لفظ شير در معناى پهلوان بسيار به كار رود، ديگر به حيوان درنده انصراف پيدا نخواهد كرد. بنابر اين كثرت استعمال نوعى قرينه است و ما بدون قرينه هيچ لفظى را حتى بر معناى حقيقى‏اش استعمال نمى‏كنيم.
در پاسخ گوييم: البته به اين معنا هيچ لفظى خالى از قرينه نيست; اما بى‏ترديد در مجاز قرينه‏اى افرونتر وجود دارد. براى مثال در جمله «شيرى را ديدم‏» براى اينكه كلمه «شير» بر «پهلوان‏» دلالت كند، ناگزيريم كه جمله وصفى «كه تير مى‏انداخت‏» را در پى آن بيافزاييم.
امكان دارد گفته شود: از كجا مى‏دانيد: واضع الفاظ براى معانى چه كسى است و او براى الفاظ چه معناهايى را در نظر گرفته است; براى مثال شايد لفظ اسد تنها براى حيوان درنده معروف وضع نشده باشد; بلكه براى آدم شجاع هم وضع شده باشد يا براى هر دو معنا وضع گرديده باشد.
پاسخ اين است كه ما از اينكه وقتى مى‏بينيم، اسد مجرد از قرينه بر حيوان درنده استعمال مى‏شود، در مى‏يابيم كه بر آن معنا وضع شده است. حال تفاوتى نمى‏كند كه واضع خدا باشد با حضرت آدم و يا هر كس ديگر. وضع كردن به اين معنا نيست كه يك نفر بر منبر جعل نشسته باشد و بگويد: من فلان لفظ را براى فلان معنا وضع كردم. ما رابطه ميان لفظ و معنا را وضع مى‏ناميم. البته اين رابطه در اثر استعمال بوجود مى‏آيد. بنابراين آنچه معنايى را براى يك لفظ ايجاد مى‏كند، استعمال است.

پاورقيها:

1. هاشمى; جواهر البلاغة، ص‏305.
2. قاسمى; محاسن التاويل، ج‏1، ص‏222 به بعد و مصطفوى; روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن مجيد، ص‏30 به بعد.
3. قاسمى; پيشين.
4. قاسمى; پيشين.
چهارشنبه 12 مهر 1391  12:03 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مجاز سیوطی و حقیقت زبان

مجاز سیوطی و حقیقت زبان

عادل عندلیبی

معشوق چون نقاب ز رخ برنمی‏کشد ***هرکس حکایتی به تصور چرا کنند
حافظ

تمهید

در سنت علوم ادبی و قرآنی مسلمین، وقتی بحث "حقیقت و مجاز" مطرح شده است، سیر بحث بر سه‏چیز متمرکز بوده است:: اول تعریف مجاز. دوم، امکان و استحاله آن و بیان اقوال مختلف در مسأله و سوم، آوردن ادله و شواهد مثال و انتخاب قول مختار.
در این سیر، چند خطی در تعریف و تنویع مجاز سخن رفته است که مثلاً با اندکی پس‏وپیش، مجاز، استعمال لفظ است در غیر ما وضع‏له و این‏که مجاز بر دو قسم است: مجاز عقلی و مجاز لغوی. سپس مجلس ختم مجاز عقلی با چند شاهد مثال به اختصار برگزار می‏شود. اما بعد از آن به تفصیل در باب مجاز لغوی و شقوق و انواع آن و شواهد و امثله، قلم فرسوده‏اند.
در این میان، ناخنکی در حد طبع‏آزمایی به مجادلات کلامی‏زده شده که آیا وقوع مجاز در قرآن ممکن است یا مستحیل؟! و خاتمه بحث در آشوب شقوق مختلف و امثله رنگارنگ و چند بحث و فایده دیگر و طرح سوءال گونه‏گون گم می‏شود و طلبه تشنه یا قاری محترم! می‏ماند که این همه آسمان و ریسمان برای چه؟! غرض نگارنده و طراح بحث از اینها چه بوده و چه فایدتی، در حوزه‏های ادبیات، کلام یا تفسیر یا تدین حاصل شده است؟ نگارنده درصدد پاسخ به چه سوءالی بوده و آنچه نگاشته در جهت تبیین چه مسأله‏ای یا حل چه مشکلی است؟ آیا طرح مسأله حقیقت و مجاز در علوم قرآنی تنها تفننی عالمانه است یا ضرورتی طرح آن را ایجاب کرده است؟
قدمای مشرق و مغرب نذر داشته‏اند رشحاتی از تعالیم ارسطو در آثار و افکارشان باشد. چنانچه ما نیز به قاعده سلف بخواهیم از ادبیات معلم اول استفاده کنیم و به وصف مبحث مجاز بنشینیم باید بگوییم مباحث سنتی در باب حقیقت و مجاز، بیشتر به علل صوری و مادی مجاز توجه داشته‏اند تا علت غایی یا فاعلی آن. یعنی بیش از آن‏که به این بپردازند که "چه کسی و چرا" در بیان منظورش به صور خیال و کلام مجازی متوسل شده است به این پرداخته‏اند که "چگونه و چقدر" مجازگویی شده است.
چنانچه به رسم زمانه یا به مقتضای حق‏جویی بنا نداشته باشیم پیرو جناب ارسطو شویم با بیانی دیگرمی‏توانیم بگوییم: در طرح بحث سنتی ماجرای مجاز، سخن شایانی در چیستی و چرایی مجاز و صور خیال نرفته است. هرچند می‏توان در آثار عرفا مطالبی مربوط به این باب جست ولی در امکانات و مزایای مجاز و یا آنچه موجب پیدایی زبان مجازی می‏شود کاویده نشده است.
تنها پس از یک تعریف اجمالی، بحث با غرضی واحد دو شاخه شده است و غرض این هر دو شاخه، نام‏گذاری و مقوله‏بندی کلام، ذیل عنوان حقیقت یا مجاز است. و چنانچه مجاز نام گرفت تنویع شود. یعنی بار تمام زحمات بحث برای این بر گرده کتاب‏هاست که معلوم کنند اسم این‏گونه سخن حقیقت است یا مجاز و اگر مجاز است از چه نوعی؟ لغوی یا عقلی؟ و اما آن دو شاخه:
در "مجاز لغوی" سخن بر این رفته است که استعمال لفظ در ماوضع‏له بوده یا در غیر آن؛ یعنی تطابق کلمات با واقع بررسی شده است. در "مجاز عقلی"، بحث در تطابق یا عدم تطابق ترکیبات، جملات یا ساختارها با واقع، از طریق بررسی کلمات بوده است. با این توضیح، اصل حرف ما در این مقاله بر سه‏چیز است: 1 - قدما در طرح بحث مجاز از کجا آغاز کرده‏اند و به چه چیزهایی پرداخته‏اند؟ 2 - کیفیت این پرداخت چگونه بوده است و چنانچه در مجاز عقلی سخن رفته، کلام را چگونه سامان داده‏اند؟ 3 - در هرکدام از این دو، نگاه دیگرگونه چه خواهد بود؟ مبانی این هر دو نگاه چیست؟ دلایل و علل اتخاذ هر رویکرد کدام است؟....

1 - نقطه آغاز

 

1 - 1. واحد زبان، کلمه است

زبان‏شناسی سنتی بحث خود را با "اقسام کلمات" یا به بیان دیگر "اجزای کلام1" آغاز می‏کند. افلاطون در کتاب سوفیست، اسم و فعل را از هم متمایز کرده بود. ارسطو جزئی بر آن افزود و اجزای کلام را در زبان یونانی به اسم و فعل و حرف تقسیم کرد. در کتاب‏های نحو عربی نیز از دیرباز تاکنون کلمات عربی را سه‏قسم دانسته‏اند: اسم و فعل و حرف2. بعدها دیگران اقسامی دیگر بر این سه افزودند که به همه این تقسیم‏بندی‏ها ایرادهای زیادی وارد شده است.
این نوع تجزیه و تحلیل، تلویحاً براساس این نظریه قرار دارد که "واحد زبان، کلمه است" درحالی‏که واحد واقعی زبان جمله است. به‏همین دلیل در دستورهای سنتی درباره ساخت کلمه و راه‏های اشتقاق و امثال آن به تفصیل صحبت می‏شود ولی درباره نحو زبان که خلاقیت جمله‏ها نامحدود زبان را به عهده دارد سخن گفته نمی‏شود و یا به کوتاهی از آن بحث می‏شود3. بازتاب این نظریه در مبحث حقیقت و مجاز در همان قدم اول وقتی که سخن از انواع مجاز می‏رود نمود می‏یابد:
«و مجاز بر دو گونه است: اول، مجاز در ترکیب که آن را مجاز اسناد یا مجاز عقلی نیز گویند... و این گونه بر چهار نوع است: یکی این‏که دو طرف آن حقیقت باشد، دوم آن‏که هر دو طرف آن مجازی باشند، سوم و چهارم آن است که یکی از دو طرف حقیقی باشد و طرف دیگر مجاز.
گونه دوم، مجاز در مفرد که مجاز لغوی نامیده می‏شود و آن کاربرد لفظ در غیر ماوضع‏له اولیه است و انواع بسیار دارد4...».
اندکی توجه به این نام‏گذاری و تقسیم‏بندی، مطلب را آشکار می‏کند. آنچه زیربنای این تقسیم‏بندی و نام‏گذاری است این جمله است: «واحد زبان کلمه است نه جمله». و این کلمه است که باعث و بانی حقیقی یا مجازی بودن کلام می‏شود. این مبنا نه‏تنها در تحلیل زبان کارا نیست که مشکلات بسیاری می‏آفریند. گویا سیوطی به شکل زیرکانه‏ای کوشیده است تا با مقدم‏ساختن مجاز در ترکیب بر مجاز در مفرد، این مشکلات را بپوشاند. چرا که او در تعریف مجاز در ترکیب از دو طرف سخن می‏گوید؛ و اگر علی‏القاعده مجاز در مفرد را مقدم می‏داشت ممکن بود شصت خواننده خبردار شود که موءلف در تعریف مجاز در ترکیب فوراً به مجاز لغوی بازگشته است.
این مبنا حتی در نام‏گذاری هم ظهور دارد. وقتی می‏گوید" مجاز در ترکیب"؛ یعنی " جمله" را به‏عنوان واحدی زبانی که متصف به صفت حقیقی یا مجازی شود نمی‏پذیرد بلکه اجزایی به نام "کلمه" هست که آنها با هم ترکیب می‏شوند و ترکیبی مجازی می‏سازند و تازه حقیقی یا مجازی‏بودن این ترکیب با حقیقت و مجاز اجزای آن نسبت مستقیم دارد! به بیان دیگر در طرح بحث سنتی مجاز، چیزی جز مجاز لغوی وجود ندارد و جایی که مجاز در ترکیب مطرح شده بلافاصله بحث به مجاز لغوی احاله شده است و تمام.
ملاحظه شد که یک مبنای خطا چگونه راه را بر شکوفایی بحث در یک حوزه اصلی مقوله مجاز (مجاز در ترکیب) بسته است. در این میان تنها یک سوءال باقی است و آن نام‏گذاری دیگر مجاز در ترکیب است. چرا به مجاز در ترکیب "مجاز عقلی" هم گفته‏اند؟ آیا این نام‏گذاری نشانه‏ای برای نگاهی دیگرگونه به مجاز نیست؟!

1 - 2. شالوده زبان عرف، "منطقی" است

در زبان‏شناسی سنتی مسلمانان و غیر آنان، مسائل فلسفی - منطقی با مسائل زبان به‏هم درآمیخته است. عده‏ای از فلاسفه زبان را در انعکاس اندیشه انسان می‏دانستند و مقولات دستوری آن را بازتاب فعالیت ذهن و خرد انسان پنداشتند و چنین استدلال کردند که چون شالوده خرد انسان، "منطقی" و همگانی است، پس باید مقولات زبان نیز شالوده‏ای عقلانی، "منطقی" و همگانی داشته باشد. نتیجه این گرایش فلسفی این شد که تحلیل زبان به‏ویژه دستور زبان، باید شالوده‏ای منطقی داشته باشد و احکام آن نباید با احکام منطق تناقضی داشته باشد5.
یکسان‏دانستن مقولات زبان با منطق، استدلالی نادرست است و صدها مثال در رد آن ارائه شده است. اما اینجا تنها به توابع این رویکرد در بررسی‏های زبانی و ادبی اشارتی می‏رود و به اختصار نشان داده شود که چگونه این مبنا باعث شکل‏گیری برخی "انواع" در الاتقان شده است: تعبیر دیگر این مدعا که "زبان شالوده‏ای منطقی دارد" این است: "قواعدی" وجود دارد به نام قواعد منطق که زبان باید براساس این قواعد به کار رود. در نتیجه، چنانچه از این قواعد تخطی شود خطایی زبانی صورت گرفته است که باید به نوعی اصلاح یا توجیه شود. نتیجه این تعبیر آن است که همانند حوزه منطق که خطا و صواب و درست و غلط در آن مطرح است در کاربرد زبان نیز درست و غلط وجود دارد. بنابراین یکی از رسالت‏های مهم زبان‏شناس آن است که توصیه‏ها و تجویزهای مقتضی را در کاربرد زبان متذکر شود و با وظیفه‏شناسی تمام، اقدام به یافتن خطاهای اهل زبان کرده و به هر شکل ممکن از این اعمال خلاف منطق! جلوگیری به عمل آورد.
زبان‏شناس وظیفه‏شناس ما - چه لغوی باشد، چه نحوی - تا آنجاکه با اهالی زبان سروکار دارد و عوام به او میدان می‏دهند می‏تواند به امر و نهی بپردازد و لغزش‏های مکرر و پایان‏ناپذیر ایشان را با وسواس تمام متذکر شود و غصه بخورد. اما بالاخره روزی، روزگار او را نزد نمونه‏های اعلا و الگوی زبان می‏نشاند و اینجاست که عرصه امر و نهی بر آن‏کس که می‏خواهد هنوز به قواعد منطق پابند باشد تنگ می‏شود و آن‏گاه که با متنی مقدس مواجه شود کار، دشوارتر و مسأله بغرنج‏تر می‏شود. از سویی عرصه سیمرغ قرآن، جولانگه ایراد و امر و نهی و اشکال ادیب مسلمان نیست و از طرفی بی‏مبالاتی دانای زبان و خالق آن در بکاربردن قواعد منطق، مشهود است و غیرقابل‏اغماض!
دست‏شستن از قواعد منطق و یافتن نظرگاهی عمیق و دقیق، کار دشواری بود. ظواهر امر نشان می‏دهد که اسلاف ما در جست‏وجوی آسان‏ترین راه‏حل ممکن بوده‏اند و البته توفیق هم یافته‏اند. راه‏حل مزبور از این قرار بود: نخست، گردآوری و طبقه‏بندی خطاها و اشکالات و تناقضات؛ دوم، تغییر نام این اشکالات از "خطا به عنوانی آبرومندانه‏تر که درخور تقدس متن دینی باشد و تتمه این تغییر عنوان، قدری توضیح در توجیه اشکالات و تناقضات و رفع شبهه از خوانندگان محترم! بود.
به اعتقاد نگارنده، پیشینه شکل‏گیری برخی "انواع" در علوم قرآنی، مبادرت ظفرمندانه و زبان‏شناسان منطقی! به برداشتن دو گام پیش‏گفته است. به این عناوین جدید دقت کنید: "فی مشکل‏القرآن و موهم‏الاختلاف و تناقضه"، "فی‏الحقیقة والمجاز"، "فی‏مقدمه و موءخره"، "فی‏المبهات"6. شاید نام‏گذاری دیگر مجاز در ترکیب، تحت‏عنوان "مجاز عقلی، در اثر همین دیدگاه باشد، چراکه تعبیرات مجازی به‏گونه‏ای بوده‏اند که عقل زبان‏شناس منطقی را آزرده‏اند و او خود را در توجیه آنها، به‏حق ناگزیر از به‏کارگیری عقل دیده است.
به بیان دیگر "مجاز" عنوانی جدید و آبرومندانه برای آن چیزی است که ایشان خطا می‏دانستند. خطا در استعمال لفظ در غیر ماوضع‏له. مجاز عنوان متینی است که هرچند به‏ظاهر، خیلی مسائل را در فهم قرآن حل می‏کند لکن تنها سرپوشی بر زبان‏ناشناسی و مانعی برای فهم زبان و قرآن است. در جای خود باید استدلال شود که منطقی‏دانستن قواعد زبان، اندیشه‏ای خطاست. قواعد زبان و کاربرد آن چیزی نیست که اهل‏زبان آن را بیاموزد و سپس به کار بیندازد. قواعد زبان، دانشی ناآگاه است که در ذهن اهل‏زبان هست. کار زبان‏شناس تنها توصیف این قواعد ناآگاه است نه یافتن خطاهای اهل‏زبان.

2 - کیفیت پرداخت موضوع:

طبق آنچه در بخش اول گفتیم، از آنجا که در این بحث‏ها هدف و انگیزه اصلی فیصله‏دادن قضیه بوده است پرداخت موضوع نباید چندان به‏طول انجامد یا کیفیتی خاص داشته باشد. به بیان دیگر، پرداخت موضوع در اینجا به‏هم‏آوردن و آراستن "آغاز بحث" است و ادامه سوءتفاهم مزبور.

2 - 1. خلط صورت و معنا

یکی از فرض‏های غلطی که زبان‏شناسان سنتی به‏طور آگاهانه یا ناآگاهانه مبنای کار خود قرار داده‏اند این است که برای هر صورت زبانی، یک معادل معنایی دقیق تصور می‏کنند و آن صورت زبانی را همیشه بیانگر آن معنا می‏دانند و البته در این راه کاملاً پا جای پای مناطقه گذاشته‏اند7. وقتی در عمل مشاهده می‏کنند که چنین رابطه "یک به یک"ای بین صورت‏های زبان و معنی آنها وجود ندارد حرکات جالبی از آنها سر می‏زند! البته منظور این نیست که بین صورت‏های زبان و قلمرو معنا رابطه‏ای نیست، بدون‏تردید تمایزات صوری برای بیان تمایزات معنایی به‏وجود آمده‏اند. اما این رابطه چنان نیست که در ریاضیات معمول است که به یک علامت در درون یک سیستم در آن واحد، بیش از یک ارزش (یا معنا) نمی‏توان داد. در زبان، رابطه صورت و معنا از این بسیار سست‏تر است8 و البته پیچیده‏تر. درواقع واژه‏هایی که فقط یک معنی دارند در هر زبان، بیشتر صورت استثنا دارند تا قاعده.
اگر سیوطی به نوع "وجوه و نظائر" توجهی شایان می‏داشت درمی‏یافت که این عیب زبان نیست این ذات زبان است تا زمانی که ساختمان ذهن انسان چنان است که هست و زبان به‏نحوی به کار می‏رود که تاکنون به کار رفته است این وضع ادامه خواهد یافت و هیچ اختلافی نیز در ارتباط زبانی انسان‏ها پیش نخواهد آمد. یا بهتر بگوییم اختلاف‏ها همان اندازه است که همیشه بوده.
باید توجه داشت که بین واقعیت زبانی و واقعیت جهان خارج تفاوت هست. لااقل در زبان عرف چنین است و هر تقسیم یا برش زبانی الزاماً تقسیم یا برش قرینه‏ای در جهان خارج ندارد. عدم‏بذل چنین توجهی مایه آمیختن صورت و معنا در حوزه‏های مختلفی چون "عدد، جنس، زمان و..." شده است. خلط صورت و معنا در هر کدام از این حوزه‏ها مایه توهم "غلط"های زبانی و توجیهات و فلسفه‏بافی‏ها و عنوان‏گذاری‏های پیرو آن است. به یک نمونه که به مقوله مجاز مربوط است توجه کنید:
یکی از تمایزات صوری که در برخی زبان‏ها وجود دارد تقسیم "جنس" به مذکر موءنث است. بسیاری از زبان‏شناسان سنتی سعی کرده‏اند این تمایز را منعکس کننده تمایز نر و ماده در جهان بدانند و از آنجا که چنین رابطه "یک‏به‏یک" ای در این مورد وجود ندارد ناچار، زحمت توجیه آن را هم کشیده‏اند. ایشان وقتی دیدند کلماتی مثل "جسم" رأس"، "قمر" با آن‏که اسم یا وصف حیوان یا انسان نر نیست و در نحو زبان با آنها همان معامله "علی" و "زید" می‏شود و به‏همین شکل "شمس" در کنار "مریم" و "صفورا" قرار می‏گیرد، ناچار دو عنوان تازه در این زمینه باب کردند: "مذکر مجازی" و "موءنث مجازی" در مقابل مذکر و موءنث حقیقی. عامل پیدایش عناوین " موءنث لفظی" و "موءنث معنوی" نیز سوءتفاهم مشابهی است.
به‏همین شکل تلاش برای تطبیق زمان در افعال با زمان در عالم واقع (زمان وقوع فعل) مسائل مشابهی پدید آورد؛ چرا که نه فعل ماضی همیشه برگذشته دلالت دارد نه فعل مضارع همواره بر حال و نه فعل مستقبل یکسره به آینده راجع است. این آیات را همه شنیده‏اند: "اذا وقعت الواقعه"9 و "غلبت‏الروم فی ادنی الارض10...».
برای خلط صورت و معنا در زمینه‏های مختلف می‏توان مثال‏های متعددی یافت که به‏جهت اختصار از آوردن آنها صرف‏نظر می‏کنیم. تنها ذکر یک نمونه مبهم در الاتقان، خالی از مطایبه نیست و ای‏کاش معناداری و فایده‏مندی این عبارات به‏گونه‏ای قابل توجیه باشد:
«مجاز مجاز، اصطلاحی است چنین که: مجاز گرفته شده از حقیقت را نسبت به مجاز دیگری به منزله حقیقت قرار دهند، پس با مجاز اولی از دومی تجوز شود به‏جهت ارتباط بین آن دو. مانند فرموده خدای‏تعالی: «ولکن لاتواعدوهن سرّاً» که مجاز است از مجازی دیگر... پس مصح مجاز اولی ملازمه است و دومی سببّیت11...».

2 - 2 نداشتن نظریه زبانی

مطلب دیگر که در کیفیت پرداخت موضوع مجاز در کار سیوطی، قابل‏ذکر است. "نپرداختن" به مجاز عقلی (مجاز در ترکیب) به سبب نداشتن یک نظریه زبانی است. مباحث ادبی سنتی بر بنیاد هیچ نظریه عمومی زبان قرار نگرفته‏اند. وقتی محقق زبان به‏چنین نظریه‏ای مجهز نباشد به ورطه‏ای می‏افتد که در این مقاله قسمتی از آن را نشان داده‏ایم و ناچار، توصیف آنها از ساختن زبان، آشفته، نامنظم، بریده‏بریده، وصله‏وصله12 و در بسیاری موارد نادرست و گمراه‏کننده است.
نداشتن نظریه زبانی یعنی تلویحاً یا تصریحاً قول به این‏که، زبان، ساختار و ساختمان ندارد. وقتی زبان، ساختار نداشته باشد زبان‏شناس به اجزای کلام یعنی "کلمه" توجه می‏کند و طبیعی است که واحد زبان را کلمه می‏پندارد. در نتیجه جایی برای پرداختن به "جملات" و ساختارها و ارتباطشان با معنا نمی‏ماند. به بیان دیگر درنظر او، کلمه، اشارتگر به عالم معناست نه جمله و هر جمله نیز از طریق تک‏تک کلماتش به معانی دلالت دارد و نه در کلیّت خودش.
با این توضیح دلیل اختصار و نزاری مبحث "مجاز در ترکیب" (مجاز عقلی) در الاتقان پیداست. در بخش قبل دیدیم که وجود یک مبنای غلط هرچند باعث پروردن بحث بود، مایه کشیدن آن به بیراهه نیز شد. اما در اینجا به‏سبب نبود یک نظریه زبانی - هرچند غلط - حتی امکان پرورش بحث وجود نداشته است و تولد و مرگ مجاز عقلی، چند سطر بیشتر به طول نینجامیده است.
3 - جمع‏بندی و نتیجه‏گیری:
چکیده رویکرد سنتی در بررسی مقوله مجاز در نمودار زیر نشان داده شده است:
1. نقطه شروع
خواندن متن و تجزیه آن به "کلمات"، مفروغ گرفتن معنا و غفلت از معنای مندرج در ترکیب
2. کیفیت پرداخت
بررسی تناظر و تطابق اجزای صورت (کلمات) با معنا و تشخیص صواب و خطا
3. نتیجه‏گیری و هدف
نام‏گذاری و مقوله‏بندی خطایا و صواب‏ها تحت‏عنوان مجاز و حقیقت
چکیده آنچه لابلای نقادی‏های رویکرد سنتی به‏طور تلویحی و یا تصریحی پیشنهاد شده است به صورت زیر است:
1. نقطه شروع
داشتن نظریه‏ای زبانی که حقیقت و مجاز را جزئی طبیعی و لازمه زبان می‏داند و به ساختمان زبان توجه دارد
2. کیفیت پرداخت
جست‏وجوی نوع تناظر "جملات" با حقیقت و نوع "اشارتگری" آنها به واقع
3. هدف
دریافت مراد و معنای متن
این پیشنهاد، تنها پیشنهادی در تعیین نقطه آغاز و عزیمت است اما شیوه راه‏رفتن و روش‏رسیدن به مراد متن و متدولوژی جست‏وجوی تناظر جملات با معنا و فهم اشارات متن، سوءال دیگری است که مسلماً یک پاسخ نخواهد داشت. تعیین "نقطه آغاز"، هرچند بر تعیین " روش " موءثر است لکن نه خود، آن روش است و نه آن را دقیقاً نشان می‏دهد. فایده پیشنهاد مزبور در مورد "مجاز لغوی" آن است که صورت مسأله را منتفی می‏کند و تنها ماجرای مجاز عقلی باقی می‏ماند. در این ماجرا نیز مسئله، یافتن راهی است برای رسیدن به مراد متن و دریافتن اشارات جملات و ساختارها.
متکلمین و الهی‏دانان مسیحی در این زمینه تلاش‏هایی کرده‏اند که اگر درخور هم نباشد محتاج نقد و تکمیل هست.
کتاب " "God and the creative Imagination، کوشش آراسته و شایسته‏ای در این حوزه است. اگر از مثال‏ها و حال‏وهوای کتاب که طبعاً با کتاب مقدس و تعالیم مسیحیت همخوان است بگذریم، این کتاب اگرچه به سبب نظریات ناصواب مطرح شده در آن نمی‏تواند متن اصلی برای درس علوم قرآن (3) باشد، آنقدر هست که منبع جانبی درخوری برای درس باشد و الگویی شایسته برای تهیه متن درس مزبور قرار گیرد. در ادامه، گزارش مختصری از این کتاب از باب معرفی می‏آید.

پی‏نوشت:

1. Parts of speech.
2. کلامنا لفظ مفید کاستقم اسم و فعل ثم حرف اللکلم (الفیه این مالک، بیت هفتم)
3. باطنی، محمدرضا، نگاهی تازه به دستور زبان، تهران، انتشارات آگاه، 1356، ص 71.
4. سیوطی، عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی تهران، امیرکبیر، 1376. ج 2، صص 122و 121.
5. باطنی، صص 21 و 40.
6. انواع 48، 52، 44 و 70 ام.
7. باطنی، ص 29.
8. همان، ص 30.
9. واقعه / 1.
10. روم/ 1.
11. الاتقان، ص 137.
12. اگر به انواع علوم قرآنی نگاهی بیاندازیم و گسستگی آنها را درنظر آوریم، نبود "نظریه" در حوزه‏های دیگر نیز بر ما آشکار می‏شود. نباید از نظر دور داشت که سیوطی، اشعری‏مسلک بوده است و شاید مشرب کلامی او بر این ناپیوستگی بی‏تأثیر نبوده باشد، هرچند پژوهش در این معنا، مجال دیگری می‏طلبد.

 
چهارشنبه 12 مهر 1391  12:03 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مجازگويي قرآن از ديدگاه امام خميني

مجازگويي قرآن از ديدگاه امام خميني

سيد محمد علي ايازي

يكي از مباحث جنجال برانگيز در علوم قرآن ، كاربرد مجاز در قرآن است. بسياري از صاحب نظران، قرآن را از كاربرد مجاز بركنار دانسته اند، ولي كمتر به ريشه و علت اين مخالفت پرداخته شده است . امام خميني در اين باره نظر ويژه اي دارد. براي تبيين نظر ايشان لازم است در آغاز به مقدماتي اشاره كنيم تا پايه هاي بحث روشن شود.
مجاز در عرف اديبان در دو معنا استفاده شده است :
الف : به معناي مدلول آيه و معناي كلام كه از لفظ عبور مي كند و در معناي آيه جايز است . اين معنا شايد نزديك به دو قرن كاربرد داشته و نخستين كسي كه اين معنا را به كار برده ، ابوعبيده معمر بن مثني (م ۲۱۰) در كتاب «مجاز القرآن» است .(۱)
ب : مجاز به معناي استعمال لفظ در غير آنچه وضع شده است . از اين مجاز، كه در علم معاني از آن سخن گفته اند، در برابر «حقيقت» ياد مي شود. نخستين كسي كه به طور منظم و به ترتيب قرآن درباره آن مطالبي آورده است، سيد رضي (م ۴۰۶) است كه در كتاب «تلخيص البيان» ، آن را به كار برده است . مجاز به اين معنا به دو گونه كاربرد مي يابد: مجازي كه در معنايي به جز معناي حقيقي به كار رفته، و ديگري به معنايي عام تر كه شامل استعاره ، كنايه ، تمثيل ، تشبيه و توريه نيز مي شود. در گذشته اين معناي دوم در كاربرد مجازمعمول بوده است .(۲)
مجاز، از جهت ديگر، بر دو قسم است:
الف : مجاز لغوي ؛ يعني معنايي لغوي برخلاف وضع اصلي كاربرد يابد.
ب : مجاز عقلي ؛ يعني معنايي در وضع اصلي خود به كار رفته است ، اما عقل به گونه اي در كلام تصرف مي كند؛ تصرف در ما وُضع له ، نه در لغت ؛ مثل آيه «فَأَينَمَا تُوَلُّوا فَثَم َّ وَجه ُ اللهِ» (۳) كه «وجه» در لغت به معناي صورت است ، اما عقل در معناي وضع يافته نخستين آن تصرف مي كند و نه در لغت ؛ زيرا به كاربردن «وجه» به معناي صورت ، آن گونه كه در مورد انسان به كار مي رود، در اين جا درست نيست .(۴)
در قرآن پژوهي ، استعمال مجاز از دو جنبه بلاغي- ادبي و كلامي بررسي مي شود. به لحاظ ادبي ، بخشي از زيبايي هاي زباني عرب را به كارگيري مجاز، تشبيه ، استعاره و كنايه تشكيل مي دهد؛ بنابراين اگر درباره اعجاز بياني و زيبايي شناسي قرآن سخن مي گوييم، نمي توانيم جاذبه آفريني هاي مجاز واژگاني را ناديده بگيريم. به همين دليل قرآن را منبع بزرگ بلاغت عرب ناميده اند. برخي بلاغت شناسان ، مجاز را تمام علم بيان دانسته و استفاده از آن را مايه فصاحت و بلاغت برشمرده اند.(۵) در همين بُعد بلاغي ، عبدالقاهر جرجاني (م ۴۷۱) در پاسخ به منكران مجاز به دو نكته توجه مي دهد:
الف : قرآن كريم زبان مخاطبان خود را از بنياد تغيير نمي دهد و الفاظ را از دلالتشان بيرون نمي برد؛ به عبارت ديگر عادات جامعه خود را در بهره گيري از مجاز دگرگون نمي كند و مخاطبان خود را از تشبيه ، تمثيل ، حذف و توسعه كلام باز نمي دارد.
ب : قرآني كه «شفا» و «نور» است و دل هاي مردم را گرمي مي بخشد و جاذبه مي آفريند، از مجاز، به عنوان كانون جاذبه و لطف، اعراض نمي كند و به اِغلاق و پيچيده گويي روي نمي آورد.(۶)
اين انديشه ازسوي بيشتر معتزله ، و نيز عالماني چون شريف رضي ، سيدمرتضي، جارالله زمخشري و بسياري اديبان عرب حمايت شده است . در اين ميان بيشتر اماميه به جواز بهره گيري مجاز در قرآن معتقد شده اند.(۷)

استدلال مخالفان مجاز قرآن

در برابر اين جريان ، مخالفان كلاميِ كاربرد مجاز در قرآن كساني از اهل ظاهر، مانند ابن حزم ، (م ۴۵۴)، و برخي شافعيه و ابومسلم اصفهاني (م ۳۲۲) از معتزله و درميان متأخران ابن تيميه (م ۷۲۸ ه) و ابن قيم ، (۷۵۱) و در اين اواخر سلفيه و وهابيان هستند كه آن را به شدت ممنوع دانسته اند. به چهار استدلال مخالفان اشاره مي كنيم:
استدلال يكم : مجاز در لغت ، برادر دروغ است و قرآن منزه از دروغ است ؛ زيرا متكلم وقتي به مجاز روي مي آورد كه در تنگنا قرار گيرد و به كارگرفتن حقيقت برايش ممكن نباشد، و چون محدود شدن خداوند محال است ، استعمال مجاز براي او معنا ندارد. موافقان در پاسخ گفته اند استعمال مجاز در قرآن به علت محدوديت و عجز از به كارگيري واژگان نيست ، بلكه به دليل توسعه مفهوم و زيبايي آفريني است و اين نوع بهره گيري از واژه ، دروغ نيست . كسي كه مي خواهد نهايت اقتدار و شجاعت شخص را نشان دهد، مي گويد: «او شير است» . چنين شخصي دروغ نگفته و در تنگنا قرار نگرفته است ؛ بلكه مي خواهد رسايي سخن را در قالب مجاز نشان دهد،(۸) به عبارت ديگر به كارگيري مجاز در قرآن برخاسته از نياز به بيان زيبايي هاي بلاغي قرآن است .(۹)
استدلال دوم : كساني مانند ابواسحاق اسفرايني (م ۴۱۸) منكر اصل و نوع مجاز در لغت شده اند. بدين روي عده اي گفته اند: بر فرض كه قائل به وجود مجاز در زبان عربي باشيم ، در قرآن نمي توان چنين چيزي را پذيرفت ؛ زيرا اجماع قائلان آن اين است كه معنا را مي توان از كلام نفي كرد، پس اگر مفهومي در آيه اي آمد، مي توان آن را نفي كرد و اين برخلاف مقصودخداوند است .(۱۰)
اما انكار معنا، انكار معناي حقيقي و سلب حقيقت است ؛ مثلاً در آيه «مَن كَان َ فِي هَذِه ِ أَعمَي فَهُوَ فِي الا خِرَه ِ أَعمَي وَأَضَل ُّ سَبِيلاً» (۱۱)، كوري به معناي حقيقي آن نيامده است ؛ چون بحث گمراهي ناظر به كوري جسماني و حقيقي نيست ، بلكه منظور، كوري اي است كه با آن نتوان راه درست را ديد و خود را از گمراهي رهاند. چنين كوري اي نفي حقيقت است ؛ اما نفي پيام و مفاد آيه نيست ؛ بدين روي برخلاف مقصود خداوند نيست .(۱۲)
استدلال سوم: گفته اند مجازگويي در قرآن، موجب گمراهي افكار و تحير مردم است و نيز اعتبار و قاطعيت كتاب الهي از ميان مي برد و به افراد منحرف فرصت خواهد داد كه مطابق رأي باطل خود، از آيات قرآن استفاده كنند. در ضمن ، تمام معارف الهي و حقايق ، با حمل الفاظ به معاني مجازي ، از ميان برداشته مي شود و قسمت مهم كلمات خداوند متعال نامفهوم و غيرقابل استفاده مي شود.(۱۳)
در جواب اين استدلال بايد گفت گمراهي افكار و تحير مردم، به عنوان دليلي براي منع مجاز قرآن ، كليت ندارد؛ مهم ريشه لغوي و معناي حقيقي است.
اتفاقاً دسته اي از آيات ، اگر در معناي حقيقي به كاررود، موجب گمراهي و تحير خواهد شد؛ مثلاً خداوند فرموده است : «أُولَئِكَ الَّذِين َ اشتَرَوا الضَّلاَلَه َبِالهُدَي» (۱۴). در اين آيه اگر خريدن گمراهي به هدايت ، به معناي خريدن واقعي باشد، آن گونه كه در بازار اتفاق مي افتد و مردم از آن قصد مي كنند، موجب تحير خواهد شد. بگذريم كه اعتبار و قاطعيت كتاب ، با معناي مجازي از ميان نمي رود و همان طور كه ممكن است معناي مجازي ، فرصت سوء استفاده را فراهم كند، معناي حقيقي نيز ممكن است چنين امكاني را فراهم آوَرَد، چنان كه مجسّمه در آيات صفات ، «يدالله» را به «دست حقيقي» و «عرش الله» را به تخت واقعي و جسماني تفسير مي كردند و استواي الهي را بر عرش ، مانند استقرار سلاطين بر تخت فرمانروايي فرض مي كردند.
استدلال چهارم: مهم ترين دليل مخالفان استفاده از مجاز در قرآن، بُعد كلامي آن است . نزاع گسترده اي ميان مسلمانان درباره صفات الهي در قرآن باعث اين موضع گيري شده است ؛ زيرا هر گروه، بر طبق مبناي كلامي خاصي كه درباره اراده، افعال خدا، جبر و تفويض داشته ، آيات را تفسير كرده است . مشبّهه، مجسّمه ، معتزله و اشاعره، صفات الهي را مناسب باهمان انديشه تفسير كرده اند؛ مثلاً آيه: «وُجُوه يَومَئِذٍ نَاضِرَه اِلَي رَبِّهَا نَاظِرَه» (۱۵) مسئله رؤيت خداوند را مطرح مي كند.
سلفيه و اهل سنت و جماعت ،رؤيت را به معناي حقيقي و نگاه با چشم محسوس تفسير كرده و معتقدند كه خداوند را با همين چشم مي توان ديد؛ زيرا «نظر» در آيه به معناي حقيقي آن آمده است .(۱۶) همچنين درباره معناي جاء (آمدن ) در آيه «وَجَاءَ رَبُّكَ وَالمَلَكُ صَفّاً صَفّاً» (۱۷) كه به معناي آمدن حقيقي يا مجازي است ، و آيات بسيار ديگري اين اختلاف ها وجود دارد.
مهم ترين نگراني اين گروه از استدلال كنندگان به نفي مجاز، انكار بسياري از صفات كمال و جلال الهي در قرآن است ؛ زيرا به نظر آنان موجب تعطيل صفات الهي در رؤيت ، استواء، نزول امر، مجي ء و استيلا مي شود.
به نظر مي رسد مهم ترين مشكل در انكار و نفي مجاز در بين گروه هاي مختلف اسلامي همين بُعد باشد؛ حتي شخصي مانند ابومسلم اصفهاني ، (م ۳۲۲ ق )، از سران معتزله، به انكار مجاز مي پردازد،(۱۸) تا چه رسد به سلفيه و ظاهريون و وهابيان كه در برابر معتزله قرار گرفته به علت مخالفت با آنان به اين رأي روي آورده (۱۹) و از عقيده خود در زمينه صفات الهي دفاع كرده اند.

عامل گرايش به مجاز

پيش از طرح ديدگاه امام خميني درباره مجاز، لازم است مقدمه اي درباره مشكل زبان بياوريم و نشان دهيم كه چرا عده اي با مجاز مخالفت مي كنند و عده اي آن را از شاهكارهاي قرآن مي دانند و دليل بر اعجاز مي شمرند.
قرآن كريم به زبان عربي نازل شده ، از بطن واقعيات تاريخي عصر نزول سخن گفته و واژه هايي را به كار گرفته كه با فرهنگ و عادات و رسوم مخصوص آنان پيوند داشته است . به همين دليل، شيوه سخن گفتن ، استدلال كردن ، سوگند ياد كردن ، تشبيه و تمثيل آوردن و ده ها فن سخنوري و القاي مطالب را از جامعه مي گيرد و با اين گونه سخن گفتن جاذبه ايجاد مي كند.
در قرآن از واژگان و مفاهيمي استفاده شده كه در فرهنگ آن جامعه وجود داشته و مردم با آن مأنوس بوده اند. سطح گفتار با فهم مخاطبان سازگار و آشنا است و پيامبر(ص) ميان وحي و معاني بلند غيبي با همين زبان متعارف ارتباط برقرار كرده و ادراكات محسوس آنان را مخاطب ساخته است . از اين رو، اگر واژه هايي مأنوس و محسوس آنهاست ، اما معاني فراتر از آن است ، به اين دليل است كه خداوند جعل اصطلاح نمي كند و از زبان و اسلوب ديگري جز زبان و اسلوب مردم ديگري استفاده نمي كند: «وَمَا أَرسَلنَا مِن رَسُول ٍ اِلاَّ بِلِسَان ِ قَومِه ِ لِيُبَيِّن َ لَهُم» (۲۰).
قرآن از اين زبان به عنوان ابزاري كارآمد استفاده مي كند تا آن حقايق غيرحسي و معاني بلند را در ظرفي از حروف مأنوس و محدود بيان كند؛ به عبارت ديگر آن حقايق را با تعبيري قابل درك براي مردم بيان مي كند. در اين جا چون الفاظ در حدّ فهم مردم و در همان معاني محسوس به كار گرفته مي شود، استفاده از آنها در معاني بلند مشكل آفرين شده است ؛ بدين روي عده اي راه حل را چنان دانسته اند كه كاربرد متداول معنا صوتي مجازي بيابد. عده اي اين معاني متداول و متنازل را سطحي از معاني اصلي و مشترك ميان آن معاني متعالي ودسته پايين گرفته اند.
امام خميني(ره) وضع الفاظ را براي روح معنا دانسته است ؛ به عبارت ديگر ايشان براي گريز از استعمال مجاز در قرآن ، در بخش بزرگي از آيات ، معناي واژه را محدود به معناي حسّي ندانسته تا در آن معنا حقيقي و در معناي غيبي آن مجاز باشد. ايشان منكر مجاز در ادبيات و زبان عربي نشده و اصولاً در مورد قرآن آن را انكار نكرده است ، بلكه در موارد مربوط به امور غيبي ، براي معنا حقيقت قائل شده كه از آن به «روح معنا» ياد كرده و آن را داراي مراتب طولي و مصاديق گوناگون دانسته است .
در اين نظريه ، هر واژه مي تواند لايه هايي از معنا را در خود جاي دهد كه هر يك از آنها چون يكي از مصاديق اين مفهوم محسوب مي شود، كاربردش در آن معنا مطابق وضع حقيقي خواهد بود.
ايشان در توضيح روش تفسيري و بيان لايه هايي از معناي كلام ، مانند «هجرت» ، «فتح» ، «نطق» ، «تسبيح» و ده ها واژه قرآني ديگر ، آنها را از قبيل بيان مصاديق مفاهيم و مراتب حقايق مي داند،(۲۱) و مصاديق مفاهيم و مراتب حقايق به جز استعمالات مجازي است كه از وضع اوّليه خود خارج شده و در جاي ديگر آمده است ؛ مثلاً كلمه «نور» در اذهان مردم همان روشنايي هاي حسّي است ، در حالي كه نور اعم از نور ظاهري مادي و نور معنوي و روحاني است .
همچنين «ظلمت» به تاريكي هاي ظاهري مادي و تاريكي هاي معنوي اطلاق مي شود در آيه «اللهُ وَلِي ُّ الَّذِين َ آمَنُوا يُخرِجُهُم مِن الظُّلُمَات ِ الَي النُّورِ» (۲۲)، مقصود از نور، نور حسي نيست كه مردم با آن آشنا هستند و استعمال لفظ در اين نور حسي ، مانع از به كار رفتن حقيقي در نور معنوي نيست تا اگر بيرون آوردن از كفر و جهل به سوي ايمان و دانش توسط خداوند استعمال شد، برخلاف وضع اوليه و مجاز باشد؛ چون وضع لفظ «نور» براي روشنايي است ، خواه اين روشنايي مادي باشد، يا معنوي ؛ همين طور است ظلمت .
چنين تفسيري از مفاهيم ، و توسعه آن ، به هيچ گروهي اختصاص دارد و در عرف لغويان ، وضع اوليه ، معنايي است كه عرف مردم مي فهمند.
در ميان عارفان نامي ، نخستين كسي كه از اين ديدگاه به نفي مجاز پرداخته ، محيي الدين ابن عربي (م ۶۳۸) در «فتوحات مكيه» است كه مخالفت با مجاز را به محققان اهل كشف نسبت مي دهد ومي گويد: «ما در قرآن ، استعمال مجاز را نفي مي كنيم ، بلكه محققان اهل كشف وجود آن را در كلام عرب نفي كرده اند، هر چند از ديدگاه اهل نظر، قرآن به زبان عربي آمده و به همان روال سخن گفته و استعاره و مجاز به كار رفته است» .(۲۳)
به نظر مي رسد امام خميني، با آگاهي از اين انديشه، در آداب «الصلاي» مي گويد: «اهل تحقيق در جواب اين اشكالات گفته اند الفاظ موضوع است از براي عامه و مطلقه(۲۴)» ؛ زيرا ابن عربي مي گويد تفسير اهل كشف با تفسير اهل نظر متفاوت است . در نظر آنان مجاز وجود ندارد؛ چون همه اين معاني بر يك حقيقت است . اما اهل نظر مي گويند استعمالات قرآن بر مجراي زبان عرب است ، پس استعمالش در آن معاني معنوي و غيبي مجاز است.
در حقيقت امام خميني(ره) منكر استعمال مجاز نيست ، بلكه معتقد است مواردي كه مجاز است دانسته شده ، از قبيل مجاز نيست و در نتيجه در نظر كساني كه با تفسير عرفاني به سراغ مصاديق مفاهيم و مراتب حقايق مي روند، معاني اين الفاظ در ازاي همان جهت كمالي، مثلاً در صفات الهي، موضوع حقيقت است .
براي مثال واژه «رحمان» به عطوفت تفسير شده است ، در ذهن مردم اين عطوفت با انفعال انساني برابر مي شود، در حالي كه خداوند عطوفت دارد، اما انفعال ندارد و استعمالش در غير انفعال درباره خدا مجاز نيست ؛ چون لفظ براي روح معنايي وضع شده كه اعم از انفعال و عدم انفعال است . جهات انفعالي، كه از لوازم اين عالم حسي است ، دخالتي در معناي موضوع له ندارد؛ بنابراين، اطلاق صفت «رحمان» بر موجودي كه فقط واجد جهات كمال است و از جهات انفعال و نقص مبرّا است ، صرف حقيقت است .(۲۵)
نظريه امام خميني (ره) در بحث مجاز، كه به گونه اي آشكار راه حل تئوريك گويايي را عرضه كرده است، در گشودن راه حل مشكل و تفسير عرفاني تأثير مهمي خواهد داشت .(۲۶)

پي نوشت ها

۱. صغير، محمد حسين،؛ مجاز القرآن، بغداد، وزاره الثقافه و الاعلام ، ۱۹۹۴ م ، ص ۱۳ - ۱۴.
۲. ابن قتيبه دينوري، مشكل القرآن، ص ۱۳۷.
۳. بقره/۱۱۵.
۴. مجاز القرآن ، ص ،۳۳ ۵۵.
۵. همان ، ص ۶۰. نيز: صبحي صالح ، مباحث في علوم القرآن ، قم ، انتشارات الرضي ، ۱۳۷۲ ش ، ص ۳۲۹.
۶. جرجاني، دلائل الاعجاز في علم المعاني ، بيروت ، دار المعرفه ، با تعليقه سيدمحمد رشيد رضا، ص ۲۳۹ - ۲۴۰ و ۶۳ و ۲۰۳.
۷. مجاز القرآن ، ص ۶۵.
۸. همان ، ص ۶۵.
۹. همان .
۱۰. شنقيطي ، محمد امين ، منع جواز المجاز في المنّزل للتعبد و الاعجاز، ص ۳۴ - ۳۷.
۱۱. اسراء/۷۲.
۱۲. در اين باره ر. ك : مجاز القرآن ، ص ۶۱.
۱۳. مصطفوي ، حسن : تفسير روشن ، ج ،۱ ص ۱۲.
۴۱. بقره/ ۱۶.
۵۱. قيامت/۲۲ و ۲۱.
۶۱. در اين باره ر. ك المغراوي ، محمد بن عبدالرحمن ، المفسرون بين التأويل و الاثبات في آيات الصفات.
۷۱. فجر/۲۲.
۸۱. زركشي ، البرهان علوم القرآن، ج ،۲ ص ۳۷۷.
۹۱. مجاز القرآن ، ص ۳۵؛ نيز: منبع پيشين .
۲۰. ابراهيم/۴.
۲۱. امام خميني(ره)، آداب الصلاه ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص ۳۴۷.
۲۲. بقره/ ۲۵۷.
۲۳. غراب ، محمود، رحمه من الرحمن في اشارات القرآن ، ج ،۱ ص ۱۴؛ نيز: ر. ك : فتوحات مكيه، ج ،۱ص ۲۵۳. ۲۳. آداب الصلاه ، ص ۲۴۹.
۲۴. آداب الصلوه، ص۲۴۹.
۲۵. همان ، ص ۲۵۱.
۲۶. آقاي حسن مصطفوي از كساني است كه به همين نظريه روي آورده است . هر چند ايشان اين رأي با اين شفافيت بيان نكرده ، اما با همين روش از نفي مجاز به شدت دفاع كرده است و بحث تئوريك آن را در كتاب «روش علمي در ترجمه و تفسير قرآن مجيد» (ص ۵ و ۷۳ و ۸۹) و «تفسير روشن» (ج ،۱ مقدمه ششم ) آورده و در عمل دركتاب «التحقيق في كلمات القرآن» و نقد كتاب «تلخيص البيان» شريف رضي و پاسخ به شبهات آن (روش علمي، ص۵۰) اين نظريه را به كار برده و انگيزه خود را آشكارا نفي مجاز دانسته است . نكته مهم در گرايش جناب آقاي مصطفوي ، توجه ايشان به مباحث عرفاني و وحدت نظر با امام خميني در اين شيوه از تفسير واژه هايي است كه دو چهره مادي حسي و چهره معنوي غيبي دارد.
● ارسال كننده: مدير سايت
● منبع: هفته نامه - خردنامه همشهري - 1383 - شماره 34، آبان
چهارشنبه 12 مهر 1391  12:03 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

التقابلات الجمالیة فی الاستعارات القرآنیة

دریافت فایل pdf

 

 

نقش استعاره های مفهومی در معرفت دینی

دریافت فایل pdf

 

استعاره های جهتی قرآن با رویکرد شناختی

دریافت فایل pdf

 

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:04 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

استعاره های مفهومی در قرآن از منظر زبان شناسی شناختی

دریافت فایل pdf

 

التقابلات الجمالیة فی الاستعارات القرآنیة

دریافت فایل pdf

 

بازخوانی یک تشبیه: از متن تا بطن آیه 24 یونس

دریافت فایل pdf

 

 

 

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:04 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تعريض

تعريض : از شيوه‌هاى بيان قرآن و از مصطلحات علم بيان، مرتبط با كنايه

تعريض از باب تفعيل از ماده «ع ـ ر ـ ض» خلاف تصريح است[1]؛ به اين معنا كه در سخن معنايى كه مراد گوينده است گنجانده شود، بى‌آنكه به آن معنا تصريح شود.[2] اين واژه كه از مصطلحات علم بيان و امروزه از اقسام كنايه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 629
شناسانده مى‌شود، يك‌بار در قرآن‌كريم به كار رفته است و به معناى عدم تصريح در خواستگارى كردن از زنانى است كه در عده هستند: «لاجُناحَ عَلَيكُم فيما عَرَّضتُم بِهِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ اَو اَكنَنتُم فى اَنفُسِكُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّكُم سَتَذكُرونَهُنَّ ولـكِن لاتواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفـًا».‌(بقره/2،235) مفسران مراد آيه را اين دانسته‌اند كه مرد بدون تصريح به خواستگارى سخنى دال بر تمايل وى به ازدواج با زن بر زبان آورد؛ مانند اينكه بگويد «من قصد ازدواج دارم»، يا براى همسر مورد نظر خود صفاتى را برشمارد كه در آن زن مى‌بيند؛ يا از وى تعريف كند و نظاير اينها.[3]

اصطلاح تعريض و تطور آن:

تعريض در علوم بلاغت همچون بسيارى از اصطلاحات ديگر تطور و تحول معنايى داشته است. شافعى (م.‌204‌ق.) از نخستين دانشمندانى معرفى شده كه درباره تعريض بحث كرده[4] و بر همان معناى لغوى تعريض تأكيد كرده و گفته است: تعريض بسيار است و آن بر خلاف تصريح است.[5]
در ميان قدما بيشتر تعريض مرادف با كنايه شمرده مى‌شده است، چنان‌كه جاحظ (م.‌255‌ق.) دو اصطلاح كنايه و تعريض را مرادف شمرده[6] و ابن‌قتيبه (م.275‌ق.) با ذكر نمونه‌هايى براى تعريض آن را از باب كنايه دانسته است كه عرب در كلامش بسيار از آن بهره مى‌برد و با تعريض، مخاطب را به شيوه‌اى نيكوتر و لطيف‌تر از مراد خود آگاه مى‌كند.[7] ثعلب (م.‌291‌ق.) نيز كنايه را به تعريض و برگرداندن سخن از شكل تصريح به صورت عدم تصريح تعريف كرده است.[8] عبدالله‌بن معتز[9] (م.‌296‌ق.) و ابن‌طباطباعلوى[10] (م.322‌ق.) از ديگر دانشمندانى هستند كه تعريض را مرادف با كنايه معنا كرده‌اند.
طبرى آن را همان لحن دانسته و بر آن است كه معناى تعريضى از فحواى كلام به دست مى‌آيد.[11] ابوهلال عسكرى (م.‌395‌ق.) و سيد مرتضى (م.436‌ق.) نيز با يكى دانستن تعريض و كنايه، اين دو اصطلاح را قريب المعنا با لحن و توريه دانسته‌اند.[12] سيد مرتضى با اشاره به اينكه يكى از معانى لحن در گذشته مرادف با تعريض و توريه بوده است، همانند مصرع «و خير الحديث ما كان لحناً»، لحن در آيه شريفه «و لَتَعرِفَنَّهُم فى لَحنِ القَول»(محمّد/47،30) را نيز به همين معنا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 630
يعنى سخنان دوپهلو دانسته است.[13] راغب با مترادف شمردن تعريض با توريه*، تعريض را سخنى دانسته است كه داراى دو جهت صدق و كذب يا ظاهر و باطن باشد.[14]
قرطبى نيز گفته است تعريض فهماندن معنا با لفظى است كه هم احتمال آن معنا را مى‌دهد و هم احتمال معناى ديگر (توريه)؛ گويا شخص از طريق تعريض مراد خود را مى‌پوشاند و آن را اظهار نمى‌كند[15] و از «معاريض كلام» نيز همين معنا «توريه = تعريض» قصد شده است، چنان كه از ابن عباس نقل شده كه درباره آيه شريفه «قالَ لا تُؤاخِذنى بِما نَسيت» (كهف /18،73) گفته است كه اين از معاريض كلام است؛ يعنى موسى(عليه السلام) حقيقتاً عهد خود را فراموش نكرده بود، بلكه با اين سخن در مقام عذرخواهى برآمده‌است.[16]
ظاهراً براى نخستين بار ابن رشيق قيروانى (م.‌456‌ق.) ميان تعريض و كنايه فرق نهاده و آن دو را مستقل از يكديگر به بحث گذاشته و با ذكر نمونه‌هايى براى هريك، تعريض و كنايه را از اقسام اشاره دانسته است.[17] به نظر ابن‌رشيق تعريض گاه براى مدح و گاه براى مذمت به كار مى‌رود و اين هر دو از سياق كلام به دست مى‌آيد. از جمله نمونه‌هاى قرآنى تعريض كه در مقام نكوهش است آيه شريفه «ذُق اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الكَريم»(دخان/44،49) است كه با غرض نكوهش و استهزاى ابوجهل وى را عزيز و كريم خوانده است.
پس از ابن‌رشيق قيروانى، زمخشرى (م.‌538‌ق.) با ارائه تعريفى متفاوت براى كنايه و تعريض، ميان اين دو اصطلاح فرق گذاشته است. از نظر زمخشرى كنايه آن است كه چيزى را ذكر كنى؛ اما نه با لفظ موضوعٌ له خودش؛ مانند ذكر قامت بلند با لفظ «طويلُ النجاد والحمائل»، در حالى كه تعريض آن است كه چيزى را بگويى و با آن مخاطب را دلالت دهى به چيزى كه ذكر نكرده‌اى؛ مانند اينكه نيازمندى به شخص غنى بگويد: «براى عرض سلام و ديدار تو نزدت آمده‌ام» و مرادش درخواست كمك باشد.[18]
به سخن ديگر در كنايه معناى كنايى با لفظ موضوع له آن بيان نمى‌شود، بلكه با لفظى بيان مى‌شود كه لازمِ معناى كنايى است؛ اما در تعريض، معناى تعريضى نه با لفظ موضوع له آن بيان مى‌شود و نه با لازمِ آن، بلكه از فحوا و مفهوم كلام به دست مى‌آيد.[19] زمخشرى افزوده است كه گويا در تعريض، گوينده سخن خود را به جانبى ميل مى‌دهد تا بر غرضش دلالت كند. تعريض را «تلويح» نيز مى‌گويند، زيرا گوينده با
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 631
سخنش به مقصودش اشاره مى‌كند.[20]
زمخشرى در سراسر تفسيرش نمونه‌هاى متعدد و متنوعى از تعريض را نشان داده است؛ از جمله آيه «و‌مَن اَظـلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهـدَةً عِندَهُ مِنَ اللّه»(بقره/2،140) را تعريض به اين دانسته است كه يهوديان شهادت خداوند به نبوت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)در كتابهاى آسمانى‌شان را كتمان كرده‌اند[21] و آيه «لا‌يَخافُ لَدَىَّ المُرسَلون * اِلاّ مَن ظَـلَم»(نمل/27،10) را تعريض به موسى(عليه السلام)دانسته كه در كشتن مرد مصرى مرتكب ترك اوْلى شده است[22] و آيه «ذلِكَ لِيَعلَمَ اَنّى لَم اَخُنهُ بِالغَيبِ و اَنَّ اللّهَ لا يَهدى كَيدَ الخائِنين»(يوسف/12،52) را تعريضى از يوسف(عليه السلام) به زن عزيز مصر دانسته كه وى در امانت شوهرش خيانت كرده است.[23] از نظر زمخشرى همه آياتى كه به دنبال سبب ويژه و در شأن فرد يا افرادى خاص نازل شده است؛ اما به جاى ذكر نام آنها صفاتشان را ياد كرده است، اين ذكر صفات در جهت تعريض به آن افراد تفسيرپذير است.[24]
تأمل در ديدگاه زمخشرى و نمونه‌هاى قرآنى تعريض كه به دست داده است روشن مى‌كند كه وى براى فهم معانى تعريض به سياق و قراين حالى و مقامى و اسباب نزول توجه داشته است.[25]
سكاكى (م.‌626‌ق.) با بيان تفاوت ميان كنايه و تعريض، تعريض را از اقسام چهارگانه كنايه و كنار سه‌گونه ديگر يعنى تلويح، رمز، ايماء و اشاره، قرارداد.[26]
وى همچنين افزوده است كه تعريض گاه كنايه* است و گاه مجاز؛ مانند اينكه به كسى در مقام تهديد بگويى: «آذيتنى‌فستعرف»، اگر مراد گوينده از اين سخن، هم تهديد مخاطب باشد و هم تهديد ديگرانى كه وى را آزار داده‌اند، اين سخن كنايه است و چنانچه تهديد مخاطب مراد نباشد بلكه تهديد ديگران هدف باشد، در اين صورت مجاز است. [27]
اين تقسيم سكاكى مورد قبول شارحان و بسيارى ديگر از بلاغيان قرار گرفت و پس از وى غالباً تعريض در عرض سه قسم ديگر از كنايه قرار گرفت.[28]محور اين تقسيم‌بندى نيز قلّت و كثرت واسطه‌هاى ميان معناى حقيقى و كنايى و خفا و وضوح آن واسطه‌هاست و تعريض، آن‌گونه از كنايه است كه مخاطب با شنيدن سخن از عُرض و حاشيه سخن به معناى كنايى پى مى‌برد[29]؛ اما روشن است كه اين تقسيم نمى‌تواند صحيح باشد و اساساً تعريض به قلت و كثرت وسايط يا خفاء و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 632
ظهور آنها ربطى ندارد، از اين رو با تلويح و ايماء و اشاره و رمز همخوان نيست،[30] چنان‌كه در سخن زمخشرى و ديگر دانشمندان پس از سكاكى نيز به اين ارتباط عموم و خصوص ميان تعريض و كنايه اشاره‌اى نشده است.
به هر روى، دانشمندان درباره تفاوت ميان كنايه و تعريض تعبيرهاى متنوع اما نزديك به هم دارند: طبرسى (م.‌548‌ق.) در اين باره گفته است كه تعريض يعنى دلالت بر معنايى را در سخن درج كنى، بى‌آنكه با صراحت ذكر شود؛ مانند اينكه به كسى بگويى: «چقدر بخل زشت است» و مراد تو تعريض به بخيل بودن مخاطب باشد؛ اما كنايه آن است كه از ذكر لفظ مخصوص چيزى اعراض شود و به جاى آن لفظى ذكر شود كه بر آن چيز دلالت مى‌كند.[31]مراد طبرسى از كنايه در تعريفى كه از آن به دست داده است، ضمير است كه به جاى اسم ظاهر به كار مى‌رود[32] و در ميان قدما از ضمير به كنايه تعبير مى‌شده است.[33]
ابن اثير (م.‌637‌ق.) در ردّ ترادف تعريض با كنايه و تفاوت ميان آن دو اين نكته را افزوده است كه كنايه لفظى است كه بر معنايى دلالت كند و مى‌توان آن لفظ را هم بر معناى حقيقى‌اش حمل كرد و هم بر معناى مجازى‌اش؛ ولى تعريض لفظى است كه بر معنايى دلالت مى‌كند؛ اما نه از جهت وضع حقيقى و نه از جهت وضع مجازى؛ مانند اينكه فرد منتظر دريافت هديه بگويد: «به خدا سوگند من نيازمندم» و مرادش اين باشد كه مخاطب به او هديه دهد.[34]
برخى پژوهشگران بر ابن اثير خرده گرفته‌اند كه در تعريض نيز گاهى لفظ در معناى حقيقى‌اش به كار مى‌رود و زمانى در معناى مجازى و هنگامى در معنايى كنايى، تا بر معنايى ديگر دلالت كند كه در كلام ذكر نشده است؛[35] اما اين ايراد وارد نيست، زيرا معناى سخن ابن‌اثير اين است كه دلالت كلام بر معناى تعريضى، نه از باب حقيقت است و نه از باب مجاز.
ابن اثير درباره تفاوت كنايه با تعريض همچنين افزوده است كه كنايه هم در لفظ مفرد مى‌آيد و هم در لفظ مركب؛ اما تعريض هميشه در لفظ مركب و جمله تحقق مى‌يابد و هيچ‌گاه لفظ مفرد نمى‌تواند مجراى تعريض گردد[36]؛ همچنين گفته است كه تعريض از كنايه خفاى بيشترى دارد، از اين‌رو چه‌بسا مخاطب مراد گوينده از تعريض را درنيابد؛ اما در كنايه چنين نيست، زيرا دلالت كنايه از نوع دلالت لفظى وضعى است و جمله تعريضى از راه مفهوم بر معناى تعريض دلالت مى‌كند نه دلالت وضعى.[37]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 633
سُبكى (م.‌756‌ق.) معتقد است كه معناى كنايى، مجاز يا اعم از حقيقت و مجاز است، در حالى كه جمله تعريضى هميشه در معناى حقيقى‌اش به كار مى‌رود؛ اما به معناى ديگرى اشاره دارد. به نظر سبكى كنايه لفظى است كه در معناى خودش استعمال شده است؛ ولى از آن لازمِ معنايش قصد مى‌شود و گاه نيز از لفظ كنايى معناى حقيقى مراد نيست و صِرفاً بر معناى كنايى و مجازى دلالت مى‌كند؛ مانند آيه «قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرًّا»(توبه/9،81) كه در آن معناى حقيقى آيه يعنى حرارت شديدتر آتش جهنم مقصود نيست، زيرا آن امرى روشن است و تنها معناى كنايى آن مراد است كه به مخاطب هشدار مى‌دهد در صورت اعراض از جهاد در راه خدا حرارت جهنم را كه شديدتر است حس خواهد كرد؛ اما تعريض لفظى است كه در معناى حقيقى خودش به كار مى‌رود تا به معناى ديگرى اشاره داشته باشد.[38]
وى همچنين گفته است: تعريض دو گونه است: در يك قسم معناى حقيقى جمله مقصود است و به معناى تعريضى هم اشاره دارد و قسم دوم، آن است كه اصلا معناى حقيقى جمله مراد نيست، بلكه با جمله براى معناى تعريضى مَثَل زده مى‌شود؛ مانند آيه شريفه «بَل فَعَلَهُ كَبيرُهُم هـذا»(انبياء/21،63) كه تعريض است به اينكه بت بزرگ نمى‌تواند كارى انجام دهد و در نتيجه شايسته نيست معبود واقع شود و روشن است كه معناى حقيقى اين جمله مقصود ابراهيم(عليه السلام)نبوده است.[39] سُبكى كتاب الاغريض فى الفرق بين الكناية والتعريض را نيز در همين موضوع نگاشته است.[40]
به ديدگاههاى ياد شده اين نكته را نيز بايد افزود كه زمانى ممكن است تعريض جنبه خصوصى داشته، ميان دو نفر رد و بدل شود، از اين‌رو فهم تعريض گاهى دشوار و لازم است مخاطب با زمينه آن آشنا باشد؛ همچنين مى‌شود جمله‌اى خبرى كه در حكم اصلى اخلاقى است در مورد كسى تعريض باشد؛ اما براى ديگران جنبه ارشادى داشته باشد؛ يعنى آنچه را كسى تعريض پنداشته است، براى ديگرى اصلا جنبه تعريضى نداشته باشد[41]، بنابراين تعريض افزون بر اينكه در قالب عبارات مركب و جمله بيان مى‌شود، به قصد گوينده يا برداشت مخاطب وابسته است.
شايان ذكر است كه تعريضهاى قرآن‌كريم عدد خاصى ندارد و مى‌توان با توجه به سياق آيات، قراين حالى و مقامى[42]، فضا و اسباب نزول آيات، تعريضهاى قرآن را شناسايى كرد؛ همچنين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 634
مى‌توان در حدود و گستره تعريض توسعه داد و هر جمله و آيه خبرى قرآن‌كريم را كه در مقام مدح و مذمت، بشارت و انذار يا تهديد فرد يا گروهى است و نيز آياتى را كه در مقام بيان حكم يا ارزشى اخلاقى يا وصف واقعيتى است يا آياتى كه در مقام بيان عقيده يا نقد عقيده‌اى است، با قصد تعريض بر مخاطب يا مخاطبانى خاص قرائت كرد؛ يا از قرائت آياتى خاص در مجلس و محفلى به تناسب فضاى حاكم، معناى تعريضى برداشت كرد.

اقسام تعريض:

افزون بر تقسيم سُبكى كه تعريض را دو قسم مى‌داند، در تقسيمى ديگر، تعريض به لحاظ مخاطب دوگونه است و به سخن ديگر، نمونه‌هاى تعريض در قرآن را مى‌توان در دو‌قسم جاى داد: 1. سخنى و معنايى با غرضى خاص در قالب تعريض به مخاطب القا مى‌شود؛ مانند آيه شريفه «اِنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا الاَلبـب» (رعد/13،19) كه خطاب به مشركان و تعريض به آنهاست كه از خردمندان نيستند، زيرا از آيات الهى پند نمى‌گيرند[43] و آيه «اِنَّما تُنذِرُ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَيبِ»(فاطر//35،18) كه خطاب به مشركان و كسانى است كه انذار پيامبر در آنها اثر نمى‌گذارد و تعريض است به اينكه آنان خشيت خدا را به دل ندارند.[44]
2. گوينده شخص را مخاطب قرار مى‌دهد؛ اما مرادش شخص يا اشخاصى ديگر است؛ مانند آيه شريفه «ءَاَتَّخِذُ مِن دونِهِ ءالِهَةً»(يس/36،23) كه گوينده (مؤمن آل يس) خود را مخاطب ساخته؛ اما به شنوندگانش تعريض دارد كه چرا آنها به جاى خدا معبودى ديگر را برگزيده‌اند. مشابه اين آيه است آيه پيش از آن: «و ما لِىَ لا اَعبُدُ الَّذى فَطَرَنى و اِلَيهِ تُرجَعون»(يس/36،22) و مانند «فَاِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُمُ البَيِّنـت»(بقره/2،209) كه مؤمنان را مخاطب ساخته؛ ولى به اهل كتاب و لغزش آنها تعريض دارد.[45] از اين قسم تعريض در رواياتى از اهل‌بيت(عليهم السلام) به خطاب از نوع «اياك‌أعني و اسمعي يا جاره» تعبير شده است.

كاركرد تعريض در قرآن (اغراض):

تعريض از سبكهاى بيانى قرآنى است كه بيشتر با هدف اثرگذارى افزون‌تر و عميق‌تر بر مخاطبان به كار گرفته شده است، چنان كه اگر گوينده در مقام مدح يا اصلاح مخاطب است، به كار بردن شيوه تعريض او را سريع‌تر، عميق‌تر و آسان‌تر به هدف مى‌رساند و چنانچه در مقام مذمت، تهديد يا انذار مخاطب است، استخدام اسلوب تعريض بر مخاطب اثرى دردناك‌تر خواهد گذاشت[46] و به طور كلى، شيوه تعريض مناسب‌ترين ابزار براى خيرخواهى است.[47]
از نظر مفسران تعريضهاى قرآن بسيار
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 635
سنجيده به كار رفته، از لطافت و زيبايى برجسته‌اى برخوردارند، به‌گونه‌اى كه هيچ تعبير ناروايى در آن مشاهده نمى‌شود. به علاوه در مخاطب اثرى عميق مى‌گذارند. بر همين اساس، سيوطى در تعبيرى مبالغه‌آميز تعريض را كنار كنايه از وجوه اعجاز قرآن‌كريم به شمار آورده است[48]؛ اما بى‌ترديد روش تعريض همرديف با ساير شيوه‌هاى بيانى قرآن از ويژگيهاى بديع و شيواى بيانات قرآنى است كه از زيبايى و ظرافت بالايى برخوردار و از مؤلفه‌هاى اعجاز بيانى قرآن است.[49]
برخى پژوهشگران غرض از تعريض را به طور كلى هشدار به كسى، نكوهش، تنبيه يا سخره و استهزا دانسته‌اند، از اين رو معتقدند كه تعريض آزردگى مخاطب را به دنبال مى‌آورد[50]؛ اما مفسران[51] براى تعريضهاى قرآن افزون بر اين، اغراض ايجابى نيز برشمرده‌اند. مشهورترين اغراض معرفى شده عبارت‌اند از:
1. بزرگداشت و مدح و ثناى موصوف؛ مانند «و‌رَفَعَ بَعضَهُم دَرَجـت» (بقره/2، 253) كه تعريض به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) است در اينكه داراى شخصيتى ممتاز و برتر از ساير پيامبران بوده است.
2. اظهار محبت به مخاطب و از ميان بردن زمينه خشونت وى؛ نظير تعريض مؤمن آل‌ياسين به قومش، در حالى كه خود را مخاطب ساخته است، در آيه «و ما لِىَ لا اَعبُدُ الَّذى فَطَرَنى و اِلَيهِ تُرجَعون * ءَاَتَّخِذُ مِن دونِهِ ءالِهَةً‌...».(يس/36،22 ـ 23)
3. تحقير و سرزنش؛ مانند: «و اِذَا المَوءودَةُ سُئِلَت * بِاَىِّ ذَنب قُتِلَت»(تكوير/81،8 ـ 9) كه با غرض تحقير و توبيخ، تعريض است به مشركانِ‌مخاطب آيه كه بى‌هيچ گناهى دختران خود را زنده به گور مى‌كردند.[52]
4. انصاف؛ يعنى با عدم تصريح به انحراف و گمراهى مخاطب زمينه‌اى فراهم مى‌شود تا او را به تفكر وادارد كه تسليم شود يا دست كم سكوت كند؛ مانند «و اِنّا اَو اِيّاكُم لَعَلى هُدًى اَو فى ضَلـل مُبين»‌(سبأ/34،24) در تعريض به اينكه پيامبر بر هدايت است و مشركان در گمراهى‌اند و غرض از آن ايجاد فضايى است كه مخاطب منصف خود، افراد بر حق را از افراد فرو رفته در باطل بشناسد.[53]
5. به كار بردن لحن ملايم و نرم در خطاب و عدم خشونت‌ورزى در گفت و گو به جهت پيشبرد دعوت دينى و دستيابى سريع‌تر به هدف، چنان كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 636
در آيه «فَقولا لَهُ قَولاً لَيِّنـًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَو يَخشى»(طه/20،44) به آن سفارش شده است. اين‌گونه سخن به روح دعوت دينى نزديك و بر مخاطب اثرگذارتر است؛ اگر مخاطب اهل اجابت باشد، او را هدايت مى‌كند و چنانچه اهل اعراض باشد، اتمام حجتى براى وى است[54] و در هر صورت، حريم مخاطب نيز پاس داشته مى‌شود، چنان‌كه خداوند سفارش كرده است: «و‌لاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَيرِ عِلم».(انعام/6،108)
با اسلوب تعريض به نيكوترين شكل مى‌توان مخالفت خود را در عقيده با ديگران آشكارا اعلان كرد،‌بى‌آنكه دشمنى آنها را برانگيخت، چنان كه در آيه‌6‌ـ‌7 حمد /1 و آيه 153 انعام/6 مى‌توان مشاهده كرد.[55] به علاوه در بسيارى از موارد گوينده با تعريض، حريم مخاطب يا خود را ـ آنجا كه نيازى دارد ـ پاس مى‌دارد و به آبروى خود و ديگران صدمه نمى‌زند، يا در مواردى كه در تصريح به حاجتش مانعى مى‌بيند مى‌تواند از طريق تعريض خواسته‌اش را بيان كند، چنان‌كه ايوب(عليه السلام) در آيه «اَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ واَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمين»(انبياء/21،83) از راه تعريض شفاى خود را از خداوند خواست.[56]
6. بُقيا يعنى ابقاى مخاطب؛ همانند تعريضهاى خداوند درباره منافقان كه ويژگيهاى آنان را برشمرده، بى‌آنكه به نام آنها تصريح كند تا ضمن توبيخ و تهديد و مذمت آنها براى دست كشيدن از صفات منافقانه، اشخاص آنها معرفى نشوند و اين، ماندگارى آنان در جامعه اسلامى و عدم طرد آنها را در پى دارد تا شايد از طريق فرصت ايجاد شده از نفاق خود دست كشند.[57]
7. با احترام و به مقتضاى حيا سخن گفتن، چنان‌كه در آيه شريفه 235 بقره/2 خداوند سفارش و ترغيب كرده است كه در صورت تمايل به خواستگارى از زنانى كه در عده به سر مى‌برند با تعريض از آنان خواستگارى شود. افزون بر اين، در تعريض به خواستگارى بيشتر نيازى به پاسخ دادن زن نيست.[58]
8. پرهيز از كذب و دروغ، چنان‌كه در آيه 88 ـ 89 صافّات/37: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِى النُّجوم * فَقالَ اِنّى سَقيم» با تعريض دانستن آيه ساحت پيامبر بزرگ الهى، حضرت ابراهيم(عليه السلام) از دروغ گفتن منزه داشته مى‌شود.[59]
9. در مواردى استفاده از روش تعريض به عدم لياقت فرد يا افرادى اشاره دارد كه مخاطب سخن قرار مى‌گيرند، چنان‌كه در آيه 116 مائده/5 خداوند به جاى پيروان عيسى، به خود عيسى خطاب كرده است.[60]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 637
علاوه بر اغراض مذكور براى تعريض، در مواردى به دست دادن تفسيرى صحيح از آيات قرآن بى در نظر گرفتن شيوه تعريض ميسر نيست. پيش‌تر گذشت كه برخى از خطابهاى قرآن‌كريم از قبيل «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» است كه همين امر مبحث خطابهاى قرآن را به شيوه كنايه و تعريض پيوند مى‌زند.[61]
بر اساس برخى روايات امامان‌معصوم(عليهم السلام) با توجه به اين سبك، برخى آيات قرآن را كه به ظاهر لحنى توبيخى يا تهديدآميز درباره پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) دارد تفسير كرده و روى خطاب آيه را به غير ايشان دانسته‌اند. امام رضا(عليه السلام)[62] خطاب آيه «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ اَذِنتَ لَهُم»(توبه/9،43) و «لـَئِن اَشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ» (زمر/39،65) به پيامبر اكرم را با‌توجه به شيوه تعريض؛ تفسير و مخاطب اين دو آيه را ساير مردم دانسته است؛ همچنين خطاب آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ‌اللّهَ و لا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ»(احزاب/33،1) گرچه به پيامبر است، به دليل عصمت پيامبر تعريض به امت‌پيامبر دانسته شده است[63]؛ نيز آياتى مانند «فَاِن يَشَاِ اللّهُ يَختِم عَلى قَلبِك»(شورى/42،24) و «و‌لئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم»(بقره/2،120) تعريض به امت پيامبر است[64] كه بى در نظر گرفتن روش تعريضى در آنها، تفسيرى نادرست درباره جايگاه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) به دست مى‌دهند و همچنين آياتى ديگر از اين دست كه به ظاهر خطابى توبيخ‌آميز يا تهديدآميز به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يا برخى پيامبران پيشين دارد بايد در قالب اسلوب تعريض تفسير شوند.[65]

ادوات تعريض:

براى دلالت كلام بر تعريض، ادوات خاصى نيست و بيشتر بايد آن را از سياق و قراين حالى شناخت؛ ليكن از برخى شيوه‌هاى قصر به ويژه قصر با «اِنّما» فراوان براى دلالت بر تعريض استفاده مى‌شود و دانشمندان نيكوترين موارد كاربرد «اِنّما» را جايگاههاى تعريض دانسته‌اند.[66] سبك التفات (تغيير جهت كلام از يكى از حالتهاى سه‌گانه خطاب، تكلم و غيبت به حالتى ديگر) نيز براى بيان برخى اقسام تعريض فراوان كاربرد دارد.
به كار بردن صيغه ماضى به جاى مضارع[67] و نيز استفهام از ديگر شيوه‌هايى هستند كه در دلالت بر تعريض از آنها استفاده مى‌شود؛ مانند «لئن اشركت» به جاى «لئن تُشرِك» در آيه 65 زمر، و «اَمَّن يُجيبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ و يَكشِفُ السّوء»(نمل/27،62) كه تعريض دارد به مضطر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 638
بودن قارى آيه و اينكه خداوند تنها اجابت كننده و برطرف كننده بدى از اوست.
بسيارى از عبارتهاى پايانى آيات همچون «اِنَّ‌اللّهَ كانَ بِما تَعمَلونَ خَبيرا» (نساء/4،94)؛ «كانَ‌اللّهُ وسِعـًا حَكيمـا»(نساء/4،130)؛ «كَانَ اللّهُ غَنِيـًّا حَمِيدا»‌(نساء/4،131)؛ «اِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكِيمـا»(نساء/4،56)؛ «اِنَّ اللّهَ كانَ سَميعـًا بَصيرا»(نساء/4،58)؛ «و كانَ اللّهُ عَليمـًا حَكيمـا»(نساء/4،92) و نظاير اينها كه در قرآن‌كريم فراوان‌اند، دربردارنده معانى تعريضى در مقام وعده يا تهديد هستند.

منابع

الاتقان، السيوطى (م.‌911‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407‌ق؛ احكام القرآن، الجصاص (م.‌370‌ق.)، به كوشش صدقى محمد، مكة المكرمة، المكتبة التجاريه؛ اساليب البيان، سيد جعفر الحسينى، تهران، وزارت ارشاد، 1413‌ق؛ الام، الشافعى (م 204‌ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ امالى، السيد المرتضى (م.‌436‌ق.)، به كوشش حلبى، قم، مكتبة النجفى، 1403‌ق؛ البديع، عبدالله بن المعتز (م.‌296‌ق.)، به كوشش محمد عبدالمنعم، مصر، 1945‌ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م.‌1107‌ق.)، قم، البعثة، 1415‌ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م.‌794‌ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415‌ق؛ تأويل مشكل القرآن، ابن‌قتيبة (م.‌276‌ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، قاهرة، دارالتراث، 1393‌ق؛ التعريض فى القرآن الكريم، ابراهيم محمد عبدالله الخولى، قاهرة، دارالبصائر، 1425‌ق؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م.‌1112‌ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، قم، نشر اسلامى، 1411‌ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.‌671‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417‌ق؛ جواهر البلاغه، سيد احمد هاشمى، به كوشش يوسف صهيلى، بيروت، المكتبة العصرية، 1421‌ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م.‌1270‌ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417‌ق؛ شروح‌التلخيص، تفتازانى (م.‌793‌ق.)، ادب الحوزه؛ الصناعتين، حسن بن عبدالله سهل العسكرى (م.‌395‌ق.)، به كوشش البجاوى و محمد ابوالفضل، بيروت، مكتبة العصرية، 1406‌ق؛ العمدة فى محاسن الشعر و آدابه، حسن ابن رشيق القيروانى الازدى (م.‌456‌ق.)، به كوشش محمد محيى الدين بيروت، دارالجيل، 1972 م؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، الصدوق (م.‌381‌ق.)، به كوشش و ترجمه مستفيد و غفارى، تهران، صدوق،1372ش؛ قواعد‌الشعر، ابوالعباس احمد بن يحيى ثعلب (م.‌291‌ق.)، به كوشش رمضان عبدالتواب، قاهرة، مكتب الخانجى، 1995 م؛ كتاب بيان، سيروس شميسا، تهران، فردوسى، 1379‌ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م.‌538‌ق.)، قم، بلاغت، 1415‌ق؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م.‌1067‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413‌ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ المثل‌السائر، ابن اثير نصر الله بن محمد الشيبانى الجزرى، به‌كوشش محمد محى الدين، بيروت، مكتبة العصرية، 1995‌م؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.‌1085‌ق.)، به‌كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408‌ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ المطول، التفتازانى (م.‌791‌ق.)، به كوشش عبدالحميد هنداوى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422‌ق؛ معترك الاقرآن، السيوطى (م.‌911‌ق.)، به كوشش احمد شمس‌الدين، بيروت، دارالكتب العليمة، 1408‌ق؛ مفتاح العلوم، السكاكى (م.‌626‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مفردات، الراغب (م.‌425‌ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412‌ق.
سيد محمود دشتى




[1]. لسان‌العرب، ج7، ص183؛ مجمع‌البحرين، ج‌3، ص‌154. «عرض».
[2]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌593.
[3]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌593؛ تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌190؛ روح‌المعانى، ج‌2، ص‌151.
[4]. اساليب البيان، ص‌759.
[5]. الام، ج‌5، ص‌39.
[6]. اساليب البيان، ص‌760.
[7]. تأويل مشكل القرآن، ص‌263 به بعد.
[8]. قواعد الشعر، ص‌49.
[9]. البديع، ص‌115.
[10]. اساليب البيان، ص‌761.
[11]. جامع‌البيان، ج‌2، ص‌520؛ ج‌6، ص‌296.
[12]. الصناعتين، ص‌368؛ امالى، ج‌1، ص‌42 ـ 43.
[13]. امالى، ج‌1، ص‌41 ـ 43.
[14]. مفردات، ص‌331، «عرض».
[15]. تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌188.
[16]. همان، ج‌11، ص‌20.
[17]. العمده، ج‌2، ص‌516 ـ 517.
[18]. الكشاف، ج‌1، ص‌282 ـ 283.
[19]. ر. ك: التعريض، ص‌26 ـ 27.
[20]. الكشاف، ج‌1، ص‌283.
[21]. همان، ص‌197.
[22]. همان، ج‌3، ص‌351.
[23]. همان، ج‌2، ص‌479.
[24]. همان، ج‌4، ص‌795.
[25]. اساليب البيان، ص‌766.
[26]. مفتاح العلوم، ص‌173؛ المطول، ص‌636 ـ 637.
[27]. مفتاح العلوم، ص‌173؛ المطول، ص‌636 ـ 637.
[28]. ر. ك: شروح التلخيص، ج‌4، ص‌271 ـ 273؛ المطول، ص‌636 ـ 637.
[29]. المطول، ص‌637.
[30]. بيان، ص‌243.
[31]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌593.
[32]. همان؛ احكام‌القرآن، ج‌1، ص‌511.
[33]. امالى، ج‌1، ص‌207.
[34]. المثل السائر، ج‌2، ص‌180.
[35]. اساليب البيان، ص‌769 ـ 770.
[36]. المثل السائر، ج‌2، ص‌186.
[37]. همان؛ اساليب‌البيان، ص768.
[38]. الاتقان، ج‌2، ص‌793؛ معترك الاقران، ج‌1، ص‌220.
[39]. معترك الاقران، ج‌1، ص‌221.
[40]. كشف الظنون، ج‌1، ص‌130؛ الاتقان، ج‌2، ص‌793.
[41]. بيان، ص‌275.
[42]. براى نمونه‌هايى از اين دست نك: التعريض، ص‌90 ـ 150.
[43]. الاتقان، ج‌2، ص‌794.
[44]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌314.
[45]. همان، ص‌312 ـ 313.
[46]. ر. ك : الكشاف، ج‌4، ص‌795؛ البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌311.
[47]. التعريض، ص‌179.
[48]. معترك الاقران، ج‌1، ص‌216.
[49]. التمهيد، ج‌5، ص‌416 ـ 419.
[50]. بيان، ص‌273.
[51]. الاتقان، ج‌2، ص‌316؛ اساليب البيان، ص‌777 ـ 781.
[52]. الاتقان، ج‌2، ص‌794؛ معترك الاقران، ج‌1، ص‌221.
[53]. الكشاف، ج‌3، ص‌581؛ التعريض، ص‌167 ـ 169.
[54]. التعريض، ص‌155.
[55]. همان، ص‌156 ـ 160.
[56]. همان، ص‌170.
[57]. اساليب البيان، ص‌762 ـ 763.
[58]. احكام القرآن، ج‌1، ص‌511.
[59]. الكشاف، ج‌2، ص‌604؛ التعريض، ص‌183.
[60]. التعريض، ص‌186.
[61]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌242؛ معترك الاقران، ج‌1، ص‌177.
[62]. عيون اخبارالرضا(عليه السلام)، ج‌2، ص‌180؛ نورالثقلين، ج‌4، ص‌497؛ البرهان، ج‌2، ص‌788.
[63]. معترك الاقران، ج‌1، ص‌177؛ البرهان، ج‌2، ص‌242.
[64]. البرهان، ج‌2، ص‌312؛ اساليب البيان، ص‌775.
[65]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌242 ـ 243؛ نورالثقلين، ج‌4، ص‌406 ـ 407.
[66]. الاتقان، ج‌2، ص‌799.
[67]. نك: جواهر البلاغه، ص‌194.

 

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:04 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فنون و صنایع ادبی در قرآن مستنصر میر

فنون و صنایع ادبی در قرآن مستنصر میر

ابوالفضل حری

 

چکیده:

متن پیش‌رو، ترجمه‌مقاله‌ای است پیرامون برخی فنون و صنایع ادبی به کار رفته در قرآن. فنون و صنایع ادبی عموماً به دو دسته تقسیم می‌شوند. شگردهایی که به واسطه آرایش چشمگیر واژگان (موسوم به تمهیدات) معنا را پررنگ می‌کنند و شگردهایی که به واسطه به کارگیری واژگان در معنایی غیرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقویت می‌کنند. در پرتو این تمایز، می‌توان فصل و وصل بلاغی، مراعات نظیر، مراعات نظیر معکوس و اختمام را جزء تمهیدات و جان‌بخشی، و مجاز جایگزینی، مجاز جزء به کل و بالعکس، استخدام و هم‌بندی نحوی را جزء مجازها قلمداد کرد. با این حال، این تقسیم‌بندی در سطح دانشگاهی حائز اهمیت است. آنچه به واقع اهمیت دارد، هدفی است که از به کارگیری این شگردها مستفاد می‌شود و تأثیری است که این شگردها ایجاد می‌کنند. نویسنده در این جستار نشان داده ‌است که استفاده قرآن از فنون و صنایع ادبی حائز اهمیت است و این مقاله به برخی از توانمندی‌های زبان قرآن که جای بحث و بررسی دارد، اشاره کرده است.

کلید واژه‌ها:

مراعات نظیر/ فصل و وصل بلاغی/ اختمام/ مجاز

درباره نویسنده

دکتر «مستنصر میر» در ۱۹۴۹ میلادی در پاکستان به دنیا آمد و در سال‌های ۱۹۶۷ و ۱۹۶۹ از دانشگاه پنجاب لاهور، مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دریافت کرد. سپس در یکی از حوزه‏های مطالعات اسلامی دانشگاه میشیگان در سطح کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد و در سال ۱۹۸۳ با نگارش رساله «انسجام در قرآن» از همین دانشگاه درجه دکتری دریافت کرد. تاکنون در دانشگاه‌های لاهور، میشیگان (آمریکا)، آن‌آربور و دانشگاه بین‌المللی اسلامی مالزی تدریس کرده و هم اکنون در دانشگاه ایالتی یانگستون در اوهایو، رشته مطالعات اسلامی را تدریس می‌کند.
میر درباره اقبال لاهوری تحقیقات و مطالعاتی به عمل آورده و اکنون نیز سردبیری نشریه «Iqbal Quarterly» را بر عهده دارد. اما به نظر می‌رسد علاقه و دغدغه اصلی میر، مطالعات قرآنی است. از جمله کتاب‌های مهم اوست: «انسجام و پیوستگی در قرآن»؛ مطالعه مفهوم نظم در تدبر در قرآن اثر اصلاحی، مفسر و قرآن شناس هندی (۱۹۸۶)؛ «فرهنگنامه اصطلاحات و مفاهیم قرآنی» (۱۹۸۷)؛ «گل لاله‌ای در بیابان»؛ گلچینی از اشعار اقبال لاهوری (۲۰۰۰).
میر تاکنون ده‌ها مقاله قرآنی درباره جنبه‌های گوناگون قرآن منتشر کرده که عمده آنها را همین قلم ترجمه کرده است. مقاله «برخی فنون و صنایع ادبی در قرآن» از آخرین مقاله‌های میر است که در سال ۲۰۰۸ چاپ شده و نویسنده آن را برای همین قلم ارسال کرده است که ترجمه آن در ادامه می‌آید.

فنون و صنایع ادبی در قرآن

اینکه قرآن را فراتر از متنی دین شناختی- حقوقی و در جستار کنونی، متنی ادبی در نظر بگیریم، در مطالعات قرآنی روشی تازه و نوپا نبوده و مسبوق به سابقه است. چینش واژگان، صنایع ادبی و رخشندگی‌های ادبی قرآن در رویکردهای تفسیری موثق و اصیل نیز مشاهده می‌شوند. این امر نیز از خود قرآن نشأت می‌گیرد که از همان بدو نزول، مخاطبان اولیه خود (اعراب هم عصر پیامبر۹) را به همآوردخواهی فرا خواند مبنی بر اینکه اگر گمان می‌کنند که قرآن کلام خدا نیست، کلامی همتای آن بیاورند، به ویژه اینکه آنان در خلق آثار ادبی ماندگار و به خصوص شعر و شاعری، فخر و سرآمد روزگار خود نیز بودند. همآوردخواهی قرآن که اعراب و فقهای مسلمان را ناکام گذاشته بود، به مسئله‌ای دامن زد که از آن به تقلیدناپذیری (اعجاز) قرآن یاد می‌کنند.۱ تقلیدناپذیری قرآن، در اصل اصطلاحی ادبی است؛ قرآن از حیث زبان و سبک است که تقلید ناپذیر می‌نماید.
در دوران معاصر و نیز کلاسیک معدودند آثاری که به تقلیدناپذیری قرآن پرداخته‌اند.۲ اما این آثار معدود به رغم ارزش و جایگاهی که دارند، در چنبره شیوه غالب تفسیرِ «در زمانی» (تاریخ محور)۳ گرفتار آمده‌اند. نقص تراژیک این شیوه تفسیر تاریخ محور، همان است که از آن به رویکرد «ذره‌نگر» (جزیی‌نگر)۴ قرآن یاد می‌کنند. تفسیر ذره‌نگر، آیات قرآن را تک تک بررسی کرده و کمتر به پاره‌های بزرگ‌تر قرآن مثل سوره یا پاره‌های سوره توجه نشان می‌دهد. از این حیث، مطالعه ادبی قرآن به منزله سنت، با رویکرد ذره‌نگر چندان که بایسته است، سازگاری نشان نمی‌دهد. از این رو، نویسندگان آثار کلاسیک تفسیری از قبیل زرکشی و سیوطی که در آثارشان شگردها یا عناصر بلاغی قرآن را بررسی کرده‌اند، به ارائه فهرستی از فنون ادبی قرآن بسنده کرده و چندان تمایل ندارند که تحلیلی متقن از این شگردها ارائه داده و یا این شگردها را در قالب مسائل نظری مطرح کنند.۵ ویژگی ادبی زبان قرآن، متأثر از تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم رهیافت‌های ادبی مغرب زمین، اقبال عام یافته و این اقبال مستلزم سویه‌گیری دوباره یا دست کم، اضافه شدن جنبه‌هایی تازه به مطالعه ادبی قرآن است.
در وهله نخست شایان ذکر است که مطالعه ادبی قرآن، جایگاهی مستقل دارد. البته در نهایت جنبه‌های ادبی و دین‌شناختی قرآن یا هر مصحفی بر هم نقش شده و مطالعه تمام و کمال مصحف، وجوه دین شناختی آن را نادیده نمی‌گیرد. از دیگر سو، همان‌گونه که در مقاله «قرآن به منزله أثری ادبی» (در همین مجموعه) گفته‌ام، نیازی نیست جنبه ادبی مصحف زیر سایه سنگین دین‌شناسی آن قرار بگیرد. به دیگر سخن، در جستار کنونی، لازم است که مرز میان مطالعه ادبی قرآن و مسئله تاریخی تقلیدناپذیری قرآن را کم‌رنگ کرد. به معنای دقیق کلمه، همآوردخواهی قرآن که از آن به همآوردخواهی ادبی تعبیر می‌شود، روی سخن با اعراب هم عصر پیامبر۹دارد و خطابش با اعراب یا غیراعراب مسلمان و غیرمسلمان دوران متأخرتر نیست. امروزه دیگر از آن شرایط همآوردخواهی قرآن خبری در میان نیست.۶ در ثانی، لازم است به جای رویکرد ذره‌نگر، رویکرد کلی‌نگر یا دست کم، امتزاجی از هر دو رویکرد را در تفسیر قرآن به کار گرفت. مطالعه ادبی قرآن در سطح آیات منفرد البته کارآیی خاص خود را دارد و در واقع، بخش گریزناپذیر شیوه تفسیری قرآن محسوب می‌شود، اما کافی و وافی به نظر نمی‌رسد و ضروری است از مطالعات موضوعی یا مضمونی نیز بهره گرفت که نتایج مطالعه آیه به آیه را بهینه و در عین حال، الگوهایی ادبی گسترده‌تر را در گفتمان قرآنی شناسایی کرده و به تولید الگوهای نظری ساختارهای ادبی قرآنی نایل می‌آید. و اینجاست که با تأسی به مطالعات ادبی مغرب زمین، می‌توان شگردهایی از قبیل کنایه طنزآمیزْ استخدام و جان‌بخشی را در قرآن مشاهده کرد. این جستار تلاش می‌کند که از این زاویه راهی به مطالعه قرآن باز کند.
این مقاله که در راستای حوزه رو به رشد مطالعه ادبی قرآن قرار دارد، کاربرد قرآنی گزیده‌ای از فنون و صنایع ادبی را بررسی کرده و نشان می‌دهد قرآن فنون و صنایع ادبی را همان‌سان که زبان را در معنای عام به کار برده، به خدمت گرفته تا به طرزی کارآمد، نگرش‌ها، آموزه‌ها و رساله خود را بیان کند. فنون و صنایعی‌که بررسی می‌شوند، به ترتیب عبارتند از فصل و وصل بلاغی، لف و نشر؛ مراعات نظیر۷، لف و نشر معکوس؛ مراعات نظیر معکوس۸، اختمام۹، جان بخشی۱۰، مجاز جایگزینی۱۱، مجاز جزء و کل۱۲، استخدام؛ قصد المعینیت۱۳، استخدام؛ همبندی نحوی.۱۴
حذف العاطف و تعدد العواطف یا فصل و وصل بلاغی۱۵
فصل یا حذف حرف ربط «واو» میان دو یا چند واژه یا جمله، حائز اهمیت است. فقدان حرف ربط به نبود فاصله مکانی یا تأخیر زمانی اشاره کرده و نشان می‌دهد بخش‌‌ها یا رخدادهای مورد نظر با هم رابطه‌ای نزدیک دارند. گفته مشهور جولیوس سزار (آمدم؛ دیدم؛ پیروز شدم) نشان می‌دهد که آمدن، دیدن و پیروزی، سه جزء یک کنش به هم پیوسته را به تصویر می‌کشد.۱۶ امرؤالقیس ـ‌‌‌از شاعران معلقات سبع‌ـ چابکی و چالاکی اسب خود را این گونه تصویر می‌کند:
مِکَرّ مِفَرّ مُقبِل مدبِر معاً             کجلمود صخر حطّه السّیلُ من عَلِ۱۷
قرآن نیز برای پررنگ کردن پیام الهی خود از شگرد فصل استفاده می‌کند. برای نمونه، قرآن صفات الهی را به صورت دوتایی یا بیشتر کنار هم قرار می‌دهد؛ عزیزٌ حکیمٌ؛ (بقره/ ۲۰۹). شگرد فصل نشان می‌دهد که خدا هم‌زمان واجد صفات عزیز و حکیم است، در حالی که خدا قادر مطلق است؛ قدرتش را حکیمانه به کار می‌بندد و زمانی که او صاحب حکمت است، بی‌توان و قدرت نیست که نتواند طرح‌ها و تصمیم‌های حکیمانه خود را به اجرا درآورد (اصلاحی ا. ۳۴۲؛ ۲۰-۱۹،۲). همچنین این شگرد، سرزنش قرآن در خصوص چندخدایی را تأکید دوباره می‌کند. بر اساس این شگرد، اعتقاد به چند گونگی خدایگان به این نکته منوط می‌شود که صفات الهی به درستی تقسیم نشده است؛ از این نظر که یک الهه یک ویژگی دارد، الهه‌ای دیگر ویژگی‌دیگر و ... . این نکته در آیه ۲۴ سوره حشر نیز آمده که نمونه‌ای دیگر از وصل بلاغی است:
(هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ)
حذف حرف ربط میان صفات الهی مبین این است که فقط خداوند است که کنش آفرینش را در سیر تکوینی آن تکامل می‌بخشد؛ او مبدع آفرینش است (الخالق)؛ او نقصان را از هر آنچه خلق کرده، می‌زداید (البارئ؛ مقایسه کنید با مجسمه‌سازی که اضافات را می‌زداید)؛ و سرانجام اینکه او به هر آنچه آفریده شده، شکل مناسب خود را می‌بخشد (المصوّر). بنابراین، شگرد فصل بلاغی بر این نکته تأکید می‌کند که فقط یک خداست که می‌تواند این سه کنش را انجام دهد؛ اویی که تنها خالق و بنابراین، تنها آفریدگار است. آنچه در خصوص آیات پیش گفته (بقره/۲۰۹ و حشر/۲۴) بیان شد، با کارآمدی بیشتر در آیاتی دیگر (مثلاً، حشر/۲۳) نیز مصداق پیدا می‌کند. در این آیه، بسیاری از صفات الهی به همین شیوه در کنار هم ردیف شده‌اند؛
(هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ)
«اوست خدایى که جز او معبودى نیست؛ همان فرمانرواى پاک سلامت [بخش، و] مؤمن [به حقیقت حقّه خود که‏] نگهبان، عزیز، جبّار [و] متکبّر [است‏]. پاک است خدا از آنچه [با او] شریک مى‏گردانند.»۱۸
در حالی که فصل بلاغی فشردگی ایجاد می‌کند، وصل بلاغی با استفاده از حروف ربط، شدت بخشیده و بر جزئیات تأکید می‌کند. نیز بر استقلال هر یک از اقلام مورد اشاره و در عین حال وحدت میان آنها تأکید دو چندان می‌کند. قرآن، وصل بلاغی را به خدمت می‌گیرد تا زنجیره‌ای بودن مجموعه‌ای از پاره‌های تاریخی مرتبط با گروه یا قومی خاص را نشان بدهد. از این رو، وصل بلاغی، حلقه رابطی وحدت بخش میان رخدادهای بی‌شمار بوده که گرچه به لحاظ زمانی و مکانی از یکدیگر دور افتاده‌اند، اما از حیث هدفی که دارند، به یکدیگر مرتبط‌اند. برای نمونه، در آیات ۴۰-۶۷ سوره بقره که به بنی‌اسرائیل خطاب دارد، مجموعه‌ای از حروف ربط به کار رفته است.
این آیات مجموعه‌ای از رخدادها را به تصویر می‌کشند و تکرار حروف ربط، عناصر مختلف گفتمان را به صورت گزاره‌ای پیوسته جلوه می‌دهد. خواننده در قرائت متعارف آیات به نقش حرف ربط ساده «واو» در به هم زنجیر کردن فواصل زمانی‌ای که رخدادها را از هم جدا کرده و به اتصال آرام مضامینی که ویژگی آیات است، توجهی نشان نمی‌دهد. بازنویسی آیات بدون حروف ربط، خواننده را به ناگاه متوجه اهمیت نقش حروف ربط در اتصال آیات به یکدیگر می‌کند.
لف و نشر و لف و نشر معکوس یا مراعات نظیر و مراعات نظیر معکوس
مراعات نظیر یا آرایش گزاره‌ها به ترتیبِ ABA'B' از حیث زیبایی شناختی بر دل و جان می‌نشیند. در مراعات نظیر که ابتدا گزاره A در کنار B می‌آید و سپس A باA'  و B با B' مزدوج می‌شود، صحنه‌ای حرکتی ایجاد می‌شود. به این معنا که A از روی B می‌پَرد تا در کنار A' و B نیز از روی A' می‌پرد تا در کنار B سکنا گیرد. در بستار یا مراعات نظیر معکوس با ساختار ABB'A' همین حرکت پرشی گرچه در مقیاسی بزرگ‌تر، دیده می‌شود. به این ترتیب که A از روی B و B' می‌پرد تا در کنار A' بنشیند و در عین حال، B را نیز برای رسیدن به B' به زحمت می‌اندازد. در واقع، همنشینی B و B' لحظه نمایشی گیرایی ایجاد می‌کند. ابتدا چند نمونه از مراعات نظیر قرآنی را مرور می‌کنیم.
سوره قصص/۷۳ این امر را از الطاف الهی به انسان می‌داند که «برایتان شب و روز را قرار داد تا در این [یک‏] بیارامید و [در آن یک‏] از فزون‏بخشى او [روزى خود] بجویید، باشد که سپاس بدارید.»؛
(وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)
در این آیه، هر یک از دو گزاره بخش اول آیه شب (A) و روز (B) با دو گزاره بخش دوم ـ‌آرامیدن در شب (A') و امرار معاش روزانه (B')‌ـ متناظر است.
در طه/۱۱۸-۱۱۹، درباره اولین سکونتگاه آدم مطالبی بیان می‌شود:
(اِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى‏)
«در حقیقت براى تو در آنجا این [امتیاز] است که نه گرسنه مى‏شوى و نه برهنه مى‏مانى.»
(وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحى)
«و [هم‏] اینکه در آنجا نه تشنه مى‏گردى و نه آفتاب‏زده.»
گرسنگی با تشنگی و برهنگی با آفتاب زدگی در کنار هم قرار می‌گیرند. از این رو، ساختار آیه عبارت است از: گرسنگی، برهنگی، تشنگی، آفتاب زدگی، یا ABA'B'.
آیات ۵-۱۰ سوره لیل اندکی جامع‌تر است. در این آیات، گزاره‌های متناظر به ترتیب زیر است:
فَأَمَّا مَنْ أَعْطى (A‏) وَ اتَّقى‏ (B)
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ (C)
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ (D)
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ (A') وَ اسْتَغْنى‏ (B')
وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى‏ (C')
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (D').
در سوره ضحی/۶-۱۱ که به برخی ویژگی‌های زندگی پیامبر۹و ترغیب او به انجام برخی اعمال اشاره می‌کند، ارتباطی ژرف‌تر و علّی میان دو بخش موازی (آیات ۶-۸ و ۹-۱۱) برقرار می‌کند:۱۹
(ألَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى)‏(A)
(وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى‏)(B)
(وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنى‏)(C)
(فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ)(A')
(وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ)(B')
(وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ)(C')
بحث اصلی این است: چون خدا تو را (پیامبر) یتیم یافت، پس پناه داد (آیه ۶: A)؛ و اما تو نیز یتیم را میازار (آیه ۹: A'). و خدا تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد (آیه ۷: B)؛ و تو نیز گدا را مران (آیه ۱۰: B'). و از آنجا که خدا تو را دست تنگ یافت و بی‌نیاز گردانید (آیه ۸: C)، پس از نعمت پروردگار خود با مردم سخن گوی (آیه ۱۱: C').
گاهی مراعات نظیر، شکلی ظریف به خود می‌گیرد. مانند انعام/۱۴۱-۱۴۲. ۲۰ آیه ۱۴۱ از دو نوع باغ داربست دار (معروشات) و غیر داربست دار (غیر معروشات) سخن به میان می‌آورد. آیه ۱۴۲ نیز از دو نوع حیوان سخن می‌گوید: حیواناتی برای سواری و حمل بار که نسبتاً بزرگ‌اند؛ مثل شتر و اسب (حموله) و حیوانات کوچکی که کاربردهای دیگر دارند؛ مثل بز و گوسفند (فرش). پیداست که باغ‌های داربست دار (معروشات) با حیوانات بزرگ (حموله) و باغ‌های غیرداربست دار (غیر معروشات) با حیوانات کوچک (فرش) مقایسه شده است. بنابراین، ساختار این آیات عبارت است از: A,B,A',B'.
مراعات نظیر معکوس نیز به صورت ساده و پیچیده در قرآن رخ می‌دهد. غافر/۵۸، نمونه‌ای از مراعات نظیر ساده است:
«وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى (A‏) وَ الْبَصیرُ (B) وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ (B') وَ لاَ الْمُسی‏ءُ (A') قَلیلاً ما تَتَذَکَّرُونَ»
در این آیه، رابطه میان اجزای مراعات نظیر معکوس (A,B,B',A') کاملاً پیداست و با این حال، این شگرد تأکیدی ظریف را نشان می‌دهد؛ نزدیکی کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام می‌دهند (B') به کسانی که بینایند (B)، بر شایستگی آنان تأکید دارد. در حالی که دوری میان نابینایان (A) و بدکاران (A')، سرزنش و بی‌تفاوتی را خاطر نشان می‌کند. ذکر دوباره بدکاران که نابینایان نامیده می‌شوند، تا انتهای آیه به تعویق می‌افتد.
آل عمران/۱۰۶-۱۰۷، به سرنوشت نیکان و بدان در روز قیامت اشاره می‌کند:
(یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ*وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی‏ رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ)
در این آیات، به واسطه قرار گرفتن سپیدی روی نیکان در انتها و سیاهی روی بدان در میانه، مراعات نظیر معکوس بر جنبه مثبت پاداش تأکید کرده و جنبه منفی آن را کم اهمیت جلوه داده و به صورت غیرمستقیم مفهوم قرآنی عام بودن رحمت الهی را پر رنگ جلوه می‌دهد؛ (... وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء)(اعراف/۱۵۶)
فاطر/۱۹-۲۲، ساختار پیچیده‌تری از مراعات نظیر معکوس را نمایش می‌دهد:
(وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ(۱۹)وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ(۲۰)وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ(۲۱) وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ(۲۲))
در این پاره، آیات ۱۹-۲۰، مراعات نظیرند؛ نابینایان (A)، بینایان (B)، تاریکی (A') و روشنایی (B')؛ نیز آیات ۲۰-۲۱: تاریکی (A)، روشنایی (B)، سایه (A')، گرما (B'). می‌توان با قرار دادن سایه و گرما در آیه ۲۱ به ترتیب در مقوله‌های A و B، مراعات نظیر را بسط و گسترش داد، به این ترتیب: ABA'B'A''B''. اکنون، آیه ۲۲ با آیات پیشین خود ارتباط متناظر معکوس پیدا می‌کند. اما در آیه ۲۱، سایه، مفهوم مثبت دارد (سایه‌ای که آرامش می‌دهد) و گرما، مفهوم منفی (گرمایی که آرامش را می‌زداید). از این حیث، سایه در مقوله B و گرما در مقوله A قرار می‌گیرد و عناصر این آیات ترتیب زیر را پیدا می‌کنند:
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى (A‏) وَ الْبَصیرُ (B)
وَ لاَ الظُّلُماتُ (A') وَ لاَ النُّورُ (B' )
وَ لاَ الظِّلُّ (B'') وَ لاَ الْحَرُورُ (A'')
وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ (B''') وَ لاَ الْأَمْواتُ (A''') إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ.
با این اوصاف، ساختار زیر شکل می‌گیرد: ABA'B'B''A''B'''A''' که می‌توان آن را به شکل زیر ارائه داد:
ABA'B': مراعات نظیر
A'B'B''A'': مراعات نظیر معکوس
B''A''B'''A''': مراعات نظیر
ABA'B'B''A''B'''A''': مراعات نظیر معکوس (A'B'B''A'') در مراعات نظیر معکوس (ABB'''A''').
در سوره یوسف نیز پیرنگ داستان مبتنی بر مراعات نظیر معکوس است و در مقاله‌ای دیگر نشان داده‌ام که نیمه اول این سوره، مجموعه‌ای از تنش‌ها را نمایش می‌دهد که در نیمه دوم به طور معکوس برطرف می‌شوند (میر، داستان یوسف در قرآن).۲۱

عود علی البدء یا اختمام

در اختمام، مفهوم یا مضمون که در آغاز گفتمان آمده، در پایان دوباره تکرار می‌شود. این تکرار، مفهوم یا مضمون مورد نظر را تأکید دو چندان می‌کند. وانگهی، در اختمام مطالبی که میان آغاز و انتها آمده، نوعی وحدت موضوعی در پی می‌آورد که نیاز به غور و بررسی دارد.
نمازهای واجب اولین و مهم‌ترین آداب و مناسک اسلامی است. قرآن بیش از یک بار شگرد اختمام را به خدمت می‌گیرد تا بر اهمیت این ادب اسلامی تأکید کند. سوره مؤمنون/۱-۹، با این واژگان آغاز می‌شود: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(۱)الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ(۲)). این آیات پس از ذکر شماری دیگر از صفات مؤمنان، با این واژگان به پایان می‌آید: (وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ(۹)).
آیات ۱۹-۳۴ سوره معارج نیز این گونه است. آیات ۴۷-۱۲۳ سوره بقره از الطاف خدا به بنی‌اسرائیل ذکر به میان می‌آورد. این پاره، با این دو آیه آغاز می‌شود:
(یا بَنی‏ إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی‏ أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمینَ*وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ) (بقره/۴۸-۴۷)
و با این آیات به پایان می‌آید:
(یا بَنی‏ إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی‏ أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمینَ*وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَهٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ) (بقره/۱۲۳-۱۲۲)
همان گونه که پیداست، این دو مجموعه آیات ـ‌با اندکی تغییرات در عبارت پردازی‌ـ یکسانند و پاره‌ای کامل و جامع ایجاد می‌کنند (اولین دو آیه سرآغاز، و دومین دو آیه، اختمام پاره را نشان می‌دهند). هفتاد و سه آیه‌ای نیز که میان این دو مجموعه آیات قرار می‌گیرند، مجموعه‌ای از حوادث تاریخچه بنی‌اسرائیل را گزارش می‌کنند و هر رخداد به یکی از الطاف الهی به آنها اشاره دارد. رخدادها در کنار هم دوره زمانی گسترده‌ای را شامل می‌شوند و جملگی به واسطه مضمون انتخاب و الطاف خاص الهی در کنار یکدیگر جمع شده‌اند.

تشخیص (جان بخشی)

جان بخشی در قرآن به طریق اولی، در پرتو اشاره به این اصل مسلّم مطرح می‌شود که کل کیهان، هم در پیام قرآنی و هم در سرنوشت بشری ـ‌چرا که پیام قرآن خطاب به انسان است‌ـ نقش عمده‌ای ایفا می‌کند. این اصل مسلّم که از خود قرآن نشأت می‌گیرد، بر این فرضیه استوار است که پدیده‌های طبیعت به نوعی ذی شعورند. آیه ۴۴ سوره اسراء ناظر بر این حقیقت است؛
(تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا)
آیه ۷۲ سوره احزاب نیز بیان می‌کند که آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها، موجوداتی ذی شعورند؛ خداوند از کوه‌ها می‌پرسد که آیا می‌توانند بار امانت الهی را بر دوش کشند؛ یعنی آیا دوست دارند که خلیفه خدا روی زمین باشند، اما کوه‌ها نمی‌پذیرند و فقط انسان است که آن را بر دوش می‌گیرد.۲۲ اما قرآن کار جان بخشی به طبیعت را در همین سطح رها نمی‌کند؛ قرآن طبیعت را مسلمان، یعنی تسلیم شده معرفی می‌کند. از این رو، صفت اسلام به زعم متألهین دینی، صفت مشترک میان انسان و طبیعت می‌شود، با این تفاوت که سرسپردگی طبیعت به خدا غیر ارادی، و تسلیم شدن انسان، ارادی و آزادانه است. وانگهی، تسلیم طبیعت به خدا، نشانه و درسی برای بنی بشر است که خود را تسلیم امر خدا کند.
اما در اینجا لازم است میان دیدگاه متألهین و ادبیات فرق قائل شویم. از دیدگاه دین شناختی، طبیعت کاری جز این ندارد که تسلیم امر خدا شود، حال آنکه بشر، هم ممکن است و هم ممکن نیست تسلیم امر خدا شود. هر چند انتساب صفت ذی شعور به طبیعت از جانب قرآن، خصیصه‌ای خاص به طبیعت نسبت می‌دهد که از دیدگاه دین شناختی پنهان مانده است. در چشم انداز ادبی قرآن، طبیعت صاحب پرسونا (شخص ثانویه) است. از این حیث، سرسپردگی محض خود را نسبت به خدا نشان می‌دهد. اما این سرسپردگی طبیعت به امر خدا، سرسپردگی موجودی زنده است که نشانه‌ای قدرتمندتر در اختیار انسان می‌گذارد که خود را به امر خدا تسلیم کند. از این نظر، جان بخشی پدیده‌های طبیعی در قرآن، طبیعت را به گنجینه‌ای از نشانه‌ها، نمونه‌ها و براهین بدل می‌کند که ارزش و معنای آنها قابل تسری به بافت زندگی بشر است. پس جای بحث نمی‌ماند که توصیف طبیعت به منزله پرسونا (شخص ثانویه)، پاره‌های قرآنی مشعِر به طبیعت را در اولویت اول قرار می‌دهد.
در زیر آیاتی از قرآن را که ویژگی‌های انسان را به پدیده‌های طبیعی نسبت می‌دهد، ذکر و سپس شرح می‌دهیم:
(وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ)(تکویر/۱۸)
(ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ)(فصلّت/۱۱)
(لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ)(حشر/۲۱)
(یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتیکُمْ إِلاَّ بَغْتَهً)(اعراف/۱۸۷)
(فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرینَ)(دخان/۲۹)
در هر یک از این آیات، شگرد جان بخشی اهدافی خاص را پی می‌گیرد. آیه ۱۸ سوره تکویر، آغاز صبح را توصیف می‌کند. فعل عربی نفس کشیدن، «تَنَفَّس» است که نشان می‌دهد صبح سعی می‌کند گویی خود را از زیر بار سنگین شب بیرون بکشد و برای انجام این کار، مجدّانه نفس نفس می‌زند. این امر در عوض نشان می‌دهد که روز (و تلویحاً شب نیز) موقرانه از قانون الهی تبعیت می‌کند؛ زیرا صبح که همچنان از دویدن از پی روزِ پیش از نفس افتاده، بدون استراحت روز دیگر را آغاز می‌کند ـ‌روز و شب بر همین منوال از پی هم روانند‌ـ . این آیه، آیه ۵۴ سوره اعراف را به یاد می‌آورد که در آن شب، در تعقیب روز تصویر شده و معنای ضمنی آن این است که پدیده‌های طبیعی تمام تلاش خود را به کار می‌بندند که از اوامر الهی تبعیت کنند. بنابراین، پیام این آیه این است که حال که اشیای بی‌جان این گونه از امر الهی فرمان می‌برند، پس بر انسان است که مجدّانه‌تر از اوامر الهی فرمان ببرد.
آیه ۱۱ سوره فصلّت نیز همین پیام را القا می‌کند؛ زمانی که خدا آسمان‌ها و زمین را آفرید، از آنها خواست که تسلیم امر خدا باشند و آنها چنین کردند. انسان که از قوه تعقل برخوردار است، می‌بایست جانانه‌تر از اوامر الهی فرمان ببرد. حقیقت مسلّم آیه ۲۱ سوره حشر نیز این است: قلب افرادی که منکر حقایق گفته شده در کتب آسمانی هستند، می‌بایست از صخره هم سخت‌تر باشد؛ زیرا کوه‌ها هم به امر الهی در هم خرد می‌شوند (مقایسه کنید با بقره/۷۴). آیه ۱۸۷ سوره اعراف نیز بیان می‌کند که روز قیامت نزدیک است و انسان‌ها باید در همه حال آماده آن روز باشند. آیه ۲۹ سوره دخان نیز اشاره می‌کند که کل جهان به نتیجه کشمکش اخلاقی میان خیر و شر یا میان نیکان و بدان که در روی زمین رخ می‌دهد، علاقه‌مند است؛ نابودی فرعون و یارانش که به بنی‌اسرائیل ستم روا می‌داشتند، هیچ کس را غمگین نمی‌کند.
از این رو، شگرد جان بخشی در قرآن، صرفاً آرایه‌ای بدیعی نیست. این صنعت در چارچوب مفهومی مشخص و در تحسین ژرف‌تر معنا اتفاق می‌افتد و هدف جان بخشی در متن قرآن، درک این چارچوب ضروری است.
ذکر سبب و اراده مسبب یا ذکر مسبب و اراده سبب/ مجاز جایگزینی
انواع متعدد جایگزینی یک چیز به جای چیز دیگر مرتبط با آن، در قرآن اتفاق می‌افتد؛ علت به جای معلول، معلول به جای علت و صفت به جای اسم.
علت به جای معلول: آل‌عمران/‌۱۸۱: «سَنَکْتُبُ ما قالُوا» به زودى آنچه را گفتند... خواهیم نوشت... .
نوشتن، یادآوری را آسان می‌کند و از این رو، «کَتَبَ»، یادآوری و فراموش نکردن چیزی را تأکید می‌کند. در مجادله/۲۲ آمده است: «أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ» نوشتن ایمان در قلب مؤمنان، استحکام ایمان در قلب آنان است؛ استحکام، معلول نوشتن ایمان است.
معلول به جای علت: در غافر/۱۳ می‌خوانیم:
(هُوَ الَّذی یُریکُمْ آیاتِهِ وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً)
«اوست آن کس که نشانه‏هاى خود را به شما مى‏نمایاند و براى شما از آسمان روزى مى‏فرستد.»
در واقع نه رزق، بلکه باران است که از آسمان فرو فرستاده می‌شود و باران نیز در قالب حبوبات، میوه‌ها و سبزی‌ها، ایجاد رزق می‌کند. اعراف/۲۷ نیز این گونه است:۲۳
(یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً)
«اى فرزندان آدم! در حقیقت، ما براى شما لباسى فرو فرستادیم که عورت‌هاى شما را پوشیده مى‏دارد و [براى شما] زینتى است.»
در واقع، خدا آب را فرستاده که به واسطه آن پنبه و الیاف رشد می‌کند و متعاقباً پنبه و الیاف نیز به تولید لباس منجر می‌شوند. در سوره غافر/۴۱، مؤمنی از خاندان فرعون خطاب به فرعون و یارانش و در حمایت از پیام موسی می‌گوید: «اى قوم من! چه شده است که من شما را به نجات فرا مى‏خوانم و [شما] مرا به آتش فرا مى‏خوانید؟»۲۴ فرعون و یارانش آن فرد مؤمن را به آتش جهنم فرا نمی‌خوانند، بلکه بی‌ایمانی، علت و آتش، معلول است. از این رو، دعوت به بی‌ایمانی، دعوت فرد به آتش است. نساء/۱۰ نیز این گونه است:
(إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا)
«در حقیقت، کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى‏خورند، جز این نیست که آتشى در شکم خود فرو مى‏برند، و به زودى در آتشى فروزان درآیند.»
صفت به جای اسم: در سال ۵۷۰ میلادی، پادشاه مسیحی حبشه به مکه حمله می‌کند. در این حمله، تعدادی فیل آمورش دیده نیز سپاه ابرهه را همراهی می‌کنند. در اولین آیه سوره فیل، ابرهه و سپاهیانش، «اصحاب الفیل» نامیده می‌شوند. در فجر/۱۰، فرعون و یارانش، «ذوی الاوتاد» نام می‌گیرند که اشاره‌ای است به سپاهیانش که به هنگام اردو زدن، از خرگاه‌ها و چادرهای دارای میخ‌های بزرگ استفاده می‌کنند.۲۵ یونس در انبیاء/۸۷، «ذَا النُّون» نامیده می‌شود.
به لحاظ فلسفی، مجاز جایگزینی، تقسیم ابژه، فرآیند یا پدیده به مؤلفه‌های آن را بررسی کرده و با این کار، این اجزا و مؤلفه‌ها ‏را یا به صورت علّی، یا به طرق دیگر به یکدیگر مرتبط می‌کند. از این رو، مجاز جایگزینی بر یکپارچگی ابژه، فرآیند یا پدیده تأکید می‌کند. در واقع، مجاز جایگزینی به طرزی تناقض آمیز نشان می‌دهد که یکپارچگی به طریق اولی با عنایت به ارجاع به یکی از اجزای شیء مورد نظر حاصل می‌آید. در زیر به ترتیب، نمونه‌های مجاز جایگزینی را که پیش‌تر اشاره کردیم، بررسی می‌کنیم.
در آیه ۱۸۱ آل‌عمران، مکتوب کردن چیزی، علت به یاد آوردن آن می‌شود، اما در این آیه، یادآوری در عوض، علت مجازات معرفی می‌شود؛ زیرا کسی را به یاد اشتباهش انداختن، مطرح کردن آن اشتباه علیه او و او را مسئول این اشتباه دانستن است. از این رو، معنای آیه عبارت است از اینکه خدا حرف‌های نامناسبی را که برخی از مردم بر زبان می‌آورند، به یاد خواهد داشت و آنان را به سبب حرف‌هایشان مجازات خواهد کرد.
در مجادله/۲۲، «کَتَبَ» مجازی، معانی ضمنی فرجام و تداوم را تداعی می‌کند؛ چرا که چیزی را مکتوب کردن، استحکام بخشیدن بدان است.
در غافر/۱۳ که باران جایگزین رزق می‌شود، ابتدا اثرات مهربانانه باران خاطر نشان می‌شود و سپس منبع ارتزاق که خداست، و نیک می‌دانیم که «رزّاق» از جمله اسمای الهی در قرآن است. بنابراین، مجاز جایگزینی، ویژگی بخشندگی پدیده‌ای طبیعی مثل باران را تأکید دو چندان کرده، دلالت بر این دارد که انسان لازم است سپاس رزق الهی را که خدا بدو ارزانی داشته، به جای آورد.
در آیه ۲۶ سوره اعراف نیز واژه لباس که به تمام مراحل تولید لباس اشاره می‌کند، مبین این است که محصول نهایی نیز مانند باران، از الطاف الهی است. در فصلّت/۴۱ و نساء/۱۰، مجاز جایگزینی با حذف فاصله زمانی میان عمل اشتباهی که در این دنیا انجام شده و مجازات آن در آن دنیا، بر قریب الوقوع بودن نتیجه عمل اشتباه در هر دو حالت تأکید می‌کند: دعوت فرعون به بی‌ایمانی، حقیقتاً دعوت به آتش است (فصلّت/۴۰) و مال یتیم را خوردن نیز هیزم آتش را فراهم کردن است.
نام‌گذاری ابرهه و سپاهیانش به اصحاب فیل، راهکار جنگی خاص دشمنان را تأکید می‌کند. استفاده از فیل به منزله ابزار جنگی تجربه‌ای تازه بود که اعراب با آن آشنایی نداشتند و از همین روست که متجاوزان را به طریق اولی در مقام اصحاب الفیل به یاد می‌آورند. کاربرد این عبارت، خاطره تاریخی اعراب را به ذهنشان می‌آورد و در عین حال، بر لطف الهی شامل حال اعراب از جانب خدا تأکید می‌کند؛ خدایی که همان گونه که در بقیه سوره فیل آمده، سپاه قدرتمند ابرهه را در هم می‌کوبد. آیه ۱۰ فجر نیز با کاربرد عبارت «ذی‌الاوتاد» برای فرعون، خاطر نشان می‌کند که فرعون، سپاهی بزرگ داشت که در سیاه چادرها و خرگاه‌های بزرگ سکنا داشتند.

مجاز جزء به کل

در این مجاز، یک جزء به کل یا یک کل به جزء اشاره می‌کند.  
جزء به جای کل: آیات متعددی در قرآن (بقره/۱۷۷؛ نساء/۹۲؛ مائده/۸۹؛ توبه/۶۰؛ مجادله/۳؛ بلد/۱۳) آزاد کردن بنده را به جای سرپیچی از قانون، ادای تکلیف یا عملی پسندیده توصیه می‌کند. واژه صورت (وجه) گاهی به جای کل بدن به کار می‌رود (بقره/۱۴۴) که به مؤمنان توصیه می‌کند در نماز صورت خود را به سمت قبله بچرخانند. یا در قصص/۸۸: «همه چیز نابود خواهد شد جز وجه اله». در اینجا، صورت به جای وجود خدا به کار رفته است (نیز ببینید الرحمن/۷۷). در آیات بسیاری، اجزای اصلی نماز عبادی (صلات)، هر یک جداگانه صلات نامیده می‌شوند (آل‌عمران/۱۷، ۷۸؛ مزمل/۲؛ انسان/۲۶).
کل به جای جزء: در آل‌عمران/۱۷۳: «... مردمان برای جنگ با شما گرد آمده‌اند»، منظور از مردم (ناس) نه کل بشریت، بلکه گروهی خاص از مردم (مخالفین مؤمنان)اند. در بقره/۱۳: «همان‌گونه که مردم ایمان آوردند، شما هم ایمان آورید»، این بار نیز منظور از مردم، عده‌ای خاص‌اند (مؤمنان). در بقره/۵۱، تمام بنی‌اسرائیل به سبب گوساله پرستی در مظان اتهام قرار می‌گیرند، اما فقط عده‌ای خاص گوساله پرست شده بودند و خیلی زود (آیه۵۴) موسی به بنی‌اسرائیل دستور می‌دهد که «خودتان را به قتل برسانید» که منظور عده‌ای هستند که به خطا گوساله پرست شده‌اند.
در جایگزینی جزء به جای کل، گوینده تصور می‌کند که جزء آن‌قدر حائز اهمیت است که بتواند جایگزین کل شود، یا اینکه جزء مورد اشاره، اساسی‌ترین مؤلفه کل است. برای خوانندگان نیز سهل الوصول‌تر آن است که به موضوعی مشخص توجه نشان بدهند. از دیگر سو، در جایگزینی کل به جای جزء، تصور می‌رود اهمیت جزء مورد نظر به طریق اولی با ارجاع به کلی که بدان متعلق است، ادراک می‌شود. در هر یک از انواع جایگزینی، گوینده تلاش می‌کند که توجه خواننده را به آنچه که بیم می‌رود بی‌توجه رها کند، جلب ‌کند؛ تصویری تمام و کمال در جایگزینی کل به جای جزء و جزئیات اساسی در جایگزینی جزء به جای کل، همان است که بیم می‌رود از نگاه خواننده پنهان بماند. به دیگر سخن، مجاز جزء به کل یا بالعکس، از دیدگاه روانی، مبین نوعی ساز و کار جبرانی است که برداشتی متوازن از موضوع مورد نظر را تضمین می‌کند. در زیر، نمونه‌های پیش گفته را بررسی می‌کنیم.
توصیه به آزادسازی گردن (بنده) (بقره/۱۷۷ و آیات دیگر) تصویری از یک بنده زیر یوغ با غل و زنجیر دور گردنش تداعی می‌کند و تصویر دیداری، هشداری سریع به مخاطب است که به کمک بنده دربند بشتابد؛ کسی که از ناحیه حساس‌ترین عضو بدن ‌‌ـ‌گردن‌ـ احساس رنج و عذاب می‌کند. به همین ترتیب، صورت متمایزترین عضو انسان است که در احراز هویت به کار می‌رود. دستور به مؤمنان برای برگرداندن صورت به سمت قبله، از یک سو بدین معناست که مؤمنان باید به سمت کانون حیات معنوی خود با تمام وجود رو کنند و از دیگر سو، بر تمایز جامعه مهاجر مسلمان تأکید می‌کند. در زبان عربی، «وجوه» (جمع وجه) گاهی به معنای افراد شاخص و بارز به کار می‌رود. از این رو، زمانی که قرآن می‌گوید همه چیز نابود خواهد شد جزء وجه اله، به شکوهمندی الهی اشاره می‌کند. در آیاتی که اجزای فردی نماز ـ‌قیام (مزمل/۲)، رکوع (آل‌عمران/۴۳)، سجده (انسان/۲۶) و قرائت قرآن (اسراء/۷۸)ـ جدا شده‌اند و هر یک نیز نام «صلات» بر خود دارند، بر اهمیت هر پاره‌ای از نماز تأکید و خاطر نشان می‌کند که صلات بدون این اجزاء، کامل نخواهد بود.
آل عمران/۱۷۳ و بقره/۱۳ نیز اظهر من الشمس است. آیه ۵۱ سوره بقره که کل جامعه بنی‌اسرائیل را به سبب گوساله پرستی سرزنش می‌کند، مسئولیت دسته جمعی بنی‌اسرائیل در گوساله پرستی را دو چندان پر رنگ می‌کند و آیه ۵۴ این سوره که بنی‌اسرائیل را توصیه به قتل نفس می‌کند، این نکته تلخ را به بنی‌اسرائیل خاطر نشان می‌کند که گرچه در عمل، آنان فقط افراد گوساله پرست را مجازات خواهند کرد، اما باید بدانند که مجازاتی سخت‌تر و منصفانه‌تر برای این گناه کبیره، مرگ کل جامعه بنی‌اسرائیل خواهد بود.

جمع میان معنی حقیقی و استعاری یا استخدام و الحمل علی المعنی المغایر یا هم‌بندی نحوی

در استخدام، یک واژه به دو واژه در دو معنای مختلف و در هم‌بندی نحوی، یک واژه به دو واژه به کار می‌رود، گرچه به طرزی مناسب با یک واژه همنشینی پیدا می‌کند و با واژه دیگر نیز ادراک پذیر است. هم استخدام و هم هم‌بندی نحوی، وقوف به موقعیت را دو چندان پررنگ می‌کند. همچنین هر دو (استخدام مؤثرتر از هم بندی نحوی) به واسطه ایجاد وقفه ناگهانی در جریان کلام یا قطع ناگهانی فرآیند اندیشه مخاطب و سپس، رها کردن آن وقفه یا تداوم اندیشه مخاطب از راه پیوند دو پاره کلام، تأثیرگذار عمل می‌کند. نتیجه، ایجاد هاله‌های معنایی خاص است که توان کلام را دو چندان جلوه می‌دهد.
در یونس/۷۱ که نمونه‌ای از استخدام است، نوح به قوم خود می‌گوید که او به خدا اعتقاد تمام دارد و از تهدیدات آنان نمی‌هراسد؛۲۶ «... فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ...؛ پس [در] کارتان با شریکان خود همداستان شوید، تا کارتان بر شما ملتبس ننماید.» معنای تحت اللفظی این عبارت این است که تصمیم و شریکان خود (یعنی کسانی را که شریک خدا می‌گیرید) را گرد آورید. در اینجا، فعل گرد آوردن (جَمَعَ) که دو مفعول دارد، در اشاره به شریکان دو معنا دارد، اما در اشاره به تصمیم (resolve) معنای استعاری پیدا می‌کند. کاربرد فعل با دو مفعول، نوعی سرزنش ایجاد می‌کند و نوح تلویحاً در خطاب به دشمنانش می‌گوید: «آنانی که با خدا شریک گرفته‌اید، موقعیتی بهتر از تصمیماتی که گرفته‌اید ندارند.» از این حیث، نوح در مقام سخندان می‌گوید که دشمنان حتی لیاقت ندارند از دو فعل برای مخاطب قرار گرفتن بهره ببرند و می‌توان شریکان و تصمیمات آنها را با یک فعل کنار هم گرد آورد.
در زمر/۲۳ با هاله‌های معنایی متفاوتی روبه رو می‌شویم.۲۷ در این آیه آمده است زمانی که قرآن نازل شد، پوست و دل (افراد متقی) به یاد خدا نرم می‌گردد. در این آیه، «نرم شدن» لفظاً به پوست و به صورت استعاری، به قلب نسبت داده شده است. می‌توان گفت پوست، مبین جنبه فیزیکی تمایل به سمت یادآوری خدا و قلب، مبین جنبه درونی یا روحی نرم شدن و تمایل به سمت خداست. کاربرد یک فعل در ارتباط با دو مفعول، مبین همخوانی کامل میان احساسات درونی افراد متقی و اعمال ظاهری آنان و بین ذهن و رفتار بیرونی آنان است.
آیه ۹ سوره حشر نمونه‌ای کارآمد از هم بندی نحوی است.۲۸ این آیه، درباره «الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإیمانَ» صحبت می‌کند. فعل «تَبَوَّؤُا» به معنای سکنا گزیدن است و معنای تحت اللفظی عبارت این است که کسانی که در خانه و در ایمان سکنا گزیدند. فعل ظاهراً با مفعول «خانه» قرابت معنایی دارد و با مفعول «ایمان» معنای استحکام دارد (در عربی فعل «احکَمَ»). کاربرد فعل «تَبَوَّؤُا» مبین این است که مردم مورد نظر نه فقط در خانه‌هایشان سکنا می‌گیرند، بلکه ایمانشان را نیز استحکام می‌بخشند؛ به دیگر سخن، آنان میان خانه فیزیکی و خانه معنوی خود هیچ تفاوتی نمی‌بینند.

ختم کلام

فنون و صنایع ادبی عموماً به دو دسته تقسیم می‌شوند. شگردهایی که به واسطه آرایش چشمگیر واژگان (موسوم به تمهیدات) معنا را پررنگ می‌کنند و شگردهایی که به واسطه به کارگیری واژگان در معنایی غیرمتعارف (موسوم به مجازها) معنا را تقویت می‌کنند. (لانهام،/ ۱۱۶) در پرتو این تمایز، می‌توان فصل و وصل بلاغی، مراعات نظیر، مراعات نظیر معکوس و اختمام را جزء تمهیدات و جان‌بخشی، و مجاز جایگزینی، مجاز جزء به کل و بالعکس، استخدام و هم‌بندی نحوی را جزء مجازها قلمداد کرد. با این حال، این تقسیم‌بندی در سطح دانشگاهی حائز اهمیت است. آنچه به واقع اهمیت دارد، هدفی است که از به کارگیری این شگردها مستفاد می‌شود و تأثیری است که این شگردها ایجاد می‌کنند. در این جستار نشان داده‌ام که استفاده قرآن از فنون و صنایع ادبی حائز اهمیت است و این مقاله به برخی از توانمندی‌های زبان قرآن که جای بحث و بررسی دارد، اشاره کرده است.
در بررسی فنون و صنایع ادبی قرآن، از رویکرد تحلیلی که در نظام غالب رتوریک (یعنی رتوریک رومی‌ـ‌یونانی) در جامعه ادبی مغرب زمین رواج دارد، بهره گرفته‌ام. قطعاً میان رتوریک غربی و رتوریک عربی نقاط مشترک فراوان دیده می‌شود، اما این دو نظام در سویه‌گیری، چشم‌انداز و ساختار از هم متمایزند. بررسی تطبیقی دو الگو قطعاً جای کار دارد.
استفاده قرآن از شگردهای بدیع را می‌توان با کاربرد این شگردها در ادبیات عصر جاهلی، به ویژه شعر جاهلیت مقایسه کرد. از جمله شیوه‌هایی که ادبیات قرآن را از ادبیات جاهلیت متمایز می‌کند، یکی این است که استفاده قرآن از شگردهای ادبی به طور مستقیم و اثر گذار در ارائه و نمایش مضامین و نگره‌های مشخص و منسجم مذهبی و اخلاقی نقش دارند. از این نظر، فنون و صنایع ادبی قرآن با فنون و صنایع ادبی عهدین مرز مشترک دارد و پرداختن به این نکته نیز مجالی دیگر می‌طلبد.
دانشگاه ایالتی یانگستون- ۲۰۰۸

پی نوشت‌ها:

۱.    . For a brief overview of the issue of the Qur'an's inimitability, see Martin. For relatively more detailed treatments, see Abdul Aleem, Himsi, and Bouman. Mention must be made of the exceptionally fine, compact paper by Boullata.
۲.    آثار کلاسیک عبارتند از باقلانی و جرجانی و نمونه جدید از آن رفیعی است.
۳.    . historically dominant style of exegesis
۴.    . atomism
۵.    این رویکرد ابن قیّم در اثر گرانسنگ خود تفاوتی آشکار با آثار زرکشی و سیوطی ندارد.
۶.    البته سخن میر این نیست که دوره همآوردخواهی قرآن تمام شده است. قرآن تمام مردم را در همه اعصار- چه گذشته، حال و آینده- دعوت به تحدی می کند. م.
۷.    . parallelism
۸.    . chiasmus
۹.    . envelope
۱۰.    . personification
۱۱.    . metonymy
۱۲.    . synechdoche
۱۳.    . syllepsis
۱۴.    . zeugma
۱۵.    . asyndeton and polysyndeton
فصل از نظر لغوی به معنای گسستن و جدا کردن است و در اصطلاح آن است که دو جمله را که دارای کمال وابستگی و یا کمال انقطاع هستند، از هم جدا کنند و یا اینکه در جمله ترک «واو» عطف شود و یا ضمیری از جمله برداشته شود (بررسی تطبیقی اصطلاحات ادبی، لطف الله کریمی، ص۳۸. وصل بلاغی نیز به هم پیوستن چند جمله متوالی با استفاده از چند حرف ربط است.
۱۶.    . veni, vidi, vici
۱۷.    . In a relatively modern example-a macabre one-Alphonse de Lamartine makes an effective use of asyndeton to describe the guillotine execution of Louis XVI: "La planche chavira, la hache glissa, la t€te tomba" (vol. ۳, p. ۶۸).
اسبم در یک لحظه پیش می‌تاخت، پس می‌نشست، روی می‌آورد، پشت می‌کرد و در این حال به صخره‌ای عظیم می‌مانست که سیلی کوهکن از فراز به نشیب پرتاب کند (معلقات سبع، ترجمه عبدالحمید آیتی، ص. ۱۶. تهران: سروش، ۱۳۷۱.
۱۸.    عمده مترجمان فارسی (جز روشن و عاملی) و انگلیسی در ترجمه این آیات به وصل بلاغی توجه نشان داده‌اند. م.
۱۹.    مگر نه تو را یتیم یافت، پس پناه داد؟ (۶) و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد؟ (۷) و تو را تنگدست یافت و بى‏نیاز گردانید؟ (۸) و امّا [تو نیز به پاس نعمت ما] یتیم را میازار، (۹) و گدا را مَران، (۱۰) و از نعمت پروردگار خویش [با مردم‏] سخن گوى. (۱۱)
۲۰.    (وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ*وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ) (انعام/۱۴۱-۱۴۲)
۲۱.    این مقاله، از جمله مقاله‌هایی است که در این مجموعه آمده است.
۲۲.    (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً)(احزاب/۷۲) «ما امانت [الهى و بار تکلیف‏] را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‏ها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند، و[لى‏] انسان آن را برداشت؛ راستى او ستمگرى نادان بود.»
۲۳.    شماره درست آیه، ۲۶ است.
۲۴.    (وَ یا قَوْمِ ما لی‏ أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاهِ وَ تَدْعُونَنی‏ إِلَى النَّارِ )
۲۵.    البته این تفسیر به گفته میر از اصلاحی است. این واژه و ترجمه آن تفسیرهای مختلفی ایجاد کرده که در زیر به برخی از آنها اشاره می‌کنیم. وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَاد: «ذِى» به معنی «صاحب و مالک» که در اینجا شاکر و یوسف علی معادل «lord» را آورده‌اند. «أَوْتَاد» جمع «وتد» به معنی میخ و یا ستون و اصطلاحاً «بنا» است که محمد و سمیرا معادل‌های «stakes/ pegs/ nails» به معنی «ستون یا میخ» و یوسف علی نیز معادل «stakes» را آورده‌اند. ولی پیکتال مفهوم کلی را به شکلی دیگر توضیح داده. یعنی به جای «صاحب ستون‌های بلند» آورده «قدرت استوار: firm of might,» البته مترجمان فارسی و انگلیسی این آیه را به طرق گوناگون ترجمه کرده‌اند. برخی مترجمان «اوتاد» را در معنای ظاهری میخ‌ها در نظر گرفته و برخی دیگر آن را در معنای استعاری قدرت و عوامل نیرو و برخی نیز هر دو معنا را ترجمه کرده‌اند. عمده مترجمان انگلیسی «اوتاد» را در معنای ظاهری کلمه به کار برده‌اند. م.
۲۶.    (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامی‏ وَ تَذْکیری بِآیاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ)(۷۱) «و خبر نوح را بر آنان بخوان، آن گاه که به قوم خود گفت: «اى قوم من، اگر ماندن من [در میان شما] و اندرز دادن من به آیات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانید که من‏] بر خدا توکّل کرده‏ام. پس [در] کارتان با شریکان خود همداستان شوید، تا کارتان بر شما ملتبس ننماید سپس درباره من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید.»
۲۷.    (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ)(۲۳) «خدا زیباترین سخن را [به صورت‏] کتابى متشابه، متضمّن وعده و وعید، نازل کرده است. آنان که از پروردگارشان مى‏هراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مى‏افتد، سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مى‏گردد. این است هدایت خدا، هر که را بخواهد، به آن راه نماید، و هر که را خدا گمراه کند، او را راهبرى نیست.»
۲۸.    (وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فی‏ صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(۹) «و [نیز] کسانى که قبل از [مهاجران‏] در [مدینه‏] جاى گرفته و ایمان آورده‏اند هر کس را که به سوى آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دل‌هایشان حسدى نمى‏یابند... .»

منابع و مآخذ:

۱.    Abdul Aleem. "IJazu'l-Qur'an" [Inimitability of the Qur'an]. Islamic Culture ۷ (۱۹۳۳): l۶a-۸۲,۲t۵-۳۳.
۲.    Baqillani, Abu Bakr Muhammad b. at-Tayyib. I'jaz al-Qur'an [Inimitability of the Qur'an]. Ed. As-Sayyid Ahmad Saqr. Cairo: Dar al-Ma'arif,۱۹۵۴.
۳.    Boullata, Issa J. "The Rhetorical Interpretation of the Qur'an: I'jaz and Related Topics." Approaches to the History of the Interpretation of the Qur'an. Ed. Andrew Rippin. Oxford: Clarendon Press, l۹BB.
۴.    Bouman, J. Le Conflit autour du Coran et la Solution da'l Baqillani. Amsterdam: Drukkerij en UitgeverijJacob van Campen, ۱۹۵۹.
۵.    Farahi, Hamid ad-Din al-. Tafsir Surat al-Fil [Commentary on the Surah of the Elephants]. Azam Garh, India: Matba'at Ma'arif, ۱۹۳۵.
۶.    Fowler, H. W. A Dictionary of Modern English Usage.۲nd ed., rev. Sir Ernest Gowers. Oxford: Oxford UP, ۱۹۶۵.
۷.    Himsi, Nu'aym. Tarikh Fikrat al-I'jaz [History of the Idea of the (Qur'an's) Inimitability]. Damascus: n.p., ۱۹۵۵.
۸.    Ibn al-Qayyim, Abu Abd-Allah Muhammad b. Abi Bakr. Al-Fawa'id al-Mushawwiq [sic; al- Mushawwiqah? ila 'Ulum al-Qur'an [Useful Points that Draw One to the Sciences of the Qur'an and to Rhetoric]. Beirut: Dar wa-Makatabat al-Hilal, n.d.
۹.    Islahi, Amin Ahsan. Tadabbur-i Qur'an (Reflection on the Qur'an). ۹ vols. Lahore: Faran Foundation, ۲۰۰۰.
۱۰.    Jurjani, Abd-al-Qadir. Dala'il al-I'jaz [Arguments for the [Qur'an's] Inimitability]. Ed. Mahmud Muhammad Shakir. Cairo: Maktabat al-Khanji, ۱۹۸۴.
۱۱.    Lamartine, Alphonse de. Histoire des Girondins. ۳ vols; ۵th edition. Bruxelles: Imprimerie et Librairie de V'Wouters, ۱۸۵۱.
۱۲.    Lanham, Richard A. A Hand list of Rhetorical Terms: A Guide for Students of Literature Berkeley: U of California P, ۱۹۶۹.
۱۳.    Martin, Richard C. "Inimitability." Encyclopedia of the Qur'an. ۵ vols. and an Index volume. Ed.Jane Dammen McCauliffe. Leiden and Boston: E.J. Brill, ۲۰۰۱-۲۰۰۶.۲.۵۲۶-۳۶.
۱۴.    Mir, Mustansir. "The Qur'anic Story of Joseph: Plot, Themes, and Characters." Muslim World ۷۶.۱ (۱۹۸۶): l-۱۵.
۱۵.    -."The Qur'an as Literature." Religion and Literature ۲۰.۱ (۱۹۸۸): ۴۹-۶۴.
۱۶.    -."Language." The Blackwell Companion to the Q۱r'an. Ed. Andrew Rippin. Malden, MA: Blackwell Publishing ۲۰۰۶. BB- ۱۰۶.
۱۷.    Rafi'i, Mustafa Sadiq ar-. I'jaz al-Qur'an wa-l-Balaghah an-Nabawiyah [The Inimitability of the Qur'an and the Prophetic Eloquence]. Beirut: Dar al-Kitab al-'Arabi, ۱۹۹۰.
۱۸.    Suyuti, Jalal ad-Din as-. Al-Itqan fi'Ulum al-Qur'an [Proficiency in the Sciences of the Qur'an] . ۴ vols. Riyadh: Maktabat Nazar Mustafa al-Baz, ۱۹۹۶.
۱۹.    Tibrizi, Abu Zakariyya Yahya b. 'Ali at-. Sharh al-Qasa'id al-'Ashr [Explanation of the Ten Odes] . Beirut: Dar al-Kutub al-'Ilmiyyah, I ۹۸ ۷.
۲۰.    Zarkashi, Badr ad-Din Muhammad b. 'Abd-Allah az-. Al-Burhanfi 'Ulum al-Qur'an [Manifest Proof Concerning the Sciences of the Qur'an]. ۴ vols. in ۲. Ed. Muhammad Abu-l-Fadl Ibrahim. Egypt: 'Isa al-Halabi wa-Shuraka'uh, ۱۹۵۷-۵۸.

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:05 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

درآمدى بر بحث سوگند در قرآن

درآمدى بر بحث سوگند در قرآن

حسن خرقانى

سلسله مباحث علوم قرآن عهده‏دار شناسايى اين كتاب الهى است و به مطالعه و بررسى ابعاد مختلف آن مى‏پردازد. از جمله اين مباحث، بحث از قَسمها و سوگندهاى قرآن كريم است كه داراى شاخه‏ها و مسائل چندى است و شناسايى جنبه‏هاى گونه‏گون آن پژوهشى همه‏جانبه را مى‏طلبد.
با رهيافت به عرصه اين مبحث و دريافت معالم آن، كليد فهم بسيارى از آيات قرآن در اختيار ما قرار مى‏گيرد و بينشى جامع‏نگر در كاربرد اين اسلوب در قرآن برايمان فراهم مى‏آيد كه در پرتو آن، فزون بر فهم تفسير بخشى از آيات اين كتاب كريم، توان پاسخگويى به پرسشهايى كه درباره اقسام قرآن قابل طرح است، ايجاد خواهد شد.
نگارنده بر آن است كه به يارى خدا در گفتارهايى چند، نتيجه جست‏وجو و درنگ خويش را عرضه دارد، گفتارهايى كه از سويى جدا و از سوى ديگر قطعه‏هايى از يك مجموعه است. اينك در نخستين بخش از آن، مقدمه‏اى براى ورود به بحث سوگند در قرآن ارائه مى‏گردد:

پيشينه‏اى از سوگند

پيشينه سوگند به پيش از پا نهادن انسان به پهنه اين جهان خاكى بازمى‏گردد، آن‏جا كه شيطان او را فريفته سوگند دروغ خود ساخت تا به او بباوراند كه خيرخواه اوست:
«فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما وورى عنهما من سوآتهما و قال ما نهاكما ربّكما عن هذه الشّجرة إلاّ أن تكونا ملكين او تكونا من الخالدين. و قاسمهما إنّى لكما لمن النّاصحين»(1)(اعراف/ 21-20)
اين سوگند تا پس از حيات دنيوى نيز ادامه دارد و جالب آن كه انسان اغوا شده شيطان خود در قيامت نيز با سوگند دروغ قصد فريب دادگاه الهى را دارد و انسان مشرك، راه نجات خود را در سوگند جست‏وجو مى‏كند:
«و يوم نحشرهم جميعا ثمّ نقول للّذين أشركوا أين شركاءكم الذين كنتم تزعمون. ثمّ لم‏تكن فتنتهم إلاّ ان قالوا و اللّه‏ ربِّنا ما كنّا مشركين»(2)(انعام/ 23-22)
تصويرى كه اين دو آيه از وجود سوگند در مبدأ و منتهاى حيات انسان و آن جامعه كوچكى كه اعضاى آن آدم، حوا و شيطان بودند، به نمايش مى‏گذارد، نشاندهنده آن است كه سوگند راهى مهم براى ايجاد اطمينان و جلب اعتماد ديگران در روابط انسانى است و با واسطه قراردادن موجودى مقدس و مورد احترام مى‏توان راستى و درستى گفته خويش را تأكيد كرد و بر پايدارى به وعده‏اى كه داده مى‏شود اطمينان بخشيد.
قرآن كريم سوگندهاى ديگرى از گذشته‏هاى دور و نزديك زندگى انسانها را نيز براى ما حكايت مى‏كند كه گستره كاربردى آن را نشان مى‏دهد: آن‏گونه كه قرآن كريم حكايت مى‏كند حضرت ابراهيم عليه‏السلام پدر اديان توحيدى چنين سوگند ياد مى‏كند:
«و تأللّه‏ لأكيدنّ أصنامكم بعد أن تولّوا مدبرين»(3)(انبياء/ 57)
پيش از ابراهيم نيز گروهى از قوم صالح، زمانى كه مى‏خواهند با يكديگر هم‏سوگند شوند كه پيامبر خدا را همراه با خانواده‏اش شبانه از ميان بردارند، باز به «اللّه‏» قسم مى‏خورند:
«قالوا تقاسموا باللّه‏ لنبيّتنّه و أهله ثمّ نقولنّ لوليّه ما شهدنا مهلك أهله و إنّا لصادقون»(4)(نمل/ 49)
قرآن حتى از مشركان نيز حكايت مى‏كند كه به «اللّه‏» سوگند ياد كردند كه اگر نشانه‏اى بر درستى دعوت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم برايشان بيايد، ايمان آورند:
«و أقسموا باللّه‏ جهد أيمانهم لئن جاءتهم آية ليؤمننّ بها»(5)(انعام/ 109)
از آيات كريمه ياد شده دو نكته به دست مى‏آيد:
1 سوگند شيوه‏اى است كه از گذشته‏هاى دور در ميان انسانها جريان دارد و امتهاى گوناگون آن را به كار مى‏برده‏اند.
2 سوگند به «اللّه‏» به عنوان مقدسترين موجود رواج داشته است و اين نشان مى‏دهد كه پذيرش خداى يكتا در سرآغاز دفتر زندگى انسان ثبت بود؛ از اين رو الهه‏ها و امور مقدس ديگر پديده دومى بودند كه پا به عرصه زندگى بشر نهادند و سوگند به آنها نيز به ميان آمد.
از جمله اقوامى كه قسم در ميان آنان شايع بوده قوم عرب است كه قرآن كريم به زبان آنان فرود آمد. سوگند در ميان اعراب اسلوبهاى گوناگونى داشته است و واژگان چندى براى آن نهاده‏اند. گفتارى كه ياد مى‏شود حكايتگر اين شيوه‏هاست و نگارنده آن پس از آن كه فراگير بودن اسلوب سوگند در ميان تمامى انسانها را يادآور مى‏شود، نمودهاى گوناگون قسم در زبان عربى را برمى‏شمرد:
«اسلوب قسم در قرآن و ديگر كتب آسمانى منحصر نيست، بلكه اين شيوه در ميان تمامى افراد بشر؛ مسلمان و غير مسلمان، در جاهليت و در اسلام، نزد عرب و غير عرب، گستره دارد.
طبيعت و سرشت انسان در هر زمان و هر مكان اقتضا مى‏كند كه خبرى كه مى‏شنود يا وعده‏اى كه به وقوع مى‏پيوندد مورد تأكيد قرار گيرد. آدمى ميل دارد از كلام گوينده‏اى كه براى او سخن مى‏گويد اطمينان يابد و خود نيز به شنونده خويش اطمينان بخشد و اين مسأله در ميان بشر شايع است؛ خواه فرد باشد يا گروه، بويژه در امور مهم؛ مانند پيمان ميان گروهها با يكديگر يا ميان حاكم و مردم يا ميان افراد مردم، تا نسبت به يكديگر اطمينان پيدا كرده، موافق از مخالف و دوست از دشمن را بازشناسند.
اين نياز به تأكيد و اطمينان، مردم را به ايجاد قسم فراخواند، به صورتى كه از آن با نهادن دست راست در دست راست يكديگر تعبير كردند و اين كار آن‏گونه كه به نظر مى‏رسد ريشه كلمه «يمين» است.
گاه اين امر را با برگرفتن عطر و تقسيم آن ميان يكديگر و ماليدن بر دستشان بيان مى‏كردند؛ چنانچه در جاهليت مرسوم بود.
گاه با گره زدن ريسمان خود به ريسمان ديگرى از همپيمانان او مى‏شدند، تا اين كه «حبل» و ريسمان نام براى پيمان ذمّه و همجوارى قرار گرفت؛ همان‏گونه كه در قرآن كريم آمده است:
«إلاّ بحبل من اللّه‏ و حبل من الناس» (آل عمران/ 112)
گاه برخى لذايذ را مانند: شرب خمر، استعمال بوى خوش و كوتاه كردن مو، بر خود حرام مى‏كردند تا زمانى كه به مقصود خود برسند. اين نذر نيز گونه‏اى قسم است.
گاه بدون آن كه شرط كنند چيزى را ترك مى‏كردند و اين كار را «أليّة» ناميدند؛ همچنان كه قرآن مى‏گويد:
«للّذين يؤلون من نساءهم تربّص أربعة أشهر» (بقره/ 226)
سپس كاربرد اين ماده گسترش يافت و «آليتُ» به معناى أقسمت شد. گاه «لام تأكيد» را دليل بر قسم قرار مى‏دادند و وقتى كسى مى‏گفت: «لأفعلَنّ» مقصودش اين بود كه «واللّه‏ لأفعلنّ» و از اين‏گونه است آيه: «لأملأن جهنّم»(اعراف/ 18)
گاه كلمه «أقسمت» را به كار مى‏بردند و قصدشان از آن تأكيد بود. ريشه اين ماده از «قَسَم الشى‏ء و قسَّمه» به معناى قطع كردن است، و قطع در نفى شك و شبهه و گفتار قاطعى كه ميان حق و ناحق را جدا مى‏كند به كار مى‏رود. گاه كلمه «حَلِف» را به كار مى‏بردند كه معنايش برندگى و تيزى و شبيه كلمه قسم بود. گفته مى‏شود: «سنان حليف»؛ يعنى شمشير برنده و «لسان حليف»؛ يعنى زبان تيز.
يا گاه براى قسم خوردن و تأكيد كردن از لفظ «اشهد» تعبير مى‏آوردند، و اين كلمه در قرآن كريم در گونه‏اى قسم آمده است:
«اذا جاءك المُنافقون قالوا نشهد إنّك لرسول اللّه‏ و اللّه‏ يعلم إنّك لرسوله و اللّه‏ يشهد إنّ المنافقين لكاذبون» (منافقون/ 1) خداوند شهادت آنان را سوگند ناميد.(6)
بنابراين براى قسم يك لفظ و يك شيوه وجود ندارد، بلكه اسلوبهاى گوناگون و راههاى متفاوت و واژگان چندى وجود دارد.»(7)
در زبان پارسى نيز سوگند از لفظ مركب «سَوكنتَ وَنْتَ» اوستايى به معناى داراى گوگرد يا گوگردمند است كه تطور يافته و قسمت دوم آن: ونتَ از آخر آن افتاده و در قسمت نخست كاف به گاف و تا به دال بدل شده است.
اين امر حكايتگر آن است كه در دوران قديم هنگام قضاوت و داورى آب آميخته به گوگرد به كار مى‏رفته است، بدين‏ترتيب كه اين‏گونه آب را به متهم مى‏نوشانيدند و از دفع شدن يا در شكم ماندن آن بى‏تقصيرى يا مقصر بودن او معلوم مى‏شده است. استعمال فعل «خوردن» با سوگند يادگار همين مفهوم است. بعدها سوگند مفهوم اصلى خود را از دست داد و به معناى قسم عربى به كار رفت.(8) بدين‏ترتيب كلمه سوگند نمودار يكى از ورهاى معمول در ايران باستان است كه در محاكمات مشكوك كاربرد داشته است. در گذشته عمل سوگند دادن و سوگند خوردن را كه در حضور موبدان انجام مى‏گرفته است، وَرْ مى‏گفته‏اند. در نوشته‏هاى پهلوى چند نوبت سوگند مترادف وَرْ به كار رفته است وَرْ در ايران و اُردال در اروپا انواع و اقسامى داشته است؛ مانند آن كه متهم دست خود را مدتى در آتش نگه مى‏داشت و يا با لباس اندوده به قير يا موم از ميان آتش مى‏گذشت، در صورتى بى‏گناه محسوب مى‏شد كه بدو آسيب نرسد. به اين نوع وَرْگرم مى‏گفتند، وَرْسرد نيز وجود داشته است؛ مثل آن كه دست چپ مدّعى عليه را به پاى راستش مى‏بستند و سپس او را در آب مى‏افكندند، در صورتى كه بر روى آب مى‏ماند مقصّر و محكوم شناخته مى‏شد؛ زيرا اعتقاد داشتند آب پاك متّهم را نمى‏پذيرد.(9)
بعدها بر اثر گذشت زمان و تحوّلات و تطوّرات تاريخى و پيشرفت زبان و ادب فارسى سوگند نيز از صورت ساده واوليه خود به در آمد و راه دگرگونى و ترقّى پيمود و به صور و انواع گوناگون نمودار گشت.(10)
به هر حال جداى از پيشينه قسم و انواعى كه در آن ياد شد، اكنون قسم و سوگند مفهومى مشخص دارد و يك عمل گفتارى است كه البته گاه ممكن است با امورى همچون بالا بردن دست يا نهادن آن به مورد قسم همراه باشد و در بخشى كه پيش رو داريد به شناسايى آن خواهيم پرداخت.

ماهيت سوگند

اين نكته روشن است كه سوگند يكى از شيوه‏هاى تأكيد و استوارسازى سخن است، همان‏گونه كه از ديد دستور زبانى به اين بعد آن نگريسته مى‏شود. بدرالدين زركشى در مفصلترين نوع از كتاب البرهان فى علوم القرآن كه «اساليب القرآن و فنونه البليغة» نام دارد، يكى از اسلوبهاى تأكيد را سوگند ياد مى‏كند و در آغاز آن مى‏نويسد:
«سوگند در نزد نحويان جمله‏اى است كه با آن خبر مورد تأكيد قرار مى‏گيرد. حتى آنها گفتار خداوند متعال: «و اللّه‏ يشهد إنّ المنافقين لكاذبون»(منافقون/ 1) را سوگند شمرده‏اند؛ گرچه در آن اِخبار از گواهى دادن خداوند بر كذب منافقان است؛ امّا چون براى تأكيد خبر آمده، قسم ناميده شده است»(11).
اين بيان كه در بسيارى ديگر از كتابها آمده است، نمى‏تواند بازگوكننده ماهيت و مفهوم سوگند باشد. تنها تعريفى به ويژگى و فايده آن است كه تأكيد باشد و در نزد نحويان ملاك و معيار تشخيص سوگند قرار گرفته است.
سخن در اين است كه سوگند چه عملى انجام مى‏دهد و چه فرايندى در آن رخ مى‏دهد كه موجب تأكيد كلام مى‏شود و همچنان كه امورى مانند: عهد و پيمان، شهادت و گواهى دادن، و نذر هر كدام داراى ماهيت و وجه تمايزى هستند كه آنان را از يكديگر جدا مى‏كند، حقيقت سوگند چيست و وجه تمايز آن با ديگر امور كدام است؟
اين مسأله را علامه طباطبائى بخوبى تشريح كرده، در اين باره مى‏نويسد:
«سوگند آن است كه خبر يا انشا را به چيزى كه داراى شرافت و آبروست به جهت ارج و اعتبارى كه دارد پيوند داده، مقيد كنيم، به گونه‏اى كه اگر خبر درست نباشد و در انشا، امر يا نهى امتثال نشود، كرامت و شرافت آن چيز لطمه بخورد و باطل شود؛ مثلاً وقتى مى‏گوييم: به جان خودم سوگند كه زيد ايستاده است، صدق اين سخن را به شرافت زندگى و عمر خود پيوند داده‏ايم، به طورى كه اگر خبر ما دروغ باشد، عمر ما فاقد شرافت و ارزش شده است. همچنين وقتى به شخصى بگوييم: به جان خودم سوگندت مى‏دهم كه اين كار را براى من انجام ده، خواهش خود را به شرافت زندگى خود گره زده‏ايم، به گونه‏اى كه اگر آن شخص اين كار را انجام ندهد، شرافت زندگى و ارزش عمر ما را ناديده انگاشته است.»(12)
علامه پس از ذكر اين مطلب دو نكته را نتيجه مى‏گيرد:
1 سوگند بالاترين درجه تأكيد در سخن است.
2 آن چيزى كه به آن سوگند ياد مى‏شود، بايد ارجمندتر و شريفتر از آن چيزى باشد كه به خاطر آن سوگند ياد مى‏شود؛ زيرا معنى ندارد كه كلام با چيزى تأكيد شود كه شرافت و ارزشش پايينتر از آن است.
در برخى از كتب علوم قرآن در تعريف قسم اين‏گونه آمده است:
«و عرّفه العلماء: بانّه ربط النفس بالامتناع عن شى‏ء او الاقدام عليه بمعنى معظم عند الحالف حقيقة او اعتقادا.»(13)
قسم آن‏گونه كه عالمان آن را شناسانده‏اند، به معناى ايجاد رابطه ميان خوددارى كردن نفس از چيزى يا اقدام بر آن است با امرى كه در نزد سوگند يادكننده بزرگ است؛ خواه در واقع آن امر عظمت داشته باشد يا به اعتقاد وى چنين باشد.
اين تعريف گرچه از جهتى شبيه تعريف علاّمه است، امّا جامعيّت آن تعريف را ندارد، چرا كه تنها شامل عقد يمين مى‏شود كه در آن براى انجام يا عدم ارتكاب امرى در آينده سوگند ياد مى‏شود و سوگند بر وقوع يا عدم وقوع كارى در گذشته را دربرنمى‏گيرد. يمين بنا بر مفهوم ياد شده شبيه نذر و عهد است و در فقه اسلامى در رديف آن دو ياد مى‏شود و در هر سه مورد مكلّف به واسطه يكى از آنها انجام يا پرهيز از كارى را بر خود لازم مى‏كند. عهد ميثاقى است كه انسان با خداى خود مى‏بندد كه التزام به فعلى داشته باشد و صورتش اين است كه: «عاهدتُ اللّه‏ يا علىّ عهد اللّه‏.» و نذر آن است كه انسان در صورت حاصل شدن چيزى در آينده، كار نيكى را بر خود واجب مى‏كند، بدين‏گونه كه مى‏گويد: «ان كان كذا فللّه‏ِ علىّ كذا».
گاه در برخى اخبار يمين بر نذر نيز اطلاق شده است. از اين رو شهيد اول يمين و عهد را از توابع نذر مى‏شمرد.(14) اما در عين حال يمين، نذر و عهد سه مفهوم جداى از هم هستند كه گرچه در هر سه عزم و تصميم بر انجام يا ترك چيزى است، اما در سوگند اين عزم را به شى‏ء محترم و داراى شرافتى پيوند مى‏دهد و در عهد، پيمانى ميان او و خداست و در نذر انجام آن را معلّق بر حصول امرى ديگر مى‏كند و به خاطر رسيدن به هدف معينى ملتزم به انجام يا ترك كارى مى‏شود.

ساختار سوگند

سوگند از دو جمله تشكيل مى‏شود كه اين دو با همديگر تركيب و همانند يك جمله شده‏اند و مكمّل يكديگرند: جمله قسم و جمله جواب قسم. در اين ميان مقصود اصلى جمله جواب است كه جمله قسم براى تأكيد آن آمده است؛ به عنوان نمونه در آيات كريمه «يس. و القرآن الحكيم. إنّك لمن المرسلين. على صراط مستقيم»(15)(يس/ 4-1) «و القرآن الحكيم» جمله قسم و «انّك لمن المرسلين على صراط مستقيم» جمله جواب قسم است. همين‏طور در آيه كريمه «لعمرك إنّهم لفى سكرتهم يعمهون»(16)(حجر/ 72)، «لعمرك» قسم و «انّهم لفى سكرتهم يعمهون» جواب آن است.
جمله قسم گاه فعليّه است كه در اين صورت در آن سه عنصر وجود دارد: فعل قسم، مقسم به (چيزى كه به آن سوگند ياد مى‏شود) و حرفى كه معناى قسم را به مقسم‏به پيوند مى‏دهد؛ همانند نمونه نخست كه «القرآن الحكيم» مقسمٌ‏به، «و» ادات قسم و فعل قسم كه «اُقسم» باشد نيز محذوف است.
جمله قسم اسمى همانند «لعمرك» مركب از مبتدا و خبر است كه خبر آن هميشه محذوف است و اين‏گونه بوده است: «لعمرك قسمى». در اين مورد مبتدا نقش مقسم به را دارد.
در زبان عربى در سوگند از چهار ماده: قسم، حلف، ايلاء و يمين استفاده مى‏شود و باء، واو، تاء و لام ادوات و حروف سوگند هستند.
جمله جواب قسم نيز از نظر دستور زبانى داراى ويژگيهايى است كه تفصيل آن در آينده خواهد آمد. همچنين درباره عناصر ياد شده در جمله قسم و نيز امورى كه شبه سوگند نام دارند و جانشين آن مى‏شوند، به خواست خدا در آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت.

انواع سوگندهاى قرآنى

سوگند با توجه به عناصر و ويژگيهاى حاكم بر آن گونه‏هاى چندى دارد و از اين نظر سوگندهاى قرآنى داراى انواع گوناگونى است:
الف سوگندهاى ياد شده در قرآن مجيد به اعتبار كسى كه از او سوگند صادر شده چند دسته است كه در يك تقسيم كلى به دو بخش سوگندهاى الهى و سوگندهاى غير الهى قابل تقسيم است. سوگندهاى غير الهى كه از غير خداوند صادر شده است، شامل سوگندهاى انبياء، سوگندهاى ابليس و سوگندهاى كافران و منافقان مى‏شود. سوگندهاى الهى قرآن كه در آن خود خداوند متعال قسم ياد مى‏كند داراى كميّت بيشترى است و از اهميت بالاترى نيز برخوردار است و تكيه اصلى بحث قسم متوجّه آنهاست؛ از اين رو در آثار نگاشته شده در بازه سوگند به طور معمول به سوگندهاى الهى پرداخته مى‏شود و ديگر سوگندها مورد توجه نگارندگان آنها نيست، بجز آثار اندكى كه به اين سوگندها اشاره كرده‏اند؛ همانند كتاب «القسم فى اللغة و فى القرآن» از محمدمختار سلامى. ما در آينده به خواست خدا ضمن تكيه بر سوگندهاى الهى به ديگر سوگندهاى قرآنى نيز خواهيم پرداخت.
ب آنچه به آن سوگند ياد شده است گاه خداوند يا يكى از نامها و صفات اوست؛ همانند: «فو ربّك لنسألنّهم أجمعين»(17)(حجر/ 92) و گاه پديده‏ها و آفريده‏هاى او همانند: فرشتگان، روز قيامت، شب و روز، آسمان، خورشيد و ماه و مانند آن كه در سوره‏هاى: صافات، قيامت، ليل، شمس و ديگر سوره‏هاى قرآن كريم آمده است. اين قسمها گاه مفرد است و به يك شى‏ء سوگند ياد شده و گاه متعدد، و به چندين شى‏ء سوگند ياد شده است.
ج آنچه به خاطر آن سوگند ياد شده است نيز امور گوناگونى است؛ همانند: يگانگى خدا: «إنّ إلهكم لواحد»(18)(صافّات/ 4)، حقانيت قرآن و پيامبر: «ما ضلّ صاحبكم و ما غوى. و ما ينطق عن الهوى. إن هو إلاّ وحى يوحى»(19)(نجم/ 4-2)، تحقق وعده‏هاى الهى: «إنّما توعدون لواقع»(20)(مرسلات/ 7).
اين امور گاه از سخن حذف مى‏گردد؛ مانند سوگندهاى آغاز سوره ق و فجر كه جواب سوگند در كلام نيامده است.
د گاه جمله قسم و جواب آن هر دو ذكر مى‏شود كه سوگند صريح يا مظهر نام دارد؛ مانند سوگندهاى آغاز سوره تين، عصر و بسيارى ديگر، و گاه تنها به جواب اكتفا شده و خود سوگند از كلام حذف مى‏گردد كه سوگند مضمر نام دارد؛ مانند: «لتبلونّ فى اموالكم و لتسمعنّ من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم و من الّذين أشركوا أذىً كثيرا»(21)(آل عمران/ 186)
در اين‏گونه موارد لام (مانند لام لتبلونّ) دلالت مى‏كند كه در اين‏جا قسمى در تقدير است و گاه ممكن است معنى بر قسم محذوف دلالت كند.(22)
ه شمارى از واژگان وجود دارد كه در ظاهر بيانگر سوگندى نيستند، اما آثار و ويژگيهاى سوگند را دارند؛ از اين رو به آنها شبه سوگند اطلاق مى‏شود؛ مانند: «و إذ أخذ اللّه‏ ميثاق الذين أوتوا الكتاب لتبيّنُنَّه للنّاس و لاتكتمونه»(آل عمران/ 187)
و از منظر فقهى سوگند اقسامى دارد؛ از جمله سوگند لغو، يمين غموس، يمين عقد و مانند آن كه كتاب «جواهر الكلام» در آغاز «كتاب أيمان» به آنها اشاره مى‏كند.(23)
آنچه ياد شد و مواردى از اين دست گونه‏هاى فراوانى براى سوگند ايجاد مى‏كنند كه براى شناخت كامل سوگندهاى قرآن و ويژگيهاى آنها، لازم است مورد دقّت قرار گيرند. ما در آينده به خواست خدا به هر كدام در جاى خود خواهيم پرداخت. در بخشى كه پيش رو داريد تنها يكى از اين تقسيمات را كه جنبه مقدميت بر بحثهاى آينده دارد، با تفصيل اندكى اشاره مى‏كنيم.

انشاء سوگند و اخبار از سوگند
الف انشاء سوگند

سوگند در اصل از انشائيّات محسوب مى‏شود؛ يعنى قضيه‏اى در خارج نيست كه قسم حكايتگر وقوع يا عدم وقوع آن باشد، بلكه گوينده‏اى كه سوگند ياد مى‏كند با اين عمل مضمون سوگند را ايجاد مى‏كند و درستى و استوارى مطلبى را كه بر آن سوگند ياد مى‏كند به شرافت و ارزشمندىِ چيزى كه به آن سوگند مى‏خورد، پيوند مى‏دهد.
بنابراين گرچه ممكن است متعلق قسم و مطلبى كه گوينده بر آن سوگند ياد مى‏كند متّصف به دروغ و نااستوارى شود، امّا نفس سوگند وى امرى است كه به وجود آمده و قابل تعلّق به صدق و كذب نيست.
سوگند در عين انشائى بودن با توجه به متعلقش دو گونه مى‏شود: يمين اخبارى و يمين انشائى.(24) در يمين اخبارى قسم بر حادث شدن و وقوع امرى در گذشته، حال و يا آينده است كه سوگندخورنده براى تأكيد بر آن سوگند مى‏خورد؛ اما در يمين انشائى قسم به انجام فعلى در آينده تعلق مى‏گيرد كه سوگندخورنده به آن ملتزم مى‏شود.

ب اخبار از سوگند

گاه گوينده خود سوگندى ياد نمى‏كند، بلكه از انجام سوگندى كه ياد شده يا ياد مى‏شود، خبر مى‏دهد. بسيارى از سوگندهاى قرآن كه در آن سوگندخورنده غير از خداوند متعال است، از اين دسته‏اند.

اخبار از قسم چند گونه است:

1 حكايت صرف قسم خوردن بدون اشاره به جزئيات؛ مانند: «فيحلفون له كما يحلفون لكم»(25)(مجادله/ 18)
2 حكايت قسم خوردن همراه با اشاره به برخى جزئيات و حذف برخى ديگر؛ مانند «إذ أقسموا ليصرمنّها مصبحين»(26)(قلم/ 17)
در اين‏جا آنچه به آن قسم خورده شده حذف گرديده، امّا به آنچه براى آن سوگند آمده اشاره شده است.
3 حكايت معنى و نقل قول غير مستقيم قسم؛ مانند: «و يقول الّذين آمنوا أهؤلاء الّذين أقسموا باللّه‏ جهد أيمانهم إنّهم لمعكم»(27)(مائده/ 53)
در اين‏جا قسم آنان با تمام جزئيّات ياد شده، امّا معناى آن حكايت شده است، چرا كه گفته شده «انّهم لمعكم» و اگر نفس سوگند آنان حكايت مى‏شد بايد إنّنا لمعكم گفته مى‏شد.
4 حكايت لفظ و نقل قول مستقيم قسم؛ مانند: «فيقسمان باللّه‏ إن ارتبتم لانشترى ثمنا»(28)(مائده/ 106)
«فيقسمان باللّه‏ لشهادتنا أحقّ من شهادتهما»(29)(مائده/ 107)
در اين دو آيه، خداوند فرمان به قسم مى‏دهد و براى آن كه چگونگى قسم روشن و بدون ابهام باشد، نفس لفظ قسم بازگو مى‏شود.
در مواردى كه حكايت سوگند با لفظ قال آمده است و قسم به عنوان مقول قول آن واقع شده است نيز خود سوگند حكايت شده است؛ مانند حكايت اين سوگند ابليس: «قال فبعزّتك لاغوينّهم اجمعين»(30)(ص/ 82)
قسمهايى را كه خداوند در آن به پيامبرش فرمان به سوگند مى‏دهد نيز مى‏توان در رديف اخبار از سوگند شمرد و از مصاديق قسم اخير دانست؛ مانند: «و يستنبؤنك أحقّ هو قل إى و ربّى»(31)(يونس/ 53)

گستره سوگند و كتاب‏شناسى آن

به بحث سوگند از ديدگاهها و زاويه‏هاى چندى مى‏توان نگريست و سوگند در قرآن ابعاد گوناگونى دارد كه در عين نيازمندى به تفكيك، تحقيقى جامع‏نگر را مى‏طلبد.
سوگند به عنوان اسلوبى گفتارى، از نظر ادبى ويژگيها و احكام خاص خود را دارد كه كتابهاى ادبى و لغوى به آن مى‏پردازند.
از سويى ديگر شناسايى سوگندهاى قرآن كريم و پاسخ به پرسشهاى پيرامون آن، رهيافت به شناسايى بعدى از اين كتاب آسمانى است كه در ذيل علوم قرآنى جاى مى‏گيرد. بررسى آيات سوگند و پرده برداشتن از معانى و مقاصد آن نيز در زمره تفسير است. قسم خوردن جنبه فقهى نيز دارد و به عنوان عمل مكلف احكامى بر آن بار مى‏شود؛ از اين رو بحث از سوگند و در مرتبه خاص‏تر سوگند در قرآن، در گستره علوم ادبى بويژه نحو، علوم قرآنى، تفسير و فقه جاى مى‏گيرد كه از آنها با سه بعد: ادبى، قرآنى و فقهى ياد مى‏كنيم و به توضيحى درباره هر يك همراه با اشاره به منابعى از آن علوم كه از سوگند سخن گفته‏اند، مى‏پردازيم:

1 بعد ادبى

بارزترين جنبه ادبى سوگند جهت دستور زبانى و نحوى آن است. گرچه در نحو سرفصلى مستقل به سوگند اختصاص نيافته است، اما به اعتبار ادوات سوگند و حروفى كه بر آن داخل مى‏شود در بحث از حروف مفرده و نيز در بحث اجتماع شرط و قسم و مانند آن به طور پراكنده در شمارى از كتب نحو گوشه‏هايى از قسم مورد بحث قرار مى‏گيرد.
از بهترين كتابهاى نحوى كه در اين باره سخن گفته‏اند شرح مفصل زمخشرى از موفق‏الدين يعيش است كه در جزء هشتم آن در بحث حروف قسم(32) و در جزء نهم آن در بحث از لام جواب قسم(33) و نيز در گفتار مفصلى كه درباره قسم دارد(34) به اين بحث مى‏پردازد. شرح كافيه ابن حاجب از مرحوم رضى‏الدين استرآبادى به مناسبت حروف وارد بحث سوگند مى‏شود و برخى مسائل مربوط به آن را توضيح مى‏دهد.(35) در بحث ادات شرط نيز از اجتماع شرط و قسم سخن مى‏گويد.(36)
از ديگر كتابها همع الهوامع فى شرح جمع الجوامع از جلال‏الدين سيوطى است كه در سه بحث: حروف قسم، جمله قسم و قسم غير صريح نكاتى از سوگند را بيان مى‏كند.(37) النحو الوافى نيز بحثهايى از سوگند را آورده است؛ اما چندان زياد نيست. عباس حسن در كتاب خود ويژگيهاى جواب قسم و اجتماع آن با شرط را بيان كرده است.(38)
برخى از آثار صبغه قرآنى نحوى داشته و به بررسى تمام يا برخى اسلوبهاى نحوى و يا اسلوب قسم در قرآن كريم پرداخته‏اند. كتاب ارزشمند دراسات لاسلوب القرآن، از نويسنده سختكوش محمد عبدالخالق عبدالمنعم عضيمه از آن جمله است كه در سه بخش، به تطبيق كامل مباحث صرفى، نحوى و حروف معانى با قرآن كريم پرداخته است. وى در لابلاى كتاب خويش به مناسبت بحث از ادوات سوگند، اجتماع شرط و قسم، و در بحثى كه با نام «لمحات عن دراسة القسم فى القرآن الكريم» دارد نكات ارزنده و نمونه‏هاى نابى را عرضه مى‏دارد.(39)
اسلوب التوكيد فى القرآن الكريم از دكتر محمدحسين ابوالفتوح كتاب ديگرى است كه به عنوان يكى از اسلوبهاى توكيدى قرآن، از سوگند سخن مى‏گويد.(40)
اساليب القسم فى اللغة العربيه از كاظم فتحى راوى(41) نيز بحثى در گستره علم نحو و تفسير است، همين‏گونه كتاب اسلوب القسم و اجتماعه مع الشرط فى رحاب القرآن الكريم نوشته على ابوالقاسم عون.(42)
سوگند در هيچ يك از علوم سه‏گانه بلاغت: معانى، بيان و بديع بنا بر تقسيم سكاكى در مفتاح العلوم و خطيب قزوينى در تلخيص المفتاح و كتابهاى بلاغى پس از آن، جاى ندارد، تنها به عنوان يك مؤكّد مى‏تواند ارتباط كمى با علم معانى داشته باشد. اما در آثار بلاغى پيش از آن گاه مطرح بوده است؛ مانند بديع القرآن ابن ابى‏الاصبع كه آن را عنوان يكى از حدود صد باب كتاب بديعى خود ياد مى‏كند. محقق اين كتاب خزانة الادب ابن حجه حموى، حسن التوسل حلبى و نهاية الارب نويرى را به عنوان منابع بحث قسم ياد مى‏كند.(43)
شناسايى واژگان سوگند در دايره علم لغت داخل است و مفهوم‏يابى و ريشه‏يابى آنها و نيز تفاوت ميان آنها را در فرهنگهاى اصيل و معتبر همانند العين خليل(44)، معجم مقاييس اللغه ابن فارس(45) و لسان العرب ابن منظور(46) مى‏توان جست‏وجو كرد.

2 بعد قرآنى

در بررسيهاى قرآنى از دو جهت به سوگندهاى به كار رفته در قرآن كريم مى‏توان نگريست: از نظرگاه علوم قرآنى و از جنبه تفسيرى.

الف علوم قرآنى

علوم قرآنى مجموعه‏اى از مباحث است كه موضوع و محور بحث در آنها قرآن كريم است و آن را از ابعاد گوناگون مورد مطالعه و بررسى قرار مى‏دهد. از اين رو بحث سوگند به عنوان يكى از اسلوبهاى به كار گرفته شده در اين كتاب آسمانى مورد مطالعه اين رشته مى‏باشد.
طبيعى است كه وظيفه علوم قرآن، شناسايى سوگندهاى قرآن و ويژگيهاى آنها و پاسخگويى به پرسشها و ابهامات پيرامون آن است، نه آوردن قسمهاى قرآن و تفسير آنها. از اين رو سرفصل‏هايى همچون: تعريف قسم وشناخت صيغه‏هاى آن، غرض از كاربرد قسم در قرآن، انواع قسم، امورى كه خداوند به آن يا براى آن سوگند ياد مى‏كند، ذكر و حذف جواب سوگند و مانند آن را شامل مى‏شود.
زركشى در كتاب البرهان فى علوم القرآن در بحث اساليب القرآن و فنونه البليغه، اولين اسلوب را تأكيد بيان مى‏كند كه 28 قسم دارد و هجدهمين مورد آن قسم است.(47) سيوطى در الاتقان فى علوم القرآن، اين بحث را به طور جداگانه در نوع شصت و هفتم آورده است.(48) وى در كتاب معترك الاقران خويش به عنوان يكى از وجوه اعجاز قرآن، آنچه را از بحث سوگند در الاتقان آورده ياد مى‏كند.(49)
از ديگر كتابهاى علوم قرآن كه به اين بحث پرداخته‏اند، آثار ذيل مى‏باشند:
مباحث فى علوم القرآن، منّاع القطّان.(50)
التعبير الفنى فى القرآن، بكرى شيخ امين.(51)
هدى الفرقان فى علوم القرآن، غازى عنايت.(52)
دراسات فى علوم القرآن، دكتر محمدبكر اسماعيل.(53)
قواعد التدبّر الامثل لكتاب اللّه‏ عزّ و جلّ، عبدالرحمان حسن حبنكه الميدانى.(54)
اعجاز بيانى قرآن، دكتر عايشه عبدالرحمن بنت الشاطى.(55)
علوم قرآنى، آية‏اللّه‏ محمدهادى معرفت(56)
درسهايى از علوم قرآنى، دكتر حبيب‏اللّه‏ طاهرى(57)
تك‏نگارى‏ها و پايان‏نامه‏هاى چندى نيز در اين باره نگاشته شده است، كه در ذيل به آنها اشاره مى‏شود.
امعان فى اقسام القران، عبدالحميد فراهى.(58)
اين كتاب با وجود حجم اندك اثرى ارزنده و نوآور در عرصه قسمهاى قرآن است.
القسم فى اللغة و فى القرآن، محمد مختار سلامى.(59)
اين كتاب جديد از بهترين آثارى است كه در اين موضوع نگارش يافته است و به گونه‏اى جامع و مبسوط به جهات لغوى، و فقهى قسمهاى قرآنى مى‏پردازد.
القسم فى القرآن، دكتر حسين نصّار.(60)
اين كتاب از سلسله آثارى است كه مؤلف درباره اعجاز قرآن مى‏نگارد. وى قسم را يكى از عناصر اعجاز بيانى مى‏شمارد و در اين كتاب تلاشش بر آن بوده تا تاريخى فراگير از انديشه‏هاى و نگاشته‏هاى عربى درباره اقسام قرآن ارائه دهد. بنابراين اين كتاب مجموعه‏اى از نقل اقوال است كه بر حسب تسلسل تاريخى اجزاء آن مرتب شده است.
ظاهرة القسم فى القرآن الكريم، على العامر.(61)
در زبان فارسى نيز تا كنون دو اثر منتشر شده است:
سوگندهاى قرآن از شهيد ابوالقاسم رزاقى با مقدمه‏اى از استاد جعفر سبحانى.(62)
پژوهشى در سوگندهاى قرآن كريم از خانم مينا كمانى(63) كه پايان‏نامه كارشناسى ارشد وى بوده است.

ب: تفسير

تفسير سوگندهاى قرآنى با حجم قابل توجهى كه دارند بخشى از تفاسير را به خود اختصاص داده است و هر مفسرى متناسب با ظرفيت و شيوه تفسيرى خود به شرح و تفسير آنها پرداخته است. در اين ميان مجمع البيان مرحوم طبرسى، تفسير كبير فخر رازى، الميزان علامه طباطبايى و التفسير البيانى بنت الشاطى، يادكردنى است.
گردآورى اين سوگندها در كتابى مستقل و پرداختن به تفسير آنها، در ذيل تفسير موضوعى جاى مى‏گيرد. كتاب التبيان فى اقسام القرآن از ابن قيّم جوزيّه (م751 ق) را در واقع بايد كتابى در حيطه تفسير به شمار آوريم كه در طى 151 فصل بجز صفحاتى از آغاز، به تفسير سوگندهاى خداوند مى‏پردازد.
ذهبى در التفسير و المفسرون(64) و همين‏طور امين خولى(65) اين كتاب را در شمار تفاسير موضوعى ياد مى‏كنند.
كتاب الأقسام فى القرآن الكريم از آية‏اللّه‏ جعفر سبحانى را نيز اثرى در تفسير قسمهاى قرآن بايد دانست.
شمارى از آيات سوگند شامل بعد تشريعى آن بوده كه از آنها قوانينى درباره سلوك و رفتار مكلف به دست مى‏آيد. تفاسير فقهى و كتابهاى آيات الاحكام منبع خوبى براى پيگيرى اين آيات به شمار مى‏آيد؛ از جمله كتابهاى شيعى آيات الاحكام، كنز العرفان فى فقه القرآن از فاضل مقداد سيورى است كه در بحث جداگانه‏اى درباره يمين آيات فقهى آن را شرح مى‏دهد.(66) به عنوان نمونه براى كتب آيات الاحكام اهل سنت از احكام القرآن جصّاص حنفى ياد مى‏كنيم كه در عين آن كه آيات فقهى قرآن را به شيوه معمول اهل سنت و بر طبق ترتيب سوره‏ها بحث مى‏كند، عنوانى با نام «باب الايمان» دارد كه در آن به تفسير آيات آن مى‏پردازد.(67)

3 بعد فقهى

از مسائل مطرح در فقه و حقوق اسلامى بحث يمين است. در فقه اسلامى يمين بر دو قسم است: يمين عقد و يمين قضايى.
الف يمين عقد، سوگندى است كه براى انجام و يا عدم ارتكاب امرى در آينده ياد مى‏شود و سوگندخورنده به موجب آن نسبت به مفاد سوگند متعهد مى‏گردد. احكام اين نوع در فقه اسلامى در بابى تحت عنوان «كتاب النذر و العهد و اليمين» مورد بحث قرار گرفته است. بر تخلف اين نوع سوگند كه به حنث تعبير مى‏شود، كفاره مترتب مى‏گردد.در زمان معاصر سوگندى كه متصديان امور اجتماعى، قبل از تصدى، به موجب قوانين خاصى موظف به ادا مى‏شوند، مبنى بر آن كه در انجام وظيفه‏اى كه بر عهده دارند مسامحه و كوتاهى ننمايند و از حدود حق و عدالت و قوانين تجاوز نكنند، شبيه مصاديق عقد يمين است.
ب يمين قضايى سوگندى است كه در دادگاه به عنوان يكى از ادلّه اثبات دعوى به كار مى‏رود و عبارت است از گواه قرار دادن خداوند در دادگاه بر وجود يا عدم امرى كه سوگند يادكننده ادعاى آن را مى‏نمايد. سوگند قضايى همواره به سود خود و به زيان ديگرى است.(68) اين نوع سوگند در فقه در كتاب قضا بحث مى‏شود. اين قاعهده فقهى نيز مشهور است كه «البيّنة على المدّعى و اليمين على من انكر»(69)؛ يعنى در موارد قضايى آن كسى كه مدعى است بايد بينه و گواه بياورد و كسى كه عليه او اقامه دعوى شده و در مقام انكار است در صورت عدم اثبات ادعا از سوى مدّعى و درخواست وى، بايد بر بى‏گناهى خود سوگند ياد كند.
«قسامه»(70) و «لعان»(71) نيز از مسائل فقهى مربوط به قسم هستند كه در موارد خاصى از دعاوى كيفرى كاربرد دارند. بحث «ايلاء»(72) نيز از مباحث فقهى مرتبط با سوگند است.
پر واضح است كه براى دستيابى به ابعاد فقهى قسم بايد آنها را در نگاشته‏هاى فقهى بررسى كرد كه شمارى فزون دارند و براى نمونه از تهذيب الاحكام شيخ طوسى(73)، شرح لمعة شهيد ثانى(74) و جواهر الكلام شيخ محمدحسن نجفى(75) در شيعه و از المغنى ابن قدامه(76)، المحلّى ابن حزم(77) و الفقه على المذاهب الاربعة جزيرى(78) در اهل سنت مى‏توان نام برد.
اليمين و العهد و النذر نام كتابى فقهى از علامه محمدحسين فضل‏اللّه‏ است كه با استفاده‏اى نيكو از آيات قرآن مباحث فقهى يمين را طرح مى‏كند.
كتاب القسم فى اللغة و فى القرآن به اعتبار آن كه نگارنده آن محمد مختار السلامى مفتى جمهورى تونس بوده است، نيمى از چهارصد و اندى صفحه آن به مباحث فقهى قرآنى اختصاص دارد.

پى‏نوشتها

1. پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از عورتهايشان برايشان پوشيده مانده بود، نمايان گرداند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد جز آن‏كه مبادا دو فرشته گرديد يا از جاودانان شويد. و براى آن دو سوگند ياد كرد كه من از خيرخواهان شما هستم.
2. و روزى كه همه آنان را گرد آوريم، آن‏گاه به كسانى كه شرك آورده‏اند مى‏گوييم: كجايند شريكان شما كه آنان را شريك خدا مى‏پنداشتيد؟ آن‏گاه عذرشان جز اين نيست كه مى‏گويند: به خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم.
3. و سوگند به خدا كه پس از آن‏كه پشت كرديد و رفتيد، در كار بتانتان تدبيرى خواهم كرد.
4. گفتند به خدا هم‏قسم شويد كه بر صالح و خانواده‏اش شبيخون بزنيم، سپس به خونخواهش بگوييم كه ما در كشتار كسانش حاضر نبوديم و ما راست مى‏گوييم.
5. و با سخت‏ترين سوگندهايشان، به خدا سوگند خوردند كه اگر معجزه‏اى براى آنان بيايد حتما بدان مى‏گروند.
6. چرا كه خداوند در آيه پس از آن تعبير مى‏كند: «اتّخذوا أيمانَهم جُنَّة» و از شهادتشان به يمين ياد مى‏كند.
7. بنگريد به: عبدالحميد فراهى، امعان فى اقسام القرآن، قاهره، المطبعة السلفية، 1349، ص22 14؛ بكرى شيخ امين، التعبير الفنى فى القرآن، بيروت، دار العلم للملايين، 1994 م، ص249 247.
8. بنگريد به: محمدحسين بن خلف تبريزى متخلّص به برهان، برهان قاطع، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1361، ج2، ص190، پاورقى دكتر معين؛ حسين كيانى، سوگند در زبان و ادب فارسى، انتشارات دانشگاه تهران، آذر 1371، ص1.
9. بنگريد به: سوگند در زبان و ادب فارسى، ص5 3.
10. همان، ص32.
11. بدرالدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالمعرفة، ج3، ص40.
12. الميزان فى تفسير القرآن، ج1، ص225 224.
13. غازى عنايت، هدى الفرقان فى علوم القرآن، بيروت، عالم الكتاب، 1416 ق، ج4، ص227.
14. زين‏الدين جبعى عاملى، الروضة البهيّة فى شرح اللمعة الدمشقيّة، تصحيح و تعليق سيدمحمد كلانتر، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج3، ص38.
15. ياسين. سوگند به قرآن حكمت‏آموز، كه تو از جمله پيامبرانى بر راهى راست.
16. به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان بودند.
17. پس سوگند به پروردگارت كه از همه آنان خواهيم پرسيد.
18. به قطع پروردگار شما يگانه است.
19. هم‏سخن شما نه سرگشته است و نه گمراه شده است. و از سرِ هوس سخن نمى‏گويد. آن نيست جز وحيى كه به او فرستاد مى‏شود.
20. آنچه به شما وعده داده شده است، رخ‏دادنى است.
21. قطعا در مالها و جانهايتان آزموده خواهيد شد، و از پيشينيان اهل كتاب و مشركان سخنان دلازار بسيار خواهيد شنيد.
22. بنگريد به: زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص43.
23. محمدحسن نجفى، جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1981 م، ج35، ص226 222.
24. بنگريد به: محمدحسين فضل‏اللّه‏، اليمين و العهد و النذر، بيروت، دار الملاك، 1996 م/ 1417 ق، ص20.
25. پس براى او سوگند ياد مى‏كنند همچنان كه براى شما سوگند ياد مى‏كنند.
26. آن‏گاه كه (آن باغداران) سوگند ياد كردند كه صبحگاهان ميوه‏هاى آن باغ را بچينند.
27. و كسانى كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند: آيا اينان بودند كه به خداوند سوگندهاى سخت مى‏خوردند كه جدّا با شما هستند؟
28. پس به خدا سوگند ياد مى‏كنند اگر در صداقت آنان شك كرديد كه ما اين حق را به هيچ قيمتى نمى‏فروشيم.
29. پس به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه گواهى ما قطعا از گواهى آن دو درست‏تر است.
30. (شيطان) گفت به عزّت تو سوگند كه همه را از راه به در مى‏برم.
31. و از تو خبر مى‏گيرند آيا آن راست است؟ بگو آرى! سوگند به پروردگارم.
32. موفق‏الدين يعيش، شرح المفصّل، انتشارات ناصر خسرو، 10 جزء در دو جلد، جزء 8، ص32.
33. همان، جزء 9، ص20.
34. همان، ص90.
35. محمد بن حسن رضى استرآبادى، شرح الكافيه فى النحو، المكتبة المرتضويه، ج2، 341 336.
36. همان، ج2، ص394 391.
37. جلال‏الدين سيوطى، همع الهوامع فى شرح جمع الجوامع، تحقيق احمد شمس‏الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418 ق/ 1988 م، به ترتيب صفحات 391، 397 و 409.
38. عباس حسن، النحو الوافى، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1367، ج2، ص461؛ ج4، ص450.
39. محمد عبدالخالق عضيمه، دراسات لاسلوب القرآن الكريم، قاهره، دارالحديث، ج2، ص58 53، 98 99؛ ج3، ص261 259 و 494 490؛ ج10، ص261 247.
40. محمدحسين ابوالفتوح، اسلوب التوكيد فى القرآن الكريم، بيروت، مكتبة لبنان، 1995 م، ص246 239.
41. اين كتاب در سال 1397 ق/ 1977 م از سوى دانشگاه مستنصريه بغداد براى نخستين‏بار منتشر شده است.
42. ناشر: منشورات جامعة الفاتح، بيروت، 1992 م.
43. ابن ابى‏الاصبع مصرى بديع القرآن، ترجمه سيدعلى ميرلوحى، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس، 1368 ش، ص206 202.
44. خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، قم، مؤسسة دار الهجره، 1405 ق، ج3، ص231، «حلف»؛ ج5، ص86، «قسم»؛ ج8، ص386، «يمن».
45. احمد بن فارس بن زكريّا، معجم مقاييس اللغة، مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامى، 1404 ق، ج2، ص97، «حلف»؛ ج5، ص86، «قسم»؛ ج6، ص158، «يمن».
46. ابن منظور افريقى، لسان العرب، قم، نشر ادب حوزه، 1405 ق، ج9، ص56 53، «حلف»؛ ج12، 484 478، «قسم»؛ ج13، ص465 451، «يمن».
47. البرهان فى علوم القرآن، ج3، ص46 - 40.
48. الاتقان فى علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، منشورات شريف رضى بيدار عزيزى، ج4، ص59 53.
49. معترك الاقران فى اعجاز القرآن، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1408 ق 1988 م، ج1، ص346 341.
50. مباحث فى علوم القرآن، چاپ سى و چهارم: بيروت، مؤسسة الرسالة، 1418 ق/ 1988 م، ص297 290.
51. التعبير الفنى فى القرآن الكريم، ص257 247.
52. هدى الفرقان فى علوم القرآن، ج4 ص235 227.
53. دراسات فى علوم القرآن، قاهره، دار المنار، 1411 ق/ 1991 م، ص273 263.
54. قواعد التدبّر الامثل لكتاب اللّه‏ عز و جلّ، چاپ دوم: دمشق، دارالقلم، 1409 ق/ 1989 م، ص298 263. در اين كتاب نگارنده به عنوان يكى از قواعد تفسيرى از قسمهاى قرآن سخن مى‏گويد و نكات ارزنده‏اى را ارائه مى‏دهد.
55. اعجاز بيانى قرآن، ترجمه حسين صابرى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1376، ص237 233 و 270 261. وى از تفاوت حلف و قسم و شروع با واو قسم به عنوان برخى از زاويه‏هاى اعجاز بيانى سخن مى‏گويد.
56. علوم قرآنى، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى التمهيد و سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى، 1379، ص307 295.
57. درسهايى از علوم قرآنى، انتشارات اسوه، 1377 ش، ج2، ص440 407.
58. ناشر: المطبعة السلفيه، قاهره، 1349 ه .
59. اين كتاب توسط دار الغرب الاسلامى، براى اولين بار در سال 1999 م در بيروت منتشر شده است.
60. اين كتاب توسط مكتبه الثقافة الدينيه براى نخستين بار درسال 1421 ه 2001 م منتشر شده است.
61. ناشر: منشورات انوارالهدى، قم، 1414 ه .
62. ناشر: انتشارات توحيد، قم، خرداد 1361.
63. ناشر: انتشارات پيام‏آزادى، 178 ش. با همكارى معاونت فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
64. محمدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، بيروت، دار الارقم، ج1، ص102.
65. امين خولى، مناهج تجديد فى النمو و البلاغة و التفسير و الادب، ص301. به نقل از: محمد مختار سلامى، القسم فى اللغة و فى القرآن، ص18.
66. جمال‏الدين مقداد بن عبداللّه‏ سيورى، كنز العرفان فى فقه القرآن، تهران، المكتبة المرتضويه، 1343 ش، ج2، ص125 118.
67. ابوبكر احمد بن على رازى جصّاص، احكام القرآن، بيروت، دار الكتب العلمية، ج2، ص577 566.
68. سيدمصطفى محقق داماد، قواعد فقه (3)، بخش قضايى، مركز نشر علوم اسلامى، تابستان 1377 ش، ص91 89.
69. بنگريد به: القواعد الفقهيّة، سيدمحمدحسن بجنوردى، قم، نشر الهادى، 1377ش، ج3، ص71؛ قواعد فقه (3) بخش قضايى، محقق داماد ص53.
70. در صورتى كه كسى كشته شود و اولياء دم عليه متهم دليلى نداشته باشند، بايد پنجاه نفر سوگند ياد كنند كه متهم مرتكب قتل شده است، اين عمل را قسامه گويند.
71. هرگاه شوهر، به همسر خويش نسبت زنا دهد و بينه‏اى در دست نداشته باشد، لعان صورت مى‏گيرد كه در آن هر يك از زن و شوهر پنج سوگند با صيغه‏اى خاص و تشريفاتى ويژه بايد ادا كنند و در نهايت حكم به جدايى همسر و دفع اتهام از وى و نيز دفع حد قذف از شوهر مى‏گردد.
البته در لعان اين اختلاف وجود دارد كه آيا يمين است يا شهادت. بنگريد به: القسم فى اللغة و فى القرآن، ص326.
72. ايلاء سوگندى است كه شوهر بر همبستر شدن با زن خويش ياد مى‏كند.
73. ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، تهران، دار الكتب الاسلاميّه، ج8، ص302 277.
74. الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيّة، ج3، ص57 48.
75. جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج35، ص355 222.
76. عبداللّه‏ بن احمد بن قدامه، المغنى فى فقه الامام احمد بن حنبل، دار الفكر، 1405 ق/ 1984 م، ج9، ص428 385.
77. ابومحمد على بن احمد بن سعيد بن حزم اندلسى، المحلّى بالآثار، بيروت، دارالفكر، ج6، ص341 281.
78. عبدالرحمن بن محمد عوض الجزيرى، الفقه على المذاهب الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج2، ص121 55.
چهارشنبه 12 مهر 1391  12:05 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

استعاره در قرآن و دشوارى ترجمه آن

استعاره در قرآن و دشوارى ترجمه آن

يعقوب جعفرى

در زبان عربى مانند هر زبان ديگرى، گاه مطلب به صورت تشبيه و تمثيل گفته مى‏شود تا شنونده يا خواننده فكر خود را به كار اندازد و مطلب مورد نظر را بهتر و عميق‏تر دريافت كند. اين گونه سخن گفتن، از فصاحت و بلاغت و توانايى گوينده در كاربرد واژه‏ها و تعبيرات مناسب ناشى مى‏شود. يكى از گونه‏هاى اين موضوع «استعاره» است كه در علم معانى و بيان بحثهاى مفصلى دارد و در شمار بسيارى از آيات قرآن كريم به كار رفته است. اينك با استفاده از كتب بلاغى، اين پديده زبانى را معرفى مى‏كنيم و نمونه‏هايى از آيات قرآنى را كه در آنها استعاره به كار رفته است، مى‏آوريم.
واژه «استعاره» از «عاريه» گرفته شده كه در لغت بدين معناست كه كسى چيزى را به صورت امانت و موقتى از ديگرى بگيرد، و در اصطلاح اهل بلاغت تعريفهاى گوناگونى دارد كه خواهد آمد. درواقع استعاره نوعى تشبيه است كه ادات تشبيه در آن ذكر نشده است. به قول سيوطى استعاره از ازدواج مجاز با تشبيه متولد شده است[1].
شايد بتوان گفت نخستين كسى كه از استعاره تعريف جامعى به دست داده ابوالحسن على بن عيسى رُمّانى (متوفى 384 ق) است، هرچند كه اين اصطلاح پيش از او نيز در ميان اديبان به كار مى‏رفته و به عنوان مثال ابن‏المعتز از آن ياد كرده است[2]. رمّانى استعاره را چنين تعريف مى‏كند: الاستعارة تعليق العبارة على غير ما وضعت له فى اصل اللغة على جهة النقل للابانة[3]. يعنى: استعاره پيوند دادن عبارت به معنايى است كه در اصل لغت براى آن وضع نشده است، به صورت انتقال (از معناى اول به معناى دوم) به جهت روشن سازى.
توضيح اينكه گوينده در استعاره، لفظى را در معنايى جز معناى اصلى آن به كار مى‏برد و مدعى مى‏شود كه اين لفظ معناى دوم را دارد و از معناى قبلى به معناى بعدى انتقال داده شده است، و اين به دليل شباهت زيادى است كه ميان دو معنى وجود دارد، البته سخن را طورى ادا مى‏كند كه شنونده متوجه منظور وى و ادعاى انتقال او باشد. وقتى مى‏گوييم: «شيرى را ديدم كه تيراندازى مى‏كرد» استعاره به كار برده و كلمه شير را از معناى اصلى آن كه يك حيوان درنده است به معناى انسانى گرفته‏ايم كه شجاعت بسيار دارد. اين جمله با عبارت «زيد مانند شير است» فرق دارد؛ اولى از باب استعاره و دومى از باب تشبيه است. در استعاره، گوينده ادعا مى‏كند كه زيد واقعا شير است، و اين مبالغه در تشبيه است و شنونده خود به اين موضوع آگاهى دارد. براى همين است كه رمّانى پس از تعريف بالا اضافه مى‏كند كه فرق ميان استعاره و تشبيه، آوردن يا نياوردن ادات تشبيه است.
تعريف ديگرى كه از استعاره شده، تعريفى است كه توسط عبدالقاهر جرجانى (متوفى 471 ق) صورت گرفته است؛ او مى‏گويد: الاستعارة نقل الاسم عن اصله الى غيره للتشبيه على حد المبالغة.[4] يعنى استعاره انتقال دادن اسم از اصل آن به غير آن است كه به منظور تشبيه، آن هم در حد مبالغه انجام مى‏گيرد.
جرجانى به تعريف رمّانى «تعليق العبارة على غير ما وضعت له» ايراد مى‏گيرد و آن را نوعى مسامحه مى‏داند، زيرا در استعاره گوينده مدعى است كه اين كلمه به اين معناست.[5] او در كتاب ديگرش توضيح مى‏دهد كه استعاره اين است كه گاهى يك لفظ در وضع لغوى، اصل و معناى معروفى دارد كه مخصوص به آن است، سپس شاعر و يا غير شاعر آن لفظ را در غير اين معنى و اصل استعمال مى‏كند و آن را از آن اصل انتقال مى‏دهد. پس استعمال لفظ در اين معنى صورت عاريه پيدا مى‏كند. جرجانى پس از اين تعريف، استعاره را بالاترين ترفند جذاب زبانى و شگفت‏آورترين زيبايى در كلام مى‏داند[6].
ابن‏رشيق قيروانى استعاره را بهترين نوع مجاز و نخستين باب از ابواب بديع مى‏داند و مى‏گويد: در زيباسازى شعر چيزى شگفت‏آورتر از آن نيست و چنانچه از استعاره بجا استفاده شود از محاسن كلام است[7]. او پس از ذكر تعريف استعاره از جرجانى، از ابن‏وكيع نقل مى‏كند كه گفته است: بهترين استعاره، استعاره‏اى است كه از معناى اصلى دورتر باشد، اما در اولين وهله معلوم شود كه استعاره است[8].
ابن‏رشيق معتقد است كه زبان عربى آن چنان غنى است كه نيازى به استعاره ندارد و اگر از استعاره استفاده مى‏شود از باب اتساع و مجاز است[9]. اين سخن ابن رشيق دور از صواب است، زيرا استفاده از استعاره به علت كمبود واژه نيست بلكه براى مبالغه و تنوع بيان است، و همان‏گونه كه خود او گفته است استعاره سخن را به صورت شگفت‏آورى زيبا مى‏كند.
ابن‏سنان خفاجى در تعريف استعاره، از رمّانى پيروى كرده و آن را با ذكر مثالى از قرآن كه آيه شريفه «واشتعل الرأس شيبا[10]» است توضيح داده است. در اين جمله كه از زبان زكريا نقل شده، فرا رسيدن پيرى، به صورت يك استعاره بيان شده است. خفاجى توضيح مى‏دهد كه لفظ «اشتعال» در اصل براى پيرى وضع نشده، بلكه از معناى اصلى يعنى شعله‏ور شدن، به اين معنى انتقال داده شده است. همان‏گونه كه وقتى چوب شعله‏ور مى‏شود، به تدريج به اطراف خود سرايت مى‏كند و حالت چوب تغيير مى‏يابد، پيرى هم به تدريج موهاى سر را سفيد مى‏كند و رنگ آن را كه قبلاً سياه بوده تغيير مى‏دهد، و اين همان استعاره است كه تشبيهى در جهت مبالغه است بدون آنكه ادات تشبيه آورده شود[11].
يحيى بن حمزه يمانى (متوفى 745) پنج تعريف براى استعاره نقل مى‏كند و خود تعريف پنجم را مى‏پسندد، و آن اينكه: الاستعارة تَصييرك الشى‏ء الشى‏ء و ليس به و جعلك الشى‏ء للشى‏ء و ليس له[12]. يعنى در استعاره چيزى را چيز ديگرى قرار مى‏دهى كه در واقع آن نيست و چيزى را براى چيز ديگرى اثبات مى‏كنى كه آن را ندارد، مانند اينكه بگويى: «با شيرى ملاقات كردم» و منظور تو يك فرد شجاع باشد؛ و يا بگويى: «دريايى را ديدم» و منظور تو ملاقات با كسى باشد كه علم گسترده‏اى دارد. در اين دو مثال، شجاعت يا علم كسى، به شير يا دريا تشبيه شده، ولى به منظور مبالغه در تشبيه چنين ادعا شده است كه گويا آن شخص واقعا شير يا درياست، در حالى كه هم گوينده و هم شنونده مى‏دانند كه او نه شير است و نه دريا.
تعريفى را كه يحيى بن حمزه پسنديده، ظاهرا از ابن زملكانى گرفته است، آنجا كه او استعاره را دو قسم مى‏كند، يكى «جعل الشى‏ء للشى‏ء و ليس به» و ديگرى «جعل الشى‏ء للشى‏ء و ليس له».[13] ابن زملكانى اضافه مى‏كند كه اگر در اين كار از ادات تشبيه استفاده شود ديگر استعاره نيست بلكه تشبيه است، مانند «زيد كالأسد»[14].
براى استعاره تقسيمات مختلفى ذكر شده است، از جمله اينكه استعاره دو نوع است: يكى مجرده و آن استعاره‏اى است كه در آن فقط يك تشبيه وجود داشته باشد، و ديگرى مرشحه و آن استعاره‏اى است كه مشتمل بر چند تشبيه باشد. يحيى بن حمزه، استعاره مرشحه را از زيباترين نوع استعاره مى‏داند و براى آن آيه شريفه «اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»[15] را مثال مى‏زند[16] كه در آن سه استعاره در كنار هم به كار رفته است: «اشتراء»، «ربح» و «تجارت» كه هر كدام استعاره‏اى مستقل است و در عين حال با هم ربط دارند.
مثال ديگرى كه يحيى بن حمزه براى استعاره مرشحه مى‏زند اين سخن امير مؤمنان (ع) است كه مى‏فرمايد: «وأيم اللّه‏ لاقودنّ الظالم بخزامته حتى اورده منهل الحق وان كان كارها»[17]. ابن حمزه مى‏گويد: اين سخن چقدر بليغ و زيبا و مؤثر است! در اينجا سه استعاره به كار رفته: «خزامه»، «انقياد» و «منهل» كه هر سه به يكديگر مربوطند و اين استعاره مرشحه است[18].
هم چنين او اين سخن متنبى را مثال مى‏آورد:
فما تركن بها خلدا له بصر
تحت التراب و لا بازا له قدم
و لا هزبرا له من درعه لبد
و لا مهاة لها من شبهها حشم[19]
در اينجا متنبى، شكست سنگين گروهى را در جنگ، با آوردن چهار استعاره به طور مبالغه‏آميزى بيان كرده است. آن چهار استعاره عبارتند از:
1. «خلد» كه در اصل به معناى موش كور است كه در زير زمين زندگى مى‏كند و در اينجا به معناى كسى است كه خود را پنهان كرده است.
2. «باز» كه در اصل به معناى پرنده شكارى است كه به سرعت پرواز مى‏كند و در اينجا در مورد كسى به كار رفته كه به سرعت فرار مى‏كند.
3. «هزبر» كه در اصل به معناى شير بيشه و معرّب هژبر فارسى است و در اينجا به معناى جنگجو است.
4. «مهاة» كه در اصل به معناى بلور سفيد است و در اينجا در مورد زنان زيبارويى به كار رفته است كه به اسيرى گرفته شده‏اند.
متنبى در اين دو بيت اظهار مى‏دارد كه لشكر فاتح چيزى از لشكر مغلوب را رها نكردند؛ هم كسانى را كه خود را پنهان كرده بودند و هم آنان را كه فرار مى‏كردند و هم جنگجويان و هم زنان را زير تسلط خود درآوردند كه اين استعاره مرشحه زيبايى است.
تقسيم ديگرى كه براى استعاره بيان كرده‏اند، تقسيم آن به پنج نوع است كه ظاهرا براى نخستين بار عبدالقاهر جرجانى آن را مطرح كرده است. او مى‏گويد: استعاره پنج نوع است: استعاره محسوس براى محسوس به جهت مشاركت در وصف محسوس؛ استعاره محسوس براى محسوس به جهت اشتراك در وصف عقلى؛ استعاره محسوس براى معقول؛ استعاره معقول براى معقول؛ و استعاره معقول براى محسوس[20]. فخررازى نيز همين پنج قسم را آورده و قسم ششمى بر آن افزده و آن استعاره تخييليه است[21].
براى آشنايى با انواع استعاره‏ها مثالهايى را از قرآن كريم به نقل از ابن ابى‏الاصبع[22] و زركشى[23] و سيوطى[24] ذكر مى‏كنيم و هر يك را توضيح مى‏دهيم.
مثال استعاره نوع اول (استعاره محسوس براى محسوس به جهت مشاركت در وصف محسوس) آيه شريفه: «و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض»[25] است. اصل معناى «موج» به حركت درآمدن آبهاست، ولى اين كلمه در اين آيه براى حركت يأجوج و مأجوج استعاره آورده شده است و مستعارٌ منه و مستعارٌله در حركت شريكند. از همين قسم است آيه: «والصبح اذا تنفس»[26] كه در اين آيه بيرون شدن روشنايى از مشرق در سپيده دم، به بيرون آمدن تدريجى نَفَس تشبيه شده است.
مثال استعاره نوع دوم (استعاره محسوس براى محسوس به جهت اشتراك در وصف عقلى) قول خداوند است كه مى‏فرمايد: «و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم»[27] كلمه «عقيم» در اصل به معناى زن نازاست و در اينجا از باب استعاره صفت براى باد قرار داده شده و منظور اين است كه بادى كه به عنوان بلا بر قوم عاد وزيد نازا بود؛ يعنى ابر، درخت يا گياهى را بارور نمى‏كرد و خيرى در آن نبود. در اينجا محسوس به محسوس در يك وصف عقلى كه نازا بودن است تشبيه شده است.
مثال نوع سوم (استعاره محسوس براى معقول) قول خداوند است كه مى‏فرمايد: «بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق»[28] در اين آيه «قذف = افكندن» و «دمغ = شكستن» كه دو امر محسوس‏اند، براى حق و باطل كه دو امر عقلى هستند استعاره آورده شده‏اند. مثال ديگر اين نوع استعاره آيه «فاصدع بما تؤمر»[29] است. «صدع» در لغت به معناى شكستن چيز سخت است و در اينجا آشكار شدن نبوت پيامبر اسلام (ص) به آن تشبيه شده است؛ گويى پيامبر با آشكار كردن دعوت خود، جوّى را كه در آن زندگى مى‏كند مى‏شكند. اين استعاره يك امر محسوس براى امرى عقلى است.
مثال نوع چهارم (استعاره معقول براى معقول) اين آيه است: «و لمّا سكت عن موسى الغضب»[30] سكوت براى فرونشستن خشم موسى استعاره آورده شده است كه هر دو عقلى هستند.
مثال نوع پنجم (استعاره معقول براى محسوس) قول خداوند است كه مى‏فرمايد: «انّا لمّاطغى الماء حملناكم فى الجارية»[31] در اينجا طغيان كه امرى عقلى است، براى زياد شدن آب كه امرى حسى است استعاره آورده شده است.
نوع ديگر از استعاره كه در قرآن در موارد متعددى به كار رفته استعاره تخييليه است. در اين نوع استعاره براى بيان و توضيح مطلب، چيزى را به استعاره مى‏گويند كه شنونده در عالم خيال، آن چيز را با مطلب مورد نظر تطبيق دهد و آن را همچون موضوع مستعار تصور كند، در حالى كه مى‏داند كه چنين نيست و اين يك امر خيالى است.
به گفته ابن ابى‏الاصبع بيشتر آياتى كه فرقه «مشبّهه» به آن تمسك مى‏جويند، از نوع استعاره تخييليه است. وى آن گاه آياتى را مثال مى‏زند[32]، از جمله آيه معروف: «ثم استوى على العرش».[33] در اين آيه، لفظ مستعار «استواى بر عرش»، مستعارٌمنه هر جسم مستوى، و مستعارٌله ذات حق تعالى است. اين استعاره از آن جهت آمده است تا شنونده هنگام شنيدن آن پادشاهى را در نظر آورد كه از نظر قلمرو حكومت و تحكيم آن و نيازهاى رعايا و سپاهش مانند نوسازى سرزمين‏ها و تدبير شئون بندگان فراغت يافته و شكوهمندانه بر تخت سلطنت تكيه زده است. شنونده هنگام شنيدن اين سخن، آنچه را كه درباره شئون الهى از وى پوشيده است، با آنچه درباره ملك دنيوى شنيده است مى‏سنجد، و به همين جهت در قرآن كريم جز پس از بيان فراغت از خلقت آسمانها زمين و آنچه ميان آنهاست، سخن از جلوس بر عرش به ميان نمى‏آيد؛ هرچند آنجا تخت و جلوس و استيلاى محسوسى به آن صورت كه از ظاهر آيه برمى‏آيد وجود ندارد.
مثال ديگر براى استعاره تخييليه اين آيه است: «بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء»[34] كه در اينجا مستعار «گشوده شدن دست» و مستعارٌ منه «دست كسى است كه انفاق مى‏كند» و مستعارله «انفاق خداوند» است. اين تعبير براى آن است كه شنونده با شنيدن آن، دو دستى را كه به انفاق گشاده است تصور كند و گستردگى انفاق خدا و دخالت او در ارزاق بندگانش را در نظر آورد، و اين در حالى است كه او مى‏داند كه خداوند دستى ندارد.
آياتى كه در آنها انواع استعاره به كار رفته فراوان است. در اينجا علاوه بر آياتى كه گذشت، چند آيه ديگر را به عنوان نمونه ذكر مى‏كنيم:
ـ وآية لهم الليل نسلخ منه النهار[35]. در اينجا جدا شدن روز از شب به صورت استعاره با تعبير «انسلاخ» آمده است؛ گويى لباس شب كه همان تاريكى است كنده مى‏شود و روشنايى روز پديد مى‏آيد.
ـ فأَذاقها اللّه‏ لباس الجوع والخوف[36] در اينجا براى شدت گرسنگى و ترس واژه «لباس» استعاره آورده شده است. همان گونه كه لباس سراسر بدن را مى‏پوشاند، گويا گرسنگى و ترس نيز سراسر وجود آنان را پوشانده است. قابل ذكر است كه اين آيه از مواردى است كه فعل آن متناسب با مستعارٌله آمده است و نه مستعار؛ چون «اذاق» با خود جوع و خوف مناسب است و فعل متناسب با استعاره چيزى مانند «البس» است. به اين نوع استعاره، استعاره تجريديه گفته مى‏شود كه در آن نظر به مستعارٌله است.
ـ أَلم تر أَنّهم فى كلّ واد يهيمون[37] در اينجا از سرگشتگى و پراكنده گويى شاعران ياوه سرا چنين استعاره آورده شده كه گويا آنان مانند كسى هستند كه در بيابانى دچار عطش شديد شده و اينجا و آنجا به دنبال آب مى‏رود. «هيم» در اصل به معناى عطش شديد است.[38]
ـ وعنده مفاتح الغيب[39] در اين آيه براى حقايق عالم غيب تعبير «مفاتح» استعاره آمده است كه به معناى كليدها و يا گنجينه‏هاست؛ گويا عالم غيب گنجينه‏ها و كليدهايى دارد كه همه آنها نزد خداست.[40]
ـ سمعوا لها شهيقا وهى تفور.[41] در اينجا كلمه «شهيق» كه در اصل به معناى آواز خران است، به صورت استعاره در مورد صداى ناهنجار اهل عذاب در جهنم به كار برده شده است.
ـ يا ارض ابلعى ماءك[42] در اين آيه، كلمه «بلع» كه در اصل به معناى فرورفتن آب يا غذا از گلوى انسان است، به صورت استعاره در مورد نفوذ آب در زمين و فروكش كردن آن پس از پايان طوفان نوح به كار رفته است.
ـ واخفض لهما جناح الذل من الرحمة[43] در اين آيه براى فروتنى و تواضع در برابر پدر و مادر با تعبير «خفض جناح» استعاره آمده كه به معناى اين است كه پرنده بالهايش را در برابر جوجه‏هاى خود بگستراند.
ـ جداراً يريد ان ينقضّ[44] در اينجا براى ديوارى كه در حال ريزش است، تعبير «يريد» كه مربوط به اراده از روى آگاهى است و در مورد انسان به كار مى‏رود، استعاره آمده است.
ـ من بعثنا من مرقدنا[45] در اين آيه كلمه «مرقد» كه به معناى محل خوابيدن است براى قبر استعاره آورده شده است.
ـ و لاتجعل يدك مغلولة الى عنقك.[46] در اينجا براى بخل و عدم انفاق و احسان، با تعبير بسته شدن دستها به گردن استعاره آمده است؛ گويا كسى كه انفاق نمى‏كند و دستِ دهنده ندارد، دستانش به گردنش بسته شده است.
اكنون كه به اجمال با استعاره آشنا شديم و حضور گسترده اين آرايه ادبى را در آيات قرآنى ملاحظه كرديم، بايد ببينيم در ترجمه اين گونه آيات بايد چه كرد؟ آيا معناى اصلى كلمات يعنى «مستعارٌمنه» را بايد در نظر گرفت، يا معنايى را كه به عنوان استعاره در آن به كار رفته است در ترجمه آورد؟
برخى از استعاره‏ها به گونه‏اى هستند كه عينا در زبان دوم از جمله در زبان فارسى به كار مى‏روند. در چنين مواردى مشكلى وجود نخواهد داشت و مترجم به راحتى و بدون دغدغه خاطر، آيه را بر طبق معناى استعارى ترجمه خواهد كرد؛ مثلاً در تعبيرهايى مانند «طغى الماء»، «بل يداه مبسوطتان»، «مفاتح الغيب»، «يا ارض ابلعى ماءك» و «واخفض لهما جناح الذل» به آسانى مى‏توان آنها را به معناى اصلى ترجمه كرد و آن را استعاره گرفت، چون اين استعاره‏ها در زبان فارسى هم به كار رفته است. عبارات فوق را مى‏توان به ترتيب چنين ترجمه كرد: «آب طغيان كرد»، «بلكه دستان او گشوده است»، «كليدها يا گنجينه‏هاى غيب»، «اى زمين، آب خود را فرو بر»، «و براى آنان بال فروتنى بگستر». ولى در مواردى كه استعاره‏هاى به كار رفته در آيات، در زبان دوم استعمال نشده است، كار بر مترجم سخت دشوار مى‏شود و اگر بخواهد آنها را به صورت تحت اللفظى ترجمه كند، معناى نامفهومى خواهد داشت و حتى گاهى حالت طنز به خود خواهد گرفت كه در شأن كلام الهى نيست؛ به عنوان مثال تعبيرهايى مانند: «واشتعل الراس شيباً»[47] و «فاذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف»[48] و «فاصدع بما تؤمر»[49] و «سكت عن موسى الغضب»[50] و «نسلخ منه النهار»[51] را نمى‏توان در زبان فارسى به صورت تحت اللفظى ترجمه كرد و از آن استعاره اراده نمود، زيرا در تعبيرات فوق «شعله‏ور شدن سر» به معناى گسترش پيرى، و «چشاندن لباس ترس و گرسنگى» به معناى پوشاندن اين لباس، و «شكستن آنچه بدان فرمان داده شده» به معناى آشكار كردن آن، و «سكوتِ غضب» به معناى فروكش كردن آن، و «كندن روز از شب» به معناى برآمدن آن از شب، در فارسى به كار نرفته است.
در اين گونه موارد مترجم بايد معناى تحت اللفظى را رها كند و معناى مستعارٌله را بياورد تا مفهوم آيه روشن شود. البته با اين كار، بخشى از زيباييهاى كلام خدا در ترجمه از بين مى‏رود و آرايه‏اى كه در آن به كار رفته به زبان دوم منتقل نمى‏شود، ولى چاره‏اى جز اين نيست. از اينجا درمى‏يابيم كه ترجمه دقيق آيات قرآن به زبانهاى ديگر امكان ندارد، و براى همين است كه برخى از محققان اهل نظر از اين ترجمه‏ها نه به عنوان «ترجمه قرآن» بلكه به عنوان «ترجمه معانى قرآن» نام مى‏برند.
اكنون همان چند آيه‏اى را كه معناى استعارى آنها در فارسى به كار نمى‏رود، در 12 ترجمه فارسى مورد بررسى قرار مى‏دهيم. در اين ترجمه‏ها خواهيم ديد كه بسيارى از مترجمان روشى را كه گفته شد رعايت كرده، يعنى عين استعاره را به فارسى ترجمه نكرده، بلكه مفهوم آن را آورده‏اند، ولى برخى از آنان الفاظ استعاره را ترجمه كرده و جمله‏هايى نارسا و نامأنوس ساخته‏اند. برخى هم به جاى استعاره‏اى كه در آيه به كار رفته، از استعاره‏هاى مشابه در فارسى استفاده كرده‏اند كه كارى ناصواب است:

1 ـ واشتعل الرأس شيباً (مريم / 4)

و بدرخشيد سر به پيرى. (ترجمه تفسير طبرى)
و سر من درايستيد به سپيدى پيرى. (ميبدى)
و به رنگ آتش شعله زد سر من از جهت سفيدى مو. (دهلوى)
و فروغ پيرى بر سر بتافت. (قمشه‏اى)
و درخشيد مرا سر به پيرى. (معزّى)
و سرم از پيرى سفيد شد. (پاينده)
و سرم از پيرى سفيد شد. (آيتى)
و سرم از پيرى افروخته است. (امامى)
و شعله پيرى تمام سرم را فرا گرفته. (مكارم)
سرم از پيرى سپيد گشته. (مجتبوى)
سرم از پيرى سپيد گشته. (فولادوند)
برف پيرى برسرم نشسته. (خرمشاهى)
در اين ترجمه‏ها برخى از مترجمان مانند: پاينده، آيتى، مجتبوى و فولادوند مفهوم آيه را آورده‏اند. برخى هم تلاش كرده‏اند الفاظى مشابه الفاظ آيه بياورند اگرچه در فارسى نامأنوس است (مانند: ترجمه طبرى، دهلوى، معزّى، مكارم). برخى نيز از استعاره فارسى مشابه استفاده كرده‏اند (مانند: خرمشاهى).

2. فاذاقها الله لباس الخوف والجوع (نحل / 112)

بچشانيد مردمانِ آن را خداى، سختى و گرسنگى و ترس.[52] (ترجمه تفسير طبرى)
بچشانيد الله تعالى ايشان را گرسنگى و در ايشان پوشيد جامه ترس و بيم. (ميبدى)
پس چشانيد او را خدا پوشش گرسنگى و ترس. (دهلوى)
طعم گرسنگى و بيمناكى را به آنها چشانيد. (قمشه‏اى)
پس چشانيدش خدا جامه گرسنگى و ترس را. (معزّى)
پرده گرسنگى و ترس به آنها كشيد. (پاينده)
و خدا به كيفر اعمالشان به گرسنگى و وحشت مبتلايشان ساخت. (آيتى)
و خدا گرسنگى و بيم فراگير را بچشانيدش. (امامى)
لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد. (مكارم)
جامه گرسنگى و ترس به آنها چشانيد. (مجتبوى)
طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانيد. (فولادوند)
بلاى فراگير گرسنگى و نا امنى را به آنان چشانيد. (خرمشاهى)
در ترجمه اين آيه سليقه‏هاى گوناگونى به كار رفته است. برخى از مترجمان مانند آيتى مفهوم آن را آورده‏اند. برخى نيز فعل «اذاق» را به معناى اصلى آن گرفته و آن را به لباس نسبت داده‏اند، ولى چشيدن لباس در فارسى چنان كه در ترجمه دهلوى، معزّى و مجتبوى آمده متداول نيست. برخى هم فعلى متناسب با «لباس» آورده و از معناى اصلى «اذاق» دست كشيده‏اند (مانند: پاينده، مكارم). برخى نيز از معناى اصلى «لباس» دست كشيده و «اذاق» را به معناى اصلى آن گرفته‏اند (مانند: ترجمه تفسير طبرى، قمشه‏اى، امامى، فولادوند، خرمشاهى).

3 ـ ولمّا سكت عن موسى الغضب (اعراف / 154)

در اين آيه بيشتر مترجمان نامبرده «سكت» را به «فرونشست» ترجمه كرده‏اند (مانند: فولادوند، مجتبوى، معزّى، مكارم، قمشه‏اى، آيتى) و بعضى هم آن را به «خاموش شد» مانند: خرمشاهى) يا «خاموش ايستاد» (مانند: ميبدى) يا «آرام گرفت» (ماننده: پاينده)، و همگى به ترجمه مفهوم آن پرداخته‏اند.

4 ـ فاصدع بما تؤمر (حجر / 94)

بيشتر مترجمان «فاصدع» را به «آشكار كن» و برخى هم مانند امامى به «بانگ برآر» و برخى نيز مانند قمشه‏اى و آيتى به «بلند بگو» ترجمه كرده‏اند. در اين ميان، ميبدى سعى كرده است آن را به معناى اصلى ترجمه كند، به اين صورت: «سخن شكاف و بازنه با دشمنان من» كه در فارسى تعبيرى نامأنوس است.

5 ـ و آية لهم الليل نسلخ منه النهار (يس / 37)

و نشانى است ايشان را كه شب بيرون آريم ازو روز. (ترجمه تفسير طبرى)
و نشان است ايشان را بر توانايى ما اين شب كه مى‏دركشيم ازو روز. (ميبدى)
و نشانه‏اى هست ايشان را شب، مانند پوست مى‏كشيم از وى روز را. (دهلوى)
و برهان ديگر... شب است كه چون پرده‏اى روز را از آن برگيريم. (قمشه‏اى)
و آيتى برايشان شب است كه بر كنيم از آن روز را. (معزّى)
و شب نيز برايشان عبرتى ديگر است كه روز را از آن مى‏كنيم. (پاينده)
شب نيز برايشان عبرتى ديگر است كه روز را از آن برمى‏كشيم. (آيتى)
نشانه‏اى است شان شب كه روز را از آن بركنيم. (امامى)
شب (نيز) براى آنها نشانه‏اى است (از عظمت خدا) ما روز را از آن برمى‏كنيم. (مكارم)
و شب براى آنان نشانه‏اى [ديگر] است كه روز را از آن بيرون مى‏آوريم. (مجتبوى)
و نشانه‏اى ديگر بر آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم. (فولادوند)
و براى آنان شب پديده شگرفى است كه روز را از آن جدا مى‏سازيم. (خرمشاهى)
در اين ترجمه‏ها برخى از مترجمان «نسلخ» را به «بركنيم» يا «برمى‏كنيم» ترجمه كرده‏اند (مانند: معزّى، پاينده، امامى، مكارم، فولادوند). اين ترجمه به معناى اصلى نزديك‏تر است، ولى «كندنِ روز از شب» در فارسى به كار نمى‏رود. برخى از آنان هم اين فعل را به «برمى‏كشيم» ترجمه كرده‏اند (مانند: ميبدى، دهلوى و آيتى). اين تعبير، هم از معناى اصلى دور است وهم در فارسى به كار نمى‏رود. برخى هم آن را به «بيرون مى‏آوريم» (مجتبوى)، و «جدا مى‏سازيم» (خرمشاهى) ترجمه كرده‏اند كه به نظر مى‏رسد ترجمه مناسبى باشد، چون هم مفهوم آيه را مى‏رساند و هم در فارسى نامأنوس نيست.

پی نوشت ها:

[1]. سيوطى، معترك الاقران، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408، ج 1، ص 208.
[2]. ابن المعتز، البديع، چاپ مصر، ص 19.
[3]. رمّانى، النكت فى اعجاز القرآن، چاپ شده در مجموعه سه رساله در اعجاز قرآن، دارالمعارف مصر، 1976، ص 85.
[4]. جرجانى، دلائل الاعجاز، دارالمعرفة، بيروت، 1987، ص 368.
[5]. همان، 335.
[6]. جرجانى، اسرار البلاغة، مكتبة المثنى، بغداد، 1979، ص 40.
[7]. ابن‏رشيق، العمدة، مكتبة الهلال، بيروت، 1416، ج 1، ص 427.
[8]. همان، ص 420.
[9]. همان، 434.
[10]. مريم، 4.
[11]. خفاجى، سرالفصاحة، مكتبة الخانجى، قاهره، 1350 ه، ص 108.
[12]. يحيى بن حمزه، الطراز المتضمن لاسرار البلاغة، دار الكتب العلمية، بيروت، 1400 ه ، ج 1، ص 212.
[13]. ابن زملكانى، التبيان فى علم البيان، مطبعة المعانى، بغداد، 1383، ص 41.
[14]. همان، ص 46.
[15]. بقره، 16.
[16]. الطراز، ج 1، ص 212.
[17]. نهج البلاغه، خطبه 136. به خدا سوگند، داد ستمديده را از كسى كه به او ستم كرده است بازستانم و مهار ستمگر را بگيرم و او را به آبشخور حق كشانم، اگرچه خوشايند او نباشد.
[18]. الطراز، ج 1، ص 217.
[19]. همان، ص 226.
[20]. اسرار البلاغة، ص 52 به بعد.
[21]. فخررازى، نهاية الايجاز، المكتب الثقافى، قاهره، 1992، ص 193.
[22]. ابن ابى‏الاصبع، بديع القرآن، ترجمه سيد على ميرلوحى، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد 1368، ص 125 به بعد.
[23]. زركشى، البرهان فى علوم القرآن، دارالفكر، بيروت، 1408، ج 3، ص 497 به بعد.
[24]. سيوطى، الاتقان، المكتبة العصرية، بيروت، 1408، ج 3، ص 135 به بعد.
[25]. كهف، 99.
[26]. تكوير، 18.
[27]. ذاريات، 41.
[28]. انبياء، 18.
[29]. حجر، 94.
[30]. اعراف، 154.
[31]. حاقّه، 11.
[32]. بديع القرآن، ص 128.
[33]. فرقان، 60.
[34]. مائده، 64.
[35]. يس، 37.
[36]. نحل، 112.
[37]. شعراء، 225.
[38]. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، افست قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1404 ه ، ج 6، ص 26.
[39]. انعام، 59.
[40]. «مفتاح» يا جمع «مَفْتَح» به معناى گنجينه، خزانه و محلِ تجمع اشياء است و يا جمع «مِفْتَح» به معناى كليد، و جمع مفتاح نيست، چون جمع مفتاح، مفاتيح است، هرچند برخى از نحويان جمع مفتاح را مفاتح هم گفته‏اند تفسير كوثر، ج 3، ص 415.
[41]. ملك، 7.
[42]. هود، 44.
[43]. اسراء، 24.
[44]. كهف، 77.
[45]. يس، 53.
[46]. اسراء، 29.
[47]. مريم، 4.
[48]. نحل، 112.
[49]. حجر، 94.
[50]. اعراف، 154.
[51]. يس، 37.
[52]. در يك نسخه از ترجمه تفسير طبرى كه به عنوان نسخه بدل در پاورقى آمده، ترجمه آيه چنين است: بچشانيد او را خداى جامه گرسنگى و بيم.

 
چهارشنبه 12 مهر 1391  12:05 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اِستعاره

اِستعاره: اصطلاحى در علم بيان، نوعى مجاز لغوى با علاقه مشابهت

استعاره از ريشه «ع‌ـ‌و‌ـ‌ر» گرفته شده و به معناى عاريه خواستن و عاريه گرفتن است.[1] اين واژه، از اصطلاحات علم بيان است. استعاره ازنخستين مسائل علوم بلاغى است كه مورد توجّه مفسّران قرار گرفت و نخست از دامن مباحث مربوط به دفع شبهات از قرآن و اعجاز قرآن برخاست. در تعريف استعاره گفته‌اند: كاربرد لفظ در معناى غير حقيقى آن همراه با علاقه تشابه ميان معناى حقيقى و مجازى و قرينه‌اى كه مانع از اراده معناى حقيقى مى‌شود.[2] در حقيقت، استعاره نوعى مجاز لغوى است كه علاقه آن مشابهت باشد و گاه از آن به «مجاز استعارى» تعبير مى‌كنند[3]، در برابر مجاز مرسل، و آن مجازى است كه علاقه آن غير مشابهت باشد; براى مثال، كسى كه انسان شجاعى را در مدرسه ديده است و مى‌گويد: «رأيت اسداً في‌المدرسه» لفظ «اسد» را كه نام شير است به معناى مرد شجاع به‌كار برده است و رابطه ميان معناى حقيقى (شير) و معناى مجازى (انسان شجاع) شباهت است. گوينده، آن مرد شجاع را در ذهن خود به شير تشبيه*، آنگاه نام شير را به‌صورت استعاره بر او اطلاق كرده است، ازاين‌رو استعاره را تشبيه مختصر نيز ناميده‌اند; يعنى تشبيهى كه يكى از دو ركنش (مشبّه‌يا مشبّهٌ‌به) حذف شده باشد.[4] اين تعريف از استعاره از زمان عبدالقاهر جرجانى رايج و ازسوى دانشمندان پس از وى، حدود آن به‌طور روشن و مشخّص بيان شده است. (‌=>‌همين مقاله، پيشينه)

اقسام استعاره:

براى استعاره، تقسيماتى بيان شده كه حاصل هر يك، وجود اقسام متنوّعى براى آن است. هر استعاره سه ركن دارد: مستعارٌمنه (همان مشبّهٌ‌به در تشبيه)، مستعارٌله (مشبّه)، مستعار (لفظى كه عاريه گرفته شده) و نيز جامع (وجه شبه)[5] كه هر يك، مدار تقسيمى از اين قرار شده است:
1. استعاره به لحاظ اينكه در آن، مشبّه يا مشبّهٌ‌به حذف شده باشد، دو قسم است: الف.‌استعاره تصريحيّه يا مصرّحه. ب. استعاره مكنيّه يا بالكنايه. استعاره تصريحيّه، آن است كه مشبّه حذف و مشبه به ذكر شده باشد; مانند آيه شريفه «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» كه در آن، ايمان كه مشبّه است، حذف، و صراط مستقيم كه مشبّهٌ به است ذكر شده است. وجه شبه (جامع) در آن دو «رساندن به مقصد» است.
[6] استعاره بالكنايه آن است كه در جمله فقط مشبّه ذكر شده باشد; ولى مشبّهٌ‌به بالكنايه مورد اشاره قرار گرفته باشد; مانند اين مصرع از شعر: «وإذا المنية أنشبت أظفارَها = و هرگاه مرگ چنگالهاى خود را فرو‌كند». در اين مصرع، شاعر مرگ را به حيوان درنده‌اى چنگال‌دار تشبيه كرده. سپس مشبّهٌ به (حيوان درنده) را حذف كرده و چنگال را كه يكى از لوازم آن است، آورده تا قرينه‌اى براى آن تشبيه مضمَر در ذهن باشد. هر قرينه استعاره مكنيّه، خود استعاره تخييليّه ناميده مى‌شود[7]
، زيرا لازم يا قرينه مشبّهٌ‌به (در مثال پيشين واژه اظفار) همواره استعاره براى يك امر خيالى (چنگال‌مرگ) است.
از نظر دانشمندان متقدّم علوم بلاغت (پيش از سكّاكى)، استعاره مكنيّه در حقيقت عمليّات ذهنى است و در كلام گوينده فقط قرينه‌اى دال بر آن استعاره و به عبارت دقيق‌تر تشبيه ذهنى وجود دارد
[8]; براى مثال در آيه شريفه «اَلَّذينَ يَنقُضونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ ميثـقِهِ» (بقره/2، 27) ابتدا عهد به چيزى مانند ريسمان تشبيه شده، آنگاه نام ريسمان براى عهد عاريه گرفته شده است. سپس مشبّهٌ‌به (ريسمان) حذف و يكى از لوازم آن‌كه نقض (باز‌كردن) است، به‌صورت قرينه در جمله آورده شده است، تا اشاره‌اى به آن تشبيه ذهنى باشد. دليل وجود چنين استعاره‌اى نيز اسناد نقض به عهد است كه امرى معنوى و غير قابل باز كردن به شمار‌مى‌رود.[9]
سكّاكى، گويا با مشاهده اينكه در استعاره مكنيّه، لفظى به‌صورت عاريه و استعاره آورده نشده، تحليل ديگرى از استعاره مكنيّه ارائه داد كه براساس آن، لفظ مشبّه براى مشبّهٌ‌به استعاره آورده مى‌شود. وى معتقد شد در اين نوع استعاره، متكلّم ادّعا مى‌كند كه مشبّه يكى از افراد و مصاديق مشبّهٌ‌به است، آنگاه با حذف مشبّهٌ‌به، نام مشبّه را براى آن استعاره مى‌آورد[10]، بنابراين، به نظر سكّاكى، در آيه پيشين گوينده ابتدا ادّعا كرده كه عهد و پيمان، از مصاديق ريسمان است. سپس نام عهد را براى آن ريسمان ادّعايى و نه حقيقى استعاره آورده و «ينقضون» را دليل آن ادّعا و قرينه استعاره قرار داده است; امّا اين تحليل از استعاره مكنيّه مقبول دانشمندان پس از سكّاكى قرار نگرفت. خطيب قزوينى كه شارح آراى سكّاكى است، با ردّ نظر وى و با ريزبينى از استعاره مكنيّه به «تشبيه مُضَمر در نفس» تعبير كرد كه با‌تسامح، به آن استعاره گفته مى‌شود و بدين‌گونه، به اصلاح نظر دانشمندان متقدّم پرداخت.[11] نظريّه ديگرى نيز از عصام‌الدين مطرح شد كه استعاره مكنيّه را استعاره‌اى مقلوب معرّفى كرد كه بر تشبيه مقلوب مبتنى است; يعنى همان‌گونه كه در تشبيه مقلوب، جاى مشبهّ و مشبّهٌ‌به عوض مى‌شود، در اين استعاره نيز مستعارٌله و مستعارٌمنه جاى خود را به ديگرى داده است; امّا سستى اين‌نظريّه، سبب ردّ آن از سوى اهل بلاغت شده‌است.[12]
2. تقسيم ديگر براى استعاره بر محور لفظ مستعار صورت گرفته است. براساس اين تقسيم، چنانچه لفظ مستعار اسم جنس جامد باشد، استعاره اصليّه ناميده مى‌شود و اگر آن لفظ، فعل يا اسم مشتق يا حرف باشد، استعاره تبعيّه است[13]; براى مثال در آيه 80 هود/11: «قالَ لَو اَنَّ لى بِكُم قُوَّةً اَو ءاوى اِلى رُكن شَديد» كه لوط(عليه السلام)آرزو مى‌كند براى او نيرويى فراوان باشد يا به تكيه‌گاهى محكم پناه برد، استعاره اصليّه وجود دارد; يعنى متكلّم، عشيره نيرومند را به تكيه‌گاهى محكم تشبيه كرده است. سپس با حذف مشبّه (عشيره نيرومند) ركن شديد را براى آن استعاره آورده است.[14] در اين نوع استعاره، ميان دو شىء اصالتاً استعاره جارى است و استعاره ميان آنها، تابع استعاره پيشين نيست; امّا استعاره موجود در آيه 29 جاثيه/45: «هـذا كِتـبُنا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقِّ» از نوع تبعيّه است; يعنى متكلّم دلالت روشنِ كتاب را به نطق تشبيه، آنگاه مشبّه (دلالت روشن) را حذف، و از نطق، فعلِ ينطق را مشتق كرده و به‌صورت استعاره براى بيان «دلالت روشن» به‌كار برده است.[15] اين نوع استعاره از آن رو تبعيّه نام گرفت كه استعاره در فعل، تابع استعاره پيشين در اسم و مصدر آن فعل است.[16]
عبدالقاهر جرجانى كه براى نخستين بار به تفاوت ميان استعاره اصليّه و تبعيّه توجّه كرد و به وجود اين نوع استعاره در كلام عرب و در قرآن كريم قائل شد، معتقد است: استعاره در فعل و اسمهاى مشتق، تابع و فرع استعاره در اسم آنهاست.[17] اهل بلاغت پس از عبدالقاهر با استقبال از نظر وى، استعاره‌هاى موجود در فعل، اسم فعل، انواع اسم مشتق، اسمهاى مبهم مانند اسم اشاره و حتّى استعاره‌هاى موجود در حروف را از نوع استعاره تبعيّه دانسته‌اند.[18] براى هريك از اين موارد، نمونه‌هاى متعدّدى در كتابهاى بلاغت* ذكر شده است. نمونه‌اى از استعاره در حروف در آيه 8 قصص/28 ديده مى‌شود: «فَالتَقَطَهُ ءالُ فِرعَونَ لِيَكونَ لَهُم عَدُوًّا و حَزَنـًا= آل‌فرعون موسى را يافتند تا دشمن و مايه اندوه آنان باشد». لام در آيه شريفه (لِيكونَ) لام عاقبت است[19]، درحالى‌كه معناى اصلى و حقيقى لام در اين‌گونه موارد تعليل است و نه عاقبت; امّا چون در آيه شريفه، علّت بودن لام، معناى درستى از آيه به دست نمى‌دهد، عالمان بلاغت برآن‌اند كه متكلّم، عاقبت را با جامع ترتّب در هر دو به علّت غائيّه تشبيه، آنگاه مشبّه (عاقبت) را حذف كرده و به جاى آنكه علّت غائيّه را براى عاقبت استعاره آورد، لام را كه بر همان معناى علّت غايى دلالت دارد، براى عاقبت استعاره آورده است.[20] بلاغيان نمونه‌هاى ديگرى از استعاره در حروف را در آياتِ«ولاَُصَلِّبَنَّكُم فى...» (طه/20،71) و «اُولـئِكَ عَلى هُدًى مِن رَبِّهِم» (بقره/2، 5) نشان داده‌اند.[21] اين نوع استعاره به حروف جرّ منحصر نمى‌شود و برخى آن را در حروف عطف و برخى از حروف مشبهةٌ بالفعل نيز نشان داده‌اند.[22]
3. تقسيم ديگر براى استعاره به اعتبار ذكر خصوصيّات هريك از مستعارٌله يا مستعارٌمنه است. چنانچه صفت يا صفات مذكور در جمله با مستعارٌله مناسبت داشته باشد، استعاره مجرّده ناميده مى‌شود[23]، زيرا چنين استعاره‌اى از مبالغه، عارى و مجرّد است و در آن، ادّعاى اتّحاد ميان مستعارٌله و مستعارٌمنه به‌صورت ضعيف بيان شده است; مانند آيه شريفه 112 نحل/16: «فَاَذقَهَا اللّهُ لِباسَ الجوعِ و الخَوفِ» در اين آيه، خداوند مواجهه با آثار زيانبار و فراگير ناشى از گرسنگى و ترس را به چشانيدن مزه تلخ تشبيه كرده، آنگاه لفظ «أذاق» را براى آن استعاره آورده است. سپس در ادامه جمله، يكى از خصوصيات و مناسبات مستعارٌله را ذكر كرده است. مستعارٌله، آثار زيانبار گرسنگى و خوف است كه سراسر جسم و جان انسان را دربرمى‌گيرد، و ويژگى مناسب با آن لباس است.[24] با اينكه به اعتقاد بلاغيان، استعاره مجرّده از مبالغه عارى است، استعاره موجود در اين آيه، از زيباترين و بليغ‌ترين استعاره‌هاى قرآن كريم است. (‌=>‌همين مقاله، بلاغت استعاره)
چنانچه در جمله، ويژگيهاى مناسب با مستعارٌمنه ذكر شده باشد، استعاره مُرَشَّحَه ناميده مى‌شود، زيرا در چنين استعاره‌اى، تشبيه به‌طور كامل كم‌رنگ و فراموش شده و همين امر، سبب تأكيد و مبالغه بيشتر در استعاره است. براى مثال، استعاره در آيه 16 بقره/2 از اين نوع است: «اُولـئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدى فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم». واژه «اشتَرَوُا» به معناى خريدن براى‌مبادله و جايگزينى و انتخاب، استعاره آورده، و به همراه آن، دو ويژگى مستعارٌمنه (اشتراء) يعنى ربح و تجارت ذكر شده است. جامع نيز دستيابى به برترين و بيشترين فايده است كه البتّه در قالب استعاره به نحوى بليغ و محسوس از اين معامله خسارتبار، نفى شده است.
[25]
اگر در استعاره‌اى به هيچ‌يك از ويژگيهاى مستعارٌله يا مستعارٌمنه اشاره نشود يا به مناسبات هر دو اشاره شود آن را استعاره مطلقه گويند; براى مثال در آيه 175 بقره/2 مناسبات و ملايمات هيچ‌يك از آن دو بيان نشده است: «اُولـئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدى والعَذابَ بِالمَغفِرَةِ فَما اَصبَرَهُم عَلَى النّار». در اين آيه، جايگزينى و انتخاب ضلالت به جاى هدايت، و عذاب به جاى مغفرت، به خريد و فروش تشبيه، و لفظ«اشتَرَوُا» براى آن جايگزينى، استعاره آورده شده است، بدون آنكه به هيچ‌يك از ويژگيهاى مستعارٌله يا مستعارٌمنه اشاره شود[26]; گو اينكه در قرآن كريم، استعاره مطلقه‌اى كه در آن، ويژگى مستعارٌله و مستعارٌمنه هر دو بيان شده باشد، ديده نمى‌شود وبلاغيان براى اين قسم، مثالهاى غير قرآنى ذكر كرده‌اند و شايد به همين سبب بوده است كه ابن‌ابى‌الإصبع در بديع‌القرآن از استعاره مطلقه ياد نكرده است.[27]
4. در استعاره مصرّحه اگر دو طرف استعاره در يك چيز قابل جمع باشد، آن را استعاره وفاقيّه گويند; مانند آيه 1 ابراهيم/14: «كِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النّورِ» كه لفظ نور براى هدايت استعاره آورده شده و اين دو قابل جمع است; به اين معنا كه يك شىء، هم مى‌تواند نور باشد و هم هدايتگر، يا مانند آيه 122 انعام/6: «اَوَ مَن كانَ مَيتـًا فَاَحيَينـهُ» كه بر دو استعاره مشتمل است: يكى استعاره «مَيْت» براى شخص گمراه و ديگرى استعاره «زنده كردن» براى هدايت كردن، و استعاره دوم در آيه، از نوع وفاقيّه است; يعنى هدايت كردن و زنده كردن كه دو طرف استعاره است، در شخص واحد (مثلا اللّه) جمع مى‌شود و در نتيجه، او، هم هدايت‌كننده و هم زنده كننده مى‌شود; اما استعاره اوّل در همين آيه از نوع عناديّه است; يعنى دو طرف استعاره در شخص يا شىء واحد قابل جمع شدن نيست، زيرا گمراهى از ويژگيهاى انسان زنده است و نمى‌شود كه فردى در عين اينكه مرده است، گمراه هم‌باشد.[28]
در قسم دوم، يعنى استعاره عناديّه چنانچه گوينده، لفظ مستعار را در ضد يا نقيض معنايش به‌كار برد[29] و غرضش از آن، تهكّم (استهزا) يا تمليح (بيان خبرى با ظرافت و نمكين) باشد، آن‌را استعاره تهكّميّه يا تمليحيّه گويند; به‌طور مثال در آيه 21 آل‌عمران/3: «فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم» ترساندن از عذاب دردناك الهى به جاى «اَنْذِرهم» با واژه «بشّرهم» بيان شده است، درحالى‌كه بشارت به خبر شادى‌بخش اختصاص دارد. اين استعاره را مى‌توان به استهزا كردن مخاطب تفسير كرد يا براى تمليح و بيان نمكين و با ظرافت، عذاب دردناك الهى را براى كسانى دانست كه به آيات الهى كافر مى‌شوند[30]; يعنى كافران به آيات الهى و كشندگان پيامبران، براى مزد عملشان در انتظار خبرى شادى‌بخش باشند و آن، عذاب دردناك الهى است، يا در آيه 23 صافّات/37 آمده است: «فَاهدوهُم اِلى صِراطِ الجَحيم= آنان <[‌=‌ستمگران و بت‌پرستان ] را به‌راه دوزخ هدايت كنيد». در اين آيه، لفظ هدايت كه بايد درباره راهنمايى به مطلوبِ پسنديده به‌كار‌رود، براى راهنمايى به دوزخ استعاره آورده‌شده كه امرى نامطلوب است[31] و اين به قصد استهزا يا بيان ظريف و نمكين يك چيز است. نمونه‌هاى ديگرى از اين نوع استعاره كه مى‌تواند به‌صورت تمليح يا تهكّم قابل تفسير باشد در سوره‌هاى توبه/9، 34; انشقاق/84‌، 24; آل‌عمران/3، 153; دخان/44، 49; هود/11، 87 و زخرف/43، 55 مشاهده مى‌شود.[32]
5. استعاره به اعتبار جامع، دو قسم است: چنانچه استعاره‌اى بر سر زبانها، و جامع در آن، مبتذل يعنى روشن و پيش پا افتاده باشد، آن‌را استعاره عامّى گويند; مانند استعاره آوردن شمس براى شخص معروف و مشهور، براى آنكه عامّه مردم، چنين استعاره‌اى را درك مى‌كنند و اگر استعاره‌اى، شگفت و بديع باشد و جامع در آن را خواص و صاحبان صفاى ذهن ادراك مى‌كنند، آن‌را استعاره خاصّى گويند.[33]اهل بلاغت برآن‌اند كه استعاره‌هاى قرآن كريم از نوع خاصّى است، ازاين‌رو براى استعاره عامّى از قرآن مثال‌نمى‌آورند.[34]
6. تقسيم ديگر براى استعاره به اعتبار جامع و دو طرف آن است، و از اين نظر، براى استعاره 5‌قسم بر مى‌شمارند.[35]
الف. استعاره محسوس براى محسوس با جامع حسّى; مانند: «و تَرَكنا بَعضَهُم يَومَئِذ يَموجُ فى بَعض» (كهف/18، 99) اصل موج، حركت آب است كه در اين آيه براى حركت يأجوج و مأجوج استعاره آورده شده است و هر سه، يعنى آب و يأجوج و مأجوج و حركت از امور حسّى هستند[36]و مانند «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا» (مريم/19، 4) كه مستعارٌمنه در آن آتش و مستعارٌله پيرى و جامع آن دو فراگيرى است و هر سه نيز حسّى هستند.[37]
در اين آيه، پيرى به آتش تشبيه، آنگاه با حذف مشبّهٌ‌به (آتش) اشتعال كه از لوازم آن است، به‌صورت قرينه ذكر شده است.
ب. استعاره محسوس براى محسوس با جامع عقلى; مانند: «وءايَةٌ لَهُمُ الَّيلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهارَ» (يس/36،37) كه مستعارٌمنه كندن پوست (سلخ)، و مستعارٌله برطرف شدن نور از شبانگاه است و اين هر دو حسّى هستند; امّا جامع در اينجا ترتب يك چيز بر چيز ديگر و پياپى آمدن آن دو است كه امرى عقلى (غير حسّى) است.
[38]
ج. استعاره معقول براى معقول با جامع عقلى; مانند: «و لَمّا سَكَتَ عَن مُوسَى الغَضَبُ» (اعراف/7،154) كه در آن خوددارى از اظهار غضب و فروخوردن آن به سكوت و نگه داشتن زبان از تكلّم، تشبيه، آنگاه سكوت براى آن استعاره آورده شده است. جامع نيز امساك و خود نگهدارى است، بنابراين هر سه طرفِ استعاره، عقلى است[39] و مانند: «مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا» (يس/36،52) كه رقاد (خواب) براى مرگ استعاره آورده شده و جامع در آن انجام نيافتن كار است كه هر سه، عقلى‌هستند.[40]
د. استعاره محسوس براى معقول با جامع عقلى; مانند: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البـطِـلِ فَيَدمَغُهُ» (انبياء/21، 18) در اين آيه قذف (كوبيدن) و دمغ (هلاك كردن) كه هر دو امرى حسّى هستند، براى حقّ و باطل كه از امور عقلى و غير حسّى شمرده مى‌شوند، استعاره آورده شده‌اند. جامع نيز معدوم كردن و معدوم شدن است كه امرى عقلى به‌شمار مى‌رود.[41]
هـ‌. استعاره معقول براى محسوس با جامع عقلى; مانند: «اِنّا لَمّا طَغَا الماءُ حَمَلنـكُم فِى الجارِيَه» (حاقّه/69، 11) در‌اين آيه، مستعارٌمنه طغيان است كه امرى عقلى شمرده مى‌شود، و مستعارٌله، فزونى آب است كه امرى حسّى است، و جامع، برترى و فراگيرى است كه اين نيز امرى عقلى به شمار مى‌رود.[42] (درباره نوع استعاره در اين آيه => ادامه همين مقاله)
7. از ديگر اقسام استعاره، استعاره تمثيلى است كه برخلاف موارد گذشته در تركيبها و جمله‌ها جارى است.
[43] هرگاه تركيبى در معناى مشابه معناى خود به‌كار رود، به آن، استعاره تمثيلى گفته مى‌شود. اين نوع استعاره كه بر نوعى تشبيهِ تمثيل مبتنى است (‌=> تشبيه در قرآن) مستعارٌمنه، مستعارٌله و جامع آن از امور متعدّد انتزاع مى‌شود، ازاين‌رو همواره مستعار در آن ازچند كلمه تركيب شده است.[44]نمونه‌اى از اين نوع استعاره كه گاه نيز تمثيل خوانده مى‌شود، در آيه 42 قلم/68 ديده مى‌شود: «يَومَ يُكشَفُ عَن ساق= روزى كه [لباس] از ساق پا برگرفته شود». اين جمله براى بيان شدّت و دشوارى امرى استعاره آورده مى‌شود. گويا خداوند حال كسى را كه با دشوارى محاسبه روز قيامت مواجه است و بايد خود را براى تحمّل طاقت‌فرساى آن آماده كند، به حال كسى تشبيه كرده است كه براى انجام‌دادن كارى شاق كه به تلاش و جدّيت فراوان نياز دارد، ابتدا دامن لباس خود را بالا مى‌زند تا از عهده انجام آن كار برآيد. سپس «يُكشَفُ عَن ساق» را براى آن شخص استعاره آورده است[45] يا براى مثال، در آيات 88‌ـ‌89 صافّات/37 آمده است: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِى النُّجوم * فَقالَ اِنّى سَقيم=[ابراهيم ]به ستارگان نظرى افكند و گفت: من تعبير «نَظَرَ نَظرَةً فِى‌النُّجوم» براى كسى كه كارى خطير پيش رو دارد و براى انجام دادن آن چاره‌انديشى مى‌كند استعاره آورده شده است; گويا خداوند چنين شخصى را كه در انديشه چاره‌جويى است به كسى كه براى آگاهى بر امور آينده به ستارگان مى‌نگرد تشبيه كرده است. سپس با حذف مشبّه، اين تعبير را براى وى استعاره آورده است.[46] هرگاه استعاره تمثيلى شيوع يابد و بر زبانها جارى شود، مَثَل خوانده مى‌شود كه در اين صورت، هميشه در موارد مشابه آن تركيبى ثابت به‌صورت استعاره به‌كار مى‌رود.[47] نمونه‌هاى ديگرى از استعاره تمثيلى در قرآن كريم را مى‌توان در آيات 4 مسد/111; 16 قلم/68 و 29 دخان/44 مشاهده‌كرد.

پيشينه:

اين اصطلاح نيز همچون بسيارى ديگر از اصطلاحات اسلامى از آغاز تاكنون باتطوّرهايى همراه بوده است. اگرچه فرّاء در معانى‌القرآن و ابوعبيده در مجازالقرآن از استعاره نام برده‌اند، نخستين تعريف در اين باره از جاحظ گزارش شده است. وى گفته است: استعاره يعنى اينكه چيزى را با نام غير خودش بخوانى.[48] اين تعريف از استعاره عام است و شامل مجاز نيز مى‌شود. به عبارت ديگر، به معناى لغوى استعاره يعنى عاريه گرفتن لفظى براى معنايى ديگر ناظر است و دانشمندان علوم بلاغى متقدّم تا پيش از على‌بن‌عبدالعزيز (م.‌366‌ق.) مؤلف كتاب الوساطة بين المتنبّى و خصومه[49] و حتّى تا پيش از عبدالقاهر جرجانى (م.‌471‌ق.) استعاره را در همين معناى عام لغوى و مرادف با مجاز به‌كار مى‌برده‌اند. احتمالا جاحظ در نظم القرآن به تفصيل درباره استعاره‌هاى قرآن كريم سخن گفته باشد كه البتّه اين كتاب به دست ما نرسيده; اما همو در لابه‌لاى دو كتابش الحيوان و البيان، درباره اين موضوع بحث كرده است.[50] پس از جاحظ، عبدالله‌بن‌مسلم‌بن‌قتيبه (م.‌276‌ق.) در كتاب تأويل مشكل‌القرآن به تفصيل درباره استعاره‌هاى‌قرآنى بحث كرد. وى نخست، استعاره را به «نهادن كلمه‌اى به جاى كلمه ديگر به جهت علاقه سببيّت يا مجاورت يا مشاكله» تعريف كرد[51] و آن را يكى از انواع هجده‌گانه مَجاز شمرد و معتقد شد كه بيشترين مجازها در قالب استعاره آورده شده‌است.[52]
انگيزه ابن‌قتيبه از طرح استعاره‌هاى قرآنى، بيشتر دفاع از ساحت قرآن كريم و پاسخگويى به ايرادهاى موهومى بود كه بر قرآن كريم گرفته مى‌شد و برخى در سايه طرح آن ايرادها، به قرآن كريم نسبت كذب يا خطا مى‌دادند.[53] روشن است كه از نظر ابن‌قتيبه، استعاره، با مجاز به اصطلاح امروزى مرادف بوده است، ازاين‌رو، وى با همين نگاه نمونه‌هاى فراوانى را از مصاديق استعاره شمرده است كه بعدها دانشمندان بلاغت، آنها را مَجاز مرسل ناميدند، حتّى وى مصاديقى از تشبيه بليغ را استعاره دانسته[54]، و گاه نيز به تأويلهايى مبهم روى آورده است; براى مثال آيه «و ثيابَكَ فَطَهِّر» (مدثّر/74،4) را از نمونه‌هاى استعاره دانسته است. او مى‌گويد: «ثِياب» كنايه از جسم و بدن است و علاقه اين معناى مجازى آن است كه لباس بدن را دربرمى‌گيرد. سپس آيه را چنين معنا مى‌كند: خودت را از گناهان پاكيزه گردان.[55]همزمان با ابن‌قتيبه، عبدالله‌بن‌معتز عباسى (م.‌296‌ق.) با تأليف كتاب البديع، استعاره را نخستين صنعت از صنايع* بديعى قرار داد. اين اقدام وى سبب شد تا بسيارى از دانشمندان پيش از سكّاكى مانند باقلانى در اعجازالقرآن، ابوهلال عسكرى در الصناعتين، ابن‌ابى‌الإصبع در بديع القرآن و ديگران، استعاره را به رغم ارتباطش با تشبيه و مجاز يكى از صناعات علم بديع به شمار آورند. البتّه پوشيده نيست كه بديع نيز از ديدگاه اين دانشمندان در معناى لغوى‌اش به‌كار مى‌رفته; نه معناى اصطلاحى امروزى كه از زمان سكّاكى و به‌طور روشن‌تر از سوى خطيب قزوينى رايج شده است. سپس ابوالحسن على‌بن‌عيسى رمانى (م.‌386‌ق.) با نگارش رساله‌اى در باب اعجاز* قرآن، اعجاز قرآن را در 7 جهت دانست كه يكى از آنها بلاغت است و بلاغت را به سه طبقه، ادنا، اوسط و اعلا دسته‌بندى كرد و حدّ اعلاى بلاغت را معجزه و آن را ويژه قرآن كريم دانست، آنگاه بلاغت را مشتمل بر 10 نوع برشمرد و سومين نوع آن را استعاره معرّفى كرد[56] و به تبيين و تحليل استعاره‌هاى قرآن و بيان زيبايى و بلاغت آنهاپرداخت. رمانى همچنين براى نخستين بار به اركان استعاره يعنى مستعارٌمنه، مستعارٌله و مستعار توجّه داد.[57] پس از رمانى، ابوبكر محمد‌بن‌طيب باقلانى (م.‌403‌ق.) و قاضى عبدالجبار معتزلى (م.‌415‌ق.) با همان نگاه رمانى در بحث از اعجاز قرآن، فصلى قابل توجّه را براى استعاره‌هاى قرآنى گشودند و شريف رضى (م.‌404‌ق.) كتابى مستقل درباره مجازهاى قرآن كه آن را مرادف با استعاره مى‌انگاشت، با عنوان تلخيص البيان فى مجازات القرآن نگاشت. از آن پس تاكنون، يكى از بحثهاى محورى در اعجاز بيانى قرآن، شرح و تبيين استعاره‌هاى قرآنى بوده است. سپس عبدالقاهر جرجانى (م.‌471‌ق.) در جهت تبيين اعجاز «نظم قرآن» تحوّلى عميق در علوم بلاغى از جمله استعاره پديد آورد كه نتيجه ريزكاويهاى وى، تبيين روشمندتر حدود استعاره و نيز بيان اقسام گوناگون براى آن بود. وى در اين باره دو كتاب دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه را تأليف و در هر دو كتاب، از استعاره بحث كرد. وى نخست تقسيم استعاره به مفيد و غير مفيد را مورد توجّه قرار داد[58]، آنگاه استعاره مفيد را به دو قسم اسم و فعل (اصليّه و تبعيّه) قسمت كرد و بر آن شد كه استعاره در فعل، همواره فرع و تابع اجراى استعاره در مصدر آن فعل است[59]; نيز استعاره ازنظر جامع را به دو قسم تقسيم كرد: در يك قسم، جامع، اسم جنسى است كه شامل دو طرف استعاره مى‌شود و آن دو طرف نيز محسوس‌اند; مانند استعاره طيران براى دويدن با جامع سرعت و قطع مسافت[60]، و قسم دوم، استعاره‌اى است كه وجه شبه در آن از صورتهاى عقلى أخذ شده است; مانند استعاره نور براى بيان و حجّت در آيه «فَالَّذينَ ... واتَّبَعوا النّورَ الَّذى اُنزِلَ مَعَهُ اُولـئِكَ هُمُ المُفلِحون» (اعراف/7،157)[61]; يعنى كسانى كه از نور، حجّت و بيانِ نازل شده به همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيروى كردند، آنان رستگاران‌اند. عبدالقاهر اين قسم را برترين نوع استعاره در بلاغت و لطافت و زيبايى شمرد و آن را صميم خالص نام نهاد.
عبدالقاهر همچنين مجاز عقلى را معرّفى كرد و آن را مجاز حكمى
[62] يا مجاز در اثبات ناميد و حدود آن را از مجاز لغوى و نيز از استعاره مشخص و جدا كرد. او توضيح داد كه در مانند «فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم» (بقره/2، 16) فعل «رَبِحَت» به‌طور مجازى به تجارت اسناد داده شده است، زيرا اين تجارت نيست كه سود و زيان مى‌كند،بلكه تاجران سود يا زيان مى‌برند و مقصود آيه اين است كه منافقان در تجارتشان سود نبردند.[63] اين درحالى بود كه تا پيش از وى، نظريّه مجاز عقلى، مطرح نشده بود و نمونه‌هاى مجاز عقلى را جزو استعاره مى‌شناختند.[64] عبدالقاهر با همه ريزكاويهايى كه در بحثهاى بلاغى از خود نشان داد، هرگز جايگاه استعاره را به درستى مشخص نكرد، ازاين‌رو هم در كتاب دلائل‌الاعجاز كه بيشتر رنگ علم معانى را به خود گرفته و در جهت اثبات اعجاز در نظم قرآن است و هم در كتاب ديگرش اسرارالبلاغه كه صبغه بيانى آن قوى‌تر است، به مناسبتهاى گوناگون از استعاره سخن گفته است. پس از عبدالقاهر، آراى سكّاكى (م.‌626‌ق.) در بحث استعاره جلب توجّه مى‌كند. او استعاره را كه تا پيش از وى، اغلب در علم بديع از آن بحث مى‌شد، جزو مسائل علم بيان و از توابع مجاز قرار داد. افزون بر آن، تحليلى نو از استعاره مكنيّه ارائه داد. او همچنين مجاز عقلى را انكار كرد و آن را به استعاره مكنيّه باز گرداند.[65] سكّاكى در مانند «أنبت الربيعُ البقلَ» كه عبدالقاهر آن را مجاز عقلى شمرده بود، معتقد شد كه نمونه‌اى از استعاره مكنيّه است; يعنى گوينده، ربيع را به فاعل حقيقى روياندن، يعنى الله تشبيه، سپس ادّعا كرده است كه مشبّه (ربيع) از مصاديق مشبّهٌ‌به و فاعل حقيقى است، آنگاه با حذف مشبّهٌ‌به (الله) لفظ مشبّه (ربيع) را براى آن استعاره آورده است. فعل أنبت نيز كه فاعل حقيقى آن خداست قرينه اين استعاره مكنيّه شمرده مى‌شود.[66] اگرچه دانشمندان پس از سكّاكى نظر او را در مورد انكار مجاز عقلى نپذيرفتند، تحليل وى از مجاز عقلى، از زاويه‌اى ديگر تحت عنوان استعاره مكنيّه پذيرفته، و اين امر سبب شد كه برخى آيات قرآن از زاويه‌هاى گوناگون تحليل شده، بلاغت و زيبايى آنها بيش از پيش به مخاطب نشان داده شود. از ديگر آراى سكّاكى ارجاع استعاره تبعيّه به استعاره مكنيّه بود. نتيجه اين بحثها آن شد كه آياتى مانند «اِنّا لَمّا‌طَغَا الماءُ حَمَلنـكُم فِى الجارِيَة» (حاقّه/69،‌11)، از چند زاويه تحليل شود و هر زاويه، تحت عنوانى خاص درآيد، و وجهى از زيبايى نهفته در آيه را آشكار سازد. در اين آيه، از‌آن نظر كه طغيان به ماء نسبت داده شده، مجاز عقلى است، براى آنكه فاعل حقيقى طغيان آب نبود، بلكه اين زمين و آسمان بود كه با جوشش و ريزش آب طغيان كرد; امّا از منظرى ديگر، استعاره مكنيّه است; يعنى متكلّم ابتدا آب را به دشمنى تشبيه كرده كه در انديشه نابودى قوم نوح است، آنگاه با حذف مشبّهٌ‌به، يكى از لوازم آن را كه طغيان است به‌صورت قرينه اين تشبيه يا استعاره ذكر كرده، و از نظر سوم، استعاره تبعيّه تصريحيّه است، به اين صورت كه ابتدا، فراوانى ويرانگر آب، به طغيان انسانى تشبيه، آنگاه با حذف مشبّه از طغيان، فعل «طَغَا» مشتق، و براى مشبّه، استعاره آورده شده‌است.[67]
بحث استعاره به قرآن كريم اختصاص ندارد; اما قرآن كريم در بيان مقاصد خود از شيوه و اسلوب استعاره، فراوان بهره گرفته است و همين كاربرد گسترده استعاره در قرآن، منشأ طرح اين بحث از سوى اديبان شد. گرچه اين بحث در ابتدا بيشتر در كتابهاى اعجاز قرآن مورد توجّه متكلّمان بود، مفسّران قرآن نيز هيچ‌گاه شرح و تبيين استعاره‌هاى قرآن را از نظر دور نداشتند. نخستين‌بار، زمخشرى به‌طور گسترده در تفسير بلاغى خود معروف به كشّاف، استعاره‌هاى قرآن را در كنار ديگر مباحث بلاغى تبيين كرد، و پس از او، ديگر مفسّران نيز تا حدودى اين روش را ادامه‌دادند، افزون بر اين در بسيارى از كتابهاى جامع علوم قرآنى نيز مورد بحث قرار گرفت، چنان‌كه ابن‌قيم (م.‌751‌ق.) در كتاب الفوائد المشوق الى علوم القرآن با تأكيد بر نقش علوم بلاغى به ويژه علم بيان در فهم معانى كتاب الهى[68]، درباره استعاره سخن گفت.[69] سپس زركشى (م.794‌ق.) در البرهان فى علوم القرآن بابى جامع و كامل درباره استعاره در قرآن گشود، و در آن، با‌ذكر اقسام گوناگون استعاره، بسيارى از آيات مشتمل بر استعاره را معرّفى كرد.[70] زركشى، بحث استعاره را در ضمن نوع چهل و ششم كه به بحث درباره اساليب و فنون بلاغى قرآن اختصاص يافته و آن را بيت‌القصيده كتاب خود، البرهان معرّفى‌كرده، آورده است[71]; امّا پس از زركشى، سيوطى (م.‌911‌ق.) با اختصاص نوع پنجاه و سوم كتاب الاتقان به تشبيهات و استعارات قرآن، اين دو بحث را دانشى مستقل از جمله دانشهاى قرآنى قرار داد.[72] همو در كتاب ديگرش موسوم به معترك الاقران فى اعجاز القرآن، استعاره‌هاى قرآن را يكى از جنبه‌هاى اعجاز قرآن كريم معرّفى‌كرد[73] و بدين ترتيب، بحث استعاره در قرآن، از اسلوبهاى بيان در قرآن معرّفى شد كه از يك سو آشنايى با آن براى فهم درست قرآن لازم است و از سوى ديگر، از مباحث زيربنايى اثبات اعجاز بيانى قرآنى به شمار مى‌رود.[74]

بلاغت استعاره:

مهم‌ترين بحث درباره استعاره كه مورد توجّه مفسّران قرار گرفته، تبيين ميزان و جايگاه بلاغت و شيوايى و تأثير قالبهاى استعارى است. سيوطى مى‌نويسد: تشبيه، برترين و شريف‌ترين نوع از انواع بلاغت است. مجاز نيز بليغ‌تر از حقيقت است و دانشمندان علم‌بلاغت اتّفاق نظر دارند كه استعاره از تشبيه بليغ‌تر است، زيرا تشبيه و مجاز را در خود جمع كرده است، بنابراين، استعاره در عالى‌ترين درجه از فصاحت قرار دارد. از ميان اقسام استعاره، استعاره تمثيلى از ديگر اقسام بليغ‌تر است; بدين معنا كه بر تأكيد و مبالغه بيشترى دلالت دارد. در مرتبه بعد، استعاره مكنيّه قرار دارد، زيرا مجاز عقلى را دربرمى‌گيرد. پس از آن، استعاره ترشيحيّه، از مجرّده و مطلقه، و استعاره تخييليّه نيز از حقيقيّه بليغ‌تر است.[75] استعاره به مراتب بليغ‌تر از تشبيه معرّفى شده است، زيرا در استعاره به سبب اينكه يكى از دو طرف تشبيه حذف شده است، نوعى اتّحاد ميان مشبّه و مشبّهٌ‌به ايجاد مى‌شود، به‌طورى كه ادّعا مى‌شود: مشبّه آن قدر به مشبّهٌ‌به نزديك شده كه اصلاً يكى از افراد آن است; به‌عبارت ديگر، استعاره هم حُسن تشبيه و هم بلاغت ايجاز را دارد وهم مبالغه موجود در استعاره، از تشبيه فراوان‌تر است، افزون بر اين سه، در مواردى كه استعاره متضمن تشبيه معقول به محسوس است، سخن خداوند در بيان معارف ماوراى حس به ذهن شنونده نزديك مى‌شود و ازاين‌رو، بر شنونده تأثير شگرفى مى‌نهد كه بدون استخدام استعاره، از آن تأثير عارى است[76]، بدين‌سبب، استعاره از قالبهايى است كه اديب به‌كمك آن مى‌تواند معناهايى را كه نمى‌تواند با الفاظ مخصوص خودش بگويد، در قالب استعاره ارائه كند.
نخستين بار، رمانى در جهت تبيين اعجاز قرآن، ميزان و سرّ بلاغت استعاره‌هاى آن را به بحث گذاشت. وى بالغ بر 44 آيه مشتمل بر استعاره را ذكر كرد و به تبيين معناى حقيقى و مجازى و تأثير تعبيرهاى استعارى قرآن بر مخاطب پرداخت. او درباره استعاره موجود در آيه‌94 حجر/15: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ واَعرِض عَنِ المُشرِكين» كه مفسّران نزول آن را آغازگر دعوت آشكار پيامبر دانسته‌اند، مى‌گويد: «فاصدع» از «صَدْع» به معناى شكستن شيشه است; امّا در آيه براى تبليغ، استعاره آورده شده است و سرّ اين استعاره آن است كه تبليغ، گاه آن‌قدر دشوار مى‌شود كه هيچ تأثيرى بر مخاطب ندارد و از اين جهت خنثاست; امّا خداوند دستور به تبليغ را با «فَاصدَع» بيان كرد، تا هم به پيامبر اسلام اعلام كند كه محكم و قوى به تبليغ آشكار دين بپردازد و هم بدين وسيله از تأثير تبليغ پيامبر بر مخاطبانش خبر داده است كه همانند اثر شكستن شيشه در آنان ظاهر مى‌شود.
[77] ابن‌ابى‌الإصبع مى‌گويد: اين آيه مشتمل بر يكى از برترين نمونه‌هاى استعاره و در نهايتِ بلاغت است كه خداوند در كمال ايجاز، معانى بسيارى را فقط در سه كلمه گنجانده است، به همين جهت هنگامى كه عربى، اين آيه را شنيد، به سجده افتاد و چون علّت سجده‌اش را از وى پرسيدند، پاسخ داد: در برابر فصاحت اين كلام سجده كردم.[78]
پس از رمانى نيز همواره توجّه دانشمندان بلاغت به اين بخش از مباحث استعاره معطوف بوده است. ابن‌ابى‌الإصبع با تأكيد بر اغراض اصلى بلاغت يعنى مبالغه در تشبيه، ايجاز و ظهور و وضوح معانى مى‌گويد: برخى از اقسام استعاره فقط بر يكى از اغراض استعاره مثلاً ظهور و وضوح مشتمل است; مانند آيه 4 زخرف/43: «و اِنَّهُ فى اُمِّ الكِتـبِ لَدَينا لَعَلىٌّ حَكيم» كه واژه «اُمّ» صرفاً به قصد تقريب به ذهن و محسوس نشان دادن اصل و ريشه كتاب، براى آن استعاره آورده شده است و گاه استعاره‌اى همه اغراض استعاره را دربردارد; مانند آيه 4 مريم/19: «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا». در اين آيه كه از نوع استعاره مكنيّه است، سفيدى موى سر به آتش تشبيه، سپس با حذف مشبهٌ‌به، فعل«اشتَعَلَ» به‌صورت قرينه اين استعاره ذكر شده است، و غرض از آن هم مبالغه در سفيدى سر است، به‌طورى كه سفيدى، همه سر را فرا گرفته و هم استخدام واژه «اشتَعَلَ» روشن‌تر بر اين مقصود دلالت دارد.[79]
در ميان استعاره‌هاى قرآن، برخى چنان شگفت بوده كه شگفتى و تحسين مفسّران و بلاغيان را برانگيخته است. نمونه‌اى از آن، آيه 44 هود/11 است: «و قيلَ يـاَرضُ ابلَعى ماءَكِ و يـسَماءُ اَقلِعى...» در اين آيه، نخست زمين و آسمان به دو موجود عاقل تشبيه و به آنها خطاب شده است. سپس ابلاع به معناى بلعيدن، براى فرو بردن آب استعاره آورده شده و به زمين فرمان داده شده كه همه آبهاى روى خود را (پس از طوفان نوح) ببلعد (به جاى آنكه گفته شود: فرو ببر); همچنين اقلاع به معناى كندن، براى برطرف كردن ابر از صفحه آسمان و باز ايستادن از بارش استعاره آورده شده و به آسمان امر شده كه همه ابرهاى خود را بكَنَد (به جاى اينكه گفته شود: برطرف كن). شيوايى و بلاغت اين تعبير نيز در سرعت فروكش كردن آب در زمين و برطرف شدن ابرها در آسمان به يكباره و با سرعت است[80]; همچنين آيه بر قدرت عظيم الهى و اينكه آسمان و زمين و موجودات ميان آن دو به عظمت و قدرت خداوند عارف، و در برابر فرمان و اراده او خاضع‌اند، دلالت دارد.[81] به اعتقاد زمخشرى، در اين آيه، گرچه صنايع بديعى متعدّدى از جمله تناسب ميان «اقلعى» و «ابلعى» وجود دارد، همه آنها در برابر استعاره آيه مانند پوسته در برابر مغز است و عالمان بيان، آيه را در اوج فصاحت دانسته‌اند و در برابر بلاغت و معانى نهفته در آن سر فرود آورده‌اند.[82]
بسيار مى‌شود كه آيه‌اى مشتمل بر چند استعاره است. برخى از اين آيات در وهله اوّل، اندكى شگفت مى‌نُمايد; امّا با اندكى تأمّل شيوايى زايدالوصفى از آن احساس مى‌شود و شنونده را به‌طور عميق تحت تأثير قرار مى‌دهد. نمونه‌اى از اين نوع، در آيه 112 نحل/16 وجود دارد: «فَاَذقَهَا اللّهُ لِباسَ الجوعِ والخَوفِ» نخست «اِذاقه» به معناى چشاندن، به لباس نسبت داده شده، درحالى‌كه لباس پوشيدنى است; نه چشيدنى. سپس لباس به گرسنگى نسبت داده شده كه آن نيز احساس كردنى است; نه پوشيدنى; اما با تأمّل در آيه روشن مى‌شود كه فعل «أذاق» براى «كَسا» استعاره آورده شده است، زيرا چشيدن (اذاقه) احساس گرسنگى قومى را كه به نعمتهاى الهى كافر شدند، قوى‌تر و عميق‌تر به مخاطب نشان مى‌دهد و چنين بيان مى‌دارد كه آن گروه، گرسنگى را از عمق جان خود احساس مى‌كردند. از سوى ديگر، گرسنگى به لباس تشبيه، و لباس، براى آن استعاره آورده شده است. بلاغت اين استعاره نيز در آن است كه چون لباس وقتى پوشيده مى‌شود سرتاسر بدن را مى‌پوشاند، روشن‌تر مى‌تواند شمول و فراگيرى و احاطه گرسنگى بر سراسر وجود آنها را منعكس كند.[83] خوف در آيه نيز چنين است; از يك سو به غذا تشبيه شده كه به آنان چشانده مى‌شود و هم به لباس كه همه وجودشان را فرا مى‌گيرد، بنابراين، آيه در نهايت اختصار مى‌گويد: خداوند بر آنان چنان گرسنگى و خوفى را مسلّط خواهد ساخت كه با همه وجود و از عمق جان، آن را احساس مى‌كنند.
مفسّران معاصر هم با نگاهى نو، به تبيين هنرى استعاره‌هاى قرآن روى آورده‌اند كه زيبايى و لطافت آنها را هنرمندانه‌تر نمايش مى‌دهد. در اين زمينه پيش و بيش از همه، سيّد قطب بر اين بُعد از تصوير هنرى قرآن انگشت گذاشته است. او در شرح آيه 18 تكوير/81: «والصُّبحِ اِذا تَنَفَّس» مى‌گويد: خداوند با اين استعاره به صبحگاهان مانند انسان حيات و شعور بخشيده است كه دندانهايش با نخستين تبسّم او آشكار مى‌شود و نفس مى‌كشد و همان‌گونه كه نفس كشيدن، مايه حيات و نشاط انسان است، تنفّس صبح نيز مايه حيات آن مى‌شود و از طريق آن، نشاط و جنب و جوش به ساكنان زمين انتقال مى‌يابد.
[84] همو در شرح آيه 11 فصّلت/41: «فَقالَ لَها ولِلاَرضِ ائتيا طَوعـًا اَو كَرهـًا قالَتا اَتَينا طَـائِعين» مى‌نويسد: خداوند در اين آيه، آسمان و زمين را دو موجود عاقل نشان داده كه به آنان خطاب مى‌كند و آن دو با همه خضوع و خشوع مانند دو انسان در برابر مولاى خود ايستاده‌اند، و مولا به آنان فرمان مى‌دهد و آن دو با اختيار و اراده خود، امر او را اطاعت مى‌كنند و به ندايش پاسخ مى‌دهند.[85] نيز در آيه 9 ملك/67: «تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الغَيظِ» مى‌بينيم كه خداوند چگونه جهنّم را به موجودى با شعور و عاقل مانند كرده كه خشم او به شدّت برانگيخته شده و خون او را به جوش آورده، چنان‌كه گويى از شدّت خشم نزديك است پاره پاره شود و درصدد انتقام گرفتن از دوزخيان است.[86]
آيات ديگرى نيز در وصف جهنّم در قرآن ديده مى‌شود كه اين چنين تصويرى را از آن ارائه مى‌دهد; مانند آيه 8 ملك/67: «اِذا اُلقوا فيها سَمِعوا لَها شَهيقـًا و هِىَ تَفور» و مانند آيه 30 ق/50: «يَومَ‌نَقولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امتَلاَتِ و تَقولُ هَل مِن مَزيد».

منكران استعاره:

با اينكه وجود استعاره، پديده‌اى بديهى و واقعيّتى زبانى است، كسانى نيز به انكار مَجاز و به تبع آن انكار استعاره كه يكى از انواع مجاز است، روى آورده‌اند. در اين ميان، برخى به انكار آن دو در لغت پرداختند; امّا برخى ديگر وجود آن را فقط در قرآن كريم منكر شدند.[87] از جمله منكران وجود مجاز در لغت و قرآن، ابواسحاق اسفراينى (م.‌418‌ق.)[88] و ازمنكران وجود مجاز در قرآن كه وجود آن را درلغت پذيرفته است، داوود ظاهرى(م.270ق.) و فرزندش ابوبكر محمد ظاهرى است[89]; امّا بيش از همه، ابن‌تيميّه (م.‌728‌ق.) در كتاب الايمان، وجود مَجاز و استعاره را در قرآن كريم و هم در لغت انكار كرده است. در اين ميان، شنقيطى (م.‌1395‌ق.) با تأليف كتابى منكر مجاز و استعاره در قرآن شده است.[90] (تفصيل بيشتر =>مجاز در قرآن) جالب آنكه برخى دليل انكار استعاره در قرآن را عدم اجازه از ناحيه شارع دانسته‌اند. در اين باره، سيوطى از فردى با نام قاضى عبدالوهاب مالكى نيز نام مى‌برد كه منكر وجود استعاره در قرآن بوده است; به اين دليل كه از ناحيه شرع، اجازه‌اى درباره آن به ما نرسيده‌است.[91]
از ديگر منكران وجود مجاز و استعاره در قرآن كريم، مصطفوى صاحب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم است. وى با ردّ نظريّات سيّد رضى در تلخيص‌البيان كه مجازها و استعاره‌هاى قرآن را گردآورده، معتقد است سيّد تحت تأثير عصر خود كه توجّه مردم به ظواهر ادبيات بسيار بوده، به اين كار روى آورده است.[92] به عقيده ايشان اگر به حقايق و معارف الهى توجّه شود، در اين صورت، در قرآن مجاز و استعاره‌اى وجود نخواهد داشت. مصطفوى مى‌نويسد: مجاز و استعاره‌گويى، بسيار گسترده است و لازم مى‌شود در هر كلمه‌اى قرينه‌اى براى تعيين مقصود ذكر شود و با اين حال، باز در بعضى موارد، معناى مقصود مشتبه مى‌شود، درحالى‌كه قرآن كريم نسخه جامعى براى زندگى مادّى و روحانى انسانهاست و به حكم عقل بايد دلالت كلمات در آن قاطع باشد و زمينه ترديد و احتمال و اختلاف در آن نباشد.[93]
او نمونه‌هايى را نيز از تلخيص‌البيان نقل كرده و به آنها پاسخ گفته است; براى مثال درباره استعاره موجود در «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» مى‌گويد: اگر صراط به معناى راه ظاهرى و مادّى باشد، آيه مشتمل بر استعاره است; امّا اگر به معناى مطلق راه، اعمّ از مادّى و معنوى باشد، هيچ استعاره‌اى را دربرنخواهد گرفت و واژه صراط در قرآن كريم بيشتر به معناى طريق معنوى آمده‌است.[94]
وى در ذيل آيه 257 بقره/2: «اللّهُ ولِىُّ الَّذينَ ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النُّورِ» كه سيّدرضى، ظلمات و نور در آن را استعاره براى كفر و ايمان دانسته است، مى‌گويد: نور، اعمّ از نور ظاهرى و معنوى، و ظلمت مقابل آن هم اعمّ از مادّى و معنوى است و نور معنوى، همان ايمان، وظلمت معنوى نيز كفر شمرده مى‌شود، بنابراين، استعاره‌اى در آيه وجود ندارد.[95] از ديگر نمونه‌هايى كه وى پاسخ گفته، آيه 99 اعراف/7 است: «اَفَاَمِنوا مَكرَ اللّهِ فَلا يَأمَنُ مَكرَ اللّهِ اِلاَّ القَومُ الخـسِرون». در اين آيه، مكر استعاره گرفته شده است براى انزال عقوبت بر كافران به‌طور ناگهانى و بدون آنكه آنان احساس كنند[96]; امّا مصطفوى مى‌گويد: مكر به معناى تدبير و تقديرى است كه براى اضرار به ديگرى باشد، بى‌آنكه به او اعلام كند، و با لحاظ اين معنا، مجالى بر وجود استعاره در آيه نيست.[97] وى با همين نگرش، كتاب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم را در شرح واژگان قرآن نگاشته است و براى هر واژه، معنايى انتزاعى و عام ارائه مى‌دهد و بدين شيوه، وجود هرگونه معناى مجازى در قرآن را منكر مى‌شود.

منابع

الاتقان فى علوم القرآن; اساليب‌البيان فى القرآن; اسرارالبلاغه; اصول‌البيان العربى رؤية بلاغية معاصره; الاعجاز فى نظم القرآن; انوارالبلاغه; ايضاح فى علوم‌البلاغه; بديع القرآن; البرهان فى علوم القرآن; البيان والتبيين; تأويل مشكل القرآن; التبيان فى علم المعانى و البديع و البيان; التصوير الفنى فى القرآن; التعبير الفنى فى القرآن; تفسير التحريروالتنوير; تلخيص البيان فى مجازات القرآن; التلخيص فى علوم البلاغه; التمهيد فى علوم القرآن; ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; جواهرالبلاغة فى المعانى و البيان و البديع; دررالادب در فن معانى بيان بديع; دلائل الاعجاز فى علم‌المعانى; روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم; روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن مجيد; الصورة الادبيه فى‌القرآن الكريم; صفوة التفاسير; الطراز لاسرار البلاغة و علوم حقائق الاعجاز; فوائد المشوق الى علوم القرآن و علم البيان; القرآن اعجازه و بلاغته; كتاب‌الحيوان; كتاب المطول; الكشاف; المجاز فى اللغة و فى القرآن الكريم; مختصرالمعانى; المزهر فى علوم اللغة و انواعها; معانى‌القرآن، فرّاء; معترك الاقران فى اعجاز‌القرآن; معجم المصطلحات البلاغيّه و تطورها; مفتاح العلوم; من اسرار حروف العطف فى الذكر الحكيم; منع جواز المجاز فى المنزل للتعبّد والاعجاز; نظرية التصوير الفنى عند سيد قطب; الوساطة بين المتنبى و خصومه.
سيد محمود دشتى، حسن عرفان




[1]. لسان‌العرب، ج‌9، ص‌471، «عور».
[2]. جواهرالبلاغه، ص‌315.
[3]. جواهرالبلاغه، ص‌315.
[4]. جواهرالبلاغه، ص‌315.
[5]. همان; انوارالبلاغه، ص‌285.
[6]. اساليب‌البيان، ص‌525‌ـ‌527.
[7]. المطول، ص‌382‌ـ‌383; معترك الاقران، ج‌1، ص‌212.
[8]. المطول، ص‌381.
[9]. الكشاف، ج‌1، ص‌119‌ـ‌120.
[10]. مفتاح العلوم، ص‌156; المطول، ص‌381، 386; اساليب‌البيان، ص‌549.
[11]. التلخيص، ص‌324‌ـ‌328; المطول، ص‌381; اساليب‌البيان، ص‌549‌ـ‌551.
[12]. اساليب‌البيان، ص‌551‌ـ‌552.
[13]. مختصر‌المعانى، ص‌165; جواهر‌البلاغه، ص‌321‌ـ‌322; دررالادب، ص‌166‌ـ‌167.
[14]. تلخيص‌البيان، ص‌163; اساليب‌البيان، ص‌558.
[15]. اساليب‌البيان، ص‌565.
[16]. همان; جواهرالبلاغه، ص‌325.
[17]. اسرارالبلاغه، ص‌42‌ـ‌43.
[18]. جواهرالبلاغه، ج‌322‌ـ‌324; اساليب‌البيان، ص‌564; المطول، ص‌371‌ـ‌374.
[19]‌. الكشاف، ج‌3، ص‌394; التحرير والتنوير، ج‌20، ص‌76.
[20]. المطول، ص‌375; جواهرالبلاغه، ص‌323‌ـ‌324.
[21]. التحريروالتنوير، ج‌16، ص‌265.
[22]. من اسرار حروف العطف، ص‌186‌ـ‌188.
[23]. المطول، ص‌375; مفتاح‌العلوم، ص‌163; الطراز، ج‌1، ص‌236.
[24]. بديع القرآن، ص‌19; اساليب‌البيان، ص‌595; صفوة التفاسير، ج‌2، ص‌146.
[25]. بديع‌القرآن، ص‌19; مختصرالمعانى، ص‌168.
[26]. المطول، ص‌377‌; اساليب‌البيان، ص‌605‌; معترك‌الاقران، ج‌1، ص‌212.
[27]. بديع‌القرآن، ص19; اساليب‌البيان، ص‌606‌ـ‌608.
[28]. مختصرالمعانى، ص‌161; الاتقان، ج‌2، ص‌98; جواهرالبلاغه، ص‌337‌ـ‌338.
[29]. ايضاح فى علوم البلاغه، ص‌289; تلخيص المفتاح، ص‌308; المطول، ص‌365.
[30]. معانى القرآن، ج‌1، ص‌239; التحريروالتنوير، ج‌3، ص‌207; تلخيص المفتاح، ص‌308.
[31]. الكشاف، ج‌4، ص‌39; روح‌المعانى، مج‌13، ج‌23، ص‌118.
[32]. الاتقان، ج‌2، ص‌98; الطراز، ج‌1، ص‌347; معجم‌المصطلحات البلاغيه، ج‌1، ص‌158‌ـ‌159.
[33]. مختصرالمعانى، ص‌162‌ـ‌163; اساليب‌البيان، ص‌609‌ـ‌610.
[34]. اساليب‌البيان، ص‌609‌ـ‌610.
[35]. بديع القرآن، ص‌21; البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌490‌ـ‌493.
[36]. بديع القرآن، ص‌21; مختصرالمعانى، ص‌163.
[37]‌. الاتقان، ج‌2، ص‌95; المطول، ص‌369.
[38]. الاتقان، ج‌2، ص‌95; اساليب‌البيان، ص‌619‌.
[39]. بديع القرآن، ص‌23; الاتقان، ج‌2، ص‌96.
[40]. المطول، ص‌370; الاتقان، ج‌2، ص‌96.
[41]. بديع‌القرآن، ص‌21; الاتقان، ج‌2، ص‌96; اساليب‌البيان، ص‌624‌ـ‌625.
[42]. بديع‌القرآن، ص‌23; الاتقان، ج‌2، ص‌96.
[43]. المطول، ص‌379‌ـ‌380.
[44]. اساليب‌البيان، ص‌635‌; جواهرالبلاغه، ص‌346.
[45]. روح‌المعانى، مج‌16، ج‌29، ص‌59; تأويل مشكل القرآن، ص‌137.
[46]. تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌62‌; روح‌المعانى، مج‌8‌، ج‌13، ص‌150‌ـ‌151.
[47]. المطول، ص‌380; جواهرالبلاغه، ص‌346.
[48]. البيان والتبيين، ج‌1، ص‌153.
[49]. الوساطة بين المتنبى و خصومه، ص‌41; البلاغة تطور و تاريخ، ص‌132‌ـ‌134.
[50]. الحيوان، ج‌5، ص‌25‌ـ‌28، 133; البيان والتبيين، ج‌1، ص‌152‌ـ‌153.
[51]. تأويل مشكل القرآن، ص‌135.
[52]‌. همان، ص‌20.
[53]. همان، ص‌132‌ـ‌134.
[54]. همان، ص‌141، 146، 163.
[55]‌. همان، ص‌142.
[56]. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌75‌ـ‌76.
[57]‌. همان، ص‌85‌ـ‌94.
[58]. اسرارالبلاغه، ص‌29.
[59]. همان، ص‌42‌ـ‌50; المجاز فى اللغه، ج‌1، ص‌307‌ـ‌310.
[60]. اسرارالبلاغه، ص‌52.
[61]. همان، ص‌60; المجاز فى اللغه، ج‌1، ص‌312; اساليب‌البيان، ص‌501.
[62]. دلائل الاعجاز، ص‌196، 198.
[63]. دلائل الاعجاز، ص‌197.
[64]. تلخيص‌البيان، ص‌117، 165‌ـ‌166.
[65]‌. البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌488.
[66]. مفتاح‌العلوم، ص169; مختصرالمعانى، ص‌26‌ـ‌27.
[67]. المجاز فى اللغه، ج‌1، ص‌345‌ـ‌346.
[68]. الفوائد المشوق، ص‌9‌ـ‌10.
[69]. همان، ص‌67‌ـ‌81‌.
[70]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌432‌ـ‌444.
[71]. همان، ج‌2، ص‌480.
[72]. الاتقان، ج‌2، ص‌94‌ـ‌100.
[73]‌. معترك الاقران، ج‌1، ص‌202.
[74]. التمهيد، ج‌5، ص‌384، 415، 584‌ـ‌588; اساليب‌البيان، ص‌456‌ـ‌642.
[75]. معترك الاقران، ج‌1، ص‌214 ـ 215.
[76]. بديع‌القرآن، ص‌20; الاتقان، ج‌2، ص‌94; جواهرالبلاغه، ص‌356‌ـ‌358.
[77]. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌87; القرآن اعجازه وبلاغته، ص‌184.
[78]. بديع القرآن، ص‌22; البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌483.
[79]. بديع القرآن، ص‌20; ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌88‌.
[80]. تلخيص‌البيان، ص‌161‌ـ‌162; التمهيد، ج‌5، ص‌392‌ـ‌393.
[81]. روح‌المعانى، مج‌7، ج‌12، ص‌94.
[82]. الكشاف، ج‌2، ص‌397‌ـ‌398.
[83]. التبيان فى علم المعانى، ص‌253‌ـ‌254; المطول، ص‌378; التعبير‌الفنى، ص‌198.
[84]. التصوير الفنى، ص‌62; نظرية التصويرالفنى، ص‌137.
[85]. التصوير الفنى، ص‌62; الاعجاز فى نظم القرآن، ص‌149‌ـ‌150.
[86]. الصورة الادبية فى القرآن، ص‌62; اصول البيان العربى، ص‌94.
[87]. المجاز فى اللغه، ج‌2، ص‌618، 622‌ـ‌623‌.
[88]. المزهر، ج‌1، ص‌364‌ـ‌365; المجاز فى اللغه، ج‌2، ص‌618.
[89]. المجاز فى‌اللغه، ج‌2، ص‌622.
[90]. منع جواز المجاز، ص‌32.
[91]. الاتقان، ج‌2، ص‌98‌ـ‌99.
[92]‌. روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن، ص‌32.
[93]. همان، ص‌73.
[94]. همان، ص‌33.
[95]. همان، ص‌34.
[96]. الكشاف، ج‌2، ص‌135.
[97]
. روش علمى در ترجمه و تفسير قرآن، ص‌43.

 

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:05 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

در آمدي زيبا – سبك شناسي بر حسن مطلع در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

جمال هنري قرآن

دریافت فایل pdf

 

تضمين بياني و اغراض بلاغي آن در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:06 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

اسلوب اعتراض در بلاغت قرآن

دریافت فایل pdf

 

مشابهت بلاغت قرآنی با بلاغت غربی

دریافت فایل pdf

 

 

سِرّ بلاغي تكرار در آيات قرآني

دریافت فایل pdf

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:06 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تشبيه در قرآن

تشبيه در قرآن: از اسلوبهاى بيانى و بلاغى قرآن با كاربردى گسترده

تشبيه از ماده «ش ـ ب ـ ه»، چيزى را مثل و شبيه چيز ديگر قرار دادن است.[1] تشبيه از مصطلحات و مباحث علوم بلاغت است و در بلاغت متأخر (از سكاكى به بعد) در جاى نخستين مبحث علم «بيان» قرار گرفته است.[2] اسلوب تشبيه در كلام عربى كاربردى فراوان دارد؛ به گفته مبرد، اين سخن بعيد نيست كه بيشتر كلام عرب برپايه تشبيه شكل گرفته است.[3]
بلاغيان تعريفهايى متعدد از تشبيه به دست داده‌اند؛ سكاكى گويد: تشبيه مشاركت دادن امرى با امر ديگر است در معنايى.[4] ابن ابى الاصبع گويد: تشبيه مجرايى است براى سوق دادن امرى مبهم و پيچيده به سمت امرى روشن و آشكار.[5] بعضى گويند: تشبيه آن است كه حكمى از احكام مشَبَّهٌ به را براى مشَبَّه ثابت كنى.[6] يحيى بن حمزه علوى گويد: تشبيه عبارت است از جمع ميان دو يا چند چيز در معنايى با حرف كاف.[7] بعضى هم گفته‌اند: تشبيه ملحق كردن چيزى به چيز ديگر است در يكى از صفات مشهورش.[8] تعريف اخير از وضوح بيشتر برخوردار است؛ اما با روشن بودن مقصود از تشبيه اختلاف اين تعابير اهميت چندانى ندارد. وجه مشترك ميان اين تعاريف و تعابير كه مورد تأكيد قدما هم بوده آن است كه در تشبيه اشتراك مشبَّه و مشبَّهٌ به در يك و گاه در چند صفت كافى است و هيچ‌گاه لازم و ممكن هم نيست در همه صفات با هم مشترك باشند.
تشبيه از اسلوبهاى بيان در هر زبانى از جمله عربى است كه قرآن‌كريم نيز در جهت هماهنگى با زبان* قوم براى بيان معارف و معانى و پيامهاى خود فراوان از آن بهره گرفته است. مفسران اسلامى نيز از آغاز به اين اسلوب بيانى و تحليل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 545
آن توجه ويژه و جدى نشان داده‌اند. از طرح مباحث تشبيه و تحليل و تبيين برخى تشبيهات قرآن در آثار جاحظ[9] (م.‌250ق.) كه بگذريم در قرن چهارم هجرى و با رواج مباحث مربوط به اعجاز قرآن، برخى مفسران، تشبيهات قرآن را از مهم‌ترين محورهاى اعجاز بلاغى آن معرفى كردند. رمّانى (م.‌384‌ق.) بلاغت را از ابعاد اعجاز* قرآن دانسته آن را به 10 قسم تقسيم و دومين قسم آن را تشبيه معرفى كرده است.[10] وى بر حسب ذوق خود اقسامى را براى تشبيهات قرآن همراه با ذكر نمونه‌هايى فراوان بيان كرده كه مورد توجه مفسران پس از وى قرار گرفته است.[11] عبدالقاهر جرجانى (م.‌476‌ق.) گرچه محور اعجاز قرآن را در نظم شگفت آن دانسته؛ اما در كتاب اسرار البلاغه‌اش با ارائه مباحث گسترده و تحليلهاى دقيق از تشبيه و بيان اقسام و شاخه‌هاى فراوانى براى آن، بحث تشبيه را به كمال رسانده است.[12] مفسران پس از او عمدتاً به جمع‌آورى آراى قدما در حوزه اعجاز روى آورده و همه مباحث بلاغى از جمله تشبيه را در كنار نظم قرآن مجراى اعجاز قرآن دانسته‌اند.[13] اين رويكرد تا زمان معاصر ادامه داشته است. در قرن پنجم ابن البندار بغدادى (م.‌485‌ق.) به تأليف كتابى مستقل در تشبيهات قرآن با عنوان الجمان فى تشبيهات‌القرآن دست زده و همه تشبيهات قرآن را سوره به سوره در آن گرد آورده است.[14] به جز اين كتاب مستقل، دانشمندان متقدم و متأخر در كتابهاى اعجاز قرآن، كتب بلاغت و علوم قرآنى و در تفاسير از تشبيه و اقسام و نمونه‌هاى قرآنى آن بحث كرده‌اند.
برخى مفسران معاصر در پرتو تحولات ادبى و گسترش انواع و سبكهاى ادبى در دوره معاصر به تبيين هنرى تشبيهات قرآن روى آورده و به تحليل و تبيين اغراض تشبيهات قرآن و ميزان اثرگذارى آنها بر تعميق ايمان و معارف وحيانى در نفس مخاطبان و شنوندگانش پرداخته‌اند.[15]
درباره ارزش و جايگاه تشبيه گفته‌اند كه تشبيه از شريف‌ترين انواع بلاغت است. در عين حال استعاره را از تشبيه بليغ‌تر دانسته‌اند.[16] براى اين مقايسه و ارزش‌گذارى ملاك و معيارى بيان نشده و روشن است كه هريك از تشبيه و استعاره جايگاه، كاركرد و تأثير خاص خود را دارند. تشبيه در جاى خود از چنان ارزش والايى برخوردار است
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 546
كه اسلوبهاى ديگر همچون استعاره و كنايه و مجاز نمى‌توانند نقش آن را ايفا كند، چنان‌كه در تشبيهات تمثيلى و غير تمثيلى قرآن مشاهده مى‌شود؛ مثلاً هيچ استعاره‌اى نمى‌تواند نقش بيانى تشبيه در آيه شريفه «هُنَّ لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ» (بقره /2،187) را عهده‌دار شود.
درباره حقيقت يا مجاز بودن تشبيه نيز گفت و گو شده است؛ بعضى تشبيه را مجاز دانسته‌اند؛ اما به گفته زركشى محققان آن را حقيقت مى‌دانند، زيرا در تشبيه لفظ در غير معناى موضوعٌ‌له به كار نرفته است. در اين ميان شيخ‌عزالدين گفته است كه تشبيه مذكور الادات حقيقت و محذوف الادات مجاز است، زيرا يكى از انواع مجاز حذف‌است.[17]

اركان تشبيه:

در هر تشبيه 4 ركن وجود دارد: مشبه و مشبهٌ‌به كه طرفين تشبيه ناميده مى‌شوند، ادات تشبيه يا كلمه‌اى كه بر تشبيه دلالت دارد، و وجه‌شبه يا صفت مشترك و جامع ميان طرفين تشبيه كه مشبه در همان صفت به مشبهٌ‌به تشبيه مى‌شود، و همواره وجه‌شبه بايد در مشبهٌ‌به قوى‌تر و نمايان‌تر باشد. از اين 4 ركن حذف ادات و وجه‌شبه جايز است؛ اما هيچ يك از طرفين تشبيه را نمى‌توان حذف كرد، مگر آنكه طرف حذف شده در تقدير باشد؛ مانند «صُمٌّ بُكمٌ عُمىٌ فَهُم لايَرجِعون»(بقره/2،18) كه مشبه ضمير «هُم» مقدر است كه به منافقان بازمى‌گردد: «هم‌كَصُمٍّ». چنانچه يكى از طرفين تشبيه حذف شود استعاره خواهد بود.[18]
ادات تشبيه، كلماتى را گويند كه مفيد معناى تشبيه‌اند. اين كلمات ممكن است حرف، اسم يا فعل باشند. حرف‌مانند كاف و كَأنّ. برخى مفسران معتقدند كه تشبيه با «كَأنّ» در مقايسه با «كاف» از تأكيد بيشترى برخوردار است، زيرا مركب از كاف تشبيه و «اَنَّ» دال بر تأكيد است[19]؛ اما اين نظر ثابت نيست و ممكن است عكس آن صحيح‌تر باشد، زيرا «كَأنّ» در مواردى دال بر ترديد است. در هر صورت زمانى «كَأنّ» دال بر تشبيه است كه خبر آن اسم جامد باشد؛ مانند «فَلَمّا جاءَت قيلَ اَهـكَذا عَرشُكِ قالَت كَاَنَّهُ هُوَ...» (نمل/27،42)؛ «واَلقِ عَصاكَ فَلَمّا رَءاها تَهتَزُّ كَاَنَّها جانٌّ...»(نمل/27،10)؛ اما اگر خبر آن اسم مشتق باشد گويند دال بر ترديد است نه تشبيه[20]، گرچه در اين صورت نيز از معناى تشبيه عارى نيست؛ مانند «يَسـَلونَكَ كَاَنَّكَ حَفِىٌّ عَنها»(اعراف/7،187)؛ يعنى از تو [درباره قيامت [مى‌پرسند گويا تو از [زمان وقوع ]آن آگاهى.
اسمِ تشبيه كلمه‌اى است كه به گونه‌اى بر معناى تشبيه دلالت دارد: شبه، مِثل، نظير، مشابه و مماثل. از اين كلمات در قرآن‌كريم تنها «مِثْل» به كار رفته است: «فَليَأتوا بِحَديث مِثلِهِ...».
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 547
( طور/52،34) «مَثَل» را نيز مفسران از اسمهاى دال بر تشبيه دانسته‌اند كه به فراوانى در قرآن‌كريم به كار رفته است، با اين ويژگى كه اولاً تكرار شده و بر هر دو طرف تشبيه داخل شده است. ثانياً حرف كاف نيز بر مَثَل دوم داخل مى‌شود (كَمَثل)؛ مانند «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم...»(آل‌عمران/3،117)؛ «مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِى استَوقَدَ نارًا...».(بقره/2،17) گاه نيز «مَثَل» تنها بر مشبه داخل شده و بدون تكرار آن، حرف كاف به تنهايى مشبهٌ به را همراهى مى‌كند؛ مانند «مَثَلُ‌الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوم عاصِف».(ابراهيم/14،18) ثالثاً كلمه «مثل» در مورد تشبيههاى مركب به كار رفته است يا در تشبيه مفردى كه در معنا مركب است؛ مانند «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلبِ اِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث اَو تَترُكهُ يَلهَث...».(اعراف/7،176) به علاوه آنكه اين كلمه كاربرد فراوانى در ضرب‌المثلهاى قرآن دارد. (براى‌نمونه نك: بقره/2،26؛ ابراهيم/14،24؛ نحل/16،75 ـ 76، 112؛ كهف‌/18،32)
فعل دال بر تشبيه نيز همه فعلهاى از ماده اسم تشبيه و داراى معناى تشبيه‌اند. ظاهراً در قرآن‌كريم فعلى از ماده تشبيه، تمثيل، تنظير، مضاهاة و مانند اينها كه در مقام تشبيه دو چيز به يكديگر باشد به كار نرفته است؛ اما استفاده از افعال قلوب براى بيان تشبيه كاربرد ويژه‌اى دارد؛ مانند «...‌يَحسَبُهُ الظَّمـانُ ماءً...»(نور/24،39)؛ «...‌يُخَيَّلُ اِلَيهِ مِن سِحرِهِم اَنَّها تَسعى».(طه/20،66) خطيب قزوينى به پيروى از سكاكى معتقد است كه آن دسته از افعال قلوب كه بر يقين دلالت مى‌كنند مانند «علم»، دال بر تشبيه قريب يعنى مشابهت زياد ميان مشبه و مشبهٌ‌به هستند و افعال ظنى مانند «حَسِبَ» و «خال» دال بر تشبيه بعيد يا شباهت اندك ميان آن‌دواند[21]؛ مانند «حَسِبتَهُم لُؤلُؤًا مَنثورا»(انسان‌76،19)؛ يعنى خدمتكاران بهشتى را تقريباً همچون مرواريد پراكنده مى‌بينى. برخلاف سكاكى و خطيب قزوينى[22] كه اين دسته از افعال را ادات تشبيه مى‌دانند، گروهى از جمله طيبى معتقدند در جمله‌هاى مشتمل بر افعال قلوب، ادات تشبيه مقدرند و اين افعال تنها بر حالت تشبيه يعنى قرب و بعد آن دلالت مى‌كنند.[23]
درباره ادات تشبيه شايان گفتن است كه در «كأن» همواره اسم آن مشبه و خبر آن مشبهٌ‌به، و در افعال قلوب مفعول اول مشبه و مفعول دوم مشبهٌ‌به است و هر دو پس از ادات تشبيه مى‌آيند؛ اما در ساير اداتْ مشبهٌ‌به پس از ادات و مشبه پيش از آن مى‌آيد.
گاه نيز حرف و اسم تشبيه با هم به كار
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 548
رفته‌اند؛ مانند «...‌لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ‌...»(شورى/42،11) و شكل جمعى آن مانند: «و حورٌ عين * كَاَمثـلِ اللُّؤلُوِ المَكنُون».(واقعه /56،22 ـ 23) در مورد مثال نخست بسيارى از مفسران به ويژه نحويان كاف را زايد دانسته‌اند تا آيه شريفه مثل و مانند براى خداوند ثابت نكند و موهم شرك نباشد[24]؛ اما زمخشرى معتقد است كه هر دو كلمه تشبيه بر معناى خود باقى‌اند و كاف زايد نيست. وى مى‌گويد: چنين تعبيرى كنايه است و نه تنها براى خداوند مانند و شريك ثابت نمى‌كند، بلكه با نهايت بلاغت و مبالغه هرگونه تصور و توهم مثل و مانند را از خداوند نفى مى‌كند؛ يعنى موجودى همچون خداى متعالى با آن صفات و كمالات مانندى ندارد؛ همانند جمله «مثلك‌لايبخل» كه براى نفى هرگونه بخلورزى يا تصور بخل از مخاطب به كار مى‌رود.[25]
در تشبيه با حرف كاف بايد ادات بر مشبهٌ‌به داخل شود؛ اما گاه با ايجاد قرينه و اعتماد بر فهم شنونده، ادات بر لفظى جز مشبهٌ‌به داخل شده است. اين اسلوب از تشبيه نه تنها موجب ابهام در تشبيه نشده، بلكه در عين معلوم بودن مشبهٌ‌به بر رونق تشبيه و جمال بيان افزوده و غرض تشبيه نيز در قالب ايجازى دل‌انگيز توأم با توسعه در معناى جمله تأمين شده است؛ مانند«...‌كونوا اَنصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَ‌لِلحَواريّينَ مَن اَنصارى اِلَى اللّهِ‌...».(صفّ/61،14) تقدير مشبهٌ‌به چنين است: «كشأن مخاطبي عيسى إذ‌قالوا‌...»[26]
وجه شبه صفت مشتركى است كه از ناحيه آن مشبه، به مشبهٌ‌به تشبيه مى‌شود، و همواره در مشبهٌ‌به شناخته شده‌تر و كامل‌تر است و گرنه تشبيه، صحيح و تأمين كننده غرض گوينده نخواهد بود. وجه‌شبه در يك تشبيه يا مفرد است يا مركب (صورتى انتزاع شده از امور متعدد[27]) و به تبع، تشبيه به مفرد و مركب قسمت مى‌شود. در تشبيه مفرد ممكن است مشبه با در نظر گرفتن صفت واحد مشترك به مشبهٌ‌به تشبيه شود يا با در نظر گرفتن صفات متعدد. تشبيه مفردى كه وجه‌شبه آن واحد باشد مانند «...‌و جَنَّة عَرضُها كَعَرضِ السَّماءِ والاَرضِ...»(حديد/57،21)؛ اما برخى بر اين پندارند كه در قرآن تشبيه مفرد با وجه‌شبه متعدد وجود ندارد[28]، در حالى كه اگر شرط اين‌گونه تشبيه را تصريح به وجوه شبه متعدد بدانيم آيه ذيل نمونه آن خواهد بود: «...‌مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصلُها ثابِتٌ و فَرعُها فِى السَّماء * تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذنِ رَبِّها...»(ابراهيم14/،24 ـ 25) كه كلمه طيبه در دو صفت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 549
به شجره طيبه تشبيه شده است: 1‌.ريشه‌دار بودن در زمين و استوارى تنه آن بر روى زمين. 2. ثمردهى بهنگام و به تبع طرف مقابل يعنى كلمه خبيثه نيز در دو صفت متضاد با آن به شجره خبيثه مانند شده است و اگر ذكر وجوه شبه متعدد را شرط ندانيم در اين صورت وجه‌شبه در شمار فراوانى از تشبيهات قرآن كه وجه‌شبه آنها حذف شده متعدد است؛ مانند «...‌هُنَّ لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ...» (بقره/2، 187) كه لباس هم‌آراستگى مى‌آورد، هم حافظ شخص از سرما و گرماست و هم عيوب انسان را مى‌پوشد، چنانكه همسر نيز همين نقشها را براى همسرش دارد.[29] با اين تحليل يكى از رازهاى حذف وجه‌شبه در تشبيهات قرآن افزون بر مبالغه در تشبيه آن است كه زمينه‌اى براى توسعه و تعدد در وجوه شبه و تعميم كاركرد تشبيه فراهم ساخته‌است.
وجه‌شبه مركب، صورت، حالت و هيئتى بر گرفته از امور متعدد است كه در كنار هم قرار گرفته‌اند و از تركيب مجموع آنها وجه‌شبه انتزاع مى‌شود؛ مانند «اِعلَموا اَنَّمَا الحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ ولَهوٌ وزينَةٌ وتَفاخُرٌ بَينَكُم و تَكاثُرٌ فِى الاَمولِ والاَولـدِ كَمَثَلِ غَيث اَعجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَرهُ مُصفَرًّا ثُمَّ يَكونُ حُطـمـًا...».(حديد/57،20) در اين آيه وجه شبه صورتى است انتزاع شده از تركيب حالتها و دوره‌هاى مختلف زندگى دنيا كه لهو و لعب و زينت‌گرايى و فخرفروشى و تكاثرطلبى باشد و از تركيب حالت و دوره‌هاى مختلف حيات گياهان از زمان بارش باران و رويش گياهان گرفته تا سرسبزى و تزيين چهره زمين و سپس به زردى گراييدن و خشكى و متلاشى شدن.[30]
بلاغيان تشبيه مركب را تشبيه تمثيل ناميده‌اند.[31] در اين ميان برخى گفته‌اند: تشبيه تمثيل منحصر به تشبيه مركب نيست و در تشبيه مفرد نيز جريان دارد، گرچه در تشبيه تمثيلى وجه شبه بايد صورتى منتزع از امور متعدد باشد[32]، پس در تشبيه مفرد نيز ممكن است وجه شبه هيئتى منتزع از حالات متعدد مركب باشد؛ اما با توجه به اين قيد كه وجه‌شبه بايد از امور متعدد انتزاع شده باشد، ثابت مى‌شود كه در تشبيه تمثيل دو طرف تشبيه بايد مركب باشند يا اگر يك طرف يا هر دو طرف مفرد بود در معنا بايد داراى حالتها و وضعيتهاى متعدد و مركب باشد؛ مانند «اِنَّما مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ مِمّا يَأكُلُ النّاسُ والاَنعـمُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَرضُ زُخرُفَها وازَّيَّنَت و ظَنَّ اَهلُها اَنَّهُم قـدِرونَ عَلَيها اَتـها اَمرُنا لَيلاً اَو نَهارًا فَجَعَلنـها حَصيدًا كَاَن لَم تَغنَ بِالاَمسِ...»(يونس/10،24) كه مشبه (الحيوة الدنيا) در آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 550
مفرد است؛ اما داراى حالتهاى مختلف، و مانند «...‌فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلبِ اِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث اَو تَترُكهُ يَلهَث‌...»(اعراف/7،176) كه دو طرف تشبيه (ضمير مثله ـ كلب) در آن مفرد است؛ اما ادامه آيه بر حالتها و صفات مختلف مشبهٌ‌به و به تبع مشبه دلالت دارد. تفاوت تشبيه با وجه‌شبه متعدد و تشبيه با وجه‌شبه مركب آن است كه در قسم نخست هريك از صفات و وجوه شبه را مى‌توان مستقلاً وجه‌شبه قرار داد و با حذف بقيه به ذكر آن بسنده كرد؛ همچنين تقديم و تأخير وجه شبهها جايز است، برخلاف وجه‌شبه مركب كه حذف برخى صفات و تقديم و تأخير آنها ـ كه منشأ انتزاع وجه‌شبه هستند ـ جايز نيست و نمى‌توان هريك از اين صفات را مستقلاً وجه‌شبه قرار داد.[33]

تقسيمات تشبيه:

تشبيه از ناحيه هريك از اركانش تقسيم مى‌پذيرد و بعضاً براى يك ناحيه چند تقسيم وجود دارد:
1. براى تشبيه از ناحيه طرفين آن (مشبه و مشبهٌ‌به) 4 قسم بيان شده است: الف. هر دو طرف حسى‌اند؛ مانند «خَلَقَ الاِنسـنَ مِن صَلصـل كالفَخّار»(الرّحمن/55،14)؛ «والقَمَرَ قَدَّرنـهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كالعُرجونِ القَديم».(يس/36،39)، ب.‌هر دو طرف عقلى (غير حسى)اند. مثال اين قسم را آيه «اِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُجُ فى اَصلِ الجَحيم * طَـلعُها كَاَنَّه رُءوسُ الشَّيـطين(صافّات/37،64 ـ 65) دانسته‌اند[34] كه صحيح نيست و همچنين آيه شريفه «ثُمَّ قَسَت قُلوبُكُم مِن بَعدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالحِجارَةِ اَو اَشَدُّ قَسوَةً...».[35](بقره/2،74) سيوطى با ردّ مثال دوم، دو طرف تشبيه در اين آيه (قلوب و حجاره) را حسى دانسته است[36]؛ اما مقصود از قلب در اينجا قلب مادى و حسى نيست، بنابراين از قسم سوم خواهد بود. ج.‌مشبه عقلى و مشبهٌ‌به حسى باشد. اين قسم بيشتر تشبيهات قرآن را شامل مى‌شود، و عمده‌ترين غرض تشبيه نيز آن است كه امور عقلى و غير حسى و ناپيدا به امور محسوس و پيدا تشبيه و پيش چشم مخاطب حاضر و به تصوير كشيده شوند، مانند «اَللّهُ نورُ السَّمـوتِ والاَرضِ...» (نور/24،35)؛ «مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ اتَّخَذَت بَيتـًا...».(عنكبوت /29،41) د.‌مشبه حسى و مشبهٌ‌به عقلى باشد. اين‌گونه تشبيه چون در تعارض با غرض تشبيه است نه تنها در قرآن‌كريم كه در ادبيات نيز جايگاهى ندارد.[37]
اين تقسيم براى تشبيه تقسيمى عقلى است و پس از آن در مباحث تشبيه جاى گرفت كه با ورود مباحث عقلى و فلسفى به حوزه اسلامى، علوم بلاغت نيز كم و بيش رنگ عقلى و فلسفى به خود گرفت.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 551
2. تقسيم ديگرى كه از قدما نقل شده و بيشتر صبغه ادبى و توصيفى دارد كهن‌ترين تقسيم براى تشبيه است و به درستى نتوانسته بلاغت اسلوب تشبيه را به تصوير كشد. در اين تقسيم براى تشبيه در قرآن، 5 قسم ذيل شمرده شده است:
الف. تشبيه امر قابل حس به امر غير قابل حس با تكيه بر شناخت نقيض و ضد، زيرا ادراك نقيض و ضد بليغ‌تر از ادراك امر حسى است؛ مانند «طَـلعُها كَاَنَّه رُءوسُ الشَّيـطين».(صافّات/37،65) در اين آيه شريفه ميوه زقّوم (قابل‌حس) به سرهاى شياطين كه غير قابل حس‌اند تشبيه شده است، و راز تشبيه و حُسن آن اين است كه گرچه مردم سرهاى شياطين را نديده‌اند؛ اما از آنها تصور زشت، ناپسند و نفرت‌زايى دارند.[38]
ب. تشبيه امر غير حسى به حسى؛ مانند «...‌والَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ‌الرِّيحُ فى يَوم عاصِف...»(ابراهيم /14،18)؛ «والَّذينَ كَفَروا اَعمــلُهُم كَسَراب بِقِيعَة يَحسَبُهُ الظَّمـانُ ماءً...». (نور/24،39)
ج. تشبيه امر غير عادى به امر عادى؛ مانند «و اِذ نَتَقنَا الجَبَلَ فَوقَهُم كَاَنَّهُ ظُـلَّةٌ...». (اعراف 7/،171) در اين آيه بر كندن كوه از جاى خود و نگه داشتن آن بر‌فراز سر بنى‌اسرائيل كه امر غير عادى ـ اما ممكن ـ است به لكه ابر يا سايه‌بان كه امرى عادى و مأنوس است تشبيه شده است.[39] اين قسم تشبيه و تحليل مذكور از آيه شريفه بر اين پندار استوار است كه خداوند درباره بنى‌اسرائيلى كه به دستورات تورات پاى‌بندى نشان نمى‌دادند با قدرت خود كوه را از جاى بركند و بر فراز سر آنها نگه داشت و از آنان خواست كه تورات را با همه توان بگيرند و به آن پاى‌بند باشند[40] و بنى‌اسرائيل گمان كردند كه اگر آن را نپذيرند كوه بر سر آنان فرود مى‌آيد (نك: اعراف /7،171؛ بقره/2،63 ـ 64)؛ اما برخى مفسران در مقام رد اشكال و انكار برخى مستشرقان معتقدند كه در اين آيه شريفه نوك قله بلند كوه كه به صورت عمود بالا رفته بود و بر بنى‌اسرائيل ساكن در دامنه آن سايه مى‌انداخت به سايه‌بان تشبيه شده است و همزمان با اخذ پيمان از بنى‌اسرائيلى كه در سايه قله قرار داشتند، به اعجاز و قدرت خداوند بر اثر لرزش يا زلزله، قله كوه فرو ريخت و آنان گمان كردند كه بايد به آن پيمان پاى بند باشند و گرنه قله‌كوه بر آنان فرو خواهد ريخت[41]، بنابراين مشبه (قله بلند كوه) امرى غير عادى نيست؛ اما يكى از نعمتهاى خداوند بر بندگانش هست.
د. عرضه كردن امرى غير روشن با تشبيه آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 552
به امرى آشكار و معلوم؛ مانند «و جَنَّة عَرضُها كَعَرضِ‌السَّماءِ والاَرضِ...»(حديد/57،21)؛ «و جَنَّة عَرضُهَا السَّمـوتُ والاَرضُ...»(آل عمران /3،133)؛ «مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ...».(عنكبوت/29،41)
هـ. تشبيه امرى به چيزى كه وجه‌شبه در مشبه ضعيف و در مشبهٌ‌به بسيار قوى است؛ مانند «ولَهُ الجَوارِ المُنشَـاتُ فِى البَحرِ كالاَعلـم»(الرحمن/55،24)؛ «خَلَقَ الاِنسـنَ مِن صَلصـل كالفَخّار».[42](الرحمن/55،14) در همه اقسام مذكور خداوند از طريق تشبيه، تصويرى بسيار روشن از مشبه پيش روى مخاطب نهاده تا متناسب با مورد هر آيه به سمت عمل برانگيخته شود، از مورد آيه عبرت گيرد، يا قدرت خداوند را در پيش روى خود ديده، ايمان در جانش استوارتر گردد و از مخالفت و سرپيچى باز ايستد.
3. تقسيم ديگر به اعتبار طرفين تشبيه آن است كه تشبيه يا مفرد است يا مركب يا مختلف؛ تشبيه مركب آن است كه هريك از دو طرف تشبيه تركيبى از دو يا چند امر باشد؛ مانند «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلوا التَّورةَ ثُمَّ لَم يَحمِلوها كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ اَسفارًا...»(جمعه/62،5)؛ «مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ اتَّخَذَت بَيتـًا...»(عنكبوت/29،41) و در تشبيه مفرد بر خلاف مركب، هريك از طرفين تشبيه واحد است نه امور متعدد؛ مانند «...‌و جِفان كالجَوابِ...»(سبأ/34،13)؛ «...‌فَكَانَت وردَةً كالدِّهان»(الرحمن/55،37)؛ «مَثَلُ الفَريقَينِ كالاَعمى والاَصَمِّ والبَصيرِ...».(هود/11،‌24) مختلف نيز آن است كه يك طرف مفرد و طرف ديگر مركب باشد كه در تشبيهات قرآن‌كريم ظاهراً در همه موارد طرف مشبه مفرد است؛ مانند «مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوم عاصِف‌...»(ابراهيم/14،18)؛ «اِنَّما مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ مِمّا يَأكُلُ النّاسُ والاَنعـمُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَرضُ زُخرُفَها وازَّيَّنَت وظَنَّ اَهلُها اَنَّهُم قـدِرونَ عَلَيها اَتـها اَمرُنا لَيلاً اَو نَهارًا...».(يونس/10،24)؛ و براى نمونه‌هاى ديگر نك: (بقره/2،17؛ آل عمران /3،117؛ نور/24،35، 39 ـ 40)[43] در تشبيهات مختلف گرچه مشبه در ظاهر مفرد است؛ اما در معنا داراى حالات و صفات و وضعيتهاى مختلف است، از اين‌رو از نوعى تعدد برخوردار بوده، با مشبهٌ‌به هماهنگ‌است.
4. تشبيه به اعتبار حذف و ذكر ادات دو قسم دارد: مرسل و مؤكد. در تشبيه مرسل ادات تشبيه ذكر مى‌شود و در مؤكد حذف مى‌شود، از اين رو از مشابهت و تأكيد بيشترى برخوردار است و گونه‌اى يگانگى و نزديكى ميان مشبه و مشبهٌ‌به را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 553
مى‌رساند؛ مانند «...‌هُنَّ لِباسٌ لَكُم واَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ...»(بقره/2،187)؛ «...و‌اَزوجُهُ اُمَّهـتُهُم‌...»(احزاب/33،/33،6)؛ «...‌و‌جَنَّة عَرضُهَا السَّمـوتُ والاَرضُ...». (آل عمران/3،133) مى‌توان جمله‌هاى مشتمل بر مفعول مطلق نوعى را نيز از قبيل تشبيه مؤكد دانست؛ مانند «...‌و هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ...».(نمل/27،88) افعال قلوب نيز دو مفعول آن گاه نقش مشبه و مشبهٌ‌به را ايفا مى‌كنند كه به اعتقاد برخى از قبيل تشبيه مؤكد بوده، ادات تشبيه در آن مقدر است[44]؛ مانند «و جَعَلنَا الَّيلَ لِباسـا».(نبأ/78،10) مواردى از تشبيه مؤكد نيز شبيه تشبيه ضمنى است؛ يعنى جمله تشبيهى در تشبيه صريح نيست؛ مانند «...‌و يُنَزِّلُ مِنَ‌السَّماءِ مِن جِبال فيها مِن بَرَد...»(نور/24،43)؛ يعنى «من السحاب الذي هو كأمثال الجبال»[45] و مانند «و سُيِّرَتِ الجِبالُ فَكانَت سَرابـا»(نبأ/78،20) كه كوهها را پس از به حركت درآمدن به سراب تشبيه كرده است.[46]
5. تشبيه به اعتبار ذكر و حذف وجه‌شبه دو قسم است: مفصل و مجمل. در تشبيه مفصل وجه‌شبه ذكر و در مجمل حذف مى‌شود. بيشتر تشبيهات قرآن از قبيل مجمل است و به ندرت تشبيهى مفصل يافت مى‌شود. به اعتقاد دانشمندان، تشبيه مجمل بليغ‌تر از مفصل است؛ اما بايد توجه داشت كه مقتضاى بلاغت انتقال مخاطب به وجه‌شبه است. ويژگى تشبيهات قرآن‌كريم اين است كه شنونده به آسانى به وجه‌شبه منتقل مى‌شود؛ اما چنانچه براى بيان معنايى از تشبيهى بهره گرفته شد كه شنونده دير به وجه‌شبه آن منتقل مى‌شود يا به آن منتقل نمى‌شود بلاغت ايجاب مى‌كند كه به وجه‌شبه اشاره شود، بدون آنكه از منزلت تشبيه كاسته شود؛ مانند «...‌مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة اَصلُها ثابِتٌ وفَرعُها فِى السَّماء * تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذنِ رَبِّها‌* و مَثَلُ كَلِمَة خَبيثَة كَشَجَرَة خَبيثَة اُجتُثَّت مِن فَوقِ الأَرضِ ما لَها مِن قَرار».(ابراهيم/14،24 ـ 26)[47] در اين آيات جمله‌هاى «اَصلُها ثابِتٌ و فَرعُها فِى السَّماء * تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذنِ رَبِّها»براى تشبيه نخست، و «اُجتُثَّت مِن فَوقِ الأَرضِ ما لَها مِن قَرار»براى تشبيه دوم نقش وجه شبه را دارد و ذكر وجه شبه نه تنها موجب ابتذال تشبيه نشده و از قدر آن نكاسته، بلكه جمالى ويژه به آيه بخشيده است و حذف آن از قدر و رونق كلام مى‌كاهد.
تشبيهى كه در آن ادات تشبيه و وجه‌شبه هر دو حذف شوند «تشبيه بليغ» ناميده مى‌شود. تشبيه بليغ نسبت به 4‌قسم ديگر (مجمل و مفصل و مرسل و مؤكد) از بلاغت بيشترى برخوردار است، زيرا دلالت روشن‌ترى بر نزديكى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 554
و يگانگى دو طرف تشبيه دارد[48]؛ مانند بسيارى از تشبيهات پيشين.
نوعى ديگر از تشبيه، تشبيه مقلوب است، در مقابل تشبيه كامل[49] كه در زبان دانشمندان متقدم به عكس التشبيه[50] و تشبيه منعكس[51] موسوم است. تشبيه مقلوب آن است كه جاى مشبه و مشبهٌ‌به عوض شده و ادات تشبيه بر مشبه داخل شود.[52] در تشبيه مقلوب امرى كه وجه‌شبه در آن قوى‌تر و بارزتر است و بايد مشبهٌ‌به قرار گيرد در جاى مشبه و مشبه در جاى مشبهٌ‌به نهاده مى‌شود. هدف بلاغى چنين تشبيهى عمدتاً مبالغه و تأكيد بر وجود صفتى (وجه‌شبه) در مشبه است؛ مانند «...‌اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا...».(بقره/2،275) در اين بخش از آيه كه نقل سخن يهوديان است، بيع در جاى مشبه و ربا در جاى مشبهٌ‌به قرار گرفته است، در حالى كه حليت بيع نزد همه امرى مسلم و پذيرفته شده است، و چون از رباخوارى يهوديان مذمت مى‌شد، مى‌بايست يهوديان براى استدلال و توجيه حليت ربا آن را به بيع تشبيه كنند؛ اما براى بديهى نشان دادن حليت ربا تشبيه را معكوس كردند تا نشان دهند اين بيع است كه براى اثبات حليتش بايد استدلال و به ربا تشبيه شود و حليت ربا اصيل و قطعى است.[53]
نمونه‌هاى ديگرى از تشبيه مقلوب نيز از قرآن نشان داده شده كه از ديدگاهى تشبيه مقلوب‌اند و طبق ديدگاه ديگر تشبيه كامل و غير مقلوب[54]؛ از جمله «...‌لَيسَ الذَّكَرُ كالاُنثى‌...»(آل‌عمران/3،36) كه اگر سخن مادر مريم باشد تشبيه مقلوب است، زيرا در پندار وى پسر برتر از دختر بوده و بايد مشبهٌ‌به مى‌شده است و غرض وى از قلب در تشبيه آن است كه به خود دلدارى دهد پسرى كه مى‌خواست به مرتبه دخترى كه اكنون خداوند به او عطا كرده است نمى‌رسد[55]؛ اما اگر اين عبارت جمله معترضه و سخن خداوند تلقى شود تشبيه كامل خواهد بود با همان معنا.[56]

واقعى يا تخيلى بودن تشبيهات قرآن:

بلاغيان متقدم يكى از اقسام تشبيه را تشبيه وهمى و خيالى دانسته‌اند و آن تشبيهى است كه يكى از دو طرف تشبيه با حواس پنج‌گانه ظاهرى قابل درك نبوده، عقلى واقعى هم نباشد؛ به عبارت ديگر مشبه يا مشبهٌ‌به يا اجزاى آنها وجود خارجى نداشته، ساخته وهم يا خيال باشند. برخى ميان تشبيه وهمى و خيالى فرق گذاشته‌اند[57]؛ اما در اينكه هيچ يك وجود
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 555
عينىِ خارجى ندارند مشترك‌اند. نمونه‌اى از تشبيهات قرآنى كه مشبهٌ‌به در آن امرى موهوم و خيالى دانسته شده تشبيه ميوه‌هاى زقّوم روييده از قعر جهنم به سرهاى شياطين در آيات «اِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُجُ فى اَصلِ الجَحيم * طَـلعُها كَاَنَّه رُءوسُ الشَّيـطين»(صافّات/37، 64 ـ 65) است. مطابق نظر برخى مفسران، گرچه شياطين مطابق آيات قرآن وجود حقيقى و واقعى دارند؛ اما به سبب محسوس نبودن آنها، تصور سرهاى شياطين براى عرب جاهلى امرى موهوم و خيالى بوده است؛ يعنى به مرور زمان تصويرى نفرت‌بار و هراس‌انگيز از آنها در ذهن پديد آمده است[58]؛ اما تخيلى بودن تشبيه در اين آيات ثابت نيست و ديدگاه ديگرى نيز درباره اين تشبيه وجود دارد؛ برخى با تأكيد بر واقعى بودن تشبيهات قرآن معتقدند، تصوير تخيلى فوق از سرهاى شياطين به مرور زمان در ذهنها ريشه دواند و از چنان تأثير نيرومندى برخوردار شد، كه گويى تصويرى محسوس است و مى‌توان آن را با چشم ديد و با دست لمس كرد، و همين مقدار براى واقعى بودن تصويرپردازى و تشبيه در قرآن كافى‌است.[59] اما به‌رغم اين دو نظر ديدگاه ديگرى حاكى از واقعى بودن اين تشبيه قرآنى است. برخى گفته‌اند: «الشياطين» مارهايى بوده‌اند بسيار زشت منظر و وحشتزا كه در نزد عرب ضرب‌المثل زشتى بوده‌اند. نيز گفته‌اند: «رؤوس‌الشياطين» نام گياهى معروف بوده است با ميوه‌اى زشت‌منظر.[60] بنابر هر دو معنا مشبهٌ‌به حسى و تشبيه حقيقى است. اصرار و تأكيد بر حقيقى بودن تشبيه آيه در دوره معاصر آن‌گاه صورت گرفت كه آيه شريفه نمونه‌اى روشن از اثرپذيرى قرآن‌كريم از فرهنگ جاهلى معرفى شد.[61]
برخى با تأكيد بر واقعى بودن تشبيهات قرآن تنها همان يك آيه را تشبيه خيالى دانسته‌اند[62]؛ اما تحليلهاى مشهور درباره آيه 31 حجّ/22 نيز به خيالى بودن تشبيه در آن منتهى مى‌شود: «و مَن يُشرِك بِاللّهِ فَكَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَّيرُ اَو تَهوى بِهِ الرّيحُ فى مَكان سَحيق».درباره اين آيه گفته‌اند: حال كسى كه به خدا شرك ورزد چنان است كه گويى از آسمان سقوط كرده و در هوا طعمه مرغان شده يا باد او را به جايى دور درافكنده باشد.[63] با اين تحليل، سقوط شتابان انسان از آسمان و ربوده شدنش توسط مرغانى كه در كمين او هستند امرى كاملا تخيلى است؛ ولى بر اين اساس كه قرآن در تصويرپردازى سبكى كاملا واقع گرايانه دارد تحليل صحيح آيه مذكور آن است كه شرك‌ورزان به خداوند به كسى تشبيه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 556
شده‌اند كه از جايى بلند سقوط كرده، بميرد و سپس طعمه كركسان و لاشخوران شود يا باد بر آن بوزد و اجزاى متلاشى شده جسد او را به اين سو و آن سو بپراكند. در واقع اين تشبيه تداعى هراس‌انگيزى براى عرب آن روزگار پديد آورده مشرك را چنين معرفى مى‌كند كه خود را به لاشه‌اى بدل كرده كه در نهايت طعمه لاشخوران خواهد شد يا پس از متلاشى شدن اجزايش، به وسيله باد پراكنده شده، بدترين سرنوشت در انتظار وى است.[64] و اين‌چنين مى‌توان از همه تشبيهات قرآن‌كريم تصويرى واقع‌گرايانه و كاملا محسوس براى عرب معاصر نزول ارائه داد و از اين ديدگاه دفاع كرد كه در قرآن تنها دو نوع تشبيه محسوس به محسوس و معقول به محسوس هست.[65]

اغراض تشبيه:

بررسى اغراض بلاغى تشبيهات قرآنى از گذشته مورد توجه بلاغيان و مفسران بوده است. عمده‌ترين غرضى كه در غالب تشبيهات ديده مى‌شود نوعى استدلال براى تبيين مشبه از طريق مقايسه آن با مشبهٌ به است كه بايد براى مخاطب شناخته شده‌تر و محسوس‌تر باشد. در تشبيهات قرآن مشبه يا امرى معنوى، عقلى و غيبى است، يا امرى محسوس كه جوانب مورد نظر آن اصلا يا كاملا براى مخاطب معلوم نيست و از طريق تشبيه و مقايسه آن با امرى مشهود و روشن و محسوس تبيين مى‌شود؛ اما افزون بر اين، مفسران براى برخى تشبيهات اغراض و مقاصد ديگرى نيز بيان كرده‌اند كه در همه تشبيهات ديده نمى‌شود؛ از جمله:
1. بيان امكان مشبه؛ مانند تشبيه عيسى به آدم در آفرينش بدون پدر: «اِنَّ مَثَلَ عيسى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ ءادَمَ خَلَقَهُ مِن تُراب» (آل عمران/3،59) كه غرض تفهيم به يهوديان مخاطب است كه آفرينش عيسى بدون پدر، ممكن و سابقه‌دار است.
2. بيان حال مشبه، در جايى كه حالت و وضعيت مشبه معلوم نباشد؛ مانند تشبيه كسانى كه جز خدا را ولىّ خود گرفته‌اند به خانه عنكبوت: «مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ اتَّخَذَت بَيتـًا و اِنَّ اَوهَنَ البُيوتِ لَبَيتُ العَنكَبوتِ لَو كانوا يَعلَمون».(عنكبوت/29،41)
3. بيان مقدار حال مشبه. جايگاه اين غرض تشبيهاتى است كه در آن حال مشبه تا حدودى روشن است و گوينده قصد دارد مقدار كمّى يا كيفى آن را به صورت روشن بيان كند؛ مانند بيان مقدار زمان وقوع قيامت با تشبيه به آن به مدت زمان چشم برهم زدن يا كمتر از آن: «و ما اَمرُ السّاعَةِ اِلاّ كَلَمحِ البَصَرِ اَو هُوَ اَقرَبُ».(نحل/16،77)
4. تثبيت وضعيت مشبه در ذهن شنونده از طريق مشبهٌ‌به و تشبيه؛ مانند «والَّذينَ يَدعونَ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 557
مِن دونِهِ لا‌يَستَجيبونَ لَهُم بِشَىء اِلاّ كَبـسِطِ كَفَّيهِ اِلَى الماءِ لِيَبلُغَ فاهُ وما هُوَ بِبــلِغِه».(رعد/13،14) در اين آيه شريفه براى تبيين و تثبيت وضعيت كسى كه خواسته‌هاى خود را از غير خدا مى‌طلبد و او نمى‌تواند خواسته‌هايش را تأمين كند، از تشبيه استفاده شده است. تشبيه به شخصى كه با دستهايى مى‌خواهد آب به دهان خود برساند كه نمى‌توانند آبى در خود نگه‌دارند.
5. آراستن مشبه با تشبيه آن به اشياى زيبا؛ مانند تشبيه حورالعين به مرواريد پوشيده: «و حورٌ عين * كَاَمثـلِ اللُّؤلُوِ المَكنُون»(واقعه/56،22 ـ 23) و تشبيه نوجوانان خدمتكار بهشتيان به مرواريد پوشيده (طور/52،24) يا پراكنده. (انسان/76،19)
6. تقبيح و مذمت مشبه تا از عملى دست شويد؛ مانند تشبيه انسانهاى گمراه به چارپايان: «اُولـئِكَ كالاَنعـمِ بَل هُم اَضَلُّ».(اعراف/7،179)[66] بسيارى از معاصران ترجيح داده‌اند براى بيان نقش و جايگاه تشبيهات قرآنى در تبيين معارف غيبى و وحيانى به تبيين و تحليل هنرى و تصويرهايى واقعى و ملموس بپردازند كه اين تشبيهات براى مخاطب ترسيم مى‌كنند.[67]

منابع

الاتقان، السيوطى (م.‌911‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407‌ق؛ اساليب البيان، سيد جعفر الحسينى، تهران، وزارت ارشاد، 1413‌ق؛ اسرار البلاغه، الجرجانى (م.‌471ق.)، به كوشش رشيد رضا، قم، الرضى، 1404‌ق؛ اسرار التنوع، ملك حسن بخش، مدينة، دارالمجتمع، 1414‌ق؛ بديع القرآن، ابن ابوالاصبع المصرى (م.‌654‌ق.)، به كوشش محمد شرف، قاهرة، دارنهضه؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م.‌794‌ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415‌ق؛ البرهان الكاشف، عبدالواحد الزملكانى (م.‌651‌ق.)، به كوشش احمد مطلوب، 1394‌ق؛ بيان، سيروس شميسا، انتشارات فردوس، 1379‌ش؛ البيان والتبيين، الجاحظ (م.‌255‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالفكر، 1409‌ق؛ بينات المعجزه، حسن ضياء الدين عتر، حلب، دارالنصر، 1395‌ق؛ التبيان، الطوسى (م.‌460‌ق.)، به كوشش احمد حبيب‌العاملى، بيروت، احياء التراث العربى؛ التبيان فى علم‌المعانى والبديع والبيان، حسين‌بن محمد طيبى (م.‌743‌ق.)، به كوشش هادى عطية، عالم الكتب، 1407‌ق؛ التصويرالفنى فى‌القرآن، سيد قطب (م.‌1387‌ق.)، بيروت، دارالشروق، 1415‌ق؛ التعبير الفنى فى القرآن، بكرى شيخ امين، دارالشروق، 1393‌ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن‌عاشور (م.‌1393‌ق.)، تونس، الدار التونسية للنشر، 1997 م؛ التفسير‌الكبير، الفخر الرازى (م.‌606‌ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413‌ق؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، قم، نشر اسلامى، 1411‌ق؛ ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، الرمانى، الخطابى، الجرجانى، به كوشش محمد خلق الله، مصر، دار المعارف؛ جامع‌البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ جواهر البلاغه، سيد احمد هاشمى، قم، دفتر تبليغات، 1375‌ش؛ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، خرمشاهى، تهران، دوستان، 1377‌ش؛ شبهات و ردود، معرفت، قم، التمهيد، 1423‌ق؛ شرح المختصر، التفتازانى (م.‌793‌ق.)، قم، منشوارت حكيم؛ شيوه‌هاى اعجاز قرآن، حسن عرفان، دفتر مطالعات تاريخ و معارف، 1421‌ق؛ الصناعتين، حسن بن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 558
عبدالله سهل العسكرى (م.‌395‌ق.)، به كوشش البجاوى و محمد ابوالفضل، بيروت، مكتبة العصرية، 1406‌ق؛ الطراز، يحيى‌بن حمزة العلوى اليمنى (م.‌749‌ق.)، بيروت، المكتبة‌العصرية، 1423‌ق؛ كتاب الحيوان، الجاحظ (م.‌255‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالجيل، 1416‌ق؛ الكشاف، الزمخشرى (م.‌538‌ق.)، قم، بلاغت، 1415‌ق؛ گلستان قرآن (هفته نامه)، تهران، مركز توسعه و ترويج فعاليتهاى قرآنى؛ لسان العرب، ابن منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ مجمع‌البيان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415‌ق؛ المطول، التفتازانى (م.‌791‌ق.)، قم، مكتبة النجفى، 1407‌ق؛ معترك الاقرآن، السيوطى (م.‌911‌ق.)، به كوشش احمد شمس‌الدين، بيروت، دارالكتب العليمة، 1408‌ق؛ مغنى‌اللبيب، ابن هشام (م.‌761‌ق.)، به كوشش محى الدين عبدالحميد، قم، مكتبة النجفى، 1404‌ق؛ مفتاح العلوم، السكاكى (م.‌626‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مناهل العرفان، الزرقانى، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416‌ق؛ من بلاغة القرآن، احمد بدوى، قاهرة، دار نهضة مصر؛ الميزان، الطباطبايى (م.‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق؛ نهاية الايجاز فى دراية الاعجاز، الفخر ح‌الرازى (م.‌606‌ق.)، به كوشش احمد حجازى، قاهرة، المكتب الثقافى، 1989 م.
سيد محمود دشتى




[1]. لسان العرب، ج‌7، ص‌23، «شبه».
[2]. شرح‌المختصر، ج2، ص8؛ التبيان فى علم المعانى، ص‌180؛ جواهرالبلاغه، ص‌247.
[3]. نك: البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌467؛ الاتقان، ج‌2، ص‌90.
[4]. مفتاح العلوم، ص‌141؛ شرح المختصر، ج‌2، ص‌8.
[5]. بديع القرآن، ص‌58.
[6]. معترك الاقران، ج‌1، ص‌203؛ الاتقان، ج‌2، ص‌90.
[7]. الطراز، ج‌1، ص‌136.
[8]. نك: الاتقان، ج‌2، ص‌90.
[9]. نك: الحيوان، ج‌2، ص‌255؛ البيان والتبيين، ج‌2، ص‌328، 332.
[10]. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌76، 164.
[11]. همان، ص‌80 ـ 85، 164 ـ 175؛ الصناعتين، ص‌240 ـ 243؛ بديع القرآن، ص‌58 ـ 60؛ الاتقان، ج‌2، ص‌91 ـ 94.
[12]. نك: اسرار البلاغه، ص‌84 به بعد.
[13]. نك: معترك الاقران، ج‌1، ص‌202 به بعد.
[14]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌247.
[15]. براى نمونه نك: التصويرالفنى، ص36ـ 39؛ بيّنات المعجزه، ص‌275 به بعد؛ التعبير الفنى، ص‌191 به بعد؛ البرهان الكاشف، ص‌125 به بعد؛ نهاية‌الايجاز، ص‌130 به بعد؛ التمهيد، ج‌5، ص‌330 ـ 380.
[16]. الاتقان، ج‌3، ص‌90، 99.
[17]. البرهان فى‌علوم‌القرآن، ج3، ص468؛ الاتقان، ج2، ص99.
[18]. نك: المطول، ص‌311؛ جواهر البلاغه، ص‌303.
[19]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌469.
[20]. جواهر البلاغه، ص‌268.
[21]. الاتقان، ج‌3، ص‌90 ـ 91؛ البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌468 ـ 469.
[22]. نك: شرح المختصر، ج‌2، ص‌34.
[23]. نك: الاتقان، ج‌2، ص‌90 ـ 91.
[24]. براى نمونه نك: جامع‌البيان، ج13، ص‌212؛ مغنى اللبيب، ج‌1، ص‌179.
[25]. الكشاف، ج‌4، ص‌212 ـ 213؛ براى تفصيل بيشتر نك: مناهل العرفان، ج‌2، ص‌350 ـ 352.
[26]. البرهان فى‌علوم‌القرآن، ج3، ص476؛ الاتقان، ج2، ص93.
[27]. جواهر البلاغه، ص‌262؛ بيان، ص‌100.
[28]. دانشنامه قرآن پژوهى، ج‌1، ص‌621.
[29]. شيوه‌هاى اعجاز قرآن، ص‌99 ـ 100، ر. ك: الاتقان، ج‌2، ص‌91.
[30]. نهاية الايجاز، ص‌142 ـ 143.
[31]. نك: جواهرالبلاغه، ص‌252 و مقايسه كنيد با ص‌262.
[32]. اساليب البيان، ص‌331 به بعد.
[33]. اساليب البيان، ص‌329.
[34]. نك: همان، ص‌276 ـ 277.
[35]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌472.
[36]. الاتقان، ج‌2، ص‌91.
[37]. نك: نهاية الايجاز، ص‌130 ـ 131؛ البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌472.
[38]. ر. ك: الاتقان، ج‌2، ص‌91 ـ 92؛ البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌473.
[39]. براى نمونه‌هاى ديگرى از اين قسم نك: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌83؛ بديع القرآن، ص‌58 ـ 59.
[40]. نك: الكشاف، ج‌2، ص‌175؛ التفسير الكبير، ج‌15، ص‌45.
[41]. نك: شبهات و ردود، ص‌72 ـ 73.
[42]. نك: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌82 - 85؛ البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌473.
[43]. نك: الاتقان، ج‌2، ص‌91 ـ 92؛ اساليب البيان، ص‌297 ـ 298؛ الطراز، ص‌185.
[44]. نك: اساليب‌البيان، ص‌260.
[45]. نك: اساليب‌البيان، ص‌260.
[46]. همان، ص‌259.
[47]. همان، ص‌252.
[48]. جواهرالبلاغه، ص‌270؛ شرح المختصر، ج‌2، ص‌56.
[49]. نك: البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌477 ـ 478.
[50]. اسرار البلاغه، ص‌84.
[51]. الطراز، ج‌1، ص‌158.
[52]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌3، ص‌477.
[53]. الاتقان، ج‌2، ص‌93.
[54]. نك: اساليب البيان، ص‌343 ـ 345.
[55]. اساليب البيان، ص‌344.
[56]. نك:التحريروالتنوير، ج3، ص233؛ الميزان، ج3، ص172.
[57]. براى تفاوت اين دو نوع تشبيه نك: الطراز، ج‌1، ص‌141.
[58]. نك: التفسير الكبير، ج‌26، ص‌142.
[59]. مجمع البيان، ج‌8، ص‌310 ـ 311؛ نك: گلستان قرآن، ش 112، ص‌32، «تأملى در تشبيه».
[60]. التفسيرالكبير، ج‌26، ص‌142؛ گلستان قرآن، ش 112 «جديد»، ص‌32، «تأملى در تشبيه».
[61]. نك: شبهات و ردود، ص‌111، 186، 191.
[62]. اساليب البيان، ص‌277.
[63]. نك: جامع البيان، ج‌17، ص‌204 ـ 205؛ مجمع البيان، ج‌7، ص‌150؛ الميزان، ج‌14، ص‌373.
[64]. نك: گلستان قرآن، ش 109 ـ 110، 112، «تأملى در تشبيه».
[65]. نك: من بلاغة القرآن، ص‌194.
[66]. اساليب البيان، ص‌359.
[67]. براى نمونه نك: التصوير الفنى، ص‌34 به بعد؛ التمهيد فى علوم القرآن، ج‌5، ص‌341 به بعد؛ اسرار التنوع، ص‌31 به بعد.

 

چهارشنبه 12 مهر 1391  12:06 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها