|
جلوههايي از «تجلي قرآن و حديث در شعر فارسي»
على فاضل
تجلّى قرآن و حديث در شعر فارسى, تحقيق و تدوين سيّد محمّد راستگو, چاپ 1376,285ص وزيرى.
خواننده در ابتداى كتاب, زير عنوان (درآمد) هدف غايى مؤلّف را از اين تأليف طيّ سه بخش جداگانه مشاهده مى كند. ابتدا نظر بر اين بود كه خلاصه اى از (درآمد) را در اين جا بياوريم, امّا انسجام و استحكام مبنايى, و ظرافت بلاغى آن را در حدّى يافتيم كه بيم آن مى رفت كه به نيّت تلخيص, مبادا به يك پارچگى بافتِ محتوايى آن خدشه اى وارد شود و احياناً از اين رهگذرحقّى ولو اندك از تمامت و جامعيت آن تضيع شده باشد. پس بهتر آن ديديم كه به اتّفاق خواننده گرامى,از مدخل (درآمد) وارد شويم, و گام به گام با تأنّى و دقّت دوشادوش مؤلّف از مراحلِ سه گانه آن ـ بهره مند از گزارشِ توصيفى اوـ عبورنماييم.
(آنچه از پى مى آيد كوشش و پژوهشى است درباره بازنمايى جلوه هايى از قرآن و حديث در شعر فارسى كه بازنوشته و گسترش يافته يادداشت هايى است كه سال ها پيش برخى از دانشجويان كوشاى من از كلاس هاى در س (تأثير قرآن و حديث بر ادب فارسى) تند نويسى كرده اند. آن درس ها اينك گسترده تر, سنجيده تر و بسامان تر,در سه بخش, پيشكش پژوهشيان, دانشجويان و همه دوستاران اين گونه مباحث مى گردد.
در بخش نخست, از مسائل و مقولاتى مقدّماتى چون زمينه هاى اثرپذيرى شعر فارسى از قرآن و حديث, پيشينه آن, تحوّل و تكامل آن, موافقت و مخالفت با آن , شيوه هاى پيدا و پنهان آن, تفنّن گرايى با آن و…سخن گفته ايم.
دربخش دوم, شيوه ها و گونه هاى اثرپذيرى از قرآن و حديث را به شيوه اى نو و گسترده, با نام هايى چون اثرپذيرى واژگانى, گزاره اى, گزارشى,تأويلى,تفسيرى,تصويرى, ساختارى و…سنجيده و پژوهيده ايم.
در بخش سوم نمونه هايى از بهره گيرى ها و اثرپذيرى هاى پاره اى از پارسى سرايان را از آغاز تا پايان سده هشتم آورده ايم و كوشيده ايم تا نمونه ها, متنّوع, زيبا و نكته آموز باشند.)
* * *
خواننده پس از بيرون شدِ از (درآمد) , يا (پيش درآمد) به تدريج وارد بخش هاى سه گانه اين تحقيق مى شود كه فهرست فشرده آنها از اين پيش ياد شد,يعنى:
1ـ زمينه ها و پيشينه اثرپذيريِ شاعران فارسى گوى از قرآن و حديث(ص3ـ14)
2ـ شيوه ها و گونه هاى اثرپذيرى از قرآن و حديث(ص15ـ 89)
3ـ نمونه هايى از تجلّى قرآ ن و حديث در سروده هاى پارسى گويان (ص90ـ 282)
هر بخش براى خود ديباچه اى مستقل دارد. كه در مؤلّفِ توانمند, تاريخچه وپيشينه مواد و مطالبى را كه در آن بخش مورد بحث و فحص قرار مى دهد به اسلوبى مبسوط ومستوفى و مستدلّ جزء به جزء بر خواننده آشكار مى نمايد, تا او را نرم نرم ـ آن گونه كه مى بايدـ آماده درك ودريافتِ مرام و مقصود از اقامه آن مبحثِ به خصوص سازد.
چون به ديده تحقيق بنگريم, اين ديباچه ها هر يك به تنهايى در حكم مقاله اى يا رساله اى است علمى, و سودمند و گرانبها, و در نوع خود كم نظير كه جاى آن دارد در تيراژى جداگانه طبع و نشر شود, و سهل تر براى آگاهى و استفاده شيفتگانِ حقيقت, و تشنگانِ زلال معرفت در دسترس ايشان قرار گيرد.
هم از مطالعه دقيقِ فصلِ (درآمد), و نيزبخش هاى سه گانه كتاب به روشنى مى توان دريافت, كه بررسيِ همه جانبه و كامل العيار چونى و چنديِ :( تجلّى قرآن و حديث در شعر فارسى) از ديربازوجهه همّت مؤلّف در طول خدمات فرهنگى اش بوده است.
مؤلّف, ادوار شعر فارسى را مرحله به مرحله, در مطالعه وبررسى گرفته است. از نخستين سروده هاى پيشاهنگانِ نظم درى همچون: حنظله بادغيسى, ابوحفصِ سُغدى, ابوالعبّاس مروزى,و… گرفته تا اشعار فردوسى طوسى, ناصر خسروقباديانى,خاقانى شروانى, نظامى گنجوى, سعدى,حافظ شيرازى, سنائى غزنوى,عطّار نيشابورى, مولاناى روم, و…تا برسد به سروده هاى شاعران بلند آوازه روزگارما: استاد دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى (متخلّص به سرشك), زنده ياد مهدى اخوان ثالث (متخلص به اميد). آثار غالب اين سخنوران از گذشته , ميانه, و حال در قلمرو فحص و كاوش مؤلّف قرار گرفته, و هنر نمايى و جلوه گريِ هر كدام در پرتو اشراقى ملكوتى منبعث از انوار صحيفه ازلى, احاديث نبوى, و اخبار و اقوال و روايات امامان بزرگوار دين ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ در شعرشان ـ باارائه شواهد و اسناد و نمونه هاى متعددـ باز نموده شده است.
هم در اين بين ها جاى جاى, فراخوردِ هر مبحث, الفاظ و مصطلحات امّ الكتاب, قصص دينى, اصطلا حات عرفانى, فقهى, كلامى, تفسيرى, حديثى, فلسفى, مورد شرح و توضيح و تفسير واقع شده است. به موازات اين بررسى ايضاً شرح وتوضيح نكات و اصطلاحات مربوط به زبان فارسى و مختصّات دستورى در حوزه عناصر قاموسى, صرفى و نحوى, بديعى و عروض, واجى و واژگانى, از ديد نويسنده دور نمانده است.
*
اكنون به جا مى نمايد كه قسمتهايى ا ز بخش اوّل كتاب يعنى (زمينه ها وپيشينه هاى اثرپذيرى شاعران فارسى گوى از قرآن وحديث) را كه در اساس, پيكره وبنيانِ مجموعه حاضر بر آن نهاده شده, بعينه براى آگاهيِ بيشتر خواننده گرامى در اين جا بياوريم.
(هر چند در پذيرش اين سخن كه شعرِ شاعر آيينه اى است كه شخصيّت و منش او در آن باز مى تابد, جاى امّا و اگر هست, در درستيِ اين نكته كه دانسته ها و آموخته هاى شاعر به فراوانى در سروده هاى او مجال نمايش مى يابد و دست مايه نكته پردازى ها,و نگارگرى هاى او مى گردد, گويا جاى گفت و گو نباشد.آرى شاعرمايه هايى از آموخته ها و دانسته هاى گوناگونِ خود بر مى گيرد, آنها را در كارگاهِ سرايشِ خويش با رنگ و آبى از عاطفه و خيال در مى آميزد, و از آميزه هنرمندانه آنها نقش هايى رنگين, و تابلوهايى به آيين ره آوردِ خواننده و شنونده مى سازد. از اين جاست كه ما در سروده هاى شاعر كه بافته ها و تافته هاى كارگاه عاطفه و خيال اويند مايه هاى فزون و فراوانى از اسطوره, تاريخ, طبّ, نجوم, فلسفه, كلام, و…يعنى آموخته ها و دانسته هاى او مى بينيم ومى يابيم. بر اين بنياد اگر شاعرى از قرآن و حديث نيز آموزه ها و آگاهى هايى داشته باشد, بازتاب جلوه هايى از آنها در سروده هاى او بس طبيعى خواهدبود.
مى دانيم كه آغاز زاد و ولد شعر فارسى از آغاز سده سوم پيش تر نمى رود. در اين روزگاران است كه ادب فارسى تازه به راه مى افتد; كسانى چون حنظله باد غيسى, محمّد بن وصيف, ابوحفص سُغدى, ابوالعباس مروزى, بسّام كورد, فيروزمشرقى,و…دست او را مى گيرند, و همراه خويش پا به پا پيش مى برند, و شيوه رفتن مى آموزند. ديرى نمى گذرد كه اين كودكِ نو پا به خوبى پا مى گيرد, آيين راه رفتن را به خوبى مى آموزد, و از اين سوى و آن سوى سر در مى آورد; آن چنان كه در آغاز سده چهارم, همان كودك نو پايِ نيمه سده ٌسوم, جوانكى بالغ و رسيده مى گردد.
نيز مى دانيم در اين روزگار كه شعر فارسى به بلوغ و رسيدگى مى رسد, تقريباً در سراسرِ ايرانِ گسترده آن روز, فرهنگ اسلام كه خود برخاسته از قرآن و حديث بود, به ژرفى و شگرفى ريشه دوانده بود, و با روح و خوى ايرانى هم سمت و سو, و هم رنگ و بو شده بود. از سوى ديگر همراه گسترشِ ريشه دار و ژرفِ فرهنگ اسلام, زبان عربى نيز كه زبان قرآن و اسلام بود, و از اين روى به قداست و افتخارى بزرگ دست يافته بود, در ايران چنان گسترش يافت كه زبانِ بوميِ ايرانيان را زبونِ خويش ساخت, و به ويژه در مكتب, و مدرسه, و مسجد, و ديوان, و دربار, و در ميان اهل كتاب وقلم و درس و بحث و وعظ, زبان رسمى و همگانى شد. كتاب ها به اين زبان نوشته مى شد, درس ها به اين زبان گفته و آموخته مى شد, وعظ ها به اين زبان انجام مى شد; به ويژه كه همگان ناگزير بودند با اين زبان نماز و نيايش كنند, و كتاب خدا را به قصد ثواب تلاوت وقرائت كنند. اينها همه زمينه مى شد تا زبان عربى نه تنها در مسجد ومدرسه كه حتّى دركوچه و بازار نيز نفوذ ونفاذ يابد, و واژگان و تعبيرهاى بسيارى از آن, زبانزد فارسى گويان گردد,وبار واژگانيِ زبان فارسى را گسترش و توانايى بخشد, و زمينه اثرپذيرى هاى گوناگون فرهنگ فارسى از فرهنگ اسلامى ـ عربى را فراهم سازد. از همين روزگاران بود كه كم كم بازارِ دانش اندوزى و علم آموزى كه بر محور قرآن و حديث مى چرخيد, سخت رونق گرفت. در جاى جايِ ايرايِ آن روز مدرسه ها ساخته شد, و براى رونقِ آنها مزرعه ها, و ملك ها , و در آمدها وقف شد, و روز به روز شمارِ دانش اندوزان فزونى گرفت, و ديرى نپاييد كه از همين مدرسه ها عالمان ِ بزرگ برخاستند,كتاب ها و رساله ها نوشتند,و علم و دا نش را به ستيغى بلند فرا بردند. بسيارى از شاعران ِ پارسى گوى در همين مدرسه ها درس خوانده بودند و دانش اندوخته بودند,و افزون برلغت, و صرف و نحو, و بلاغت و بيان, با معارفِ قرآنى وحديثى به بايستگى آشنا شده بودند, و از اين دو چشمه جوشان جام ها گرفته و جرعه ها نوشيده بودند;جام ها و جرعه هايى كه به سروده هايِ آنان رنگ و بوى قرآن و حديث بخشيد.
از آنچه گفته آمد زمينه بهره گيرى و اثر پذيرى شاعرانِ پارسى گوى از قرآ ن و حديث آشكار مى شود.اينك مى افزاييم كه بهره گيرى از قرآن و حديث در شعر و سروده, افزون بر اين كه نشانه دانشمندى و علم اندوزى و روشنفكرى بود, و اين خود گونه اى افتخار براى گوينده شمرده مى شد, به دليل قداست و حرمت مذهبى و معنويِ قرآن و حديث, به سروده شاعر نيز گونه اى قداست و حرمت مى بخشيد, و سخنِ آنها را براى مردمى كه به قرآن و حديث به ديده حرمت مى نگريستند, ارجمندتر و پذيرفتنى تر مى ساخت. اين نيز زمينه ديگرى بود تا شاعرانِ پارسى گوى به قصد تبرك و حرمت, يا استناد و استشهاد,و گاه نيز به قصد نشان دادنِ علم و فضل خويش سروده هاى خود را با قرآن و حديث آذين بندند.
پيشينه بهره گيرى و اثرپذيريِ سخنورانِ پارسى از قرآن و حديث به آغاز پيدايى و پاگيريِ شعر فارسى يعنى نيمه هاى سده سوم مى رسد. البته مى دانيم كه پيشينه سروده هايِ پارسى گويانِ آن روزگار دستخوش آسيب و آفت گشته, و جز اندكى از آنها به دستِ ما نرسيده است. اين اندك سروده هاى بازمانده نيز چنان پراكنده و گسسته اند كه نمى توان بر پايه آنها درباره چونى و چنديِ اثرپذيرى شان از قرآن و حديث داورى كرد. با اين همه, نشانه هايى از اثرپذيريِ قرآنى ـ حديثى را در كهن ترين سروده هاى فارسى مى توان يافت, و اگر گزارشِ تاريخ سيستان را درباره نخستين شاعر پارسى گوى ـ محمّدبن وصيف, كه البتّه جاى امّا و اگر دارد, و از سوى برخى پژوهشگران پذيرفته نشده است ـ بپذيريم كه: (اوّل شعر پارسى اندر عجم او گفت و پيش از او كسى نگفته بود.) (تاريخ سيستان,ص210) پيشينه اثرپذيرى از قرآن و حديث به نخستين سروده پارسى باز خواهد گشت; به همان قصيده كه تاريخ سيستان آن را نخستين شعر فارسى دانسته,و از آن شعر دراز كه در سال 251 يا كمى پس از آن سروده شده, تنها شش بيت را ياد كرده است, و ما از اين پس در جاى خود آن اثرپذيرى ها را خواهيم آورد.
تجلّيِ قرآن و حديث در سروده هايِ پارسى گويانِ سده هاى سوم و چهارم چندان گسترده و پرو پيمان نيست, از اين روى كه شعرِ فارسى هم دورانِ كودكى و نوجوانيِ خود را مى گذراند, و هم مايه و مضمونِ آن بيشتر برمحورِ مدح و ستايش, و يا عشق و غزل مى چرخد, و اين مايه ها با قرآن و حديث كمتر زمينه پيوند دارد; امّا با گذشتِ زمان, و گسترشِ شعر فارسى, به ويژه پيوند آن با پاره اى از پديده هايِ فرهنگى كه پيوندِ استوار و نزديكى با قرآن وحديث داشتند, و نيزپديد آمدنِ پاره اى از سخنوران كه افزون بر طبعِ تواناى ِشاعرى, در قرآن و حديث نيز دستى پُر توان, و توانى پُر و پيمان, داشتند زمينه شد تا تجلّى قرآن و حديث در شعر فارسى گسترشى روز افزون يابد,و سرانجام در سده هاى هفتم و هشتم, به ويژه در مثنوى مولانا به اوج خود برسد.
پاره اى از پديده هاى فرهنگى كه پيوند آنها با شعر فارسى, اثرپذيرى از قرآن و حديث را گسترش و فزونى بخشيد, عبارتند از:
الف ـ شعر را در خدمتِ تبليغ دينى نهادن, و از آن چونان ابزارى براى ترويجِ مكتب يارى گرفتن; كارى كه ناصر خسرو در سده پنجم به گستردگى و استوارى به سامان رساند.
ب ـ شعر را قاب و قالب وعظ و پند و اخلاق ساختن, واز آن براى گرايشِ مردم به پاكى و پيراستگى و پرهيز آنان از پليدى و پلشتى بهره گرفتن; كارى كه ناصر خسرو, جمال الدّين عبدالرزّاق, سنائى, خاقانى, عطّار, مولوى, سعدى و…به گستردگى و استوارى كرده اند.
ج ـ شعر را جلوه گاه عرفان و تصوّف ساختن, و راه و رسم سلوك, و مقامات تبتّل تا فنا را بدان بيان كردن, و مريدانِ راه رو را بدان پروردن, و يافته هايِ غيبى, وجلوه هاى ِشهودى را بدان سرودن; كارى كه سنائى, عطّار, مولوى و حافظ به زيبايى و ظرافت كرده اند.
پيداست كه هر سه موردِ ياد شده با قرآن و حديث پيوندى بسيار نزديك و استوار دارند, وسخنورى كه بدين مقولات بپردازد, به ويژه اگر با قرآن و حديث آشناييِ بايسته داشته باشد, بى گمان بيشترين بهره ها را از اين دو سرچشمه معرفت و مذهب مى گيرد.
گسترشِ مجالس وعظ و واعظى, و پديدآمدنِ واعظانِ بزرگ كه بيشتر از عالمانِ بزرگِ قرآن دان و حديث دان نيز بودند, و سخنانِ خويش را بر محورِ آياتِ قرآن, و سخنانِ پيامبر(ص),و امامانِ معصوم مى پرداختند, و چه بسا براى تنوّع و دلپذيرى, چاشنى اى از شعر و بيت نيز بدان مى افزودند از يك سو, و اقبال وتوجّه گسترده مردم به اين مجالس, در نتيجه آشناييِ آنان با مضامين قرآنى ـ حديثى از سويِ ديگر, نيز راهِ بهره گيرى از قرآن و حديث را براى شاعران هموارتر ساخته بود (احاديث مثنوى, صفحه (هـ) مقدّمه).
با اين كه آذين بنديِ سخن با آيات قرآن, به شيوه اقتباس, شيوه اى پسنديده و گونه اى اعتقاد و احترام به قرآن مى نمايد, و از سويِ بسيارى از صاحبانِ فقه و فتوا مُهرِ جواز نيز يافته است, و از دير باز ميان سخنوران, شاعران, خطيبان و…در نثر ونظم, و در فارسى و عربى روايى و رواج داشته است, با اين همه پاره اى از عالمان و فقيهان, به ويژه مالكيان آن را حرمت شكنيِ حريم قرآن مى پنداشته, و ناروا و حرام مى شمرده اند. سيوطى در كتاب ارجمند و پر آوازه خود الإتقان فى علوم القرآن1 فصلى به اين مقوله ويژه ساخته, و از اكراه و اِنكارِ مالكيان, و رخصت و جوازِ شافعيان سخن گفته, و پاره اى از شواهد را كه شافعيان بر پايه آنها به رخصت و جواز فتوا داده اند, آورده است). *
در مجمو عه حاضر اثرپذيرى شاعران ايرانى از (قرآن و حديث) در يازده گونه, با توضيحى كوتاه در تعريف هر يك, از سوى مؤلّف بدين سان درجه بندى شده است:
1. اثرپذيريِ واژگانى: واژه را در اين جا در مفهومى گسترده به كار مى بريم, تا تركيب ها و عبارات كنايى جمله واره را نيز فراگيرد.
2 . اثر پذيريِ گزاره اى: گزاره را در اين جا به معنيِ عبارت و جمله, خواه جمله كامل و خواه جمله ناقص به كار برده ايم.
3 . اثرپذيريِ گزارشى: كه گوينده مضمون آيه يا حديثى را به دو شيوه ترجمه يا تفسير به پارسى گزارش مى كند, گاه به شيوه نقلِ قول و با ياد كردِ نامِ گوينده, و گاه بى آن و از زبان خود… .
4 . اثرپذيريِ الهامى ـ بنيادى: در اين شيوه گوينده مايه و پايه سخن خويش را از آيه يا حديثى الهام مى گيرد, و سروده خويش را بر آن نكته الهام گرفته بنياد مى نهد,و سخنى مى پردازد كه آشنايان آن را با آيه يا حديثى در پيوند مى بينند; پيوندى گاه تا آن جا نزديك و آشكار كه سخن را ترجمه اى خيلى آزاد (مضمون گيرى) از آيه يا حديث فرا مى نمايد, و گاه چنان دور و پنهان كه پذيرشِ اثرپذيرى را دشوار مى سازد…
5 . اثرپذيريِ تلميحى: در اين شيوه گوينده سخنِ خويش را مانندِ اثرپذيريِ الهامى ـ بنيادى بر پايه نكته اى قرآنى يا روايى بنا مى نهد, امّا به عمد آن را با نشانه و اشاره اى همراه مى سازد, و به اين گونه, خواننده اهل و آشنا را به آنچه خود نظر داشته راه مى نمايد, و چه بسا خواننده ناآشنا را به كَندوكاو و پُرس وجو وامى دارد, و همين است تفاوتِ آشكارِ اثرپذيريِ تلميحى با الهامى ـ بنيادى. اين نشانه و اشاره بيشتر ياد كردِ پاره اى از واژه هايِ ويژه آيه يا حديث است….
6. اثرپذيرى تأويلى: تأويل را در اين جا در مفهومى گسترده به كار برده ايم تا هر گونه معنى پنهانى و نكته يابيِ ذوقى را فراگيرد2. برايِ دريافتِ معنيِ درست و دقيق تأويل بنگريد به: الميزان,ج3,ص44.
در اين شيوه, شاعر تأويلِ آيه يا حديثى را دست مايه سروده خويش مى سازد, يعنى با ذوق ورزى و نكته يابى و با پنهان پژوهى و موى شكافى از لايه هايِ برونى,و دريافت هايِ همگانى,و پيام هايِ پيدايِ سخن در مى گذرد,و به لايه هايِ درونى آن راه مى يابد,و پيام هايِ پنهانى باز مى آورد. و به اين گونه از آيه و حديث, طرح و تفسيرى نوبر, و پيك و پيغامى ديگر رهآوردِ خواننده مى سازد.
در اين شيوه اثرپذيرى از اين روى كه شاعر از آيه يا حديث معنايى نغز و نو به دست مى دهد, ناگزير اين اثرپذيرى, خلافِ ديگر اثرپذيرى ها ـ كه گاه پنهان اند وگاه آشكار ـ همواره آشكار خواهد بود.
7 . اثرپذيريِ تطبيقى: در اين شيوه اثرپذيرى كه از يك ديدگاه به اثرپذيريِ تأويلى نزديك است, گوينده آيه يا حديثى را بر موردى ويژه كه به ظاهر چندان با هم پيوندى ندارند, تطبيق مى دهد بى آن كه معنيِ ظاهرى و اصليِ آن را نقد و ردّ يا تأويل و توجيه كند, بلكه مى توان گفت در اين شيوه به معنيِ اصلى و اوّليِ آيه يا حديث نظرى نيست,و همين است مهم ترين تفاوت تأويل باتطبيق; يعنى تأويل يا گونه اى چاره جويى است براى به دست آوردنِ معنايى خردپسند و دلچسب از آيه يا حديثى كه پذيرشِ معنى ظاهرى آن دور و دشوار مى باشد, و يا گونه اى ژرف كاوى است براى راه يابى به لايه هايِ درونى آيه يا حديث. حتّى آن جا كه پذيرشِ معنيِ ظاهرى نيز دور و دشوار نباشد, امّا تطبيق نه چاره جويى است و نه حتّى ژرف كاوى و باطن پژوهى, بلكه گونه اى نكته پردازى و ذوق انگيزى است براى پيوند دادنِ دو چيز و تطبيقِ يكى از آنها بر ديگرى; دو چيزى كه به ظاهر با هم پيوندى ندارند, نظير پيوندهايِ تشبيهى و تمثيلى كه ميانِ دوچيز برقرار مى شود. از اين روى مى توان تشبيه و تمثيل هايى را كه مشبّه بهِ آنها قرآنى و حديثى است نيز اثرپذيريِ تطبيقى خواند.
8 . اثرپذيريِ تصويرى: در اين شيوه اثرپذيرى, شاعر تصويرِ شعر خويش را از قرآن و حديث به وام مى گيرد. مراد از تصوير, نقش آفرينى ها, سيماسازى ها, نگاره پردازى ها,و چهره بخشى هاى شاعرانه اى است كه سخنور با خامه خيال بر صفحه سخن مى نگارد و مى پردازد, و حاصل آن همان است كه در زبان ادب, تشبيه, استعاره, مجاز, كنايه, تجسيم, و به طور كلّى صورِ خيال(= ايماژ Image ) خوانده مى شود. بنابر اين در اثرپذيريِ تصويرى, شاعر تشبيه, يا استعاره, يا مجازى را كه در آيه يا حديثى آمده مستقيم يا غير مستقيم در همان حال و هوا يا در حال و هوايى ديگر باز مى سرايد, يا سخنِ خويش را بر محور و مدارِ آن تصوير چرخ مى دهد, و پى مى ريزد.
9. اثرپذيريِ ساختارى ـ سبكى: در اين شيوه سخنور ساختارى قرآنى يا حديثى را چونان نمونه و سرمشقى پيش چشم مى گيرد,و سخنِ خويش را در ساخت و بافتى مى پردازد كه با آن همخوان و همسان باشد. نمونه را مى توان از مثنويِ مولوى نام برد كه روساختِ آن با روساختِ قرآن مجيد همخوانى ها, و همسانى ها دارد… بنابراين ساختار سخن يعنى گره خوردگيِ هم آهنگ و منسجمِ واحدها و سازه هايِ زبانى ـ بيانى, يعنى: واژه ها,عبارت ها, تصويرها, انديشه ها, عواطف, معانى,و…و چگونگيِ پيوستگى و در هم تنيدگى و گره خوردگيِ اين واحدهاست كه به هر سخن سبك و ساختارى ويژه مى بخشد, و آن را از ديگر ساختارهايِ زبانى ـ بيانى جدا مى سازد3.
10. اثرپذيريِ شيوه اى: در اين گونه اثرپذيرى سخنور يكى از شيوه هايِ بيانى ـ بلاغى قرآن يا حديث را بر مى گيرد, و سخنِ خويش را بدان شيوه پى مى ريزد. مقصود از شيوه هر گونه شگردى است كه سخن را از سطحِ زبان, به سطحِ ادب و هنر فرا مى برد, و بر اثربخشى وگيراييِ آن مى افزايد; شيوه ها و شگردهايى كه فنونِ بلاغت و نقد ادبى, بررسى و بازنماييِ آنها را بر دوش دارند.
11. اثرپذيريِ چند سويه. اينك پس از باز نماييِ شيوه هاى گوناگونِ اثرپذيرى, اين يادآورى به جاست كه اين شيوه ها ناسازگار و به اصطلاح (مانعة الجمع) نيستند, و چه بسا پاره اى از آنها با يكديگر در يك نمونه جمع مى گردند, و مى توان گفت اين گونه نمونه ها اثرپذيرى چند سويه دارند. ( ص15 ـ89)
* *
نويسنده پس از اين مقدّمه كوتاه در تعريف (اثرپذيرى ساختارى ـ سبكى) با پژوهشى ژرف كاوانه در خور اين مبحث, در مقايسه روساختِ مثنويِ مولانايِ روم, با روساختِ قرآنِ مجيد, به نوعى همخوانى ها و همسانى هايِ خواندنى و نكته آموز دست يافته است.
(…نمونه ديگرى از اثرپذيريِ ساختارى را مى توان در غزل هايِ آسمانيِ حافظ سراغ كرد, بيشترِ غزل هايِ اين رندِ شيرازى مانندِ مثنوى و قرآن روساختى گسسته, و ژرف ساختى پيوسته دارند. در اين غزل ها هر بيت براى خود ساز و كار و روى و راهى دارد, و از مقوله و مطلبى سخن مى گويد كه با بيت هايِ پس و پيش چندان پيوندى ندارد,و از اين روى پس و پيش كردن بيت ها به ظاهر رخنه اى در ساختارِ غزل نمى افكند…).
مؤلّف بر اين مقال مى افزايد: (جناب خرّمشاهى كه در هر دو مقوله ٌ (قرآ ن پژوهى) و (حافظ پژوهى) دستى دراز دارد, و پژوهش هاى پاكيزه, وپر و پيمانى پيشكشِ خوانندگان و جويندگان كرده است, در مقاله قرآن و اسلوب هنرى حافظ اين مقوله را به شايستگى و بايستگى بررسيده, و بر آفتاب افكنده است…).
(نمونه هايِ ديگر را مى توان در پاره اى از سروده هاى نوسرايان مانند سهراب سپهرى,م.سرشك,و…ديد كه گاه به ويژه شيوه بيان, و چگونگيِ جمله بندى, و ساخت و پرداختِ شكلِ شعر, آشكارا ساختار پاره اى از آيه ها, و سوره هايِ قرآنى را فرايادِ خواننده آشنا مى آورد; البته باز نمودن وآشكار سازيِ همخوانى هاى ساختاريِ اين سروده ها با قرآن ـ هر چند بيشتر دريافتنى و حس كردنى است تا باز نمودنى و بيان كردنى ـ به بررسى ها پى جويى هايِ بيشترى نياز دارد, كه اينك مجالِ آن نيست).
آنچه بر سودمندى و بهره گيرى از مطالعه اين كتاب مى افزايد, همانا يادآورى هايِ يادداشت گونه و ارزشمندِ مؤلٌّف است در پانوشتِ صفحات, پيرامونِ مباحثِ متن; يعنى در هر كجا واژه اى , اصطلاحى, يا نكته اى در خورِ شرح وتوضيح يا سزاوارِ تصحيح مى ديده, آن را به بيانى ساده و دلنشين, با ارجاع به اسناد و شواهدِ كافى و محكم برخواننده عرضه داشته است. براى مثال در اين جا به بعضى از آن موارد اشاره مى شود:
درباره تضمينِ مولانا, روايتِ معروف و گويا موضوعِ (كَلِّمِيْنيِ يا حُمَيْراء) را به قصدِ استشهاد و استدلال در اين بيت:
آن كه عالم مستِ گفتش آمدى
(كلّمينى يا حُميرا) مى زدى
(مثنوى1/2428)
استاد راستگو با توضيحى چنين آورده است: (اين روايت به صورت كلّمِينى يا عايشة در احياء العلوم 3/238,و المحجّة البيضاء 5/179 آمده است, و محقّقانِ حديث پژوهِ هر دو كتاب, آن را موضوع و بى اصل دانسته اند).(ص33)
در اثرپذيرى شعر فخرالدّين اسعد گرگانى از آيه شريفه: يا أيّهاالّذين آمنوا أَطيعُوااللّهَ وَأَطِيْعُواالرَّسْولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ (=اى گرويدگان! پيروى كنيد خداى را و پيروى كنيد پيامبر را و كاردارانِ خود را) بدين گونه:
سه طاعت واجب آمد برخردمند
كه آن هر سه به هم دارند پيوند…
يكى فرمانِ دا دارِجهان است
كه جان را زو نجاتِ جاودان است
دوم فرمانِ پيغمبر محمّد( ص)
كه آن را كافِر بى دين كند رَد
سِيُم فرمانِ سلطانِ جهاندار
به ملك اندر بهايِ دينِ دا دار
مؤلّف, در پاسخ پرسشِ مقدّر خواننده كه چرا شاعر در بيت سوم از (اولى الامر) به طور مطلق سلطان عصر را ياد مى كند, اين گونه توضيح مى دهد:
(در اين بيت ها فخرالدّين اسعد گرگانى همچون ديگر سنّيان اولى الامر را مطلق (سلطان), و(خليفه), دانسته, و از اين رو اين آيه را به قصد تطبيق بر ممدوح خود سلطان طغرل بيك شرح كرده است). ( پانوشت ص44 ـ 45)
درباره اين سخنِ گهر بارِ مولا(ع) در نهج البلاغه: (تخفّفوا تَلْحَقُوا) (خطبه 21 ص62و63) كه نظامى گنجوى در سرودنِ اين بيت:
رخت رها كن كه گران رو كسى
كز سبكى زود به منزل رسى
(مخزن الاسرار,ص132)
از آن كلام شريف متأثّر و مهم بوده است, مؤلّف برايِ آگاهيِ بيشترِ خواننده, اين توضيح را برآن مى افزايد: (سيّد رضى پس از گزارشِ اين سخنِ مولا(ع), ستايشى شگرف از آن كرده, آن را پس از سخنِ خدا و رسول (ص) برترين سخن شمرده, و در اندكيِ لفظ و بسياريِ معنى بى نظير دانسته است). (ص206)
…اين گونه مردم نمايان را حضرت امير(ع) (دريكى از خطبه ها) (هَمَجٌ رعاع) (=پشّه هاى هرزه ولوده ) ناميده, و حضرت حسن(ع) (نسناس), و حضرت صادق(ع) خلنج. مؤلّف در توضيح لفظ (خلنج) مى افزايد: (خلنج) عربى شده (خلنگ) است: (درختچه اى با رنگ هاى گوناگون كه از اين روى به عنوان نمادى از مردم چند رنگِ بوقلمون صفت به كار مى رود). (ص104)
و در اين بيت از فردوسى:
سخن نرم گوى اى جهانديده مرد
مياراى لب را به گفتارِسرد
مؤلّف:
(لفظ (مياراى) گويا تحريفِ ميالاى باشد). (ص132)
در اين بيت از ناصر خسرو:
كارهاى چپ و بلايه مكن
كه به دستِ چپت دهند كتاب (ديوان, ص29)
(بلايه, نابكارى, تبهكارى است).
در اين بيت از ابن يمين:
قومِ دگر كنند پرستش ز بيمِ او
وين كارِ بندگان است كى احرار مى كنند
مؤلّف مى آورد:
(در اصل (كه) بود كه چندان با حال و هواى معناييِ بيت نمى خواند). (ص41)
آيات شريف قرآنى, احاديث, دعاها, خطبه ها, كلمات قصار و گفتار امامان بزرگوار عليهم السلام, مورد استشهاد و استنادِ مؤلّف, تمامى ـ جز يكى دو مورد ـ براى آگاهيِ بيشترِ خواننده به سعى خود ايشان به پارسى بسيار ساده و امروزى گزارش شده, و اين خود در ضمن, الگو و سرمشقى است سهل و آموزنده براى تمرين وممارستِ دانشجويان د ركارِ ترجمه.
در پايان نكاتى است كه شايد يادآورى آنها خالى از فايده نباشد:
خوب است در چاپ هايِ بعديِ كتاب, به هنگام ذكر نام و عنوانِ سوره هايِ مباركِ قرآنى در حاشيه صفحه ها از آنها به صورت (مُحلّى بِاَل) ياد شود. و در يادكرد از عنوان هايِ تك حرفى از حروفِ مقطّعه در آغاز بعضى سوره ها, مانند ق160وص157, جا دارد كه در پيشاپيشِ آنها, لفظ (سوره) نيز قيد شود, همچون: سوره (ص), يا سوره (ق). به منظور عدم التباس احيانا با بعضى از علايم اختصارى.
جا دارد كه فهرستى از نام كسان (اعلام رجال) كه شمارشان در زمره مشاهير دين و ادب و عرفان در مجموعه حاضر كم نيست, تهيّه و تنظيم گردد, و به آخر كتاب الحاق شود.
از امتيازات كتاب حاضر يكى آن كه معادل هاى سخته و سنجيده اى به پارسيِ پاكيزه و روان, در برابرِ الفاظِ عربى نهاده شده است. اگر فهرستى الفبايى نيز از مجموعِ آنها فراهم آيد و به متن به صورتِ گنجينه لغات افزوده شود, تا تسهيلى باشد برايِ مراجعه خواستاران در بهره گيرى سريع تر از اين نوع معادل آوريها يِ شگرف و آموزنده, بسيار مفيد خواهد بود.
و راستى چگونه مى توان با همه تلاش و پى گيرى و دقّت و وسواس و احتياطى كه در تصحيح نمونه هاى چاپ يك متن به عمل مى آيد, از بروز و ظهورِ ناگهانيِ سهوهايِ مطبعى در آن جلوگيرى كرد؟ كه كارى است بس دشوار; تا ديگر فى المثل:( امر) نتواند به جايِ (خلق) بنشيند (در بيت مولانا, آخر صفحه215), و خداى ناخواسته ( منافثة الحكماء) با يك چشم زخم به (مناقشة الحكماء)! نينجامد؟ (صفحه129,ذيل بخش14)
در بخشِ پايانيِ كتاب, (كتاب نما) آمده است (283ـ285) كه فهرستى از منابعِ مورد استفاده نويسنده را در بر مى گيرد. مبلغى مأخذ كه از آنها با ذكر ِ مشخّصاتشان در متن و حواشيِ كتاب نقلِ مطلب شده, هنگام تنظيمِ آن فهرست, از قلم افتاده است كه در اين جا براى رعايت در چاپ هايِ بعديِ كتاب بدين شرح ياد آور مى شود:
كليّات شيخ بهائى, كه از ( نان و حلواى خوشمزه شيخ),نيز سهمى نصيب خوانندگان شده است (ص 58). تذكرة الاولياء (ص252).ديوان صائب تبريزى (ص 62,135,224,255). سفينة البحار (ص 39). اقبال نامه نظامى گنجوى (ص 50). مطلوب كل طالب من كلام على ابن ابى طالب (ص 42) گرشاسب نامه اسدى (صص 49,149,258,).ديوان عبدالواسع جبلى (ص 177).امثال وحكم دهخدا (ص 115). رباعيّات منسوب به ابوسعيد (ص 271). گل و نوروز خواجوى كرمانى (ص 201) . غررالحكم (ص 117). سوانح غزالى (ص 201).ديوان اهلى شيرازى (ص 19). ديوان ابن حسام (ص 24). معانى الاخبار (ص 212). تذكره هفت آسمان (ص 30). تفسير ملّاصدرا (ص 205). ديوان نسيمى (ص 20). مَن لايحضره الفقيه (ص 206) . سلوك عارفان از ميرزا جواد ملكى تبريزى, ترجمه سيد محمد راستگو. (در صفحه122 كتاب حاضر, در باب (مباهلة) و چگونگى آن به آن كتاب ارجاع داده شده است). مقاله (حجم سبز) از استاد شفيعى كد كنى در كتاب باغ تنهايى (ص 79). مجموعه مصنّفات شيخ اشراق (ص 57).تفسيرالميزان (ص 55) . نورالثّقلين (ص 162). مجموعه مقالات ادبى و زبان شناختى (ص 70). نفايس الفنون (ص 211), و چند منبعِ مستندِ ديگر.
|