0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

نمونه هایی از تأثیر قرآن و حدیث در شعر نظامی (2)

دریافت فایل pdf

 

 

قرآن و حافظ

دریافت فایل pdf

 

اثر القرآن فی شعر حسّان بن ثابت

دریافت فایل pdf

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  6:16 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

اثر القرآن فی شعر جدیر

دریافت فایل pdf

 

 

بررسی تأثیر مفاهیم قرآنی و شرقی بر اشعار ایوان بونین

دریافت فایل pdf

 

تأثیرپذیری سبک نیمایی از قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  6:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

منهج سعدي في الإقتباس من القرآن الكريم و الحديث

دریافت فایل pdf

 

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  6:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

تجلی قرآن در اشعار دعبل خزائی

دریافت فایل pdf

 

 

بستي و قرآن و عرفان و مضامين شعر و ادب فارسي در ديوان

دریافت فایل pdf

 

 

تجلي مضامين قرآن كريم در شعر ابوالعتاهيه

دریافت فایل pdf

سه شنبه 11 مهر 1391  6:19 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهی به اشعار کتاب‏ آموزش قرآن اول دبستان

نگاهی به اشعار کتاب‏ آموزش قرآن اول دبستان

مهروش طهوری

عنوان کتاب:آموزش قرآن-اول دبستان
مؤلفان:ابو الفضل انوشه‏پور-غلامعباس سرشور خراسانی-سید مهدی سیف-مسعود وکیل
شاعر:کبری هاشمی
تصویرگر:نفیسه شهداری
ناشر:وزارت آموزش و پرورش-سازمان پژوهش‏ و برنامه‏ریزی آموزشی(اداره کل چاپ و توزیع‏ کتاب‏های درسی)
نوبت چاپ:هفتم(با تجدید نظر کلی)-1383
تعداد صفحات:60 صفحه
کتاب آموزش قرآن پایهء اول دبستان که‏ نخستین‏بار در سال 1383 خورشید،با ظاهر و محتوای جدید خود،روانهء مدارس ابتدایی این‏ سرزمین شد،نورسیده است و به قول دوستان گروه‏ قرآن دفتر برنامه‏ریزی و تألیف کتب درسی،با نورسیده باید مهربان بود.1
البته تفاوت نورسیدگان عالم انسانی با نورسیدگان عالم نشر،این است که در مورد نخست، معمولا یقین داریم که«خطا بر قلم صنع نرفت»، ولی در مورد دیگر،بیاد ببینیم و بخوانیم و بسنجیم‏ که آیا خطایی بر قلم پدیدآورنده یا پدیدآورندگان رفته‏ است و یا نه و اگر رفته،وظیفهء ماست که بگوییم تا این‏ نوزاد،ناقص الخلقه رشد نکند.
راقم این سطور،با کم کیف آموزش قرآن‏ کریم در کتاب مذکور و تناسب آموزه‏ها با توانایی‏های‏ مخاطب،کاری ندارد که این امر،نه در صلاحیت و نه‏ در تخصص اوست.آن‏چه در یادداشت حاضر مد نظر قرار گرفته،ویژگی‏های هفت سرودهء خانم کبری‏ هاشمی است که جانشین ترجمهء هفت سوره از قرآن‏ شده.ناگفته نماند که جز این هفت سوره،هیچ سورهء دیگری و جز این هفت سروده،هیچ نظم دیگری در کتاب وجود ندارد.
براساس ادعای مؤلفان کتاب«به منظور جذابیت و تنوع در آموزش قرآن و آشنایی اجمالی‏ دانش‏آموزان با مفاهم سوره‏های کتاب،برای هر سوره،یک سرود زیبا آورده شده است.»2 مهم‏ترین دغدغه بنده دربارهء این اشعار که‏ همگی در قالب چارپاره سروده شده است،در سه‏ سؤال خلاصه می‏شود:
1-آیا واقعا هریک از این شعرها می‏تواند خوانندهء حدودا هفت سالهء خود را به صورت اجمالی، با مفاهیم سرودهء مربوطه آشنا کند؟
2-آیا زبان و دایره واژگان این سروده‏ها برای‏ مخاطبش مناسب است؟
3-آیا می‏توان این شعرها را با صفت«زیبا» توصیف کرد؟
در ادامه و به عنوان نمونه،چهار شعر از هفت‏ شعر کتاب را می‏آورم و هریک را از سه منظر یادشده،بررسی می‏کنم.البته نیازی نیست یادآوری‏ کنیم که این چهار شعر در حقیقت،بیش از 57% محتوای ادبی کتاب آموزش قرآن کلاس اول ابتدایی‏ را شامل می‏شود.
چهارپاره‏ای را که جانشین ترجمهء سورهء«ناس» شده است،باهم می‏خوانیم:
«در این دنیا خدایا! مرا پشت و پناهی‏ کمک کن تا نیفتم‏ درون پرتگاهی‏ تویی در هر زمانی‏ مرا یار و نگهبان‏ دل و جانم نگه‏دار به دور از شر شیطان‏ اگر باشی تو با من‏ بدی‏ها دور دور است‏ دل و جانم،خدایا! پر از امید و نور است»
در این سوره،بر کلمهء«ناس»،بیش از هر کلمهء دیگری تأکید شده است و هیمن،از اهمیت مفهوم‏ «مردم»و نقش محوری آن در سورهء موردنظر حکایت می‏کند،اما در شعر مربوطه،این مفهوم اساسا نادیده گرفته شده است.در این شعر،هیچ خبری از
«رب الناس» ،
«ملک الناس»
و
«اله الناس»
نیست و دو آیهء
«من شر الوسواس الخناس»
و
«الذی یوسوس
فی صدور الناس»
،به صورت دو بیت
«دل و جانم‏ نگه‏دار/ به دور از شر شیطان»
و
«اگر باشی تو با من/ بدی‏ها دور دور است»
درآمده است و هیچ نشانه‏ای‏ هم از آیهء
«من الجنة و الناس»
وجود ندارد.
بنابراین،شاعر دست کم از بنیادی‏ترین مفهوم‏ سوره که شارح دیدگاه جامعه‏شناختی کتاب آسمانی مسلمانان است،غفلت ورزیده و از تمام یا بخش‏ اعظم چهار آیه از شش آیهء سوره،چشم‏پوشی کرده‏ است.به این ترتیب،چه‏چیزی از مفهوم سوره-ولو به صورت اجمالی-باقی می‏ماند؟
گذشته از ارتباط سست معنایی بین سورهء «ناس»و سرودهء معادلش،در شعر مورد بحث کلمات‏ شیطان»به چشم می‏خورد که به دایره واژگان‏ مخاطب تعلق ندارد.
در شعر مورد بحث،بی‏اغراق،هیچ خیال و تصویر و لحظهء شاعرانه یا کشف زبانی دیده نمی‏شود و حتی اگر بیت
«دل و جانم خدایا!/ پر از امید و نور است»
را هم درنظربگیریم،باز نمی‏توانیم بگوییم‏ که تعبیر استعاری«پر بودن دل از نور»کشف خانم‏ هاشمی است؛زیرا مردم عامی ما نیز در مکالمات‏ روزمرهء خود،به کرات از این تعبیر استفاده می‏کنند.
جابه‏جایی غیر کودکانه و نابه‏جای ارکان جمله‏ در بیت‏های
«کمک کن تا نیفتم/ درون پرتگاهی»
یا
«دل و جانم نگه‏دار/ به دور از شر شیطان»
،به‏ اضافهء حذف«را»پس از«دل و جانم»،تنها نمونه‏ای‏ از موارد متعتدد ضعف تألیف در این شعر است.
حال به چهارپاره‏ای می‏رسیم که برای سورهء «کوثر»سروده شده است:
«زهرای کوثر آمد خندان و شاد و خوشرو با دامنی پر از گل‏ با غنچه‏های خوشبو روس سرش ستاره‏ یک تاج آسمانی است‏ بر صورت قشنگش‏ لبخند و مهربانی است‏ بابای خوب زهرا
بوسید صورتش را او با فرشته‏ها گفت: شکر خدای دانا»
مهم‏ترین هدف این سوره،تأکید بر ابتر نبودن‏ پیامبر(ص)و جریان داشتن خون نبوت در رگ‏های‏ نسل‏های بعد است و نمی‏توان این سوره را تنها مدح‏ حضرت زهرا(س)به‏شمارآورد.درحالی‏که در شعر خانم هاشمی،چیزی از این مفهوم به چشم‏ نمی‏خورد.
این چهارپاره،کم‏ترین حد جوهر شاعرانگی را دارد. خانم هاشمی در جایی،3در دفاع از شعر مذکور گفته که‏ در بیتی از آن،نگین‏های تاج حضرت زهرا(س)را به‏ ستاره تشبیه کرده و از آن‏جا که تشبیه از عناصر تخیل است،پس این شعر خالی از جوهر شاعرانگی‏ نیست.
اولا ایشان ستارهء روی سر حضرت زهرا(س) را به تاجی آسمانی تشبیه کرده،نه نگین‏های تاج را به ستاره.ثانیا این خیالبندی از اساس ضعیف است؛ زیرا خواننده نمی‏فهمد که منظور از آن ستاره‏ چیست.ثالثا تنها با وجود یک بیت-آن هم با این‏ مایه از قدرت-نمی‏توان گفت که سروده‏ای،جوهر شاعرانه دارد.
ضمنا در این شعر هم کلماتی چون«یاری»و «لطف»وجود دارد که جزو دایره واژگان کودکان‏ حدودا هفت ساله نیست.
چهارپارهء زیر،جانشین ترجمهء سورهء«نصر»شده‏ است:
«خبر خبر که آمده‏ به شهر ما نور و امید به یاری و لطف خدا دوباره یک مژده رسید شکوفه‏ها سبد سبد روی سر فرشته‏ها به باغ گل رسیده‏اند مردم شاد شهر ما سپاس و شکرت ای خدا! که یار خوب ما تویی‏ برای قلب بچه‏ها خدای آشنا تویی»
با این‏که در شعر بالا،یک‏بار از«شهر»،یک‏بار از«مردم شاد شهر»و یک‏بار از«مژده»سخن به‏ میان آمده،اما هیچ اشارهء مشخصی به«فتح مکه»، «شهر مکه»یا«پیروزی مسلمانان»نشده است.
از نظر زیبا شناختی،این شعر نیز همانند شعرهای دیگر،از شور و شگرد شاعرانه خالی است و دو تصویر آن نیز-یعنی فرشتگانی که روی سرشان‏ سبد شکوفه گرفته‏اند و مردم شهری که به باغ گل‏ می‏رسند-بسیار خنثی به‏نظرمی‏رسد.
بیت
«برای قلب بچه‏ها/ خدای آشنا تویی»
-که‏ احتمالا منظور شاعر در آن«خدایا!تو با قلب بچه‏ها آشنایی»بوده-نمونه‏ای از موارد ضعف تألیف در این‏ شعر است.
آخرین شعر کتاب،جانشین سورهء«فلق» شده است:
«خدایا آفریدی‏ برایم روشنایی‏ تمام آسمان شد پر از نور طلایی‏ دلم پر کن ز مهرت‏ که باشد پاک و روشن‏ همیشه دور گردان‏ حسد را از دل من دعا و یاد خوبت‏ همیشه بر زبانم‏ به جز لبخند و شادی‏ نباشد بر لبانم»
در این شعر،هیچ نشانه‏ای از سه آیهء «من شر ما خلق» ، «و من شر غاسق اذا وقب» و «من شر النفاثات فی العقد»
وجود ندارد.یعنی سه پنجم سوره‏ نادیده گرفته شده است.در این شعر نیز هیچ عاطفه، خیال یا تصویر شاعرانه‏ای به‏کارنرفته و زبان بسیار سست و نارساست.به عنوان مثال،می‏توان به بیت‏
«دلم پر کن ز مهرت/ که باشد پاک و روشن»
اشاره‏ کرد.صفت«طلایی»برای نور بسیار خنثی است و کلماتی چون«مهر»و«حسد»به دایره واژگان‏ مخاطبان این شعر تعلق ندارد.
اشکالاتی از این دست،در سه شعر دیگر کتاب‏
موردنظر نیز فراوان وجود دارد و تقریبا آن‏چه گفته‏ شد،در مورد آن‏ها هم صدق می‏کند.
خانم هاشمی،در پاسخ به نقدی که دربارهء شعرهای کتاب آموزش قرآن پایهء اول نوشته شده‏ بود؛،اظهار داشته‏اند:
«با توجه به مطالب ذکرشده دربارهء محدودیت‏های شعر کودک و قالب‏هایی که با سفارش موضوع خاص مذهبی همراه می‏شوند، هم‏چنین پیوست‏هایی که به سفارشات افزوده‏ می‏شوند،شاعر در باریک‏راهی قرار می‏گیرد که به‏ انتخاب واژگان و مفاهمی محدود،مجبور می‏شود. او با تنگناهای به وجود آمده،باید بتواند اثری خلق‏ کند که حامل پیام سوره‏های مشخص‏شدهء قرآن‏ باشد تا کودک با توجه به ویژگی‏های سنی خود،پیام‏ را دریافت کند و نیز تصویر واضحی از مفاهم در ذهن خود مجسم کند.هم‏چنین،کتاب درسی قرآن‏ نیز از آوردن ترجمهء فارسی سوره‏ها بی‏نیاز شود.»5
به گمان من،خانم هاشمی خلاف اظهار خود، برای به شعر درآوردن معنای سوره‏ها،دست‏شان را بازتر از آن گرفته‏اند که مفهومی مقیدشان کند و اتفاقا هیچ تصویر واضحی از مفاهیم سوره‏های موردنظر ارائه نداده‏اند.هم‏چنین،در انتخاب زبان و دایره‏ واژگان مناسب برای کودکان هم وسواسی به کار نبرده‏اند و دغدغه‏های زیباشناختی ایشان نیز قابل‏ توجه نیست.
کارشناسان گروه قرآن دفتر تألیف،در مقدمهء همان پاسخ خانم هاشمی،نوشته‏اند:
«...پس از جست‏وجو در منابع شعر کودک، اعم از کتاب و نرم‏افزاد و عدم وجود اشعاری حاوی‏ مفاهیم سوره‏های موردنظر،از تعدادی از شاعران‏ عزیز خواسته شد که در این‏باره شعرهایی بسرایند.»6
و در ادامه به خواننده فهمانده‏اند که از میان آن‏ شاعران،تنها خانم هاشمی به این دعوت لبیک‏ گفته‏اند و به این ترتیب،درصدد توجیه این نکتهء سؤال‏برانگیز برآمده‏اند که چرا تمام شعرهای کتاب‏ آموزش قرآن کلاس اول دبستان،سرودهء یک نفر است.
به نظر من،دیدگاهی که هفت شعر یادشده را به عنوان جانشین ترجمهء هفت سوره از قرآن پذیرفته‏ است،به راحتی می‏توانست در میان آثار خودجوش‏ شاعران دیگر،اشعاری بیابد که با مفاهیم سوره‏های‏ موردنظر نسبتی مشاهب داشته،اما از عیار هنری‏ بالاتری برخوردار باشد.
خانم هاشمی،در همان مطلبی که ذکرش رفت، در بیان محدودیت‏های‏شان برای انتخاب واژه‏ها و سرودن شعرهایی با این ویژگی‏ها،نوشته‏اند:
«اما از طرف دیگر نیز باید این محدودیت را در نظر گرفته که دانش‏آموزان پایهء اول هنوز قادر به‏ خواندن همهء کلمات نیستند.بنابراین با استفاده از واژه‏های کتاب بخوانیم که برای آنان آشناست، می‏توان در خواندن شعر یاریگر آن‏ها بود.»7
اولا براساس برنامهء پیشنهاد ی وزارت آموزش‏ و پرورش،آموزش سوره‏ها از هفتهء سوم مهر-یعنی‏ زمانی که کلاس اولی‏ها حتی یک کلمه از شعرهای‏ خانم هاشمی را نمی‏توانند بخوانند-آغاز می‏شود. ثانیا و به فرض این‏که بچه‏ها از همان آغاز سال‏ تحصیلی بتوانند تمام کلمات کتاب‏های«بخوانیم»و «بنویسیم»را هم بخوانند،باز کلمات و عباراتی از قبیل«هر دم»،«در پی هم»،«لطف»،«یار»،«یار ی»، «درون پرتگاه»،«شر شیطان»،«حسد»و...برای‏ آنان نامناسب است.ثالثا خانم هاشمی ظاهرا هیچ‏ محدودیتی برای استفاده از کلمات دشوار نداشته‏اند.
امیدواریم که چاپ‏های بعدی این کتاب‏ پیراسته‏تر باشد و ما با انگیزهء افزودن بر جذابیت‏ شیوه‏های آموزشی و استفاده از روش‏های هنری‏ برای انتقال مفاهیم موردنظر،هم به مفهوم و هم به‏ هنر ستم نکنیم.

پی‏نوشت:

(1).«با نورسیده مهربان‏تر باشیم»،گروه قرآن دفتر برنامه‏ریزی و تألیف کتب درسی،رشد آموزش ابتدایی، شمارهء 62،آذر 1383،صص 31-33.
(2).آموزش قرآن اول دبستان،ابو الفضل انوشه‏پور و...،چاپ هفتم(با تجدید نظر کلی)،ادارهء کل چاپ و توزیع کتاب‏های درسی،1383،ص(«و».
(3).«نکاتی چند دربارهء اشعار کتاب آموزش قرآن پایهء اول ابتدایی»،کبری هاشمی،رشد آموزش ابتدایی،شمارهء 62،آذر 1383،ص 32.
(4).«قدم نورسیده مبارک»،سید مجید کمالی،رشد آموزش ابتدایی،شمارهء 57.
(5).«نکاتی چند دربارهء...»،ص 32.
(6).«با نورسیده...»،ص 31.
(7).«نکاتی چند دربارهء...»،ص 33.
سه شنبه 11 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاثير قرآن‌ و حديث‌، بر دوبيتي‌هاي‌ باباطاهر همداني‌

تاثير قرآن‌ و حديث‌، بر دوبيتي‌هاي‌ باباطاهر همداني‌

سيد محمد تقي مير ابوالقاسمي مطلق

درقرون‌ اوليه‌ اسلام‌ و به‌ خصوص‌ در سده‌هاي‌ چهارم‌ و پنجم‌ هجري‌، نويسندگان‌ و شاعران‌ عرب‌ و ايراني‌ از آيات‌ قرآني‌ و احاديث‌ به‌ صورت‌هاي‌ مختلف‌ اشاره‌، تلميح‌، اقتباس‌، تضمين‌ و در نوشته‌ها و آثار خود ياد نموده‌اند كه‌ از آنها در ادبيات‌ كلاسيك‌ فارسي‌ مي‌توان‌ به‌ نمونه‌هاي‌ فراواني‌ دست‌ يافت‌ و سروده‌هاي‌ باباطاهر همداني‌ نيز از آن‌ جمله‌ است‌.
پيش‌ از همه‌ بايد به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ داشت‌ كه‌ شيوه‌ كار آنان‌ تقريباً در تمام‌ دوران‌ به‌ دو صورت‌ و يا بهتر بگوييم‌ با دو هدف‌ مشخص‌ پيش‌ رفته‌ كه‌ نبايد در ارزيابي‌ اهميت‌ كارشان‌ از نظر دور داشت‌:
1 ـ براي‌ برخي‌ استفاده‌ ازآيات‌ و احاديث‌ و حتي‌ داستان‌ها و تمثيلات‌ تنها به‌ جهت‌ دلنشين‌ ساختن‌ سخنان‌ و تاثيرگذاري‌ بيشتر برذهن‌ خواننده‌ يا شنونده‌ بوده‌ است‌.
2 ـ و براي‌ برخي‌ ديگر بهره‌جويي‌ از كلام‌الهي‌ و احاديث‌ براي‌ نشان‌ دادن‌ عالي‌ترين‌ برداشت‌هاي‌ ذهني‌ بوده‌ است‌ تا در آن‌ درستي‌ و استواري‌ يك‌ انديشه‌ تاييد و بر آن‌ تاكيد گردد و شنونده‌ را نيز در يافتن‌ بهترين‌ها و برترين‌ها ياري‌ دهد.
اگر اين‌ دو اصل‌ را با زمان‌ و زبان‌ و انديشه‌هاي‌ اجتماعي‌ يا فلسفي‌ شاعر در نظر بگيريم‌ مي‌توانيم‌ دريافتن‌ ابيات‌ منسوب‌ به‌ آنان‌ - از جمله‌ باباطاهر - كه‌ در جنگ‌ها و نوشته‌ها آشفته‌ به‌ نظر مي‌رسد زمينه‌ مناسب‌ و معيار درستي‌ داشته‌ باشيم‌ و به‌ خصوص‌ كه‌ كار هر دو گروه‌ در تاريخ‌ هزارساله‌ ادبيات‌ ما تا اين‌ زمان‌ نمونه‌هاي‌ فراواني‌ دارد و من‌ باباطاهر و شاعر هم‌ عصر و زمان‌ او ناصر خسرو را از گروه‌ دوم‌ مي‌شناسم‌ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ اولي‌ به‌ دور از كشمكش‌هاي‌ فرقه‌اي‌ و درگيري‌هاي‌ كلامي‌ و فلسفي‌ قرن‌ در يك‌ سير معنوي‌ جاي‌ گرفته‌ در قاعده‌ هرم‌ فرهنگي‌ زمان‌ خويش‌، با مخاطباني‌ كه‌ بيانش‌ را مي‌شناسند در انديشه‌ دست‌يابي‌ بهترين‌ها مي‌گردد و ديگري‌ در مقام‌ عالي‌ حجت‌ خراسان‌ به‌ سير آفاق‌ و انفس‌ مي‌پردازد. يكي‌ در دامنه‌ها و زواياي‌ الوند جاي‌ مي‌گيرد و ديگري‌ به‌ دره‌ يمگان‌ پناه‌ مي‌برد. به‌ اولي‌ در كنار ابيات‌ كردي‌ كلمات‌ "شطحيه‌" و رساله‌هاي‌ در باب‌ اخلاقيات‌ نسبت‌ مي‌دهند و در فهرست‌ آثار ديگري‌ رساله‌ عمليه‌ "وجه‌ دين‌" را ياد مي‌كنند و شگفتا كه‌ هر دو از آزار كوته‌انديشان‌ در امان‌ نماندند.
از اين‌ مقدمه‌ كه‌ بگذريم‌ بايد بدانيم‌ كه‌ استفاده‌ باباطاهر از آيات‌ و احاديث‌ در دوبيتي‌ها كه‌ موضوع‌ مورد نظر ماست‌، چندان‌ زياد نيست‌ اما در همان‌ محدود، قدرت‌ انديشه‌ و چهره‌ اعتقادي‌ سراينده‌ نشان‌ داده‌ مي‌شود او از تعصب‌ و بي‌خردي‌ مي‌گريزد و بر ستم‌ كاري‌ها مي‌خروشد و در برابر خطاكاري‌هاي‌ ناصحان‌ خطاكار مي‌ايستد و از مجمل‌ كلام‌ الهي‌ و از تحكمات‌ آيات‌ استفاده‌ مي‌نمايد و از طرح‌ مسايل‌ اختلاف‌ برانگيز فرقه‌اي‌ دوري‌ مي‌گزيند با باريك‌ انديشي‌ شاعراني‌ كه‌ در فنون‌ شعري‌ به‌ مرحله‌ معماسرايي‌ مي‌رسند بيگانه‌ است‌.
زبان‌ و بيان‌ ساده‌اش‌ براي‌ مردمي‌ است‌ كه‌ چون‌ او خلوتگهي‌ گزيده‌ و كتاب‌ گشوده‌ هستي‌ را در برابر قرار داده‌اند و هستي‌شناسي‌شان‌ دور از قيل‌ و قال‌ اصحاب‌ مدرسه‌ است‌ و او ظريفانه‌ پس‌ از ديدار با آنان‌ مي‌گويد: اميت‌ كرد ياو اصبحت‌ عربياً(1) علم‌ زدگي‌ گروه‌ بسته‌ شده‌ در عقايد كتابي‌ را در يك‌ دوبيتي‌ سرزنش‌ مي‌كند.
خرم‌ آنان‌ كه‌ هر از بر ندانن‌*** نه‌ حرفي‌ وانويسن‌، نه‌ بخوانن‌
چو مجنون‌ سر نهن‌ اندر بيابان‌**** اژين‌ كاگل‌ رمند، آهو چرانن‌
«خوشا به‌ حال‌ آنان‌ كه‌ هر را از بر تشخيص‌ نمي‌دهند (لايميز الهر من‌ البر) نه‌ چيزي‌ مي‌نويسند و نه‌ مي‌خوانند مجنون‌ وار سر به‌ بيابان‌ها مي‌گذارند و از نوشته‌ مي‌گريزند و به‌ چوپاني‌ آهوان‌ مي‌پردازند.»(2)
گزيده‌هايي‌ از دوبيتي‌ها:
الف‌ كژ كاف‌ و نونش‌ سربه‌ بر كرد*** همش‌ هامان‌ گهان‌ اولا جور كرد
آنكش‌ ادآفري‌ گردون‌ گردان‌*** آنش‌ ادسات‌ و من‌ اندا جدار كرد
اشاره‌اي‌ است‌ به‌ سورة‌ يس‌، آيه‌ 82 «انما امره‌ اذا اراد شيئاً ان‌ يقول‌ له‌ كن‌ فيكون‌» و ايضاً اشاره‌اي‌ است‌ به‌ سوره‌ الرحمن‌، آيات‌ 7، 8، 9 «والسماء رفعها و وضع‌ الميزان‌ الاتطغوا في‌الميزان‌ و اقيموا الوزن‌ بالقسط‌ و لا تخسروا الميزان‌».
تو كه‌ ناخوانده‌اي‌ علم‌ سموات‌*** تو كه‌ نابرده‌اي‌ پي‌ در خرابات‌
توكه‌ سود و زيان‌ خود نداني‌*** به‌ ياران‌ كي‌ رسي‌؟هيهات‌!هيها!
اشاره‌اي‌ است‌ به‌ سوره‌ مومنون‌ آيه‌ 39:«هيهات‌، هيهات‌ لماتوعدون‌»
استفاده‌ از واژه‌هايي‌ مانند هيهات‌ هيهات‌ يا بارك‌الله‌ كه‌ در ابيات‌ باباطاهر ديده‌ مي‌شود، مي‌تواند از مصطلاحات‌ زمان‌ باشد اما به‌ هر حال‌ از آنها نشانه‌هايي‌ در آيات‌ نيز ديده‌ مي‌شود.
خوشاآنان‌ كه‌ الله‌ يارشان‌ بي‌*** به‌ حمد و قل‌ هوالله‌ كارشان‌ بي‌
خوشاآنان‌ كه‌ دائم‌ در نمازند*** بهشت‌ جاودان‌ بازارشان‌ بي‌
هر يك‌ از مصرع‌ها مي‌تواند اشاره‌ به‌ آيه‌اي‌ باشد:
1 ـ مصرع‌ اول‌ مضمون‌ سوره‌ محمد آيه‌ 9 «ان‌ تنصرواالله‌ ينصركم‌»
2 ـ مصرع‌ دوم‌ اشاره‌ به‌ دو سورة‌ فاتحه‌ و اخلاص‌.
3 ـ مصرع‌ سوم‌ اشاره‌ به‌ سورة‌ معارج‌ آيه‌ 23 «الذين‌ هم‌ علي‌ صلاتهم‌ دائمون‌.»
4 ـ مصرع‌ چهارم‌ اشاره‌ به‌ سوره‌ مومنون‌ آيات‌ 11 و 12 سوره‌ حجر آيه‌ 46 «اولئك‌ هم‌ الوارثون‌»«الذين‌ يرثون‌ الفردوس‌ هم‌ فيها خالدون‌»
به‌ صحرا بنگرم‌ صحرا ته‌ وينم‌*** به‌ دريا بنگرم‌ دريا ته‌ وينم‌
به‌ هر جا بنگرم‌ كوه‌ و در و دشت‌ *** نشاني‌ از قامت‌ رعنا ته‌ وينم‌
اشاره‌اي‌ است‌ به‌ سوره‌ بقره‌ آيه‌ 110: «ولله‌ المشرق‌ و المغرب‌ فاينما تولوا فثم‌ وجه‌الله‌ ان‌الله‌ واسع‌ عليم‌.» اين‌ مضمون‌ در ابيات‌ ديگر نيز تكرار گرديده‌ است‌ و از آن‌ جمله‌:
خرم‌ آنان‌ كه‌ پا از سر ندانند*** ميان‌ شعله‌ خشك‌ وتر ندانند
كنشت‌ و كعبه‌ و بتخانه‌ و دير *** سرايي‌ خالي‌ از دلبر ندانند
در سرگذشت‌ بزرگان‌ و راهنمايان‌ بشري‌ در اين‌ باره‌ حرف‌ها و نكات‌ ظريف‌ ديگري‌ است‌ كه‌ براي‌ روان‌هاي‌ روشن‌ و بيداري‌ انديشه‌ها آموزنده‌ و خواندني‌ است‌ و ما را مجال‌ پرداختن‌ به‌ آن‌ نيست‌.
مواز قالوابلي‌ تشويش‌ ديرم‌*** گنه‌ از برگ‌داران‌ بيش‌ ديرم‌
چو فردا نامه‌ خوانان‌ نامه‌ خوانند*** مو در كف‌ نامه‌ سر در پيش‌ ديرم‌(3)
اشاره‌اي‌ است‌ به‌ سوره‌ اعراف‌ آيه‌ 171 و سوره‌ الحاقه‌، آية‌ 20: «واذا اخذ ربك‌ من‌ بني‌ آدم‌ من‌ ظهور هم‌ ذريتهم‌ و اشهد هم علي‌ انفسهم‌ الست‌ بربكم‌ قالوابلي‌...»
اين‌ مضمون‌ در ابيات‌ ديگر با اشاره‌ به‌ الفاظ‌ آيات‌ سوره‌ زم‌ و يس‌ چنين‌ آمده‌ است‌:
مو از «قالوابلي‌» تشويش‌ ديرم‌*** گنه‌ از برگ‌ داران‌ بيش‌ ديرم‌
اگر «لاتقنطوا» دستم‌ نگيرد *** من‌ از «ياويلنا» انديش‌ ديرم‌
اشاره‌اي‌ است‌ به‌ سوره‌ زمر، آيه‌ 53 «قل‌ يا عبادي‌ الذين‌ اسرفوا علي‌ انفسهم‌ لاتقنطوا من‌ رحمه‌الله‌ ان‌الله‌ يغفرالذنوب‌ جميعا انه‌ هو الغفور الرحيم‌» و سوره‌ يس‌، آيه‌ 53: «قالوا يا ويلنا من‌ بعثتا من‌ مرقدنا هذا ما وعدالرحمن‌ و صدق‌ المرسلون‌». اين‌ ابيات‌ به‌ صورت‌ بيم‌ دهنده‌ نيز در سروده‌هاي‌ باباطاهر آمده‌ است‌.
سراسر مال‌ دنيا سوتنينه‌*** طمع‌ از مال‌ دنيا كندنينه‌
همي‌ «لاتقنطوا» خواني‌ عزيزا*** ولي‌ «ياويلنا» هم‌ خو اندنينه‌
به‌ والله‌ و به‌ بالله‌ و به‌ تالله‌*** به‌ حق‌ سورة‌ نصر من‌الله‌
سر راهت‌ نشينم‌، برنخيزم‌*** اگر كشته‌ شوم‌ الحكم‌ لله‌
شايد مصرع‌ دوم‌ «به‌ حق‌ آيه‌ نصرمن‌الله‌» باشد كه‌ در اين‌ صورت‌ اشاره‌ به‌ سوره‌ فصلت‌ آيه‌ 14: «واخري‌ تحبونها نصرمن‌الله‌ و فتح‌ قريب‌ و بشرالمومنين‌» مي‌باشد، هر چند بيان‌ سوره‌ نيز معمول‌ و متداول‌ ميان‌ ادبا بوده‌ است‌. در عين‌ حال‌ مي‌توان‌ آن‌ را اشاره‌ به‌ سوره‌ نصر داشت‌.
دل‌ ار مهرت‌ نه‌ ورزه‌ به‌ چه‌ ارزه‌ *** خراب‌ آن‌ دل‌ كه‌ مهر ته‌ نه‌ ورزه‌
گريبان‌ هر كه‌ از دستت‌ كري‌ چاك‌ *** به‌ جاويدان‌ گريبان‌ را نه‌ ورزه‌
اشاره‌ به‌ حديث‌: «قلب‌ المومن‌ عرش‌ الرحمن‌» است‌.
ياكم‌ دردي‌ هني‌ دريه‌ نبد يار*** يا كم‌ خور ديد كهان‌ پيدا نبد يار
من‌ از آن‌ رو به‌ دامان‌ ته‌ زد دست***‌ دگر دونت‌ پروپايي‌ نبد يار
اين‌ دوبيتي‌ كه‌ احتمالاً بالغزش‌ كاتبان‌ به‌ اين‌ صورت‌ درآمده‌ است‌ اشاره‌ به‌ حديث‌ معروف‌ و در عين‌ حال‌ قابل‌ تامل‌ «كنت‌ كنزاً مخفيا فاحببت‌ ان‌ اعرف‌ فخلقت‌ الخلق‌ لكي‌ اعرف‌» مي‌باشد، بيانگر نكته‌ دقيقي‌ است‌ كه‌ داستان‌ خلقت‌ با شك‌ مقدسي‌ همراه‌ است‌ كه‌ در آثار بسياري‌ از عرفا مطرح‌ گرديده‌ است‌. او مي‌گويد« وقتي‌ من‌ آن‌ گنج‌ پهنان‌ (= در) را ديدم‌، هنوز دريايي‌ نبود. وقتي‌ من‌ آفتاب‌ كاينات‌ را ديدم‌، خداوندا جهاني‌ وجود نداشت‌. من‌ از آن‌ زمان‌ به‌ دامان‌ تو دست‌ زدم‌ كه‌ در آفريده‌ات‌ پروپايي‌ ديده‌ نمي‌شد».
"زبان‌ و بيان‌ ساده‌اش‌ باري‌ مردمي‌ است‌ كه‌ چون‌ او خلوتگهي‌ گزيده‌ و كتاب‌ گشوده‌ هستي‌ را در برابر قرار داده‌اند و هستي‌شناسي‌شان‌ دور از قيل‌ و قال‌ اصحاب‌ مدرسه‌ است‌."
احتمالاً مصرع‌ آخري‌ چنين‌ بوده‌ است‌ "دگر دونت‌ پري‌ و پا نبد يار"و در ابياتي‌ از سرود آفرينش‌ كه‌ ترجمه‌اي‌ است‌ از يك‌ سرود هندويي‌، اين‌ اشاره‌ چنين‌ ديده‌ مي‌شود:
«نه‌ مرگ‌ بود، نه‌ بي‌مرگي‌ و نه‌ روز و نه‌ شب‌ / نه‌ نيستي‌ و نه‌ هستي‌ نه‌ چرخ‌ بود و نه‌ ماه‌ / نه‌ آسمان‌ درخسان‌ نه‌ مرز در اضداد / نهفته‌ چهره‌ اشياء در حجاب‌ سياه‌ / همه‌ نهان‌ شده‌ در ظلمتي‌ عميق‌ و نبود/ جز او كه‌ يكه‌ و تنهاست‌ باروني‌ گرم‌ / درون‌ پرده‌ نهفته‌ است‌ نطفه‌هاي‌ حيات‌ / نه‌ نور بود و نه‌ شادابي‌ و نه‌ جاني‌ گرم‌ / شكفت‌ چون‌ زدم‌ گرم‌ او طبيعت‌ / عشق‌ گرفت‌ جلوه‌ صد رنگ‌ پيچ‌ و تاب‌ حيات‌ / شد آشكار چو چشمه‌هاي‌ تازه‌ عقل‌ / به‌ پيش‌ ديده‌ عيان‌ گشت‌ وحدت‌ ذرات‌....(4)
مولانا در يك‌ عبارت‌ كوتاه‌ مي‌گويد:
«صورت‌ از بي‌صورتي‌ آمد برون‌ *** باز شد كانااليه‌ راجعون‌»(5)
ارم‌ خواني‌، گرم‌ راني‌، نه‌ داني‌*** ارم‌ آخر بوجاني‌، ته‌ داني‌
ارم‌ بر سر نهي‌ الوند و ريوند*** همي‌ واجم‌، خداوندا ته‌ داني‌
تسليم‌ و رضايت‌ عارف‌ و شوريده‌اي‌ چون‌ باباطاهر را نمي‌توان‌ به‌ چيزي‌ مانند نمود و تنها مي‌توان‌ به‌ زمزمه‌هايش‌ در ابيات‌ فراوان‌ ديگر آن‌ گوش‌ داد و رضايت‌ كاملش‌ را در برابر فرمان‌ هستي‌ آفرين‌ شناخت‌ و در اين‌ زمينه‌ آيات‌ فراواني‌ در قرآن‌ است‌ و دوبيتي‌ بالا را مي‌توان‌ مضمون‌ كوتاه‌ترين‌ آية‌ 53 سوره‌ اعراف‌ دانست‌ كه‌ اشاره‌ مي‌گردد: «الالله‌ الخلق‌ والامر تبارك‌الله‌ رب‌العالمين‌».(6)

پي‌ نوشت‌ها:

1- اين‌ داستان‌ به‌ ديگران‌ نيز نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌.
2- كاگل‌ را قلم‌ معني‌ كرده‌اند و من‌ در ترجمه‌ از آن‌ به‌ نوشته‌ تعبير نمودم‌ درباره‌ واژه‌نگا فرهنگ‌ معين‌ ج‌ 3، تمام‌ ابيات‌ مي‌تواند نشانه‌اي‌ از مفهوم‌ آيه‌ (مثل‌ الذين‌ حملواالتورية‌...) باشد كه‌ با يك‌ ضرب‌ المثل‌ نيز همراه‌ است‌.
3- اين‌ دو بيتي‌ با اقتباس‌ از مضمون‌ آيه‌اي‌ در سوره‌ اسراء چنين‌ آمده‌ است‌:
مكن‌ كاري‌ كه‌ برپا سنگت‌ آيه‌
جهان‌ با اين‌ فراخي‌ تنگ‌ آيه‌
چو فردا نامه‌خوانان‌ نامه‌ خوانن‌
تو خود از نامه‌ خواندن‌ تنگ‌ آيه‌
4- ترجمه‌ سرودي‌ از «وداهانگ‌» تاريخ‌ تمدن‌، ويل‌ دورانت‌، ج‌ 2، سروده‌ به‌ شعر از دفتر شعر سرود هيزم‌ شكن‌، ص‌ 29.
5- مثنوي‌، دفتر اول‌، ص‌ 25.
6- ناصر خسرو نيز مي‌گويد: خلق‌ و امراور است‌. جمله‌ كرد و فرمود آنچه‌ خواست‌ «كي‌ روا باشد كه‌ گويي‌ زين‌ سپس‌ جز راستي‌» تحليل‌ اشعار ناصر خسرو، ص‌ 25.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن در غزليات حافظ

قرآن در غزليات حافظ

زينب قنبرى - ورودى 77 حقوق

تخلص بزرگترين شاعر غزلسراى فارسى "حافظ" است; چرا كه با قرآن مجيد، پيوندى ژرف و شگرف داشته است. (×)
حافظ فقط از بردارنده كلام الله نيست - كه خود فضيلتى بزرگ است‏بلكه از فضيلت قرآن پژوهى نيز بهره‏مند است.
او فقط قارى (خواننده آداب‏دان ساده) نيست، بلكه در ترتيل و تغنى قرآن هم‏يد طولايى دارد و مقرى است; يعنى استادى واقف به ريزه‏كاريهاى قرائات و اختلاف آنها.
در كشور ليبى نيز، در حدود يكصد هزار نفر حافظ قرآن داراى گواهينامه هستند; اما بايد ديد كه از هر هزار نفر حافظ قرآن، چند نفر قرآن پژوه و قرآن‏شناسند. چند نفر مى‏توانندقرآن را با چهارده روايت از بر بخوانند و در اختلاف قرائات بحث و استدلال كنند.
تفاوت خواجه شمس الدين محمد حافظ، با يك حافظ و قارى ساده در اين است كه خواجه حافظ، قايل به اعجاز زبانى و ادبى قرآن است.
حافظ هم قرآن شناس بود و هم بلاغت‏شناس. قرآن شناس بودن، فضل و فرهنگ بسيار مى‏خواهد. قرآن شناس يعنى كسى كه به علوم قرآنى احاطه دارد. كسى كه نحو و اعراب قرآن، دقايق زبان عربى، مفردات و غرايب القرآن، اختصاصات املايى يعنى رسم‏الخط خاص قرآن و تاريخ جمع و تدوين مصحف شريف را نيك مى‏داند. (1)
از شان نزول آيات با خبر است و با تفسيرقرآن‏انس‏دارد.آيات‏مكى ومدنى و ويژگى هريك‏را مشروحا مى‏شناسد. ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه را مى‏شناسدو از قصص قرآن و آيات الاحكام يعنى فقه قرآن، باخبر است.
اشاره به قرآن در شعر حافظ بسيار است. گاه اين اشاره ساده است:
حافظ به حق "قرآن " كز شيد و زرق باز آى باشد كه گوى عيشى در اين ميان توان زد
گفتمش زلف به خون كه شكستى گفتا حافظ اين قصه دراز است‏به "قرآن" كه مپرس
گاه اشاره او ارزش اخلاقى دارد:
حافظا مى خور و رندى كن و خوش باش ولى دام تزوير مكن چون دگران "قرآن" را
اما گاه اشارات او ارزش زندگينامه‏اى دارد چنانكه مى‏گويد:
حافظا در كنج فقر و خلوت شبهاى تار تابود وردت دعا و درس "قرآن" غم مخور
يا مى‏گويد:
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ به "قرآنى" كه اندر سينه دارى
اين بيت صراحت‏بر اين دارد كه حافظ قرآن را از بر داشته است.
يا مى‏گويد:
ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد لطايف حكمى با نكات "قرآنى "
كه دو نكته از آن بر مى‏آيد:
1) خود را حافظ قرآن مى‏شمارد.
2) قايل به اين است كه بسيارى از مضامين آيات قرآنى را در شعر خود ترجمه، تضمين و اقتباس كرده است.
فنى‏ترين اشاره او به قرآن و علوم قرآنى اين بيت مشهور اوست:
عشقت رسد به فرياد ار خود بسان حافظ "قرآن" ز بر بخوانى در چارده روايت (2)
هاشم جاويد از حافظ شناسان متاخر با اشاره به اين نكته كه حافظ، قرآن را با چهارده روايت از بر بوده، مى‏نويسد:
" نكته‏ها و لطيفه‏هاى قرآنى و تفسيرى چنان در حافظه حافظ نشسته و در خاطر او نقش بسته و با يافته‏ها و ساخته‏هاى ذوق و طبع او آميخته بوده كه هنگام شاعرى از شعر او جوشيده و در آن شكفته است." (3)
بجز موارد مذكور در چند بيت ديگر نيز بطور صريح به لفظ "قرآن" اشاره كرده است از آن جمله:
اى چنگ فرو برده به خون دل حافظ شرمت مگر از غيرت "قرآن" خدا نيست
زاهد ار رندى حافظ نكند فهم چه باك ديو بگريزد از آن قوم كه "قرآن" خوانند
صبح‏خيزى و سلامت‏طلبى چون حافظ هرچه كردم همه از دولت "قرآن" كردم
در ديوان اشعار وى، "ده" بار نام قرآن آمده است. علاوه بر اين، حافظ در بسيارى ديگر از ابيات خود به آيات و سور قرآن كريم اشاره مى‏كند:
بس كه ما فاتحه و حرز يمانى خوانديم وز پى‏اش سوره اخلاص دميديم و برفت
فاتحه‏اى چو آمدى بر سر خسته‏اى بخوان لب بگشا كه مى‏دهد لعل لبت‏به مرده جان
آن‏كه به پرسش آمدو فاتحه خواند و مى‏رود گونفسى كه روح را مى‏كنم از پيش روان
گاه هست كه از كلمه قرآن استفاده نكرده ولى به آن اشاره دارد:
چو حافظ "گنج او" در سينه دارم اگر چه مدعى بيند حقيرم
كه مراد از "گنج او" قرآن مجيد است. همين "گنج " را كه اشاره و استعاره از قرآن كريم است در جاى ديگر نيز به كار برده است :
با چنين "گنج" كه شد خازن او روح امين به گدايى به در خانه شاه آمده‏ايم
يك وجه ديگر از پيوند حافظ با قرآن، اين است كه آيات يا عباراتى از قرآن را عينا يا با اندك تصرفى تضمين و درج، يا نقل به معنى و ترجمه كرده است :
چشم حافظ زير بام قصر آن حورى سرشت شيوه جنات تجرى تحتها الانهار داشت
يا "سلام فيه حتى مطلع الفجر" به جاى "سلام هى" در:
شب وصل است و طى شد نامه هجر " سلام فيه حتى مطلع الفجر"
يا در قطعه‏اى دو بيتى كه يك عبارت كامل قرآن را آورده است:
تو نيك و بد خود هم از خود بپرس چرا بايدت ديگرى محتسب
و من يتق الله يجعل له و يرزقه من حيث لا يحتسب
كه عبارت قرآنى آن در اصل چنين است: "و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب " (4)
ساختمان غزلهاى حافظ كه ابياتش بيش از هر غزلسراى ديگر، استقلال، يعنى تنوع و تباعد دارد بيش از تاثر از سنت غزلسرايى فارسى، متاثر از ساختمان سور و آيات قرآن است.
ساختمان غزل حافظ متاثر از سوره‏هاى قرآن است. قرآن و ديوان حافظ هر دو توسن‏اند: زود آشنا، ولى ديرياب; با يك يا دو بار خواندن، مخصوصا اگر بدون حضور قلب و قصد قربت‏باشد راهى به درونشان نمى‏توان برد. از طرف ديگر، هر دو سهل التناول مى‏نمايند. بسيارى كسان بوده‏اند و هستند كه فقط سواد خواندن قرآن يا ديوان حافظ را دارند. (5)
حافظ شصت‏سال از عمر كمابيش هفتاد ساله‏اش را در خلوت و سفر و حضر، مسجد و مدرسه، در سراء و ضراء، در كودكى و جوانى، كهولت و پيرى، در هر مقام و موقعى با قرآن بسر برده و ذهن و زبانش با دقايق و حقايق و حفظ و حمل و درس قرآن آشناست. مى‏توان گفت از شدت انس با قرآن در واقع به همه گوشه و كنارها و سايه و روشنهاى پيدا و پنهان لفظى و معنوى قرآن علم حضورى دارد و چنان به آيات قرآن مى‏انديشد كه به ابيات خويش. (6)
وقتى از شعر يك "حافظ قرآن " صحبت مى‏شود، تاثير قرآن را مخصوصا بايد در نظر داشت. در هر حال تاثير قرآن، كه حافظ، آنهمه بدان مديون است، در شعر او قطعى است. البته اشاره به بعضى قصه‏هاى قرآنى و ذكر پاره‏اى تعبيرات قرآن كه در كلام حافظ است نشانه‏اى است از اين آشنايى با قرآن. (7)
در شعر حافظ مواردى هست كه حكايت از تعمق او در قرآن دارد. مثلا وقتى براى دفع رقيب - يك رقيب ديو سيرت - به خدا پناه مى‏برد جهت راندن او، همان چيزى به خاطرش مى‏آيد كه در قرآن آمده است‏براى رجم شيطان: "شهاب ثاقب". اين موردى است كه نفوذ عميق قرآن را در ذهن او مى‏رساند جاى ديگر وقتى مى‏خواهد خود را از اندوه و تاسفى كه به سبب طعن حسود بر وى دست مى‏دهد تسلى دهد با خود مى‏گويد: "غمناك نبايد بود از طعن حسود اى دل" و بلافاصله براى آنكه خويشتن را خرسند كند به ياد آيه قرآن «عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم‏»; (8) و از اين رو مى‏افزايد:
"شايد كه چو وابينى خير تو در اين باشد."
يك جا وقتى مى‏بيند از خلق شكايتها دارد و حكايتها، يك لحظه به فكر فرو مى‏رود و براى آنكه خود را دايم از خلق شاكى و ناراضى نبيند، با تمسك به آيه «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى‏» (9) ; به خويشتن خطاب مى‏كند كه:
گر رنج پيشت آيد و گر راحت اى حكيم نسبت مكن به غير كه اينها خدا كند
توجه به قرآن در اين مورد، حاكى از اين است كه آن را دايم در ذهن دارد. استشهاد به آيات نيز حكايت از آن دارد كه ذهن شاعر به اسرار بلاغت آشناست و مى‏داند كه براى اقناع يك زاهد، مايه استدلالش را از كجا بايد به دست آورد. مطالعه و تعمق در قرآن سبب شده است كه در كلام او آدم رمز فريب‏پذيرى، نوح مظهر طوفانزدگى، يعقوب نمونه سوگوارى، يوسف نمودگار معشوقى، سليمان مظهر حشمت و جلال، موسى نمونه خدمت و شوق، مريم نشانه پاكدامنى و عيسى رمز روح و حيات شناخته شود.
آرى، موارد حاكى از تاثير عميق قرآن در كلام حافظ بسيار است.
پس تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل

پى‏نوشتها:

×) به مناسبت‏بيستم مهرماه روز تصويب شده فرهنگستان زبان و ادب فارسى به نام"حافظ"
1) خرمشاهى - بهاءالدين: حافظ، تهران، طرح‏نو، 1373، چاپ دوم، ص 114-123
2) جاويد - هاشم: حافظ جاويد، فرزان، چاپ اول، ص 7
3) همان منبع
4) طلاق، 2 و 3
5) رك: خرمشاهى - بهاءالدين: ذهن و زبان حافظ، فصل اسلوب هنرى حافظ و تاثرش از قرآن، نشر نو، چاپ دوم، 1363، ص 5 - 37
6) همان منبع
7) زرين‏كوب - غلامحسين: از كوچه رندان، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، ص‏58
8) بقره، 216
9) انفال، 17
سه شنبه 11 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جلوه‏هايي از «تجلي قرآن و حديث در شعر فارسي»

جلوه‏هايي از «تجلي قرآن و حديث در شعر فارسي»

على فاضل

تجلّى قرآن و حديث در شعر فارسى, تحقيق و تدوين سيّد محمّد راستگو, چاپ 1376,285ص وزيرى.
خواننده در ابتداى كتاب, زير عنوان (درآمد) هدف غايى مؤلّف را از اين تأليف طيّ سه بخش جداگانه مشاهده مى كند. ابتدا نظر بر اين بود كه خلاصه اى از (درآمد) را در اين جا بياوريم, امّا انسجام و استحكام مبنايى, و ظرافت بلاغى آن را در حدّى يافتيم كه بيم آن مى رفت كه به نيّت تلخيص, مبادا به يك پارچگى بافتِ محتوايى آن خدشه اى وارد شود و احياناً از اين رهگذرحقّى ولو اندك از تمامت و جامعيت آن تضيع شده باشد. پس بهتر آن ديديم كه به اتّفاق خواننده گرامى,از مدخل (درآمد) وارد شويم, و گام به گام با تأنّى و دقّت دوشادوش مؤلّف از مراحلِ سه گانه آن ـ بهره مند از گزارشِ توصيفى اوـ عبورنماييم.
(آنچه از پى مى آيد كوشش و پژوهشى است درباره بازنمايى جلوه هايى از قرآن و حديث در شعر فارسى كه بازنوشته و گسترش يافته يادداشت هايى است كه سال ها پيش برخى از دانشجويان كوشاى من از كلاس هاى در س (تأثير قرآن و حديث بر ادب فارسى) تند نويسى كرده اند. آن درس ها اينك گسترده تر, سنجيده تر و بسامان تر,در سه بخش, پيشكش پژوهشيان, دانشجويان و همه دوستاران اين گونه مباحث مى گردد.
در بخش نخست, از مسائل و مقولاتى مقدّماتى چون زمينه هاى اثرپذيرى شعر فارسى از قرآن و حديث, پيشينه آن, تحوّل و تكامل آن, موافقت و مخالفت با آن , شيوه هاى پيدا و پنهان آن, تفنّن گرايى با آن و…سخن گفته ايم.
دربخش دوم, شيوه ها و گونه هاى اثرپذيرى از قرآن و حديث را به شيوه اى نو و گسترده, با نام هايى چون اثرپذيرى واژگانى, گزاره اى, گزارشى,تأويلى,تفسيرى,تصويرى, ساختارى و…سنجيده و پژوهيده ايم.
در بخش سوم نمونه هايى از بهره گيرى ها و اثرپذيرى هاى پاره اى از پارسى سرايان را از آغاز تا پايان سده هشتم آورده ايم و كوشيده ايم تا نمونه ها, متنّوع, زيبا و نكته آموز باشند.)
* * *
خواننده پس از بيرون شدِ از (درآمد) , يا (پيش درآمد) به تدريج وارد بخش هاى سه گانه اين تحقيق مى شود كه فهرست فشرده آنها از اين پيش ياد شد,يعنى:
1ـ زمينه ها و پيشينه اثرپذيريِ شاعران فارسى گوى از قرآن و حديث(ص3ـ14)
2ـ شيوه ها و گونه هاى اثرپذيرى از قرآن و حديث(ص15ـ 89)
3ـ نمونه هايى از تجلّى قرآ ن و حديث در سروده هاى پارسى گويان (ص90ـ 282)
هر بخش براى خود ديباچه اى مستقل دارد. كه در مؤلّفِ توانمند, تاريخچه وپيشينه مواد و مطالبى را كه در آن بخش مورد بحث و فحص قرار مى دهد به اسلوبى مبسوط ومستوفى و مستدلّ جزء به جزء بر خواننده آشكار مى نمايد, تا او را نرم نرم ـ آن گونه كه مى بايدـ آماده درك ودريافتِ مرام و مقصود از اقامه آن مبحثِ به خصوص سازد.
چون به ديده تحقيق بنگريم, اين ديباچه ها هر يك به تنهايى در حكم مقاله اى يا رساله اى است علمى, و سودمند و گرانبها, و در نوع خود كم نظير كه جاى آن دارد در تيراژى جداگانه طبع و نشر شود, و سهل تر براى آگاهى و استفاده شيفتگانِ حقيقت, و تشنگانِ زلال معرفت در دسترس ايشان قرار گيرد.
هم از مطالعه دقيقِ فصلِ (درآمد), و نيزبخش هاى سه گانه كتاب به روشنى مى توان دريافت, كه بررسيِ همه جانبه و كامل العيار چونى و چنديِ :( تجلّى قرآن و حديث در شعر فارسى) از ديربازوجهه همّت مؤلّف در طول خدمات فرهنگى اش بوده است.
مؤلّف, ادوار شعر فارسى را مرحله به مرحله, در مطالعه وبررسى گرفته است. از نخستين سروده هاى پيشاهنگانِ نظم درى همچون: حنظله بادغيسى, ابوحفصِ سُغدى, ابوالعبّاس مروزى,و… گرفته تا اشعار فردوسى طوسى, ناصر خسروقباديانى,خاقانى شروانى, نظامى گنجوى, سعدى,حافظ شيرازى, سنائى غزنوى,عطّار نيشابورى, مولاناى روم, و…تا برسد به سروده هاى شاعران بلند آوازه روزگارما: استاد دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى (متخلّص به سرشك), زنده ياد مهدى اخوان ثالث (متخلص به اميد). آثار غالب اين سخنوران از گذشته , ميانه, و حال در قلمرو فحص و كاوش مؤلّف قرار گرفته, و هنر نمايى و جلوه گريِ هر كدام در پرتو اشراقى ملكوتى منبعث از انوار صحيفه ازلى, احاديث نبوى, و اخبار و اقوال و روايات امامان بزرگوار دين ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ در شعرشان ـ باارائه شواهد و اسناد و نمونه هاى متعددـ باز نموده شده است.
هم در اين بين ها جاى جاى, فراخوردِ هر مبحث, الفاظ و مصطلحات امّ الكتاب, قصص دينى, اصطلا حات عرفانى, فقهى, كلامى, تفسيرى, حديثى, فلسفى, مورد شرح و توضيح و تفسير واقع شده است. به موازات اين بررسى ايضاً شرح وتوضيح نكات و اصطلاحات مربوط به زبان فارسى و مختصّات دستورى در حوزه عناصر قاموسى, صرفى و نحوى, بديعى و عروض, واجى و واژگانى, از ديد نويسنده دور نمانده است.
*
اكنون به جا مى نمايد كه قسمتهايى ا ز بخش اوّل كتاب يعنى (زمينه ها وپيشينه هاى اثرپذيرى شاعران فارسى گوى از قرآن وحديث) را كه در اساس, پيكره وبنيانِ مجموعه حاضر بر آن نهاده شده, بعينه براى آگاهيِ بيشتر خواننده گرامى در اين جا بياوريم.
(هر چند در پذيرش اين سخن كه شعرِ شاعر آيينه اى است كه شخصيّت و منش او در آن باز مى تابد, جاى امّا و اگر هست, در درستيِ اين نكته كه دانسته ها و آموخته هاى شاعر به فراوانى در سروده هاى او مجال نمايش مى يابد و دست مايه نكته پردازى ها,و نگارگرى هاى او مى گردد, گويا جاى گفت و گو نباشد.آرى شاعرمايه هايى از آموخته ها و دانسته هاى گوناگونِ خود بر مى گيرد, آنها را در كارگاهِ سرايشِ خويش با رنگ و آبى از عاطفه و خيال در مى آميزد, و از آميزه هنرمندانه آنها نقش هايى رنگين, و تابلوهايى به آيين ره آوردِ خواننده و شنونده مى سازد. از اين جاست كه ما در سروده هاى شاعر كه بافته ها و تافته هاى كارگاه عاطفه و خيال اويند مايه هاى فزون و فراوانى از اسطوره, تاريخ, طبّ, نجوم, فلسفه, كلام, و…يعنى آموخته ها و دانسته هاى او مى بينيم ومى يابيم. بر اين بنياد اگر شاعرى از قرآن و حديث نيز آموزه ها و آگاهى هايى داشته باشد, بازتاب جلوه هايى از آنها در سروده هاى او بس طبيعى خواهدبود.
مى دانيم كه آغاز زاد و ولد شعر فارسى از آغاز سده سوم پيش تر نمى رود. در اين روزگاران است كه ادب فارسى تازه به راه مى افتد; كسانى چون حنظله باد غيسى, محمّد بن وصيف, ابوحفص سُغدى, ابوالعباس مروزى, بسّام كورد, فيروزمشرقى,و…دست او را مى گيرند, و همراه خويش پا به پا پيش مى برند, و شيوه رفتن مى آموزند. ديرى نمى گذرد كه اين كودكِ نو پا به خوبى پا مى گيرد, آيين راه رفتن را به خوبى مى آموزد, و از اين سوى و آن سوى سر در مى آورد; آن چنان كه در آغاز سده چهارم, همان كودك نو پايِ نيمه سده ٌسوم, جوانكى بالغ و رسيده مى گردد.
نيز مى دانيم در اين روزگار كه شعر فارسى به بلوغ و رسيدگى مى رسد, تقريباً در سراسرِ ايرانِ گسترده آن روز, فرهنگ اسلام كه خود برخاسته از قرآن و حديث بود, به ژرفى و شگرفى ريشه دوانده بود, و با روح و خوى ايرانى هم سمت و سو, و هم رنگ و بو شده بود. از سوى ديگر همراه گسترشِ ريشه دار و ژرفِ فرهنگ اسلام, زبان عربى نيز كه زبان قرآن و اسلام بود, و از اين روى به قداست و افتخارى بزرگ دست يافته بود, در ايران چنان گسترش يافت كه زبانِ بوميِ ايرانيان را زبونِ خويش ساخت, و به ويژه در مكتب, و مدرسه, و مسجد, و ديوان, و دربار, و در ميان اهل كتاب وقلم و درس و بحث و وعظ, زبان رسمى و همگانى شد. كتاب ها به اين زبان نوشته مى شد, درس ها به اين زبان گفته و آموخته مى شد, وعظ ها به اين زبان انجام مى شد; به ويژه كه همگان ناگزير بودند با اين زبان نماز و نيايش كنند, و كتاب خدا را به قصد ثواب تلاوت وقرائت كنند. اينها همه زمينه مى شد تا زبان عربى نه تنها در مسجد ومدرسه كه حتّى دركوچه و بازار نيز نفوذ ونفاذ يابد, و واژگان و تعبيرهاى بسيارى از آن, زبانزد فارسى گويان گردد,وبار واژگانيِ زبان فارسى را گسترش و توانايى بخشد, و زمينه اثرپذيرى هاى گوناگون فرهنگ فارسى از فرهنگ اسلامى ـ عربى را فراهم سازد. از همين روزگاران بود كه كم كم بازارِ دانش اندوزى و علم آموزى كه بر محور قرآن و حديث مى چرخيد, سخت رونق گرفت. در جاى جايِ ايرايِ آن روز مدرسه ها ساخته شد, و براى رونقِ آنها مزرعه ها, و ملك ها , و در آمدها وقف شد, و روز به روز شمارِ دانش اندوزان فزونى گرفت, و ديرى نپاييد كه از همين مدرسه ها عالمان ِ بزرگ برخاستند,كتاب ها و رساله ها نوشتند,و علم و دا نش را به ستيغى بلند فرا بردند. بسيارى از شاعران ِ پارسى گوى در همين مدرسه ها درس خوانده بودند و دانش اندوخته بودند,و افزون برلغت, و صرف و نحو, و بلاغت و بيان, با معارفِ قرآنى وحديثى به بايستگى آشنا شده بودند, و از اين دو چشمه جوشان جام ها گرفته و جرعه ها نوشيده بودند;جام ها و جرعه هايى كه به سروده هايِ آنان رنگ و بوى قرآن و حديث بخشيد.
از آنچه گفته آمد زمينه بهره گيرى و اثر پذيرى شاعرانِ پارسى گوى از قرآ ن و حديث آشكار مى شود.اينك مى افزاييم كه بهره گيرى از قرآن و حديث در شعر و سروده, افزون بر اين كه نشانه دانشمندى و علم اندوزى و روشنفكرى بود, و اين خود گونه اى افتخار براى گوينده شمرده مى شد, به دليل قداست و حرمت مذهبى و معنويِ قرآن و حديث, به سروده شاعر نيز گونه اى قداست و حرمت مى بخشيد, و سخنِ آنها را براى مردمى كه به قرآن و حديث به ديده حرمت مى نگريستند, ارجمندتر و پذيرفتنى تر مى ساخت. اين نيز زمينه ديگرى بود تا شاعرانِ پارسى گوى به قصد تبرك و حرمت, يا استناد و استشهاد,و گاه نيز به قصد نشان دادنِ علم و فضل خويش سروده هاى خود را با قرآن و حديث آذين بندند.
پيشينه بهره گيرى و اثرپذيريِ سخنورانِ پارسى از قرآن و حديث به آغاز پيدايى و پاگيريِ شعر فارسى يعنى نيمه هاى سده سوم مى رسد. البته مى دانيم كه پيشينه سروده هايِ پارسى گويانِ آن روزگار دستخوش آسيب و آفت گشته, و جز اندكى از آنها به دستِ ما نرسيده است. اين اندك سروده هاى بازمانده نيز چنان پراكنده و گسسته اند كه نمى توان بر پايه آنها درباره چونى و چنديِ اثرپذيرى شان از قرآن و حديث داورى كرد. با اين همه, نشانه هايى از اثرپذيريِ قرآنى ـ حديثى را در كهن ترين سروده هاى فارسى مى توان يافت, و اگر گزارشِ تاريخ سيستان را درباره نخستين شاعر پارسى گوى ـ محمّدبن وصيف, كه البتّه جاى امّا و اگر دارد, و از سوى برخى پژوهشگران پذيرفته نشده است ـ بپذيريم كه: (اوّل شعر پارسى اندر عجم او گفت و پيش از او كسى نگفته بود.) (تاريخ سيستان,ص210) پيشينه اثرپذيرى از قرآن و حديث به نخستين سروده پارسى باز خواهد گشت; به همان قصيده كه تاريخ سيستان آن را نخستين شعر فارسى دانسته,و از آن شعر دراز كه در سال 251 يا كمى پس از آن سروده شده, تنها شش بيت را ياد كرده است, و ما از اين پس در جاى خود آن اثرپذيرى ها را خواهيم آورد.
تجلّيِ قرآن و حديث در سروده هايِ پارسى گويانِ سده هاى سوم و چهارم چندان گسترده و پرو پيمان نيست, از اين روى كه شعرِ فارسى هم دورانِ كودكى و نوجوانيِ خود را مى گذراند, و هم مايه و مضمونِ آن بيشتر برمحورِ مدح و ستايش, و يا عشق و غزل مى چرخد, و اين مايه ها با قرآن و حديث كمتر زمينه پيوند دارد; امّا با گذشتِ زمان, و گسترشِ شعر فارسى, به ويژه پيوند آن با پاره اى از پديده هايِ فرهنگى كه پيوندِ استوار و نزديكى با قرآن وحديث داشتند, و نيزپديد آمدنِ پاره اى از سخنوران كه افزون بر طبعِ تواناى ِشاعرى, در قرآن و حديث نيز دستى پُر توان, و توانى پُر و پيمان, داشتند زمينه شد تا تجلّى قرآن و حديث در شعر فارسى گسترشى روز افزون يابد,و سرانجام در سده هاى هفتم و هشتم, به ويژه در مثنوى مولانا به اوج خود برسد.
پاره اى از پديده هاى فرهنگى كه پيوند آنها با شعر فارسى, اثرپذيرى از قرآن و حديث را گسترش و فزونى بخشيد, عبارتند از:
الف ـ شعر را در خدمتِ تبليغ دينى نهادن, و از آن چونان ابزارى براى ترويجِ مكتب يارى گرفتن; كارى كه ناصر خسرو در سده پنجم به گستردگى و استوارى به سامان رساند.
ب ـ شعر را قاب و قالب وعظ و پند و اخلاق ساختن, واز آن براى گرايشِ مردم به پاكى و پيراستگى و پرهيز آنان از پليدى و پلشتى بهره گرفتن; كارى كه ناصر خسرو, جمال الدّين عبدالرزّاق, سنائى, خاقانى, عطّار, مولوى, سعدى و…به گستردگى و استوارى كرده اند.
ج ـ شعر را جلوه گاه عرفان و تصوّف ساختن, و راه و رسم سلوك, و مقامات تبتّل تا فنا را بدان بيان كردن, و مريدانِ راه رو را بدان پروردن, و يافته هايِ غيبى, وجلوه هاى ِشهودى را بدان سرودن; كارى كه سنائى, عطّار, مولوى و حافظ به زيبايى و ظرافت كرده اند.
پيداست كه هر سه موردِ ياد شده با قرآن و حديث پيوندى بسيار نزديك و استوار دارند, وسخنورى كه بدين مقولات بپردازد, به ويژه اگر با قرآن و حديث آشناييِ بايسته داشته باشد, بى گمان بيشترين بهره ها را از اين دو سرچشمه معرفت و مذهب مى گيرد.
گسترشِ مجالس وعظ و واعظى, و پديدآمدنِ واعظانِ بزرگ كه بيشتر از عالمانِ بزرگِ قرآن دان و حديث دان نيز بودند, و سخنانِ خويش را بر محورِ آياتِ قرآن, و سخنانِ پيامبر(ص),و امامانِ معصوم مى پرداختند, و چه بسا براى تنوّع و دلپذيرى, چاشنى اى از شعر و بيت نيز بدان مى افزودند از يك سو, و اقبال وتوجّه گسترده مردم به اين مجالس, در نتيجه آشناييِ آنان با مضامين قرآنى ـ حديثى از سويِ ديگر, نيز راهِ بهره گيرى از قرآن و حديث را براى شاعران هموارتر ساخته بود (احاديث مثنوى, صفحه (هـ) مقدّمه).
با اين كه آذين بنديِ سخن با آيات قرآن, به شيوه اقتباس, شيوه اى پسنديده و گونه اى اعتقاد و احترام به قرآن مى نمايد, و از سويِ بسيارى از صاحبانِ فقه و فتوا مُهرِ جواز نيز يافته است, و از دير باز ميان سخنوران, شاعران, خطيبان و…در نثر ونظم, و در فارسى و عربى روايى و رواج داشته است, با اين همه پاره اى از عالمان و فقيهان, به ويژه مالكيان آن را حرمت شكنيِ حريم قرآن مى پنداشته, و ناروا و حرام مى شمرده اند. سيوطى در كتاب ارجمند و پر آوازه خود الإتقان فى علوم القرآن1 فصلى به اين مقوله ويژه ساخته, و از اكراه و اِنكارِ مالكيان, و رخصت و جوازِ شافعيان سخن گفته, و پاره اى از شواهد را كه شافعيان بر پايه آنها به رخصت و جواز فتوا داده اند, آورده است). *
در مجمو عه حاضر اثرپذيرى شاعران ايرانى از (قرآن و حديث) در يازده گونه, با توضيحى كوتاه در تعريف هر يك, از سوى مؤلّف بدين سان درجه بندى شده است:
1. اثرپذيريِ واژگانى: واژه را در اين جا در مفهومى گسترده به كار مى بريم, تا تركيب ها و عبارات كنايى جمله واره را نيز فراگيرد.
2 . اثر پذيريِ گزاره اى: گزاره را در اين جا به معنيِ عبارت و جمله, خواه جمله كامل و خواه جمله ناقص به كار برده ايم.
3 . اثرپذيريِ گزارشى: كه گوينده مضمون آيه يا حديثى را به دو شيوه ترجمه يا تفسير به پارسى گزارش مى كند, گاه به شيوه نقلِ قول و با ياد كردِ نامِ گوينده, و گاه بى آن و از زبان خود… .
4 . اثرپذيريِ الهامى ـ بنيادى: در اين شيوه گوينده مايه و پايه سخن خويش را از آيه يا حديثى الهام مى گيرد, و سروده خويش را بر آن نكته الهام گرفته بنياد مى نهد,و سخنى مى پردازد كه آشنايان آن را با آيه يا حديثى در پيوند مى بينند; پيوندى گاه تا آن جا نزديك و آشكار كه سخن را ترجمه اى خيلى آزاد (مضمون گيرى) از آيه يا حديث فرا مى نمايد, و گاه چنان دور و پنهان كه پذيرشِ اثرپذيرى را دشوار مى سازد…
5 . اثرپذيريِ تلميحى: در اين شيوه گوينده سخنِ خويش را مانندِ اثرپذيريِ الهامى ـ بنيادى بر پايه نكته اى قرآنى يا روايى بنا مى نهد, امّا به عمد آن را با نشانه و اشاره اى همراه مى سازد, و به اين گونه, خواننده اهل و آشنا را به آنچه خود نظر داشته راه مى نمايد, و چه بسا خواننده ناآشنا را به كَندوكاو و پُرس وجو وامى دارد, و همين است تفاوتِ آشكارِ اثرپذيريِ تلميحى با الهامى ـ بنيادى. اين نشانه و اشاره بيشتر ياد كردِ پاره اى از واژه هايِ ويژه آيه يا حديث است….
6. اثرپذيرى تأويلى: تأويل را در اين جا در مفهومى گسترده به كار برده ايم تا هر گونه معنى پنهانى و نكته يابيِ ذوقى را فراگيرد2. برايِ دريافتِ معنيِ درست و دقيق تأويل بنگريد به: الميزان,ج3,ص44.
در اين شيوه, شاعر تأويلِ آيه يا حديثى را دست مايه سروده خويش مى سازد, يعنى با ذوق ورزى و نكته يابى و با پنهان پژوهى و موى شكافى از لايه هايِ برونى,و دريافت هايِ همگانى,و پيام هايِ پيدايِ سخن در مى گذرد,و به لايه هايِ درونى آن راه مى يابد,و پيام هايِ پنهانى باز مى آورد. و به اين گونه از آيه و حديث, طرح و تفسيرى نوبر, و پيك و پيغامى ديگر رهآوردِ خواننده مى سازد.
در اين شيوه اثرپذيرى از اين روى كه شاعر از آيه يا حديث معنايى نغز و نو به دست مى دهد, ناگزير اين اثرپذيرى, خلافِ ديگر اثرپذيرى ها ـ كه گاه پنهان اند وگاه آشكار ـ همواره آشكار خواهد بود.
7 . اثرپذيريِ تطبيقى: در اين شيوه اثرپذيرى كه از يك ديدگاه به اثرپذيريِ تأويلى نزديك است, گوينده آيه يا حديثى را بر موردى ويژه كه به ظاهر چندان با هم پيوندى ندارند, تطبيق مى دهد بى آن كه معنيِ ظاهرى و اصليِ آن را نقد و ردّ يا تأويل و توجيه كند, بلكه مى توان گفت در اين شيوه به معنيِ اصلى و اوّليِ آيه يا حديث نظرى نيست,و همين است مهم ترين تفاوت تأويل باتطبيق; يعنى تأويل يا گونه اى چاره جويى است براى به دست آوردنِ معنايى خردپسند و دلچسب از آيه يا حديثى كه پذيرشِ معنى ظاهرى آن دور و دشوار مى باشد, و يا گونه اى ژرف كاوى است براى راه يابى به لايه هايِ درونى آيه يا حديث. حتّى آن جا كه پذيرشِ معنيِ ظاهرى نيز دور و دشوار نباشد, امّا تطبيق نه چاره جويى است و نه حتّى ژرف كاوى و باطن پژوهى, بلكه گونه اى نكته پردازى و ذوق انگيزى است براى پيوند دادنِ دو چيز و تطبيقِ يكى از آنها بر ديگرى; دو چيزى كه به ظاهر با هم پيوندى ندارند, نظير پيوندهايِ تشبيهى و تمثيلى كه ميانِ دوچيز برقرار مى شود. از اين روى مى توان تشبيه و تمثيل هايى را كه مشبّه بهِ آنها قرآنى و حديثى است نيز اثرپذيريِ تطبيقى خواند.
8 . اثرپذيريِ تصويرى: در اين شيوه اثرپذيرى, شاعر تصويرِ شعر خويش را از قرآن و حديث به وام مى گيرد. مراد از تصوير, نقش آفرينى ها, سيماسازى ها, نگاره پردازى ها,و چهره بخشى هاى شاعرانه اى است كه سخنور با خامه خيال بر صفحه سخن مى نگارد و مى پردازد, و حاصل آن همان است كه در زبان ادب, تشبيه, استعاره, مجاز, كنايه, تجسيم, و به طور كلّى صورِ خيال(= ايماژ Image ) خوانده مى شود. بنابر اين در اثرپذيريِ تصويرى, شاعر تشبيه, يا استعاره, يا مجازى را كه در آيه يا حديثى آمده مستقيم يا غير مستقيم در همان حال و هوا يا در حال و هوايى ديگر باز مى سرايد, يا سخنِ خويش را بر محور و مدارِ آن تصوير چرخ مى دهد, و پى مى ريزد.
9. اثرپذيريِ ساختارى ـ سبكى: در اين شيوه سخنور ساختارى قرآنى يا حديثى را چونان نمونه و سرمشقى پيش چشم مى گيرد,و سخنِ خويش را در ساخت و بافتى مى پردازد كه با آن همخوان و همسان باشد. نمونه را مى توان از مثنويِ مولوى نام برد كه روساختِ آن با روساختِ قرآن مجيد همخوانى ها, و همسانى ها دارد… بنابراين ساختار سخن يعنى گره خوردگيِ هم آهنگ و منسجمِ واحدها و سازه هايِ زبانى ـ بيانى, يعنى: واژه ها,عبارت ها, تصويرها, انديشه ها, عواطف, معانى,و…و چگونگيِ پيوستگى و در هم تنيدگى و گره خوردگيِ اين واحدهاست كه به هر سخن سبك و ساختارى ويژه مى بخشد, و آن را از ديگر ساختارهايِ زبانى ـ بيانى جدا مى سازد3.
10. اثرپذيريِ شيوه اى: در اين گونه اثرپذيرى سخنور يكى از شيوه هايِ بيانى ـ بلاغى قرآن يا حديث را بر مى گيرد, و سخنِ خويش را بدان شيوه پى مى ريزد. مقصود از شيوه هر گونه شگردى است كه سخن را از سطحِ زبان, به سطحِ ادب و هنر فرا مى برد, و بر اثربخشى وگيراييِ آن مى افزايد; شيوه ها و شگردهايى كه فنونِ بلاغت و نقد ادبى, بررسى و بازنماييِ آنها را بر دوش دارند.
11. اثرپذيريِ چند سويه. اينك پس از باز نماييِ شيوه هاى گوناگونِ اثرپذيرى, اين يادآورى به جاست كه اين شيوه ها ناسازگار و به اصطلاح (مانعة الجمع) نيستند, و چه بسا پاره اى از آنها با يكديگر در يك نمونه جمع مى گردند, و مى توان گفت اين گونه نمونه ها اثرپذيرى چند سويه دارند. ( ص15 ـ89)
* *
نويسنده پس از اين مقدّمه كوتاه در تعريف (اثرپذيرى ساختارى ـ سبكى) با پژوهشى ژرف كاوانه در خور اين مبحث, در مقايسه روساختِ مثنويِ مولانايِ روم, با روساختِ قرآنِ مجيد, به نوعى همخوانى ها و همسانى هايِ خواندنى و نكته آموز دست يافته است.
(…نمونه ديگرى از اثرپذيريِ ساختارى را مى توان در غزل هايِ آسمانيِ حافظ سراغ كرد, بيشترِ غزل هايِ اين رندِ شيرازى مانندِ مثنوى و قرآن روساختى گسسته, و ژرف ساختى پيوسته دارند. در اين غزل ها هر بيت براى خود ساز و كار و روى و راهى دارد, و از مقوله و مطلبى سخن مى گويد كه با بيت هايِ پس و پيش چندان پيوندى ندارد,و از اين روى پس و پيش كردن بيت ها به ظاهر رخنه اى در ساختارِ غزل نمى افكند…).
مؤلّف بر اين مقال مى افزايد: (جناب خرّمشاهى كه در هر دو مقوله ٌ (قرآ ن پژوهى) و (حافظ پژوهى) دستى دراز دارد, و پژوهش هاى پاكيزه, وپر و پيمانى پيشكشِ خوانندگان و جويندگان كرده است, در مقاله قرآن و اسلوب هنرى حافظ اين مقوله را به شايستگى و بايستگى بررسيده, و بر آفتاب افكنده است…).
(نمونه هايِ ديگر را مى توان در پاره اى از سروده هاى نوسرايان مانند سهراب سپهرى,م.سرشك,و…ديد كه گاه به ويژه شيوه بيان, و چگونگيِ جمله بندى, و ساخت و پرداختِ شكلِ شعر, آشكارا ساختار پاره اى از آيه ها, و سوره هايِ قرآنى را فرايادِ خواننده آشنا مى آورد; البته باز نمودن وآشكار سازيِ همخوانى هاى ساختاريِ اين سروده ها با قرآن ـ هر چند بيشتر دريافتنى و حس كردنى است تا باز نمودنى و بيان كردنى ـ به بررسى ها پى جويى هايِ بيشترى نياز دارد, كه اينك مجالِ آن نيست).
آنچه بر سودمندى و بهره گيرى از مطالعه اين كتاب مى افزايد, همانا يادآورى هايِ يادداشت گونه و ارزشمندِ مؤلٌّف است در پانوشتِ صفحات, پيرامونِ مباحثِ متن; يعنى در هر كجا واژه اى , اصطلاحى, يا نكته اى در خورِ شرح وتوضيح يا سزاوارِ تصحيح مى ديده, آن را به بيانى ساده و دلنشين, با ارجاع به اسناد و شواهدِ كافى و محكم برخواننده عرضه داشته است. براى مثال در اين جا به بعضى از آن موارد اشاره مى شود:
درباره تضمينِ مولانا, روايتِ معروف و گويا موضوعِ (كَلِّمِيْنيِ يا حُمَيْراء) را به قصدِ استشهاد و استدلال در اين بيت:
آن كه عالم مستِ گفتش آمدى
(كلّمينى يا حُميرا) مى زدى
(مثنوى1/2428)
استاد راستگو با توضيحى چنين آورده است: (اين روايت به صورت كلّمِينى يا عايشة در احياء العلوم 3/238,و المحجّة البيضاء 5/179 آمده است, و محقّقانِ حديث پژوهِ هر دو كتاب, آن را موضوع و بى اصل دانسته اند).(ص33)
در اثرپذيرى شعر فخرالدّين اسعد گرگانى از آيه شريفه: يا أيّهاالّذين آمنوا أَطيعُوااللّهَ وَأَطِيْعُواالرَّسْولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ (=اى گرويدگان! پيروى كنيد خداى را و پيروى كنيد پيامبر را و كاردارانِ خود را) بدين گونه:
سه طاعت واجب آمد برخردمند
كه آن هر سه به هم دارند پيوند…
يكى فرمانِ دا دارِجهان است
كه جان را زو نجاتِ جاودان است
دوم فرمانِ پيغمبر محمّد( ص)
كه آن را كافِر بى دين كند رَد
سِيُم فرمانِ سلطانِ جهاندار
به ملك اندر بهايِ دينِ دا دار
مؤلّف, در پاسخ پرسشِ مقدّر خواننده كه چرا شاعر در بيت سوم از (اولى الامر) به طور مطلق سلطان عصر را ياد مى كند, اين گونه توضيح مى دهد:
(در اين بيت ها فخرالدّين اسعد گرگانى همچون ديگر سنّيان اولى الامر را مطلق (سلطان), و(خليفه), دانسته, و از اين رو اين آيه را به قصد تطبيق بر ممدوح خود سلطان طغرل بيك شرح كرده است). ( پانوشت ص44 ـ 45)
درباره اين سخنِ گهر بارِ مولا(ع) در نهج البلاغه: (تخفّفوا تَلْحَقُوا) (خطبه 21 ص62و63) كه نظامى گنجوى در سرودنِ اين بيت:
رخت رها كن كه گران رو كسى
كز سبكى زود به منزل رسى
(مخزن الاسرار,ص132)
از آن كلام شريف متأثّر و مهم بوده است, مؤلّف برايِ آگاهيِ بيشترِ خواننده, اين توضيح را برآن مى افزايد: (سيّد رضى پس از گزارشِ اين سخنِ مولا(ع), ستايشى شگرف از آن كرده, آن را پس از سخنِ خدا و رسول (ص) برترين سخن شمرده, و در اندكيِ لفظ و بسياريِ معنى بى نظير دانسته است). (ص206)
…اين گونه مردم نمايان را حضرت امير(ع) (دريكى از خطبه ها) (هَمَجٌ رعاع) (=پشّه هاى هرزه ولوده ) ناميده, و حضرت حسن(ع) (نسناس), و حضرت صادق(ع) خلنج. مؤلّف در توضيح لفظ (خلنج) مى افزايد: (خلنج) عربى شده (خلنگ) است: (درختچه اى با رنگ هاى گوناگون كه از اين روى به عنوان نمادى از مردم چند رنگِ بوقلمون صفت به كار مى رود). (ص104)
و در اين بيت از فردوسى:
سخن نرم گوى اى جهانديده مرد
مياراى لب را به گفتارِسرد
مؤلّف:
(لفظ (مياراى) گويا تحريفِ ميالاى باشد). (ص132)
در اين بيت از ناصر خسرو:
كارهاى چپ و بلايه مكن
كه به دستِ چپت دهند كتاب (ديوان, ص29)
(بلايه, نابكارى, تبهكارى است).
در اين بيت از ابن يمين:
قومِ دگر كنند پرستش ز بيمِ او
وين كارِ بندگان است كى احرار مى كنند
مؤلّف مى آورد:
(در اصل (كه) بود كه چندان با حال و هواى معناييِ بيت نمى خواند). (ص41)
آيات شريف قرآنى, احاديث, دعاها, خطبه ها, كلمات قصار و گفتار امامان بزرگوار عليهم السلام, مورد استشهاد و استنادِ مؤلّف, تمامى ـ جز يكى دو مورد ـ براى آگاهيِ بيشترِ خواننده به سعى خود ايشان به پارسى بسيار ساده و امروزى گزارش شده, و اين خود در ضمن, الگو و سرمشقى است سهل و آموزنده براى تمرين وممارستِ دانشجويان د ركارِ ترجمه.
در پايان نكاتى است كه شايد يادآورى آنها خالى از فايده نباشد:
خوب است در چاپ هايِ بعديِ كتاب, به هنگام ذكر نام و عنوانِ سوره هايِ مباركِ قرآنى در حاشيه صفحه ها از آنها به صورت (مُحلّى بِاَل) ياد شود. و در يادكرد از عنوان هايِ تك حرفى از حروفِ مقطّعه در آغاز بعضى سوره ها, مانند ق160وص157, جا دارد كه در پيشاپيشِ آنها, لفظ (سوره) نيز قيد شود, همچون: سوره (ص), يا سوره (ق). به منظور عدم التباس احيانا با بعضى از علايم اختصارى.
جا دارد كه فهرستى از نام كسان (اعلام رجال) كه شمارشان در زمره مشاهير دين و ادب و عرفان در مجموعه حاضر كم نيست, تهيّه و تنظيم گردد, و به آخر كتاب الحاق شود.
از امتيازات كتاب حاضر يكى آن كه معادل هاى سخته و سنجيده اى به پارسيِ پاكيزه و روان, در برابرِ الفاظِ عربى نهاده شده است. اگر فهرستى الفبايى نيز از مجموعِ آنها فراهم آيد و به متن به صورتِ گنجينه لغات افزوده شود, تا تسهيلى باشد برايِ مراجعه خواستاران در بهره گيرى سريع تر از اين نوع معادل آوريها يِ شگرف و آموزنده, بسيار مفيد خواهد بود.
و راستى چگونه مى توان با همه تلاش و پى گيرى و دقّت و وسواس و احتياطى كه در تصحيح نمونه هاى چاپ يك متن به عمل مى آيد, از بروز و ظهورِ ناگهانيِ سهوهايِ مطبعى در آن جلوگيرى كرد؟ كه كارى است بس دشوار; تا ديگر فى المثل:( امر) نتواند به جايِ (خلق) بنشيند (در بيت مولانا, آخر صفحه215), و خداى ناخواسته ( منافثة الحكماء) با يك چشم زخم به (مناقشة الحكماء)! نينجامد؟ (صفحه129,ذيل بخش14)
در بخشِ پايانيِ كتاب, (كتاب نما) آمده است (283ـ285) كه فهرستى از منابعِ مورد استفاده نويسنده را در بر مى گيرد. مبلغى مأخذ كه از آنها با ذكر ِ مشخّصاتشان در متن و حواشيِ كتاب نقلِ مطلب شده, هنگام تنظيمِ آن فهرست, از قلم افتاده است كه در اين جا براى رعايت در چاپ هايِ بعديِ كتاب بدين شرح ياد آور مى شود:
كليّات شيخ بهائى, كه از ( نان و حلواى خوشمزه شيخ),نيز سهمى نصيب خوانندگان شده است (ص 58). تذكرة الاولياء (ص252).ديوان صائب تبريزى (ص 62,135,224,255). سفينة البحار (ص 39). اقبال نامه نظامى گنجوى (ص 50). مطلوب كل طالب من كلام على ابن ابى طالب (ص 42) گرشاسب نامه اسدى (صص 49,149,258,).ديوان عبدالواسع جبلى (ص 177).امثال وحكم دهخدا (ص 115). رباعيّات منسوب به ابوسعيد (ص 271). گل و نوروز خواجوى كرمانى (ص 201) . غررالحكم (ص 117). سوانح غزالى (ص 201).ديوان اهلى شيرازى (ص 19). ديوان ابن حسام (ص 24). معانى الاخبار (ص 212). تذكره هفت آسمان (ص 30). تفسير ملّاصدرا (ص 205). ديوان نسيمى (ص 20). مَن لايحضره الفقيه (ص 206) . سلوك عارفان از ميرزا جواد ملكى تبريزى, ترجمه سيد محمد راستگو. (در صفحه122 كتاب حاضر, در باب (مباهلة) و چگونگى آن به آن كتاب ارجاع داده شده است). مقاله (حجم سبز) از استاد شفيعى كد كنى در كتاب باغ تنهايى (ص 79). مجموعه مصنّفات شيخ اشراق (ص 57).تفسيرالميزان (ص 55) . نورالثّقلين (ص 162). مجموعه مقالات ادبى و زبان شناختى (ص 70). نفايس الفنون (ص 211), و چند منبعِ مستندِ ديگر.

 

سه شنبه 11 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بازتاب قرآن در مثنوی معنوی

بازتاب قرآن در مثنوی معنوی

غلامرضا بهمنی
چکیده:

مولانا جلال‏الدین بلخى در اثر ارزشمندشان، مثنوى علاوه بر تمثیل، استشهاد، استدلال و بهره‏گیرى از قصص قرآنى در دلالات و خطابات خویش، بخش‏هایى از مثنوى را به معرّفى این کتاب آسمانى اختصاص داده و به مسائلى همچون وصف قرآن، تمسّک به قرآن، تدبیر در قرآن، طاعنان قرآن، قرآن و منافقان، قرآن و کوردلان، تصویر شیطان در قرآن، پیام‏هاى قرآن شامل (امتحان، بشارت، انذار، امر، نهى، تجلیل، تحریض و تحقیر)، مفسران قرآن و... پرداخته است. در این نوشتار سعى شده است که به تبیین و توضیح این مباحث پرداخته، تا گامى- هر چند کوتاه- در نشان دادن جلوه‏هاى کتاب خدا برداشته شود.

مقدّمه:

هر چه اندر وى نماید «حق» بود*** آب خضرست این نه آب دام و دد
(دفتر 6/بیت 3243)(1)
قرآن، بهار دل‏ها، شفاى دردها، سرچشمه‏ى دانش‏ها، زداینده‏ى تیرگى‏ها و استوارترین مسند شناخت و معرفت است. قرآن، مشعل فروزان جاودانه است بر معبر تاریخ که در تاریکزار حیات، انبوه انبوه انسان‏هاى سرگشته را به مقصد اعلى رهنمون گشته است. این مصحف شریف مجموعه‏اى است بس گرانقدر و نفیس مشتمل بر علوم و معارف الهى، آداب و اخلاق پسندیده، احکام و قوانین استوار، قصص و اخبار راستین، مواعظ و امثال ارزشمند که رهگشاى نیازمندى‏هاى فردى و اجتماعى بشر است. معانى و مفاهیم این کتاب سترگ در طول چهارده قرن از جهات مختلف در حیات فردى و اجتماعى ما تأثیر پنهان و آشکار نهاده است؛ چنان‏که امروزه نمى‏توان به جنبه‏هایى از زندگى مسلمانان اشاره کرد که قرآن مجید و معانى والاى آن به نحوى مستقیم و یا غیر مستقیم، در آن تأثیرى نگذاشته باشد و هر کس در این‏باره منصفانه به قضاوت بنشیند، به درستىِ این عقیده اقرار مى‏کند.
یکى از مهمترین این تأثیرگذارى، نفوذ عمیق در اندیشه‏ى شاعران و نویسندگان بزرگ ادب فارسى است و همه‏ى این بزرگان در عبارت‏پردازى، استدلال و بیان مافى‏الضمیر خود، از این سرچشمه‏ى شفابخش بهره گرفته‏اند؛ چرا که «قرآن براى مسلمانان هم زبان دل است و هم ترجمان اعتقاد و شنیدن آن تقدیسى را تداعى مى‏کند که هم آرامش‏بخش است و هم شکوهمند؛ شکوهى معنوى که همه را به سکوت وا مى‏دارد و آرامشى که نتیجه هدایت و ایمان است»(2)
از آن‏جا که قرآن معیار فصاحت و بلاغت است، شاعران و نویسندگان با استفاده از مضامین بلند قرآنى هم توانایى خود را در کاربرد لفظها، عبارت‏ها و مضمون‏هاى دینى نشان مى‏دهند و هم با استشهاد از آن، تأثیر سخن خویش را فزونى مى‏بخشند و در پناه قداست و حرمت کلام ربّانى، حلاوت اندیشه‏هاى خود را صد چندان ساخته، آن را ارجمند و پذیرفتنى‏تر مى‏نمایند.
تجلّى تعلیمات قرآن در سروده‏هاى پارسى‏گویان سده‏هاى سوم و چهارم چندان گسترده نیست، از این‏رو که شعر فارسى در آن زمان دوران کودکى و نوجوانى خود را مى‏گذرانید و مایه و مضمون آن بیشتر بر محور مدح، ستایش، عشق و غزل مى‏چرخید. بدیهى است که این مایه‏ها با معارف قرآنى کمتر زمینه پیوند دارد.
امّا با گذشت زمان و بالندگى شعر فارسى و ارتباط آن با پاره‏اى از پدیده‏هاى فرهنگى که پیوند محکمى با مفاهیم قرآنى دارند و نیز پدید آمدن بسیارى از سخنوران که افزون بر قریحه‏ى شاعرى، در قرآن و معارف اسلامى نیز تبحّرى فراوان داشتند، آموزه‏هاى قرآنى در شعر فارسى گسترشى روزافزون یافت و سرانجام در سده‏هاى هفتم و هشتم به اوج خود رسید.
یکى از آثار ارزشمند ادب فارسى که از سرچشمه‏ى فیّاض قرآن مجید، بهره‏هاى فراوانى برده است، مثنوى شریف مولاناجلال‏الدین محمد بلخى است. «تأثیرى که قرآن‏کریم از جهت لفظ و معنى در مثنوى به جاى نهاده است تا حدّى است که بدون شک فهم درست مثنوى بدون آشنایى با قرآن حاصل نمى‏شود؛ چرا که غیر از اخذ قصه‏هاى قرآنى و تفسیر تعدادى از آیات آن، سراسر مثنوى مملو از الفاظ و تعبیرات قرآنى و مشحون از موارد استشهاد و تمثیل به آیات کلام الهى است.»(3) بنابراین در اینجا به بخشى از عناوینى که در مثنوى از آن بهره گرفته شده است اشاره مى‏شود.

1. وصف قرآن(4)

«قرآن در آن‏جا که از وحى سخن مى‏گوید، سخنى از عقل به میان نمى‏آورد، بلکه تنها سر و کارش با قلب پیامبر است. معناى این سخن آن است که قرآن به نیروى عقل و استعداد عقلانى براى پیامبر حاصل نشده، بلکه این قلب پیغمبر بود که به حالتى رسید، غیر قابل تصوّر براى ما، و در آن حالت، استعداد درک و شهود آن حقایق متعالى را پیدا کرده است.»(5) از نظر مولانا قرآن این کلام آسمانى از مبدأ غیب بر قالب دل نبىّ اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تجلّى کرده و از زبان مبارکشان بیان شده است:
گر چه قرآن از لب پیغمبر است*** هر که گوید حق نگفت او کافر است
(دفتر 4/21224)
قرآن معجزه‏اى است به روشنایى آفتاب و جامع جمیع معارف الهى و حقایق عالم وجود که به اشکال مختلف بشر را مورد خطاب قرار داده است و نه کسى را توان آن است که در این معجزه الهى دست ببرد و نه کاستى و فزونى در آن راه دارد که «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.»(6)
صد زبان بین نام او ام‏الکتاب*** خود مگیر این معجز چون آفتاب
یا بدزدد یا فزاید در بیان *** زهره نى کس را که یک حرفى از آن
(دفتر 4/2875 و 2876)
و جاى دیگر:
گر بمیرى تو نمیرد این سبق*** مصطفى را وعده کرد الطاف حق
بیش و کم کن را ز قرآن مانعم*** من کتاب و معجزت را رافعم
طاعنان را از حدیثت دافعم*** من تو را اندر دو عالم را فعم
تو به از من حافظى دیگر مجو*** کس نتاند بیش و کم کردن درو
(دفتر سوم/1197 به بعد)
«یکى از وجوه بارز اعجاز قرآن جنبه‏ى هنرى آن است که از آن به فصاحت و بلاغت تعبیر مى‏شود و البتّه این تعبیر نارساست، زیرا فصاحت به معناى روشنى و بلاغت به معناى رسایى است، ولى این گونه تعبیرات براى رساندن مقصود کافى نیست و بایستى به آن جذّابیّت را اضافه نمود که حاکى از دلربایى قرآن باشد، زیرا قرآن به نحو خاصّى در دلها نفوذ مى‏کرد و با ربایندگى ویژه‏اى که داشت با سرعت عجیبى تأثیر مى‏نمود و آن‏ها را شکار مى‏کرد.»(7)
مولانا با الهام از حدیث شریف «ان من البیان لسحراً»(8) قرآن را سحر حلالى- سخن بسیار مؤثر- مى‏شمارد که توانایى نقش بر آب نمودن همه‏ى نیرنگ‏ها، خدعه‏ها و مکرهاى بشرى را دارد- هر چند این فریبکارى‏ها قدرتى باور نکردنى داشته باشد- همچنان که عصاى موسى سحر ساحران را بى اثر ساخت:
هین بخوان قرآن ببین سحر حلال*** سرنگونى مکرهاى کالجبال
(دفتر 5/451)
هست قرآن مر ترا همچون عصا ***کفرها را در کشد همچون عصا
(دفتر سوم/1209)
صاحب مثنوى معتقد است که حکمت‏هاى قرآنى براى مؤمن همچون اشترگم شده‏اى است که وقتى آن را بیابد مى‏شناسد که «الحکمة ضالة المومن فحیث وجدها احق بها.»(9)
هر کسى در ضاله خود موقن است*** حکمت قرآن چو ضاله مؤمن است
(دفتر دوم/2910)
مولانا مستان معرفت حق و بهره‏برندگان از غذاهاى معنوى را «قرآن‏هاى ناطقى» مى‏شمارد که بیانگر رموز و اسرار غیبى‏اند؛ خلاف آن‏ها، دلبستگان تنعّمات مادّى که در شمار بهایم و چهار پایان‏اند:
هر که کاه و جو خورد قربان شود ***هر که نور حق خورد قرآن شود
(دفتر 5/2478)
بر اساس حدیث شریف «ان للقرآن ظهراً و بطنا و لبطنه حتى سبعة ابطن»(10) قرآن را، ناطق کاملى مى‏شمارد که همچون انسان بخشنده‏اى سفره‏ى او پر از غذاهاى الوان است و هر مهمانى با هر نو ع سلیقه و به قدر شایستگى و آگاهى خود مى‏تواند از آن بهره بگیرد:
همچو قرآنى که به معنى هفت توست خاص را و عام را مطعم دروست
(دفتر سوم/1896)
و در جاى دیگر مى‏گوید اگر فقط به ظاهر الفاظ قرآن بنگرى و به باطن آن توجّه نکنى، همچون شیطان خواهى بود که از وجود آدم تنها تن خاکى او را مى‏دید و روح خدایى او را نمى‏شناخت، هر چند که این شناخت کار چندان آسانى هم نیست؛ زیرا ظاهر قرآن در مثل همچون ظاهر انسان‏هاست. سالها با نزدیکان خود زندگى مى‏کنیم، اما پى به باطن آن‏ها نمى‏بریم. برخى از شارحان مثنوى، معتقدند که مولانا در این ابیات به حدیث «للقرآن ظاهر و باطن و مطلع»(11) نظر داشته، زیرا از بطن چهارم آن سوتر نمى‏رود و مطابق نظر محیى‏الدین عربى مى‏گوید کسى جز خدا آن را نمى‏داند:
حرف قرآن را بدان که ظاهریست ***زیر ظاهر، باطنى بس قاهریست
زیر آن باطن یکى بطن سوم ***که دروگردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبى خودکس ندید ***جز خداى بى‏نظیر بى‏ندید
تو ز قرآن اى پسر ظاهر مبین ***دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمیست ***که نقوشش ظاهر و جانش خفیست
مرد را صد سال عم و خال او ***یک سر مویى نبیند حال او
(دفتر سوم/4244 به بعد)
مولانا قرآن و موازین الهى را «محکى» مى‏داند که مى‏توانند عقل کمال‏طلب را از وهم خذلان نگر- خواست‏ها و آرزوهاى دنیایى- باز شناسند:
بى محک پیدا نگردد وهم و عقل ***هر دو را سوى محک کن زود نقل
این محک قرآن و حال انبیا ***چون محک مر قلب را گوید بیا
(دفتر چهارم/2303 به بعد)
و به استناد آیه‏ى کریمه‏ى «یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین»(12) معتقد است که اگر قرآن با اعتقاد و درک کامل تلاوت نشود، باعث گمراهى صاحبان اندیشه‏هاى بیمارگونه و عاصیان منکر خواهد شد:
زانک از قرآن بسى گمره شدند ***زان رسن قومى درون چه شدند
(دفتر سوم/4210)
و در جاى دیگر به این موضوع اشاره دارد:
در نبى فرمود کین قرآن ز دل ***هادى بعضى و بعضى را مضل
(دفتر ششم/656)
مولانا شباهت ظاهرى واصلان و مردان حق را با مردم عوام به یکسانى ظاهرى حروف مقطعه قرآن مجید و حروف الفبا تشبیه مى‏کند و معتقد است که تفاوت این دو گروه را باید به چشم عقل مشاهده کرد؛ آن‏گاه متوجه آثار معجزه آساى باطن مردان حق و حروف مقطعه قرآن مجید شد:
این الم و حم این حروف ***چون عصاى موسى آمد در وقوف
حرفها ماند بدین حرف از برون ***لیک باشد در صفات این زبون
این الم وحم اى پدر ***آمدست از حضرت مولى‏البشر
هر الف‏لامى چه مى‏ماند بدین ***گر تو جان دارى بدین چشمش مبین
گر چه ترکیبش حروفست اى همام ***مى‏بماند هم به ترکیب عوام
اژدها گردد شکافد بحر را ***چون عصا حم از داد خدا
ظاهرش ماند به ظاهرها و لیک ***قرص نان از قرص مه دورست نیک
(دفتر پنجم/1316 به بعد)
صاحب مثنوى سخنان ارزشمند گذشتگان را وسیله‏ى ادراک حقایق آیندگان مى‏شمارد، همچنان که تورات و انجیل و زبور مویّد تعلیمات انسان‏ساز قرآن مجیدند.
نى که هم تورات و انجیل و زبور ***شد گواه صدق قرآن اى شکور
(دفتر سوم/2539)

2. تمسّک به قرآن

«و چنگ در ریسمان قرآن زن و از آن نصیحت‏پذیر، حلالش را حلال و حرامش را حرام گیر و حقّى را که پیش از این بوده است (شریعت پیامبران پیشین و یا آن‏چه قرآن کریم درباره‏ى آن گفته است) تصدیق‏دار و رفته‏ى دنیا را براى آینده‏ى آن آینه‏ى عبرت شمار.»(13) مولانا تمسّک به قرآن و چنگ زدن به این ریسمان الهى را به منزله همنشینى با ارواح طیّبه انبیاء و اولیاء مى‏شمارد؛ همان مردانى که همچون ماهى در دریاى عنایت خداوندى به شناگرى مشغولند.
چون تو در قرآن حق بگریختى ***باروان انبیا آمیختى
هست قرآن حال‏هاى انبیا ***ماهیان بحر پاک کبریا
(دفتر اول/1537 به بعد)

3. تدبّر در قرآن

قاریان قرآن سه گروهند:
ـ یکى آنان که قرائت قرآن را سرمایه‏ى معیشت مى‏کنند و به واسطه‏ى آن از ملوک حقوق و شهریه مى‏گیرند و بر مردم تقدّم مى‏جویند.
ـ دیگر آنان که حفظ حروف و صورت قرآن کنند و تضییع حدود آن نمایند و او را پشت سر اندازند؛ خداوند فراوان نکند این گروه را.
ـ طایفه دیگر آنان هستند که قرآن را قرائت کنند و با دواى قرآن دردهاى قلب خود را علاج کنند. پس به واسطه‏ى آن شب را بیدار و به عبادت بگذارنند و روز را روزه گیرند و به تشنگى گذرانند و در مساجد حاضر شوند و اقامت کنند و از فراش خواب ناز برخیزند. پس خداوند عزیز جبار به واسطه‏ى اینها دفع بلیّات فرماید و باران از آسمان فرو فرستد. به خدا قسم که این قسم از قاریان قرآن، از کبریت احمر کمیاب‏ترند.»(14)
مولانا معتقد است که هدف نهایى از نزول قرآن - و هر کتاب آسمانى دیگر- تنبّه بشر و عمل به احکام آن است، نه بسیار خواندن و در الفاظ آن بحث‏هاى دور و دراز پیش آوردن و آن را دست‏آویز هواى نفسانى نمودن و سرمایه جدال و مناظره و ستیزه کردن. در این مورد افلاکى در مناقب العارفین، داستانى آورده است که ما را به اندیشه‏ى مولانا بیشتر نزدیک مى‏کند:
«روزى در بندگى مولانا حکایت سبعه خوانى صاین الدین مقرى مى‏کردند که ابوحفص» دوران و «قالون» زمان است و هر شب باید که ختم قرآن کند، آن‏گاه آرامد. فرمود که آرى، گردکان را نیکو شمارد و از مغز نغزش خبر ندارد.»(15)
ور بخوانى و نه‏اى قرآن‏پذیر ***انبیا و اولیا را دیده گیر
ور پذیرایى چو بر خوانى قصص ***مرغ جانت تنگ آید در قفص
مرغ کواندر قفص زندانیست ***مى‏نجوید رستن از نادانیست
(دفتر اول/1539 به بعد)

4. طاعنان قرآن

مولانا در جواب کسانى که مى‏گفتند مثنوى کتابى عارى از اسرار عالى و امور معنوى است و در این کتاب تربیت صوفیانه، مانند رساله‏هاى مشایخ پیشین، به صورت منظم درج نشده است، مى‏گوید که این عادت عیبجویان و افراد حسود و کینه‏توز است که موفّقیّت دیگران را نمى‏توانند تحمّل کنند. مگر منکران قرآن مجید نمى‏گفتند: «ان هذا الا اساطیر الاولین»(16) که خداوند متعال در جواب این معاندان و طاعنان خطاب به پیامبر گرامى خویش مى‏فرماید: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القران لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا.(17)
چون کتاب الله بیامد هم بر آن ***این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانه‏ىْ نژند ***نیست تعمیقى و تحقیقى بلند
کودکان خُرد فهمش مى‏کنند ***نیست جز امر پسند و ناپسند
گفت اگر آسان نماید این به تُو ***این چنین آسان یکى سوره بگو
جنّتان و انستان و اهل کار ***گو: یکى آیت از این آسان بیار
(دفتر سوم/4237 به بعد)
در جایى دیگر طاعنان مثنوى را مورد سرزنش قرار مى‏دهد و مى‏گوید شما براى گریز از تهمت طعنه‏زدن به قرآن، مثنوى را که شرح معانى قرآنى است، بى‏فایده مى‏شمارید و در ادامه‏ى سخن به بیان ویژگى‏هاى کلام خدا مى‏پردازد:
اى سگ طاعن تو عوعو مى‏کنى ***طعن قرآن را برون شومى کنى
این نه آن شیرست کز وى جان برى ***یا زپنجه قهر او ایمان برى
تا قیامت مى‏زند قرآن ندى ***کاى گروهى جهل را گشته فدى
که مرا افسانه مى‏پنداشتید ***تخم طعن و کافرى مى‏کاشتید
خود بدیدیت آنک طعنه مى‏زدیت ***که شمافانى و افسانه بُدیت
من کلام حقم و قایم به ذات ***قوّت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما ***لیک از خورشید ناگشته جدا
نک منم ینبوع آن آب حیات ***تا رهانم عاشقان را از ممات
(دفتر سوم /4282 به بعد)

5. قرآن و منافقان

مولانا براى آن که تصویر روشنى از چهره‏ى منافقان - آنان که دلى معلّق و متردّد میان کفر و ایمان دارند(18) - در معارضه با قرآن مجید، پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و در نتیجه اسلام ارائه دهد، داستان مسجد ضرار را نقل مى‏کند که خیر آن مأخوذ از اشارت قرآن کریم است(19)و با نقل آن گوینده مثنوى «در واقع مثال مورد نظر را از مأخذى نقل مى‏کند که مثل تجربه روزانه، مخاطب را از هرگونه تردید در قبول دعوى وى بیرون مى‏آورد.»(20)
این مسجد که منافقان آن را به قصد ضرار و تفرقه ساخته‏اند، مجرّد ساختنش نشان مى‏دهد که ابلیس رویان همواره ممکن است انسان را در ظاهر به خیر و منفعت دعوت نمایند و براى اقناع مخاطب، قرآن زیر بغل بگذارند و سوگندهاى شداد و غلاظ یاد نمایند، امّا در باطن جز شرّ و ضرر براى وى نمى‏خواهند:
یک مثال دیگر اندر کژ روى ***شاید ار از نقل قرآن بشنوى
هر منافق مصحفى زیر بغل ***سوى پیغمبر بیارد از دغل
باز سوگند دگر خوردند قوم ***مصحف اندر دست و بر لب مهر صوم
که به حق این کلام پاک راست ***کان بناى مسجد از بهر خداست
اندر آن جا هیچ حیله‏ىْ مکر نیست ***اندر آن جا ذکر و صدق و یاریست
(دفتر دوم/2825 به بعد)
و در جاى دیگر اشاره دارد که منافقان و راندگان درگاه حق از ستیزه‏جویى، قصّه‏هاى قرآن را هم سنگ اسطوره‏هاى پیشنیان مى‏شمارند.(21)
در صورتى که این قصّه‏ها وصف الحال ماست؛ اگر چه در گذشته‏هاى دور اتّفاق افتاده باشد:
آن اساطیر اوّلین که گفت عاق ***حرف قرآن را، بُد آثار نفاق
(دفتر سوم/1150)
در دفتر ششم پس از بیان انواع حیله‏گرى حیوانات در شکار طعمه، چنین نتیجه مى‏گیرد که وقتى بهایم مى‏توانند براى شکار کردن به انواع نیرنگ‏ها دست یازند، حیله‏هاى انسانى بسیار مؤثّرتر و کارآمدتر خواهد بود. انسان مکّار منافق براى رسیدن به مطامع خویش با ظاهرى آراسته مصحفى را زیر بغل خواهد گرفت، به سوى تو خواهد آمد؛ در حالى‏که خنجر آبدارى در آستین خواهد داشت و با لبى پر از خنده با تو روبرو خواهد شد؛ در حالى که قلبش مالامال از تزویر و نیرنگ است.
صد هزاران مکر در حیوان چو هست ***چون بود مکر بشر کو مهترست
مصحفى در کف چون زین‏العابدین ***خنجرى پر قهر اندر آستین
گویدت خندان که‏اى مولاى من ***در دل او بابلى پر سحر و فن
(دفتر6/4090 به بعد)
و در جاى دیگر «نفس امّاره» منافقى است که در دستى قرآن و در دست دیگر تسبیح دارد. او با ظاهرى فریبنده پیش مى‏آید؛ امّا خنجر و شمشیرى براى کشتن تو در آستین دارد و این هشدار مولاناست که نیرنگ و نفق او را نپذیر و گول ظاهر فریبنده او را مخور، چرا که با یک لحظه غفلت تو را نابود خواهد کرد.
نفس را تسبیح و مصحف در یمین ***خنجر و شمشیر اندر آستین
مصحف و سالوس او باور مکن ***خویش با او همسِر و همسَر مکن
سوى حوضت آورد بهر وضو ***و اندر اندازد ترا در قعر او
(دفتر سوم/بیت2554 به بعد)

6. قرآن و کوردلان

در نظر مولوى کسانى که علایق دنیایى، چشم باطن آن‏ها را از ادراک عالم غیب باز مى‏دارد(22)، تنها به ظواهر قرآن چون لحن، صوت، کتابت و تجوید آن توجّه دارند و از معانى باطنى و انسان‏ساز آن ناآگاهند:
که ز قرآن گرنبیند غیر قال ***این عجب نبود ز اصحاب زلال
کز شعاع آفتاب پر زنور ***غیر گرمى مى‏نیابد چشم کور
(دفتر سوم/4230)
صاحب مثنوى در این فراز به سخن سنایى نظر دارد، آنجا که مى‏فرماید:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد ***که دار الملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
عجب نبود اگر از قرآن نصیب نیست جز نقشى ***که از خورشید جز گرمى نیاید چشم نابینا(23)
و در جاى دیگر مى‏گوید اگر سرمه‏ى عنایت خداوند، چشم دل را باز نکند و مجاز را از حقیقت باز نشناسیم، معارف قرآنى و داستانهاى سرگرم کننده را از هم باز نخواهیم شناخت:
شاهنامه یا کلیله پیش تو ***همچنان باشد که قرآن از عتو
فرق آنگه باشد از حق و مجاز ***که کند کحل عنایت، چشم باز
(دفتر چهارم/3463 به بعد)
در دفتر ششم خطاب به دهریّون و مادیّون که عالم غیب را افسانه مى‏دانند مى‏گوید:
به جاى توجّه به روابط عالم مادّه، قدرت الهى و روحانى اولیاى حق و معارف بى‏نظیر قرآن مجید را دریاب، اگر چه لیاقت درک این حقایق را ندارى و از سر عناد آرزو مى‏کنى که قرآن خوانان رااز خواندن آیات بازدارى و معلّمان قرآن را گوشمال دهى و هرگز به این خواسته نخواهى رسید:
اى طبیعى، فوق طبع این ملل بین ***یا بیا و محو کن از مصحف این
مقریان را منع کن، بندى بنه ***یا معلّم را بمال و سهم ده
عاجزى و خیره کین عجز از کجاست ***عجز تو تابى از آن روز جزاست
(دفتر ششم/4823 به بعد)
و در دفتر دوم کسانى را که به لفظ و ظاهر قرآن توجّه مى‏کنند و از معانى عمیق و بلند آن بى‏بهره‏اند، ضمن تمثیلى مناسب به کورى تشبیه مى‏کند که چهار پایش گریخته و او پالان را به جاى خر گرفته و تنبیه مى‏کند:
حرف قرآن را ضریران معدن‏اند ***خر نبینند و به پالان برزنند
(دفتر دوم/723)

7. تصویر شیطان در قرآن

مولانا آن جا که ضرورت وجود پیر را در سیر و سلوک تبیین مى‏نماید و از مکاید شیطان نفس سالک را بر حذر مى‏دارد، با اشاره به آیه‏ى 71 از سوره‏ى مبارکه‏ى انعام نقش شیطان را در اغواى آدمیان مطرح مى‏سازد:(24)
غولت از ره افکند اندر گزند ***از تو داهى‏تر در این ره بس بدند
از نبى شنو ضلال رهروان ***که چه شان کرد آن بلیس بدروان
صد هزاران ساله راه از جاده دور ***بردشان و کردشان ادبار و عور
(دفتر اول/2947 به بعد)
و در جاى دیگر با استناد به قرآن مجید، شیطان را مفلسى مى‏شمارد که حاصل داد و ستد کردن با او موجب پشیمانى ابدى است:
مفلسى ابلیس را یزدان ما ***هم منادى کرد در قرآن ما
کودغا و مفلس است و ید سخن ***هیچ با او شرکت و بازى مکن
(دفتر دوم/654 به بعد)
مولانا بر اساس کریمه‏ى «انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم»(25) معتقد است که شیطان و ایادى او از طرق غیر قابل رؤیت همواره مترصّد رفتار و کردار بنى‏آدم مى‏باشند، راههایى که مشابهتى با جریان زندگى این جهانى ندارد:
از نبى بر خوان که دیو و قوم او ***مى‏برند از حال انسى خفیه بود
از رهى که انس از آن آگاه نیست ***زانک زین محسوس و زین اشباه نیست
(دفتر چهارم/1780 به بعد)
نتیجه تلقین‏پذیرى از شیطان و تحت تأثیر وسوسه‏هاى او قرار گرفتن، از بین رفتن جوانمردى و سماحت از دست دادن آرامش و متانت و افتادن به وادى گمراهى و فحشاء و ضلالت است که: «الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء»(26) «شیطان که خود از حق درویش است مى‏وعده‏ى درویشى دهد که همان دارد و دستش بدان مى‏رسد. خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد. ربّ‏العالمین که آمرزگار است و بنده نواز، وعده‏ى کرم و مغفرت مى‏دهد، آرى هر کس آن کند که سزاى اوست و ز کوزه همان برون تراود که در اوست: کل یعمل على شاکلته. دعوت خداوند -عزّجلاله- آن است که گفت: یدعوکم لیغفرلکم من ذنوبکم، و دعوت شیطان آن است که گفت: انما یدعوا حزبه لیکونوا من اصحاب السعیر. شیطان بر حرص و رغبت دنیا مى‏خواند. این به حقیقت درویشى است و اللّه به قناعت و طلب عقبى مى‏خواند و این عین توانگرى است. شیخ‏الاسلام انصارى -قدس‏الله روحه- گفت توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، توانگرى خوى و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است و آنچه حرام است لعنت است و آنچه افزودنى است عقوبت است و توانگرى خوى سه چیز است: خرسندى، خشنودى، جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى به از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فادیدار مولى.»(27)
از نُبى بشنو که شیطان در وعید ***مى‏کند تهدیدت از فقر شدید
تا خورى زشت و برى از زشت شتاب ***نى مروّت، نى تأنّى، نى ثواب
(دفتر پنجم/61 به بعد)
هرگاه شیطان و اذنابش از به دام انداختن مردان حق عاجز شوند، از شیاطین انس- انسانهایى که از فرط حسادت ویژگى‏هاى شیطانى یافته‏اند- استعانت خواهند جست که: «وکذالک جعلنا لکل نبىّ عدوّا مِن شیاطین الانس و الجن یوحى بعضهم الى بَعض زخرف القول غروراً.»(28)
و آن بنى‏آدم که عصیان گشته‏اند ***از حسودى نیز شیطان گشته‏اند
از نبى برخوان که شیطانان انس ***گشته‏اند از مسخ حق با دیو جنس
دیو چون عاجز شود در افتنان ***استعانت جوید او زین انسیان
که شما یارید با ما یاریى ***جانب مایید جانب‏داریى
(دفتر پنجم /1219 به بعد)

8. پیام‏هاى قرآن

تعبیرات قرآن در مثنوى با چنان وفور و کثرتى اقتباس و نقل گشته که به نحو بارزى از غلبه‏ى معانى و الفاظ قرآن بر ذهن گوینده و از احاطه‏ى وى بر اسرار و دقایق آن حاکى است و از این حیث مى‏توان مثنوى را تفسیرى لطیف و دقیق از تمام قرآن کریم دانست. بدیهى است که در این بخش، هدف آن نیست که به همه‏ى این مطالب که سراسر مثنوى را فرا گرفته، اشاره شود بلکه تنها ابیاتى مورد نظر است که در آن واژه‏هاى قرآن، نبى، ذکر، کلام حق و... به کار رفته و جلوه‏هایى از پیام‏هاى قرآن مجید در قالب بشارت، انذار، امتحان، امر، تجلیل، تحریض، تحقیر، استشهاد و خبر در آن انعکاس یافته است. مولانا محتواى قرآن را سراسر امر، نهى، وعد و وعیدى مى‏داند که خطاب به صاحبان «درک»، «وجدان» و «اختیار» است و آنان که قلبى به قساوت سنگ دارند، از آن بى‏بهره‏اند:
جمله قرآن امر و نهیست و وعید ***امر کردن سنگِ مرمر را که دید؟
(دفتر پنجم/3026)
و در جایى دیگر مى‏گوید بخش معتنابهى از قرآن سرگذشت اقوامى است که مظهر کفر، عناد و لجاج بوده‏اند:
جمله قرآن شرح خبث نفسهاست ***بنگر اندر مصحف آن چشمت کجاست
(دفتر ششم/4862)
مولانا معتقد است که سبب‏هاى مادّى دنیا را قدرتى دیگر - مسبب الاسباب- به حرکت درمى‏آورد و آن‏ها خود نمى‏توانند علل امور وقایع باشند. به همین دلیل بخش عمده‏اى از قرآن مجید به ناکار آمدى این اسباب و علل اختصاص یافته است که از جمله‏ى آن مى‏توان به معجزه حضرت موسى و عبور او از رود نیل و غرق شدن فرعونیان، بدل شدن ریگ به آرد در داستان حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، تبدیل پشم بز به ابریشم در قصّه‏ى حضرت
موسى علیه‏السلام و شکست ابرهه و لشکریانش از مرغان ابابیل اشاره کرد:
جمله قرآن هست در قطع سبب ***عزّ درویش و هلاک بولهب
(دفتر سوم/2520)
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام ***رفض اسبابست و علّت و السّلام
(دفتر سوم/2525)
اینک به بررسى جلوه‏هایى از این پیام‏ها مى‏پردازیم:

8ـ1. امتحان

عاشقان صادق حضرت حق، از مرگ استقبال مى‏کنند و آن را مانند گردنبندى، زینت‏افزاى گردن خویش مى‏نمایند، امّا جهودان سست اعتقاد که ایمان راسخى ندارند از تصوّر مرگ به هراس مى‏افتند که: «قل یا ایها الذین آمنوا ان زعمتم انکّم اولیاءللّه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین»:(29)
شد هواى مرگ طوق صادقان ***که جهودان را بُد این دم امتحان
در نُبى فرمود کاى قوم یهود ***صادقان را مرگ باشد گنج و سود
(دفتر اول/3968)

8ـ2. بشارت

مولانا خداوند را «دیرگیر و سخت‏گیر» مى‏شمارد؛ یعنى عنایت پروردگار به سهولت و آسانى شامل حال بنده نمى‏شود، امّا وقتى بنده لیاقت دریافت آن را پیدا نماید، این لطف استوار و پایدار است.براى اثبات‏این مدّعا به‏محتواى سوره‏ى مبارکه‏ى «والضحى» اشاره مى‏کند که خداوند پس از مدّتى که پیامبر گرامى اسلام را در انتظار وحى مضطرب و پریشان نگاه مى‏دارد، به ایشان مژده مى‏دهد که: «ما ودّعک ربک و ما قلى».(30)
مفسّران سوره‏ى «والضحى» را از نخستین سوره‏هاى قرآن و نزول آن را پس از اوّلین ظهور وحى و سپس قطع شدن آن مى‏دانند. قسم‏ها و خطاب‏هاى این سوره نیز دلالت بر چنین وضع و زمانى دارد، «پس از نزول اوّلین آیات سوره‏ى «اقرأ» براى مدّتى که گویا از دوازده روز کمتر و از چهل روز بیشتر نبوده، یکسره وحى قطع شد و آن حضرت دچار نگرانى و اضطراب شدید گردید.»(31)
دیر گیرد سخت گیرد رحمتش ***یکدمت غایب ندارد حضرتش
گر تو خواهى شرح این وصل و ولا ***از سر اندیشه مى‏خوان و الضحى
(دفتر دوم/2523 به بعد)
مولانا از زبان قرآن به عاشقان پاکباز و وارسته بشارت مى‏دهد که فناى بنده در ذات حق، بقاى به حق را در پى دارد که: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها»(32)
عاشقان را هر زمانى مردنى‏ست ***مردن عشّاق خود یک نوع نیست
او دو صد جان دارد از جان هدى ***و آن دو صد را مى‏کند هر دم فدى
هر یکى جان را ستانده ده بها ***از نُبى خوان عشرةٌ امثالها
(دفتر سوم/3835 به بعد)
صاحب مثنوى محبّان واقعى و عاشقان راستین خداوند را به عشقى مژده مى‏دهد که خداوند در وجود آنها به ودیعت نهاده تا بدین‏وسیله خدا را دوست بدارند و خدا نیز آنان را دوست خواهد داشت که: «فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه»(33) و «این یحبونه بازتاب و پرتوى است از یحبّهم، نه فعلى که به اراده بنده و از جانب خدا باشد»(34) «چرا که ایزد تعالى نخست محبّت خود اثبات کرد و آنگه محبّت بندگان؛ تا بدانى که تا اللّه بنده را به دوست نگیرد، بنده به دوست نبود»:(45)
چون یحبونه بخواندى در نبى ***با یحبّهم قرین در مطلبى
(دفتر پنجم/2186)

8ـ3. انذار

مولانا به بدعت‏گذاران و کسانى که سنت‏هاى ناپسند را در جامعه پایه‏گذارى مى‏نمایند، هشدار مى‏دهد که از سرنوشت تلخ اصحاب «اخدود» که در سوره البروج آیات 4 تا 10 بدان اشاره شده، بهراسند. «قتل اصحاب الاخدود»، موضع قسم است مى‏گوید نفرین و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مى‏رنجانیدند و به عذاب آتش ایشان را تعذیب همى کردند. فرداى قیامت ایشان را دو عذاب است؛ چنانکه ربّ العزه گفت: «فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحریق» ظاهر ایشان به آتش مى‏سوزد و باطنشان به حمیم و زقوم مى‏ریزد و گفته‏اند حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و بیرون افتاد و ایشان همه را به سوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «و لا یحیق المکر السى‏ءِ الاباهله»:(46)
گر خبر خواهى از این دیگر خروج ***سوره بر خوان و السماء ذات البروج
سنّت بد کز شه اوّل بزاد ***این شه دیگر قدم دروى نهاد
هر که او بنهاد ناخوش سنّتى ***سوى او نفرین رود هر ساعتى
نیکوان رفتند و سنّتها بماند ***وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
(دفتر اول/741 به بعد)
زیرا «کسى که سنّت کند در اسلام سنّت حسنه‏اى را، پس عمل شود بعد از او به آن سنّت، نوشته مى‏شود براى او اجرى به اندازه اجر کسى که به آن عمل مى‏کند و هیچ از آن‏ها کم نمى‏شود و کسى که سنت کند در اسلام سنّت سیّئه‏اى را و پس از او عمل شود بدان سنّت، نوشته مى‏شود بر او گناهى به اندازه کسى که آن را مرتکب شده و هیچ از گناه آن‏ها کم نمى‏شود.»(37)
مولانا به ستمگران هشدار مى‏دهد که از انتقام خداوند بر حذر باشند و موجبات گرفتارى مردم را فراهم نکنند که «من حفر لاخیه حفرة وقع فیها»(38) و براى تبیین موضوع به حوادث مندرج در سوره‏ى فیل اشاره مى‏نماید: «و ارسل علیهم طیرا ابابیل، ترمیهم بحجارة من سجّیل». آن قهّار و جبّاریم که هر که را خواهیم، به هر چه خواهیم قهر کنیم، نمرود لعین را پشه‏اى فرستیم تا سزاى وى در کنار وى نهد، فرعون طاغى را که دعوى خدایى کرد و ساحران با سحر عظیم جمع کرد، پاره‏اى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر ایشان با ایشان نمود. اى محمد آن صنادید قریش و رؤساى کفر که قصد هلاک تو کردند و ترا از وطن خود بتاختند و بر اندیشه‏ى هلاک کردن تو بر پى تو بیرون آمدند و تو با صدیق در آن غار غیرت رفته، نبینى که ما عنکبوتى ضعیف را به شحنگى تو چون فرستادیم تا دست دعاوى و اباطیل ایشان فرو بست! ما آن خداوندیم که در ما را عنکبوتى شحنگى کند، مرغى مبارزى کند، پشه‏اى سپاه سالارى کند، غارى رازدارى کند، آتشى مونسى کند، درختى سبز مشعله‏دارى کند، سگى عاشقى کند، مورى مذکرى کند، سنگى مسبحى کند، کس را با قهر ما تا وستن نیست و از عذاب و عقاب ما رهایى جستن نیست.»(39)
اى که تو از ظلم چاهى مى‏کنى ***از براى خویش دامى مى‏کنى
گرد خود چون کرم بر پیله متن ***بهر خود چه مى‏کنى اندازه کن
مرضعیفان را تو بى خصمى مدان ***از نُبى ذا جاء نصراللّه خوان
گر تو پیلى خصم تو از تو رمید ***نک جزا طیراً ابابیلت رسید
(دفتر اوّل/1311 به بعد)
«شرط صحّت و حسن هر عملى آن است که عمل مطابق اصول و روش عقلا و موافق شریعت و به جاى خود انجام گیرد؛ فى‏المثل اگر کسى مال خویش را جهت خریدن زهر به دیگران ببخشد، آن انفاق ناپسند و نامشروع است.»(40) بر این اساس مولانا در فرازى از گفتار خود به کسانى که اموال خود را در وجهى نامعقول خرج مى‏نمایند، هشدار مى‏دهد و به عنوان انفاق نامعقول، داستان کافران قریش را که در جنگ بدر هر روزه ده شتر نحر مى‏کردند و مشرکان را میزبانى مى‏نمودند، شاهد مثال مى‏آورد و در ضمن آن به آیه شریفه‏ى 36 از سوره‏ى انفال اشاره دارد:(41)
در نُبى انذار اهل غفلتست ***کان همه انفاقها حسرتست...
سروران مکّه در حرب رسول ***بودشان قربان به اومید قبول
(دفتر اول/2231 به بعد)
و در جاى دیگر منافقان و ریاکاران را بر اساس کریمه‏ى «انّ المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرائون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا»(42) به شاخه خشکى تشبیه مى‏کند که از جذب شبنم دریاى معرفت بى‏نصیبند و قابل ارشاد و تربیت نمى‏باشند؛ مگر آن که خواست خدا آن‏ها را به راه بیاورد:
پس بخوان قاموا کسالى از نبى ***چون نیابد شاخ از بیخش طبى
(دفتر ششم/2233)

8ـ4. امـر

از مفهوم ایه شریفه «اما السائل و لا تنهر»(43) چنین نتیجه مى‏گیرد که «گدایان را نباید خوار داشت و بر روى آن‏ها به پرخاش بانگ نباید زد، براى آن که خوارداشت گدا، دلیل نقصان جود و تنگ حوصلگى به هنگام بخشش است و آن، آینه‏ى جود را تیره مى‏دارد؛ هم بر آن سان که نفس بر روى آینه غبار بر مى‏انگیزد چنان که گفته‏اند:
جز ز آینه روى همدمى نتوان دید ***ز آن نیز چه فایده چو دم نتوان زد
بدین‏گونه آیه‏ى «و اما السائل فلا تنهر» را توجیه مى‏کند که در هیچ یک از کتب تفسیر قرآن نظیر آن را در ظرافت نتوان یافت»:(44)
روى خوبان ز آینه زیبا شود ***روى احسان از گدا پیدا شود
پس از این فرمود حق در والضحى ***بانگ کم زن اى محمد بر گدا
بر اساس آیه‏ى مبارکه‏ى «والذین استجابوا لربّهم و اقاموا الصلوة و امرهم شوراى بینهم و مما رزقناهم ینفقون»(45) مى‏باید که مؤمنان در کارها با یکدیگر مشورت کنند و در تصمیم‏گیریها از بصیرت یکدیگر بهره ببرند:
چشمها را یار کن در اعتبار ***یار کن با چشم خود در چشم یار
«امر هم شورى» بخوان اندر صُحُف ***یار را باش و مگوش از ناز اف
(دفتر ششم/1589 به بعد)

8ـ5. تجلیل

آنجا که دشمنان پیامبر گرامى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در پى آزار آن بزرگوارند و از روى لجاجت و کینه او را فردى ساده و زود باور معرفى مى‏کنند: «یقولون هو اذنٌ» و خداوند پاسخ مى‏دهد که «قل هو اذن خیرلکم»(46) مولانا در تجلیل از مقام ختم رسل و هادى سبل مى‏گوید: از آنجا که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به هنگام استماع با همه‏ى وجود «گوش» مى‏شود و سر حق را در مى‏یابد،
خداوند او را در قرآن «گوش» خوانده است:
سر کشد گوش محمّد در سخن ***کش بگوید در نُبى حق هو اذن
(دفتر سوم/102)
صاحب کشف الاسرار این معنى را به صورتى دیگر تبیین مى‏نماید:
«منافقان زبان عداوت دراز کردند، خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند، آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى، به طعن بیرون دادند، گفتند: انه لحسن الخلق یسمعُ ما یقال له. مصطفى ایشان را جواب داد، گفت: «المومن کریم و الفاجر خب لئیم» قال اللّه تعالى: «قل هو اذن خیرلکم» قیل من العاقل قالوا: الفطن المتغافل.»(47)
مولانا یکى از ویژگى‏هاى پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را علم لدنّى ایشان مى‏داند که از آموزش مدرسه‏اى که ابزار آن قلم و دفتر است و به دنیاى مادّى بستگى دارد- بى‏نیاز است.
«آسان آسان نرسد دست هیچ‏کس به حلقه‏ى درگاه قرآن مگر به توفیق و تیسیر رحمن، اگر کسى رسیدى به این دولت جز به عون رحمن، آن‏کس مصطفى بودى خاتم پیغامبران که آن جلالت و منزلت که او راست کس را نیست از آفریدگان و حق جل‏جلاله در حق او مى‏فرماید: «الرحمن، علم القرآن»(48) اى علّم محمداً القرآن، هر چند معلمان به تعلیم همى کوشند و استادان تلقین همى کنند و حافظان درس روان همى دارند، این همه اسباب‏اند و آموزنده به‏حقیقت خداست. هر آموخته‏اى را آموزنده اوست هر افروخته‏اى را افروزنده اوست، هر سوخته‏اى را سوزنده اوست، هر ساخته‏اى را سازنده اوست.»:(49)
مصطفایى کو که جسمش جان بود ***تا که رحمن علم القران بود
اهل تن را جمله علّم بالقلم ***واسطه افراشت در بذل کرم
(دفتر سوم/593 به بعد)
مولانا لقب «رجال» را شایسته کسانى مى‏داند که در وقت غلبه شهوت دچار لغزش نمى‏شوند و بر نفس خود مسلّط‏اند و به هنگام خشم و کینه، صبور و مقاوم:
نه به وقت شهوتت باشد عثار ***که رود عقل چو کوهت کاه وار
نه به وقت خشم و کینه صبرهات ***سست گردد در قرار و در ثبات
حق که را خوانده است در قرآن رجال؟ ***کى بود این جسم را آنجا مجال
(دفتر پنجم/3708)
صاحب کشف‏الاسرار را در این معنى اشارتى لطیف است: حق جل‏جلاله در قرآن به سه جایگاه ایشان را «رجال» خواند:
«رجال یحبون ان یتطهروا»(50) پاکى دوست دارند و به پاکى کوشند از آن که این اسلام را بنا بر پاکى است «ان الله طیّبٌ لا یقبل الا الطیّب» و آن‏جا که فرمود «رجالٌ لا تُلْهیهِمْ تجارةٌ و لا بیعٌ عن ذکر اللّه»(51) ایشان را به صفت ذکر بستود؛ یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر؛ سدیگر که در قرآن ذکر مردان گفت، این آیت وارد است: «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه»(52)مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان و در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاى کلمه‏ى حق، تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان.(53)
و آن‏جا که مى‏خواهد به طاووس، عزّت و شرف بخشد و او را در میان پرندگان ممثّل سازد، مى‏گوید: پر و بال تو آن‏قدر زیبا و سحرانگیز است که حافظان و قاریان قرآن مجید براى زینت آن را در میان اوراق ارجمند کلام آسمانى مى‏گذارند:
هر پرت را از عزیزى و پسند ***حافظان در طى مصحف مى‏نهند
(دفتر پنجم/539)

8ـ6. تحقیر

مولانا عالمان دنیاپرست را که همه بینش و دانش خود را در راه به دست آوردن امکانات دنیوى به کار مى‏گیرند و همواره از بیم فقدان سرمایه‏اى که با هزاران نیرنگ به
دست آورده‏اند، لرزان و ترسانند «ذوفنون» مى‏نامد و مستحق تعبیر قرآنى «لایعلمون»:
همچنان لرزانى این عالمان ***که بودشان علم و عقل این جهان
از پى این عالمان ذوفنون ***گفت ایزد در نُبى لا یعلمون
(دفتر سوم/2642 به بعد)
عالم نمایان متکدّى را که به خاطر لقمه‏اى نان آیات قرآن مجید را وسیله‏ى رسیدن به امیال نفسانى کرده‏اند، بر اساس کریمه‏ى «مثل الذین حملوا التوراة ثم لَم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً»(54) چهارپایانى مى‏شمارد که تنها به حمل کتاب خدا اکتفا کرده و از معنى و مفهوم آن بى‏بهره‏اند:
سالها گوید خدا آن نان خواه ***همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
(دفتر دوم/500)

8ـ7. استشهاد

اشراف مولانا بر مفاهیم قرآن مجید باعث شده است که در سرتاسر مثنوى اغلب پایه و مایه سخنان خود را بر آیه‏اى از آیات قرآن مجید نهد و با استشهاد از این آیات شریفه به اثبات مدّعاى خویش پردازد. بهره‏گیرى مولانا از الفاظ قرآن مجید به اشکال گوناگون در مثنوى خودنمایى مى‏کند. آن‏چه در این بحث مورد نظر مى‏باشد، ابیاتى است که لفظ «قرآن» و مترادفات آن در آن‏ها آمده است.
«مولانا حدوث و تکوّن هر موجودى را موقوف به زمانى معیّن مى‏داند- که پیش از آن و پس از آن به وجود نمى‏آید- چنانکه تره‏بار در دو ماه و گل سرخ پس از گذشت سالى و لعل در مدت دراز و طولانى خلعت هستى مى‏پوشد و براى هر یک مهلتى مقرّر است که از آن تجاوز نمى‏کند.»(55) براى اثبات این مدّعا، آیه‏ى شریفه‏ى «هو الذى خلقکم من طین ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده»(56) را شاهد مى‏آورد:
بهر این فرمود حق عزوجل ***سوره الانعام در ذکر اجل
(دفتر اول/2594)
مولانا با استناد به آیه‏ى شریفه‏ى «لیس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج»(57) کسى را ناقص مى‏شمارد که عقل او ناقص باشد؛ زیرا آن که از جنبه‏ى جسمى ناقص است همواره مورد ترحّم و محبّت بوده است؛ چرا که عقل ناقص را مى‏توان با ارشاد به عقل کامل بدل کرد، امّا تکمیل نقص بدن مقدور نیست:
چون که ملعون خواند ناقص را رسول ***بود در تأویل نقصان عقول
زان که ناقص تن، بود مرحوم رحم ***نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم
نقص عقل است آن که بد رنجورى است ***موجب لعنت، سزاى دورى است
بهر نقصان بدن آمد فرج ***در نُبى که: «ما على الاعمى حرج»
(دفتر دوم/1535 به بعد)
و آن‏جا که مى‏خواهد آثار منفى «چشم زخم» و نگاه خصمانه حسود را تبیین نماید به آیه شریفه‏ى «و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون»(58) استناد مى‏جوید:
که بلغزد کوه از چشم بدان ***یزلقونک از نبى بر خوان بدان
(دفتر پنجم 499)
و در جاى دیگر حریصان را از پرخورى و شکمبارگى برحذر مى‏دارد و با استشهاد به آیه‏ى شریفه‏ى «الاّ تطغوا فى المیزان و اقیموا الوزن بالقسط»(59) توصیه مى‏کند که در هر کارى اندازه نگهدارند:
لقمه اندازه خور اى مرد حریص ***گر چه باشد لقمه حلوا و خبیص
حق تعالى داد میزان را زبان ***هین ز قرآن سوره رحمن بخوان
(دفتر پنجم/1399 به بعد)
در تعبیر مولانا «ظن» عبارت است از آگاهى مبتنى بر محسوسات و مسموعات- درک دنیاپرستان و زندگان به تن-، «علم» آگاهى مبتنى بر طلب و اعتقاد و اطاعت از رهبران و پیران، و «یقین» ادراکى است که هیچ شکّ و تردید و استدلالى در آن اثر ندارد
«و گفته‏اند که یقین را سه رکن است: «علم الیقین، «عین‏الیقین» و «حقّ‏الیقین». علم الیقین به سینه فرود آید، عین‏الیقین به سر فرود آید و حقّ‏الیقین به جان فرود آید. علم‏الیقین تقریر ایمان کند، عین‏الیقین اخلاص را نشان دهد و حقّ‏الیقین با حق معرفت افکند.... کلاسوف تعلمون، ثم کلاسوف تعلمون، آرى ببینى و در کار خود ببینى آن روز که دانستن و دیدن سود ندارد و توبه و عذرخواست هیچ به کار نیاید، کلالو تعلمون علم‏الیقین، اگرت علم الیقین و عین‏الیقین بودى که عقبه مرگ بمى‏باید گذاشت و ساز سفر قیامت بمى باید ساخت، همانا که تفاخر و تکاثر در مال و عدد تو را کمتر بودى و رغبت به طاعت و عبادت بیشتر بودى. لترون الجحیم ثم لَتَرونّها عین‏الیقین این لام لام قسم است، ربّ‏العالمین قسم یاد مى‏کند و مى‏گوید حقّا که شما بندگان همه دوزخ خواهید دید به عین‏الیقین، دیدنى بى‏گمان و بى‏هیچ شک.»(60)
با توجّه به این مقدمات صاحب مثنوى سیر دنیاپرستان را از ظن به علم و از علم به یقین توضیح مى‏دهد؛ آنان هنگامى که دوزخ را ببینند یقین خواهند کرد که حقیقتى وجود دارد:
هر گمان تشنه یقین است اى پسر ***مى‏زند اندر تزاید بال و پر
چون رسد در علم پس پَر پا شود ***مریقین را علم او بویا شود
زان که هست اندر طریق مفتتن ***علم کمتر از یقین و فوق ظن
علم جویاى یقین باشد بدان ***و آن یقین جویاى دید است و عیان
اندر الهیکم بیان این ببین ***که شود علم الیقین عین‏الیقین
(دفتر سوم/4118 به بعد)

8ـ8. خبـر

مولانا بسیارى از مفاهیم و قصص قرآنى را به منظور تیمّن، تبرّک، استشهاد، تجلیل، حکمت، پند، هشدار، انذار، تشویق و تهییج در طىّ مباحث مثنوى به کار مى‏گیرد و آن‏ها را به صورت «خبر» بیان مى‏نماید؛ از جمله‏ى این موارد اشاره به داستان طوفان نوح و عدم فرمان‏پذیرى «کنعان» فرزند نوح از پدر است که آن را در طىّ گفتار خود به منظور تنبیه دنیاپرستان و سرگشتگان وادى ضلالت بیان مى‏نماید و نظر به کریمه‏ى «قال لاعاصم الیوم من امر الله الامن رحم»(61) دارد:
کشتى نوحیم در دریا که تا ***رونگردانى زکشتى اى فتى
همچو کنعان سوى هر کوهى مرو ***از نُبى لاعاصم الیوم شنو
(دفتر چهارم/3360 به بعد)
و در بیانى دیگر ضمن اشاره به داستان حضرت ابراهیم علیه‏السلام و استدلال آن پیامبر بزرگ در برابر مشرکان: «فلما جن علیه اللیل رآ کوکباً قال هذا ربى فلما افلَ قال لا احبّ الافلین»(62)ضمن تعریض به عالمانى که از علم الهى بى‏خبرند، از بى‏تأثیر بودن ستارگان در سرنوشت انسان آگاهى مى‏دهد:
ناخوشت آید نعال آن امین ***در نُبى که لا حب الآفلین
(دفتر ششم/95)
مولانا ضمن بیان اهمّیّت تضرّع و زارى قلب خاشع در برابر پروردگار با استناد به کریمه‏ى: فلولا اذا جاء بأسنا، تضرعوا و لکن قسَمتْ قلوبهم و زیّن لهم الشیطان ما کانوا یعملون»(63) به سرنوشت اقوام کفر پیشه‏اى اشاره مى‏کند که قساوت قلب و روى گرداندن از دعا و نیایش آن‏ها را به قهر الهى گرفتار نمود:
گفته‏اى اندرنُبى کان امّتان ***که برایشان آمد آن قهرگران
چون تضرّع مى نکردند آن نفس ***تا بلازیشان بگشتى بازپس
لیک دلهاشان چو قاسى گشته بود ***آن گنه‏هاشان عبادت مى‏نمود
(دفتر پنجم1604 به بعد)

9. مفسّران قرآن

بر اساس حدیث شریف «من فسر القرآن برأیه و اصاب الحق فقد اخطأَ»(64) مولانا کسانى را که قرآن را بر اساس هوا و هوس و امیال نفسانى، جلب منافع مادّى، کسب مقام دنیوى و نزدیکى به فرمانروایان ستمگر تفسیر مى‏نمایند سرزنش مى‏کند:
بر هوا تاویل قرآن مى‏کنى ***پست و کژ شد از تو معنى سنى
(دفتر اول/1081)
از نظر صاحب مثنوى کسانى شایستگى تفسیر قرآن را دارند که پشت پا بر منافع دنیوى و آرزوهاى مادى زده و فناى فى اللّه شده باشند. در آن حالت حقیقت قرآن در کلامشان تجلّى خواهد کرد و هر چه بگویند موافق قرآن خواهد بود:
معنى قرآن ز قرآن پرس و بس ***وز کسى کاتش زده اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانى و پست ***تا که عین روح او قرآن شدست
و در جایى دیگر به این نکته اشاره دارد که وقتى انسان به کشف اسرار غیب و درک مفاهیم کتاب خدا موفّق مى‏شود که حسّ باطنى او بیدار و به راه مستقیم راهنمایى شود. بدیهى است که حسّ ظاهر تنها به ظواهر آیات بسنده خواهد کرد:
خاصّه‏اى خواجه قیاس حِسّ دون ***اندر آن وحییى که هست از حد فزون
گوش حسّ تو به حرف ار در خورست ***دان که گوش غیبت گیر تو کر است
(دفتر اول/3314 به بعد)

10. آداب تلاوت قرآن

به مصداق کریمه‏ى «لایمسه الا المطهرون»(65) بساویدون و لمس نمودن کلمات قرآن، منوط به پاکى روح و اعتقاد قلبى به آن است. مولانا بر این نکته پاک شدن از منیّت و خودخواهى را نیز مى‏افزاید:
تا زچونى غسل نارى تو تمام ***تو بر این مصحف منه کف اى غلام
(دفتر ششم/195)
مولانا در اهمّیّت قرائت قرآن و عظمت کریمه‏ى «واذا قرى القرآن فاستمعوا له و انصتوا»(66) از قول یکى از صحابه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حدیثى نقل مى‏کند: «عن اسامة بن شریک قال اتیت النبى و اذا اصحابه کانما على روسهم الطیر»(67) و این موضوع در عرب مثل شده است که در صدر اسلام وقتى قرآن تلاوت مى‏شد، اصحاب رسول خدا چنان آرام و بى‏حرکت گوش مى‏دادند که «کانهم على رؤوسهم الطیر»:
هم‏چنان که گفت آن یار رسول ***چون نبى برخواندى بر ما فصول
آن رسول مجتبى وقت نثار ***خواستى از ما حضور و صد وقار
آن‏چنان که بر سرت مرغى بود ***کز فراقش جان تو لرزان شود
(دفتر پنجم/3244 به بعد)
صاحب کشف الاسرار در این‏باره سخنى لطیف دارد که براى حسن ختام بدان اشاره مى‏کنیم:
«و اذا قرى القرآن فاستمعوا له و.... سماع حقیقت استماع قرآن است و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد، سماع چشمه‏اى است که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را و تا ظلمات بشریّت از دل برنخیزد حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراى سیه مرد تجلّى کند و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواص دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن و حظّ خواص از سماع لطیفه‏اى است میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند به گوش سر و آلت تمییز و حرکات طباع تا از غم برهند و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند به نفسى مرده و دلى تشنه و نَفَسى سوخته، لاجرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جوانى.»(68)

نتیجه‏گیرى:

از آن چه بدان اشاره شد به این نتیجه مى‏رسیم که:
مولانا، قرآن کریم را منبع و منشأ تمام تعالیم و آراى خویش از تصوّف تا اخلاق تلقّى مى‏کند و غلبه معانى قرآن بر فکر و بیان او از این اندیشه نشأت مى‏گیرد. تعظیم فوق‏العاده‏ى مولانا در حقّ قرآن کریم، همراه با نوعى تسلیم و انجذاب روحانى مقرون است و این مایه‏ى استغراق در معانى و اسرار قرآن نزد مولانا مى‏بایست تا حدّ قابل ملاحظه‏اى به تجربه عرفانى که تحقّق به حقایق و اسرار آن براى عارف کامل ممکن مى‏شود، مربوط باشد. در سایه‏ى این استغراق در قرآن مجید است که مثنوى را حاوى حقایق زنده و مطالب سرشارى مى‏بینیم که هنوز پیشاپیش بشریّت مى‏رود و از اندیشه‏هاى جهانى واپس نمانده است. حقایق ارزنده‏اى که در اخلاق و معرفت انسان بایستى منظور نظر باشد، به گونه‏اى در این کتاب شریف گنجانده شده که قرنها به عنوان نسخه‏اى شفابخش به کار خواهد رفت و زنده دلان و معرفت‏جویان را از زلال پاک خود سیراب خواهد نمود.

پى‏نوشت‏ها:

1 . مثنوى معنوى، مولانا جلال‏الدین محمّدبلخى، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول تهران 1363 (همه‏ى ارجاعها به همین چاپ است).
2 . دکتر محمدرضا راشد محصل، پرتوهایى از قرآن و حدیث در ادب فارسى، موسسه‏ى چاپ و انتشارات آستان قدس‏رضوى، تهران، 1380، ص17.
3 . عبدالحسین زرین‏کوب، بحر در کوزه، چاپ ششم، انتشارات علمى، تهران، پاییز 73، ص40.
4 . در تدوین این مقاله ابیاتى مورد استناد واقع شده‏اند که در آن‏ها واژه قرآن، نبى، ذکر، ذکر اجل، کتاب، کتاب اللّه، ام‏الکتاب، مصحف، فصول، پیغام خدا و سبق به کار رفته است.
5 . مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، دفتر انتشارات اسلامى، ص 70.
6 . سوره الحجر، آیه‏ى 9.
7 . آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، ص83.
8 . بدیع‏الزمان فروزانفر، احادیث مثنوى، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، تهران 1370، ص99.
9 . احادیث مثنوى، ص57.
10 . همان، ص83.
11 . مثنوى، دکتر محمد استعلامى، جلد سوم، انتشارات زوار، چاپ دوم، تهران، 1369، ص 407 ـ 406. «ابن عربى بخش‏هاى مختلف این حدیث را به ترتیب تفسیر، تاویل و آن‏چه فهم بدان نمى‏رسد، معنى مى‏کند و «مطلع» را به معنى معانى و مدرکاتى مى‏داند که از تفسیر و تاویل و فهم بالاتر است و تنها پروردگار از آن اطلاع دارد.»
12 . سوره‏ى بقره/ آیه 26.
13 . نهج‏البلاغه، ترجمه‏ى دکتر سیدجعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، چاپ ششم، تهران 1373، ص353 (بخشى از نامه‏اى است که مولا على‏بن‏ابى‏طالب(ع) خطاب به حارث بن عبداللّه همدانى که از فقیهان بزرگ و از تابعین و از خواص اصحاب آن حضرت مى‏باشد، نوشته‏اند و در آن وى را به تمسّک به قرآن دعوت مى‏فرمایند.
14 . اصول کافى، محمّدبن یعقوب کلینى، ترجمه و شرح سید هاشم رسولى، جلد4، انتشارات علمیه اسلامى، (بدون تاریخ و محل نشر) ص 435.
15 . بدیع‏الزمان فروزانفر، شرح مثنوى شریف، انتشارات زوار، چاپ چهارم، تهران 1367، ص585.
16 . سوره‏ى انعام، آیه‏ى 25.
17 . سوره‏ى اسرار، آیه‏ى 88. همچنین نگاه کنید به آیات 16 و 17 سوره‏ى هود، 23 و 24 بقره و 380 یونس که به آیات «تحدى» معروفند.
18 . عزالدین محمدبن على کاشانى، مصباح‏الهدایه و مفتاح الکفایه، تصحیح استاد جلال‏الدین همایى، چاپ سوم، تهران، آذر 67، ص99.
19 . والذین اتخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المومنین و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله... (توبه/107).
20 . عبدالحسین رزین‏کوب، سرِّنى، جلد اول، انتشارات علمى، چاپ سوم، تهران، پاییز 68 ص139.
21 . ان هذا الااساطیر الاولین. (سوره انعام، آیه‏ى 25).
22 . مثنوى، دکتر استعلامى، دفتر سوم، ص 406.
23 . دیوان سنایى غزنوى، به اهتمام مدرس رهنوى، از انتشارات کتابخانه‏ى سنایى، بدون تاریخ چاپ، ص52.
24 . «بگو آیا رواست که بخوانیم و بپرستیم به جاى خدا چیزى را که به ما سود نبخشند و زیان نرساند و به پاشنه و پى باز گردیم و فرا پس رویم؛ از آن پس که خدا ما را راه نمود، مانند آن کس که دیوانش بفریبند و بر روى زمین سرگشته و حیران کنند.»
25 . سوره‏ى اعراف، آیه‏ى 27. (شیطان و یارانش شما را مى‏بینند از جایى که شما آن‏ها را نمى‏بینید).
26 . سوره بقره، آیه 286. (شیطان با وعده فقر و ترس بى‏چیزى، شما را به کارهاى زشت و بخیلى وادار مى‏کند)
27 . ابوالفضل رشیدالدین میبدى، تفسیر کشف‏الاسرار وعدة الابرار، به اهتمام على‏اصغر حکمت، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر، تهران 1357، جلد اول، ص738.
28 . سوره‏ى انعام، آیه 112.
29 . سوره جمعه، آیه5. (اى رسول ما! جهودان را بگو: «اى جماعت یهود! اگر پندارید که شما به حقیقت دوستداران خدایند، نه مردم دیگر، پس تمناى مرگ کنید اگر راست مى‏گویید.»
30 . سوره والضحى، آیه3 (نه پروردگارت تو را واگذاشت و نه خشم نمود).
31 . سیدمحمود طالقانى، پرتوى از قرآن (قسمت دوم از جزؤ سى‏ام) شرکت سهامى انتشار چاپ اوّل، تهران اسفند 45، ص138.
32 . سوره‏ى انعام، آیه 160.
33 . سوره مائده، آیه 160.
34 . مثنوى، دکتر استعلامى، دفتر دوم ص176.
35 . تفسیر کشف‏الاسرار، جلد سوم، ص154.
36 . تفسیر کشف‏الاسرار، جلد 10، ص8-447.
37 . احادیث مثنوى، ص5.
38 . همان، ص14.
39 . تفسیر کشف‏الاسرار، جلد 10، ص 22-621.
40 . شرح مثنوى شریف، ص906.
41 . آنها که کافرند مالهاى خود را خرج مى‏کنند تا دیگران را از راه خدا باز دارند. آن‏ها مال‏ها را صرف مى‏کنند آن‏گاه حرمان و حسرت مى‏برند و مغلوب مى‏شوند.
42 . سوره‏ى نساء، آیه 142. (همانا منافقان با خدا مکر و حیله مى‏کنند و خدا نیز با آنها مکر و حیله مى‏کند و چون به نماز آیند با حالت بى‏میلى و کسالت و براى ریاکارى مى‏آیند، ذکر خدا را اندک آن هم به قصد ریا نکنند.)
43 . سوره الضحى، آیه 10. (اى پیامبر بر روى گداى سائل دادن مزن)
44 . شرح مثنوى شریف، ص1142.
45 . سوره‏ى شورى، آیه38. (و آنان که امر خدا را اطاعت و اجابت کردند و نماز بپا داشتند و کارشان را به مشورت یکدیگر انجام مى‏دهند و از آنچه روزى ایشان کردیم به فقیران انفاق مى‏کنند)
46 . سوره توبه، آیه 61.
47 . تفسیر کشف‏الاسرار، ج4، ص160.
48 . سوره‏ى الرحمن، آیات 1 و 2.
49 . کشف الاسرار، ج9، ص19 - 418.
50 . سوره‏ى توبه، آیه 107.
51 . سوره‏ى نور، آیه 37.
52 . سوره‏ى احزاب، آیه 23.
53 . تفسیر کشف‏اسرار، جلد هشتم، ص54-52.
54 . سوره‏ى جمعه، آیه 4. (وصف آنان که تحمل علم [تورات] کرده، خلاف آن عمل نمودند در مثل به حمارى ماند که کتاب‏ها بر پشت کشد)
55 . شرح مثنوى شریف، ص1094.
56 . سوره انعام، آیه2. (خداست که شما را از گل آفرید و مهلتى نهاد و مهلتى است نامزد کرده نزد او)
57 . سوره فتح، آیه 17. (کور و بیمار زمین‏گیر، گناهى ندارند و بر آن‏ها حرجى نیست)
58 . سوره قلم، آیه 51. (اى رسول نزدیک بود کافران به چشمان بد چشم زخمت زنند که چون آیات قرآن را بشنوند در فصاحتش حیرت کنند و از شدت حسد بگویند این شخص عجیب دیوانه است)
59 . سوره الرحمن، 8 و 9. (هرگز در میزان عدل تعدى و نافرمانى نکنید و هر چیز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجید)
60 . سوره هود، آیه 43. (نوح گفت اى پسر امروز هیچ‏کس را از قهر خدا جز به لطف او نجات نیست)
61 . سوره انعام، آیه76. (پس چون شب تاریک درآمد ستاره درخشانى را دید گفت این پروردگار من است، پس چون آن ستاره غروب کرد گفت من چیز نابودشدنى را به خدایى نخواهم گرفت)
62 . سوره انعام، آیه 43. (اگر نه این بود آن‏گاه که خشم ما بر آن‏ها فرود مى‏آمد زارى مى‏کردند، امّا دلهایشان سخت شده بود و شیطان کارهاى‏شان در چشمشان خوب جلوه مى‏داد)
63 . ابوالفتوح رازى، روض‏الجنان و روح‏الجنان فى تفسیر القرآن، مصححان دکتر محمدجعفر یاحقى، دکتر محمدمهدى ناصح، بنیاد پژوهش‏هاى آستان قدس رضوى، مشهد، 1371، جلد اول، ص5. (هر که تفسیر قرآن کند به رأى خود و قول او به اتفاق موافق حق باشد، او مخطى است)
64 . سوره‏ى واقعه، آیه 79. (دست نکشند به آن مگر پاکیزگان)
65 . سوره‏ى اعراف، آیه 204. (چون قرآن قرائت شود، همه بدان گوش فرا دهید و سکوت کنید)
66 . احادیث مثنوى، ص178.
67 . کشف‏الاسرار، جلد سوم، ص832.
68 . دیوان سنایى غزنوى، به اهتمام مدرس رهنوى، از انتشارات کتابخانه‏ى سنایى، بدون تاریخ چاپ، ص52.
سه شنبه 11 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسیر و تأویل قرآن در نگاه مولانا

تفسیر و تأویل قرآن در نگاه مولانا

رضا بابایی
چکیده

مقاله‏ى حاضر نظرگاه‏هاى مولوى را درباره‏ى تفسیر و تأویل قرآن برمى‏رسد. گفتار نخست به تفسیر اختصاص دارد و گفتار دوم به تأویل مى‏پردازد. در گفتار نخست که ویژه‏ى تفسیر است، درباره‏ى لایه‏هاى قرآن و هم‏پوشى‏هاى ظاهر و باطن آن سخن مى‏گوید. پاره‏اى از تفسیرهاى علمى و ذوقى مولانا نیز ضمیمه مى‏گردد. همچنین نمونه‏هایى از اقتباس‏هاى مثنوى و دیوان شمس از قرآن بازگویى مى‏شود. گفتار دوم که درباره‏ى آراى مولوى در باب «تأویل قرآن» است، با بررسى موافقت‏ها و مخالفت‏هاى مولوى با تأویل آغاز مى‏گردد. مولوى، درباره‏ى تأویل چندگونه سخن مى‏گوید که نشان دهنده‏ى تعدّد انواع و اقسام تأویل نزد اوست. در پایان این گفتار، نمونه‏هایى از تأویل‏هاى مذموم و مقبول نزد مولانا، یادآورى مى‏شود.

کلید واژه‏ها:

قرآن، علوم قرآنى، تفسیر، تأویل، ادبیات عرفانى.

مقدمه

شعر اولیاء همه تفسیر است و سرّ قرآن؛ زیرا که ایشان از خود نیست گشته‏اند و به خدا قائم‏اند.(1)
این سخن، از فرزند مولانا، سلطان ولد است. تأیید آن را مى‏توان از مرورى سطحى بر حدیقة‏الحقیقه(سنایى)، منطق‏الطیر (عطار)، گلشن راز (شیخ محمود شبسترى)، مثنوى معنوى و... به آسانى گرفت. مرحوم استاد عبدالحسین زرین‏کوب، مولوى‏شناس بزرگ عصر ما در پایان بخش «در قلمرو وحى» از کتاب سرّنى که به حق، نیک از عهده‏ى عهد خود برآمده‏اند، در بند کوتاهى، چکیده‏ى نظر خویش را درباره‏ى قرآن‏مدارى مولانا چنین مى‏نویسند:
در هر حال تعظیم و تکریم قلبى فوق‏العاده‏اى که گوینده‏ى مثنوى همه جا نسبت به کلام الهى دارد، نشان مى‏دهد که مولانا معرفت و نجات عارف را در خارج از قلمرو وحى نمى‏جوید و از آنچه در جواب طعنه زننده بر مثنوى مى‏گوید، نیز پیدا است که نزد وى آنچه را مطلوب عارف و ضاله‏ى اهل حکمت محسوب است در قلمرو وحى باید جست‏وجو کرد، نه جاى دیگر.(2)
پیش‏تر درباره‏ى ارادت و قرآن‏مدارى مولوى، به تفصیل سخن گفته‏ایم؛ اینک وقت آن است که ورقى چند را به دیدگاه‏هاى او درباره‏ى تفسیر و تأویل اختصاص دهیم. لیکن به یادآوردنى است که در این نوشتار به هیچ روى، سرِ آن نیست که دیدگاه‏هاى تفسیرى و تأویلى مولوى را بررسیم، که آن هم کارى سترگ است و هم به قلم و مجالِ دیگرى محتاج. آنچه در این صفحات خواهد آمد، وضعیت تفسیر و تأویل در آثار مولوى است؛ نه چند و چون‏هاى تفسیرى و تأویلى وى. نخست نکاتى را درباره‏ى تفسیر قرآن در نگاه مولانا باز خواهیم گفت و پس از آن، نفى و اثبات‏هاى مولانا را در حقّ تأویل بر خواهیم رسید.

گفتار اوّل
تفسیـر

در میان آثار مولانا، دو کتاب «مثنوى» و «فیه ما فیه» به طرز شگفتى، میل به تفسیر دارند؛ آن‏قدر که برخى کتاب مثنوى را «تفسیر مثنوى» خوانده‏اند، و مستشرق و مولوى پژوه نامدار آلمانى، خانم آنمارى شیمل گفته است: «خواندن شعر مولانا به عنوان تفسیرى از قرآن و بازسازى شرح و تعبیر او از روى اقتباسات متعدّدى که از قرآن کرده است، سودمند است.»(3)
آن همه مخالفت‏هاى مولوى با روخوانى سطحى و بدون تفکّر قرآن، از همین‏جا برمى‏خیزد که وى سخت به فهم و تفسیر حقیقى قرآن معتقد بوده است؛ به طورى که فهمیدن قرآن را خوردن نان، و بیهوده‏خوانى آن را، خاییدن (در دهان گرداندن) نان مى‏شمرد. گرچه شعر «ما ز قرآن، مغز را برداشتیم/ پوست را بهر خران بگذاشتیم» به حتم از مولوى نیست و در هیچ یک از نسخ معتبر مثنوى نیامده است، او به واقع در پى مغز قرآن بود و به لفظ چندان قناعت نمى‏کرد.
تفسیر به معناى «قواعدى که ما را از لفظ به معنا مى‏رساند» در مثنوى کم‏تر محل توجّه قرار مى‏گیرد؛ بلکه او بیش‏تر در تفسیر، در پى آن است که روح قرآن را در هر مسأله‏اى دریابد و در آن فضا قرار گیرد. مواردى مانند این که «چون خداوند، انسان‏ها را با کلمه‏ى تعالوا به سوى خود خوانده است، پس قصد حرمت نهادن داشته است»(4) که نوعى تفسیر است، در مثنوى چندان پر بسامد نیست. در مقابل، بسیار مى‏توان از مثنوى و غیر آن، سراغ داد سخنانى را که مولوى در آنها خواسته است براى حل مسأله‏اى از روح قرآن مدد گیرد؛ یعنى با تفسیر کلّى و نگاه جامعى که نسبت به قرآن دارد، به سراغ مسائل علمى و اندیشگى مى‏رود. مثلاً وقتى مى‏گوید:
جمله قرآن است در نفى سبب ***عزّ درویش و هلاک بولهب(5) مى‏خواهد از این فهم کلان در حل پاره‏اى از معضلات در مباحث عرفانى سود جوید. پس از نقل آن که قرآن در نفىِ سبب، نازل شده است، چندین ماجرا- از جمله قصه‏ى اصحاب فیل، گاو بنى‏اسرائیل، شکافتن دریا و عبور موسى از آن و...- را نقل مى‏کند و تمامى آنها را با همین حکم کلى که: قرآن و معجزات انبیا کاشفان بزرگ این حقیقت‏اند که اسباب خود مسبّب از اسباب دیگرند. سپس با همان قاطعیت، تکرار مى‏کند:
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام ***رفضِ اسباب است و علّت و السّلام(6)
یا وقتى قرآن را «حال‏هاى انبیاء» مى‏شناساند، براى آن است که بگوید صرفِ خواندن و تلاوت، گرهى را نمى‏گشاید؛ زیرا بسیار بودند که با پیامبران حشر و نشر داشتند، امّا اثرى از آنان نپذیرفتند. مولوى غیر از این که قرآن را «در قطع سبب» و «حال‏هاى انبیا» مى‏خواند، آن را محک و میزان نیز معرفى مى‏کند تا سرگشتگى‏ها و تردیدها را از عقل و اندیشه‏ى آدمیان بستُرد.
روشن است که وقتى گوینده‏ى مثنوى، مخاطب خود را از ظاهربینى در قرآن، مى‏پرهیزاند و از او مى‏خواهد که از قرآن، ظاهر آن را نبیند- زیرا قرآن همچون عصاى موسى و شخص آدمى است- پس باید براى تفسیر و تدبّر در قرآن، محلى از اعراب قائل باشد. وقتى کتابى -به گفته‏ى مولوى- هفت تُو بود و چندین ظاهر و باطن داشت، پس باید در آن رسوخ کرد و این جز به مدد تفسیر و یا تأویل، برآمدنى نیست. به واقع در بیان مثنوى، قرآن، خاص و عام را به فراخور حال خویش بهره مى‏رساند و این بهره‏رسانى، گاه فقط از رهگذر تفسیر ممکن مى‏شود:
همچو قرآن که به معنى هفت تُوست ***خاص را و عام را مطعم در او است(7)
تشبیه قرآن به «شخص آدمى» براى بیان همین نکته است که «جانِ قرآن خفى است» و این جان را دیدن با چشم جهان‏بین نتوان.
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است ***که نقوشش ظاهر و جانش خفى است(8) همین تشبیه را جایى دیگر نیز دارد:
تو ز قرآن اى پسر ظاهر مبین ***دیو آدم را نبیند، غیر طین(9)
یعنى، همان‏گونه که شیطان، آدم را خاک دید و بدو ایمان نیاورد، خیره شدن در ظاهر قرآن نیز، همین عیب بزرگ را دارد.
مولوى در مثنوى، اکثر علوم و دانش‏هاى عصر خود را مورد بى‏مهرى تمام قرار داده و از گفتن هیچ ناسزایى در حق آنها کوتاهى نکرده است. در این دشنام‏گویى‏ها، فلسفه، فقه، نجوم، ادبیات و... بى‏نصیب نمانده‏اند. اما نگارنده در هیچ جاى مثنوى به خاطر ندارد که مولوى تفسیر قرآن را نیز با همان چوب رانده باشد. حتى چنان که از سخن زندگینامه‏نویس او (احمد افلاکى) برمى‏آید، وى تا پایان عمر، مطالعه‏ى کتب تفسیرى را رها نکرد و پس از ملاقات با شمس و آن انقلاب شگفت درونى و بیرونى نیز همچنان کتاب حقایق‏التفسیر نوشته‏ى ابوعبدالرحمن سُلمى را مى‏خواند. تکریم او و حرمت نهادن وى به تفسیر سُلَمى، دو معنا دارد: نخست این که او به کتاب‏هاى تفسیرى، حُسنِ ظنّى داشت که در حق آثارى همچون شفا و اشارات و تنبیهات ابن سینا نداشت. دیگر آن‏که وى در مطالعه‏ى کتب تفسیر و اعتماد به آنها، تحتِ تأثیر افکار و فرهنگ زمانه‏ى خود نبوده است؛ زیرا کتاب حقایق‏التفسیر، چندان بابِ ذائقه‏ى اهل سنّت، به ویژه حنفیان که مولوى نیز گویا از آنان است، نبوده است. دلیل آن نیز، گشاده‏دستى سُلَمى در نقل روایات شیعى و سخنان امام جعفر صادق علیه‏السلام در این کتاب است. غیر از آن، حقایق التفسیر، اهل تأویل نیز هست که همین، زبان کسانى چون ابن‏تیمیه را به طعن او گشوده است.(10)
آراى تفسیرى مولوى در مثنوى نیز به خوبى نشان مى‏دهد که وى در فهم شریعت و تفسیر کلام الهى، به راه کسانى همچون ابن‏تیمیه نرفته است. مثلاً از ابن‏تیمیه نقل مى‏کنند که گفته است: «روز قیامت، خداوند از عرش خود، پایین مى‏آید و مردم او را مى‏بینند؛ همان‏سان که من از این منبر فرود مى‏آیم.» سپس از منبر پایین مى‏آید و بدین وسیله، نمایش فرود آمدن خداوند را از عرش، اجرا مى‏کند. حال آن‏که مولوى در دیوان شمس به صراحت مى‏گوید که «نظاره جمال خدا جز خدا نکرد»، حتى به رغم حافظ که دیدن خدا را به چشمِ جان‏بین حوالت داده است،(11) براى آن که هیچ شائبه‏اى پیش نیاید، رؤیت خدا را بالکل انکار مى‏کند.
افلاکى در مناقب‏العارفین، سخنى دارد که گویا طعن و تعریضى به یکى از کتب تفسیرى مشهور جهان اهل سنّت است. وى مثنوى معنوى را «کشّاف اسرار قرآن» مى‏خواند، و همین نحوه‏ى تعبیر، نشان مى‏دهد که تفسیر کشّاف زمخشرى (467-538ه) را چندان در خور قرآن ندیده است. «مثنوى معنوى، کشّاف‏اسرار قرآن است.»(12)
کنایه‏اى که در این عبارت است، اشاره به این نکته دارد که در کشّاف زمخشرى، کشف مهمى صورت نمى‏گیرد؛ بلکه تنها هنر الفاظ نمایان مى‏شود. مولوى خود نیز در مقدمه‏ى دفتر اوّل مثنوى، کتاب خود را کشّاف القرآن خوانده است، و این دور نیست که به معناى بَدَلى بودن کشاف زمخشرى باشد. در دو جاى دیوان حافظ نیز کنایتى به کشّاف زمخشرى آمده است. یکى آن‏جا که از خواننده‏ى اشعار خود مى‏خواهد دفتر اشعار برگیرد و به سمت باغ و صحرا رود؛ زیرا وقتِ مدرسه و بحث کشفِ کشّاف نیست:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر ***چه وقت مدرسه و بحث کشف‏کشّاف است
دیگر آن‏جایى که روى خوب معشوق را بهترین آیت براى کشفِ حُسن مى‏داند و همو را قوى‏ترین دلیل براى آکندنِ تفسیر، از لطف و خوبى مى‏شمارد:
روى خوبت آیتى از حُسن بر ما کشف کرد ***زان زمان جز لطف و خوبى نیست در تفسیر ما
بنابراین روى خوب، هنرى دارد که در کشف‏اسرار، که کشّافِ زمخشرى و یا هر کتاب دیگر ندارد.
درک و فهمى که مولوى از آیات قرآن دارد، گاه او را به تفسیرهایى مى‏کشاند که چندان محلّ توجّه و قبول مفسّران نیست. با این حال، او از دریافت خود دست نمى‏کشد و آنچه را که با روح کلى قرآن، همسو و ملائم مى‏بیند، به زبان مى‏آورد. مثلاً درباره‏ى آیه‏ى شریفه‏ى «حتّى إذا اسْتَیْئَس الرُّسل و ظَنُّوا قَدْ کُذِبُوا جائَهُم نَصْرُنا»(13) سخنى مى‏گوید که او را از همراهى با بسیارى از مفسّران و متکلّمان باز مى‏دارد. در قرائت مشهور، «کذبوا» در این آیه به تخفیف ذال است؛ بنابراین معناى آیه چنین مى‏شود: «تا آن‏که پیامبر نومید شدند و کافران پنداشتند به آنان دروغ گفته‏اند، یارى ما بدیشان رسید.» مولوى قرائت «کذبوا» را به تشدید ذال ترجیح مى‏دهد که خلافِ مشهور است؛ آن‏گاه معناى آیه با تفسیرى که مولانا کرده است این مى‏شود: «رسولان، خویشتن را از دریافت وعده‏ى نصر محروم و محتجب پنداشتند و اصرار منکران بر کفر و شقاق، آنها را در باب حقیقت دعوى و حال خویش، دچار تردید ساخت.»(14)
این تفسیر با آنچه اهل سنّت در مقام پیامبران و شیعه در عصمت انبیاء گفته است، چندان سازگار نیست. در میان روایات تفسیرى، اخبارى پیدا مى‏شود که همین تفسیر را تأیید کند؛(15) امّا تفاسیر مهم و نامبردار اهل سنت و شیعى، چنین فهمى را از قرآن و انبیا بر نمى‏تابند.(16)
مراد آن است که مولوى در فهم و تفسیر قرآن نه به تقلید گراییده است و نه - چنان که خواهد آمد- به تأویلات و تفسیرهاى شخصى و من درآوردى تن در داده است.

تفسیر قرآن به قرآن

شیوه و اصطلاح «تفسیر قرآن به قرآن» از نخستین دوران‏هاى تفسیرى، معمول و بر زبان‏ها بوده است. اگر چه سیر نگارش‏هاى تفسیرى، از اختلافِ مشارب و شیوه‏ها در تفسیر قرآن خبر مى‏دهد، اکثر مفسّران مى‏کوشیدند براى تفسیر خود از هر آیه‏اى، به آیات دیگر دست اندازند. اصرار برخى از مفسّران و قرآن شناسان بزرگ بر کارآمد بودن و نتیجه‏بخشى این نوع نگرش به قرآن، اصطلاح یاد شده را رواج داد و اینک در بسیارى از مجامع علمى در کشورهاى اسلامى، چنین شیوه‏اى در فهم قرآن، مقبولیت بسیار دارد.
مولوى، هم در تفسیر برخى آیات و هم با بیانات صریح، تمایل خود را به این طریقه‏ى مقبول در تفسیر، نشان داده است. نمى‏توان خود را از این زعم به کلى فارغ کرد که شاید ترویج این‏گونه تفسیر قرآن در مثنوى، تعریضى باشد به مفسّر نامى آن روزگار، امام فخر رازى که در فهم و تفسیر قرآن به عقل‏ورزى‏ها و اجتهاداتِ خود تکیه و تأکید بسیار داشت. به هر روى چون در چند جاى مثنوى از این شیوه، سخن رفته است، نمى‏توان آن را حمل بر بیان نظرى خام و بدون قصدِ جدّى کرد.
مولوى در بیان معنى «إن شاءاللّه» پس از نقل چندین نظریه در معناى آن، از مخاطب خود مى‏خواهد که قرآن را تأویل نکند که گاه برخى از این تأویل‏ها، تبدیل و قلبِ معنا است. سپس با صراحت بسیار، مى‏گوید: معنى قرآن را باید در قرآن جست یا در سخن کسانى که به هوا و هوس نیالوده‏اند.
معنى قرآن ز قرآن پرس و بس ***وز کسى کاتش زده اندر هوس(17)
پرسیدن معناى قرآن از قرآن، معنایى جز این نمى‏تواند داشته باشد که باید در فهم هر آیه، از آیات دیگر و روح کلّى قرآن استمداد جست. در این بیت مولوى از تعبیر «معنى قرآن» استفاده مى‏کند، او در جاى دیگر، با صراحت بیش‏تر، کلمه‏ى تفسیر را به کار مى‏گیرد و تفسیر قولِ حق را تنها در سخنى دیگر از حق -تعالى- نشان مى‏دهد. از ادامه‏ى گفته‏ى او چنین برمى‏آید که وى هر شیوه‏اى را غیر از شیوه‏ى تفسیر قرآن به قرآن، بیهوده‏گویى و پیروى از گمان مى‏شمارد. بدین ترتیب مى‏توان دیدگاه او را درباره‏ى دیگر شیوه‏هاى تفسیرى رایج در آن دوران، دریافت. در قصه‏ى «درویش و گنج» مى‏خوانیم:
قول حق را هم زحق تفسیر جو ***هین مگو ژاژ از گمان اى سخت‏رو(18)
روشن است که بنابراین سخن، تفسیرهاى عقلى و یا حتى عرفانى، نزد او ژاژخایى و بیهوده‏سرایى است. استدلال مولوى بر اعتبار این‏گونه تفسیر قرآن، بى‏درنگ پس از بیت پیش‏گفته مى‏آید:
آن گِره کو زد همو بگشایدش ***مُهره کو انداخت او بِرْبایدش
گر چه آسانت نمود آنسان سَخُن ***کى بود آسان، رموز مَنْ لَدُن(19)
گویا نظر مولوى در همه‏ى این ابیات به آیه‏ى هفت سوره‏ى آل‏عمران است. خداوند در این آیه‏ى مبارک علم تأویل قرآن را تنها به خود و راسخان در علم نسبت مى‏دهد: وَ ما یَعْلَمُ تَأویلَهُ إلاّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى العِلْم شاید مولوى از این آیه چنین فهمیده است که تأویل قرآن، یعنى همان فهم و درک که شامل تفسیر آن نیز مى‏شود. بنابراین، قرآن را فقط او که خود نازل کرده است، از عهده‏ى تفسیر بر مى‏آید. امّا اگر الراسخون فى العلم را عطف به اللّه انگاریم، بدین معنا است که خداوند علم تأویل را به راسخان در علم نیز عنایت فرموده است. ولى گویا نظرِ چیره، میان مفسّران آن است که الراسخون فى العلم عطف به اللّه نیست؛ بلکه خود نهادى براى جمله‏اى دیگر است.
مرحوم جلال‏الدین همایى در مقدمه‏ى تفسیر مثنوى مولوى (داستان دز هوش رُبا) قولِ حق و محقّقانه را همین مى‏داند و با قاطعیّت تمام مى‏گوید: «على‏التحقیق جمله‏ى اول بر الا اللّه وقف و تمام مى‏شود و بعد از آن جمله‏ى الراسخون فى العلم، جمله‏ى مستأنفه است؛ نه این که عطف بر اللّه و متمم جمله‏ى اول باشد، چنان‏که بعضى آن را احتمال داده‏اند و با تکلّف و تعسّف خلاف ظاهر، حالتِ عطف را توجیه کرده‏اند».(20)پس قراینى مى‏آورد که قبول سخنش را آسان، بلکه اطمینان بخش مى‏کند.
اما سخنِ مولوى که مى‏گوید معنى قرآن را باید هم از قرآن پرسید و آنان که در هوس آتش زده‏اند، این زعم را که وى قائل به عطف است نه استیناف تقویت مى‏کند؛ هر چند او اگر هم به چنین قرائتى معتقد نباشد، براى توصیه‏ى مخاطب خود به فهم قرآن از طریق اولیا، دلایل دیگرى دارد؛ مثل فاسئلوا اهل الذّکر که در قرآن آمده است و سیره‏ى نبوى و عمل اولیا و مفسّران معتبر.
هوس سوزان در تعبیر مولوى، هم مى‏تواند اشاره به الراسخون فى العلم باشد، و هم مى‏تواند که کنایه‏اى از مطهرون باشد؛ زیرا خداوند در قرآن مى‏فرماید: قرآن را کسى دست نخواهد کشید (کنایه از ارتباط و داد و ستد) مگر آنان‏که پاکیزه‏اند: و لا یمسَّه إلا المطهّرون از این جهت که مطهرون در مقابل هوس بازانند و مولوى معناى قرآن را فقط براى هوس‏سوزان، آشکار مى‏داند، مى‏توان دریافت که سخن وى، بى‏اشارت و نظر به آیه‏ى پیش گفته نیست.
از این رواست که مى‏بینیم در مثنوى، تفسیر روایى نیز جایگاه روشن و پربسامدى دارد. نمونه‏هاى بسیارى را مى‏توان یاد کرد؛ امّا این‏جا به یک مثال روشن که دیگران کم‏تر گفته‏اند، بسنده مى‏کنیم.
خداوند در سوره‏ى نمل، نقل مى‏کند که روزى سلیمان از حال پرندگان پرس‏وجو کرد و علت غیبت هدهد را جویا شد.
وَ تَفَقَّدَ الطّیر فقالَ ما لِىَ لا أرَى الهُدْهُدَ کانَ مِنَ الْغائِبینَ.(21)
«و پرندگان را باز جست. پس گفت: «مرا چه مى‏شود که هدهد را نمى‏بینم؛ یا او از غایبین است؟»
آن‏گاه سلیمان، هدهد را به عذابى سخت تهدید مى‏کند؛ مگر آن‏که حجتى روشن براى غیبت خود بیاورد:
لاعَذِّبَنَّهُ عَذابَاً شَدیداً أوْ لأاذْبَحَنَّهُ أولَیَأتِیَنّى بِسُلطانٍ مبین.(22)
«او را عذابى سخت خواهم کرد یا آن‏که سرش را مى‏برم؛ مگر آن‏که حجّتى روشن براى من بیاورد.»
مولوى این داستان هیجان‏انگیز را در دفتر پنجم مثنوى به اشاره نقل مى‏کند و از نحوه‏ى بیان او چنین برمى‏آید که قصدش در نقلِ این قصه‏ى قرآنى، توجیه کلمات تهدیدآمیز لاعذبنه و لاذبحنّه است؛ زیرا پیامبرى به حشمت و جاه و جلال سلیمان، وقتى پرنده‏اى نحیف و ضعیف، مانند هدهد را -که جثّه آن کمى بزرگ‏تر از گنجشک است- تهدید به شکنجه و قتل مى‏کند، به نظر شگفت و غیر عادى مى‏آید. او داستان را با این ابیات آغاز مى‏کند:
تا سلیمان گفت کآن هدهد اگر ***هجر را عذرى نگوید معتبر
بکْشمش یا خود دهم او را عذاب ***یک عذاب سخت بیرون از حساب
تا این‏جا، مولوى جز ترجمه از آیات پیش گفته بر زبان نیاورده است؛ امّا ناگهان تفسیرى بدیع از تهدیدهاى سلیمان به دست مى‏دهد. در این بیان، تهدید سلیمان به قتل هدهد، توجیه نمى‏شود؛ زیرا ذبح پرنده، چندان شگفت‏آور و غیر معمول نیست؛ امّا چون شکنجه پرنده‏اى ضعیف به دست پیامبرى قوى شوکت، به نظر معقول و معمول نمى‏آید، به کمک حدیثى از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن را موجّه مى‏نمایاند. در واقع براى آن شکنجه مصداقى ذکر مى‏کند که هم با مقام مادّى و معنوى سلیمان سازگار است و هم رنج‏آورترین شکنجه براى پرنده محسوب مى‏شود، و هم مولوى بدین وسیله به مقصود خود نزدیک‏تر مى‏شود، و همه‏ى اینها به برکت استمداد از روایتى نبوى است. نویسنده‏ى احادیث مثنوى در تفسیر این ابیات، این روایت را از منابع حدیثى نقل مى‏کند: «لَاُلْزِمَنَّهُ صُحْبَةَ الأضْدادِ؛ او را به همنشینى با غیر جنس خود، ملزم مى‏کنم»(23) گویا این سؤال براى اصحاب پیامبر نیز پیش آمده و از ایشان معناى «لاعذبنه» را پرسیده‏اند. طبق این نقل، پاسخ پیامبر این بوده است که «لاعذبنه» یعنى واداشتن هدهد به هم‏صحبتى با ضدِّ خود.
هان کدام است آن عذاب اى معتمد ***در قفس بودن به غیر جنس خَود(24)
هر که را با ضدّ خود بگذاشتندآن عقوبت را چو مرگ انگاشتند(25)
بدین ترتیب مولوى براى حل یک نکته‏ى تفسیرى، به روایت پناه برده و انصاف را که در گزینش و گویش آن نیک از عهده برآمده است. به زعم نگارنده، حافظ نیز با نگاه به آن آیه و این روایت است که گفته است:
چاک خواهم‏زدن این دلق ریایى چکنم ***روح‏را صحبت ناجنس عذابى است الیم
کلمات عذابى الیم، صحبت و ناجنس، بر زعم نگارنده، صحه مى‏گذارند. بنابراین حافظ نیز در تفسیر آیه، روایتى را به کار گرفته است.
پیش‏تر گفتیم که مثنوى گرچه سرشار از نکات تفسیرى و لطایف قرآنى است، دستگاه منسجم و نظام‏مندى در تفسیر ندارد. به همین روى هر از گاه از تفسیر قرآن به قرآن، عدول کرده، به مقام تفسیرهاى بى‏مبنا و اساس مى‏غلتد. در این نمونه‏ها -که البته شمار آنها بسیار اندک است- آیه‏اى از قرآن، به طریقى سست و یا به روایتى ضعیف و یا به حدسى بى‏بنیاد تفسیر مى‏شود. یک نمونه‏ى آن، استناد ترش رویى و روى‏گردانى از نابینایى فقیر، به پیامبر است که در سوره‏ى عَبَس و تولّى آمده است. نمونه‏ى دیگر نقل و تأیید افسانه‏ى غرانیق است. شارحان مثنوى این خبطِ نابخشودنى مثنوى را ناشى از تأسى مولوى به تفسیر طبرى دانسته‏اند. این ماجرا (افسانه‏ى غرانیق) به قدرى رسوا و دور از محضر قرآن است، که تک اشاره‏ى مثنوى به آن، هیچ توجیه و توضیحى را نمى‏پذیرد.
به واقع مولوى تاوان تسامحات و بى‏مبالاتى‏هاى خود را در نقل قصص و حکایات تاریخى، بیش از همه، در همین مى‏پردازد.
قصه از این قرار است که خداوند در آیات 19 و 20 سوره‏ى نجم، نام سه بتِ معروف عرب (لات، عُزّى و منات) را مى‏برد.
در همین هنگام شیطان در جریان نزول وحى اخلال و دخالت مى‏کند و عباراتى را بر زبان پیامبر تحمیل مى‏کند که در آنها سه بتِ نامبرده غرانیق؛ یعنى پرستوهاى والا خوانده مى‏شوند و شفاعتِ آنان، مرضىِ حق! تلک الغرانیق العُلى و اِنَّ شفاعَتَهُنَّ لِتَرضى.
از قدما این افسانه را طبرى در تاریخ خود و ابن سعد در طبقات و کلبى در اصنام، آورده‏اند. اما ابن‏اسحاق و ابن‏هشام و صاحبان صحیحین یعنى مسلم و بخارى نیاورده‏اند. بعضى از محققان معاصر از جمله شادروان محمود رامیار، استاد فقید عباس زریاب خوبى، استاد دکتر سیدجعفر شهیدى و دکتر عطاءاللّه مهاجرانى به انواع نقدها از جمله نقد قرآنى حدیث شناسانه، تاریخى و عقلى آن را مردود ساخته‏اند.(26)
از همه شگفت این که افسانه‏پردازانِ کوته‏فکر، این داستانِ سراسرِ جعل و دروغین را در میان آیاتِ سوره‏اى آورده‏اند که طلیعه‏ى آن تبرئه‏ى پیامبر از هرگونه گمراهى و خطا در قول و فعل است. آرى، آیات سوره‏ى و النجم، این سان آغاز مى‏شوند: «سوگند به ستاره هنگامى که فرود مى‏آید که هرگز دوست و همراه شما [=محمد] گمراه نشده و بیراهه نرفته است. او سخن به هوا نمى‏گوید و جز آن‏چه بر او نازل مى‏شود، بر زبان نمى‏آورد.»
جاى تأسّف بسیار است که مولوى این نقطه‏ى سیاه را در کارنامه‏ى علمى و تفسیرى خود راه داده و در آخرین دفتر مثنوى، اشارتى -بى‏نفى و اثبات- بدان مى‏کند. نگارنده این خبط را در مثنوى، چندان وقعى نمى‏نهد؛ زیرا نیک مى‏داند که مولوى در هیچ‏جایى از آثار خود، دغدغه‏ى قالب و تاریخ و سند نداشته است. ابیات پیش گفته چنین‏اند:
بت ستودن بهر دام عامه را ***همچنان دان کالغرانیق العُلى
خواندنش در سوره‏ى و النجم زود ***لیک آن فتنه بُد از سوره نبود
جمله کفّار آن زمان ساجد شدند ***هم سِرى بود آن‏که سر بر در زدند(27)
غیر از تفسیر روایى، در مثنوى تفسیرهاى ذوقى، عرفانى، اجتهادى و عقلى را هم مى‏توان پى‏گرفت و نمونه داد؛ لیکن این نوشتار سرِ آن ندارد که اندیشه‏هاى قرآنى مولوى را یکایک گزارش کند و محتواى علمى- قرآنى مثنوى را بررسد. آنچه در حوصله و قصد این قلم است، اشاراتى به جایگاه قرآن در آثار مولوى و قرآن‏نگرى او است. بدین روى، تلمیحات، اقتباس‏ها، اشارات، تضمین‏ها، حلّ و درج‏ها و دیگر راه‏هایى را که مولوى براى رسیدن به آستان قرآن پیموده است، در مثالى دیگر باید گفت و خواند. با این همه اشاره به چند نگاه شاعرانه‏ى مولانا به آیاتى از قرآن‏کریم، خالى از لطف و فایده نیست؛ هر چند بیرون از مقصود این نوشتار است:

یک.

من از پى اینت نقش کردم ***تا کلک مرا کنى تو تحسین(28)
این بیت تعبیرى شاعرانه از آیه‏ى «وَ ما خَلَقْتُ الجنَّ و الإنْسَ إلاّ لِیَعْبُدونِ»(29) است. در آیه، علت غایى خلقت جن و انسان، پرستش خدا نام برده شده است. مولوى پرستش خدا را با تحسین کلک او برابر دانسته و خدا را به نگارگرى تحسین برانگیز مانند کرده است. تشبیه خلقت به نقش، و خدا به نقّاش در مثنوى نیز آمده است: «نقش با نقّاش چون نیرو کند.»

دو.

زیرا گُلِ سعادت بى‏روى تو نروید ***ایاک نعبد اى جان بى‏نستعین نباشد(30)
در این شعر، عبادت و توفیق آن، بر عنایت و یارى خدا معلق شده است، و این تعلیق در این بیت، به مثابه‏ى مَثَل به کار رفته است؛ بنابراین توقف عبادت بر توفیق الهى، آن‏چنان روشن و مسلّم است که مى‏تواند ضرب‏المثلى براى سایر تعلیق‏ها باشد.

سه.

آن که مُردن پیش چشمش تهلکه است ***امر لا تلقوا بگیرد او به دست(31)
اشاره‏اى تأمل برانگیز دارد به آیه‏ى «لا تُلْقُوا بِأیْدیکُم إِلَى التَهْلُکه؛ خویش را به دستِ خود به هلاکت نیفکنید.»(32)
مولوى در این اشاره، چند لایه از معنا را به هم دوخته و با آنها نکته‏ى لطیفى را پرورانده است. بدین شرح:
آن‏که مردن را فنا و فوت مى‏داند، خدا را به بیهوده‏گویى (العیاذ بالله) متّهم کرده است؛ زیرا خداوند ما را از هلاکت، نهى کرده و فرموده است: «لا تُلْقُوا بِأیْدیکُم إِلَى التَهْلُکه». اگر مرگ، هلاکت باشد، چون از آن گریزى نیست، پس نمى‏توان از آن گریخت، پس نهى خدا بى‏وجه مى‏شود. زیرا نهى از عملى معقول و مقبول است که بتوان از آن دست کشید و آن را کنار زد؛ از مرگ نمى‏توان رست، پس نهى از آن، لغو است. بنابراین، مرگ هلاکت نیست. اگر کسى مرگ را هلاکت دانست، چون نمى‏تواند نهى «لا تلقوا» را امتثال کند، پس عاصى است....

چهار.

شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست ***زآن که شکر آرد تو را تا کوى دوست(33)
خداوند در پاره‏اى از آیات، هدف خود را از بخشیدن شمارى از نعمت‏ها، شکرگزارى بندگان نام مى‏برد. مثلاً در سوره‏ى نحل مى‏فرماید:
وَ اللّهُ أخْرَجَکُم مِنْ بُطُونِ اُمّهاتِکُم لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً و جَعَلَ لَکُم السَّمْعَ و الابْصارَ و الأفئِدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرُون.(34)
«خدا شما را از شکم‏هاى مادرانتان بیرون آورد، در حالى که هیچ نمى‏دانستید. و نهاد براى شما گوش و چشم‏ها و دل‏ها. باشد که شگرگزارید.»
از این دست آیات چنین برمى‏آید که نعمت براى شکر است و انعام‏هاى الهى براى آن است که آدمیان به سپاسگزارى گرایند. بنابراین، شکر به مثابه‏ى جانِ نعمت، و نعمت در قیاس با شکر آن، همچون پوست براى مغز است.

پنج.

گفت حق: نى بلکه لا انساب شد ***زهد و تقوا، فضل را محراب شد(35)
مولوى در این بیت بسیار زیبا و ژرف، به دو آیه‏ى مهم قرآنى اشاره دارد: در مصراع نخست، آیه‏ى «فاذا نُفخَ فِى الصُّورِ فَلا أنْسابَ بینهم یومئذٍ و لاتَتَساءَلُونَ»(36) را پیش دید مى‏آورد. خداوند در این آیه مى‏فرماید: «وقتى در صور دمیده شد، نَسَب و خویشاوندى‏ها از هم مى‏گسلند و هر که را جز عمل او، دست‏گیرى نخواهد بود.» در مصراع دوم مولوى آیه‏ى «إنَّ اَکْرَمَکُمْ عِندَاللّهِ اَتْقکُمْ» را تصویرگرى کرده است. در تصویر بسیار تأثیرگذار او، تقوا و زهد به محرابى تشبیه شده است که فضیلت و برترى، در آن نماز مى‏گزارد. همان‏گونه که روى نمازگزار به سوى محراب است، فضل و برترى نیز روى به سوى تقوا دارد. این بیت را مى‏توان از نمونه‏هاى تفسیر قرآن به قرآن در مثنوى شمرد.

شش.

ترک «استثنا» مرادم قسوتى است ***نه همین گفتن، که عارض حالتى است
اى بسا ناورده استثنا به گفت ***جان او با جان استثناست جفت(37)
در داستان نخست مثنوى، در ماجراى عاشق شدن پادشاه بر کنیز خود، از غرور و سرمستى حکیمانى خبر مى‏دهد که خود را در معالجه‏ى کنیزک، توفیق‏مند و شفابخش مى‏دانستند.
هر یکى از ما مسیح عالمى است ***هر اَلَم را در کف ما مرهمى است(38)
مولوى به آنان اعتراض مى‏کند و از این که خود را در درمان معشوقه‏ى شاه، بى‏نیاز از مددجویى از خدا مى‏پنداشتند، سرزنش مى‏کند. گناه آنان نزد مولوى، این بود که ترک استثنا کردند؛ یعنى توفیق خود را بر مشیت الهى معلق نکردند.
«گر خدا خواهد» نگفتند از بَطَر ***پس خدا بنمودشان عجز بشر
بطر (سرمستى) و غرورى که در آنان بود، مانع از آن شد که «ان شاءالله» بگویند. حال آن‏که خداوند در سوره‏ى کهف، صریحاً از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خود مى‏خواهد که هرگز نگوید فردا چنین و چنان خواهم کرد، مگر آن که بداند فعل او بسته به اراده‏ى خدا است.
و لا تَقُولَنَّ لِشى‏ءٍ اِنّى فاعلُ ذلکَ غَداً إلاّ أنْ یَشاء اللّهُ.
«هرگز مگو درباره‏ى چیزى که فردا آن را به انجام خواهم رساند، مگر این که خدا بخواهد.(39)»
خداوند از این خُلق پسندیده (معلق کردن همه چیز بر مشیّت الهى) در سوره‏ى قلم، آیه‏ى 18 به «استثنا» تعبیر مى‏کند: «و لا یستثنون؛ استثنا نکردند.»
آنچه مولوى مى‏گوید، فى الواقع نوعى دریافت تفسیرى از آیات پیش گفته است. وى مى‏گوید آنچه خداوند از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و همگان خواسته، استثناى واقعى است، نه لفظ «ان شاءاللّه» بر زبان راندن که گاه خلافِ گرایش و باور قلب است. ترک استثنا، گاه قسوت و ملکه مى‏شود، حتى براى آنان که ان‏شاءالله از زبانشان نمى‏افتد. در مقابل کسانى هستند که این صیغه را بر زبان نمى‏آورند، اما استثنا در جانشان نشسته است.
صدها نمونه دیگر مى‏توان از این دست، در مثنوى و دیوان شمس سرغ داد که همگى به لطافتِ انعکاس نور در آب، زلال است و جملگى طربناک.

گفتار دوم
تأویل

به عقیده‏ى نگارنده، ماجراى تأویل در مثنوى، بسیار پیچیده و گاه غلط‏انداز است. در این‏جا، هم به دلیل پیچیدگى موضوع و هم به لحاظ مقصودِ این نوشتار، گریزى جز پناه بردن به اجمال براى این قلم نیست؛ به ویژه آن که کمابیش مقالات روشنگرانه‏اى در این باب، ارائه شده است.(40)
نخست باید دانست که مولوى با بیانات صریحى در مثنوى، مخالفت خود را با تأویل قرآن ابراز داشته است. تأویل به معناى گرداندنِ قرآن از ظاهر آن به معانى وهمى و نامربوط، به هیچ روى شیوه و منش مولانا نبوده است. وى تأویل را به کارگیرى عقل در غیر محل خود مى‏داند.(41) و آن را نوعى پس دادنِ عطاى الهى مى‏شمارد. در تفسیر حدیث مشهور «أبیت عند ربى؛ من نزد پروردگارم، بیتوته مى‏کنم» از همه مى‏خواهد که آن را بر ظاهرش حمل کنند و به تأویل نگرایند. این سخنِ نبوى را هم کتبِ روایى اهل سنت نقل کرده‏اند و هم در جوامع حدیثىِ شیعه آمده است. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار، این روایت را در باب فضایل و خصایل پیامبر نقل کرده، مى‏نویسد: «وقتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله روزه‏ى وصال(42) را نهى فرمودند، اصحاب از وى پرسیدند: چرا شما خود روزه‏ى روز را به شب مى‏پیوندید؟ پیامبر به ایشان فرمودند: انّى اظل عند ربّى فیطعمنى و یسقینى؛ من نزد پروردگارم، به سر مى‏برم؛ او مرا مى‏خوراند و مى‏نوشاند.» سپس مجلسى در توضیح آن مى‏نویسد: «گفته‏اند معنى آن، این است که مرا به وحى خود، مى‏خوراند و مى‏نوشاند.»(43) در کتب حدیث اهل سنّت، این روایت بدین صورت آمده است: ابیت عند ربى....(44)
پیدا است که خوراندن و نوشاندنِ وحى یا خدا، از ظاهر عبارت برنمى‏آید به تأویل و تکلف و نیاز مى‏افتد. مولوى، سخنِ دیگرى دارد:
چون ابیت عند ربى فاش شد ***یطعم و یسقى کنایت ز آش شد(45)
یعنى هیچ نیازى به تأویل نیست و باید پذیرفت که از این سخن نبوى خوردن و آشامیدنِ ظاهرى، مراد است. وقتى یطعمنى (مى‏خوراند مرا) حمل بر ظاهر شود، آن‏گاه کنایت از آش و غذاهاى دیگر خواهد بود. سپس مى‏افزاید اگر این‏گونه سخنان را به تأویل آلوده نکنى، کامِ تو نیز طعم شهد و شیر را خواهد چشید:
هیچ بى‏تأویل این را در پذیر ***تا در آید در گلو چون شهد و شیر
زآن که تأویل است وادادِ عطا ***چون که بیند او حقیقت را خطا(46)
تعبیر واداد عطا از تأویل چنان گویا است که مى‏توان همه‏ى دیدگاه مولانا را درباره‏ى تأویل، با آن بیان کرد. تأویل یعنى عطایى را به صاحب آن برگرداندن؛ و وقتى قرآن تأویل مى‏شود، معنایى جز این ندارد که تأویل‏گر، ظاهر قرآن را خطا دیده است و مى‏خواهد آن را به حقیقت بگرداند! در جایى نیز تأویل کننده‏ى قرآن را چونان مگسى مى‏داند که اگر از نجاست تأویل در گذرد، «آن مگس را بخت گرداند هماى».(47)
بنابراین چاره در فهم آیاتى که چندان با وهم و عقلِ ما مطابقت ندارند، تأویل خود است، نه تأویل قرآن...
کرده‏اى تأویل حرفِ بکر را ***خویش را تأویل کن نى ذکر را
بر هوا تأویلِ قرآن مى‏کنى ***پست و کژ شد از تو معنى سنى(48)
بدین ترتیب، کاستى‏ها و ناراستى‏ها در متن نیست؛ در خواننده‏ى او است. اگر کژى و اعوجاجى هم هست، در چشم خطابین ما است، که هرگز بر قلم صنع، خطا نمى‏رود.
از این دست سخنانِ تأویل ستیز در مثنوى بسیار است و لقبى که او به تأویل گران داده «ارباب وهم» است. طعن مولانا به این صاحبان وهم، غیر از آن که از مبانى زلال او در عرفان و دین‏شناسى برمى‏خیزد، کمابیش به سائقه‏ى تعرض و اعتراض به فرقه‏ى اسماعیلیه نیز هست. مولوى به مانند غزالى (450-505) که تأثیر علمى- روحى فراوان بر وى داشته، در همه‏ى آثار خود باطنى‏گرى و اعتزال‏اندیشى را از هجمه‏هاى خود مصون نگذاشته است. وقتى کسانى مانند ناصر خسرو به صراحت، تأویلِ قرآن را مى‏ستایند و مى‏گویند:
دشوار، طلب کردنِ تأویل کتاب است ***کارى است فرو خواندن این نامه بس آسان(49)
مولانا نیز بر خود واجب مى‏بیند که پنبه‏ى این «کار دشوار» را بزند و حتى گناه آدم را در قصه‏ى آفرینش، تأویل بینگارد:
در دلش تأویل چون ترجیح یافت ***طبع در حیرت سوى گندم شتافت(50)
مخالفت مولوى با تأویل قرآن و حذف معناى ظاهرى آن، تا آن‏جا پیش مى‏رود که حتى دیگر از ابوحامد غزالى نیز حرف شنوى ندارد و رو در روى او که گاه دست به تأویل زده است، مى‏ایستد. غزالى در جایى از کتاب احیاء علوم، آیه‏ى 44 سوره‏ى اسراء را تأویل مى‏کند و مولوى، سخت بر این تأویل مى‏تازد. خداوند در این آیه خبر از تسبیح همه‏ى اشیا مى‏دهد و مى‏فرماید:
إن مِنْ شَى‏ءٍ إلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُم.
هیچ پدیده‏اى نیست، مگر آن‏که به ثناگویى و تسبیح‏خوانى او مشغول است؛ اما شما آن را در نمى‏یابید.
مولوى دوست دارد همگان این آیه را بر ظاهر آن حمل کنند و تسبیح را زبانِ قالِ موجودات بشماریم؛ نه زبانِ حال آنان. ولى غزالى، موجودات را به دو گروه زنده‏ى عاقل و غیر عاقل تقسیم مى‏کند و مراد از تسبیح جمادات و حیوانات را به معناى دلالت آنها بر وجود خدا مى‏انگارد.
مراد از تسبیح در این آیه، سخن گفتنِ زبانى نیست؛ بلکه منظور آن است که هر موجودى به وجودِ خود، خدا را تسبیح مى‏کند و به ذات خویش، او را تقدیس مى‏نماید و شاهدى است بر یکتایى حق.(51)
کسانى که مایلند این آیه را بر معناى صریح و ظاهر آن حمل کنند و بپذیرند که همه‏ى موجودات، خدا را به زبان قال، تسبیح مى‏کنند، دلایل روشنى بر حرف خود دارند: یکى آن‏که ظهور آیه در این معنا است؛ دیگر آن‏که اگر مراد خداوند، از تسبیح جمادات، تسبیح برهانى باشد نه زبانى، چرا در ذیل آیه فرموده است که شما انسان‏ها تسبیح اشیاى دیگر را درک نمى‏کنید؟ این در حالى است که ما تسبیح به زبانِ حال آنها را مى‏فهمیم، آنچه در نمى‏یابیم، تسبیحِ زبانى آنها است.
به هر روى مولوى، این‏گونه تأویل‏ها را تأویل ناصوابِ معتزله مى‏شمارد و مى‏گوید:
چون شما سوى جمادى مى‏روید ***محرم جان جمادان چون شوید؟
از جمادى، عالم جان‏ها روید ***غلغل اجزاى عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت ***وسوسه‏ى تأویل‏ها نرْ بایدت
چون ندارد جان تو قندیل‏ها ***بهر بینش کرده‏اى تأویل‏ها
که غرض تسبیح ظاهر، کى بود؟ ***دعوى دیدن، خیال غَىْ بود(52)
اما پیش از آن‏که دریافت خود را تسبیح همه‏ى موجودات عالم، بیان کند، تأویل اهل اعتزال را به بیان مى‏آورد و دریافتِ تأویل آلودِ آنان را از تسبیح جمادات، توضیح مى‏دهد:
بلکه هر بیننده را دیدار آن ***وقتِ عبرت مى‏کند تسبیح‏خوان
پس چو از تسبیح یادت مى‏دهد ***آن دلالت همچو گفتن مى‏بُوَد
این بود تأویل اهل اعتزال ***و آنِ آن کس‏کو ندارد نور حال
چون ز حس بیرون نیامد آدمى ***باشد از تصویر غیبى اعجمى(53)
یک نکته مى‏ماند و آن این است که تسبیح موجودات زنده، کمّ و کیف دیگرى دارد؛ اگر چه با تسبیح حیوانات و جمادات تفاوتِ جوهرى ندارد. مولوى این نکته را در دیوان شمس یادآور مى‏شود. از سخن او در آن‏جا چنین فهمیده مى‏شود که گرچه همه تسبیح خدا را به زبان قال مى‏گویند، برخى روشن‏تر و بى‏پرده‏تر از دیگران بر زبان ثنا دارند:
همه تسبیح گویانند، اگر ماه است اگر ماهى ***ولیکن عقل استاد است، او مشروح‏تر گوید(54)
اینها، شمّه‏اى از مخالفت‏هاى مولوى با تأویل قرآن است؛ امّا او هم به لحاظ مبانى اندیشگى خود و هم به دلیل نگاه ویژه‏اى که به قرآن دارد، نمى‏تواند خود را در معانى ظاهرى قرآن محبوس کند. بر همه‏ى اینها باید افزود: روحِ سرکش او را در مقابل هرچه که ظاهرى و سطحى است.
در چندین جاى مثنوى، سخن از اشتمال قرآن بر ظاهر و باطن است، و مولوى پى‏درپى، دوستان و یاران خود را از تصلّب و تعصب بر ظاهر پرهیز مى‏دهد. دلیل این نهى را هم، چند لایه بودن قرآن مى‏داند. وقتى -به گفته‏ى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله - قرآن را ظاهرى است و باطنى، هیچ دلیلى نمى‏ماند که مسلمانان -به ویژه دانشمندان و اهل معرفت- به ظاهر بسنده کنند و پى باطن را نگیرند:
حرفِ قرآن را بدان که ظاهرى است ***زیر ظاهر، باطنى بس قاهرى است
زیر آن باطن، یکى بطنِ سوم ***که درو گردد خردها جمله گم
بطنِ چارم از نُبى خود کس ندید ***جز خداى بى‏نظیر و بى‏ندید(55)
این ابیات براى مولوى حکم مقدمه‏اى را دارد براى این‏که اهلِ معرفت را به باطن قرآن، عوت کند:
تو ز قرآن اى پسر ظاهر مبین ***دیو، آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است ***که نقوشش ظاهر و جانش خفى است
مرد را صد سال، عمّ و خال او ***یک سر مویى نبیند، حال او(56)
هفت تُو بودنِ قرآن را نیز پیش‏تر از مثنوى نقل کرده‏ایم (دفتر سوم، بیت 1879).
از این دست سخنان، چنین بر مى‏آید که مولوى منعى براى عبور از ظاهر و ورود به باطن قرآن -اگر ممکن باشد- نمى‏بیند، بلکه آن را از واجبات سلوکِ معرفتى مى‏شمارد؛ ولى گویا این گشت و گذار در معانى باطنى را تأویل نمى‏داند؛ یا تأویلِ مذوم که میان معتزلیان معمول است، نمى‏داند. اما چگونه مى‏توان تشخیص داد که فلان تفسیر، معناى باطنى قرآن است یا تأویل ناصواب؟ این همان پرسشى است که در مثنوى و غیر آن، بى‏پاسخ مانده است. این سؤال وقتى گزنده‏تر و حساس‏تر مى‏شود که مى‏بینیم مولوى خود چندان هم از تأویل قرآن، کناره نگرفته است.
نمونه‏هاى فراوانى را مى‏توان سراغ داد که مولوى در آنها دست به تأویل زده است؛ تأویل‏هایى که خود همیشه آنها را ناصواب مى‏شمرد. یک نمونه‏ى بسیار مشهور آن، تأویلى است که از سخن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کرده است. مشهور است که پیامبر فرموده‏اند: «خود را از سرماى بهار مپوشانید؛ زیرا باد بهارى با شما آن مى‏کند که با درختان مى‏کند. در مقابل، از سرماى پاییز سخت بپرهیزید که جان شما را چون شاخ و برگ درختان، زرد و خشک مى‏کند.»
مولوى پس از نقل این روایت به زبان شعر، تأویلِ شگفتى مى‏کند. در تأویل او، منظور پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از باد بهارى، سخن اولیا، و مراد ایشان از سرماى پاییزى همان هواهاى نفسانى است!
پس به تأویل این بود کانفاس پاک ***چون بهار است و حیات برگ و تاک
آن خزان نزد خدا، نفس و هوا است ***عقل و جان عین بهار است و بقا است
شگفت این که جسورانه بر کسانى که این روایت را بر ظاهرِ منطقى و متینِ آن، حمل کرده‏اند، مى‏تازد و آنان را اهل روایت مى‏خواند نه صاحب درایت.
راویان، این را به ظاهر برده‏اند ***هم بر آن صورت قناعت کرده‏اند
بعد هم آنان را به بى‏خبرى از عالم جان متهم مى‏کند و...(57)
زعم نگارنده آن است که مخالفت‏هاى مولوى با تأویل، چندان حساب شده و مندرج در یک دستگاه فکرى منسجم نیست. او با توجه به این که قرآن را هفت تُو مى‏داند و اخذ به باطن را توصیه مى‏کند و مشربِ عرفانى دارد و.... نمى‏تواند اهل تأویل نباشد؛ منتها برخى تأویل‏ها را برنمى‏تابد و بر بعضى صحه مى‏گذارد.
این نیز افزودنى است که برخى اشارات تأویلى مثنوى را، نباید از مقوله‏ى تأویل مصطلح بینگاریم. مثلاً وقتى مى‏گوید:
کیف مدّ الظّل نقش اولیاست ***کو دلیل نور خورشید خداست(58)
نباید پنداشت که مولوى خواسته است بگوید که مراد از سایه در آن آیه، اولیا است؛ زیرا همان سان که سایه مى‏گسترد و باز مى‏گردد و در این رفت و آمد بر وجود خورشید برهان است، اولیا نیز حجتِ وجود خدا هستند. در این گونه بیت‏ها، مولوى تیمّناً و تبرّکاً، سخنى را با الفاظ قرآنى گفته است؛ نه این‏که قصد تفسیر یا تأویل داشته باشد. یا آن‏جا که مى‏گوید:
عقلِ کل را گفت ما زاغ البصر ***عقل جز وى مى‏کند هر سو نظر(59)
به هیچ روى اشاره‏ى قرآن را در آیه‏ى «ما زاغ البصر» به عقل کلى نمى‏داند. بلکه مفهومى را با لفظى از قرآن بیان کرده است و بس. همچنین است آن‏جا که حدیث حب‏الوطن را به تفسیر و تأویل مى‏گیرد و مى‏گوید «وطن آن سو است»(60) گویا مى‏خواهد براى اشاره به جهان عِلْوى، لفظى از احادیث را استخدام کرده باشد.
سخن در باب تأویل قرآن در مثنوى، بسیار است؛ ولى خلاصه و عصاره‏ى اندیشه‏ى او در این‏باره، آن است که اگر تأویل به تبدیل معنا و تغییر مفهوم آیه بینجامد، مولانا به یر بار آن نمى‏رود، و اگر تأویل آن باشد که قرآن‏پژوه را در راه حقیقت، تیز بین‏تر و آگاه‏تر کند، نزد او پذیرفتنى است؛ هر چند آن نیز باید در چارچوب عقلِ وحیانى و شریعتِ آسمانى باشد:
حق بود تأویل کآن گرمت کند ***پر امید و جُست و با شرمت کند
ور کند سستت حقیقت این بدان ***هست تبدیل و نه تأویل است آن
این براى گرم کردن آمده است ***تا بگیرد ناامیدان را دو دست(61)
بنابراین تأویل تا وقتى مقبول و پذیرفته است که تبدیل نباشد، و تبدیل آن گاه روى مى‏دهد که در او نفىِ ظاهر گردد و معناى صریح و روشنِ قرآن لحاظ نشود.

پى‏نوشت‏ها

* محقّق و نویسنده.
1 . سلطان ولد (فرزند مولانا)، منظومه ولدنامه، ص53.
2 . عبدالحسین زرین‏کوب، سرّنى، ج1، ص380.
3 . آنمارى شیمل، من بادم و تو آتش، مترجم: فریدون بدره‏اى، انتشارات توس، ص127.
4 . خرنخواندت؛ اسب خواندت ذوالجلال اسب تازى را عرب گوید «تعال».
5 . دفتر سوم، بیت 2520.
6 . همان، بیت 2525.
7 . همان، بیت 1879.
8 . همان، بیت 4248.
9 . همان، بیت 4247.
10 . ر.ک: ابن تیمیه، منهاج السّنّة، ج4، ص155.
11 . دیدن روى تو را دیده‏ى جان بین بایدوین کجا مرتبه‏ى چشم جهان بین من است. (حافظ)
12 . مناقب‏العارفین، ج2، ص739.
13 . یوسف (12) / 110.
14 . زرین‏کوب، سرّنى، ج1، ص376.
15 . دکتر سیدجعفر شهیدى به این روایات اشاره کرده، آن را در تفسیر قرطبى سراغ مى‏دهند. (ر.ک: شرح مثنوى، ج7، ص314.)
16 . ر.ک: دفتر سوم، بیت 2032 ـ 2035.
17 . دفتر پنجم، بیت 3128.
18 . دفتر ششم، بیت 2293.
19 . همان، ابیات بعدى.
20 . تفسیر مثنوى مولوى، ص3.
21 . نمل (27)/20.
22 . نمال (27)/21.
23 . تفسیر فخر رازى، ج6، ص560؛ تفسیر ابوالفتوح رازى، ج4، ص155. به نقل از «احادیث مثنوى»، ص157.
24 . دفتر پنجم، بیت 841.
25 . همان، بیت 838.
26 . بهاءالدین خرمشاهى، ترجمه‏ى قرآن، ص526. نیز ر.ک: محمود رامیار، تاریخ قرآن، ص148-165.
27 . دفتر ششم، بیت 1513-1529.
28 . دیوان شمس، ج4، ص184.
29 . ذاریات (51)/56.
30 . گزیده دیوان شمس، محمدرضا شفیعى کدکنى، ص178. 31 . دفتر سوم، بیت 3434.
32 . بقره (2)/195.
33 . دفتر سوم، بیت 2896.
34 . نحل (16)، 78. نیز بنگرید: نحل/14 و ابراهیم /37.
35 . دفتر اول، بیت 3399.
36 . مؤمنین (23) /101.
37 . همان، بیت 49 و 50. 38 . همان، بیت 47.
39 . کهف (18) /24.
40 . ر.ک: نامه‏ى شهیدى، به قلم جمعى از نویسندگان، مقاله «تأویل در مثنوى»، ص 395-410.
41 . گزیده‏ى فیه‏مافیه، به انتخاب و توضیح دکتر حسین الهى قمشه‏اى، ص52.
42 . روزه‏ى وصال یعنى افطار نکردن روزه در شب و وصلِ آن به روز دیگر.
43 . بحارالانوار، ج16، ص39. نیز: همان، ج17، ص250.
44 . نویسنده‏ى احادیث مثنوى، (فروزانفر) چندین منبع از اهل سنّت براى آن یاد مى‏کند. (ر.ک: احادیث مثنوى، ص36.)
45 . دفتر اول، بیت 3740. 46 . همان، بیت 3741 و 3742.
47 . دفتر اول، بیت 2042.
48 . همان، بیت 1080 و 1081. حرف بکر، یعنى قرآن، و معنى سنى، یعنى معناى روشن و رخشان. 49 . دیوان ناصرخسرو. 50 . دفتر اول، بیت 1251.
51 . ابوحامد غزالى، احیاء علوم‏الدین، کتاب قواعد العقائد، فصل دوم، مسأله‏ى سوم، قسم پنجم.
52 . دفتر اول، بیت 1020-1024. 53 . دفتر اول، بیت 1025-1028. 54 . دیوان شمس، ج2، ص28. 55 . دفتر سوم، بیت 4244-4246. 56 . همان، بیت 4247-4249.
57 . ر.ک: دفتر اول، بیت 4046-2059.
58 . دفتر اول، بیت 425. 59 . دفتر چهارم، بیت 1309.
60 . همان، بیت 2211.
61 . دفتر پنجم، بیت 3125-3127.
سه شنبه 11 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سید حمیری در محضر قرآن

سید حمیری در محضر قرآن

مصطفی شیروی خوزانی
چکیده:

این نوشتار در پى معرّفى یکى از شعراى اسلام است که در اشعارش گرایش‏هاى عقیدتى و سیاسى هویداست و همچنین در مواردى از آیات قرآن کریم در بیان فضایل و مناقب ائمّه‏ى معصومین علیهم‏السلام به ویژه حضرت على علیه‏السلام اقتباس کرده است. این شاعر، سیّد حِمْیَرى نام دارد که امام صادق علیه‏السلام وى را «سیّدالشعراء» نامیده‏اند.

مقدمه:

ادب متعالى آن است که از عاطفه و احساس لبریز باشد و از عقیده و ایمان سرچشمه گیرد و عقیده در پیدایش و خلق آن، بیش از هر چیز دیگرى ایفاى نقش کند؛ و شعر شاعر، پاسخى است به نداى فطرت و ایمان خویش.
بدیهى است در چنین حالتى، ادب رنگ عقیدتى به خود گرفته و جز در موارد خاص، از این چهارچوب خارج نخواهد شد. این موارد خاص عبارتند از: ترس و طمع و سودجویى و غیره که شاعر و ادیب را از گرایش فطرى و عقیدتى‏اش خارج مى‏کند و موجب مى‏شود تا امور غیر واقعى را به عنوان حقیقت و واقعیت منعکس نماید. شعراى شیعه غالباً پاسخگوى نداى فطرت خود بوده و واژه‏ها و کلماتى را به‏کار برده‏اند که بیان کننده‏ى ایمان و عقیده‏ى راسخ آن‏هاست و به همین دلیل، مفاهیم و مضامین اسلامى و قرآنى در اشعارشان به وفور یافت مى‏شود.
چون شیعه پنهان و آشکار، همواره در مبارزه و ستیز با امویان و عبّاسیان بوده است، مى‏توان گفت تمامى شعر شیعه، جنبه‏ى سیاسى نیز داشته و به نوعى با سیاست در ارتباط بوده است؛ زیرا کلّیّه‏ى اغراض شعرى آن مانند مدح و رثاء، هجو و... هدفى جز دفاع از حق نداشته است. حتّى مى‏توان گفت مدح‏هاى اضطرارى شاعران شیعه از بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس نیز کاملاً جنبه‏ى سیاسى دارد؛ زیرا از باب تقیّه و حفظ جان براى استمرار مبارزه و یارى مذهب خود بوده است. بنابراین مى‏توان گفت شعر شیعه، شعرى است سیاسى ـ مذهبى.
شیعه در جنب حرکت منظّم و سازمان یافته‏ى علمى- عقیدتى، پیوسته علیه امویان در عصر اموى و علیه عبّاسیان در عصر عبّاسى شوریده و انقلاب کرده است، و از جمله علل و اسباب این انقلاب‏ها به طور خلاصه عبارتند از: قیام علیه غاصب و مطالبه‏ى حقّ شرعى، اعتراض علیه نظام فاسد، واکنش در مقابل فشارهاى سخت دستگاه حکومتى ستمگر و به خصوص قیام امام حسین علیه‏السلام و شهادت مظلومانه‏ى او و یارانش و...
این حوادث در ادبیات شیعه تأثیر فراوان داشته و شاعر شیعى در واقع شاعرى است متأثّر، حزین و با قلبى مجروح که مخاطب خود را به قیام و یارى مظلوم فرا مى‏خواند که از نمونه‏هاى بارز آن اشعار دعبل خزاعى است.
عشق و عاطفه و احساس، محکم‏ترین و قویترین پایه‏هاى ادب هستند که اگر با بیانى فصیح و روان و با روحیه‏اى شاعرانه درهم‏آمیزند، زنده‏ترین و سحرآمیزترین گفتارها و بیان‏ها از آن‏ها به دست مى‏آید و همه‏ى این عناصر در نزد شیعه جمع است؛ هم لسان، هم عاطفه و هم فاجعه؛ لذا منبع الهام این ادب سه چیز است:
1. عاطفه‏ى عشق و محبّت که از آثار آن مدح و قصّه است.
2. عاطفه‏ى حزن و اندوه که رثاى سوزناک زاییده‏ى آن است.
3. عاطفه‏ى خشم و غضب که از آثار آن هجاء و مناقضه است.

سید حمیرى

نام او «اسماعیل» فرزند «محمّدبن یزید بن ربیعة» و کنیه‏اش «ابوهاشم» از کودکى ملقّب به «سیّد» بوده است و امام صادق علیه‏السلام او را «سیّدالشعراء» نامیده است. وى اهل «حِمَیر» -قبیله‏ى عربى- یمنى است که در عمّان و در سال 105 ه دیده به جهان گشود و در بصره بزرگ شد.1
بصره در آن ز4مان مرکز علم و ادب و مذاهب مختلف و محلّ آمد و رفت ملل گوناگون بود. پدر و مادر سید «اِباضى» و از دشمنان سر سخت حضرت على علیه‏السلام بودند و حضرت را سبّ مى‏کردند. بدین رو سیّد براى دورى جستن از آن‏ها بیشتر اوقاتِ خود را خارج از خانه و در مساجد مى‏گذراند. خودش در این زمینه مى‏گوید: «وقتى خردسال و نوجوان بودم همواره مى‏دیدم که پدر و مادرم سبّ امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏کنند و من براى اجتناب از آن‏ها از خانه بیرون مى‏رفتم و در مساجد مى‏ماندم و تحمّل گرسنگى را بر بازگشت به خانه ترجیح مى‏دادم؛ تا این‏که قدرى بزرگتر شدم و به سراییدن شعر پرداختم در این هنگام به پدر و مادرم گفتم حدّاقل وقتى من نزد شما هستم از سبّ امیرالمؤمنین خوددارى نمایید؛ امّا آن‏ها به عمل زشت خود ادامه دادند. سپس مرا تهدید به قتل کردند.»2
بدین ترتیب سید مجبور مى‏شود براى حفظ عقیده‏اش منزل پدر و مادر خود را براى همیشه ترک کند.
تاریخ نگاران اتّفاق نظر دارند که سیدحمیرى در مدّتى از عمر خود، پایبند مذهب کیسانى و قائل به امامت محمّدبن حنفیّه بوده است. ولى از آن‏جا که فرقه‏هاى کیسانى مختلف هستند، باید دید سیّد حمیرى به کدامین دسته از آن‏ها گرایش داشته است؟
برخى از فرقه‏هاى کیسانى، محمّدبن حنفیه را پس از حضرت على علیه‏السلام امام و جانشین ایشان مى‏دانند و برخى از آن‏ها وى را پس از امام حسین علیه‏السلام و امام چهارم مى‏دانند که خود اینها به دو گروه تقسیم مى‏شوند:
گروهى که معتقدند محمّدبن حنفیّه در کوههاى «رضوى» غایب شده و بعداً ظهور خواهد کرد، و گروهى که معتقدند محمّدبن حنفیه از دنیا رفته و خود بر سر وصى او اختلاف پیدا کرده‏اند که عده‏اى از این گروه قائل به تناسخ ارواح و حلول و... هستند.3
اشعار سیّد حمیرى گویاى آن است که وى قائل به امامت محمّدبن حنفیّه پس از امام‏حسین علیه‏السلام بوده و معتقد است که محمّد حنفیّه با 40 نفر از اصحابش در کوههاى «رضوى» غایب گردیده است.4
بنابراین، آن‏چه امثال ابن حزم و طه حسین به او نسبت مى‏دهند که وى قائل به تناسخ و حلول و اهل خرافه بوده است عارى از حقیقت مى‏باشد و ناشى از عدم شناخت درست فرقه‏هاى مختلف کیسانیه است.5

گرویدن سیّدحمیرى به مذهب جعفرى

در مورد تغییر مذهب ایشان روایات بسیار و متفاوتى وجود دارد که قدر جامع آن‏ها این است که سیّد حمیرى با امام صادق علیه‏السلام ملاقات کرده، به برکت این دیدار دست از مذهب کیسانى برداشته و در زمره‏ى معتقدان راستین مذهب جعفرى قرار مى‏گیرد که در این زمینه روایاتى از ابن‏معتز، صدوق، مرزبانى و شیخ مفید و اشعارى از سیّد که دلالت بر آن دارد در متن رساله ذکر شده است و به اتّهاماتى که به ایشان وارد شده، پاسخ داده شده است.

مقام ادبى سیّد حمیرى

سیّدحمیرى در نزد ادیبان از جایگاه شعرى والایى برخوردار است. شاعرى است با ذوق، هنرمند، حسّاس، باریک بین که بدون تکلّف شعر مى‏گوید و از تعقید و غرابت بدور است، حتّى بعضى او را بر جریر مقدّم دانسته‏اند.6
ابوفرج اصفهانى گوید: سیّد روش و سبک شعرى خاصّى دارد که بندرت کسى به پاى او مى‏رسد. در جایگاه بلند وى همین بس که در أغانى از یکى از فرزندان ابوالأسود دُئلى نقل مى‏کند که گفته: ما به همراه سیّد نزد ابوعمروابن العلا نشسته بودیم و گفتگو مى‏کردیم و وقتى مشغول سخن گفتن در کشت و زرع و امور دنیوى شدیم، سیّد ناگهان بلند شد که مجلس را ترک کند؛ هنگامى‏که سببش را جویا شدیم در جواب گفت:
إنّى لأَکرهُ أن أَطیلَ بجملس ***لا ذکرَ فیه لفضل آلِ محمدٍ
لا ذکرَ فیه لا حمدٍ و وصیّه ***و بنیه ذلک مجلسٌ نَطِفٌ ردیى7
در اشعار سیّد حمیرى فنون مختلف و اغراض متنوّعى یافت مى‏شود؛ مانند غزل، هجو، مدح، رثاء، فکاهى و غیره ولیکن اکثر اشعار او در مدح است، ولى نه مدح رایج و بى‏ارزشى که هدف صاحبانِ آن، رسیدن به متاع دنیا و دست یافتن به عطایاى پادشاهان است. چرا که سیّد خود بشّار شاعر را مورد خطاب قرار مى‏دهد و مى‏گوید:
أیّها المادحُ العبادَ لیُعطَى ***إنّ للّهِ ما بأیدیى العباد
فاسأل اللّه ما طلبتَ إلیهم ***و ارجُ نفعَ المنزِّل العَوّاد
لا تقل فى الجوادِ ما لیس فیه ***و تسمِّى البخیلَ باسمِ الجَواد8
سید حمیرى یک شاعر معمولى نبوده، بلکه علاوه بر شاعر بودن، در علوم مختلفى مانند لغت، نحو، بلاغت و حتّى فقه و کلام و تاریخ صاحب‏نظر بوده است. کسى که به موارد احتجاجات سیّد نظر کند و به معناى بلندى که در اشعارش آورده دقّت نماید، برایش روشن و آشکار خواهد شد که تا چه حد در فهم مفاهیم قرآن کریم و فقه و کلام توانا بوده است.9

اقتباس آیات در اشعار سید

به جرأت مى‏توان گفت که سید حمیرى در اکثر فضائل و مناقب حضرت على علیه‏السلام شعر سروده است؛ ولى ما بیشتر روى مواردى تکیه کرده‏ایم که متضمّن آیات قرآن کریم بوده است و در این مختصر تنها به چند نمونه اشاره و به ذکر رئوس عناوین اکتفا مى‏گردد.
1. درباره‏ى اسلام آوردن حضرت على علیه‏السلام و پیشى گرفتن حضرت از دیگران در این امر:
همه متّفق‏اند که سبقت گرفتن در اسلام بزرگترین فضیلت است.10 لذا سیّد حمیرى به این مسأله اشاره کرده و با اقتباس از آیه‏ى «والسابقون الأؤلون» (توبه/100) اشعار جالب توجّهى سروده است که نمونه‏هایى از آن ذکر مى‏شود:
لعمرى لئن کان للسابقین ***وسیلة فضلٍ على التابعینا
لقد کان للسابق السابقین ***علیهم من الفضل ما تَدّعونا
همچنین به آیه «یا یحیى خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیاً» (مریم/12) استشهاد مى‏کند و مى‏گوید:
و قد أوتى الهدى و الحکم طفلاً ***کیحیى یوم اوتیه صبیاً
به اعتقاد سیّد، حضرت على علیه‏السلام در کودکى مشمول هدایت الهى قرار مى‏گیرد، ولى چون مخالفان، آن را بعید مى‏انگارند، سیّد در جواب، از فرهنگ قرآنى خود مدد مى‏گیرد و با استشهاد به قرآن کریم آن را برهانى مى‏کند.
و نیز به آیه‏ى 5 سوره‏ى جمعه اشاره کرده، مى‏گوید:
من کان صلّى القبلتین و قومه ***مثل النواهق تحمل الاسفارا
من کان فى القرآن سمى مؤمناً ***فى عشر آیات جعلن خیارا
2. درباره‏ى علم و آگاهى حضرت على علیه‏السلام :
علاوه بر احادیث اهل بیت علیهم‏السلام ، اهل سنّت نیز معترفند که مقصود از آیه‏ى «و من عنده علم الکتاب» (رعد/44) على علیه‏السلام است.11 سیّد حمیرى در این‏باره اشعار متنوّع و جالبى دارد که نمونه‏اى از آن بدین قرار است:
من عنده علم الکتاب و حکمه ***من شاهدٍ یتلوه منه نذارا
علم البلایا و المنایا عنده ***فصل الخطاب نمى‏الیه و صارا12
3. خوابیدن حضرت على علیه‏السلام در بستر حضرت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
سیّد حمیرى در قصاید بسیارى حادثه «مبیت» را متذکّر شده و در بیان آن از کلام‏اللّه مجید به نحو شایسته‏اى استفاده نموده است که به یک مورد آن اشاره مى‏شود:
و لیلة کاد المشرکون محمداً ***شرى نفسه للّه اذبت لا تشرى
فبات مبیتاً لم یکن لیبیته ***ضعیفٌ، عمود القلب منتفخُ السحر13
در شعر فوق سیّد آیه‏ى «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه» (بقره/207) را اقتباس نموده است. به همین ترتیب، موضوعات گوناگون مورد بررسى و تحلیل قرار گرفته که آوردن همه آن‏ها در این مقاله مقدور نیست، لذا به ذکر رئوس عناوین موضوعات اکتفا مى‏کنیم:
ـ شرح انفاق و ایثار حضرت على علیه‏السلام و بیان وصایت ایشان.
ـ بیان نخستین دعوت آشکار پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تحت عنوان حدیث بیعة‏العشیرة.
ـ بیان عقد اخوّت و برادرى بین رسول خدا و على علیه‏السلام و شرح منزلت ایشان در نزد پیامبر که به منزله نسبت هارون به موسى است و اینکه حضرت، برادر و وارث پیامبر هستند.
ـ توصیف قرابت و نزدیکى امیرالمؤمنین علیه‏السلام با پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و شرح اختصاص ایشان به رسول خدا و بیان حدیث «أنت منّى و أنا منک».14
ـ بیان نزول آیات برائت و مأمور شدن على‏ابن ابى‏طالب براى ابلاغ آن به اهل مکّه.
ـ شرح قضاوت‏هاى آن حضرت و این‏که به اعتراف رهبران اهل سنّت، على علیه‏السلام عادل‏ترین قاضى پس از رسول خدا است.15
ـ توصیف محبّت ملائکه نسبت به امیرالمؤمنین و سلام ملائکه بر ایشان در شامگاه بدر.
ـ بیان شجاعت و پیکار حضرت در جنگ احزاب.
ـ شرح حادثه غدیر خم و نصب و جانشینى حضرت على علیه‏السلام در حجة‏الوداع.
ـ توصیف منزلت و جایگاه ایشان در روز قیامت و روز حساب و دیگر فضائل او، و انگیزه سیّد در مدح حضرت، و ردّ کسانى که حضرت را در نبردشان با ناکثین و قاسطین و مارقین نکوهش مى‏کنند، و نهى از سبّ و دشنام‏گویى به حضرت.
ـ در بیان ولایت اهل بیت، و آل عبا، طهارت ائمّه اطهار علیهم‏السلام ، و حادثه‏ى مباهلة با اهل نجران.
ـ محبّت و دوستى با اهل بیت و مدح و منقبت ایشان، به خصوص مدح امام حسن علیه‏السلام ، امام حسین علیه‏السلام و امام صادق علیه‏السلام و شرح ازدواج حضرت فاطمه علیهاالسلام .
ـ مسأله رجعت، فضیلت مسجد کوفه، عدول از مذهب کیسانى، و موضوعات دیگرى که ذکر آن‏ها به طول مى‏انجامد.
سیّد حمیرى در بیان همه این موضوعات، استادانه و با ظرافت از آیات قرآنى استمداد طلبیده و اشعار خود را مزیّن به کلام الهى نموده است که علّت بقاى آن را نیز باید همین دانست.

پى‏نوشت‏ها:

1. ابوالفرج الاصفهانى (1407 ه)، الأغانى، ج7، ص 248.
2. محمّدبن عمران المرزبانى (1413 ه)، اخبار شعراء الشیعة، فى 154.
3. احمدالشهرستانى (1406 ه)، الملل و النحل، ج1، ص 147.
4. السید الحمیرى (بى‏تا)، دیوان ص 51 و 49.
5. محمدتقى الحکیم (بى‏تا)، شاعرالعقیدة، ص32.
6. ابوالفرج الاصفهانى (1407 ه)، الأغانى، ج7، ص259.
7. همان، نج7، ص 259 و 268.
8. همان نج7، ص256.
9. احمد الأمینى (1410 ه)، الغدیر، ج2، ص275.
10. ابن شهر آشوب (1379 ه)، مناقب، ج2، ص2.
11. السید الحمیرى (بى‏تا) دیوان، ص217.
12. همان، ص213.
13. همان، ص249.
14. ابن شهر آشوب (1379 ه)، مناقب، ج2، ص217.
15. ابن الأثیر (بى‏تا)، اسدالغابة، ج4، ص29.
سه شنبه 11 مهر 1391  6:20 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بازتاب لفظی و معنایی قرآن در دیوان امام‏خمینی(ره)

بازتاب لفظی و معنایی قرآن در دیوان امام‏خمینی(ره)

رضا بابایی
چکیده

بررسى آثار و اندیشه‏هاى ذوقى بزرگان تاریخ و علم، از زوایاى دلنشین در تحقیقات علمى است؛ به ویژه اگر آن بزرگ، اهل سیاست و ملکدارى نیز باشد. بدین رو نگاه‏هاى تحقیقى و موى شکافانه به دیوان امام(ره) نه خالى از لطف، که سرشار از لطایف است. آن‏چه در نوشتار حاضر مى‏آید، کنکاشى در نسبت و رابطه دیوان امام(ره) با کتاب وحى است. این نسبت و رابطه را از جهات لفظى، معنایى، تفسیرى و ذوقى بر رسیده و پروریده است.

کلید واژه‏ها:

قرآن، تفسیر، علوم قرآنى، اقتباس، صنایع ادبى، شعر، عرفانِ ذوقى

مقدمه

ادب فارسى، یکى از مجلّل‏ترین تماشاخانه‏هایى است که بر در و دیوار آن، آیات قرآنى را به زینت بسته‏اند و روایات معصومین -سلام‏اللّه‏علیهم‏اجمعین- چون قندیل‏هاى فروزان از هر گوشه آن آویزان است. یک سو قرآن است و سنّت که آهنگ عصمت دارد و نواى عرشى در زیر و بم الفاظ آن جارى است، و سوى دیگر، حافظ و سعدى و مولانا و نظامى و فردوسى که دهانى به پهناى فلک گشوده‏اند و تصنیف وحى را دوباره‏خوانى مى‏کنند. به حق، آنان که در ادب دیرسال و پرمایه پارسى، پى جوى آثار وحى و سنّت‏اند، در مجمع‏البحرینى قرار یافته‏اند که جز با موج، دیدار نمى‏کنند و تا ساحل مقصود، دو صد عمر، فاصله دارند. آن‏گاه که میان رودخانه ادب و فرهنگ فارسى با اقیانوس ناپیدا کرانه وحى، تلاقى رخ مى‏دهد، گوهرهایى از میان آن دو بیرون مى‏ریزد که هر یک چون ستاره‏اى درخشان است و ریز و درشت آن، همیشه در گنجینه آثار ذوقى و عرفانى باقى خواهد ماند.
این تأثیر و تأثّر، داستان بلند و ماجراى دلکشى دارد که به یک دفتر نمى‏گنجد. همین قدر یادآور مى‏شود که از نخستین ابیاتى که در دیوان پارسى‏سرایان، ثبت شده است، رخ نموده و تا هم اکنون رخساره مى‏نمایاند. چنان‏که بنا بر یک روایت، اوّلین اشعار سروده شده به زبان فارسى درى، شعرى است از محمّدبن وصیف سگزى، در ستایش یعقوب لیث صفارى، و این سروده حاوى ابیاتى است که مشحون از الفاظ قرآنى است:
لمن الملک بخواندى تو امیرا به یقین
با قلیل الفئه کت داد در آن لشکر کام(1)
در امروزى‏ترین دیوان‏ها و مجموعه‏هاى شعر پارسى -اعم از نو و کهن- همچنان، قرآن حضورى سرشار و بى‏غیبت دارد، و البته این حضور فعال، در طى زمان‏ها، شکل‏ها و طورهاى ویژه‏اى به خود گرفته است. یعنى اکنون نباید توقع داشت و انتظار کشید که شاعران معاصر ما، با همه اعتقاد و ارادتى که به قرآن دارند، همچنان مانند مولوى و عطار از قرآن وام بگیرند؛ اگر چه اصل وامدارى و ارادت‏مدارى، بر همان سیرت و سان است که بود و حقه مهر، به همان نام و نشان است که بود.(2)
قلّه‏هاى بلند ادب فارسى، به این اثرپذیرى، نه‏تنها اعتراف که افتخار مى‏کردند. حافظ به‏صراحت و فخرفروشانه مى‏گوید: «هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم.» و مولاناى عرفان و ادب، تأثیر قرآن را بر اندیشه‏ها از نوع تأثیر باران بر خاک دانسته است. هموست که مى‏گوید: اگر باران وحى بر سرزمین اندیشه‏ها باریدن گیرد، باغ صد رنگى پدید مى‏آورد که بهشت بر او رشک مى‏برد.
فکر و اندیشه است مثل ناودان
وحى و مکشوف است ابر و آسمان
آب باران باغ صد رنگ آورد
ناودان، همسایه در جنگ آورد(3)
به راستى آیا این همه تناقض‏ها و بى‏مایگى‏ها که اینک در برخى مجموعه‏هاى شعرى مى‏بینیم، جز از آن رو است که آب از ناودان مى‏خورند و عنودانه خود را از ابر و باران محروم کرده‏اند.(4)

دیدار با قرآن در دیوان امام(ره)

سروده‏هاى امام راحل(ره) متعلق به سنّت کهن ادب فارسى است. امام‏خمینى(ره) در اشعارش زبانى ساده، روان و بسیار صمیمى دارد؛ آن‏چنان که در رفتار و منش فردى و اجتماعى خود نیز چنین بود. رباعیات و غزلیاتى که از امام(ره) باقى مانده است، همگى حکایت‏گر روحى عاشق و ضمیرى واله و شیداست. مع‏الاسف حضور راهبرانه حضرتش در صحنه‏هاى علمى، فرهنگى، سیاسى، اجتماعى، انقلابى و اخلاقى، مانع از آن شده است که به این جنبه از شخصیّت وى نیز توجه کافى و شایسته شود. این زاویه هندسه حیات خمینى(ره) آن‏گاه که با دیگر زوایا هماغوشى کند، شکوهى دوچندان مى‏یابد.
درباره تأثیرپذیرى امام از قرآن و حدیث در دیوان اشعارش، نکاتى است که پیشتر یادآور مى‏شوم:
از آنجا که زبان شعرى امام(ره) به سنّت کهن ادبى تعلّق دارد، نوع اشارات و تلمیحات قرآنى در دیوان امام (ره) توأم با ایهام و اجمال و کنایت است. و این اجمال و ایهام، گاه چنان ظریف و همراه با نازک‏خیالى است که بازیابى و زلال نمودن آن‏ها، نیاز به دستى توانا در علوم قرآنى و روایى، و ذوقى لطیف در شعر و ادب دارد.
مثلاً تعبیر «پرده انوار» در بیت زیر، زیرساختى روایى دارد:
پاره‏کن پرده انوار میان من و خود
تا کند جلوه رخ ماه تو اندر دل من(5)
گفتنى است که حجاب، نزد عارفان به حجاب‏هاى نورانى و ظلمانى تقسیم مى‏شود و این تقسیم، بر گرفته از روایات است. در حدیثى آمده است است:
إنَّ للّه بسعینَ الفَ حجابٍ مِن نورٍ و ظلمةٍ؛(6)
«براى خداوند است هفتاد هزار پرده از نور و تاریکى.»
پرده انوار که در بیت پیش‏گفته از امام(ره) آمده است، اشارت به همین روایت و مفهوم عرفانى آن دارد.(7) مولاناى رومى در جایى از مثنوى گفته است:
زان که هفتصد پرده دارد نور حق
پرده‏هاى نور دان چندین طبق(8)
در بیتى از یک رباعى در دیوان امام(ره) مى‏خوانیم:
هر مدح و ثنا که مى‏کنى، مدح وى است.
بیدار شو اى رفیق تا کى خفتن(9)
این‏که همه مدح و ثناها، به حقیقت ویژه او است و هر که در این جهان، هر چه را و هر ه را مدح گوید، به واقع خدا را مدّاحى کرده است، نکته‏اى عرفانى -قرآنى است که در نخستین سوره قرآن، بدان اشارت رفته است: الحمدُللّه. این حکمت لطیف قرآنى را امام خود در تفسیر سوره حمد بیان فرموده است.
امّا خاستگاه قرآنى آن، توجّه به کارکرد نحوى و بیانى الف و لام در آیه «الحمدللّه رب العالمین» در سوره فاتحه است، یعنى اگر الف و لام را در این آیه به معناى استغراق گرفتیم، یک معناى آن، این است که هر که، هر چه را ثناگوید - حتّى مثلاً زیبایى یک گل راـ در واقع توانایى و حکمت حضرت حقّ را ستوده است؛ زیرا به تعبیر مولانا:
اى دوست شکر بهتر یا آن‏که شکر سازد
خوبى قمر بهتر یا آن‏که قمر سازد
اى عقل تو به باشى در دانش و در بینش
یا آن‏که به هر لحظه صد عقل و نظر سازد
بگذار قمرها را بگذار شکرها را
او چیز دگرداند و او چیز دگر سازد(10)

شعر عاشقانه؛ شعور عارفانه

شعر امام(ره) بیش از آن‏که در میان عارفانه‏ها بنشیند، در جمع عاشقانه‏ها جاى دارد. روشن است که در سروده‏هاى عاشقانه، شاعر بیشتر به بیان حالات روحى و هیجانات قلب خود مى‏پردازد، و سر آن ندارد که زبانش را به حکمت‏هاى درسى و اندیشه‏هاى باریک علمى بچرخاند. این شیوه و روحیه، دست شاعر را براى انواع استفاده‏هاى ادیبانه و ساختارى از قرآن و حدیث، چندان باز نمى‏گذارد. به همین دلیل است که مثلاً مولانا در مثنوى که عارفانه است، بیشتر از ده جزء قرآن را شرفیاب شده است، امّا در دیوان غزلیاتش که عاشقانه است، این رقم به عدد معدودى تنزل مى‏کند؛ به رغم آن‏که ابیات دیوان شمس چندین برابر ابیات مثنوى است. این تنزّل در محدوده ساختار و تصریحات لفظى است، نه در حوزه مفهوم‏گیرى و الهام‏پذیرى‏هاى ذوقى.
به هر حال وضعیّت روحى و شیوه سخن‏سرایى شاعر، در اندازه و کیفیّت استفاده از قرآن و احادیث، اثرگذار است و هر چه گوینده، بیشتر در حال خودى و هشیارى باشد، بیشتر مى‏تواند از الفاظ آیات و احادیث در سخن خود سود برد. امام راحل(ره) خود این نکته را به صراحت، باز گفته است:
من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
من که با کورى و مهجورى خود سرگرمم
از چنین کور تو بینایى و دیدار مخواه
چشم بیمار تو بیمار نموده است مرا
غیر هذیان سخنى از من بیمار مخواه
با قلندر منشین گر که نشستى هرگز
«حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه»
مستم از باده عشق تو و از مست چنین
پند مردان جهان دیده و هشیار مخواه(11)
بدین ترتیب کسى که دیوان امام(ره) را پیش رو دارد، در واقع با قلندرى همنشین است که نباید از او «حکمت و فلسفه و آیه و اخبار» بخواهد؛ مگر در شکل‏هاى عاشقانه‏اش که البته با رمز و رازهاى پیچیده و پوشیده‏اى همراه است. از همین روست که ما در میان سروده‏هاى امام(ره) با همه عمق معنایى و اشارات باریک قرآنى، چندان با الفاظ و عبارات قرآنى رو به رو نیستیم. این البته -وهرگز- بدان معنا نیست که قرآن، عشق را برنمى‏تابد و یا سروده‏هاى عاشقانه، سرِ قرآن ندارند و آغشتگى به آیات، با حرف‏هاى عشقى، همخوان نیست؛ بلکه معناى سخن بالا این است که قرآن نامه معشوق است و پیداست که عاشق سر آن ندارد که نام و نامه معشوق را در معمولى‏ترین شکل آن بر زبان آورد.
عاشق هماره مى‏کوشد در پنهانى‏ترین صورت ممکن از محبوب خود سخن گوید و تا آن‏جا که تواند حسن دلبر خود را در حدیث دیگران آویزد. طبیعت صنایع ادبى که تلمیح و اقتباس و تحلیل و ارسال مثل و... از آن جمله‏اند، شاعر را به صنعت‏گرى تبدیل مى‏کند که بخش کوچک یا مهمى از دغدغه‏هاى او را به خود مشغول کرده است. شاعر عاشقانه‏ها مى‏داند که نامه دوست را نباید جز در عاشقانه‏ترین تصویر، در دیوار دل آویز و باز مى‏داند که دوست را با او چنین سخنى است:
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز، با سوز ساز
آتشى از عشق در جان برفروز
سر به سر فکرت و عبارت را بسوز
موسیا آداب‏دانان دیگرند
سوخته‏جان و روانان دیگرند
گر خطا گوید ورا خاطى مگو
ور شود پرخون، شهیدان را مشو
خون شهیدان را ز آب اولى‏تر است
این خطا از صد صواب اولى‏تر است
در درون کعبه، رسم قبله نیست
چه غم ارغواص را پاچیله نیست(12)
و این همان است که امام با صراحت بیشتر گفته است:
با قلندر منشین اگر که نشستى هرگز
حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه
و افزون بر همه اینها سخن قرآن است که مى‏فرماید: لکلّ نبأً مستقرٌ و سوف تعلمون؛(13) «براى هر خبرى، هنگام [وقوع] است و بزودى خواهید دانست.»
و به قول حافظ:
با خرابات‏نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جایى و هر نکته مکانى دارد
نکته دیگرى که باید بدان التفات کرد و از نظر دور نداشت، نوع ادبى و قالب شعرى در سروده‏هاى امام -رضوان‏اللّه تعالى علیه- است. وى در میان همه انواع ادبى، بیش از همه به غزل دلبسته بود. غزل که خوشایندترین آشیانه براى مرغان نغمه‏سراى عاشق‏پیشه است، به اقتضاى طبیعت و ساختار تاریخى و رایج آن، شدیداً از بیان مستقیم و اشارت نزدیک به صراحت، ابا دارد. زبان غزل، زبانى پر کنایه و آکنده از ایهام و ابهام است. به همین دلیل، ابیاتى که لایه نخستین و نماى بیرونى آن‏ها، به قرآن و حدیث، آراسته باشد، از ماهیّت تغزّلى خود دور مى‏افتند. از طرف دیگر، کمتر مضمون عارفانه و یا حتّى عاشقانه در غزل‏هاى شاعران نامور مى‏توان یافت که در یکى از لایه‏هاى درونى آن‏ها، آیه‏اى یا سخنى از معصوم علیهم‏السلام آشیانه نکرده نباشد. از این جهت، قرآن و حدیث به مثابه قلب تپنده‏اى است که در نهانى‏ترین بخش مفاهیم و مضامین غزلیات عاشقانه مى‏تپد؛ بدون آن‏که خود و چهره آشکارش را بنمایاند.
از باب مثال، امام(ره) بارها در دیوان اشعارش به حدیث/ سخن معروف کنتُ کنزاً مخفیاً فَاَحْببتُ أنْ اُعْرَف فخلقتُ الخلقَ لکَى اُعْرَب(14) اشاره فرموده‏اند، ولى این اشارات، به سائقه این‏که در قالب غزل گنجانده شده‏اند، پوشیده‏تر از آنند که در بادى نظر در دام ذهن و توجّه خواننده گرفتار آیند. جایى فرموده‏اند:
من چه گویم که جهان نیست به جز پرتو عشق
ذوالجلالى که بر دهر و زمان حاکم اوست
روزى ار رخ بنماید زنهانخانه خویش فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست
ذرّه‏اى نیست به عالم که در آن عشقى نیست
بارک‏اللّه که کران تا به کران حاکم اوست(15)
نماى بیرونى بیت نخست این است که جهان، طفیلى عشق است. این مضمون به خوبى در حدیث پیش گفته نیز مجال ظهور پیدا کرده است. استاد فروزانفر در شرح غزل معروف حافظ که با این مطلع آغاز مى‏شود:
طفیل هستى عشق‏اند آدمى و پرى
ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
از قول برخى نقل مى‏کند که اهل اصطلاح، این غزل را ناظر به حدیث «کنز مخفى» دانسته‏اند؛(16) چنان‏که عبدالرحمن جامى نیز با دستمایه قرار دادن همان حدیث منسوب، گفته است:
نیست به جز عشق در این پرده کس
اوّل و آخر همه عشق است و بس
امّا در بیت دوم از غزلى که پیشتر یادآور شدیم؛ یعنى:
روزى ار رخ بنماید زنهانخانه خویش
فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست
سخن از حکومت بلامنازع دوست در پیدا و نهان جهان است. این حکومت هنگامى بر همه آشکار مى‏شود و همگان را به اقرار دادن وا مى‏دارد که دوست از نهانخانه خویش رخ نمایاند و پرده از اسرار برگیرد. آیا مى‏توان انکار کرد که قلب تپنده این نگاه عارفانه به جهان و رنگ و بوى این بیت ساده و صمیمى، آیه شانزده سوره غافر است؟
یوم هم بارزون لا یخفى على اللّه منهم شى‏ءٌ لمن الملک الیوم لله الواحد القهار؛(17)
«آن روز که آنان ظاهر گردند، چیزى از آن‏ها بر خدا پوشیده نمى‏ماند. امروز فرمانروایى از آن کیست؟ از آن خداوند یکتاى قهار است.
و امّا بیت سوم:
ذرّه‏اى نیست به عالم که در آن عشقى نیست
بارک اللّه که کران تا به کران حاکم اوست
هر عقل و دلى را به یاد مسبّحات قرآن مى‏اندازد:
یسبّح لله ما فى السموات و ما فى الارض.
و حافظ را بیتى بدین نغزى در دیوان هست:
گر پیر مغان، مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سرى نیست که سرّى ز خدا نیست
در غزل دیگرى که با عنوان «همّت‏پیر» در دیوان امام(ره) مسطور است، اشاره آشکارترى به حدیث «کنز مخفى» شده است:
در جان منى و من نیابم رخ تو
در کنز عیان، کنز خفایى خواهم(18)

قلب قرآنى در جسم عرفانى

فرایند تأثیرگذارى قرآن و حدیث را بر ادب فارسى، تقسیمات گوناگونى است که ابتدایى‏ترین شکل آن، تقسیم به تأثیر لفظى یا واژگانى و تأثیر معنوى است. مراد از تأثیر لفظى یا واژگانى، حضور آیات با شکل اصلى و کلمات خود در ابیات است.
اگر شاعرى، در سروده خود، لفظ یا الفاظى از قرآن را وارد کند، شعر او در بخش تأثیر لفظى قرار مى‏گیرد. تأثیر لفظى از وارد کردن یک لفظ آغاز مى‏شود و تا تضمین شکل کاملى از آیه یا حدیثى پیش مى‏رود. باید افزود که تأثیر لفظى یا واژگانى اعم از اقتباس، تحلیل، تلمیح لفظى یا معنوى، تضمین، درج و ارسال مثل است.(19) امّا مراد از تأثیر معنوى، درج مفهوم یا مضمونى از قرآن و حدیث در شعر است؛ بدون این‏که به الفاظ متن اصلى (قرآن و حدیث) اشاره‏اى شود؛ مانند بیت زیر از نظامى که اشاره معنوى است به آیه‏اى از سوره بلد.
ما ز پى رنج پدید آمدیم
نزجهت گفت و شنید آمدیم
در سوره بلد، خداوند خبر مى‏دهد که انسان را در رنج آفریده است:
لقد خلقنا الانسان فى کبد.
اشارات و کنایاتى که در دیوان امام موجود است، بیشتر از نوع دوم، یعنى تأثیر معنوى است. اکنون به نمونه‏هایى از این دو گونه تأثیرپذیرى در مجموعه اشعار امام(ره) اشاره مى‏کنیم.

1. تأثیر لفظى

مطلع غزل «دعوى اخلاص» در دیوان، چنین است.
گر تو آدم‏زاده هستى علَّم الاسماء چه شد
قاب قوسین‏ات کجا رفته «اوادنى» چه شد(20)
مصراع نخست بخشى از آیه 31 سوره بقره را در خود درج کرده و مصراع دوم همین وضعیّت را با آیات نخست سوره نجم دارد. مفهوم بیت چنین است: اگر تو زاده حضرت آدم هستى، مرتبه عَلَّم الاسماى تو کجاست؛ زیرا به فرموده قرآن، خداوند به آدم، اسما را آموخت. همچنین پیامبر که تو از امت او هستى، به مقام «قاب قوسین او ادنى» رسیده بود، آیا تو نیز به چنین مقامى تقرّب مى‏جویى؟ این بیت، یادآور هشدار دلسوزانه‏اى است که در مثنوى نیز آمده است:
شیر را بچه همى ماند به او
تو به پیغمبر چه مى‏مانى بگو(21)
قرآن‏کریم، گزارش کرده است: عَلَّمَ آدمَ الاسماءَ کلَّها ثم عَرَضَهُم عَلَى الملائکة....
با توجّه به تغییر و تصرّفى که آیه در بیت پیش گفته پیدا کرده است (حذف آدم از میان عَلّمَ و الاسماء) مى‏توان گفت که امام در این بیت به صنعت «تحلیل»(22) نیز دست یازیده‏اند. همچنین فاصله‏اى که میان «قاب قوسین» و «ادنى» در بیت پدید آمده است، از باب صنعت «حلّ» یا «تحلیل» است.
قاب قوسین، یک بار دیگر هم در دیوان امام آمده است و آن در غزلى است موسوم به «بار امانت».
رسد جانم به فوق قاب قوسین
که خورشید شب تارم تو باشى
درباره «علّم الاسماء» این را هم باید افزود که حضرت امام‏خمینى(ره)، بنا بر مشرب عرفانى و دیدگاه ویژه‏اى که درباره انسان در جغرافیاى هستى دارد، بسیار از این آیه در تفسیر انسان و جهان سود برده است؛ تا آن‏جا که چندین بار از انسان به زاده اسماء یاد کرده است. این نشان مى‏دهد که وى مهم‏ترین ویژگى و وجه برترى و فضیلت انسان را همان فراگیرى اسماء از خدا مى‏داند. در جایى نیز مى‏گوید:
زاده اسماء را با جنة‏المأوا چه کار
در چم فردوس مى‏ماندم اگر شیطان نبودى(23)
مثال دیگر از میان رباعیات آن بزرگوار است:
فاطى که ز من نامه عرفانى خواست
از مورچه‏اى، تخت سلیمانى خواست
گویى نشنیده «ما عرفناک» از آن‏که
جبریل از او نفخه رحمانى خواست(24)
«ما عرفناک» بخشى از دعاى حضرت رسول، محمّد مصطفى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است: الهى ما عرفناک حقَّ معرفتِک؛ «خدایا! تو را آنسان که سزاى توست، نشناختم.»
در رباعى صفحه 244 سروده‏اند:
هیهات که تا اسیر دیو نفسى
از راه «دنى» سوى «تدلى» گذرى(25)
در هشتمین آیه سوره نجم، مى‏خوانیم: ثمَّ دنى فتدلّى؛ «سپس نزدیک شده، پس فرود آمد.» در بیت بالا، امام(ره) دنى و تدلّى را دو مقام فرض کرده‏اند که براى رسیدن به دومین، گریزى از مرحله نخستین نیست، و این هر دو مقام را موقوف رهایى از دیو نفس مى‏شمرند. بنابراین مراحل سلوک، بنا بر بیت بالا، چنین خواهد بود:
رهایى از نفس اماره ـــ دنى (نزدیک شدن) ـــ تدلّى (فرود آمدن)
نمونه‏هایى از این دست، کمابیش در دیوان امام(ره) به چشم مى‏خورند. در اینجا به همین مقدار بسنده مى‏کنیم و ادامه سخن را در تأثیر معنوى پى مى‏گیریم.

2. تأثیر معنوى

یکى از آموزه‏هاى مهم قرآنى که در دیوان امام(ره) حضورى فراگیر و فعّال و دامن‏گستر دارد، مربوط به آیه معروف سوره بقره است:
و لِلّهِ المشرق و المغرب فأینَما تولّوا فثَمَّ وجهُ اللّه إنَّ اللّه واسعٌ علیم؛(26)
«مشرق و مغرب، خداى راست. پس به هر جا روى کنید، رو به سوى خداوند کرده‏اید. بى‏گمان، خدا گشایشگر دانا است.»
در شأن نزول این آیه نوشته‏اند: «این آیه در ردّ یهود است که تحویل قبله را از بیت‏المقدس به سوى کعبه انکار مى‏کردند و غریب مى‏شمردند.»(27) بنابراین خداوند با این آیت بلند و لطیف خود، اعلام مى‏کند که همه جا و همه‏گاه، حضور دارد و به سمت و سوى ویژه‏اى، مخصوص نیست. یکى از مفسّران نامى شیعه، وجه‏اللّه را در آیه پیشین، همان ذات الهى معنا کرده است،(28) که بدین ترتیب، به تفسیر عرفانى آیه، بسیار نزدیک مى‏شود.
این آیه از قدیم‏الایام، در کانون توجّه عارفان و شاعران بوده است. مثلاً حافظ گوید:
همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
تعبیر «هر جایى» براى «شاهد ازلى» در بیت زیر نیز از همین باب است:
یا رب به که بتوان گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایى
در دیوان امام(ره) ابیات بسیارى را مى‏توان یافت که در مغناطیس همین آیه، تکوین یافته‏اند؛ از جمله:
همه در عید به صحرا و گلستان بروند
من سرمست ز میخانه کنم رو به خدا
(ص 39)
همه جا محفل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آن که نیابد به جهان جاى تو را
(ص 42)
مسجد و صومعه و بتکده و دیر و کنیس
هر کجا مى‏نگرى جاى دل آراى من است
(ص 59)
فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست
بارک اللّه که کران تا به کران حاکم اوست
(ص 62)
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است
کاوش بس است این همه جستجوى دوست
هر جا که مى‏روى ز رخ یار روشن است
خفاش وار راه نبردیم سوى دوست
(ص 64)
هر جا روند جز سر کوى نگار نیست
هر جا نهند بار همان جا بود نگار
(ص 120)
هر طرف رو کنم، تویى قبله
قبله، قبله‏نما نمى‏خواهم
(ص 160)
همه جا خانه یار است که یارم همه جاست
پـس زبتخانه سـوى کعبه جان آمـده‏ام
(ص 140)
در سراپاى دو عالم رخ او جلوه‏گر است
کـه کند پوچ همه زندگى بـاطل مـن
(ص 174)
یکى از روایاتى که سخت مشهور است و عارفان، بسیار بدان استناد مى‏کنند، سخنى است منسوب به پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ؛ بدین عبارت: الفقرُ فخرى؛(29) یعنى: «فقر، فخر من است.»
مولاناى رومى، این روایت را بارها در مثنوى خود آورده و بر اساس آن، سخنان دل‏انگیزى گفته است. در دفتر نخست مثنوى مى‏گوید:
فقر فخرى، نز گزاف است و مجاز
صد هزاران عزّ پنهان است و ناز
امام خمینى(ره) نیز در دیوان غزلیاتش، چندین بار به این سخن منسوب نبوى اشارت کرده است؛ از جمله:
فقر فخراست اگر فارغ از عالم باشد
آن که از خویش گذر کرد، چه‏اش کم باشد(30)
نیز گفته است:
کشکول فقر شد، سبب افتخار ما
اى یار دلفریب بیفزاى افتخار(31)
یکى از سخنان مشهورى که در عرفان نظرى و عملى، همچون برگ زر، بر سر و دست مى‏رود، عبارت «العلمُ هو الحجاب الاکبر» است. در نسبت این حدیث به یکى از امامان بزرگوار شیعه، سخن قطعى نمى‏توان گفت؛ ولى معمولاً آن را روایتى از روایات اهل عصمت دانسته‏اند.
امام(ره) ابیات بسیارى از دیوان خود را بدین مضمون اختصاص داده‏اند. وى گاه در نصایح و نوشته‏هاى اخلاقى خود نیز به این سخن عارفانه، بشارت فرموده و از این رهگذر، همه را توجّه مى‏دهد که دانش اگر به تهذیب و پاکیزگى جان، آراسته نباشد، ابلیس رهزن است و چونان دزدان قافله و قاطعال راه، متاع حقیقت را از انبان اندیشه آدمى مى‏رباید. به گفته ابوالمجد سنایى:
علم، کز تو، تو را بنستاند
جهل از آن علم به بود صد بار
مولانا مى‏افزاید:
علم‏هاى اهل تن احمالشان
علم‏هاى اهل دل، حمّالشان
و امام(ره) در فقرات بسیارى از آثارش، این موضوع را دستمایه ذکر و هشدار قرار داده‏اند. از جمله در دیوان خود آورده‏اند:
در برِ دلشدگان، علمْ حجاب است حجاب
از حجاب آن که به دل رفت به حق جاهل بود(ص 104)
علم و عرفان به خرابات ندارد راهى
که به منزلگه عشاق ره باطل نیست (ص 66)
عالم که به اخلاص نیاراسته خود را
علمش به حجابى شده تفسیر و دگر هیچ
عارف که ز عرفان کتبى چند فرا خواند
بسته است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچ (ص 74)
با صوفى و با عارف و درویش بجنگیم پرخاش گر فلسفه و علم کلامیم (ص 167)
غیر از اشاراتِ این چنینى، دیوان امام(ره) سرشار است از تلمیحاتِ قرآنى که چاشنى همگى آن‏ها، عرفان و معرفت‏پیشگى است. مثلاً بیت زیر، تلمیح به ماجراى شب اسراء و یا معراجِ نبوى است:
ما عاشقان ز قلّه کوه هدایتیم
روح الامین به سدره پى جستجوى ماست (ص 56)
که تلمیح به داستان شگف معراج است که در سوره نجم از آن سخن به میان آمده است: و لَقَد راه نزلةً اُخْرى عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى؛(32) «و به راستى که بار دیگر هم او [جبرئیل] را دید. در نزدیکى سِدْرة‏المنتهى که جنة‏المأوى نزدیک آن است.» در معناى سدرة‏المنتهى و جنة‏المأوى، سخن بسیار گفته شده است. مشهور آن است که سدرة‏المنتهى نام درختى است در سمت راست عرش که شاخه‏هاى آن از آسمان عبور کرده‏اند. برخى سدرة‏المنتهى را پایان و انتهاى دانش فرشتگان دانسته‏اند و گروهى آن را پایانه هر عروجى دانسته‏اند.(33) جنة‏المأوى را نیز بهشت جاودان و جایى که حضرت آدم در آن مأوا گرفت، تفسیر کرده‏اند. گروهى نیز جنة‏المأوى را آرامگاه ارواح شهیدان و آشیانه جبرئیل نوشته‏اند.(34)
در ابیات زیر که همگى تلمیحات قرآنى دارند، مى‏توان نگاه عرفانى به حقایق تشریعى و حوادث تکوینى را مشاهده کرد:
آن‏که از جلوه رخسار چو ماهت پیش است
بى‏گمان معجزه شق قمر باید کرد (ص 79)
معجز عشق ندانى تو، زلیخا داند
که برش یوسف محبوب، چنین زیبا شد (ص 89)
موسى اگر ندید به شاخ شجر رخش
بى‏شک درخت معرفتش را ثمر نبود (ص 107)
هجرت از خویش کنم خانه به محبوب دهم
تا به اسماء معلّم شوم امّا نشدم (ص 144)
ایمنى نیست در این وادى ایمن ما را
من در این وادى ایمن شجرى مى‏جویم (ص 168)
زد خلیل عالم شمس و قمر را به کنار
جلوه دوست نباشد چو من و آفل من (ص 174)
که تلمیحى است به داستان حضرت ابراهیم علیه‏السلام و احتجاج او با مشرکان و شعار قرآنى او: إنّى لا اُحِبُّ الافلین؛ «به راستى که من افول کنندگان را دوست نمى‏دارم.» و به قول سعدى: «هر چه دیر نپاید، دلبستن را نشاید.»
طور سینا را بگو: ایام صَعْق آخر رسید
موسى حق در پى فرعون باطل آمده (ص 178)
تا جلوه او جبال را دک نکند
تا صعق، تو را ز خویش مندک نکند
پیوسته خطاب لن ترانى شنوى
فانى شو تا خود از تو منفک نکند (ص 210)
دک کن جَبَلِ خودى خود، چون موسى
تا جلوه کند جمال او بى اَرِنى (ص 246)

آمیختگى تفسیر به عرفان

پرداخت هشیارانه به قرآن مجید، منشأ تألیف کتاب‏هاى بسیارى در تفسیر و قرآن شناخت شده است. پیدایى و پایایى هر تألیفى، بسته به میزان هشیارى و گستره آگاهى‏هاى مؤلف آن است، و تحقیقات قرآنى، از این قاعده مستشنا نیست. امّا نوعى دیگر از رویکرد به قرآن نیز هست که از سنخ تألیف و تحقیق نیست، که مى‏توان آن را ازمقوله «پرداخت ناهشیارانه» به قرآن دانست. گونه‏هایى از اشارت، تلمیحات و به گوشه چشم نگریستن‏هاى شاعران ارزشى و معرفتى، از این دست است. آن‏گاه که شاعرى با دو بال معرفت و ذوق، به پرواز در مى‏آید، گاه خود را در فضاهایى مى‏یابد که بر سر درِ آن‏ها، آیتى از قرآن نوشته‏اند، و یا آکنده از رنگ و بوى وحى‏اند.
حضرت امام‏خمینى(ره) هر دو پرداخت پیش گفته را در کارنامه سپید خود ثبت کرده است: هم در شکافتن معانى آیات و سوره‏هایى از قرآن،(35) هشیارانه قلم زده است، و هم "محرم هوش" قرآن در عین مدهوشى بوده است؛ زیرا:
محرم این هوش، جز بى‏هوش نیست
مر زبان را مشترى جز گوش نیست(36)
مدهوشى آن پیر فرزانه را در برابر جمال قرآن، بیش از همه مى‏توان در میان ابیات عارفانه‏اش در دیوان غزلیات او تماشا کرد. او در این تحفه روحانى که از نفخه رحمانى جان گرفته است، از قیل و قال مدرسه که «جز حرف دلخراش، پس از آن همه خروش» ندارد، به میخانه عشق پناه برد و پس از شکستن قلم و شستن اوراق دفتر، به شرح جلوه والاى دوست نشست:
دکه علم و خرد بست، درِ علم گشود
آن‏که مى‏داشت به سر، علّت سوداى تو را
بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر
نتوان شرح کنم جلوه والاى تو را(57)
در همین «شرح جلوه والاى یار» است که فلسفه را مى‏هِلَد و با شهپر عشق، اشراق جمیل روى دوست را مى‏یابد.(38)
امّا در دیوان اشعارش که افشاگر ناهشیارى‏هاى او در تماشاى جمال یار است، نه‏تنها پرخاشگر فلسفه و کلام است(39) و آینه فلسفه و کلام را مى‏شکند،(40) پرداخت هشیارانه را نیز لایق آن مقام تخصیصى نمى‏بیند، و مى‏خواهد که از او حتى «آیه و اخبار» نخواهند:
با قلندر منشین، گر که نشستى هرگز
حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه(41)
مقام قلندرى و نگاه رندانه به قرآن، او را از درس و بحث‏هاى رسمى در حوزه تفسیر و تأویل و تحقیق، برتر نشانده است و زبان آن پیر خردمند را به حکمت‏هایى از گنجینه وحى مى‏گشاید که جز در این مقام و جایگه دانستنى و گفتنى نیست.
آن‏چه اکنون وجهه همت این قلم است، دریافت چند نکته تفسیرى در میان جوش و خروش‏هاى امام در دیوان اشعارش مى‏باشد. در این دفتر معنا، گر چه نباید در پى تفسیرهاى عالمانه و موشکافى‏هاى مفسّرانه بود، گاه موج‏هایى از فهم عارفانه را نسبت به فقرانى از کتاب وحى مى‏توان یافت. در میان ابیات عاشقانه این مجموعه شعرى، گاه نکته‏هایى پروریده است که ناهشیارانه بر سر زبان شاعر آمده و گویى از قعر کتاب‏هاى تفسیرى، به گلستان ذوق و اندیشه، هجرت کرده‏اند. از جمله بیت زیر، که تفسیر غیر رسمى از آیه «امانت» است:
عارفان رخ تو جمله ظلوم‏اند و جهول
این ظلومى و جهولى، سر و سوداى من است(42)
روشن است که این بیت، اشاره به آخرین آیات سوره احزاب دارد:
انا عَرَضْنَا الامانةَ عَلَى السموات و الارض و الجبال فأبین أنْ یَحْمِلنها و أشفَقْنَ منها و حَمَلَها الانسانُ انّه کان ظلوماً جهولاً.(43)
«ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه کردیم. پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند؛ ولى انسان آن را برداشت. راستى که او ستمگرى نادان بود.(44)
این آیه کریمه هماره ـ دست کم ـ از سه جهت مورد بحث و علاقه مفسّران بوده است:
1. مراد خداوند از امانت در این آیه چیست؟ (چرا على رغم این که امانت دهنده (امانت‏گذار) و امانت‏پذیرنده (امانت گزار) و حتّى کسانى که امانت را نپذیرفتند
(آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها) نام برده شده‏اند، سخنى از خود امانت و موضوع آن در میان نیست؟ اهمّیّت این پرسش و پاسخ آن، آن‏گاه آشکارتر مى‏شود که بدانیم شناخت «انسان در نگاه قرآن» سخت در گرو دانستن نام و نوع امانتى است که بدو سپرده‏اند.
2. آیا در این آیه شریفه، مجاز و استعاره و تمثیل به کار رفته است؟ یا این‏که چنین داد و ستدى، به واقع و در عالم عین، اتفاق افتاده است؟(45)
3. چرا دستمزد انسان و نصیب او از پذیرفتن امانت، دریافت نشان «ظلومُ جهولُ» از سوى خداوند است؟ آیا پذیرفتن امانتى که آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها، از آن سر برتافتند، انسان را باید سزاوار آن القاب و صفات کند؟ اگر هم بپذیریم که «ظلوم و جهول» بودن انسان به دلیل خیانت او به امانت است، آیا چنان تقبیح و تشنیعى، قصاص قبل از جنایت نیست؟ اساساً یاد کرد این خیانت احتمالى، هنگام گزارش اصل پذیرفتن چنین امانتى، چه محمل و توجیهى دارد؟
از موارد دیگرى که مى‏توان به نگاه تفسیرى امام از لابه‏لاى ابیات عاشقانه‏اش پى برد، بیت زیر است:
یا رب این پرده پندار که در دیده ماست
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است(46)
از این بیت برمى‏آید که سراینده‏اش کلمه «نور» را در آیه اللّهُ نور السمواتِ و الارض (سوره نور، آیه 35) به معناى «منوّر» نمى‏داند؛ چنان‏که برخى از مفسّران بدین سو رفته‏اند. اگر خداوند، نور آسمان‏ها و زمین است، پس همه ذرّات هستى خود نورند؛ زیرا نور الهى، جایى براى ظلمت نمى‏گذارد؛ به ویژه اگر پاى مبانى فلسفه اشراق را در اینجا به میان کشیم که هستى را مساوى با نور مى‏داند.
بیت دیگرى که در دیوان امام(ره) پرده از نگاه ژرف و عارفانه وى برمى‏گیرد، بدین قرار است:
گر تو آدم زاده هستى، عَلَّم الاسماء چه شد؟
قاب قوسین ات کجا رفته است، او أدنى چه شد؟(47)
از این بیت به راحتى مى‏توان دریافت که گوینده آن، مقام «قاب قوسین او ادنى» را براى هر انسانى دست‏یافتنى مى‏داند؛ زیرا فرزند آدم و آدمیزاد بودن، معنایى جز این ندارد. بدین رو است که امام(ره) با تأکید بیشترى مى‏گوید:
قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کنند
قصه عَلَّم الاسماء به زبان است هنوز.(48)
پایان سخن اینکه، حضرت امام خمینى(ره) در دیوان شعر خود، بسیار توجّه به سنّت‏هاى ادبى و طریقه شاعران بزرگ و عارف‏مسلک داشته‏اند و حتّى در انواع و اَشکال تأثیرپذیرى نیز، به راه آنان رفته‏اند.

پى‏نوشت‏ها:

* محقّق و نویسنده.
1 . ر.ک: صفاء ذبیح‏اللّه، تاریخ ادبیات فارسى، ج1، ص166. مصراع نخست شعر سگزى، اشاره به آیه شانزدهم سوره غافر دارد و مصرع دوم همین نسبت را با دویست و چهلمین آیه سوره بقره دارد.
2 . ر.ک: محمد راستگو، تأثیر قرآن و حدیث بر ادب پارسى، انتشارات سمت. نویسنده در این کتاب، ضمن بحث درباره همه انواع اثرپذیرى از قرآن، به تاریخچه این فرایند خوشایند نیز اشاراتى دارد؛ از جمله به تفصیل درباره شکل‏هاى جدید اثرپذیرى از قرآن در آفرینش‏هاى هنرى، سخن مى‏گوید.
3 . مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابیات 4 و 2493.
4 . فارغ از نقدهاى ساختارى و ادبى که متأسفانه بازار گرمى در نشریّات ادبى ندارد، مجموعه‏هاى شعرى و نو سروده‏هاى ادبى، شدیداً نیازمند بررسى‏هاى محتوایى و سمت و سوى اندیشگى آن‏ها است؛ یعنى نقدهایى از نوع اندیشه و فرهنگ. اما چه توان کرد که نازک دلى شاعران و نویسندگان ادیب، تا به حدى است که آهسته دعا نتوان کرد.
5 . دیوان امام(ره) چاپ اوّل، ص174.
6 . این روایت به صورت‏هاى مختلف در کتاب‏هاى گوناگون روایى آمده است. ر.ک: فروزانفر، احادیث مثنوى، ص 50.
7 . ر.ک: دائرة‏المعارف تشیع، ج6، مقاله «حجاب در اصطلاح عرفانى»، ص81.
8 . مثنوى معنوى، دفتر دوم، بیت 821.
9 . دیوان امام(ره)، ص230.
10 . دیوان شمس.
11 . دیوان امام(ره).
12 . مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابیات 68ـ1762.
13 . سوره انعام، آیه 67.
14 . درباره سند و سیر تاریخى این حدیث ر.ک: احادیث مثنوى، ص 29.
15 . دیوان امام(ره)، ص 61.
16 . ر.ک: حافظ‏شناسى، به کوشش سعید نیاز کرمانى، ج4، ص84.
17 . سوره غافر، آیه 16.
18 . دیوان امام (ره)، ص161.
19 . در کتب مربوط، به‏تفصیل درباره این فنون و صنایع ادبى سخن گفته شده است. از جمله: فنون و صنایع ادبى، نوشته مرحوم جلال‏الدین همایى. البته نگارنده در هیچ اثرى ندیده است که به دقت و موشکافانه فرق برخى از این صنعت‏ها که به یک‏دیگر نزدیک و شبیهند، بازگویى شده باشد. مثلاً تفاوت اشاره با تلمیع و درج با تضمین و اقتباس. آن‏چه هست تعریف و پاره‏گفتارهایى است که گاه جامع و مانع نیز نیستند.
20 . دیوان امام(ره) ص94.
21 . مثنوى معنوى، دفتر دوم، بیت 2202.
22 . حلّ یا تحلیل، جزء صنایع لفظى در فنون ادبى است که در آن شکل آیه یا حدیث یا شعر دیگران که تضمین شده است، با تغییر و تصرّف آورده مى‏شود. این تصرّف باید اندک و غیر مخل به معنا و در حد ضرورت باشد. درباره حرمت یا جواز این صنعت ادبى، سخن بسیار رگفته شده است. برخى آن را غیر مجاز شمرده‏اند و بیشتر فقیهان، فتوا به جواز آن داده‏اند.
23 . دیوان امام(ره)، ص 180.
24 . همان، ص 196.
25 . همان، ص224. اساساً آیات نخستین سوره نجم، به دلیل بر تافتن تفسیرهاى عرفانى و روحانى، بسیار مورد توجّه امام(ره) بوده است.
26 . سوره بقره، آیه 115.
27 . قرآن کریم، ترجمه خرمشاهى، پاورقى صفحه 18.
28 . ر.ک: تفسیر بیضاوى، ذیل آیه.
29 . این روایت در سفینة‏البحار، طبع نجف، ج2، ص 378 جزء روایات نبوى محسوب شده است. (ر.ک: احادیث مثنوى، ص 23)
30 . دیوان امام(ره)، ص 86.
31 . همان، ص122.
32 . سوره نجم، آیه 15-13، ترجمه از خرمشاهى.
33 . ر.ک: طبرسى، مجمع‏البیان، چاپ بیروت، ج 9، ص 265.
34 . همان.
35 . از جمله تفسیر سوره‏هاى حمد و علق در چندین اثر مستقل که همگى به همت مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام‏خمینى(ره) منتشر شده است.
36 . مثنوى معنوى، دیباچه.
37 . دیوان امام(ره)، ص 42.
38 . این فلسفه را بِهِل که با شهپر عشق اشراق جمیل روى او بتوان یافت (ص302)
39 . با صوفى و با عارف و درویش بجنگیمپرخاشگر فلسفه و علم و کلامیم (ص167)
40 . بشکنیم آینه فلسفه و عرفان رااز صنم‏خانه این طایفه بیگانه شویم (ص170)
41 . دیوان امام(ره)، ص 177.
42 . همان، ص 59.
43 . سوره احزاب، آیه 72.
44 . ترجمه از فولادوند.
45 . برخى معتقدند «در این‏که در این آیه، مجاز و استعاره و تمثیل به کار رفته است، بین مفسّران اتفاق نظر است!» (ر.ک: خرمشاهى، ترجمه قرآن، پاورقى ص 427)
46 . همان، ص52.
47 . همان، ص 127.
48 . همان، ص 127.
سه شنبه 11 مهر 1391  6:21 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نمونه هایی از مضامین قرآنی در اشعار سعدی شیرازی

نمونه هایی از مضامین قرآنی در اشعار سعدی شیرازی

سید محمد باقر حجتی
چکیده :

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد للّه الذى علّمنا البیان، و الصلوة و السلام على من نزل علیه القرآن، و على آله الذین هم ینابیع الإیمان.
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهى
آنست جوابش که جوابش ندهى
(سعدى شیرازى)
نظم و نثر از مضامین قرآن و روایات اثرپذیرى غیر قابل انکار داشته‏اند.این تأثیر در اشعار سعدى شیرازى-که از جهت محتواى اعتقادى، تربیتى و...مقام ویژه‏اى در بین شاعران پارسى زبان دارد-دیدنى‏تر است که در این مقاله به گوشه‏هایى از آن اشاره مى‏گردد.

کلمات کلیدی :

سعدى، مضامین قرآنى، گلستان، بوستان.

مقدمه:
گذرى بر احوال و آثار سعدى:

مشرف الدین بن مصلح الدین، معروف به«سعدى شیرازى»در اوائل سده هفتم هجرى-اوائل قرن سیزدهم میلادى، میان خاندانى از علماء در شیراز زاده شد.
در آغاز جوانى به بغداد کوچید، و در مدرسه‏ى نظامیه‏ى این شهر-که ویژه (1)-استاد و مدیر گروه علوم قرآن و حدیث دانشکده الهیّات دانشگاه تهران.
MBHojjati a yahoo.com
شافعیه بود-به تحصیل علوم ادبى و دینى همت گمارد، و سپس به شهرهاى دیگر عراق و نیز شام و حجاز ره سپرد، و در اواسط قرن هفتم هجرى همزمان با حکومت اتابک سلغرى ابو بکر سعد بن زنگى(623-658 ه ق.-1226-1257 م)به شیراز بازگشت، و منظومه«بوستان»را در سال 655 ه ق.-1257 م به وى تقدیم کرد، و سال بعد:(656 ه ق.-1258 م)گلستان را در مواعظ و حکم-با نثرى آراسته به قطعات اشعار دل انگیز-به نام سعد بن ابى بکر ساخت و به همو پیشکش کرد.و از آن پس، عمده‏ى زندگانى خود را در شیراز به سر آورده و عمرش در خانگاهش سپرى شد و به سال 1691 ه.ق.-1291 م یا 696 ه ق.-1294 م درگذشت و در همان خانگاهش به خاک سپرده شد.
سعدى و حافظ و فردوسى از شعراى بزرگ و کم نظیر زبان فارسى هستند.در سخنهاى سعدى، غزلها در نهایت لطافت و ظرافت و زیبایى است، و لطیف‏ترین معانى را در قالب ساده‏ترین و شیواترین و کامل‏ترین الفاظ و تعبیرات بیان کرده است.در حکمت و موعظه و امثال...، از هر شاعر پارسى گوى، موفق‏تر بوده، و نثر آراسته و جذاب و شیرین او در گلستان، بهترین نمونه‏ى نثرهاى فارسى فصیح مى‏باشد.
سعدى-به خاطر سبقت و پیشتازى در نظم و نثر-از قرن هفتم به بعد، همواره مورد تقلید و پیروى شاعران و نویسندگان فارسى ایران و سایر نقاط جهان است.
آثار منثور دیگرش-جز گلستان-عبارتند از«مجالس پنجگانه»، «نصیحة الملوک» «رساله عقل و عشق»و«تقریرات ثلاثه».
کلیات سعدى-علاوه بر اینکه نسخه‏هاى خطى فراوانى از آن در ایران و تقریبا همه‏ى نقاط گیتى وجود دارد-بارها در ایران و کشورهاى دیگر به طبع رسیده و به‏ زبانهاى مختلف ترجمه شده است. (1)

سعدى و مضامین قرآنى:

سعدى را باید از چهره‏هاى درخشان و شخصیتهاى برجسته و ممتازى در تاریخ اسلام برشمرد که سیماى قرآن و اسلام را مى‏توان در لابلاى آثارشان شهود کرد.
بازیافتن این نکته-که مضامین نظم و نثر سعدى در بسیارى موارد از قرآن کریم و تعالیم اسلامى، رنگ گرفته و از آنها اثر پذیرفته است-چندان مبهم و پیچیده نیست؛ بلکه مى‏توان گفت:این حقیقت در حد بسیار گسترده‏اى در آثار سعدى، نظر هر محقق و متتبع را به خود جلب مى‏کند.و این نکته به طور واضح و آشکار در آثار او پدیدار است.
یک گذر ساده و سطحى بر آثار این معلم اخلاق مى‏تواند براى ما این نتیجه را به ارمغان آورد که تا چه پایه از ایمان و اخلاص به قرآن کریم و سنت برخوردار بوده است.سعدى با الهام‏گیرى از این دو منبع غنى، سخنان خود را سامان داد؛و بر اساس نقشه پردازى تعالیم اسلام، گفتار خود را در ابعاد مختلف انسانى و اخلاقى و اجتماعى و سیاسى، معمارى کرده، و آثارى امثال گلستان و بوستان و حز آنها را ساخته و پرداخته است.
اگر بخواهیم مضامین قرآن کریم و سنت نبوى را در آثار و اشعار سعدى بررسى کنیم، و حتى به طور فشرده آنها را برشمریم آنچنان سخن به درازا کشانده مى‏شود (1)-براى اطلاع بیشتر از احوال و آثار سعدى، رجوع شود به:«سعدى نامه»طبع وزارت فرهنگ سابق، 1316 ه.ش.و:«تاریخ مفصل ایران از استیلاى مغول تا اعلان مشروطیت»از عباس اقبال آشتیانى، ج 1، تهران 1312 ه.ش، ص 539-544.و:«تاریخ ادبیات ایران»از دکتر رضازاده شفق، تهران 1321 ه.ش.و:«گنج سخن» دکتر ذبیح الله صفا، ج 2، ص 184-200، تهران 1354 ه.ش، و جز آنها.
که نه تنها بازگو ساختن آنها در خور مجال کوتاه این مقال نیست سزا است کتابى حجیم درباره آنها فراهم آید.
علاوه بر آنکه سعدى صریحا در مواضع متعددى، ضمن سخنانش به آیات قرآنى و احادیث تمثل جسته؛و از این رهگذر، اثر پذیرى خود را در برابر قرآن و سنت، آشکارا اعلام کرده، انعطاف او در ارائه‏ى الگوهاى انسانى و اخلاقى و اجتماعى و سیاسى در برابر این دو مأخذ انسان ساز و الگو پرداز، توجه هر پژوهنده را به خود معطوف مى‏سازد.
محققانى که با منطق قرآن کریم و تعالیم اسلام مأنوس هستند با مرور در اشعار و آثار سعدى این نکته را به خوبى باز مى‏یابند که سعدى کوشیده است با استشهاد به آیات و احادیث سخنانش را رونق بخشیده و گفتارش را با آنها بیاراید؛چرا که او یک ناصح و اندرزگرى مسلمان و داراى اخلاص در ایمان بوده، و قرآن و تعالیم اسلام، اندیشه‏ها و عواطف او را تلطیف و تعدیل مى‏نموده، و مى‏دانست که بشر-هر چند که عالم و دانشمند باشد-ناگزیر است نارسایى افکار و احساسش را با بینشهاى الهى جبران کرده و از لغزندگى آن پیشگیرى کند.
همانگونه که اشاره شد:سعدى در بوستان و گلستان و آثار دیگرش به آیات و احادیث، اشارتى داشته و یا به عبارت دیگر:سخنانش را بر بستر وحى سازمان داده و بر مبناى بینش آسمانى گفتارش را پربار مى‏ساخت.
اما از آنجا که بررسى این مطلب در آثار سعدى منجر به اطناب مى‏گردد، گستره‏ى بحث خود را محدود مى‏سازیم و در میان همه‏ى آثارش فقط گلستان را بر مى‏گزینیم، و در گلستانش پاره‏اى از اشعارش را در مد نظر قرار مى‏دهیم، و در بررسى این اشعار صرفا از بعد قرآنى گفتگوى مى‏کنیم.
با اینکه سعدى در بسیارى از بیانات خود-چه منظوم و چه منثور-به احادیث نیز اشارتى دارد، بخاطر رعایت اختصار، از بحث در این باره سخنى به میان‏ نمى‏آوریم؛چون از حد یک مقاله فراتر مى‏رود، لذا فقط به ذکر نمونه‏هایى از اشعارش بسنده مى‏کنیم که طى آنها تحت تأثیر آیات قرآنى بوده است.
نمونه‏هایى از اشعار سعدى و اثرپذیرى آنها از قرآن کریم.

(1)

از تو، به که نالم که دگر داور نیست
وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست
آنرا که تو رهبرى کنى گم نکند
وانرا که تو گم کنى کسى رهبر نیست
سعدى در بیت اول در خطاب به خداوند عرض مى‏کند:خدایا درباره‏ى سرنوشت پردازى و مشیت و اراده‏ى تو نسبت به خویشتن به چه کسى روى آورم، و شکوه و ناله‏ى خود را با که در میان گذارم که داورى برتر از تو، و قدرتى بالاتر از قدرت تو وجود ندارد تا از او استمداد کنم.
در همین بیت و کوتاه سخن، دو جمله از کلام الهى تضمین شده است:
1-آیه‏ى 8 سوره‏ى«و التین»:
«الیس الله بأحکم الحاکمین»:
آیا خداوند فرزانه‏ترین و استوارترین داورها نیست؟
2-آیه‏ى 10 سوره‏ى«الفتح»:
«ید الله فوق أیدیهم»:
دست و قوت و قدرت خداوند بالاتر از دست و قوت و قدرت آنها است.
در بیت دوم، سعدى مى‏گوید:خدایا:هر که را رهبر تو باشى هیچ کس نمى‏تواند او را گمراه سازد.و آن کسى که تو او را گمراه سازى هیچ کس نمى‏تواند به او راه نماید.سعدى در این بیت صریحا مستفیض از کلام الهى است که در چند مورد از قرآن کریم آمده است:
1-آیه‏ى 37 و 38 سوره‏ى«الزمر»:
«الیس الله بکاف عبده و یخوفونک بالذین من دونه و من یضلل الله فماله من‏ هاد و من یهد الله فماله من مضلّ ألیس الله بعزیز ذى انتقام»:
آیا خداوند براى حمایت و رعایت بنده‏ى خود کافى و بى‏نیاز کننده‏ى از دیگران نیست.اى پیامبر من!ترا به وسیله‏ى کسانى در برابر خدا، بیمناک مى‏سازند.و کسى که خداوند او را به بیراهه کشاند از آن پس هیچ راهنمایى براى او وجود ندارد، و هر کس که خدا راهنمایش باشد کسى را توان گمراه کردن او نیست.آیا خداوند، فرازمند و انتقام گیرنده نیست؟
2-آیه‏ى 186 سوره‏ى«الأعراف»:
«من یضلل الله فلا هادى له...»
3-آیه‏ى 256 سوره‏ى«الزمر»و آیه‏ى 36 سوره‏ى«المؤمن»که در هر دو آمده است:
«من یضلل الله فما له من هاد».

(2)

به قول دشمن، پیمان دوست بشکستى
ببین از که بریدى و با که پیوستى
در واقع سعدى در لابلاى این بیت، اشارت به آن دارد که خداوند متعال، آدمیان را مورد مؤاخذه قرار مى‏دهد:مگر نه این است که با شما پیمان دوستى منعقد ساختم مبنى بر اینکه مرا پرستش کنید، و پیرو شیطان نباشید؛ولى شما این پیمان را به دست فراموشى سپرده، و با شیطان-که دشمنى او با شما آشکار است-طرح دوستى بستید، و از پى سخن و وسوسه او به راه افتادید.حال بیندیشید که به خاطر تبعیت از شیطان چه اوضاعى را براى خود پیش آورده‏اید:پیوند دوستى و وفادارى را نسبت به دوست دیرینه‏ى خود، یعنى خدا گسستید، و به دشمن بدخواه و کینه توز خویش پیوستید.
این گفتار سعدى ریشه در آیه‏هاى 60 و 61 سوره‏ى«یس»دارد:«ألم أعهد إلیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انّه لکم عدو مبین.و أن اعبدونى هذا صراط مستقیم»
اى فرزندان آدم!آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را نپرستید؛زیرا او دشمن پیدا و آشکار شما است.و مرا پرستش کنید که این همان راه راست است.

(3)

تو که در بند خویشتن باشى
عشق باز دروغ زن باشى
گر نشاید به دوست ره بردن
شرط یارى است در طلب، مردن
سعدى طى این دو بیت به خود و دیگران هشدار مى‏دهد:کسانى مى‏توانند ادعاى دوستى و دلدادگى کنند که از خویشتن ببرّند، و در راه رسیدن به محبوب و معشوق خود، سر از پا نشناخته، و از مصالح و منافع شخصى درگذرند.و حتى اگر در جهت رسیدن به محبوب، ناگزیر از مردن باشند از مرگ خود با آغوش باز استقبال کنند.و اگر شخصى از چنین موضع روانى برخوردار نباشد و در عین حال، لاف دوستى زند باید او را گزافه گویى دروغ پرداز برشمرد.
این گفتار سعدى را باید اقتباسى از آیه‏ى 6 سوره‏ى«الجمعة»دانست که خداوند متعال در ضمن آن، تظاهر به دوستى یهودیان نسبت به خود را تکذیب مى‏کند:اگر شما یهودیان مدعى هستید که مرا دوست مى‏دارید، و مى‏دانید که براى پیوستن به من و دستیابى به رحمت ویژه‏ام باید طریق مرگ را درنوردید؛اگر به راستى دوستدار من هستید باید آرزوى مردن خود را در سر بپرورانید و از مرگ خویش استقبال کنید..اگر نه باید شما را دروغ زن و گزافه گویى دانست که نمى‏خواهید در راه رسیدن به محبوب از خویشتن و مصالح فردى خود ببرید؛آنجا که خدا مى‏فرماید:
«قل یا أیها الذین هادوا إن زعمتم أنّکم اولیاء للّه من دون الناس فتمنّوا الموت ان‏ کنتم صادقین»:
اى پیامبر!بگو:اى یهودیان، اگر مى‏پندارید که شما دوستدار خدا در کنار مردم هستید، چنانچه در این ادعا راستین مى‏باشد، پس براى رسیدن به این هدف مرگ خویش را آرزو کنید.
و در جاى دیگر، سعدى محتواى دو بیت یاد شده را در یک بیت فشرده ساخته است:
گر دست رسد که آستینش گیرم
ورنه بروم بر آستانش میرم
یعنى اگر به محبوبم دسترسى یابم بدو چنگ مى‏آورم و رهایش نمى‏کنم.و اگر چنین امکانى دست نداد آماده‏ام که در آستان او-براى وصول به وى-شاهد مرگ را در آغوش گرفته تا بدو بپیوندم.

(4)

در بسته به روى خود زمردم
تا عیب نگسترند ما را
در بسته چه سود عالم الغیب
داناى نهان و آشکارا
یعنى بشر به هنگام ارتکاب اعمال زشت و ناخوش آیند به فضائى بسته و مخفى پناه مى‏آورد، و در راه به روى مردم مى‏بندد تا کردار ناپسند او را ننگرند، و سرّ و راز او را افشا نکنند، و در نتیجه به زشتکارى نامور نگردد.اما باید گفت:اگر چه بستن در به روى مردم موجب مى‏شود عیب و زشتى کردارمان از تیررس دید مردم مخفى بماند؛لکن آیا در بسته مى‏تواند در برابر دید نافذ الهى-که عالم به آشکار و نهان است-براى پنهان کردن سودمند افتد؛چرا که علم الهى نه تنها محیط و فراگیر است، بلکه تا ژرفاى هر امر پنهانى نافذ است.
سعدى در این دو بیت از آیات متعددى الهام گرفته است:
1-آیه‏ى 108 سوره‏ى«النساء»: «یستخفون من الناس و لا یستخفون من الله و هو معهم إذ یبیتون ما لا یرضى من القول و کان الله بما یعملون محیطا»:
از مردم، کار خویش را که ناپسند مى‏نماید پنهان مى‏دارند، و از خدا که با آنها است کار خود را مخفى نسازند، خدایى که ناظر اعمال آنها است، و سخنانى را که خدا نمى‏پسندد و آنها را در دل مى‏پرورانند و در نهانگاه درون خویش یا درون فضاى در بسته زمزمه مى‏کنند براى خدا معلوم است، چرا که خدا و علم او همه کردارها را زیر پوشش و احاطه‏ى خود دارد.
2-و آیات متعددى دیگر که خداى را عالم و آگاه به هر آشکار و پنهان اعلام مى‏کند، از قبیل:
الف-آیه‏ى اوّل سوره‏ى«الممتحنة»:
«و أنا أعلم بما أخفیتم و ما أعلنتم»:
و من از هر کسى به آنچه پنهان مى‏دارید و آشکار مى‏سازید آگاه ترم.
ب-آیه‏ى 110 سوره‏ى«الأنبیاء»:
«إنه یعلم الجهر من القول و یعلم ما تکتمون»:
محققا خداوند گفتار آشکار و آن گفتارى که پنهان مى‏دارید مى‏داند.
ج-آیه‏ى 19 سوره‏ى«النحل»:
«و الله یعلم ما تسرّون و ما تعلنون»:
و خدا آنچه را نهان مى‏دارید و آنچه را پیدا و آشکار برگزار مى‏سازید آگاه است.
آیاتى از این دست در قرآن کریم، فراوان دیده مى‏شود.سعدى مضمون دو بیت فارسى یاد شده را-که از آیات مذکور نشأت گرفته-در بیتى به زبان عربى سامان داده است:
إنى لمستتر من عین جیرانی
و اللّه یعلم إسرارى و إعلانی
به راستى من اعمالم را از دیدگان همسایگانم پنهان مى‏دارم؛در حالیکه خداوند به پنهان سازى و پیداکارى من آگاه است.

(5)

به ذکرش هر چه بینى در خروش است
ولى داند در این معنى که گوش است
نه بلبل بر گلش تسبیح خوانى است
که هر خارى به تسبیحش زبانى است
یعنى تمام پدیده‏هاى هستى-اعم از جاندار و بى‏جان-نغمه و آواى عشق الهى مى‏سرایند، و سرگرم تسبیح و تقدیس او هستند؛اما آواز تسبیح آنها را دلى مى‏شنود که سر تا پا گوش است؛چنین دلى حقیقت تسبیح را باز مى‏یابد.نه تنها این بلبل و پرنده‏ى خوش الحان است که با آواز دلنشین خود در فضاى گلستان و بر روى شاخساران، خداى را تسبیح مى‏گوید، بلکه هر خارى نیز در این گلزار، زبان گویاى تقدیس الهى است.
و نیز گفته است:
دانى چه گفت مرا آن بلبل سحرى
تو خود چه آدمئى کز عشق بى‏خبرى
یعنى آیا مى‏دانى که بلبل خوش آواز به گاه سحر با نغمه‏ى خود چه نکته‏اى را به من الهام کرد؟
الهام کرد:با وجود آنکه من پدیده‏اى حقیر و پرنده‏اى کوچک و در رده‏ى جانوران خسیس و فرومایه هستم در فرصتهاى مغتنم هرگز از تسبیح حضرت بارى (تعالى)باز نمى‏ایستم، و سحرگاهان-که بهترین لحظات ارتباط با خدا است آواى عشق به او را سر مى‏دهم؛اما تو اى انسان-که خویشتن را برترین پدیده‏ى وجود را شرف مخلوقات بر مى‏شمرى چگونه و چرا از اظهار عشق به خدا دریغ مى‏ورزى و زبان به تسبیح او باز نمى‏گشایى؟!
آبشخور این ابیات-بر روى هم-آیات قرآنى و به ویژه آیه‏ى 46 سوره‏ى «الإسراء»است: «تسبح له السموات السبع و الأرض و من فیهنّ و إن من شی‏ء إلاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم إنه کان حلیما غفورا»:
خداى را آسمانهاى هفتگانه و زمین و هر آنچه در آنها است تسبیح و تقدیس مى‏کنند؛و هیچ پدیده‏اى وجود ندارد مگر آنکه از رهگذر حمد و ستایش خدا او را تقدیس کرده و ساحت مقدس او را از هر عیب و خرده‏اى منزه اعلام مى‏نماید؛لکن شما کیفیت تسبیح و تقدیس آنها را درست باز نمى‏یابید.خداوند بردبار و آمرزنده است.

(6)

دوست نزدیک‏تر از من به من است
وینت مشکل که من از وى دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم
معناى این دو بیت پر واضح است دوست من از خود من به من نزدیک‏تر است؛ ولى مشکل من این است با این وجود چرا خود را به دور از وى احساس مى‏کنم؟! هم اکنون چه وظیفه‏اى به عهده‏ى من است و مشکل خود را با چه کسى در میان گذارم که من در کنار دوست به سر مى‏برم ولى در عین حال گرفتار درد هجران او هستم؟!
سعدى در این دو بیت از آیه‏هاى قرآنى بهره جسته است:
1-آیه‏ى 16 سوره‏ىق:
«و نحن أقرب ألیه من حبل الورید»
و ما به انسان از رگ گردن او به وى نزدیک‏تریم.
2-آیه‏ى 182 سوره‏ىالبقرة:
«و إذا سألک عبادى عنّى فإنّى قریب أجیب دعوة الداع...»
و هر گاه راجع به من از تو مى‏پرسند، بگو:من به انسانها نزدیک هستم و به‏ درخواست هر کسى که مرا فرا مى‏خواند، پاسخ مثبت مى‏دهم.

(7)

آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسى را آنچه لایق بود داد
گربه‏ى مسکین اگر پَرداشتى
تخم گنجشک از زمین برداشتى
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتى
آدمى را نزد خود نگذاشتى
یعنى خدایى که اقطار گیتى و جهان را آفرید و بدانها سامان داد، به هر پدیده‏اى آنچه را در خور او بود اعطاء کرد؛و لذا بر هیچ موجودى در جهان ستم نرفته است. خداوند متعال-طبق مشیت به حق خویش-یا چیزى را به موجودى اعطاء فرموده و یا از اعطاء چیزى به موجودى دیگر دریغ فرموده و این متع و اعطاء، از عادلانه بودن توزیع نعمات و مراحم الهى نشأت گرفته است؛چرا که اگر پر و بالى که در اختیار مرغان هوا قرار داد در اختیار گربه مى‏نهاد، نسل و نثر او گنجشک و پرندگان دیگر را از روى کره‏ى زمین به نابودى مى‏کشاند.و اگر شاخ گاو بر سر درازگوش مى‏نهاد هیچ آدمیزادى از آسیب او مصون نمى‏ماند، و مآلا بقاء نوع انسان با خطر یورشهاى آسیب‏زا و در نتیجه با نابودى رو به رو مى‏گشت.
پیدا است که این گفتار سعدى، آیاتى را در ذهن ما تداعى مى‏کند از قبیل:
1-آیه 50 سوره‏ى«طه»:
«قال ربّنا الذى أعطى کل شی‏ء خلقه ثم هدى»:
موسى گفت:خداوندگار مدّبر و کارساز ما همان خداى عادلى است که به هر آفریده و هر موجودى آنچه را که مورد نیاز و متناسب با او بود به او اعطاء کرده، آنگاه بدو راه نموده است.
2-آیه‏ى 27 سوره‏ى«شورى»:
«و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الأرض...»: و هر گاه خداوند روزى را بارى به هر جهت و با گشاده دستى براى بندگان خود مى‏گستراند، تحقیقا در زمین به طغیان و تجاوز دست مى‏یازیدند.
3-آیه‏ى 82 سوره‏ى«القصص»:
«و یکأنّ اللّه یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر...»:
شگفتا که خداوند، روزى را براى هر کسى از بندگانش طبق مشیت خویش مى‏گستراند و یا تنگ مى‏گیرد.
سعدى با الهام گیرى از چنان آیات است که مى‏گوید:
سفله چو جاه آمد و سیم و زرش
سیلى خواهد به ضرورت سرش
آن نشنیدى که حکیمى چه گفت
مور همان به که نباشد پرش
و یا مى‏گوید:
آن کس که توانگرت نمى‏گرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
مضمون ابیات مذکور چنین است:دریغ داشتن خداوند متعال از اعطاء نعمت به پاره‏اى از بندگان در جهت مصالح آنها است؛چرا که اگر به مورچه پر و بال اعطاء مى‏فرمود به نفع او نبود و اعطاء چنین نعمتى به وى، موجب سقوط و نابودى او مى‏گشت؛چنانکه جاه و مقام و زور و زر را از سفله‏ها و فرومایگان دریغ داشت تا از آسیبهایى-که فرومایگى سرشت آنها این آسیبها را از رهگذر جاه و مقام براى آنها فراهم مى‏آورد-در امان و مصون بمانند.و لذا باید خیر و مصلحت آنها را در همین دریغ جستجو کرد هر چند که این دریغ براى آنها ناخوش آیند و مکروه مى‏نماید، لذا خداوند متعال در آیه‏ى 216 سوره‏ى«البقرة»مى‏فرماید:
«و عسى أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسى ان تحبوا شیئا و هو شرّ لکم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون»:
احیانا ممکن است چیزى و جریانى را ناخوش انگارید؛در حالى که همان چیز براى شما خیر بوده و به مصلحت شما مى‏باشد، و چه بسا ممکن است چیزى ی جریانى را دوست بدارید که على رغم علاقه‏ى شما به آن، براى شما شر آفرین و به زیان شما باشد.و خداوند متعال مى‏داند ولى شما نمى‏دانید که خیر و شر شما در چیست.
و یا در آیه‏ى 19 سوره‏ى«النساء»مى‏فرماید:
«فعسى أن تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا»:
پس ممکن است چیزى را ناخوش دارید؛در حالى که خداوند در همان چیز خیر فراوانى را مقرر مى‏فرماید.

(8)

چه سود از دزدى آنکه توبه کردن
که نتوانى کمند انداخت بر کاخ
بلند از میوه کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ
یعنى توبه از دزدى، زمانى مى‏تواند کارساز باشد که انسان در عین قدرت بر سرقت و دزدى این کار زشت را ترک گوید و از آن توبه کند.اما اگر از کار افتاده شود و یا به علت موانع دیگر نتواند کمند بر دیوار خانه‏ى مردم افکند و به توبه پناه آورد! چنین توبه‏اى را هیچ ارزشى نیست، او به سان کرى است که به غیبت گوش فرا نمى‏دهد و باز نشسته‏اى که رشوه دریافت نمى‏کند، چرا که محیط رشوه گیرى را از دست نهاده است و لذا از آن توبه مى‏کند!!!
اگر دست تو، به میوه‏ى باغ مردم مى‏رسد و از چیدن آن کفّ نفس و خوددارى کنى، این خوددارى-که توأم با توانایى است-ارزشمند است.اما آنگاه که دستت از شاخ و برگ درخت میوه به خاطر موانعى کوتاه بود و از دست یازى به آن-ناگزیر و قهرا-ناتوان باشى چنین ترکى فاقد هر گونه ارزش است.بنابراین در دنیا-که تا در بر هر کار ناروا و زشت هستى-از آنها خوددارى کن؛و اگر نه در روز قیامت و سراى دیگر-که توان تو براى انجام هر کارى از دست تو ربوده مى‏شود توبه و ایمان به کار نمى‏آید.
آبشخور این سخن سعدى، قرآن کریم است که:
-در آیه‏ى 85 سوره‏ى«غافر-المؤمن»مى‏فرماید:
«فلم یک ینفعهم إیمانهم لما رأوا بأسنا...»:
پس ایمان آنها-آنگاه که عذاب و کیفر ما را دیدند-سودى عائد آنها نساخت.
-آیه‏ى 91 سوره‏ى«یونس»:
«الان و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین:
هم اکنون که در غرقاب، گرفتار آمدى توبه مى‏کنى؛در حالیکه پیش از این عصیان مى‏ورزیدى و از تبهکاران بودى.

(9)

ترکِ دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و زر اندوزند
عالِمى را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالِم آن کس بُوَد که بد نکند
نه بگوید به خلق خود نکند
یعنى برخى از مردم، دیگران را به زهد و ترک دنیا فرا مى‏خوانند؛اما خویشتن را فراموش کرده و سرگرم اندوختن سیم و زر و تعلقات دنیوى مى‏سازند.اگر عالم و واعظى صرفا به گفتن و موعظه بسنده کند و عمل خود را با گفتارش هماهنگ نسازد و بدان پاى بند نباشد، سخن او در هیچ کسى اثر نگذارده و با طوع و رغبت مورد پذیرش قرار نمى‏گیرد.عالم و دانشمند واقعى کسى است که کردار بد از او سرنزند نه آنکه دیگران را به کار نیک فراخواند و خود بر خلاف آن عمل نماید.
سعدى در همین راستا نیز مى‏گوید:
عالم که کامرانى و تن پرورى کند
او خویشتن گم است کرا رهبرى کند
آن دانشمندى که اهتمام خود را در ارضاء تمایلات عصبى و دست یازى به خواهشهاى نفسانى و رسیدگى به تن و شکم و دامن، محدود و مصروف مى‏سازد، چنین عالمى، خود، ناآگاه و گمراه است و کسى که خود، راه را در زندگانى گم کرده است آیا مى‏تواند دیگرانرا راه نماید و هادى و راهنماى دیگران باشد.
سعدى در این دو مضمون از آیه‏هاى قرآنى الهام گرفته است:
1-آیه 24 سوره‏ى«البقرة»:
«أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسکم...»:
آیا مردم را به احسان و درستکارى فرا مى‏خوانید، و خویشتن را در این کار فراموش مى‏کنید.
2-آیه‏ى 28 سوره‏ى«الکهف»:
«و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتّبع هواه...»
و از کسى که قلبش را از یاد خویش غافل ساختیم و پیشه او پیروى از هواى نفس است فرمان مبر.

(10)

متاب اى پارسا، روى از گنهکار
به بخشایندگى در وى نظر کن
اگر من ناجوانمردم به کردار
تو بر من چون جوانمردان گذر کن
اى انسان با تقوى و پارسا!از خطاکار و گرفتار گناه، روى بر نتاب، بلکه با دیده‏ى عفو و اغماض بدو بنگر، اگر من به لحاظ کردار از ناجوانمردان به شمارم؛تو، به سان جوانمردان بر من گذر کرده و به جهالت و نادانى من منگر.
این گفتار سعدى، صریحا ملهم از آیه 63 سوره‏ى«الفرقان»است:
«و عباد الرّحمن الذین یمشون على الأرض هونا و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»:
بندگان خداى مهربان، کسانى هستند که با فروتنى و آسانى روى زمین گام‏ مى‏نهند و راه مى‏سپارند.و هر گاه نادانها و جاهلان، یا جهالت آنها را مورد خطاب و گفتار خود قرار مى‏دهند، با سلام و درود و برخورد خوش آیند بدانها پاسخ مى‏دهند.

(11)

علم چندانکه بیشتر خوانى
چون عمل در تو نیست نادانى
نه معلم بود نه دانشمند
چارپایى بر او کتابى چند
آن تهى مغز را چه علم و خبر
که بَرو هیزم است یا دفتر
یعنى اثر علم و دانش عالم باید در حالاتى که از او سر مى‏زند جلوه کند.بنابراین اگر کسى هر چه بیشتر علم را فرا گیرد و بر سرمایه دانش خود بیفزاید؛لکن ز عمل به علم خود، تهى باشد نادانى بیش نیست، او را نه مى‏توان محقق برشمرد، و نه عنوان دانشمند براى او سزا است؛بلکه باید او را چون چهارپایى دانست که بار نبشتارهایى چند را به دوش مى‏کشد، این چارپا چه مى‏داند که کتابهایى سرشار از علم را با خود مى‏برد یا هیزمى را که فقط براى سوزاندن به کار مى‏آید.و فردى که پاى بند عمل به علمش نیست بار علم او-چون بدان عمل نمى‏کند-با هیزم، برابر است.
الهام بخش سعدى در این گفتار، آیه‏ى پنجم سوره‏ى«الجمعة»است:
«مثل الذین حمّلوا التوراة ثمّ لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا»:
داستان احبار یهود-که بار حقائق و اطلاعات موجود در تورات را به دوش هوش خود مى‏کشند و بدانها پاى بند نیستند-همچون درازگوشى مى‏باشند که نوشتارها را بر گرده و پشت خود حمل مى‏کنند.

(12)

چون نَبَود خویش را دیانت و تقوى
قطع رحم بهتر از مودت قربى اگر خویشاوندان آدمى، فاقد دین دارى و پرواى از خدا باشند قطع ارتباط با آنها سزاتر از ارتباط و پیوستن به آنها است، و چنان خویشمندانى، مشمول قانون و آداب«صله‏ى رحم»نیستند.
سعدى در این سخن از آیه‏ى 23 سوره‏ى«التوبة»قبس گرفته است:
«لا تتّخذوا آبائکم و إخوانکم أولیاء إن استحبّوا الکفر على الإیمان...»
پدران و نیاکان و برادران خود را-که کفر را در برابر ایمان پسند کرده‏اند و انکار حق و مبدأ را بر ایمان ترجیح مى‏دهند-، به عنوان دوستان خود برنگیرید.
سعدى مى‏گوید:«آنگاه که من، این بیت را انشاء کردم یکى بر من اعتراض نمود و گفت خداى متعال در قرآن کریم از قطع رحم و گسستن از پیوند خویشاوندان نهى فرمود، و به«مودت قربى»و حفظ و استمرار پیوند با آنها فرمان داد.و آنچه تو گفتى با این فرمان حق(تعالى)سازگار نیست؟من پاسخ دادم:تو در اشتباهى؛زیرا حضرت بارى(تعالى)در سوره‏ى مبارکه‏ى«لقمان»آیه‏ى 15 فرمود:
«و إن جاهداک على أن تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما...»:
و اگر پدر و مادرت تو را بر آن دارند آنچه را که بدان علم ندارى شریک و انباز من قرار دهى از آنها در این کار فرمان مبر.
سعدى تحت تأثیر اینگونه آیات نیز گفته است:
هزار خویش که بیگانه از خدا باشد
فداى یک تن بیگانه کاشنا باشد
یعنى هزار فرد از خویشاوندانى که از خدا و دین و تقوى گسسته و از آن بیگانه‏اند باید آنها را فداى یک تن از بیگانه‏اى ساخت که خدا آشنا است.

(13)

سعدى داستانى نسبتا مفصل در گلستان آورده که ما بخشى از محتواى آنرا گزارش مى‏کنیم:
«گویند:گدا پیشه و خواهنده‏اى متمول را-که ثروت فراوانى اندوخته بود-نزد شاهى احضار کردند.شاه به وى گفت، مى‏گویند:تو مال فراوان و ثروت زیادى در اختیار دارى.ما هم اکنون به خاطر کار مهمى بدان نیازمندیم.اگر بخشى از ثروت خود را به ما وام دهى در موقع و موعد خود به تو پرداخت مى‏کنیم.مرد گدا پیشه پاسخ داد:لایق در و منزلت شما نیست که دست نیاز به مال گدایى حرفه‏اى و فرومایه دراز کرده و آلوده‏اش سازى، آنهم مالى که آنرا اندک اندک فراهم آوردم؟! شاه گفت:باکى نیست، غصه مخور که من وام تو را به«تتر»میدهم.
آنگاه سعدى، ذیل این داستان منظوم، بیت زیر را انشاء کرد:
گر آبِ چاهِ نصرانى نه پاک است
جهودِ مرده مى‏شویى چه باک است
یعنى اگر آب چاه یک نصرانى-که نجس و پلید و ناپاک است-در جاى مناسبى مورد استفاده قرار گیرد کارى در خور و مناسب مى‏نماید؛چرا که با این آب ناپاک مى‏توان جثه بى‏جان یهودى پلید را شستشو داد.
سعدى در همین باره، بیتى به عربى آورده است:
قالوا عجین الکلس لیس بطاهر
قلنا نسدّبه شقوق المبرز
گفته‏اند:این، گل و آهکى، نجس و ناپاک است.گوییم:با آن، شکافهاى مبرز و جاى پلید و ناپاکى را مسدود مى‏سازیم.
سعدى خود، ضمن این داستان منظوم و اشعار یاد شده به آیه‏ى 26 سوره‏ى «النور»استناد کرده است:
«الخبیثات للخبیثین، و الخبیثون للخبیثات»:
زنان پلید و فرومایه از آن مردان پلید و فرومایه‏اند، و مردان پلید و ناپاک نصیب زنان پلید و ناپاک‏اند.

(14)

با مردم سهل خوى دشخوار مگوى
با آن که درِ صلح زند جنگ مجوى
هر که اندک آشنایى با قرآن کریم دارد متوجه مى‏شود که سعدى تحت تأثیر آیه‏ى‏ 61 سوره‏ى«الأنفال»این گفتار را سامان داده است:
«و إن جنحوا للسّلم فاجنح لها و توکل على الله»
و اگر به صلح و سازش گرایش یابند تو نیز به صلح و سازش روى آور و بر خداوند متعال توکل کن.
و الحمد لله أولا و آخرا، و الصلوة على محمد و آله الطاهرین، کتبه بیمناه الداثرة العبد المفتاق الى رحمة ربه الغنى: محمد الباقر الحسینى، المدعو ب«حجتى».

منابع:

1-قرآن مجید
2-اقبال آشتیانى، عباس، تاریخ مفصّل ایران از استیلاى مغول تا اعلان مشروطیت، تهران، 1312 ه.ش.
3-رضازاده شفق، تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1321 ه.ش.
4-سعدى شیرازى، مشرف الدین، آثار گوناگون(بوستان، گلستان و...).
5-صفا، ذبیح الله، گنج سخن، تهران، 1354 ه.ش.
6-وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سعدى نامه، 1316 ه.ش.

سه شنبه 11 مهر 1391  6:21 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تأثیر قرآن در شعر سنائی

تأثیر قرآن در شعر سنائی

سید محمد علوی مقدم

ابو المجد مجدودبن آدم سنائى شاعر و عارف معروف ایرانى در قرن ششم هجرى بوده است.سنائى بعد از مسافرت به مکه و شهرهاى دیگر ایران به غزنین بازگشت و تا پایان عمر در آنجا مقیم بود.وى دوستدار آل على(ع)بود.سنائى علاوه بر دیوا قصاید و غزلیات، مثنوى«حدیقة الحقیقة»و آثار دیگرى مانند:طریق التحقیق، سیر العباد الى المعاد و کارنامه بلخ دارد.
عروس حضرت قرآن، نقاب آن گه براندازد
که دار الملک ایمان را، مجرّد بیندازد غوغا عجب نبود گر از قرآن، نصیبت نیست جز نقشى
که از خورشید جز گرمى، نبیند چشم نابینا
دیوان سنائى، چاپ دکتر مظاهر مصفّا، ص 27
در میان شاعران پارسگوى، سنائى مرتبه‏اى بس رفیع دارد بطورى که نه تنها شاعران روزگارش به او اعتقادى تمام داشته‏اند بلکه پس از مرگ هم، پیوسته به دیده احترام بدو نگریسته و وى را ستوده‏اند.خاقانى درجائى که به نام خود اشاره کرده، گفته است 1 :چون بدل سنائى به جهان آمدم، بدین سبب پدرم را بدیل نهاد.
بدل من آمدم اندر جهان سنائى را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد
دیوان سنائى مشتمل است بر 310 قصیده و 405 غزل و179 قطعه و 537 رباعى که مجموع تمام اینها 13780 بیت مى‏باشد 2 .مثنویهایى نیز سروده که جداگانه چاپ شده است.
سنائى شاعرى است که از علوم متداول روزگار خود بهره وافر داشته و در فقه و تفسیر و حدیث (*)در این گفتار از تأثیر قرآن در قصائد سنائى بحث خواهد شد.
استاد بوده، در حکمت و کلام و فلسفه و هیئت و نجوم، تبحّر داشته است؛اندکى هم از طبّ روزگاران خود آگاه بوده و در واقع مآخذ افکار سنائى، تنها علوم شرعى و احادیث و قرآن و اخبار و سنن و احکام الهى نبوده بلکه چیزهاى دیگرى نیز همچون فرهنگ و تمدّن ایران قبل از اسلام و اصول دیگر دیانات-غیر از دین ایلام-و علوم ادبى و لغوى عرب، از جمله دانشهایى است که اساس فکر سنائى را تشکیل مى‏دهد.
شاید بتوان گفت:سنائى اوّل کسى است که اخلاقیّات را وارد شعر فارسى کرد و لفظ و معنى را به درجه کمال رسانید و دشوارترین معانى را در زیباترین عبارات پرورانید و ترکیبهاى 3 تازه و خوش آهنگ ساخت.
درست است که سنائى مبتکر شعر عارفانه، در زبان فارسى نیست؛زیرا شعر عارفانه از اواسط قرن چهارم هجرى، آغاز شده، لیکن مى‏توان گفت که بسط و تکمیل شعر عارفانه زاده فکر عالى و طبعبلند آفرین سنائى است و او نخستین شاعرى است که قصاید عرفانى ساخته و اگر تمام مصطلحات عرفانى از سنائى نباشد؛یقینا قسمت اعظم از این شاعر عارف است و دو شاعر عارف بزرگ ایران یعنى:عطّار و مولوى در حقیقت پیروان مکتب اویند. 4
با آنکه مأخذ افکار سنائى چیزهایى مختلف است ولى سنائى بیش از همه چیز، از قرآن مجید بسیار متأثّر است و از مفاهیم کتاب خدا، بسیار بهره جسته و هیچ قصیده و مثنوى او، نیست که در آن به طریقى از قرآن سود نبرده باشد.مثلا در شعر:
لاف«نحن الغالبون»بسیار کس گفتند لیک
«غالبون»شان گفت«آمنّا»چو شعبان شد عصا
ص 14 دیوان، چاپ دکتر مصفّا

سنائى به آیات:

قال لهم موسى القواما انتم ملقون.فالقوا حبا لهم و عصیّهم و قالوا بعزّة فرعون انّا لنحن الغالبون.فالقى موسى عصاه فاذا هى تلقف ما یأفکون فالّقى السّحرة ساجدین.قالوا آمنّا بربّ العالمین».الشعراء/42-46
اشاراتى کرده است.قرآن مجید در این آیات، بیان حال ساحران مغرور که حدّ اکثر نیروى خود را به کار گرفته بودد و به پیروزى خود هم امیدوار بودند و طنابها و عصاهاى خود را افکندند و همچون بسیارى از چاپلوسان و متملّقان، با نام فرعون شروع به کار کردند و بر قدرت پوشالى فرعون، تکیه کردند و گفتند:که به عزّت فرعون ما قطعا پیروزیم؛اشاره کرده است.
در مصراع دوم که سنائى مى‏گوید:«غالبون»شان گشت(آمنّا)چو تعبان شد عصا»اشاره کرده است به اینکه ساحران که تا آن زمان، کوس«نحن الغالبون»مى‏زدند و خود را پیروز مى‏پنداشتند چون از ریزه‏کاریها و فوت و فنّ سحر با خبر بودند و خود درون عصاها و طنابهاى‏شان را خالى کرده بودند و ماده شیمیایى مخصوص‏[شاید جیوه‏]که در تابش آفتاب، فرّار مى شود و به حرکت درمى‏آید ریخته بودند و همان‏طور که قرآن گفته است:«....فاذا حبالهم و عصیّهم یخیّل الیه من سحرهم انّها تسعى»طه/69
که ناگاه در اثر سحر، چوبها[-عصاها]و رسنهاشان پنداشتى که به جنبش آمد و فرعون و اطرافیانش هم شاد شدند و از دیدن صحنه به ظاهر پیروزمند به وجد و سرور آمدند ولى پس از آنکه موسى عصاى خود را افکند و آن عصا، مار بزرگى شد و با سرعت، شروع به بلعیدن وسایل دروغین ساحران کرد و آنها را بلعید.
[فالقى موسى عصاه فاذا هى تلقف * ما یافکون @ ]
ساحرا به علت آگاهى از رموز سحر، یقین پیدا کردند که این مسأله، قطعا سحر نیست و یک معجزه بزرگ الهى است؛این بود که به سجده افتادند و چنان تحت تأثیر جاذبه موسى قرار گرفتند که گویى بى‏اختیار بر زمین افتادند و سجده کردند.
[فالقى السّحرة ساجدین‏]و همراه با این سجده کردن، گفتند:«قالوا آمنّا برّب العالمین»ما به پروردگار عالمیان ایمان آورده‏ایم 5 .
شیخ طوسى ذیل آیه مزبور نوشته است 6 :
موسى به ساحران گفت:«القوا ما انتم ملقون»که منظور اصلى تحدّى و مبارزه طلبى است؛ ساحران نیز حبال و عصاهاى خود را انداختند«و قیل انهم جعلوا فیها زیبقا و طرحوها فى الشمس» و چون در آفتاب گرم شد زیبق به حرکت درآمد«لانّه اذا حمى من شأنه ان یصعد فتحرّکت لذالک الحبال و العصىّ، فظن النّاظرون انّها تتحرّک.»
جمله‏«انا لنحن الغالبون»با حروف تأکید«انّ»و لام ابتداء که از ادوات تأکید است آمده است.
ساحران نه تنها ساجد شدند و به زمین افتادند بلکه گفتند:«آمنّا بربّ العالمین»که تمام مخلوقات آفریده اویند، آن آفریدگارى که ربّ موسى و هارون نیز هست.
اختصاص دادن به رب موسى و هارون و ذکر آیه‏«ربّ موسى و هارون»پس از آیه‏قالوا آمنّا (*)لقف:بر وزن سقف:برگرفتن چیزى به سرعت، خواه با دست باشد یا دهان، و در اینجا منظور گرفتن با دهان است.
(@)یأفکون:از ماده افک بر وزن کذب؛به معناى دروغ و در اینجا اشاره است به وسایل دروغین کهآنها را به جاى مارهاى کوچک و بزرگ، قالب کرده بودند.
بربّ العالمین»از این جهت است که رفع ابهام و تردید بشود؛جمله‏«نحن الغالبون»در آیه 114 سوره اعراف نیز چنین آمده است:
«و جاء السّحرة فرعون قالوا انّ لنا لأجرا ان کنّا نحن الغالبین»در این آیه خداوند گفته است: ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند:آیا اگر ما پیروز شویم، اجر و پاداش و جایزه‏اى خواهیم داشت؟
قربطى، در بحث از آیه مزبور، ذیل کلمه«لأجرا»نوشته است 7 :اى جائزة و مالا و کلمه «اجر»چون به صورت نکره آمده است؛در این مورد اجر و پاداش مهم و فوق العاده از آن، استنباط مى‏شود.
داستان موسى و فرعون و ساحران در آیات 113 تا 122 سوره اعراف نیز هست.
علاّمه طباطبائى هم ذیل آیات 42 تا 46 سوره شعراء نوشته است 8 :
حبال:جمع حبل است به معناى طناب و عصىّ جمع عصا.تلقف از مصدر لقف به معناى بلعیدن به سرعت یأفکون از ماده افک یعنى برگرداندن هر چیزى است از وجهه اصلیش و نشان دادن آن برخلاف آنچه که هست.سحر را، افک گویند؛زیرا سحر هر چیزى را از صورت واقعیتش برمى‏گرداند و صورتى خیالى به آن مى‏دهد.
در جمله‏«آمنّا برّب العالمین»مقصود از ایمان، ایمان توحید است؛اعتراف به«ربّ العالمین»بودن خدا جز با توحید و انکار الوهیت آلهه نمى‏شود.و در آیه بعد هم که گفته شده«رب کوسى و هارون»علاوه بر اقرار به توحید، اعتراف به رسالت موسى و هارون نیز کرده‏اند.
سنائى در قصیده:
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى، هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفا * موى و رویش، گربه صحرا ناوریدى مهر و لطف
کافرى بى‏مرگ ماندستى و ایمان بى‏نوا نسخه جبر و قدر در شکل و روى و موى اوست
این ز«و اللیل»ت شود معلوم، آن از«و الضحا»
دیوان چاپ دکتر مصفّا ص 11
که در نعت رسول اکرم«ص»مى‏باشد، سوره«الضحى»را تفسیر گونه‏اى کرده و بسیارى از آیات سوره مزبور را در این قصیده گنجانده است.
سنائى در آغاز از کفر و ایمان، از تیرگى و صفا، سخن گفته، همان طورى که خداى بزرگ هم در آغاز سوره، دوسوگند یاد کرده است.سوگند نخستین«ضحى»مى‏باشد و روشنى *کلمات«ضحى»و«مصطفى»، جهت رعایت قافیه به صورت«ضحا»و«مصطفا»نوشته شد، همان طورى که در دیوان نیز چنین است.
کامل و هنگام بالا آمدن و فرا گرفتن و فرا گرفتن سطح تابش و روشنى بخشیدن و نورانى کردن.
سوگند دیگر که متقابل آن است‏«و اللیل اذا سجى»مى‏باشد و آن‏گاه است که پرده تاریکى همه را فراگیرد.خداى بزرگ پس سوگند بدین دو پدیده مهمّ، در جواب این دو سوگند، گفته است:
«ما ودّعک ربّک و ما قلى»که خواسته است بگوید:خدا تو، از تو نبریده و هیچ کس هم با تو دشمنى ندارد.البته اضافه«ربّ»به کاف ضمیر، مشعر بر لطف خاصّ پروردگار است و حذف مفعول فعل«قلى»هم افاده عموم مى‏کند.
شیخ طوسى هم نوشته است 9 :
«هذا قسم من اللّه تعالى با ضحى و هو صدر النهار»
و نیز ذیل آیه‏«و اللیل اذا سجى»نوشته است 10 :
«قسم آخر»و معناى«سجى»:غشى بظلامه.سپس از قول قتاده نقل کرده که معناى «سجى»:سکن مى‏باشد.مى‏گویند:بحر ساج اى ساکن و به قال الضّحاک.یقال:سجا یسجو سجوا:اذا هدى و سکن.
قربطى هم کلمه«ضحى»را ضوء و اشراق خورشید معنى کرده و دلیل او این است که قرآن در سوره«الشمس»کلمه«ضحى»را به«شمس»اضافه کرده؛زیرا«ضحى»به ارتفاع شمس، بستگى دارد.وى کلمه«ضحى»را مؤنّث دانسته؛زیرا مى‏گویند:
البته قربطى در آیات:«و الضحى.و اللیل اذا سجى»آیات 1 و 2/الضحى
مراد از«ضحى»را به قرینه«و اللیل اذا سجى»نهار یعنى روز دانسته، همان طورى که در آیه: «او امن اهل القرى ان یاتیهم باسنا ضحى و هم یلعبون»اعراف/98
چنین است و به معناى روز، مى‏باشد.
قربطى هم، جمله را در مورد قسم دانسته یعنى:«اقسم باضحى»در واقع خداى عز و جل به این دو پدیده یعنى«ضحى»و«دلیل»سوگند یاد کرده و جواب سوگند هم«ماودّعک ربّک» مى‏باشد 11 .
راغب اصفهانى متوفّى به سال 502 هجرى کلمه«ضحى»را به معناى گستردگى نور آفتاب دانسته و افزوده است که«ضحى»وقتى را گویند که آفتاب گسترده باشد و روز بالا آمده باشد * .
*الضحى:انبساط الشمس و امتداد النهار و سمّى الوقت به...راغب براى توضیح مطلب افزوده است:و ضاحیة کلّ شى‏ء، ناحیته البارزة.
سنائى در شعر:
در دو عالم مر ترا باید همى بودن پزشک
لیکن آنجا به که آنجا به، به دست آید دوا
ص 12 دیوان، س 6
به پیامبر اکرم، خطاب کرده و در واقع اشارتى است به آیه:
«و لاآخرة خیر لک من الولى»الضحى/4
که مى‏خواد بگوید براى تو اى پیامبر، فرجام کار، بهتر از آغاز آن است، زیرا آخرت به قرینه سیاق عبارت که در مقابل«اولى»مى‏باشد یعنى زندگى پس از مرحله اولى.و چنانچه منظور از «آخرت»عالم دیگر مى‏بود، در مقابل آن«الدنیا»مناسب‏تر بود از«الاولى» 12
لیکن شیخ طوسى، ذیل آیه مزبور نوشته است 13 :
«خطاب للنّبى یقول اللّه تعالى له انّ ثواب الآخرة و النعیم الدائم فیها خیر لک من الاولى یعنى من الدنیا، و الکون فیها لکونها فانیة.»
همان طورى که قربطى نیز بر آن است که زندگى آخرت پیامبر اکرم بهتر و برتر است از زندگى این جهانى.سخن قربطى ذیل آیه مزبور چنین است:
«ما عندى فى مرجعک الىّ یا محمد!خیر لک ممّا عجلت لک من الکرامة فى الدنیا.» 14
علامه طباطبائى هم بر آن است که این آیه، اشارتى است به زندگى آخرت پیامبر اکرم«و حیاتک الاخرة خیر لک من حیاتک الدنیا» 15
و از قول برخى مفسران، نقل کرده که این آیه، ناظر است هم به زندگى دنیایى و هم به زندگى آخرتى رسول اکرم.«و قیل:الآیة ناظرة الى الحیاتین جمیعا دون الحیاة الآخرة فقط.»
زمخشرى، متوفّى به سال 538 هجرى، ضمن اینکه مناسبت روز را با مسأله وحى و تاریکى شب را با انقطاع وحى بیان کرده و ارتباط آیه‏«و الآخرة خیر لک من الاولى»را هم به آیات پیشین بازگفته، افزوده است که خداى بزرگ، ضمن نفى تودیع‏[-ترک کردن‏]و ضمن نفى قلى [-شدت بغض و دشمنى‏]گفته است که نه تنها وحى، قطع نخواهد شد، بلکه توجیب خدایى و حال و وضع تو در آخرت بهتر است و برتر.سخن زمخشرى چنین است 16 :
«انّ اللّه موصلک بالوحى الیک و انّک حبیب اللّه و لا ترى کرامة اعظم من ذلک و لا نعمة اجلّ منه، اخبره ان حاله فى الآخرة اعظم من ذلک و اجلّ...»
سنائى در شعر:
لاجرم چندان شرابت بخشم از حضرت که تو
از عطا خشنود گردى و آن ضعیفان از خطا
دیوان سنائى ص 12، س 8 آیه‏«و لسوف یعطیک ربّک فترضى»الضحى/5 را در نظر داشته و به بخشش بارگاه کبریائى اشاره کرده است.قرآن مجید در این آیه خواسته است بگوید:
پروردگار تو، آن‏چنان در آینده به تو، عطا و بخشش کند که تو خشنود گردى و راضى. با اینکه از عطا و بخشش اسمى برده نشده ولى اضافه«ربّ»به کاف ضمیر تا اندازه‏اى بیانگر این معنى مى‏باشد که چشمداشت آن پیامبر بزرگوار، اینست که مردم تربیت بشوند و سختى‏ها و مشقّات راه رسالت هموار گردد تا آن بزرگوار بتواند ابلاغ رسالت کند.
آیه مزبور، براى تثبیت آیه پیشین است، در این آیه از عطیّه سخنى نیست و مطلق است و به قول زمخشرى 17 و عده‏اى است که هم عطایاى دنیائى را دربرمى‏گیرد و هم ثوابهاى اخروى که‏«لا یعلم کنهه الاّ اللّه»
شیخ طوسى هم ذیل آیه مزبور نوشته است 18 :
«وعد من اللّه ان یعطیه من النعیم و الثواب و فنون النعم ما یرضى النبى(ص)به ویوثره.»
قربطى، ذیل آیه‏«و لسوف یعطیک ربّک فترضى»حدیثى را نقل کرده که اهمیّت پیامبر رحمت را نشان مى‏دهد و کرامت آن بزرگ مرد را مى‏رساند و آن حدیث اینست:لمّا نزلت هذه الآیة قال النّبى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم:اذن و اللّه لا ارضى و واحد من امّتى فى النار» 19 .
در باب یتیم بودن پیامبر اکرم سنائى گفته است:
نه تو درّى بودى اندر بحر جسمانى یتیم
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا
دیوان سنائى ص 12، س 11
که در این شعر خود اشارتى است به آیه:
«الم یجدک یتما فآوى»الضحى/6
استفهام‏«الم یجدک یتیما»براى تنبیه است و طلب اقرار؛سنائى هم به صورت استفهام انکارى«نه تو درّى بودى اندر بحر جسمانى یتیم»به کار برده است و در واقع، قرآن هم یتیم ناشناس بى‏مأوى یعنى آن پیامبر بزرگوار را مورد خطاب قرار داده و گفته است:آیا تو یتیمى نبودى که خدایت جا و پناه داد و به تو محبّت کرد، زیرا فعل«آوى»متضمن معناى کسى را در خانه خود جاى دادن و در پناه گرفتن و بدو رحم کردن، مى‏باشد.
شیخ طوسى ذیل آیه‏«و لسوف یعطیک ربّک فترضى»الضحى/6 نوشته است 20 :خدا به پیامبرش وعده اعطاى نعمت داده به اندازه‏اى که او راضى شود و سپس نعم دنیاوى را برشمرده است:
1-«الم یجدک یتیما فآوى»که پس از فوت پدر(عبد اللّه)سرپرستى او را عبد المطلب و سپس ابو طالب او را پناه داد و نسبت به او محبّت کرد.
2-«و وجدک عائلا * فاغنى.»
قرطبى نیز همان سخن شیخ طوسى را نوشته است 21 و به عبارت‏«عدّد سبحانه مننه على نبیّه
محمّد(ص)را ذیل آیات مزبور بیان کرده است وسپس از قول مجاهد افزوده است که ممکن است کلمه «یتیم»در آیه‏«الم یجدک یتیما فآوى»از باب مجاز باشد؛زیرا در زبان عربى مى‏گویند:«درّة یتیمة اذا لم یکن لها مثل».
در این صورت معناى آیه چنین است:«الم یجدک واحدا فى شرفک لا نظیر لک، فآواک اللّه باصحاب یحفظونک و یحوطونک.»
همین سخن قربطى را، علاّمه طباطبائى نیز بیان کرده بدین صورت:
«و قیل:المراد بالیتیم الوحید الذى لا نظیر له فى الناس کما یقال درّ یتیم...»
یعنى منظور از یتیم د راین آیه، پدر مرده نیست بلکه منظور بى‏نظیر بودن است همچنان‏که درّ بى‏نظیر را، درّ یتیم مى‏گویند و در این صورت معناى آیه، چنین خواهد بود:
مگر نبود که خدا ترا فردى بى‏نظیر در میان مردم دانست و در نتیجه مردم را دور تو جمع کرد؟
در شعر:
نى تو راه شهر خود گم کرده بودى ز ابتدا
ما ترا کردیم با همشهریانت آشنا
دیوان سنائى ص 12، س 12
سنائى به پیامبر اکرم خطاب کرده و اشاراتى است به آیه:
«و وجدک ضالاّ فهدى»الضحى/7
شیخ طوسى نوشته است 23 :براى کلمه«ضالّ»چند معنى گفته شده است:
احدها-وجدک لا تعرف الحقّ فهداک الیه بان نصب لک الادلّة و ارشدک الیها حتّى عرفت الحقّ و ذالک من نعم اللّه.که در واقع گفته است که اگر هدایت خدا نبود تو هدایت نمى‏شدى.
2-اى پیامبر!ترا که از لحاظ نبوت و شریعت گمراه بودى، هدایت کرد
3-تو اى پیامبر!در میان قوم گمراهى مى‏زیستى و هدایت شدى‏[-و وجدک فى قوم ضلال اى فکانّک واحد منهم.]
4-«انّه لمّا هاجر الى المدینة ضلّ فى الطریق، و ضلّ دلیله فارشد هم اللّه تعالى الى طریق الواضح حتّى و صلوا...»
*فالعائل:الفقیر از باب عال علیة:اذا کثر عیاله و افتقررک:تفسیر التبیان 10/369. زمخشرى نوشته است 24 :«معنا الضلال عن العلم الشرائع...»به دلیل آیه:
«و کذالک اوحینا الیک من امرنا ما کنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان....»شورى/52 و قیل:ضلّ فى صباه فى بعض شعاب مکه فردّه ابو جهل الى عبد المطلب.
و قیل:اضلّة حلیمة عند باب مکّة حین فطمته و جاءت به لترده على عبد لمطلّب
و قیل:ضلّ فى زریق الشام حین خرج ابو طالب.
فهداک:یعنى قرآن و شرائع به تو آموخت.
زمخشرى به صراحت افزوده است که درست نیست که بگوییم آن بزرگوار هم بر دین و آیین کافران بوده، معاذ اللّه که چنین سخنى را بپذیریم؛زیرا لازم است که انبیا پیش از نبّوت معصوم باشند و از کبائر و صغایر مبرّا.
قربطى، کلمه«ضالّ»راب ه معناى غافل از امر نبّوت، تفسیر کرده و گفته است 25 :
«هنا و الضّلال بمعنى الغفلة»همچنان‏که در آیه:
«قال علمها عند ربّى فى کتاب لا یضلّ ربّى و لا ینسى»طه/52
چنین است و فعل نفى«لا یضلّ»به معناى«لا یفعل»مى‏باشد.البته قربطى، اقوال دیگر را هم نقل کرده است و مثلا نوشتهاست:
«و قال قوم:»ضالاّ«لم تکن تدرى القرآن و الشرائع، فهداک اللّه الى القرآن و شرائع الاسلام.»
قربطى، ذیل آیه مورد بحث از قول متکلمان سخن جالبى گفته است و آن اینکه:
اعراب درخت منفرد و تک درخت واقع شده در بیابان را، «ضالّ»گویند زیرا به وسیله آن، گمشدگان بیابان راه را مى‏یابند، در این مورد هم قرآن معناى مجازى«ضالّ»را در نظر داشته و گفته است:
«و وجدک ضالاّ»اى لا احد على دینک، و انت وحید لیس معک احد فهدیت بک الخلق الى.»
علامه طباطبائى ذیل آیه مزبور، نوشته است 26 :
منظور از«ضلال»در این آیه، گمراهى نیست بلکه مقصود عدم هدایت است و منظور از هدایت نداشتن هم این است که اگر هدایت خدا نباشد تو هدایت نخواهى یافت.البته ایشان اقوال مختلف دیگرى را هم نقل کرده است.
سنائى در شعر:
بى نعیمت خواست کردن، مر ترا تلقین حرص
پیش از آن کانعام ما تعلیم کردست کیمیا
دیوان سنائى ص 12، س 14
به آیه‏«و وجدک عاملا فاغنى»الضحى/8
اشاراتى کرده است.جوان نادار و عیالمند، در نتیجه کوشش‏ها، مجرّب گردید و بصیر و در کار تجارت خبره و در امانت‏دارى شهره؛به طورى که نظر آن بانوى هوشمند و توانگر و بزرگوار را به خود جلب کرد و سرپرستى کاروانش را به عهده گرفت و در نتیجه آن یتیم نادار که مقدّر بود پیش از پیامبرى دردها و بینوائیها را خود دیده باشد، پس از تحمّل آن سختى‏ها و ناهمواریها و گذراندن مرحله نادارى، به مرحله بى‏نیازى رسید.
شیخ طوسى هم ذیل آیه مزبور نوشته است 27 :«فالعائل:الفقیر، و هو ذو العلیلة من غیر جدة.عال یعل علیة:اذا کثر عیاله و افتقر.
قربطى هم ذیل آیه مزبور نوشته است:عائل:فقیرى که مالى ندارد.در تفسیر«فاغنى»نوشته است«فاغناک بخدیجة رضى اللّه عنها».
قربطى افزوده است که برخى از مفسّران نوشته‏اند:«وجدک فقیرا من الحجج و البراهین، فاغناک بها»برخى نیز گفته‏اند که به مناسبت پیروزى در جهاد، غنائمى به دست آمد و از اموال کفّار غنى شدى، لیکن این نظر را قربطى نپذیرفته؛زیرا سوره«ضحى»مکّى است و جهاد در مدینه واجب شده 28 است.علاّمه طباطبائى هم«عائل»را به معناى تهى‏دست دانسته که از مال دنیا چیزى ندار.
العائل:الفقیر الذى لا مال له.سپس افزوده است که خداى بزرگ پیامبر اکرم را پس از ازدواج با خدیجه دختر خویلد-که مال فراوانى داشت و همه را به آن حضرت هبه کرد، بى‏نیاز گردید 29 .
سنائى در اشعار:
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق با خلق ما مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان به لطف
خواجگى کن سائلان را طمع‏شان گردان وفا
دیوان سنائى ص 12، س 15 و 16
به آیات‏فامّا الیتیم فلا تقهر.و امّا السائل فلا تنهر.الضحى/9 و 10 نظر داشته است.در واقع قرآن، خواسته است بگوید:اى پیامبر!پس از دریافت نعمتهاى بزرگ و گوناگون ربوبى و پس از آنکه تو خود یتیم بى‏پناه بودى و به درجه‏اى از عظمت رسیدى که دیگر مردم دنیا را هم پناه دادى. اکنون توجّه داشته باش که یتیم دل شکسته را نگران نکنى، یتیمى که از محبّت و پناهندگى پدر محروم شده و بیش از هر چیز به محبّت نیاز دارد، به او روى خوش نشان بده و انسانهاى نیازمند وسائل را هم از خود مرنجان.جا کلام در این است که قرآن مى‏گوید:اگر نتوانستى نیاز سائل را برآورده کنى، نباید او را رنجور کنى و نا امیدش سازى.قرآن نهى«لا تقهر * »و«لا تنهر»را به صراحت به انسانها گوشزد مى‏کند.شیخ طوسى گفته است 30 :
خطاب به پیامبر اکرم است ولى نهى از این کار براى همه مکلّفان است، ظاهرا خطاب خاص است ولى مصداق آنها جمیع مکلّفان مى‏باشند.شیخ طوسى«انتهار»را داد و فریاد کردن در روى سائل طالب چیزى معنى کرده و افزوده است نه تنها یتیم را نباید مقهور کرد بلکه نسبت به هرکس که یار و ناصرى هم ندارد، نباید شدّت عمل نشان داد.
گوئیا سنائى در شعر:
نعمت از ما دان و شکر از فضل ما کن تا دهیم
مر ترا زین شکر نعمت، نعمتى دیگر جزا
دیوان سنائى، ص 12، س 17
به آیه‏«و امّا بنعمة ربّک فحدّث»ضحى/11
نظر داشته، زیرا خداى بزرگ در سوره«الضحى»پس ز آنکه یک سلسله نعمتهاى اعطائى خود را به پیامبر بزرگوارش برمى‏شمارد و او را یتیمى بوده، پناه مى‏دهد«الم یجدک یتیما فاوى» و لطف خاص پروردگار شامل حالش مى‏شود و آن بزرگوار را زا محیط آلوده مکّه برکنار نگه مى‏دارد و قواى او را پرورش مى‏دهد و از گمراهیهاى شرک و انحرافات محیطى او را دور مى‏کند«و وجدک ضالاّ فهدى»را در شأنش نازل مى‏کند و از بینوائیها و نابسامانیها رهائیش مى‏دهد و بانوى بزرگوارى چون خدیجه از جان و دل ثروتش را در اختیار آن حضرت مى‏گذارد و مصداق اجلاى‏«فوجدک عائلا فاغنى»مى‏شود 31 .پس از این نعمتهاست که سرانجام قرآن مى‏گوید:
«و امّا بنعمة ربّک فحدّث»
در واقع، قرآن خواسته است بگوید:یادآورى نعمت، خود نوعى شکر است.شیخ طوسى هم ذیل آیه مزبور گفته است 32 :
«معناه:اذکر نعم اللّه و اظهرها و تحدّث بها و قدقیل:من شکر النعمة الحدبث بها».
قربطى هم ذیل آیه مزبور نوشته است 33 :«انشر ما انعم اللّه علیک باشکر و الثناء.و التحدیث بنعم اللّه و الاعتراف بها شکر»....«و الخطاب للنبّى(ص)و الحکم عام له و لغیره.»
علامه طباطبائى 34 ، تحدیث نعمت را که به معناى یادآورى و نشان دادن نعمت است.خواه به زبان باشد و یا به عمل، شکر نعمت دانسته است و براى توضیح مفال، افزوده است و چنین بیان *راغب، کلمه«قهر»را غلبه با خوارکردن معنى کرده است«القهر الغلبة و التذلیل معا و یستعمل فى کلّ واحد منها.ر ک: المفردات فى غریب القرآن، ذیل کلمه«قهر». کرده است:
اى پیامبر بزرگوار!تو طعم ذلّتى را که یتیم مى‏چشد، چشیده‏اى و دل شکستگى او را احساس کرده‏اى، پس هیچ یتیمى را خوار مشمار و تلخى فقر را نیز درک کرده‏اى، پس هیچ سائلى را از خود مران.و همه جا نعمت او را یادآور شو و آن را پنهان مدار.
«فاشکر نعمة با لتحدیث بها و لا تسترها.»
سنائى در قصیده‏اى که با مطلع:
احسنت یا بدر الدجى، لبیک یا وجه العرب
اى روى تو خاقان‏روز و وى موى تو سلطان شب
در بحر رجز مثمّن سالم، و رفعت پیامبر اکرم سروده، پس از چند بیت گفته است:
رویت چو«طاها»طاهرست«و اللیل»مویت ظاهرست
امر«لعمرک»ناظرست، در پاک پاک آمد لقب
کلمه«طه»اشارتى است به آیه:
«طه.ما انزل علیک القرآن لتشقى.»طه/1 و 2
که در واقع قرآن مجید، به پیامبر اکرم، خطاب کرده‏[طه-از اسامى پیامبر اکرم 35 است و معناى آن‏[یا طالب الحق، الهادى الیه‏]یعنى اى کسى که طالب حقى و هدایت‏کننده به سوى آنى، مى‏باشد]و گفته است:اى رسول!ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خویشتن را به رنج درافکنى.
کلمه«تشقى»از مادّه شقاوت است و به معناى ضدّ سعادت.لیکن بنا به گفته راغب 36 ، گاه مى‏شود که این مادّه به معناى رنج و تعب مى‏آید.
منظور سنائى از«و اللیل»اشارتى به آیه‏«و اللیل اذا یغشى»اللیل/1و آیه‏«و اللیل اذا سجى» الضحى/2مى‏باشد.خداى بزرگ در آیه‏«و اللیل اذا یغشى»به شب سوگند یاد کرده وقتى که روز را مى‏پوشاند و آن را فرا مى‏گیرد و این فراگیرى شب، روز را در آیه‏«یغشى اللیل النّهار * »بخشى از آیه 54/اعراف.
نیز آمده است.علت اینکه براى لیل، فعل مضارع«یغشى»آمده و براى نهار فعل ماضى «تجلّى‏»آن است که خداى بزرگ خواسته به تاریکى زمان نزول آیه که آغاز ظهور دعوت اسلامى سخاقان روز کنایه از آفتاب«سلطان شب»کنایه از ماه است.
*خداى بزرگ روز را به پرده شب در پوشانید.در این آیه فاعل«یغشى»کلمه«ربّ»مى‏باشد.
سو النهار اذا تجلّى.سوره اللیل/2.
بوده و تاریکى فسق و فجور، زمین را پوشانیده بوده، اشارتى کرده باشد و استمرار آن را نشان بدهد، در صورتى که اگر گفته مى‏شد:«و اللیل اذا غشاها»از نظر فاصله با دیگر آیات هم بهتر بود ولى از لحاظ معنى و مفهوم، رعایت این موضوع نشده بود و از فعل ماضى«غشى»چنین چیزى استنباط نمى‏شد 37 .و حال آنکه فعل مضارع«یغشى»حدوث تدریجى را هم نشان مى‏دهد.
در سوره«الشمس»نیز گفته شده است:«و النهار اذا جلّیها.و اللیل اذا یغشاها.»
به‏هرحال خداى بزرگ در این آیه به یک پدیده طبیعى دیگر سوگند یاد مى‏کند و مى‏گوى:سوگند به شب آن‏گاه که همى پوشاند.تصریح نشدن به مفعول فعل«یغشى»و حذف آن، افاده عموم مى‏کند، در واقع خواسته است بگوید:تاریکى و شب سراسر ظاهر و باطن عالم را مى‏پوشاند و بعد، قرآن به روز و روشنایى سوگند خورده که اشعه نور بر آفاق مى‏تابد«و النهار اذا تجلّى».
قربطى فعل مضارع«یغشى»را«یغظّى»معنى کرده و افزوده است که مفعول فعل، ذکر نشده؛ زیرا برخى گفته‏اند:
تقدیر جمله«یغشى النهار»است و بعضى هم«یغشى الارض»و برخى هم گفته‏اند:
«یغشى الخلائق»است و عده‏اى هم تقدیر جمله را«یغشى کلّ شى‏ء بظلمة»دانسته درباره «و النهار اذا تجلّى»هم قربطى گفته است:
«اذا انکشف و وضح و ظهر و بان بضوئه عن ظلمة اللیل.»
شیخ طوسى هم ذیل آیه‏و اللیل اذا یغشى»نوشته است 39 :
«هذا قسم من اللّه تعالى باللیل اذا غشیة الظلام.»
سنائى در مصراع:«امر«لعمرک»ناظر است، در پاک پاک آمد لقب»اشارتى به آیه: «لعمرک انّهم لفى سکرتهم یعمهون»حجر/72
کرده است، خدا در این آیه، به جان و حیات پیامبر گرامى سوگند یاد کرده تا«انّهم لفى سکرتهم یعمهون»که اینان در مستى خود سخت سرگردانند را بخوبى بیان کند و توضیح دهد که اگر مستى شهوت و مستى غرور و لجاجت، مستى انحراف و کجروى، گروهى رذا از راه بدر برد، همه چیز نیست و نابود مى‏گردد.
آیه مزبور درباره قوم لوط است که قصد تجاوز به مهمانان لوط را داشتند و لوط که وقاحت آنان را دید، خواست آنان را از این کار زشت بازدارد و بدانان گفت:اگر هدف شما اشباع غریزه جنسى است چرا از راه مشروع و ازدواج صحیح وارد نمى‏شوید.
«قال هؤلاء بناتى ان کنتم فاعلین»حجر/71
این دختران من، آماده ازدواج هستند، اما مستى شهوت آنان را کور کرده بود و اراده کردند که‏ به مهمانان لوط تجاوز کنند و آیه‏«لعمرک انّهم لفى سکرتهم یعمهون»بیان حال این قوم متجاوز است که خدا به جان پیامبر و به حیات آن بزرگوار قسم خورده که آنان را در مستى خود سرگردانند.
قربطى، ذیل آیه مزبور نوشته است 40 :
همه مفسران برآنند که خداى بزرگ در این آیه به حیات محمّد(ص)و جان او از باب شرافت و عظمت او سوگند یاد کرده و«هذت نهایة التعظیم و غایة البّر عنده»و افزوده است که مرجع ضمیر «سکرتهم»قوم لوط است که نمى‏دانند در صبح فردا بر آنان وارد خواهد شد.فاخذتهم الصّیحة مشرقین»حجر/73
و نیز قربطى گفته است:و العمر بضم العین و فتحها لغتان و معناها واحد الاّ انّه لا یستعمل فى القسم الاّ بالفتح لکثرة الاستعمال......»
و توضیح داده که کلمه«لعمرک»بنابر ابتدائیت مرفوع است و خبر آن، محذوف و تقدیر آن، چنین است:«لعمرک ممّا اقسم به 41 »
سنائى در یک قصیده دیگر که در نعت رسول اکرم سروده و در بحر رمل مثّمن محذوف مى‏باشد و آغاز آن چنین است:
چون به صحرا شد جمال سیّد کون از عدم
جاه کسرى زد به عالمهاى عزل اندر، قدم
دیوان سنائى ص 1
مضمون آیه مورد بحث را در شعر چنین گنجانیده است:
آفتاب کلّ مخلوقات، آن کز بهر جاه
یاد کرد ایزد به جان او به قرآن در، قسم
دیوان سنائى ص 4
که اشارتى است به آیه:«لعمرک انّهم لفى سکرتهم یعمهون»حجر/72
شیخ طوسى 42 ، ذیل آیه مزبور از قول ابن عباس نوشته است:
عمر به معناى حیات است.عمر و عمر به یک معنى مى‏باشد جز اینکه در مورد قسم به فتح عین است و افزوده است:فاکسرة:غمور السهو النفس و هؤلاء فى سکرة الجهل.
یعمهون:اى یتحیّرون، و لا یبصرون طریق المرشد.
سنائى، در قصیده دیگرى که در نعت رسول اکرم است و در بحر رمل مثّمن محذوف و آغاز آن
روشن آن بدرى که کمتر منزلش عالم بود
خرّک آن صدرى که قبله‏ش حضرت اعظم بود
دیوان سنائى ص 99 س 17 مى‏باشد پس از چند بیت، مضمون آیه‏«لعمرک انّهم لفى سکرتهم یعمهون»بهره جسته9 و چنین گفته است:
با«لعمرک»انبیاء را فکرت رحجان کیست؟
با«عفا اللّه»اولیا را زهره یک دم بود با«الم نشرح»چه گویى مشکلى ماند به بند
با«فترضى»هیچ عاصى در مقام غم بود؟
در مصراع نخست«لعمرک»اشاراتى است به همان آیه 72/سوره حجر و جمله«عفا اللّه» مصراع دوم در چند آیه آمده است به شرح زیر:
«...عفا اللّه عمّا سلف فینتقم اللّه منه...»مائده/95
«یا ایها الّدین آمنوا تسألوا عن اشیاء ان تبدلکم تسؤکم ان تسألوا عنها حین ینزّل القرآن تبد لکم عفا اللّه عنها....»مائده/101
«عفا اللّه عنک لم اذنت لهم حتّى یتبیّن لک الّدین صدقوا...»توبه/43
«و جزاء سیئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره على اللّه.....»شورى/40
در بحث از آیه نخست‏[مائده/95]قربطى نوشته است 43 :منظور از«ما سلف»عملى است که در جاهلیّت انجام مى‏داده‏اید یعنى:«فى جاهلیّتکم من قتلکم الصید.....»
و در بحث از آیه دوم‏[مائده/101]قربطى، ذیل جمله«عفا اللّه عنها»نوشته است 44 :
«عن المسئلة التى سلفت منهم»و قیل:عن الاشیاء التى سألوا عنها من امور الجاهلیّة و ماجرى مجراها».
شیخ طوسى ذیل جمله«عفا اللّه عنه»نوشته 45 است:در مرجع ضمیر«عنها»دو قول است:
برخى مرجع ضمیر را«مسألة»دانسته؛زیرا جمله«لا تسألوا»دلیل بر آنست که ضمیر به «مسألة»برمى‏گردد«فیکون العفو عن مسألتهم التى سلفت منهم.»
بعضى نیز گفته‏اند که ضمیر در«عنه»به«اشیاء * »برمى‏گردد و«اشیاء»هم به امور جاهلیّت و نظائر آن، مرتبط مى‏شود.در واقع مفهوم کلى آیه مورد بحث این است که قرآن خواسته است بگوید:از امورى که افشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما مى‏شود پرسش نکنید.
«یا ایّها الذین آمنوا لا تسألوا عن اشیاء ان تبدلکم تسؤکم.....»
در بخش پایانى هم قرآن، از عفو خدا و بخشندگى و حلم او، سخن گفته است.
(*)شیخ طوسى نوشته است:در وزن کلمه«اشیاء»سه قول است: کسانى که وزن آن را«افعال»دانسته است.اخفش و فراّء، کلمه را بروزن«فعلاء»و خلیل و سیبویه آن را بر وزن«افعاء» دانسته‏اند.ر ک:تفسیر التبیان 4/36.
در بحث از آیه سوم‏[-توبه/43]قرآن، نخست درباره پیامبرش از عفو، سخن گفته و سپس موآخذه کرده، البته عتاب خدائى جنبه کنایى داشته؛زیرا شأن نزول آیه، درباره منافقانى است که با عذرهاى گوناگون اجازه خواستند که از شرکت در میدان جنگ تبوک، معذور باشند 46 .
شیخ طوسى هم در ذیل آیه مزبور نوشته است 47 :
جمله«عفا اللّه عنک»خطاب عتاب آمیزى است در باب اجازه دادن پیامبر به آنان که اجازه خواستند تا بعدها در جنگ تبوک شرکت کنند و پیامبر هم اجازه داد.
در باب حقیقت معناى«عفو»هم شیخ طوسى نوشته است:
«حقیقة العفو الصفح عن الذنب و مثله الغفران و هم ترک الموآخذة على الاجرام»و در ذیل«لم اذنت»هم نوشته است 48 :
«غاتب اللّه تعالى نبىّ(ص)لم اذن لقوم من المتأخّرین عن الخروج معه الى تبوک....»
سنائى در یکى از قصائدش که در نعت رسول اکرم است با مطلع:
اى سنائى گر همى جوئى ز لطف حقّ سنا
عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا
دیوان سنائى ص 19
در یکى از ابیات قصیده که گفته است:
این یکى گوید به فرمان«استجیبوا للرسول»و آن دگر خواند ز ایمان«یفعل اللّه ما یشاء»
دیوان سنائى ص 20
در مصراع نخست به آیه:
«یا ایّها الذین آمنوا استجیبوا اللّه و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم.....»انفال/24
اشاره کرده؛زیرا قرآن در آیه مزبور به مؤمنان فرمان داده که دعوت خدا و پیامبر را به هنگامى که شما را به چیزى مى‏خوانند که شما را زنده مى‏کند، اجابت کنید.البته معلوم است که دعوت اسلام، به زندگى بهتر و حیات معنوى واقعى و اخلاقى و اجتماعى است؛زیرا مردم قبل از اسلام، فاقد حیات معنوى واقعى و اخلاقى بودند و در جاهلیّت از زندگى مادى حیوانى برخوردار بودند و از زندگى معنوى عقلانى محروم، خدا و پیامبرش آنان را به حیات معنوى و زندگى واقعى دعوت کردند.
شیخ طوسى، ذیل آیه مزبور نوشته است 49 :
خداى بزرگ در این آیه دستور داده که مؤمنان دعوت خدا و رسولش را اجابت کنند «و الاستجابة طلب موافقة الداعى فى ما دعا الیه على القطع به»و از قول ابو عبیده و زجّاج نقل کرده‏ که‏«استجیبوا:اجیبوا» *
و در ذیل همین آیه به تفاوت و بین الامر به انّ الا مرفیه ترغیب فى الفعل المأمور به و یقتضى الرتبه، و هى یکون متوجّها الى من دونه، و لیس کذلک الدعاء لانّه یصحّ من دونک لک.»
سنائى در مصراع دوّم بیت مورد بحث‏[-و ان دگر خواند ز ایمان یفعل اللّه ما یشاء]به آیه:
«یثبّت اللّه الذین آمنوا بالقول آمنوا الثابت فى الحیوة الدنیا و فى الآخرة و یضلّ اللّه الظالمین و یفعل اللّه ما یشاء»ابراهیم/27
اشاره کرده است.شیخ طوسى، ذیل آیه مزبور نوشته است 50 :منظور از قول ثابت در حیات دنیا، ایمان است.قربطى ه از قول ابن عباس نقل 51 کرده که منظور از قول ثابت«لا اله الاّ اللّه» مى‏باشد.
سنائى در شعر:
تکیه بر شرع محمّد کن و بر قرآن کن
زان کجا، عروه وثقاى تو جز قرآن نیست
دیوان سنائى ص 59
به آیه:«...فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن با للّه فقد استمسک بالعروة الوثقى لا انفصام لها و اللّه سمیع علیم.»بقره/256
توجه داشته و ممکن است به آیه‏و من یسلم وجهه الى اللّه و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقى و الى اللّه عاقبة الامور.»لقمان/22
اشارتى باشد.
در آیه نخست، قرآن گفته است:هرکه کفر ورزد به طاغوت و به خدا بگرود، البته به دست آویز استوار محکمى چنگ زده که گسیختگى در آن نیست.سنائى هم قرآن را عروة الوثقى دانسته و این خود تشبیه معقول به محسوسى است و یا بالعکس، زیرا چنگ زدن و پیوستن به حلقه‏اى بس استوار و پایدار که سر رشته‏اش به نیروى عظیم هستى، وابسته است و هرکه بدان درآویزد، از سقوط مصون خواهد بود، زیرا حلقه ایمان به مبدء قدرت وابسته است و در معرض انفصام و گسیختگى،
*قربطى ذیل آیه 24/سوره انفال‏[ج 7/289 و 290 الجامع الاحکام القرآن‏]از قول ابو عبیده، گفته است:استجیبوا، به معناى «اجیبوا»مى‏باشد. مشهور آن است که فعل«استجاب»به لام متعدّى مى‏شود و فعل«اجاب»بدون لام.و در تفسیر«لما یحییکم»هم نوشته است: یحیى دینکم و یعلّمکم.و افزوده است که مراد و منظور از«لما یحیکم»جهاد است؛زیرا جهاد، سبب حیات است و موت در جهاد حیات ابدى است، به دلیل آیه:و لا تحسبنّ الذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتا بل احیاء.....»آل عمران/169. نیست؛در واقع قرآن گفته است هرکس به طاغوت کافر شود و از هر آیین و مسیر انحرافى روبرگرداند و به خدا ایمان آورد به دستگیره محکمى دست‏زده که هرگز گسسته نگردد.
شیخ طوسى از قول مجاهد، نقل کرده 52 است که:
منظور از«عروة الوثقى»ایمان به خداست و کلمه«عروة»از«عروة الدلوو نحوه لاّنها متعلقة» گرفته شده و در معناى اصلى کلمه عروة، تعلّق و وابستگى هست.و شیخ طوسى از قول ازهرى نقل کرده است 53 :
«العروة؛کلّ نبات له اصل ثابت...شبّهت عرى الاشیاء فى لزومها.»و کلمه«انفصام»به معناى انقطاع است و کلمه«فصم»شکستن است همچون شکستن شیشه.
در آیه دوم‏[لقمان/22]نیز«عروة الوثقى»آمده و قرآن گفته است:
کسى که روح خود را تسلیم خدا کند، درحالى‏که نیکوکار باشد به دستگیره محکمى چنگ زده و به تکیه‏گاه مطمئنّى تکیه کرده 54 است یعنى در واقع آن کسى که با توجّه کامل و با تمام وجود به خدا روآورد، او محسن است و در واقع به دستگیره محکمى چنگ زده که به آن از سقوط در قعر درّه ما دیگرى نجات مى‏یابد.
شیخ طوسى هم ذیل آیه مزبور نوشته است 55 :
هرکه طاعت و عبادت او فقط براى خدا باشد و جنبه تظاهر و ریا نداشته باشد«هو محسن»اى لا یخلط طاعاته بالمعاصى.او متمسّک به عروة الوثقى شده و به قول شیخ طوسى:
«فقد تعلّق با لعروة الوثیقة التى لا یخشى انتقاضها»یعنى در واقع به علت توثّق، شکستن آن ناممکن است.قرآن مجید در آیه بعد براى عظمت مقام محمّد(ص)گفته است:«و من کفر»یا محمّد من هؤلاء الناس«فلا یحزنک کفر»اى لا یغمک ذلک...»
قربطى ذیل آیه‏[لقمان/22]نوشته است 56 :
منظور از«و من یسلم وجهه الى اللّه...»یخلص عبادته و قصده الى اللّه تعالى، مى‏باشد که در این صورت، اطلاق کلمه«محسن»بر او م‏شود و در واقع متمسّک به عروة الوثقى شده که به قول ابن عباس منظور«لا اله الاّ اللّه»است.
قربطى نیز افزوده است که منظور از«و الى الله عاقبة الامور»بخش پایانى آیه هم، توکّل بر اوست و سرنوشت همه چیز بدوست.
و نیز قربطى، ذیل آیه‏«...فمن یکفر با لطاغوت....»بقره/257
نوشته است 57 :جمله‏«فقد استمسک بالعروة الوثقى»جواب شرط است و جمع کله«وثقى» «وثق»است مانند:«فضل و فضلى»و ریشه کلمه«وثاقة»است. و این آى، تشبیه است لیکن مفسران در مشبه به، اقوال مختلف نقل کرده‏اند.مجاهد گفته است منظور از«عروة الوثقى»ایمان است و سدّى مراد از آن را اسلام دانسته و ابن عباس و سعید بن جبیر و ضحّاک مقصود را«لا اله الاّ اللّه»دانسته‏اند، که البته مفهوم تمام اینها یک چیز است.توضیح قربطى در باب بخش پایانى آیه‏[-و اللّه سمیع علیم‏]جالب است، زیرا کفر به طاغوت و ایمان به خدا از چیزهایى است که آدمى به زبان مى‏گوید و به قلب معتقد مى‏شود، این است که قرآن گفته است سمیع و شنواست، براى نطق و علیم است و دانا از جهت معتقد.
سنائى در قصیده دیگرى که در نعت رسول اکرم(ص)سروده و بر وزن«فاعلاتن فلاتن فاعلاتن فاعلان»یعنى بحر رمل مثمّن محذوف مى‏باشد، چنین گفته است:
باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند
شورها بینى که اندر جنة المأوى زند از علاى خلق او عالم چو علّیین شود
پس خطابش قرب«سبحان الذى اسرى»زند کیست کو پهلو زند با آنکه دولتخانه را
از بزرگى سر به«اوادنى»و«ما اوحى»زند در حجاب کبریا چون باریا جولان کند
تکیه کى بر مسند«لا خوف»و«لا بشرى»زند
دیوان سنائى ص 95، س 3 تا 6
سنائى در بیت دوم، به آیه:
«سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام.....»بنى اسرائیل/1
اشارتى کرده که در باب سیر شبانه پیامبر بزرگوار که جنبه اعجازآمیز و کاملا خارق عادات بوده مى‏باشد.در واقع خداى بزرگ خواسته است که بخشى از آیات عظمت خود را به پیامبر نشان دهد. «لنریه من آیاتنا»کلمه«من»نشان مى‏دهد که آیات عظمت خداون، آن قدر زیاد است که پیامبر اکرم با تمام عظمتش، تنها بخشى از آن را مشاهده کرده است.
شیخ طوسى 58 ، ذیل آیه مزبور توضیح داده که«تسبیح»مصدر است و«سبحان»اسم مصدر همچون«تکفیر»و«کفران».از قول سیبویه نقل کرده که کلمه«سبحان»:براءة اللّه من السوء مى‏باشد و لا ینزّه بلفظ سبحان غیر اللّه.اسراء هم سیر در شب است.«لیلا»هم به معناى پاره‏اى از شب مى‏باشد.
در بحث از«الذى بارکنا حوله»هم دو قول را نقل کرده است.
1-با لثمر و مجارى الانهار.
2-بارکنا حوله بمن جعلنا حوله من الانبیاء و الصالحین و لذلک جعله مقدّسا.
شیخ طوسى، ذیل آیه مزبور نقل کرد است 59 :
«انّه عرج به فى تلک اللیلة الى السموات حتّى بلغ سدرة المنتهى فى السماء السابعة و اراه اللّه‏ تعالى ن آیات السموات و الارض ما ازداد به معرفة و یقینا، و کان ذلک فى یقظته دون منامه و الذى یشهد من القرآن الإسراء من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى، و الباقى یعلم با لخبر.»
قربطى هم ذیل آیه مزبور نوشته است 60 :
کلمه«سبحان»اسم غیر متمکن است و اعراب گوناگون بر آن وارد نمى‏شود و الف و لام هم بر آن نمى‏چسبد و معناى آن:«التنزیه و البراءة اللّه من کلّ نقص»مى‏باشد.
از پیامبر اکرم هم روایت شده که در معناى«سبحان»گفته است:«تنزیه اللّه من کل سوء» قربطى در انتخاب کلمه«عبد»براى پیامبر اکرم در آن خالت از قول قشیرى، نوشته است 61 :«لمّا رفعة اللّه تعالى الى حضرته السنیّة، و ارقاه فوق الکواکب العلّویة، الزمه اسم العبودیّة تواضعا للامّة.»
و نیز قربطى در باب اینکه«اسراء»و سیر شبانه در جسم پیامبر بوده و یا در روح او و آیا در یقظه بوده و یا در منام؟بحث جالبى را طرح کرده و سرانجام چنین استنباط کرده است که اگر«اسراء» فقط در خواب بود و روح آن بزرگوار به معراج مى‏رفت، در قرآن به جاى‏«اسرى بعبده»گفته مى‏شد: «اسرى بروح عبده»و از طرفى آیه‏«ما زاغ البصر و ما طغى»النجم/7
خود دلیل دیگرى است بر معراج جسمانى، زیرا در این آیه، قرآن گفته است چشم پیامبر در مشاهده خود نه چپ و راست شد و نه از حدّ و مقصد خود تجاوز کرد و آنچه را دید، عین واقعیت بود.
از قول ابن عباس هم نقل کرده که در تفسیر آیه گفته است:«اى ما عدل یمینا و لا شمالا و لا تجاوز الحدّ الذى رآى 62 .»
از طرفى اگر«اسراء»در نوم مى‏بود، قرآن مى‏گفت:
«سبحان الذى فى النوم اسرى»
قربطى ذیل جمله‏«الى المسجد الاقصى»نوشته است:
سمّى الاقصى لبعد ما بینه و بین المسجد الحرام و کان ابعد مسجد عن اهل مکّه فى الارض.» در باب‏«الذى بارکنا حوله»هم نوشته شده:
«قیل:با لثمار و بمجارى الانهار و قیل:بمن دفن حوله من الانبیاء و الصّالحین و بهذا جعله مقدّسا.»
و آیاتى که عجائب به نظر مى‏آمده و خدا خواسته است آنها را به پیامبرش بنمایاند و دیگران را نیز بیاگاهاند عبارت بوده از:«اسراء من مکة الى المسجد الاقصى فى لیلة و هو مسیرة شهو و عروجه الى السماء و وصفه الانبیاء واحدا واحدا....» 63
سنائى در بیت:
کیست کو پهلو زند، با آنکه دولتخانه را
از بزرگى سر به«او ادنى»و«ما اوحى»زند اشاراتى به آیات:
«فکان قاب قوسین اوادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى»نجم/9 و 10 کرده است.در این آیات قرآن گفته است:مرتبه قرب، باندازه‏اى بوده که فاصله میان او و محبوب به قدر دو کمان یا کمتر بود«فکان قاب قوسین اوادنى»و سپس خداوند وحى کردنى‏ها را به بنده وحى کرد«فاوحى الى عبده ما اوحى»
البته واضح است که عبارت‏«فکان قاب قوسین اوادنى»جنبه کنایه‏اى دارد و منظور بیان شدّت قرب است و خدا با بندگانش فاصله مکانى ندارد تا با«قوس»و دیگر چیزها سنجیده شود 64 .و شهود باطنى موردنظر است، این است که قرآن مى‏گوید:نزدیک شد و نزدیک‏تر شد آن‏چنان‏که میان او و پروردگارش به اندازه دو قوس بیشتر نبود و در همین‏جا بود که آنچه وحى کردنى بود، خداوند به بنده‏اش وحى کرد.
قرطبى، ذیل آیه مزبور نوشته است 65 :
«کان محمّد(ص)من ربّه او من جبریل«قاب قوسین»اى قدر قوسین عربیّین»عبارت در اصل چنین بوده است:«فکان مقدار مسافة قربه مثل قاب قوسین».این مضاف‏ها، حذف شده است.
قرطبى از قول قاضى عیاض نقل 66 کرده که منظور از دنّو و قرب پیامبر به خدا«ابانة عظیم منزلته و تشریف رتبته، و اشراق انوار معرفته و مشاهده اسرار غیبه و قدرته...»مى‏باشد.در باب ضمیر مستتر در«کان»هم از قول قاضى عیاض، نقل کرده، اگر ضمیر به«اللّه»برگردد و نه به جبرئیل نهایت قرب را مى‏رساند.
سنائى در بیت:
نه سیّد بود کز هستى، شبى گم شد در این منزل
رسید آن‏جا کزو تا حق، کمانى بود و کمتر زان
دیوان سنائى ص 231 س 10 نیز به آیات:«و هو بالافق الا على.ثم دنا فتدلّى.فکان قاب قوسین اوادنى»نجم/7-9
شیخ طوسى در باب مرجع ضمیر«هو»نوشته است 67 :
«و محمد(ص)بالافق الا على:اى سماء الدنیا عند المعراج» که پیامبر اکرم در افق اعلى قرار گرفته و سپس نزدیک و نزدیک‏تر شده تا آن‏که فاصله او به اندازه دو کمان یا کمتر بود.در این آیات کلمه«تدلّى»به معناى نزدیک شدن است و در واقع تأکیدى است براى فعل«دنا»که پیش از آن آمده است.
راغب هم یکى از معانى«تدلّى»را دنّو معنى کرده و آیه«ثّم دنا فتدّلى»را هم مثال آورده است 68 : کلمه«قاب»هم به معناى اندازه و«قوس»به معناى کمان است بنابراین«قاب قوسین» به مقدار طول دو کمان مى‏باشد.
برخى هم«قوس»را از ماده قیاس دانسته‏اند و چون مقیاس عرب اندازه ذراع بوده است بنابراین «قاب قوسین»به معناى دو ذراع مى‏باشد 69
شیخ طوسى 70 از قول حسن و قتادة و ربیع نقل کرده که مرجع ضمیر«دنا»و«تدلّى» جبرائیل است.سپس افزوده است:و فیه تقدیم و تاخیر و التقدیر:ثمّ تدلّى فدنا و از قول زجّاج نقل کرده است:معنى دنا و تدلّى واحد لانّ المعنى انّه قرب و تدّلى زاد فى القرب کما یقال:دنا فلان و قرب.
در باب«فاوحى الى عبده ما اوحى»هم شیخ طوسى نوشته است 71 :
«قیل:اوحى جبرائیل الى عبد اللّه محمّد ما اوحى.و قیل اوحى اللّه الى عبده محمّد ما اوحى» و محتمل است که«ما»مصدرى باشد و تأویل جمله چنین:
«فاوحى الى عبده وحیا»و نیز احتمال دارد که«ما»موصوله باشد و تقدیر جمله چنین: «فاوحى الى عبده الذى اوحى الیه»و المعنى:اوحى جبرائیل الى محمّد ما اوحى الیه ربّه.و هو قول ابن زید.
قرطبى نیز نقل 72 کرده که در کلام تقدیم و تأخیر بوده و اصل آیه چنین است:تدلّى فدنا زیرا تدلّى سبب دنّو مى‏شود.
سنائى در قصیده معراجیه که از عظمت پیامبر اکرم سخن گفته در بیت چهارم سروده است:
در حجاب کبریا چون باریا جولان کند
تکیه کى بر مسند«لاخوف»و«لابشرى»زند
دیوان سنائى ص 95 س 6 که اشاراتى است به آیه:«یوم یرون الملائکة لابشرى یومئذ للمجرمین و یقولون حجرا محجورا» فرقان/24
و این آیه زبان حال مستکبران و کسانى است که گرفتار کبر و خودبینى شدند«...لقد استکبروا فى انفسهم...»فرقان/21
و مى‏خواهند که فرشتگان را به‏بینند اما روزى که فرشتگان را مى‏بینند روزى است که در آن روز:بشاراتى براى مجرمان نخواهد بود و در آن روز از دیدن فرشتگان خوشحال نخواهند شد.«لا» در کلمه«لابشرى»ممکن است براى نفى باشد چنان‏که بسیارى از مفسّران گفته‏اند و نیز احتمال دارد که در مقام نفرین باشد در این صورت معناى جمله چنین مى‏شود.
«در آن روز بشارت بر مجرمان مباد 73 » شیخ طوسى ذیل جمله‏«لابشرى یومئذ المجرومین»نوشته است 74 :
قرآن مجید بیان کرده که هیچ بشارتى براى مجرمان در روز قیامت، نیست.مجرم * کسى است که جرمى کند و مرتکب معاصى گردد.
شعر:
بمیراى دوست پیش از مرگ اگر اگرمى زندگى خواهى
که ادریس از چنین مردن بهشتى گشت پیش از ما
ص 27 دیوان سنائى اشاراتى است به آیه:«واذکر فى الکتاب ادریس انّه کان صدّیقا نبیّا و رفعناه مکانا علّیا» مریم/57
قرآن مجید از ادریس ** که بسیار راستگو و تصدیق کننده آیات خدا و تسلیم در برابر حقّ بوده سخن به میان آورده و به مقام بلند و پایه والاى او که عظمت معنوى و درجات روحانى است اشاره کرده است.سنائى هم در این شعر ضمن اینکه به موت ارادى اشاره کرده، مقام ادریس را نیز ستوده است و از او که به علّت صالح بودن به مرتبت بلندى نزد خدا رسیده، اسم مى‏برد.
شیخ طوسى ذیل آیه مزبور نوشته است 75 :
«واذکر فى الکتاب»الذى هو القرآن.صدیق بودن ادریس را هم به معناى کثیر التصدیق بالحقّ دانسته است.
و نیز در آیه:«و اسمعیل و ادریس و ذا الکفل کل من الصابرین»انبیاء/85 به ادریس اشاره شده و گفته شده است که به‏یاد آور که اسمعیل و ادریس و ذا الکفل همه از صابران بودند و در برابر مشکلات طاقت‏فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و الگویى از استقامت و پایمردى بودند.
شیخ طوسى ذیل آیه مزبور نوشته است 76 :
خداى بزرگ در این خبر داده است که اینان همه از صابران بودند«یصبرو على بلاء اللّه و العمل بطاعته، دون معاصیه.»
سنائى از بى‏خبرى انسان و در خواب غفلت بودنش چنین یاد مى‏کند.
(*)و المجرمین.معناه الذین اجرموا و ارتکبوا المعاصى.رک:تفسیر التبیان 7/426.
(**)قرطبى ذیل آیه 57 سوره مریم نوشته است 77 :ادریس را از آن جهت ادریس گفتند که:اول من خطّ بالقلم...و سمّى ادریس لکثرة درسه للکتاب اللّه تعالى و انزل اللّه علیه ثلاثین صحیفة...» کلمه«ادریس»غیرمنصرف است.
امروز خفته‏ایم چون اصحاب کهف، لیک
فردا زگور باشد«کهف»و«رقیم»ما
دیوان سنائى ص 31
که اشاراتى است به آیه:«ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرّقیم کانوا من آیاتنا عجبا». کهف/8
یعنى.آیا گمان کردى که اصحاب کهف و رقیم * از آیات عجیب ما بودند؟!که مفهوم آن چنین است:ما آیات عجیب‏ترى در آسمان و زمین داریم که هریک از آنها نمونه‏اى از عظمت و بزرگى آفرینش است.داستان اصحاب کهف از آنها شگفت‏انگیزتر، نیست.
گروهى از انسانهاى با ایمان براى حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت روزگار خود، به غارى از کوه که از همه چیز تهى بود پناه بردند @ و از این راه استقامت و پایمردى خود را در راه ایمان نشان دادند، نام این گروه«اصحاب کهف»یاران غار گذارده شد.
ظاهرا آیه، نشان مى‏دهد که اصحاب و رقیم، یک گروه بوده‏اند؛زیرا در قرآن از یک گروه فقط سخن به میان آمده است.
وجه شبه در شعر سنائى«امروز خفته‏ایم چو اصحاب کهف لیک»این است که این جوانمردان که به غار پناه بردند دستشان از همه‏جا کوتاه شده بود رو به خدا آوردند«...فقالوا ربّنا آتنا من لدنک رحمة وهیّى لنا من امرنا رشدا»کهف/10
این جوانمردان سالها در غار در خواب فرو رفتند و چون سالهاى درازى خواب آنها طولانى شد @@ .
همچون مردن بود و بیدارى آنها همچون رستاخیز و زندگى پس از مرگ و لذا قرآن در آیه بعدى (کهف/12)در مورد بیدار شدن آنها تعبیر به بعث کرده و گفته است:
«ثمّ بعثناهم لنعلم اى الحزبین احصى لما لبثوا امدا». (*)رقیم:از مادّه«رقم»بر وزن زخم، کتاب و یا لوحه و یا نامه‏اى که چیزى در آن نگاشته شده باشد و به قول راغب 78 :قیل اسم مکان و قیل نسبوا الى حجر رقم فیه اسماؤهم.
(@)اذا اوى الفتیة الى الکهف...
فتیه:جمع فتى:جوان نوخاسته و شاداب:ولى گاه به افراد صاحب سنّ و سال که روحى جوان و شاداب دارند نیز««فتى»گفته مى‏شود و معمولا این کلمه با یک نوع مدح به خاطر صفات جوانمردى و مقاومت و شهامت و تسلیم در مقابل حقّ همراه شاهد این سخن حدیث امام صادق(ع)است.
«اما علمت انّ اصحاب الکهف کانوا کلّهم کهولا فسماهم اللّه فتیة بایمانهم»سپس امام اضافه کرده است:«من آمن باللّه واتّقى فهو الفتى»رک:تفسیر نمونه 12/357»
(@@)«فضربنا على آذانهم فى الکهف سنین عددا»کهف/11
شیخ طوسى در بحث از آیه:«ام حسبت...»نوشته است 79 :
در این آیه خطاب خاص است و به صورت‏«ام حسبت»یا محمّد مى‏باشد ولى مراد و منظور، امّت آن بزرگوار است و درواقع قرآن خواسته است بگوید:آیا مى‏پندارید که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟«بل ما خلقت من السموات و الارض و ما بینهما من العجائب!اعجب من اصحاب اهل الکهف»شیخ طوسى افزوده است:
از قول ابن عباس در معناى آیه مزبور نقل شده که:
«ام حسبت یا محمّد ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتناعجبا فانّ الذى آتیتک من العلم و الحکمة افضل منه.»
در معناى«رقیم»هم شیخ طوسى وجوه مختلفى را ذکر کرده و افزوده است که در میان اقوال گوناگون، طبرى این معنى را برگزیده که رقیم اسم باشد براى کتاب یا لوح یا حجرى که در آن نوشته شده باشد.رقیم، فعیل به معناى مفعول است مانند جریح به معناى مجروح و قتیل به معناى مقتول.رقمت الکتاب:اذا کتبته و قیل للحیّة:ارقم لما فیها من الآثار 80 .
این جوانان که به غار پناهنده شدند، کانوا مسلمین على دین عیسى علیه السلام و کان ملکهم یعبد الاصنام، و به خاطر دینشان از طاغوت گریختند و برخى نیز گفته‏اند:این فتیان را به جنایتى متّهم کردند و لذا به غار پناهنده شدند.
قرطبى ذیل آیه مزبور نوشته است 81 :
«لیسوا بعجب من آیاتنا، بل فى آیاتنا ما هو اعجب من خبرهم»
در واقع خواسته است بگوید:«خلق السموات و الارض اعجب من خبرهم.»
کهف«النقب المتّسع فى الجبل.و مالم بتّسع فهو غار»
قرطبى، افزوده است که در باب کلمه«رقیم»اختلاف است.برخى کلمه«رقیم»را قریه‏اى دانسته‏اند که اصحاب کهف از آن‏جا درآمده‏اند.مجاهد گفته است:رقیم وادى است.سدّى، آن را صخره‏اى دانسته که بر در غار بوده برخى هم رقیم را«کتاب فى لوح من نحاس»دانسته که داستان آنها و تاریخ گم شدن و تعداد آنان و اسماءشان و آنساب و دین آنان، در آن ثبت شده است.
قال الفرّاء:«الرقیم لوح من رصاص کتب فیه اسماءهم و انسابهم و دینهم و ممّن هربوا.»
نوشته‏اند که این جوانمردان گم شدند و براى یافتن آنها هرچه جستجو کردند نیافتند به شاه [-طاغوت زمان‏]خبر دادند دستور داد که لوحى از سرب تهیّه شود و در آن، نام آنان نوشته شود و در خزانه گذاشته شود«فذلک اللوح هو الرقیم 82 »علاّمه طباطبائى هم نوشته است 83 :اصحاب کهف‏ و رقیم یک گروه بوده‏اند به خاطر این‏که در غار منزل کردند بدانان اصحاب کهف گفتند و از جهت آن‏که سرگذشت آنان در سنگ نبشته‏اى در ناحیه‏اى پیدا شده و یا در موزه سلاطین دیده شده اصحاب رقیم، خوانده شدند.نمى‏توان پذیرفت که اصحاب کهف و رقیم دو گروه هستند و داستان آنان متفاوت؛زیرا خداى بزرگ، اگر بخواهد به داستان دو طایفه اشاره کند، از هر دو سخن مى‏گوید نه اینکه اسم هر دو را ببرد ولى تنها به نقل داستان یکى بپردازد و دیگرى را مسکوت گذارد.
ارتباط معنوى شعر:«امروز خفته‏ایم چو اصحاب کهف لیک»
با آیه قرآن در داستان اصحاب کهف این است که در واقع قرآن مى‏گوید:
خداى بزرگ صدها سال آنان را به خواب برد و سپس بیدارشان کرد، آنان پنداشتند که یک روز و یا بخشى از روز را خوابیده‏اند.این عجیب و غریب نیست؛زیرا انسانهاى غافل و بى‏خبر نیز مفتون زندگى پرزرق و برق دنیا شده، غافل و بى‏خبر از معاد به زندگى پرتجمّل خود مى‏پردازند و ناگهان به عرصه قیامت در مى‏آیند زندگى چند ساله دنیاى خود را یک روز یا بخشى از روز مى‏پندارند.در واقع این جریان هم همچون سرگذشت اصحاب کهف است.
سنائى در همین قصیده به انسانهاى خودخواه متکبّر درس عبرت مى‏دهد و مى‏گوید:
اى مفتخر به حشمت و تعظیم وراى خویش
یادآر زیر خاک عظام رمیم ما
دیوان سنائى ص 32 که اشارتى است به آیه:«و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحى العظام وهى رمیم * » سوره یس/78 قرآن استدلال کرده و به انسان فراموشکار مغرور تاخته و به انسانى که به پندار خود، دلیل دندان‏شکنى پیدا کرده و آفرینش نخستین خود را فراموش کرده و در مقام انکار مى‏گوید:«...من یحى العظام و هى رمیم»چه کسى مى‏تواند این استخوانها را زنده کند درحالى‏که پوسیده است؟!ضرب مثل در این‏جا بیان استدلال است و منظور اثبات یک مطلب اساسى است 84 و آن این است که قرآن خواسته است بگوید آفرینش نخستین دلیل قاطعى بر معاد.قرآن به پیامبر دستور مى‏دهد که به این انسان خیره‏سر لجوج بگو:
«قل یحییها الذى انشأها اوّل مرّةو هو بکلّ خلق علیم»سوره یس/79
شیخ طوسى ذیل آیه‏«...قال و من یحیى العظام و هى رمیم»سوره یس/87 در شأن نزول آن (*)راغب کلمه«رمیم»را از ماده«رمّ»بر وزن ذمّ به معناى:«اصلاح الشئ البالى»دانسته یعنى اصلاح و ترمیم موجود کهنه و پوسیده.رمّة بر وزن همّت:استخوان پوسیده رمّة بر وزن قبّة:طناب پوسیده.رک:المفردات فى غریب القرآن ذیل مادّه رمّ ص 203نوشته است 85 :
«جاء امیّة الى النبى(ص)بعظم بال قدبلى، فقال:یا محمد!اتزعم انّ یبعث هذا بعد ما بلى!قال نعم، فنزلت الآیة.
و الرمیم:هو البالى.فقال اللّه تعالى فى الرّد علیه«قل»یا محمّد لهذا المتعجّب من الاعادة «یحییها الذى انشأها اوّل مرّة»در واقع قرآن، خواسته است بگوید: آن‏که قدرت بر اختراع داشته باشد و بتواند از نیست، هست کند مسلّما بر اعاده قادرتر خواهد بود.
سنایى در همین قصیده به سرانجام انسان مغرور که چگونه وجود نازنین او«هشیم»مى‏شود اشاره کرده و گفته است.
پیوسته پیش چشم همى‏دار عنقریب
اندامهاى کوفته چون هشیم ما
دیوان سنائى ص 32
و شاید شعر سنائى مقتبس از آیه:
«انّا ارسلنا علیهم صیحة واحدة فکانوا کهشیم المحتظر.»قمر/31 باشد.قرآن سرگذشت قوم ثمود را که پیامبرشان صالح بود و در سرزمین حجر در شمال حجاز زندگى داشتند بیان مى‏کند و مى‏گوید:اینان براثر کبر و غرور و خودبینى و خودخواهى مى‏گفتند:صالح، فردى مانند ماست و دلیلى ندارد که ما از او پیروى کنیم.
سرانجام به علت نافرمانى و غرور، صیحه‏[صداى عظم آسمانى وحشت‏زائى‏]بر آنها نازل شد و در نتیجه همگى آن قوم به صورت گیاه خشک شده کوبیده‏اى درآمدند«فکانوا کهشیم المحتظر» کلمه«هشیم»از مادّه«هشم»بر وزن خشم یعنى شکستن اشیاء سست مانند گیاهان است.
محتظر:از مادّه«حظر»بر وزن مغز یعنى منع.لذا اغلى را که براى گوسفندان و حیوانات درست مى‏کنند که مانع خروج آنها یا حمله حیوانات وحشى شود«حظیرة»مى‏نامند، محتظر: شخصى است که صاحب چنین مکانى است 86
شیخ طوسى ذیل آیه مزبور نوشته است 87 :
خدا در این آیه از نحوه هلاکت قوم صالح که ناقه را«عقر-پى»کردند و خدا آن قوم را هلاک کرد خبر داده و گفته است.«انّا ارسلنا علیهم صیحة واحدة»
صیحة:وهى المّرة من الصوت بشدّة عظیمة هلکوا کلّهم بها.یقال:صاح یصیح صیاحا.
این صیحه و صداى عظیم طورى بوده که به قول شیخ طوسى:«تخلع القلوب و تعدم الابدان لعظمها»و آن قوم«کانوا کهشیم المحتظر»شدند.
هشم انقه یهشمه:اذا کسره. و شاید هم شعر سنائى اشاره به آیه:
«و اضرب لهم مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشیما تذروه الریاح و کان اللّه على کلّ شئ مقتدرا»کهف/43 باشد؛زیرا سنائى به پیروى از قرآن مجید با یک تمثیل بسیار زنده، صحنه گذراى عمر را مجسّم مى‏کند تا غافلان مغرور به خود آیند و از این غرور و غفلت بیدار شوند.قرآن مجید گفته است:اى پیامبر!زندگى دنیا را به قطره‏هاى آب باران که از آسمان نازل مى‏کنیم، تشبیه کن؛این قطره‏هاى حیات‏بخش بر کوه و صحرا مى‏ریزد و بعد از مدّت کوتاهى«فاختلط به نبات الارض»گیاهان زمین رشد مى‏کنند و شکوفه‏ها و میوه‏ها همه یکى بعد از دیگرى زینت‏بخش شاخه‏ها مى‏شوند ولى این صحنه دل‏انگیز دیرى نمى‏پاید و آن گیاهان سرسبز و خندان پژمرده مى‏شوند«فاصبح هشیما»و هر باد و نسیمى آنها را با خود به هر سو مى‏برد«تدروه الرّیاح»قرآن با یک مثال ساده حقایق زندگى را به انسانها مى‏نمایاند و مى‏گوید:زرق و برق ناپایدار شما را نفریبد و مال و منال دنیاوى شما را مغرور نکند 88 .
شیخ طوسى ذیل آیه مزبور نوشته است:که این آیه ضرب المثلى است براى متکبران و خودخواهانى که به اموال خود فریفته شدند و مى‏نازند و از همنشینى مؤمنان نادار استنکاف مى‏ورزند و نیز نوشته است 89 :
هشیم:مکسور شکسته.تذروه الریاح.باد آنها را از جایى ببرد.
تذریه:تطییر الریح الاشیاد الخفیفة على کلّ جهة:پراندن باد اشیاء سبک را از نقطه‏اى به نقطه دیگر.
قرطبى ذیل آیه مزبور نوشته است 90 :
آیه مزبور در شأن متکبّران خودخواهى است که مومنان فقیر را ار خود طرد مى‏کنند و دور مى‏سازند.نکته جالب توجّه قرطبى این است که مى‏گوید.قرآن دنیا را به آب تشبیه کرده زیرا اوّلا آب در جایى قرار نمى‏گیرد، دنیا نیز«لاتبقى على واحد»به یک حالت نمى‏ماند.ثانیا-آب بر یک حالت نیست، دنیا نیز چنین است.ثالثا-آب نمى‏ماند و در دنیا نیز چنین است و فانى مى‏شود.رابعا- آب اگر به اندازه باشد مفید است و چنانچه از اندازه درگذرد زیانبخش و مهلک خواهد بود، دنیا نیز همچنین است اگر به اندازه باشد مفید است و فزونى آن زیانبخش.قرطبى نیز نوشته است:
هشم:کسر الشئ الیابس.تذروه الریاح:اى تفرقه
ذیل«و کان اللّه على کل شئ مقتدرا»نوشته است:
خدا مقتدر بر انشاء و افناء و احیاء مى‏باشد.
سنائى در قصیده:
یا رب چه بود آن تیرگى و آن راه دور و نیمشب
از جان من یکبارگى، برده غم جانان طرب
که بحر رجز مثمّن سالم بر وزن«مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن»سروده در یکى از ابیات قصیده به آیه:«انّا صببنا الماء صبّا»سوره عبس/25 اشاره کرده و گفته است:
خفته دل من در حزن، گفتى مرا لاتعجلن
چون گفتمى با دیده من، «اناّ صببنا الماء صبّ»
ص 46 دیوان که آیه مزبور به ضرورت شعرى بدین صورت درآمده ولى در اصل‏«انّا صببنا الماء صبّا»مى‏باشد و در واقع قرآن خواسته است بگوید که ما آب باران را فروریختیم.در آیه پیشین قرآن گفته است که آدمى باید به طعام خود نظر کند«فلینظر الانسان الى طعامه»؛در آیه بعدى، تدبیر خداى تعالى را براى تهیّه طعام آدمى بیان مى‏کند که چگونه خدا طعام انسان را مى‏آفریند این است که کلمه «انّا»در آیه مورد بحث به فتح @ همزه زیرا که جمله مورد بحث بیانى تفصیلى است 91 کلمه «صبّ»به معناى ریزش آب از بلندى است‏[-اراقة الماء من العلّو]و المراد بصبّ الماء انزال الا- مطار على الارض لانبات النبات.
سنائى در قصیده:
همچو مردان یک قدم در راه دین باید نهاد
دیده بر خطّ«هدى للمتّقین»باید نهاد
چون زراه گلبن«توبوا الى اللّه»آمدى
پاى بر فرق«اتینا طائین»باید نهاد
دیوان سنائى، ص 63 که بحر رمل مثمّن مقصور است و بر وزن:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات، در بیت اوّل به آیه «ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتّقین»بقره/2 اشاره شده است.
سنائى در واقع به بخش نخستین آیه یعنى:«ذلک الکتاب لاریب فیه»نیز توجّه داشته و در حقیقت خواسته است به خواننده بگوید:انسان باید از کتاب با عظمت یعنى قرآن مجید که از (@)زمخشرى در جلد چهارم ص 219 تفسیر کشّاف در باب حرکت همزه نوشته است:قرئ بالکسر على الاستناف و بالفتح على البدل من الطعام.
قرطبى هم در جلد بیستم ص 221 تفسیرش نوشته است:قراءت مشهور عامّه این است که همزه«انّا»به کسر باشد بنابر استیناف و برخى نیز«انّا»به فتح خوانده‏اند، بنابراین‏که در موضع جر باشد بنابر بدلیّت از طعام که درواقع عبارت چنین بوده است:«فلینظر الانسان الى طعامه الى انّا صببنا...
اعوجاج بدور است و شک و تردیدى در آن وجود ندارد و با پیشرفت علوم، حقیقت آن روشن‏تر مى‏شود و هرچه که علم به سوى تکامل برود درخشندگى آیات بیشتر مى‏گردد، تبعیّت کند.
قرآن هم که هدایت را، ویژه متّقیان دانسته از این جهت است که آنان در برابر اوامر الهى تسلیم هستند و آنان هستند که در برابر حق سر تعظیم، فرود مى‏آورند.
شیخ طوسى ذیل آیه‏«ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتّقین»نوشته است 92 بقره/2
«هذا»براى اشاره به نزدیک است و«ذلک»براى اشاره به دور و«ذاک»براى اشاره به متوسّط.و در این آیه معناى«ذلک الکتاب»یعنى«الذى وعدوا به على لسان موسى و عیسى» درواقع قرآن گفته است:«هذا ذلک الکتاب»
در باب«ریب هم نوشته است:ریب اشّد از شکّ است و فعل آن‏[راب یریب‏]مى‏باشد در باب«هدى للمتّقین»هم شیخ طوسى نوشته است 93 :نور و ضیاء و دلالة للمتّقین من الضّلالة، برخى هم گفته‏اند:«هدى»بنابراین حال بودن، منصوب است و در تقدیر، هادى مى‏باشد و تقدیر عبارت چنین است:ذلک الکتاب هادیا للمتّقین.برخى هم متقین را چنین تعریف کرده‏اند: و قیل:«ان المتّقین هم الذین یرجون رحمة اللّه و یحذرون عقابه.»
رمخشرى هم درباره«ذلک الکتاب»نوشته است 94 :
ذلک اشاره است به«...کتاب الموعود على لسان موسى و عیسى علیهما السلام.»
قرطبى در بحث از آیه مزبور نوشته است 95 :«هدى»گاه بدون واسطه دو مفعول مى‏گیرد مانند:
«اهدنا الصراط المستقیم»و بعضى اوقات هم به وسیله حرف لام مانند«الحمد اللّه الذى هدانا لهذا»و درباره«هدى للمتّقین»هم نوشته است 96 :«خصّ اللّه تعالى لمتّقین بهدایته و ان کان هدى للخلق اجمعین تشریفا لهم لانّهم آمنوا و صدّقوا بما فیه»
قرطبى از قول ابو روق نقل کرده«انّه قال هدى للمتّقین»اى کرامة لهم یعنى انّما اضاف الیهم اجلالا لهم و کرامة لهم و بیانا لفضلهم.
و گفته است.اصل کلمه«تقوى»وقوى بر وزن فعلى است و او به تاء قلب شده زیرا ریشه کلمه«وقى»است در زبان عربى قلب واو به تاء نظائر فراوان دارد همچون:تراث-وارث. تجاه-وجاه.تقاة-وقاة
سنائى در مصراع نخستین بیت
چون زراه گلبن«توبوا الى اللّه»آمدى
پاى بر فرق«اتینا طائعین»باید نهاد
به بخش پایانى آیه‏«...توبوا الى اللّه جمیعا آیّة المؤمنون لعلّکم تفلحون»نور/31 گوئیا نظر داشته است.قرآن مجید در آیه پیشین دستور داده، چشم‏چرانى و نگاه کردن به زنان‏ نامحرم موقوف و مردان مؤمن باید نگاه خود را از صورت و اندام زنان برگیرند و به زنان نامحرم نگاه نکنند«قل للمؤمنین بغضّوا من ابصارهم..»البته در همین آیه مى‏افزاید همان‏گونه که چشم‏چرانى بر مردان حرام است بر زنان نیز حرام مى‏باشد که به مردان نامحرم نگاه کنند«و قل للمؤمنات یقضضن من ابصارهنّ..»البته در این آیه قرآن مجید براى حفظ عفّت عمومى چند دستور مفید دیگر نیز مى‏دهد، حتّى در پایان آیه، قرآن مى‏گوید:
زنان به هنگام راه رفتن نباید پاهاى خود را چنان به زمین بکوبند که صداى خلخال‏هاى‏شان به گوش برسد«...و لا یضربن بارجلهنّ لیعلم ما یخفین من زینتهنّ...»
و سرانجام قرآن گفته است:همگى به سوى خدا بازگردید تا رستگار شوید یعنى براى رهایى و رستگارى به سوى خدا آیید که رستگارى در این راه است‏«...و توبوا الى اللّه جمیعا ایّة المؤمنون لعلّکم تفلحون».
سنائى در مصراع دوم بیت که گفته است:«پاى بر فرق اتینا طائعین باید نهاد»به آیه: «فقال لها و للارض ائتیا طوعا اوکرها قالتا اتینا طائعین»فصلت/11 اشاراتى کرده است. قرآن در این آیه پس از سخنان مربوط به آفرینش زمین و مراحل تکاملى آن، به بحث از آفرینش آسمانها پرداخته...و پس از اینکه آسمان و زمین به‏وجود آمده و شکل گرفته و دستور خدایى صادر شده، آنها هم گفتند:ما از روى طاعت و امتثال فرمان مى‏آییم.زبان حال آسمان و زمین از نظر تکوین و آفرینش کاملا تسلیم اراده و فرمان خدا بوده است.
سنائى در قصیده‏اى بامطلع:
روشن آن بدرى که کمتر منزلش عالم بود
خرّم آن صدرى که قبله‏ش حضرت اعظم بود
در مدح رسول اکرم گفته است:
با«الم نشرح»چه گویى مشکلى ماند به بند
با«فترضى»هیچ عاصى در مقام غم بود؟!
دیوان سنائى، ص 100 که اشاراتى است به آیه:«الم نشرح لک صدرک»انشراح/1
و در باب«شرح صدر»پیامبر اکرم است که با نور علم سینه‏اش باز و قلبش وسیع گردید و توانست به امر مهم رسالت بپردازد و بر ناسازگاریها و آزارها و شدائد بردبار شود و با نیروى ایمان آرامش یابد و دچار بى‏حوصلگى نباشد.
نقطه مقابل شرح صدر، ضبق صدر است که به اصطلاح عامه، کم‏حوصلگى نامیده مى‏شود. استفهام«الم نشرح»براى انکار نفى و تقریر اثبات است و در واقع قرآن خواسته است بگوید: «شرح صدر»به پیامبر داده شد، بخصوص که جارّومجرور«لک»هم مقدم شده و از تقدّم آن، اختصاص، فهمیده مى‏شود.
شیخ طوسى در ذیل آیه‏«الم نشرح»نوشته است 97 :
شأن نزول این سوره و معناى اصلى این آیات، برشمردن نعم الهى است بر پیامبر اکرم و سپاسگزارى از این نعم.این است که قرآن گفته است:
«الم نشرح لک صدرک»و شرح به معناى:فتح الشئ باذهاب مایصّد عن ادراکه»مى‏باشد و خداى بزرگ صدر و سینه پیامبر اکرم را با از میان بردن شواغل و بازدارنده‏هایى که مانع ادراک حق مى‏شد، گشود.
شیخ طوسى در باب معناى صدر، گفته است:«و الصدر الموضع الارفع الذى فیه القلب».از باب تشبیه به صدر انسان، صدر مجلس مى‏گویند.
قرطبى، ذیل آیه مزبور نوشته است 98 :
معناى«الم نشرح»که فعل مضارع است«قد شرحنا»مى‏باشد و این مفهوم از آیه بعدى که به صورت ماضى مثبت آمده یعنى«و وضعنا عنک وزرک»نیز استنباط مى‏شود.
راغب اصفهانى 99 «شرح صدر»را گستردگى سینه به نور الهى و سکینه و آرامش روحى دانسته و نوشته است:«شرح الصدر:اى بسطه بنور الهى و سکینة من جهة اللّه و روح منه»و در واقع راغب، این خصیصه را از عطایا و چیزهایى مى‏داند که خدا به پیامبر، عطا کرده است.
علاّمه طباطبائى ذیل آیه مزبور نوشته است 100 :پیامبر مى‏خواهد کمر خدمت بربندد و کسى هم که بخواهد کار دشوارى انجام دهد باید شرح صدر وسعه صدر داشته باشد و براى دریافت وحى، آماذگى و ظرفیت داشته باشد و تحمل ناملایمانى که در این راه هست، بکند.
سنائى در شعر:
حق همى گوید بده تا ده مکافاتت دهم
آن به حقّ ندهى و پس آسان بپاشى در شیار *
دیوان سنائى، ص 112
به آیه‏«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسیة فلا یجزى الاّ مثلها و هم لایظلمون.» انعام/160
اشاره کرده و در آن از یک اصل اسلامى که در قرآن مجید، هست و آن پاداش بیشتر و کیفر کمتر بهره جسته و به رحمت واسعه خداوندى که براى افراد نیکوکار است، استفاده کرده است.
درواقع؛این آیه، جنبه تشویق دارد؛زیرا گفته است:هرکس کار نیکو انجام دهد، ده برابر به (*)شیار زمین را گویند که به جهت زراعت کردن با گاوآهن، شکافته باشند. او پاداش داده مى‏شود«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها»و دنباله آیه هم گفته شده هرکس کار بدى انجام دهد جز به همان مقدار، کیفر داده نمى‏شود«و من جاء بالسیّئة فلا یجزى الاّ مثلها».
البته منظور از«حسنة»هرگونه کار نیک و فکر نیک و عقیده نیک است.«سیئة»هم عکس آن است.
منظور از«جاء به»«که فعل جاء»با حرف جرّ«ب»متعدّى شده، این است که کار نیک را همراه خود بیاورد یعنى در پیشگاه عدل الهى نمى‏تواند دست خالى و تنها باشد 101 .
البته حدّاقل پاداشى که به نیکوکاران داده مى‏شود، ده برابر است که در برخى از آیات هم بیش از این است‏«...فیضاعفه له اضعافا کثیرة...»بخشى از آیه‏345/بقره
قرآن مى‏خواهد اهمیت مساله انفاق را بیان کند و بگوید که انفاق در راه خدا به آنان که نیاز مادّى دارند، مفید است؛حتى از این عمل، تعبیر به قرض شده تا بدین وسیله نیازهاى عمومى نیز برطرف شود.
شیخ طوسى، ذیل آیه مورد بحث نوشته است 102 :
کار نیک که ده برابر پاداش داده مى‏شود«انّ الواحد من العشرة مستحقّ و تسعة تفضل»و علّت اینکه کار بد به همان مقدار، کیفر داده مى‏شود این است که:«الزائد على ذالک ظلم و اللّه یتعالى عن ذلک.»
قرطبى، ذیل آیه مزبور نوشته است 103 :
جمله، «من جاء بالحسنة»شرطیة است و جواب شرط«فله عشر امثالها»مى‏باشد که تقدیر جمله، «فله عشر حسنات امثالها»مى‏باشد و«حسنات»حذف شده و کلمه«امثال»که صفت آنست، قائم مقام و جانشین آن شده است.
رمخشرى هم در بحث از آیه مزبور نوشته است 104 :
صفت، جانشین موصوف شده و تقدیر عبارت، چنین است:«فله عشر حسنات امثالها»و سپس افزوده است که«مضاعفة الحسنات فضل و مکافأة السیئآت عدل»
جمله«هم لایظلمون»نیز بخش پایانى آیه است.
سنائى در قصیده:
اى سنائى جهد کن تا پیش سلطان ضمیر
از گریبان، تاج سازى و زبن دامن سریر
دیوان سنائى ص 162 که مى‏خواهد انسانها را از تکیه به این و آن و از معبودهاى دروغین برحذر دارد در بیت:
چونت عمرو و زید باشد کارساز نیک و بد
در نبى پس کیست«نعم المولى و نعم النصیر»
دیوان سنائى ص 163 به آیات:«و ان توّلوا فاعلموا ان اللّه مولیکم نعم المولى و نعم النصیر.»انفال/40 «...فاقیموا الصلوة و آتوا الزکوة و اعتصموا باللّه هو مولیکم فنعم المولى و نقم النصیر.»حج/78
در آیه نخستین‏[انفال/40]قرآن مجید، خدا را سرپرست و مولا، معرفى کرده که بهترین سرپرست و بهترین یاورست و اوست که بهترین مولا و رهبر است.
در آیه دوّم(حج/78)قرآن مجید، پس از دستور جهاد«و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده...»و برپاداشتن نماز و دادن زکوة، دستور اعتصام و تمسّک جستن به خدا را صادر کرده زیرا که او مولا و سرپرست انسانهاست و اوست که مولاى خوب و بار و یاور شایسته‏اى است.
شیخ طوسى ذیل آیه 40 سوره انفال نوشته است 105 :
مولا، چند معنى دارد و همو کلمه«مولى»به معناى ناصر را بر دیگر معانى ترجیح داده است.
و در باب کلمه«تولّوا»که از مادّه«تولّى»است نوشته:
«و التولّى عن الدین هو عنه الى خلافه و هو و الاعراض بمعنى واحد.و التولى فى الدین هو الذهاب الى جهة الحق و متابعة النبى(ص)و النصرة له و المعونة له.»
و نیز شیخ طوسى ذیل آیه 78 سوره حج نوشته است 106 :
پس از آنکه خدا به مؤمنان دستور داده، نماز را به‏پا دارید و زکوة هم بدهید، پس از این دو دستور گفته است:«و اعتصموا باللّه»اى بدین اللّه الّذى لطف به لعابده.
سنائى در ستایش یکى از ممدوحان خود گفته است:
اعداى تو کم چون مثل«استوقدنارا»
عمر تو فزون چون مثل«سبع سنابل»
دیوان سنائى، ص 196 که در مصراع نخست به آیه:«مثلهم کمثل الذى استوقد نارا فلمّا اضاءت ما حوله ذهت اللّمه بنورهم و ترکهم فى ظلمات لایبصرون»بقره/16
و در مصراع دوم به آیه:«مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل اللّه کمثل حبة انبتت سبع سنابل...» بقره/261
اشاره کرده است.در مصراع نخست، سنائى شمار دشمنان ممدوح را کم دانسته و با استفاده از آیه مزبور آنان را به منافقان و دورویانى تشبیه کرده است که در بیابان آتشى مى‏افروزند تا در تاریکى راه را بیابند و به سرمنزل مقصود برسند ولى ناگهان بادى سخت برمى‏خیزد و این آتش را خاموش مى‏سازد و دورویان در تاریکى وحشتناکى باقى مى‏مانند و سرگردان مى‏شوند.
قرآن مجید با یک تشبیه تمثیلى، یک حقیقت خارجى را مجسم مى‏سازد و مى‏گوید:نفاق و دورویى زمان درازى طول نمى‏کشد و سرانجام چهره واقعى منافق، آشکار مى‏شود و دورویان‏ شناخته مى‏شوند و سرگردان مى‏گردند.
در این آیه جمله«استوقد نارا»حالت انسانى را نشان مى‏دهد که تاریکى کاملا او را فرا گرفته است و در طلب آتشى مى‏کوشد تا اطراف خود را روشن سازد و راه را بشناسد و فعل ماضى «استوقد»که از باب استفعال است، بر این طلب و کوشش دلالت مى‏کند.
کلمه«اضاءت»هم به ما مى‏فهماند که پس از کوشش فراوانى روشنایى مورد نیاز را جسته و اطراف خود را روشن کرده، لیکن جمله«دهب اللّه بنورهم»نشان مى‏دهد که این روشنى دیر پا نبوده و از میان رفته است و اگر گفته مى‏شد:«ذهب النور»چندان مهم نبود ولى قرآن گفته است: «ذهب اللّه بنورهم»یعنى خدا این نور را از میان مى‏برد و خدا این روشنایى را از آنان باز مى‏گیرد و آنان را در تاریکى فرو مى‏گذارد.
اضافه شدن کلمه«نور»به ضمیر«هم»نشان مى‏دهد که از میان رفتن روشنى ایشان و نابودى نورشان مایه ناراحتى آنها شده است.
کلمه«ظلمات»به صورت جمع، تاریکى فراوان و ظلمت بیش از اندازه را نشان مى‏دهد، و چون«ظلمات»به صورت نکره هم ذکر شده است؛ابهام بیشترى را مى‏رساند و توصیف ظلمات به جمله«لایبصرون»بر شدّت و مهابت تاریکى مى‏افزاید 107 .
در مصرع دوم سنائى عمر ممدوح را افزود خواسته و با برکت همچون آنان که اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏کنند و عمل آنان به دانه پربرکتى که در زمین مستعدى افشانده شود، تشبیه شده که هفت خوشه از آن مى‏روید و در هر خوشه یکصد دانه هست که البته باید دانست این یک تشبیه فرضى نیست بلکه یک تشبیه واقعى است و چنانچه سال پرباران باشد، بیش از هفتصد دانه هم از یک دانه برداشته مى‏شود، بخش پایانى آیه هم«...و اللّه یضاعف لمن یشاء و اللّه واسع علیم» مؤیّد همین مطلب است، زیرا قرآن گفته است:خداوند براى هرکس بخواهد، این برکت را بیشتر هم مى‏کند و دو یا چند برابر مى‏گرداند.در واقع خواسته است وجودهاى نیکوکار را همچون بذر پرثمرى، معرفى کند که از هر طرف ریشه و شاخه مى‏گسترانند و همه‏جا را زیر بال و پر خود مى‏گیرند و سوددهى آنان عام و همه‏گیر مى‏شود.
اسلام خواسته است با برنامه در راه خدا، یکى از مشکلات اجتماعى را حلّ کند و فاصله طبقاتى را از بین ببرد، این است که تشویق به انفاق یکى از برنامه‏هاى سودمند اسلامى شناخته شده زیرا علاوه بر مشکل فاصله طبقاتى، روح ایمان و برادرى انسانى را هم زنده مى‏گرداند 108 .
شیخ طوسى، ذیل آیه مزبور، علاوه بر مطالب سودمند؛نوشته است 109 :سنبله بر وزن فنعلة است.اصل مادّه کلمه به معناى پوشیدن است و چون سنبله دانه‏ها را مى‏پوشاند لذا آن را بدین نام گفتند.
علاّمه طباطبائى هم ذیل آیه مزبور نوشته است 110 :انفاق در راه خدا بطور مطلق است و انفاق در راه خدا آنست که براى یک غرض دینى انجام شود تا موجب خشنودى خدا گردد.درباره بخش پایانى آیه هم‏«و اللّه یضاعف لمن یشاء»علاّمه نوشته است:خدا از هفتصد برابر هم براى هرکس که بخواهد بیشتر مى‏دهد.
مصراع نخست شعر:
هر که را دربرگرفتى«لاتخافوا»ملک اوست
هر که را بر در نهادى شد ز«لابشرى»به غم
دیوان سنائى، ص 206 اشاراتى است به آیه‏«انّ الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الاّ تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى کنتم توعدون.»فصّلت/30
و اشاراتى است به کسانى که مى‏گویند:پروردگار ما اللّه است و سپس بر سر گفته خود مى‏ایستند و کمترین انحرافى پیدا نمى‏کنند و آنچه لازمه آن است در عمل و گفتار نشان مى‏دهند؛ نقطه مقابل اینان کسانى هستند که ظاهرا از اسلام دم مى‏زنند ولى در عمل، استقامت ندارند؛ افرادى هستند سست و ناتوان هنگامى که منافعشان به خطر افتد همان ایمان ضعیف و مختصر را هم از دست مى‏دهند.علّت اینکه در قرآن مجید، ابتدا«لاتخافوا»آمده است و سپس«لاتحزنوا»و هر دو به صیغه نهى این است که میان خوف و حزن تفاوت هست خوف(-ترس)مربوط به حوادث بیمناک آینده است و حزن(-اندوه)مربوط به حوادث ناگوار گذشته.
فرشتگان به افرادى که در راه اللّه، استقامت دارند مى‏گویند که نه از حوادث سختى که در پیش دارید نگران باشید و نه از گذشته:غمى به دل راه دهید.
شیخ طوسى ذیل آیه مزبور نوشته است 111 :
آنان که به زبان اقرار به وحدانیت اللّه دارند و به انبیاء او هم معترف هستند و بر این اعتراف هم استمرار دارند، فرشتگان بر آنها درآیند و گویند:«لا تخافوا على ماتقدمون علیه من امر الآخرة، ولا تحزنوا على ما تخلفونه فى دار الدنیا»که در واقع خوف مربوط به حوادث آینده است و حزن هم مربوط به امر گذشته.
قرطبى ذیل جمله«ثم استقاموا»نوشته است 112 :
منظور از«استقاموا»:«فلم یذنبوا ولم یلبسوا ایمانهم بخطیئة»مى‏باشد.قرطبى ضمن اینکه اقوال گوناگونى در باب«استقامت»ذکر کرده سرانجام افزوده است:سین در استقامت بر طلب‏ دلالت مى‏کند همچون:«استسقى»یعنى سالوا من اللّه ان یثبتهم على الدین.
مصراع دوم بیت سنائى«هرکه را بر در نهادى شد ز«لابشرى»به غم»اشاراتى است به آیه «یوم یرون الملائکة لابشرى یومئذ للمجرمین»
در آیه پیش از این آیه‏«و قال الذین لایرجون لقاءنا لولا انزل علینا الملائکة او نرى ربّنا لقد استکبروا فى انفسهم و عتوا عتوا کبیرا»فرقان/22
قرآن مجید گفته است:آنان که امیدى به لقاى ما ندارند-و رستاخیز را انکار مى کنند-بهانه- جوئیهایى مى‏کنند و یک‏بار مى‏گویند چرا فرشتگان بر ما نازل نمى‏شوند؟(-لولا انزل علینا الملائکة)و بار دیگر مى‏گویند:چرا خداى‏مان را بر چشم خود نمى‏بینیم‏(-او نرى ربّنا)که قرآن پاسخ دندان‏شکنى به اینان داده و بدانان گفته است که گرفتار غرور و خودبینى شدند(-لقد استکبروا فى انفسهم)و طغیان کردند چه طغیان بزرگى‏(-و عتوا عتوا کبیرا).
آیه بعدى-که مورد بحث ماست و سنائى در مصراع دوم شعرش از آن، بهره جسته-یک نوع تهدید است، زیرا قرآن گفته است:این کسان که تقاضا دارند فرشتگان را به‏بینند، البته سرانجام خواهند دید، اما روزى که فرشتگان را مى‏بینند روزى است که در آن روز، بشاراتى براى مجرمان نخواهد بود(...لابشرى یومئذ للمجرمین)و در آن روز، از دیدار فرشتگان خوشحال نخواهند شد 113 .
علاّمه طباطبائى هم در بحث از این آیه نوشته است 114 .
«لابشرى»نفى جنس است و در واقع قرآن گفته است:در آن وقت هیچ بشارتى(-نفى جنس)براى همه مجرمان نخواهد بود.
شعر:
خویشتن را در مصاف«قل کفى»
بر صف اهل رضا خواهم زدن
دیوان ص 256 که بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن مى‏باشد، ممکن است اشاراتى به آیه:«و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفى باللّه شهیدا بینى و من عنده علم الکتاب»رعد/43
باشد.در این آیه، قرآن گفته است:این کافران مى‏گویند:تو پیامبر نیستى‏«و یقول الذین کفروا لست مرسلا»در پاسخ به آنها بگو:همین کافى است که دوکس میان من و شما گواه باشد؛یکى خدا و دیگرى، کسانى که علم کتاب و آگاهى از قرآن نزد آنها هست.
و ممکن است شعر سنائى، اشاراتى به آیه‏«قل کفى باللّه شهیدا بینى و بینکم انّه کان بعباده خبیرا بصیرا»اسراء/96
باشد، این آیه هم شاید پاسخى باشد براى مخالفان؛قرآن مى‏خواهد بگوید:خدا شاهد و گواه‏ اعمال ما و شماست و همین بس که خدا میان من و شما گواه باشد.پیامبر بزرگوار با بیان این عبارت، ایمان قاطع خود را آشکار مى‏سازد و مى‏گوید میان، ما و شما خداوند آگاه، شاهد و گواه است.
و ممکن است شعر سنائى، اشاراتى باشد به آیه:
«قل کفى باللّه بینى و بینکم شهیدا یعلم ما فى السموات و الارض...»عنکبوت/52 در این آیه نیز، قرآن مى‏گوید:(با توجه به آیه پیشین)آیا معجزه قرآن کافى نیست، آن هم قرآنى که کتاب رحمت است و مشتمل بر برنامه‏ها و قوانین رحمت‏آفرین و دستورهاى تربیتى انسان‏ساز؟
و چون قرآن مى‏خواهد شاهد و گواه مهمّى معرفى کند و مى‏دانیم که هر قدر شاهد مهم‏تر باشد، ارزش شهادت، بیشتر است؛از این لحاظ، قرآن خدا را گواه مى‏آورد و مى‏گوید:
همین بس که خدا میان من(رسول)و شما گواه است، آن هم خدایى که تمام آنچه را که در آسمانها و زمین است مى‏داند.
کحل«ارنى انظر»در دیده موسى کش
خال«فعصى * آدم»در چهره آدم زن
دیوان سنائى ص 257 اشاراتى است به آیه:
«و لمّا جاء موسى لمیقاتنا و کلّمه ربّه، قال ربّ ارنى انظر الیک قال لن ترانى و لکن انظر الى الجبل فان استقّر مکانه فسوف ترانى فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسى صعقا...» اعراف/143
که موسى تقاضاى مشاهده پروردگار کرده و گفته است:«ربّ ارنى انظر الیک»که بزودى موسى از خدا پاسخ مى‏شنود«قال لن ترانى»
البته باید دانست پیامبر بزرگ و اولوالعزمى چون موسى، مى‏داند که خدا نه جسم است و نه مکان دارد و نه قابل مشاهده و رؤیت است، این است که این تقاضا را از زبان قوم جاهل بنى اسرائیل که اصرار داشتند باید خدا را به‏بینند تا که ایمان آوردند، مى‏کند.
خدا هم با تعبیر کنایى، محال بودن موضوع را به آنان فهمانده که‏«انظر الى الجبل فان استقّر مکانه فسوف ترانى»یعنى به کوه بنگر، اگر به‏جاى خود ایستاد مرا خواهى دید که البته جلوه خدایى، کوه را محو و نابود کردفلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دکّا»یعنى کوه را آن‏چنان متلاشى کرد که همانند زمین صاف و مستوى شد؛موسى هم از مشاهده‏این صحنه هول‏انگیز چنان (*)بخش پایانى آیه 121 سوره طه‏«...و عصى آدم ربّه فغوى»مى‏باشد.و نه«فعصى...». وحشت‏زده شد که مدهوش به روى زمین افتاد«و خرّ موسى صعقا»
با توجه به همین آیه است که مى‏گوییم به هیچ‏وجه خدا را نمى‏توان دید، زیرا اولا«لن»براى نفى ابد است و این سخن میان ادباى عرب مشهور است، بنابراین جمله«لن ترانى»مفهومش این است:
اى موسى نه در این جهان و نه در جهان دیگر مرا نخواهى دید.ثانیا دلائل عقلى هم مؤید این مطلب است، زیرا رؤیت مخصوص اجسام است و خدا هم که جسم نیست تعبیر«لقاى پروردگار» هم منظور مشاهده با چشم دل و دیده خرد است 115 .
مصراع دوم، اشارتى است به آیه‏«...و عصى آدم ربّه فغوى»طه/121
که قرآن مجید خواسته است در بخش پایانى آیه، نافرمانى آدم را بیان کند کلمه«عصیان»در عرف امروز معمولا به معنى گناه مى‏آید ولى گاه درباره ترک یکک امر مستحب یا ارتکاب چیز مکروه مى‏باشد.و نیز باید بدانیم که گناه و عصیان، گاه جنبه مطلق دارد یعنى بدون استثناء براى همه، گناه است مانند:دروغ گفتن:ظلم کردن و اموال حرام خوردن.و گاه هم جنبه نسبى دارد یعنى اگر از یک شخص سر بزند نه‏تنها گناه نیست بلکه براى او یک عمل شایسته است اما، اگر از دیگرى سربزند با مقایسه به مقام او کار نامناسبى است 116 .
علاّمه طباطبائى هم برآن است 117 که از آدم ترک اولى سرزده که با عصمت منافات نداد (-...انّ الانبیاء على عصمتهم یجوز لهم ترک الاولى و منه اکل آدم علیه السلام من الشّجرة...)
سنائى در شعر:
فتنه شد شعر تو چون گوساله زرین یکى
«لامساس»آواز درده در جهان چون سامرى *
دیوان سنائى، ص 133 اشاراتى کرده است به آیات:«قال فما خطبک یا سامرىّ.قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لى نفسى.قال فادهب فانّ لک فى الحیوة ان تقول لامساس و انّ لک موعدا...»طه/96-97
که سامرى، قوم بنى اسرائیل را فریفت و به پرستش گوساله زرین که بانک مى‏کرد واداشت و قوم بنى اسرائیل با وجود تحذیر و اخطارها، آن را پرستیدند.موسى هم او را چنینن تنبیه کرد و گفت:
«قل فاذهب فانّ لک فى الحیوة ان تقول لامساس...»تا زمانى که زنده باشى هرکس که ترا (*)در ادبیات اسلامى، سامرى نام مردى است از بنى اسرائیل که آن قوم را به پرستیدن گوساله زرین واداشت؛بنا به نوشته تفسیر نمونه(ج 13/286)سامرى مرد منافقى بوده است که با استفاده از پاره‏اى مطالب حق به جانب، براى منحرف ساختن مردم مى‏کوشیده است.
ملاقات کند، خواهى گفت:لمس مکن، با من تماس مگیر درواقع موسى او را از جامعه طرد کرد و او را منزوى ساخت.
در اشعار زیر، بیت نخستین اشاراتى است به آیه:
«قال اخسؤا فیها و لاتکلّمون»مؤمنون/108
زان فصاحتها چه سودش بود چون اکنون زحق
«اخسؤا فیها»شنید اندر جهنم بحترى
شاعرى بگذار و گرد شرع گرد از بهر آنک
شرعت آرد در تواضع شعر در مستکبرى
خود گرفتم ساحرى شد شاعریت اس هرزه‏گوى
چیست جز«لایفلح السّاحر»نتیجه ساحرى
دیوان سنائى، ص 337
در آیه قرآن، خطاب عتاب‏آمیز است؛زیرا قرآن مى‏گوید:دور شوید و همچنان در دوزخ بمانید، خاموش شوید و با من سخن نگویید.«اخسؤا»فعل امر است و معمولا براى دور کردن سگ به کار مى‏رود و اگر در مورد انسانى گفته شود به پستى او و مستحق مجازات بودنش، اشاره شده است.
شیخ طوسى، ذیل آیه‏«اخسؤا فیها و لاتکلمون»نوشته است 118 :
«و اذا قیل للکلب:اخسا، فهو زجر بمعنى ابعد...و اذا خوطب به انسان فهو اهانة له، و لایکون ذلک عقوبة...و منه قوله تعالى:«کونوا قردة خاسئین»بقرة/65
در بیت سوم سنادئى به آیه:«...و لایفلح السّاحر حیث اتى * »طه/69
اشاره کرده و در واقع گفته است:ساحر هرکجا برود پیروز نخواهد شد و در هر شرایط و هر زمان، رستگار نمى‏شود.
سنائى در این اشعار به شعر متعهد و شاعر، راستین، اشاره مى‏کند بگوید:شاعر باید در هرحال پاى بند به شؤون اخلاقى و انسانى باشد و بتواند دردها و مصائبى که بر انسانها وارد مى‏شود بازگو کند، شاعر باید بشردوست باشد و با همگنان همدرد و در غم و شادى انسانها شریک.
شاعر باید در سرودن اشعارش؛هدفى جز پیشرفت بشریت نداشته باشد، به انسانها اندرز دهد، انسانها را راهنمایى کند، حکّام و امرا را صلاح و سداد رهنمون باشد، در اشعارش انسانها را به شایست‏ها فراخواند و از ناشایست‏ها دور سازد، مداحى و ستایشگرى را که اسلام منع شده و پیامبر اکرم فرموده است @ که در چهره مدّاحان و یا در دهان آنان خاک بریزید، پیشه خود را نسازد (*)تمام آیه این است:«و الق ما فى یمینک تلقف ما صنقوا انّما صنعوا کید ساحر و لایفلح السّاحر حیث آتى»طه/69.
(@)«احثوا التراب فى وجوه المدّاحین»یا«احثوا فى افواه المدّاحین التراب»رک:جامع الصغیر فى احادیث البشیر و النذیرج 1/41 حدیث شماره 234 و 235.
بلکه هنر شاعرى خود را وقف خیر و سعادت بکند یعنى شاعرى خود را در راه اسلام و انسانیّت و بیدار کردن وجدانهاى خفته بکار برد تا انسانها را به هدف عالى انسانى برساند و بداند اگر هنر شاعرى براى تکسّب باشد در انسانها تأثیر ندارد و زود زایل مى‏شود، زیرا اساس ادبیات تکسّبى، مدح سلاطین و امرا و وزراء و ثرمندان است که شعرى مى‏سرایند و در برابر هر قطعه مدحى و یا احیانا در مقابل هر بیتى صلاتى دریافت مى‏دارند.
شاعر متعهد باید هنر خود را وقف آگاهى دادن به جامعه خفته روزگار خود کند و چراغى فرا راه انسانهاى حقیقت‏گرا قرار دهد تا آنها را به کمال مطلوب برساند.
شاعر متعهد نباید چشمداشت مادّى از بیان مطالب منظومش داشته باشد، نباید در فکر گرفتن خلعت و دریافت جایزه وصله، از طرف امیر و حاکم باشد.

یادداشتها و مشخصات منابع و مآخذ

(1)-مقدمه دیوان سنائى، استاد مدرس رضوى، انتشارات کتابخانه سنائى صفحه پنجاه و هفت.
(2)-مأخذ پیشین صفحه صد و چهل و سه.
(3)دکتر مظاهر مصفّا، ترکیبهاى فراوانى که در شعر سنائى به کار رفته، در مقدمه دیوان سنائى گردآورده است. براى آگاهى بیشتر رجوع شود به مقدمه مزبور دیوان سنائى، چاپ امیرکبیر از صفحه سد و یازده و سد و نوزده مقدمه.
(4)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:استاد بدیع الزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، چاپ دوم، شهریور 1350 ه.ش، شرکت سهامى انتشارات خوارزمى، صفحه 357.
(5)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه، زیر نظر استاد محقّق، ناصر مکارم شیرازى، دار الکتب الاسلامیة، قم، ج 15، صفحات 225 تا 230.
(6)-شیخ الطائفة الطوسى، تفسیر التبیان، مؤسسة الاعلامى، بیروت، تحقیق و تصحیح از:الشیخ احمد قصیر العالمى در 10 مجلّد ج 8/19.
(7)-ابو عبد اللّه محمد بن احمد الانصارى القرطبى، الجامع لأحکام القرآن، قاهر، 1387 ه-1967 م، 20 جلد در 10 مجلّد ج 7/258.
(8)-السید محمد حسین الطباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، دار الکتب الاسلامیة، طهران 1392 در 20 مجلد ج 15، ص 275.
(9)-تفسیر التبیان 10/367.
(10)-همان مأخذ 10/368.
(11)-الجامع لاحکام القرآن 20/92.
(12)-سید محمود طالقانى، پرتوى از قرآن، جزء سى‏ام، قسمت دوم، ص 141.
(13)-تفسیر التبیان، 10/368.
(14)-الجامع لأحکام القرآن 20/95.
(15)-المیزان فى تفسیر القرآن 20/443 و 444.
(16)-ابو القاسم جار اللّه محمود بن عمر زمخشرى، الکشّاف عن حقائق التنزیل و عیون الآقاویل فى وجوه التاویل، افست تهران، در چهار مجلد ج 4، ص 263 و 264.
(17)-مأخذ پیشین 4/264.
(18)-تفسیر التبیان 10/369.
(19)-الجامع لآحکام القرآن 20/96.
(20)-تفسیر التبیان 10/369.
(21)-الجامع لاحکام القرآن 20/96.
(22)-المیزان فى تفسیر القرآن 20/444.
(23)-تفسیر التبیان 10/369.
(24)-کشّاف 4/264 و 265.
(25)-الجامع لاحکام القرآن 20/99-96.
(26)-المیزان فى تفسیر القرآن 20/445 و 445.
(27)-تفسیر التبیان 10/369.
(28)-الجامع لاحکام القرآن 20/99 و 100.
(29)-المیزان فى تفسیر القرآن 20/445.
(30)-تفسیر التبیان 10/370.
(31)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:پرتوى از قرآن، جزء سى‏ام، ص 148.
(32)-تفسیر التبیان 10/370.
(33)-الجامع الحکام و القرآن 20/102.
(34)-المیزان فى تفسیر القرآن 20/445.
(35)-رک:تفسیر نمونه، زیر نظر استاد محقّق، ناصر مکارم شیرازى، دار الکتب الاسلامیة، قم 13/157.
(36)-المفردات فى غریب القرآن، ذیل مادّه«شقا»، ص 264، راغب پس از آنکه مى‏گوید:«الشقاوة خلاف السعادة.و قد شقى یشقى و شقاوة و شقاء.راغب مى‏افزاید که شقاوت هم مانند سعادت اقسامى دارد و به سعادت دنیاوى و اخروى، منقسم مى‏شود.سرانجام مى‏گوید:قال بعضهم:قد یوضع الشقاء موضع التعب...و کلّ شقاوة تعب و لیس کل تعب شقاوة، فالتعب اعمّ من الشقاوة.
(37)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:المیزان فى تفسیر القرآن 20/427.
(38)-الجامع الحکام القرآن 20/80.
(39)-تفسیر التبیان 10/362.
(40)-الجامع لاحکام القرآن 10/39.
(41)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق 10/40.
(42)-تفسیر التبیان 6/348.
(43)-الجامع لاحکام القرآن 6/317.
(44)-مأخذ پیشین 6/334.
(45)-تفسیر التبیان 4/36.
(46)-تفسیر نمونه 7/428.
(47)-تفسیر التبیان 5/226.
(48)-مأخذ پیشین 5/227.
(49)-مأخذ سابق 5/100.
(50)-مأخذ سابق 6/293.
(51)-الجامع لاحکام القرآن 9/362.
(52)-تفسیر التبیان 2/313.
(53)-همان مأخذ و همان صفحه.
(54)-تفسیر نمونه 17/63.
(55)-تفسیر التبیان 8/254.
(56)-الجامع لاحکام القرآن 14/74 و 75.
(57)-مأخذ پیشین 3/281 و 282.
(58)-تفسیر التبیان 6/444.
(59)-مأخذ پیشین 6/446.
(60)-الجامع لاحکام القرآن 10/204.
(61)-مأخذ پیشین 10/205.
(62)-مأخذ سابق 17/97.
(63)-مأخذ سابق 10/209 و 312.
(64)-تفسیر نمونه 22/492.
(65)-الجامع لاحکام القرآن 17/89.
(66)-مأخذ سابق 17/90.
(67)-تفسیر التبیان 9/420.
(68)-المفردات فى غریب القرآن ذیل کلمه«دلو»، ص 171.
(69)-تفسیر نمونه 22/486.
(70)-تفسیر التبیان 9/421.
(71)-همان مأخذ و همان صفحه.
(72)-الجامع لاحکام القرآن 17/85 و 86.
(73)-تفسیر نمونه 15/56.
(74)-تفسیر التبیان 7/426.
(75)-تفسیر التبیان 7/119.
(76)-مأخذ سابق 7/241.
(77)-الجامع لاحکام القرآن 11/117.
(78)-المفردات فى غریب القرآن، ذیل مادّه رقم، ص 201.
(79)-تفسیر التبیان 7/10.
(80)-مأخذ پیشین 7/11.
(81)-الجامع لاحکام القرآن 10/356.
(82)-مأخذ سابق 10/357.
(83)-المیزان فى تفسیر القرآن 13/263.
(84)-براى آگاهى بیشتر در این زمینه رجوع شود به:تفسیر نمونه 18/458.
(85)-تفسیر التبیان 8/438.
(86)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه، ج 23، ص 49 تا ص 58.
(87)-تفسیر التبیان 9/453.
(88)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه، ج 12، ص 443 تا ص 449.
(89)-تفسیر التبیان 7/45.
(90)-الجامع لاحکام القرآن 10/412.
(91)-المیزان فى تفسیر القرآن 20/316.
(92)-تفسیر التبیان 1/51 و 52.
(93)-مأخذ سابق 1/54.
(94)-تفسیر کشّاف 1/108.
(95)-الجامع لاحکام القرآن 1/160.
(96)-مأخذ سابق 1/161.
(97)-تفسیر التبیان 10/370 و 372.
(98)-الجامع لاحکام القرآن 20/105.
(99)-المفردات فى غریب القرآن، ذیل کلمه«شرح»ص 258.
(100)-المیزان فى تفسیر القرآن 20/448.
(101)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه 6/54.
(102)-تفسیر التبیان 4/330.
(103)-الجامع لاحکام القرآن 7/150.
(104)-تفسیر کشّاف 2/64.
(105)-تفسیر التبیان 4/121.
(106)-مأخذ سابق 7/306.
(107)-براى آگاهى بیشتر درباره آیه مورد بحث رجوع شود به مقاله«اعجاز کلمه در قرآن مجید»نوشته محمد علوى مقدم، مجلّه دانشکده ادبیات مشهد شماره سوم، سال پانزدهم، پاییز 1361، ص 319 تا ص 321.
(108)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه 2/235.
(109)-تفسیر التبیان 2/332.
(110)-المیزان فى تفسیر القرآن 2/385.
(111)-تفسیر التبیان 9/121.
(112)-الجامع لاحکام القرآن 15/358.
(113)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه 15/54 تا 57.
(114)-المیزان فى تفسیر القرآن 15/199.
(115)-تفسیر نمونه 6/354 تا 360.
(116)-براى آگاهى بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق 13/323.
(117)-المیزان فى تفسیر القرآن 14/240.
(118)-تفسیر التبیان 7/352.
حق و باطل
انّ الحق ثقیل مرئ، و انّ الباطل خفیف وبئ «نهج البلاغة، حکمت 376»
حق دشوار و سنگین است اما با عاقبتى دل‏انگیز، و باطل آسان و سبک تا عاقبتى بلاخیز.

سه شنبه 11 مهر 1391  6:21 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جایگاه قرآن و حدیث در شعر فارسی سده سوم و چهارم هجری

جایگاه قرآن و حدیث در شعر فارسی سده سوم و چهارم هجری

باقر قربانی زرین*

 

چکیده :

شعر فارسی، از سده سوم و چهارم هجری آغاز شد. و از همان آغاز، مضامین آیات و روایات، دست مایه اصلـی برای قـوّت و غنای فـرهنگ و ادب پارسـی شد. نـویسنده در ایـن مقاله، شیـوه‏های استفاده شاعـرانِ پارسی گوی ایرانی از آیات قرآن و روایات شیعی را، در چهار عنوان بررسی می‏کند :
استفاده از مفاهیم و مضامین، اقتباس از آیات و روایات، اشاره به داستانهای قرآنی، اشاره به برخی از وقایع تاریخ صدر اسلام

کلید واژه‏ها :

شعر فارسی، قرن 3 و 4 / قرآن / حدیث شیعی
اوّل دفتر به نام ایزد دانا

مقدمه

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ ***هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
در سده سوم هجری، سکوت شعر وادب فارسی شکسته شد و نخستین شاعران فارسی زبان، به مناسبتهای گوناگون، سروده هایی به فارسی به یادگار گذاردند(2).
در سده چهارم، کار نویسندگان وشاعران با پشتیبانی دربار ادب دوست سامانی، بسامان گشت و زبان فارسی گوهرِ از دست داده خود را پیدا و جلوه هایی از آن را در سروده‏های شاعران، هویدا ساخت .
از دیگرسو سده چهارم واوایل سده پنجم هجری، دوران کمال تاریخ و تمدّن اسلامی به شمار است ؛ دانشمندان بزرگی در شعبه‏های مختلف دانشهای عقلی ونقلی آشکار گشتند و این دوران را به دورانی طلایی درتاریخ بشریّت تبدیل کردند. فرهنگ اسلامی نیز در همه جا گسترش یافت (1).مدارس و پایگاههای علمی براساس ادبیات عربی و مبانی دینی پایه گذاری شد و شاعران و نویسندگان دراین مدارس تربیت شدند و خواه ناخواه از مبانی دینی متأثر بودند. چراکه گفتار هر گوینده، اعم از نظم و نثر، ظهور و جلوه مراتب تربیت و تفکّراوست.(2) شعرفارسی نیز در این دوران با ظهور شاعران بزرگی چونان دقیقی طوسی، رودکی سمرقندی، کسایی مروزی و بالاخره حکیم ابوالقاسم فردوسی به پختگی وکمال رسیده بود، و این بزرگان، گفتار خود را به مضامین و الفاظ آیات و روایات آرایش می‏دادند.به تعبیر زنده یاد استاد دکتر زرّین کوب : «عبث نیست که شعرای فارسی زبان از همان آغاز پیدایش شعر فارسی تحت تأثیر آن بوده‏اند، نه فقط از معانی و قصص آن اخذ کرده‏اند بلکه استعارات و مجازات آن را هم به کار برده‏اند و حتی گه گاه بعضی اجزاء آیات را به شکل حلّ با تضمین یا ترجمه در تلو اشعار خویش آورده‏اند .یک مطالعه اجمالی در دواوین شعرا شواهد کافی برای این دعوی عرضه می‏کند.» (3)
در این مقال بر آنیم که جایگاه قرآن و حدیث را در اشعار فارسی سده‏های سوم و چهارم هجری به نحو اجمال بررسی و به ذکر نمونه هایی چندبسنده کنیم.(4)

شیوه‏های استفاده شاعران از مضامین و الفاظ آیات و روایات

 

الف) استفاده از مفاهیم و مضامین

بسیاری از شاعران در این دوران از مضامین و مفاهیم اسلامی استفاده می‏کردند. و آن مضامین راباواژگانی فارسی در شعر خود می‏گنجاندند.دراین بخش به این تلمیحات و اشارات می‏پردازیم (و در بخش دوم مواردی را که الفاظ آیات و روایات به کار گرفته شده نشان داده‏ایم) .دراین بخش با صنعت ادبی «تلمیح» بیشتر سرو کار داریم.
تلمیح عبارت از آن است که گوینده در ضمن کلام به آیه یا حدیث یا داستان یا مثلی معروف اشارتی لطیف کند و عین آنها رانیاورده باشد.(1)
واینک نمونه‏هایی از اشعار سده سوم و چهارم:
1 ـ محمد بن وُصیف :(2)
هرچه بکردیم بخواهیم دید *** سودندارد زقضا احتراس(3)
مصراع نخست تلمیحی است به آیاتی همچون: و ماتُقَدّموا لِأنفسکم مِن خَیْرٍ تَجدوه عندَاللّه.(بقره، 110) = آنچه رااز کارنیک برای خود، پیش بفرستید نزد خداوند خواهید یافت؛ یومَ تَجِدُ کلُّ نفسٍ ما عَمِلَتْ مِن خَیْرٍ مُحْضَرا.(آل عمران، 30) روزی که هرکس کار نیک خود را پیش روی خود حاضر بیند.
مصراع دوم ترجمه گونه‏ای است از این حدیث: اذا کان الَقَدرُ لایُرَدُّ فالاحتراسُ باطلٌ.(4) = آنگاه که قَدَر ردّنشود، احتراس (= مراقبت) کار ساز نگردد.
2 ـ شهید بلخی :(1)
شنیده‏ام که بهشت آن کسی تواند یافت *** که آرزو برساند به آرزومندی (2)
تلمیحی است به حدیث نبوی (ص): مَنْ قَضی لمؤ منٍ حاجةً قضی اللّهُ له حوائجَ کثیرةً أدنا هنّ الجنّةُ (3) = هرکس نیاز مؤمنی رابرآورد خداوند، نیازهای فراوانش را برآورده سازد که کمترین آن‏ها، بهشت است .
3 ـ کمال الدین ابوالفتح بُندار رازی :(4)
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست *** روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد کوشش ندهد سود *** روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست (5)
تلمیحی است به این سخن حضرت علی علیه‏السلام : کفی بالأجل حارِسا.(6) = اجل برای نگاهبانی آدمی کافی است.این دو بیت نیز از حضرت علی علیه‏السلام منقول است.(7)
اَیّ یومیّ من الموت اَفِر *** یومَ لایُقْدَرُ أویومَ قُدِرْ
یومَ لایُقْدَرُ لا أرْهَبُهُ *** ومِن المقدورِ لاینجی الحَذَرْ
یعنی: کدامین روز از مرگ بگریزم ؟روزی که مقدّر نگشته یا روزی که مقدّر گشته؟
روزی که مرگم مقدّر نباشد از آن نمی‏هراسم .و روزی که مرگم مقدّر شده باشد ترس و گریز سودمند نخواهد بود.
4 ـ بُندار رازی :
گر به دل حبّ آل حیدرته *** ساقی آب حوض کوثرته
ور به دل بغض آل حیدرته *** چه کنم من گناه مادرته
تا تاج ولایت علی بر سرمی *** هر روز ز روز پیشتر خوشترمی
شکرانه این که میر دین حیدرمی *** از فضل خدا و منّت مادرمی(1)
روایات فراوانی از معصومین علیهم‏السلام نقل شده که: دوستی اهل بیت نشانه طیب ولادت و دشمنی اهل بیت، نشانه خُبث ولادت است .(2)
5 ـ رودکی سمرقندی :(3)
شادزی باسیاه چشمان شاد *** که جهان نیست جز فسانه و باد(4)
همین مضمون در شعر ابوطیّب مُصعبی (5) آمده است :
جهانا همانا فسوسی وبازی *** که برکس نپایی و باکس نسازی (6)
تلمیحی است به آیه : و ما الحیاةُ الدنیا اِلاّ لعِبٌ و لَهوٌ (انعام، 32) = دنیا جز بازیچه و هوسرانی، هیچ نیست. این بیت نیز منسوب به حضرت علی علیه‏السلام است :
اِنّما الدنیا کظلٍّ زائلٍ *** أوکضیفٍ باتَ لیلاً فَارْتَحَلْ (7)
دنیا به سان سایه‏ای است زوال‏پذیر؛ یا همچو میهمانی است که شبانگاه در جایی مانده و سپس کوچیده است.
6 ـ رودکی :
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه *** کرا زبان نه به بند است پای در بند است(8)
تلمیح است به حدیث :نجاةُ المومنِ مِن حفظ لسانه.(9)= نجات انسان با ایمان به واسطه حفظ زبان اوست .
7 ـ رودکی :
این جهان پاک خواب کردار است *** آن شناسد که دلْش بیدار است (1)
به تعبیر استاد فروزانفر : بی گمان ترجمه گونه‏ای است از این حدیث : الدنیا حُلُم (2) = دنیا خواب و رؤیا است .
8 ـ رودکی :
به سرای سپنج مهمان را *** دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت *** گرچه اکنونت خواب بر دیباست
باکسان بودنت چه سود کند *** که به گور اندرون شدن تنهاست(3)
تلمیح است به حدیث: ایهاالناسُ! إنّ مَن فی الدنیا ضیفٌ، و مافی أیدیهم عاریةٌ، واِنّ الضیفَ مرتَحِلٌ والعاریةُ مردودةٌ (4) = ای مردم! آدمیان در دنیا میهمانند، و آنچه دارند امانت است؛ میهمان رفتنی است وامانت، ستدنی .
9 ـ رودکی :
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری *** بساکسا که به روز تو آرزومند است(5)
تلمیح است به آیه: ولا تَمُدَّنَّ عینیک اِلی ما مَتَّعْنابه أزواجا منهم زَهَْرةَ الحیاةِ الدنیا لَنفْتِنَهُمْ فیه (طه، 131) = هرگز به چیزی که به گروهی درجلوه حیات دنیای فانی داده‏ایم چشم مدوز، که این برای آزمودن ایشان است.
شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیراین آیه، این حدیث نبوی (ص) رانیز آورده است: لاَتنُظُروا اِلی مَن هوفوقَکم وانْظُروا اِلی مَن هواَسفلُ منکم فاِنّه اَجدرُ اَنْ لاتَزْدَروا نِعمةَ اللّهِ علیکم = بدان کس منگرید که در نعمت، فرادست شماست، به کسی بنگرید که از شما فروتر است، که این برای کوچک نشمردن نعمت پروردگار بر شما سزاوارتر است، سپس، ابوالفتوح این چند بیت را از شاعری پارسی نقل می‏کند:
زمانه پندی آزاد وار داد مرا *** زمانه را چونکوبنگری همه پند است
زبان ببند مرا گفت و چشم دل بگشای *** که را زبان نه به بند است پای در بند است
بدان کسی که فزون از تو آرزو چه کنی *** بدان نگر که به حال تو آرزومند است(1)
10 ـ رودکی:
اندر بلای سخت پدید آرند *** فضل وبزرگ مردی و سالاری (2)
اشارتی است ترجمه گونه به این سخن مولا علی علیه‏السلام : فی تَقلّبِ الاَ حوالِ علم جواهر الرجالِ(3) = در دگرگونی احوال، جوهر آدمیان پدیدار می‏گردد.
11 ـ ابو شکور بلخی: (4)
از دور به دیدار تو اندر نگرستم *** مجروح شد آن چهره پر حُسن و ملاحت
وز غمزه تو خسته شد آزرده دل من *** وین حکم قضائی ست جراحت به جراحت (5)
آخرین مصراع تلمیح است به آیه : والجروح قَصاصٌ (مائده، 45) = هر جراحتی را قصاصی است .
12 ـ از ابیات منسوب به آفرین نامه ابوشکور بلخی :
گشاده شود کار چون سخت بست *** کدامین بلند است نابوده پست
از اندوه شادی دهد آسمان *** فراخی زتنگی بود بی گمان (6)
تلمیح است به مضمون چندین آیه و روایت ازجمله: سَیجعلُ اللهُ بعدَ عُسْرٍ یُسرا (طلاق، 7) = خداوند بزودی پس از هر سختی، آسانی قراردهد؛ فانّ معَ العُسرِ یُسرا (شرح، 5) = پس براستی که با هر سختی، آسانی است ؛ واین سخن مولا علی علیه‏السلام : عندَ تناهی الشدّةِ تکونُ الفَرجَةُ، وعندَ تضایُق حَلَقِ البلاءِ یکونُ الرجاءُ(7) = آنگاه که سختی به نهایت رسد، گشایش حاصل آید، و آنگاه که حلقه‏های بلاتنگ شوند، آسایش رسد.
13 ـ ابوشکور بلخی :
سخن کر دهان ناهمایون جهد *** چو ماری است کز خانه بیرون جهد
نگهدار از او خویشتن چون سزد *** که نزدیک‏تر را سبک‏تر گزد(1)
تلمیح است به سخن حضرت علی علیه‏السلام : اللسانُ سَبُعٌ، اِنْ خُلِّیَ عنه عَقَرَ(2) = زبان درنده‏ای است که گر رها شود بگزد.
14 ـ ابو شکور بلخی:
نگهبان گنجی تو از دشمنان *** ودانش نگهبان تو جاودان (3)
ترجمه گونه‏ای است از این سخن مولا علی علیه‏السلام : العلمُ خیرٌ من المال ؛ العلمُ یحرسُکَ و أنت تحرسُ المال َ (4) = دانش بهتر از دارایی است ؛ دانش نگاهبان توست و حال آنکه تو دارایی را نگاهبانی.
15 ـ ابوشکوربلخی:
سخن تانگویی تو را زیر دست *** زبر دست شد کز دهان تو جست(5)
تلمیحی است به این سخن حضرت علی علیه‏السلام :الکلامُ فی وَثاقِک ما لم تتکلّمْ به فاذا تکلّمتَ به صِرْتَ فی وَثاقه (6)= سخن راتا نگفته‏ای در بند توست، لیک چو سخن گویی، تو در بند آن خواهی بود.
16 ـ ابوشکور بلخی:
زنیکی همه نیکی آید به جای *** به نیکی دهد نیز نیکی خدای (7)
تلمیحی است به آیه: هل جزاءُ الاحسانِ اِلاّالاِحسانُ؟ (رحمان، 60) = آیا پاداش نکویی جز نکویی است؟
17 ـ ابوشکور بلخی:
جهان آب شور است چون بنگری *** فزون تشنه‏ای گرچه بیشش خوری (1)
ترجمه گونه‏ای است از این حدیث امام صادق علیه‏السلام : مَثَلُ الدنیا کمثل ماءِ البحرِ کلَّما شَرِب منه العطشانُ از دادَ عَطشاحتّی یقتله .(2) = مَثل دنیا مَثل آب دریاست .انسان تشته هر چه بیشتر از آن نوشد تشنه تر گردد تا اینکه اورا از بین بَرد.
18 ـ حکیم ابوبکر محمد بن علی خسروی سرخسی: (3)
آفریننده رانیابد وهم *** گر به و هم اندر آوریش خطاست
نیست مانند او مپرس که چیست*** نامکان‏گیر را مگو که کجاست (4)
تلمیحی است به این سخنان حضرت علی علیه‏السلام : لایُدرِ که بُعدُ الهِمَم ولا یَنا لُه غوصُ الفطنِ (5)....و لایَحویه مکانٌ (6) = اندیشه‏های بلند و ژرف به کنه ذات خداوندی پی نبرد و زیرکی غوّاصان دریای دانش به ساحتش دست نیابد... وهیچ مکانی او را در بر نگیرد.
19 ـ حکیم میسری: (7)
نکو گفتست نوشروان بخوانش *** که مردم را بود ارزش به دانش
علی نیز این به تازی باز راند *** که مردم را بها چندان که داند (8)
شهید بلخی نیز بیتی بااین مضمون دارد:
دانشا چون دریغم آیی ازآنک *** بی بهایی ولیکن از تو بهاست (9)
این بیتها ترجمه سخن امیرالمؤمنین علیه‏السلام است: قیمةُ کلّ امرئٍ ما یعلمُ (1). = ارزش هرکس به دانش اوست و نیز تلمیحی است به این حدیث: أکثرُ الناس قیمةً اکثرُهم علما واَقلُّ الناسِ قیمةً اَقلُّهم علما.(2) ارزشمندترین مردم، داناترین آنان است و کم ارزش‏ترین ایشان، نادان ترینشان.
20 ـ کسایی مروزی: (3)
گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت *** مردم کریم‏تر شود اندرنعیم گل
ای گل فروش، گل چه فروشی برای سیم *** وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل (4)
مصراع نخست آن تلمیحی است به حدیث :اذا أتی احدُکم بریحانٍ فَلْیشمَّه ولْیَضَعْه علی عَیْنَیْه فاِنّه مِن الجنّةِ (5) = آنگاه که یکی از شما گلی به دست آورد آن را ببوید و بر روی دو چشمش گذارد که گل از بهشت است.
21 ـ کسایی مروزی:
فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین *** فضل حیدر شیریزدان مرتضای پاک دین
از متابع گشتن او حوریابی با بهشت *** وز مخالف گشتن او ویل یابی و انین
بی تو لاّ بر علی وآل او دوزخ تو راست *** خواروبی تسلیمی از تسنیم وازخلد برین (6)
تلمیح است به مضمون احادیث بسیاری ازجمله: ألا ومَن اَحبَّ علیا فُتِحَتْ له اَبوابُ الجَنّةِ الثمانیةُ، اَلا ومَن ماتَ علی بُغْضِ آل محمّدٍ لم یَشُمّ رائحةَ الجَنّةِ (7) = هان! هر که علی رادوست بدارد درهای هشتگانه بهشت بر او گشوده گردد، هر که بر دشمنی اهل بیت بمیرد، بوی بهشت به مشامش نرسد.
22 ـ کسایی مروزی:
هرچه کردی نیک و بد فردا به پیشت آورند *** بی شک ای مسکین اگردر دل نداری آوری (1)
تلمیح است به آیه: یوم تجدُ کلُ نَفسٍ ما عَمِلَتْ مِن خیرٍ مُحْضَرا وماعملتْ مِن سوءٍ تَودّ لوأنّ بینهاوبینَه اَمدا بعیدا.(آل عمران، 30) = روزی که هرکسی کارهای نیک خود را پیش روی خود حاضر بیند و آرزو کند که میان او و کارهای بدش مسافتی دور جدایی باشد.
23 ـ کسایی مروزی:
گرنجات خویش خواهی در سفینه نوح شو *** چند باشی چون رهی تو بینوا ای دل رهین
دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس *** گِرد کشتی گیر وبنشان این فزع اندر پسین (2)
اشارتی است لطیف به حدیث صحیح و بس مشهور «سفینه»: اِنّما مَثلُ اَهلِ بیتی فی هذه الأمّة سفینةُ نوحٍ فی لُجَّة البحر مَنْ رَکِبَها نجی ومَنْ تَخلَّف عَنهاغَرقَ (3)
=مثل اهل بیت من درمیان این امّت(مَثَل) کشتی نوح است در دل دریا؛ هر که سوار کشتی شود نجات یابد و گرنه غرق گردد.

ب) اقتباس از آیات و روایات:

اقتباس در لغت به معنی «گرفتن پاره آتش» یا «نور و فروغ گرفتن» است ودراصطلاح بلاغی آن است که شاعر یا نویسنده بخشی از آیه یا حدیث یا سخن معروفی را درگفتارش بیاورد(4).دراین بخش آن دسته از اشعاری را که بخشی از کلمات آیات و روایات در آنهادرج شده است می‏آوریم:
1 ـ محمد بن وصیف:
لمن الملک بخواندی تو امیرا به یقین *** یا قلیل الفئة کت داد ور آن لشکر کام(1)
مصراع نخست برگرفته از آیه: لِمن الملکُ الیومَ (غافر، 16) است.= امروز (قیامت) پادشاهی با کیست؟ ومصراع دوم برگرفته از آیه: کم من فئةٍ قلیلةٍ غَلبتْ فئةً کثیرةً باذنِ اللّه. (بقره، 249) = چه بسا که گروهی اندک به اذن پروردگار برگروهی بسیار، چیره گشته است .
2 ـ محمدبن وصیف:
قول خداوند بخوان فاستقم *** معتقدی شو وبرآن بر بایست (2)
برگرفته از آیه: فاسْتَقم کما اُمِرْتَ (هود، 112) است =آن گونه که مأموری، استقامت و پایداری کن .
3 ـ ابواسحاق بخاری جویباری :(3)
ابابیل وار چند مردان مرد *** که جویند مر گنج را زیر جرد(4)
این واژه در آیه: واَرْسَلَ علیهم طَیرااَبابیلَ (فیل، 3) آمده است = مرغان ابابیل را بر آن سپاه فرستاد.
4 ـ ابوعبدالله جنیدی :(5)
بتی‏که سجده بَرد پیش روی اوبت چین *** خیال اوبود اندربهشت،حورالعین(6)
5 ـ کسایی مروزی:
کوهسار خشینه را به بهار ***که فرستد لباس حورالعین (7)
واژه «حورعین» در چندین آیه قرآن کریم آمده است از جمله در سوره دخان، آیه 54.
6 ـ منجیک ترمذی: (8)
همه صفات خداوند بر تو زیباست*** برون از این دوصفت لم یلد ولم یُولَد (9)
«لم یلد ولم یولد» بخشی از سوره اخلاص (112) است.
7 ـ منجیک ترمذی:
تبارک الله از آن چهره بدیع و لطیف*/** همه سراسر فهرست فتنه را تمثال (1)
«فتبارک الله» بخشی از آیه 64 سوره غافر است.
8 - کسایی مروزی:
ای نواصب گرندانی فضل سرّ ذوالجلال*** آیت «قربی» نگه کن و آن «اصحاب الیمین» (2)
اقتباس است‏ازآیات:وآتِ ذا القربی‏حقه(اِسراء،26)=حق خویشاندوان را اداکن:و أصحابُ الیمینِ ماأصحابُ الیمینِ.(واقعه، 27). =اصحاب یمین (راستان ونیکان) کجایند و چگونه‏اند؟
9 ـ کسایی مروزی:
« قُلْ تعالَوا ندْعُ» برخوان، ورندانی گوش دار*** لعنت یزدان ببین از «نَبْتهِلْ» تا «کاذبین»(3)
دراین بیت بخشی از آیه مباهله، اقتباس شده است: فَمَن حاجّکَ فیه مِن بعدِ ما جاء کَ من العلم فقُلْ تعالَوا نَدْعُ أبناءَنا و اَبناءَکُم و نساءَنا و نساءَکم و انفسَنا و انفسَکم ثمّ نبتهل فَنَجْعَلْ لعنةَ اللّه علی الکاذبین. (آل عمران، 61) = پس هر آن کس که باتو (در باره عیسی مسیح) مجادله کند، پس از آنکه تو از واقعه او آگاهی یافتی، پس بگو: بیایید ما وشما بافرزندان و زنان خود به مباهله برخیزیم، سپس نفرین الهی را بر دروغ گویان قرار دهیم .
10 ـ کسایی مروزی:
« لا فتی اِلاّ علیّ » بر خوان و تفسیرش بدان*** یا که گفت و یا که داند گفت جز « روح الامین » ؟(4)
روایت «لاسیف اِلاّ ذوالفقار ولافتی اِلاّعلیُ» درمنابع شیعه و اهل سنّت آمده است .(5) = شمشیری جز ذوالفقار وجوانمردی جز علی علیه‏السلام نیست.
«الروح الامین» هم در آیه 193 سوره شعراء آمده است .
11 ـ دقیقی طوسی:(1)
چو روی یار من شد دهر گویی*** همی عارض بشوید بآب کوثر (2)
«کوثر» واژه‏ای قرآنی است (کوثر، 1)

ج) اشاره به داستانهای قرآنی:

داستانهای قرآنی، انعکاس وسیع در ادبیات فارسی یافته و به تعبیراستاد زرین کوب، تلمیحات وتعبیرات رایجی پدید آورده‏که نمونه ای ازتأثیرقرآن درشعرفارسی است .(3)
در این بخش به ذکر نمونه هایی این چنین از شاعران سده‏های سوم و چهارم بسنده می‏کنیم:
1 ـ شهید بلخی:
چو سدّ یأجوج بایدی دل من*** که باشدی غمزگانش را سپرا(4)
داستان سدّیأجوج که به دست ذوالقرنین ساخته شد در سوره کهف ، آیه 94 آمده است .
شهید بلخی:
به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم*** به آتش حسراتم فکند خواهندی(5)
داستان به آتش افکندن حضرت ابراهیم علیه‏السلام در سوره انبیاء ، آیه‏های 68 - 69 آمده است.
ابو شکور بلخی:
اگر قارون شوی زالفختن مال*** شوی در زیر پای خاک پامال(6)
داستان قارون در سوره قصص ، آیات 76 - 81 آمده است .
طیّان مرغزی :(1)
به جان من بر ستخیز کرد لشکر عشق*** چنان که لشکر طالوت کرد بر جالوت (2)
داستان طالوت وجالوت در سوره بقره ، آیات 247-251 آمده است.
دقیقی طوسی :
به چهره یوسف دیگر و لیکن** به هجرانش منم یعقوب دیگر(3)
داستان یوسف و یعقوب در سوره یوسف (12) به تفصیل آمده است .
و رودکی سمرقندی چه نیکو سروده وداستان یوسف علیه‏السلام رابه نظم کشیده است:
نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت *** سه پیراهن سَلَب بوده است یوسف را به عمر اندر
یکی از کید شد پر خون دوم شد چاک از تهمت** سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم‏تر
رخم ماند بدان اوّل، دلم ماند بدان ثانی *** نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر (4)

د) اشاره به برخی از وقایع تاریخ صدر اسلام:

کسایی مروزی نخستین شاعری است که سوگند نامه‏ای بلند برای شهیدان کربلا سروده است، ابیات این سوگندنامه به 50 بیت می‏رسد.(5)
از دقیقی طوسی نیز ابیاتی پراکنده باقی مانده که در ذیل، بدانها اشاره می‏شود:
چنان کز چشم او ترسم نترسید *** جهود خیبری از تیغ حیدر
چنان کان چشم او کردست با من*** نکرد آن نامور حیدر به خیبر
چنان برمن کند آن جور وبیدار *** نکردند آل بوسفیان به شبِّر
چنان چون من براو گریم نگرید*** اَبَر شبیّر زهرا روز محشر(1)
در این ابیات به واقعه فتح قلعه خیبر به دست حضرت علی علیه‏السلام ونیز بر مظالمی که پس از رحلت رسول خدا (ص) بر اهل بیت (علیهم السلام) روا شد، اشارت رفته است .
همان گونه که در آغاز مقاله گفته آمد، غرض، یاد کرد تمامی مواردی نیست که از قرآن و حدیث متأثر گشته، بلکه این نکته در مدّ نظر بوده است که شعر وادب پارسی، از سده‏های نخست با مضامین آیات و روایات عجین بوده است، تا بدانجا که تأثیر فرهنگ اسلامی را بر ادبیات فارسی انکار نتوان کرد .و این قولی است که جملگی بر آنند. والسلام .

منابع :

ـقران کریم .
ـاحادیث مثنوی، بدیع‏الزمان فروزانفر، چاپ چهارم، انتشارات امیرکبیر، تهران 1366.
ـاشعار پراکنده قدیمترین شعرای فارسی زبان، به کوشش ژیلبر لازار، ج 2، انستیتو ایران و فرانسه، تهران 1341/ 1962.
ـبحار الانوار، محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت 1403.
ـتاریخ ادبیات در ایران ، ذبیح الله صفا، تهران 1371.
ـتحقیقات ادبی، کیوان سمیعی، کتابفروشی زوار، تهران 1361.
ـتفسیر ابوالفتوح رازی، باتصحیح میرزا ابوالحسن شعرانی، انتشارات اسلامیّه، تهران 1353 .
ـالحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری ، آدام متز، نقله الی العربیة محمد عبدالهادی ابوریده ،قاهره،1377/1957.
ـدیوان الامام علی بن ابی طالب علیه‏السلام ، بشرح یوسف فرحات، دارالکتاب العربی، بیروت 1411/1991.
ـدیوان دقیقی طوسی،به اهتمام‏محمد جواد شریعت،انتشارات‏اساطیر،تهران 1368.
ـرودکی، آثار منظوم ، با ترجمه روسی زیر نظر ی. براگینسکی، مسکو 1964.
ـسخن و سخنوران، بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات خوارزمی، تهران 1358.
ـسفینة البحار، محدّث قمی، دارالمرتضی، بیروت [بی تا].
ـشاعران هم عصر رودکی ، احمد اداره چی گیلانی، بنیاد موقوفات دکتر افشار، تهران 1370.
ـشرح غرر الحکم و درر الکلم ، جمال الدین محمدخوانساری، به تصحیح: میرجلال الدین حسینی محدّث ارموی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1366.
ـشعر بی دروغ شعر بی نقاب ، عبدالحسین زرین کوب، انتشارات جاویدان، تهران 1356.
ـالعقد الفرید، احمد بن محمد بن عبد ربّه الاندلسی، تحقیق علی شیری، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1409 / 1989.
ـفنون بلاغت وصناعات ادبی ، جلال‏الدین همایی،مؤسسه نشرهما،تهران 1371.
ـکسایی مروزی، زندگی اندیشه و شعر او ، محمد امین ریاحی، انتشارات توس، تهران 1367.
ـنهج البلاغه، امیر المؤمنین علی علیه‏السلام ، گرد آوری شریف رضی، تحقیق وتعلیقات از صبحی صالح و فارس تبریزیان، دار الهجرة للطباعة والنشر، قم 1419.
ـهنجار گفتار، سید نصرالله تقوی، انتشارات فرهنگ سرای اصفهان، اصفهان 1363.

پی نوشت ها:

* ـ استادیار دانشگاه آزاد اسلامی
1 ـ برای تفصیل پیرامون قدیمی‏ترین شعرفارسی ر.ک: تحقیقات ادبی، ص 150 ـ 164.
1 ـ برای تفصیل این مطلب ر.ک:الحضارة‏الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، ج 1، ص 333 ـ 368 و421 ـ 491؛ تاریخ ادبیات در ایران ج 1، ص 259 ـ 279.
2 ـ احادیث مثنوی ، مقدمه استاد فروزانفر، صفحه د، ه.
3 ـ شعر بی دروغ شعر بی نقاب ، ص 70.
4 ـ البته بررسی تأثیر مضامین قرآن وحدیث در شاهنامه حکیم فردوسی، که بس فراوان است، فرصتی دیگری می‏طلبد ؛ زیرا به تعبیر استاد فروزانفر (سخن وسخنوران، ص 47ـ48): «اسلوب و روش نظمی شاهنامه از اسلوب قرآن گرفته شده...و فردوسی از اخبار واحادیث اسلامی مطلّع بوده وجای جای ترجمه آنهادر شاهنامه دیده می‏شود.» از این رو امیدوارم در فرصتی دیگر بدین مهم بپردازم.
1 ـ هنجار گفتار ، ص 259 ؛ فنون بلاغت وصناعات ادبی ، ج 2، ص 328 و 386.
2 ـ دبیر رسایل یعقوب لیث بود و یعقوب را مدح کرد.
3 ـ اشعار پراکنده قدیم‏ترین شعرای فارسی زبان ، ج 2، ص 15.
4 ـ شرح غررالحکم ، ج 3، ص 139.
1 ـ از شاعران دربار امیر نصر سامانی، در گذشته 320 یا 325 ق.
2 ـ اشعار پراکنده ، ج 2، ص 35.
3 ـ بحار الانوار ، ج 71، ص 285.
4 ـ از شاعران قرن چهارم هجری وشاعرِ صاحب بن عَبّاد.
5 ـ شاعران هم عصر رودکی ، ص 267.
6 ـ نهج البلاغه ، ص 668، حکمت 297.
7 ـ العقد الفرید، ج1، ص 101.
1 ـ شاعران هم عصر رودکی ، ص 269 ـ 268
2 ـ بحار الانوار ، ج 27، ص 145ـ156، باب 5 .دراین باب 31 روایت نقل شده است.
3 ـ پدر شعر فارسی، درگذشته 329 ق.
4 ـ رودکی، اثار منظوم ، ص 38.
5 ـ از فضلا و شعرای عصر سامانی، و وزیر امیر نصر بن احمد سامانی .
6 ـ اشعار پراکنده ، ج 2، ص س48.
7 ـ دیوان الامام علی بن ابی طالب (ع)، ص 90.
8 - رودکی، آثار منظوم ، ص 24.
9 ـ سفینة البحار ، ج 2، ص 510.
1 - رودکی، آثار منظوم ، ص 18.
2 - احادیث مثنوی ، مقدمه استاد فروزانفر، صفحه د و ص 81.
3 ـ رودکی، آثار منظوم ، ص 22.
4 ـ بحار الانوار ، ج 74، ص 187.
5 - رودکی، آثار منظوم ، ص 24.
1 ـ تفسیر ابوالفتوح رازی ، ج 7، ص 501ـ502.
2 ـ رودکی، آثار منظوم ، ص 110.
3 ـ نهج البلاغه، ص 646، حکمت 207.
4 ـ از شاعران عصر سامانی، نیمه اول قرن چهارم هجری .
5 ـ اشعار پراکنده، ج 2، ص 78.
6 - همان، ص 111.
7 ـ نهج البلاغه ، ص 675، حکمت 341.
1 ـ اشعار پراکنده ،ج 2، ص 113. 39 ـ نهج البلاغه ، ص 613، حکمت 55. 40 ـ اشعار پراکنده ، ج 2، ص 117.
2 ـ نهج البلاغه، ص 613، حکمت 55.
3 ـ40ـ اشعار پراکنده ، ج 2، ص 117.
4 ـ نهج البلاغه ، ص 633، بخشی ازحکمت 139.
5 ـ اشعار پراکنده ، ج 2، ص 117.
6 ـ نهج البلاغه ، ص 685، حکمت 371.
7 ـ اشعار پراکنده ، ح 2، ص 126.
1 ـ همان، ص 127
2 ـ سفینة البحار ، ج 1، ص 465.
3 ـ از شاعران دربار امیر شمس المعالی، نیمه دوم قرن چهارم هجری .
4 ـ شاعران هم عصر رودکی ، ص 227.
5 ـ نهج البلاغه ، ص 24، خطبه 1.
6 ـ همان، ص 315، خطبه 178.
7 ـ پروفسور ژیلبرلازار در کتاب اشعار پراکنده ، ج 2، از ص 178 تا ص 194، بخشی ازمثنوی «دانش نامه» حکیم میسری رانقل کرده است و در مقدمه کتاب، ص 6 تاریخ سرودن آن رادر سالهای 367ـ370 هجری قمری دانسته است.
8 ـ اشعار پراکنده ، ج 2، ص 183.
9 ـ همان، ص 24.
1 ـ شرح غرر الحکم ، ج 4، ص 502.
2 ـ سفینة البحار ، ج 2، ص 219.
3 ـ از شاعران بزرگ نخستین دوره شعر فارسی واز معاصران حکیم فردوسی وشیعه مذهب است.
4 ـ کسایی مروزی، زندگی، اندیشه و شعرا، ص 90ـ91.
5 ـ سفینة البحار ، ج 2، ص 641.
6 ـ کسایی مروزی ، ص 93، 95.
7 ـ بحار الانوار ، ج 7، ص 223
1 ـ کسای مروزی ، ص 114
2 ـ همان، ص 94
3 ـ برای مآخذ گوناگون حدیث سفینه ر. ک: سفینة البحار، ج 1، ص 630.
4 ـ ر.ک: هنجار گفتار ، ص 324 ؛ فنون بلاغت و صناعات ادبی ، ج 2، ص 383 ـ 385.
1 ـ اشعار پراکنده ، ج 2، ص 13
2 ـ همان، ص 14
2 ـ از فضلا وشعرای دوره سامانیان .
3 ـ شاعران هم عصر رودکی، ص 41
4 ـ از شاعران عصر سامانی .
5 ـ شاعران هم عصر رودکی ، ص 130.
6 ـ کسائی مروزی ...، ص 111.
7 ـ از شاعران بزرگ نیمه قرن چهارم هجری .
8 ـ شاعران هم عصر رودکی ، ص 198.
1 ـ همان، ص 205.
2 ـ کسایی مروزی ...،ص 93.
3 ـ همانجا
4 ـ همان، ص 94.
5 ـ ر.ک: سفینة البحار، ج 2، ص 345.
1 ـ ابو منصور محمدبن احمد دقیقی، از شاعران دوره سامانی است.
1 ـ دیوان دقیقی طوسی ، بیست 1133.
2 ـ این تلمیحات و تعبیرات از: تخت سلیمان، کشتی نوح، آتش ابراهیم، لحن داوود، صبر ایّوب، پیراهن یوسف، دارالاحزان یعقوب، عصای موسی، دَم عیس وجز آنها، (ر. ک: شعر بی دورغ شعری بی نقاب، ص 249
3 ـ اشعار پراکنده، ج 2، ص 23.
4 ـ همان، ص 35.
5 ـ همان، ص 88.
1 ـ از شاعران دوره سامانی .
2 ـ شاعران عصر رودکی ، ص 64.
3 ـ دیوان دقیقی طوسی ، بیت 1110.
4 ـ رودکی، آثار منظوم ، ص 56.
5 ـ کسایی مروزی ...، ص 69ـ76.
1 ـ دیوان دقیقی طوسی ، بیتهای 1115ـ1118.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  6:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها