0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خشم و عذاب خداوند در مورد كافران در امت‏هاى گذشته و كنونى، يكسان است‏

خشم و عذاب خداوند در مورد كافران در امت‏هاى گذشته و كنونى، يكسان است‏

آيةاللّه جعفر سبحانى‏
مَثَل‏هاى زيباى قرآن (45)
مَثَل چهل و پنجم‏

«و كَمْ ارْسَلْنا مِنْ نَبِىٍّ فى الاوَّلين».
«چه بسيار پيامبرانى كه براى هدايت گذشتگان فرستاديم».
«و ما يَأْتيهِم مِنْ نَبِىٍّ الّا كانوا بِهِ يَسْتَهْزِءونَ».
«هيچ پيامبرى به سوى آنان نمى‏آمد مگر اين‏كه او را مسخره مى‏كردند».
«فَأَهْلَكْنا أَشَدّ مِنْهُم بَطْشاً و مَضى‏ مَثَل الاوّلينَ(1)».
«نيرومندتر از آنان را به هلاكت رسانيديم و سنت پيشينيان تكرار شد».

تفسير لغات آيه‏

«بطش» در لغت عرب، گرفتن چيزى با قوه و قدرت است و احياناً در خود قوه و قدرت بكار مى‏رود. بنابراين مقصود از جمله «اشدّ منهم بطشاً» كسانى است كه از كافران مكه قويتر و نيرومندتر بودند.
در اين آيه نيز «مشبه به» و «مشبه» و «وجه شبه» داريم. مقصود از اوّلى، كافران در طول تاريخ است كه قبل از پيامبر گرامى اسلام آمدند و با قهر الهى نابود شدند و قوه و قدرت آنان فزون‏تر از قدرت قريش بود.
مقصود از دومى، قريش است كه مانند گروه پيشين به تكذيب پيامبر برخاسته و سدّ راه تبليغ ايشان بودند.
وجه شبه، اين است كه جهالت، در هر دو گروه، مانع از پذيرش حق بوده و هر دو گروه به تمسخر پيامبر، برخاسته، چه‏بسا ممكن است همان سنت‏هاى خدا درباره امت‏هاى پيشين دامنگير مشركان عصر رسالت باشد. اينك به تفسير آيات مى‏پردازيم:
1.«و كم ارسلنا من نبىّ فى الاوّلين». چقدر پيامبران را در امت‏هاى پيشين برانگيختيم تا چراغ هدايت بوده و آنان از هدايت انبيا بهره گيرند.
2. «وما يَأتيهِم مَنْ نَبِىٍّ الاّ كانوا بِهِ يَسْتَهْزِءون». شيوه امت‏هاى پيشين اين بود كه هر موقع پيامبرى به سوى آنان مى‏آمد، او را ريشخند كرده و به استهزاى او برمى‏خاستند.
3. «فَأهْلَكْنا اشَدّ منهم بَطْشاً و مضى‏ مثل الاوّلين(2)». قريش كافر بداند كه سخت‏تر و قوى‏تر از آنان را نابود كرديم و در قرآن سرگذشت آنان به عنوان مثل بيان شده است. بنابراين قريش كافر از نزول عذاب در امان نباشد؛ زيرا حكم الهى درباره همگان يكسان است.

آيه‏اى كه تمثيل نيست‏

در برخى از كتاب‏هايى كه پيرامون امثال قرآن نوشته شده، آيه ياد شده در زير را جزء امثال قرآن معرفى كرده‏اند.
«و اذا بُشِّرَ اَحَدهُم بِما ضَرَبَ لِلرحْمنِ مَثَلاً ضلّ وجههُ مُسْوَدَّاً و هو كَظيم(3)».
«هرگاه به يكى از آنان به آنچه خدا را توصيف كرده بود خبر داده مى‏شد چهره او سياه مى‏گشت در حالى‏كه خشم و تأسف خود را فرو مى‏برد».
برخى تصور كرده‏اند كه اين آيه جزء امثال قرآن است در حالى‏كه واقع مثل همان تشبيه و تمثيل است و اركان آن را سه چيز تشكيل مى‏دهد: 1. مشبه به 2.مشبه 3. وجه شبه. در حالى‏كه در اين آيه اين اركان موجود نيست و مفاد آيه اين است كه هر موقع به يكى از عرب‏ها گزارش مى‏دادند كه همسرت دختر زاييده او از شرمسارى صورتش سياه مى‏گشت و خشم خود را فرو مى‏برد و اظهار نمى‏كرد. مقصود از «ضرب للرحمن مثلاً» چيست؟ در گذشته يادآور شديم كه قرآن گاهى كلمه «ضرب‏المثل» را در مورد توصيف يك شى‏ء به كار مى‏برد، مثلاً درباره پيامبر مى‏فرمايد: «انظر كَيْفَ ضَرَبوا لَكَ الامثال(4)»: «بنگر چگونه تو را توصيف و تعريف مى‏كنند». قرآن اين جمله را موقعى بكار مى‏برد كه پيش از آن مشركان پيامبر را فرد مسحور، توصيف مى‏كردند و مى‏گفتند: «اِنْ تَتَّبِعونَ‏الّا رَجُلاً مَسْحوراً»: «از مرد سحر شده پيروى مى‏كنيد». قرآن نام اين توصيف را ضرب‏المثل مى‏خواند و مى‏فرمايد: «انظُرْ كيفَ ضَربوا لكَ الامثال».
در آيه مورد بحث، جريان از اين قبيل است: مشركان مى‏گفتند فرشتگان، دختران خدا هستند چنان‏كه مى‏فرمايد:
«و المَلائِكَة الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمن اناثاً...(5)».
«آنان فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختر مى‏انديشيدند».
در آيه ديگرى مى‏فرمايد:
«و يَجْعَلونَ للّه البَنات سُبْحانَهُ و لَهُم ما يَشْتَهون(6)».
«براى خدا دخترانى قرار داده‏اند و براى خود، آنچه را ميل دارند قائل مى‏شوند».
بنابراين چون فرشتگان را دختران خدا مى‏پنداشتند؛ خدا در اين مورد يادآور مى‏شود كه هر موقع فردى را به چيزى كه خدا را با آن توصيف مى‏كردند بشارت مى‏دادند چهره او سياه مى‏گشت. مشركان، خدا را با چه چيزى توصيف كردند، توصيف آنان اين بود كه فرشتگان، دختران خدا هستند.
در حقيقت جمله «ضرب للرحمن مثلاً» كنايه از تولد دختر است چون خدا را با آن توصيف مى‏نمودند.

پینوشت ها

1) زخرف، 7 - 6.
2) زخرف، 7.
3) زخرف، 17
4) اسراء، 48
5) زخرف، 19
6) نحل، 57
سه شنبه 11 مهر 1391  5:32 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

عيسى(ع) نيز همچون آدم، پدر نداشت

عيسى(ع) نيز همچون آدم، پدر نداشت

جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن(18)
مثل دوازدهم

((اٍَ ن مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)) 1.
((مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد, و سپس به او فرمود: موجود باش, او هم(طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت)).
جهان آفرينش جهان اسباب و مسببات است, مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه هر پديده اى از سبب ويژه اى پديد آيد, و در عين حال همه اسباب و مسببات, قائم به خدا بوده و تإثيرگذارى اسباب, و تإثيرپذيرى مسببات يكى از مظاهر اراده او است.
جهان امكانى درحالى كه از يك رشته اسباب و مسببات تشكيل يافته و روابط پيچيده اى ميان آنها حاكم است, ولى همگان يك كاسه, قائم به وجود الهى بوده و همه از او نيرو مى گيرند.
اين مكتب همان مكتب ((بين الامرين)) است كه عقل و نقل بر صحت آن متفقند.در مقابل اين مكتب, دو نظريه ديگر هست كه آنها را بايد به افراط و يا تفريط توصيف كرد:

1. نظريه اشاعره در تإثيرگذارى پديده ها

يكى از اين دو, نظريه ((اشاعره)) است كه هر نوع رابطه طبيعى و يا على و معلولى در ميان پديده ها را نپذيرفته و در عالم هستى به يك علت بيش معتقد نيست و آن خداست. از نظر آنان خدا مستقيما اثرگذار در صفحه هستى است حتى اگر مثلا انسان دچار بيمارى مالاريا مى شود سبب بلاواسطه آن, خداست.
مسلما اين نظريه برخلاف نظريه قرآن است زيرا قرآن به تإثيرهاى تبعى اشيإ در يكديگر تصريح مى كند و ما, در بحث هاى عقايدى خود در اين باره به صورت گسترده سخن گفته ايم 2. اكنون تنها به نقل يك آيه بسنده مى كنيم. قرآن مجيد مى فرمايد:
((الذى جعل لكم الارض فراشا و السمإ بنإ و إنزل من السمإ مإ فإخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله إندادا و إنتم تعلمون)) 3.
((آن كس كه زمين را بستر شما و آسمان را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد و از آسمان آبى فرو فرستاد, و به وسيله آن, ميوه ها را پرورش داد تا روزى شما باشد, بنابراين براى خدا همتايانى قرار ندهيد درحالى كه مى دانيد)).
اين آيه مباركه به روشنى مى گويد: آب در پرورش گياهان موثر است با اين صراحت چگونه مى توان روابط على و معلولى ميان پديده هاى طبيعى را انكار كرد؟
توحيد در خالقيت و ربوبيت اين نيست كه روابط على و معلولى ميان اشيإ را انكار كنيم و در نتيجه به جنگ علم و دانش برويم, بلكه معنى آن اين است كه تمام تإثيرها و تإثرهاى مادى و طبيعى طبق مشيت الهى صورت گرفته و همگى در پرتو وجود و اراده او صورت مى گيرند.

2. نظريه معتزله در تإثيرگذارى پديده ها

در مقابل اين نظريه, نظريه اعتزال است, اين مكتب براى حفظ اصل عدل الهى, عمل انسان را مربوط به انسان مى داند و هرنوع ارتباط آن را با خدا انكار مى كند, سخن آنان هرچند درباره افعال انسان است, ولى در ميان فواعل طبيعى, انسان خصوصيت ندارد, اگر فعل انسان را بريده از خدا بدانيم, بايد تمام پديده هاى جهان را مربوط به علل طبيعى آنها بينگاريم, و ارتباط آنها را با خدا قطع كنيم و اين همان ثنويت و نوعى شرك خفى است.
در برابر اين دو مكتب افراطى و تفريطى, مكتب واقع گرا همان مكتب ((بين الامرين)) است كه در عين اعتقاد به روابط طبيعى, همه را قائم به خدا دانسته و بريده از آن نمى داند.
از آنجا كه بحث در اين موضوع دامنه گسترده اى دارد, در همين جا دامن سخن را كوتاه مى كنيم و يادآور مى شويم كه اين اصل يعنى تإثير علل طبيعى, گاهى به خاطر يك رشته مصالح ناديده گرفته مى شود و پديده بدون طى كردن علل طبيعى پديد مىآيد و اين در شرايطى است كه پيامبرى, دست به اعجاز بزند و يا انسان والامقامى صاحب كرامت گردد.
در اعجاز پيامبران, پديده طبيعى بدون طى كردن علل مادى به وجود مىآيد و اين حقيقت در تمام معجزه ها به چشم مى خورد, مانند عصاى موسى(ع) كه در يك لحظه تبديل به اژدها مى گردد, بيمارىهاى صعب العلاج كه با كشيدن دست, بهبود پيدا مى كند, و همچنين.
البته اعجاز, به معنى پديده بدون علت نيست, بلكه پديده اى بدون علت طبيعى عادى و رايج است.
مثلا مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه حضرت مسيح(ع) به عنوان آيه و معجزه گام به پهنه هستى نهد و وجود او خود نشانه ارتباط او با عالم بالا باشد, چنان كه مى فرمايد:
((...و لنجعله آيه للناس و رحمه منا و كان إمرا مقضيا)) 4.
((و تا او را براى مردم نشانه قرار دهيم و رحمت باشد از سوى ما و اين امرى است پايان يافته)).
علت آيت بودن حضرت مسيح(ع) همان تولد غير طبيعى اوست, تولدى كه حتى مادر او نيز در امكان آن ترديد مى كرد آنگاه كه جبرئيل به او از تولد چنين فرزندى گزارش داد و او در پاسخ جبرئيل چنين گفت:
((قالت إنى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم إك بغيا)) 5.
((چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد, درحالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته و زن آلوده هم نبودم)).
((قال كذلك قال ربك هو على هين...)) 6.
((پروردگارت فرمود: مطلب همين است اين كار براى من آسان است)).
و در آيه ديگر مى فرمايد:
((و جعلنا ابن مريم و امه آيه و آويناهما الى ربوه ذات قرار و معين)) 7.
((ما فرزند مريم و مادر او را آيت و نشانه قرار داديم و آنها را در سرزمين مرتفعى كه داراى امنيت و آبى جارى بود, داديم)).
در آيه ديگر, قرآن; وضع حضرت مريم را از دوران آبستنى تا دوران زايمان و مقدارى پس از آن شرح مى دهد كه چگونه عيسى(ع) بدون تماس حضرت مريم با كسى, از مادر متولد شد؟ در پايان چنين مى گويد:
((ذلك عيسى بن مريم قول الحق الذى فيه يمترون)) 8.
((اين است سرگذشت عيسى پسر مريم گفتار حق كه در آن ترديد مى كنند)).
شاعر معروف منوچهرى مى گويد:
اين يكى گويا چرا شد, نارسيده چون مسيح
و آن دگر بى شوى چون مريم چرا برداشت بار
حضرت محمد(ص) آن پيامبر درس نخوانده و مكتب نرفته ولى آموزش ديده مكتب وحى, كيفيت تولد او را به بهترين تقرير از وحى الهى گرفته و بازگو نموده است ولى متإسفانه مسيحيان عصر رسالت كه گويا بيشتر مردم سرزمين ((نجران)) بودند, كيفيت تولد مسيح را, نشانه فرزند بودن او مى گرفتند.
كيش مسيحيت, خدا را مركب از سه اصل يا سه اقنوم مى داند, آن سه اصل عبارتند از: ((خداى پدر; و خداى پسر; و خداى روح القدس: يعنى درحالى كه مسيح را جزئى از الوهيت مى داند, با اين وصف فرزند خدا نيز مى پندارد و اين خود نوعى تناقض است, زيرا عيسى(ع) از يك طرف تشكيل دهنده الوهيت و خدايى است, و از طرف ديگر فرزند او است.
دستاويز آنان بر اين كه فرزند خداست, يك مطلب بيش نيست و آن اين كه وى بدون اين كه كسى با مادر او تماس بگيرد, متولد شده است.

منطق قرآن در رد اين انديشه

قرآن مجيد در آيه 59 سوره آل عمران در رد اين انديشه از طريق تمثيل وارد مى شود, يك مسإله عقلانى را در قالب حس مى ريزد تا از انسان هاى حق جو از محسوس, به معقول پى ببرند. و آن آفرينش آدم است, آدم به اعتقاد همه شرايع, آفرينش ابتدايى داشته است يعنى از پدر و مادرى آفريده نشده است, هرگاه نداشتن پدر نشانه فرزند بودن خدا باشد, حضرت آدم اولى به اين مقام است, زيرا او بدون داشتن پدر و مادر گام به صفحه هستى نهاد.
در اين تمثيل يك مشبه هست و يك مشبه به.
مشبه: تولد مسيح از مادر بدون پدر.
مشبه به: آفرينش آدم است بدون پدر و مادر.
هرگاه دومى را امر ممكن و آيت الهى مى دانيد, آفرينش مسيح را نيز از همين راه تفسير كنيد, چنان كه مى فرمايد:
((ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)) 9.
((مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او فرمود موجود باشد او هم (طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت)).
بنابراين ولادت مسيح بدون پدر, دليل بر فرزند بودن او نيست.

نكته ادبى

قرآن مجيد در پاره اى از موارد, از آن جمله; آيه مورد بحث, جمله ((كن فيكون)) را بكار برده است مانند: ((...و اذا قضى إمرا فانما يقول له كن فيكون)) 10.((.. .و هنگامى كه فرمان وجود چيزى را صادر كند, تنها مى گويد: ((موحود باش!)) و آن, فورا موجود مى شود)).
و در آيه مورد بحث ((خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)) 11.
اكنون سوال مى شود كه چرا در جمله جزائيه صيغه مضارع مانند ((فيكون)) بكار رفته است, بلكه لازم بود فعل ماضى مانند ((فكان)) بكار رود, زيرا مشيت الهى, مشيت نافذه است و تعلق آن بر تحقق چيزى ملازم با وجود آنى او است و نيازى به مرور زمان كه جمله ((فيكون)) از آن حاكى است, ندارد.

پاسخ:

تعلق اراده خدا بر شىء بر دو نوع است: گاهى اراده او بر وجود فورى شىء تعلق مى گيرد, در اين صورت مسلما بدون درنگ تحقق مى پذيرد چنانكه در مسإله تبديل عصاى موسى(ع) به اژدها از اين قرار است آنجا كه مى فرمايد:
((فإلقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين و نزع يده فاذا هى بيضإ للناظرين)) 12.
((موسى عصاى خود را افكند ناگهان اژدهاى آشكارى شد و دست خود را از گريبان بيرون آورد براى بينندگان درخشان بود)).
در اين موارد به گواهى كلمه ((فاذا)) كه معنى ناگهانى دارد, مشيت خدا بر وجود آنى و دفعى شىء تعلق گرفته بود, و طبق مشيت تحقق يافت.
ولى گاهى مشيت خدا بر وجود تدريجى شىء تعلق مى گيرد, مثلا مشيت او بر آفرينش آدم به صورت تدريجى با عبور از مراحل ثلاثه تعلق گرفته بود, در اين صورت تحقق او به نحو تدريجى خواهد بود, اين مراحل عبارتند از:
مرحله نخست: خاك متحول.
مرحله دوم: مرحله تصوير.
مرحله سوم: مرحله دميدن روح.
و هر يك از اين مراحل براى خود درجاتى دارد, مثلا خلقت آدم در همان مرحله نخست مراتب متعددى را طى كرد يعنى خاك, گل, گل چسبنده, گل تيره رنگ, چكيده گل, گل خشكيده به نام سفال.
از اين بيان روشن مى شود كه در آفرينش آدم و يا حضرت مسيح بايد از كلمه ((فيكون)) بهره گرفت نه ((فكان)) و در دو آيه يادشده كه يكى درباره حضرت آدم و ديگرى درباره حضرت مسيح وارد شده, كلمه ((فيكون)) رمز تدريجى بودن خلقت اين شخصيت والا است.
سرانجام مسيح مانند آغاز حيات او با اعجاز توإم گرديد, او از ديدگان دشمنان كه مقدمات كشتن او را فراهم مىآوردند, پنهان گرديد, و به گفته قرآن مجيد ((بل رفعه الله)) به سوى جهان بالا برده شده.
تن رها كن تا چو عيسى بر فلك گردى سوار
ورنه عيسى مى نشايد شد, ز يك خر داشتن

پى نوشت:

1. آل عمران, 59.
2. منشور جاويد, ج2 ص 250 - 251.
3. بقره: 22.
4. مريم: 21.
5. مريم: 20.
6. مريم21.
7. مومنون: 50.
8. مريم: 34.
9. آل عمران: 59.
10. بقره: 117.
11. آل عمران: 59.
12. اعراف: 107 - 108.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:32 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بناى استوار و بناى ناپايدار

بناى استوار و بناى ناپايدار

جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن(22)
مثل هفدهم

برخلاف منافقان كه عقايدى سست و بى اساس دارند, همچون خانه اى كه بر لب پرتگاه ساخته شده و در شرف ويرانى است; مومنان داراى عقايدى استوار و پايدار دارند, همچون بنيانى استوار و محكم كه براساس تقوا و رضايت خداوند استوار شده است.
((والذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المومنين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل وليحلفن ان ردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون)).
[)) دسته اى از منافقان] كسانى هستند كه به منظور ضرر زدن به مسلمانان و تقويت كفر و ايجاد دودستگى ميان مومنان, مسجدى[ و در واقع] كمين گاهى براى كسانى كه قبلا با خداوند و پيامبر وى به محاربه برخاسته بود, ساخته اند و سوگند موكد ياد مى كنند كه ما جز كار خير هدفى نداشتيم و خداوند گواهى مى دهد كه آنان دروغ مى گويند)).
((لا تقم فيه بدا لمسجد سس على التقوى من ول يوم حق ن تقوم فيه; فيه رجال يحبون ن يتطهروا والله يحب المطهرين)).
((هرگز در آنجا نماز مگزار, مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده است, شايسته است كه در آن نماز بگزارى, در آن مسجد مردانى نماز مى گزارند كه مى خواهند پاك شوند و خداوند افراد پاك را دوست دارد)).
((فمن سس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير م من سس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم والله لا يهدى القوم الظالمين)) 1.
((آيا آن كس كه شالوده كار خود را بر اساس پرهيزگارى و خشنودى خداوند گذارده است, بهتر است يا آن كه آن را بر لب سيل گاهى كه در حال ريختن است نهاده و با آن, در آتش جهنم سقوط مى كند؟ و خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند)).

لغات آيات

((ضرار)) به معنى ضرر زدن از روى عمد و دشمنى است.
((ارصاد)) به معنى كمين كردن.
((بنيان)) به معنى ساختمان است كه امروز در زبان عرب, واژه ((مبنى)) به كار مى برند.
((تقوى)) از وقايه گرفته شده و آن يك نوع خصلت است كه در سايه آن, انسان از گناهان پرهيز مى كند و در حقيقت سپرى است كه از روى آوردن گناه به انسان جلوگيرى مى نمايد.
((شفا)) به معناى لبه.
((جرف)) به معناى كناره هاى رودخانه, كه آب زير آن را خالى كرده است.
((هار)) چيزى كه در آستانه فرو ريختن است.
تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم. اكنون شن نزول آيه را بيان مى كنيم:

تفسير آيات

در شهر ((يثرب)) پيش از هجرت پيامبر اكرم9 به آن شهر, مردى به نام ((ابوعامر)) اطلاعات جامع و وسيعى درباره كتب عهدين داشت و پيش از بعثت پيامبر, ظهور او را نويد مى داد, و علائم و نشانه هاى او را در اين دو كتاب براى مردم بازگو مى كرد. آنگاه كه رسول گرامى, گام به اين شهر نهاد, ((ابوعامر)) نيز به او ايمان آورد, ولى آن عظمت و نفوذ كلمه اى را كه به عنوان پيشواى روحانى داشت, از دست داد و به صورت يك فرد عادى درآمد. در اين هنگام, انگيزه حسد, سبب شد كه او با منافقان قبيله هاى ((اوس)) و ((خزرج)) همكارى صميمانه را آغاز كند, و شالوده حزب نفاق را در مدينه بريزد. از اين جهت, از مدينه به مكه گريخت و براى براندازى حكومت نوبنياد اسلام, سفرى به شام كرد و تمايلات بزرگ روميان را براى نبرد با مسلمانان جلب نمود.
او در نامه اى به منافقان مدينه, نوشت:
مركزى را به عنوان آموزش تعليمات و تصميمات خرابكارانه بسازيد, و براى پوشش و اغفال مسلمانان نام آن محل را ((مسجد)) بگذاريد. از اين جهت, دوازده نفر از سران حزب نفاق كه از ساكنان دهكده ((قبا)) 2 بودند, مسجدى را در آن محل بنا كردند, درحالى كه در دهكده قبا, مسجد با سابقه اى بود كه محل تجمع مسلمانان به شمار مى رفت. آنان براى كسب مجوز, حضور پيامبر رسيدند و گفتند: پيران و بيماران در شبهاى تار و بارانى موفق نمى شوند مسافت ميان خانه و مسجد قبا را طى كنند. از اين جهت, ناچاريم براى چنين ايام فوق العاده, مسجدى در كنار خانه هاى خود داشته باشيم. پيامبر9 سخنان آنان را شنيد ولى نفيا و اثباتا چيزى نگفت.
وقتى كه پيامبر از جنگ تبوك بازگشت, مركز منافقان كه خداوند آن را خانه ((ضرار)) ناميده و آنان مسجد مى ناميدند, آماده بهره بردارى بود. منافقان اصرار داشتند كه پيامبر آنجا را با اقامه جماعت, افتتاح فرمايد تا به تمام معنا رنگ مسجد به خود بگيرد و ديگر مسلمانان نتوانند آن را ويران كنند. فرشته وحى نازل گرديد و پيامبر را از منويات سوء منافقان آگاه ساخت و با آوردن آيات ياد شده, اهداف منافقان را از ساختن اين معبد, در چهار كلمه خلاصه كرد, اكنون به شرح اين چهار هدف مى پردازيم:

ويژگيهاى لانه جاسوسى

يادآور شديم كه منافقان براى آموزش و تصميمات خرابكارانه خود, مركزى به ظاهر اسلامى; ولى در واقع لانه جاسوسى ساختند كه به فرمان رئيس حزب به نام ((ابوعامر)) جامه عمل بپوشانند. اين مركز از نظر قرآن داراى چهار ويژگى بود:
الف. ((ضرارا)) هدف, ضربه زدن و ضرر وارد كردن به مسلمانان بود.
ب. ((كفرا)) براى تقويت كفر بنا شده بود.
ج. ((و تفريقا)) هدف, ايجاد دودستگى ميان مردم قبا بود.
د. ((ارصادا لمن حارب الله و رسوله)) كمينگاهى براى ابوعامر بود كه محارب با خدا و پيامبر به شمار مى رفت.
شگفت اينجاست كه آنان بر مصلح بودن خود اصرار ورزيده و پيوسته سوگند ياد مى كردند كه هدف, بسيار مقدس است, ولى قرآن بر دروغگو بودن آنان گواهى مى دهد. چنانكه قرآن در انتقاد از آنان مى فرمايد: ((...وليحلفن ان ردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون)).
((...سوگند موكد ياد مى كنند كه ما جز كار خير هدفى نداشتيم و خداوند گواهى مى دهد كه آنان دروغ مى گويند)).
آيه دوم, پيامبر را از افتتاح اين مسجد و نماز گزاردن در آنجا باز مى دارد كه مبادا از اين طريق, رنگ رسمى به خود بگيرد و ديگر تخريب آن, امكان پذير نباشد. و لذا جبرئيل فرود آمد و پيامبر را از اهداف سازندگان اين بنا آگاه ساخت و او را از هر نوع نماز گزاردن و يا عمل ديگر در آن مكان, باز داشت و چنين فرمود: ((لا تقم فيه بدا)) ((هيچگاه در آنجا براى نماز و دعا توقف نكن)).
آنگاه قرآن دو مسجد را مقايسه مى كند:
1. مسجدى كه از روز نخست بر اساس تقوا برپا شده است, مانند مسجد ((قبا)).
2. بنايى كه به صورت ظاهر مسجد; ولى در باطن, لانه جاسوسى و نقشه كشى عليه اسلام و مسلمانان است.
در مسجد نخست, افراد پاكدامن نماز مى گزارند, طبعا در محل دوم افراد ناپاك جمع مى شوند, چنان كه مى فرمايد: ((لمسجد سس على التقوى من ول يوم حق ن تقوم فيه فيه رجال يحبون ن يتطهروا والله يحب المطهرين)). ((مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده است, شايسته است كه در آن نماز بگزارى, در آن مسجد مردانى نماز مى گزارند كه مى خواهند پاك شوند و خداوند افراد پاك را دوست دارد)).
در آيه بعدى دو گروه مومن و كافر را مقايسه مى كند و يادآور مى شود: مومن كسى است كه ساختمان خود را بر شالوده تقوا و رضايت خدا برپا مى كند, درحالى كه انسان منافق, ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى مى سازد كه زير آن را آب شسته و برده و در حال فرو ريختن است.
مسلما مقصود, ظاهر قضيه نيست كه اينها بنايى را بر لب رودخانه اى ساخته اند كه زير آن شستشو شده است, بلكه مقصود, عقيده و دين آنهاست كه بر اساس آن زندگى مى كنند و به خاطر بى پايگى آيين شان سرانجام به جهنم فرو خواهند افتاد, چنان كه مى فرمايد:
((فمن سس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير م من سس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم والله لا يهدى القوم الظالمين)) 3.
((آيا آن كس كه شالوده كار خود را بر اساس پرهيزگارى و خشنودى خداوند گذارده است, بهتر است يا آن كه آن را بر لب سيل گاهى كه در حال ريختن است نهاده و با آن, در آتش جهنم سقوط مى كند؟ و خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند)).

تبيين و تشبيه

تا اينجا به تفسير آيه ها پرداختيم و مفاد آنها نيز روشن گشت, ولى اكنون به تشريح تمثيل مى پردازيم. كرارا يادآور شديم كه مثلهاى قرآن, تمثيل و تشبيه است و هر تشبيهى داراى سه پايه است: 1. مشبه; 2. مشبه به; 3. وجه شبه.
از آنجا كه آيه, داراى دو تمثيل است, قهرا به تعدد تمثيل, جنبه هاى سه گانه نيز متعدد خواهند بود.

تمثيل اول

مشبه: مومنى كه داراى عقيده محكم و استوار است.
مشبه به: بنيانى كه براساس بناى محكم ساخته شده باشد.
وجه شبه: از آنجا كه عقايد مومن از حقانيت و استوارى برخوردار است, قهرا بسان بناى محكم, پايدار خواهد بود.

تمثيل دوم

مشبه: منافق كه داراى عقيده اى سست و بى پايه است.
مشبه به: خانه اى كه بر لبه رودخانه كه زير آن را سيل شسته باشد, بنا گردد.
وجه شبه: همچنان كه خانه دوم در آستانه ريزش است و ساكنان خود را در كام مرگ فرو مى ريزد, همچنين منافقان كه بر عقايد باطل تكيه كرده اند, به خاطر سستى آنها, به كام دوزخ فرو مى روند.

پى نوشت:

1. توبه: 107 و 109.
2. دهده اى بود در 12 كيلومترى مدينه ولى اكنون به آن وصل شده است.
3. توبه: 107 و 109.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:32 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بناى استوار و بناى ناپايدار

بناى استوار و بناى ناپايدار

جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن(22)
مثل هفدهم

برخلاف منافقان كه عقايدى سست و بى اساس دارند, همچون خانه اى كه بر لب پرتگاه ساخته شده و در شرف ويرانى است; مومنان داراى عقايدى استوار و پايدار دارند, همچون بنيانى استوار و محكم كه براساس تقوا و رضايت خداوند استوار شده است.
((والذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المومنين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل وليحلفن ان ردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون)).
[)) دسته اى از منافقان] كسانى هستند كه به منظور ضرر زدن به مسلمانان و تقويت كفر و ايجاد دودستگى ميان مومنان, مسجدى[ و در واقع] كمين گاهى براى كسانى كه قبلا با خداوند و پيامبر وى به محاربه برخاسته بود, ساخته اند و سوگند موكد ياد مى كنند كه ما جز كار خير هدفى نداشتيم و خداوند گواهى مى دهد كه آنان دروغ مى گويند)).
((لا تقم فيه بدا لمسجد سس على التقوى من ول يوم حق ن تقوم فيه; فيه رجال يحبون ن يتطهروا والله يحب المطهرين)).
((هرگز در آنجا نماز مگزار, مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده است, شايسته است كه در آن نماز بگزارى, در آن مسجد مردانى نماز مى گزارند كه مى خواهند پاك شوند و خداوند افراد پاك را دوست دارد)).
((فمن سس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير م من سس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم والله لا يهدى القوم الظالمين)) 1.
((آيا آن كس كه شالوده كار خود را بر اساس پرهيزگارى و خشنودى خداوند گذارده است, بهتر است يا آن كه آن را بر لب سيل گاهى كه در حال ريختن است نهاده و با آن, در آتش جهنم سقوط مى كند؟ و خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند)).

لغات آيات

((ضرار)) به معنى ضرر زدن از روى عمد و دشمنى است.
((ارصاد)) به معنى كمين كردن.
((بنيان)) به معنى ساختمان است كه امروز در زبان عرب, واژه ((مبنى)) به كار مى برند.
((تقوى)) از وقايه گرفته شده و آن يك نوع خصلت است كه در سايه آن, انسان از گناهان پرهيز مى كند و در حقيقت سپرى است كه از روى آوردن گناه به انسان جلوگيرى مى نمايد.
((شفا)) به معناى لبه.
((جرف)) به معناى كناره هاى رودخانه, كه آب زير آن را خالى كرده است.
((هار)) چيزى كه در آستانه فرو ريختن است.
تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم. اكنون شن نزول آيه را بيان مى كنيم:

تفسير آيات

در شهر ((يثرب)) پيش از هجرت پيامبر اكرم9 به آن شهر, مردى به نام ((ابوعامر)) اطلاعات جامع و وسيعى درباره كتب عهدين داشت و پيش از بعثت پيامبر, ظهور او را نويد مى داد, و علائم و نشانه هاى او را در اين دو كتاب براى مردم بازگو مى كرد. آنگاه كه رسول گرامى, گام به اين شهر نهاد, ((ابوعامر)) نيز به او ايمان آورد, ولى آن عظمت و نفوذ كلمه اى را كه به عنوان پيشواى روحانى داشت, از دست داد و به صورت يك فرد عادى درآمد. در اين هنگام, انگيزه حسد, سبب شد كه او با منافقان قبيله هاى ((اوس)) و ((خزرج)) همكارى صميمانه را آغاز كند, و شالوده حزب نفاق را در مدينه بريزد. از اين جهت, از مدينه به مكه گريخت و براى براندازى حكومت نوبنياد اسلام, سفرى به شام كرد و تمايلات بزرگ روميان را براى نبرد با مسلمانان جلب نمود.
او در نامه اى به منافقان مدينه, نوشت:
مركزى را به عنوان آموزش تعليمات و تصميمات خرابكارانه بسازيد, و براى پوشش و اغفال مسلمانان نام آن محل را ((مسجد)) بگذاريد. از اين جهت, دوازده نفر از سران حزب نفاق كه از ساكنان دهكده ((قبا)) 2 بودند, مسجدى را در آن محل بنا كردند, درحالى كه در دهكده قبا, مسجد با سابقه اى بود كه محل تجمع مسلمانان به شمار مى رفت. آنان براى كسب مجوز, حضور پيامبر رسيدند و گفتند: پيران و بيماران در شبهاى تار و بارانى موفق نمى شوند مسافت ميان خانه و مسجد قبا را طى كنند. از اين جهت, ناچاريم براى چنين ايام فوق العاده, مسجدى در كنار خانه هاى خود داشته باشيم. پيامبر9 سخنان آنان را شنيد ولى نفيا و اثباتا چيزى نگفت.
وقتى كه پيامبر از جنگ تبوك بازگشت, مركز منافقان كه خداوند آن را خانه ((ضرار)) ناميده و آنان مسجد مى ناميدند, آماده بهره بردارى بود. منافقان اصرار داشتند كه پيامبر آنجا را با اقامه جماعت, افتتاح فرمايد تا به تمام معنا رنگ مسجد به خود بگيرد و ديگر مسلمانان نتوانند آن را ويران كنند. فرشته وحى نازل گرديد و پيامبر را از منويات سوء منافقان آگاه ساخت و با آوردن آيات ياد شده, اهداف منافقان را از ساختن اين معبد, در چهار كلمه خلاصه كرد, اكنون به شرح اين چهار هدف مى پردازيم:

ويژگيهاى لانه جاسوسى

يادآور شديم كه منافقان براى آموزش و تصميمات خرابكارانه خود, مركزى به ظاهر اسلامى; ولى در واقع لانه جاسوسى ساختند كه به فرمان رئيس حزب به نام ((ابوعامر)) جامه عمل بپوشانند. اين مركز از نظر قرآن داراى چهار ويژگى بود:
الف. ((ضرارا)) هدف, ضربه زدن و ضرر وارد كردن به مسلمانان بود.
ب. ((كفرا)) براى تقويت كفر بنا شده بود.
ج. ((و تفريقا)) هدف, ايجاد دودستگى ميان مردم قبا بود.
د. ((ارصادا لمن حارب الله و رسوله)) كمينگاهى براى ابوعامر بود كه محارب با خدا و پيامبر به شمار مى رفت.
شگفت اينجاست كه آنان بر مصلح بودن خود اصرار ورزيده و پيوسته سوگند ياد مى كردند كه هدف, بسيار مقدس است, ولى قرآن بر دروغگو بودن آنان گواهى مى دهد. چنانكه قرآن در انتقاد از آنان مى فرمايد: ((...وليحلفن ان ردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون)).
((...سوگند موكد ياد مى كنند كه ما جز كار خير هدفى نداشتيم و خداوند گواهى مى دهد كه آنان دروغ مى گويند)).
آيه دوم, پيامبر را از افتتاح اين مسجد و نماز گزاردن در آنجا باز مى دارد كه مبادا از اين طريق, رنگ رسمى به خود بگيرد و ديگر تخريب آن, امكان پذير نباشد. و لذا جبرئيل فرود آمد و پيامبر را از اهداف سازندگان اين بنا آگاه ساخت و او را از هر نوع نماز گزاردن و يا عمل ديگر در آن مكان, باز داشت و چنين فرمود: ((لا تقم فيه بدا)) ((هيچگاه در آنجا براى نماز و دعا توقف نكن)).
آنگاه قرآن دو مسجد را مقايسه مى كند:
1. مسجدى كه از روز نخست بر اساس تقوا برپا شده است, مانند مسجد ((قبا)).
2. بنايى كه به صورت ظاهر مسجد; ولى در باطن, لانه جاسوسى و نقشه كشى عليه اسلام و مسلمانان است.
در مسجد نخست, افراد پاكدامن نماز مى گزارند, طبعا در محل دوم افراد ناپاك جمع مى شوند, چنان كه مى فرمايد: ((لمسجد سس على التقوى من ول يوم حق ن تقوم فيه فيه رجال يحبون ن يتطهروا والله يحب المطهرين)). ((مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده است, شايسته است كه در آن نماز بگزارى, در آن مسجد مردانى نماز مى گزارند كه مى خواهند پاك شوند و خداوند افراد پاك را دوست دارد)).
در آيه بعدى دو گروه مومن و كافر را مقايسه مى كند و يادآور مى شود: مومن كسى است كه ساختمان خود را بر شالوده تقوا و رضايت خدا برپا مى كند, درحالى كه انسان منافق, ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى مى سازد كه زير آن را آب شسته و برده و در حال فرو ريختن است.
مسلما مقصود, ظاهر قضيه نيست كه اينها بنايى را بر لب رودخانه اى ساخته اند كه زير آن شستشو شده است, بلكه مقصود, عقيده و دين آنهاست كه بر اساس آن زندگى مى كنند و به خاطر بى پايگى آيين شان سرانجام به جهنم فرو خواهند افتاد, چنان كه مى فرمايد:
((فمن سس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير م من سس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم والله لا يهدى القوم الظالمين)) 3.
((آيا آن كس كه شالوده كار خود را بر اساس پرهيزگارى و خشنودى خداوند گذارده است, بهتر است يا آن كه آن را بر لب سيل گاهى كه در حال ريختن است نهاده و با آن, در آتش جهنم سقوط مى كند؟ و خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند)).

تبيين و تشبيه

تا اينجا به تفسير آيه ها پرداختيم و مفاد آنها نيز روشن گشت, ولى اكنون به تشريح تمثيل مى پردازيم. كرارا يادآور شديم كه مثلهاى قرآن, تمثيل و تشبيه است و هر تشبيهى داراى سه پايه است: 1. مشبه; 2. مشبه به; 3. وجه شبه.
از آنجا كه آيه, داراى دو تمثيل است, قهرا به تعدد تمثيل, جنبه هاى سه گانه نيز متعدد خواهند بود.

تمثيل اول

مشبه: مومنى كه داراى عقيده محكم و استوار است.
مشبه به: بنيانى كه براساس بناى محكم ساخته شده باشد.
وجه شبه: از آنجا كه عقايد مومن از حقانيت و استوارى برخوردار است, قهرا بسان بناى محكم, پايدار خواهد بود.

تمثيل دوم

مشبه: منافق كه داراى عقيده اى سست و بى پايه است.
مشبه به: خانه اى كه بر لبه رودخانه كه زير آن را سيل شسته باشد, بنا گردد.
وجه شبه: همچنان كه خانه دوم در آستانه ريزش است و ساكنان خود را در كام مرگ فرو مى ريزد, همچنين منافقان كه بر عقايد باطل تكيه كرده اند, به خاطر سستى آنها, به كام دوزخ فرو مى روند.

پى نوشت:

1. توبه: 107 و 109.
2. دهده اى بود در 12 كيلومترى مدينه ولى اكنون به آن وصل شده است.
3. توبه: 107 و 109.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:32 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پيمان‏شكنان سبك مغزند

پيمان‏شكنان سبك مغزند

آيةاللّه جعفر سبحانى‏
مَثَل‏هاى زيباى قرآن (34)
مَثَل بيست و نهم‏

پيمان شكنان و سوگند شكنان به زنى سبك مغز مى‏مانند كه رشته‏هاى خود را پنبه مى‏كرد و تابيده‏هايش را وا مى‏تابيد.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمْ‏ُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ».
«هنگامى كه با خدا پيمان بستيد به عهد او وفا كنيد و سوگندهاى خود را پس از تأكيد نشكنيد، درحالى كه خدا را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده‏ايد، خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است».
«وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاناً تَتَّخِذُونَ أَيْمانكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ اُمَّةٌ هِيَ أَرْبى‏ مِنْ اُمَّةٍ إنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ يَوْمَ القِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ»(1).
«مانند آن زن -بى‏فكر- نباشيد كه رشته‏هاى خود را پس از استحكام، وا مى‏تابيد (وبه اصطلاح رشته‏ها را پنبه مى‏كرد) درحالى كه سوگندهاى خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى‏دهيد، به خاطر اين كه گروهى از گروه ديگر فزونتر و نيرومندتر هستند، خدا مى‏خواهد شما را به اين وسيله آزمايش كند، در روز قيامت آنچه را كه در آن اختلاف مى‏كرديد، براى شما روشن مى‏سازد».

توضيح مفردات آيه‏

«نَقْض» در لغت عرب به معنى شكستن است و در موردى به كار مى‏رود كه متعلق آن از استحكام خاصى برخوردار باشد، خواه استحكام آن، حسّى و جسمانى باشد، مانند پنبه رشته شده، يا وجدانى و اخلاقى مانند پيمان كه از نظر وجدان و عرف عقلا از استحكام خاصّى برخوردار است و پايبندى به آن نشانه شرف و مردانگى انسان است.
«كفيل» در لغت عرب به معنى ضامن است، تو گويى انسانى كه به خدا سوگند مى‏خورد -مخصوصاً در برابر مردم- خدا را ضامن خود معرفى مى‏كند.
«دَخَل» به چيز بيگانه‏اى مى‏گويند كه در چيزى نفوذ كند و آن را فاسد مى‏سازد و احياناً در «خدعه» به كار مى‏رود. ابوعبيده مى‏گويد: هر چيزى كه صحيح نباشد «دخل» است. تا اينجا از معنى مفردات آيه آگاه شديم.

شأن نزول آيه‏

مفسّران مى‏گويند در زمان نزول قرآن زن بى‏مغزى از قريش كار او و كنيزانش اين بود كه از آغاز روز به تابيدن پنبه و پشم مى‏پرداختند، آنگاه به هنگام ظهر به آنان دستور مى‏داد آنچه را تابيده‏اند، واتابند.
پايبندى به پيمان‏
از آنجا كه لزوم عمل به ميثاق، جنبه فطرى دارد و در سرتاسر جهان، عمل به پيمان يك عمل نيك، و شكستن پيمان، عمل زشت تلقى مى‏شود، قرآن نيز بر لزوم وفا به پيمان، تأكيد مى‏كند و شكستن پيمان را بسان كار آن زن تهى‏مغز، زشت مى‏داند كه انسان رشته‏هاى خود را واتابد و لذا در بسيارى از آيات بر عمل به پيمان تأكيد شده است كه برخى را يادآور مى‏شويم:
«أَوْفُوا بِالعَهْدِ إِنَّ العَهْدَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»(2). «به عهد و پيمان وفادار باشيد، زيرا از پيمان سؤال مى‏شود».
در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«وَ الَّذِينَ هُمْ لأماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»(3) «آنان كه به امانتدارى و عهد و پيمان خويش پايبندند».
و در آيه مورد بحث، عهد با خدا را مورد بحث قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ»، طبعاً مقصود پيمانى است كه انسان با خدا و پيامبر خدا و امام مى‏بندد.
با توجه به مجموع آيات روشن مى‏شود پيمان بر امر مشروع خواه طرف پيمان خدا باشد يا غير خدا، لازم‏العمل است و شكستن آن حرام. چيزى كه هست آيات نخست، مطلق پيمان را مطرح مى‏كرد، ولى اين آيه پيمان با خدا و نمايندگان خدا را.

پاى‏بندى به سوگند

همان‏طورى كه عمل به پيمان و بيعت با خدا و رسول و يا انسانهاى ديگر از ارزش بالايى برخوردار است، همچنين سوگند به خدا خواه اين سوگند، در برابر خدا باشد يا در برابر مردم، بسيار محترم و غير قابل نقض است، اما قرآن هر سوگندى را مطرح نمى‏كند، بلكه سوگندى را مورد بحث قرار مى‏دهد كه مورد تأكيد قرار گيرد. اكنون بايد ديد تفاوت اين دو نوع سوگند چيست؟ تفاوت آن دو اين است كه برخى از سوگندها ناخواسته بر زبان انسان جارى مى‏شود و افراد بدون توجه «واللّه» و «باللّه» مى‏گويند. اين‏همان سوگند لغو است كه چندان اثرى ندارد.
ولى برخى از سوگندها، با توجه و عزم و عقد قلب انجام مى‏گيرد اين همان سوگند موكّد است كه آيه يادآور مى‏شود و مى‏فرمايد: «وَ لا تَنْقُضُوا الأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها». و در آيه ديگر نيز به اين نوع از سوگند اشاره مى‏كند و مى‏گويد: «لا يُؤاخِذِكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الأَيْمان»(4). «خدا شما را با سوگندهاى لغو مؤاخذه نمى‏كند، بلكه با سوگندى مؤاخذه مى‏كند كه آن را با عزم و عقد قلب ياد كرده‏ايد».
آنگاه آيه، علت تحريم سوگندشكنى را يادآور مى‏شود و آن اين است كه: آن كس كه در برابر مردم به خدا سوگند ياد مى‏كند، گويا براى قانع كردن مردم، خدا را كفيل و ضامن قرار مى‏دهد كه اگر دروغگو باشد، خدا او را كيفر دهد، بنابراين سوگندشكنى اهانت به خداست، چنانكه مى‏فرمايد: «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً» «خدا را بر آنچه سوگند خورده‏ايد، ضامن قرار داده‏ايد».
مثلاً انسانى كه به برادر دينى خود مى‏گويد: به خدا سوگند من اين كار را مى‏كنم يا نمى‏كنم، او هم گول سوگند به لفظ جلاله را خورده سخن او را مى‏پذيرد، هرگاه انسان ياد شده، سوگندشكنى كند، تو گويى اهانت به مقام ربوبى كرده است.
تا اينجا با مفاهيم آيه نخست آشنا شديم، اكنون به تفسير آيه دوم مى‏پردازيم كه جايگاه مَثَل است. قرآن مى‏فرمايد: «افراد پيمان‏شكن بسان آن زنى هستند كه تابيده‏هاى خود را وامى‏تابيد». چنانكه مى‏فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاناً».
اكنون سؤال مى‏شود چرا اين افراد به پيمان و سوگند خود پايبند نيستند؟ آيه در اين باره دو نكته را تذكر مى‏دهد:
1. اين افراد، پيمان و سوگند خود را پوششى براى خدعه و حيله قرار داده و با آراستن ظاهر مى‏خواهند طرف خود را فريب دهند از اين‏رو از درِ حيله و خدعه وارد مى‏شوند و آيه چنين اشاره مى‏كند: «تَتَّخِذُونَ أَيْمانكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ».
2. چه‏بسا اين افراد، با خدا و پيامبر كه از پيروان كمى برخوردار بوده پيمان مى‏بندند، آنگاه مخالفان پيامبر را گروه فزونتر مى‏بينند و به خاطر عظمت دشمن، پيمان و سوگند خود را مى‏شكنند. و هم‏اكنون بسيارى از دولت‏هاى كوچك، پيمانى را كه با ديگر دولت‏ها بسته‏اند، به خاطر ترس از دولت‏هاى بزرگ مى‏شكنند و آيه به اين مطلب چنين اشاره مى‏كند: «أَنْ تَكُونَ اُمَّةٌ هِيَ أَرْبى‏ مِنْ اُمَّةٍ».
ولى در پايان، قرآن هشدار مى‏دهد كه اين افراد، از آزمايشهاى الهى غافلند.
سوگندهاى الهى وسيله آزمايش و امتحان است، چنانكه مى‏فرمايد: «إنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ».
و پيمان شكنان سرانجام، روز قيامت به كيفر اعمال خود مى‏رسند و خدا حقايق را براى مردم آشكار مى‏سازد، چنانكه مى‏فرمايد: «وَ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ يَوْمَ القِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ».

پى نوشت:

1) نحل: 91 - 92.
2) اسراء: 34.
3) مؤمنون: 8.
4) مائده: 89.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:33 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دنياى ناپايدار

دنياى ناپايدار

جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن(23)
مثل هفدهم

زندگى دنيا, همچون باغ و بستان زيبا و خرم كه در برابر حوادث و آفات, آسيب پذير است; ناپايدار و گذرا است, اما بهشت موعود, جاودانه و محل امن و سلامت است.
(انما مثل الحياه الدنيا كم انزلناه من السم فاختلط به نبات الارض مما يكل الناس و الانعام حتى اذا خذت الارض زخرفها و ازينت و ظن هلها نهم قادرون عليها تاها مرنا ليلا و نهارا فجعلناها حصيدا كن لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون) 1.
((زندگى دنيا بسان آبى است كه آن را از آسمان فرود آورديم كه بر اثر آن گياهان گوناگونى روييده و مردم و چارپايان آن را مى خورند, تا زمانى كه زمين, زيبايى خود را از آن گرفته و زينت يافته و مردم آن زمين مى انديشند كه مى توانند از آن تا مدتى بهره بگيرند, ناگهان فرمان ما شب يا روز فرود مىآيد و آنها را [ چنان] درو مى كند, كه گويى هرگز نبوده اند, اين چنين آيات خود را براى گروه متفكر, شرح مى دهيم)).
(و الله يدعوا الى دار السلام و يهدى من يش الى صراط مستقيم) 2.
((خدا به سراى صلح و سلامت دعوت مى كند و هر كس را بخواهد, راه راست هدايت مى كند)).

لغات آيه

اختلاط در لغت عرب به معنى آميزش است, و جمله (فاختلط به نبات الارض) را مى توان دو جور تفسير كرد:
1. ((بـ)) در واژه ((به)) به معناى مصاحبت است, در اين صورت معنى جمله اين خواهد بود: آب باران با نباتات درهم آميخته مى شود و آب در بافتها و سلولهاى آنها نفوذ مى كند.
2. ((بـ)) در واژه ((به)) به معنى سببيت است, در اين صورت معنى آيه اين خواهد بود كه به وسيله آب باران, گياهان رشد كرده و به هم مختلط گشته اند و در هم پيچيده اند.
جمله (خذت الارض زخرفها وازينت) از بلاغت بسيار بالايى برخوردار است.اين آيه, زمين را به عروسى تشبيه مى كند كه در لباسهاى فاخر از هر رنگى مى پوشد و به انواع زينتها خود را آرايش مى كند. و معنى جمله اين است كه زمين زينتهاى خود را برگرفته و خود را با آن ها آراسته است.
جمله (قادرون عليها) به اين معنى است كه آنان فكر مى كنند كه پيوسته مى توانند از اين نباتات و چهارپايان بهره بگيرند, اما غافل از آنند كه سنت الهى بر ناپايدارى آنها تعلق گرفته است.
جمله (تاها مرنا) (فرمان ما به آنها مى رسد) كنايه از نزول آفاتى است كه مزارع را مى خشكاند و سرانجام مايه مرگ و مير چهارپايان نيز مى شود.
جمله (كن لم تغن) به منزله اين است كه بگويد: ((كن لم ينبت زرعها))(گويا اصلا گياه و جانورى نبوده است).
آيه دوم, بهشت را به عنوان دارالسلام معرفى مى كند كه درست نقطه مقابل دنياست. جهان ماده محور بلاها و گرفتاريها و مرگ و ميرهاست, در حالى كه آن جهان, سراپا سلامت و سازگارى است. تا اينجا با تفسير جمله هاى آيه آشنا شديم, اينك تبيين مثل آيه:

تفسير مثل

در گذشته يادآور شديم كه هر تمثيلى داراى سه ركن است:
1. مشبه: چيزى كه درصدد تشبيه آن هستيم.
2. مشبه به: چيزى كه شى مورد نظر, به آن تشبيه مى شود.
3. وجه شبه: چيزى كه اين دو را يكسان نشان مى دهد و مايه تشابه آن دو است.
نخست به توضيح مشبه به مى پردازيم تا فهم مشبه آسانتر باشد.
فرض كنيد سرزمينى است كه از نظر خاك آماده پرورش گياهان و رشد درختان مى باشد, و در منطقه اى خوش آب و هوا قرار گرفته كه در مواقع خاص از آب باران سيراب مى شود و آفتاب ملايم بر اين سرزمين مى تابد و كشاورزان ماهر در حراست اين باغ مى كوشند. چيزى نمى گذرد كه اين سرزمين به يك باغ زيبا تبديل مى شود كه دل را مى ربايد, و زمين آن به صورت عروسى در مىآيد كه خود را با انواع گياهان و گلها و ميوه ها آراسته است. صاحبان باغ پيوسته از ميوه ها و گلهاى معطر آن بهره مند شده و براى اين باغ نوعى جاودانگى مى پندارند. در همين رفت و آمدها و نگاه هاى پرمعنا كه عقل و هوش را از انسان مى ربايد, ناگهان باغ دچار حادثه اى يا باد مسمومى مى گردد كه همه چيز را از ريشه مى خشكاند و باغ به صورت يك مشت چوب خشك و برگهاى زرد در مىآيد كه مايه وحشت بيننده مى گردد.
اين, حال مشبه به است و اما مشبه, اين دنياى فانى است كه هر فردى به نوعى براى خود, آمال و آرزوهايى در سر مى پروراند, و بر جوانى خود اعتماد نموده و مال و فرزند را مايه قدرت و نيرو مى داند, ولى چيزى نمى گذرد كه جوانى به پيرى تبديل شده و قواى بدن كاهش يافته و انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و اولاد و فرزندان, هريك به نقطه اى رفته, تو گويى آن اجتماع و آن زندگى پرطراوت وجود نداشت.
مويد الدين اصفهانى معروف به طغرايى در لاميه خود كه به نام ((لاميه العجم)) معروف است, وضع دنيا را چنين توصيف مى كند:
ترجو البق لدار لا ثبات لها
فهل سمعت بظل غير منتقل
آيا براى خانه اى كه جاودانى نيست, آرزوى پايدارى دارى؟
آيا هيچ شنيده اى كه سايه اى جابجا نشود؟
روى اين بيان, تمثيل وارد در آيه, تمثيل مركب است, يعنى مجموع مشبه, به مجموع مشبه به تشبيه مى شود, نه اينكه هر جزئى از اجزاى مشبه; به جزئى از اجزاى مشبه به تشبيه شود.
اما مرحوم طبرسى با ارتكاب تكلفى, آيه را از قبيل تشبيه مفرد به مفرد گرفته و در اين مورد بيان خاصى دارد ضمنا يادآور مى شويم كه اين تمثيل به گونه اى ديگر, در سوره كهف, آيه45 و سوره حديد آيه20 وارد شده كه در جاى خود خواهند آمد.
آيه با اين تمثيل, ما را از دنياگرايى و دنياپرستى و دنياخواهى بى حد و حساب باز مى دارد و يادآور مى شود كه به جاى دنياخواهى, آخرت خواهى را پيشه خود قرار دهيم, اين جهان, جهان بلاست و آخرت, خانه سلامت است. و در اين مورد, از تعبير ((دارالسلام)): ((خانه سلامت)), بهره مى گيرد و مى فرمايد: (و الله يدعوا الى دار السلام) :3 ((خدا به خانه امن و سلامت دعوت مى كند)), نه به اين دنيا كه ((دارالبل)) است و زيبايى هاى آن ناپايدار مى باشد.
دوست عزيز, شاعر خاندان رسالت, آقاى حسان, در اين مورد ابياتى دارد كه از نظر خوانندگان مى گذرد:
آثار پاينده
بر آب است, بنيان بنيادها
خرابى است, پايان آبادها
نه غمهاى پرشور پاينده است
نه لبخند شيرين دلشادها
نه اين كلبه ها و, نه آن كاخها
نه در باغ, گلها و شمشادها
جوانى و پيرى و فقر و غنى
نپايند چون مهر و مردادها
غنيمت شماريد اين عمر خويش
چو عمار و سلمان و مقدادها
همه, مال و مكنت كه در دست ماست
غبارى است در معرض بادها
نماند بجز نام در اين جهان
كه آن هم رود آخر از يادها
مگر نام آن با خدا مردمى
كه از قيد نفسند آزادها
ز آثار نيكويشان باقى اند
چو دارند پاينده بنيادها
بشر سوزد از آتش كفر و جهل
ز هر سو بلند است فريادها
همه, تشنه دين و دانايى اند
همه, چشم در راه امدادها
يقين علم و دين, از ميان مى برند
همه رنج و غمها و بيدادها
بياييد گرد هم آييم ما
بكوشيم در راه ارشادها
كه تقديم قرآن و عترت كنيم
ز هر حوزه علم, استادها
((حسان)) توشه برگير تا فرصت است
كه تقوا بود بهترين زادها
امير مومنان در ترسيم ناپايدارى دنيا, كلمات بس شيرين و زيبايى دارد كه نمونه اى از آنها را يادآور مى شويم:
((دار بالبل محفوفه, و الغدر معروفه, لا تدوم حوالها, و لا يسلم نزالها)) 4.
((دنيا, خانه اى است پوشيده با بلا, و به حيله و مكر, مشهور است, اوضاع آن ناپايدار, ساكنان در آن, از بلا در امن نيستند)).

پى نوشت :

1. يونس: 24.
2. يونس: 25.
3. مجمع البيان: ج3, ص102.
4. نهج البلاغه: خ226.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:33 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آيا مؤمن و كافر يكسانند؟

آيا مؤمن و كافر يكسانند؟

آيةاللّه جعفر سبحانى‏
مَثَل‏هاى زيباى قرآن (33)
مَثَل بيست و هشتم‏

در شماره گذشته درباره تبيين موقعيت خدايان دروغين و خداى حقيقى و هستى‏بخش جهان بحث نموديم و اينك به بحث پيرامون تبيين موضع مؤمن و كافر از نظر قرآن مى‏پردازيم:
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى‏ شَى‏ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى‏ مَولاهُ أَيْنَما يُوَجَّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»(1).
«خدا مثلى را زده است، دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادرزاد است و توانايى بر هيچ كارى ندارد و سر بار مالك خود مى‏باشد، او را سراغ هر كارى بفرستد، كار خوبى انجام نمى‏دهد، در مقابل انسانى كه به عدل و داد دعوت مى‏كند و در راه راست گام بر مى‏دارد، آيا اين دو نفر با هم يكسانند؟».

توضيح مفاد آيه‏

در مَثَلِ بيست و هفتم، انتقاد از معبودهاى دروغين، در مقايسه با معبود حقيقى بود به گواه اينكه فرمود: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّه ما لا يَمْلِكُ» ولى هدف در اينجا بيان حال كافر و مؤمن است و قرآن مى‏خواهد با مثلى موقعيت اين دو را روشن كند:
1. فرض كنيد برده‏اى است گنگ و لال، بر چيزى توانايى ندارد، و به خاطر عجز، سربار مولاى خود مى‏باشد، او را به هر كارى روانه كند، نتيجه نمى‏گيرد.
2. فرض كنيد انسانى است كه جامعه را به عدل و داد، دعوت كرده و از نظر انديشه و رفتار بر «صراط مستقيم» است.

آيا اين دو نفر با هم يكسانند؟.

اگر اين دو نفر يكسان نيستند پس كافر و مؤمن نيز يكسان نمى‏باشند.
از نظر قرآن كافر بسان فرد نخست است كه چهار ويژگى دارد كه هر يك، نوعى نقص و كاستى است:
1. گنگ و لال است: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ» و از آنجا كه گنگ و لال است، ناشنوا هم خواهد بود چون دومى نتيجه اولى است، و غالباً لالى افراد به علت كر و ناشنوايى آنها است، چون سخنان پدر و مادر را نمى‏شنوند، طبعاً قوه ناطقه، تحريك نمى‏شود.
2. بر چيزى توانايى ندارد: «لا يَقْدِرُ عَلى‏ شَى‏ءٍ».
3. او سربار مولاى خود و مصرف‏كننده است، نه توليدكننده: «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى‏ مَولاهُ».
4. او را پى هر كارى بفرستد، نتيجه نمى‏گيرد: «أَيْنَما يُوَجَّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ».
در حقيقت انسانى است انگل، جز خوردن و خوابيدن، كارى از او ساخته‏نيست، در مقابل، فردى كه مؤمن را به او تشبيه مى‏كند، با دو ويژگى از او ياد مى‏كند، ويژگيهايى كه ديگر كمالات را به دنبال دارد:
1. او به دادگرى و عدالت دعوت مى‏كند: «يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» و كسى كه به چنين كارى قيام مى‏كند، قهراً گويا و شنوا خواهد بود. دعوت جامعه به عدل، فرع آن است كه از قدرت گويندگى و شنوايى برخوردار باشد و يك چنين فرد طبعاً شجاع و دلير خواهد بود، زيرا دعوت به عدل نوعى امر به معروف است كه نياز به شجاعت در فكر و انديشه دارد و بدون يك سلسله قدرت روحى و جسمى امكان‏پذير نيست.
2. او بر صراط مستقيم است چنان كه مى‏فرمايد: «وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». مقصود از صراط مستقيم آن است كه از نظر انديشه و كار و برنامه، راه درستى را مى‏پيمايد و منحرف به چپ و راست نمى‏شود، بلكه در راهى گام برمى‏دارد كه او را به مقصد برساند.
مَثَل نخست، مثل كافر است و مَثَل دوم، مثل مؤمن است، زيرا فرد نخست، از هدايت الهى بى‏بهره بوده، و طبعاً كور و كر و دور از عدل و انصاف خواهد بود، در حالى كه دومى در پرتو هدايت الهى با فساد و تبعيض مبارزه كرده، همگان را به اعتدال در زندگى دعوت مى‏كند و خود نيز عامل است.
اكنون بايد ديد از كدام يك از اين دو فرد بايد پيروى كرد؟ مسلّماً دومى؛ چنان كه مى‏فرمايد:
«أَفَمَنْ يَهْدِى اِلَى الحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لا يَهِدِّى»(2).
«آيا آن كس كه افراد را به حق و حقيقت هدايت مى‏كند، شايسته پيروى است، يا آن كس كه توان چنين هدايتى را ندارد».
با اين بيان روشن شد كه تمثيل پيشين مربوط به تبيين موقعيت خدايان دروغين و خداى حقيقى است در حالى كه اين مثل، براى تبيين موضع مؤمن و كافر است.

پى نوشت:

1) نحل، 76.
2) يونس، 35.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:33 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

لزوم عبرت گيرى تبهكاران از فرجام كار تبهكاران گذشته

لزوم عبرت گيرى تبهكاران از فرجام كار تبهكاران گذشته

آيه الله جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن (30)
مثل بيست و پنجم

((و إنذر الناس يوم يإتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا إخرنا الى إجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل إو لم تكونوا إقسمتم من قبل ما لكم من زوال))(1).
((مردم را از روزى كه عذاب الهى فرو مىآيد بترسان, در آن روز ظالمان مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم[ به آنان پاسخ داده مى شود] مگر قبلا سوگند ياد نكرده بوديد كه براى شما زوال و فنايى نيست)).
((و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا إنفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال))(2).
((شما بوديد كه در كاخهاى كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند,[ ولى نابود گشته بودند], سكنى گزيديد و براى شما آشكار گشت كه با آنها چگونه رفتار كرديم و براى شما از سرگذشت پيشنيان مثلها زديم)).

تفسير آيات

تاريخ بشر گواهى مى دهد كه در روى زمين, ملتهايى مى زيسته اند كه از نظر شرائط و امكانات زندگى در حد بسيار بالايى بودند. آنان به جاى اين كه شكر اين نعمتها را بجا آورند و آنها را در جاى خود مصرف كنند, از اين نعمتها سوء استفاده كرده و سرانجام عمرى را به فساد و تبهكارى سپرى مى كردند.
طبعا هر عملى عكس العملى دارد و جهان, نسبت به ملتهاى تبهكار و ستمگر بى تفاوت نيست, و اين گونه ملتها پيش از آن كه در رستاخيز به كيفر اعمال خود برسند, در اين جهان كيفر مى بينند. قرآن مجيد در برخى از آيات, نوع كيفرها را بيان مى كند و مى فرمايد:
((فكلا إخذنا بذنبه فمنهم من إرسلنا عليه حاصبا و منهم من إخذته الصيحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من إغرقنا...))(3).
((ما هر يك از آنان را به گناهشان گرفتيم. بر بعضى از آنها طوفانى از سنگريزه فرستاديم, و بعضى از آنان را صيحه آسمانى فرو گرفت, و بعضى ديگر را در زمين فرو برديم و بعضى را غرق كرديم ...)).
اين آيه از چهار نوع كيفر در اين جهان, درباره ملتهاى عصيانگر گزارش مى دهد و مى فرمايد:
1. گروهى را سنگباران كرديم ((فمنهم من إرسلنا عليه حاصبا)).
2. گروهى را با صيحه آسمانى نابود كرديم: ((و منهم من إخذته الصيحه)).
3. گروهى را زمين به كام خود فرو برد: ((و منهم من خسفنا به الارض)).
4. گروهى را در دريا غرق كرديم: ((و منهم من إغرقنا)).
آياتى كه بيانگر كيفربينى اقوام پيشين است, فزونتر از آن است كه در اينجا منعكس شود. انديشه عبرت گيرى از حوادث ايجاب مى كرد كه ملتهاى بعدى با چشم و گوش باز, به تاريخ اقوام پيشين بنگرند و از آنها درس عبرت بگيرند و از تبهكارى و فساد, اجتناب ورزند, اما متإسفانه بسيارى از ملتها كه غرق در فساد بودند, از تاريخ درس عبرت نگرفته و به تبهكارى خود ادامه مى دادند و آنگاه كه عذاب الهى آنها را در اين جهان فرا مى گرفت, دچار ندامت و پشيمانى مقطعى مى شدند و به راز و نياز پرداخته و از خدا مى خواستند آنان را مهلت ديگرى بدهد تا دعوت انبيا را بپذيرند و گرد گناه نگردند.
اين حقيقت در اين آيه آمده است:
((و إنذر الناس يوم يإتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا إخرنا الى إجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسول)).
((مردم را از روزى كه عذاب الهى فرو مىآيد بترسان, در آن روز ظالمان مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم)).
در چنين هنگامى دو پاسخ به آنها داده مى شد:
1. مگر شما همانها نبوديد كه براى قدرت و مكنت خود, زوالى نمى انديشيديد و سوگند ياد مى كرديد كه بر اريكه قدرت و استمرار فساد, باقى خواهيد بود؟ چنانكه مى فرمايد: ((إولم تكونوا إقسمتم من قبل ما لكم من زوال)).
2. آيا شما نبوديد كه در خانه هاى ستمگران پيشين كه به عذاب الهى هلاك شده بودند, سكنى مى گزيديد چرا از اين منازل و منازل خالى از صاحبان خويش, درس عبرت نگرفتيد؟ چنان كه مى فرمايد: ((و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا إنفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم)).
با توجه به اين دو پاسخ محكم و استوار, خدا حالت ملتهاى پسين را كه عذاب الهى را ديدند, و مهلت خواستند, ولى پاسخ منفى شنيدند و سرانجام نابود شدند به احوال ملتهاى پيشين تشبيه مى كند كه آنان نيز در عين قدرت و مكنت, غرق در فساد بودند و به هنگام نزول عذاب خواهان مهلت بودند, ولى پاسخ مثبت به آنان داده نشد.
در اينجا سوالى مطرح است: چرا به مهلت خواهى آنان پاسخ مثبت داده نشد در حالى كه بر خداى رحيم شايسته بود به آنان مهلت دهد تا راه اصلاح را در پيش گيرند.
پاسخ اين سوال روشن است: اين نوع اظهار ندامت و پشيمانى و درخواست مهلت آنان يك امر مقطعى است, يعنى نزول عذاب حكم مى كند كه پشيمانى رخ دهد تا از اين طريق نجات يابند ولى آنان صادق نيستند و اگر شرايط دگرگون گردد و عذاب الهى به رحمت تبديل شود, افراد فرومايه به همان زندگى پيشين باز مى گردند و پيامهاى الهى را فراموش مى كنند.
حتى اين گروه در آخرت نيز درخواست چنين مهلتى و به تعبير بهتر بازگشت به دنيا مى كنند, ولى قرآن, يادآور مى شود كه اگر اين گروه گنهكار به زندگى دنيوى باز گردند, باز از كارهاى زشت خود دست برنمى دارند, چنانكه مى فرمايد: ((و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون)). ((اگر روزى به زندگى دنيوى باز گردند باز به آنچه كه از آن نهى شده اند, بازگشت مى كنند و آنها دروغ مى گويند)).
با اين بيان, حال مشبه (گروه تبهكار متإخر) و حال مشبه به (گروه تبهكار پيشين) و وجه شبه نيز روشن گرديد و نيازى به توضيح نيست.

پى نوشت:

1. ابراهيم: 44.
2. ابراهيم 45.
3. عنكبوت: 40.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:34 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تمثل

تمثل: ظهور صورتى مأنوس براى انسان، هماهنگ با غرضى خاص، از راه باطن يا انعكاس موجودات برزخى و يا متمثل شدن شياطين

تمثل مصدر باب تفعّل از ريشه «م ـ ث ـ ل» و در لغت به معناى متصوّر شدن چيزى است[1] و در اصطلاح، متصور شدن حقيقتى براى انسان به صورتى خاص، مأنوس و هماهنگ با غرضى كه تمثل براى آن حاصل مى شود، بنابراين، تمثل، انقلاب و دگرگونى چيزى به چيز ديگر نيست، زيرا انقلاب ماهيت محال است.[2] از آنجا كه در تمثل، وراى صورت ادراكى، حقيقتى خارجى وجود دارد، با سفسطه نيز متفاوت است.[3]
صورت هايى كه براى انسان تمثل مى يابند از چند راه حاصل مى شوند: 1. حواس ظاهرى؛ مانند صور محسوسات كه از طريق حواس در حس مشترك متمثل مى گردند، زيرا بنابر تحقيق، مدركات جزئيه تجرد غير تام مثالى دارند. 2. اختراع قوه متخيّله. 3. باطن به واسطه تجليّات و تمثّلاتى از عالم معانى و عقول قدسيّه؛ مانند رؤياى صادقه. 4. انعكاس صور موجود در عالم مثال و خيال منفصل. 5. تمثيل ابالسه و شياطينى كه خارج از وجود انسان اند.[4] از اقسام مذكور دو قسم اخير در موضوع مقاله داخل است.
قرآن كريم به مواردى از تمثل اشاره كرده است؛ مانند:
1. تمثل فرشته براى حضرت مريم(عليها السلام)به صورت بشر: «فَاَرسَلنا اِلَيها روحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَويـّا».(مريم/19،17) مراد از اين تمثل آن است كه مريم(عليها السلام) در حيطه ادراكى و شعاع ديد خود
[5]، صورت انسانى را مشاهده كرد و خارج از ادراك حضرت مريم بشرى نبود، بلكه حقيقت جبرئيل بود.[6]
راز اينكه حضرت مريم*، فرشته را به صورت انسان مشاهده كرد اين بود كه تمثل، ظهور شىء براى انسان به صورت مأنوس براى او و متناسب با غرضى است كه تمثل براى آن صورت مى پذيرد و معهود از رسالت هم آن است كه انسانى متحمل رسالت گردد و آن را از طريق گفت و گو به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 626
انجام رساند.
[7]
2. تمثل فرشتگان به صورت دشمنان متخاصم براى حضرت داود*:«وهَل اَتـكَ نَبَؤُا الخَصمِ اِذ تَسَوَّرُوا المِحراب...».(ص/38،21) حضرت داود در حال عبادت بود كه به ناگاه در منظره اى رعب آور ديد كه دشمنان متخاصم از بالاى ديوار نزد او آمدند و گفتند: نترس ما دو گروه متخاصم هستيم كه به محكمه تو آمديم تا ميان ما داورى كنى: «فَاحكُم بَينَنا بِالحَقِّ و لاتُشطِط واهدِنا اِلى سَواءِ الصِّراط * اِنَّ هـذا اَخى لَهُ تِسعٌ و تِسعونَ نَعجَةً ولِىَ نَعجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ اَكفِلنيها وعَزَّنى فِى الخِطاب * قالَ لَقَد ظَـلَمَكَ بِسُؤالِ نَعجَتِكَ اِلى نِعاجِهِ...». (ص/38،22 ـ 24) از اين آيات برمى آيد كه داود(عليه السلام) ادعاى مدّعى را شنيد؛ اما بدون شنيدن دفاع مدّعى عليه، حكم كرد و همين امر زمينه اى براى استغفار او شد: «وظَنَّ داوودُ اَنَّما فَتَنّـهُ فَاستَغفَرَ رَبَّهُ وخَرَّ راكِعـًا واَناب». (ص/38،24)
اين قضيه در خارج واقع نشده، زيرا به شهادت روايات، فرشتگان به اين صورت تمثل يافته بودند و ظرف تمثل، عالم مثال است و عالم مثال عالم تكليف و عصيان نيست. ماجراى مذكور مانند اين است كه انسان در عالم خواب ببيند كه آزموده شده و بعد از بيدارى استغفار كند تا زمينه كمالات را بيش از پيش فراهم آورده، از آزمون هاى مشابه آن پيروز به درآيد و همان گونه كه آنچه انسان در خواب و تمثلات برزخى مى بيند معصيت نيست و استغفار از آن در زمان بيدارى و در حال عادى طاعت به شمار مى آيد، توبه و استغفار داود(عليه السلام) نيز هرگز مسبوق به معصيت نبوده است.
[8]
3. تمثل شيطان براى عابد بنى اسرائيل و پيشنهاد كفر ورزيدن به او: «كَمَثَلِ الشَّيطـنِ اِذ قالَ لِلاِنسـنِ اكفُر...». (حشر/59،16) اين آيه ناظر است به برصيصاى عابد كه بر اثر عبادت، توان درمان ديوانگان و تعويذ ايشان را يافته بود، تا اينكه مرتكب زنا شد و به هنگام اعدام، شيطان بر او متمثل شد و گفت: اگر مرا، هرچند به صورت اشاره و ايما، سجده كنى نجات خواهى يافت، و چون اين كار را كرد شيطان از وى برائت جست.[9]
4. مهم ترين و بيشترين موارد تمثل، تمثل يافتن جبرئيل براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است كه آياتى چند (نجم/53،7، 13، 14؛ تكوير/81، 23) به اين موضوع اشاره دارند. بر پايه روايات، تمثل جبرئيل براى آن حضرت(صلى الله عليه وآله) به صورت شخصى اعرابى و بيشتر به شكل دحيه كلبى[10] و دوبار نيز به صورت اصلى خويش بوده است.[11] (=> افق اعلى)
در روايات نيز مواردى از تمثل مطرح شده
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 627
است؛ مانند تمثل و سخن گفتن شيطان با بسيارى از پيامبران، چون آدم، نوح، ابراهيم
[12] و يحيى(عليهم السلام)، تمثل شيطان در يوم الندوه براى مشركان به صورت پير كهنسال: «واِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوك» [13] و روز عقبه به صورت منبه بن حجاج[14] و تمثل دنيا براى اميرمؤمنان(عليه السلام) به صورت زنى زيبا و فريبا.[15] در برخى روايات نيز تمثل مال، فرزند و عمل براى انسان هنگام مرگ و نيز تمثل اعمال براى وى در قبر و روز قيامت مطرح اند. (=> تجسم اعمال)

منابع

احقاق الحق، نورالله الحسينى الشوشترى، تعليقات شهاب الدين نجفى، قم، مكتبة النجفى، 1406 ق؛ الامالى، الطوسى (م. 460 ق.)، قم، دارالثقافة، 1414 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، احياء التراث العربى، 1403 ق؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين (م. 1050 ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بيدار، 1366 ش؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، جوادى آملى، تهران، اسراء، 1373 ش؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ شرح چهل حديث، امام خمينى(قدس سره)(م. 1368 ش.)، تهران، نشر آثار امام(قدس سره)، 1376 ش؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى (م. 751 ق.)، به كوشش آشتيانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1375 ش؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ مكاشفة القلوب المغربى، الغزالى (م. 505 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1402 ق؛ ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، محى الدين بن عربى (م. 638 ق.)، شرح: حسن زاده آملى، تهران، وزارت ارشاد، 1378 ش؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق.
مجيد زهدى




[1]. مفردات، ص 759، «مثل».
[2].نمونه، ج 13، ص 36؛ الميزان، ج 14، ص 36 ـ 37.
[3]. الميزان، ج 14، ص 40.
[4]. شرح فصوص الحكم، ص 104.
[5]. تفسير موضوعى، ج 7، ص 365.
[6]. همان؛ الميزان، ج 14، ص 36 ـ 37.
[7]. ممدّ الهمم، ص 351.
[8]. تفسير موضوعى، ج7، ص 242 ـ 243؛ الميزان، ج 17، ص 194.
[9]. مجمع البيان، ج 9، ص 397.
[10]. احقاق الحق، ج 9، ص 184؛ بحارالانوار، ج 18، ص 267 ـ 268.
[11]. تفسير صدرالمتألهين، ج 3، ص 415؛ چهل حديث، ص 415.
[12]. كشف الاسرار، ج 8، ص 291؛ مكاشفة القلوب، ص 70 ـ 71؛ جامع البيان، ج 23، ص 97.
[13]. الامالى، ص 177؛ مجمع البيان، ج 4، ص 826.
[14]. الامالى، ص 176.
[15]
. الميزان، ج 14، ص 37.

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:34 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

ضرورت تفکر و تدبر در «امثال قرآن»

دریافت فایل pdf

 

 

تشبیهات و تمثیلات قرآن و فرهنگ زمانه

دریافت فایل pdf

 

تأملات فی الأمثال القرآنیة (الحلقة الأولی)

دریافت فایل pdf

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:34 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

الدلیل المفسر بین تلازم المثل و التأویل

دریافت فایل pdf

 

أمثال سورة النور

دریافت فایل pdf

 

 

تلاوت و كتابت قرآن منشأ شكوفايي معنوي و صنعتي بشر

دریافت فایل pdf

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:35 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

فی مفهوم القص القرآنی و فنّیته

دریافت فایل pdf

 

روش شناسی قصه در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

شیوه قصه پردازی قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:35 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

تحقیق تطبیقی داستان حضرت یعقوب (ع) و فریدون و فرزندان آنان

دریافت فایل pdf

 

قصه؛ الگوی روایت تاریخی از منظر قرآن کریم(بازخوانی سوره مبارکه یوسف به عنوان بهترین روش تاریخ گویی)

دریافت فایل pdf

 

روش قصه پردازي در قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:35 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

تأثیرپذیری مولوی از قصه های قرآن در داستان روستایی و شهری در مثنوی

دریافت فایل pdf

 

 

 

خورشید آیات، نور روایات

دریافت فایل pdf

 

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:36 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل‏هاي قرآني

مثل‏هاي قرآني

محمّد بابكي

مثل الشيطان إذقال للانسان اكفرُ فلمّا كَفَرَ قال إنّي بريءُ ُ منك إنّي اخاف اللّه ربَّ العالمين ؛
إهل نفاق در فريبكاري و خيانت پيشگي و دروغ ـ مانند شيطانند، چه اين كه شيطان به انسان گفت :كافر شو، همين كه ا نسان كافرشد به او گفت :من از تو بيزارم و ازخداي جهانيان هراسان.(سوره حشر،آيه16)
اين آيه اهل نفاق را به شيطان تشبيه كرده، مكر،حيله، گفتار و كردار آنان را همانند مكر و حيله شيطان مي‌داند و به مومنان هشدار مي‌دهد كه از منافقان و شيطان برحذر باشند .
مثل شيطان كـــآدمي را‌گفت هم بـــاش انــدركفـــرخود ثابت قدم
من تو را يـــار و مُعينـم درعــمل پس چومحكم شد در او كفر ودغل
گفت مـــن بيـزارم از تو در يقين ترســــم ازپــــروردگــار عالميـن
خواند آدم را به كفر ابليـــس دون پس گريزد ز‌اوچو بكشيدش به خون
پس بــود در آخــر و انجــام كار جــاودان آن هــر دو را مـاوي به نار
ايـــن بـود پاداش استـم كــاره‌ها كـــه به خـــود بستند راه چـــاره‌ها
وجه تشبيه منافقان به شيطان را‌مي‌شود دردوخصلت اساسي و مشترك فهرست كرد :
1ـ دشمني وكينه توزي؛ 2ـ مكر و فريب كاري ودغل بازي.
شيطان دشمن انسان است همچنانكه منافق دشمن مومن،قرآن‌به صراحت به انسان هشدار مي‌دهد كه شيطان دشمن اوست،«انّ الشيطان لكم‌عدوّ فاتخذوه عدّوا؛شيطان دشمن شماست پس او را دشمن به‌حساب آريد».(سوره فاطر،آيه 6) خداوند به آدم ‌نيز اين هشدار را داده بود :«يا آدم إنّ هذا عدوّلك ولزوجك؛اي آدم! شيطان دشمن تو و بانوي تو است».(سوره طه،آيه 117) تمامي اديان وكتب آسماني از شيطان به عنوان دشمن ديرين انسان نام برده‌اند. قرآن مجيد منافقان را‌نيزدشمن‌مومنان مي‌داند، چنانكه مي‌فرمايد:
«هم العدوّ فاحذرهم، قاتلهم اللّه اني يوفكون؛اين جماعت نفاق پيشه، دشمن شما هستند ، از آنان پروا كنيد و فاصله گيريد،خدا آنان را بكشد».(سوره منافقون،آيه4)
شيطان ومنافق دو برادر نا مشروع هم‌اند كه پيمان مكر و‌دروغ و‌تزويررا امضا كرد.و كمربه گمراهي و نابودي انسان بسته‌اند،هر يك‌مِثل ديگري؛بلكه بدتر از ديگري !
اين يكي از آن يكي مشوم‌تر هر كدام از ديگري مذموم تر
خداوند درآغاز سوره منافقون ازمردم منافق و دو رو به عنوان مردمي دروغگو ونيرنگ باز ياد مي‌كند و به پيامبرش دستور مي‌دهد كه از آنان دوري‌جويد «واللّه يشهدُ إنّ المنافقين لكاذبون».(سوره منافقون،آيه 1) چنانكه شيطان نيز كارش‌دسيسه و دروغ و نيرنگ است،او حضرت آدم را با نيرنگ از بهشت اخراج كرد و بر اساس باطنِ شيطاني‌اش‌سوگند ياد نمود كه از هيچ كوششي براي گمراهي و بيچارگي انسان دريغ نورزد ، خداوند نيز به فرزندان ونسل آدم دستور داد تا اين مار زخمي‌خطرناك راحقير نشمرند و به شدّت مراقب او باشند «يابني آدم لايفتنّنكم الشيطان ».(سوره اعراف،آيه 27 )
داني كه چه گفت زال با رسِتم گُرد دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
سعدي
و به گفته عطار :
چرا در چشم تو خرد است ابليس كه رهزن شد‌بزرگان را به تلبيس
مفسران شان نزول آيه‌اي كه در ابتدا ذكر كرديم را‌مربوط وعده‌هاي دروغين منافقان يهود بني‌نضيردانسته‌اند. درتاريخ آمده است‌سالي كه پيامبر به مدينه آمدند، براي حفظ مدينه و اطراف از تعرّضات احتمالي دستور دادند تا تمامي قبايل و ساكنان مدينه و حومه ميثاق بندند و به آن ميثاق وفادارباشند، يهوديان بني‌نضير هم اين پيمان را امضا كردند،با شكست مسلمانان در جنگ اُحُد منافقانِ داخل مدينه به جنب وجوش درآمدند و براي ضربه زدن به پيامبر به شيطنت پرداختند،آنها در پيامي به سران يهود بني‌نضير ـ كه با پيمان شكني تصميم به قتل پيامبر گرفته بودند ـ ابلاغ كردند از تهديدهاي پيامبر نهراسند و به هشدارها و دستورهاي آن حضرت‌بي‌اعتنا باشند و اطمينان دادند كه با تمام نيرو و توان از آنان حمايت خواهند كرد.ديپلماسي فعّال منافقان كارخود را كرد و يهود و بني نضير در مقابل پيامبر و حكومت اسلامي به مقاومت برخاست.پيامبر نيز در يك اقدام قاطع وسريع،دژهاي بني‌نضير را به محاصره در آورد،بني‌نضيرغافل‌گير شده مدّتي را در انتظار حمايت منافقان بسر برد و ديري نپاييد كه فهميد مورد مكرو حيله آنان قرار گرفته است و از حمايتهاي آنان خبري نيست ؛بناچار تسليم ارتش اسلام گرديدند و زانو برخاك مذلّت انداخت 1. خداوند اين عمل منافقان و وعده‌هاي دروغين آنها را به عمل شيطان و وعده‌هاي پوچ اوتشبيه و آيه فوق را نازل كرد.
اندرين ره صد هزار ابليس آدم روي هست تاهرآدم روي را زنهارآدم نشمري
سنايي
در تفسير جناب محي الدين نيز آمده است :
آيه اشاره به «وهم انساني» است كه چگونه در ديده او لذّت حسّي و شهوات بدني را مي‌آرايد و او را به مخالفت عقل و پيروي‌از هوا برانگيزد تا بيچاره در دام هلاكت و نابودي فرو اُفتد و چون ازحقّ دور ماند و در ظلمات نفس سرگردان گشت، ازاو تبرّي جويد و تظاهر به تقرّب آستان حقيقت نمايد و إستشعار به خوف از قدرت رباني كند، امّا سرانجام هم فريبنده وهم فريفته،شد.هردو‌در آتش شقاوت افتند؛زيرا ديو و آدمي هر دو جسماني و ملازمانِ طبيعتند .
نكته ظريف ديگري كه از اين آيه استفاده مي شود، آن است كه پديده‌ زشت دروغگويي اگر به صورت يك خصلت درآيد انسان را از گردونه انسانيت خارج مي‌كند و انسان با يك تغيير ماهوي روبه رو مي‌گردد و منافق و شيطان مي‌شود «الكذب مفتاح كلّ شرّ» وراستي ودرستي وصداقت نردبان صعود وسعادت وخوشبختي است،«و اصحاب اليمين و ما اصحاب اليمين».(سوره واقعه،آيه 27 ) وچه زيبا است كه انسان حداقلّ با خودش صادق باشد!
به مارماهي‌ماني‌نه اين تمام و نه‌ آن منافقي چه كني مار باش يا ماهي
سنايي

پاورقيها:

1ـ به نقل از فروغ ابديت ، ج2 ،فصل34.
 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:36 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها