0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير موضوعى قرآن مجيد مثل هاى قرآن(4)

تفسير موضوعى قرآن مجيد

مثل هاى قرآن(4)

جعفر سبحانى
مثل صريح و كامن يا آشكار و پنهان

مثل هاى قرآنى به ((صريح)) و ((كامن)) كه معادل فارسى آن ((آشكار)) و ((پنهان)) است, تقسيم مى شود.
نخستين كسى كه اين تقسيم را يادآور شده, بدرالدين زركشى(متوفاى 794) مولف ((البرهان فى علوم القرآن)) است, وى پس از تقسيم مثل هاى قرآن به اين دو, مثل ((كامن)) را آن مى داند كه با لفظ مثل همراه نباشد, اما به جاى مثل به كار رود(1) .
جلال الدين سيوطى(متوفاى 911) پس از نقل اين تقسيم از زركشى, به تفسير آن پرداخته مثل صريح را آن مى داند كه در آن لفظ مثل وارد شده باشد, مثل: (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا)(2) .
((حال منافقان بسان كسى است كه آتشى را برافروخته و...)).
و مثل ((كامن)) را آن مى داند كه در پاسخ حسين بن فضيل در جواب سوال مردى وارد شده است.
س: مردى از حسين بن فضيل پرسيد, تو مثل هاى عرب و عجم را از قرآن استخراج مى كنى, بفرماييد مضمون مثل معروف ((خير الامور إوسطها)) در كدام آيه وارد شده است؟
ج: در چند آيه وارد شده است به عنوان نمونه: (والذين اذا إنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما)(3) .
((يكى از نشانه هاى بندگان خدا اين است كه وقت انفاق اسراف و يا سخت گيرى نمى كنند, بلكه راه ميانه اى را ميان اين دو, در پيش مى گيرند)).
س: مضمون مثل معروف ((من جهل شيئا عاداه)): ((هركس چيزى را نداند آن را دشمن مى شمارد)) در كدام آيه وارد شده است؟
ج: در آيه: (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه)(4) ((چيزى را كه بر آن آگاهى ندارند, تكذيب كردند)).
سپس سوال كننده مثل هاى ديگرى نيز مطرح مى كند و حسين بن فضيل آياتى را كه متضمن معانى اين مثل ها هست, يادآور مى شود.
جلال الدين سيوطى معتقد است كه مقصود از مثل هاى كامن اين نوع از مثل ها است كه لفظ آن در قرآن وارد نشده اما مضمون آن وارد شده است.
يك چنين تفسير از ((مثل كامن)) كاملا بى پايه است, و در گفتگوى آن دو نفر اشاره اى بر چنين تسميه اى نشده است. و نتيجه پرسش و پاسخ آن دو جزو اين نيست كه برخى از مثل ها به لفظ در قرآن وارد نشده, بلكه مفاد آن وارد شده است, و اما اين نوع از آيات مثل كامن ناميده مى شوند در اين گفتگو حتى به آن, اشاره نشده است.

تفسير ديگرى از مثل كامن

ممكن است مثل كامن را به نحوى ديگر تفسير كرد, و آن هر مثلى كه با حرف تشبيه (مانند مثل - كاف تشبيه) همراه نباشد ولى مفهوم آن تمثيل زيبا مى باشد كه يك انديشه دور از حس را در قالب تمثيل مجسم سازد و براى اين نوع از تمثيل نمونه هاى فراوانى از قرآن هست.
1 - (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا يخرج الا نكدا كذلك نصرف ايات لقوم يشكرون)(5) .
((سرزمين پاكيزه, گياه آن به اذن پروردگار به خوبى مى رويد, ولى زمين ناپاك گياهش جز اندك و بى فايده رشد نمى كند, آيات خود را براى گروهى شكرگزار اين چنين بيان مى كنيم)).
اين تمثيل زيبا هرچند فاقد كلمه مثل يا ((كاف)) تشبيه است, اما يك تمثيل گويا است كه مى تواند حال دو گروه مومن و كافر را بيان كند.
قرآن با اين تمثيل حال مومن و كافر را تشريح مى نمايد: مومن به خاطر پاكى روح و دورى از آلودگى هاى عقيدتى و اخلاقى بسان سرزمين پاكى است كه مواعظ در آن اثر گذارده و فضايل رشد مى كند, درحالى كه كافر به خاطر آلودگى هاى فكرى و رفتارى است, بسان سرزمين هاى شوره زارى است كه هر نوع تعليم و تربيت در او اثر چشمگيرى نمى كذارد.
2 - (ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لا تفتح لهم إبواب السمإ و لا يدخلون الجنه حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين)(6) .
((كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كنند و از پذيرفتن آنها كبر مى ورزند, درهاى آسمان بر ايشان گشوده نمى شود. و وارد بهشت نمى گردند مگر اين كه شتر وارد سوراخ سوزن شود آنچنان بزهكاران را كيفر مى دهيم)).
در زبان عرب براى ابراز امتناع از انجام يك شىء چنين مى گويند:
((لا افعل كذا حتى يشيب الغراب إو بيض القار)).
((من اين كار را انجام نمى دهم تا لحظه اى كه كلاغ سفيد شود يا قير سفيد گردد)).
ولى قرآن در مقام بيان امتناع يك شىء از مثل وارد در آيه بهره گرفته و آن اين كه درهاى رحمت براى كافران گشوده نمى شود. مگر در يك صورت و آن اين كه شتر از سوراخ سوزن وارد شود. يعنى همين طورى كه دومى محال است, اولى نيز حكم آن را دارد.
البته در قرآن اين نوع تمثيل هاى بديع و زيبا بدون علائم تشبيه حقايق برتر را در قالب امور حسى مى ريزد, فراوان است و ما به همين دو آيه اكتفا مى كنيم, و شايد مقصود زركشى از تقسيم مثل به صريح و كامن همين باشد كه در ايجا يادآور شديم.

تفسير ((ضرب المثل))

در محاورات مردم لفظ ((ضرب المثل)) فراوان ديده مى شود, و قرآن نيز همين لفظ را با مثل در جاهاى متعدد ذكر كرده است, مثلا مى فرمايد: (و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون)(7) .
و نيز مى فرمايد: (ضرب الله مثلا)(8) .
و نيز مى فرمايد: (ولقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون)(9) .
اكنون سوال مى شود كه مقصود از كلمه ((ضرب)) در اين آيات چيست؟

پاسخ:

((ضرب)) به صورت مفرد به آنجا كه با لفظ ((مثل)) همراه نباشد, معنى زدن است. چنانكه مى فرمايد: (واضرب بعصاك الحجر)(10) ((اى موسى با عصا بر سنگ بزند)) ولى بايد ديد مقصود از همين كلمه آنگاه كه لفظ مثل همراه مى باشد چيست.
مفسران در اين مورد وجوهى را ذكر كرده اند كه برخى را متذكر مى شويم:
1 - ضرب در اين موارد به معنى ((تمثيل)) است, چنانكه مى فرمايد: (واضرب لهم مثل إصحاب القريه اذ جإها المرسلون)(11) . ((براى آنان ساكنان قريه اى را مثل بزن آنگاه كه فرستادگان عيسى(ع) به آن نقطه آمده اند)).
در حقيقت لفظ (واضرب) به معنى ((مثل)) است يعنى ((مثل لهم مثلا)) و يا در آيه ديگر مى فرمايد: (يضرب الله الحق والباطل)(12) ((إى يمثل الله الحق والباطل))(13) .
2 - ضرب در اين موارد به معنى توصيف و بيان است, به گواه اين كه مى فرمايد:
(ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شىء)(14) .
((خدا مثل مى زند بنده زرخريد كه هيچ كارى از او برنمىآيد))(15) .
به عقيده صاحب اين قول ((ضرب)) به معنى وصف و ((بين)) است يعنى خدا حال بنده اى را بيان مى كند كه قادر بر انجام كارى نيست ولى اين وجه قابل اعتماد نيست به گواه اين كه اگر فعل ((ضرب)) را برداريم و به جاى آن فعل ((وصف)) يا ((بين)) را بگذاريم آيه انسجام خود را از دست مى دهد, مثلا چنين بگوييم: ((وصف الله مثلا عبدا مملوكا)) مگر اين كه ((مثلا)) نيز به معنى ((وصفا)) باشد, و تقدير آيه چنين مى شود: ((وصف الله وصفا عبدا مملوكا)).
درحالى كه اين تفسير در آيه ياد شده روا نيست ولى در موردى مى توان اين تفسير را صحيح دانست آنجا كه قرآن از مشركان نقل مى كند كه آنان پيامبر(ص) را ((رجل مسحور)) معرفى كرده مى گفتند:
(ان تتبعون الا رجلا مسحورا)(16) .
((شما از مرد افسون شده پيروى مى كنيد)).
قرآن در نقد اين پندار ناروا چنين مى فرمايد:
(انظر كيف ضربوا لك الامثال فظلوا فلا يستطيعون سبيلا)(17) .
((بنگر چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند و در نتيجه نمى توانند راهى بيابند)).
مسلما جمله (ضربوا لك الامثال) به معنى ((انظر كيف وصفوك)) و مراد از وصف همان جمله (رجلا مسحورا) است كه در آيه قبل گذشته است.
تو گويى خدا چنين مى فرمايد: بنگر اين بى خردان تو را چگونه انسان والايى كه از نظر حكمت و خرد در درجه بالايى قرار گرفته است, به عنوان انسان مسحور توصيف مى كنند.
بنابراين آنچه در ترجمه رايج قرآن جمله (ضربوا لك الامثال) به معنى ضرب المثل تفسير شده است, تفسير دور از حقيقت است.
3 - ضرب در اين موارد به معنى طى مسافت و قطع مسير است, و اين لفظ كنايه از اين است كه اين تمثيل راه خود را در جامعه در پيش گرفته و سينه به سينه و شهر به شهر منتشر گردد. در اين صورت معنى ضرب المثل پيمودن مثل, راههاى پرپيچ و خم در دل جامعه است تا در همه قلوب جا گيرد.
ابن قيم جوزيه(متوفاى 751) از كسانى است كه اين احتمال را برگزيده مى گويد:
خدا براى بندگانش مثل هايى زده همچنان كه رسول اكرم(ص) براى امت مثل هايى زده حكيمان و دانشمندان نيز مثل هايى زده اند, اكنون بايد ديد مقصود از ضرب المثل چيست؟
ضرب در اين جمله به معنى سير و گردش است چنان كه مى گويد: ((ضرب فى الارض)): اى سار فيها.
در اين صورت معنى ((ضرب المثل)) بيان يك حقيقت است كه در بلاد در حال سير و گردش باشد.
در ميان اين احتمالات, احتمال سوم به واقع نزديك تر است هرچند ممكن است معنى ديگرى نيز داشته باشد.

كتابهايى پيرامون امثال قرآنى

مثل هاى قرآن از روزهاى نخست مورد عنايت و اهميت مفسران و محققان قرار گرفته و درباره آن كتابهايى كوچك و بزرگ نوشته شده است كه به برخى از آنان اشاره مى كنيم:
1 - إمثال القرآن; نگارش جنيد بن محمد قواريرى(متوفاى 298).
2 - إمثال القرآن; نگارش ابراهيم بن محمد بن عرفه(معروف به ابن نفطويه)(متوفاى 323).
3 - الدره الفاخره فى الامثال السائره: نگارش حمزه بن حسن اصفهانى(متوفاى 351).
4 - إمثال القرآن; نگارش محقق شيعى محمد بن احمد بن جنيد اسكافى(متوفاى 381).
5 - إمثال القرآن; نگارش شيخ ابوعبدالرحمن محمد بن حسين سلمى نيسابورى(متوفاى 412).
6 - الامثال القرآنيه; نگارش ابوالحسن على بن محمد ماوردى شافعى(متوفاى 450).
7 - إمثال القرآن; نگارش شيخ شمس الدين محمد بن قيم الجوزيه(متوفاى 751).
8 - الامثال القرآنيه; نگارش عبدالرحمن بن حسن حنبكه ميدايى.
9 - روضه الامثال; نگارش فقيه بزرگوار احمد بن عبدالله الكوزكنانى(متوفاى 1327) كه در سال 1324 در قطع رحلى در تبريز چاپ شده است.
10 - إمثال القرآن; نگارش دكتر محمود بن شريف.
11 - الامثال فى القرآن الكريم; نگارش دكتر محمد جابرالفياضى كه اخيرا چاپ شده است.
12 - الصوره الغنيه فى المثل القرآنى; نگارش دكتر محمد حسين على صغير كه اخيرا نيز چاپ شده است.
13 - إمثال قرآن به زبان فارسى; نگارش على اصغر حكمت كه به زيور چاپ آراسته شده است.
14 - تفسير إمثال القرآن به زبان فارسى; نگارش دكتر اسماعيل اسماعيلى.
15 - الامثال فى القرآن الكريم به زبان عربى; به قلم نگارنده كه در سال 1420 چاپ شده است.
قرآن بحر عميقى است كه به ژرفاى آن هيچ كس نمى رسد و هرچه درباره آيات و موضوعات آن بحث و بررسى به عمل آيد هنوز براى سخن گفتن جا فراوان است, و آيندگان نيز بسان گذشتگان مثل هاى قرآنى را با نوك تحقيق تشريح خواهند كرد.

پى نوشت :

1ـ البرهان فى علوم القرآن: ج1, ص 488.
2ـ بقره: 17.
3ـ فرقان: 67.
4ـ يونس: 39.
5ـ اعراف: 58.
6ـ آل عمران: 40.
7ـ حشر: 21.
8ـ ابراهيم: 24.
9ـ زمر: 27.
10ـ اعراف: 160.
11ـ يس: 13.
12ـ رعد: 17.
13ـ لسان العرب: ج2, ص 37, ماده ضرب - قاموس المحيط: ماده ضرب.
14ـ نحل: 75.
15ـ تفسير طبرى: ج1, ص 175.
16ـ فرقان: 8.
17ـ فرقان: 9

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:29 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن (7)

مثل هاى زيباى قرآن (7)

آيه الله جعفر سبحانى

هدف در اين مقالات مسلسل, بيان مثلهاى زيباى قرآن مجيد است. و ما اين مثلها را به ترتيب سوره هاى قرآن شروع كرده و نخستين مثل را كه درباره منافقان است, مطرح مى كنيم.

مثل يكم

((مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما إضإت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون))(1).
((وصف آنان( منافقان) داستان كسى است كه آتشى برافروخته (تا در سايه آن راه پيدا كند يا گرم شود). وقتى اطراف او را روشن ساخت, (ناگهان آتش او خاموش گردد) خدا نور آنان(منافقان) را برد و آنان را در تاريكى ها رها ساخت كه نمى بينند)).
((صم بكم عمى فهم لا يرجعون))(2).
((آنها كر, گنگ و كورند; از گمراهى باز نمى گردند)).
قرآن در آغاز سوره بقره, مردم را نسبت به پذيرش آيين اسلام به سه گروه تقسيم مى كند و مجموع بحث او درباره اين سه گروه در آيه بيستم از سوره پايان مى پذيرد. اين سه گروه عبارتند از:
1 . متقيان و پرهيزگاران. گفتگوى او درباره اين گروه در آيه پنجم به پايان مى رسد.
2 . كافران. كسانى كه درست نقطه مقابل گروه متقيان مى باشند و بحث او درباره اين گروه در آيه هفتم, به پايان مى رسد.
3 . منافقان و گروه دوچهره. كسانى كه به ظاهر ايمان آورده و در باطن, جزء كافران مى باشند و حكم ستون پنجم در ميان مسلمانان را دارند. بررسى قرآن درباره اين گروه از آيه هشتم آغاز شده و در آيه بيستم پايان مى يابد.
بنابراين درباره متقيان, پنج آيه; در مورد كافران دو آيه; و درباره منافقان سيزده آيه; در آغاز سوره بقره نازل گرديده است. اين كه خداوند گفتار خود را درباره كافران در دو آيه, ولى درباره دو چهره ها در سيزده آيه خلاصه مى كند, خود گواه روشن بر اهميت شناخت منافقان است كه از نظر موضع گيرى, به مراتب خطرناك تر از كافران مى باشند.
دشمنان نقاب دار و ناشناخته, دوست نمايانى هستند كه از گرگ وحشى بيابانى, درنده ترند. آنان در سنگر دوستى از پشت خنجر مى زنند, به ظاهر دوستند و غمخوار, اما در باطن دشمنى خوشحال, اصرار مى ورزند كه امين و رازدارند, ولى در واقع خائن و جاسوسند, و از اسرار زندگى و نقاط ضعف و قوت انسان, كاملا باخبرند. پرهيز از چنين دشمنان ناشناخته بسيار مشكل و احيانا محال است.
چنين دشمنى, همان نفاق و دورويى است كه قرآن در مورد آن در سوره هاى مختلفى بحث و گفتگو نموده و حتى سوره اى مستقل درباره منافقان فرو فرستاده است. امير مومنان على (ع) از پيامبر گرامى اسلام(ص) درباره اين گروه چنين نقل مى كند:
((من از هيچ يك از ملل جهان بر اسلام نمى ترسم, بلكه فقط از يك گروه مى ترسم و آن كافران مسلمان نما و گروه منافق و دوچهرگانند كه شيرين زبان و خوش گفتارند ولى در واقع از دشمنان اسلام هستند, در گفتار با شما هماهنگى دارند, ولى يك گام با شما برنمى دارند))(3).
بنابراين نبايد تعجب كنيم كه قرآن كريم درباره منافقان در سوره بقره, آل عمران, نسإ, انفال, توبه, عنكبوت, احزاب, فتح, منافقون, حديد و تحريم بحث و گفتگو نموده است. و سيماى اين گروه به ظاهر شرين و در باطن تلخ را نشان داده است.
دو آيه مذكور در آغاز بحث از طريق تمثيل وضع منافقان را روشن مى سازد.
فرض كنيد در شب تاريكى كه سياهى همه جا را فرا گرفته و احتمال هجوم گزنده ها و درنده ها روح و روان انسان را رنج مى دهد, وى براى پيدا كردن راه گريز و مسير صحيح آتش را روشن كند تا اطراف خود را ببيند و راه را از كوره راه تشخيص دهد.
در اين حالت كه انسان با نيم اميدى به سر مى برد, طوفانى برمى خيزد و آتش را خاموش كند و اميد انسان به نااميدى, و نشاط او به غم و دلهره تبديل مى شود.
قرآن وصف چنين شخصى را كه در اين گيرودار در اثر برافروختن آتش, روح جديد در كالبدش دميده مى شود و مى خواهد از آن بهره بگيرد آنگاه طوفان تمام سرمايه را از او مى گيرد, چنين بيان مى كند:
((كمثل الذى استوقد نارا فلما إضإت ما حوله)).
((بسان كسى كه آتش را برافروخته آنگاه كه اطراف او را روشن كرد, (ناگهان خاموش مى شود))).
بنابراين جمله ((فلما إضإت)), نياز به جواب دارد و جواب آن محذوف است يعنى (طفئت ناره) يا (إطفإالله نوره) و جواب ((لما)) به خاطر جمله بعدى حذف شده است.
قرآن يادآور مى شود كه حال منافقان در اين جهان نيز بسان همين گروه است, زيرا گروه منافق روزى كه پيامبر(ص) وارد مدينه شد, به او ايمان آوردند, آنگاه به او كفر ورزيدند, چنان كه مى فرمايد: ((ذلك بإنهم آمنوا ثم كفروا))(4).((اين به آن خاطر است كه آنان ايمان آوردند و سپس كفر ورزيدند)).
آنان در تاريكى شرك و جهالت بودند, ايمان آنان بسان نورى بود كه در دل ظلمت و كفر درخشيد, و راه و چاه را به آنان نشان داد. و تا مدتى نيز از نور ايمان بهره گرفتند, ولى آنگاه كه راه كفر را زير نقاب نفاق در پيش گرفتند, خدا نور را از آنان برگرفت و آنها به صورت انسانهاى گمراه درآمدند كه نمى توانند راهى براى نجات بيابند.
بنابراين تشبيه يادشده, وضع زندگى آنان را در همين جهان تبيين مى كند, اميد و نااميدى, ايمان و كفر همگى در اين جهان صورت پذيرفته, و ارتباطى به جهان ديگر ندارد, ولى برخى از مفسران بخش نخست از مثل را مربوط به اين جهان دانسته و بخش ديگر را به پس از مرگ; يعنى منافقان در سايه تظاهر به اسلام در اين جهان بهره مند مى شوند ولى به خاطر كفر و خاموش شدن چراغ ايمان, در جهان ديگر معذب مى گردند.
اين گروه به خاطر از دست دادن تفكر, از ابزار شناخت بهره نمى گيرند گوش دارند اما با آن نمى شنوند, زبان دارند ولى در واقع گنگند, چشم دارند, ولى با آن نمى بينند. چنان كه مى فرمايد: ((صم بكم عمى فهم لا يرجعون)).
در پايان دو نكته را يادآور مى شويم:
1 . در اين تمثيل مشبه هست و يم مشبه به.
مشبه جمله ((الذى استوقد نارا)) و مشبه به ((ذهب الله بنورهم)) مى باشد. و اگر مشبه مفرد و مشبه به به صورت جمع است, به خاطر اين است كه حال دو طرف به هم تشبيه مى شود, خواه هر دو طرف گروهى باشند يا يكى گروهى; و طرف ديگر به صورت فرد.
2 . از آنجا كه اين افراد از ابزار شناخت بهره نمى گيرند, اميد به اصلاح آنان نيست, زيرا دستگاه تفكر از طريق ابزار شناخت كمك مى گيرد و به قول گوينده:
چشم باز و گوش باز و اين عمى
حيرتم از چشم بندى خدا

پی نوشت ها:

1ـ بقره: 17.
2ـ بقره: 18.
3ـ نهج البلاغه: نامه 37, پاراگراف 7.
4ـ منافقين: 13.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:29 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن (6)

مثل هاى زيباى قرآن (6)

آيه الله جعفر سبحانى

مثل هاى قرآن به قدرى جالب و زيبا است كه فصحاى عرب, با الهام از آنها مثل هايى را به بيان خود پديد آورده و رواج داده اند.

آمارى از امثال قرآن

در گذشته يادآور شديم كه حقيقت مثل اين است كه سخنى در رابطه با پديده اى گفته شود و به مرور زمان در موارد مشابه, از آن بهره گيرى گردد. و اين نوع بهره گيرى به قدرى مستمر باشد كه سخن حالت ((ضرب المثل)) به خود بگيرد.
گروهى از آيات كه حامل پيامهاى حكيمانه يا بيانگر سنت هاى الهى مى باشند, در طول زمان از آنها در كلمات خطيبان و نويسندگان به عنوان شاهد بهره گيرى شده و به تدريج حالت مثل به خود گرفته اند. تا آنجا كه جامعه اسلامى اين نوع آيات را به عنوان مثل در موارد مشابه به كار مى برد.
جعفر بن محمد شمس معروف به ((افضلى))(متوفاى 622) در كتاب خود به نام ((الاداب)) براى اين نوع از آيات بابى گشوده و آياتى را در اين زمينه يادآور شده است, و عبدالرحمان سيوطى(848 - 911) در كتاب ((الاتقان))(1) نمونه هاى سه گانه اى از اين كتاب نقل كرده هر چند در كتاب خود مولف, شصت و نه آيه مطرح شده است.
شهاب الدين محمد بن احمد (790 - 850) مولف كتاب ((المستطرف فى كل فن مستظرف)) بيشترين آياتى را كه در كتاب الاداب)) وارد شده, آورده است(2).
وى از آيات يادشده در زير به عنوان مثل هاى جارى در لسان مردم يادآور مى شود:
1 . ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون)).
2 . ((الان حصحص الحق)).
3 . ((قضى الامر الذى فيه تستفتيان)).
على اصغر حكمت (1310 - 1396) مولف كتاب ((إمثال قرآن)) با تتبع شايان تقدير از 245 آيه ياد مى كند كه به مرور زمان در ميان مردم حالت مثلى به خود گرفته است(3).
دكتر محمد حسين صغير با تتبع فراوان توانسته است بر 495 آيه دست يابد كه به مرور زمان در ميان مردم عنوان مثل به خود گرفته و همگان از آن بهره مى برند(4).

امثال قرآنى بر محور تشبيه و استعاره

همان طورى كه در گذشته يادآور شديم, هدف ما در اين مقاله پى گيرى اين نوع آيات نيست كه به خاطر اتقان مضمون و بلاغت فزون از حد, حالت مثل به خود گرفته است و پيوسته گويندگان و نويسندگان بر اين آيات, مانند ديگر مثل ها تكيه مى كنند, بلكه بحث ما در اين مقالات مثلهايى است كه بر محور تشبيه و استعاره مى چرخد و مسائل غير محسوس را در قالب محسوس مى ريزد. و از اين طريق به مقاصد خود از بهترين راه دست مى يابد, ولى براى اين كه مقاله حاضر خالى از نمونه هاى قسم نخست نباشد, به برخى از آياتى كه در طول زمان به خاطر كثرت استعمال حالت مثلى به خود گرفته است, اشاره مى كنيم. و براى احاطه بر اين آيات به دو كتاب يادشده در فوق مراجعه فرماييد:
1 . ((...كلوا و اشربوا و لاتسرفوا....))(5).
((بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد)).
2 . ((...هذا فراق بينى و بينك...))(6).
((اين لحظه جدايى ميان من و توست)).
3 . ((...نور على نور...))(7)
((نورى است بر فراز نور)).
4 . ((...و ما على الرسول الا البلاغ...))(8).
((بر پيامبر وظيفه اى جز ابلاغ پيام نيست)).
5 . ((يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى...))(9).
((زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مىآورد)).
6 - ((...هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون...))(10).
((آيا عالمان و غير عالمان برابر مى باشند؟)).
7 . ((...يد الله فوق إيديهم...))(11).
((دست خدا بالاى دست آنها است)).
8 . ((هل جزإ الاحسان الا الاحسان))(12).
((پاداش نيكى جز نيكى نيست)).
9 . ((...لم تقولون ما لا تفعلون))(13).
((چرا آنچه را مى گوييد به آن عمل نمى كنيد؟)).
10 . ((لكم دينكم و لى دين))(14).
((آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم)).
اين آيات ده گانه نمودار آيات زيادى است كه به خاطر عمق و محتوا در كلمات خطيبان و دانشمندان حالت مثل به خود گرفته و در مناسبت هاى مختلف از اين آيات به عنوان ضرب المثل بهره مى گيرند.

مثلهاى معادل امثال قرآنى

شيخ بهإالدين عاملى (953 - 1030) در كتاب ((مخلاه)) در فصلى آياتى را آورده كه قبلا در زبان عرب براى آنها معادل بوده است ولى از تقابل آيه هاى قرآنى با آن كلمات, عظمت قرآن از نظر بلاغت و لطافت مطلب روشن مى گردد ما در اين مورد به دو نمونه بسنده مى كنيم:
1 . عرب آنگاه كه حقيقت آشكار شود و پرده ابهام بالا مى رود به عنوان مثل مى گويد:
((قد وضح الصبح لذى عينين)) ((صبح براى انسان دو چشمى آشكار گشت)).
ولى قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
((الان حصحص الحق)). ((اكنون حق آشكار گشت)).
2 . عرب به هنگام بيان تإثير مجازات چنين مى گويد:
((القتل إنفى للقتل)) ((قتل مانع از قتل هاى ديگر است)).
ولى قرآن در اين مورد مى فرمايد:
((و لكم فى القصاص حياه يا اولى الالباب)).
((براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان خرد)).

مثل هاى برگرفته از قرآن

همچنين بهإ الدين عاملى در همان كتاب از مثل هايى ياد مى كند كه برگرفته از قرآن و در حقيقت قرآن الهام بخش اين نوع مثلها بوده است, اينك در اين مورد نيز آياتى را يادآور مى شويم:
قرآن مى گويد:
((...من يعمل سوء يجز به...))(15).
((هركس عمل بدى انجام دهد, در برابر آن كيفر داده مى شود)).
در زبان عرب مى گويند:
((ما تزرع تحسد)). ((هرچه كشت كيند, آن را درو مى كنيد)).
2 . ((...و فيكم سماعون لهم...))(16).
((در ميان شما جاسوسانى براى آنها است)).
در زبان عرب مى گويند:
((للحيطان آذان)); ((ديوارها گوش دارد)).
3 . ((...و ما نقموا الا إن إغناهم الله و رسوله من فضله...))(17).
((عيبى نجسته اند جز اين كه خدا و پيامبرش از فضل خود, آنها را بى نياز كرده است)).
در زبان عرب مى گويند:
((احذر شر من إحسنت اليه)); ((از بدى كسى كه به او نيكى كردى, بپرهيز)).
4 . ((...و لايلدوا الا فاجرا كفارا))(18).
((جز نسلى گنهكار و ناسپاس به وجود نمىآورند)).
در زبان عرب مى گويند: ((لا تلد الحيه الا الحيه)) ((مار جز مار نمى زايد)).
آنچه اين محققان درباره اين آيات مى گويند, جاى شگفت نيست چه, قرآن پيام الهى است كه براى خود ساحل ندارد, همچنان كه پيامبر آن را با اين جمله توصيف مى كند: ((لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه))(19).((شگفتيهاى قرآن پايان پذير نيست)).

امثال نبوى

يادآور شديم تشبيه معقول به محسوس يكى از ابزار بلاغت و وسيله تعليم و تربيت است و قرآن مجيد نيز در تعقيب همين هدف امثالى را به كار گرفته و حقايقى را در لباس محسوسات بيان كرده است.
پيامبر گرامى(ص) كه معلم و مبلغ قرآن مى باشد, در سخنان خود به هنگام تعليم و تربيت از مثل هايى بهره گرفته است و تشبيهات بليغ و استعاره هاى زيبا در كلام او فراوان است.
ولى متإسفانه در گذشته عالمان اسلامى كه عنايتى به گردآورى امثال نبوى از خود نشان نداده جز محدث ترمذى در كتاب حديثى خود بابى تحت عنوان ((ابواب الامثال عن رسول الله(ص))) گشوده و در آن 14 مثل ((يعنى تشبيه)) نقل كرده است. و اگر راهى را كه ترمذى گشوده ديگران تعقيب مى كردند, گنجينه بزرگى در اختيار امت اسلامى قرار مى دادند.
پس از ترمذى تنها كسى كه اين راه را تعقيب كرده, جلال الدين سيوطى است كه در حدود چهل و دو مثل از امثال نبوى را در كتاب خود ((الجامع الصغير)) جاى داده است. درحالى كه پيامبر بليغى كه پيوسته در حال خطابه و سخنرانى بوده است, بايد بيش از اين در سخنان او مثل وجود داشته باشد.
خوشبختانه اخيرا محقق معاصر جناب آقاى محمد غروى به اهميت موضوع پى برده و با تتبع شايان تقدير امثال نبوى را در دو جزء طبق حروف ابجد گرد آورده و به نام ((الامثال النبويه)) منتشر ساخته است.
ما در اينجا نمونه اى از مثل هاى نبوى را يادآور مى شويم كه مى تواند پايه بلاغت رسول خدا(ص) را روشن سازد:
1 . ((مثل الصلوات الخمس كمثل نهر جار عذب على باب إحدكم, يغتسل فيه كل يوم خمس مرات, فما يبقى ذلك من الدنس)).
((نمازهاى پنج گانه بسان نهر آب شيرين است كه از در خانه انسان مى گذرد و هر روز در آن پنج بار خود را شستشو مى دهد در اين حالت آلودگى در آن باقى نمى ماند)).
2 . ((مثل العالم الذى يعلم الناس الخير و ينسى نفسه, كمثل السراج يضى للناس و يحرق نفسه)).
((مثل دانشمندى كه نيكى را به مردم مىآموزد اما خود را فراموش مى كند, بسان چراغى است كه اطراف خود را روشن مى كند ولى خود را مى سوزاند)).
3 . ((مثل إهل بيتى كمثل سفينه نوح, من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق)).
((مثل خاندان من بسان كشتى نوح است, هركه بر آن سوار شد, نجات يافت و آن كس كه از آن عقب ماند, هلاك گشت)).
4 . ((مثل المومن كمثل السنبله, تميل احيانا و تقوم احيانا)).
((مثل مومن بسان سنبلى است كه در مقابل باد شديد متمايل مى شود, سپس برمى خيزد)).

امثال علوى

تاريخ بشر, سخنوران فصيح و بليغ فراوانى به خود ديده است, اما به تصديق همگان سخنان اميرمومنان و كلمات او براى خود حساب جداگانه اى دارد.
در عظمت زيبايى و حلاوت كلام او همين بس كه مى گويند: ((دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق)). ((پايين تر از زيبايى قرآن و بالاتر از سخنان ديگران است)).
به خاطر عظمتى كه در كلام امام نهفته است, گروهى از محققان به گردآورى سخنان او پرداخته اند حتى عبدالواحد آمدى(متوفاى 505) در كتاب ((غرر الحكم و درر الكلم)) قريب به دوازده هزار كلمات قصار براى آن حضرت گرد آورده است.
در كلمات اميرمومنان(ع) تمثيل و تشبيه به فراوانى ديده مى شود و خوشبختانه محقق معاصر جناب آقاى شيخ محمد غروى در اين باره نيز پيش قدم شده و اثر جاودانه اى از خود به يادگار گذاشته است و ما براى اختصار حتى از آوردن نمونه پوزش مى طلبيم.
تا اينجا بحث هاى مقدماتى ما به پايان رسيد و از مقاله آينده به تمثيل هاى قرآن به ترتيب سور, مى پردازيم و نخستين تمثيل آن مربوط به منافقان است كه در سوره بقره آيه هاى 14 و 18 وارد شده است.

پی نوشت ها:

1ـ الاتقان: ج2, ص 1042, نوع 66.
2ـ المستطرف فى كل فن مستظرف: ج1, ص 27.
3ـ امثال قرآن.
4ـ الصوره الفنيه فى المثل القرآنى: 387 - 402.
5ـ اعراف: 31.
6ـ كهف: 78.
7ـ نور: 35.
8ـ نور: 54.
9ـ روم: 19.
10ـ زمر9:.
11ـ فتح: 10.
12ـ رحمان: 60.
13ـ صف: 2.
14ـ كافرون: 6.
15ـ نسإ: 123.
16ـ توبه: 47.
17ـ توبه: 74.
18ـ نوح: 27.
19ـ كافى: ج2, ص 599, كتاب فضل القرآن, حديث 2.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:29 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن (8)

مثل هاى زيباى قرآن (8)

آيه الله جعفر سبحانى

خداوند در اين تمثيل, حال منافقان را به حال كسانى تشبيه مى كند كه در بيابانى تاريك و ظلمانى و در باران و رعد و برق گرفتا شده باشند و هيچ راه و پناهى نيابند.
1. ((إو كصيب من السمإ فيه ظلمات و رعد و برق يجعلون إصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محيط بالكافرين))(1).
((يا همچون بارانى كه در شب تاريك توإم با رعد و برق و صاعقه (بر سر گرفتاران در بيابان (بارد) آنها از ترس مرگ, انگشت در گوش خود مى گذارند, تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد)).
2. ((يكاد البرق يخطف إبصارهم كلما إضإ لهم مشوا فيه و اذا إظلم عليهم قاموا و لو شإ الله لذهب بسمعهم و إبصارهم ان الله على كل شىء قدير))(2).
((نزديك است برق (روشنائى خيره كننده اى) چشم آنها را بربايد, لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) روشن مى سازد, چند قدمى در پرتو روشنايى برمى دارند, آنگاه كه خاموش مى شود, توقف مى كنند اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد, خداوند بر هر چيزى توانا است)).
پيش از آن كه به تفسير ((تمثيل)) بپردازيم, برخى از مفردات آيه را توضيح مى دهيم:
1. ((صيب)) باران سنگين و پر پشت.
2. ((رعد)) صداى غرش وحشتزا و مهيب كه از ناحيه ابر به گوش مى رسد.
3 . ((برق)) نور قوى كه به هنگام نزول باران, محيط را روشن مى سازد.
4 . ((صاعقه)) آتشى كه به هنگام غرش رعد و درخشيدن برق, از بالا متوجه زمين مى گردد.
5 . ((خطف)) گرفتن و ربودن است.
در اين تمثيل بايد با سه ركن اساسى آشنا شويم:
1 . ((مشبه)) گروهى كه آيه مباركه در صدد بيان وضع آنهاست و در واقع در آيه مورد بحث, ((مشبه)) انسانهاى منافق و دوچهره هستند كه به ظاهر اسلام آورده ولى در باطن كفر مى ورزند.
2 . ((مشبه به)); رهگذرانى كه شبانگاه در يك بيابان مسطح و هموار كه نه راه مشخصى در آن پيداست, و نه پناهگاهى مانند كوه و غار وجود دارد, گرفتار باران پرپشتى مى شوند كه با عوامل بسيار مهيبى از قبيل رعد و برق و صاعقه همراه مى باشند, از ترس مرگ دستها را در گوش مى گذارند شايد از خطر آن محفوظ بمانند, قدرت برق به اندازه اى است كه مى خواهد چشم ها را بربايد, لحظه اى كه افق در سايه آن روشن مى شود, براى نجات از اين سرزمين چند گامى برمى دارند, آنگاه كه خاموش گشت, روى پا ايستاده در حيرت و سرگردانى فرو مى روند و نمى دانند چه كنند.
((مشبه به)) (منافقان دوچهره, و بيان حال آنان) با جمله ((او كصيب من السمإ)) آغاز گرديده و با جمله ((و اذا إظلم عليهم قاموا)) پايان پذيرفته است و جمله ((لو شإالله)) ارتباطى به مشبه به ندارد, بلكه نوعى تحديد است درباره منافقان; و مى رساند كه خدا مى تواند هر نوع ابزار معرفت و شناخت را از آنان بگيرد.
3. ((وجه شبه)) سومين چيزى كه بايد به آن توجه نمود, وجه شبه است يعنى نقطه تشابه و وجه اشتراك گروه نخست(منافقان) با اين گروه سرگردان در بيابان كه دچار حادثه اى مهيب شده اند. و هدف در اين مقاله بيان همين قسمت است.
اين نوع اركان سه گانه, در هر تمثيلى بايد مورد نظر قرار گيرد آنگاه انسان بتواند به تبيين تمثيل بپردازد.
يادآور مى شويم مفسران در بيان وجه شبه بين اين دو گروه, دو راه مختلف برگزيده اند:

1. تطبيق مفرق

مقصود از تطبيق مفرق اين است كه كليه مفردات وارد در ((مشبه به)) به گونه اى بر احوال منافقان تطبيق شود. مثلا: در مورد مشبه به به مفرداتى از قبيل:
1. باران پرشت. 2. برق; 3. رعد; 4 . صاعقه; 5. ظلمات. وارد شده است.
بايد تلاش كنيم مشابه اين امور پنجگانه را در زندگى منافقان نيز به دست آوريم مثلا بگوييم مشابه باران يا رعد و برق و يا ظلمات در زندگى منافقان چيست. و همچنين است ديگر امورى كه در درون مشبه به نهفته است كه به نوعى بيان گرديد.
تحليل تمثيل از اين طريق با مشكلات زيادى روبه رو است هرچند دو مفسر بزرگ اين راه را برگزيده اند مانند طبرسى(471 - 548هـ) در مجمع البيان(3). و محقق بلاغى(1284 - 1352هـ) در آلإ الرحمان(4).

2. تطبيق مركب

در حالات منافقان و زندگى رهگذران گرفتار باران و همراه با پديده هاى مهيب, نوعى تشابه كلى وجود دارد كه اين دو را مشابه و همرنگ يكديگر قرار داده است و در حقيقت دو حالت به هم تشبيه شده اند, نه مفردات موجود در هر طرف به مفردات موجود در طرف ديگر, و به اصطلاح از قبيل تشبيه مركب به مركب است, نه مفردات به مفردات, و اين راهى است كه زمخشرى در كشاف پيموده است و آن را قول فصل و مذهب استوار ناميده است.
در اين تفسير هرگز براى مفرداتى كه در مشبه به هست, معادلى در مشبه وجود نخواهد داشت, بلكه دو نوع حالت كلى است كه كاملا شبيه هم خواهند بود(5). و شايد اين راه نسبت به راه نخست واضح تر و روشن تر باشد.
در تشبيه مركب هرچند با مفردات سر و كار نداريم, بلكه يك حالت كلى و يكسان و مشترك در دو طرف موجود است و از اين جهت يكى به ديگرى تشبيه شده است, ولى عناصرى كه تشكيل دهنده آن هيئت انتزاعى مى باشند, عبارتند از:
1 . احاطه ترس و وحشت بر رهگذرانى كه در چنين فضايى گير كرده اند, و قلب آنان مالامال از خوف و ترس مى باشد, و پيوسته باران پرپشت و رعد و برق و صاعقه مايه افزايش ترس و رعب مى باشد, چنانكه مى فرمايد: ((إو كصيب من السمإ فيه رعد و برق)).
2. تلاشهاى احمقانه و ابلهانه آنان, آنجا كه انگشت در گوشها مى كنند كه صداى مهيب را نشنوند و سرانجام از مرگ نجات پيدا مى كنند, درحالى كه انگشت در گوش كردن مانع از گرفتارى در سيل و صاعقه نمى گردد, چنانكه مى فرمايد: ((يجعلون إصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت)).
3 . بهره گيرىهاى جزئى از روشنايى برق كه شايد چند لحظه بيش طول نمى كشد. چنانكه مى فرمايد: كلما إضإ لهم مشوا فيه)).
از اين عناصر سه گانه حالتى را انتزاع مى كنيم كه درست با حالت منافقان يكسان است, زيرا اين عناصر سه گانه كه پديدآورندگان هيئت انتزاعى در رهگذران هستند; درباره منافقان نيز به نوعى وجود دارد. اينك بيان اين قسمت:
از يك طرف ترس و رعب آنان را فرا گرفته و انتشار اسلام در شبه جزيره پيوسته آنان را مرعوب قدرت مسلمانان ساخته است.
از طرف ديگر قرآن از بدبختى كافران گزارش مى دهد بالاخص بدبختى اى كه پس از مرگ دامنگير آنها مى شود, آنان براى صيانت خود از چنين آينده تاريك كوشش مى كردند كه آيات الهى را نشنوند بسان همان رهگذرانى كه انگشت در گوشهاى خود مى نمودند كه از شر صاعقه و رعد مصون بمانند.
از طرف سوم منافقان بسان همين رهگذران با يك حالت تذبذب زندگى مى كردند, گاهى آيات الهى را شنيده, گامى به سوى اسلام برمى داشتند ولى چيزى نمى گذشت كه گام به عقب نهاده و به كافران ملحق مى شدند, درست مانند رهگذرانى كه تا لحظه اى كه برق در افق باشد, به سوى هدف گام برمى دارند و در غير اين صورت از حركت باز مى مانند.
با نگرش به اين عناصر سه گانه در هر دو طرف, مى توان گفت حالات اين دو گروه از نظر رعب و وحشت; و از نظر تلاشهاى بى ثمر, و تذبذب در زندگى يكسان مى باشند.
قرآن مجيد در برخى از آيات, از استيلاى رعب و وحشت بر منافقان چنين گزارش مى دهد:
((يحذر المنافقون إن تنزل عليهم سوره تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزءوا ان الله مخرج ما تحذرون))(6).
((منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضد آنان نازل گردد و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد بگو استهزإ كنيد, خداوند آنچه از او بيم داريد آشكار مى سازد)).
و در آيه ديگر از سرانجام بد زندگانى آنان پس از مرگ گزارش مى دهد و مى فرمايد: ((لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين إينما ثقفوا اخذوا...))(7).
((اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند, دست از كار خود برندارند, تو را بر ضد آنان مى شورانيم, سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند)).

پی نوشت ها:

1ـ بقره: 19.
2ـ بقره: 20.
3ـ مجمع البيان: ج1, ص 157.
4ـ آلإ الرحمان: ج1, ص 74.
5ـ كشاف: ج1, ص 162 - 163.
6ـ توبه: 64.
7ـ احزاب: 60 - 61.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:29 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى قرآن مَثَل ْ و مِثْل در لغت و قرآن

مثل هاى قرآن
مَثَل ْ و مِثْل در لغت و قرآن

جعفر سبحانى

از بحث هاى شيرين و زيباى قرآن مثل هاى وارد در سوره هاى مختلف آن است از آنجا كه انسان با امور محسوس و ملموس, انس بيشترى دارد, هرگاه يك رشته مفاهيم عقلى و معارف الهى در قالب مسأل حسى ريخته شود, براى نوع مخاطبان, روشن تر جلوه مى كند.
مَثَل ْ و مِثْل در قرآن يك معنى بيش ندارند و آن همانند دو چيز است 1. هرگاه لفظ ((مثيل)) را نيز بر آن بيفزاييم, هر سه لفظ, معنى واحدى خواهند داشت.
اتفاقا در لغت عرب از ماده ديگر(شبه) سه لفظ داريم كه با اين سه واژه هموزن و هم معنى مى باشند. مانند شِبْه و شَبَه و شَبِيْه و همگى حاكى از همگونى و همنوايى دو شىء با يكديگر است.
بنابراين به كارگيرى لفظ ))مثل)) در مورد ((تشبيه)) به خاطر همگونى ((مشبَّه))(چيزى كه از طريق تشبيه در صدد بيان حال وى هستيم), با ((مشبه)) (چيزى كه وضع و حال او براى ما روشن است) مى باشد.
قرآن عذاب هاى نازل بر امت هاى پيشين را, ((مثلاث)) مى خواند و مى فرمايد:
(وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهُمُ المَثُلاث )(رعد: 6.
((پيش از آنان, عذاب هاى عبرت انگيز نازل شده است)).
زيرا اين عذاب مى تواند مانع از انجام مجدد يك رشته اعمال باشد كه نظير اين عذاب را به دنبال دارد.
اين بيان كه عصاره چيزى است در كتابهاى لغت 2 وارد شده است, مى رساند كه اين واژه حامل معنى همسان و همگونى است و اين حقيقت در به كارگيرى آن, محفوظ است.
گاهى تصور مى شود كه اين واژه در معنى دومى مانند ((صفت)) و ((توصيف)) نيز به كار مى رود و برخى از پيشوايان لغت بر اين معنى اصرار مى ورزند, و ابن منظور مولف ((لسان العرب)) آن را از لغت دانانى مانند يونس بن حبيب(متوفاى 182) و محمد بن سلام جمحى(م 232) و ابو منصور ثعالبى(م 429) نقل كرده است.
زركشى يكى از مولفان پيش كسوت در علوم قرآن مى نويسد ظاهر كلام اهل لغت اين است كه ((مثل)) به معنى ((وصف)) درحالى كه ابوعلى فارسى (م 377) آن را انكار كرده و مى گويد اين واژه در لغت عرب يك معنى بيش ندارد, و آن ((تمثيل)) است 3.
اين گروه بر گفتار خود با دو آيه استدل مى كنند:
(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلىَ الكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداًيَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذالِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الاِنْجِيل ِ)(فتح : 29.
((محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند, با كافران سرسخت و در ميان خود مهربانند, پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى, آنان پيوسته خواهان رضاى خدا هستند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است, اين توصيف آنها در تورات و توصيف آنها در انجيل است)).
يعنى ويژگيهاى آنان در اين دو كتاب همان است كه در اين آيه بيان گرديد: ((بر كافران سرسخت, و بر مومنان رووف و...
در اين آيه لفظ ((مثل)) به معنى وصف و توصيف به كار رفته است نه تمثيل و تشبيه چيزى به چيزى.
2- (مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ المُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَم ْيَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ ...).(محمد: 15.
((وصف بهشتى كه پرهيزگاران وعده داده شده است, چنين است كه در آن نهرهايى از آب صاف, و خالص است كه بدبو نمى شود, و نهرهايى از شير كه طعم آن هرگز دگرگون نمى گردد و نهرهايى از ...)).
((مثل)) در اين آيه, در معنى ((توصيف)) به كار رفته و صفت بهشت موعود همان چهار نهر بزرگى است كه در اين آيه به شرح آن پرداخته است.
در آينده (در بحث پاسخ به يك پرسش) روشن خواهد شد كه ((مثل)) در معنى وصف در آيه و يا آيات ديگر نيز به كار رفته است -مع الوصف- بايد يادآور شويم كه كاربرد اين واژه بيشتر در مورد, تشبيه دو شىء به يكديگر است, و اگر هم در موردى در معنى ((توصيف)) به كار مى رود, بسيار اندك است.
در لغت عرب گاهى به جاى ((تماثل)) كه از ماده ((مثل)) گرفته شده است, واژه ((مساوات)) به كار مى رود و با اين قيد آنجا كه بخواهند برابرى دو شىء را از نظر كميت بيان كنند, و اين كه اين دو شىء از نظر ((مقدار)) يكسان است و از اين نظر فزونى و كاستى در ميان آن دو نيست, واژه ((مساوات)) به كار مى برند, هرچند آن دو باهم از نظر ماهيت مختلف باشند مانند برابرى دو در آهنى و چوبى, درحالى كه واژه ((تماثل)) را در مورد دو چيز يكسان از نظر ((ماهيت)) به كار مى برند مانند دو فرد از انسان.
از اين جا به نكته ديگرى نيز دست مى يابيم و آن اين كه, جايگاه تجربه با استقرإ كاملا متفاوت است, تجربه در مواردى صورت مى پذيرد كه همگان از نظر ماهيت يكسان باشند مانند آزمون در فلزات كه نتيجه آن انبساط در حال حرارت است, درصورتى كه مورد ((استقرإ)) موضوعات, گوناگون از نظر ماهيت مى باشد, مثلا انسان با تفحص در ميان انواع مختلف از حيوانها مانند گوسفند, و گاو و شتر به اين نتيجه مى رسد كه حيوان به هنگام غذاخوردن, فك پايين را به حركت درمىآورد و از اين استقرإ قانونى را در مورد حيوان انتزاع مى كند.
خلاصه تجربه از آن ((متماثل ها)) و استقرإ از آن ((متساويها)) است.

پاسخ به يك پرسش

بحث پيشين ثابت كرد كه ((مثل)) و ((مثل)) به يك معنى مى باشند, درصورتى كه قرآن هر نوع ((مثلى)) را براى خدا نفى كرده ولى براى او ((مثل)) يا مثلهايى را ثابت مى نمايد.
دربارهء نفى <مثل > مى فرمايد: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى ٌ)(شورى : 7. براى او همتايى نيست . و در بارهء اثبات <مَثل > مى فرمايد: (لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخرَةِ مَثَلُ السُّوءِ وَ لِلّه ِالمَثَلُ الاءَعْلى وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم )(نحل : 6.
((براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند صفات زشت است و براى خدا صفات عالى و او عزيز و حكيم است)).

پاسخ

آنجا كه قرآن از خدا نفى ((مثل)) مى كند, مقصود واجب الوجود ديگرى است كه از نظر خصوصيت كه لازمه تعدد متفاوت است, ولى از نظرهاى ديگر يكسان باشند و چنين همانندى براى خدا به حكم ادله توحيد محال است.
و آنجا كه براى او ((مثل)) ثابت مى نمايد, مقصود اسمإ و صفات الهى است كه از كمالات خدا حكايت مى كنند.
بنابراين معنى آيه دوم اين مى شود: كافران به خاطر انكار معاد خدا را با صفات زشت, مانند ظلم توصيف كرده درحالى كه او داراى نام هاى زيبا, و صفات نيكو است.
از اين بيان به يك قاعده لغوى دست مى يابيم و آن اين كه خدا از ((امثال)) جمع مِثْل منزّه و در عين حال براى او امثالى (جمع مَثَل ) زياد هست .
(وَ لِلّهِ الاءَمْثالُ العُلْيا).
1 به كتاب ((اصالت روح از نظر قرآن)) نوشته نگارنده.
2 مقاييس اللغه: 296/5.
3 لسان العرب: ج13, ص 22, ماده مثل, البرهان فى علوم القران : ج 1, ص 490.

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:29 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن(10)

مثل هاى زيباى قرآن(10)

آيه الله جعفر سبحانى

قلب كه عضوى در سينه انسان است, گرچه وظيفه پخش خون در بدن را به عهده دارد, اما اثر پديده هاى روانى مانند خشم, ترس, شادى و اندوه, زودتر از اعضاى ديگر در آن مشاهده مى شود. (تندى و كندى ضربان). از اين رو بسيارى از امور روانى مانند قساوت و بى رحمى, و حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود.
((ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ))(1).
((سپس دلهاى شما پس از اين جريان (ذبح بقره براى شناخت قاتل) سخت شد, آنها مانند سنگ اند يا سخت تر از آن (زيرا) برخى از سنگها است كه از آن آب فوران مى كند, برخى از آنها مى شكافد و آب از آن بيرون مىآيد, و برخى از آنها از ترس خدا, فرو مى افتد خداوند از آن چه كه انجام مى دهيد, بى خبر نيست)).
پيش از تفسير اين ((مثل)) نكاتى را يادآور مى شويم:

1. داستان بقره بنى اسرائيل

از آنجا كه قرآن اين ((تمثيل)) را پس از داستان بقره ((بنى اسرائيل)) مطرح كرده است, لازم است به صورت فشرده به داستان آن اشاره شود, تا ارتباط آيه با ما قبل خود, روشن گردد.
يك نفر از ((بنى اسرائيل)) به دست كسى كشته مى گردد, ولى قاتل آن شناسايى نمى شود, تمام قبايل خود را تبرئه كردند, و مى رفت كه خون مقتول لوث شود, و در نتيجه, درگيرى بزرگى در ميان اسباط رخ دهد, سرانجام خصومت نزد موسى(ع) برده شد تا گره كور اين حادثه پيچيده را بگشايد, جريان از طريق موازين عادى, قابل حل نبوده, بايد از غيب استمدادى برسد.
وحى الهى فرود آمد, و دستور داد كه گاوى را سر ببرند, و برخى از اعضاى مقتول را به گاو بزنند, او زنده مى گردد, و قاتل خود را معرفى مى نمايد.
آنان سخن موسى(ع) را شوخى و يا استهزا تلقى كردند و با تحاشى حضرت موسى(ع) كه فرمود:
((اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين));(به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم) روبه رو شدند و فهميدند كه كار جدى است و شوخى در كار نيست. ولى چون فرمان خدا را از صميم دل نپذيرفته بودند, درصدد برآمدند كه به گونه اى از آن شانه خالى كنند.
از اين رو يك رشته سوالها كه همگى نوعى بهانه جويى براى فرار از تكليف بود, مطرح كردند. نخست از سن و سال گاو پرسيدند.
خطاب آمد: ميانسال باشد, نه آن قدر پير كه از كار افتاده و نه آن قدر جوان كه نزاييده باشد.
در مرحله دوم از رنگ آن پرسيدند.
خطاب آمد: كه زردرنگ باشد كه بينندگان را خوشحال كند.
در مرحله سوم خواستار ديگر مشخصات گاو شدند.
خطاب آمد: گاوى كه براى شخم زدن رام نشده, و كار آن آبكشى براى زراعت ها نبوده و رنگ آن يكپارچه بوده, و در سراسر بدن او رنگ ديگرى نباشد.
آنگاه كه درهاى بهانه جويى را بسته ديدند, راهى جز تسليم نداشتند و خواه ناخواه به موسى گفتند: (الاذن جئت بالحق) ((حالا حق مطلب را ادا كردى)).
ولى چنين تصديقى, جز ظاهرسازى, چيز ديگرى نبود. از لحظات نخست صدور فرمان, تصميم بر فرار از تكليف بود, سرانجام فرمان الهى را با كمال كراهت و بى ميلى اجرا كردند چنان كه مى فرمايد: (فذبحوها و ما كادوا يفعلون)(2)((گاو را سر بريدند ولى مايل نبودند كه آن را انجام بدهند)).
موسى(ع) براى پيدا كردن قاتل, دستور داد كه پاره اى از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وى زنده گردد و قاتل خود را معرفى كند, سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احيا, قاتل خود را معرفى كرد.
شايسته بود كه بنى اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا, و صدق رسول او موسى, و نمونه اى از معاد بود, نرمى بيشتر نشان بدهند, و كفه معنويت آنها بر كفه ماديت سنگينى كند, ولى بر عكس; با مشاهده اين آيت الهى, قساوت آنان بيشتر شد, و پيوسته از جاده حق, منحرف مى شدند.
قرآن به اين وضع اسفبار با جمله ((ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ)) اشاره مى كند يعنى پس از اين پديده ياد شده, دلهاى شما به جاى انعطاف و گرايش به معنويت, سخت تر گرديد.

2 . قلب صنوبرى مظهر حيات

قلب صنوبرى كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد, عضوى از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مى باشد, در حالى كه قلب; عضوى از كل بدن است, مظهر حيات انسان به شمار مى رود, و ايستادن آن, غالبا نشانه مرگ مى باشد و اثر پديده هاى روانى در آن, زودتر از اعضاى ديگر مشاهده مى شود, قلب انسان هنگام فرح و شادى, غضب و خشم, خوف و ترس, زودتر از اعضاى ديگر, عكس العمل نشان مى دهد, ضربان آن تند و يا كند مى گردد.
به خاطر چنين ويژگى; بسيارى از امور روانى حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود, در حالى كه قلب; مظهرى بيش, براى اين موضوعات نيست, و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگى, قساوت و بى رحمى كه پديده روانى خاصى است, در آيه مورد بحث به ((قلوب)) نسبت داده و فرموده است: (ثمذ قست قلوبكم) در حالى كه محور واقعى آن روح و روان است.

3 . دلهاى سخت تر از سنگ

در زبان فارسى به انسان بى رحم و بى مروت; سنگدل مى گويند, انسانى كه در برابر پديده هاى رافت خيز, واكنشى از خود نشان نمى دهد و از كنار آنها با بى تفاوتى كامل مى گذرد, در ريختن خون انسانهاى بى گناه نمى نالد, بلكه چه بسا از آن لذت مى برد.
در ادبيات فارسى واژه هاى ((سنگدل)) و ((سنگدلى)) كه اولى وصف, و دومى حاصل مصدر است, در اين مورد به كار مى رود.
حافظ مى گويد:
بر خود چو شمع, خنده زنان گريه مى كنم
تا با تو سنگدل, چه كند سوز و ساز من
سعدى مى گويد:
در انديشه ام تا كدامين كريم
از آن سنگدل دست گيرد به سيم
فردوسى مى گويد:
سياه اندرون باشد و سنگدل
كه خواهد كه مورى شود تنگدل
و نيز مى گويد:
ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل
كه آن مرد بى دانش و سنگدل
اگر ((سنگدل)) صفت مركبى است و به معنى بى رحم, ((سنگدلى)) حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره مى گيرند.
و در شعر فرخى هر دو در يك بيت آمده اند.
اى پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان
تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان

تفسير تمثيل

از آنجا كه در جهان ((سنگ)) به صلابت و مقاومت معروف است, دلهاى فارغ از رحمت و رافت را كه هيچ نوع رقت به آن دست نمى دهد, به سنگ تشبيه مى كنند. قرآن در معرفى قوم بنى اسرائيل از اين تمثيل بهره مى گيرد و مى فرمايد:
((ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ)): ((پس از مشاهده جريان گاو, دلهاى شما جاى ((نرم دلى)) قسى و بى رحم و بسان سنگ گرديد)).
بعدا گام فراتر نهاده و يادآور مى شود كه قلوب بنى اسرائيل در نتيجه دورى از معنويات حتى از سنگ هم سخت تر شدند, نه تنها آنان سنگ دلانند, بلكه از سنگ هم سخت تر و قسى ترند.
براى روشن شدن اين تمثيل, قرآن به سه نوع تاثيرپذيرى سنگ اشاره مى كند كه هر كدام مى تواند برهانى بر گفتار خود (از سنگ هم سخت ترند) باشد:
1. گاهى شكاف وسيعى در سنگ كه در دامنه كوه است, رخ مى دهد كه ناگهان آب روانى از آن بيرون مى جهد كه نهر عظيمى را تشكيل مى دهد.
اين شكاف وسيع كه قرآن آن را ((انفجار)) مى نامد, نخست در صخره پديد آيد, آنگاه در آب, و قرآن براى اختصار, آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده, چنان كه مى فرمايد: ((أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ)) ((برخى از سنگها به گونه اى است كه نهرها از آن فوران مى كند)).
2. گاهى شكاف ريز و كوچكى در دل سنگ پديد مىآيد كه قرآن از آن به لفظ ((يشقق)) تعبير مى كند, آنگاه آب كمى از آن بيرون مىآيد كه در لغت عرب آن را ((عين)) و يا به زبان فارسى ((چشمه)) مى نامند.
3. برخى از سنگها, به خاطر احساس عظمت حق, از نقطه بالا به زير مى افتد, هر چند ابزار علمى براى آن, علت طبيعى معرفى مى كند, ولى اين مانع از آن است كه در طول آن, عامل ديگرى كه همان احساس عظمت حق است, موثر باشد.
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختى از پديده نرمى به نام آب دو نوع اثر مى پذيرد درحالى كه دلهاى بنى اسرائيل از هيچ حادثه و پديده اى به خاطر قساوت متاثر نمى شدند; زيرا يك نوع انانيت و خودخواهى و غير خودنخواهى بر آنها حكومت مى كرد.
اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و ((شقاق)) معلول فشار آب و تاثير آن است.
ممكن است در اين مورد عامل ديگرى نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند, و انفجار و يا شكافى در صخره ها پديد آيد و آب محبوس, با فشار; راه خود را باز كند, و موانع را از سر راه خود بردارد.
در هر حال, سنگ با آن صلابت, صخره با آن سختى در مقابل حادثه, تاثيرپذير بوده و از خود نرمش مى دهند ولى فرزندان اسرائيل به خاطر تربيت هاى ناصحيح و عوامل موروثى در برابر هرنوع پند و اندرزى, و دليل و برهانى مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا نمى كرد.
امروز عكس العمل حكومت غاصب اسرائيل در برابر انتفاضه, گواه روشن بر قساوت و سنگدلى آنها است, با اين كه جهان, خشونت اسرائيل را محكوم مى كند, و هيچ سياستمدار واقع بينى آن را حمايت نمى كند ولى آنان به عمل ننگين خود مانند كشتن نونهالان و شيرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه مى دهند, ملت اسرائيل يك جمعيت كولى و خانه به دوش هستند كه از اطراف جهان به اين سرزمين فراخوانده شده, با اخراج ملت فلسطين از خانه و كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كرده اند.
درباره سقوط سنگ از قله كوه به خاطر احساس ترس در عظمت, و جلد دوم ((منشور جاويد)) به صورت گسترده سخن گفته ايم, و ثابت نموده ايم كه از نظر براهين عقلى و آيات قرآنى, نوعى احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاكم است و عارفان در اين مورد سخنانى دارند و به عنوان نمونه چند بيت از مرحوم صدرالمتالهين را مىآوريم:
بر عارف همه ذرات عالم
ملك وارند در تسبيح هر دم
كف خالى كه در روى زمين است
بر عارف كتاب مستبين است
به هر جا, دانه اى در باغ و راغى است
درون مغز او روشن چراغى است
به فعل آيد ز قوه هر نهانى
ز هر خاكى يكى عقلى و جامى
بود نامحرمان را چشم دل كور
و گرنه هيچ ذره نيست بى نور
بخوان تو آيه نور السماوات
كه چون خورشيد يابى, جمله ذرات
كه تا دانى كه در هر ذره اى خاك
يكى نورى است تابان گشت زان پاك

گسترش شعور و دانشهاى امروز

خوشبختانه دانشهاى امروز بر اثر زحمات پژوهشگران, وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسى معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مى كشند. لابراتوار علائم كشاورزى ((مسكو)) فرياد و گريه هاى ريشه گياهى را كه در آب گرم قرار گرفته بود, ضبط كرد. خبرگزاريهاى جهان از راديو مسكو نقل مى كنند كه گياهان اعصاب دارند, فرياد مى كشند.
راديو مسكو چندى قبل گوشه اى از نتايج تحقيقات دانشمندان روسى را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراى دستگاهى شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين, نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه ((كدو)) و دستگاههاى ((اليافى)) آن فرستنده هايى نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و انجام بريدگى در ريشه گياه, با عكس العمل گياه مواجه شد.
همزمان با اين آزمايش, آزمايش مشابهى در آزمايشگاه ((فيزيولوژى نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى)) نتيجه مشابهى به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهى را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداى فرياد گياه بلند شد.
البته فرياد گياه آنچنان نبود كه به گوش برسد ولى گريه ها و فريادهاى نامرئى اين گياه را دستگاه هاى دقيق الكترونيكى روى نوار پهنى ضبط كردند(3).

پی نوشت ها:

1ـ بقره: 74.
2ـ بقره: 71.
3ـ روزنامه اطلاعات: 16 بهمن 1352.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:29 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

امثال و تشبیهات در قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

امثال و تشبیهات در قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

المثل فی القرآن الکریم

دریافت فایل pdf

 

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:30 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

الامثال فی القرآن الکریم (1)

دریافت فایل pdf

 

 

الامثال فی القرآن

دریافت فایل pdf

 

بررسی تمثیل های ادبی قرآن

دریافت فایل pdf

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:30 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

تلميحات قرآني

دریافت فایل pdf

 

 

تلميحات قرآني

دریافت فایل pdf

 

 

چند مفهوم قرآني در چند تمثيل فارسي

دریافت فایل pdf

 

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:31 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثالهاي قرآن

مثالهاي قرآن

كاظم احمدزاده

 

كلمات كليدي :

قرآن، امثال، معارف قرآن، مانند، شبيه، تمثيل
واژۀ قرآنی آن "امثال" جمع مَثََل است و "مَثل" به معانی گوناگون زیر آمده است: مانند، شبیه، صفت، گفتاری که میان مردم شایع است و بدان مَثَل میزنند، عبرت، پند و تنبیه از حال گذشتگان.[1]
دراصطلاح عبارت است از کلامی که نسبت به واقعۀ خاصی که اقتضای چنین کلامی را داشته گفته شده سپس در طول زمان در وقایع مشابه آن بکار رفته و شایع شده است، مَثل با این معنا در قرآن کریم یافت نمیشود.[2]

معانی مختلف "مَثل" در قرآن[3]

 

1. مانند و شبیه:

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً...»[4]
«كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهايى حمل مى‏كند...»

2. حکایت و داستان:

«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُون »[5]
«و براى آنها، اصحاب قريه (انطاكيه) را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند.»

3. عبرت پذیری:

«فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرينَ »[6]
«و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى ديگران قرار داديم.»

4. الگو و نمونه:

الف. الگوی نیکو؛ مانند حضرت عیسی(ع):
«إنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني‏ إِسْرائيلَ »[7]
«مسيح فقط بنده‏اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و او را نمونه و الگويى براى بنى اسرائيل قرار داديم.»
ب. الگوی فاسد و بد؛ مانند همسران حضرت نوح و لوط (ع):
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما...»[8]
«خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند...»

5. صفت؛ مانند توصیف بهشت و جهنم:

«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي‏ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النَّارُ »[9]
«توصيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، (اين است كه) نهرهاى آب از زير درختانش جارى است، ميوه آن هميشگى، و سايه‏اش دائمى است اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى پيشه كردند و سرانجام كافران، آتش است!»

صورتهای بیان مثل در قرآن

1. واژه "مثل" ضمن آیات صریحا ذکر شده است؛ مانند :
«مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّة...»[10]
2. واژه "مثل" در کنار واژه "ضرب" آمده است؛ مانند :
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاء...»[11]
3. با حرف "ک" تشبیه بیان شده است؛مانند:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهی كاَلحِْجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة...»[12]
«سپس دلهاى شما بعد از اين [واقعه‏] سخت گرديد، همانند سنگ، يا سخت‏تر   از آن...»
4. گاهی در آیه کلمه" مثل" و حرف" ک" وجود ندارد ولی از سیاق عبارت و مفهوم
آن وجودِ مثل نمایان است.[13]
«إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ اسْتَكْبرَُواْ عَنهَْا لَا تُفَتَّحُ لهَُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتىَ‏ يَلِجَ الجَْمَلُ فىِ سَمّ‏ِ الخِْيَاطِ...»[14]
«كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و در برابر آن تكبّر ورزيدند، (هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى‏شود و (هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد!..»
گونههای مثلهای قرآن به لحاظ صراحت و عدم صراحت[15]
1. امثال واضحه (امثال ظاهره): امثالی هستند که به نحوی از انحاء به مثل
بودن آنها با ذکر واژه مثل یا به کار بردن حرف «ک» و غیره تصریح شده   
است.
2. امثال غیر واضحه: امثالی هستند که ظاهر عبارت صراحتی بر مثل بودن آنها ندارد
ولی از مفهوم سخن و جان کلام مثل بودن عبارت معلوم میگردد:
«وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يخَْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَايخَْرُجُ إِلَّا نَكِدًا...» [16]
«سرزمين پاكيزه (و شيرين)، گياهش به فرمان پروردگار مى‏رويد امّا سرزمينهاى بد طينت (و شوره‏زار)، جز گياه ناچيز و بى‏ارزش، از آن نمى‏رويد...»

انواع امثال ظاهره

 

1. تشبیهات تمثیلی:

«مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَئةَ ثمُ‏َّ لَمْ يحَْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يحَْمِلُ أَسْفَارَا...»[17]
«كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند دراز گوشى هستند كه كتابهايى حمل مى‏كند...»
نکته قابل توجه در مورد تشبیهات تمثیلی آن است که مفاهیم و پیام های موجود در آن از طبیعت وپدیدههایش و نیز قوانین تکوینی موجود در هستی الهام گرفته است در این میان صحبت از حیات انسانی، حیوانی، نباتی و حتی مصنوعات بشری در قالب مثل به میان آمده است حیواناتی همچون عنکبوت، پشه، الاغ، مگس، شتر و...در این گونه آیات تمثیلی مطرح شده است.

2. مثلهای مقایسهای:

مثلهایی است که غالبا در متن مثل عباراتی همچون «هل یستوی» و نظائر آن بکار رفته است.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِيهِ شُرَكاَءُ مُتَشَاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلا...»[18]
«خداوند مثالى زده است: مردى را كه مملوك شريكانى است كه درباره او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفر است آيا اين دو يكسانند؟... »
قرآن با این مثل حال مشرک و موحد را بیان کرده است چرا که مشرک، در فرمان پذیری از دستورهایِ متضاد خدایان متعدد، متحیر است ولی موحد تنها مطیع خدای واحد است و از او دستور میگیرد.

3. مثلهای توصیفی:

«مَّثَلُ الجَْنَّةِ الَّتىِ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ  فِيهَا أَنهَْارٌ...مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى  وَ لهَُمْ فِيهَا مِن كلُ‏ِّ الثَّمَرَاتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِّن رَّبهِِّمْ...»[19]
«توصيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، چنين است: در آن نهرهايى... از عسل مصفّاست، و براى آنها در آن از همه انواع ميوه‏ها وجود دارد و (از همه بالاتر) آمرزشى است از سوى پروردگارشان...»

4. مثلهای تاریخی:

مثلهای تاریخی مربوط به سرگذشت برخی از اقوام و مللی میشود که نام ایشان و پایان زندگی اسف بارشان در آیات قرآنی گنجانده شده است که به علت ناسپاسی و گناهانی که از ایشان سرزده داستان زندگی ایشان مایه عبرت و
پندپذیری دیگر ملل عالم گشت.
«فَلَمَّا ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ... فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفًا وَ مَثَلًا لِّلاَْخِرِينَ »[20]
«امّا هنگامى كه ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتيم ...و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى ديگران قرار داديم.»

فلسفه مثالهای قرآنی

در قرآن مسائل عقلی بسیاری وجود دارد که اکثر مردم قابلیت فهم و جذب آن را پیدا نمیکنند و از سوی دیگر مردم به محسوسات و عینیات عادت کردهاند بدین خاطر، خداوند متعال برخی از مفاهیم بلند عقلی را در قالب مثلها بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراک خود دریابند، بنابراین فلسفه مثالهای
قرآن، بیان مسائل بلند و عمیق در افق فکر و فهم مردم است.[21]مانند:
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فىِ زُجَاجَةٍ ... وَ اللَّهُ بِكلّ شىَ‏ْءٍ عَلِيمٌ »[22]
«خداوند نور آسمانها و زمين است مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مى‏شود كه از
درخت پربركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى (روغنش آن چنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعله‏ور شود نورى است بر فراز نورى و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى‏كند، و
خداوند به هر چيزى داناست.»
قرآن با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در این آیه برای عموم مردم بیان کرده است.
انسانها باید مَثَل را پلی برای رسیدن به اوج ممثل قرار دهند زیرا ماندن در محدوده مثل، مانند زندگی کردن بر روی پل است و چون مثل در حقیقت همانند ریسمانی است برای بر آمدن بر قله معرفتِ ممثّل، توقف در حد مثل مانند این است که کوهنوردی، طناب آویخته از قله کوه را در دست بگیرد، ولی بالا نرود.[23]

مومنان و کافران در برابر مثالهای قرآن  

برخورد مومنان و کافران در برابر مثالهای قرآنی یکسان نبوده است مخالفین قرآن میگفتند شأن خداوند به گونهای است که نباید به مگس و عنکبوت و مانند آن مثل بزند؛ زیرا اینها موجودات پستی هستند و تناسبی با بزرگی خداوند ندارند.[24]
خدای سبحان درپاسخ به این اشکال ظاهر بینانه می فرماید:
«إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْىِ أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا  فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ  وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَاذَا مَثَلًا  يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيرًا  وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِين» [25]
«خداوند از اين كه (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه، و حتى كمتر از آن، مثال بزند شرم نمى‏كند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده‏اند، مى‏دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان و اما آنها كه راه كفر را پيموده‏اند، (اين موضوع را بهانه كرده) مى‏گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟! (آرى،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى‏كند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى‏سازد!»
بنابراین، اعتراض کافران به نحوه تمثیل قرآن درست نیست چون تعدد و تنوع معارف، تعدد و تنوع تمثیل است، علاوه بر اینکه حقیر بودن چیزی به ظاهر و کوچکی جثه و اندام آن نیست.[26]
امام صادق (ع) می فرماید:
«خداوند به پشه مثال زده است با اينكه از نظر جسم بسيار كوچك است، ولى ازنظر ساختمان همان دستگاه‏هايى را دارد كه بزرگترين حيوانات (خشكى) يعنى فيل دارا است و علاوه بر آن دو عضو ديگر (شاخكها و بالها) در پشه است كه فيل فاقد آن است.»[27]

هدف از تمثیل در زبان قرآن

در آیاتی از قرآن، هدف از مثالهای قرآنی بیان شده است:

1. تذکر:

«...وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون»‏[28]
«... و خداوند براى مردم مثلها مى‏زند، شايد متذكّر شوند (و پند گيرند)»

2. تفکر:

«...وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون‏»[29]
«اينها مثالهايى است كه براى مردم مى‏زنيم، شايد در آن بينديشيد»

3. ادراک:

«وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُون»‏[30]
«اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى‏زنيم، و جز دانايان آن را درك
نمى‏كنند.»
از آیات یاد شده نتیجه گرفته میشود که سه مرحله را در تأثیرگذاری مثلها   
برانسان می توان شناخت:
اول؛مرحله تذکر و یادآوری است که حقیقت پیام الهی در خاطر مرور میشود.
دوم؛مرحله اندیشه و تفکر است که به موضوع مثل و حکمت آن اندیشیده می  
شود.
سوم؛مرحله ادراک است که با تفکر، حقایق شناخته و درک می شود.[31]

پی نوشت ها:

[1] . ابن منظور؛ لسان العرب ماده«مثل»
[2] .سبحانی، جعفر؛ الامثال فی القرآن الکریم، قم، موسسه امام صادق، 1420ق، چاپ اول، ص16
[3] .حکمت، علی اصغر؛ امثال قرآن، تهران، انتشارات بنیاد قرآن، 1361، چاپ اول، ص120
[4] . جمعه/5.
[5] . یس/13.
[6] . زخرف/56.
[7] . زخرف/59.
[8] . تحریم/10.
[9] . رعد/35.
[10] . بقره/261.
[11] . زمر/29.
[12] . بقره/74.
[13] . اسماعیلی، اسماعیل، امثال القرآن، تهران، انتشارات اسوه، 1368، چاپ اول، ص 116
[14] . اعراف/40.
[15] .  همان ص 643 ،امثال القرآن ؛سبحانی جعفر، ص33
[16] . اعراف/58.
[17] . جمعه/5.
[18] . زمر/29.
[19] . محمد/15.
[20] . زخرف55-56.
6. مکارم شیرازی، ناصر؛ مثالهای زیبای قرآن، تهیه وتنظیم ابو القاسم علیان نژادی، انتشارات نسل جوان، 1378 ،چاپ اول، ص13
[22] . نور/35.
[23] . جوادی آملی، عبدالله؛ تسنیم، چاپ اول، ج2، ص 328.
[24].  جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم، قم، نشر اسراء، 1378چاپ دوم، ج1ص434
[25] . بقره/26.
[26]. همان، ص435
[27]. طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران، ‏انتشارات ناصر خسرو، 1372ش، ج1ص167
[28] . ابراهیم/25.
[29] . حشر/21.
[30] . عنکبوت/43.
[31] . مثالهای زیبای قرآن، ص17

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:31 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فی ظلال امثال القرآن: الکلب الذی ما زال یلهث

فی ظلال امثال القرآن: الکلب الذی ما زال یلهث

أحمد السالم

بسم اللّه الرحمن الرحیم
«و اتل علیهم نبأ الذی اتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین*و لو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الی الارض واتبّع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث أو تترکه ذلک مثل القوم الذین کذبوا بأیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون»176 الاعراف.
لقد عبداللّه طویلا..
و استنارت حنایا نفسه بومضات الرحمة..
فشفّدت ظواهره و بواطنه..
و تنوّر امامه طریق معرفة اللّه..
و انکشفت له لکّ جوانب العلم و خفایاه..
و بانت له بوضوح تام کل المتاهات المظلمة..
بعد اشراق النور الذی غمر قلبه..و جوارحه..
و أتاه اللّه بعد ذلک رحمته..و عهد الیه بآلائه..
أتاه اللّه ایات من لدنه عظیمة..
تنکشف له من خلالها الاسرار..و یسمع بها منه الدعاء..و یهطل بها علیه‏ و یقرّب بها البعید..
و ینال بها ما یشاء..
لقد عاش هذا الرجل فی زمن(فرعون)..
و فی خضمّ الصراع بین الحق و الباطل..یمتاز الطریقان لمن یری بقلبه.. و لبّه..
و فی خصّم الصراع یغرق الکثیر الکثیر..
و ینجو النزر الیسیر..
کان ذلک عندما لاحق(فرعون)و جنوده(موسی)و صحبه و طاردهم حتی ساحل البحر
کانت الارض تلعن اقدامهم..
و کانت الصخور ترمقهم باشمئزاز کبیر..
و هذا الآله المزیف..
یترک عرشه وصولجانه و تاجه...و یطارد هذا الیتیم و الضعاف من صحابه..
(فرعون)الذی اراد ان یعلو علی کیانه البشری..
فینبی له(هامان)صرحا عالیا یناطح الغیم..
لیطلع الی اساب السماوات..و لیعلو بجسده کما علا بطغیانه.
حقا انه علا فی الارض..و فرق اهلها و استعبدهم..
ها هو یطاردهم الآن مع جنود لا تعرف الها غیره..
انه لأمر عجیب.
لکنه بالنسبة لفرعون نفسه، کان أمرا طبیعیا..
فهو یعلم انه لیس بآله حقیقی..
و لذلک حین خاف(فرعون)افلات(موسی)من یدیه
التفت الی صاحبنا قائلا:
-ادع اللّه علی موسی و أصحبه لیحبسه علینا..
و هنا یرجع الطاغیة الی حقیقته و معدنه..
فهو یعترف الآن..و امام الجمیع..
أن هناک اله غیره فی السماء..
و ها هو بعد فشله یتجه الیه و یطلب منه العون..
(فرعون)یطلب من هذا الرجل أن یدعو اللّه..؟
و هنا قالت له نفسه بسخریه..
أولست الآله یا(فرعون)..؟
-اولست الذی یقول لمن یتمرد..لئن اتخذت الها غیری لا جعلنک من المسجونین؟
فأجابها و القلق یهزّ کلّ اعضاءه..
-لا..لازلت اعتقد اننی لست الها منذ زمن..
الا أننی اخشی أن ابوح بذلک فأفقد العرش و الصولجان..
ثم استأنف کلامه:
-لا داعی لهذا التساؤل الیوم..و لعل اللّه یستجیب لهذا العابد دعاءه.. و ما إن سمع صاحبنا هذا الطلب..حتی تصارعت فی نفسه الأفکار.. و اضطربت فی خیاله الآراء..
و لمذا لا یرکن الی(فرعون)و یستجیب لطلبه..
-الا یعنی هذا العزة عند فرعون..و الرفعة عند قومه..
و العیش الهانئ فی ظل قصره الکبیر؟..
و قبل ان یجیب علی تساؤلاته..
ضرب حمارته لینتحی بها قلیلا و یدعو اللّه..
و لم تتحرک من مکانها..
و ضربها فامتنعت علیه..
فاقبل علیها بشدة و قسوة..
لماذ تضربها یا رجل؟؟
اتریدها ان تجی‏ء معک لتدعو علی نبی من أنبیاءاللّه..
و احتوته حاله(هستیریا)..و ضربها حتی أدماها..
و هی فی مکانها لم تتحرک خطوة واحدة..
و استمرت هراوته تهشم جسم هذا الحیوان النبیل..
و تهاوت الی الأرض..رامقة ایاه بنظرة احتقار..
و اغمضت عینیها فی هدوء..
و ها هو قد خان عهداللّه العظیم..
و انسلخ عن بیعته مع اللّه..فحقّ علیه غضبه..
و هبط بسرعة کبیرة من علیاء السماء..و الی حضیض الأرض ملتصقا بها الی اقصی حدّ..
لقد تحول من فرقد یشع فی سماء الفضیلة..الی عثرة ناتئة فی الطریق.. لا تزیده الا و عورة..
لقدتحول من قطرة مطر:طاهرة نقیة..
الی قطرة أجاج مالحة تفوح منها رائحة السنتن..
لقد تحول من رجل کان یعطی وجهه للشمس..
الی رجل وضع الشمس وراء ظهره..
لقد اعرض عن حنان اللّه و رحمته و رضوانه..
فاعرض اللّه بوجهه الکریم عنه..
فلا نفع بعدئذ من وعظه و زجره..
فهو إن وعظ فنهایته السقوط الأبدی..
و أن ترک فهو متجه الی القعر الأسود البعید..
فهو کالکلب..
و قد اضناه العطش فی ظهیرة صیف حار..
مهرولا دالعا لسانه المحمر..
عیناه مفتوحتان الی اقصی ما یستطیع..
خطاه مرتعشة و هی تلامس الأرض بحذر و خوف..
و هاهم الأطفال یحملون علیه و یرمونه بالحجارة..و الفرح یغمر قلوبهم.. و تلمتع السعادة فی وجوههم..
انه یرکض من امواج الحجارة الصغیرة التی تتهاوی علیه و ابتعد عنهم.. و تراجع الصغار..و هم منتصرون..
و رغم انه بقی وحده..
و لیس هناک من یرمیه بحجر..
لکنه ما زال یلهث بشده..
لکنه ما زال یلهث بشده..
و لم یبلع حتی ریقه المتخشب..
و ابتعد عن الأنظار..
و اخذت صورته تصغر.
و تحول شیئا فشیئا الی نقطة سوداء فی الأفق و هو ما زال یلهث.. و یلهث..

سه شنبه 11 مهر 1391  5:31 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فی ظلال أمثال القرآن:...و احترقت الجنتان

فی ظلال أمثال القرآن:...و احترقت الجنتان

أحمد السالم

(و اضرب لهم مثلا مثلا رجلین جعلنا لاحد هما جنتین من اعناب...و لم تکن له فئة ینصرونه من دون اللّه و ما کن منتصرا).
اشجار الکرون الجمیلة تتدلی بتثاقل،
و هی حبلی بالعناقید التی تزیدها روعة و جمالا،
و کان الظلال تحتها کثیفا...باردا، یبعث فی الروح الطمأنینة و الفرح.
و کانت النخیل تسبیح هذه الحدیقة و اختها،
تلک التی کانت تشابهها تماما.
و کان ما بین اشجار الکروم و النخیل،
الکثیر من المزروعات الندیة..ذات اللون الاخضر،
المطعّم بالورود و الازهار الملوّنة.
و مما زاد روعة هاتین الحدیقتین هو وجود نهر جمیل،
کان یفصل بینهما..بینما راحت اصوات النواعیر،
تلک التی تحمل الماء من النهر الی السواقی،
تمتزج باصوات العصافیر، و وشوشة الاوراق و الاغصان،
مشکّلة(سمفونیات)الهیة حیة..
کل ذلک کان ملکا لرجل واحد.
رجل لم تزده روعة الحدائق الا خبالا..
و لم تزده الاصوات الجمیلة الا صمما..
و لم یزده جمال الازهار الا قبحا روحه و ضمیره..
کان فخورا بما عنده من النعمة و الخیر..فخرا أخرجه عن حدود انسانیته، الی حدود الحیوانیة و النهم و الشهوة..
*** و ذات یوم..
و بینما کان احد اصدقائه الفقراء یزوره فی منتجعه الجمیل،
طفحت به یحوانیته المتدنّیة و راح یحاور صدیقه قائلا:
-انا اکثر منک ما لا و اعز نفرا..
-تلک هی مشیئة اللّه یا صدیقی..
و هو ادری بعباده..
ردد صدیقه هذه الکلمات و هو مطرق الی الارض،
یفکر فی حالة صدیقه المسکین..
کیف فقد هذا الرجل کل معانی الرحمة..و الخلق..و الانسانیة؟
کانت الاراء و الافکار تتقاذف الی عقله و فکره..
و هو یری کیف تتحول المعانی السامیة الی حضیض منحط.
و کیف تتحول المواهب و العطایا الی محارق للعواطف و المشاعر..
و دلف هو و صدیقه الی تخوم الحدائق..
استند الرجل المغرور الی جذع نخلة مثمرة..و سرح بصره فی الخضرة الجمیلة،
و قفزت الی ذهنه فکرة، رددها فی نفسه:
-ما اظن أن تبید هذه أبدا..
فما زال الماء فی النهر جاریا بحریة، و ما زالت الشمس هی الشمس المشرقة کل یوم،
و ما زالت الارض هی ذات الارض الخصبة المعطاء..
فکل حدائقی خالدة اذن..
و لا یمکن لکل الاعاصیر و العواصف و الجفاف ان یحیط بها..
و هتف من کل اعماقه:
-مرحبا بالخلود..کل هذا خالد لی اذن..و انا..حتی انا من الخالدین..
و لا اظن ان الموت سیتناولنی و یدنو منی..
هراء..هراء..
لیس هناک موت..و لا بعث و لا آخرة..مرحبا بالخلود..
و هنا قاطعه صدیقه المؤمن الفقیر صارخا فی وجهه:
-ویحک..اکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفة ثم سواک رجلا..؟!
اکفرت بالذی وهبک کل ذلک..؟!
اهکذا ارتفع بک جناح الغرور حتی وصلت الی هذا الحد..؟!
و هنا استرجع المؤمن قائلا:
لکنا هو اللّه ربی و لا اشرک بربی احدا..
ثم انحی باللائمة علی صاحبه:
-ویحک..الا یلیق بک و قد دخلت حدیقتک المزهرة ان تشکر اللّه..؟
کان لابد ان تقول:(ما شاء اللّه)(لا قوة الا باللّه).
ارحت تفخر علی بما عندک..حتی وصلت الی ان ترد الایمان،
و تختضن الکفر و الضلال..؟!
الا تعتقد ان اللّه سیرسل علیها عاصفه، تمحق کل ما هو اخضر؟
الا تظن ان اللّه بقادر علی ان یجفف هذا النهر..؟
فیکون شقا فی الارض یابسا..
وداعا یا صدیقی..
وداعا..
و ترکه وحدیا فی غروره و انصرف..
*** و ذات یوم آخر..
اقبل صاحب الجنتین الیهما.. یحدوه الأمل ان یری کل شی‏ء یهتز امامه بروعة الخلود..
کان یحلم بالثمر..و الاشجار... و النهر..
یحلم بالخلود..
و ما ان اقترب من حدائقه..و یا لهول ما رای..
کان کل شی‏ء قد انتهی..
الکروم خاویة علی عروشها..یلهو بها العنکبوت..
النخیل محترقة کأنها اشباح سوداء..
الارض الخضراء..رماد تذروه الریاح..
النهر..یابس لا حیاة فیه و لا ماء.. یا لهول المفاجئة..کل شی‏ء ذهب و احترق..
وا أسفاه..
و راح یضرب یدا باخری..
وا اسفاه..لقد اضعت الخلود..

سه شنبه 11 مهر 1391  5:31 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فی ظلال أمثال القرآن

فی ظلال أمثال القرآن

أحمد السالم

{\«مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما أضاءت ما حول ذهب اللّه بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون.صم بکم عمی فهم لا یرجعون».
(البقرة 17-18).
الظلام مخیم علی کل شی‏ء..
و الغیوم السوادء الکثیفة تحجب حتی ضوء القمر..
و الریح ترسل فی الأسماع أنینا کعزیف الجنّ..
و الرذاذ الخفیف لا زال یضرب وجوههم مع هبوب الریاح..
مرسلا فی عروقهمقشعریرة برد مقیت..
کانت أقدامهم لا تعرف أین تکون خطاها..
حتی إن عثر الدرب..کان یبدو کارها لهذه الاقدام الثقیلة..
یتلفّتون الی الوراء..فإذا الظلام..
و الأرقام ظلام مطبق کثیف..
أنین الصمت یخترق قلوبهم قبل آذانهم..
کان أحدهم ینهار الی الارض..
ثم ینهض مرعوبا ملتمسا طریقه البعید العبید..
حتی الشجیرات الصغیرة کانت متلفّعة بالسواد..
و تحتضنها رهبة الظلام..
فتبدو کأنها أشباح مرعبة تهزأ بهم..
لا یعلم احدهم، إذ عثر، أین یکون مصیره..
فی فرة موحلة؟
أم علی أشواک(الصبیر)المجنونة؟
و هی تلتهم جلدة المجعّد المرتجف..
أتبعهم السیر الذی لا یعرفون منتهاه..
توقفوا لأمر ما..
قال أحدهم..
-و یحکم..ألا تتحسّسون حصی الأرض..
لم یجبه احد بشی‏ء..
کانوا متباطئین الی حدّ الإعیاء..
- و یحکم..اضربوا الحصی ببعض..
وضعوا علیه بعض الأشواک..
لکی نواصل المسیر..أو نعلم أیننحن علی الاقل..
-ماذا؟..
و امتدت أیدهیم لجمع الاشواک الیابسة و هم یرتجفون..
و تناولوا الحصی یضربونه ببعض..
تطایر الشرر من بین أیدیهم..و عظم معه الأمل..
و الریاح لا تسمح بالاشتعال..
و استمرّ الصراع..
تحلّقوا حول الأشواک..
منعوا الریاح من التسلّک الی المکان..
و اشتعلت النار..
و شاع الدف‏ء فی أجسادهم..
و تفتّحت عیونهم للنور..
و رأی بعضهم بعضا..
کان المشهد رهیبا جدا..
کان احدهم یخشی النظر الی مقابله..
الوجوه عطاها التراب..
و العیون أرهقها التعب..
و أذبل الشفاه العطش الطویل..
و أضاءت النار ما حولهم..
و تحسسوا الأشیاء الساکنة التی کانت ملفّعة بالظلام
الصخور..الأشجار..الحفر العمیقة..أشواک الصبّیر..
صاح أحدهم:
-اشعلوا النار فی کل الأشجار لتستضی‏ء الصحراء بأسرها..
و تسارعوا یدفعهم حلم النور فی کل مکان..
و استنارت الصحراء..
و فتحوا أعینهم الی أبعد حد..
لیملؤها من النور الذی فارقها منذ زمن..
و شاع الدف‏ء فی الأجساد المقرورة..
و فرحت القلوب بالنصر الکبیر..
و فی قمة النشوة..نسی القوم ما مرّوا به من قبل..
أو تناسوا..و هم لا یریدون ان یعکرّوا صفوفهم بالذکری. و بدأت الریاح تزداد عصفا و قوّة..
و بدأ القلق یدبّ فی قلوبهم..
فراحت الایدی تزید من الاغصان الیابسة و الأوراق المرمیّة فی النار لتزید لهیبها..
و الریاح تزداد عصفا..و قوة..
و الرذاذ أخذ یتحول الی امطار کثیفة..
و انطفأت اکثر المواقد..و لم یبق إلاّ القلیل..
و یزداد قلقهم..و حیرتهم مع زیادةالمطرو الریاح..
و لم یبق إلاّ موقد واحد..و قد تحلّقوا علیه بعد أن أصبح المطر کثیفا جدا.. و اخیرا..
لقد انطفأ الموقد الأخیر!
و عاد الظلام من جدید..
وخیم صمت ثقیل..
و لا یدرون ماذا یعملون..
فهم صمّ..لا یسمعون شیئا..الاروایات الریاح التی تثقل الروح بالألم.
وهم بکم..لا یستطیعون الکلام، فقد عقدت الحیرة ألسنتهم و هم عمی.. لا یبصرون حتی موضع أقدامهم..و لا حتی وجوه بعضهم و المطر یزداد غزراة..
و قطع الغیوم تتراکم بسذاجة.و بطء..
و اصوات الرعود تزداد قوة و وحشیة..
و البرق یلمع بین فترة و اخری..
و کأنها فطور متشعبة تملأ السماء..
کیف یصنعون؟..
ربما تسقط علیهم الصواعق فیهلکون جمیعا-و بعفویة العزیزة و ضعوا أصابعهم فی آذانهم..کی لا یسمعوا وقع الصواعق-. و هم یظنّون أن أصابعهم التی راحت تضغط بشدة علی آذانهم سوف تمنع عنهم الموت..
و تناسوا أنهم معرضون فی أیّة لحظة لوقوع صاعقة.
تحولهم الی اشباح من الفحم المبلل.
و لا زال الطریق طویلا.
و البرق لازال یومض بغضب..
فیخطف أبصارهم لشدّة لمعانه..
عیونهم اعتادت الظلمة من قبل..
اما الآن فهی موزعة النظرت بین مواطن البرق..و العود الی الظلام..
کانت أحداقهم تنفتح و تنغلق بعفویة...
فالبرق یفتحها و تغلقها الظلمة الدامسة..
و هی مشدودة الی البرق..فکلما أضاء لهم مشوا..
و بعد ذلک توقفوا بانتظار و مضة أخری تجود بها السماء الغضبی..
و مازالوا لا یعرفون فی أیّ اتجاه یسیرون..
و الظلام مطبق من کل جانب..کأنه مارد زنجیّ..
و تستمر محاولاتهم لإشعال النار..و بلا جدوی..
و یشتعل فی قلوبهم الندم..
و یتحول الی رکام من العذابات..
تعصر الروح الی حدّ التلاشی..
و یتحول حوف کلّ واحد منهم الی جهنّم صغیرة..ملتهبة یتعذب فیها الی ما
شاء اللّه..
***

المسافر..و تجربة الموت

بسم اللّه الرحمن الرحیم
{\«او کالذی مرّ علی قریة، و هی خاویة علی عروشها قال انّی یحیی هذه اللّه بعد موتها فأماته اللّه مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم قال بل لبثت مأة عام فانظر الی طعامک و شرابک لم یتسنة و انظر الی حمارک و لنجعلک آیة للناس و انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما فلما تبین له قال اعلم ان اللّه علی کل شی‏ء قدیر»البقرة/(259).
کان الوقت ضحی..
و الشمس ترسل اشعتها اشرطة ذهبیة مغریة..فتبدو الأشیاء أو ضح ما تکون..
الطریق الترابیّ الذی اصطفت علی جانبیة الأشجار..تملؤه رائحة الطلع ممتزجة برائحة قطعان الماشیة..
و مع هبوب النسمات الرطبة..
کانت الأشجار تتمایل بتکاسل..
ملقیة علی الأرض ظلالا کثیفا رائعا..
و یمرّ راکبا حماره..
تبدو علیه علامات الوقار و السکینة..
یبدو أنه کان یقصد سفرا بعیدا..
فقد حمل معه طعامه..و بعض الشراب و قد شدّهما أمامه علی رحله..
فی حین کان حماره یحرک رأسه صعودا و نزولا حرکة آلیّة علی رنّة، أجراس تدلت من رقبته..
و سار..متجاوزا آخر حائظ من القریة..ملتفتا الیا بنظرة تحمل کل معانی الحنین..
أنه الآن خارج القریة تماما..متبعا طریقه القوافل..
و اولج فی الصحراء..
و لا زال یسیر ببطء..و قد ارتفع عمود النهار..
حیث لاحت له مع السراب اطلال بعیدة..
کانت تتضح کلما اقترب بمسیره الیها..
حتی تبیها جیدا و بوضوح تام..
انها احدی القری..
و سلک الطریق المؤدی الیها..
کان طریقا مهجورا یبدو علیه القدم..
الحصی منتشر بشکل مثیر..حتی یتعثر علیه المسیر.
و الاشواک تتطلع بدهشه الی هذا القادم الغریب..
فهی لم تألف احدا منذ زمن طویل..
لقد هاله المشهد..
کانت القریة خالیة تماما من ایة حرکة..
الوجوم یرسم علی جدرانها الطینیة الف علامة استفهام..
حیطانها کانت تغالب الزمن أحیانا..
فربما انهدم نصفها و قام الآخر بتثاقل..
الابواب نخرتها الدیدان الشرهة بحریة تامة..
حولتها الی اکوام من الحطب البالی..
کانت السقوف و الجذوع منهارة تماما فی داخل الغرف..
مما حدا بالخفافیش ان تتخذها بیوتا للنهار..
خیوط العناکب تغطی اکثر الأشیاء..جذوع النخل..
الأبواب المتأکلة..الجدران..
لقد دبّ الخواء فی کل شی‏ء..
حتی الأشجار کانت یابسة تماماو قد تعرّت من الأورق فهی فی خریف دائم..
و عروش لکروم تحولت الی ملاعب للجرذان و الهوام..
کل هذا لم یکن مرعبا..
الشی‏ء الذی کان مخیفا هو بقایا الهیاکل العظیمة و الجماجم التی انتشرت هنا و هناک..و باحجام مختلفة..
بعضها کان اصغر من بعض..مما یشیروا الی أنها کانت لطفل او صبیة صغیرة..
فی حین کان بعضها ملتصقا بالارض الی حدّ التلاشی..
علی أن بعض هذه الهیاکل العظمیة کان مبتعدا قلیلا و ربما کان اصحابها فرّوا بأنفسهم من العذاب..فلم یجدهم ذلک نفعا أمام المصیر المحتوم..
الصمت کان هو المتحدث الوحید..
و السکون کان جواب کل سؤال حائر..
و توقف صاحبنا امام هذا المشهد..المأساة..
کان کل شی‏ء امامه یشیر الی النهایة الثقیلة المرعبة.. الموت..
حدّق طویلا..کانت احدی القری التی صبّ علیها اللّه العذاب..
و تأسف لهؤلاء الذین کانوا یوما ما سعداء..
فی هذه الواحة الخضراء..
لانهم لم یستطیعوا أن یوفقوا بین محورین..
لا ثالث لهما..
محور یتجه الی الأرض..و حضیضها و تفاهتها..
و آخر یتجه الی السماء..بکل أبعادها القدسیة العظیمة..
فانحدروا باتجاه الأرض..مبتعدین عن السماء..
و لو کانوا سیبقون هکذا الی الأبد..لکان هینّا کیف و هم لم یزالوا فی اول رحلتهم الاخرویة..
و سیبعثون یوما للحساب..
و هنا تصارعت فی داخله هواجس عدیده..
فهو لا یستطیع ان یتصور عودة الحیاة لهذه القریة الخاویة..لکنه متأکد أن اللّه لو أراد أن یعیدها و رمیمها الی الحیاة لأعادها فی طرفة عین..
و هو علی یقین من ذلک..
-لکن یا الهی کیف تعود هذه الموتی بعد هذا الخواء الذی استمر زمنا طویلا..
-لکن لا استطیع أن اتصور دبیب الحیاة فی هذه العظام النخرة..لا استطیع ان أتصور ذلک..
و بعد ذلک بقلیل..
شعر أن قدمیه تخذلانه..
و ان البرودة اخذت تسری فی جسده حتی وصلت الیصدره و رأسه..
و سری خدر خفیف فی کل أعصابه..
و شعر کأنه ینحدر فی واد عمیق بارد..
یا ألهی..ما هذا؟
کان هذا آخر ما تلفظه..حیث غطّ فی هدوء..
طویل..طویل..
و مرت الأیام..تسحب وراءها قرنا کاملا..
نعم مرت علیه مأة عام..بکل ما تحمله من أشیاء مئة عام..و الشمس تمرّ برحلتها الیومیة برقابة تامة..
مئة عام..و النجوم لازالت منثورة بحضن اللیل بتناسق ثابت بدیع..
مئة عام..و کل الأشیاء کانت خاضعة لقوانین الزمن..
و آفاق..نعم أفاق و هو یتمطی..و الوقت قبیل الغروب..
-یا ألهی لا أدری ماذا حلّ بی قبل قلیل..لا ادری..
-ربما کانت سنة من الکری..
کان علیه ان یجیب سؤالا طرح علیه من الغیوب..
-کم لبثت؟
و اجاب و کلّه ثقة و اطمئنان..
-یوما..أو بعض یوم..
و کان الردّ الغیبی مثیرا و مناجئا..
-بل لبثت مأة عام..
-ماذا و ملأت شفتیه علامة استفهام کبیرة..
و التفت الی حماره..
فاذا الحقیقة تتأکد لدیه بکلّ أبعادها..
کان الحمار کومة من العظام البالیة..
ربضت امامها جمجمة کبیرة نخرة..
و ازدادت الحقیقة وضوحا..عند ما امتدت یده الی طعامه و شرابه..فأذا هو کما کان..
لم یتغیر..و لم یتعفّن.
و خرّ ساجدا للّه العظیم..
بعد ان تلاشت من امام عینیه کل الهواجس السابقة و لم یبق الا شی‏ء واحد..
و هو أن اللّه علی کل شی‏ء قدیر.
***

لیس فی القرآن آیة یخالفها العلم و لیس فی التوراة و الانجیل شی‏ء یقره العلم

! *«و دون أیّه فکرة مسبقة، و بموضوعیّة تامة أجدنی اتوجه اولا الی الوحی القرآنی باحثا عن درجة التوافق بین نص القرآن و معطیات العلم الحدیث.و قد کنت اعرف من بعض الترجمات أن القرآن یسوق کل انواع الضواهر الطبیعیة.و لم اکن املک منها إلاّ معرفة جزئیة، و لکن بعد تدقیق النص العربی بامعان شدید قمت بجردة شاملة استبان لی منها أنه لیس فی القرآن تأکید یمکن أن ینتقد من الوجهة العلمیة فی هذا العصر الحدیث.
و قد قمت بالتدقیق ذاته للعهد القدیم و الاناجیل بالموضوعیة نفسها، فلم یکنثمة بالنسبة للاول ما یحوج الانتقال الی أبعد من سفر التکوین للوقوف علی تأکیدات مناقضة لمعطیات العلم المعترف بها فی هذا العصر..».
الکاتب الفرنسی
موریس بوکای
عن کتاب التوراة و الانجیل و القرآن و العلم ص 12

 

سه شنبه 11 مهر 1391  5:31 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسیری جدید از مثال عنكبوت در قرآن

تفسیری جدید از مثال عنكبوت در قرآن

دكتر صلاح رشید

رابطة العالم الاسلامی، مركزی است كه در شهر مكه واقع شده و امور تبلیغی دینی را انجام می دهد. حوزه فعالیت این مركز داخل و خارج عربستان سعودی است. یكی از بخش های این مركز بخش "اعجاز علمی" است كه مجله ای فصلی به نام "الاعجاز العلمی" دارد. مقاله مذكور حاوی نكات تازه ای درباره آیات 41-43 سوره عنكبوت است. وی مثال عنكبوت را مورد بررسی تفسیری و علمی قرار داده و تفسیر تازه ای از آن را ارائه می كند.
مترجم این مقاله دكتر محمد علی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی مركز جهانی علوم اسلامی و پژوشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و نیز رئیس هیئت مدیره انجمن علمی قرآن پژوهی و مدرس حوزه و دانشگاه است. از آقای دكتر رضایی اصفهانی تاكنون هشت جلد كتاب و بیش از بیست مقاله تخصصی در حوزه علوم قرآن و حدیث منتشر شده است؛ یكی از كتاب های ایشان پژوهشی در اعجاز علمی قرآن بوده كه برنده چهار جایزه كشوری است. مترجم، علاوه بر ترجمه دقیق روان، در بخش پایانی به نقد و بررسی آرا نویسنده پرداخته است.

خانه عنكبوت در نظر مفسران

در مورد آیه 41 سوره عنكبوت "ان اوهن البیوت لبیت العنكبوت" تامل و توقف كردم و سپس به كتاب های تفسیر مراجعه نمودم. (مثل تفسیر جامع البیان عن تاویل آیات القرآن، طبری/ مختصر تفسیر قرطبی، قرطبی/ تفسیر ابن كثیر، ابن كثیر/ تفسیر البحرالمحیط، ابی حیان آندلسی/ فتح الغدی، شوكانی/ تیسیر الكریم الرحمن فی تفسیر كلام المنان، سعدی/ صفوة التفاسیر، صابونی/ تفسیر ابی السعود، عمادی/ فتح البیان فی مقاصد القرآن، فتوجی بخاری/ زادالمسیر فی علم التفسیر، جوزی/ الضوء المنیر علی التفسیر، صلاحی/ تنویر الاذهان عن تفسیر روح البیان، بروسوی/ تفسیر القرآن العظیم، قرشی دمشی). همه این تفاسیر بر این موضوع اتفاق داشتند كه مقصود از " بیت العنكبوت" در این آیه، همان بیت مادی یعنی "خانه" است كه عنكبوت به عنوان محل سكونت خود انتخاب می كند. در تفسیرها این خانه را چنین تفسیر كرده اند:
- چیزی از آن دفاع نمی كند. (تفسیر طبری)
- ضعیف ترین خانه است كه سرما و گرما را نگاه نمی دارد. (قرطبی)
- خانه ای ضعیف. (ابن حیان آندلسی)
- هیچ خانه ای از آن ضعیف تر نیست. (شوكانی)
- از ضعیف ترین خانه هاست. (سعدی)
- ضعیف ترین خانه هاست به خاطر پستی و�كوچكی آن. (صابونی)
- هیچ چیزی در سستی نزدیك و مشابه آن ندیدیم. (عمادی)
- هیچ خانه ای ضعیف تر و سست تر از این نیست. (قنوجی بخاری)
- سست ترین خانه ها و ضعیف ترین آنهاست. (اصلاحی)
- هیچ خانه ای سست تر از آن در میان خانه های حشرات نیست. (بروسوی)
- ضعیف و سست است. (ابن كثیر قریشی دمشقی)

تعارض دیدگاه مفسران با علوم جدید

علوم جدید ثابت كرده اند كه تارها - بافته های-�عنكبوت از قویترین بافته های طبیعی است و سختی آن از سختی آهن محكم، محكم تر است. تا آنجا كه به نام "آهن حیوانی" خوانده می شود. خانه عنكبوت از قویترین خانه هاست كه از ناحیه استحكام بافت آن مشهور است؛ از این رو می تواند در برابر بادهای شدید مقاومت كند و در تارهای خود شكارهای عنكبوت را نگهداری نماید به طوری كه نمی توانند از آن جدا شوند. از آنجا كه ایمان كامل دارم كه ممكن نیست حقایق علمی با آیات قرآن معارض باشند و اگر تعارض داشتند شكی نیست كه آنچه قرآن ثابت كرده [و به طور قطعی و نص فرموده] حق است و علوم بشری از حقیقت فاصله گرفته است.
با مراجعه به قرآن كریم و كتاب های تفسیر و كتاب های لغت عربی و نیز حقایق علمی كه در مورد عنكبوت و خانه آن و روش زندگی و روابط اجتماعی آن بود، در پی یافتن پاسخی بر این سوال بودم كه آیا مقصود آیات غیر از چیزی است كه كتاب های تفسیر به آن توجه كرده اند؟ به این منظور، موارد و آیاتی كه واژه "اولیاء" در آن به كار رفته بود را جمع آوری كردم تا ببینم چه كسانی ولایت دارند و آیا در آیه ای بیان شده كه بت های ساختگی و بت های پلید را اولیاء خود انتخاب كرده اند؟ سپس معنای واژه "اولیاء و ولایت" را در كتاب های لغت عربی جستجو كردم؛ بعد در مورد واژه "بیت" در كتب لغت عربی جستجو كردم تا ببینم آیا عرب این كلمه را به معنای دیگری غیر از معنای رایج (مسكن) استعمال كرده تا آن معنا، مقصود واژه "بیت" در این مثال باشد كه خدای سبحان در سوره عنكبوت استفاده نموده است؟ سپس در حقایق علمی در مورد بافته ها و خانه عنكبوت پژوهش كردم تا ببینم كه قوت این بافته و این خانه چه اندازه است؛ آیا واقعاً آن خانه - همانطور كه در كتاب های تفسیر نوشته اند-�ضعیف ترین خانه هاست؟
سپس در مورد روابط اجتماعی عنكبوت ها پژوهش كردم تا ببینم كه نوع روابط بین عنكبوت های مذكر و مونث و بچه های آنها چگونه است؛ آنها خانواده واحدی هستند و عرب كلمه "بیت" را بر همسر و فرزندان عنكبوت نیز اطلاق می كند؟ سپس، نتایج مطالب قبل را با همدیگر ارتباط دادم تا ببینم، با توجه به یافته های من، در اینجا احتمال تفسیر دیگری برای آیه وجود دارد؟

نتایج پژوهش های لغوی و قرآنی

1- واژه "اولیاء" در قرآن كریم:
كلمه "اولیاء" سی و سه مرتبه در قرآن كریم به كار رفته است و در بیست مورد آنها، این واژه در مصادیق زیر استعمال شده است: كافرون، الذین كفروا، منافقون، یهود و نصاری، الذین اوتوا الكتاب، شیاطین، ابلیس و نسل او، ستمكاران، الذین هادوا.
و نیز در موارد: الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا و الذین آووا و نصروا، پدران، برادران از كفار، مومنون، مومنات، بندگان صالح خدا؛ ولی در هیچ آیه ای تصریح نشده كه "اولیاء" از بت های ساختگی و بت های پلید باشند.
2- واژه "اولیاء" و معنای ولایت در كتب لغت عربی: گویا ولایت به تدبر و قدرت و انجام كار اشاره دارد.
3- معنای واژه "بیت" در كتب لغت عربی:
واژه " بیت" در لغت عرب استعمال زیادی دارد؛ به معنای "خانه شعر" و نیز "مسكن، فرش خانه، كعبه و قبر" می آید و نیز به همسر مرد و خانواده اش گفته می شود.
در معجم الوسیط آمده است: " بیت الرجل: زن و عیال او"
و در لسان العرب آمده است: "بیت الرجل: زن او"
در قاموس محیط آمده است: "البیت: عیال مرد" و در صحاح آمده است:
"البیت: عیال مرد"

نتایج پژوهش های علمی در مورد عنكبوت
1- حقایق علمی در مورد تارها و بافته های عنكبوت و�خانه آن:

تارهای عنكبوت از پروتئین ساخته می شود كه در حفره های حریری، شكل می گیرد و آنچه به دست می آید جداً قوی است؛ استحكام آن از استحكام آهن محكم، بیشتر است و دو برابر كش می آید بدون آنكه پاره شود(1) و این (بافته عنكبوت) در همه موارد، از قویترین الیاف طبیعی به شمار می آید.
شبكه ای كه عنكبوت ایجاد می كند قدرتی دارد كه ممكن است بتواند زنبور عسل را- كه حجم آن چند برابر عنكبوت است- بدون این كه آن شبكه تحت تاثیر قرار گیرد یا پاره شود، متوقف كند، در حالی كه آن زنبور سرعتی حدود 32 كیلومتر در ساعت دارد.
"شركت كندیه" اقدام به تولید تارهای عنكبوت كرده است تا از آنها نخ های پزشكی و طناب هایی برای صید ماهی ها و لباس ضد گلوله بسازد.(2) ساكنان جزایر "سلمون" نیز در قدیم به ساخت تورهای ماهیگیری از نخ های عنكبوت می پرداختند.
بدین ترتیب روشن است كه "بیت عنكبوت"- به معنای خانه عنكبوت- از قویترین مخلوقات مشهور است. اگر قویترین آنها نباشد.

2- حقایق علمی در مورد زندگی عنكبوت ها و روابط اجتماعی آنها:

عنكبوت ها، گروهی هستند كه در جهان بیش از سی هزار نوع آنها وجود دارد و در حجم و شكل و روش زندگی متفاوت هستند؛ روش زندگی فردی همراه دشمنی با یكدیگر در آنها غالب است و انواع اندكی از آنها یافت می شوند كه به صورت دسته جمعی زندگی می كنند.
جثه عنكبوت های ماده از نرها بزرگتر است: غالباً فقط در هنگام ازدواج همدیگر را ملاقات می كنند و عنكبوت نر قبل از عروسی، اقدام به رقص ها و حالات مشخصی در برابر عنكبوت ماده می نماید كه مقصودش جلوگیری از غریزه دشمنی عنكبوت ماده است. هنگامی كه آمیزش آنها تمام می شود، عنكبوت نرغالباً در لانه باقی می ماند و اقدام به پنهان شدن از عنكبوت ماده می كند، چرا كه می ترسد او را بكشد. كشتن عنكبوت نر بعد از تمام شدن آمیزش جنسی، در بین بسیاری از عنكبوت ها اتفاق می افتد؛ مشهورترین این عنكبوت ها "بیوه سیاه" است. در برخی از انواع آنها، عنكبوت ماده، عنكبوت نر را رها می كند تا هنگامی كه فرزندان از تخم خارج می شوند، اقدام به قتل او كنند و او را بخورند. در انواع دیگری از عنكبوت، مادر، اقدام به تغذیه فرزندان كوچكش می كند تا این كه بزرگ می شوند و مادرشان را می كشند و می خورند.
از این مطالب روشن می شود كه نظام اجتماعی و روابط خانوادگی عنكبوت، بر اساس مصالح موقت است، به طوری كه هر گاه این مصالح تمام می شود، دشمن همدیگر می شوند و برخی، برخی دیگر را می كشند.
این دشمنی شدید فقط بعد از اتمام مصلحت ها جلوه گر می شود و روابط سست و ضعیف بین افراد خانواده عنكبوت آن را سست ترین خانواده ها در میان آفریده شدگان مشهور قرار می دهد.

اشكال و پاسخ

صاحبان كتاب های تفسیر بر آنند كه مقصود از مثال در آیه 41 سوره عنكبوت (مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء كمثل العنكبوت اتخذت بیتا) آن است كه مشركان، معبودان (و بت هایی) غیر از خدا را انتخاب می كنند كه در هنگام حاجت، امید یاری و فایده و رزق از آنان دارند و در سختی ها به آنان تمسك می جویند.(3)
برخی مفسران برآنند كه منظور از "اولیاء" در اینجا بت های ساختگی و بت های پلید هستند.(4) ولی با مراجعه به مواردی كه واژه "اولیاء" در قرآن آمده است در می یابیم كه آیات قرآن در بیست مورد از سی و سه مورد، تصریح كرده كه آن اولیاء، از زندگان (مثل كافران و...) هستند و همانطور كه قبلاً گذشت، هیچ آیه ای از آیات قرآن كریم تصریح نكرده كه "اولیاء" از بت های ساختگی و بت های پلید باشند و این مطلب همسویی معنای "ولایت" است. همانطور كه در لغت عرب وارد شده بود، معنای "ولایت" یاری است كه اشاره به تدبر، قدرت و انجام كار دارد و "ولی" همان دوستدار، دوست و یاور است و این كارها و تصرفات از جمادات صادر نمی شود.
با مراجعه به حقایق علمی جدید در مورد تارها (بافته های عنكبوت و خانه او متوجه این نكته می شویم كه علم جدید بدون شك اظهار می كند: بافته های عنكبوت از قویترین بافته های طبیعی است و صفت سختی و محكمی دارد.
هنگامی كه ما قبول كردیم مقصود آیه از "بیت"، خانواده و روابط خانوادگی است، توصیف قرآن از آن به عنوان سست ترین خانواده (ان او هن البیوت لبت العنكبوت) مطابق چیزی است كه خداوند برای بندگانش، از خلال علم جدید، در مطالعه حیات عنكبوت ها، روشن كرده است.
از طرفی، جهت شباهت، در مثالی كه در قرآن زده شده است، به طور جدی واضح می شود، چون كسانی كه غیر از خدا را دوستان و یاوران خود انتخاب می كنند فقط برای انجام مصلحت های دنیوی است كه به چنین انتخابی دست می زنند و هنگامی كه این مصلحت ها تحقق یافت، یا در دنیا و یا در آخرت دشمن یكدیگر می شوند. (الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین؛ در آن روز دوستان برخی دشمنان برخی دیگرند مگر افراد پارسا و تقوا پیشه- زخرف /67) همانطور كه بیان كردیم، این روابط موقت و مصالح آنی بر عنكبوت و خانواده او منطبق است.
از طرف دیگر، بین كسانی كه غیر از خدا را دوستان و یاوران خود انتخاب می كنند و بین عنكبوت و بیت او (= مسكن او) تفاوت بسیار می یابیم. از این جهت كه رابطه بین كسانی كه غیر خدا را دوست و یاور می گیرند رابطه بین زندگان است و آن رابطه محبت و دوستی و یاری گری است و این مطلب بدان سبب است كه معنای "ولایت" (در اولیاء) تحقق یابد.
اما روابط بین عنكبوت و خانه مادی او (مسكن) رابطه بین موجود زنده و جماد (موجود غیر زنده) است؛ پس در اینجا معنای "ولایت" به معنی دوستی و یاری گری تحقق نمی یابد، چون جمادات، نیروی تدبر، اعمال قدرت و انجام كار ندارند. در این آیه یكی از موارد اعجاز علمی قرآن جلوه گر می شود؛ این حقایق- از خانواده و حیات عنكبوت ها- جدیداً كشف شده كه خانواده عنكبوت سست ترین خانواده هاست و قرآن كریم بیش از هزار سال قبل از اكتشاف آن- توسط بشر- به این حقیقت اشاره كرده است.
هنگامی كه به آخر آیه 41 سوره عنكبوت نگاه می كنیم�متوجه این مسئله می شویم كه لو كانوا یعلمون. اگر (بر فرض) می دانستند. اشاره می كند كه آنان مقصود (این مثال قرآنی) را نمی دانستند چون این حقیقت علمی، در هنگام نزول قرآن برای بشر شناخته شده نبود.
طبق آیه 43 سوره عنكبوت یعنی " و تلك الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون"، این مثال را برای مردم می زنیم و جز دانایان در مورد آن خردورزی نمی كنند. "خدا ما و شما را از آنان - دانایان خردورز-" قرار دهد. نیز مشخص است كه مقصود از مثال (بیت عنكبوت)غیر از معنای ظاهری آن است.

پی نوشت ها:

1- ر- ك: الحشرات فی القرآن و الاحادیث النبویه و التراث الشعبی الكوینی، دكتر و سیمة الحوطی.
2- تقریر نكسیاینایر2002م.
3- ر- ك: تفسیر طبرسی، ابن كثیر و دیگران (ذیل آیه).
4- ر- ك: زاد المسیر فی علم التفسیر، جوزی.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:32 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مكتب و سخن حق همچون درختى ريشه دار و استوار، ماندگار و ثابت است

مكتب و سخن حق همچون درختى ريشه دار و استوار، ماندگار و ثابت است

آيه الله جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن(29)
مثل 23 و 24

((إلم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه إصلها ثابت و فرعها فى السمإ)).
((آيا نديدى چگونه خداوند مثلى را زده است: گفتار پاك بسان درخت پاكى است كه ريشه آن در زمين ثابت, و شاخه هاى آن, در آسمان است)).
((توتى إكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون)).
((ميوه هاى خود را در هر زمان, به اذن پروردگارش مى دهد, خدا اين مثلها را براى مردم مى زند, شايد به ياد آورند)).
((و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار)).
((مثل گفتار پليد بسان درخت ناپاكى است كه از زمين بركنده شده و براى آن ثباتى نيست)).
((يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياه الدنيا و فى الاخره و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشإ)) 1.
((خداوند در اين جهان و جهان ديگر افراد با ايمان را به خاطر گفتار ثابتشان ثابت قدم نگاه مى دارد, و ستمگران را گمراه مى سازد (توفيق خود را از آنها سلب مى نمايد) خداوند هركارى را بخواهد انجام مى دهد)).

تفسير آيات

در اين آيات, به جاى يك تمثيل, دو تمثيل وارد شده است و ما هر دو را يك جا مورد بررسى قرار مى دهيم:
الف: تشبيه كلمه پاك به درخت پاك كه ريشه در دل زمين و شاخه در آسمان دارد و پيوسته ميوه هاى شيرين خود را مى دهد.
ب: تشبيه سخن پليد به درخت ناپاك كه از زمين بركنده شده و براى او هيچ نوع ثبات و استقرارى نيست.
پيش از اين كه به تبيين اين دو تشبيه بپردازيم, لازم است در توضيح اين آيه مطالبى را يادآور شويم:
در اين آيات, كلمه ((طيبه)) (گفتار پاك به درخت پاك تشبيه شده است. چيزى كه هست ويژگيهاى مشبه به (درخت پاك) به صورت دلپذيرى بيان گشته است. اينك ويژگيهاى شجره طيبه.
1. درخت پاك, درختى است كه از نظر منظر, زيبا و از نظر ميوه, خوشمزه و سودمند و از نظر شكوفه و گل, زيبا و از نظر سايه, گسترده مى باشد كه اگر نسيمى بر آن بوزد, هواى بس لطيفى از آن برمى خيزد. به اين ويژگى ها با كلمه ((طيبه)) اشاره شده است.
2. ريشه آن ثابت و استوار است كه توفانها و تندبادها آن را از جاى بر نمى كند. و به اين ويژگى با جمله ((إصلها ثابت)) اشاره گشته است.
3. شاخه هاى اين درخت, سينه هوا را شكافته و به سوى آسمان پر مى كشد, چنان كه مى فرمايد: ((و فرعها فى السمإ)), مسلما بالا رفتن شاخه ها سبب لطافت ميوه ها و پاكيزگى آنها است كه از هواى سالم و نور كافى بهره مند مى شود.
4. اين درخت, بى بر نيست, بلكه داراى ميوه اى است كه مردم از آن بهره مند مى شوند. در حقيقت, كار درخت, كار توليدى است و كار انسان, مصرف ميوه آنهاست. و به اين ويژگى با جمله ((توتى إكلها)) اشاره مى كند.
5. ميوه دادن آن منحصر به فصل خاصى نيست, بلكه در هر زمان ميوه مى دهد و ديگران را بهره مند مى سازد, چنان كه مى فرمايد: ((كل حين)).
6. كار اين درخت خودسرانه نيست, بلكه براساس نظام الهى است و به اذن خداوند جهان, انجام وظيفه مى كند.
اين ها ويژگى هاى شش گانه ((شجره طيبه)) است, حال آيا چنين درختى در زندگى ما وجود دارد يا نه؟ نيازمند جستجو است. ولى در برخى از محيطهاى گرمسيرى, درختانى هست كه در هر دو فصل ميوه مى دهند. از يك طرف ميوه آن را مى چينند و از طرف ديگر گل مى كند. ممكن است در پهنه زمين در ميان جنگلها و اطراف جهان, چنين درختى وجود داشته باشد و اگر هم وجود نداشته باشد, ضررى به تشبيه نمى زند, زيرا شرط تمثيل اين نيست كه ((مشبه به)) وجود خارجى داشته باشد, چه بسا انسان در عالم تمثيل, امورى را به چيزى تشبيه مى كند كه فقط در انديشه او وجود دارد.

تا اينجا از بيان مشبه به فارغ شديم.

قرآن يادآور مى شود كه كلمه طيبه نيز بسان درخت پاك داراى اين ويژگيهاست. يعنى اين كلمه از پاكى برخوردار بوده, ريشه هاى آن ثابت و استوار و شاخه هاى متنوع آن داراى آثار حياتى است.
اكنون بايد ديد مقصود از اين كلمه پاك چيست؟ مفسران در اين باره, اقوال گوناگونى نقل كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
1. مقصود از كلمه ((طيبه)), كلمه توحيد است يعنى شهادت ((إن لا اله الا الله)).
2. هر كلامى است كه متضمن امر و نهى الهى است. علت اين كه آن را طيبه خوانده اند, اين است كه عاملان به اوامر الهى در سايه اطاعت, به خيرات و بركات فراوانى مى رسند.
آنچه مى توان گفت, اين است كه اين تمثيل عطف بر تمثيل بيست و يكم است كه در سوره ((رعد)) وارد شده است. چيزى كه هست در تمثيل نخست, حق به آب و فلزات تشبيه شده و باطل به كف روى آب, يا روى فلزات مذاب. ولى در اين آيه حق كه ((كلمه طيبه)) است, به شجره طيبه تشبيه شده با آن ويژگيها. بنابراين, كلمه طيبه, عقايد حقه الهى است كه از واقعيت صحيح برخوردار باشد, چنين كلمه اى مانند همين شجره طيبه است. بازده آن شيرين و اثر آن گسترده و از دوام و پيوستگى برخوردار است. و اگر در نظريه نخست به كلمه ((لا اله الا الله)) كه حاكى از يك عقيده صحيح است, بسنده شده, در حقيقت به يكى از موارد حق اشاره شده است. بنابراين عقايد صحيح و اخلاق نيك, داراى ويژگى خاصى است. مثلا انسان در سايه توحيد و اعتقاد به خداى دانا و توانا و اين كه پس از مرگ روز جزايى هست, خود را با ملكات فاضله آراسته و ميوه هاى دين خود را در اين جهان و در جهان ديگر مى چيند.

تمثيل بيست و چهارم

تا اينجا تبيين تشبيه بيست و سوم به پايان رسيد, ولى قرآن پس از اين تشبيه و تمثيل, تمثيل بيست و چهارمى را مطرح مى كند و آن تشبيه كلمه خبيثه به شجره خبيثه است و در آنجا به فشرده گويى بسنده مى كند. شجره خبيثه را با يك ويژگى معرفى مى كند, و آن درختى است كه از ريشه كنده شده و در سايه باد و توفان, قرار و ثباتى ندارد, از اين گوشه به آن گوشه پرتاب شده و سرانجام, طعمه آتش گرديده و نابود مى شود.
اين يكى از نشانه هاى بلاغت قرآن است كه در مورد محبوب و مطلوب خود, به گستردگى سخن مى گويد ولى در مورد مغضوب خود به ايجاز برگزار مى كند.
نتيجه اين كه در عالم هستى, حق و باطل رو در روى هم قرار گرفته است. حق كه از واقعيت برخوردار است, ثابت و پابرجا بوده و به خاطر ثبات خود آثار جاودانه دارد, درحالى كه باطل كه فاقد واقعيت است, جولانى بيش نداشته و سرانجام نابود و معدوم مى گردد.
قرآن در آيه سوم, يادآور مى شود كه خدا افراد با ايمان را در سايه همان قول ثابت (كلمه پاك) در زندگى دنيوى و اخروى ثابت و استوار نگه مى دارد, زيرا ايمان به خدا مايه ثبات انسان در زندگى دنيوى و زندگى اخروى است, يعنى انسان, نتيجه ايمان را در دنيا و آخرت مى بيند و ميوه آن را مى چيند, بنابراين, مانعى ندارد كه ايمان مايه ثبات انسان در زندگى دنيوى و اخروى باشد, ولى گروه ظالم كه از ايمان بهره اى ندارد, گمراه مى شود و پاداش خود را مى بيند و هيچكس در مقابل خدا حق اعتراض ندارد, چنانكه مى فرمايد: ((ويضل الله الظالمين و يضل الله ما يشإ)).

برترى مكتب انبيا بر مكاتب ديگر

بشر در طول تاريخ در تفسير جهان و انسان, با دهها مكتب و انديشه روبه رو بوده, و هر مكتبى خواسته است جهان را به نوعى تفسير و براى انسان برنامه ريزى كند, ولى چون اين مكتبها از انديشه انسان قابل خطا و اشتباه سرچشمه مى گيرد, پايدار نبوده و فرضيه اى جانشين فرضيه ديگر گرديده است, درحالى كه مكتب انبيا و كليه شرايع آسمانى, با صرف نظر از اختلافات جزئى, بر وحى متكى بوده, اصول عقيدتى و احكام فطرى آنها پيوسته ثابت مى باشند. و جامعه در سايه اين مكتب, ثبات و آرامش در اين جهان مى بيند, ((يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياه الدنيا)). و نتيجه آن را در آخرت نيز مى بيند چنانكه مى فرمايد: ((والاخره)) سخن پيرامون اين آيه, فزونتر از آن است كه ما در اينجا مطرح كرديم, ولى چون هدف ما تبيين تمثيل قرآن است. به همين اندازه بسنده نموديم.

پینوشت ها

1. ابراهيم: 24 - 27.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:32 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها