0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

واي بر صاحبان زمين، اگر مغرور شوند!

واي بر صاحبان زمين، اگر مغرور شوند!

محمود اكبرزاده
«انما مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نباتالارض مما ياكل الناس و الانعام حتي اذا اخذت الارض زخرفها وازنيت و ظن اهلها انهم قادرون عليها، ايتها امرنا ليلا اونهاراًفجعلناها حصيراً كان لم تغن بالامس كذلك نفصل الا´يات لقوميتفكرون». (يونس- 10/24)
ترجمه: مثل زندگي جهاني همچون آبي است كه فرو فرستاديماز آسمان ،تا بدان رستنيها رست در زمين، و بهم آميخت از آنچهمردم و چهارپايان خورند تا آن كه چون زمين آرايش خويش گرفتو گمان برند اهل زمين كه بر آن پادشاه گشتند. ناگاه آمد به آن زمينفرمان ما به شب يا به روز، پس او را پژمرده كرديم كه گويي هيچنبود ديروز اين چنين بيان كنيم سخنان خويش را براي گروهي كهبخرد در آن بينديشند.
مفسران گفتهاند: اين مثل در حالت عجيب دنيا و سرعت زوالآن و فناي نعمت بعد از اقبال و دولت است كه مردم بدان مغرورشوند و در وادي ضلالت افتند، آن به آب باران ماند كه گياه زمين باآن درآميزد و سر به يكديگر نهد، گياههاي رنگارنگ ميوههايگوناگون كه بعضي غذاي انسان است، مانند دانهها و ميوهها و بعضيخوراك چارپايان است مانند سبزيها و علفها، «حتي اذا اخذتالارض زخرفها» تا آن حد كه زمين به كمال حسن و بهجت خوددرآيد و مانند عروسي كه جامههاي الوان پوشد و پيرايهها برتن نهدزمين نيز آرايش گيرد پس صاحبان آن زمين كه اهل روزگارند، بدانمغرور شوند و پندارند كه همواره آنها را بر آن زمين قدرت بود و آنمزرعه در دست ايشان است كه هرگونه بخواهند بر روند ناگهانروزي يا شبي فرمان الهي بنابودي آن زمين در رسد، و آن را چنانپژمرده و تباه سازد، كه گويي روز پيشين در آن چيزي نبوده و اينتمثيل در توضيح و در تبع آيه سابق است كه خطاب به جهانياننازل شده و آنان را به فنا و زوال متاع دنيا متنبه ساخته و گفتند: «ياايهاالناس انما بغيكم علي انفسكم متاع الحيوة الدنيا ثم الينامرجعكم (10/23). و در حقيقت اين متمم آن است كه حيات دنياوزوال آن را براي خلائق وصف فرمود و به تمثيل چنين بياراست ووجه تمثيل در آن است كه غايب حيات دنيوي و خوشيهاي اينجهان به آب باران و نبات سرسبز ماند كه آدمي را اميد سود از آنبسيار باشد. ناگهان روزي يا شبي دچار زوال گردد و او نوميد شود.
در پايان آيه تنبيهي است خردمندان را تا در حقائق اشياء و درامر حيات دنيا انديشه كنند و در آيات الهي تفكر نمايند وگفت:«نفصل الا´يات لقوم يتفكرون» حكمت در تمثيل كه از عالم طبيعتاتخاذ شده آن است كه آدمي در مظاهر عالم كون به ديدة فكرت وعبرت نظر كند و در آن نمود و تحقيق كند.
مضمون اين تمثيل كه سرسبزي روي زمين در فصل بهار وفراواني و رشد نباتات است و سرانجام آن در فصل خزان كهپژمردگي و نابودي منتهي ميشود از عالم محسوس گرفته شده وهمين مضمون در كتاب مبين در چند مقام اشارت شده:
1- «كمثل غيث اعجب اكفار نباته...». (57/20)
2- «المتر ان الله انزل من السماء ماء فأخرجنا به...». (35/27)
3- «المتر ان الله انزل من السماء ماء فلكه...». (39/21)
4- المتر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخفرة...»(22/63)
5- «و انزل من الماء ماءً فاخرجنا به ازواجاً من نبات شتي...».(20/53)
6- «وتري الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت وربت...». (22/5)
7- و انزلنا من الماء ماءً فانبتنا فيها من كل زوج كريم».(31/10)
8- و انزلنا من الماء ماءً بقدر فاسكناه فيالارض...». (23/18)
9- اولم يروا انا نسوق الماء الي الارض...» (32/27)
همچنين تمثيل در سوره كهف به دو صورت آمده است: اول بهشرح و تفصيل تمام به سبك حكايت (18/33)
دوم به طور اجمال كه ابتداي آن با تمثيل فوق مشترك است(18/45)
در ديگر كتب آسماني نيز شبيه اين تمثيل آمده است چنان كه درانجيل در يك جا ملكوت خدا را به زارعي تشبيه كرده كه تخمفشاند، و شب بخوابد، و روز برخيزد، و تخم برويد و نمو كند، تا وقتيكه موقع حصاد در رسد. در ديگر جا ملكوت خدا را به دانة خردليتشبيه كرد، كه كوچكترين بذرها باشد،ليكن چون كاشته گرددبزرگترين اشجار گردد كه شاخههاي بزرگ از آن برزند.
در تعاليم ديانت اسلام مذمت جهان و نكوهش دل بستن به آنبسيار آمده است، و زهد از دنيا يكي از فضائل اخلاقي در دين مبيناست، و سخنان مروي از پيغمبر و ائمه و بزرگان در اين باب بيش ازآن است كه بهشمار آيد.
در تفاسير خاصه روايتي است از امام محمدباقر(ع) كه فرمودهاست: اين آيه در تمثيل پرچم بنيعباس نازل شده .
در تأويلات صوفيه در معناي مثل فوق و فضيلت زهد در دنياسخن بسيار است يكي از مفسران آن طايفه گفته است كه از بعضيمشايخ شنيدم كه ميگفت: كمتر ظالمي است كه به مرگ طبيعيبميرد و كمتر فاسقي است كه به زمان پيري برسد چه هر دو با نظامالهي ستيز ميكنند و با مشيت او كه مبتني بر انتظام و نسق اموراست معاندت ميكند، و با حكمت و عدل او به مخالفت برميخيزند.شيخ روزبهان گفته است: در اين مثل رغبت مرد سالك در دم كهقدم در وادي طلب مينهد شبيه آبي است كه به دانهاي در زمينبرسد پس از آن نبات بسيار رويد يعني اعمال فراوان و متنوع ازصفاخانة قلب او صادر گردد. معايا كل الناس و الانعام» را اشارت بهرياضت نفس و پرهيز از لذائذ و تمكين در عبادت داند تا به بهجت وزينت برسد، و آيات قهر از آفات راه مانند عجب و پندار و هوي وهوس بر او دست يابد و نفس و شيطان كه از آنها به «ايتها ليلاً اونهاراً» تعبير شده بر او هجوم كنند و همي خواهند كه او را بفريبند.
در تغيير منسوب به خواجه انصاري در تأويل اين آيه مثل آمدهاست:
«كه اين دنيا همچون آب است و خداي مال دنيا را مثل به آبزده كه چون به اندازهاي خويش بود سبب صلاح خلق باشد باز چوناز حد خويش درگذرد جهان را خراب كند همچنين است اگر مال بهقدر كفاف باشد دارندة آن منعم شود و اگر از حد خود تجاوز كند وفزوني گيرد موجب كفران و طغيان گردد و نيز گفتهاند كه آب هرگاهجاري باشد خوشبو ماند و اگر به يك جاي ماند تغيير پذيرد. مال نيزچنين است اگر آن را ببخشند دارندة آن را ستايش كنند و اگر امساكو بخل پيش گيرد صاحب آن مذموم و نكوهيده شود. و نيزگفتهاندآب اگر طاهر و پاك باشد در خور آشاميدن بوده و اگر نجس و ناپاكبود شرب و طهارت را نشايد. چنين است اگر مال هلال است به كارآيد و اگر حرام است ناپاكي افزايد.
نيز گفتهاند كه اين تمثيل مخصوص مردمان صاحبنظر استكه داراي ديدة عبرت و نور بصيرت باشند چه ختم تمثيل به اين آيهفرموده: «كذلك نفصل الا´يات لقوم يتفكرون» امام رازي در ستايشفكر و انديشه كلامي بليغ است وي ميگويد: «فكر ترا به خدا رساندولي عبادت تو را به ثواب خدا و آنچه ترا به خدا رساند تحقيقاً بهتر ازآن چيزي است كه ترا به غير از خدا رساند. فكر عمل قلب است وطاعت عمل جوارح. همانگونه كه قلب بر جوارح شرف دارد فكر رانيز بر طاعت رجحان و برتري است كه مقصود اشرف از وسيلهاست».
مشايخ صوفيه را در باب تفكر و ستايش آن سخن بسيار است وآن را پايه و اساس سلوك دانند و گويند: «فكر سيرت است از ظاهربه باطن و از صورت بعضي زيرا كه مؤدي به معرفت الهي است» وشيخ شبستري آغاز كتاب خود به اين شعر كرده است:
«به نام آن كه جان را فكرت آموختچراغ دل بسوز جان بيفروخت»سؤال نخستين از مسائل صوفيانه كه از آن شيخ كردهاند ايناست:
«نخست از فكر خويشم در تحيّرچه چيز است آنكه گويندش تفكّر»
و او در جواب گفت:
تفكر رفتن از باطل سوي حق بجزواندر بديدن كل مطلق»
يكي از علماي متا´خر در تفسير اين آيه بر علماي سوء كه اهلتقليد و جمودند سخت تاخته و ايشان را بر اين كه از تفكر در قرآننهي كردهاند و آن را نوعي از محال دانستند ملامت كرده و گفتهاست: «والعبرة لعلمي عصرنا في هذا الا´يات و امثالها... انه لم يتبقلهم خط فها الاترتيلها بنغمات في بعض المراسم و العالم و لايغطرلهم ببال انه يجب عليهم التفكر فيها للاهتداءبها و لو تفكروالاهتدوا».
تامل در آثار وجود و تفكر در بدايع خلقت و در عالم نباتات وحيوانات همه از مواهي دانشمندان است. و ورود و نزول اين آيات وتمثيلات همه هادي و راشد خلق است به انديشه در عالم خلقت.اين بيت:
ورق الغصون اذانظرت دفاتراوراقه لادلةالتوحيد
كه ظاهراً از ابوالعتاهيه است به كلام سعدي ترجمه ميشود كهگفت:
«برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفتري است معرفت كردگار
و براي اين بيت از شيخ اجل حكايتي عارفانه نقل كنند كه جايآن را چنين به نظم درآورده است:
سعدي آن بلبل شيراز چمندر گلستان سخن دستان زن
شد شبي بر شجر حمد خداياز نواي سِحري، سحرنماي
بست بيتي زد و مصراع به هم هر يكي مطلع انوار قدم
جان از آن مژدة جانان مييافتبرخرد پرتو عرفان ميتافت
عارفي زنده دلي بيداريكه نهان داشت براو انكاري
ديده در خواب كه درهاي فلكباز كردند گروهي زملك
ره نمودند ز هر در زده صفهر يك از نو زنثاري بر كف
با دلي دستخوش خوف و رجاگفت: كي گرم روان تا به كجا؟
مژده دادند كه سعدي به سحرسفت در حمد يكي تازه گوهر
چشم زخمي نرسد تا به فضاميرسد مرسله گوش رضا
نقد ما گر نه به مقدار وي استبهر آن نكته ز اسرار وي است
خواب بين عقده انكار گشارو بدان قبله احرار نهاد
بدر صومعة شيخ رسيداز درون زمزمة شيخ شنيد
كه رخ از خون جگر تر ميكردبا خود آن بيت مكرر ميكرد...
و مولانا جلال الدين را در فضيلت انديشه و فكر اين سخن آمدهاست:
«اي برادر توهمين انديشهاي مابقي تو استخوان و ريشهاي
گر گل است انديشه تو گلشنيور بود خاري تو هيمة گلخني»
Golestan Quran Weekly, Serial 121, No 77
سه شنبه 11 مهر 1391  5:23 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل نهم، انفاق خالصانه در راه خدا

مثل نهم، انفاق خالصانه در راه خدا

جعفر سبحاني
عمل كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي‏كنند، همچون باغي در نقطه‏اي مرتفع است كه با ريزش باران درشت، دو برابر ثمر دهد.
«وَ مَثَلُ الّذينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه‏ِ وَ تَثْبيتاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ اَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَينِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّه‏ُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»1.
«و كار كساني كه اموال خود را براي خوشنودي خدا و تثبيت ملكات انساني در روح خود انفاق مي‏كنند، همچون باغي است كه در نقطه بلندي باشد و بارانهاي درشت به آن برسد(و از هواي آزاد و نور آفتاب به حدّ كافي بهره گيرد) و ميوه خود را دو چندان دهد (كه هميشه شاداب و باطراوت است) و اگر باران درشت به آن نرسد، باراني نرم به آن مي‏رسد و خداوند به آنچه انجام مي‏دهيد، بيناست».
تفسير واژه‏ها

«ربوة» : مفرد، و جمع آن «رُبي» است، و به نقطه بلند از زمين گفته مي‏شود.
«وابل»: باران درشت.
«طَلٌّ»: باران ريز.

اخلاص در عمل يا انقلاب ارزشها

اخلاص در عمل و يا كار براي خدا از اصولي است كه اسلام به آن دعوت كرده و مايه انقلاب ارزشها شده است، و اگر اين اصل در جامعه پياده شود، فضاي زندگي جامعه را شفّاف و خندان خواهد گردانيد و بسياري از كشمكشها و خودخواهي‏ها پايان مي‏پذيرد.
مسلّما كار، بدون انگيزه صورت نمي‏پذيرد و كار بدون انگيزه نوعي خطا و غفلت بشمار مي‏رود. چيزي كه هست محرّك و انگيزه در امور فردي، نوعاً سود شخصي مي‏باشد. مثلاً آنجا كه انسان احساس نياز مي‏كند، براي رفع نياز خود دست به تلاش مي‏زند، يك چنين كار در چهارچوب كارهاي فردي بسيار مستحسن و ستوده است.
ولي آنجا كه كار، آهنگ اجتماعي پيدا مي‏كند، انگيزه بايد دگرگون گردد و رضاي الهي و يا علاقه به انسانها محرّك انسان باشد، اگر انگيزه كار انحراف پيدا كرد، خودخواهي و «غير خود نخواهي» محرّك انسان شده، كار؛ تظاهري بيش نبوده و ديري نخواهد پائيد.
قرآن در تبيين عقيم ماندن كارهاي ريايي و در مقابل، ثمربخش بودن كارهاي توأم با اخلاص از دو تمثيل بهره مي‏گيرد كه با تمثيل نخست در شماره قبل آشنا شديم، اكنون به تبيين تمثيل دوم در مورد كارهاي همراهِ با اخلاص مي‏پردازيم.
كشاورزي، زمين مناسبي را در يك نقطه بلندي براي احداث باغ اختصاص مي‏دهد، نقطه‏اي كه هم از تابش آفتاب بهره مي‏گيرد و هم از بارانهاي فصلي؛ اعم از درشت و ريز، او نهالها را در دل زمين كاشته و هماهنگ با شرايط جوّي به پرورش آنها همّت مي‏گمارد، چيزي نمي‏گذرد كه نهالها به صورت درخت برومند درآمده و دوچندان ميوه مي‏دهد.
شگفت آنجا است كه باران درشت گاهي مايه تباهي زراعت مي‏گردد چنانكه در مَثَل قبلي بيان گرديد، در حالي كه در اين تمثيل باران درشت مايه پرورش نهالها و درختان مي‏گردد، چطور شد كه يك عامل در شرايطي ويرانگر و در شرايطي ديگر نعمت پرور است؟
علت آن اين است كه در تمثيل نخست كشاورز بدون آگاهي از شرايط زمين دانه بر خاك ضعيفي كه روي سنگ را پوشانيده بود، افشانده بود. طبعاً در چنين شرايطي بوته در دل زمين ريشه نمي‏دواند و باران درشت خاك و بوته را مي‏شويد و به رودخانه مي‏ريزد.
در حاليكه در تمثيل دوم، نهالهاي كشاورز پنجه در دل زمين افكنده و در قشري از زمين پنهان شده است، باران نه تنها درخت را از جاي برنمي‏كَند، بلكه در دل زمين نفوذ كرده و ريشه‏ها را آبياري مي‏كند.
با توجه به اين امر، موقعيت مرد رياكار با انسان مخلص كاملاً روشن مي‏گردد، مَثَل رياكار مَثَل آن كشاورزِ بذرافشان است كه بر خاك ضعيفي كه بر روي سنگ قرار گرفته بذر مي‏افشاند، اگر دانه در اين حالت در دل زمين ريشه نمي‏دواند، عمل رياكار نيز بر روح و روان انسان ريشه ندوانيده و جز ظاهرسازي چيزي نمي‏باشد.
از اين بيان روشن مي‏گردد كه چرا اعمال رياكاران پس از اندي مي‏خشكد و از حركت باز مي‏ماند ولي كارهاي مردان خدا دور از ريا صدها سال، نعمت و بركت مي‏دهد.
بي‏ريشه بودن كار ريايي، هم مورد تأييد وحي الهي است و هم مشاهدات اجتماعي، آن را تأييد مي‏كند.
جمله «وَ تَثْبيتاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ» به اين معني است كه انفاق كنندگان با اخلاص نه‏تنها در انفاق، خواهان تحصيل رضاي خدا هستند، بلكه پيوسته خود را آماده مي‏سازند كه در آينده آن را با منّت باطل نسازند.
اين جمله مي‏تواند اشاره به مطلب ديگري باشد و آن اينكه افراد با ايمان، با انفاق در راه خدا به نفس و روان خود ثبات و آرامش مي‏بخشند. و انفاق مايه آرامي روح آنان مي‏گردد زيرا (أَلا بِذِكْرِ اللّه‏ِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ): «دلها با ياد خدا آرام مي‏گيرد».

كمال اخلاص

اخلاص براي خود مراتب مختلفي دارد كه مرحله اتمّ آن از آنِ اولياي خدا است.
در دوران نوجواني از استادي شنيدم: بعد از درگذشت والد «شريف مرتضي» و «شريف رضي» قرار شد اثاث خانه تقسيم شود پس از تقسيم همه اثاث، قرآني در وسط باقي ماند، مقسِّم تصميم گرفت آن را به يكي از دو برادر بدهد.
مقسِّم گفت: قرآن را آن‏كس بردارد كه از زمان تكليف تا به حال گناهي را مرتكب نشده است، ناگهان هر دو برادر دست روي قرآن نهادند.
مقسِّم گفت: اين قرآن را كسي بردارد كه تاكنون مكروهي را مرتكب نشده، هر دو برادر دست روي قرآن نهادند.
مقسِّم گفت: اين قرآن را كسي بردارد كه هيچوقت مباحي را مرتكب نشده باشد.
در اين موقع مرتضي دست روي قرآن نهاد و رضي از نهادن دست روي قرآن خودداري كرد.
مقسِّم پرسيد: چگونه هيچ مباحي را مرتكب نشدي؟
مرتضي گفت: من از دوران تكليف به اين طرف همه كارهاي خود را از خواب و خوراك براي خدا انجام مي‏دهم، تا در سايه انجام امور مباح بتوانم در خدمت خدا و اطاعت او باشم!.
ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
مولوي در مثنوي داستاني را از اخلاص حضرت علي عليه‏السلام نقل مي‏كند كه به حق آموزنده است زيرا انسان از نظر اخلاص به پايه‏اي مي‏رسد كه خشم خود را در برابر دشمني كه به او پيروز شده، فرو مي‏برد و پس از فروكش كردن خشم براي خدا، به زندگي دشمن خاتمه مي‏بخشد زيرا در حال خشم از آن واهمه دارد كه كشتنش براي خشم خويش باشد نه براي خدا، چنانكه مي‏فرمايد:
از علي‏آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزّه از دغل
در «غزا» بر پهلواني دست يافت زود شمشيري برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روي علي افتخار هر نبي و هر ولي
او خدو انداخت بر رويي كه ماه سجده آرد پيش او در سجده‏گاه
در زمان انداخت شمشير آن علي كرد او اندر غزايش كاهلي
گشت حيران آن مبارز زين عمل از نمودن عفو و رحم بي‏محل
گفت: بر من تيغ تيز افراشتي از چه افكندي مرا بگذاشتي
آن چه ديدي بهتر از پيكار من تا شدي تو سست در اشكار من
تا اينكه مي‏گويد علي عليه‏السلام پاسخ گفت:
گفت من تيغ از پي حق مي‏زنم بنده حقّم نه مأمور تنم
شير حقم نيستم شير هوا فعل من بر دين من باشد گواه2

قرآن و دعوت به اخلاص

قرآن به صورتهاي گوناگون به اخلاص در عمل دعوت مي‏كند و تحت عناوين يادشده در زير، اين حقيقت را بيان مي‏كند:

1. مرضات اللّه‏

قرآن آن گروه را مي‏ستايد كه كار را براي تحصيل رضا و خشنودي خدا، انجام دهند آنجا كه مي‏فرمايد:
«وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه‏ِ و اللّه‏ُ رَؤُوفٌ بِالْعِبادِ»3.
«برخي از مردم با جان خود رضاي الهي را مي‏خرند، خدا به بندگان مهربان است».

2. وجه اللّه‏.

در بسياري از آيات، انگيزه را وجه اللّه‏ معرّفي مي‏كند و مي‏فرمايد:
«...وَ ما تُنْفِقُونَ إلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّه‏ِ...»4.
«انفاق نمي‏كنيد مگر براي تحصيل رضاي خدا»
كلمه «وجه» در اين موارد به معني ذات خداست چنانكه مي‏فرمايد:
«وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلالِ وَ الإِكْرامْ»5.
«گواه بر اينكه وجه به معني ذات است اينكه در اين آيه، ذوالجلال وصف «وجه» است، نه وصف «ربّ» زيرا اگر وصف «ربّ» بود، لازم بود بفرمائيد: (ذي الجلال والإكرام) مسلّماً آنچه كه داراي جلالت و عظمت است، ذات حق تعالي است.

3. رضوان اللّه‏

سوّمين واژه‏اي كه قرآن در دعوت به اين اصل به كار مي‏برد، واژه «رضوان» است كه در نزد اهل معرفت جذبه و كشش خاصّي دارد، و براي اهل كمال لذّتي بالاتر از تحصيل آن نيست و نهايت آرزوي هر عارف اين است كه اعمال بدني و قلبي او مظهر رضاي حق باشد. قرآن اين لفظ را به صورتهاي «رضوان اللّه‏»، «رضوان من‏اللّه‏»، «رضوانه»، «رضوان» و «رضواناً» به كار مي‏برد، از باب نمونه «تَراهُم رُكّعاً سُجّداً يَبْتَغُونَ فَضلاً مِنَ اللّه‏ِ وَ رِضْواناً» (فتح / 29)، پيامبر و ياران او را در حال ركوع و سجود مي‏بيني كه خواهان كرم خدا و خشنودي او مي‏باشند.

پاورقيها:

1. البقرة / 265.
2. مثنوي: 1/ 97-98، دفتر اوّل.
3. بقره / 207.
4. بقره / 272.
5. رحمان / 27.

سه شنبه 11 مهر 1391  5:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تمثيل‏ها در قرآن

تمثيل‏ها در قرآن

اكبرزاده، محمود

چشم داشتن و نديدن ،گوش داشتن و نشنيدن

تمثيلها در قرآن، عنوان سلسله مطالبي است كه از شمارهگذشته چاپ آن آغاز شده و به تناسب مجال صفحات، قصد داريمدر هر شماره ارايه و طي آن، بخشي از فرامين پروردگار كه به عنوانتمثيل مورد استفاده اهل فن قرار ميگيرد، شناسايي و تقديم شود.
«مثل الفريقين كالا عمي' و الاصّم و البصير و اسّميع هليستويان مثلاً افلا تذكّرون» (هود- 24)
حال اين دو گروه (گروندگان و ناگروندگان) در مثل چون شخصنابينا و كر به شخص بينا و شنوا است. آيا در صفت هر دو يكسانهستند؟ آيا خود هيچ انديشه نميكنيد (و در نمييابيد؟)
مفسّرين عامه اين آيه را متمم آيههاي سابقه دانستند: كه چونحال گمراهان تيرهبخت را بيان فرمود، سپس به ذكر حالسعادتمندان پرداخت. در تكميل كلام اين مثل را در مقام مقايسه وتطبيق حال آنها ايراد كرد.
گفتهاند «الفريقين» مقصود كافر و مومن است، و وجه تشبيهكافر به كور و كر از آن است كه ديدة دل او به آيات الهي بينا و گوشمعرفت او بشنودن سخن حق شنوا نيست، فرد مؤمن برعكس آناست.
علماي نحو در تفسير اين آيه نكتهاي را متذكر شده و گفتهاند:اينكه در كلام الهي «هل يستويان» بصيغه تثنيه آمده و به صيغهيجمع نيامده، از آنجا است كه «الاعمي' و الاصم» را هر دو در حيّزواحد چون شيء واحد گرفته زيرا هر دو وصف كافران است وهمچنين «البصير و السميع» را چون شخص واحد دانسته كه آنصفت مؤمنان است.
علماي ادب در اين مثل صنعت «لفّ و طباق» يافتهاند كه درلفظ اول (اعمّي و اصمّ) به معناي اول و در لفظ دوم (بصير و سميع)به معناي دوم است: اولي در وصف آيات مربوطه به كافران و دوميدر وصف آيات مربوطه به مؤمنان ميباشد. «افلا تذكّرون، يعني«تتعظّون» و بعضي ديگر گفتهاند- يعني «تنتفعون» بنابراين بهمعناي اول پند گرفتن و به معناي دوم سود بردن از آن مثل، ارادهشده است. امام رازي كه در وجه تشبيه اين مثل، تحقيقي لطيفكرده است، ميگويد همانگونه كه خداوند آدمي را از تن و روانآفريده، و همچنانكه تن را چشم و گوش بخشيده، جان و روان را نيزسمع و بصري ميبايد، اگر جسد به ظاهر كور و كر باشد آدمي درجهان حيران ماند. همچنانكه اگر چشم و گوش باطن او بسته باشددر حفيض ظلمات جهل سرگردان ميماند. نه نوري ميبيند كه بهآن راه هدايت جويد، نه آوازي شنود كه از آن كلمة حق استماع كند.همچنين است جاهل گمراه كه چشم دل او و گوش باطن او ازشنيدن كلمة حق كور و كر است! و نيز در تاريكي و ضلالت وگمراهي جاويدان سرگردان افتد.
تشبيه و تمثيل اهل معرفت و مردمان دانا به شخص بينا، شنواو گويا، و عكس آن يكي از تشبيهات قرآني است كه در آيات عديدهبه صور مختلف همين معني را بهصورت تمثيل يا استعاره ايرادفرموده است.
صوفيه و اهل تأويل در اين تمثيل ميدان وسيعي براي افادات وتحقيقات خود يافته و داد سخن دادهاند. شيخ روزبهان در تأويل اينآيه شرح و بسطي طولاني داده و در آنجا گفته است: «الاعمي الّذيعمي رويه الاعتبار و الاصم الّذي منع لطائف الخطاب و البصيرالناظر الي الاشياء بعين الحق فلاتفكر شيئاً ولا يتعجب من شي.»از جنيد نقل كنند كه گفت: «الاعمي هوالذي عمي عن دركالحقايق» در تفسير منسوب به خواجه عبدالله انصاري: «نابيناي بهحقيقت اوست كه نه ديدة عبرت دارد تا از روي استدلال به آياتآفاق نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در آيات انفس تأمل كند، نهبصيرت حقيت دارد تا به نور فراست مكاشفات اسرار غيبي بيند وبيناي به حقيقت اوست كه به علم يقين شواهد افعال نگرد كه:«اولم ينظروا في ملكوت السماوات والارض» باز به عين اليقينحقايق صفات بيند كه: «افلايتدبّرون القران» و باز به حق اليقينجلال ذات بيند كه: «المتر الي ربّك كيف مدّالظل...»
مولانا جلال الدين رومي را مثل و حكايتي است لطيف كه در آناشاره به آيه فوق كرده و كلام آن بزرگ چنين است كه:
«گفت استر با شتر اي خوش رفيق در فراز و شيب و در راه عميق»
تو نيايي در سرو خوش ميروي من همي آيم بسر در چون غَوي؟
من همي افتم برو در هردمي خواه در خشكي و خواه اندر نمي
اين سبب را بازگو با من زچيست؟ تا بدانم من كه چون بايست زيست؟
گفت از چشم تو چشم من يقين بيگمان روشنتر است و دوربين
بعد از آنهم از بلندي ناظرم زين سبب در رو نيفتم حاضرم
خوش برآيم بر سر كوه بلند آخر عقبه ببينم هوشمند
هر قدم من از سر بينش نهم از عثار و او فتادنوار هم
تو نه بيني پيش خود يك دو سه گام دانه بيني و نبيني رنج دام
يستوي الاعمي لديكم و البصير فيالمقام و النزول و المسير»
تمثيل به معرفت و وصول به علم حقيقي بينايي و بصيرت وبرعكس تشبيه جهل و ناداني و پيروي از عقايد باطله به كوري وعمي در سخنان صوفيه و اهل ادب بسيار است و از همه بهتر وجامعتر تمثيلي است كه شيخ شبستري آورده و اصحاب فرقمختلف و عقايد گوناگون را به انواع كوري و امراض چشم تشبيهكرده و آن را به لطائف كنايات و استعارات بياراسته و نظاير مراعاتفرموده در آنجا كه ميگويد:
خرد را نيست تاب نور آنروي برو از بهر او چشم دگر جوي
دو چشم فلسفي ژون بود احول ز واحد ديدن حق شد معطل
زنابينايي آمد رأي تشبيه زيك چشمي است ادراكات تنزيه
تناسح زآن سبب كفرست و باطل كه آن از تنگ چشمي گشت حاصل
چو اكمه بينصيب از هر كمال است كسي كو را طريق اعتزال است
از او هرچه بگفتند از كم و بيش نشاني دادهاند از ديدة خويش
Golestan Quran Weekly, Serial 115, No71

سه شنبه 11 مهر 1391  5:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اعمال پوچ كافران

اعمال پوچ كافران

آيةاللّه جعفر سبحانى‏
مثل هاى زيباى قرآن(28)
مثل بيست و دوم

((مثل الذين كفروا بربهم إعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا على شىء ذلك هو الضلال البعيد)) 1.
((اعمال كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند, همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى, آنان از آنچه انجام داده اند, بهره اى نمى برند, اين گمراهى دور و دراز است)).
تفسير لغات آيه
((رماد)) در لغت عرب به معنى خاكستر است كه از ذرات ريزى به وجود مىآيد و اجزاى آن كاملا از هم جداست و در مقابل نسيم مختصرى توان مقاومت ندارد, تا چه رسد در برابر تندباد كه ذرات آن را در فضا پخش مى كند.
((عاصف)) باد تندى را مى گويند كه به شدت مى وزد و چه بسا شاخه هاى درختان را شكسته و چه بسا درختان كهنسال را نيز سرنگون مى كند, كيفيت تإثير آن در گرو شدت وزش باد است. بادى كه در هر ساعت 200 كيلومتر را درهم مى نوردد, مسلما شيروانى ساختمانها را نيز كنده و آفريده اى را به جاى نمى گذارد.
عاصف اگرچه به معنى تندباد است, و بايد صفت ((ريح))(باد) باشد, اما قرآن آن را وصف روز (يوم) قرار داده و اين نيز نشانه بلاغت قرآن است. تو گويى باد به قدرى تند و فراگير است, كه روز, تبديل به تندباد شده است. چنان كه در لغت عرب به روز بارانى, ((يوم ماطر)) مى گويند به جاى اين كه بگويند سحاب ماطر, تو گويى باران به قدرى زياد است كه روز سرتا پا باران شده است.
با توجه به اين نكات, اكنون به تفسير اين آيه مى پردازيم:
كارهاى نيك كافران بر سه نوع است:
1. كارهاى نيكى كه براى خدا انجام مى دهند.
2. كارهاى نيكى كه براى تقرب به بتها و خدايان دروغين انجام مى دهند, و انگيزه الهى ندارند.
3. كارهاى نيكى كه براى كسب شهرت و مقام انجام مى دهند و در حقيقت هدف از كار, اين است كه با كسب رضاى مردم, به مناصب عالى نائل گردند.
قرآن مجيد, درباره نوع كار آنان مثلى دارد كه به توضيح آن مى پردازيم:
فرض كنيد كشاورزى مقدارى خاكستر براى تقويت باغ در يك فضاى باز فراهم آورده كه به تدريج آن را در سطح باغ پخش كند, ناگهان تندبادى مى وزد و تمام ذرات آن را در فضا پخش مى كند و به هيچ قيمت نمى توان از پخش آن جلوگيرى كرد. مسلما چنين كشاورزى از اين كار نتيجه نبرده و دست روى دست خواهد گذاشت. قرآن درباره اعمال كافران, خواه اعمالى كه براى تقرب به معبودان دروغين انجام مى دهند يا كارهاى خيرى كه براى كسب شهرت و پيشرفت در امور زندگى سر و صورت مى دهند, مى فرمايد:
((اعمال اين گروه در پيشگاه خدا كوچكترين سودى ندارد, مثل اين گروه بسان آن خاكسترى است كه در فضاى باز در مسير تندباد قرار گيرد, همان طور كه كشاورز از عمل پيشين خود سودى نمى برد, اين گروه نيز سودى نمى بردند, زيرا آنان كارهاى خود را براى بتها و يا شهرت انجام داده اند و بايد پاداش خود را از آنها بگيرند, نه از خدا كه هرگز براى او حركتى انجام نداده اند)).

در مكتب تربيتى اسلام, پذيرش عمل دوشرط دارد:
1. زيبايى عمل و كار.
2. زيبايى انگيزه.

كارهاى اين گروه هر چند شرط نخست را دارا است, چه بسا بيمارستانى ساخته و به افراد عقب مانده كمك مى كنند, اما انگيزه آنان, پست و آلوده است. يا مى خواهند مقامى را كسب كنند يا به خدايان دروغين تقرب جويند.
اصولا در مكتب اسلام, مرد نيكوكار, انسانى است كه عمل او نيك و انگيزه او نيز نيك تر باشد, يعنى كار را براى خدا انجام دهد, و در آن كار, هيچ نوع نيت مادى و كسب مقام يا تقرب به فرد ديگر نباشد.
در اينجا مكتب اسلام, با ديگر مكتبهاى تربيتى فاصله زيادى مى گيرد. در مكتبهاى غربى كه غالبا روح مادى دارد, مقياس در ستايش افراد, نيك بودن عمل است نه نيك بودن نيت, درحالى كه در مكتب اسلام, علاوه بر نيك بودن عمل, نيكى انگيزه نيز كاملا مورد نظر مى باشد.
در زمان رسول گرامى(ص) مشركان مكه, مسجدالحرام را تعمير و بازسازى مى كردند, ولى قرآن, عمل آنان را بى ارزش شمرده و حق بازسازى و تعمير مساجد را از آنان سلب مى كند و مى گويد: ((ما كان للمشركين إن يعمروا مساجد الله شاهدين على إنفسهم بالكفر إولئك حبطت إعمالهم و فى النار هم خالدون)) 2.
((مشركان كه بر كفر خود گواهى مى دهند, شايستگى تعمير مساجد خدا را ندارند, عمل آنان پوچ و تباه شده و در آتش جاودانه هستند)).
در اين آيه حق تعمير مسجد الحرام كه از كارهاى بسيار زيباى انسان است, از آنان سلب شده و تصريح مى كند كه كفر آنان مايه حبط عمل و بى ارزش بودن كار زيباى آنان خواهد بود, زيرا اين كار به ظاهر زيباست ولى در درون نازيباست, اگر خانه خدا را تعمير مى كنند, بايد خدا را بپرستند, نه بشر را.
و لذا در آيه ديگر تعمير مساجد خدا را حق كسانى دانسته كه ايمان به خدا را با عمل صالح ضميمه كنند, و روح خداترسى و انگيزه الهى بر آنها حكومت كند, چنانكه مى فرمايد: ((انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر و إقام الصلاه و آتى الزكاه و لم يخش الا الله فعسى إولئك إن يكونوا من المهتدين)) 3.
((بازسازى مساجد خدا از آن كسى است كه داراى ايمان به خدا و روز قيامت باشد و نماز را به پا دارد, و زكات بدهد و از كسى جز خدا نترسد. شايد آنان از هدايت يافتگان باشند)).
اگر در پايان آيه, هدايت يافتن اين گروه را به صورت جزمى و قطعى نمى گويد, به خاطر آن است كه هدايت قطعى با پايان يافتن عمر, روشن مى شود. چه بسا همين گروه تحت تإثير وسوسه هاى شيطانى قرار گرفته و از صراط مستقيم بيرون بروند, قطعا اعمال آنان نيز بسان خاكستر بيهوده خواهد بود.
آيا اعمال نيك كافرانى مانند مسيحيان و غيره كه خدا را پذيرفته ولى شريعت را نپذيرفته اند, ممكن است مايه تخفيف عذاب گردد و از برخى از روايات استفاده مى شود كه كارهاى نيك اين نوع از كافران, بيهوده نيست, چنانكه خداوند مى فرمايد: ((ان الله لا يضيع إجر المحسنين)) ((خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند)).

پینوشت ها

1. ابراهيم: 18.
2. توبه: 17.
3. توبه: 18.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

رباخواران بى تعادل هايى همچون ديوانگان

رباخواران بى تعادل هايى همچون ديوانگان

آيه الله جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن(17)

((الذين يإكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ذلك بإنهم قالوا انما البيع مثل الربا إحل الله البيع و حرم الربا فمن جإه موعظه من ربه فانتهى فله ما سلف و إمره الى الله و من عاد فإولئك إصحاب النار هم فيها خالدون))(1).
((كسانى كه ربا مى خورند برنمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان ديوانه شده و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند اين به خاطر آن است كه گفتند: داد و ستد هم مانند ربا است درحالى كه خدا بيع را حلال كرده و ربا را حرام(زيرا فرق ميان اين دو بسيار است) و اگر كسى اندرز الهى به او رسد و از رباخوارى خوددارى كند, سودهايى كه در سابق به دست آورده, مال اوست و كار او به خدا واگذار مى شود و اما كسانى كه باز گردند, اهل آتشند و هميشه در آن مى مانند)).

تفسير واژه ها

1. ((ربا)) به معنى افزايش است و در اصطلاح عبارت است از اين كه فردى از كسى وام بگيرد به اين شرط كه در موقع پرداخت بيش از آنچه گرفته است, بپردازد.
خاقانى مى گويد:
تا يك دهى به خلق, دوخواهى ز حق جزا
آن را ربا شمر كه شمردى عطاى خويش
2. ((خبط)) در لغت عرب به معنى نشستن شتر بر زمين با كوبيدن دستهايش بر آن است, سپس در مورد كسى كه تعادل بدن را به هنگام راه رفتن حفظ نمى كند, ((خبط)) به كار مى رود زيرا شيوه راه رفتن اين شخص به شيوه نشستن شتر بر زمين است و در برخى از استعمالات آن كسى كه بدون آگاهى وارد كارى شود, به آن مى گويند كار خبطى انجام داد.
3. ((مس)) كنايه از جنون است.
پيش از اين كه به تبيين تشبيه آيه بپردازيم به نكات آيه اشاره مى كنيم:
1. آهنگ آيه آهنگ قانون گذارى نيست, بلكه حاكى از آن است كه قبلا تحريم ربا اعلام شده و در اينجا به بيان كيفر رباخواران پرداخته شده است.
و از آيه 78 سوره بقره استفاده مى شود كه مسلمانان حتى پس از تحريم ربا از رباخوارى دست برنداشته بودند و لذا آنان را هشدار مى دهد و مى فرمايد:
((يا إيها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربا ان كنتم مومنين فان لم تفعلوا فإذنوا بحرب من الله و رسوله فان تبتم فلكم رووس إموالكم لا تظلمون و لا تظلمون))(2).
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و آنچه از مطالبات ربا باقى مانده رها كنيد اگر ايمان داريد. اگر چنين نكنيد بدانيد با جنگ با خدا و رسول او روبه رو خواهيد بود و اگر توبه كنيد سرمايه هاى شما از آن شماست(اصل سرمايه بدون سود) نه ستم مى كنيد و نه بر شما ستم وارد مى شود)).
اين بخش از آيات حاكى است كه مسلمانان صدر اسلام آنچنان نبودند كه به مجرد تحريم عموما دست از كار خود بردارند, بلكه هشدارهاى پياپى سبب مى شد كه آنان از اعمال زشت مانند ربا كنار بروند.
مع الوصف مدعيان عدالت صحابه, همه را عادل دانسته و به تعداد صحابه, معصوم معرفى مى كند.
2. آيات ((ربا)) پس از آيات صدقه آمده و ارتباط اين دو كاملا ارتباط دو شىء متقابل و متضاد است زيرا ((ربا)) گرفتن مال ديگران بدون عوض است درحالى كه صدقه پرداخت مال بدون عوض مى باشد, و هر چقدر ربا آثار ويرانگرى داشته باشد, صدقه آثار سازنده دارد.
3. قرآن مجيد در پاره اى از گناهان كبيره لحن بسيار شديدى دارد مانند آيات مربوط به قمار و شراب و زنا و قتل نفس ولى هرگز از نظر شدت لحن به پايه آيات ربا نمى رسند زيرا رباخوارى را نوعى اعلام جنگ با خدا معرفى مى كند, و اين حاكى از آن است كه آثار ويرانگر اين عمل آنچنان فاجعهآميز است كه قرآن براى جلوگيرى از آن به اين تشبيه متوسل شده است.
4. ظاهر آيه حاكى از آن است كه ديوانگى افراد بر اثر تماس شيطان با فرد ديوانه است كه مايه زوال عقل و خرد او مى گردد, و اين نظريه در ميان عرب رايج بود.
اكنون سوال مى شود كه از نظر قرآن علت جنون, مس شيطان و يا جن است؟ درحالى كه از نظر علوم امروزه علت ديوانگى همان اختلالاتى است كه در اعصاب ادراكى پديد مىآيد, اما چگونه ميان نقل و عقل جمع كنيم؟
به ديگر سخن نقل مى گويد: ديوانگى افراد معلول تصرفات موجوداتى مانند شيطان و جن است درحالى كه علم مى گويد: ديوانگى معلول پيدايش اختلالات در دستگاه ادراكى انسان است.
در اينجا جوابهاى مختلفى گفته شده كه از نظر خوانندگان مى گذرد:

پاسخ نخست

تشبيهى كه در اين آيه صورت پذيرفته, نوعى همراهى با عقيده توده مردم است چون نوع مردم آن زمان جنون را معلول تصرف جن مى دانسته اند, قرآن نيز با اين عقيده همراهى كرده است, و اين همراهى مانعى ندارد زيرا تنها تشبيه است (خالى از حكم و تصديق) معنى آيه اين است كه حال رباخواران مانند حال ديوانه است كه شيطان در او تصرف كند و شيطان را بر عقل خويش مسلط كند.
علامه طباطبائى(ره) بر اين پاسخ خرده گرفته مى گويد: خداى متعال اجل از اين است كه در كلام خود به هر نحو به باطل و لغو استناد جويد جز اين كه بطلانش را بيان كرده و آن را رد نمايد چنان كه در آيه 42 از سوره فصلت مى فرمايد: ((لا يإتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه)) و در آيه 14 از سوره طارق مى فرمايد: ((انه لقول فصل و ما هو بالهزل))(3).

پاسخ دوم

مولف ((المنار)) در صدد تصحيح ظاهر آيه برآمده و مى گويد:
((مقصود از جن زدگى كه مايه ديوانگى مى شود, همان ميكروبهاى ريزى است كه با ميكروسكوپها ديده مى شود, و متكلمان مى گويند: جن جسم زنده است كه ديده نمى شود پس چه مانعى دارد كه ظاهر آيه را بگيريم و آن را با دانش روز هماهنگ كنيم))(4).
ضعف اين پاسخ نيز روشن است, زيرا در آيه مورد بحث عامل جنون ((مس شيطان)) معرفى شده نه ((مس جن)).
تفسير شيطان در آيه ((يتخبطه الشيطان)) به ميكروب از مصاديق تفسير به رإى است كه مولف ((المنار)) براى جمع كردن بين عقل و نقل به آن دست زده است درحالى كه آيات مربوط به شيطان او را به گونه اى معرفى مى كند كه نمى توان آن را به ميكروبهاى ريز تفسير كرد, مثلا درباره آدم و حوا مى فرمايد:
((فإزلهما الشيطان عنها فإخرجهما مما كانا فيه...))(5).
((شيطان آدم و حوا را لغزانيد و آن دو را از بهشت بيرون كرد)).
در آيه ديگر مى فرمايد:
((انما يريد الشيطان إن يوقع بينكم العداوه و البغضإ فى الخمر و الميسر))(6).
((شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار در ميان شما دشمنى را گسترش دهد)).
اين آيات حاكى است كه شيطان يك موجود عاقل و دانا است كه با نقشه هاى گوناگون بشر را گمراه مى سازد.

پاسخ سوم

جنون ممكن است سبب محسوس و غير محسوس داشته باشد, بلكه اسباب قريبه آن همان اسباب طبيعى مانند اختلاف اعصاب و آفت فكر و مغز است و با وساطت آنها به شيطان نسبت داده مى شود چنان كه كرامات به ملك نسبت داده مى شود, با اين كه اسباب طبيعى در كار است.
در قرآن شريف (سوره ص آيه 1) از قول ايوب پيغمبر نقل مى كند كه به پروردگار عرض كرد: ((انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب)) و در سوره انبيإ آيه 83 مى فرمايد: ((انى مسنى الضر و إنت إرحم الراحمين)) و منظور از ((ضر)) همان مرض است كه بدان مبتلا شده بود, و مرض اسباب طبيعى دارد كه در بدن ظاهر مى شود, در عين حال ايوب آن را در آيه اول به شيطان نسبت داده است(7).
در هر حال اين مسإله نياز به بررسى بيشترى دارد و الان نمى توان درباره آن قضاوت قطعى كرد و اكنون با توجه به اين امور به تبيين تشبيه مى پردازيم, بارها گفته ايم تمثيل دو پايه دارد:

الف. مشبه به
ب. مشبه

مشبه به: انسان ديوانه است كه به هنگام راه رفتن تعادل خود را از دست مى دهد و افتان و خيزان راه مى رود, به زمين مى خورد و برمى خيزد, و اين يك مسإله مشهود و ملموس است و اگر همه مجنون ها چنين نباشند بسيارى از آنان چنين راه مى روند.
و اما مشبه حال رباخوار است كه او هم مانند انسان مجنون افتان و خيزان راه مى رود.
اكنون سوال مى شود كه چگونه آنان داراى چنين ويژگى هستند؟
در اينجا مفسران آرإ و نظرات مختلفى دارند كه يادآور مى شويم:
الف. مقصود اين است كه آنان در روز قيامت داراى چنين حالتى مى باشند و چنين حالت نشانه رباخوارى در دنيا است.
معنى آيه اين است كه آنان ديوانه وار از قبرها برمى خيزند همچنان كه انسان مجنون از زمين برمى خيزد.
ب. هدف آيه تبيين شخصيت اجتماعى رباخواران در دنيا است زيرا عمل آنان عمل ديوانگان است كه فاقد تفكر صحيح اجتماعى مى باشند, زيرا ربا توازن و تعادل اجتماع را به هم مى زند و نظمى را كه بر راه راست انسانى درون فطرى حكومت مى كند, از بين مى برد. و اين همان ((خبطى)) است كه رباخوار بدان مبتلا مى شود, زيرا رباخوارى موجب اين مى گردد كه نظام داد و ستد و معاوضه در نظر او مختل شود و ديگر ميان خريد و فروش عادى و بين رباخوارى فرق نگذارد, و اگر او را به ترك رباخوارى دعوت كنند بگويد: بيع هم مثل ربا است و مزيتى بر آن ندارد تا دست از ربا برداريم و به بيع بپردازيم. همين كلام در آيه شريفه دليل خبط رباخوار قرار داده شده مى فرمايد:((ذلك بإنهم قالوا انما البيع مثل الربا))(8).

پاسخ به يك پرسش

رباخواران در تصحيح عمل خود مى گفتند: فرقى ميان بيع و ربا نيست, و ربا نيز مانند بيع است و همين طورى كه بيع حلال است, ربا نيز حلال است اين منطق رباخواران بود.
ولى قرآن در مقام بيان منطق آنان مى فرمايد: آنها مى گويند ((انما البيع مثل الربا)) بيع مثل ربا است, در حالى كه منطق آنان بر عكس اين تعبير بود.
پاسخ اين سوال روشن است و آن اين كه آنان براى مبالغه در تحليل ربا از واقعيت گفتار خود پا فراتر نهاده بيع را به ربا تشبيه كردند تا از اين طريق در تحليل ربا مبالغه بيشترى كنند.
در حقيقت اين نوع كلام متضمن قلب است كه در برخى از موارد بكار مى رود.

پینوشتها

1. بقره: 275.
2. بقره: 278 - 279.
3. همانا آن گفتارى جدا سازنده(ميان حق و باطل) است و آن شوخى نيست.
4. المنار, ج3, ص 95.
5. بقره: 36.
6. مائده: 91.
7. الميزان: ج3, ص 413.
8. الميزان: ج2, ص 413.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گرسنگى و ناامنى پى‏آمد كفران نعمت الهى‏

گرسنگى و ناامنى پى‏آمد كفران نعمت الهى‏

آيةاللّه جعفر سبحانى‏
مَثَل‏هاى زيباى قرآن (35)
مَثَل سى‏ام‏

اقوام و جمعيت‏هاى كنونى و آينده نيز در صورت كفران نعمت الهى همچون گذشتگان گرفتار گرسنگى و ناامنى و عذاب مى‏گردند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهاَ اللَّهُ لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ».
«خداوند [براى آنان كه كفران نعمت مى‏كنند] مثلى زده است. منطقه آبادى را كه از امن و اطمينان برخوردار بود و پيوسته روزيش به‏طور وافر از هر مكانى به آنجا سرازير مى‏گشت. اما نعمت خدا را كفر ورزيدند، خداوند به خاطر اعمالى كه انجام داده بودند، لباس گرسنگى و ترس را بر آنان پوشانيد».
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ العَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ»(1).
«پيامبرى از خود آنان براى هدايت آنها آمد اما او را تكذيب كردند. عذاب الهى آنان را گرفت درحالى كه ستمگر بودند».

تفسير لغات آيه‏

«رغد» گوارا را مى‏گويند چنان كه در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«وَ كُلا مِنها رَغَداً». «[و به آدم و حوّا خطاب شد] از ميوه‏هاى گواراى بهشت بخوريد».
«آمنة» به معناى امن و امان است، يعنى منطقه‏اى كه در آنجا هيچ نوع شرارت و غارتگرى و سلب اموال و تجاوز به اَعراض نيست.
«مُطمئنّة» مركزى كه ساكنان آن، مطمئن بودند وسيله زندگى براى آنان فراهم، تجارتشان با رونق؛ و كار و كسبشان از سود سرشارى برخوردار است.
اصولاً پديده مهاجرت كه در جهان رشد يافته است، مرهون دو چيز است: يا امنيت جانى و مالى نيست، كه اين آبادى از اين جهت كاستى نداشت و يا اطمينان به ادامه زندگى از نظر درآمد نيست. قرآن يادآور مى‏شود: از هر دو نظر اين آبادى آباد بوده، هم از نظر امن و امان و هم از لحاظ اطمينان به كار و كسب و كوشش.
تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم، اكنون تفسير آيات:

تفسير آيات‏

قرآن از سرزمينى خبر مى‏دهد كه از چهار ويژگى برخوردار بوده است اين چهار ويژگى عبارتند از:
1. از امن و امان برخوردار بود (آمنة).
2. مردم آنجا به ادامه زندگى خود اعتماد و اطمينان داشتند (مطمئنّة).
3. مركزى بود كه از هر نقطه ميوه‏ها به آنجا سرازير مى‏شد، زيرا مردم اطراف براى خريد به آن نقطه مى‏آمدند و لذا اجناس نيز به آن نقطه سرازير مى‏گشت: (يَأْتِيها رِزُْقها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ).
4. مردم آنجا نه تنها از اين سه نعمت مادى برخوردار بودند، بلكه نعمت معنوى نيز به آنان داده شده بود و خدا از قبيله خودشان رسولى براى آنان فرستاده بود چنانكه در آيه دوم مى‏فرمايد:«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ».
درست است در اين آيه، كلمه قريه به كار رفته و قريه معمولاً در مورد دِه و نقطه كوچك به كار مى‏رود ولى مقصود از قريه در اين آيه، مركزى است كه مردم از اطراف براى فروش اجناس و خريد مايحتاج به آنجا مى‏آمدند، چنانكه فرمود: (مِنْ كُلِّ مَكانٍ) و چنين نقطه‏اى با اين ويژگى؛ ده نبوده، بلكه شهر مركزى بود و در قرآن قريه به معنى شهر به كار رفته است. چنانكه برادران يوسف با پدر چنين خطاب كردند «فَاسْئَلِ القَرْيَةِ الَّتِي كُنَّا فِيها»: «از آن آبادى كه در آن بوديم بپرس». و مراد از آبادى همان مصر است كه در آن زمان، خود كشورى بوده است.
ساكنان چنين نقطه آبادى، سپاس نعمتهاى مادى را به جاى نياوردند، همچنانكه نعمت معنوى را نيز تكذيب كردند.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه چگونه ساكنان اين منطقه سپاس نعمتهاى مادى را بجا نياوردند؟ در اين مورد روايات چنين مى‏گويد:
گروهى از ساكنان اين منطقه در سايه رفاه، از موادّ غذايى، مجسمه‏هاى كوچك مى‏ساختند و احياناً خود را با آن پاك مى‏كردند. چه كفران نعمتى بالاتر از اين كه نعمت الهى را در موضع تطهير به كار برند، درحالى كه بايد از آب استفاده كنند، و در صورت ضرورت از سنگ و ديگر چيزهاى پاك كردنى.
و اما اين كه چگونه به نعمت معنوى كفر ورزيدند؟ قرآن مى‏فرمايد: «به تكذيب فرستاده خدا پرداختند و به سخن او گوش نكردند».
جهان در برابر اين كفران نعمت، ساكت و آرام نيست و عكس‏العمل نشان مى‏دهد. واكنش اين كفران، اين بود كه نعمتهاى مادى از آنان گرفته شد. حيوانات ريزى بر آنها مسلط شد و درخت و گياهان آنان را خورد و چيزى براى آنان باقى نگذاشت. سرانجام ناچار شدند آن موادّ غذائى را كه براى تطهير به كار برده بودند، براى ادامه حيات مصرف كنند.
در اين جريان به كشورهاى بزرگ هشدار است كه چه‏بسا براى حفظ قيمت گندم، نعمت خدا را مى‏سوزانند يا به دريا مى‏ريزند، درحالى كه در گوشه و كنار دنيا گروهى از گرسنگى مى‏ميرند.
اما اين كه خدا چگونه آنان را كيفر داد؟ دو چيز را بر آنان مسلّط كرد:

1. گرسنگى.
2. خوف و ترس.

اين دو كيفرآنچنان حيات آنان را فرا گرفت كه تو گويى لباسى از گرسنگى و ترس وجود آنان را فرا گرفت، قرآن به اين نكته چنين اشاره مى‏كند: «فَأَذاقَهاَ اللَّهُ لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوْفِ».
در اينجا برخى از مخالفان، به تصور خود در قرآن ايرادى پيدا كرده‏اند، و آن اين كه مى‏گويند: لازم بود به تناسب واژه لباس خدا بفرمايد: «فَكَساهُمُ اللّه لباس الجوع و الخوف» و اگر مقياس در به كار بردن «اذاق»(چشاندن) جوع و خوف باشد، بايد لفظ لباس را حذف كند. حاصل اين كه يا بايد بگويد:
الف. لباس گرسنگى و ترس را بر آنان پوشاند.
ب. گرسنگى و خوف را به آنان چشاند.
بنابراين جمع بين «اذاق» و «لباس» صحيح نيست.
پاسخ اين اشكال روشن است:
1. علت اين كه قرآن كلمه «لباس» را به كار برده، اين است كه برساند گرسنگى و تشنگى تمام مظاهر حيات آنان را فرا گرفته بود، از هر نظر گرسنه و خائف و ترسان بودند و اين حقيقت جز با كلمه «لباس» روشن نمى‏شود.
2. واژه «ذوق» را به كار گرفته، زيرا چشيدن طعام غير از چشيدن گرسنگى است. چشيدن طعام امرى سطحى است كه انسان با زدن زبان مى‏فهمد كه غذا شور است يا نه؟ ولى چشيدن گرسنگى معنى عميق‏ترى دارد. مادامى كه گرسنگى بر اعمال بدن اثر نگذارد و از درون تهى بودن را درك نكند، كلمه ذوق بكار نمى‏برد.
بنابراين هم به كارگيرى لباس و هم به كارگيرى ذوق از مقتضاى بلاغت است.
جمله مربوط به كفران نعمت معنوى در آيه دوم آمده است، چنانكه مى‏فرمايد: «وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ».
پرسش ديگر اين كه: جايگاه اين آبادى با اين اوصاف كجا بوده است؟
در پاسخ گاهى گفته مى‏شود جايگاه اين آبادى مكّه معظّمه بوده كه مردم آنجا در پرتو نعمتهايى كه از هر طرف به آنجا سرازير مى‏شد، بهره‏مند بودند، اما به تكذيب پيامبر الهى برخاستند و خدا گرسنگى را هفت سال بر آنان مسلّط كرد و براى ادامه حيات به خوردن ميته و استخوان پناه بردند.
و اما خوف آنان از اين طريق بود كه گروه اعزامى از جانب پيامبر گاه و بى‏گاه به حمله ايذائى دست مى‏زدند و امنيت آنان برهم مى‏خورد.
ولى اين تفسير نه با ظاهر آيه تطبيق مى‏كند و نه با تاريخ، زيرا قرآن در اين آيه با مردم مكه سخن مى‏گويد و طبعاً مَثَلى را كه مى‏زند، از غير آنها بايد باشد، زيرا اين سوره، مكى است و فقط قسمت ناچيزى از آن مدنى مى‏باشد، مانند آيه‏هاى 14 و 101 كه در آنها از مهاجرت در راه خدا سخن به ميان آمده است و همچنين آيه 126 كه در آن، از مجازات مساوى سخن گفته شده است.
بنابراين، چون مخاطب در اين آيات قريش مكه است، بايد مَثَل مورد نظر كه مايه عبرت آنها گردد، غير خود آنها باشد، مؤيّد اين نظر اين است كه قرآن، اين حادثه را با فعل ماضى بيان مى‏كند و مى‏فرمايد:
1. «ضربَ اللّهُ مثلاً».
2. «كانَت آمنةً».
3. «كَفرت بأنعم اللّه».
4. «وَ لقد جاءهم رسولٌ منهم».
اينها ايجاب مى‏كند كه تاريخ اين حادثه در عصرى قبل از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در ميان امم ديگر بوده باشد و لذا در روايات ما نقل شده است كه مربوط به گروهى از بنى‏اسرائيل است.
بيان تشبيه‏
همان‏طور كه يادآور شديم، هر مثلى از سه چيز تركيب مى‏يابد: مشبّه و مشبّه‏به و وجه شبه:
1. مشبّه كليه اقوامى هستند كه پس از نزول قرآن زندگى مى‏كنند و در رفاه و امن و امان به سر مى‏برند. و از نعمتهاى مادى برخوردارند، اما به تكذيب پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بر مى‏خيزند.
2. مشبّه‏به، همان اقوام نابود شده هستند كه با آن ويژگيهاى چهارگانه، گرسنگى، و ناامنى بر آنان احاطه كرد.
از اين بيان وجه شبه نيز روشن مى‏شود يعنى سرنوشت گروه نخست با سرنوشت گروه دوم گره خورده است، چون هر دو گروه در كفران نعمت مادى و معنوى شريك و يكسانند.

پى نوشت:

1) نحل: 112 - 113.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گرسنگى و ناامنى پى‏آمد كفران نعمت الهى‏

گرسنگى و ناامنى پى‏آمد كفران نعمت الهى‏

آيةاللّه جعفر سبحانى‏
مَثَل‏هاى زيباى قرآن (35)
مَثَل سى‏ام‏

اقوام و جمعيت‏هاى كنونى و آينده نيز در صورت كفران نعمت الهى همچون گذشتگان گرفتار گرسنگى و ناامنى و عذاب مى‏گردند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهاَ اللَّهُ لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ».
«خداوند [براى آنان كه كفران نعمت مى‏كنند] مثلى زده است. منطقه آبادى را كه از امن و اطمينان برخوردار بود و پيوسته روزيش به‏طور وافر از هر مكانى به آنجا سرازير مى‏گشت. اما نعمت خدا را كفر ورزيدند، خداوند به خاطر اعمالى كه انجام داده بودند، لباس گرسنگى و ترس را بر آنان پوشانيد».
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ العَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ»(1).
«پيامبرى از خود آنان براى هدايت آنها آمد اما او را تكذيب كردند. عذاب الهى آنان را گرفت درحالى كه ستمگر بودند».

تفسير لغات آيه‏

«رغد» گوارا را مى‏گويند چنان كه در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«وَ كُلا مِنها رَغَداً». «[و به آدم و حوّا خطاب شد] از ميوه‏هاى گواراى بهشت بخوريد».
«آمنة» به معناى امن و امان است، يعنى منطقه‏اى كه در آنجا هيچ نوع شرارت و غارتگرى و سلب اموال و تجاوز به اَعراض نيست.
«مُطمئنّة» مركزى كه ساكنان آن، مطمئن بودند وسيله زندگى براى آنان فراهم، تجارتشان با رونق؛ و كار و كسبشان از سود سرشارى برخوردار است.
اصولاً پديده مهاجرت كه در جهان رشد يافته است، مرهون دو چيز است: يا امنيت جانى و مالى نيست، كه اين آبادى از اين جهت كاستى نداشت و يا اطمينان به ادامه زندگى از نظر درآمد نيست. قرآن يادآور مى‏شود: از هر دو نظر اين آبادى آباد بوده، هم از نظر امن و امان و هم از لحاظ اطمينان به كار و كسب و كوشش.
تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم، اكنون تفسير آيات:

تفسير آيات‏

قرآن از سرزمينى خبر مى‏دهد كه از چهار ويژگى برخوردار بوده است اين چهار ويژگى عبارتند از:
1. از امن و امان برخوردار بود (آمنة).
2. مردم آنجا به ادامه زندگى خود اعتماد و اطمينان داشتند (مطمئنّة).
3. مركزى بود كه از هر نقطه ميوه‏ها به آنجا سرازير مى‏شد، زيرا مردم اطراف براى خريد به آن نقطه مى‏آمدند و لذا اجناس نيز به آن نقطه سرازير مى‏گشت: (يَأْتِيها رِزُْقها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ).
4. مردم آنجا نه تنها از اين سه نعمت مادى برخوردار بودند، بلكه نعمت معنوى نيز به آنان داده شده بود و خدا از قبيله خودشان رسولى براى آنان فرستاده بود چنانكه در آيه دوم مى‏فرمايد:«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ».
درست است در اين آيه، كلمه قريه به كار رفته و قريه معمولاً در مورد دِه و نقطه كوچك به كار مى‏رود ولى مقصود از قريه در اين آيه، مركزى است كه مردم از اطراف براى فروش اجناس و خريد مايحتاج به آنجا مى‏آمدند، چنانكه فرمود: (مِنْ كُلِّ مَكانٍ) و چنين نقطه‏اى با اين ويژگى؛ ده نبوده، بلكه شهر مركزى بود و در قرآن قريه به معنى شهر به كار رفته است. چنانكه برادران يوسف با پدر چنين خطاب كردند «فَاسْئَلِ القَرْيَةِ الَّتِي كُنَّا فِيها»: «از آن آبادى كه در آن بوديم بپرس». و مراد از آبادى همان مصر است كه در آن زمان، خود كشورى بوده است.
ساكنان چنين نقطه آبادى، سپاس نعمتهاى مادى را به جاى نياوردند، همچنانكه نعمت معنوى را نيز تكذيب كردند.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه چگونه ساكنان اين منطقه سپاس نعمتهاى مادى را بجا نياوردند؟ در اين مورد روايات چنين مى‏گويد:
گروهى از ساكنان اين منطقه در سايه رفاه، از موادّ غذايى، مجسمه‏هاى كوچك مى‏ساختند و احياناً خود را با آن پاك مى‏كردند. چه كفران نعمتى بالاتر از اين كه نعمت الهى را در موضع تطهير به كار برند، درحالى كه بايد از آب استفاده كنند، و در صورت ضرورت از سنگ و ديگر چيزهاى پاك كردنى.
و اما اين كه چگونه به نعمت معنوى كفر ورزيدند؟ قرآن مى‏فرمايد: «به تكذيب فرستاده خدا پرداختند و به سخن او گوش نكردند».
جهان در برابر اين كفران نعمت، ساكت و آرام نيست و عكس‏العمل نشان مى‏دهد. واكنش اين كفران، اين بود كه نعمتهاى مادى از آنان گرفته شد. حيوانات ريزى بر آنها مسلط شد و درخت و گياهان آنان را خورد و چيزى براى آنان باقى نگذاشت. سرانجام ناچار شدند آن موادّ غذائى را كه براى تطهير به كار برده بودند، براى ادامه حيات مصرف كنند.
در اين جريان به كشورهاى بزرگ هشدار است كه چه‏بسا براى حفظ قيمت گندم، نعمت خدا را مى‏سوزانند يا به دريا مى‏ريزند، درحالى كه در گوشه و كنار دنيا گروهى از گرسنگى مى‏ميرند.
اما اين كه خدا چگونه آنان را كيفر داد؟ دو چيز را بر آنان مسلّط كرد:

1. گرسنگى.
2. خوف و ترس.

اين دو كيفرآنچنان حيات آنان را فرا گرفت كه تو گويى لباسى از گرسنگى و ترس وجود آنان را فرا گرفت، قرآن به اين نكته چنين اشاره مى‏كند: «فَأَذاقَهاَ اللَّهُ لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوْفِ».
در اينجا برخى از مخالفان، به تصور خود در قرآن ايرادى پيدا كرده‏اند، و آن اين كه مى‏گويند: لازم بود به تناسب واژه لباس خدا بفرمايد: «فَكَساهُمُ اللّه لباس الجوع و الخوف» و اگر مقياس در به كار بردن «اذاق»(چشاندن) جوع و خوف باشد، بايد لفظ لباس را حذف كند. حاصل اين كه يا بايد بگويد:
الف. لباس گرسنگى و ترس را بر آنان پوشاند.
ب. گرسنگى و خوف را به آنان چشاند.
بنابراين جمع بين «اذاق» و «لباس» صحيح نيست.
پاسخ اين اشكال روشن است:
1. علت اين كه قرآن كلمه «لباس» را به كار برده، اين است كه برساند گرسنگى و تشنگى تمام مظاهر حيات آنان را فرا گرفته بود، از هر نظر گرسنه و خائف و ترسان بودند و اين حقيقت جز با كلمه «لباس» روشن نمى‏شود.
2. واژه «ذوق» را به كار گرفته، زيرا چشيدن طعام غير از چشيدن گرسنگى است. چشيدن طعام امرى سطحى است كه انسان با زدن زبان مى‏فهمد كه غذا شور است يا نه؟ ولى چشيدن گرسنگى معنى عميق‏ترى دارد. مادامى كه گرسنگى بر اعمال بدن اثر نگذارد و از درون تهى بودن را درك نكند، كلمه ذوق بكار نمى‏برد.
بنابراين هم به كارگيرى لباس و هم به كارگيرى ذوق از مقتضاى بلاغت است.
جمله مربوط به كفران نعمت معنوى در آيه دوم آمده است، چنانكه مى‏فرمايد: «وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ».
پرسش ديگر اين كه: جايگاه اين آبادى با اين اوصاف كجا بوده است؟
در پاسخ گاهى گفته مى‏شود جايگاه اين آبادى مكّه معظّمه بوده كه مردم آنجا در پرتو نعمتهايى كه از هر طرف به آنجا سرازير مى‏شد، بهره‏مند بودند، اما به تكذيب پيامبر الهى برخاستند و خدا گرسنگى را هفت سال بر آنان مسلّط كرد و براى ادامه حيات به خوردن ميته و استخوان پناه بردند.
و اما خوف آنان از اين طريق بود كه گروه اعزامى از جانب پيامبر گاه و بى‏گاه به حمله ايذائى دست مى‏زدند و امنيت آنان برهم مى‏خورد.
ولى اين تفسير نه با ظاهر آيه تطبيق مى‏كند و نه با تاريخ، زيرا قرآن در اين آيه با مردم مكه سخن مى‏گويد و طبعاً مَثَلى را كه مى‏زند، از غير آنها بايد باشد، زيرا اين سوره، مكى است و فقط قسمت ناچيزى از آن مدنى مى‏باشد، مانند آيه‏هاى 14 و 101 كه در آنها از مهاجرت در راه خدا سخن به ميان آمده است و همچنين آيه 126 كه در آن، از مجازات مساوى سخن گفته شده است.
بنابراين، چون مخاطب در اين آيات قريش مكه است، بايد مَثَل مورد نظر كه مايه عبرت آنها گردد، غير خود آنها باشد، مؤيّد اين نظر اين است كه قرآن، اين حادثه را با فعل ماضى بيان مى‏كند و مى‏فرمايد:
1. «ضربَ اللّهُ مثلاً».
2. «كانَت آمنةً».
3. «كَفرت بأنعم اللّه».
4. «وَ لقد جاءهم رسولٌ منهم».
اينها ايجاب مى‏كند كه تاريخ اين حادثه در عصرى قبل از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در ميان امم ديگر بوده باشد و لذا در روايات ما نقل شده است كه مربوط به گروهى از بنى‏اسرائيل است.
بيان تشبيه‏
همان‏طور كه يادآور شديم، هر مثلى از سه چيز تركيب مى‏يابد: مشبّه و مشبّه‏به و وجه شبه:
1. مشبّه كليه اقوامى هستند كه پس از نزول قرآن زندگى مى‏كنند و در رفاه و امن و امان به سر مى‏برند. و از نعمتهاى مادى برخوردارند، اما به تكذيب پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بر مى‏خيزند.
2. مشبّه‏به، همان اقوام نابود شده هستند كه با آن ويژگيهاى چهارگانه، گرسنگى، و ناامنى بر آنان احاطه كرد.
از اين بيان وجه شبه نيز روشن مى‏شود يعنى سرنوشت گروه نخست با سرنوشت گروه دوم گره خورده است، چون هر دو گروه در كفران نعمت مادى و معنوى شريك و يكسانند.

پى نوشت:

1) نحل: 112 - 113.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خداى قادر و رازق

خداى قادر و رازق

آيه الله جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن (32)
مثل بيست و هفتم

آيا بت ها و معبودهاى ناتوان, با خداى قادر و رازق, قابل مقايسه اند, و قابليت پرستش دارند؟.
آيا كافر كه كور و كر و گنگ و (بى بهره از هدايت الهى) است, با مومن كه از هدايت الهى برخوردار است و به عدل و داد دعوت مى كند, يكسان است؟.
((و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السموات و الارض شيئا و لا يستطيعون)).
((آنها غير از خدا, موجوداتى را مى پرستند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيستند و براى روزىرسانى توانايى ندارند)).
((فلا تضربوا الله الامثال ان الله يعلم و انتم لا تعلمون)).
((پس براى خدا نظيرها و مانندهايى قائل نشويد زيرا خدا مى داند و شما نمى دانيد)).
((ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شىء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا و جهرا هل يستوون الحمد لله بل إكثرهم لا يعلمون))(1).
((خدا مثلى را زده است, برده مملوكى را كه بر چيزى قادر نيست و انسانى كه از نزد خودمان به او رزق نيكو بخشيده ايم, و او از آن روزى پنهان و آشكار, انفاق مى كند, آيا اين دو نفر برابرند؟! ستايش از آن خداست ولى بيشتر آنان نمى دانند)).

تفسير

منطق قرآن در ابطال بت پرستى اين است كه بايد موجودى را پرستش كرد كه بتواند نياز پرستشگر را برطرف كند, و روزى و زندگى او در دست او باشد, در حالى كه بتهاى مورد ستايش, فاقد چنين قدرت و توانايى هستند. در اين صورت چگونه اين موجودات پست, مورد ستايش قرار گرفته و براى خدا ((مثل)) و ((نظير)) پنداشته شده اند؟.
در آيه نخست, اين حقيقت بيان شده است, چنانكه مى فرمايد:
((و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا...)).
((جز خدا معبودانى را مى پرستند كه مالك روزى آنان نيستند, و نمى توانند رزق آنان را از زمين و آسمان, تحويل آنان دهند.
سپس در آيه بعدى انتقاد از آن مى كند كه اين بيچارگان و فرومايه ها, بتها را مثل و نظير خدا قرار داده اند, و براى تفهيم اين مطلب از اين جمله بهره مى گيرد: ((فلا تضربوا لله الامثال)). ((براى خدا, مثل و نظيرى قائل نشويد)).
جمله ((فلا تضربوا الله الامثال)) به معناى اين است ((لا تجعلوا الله الاشباه و الامثال فى العباده))(2). ((براى خدا مثل و نظيرى در عبادت قائل نشويد)).
آنگاه خداوند بزرگ, موقعيت بتها را نسبت به خود, روشن مى سازد, به اين بيان:
فرض كنيد برده مملوكى است كه توانايى انجام كارى ندارد, اگر هم مالى داشته باشد, نمى تواند در آن تصرف كند, در مقابل آن, فردى است ثروتمند و توانگر و شب و روز در حال انفاق بوده و فيض خود را به ديگران مى رساند.
آيا اين دو فرد در نظر عقل و خرد, يكسانند؟ آيا مى توان انسان ناتوان را با انسان توانا يكسان گرفت؟.
در پرتو اين مقايسه, موقعيت بتها را نسبت به خود, روشن مى كند. بت; موجود ناتوانى است كه نه مى بيند و نه مى شنود. و حتى قدرت دفاع از خود را ندارد, و هيچ نوع مبدإ اثرى و كارى نيست, در حالى كه خدا, موجود عظيم و دانا و توانايى است كه همه كمالات, از وجود او سرچشمه مى گيرد, چگونه مى توان اين دو تا را يكسان دانست؟.
در حقيقت با اين تمثيل, مقام هر دو معبود را روشن ساخت, معبود دروغين و معبود حقيقى.
از نظر ما آيه ((ضرب الله مثلا)) مثلى است براى تبيين موقعيت بتها و مقام عظيم الهى. چيزى كه هست ((مشبه به)) در اولى برده مملوك است و در دومى انسان ثروتمند بخشنده.

و حاصل سخن اين است:

همين طورى كه انسان برده عاجز را نمى توان با انسان توانگر منفق يكسان دانست, همچنين نمى توان بتهاى ناتوان و عاجز را با خداى دانا و توانا يكسان گرفت.
و اين همان معنا است كه مرحوم طبرسى نيز برگزيده است(3), گواه روشن بر اين است كه آيه در مقام بيان موقعيت معبود دروغين و معبود واقعى است, نخستين آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: ((و يعبدون من دون الله ما لا يملك)), آنگاه پس از اين جمله, وارد اين مثل مى شود و اين خود مى رساند كه آيه درصدد بيان موقعيت بتها نسبت به خداى بزرگ در قالب مثل است.

پى نوشت:

1. نحل, 73 - 75.
2. (مجمع البيان, ج3, ص374).
3. طبرسى پس از بيان تمثيل مى گويد: فكيف يستوى بين الحجاره التى لا تعقل و لا تتحرك و بين الله عز اسمه القادر على كل شىء الخالق الرازق لجميع خلقه, (مجمع البيان, ج3, ص375).
سه شنبه 11 مهر 1391  5:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثال های قرآنی

مثال های قرآنی

مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه

واژه مَثَل در لغت و اصطلاح: «مَثَل» در لغت به معنی، مانند، شبیه، صفت، حدیث، قصّه، حجّت، عبرت، علامت. قول مشهور میان مردم و... در اصطلاح تشبیه حقایق عقلی به امور حسّی و قابل لمس را گویند و جمع آن «امثال» است. مانند تشبیه «غیبت كردن» «مشبّه» به «خوردن گوشت مرده برادر دینی» «مشبّه‌به» كه در قرآن،[1] به كار رفته است. در این «مَثَل» همان‌گونه كه جای كنده شده بدن مرده پُر نخواهد شد، آبروی ریخته شده كسی هم كه مورد غیبت قرار گرفته جبرانی ندارد، لذا (احتمالاً) وجه تشبیه «عدم قابلیّت جبران است»[2] رابطه تمثیل و تشبیه: تمثیل بر وزن تنظیر لفظاً و معناً و مَثَل بر وزن قمر دو لفظی باشند كه اگرچه از نظر هیئت مختلف است امّا از نظر مادّه یكی است و معنای آن در مقام استعمال جنبه مشابهت چیز را به چیزی دیگر نشان می‌دهد (و هر دو زیر مجموعه تشبیه هستند[3] زیرا تشبیه دارای اقسامی است از جمله مَثل و استعاره و كنایه و مجاز).

اقسام مثل و جایگاه مثل در قرآن:

در یك تقسیم بندی «مَثَل» گاهی عملی است و به زبانِ كردار بیان می‌شود و گاهی لفظی و به زبان گفتار، مثل‌های قرآن از نوع دوّم است. و در تقسیمی دیگر مثل‌ها نسبت به نتیجه آنها در قرآن و مخاطبین به سه قسم تقسیم می‌شوند:
1. مثل‌هایی كه باعث تذكر و یادآوری می‌شود «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُونَ» خداوند برای مردم مثل‌ها می‌زند، شاید متذكّر شوند.[4]
2. مثل‌هایی كه موجب تفكّر می‌شود «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ» ما این مثل‌ها را برای مردم بیان می‌كنیم، شاید اندیشه كنند.[5]
3. مثل‌هایی كه باعث ادراك می‌شود «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» ما این مثل‌ها را برای مردم می‌زنیم و لكن این مثل‌ها را جز اندیشمندان درك نمی‌كنند.[6] مخاطبین هم سه گروه می‌شوند كه هر كدام از اقسامِ مَثَل به گروهی از مردم مربوط می‌شود.[7] در قرآن مجید سه نوع مَثَل داریم: 1. آن‌كه صورت تشبیه دارد. 2. مربوط به داستان است. 3. برای برگرداندن لغت از زبانی به زبان دیگر است. شاید بتوان گفت كه در قرآن مثل‌ها به چهار صورت بیان گردیده است:
1. صریحاً ذكر شده است: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ...».[8]
2. با حرف «كاف» آمده است: «أَوْ كَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ...».[9]
3. با كمله مَثَل و حرف كاف «هر دو» بیان شده است: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً...».[10]
4. در آیه كلمه «مَثَل» و حرف «كاف» وجود ندارد ولی از سیاق عبارت و مفهوم آن، وجود مَثَل نمایان است: «إِنَّ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِایاتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابَ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ...».[11] «مَثَل» غالباً از چیزها، جمادات، گیاهان، جانوران و نظایر آن گفتگو می‌نماید و جزء محكمات قرآن است، زیرا برای روشن كردن معنای متشابه آورده می‌شود، ولی گاهی ممكن است برای كسانی كه به مفهوم آن آشنا نیستند متشابه باشد.[12]

فلسفه و علّت ذكر مثل در قرآن:

فلسفه مثل‌های قرآن، تنزّل مسائل بلند و عمیق و بیان آنها در افق فكر مردم است[13] و نقش مثال كه هنر به حساب می آید درتوضیح مباحث انكار ناپذیر است و هیچ علمی ازآن بی نیاز نیست ودر مباحث علمی تربیتی اجتماعی اخلاقی و...ازآن بهره می‌گیرند.

اهمیت وفایده مثل:

اهمیت مثل در پیام اوست نه در بزرگی و كوچكی چیزی كه به آن مثال زده می شود «مُمَثَّل» از جمله آثار مَثَل:
1. حقایق پیچیده منطقی و عقلی و دور از دسترس را حسّی و نزدیك می‌كند.
2. فهم مسائل را همگانی می‌كند.
3. درجه اطمینان را بالا می‌برد.
4. لجوجان را خاموش می‌سازد.
در قرآن مجید می‌خوانیم در برابر كسانی كه در مورد آفرینش حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ ایراد می‌كردند كه مگر ممكن است انسانی بدون پدر متولد شود، می‌فرماید: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ...» مَثَل عیسی در نزد خدا همانند آدم است كه او را از خاك آفرید.[14] ما هر قدر بخواهیم در برابر افراد لجوج بگوییم: این كار در برابر قدرت‌ بی‌پایان خدا كارِ ساده‌ای است باز ممكن است بهانه‌گیری كنند، امّا هنگامی كه به آنها بگوییم: آیا قبول دارید كه انسانِ نخستین از خاك آفریده شده است؟ خداوندی كه چنین قدرتی دارد چگونه نمی‌تواند انسان را از بشری بدون پدر متولّد سازد!!! قرآن از هر مَثَلِ بجا كه كاملاً هماهنگ و منطبق با مقصود و جنبه تربیتی هم داشته باشد، استفاده كرده است[15] چرا كه این جاهلان، منافقان و بداندیشان هستند كه از مثال‌های انحرافی و گمراه كننده بهره می‌برند.[16]
حق مثلها را زند هرجا بجاش
می‌كند معقول را محسوس و فاش
تاكه دریابند مردم، از مثل
آنچه مقصود است بی نقص و خلل[17]

تفكیك مَثَل از ضرب‌المثل:

در قرآن بیش از پنجاه مَثَل دیده نمی‌شود و این‌كه در بعضی از كتاب‌های «امثال القرآن» مثل‌ها را تا یكصد و سی شماره ذكر كرده‌اند صحیح نمی‌باشد، زیرا در آنها، ضرب‌المثل‌های قرآن نیز مَثَل به حساب آمده است، حال آن‌كه این دو یكی نیستند مثلاً آیه شریفه «وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى».[18]
ونیز «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى...»[19] كه مَثَل به حساب آورده شده، ضرب‌المثل هستند، زیرا كه در آنها، تشبیهی بیان نشده است.[20] همه مثل‌ها در این جهت شریكند كه برای رعایت اختصار تنها مادّه مَثَل (مانند: انفاق و دانه كه مادّه مَثَل همان دانه‌ای است كه هفتصد دانه به بار آورد) كه قوامش به آن است ذكر شده و از سایر اجزای كلام صرف نظر شده است.[21]

پاورقی ها

[1] . سوره حجرات، آیه 12.
[2] . معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، اسماعیلیان. قم، ص 438ـ481، و «فرهنگ عمید، حسن عمید، امیر كبیر تهران، چاپخانه سپهر، چاپ اوّل، 1363، ص 1058 و قاموس قرآن، علی اكبر قریشی دارالكتب الاسلامیه، چاپخانه حیدری چاپ یازدهم، 1372، ج «7ـ6ـ5» ص 237 و «مثال‌های زیبای قرآن، ناصر مكارم شیرازی، انتشارات نسل جوان، چاپ اول 1378 ه‍ ش، چاپخانه مدرسه الامام امیرالمؤمنین ص 13» تفسیر المثال القرآن، اسماعیل اسماعیلی، نشر اسوه، چاپ الهادی، چاپ اوّل 1368 ه‍ ش، و پایان نامه سید احمد میر خلیلی 15 موجود در كتابخانه مركز فرهنگ و معارف قرآن، ص 123 و 114، با كمی تغییر.
[3] . یادداشت‌های محمّد حسین توسلی گلپایگانی،‌تحت عنوان مثل‌ای قرآن، ص 2، موجود در كتابخانه مركز فرهنگ ومعارف قرآن دفتر تبلیغات قم.
[4] . سوره ابراهیم، آیه 25.
[5] . سوره حشر، آیه 21.
[6] . سوره عنكبوت، آیه 43ـ40.
[7] . مثال‌های زیبای قرآن، ناصر مكارم شیرازی، ص 114، تفسیر امثال القرآن، حد 116 با كمی تغییر در عبارت‌ها.
[8] . سوره جمعه، آیه 5.
[9] . سوره بقره، آیه 19.
[10] . سوره بقره، آیه 17.
[11] . سوره اعراف، آیه 40.
[12] . تفسیر امثال القرآن، ص 116، با كمی تغییر در عبارت‌ها.
[13] . مثال‌های زیبای قرآن، ناصر مكارم شیرازی، ص 13.
[14] . سوره آل عمران،‌آیه 59.
[15] . همان، سوره زمر، آیه 27.
[16] . تفسیر نمونه، ناصر مكارم شیرازی، دارالكتب الاسلامیه تهران، چاپ ششم، 1365 ه‍ ش، چاپخانه مروری، ج 10، ص 174ـ172، با كمی تغییر در عبارت‌ها.
[17] . امثال القرآن، اسماعلیل اسماعیلی، ص 113.
[18] . سوره انعام، آیه 164.
[19] . سوره نجم، آیه 39.
[20] . مثال‌های زیبای قرآن، ناصر مكارم شیرازی، ص 13. متن و پاورقی.
[21] . ترجمه المیزان، محمّد حسین طباطبایی، مترجم محمدتقی مصباح، بنیاد علمی و فكری علاّمه طباطبائی چاپ دوّم، 1364، ج 2،ص 453 و 541.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

انفاق هاى كافران در دنيا

انفاق هاى كافران در دنيا

جعفر سبحانى
مثل هاى زيباى قرآن(19)
مثل سيزدهم و چهاردهم

((ان الذين كفروا لن تغنى عنهم إموالهم و لا إولادهم من الله شيئا و اولئك إصحاب النار هم فيها خالدون مثل ما ينفقون فى هذه الحياه الدنيا كمثل ريح فيها صر إصابت حرث قوم ظلموا إنفسهم فإهلكته و ما ظلمهم الله و لكن إنفسهم يظلمون))(1).
((كسانى كه كافر شدند, هرگز نمى توانند در پناه اموال و فرزندانشان از مجازات خدا در امان بمانند, و آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند, آنچه آنها در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند, همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده, بوزد و آن را نابود سازد, خدا به آنها ستم نكرده, بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم مى كنند)).

تفسير واژه

((صر)) در لغت عرب به باد بسيار سرد مى گويند كه مايه ى نابودى زراعت مى گردد. ((طبرسى)) در ((مجمع البيان)) از ((زجاج)) نقل مى كند كه ((صر)) به صداى شعله هاى آتش نيز گفته مى شود.
بنابراين مقصود از آن در آيه, باد مسمومى است كه به خاطر سردى و يا داغى فوق العاده, مايه ى نابودى كشاورزى مى گردد, و برگ درختان و ميوه ها را نابود مى سازد.
جمله ى ((حرث قوم ظلموا إنفسهم)) ((زراعت كسانى كه به خويشتن ظلم نمودند)) تا حدى مبهم است. مفسران مى گويند مقصود كشاورزانى است كه در مكان و يا زمان نامناسب كشت كنند, و طبعا چنين افرادى به خاطر نامناسب بودن محل و يا زمان از عمل خود نتيجه نمى گيرند, و اين خود كشاورز است كه بر خويش ظلم مى كند يا در نقطه ى بلندى زراعت مى كند كه آب نمى رسد, يا ديرتر دست به كار مى شود, كه پيش از رسيدن زراعت, فصل سرما مى رسد.

تكيه گاه كافران

گروه كافر كه از خدا بريده و به غير خدا پيوسته اند, در دنيا بر سه چيز تكيه مى كنند:
1. فرزندان; 2 . اموال; 3. انفاق و بخشش.
قرآن مجيد دو تكيه گاه نخست را بى اهميت شمرده و يادآور مى شود كه هرگز مايه ى نجات آنان از دوزخ نخواهند بود, زيرا حساب آخرت غير از حساب دنياست. ممكن است در زندگى دنيا مال و فرزند به داد انسان برسد, ولى در آخرت عمل انسان مى تواند او را نجات دهد نه فرزند و ثروت. چنان كه مى فرمايد:
((ان الذين كفروا لن تغنى عنهم إموالهم و لا إولادهم من الله شيئا و اولئك إصحاب النار هم فيها خالدون مثل ما ينفقون فى هذه الحياه الدنيا كمثل ريح فيها صر إصابت حرث قوم ظلموا إنفسهم فإهلكته و ما ظلمهم الله و لكن إنفسهم يظلمون))(2).
تنها چيزى كه براى آنان تكيه گاه شمرده مى شود, انفاقها و بخششهاى آنها در دنيا است, آنان از اين طريق تظاهر به انسان دوستى كرده و گروهى را به خود جلب مى كنند ولى از آنها نيز بهره نمى گيرند زيرا:
1. انفاق آنان تظاهرى بيش نيست و محرك آنها جز خودنمايى چيزى نيست.
2. آنان چه بسا با انفاق اموال, لشگرى را بر ضد توحيد تشكيل مى دهند چنانكه مى فرمايد:
((ان الذين كفروا ينفقون إموالهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره ثم يغلبون و الذين كفروا الى جهنم يحشرون))(3).
((آنها كه كافر شدند, اموالشان را براى بازداشتن مردم از راه خدا خرج مى كنند. آنان اين اموال را انفاق مى كنند اما مايه ى حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد و كافران در جهان ديگر همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد)).
بنابراين آنان نه تنها در انفاق خود رياكارند, بلكه چه بسا انفاق آنان موجب بازدارى مردم از راه خدا مى گردد.
خداوند در آيه ى مورد بحث, انفاق آنان را به خاطر اين دو جهت به كار كشاورزى تشبيه مى كند كه كشت خود را در غير زمان و مكان مناسب انجام دهد, جاى نامناسب, محل وزيدن بادهاى مسموم است و زمان غير مناسب سبب رسيدن باد زمستان قبل از برداشتن زراعت است.
همچنان كه اين كشاورز از عمل خود به خاطر كوتاهى در رعايت شرايط كشاورزى بهره نمى گيرد, همچنين اين گروه نيز از انفاق رياكارانه و يا بدتر از آن جلوگيرى از راه خدا نتيجه نمى گيرند

مشبه به و مشبه در آيه

مشبه به: كشاورزى كه با ناديده گرفتن شرايط كشاورزى در غير زمين و زمان نامساعد كشت كند.
مشبه: كافرى كه رياكارانه يا براى جلوگيرى مردم از راه خدا, انفاق كند.
وجه شبه: نتيجه نگرفتن هر دو گروه.
((إومن كان ميتا فإحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون))(4).
((آيا كسى كه مرده بود, سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود, همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟ براى كافران اعمال زشتى كه انجام مى دادند, اين گونه تزيين شده و زيبا جلوه كرده است)).

تفسير واژه

((ميت)) با تخفيف به معنى ((ميت)) با تشديد, كنايه از كافر است, طبعا در مقابل آن ((حى)) كنايه از مومن است.
((نور)) به معنى روشنى, كنايه از ايمان است همچنان كه ((ظلمات)) به معنى تاريكى ها كنايه از الحاد است.
درباره ى نور ايمان بايد گفت:
چراغى است در پيش چشم خرد
كه دل ره به نورش به يزدان برد
بنابراين كافر حكم ميت دارد و مومن حكم حى و زنده, و ايمان بسان نور, حالت روشنى بخش دارد و كفر بسان ظلمت مايه ى تاريكى ها است.

شإن نزول آيه

مفسران مى گويند: آيه در حق حمزه عموى پيامبر و ابوجهل فرود آمده است, حمزه در بيرون مكه به شكار رفته بود, پس از بازگشت آگاه شد كه ابوجهل برادرزاده ى او(حضرت محمد(ص)) را آزار و اذيت كرده است, او از اين كار سخت برآشفت, بدون اين كه لباس سفر از تن بيرون بياورد, سراغ ابوجهل رفت و با سلاحى كه در دست داشت, بر سر او كوبيد به گونه اى كه خون از صورت او جارى شد, ولى ابوجهل كه از شجاعت حمزه آگاه بود, سخن نگفت و بدون هيچ عكس العملى جريان پايان يافت.
بنابراين حمزه از دو ويژگى برخوردار شد:
1. كافر بود مومن گرديد, مرده بود, زنده شد.
2. در ظلمت و تاريكى مى زيست, از آن بيرون آمد و در فضاى روشن ايمان زندگى كرد.
ولى ابوجهل از اين دو نعمت بى بهره گشت:
1. كافر بود يعنى ميت, به همان حال باقى ماند.
2. در ظلمت و تاريكى مى زيست و از آن بيرون نيامد.
اين آيه نخستين آيه اى نيست كه مومن را زنده, و كافر را مرده ترسيم مى كند, بلكه در آيات ديگر نيز وارد شده است چنان كه مى فرمايد:
((فانك لا تسمع الموتى))(5).
((تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى)).
و نيز مى فرمايد:
((و ما يستوى الاحيإ و لا الاموات...))(6); ((زندگان و مردگان يكسان نيستند)).
در اين آيه ها حى و ميت كنايه از مومن و كافر مى باشد و در آيات ديگر نيز نور به عنوان كنايه از ايمان به كار رفته است زيرا همان طور كه نور راه را براى انسان روشن مى سازد, ايمان نيز روشنگر راه مومن است چنان كه مى فرمايد:
((...ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشإ من عبادنا و انك لتهدى الى صراط مستقيم))(7).
((تو بيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله ى آن هركس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم و تو مسلما به سوى راه راست هدايت مى نمايى)).
درست است شإن نزول آيه, اين دو نفر و احيانا ((ابوجهل)) و ((عمار)) معرفى شده اند ولى شإن نزول, مايه ى اختصاص آيه به آن مورد نيست, بلكه يك حكم كلى است, زيرا ايمان به خدا, مايه ى تحرك انسان مومن در ابعاد مختلف زندگى است, زيرا در نظر وى كار زيبا و نازيبا يكسان نيست. ايمان; او را به سوى كارهاى زيبا حركت بخشيده و مظهر حيات و تحرك مى گردد, درحالى كه در نظر كافر, اين دو عمل در جهان يكسان حساب مى شوند, و بازخواستى از انسان نمى شود, لذا مبدإ كارهاى خير و نيك نمى گردد.
مومن به خاطر اعتقاد به ارتباط اين جهان با عالم بالا و پيوستن اين جهان به سراى ديگر فضا را روشن مى بيند و جهان از نظر گذشته و حال و آينده در نظر او روشن است, درحالى كه كافر به خاطر عدم ايمان به سر سلسله ى هستى در يك ظلمت فرو مى رود و از گذشته بريده و نسبت به آينده اظهار بى اطلاعى مى كند.
بنابراين مرد مومن به خاطر حركت به سوى كارهاى نيك زنده است و كافر به خاطر عدم ايمان, مرده و بى تحرك است.
ايمان افق زندگى را روشن مى كند و كفر مايه ى تاريكى مى گردد.
در پايان يادآور مى شويم تشبيه در اين آيه تشبيه مركب است نه بسيط:
1. تشبيه مومن به مرده اى كه از نو زنده شده همراه با نور.
2. تشبيه كافر به ميت فاقد نور كه در ظلمت باقى مى ماند.

پى نوشت:

1. آل عمران: 116 - 117.
2. آل عمران: 116 - 117.
3. انفال: 36.
4. انعام: 122.
5. روم: 52.
6. فاطر: 22.
7. شورى: 52.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل‏هاي قرآني: انفاق

مثل‏هاي قرآني: انفاق

محمّد بابكي

«مَثَلُ الَّذينَ ينفقُونَ أَموالَهُم في سَبيلِ للّهِ كَمَثَلِ حَبَّةً أَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنبُلَةً مِائَةُ حَبَّةً وَ اللّهُ يضاعِفُ ‌لِمَن يشاءُ وَ اللّهُ واسِع عَليم؛ مثل كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي‌كنند چون دانه‌اي است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يك‌صد دانه باشد، و خدا براي هر كس كه بخواهد (و شايستگي داشته باشد)، دو يا چند برابر مي‌كند و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسيع و (به همه چيز) داناست». (سوره بقره، آيه‌261)
در مـثـل آنـان كــه از امـوال‌هـا مــي‌كـنـنـد انـفــاق در راه خــدا
حبّـه‌اي باشد كز او رويد به عـدّ‌ هفت خوشه و زهر آن يك دانه صد
مي‌نمايد حق فزون بر هر كه خواست واسـع و دانـا چـو او بر ما سواست
منفـقين را آگهـست از سـرّ حال كـز چـه نيـت مي‌كنند إنفـاق مـال
مي‌دهـد وسعـت بـه قـدر نيـتش مـي‌فـزايـد بـر نـوال و نـعـمـتـش
حـق بـود بـس بـي‌نيـاز و بـردبار هـرچـه زوداري طـمـع، با وي بيار
فـقر و دولت خلق را باشد عرض بهـر او آن كـن كز و خواهي عـوض
انفاق في سبيل اللّه (در راه خدا) يكي از مهم‌ترين و جدّي‌ترين دستورهاي ديني است و اسلام به شدّت بر آن تأكيد دارد تا جايي كه نامش در آيات آغازين كتاب خدا در رديف ايمان به غيب و نماز جاي گرفته است.
«الم. ذلكَ الكتابُ لارَيبَ فيه هُدَي لِلمُتَّقينَ. أَلَّذينَ يؤمِنُونَ بِالغَيبِ وَ يقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم ينفِقُونَ.» (سوره بقره، آيه 3?1)
مال را كـز بهـر دين باشي حمول نعـم مـال صالح خواند آن رسول
آب در كشتي هلاك كشتي است آب اندر زير كشتي، پُشتي است
«مولوي»
ده‌ها عامل طبيعي و غير طبيعي در جامعه و محيط وجود دارد كه هر كدام به تنهايي مي‌توانند، توان اقتصادي و معيشتي افراد را متزلزل سازند و باعث پيدايش فاصله طبقاتي و ظهور و بروز گروه غني، فقير و قشر آسيب‌پذير گردند، در چنين شرايطي چه چيزي جز تعاون، ايثار، همياري و فداكاري مي‌تواند مرهم زخم‌هاي جانكاه و علاج دردهاي بي‌درمان جامعه بشري باشد؟!
مرا در روز محنت يار بايد و گرنه روز شادي يار بسيار
(ويس و رامين)
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست در پـريشـان حـالـي و درمانـدگي
(سعدي)

آثار انفاق

انفاق، داراي آثاري بس با ارزش و شگفت در مال، جان و جامعه است. مثل قرآني اين بخش، ناظر به آثار انفاق در بركت و ازدياد مال است.
انفاق في سبيل اللّه نه تنها موجب كاهش مال و ثروت نمي‌گردد، بلكه موجب افزايش آن نيز مي‌باشد. از نظر قرآن، مال انفاق شده در راه خدا همانند بذر و دانه‌اي است‌كه در زمين آماده پاشيده مي‌شود و بعد از مدتي به [إذن الهي] به هفت خوشه تبديل مي‌گردد. هر خوشه، داراي صد يا دويست دانه و بيشتر از آن مي‌شود. در ابتدا به نظر مي‌رسد كشاورزي كه بذري را مي‌پراكند، آن دانه را از دست داده است، ولي با اندكي دقت، معلوم مي‌شود كه از آن، حدود هفتصد دانه به دست آورده است. بركت و فزوني مال انفاق شده در راه خدا نيز اين‌چنين است. با دو چيز مي‌توان از حصار (زندان) بخل، مال دوستي و ثروت اندوزي گذشت:

1. وعده به ازدياد مال از طرف خداوند.
2. اطمينان به وعده الهي از طرف انسان‌هاي مؤمن.

انسان مؤمن، نه تنها از كم شدن مال و دچار شدن به فقر و مانند آن ترسي ندارد، بلكه اطمينان دارد كه اين كار، مانند يك داد و ستد پر سود است كه علاوه بر حفظ اصل دارايي، باعث فزوني و افزايش آن نيز مي‌باشد.
آنكه بشارت به خودم مي‌دهد دانه يكي هفت‌صدم مي‌دهد
(نظامي)
امام صادق(ع) به يكي از شاگردانش فرمود كه خداوند متعال مي‌فرمايد:
«انّ من عبادي من يتصدّق بشقّ تمرة فأبيها له كما يربي أحدكم فلوّه حتّي أجعلها له مثل أحد؛ برخي از بندگان من نصف خرمايي صدقه مي‌دهند و انفاق مي‌كنند و من براي او چنان مي‌پردازم كه مانند كوه احد مي‌شود.‌1
يك دانه اگر كاري صد سنبله برداري پس گوش چه مي‌خاري؟ ها ده چه به درويشان
(مولوي)
آن چه گفته شد تنها اثر شگفت و خوشايند مالي انفاق و ساير آثار ارزشمند دنيوي آن (همانند: جلب بركات، رزق، دفع بلايا و مصائب و جلوگيري از فقر و… است و گرنه پاداش بي‌شمار اخروي در يوم الحسرة (روز قيامت)، خود حديث مفصّل ديگري است كه بايد در نوبت ديگري به تماشاي آن نشست.
خواهي كه متمتّع شوي از دنيا و عقبا با خلق كرم كن چو خدا با تو كرم كرد‌2

انفاق ارزشمند

البته ذكر يك نكته، بسيار لازم و شايسته است و آن اين‌كه، انفاق ارزشمند، انفاقي است كه منّت، ايذاء (اذيت) و تحقيري در پي نداشته باشد، زيرا حسنه آن‌گاه حسنه است كه با سيئه‌اي (گناه) در نياميزد.
پيامبر گرامي اسلام فرمود: هنگامي كه حاجتمندي از شما چيزي طلب مي‌كند، گفتارش را قطع نكنيد تا تمام مقصود خويش را شرح دهد، سپس با وقار، ادب و ملايمت به او پاسخ بگوييد يا چيزي را كه در توان داريد در اختيارش بگذاريد و يا به طرز شايسته‌اي او را باز گردانيد، زيرا ممكن است سؤال كننده، فرشته‌اي باشد كه مأمور آزمايش شما است.
خاقانيـا! به سائـل اگر يك درم دهـي خواهي جزاي آن، دو بهشت از خداي خويش
پس نام آن كرم نهي، اي خواجه برهنه نــام كــرم بـه داده روي ريـاي خــويــش
داني كرم كدام بود؟ آنكه هر چه هست بدهي به هر كه هست و نخواهي جزاي خويش
لانريد منكم جزاءً و لاشكوراً إنّما نطعمكم لوجه اللّه.(سوره انسان، آيه 9)

پاورقيها:

1 . امال مفيد، مجلس 42، حديث 7.
2 . با اقتباس از گلستان سعدي.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مَثَل در قرآن

مَثَل در قرآن

زهرا فرید*

چكيده امثال وحکم هر ملتی نشانگر غنای فرهنگی آن است وبررسی آن می تواند به شناخت شاخصه‌های فرهنگی آن ملت کمک شایانی کند. از آنجا که امثال وحکم رایج در هر قومی دارای اهداف اخلاقی و تربیتی می‌باشد، امثال وحکم در قرآن نیز حاوی آموزه‌های اخلاقی و پندهای فردی و اجتماعی است و به دلیل مشخصه‌های خاص خود، بسیار تأثیرگذارتر از کلام عادی عمل می‌کند؛ لذا بخش قابل توجهی از آیات قرآن به امثال قرآنی اختصاص یافته است.
در این مقاله برآنیم تا با بررسی یکی از جنبه های اعجاز در قرآن یعنی امثال قرآنی، اولا به شناخت بیشتر این دسته از آیات و هدف از نزول آنها کمک کنیم و ثانیاً با روشن‌تر کردن افقی از آفاق این کلام الهی، جلوه‌ای دیگر از جلوه‌های هنر زیبا شناسی در قرآن را به نمایش بگذاریم.
این مقاله برای روشن تر شدن موضوع امثال در قرآن ابتدا به بررسی تاریخ مطالعة امثال، معنای مَثَل در لفظ و اصطلاح، خصائص مَثَل ملی و سپس به بررسی امثال قرآنی، تفاوت بین آنها و مَثَل‌های ملی وخصایص مَثَل‌های قرآنی و موضوعات امثال در قرآن می‌پردازد.


كليد واژه ها: قرآن/ مثل قرآنی/ مثل ملی/ جاری مجرای مثل

* کارشناس زبان و ادبیات عرب

پيش گفتار

عرب از گذشته‌های بسیار دور به جمع آوری مَثَل‌ها توجه خاصی داشته ‌است، چرا که متون مَثَل‌ها از جمله متون مورد نیاز در تحقیق الفاظ زبان عربی بوده‌ است. به طور کلی عرب از مَثَل‌ها به عنوان چکیدة تجارب متعدد حیات انسان و نتیجة ‌افکار او در طی قرن‌ها، زیاد استفاده مي‌کرده و مي‌کند. بسیاری از دانشمندان و نویسندگان عرب نیز در طول قرن‌ها از مَثَل و اهمیت آن سخن گفته‌اند. بعضی آن را حکمت عرب در جاهلیت و اسلام، و بعضی دیگر مَثَل‌ها را نهایت فصاحت عرب دانسته‌اند. این افراد در تعبیر خود مبالغه نکرده‌اند، چرا که مَثَل‌ها خلاصه‌ای از تجارب نوع بشر و آیینه‌ای است که در خود عادت‌هاي یک ملت و اخلاق و افکار آنان و دیگر مظاهر زندگی‌شان را به نمایش مي‌گذارد. به همین دلیل است که بررسی و مطالعة ‌مَثَل‌ها و حکمت‌هاي یک ملت بیشتر از مطالعة هر چیزی مي‌تواند ما را از فرهنگ و آداب و رسوم آن ملت آگاه سازد.
حال اگر برای مَثَل‌هاي ملی چنین ارزشی قائل شویم، قطعاً‌ مَثَل‌ها در قرآن به خاطر زیبایی تصاویر و دقّت در تعابیر و به كارگيري معانی و موضوعات روشنگرانه و اهداف والایی که ‌از این مَثَل‌ها مورد نظر است، دارای ارزشی بسیار بالاتر مي‌باشد. تمثیل قرآنی اگرچه به تصویر اشیاء مي‌پردازد، ولی تنها به دلیل علاقه به تصویرسازی و عشق به تجسّم اشیاء نیست، بلکه ‌از این تصاویر هدفی والا و ارزشمند دارد. این هدف همان برپایی حق و از میان بردن باطل است.
در زمینة‌ مَثَل‌هاي قرآنی کتاب‌هاي زیادی تألیف شده‌ است که‌ از قدیمي‌ترین آنها کتاب «الامثال من الکتاب والسنه» از حکیم ترمذی مي‌باشد که در آن تنها شرح کوتاهی بعد از هر مَثَل آمده ‌است.
همچنین ابومنصور ثعالبی در دو کتاب «خاص الخاص» و «التمثیل و المحاضرة» به مقایسة بین جملاتی با عنوان «جاری مجرای امثال سائرة» در قرآن و مَثَل‌هاي عرب و عجم، عامه و خاصه پرداخته ‌است. و در بخشی دیگر به‌ مَثَل‌هاي قرآنی اشاره کرده است. همچنین در کتاب‌هاي «علوم القرآن» زرکشی و سیوطی نیز به ‌مَثَل‌هاي قرآن اشاره شده‌ است.
از نویسندگان معاصر، علی اصغر حکمت به زبان فارسی کتابی در این زمینه نوشته ‌است که‌ این کتاب به بررسی مَثَل‌هاي عربی و نظر نویسندگان و مستشرقین نسبت به ‌مَثَل‌ها و حکمت‌هاي عربی پرداخته و بعد به‌ مَثَل‌هاي «ظاهر» و «کامن» در قرآن اشاره کرده ‌است. همچنین محمد جابر الفیاض، محمد حسین علی الصغیر، آیت‌الله مکارم شیرازی، آيت‌الله جعفرسبحانی، محمد رأفت سعید، فوزی شعبان و عبد الرحمن نحلاوی کتاب‌هايي در زمینة ‌«مَثَل»‌هاي قرآنی نوشته‌اند که در جای خود ارزشمند هستند.
از آنجايي كه ميان نویسندگان در بحث مَثَل‌هاي «کامنه» و «مصرحه» و آیاتی که در ميان مردم رايج شده و گاهي نام مَثَل‌هاي قرآنی بر آن نهاده‌اند، اختلاف‌هايي هست و بحث‌هایي در مورد تفاوت این مَثَل‌ها و مَثَل‌های ملی و مَثَل‌های قرآنی حقیقی وجود دارد، بر آنيم که به بررسی ریشه‌ای و تفکیک شدة ‌این آیات بپردازیم، تا از اختلاف نظرها و گاهی پیچیدگی‌ها و سردرگمي‌هایی که بر این بحث‌ها سایه‌ افکنده ‌است، به یک نظر قاطع و قابل انطباق در تمامي‌ آیات قرآن دست يابيم. از اين رو نخست به تعریف مَثَل ملی و ویژگی‌های مَثَل مي‌پردازيم، سپس مَثَل قرآنی و مشخصات آن را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

مفهوم شناسي «مَثَل»

ریشة «مَثَل» سامي‌ است، چرا که در تمام زبان‌های منشعب از آن وجود دارد، و در تمامي ‌آنها به معنای تشبیه و موازنه است. (حکمت،/1)
اما بعضی از محققان مانند عبدالمجید عابدین، این نظریه را رد کرده‌اند و بر اين باورند که لفظ «مَثَل» در متون عبری قدیم به معنای حکم و سیادت بوده ‌است، نه به معنای شبیه و نظیر. (عابدین،/3) از تحقیقات این گونه بر مي‌آید که «مَثَل» در زبان عبری به معنای حکم بوده، ولی در عربی لفظ حکم بر این معنا (حکم و سیادت) اطلاق شده است. در نتیجه کلمة «مَثَل» در عربی فقط به معنای تشبیه‌ است. (علی الصغیر،/42)
واژة «مَثَل» در لغت به معانی شبه، نظیر، صفت (در این مورد تردید هست)، عبرت و نشانه، حجت وسخن و مثال و شاخص آمده ‌است. (قاموس المحيط، لسان العرب) آنچه مسلم است معنای عبرت، نشانه، حجت و سخن از معانی مَثَل نيست بلکه ‌از اهداف ضرب المثل است، چه اينكه هدف از مَثَل، گاهی عبرت اندوزی و یا اقامة دلیل و یا آوردن نشانة بر چیزی و یا سخن گفتن در موردی خاص است.
در معناي اصطلاحي میان محققان و نویسندگان ديدگاه‌هاي متعددي وجود دارد. زمخشری در تعريف مَثَل مي‌گوید:
«به سخن رواج یافته‌ای که در آن مضرب به مورد تشبیه شده باشد «مَثَل»گفته مي‌شود. سخني «مَثَل» نامیده مي‌شود و شایستگی تبادل بین مردم پیدا مي‌کند که در بعضی از جهات آن غرابت وجود داشته باشد.» (زمخشری، 1/72)
زمخشری در این تعریف بیشتر به رواج و غرابت توجه دارد.
از جمله محققانی که تشبیه را به صراحت، رکنی از ارکان مَثَل دانسته‌اند، ابراهیم نظام است. وی در تعریف مَثَل مي‌گوید:
«در مثل چند چیز جمع می‌شود که در کلام دیگر یک جا وجود ندارد: ایجاز لفظ، حسن تشبیه و زیبایی کنایه و بلاغت.» (میدانی،1/9)
همچنین عبدالمجید قطامش مي‌گوید:
«نظر من این است که‌ پايه مَثَل، تشبیه‌ است و اگر در عبارت این صفت در کنار صفات دیگر باشد مَثَل است و اگر شرط تشبیه را نداشته باشد، مَثَل به شمار نمي‌آيد.» (قطامش.22)1
همان گونه که پیداست، این افراد تشبیه را از ارکان اصلی مَثَل قرار داده‌اند، اما سخنی از تشبیه یا استعاره بودن مَثَل به میان نیاورده‌اند.
از جمله ‌افرادی که فقط استعارة تمثیلی را مَثَل نامیده‌اند، سکاکی است. وی مي‌گوید:
«همانا تشبیه تمثیلی اگر بر پایه استعاره و نه غیر آن، رواج یابد، «مَثَل» نامیده مي‌شود و «مَثَل» تنها به روش استعاره‌ است و تغییر نمي‌یابد.» (سکاکی،/187)
اما عبد القاهر جرجانی «مَثَل» را فقط استعارة تمثیلی نمي‌داند، بلکه در نگاه وي «مَثَل» یا «تمثیل» یعنی «تشبیه تمثیل»، و یا «استعارة تمثیلی» ‌است؛
«...شایسته ‌است که بدانی مَثَل واقعی و تشبیهی که بهتر است تمثیل نامیده شود آن مَثَل را از تشبیه ظاهر و صریح دور مي‌کند و تمثیل حاصل نمي‌شود مگر به یک یا دو جمله یا بیشتر.» (جرجانی،/47)
عبدالقاهر براي این مطلب به این آیة قرآن مثال مي‌زند:(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ...)(یونس/24)
و در مورد استعارة تمثیلی مي‌گوید:
«و اما تمثیلی که مجازاً استعاره نامیده مي‌شود سخنی است که به فردی که بین رفتن یا نرفتن شک دارد مي‌گویی: «أراک تقدم رجلا وتؤخر اخری» و معنای این سخن آن است که تو را در شکی که داری مانند کسی مي‌بینم که یک پا جلو و یکی عقب گذاشته باشد. سپس کلام مختصر شده است.» (جرجانی،/47)
از این مثال فهميده مي‌شود که جرجانی استعارة تمثیلی را نیز مَثَل مي‌داند.
با وجود اینکه بیشتر دانشمندان علم بلاغت فقط استعارات تمثیلی را مَثَل دانسته‌اند، اما پس از جستجو در کتاب‌هاي «امثال»‌ در مي‌یابیم که بسیاری از مَثَل‌ها هستند که به هیچ وجه نمي‌توان آنها را استعارة تمثیلی نامید؛ مانند: «إنه لغب کلده لا یدرک حفرا و لا يؤخذ مذنبا»، یا «و أنت کبارح الأروی»، يا «المکثار کحاطب لیل». هیچ يک از این مَثَل‌ها مجاز نيستند و مشبه و مشبه به در آنها به وضوح بیان شده‌ است. همچنین مَثَل‌هایی وجود دارد که لفظ مشبه در آنها ذکر نشده‌ است و فقط ادات تشبیه در آن وجود دارد و نمي‌توان آنها را استعارة تمثيلی نامید. مانند‌ این مَثَل‌ها: «کطالب القرن جذعت أنفه»، یا «کالثور یضرب لما عافت رهان» و غیر از آن.
از اینجا نتیجه می‌گیریم که ‌امکان محدود کردن مَثَل در استعارة تمثيلی یا تمثیل وجود ندارد، بلکه بهتر است بگوییم پاية مَثَل تشبیه‌ است، چه در قالب تشبیه تمثیلی و چه ‌استعارة تمثیلی و چه تشبیه ساده. همان گونه که در سخن نظام و قطامش هم آمد. نکته‌ای که در اینجا شايان ياد است، اینکه در کتاب‌هاي «امثال» عربی قدیم، بین «مَثَل» و «حکمت» به خاطر داشتن نقطة اشتراک، خلط شده و حکمت‌ها را نیز جزء مَثَل‌ها آورده‌اند، اما نویسندگان جدید به‌ این اختلاف پی برده و به ‌آن اشاره کرده‌اند.2
به نظر مي‌رسد اگر به معنای «حکمت» و اصول آن در کتاب‌ها نظری بیفکنیم و آن را با تعریف «مَثَل» و اصول و شاخص‌های آن مقایسه کنیم، به همانندي‌ها و اختلافات «مَثَل» و «حکمت» دست مي‌یابیم. در تعریف «حکمت» گفته شده است:
«حکمت جمع آورنده عادت‌ها، سنت‌ها و تدبیر زندگی و سخنان رایج و جملات نادر است، حکمت بیانی مستقیم و صریح از همه مهارت‌های زندگی و یا دست كم بعضی از آنهاست.» (زلهایم،/32)
شاید یکی از اصول مشترک ميان «مَثَل» و «حکمت» رواج و تداول است، چرا که در تقسیم حکمت گفته‌اند:
«سخن حکمي‌ بر دو نوع است؛ یکی رایج و منتشر بین مردم و متداول در زبان عموم که ‌آن «مَثَل» است و اگر غیر از این باشد سخن حکمي است که ‌ارزش خود را دارد، اگر چه رایج نباشد.» (سبحانی،/10)
همین انتشار یا تداول باعث شده است که «حکمت» اعم از «مَثَل» باشد؛ یعنی هر «مَثَلی» «حکمت» است، ولی هر «حکمتی» «مَثَل» نیست.
از دیگر همانندي‌ها ميان «مَثَل» و «حكمت» عبارت است از ایجاز، بیان تجارب زندگی و همچنین موسیقی موجود در الفاظ. که ‌این موسیقی و یا وزنی که در آنها وجود دارد، باعث تأثیر بیشتر بر مخاطب می‌شود.
اما ميان «مَثَل» و «حكمت» تفاوت‌هايي نيز وجود دارد که ‌این دو را تا حدی از هم جدا مي‌کند. اختلاف اصلی ميان مَثَل و حكمت رایج، تشبیه‌ است. اصل در مَثَل، تشبیه، ولی در حكمت درک معنا و انتقال مفاهیم است. تفاوت دیگر این است که مَثَل معمولاً از همة طبقات مردم سرمیزند، ولی حكمت تنها سخن بزرگان و حکماست، همچنین مَثَل دارای دو معنای ظاهری و باطنی است که معنای ظاهریش همان تشبیهی است که در لفظ مَثَل است و معنای باطنیش معنایی است که ‌از این لفظ استنباط مي‌شود که همان ارشاد و نصیحت مخاطب است. در واقع مَثَل و حكمت در نتیجه به یک هدف می‌رسند، ولی یکی با واسطه و دیگری بدون واسطه.
در این مقاله ما نام حکمت‌های رايج را «ما یجری مجری الامثال» گذاشتیم تا از مَثَل‌های حقیقی که پایة تشبیهی دارند متمایز گردند. این نام‌گذاري در کتاب‌های ثعالبی ـ‌«یتیمة الدهر» و «التمثیل والمحاضرة»‌ـ نیز در همین مورد آمده است، مانند‌ این حکمت‌ها: «للأیام صرفان، عسر و یسر»، «العفو عن المجرم من مواجب الکرم»، «قوة‌ الجناح بالقوادم و الخوافی»، «الجزع علی الأموات عناء.» (الثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر،/20)

مورد و مضرب «مَثَل»

یکی از ارکان مَثَل، «مورد» است. مورد:
«حالت اصلی‌‌اي است که کلام «مَثَل» در آن حالت آورده شده است.» (الجوزیه،/19)
تمام مَثَل‌ها دارای مورد هستند، مگر حکمت‌هایی که در طی سال‌ها مانند مَثَل تداول يافته‌اند و فاقد عنصر تشبیه هستند که همان‌گونه که گفتیم، آنها را «جاری مجرای مَثَل» مي‌نامیم.
«مضرب مَثَل، حالتی است شبیه حالت اول (مورد) که‌ از کلام مَثَل برداشت می‌شود.‌» (همان)
برای نمونه مورد مَثَل در مَثَل «فی الصیف ضیعت اللبن»، زنی است که در فصل تابستان از همسر مسن و ثروتمندش جدا مي‌گردد و با مردی جوان ولی فقیر ازدواج مي‌کند، ولی در زمستان زمانی که ‌آذوقه‌اش تمام مي‌شود دوباره کاسة نیاز پیش شوهر اولش مي‌برد، ولی پیرمرد در ازای شیری که‌ از او مي‌خواهد این جمله را مي‌گوید: «فی الصیف ضیًعت اللبن»؛ یعنی همان موقع که رفتی شیر را هم از بین بردی. مضرب این مَثَل هر کسی است که موقعیت‌ها و فرصت‌های خوب را از دست مي‌دهد.

انواع مَثَل
الف) مَثَل موجز:

«سخنی است موجز و رایج که شامل مفهوم با ارزشی است و در آن، حالت مضرب، به حالت مورد، تشبیه شده ‌است.» (قطامش،/28)
مَثَل موجز برآمده ‌از تجربه‌های زندگی‌ است که‌ اشخاصی که به ‌این تجارب دست مي‌یابند، آنها را برای دیگران بدون تکلف بیان مي‌کنند. مَثَل موجز به مَثَل شعبی و کتابی تقسیم مي‌شود که «مَثَل شعبی» بدون تکلف و بدون پایبندی به قواعد نحوی است و «مَثَل کتابی» از اهل فرهنگ مانند شاعران و خطیبان صادر می‌شود. (الجوزیه،/19)
«مَثَل شعبی مَثَلي است که مفهوم در آن عنصر اصلی نیست و فقط برای بیان یا گزارش یا شوخی و سرگرمي آمده ‌است.» (عابدین،/87)
همچنین تفاوت دیگری که ميان «مَثَل شعبی» و «مَثَل کتابی» وجود دارد، اثر تربیتی آنهاست که در «مَثَل کتابی» قوی و واضح است و حکیم هدف تربیتی خود را از طریق پرداختن به معنایی کلی یا اصول انسانی یا یک قاعدة عمومي‌ در قالب تصویر بیان مي‌کند، اما «مَثَل شعبی» غالباً دارای اهداف هنری است و معمولاً قصد ارشاد و تربیت ندارد و تنها مي‌خواهد به وصف حوادث یا رفتار اشخاص بپردازد. (عابدین،/127)
از جمله ‌مَثَل‌هاي رایج مي‌توان به‌ این چند مَثَل اشاره کرد: «فی الصیف ضیّعت اللبن»، یا «إن الجبان حتفه من فوقه»، یا «بطنی فعطری» و غیره.

ب) مَثَل قیاسی:

وصف یا قصه‌ای است که قصد دارد به توضیح یک فکر یا اقامة دلیل برای اثبات آن، از طریق تشبیه یا تمثیل بپردازد و معمولاً از مقارنه و مقایسه کمک مي‌گیرد و دو موضوع را بررسی مي‌کند؛ یا نوعی رفتار انسانی را به قصد توضیح یا تنبیه و تأدیب مخاطب یا صرفاً به قصد آوردن مثال به تصویر مي‌کشد، یا چیزی از متعلقات ملکوت الهی و مخلوقات خداوند را مجسم مي‌کند و در هر دو صورت نسبت به مَثَل رایج، کلامي ‌طولانی محسوب مي‌شود.
«مَثَل قیاسی» تنها خلاصه‌ای از یک داستان و یا اشاره‌ای به ‌آن نیست، بلکه تمام یک قصه با جزئیات آن مي‌باشد که حکیم آن را به قصد روشنگری یا هشدار و تربیت مي‌آورد. (‌قطامش،/30)
آنچه مسلم است و محققان نیز به ‌آن اشاره کرده‌اند، این نوع از مَثَل‌ها یعنی «مَثَل‌هاي قیاسی» در کتاب‌هايي که به جمع آوری مَثَل‌هاي عربی پرداخته‌اند وجود ندارد و فقط در کتاب‌هاي دینی مانند قرآن و انجیل موجود است و در واقع این نوع مَثَل تولد یافته و تربیت شده آغوش ادیان است.(قطامش،/30 و عابدین،/12)

ج) مَثَل خرافی:

«به سخنان کوتاهی که در میان مردم رایج است و عرب آنها را به قصد سرگرمي ‌و خنده یا تشویق به خوش خلقی، به زبان حیوانات نقل کرده یا بر پایه داستان‌های خرافی بی پایه و اساس ساخته ‌است و شخصیت‌های آن را به گونه‌اي ساخته و پرداخته‌اند که مانند انسان‌ها صحبت کنند یا کار کنند، مَثَل خرافی گفته مي‌شود.» (قطامش،/32)3
عبارت‌ها و داستان‌های خرافی که در آن حیوانات رفتاری شبیه به ‌انسان دارند، مانند داستان‌های کلیله و دمنه، اگر چه با هدف وعظ و تربیت انسان نقل شده، چون بر پایة خرافه و اسطوره هستند، لذا در قرآن یافت نمي‌شوند. قرآن کریم تصاویر داستان‌ها و مَثَل‌هاي خود را از زندگی واقعی انسان‌ها یا اشیاء و پدیده‌های طبیعت وام مي‌گیرد. (الفیاض،/231-230؛ عابدین،/165)

«مَثَل» در قرآن

اشاره شد که مَثَل قرآنی همان مَثَل قیاسی است و نوع اول و دوم مَثَل، یعنی مَثَل رایج (با مشخصات پيش گفته) و خرافی در قرآن وجود ندارد. در این بخش به تقسیم مَثَل قرآنی از دیدگاه قرآن پژوهان مي‌پردازیم.

الف) مَثَل کامن:

«به مَثَل‌هایی گفته مي‌شود که در قرآن به مَثَل بودن آنها اشاره‌ای نشده‌ است و ويژگي‌هاي مَثَل‌هاي رایج در میان مردم هم در آنها وجود ندارد [تشبیه] و تنها چون از نظر معنا و مفهوم شبیه مَثَل‌های رایج هستند، علما آنها را مَثَل نامیده‌اند. در واقع این عبارات در معنا مَثَل هستند نه در لفظ.» (عابدین،/132)
مي‌توان گفت زرکشی اولین کسی است که به ‌این اصطلاح اشاره کرده است. مَثَل قرآنی از دیدگاه‌ او دو نوع است: یکی «مصرّح» و دیگری «کامن». «مصرّح» آن است که به مَثَل بودن آن در قرآن به صراحت اشاره شده است و «کامن» بر خلاف «مصرّح» به مَثَل بودنش تصريح نشده و آن از دیدگاه زرکشی در حکم مَثَل‌هاي رایج است. (زرکشی، 1/486)
زرکشی آیة 17 سورة بقره:(مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا . . .)و چند آیة دیگر را جزء مَثَل‌هاي مصرّح آورده، ولی در مورد مَثَل کامن نمونه‌ای ذکر نکرده ‌است.
سیوطی نیز مانند زرکشی به تعریف مَثَل مصرح و کامن پرداخته است و در مورد مَثَل مصرّح همان نمونه‌های زرکشی را بیان کرده و در باب مَثَل کامن نمونه‌های نقل شده ‌از ماوردی را مي‌آورد. نمونه‌هایی که در مقابل مَثَل‌هاي عربی قرار داده‌ است. مثلاً در مقابل «خیر الأمور اوساطها»: (لا فَارِضٌ وَلا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِك)(بقره/68) و(وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا) (فرقان/٦٧) را آورده است.
نکتة حائز اهمیت در اينجا این است که نویسندگان و محققانی که قبل از زرکشی و سیوطی بوده‌اند، مانند ابومنصور ثعالبی، نام «مَثَل کامن» را بر این دسته ‌از آیات و عبارات نگذاشته‌اند، بلکه ‌آنها را «جاری مجرای مَثَل» نامیده‌اند. ثعالبی در دو کتاب خود «خاص الخاص» و «التمثیل والمحاضرة» به تعدادی از این آیات تحت عنوان:
«عباراتی از قرآن کریم که در معانی مَثَل‌های عرب و عجم، خاص و عام آمده است و به کارگیری این عبارات در کلام بهتر و برتر و ارزشمندتر است.» اشاره کرده است. (ثعالبی، خاص الخاص،/11) و در ادامه نمونه‌هایی نیز ذکر کرده ‌است. مثلاً پیرامون موضوع خراب شدن کار، زمانی که بیش از دو نفر در آن دخالت دارند، مَثَل عربي «لایجتمع اللیثان فی الغابة» را آورده و از مَثََل‌های عام «کثرة الأیدی فی الصلاح فساد» و از مَثَل‌های خاصه (مَثَل‌های کتابی) «من کثرة ‌الملاحین غرقت السفینه» و در مقابل همة آنها عبارت قرآنی (لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) (انبیاء/22) را آورده است. آنچه ‌از کلام ثعالبی به وضوح بر مي‌آید این است که وی این آیات را «مَثَل کامن» ننامیده، بلکه ‌آنها را شبیه یا مقابل «مثال رایج» نام نهاده ‌است.
نکتة شايان ياد این است که «مَثَل‌های کامن» یا «جاری مجرای مَثَل‌ها»، «مَثَل‌های قیاسی» قرآنی که به دلایلی کلمة «مَثَل» در آنها ذکر نشده، نیستند. این مَثَل‌ها را با مَثَل‌های حقیقی قرآنی فاقد لفظ «مَثَل» اشتباه نکنیم.
نتیجة کلی دیگر در این بخش آنکه این آیات قرآنی تحت عنوان «مَثَل کامن» یا «جاری مجرای مَثَل» یا مقابل «مَثَل‌هاي ملی»، به خاطر نداشتن خصوصیات مَثَل‌هاي قرآنی حقیقی و همچنین به خاطر اینکه در قرآن به «مَثَل» بودنشان اشاره‌ای نشده‌ است، جزء مَثَل‌هاي قرآنی مورد نظر ما در این مقاله نیستند.

ب) مَثَل‌های رایج قرآنی

دسته‌ای از حکمت‌های قرآنی هستند که صفت مَثَل بودن را بعد از نزول قرآن به دست آورده‌اند و در وقت نزول قرآن مَثَل نبوده‌اند. این حکمت‌ها عبارتند از یک مجموعه اصول اخلاقی و دینی که مردم از آنها در کلام روزمره و نوشته‌ها و سخنرانی‌ها و اشعارشان استفاده مي‌کنند و در میان نویسندگان جدید نام «مَثَل رایج» گرفته‌اند، ولی پيشينيان بر این حکمت‌ها ـ همان گونه كه اشاره شد‌ ـ نام «جاری مجرای مَثَل» یا «مشابه» و «مقابل» مَثَل‌ گذاشته‌اند.
از تعاریف و نمونه‌هایی که نویسندگان و محققان در این باب آورده‌اند، مشخص مي‌شود که‌ این عبارات موجز و زیبا در قرآن چه با نام «مَثَل‌هاي رایج» و چه با نام «ما یجری مجری الامثال»، همان «مَثَل‌های کامن» هستند که قبلاً گفته شد و ظاهراً مصاديق یکسان، و نام‌ها متفاوت است. پس در اینجا آنچه در مورد «مَثَل کامن» گفتیم، در «مَثَل رایج» نیز صادق است. یعنی این آیات نیز جزء مَثَل‌هاي قرآن نیستند. ما در اینجا به جهت جلوگیری از اشتباه ميان این موارد، طبق نظر علما این دسته‌ از آیات قرآن را که به جهت ایجاز و زیبایی در ادبیات کتبی و شفاهی مردم رواج زیادی یافته‌ است، «ما یجری مجرای الامثال» مي‌نامیم.
«مَثَل» در زبان به معنای سخن ‌کوتاه ‌است که در هر صحنه و یا موقعیتی که مقتضی باشد گفته مي‌شود و در طول زمان به اندازه‌اي رواج مي‌یابد که در موقعیت‌های مشابه نیز به کار برده مي‌شود. این خصوصیت تنها در مَثَل‌های ملی و قومي‌ وجود دارد و مشابه ‌آنها را در قرآن نمي‌بینیم (با توجه به‌ اینکه ما نام «جاری مجرای مَثَل» بر عبارات قرآنی که دارای خصوصیات فوق الذکر هستند گذاشتیم، نه مَثَل).
چگونه مي‌توان پذیرفت که خداوند متعال بعضی آیات قرآن را قبل از نزول مَثَل بنامد، در صورتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله)هنوز آنها را دریافت نکرده‌ است و در میان مردم نیز هنوز انتشار نیافته ‌است. چرا که مَثَل زمانی «مَثَل» است که در میان مردم رواج یابد.
«مَثَل قرآنی نوعی دیگر است که قبل از آنکه ‌ادبیات، مَثَل را بشناسد و یا قبل از اینکه مَثَل نوعی از کلام منثور شناخته شود و اصطلاحی برای آن وضع گردد و یا حتی قبل از اینکه ‌ادبا با تعاریفشان مَثَل را معرفی کنند، قرآن آن را مَثَل نامید.» (منير القاضي،/ ٥؛ نقل از محمد علي الصغير،/٧٣)

ج) مَثَل‌های قیاسی

مَثَل‌های قیاسی که نام مَثَل‌های «ظاهره» و «مصرّحه» نیز بر آن گذاشته‌اند،4 پایة تمثیلی دارد و دانشمندان بلاغت آن را «تشبیه مرکب» یا «تمثیل» مي‌نامند. (قطامش،/30)5 مَثَل قیاسی از تشبیه مرکّب به مرکّب با وجه شبه مرکب به دست مي‌آید. ‌مَثَل‌هاي قرآن مي‌خواهند از طریق تشبیه رفتار آدم‌ها یا تشبیه یک مفهوم یا تفکر انتزاعی به رخدادهای طبیعی، تاریخی یا داستانی در قالب تصاویر زیبا، متشکل از اجزاء به هم پیوسته، به تربیت و ارشاد و تأثیر گذاری بر مخاطب بپردازند.
نکتة شايان ياد اینکه همان گونه که در بخش پيش، عامل غرابت، یعنی وصف یا داستان زیبایی که نکاتی بدیع و عجیب در خود دارد را یکی از ويژگي‌‌هاي مَثَل در نگاه بعضی از محققان ياد کردیم، در قرآن نیز بعضی مفسران داستان‌ها یا توصیف‌های قرآنی را جزء مَثَل‌هاي قرآنی آورده‌اند. مانند این آیه:
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوب) (حج/ ٧٣)
«اى مردم! مثلى زده شد، پس بدان گوش فرا دهيد؛ كسانى را كه جز خدا مى‏خوانيد هرگز [حتى] مگسى نمى‏آفرينند، هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد، نمى‏توانند آن را باز پس گيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.»
زمخشری در ذیل این آیه مي‌گوید:
«و اگر بگویی این آیه مَثَل نیست، پس چطور آن را مَثَل مي‌نامي‌؟ مي‌گویم صفت یا قصه زیبایی که با غرابت همراه باشد در تشبیه به بعضی مَثَل‌هاي سائره، مَثَل نامیده مي‌شود؛ چون که‌ این مَثَل‌ها نیز زیبا و دور از ذهن هستند.» (زمخشری، 4/171)
با توجه به سخن زمخشری اگر بخواهیم تمام داستان‌های قرآن را که دارای صفت زیبایی و غرابت است جزء مَثَل‌ها قرار دهیم، شکی نیست که تمام داستان‌ها و توصیف‌هاي قرآن شگفت انگیز و زیباست. داستان موسی(علیه السلام)، نوح(علیه السلام)، داستان یوسف(علیه السلام)و سلیمان نبی(علیه السلام)تا داستان اصحاب فیل و غزوات پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همه و همه زیبا، شگفت آور و اعجاب انگیز هستند و بررسی آنها نیاز به مقالات و کتاب‌هاي متعدد دارد. اما مَثَل‌های قرآنی که موضوع بحث ماست، با وجود صفت غرابت در همة ‌آنها دارای ويژگي‌هاي دیگری مانند «تمثیل» نیز هستند که به‌ آنها عمق و تأثیر دو چندان مي‌بخشد. از همین رو مقصود ما از مَثَل قرآنی در این مقاله، «مَثَل قیاسی» است که بر پایة تمثیل استوار است.

تقسیم مَثَل قیاسی
الف) مَثَل‌های قیاسی طبیعی

«عبارت است از تشبیه غیر ملموس به ملموس و ذهنی به دیدنی به شرط اینکه مشبه به‌ از امور تکوینی باشد.» (سبحانی،/20)
«مشبّه به» در این دسته ‌از مَثَل‌ها، اشیاء یا پدیده‌های طبیعی هستند. مانند:
(مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لا يُبْصِرُون) (بقره/١٧)
«مَثَل آنان همچون مَثَل كسانى است كه‌ آتشى افروختند و چون پيرامون آنان را روشنايى داد، خدا نورشان را برد و در ميان تاريكي‌هايى كه نمى‏بينند رهايشان كرد.»
(وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلا نَكِدًا ...) (اعراف/ ٥٨)
«زمین پاک نیکو گیاهش به‌ اذن خدا نیکو برآید و زمین خشن ناپاک جز گیاه ‌اندک نرویاند.»
این مَثَل‌ها برای تشبیه حالت ذهنی به‌ اشیاء و پدیده‌های مادی و حسی آمده و هدفشان روشن‌تر کردن «مشبّه» یا توضیح بیشتر و یا نزدیک‌تر کردن اشیاء مجّرد به ذهن انسان است. در این نوع از مَثَل‌ها گاهی لفظ «مَثَل» ذکر شده (مثال اول) و یا ذکر نشده است (مثال دوم). پس مَثَل شدن دستة دوم تلاشی است از جانب مفسران یا علماي بلاغت. و دست یافتن به ‌مَثَل‌هايی که در قرآن به مَثَل بودن آنها تصریح نشده کاری دشوار است. (عابدین،/161-160)
محمد حسین علی الصغیر در این باب مي‌گوید:
«عدم ذکر ریشه مَثَل در آیاتی که در معنا به صراحت مَثَل هستند، به گمان زیاد به شیوه عرب در کوتاه و حذف کردن و در تقدیر گرفتن بر مي‌گردد. به همین دلیل مي‌بینیم که مفسران آیاتی را که ریشه مَثَل در آنها نیست ولی دارای همان قدرت بیانی و دلالت موجود در مَثَل‌هاي مصرّحه مي‌باشند، جزء مَثَل‌هاي قرآنی آورده‌اند و در اجتهاد خود بر مشهورترین و روشن‌ترین روایات که ‌این مَثَل‌ها را با بقیه ‌مَثَل‌هاي مصرحه ‌آورده‌اند تکیه مي‌کنند.» (علی الصغیر،/75)
نکتة دیگری که در مورد مَثَل‌های قیاسی طبیعی یا دیگر نمونه‌های مَثَل قرآنی باید گفت، این است که‌ این تمثیلات یا به صورت تشبیه (مانند آیة 17 سورة بقره که قبلاً ذکر کردیم) و یا به صورت استعاره ‌آمده‌اند؛ (أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ...)(انعام/١٢٢) که «میتا» و «ظلمات» استعاره‌ از عدم هدایت و نور، و «حیات»، استعاره ‌از هدایت و نجات است.

ب) مَثَل‌های قیاسی داستانی

نوع دوم مَثَل‌های قرآنی، «مَثَل‌های داستانی» یا «داستان‌های تمثیلی» است که به بیان احوال امت‌های گذشته و تشبیه‌ آنها، به قصد عبرت آموزی مي‌پردازد:(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ ...)(تحريم/١٠)؛(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ ...)(نحل/١١٢)؛(‌وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ ...)(كهف/٣٢) که در این مثال‌ها به مادة «مَثَل» تصریح شده و شکی در مَثَل بودن آنها نیست.
اما در بخش مَثَل‌های داستانی که به مادة «مَثَل» در آن تصریح نشده، ‌اختلاف هست. بعضی آنها را مَثَل دانسته‌اند؛ چون دو تصویر کاملاً مجزا از دو حالت مشابه را ارائه مي‌دهند، از این رو مانند مَثَل‌های قیاسی هستند، اگر چه ‌از ریشة «مَثَل» تهی باشند، و بعضی آنها را فقط داستان‌های تربیتی و پند آموز مي‌دانند، نه مَثَل قرآنی.
محمد رشید رضا در کتاب تفسیری خود داستان‌ها را با قدری شک جزء مَثَل‌ها قرار مي‌دهد. وی در شرح آیة 259سورة بقره: (أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا ...) مي‌گوید:
«احتمال دارد که قصه از جمله تمثیل باشد و خدا بهتر مي‌داند.» (رشید رضا، 3/52)
همچنین استاد جعفر سبحانی این آیه را جزء مَثَل‌ها ندانسته و دلیل این مطلب را، وحدت نوعی بین «مشبه» و «مشبه به» عنوان کرده است، چرا که ‌از نظر وی اختلاف نوعی میان «مشبه» و «مشبه به» شرط تشبیه ‌است. مانند تشبیه ‌انسان شجاع به شیر یا شقایق قرمز به یاقوت. ولی در این آیه بعد از تعجب مرد عابر بر آثار دیار ویران شده و تعجب و سؤال او از چگونگی زنده شدن مردگان، خداوند او و چهار پایش را مي‌میراند و بعد از گذشت سال‌ها زنده مي‌کند تا چگونگي زنده شدن دوباره مردگان در عالم دیگر را نشان دهد. پس «مشبّه» و «مشبّه به» در این داستان تمثیلی از یک جنس هستند. (سبحانی،/108)
نکتة شايان ياد اینکه همیشه در تشبیهات، تفاوت نوعی وجود ندارد، مِثل تشبیه‌ انسان سخاوتمند به حاتم که هر دو از یک نوع هستند.
در اینجا باید گفت ما در تشخیص داستان‌هایی که مَثَل هستند و داستان‌هایی که مَثَل نیستند به گفتة راویان و یا مفسران تکیه مي‌کنیم. آن دسته ‌از داستان‌هایی که نام مَثَل بر آنها گذاشته شده، مَثَل و غیر از آنها را داستان‌های پند آموز و حکمي‌ قرآن مي‌نامیم.
مَثَل قرآنی چه مَثَل طبیعی باشد و چه داستانی، چه کلمة مَثَل در آن ذکر شده باشد یا نه، چه به صورت تشبیه تمثیل باشد يا ‌استعارة تمثیلی، از تشبیهِ دو صورت یا حالت که هر دو طرف از اجزاء به هم پیوسته و غیر قابل تفکیک مي‌باشند، تشکیل شده و هدفی نیز جز آگاه ساختن یا ارشاد و بازداشت مردم از اعمال منافی عزت و شرف آدمي‌ و بر خلاف فطرت پاک اوست ندارد؛ پس آیاتی که لفظ مَثَل در آنها آمده ولی تشبیه در آنها ساده ‌است، یعنی اجزاء تشبیه مرکب نیست، مانند: (وَحُورٌ عِين*كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُون)(واقعه/23-22)؛ (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ...)(بقره/٢٦) بیشتر مفسران آنها را جزء مَثَل‌هاي قرآن دانسته‌اند، گر چه تشبیه ‌این آیه تشبیه ساده ‌است، یعنی تشبیه ‌اشیاء حقیر و پست مانند بت‌های مشرکان به پشه. ولی عده‌ای دیگر متوجه‌ این قضیه بوده‌اند و به ‌این نکته اشاره کرده‌اند:
«این آیه ‌اگر چه حاوی لفظ مَثَل است، ولی چون پایه تمثیل ندارد، مَثَل نیست.» (طهطاوی،/180)
همچنین آیاتی هستند که گر چه لفظ مَثَل در آنها بیان شده، اما هیچ‌گونه تشبیهی در آنها وجود ندارد و فقط جنبة تنبیهی یا يادآوري دارند. مانند: (وَضَرَبَ لَنَا مَثَلا وَنَسِيَ خَلْقَهُ...) (يس/٧٨)
به خاطر همین تفاوت‌هايي که بیان کردیم، نمي‌توان برای مَثَل‌های قرآن تعداد معینی اعلام کرد.

خصوصیات مَثَل در قرآن

مَثَل‌های قرآنی ويژگي‌هايي دارند که آنها را از دیگر مَثَل‌ها (مَثَل‌های ملی) متمایز مي‌کند. مَثَل قرآنی با بیان هنری و تازه و تفاوتی که در تصاویر، چهارچوب، معنا و هدف دارد، یکی از جنبه‌های اعجاز قرآن به شمار مي‌رود.
از جمله ويژگي‌هاي مَثَل قرآنی مي‌توان به‌ موارد زير اشاره کرد:

1. تشبیه مضرب به مورد در مَثَل‌هاي قرآنی

در بخش گذشته در تعریف مَثَل گفتیم که مَثَل تشبیه مضرب به مورد است. یعنی تشبیه حالت‌ها یا حادثه‌های ثانوی به حالت یا حادثة اولی که مَثَل در زمان وقوع آن نقل شده است، البته همراه عامل انتشار و رواج در میان مردم. اما در مَثَل قرآنی ضرورتاً موردی شبیه موردهای مَثَل ملی وجود ندارد. مَثَل قرآنی دارای داستان یا قصه‌ای که مردم آن را سبب ورود مَثَل بدانند نیست، بلکه تنها علم و لطف بی حد الهی و قدرت و اعجاز قرآن است که سبب ایجاد این مَثَل‌ها و ابتکار آنها بوده‌ است و اگر تمام مَثَل‌های قرآنی را مورد بررسی قرار دهیم و با مَثَل‌های عربی مقایسه کنیم، در مي‌یابیم که برای تقریباً هیچ يک از آنها، موردی وجود نداشته و همه، ‌ابتکار ذات باری تعالی بوده است.6

2. تصاویر در مَثَل‌هاي قرآني

تصاویر در مَثَل‌هاي قرآنی حلقه‌های جدا ناشدنی‌ای هستند که در هر طرف، زنجیر محکمي ‌را تشکیل داده‌اند و تنها با جدا کردن یک حلقه‌ از این زنجیر، زیبایی و مفهومي ‌که ‌از کل تصویر حاصل مي‌شود از میان مي‌رود. این، به آن دلیل است که ‌اجزاء این تمثیل‌ها بدون تفکر و برنامه، پشت سر هم چیده نشده است، بلکه به وجود آمدن هر کدام به خودی خود هدفی داشته و از مجموع همة این اجزاء نیز هدفی نهایی مورد نظر بوده که با به هم ریختن یا حذف هر جزء، هدف غایی مخدوش مي‌گردد. یکی از مَثَل‌های قرآني آیة 5 سورة جمعه ‌است که مي‌فرماید: (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين)(جمعه/5)
«مَثَل كسانى كه [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مكلف گرديدند] آن‌گاه‌ آن را به كار نبستند، همچون مَثَل خرى است كه كتاب‌هايى را بر پشت مى‏كشد، [وه] چه زشت است وصف آن قومى كه‌ آيات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمى‏نمايد.»
تمثیل در این آیه به تشبیه دانشمندان یهود به ‌الاغ ختم نمي‌شود، بلکه تأثیر و وضوح موجود در آن زمانی کامل مي‌شود که ‌اجزاء دیگر نیز به ‌این دو جزء بپیوندند، یعنی تشبیه یهودیانی که به کتاب الهی که در دست آنهاست اهمیت نمي‌دهند و به مفاهیم و فرامین آن عمل نمي‌کنند و خوب در آن تفحص نمي‌کنند، به خری که بار سنگینی از کتاب بر دوش دارد، ولی اصلاً درکی از این موضوع ندارد. برای الاغ میان بار کتاب و بارهای دیگر تفاوتی وجود ندارد. مثل یهودی که‌ انگار بر دل او قفل زده‌اند و کلام حق در آن راهی ندارد.
همان گونه که مي‌بینیم، معنای مَثَل مگر بعد از کنار هم چیدن همة ‌اجزاء کامل نمي‌شود و اگر یک جزء از هر طرف تمثیل کم شود، معنای غایی حاصل نخواهد شد.

3. شیوة بیان در مَثَل‌هاي قرآني

شیوة بیان و انتخاب کلمات در تمثیل‌های قرآنی در عین دقت، متنوع نیز هست. خداوند قادر، اراده کرده که در این تمثیل‌ها یک معنا و یا یک ارزش را به روش‌های متفاوت بیان کند تا هم در قلب شنونده تأثیر بیشتری داشته باشد و هم در ذهن او بهتر جای بگیرد. از این روست که مَثَل قرآنی تأثیر زیادی بر قلب و ذهن مخاطب مي‌گذارد. به طور مثال، در سه‌ آیة زیر قرآن راجع به فانی بودن دنیا و متعلقات آن و هشدار به ‌انسانی که زیور دنیا را جاودانه مي‌پندارد، مي‌فرماید:
(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالأنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الأرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) (یونس/24 )
«در حقيقت مَثَل زندگى دنيا بسان آبى است كه‌ آن را از آسمان فرو ريختيم، پس گياه زمين از آنچه مردم و دام‌ها مى‏خورند با آن درآميخت تا آن‌گاه كه زمين پيراية خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه‌ آنان بر آن قدرت دارند، شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان درويده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته‌ است. اين گونه نشانه‏ها[ى خود] را براى مردمى كه ‌انديشه مى‏كنند به روشنى بيان مى‏كنيم.»
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِرًا) (کهف/45)
«و براى آنان زندگى دنيا را مَثَل بزن كه مانند آبى است كه‌ آن را از آسمان فرو ‌فرستاديم، سپس گياه زمين با آن درآميخت و [چنان] خشك گرديد كه بادها پراكنده‏اش كردند و خداست كه همواره بر هر چيزى تواناست.»
(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَالأوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا...) (حدید/20)
«بدانيد كه زندگى دنيا در حقيقت بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما به يكديگر و فزون‏جويى در اموال و فرزندان است. [مَثَل آنها] چون مَثَل بارانى است كه كشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد، سپس [آن كشت] خشك شود و آن را زرد بينى، آن‌گاه خاشاك شود... .»
خدای بزرگ در تمام این آیات در نهایت زیبایی و بلاغت و با شیوه‌های گوناگون و استفاده ‌از عناصر طبیعت و آنچه در اطراف انسان‌هاست، در نهایت فقط یک هدف داشته است، او خواسته ‌است قلب انسان را نشانه بگیرد. الفاظ و عبارات این آیات همه کمک کرده تا مقصود نهایی حاصل شود. گرچه زیور و رنگ‌های زندگی مادی، همه به زمین حاصل خیز یا آبادانی تشبیه شده که به وسیلة ‌آب سرسبز شده و سپس ناگهان به طوفانی در هم پیچیده مي‌شود، اما کلمات انتخاب شده و شیوة بیان و تصاویر در هرکدام متفاوت است.

4. رابطة مَثَل‌هاي قرآنی و طبیعت

تصاویر تمثیل قرآنی همگی از عناصر و پدیده‌های طبیعی پیرامون انسان برداشت شده‌ است و برای همه آشنا و ملموس در تمام دوران‌ها و در تمام مکان‌ها مي‌باشد. یکی از تفاوت‌های بین مَثَل قرآنی و مَثَل عربی (ملی) در همین جاست که مَثَل قرآنی هرگز کهنه نمي‌شود و در همة زبان‌ها بی تکلّف تعبیر مي‌شود، ولی تصاویر مَثَل عربی هم به ذهن مخاطب زیاد نزدیک نیست و هم بعد از مدتی کهنه و مندرس مي‌شود. مانند این مَثَل عربی که مي‌گوید: «من حفر بئرا لاخیه وقع فیه» و در مقابل آن این مَثَل قرآنی(وَلا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِئُ إِلا بِأَهْلِهِ )(فاطر/٤٣). کلیت و تازگی که در این مَثَل قرآنی هست، در معادل ملی آن نیست. آقای سبزواری در مقدمة کتاب «لطایف الامثال» رشید الدین وطواط همین مَثَل را نمونه آورده ‌است:
«زشتی عمل فریبکاری در تمام ملل و اقوام غیر قابل انکار و به اتفاق مورد نفرت و انزجار است. امروز دیگر بیان زشتی و قباحت آن را در قالب این مَثَل ریختن کافی نیست، چه کندن چاه با زندگانی جنگل و بیابان گردی و صحرا نوردی مناسب ‌بود و برای ملل متمدن لطفی ندارد. به ویژه راه‌های مکر و فریب در این زمان به اندازه‌اي گوناگون و متعدد است که کندن چاه پیش آن قابل ذکر نیست، ولی جمله (وَلا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلا بِأَهْلِه) در همه جا كاربرد دارد. هم در کوخ سه هزار سال پیش، و هم در کاخ سه هزار سال بعد. رایج خزانه و خرج روزانه‌ است.» (وطواط،/6)

5. ارتباط اجزاي تصاویر در مَثَل‌هاي قرآني

قرآن با شیوه‌های گوناگون چه به صورت «تشبیه تمثیلی» و چه به شکل «استعارة تمثیلی» به بیان مَثَل‌ها مي‌پردازد. هرکدام از اجزاء «مشبّه» و «مشبّه به» کاملاً در برابر هم قرار مي‌گیرند؛ یعنی برای هر جزء از «مشبّه» جزء همانند دیگری در «مشبّه به» وجود دارد و «وجه شبه» ميان دو طرف تصویر، کلی و شامل است.
(مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لا يُبْصِرُون)(بقره/17)
«مَثَل آنان همچون مَثَل كسانى است كه‌ آتشى افروختند و چون پيرامون آنان را روشنايى داد خدا نورشان را برد و در ميان تاريكي‌هايى كه نمى‏بينند رهايشان كرد.»
در این آیه حالت منافقان به حالت افروزندة ‌آتشی تشبیه شده که‌ از آن آتش طلب نور و روشنایی مي‌کند تا راه را در تاریکی پیدا کند و باعث امنیت او شود، ولی ناگهان آتش خاموش مي‌شود و او در سرما و تاریکی مي‌ماند و دچار ترس مي‌شود. منافقان هم در اظهار ایمان و بهره‌مندی از امکانات و مواهب مسلمانان، مانند روشن کنندة‌ آتش هستند که در زیر سایة اسلام امنیت دارند، ولی در روز قیامت باطن پلیدشان آشکار مي‌گردد و به تاریکی درونی که نتیجة کفر آنهاست برمي‌گردند و دچار یأس و ناامیدی و ترس مي‌شوند. در اینجا ایمان و اسلام همان نور، و نفاق، ظلمت است و منافق همان آتش افروزی است که زمانی آتشش خاموش مي‌شود و در تاریکی گم مي‌شود.
در مَثَل‌هاي قرآنی قسمت‌هایی از تصويرهاي تمثیلی حذف مي‌شوند. انگار که خداوند خواسته‌ انسان‌ها از نیروی درک خود استفاده کنند و به تکمیل آیه در ذهن خود بپردازند و معنای نهایی و پیام اصلی آیه را خود کشف کنند. مانند:
(أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا...)(انعام/122)
«آيا كسى كه مرده[دل] بود و زنده‏اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكيهاست...»
در این آیه، کفر و عدم هدایت، به مردگی و ظلمت، و هدایت و نجات، به نور و حیات تشبیه شده و «مشبّه» در هر دو تشبیه حذف شده ‌است. این خواننده ‌است که باید از نیروی تعقل و تفکر خود، با استفاده ‌از قراین، کمک بگیرد و «مشبّه» را پیدا کند.

موضوعات مَثَل‌هاي قرآنی

مَثَل‌هاي قرآنی به موضوعات فراوانی مي‌پردازند که بر حسب مکی یا مدنی بودن آنها، متفاوت‌اند. اغلب مَثَل‌هاي مکی به درمان بیماری‌هایی شايع در جامعة مکة زمان نزول مانند شرک و تعصبات قبیله‌ای مي‌پردازد. همچنین این مَثَل‌ها تلاش دارد که تغییر ریشه‌ای در عقاید و عادات مردم پدید آورد. یکی دیگر از موضوعات مَثَل‌هاي مکی یاد آوری آخرت و وحدانیت خداوند است. مَثَل‌هاي مدنی به محکم کردن پایه‌های اعتقادی جامعه و اصلاح آن، همچنین به تشویق مردم به خوبی‌ها، فاش کردن اغراض شوم منافقان، بیان صفات یهود و مشرکین و توجه به کتاب الهی مي‌پردازند.
از جمله موضوعات مهمي‌ که ‌مَثَل‌هاي مکی به‌ آنها پرداخته ‌است عبارتند از:

1- ایمان و کفر

(أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُون) (انعام/122)
«آيا كسى كه مرده [دل] بود و زنده‏اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود، چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكي‌هاست و از آن بيرون‏ آمدنى نيست!؟ اين گونه براى كافران آنچه ‌انجام مى‏دادند زينت داده شده‌ است.»
در این آیه دو مثال برای کفر و ایمان آمده است. در مثال اول ایمان به حیات و کفر به مرگ تشبیه شده است و در مثال دوم ایمان به نور وکفر به ظلمت تشبیه شده ‌است. تشخیص تفاوت میان ایمان و کفر یکی از اصول اولیة ‌اسلام به شمار مي‌رود. خداوند متعال ایمان را به حیات و نور و کفر را به مرگ و ظلمت تشبیه کرده، تا این دو مهم نزد مردم کاملاً واضح و قابل تمییز باشد.

2- روگردانی از دنیا و مغرور نشدن به‌ آن

(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون) (يونس/24)
«در حقيقت مَثَل زندگى دنيا بسان آبى است كه‌ آن را از آسمان فرو ريختيم، پس گياه زمين از آنچه مردم و دام‌ها مى‏خورند با آن درآميخت تا آن‌گاه كه زمين پيراية خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه‌ آنان بر آن قدرت دارند، شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان درويده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته است. اين گونه نشانه‏ها[ى خود] را براى مردمى كه ‌انديشه مى‏كنند به روشنى بيان مى‏كنيم.»
این تمثیل از زندگی و پوچی دنیا و تغییر شرایط آن سخن مي‌گوید تا از ورای آن به ‌انسان گوشزد کند که وی برای این دنیا آفريده نشده است، بلکه برای دنیایی برتر و متعالی‌تر که همه چیز در آن قرار و ثبات دارد آفریده شده است. در کنار زیبایی و جلوة ‌این دنیا، زمانی که ‌انسان غرق در شادمانی و غرور به داشته‌های خود است، زمانی که ‌آفریدگارِ این زیبایی‌ها را فراموش مي‌کند و تنها به رنگ و لعاب زندگی دنیوی دل خوش است، ناگهان تقدیر الهی بر نابودی هر آنچه هست قرار مي‌گیرد و تمام آن جلوه‌های زیبا در اندک زمانی از میان مي‌رود و چیزی جز خاکستر باقی نمي‌ماند، انگار که ‌اصلاً وجود نداشته ‌است.

3- شرک

(مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّه‌اوْلِيَاء كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُون)(عنكبوت/41)
«داستان كسانى كه غير از خدا دوستانى اختيار كرده‏اند، همچون عنكبوت است كه [با آب دهان خود] خانه‏اى براى خويش ساخته و در حقيقت اگر مى‏دانستند، سست‏ترين خانه‏ها همان خانة عنكبوت است.»
شرک از جمله بیماری‌های دوران جاهلیت بوده‌ است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)در طول دوران تبلیغ خود به ويژه در مکه، به مبارزه با این آفت بزرگ پرداخت و مشرکان را به‌ ایمان به خدا و ترک عبادت غیر از او دعوت ‌کرد. قرآن نیز در این آیه شرک و خدایان دروغین مشرکان را به خانة عنکبوت که به‌ اندک نسیم و یا قطرة بارانی ویران مي‌شود تشبیه مي‌کند. کفر و شرک نیز مانند این خانه سست و شکننده‌ است و قابل اتکا نمي‌باشد.

4- حق و باطل

(أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُه كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّه‌الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَال) (رعد/17)
«همو كه‌ از آسمان آبى فرو فرستاد، پس رودخانه‏هايى به‌ اندازة گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مى‏گدازند هم نظير آن كفى بر مى‏آيد خداوند حق و باطل را چنين مَثَل مى‏زند اما كف بيرون افتاده ‌از ميان مى‏رود، ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند در زمين [باقى] مى‏ماند، خداوند مَثَل‌ها را چنين مى‏زند.»
نتیجة بارش باران بر کوه، و پایین آمدن آب از سطح آن، جمع شدن آب باران در رودهاست که بر اساس حجمي‌ که دارند آب مي‌گیرند و اگر این رودهای کوچک جمع شوند، به رودخانة بزرگی تبدیل می‌شوند و اگر این آب‌ها بیشتر از حجم رودخانه باشند، بیرون مي‌ریزند و تبدیل به سیل‌های مخرب مي‌گردند. آب در مسیر خود از موانع متعددی مي‌گذرد و کف بر لب مي‌آورد و گاهی کف‌ها در یک مکان، بی حرکت مي‌مانند، ولی آب همواره در حال حرکت است. حق مانند آب است و باطل مانند کف. همان طور که کف چیز مفیدی نیست و زود هم از بین مي‌رود انگار که ‌اصلاً نبوده‌ است، باطل هم زود از میان مي‌رود و چیز توخالی و پوچی است، ولی حق و حقیقت همیشه ماندنی و نافع است. مانند آب یا آن فلز که ماندنی و در جریان است و آن است که برای انسان فایده دارد.

5- توصیف اعمال کافران

(مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِه‌الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَيْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيد) (ابراهيم/18)
«مَثَل كسانى كه به پروردگار خود كافر شدند، كردارهايشان به خاكسترى مى‏ماند كه بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد، از آنچه به دست آورده‏اند هيچ [بهره‏اى] نمى‏توانند برد. این است همان گمراهى دور و درا.ز»
حقیقت اعمال کافران مانند خاکستر است؛ همان طور که خاکستر دوام و ثباتی ندارد و با باد از میان مي‌رود، اعمال کافران نیز چون بر پایة ‌ایمان و اعتقاد به خداوند نیست و از اصل نادرست و باطل است، لذا زود از میان مي‌رود و دوامي‌ ندارد و اثر و نتیجه‌ای نیز از آن نمي‌گیرند.

6- توحید

(فلاَ تَضْرِبُواْ لِلّه ‌الأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُون*ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ*وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَّجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَىَ شَيْءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلاه ‌ايْنَمَا يُوَجِّهه لاَ يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيم) (نحل/76-74)
«پس براى خدا مَثَل نزنيد كه خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد. خدا مَثَلي مى‏زند؛ بنده‏اى است زرخريد كه هيچ كارى از او برنمى‏آيد. آيا [او] با كسى كه به وى از جانب خود روزى نيكو داده‏ايم و او از آن در نهان و آشكار انفاق مى‏كند يكسان است!؟ ‏سپاس خداى راست. [نه] بلكه بيشترشان نمى‏دانند. و خدا مَثَلى [ديگر] مى‏زند؛ دو مردند كه يكى از آنها لال است و هيچ كارى از او برنمى‏آيد و او سربار خداوندگارش مى‏باشد، هر جا كه ‌او را مى‏فرستد خيرى به همراه نمى‏آورد، آيا او با كسى كه به عدالت فرمان مى‏دهد و خود بر راه راست است، ‏يكسان است!؟»
مخاطب این مَثَل مشرکان هستند، کسانی که برای خداوند متعال شریک قرار مي‌دهند و غیر از او را مي‌پرستند و به زشتی و نادرستی کار خود واقف نیستند. خداوند این افراد را مورد خطاب و توبیخ قرار مي‌دهد و حقیقت وحدانیت خود را بیان مي‌کند. اینکه برای خدا هیچ مثالی نیست و هیچ کس و هیچ چیز شایستگی این را ندارد که با خداوند برابری کند و مورد پرستش قرار گیرد. همان طور که‌ انسان ضعیفی که بندة دیگران است و چیزی از خود ندارد، با مالک مقتدری که مي‌تواند از مال خود به دیگران ببخشد و مرد کر و لال و احمق با انسان نيرومندي که دارای قدرت تکلم است و مي‌تواند اقامه کنندة نیکی در جامعه و بازدارنده ‌از بدی باشد، قابل قیاس و یکسان نمي‌باشد.

7- کفران نعمت

(وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُون) (نحل/112)
«خدا شهرى را مَثَل زده است كه ‌امن و امان بود [و] روزيش از هر سو فراوان مى‏رسيد، پس [ساكنانش] نعمت‌هاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به سزاى آنچه‌ انجام مى‏دادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانيد.»
احساس امنیت و اطمینان از اهداف مهم هر انسانی است که برای رسیدن به ‌آن تمام تلاش خود را مي‌کند و اگر این امنیت با رزق وسیع نیز همراه شود، برای انسان خوشبختی و سعادت به همراه مي‌آورد. در این آیه خداوند متعال برای بندگانش مثال دهکده‌ای را مي‌زند که وسایل رفاه وآسایش ساکنان آن از هر جهت مهیاست، ولیکن به جای شکر نعمتی که خداوند به ‌آنها بخشیده، کفران نعمت مي‌کنند و در نتیجه پروردگار قادر، آنچه به ‌آنها بخشیده باز پس مي‌گیرد و آنها را از حالت رفاه و آرامش به حالت بدبختی و نیازمندی مي‌اندازد. این مَثَل برای توجیه و هدایت نوع بشر که پیوسته چشم بر روی نعمت‌های الهی مي‌بندد و تنها کمبودهایی که خود مسبب آنهاست را در نظر مي‌آورد، زده شده است. خداوند با قدرت بی‌پایانش اگر بخواهد، مي‌تواند تمام نعمت‌ها را از انسان بگیرد و طعم حقیقی بدبختی را به ‌انسان بچشاند.
از موضوعات مهم در مَثَل‌هاي مدنی مي‌توان به ‌این موارد اشاره کرد:

1- توصف اعمال یهودیان

(مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين) (الجمعه/ 5)
«مَثَل كسانى كه [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مكلف گرديدند] آن‌گاه‌ آن را به كار نبستند، همچون مَثَل خرى است كه كتاب‌هايى را بر پشت مى‏كشد، [وه] چه زشت است وصف آن قومى كه ‌آيات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمى‏نمايد.»
در مدینه سه قبیلة یهودی به ‌اسم‌هاي بنی قینقاع، بنی نظیر و بنی قریظه زندگی مي‌کردند. این سه قبیله با وجود علمي که نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله)و رسالت او از طریق تورات داشتند، ولیکن مشکلات و دسیسه‌های فراوانی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله)در طول دوران تبلیغ در مدینه‌ ایجاد کردند. از این رو قرآن آنها را به چهار پا تشبیه کرده است، از آن روکه مانند آنها میان بار کتاب و بار دیگر تفاوتی قائل نیستند و در هر صورت فقط حامل اشیاء هستند. یهودیان نیز کتاب تورات را در دست دارند، ولی چون در آن تعمق و به ‌آن عمل نمي‌کنند، فقط بار بردار هستند، نه چیز دیگر و از این کتاب الهی سودی نمي‌برند. این مثال بر هرکس که عالم بی عمل باشد صدق مي‌کند.

2- انفاق

(مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيم) (بقره/261)
«مَثَل (صدقات‏) كسانى كه‌ اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏كنند، همانند دانه‏اى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه‏اى صد دانه باشد؛ و خداوند براى هر كس كه بخواهد (آن را) چند برابر مى‏كند، و خداوند گشايش‌گر داناست‏‌.»
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لاَّ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِين) (بقره/264 )
«اى كسانى كه‌ايمان آورده‏ايد! صدقه‏هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم‏، انفاق مى‏كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ خارايى است كه بر روى آن‏، خاكى (نشسته‏) است‏، و رگبارى به آن رسيده و آن (سنگ‏) را سخت و صاف بر جاى نهاده است‏. آنان (رياكاران‏) نيز از آنچه به دست آورده‏اند، بهره‏اى نمى‏برند؛ و خداوند، گروه كافران را هدايت نمى‏كند.»
در دوران رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)اصول اخلاقی مردم نیاز به تغییر ریشه‌ای داشت. آنها در دوران جاهلی به کارهایی خو کرده بودند که عوض کردن آنها نیاز به یک انقلاب بنیادین در تقریباً تمام اصول اخلاقی، اجتماعی و فردی داشت. یکی از مسائل اخلاقی و اجتماعی عرب در آن زمان انفاق بود، چرا که ‌انفاق با نیت ریا داده مي‌شد و قصد و هدف الهی پشت انفاق و بخشش به محرومان وجود نداشت، یا اینکه ‌انفاق با منت نهادن و اذیت گیرنده همراه بود، لذا قرآن در تبیین اصول انفاق و شرایط آن و همچنین ثوابی که ‌انفاق کننده‌ از عمل خود به دست مي‌آورد، چند مَثَل آورده است. در آیة اول ثواب انفاق را ذکر کرده و آن را به دانه‌ای که در زمین حاصل‌خیز کاشته شود و بار فراوان دهد تشبیه کرده و در آیة دوم مالی که با ریا یا منت و اذیت داده شود، به دانه‌ای تشبیه کرده که روی سنگی صاف که خاک نازکی آن را پوشانده است تشبیه مي‌کند. و مالی که با اخلاص و نیت الهی داده شود، به دانة در خاک حاصل‌خیز تشبیه مي‌کند؛ وقتی باران شدیدی مي‌بارد خاک روی سنگ از بین مي‌رود و دانه نیز حاصلی نمي‌دهد، ولی باران آن خاک حاصل‌خیز را حاصل‌خیز‌تر مي‌کند و دانه به بار مي‌نشیند. همچنین عمل با ریا و منّت چون عمقی ندارد و به منبع محکمي‌ متصل نیست، اجری هم ندارد. ولی مالی که با رضایت و نیت الهی داده شود، اصیل و ریشه‌دار است و ثواب مضاعفی نیز مي‌یابد.

3- هدایت الهی

(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء وَيَضْرِبُ اللَّه‌الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم) (نور/35)
«خدا نور آسمان‌ها و زمين است، مَثَل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى و آن چراغ در شيشه‏اى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه ‌از درخت‏ خجستة زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى افروخته مى‏شود. نزديك است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است‏. خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مى‏كند و اين مَثَل‌ها را خدا براى مردم مى‏زند و خدا به هر چيزى داناست.»
خداوند سبحان نور آسمان‌ها و زمین است و با نور خود همة خلق را هدایت و راهنمایی مي‌کند تا در ظلمت‌ها گرفتار نشوند و چرخ عالم طبق نظام و برنامة مشخص به گردش درآید.
خدا برای اینکه ما درکی نسبی از این نور به دست آوریم، آن را به نور چراغ با مشخصاتی که ذکر شده تشبیه کرده است و صفاتی برای آن آورده تا به ذهن مخاطب نزدیک شود و تصویری از این نور در ذهن خود مجسم کند.

نتیجة سخن

1) مَثَل قرآنی با مَثَل ملی تفاوت‌هایی دارد. مَثَل قرآنی از نظر مفاهیم و عبارات گستردگی بیشتری نسبت به مَثَل ملی دارد. مفاهیم مَثَل قرآنی، آب و باران و خاک و گیاه برای همة مردم آشنا و ملموس است. مَثَل قرآنی هرگز رنگ کهنگی نمي‌پذیرد. در مَثَل قرآنی ایجاز موجود نیست. انتشار و سیرورتی که در مَثَل ملی شرط است در مَثَل قرآنی نیست، چرا که نمي‌توان پذیرفت مَثَل‌هاي قرآن قبل از اینکه بر پیامبر(صلی الله علیه و آله)نازل شود بین مردم شیوع یافته باشد. مَثَل‌هاي قرآنی مورد ندارد، یعنی حادثه‌ای خاص باعث نزول آیه نشده ‌است و تنها علم و حکمت الهی عامل نزول بوده است. موضوعات مَثَل‌ها و جاری مجرای مَثَل‌ها در قرآن همیشه نو هستند و در همة موارد کلیت دارند، ولی خیلی از مَثَل‌های ملی تا حدی جایگاه زمانی خود را از دست داده و کهنه شده‌اند.
2) مَثَل‌هاي قرآن در قالب تشبیه تمثیلی یا استعارة تمثیلی به بیان موضوعات انتزاعی و غیر ملموس با هدف ملموس و قابل درک کردن آنها برای همة مردم و تأثیرگذاری هر چه بیشتر تمثیلات به قصد تربیت و پند آموزی مي‌پردازد. در مواردی که مَثَل در قالب استعاره به کار رفته، هدف، واداشتن مخاطب به تفکر و تجزیه و تحلیل کردن مفهوم مورد نظر آیه بوده ‌است.
3) آن دسته ‌از مَثَل‌هاي قرآنی که لفظ مَثَل یا مشتقات آن در آنها ذکر نشده، (و شاید بر اساس یکی از اصول نحوی عرب، حذف قسمتی از جمله و در تقدیر گرفتن آن باشد.) ولی دارای بار معنایی و تربیتی مَثَل‌های صریح هستند، جزو مَثَل‌هاي قرآن محسوب مي‌شوند. این مسئله را مي‌توان هم با تفکر و تدبر در آیات مشابه و هم با تکیه بر تفاسیر دریافت.
4) آیاتی که در آنها تشبیه ساده و یا تنها لفظ مَثَل ذکر شده است و تشبیه و استعارة تمثیلی در آنها وجود ندارد، جزء مَثَل‌ها محسوب نمي‌شوند، چرا که هدف مَثَل قرآنی یعنی انذار و تنبیه و تربیت نسل بشر، با روش مرکب و تفصیل، یعنی همان تشبیه تمثیلی که‌ از طرفین و وجه شبه مرکب تشکیل شده، سازگارتر است.
5) مَثَل قرآنی از تصاویر چند جزئی، استفاده مي‌کند. هر جزء مشبّه، مقابلی در مشبّهٌ به دارد و این اجزاء هر کدام جدا از نقش مستقلی که دارند، با اجزاء دیگر چنان عجینند که برداشتن هر کدام باعث خراب شدن تصویر نقاشی شده در مَثَل مي‌شود.
6) مَثَل موجز به معنای رایج در قرآن وجود ندارد. آن دسته‌ از آیات و عبارات قرآني که مانند مَثَل‌های عربی در بین مردم انتشار یافته‌اند، بنا بر قول علما، تنها مقابل‌هایی مناسب‌تر و شایسته‌تر برای مَثَل‌های عربی هستند و جاری مجرای مَثَل عربی نامیده مي‌شوند. چه اينکه همانند مَثَل بین مردم انتشار یافته و در زبان روزمرة مردم وجود دارند.
7) آیات و عباراتی که در قرآن به مانند مَثَل ملی رواج پیدا کرده‌اند و در کتاب‌های مختلف نام‌های گوناگوني نیز گرفته‌اند، مانند: «مَثَل کامن»، «جاری مجرای مَثَل‌هاي سائر» یا «مَثَل‌های قرآنی سائر»، هیچ کدام مَثَل قرآنی حقیقی نیستند، چرا که ‌از آغاز نزول قرآن مَثَل نبوده‌اند، بلکه بعداً در زبان و یا نوشته‌های مردم رواج پیدا کرده‌اند. مَثَل‌های حقیقی قرآن، مَثَل‌های قیاسی هستند که به هنگام نزول بر قلب پیامبر(صلی الله علیه و آله)مَثَل بوده‌اند.



پی‏نوشت ها:

1. محمد جابر الفیاض نیز به این مورد اشاره دارد. (الفیاض،/123)
2. مانند آقای محمد جابر فیاض که ضمن اشاره به امثالی که بر پایة تشبیه بسیط استوار شده است، به امثالی اشاره می‌کند که اساس تشبیهی ندارد وخود لقب امثال حکمی را بر آن می‌نهد، امثالی که دارای همة شروط مَثَل هستند مگر رکن تشبیه که این عبارات حکمی مانند امثال رواج زیادی دارند و تقریباً مانند آنها عمل می‌کنند. (همان)
3. سمیح عاطف الزین نیز در تعریف مَثَل خرافی نظری شبیه به قطامش دارد. (الزین،/21)
4. البته‌ اطلاق این دو اسم بر مَثَل قیاسی خالی از اشکال نیست، چرا که در بعضی از این آیات لفظ مَثَل یا مشتقات آن ذکر نشده ‌است و این مفسران هستند که به خاطر شباهت محتوایی میان این آیات با آیاتی که لفظ مَثَل در آنها ذکرشده و به خاطر بار تمثیلی و مفهومي‌ که دارند آنها را مَثَل نامیده‌اند.
5. عبدالمجید عابدین (ص159) و ابن قیم الجوزیه (ص15) نیز به مرکب بودن مَثَل قیاسی اشاره کرده‌اند.
6. ابن کثیر فقط در شأن نزول آیة 92 سورة نحل داستانی را بیان کرده وآن را مورد مَثَل می‌داند: (وَلا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُون)
«و مانند آن [زنى] كه رشتة خود را پس از محكم بافتن [يكى يكى] از هم مى‏گسست مباشيد كه سوگندهاى خود را ميان خويش وسيلة [فريب و] تقلب سازيد [به خيال اين] كه گروهى از گروه ديگر [در داشتن امكانات] افزون‌ترند. جز اين نيست كه خدا شما را بدين وسيله مى‏آزمايد و روز قيامت در آنچه اختلاف مى‏كرديد قطعاً براى شما توضيح خواهد داد.»
این مَثَل در مورد پیرزنی ریسنده است که بعد از هر بار ریسیدن، رشته‌ها را از هم باز می‌کرد ومضرب این مَثَل پیمان شکنانند. (ابن کثیر،3/449)
منابع و مآخذ:

1. قرآن كريم.
2. ابن منظور، أبوالفضل جمال الدين مكرم؛ لسان العرب، چاپ اول، دار إحياء التراث العربي، بيروت، 1988م.
3. الآلوسي البغدادي، شهاب الدين السيد محمود؛ روح المعاني، چاپ چهارم، دار إحياء التراث العربي، بيروت، 1985م.
4. الثعالبي، أبومنصور عبدالملك بن محمد بن إسماعيل النيسابوري؛ خاص الخاص، چاپ اول، مطبعة السعاده، مصر، 1809م.
5. الثعالبي، أبومنصور؛ يتيمة الدهر في محاسن أهل العصر، چاپ اول، دار الكتب العلميه، بيروت،1983م.
6. الجرجاني، عبد القاهر؛ دلائل الإعجاز في علم المعاني، چاپ دوم، مكتبة القاهره، القاهره، 1961م.
7. الجوزيه، إبن قيم؛ الأمثال في القرآن الكريم، بي چا، بيروت، دار المعرفه. 1981م.
8. حكمت، علي اصغر؛ امثال قرآن، فصلي از تاريخ قرآن كريم، چاپ دوم، بنياد قرآن، تهران، 1361ﻫ. ش.
9. الراغب الإصفهاني، حسين بن محمد الفضل؛ معجم مفردات ألفاظ القرآن، چاپ دوم، المكتبه المرتضويه، قم، 1362ش.
10. رشيدرضا، محمد؛ تفسير القرآن الكريم الشهير بتفسير المنار، چاپ دوم، دار المعرفه، بيروت، بي‌تا.
11. الزركشي، بدر الدين؛ البرهان في علوم القرآن، بي‌چا، دار الجيل، بيروت، 1954م.
12. زلهايم، رودلف، الأمثال العربیه القديمه، ترجمه الدكتور رمضان عبد التواب، چاپ اول، بيروت، دار الأمانه، 1971م.
13. الزمخشري، ابوالقاسم جار الله محمود بن عمر؛ الکشاف، بي‌چا، بي‌نا، بي‌جا، بي‌تا.
14. السبحاني، الشيخ جعفر؛ الأمثال في القرآن الكريم، چاپ اول، مؤسسة الإمام الصادق(علیه السلام)، قم، 1420ﻫ.
15. السكاكي، ابويعقوب يوسف بن أبي بكر؛ مفتاح العلوم، چاپ اول، مطبعة مصطفى بابي و أولاده، مصر، 1973م.
16. السيوطي، عبدالرحمن؛ الإتقان في علوم القرآن، چاپ دوم، منشورات الرضي، قم، 1367ش.
17. الطهطاوي، الشيخ علي احمد؛ عون الحنان في شرح الأمثال في القرآن، چاپ اول، دار الكتب العلميه، بيروت، 2004م.
18. عابدين، عبدالمجيد؛ الأمثال في النثر العربي القديم، چاپ اول، دار المعرفة الجامعيه، اسكندريه، 1959م.
19. عاطف الزين، سميح؛ الأمثال والمثل والتمثيل والمثلات في القرآن الكريم، چاپ اول، دار الكتب اللبناني، بيروت، 1987م.
20. علي الصغير، محمد حسين؛ الصورة الفنّية في المثل القرآني، چاپ اول، دارالهادي، بيروت، 1992م.
21. الفاخوري، حنا؛ الأمثال و الحکم، چاپ دوم، دارالمعارف، مصر، 1969 م.
22. الفياض، محمد جابر؛ الأمثال في القرآن، چاپ اول، المعهد العالمي للفكر، الرياض، 1995م.
23. الفيروزآبادي، مجد الدين محمدبن يعقوب؛ قاموس المحيط، بي‌چا، مطبعة الميمنه، القاهره، 1318ق.
24. القرشي الدمشقي، ابن كثير؛ تفسير القرآن العظيم، چاپ اول، دار و مكتبة الهلال، بيروت،1990م.
25. قطامش، عبدالمجيد؛ الأمثال العربیه، چاپ اول، دار الفكر، دمشق، 1988م.
26. الميداني، ابوالفضل احمد بن محمد النيسابوري؛ مجمع الأمثال، چاپ اول، مؤسسة الطبع و النشر التابعة للآستانة الرضوية المقدسة، مشهد، 1366ش.
27. الوطواط، رشید الدین؛ لطایف الامثال، مقدمه و تصحیح محمد باقر سبزواری، بي‌چا، بي‌نا، بي‌جا، 1358 ش.
28. الهاشمي، احمد؛ جواهر البلاغة في المعاني والبيان والبديع، چاپ اول، نشر بخشايش، قم، 1421ﻫ.
29.

سه شنبه 11 مهر 1391  5:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

امثال در آيات الاحكام

امثال در آيات الاحكام

سيد محمد علي ايازي

و لا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيراً(فرقان،25/33)

مقدمه

يكي از بحث‌هاي نظري‌ آيات الاحكام، استفاده از امثال قرآن كريم براي استنباط احكام است. در امثال قرآن، خداوند متعال به صورت امرونهي يا خبر در مقام تكليف و تحذير از مخاطبان خود وظيفه‌اي نخواسته است، تا بتوان به گونه صريح و روشن و بر طبق ضوابط و قواعد اصلي و طبق مفاد ظاهري محض، اين كلمات را حمل بر تكاليف مولوي و ارشادي كرد، بلكه قرآن به صورت خبري و با آوردن مثال و يا تشبيهي، پيامي را القا كرده كه چه بسا مي‌توان از آن استفاده حكم – واجب يا حرام، كراهت يا استحباب – كرد، در نتيجه دلالت نص بر كلام نيست، بلكه با اشاره و غير مستقيم است.
در آغاز ببينيم منظور از مثل چيست و موراد آن كدام است و آيا آنچه در حكم مثل است نيز جزو امثال قرآن محسوب مي‌شود؟ سپس ببينيم اهداف قرآن از ذكر مثلها چه بوده است و آيا اصولاً چينين مواردي مي‌تواند در مقام بيان حكم باشد و دلالت آن قابل تمسك و حجت است؟
براي روشن شدن موضوع، نيازمند تبيين سابقه بحث ميان قرآن‌پژوهان، به ويژه مفسران و آيات الاحكام نويسان هستيم تا بدانيم نگاه آنان به اين موضوع خواهيم پرداخت و پاسخ آن را مورد توجه قرار مي‌دهيم.

معناي مثل

مثل، به معناي مختلفي آمده است: مانند، شبيه، صفت، گفتاري كه ميان مردم شايع است و بدان مثل مي‌زنند، عبرت، پند و تنبيه از حال گذشتگان.[1]
البته برخي از معاني، اصولي و برخي جنبه استعاري دارد و گا تبديل به اصطلاح خاص شده است، اما در مجموع مي‌توان به دست آورد كه لفظ مثل در معناي تشبيه- درنظر لغويان- بيشترين جاي را گرفته است.[2]
به عنوان نمونه، راغب اصفهاني(م562) مثل را عبارت از مشابهت به غير درمعنايي از معاني دانسته است.[3]
پس از لغت‌پژوهان، بيشترين كساني كه درباره معناي مثل سخن گفته‌اند، مفسران هستند كه به مناسبت استعمال اين واژه در قرآن، درجاي جاي تفسير به آن اشاره كرده و موارد مختلف استعمال و معاني گوناگون آن را نشان داده‌اند.[4]
‌آنچه از مجموع اين معاني مي‌تواند جامع ميان اقوال لغويان و بلاغيان و مفسران باشد اينست كه مثل به معناي شبه و شبيه و مانند است و اگر در معاني ديگري رايج شده، ا زاين معنا سرچشمه گرفته است.[5]
واژه نمونه نيز يكي از معاني مثل است و معرب و مترادف آن نموذج است[6] كه در برخي آيات به همين معنا هم آمده است:‌و هو الذي يبدؤ الخلق ثم يعيده و هواهون عليه و له المثل الاعلي في السموات و الارض.(روم،30/27)
برخي موارد استعمال واژه مثل در قرآن كريم
1.جايي كه صورت تشبيه و تنظير دارد، به اين معنا كه خداوند متعال موضوعي را كه دركش آسان نيست،‌ به امري كه جنبه مادي و محسوس دارد تشبيه مي‌كند تا فهمش براي همگان آسان گردد، مانند آيه شريفه: الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية‌ و لا غربية(نور،24/35).
2. ذكر مثل براي بيان داستان است و اشاره به واقعه‌اي دارد كه قرآن با اشاره، شنوندگان خود را مخاطب قرار مي‌دهد و از آن براي پند و عبرت استفاده مي‌كند. مانند:
و ضرب الله مثلاً قرية كانت آمنة‌مطمئنة ياتيها رزقها رغداً(نحل،16/112).
و اضرب لهم مثلاً اصحاب القرية اذ جاءها المرسلون(يس،36/13).
ضرب الله مثلاً للذين كفروا امراة نوح و امرآة لوط كانتات تحت عبدين(تحريم، 66/10)
در تمام اين موارد قرآن بدون آنكه وارد تفصيل قضايا شود با اشاره به موضوع مورد نظر خود تشبيه مي‌كند، و به دنبال نتيجه‌گيري است.
3. آنجا كه خداوند براي تفهيم مطلب، به مقايسه مي‌پردازد. در اين موارد تنظير و تشبيه تنها نيست، بلكه مقايسه و تطبيق حقيقتي با حقيقتي ديگر است:
مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة...(ابراهيم، 14/26)
مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف(ابراهيم،14/18)
مثل الفريقين كالاعمي و الاصم و البصير و السميع هل يستويان مثلاً(هود،11/24)
و ضرب الله مثلاً رجلين و احدهما ابكم لا يقدر علي شيء و هو كل علي مولاه اينما يوجهه لايات بخير هل يستوي هو و من يامربالعدل و هو علي صراط مستقيم (نحل،16/76)
ضرب الله مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلاً(زمر،39/29) البته تمثيل‌هاي قرآن گاه با كلمه مثل آمده و گاه با حرف«كاف» تشبيه و تمثيل آمده است، مانند:
او كصيب من السماء( بقره2/19).
و گاه هم اين الفاظ نيست ولي از سياق عبارت و مفهوم آن وجود مثل نمايان است، مانند: ان الذين كذبوا بآياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتي يلج الجمل في سم الخياط(اعراف،7/40)
واتل عليهم نبا الذي آتينا فانسلخ منها(اعراف،7/175)

فوايد مثل‌هاي قرآن

براي مثل‌هاي قرآن فوايدي ذكر شده كه درجهت بحث ما مفيد است. مثل‌هاي قرآني معاني بلند را در دسترس همگان مي‌گذارد. مثلها عالم ملكوت را براي ناسوتيان ترسيم و تقريب به ذهن مي‌كند. داستان اقوام گذشتگان را مايه عبرت و توجه مردم قرار مي‌دهد، تلخي و خشكي پند واندرز رامي‌كاهد. خاطر را لذت مي‌دهد. مثلها در جوامع، ظرف حكمت و گنجينه تجربيات مردمان است. قرآن كريم مردم را با مثلها مورد خطاب قرارمي‌دهد و تجارب اقوام پيشين را به آنها نشان مي‌دهد.[7] آنچه قرآن در كلماتي كوتاه و با اشاره‌اي مختصر بيان كرده‌ از رساترين سخنها در تاثير دلهاست. طبيعي است كه زبان وحي براي انتقال مفاهيم ومعاني بلند خود به مثل روي‌ آورد و با آوردن مثال،معاني بلند را براي شنونده دلپذير و آسان كند. به همين دليل درباره مثلهاي قرآن اين نكته شايان ذكر است كه ذكر مثلها در قرآن را نشان داده است. حال فرقي نمي‌كند كه با لفظ مثل بياورد يا با استشهاد از قصه‌اي مطلب را بيان كند و يا از مجموع سخن، تمثيل بودن آن استفاده شود.

سابقه استفاده مثل در اديان

بكارگيري مثل، اختصاصي به قرآن ندارد و در ميان اقوام و پيامبران گذشته، استفاده از مثل مرسوم بوده است، بلكه مي‌توان گفت پيامبري نيامده مگر آنكه از امثال براي انتقال معاني ومفاهيم مورد نظر خود استفاده كرده است. قرآن در اين باره مي‌فرمايد: و كلاً ضربنا له الامثال و كلاً تبرنا تتبيراً( فرقان، 25/39)
گاه پيامبري، به خاطر اينكه از مثل استفاده نكرده است، از سوي مردم مورد شماتت قرار گرفته است.[8] سليمان نبي بيش از سه هزار مثال زده است.[9] عهد قديم سفري را به امثال اختصاص داده و در آن مثل‌ها و حكمت‌هاي رايج را گردآوري كرده است. در عهد جديد نقل مي‌كند حضرت عيسي بدون مثل سخن نمي‌گفت.[10]
بنابراين درميان ملتها و اديان پيشين مثل به كار رفته است، اما نكته مهم تفاوتهاي آن است.

ويژگي‌هاي مثل قرآن

1. قرآن كريم، گرچه در مواردي فعل مثل را استعمال كرده است، اما نسبت به مجموع مثلها اين مقدار ناچيز است. گاه اين مثلها با تاكيد بر واژه‌ مثل آمده است(حدود 30 بار) جالب اينكه اين قسم از امثال با تعبير به«زدن امثال»(ضرب) آمده، چه به صورت ماضي و چه به صورت مضارع و امر وهمينها گاه معلوم و گاه مجهول بكار رفته است. مانند: ضرب الله مثلاً(نحل،16/76)؛ واضرب لهم مثلاً(يس،36/13)؛ ويضرب الله الامثال(ابراهيم،14/25)؛ ياايها الناس ضرب مثل(حج،22/73)؛ ضرب لكم مثلاً(روم،30/28).
نكته ديگر اينكه خداوند اين مثالها را به خود نسبت داده است، در حاليكه در كتابهايي چون اناجيل ، بيشتر مثلها به عيسي نسبت داده شده است؛ و اين فرقي است آشكار ميان مثل‌هاي قرآني وساير كتب آسماني.[11]
2. مثل‌هاي قرآن واضح و به صورت فشرده است، برخلاف مثل‌هاي عهدين كه عموماً حالت رمزي دارد و گاه آن چنان پيچيده است كه مخاطبان مجبور شده‌اند از معناي آن پرس و جو كنند.[12]
3. مثل‌هاي قرآن مخلوط به خرافات نيست، د رحاليكه مثل‌هاي عرب جاهلي مملواز خرافات و امور باطل است. البته بكارگيري مثلهاي خرافي نيز درعهد قديم وجود دارد و برخي از محققان به مواد آن اشاره كرده‌اند.[13]
4. مثل‌هاي قرآن داراي نكات عميق است و شنونده را به فكر وتامل دراطراف قضيه وادار مي‌كند و همواره از مخاطبانش مي‌خواهد كه در اين باره تامل كنند: و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون(حشر،59/21) و برگاه براين نكته تاكيد مي‌كند كه امثال قرآن را نمي‌فهمند مگر كساني كه عالم باشند.(عنكبوت،29/43).
5. مثل‌هاي قرآن با نزاكت و همراه با بيان نكات اخلاقي وتربيتي است، در حالي كه حتي در كتاب‌هاي عهدين اين مثالها همراه با مسايل جنسي و خارج از نزاكت و منافي با قداست انبياست.[14]

احكام ومثلها

بخواهيم از مثل‌هاي قرآني استفاده حكمي فقهي بكنيم، ارتباط تنگانگي با تلقي ما از مثلها دارد. قرآن پژوهان مثل‌هاي قرآن را سه قسم كرده‌اند، قسمي از مثلها را- همان طور كه قبلاً اشاره شد-‌ مثل‌هايي دانسته‌اند كه مثل بودنشان آشكار است و د راصطلاح علوم قرآن« امثال مصرحه» نام گرفته اند. مانند آيه شريفه: مثلهم كمثل الذي استوقد نارا(بقره،2/17).
اين آيه درباره منافقين نازل شده و توصيف اعمال و خصوصيات فكري و اجتماعي آنان است. درچنين مواردي بايد ملاحظه كرد آيا دلالت بر حكمي مي‌تواند داشته باشد و اين دلالت چگونه است؟
دسته دوم از امثال قرآن، مواردي است كه گر چه صريحاً به مثالي اشاره ندارد،‌ اما در حقيقت معاني مثلهاي مردم را تداعي مي‌كند و دراصطلاح« امثال كامنه» ناميده مي‌شود.
دراين دسته از آيات، معني مثل‌گونه با كلماتي ديگر، با زيبايي و ايجاز بيان شده است. و پيش از آن به عنوان خاص در زبان مردم رايج بوده است. مثلاً در عرف مردم، اين مثل متداول است: خير الامور اوسطها. در قرآن اين معنا با اين لفظ نيامده، اما به گونه‌اي ديگر به تناسب مسايل ديگر در توصيف پديده‌ها و يا انجام كارها بيان شده است، مانند: لا فارض و لا بكرعوان بين ذلك(بقره،2/68) و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما(فرقان،25/67) و لا تهجر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلاً(اسراء17/110) و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط (اسراء17/29). مجموع اين آيات، لزوم رعايت حد وسط را در انتخاب بيان مي‌كند.[15]
اما آيا مي‌توان از آنها عنوان لزوم رعايت وسطيت در تمام كارها را به عنوان يك حكم استنباط كرد و قايل شد كه اين آيات دلالت بر يك عنوان كلي دارد؟
دسته سوم از امثال كه موارد آن براي احكام بسيار فراوان است «امثال مرسله» در قرآن است كه «امثال سائر» هم مي‌گويند.[16] در اين دسته از آيات، گر چه با لفظي تشبيه نشده و اشاره به مثلي از امثال مردم هم ندارد، اما جمله‌هايي مثل گونه آمده كه در عرف آن را مانند مثل مي‌دانند و درميان مردم تبديل به مثل شده است.
مهم‌ترين قسمت از بحث مثلهاي قرآن كه برخي از قرآن‌پژوهاي به آن اشاره كرده‌اند اين قسمت است.[17] كه ما بعدها درباره آن بحث خواهيم كرد، ولي به جهت آشنايي به اين دسته از امثال نمونه‌هايي از آيات آن را ذكر مي‌كنيم.[18]
1ـ اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم.(بقره،2/44)
2ـ اتستبدلون الذي هو ادني بالذي هو خير.(بقره،2/61)
3ـ افتؤمنون ببعض الكتاب و تفكرون ببعض.(بقره،2/85)
4ـ فاينما تولوا فثم وجه الله.(بقره،2/115)
5ـ لنا اعمالنا و لكم اعمالكم.(بقره،2/139)
6ـ يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر.(بقره، 2/185)
7ـ ولا تلقوا بايديكم الي التهلكه(بقره، 2/195)
8ـ الفتنة اكبر من القتل.(بقره، 2/217)
9ـ و ان تعفوا اقرب للتقوي.(بقره،2/237)
10ـ قول معروق و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذي.(بقره،2/263)
و آيات بسيار ديگري كه در كتاب‌هاي علوم قرآن گرد‌آوري شده و به عنوان«امثال سائر» ياد شده و احياناً در كتاب‌هاي احكام القرآن و فقهي مورد استشهاد و تمسك تشريعي قرار گرفته است.
نكته قابل توجه در اين دسته از آيات، مثل قرار گرفتن اين فرازهاست كه به قول« محمد حسين صغير» قرآن پژوه معاصر اگر بخواهيم بررسي اجمالي درباره اين دسته ا زالفاظ جاري مجراي امثال بكنيم، بايد عمده سوره‌هاي قرآن و آياتش را جزو اين دسته بشماريم زيرا كثيري از آيات قرآن با سبك موجز و مقطع ومحكم، مانند حكمت و مثال آمده است.[19]

اهميت امثال

بررسي اهميت در بيان قرآن پژوهان، به ويژه در امر استنباط احكام امري بايسته است. يكي از كساني كه درباره مثلهاي قرآن سخن گفته و مسأله استفاده از آن را به عنوان حكم مطرح كرده، شافعي(م204هـ) است. وي در كتاب الرسالة پس از اينكه آياتي را كه صريحاً دلالت برحكمي دارد بيان مي‌كند، لزوم آگاهي به خصوصيات احكام، مانند: ناسخ و فرائض و ادب و ارشاد و اباحه را بيان مي‌كند و مي‌گويد: يكي از اموري كه بايد عالم به احكام بداند آشنايي با مثلهايي است كه دلالت بر لزوم طاعت و نهي از معصيت مي‌كند و مخاطب را به ترك غفلت و ازدياد در نوافل ومستحبات وا مي‌دارد.[20]
در نظر شافعي اين دسته از آيات، مانند ديگر آيات الاحكام دلالت بر حكم دارند و فقيه نمي‌تواند از آنها غافل باشد و از نكته‌هاي آن در استنباط حكم بهره‌داري نكند. به همين دليل خداوند كساني كه تعقل و تفقه مي‌كنند و علم مي‌آموزند ستايش مي‌كند:
وتلك الامثال نضربها للناس وما يعقلها الا العالمون(عنكبوت، 29/43)
شافعي در پايان تاكيد مي‌كند اگر كسي اين بيان قرآني را بي‌‌توجهي كند و از اين دسته از آيات حكمي استنباط نكند جزو عالمان نخواهد بود.[21]
ابن خلاد رامهرمزي(م360) نيز يكي از كساني است كه قايل است از امثال، استفاده حكم حلال و حرام مي‌شود. وي در مقدمه كتاب «امثال الحديث»، به مناسبت اهميت مثلها در قرآن مي‌نويسد: مثالهايي كه خداوند زده در آنها وعده داده، اميدوار كرده يا ترسانده و حلال يا حرام كرده، آنها را موعظه و يا تذكر قرار داده است.[22]
ابن خلاد در مثلهاي قرآن، افزون بر نكات ارشادي، وجود حلال و حرام و احكامم فقهي را ياد آور شده است.
ابوالحسن ماوردي(م450)، صاحب تفسير«النكت و البيان» در كتاب الامثال الحكم مي‌نويسد: از بزرگ‌ترين علوم قرآن، علم امثال است در حالي كه مردم در غفلت بسر مي‌برند، مثالها را مي‌بينند و مي‌شنوند و از مثل‌ها و آنهايي كه در حقيقت قرآن به آنها اشاره دارد غافل هستند.[23]
يكي ديگر از محققان علوم قرآني كه به آيات امثال با تأكيد بر استنباط احكام نظر داشته، عزالدين بن عبدالسلام(م660هـ) است. وي در كتاب«‌الاشارة الي الايجاز في بعض انواع المجاز»، در فصل آخر كتاب تحت عنوان: نبذ من مقاصد الكتاب العزيز، بخشي را به امثال قرآن اختصاص داده و اين حقيقت را يادآور شده است كه امثال براي ارشاد و تنبيه مؤمنين به احكام و دستورات ديني وتشويق آنان به انجام و ترك اوامر و نواهي الهي است.
اين بخش با عنوان: فصل في ضرب الامثال في القرآن حثاً علي الطاعوت و زجراً عن المخالفات. آمده است. وي در اين بحث، به اجمال مي‌نويسد:
نمي‌توان امثال قرآن را از آيات الاحكام جدا كرد، زيرا امثال قرآن مشتمل بر وعد و وعيد يا مدح و ملامت، ذم و توبيخ است.[24]
سيوطي(م911هـ) كه همين مباحث را در«الاتقان» دنبال كرده مي‌پذيرد كه اگر خداوند مثلي مي‌زند و ياد‌آوري و ارشاد مي‌كند معنايش تفاوت ثواب يا احباط عمل يا ستايش يا مذمت و مانند آن مي‌باشد، طبعاً بايد دلالت بر احكام داشته باشد و از آن برداشت تشريعي بشود.[25]
البته عزالدين عبدالسلام در كتابي در باب بيان قوعد عام آيات الاحكام به نگارش در‌آورده باز به تفصيل اين بحث را به ميان مي‌كشد و به سراغ موارد امثالي مي‌رود كه دلالت بر تفاوت ثواب و احباط عمل يا دلالت برمدح و ذم يا تفخيم و تحقير دارد و از آنها استنباط حكم مي‌شود و چگونگي دلالت آنها را بر حرمت يا وجوب نشان داده است.[26]
بدر الدين زركشي(م794)، پيش از سيوطي به مناسبت اهميت و جايگاه امثال در احكام تأكيد مي‌كند و مي‌نويسد: از امثال قرآن استفاده‌هاي بسيار برده مي‌شود، مانند تذكير، وعظ وتشويق و بازداشتن و تأييد مراد عقل، و توصيف نكات غيبي و عقلي با زبان حسي و... .[27]
در جاي ديگر همين پروژه، به مناسبت ضرورت شناخت احكام، پس از آنكه نظريه كساني كه مي‌گويند آيات الاحكام 500آيه است رد مي‌كند، مي‌گويد:
شايد منظورشان آيات مصرح در احكام است و گرنه بيش از اينها مي‌شود.
آنگاه مي‌نويسد:
بي‌گمان آيات قصص و امثال و غير آنها استفاده بسيار در احكام دارد.[28]
وي در پايان، قواعدي را در باب استنباط احكام ذكر مي‌كند و خصوصيات كلام را كه شامل امثال و قصص مي‌شود، برمي‌شمرد تا نشان دهد چگونه مي‌توان از آيات قرآن با چهره ها و تعبيرهاي گوناگون استفاده و برداشت حكم كرد.
اينها، نمونه‌‌‌هايي بود از اقوال قرآن‌پژوهان پيشين در باب استفاده احكام از امثال قرآن، در حالي كه بسياري از مفسرين و آيات الاحكام نويسان به هنگام طرح امثال، استفاده حكمي كرده و همانند آيات ديگر به اين نكات اشاره كرده‌اند بدون آنكه بحث نظري آن را مطرح كنند و ظاهراً براي آنها اين اصل پذيرفته شده بود كه مي‌توان از امثال استنباط حكم كرد. به عنوان نمونه ابوبكرجصاص(م370) به مناسبت تفسير آيه: ضرب الله مثلاً عبداً مملوكاً لايقدر علي شيء (نحل،16/75) از اين آيه شريفه استفاده مي كند كه بنده نمي‌تواند مالك باشد و از اموال چيزي را به خود اختصاص دهد.[29] يا به مناسبت تفسير آيه: و لا تكونوا كالتي نقضب غزلها من بعد قوة انكاثاً(نحل،16/92) استنتاج مي‌كند؛ كسي نمي‌تواند عقد خود را بهم بزند يا نماز و روزه نافله خود را در وسط خراب كند و اين آيه شامل مورد مي‌شود.[30]
اين روش در ميان مفسران و قرآن‌پژوهان متأخر نيز رايج است، مثلاً محقق اردبيلي(م933هـ) به مناسبت آياتي كه فقها استدلال بر حكم در امثال كرده‌اند، برخي از اين استدلالها را پذيرفته است. مثلاً درباره تعادل در انفاق، به آيه: ولا تجعل يدك مغلولة الي عقنك(اسراء17/29) استدلال مي‌كند.[31] و فاضل جواد(متوفاي قرن يازدهم) نسبت به عدم مالكيت عبد استدلال مي‌كند.[32]
آقاي محمد حسين صغير از نويسندگان و قرآن‌پژوهان معاصر شيعه نيز از كساني است كه به اهميت امثال د رتشريعيات اشاره كرده و ازاين دسته از آيات، به عنوان مجموعه‌اي كه مي‌توان استفاده حكم كرد ياد كرده است؛ و چنين استدلال مي‌كند: چون ذكر امثال روشي است براي دعوت به خير و تشويق به نيكي و بازداشتن از كارهاي زشت، طبعاً مي‌تواند دلالت بر الزام يا ترك كار داشته باشد و فقيه مي‌تواند از آن استفاده حكمي كند. آنگاه وي در استشهاد، كلمات شافعي و عزالدين بن عبدالسلام را مي‌آورد.[33]

ديدگاه اهل بيت در امثال قرآن

اهل بيت پيامبر(ص)، نيز از كساني بوده‌اند كه به مثل اهميت داده و در كلمات خود از آن بسيار استفاده كرده‌اند. حجم انبوه مثلهاي معصومان(ع) در رواياتي كه بدست مارسيده، شاهد گويايي است از توجه به امثال و اهميت آن در القاي مطلب. اما نكته مهم د ربحث ما نشان دادن رابطه امثال قرآن با احكام است كه ببينيم اهل بيت(ع) در اين زمينه چگونه برخوردي داشته‌اند.
روايتي از امام صادق جعفربن محمد(ع) درباره امثال قرآن نقل شده كه در باب فتوا دادن و استنباط حكم از قرآن است. در اين روايت امام(ع) يكي از مقدمات صحت فتوا را آگاهي مفتي به امثال قرآن است. در اين روايت در ضمن سخناني است كه حضرت به سفيان بن عينه توصيه مي‌كند و او را از فتواي به غير باز مي‌دارد و استشهاد به كلام علي(ع) مي‌كند:
قال اميرالمؤمنين(ع) لقاض هل تعرف الناسخ من المنسوخ؟ قال: لا، قال فهل اشرفت علي مراد الله عزوجل في امثال القرآن؟ قال: لا، قال: اذاً هلكت و اهلكت، و المفتي يحتاج الي معرفة معاني القرآن و حقائق السنن و بواطن الاشارات و الآداب و الاجماع و الاختلاع الاطلاع علي اصول ما اجمعوا عليه و ما اختلفوا فيه، ثم حسن الاختيار ثم العمل الصالح ثم الحكمة ثم التقوي، ... .[34]
طبق اين نقل ظاهراً حضرت، امثال را از بواطن اشارات مي‌شمرد كه فقيه براي فتوا دادن ضروري است از آن آگاه باشد.
امير مؤمنان(ع) نيز در نامه‌اي كه به معاويه مي‌نويسد و لزوم اهليت و‌ آگاهي به كتاب خدا را يادآور مي‌شود، بر اين نكته تأكيد مي‌كند: خداوندي كه قرآن را فرستاد وتبيان كل شيء است و در آن احكام و فرايض آورده، قسمتي را حلال و قسمتي را حرام كرده و در آن مثالهايي آورده كه نمي‌داند مگر كساني كه عالم به آن مثالها بوده باشند، آنگاه آگاهي به مثالها را ملاك قرار مي‌دهد و مي‌فرمايد:
«و اعلم انهن حجة لنا اهل البيت علي من خالفنا و نازعنا...»[35]
همچنين ائمه-عليهم السلام- در مواردي به همين مثالهاي قرآني استناد كرده و معناي امثال را در جهت استخراج حكم بكار گرفته‌اند، مانند آنچه درباره آيه شريفه:« و لاتكونوا كاللتي نقضت غرلها»(نحل،16/92) رسيده كه مثالي است براي اهميت پيمان و حرمت نقض عهد:
ان الله تبارك و تعالي امر بالوفا و نهي عن النقض.[36]
در اين روايت حضرت عملاً از تمثيل و مجموع امر استفاده حكم كرده و وفاي به عهد را واجب و پيمان‌شكني را حرام مي‌شمارد.

شواهدي از امثال

جهت بهتر روشن شدن موضوع بحث در اين جا نمونه‌هايي از امثال را كه استفاده حكمي دارد يادآور مي‌شويم. قبلاً اقسام مثل‌هاي قرآن را برشمرديم يكي از اين اقسام، مثالهاي مصرّح بودند، مثالهايكه با لفظ
مثل ظهور در مثل داشتند. دراين قسم از آيات، نمونه‌هايي را برمي‌شماريم و چگونگي دلالت آنها را بر احكام بيان مي‌كنيم بدون آنكه بخواهيم وارد بحث شويم و دلالت آنها را در حكم مورد تأييد يا نقد قرار دهيم.
1ـ والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لايخرج الّا نكداً.(اعراف،7/58).
آيا مي‌توان از اين آيه اهميت توارث و رعايت استعداد خانوادگي و اصالت و نجابت و هوش و ذكاوت يا شقاوت و ذلت خانواده را استفاده كرد؛ و گفت چون قرآن در اين آيه به طينت و وراثت تإكيد مي‌كند پس يكي از اركان سلامتي جامعه توارث نژادي است، لذا بايد در ازدواج، تحصيل، گزينش مديران، اين مسأله را در نظر گرفت و اصل را در بنيان جامعه و مديريت بر طينت پاك و خانواده سالم گذاشت و مسأله تربيت را در مرحله بعد قرار داد؟
برخي خواسته‌اند با توجه به تمثيلي كه شده و انسان‌‌ها به سرزمين پاك و شوره‌زار، تشبيه شده‌اند، استفاده كنند بايد در بهبود نژاد انسان تلاش كرد و تأكيد بر كنترل نسل در افراد شرور و بدطينت كرد و در عوض به انسانهاي فاسد و خالي از استعداد و كودن را محدود كرد.[37]
2ـ فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث، ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون(اعراف،7/176)
معمولاً سگ در حالت عادي و طبيعي، زبان خود را در نمي‌آورد و بي‌جهت عوعو نمي‌كند. اگر به او صدمه‌اي برسد يا تشنگي بر او غلبه كند، زبان در مي‌آورد و له‌له مي‌كند. اما گاه سگهاي ولگرد اين حركت زشت براي آنها عادت شده و بي‌دليل عوعو مي‌كنند و زبان در مي‌آورند. قرآن اين تشبيه را از گروه دوم سگها مي‌آورد.
اين تشبيه با توجه به آنچه نقل شده گرجه درباره اهل علمي رسيده كه حقايق را كتمان مي‌كنند و غرق در هواي نفس خود مي‌شوند،[38] اما آيا مي‌تواند عام باشد و شامل همه انسانهاي پست فطرت ودني باشد كه بدون دليل و بي‌جهت زبان درآورند،‌ چه به او صدمه‌اي برسد يا نرسد و مانند سگ عوعو مي‌كنند؟
از اين تمثيل آيا مي‌توان استفاده كرد، همه كساني كه منحرف هستند، جزع و فزع آنها دور از انتظار نيست وجامعه نبايد به چنين هياهوها توجه كند و به راه خود ادامه دهد؟
قرطبي(م671هـ) از اين آيه دو مطلب استفاده مي‌كند كه جنبه فقهي دارد:
اول: نهي از علم بي‌عمل و اعتراض كردن برخلاف حق به خاطر منافع مادي و هواهاي نفساني.
دوم: حرمت رشوه. در امور ديني و انكار حقايق بخاطر منافع مادي. زيرا كسي كه مناسب با اعتقاد پول‌دهنده آيه‌اي را تفسير مي‌كند، چنين فردي قابل اعتماد نيست و قرآن يادآور مي‌شود كه كسي نبايد گول او را بخورد.
همچنين از اين آيه استفاده مي‌كند تقليد از عالم بدون دليل جايز نيست چون خداوند خبر داده عالمي كه تكذيب حقايق مي‌كند بايد از او برحذر بود.[39]
در همين سياق است ‌آيه شريفه: مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفاراً(جمعه،62/5) كه باز به بي‌ارزشي دانش بي‌عمل اشاره مي‌كند.
1. مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف(ابراهيم،14/18)
- والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماءاً(نور،24/39)
- او كظلمات في بحر لجّي يغشاه موج(نور،24/40)
اين سه آيه درباره اعمال نيك كفار است، چون پايه اعتقادي و جهتگيري اصولي آنها خراب است، كارهاي خوب آنها هم خراب مي‌شود. اكثر مفسران از اين آيه استفاده كرده‌اند كه اعمال كفار تباه و در نتيجه اعمال نيك ‌آنان براي جامعه اسلامي نبايد ارزشمند باشد.[40]
در سياق دلالت اين سه آيه است:
و مثل كلمة خبيثة كشجرة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار(ابراهيم،14/26)
سخن ناپاك چون درخت ناپاك است. نهاد كافر چون زمين شوره‌زار است، كه هرچه بكارد محصول نمي‌دهد. پس كار عمده با زمين است و تخم، و نه با آب و شخم.
اين جمله مثالي، گرچه خبري است، اما از تشبيه آن مي‌توان استفاده انشايي كرد و از جمله «مالها من قرار» استفاده كرد كه شرك، مايه خرابي اعمال نيك است، لذا بناي او قرار ندارد و خيري در كارهاي او نيست.[41] و لذا كارهاي خوب مشركان نبايد در جامعه، ارزشمند تلقي شود.
3ـ ضرب الله مثلاً رجلين احدهما ابكم لايقدر علي شيء و هو كل علي مولاه.
اين مثال درباره دو دسته انسان‌هاي مستقيم‌القامه و غير هدايت‌پذير است كه قرآن به مقايسه مي‌پردازد و جايگاه آنان را باز مي‌گويد. گرچه ظاهر سخن و سياق كلام و روند مطالب با توجه به آيات قبل در اين‌باره است كه بت جامد عاجز نمي‌تواند با قادر يكتا برابر باشد و اين مثال براي تفهيم چنين معنايي زده شده است.
زآنكه عاجز باشد از گفت و شنود***كي توان باشد چو من يأمر بالعدل اي عنود
اما از اين آيه استفاده مي‌شود: آدم گنگ و بي خاصيت براي مولاي خود باعث زحمت است. افزون بر آنكه مقايسه‌اي است ميان انسانهاي فعال و مفيد و اصلاح طلب، و انسانهاي قرصت طلب و تنبل و ساكت و بي‌خاصيت. لذا دو نكته فقهي از اين آيه ممكن است استفاده شود.
اول: اينكه انسانها بايد به گونه‌اي زندگي كنن كه بار دوش ديگران نباشند و مردم جوركش آنان نباشند. كل برجامعه شدن مذموم است چه اختياري باشد و چه غيراختياري.
دوم:‌استفاده مي‌شود در جامعه ديني دو سنخ انسانها وجود دارند، انسانهاي بي‌تفاوت و بي‌خاصيت و انسانها فعال و مفيد و اصلاح طلب كه به دنبال اقامه عدل هستند و لذا مرحوم علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان بر اين نكته اذعان دارد كه اين آيه دلالت مي‌كند كسي كه آمر به عدل است، با كسي كه ساكت است مساوي نيست و اين مطلب ا زمدلولات آيه است.[42]
4ـ مثل الذين اتخذول من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتاً.(عنكبوت،29/41)
اين آيه شريفه گرچه ناظر به كساني بوده كه غير خدا را معبود گرفته و پرستيده‌اند، اما دلالت بر عنوان عامي دارد كه مي‌تواند جنبه حكمي داشته باشد. اگر انسانها ولّي و دوستي غير خدا بگيرند و پيوند و تكيه‌گاه خود را غيرخدا قرار دهند، مانند عنكبوتي هستند كه سست‌ترين خانه را برگزيده‌اند، لذا استفاده مي‌شود اتخاذ وليّ جز خدا جايز نيست و نمي‌تواند اعتمادگاه خوبي باشد.[43]
5ـ ضرب الله مثلاً عبداً مملوكاً لايقدر علي شيء ومن رزقناه منا رزقاً حسناً فهو ينفق منه سراً و جهراً. (نحل،16/75)
فاضل مقداد و محقق اردبيلي و ابوبكرحصاص از اين آيه استفاده كرده‌اند بنده مالك نمي‌شود و نمي‌تواند مستقلاً معامله كند.[44]
6ـ انك لا تسمع الموتي و لا تسمع الصم الدعا.(نمل، 27/80)
استفاده شده كه انسان لازم نيست در هرجا تبليغ كند و نسبت به افرادي كه دل آنان كوراست و زمينه تأثير نيست، مسئوليت انجام وظيفه اجتماعي و تبليغ نيست.
7ـ و ما انت بهادي العمي.(روم،30/53)
استفاده شده كه افرادي كه دل آنان كروكور است، هدايت معنا ندارد، در نتيجه تحمل وجود چنين افرادي در جامعه گريزناپذير است. همچنين استفاده مي‌شود، اكراه بر عقيده ممكن نيست و نبايد با فشار در اين باب اقدام كردكه اثري ندارد. در همين سياق است: و ما انت بمسمع من القبور(فاطر،35/22) كه باز آدمهاي غير هدايت‌پذير به كساني تشبيه شده‌اند كه در گور افتاده و هيچ صدايي را نمي‌شنوند و لذا تبليغ فايده‌اي ندارد و لازم نيست، ويكي از شرايط امر به معروف و نهي از منكر احتمال تأثير است.
8ـ ان انكر الاصوات لصوت الحمير.(لقمان،31/19)
از اين آيه استفاده شده كه بلند سخن گفتن زشت و ناپسند است، در نتيجه نبايد بلند و درشت سخن گفت.[45]
9ـ واضرب لهم مثلاً اصحاب القرية اذ جاءها المرسلون.(يس،36/13)
اين آيه و آيات بعد دلالت دارد كه بايد براي تبليغ و هدايت مردم برنامه‌ريزي و پايداري كرد و از كشته شدن نهراسيد.
البته آيات ديگري در اين باب وجود دارد كه اين موارد از باب نمونه و با توجه به ابعاد مختلف ذكر شد و در كتابهاي آيات‌الحكام و فقهي مي‌توان موارد ديگر را مشاهده كرد.
*******
قسم ديگر از امثال قرآن كه در آغاز اين بحث به آن اشاره كرديم مثلهاي مرسله است. اين مثلها گرچه با لفظي تشبيه نشده و اشاره به مثلي از مثلهاي مردم نيست اما جمله‌‌‌‌هايي است مثل گونه. درباره اين قسم، همانگونه كه قبلاً گفتيم بيشترين تعداد آيات را شامل مي‌شود و در كتابهاي علون قرآن از اين فرازها تعبير به جاري مجراي امثال شده است، به اين معنا كه خصوصيت مثل را ندارد(كه تشبيه و مقايسه باشد) و در آن تشبيه و تنظير باشد، تا جمله در سياق خبر و يا توصيف واقعيتي باشد، بلكه گاه عبارت به صورت خبري در حكم انشاء است مانند: يريد الله اليسر ولا يريد بكم العسر(بقره،2/185) ان الظن لا يغني من الحق شيئاً(يونس، 10/36) ليس علي الاعمي حرج(نور، 24/61) و ان جنحوا للسلم فاجنح(انفال،8/61). و حتي گاه عيناً جمله انشايي است مانند: ولا تلقوا بايديكم الي التهلكه(بقره،2/195) لا يكلف الله نفساً الّا وسعها(بقره،2/286) و لا تزر وزارة وزر اخري(انعام،6/164) لا يؤاخذكم الله باللغو في ايمانكم(مائده،5/89).
بنابراين صرف نظر از اينكه مي‌توان فرازي را منقطع از قبل و بعد مورد استدلال فقهي قرار داد.[46] اين دسته از آيات، مشكل مثلهاي قرآن را ندارد، چون دلالت آنها به اشاره و غيرمستقيم نيست و داخل مدلولات سه گانه(مطابقه، تضمن، التزام) است. به همين دليل فقهاي مذاهب اسلامي به اين دسته از آيات استدلا كرده وكسي از اين جهت مورد ترديد قرار نداده است. البته آنچه در اين دسته از آيات مطرح است، شرايط و قواعد نص و استنباط حكم است و مانند ديگر نصوص قواعد استنباط از كلام، بر‌آن حكمفرماست و لذا داخل در بحث بعدي كه درباره شبهات امثال قرآن است نمي‌شود و آن اشكالات بر اين قسم منطبق نيست.

موانع تمسك به امثال قرآن

در باب تمسك به امثال قرآن يعني مواردي كه جنبه تمثيلي و تشبيهي دارد، از جنبه استفاده آن براي احكام شبهاتي مطرح است:
1ـ امثال قرآن بالحن خبري و توصيفي آمد و جنبه هدايتي و ارشادي دارد و نمي‌تواند خصوصيت حقوقي و بيان حكم را داشته باشد. اسلوب بيان احكام، مشخص است، به اين معنا كه ما را به انجام كار تشويق مي‌كند، يا از آن كار باز مي‌دارد و نوع بيان منضبط و منسجم است، خواسته‌اي را طلب مي‌كند، امريا نهي مي‌كند؛ درحالي كه در امثال قرآن عموماً اين خصوصيت وجود ندارد و لذا نمي‌توان به آنها تمسك كرد.
2ـ رواياتي از طريق شيعه و سني رسيده كه درمقام بيان انواع موضوعات قرآن كريم است. در اين روايت موضوعات قرآن بر پنج دسته تقسيم شده و امثال قرآن در برابر احكام قرآن قرارگرفته است، پس چگونه مي‌توان امثال رامنبع قرار داد، در حاليكه حلال و حرام قسيم امثال عنوان شده است. مثلاً از پيامبر گرامي حديثي به اين مضمون نقل شده است:
«و اجتنبوا الحرام واتبعوا المحكم وآمنوا بالمتشابه واعتبروا بالامثال»[47]
3ـ عموم پيامهاي امثال قرآن مشتمل بر مسايلي است كه در جاهاي ديگر حكم آن بيان شده ونكته‌اي نيست كه از كلمات گويا و تشريعي قرآن و سنت استفاده نشود تا بگوييم امثال قرآن حكمي را به طور مستقل بيان كرده است، لذا اين بحث ثمره‌اي ندارد.

نقد شبهات

در پاسخ به شبه نخست چند نكته قابل توجه است:
اولاً: همه آيات امثال لحن خبري ندارد و برخي از آنها انشايي است ، مانند : ولا تكونوا كالتي نقضت غزلها من بعد قوة انكاثاً (نحل، 16/92) لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك و لاتبسطها كل البسط (اسراء، 17/29) و برخي آيات ديگر.
ثانياً : مگر در آيات احكام و روايات رسيده از پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) همگي لحن انشايي دارند، چه بسا خبر است، اما در مقام بيان حكم و استنتاج است . اگر به صورت اسفتهام مي‌آيد: هل جزاء الاحسان الا الاحسان (الرحمن ،‌55/60) هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون (زمر، 39/9) و يا به صورت خبري محض مانند : ليس علي الاعمي حرج (نور، 24/619 لا يحب الله الجهر بالسوء (نساء، 4/148) الصلح خير (نساء ، 4/148) الصلح خير (نساء 4/128) فقها استفاده كرده و به اين آيات در زمينه‌هاي مربوطه استدلال كرده‌اند. بنابراين لازم نيست حتماً جمله انشايي يا خبري در مقام بيان حكم باشد،‌اگر جمله خبري توصيفي هم باشد كافي است . اصولاً لحن قرآن در بيان مسايل، با لحن گفته‌هاي حقوقي و حتي با سبك روايات متفاوت است . لحن قرآن عموماً انذاري و تبشيري است و بخش وسيعي از مدلولات آن غير مستقيم و اشاره‌اي است. [48] ما اين روش را در قصص قرآن هم مشاهده مي‌كنيم.
ثالثاً : به قول عزالدين بن‌عبدالسلام(م 660 هـ) همين كه مثلي دلالت بر مدح يا ذم فعلي دارد، يا تفاوت ثوابي را بيان كرده و يا نسبت به عملي تفخيم يا تحقير كرده است،‌دلالت دارد اين فعل در نظر خداوند محبوب يا مبغوض است و امر و نهي از ان استفاده مي‌شود، لذا لازم نيست به طور صريح در مقام بيان تكليف باشد، اگر غير مستقيم هم دلالت بر مطلوبيت يا مذموميت كاري داشته باشد كه در ضمن تمثيل آمده بازقابل بهره‌برداري براي احكام است .
البته ممكن است در دلالت برخي از اين تمثيل‌ها بر احكام به گونه خاص مناقشه شود، مانند آيات غير تمثيلي كه مثلاًبر مدعا دلالت ندارد و خارج از ضوابط استنباط و خارج از قواعد تفسير است، مثلاً اينكه مفهوم وصف است يا آيه اطلاق ندارد و مدر مقام بيان نيست و يكي از مقدمات حكمت را ندارد، و دهها مسأله ديگر، امامسأله كلي در جاي خود باقي است .زيرا چنين مناقشه‌اي خارج از اين بحث است كه آيا مي‌توان از امثال قرآن استنباط حكم كرد يا نه؟ بدين جهت به عنوان امثال قرآن مانعي براي استنباط نيست.

پاسخ به شبهه دوم

درباره رواياتي كه موضوعات قرآن را بر پنج قسم مي‌كرد و امثال را قسم حلال و حرام مي‌دانست نيز اين شبهه، مانع از استفاده از تمثيلات قرآن در احكام نيست، زيرا در همين روايات محكم و متشابه قسم حلال و حرام آمده است، با آنكه در حلال و حرام هم محكم و متشابه است و در امثال هم محكم و متشابه باشند نمي‌توانند قابل استدلال باشند نمي‌توانند قابل استدلال پذيرفتني نيست و از امثال مي‌توان حلال و حرام استخراج كرد، گر چه مانند آيات صريح حلال و حرام نباشد .

پاسخ به شبهه سوم :

شبهه سوم كه مي‌گفت بحث در صحت استناد به امثال قرآن بي‌فايده است .
اولاً اين چنين نيست كه ما در آيات الاحكام همه مدلول‌هاي مثال‌هاي قرآن را داشته باشيم، اتفاقاً برخي از آياتي كه در همين نوشته مثال آن آورده شد نكاتي را بيان مي‌كرد كه در آيات ديگر استفاده نمي‌شود.
ثانياً بر فرض كه بگوييم امثال قرآن نكته تأسيسي را بيان نمي‌كند ، همه آيات الاحكام هم تأسيسي نيستند و چه بسا با دلالت عقل يا بيان سنت استفاده مي‌شود. بيان قرآن حجتي است مستقل.
از آن گذشته كافي است دلالت امثال بر حكمي به عنوان معاضد و مؤيد حكمي قرار گيرد كه در ايه ديگر آمده و يا در سنت شرح و تفسير شده است . چه بسا بيان تمثيل، خصوصيات بيشتري از حكم را روشن كنند،‌لذا اين بحث مي‌تواند ثمره داشته باشد . افزون بر آنكه در بيان مثلهاي قرآن نكات تربيتي و ارشادي نهفته است كه شايد در بيانهاي ديگر اين خصوصيات يافت نشود .
بنابراين، با توجه به خصوصيتي كه گفته شد، امثال قرآن از دو جهت مي‌تواند از مصادر احكام شناخته شود و مانند ساير آيات مورد استنباط حكم فقهي قرار گيرد :
1ـ امثال قرآن همواره در مقام بيان تحسين و تقبيح فعلي و عقيده‌اي بر آمده است، پس طبيعي است كه آنچه را تمجيد كرده، متعلق حكم الزامي يا استحبابي قرار مي‌گيرد و وصف حكمي پيدا مي‌كند و مجتهد با تلاش و اجتهاد خود موقعيت الزام و استحباب آن را مشخص مي‌كند و نشان مي‌دهد كه در كدام درجه از تكليف است . همچنين اگر قرآن از كاري نكوهش كرده و فرجام آنرا ناخوشايند نشان داده، فقيه استفاده مي‌كند كه اين كار در نظر خداوند مذموم و قبيح است، چه به صورت حرمت يا كراهت .
طبعاً اين مجتهد است كه با بررسي سياق و لحن مثال و كلمات تهديد كننده و ديگر شواهد روشن مي‌كند نوع نهي از قسم حرام است يا كراهت .
2ـ در حقيقت امثال قرآن مبناي قياس اصولي است كه با آن مي‌توان استخراج حكم كرد، موضوع حكمي را روشن كرد يا در سايه‌حكمي ، حكم ديگر را معين نمود. زيرا با نص ميان دو حكم يا دو موضوع عرفي يا شرعي تسويه و تنظير برقرار شده است يا از اشاره به موضوعي، حكم آن مشخص گرديده است .[49]
به همين دليل از عهد صحابه و ائمه اهل بيت و سپس فقهاي بزرگ چنين مرسوم بوده كه از امثال قرآن استفاده حكم شود و دانستن و فهميدن امثال براي فقيه ضروري تشخيص داده شده است،[50] لذا مسأله امثال جدا از پيامهاي ديگر قرآن نيست و مانند ديگر آيات، كاربرد فقهي دارد.

منابع و پي‌نوشتها:

[1] ابن منظور،‌لسان العرب، 11/60 ،‌نشر ادب الحوزه ،‌ماده مثل.
[2] صغير محمد حسين،‌الصورة الفنية في المثل القرآني/43.
[3] راغب، مفردات، ماده مثل.
[4] در اين زمينه نك: طبري، جامع‌البيان، 13/109؛ زمخشري، الكشاف ، 2/168؛ فخر رازي، مفاتيح الغيب(تفسير كبير9 ، 5/304 ـ 305، سيوطي، جلالين/209، قرطبي ، الجامع لاحكام القرآن، 1/183، ابوالسعود، ارشاد العقل‌السليم، 1/337 ـ 338، آلوسي،‌روح‌المعاني، 14/170(چاپ قاهره) .
[5] فياض، محمد جابر، الامثال في‌القرآن الكريم/60 ،‌مصطفوي، حسن،‌التحقيق في كلمات القرآن. 11/25.
[6] حكمت،‌علي‌اصغر، امثال قرآن /119.
[7] زركشي، البرهان في‌علوم القرآن، 2/118 ، بيروت، دارالمعرفة ،‌تحقيق مرعشلي.
[8] عهد قديم، حزقيال، باب 20/49.
[9] همان،‌ملوك اول، باب 5/30 ـ 32.
[10] عهد جديد، انجيل مرقس، باب 4/33 ـ 34.
[11] عزيز ،‌فهيم، علم التفسير/369. اين نويسنده مسيحي تأكيد دارد يك سوم تعاليم مسيح باامثال است .
[12] عهد قديم،‌مزامير،‌باب 78/1ـ2، عهد جديد،‌لوقا، باب 12/6ـ9.
[13] فياض، محمد جابر، الامثال في‌القرآن الكريم/429.
[14] نمونه اين داستانها و تمثيل‌ها در داستان زن فاحشه تائب(انجيل لوقا، باب 7/5 ـ 36) و در عهد قديم تمثيل اورشليم و سامره به دو دختر زانيه(عهد قديم، كتاب حزقيال/239 مي‌توان ديد.
[15] فياض محمد جابر، الامثال في‌القرآن الكريم/203 و 206. اما از حق نبايد گذشت استفاده معنا و محتواي مثل غير از خود مثل است . مواردي كه بعدها در قسم سوم اشاره خواهد شد،‌گر چه عنوان جاري مجراي مثل را دارد ، اما برخي از آنها واقعاً تبديل به مثل شده مانند : ان الملوك اذا ادخلوا قرية افسدوها ( نمل، 27/34) برخلاف مورد فوق.
[16] الزين، سميح عاطف، الامثال و المثل و المثل و المثلات في‌القرآن الكريم /44، بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1407 ق.
[17] نك :‌القطان، منان، مباحث في علوم القرآن /285.
[18] درباره تفصيل بحث اين قسم و تاريخچه آن نك: صغير، محمد حسين، الصورة الفنية في‌المثل القرآني /121.
[19] همان / 126.
[20] شافعي ،‌الرساله / 41،‌بيروت، دارالفكر ،‌تحقيق احمد محمد شاكر.
[21] همان.
[22] فياض ، محمد جابر، الامثال في‌القرآن الكريم / 266. ظاهراً اين فراز از كلام ابن خلاد كه به اهميت امثال اشاره دارد از حديث مرسلي است كه وي نقل مي‌كند و استفاده لزوم استنباط از امثال مي‌شود محقق كتاب المحدث الفاصل ابن خلاد ، محمد عجاج الخطيب در ص 23 مقدمه كتاب اين حديث را به نقل از امثال النبويه مؤلف ورقه 3 نسخه خطي نقل مي‌كند .
[23] به نقل از سيوطي، جلال‌الدين ، الاتقان،‌4/44 ، قم ، رضي، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم .
[24] الاشاره الي الايجاز / 327 ،‌بيروت،‌دارالكفتب العلمية ، 1416 ق.
[25] الاتقان، 4/44.
[26] الامام في‌بيان ادلة الاحكام /143. البته مواردي از آيات دلالتشان بر حكم محل تأمل است و مي‌توان گفت احكام جنبه اعتقادي دارد، مانند احباط عمل،‌نافرجامي كارها،‌كه در آن صورت عناوين عام و بهره‌هاي آن كلي و غير تمسك است، زيرا مربوط به مسائلي چون ايمان و كفر مي‌شود.
[27] البرهان في علوم القرآن، 2/118، نوع 31.
[28] همان،‌2/130.
[29] جساس ،‌احكام القرآن، 5/6، بيروت،‌داراحياء‌التراث العربي.
[30] همان/12.
[31] اردبيلي، زبدة البيان/268 و 488،‌قم،‌چاپ كنگره مقدس اردبيلي.
[32] كاظمي، فاضل جواد،‌مسالك الافهام،‌3/144 و 145. تهران، انتشارات مرتضوي.
[33] الصورة الفنية في‌المثل القرآني/97.
[34] مجلسي، بحارالانوار، 2/121، به نقل از مصباح الشريعة.
[35] همان، 33/133، حديث 420.
[36] حويزي، نورالثقلين، 3/82، حديث 210.
[37] اسماعيلي، اسماعيل، امثال قرآن/252.
[38] سيوطي، الدرالمنثور في‌التفسير المأثور، 3/611، بيروت، دارالفكر،‌ذيل ايه مربوطه .
[39] قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، 7/323.
[40] در اين زمينه نگاه كنيد: عزالدين بن عبدالسلام، الامام في‌بيان ادلة‌ الاحكام /150.
[41] قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، 9/362.
[42] الميزان، 12/302 ـ 303.
[43] عزالدين بن عبدالسلام، الامام في‌بيان ادلة الاحكام/152.
[44] سيوري، فاضل مقداد، كنزالعرفان، 2/111؛ اردبيلي،‌زبدة البيان/621، رازي، احكام‌القرآن، 5/6.
[45] قرطبي، الجامع‌لاحكام القرآن، 14/72.
[46] اين بحث جاي بررسي مستقلي دارد و در جاي خود مورد بحث قرار خواهد گرفت، كه آيا فرازهاي مستقل ايه مي‌تواند در فقه مورد استنباط قرار گيرد يا خير؟ در اين باره نك، بينات، ش 14/48.
[47] زركشي، البرهان في علوم القرآن، 1/486،‌سيوطي،‌الاتقان، 4/44،‌مجلسي، بحارالانوار ، 89/114(چاپ بيروت) ، حديث 114،‌طوسي، امالي، 1/368.
[48] درباره انواع دلالت‌هاي قرآن نك: صالح، محمد اديب، تفسير النصوص في الفقه الاسلامي، ج 1/61، بيروت المكتب الاسلامي، طبع سوم ،‌1407 ق.
[49] الامام في‌بيان ادلة الاحكام /143.
[50] درباره اين استدلال نك: فياض، محمد جابر،


 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن(9) مثل سوم؛ معبودان پست تر از پشه

مثل هاى زيباى قرآن(9)

مثل سوم؛ معبودان پست تر از پشه

آيه الله جعفر سبحانى

اگر خداوند, در مقام مثل, معبودان پست وحقير مشركان را به پشه تشبيه كرده, به اين جهت است كه اين موجود ريز در عرف و فرهنگ مردم, نمونه روشنى براى حقارت و پستى است, گرچه در آفرينش, از موجودات شگفت انگيز است.
((ان الله لا يستحيى إن يضرب مثلا ما(1) بعوضه فما فوقها فإما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق من ربهم و إما الذين كفروا فيقولون ما ذا إراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين))(2).
((خداوند از اين كه (به موجود پستى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن مثل بزند, شرم نمى كند (در اين ميان) آنها كه ايمان آورده اند, مى دانند كه آن (نوع مثل ها) حقيقتى است كه از طرف پروردگارشان, و اما آنها كه كفر ورزيده اند (اين موضوع را بهانه كرده, و) مى گويند: منظور خداوند از مثل چه بوده است, با اين مثل جمع كثيرى را گمراه و گروه زيادى را هدايت مى كند, درحالى كه فقط فاسقان با آن گمراه مى شوند)).
بحث مثل سوم را در پنج بخش از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:

1 . حيا و شرم در مورد خدا

آيه مباركه خدا را با جمله ((لا يستحيى)) توصيف مى كند, و يادآور مى شود كه خدا از زدن برخى از مثل ها كه جنبه هاى هدايتى دارند, شرم نمى كند.
اكنون سوال مى شود: ((شرم كردن و يا نكردن)) از صفات موجود امكانى است كه پذيراى تإثر از عوامل درونى و برونى باشد, و ذات اقدس خدا, فراتر از آن است كه پذيراى تإثير باشد.
و به ديگر سخن: ((شرم)) و يا ((حيا)) يك حالت روانى است كه با گرفتگى روح, همراه بوده و اثر آن در اعضاى انسان بالاخص چهره ظاهر مى گردد و خداى بزرگ بالاتر از ماده تإثيرگذار و يا تإثيرپذير است تا نفيا و اثباتا محور اين نوع امور روانى باشد.
اين پرسش به ((حيا)) اختصاص ندارد, بلكه در تمام پديده هاى روانى كه از فعل و انفعال ذات خبر مى دهد نيز مطرح مى باشد, مانند خشنودى و خشمگينى خدا كه در برخى از آيات وارد شده است, از باب نمونه:
1 . ((لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك...))(3).((خدا آنگاه كه مومنان با تو بيعت مى كردند, خشنود گرديد)).
2. ((غضب الله عليهم)) ((خدا بر انان (يهود) غضب كرد)).
درحالى كه خشنودى و خشمگينى كه در زبان عربى به آن ((رضا)) و ((غضب)) مى گويند, دوحالت روانى است كه شرايط مساعد, و نامساعد, پديد آورنده آن دو مى باشد و در نتيجه ذات تحت تإثير عوامل برون از خود قرار مى گيرد.
پاسخ در اين موارد, يك كلمه بيش نيست و آن اين كه: نتيجه را بايد گرفت و مقدمه را بايد رها ساخت(4).
توضيح اين كه: حقايق و معارف فراتر از جهان ماده (واقعيت اسمإ و صفات خدا) وقتى در قالب الفاظ -كه بشر آنها را براى رفع نيازهاى روزمره خود وضع كرده است- درآمد, براى خود چنين حالتى پيدا مى كند و اين قصور و كوتاهى لسان بشرى است كه آن را ياراى بيان حقايق جهان بالا نيست و اگر براى بشر امكان آشنايى با زبان متناسب با معارف الهى بود, به كارگيرى اين الفاظ نيازى نبود.
و از طرفى چون سنت الهى بر اين تعلق گرفته كه بازبان مردم سخن بگويد و تمام پيامبران نيز با زبان قوم خود برانگيخته شده اند(5); براى تفهيم يك رشته معارف از به كارگيرى اين الفاظ -كه معنى ظاهرى آنها, با ذات اقدس الهى مناسبت ندارد- چاره اى نيست ولى در عين حال افراد كنجكاو و آشنا با زبان قرآن مى توانند با ضميمه كردن ديگر آيات, به اهداف اين آيات پى ببرند و بدانند كه مقصود از وصف الهى با اين اوصاف, اين نيست كه ذات اقدس الهى, مركز اين نوع پديده هاى روانى است, بلكه هدف, گزارش از واكنش هاى متناسب با اين دو پديده است نه واقعيت خود آنها, توضيح اين كه:
به هنگام خشنودى, از يك شخص, دو چيز احساس مى شود:
1. نوعى انبساط در روح و روان پديد مىآيد.
2. از خود واكنش متناسب مانند ستايش و يا پاداش نشان مى دهيم.
اين سخن در خشم نيز حاكم است, در آنجا نيز اين دو مطلب حاكم است. در مورد رضا و خشم الهى, به خاطر پيراستگى ذات, حالت نخست محكوم به بطلان است, اما حالت دوم كه از آن به عكس العمل و واكنش تعبير مى كنيم, كاملا حاكم است. هرگاه خدا از خشنودى خود نسبت به فردى يا گروهى خبر داد, مقصود اين است كه به او پاداش خواهد داد و به همين شيوه است ((خشم)).
از اين بيان هدف از به كارگيرى واژه حيا درباره خدا, روشن گرديد. مقصود; اثبات و يا نفى واكنش هاى اين پديده روانى است, نه حقيقت آنها, انسان خجول در سايه تحول روانى دچار گرفتگى چهره و زبان مى گردد, اما برخلاف او, فرد غير خجول كه از اين واكنش پيراسته مى باشد مقصود خود را پوست كنده مى گويد. اگر خدا مى فرمايد: ((ان الله لا يستحيى)) هدف اين است كه او از گفتن حقايق پروايى ندارد, همچنان كه افراد غير خجول نيز چنين مى باشند, و لذا در برخى از آيات مى فرمايد: ((...ان ذلكم كان يوذى النبى فيستحيى منكم الحق و الله لا يستحيى من الحق...))(6).
((جلوس طولانى شما در خانه پيامبر مايه ناراحتى او مى گردد و از بازگويى اين حقيقت شرم مى كند, ولى خدا از بيان حق, شرم نمى كند)).

2. بعوضه چيست؟

((بعوضه)) در زبان عرب به معنى ((پشه هاى ريز)) است و به نوع بزرگ تر ((بق)) مى گويند, و در ادبيات فارسى بيشتر درمورد تحقير به كار مى رود.
عنصرى مى گويد:
نايد زور هژبر و پيل, ز پشه
نيايد بوى عبير و گل, ز سماروغ
فردوسى از آن در مواقع تحقير و بى ارزش نمايى چيزى بهره مى گيرد, چنانكه مى گويد:
بدانگه كه قيصر نباشد به روم
نسنجد به يك پشه اين مرز و بوم
سر پشه و مور تا شير و گرگ
رها نيست از چنگ و منقار مرگ
بيابان چنان شد ز هر دو سياه
كه بر مور و بر پشه شد تنگ راه
معزى مى گويد:
خصم مسكين پيش خسرو كى تواند ايستاد
پشه كى جولان كند جايى كه باد صرصر است
سعدى با اين كه از قدرت پشه در صورت فشردگى سخن مى گويد, و آن را پيروز بر پيل مى داند, مع الوصف آن را نيز نوعى تحقير مى كند چنان كه مى گويد:
پشه چو پر شد بزند پيل را
با همه تندى و صلابت كه در او است
پشه نه تنها موجود ناتوانى است, بلكه از عمر بسيار كوتاهى نيز برخوردار است چنانكه مولوى مى گويد:
پشه كى داند كه اين باغ از كى است
در بهاران زاد و مرگش در دى است
در شعر معروف كه گوينده آن براى نگارنده معلوم نيست, پشه كاملا تحقير شده است:
جايى كه عقاب پر بريزد
از پشه لاغرى چه خيزد
بنابراين هرجا كه سخن از ((پشه)) است, تحقير و بى ارزشى با او همراه مى باشد.

3. شإن نزول آيه

قرآن در آياتى براى تحقير خدايان مشركان و عمل آنان, دو مثل كوبنده زده كه مايه ناراحتى مشركان گرديده است:
براى ترسيم ناتوانى خدايان دروغين آنان مى فرمايد: خدايان دروغين مشركان به اندازه اى ناتوانند كه نمى توانند مگسى را بيافرينند, و اگر مگسى چيزى از آنها بگيرد, قدرت پس گرفتن آن را ندارند, چنانكه مى فرمايد:
((...ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنققوه منه...)).
((كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد, هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند, هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد, نمى توانند پس بگيرند)).
در آيه ديگر خود مشركان را به عنكبوت و خدايان آنان را به لانه آن تشبيه مى كند و مى فرمايد:
((مثل الذين اتخذوا من دون الله إوليإ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان إوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون))(7).
((آنان كه اوليايى جز خدا, براى خود انتخاب كرده اند, بسان عنكبوتى هستند كه براى خود لانه اى ساخته و (برآن اعتماد مى كند) درحالى كه سست ترين خانه ها, خانه عنكبوت است)).
اين نوع مثل ها مايه ناراحتى مشركان عصر رسالت گرديد و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از اين ضرب المثل ها چيست؟! تو گويى وحى الهى را بالاتر از آن مى دانستند كه اين نوع حشرات را مطرح كند و در اطراف آنها سخن بگويد, ولى غافل از يك نكته و آن اين كه براى تحقير خدايان مشركان و خود آنها يك چنين تشبيه ها عين بلاغت و ايراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است.
با توجه به اين امور يادآور مى شويم:
جامعه شرك از اين مثل هاى كوبنده كه بتهاى مشركان را پست تر از مگس معرفى مى كرد, و آنها را بسان لانه عنكبوت ترسيم مى نمود, سخت بر آشفته بودند زيرا اين نوع تمثيل ها, كار ده ها برهان و دليل فلسفى را انجام مى دهد, و به مغزها حركت و بينش مى بخشد, تا از اين موجودات پست تر از مگس دست بردارند, و بر خانه هاى سست بسان لانه عنكبوت تكيه ننمايند.
ملاك صحت و استوارى تمثيل اين است كه به مقصود عقلانى و انسانى گوينده تجسم بخشد, و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد.
هرگاه گوينده در مقام بيان عظمت آفرينش و آفريدگار باشد, بايد از كهكشانها و منظومه شمسى و آفرينش انسان و جهان سخن بگويد در اين گونه موارد مطرح كردن پشه و مگس و لانه عنكبوت دور از بلاغت است, هرچند آفرينش همگان حاكى از قدرت بى پايان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقيرى است, نبايد در اين مقام از آنها سخن گفت.
ولى هرگاه هدف, بيان تحقير و بى ارزش جلوه دادن بتها و خدايان چوبين و فلزى مشركان باشد, هيچ تشبيهى بليغ تر و گوياتر از تمثيل هاى ياد شده نيست -لذا- خدا مى فرمايد:
((ان الله لا يستحيى إن يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها)).
((خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى) شرم نمى كند)).
زيرا اين مثلها تإمين كننده غرض متكلم است)).

4. واكنش هاى گوناگون مثل هاى قرآن

مردم در برابر اين مثلها به دو دسته تقسيم مى شوند:
الف. گروه معتقد به نبوت پيامبر(ص) و حقانيت قرآن.
ب. گروهى كافر و غير معتقد.
گروه نخست به خاطر اعتقاد به حقانيت قرآن مى گويند اين نوع مثل ها نيز بسان ساير آيات قرآن حق و پابرجا است ((فإما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق من ربهم)).
گروه دوم, به خاطر بى ايمانى و بى اعتقادى, درباره اين مثل ها سرگردان مى شوند و مى گويند خدا از اين مثل ها چه هدفى را تعقيب مى كند: ((و إما الذين كفروا فيقولون ما ذا إراد الله بهذا مثلا)).
خدا نسبت به اعتراض مشركان پاسخ مى گويد و مى فرمايد: خدا به وسيله اين مثل ها گروهى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد, ولى جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از اين مثل ها گمراه نمى شوند. هدايت از آن مومنان و گمراهى از آن فاسقان مى باشد, و به اين دو نوع نتيجه گوناگون چنين اشاره مى كند:
((يضل به كثيرا)) ((گروه زيادى گمراه مى كند( كافران))).
((و يهدى به كثيرا)) ((خدا گروه زيادى را نيز هدايت مى كند)).
سرانجام يادآور مى شود علت گمراهى را بايد از درون كافران جستجو كرد و در حقيقت خود آنان زمينه هايى فراهم ساخته اند كه از هدايت قرآن بهره نبرند و عدم بهره مندى آنها از اين آيات همان گمراه شدن است.
گروهى از اين نوع آيات, انديشه جبر مى سازند و مى گويند: اين كه خدا گروهى را هدايت, و گروه ديگرى را گمراه مى كند, به اين معنى است كه هدايت و ضلالت در دست خدا است نه در دست بشر. و انسانها در اين مورد نقشى از خود ندارند.
ولى استفاده انديشه جبر از اين آيات كاملا محكوم است و قرآن با جمله ((و ما يضل به الا الفاسقين)) يادآور مى شود گمراه كردن خدا بى سبب نيست و آنان به خاطر فسق و تمرد, سبب گمراهى خود را فراهم ساخته اند و در نتيجه از نور قرآن بهره نبردند.
تعجب ندارد كه كتابى براى گروهى مايه هدايت و براى گروه ديگر مايه ضلالت باشد, زيرا اين دوگانگى در تإثير, از خود قرآن سرچشمه نمى گيرد, قرآن براى همه كتاب هدايت است, بلكه از ذات انسانها سرچشمه مى گيرد. انسانى كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار دهد, از نسيم صبحى بهره مند مى شود ولى آن كس كه در اتاق را ببندد و زير لحاف پنهان شود, از اين باد بهارى جان پرور محروم مى گردد. مثل مومن مثل انسانى است كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار مى دهد و مثل انسان كافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است كه خود را محروم مى سازد و به قول گوينده:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
سالم ترين و پاك ترين غذا براى جوان, نيروبخش است ولى همان غذا براى طفل خردسال كه معده او براى هضم چنين غذايى آمادگى ندارد, مصيبت بار, بلكه مرگآفرين است.
تا اينجا از تفسير آيه فراغ شديم.

5. ساختمان پشه

درحالى كه پشه در آيه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستى است, ولى از نظر ديگر ساختمان وجودى او سراسر اعجاب انگيز است.
پشه داراى خرطومى بسان فيل است كه خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطيسى مى مكد و پس از اندى آن را هضم و سرانجام دفع مى كند, او داراى دو بال است كه با آن به پرواز درمىآيد تا غذاى خود را تإمين كند.
او جانور بسيار حساسى است كه با كوچكترين احساس خطر جايگاه خود را ترك مى كند و هر موقع انسان دست خود را به حركت درآورد او جايگاه خود را ترك و از تيررس بيرون مى رود.
پشه ماده هربار قريب 150 تخم مى ريزد, بر سطح آب راكد مانند حوض يا آبى كه در يك چاله جمع شود و حتى آب يك قوطى حلبى تخم مى گذارد, تخم ها به هم چسبيده اند و توده يك پارچه, تشكيل مى دهند. نوزاد به زودى از تخم بيرون مىآيد, هر نوزاد لوله تنفسى دارد كه به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آويزان باقى مى مانند, چند روز بعد نوزاد به شفيره تبديل مى شود. شفيره كه ظاهرا بى حركت است, درون پوسته اى كه به دور خود دارد, تغيير فراوان مى كند, پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مى شود و پرواز مى كند.
پشه بقيه عمر خود را در هوا زندگى مى كند. اگر پشه نر باشد از شيره گياهى و عصاره ميوه ها تغذيه مى كند ولى پشه ماده بيشتر خون مى مكد. وقتى كه پشه اى به كسى نيش مى زند, در جستجوى خوراك است.
همه پشه ها حشراتى كوچكند كه تنها دو بال دارند, داستان زندگى بسيارى از پشه ها بسيار شبيه يكديگر است.
پشه معمولى جانورى است مزاحم ولى آزار بسيار به انسان نمى رساند, بعضى از خويشاوندان آن ناقل بيمارى خطرناكند, يكى از آنها ناقل مالاريا است. پشه ديگرى ناقل تب زرد است(8).
اميرمومنان (ع) در آفرينش پشه بيانى دارد كه ترجمه مىآوريم:
و سپرى شدن دنيا پس از نو برون آوردن آن, شگفت تر نيست از برآوردن و آفريدن آن, و چگونه كه اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپايان, و آنچه در آغول است, و آنچه چرا كند در بيابان, از هرجنس و ريشه و بن, و نادانان از مردمان و يا زيركان, فراهم آيند تا پشه اى را هست نمايند, برآفريدن آن توان نبوند, و راه پديد آوردن آن را ندانند, و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نيروى آنها سست شود و به پايان رسد, و رانده و مانده باز گردند, آنگاه دانند كه شكست خورده اند, و در آفرينش آنها به ناتوانى خويش اعتراف كنند و به درماندگى در نابود ساختن آنها, فروتنى نشان دهند(9).

پى نوشت :

1ـ در اعراب آيه, برخى ((ما)) را زائد گرفته و مى گويند: معنى تإكيدى دارد مانند ((فبما رحمه من الله لنت لهم)) در اين صورت ((مثلا)) مفعول نخست و ((بعوضه)) مفعول دوم فعل ((ضرب)) خواهد بود. (مجمع البيان: ج10, ص 66). بنابراين قول, بهتر است كه ((بعوضه)) بدل و يا عطف بيان باشد.
2ـ بقره: 26.
3ـ فتح: 18.
4ـ به تعبير متكلمان اسلامى: ((خذ الغايات و اترك المبادى)).
5ـ ((ما إرسلنا من رسول الا بلسان قومه))(ابراهيم: 4).
6ـ احزاب: 53.
7ـ عنكبوت: 41.
8ـ فرهنگنامه: ج5, ص 437 - 438.
9ـ نهج البلاغه: خطبه 186.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن(9) مثل سوم؛ معبودان پست تر از پشه

مثل هاى زيباى قرآن(9)

مثل سوم؛ معبودان پست تر از پشه

آيه الله جعفر سبحانى

اگر خداوند, در مقام مثل, معبودان پست وحقير مشركان را به پشه تشبيه كرده, به اين جهت است كه اين موجود ريز در عرف و فرهنگ مردم, نمونه روشنى براى حقارت و پستى است, گرچه در آفرينش, از موجودات شگفت انگيز است.
((ان الله لا يستحيى إن يضرب مثلا ما(1) بعوضه فما فوقها فإما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق من ربهم و إما الذين كفروا فيقولون ما ذا إراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين))(2).
((خداوند از اين كه (به موجود پستى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن مثل بزند, شرم نمى كند (در اين ميان) آنها كه ايمان آورده اند, مى دانند كه آن (نوع مثل ها) حقيقتى است كه از طرف پروردگارشان, و اما آنها كه كفر ورزيده اند (اين موضوع را بهانه كرده, و) مى گويند: منظور خداوند از مثل چه بوده است, با اين مثل جمع كثيرى را گمراه و گروه زيادى را هدايت مى كند, درحالى كه فقط فاسقان با آن گمراه مى شوند)).
بحث مثل سوم را در پنج بخش از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:

1 . حيا و شرم در مورد خدا

آيه مباركه خدا را با جمله ((لا يستحيى)) توصيف مى كند, و يادآور مى شود كه خدا از زدن برخى از مثل ها كه جنبه هاى هدايتى دارند, شرم نمى كند.
اكنون سوال مى شود: ((شرم كردن و يا نكردن)) از صفات موجود امكانى است كه پذيراى تإثر از عوامل درونى و برونى باشد, و ذات اقدس خدا, فراتر از آن است كه پذيراى تإثير باشد.
و به ديگر سخن: ((شرم)) و يا ((حيا)) يك حالت روانى است كه با گرفتگى روح, همراه بوده و اثر آن در اعضاى انسان بالاخص چهره ظاهر مى گردد و خداى بزرگ بالاتر از ماده تإثيرگذار و يا تإثيرپذير است تا نفيا و اثباتا محور اين نوع امور روانى باشد.
اين پرسش به ((حيا)) اختصاص ندارد, بلكه در تمام پديده هاى روانى كه از فعل و انفعال ذات خبر مى دهد نيز مطرح مى باشد, مانند خشنودى و خشمگينى خدا كه در برخى از آيات وارد شده است, از باب نمونه:
1 . ((لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك...))(3).((خدا آنگاه كه مومنان با تو بيعت مى كردند, خشنود گرديد)).
2. ((غضب الله عليهم)) ((خدا بر انان (يهود) غضب كرد)).
درحالى كه خشنودى و خشمگينى كه در زبان عربى به آن ((رضا)) و ((غضب)) مى گويند, دوحالت روانى است كه شرايط مساعد, و نامساعد, پديد آورنده آن دو مى باشد و در نتيجه ذات تحت تإثير عوامل برون از خود قرار مى گيرد.
پاسخ در اين موارد, يك كلمه بيش نيست و آن اين كه: نتيجه را بايد گرفت و مقدمه را بايد رها ساخت(4).
توضيح اين كه: حقايق و معارف فراتر از جهان ماده (واقعيت اسمإ و صفات خدا) وقتى در قالب الفاظ -كه بشر آنها را براى رفع نيازهاى روزمره خود وضع كرده است- درآمد, براى خود چنين حالتى پيدا مى كند و اين قصور و كوتاهى لسان بشرى است كه آن را ياراى بيان حقايق جهان بالا نيست و اگر براى بشر امكان آشنايى با زبان متناسب با معارف الهى بود, به كارگيرى اين الفاظ نيازى نبود.
و از طرفى چون سنت الهى بر اين تعلق گرفته كه بازبان مردم سخن بگويد و تمام پيامبران نيز با زبان قوم خود برانگيخته شده اند(5); براى تفهيم يك رشته معارف از به كارگيرى اين الفاظ -كه معنى ظاهرى آنها, با ذات اقدس الهى مناسبت ندارد- چاره اى نيست ولى در عين حال افراد كنجكاو و آشنا با زبان قرآن مى توانند با ضميمه كردن ديگر آيات, به اهداف اين آيات پى ببرند و بدانند كه مقصود از وصف الهى با اين اوصاف, اين نيست كه ذات اقدس الهى, مركز اين نوع پديده هاى روانى است, بلكه هدف, گزارش از واكنش هاى متناسب با اين دو پديده است نه واقعيت خود آنها, توضيح اين كه:
به هنگام خشنودى, از يك شخص, دو چيز احساس مى شود:
1. نوعى انبساط در روح و روان پديد مىآيد.
2. از خود واكنش متناسب مانند ستايش و يا پاداش نشان مى دهيم.
اين سخن در خشم نيز حاكم است, در آنجا نيز اين دو مطلب حاكم است. در مورد رضا و خشم الهى, به خاطر پيراستگى ذات, حالت نخست محكوم به بطلان است, اما حالت دوم كه از آن به عكس العمل و واكنش تعبير مى كنيم, كاملا حاكم است. هرگاه خدا از خشنودى خود نسبت به فردى يا گروهى خبر داد, مقصود اين است كه به او پاداش خواهد داد و به همين شيوه است ((خشم)).
از اين بيان هدف از به كارگيرى واژه حيا درباره خدا, روشن گرديد. مقصود; اثبات و يا نفى واكنش هاى اين پديده روانى است, نه حقيقت آنها, انسان خجول در سايه تحول روانى دچار گرفتگى چهره و زبان مى گردد, اما برخلاف او, فرد غير خجول كه از اين واكنش پيراسته مى باشد مقصود خود را پوست كنده مى گويد. اگر خدا مى فرمايد: ((ان الله لا يستحيى)) هدف اين است كه او از گفتن حقايق پروايى ندارد, همچنان كه افراد غير خجول نيز چنين مى باشند, و لذا در برخى از آيات مى فرمايد: ((...ان ذلكم كان يوذى النبى فيستحيى منكم الحق و الله لا يستحيى من الحق...))(6).
((جلوس طولانى شما در خانه پيامبر مايه ناراحتى او مى گردد و از بازگويى اين حقيقت شرم مى كند, ولى خدا از بيان حق, شرم نمى كند)).

2. بعوضه چيست؟

((بعوضه)) در زبان عرب به معنى ((پشه هاى ريز)) است و به نوع بزرگ تر ((بق)) مى گويند, و در ادبيات فارسى بيشتر درمورد تحقير به كار مى رود.
عنصرى مى گويد:
نايد زور هژبر و پيل, ز پشه
نيايد بوى عبير و گل, ز سماروغ
فردوسى از آن در مواقع تحقير و بى ارزش نمايى چيزى بهره مى گيرد, چنانكه مى گويد:
بدانگه كه قيصر نباشد به روم
نسنجد به يك پشه اين مرز و بوم
سر پشه و مور تا شير و گرگ
رها نيست از چنگ و منقار مرگ
بيابان چنان شد ز هر دو سياه
كه بر مور و بر پشه شد تنگ راه
معزى مى گويد:
خصم مسكين پيش خسرو كى تواند ايستاد
پشه كى جولان كند جايى كه باد صرصر است
سعدى با اين كه از قدرت پشه در صورت فشردگى سخن مى گويد, و آن را پيروز بر پيل مى داند, مع الوصف آن را نيز نوعى تحقير مى كند چنان كه مى گويد:
پشه چو پر شد بزند پيل را
با همه تندى و صلابت كه در او است
پشه نه تنها موجود ناتوانى است, بلكه از عمر بسيار كوتاهى نيز برخوردار است چنانكه مولوى مى گويد:
پشه كى داند كه اين باغ از كى است
در بهاران زاد و مرگش در دى است
در شعر معروف كه گوينده آن براى نگارنده معلوم نيست, پشه كاملا تحقير شده است:
جايى كه عقاب پر بريزد
از پشه لاغرى چه خيزد
بنابراين هرجا كه سخن از ((پشه)) است, تحقير و بى ارزشى با او همراه مى باشد.

3. شإن نزول آيه

قرآن در آياتى براى تحقير خدايان مشركان و عمل آنان, دو مثل كوبنده زده كه مايه ناراحتى مشركان گرديده است:
براى ترسيم ناتوانى خدايان دروغين آنان مى فرمايد: خدايان دروغين مشركان به اندازه اى ناتوانند كه نمى توانند مگسى را بيافرينند, و اگر مگسى چيزى از آنها بگيرد, قدرت پس گرفتن آن را ندارند, چنانكه مى فرمايد:
((...ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنققوه منه...)).
((كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد, هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند, هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد, نمى توانند پس بگيرند)).
در آيه ديگر خود مشركان را به عنكبوت و خدايان آنان را به لانه آن تشبيه مى كند و مى فرمايد:
((مثل الذين اتخذوا من دون الله إوليإ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان إوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون))(7).
((آنان كه اوليايى جز خدا, براى خود انتخاب كرده اند, بسان عنكبوتى هستند كه براى خود لانه اى ساخته و (برآن اعتماد مى كند) درحالى كه سست ترين خانه ها, خانه عنكبوت است)).
اين نوع مثل ها مايه ناراحتى مشركان عصر رسالت گرديد و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از اين ضرب المثل ها چيست؟! تو گويى وحى الهى را بالاتر از آن مى دانستند كه اين نوع حشرات را مطرح كند و در اطراف آنها سخن بگويد, ولى غافل از يك نكته و آن اين كه براى تحقير خدايان مشركان و خود آنها يك چنين تشبيه ها عين بلاغت و ايراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است.
با توجه به اين امور يادآور مى شويم:
جامعه شرك از اين مثل هاى كوبنده كه بتهاى مشركان را پست تر از مگس معرفى مى كرد, و آنها را بسان لانه عنكبوت ترسيم مى نمود, سخت بر آشفته بودند زيرا اين نوع تمثيل ها, كار ده ها برهان و دليل فلسفى را انجام مى دهد, و به مغزها حركت و بينش مى بخشد, تا از اين موجودات پست تر از مگس دست بردارند, و بر خانه هاى سست بسان لانه عنكبوت تكيه ننمايند.
ملاك صحت و استوارى تمثيل اين است كه به مقصود عقلانى و انسانى گوينده تجسم بخشد, و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد.
هرگاه گوينده در مقام بيان عظمت آفرينش و آفريدگار باشد, بايد از كهكشانها و منظومه شمسى و آفرينش انسان و جهان سخن بگويد در اين گونه موارد مطرح كردن پشه و مگس و لانه عنكبوت دور از بلاغت است, هرچند آفرينش همگان حاكى از قدرت بى پايان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقيرى است, نبايد در اين مقام از آنها سخن گفت.
ولى هرگاه هدف, بيان تحقير و بى ارزش جلوه دادن بتها و خدايان چوبين و فلزى مشركان باشد, هيچ تشبيهى بليغ تر و گوياتر از تمثيل هاى ياد شده نيست -لذا- خدا مى فرمايد:
((ان الله لا يستحيى إن يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها)).
((خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى) شرم نمى كند)).
زيرا اين مثلها تإمين كننده غرض متكلم است)).

4. واكنش هاى گوناگون مثل هاى قرآن

مردم در برابر اين مثلها به دو دسته تقسيم مى شوند:
الف. گروه معتقد به نبوت پيامبر(ص) و حقانيت قرآن.
ب. گروهى كافر و غير معتقد.
گروه نخست به خاطر اعتقاد به حقانيت قرآن مى گويند اين نوع مثل ها نيز بسان ساير آيات قرآن حق و پابرجا است ((فإما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق من ربهم)).
گروه دوم, به خاطر بى ايمانى و بى اعتقادى, درباره اين مثل ها سرگردان مى شوند و مى گويند خدا از اين مثل ها چه هدفى را تعقيب مى كند: ((و إما الذين كفروا فيقولون ما ذا إراد الله بهذا مثلا)).
خدا نسبت به اعتراض مشركان پاسخ مى گويد و مى فرمايد: خدا به وسيله اين مثل ها گروهى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد, ولى جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از اين مثل ها گمراه نمى شوند. هدايت از آن مومنان و گمراهى از آن فاسقان مى باشد, و به اين دو نوع نتيجه گوناگون چنين اشاره مى كند:
((يضل به كثيرا)) ((گروه زيادى گمراه مى كند( كافران))).
((و يهدى به كثيرا)) ((خدا گروه زيادى را نيز هدايت مى كند)).
سرانجام يادآور مى شود علت گمراهى را بايد از درون كافران جستجو كرد و در حقيقت خود آنان زمينه هايى فراهم ساخته اند كه از هدايت قرآن بهره نبرند و عدم بهره مندى آنها از اين آيات همان گمراه شدن است.
گروهى از اين نوع آيات, انديشه جبر مى سازند و مى گويند: اين كه خدا گروهى را هدايت, و گروه ديگرى را گمراه مى كند, به اين معنى است كه هدايت و ضلالت در دست خدا است نه در دست بشر. و انسانها در اين مورد نقشى از خود ندارند.
ولى استفاده انديشه جبر از اين آيات كاملا محكوم است و قرآن با جمله ((و ما يضل به الا الفاسقين)) يادآور مى شود گمراه كردن خدا بى سبب نيست و آنان به خاطر فسق و تمرد, سبب گمراهى خود را فراهم ساخته اند و در نتيجه از نور قرآن بهره نبردند.
تعجب ندارد كه كتابى براى گروهى مايه هدايت و براى گروه ديگر مايه ضلالت باشد, زيرا اين دوگانگى در تإثير, از خود قرآن سرچشمه نمى گيرد, قرآن براى همه كتاب هدايت است, بلكه از ذات انسانها سرچشمه مى گيرد. انسانى كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار دهد, از نسيم صبحى بهره مند مى شود ولى آن كس كه در اتاق را ببندد و زير لحاف پنهان شود, از اين باد بهارى جان پرور محروم مى گردد. مثل مومن مثل انسانى است كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار مى دهد و مثل انسان كافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است كه خود را محروم مى سازد و به قول گوينده:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
سالم ترين و پاك ترين غذا براى جوان, نيروبخش است ولى همان غذا براى طفل خردسال كه معده او براى هضم چنين غذايى آمادگى ندارد, مصيبت بار, بلكه مرگآفرين است.
تا اينجا از تفسير آيه فراغ شديم.

5. ساختمان پشه

درحالى كه پشه در آيه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستى است, ولى از نظر ديگر ساختمان وجودى او سراسر اعجاب انگيز است.
پشه داراى خرطومى بسان فيل است كه خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطيسى مى مكد و پس از اندى آن را هضم و سرانجام دفع مى كند, او داراى دو بال است كه با آن به پرواز درمىآيد تا غذاى خود را تإمين كند.
او جانور بسيار حساسى است كه با كوچكترين احساس خطر جايگاه خود را ترك مى كند و هر موقع انسان دست خود را به حركت درآورد او جايگاه خود را ترك و از تيررس بيرون مى رود.
پشه ماده هربار قريب 150 تخم مى ريزد, بر سطح آب راكد مانند حوض يا آبى كه در يك چاله جمع شود و حتى آب يك قوطى حلبى تخم مى گذارد, تخم ها به هم چسبيده اند و توده يك پارچه, تشكيل مى دهند. نوزاد به زودى از تخم بيرون مىآيد, هر نوزاد لوله تنفسى دارد كه به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آويزان باقى مى مانند, چند روز بعد نوزاد به شفيره تبديل مى شود. شفيره كه ظاهرا بى حركت است, درون پوسته اى كه به دور خود دارد, تغيير فراوان مى كند, پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مى شود و پرواز مى كند.
پشه بقيه عمر خود را در هوا زندگى مى كند. اگر پشه نر باشد از شيره گياهى و عصاره ميوه ها تغذيه مى كند ولى پشه ماده بيشتر خون مى مكد. وقتى كه پشه اى به كسى نيش مى زند, در جستجوى خوراك است.
همه پشه ها حشراتى كوچكند كه تنها دو بال دارند, داستان زندگى بسيارى از پشه ها بسيار شبيه يكديگر است.
پشه معمولى جانورى است مزاحم ولى آزار بسيار به انسان نمى رساند, بعضى از خويشاوندان آن ناقل بيمارى خطرناكند, يكى از آنها ناقل مالاريا است. پشه ديگرى ناقل تب زرد است(8).
اميرمومنان (ع) در آفرينش پشه بيانى دارد كه ترجمه مىآوريم:
و سپرى شدن دنيا پس از نو برون آوردن آن, شگفت تر نيست از برآوردن و آفريدن آن, و چگونه كه اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپايان, و آنچه در آغول است, و آنچه چرا كند در بيابان, از هرجنس و ريشه و بن, و نادانان از مردمان و يا زيركان, فراهم آيند تا پشه اى را هست نمايند, برآفريدن آن توان نبوند, و راه پديد آوردن آن را ندانند, و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نيروى آنها سست شود و به پايان رسد, و رانده و مانده باز گردند, آنگاه دانند كه شكست خورده اند, و در آفرينش آنها به ناتوانى خويش اعتراف كنند و به درماندگى در نابود ساختن آنها, فروتنى نشان دهند(9).

پى نوشت :

1ـ در اعراب آيه, برخى ((ما)) را زائد گرفته و مى گويند: معنى تإكيدى دارد مانند ((فبما رحمه من الله لنت لهم)) در اين صورت ((مثلا)) مفعول نخست و ((بعوضه)) مفعول دوم فعل ((ضرب)) خواهد بود. (مجمع البيان: ج10, ص 66). بنابراين قول, بهتر است كه ((بعوضه)) بدل و يا عطف بيان باشد.
2ـ بقره: 26.
3ـ فتح: 18.
4ـ به تعبير متكلمان اسلامى: ((خذ الغايات و اترك المبادى)).
5ـ ((ما إرسلنا من رسول الا بلسان قومه))(ابراهيم: 4).
6ـ احزاب: 53.
7ـ عنكبوت: 41.
8ـ فرهنگنامه: ج5, ص 437 - 438.
9ـ نهج البلاغه: خطبه 186.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:29 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها