0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

امثال قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

آثار تربيتي تمثيلات قرآن

دریافت فایل pdf

 

أمثال القرآن و أثرها في الشعر العربي

دریافت فایل pdf

سه شنبه 11 مهر 1391  5:21 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن(13) انفاق، و هفتصد برابر پاداش

مثل هاى زيباى قرآن(13)

انفاق، و هفتصد برابر پاداش

آيه الله جعفر سبحانى

قرآن مجيد طى چهار تشبيه و تمثيل, ابعاد و آداب مختلف انفاق را بيان كرده است.
((مثل الذين ينفقون إموالهم فى سبيل الله كمثل حبه إنبتت سبع سنابل فى كل سنبله مإئه حبه و الله يضاعف لمن يشإ و الله واسع عليم)).
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند, بسان بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يك صد دانه باشد, و خداوند براى هر كسى بخواهد دو يا چند برابر مى كند(رحمت) خدا وسيع و او دانا است)).
((الذين ينفقون إموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما إنفقوا منا و لا إذى لهم إجرهم عند ربهم فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون)).
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند, و پس از انفاق نه منت مى گذارند, و نه آزارى مى رسانند, براى آنان پاداشى است نزد پروردگارشان, نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند)).
((قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها إذى و الله غنى حليم))(1).
((گفتار خوش, و عفو و گذشت در برابر سائلان نيكوتر از انفاقى است كه به دنبال آن آزارى باشد, خدا بى نياز و بردبار است)).

مثل هاى پياپى

قرآن مجيد در سوره بقره در ضمن آيه هاى 261 - 266 چهار تمثيل مطرح كرده كه هر يك براى خود پيام خاصى دارد.
در تشبيه نخست, انفاق انسان را به بذرى تشبيه مى كند كه به هفتصد دانه تبديل مى گردد(آيه 261).
در تشبيه دوم انفاق رياكاران و كسانى را كه پس از انفاق منت مى گذارند, و يا آزار مى رسانند, به بذرى تشبيه مى كند كه بر قطعه سنگى كه روى آن خاك نازكى باشد افشانده شود, سپس باران درشت ببارد و خاك و بذر را بشويد(آيه 264).
در تشبيه سوم, انفاق افراد با اخلاص را به باغى تشبيه مى كند كه در نقطه بلندى قرار گيرد و باران درشت به آن برسد و ميوه خود را دوچندان دهد(آيه 265).
در تشبيه چهارم بار ديگر انفاق رياكاران و گروه منت گذار و آزاررسان پس از انفاق را به باغى تشبيه مى كند كه از هر ميوه اى در آن وجود داشته, اما ناگاه باد سوزاننده اى به آن برخورد كند و بسوزد(آيه 266).
اين تشبيهات چهارگانه كه همگى بر محور انفاق دور مى زند, جنبه تربيتى دارد و علاوه بر دعوت به انفاق, راه و رسم آن را مىآموزد, و در صورت عدم تمكن از انفاق, شيوه برخورد با فقير را تذكر مى دهد و بر اخلاص در عمل و نيت و دورى از ريا و منت و آزار تإكيد مى ورزد.
اينك ما يكايك اين تمثيل ها را مورد بررسى قرار مى دهيم:

تمثيل نخست: انفاق و پاداش هفتصد برابر

جامعه انسانى بسان پيكر واحدى است كه اعضاى آن به كمك يكديگر مى شتابند و اظهار همدردى مى كنند تا آنجا كه اگر دل انسان درد كند, ديده; اشك مى ريزد; پيامبر گرامى(ص) در حديث معروف خود به اين نكته تذكر داده و فرموده است:
((مثل المومنين فى توادهم و تعاطفهم و تراحمهم كمثل الجسد الواحد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى))(2).
((جامعه با ايمان در دوستى و مهربانى و ترحم به يكديگر بسان بدن واحد است كه هرگاه عضوى از آن به درد آيد, اعضاى ديگر نيز با بيدارى و تب ابراز همدردى مى كنند)).
در چنين جامعه اى نبايد اختلاف طبقاتى به پايه اى برسد كه يكى, از پرخورى دچار بيمارىهاى مزمن گردد و ديگرى از گرسنگى جان بسپارد, بلكه بايد حس تعاون و همدردى بر جامعه حكومت كند و بخشى از ثروت افراد براى بهبود وضع مستمندان اختصاص يابد.
طبيعت براى ما درس آموزنده مى دهد, درخت, شيره وجود خود را به صورت ميوه در اختيار ما مى گذارد, آفتاب پيوسته نور مى پاشد و پيوسته مى سوزد تا منظومه را روشن كند.
در آيين اسلام علاوه بر انفاقهاى واجب, تحت عناوين زكات, كفارات تإكيد بر انفاقهاى مستحب شده و قرآن در آيه هاى مختلف, جامعه اسلامى را به آن دعوت كرده است. آيات مربوط به انفاق به چند گروه تقسيم مى شود:
گاهى اصل انفاق را مطرح مى كند و مى فرمايد:
((و ما تنفقوا من خير فان الله به عليم))(3).
((آنچه از مال دنيا انفاق كنيد, خدا از آن آگاه است)).
و گاهى ديگر به بيان كيفيت آن مى پردازد و يادآور مى شود كه در انفاق بايد ميانه رو بود نه اسرافگر و نه امساك پيشه:
((و الذين اذا إنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا...))(4).
((آنان كه انفاق مى كنند, در حالى كه نه در انفاق اسراف مى كنند و نه راه امساك را در پيش مى گيرند)).
در مرحله سوم يادآور مى شود كه انفاق بايد براى رضاى خدا باشد نه كسب مقام و نه نام و نشان چنانكه مى فرمايد:
((...و ما تنفقون الا ابتغإ وجه الله...))(5).
((انفاق نمى كنند مگر براى كسب رضاى خدا)).
در مرحله چهارم يادآور مى شود كه فرد انفاقگر نبايد بر فقير منت بگذارد و نه به او آزار برساند همچنان كه در آيات مورد بحث خواهد آمد. آنجا كه مى فرمايد:
((...لايتبعون ما إنفقوا منا و لا إذى...))(6).
((انفاق خود را با منت و آزار همراه نمى سازند))
در مرحله پنجم يادآور مى شود كه انفاق به هر دو حالت خوب است آشكار و پنهان, چنان كه مى فرمايد:
((...و إنفقوا مما رزقناهم سرا و علانيه...))(7)
((از آنچه كه به آنان داديم به صورت پنهان و آشكار انفاق مى كنند)).
بنابراين, آيات انفاق به چند دسته مختلف تقسيم شده است و هر دسته هدف خاصى را تعقيب مى كند.
ولى در آيه مورد بحث هدف ديگرى تعقيب مى شود و آن اين كه انسان انفاقگر در راه خدا به دانه اى تشبيه مى شود كه در دل زمين پنهان گرديده سپس پس از يك رشته فعل و انفعالات و ريزش باران و تابش آفتاب به هفتصد دانه تبديل مى گردد. چنانكه مى فرمايد:
((مثل الذين ينفقون إموالهم فى سبيل الله كمثل حبه إنبتت سبع سنابل فى كل سنبله مإئه حبه)).
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند بسان دانه اى هستند كه هفت سنبل مى روياند و در هر سنبل صد دانه هست)).
ظاهر آيه انسان انفاقگر را به دانه تشبيه مى كند ولى از نظر تحليل حقيقت به شكل ديگر است.
الف. انسان انفاقگر بسان كشاورز است كه دانه مى كارد.
ب. انفاق اين انسان بسان دانه اى است كه كشاورز آن را در دل زمين پنهان مى سازد.
ج. همان طورى كه دانه به هفتصد دانه تبديل مى شود, انفاق انسان نيز دهها برابر مى گردد.
ولى ممكن است سوال شود اگر واقعيت تمثيل همين است كه در سه بخش آمده, پس چرا قرآن خود شخص انفاقگر را به دانه تشبيه مى كند درحالى كه شخص بايد به زارع, و انفاق به دانه تشبيه شود.
پاسخ اين سوال اين است كه عمل هر انسانى پرتوى از وجود او است; مثلا ايمان مومن و كفر كافر نمونه روحيات او است و عمل هر چه توسعه پيدا كند, تو گويى ذات انسان گسترش يافته است.
بنابراين هر دو تشبيه صحيح مى باشد, خواه منفق را به دانه تشبيه كنيم, يا عمل او را; تو گويى ذات و عمل, دو رو از يك سكه مى باشد كه گاهى به آن ذات گفته مى شود و احيانا عمل.
ممكن است در اين مورد وجه ديگرى نيز باشد و آن اين كه افراد نيكوكار بر اثر فزونى اعمال نيك, مجسمه انفاق مى باشند كه واقعيتى جز نيكى و احسان ندارند و لذا تشبيه شخص به دانه بسان تشبيه انفاق به دانه است.

واقعيت است نه تخيل

قرآن در اين آيه از تبديل يك دانه به هفتصد دانه خبر مى دهد و اين يك واقعيت است كه كشاورزان كاركشته از آن خبر مى دهند زيرا:
در شرايطى كه زمين آماده كشت باشد و خورشيد همراه با باران كافى, بر آن بتابد, چه بسا ممكن است يك دانه به فزونتر از آنچه در آيه آمده تبديل شود. كشاورزى آگاه از اصول كشاورزى به خود اينجانب گفت: من در برخى از سالها از يك بوته نهصد دانه برداشت كردم و چه بسا ممكن است فزونتر از آن نيز رخ دهد.
هدف آيه اين است كه يك مطلب عقلانى را به صورت محسوس درآورد زيرا قرآن قبل از اين آيه به افرادى كه در راه خدا قرض مى دهند, نويد مضاعف داده و چنين مى فرمايد:
((من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له إضعافا كثيره و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون))(8).
((كيست كه به خدا قرض الحسنه اى دهد(از اموالى كه خدا به او بخشيده انفاق كند) تا آن را براى او چندين برابر كند؟ و خداوند است كه روزى بندگان را محدود يا گسترده مى سازد, (و انفاق هرگز باعث كمبود روزى آنها نمى شود) و به سوى او باز مى گرديد)).
اين آيه گزارش مى دهد كه خدا به وام دهندگان چند برابر مى دهد و در آيه مورد بحث مى فرمايد:
((و الله يضاعف لمن يشإ)).((خدا درباره هركس بخواهد, پاداش بيشترى مى دهد)).
اكنون در ذهن انسان اين مطلب جلوه مى كند كه چگونه يك عمل كوچك, به چند برابر تبديل مى شود؟ براى رفع هر نوع استبعاد, خدا مسإله معقول را در لباس محسوس ريخته, از تبديل دانه به هفتصد دانه خبر داده و از اين طريق حيرت و ترديد ساده لوحان را پايان بخشيده است.

شرايط انفاق

درحالى كه انفاق و كمك به افتادگان و بينوايان يك عمل نيكى است, اما اسلام انفاق را به هر صورت نمى پذيرد, تنها به انفاقى پاداش مى دهد كه انگيزه آن خدا باشد و طبعا كارى كه براى خدا است, بايد از هر نوع پيرايه پيراسته باشد, مثلا هرگاه بينوايى را كمك كرد و منت بر او نگذارد, يا او را آزار و اذيت نكند; زيرا در اين دو صورت عمل, قداست خود را از دست داده و فاقد پاداش خواهد بود.
اصولا انفاق به افراد, همراه با منت و آزار سبب شكست روحى و تحقير طرف مى شود و در اين صورت اگر لقمه نانى به او داده, در برابر, سرمايه روحى او را از دست وى گرفته است زيرا اين فرد آنچنان احساس حقارت در خود مى كند كه اين لقمه نان, جبران آن را نمى كند و لذا در آيه بعدى مى فرمايد:
((الذين ينفقون إموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما إنفقوا منا و لا إذى لهم إجرهم عند ربهم فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون)).
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا, انفاق مى كنند, و پس از انفاق نه منت مى گذارند و نه آزارى مى رسانند, براى آنان پاداش است نزد پروردگارشان, نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند)).
اين آيه ناظر به آداب انفاق توانگران است كه بايد عمل نيك آنان پيراسته از منت و آزار باشد.
آيه بعدى ناظر به آداب گروهى است كه از آنها درخواست كمك مى شود ولى توانايى كمك كردن ندارند, وظيفه اين گروه چيز ديگر است و آن اين كه با زبان خوش سائلان را رد كنند و از آنها مغفرت و پوزش طلبند, چنانكه مى فرمايد:
((قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها إذى و الله غنى حليم)).
((گفتار خوش و عفو و گذشت در برابر سائلان نيكوتر از انفاقى است كه به دنبال آن آزار باشد خداوند بى نياز و بردبار است)).

خلاصه محتويات سه آيه

آيه نخست گزارش از پاداش هاى بزرگ براى انفاق انفاقگران مى دهد كه چه بسا ممكن است يك درهم آنان به هفتصد درهم تبديل مى شود.
آيه دوم آداب انفاق را بيان مى كند كه يك فرد توانگر بعد از انفاق حق منت نهادن و اذيت كردن ندارد زيرا مال, مال خدا است و انسان نماينده خدا در تصرف در آن است, و وكيل خدا, حق هيچ نوع دخالت ندارد.
آيه سوم وظيفه افراد ناتوان را بيان مى كند كه با بينوايان با زبانى نيك و درخواست مغفرت سخن بگويند و چنين عملى از كمك همراه با منت بهتر است.
ما اين بخش را با حديثى از پيامبر گرامى(ص) كه از سخنان گرانبهاى او در مورد انفاق و انفاقگران است, به پايان مى رسانيم.
حضرتش فرمود:
((اذا سئل السائل فلا تقطعوا عليه مسإلته حتى يفرغ منها ثم ردوا عليه بوقار و لين اما ببذل يسير إو رد جميل فانه قد يإتيكم من ليس بانس و لا جان ينظرونكم كيف صنيعكم فيما خولكم الله تعالى))(9).
((هنگامى كه حاجتمندى از شما چيزى بخواهد, گفتار او را قطع نكنيد, تا تمام مقصود خويش را شرح دهد, سپس با وقار و ادب و ملايمت به او پاسخ بگوييد يا چيزى كه درخواست دارد, در اختيار او بگذاريد و يا به طرز شايسته اى او را باز گردانيد زيرا ممكن است سوال كننده فرشته باشد كه مإمور آزمايش شما است, تا ببيند در برابر نعمتهايى كه خداوند به شما ارزانى داشته, چگونه عمل مى كنيد)).

پى نوشت :

1. سوره بقره, آيه هاى 261 تا 263.
2. مسند احمد, ج4, ص 270.
3. آل عمران, 272.
4. فرقان, 67.
5. بقره, 272.
6. بقره: 262.
7. فاطر, 29.
8. بقره, 245.
9. تفسير نورالثقلين, ج1, ص 283.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:21 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن(15)

مثل هاى زيباى قرآن(15)

آيه الله جعفر سبحانى
مثل نهم؛ انفاق خالصانه در راه خدا

عمل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همچون باغى در نقطه اى مرتفع است كه با ريزش باران درشت, دو برابر ثمر دهد.
و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغإ مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنه بربوه اصابها وابل فآتت إكلها ضعفين فان لم يصبها وابل فطل والله بما تعملون بصير. (البقره / 264).
و كار كسانى كه اموال خود را براى خوشنودى خدا و تثبيت ملكات انسانى در روح خود انفاق مى كنند همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد و بارانهاى درشت به آن برسد و ميوه خود را دو چندان دهد (و هميشه شاداب و باطراوت است) و اگر باران درشت به آن نرسد بارانى نرم به آن مى رسد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

تفسير واژه ها

1. (ربوه): مفرد, و جمع آن ربى است, و به نقطه بلند از زمين گفته مى شود.
2. (وابل): باران درشت.
3. (طل): باران ريز.

اخلاص در عمل يا انقلاب ارزشها.

اخلاص در عمل و يا كار براى خدا از اصولى است كه اسلام به آن دعوت كرده و مايه انقلاب ارزشها شده است, و اگر اين اصل در جامعه پياده شود فضاى زندگى جامعه را شفاف و خندان خواهد گردانيد و بسيارى از كشمكشها و خودخواهى ها پايان مى پذيرد.
مسلما كار, بدون انگيزه صورت نمى پذيرد و كار بدون انگيزه نوعى خطا و غفلت به شمار مى رود. چيزى كه هست محرك و انگيزه در امور فردى, نوعا سود شخصى مى باشد مثلا آنجا كه انسان احساس نياز مى كند براى رفع نياز خود دست به تلاش مى زند, يك چنين كار در چهارچوب كارهاى فردى بسيار مستحسن و ستوده است.
ولى آنجا كه كار, آهنگ اجتماعى پيدا مى كند, انگيزه بايد دگرگون گردد و رضاى الهى و يا علاقه به انسانها محرك انسان باشد, اگر انگيزه كار انحراف پيدا كرد, خودخواهى و ((غير خودنخواهى)) محرك انسان شده كار تظاهرى بيش نبوده و ديرى نخواهد پائيد.
قرآن در تبيين عقيم ماندن كارهاى ريايى و در مقابل, ثمربخش بودن كارهاى توإم با اخلاص از دو تمثيل بهره مى گيرد كه با تمثيل نخست در شماره قبل آشنا شديم, اكنون به تبيين تمثيل دوم در مورد كارهاى همراه با اخلاص مى پردازيم.
كشاورزى, زمين مناسبى را در يك نقطه بلندى براى احداث باغ اختصاص مى دهد, نقطه اى كه هم از تابش آفتاب بهره مى گيرد و هم از بارانهاى فصلى اعم از درشت و ريز, او نهالها را در دل زمين كاشته و هماهنگ با شرايط جوى به پرورش آنها همت مى گمارد, چيزى نمى گذرد كه نهالها به صورت درخت برومند درآمده و دوچندان ميوه مى دهد.
شگفت آنجا است كه باران درشت گاهى مايه تباهى زراعت مى گردد چنانكه در مثل قبلى بيان گرديد, در حالى كه در اين تمثيل باران درشت مايه پرورش نهالها و درختان مى گردد, چطور شد كه يك عامل در شرايطى ويرانگر و در شرايطى ديگر نعمت پرور است؟
علت آن اين است كه در تمثيل نخست كشاورز بدون آگاهى از شرايط زمين دانه بر خاك ضعيفى كه روى سنگ را پوشانيده بود افشانده بود, طبعا در چنين شرايطى بوته در دل زمين ريشه نمى دواند و باران درشت خاك و بوته را مى شويد و به رودخانه مى ريزد.
در حاليكه در تمثيل دوم نهالهاى كشاورز پنجه در دل زمين افكنده و در قشرى از زمين پنهان شده است, باران نه تنها درخت را از جاى برنمى كند بلكه در دل زمين نفوذ كرده و ريشه ها را آبيارى مى كند.
با توجه به اين امر مثل موقعيت مرد رياكار با انسان مخلص كاملا روشن مى گردد, مثل رياكار مثل آن كشاورز بذرافشان است كه بر خاك ضعيفى كه بر روى سنگ قرار گرفته بذر مى افشاند, اگر دانه در اين حالت در دل زمين ريشه نمى دواند و به قول شاعر:
هر آن كس افكند تخم بر روى سنگ
چون وقت دخلش نيايد به چنگ
عمل رياكار نيز بر روح و روان انسان ريشه ندوانيده و جز ظاهر سازى چيزى نمى باشد.
از اين بيان روشن مى گردد كه چرا اعمال رياكاران پس از اندى مى خشكد و از حركت باز مى ماند ولى كارهاى مردان خدا دور از ريا صدها سال, نعمت و بركت مى دهد.
بى ريشه بودن كار ريايى, هم مورد تإييد وحى الهى است و هم مشاهدات اجتماعى آنرا تإييد ميكند.
جمله (و تثبيتا من انفسهم) به اين معنى است كه انفاق كنندگان با اخلاص نه تنها در انفاق خواهان تحصيل رضاى خدا هستند بلكه پيوسته خود را آماده مى سازند كه در آينده آنرا با منت باطل نسازند.
اين جمله مى تواند اشاره به مطلب ديگرى باشد و آن اينكه افراد با ايمان با انفاق در راه خدا به نفس و روان خود ثبات و آرامش مى بخشند. و انفاق مايه آرامى روح آنان مى گردد زيرا (إلا بذكر الله تطمئن القلوب): ((دلها با ياد خدا آرام مى گيرد)).

كمال اخلاص

اخلاص براى خود مراتب مختلفى دارد كه مرحله اتم آن از آن اوليإ خدا است.
در دوران نوجوانى از استادى شنيدم: بعد از درگذشت والد شريف مرتضى و شريف رضى قرار شد اثاث خانه تقسيم شود پس از تقسيم همه اثاث, قرآنى در وسط باقى ماند, مقسم تصميم گرفت آنرا به يكى از دو برادر بدهد.
مقسم گفت: قرآن را آنكس بردارد كه از زمان تكليف تا به حال گناهى را مرتكب نشده است, ناگهان هر دو برادر دست روى قرآن نهادند.
مقسم گفت: اين قرآن را كسى بردارد كه تاكنون مكروهى را مرتكب نشده, هر دو برادر دست روى قرآن نهادند.
مقسم گفت: اين قرآن را كسى بردارد كه هيچوقت مباحى را مرتكب نشده باشد.
در اين موقع مرتضى دست روى قرآن نهاد و رضى از نهادن دست روى قرآن خوددارى كرد.
مقسم پرسيد: چگونه هيچ مباهى را مرتكب نشدى؟
مرتضى گفت: من از دوران تكليف به اين طرف همه كارهاى خود را از خواب و خوراك براى خدا انجام مى دهم, تا در سايه انجام امور مباح بتوانم در خدمت خدا و اطاعت او باشم!.

ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!

مولوى در مثنوى داستانى را از اخلاص حضرت على(ع) نقل مى كند كه به حق آموزنده است زيرا انسان از نظر اخلاص به پايه اى مى رسد كه خشم خود را در برابر دشمنى كه به او پيروز شده فرو مى برد و پس از فروكش كردن خشم براى خدا به زندگى دشمن خاتمه مى بخشد زيرا در حال خشم از آن واهمه دارد كه كشتنش براى خشم خويش باشد نه براى خود, چنانكه مى فرمايد:
از علىآموز اخلاص عمل
شير حق را تو غنى دان از دغل
در ((غزا)) بر پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على
افتخار هر نبى و هر ولى
او خدو انداخت بر رويى كه ماه
سجده آرد پيش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشير آن على
كرد او اندر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
واز نمودن عفو و رحم بى محل
گفت بر من تيغ تيز افراشتى
از چه افكندى مرا بگذاشتى
از چه ديدى بهتر از پيكار من
تا شدى تو سست در اشكار من
تا اينكه مى گويد على(ع) پاسخ گفت:
گفت من تيغ از پى حق مى زنم
بنده حقم نه مإمور تنم
شير حقم نيستم شير هوا
فعل من بر دين من باشد گواه 1
قرآن و دعوت به اخلاص
قرآن به صورتهاى گوناگون به اخلاص در عمل دعوت مى كند و تحت عناوين يادشده در زير, اين حقيقت را بيان مى كند:

1. مرضات الله

قرآن آن گروه را مى ستايد كه كار را براى تحصيل رضا و خشنودى خدا, انجام دهند آنجا كه مى فرمايد:
(و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضات الله و الله رووف بالعباد) (بقره / 207).
((برخى از مردم با جان خود رضاى الهى را مى خرند, خدا به بندگان مهربان است)).

2. وجه الله.

در بسيارى از آيات, انگيزه را وجه الله معرفى مى كند و مى فرمايد:
(و ما تنفقون الا ابتغإ وجه الله)(بقره / 272).
((انفاق نمى كنيد مگر براى تحصيل رضاى خدا))
كلمه وجه در اين موارد به معنى ذات خداست چنانكه مى فرمايد:
(و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام)(رحمان / 27).
((گواه بر اينكه وجه به معنى ذات است اينكه در اين آيه, ذوالجلال وصف ((وجه)) است, نه وصف ((رب)) زيرا اگر وصف ((رب)) بود لازم بود بفرمائيد: (ذى الجلال والاكرام) مسلما آنچه كه داراى جلالت و عظمت است ذات حق تعالى است.

3. رضوان الله

سومين واژه اى كه قرآن در دعوت به اين اصل به كار مى برد, واژه ((رضوان)) است كه در نزد اهل معرفت جذبه و كشش خاصى دارد, و براى اهل كمال لذتى بالاتر از تحصيل آن نيست و نهايت آرزوى هر عارف اين است كه اعمال بدنى و قلبى او مظهر رضاى حق باشد. قرآن اين لفظ را به صورتهاى ((رضوان الله)), ((رضوان من الله)), ((رضوانه)), ((رضوان)) و ((رضوانا)) به كار مى برد, از باب نمونه (تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا) (فتح / 29), پيامبر و ياران او را در حال ركوع و سجود مى بينى كه خواهان كرم خدا و خشنودى او مى باشند.

پى نوشت :

1. مثنوى: /1 97-98, دفتر اول.
 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:21 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير موضوعى قرآن مجيد مثل هاى قرآن(3)

تفسير موضوعى قرآن مجيد

مثل هاى قرآن(3)

جعفر سبحانى
سيماى ((مثل))هاى قرآن

با واقعيت ((مثل)) در محاورات مردمى كاملا آشنا شديم و حد و مرز آن روشن گرديد, اكنون وقت آن رسيده است كه به تحليل كلى مثل هاى قرآنى بپردازيم تا روشن شود كه آيا ((مثل))هاى قرآنى از مقوله همان مثل هاى مردمى است كه در محاوره ها بر آن تكيه مى شود يا واقعيت ديگرى دارد هرچند همگى تحت پوشش ((مثل)) قرار مى گيرد.
آيات قرآنى حاكى از آن است كه در اين كتاب آسمانى ((مثل))هايى فرو فرستاده شده تا مايه عبرت و وسيله تحريك انديشه ها گردد كه به عنوان نمونه يكى را مىآوريم:
(لو إنزلنا هذا القرآن على جبل لرإيته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون) 1 .
((اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم, آن را در برابر قرآن خاشع و از خوف خدا متلاشى شده مى ديدى, اينها مثالهايى است براى مردم مى زنيم تا در آنها بينديشند)).
در اينجا دو نكته هست كه بايد هر دو باهم مورد نظر قرار گيرند:
الف: اين آيه و نظير آن حاكى است كه مثل هاى قرآن به هنگام نزول بر قلب مبارك پيامبر(ص) از مقوله ((مثل)) بوده است, و حامل وحى جبرئيل امين ((مثل))ها را از مقام ربوبى گرفته و فرود آمده است.
ب: از طرف ديگر مثل آن سخن حكيمانه است كه به مناسبتى در موردى گفته شود. سپس با فرسايش خاصى در طول زمان جزء فرهنگ مردم قرار گيرد و پيوسته با آن استدلال شود.
اين دو مطلب در مورد مثل هاى قرآن هماهنگ نمى باشند, لازمه مطلب نخست اين است كه وحى قرآنى به هنگام فرود آمدن مثل بوده و لزومى به فرسايش و سينه به سينه گشتن در طول زمان نداشته است درحالى كه لازمه مطلب دوم اين است كه سخن حكيمانه روز نخست حكمت است مثل نيست, بلكه در صورتى مثل مى گردد كه حافظه زمان آن را حفظ كند و به تدريج در جامعه مورد تمثل قرار گيرد و سرانجام به صورت مثل درآيد.
اكنون چه بايد كرد, چگونه ميان اين دو مطلب مختلف توافقى ايجاد كنيم.
حل اين گره در اين جا است كه توجه كنيم كه مثل دو معنى دارد:
1 - سخن حكيمانه كه به مناسبتى در موردى گفته مى شود, و به تدريج در فرهنگ مردم وارد مى شود و سينه به سينه از نسلى به نسلى منتقل مى گردد تا رنگ مثل به خود مى گيرد.
2 - مثل به معنى تمثيل است كه اساس آن را تشبيه و استعاره, و كنايه و مجاز تشكيل مى دهد, و چنين تمثيلى ارتباطى به مثل به معنى نخست ندارد, با توجه به دو نوع تفسير از مثل بايد دانست كه قرآن مثل دارد اما نه به معنى نخست, بلكه به معنى دوم يعنى جمله هايى كه در آن تشبيه و استعاره و امثال آنها به كار رفته باشد. و در چنين تمثيل مرور زمان لازم نيست. و از روز نخست نام مثل به معنى تمثيل را دارد هرچند فاقد نام مثل اصطلاحى است. خطيب قزوينى در تلخيص مفتاح العلوم سكاكى مى گويد:
((تمثيل از مقوله (مجاز مركب) است, و آن همان لفظ مركبى است كه در موردى به كار مى رود كه به معنى اصلى آن لفظ تشبيه شده, و صورت تشبيه را تمثيل مى نامند و هدف مبالغه در تشبيه است)).
آنگاه مثال مى زند و مى گويد: ((يزيد بن وليد به مروان بن محمد -آنگاه كه در بيعت با او تعلل مى ورزيد- چنين نامه نوشت:
((إما بعد فانى إراك تقدم رجلا و توخر اخرى فاذا إتاك كتابى هذا فاعتمد على إيهما شئت, والسلام)).
((تو را مى بينم گاهى پائى به جلو و گاهى پائى ديگر به عقب مى نهى, آنگاه كه نامه من به تو رسيد, يكى از دو امر(بلى يا نه) را انتخاب كن)).
خطيب مى گويد: اين تمثيل در تبيين حال طرف از نظر تردد و دو دلى از منزلت خاصى برخوردار است كه اگر به جاى اين مثل واقعيت آن امر با لفظ خود ادإ مى شد, فاقد چنين بلاغت بود. مثلا مى گفت: ((تو از بيعت من تعلل ورزيده اى, آنگاه كه نامه من به تو رسيد يكى از دو طرف را برگزين)).
با توجه به آنچه كه بيان گرديد, مثل هاى قرآن جزو مثل هاى اصطلاحى نيست, بلكه همگى از مقوله تمثيل و تشبيه مى باشند كه علاوه بر مضمون لفظى هدف مقدسى را نيز تعقيب مى كنند.
در اينجا لازم است به تعريف امور چهارگانه كه اركان تمثيل هاى قرآن را تشكيل مى دهند, بپردازيم:
1 - تشبيه; 2 - استعاره مصرحه; 3 - استعاره مكنيه; 4 - كنايه; 5 - مجاز.

1 - تشبيه

هرگاه پديده اى (مانند شير) ويژگى بارزى مانند(شجاعت) داشته باشد و بخواهيم پديده ديگرى را(رجل دلاور) در اين ويژگى با او همسو كنيم, ناچاريم دومى را همانند اولى قرار دهيم و بگوييم: ((زيد كالاسد فى الشجاعه)).
و به تعبير اهل فن مشاركت دو چيز با يكديگر در نوعى از ويژگى آن هم با حروف مخصوص تشبيه است مثل اين كه بگوييم ((العلم كالنور فى الهدايه)) در اصطلاح; اولى را ((مشبه)) و دومى را ((مشبه به)) مى گويند.
اينك به عنوان نمونه مثال بزنيم:
شاعرى بوى دهن فرد مورد علاقه خود را به ((مشك)) و ((لادن)) تشبيه مى كند و مى گويد:
بوى بهشت مى گذرد يا نسيم صبح
اين نكهت دهان تو يا بوى لادن است

2 - استعاره مصرحه

هرگاه در كلام فقط از مشبه به ذكرى صورت گيرد, آن را استعاره مى نامند, مثلا بگويد: ((رإيت إسدا فى الحمام)).
شاعر مى گويد:
ژاله از نرگس چكيد, و برگ گل را آب داد
وزن تگرگ نازپرور, مالش عناب داد
شاعر در اين شعر اشك را به ژاله, چشم را به نرگس, صورت را به برگ, دندان را به تگرگ, لب را به عناب تشبيه كرده و تنها ((مشبه به)) را به ميان آورده و از ((مشبه)) چيزى ذكر نشده است ولى قرينه گواهى مى دهد كه مقصود از چند مشبه به, انسان با اين خصوصيات است.

3 - استعاره مكنيه

در استعاره مكنيه جريان برعكس استعاره مصرحه است در اين مورد فقط ((مشبه)) گفتگويى به ميان مىآيد و قرينه گواهى مى دهد كه مقصود از ((مشبه)), ((مشبه به)) است چنان كه شاعر مى گويد:
و اذا المنيه انشبت إظفارها
الفيت كل تميمه لا تنفع
آنگاه كه مرگى چنگال هاى خود را فرو برد در اين صورت هيچ حرزى سود نمى بخشد.
شاعر در اين مورد مرگ را به درنده تشبيه كرده ولى از دومى نامى نبرده, و فقط مشبه(منيه) را ذكر كرده است, و مقصود از آن درنده است به گواه اين كه از چنگال او(اظفار) نامى به ميان آورده است.

4 - كنايه

كنايه اين است كه جمله در معنى موضوع له بكار رود ولى هدف توجه مخاطب به لازم آن است, مثلا بگويد: ((زيد طويل النجاد)) معنى آن اين است كه زيد بند شمشيرش بلند است كنايه از اين كه او بلند قامت است.

5 - مجاز

مجاز از نظر مشهور ادبإ اين است كه لفظ به خاطر يكى از علائق, در غير موضوع له بكار رود, هرگاه مصحح اين استعمال وجود مشابهت بين موضوع له و غير موضوع له باشد, آن مجاز را استعارى مى گويند مانند: ((رإيت إسدا فى الحمام)).
و اگر علاقه و مصحح استعمال غير از مشابهت باشد, به آن مجاز مرسل مى گويند مثل اين كه گفته مى شود: ((رعت الماشيه الغيبث)) ((گوسفندان باران را چريدند)).
مسلما مقصود از ((غيث)) گياه است كه به وسيله آن روييده مى شود, و در حقيقت سبب(غيث) گفته شده و از آن مسبب اراده گشته است.
تا اينجا با اصطلاحات پنج گانه كه در حقيقت ستون فقرات تشبيهات قرآن است, آشنا شديم. و سرانجام نتيجه گرفتيم كه مثل هاى قرآنى از مقوله مثل هاى اصطلاحى نيست, بلكه از قبيل تمثيل است هرچند ممكن است مثل هاى قرآن به مرور زمان جزو مثالهاى اصطلاحى گردد. چنانچه در آينده در اين مورد گفتگو خواهيم كرد.

اقسام تمثيل ها

اكنون كه روشن شد مثلهاى قرآن از مقوله تمثيل است, شايسته است به اقسام تمثيل به نوعى اشاره كنيم تا روشن گردد كه تمثيل هاى قرآن از كدام يك از اين اقسام مى باشند.

1 - تمثيل رمزى

مقصود از تمثيل رمزى آن داستانهايى است كه از زبان پرندگان و گياهان حتى سنگ ها و صخره ها بيان مى شود, و كتاب كليله و دمنه نوع بارز از اين تمثيل رمزى است. و شاعر معروف عطار نيشابورى از اين شيوه در كتاب ((منطق الطير)) بهره گرفته است.
مورخين مى گويند: طبيب ايرانى به نام ((برزويه)) بر كتاب كليله و دمنه كه در سرزمين هند به زبان سانسكريت نوشته شده بود, واقف گشت و آن را به زبان پهلوى ترجمه نمود و به دربار انوشيروان ساسانى هديه كرد و اين كتاب به همان زبان پهلوى در ميان ايرانيان محفوظ بود تا اين كه عبدالله بن مقفع(106 - 134) به عربى ترجمه نمود, سپس نويسنده معروف نصرآلله بن محمد عبدالحميد در قرن ششم آن را به زبان پارسى ترجمه كرد و اكنون همين ترجمه از رواج كامل برخوردار است. و در قرن نهم هجرى نويسنده معروف به ((كاشفى)) آن را به زبان پارسى نيز ترجمه كرد, و رودكى آنچه كه ابن مقفع ترجمه كرده بود به نظم درآورد. و از تواريخ استفاده مى شود كه برخى از مضامين اين كتاب به شبه جزيره العرب نفوذ كرده بود. و در عصر رسالت و پس از او نيمه رواجى داشت, زيرا از اميرمومنان(ع) نقل مى كند كه او فرمود: ((انما إكلت يوم إكل الثور الابيض)) درحالى كه اين مثل در اين كتاب وارد شده است.
برخى از ناآگاهان كه پيوسته به آسياب دشمن آب مى ريزند, مى خواهند قصص قرآنى را بالاخص آنچه كه مربوط به داستان آدم و پيروزى شيطان بر او و سرگذشت قابيل و هابيل و يا سخن گفتن مورچه با سليمان را از مقوله تمثيل رمزى بدانند, درحالى كه يك چنين تفسيرى بر خلاف تصريح قرآن است. زيرا اين كتاب اصرار مى ورزد كه قصص خود را يك رشته حقايق غيبى بداند كه پيامبر(ص) نيز از آن آگاه نبود, چنان كه مى فرمايد:
(لقد كان فى قصصهم عبره لالى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شىء و هدى و رحمه لقوم يومنون) 2 .
((به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است اين قصص سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد, بلكه تصديق آنچه از كتابهايى است كه پيش از آن بوده و روشن گر هر چيز است و براى مردمى كه ايمان مىآورند, رهنمود و رحمتى است)).
چه جمله اى صريح تر از اين كه مى فرمايد: (ما كان حديثا يفترى).

2 - تمثيل قصصى

مقصود از تمثيل قصصى داستان هايى است كه بيانگر سرگذشت اقوام پيشين است به منظور اين كه آيندگان از آن عبرت بگيرند و قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم همگى از اين مقوله بوده, و در حقيقت نوعى تشبيه مخفى دربر دارند و آن تشبيه آيندگان به گذشتگان است, قرآن مى فرمايد:
(ضرب الله مثلا للذين كفروا امرإه نوح و امرإه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين) 3 .
((خداوند براى كسانى كه كفر ورزيده اند, زن نوح و زن لوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند و كارى از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود, و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شويد)).

3 - تمثيل طبيعى

مقصود از تمثيل طبيعى تشبيه غير محسوس به محسوس است مشروط بر اين كه مشبه به از امور آفرينشى باشد, چنانكه مى فرمايد:
(انما مثل الحياه الدنيا كمإ إنزلناه من السم إ فاختلط به نبات الارض مما يإكل الناس و الانعام حتى اذا إخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن إنهم قادرون عليها إتاها إمرنا ليلا إو نهارا فجعلناها حصيدا كإن لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون) 4 .
((در حقيقت, مثل زندگى دنيا, بسان آبى است كه آن را از آسمان فرو ريختيم پس گياه زمين از آنچه مردم و دامها مى خورند با آن درآميخت. تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند, شبى يا روزى فرمان(ويرانى) ما آمد و آن را چنان درو شده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشت هاست. اين گونه نشانه هاى خود را براى مردمى كه انديشه مى كنند, به روشنى بيان مى كنيم)).
خلاصه سخن: اين كه: مثل هاى قرآن يا از مقوله تمثيل قصصى است يا تمثيل طبيعى است و هرگز در قرآن تمثيل رمزى كه تإويل گران به آن گرايش دارند, وجود ندارد.

مثل هاى قرآنى در احاديث

ائمه اهل بيت عليهم السلام به تدبر در مثل هاى قرآنى اهميت داده و در سخنان و ادعيه خود به آن اشاره نموده اند كه نقل همگى براى ما مقدور نيست و فقط نمونه هايى را متذكر مى شويم:
1 - امير مومنان على(ع) مى فرمايد:
((كتاب ربكم فيكم مبينا حلاله و حرامه, و فرائضه و فضائله, و ناسخه و منسوخه, و رخصه و عزائمه, و خاصه و عامه, و عبره و إمثاله)) 5 .
((كتاب پروردگارتان در ميان شماست, بيانگر حلال و حرام, واجب و مستحب, ناسخ و منسوخ, جايز و واجب, خاص و عام, عبرت ها و مثال هاى آن است)).
باز اميرمومنان(ع) مى فرمايد:
((نزل القرآن إربع إرباعا ربع فينا و ربع فى عدونا, و ربع سنن و إمثال, و ربع فرائض و إحكام)) 6 .
((قرآن در چهار بخش فرو فرستاده شده است: يك چهارم آن در حق ما, و يك چهارم ديگر در مورد دشمنان ما, و يك چهارم آن سنت هاى الهى و مثل هاى آن است و يك چهارم آن فرايض و احكام مى باشد)).
در اين مورد روايات بيش از آن است كه در اينجا نقل شود.

پی نوشت ها:

1ـ حشر: 21.
2ـ يوسف: آيه 111.
3ـ تحريم: 10.
4ـ يونس: 24.
5ـ نهج البلاغه: خطبه 81.
6ـ بحارالانوار: ج24, ص 305, باب جواب تإويل ما نزل فيهم, حديث1.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:22 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى زيباى قرآن(11) مثل چهارم؛ مردمان كور، كر و لال

مثل هاى زيباى قرآن(11)

مثل چهارم؛ مردمان كور، كر و لال

آيه الله جعفر سبحانى

خداوند رسول گرامى را از نظر دلسوزى; به چوپان گله, و نافهمى و بى شعورى مشركان را به نافهمى حيوانات تشبيه مى كند و آنان را افرادى كور و كر و لال معرفى مى نمايد.
1. ((وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ ))(1).
((وقتى به آنان (مشركان) گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پيروى كنيد, مى گويند: از (آيينى كه) پدران خود را بر آن يافته ايم, پيروى مى كنيم, هر چند پدران آنها نه چيزى مى فهميدند و نه به (حقيقت) راه مى بردند)).
3. ((وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ))(2).
((داستان دعوت كافران بسان كسى است كه بانگ مى زند چيزى(گوسفند) را كه نمى شنود جز خواندن و فرياد, كافران كر و لال و كورند چيزى نمى فهمند)).

تفسير لغات

1. ((دعا)) و ((ندا)) دو واژه عربى است كه در معنى صدا زدن و فراخواندن به كار مى روند, چيزى كه هست هرگاه كسى را از نزديك بخوانند در آن جا كلمه ((دعا)) و هرگاه از نقطه دور صدا بزنند لفظ ((ندا)) به كار مى برند, مثلا گاهى مى گويند: ((دعوت زيدا)) و گاهى مى گويند: ((ناديت زيدا)).
و در آيه كريمه هر دو واژه وارد شده و مقصود از مجموع آن دو, سر و صدا است.
2. ((ينعق)) از ماده ((نعق)) گرفته شده كه به معنى زجر و بازدارى حيوان از انجام كار است, مثلا آنجا كه حيوان مى خواهد بيراهه رود, چوپان داد و فرياد راه مى اندازد, در حالى كه حيوان از آن, جز سر و صدا چيزى نمى فهمد, و اگر با شنيدن صداى چوپان از راه رفتن باز مى ايستد, نه اين است كه مقصود چوپان را مى فهمد, بلكه يك نوع سرگردانى به آن دست مى دهد و متحير مى ايستد.
قرآن به اين حقيقت با اين جلمه آغاز مى كند:
((كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعا و ندا)).
بسان كسى كه حيوان را بانگ مى زند در حالى كه حيوان جز سر و صدا چيزى احساس نمى كند.
3. ((صم)) جمع ((اصم)) به معنى كر و ((بكم)) جمع ((ابكم)) به معنى لال, ((عمى)) جمع ((اعمى)) به معنى كور است.
هدف از توصيف افراد با اين صفات, نفى شعور و آگاهى است. مى گويند: فلانى كر و لال و كور است, يعنى چيزى درك نمى كند و لذا در آيه مباركه پس از اين سه وصف مى گويد: ((فهم لا يعقلون)): ((چيزى نمى فهمند)).
جهت آن نيز روشن است زيرا عقل و خرد از مجارى حس, مايه مى گيرد و هرگاه فردى اين سه حس را از دست داد يا از آن ها بهره نگرفت, طبعا دستگاه تفكر او نيز تعطيل مى شود و در حقيقت آيه مباركه به اين نكته كه در شناخت به آن توجه كامل هست, اشاره مى نمايد.
در آيه ديگر نيز حس را مجارى آگاهى معرفى مى كند چنان كه مى فرمايد:
((وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ))(3).
((خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد شايد شكرگزار باشيد)).
خدا در اين آيه, نخست از ناآگاهى انسان سخن مى گويد: ((اخرجكم من بطون امذهاتكم لا تعلمون شيئا)). در جمله بعد از ابزار شناخت به نام سمع و بصر و فواد ياد مى كند, اشاره به اين كه آن ناآگاهى از طريق به كارگيرى ابزار شناخت از بين مى رود و اگر اين ابزار از دست انسان گرفته شود و يا آنها را به كار نگيرد, در نادانى مطلق فرو مى رود.
تا اينجا با لغات و خصوصيات آيه آگاه شديم اكنون به تفسير آيه نخست كه پيرامون نكوهش تقليد است, مى پردازيم.

نكوهش تقليد ناروا

پرورش انسان در نخستين روزهاى زندگى, در پرتو تقليد و پيروى از حركات پدر و مادر صورت مى پذيرد و اگر غريزه تقليد در نهاد كودك نبود, او گامى به سوى تكامل بر نمى داشت. اين روح ((محاكات)) است كه هر روز صفحه جديدى در زندگى كودك به روى او مى گشايد, ولى بايد توجه نمود كه حس تقليد در نخستين فصول انسان زندگى كاملا مفيد و سازنده است ولى پس از سپرىگرديدن چنين مرحله بايد نيروى فكر و انديشه جاى تقليد و محاكات را بگيرد, و از طريق تفكر و تعقل و با آگاهى كامل چيزى را بپذيرد يا رد كند, قرآن در آيات متعددى انسان را به انديشيدن دعوت كرده و از پيروىهاى نسنجيده از پدر و مادر و يا محيط, نكوهش نموده است و در آيه اى چنين مى فرمايد:
((وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ))(4).
((از چيزى كه به آن يقين ندارى, پيروى مكن زيرا هر يك از گوشها و چشمها و دل, مسوول مى باشد)).
قرآن در بازدارى مشركان از پرستش سنگ و گل و چوب و فلز, آنان را به كارگيرى نيروى خرد دعوت مى كند حتى دعوت به تفكر, اساس دعوت تمام پيامبران الهى را تشكيل مى دهد. از باب نمونه:
ابراهيم(ع) به مشركان عصر خود كه بستگان او بودند, چنين خطاب مى كند: ((قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ # أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ ))(5).
((آيا آنگاه كه شما بت ها را عبادت مى كنيد و از آنها درخواست حاجت مى نماييد, آنها سخنان شما را مى شنوند يا سود و زيانى به شما مى رسانند؟)).
پاسخ مشركان در همه عصرها از عصر ابراهيم(ع) تا عصر نبى خاتم(ص) يكى بود, و آن اين كه درست است آنها نه سخن ما را مى شنوند و نه سود و زيانى به ما مى رسانند, اما علت گرايش ما پيروى از روش نياكان است چنان كه مى فرمايد:
((قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ ))(6).
((گفتند: پدرانمان را ديديم چنين مى كنند(ما نيز چنين مى كنيم).
و لذا مشركان همين منطق را در برابر دعوت پيامبر اسلام به توحيد تكرار كردند و گفتند:
(بل نتذبع ما الفينا عليه آبائنا)
((از راه پدران خود پيروى مى كنيم)).
در حقيقت جهان شرك در همه دورانها در مقابل رسالت پيامبران يك منطق پوشالى بيش نداشت و هم اكنون نيز بر همين منطق تكيه مى كنيم.
اين همان تقليد كوركورانه و تعصب هاى بى جا است كه انسان بدون دليل از ديگران پيروى مى كند بدون اين كه در عواقب آن بينديشد.
شعراى نغزسرا درباره اين نوع تقليد سروده هايى دارند كه دو بيت را يادآور مى شويم:
ناصرخسرو مى گويد:
بيان كن حال و جايش را, اگر دانى مرا ور نه
مپوى اندر ره حكمت, ز تقليد اى پسر عميا
سعدى مى گويد:
عبادت به تقليد گمراهى است
خنك رهروى را كه آگاهى است

رجوع به متخصص حساب جداگانه دارد

در اينجا از يادآورى نكته اى ناگزيريم و آن اين كه رجوع به انسان متخصص ارتباطى به تقليد كوركورانه ندارد زيرا در رجوع به متخصص, انسان از دليل اجمالى كه او را بر پيروى از گفتار او دعوت مى كند, پيروى مى نمايد و آن دليل اجمالى اين است كه او فرد درس خوانده و آگاه است و پاسى از عمر خود را در اين راه به كار گرفته و من يك فرد ناآگاهم و ناآگاه بايد مشكلات خود را از طريق رجوع به فرد آگاه برطرف كند.
و به ديگر سخن: زندگى اجتماعى بر اساس تقسيم مسووليت ها استوار است و هر انسانى مسووليتى بر عهده گرفته كه بايد ديگران از تجارب و اندوخته علمى او بهره گيرند, از اين جهت پزشك به هنگام ساختن خانه به مهندس و معمار مراجعه كرده و آن دو به هنگام بيمارى از دانش پزشك, بهره مى گيرند.
مساله مراجعه به فقيهان آگاه از احكام اسلام بسان مراجعه به پزشك و مهندس است زيرا آنان پاسى از عمر خود را در فراگيرى احكام الهى به كار برده و در اين قسمت خبير و متخصص گشته اند از اين جهت مهندس و معمار و طبيب و پزشكيار در احكام شرعى بايد به فقيه مراجعه كنند همچنان كه فقيه نيز در رفع نيازهاى زندگى به آنها مراجعه نمايد.
حاصل سخن اين كه بهره گيرى از دانش انسان هاى خبير پيروى نسنجيده و بى دليل نيست, بلكه با دليل اجمالى همراه است.
تا اينجا تفسير آيه نخست به پايان رسيد.
اينك به تفسير آيه دوم كه موضوع اصلى است, مى پردازيم:

موقعيت پيامبر(ص) در برابر مشركان

قرآن براى ترسيم اثرپذيرى مشركان در مقابل دعوت پيامبران و مصلحان از تمثيلى بهره مى گيرد, و اين تمثيل براى خود اركانى دارد كه به تدريج روشن مى گردد. قرآن يادآور مى شود كه:
موقعيت مصلحان و صاحبان رسالت هاى آسمانى در برابر مشركان كوردل كه درباره سخنان پيامبران نمى انديشند بسان چوپان دلسوزى است كه بر گله داد و فرياد مى زند و آنها را از بيراهه رفتن باز مى دارد. همان طور كه گوسفندان از سروصداى چوپان جز داد و فرياد چيزى درك نمى كنند, همچنين مشركان دوران رسالت از آيات قرآنى و دعوت پيامبر جز الفاظ, چيزى نمى شنوند بى آنكه در معانى آنها بينديشند.
در حقيقت اين تشبيه بر دو پايه استوار است.
1. پيامبران صاحب رسالت, بسان سرپرستان دلسوز گله اند.
2. بهره گيرى مشركان از اين دعوت ها بسان بهره گيرى گوسفندان از داد و فرياد چوپان است.
وجه شبه در هر دو, اين است كه هر دو سرپرست به نجات مورد سرپرستى خود علاقه مند است و در عين حال مورد سرپرستى در هر دو مورد از بهره گيرى صحيح محروم است و جز يك مشت صداى ممتد چيزى به گوش او فرو نمى رود.
اكنون برگرديم آيه را تطبيق كنيم:
((وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ)).
با توجه به تقريرى كه از مثل كرديم كلمه اى در آيه مقدر است و آن (مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا) يعنى موقعيت تو اى رسول خدا در برابر كافران بسان موقعيت چوپان فريادگر است كه داد و فرياد مى كند ولى گله از داد و فرياد او جز سر و صدا چيزى نمى فهمد.
در اين جمله به دو ركن نخست چنين اشاره شده است:
الف: ((مثل)).
ب: ((كمثل الذى ينعق)).
و به دو ركن ديگر با جمله هاى ديگر اشاره شده است يعنى:
((الذين كفروا))
((بما لا يسمع الا دعا و ندا))
از آنجا كه گروه مشركان از ابزار شناخت بهره نمى گيرند, قرآن آنها را حكما كر و لال و كور مى خواند زيرا فرقى با فاقدان اين ابزار شناخت ندارند, اگر فاقدان ابزار شناخت راهى به حقيقت ندارند آنان نيز به خاطر عدم بهره گيرى از ابزار شناخت در نتيجه با آنها يكسانند.
در پايان يادآور مى شويم تفسيرى كه ما انتخاب كرديم, طبرسى(7) آن را نخستين تفسير آيه قرار داده, هر چند نظريات ديگرى نيز نقل كرده است.
بار ديگر تكرار مى كنيم علت تقدير واژه ((مثلإ)) اين است كه منهاى آن, آيه مفهوم صحيحى پيدا نمى كند و اگر به ظاهر آيه اكتفا ورزيم, نتيجه اين خواهد بود:
خدا كافران را به چوپان تشبيه مى كند و مى گويد: ((مثل الذذين كفروا كمثل الذى ينعق)) در حالى كه واقع تشبيه غير از آن است.
خدا رسول گرامى را از نظر دلسوزى به چوپان گله, و نافهمى و بى شعورى مشركان را به نافهمى حيوانات تشبيه مى كند.
و در حقيقت جمله (مثل الذين كفروا) اشاره به جامعه كافران و مشركان است كه پيامبر در ميان آنان بوده است و در حقيقت چنين مى گويد: ((مثل اين جامعه با ويژگى ى دارد كه (رسول خدا در ميان آنها است), مثل چوپانى است كه بر سر گوسفندان داد و فرياد مى كشد... .

پی نوشت ها:

1. بقره: 170.
2. بقره: 171.
3. نحل: 78.
4. اسرا: 36.
5. شعرا: 72 و 73.
6. شعرا: 74.
7. مجمع البيان, ج1, ص 254. وى به جاى كلمه ((مثلإ)) كه ما در تقدير گرفتيم, جمله ديگرى را در تقدير گرفته مى گويد: ((مثل الذين كفروا فى دعائإ اسياهم)).

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:22 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل هاى قرآن(2)

مثل هاى قرآن(2)

جعفر سبحانى
((مثل))هاى رايج در محاورات مردم مثل چيست؟
چگونه بايد آن را تعريف كرد؟
فرق آن با حكمت و كلمات حكيمانه و كوتاه بزرگان چيست؟

در پاسخ هر سه سوال به صورت كلى مى توان چنين گفت:
هرگاه نكته سنجى در موردى به مناسبتى سخن حكيمانه اى بگويد, و به خاطر زيبائى لفظ و لطافت معنا در جامعه انتشار يابد, و اهل زبان آن را در موارد مشابه بكار برند, چنين سخنى را مثل مى نامند و احيانا آن را با پسوندى مانند ((سائر)) يا ((رائج)) همراه مى سازند, و مى گويند: ((مثل سائر)) يا ((مثل رائج)).
با توجه به تعريفى كه از ((مثل)) انجام گرفت, روشن مى شود كه اين پسوند كاملا قيد توضيحى بوده و قيد احترازى نيست و در ماهيت ((مثل)) گردش در زبانها و انتشار در ميان مردم نهفته است, و در غير اين صورت آن را ((حكمت)) مى نامند.
نخستين كسى كه به اين نكته توجه پيدا كرد, و مورد بكارگيرى اين دو واژه را ((مثل و حكمت)) از هم جدا ساخت, ابوهلال عسكرى (متوفاى سال 400هـ) است, او مى گويد:
هر سخن حكيمانه اى كه در محاورات مردم رواج پيدا كند ((مثل)) ناميده مى شود ولى گاهى گوينده اى سخن زيبائى را كه شايستگى ضرب المثل دارد, در محاوره خود مىآورد, اما به هر علتى رواج پيدا نمى كند, چنين سخنى, مثل ناميده نمى شود 1.
شاعر عرب زبان, انسان بزرگوارى را كه همه مردم او را مى شناسند, ((مثل سائر)) مى نامد. و وجه شبه همان شناخت نوع مردم از او بسان شناخت آنان از ((مثل سائر)) است, چنانكه مى گويد:
ما انت الا مثل سائر
يعرفه الجاهل و الخابر
((تو جز مثل سائر چيزى نيستى كه او را ناآگاه و آگاه مى شناسد)).
گاهى ((مثل)) را ((مثال)) نيز مى نامند و ((مثال)) در لغت به معنى نمونه است. و شايد علت اين كه مثل را مثال مى نامند, اين است كه مضمون مثل نمونه اى است از يك مفهوم كلى كه بر همه موارد منطبق است, به اين معنا كه مثل مضمونى دارد كه مخصوص مورد خود است و لازمى دارد كه بر همه موارد به صورت يكسان منطبق است و مضمون مثل نمونه اى است از اين لازم كلى. و اين حقيقت را با تجزيه و تحليل يك ((مثل)) روشن مى سازيم.
عرب در موردى كه طرف فرصت طلايى را از دست بدهد, مثلا دانشجو درس نخواند, كارگر كار صورت ندهد مثل مى زند و مى گويد: ((فى الصيف ضيعت اللبن)) ((در تابستان شير را فاسد كردى)).
مضمون مثل ((اضاعه شير در تابستان)) مخصوص همان مخاطب معين است ولى اين مضمون كنايه از يك معنى لازم است به معنى تفويت فرصت كه در همه موارد يكسان صدق مى كند و مورد مثل نيز, نمونه (مثال) از آن معنى كلى است.
سرور شهيدان در پاسخ دخت گراميش كه درخواست كننده بازگردانيدن آنان به سرزمين مدينه بود, چنين فرمود: ((لو ترك القطا ليلا لنام)).
((هرگاه مرغ قطا (مرغى است زيبا شبيه كبوتر) به حال خود واگذار مى شد, در لانه خود مى خوابيد و شب لانه خود را به خاطر ترس از صيد صياد ترك نمى كرد)).
كلام سرور شهيدان كه امروز حالت مثل به خود گرفته, مضمونى دارد كه مخصوص مورد خود او, و آن اين كه اگر مرغ قطا را به حال خود مى گذاشتند در لانه خود مى خوابيد, و لازمى دارد و آن كنايه از يك معنى كلى است و آن تن دادن به كارهاى ناخواسته به صورت جبر و اكراه, و اين لازم كلى بر صدها موارد تطبيق مى كند.
تا اينجا با تعريف مثل و مثال و فرق آن با حكمت آشنا شديم, اكنون لازم است در فوايد و مزاياى مثل كمى گفتگو كنيم.

فوائد و آثار سازنده مثل

بهره گيرى از مثل در گفتار و نوشتار مزايايى دارد كه به صورت فشرده به آنها اشاره مى كنيم:
1 - حضور پيوسته يك سخن كوتاه در ميان جامعه, آنهم به مدت طولانى, بيانگر پختگى فكرى است كه ((مثل)) حامل آن مى باشد و اگر حامل فكر خامى بود, تجربه و مرور زمان خلاف آن را ثابت مى كرد, و مثل از چشمها مى افتد و از حافظه زمان حذف مى گرديد.
اگر براى مسائل طبيعى و رياضى, آزمايشگاهى وجود دارد كه درستى و نادرستى فورمول, را ثابت مى كند, براى انديشه هاى اجتماعى كه امثال بيانگر آن مى باشند, آزمايشگاهى است به نام تاريخ زندگى اقوام و ملل. و استوارى يك انديشه در ميان آنان و پايدارى آن در حافظه جامعه, نشانه پختگى فكر و پشتيبانى مردم از آن است ما اين حقيقت را با توضيح يك مثلى روشن مى كنيم:
براى بيدار كردن انسان بى عار كه در گوشه اى لميده و پيوسته خواب ثروت مى بيند بدون اين كه دست خود را به سياه و سفيد بزند بهترين منطق, همين شعرى است كه در جامعه به صورت مثل درآمده است. و تجربه و آزمون پشتيبان آن مى باشد.
نابرده رنج; گنج, ميسر نمى شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
2 - نوع مثل به خاطر ايجاز و اختصار, از نيم خط تجاوز نمى كند اما در حقيقت بازگو كننده حقايقى است كه در يك رساله و يا يك كتاب مى گنجد.
از اين جهت است كه توده مردم به حفظ مثل علاقه بيشترى نشان داده زيرا درس يك ماه را در يك لحظه فرا مى گيرد.
3 - ((مثل)) براى خود حد و مرزى را نمى شناسد زيرا يك حقيقت زنده است كه براى تمام ملل مطرح مى باشد, تو گوئى واقعيت يك مثل, مانند قوانين رياضى و هندسى است كه مرزهاى زمان و مكان را درهم مى كوبد و براى خود محدوديتى قايل نمى باشد.
به خاطر همين ويژگى است كه برخى از مثل ها جنبه جهانى داشته و به قوم و ملتى اختصاص ندارد و اگر كسى در اين مورد تتبع كند و از زبان هاى مختلفى آگاهى داشته باشد, مى تواند مثل هاى جهانى را در دفترى گرد آورد.
اينك برخى را يادآور مى شويم:
1 - در زبان فارسى مى گويند: ((ديوار موش دارد و موش گوش)). در حالى كه در زبان عربى اين مثل به اين گونه مى باشد: ((للحيطان آذان)) 2.
2 - در زبان فارسى كسى كه از بد برهد و به بدتر گرفتار آيد, مى گويد: ((آه كه از چاه برون آمد در دام افتاد)) درحالى كه در عربى مى گويند: ((فر من المطر و وقع تحت الميزاب)) 3.
3 - در زبان فارسى مى گويند: ((چاه مكن كه خود در آن افتى)) در عربى مى گويند: ((من حفر بئرا وقع فيه)) 4.
و در قرآن مجيد مضمون اين مثل وارد شده است چنانكه مى فرمايد: (و لا يحيق المكر السيىء الا بإصله)(فاطر: 43).((خدعه زشت, خدعه گران را احاطه مى كند)).
فردوسى در اين مورد مى گويد:
كس توبره بركند ژرف چاه
سزد گر كند خويشتن را نگاه
4 - ((مثل)) حقايق اخلاقى و اجتماعى را كه فراتر از حس و لمس است, در قالب امور محسوس مى ريزد و آن را به اذهان نزديكتر مى سازد, چنانكه مى گويند:
حق ((مثل)) ها را زند هرجا به جاش
مى كند معقول را محسوس و فاش
تا كه دريابند مردم از مثل
آنچه مقصود است بى نقص و خلل
5 - ((مثل)) به خاطر دربرگيرى يك رشته افكار و انديشه هاى بلند, طرف را به كنجكاوى وادار مى كند تا فكر و انديشه خويش را بكار اندازد و واقعيت را به دست آورد, ما اين حقيقت را با يك مثل روشن مى كنيم:
در زبان عرب آنجا كه پاسخ نيكى به بدى داده شود, مى گويند: ((جزى جزإ سمار)).
استماع اين مثل طرف را وادار مى كند كه از واقعيت ((سنمار)) و جزاى او آگاه شود قهرا بايد تاريخ را ورق بزند, و تاريخ مى گويد: سنمار بنايى بود رومى, قصر عظيمى را در كنار رود فرات براى نعمان ملك حيره بنا كرد, آنگاه كه آن را به نيكوئى به پايان رسانيد, نعمان امر كرد تا او را از بام قصر فرو افكنند تا بميرد تا نتواند مانند آن قصر را براى ديگرى بنا كند از آن پس جزإ او در عرب مثل سائر گشت و درباره كسى كه در در مقابل كار نيك, به بد جزا داده شود, مى گويد: جزى جزإ سنمار.
و اين حكايت را نظامى به بيانى لطيف و سخنى نغز به نظم آورده است, و اجمال آن مفصل اين است:
چون سنمار سوى نعمان رفت
رغبت كار شد يكى در هفت
آنچه مقصود بود از او درخواست
وانگهى كرد كار او را راست
تا هم آخر به دست زرين چنگ
كرد سيمين بنائى از گچ و سنگ 5
6 - در مقام پند و نصيحت و نكوهش افراد ضرب المثل ها اثر معجزهآسا دارد زيرا بدون اينكه طرف را به عواقب كار خود متوجه سازد, نتيجه كار ديگرى را كه با اين مورد همسو بوده, مطرح مى كند و اآن را در نظرش مجسم مى سازد و از اين طريق احساسات طرف را عليه خود تحريك نمى كند و به گفته شاعر:
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
7 - سرانجام ((مثلهاى)) هر قومى نمايانگر پايه فرهنگ و سطح تفكر و تعقل آنها است, و مثل ها به خاطر عمومى بودن در ايفإ اين نقش, بر اشعار و ادبيات برترى دارد زيرا اثار ادبى توسط افراد محدودى پديد مىآيد, درحالى كه مثل ها برخاسته از فرهنگ عمومى و استعداد توده ها است.
تو گوئى قرآن به خاطر اين نوع آثار سازنده ((مثل))ها مى گويد: (و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون)(حشر: 21).
اينها يك رشته فوايد متنى يا جانبى مثل ها است كه در اينجا يادرآور شديم, مسلما فوايد ديگرى دارد كه ما فعلا از بازگويى آنها خوددارى مى كنيم, و فقط به سخنان برخى از بزرگان درباره فوائد مثل اشاره مى كنيم:
ابراهيم نظام (متوفاى 231) مثل بايد از چهار مزيت برخوردار باشد:
1 - ايجاز لفظ.
2 - عبارت در عين ايجاز بيانگر معنا باشد.
3 - تشبيه كه در مورد مثل از زيبايى خاصى برخوردار باشد.
4 - رابطه معنى ظاهر ((مثل)) با معناى كنائى آن روشن باشد 6.
ابن قيم جوزى (متوفاى 751) مى نويسد:
خدا و رسول او در قرآن مثل هايى زده اند و هدف از آن تفهيم معنا و ايصال مقاصد به اذهان مردم است, خصوصا احضار همجنس براى فهم حقيقت كمك بيشترى مى كند, و نفس انسان با نظائر و اشباه انس زيادى دارد 7.
زمخشرى در فوائد مثل مى گويد:
((در نزد عرب ضرب المثل و تكلم علمإ با امثال و نظائر, شإنى رفيع دارد كه از روى معانى مخفى پرده برمى دارد, و نكات تاريك را روشن مى سازد, تا آنجا كه امر مخيل, به نظر چون محقق مى رسد, و شىء متوهم در جاى متيقن قرار مى گيرد, و غائب مانند شاهد جلوه مى كند. و از همين جهت در قرآن و ديگر كتب الهى خداوند امثال بسيار ايراد كرده است و پيامبر و ديگر پيامبران و حكيمان مثلهاى بى شمار آورده اند 8.
در اين جا گفتار ما درباره فوايد سازنده ((مثل)) به پايان رسيد چيزى كه بايد پيرامون آن سخن گفت, تفاوت مثل هاى قرآنى با مثل هاى رائج در ميان مردم است كه در شماره آينده پيرامون آن سخن خواهيم گفت.

پى نوشت :

1 جمهره إمثال العرب: 1 / 5.
2 مجمع الامثال: ج1, ص 57.
3 مجمع الامثال: ج2, ص 25.
4 مجمع الامثال: ج2, ص 74.
5 براى آگاهى از بقيه اشعار به بهرام نامه نظامى (هفت اورنگ مراجعه شود. 6 مجمع الامثال: ج1, ص 6.
7 اعلام الموقعين: ج1, ص 291.
8 كشاف: ج1 / 72, شگفت اين جا است كه زمخشرى اين سخن را از حمزه اصفهانى متوفاى 351, گرفته بدون آن كه از آن نام ببرد. به كتاب ((الدره الفاخره ج1 ص 59 - 60 مراجعه بفرمائيد.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:22 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مَثَل هاى زيباى قرآن (5)

مَثَل هاى زيباى قرآن (5)

جعفر سبحانى

انسان از محيطى كه در آنجا پرورش يافته, تإثيرپذير مى باشد, و فرهنگ محيط در سخنان او از شعر و نثر جوانه مى زند و افراد آگاه از ويژگى هاى ملت ها, زادگاه سخنان را به خوبى تشخيص مى هند.
امروز دانشى به نام دانش ((سبك شناسى)) در جهان ادبيات پى ريزى شده تا انسان بر اثر آگاهى از كيفيت انديشه ها و سبك گفتارهاى هر عصرى, زمان تقريبى نثر و شعر را بشناسد. و در حد امكان گوينده آن را تعيين كند, تا آنجا كه حافظ و سعدى شناسان روى شناختى كه با فرهنگ و ادبيات حاكم بر محيط زندگى اين دو شاعر دارند, اشعار واقعى آنها را از دروغين منسوب به آنها جدا مى سازند, و به پيرايش ديوانها و نثرهاى ادبى مى پردازند.
شخصيت انسان كه خود را در گفتار و رفتار او پنهان مى سازد, زاييده مثلثى است كه يك ضلع آن را عامل محيط تشكيل مى دهد, و دو ضلع ديگر آن ((عامل وراثت)) و ((تعليم و تربيت)) است.
اديبان والامقام عرب, شعر جاهلى را از شعر شعراى اسلامى هرچند در دو عصر به هم نزديك زندگى كنند, به خوبى تشخيص مى دهند, همچنانكه سروده هاى دوران اموى را از سروده هاى دوران عباسى باز مى شناسند.

اثرپذيرى قرآن از محيط


قرآن سخن آدمى نيست كه از محيط تإثير بپذيرد, او سخن خدا است كه آفريدگار انسانها و محيط و فرهنگ و آنچه در جهان امكانى نام هستى دارد, مى باشد. انتظار اين كه قرآن از فرهنگ محيط مكى و يا مدنى متإثر گردد, انديشه باطل است كه گاه و بيگاه دامنگير خاورشناسان مغرض مى گردد و برخى از افراد را فريب مى دهد.
در قرآن مسإله اثرپذيرى از محيط كاملا بى اساس است, بلكه اگر سخنى هست مربوط به جاى ديگر است, و آن اين كه هدف قرآن از مثل هاى ابداعى و ابتكارى, بيان يك انديشه نامحسوس در قالب محسوس است تا آن حقيقت نامرئى در لباس يك واقعيت مرئى, براى مخاطبان جلوه كند.
پيامبر گرامى در محيط مكه گرفتار شرك مشركان, و نيايش آنان در برابر سنگ و فلز و چوب بود. از اين جهت وحى الهى بايد در مثل هاى هدايت گرانه خود, در صدد معالجه اين بيمارى باشد, و مثل هائى مطرح كند كه ناظر به تحقير خدايان دروغين آنها مى باشد تا از اين طريق مشركان را به زشتى پندار و كردار خود متوجه سازد.
البته اين نه به آن معنا است كه تمام مثل هاى آيات مكى بر محور نكوهش از بت پرستى دور مى زند, بلكه مقصود اين است كه مثل هاى آيات مكى به گونه اى است كه مى خواهد بيمارىهاى فراگير و حاكم بر محيط مكه را مداوا كند, خواه اين بيمارى بت پرستى باشد يا رباخوارى, كشتن اولاد بى گناه باشد, يا خرافه گرائى.
ولى شرايط حاكم بر مدينه غير از شرايط حاكم بر مكه بود, پيامبر در مدينه گرفتار نفاق منافقان وانسانهاى دو چهره, و يهود لجوج و معاند بود كه پيوسته هر دو گروه به كارشكنى پرداخته و براى رهبر و پيروان او مشكلاتى پديد مىآوردند.
از اين جهت مثل هاى هدايت گرانه كه در آيات مدنى وارد شده است, بيمارىهاى مخصوص اين محيط را نشانه گرفته, و پيوسته كوشيده است تلاش هاى منافقان را بى اثر و يا كارهاى رياكارانه را بيهوده جلوه دهد.
در اين مثل ها ديگر مسإله بت پرستى و تحقير بت ها يا نكوهش امثال اينها مطرح نيست تا مثل ها به معالجه اين نوع از بيمارىها بپردازد.

همچون لانه عنكبوت

براى اين كه سخن ما خالى از شاهد و گفتار نباشد, نمونه اى از مثل هاى مكى و نمونه اى ديگر از مثل هاى مدنى را ارائه مى كنيم كه هر يك بيمارى محيط را نشانه گرفته و در صدد علاج آن برآمده اند.
قرآن در تحقير خدايان دروغين مثلى را مى زند و آن اين است كه دل بستن به اين خدايان دروغين بسان دل بستن عنكبوت به لانه سست خويش مى باشد كه كوچكترين مقاومت و ايستادگى در برابر حوادث ندارد چنانكه مى فرمايد:
(مثل الذين اتخذوا من دون الله إوليإ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان إوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون)(1).
:((كسانى كه غير خدا را اولياى خود برگزيده اند, بسان عنكبوتند كه خانه براى خود بتند و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است, اگر مى دانستند)).
چه مثلى زيباتر و چه تشبيهى روشن تر از اين, لانه عنكبوت در نظر او از دوام و استحكامى برخوردار است, اما در برابر يك باد ملايم از جاى كنده مى شود, و با افتادن قطره آبى پاره مى گردد, و با نزديك شدن شعله آتش از هم مى پاشد. بتان و همچنين هر پايگاهى غير خدا مانند قدرت و ثروت, عشيره و اولاد, بسان لانه عنكبوت است كه در يك چشم به هم زدن فرو مى ريزد و اثرى از آن باقى نمى ماند.
در اين آيه مكى, تحقير شرك و خدايان دروغين مورد هدف قرار گرفته درحالى كه در مثل هاى مدنى بيمارى خاص آن محيط, مورد تعرض قرار گرفته است.

چارپائى بر او كتابى چند

مثل هاى مدنى از مبارزه با شرك فارغ بوده, گاهى نادانى يهودان رانشانه مى گيرد. درباره عدم بهره گيرى آنان از توراتى كه در اختيار دارند, مثل ياد شده در زير را مطرح مى كند:
(مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل إسفارا)(2).
:((و حال كسانى كه مكلف بر تورات شده اند, ولى حق آن را ادا نمى كنند, بسان درازگوشى است كه كتابهائى بر او حمل مى كنند)).
يهود مدينه خصوصيات و ويژگى هاى پيامبر خاتم(ع) را در تورات مى خوانده اند و پيوسته از ظهور آن حضرت خبر مى دادند, ولى آنگاه كه آن حضرت با آن ويژگيها و نشانه ها ظاهر گرديد به جاى اين كه در ايمان به وى پيشقدم باشند, به انكار نبوت آن حضرت پرداخته و تورات را مخفى و پنهان كردند چنانكه مى فرمايد:
(و لما جإهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جإهم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكافرين)(3).
:((و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مويد آنچه نزد آنان است, بر ايشان آمد, و از ديرباز در انتظارش بر كسانى كه كافر شده بودند, پيروزى مى جستند, ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مى شناختند, بر ايشان آمد, انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد)).
با طرح اين دو مثل روشن شد در عين اين كه قرآن از فرهنگ محيط تإثير نمى پذيرد, ولى مثل هاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن را تعقيب مى كند.

راز نام بردن قرآن از موجودات پست

قرآن به خاطر هدف هدايت, گاهى از موجوداتى نام مى برد كه در انظار مردم از حقارت خاصى برخودارند مانند سگ و درازگوش, مگس و پشه. در شرايطى كه خدا مى خواهد خدايان دروغين مشركان راتحقير كند و آنها را بى ارزش معرفى كند, لازم است آنها را به چنين جاندارانى تشبيه كند كه همگان بر حقارت آنها اتفاق دارند, و اين نوع تشبيه و تمثيل را بايد لازمه بلاغت شمرد نه وسيله انتقاد.
قرآن در آيه اى درباره بى ارزش بودن معبودان دروغين چنين مى فرمايد:
(يا إيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب)(4).
:((اى مردم مثلى زده شده است كه به آن گوش فرا دهيد, كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى را بيافرينند هرچند در اين كار دست به دست هم بدهند, و هرگاه مگس چيزى از آنان بربايد نمى توانند آن را بازپس بگيرند هم عبادت گران ناتوانند و هم معبودان آنها)).
چه تحقيرى بالاتر از اين كه معبودان دروغين آنها را ناتوان تر از مگس پست معرفى مى كند تا آنجا كه ياراى مقابله با مگس را ندارند, و اگر مگس چيزى از آنها ربود, قدرت پس گيرى را فاقد مى باشند.
اين نوع مثل ها مايه دلخورى مشركان و ديگران مى گشت و لذا به پيامبر اعتراض مى كردند كه هدف از اين مثل ها چيست, و چنين مى گفتند:
(ما ذا إراد الله بهذد مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين)(5).
:(((مى گفتند) منظور خدا از اين مثلها چيست. مثل هايى كه گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند البته تنها فاسقان از آن گمراه مى گردند)).
البته ناخوشايندى آنان مانع از آن نبود كه وحى از اين تمثيل ها در اهداف هدايت گرانه خود كمك بگيرد, زيرا هدف, تحقير معبودهاى دروغين آنها بود, و اين هدف با اين تشبيه ها به خوبى تإمين مى گرديد.
قرآن در اين گونه تمثيل ها در مقام بيان عظمت خلقت و يا جلالت و قدرت خدا نيست و گرنه در اين موارد آفرينش آسمان ها و زمين و ستارگان و كهكشان ها را مطرح مى كرد, بلكه هدف تحقير بت ها و خدايان باطل است, و در اين مورد حتما بايد از اين تمثيل ها كمك گرفته شود.
شگفت از برخى مفسران است كه بر اثر ناآگاهى از اهداف اين نوع تمثيل ها سخن درباره عظمت آفرينش مگس و پشه گفته و در اين باره داد سخن داده است(6).
عظمت آفرينش اين نوع حشرات جاى سخن نيست, ولى مقصود از تشبيه چيزى ديگر است و آن ناتوانى آن حيوانات در دفاع از خود و ديگرى است. از اين رو در اين مورد سخن در آفرينش آنها خارج از بلاغت خواهد بود.

شمار مثل هاى قرآن

در گذشته يادآور شديم كه مقصود از ((مثل)) در قرآن ((مثل هاى)) اصطلاحى نيست, بلكه مقصود ((تشبيه)) و ((استعاره)) است و مثل در قرآن به اين معنا طبق شمارش دانشمند محترم آقاى محمد حسين على الصغير از پنجاه و هشت آيه تجاوز نمى كند, و ما متون اين آيات را در كتاب ((الامثال فى القرآن الكريم)) آورده ايم, ولى متإسفانه شمارش ايشان نه جامع است و نه مانع يعنى برخى از آياتى كه جنبه تشبيهى دارند, از قلم او افتاده و برخى را نيز جزء امثال قرآن شمرده كه هرگز مثل به آن معنا نيست.
مثلا آيه (الذينء يإكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذين يتخبطه الشيطان من المس)(7) را جزء مثل ها نياورده چون لفظ ((مثل)) يا ((كاف تشبيه)) در آن وارد نشده است در حالى كه محتواى آن يكى اززيباترين تمثيل هاى قرآنى است كه جايگاه انسانهاى رباخوار را بيان مى كند. از اين جهت گفتيم شمارش ايشان جامع افراد نيست.
اگر بنا شود در شمارش مثل هاى قرآن فقط آياتى را وارد بحث كنيم كه بر لفظ ((مثل)) مشتمل باشد, در اين صورت تعداد آيات از 15 آيه تجاوز نمى كند(8).
واقعيت مثل بر اين محور ظاهرى دور نمى زند, بلكه هرگاه محتواى آيه, جنبه تشبيه و تنزيل داشته باشد, بايد آن را از امثال شمرد.

پى نوشت ها:

1. عنكبوت: 41.
2. جمعه: 4.
3. بقره: 89.
4. حج: 73.
5. بقره: 228.
6. سيد قطب در تفسير آيه 73 سوره حج.
7. بقره: 275.
8. جاهاى اين آيات عبارتند از: اسرإ: 89 - كهف: 54 - نحل: 60 - روم: 27 و 58 - زمر: 27 - رعد: 17 - ابراهيم: 25 و 45 - نور: 35 - عنكبوت: 43 - حشر: 21 - محمد3: نور: 34 - فرقان: 33.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:22 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقش تمثيلات دينى در تبليغ

نقش تمثيلات دينى در تبليغ

اسعدي، علي

رسالت عظيم مبلغان علوم الهى نشر مفاهيم بلند دينى در عرصه جوامع بشرى است تا در پرتو آن انسان ها به كمال و سعادت واقعى كه خواسته و غايت اين تعليمات است دست يابند. اما اين تبليغ در كنار هزاران تبليغ ديگر كه هر يك مى خواهند طعم تفكر مكتب يا كالاى خويش را در كام نوجوانان و جوانان و مخاطبين خود بريزند كار ساده اى نخواهد بود.
در اين آشفته بازار حيرت و سرگردانى تنها حقانيت يك مكتب و كيفيت يك كالا نمى تواند به جذب مخاطبان منتهى شود بلكه علاوه بر آن، استفاده از روش هاى درست تبليغى از عوامل قطعى توفيق در اين مهم است كه نيم نگاهى به سطح روزنامه ها، مجلاّت، و به طور كلى رسانه ها بر صحت اين مطلب گواهى مى دهند.
روح آدمى طالب تنوع و جذابيت است امام على(عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايند: «اِنَّ هذِهِ القلوب تَمَلُّ كَما تَمَلُّ الأبدانُ فابتغوا لَها طرائِفَ الحِكَم;[1] همانا اين دلها خسته مى شوند چنانكه بدنها خسته مى شوند پس براى آنها تازه هاى حكمت را بجوييد.»
در اين ميان جوانان و نوجوانان بيشتر به مسأله تنوع طلبى و جاذبه خواهى حساسند، از اين رو سردمداران تهاجم فرهنگى توجه خود را به اين جذابيّت ها معطوف نموده اند كه خنثى سازى اين هجمه عظيم نيز جز با استفاده از همين ابزار ميسّر نيست اما اينكه كلاس هاى درس و منابر و سخنرانى ها و ساير وسايل ارتباط جمعى به چه ميزان از اين ابزارها استفاده مى كنند بحثى است كه هر كس خود مى تواند قضاوت كند نگاهى به روش هاى تبليغى پيامبران و امامان و بزرگان دين بيانگر اين حقيقت است كه آنها تنها به وعظ و خطابه خشك و بى روح بسنده نمى كردند بلكه با استفاده از داستان ها، مثل ها، اشعار و... به تسخير قلوب مخاطبان خود مى پرداختند.
در قرآن نيز اين مسأله به نحو بارزى رخ مى نمايد. مثلها و داستان هاى فراوان، جملات موزون و آهنگين، سوره هاى كوتاه و بلند به مقتضاى زمان و مكان، تفاوت در لحن و بيان در كنار مفاهيم بلند و متعالى، چهره اى جذاب و ماندگار و بهارى بى خزان از قرآن ارائه داده است. يكى از جاذبه هاى دينى كه نقش بسيار مهمى در انتقال تعاليم و مفاهيم مورد نظر دارد «تمثيلات و تشبيهات» است كه در هر زبان و كشورى بخشى از فرهنگ ادبيات آن را تشكيل مى دهد.[2]
آنچه اين مقاله كوتاه به آن پرداخته، بحث از اهميت، كاركردها و روش هاى استفاده از اين ابزار كارآمد در تبليغ است تا به مدد آن تبليغى جذّاب و تأثيرگذار و پرمخاطب حاصل آيد.

مفهوم مثل

«مبرّد» از علماى بزرگ ادبيات عرب در تعريف «مثل» گويد: «المثل مأخوذٌ من المثال و هو قولٌ سائِرٌ يُشَبَّهُ به حال الثانى با الاوّل و الاصلُ فيه التشبيه;[3] مثل از مثال گرفته شده و كلامى است كه به وسيله آن حال دوّمى
را به اوّلى تشبيه مى كنند و اصل در آن عنصر «تشبيه» است.
بنابر آنچه از مبرّد نقل شد در مثل عنصرى به نام تشبيه وجود دارد كه از همين بيان مى توان به نزديكى بين مثل و تشبيه پى برد علاوه بر اينكه «امثال» دامنه وسيعترى دارند و شامل ضرب المثل، كنايه و استعاره نيز مى شوند.[4]
«ضرب المثل» عبارتست از «هر گفتار و قولى است كه داراى تشبيه مجازى [نه حقيقى مانند تمثيلات] باشد و با نهايت ايجاز معنايى عام از آن استفاده گردد و به صورت كوتاه و در مواقع خاص به خود به آن استشهاد نمايند.»[5] اين مثل ها به «امثال كامنه» نيز نام برده اند.[6]
نمونه اى از اين ضرب المثل هاى قرآنى و معادل فارسى آنها به شرح زير است.
«قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِى»[7] (شنيدن كى بود مانند ديدن)
«وَمَن يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِى الاَْرْضِ مُرَ غَمًا كَثِيرًا»[8] (از تو حركت از خدا بركت)
در مقابل «ضرب المثل ها» «امثال واضحه» هستند كه داراى لفظ مثل بود، در آنها چيزى به چيز ديگر تشبيه شده است. گاه نيز لفظ مثل در آن نيامده و با ادوات ديگر «كاف تشبيه» و يا حذف ادوات وليكن با حفظ معناى تشبيهى به كار مى رود كه متناسب با هر يك معنا و تعريف خاصى به خود مى گيرد.
آنچه اين مقاله به آن پرداخته است «امثال واضحه و تشبيهات» است كه نظر به كاركردهاى مهم تبليغى و تربيتى آن انتظار مى رود مورد توجه قرار گيرد.

اهميت تمثيلات

قرآن كريم، مخاطب مثال ها را متفكران و عاقلان شمرده و همواره آوردن مثل را وسيله اى براى تفكر و تعقل دانسته است:
«وَ تِلْكَ الاَْمْثَـلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ;[9] و آن مثل ها را براى مردم مى زنيم شايد كه تفكر كنند.»
امام على(عليه السلام) نيز در تأكيد بر اين مسأله چنين مى فرمايند: «اوصيكُمْ عِباداللّه بتقوى اللّه الَّذى ضَرَب الأمثال;[10] سفارش مى كنم شما را اى بندگان خدا به تقواى پروردگارى كه براى بيدراى شما مثل هاى پندآموز آورده است.»
علماى ادبيات عرب نيز بطور وسيع در اين باب سخن گفته اند و فوايد و اهميت آن ها را بيان داشتند.
ابن مقفّع (متوفى 1413 هـ.ق) در اهميت مثل ها گويد: «اِذا جُعِلَ الكلامُ مَثلاً كان أوضَحَ للنطق و آنَقَ للسَّمع وَ اَوسَعَ لشعوب الحديث»[11]
هنگامى كه سخن به شيوه مثل بيان شود گفتار را واضح تر، براى شنونده جذابتر و شاخه هاى سخن را وسيع تر مى كند.
ابراهيم نظام نيز گويد: «يَجْتَمعُ فى المثَلَ اَربَعَةٌ لا تجتمعُ فى غَيرهِ مَن الكلام: ايجاز اللفظ و اصابةُ المعنى و حُسْنُ التشبيه وَجودُة الكنايَة فهو نهايةُ البلاغه;[12] در مثل چهار چيز است كه در غير آن نيست; كوتاهى لفظ، استحكام معنى، زيبايى تشبيه و لطافت كنايه. بنابراين آن نهايت بلاغت است.»
با توجه به همين اهميت و فوايد است كه در متون دينى و سخنان بزرگان علم و دين همواره از اين ابزار كارآمد استفاده شده است. در قرآن كريم بيش از چهل آيه با لفظ مثل آمده كه علاوه بر آن آياتى كه در آن از عنصر تشبيه استفاده شده بسيار بيشتر است. با سيرى در روايات معصومين مى توان انبوهى از تمثيلات و تشبيهات را مشاهده كرد[13] كه اين، علاوه بر حكمت ها و ضرب المثل هايى است كه بعضى بزرگان به گردآورى آن پرداختند.
پيامبر اسلام و ديگر پيامبران مأمور بودند كه از مثل ها در امر تبليغ استفاده كنند. براساس كتاب «عهد قديم» گاه پيامبرى از سوى مردم مورد سرزنش قرار گرفته به خاطر آنكه چرا مثل نمى زند.»[14]
در كتاب «عهد عتيق» سِفْرى به «امثال» اختصاص يافته و در آن مثل ها و حكمت هاى رايج گردآورى شده است.[15] در عهد جديد نيز به كارگيرى مثل ها بسيار آشكار است تا آنجا كه در انجيل مرقس نقل شده كه حضرت عيسى(عليه السلام) بدون مثل سخن نمى گفت.[16]
از آثار بزرگان دينى و نويسندگانى كه بيشتر به امر پرورش جوانان همّت گماشته اند نيز اين مسأله كم و بيش ديده مى شود به عنوان مثال در جاى جاى آثار شهيد مطهرى چه بحث هاى اخلاقى و چه عقيدتى، كلامى و حتى مباحث فلسفى، آن بزرگوار براى تبيين موضوع از اين روش استفاده مى كرده و اساساً شهيد مطهرى استادى زبردست در ارائه معارف به زبان تمثيل به شمار مى رود. كثرت تمثيلات اين شهيد به حدى است كه كتابى مستقل از تمثيلات به كار رفته در آثار ايشان به چاپ رسيده است.[17]
از ديگر بزرگانى كه به اين مهم رويكرد در خور توجهى داشته اند استاد حائرى شيرازى است كه مباحث مختلف اخلاقى و عقيدتى را در قالب تمثيلات و تشبيهات ارائه داده و با عنوان «تمثيلات» به چاپ رسانيده اند.
جذابيت سخنان استاد قرائتى و تأثيرگذارى تربيتى آن بزرگوار نيز بر همگان روشن است. يكى از مهم ترين رموز موفقيت استاد استفاده به موقع و مؤثر از تمثيلات است به گونه اى كه شايد هيچ سخنرانى را از ايشان سراغ نداشته باشيم كه حداقل چند تشبيه زيبا در آن به كار نرفته باشد.
در اهميت اين مسأله در يك كلمه مى توان گفت كه ميزان موفقيت يك معلم و نويسنده و سخنورى كه در القاى پيامى به مخاطب مى كوشد به نحو مؤثرى به استفاده او از اين ابزار كارآمد مربوط مى شود.

كاركرد مثل ها

اگر چه با ذكر كلام علماى ادبيات عرب تا حدى فوايد مثل ها روشن شد ليكن در اين بخش به جهت اهميت تربيتى آن بر آنيم تا كاركردهاى آن را به طور مفصل تر و مصداقى دنبال كنيم.
1) نقش مثال در محسوس كردن مسائل: از آن جا كه انس آدمى بيشتر با محسوسات است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس او نسبتاً به دور است، مثال هاى حسى آنها را از فاصله دور است نزديك مى آورد و در آستانه حس قرار مى دهد. قرآن كريم وقتى مى خواهد زشتى غيبت را به تجسم در آورد و حسى كند به گونه اى كه شنونده چهره كريه آن را به طور ملموس دريابد چنين مى فرمايد: «وَ لاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ;[18] بعضى از شما غيبت بعضى ديگر را نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟»
چه تمثيل زيبايى و چه صحنه زشتى، آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت از جهت زشتى همانند خوردن گوشت بدن اوست. تعبير به «مَيتاً»(مرده) به خاطر آن است كه «غيبت» در غياب افراد افراد صورت مى گيرد كه همچون مردگان قادر به دفاع از خويشتن نيستند و اين ناجوان مردانه ترين ستمى است كه انسان ممكن است درباره برادر خود روا دارد.[19]
2) نقش مثال در نزديك ساختن مسائل: گاه مى شود كه براى اثبات يك مسأله عميق منطقى و عقلانى بايد انسان به استدلالات مختلفى متوسل گردد كه باز هم ابهام اطراف آن را فرا گرفته، ولى ذكر يك مثال روشن و كاملاً هماهنگ با مقصود چنان راه را نزديك مى كند كه تأثير استدلالات را افزايش مى دهد و از ضرورت استدلال هاى متعدد مى كاهد.
در كتاب «احتجاج طبرسى» آمده است كه «ابن ابى العوجاء» كه از منكران معاد و معاصر امام صادق(عليه السلام)بود از آن حضرت پس از تلاوت آيه 56 نساء: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِـَايَـتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَـهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا; همانا كسانى كه به آياتمان كافر شدند در دوزخ واردشان مى كنيم، هر گاه كه پوستشان بريان شد پوستى ديگر به جاى آن مى نشانيم تا طعم عذاب را بچشند كه همانا خداوند نفوذناپذير و حكيم است.»
پرسيد: «ما ذَنبُ الغَير؟; گناه آن پوست هاى ديگر چيست؟»
امام پاسخى كوتاه و پر معنى به او داد و فرمود: «هى هى و هى غيرها; پوست نو همان پوست سابق است و در عين حال غير آن است.»
ابن ابى العوجاء كه مى دانست در اين عبارت كوتاه سرّى نهفته است گفت: «مَثِّل لى فى ذلك شيئاً من امر الدّنيا; در اين زمينه از امور دنيا مثالى بزن» امام على(عليه السلام) فرمود: «أرَأيتَ لَوْ اَنَ رجلاً اَخذ لبنَةً فكسّرها ثم ردها فى مَلبنَها فهى هى و هى غيرها» اين همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند و دوباره در قالب بريزند و به صورت خشت تازه اى در آورد اين خشت دوم همان خشت اول است و در عين حال خشت جديدى مى باشد (مادّه اصلى محفوظ است و تنها صورت آن تغيير كرده است»[20]
3) نقش مثال در همگانى ساختن مسائل: بسيارى از مباحث علمى وجود دارد كه در شكل اصلى اش تنها براى خواص قابل فهم است و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى برند ولى هنگامى كه با مثال آميخته و به اين وسيله قابل فهم گردد مردم در هر پايه اى از علم و دانش باشند از آن بهره مى گيرند بنابراين مثل ها به عنوان يك وسيله تعليم و فرهنگ كاربرد غير قابل انكارى دارند.
در تاريخ نقل شده است كه عربى بيابانى وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سيم و زرى بگيرد، پيامبر چيزى به او داد ولى او قانع نشد و سخن درشت و ناهموارى بر زبان آورد و جسارت كرد. اصحاب در خشم شدند و چيزى نمانده بود كه آزارى به او برسانند ولى رسول خدا مانع شد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)بعد اعرابى را به خانه برد و مقدارى ديگر به او كمك كرد ضمناً اعرابى از نزديك مشاهد كرد كه وضع رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به وضع رؤسا و حكامى كه تا كنون ديده شباهت ندارد و زر و خواسته اى در آنجا جمع نشده. اعرابى اظهار رضايت كرد و كلمه اى تشكرآميز بر زبان راند. در اين وقت رسول اكرم به او فرمود: تو ديروز سخن درشت و ناهموارى بر زبان راندى كه موجب خشم اصحاب من شد من مى ترسم از ناحيه آنها به تو گزندى رسد. آيا ممكن است همين جمله را در حضور جمع بگويى؟ او پذيرفت و چنين كرد. اصحاب و ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خنديدند. در اين هنگام رسول خدا رو به جمعيت كرد و (در توضيح علت چنين برخوردى با اعرابى در عين سخنان درشت او) فرمود: «مثل من و اينگونه افراد مَثَل همان مردى است كه شترش رميده بود و فرار مى كرد، مردم به خيال اينكه به صاحب شتر كمك دهند فرياد كردند و به دنبال شتر دويدند. آن شتر بيشتر رم كرد و فرارى تر شد، صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت: خواهش مى كنم كسى به شتر من كارى نداشته باشد، من خودم بهتر مى دانم كه از چه راه شتر خويش را رام كنم.
همين كه مردم را از تعقيب بازداشت، رفت و يك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلوى شتر بيرون آمد و او را با سهولت رام كرد. اگر ديروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتماً اين اعرابى بدبخت به دست شما كشته شده بود ـ و در چه حال بدى كشته شده بود در حال كفر و بت پرستى ـ ولى مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملايمت او را رام كردم.»[21]
4) نقش مثال در بالا بردن درجه اطمينان به مسائل: كليات عقلى هر قدر مسلم و منطقى باشند مادام كه در ذهن هستند اطمينان كافى نمى آفرينند چرا كه انسان همواره اطمينان را در عينيت جستجو مى كند. مثال به مسائل ذهنى عينيت مى بخشند و كاربرد آنها را در عالم خارج روشن مى سازند و به همين دليل در ميزان باور و پذيرش و اطمينان نسبت به مسأله اثر مى گذارد.
5) نقش مثال در خاموش سازى لجوجان: بسيار مى شود كه ذكر كليات مسايل به صورت مستدل و منطقى براى خاموش كردن يك فرد لجوج كافى نيست و او همچنان دست و پا مى زند اما هنگام يك مسأله در قالب مثال ريخته مى شود راه را چنان بر او مى بندد كه ديگر مجال بهانه گيرى براى او باقى نمى ماند.
در قرآن مجيد مى خوانيم كه خداوند در برابر كسانى كه در مورد آفرينش حضرت مسيح ـ كه تنها از مادر و بدون وجود پدر صورت گرفت ـ ايراد مى گرفتند كه مگر ممكن است انسان بدون پدر متولد شود مى فرمايد: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَاب;[22] مثل عيسى(عليه السلام) نزد خدا همانند آدم است كه او را از خاك آفريده» اين در حالى است كه ما هر قدر بخواهيم در برابر افراد لجوج بگوييم كه اين كار در برابر قدرت بى پايان خدا كار ساده اى است باز هم مجال بهانه گيرى وجود دارد.[23]
6) نقش مثل ها در جذابيت بخشيدن به سخن: علاوه بر همه آنچه گفته شد مثل ها موجب لطافت و جذابيت سخن مى شوند و طبيعتاً سخن جذاب بر دل مى نشيند و مخاطب خود را جذب مى كند.
امام باقر(عليه السلام) چه زيبا مثل حريص بر دنيا را بيان مى كند: «مَثَلُ الحريص على الدنيا كمثل دودة القَزِّ كُلّما ازدادت مِنَ القَزِّ على نفسها لَفًّا كانَ اَبْعَدَ لَها مِنَ الخروج حَتّى تَموتَ غَمًّا; مثل حريص بر دنيا همانند كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر دور خود تار بتند راه خروجش بسته تر مى شود تا آنكه از غم بسيار بميرد.»[24]

روش هاى ارائه تمثيلات

1) خطابه اى: در اين روش معلم يا مبلغ مى تواند در ضمن بيان مطلب و متناسب با موضوع موردنظر تمثيلى را انتخاب و آن را توضيح دهد، ابعاد آن را روشن سازد و وجه شباهت موضوع مورد نظر را با تشبيه بيان كند. در اين صورت مخاطب مى تواند ارتباط مناسبى با گوينده و موضوع برقرار كند. آن را خوب بفهمد و در ذهن خود ترسيم و تثبيت كند. به عنوان مثال اگر معلم و خطيب درباره گناه صحبت مى كند با استفاده از حديث مولا على(عليه السلام) مى تواند آن را غنى تر سازد. آن حضرت در ترسيم وضعيت انسان گناهكار و متقى و عاقبت آن دو مى فرمايد: «اَلا و اِنَّ الخطايا خيلٌ شُمُس حُمِلَ عَلَيها اَهْلُها وَ خُلَعِتْ لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهم فى النّار. الاو اِنَّ التَّقوى مطايا ذُلُلٌ حُمِلَ عَليها اَهْلُهَا و اُعطوا اَزِمَّتَها فَاَوردتهم الجَّنة; آگاه باشيد همانا گناهان همانند مركب هاى چموشند كه سواران خود (گناهكاران) را ـ افسار رها شده ـ در آتش دوزخ مى اندازند اما تقوا همانند مركب هاى رام و فرمانبردارى هستند كه سواران خود را ـ افسار بر دست ـ وارد بهشت جاويدان مى كنند.»
با دقت در كلام امام على(عليه السلام) روشن مى گردد كه هر چند سوار بر اسب چموش چند لحظه اى ممكن است سوارى بخورد و يا لذتى برد اما در نهايت اسب چموش بى افسار او را بر زمين مى زند و به مقصد نمى رساند. آرى كوچه پس كوچه هاى گناه بن بست است.
نكته اى ديگر كه مى توان از اين حديث بدست آورد اين كه سواره بر اسب چموش هر چه ديرتر از اسب پايين پرد خطر آن بيشتر است چون كه ممكن است آدمى را از دشت هموار به سوى كوه و دره كشاند و در آنجا بر زمين زند. گناهكار نيز اگر زود ريشه هاى گناه را نخشكاند جهنم براى او قطعى است.
نكته ديگر اينكه همانطورى كه پريدن از اسب چموش سخت است و ممكن است به جراحاتى منجر شود اما نهايتاً نجات بخش است. كنار گذاشتن گناه نيز ابتداءاً سخت است آدمى كه مدتى با گناهكاران يا گناهى مثل اعتياد مأنوس بوده با رها كردن آنها موجب از دست دادن دوستان قبلى و طرد شدن از سوى آنها و يا با رنج هاى جسمى ناشى از ترك اعتياد همراه باشد اما نهايتاً آسايش و آرامش به همراه دارد.
چنانكه ملاحظه مى شود چنانچه معلم و خطيب به ذكر تمثيل و ترجمه آن اكتفا كند نكته چندانى نصيب دانش آموز نمى گردد ولى اگر بيشتر توضيح دهد و خود نيز دقت بيشترى روا دارد لطايف فراوانى مى توان از آن بدست آورد كه شايد در نگاه اول مغفول عنه واقع شود.
2) فعالسازى: يكى از روش هاى ارائه تمثيلات در كلاس درس و يا محفل هاى جمعى علمى فعالسازى ذهن مخاطبين در موضوع مورد تمثيل است اين روش باعث مى شود مخاطبين در فهم مطلب مشاركت داشته جو درس از حالت خشكى در آمده و درك مطلب آسان تر شود. در اين روش معلم مى تواند درباره موضوع مورد نظر تمثيلى را مطرح كند و از مخاطبين بخواهد وجه شبه هاى موجود در تمثيل را بيان كنند. به تجربه اثبات شده است كه با استفاده از عقل جمعى مى توان از تمثيلات نكات لطيف فراوانى را بدست آورد كه شايد ذهن يك فرد قادر به كشف همه آنها نيست.
به عنوان مثال به منظور ايجاد انگيزه و شوق درباره انس با قرآن و حفظ آن و اهميت درس قرآن مى توانيد اين حديث را مطرح كنيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اِنَّ الذى لَيْسَ فى جوفه شىءٌ من القرآن كالبيت الخَرِبِ;[25] كسى كه در درونش چيزى از قرآن نيست همانند خانه ويرانى است». آنگاه با استفاده از اين حديث مى توان به وسيله اين سؤال نظر خواهى كرد كه خانه خراب چه ويژگى هايى دارد كه اگر انسان و قلبى با قرآن مأنوس نباشد اين گونه ويران خواهد بود.
پاره اى از پاسخ هاى احتمالى را از نظر مى گذرانيم:
1) خرابه ها امنيت ندارند قلب بدون قرآن نيز مضطرب است و آرامش ندارد
2) خرابه ها محل تردد خلافكاران است قلب بدون قرآن هم محل تردد شياطين جن و انس و وسوسه هاى آنهاست
3) خرابه ها متعفّن و بد بويند قلب و انسان بى قرآن نيز از عطر معنويت محروم است
4) خرابه ها با اندك تكانى خرابتر مى شوند قلب بدون قرآن نيز متزلزل و هر روز رو به سويى است و با اندك وسوسه اى خراب تر مى شود
5) به پناه گرفتن در خرابه ها نمى شود اطمينان كرد به انسان هاى دور از قرآن نيز نمى توان اطمينان كرد و از شرّ و خيانتشان در امان بود
6) خرابه ها در شب، تاريك و ظلمانى و بدون نورند قلب هاى بدون قرآن نيز در ظلمت به سر مى برند چون قرآن نور است
ظريفى مى گفت به خرابه مجوز كنتور برق نمى دهند و نور در آن راه نمى يابد. قلب بدون قرآن نيز از نور حقيقى محروم و بى بهره است. آرى با اندك تأملى مى توان وجوه مختلفى را به دست آورد به ايجاد نشاط معنوى در كلاس كمك كرد. شما هم اندكى بينديشيد شايد بتوانيد علاوه بر آنچه گفته شد موارد ديگرى را بيابيد.
3) تصويرسازى: يكى از روش هاى ارائه تمثيلات كه در كلاس درس مورد استفاده معلم و مبلغ قرار مى گيرد استفاده از تصاوير است اين تصاوير مى تواند از قبل آماده شده يا در كلاس تصوير شود. تجربه هاى علمى و عملى نشان داده كه دانش آموزان به آنچه در پاى تخته حكّ مى شود توجه بيشترى مى كنند بنابراين اصل نوشتن بر روى تخته جلب توجه مى كند علاوه بر اين اگر نوشته ها به صورت تصوير ارائه شود در ذهن مخاطب تأثير فوق العاده اى دارد. اين شيوه از قديم و به طور سنتى در ميان تعزيه گردان ها كه با نصب پارچه اى از تصاوير حادثه عاشورا يا كرامتى از كرامات معصومين و توضيح بر روى آن به جذب مخاطب مى پرداختند معمول بوده است و همگى شاهد بوده ايم كه چگونه علاقمندان بسيارى از بزرگ و كوچك را به خود جلب مى كرده و ساعت ها سر پا نگه مى داشتند.
در حديثى به نقل از ابن مسعود آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مربعى را رسم كرد و يك خط در وسط آن و خطى بيرون آن كشيد و خطوط كوچكى در كنار خط ميانى رسم كرد و فرمود: اين (خط وسط) انسان است و اين (مربع) اجل اوست كه دورش را گرفته و بر او احاطه دارد و اين كه خارج قرار دارد آرزوى اوست و اين خط هاى كوچك پيشامدها و بيمارى هايند اگر اين يكى خطا رود اين يكى او را نيش مى زند و اگر اين هم خطا رود آن ديگرى او را مى گزد و اين تصوير چيزى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسم كرد.[26]
4) علمى: يكى ديگر از روش هاى به كارگيرى تمثيل استفاده از شيوه عملى براى تأييد گفتار است در اين روش از موارد موجود در طبيعت كه همسان با موضوع مورد نظر است استفاده مى گردد اين موارد ممكن است به كلاس درس آورده شود يا در اردوها و تفريحات مورد اجرا قرار گيرد.
از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در زمينى خشك و بى گياه فرود آمده و به اصحابش فرمود: مقدارى هيزم بياوريد عرض كردند: اى رسول خدا! ما در سرزمين خشك و بى گياه هستيم كه در آن هيزمى يافت نمى شود. فرمود: هر كسى هر چه يافت بياورد آن ها هيزم را جمع كردند و در برابر حضرت انباشتند پس فرمود: گناهان نيز اينگونه جمع مى شود.[27]
همچنين درباره آيه 67 سوره فرقان: «وَ الَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمْ يُسْرِفُواْ وَ لَمْ يَقْتُرُواْ وَ كَانَ بَيْنَ ذَ لِكَ قَوَامًا; آنان كه هنگامى كه انفاق مى كنند نه اسراف مى كنند و نه سخت گيرى مى نمايند بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى كنند.» از امام صادق نقل شده است كه اين آيه را تلاوت فرمود آنگاه مشتى سنگ ريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت و فرمود: اين همان «اقتار» و سخت گيرى است پس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را باز كرد كه همه آن بر زمين ريخت و فرمود: اين «اسراف» است: بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش باز ماند و فرمود اين همان «قوام» است.[28]

نكاتى درباره فهم مثل ها

1) قرآن كريم فهم مثل ها را ساده ندانسته و فهم آنها را ويژه كسانى مى داند كه اهل علم اند. «وَ تِلْكَ الاَْمْثَـلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلاَّ الْعَــلِمُونَ;[29] و آن مثل ها را براى مردم مى زنيم ليكن جز دانايان آنها را درك نمى كنند.»
در جاى ديگر قرآن به عده اى اشاره مى كند كه مثل زدن خداوند به پشه اى را تمسخر مى كنند ولى خداوند توجه آن ها را به حكمتى كه در درون آن وجود دارد جلب مى كند.[30] بنابراين فهم مثل ها نياز به دقت و تدبر دارد.
2) گاه بعضى از تمثيلات شبهه بر دارند و در نگاه اول شنونده را با اين سؤال مواجه مى كنند كه منظور از ارائه اين تمثيل چيست؟ ليكن محدود شدن به محدوده مثل و دور ماندن از هدف و وجهى كه اين مثل براى آن ذكر شده گمراه كننده است.
به عنوان نمونه امام على(عليه السلام) در آغاز خطبه ششم نهج البلاغه مى فرمايد: «و اللّه لا اكون كالضَّبُعِ تَنامُ عَلى طولِ اللَّدِم»; به خدا سوگند من همچون كفتار نيستم كه با ضربات آرام و ملايم (در برابر) لانه اش به خواب مى رود تا صياد به او مى رسد.»
معروف است كه كفتار حيوان ابلهى است و صياد براى شكار آن با سنگ يا چوب به آرامى بر در لانه كفتار مى زند و او را به خواب برده و شكار مى كند.[31] ندانستن اين ويژگى اين شبهه را پيش مى آورد كه چرا امام فرمود من كفتار نيستم؟ ولى با شناخت اين ويژگى كفتار بايد گفت در حقيقت حضرت با اين تمثيل مى خواهند بيدارى خود را از مسايل سياسى زمان برسانند.[32]
3) از آنجا كه فهم مثل ها نيازمند تأمل و تعقل است از اين رو كسانى كه اهل دقت بيشترى هستند از مثل ها استفاده بيشترى مى كنند و ظرايف بيشترى را كشف مى كنند از يك مثل مى توان نكات مختلفى را بدست آورد كه يكى از ديگرى عميق تر و در عين حال همگى درست باشد.
حال با توجه به اهميت مثل ها انتظار مى رود كلاس هاى درس، منابر و سخنرانى ها، كتاب هاى درس و ساير وسايل ارتباط جمعى رويكرد در خورد توجهى به اين مسأله نشان دهند.
اما متأسفانه در حال حاضر شاهديم كه معلمان و مبلغان و كتب درسى دينى و قرآن از اين ابزار كارآمد به دور افتادند و در موارد زيادى كلاس هاى درسِ بى روح و خطابه هاى خشك و بى جاذبه نه تنها مخاطب را به خود جذب نمى كند كه مايه بى حوصلگى او نيز شده و از اصل بحث گريزان مى گردد.
پس بكوشيم با شناخت بيشتر جاذبه هاى دينى و به كار بستن آنها، بر غناى تعليم و تربيت خويش و بر ماندگارى آنها در ذهن كودكان، نوجوانان و جوانان بيفزاييم.

پى‏نوشتها:

1 . غرر الحكم و دررالكلم، حديث 354.
2 . مثل هاى آسمانى، ص 9 و 10، مؤلف: على اسعدى، انتشارات دارالحديث، چاپ اول 1383.
3 . امثال القرآن، ص 1، على اصغر حكمت، چاپ دوم، بنياد قرآن، 1361، به نقل از مقدمه مجمع الامثال ميدانى.
4 . منبع پيشين، ص 3 و 4.
5 . منبع پيشين، ص 3.
6 . الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 42 ، 1; جلال الدين عبدالرحمن السيوطى، تحقيق مصطفى ديب البغا، 2 جلد، الطبعه الثالثه، دار ابن كثير، 1416هـ .ق
7 . بقره/ 260.
8 . نساء/ 100.
9 . حشر/ 21.
10 . نهج البلاغه، خطبه 83/4، ترجمه محمد دشتى.
11 . امثال القرآن، ص 2، به نقل از مجمع الامثال ميدانى.
12 . منبع پشين.
13 . در كتاب مثل هاى آسمانى 40 آيه تمثيلى و 960 روايت تمثيلى و تشبيهى با دسته بندى موضوعى آمده است: مثل هاى آسمانى، على اسعدى، انتشارات دارالحديث.
14 . عهد قديم، خرقيال، باب 20، آيه 49، انتشارات اساطير، ترجمه فاضل خان همدانى و ديگران، چاپ اول 1380.
15 . منبع پيشين، امثال.
16 . منبع پيشين، عهد جديد، انجيل مرقس، باب 4، آيه 34.
17 . تمثيلات و تشبيهات در آثار شهيد مطهرى، عليرضا رجالى تهرانى، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم.
18 . حجرات/ 12.
19 . تفسير نمونه، ج 22، ص 185، آيت الله مكارم شيرازى و همكاران، انتشارات دارالكتب الاسلامية.
20 . منبع پيشين، ج 3، ص 429 به نقل از احتجاج طبرسى.
21 . داستان راستان، ج 1، ص 43 ـ 44، شهيد مطهرى، چاپ 23، بهار 75، انتشارات صدرا، با تلخيص داستان.
22 . آل عمران/ 59.
23 . بحث كاركرد مثل ها با اضافات فراوان تا به اينجا اقتباس از تفسير نمونه، ج 10، ص 173 ـ 176 صورت گرفته است.
24 . اصول الكافى، 2 / 316 / 7، محمد بن يعقوب كلينى، تصحيح على اكبر غفارى، 8 جلد، دارالاضواء، 1405.
25 . كنز العمال، ص 512، حديث 2276. علاءالدين المتقى بن حسام الدين الهندى، 8 جلد، مؤسسه الرساله، بيروت 1409.
26 . الترغيب و التزهيب، ج 4، ص 141، زكى الدين عبدالعظيم بن عبدالقوى المنذر، الطبعه الثانيه، دارابن كثير، دارالكلم الطيب، 1417 هـ .ق.
27 . اصول كافى، 2 / 288 / 3.
28 . تفسير نمونه، ج 15، ص 152، به نقل از نورالثقلين، ج 4، ص 29.
29 . عنكبوت/ 43.
30 . بقره/ 26.
31 . پيام امام، ج 1، ص 453، آيت الله مكارم شيرازى و همكاران، انتشارات دارالكتب الاسلامية.
32 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، مقدمه ص 18.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:22 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دلهاي سخت‏تر از سنگ (مثل چهارم)

دلهاي سخت‏تر از سنگ (مثل چهارم)

سبحاني، جعفر
قلب كه عضوي در سينه انسان است، گرچه وظيفه پخش خون در بدن را به عهده دارد، اما اثر پديده‏هاي رواني مانند خشم، ترس، شادي و اندوه، زودتر از اعضاي ديگر در آن مشاهده مي‏شود. (تندي و كندي ضربان). از اين‏رو بسياري از امور رواني مانند قساوت و بي‏رحمي، و حتي تعقّل و تفكّر به آن نسبت داده مي‏شود.
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحَجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلوُن»1.
«سپس دلهاي شما پس از اين جريان (ذبح بقره براي شناخت قاتل) سخت شد، آنها مانند سنگ‏اند يا سخت‏تر از آن (زيرا) برخي از سنگها است كه از آن آب فوران مي‏كند، برخي از آنها مي‏شكافد و آب از آن بيرون مي‏آيد، و برخي از آنها از ترس خدا، فرو مي‏افتد خداوند از آن چه كه انجام مي‏دهيد، بي خبر نيست».
پيش از تفسير اين «مَثَل» نكاتي را يادآور مي‏شويم:
1. داستان بقره بني اسرائيل

از آنجا كه قرآن اين «تمثيل» را پس از داستان بقره «بني اسرائيل» مطرح كرده است، لازم است به صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آيه با ما قبل خود، روشن گردد.
يك نفر از «بني اسرائيل» به دست كسي كشته مي‏گردد، ولي قاتل آن شناسايي نمي‏شود، تمام قبايل خود را تبرئه كردند، و مي‏رفت كه خون مقتول لوث شود، و در نتيجه، درگيري بزرگي در ميان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسي عليه‏السلام برده شد تا گره كور اين حادثه پيچيده را بگشايد، جريان از طريق موازين عادي، قابل حل نبوده، بايد از غيب استمدادي برسد.
وحي الهي فرود آمد، و دستور داد كه گاوي را سر ببرند، و برخي از اعضاي مقتول را به گاو بزنند، او زنده مي‏گردد، و قاتلِ خود را معرفي مي‏نمايد.
آنان سخن موسي عليه‏السلام را شوخي و يا استهزاء تلقي كردند و با تحاشي حضرت موسي عليه‏السلام كه فرمود:
«أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ»؛(به خدا پناه مي‏برم كه از جاهلان باشم) روبه‏رو شدند و فهميدند كه كار جدي است و شوخي در كار نيست. ولي چون فرمان خدا را از صميم دل نپذيرفته بودند، درصدد برآمدند كه به‏گونه‏اي از آن شانه خالي كنند.
از اين‏رو يك رشته سؤالها كه همگي نوعي بهانه‏جويي براي فرار از تكليف بود، مطرح كردند. نخست از سن و سال گاو پرسيدند.
خطاب آمد: ميانسال باشد، نه آن قدر پير كه از كار افتاده و نه آن قدر جوان كه نزاييده باشد.
در مرحله دوم از رنگ آن پرسيدند.
خطاب آمد: كه زردرنگ باشد كه بينندگان را خوشحال كند.
در مرحله سوم خواستار ديگر مشخصات گاو شدند.
خطاب آمد: گاوي كه براي شخم زدن رام نشده، و كار آن آبكشي براي زراعت‏ها نبوده و رنگ آن يكپارچه بوده، و در سراسر بدن او رنگ ديگري نباشد.
آنگاه كه درهاي بهانه‏جويي را بسته ديدند، راهي جز تسليم نداشتند و خواه‏ناخواه به موسي گفتند:«الآن جِئْتَ بِالحَقِّ» «حالا حق مطلب را اداء كردي».
ولي چنين تصديقي، جز ظاهرسازي، چيز ديگري نبود. از لحظات نخست صدور فرمان، تصميم بر فرار از تكليف بود، سرانجام فرمان الهي را با كمال كراهت و بي‏ميلي اجرا كردند چنان كه مي‏فرمايد: «فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلوُن»2«گاو را سر بريدند ولي مايل نبودند كه آن را انجام بدهند».
موسي عليه‏السلام براي پيدا كردن قاتل، دستور داد كه پاره‏اي از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وي زنده گردد و قاتل خود را معرفي كند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احياء، قاتل خود را معرفي كرد.
شايسته بود كه بني اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا، و صدق رسول او موسي، و نمونه‏اي از معاد بود، نرمي بيشتر نشان بدهند، و كفّه معنويت آنها بر كفّه مادّيت سنگيني كند، ولي بر عكس؛ با مشاهده اين آيت الهي، قساوت آنان بيشتر شد، و پيوسته از جادّه حق، منحرف مي‏شدند.
قرآن به اين وضع اسفبار با جمله «ثُمَّ قَسَتْ قُلوُبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» اشاره مي‏كند يعني پس از اين پديده ياد شده، دلهاي شما به جاي انعطاف و گرايش به معنويت، سخت‏تر گرديد.

2 . قلب صنوبري مظهر حيات

قلب صنوبري كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد، عضوي از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مي‏باشد، در حالي كه قلب؛ عضوي از كلّ بدن است، مظهر حيات انسان به شمار مي‏رود، و ايستادن آن، غالبا نشانه مرگ مي‏باشد و اثر پديده‏هاي رواني در آن، زودتر از اعضاي ديگر مشاهده مي‏شود، قلب انسان هنگام فرح و شادي، غضب و خشم، خوف و ترس، زودتر از اعضاي ديگر، عكس‏العمل نشان مي‏دهد، ضربان آن تند و يا كند مي‏گردد.
به خاطر چنين ويژگي؛ بسياري از امور رواني حتي تعقّل و تفكّر به آن نسبت داده مي‏شود، در حالي كه قلب؛ مظهري بيش، براي اين موضوعات نيست، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگي، قساوت و بي‏رحمي كه پديده رواني خاصي است، در آيه مورد بحث به «قلوب» نسبت داده و فرموده است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ» در حالي كه محور واقعي آن روح و روان است.

3 . دلهاي سخت‏تر از سنگ

در زبان فارسي به انسان بي‏رحم و بي‏مروت؛ سنگدل مي‏گويند، انساني كه در برابر پديده‏هاي رأفت‏خيز، واكنشي از خود نشان نمي‏دهد و از كنار آنها با بي‏تفاوتي كامل مي‏گذرد، در ريختن خون انسانهاي بي‏گناه نمي‏نالد، بلكه چه بسا از آن لذت مي‏برد.
در ادبيات فارسي واژه‏هاي «سنگدل» و «سنگدلي» كه اوّلي وصف، و دومي حاصل مصدر است، در اين مورد به كار مي‏رود.
حافظ مي‏گويد:
بر خود چو شمع، خنده‏زنان گريه مي‏كنم تا با تو سنگدل، چه كند سوز و ساز من
سعدي مي‏گويد:
در انديشه‏ام تا كدامين كريم از آن سنگدل دست گيرد به سيم فردوسي مي‏گويد:
سياه اندرون باشد و سنگدل كه خواهد كه موري شود تنگدل و نيز مي‏گويد:
ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل كه آن مرد بي‏دانش و سنگدل اگر «سنگدل» صفت مركّبي است و به معني بي‏رحم، «سنگدلي» حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره مي‏گيرند.
و در شعر فرخي هر دو در يك بيت آمده‏اند.
اي پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان تندي و سنگدلي پيشه تو است اي دل و جان

تفسير تمثيل

از آنجا كه در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است، دلهاي فارغ از رحمت و رأفت را كه هيچ نوع رقّت به آن دست نمي‏دهد، به سنگ تشبيه مي‏كنند. قرآن در معرفي قوم بني‏اسرائيل از اين تمثيل بهره مي‏گيرد و مي‏فرمايد:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجارَةِ»: «پس از مشاهده جريان گاو، دلهاي شما جاي «نرم‏دلي» قسي و بي‏رحم و بسان سنگ گرديد».
بعدا گام فراتر نهاده و يادآور مي‏شود كه قلوب بني‏اسرائيل در نتيجه دوري از معنويات حتي از سنگ هم سخت‏تر شدند، نه تنها آنان سنگ‏دلانند، بلكه از سنگ هم سخت‏تر و قسي‏ترند.
براي روشن شدن اين تمثيل، قرآن به سه نوع تأثيرپذيري سنگ اشاره مي‏كند كه هر كدام مي‏تواند برهاني بر گفتار خود (از سنگ هم سخت‏ترند) باشد:
1. گاهي شكاف وسيعي در سنگ كه در دامنه كوه است، رخ مي‏دهد كه ناگهان آب رواني از آن بيرون مي‏جهد كه نهر عظيمي را تشكيل مي‏دهد.
اين شكاف وسيع كه قرآن آن را «انفجار» مي‏نامد، نخست در صخره پديد آيد، آنگاه در آب، و قرآن براي اختصار، آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده، چنان‏كه مي‏فرمايد: «وَ إنَّ مِنَ الحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهارُ» «برخي از سنگها به گونه‏اي است كه نهرها از آن فوران مي‏كند».
2. گاهي شكاف ريز و كوچكي در دل سنگ پديد مي‏آيد كه قرآن از آن به لفظ «يشَّقَّقُ» تعبير مي‏كند، آنگاه آب كمي از آن بيرون مي‏آيد كه در لغت عرب آن را «عين» و يا به زبان فارسي «چشمه» مي‏نامند.
3. برخي از سنگها، به خاطر احساس عظمت حق، از نقطه بالا به زير مي‏افتد، هر چند ابزار علمي براي آن، علّت طبيعي معرفي مي‏كند، ولي اين مانع از آن است كه در طول آن، عامل ديگري كه همان احساس عظمت حق است، مؤثر باشد.
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختي از پديده نرمي به نام آب دو نوع اثر مي‏پذيرد درحالي كه دلهاي بني‏اسرائيل از هيچ حادثه و پديده‏اي به خاطر قساوت متأثر نمي‏شدند؛ زيرا يك نوع أنانيت و خودخواهي و غير خودنخواهي بر آنها حكومت مي‏كرد.
اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تأثير آن است.
ممكن است در اين مورد عامل ديگري نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند، و انفجار و يا شكافي در صخره‏ها پديد آيد و آب محبوس، با فشار؛ راه خود را باز كند، و موانع را از سر راه خود بردارد.
در هر حال، سنگ با آن صلابت، صخره با آن سختي در مقابل حادثه، تأثيرپذير بوده و از خود نرمش مي‏دهند ولي فرزندان اسرائيل به خاطر تربيت‏هاي ناصحيح و عوامل موروثي در برابر هرنوع پند و اندرزي، و دليل و برهاني مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا نمي‏كرد.
امروز عكس العمل حكومت غاصب اسرائيل در برابر انتفاضه، گواه روشن بر قساوت و سنگدلي آنها است، با اين كه جهان، خشونت اسرائيل را محكوم مي‏كند، و هيچ سياستمدار واقع‏بيني آن را حمايت نمي‏كند ولي آنان به عمل ننگين خود مانند كشتن نونهالان و شيرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه مي‏دهند، ملت اسرائيل يك جمعيت كولي و خانه به دوش هستند كه از اطراف جهان به اين سرزمين فراخوانده شده، با اخراج ملت فلسطين از خانه و كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كرده‏اند.
درباره سقوط سنگ از قلّه كوه به خاطر احساس ترس در عظمت، و جلد دوم «منشور جاويد» به صورت گسترده سخن گفته‏ايم، و ثابت نموده‏ايم كه از نظر براهين عقلي و آيات قرآني، نوعي احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاكم است و عارفان در اين مورد سخناني دارند و به عنوان نمونه چند بيت از مرحوم صدرالمتألّهين را مي‏آوريم:
بَرِ عارف همه ذرات عالم ملك وارند در تسبيح هر دم
كف خالي كه در روي زمين است بَرِ عارف كتاب مستبين است
به‏هر جا، دانه‏اي در باغ و راغي است درون مغز او روشن چراغي است
به فعل آيد ز قوه هر نهاني ز هر خاكي يكي عقلي و جامي
بود نامحرمان را چشم دل كور و گرنه هيچ ذره نيست بي‏نور
بخوان تو آيه نور السّماوات كه چون خورشيد يابي، جمله ذرات
كه تا داني كه در هر ذره‏اي خاك يكي نوري است تابان گشت زان پاك

گسترش شعور و دانشهاي امروز

خوشبختانه دانشهاي امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسي معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مي‏كشند. لابراتوار علائم كشاورزي «مسكو» فرياد و گريه‏هاي ريشه گياهي را كه در آب گرم قرار گرفته بود، ضبط كرد. خبرگزاريهاي جهان از راديو مسكو نقل مي‏كنند كه گياهان اعصاب دارند، فرياد مي‏كشند.
راديو مسكو چندي قبل گوشه‏اي از نتايج تحقيقات دانشمندان روسي را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيده‏اند كه گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين، نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه «كدو» و دستگاههاي «اليافي» آن فرستنده‏هايي نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و انجام بريدگي در ريشه گياه، با عكس‏العمل گياه مواجه شد.
همزمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهي در آزمايشگاه «فيزيولوژي نباتات فرهنگستان علوم كشاورزي» نتيجه مشابهي به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهي را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداي فرياد گياه بلند شد.
البته فرياد گياه آنچنان نبود كه به گوش برسد ولي گريه‏ها و فريادهاي نامرئي اين گياه را دستگاه‏هاي دقيق الكترونيكي روي نوار پهني ضبط كردند3.

پاورقيها:

1) بقره: 74.
2) بقره: 71.
3) روزنامه اطلاعات: 16 بهمن 1352.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:22 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دلهاي سخت‏تر از سنگ (مثل چهارم)

دلهاي سخت‏تر از سنگ (مثل چهارم)

سبحاني، جعفر
قلب كه عضوي در سينه انسان است، گرچه وظيفه پخش خون در بدن را به عهده دارد، اما اثر پديده‏هاي رواني مانند خشم، ترس، شادي و اندوه، زودتر از اعضاي ديگر در آن مشاهده مي‏شود. (تندي و كندي ضربان). از اين‏رو بسياري از امور رواني مانند قساوت و بي‏رحمي، و حتي تعقّل و تفكّر به آن نسبت داده مي‏شود.
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحَجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلوُن»1.
«سپس دلهاي شما پس از اين جريان (ذبح بقره براي شناخت قاتل) سخت شد، آنها مانند سنگ‏اند يا سخت‏تر از آن (زيرا) برخي از سنگها است كه از آن آب فوران مي‏كند، برخي از آنها مي‏شكافد و آب از آن بيرون مي‏آيد، و برخي از آنها از ترس خدا، فرو مي‏افتد خداوند از آن چه كه انجام مي‏دهيد، بي خبر نيست».
پيش از تفسير اين «مَثَل» نكاتي را يادآور مي‏شويم:
1. داستان بقره بني اسرائيل

از آنجا كه قرآن اين «تمثيل» را پس از داستان بقره «بني اسرائيل» مطرح كرده است، لازم است به صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آيه با ما قبل خود، روشن گردد.
يك نفر از «بني اسرائيل» به دست كسي كشته مي‏گردد، ولي قاتل آن شناسايي نمي‏شود، تمام قبايل خود را تبرئه كردند، و مي‏رفت كه خون مقتول لوث شود، و در نتيجه، درگيري بزرگي در ميان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسي عليه‏السلام برده شد تا گره كور اين حادثه پيچيده را بگشايد، جريان از طريق موازين عادي، قابل حل نبوده، بايد از غيب استمدادي برسد.
وحي الهي فرود آمد، و دستور داد كه گاوي را سر ببرند، و برخي از اعضاي مقتول را به گاو بزنند، او زنده مي‏گردد، و قاتلِ خود را معرفي مي‏نمايد.
آنان سخن موسي عليه‏السلام را شوخي و يا استهزاء تلقي كردند و با تحاشي حضرت موسي عليه‏السلام كه فرمود:
«أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ»؛(به خدا پناه مي‏برم كه از جاهلان باشم) روبه‏رو شدند و فهميدند كه كار جدي است و شوخي در كار نيست. ولي چون فرمان خدا را از صميم دل نپذيرفته بودند، درصدد برآمدند كه به‏گونه‏اي از آن شانه خالي كنند.
از اين‏رو يك رشته سؤالها كه همگي نوعي بهانه‏جويي براي فرار از تكليف بود، مطرح كردند. نخست از سن و سال گاو پرسيدند.
خطاب آمد: ميانسال باشد، نه آن قدر پير كه از كار افتاده و نه آن قدر جوان كه نزاييده باشد.
در مرحله دوم از رنگ آن پرسيدند.
خطاب آمد: كه زردرنگ باشد كه بينندگان را خوشحال كند.
در مرحله سوم خواستار ديگر مشخصات گاو شدند.
خطاب آمد: گاوي كه براي شخم زدن رام نشده، و كار آن آبكشي براي زراعت‏ها نبوده و رنگ آن يكپارچه بوده، و در سراسر بدن او رنگ ديگري نباشد.
آنگاه كه درهاي بهانه‏جويي را بسته ديدند، راهي جز تسليم نداشتند و خواه‏ناخواه به موسي گفتند:«الآن جِئْتَ بِالحَقِّ» «حالا حق مطلب را اداء كردي».
ولي چنين تصديقي، جز ظاهرسازي، چيز ديگري نبود. از لحظات نخست صدور فرمان، تصميم بر فرار از تكليف بود، سرانجام فرمان الهي را با كمال كراهت و بي‏ميلي اجرا كردند چنان كه مي‏فرمايد: «فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلوُن»2«گاو را سر بريدند ولي مايل نبودند كه آن را انجام بدهند».
موسي عليه‏السلام براي پيدا كردن قاتل، دستور داد كه پاره‏اي از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وي زنده گردد و قاتل خود را معرفي كند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احياء، قاتل خود را معرفي كرد.
شايسته بود كه بني اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا، و صدق رسول او موسي، و نمونه‏اي از معاد بود، نرمي بيشتر نشان بدهند، و كفّه معنويت آنها بر كفّه مادّيت سنگيني كند، ولي بر عكس؛ با مشاهده اين آيت الهي، قساوت آنان بيشتر شد، و پيوسته از جادّه حق، منحرف مي‏شدند.
قرآن به اين وضع اسفبار با جمله «ثُمَّ قَسَتْ قُلوُبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» اشاره مي‏كند يعني پس از اين پديده ياد شده، دلهاي شما به جاي انعطاف و گرايش به معنويت، سخت‏تر گرديد.

2 . قلب صنوبري مظهر حيات

قلب صنوبري كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد، عضوي از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مي‏باشد، در حالي كه قلب؛ عضوي از كلّ بدن است، مظهر حيات انسان به شمار مي‏رود، و ايستادن آن، غالبا نشانه مرگ مي‏باشد و اثر پديده‏هاي رواني در آن، زودتر از اعضاي ديگر مشاهده مي‏شود، قلب انسان هنگام فرح و شادي، غضب و خشم، خوف و ترس، زودتر از اعضاي ديگر، عكس‏العمل نشان مي‏دهد، ضربان آن تند و يا كند مي‏گردد.
به خاطر چنين ويژگي؛ بسياري از امور رواني حتي تعقّل و تفكّر به آن نسبت داده مي‏شود، در حالي كه قلب؛ مظهري بيش، براي اين موضوعات نيست، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگي، قساوت و بي‏رحمي كه پديده رواني خاصي است، در آيه مورد بحث به «قلوب» نسبت داده و فرموده است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ» در حالي كه محور واقعي آن روح و روان است.

3 . دلهاي سخت‏تر از سنگ

در زبان فارسي به انسان بي‏رحم و بي‏مروت؛ سنگدل مي‏گويند، انساني كه در برابر پديده‏هاي رأفت‏خيز، واكنشي از خود نشان نمي‏دهد و از كنار آنها با بي‏تفاوتي كامل مي‏گذرد، در ريختن خون انسانهاي بي‏گناه نمي‏نالد، بلكه چه بسا از آن لذت مي‏برد.
در ادبيات فارسي واژه‏هاي «سنگدل» و «سنگدلي» كه اوّلي وصف، و دومي حاصل مصدر است، در اين مورد به كار مي‏رود.
حافظ مي‏گويد:
بر خود چو شمع، خنده‏زنان گريه مي‏كنم تا با تو سنگدل، چه كند سوز و ساز من
سعدي مي‏گويد:
در انديشه‏ام تا كدامين كريم از آن سنگدل دست گيرد به سيم فردوسي مي‏گويد:
سياه اندرون باشد و سنگدل كه خواهد كه موري شود تنگدل و نيز مي‏گويد:
ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل كه آن مرد بي‏دانش و سنگدل اگر «سنگدل» صفت مركّبي است و به معني بي‏رحم، «سنگدلي» حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره مي‏گيرند.
و در شعر فرخي هر دو در يك بيت آمده‏اند.
اي پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان تندي و سنگدلي پيشه تو است اي دل و جان

تفسير تمثيل

از آنجا كه در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است، دلهاي فارغ از رحمت و رأفت را كه هيچ نوع رقّت به آن دست نمي‏دهد، به سنگ تشبيه مي‏كنند. قرآن در معرفي قوم بني‏اسرائيل از اين تمثيل بهره مي‏گيرد و مي‏فرمايد:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجارَةِ»: «پس از مشاهده جريان گاو، دلهاي شما جاي «نرم‏دلي» قسي و بي‏رحم و بسان سنگ گرديد».
بعدا گام فراتر نهاده و يادآور مي‏شود كه قلوب بني‏اسرائيل در نتيجه دوري از معنويات حتي از سنگ هم سخت‏تر شدند، نه تنها آنان سنگ‏دلانند، بلكه از سنگ هم سخت‏تر و قسي‏ترند.
براي روشن شدن اين تمثيل، قرآن به سه نوع تأثيرپذيري سنگ اشاره مي‏كند كه هر كدام مي‏تواند برهاني بر گفتار خود (از سنگ هم سخت‏ترند) باشد:
1. گاهي شكاف وسيعي در سنگ كه در دامنه كوه است، رخ مي‏دهد كه ناگهان آب رواني از آن بيرون مي‏جهد كه نهر عظيمي را تشكيل مي‏دهد.
اين شكاف وسيع كه قرآن آن را «انفجار» مي‏نامد، نخست در صخره پديد آيد، آنگاه در آب، و قرآن براي اختصار، آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده، چنان‏كه مي‏فرمايد: «وَ إنَّ مِنَ الحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهارُ» «برخي از سنگها به گونه‏اي است كه نهرها از آن فوران مي‏كند».
2. گاهي شكاف ريز و كوچكي در دل سنگ پديد مي‏آيد كه قرآن از آن به لفظ «يشَّقَّقُ» تعبير مي‏كند، آنگاه آب كمي از آن بيرون مي‏آيد كه در لغت عرب آن را «عين» و يا به زبان فارسي «چشمه» مي‏نامند.
3. برخي از سنگها، به خاطر احساس عظمت حق، از نقطه بالا به زير مي‏افتد، هر چند ابزار علمي براي آن، علّت طبيعي معرفي مي‏كند، ولي اين مانع از آن است كه در طول آن، عامل ديگري كه همان احساس عظمت حق است، مؤثر باشد.
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختي از پديده نرمي به نام آب دو نوع اثر مي‏پذيرد درحالي كه دلهاي بني‏اسرائيل از هيچ حادثه و پديده‏اي به خاطر قساوت متأثر نمي‏شدند؛ زيرا يك نوع أنانيت و خودخواهي و غير خودنخواهي بر آنها حكومت مي‏كرد.
اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تأثير آن است.
ممكن است در اين مورد عامل ديگري نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند، و انفجار و يا شكافي در صخره‏ها پديد آيد و آب محبوس، با فشار؛ راه خود را باز كند، و موانع را از سر راه خود بردارد.
در هر حال، سنگ با آن صلابت، صخره با آن سختي در مقابل حادثه، تأثيرپذير بوده و از خود نرمش مي‏دهند ولي فرزندان اسرائيل به خاطر تربيت‏هاي ناصحيح و عوامل موروثي در برابر هرنوع پند و اندرزي، و دليل و برهاني مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا نمي‏كرد.
امروز عكس العمل حكومت غاصب اسرائيل در برابر انتفاضه، گواه روشن بر قساوت و سنگدلي آنها است، با اين كه جهان، خشونت اسرائيل را محكوم مي‏كند، و هيچ سياستمدار واقع‏بيني آن را حمايت نمي‏كند ولي آنان به عمل ننگين خود مانند كشتن نونهالان و شيرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه مي‏دهند، ملت اسرائيل يك جمعيت كولي و خانه به دوش هستند كه از اطراف جهان به اين سرزمين فراخوانده شده، با اخراج ملت فلسطين از خانه و كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كرده‏اند.
درباره سقوط سنگ از قلّه كوه به خاطر احساس ترس در عظمت، و جلد دوم «منشور جاويد» به صورت گسترده سخن گفته‏ايم، و ثابت نموده‏ايم كه از نظر براهين عقلي و آيات قرآني، نوعي احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاكم است و عارفان در اين مورد سخناني دارند و به عنوان نمونه چند بيت از مرحوم صدرالمتألّهين را مي‏آوريم:
بَرِ عارف همه ذرات عالم ملك وارند در تسبيح هر دم
كف خالي كه در روي زمين است بَرِ عارف كتاب مستبين است
به‏هر جا، دانه‏اي در باغ و راغي است درون مغز او روشن چراغي است
به فعل آيد ز قوه هر نهاني ز هر خاكي يكي عقلي و جامي
بود نامحرمان را چشم دل كور و گرنه هيچ ذره نيست بي‏نور
بخوان تو آيه نور السّماوات كه چون خورشيد يابي، جمله ذرات
كه تا داني كه در هر ذره‏اي خاك يكي نوري است تابان گشت زان پاك

گسترش شعور و دانشهاي امروز

خوشبختانه دانشهاي امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسي معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مي‏كشند. لابراتوار علائم كشاورزي «مسكو» فرياد و گريه‏هاي ريشه گياهي را كه در آب گرم قرار گرفته بود، ضبط كرد. خبرگزاريهاي جهان از راديو مسكو نقل مي‏كنند كه گياهان اعصاب دارند، فرياد مي‏كشند.
راديو مسكو چندي قبل گوشه‏اي از نتايج تحقيقات دانشمندان روسي را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيده‏اند كه گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين، نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه «كدو» و دستگاههاي «اليافي» آن فرستنده‏هايي نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و انجام بريدگي در ريشه گياه، با عكس‏العمل گياه مواجه شد.
همزمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهي در آزمايشگاه «فيزيولوژي نباتات فرهنگستان علوم كشاورزي» نتيجه مشابهي به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهي را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداي فرياد گياه بلند شد.
البته فرياد گياه آنچنان نبود كه به گوش برسد ولي گريه‏ها و فريادهاي نامرئي اين گياه را دستگاه‏هاي دقيق الكترونيكي روي نوار پهني ضبط كردند3.

پاورقيها:

1) بقره: 74.
2) بقره: 71.
3) روزنامه اطلاعات: 16 بهمن 1352.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:23 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مثل سوم، معبودان پست‏تر از پشه

مثل سوم، معبودان پست‏تر از پشه

جعفر سبحاني
«اگر خداوند، در مقام مَثَل، معبودان پست وحقير مشركان را به پشه تشبيه كرده، به اين جهت است كه اين موجود ريز در عرف و فرهنگ مردم، نمونه روشني براي حقارت و پستي است، گرچه در آفرينش، از موجودات شگفت‏انگيز است».
«إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما1 بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمّاَ الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيرا وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيرا وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفاسِقِينَ»2.
«خداوند از اين كه (به موجود پستي مانند) پشه و حتي بالاتر از آن مَثَل بزند، شرم نمي‏كند (در اين ميان) آنها كه ايمان آورده‏اند، مي‏دانند كه آن (نوع مَثَل‏ها) حقيقتي است كه از طرف پروردگارشان، و اما آنها كه كفر ورزيده‏اند (اين موضوع را بهانه كرده، و) مي‏گويند: منظور خداوند از مَثَل چه بوده است، با اين مثل جمع كثيري را گمراه و گروه زيادي را هدايت مي‏كند، درحالي كه فقط فاسقان با آن گمراه مي‏شوند».
بحث مَثَل سوم را در پنج بخش از نظر خوانندگان گرامي مي‏گذرانيم:
1 . حيا و شرم در مورد خدا

آيه مباركه خدا را با جمله «لا يستحيي» توصيف مي‏كند، و يادآور مي‏شود كه خدا از زدن برخي از مَثَل‏ها كه جنبه‏هاي هدايتي دارند، شرم نمي‏كند.
اكنون سؤال مي‏شود: «شرم كردن و يا نكردن» از صفات موجود امكاني است كه پذيراي تأثّر از عوامل دروني و بروني باشد، و ذات اقدس خدا، فراتر از آن است كه پذيراي تأثير باشد.
و به ديگر سخن: «شرم» و يا «حيا» يك حالت رواني است كه با گرفتگي روح، همراه بوده و اثر آن در اعضاي انسان بالاخصّ چهره ظاهر مي‏گردد و خداي بزرگ بالاتر از ماده تأثيرگذار و يا تأثيرپذير است تا نفيا و اثباتا محور اين نوع امور رواني باشد.
اين پرسش به «حيا» اختصاص ندارد، بلكه در تمام پديده‏هاي رواني كه از فعل و انفعال ذات خبر مي‏دهد نيز مطرح مي‏باشد، مانند خشنودي و خشمگيني خدا كه در برخي از آيات وارد شده است، از باب نمونه:
1 . «لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ...»3.«خدا آنگاه كه مؤمنان با تو بيعت مي‏كردند، خشنود گرديد».
2. «غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ» «خدا بر انان (يهود) غضب كرد».
درحالي كه خشنودي و خشمگيني كه در زبان عربي به آن «رضا» و «غضب» مي‏گويند، دوحالت رواني است كه شرايط مساعد، و نامساعد، پديد آورنده آن دو مي‏باشد و در نتيجه ذات تحت تأثير عوامل برون از خود قرار مي‏گيرد.
پاسخ در اين موارد، يك كلمه بيش نيست و آن اين كه: نتيجه را بايد گرفت و مقدمه را بايد رها ساخت4.
توضيح اين كه: حقايق و معارفِ فراتر از جهان ماده (واقعيت اسماء و صفات خدا) وقتي در قالب الفاظ -كه بشر آنها را براي رفع نيازهاي روزمرّه خود وضع كرده است- درآمد، براي خود چنين حالتي پيدا مي‏كند و اين قصور و كوتاهي لسان بشري است كه آن را ياراي بيان حقايق جهان بالا نيست و اگر براي بشر امكان آشنايي با زبان متناسب با معارف الهي بود، به كارگيري اين الفاظ نيازي نبود.
و از طرفي چون سنت الهي بر اين تعلّق گرفته كه بازبان مردم سخن بگويد و تمام پيامبران نيز با زبان قوم خود برانگيخته شده‏اند5؛ براي تفهيم يك رشته معارف از به كارگيري اين الفاظ -كه معني ظاهري آنها، با ذات اقدس الهي مناسبت ندارد- چاره‏اي نيست ولي در عين حال افراد كنجكاو و آشنا با زبان قرآن مي‏توانند با ضميمه كردن ديگر آيات، به اهداف اين آيات پي ببرند و بدانند كه مقصود از وصف الهي با اين اوصاف، اين نيست كه ذات اقدس الهي، مركز اين نوع پديده‏هاي رواني است، بلكه هدف، گزارش از واكنش‏هاي متناسب با اين دو پديده است نه واقعيت خود آنها، توضيح اين كه:
به هنگام خشنودي، از يك شخص، دو چيز احساس مي‏شود:
1. نوعي انبساط در روح و روان پديد مي‏آيد.
2. از خود واكنش متناسب مانند ستايش و يا پاداش نشان مي‏دهيم.
اين سخن در خشم نيز حاكم است، در آنجا نيز اين دو مطلب حاكم است. در مورد رضا و خشم الهي، به خاطر پيراستگي ذات، حالت نخست محكوم به بطلان است، اما حالت دوم كه از آن به عكس‏العمل و واكنش تعبير مي‏كنيم، كاملاً حاكم است. هرگاه خدا از خشنودي خود نسبت به فردي يا گروهي خبر داد، مقصود اين است كه به او پاداش خواهد داد و به همين شيوه است «خشم».
از اين بيان هدف از به كارگيري واژه حيا درباره خدا، روشن گرديد. مقصود؛ اثبات و يا نفي واكنش‏هاي اين پديده رواني است، نه حقيقت آنها، انسان خجول در سايه تحول رواني دچار گرفتگي چهره و زبان مي‏گردد، امّا برخلاف او، فرد غير خجول كه از اين واكنش پيراسته مي‏باشد مقصود خود را پوست‏كنده مي‏گويد. اگر خدا مي‏فرمايد: «إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِي» هدف اين است كه او از گفتن حقايق پروايي ندارد، همچنان كه افراد غير خجول نيز چنين مي‏باشند، و لذا در برخي از آيات مي‏فرمايد: «...إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحيِي مِنْكُمْ الحَقِّ وَ اللّهُ لا يَسْتَحيي مِنَ‏الحَقِّ...»6.
«جلوس طولاني شما در خانه پيامبر مايه ناراحتي او مي‏گردد و از بازگويي اين حقيقت شرم مي‏كند، ولي خدا از بيان حق، شرم نمي‏كند».

2. بعوضه چيست؟

«بعوضه» در زبان عرب به معني «پشّه‏هاي ريز» است و به نوع بزرگ‏تر «بق» مي‏گويند، و در ادبيات فارسي بيشتر درمورد تحقير به كار مي‏رود.
عنصري مي‏گويد:
نايد زور هژبر و پيل، ز پشه نيايد بوي عبير و گل، ز سماروغ
فردوسي از آن در مواقع تحقير و بي‏ارزش‏نمايي چيزي بهره مي‏گيرد، چنانكه مي‏گويد:
بدانگه كه قيصر نباشد به روم نسنجد به يك پشه اين مرز و بوم
سر پشه و مور تا شير و گرگ رها نيست از چنگ و منقار مرگ
بيابان چنان شد ز هر دو سياه كه بر مور و بر پشه شد تنگ راه معزّي مي‏گويد:
خصم مسكين پيش خسرو كي تواند ايستاد پشه كي جولان كند جايي كه باد صرصر است سعدي با اين كه از قدرت پشه در صورت فشردگي سخن مي‏گويد، و آن را پيروز بر پيل مي‏داند، مع‏الوصف آن را نيز نوعي تحقير مي‏كند چنان كه مي‏گويد:
پشه چو پر شد بزند پيل را با همه تندي و صلابت كه در او است پشه نه تنها موجود ناتواني است، بلكه از عمر بسيار كوتاهي نيز برخوردار است چنانكه مولوي مي‏گويد:
پشه كي داند كه اين باغ از كي است در بهاران زاد و مرگش در دي است در شعر معروف كه گوينده آن براي نگارنده معلوم نيست، پشه كاملاً تحقير شده است:
جايي كه عقاب پر بريزد از پشه لاغري چه خيزد بنابراين هرجا كه سخن از «پشه» است، تحقير و بي‏ارزشي با او همراه مي‏باشد.

3. شأن نزول آيه

قرآن در آياتي براي تحقير خدايان مشركان و عمل آنان، دو مَثَل كوبنده زده كه مايه ناراحتي مشركان گرديده است:
براي ترسيم ناتواني خدايان دروغين آنان مي‏فرمايد: خدايان دروغين مشركان به اندازه‏اي ناتوانند كه نمي‏توانند مگسي را بيافرينند، و اگر مگسي چيزي از آنها بگيرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنانكه مي‏فرمايد:
«...إنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبابا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبُهُمُ الذُّبابُ شَيْئا لا يَسْتَنْقِقُوهُ مِنْهُ...».
«كساني را كه غير از خدا مي‏خوانيد، هرگز نمي‏توانند مگسي بيافرينند، هرچند براي اين كار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چيزي از آنها بربايد، نمي‏توانند پس بگيرند».
در آيه ديگر خود مشركان را به عنكبوت و خدايان آنان را به لانه آن تشبيه مي‏كند و مي‏فرمايد:
«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ العَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتا وَ إِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»7.
«آنان كه اوليايي جز خدا، براي خود انتخاب كرده‏اند، بسان عنكبوتي هستند كه براي خود لانه‏اي ساخته و (برآن اعتماد مي‏كند) درحالي كه سست‏ترين خانه‏ها، خانه عنكبوت است».
اين نوع مَثَل‏ها مايه ناراحتي مشركان عصر رسالت گرديد و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از اين ضرب‏المثل‏ها چيست؟! تو گويي وحي الهي را بالاتر از آن مي‏دانستند كه اين نوع حشرات را مطرح كند و در اطراف آنها سخن بگويد، ولي غافل از يك نكته و آن اين كه براي تحقير خدايان مشركان و خود آنها يك چنين تشبيه‏ها عين بلاغت و ايراد سخن بر وِفق اقتضاي مقام است.
با توجه به اين امور يادآور مي‏شويم:
جامعه شرك از اين مَثَل‏هاي كوبنده كه بتهاي مشركان را پست‏تر از مگس معرفي مي‏كرد، و آنها را بسان لانه عنكبوت ترسيم مي‏نمود، سخت بر آشفته بودند زيرا اين نوع تمثيل‏ها، كار ده‏ها برهان و دليل فلسفي را انجام مي‏دهد، و به مغزها حركت و بينش مي‏بخشد، تا از اين موجودات پست‏تر از مگس دست بردارند، و بر خانه‏هاي سست بسان لانه عنكبوت تكيه ننمايند.
ملاك صحت و استواري تمثيل اين است كه به مقصود عقلاني و انساني گوينده تجسم بخشد، و امر عقلاني را در لباس حسي درآورد.
هرگاه گوينده در مقام بيان عظمت آفرينش و آفريدگار باشد، بايد از كهكشانها و منظومه شمسي و آفرينش انسان و جهان سخن بگويد در اين‏گونه موارد مطرح كردن پشه و مگس و لانه عنكبوت دور از بلاغت است، هرچند آفرينش همگان حاكي از قدرت بي‏پايان خالق آنها است ولي چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقيري است، نبايد در اين مقام از آنها سخن گفت.
ولي هرگاه هدف، بيان تحقير و بي‏ارزش جلوه دادن بتها و خدايان چوبين و فلزي مشركان باشد، هيچ تشبيهي بليغ‏تر و گوياتر از تمثيل‏هاي ياد شده نيست -لذا- خدا مي‏فرمايد:
«إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها».
«خدا از مَثَل زدن به پشه و حتي بالاتر از آن (از نظر پستي) شرم نمي‏كند».
زيرا اين مثلها تأمين كننده غرض متكلّم است».

4. واكنش‏هاي گوناگون مَثَل‏هاي قرآن

مردم در برابر اين مثَلها به دو دسته تقسيم مي‏شوند:

الف. گروه معتقد به نبوت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و حقانيت قرآن.
ب. گروهي كافر و غير معتقد.

گروه نخست به خاطر اعتقاد به حقانيت قرآن مي‏گويند اين نوع مَثَل‏ها نيز بسان ساير آيات قرآن حق و پابرجا است «فَأَمّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِمْ».
گروه دوم، به خاطر بي‏ايماني و بي‏اعتقادي، درباره اين مَثَل‏ها سرگردان مي‏شوند و مي‏گويند خدا از اين مثل‏ها چه هدفي را تعقيب مي‏كند: «وَ أَمّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثلاً».
خدا نسبت به اعتراض مشركان پاسخ مي‏گويد و مي‏فرمايد: خدا به وسيله اين مثل‏ها گروهي را هدايت و گروه ديگري را گمراه مي‏سازد، ولي جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از اين مثل‏ها گمراه نمي‏شوند. هدايت از آنِ مؤمنان و گمراهي از آنِ فاسقان مي‏باشد، و به اين دو نوع نتيجه گوناگون چنين اشاره مي‏كند:
«يُضِلُّ بِهِ كَثِيرا» «گروه زيادي گمراه مي‏كند( كافران)».
«وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيرا» «خدا گروه زيادي را نيز هدايت مي‏كند».
سرانجام يادآور مي‏شود علت گمراهي را بايد از درون كافران جستجو كرد و در حقيقت خود آنان زمينه‏هايي فراهم ساخته‏اند كه از هدايت قرآن بهره نبرند و عدم بهره‏مندي آنها از اين آيات همان گمراه شدن است.
گروهي از اين نوع آيات، انديشه جبر مي‏سازند و مي‏گويند: اين كه خدا گروهي را هدايت، و گروه ديگري را گمراه مي‏كند، به اين معني است كه هدايت و ضلالت در دست خدا است نه در دست بشر. و انسانها در اين مورد نقشي از خود ندارند.
ولي استفاده انديشه جبر از اين آيات كاملاً محكوم است و قرآن با جمله «وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الفاسِقِين» يادآور مي‏شود گمراه كردن خدا بي‏سبب نيست و آنان به خاطر فسق و تمرّد، سبب گمراهي خود را فراهم ساخته‏اند و در نتيجه از نور قرآن بهره نبردند.
تعجب ندارد كه كتابي براي گروهي مايه هدايت و براي گروه ديگر مايه ضلالت باشد، زيرا اين دوگانگي در تأثير، از خود قرآن سرچشمه نمي‏گيرد، قرآن براي همه كتاب هدايت است، بلكه از ذات انسانها سرچشمه مي‏گيرد. انساني كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار دهد، از نسيم صبحي بهره‏مند مي‏شود ولي آن كس كه در اتاق را ببندد و زير لحاف پنهان شود، از اين باد بهاري جان‏پرور محروم مي‏گردد. مَثَل مؤمن مَثَل انساني است كه خود را در معرض نسيم رحمت قرار مي‏دهد و مثل انسان كافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است كه خود را محروم مي‏سازد و به قول گوينده:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس سالم‏ترين و پاك‏ترين غذا براي جوان، نيروبخش است ولي همان غذا براي طفل خردسال كه معده او براي هضم چنين غذايي آمادگي ندارد، مصيبت‏بار، بلكه مرگ‏آفرين است.
تا اينجا از تفسير آيه فراغ شديم.

5. ساختمان پشه

درحالي كه پشه در آيه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستي است، ولي از نظر ديگر ساختمان وجودي او سراسر اعجاب‏انگيز است.
پشه داراي خرطومي بسان فيل است كه خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطيسي مي‏مكد و پس از اندي آن را هضم و سرانجام دفع مي‏كند، او داراي دو بال است كه با آن به پرواز درمي‏آيد تا غذاي خود را تأمين كند.
او جانور بسيار حساسي است كه با كوچكترين احساس خطر جايگاه خود را ترك مي‏كند و هر موقع انسان دست خود را به حركت درآورد او جايگاه خود را ترك و از تيررس بيرون مي‏رود.
پشه ماده هربار قريب 150 تخم مي‏ريزد، بر سطح آب راكد مانند حوض يا آبي كه در يك چاله جمع شود و حتي آب يك قوطي حلبي تخم مي‏گذارد، تخم‏ها به هم چسبيده‏اند و توده يك پارچه، تشكيل مي‏دهند. نوزاد به زودي از تخم بيرون مي‏آيد، هر نوزاد لوله تنفّسي دارد كه به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آويزان باقي مي‏مانند، چند روز بعد نوزاد به شفيره تبديل مي‏شود. شفيره كه ظاهرا بي‏حركت است، درون پوسته‏اي كه به دور خود دارد، تغيير فراوان مي‏كند، پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مي‏شود و پرواز مي‏كند.
پشه بقيه عمر خود را در هوا زندگي مي‏كند. اگر پشه نر باشد از شيره گياهي و عصاره ميوه‏ها تغذيه مي‏كند ولي پشه ماده بيشتر خون مي‏مكد. وقتي كه پشه‏اي به كسي نيش مي‏زند، در جستجوي خوراك است.
همه پشه‏ها حشراتي كوچكند كه تنها دو بال دارند، داستان زندگي بسياري از پشه‏ها بسيار شبيه يكديگر است.
پشه معمولي جانوري است مزاحم ولي آزار بسيار به انسان نمي‏رساند، بعضي از خويشاوندان آن ناقل بيماري خطرناكند، يكي از آنها ناقل مالاريا است. پشه ديگري ناقل تب زرد است8.
اميرمؤمنان عليه‏السلام در آفرينش پشه بياني دارد كه ترجمه مي‏آوريم:
و سپري شدن دنيا پس از نو برون آوردن آن، شگفت‏تر نيست از برآوردن و آفريدن آن، و چگونه كه اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپايان، و آنچه در آغول است، و آنچه چرا كند در بيابان، از هرجنس و ريشه و بن، و نادانان از مردمان و يا زيركان، فراهم آيند تا پشه‏اي را هست نمايند، برآفريدن آن توان نبُوند، و راه پديد آوردن آن را ندانند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نيروي آنها سست شود و به پايان رسد، و رانده و مانده باز گردند، آنگاه دانند كه شكست خورده‏اند، و در آفرينش آنها به ناتواني خويش اعتراف كنند و به درماندگي در نابود ساختن آنها، فروتني نشان دهند9.

پاورقيها:

1) در اِعراب آيه، برخي «ما» را زائد گرفته و مي‏گويند: معني تأكيدي دارد مانند «فبما رحمةٍ مِن اللّه لِنتَ لهم» در اين صورت «مثلاً» مفعول نخست و «بعوضة» مفعول دوم فعل «ضَرَبَ» خواهد بود. (مجمع البيان: ج10، ص 66). بنابراين قول، بهتر است كه «بعوضة» بدل و يا عطف بيان باشد.
2) بقره: 26.
3) فتح: 18.
4) به تعبير متكلمان اسلامي: «خُذِ الغايات و اترُكِ المبادي».
5) «ما أرسلنا من رسولٍ الاّ بلسانِ قومه»(ابراهيم: 4).
6) احزاب: 53.
7) عنكبوت: 41.
8) فرهنگنامه: ج5، ص 437 - 438.
9) نهج‏البلاغه: خطبه 186.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:23 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تمثيل در قرآن

تمثيل در قرآن

اكبرزاده، محمود
انَّ اللّه لايستجي اَن يضربَ مثلاً ما بعوضةَ فما فوقهافاماالذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اماالذين كفروفيقولون - ما ذا ارادَاللّه بهذا مثلاً. يضلُّ به كثيراً و يهدي بهكثيراً و ما يضلُّ به الالفاسقين.(البقره، 20 تا 24)
«خداي شرم نكند كه زند مثل بيشهاي يا چيزي كه فزون آنبود پس ايشان كه گروندگانند دانند كه آن مثل درست است از خدايايشان و اما ايشان كه كافرانند ميگويند اين چه سخن باشد و چهخواست خدا باين مثل كه زد؟ بسياري را به آن گمراه كند و بسياريرا به آن راه مينمايد و گمراه نكند مگر فاسقان را (كه ازفرمانبرداري بيرون شدهاند)» .
مفسرين عامه گفتهاند: اين تمثيل در اثبات اين معني است كهتمثيلات در كتب الهي جايز و شايع است. چه پس از آن كه در آياتسابقه خداوند مثلي چند آورد اينك در پي آن محاسن و منافع آن رابيان ميفرمايد و حق آن را ادا ميكند و گفتهاند:
«واشرط في المثل ان يكون علي وفق الممثل له منالحجةاللتي تعلق به التمثيل في العظم والصغر و النحسة والشرف دون اممثل. فان التمثيل انما يصاراليه لكشف المعنيالممثل له، و رفع العجاب عنه، و ابراز. في صورةالمشاهدالمحسوس، ليساعدالوهم العقل و يصالحه عليه. فان المعنيالصرف انما يدركه العقل مع منازعة من الوهم لان منطبعةالعيل الي الحسن و حب المحاكات و لذلك شاعتالامثال في الكتب الالهيه، فيمثل الحقير كما يمثل العظيمبالعظيم، و ان كان الممثل اعظم من كل عظيم- كما مثل فيالانجيل غل الصدر بالنخالة و القلوب القاسية بالحصاة ومخاطبة السفهاء باثارة الذنابير و جاء في الكلام العرباسمع من قراد و اطيش من فراشه و اعز من فخ البعوض.
و نيز گفتهاند - سبب نزول اين آيه آن بوده است كه چون خدايمثال فراوان از مگس و عنكبوت و نحل و مورچه در كتاب خود آورد،يهوديان گفتهاند: خداي را از ذكر اين موجودات حقير چه اراده بوده؟و مشركان نيز گفتهاند خدايي را كه اين موجودات را ذكر كند پرستشنخواهيم كرد و چون آن هر دو گروه بر ايذاء پيغمبر متفق بودند، براين سخنان اعتراض كردند. از اين رو، آيه فوق نازل شد. تا عظمتو اهميت امثال را به آنان بفهماند كه اگر جمله خلايق جمع شوند كهپشهاي بيافرينند هر آينه از اين كار در ميمانند و البته خداوند از ذكرچنين مخلوقي ضعيف بر سبيل تمثيل و از آن بالاتر نيز مانند مگسيا عنكبوت ابا نخواهد كرد.
در بعضي تفاسير «لايستحيي» را به معني لايترك گرفتهاند و دراين صورت معني چنين است كه خداي متعال رها نخواهد كرد كهمثلي به پشه بزند «و ما فوقها» را به معني كوچكتر از پشه نيزگرفتهاند.
در تفاسير شيعه، در اين باب سخني از امام صادق (ع) روايتكنند كه شامل حكمي بليغ و اندرزي بسيار عالي و دقيق است و آناين كه فرمود: «انما ضرب الله المثل با لبعوضة لانها علي صغرحجمها خلق الله فيها جميع ما خلق الله في الفيل مع كبره و زيادةعضوين آخرين و هما جناحيها».
و نيز گفتهاند كه اين مثل در شأن اميرالمؤمنين(ع) و رسول الله(ص) است «و ما فوقها» اشاره به رسول خداست چه آنان كه ايمانآوردند كه: اميرالمؤمنين(ع) يكون حقاً من ربهم كما اخذ الرسولالميثاق عليهم له».
صدرالدين شيرازي به مناسبت اين آيه به مشرب خود تحقيقيلطيف در باب رواج و كثرت امثال در كلام انبياء و حكما انجام داده وگفته است: «امثال در كتب الهي بسيار و در عبارات فصحاي عرب وغير عرب فراوان و در اشارات حكماء و مرموزات ايشان و همچنيندر صحف اوايل و آثار متقدمين به كثرت آمده است چنان كه در علمهندسه كه در آنجا خيال را با حس ظاهر تركيب كنند تمثيل رامضاعف سازند و امر عقلي را به خيال و امر متخيل را به شكلمحسوس هندسي مجسم كنند. زيرا آدمي هرگاه معنايي به خاطرآورد كه عقل آن را درك كند خيال با آن منازعت نمايد اما اگر باتشبيه و تمثيلي قرين باشد خيال به معاونت عقل آمده و عقل بهادراك آن معني توانا شود چه از طبيعت خيال تقليد و محاكات استو براي هر معنايي مثالي محسوس ميطلبد... از اين رو از خداوندحكيم بعيد نخواهد بود كه امور حقير را به اشياء حقير و امور خطير رابه اشياء خطير تمثيل فرمايد.
صاحب كشاف در تفسير اين آيه نكته لطيفي را متذكر است كهحاكي از دقت نظر وحدت بصر مؤلف آن كتاب است. ترجمه سخناو اين است. چه بسيار كه در خلال كتابهاي كهنسال جنبندهايخرد مشاهده ميشود كه چون اوراق آن را برفشانند ديده شود و گرنهساكن و آرام بماند و اگر حركت دستي ببيند بگريزد پس خداوندي راپرستش سزاست كه صورت اين جانور را بداند و اعضا پيدا و پنهانآن را بيافريند و تفاصيل خلقت آن را بشناسد و ديده او را روشناييبخشد و بر ضمير و باطن او آگاه باشد چه بسا كه در آفرينشجنبندگاني ديگر از او خردتر وجود دارند كه ما را از آن اطلاعي نيستو گفتهاند:
يا من يري مدّالبعوض جناحها في ظلمةاليل البهيم الاليل
و يري عروق بناطها في بحرها والفح في تلك العظام النحل
و نزديك به همين معني است كه سعدي گفته:
حاجت موري بعلم غيب بداند در بن چاهي بزير صخرهي صما
تمثيل به ذره در ادب فارسي بسيار آمده و آن يا اشاره به كميّتدر مقام تشبيه اشياء فراوان و كثير است و يا به كيفيت در موردتشبيه با مور خرد و حقير.
حافظ ميفرمايد:
اي عاشقان كوي تو از ذره بيشتر من كي رستم بهوصل تو كز ذره كمترم
و نيز ذره را در برابر آفتاب تمثيل كنند موقعي كه چيزي يا كسيبا همه پستي و حقارت به طلب مطلوبي بلند مرتبت برآيد.
و نيز حافظ ميفرمايد:
به هواداري او ذره صفت رقص كنان تا به سرچشمه خورشيد درخشان بروم
صوفيه را در معناي اين مثال باصطلاحات و مبادي خودتأويلاتي است. يكي از ايشان گفته: «اماالذين آمنوا فيعملون انهالحق... الخ» يعني كساني كه در نزد شاهد ازل به نعمت مشاهدهرسيدهاند و جمال حق را ديده و كلام او را شنيده، ميدانند كه قرآنحق است و از پروردگار است، پس آن كس كه ديدهاش به سرمةاصطفي نوراني گشته مشاهدات صفات الهي را به چشم سر و ديدهراز ببيند ولي آن كس كه بينايي او را نور تجلي كتاب حق كور باشددر وادي گمراهي و ضلالت رفته و نابود گردد.
و نيز گفتهاند: «بين العبد و بين الله بحران»: «بحرالهلاك وبحرالنجاة و قد يهلك في بحرانجاة خلقٌ كثيرٌ كماقال يضلُّ به كثيراًو يهدي به كثيراً».
شيخ شبستري: در بيان آن كه عظم و صفر موجودات امرياست نسبي و در حقيقت آن اشياء كه به چشم ما خرد و حقير نمايندباز مظهر جمال حقاند گفته است:
بهر جزوي ز خاك اربنگري راست هزاران آدم اند روي هويداست
باعضا پشة هم چند پيل است در اسما قطرهي مانند نيل است
درون حبه صد خرمن آمد جهاني در دل يك ارزن آمد
به پر پشهي در جاي جاني درون نقطهي چشم آسماني
به آن فردي كه آمد حبهي دل خداوند دو عالم راست منزل...
و نيز گفتهاند:
اگر در فكر گردي مرد كامل هر آينه كه گويي نيست باطل
كلام حق همي ناطق بدين است كه باطل ديدن از ضعف يقين است
وجود پشه دارد حكمتاي خام نباشد در وجود تير و بهرام

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:23 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مردمان كور و كر و لال!

مردمان كور و كر و لال!

سبحاني، جعفر

مردمان كور و كر و لال!

خداوند رسول گرامي را از نظر دلسوزي؛ به چوپان گلّه، و نافهمي و بي‏شعوري مشركان را به نافهمي حيوانات تشبيه مي‏كند و آنان را افرادي كور و كر و لال معرفي مي‏نمايد.
1. «وَ اِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالوُا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَينا عَلَيْهِ آبائَنا أَوَلَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلوُنَ شَيْئا وَ لا يَهْتَدُونَ»1.
«وقتي به آنان (مشركان) گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پيروي كنيد، مي‏گويند: از (آييني كه) پدران خود را بر آن يافته‏ايم، پيروي مي‏كنيم، هر چند پدران آنها نه چيزي مي‏فهميدند و نه به (حقيقت) راه مي‏بردند».
3. «وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسمَعُ اِلاّ دُعاء وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُميٌ فَهُمْ لا يَعْقِلونَ»2.
«داستان دعوت كافران بسان كسي است كه بانگ مي‏زند چيزي(گوسفند) را كه نمي‏شنود جز خواندن و فرياد، كافران كر و لال و كورند چيزي نمي‏فهمند».

تفسير لغات

1. «دعاء» و «نداء» دو واژه عربي است كه در معني صدا زدن و فراخواندن به كار مي‏روند، چيزي كه هست هرگاه كسي را از نزديك بخوانند در آن جا كلمه «دعاء» و هرگاه از نقطه دور صدا بزنند لفظ «نداء» به كار مي‏برند، مثلاً گاهي مي‏گويند: «دَعَوْتُ زيدا» و گاهي مي‏گويند: «ناديت زيدا».
و در آيه كريمه هر دو واژه وارد شده و مقصود از مجموع آن دو، سر و صدا است.
2. «ينعق» از ماده «نعق» گرفته شده كه به معني زجر و بازداري حيوان از انجام كار است، مثلاً آنجا كه حيوان مي‏خواهد بيراهه رود، چوپان داد و فرياد راه مي‏اندازد، در حالي كه حيوان از آن، جز سر و صدا چيزي نمي‏فهمد، و اگر با شنيدن صداي چوپان از راه‏رفتن باز مي‏ايستد، نه اين است كه مقصود چوپان را مي‏فهمد، بلكه يك نوع سرگرداني به آن دست مي‏دهد و متحيّر مي‏ايستد.
قرآن به اين حقيقت با اين جلمه آغاز مي‏كند:
«كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَ نِداءً».
بسان كسي كه حيوان را بانگ مي‏زند در حالي كه حيوان جز سر و صدا چيزي احساس نمي‏كند.
3. «صُمّ» جمع «أصمّ» به معني كر و «بُكْم» جمع «أبكَمْ» به معني لال، «عمي» جمع «أعمي» به معني كور است.
هدف از توصيف افراد با اين صفات، نفي شعور و آگاهي است. مي‏گويند: فلاني كر و لال و كور است، يعني چيزي درك نمي‏كند و لذا در آيه مباركه پس از اين سه وصف مي‏گويد: «فَهُمْ لا يَعْقِلونَ»: «چيزي نمي‏فهمند».
جهت آن نيز روشن است زيرا عقل و خرد از مجاري حس، مايه مي‏گيرد و هرگاه فردي اين سه حس را از دست داد يا از آن‏ها بهره نگرفت، طبعا دستگاه تفكر او نيز تعطيل مي‏شود و در حقيقت آيه مباركه به اين نكته كه در شناخت به آن توجه كامل هست، اشاره مي‏نمايد.
در آيه ديگر نيز حس را مجاري آگاهي معرفي مي‏كند چنان كه مي‏فرمايد:
«وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطوُنِ اُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الأبْصارِ وَ الأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُن»3.
«خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالي كه چيزي نمي‏دانستيد براي شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد شايد شكرگزار باشيد».
خدا در اين آيه، نخست از ناآگاهي انسان سخن مي‏گويد: «أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا». در جمله بعد از ابزار شناخت به نام سمع و بصر و فؤاد ياد مي‏كند، اشاره به اين كه آن ناآگاهي از طريق به كارگيري ابزار شناخت از بين مي‏رود و اگر اين ابزار از دست انسان گرفته شود و يا آنها را به كار نگيرد، در ناداني مطلق فرو مي‏رود.
تا اينجا با لغات و خصوصيات آيه آگاه شديم اكنون به تفسير آيه نخست كه پيرامون نكوهش تقليد است، مي‏پردازيم.

نكوهش تقليد ناروا

پرورش انسان در نخستين روزهاي زندگي، در پرتو تقليد و پيروي از حركات پدر و مادر صورت مي‏پذيرد و اگر غريزه تقليد در نهاد كودك نبود، او گامي به سوي تكامل بر نمي‏داشت. اين روح «محاكات» است كه هر روز صفحه جديدي در زندگي كودك به روي او مي‏گشايد، ولي بايد توجه نمود كه حس تقليد در نخستين فصول انسان زندگي كاملاً مفيد و سازنده است ولي پس از سپري‏گرديدن چنين مرحله بايد نيروي فكر و انديشه جاي تقليد و محاكات را بگيرد، و از طريق تفكر و تعقل و با آگاهي كامل چيزي را بپذيرد يا رد كند، قرآن در آيات متعددي انسان را به انديشيدن دعوت كرده و از پيروي‏هاي نسنجيده از پدر و مادر و يا محيط، نكوهش نموده است و در آيه‏اي چنين مي‏فرمايد:
«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنّ السَّمْعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ أُولِئكَ كانَ عَنْهُ مَسؤولاً»4.
«از چيزي كه به آن يقين نداري، پيروي مكن زيرا هر يك از گوشها و چشمها و دل، مسؤول مي‏باشد».
قرآن در بازداري مشركان از پرستش سنگ و گل و چوب و فلز، آنان را به كارگيري نيروي خرد دعوت مي‏كند حتي دعوت به تفكر، اساس دعوت تمام پيامبران الهي را تشكيل مي‏دهد. از باب نمونه:
ابراهيم عليه‏السلام به مشركان عصر خود كه بستگان او بودند، چنين خطاب مي‏كند: «قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اِذْ تَدْعُونَ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ»5.
«آيا آنگاه كه شما بت‏ها را عبادت مي‏كنيد و از آنها درخواست حاجت مي‏نماييد، آنها سخنان شما را مي‏شنوند يا سود و زياني به شما مي‏رسانند؟».
پاسخ مشركان در همه عصرها از عصر ابراهيم عليه‏السلام تا عصر نبي خاتم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله يكي بود، و آن اين كه درست است آنها نه سخن ما را مي‏شنوند و نه سود و زياني به ما مي‏رسانند، اما علت گرايش ما پيروي از روش نياكان است چنان كه مي‏فرمايد:
«قالوُا بَلْ وَجَدْنا آبائنا كَذلكَ يَفْعَلوُنَ»6.
«گفتند: پدرانمان را ديديم چنين مي‏كنند(ما نيز چنين مي‏كنيم).
و لذا مشركان همين منطق را در برابر دعوت پيامبر اسلام به توحيد تكرار كردند و گفتند:
«بَلْ نَتَّبِعْ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آبائَنا»
«از راه پدران خود پيروي مي‏كنيم».
در حقيقت جهان شرك در همه دورانها در مقابل رسالت پيامبران يك منطق پوشالي بيش نداشت و هم اكنون نيز بر همين منطق تكيه مي‏كنيم.
اين همان تقليد كوركورانه و تعصب‏هاي بي‏جا است كه انسان بدون دليل از ديگران پيروي مي‏كند بدون اين كه در عواقب آن بينديشد.
شعراي نغزسرا درباره اين نوع تقليد سرودههايي دارند كه دو بيت را يادآور مي‏شويم:
ناصرخسرو مي‏گويد:
بيان كن حال و جايش را، اگر داني مرا ور نه مپوي اندر ره حكمت، ز تقليد اي پسر عميا سعدي مي‏گويد:
عبادت به تقليد گمراهي است خنك رهروي را كه آگاهي است

رجوع به متخصص حساب جداگانه دارد

در اينجا از يادآوري نكته‏اي ناگزيريم و آن اين كه رجوع به انسان متخصص ارتباطي به تقليد كوركورانه ندارد زيرا در رجوع به متخصص، انسان از دليل اجمالي كه او را بر پيروي از گفتار او دعوت مي‏كند، پيروي مي‏نمايد و آن دليل اجمالي اين است كه او فرد درس‏خوانده و آگاه است و پاسي از عمر خود را در اين راه به كار گرفته و من يك فرد ناآگاهم و ناآگاه بايد مشكلات خود را از طريق رجوع به فرد آگاه برطرف كند.
و به ديگر سخن: زندگي اجتماعي بر اساس تقسيم مسؤوليت‏ها استوار است و هر انساني مسؤوليتي بر عهده گرفته كه بايد ديگران از تجارب و اندوخته علمي او بهره گيرند، از اين جهت پزشك به هنگام ساختن خانه به مهندس و معمار مراجعه كرده و آن دو به هنگام بيماري از دانش پزشك، بهره مي‏گيرند.
مسأله مراجعه به فقيهان آگاه از احكام اسلام بسان مراجعه به پزشك و مهندس است زيرا آنان پاسي از عمر خود را در فراگيري احكام الهي به كار برده و در اين قسمت خبير و متخصص گشته‏اند از اين جهت مهندس و معمار و طبيب و پزشكيار در احكام شرعي بايد به فقيه مراجعه كنند همچنان كه فقيه نيز در رفع نيازهاي زندگي به آنها مراجعه نمايد.
حاصل سخن اين كه بهره‏گيري از دانش انسان‏هاي خبير پيروي نسنجيده و بي‏دليل نيست، بلكه با دليل اجمالي همراه است.
تا اينجا تفسير آيه نخست به پايان رسيد.
اينك به تفسير آيه دوم كه موضوع اصلي است، مي‏پردازيم:
موقعيت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در برابر مشركان
قرآن براي ترسيم اثرپذيري مشركان در مقابل دعوت پيامبران و مصلحان از تمثيلي بهره مي‏گيرد، و اين تمثيل براي خود اركاني دارد كه به تدريج روشن مي‏گردد. قرآن يادآور مي‏شود كه:
موقعيت مصلحان و صاحبان رسالت‏هاي آسماني در برابر مشركان كوردل كه درباره سخنان پيامبران نمي‏انديشند بسان چوپان دلسوزي است كه بر گلّه داد و فرياد مي‏زند و آنها را از بيراهه‏رفتن باز مي‏دارد. همان‏طور كه گوسفندان از سروصداي چوپان جز داد و فرياد چيزي درك نمي‏كنند، همچنين مشركان دوران رسالت از آيات قرآني و دعوت پيامبر جز الفاظ، چيزي نمي‏شنوند بي آنكه در معاني آنها بينديشند.
در حقيقت اين تشبيه بر دو پايه استوار است.
1. پيامبران صاحب رسالت، بسان سرپرستان دلسوز گلّه‏اند.
2. بهره‏گيري مشركان از اين دعوت‏ها بسان بهره‏گيري گوسفندان از داد و فرياد چوپان است.
وجه شَبَه در هر دو، اين است كه هر دو سرپرست به نجات مورد سرپرستي خود علاقهمند است و در عين حال مورد سرپرستي در هر دو مورد از بهره‏گيري صحيح محروم است و جز يك مشت صداي ممتد چيزي به گوش او فرو نمي‏رود.
اكنون برگرديم آيه را تطبيق كنيم:
«مَثَلُ الَّذِينَ كَفَروُا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ».
با توجه به تقريري كه از مثل كرديم كلمه‏اي در آيه مقدر است و آن «مثلك مع الذين كفروا» يعني موقعيت تو اي رسول خدا در برابر كافران بسان موقعيت چوپان فريادگر است كه داد و فرياد مي‏كند ولي گلّه از داد و فرياد او جز سر و صدا چيزي نمي‏فهمد.
در اين جمله به دو ركن نخست چنين اشاره شده است:
الف: «مَثَلُكَ».
ب: «كَمَثَلِ الّذِي يَنْعِقُ».
و به دو ركن ديگر با جمله‏هاي ديگر اشاره شده است يعني:
«الذين كفروا»
«بما لا يسمع الاّ دعاء و نداء»
از آنجا كه گروه مشركان از ابزار شناخت بهره نمي‏گيرند، قرآن آنها را حكما كر و لال و كور مي‏خواند زيرا فرقي با فاقدان اين ابزار شناخت ندارند، اگر فاقدان ابزار شناخت راهي به حقيقت ندارند آنان نيز به خاطر عدم بهره‏گيري از ابزار شناخت در نتيجه با آنها يكسانند.
در پايان يادآور مي‏شويم تفسيري كه ما انتخاب كرديم، طبرسي7 آن را نخستين تفسير آيه قرار داده، هر چند نظريات ديگري نيز نقل كرده است.
بار ديگر تكرار مي‏كنيم علت تقدير واژه «مثلك» اين است كه منهاي آن، آيه مفهوم صحيحي پيدا نمي‏كند و اگر به ظاهر آيه اكتفا ورزيم، نتيجه اين خواهد بود:
خدا كافران را به چوپان تشبيه مي‏كند و مي‏گويد: «مَثَل الَّذين كفروا كمثل الذي ينعق» در حالي كه واقع تشبيه غير از آن است.
خدا رسول گرامي را از نظر دلسوزي به چوپان گلّه، و نافهمي و بي‏شعوري مشركان را به نافهمي حيوانات تشبيه مي‏كند.
و در حقيقت جمله «مثل الذين كفروا» اشاره به جامعه كافران و مشركان است كه پيامبر در ميان آنان بوده است و در حقيقت چنين مي‏گويد: «مثل اين جامعه با ويژگي‏ي دارد كه (رسول خدا در ميان آنها است)، مثل چوپاني است كه بر سر گوسفندان داد و فرياد مي‏كشد... .

پاورقيها:

1. بقره: 170.
2. بقره: 171.
3. نحل: 78.
4. اسراء: 36.
5. شعرا: 72 و 73.
6. شعرا: 74.
7) مجمع البيان، ج1، ص 254. وي به جاي كلمه «مثلك» كه ما در تقدير گرفتيم، جمله ديگري را در تقدير گرفته مي‏گويد: «مثل الّذين كفروا في دُعائك إيّاهم».

 
سه شنبه 11 مهر 1391  5:23 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تمثيل‏هاي قرآني

تمثيل‏هاي قرآني

اكبرزاده، محمود
و اتل عليهم بالذي آتينه و آياتنا فانسلخ فيها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين. و لو شئنا لرفعنام بها و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث، ذلك مثل القوم الذين كذبو بآياتنا، فقصص القصص لعلهم يتفكرون. ساء مثلاً القوم الذين كذبوا بآياتنا و انفسهم كانو يظلمون.
و برايشان بخوان جز آن مرد كه به او داديم سخنان خويش را پس او بيرون شد از آنچه مار از پوست پس خود پيروي كرد او را ديو تا از بيراهان گشت. و اگر ميخواستيم آن مرد را بد ميآورديم و به آن آيات، لكن او جاويدان به اين جهان گراييد و پيروي كرد هواي خود را. مثل او راست چون مثل سگ. اگر بروي حمله بري زبان از دهان بيرون افكند يا اگر واگذاريش با زبان بيرون افكند. اين مثل آن كسانيست كه سخنان ما را به دروغ بداشتند و برايشان قصههايي كه از قرآن به تو فرستادند برخوان تا شايد ايشان در آن بينديشند. بد است مثل آن گروه كه تكذيب كردند سخنان ما را و بر خويشتن ستم كردند. اعراف، 175 و 176 و 177
مفسران درباره نزول اين آيات سخنان گوناگون گفتهاند: بعضي برآنند كه اين مثل درباره يكي از علماي بيناسرائيل است و سرگذشت او به تفاصيل در كتب تفاسير آمده است. و شايد كه بلعم باعورا باشد. يا چنانكه در كتب عهد عتيق آمده: بلعام بن باعر و سرگذشت او به تفصيل در كتب تفاسير و اسفار عتيق آمده است. بعضي ديگر گفتهاند اين آيات درباره امية بن ابيالصلت الثقفي آمده و شرح حال اين شاعر را هم مفسران ذكر كردهاند و هم در كتب ادبي آمده است. مباحث بسياري كه درباره اين دو تن در كتب سابقين ولاحقين آمده، هر دو را چنان مشهور ساخته است كه تفصيل حالشان بيش از آن است كه بتوان در اين مختصر ذكر كرد.
مولوي در مثنوي كراراً اشاره به اين مرد و قصه او كرده است.
در يكجا ميگويد:
بلعم باعور را خلق جهان سغبه شد مانند عيسي در زمان
سجده ناوردند كس را دون او صحت رنجور بود افسون او
پنجه زد با موسي با كبر و كمال آنچنان شد كه شنيدستي تو حال
در جاي ديگر فرموده:
بلعم باعور و ابليس لعين زامتحان آخرين گشته مهين
زانكه بودند ايمن از مكر خدا كافغانها رفت اندر ما مضي
عاقبت رسوايي آمد حالشان هم شنيده باشي از احوالشان
نيز گفتهاند كه اين مثل درباره مردي از بنياسرائيل نازل شده، به نام بسوس كه او مثل بوده در حماقت و جهل. خداوند او را سه دعاي مستجاب عنايت كرد و او را زني بود سالخورده كه فرزندان بسيار داشت. زن به او گفت يكي از اين سه دعا را درباره من كن و از خدا بخواه تا مرا نيكورويترين زنان بنياسرائيل كند. مرد چنان كرد و دعا مستجاب شد و پيرزن دختري صاحب جمال شد. و سر از فرمان شوهر برتافت، مرد خشمگين شد و براي او دعاي بد كرد بهصورت سگي زشتروي درآمد. پس فرزندان به نزد پدر آمدند و از او التماس كردند كه مادر ايشان را بهصورت اول برگرداند و او دعا كرد و چنان شد و هر سه دعا بدينسان به پايان رسيد، اين داستان به اختلاف صور و روايات، در غالب السنه منتشر شده و به صورت امثال و حكايت بينالمللي درآمده است.
نيز گفتهاند: كه مدلول آيات مردي است موسوم به ابوعامر بن نعمان الصيفي كه از جمله راهبان و ترسايان بود و سرگذشت او چنين است: در جاهليت زاهدي بود پلاسپوش كه او از جمله رهبانان ترسايان بود. به مدينه آمد. پيغمبر(ص) بدو گفت: تو به كدام دين آمدي و چه آوردهاي؟ گفت: دين ابراهيم. رسول گفت: من نيز بر آن دينم. ليكن تو به اين دين نهاي ، چون چيزها در دين ابراهيم آوردهاي، كه از آن نيست. ابوعامر گفت: خداي از ميان من و تو آن را كه دروغ ميگويد جان بستاند! آنگه برخاست و به شام شد. و در پي لشكري برآمد كه با محمد(ص) كارزار كند. تا آنكه نزد قيصر روم رفت و از او لشكري خواست تا محمد(ص) را از مدينه بيرون كند و اين آيه درباره او نازل شد: «وارصاداً لمن حاربالله و رسوله من قبله» (9،107)
ليكن قيصر به او لشكر نداد و او به شام رفت و در آنجا همچنان كه به نفرين خواسته بود، بمرد.
***
بسياري از مفسرين چون حسن و ابن كيان برآنند كه معناي تمثيل عام است و در شأن منافقين اهل كتاب وارد شده يا درباره هر كس كه باب هدايت به روي او گشاده شود و از آن رو برپيچد.
«انسلاخ» به معني بيرون شدن از جلد است بالتمام، بدانگونه كه ما را از پوست بيرون شود. «فانسلخ منها» يعني آيات و علوم از درون او بيرون شد. «فاتبعه الشيطان» يعني شيطان در پي او افتاده است تا بدو رسيد و او را تابع خود قرار داد و گمراه و هلاك شد. «الغاوين» يعني هالكين و گمراهان.
«لكنه اخلد الي الارض» يعني به سوي زمين گراييد و جاويدان در پستي زندگاني اين جهان بماند. پس مثل چنين كسي در خساست طبع و پستي نهاد، چون سگ است در پستترين حالات آن حيوان كه «لهث» باشد. «لهث الكلب» يعني سگ زبان خود را از شدت عطش، گرما يا خستگي ازدهان بيرون كشد. در چنين حالت اگر به سگ حمله كني و اگر نكني او همچنان زبان بيرون آورد. و اين حالت خاص آن جانور است. و ديگر جانوران چنين حال ندارند. گفتهاند كه چون بلعم باعورا، موسي را نفرين كرد زبان وي بيرون آمد در تنه او فرو افتاد و چون سگ زبان از دهان آويخته داشت.
در اين آيات چهار نوبت به كلمه مثل تصريح شد و آن را مؤكد كرده است بدين جمله: «فالقصص القصص» كه خطاب به پيغمبر است. و از اين معلوم ميشود كه نبي اكرم(ص) به ذكر امثال و ايراد حكايات و داستانها براي هدايت خلق عنايت خاص مبذول ميفرموده. تا باشد كه آدميان در آن فكر كرده و در معاني آن انديشه كنند. «لعلهم يتفكرون» پس بدنائت حال و پستي وضع اشخاص مورد تمثيل تأكيد فرموده و در آخرين آيه آمده است: «ساء مثلاً القوم الذين كذبوا بآياتنا...»
حسن بصري كه اين مثل را به معناي عام در مورد هر منافقي دانسته، بر آن است كه مرد منافق و گمراه را اگر دعوت كني يا نكني، همچنان در ضلالت بماند و به حق رجوع نكند. چنانكه در آيتي ديگر در اين سوره اين معني آمده است: «و ان تدعوهم الي الهدي لايتبعوكم سواء عليكم ادعوتموهم ام انتم صامتون. (7،193).»
يعني خواه او را وعظ كني و اندرزگويي و خواه نگويي، پيروي هدايت نميكند. علماي اسلام از اين مثل تعليمات مفيد و حكمتهاي سودمند استخراج كردهاند. امام رازي در تفسير خود گفته است: اين مثل شديدترين كلامي است درباره برخي از اهل علم كه مانند آن عالم اسرائيلي يا آن شاعر جاهلي بعد از آنكه به سرچشمه دانش رسيدند، و آيات الهي را دريافتند و به عنايت اسم اعظم و استجابت دعا سرفراز و مباهي گشتند، ليكن چون درپي هواي نفس فرو افتادند، آنهمه علم و دانش از دل ايشان مانند پوست از تن مار خارج شد. همچنين اگر دانشمندي نقد دانش و گوهر علم را به كف آورد، ليكن از آلودگي و چركي دنيا دامن فرا نچيند. هرگاه طبعش به پستي گرايد، خود را در منجلاب هوي و هوس غوطهور سازد، عاقبت مانند آن سگ باشد كه زبان از كام بيرون آرد. يكي از سخنان پيغمبر كه چون جوهر آبدار و درخشان است، آن است كه گفت: «من ازداد علماً و لم يزدد هديً لم يزدد منالله الا بعداً» چون خداوند متعال پيامبران و انبياء را همواره از اتباع هوي و پيروي هوس برحذر فرموده است و ايشان را به خطر ضلالت متنبه داشته كه «ولانتبع الهوي فيضلك عن سبيلالله» (38،26).
طلبه علم و سالكان طريق را بطريق اولي ميبايد كه مراقب اين خطر عظيم باشند.
مباش غره به علم و عمل فقيه زمان كه هيچكس زقضاي خداي جان نبرد
***
در تفاسير خاصه، غالباً مورد نزول آيه را به نقل روايات از ائمه همان بلعمبن باعورا دانستهاند. تنها در يك مقام روايتي است از امام محمد باقر(ع) كه شأن نزول مثل را به مغيرة بن سعيد نسبت داده است كه او نيز در عرب مانند بلعم بن باعورا در بنياسرائيل صاحب اسم اعظم بود و خداوند او را از آن منسلخ كرد. ولي چون ظهور مغيرة بن سعيد و قتل او در 119 هجري واقع شده. البته حيات او منطبق با عصر نبوت و زمان نزول آيات نيست، ليكن ميتواند باشد كه امام(ع) در مقام تشبيه او را با بلعم بن باعورا همان دانسته و به آيه آتينا آياتنا- تمثل فرموده است. در كلام صوفيه، در تفسير اين مثل سخن خواجه انصاري بسيار زيبا و لطيف است كه گفت: «همي تا باد تقدير از كجا درآيد: اگر از جانب فضل آيد لاحقان را بسابقان در رساند و زنار گبري را كمر عشق دين گرداند و اگر از جانب عدل آيد توحيد بلعم شرك شمارد و با سگ خيس برابر كند كه در نمثله كمثل الكلب» آري، كار رضا و سخط دارد اگر يك لمحه از لمحات رضاي او بدرك اسفل برگذرد فردوس اعلي گردد. يك باد از بادهاي سخط او به فردوس اعلي بگذرد درك اسفل شود... بلعم هفتاد سال شجره توحيد پرورد، و با نام اعظم صحبت داشته و كرامتها بخود ديده. عاقبت در وهده سخط حق افتاده و از درگاه او رانده شده است؛ زنهار از اين قهر. زنهار از اين حكم. كار نه آن دارد كه از كسي كسل آيد و از كسي عمل، كار آن دارد كه تا شايسته كه آمد در ازل:
گفتم ز بر اوج برين شد بختم برپا نهاده چون سليمان تختم
خود را چو بميزان خرد برسختم از بانگه لوليان كم آمد رختم.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:23 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تمثيل‏هاي قرآني

تمثيل‏هاي قرآني

اكبرزاده، محمود
و اتل عليهم بالذي آتينه و آياتنا فانسلخ فيها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين. و لو شئنا لرفعنام بها و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث، ذلك مثل القوم الذين كذبو بآياتنا، فقصص القصص لعلهم يتفكرون. ساء مثلاً القوم الذين كذبوا بآياتنا و انفسهم كانو يظلمون.
و برايشان بخوان جز آن مرد كه به او داديم سخنان خويش را پس او بيرون شد از آنچه مار از پوست پس خود پيروي كرد او را ديو تا از بيراهان گشت. و اگر ميخواستيم آن مرد را بد ميآورديم و به آن آيات، لكن او جاويدان به اين جهان گراييد و پيروي كرد هواي خود را. مثل او راست چون مثل سگ. اگر بروي حمله بري زبان از دهان بيرون افكند يا اگر واگذاريش با زبان بيرون افكند. اين مثل آن كسانيست كه سخنان ما را به دروغ بداشتند و برايشان قصههايي كه از قرآن به تو فرستادند برخوان تا شايد ايشان در آن بينديشند. بد است مثل آن گروه كه تكذيب كردند سخنان ما را و بر خويشتن ستم كردند. اعراف، 175 و 176 و 177
مفسران درباره نزول اين آيات سخنان گوناگون گفتهاند: بعضي برآنند كه اين مثل درباره يكي از علماي بيناسرائيل است و سرگذشت او به تفاصيل در كتب تفاسير آمده است. و شايد كه بلعم باعورا باشد. يا چنانكه در كتب عهد عتيق آمده: بلعام بن باعر و سرگذشت او به تفصيل در كتب تفاسير و اسفار عتيق آمده است. بعضي ديگر گفتهاند اين آيات درباره امية بن ابيالصلت الثقفي آمده و شرح حال اين شاعر را هم مفسران ذكر كردهاند و هم در كتب ادبي آمده است. مباحث بسياري كه درباره اين دو تن در كتب سابقين ولاحقين آمده، هر دو را چنان مشهور ساخته است كه تفصيل حالشان بيش از آن است كه بتوان در اين مختصر ذكر كرد.
مولوي در مثنوي كراراً اشاره به اين مرد و قصه او كرده است.
در يكجا ميگويد:
بلعم باعور را خلق جهان سغبه شد مانند عيسي در زمان
سجده ناوردند كس را دون او صحت رنجور بود افسون او
پنجه زد با موسي با كبر و كمال آنچنان شد كه شنيدستي تو حال
در جاي ديگر فرموده:
بلعم باعور و ابليس لعين زامتحان آخرين گشته مهين
زانكه بودند ايمن از مكر خدا كافغانها رفت اندر ما مضي
عاقبت رسوايي آمد حالشان هم شنيده باشي از احوالشان
نيز گفتهاند كه اين مثل درباره مردي از بنياسرائيل نازل شده، به نام بسوس كه او مثل بوده در حماقت و جهل. خداوند او را سه دعاي مستجاب عنايت كرد و او را زني بود سالخورده كه فرزندان بسيار داشت. زن به او گفت يكي از اين سه دعا را درباره من كن و از خدا بخواه تا مرا نيكورويترين زنان بنياسرائيل كند. مرد چنان كرد و دعا مستجاب شد و پيرزن دختري صاحب جمال شد. و سر از فرمان شوهر برتافت، مرد خشمگين شد و براي او دعاي بد كرد بهصورت سگي زشتروي درآمد. پس فرزندان به نزد پدر آمدند و از او التماس كردند كه مادر ايشان را بهصورت اول برگرداند و او دعا كرد و چنان شد و هر سه دعا بدينسان به پايان رسيد، اين داستان به اختلاف صور و روايات، در غالب السنه منتشر شده و به صورت امثال و حكايت بينالمللي درآمده است.
نيز گفتهاند: كه مدلول آيات مردي است موسوم به ابوعامر بن نعمان الصيفي كه از جمله راهبان و ترسايان بود و سرگذشت او چنين است: در جاهليت زاهدي بود پلاسپوش كه او از جمله رهبانان ترسايان بود. به مدينه آمد. پيغمبر(ص) بدو گفت: تو به كدام دين آمدي و چه آوردهاي؟ گفت: دين ابراهيم. رسول گفت: من نيز بر آن دينم. ليكن تو به اين دين نهاي ، چون چيزها در دين ابراهيم آوردهاي، كه از آن نيست. ابوعامر گفت: خداي از ميان من و تو آن را كه دروغ ميگويد جان بستاند! آنگه برخاست و به شام شد. و در پي لشكري برآمد كه با محمد(ص) كارزار كند. تا آنكه نزد قيصر روم رفت و از او لشكري خواست تا محمد(ص) را از مدينه بيرون كند و اين آيه درباره او نازل شد: «وارصاداً لمن حاربالله و رسوله من قبله» (9،107)
ليكن قيصر به او لشكر نداد و او به شام رفت و در آنجا همچنان كه به نفرين خواسته بود، بمرد.
***
بسياري از مفسرين چون حسن و ابن كيان برآنند كه معناي تمثيل عام است و در شأن منافقين اهل كتاب وارد شده يا درباره هر كس كه باب هدايت به روي او گشاده شود و از آن رو برپيچد.
«انسلاخ» به معني بيرون شدن از جلد است بالتمام، بدانگونه كه ما را از پوست بيرون شود. «فانسلخ منها» يعني آيات و علوم از درون او بيرون شد. «فاتبعه الشيطان» يعني شيطان در پي او افتاده است تا بدو رسيد و او را تابع خود قرار داد و گمراه و هلاك شد. «الغاوين» يعني هالكين و گمراهان.
«لكنه اخلد الي الارض» يعني به سوي زمين گراييد و جاويدان در پستي زندگاني اين جهان بماند. پس مثل چنين كسي در خساست طبع و پستي نهاد، چون سگ است در پستترين حالات آن حيوان كه «لهث» باشد. «لهث الكلب» يعني سگ زبان خود را از شدت عطش، گرما يا خستگي ازدهان بيرون كشد. در چنين حالت اگر به سگ حمله كني و اگر نكني او همچنان زبان بيرون آورد. و اين حالت خاص آن جانور است. و ديگر جانوران چنين حال ندارند. گفتهاند كه چون بلعم باعورا، موسي را نفرين كرد زبان وي بيرون آمد در تنه او فرو افتاد و چون سگ زبان از دهان آويخته داشت.
در اين آيات چهار نوبت به كلمه مثل تصريح شد و آن را مؤكد كرده است بدين جمله: «فالقصص القصص» كه خطاب به پيغمبر است. و از اين معلوم ميشود كه نبي اكرم(ص) به ذكر امثال و ايراد حكايات و داستانها براي هدايت خلق عنايت خاص مبذول ميفرموده. تا باشد كه آدميان در آن فكر كرده و در معاني آن انديشه كنند. «لعلهم يتفكرون» پس بدنائت حال و پستي وضع اشخاص مورد تمثيل تأكيد فرموده و در آخرين آيه آمده است: «ساء مثلاً القوم الذين كذبوا بآياتنا...»
حسن بصري كه اين مثل را به معناي عام در مورد هر منافقي دانسته، بر آن است كه مرد منافق و گمراه را اگر دعوت كني يا نكني، همچنان در ضلالت بماند و به حق رجوع نكند. چنانكه در آيتي ديگر در اين سوره اين معني آمده است: «و ان تدعوهم الي الهدي لايتبعوكم سواء عليكم ادعوتموهم ام انتم صامتون. (7،193).»
يعني خواه او را وعظ كني و اندرزگويي و خواه نگويي، پيروي هدايت نميكند. علماي اسلام از اين مثل تعليمات مفيد و حكمتهاي سودمند استخراج كردهاند. امام رازي در تفسير خود گفته است: اين مثل شديدترين كلامي است درباره برخي از اهل علم كه مانند آن عالم اسرائيلي يا آن شاعر جاهلي بعد از آنكه به سرچشمه دانش رسيدند، و آيات الهي را دريافتند و به عنايت اسم اعظم و استجابت دعا سرفراز و مباهي گشتند، ليكن چون درپي هواي نفس فرو افتادند، آنهمه علم و دانش از دل ايشان مانند پوست از تن مار خارج شد. همچنين اگر دانشمندي نقد دانش و گوهر علم را به كف آورد، ليكن از آلودگي و چركي دنيا دامن فرا نچيند. هرگاه طبعش به پستي گرايد، خود را در منجلاب هوي و هوس غوطهور سازد، عاقبت مانند آن سگ باشد كه زبان از كام بيرون آرد. يكي از سخنان پيغمبر كه چون جوهر آبدار و درخشان است، آن است كه گفت: «من ازداد علماً و لم يزدد هديً لم يزدد منالله الا بعداً» چون خداوند متعال پيامبران و انبياء را همواره از اتباع هوي و پيروي هوس برحذر فرموده است و ايشان را به خطر ضلالت متنبه داشته كه «ولانتبع الهوي فيضلك عن سبيلالله» (38،26).
طلبه علم و سالكان طريق را بطريق اولي ميبايد كه مراقب اين خطر عظيم باشند.
مباش غره به علم و عمل فقيه زمان كه هيچكس زقضاي خداي جان نبرد
***
در تفاسير خاصه، غالباً مورد نزول آيه را به نقل روايات از ائمه همان بلعمبن باعورا دانستهاند. تنها در يك مقام روايتي است از امام محمد باقر(ع) كه شأن نزول مثل را به مغيرة بن سعيد نسبت داده است كه او نيز در عرب مانند بلعم بن باعورا در بنياسرائيل صاحب اسم اعظم بود و خداوند او را از آن منسلخ كرد. ولي چون ظهور مغيرة بن سعيد و قتل او در 119 هجري واقع شده. البته حيات او منطبق با عصر نبوت و زمان نزول آيات نيست، ليكن ميتواند باشد كه امام(ع) در مقام تشبيه او را با بلعم بن باعورا همان دانسته و به آيه آتينا آياتنا- تمثل فرموده است. در كلام صوفيه، در تفسير اين مثل سخن خواجه انصاري بسيار زيبا و لطيف است كه گفت: «همي تا باد تقدير از كجا درآيد: اگر از جانب فضل آيد لاحقان را بسابقان در رساند و زنار گبري را كمر عشق دين گرداند و اگر از جانب عدل آيد توحيد بلعم شرك شمارد و با سگ خيس برابر كند كه در نمثله كمثل الكلب» آري، كار رضا و سخط دارد اگر يك لمحه از لمحات رضاي او بدرك اسفل برگذرد فردوس اعلي گردد. يك باد از بادهاي سخط او به فردوس اعلي بگذرد درك اسفل شود... بلعم هفتاد سال شجره توحيد پرورد، و با نام اعظم صحبت داشته و كرامتها بخود ديده. عاقبت در وهده سخط حق افتاده و از درگاه او رانده شده است؛ زنهار از اين قهر. زنهار از اين حكم. كار نه آن دارد كه از كسي كسل آيد و از كسي عمل، كار آن دارد كه تا شايسته كه آمد در ازل:
گفتم ز بر اوج برين شد بختم برپا نهاده چون سليمان تختم
خود را چو بميزان خرد برسختم از بانگه لوليان كم آمد رختم.
سه شنبه 11 مهر 1391  5:23 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها