0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زيباترين روش زن داري

زيباترين روش زن داري

رضا شريفي

اسلام براي هر يك از دو عنصر اساسي بنيان خانواده يعني زن و مرد كاركردها، وظايف و مسئوليت هايي اعم از حقوقي، عاطفي، اخلاقي و اجتماعي تعيين كرده تا هر يك از آنها با عمل بدان، موجبات به وجود آمدن سعادت، خوشبختي، صميميت، صفا و تفاهم در نهاد خانواده را فراهم آورند. مسلم است كه ناهنجاري ها و مشكلات متعددي كه در خانواده ها بروز مي كند اغلب به دليل ناديده گرفتن اين وظايف و مسئوليت هاست كه از سوي زن يا مرد يا هر دو آنها صورت مي گيرد.
صفحه معارف كيهان نظر به رسالتي كه در جهت تقويت فرهنگ قرآني مخاطبان برعهده دارد براي آشنايي بيشتر زنان و مردان مسلمان با اين وظايف و مسئوليت ها، هفته گذشته (پنج شنبه 18 مهرماه) مقاله اي را با عنوان زيباترين روش شوهرداري منتشر نمود كه با استقبال فراوان مخاطبان روبرو شد و همانگونه كه در آن مقاله وعده داده بوديم در اين شماره وظايف و مسئوليت هاي اخلاقي مردان در قبال همسران خود را از ديدگاه آيات و روايات در قالب مقاله حاضر تقديم خوانندگان عزيز مي كنيم كه اميد است اين مجموعه مقالات بتواند نقشي هر چند كوچك در گرمتر شدن كانون روابط عاطفي و صميمي ميان همسران داشته باشد. اينك با هم آن را از نظر مي گذارنيم.

ضرورت مودت و محبت در خانواده

نيكي كردن در حق ديگران، امري پسنديده است كه اين امر نسبت به زن و همسر در آيات و آموزه هاي وحياني قرآن و دستورهاي معصومان(ع) بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است.
تأكيد خداوند بر نقش احسان در حق ديگران، به ويژه در حق زن از سوي شوهر، آن چنان است كه پيامبر(ص) با آن كه در شرايط دشواري قرار گرفته بود و از سوي برخي از زنانش مورد اذيت و آزار واقع مي شد، با اين همه به گونه اي رفتار نيك و حسنه اي درپيش گرفت كه اعتراض خداوند را برانگيخت و خداوند به طور صريح در سوره تحريم خواستار تغيير رويه پيامبر(ص) درخصوص نرمي و عطوفت بيش از اندازه در حق كساني شد كه حضرت را مي آزردند.
به سخن ديگر مدارا و احسان و نيكي پيامبر در حق زنان خود آن قدر زياد بود كه برخي از زنان از اين توجه و التفات و محبت فراوان سوءاستفاده مي كردند و رويه ضداخلاقي اذيت و آزار را در پيش مي گرفتند. از اين رو خداوند به نوعي به اين سوءاستفاده هاي نارواي برخي از زنان اعتراض مي كند و خواستار بازگشت به رويه اعتدال مي شود تا زنان خودسر از اين همه مهر و احسان و نيكي پيامبر سوءاستفاده نكنند.
از آيات بسياري در قرآن مي توان دريافت كه بنياد خانواده بايد بر عشق و مودت دروني و مهر و محبت بيروني استوار باشد. به اين معنا كه زن و شوهر زماني مي توانند خانواده را به سوي آرامش سوق دهند كه عواطف و احساسات در كنار رفتار پسنديده و احسان و نيكوكاري، نقش اساسي را در زندگي ايشان ايفا كند و چنين رفتار و كرداري بر رفتار هر دو آنان به ويژه بر رفتار شوهر به سبب قدرت ذاتي و نقش مديريتي اش، حاكم باشد و شوهر در عملكرد خويش مهرورزي و احسان و نيكوكاري را رويه خود قرار دهد.

بهترين سبك زندگي

بهترين و كامل ترين سبك زندگي خانوادگي آن است كه براساس عشق و علاقه و احساسات پي ريزي و مديريت گردد؛ زيرا هدف از ايجاد خانواده و بستن پيمان زناشويي، دست يابي به آرامشي است كه به طور طبيعي تنها از اين راه به دست مي آيد. از اين رو در آيات قرآن، همواره سخن از زوجيت براي دست يابي به آرامش مطرح است و حكمت و علت ايجادي زن و شوهر و زوجيت را دست يابي به آن دانسته است.
بر اين اساس در آموزه هاي اسلامي و وحياني همواره بر احسان و معروف به ويژه از سوي شوهر در حق زن تأكيد مي شود.
احسان در مفهوم قرآني، مرتبه تعامل و برخورد ارتباطي با ديگري برپايه عواطف و احساسات است و اين كه براساس اصول عقلي و عقلايي رفتار نشود و رفتاري خشك و بي احساس را در حق طرف مقابل درپيش نگيرد بلكه از در نيكي و احسان درآيد.
چنان كه خداوند عفو و گذشت را مصداقي از احسان و نيكي برمي شمارد. بنابراين شخص بايد در زندگي خويش رفتار خود را براساس عفو و گذشت و مانند آن قرار دهد و در حق همسر خويش گذشت را اصل قرار داده و از گناه و خطاي وي چشم پوشي كند. بلكه در حق همسر خويش راه ايثار و گذشت كامل را درپيش گيرد و يك گام فراتر از احسان گام بردارد. از اين رو ايثار كه به معناي از خودگذشتگي است از سوي شوهر امري پسنديده در زندگي اجتماعي به ويژه اجتماعي خانوادگي تلقي مي شود، درحالي كه براساس اصول عقلي و عقلايي محض، انسان زماني كه خود نيازمند است از چيزي نمي گذرد و عقل حساب گر و عرف عقلايي سنجش گر، حاضر نمي شود كه از خود براي ديگري مايه بگذارد و نسبت به حق و حقوق خويش چشم پوشي كند ولي اين عواطف و عشق و مهر و محبت است كه انگيزه مي شود تا شخص در حق ديگري به ويژه زن خويش شيوه احسان و ايثار را در پيش گيرد و نسبت به وي بسيار نرم و لطيف و از روي خودگذشتگي و عفو رفتار كند.

عشق و عاطفه

به هر حال از نظر آموزه هاي وحياني قرآن و اسلام، بهترين و كامل ترين شيوه زندگي خانوادگي، بنيان گذاري اصول آن، براساس احسان و عواطف و عشق و احساسات است و بيان حقوق متقابل زن و شوهر تنها براي حفظ و نگه داري خانه و خانواده از بروز بحران و يا جلوگيري و يا بازدارندگي از آن در شرايطي مي باشد كه عواطف و احساسات در ميان زوج كاهش يافته و به نحوي بايد اين بنياد هم چنان براي بقاي شرايط زندگي خانوادگي به ويژه براي كودكان و پرورش و تربيت آنان حفظ شود.
بنابراين هرگاه احسان و عواطف نتوانست حضور يابد و به كار خود ادامه دهد آن گاه است كه عقل و عقلا گام در ميدان مي گذارند و به مديريت بحران مي پردازند تا شرايط تعديل شود و خانه و خانواده از بحران رهايي يابد.

تأكيد قرآن بر عناصر عاطفي در خانواده

آيات قرآن همواره بر عناصر احساسي و عشقي و جنبه هاي عاطفي تأكيد ورزيده است؛ در آيه 781 سوره بقره هر يك از دو سوي معادله يعني زن و شوهر را پوشش و لباس يك ديگر معرفي مي كند كه هم زشتي ها را مي پوشاند و هم آنان را زينت مي بخشد و از گرما و سرما در امان مي دارد. زن و شوهر مي بايست اين گونه باشند و در كنار هم يكديگر را بپوشانند و زينت بخشند و از ناملايمات زندگي و توفان هاي بنيادافكن حفظ كنند.
اين نقش براي شوهر بيش تر مورد تأكيد است؛ زيرا شوهر داراي قدرت و توان جسمي و زور بيش تر است و خشم وي مي تواند تبعات و آثار منفي به دنبال داشته باشد. از اين رو شوهر در زندگي بايد به جاي هرگونه رفتار بيرون از دايره احسان و معروف خودداري كند و نيكي و رفتار هنجاري و پسنديده را اصل در رفتار و كردار خويش قرار دهد.
قرآن در آيه 981 سوره اعراف نخست به مسئله يگانگي و تساوي ماهيت زن و مرد اشاره مي كند كه هر دو را از نفس واحدي آفريده و از نظر ماهيت هيچ گونه تفاوتي ندارند و آنگاه به هدف زوجيت آنان اشاره كرده مي فرمايد كه هدف از جفت قراردادن زن و مرد آن بوده كه در كنار هم بتوانند عواطف و احساسات خود را ارضا كنند و به آرامش روحي و رواني و امنيت دست يابند.
قرآن آن چنان در روابط زن و شوهر به عواطف و احساسات و عشق و علاقه تاكيد مي كند كه گويي جز رابطه احسان و عاطفه نمي بايست در ميان ايشان رابطه ديگري حكم فرما باشد. به اين معنا كه زن و شوهر بايد روابط ميان خويش را براساس مودت و دوستي و صفا قرار دهند و از رحم و مهرورزي هرگز دريغ نورزند.

مودت و محبت، دوپايه ضروري زندگي

در آيه 12 روم، خداوند ايجاد زوجيت و آفرينش به شكل مكمل بودن را يكي از نشانه هاي بزرگ خود مي شمارد كه آدمي با تامل در آن مي تواند به وجود باريتعالي پي ببرد؛ زيرا خداوند چنان زن و شوهر را جفت و مكمل يكديگر قرار داده كه نمي توانند بدون هم به كمال و بلكه آرامش دست يابند.
ايجاد علاقه و مهر و محبت در ميان زن و شوهر به گونه اي كه بتوانند همواره در كنار هم زندگي كنند و دمي از هم دور نگردند و در صورت دوري احساس تنهايي و اضطراب و تشويش نمايند. خود نشانه اي از نشانه هاي بزرگ خداوند است.
در آيه فوق، معيار زندگي خانوادگي براساس دو اصل مودت و محبت نهاده شده است. مودت به معناي عشق و علاقه دروني و محبت به معناي بروز و ظهور آن به اشكال مختلف است. بنابر اين هر كسي كه در جست و جوي آرامش خانوادگي است مي بايست اين دو معيار را در زندگي خود داشته و حفظ كند كه عبارت از عشق دروني و باطني و آشكار كردن آن به شكل مهر و محبت است.
البته قرآن در اين آيه مي فرمايد كه خداوند عشق دروني و ابراز آن به شكل محبت و مهر را در آدمي به وديعت نهاده و هرگاه زن و مردي با هم پيمان زناشويي مي بندند به اين دو چيز مي رسند و خداوند شرايط را به گونه اي فراهم مي آورد كه اين گونه شوند ولي گاه انسان به علل مختلفي چون دوري از فطرت پاك خويش از اين دو چيز در مي ماند و اندك اندك شرايط را به گونه اي فراهم مي كند كه هم عشق و مودت باطني از ميان مي رود و هم امكان ابراز و اظهار آن از دست مي رود و اين گونه است كه ديگر دركنار همسر خويش احساس آرامش نمي كند. در اينجاست كه حقوق خود را مطرح مي سازد تا با بازسازي خانه براساس الگوهاي عقلي و عقلايي، زمينه هاي بازگشت مودت و محبت فراهم آيد و زندگي دوباره به مدار مهر و محبت و عشق بازگردد.
هدف از بيان اين مطالب در قرآن اين است كه همواره احسان و عشق و علاقه و مهر و محبت، به عنوان يك اصل در زندگي حاكم و جاري باشد. زيرا هدف از ايجاد خانواده دست يابي به آرامش رواني و عاطفي است كه بي وجود آن هرگز تحقق نخواهد يافت. هر كسي كه بخواهد به زندگي كامل دست يابد مي بايست اصل احسان و عشق و علاقه را مقدم دارد و بيان حقوق تنها براي مديريت خانواده در برابر بحران است.
اگر ميان زن و شوهر، عشق و علاقه و مهر و محبت حكومت كند، ديگر سخن گفتن از حقوق، بي معنا خواهد بود؛ زيراحكومت عاطفه و عشق و مهر، حكومت بر دل هاست و هر كدام از مرد و زن بي اراده در اثر مهر و محبت، به كارهاي بزرگ دست مي زنند. اين را بارها در خصوص مهر مادران نسبت به فرزندان شاهد بوده ايم. چنين حالتي مي تواند در ميان همسران نيز اين گونه رفتارهاي بيرون از عقل حسابگر پـديد آورد و مردان، جان خويش را فداي همسران كنند و يا زنان در برابر شوهر خويش ايثارگرانه عمل نمايند.
در روايتي است كه معصوم (ع) به زني خطاب مي كند كه در برابر همسر و جفت خويش كنيز باش تا شوهرت نيز برده تو شود: (كوني له امه يكن لك عبدأ.) معني اين حديث آن است كه همچنانكه اطاعت دوطرفه است، مهر و محبت و عشق و علاقه نيز دوسويه مي باشد و اگر شخصي در برابر همسرش كنيزوار عمل كند شوهر نيز متأثر از عواطف و احساسات همانند بردگان براي او كار مي كند و هيچ توقع و انتظار زياده نخواهد داشت.

زن، خير شوهر

قرآن از همسر خوب و نيكو به خير تعبير كرده است.
خير به معناي چيزي است كه گرايش و رغبت همگاني بدان وجود دارد. به اين معنا كه همسر خوب كسي است كه از نظر همگان مورد تاييد و توجه است و هر كسي آرزو دارد داراي چنين همسري باشد؛ زيرا ملاك هاي انساني را چنان فراهم آورده كه هر انساني به طور طبيعي آن را مي ستايد و مي پسندد بطوري كه از نظر زيبايي، انساني طبيعي و در حد اعتدال كامل است و نقص و عيبي در ظاهر وي نيست. از نظر بينشي و نگرشي و اخلاق فردي و رفتار اجتماعي نيز در مسير تكاملي قرار دارد و اصول و مباني فطري را در خود بروز و ظهور داده است. نمونه هاي عيني آن را قرآن در آسيه (س) و مريم دختر عمران (س) در ميان زنان و حضرت ابراهيم (ع) و ديگر پيامبران (ع) در ميان مردان مطرح مي كند.

زن و مرد، مكمل يكديگر

قرآن زندگي خانوادگي را بهترين و كامل ترين نوع زندگي بر مي شمارد و آن را براساس فطرت و غريزه طبيعي انساني مي داند و هرگونه زندگي در بيرون از چارچوب زندگي خانوادگي را زندگي ناقص و معيوب قلمداد مي كند، زيرا در تحليل قرآني از همان آغاز آفرينش مرد، جفت و زوجي براي همسري وي از نفس و جانش آفريده شده كه افزون بر نيازهاي روحي و رواني و جنسي، زمينه تكامل و كمال يك ديگر را فراهم مي آورند.
زن و مرد در تحليل قرآني، موجودي مستقل و داراي روح و روان جداگانه هستند، از اين رو هر كسي مي بايست پاسخ گوي رفتار و كردار و افكار خويش باشد و هر كسي بار خويش را بر دوش مي كشد و در قيامت زن و مرد هر يك جداگانه داراي اراده و خواسته هاي مستقل خواهند بود و مجازات و پاداش مستقلي مي گيرند اما با اين وجود در زندگي دنيوي به گونه اي آفريده شده اند كه بايد مكمل يك ديگر باشند. به سخن ديگر زن و مرد در زندگي خلقي و دنيوي خويش موجوداتي وابسته به يك ديگر هستند و مرد به عنوان قوام و ستون همسر خويش شناخته مي شود كه بدان تكيه كرده به كمال خويش مي رسد.
از اين رو در تحليل قرآن از زن در دنيا به عنوان جفت و همسر مرد ياد مي شود كه بايد با تكيه بر مرد و قواميت او به كمال خويش دست يابد. اين گونه است كه زن و مرد به عنوان همسر يكديگر بايد در كنار هم باشند تا به كمال لايق و شايسته خويش برسند وگرنه دچار نقص و كمبود و عيب خواهند بود.

معناشناسي احسان و معروف

قرآن به دو چيز به عنوان بنياد و اساس رفتار شوهر در حق زن خويش توجه مي دهد و آن عبارت از «احسان» و «معروف» است. احسان از واژه حسن گرفته شده كه در زبان پارسي به معني نيكي كردن است. اين واژه، در حوزه هاي مختلف، معاني متعدد دارد. با اين همه، تمامي معاني گفته شده، در يك امر مشترك مي باشد و آن مسئله زيباشناختي به عنوان مؤلفه و مقوم اصلي است. هر چيزي هرچند خير و خوب باشد، ولي نيكو نيست. نيك و نيكو چيزي است كه از نظر ذوقي و عاطفي و زيبايي، شخص را به وجد و ذوق مي آورد. از اين رو در واژه حسن و احسان تأكيد بسياري بر جنبه هاي روان شناختي و زيباشناختي آن شده است. نيكو، هر امر پسنديده اي است كه زيبايي را نيز همراه خود دارد و زمينه اعجاب و شگفتي ديگران را فراهم مي كند و عواطف و احساسات آنان را برمي انگيزد.
حسن خلق كه در آيات قرآني از آن سخن به ميان آمده و حتي پيامبر با عنوان «علي خلق عظيم» مورد تمجيد و ستايش خداوند قرار گرفته به معناي نرم خويي، پاكيزه گفتار بودن و با روي گشاده و زيبا با ديگران برخورد كردن است. (جامع السعادات، ج1، ص306)
بنابراين با توجه به كاربردها و مصاديقي كه قرآن براي حسن خلق بيان داشته مي توان گفت كه احسان به معناي رفتارها و هنجارهاي نيك و حتي فراتر از آن است. اما معروف به معناي هر امر پسنديده عقلايي است كه خردمندان بدان گرايش دارند و از نظر ايشان امري هنجاري و پسنديده است و آن را نيكو شمرده و خواهان دستيابي به آن يا اجراي آن در خود و يا جامعه مي باشند.

رفتار پسنديده با زنان

از آن جايي كه فطرت پاك و سالم بشر به نيكي و معروف و پسنديده ها گرايش دارد، خداوند از مؤمنان خواسته است كه در زندگي خويش همواره راه معروف را در پيش گيرند و هرگونه رفتاري بيرون از دايره معروف به عنوان رفتاري جاهلانه معرفي شده است كه دوري شخص از تقوا را نيز به دنبال دارد، زيرا راه كوتاه و آسان دستيابي به تقوا بهره گيري از رفتارهاي عرفي و پسنديده عقلايي است كه براساس فطرت مي باشد.
بر شوهر است كه در رفتارهاي خويش در خانه نسبت به زن، راه معروف و هنجاري را در پيش گيرد و برخلاف رفتارهاي نيك و پسنديده عمل نكند.
شوهر چنانچه به هر علتي از زن خويش زده شود و كراهت در جانش رخنه كند و ديگر كشش و ميلي به او نداشته باشد؛ باز خداوند از وي خواسته است كه هرگز رفتار معروف و پسنديده را در حق زن ترك نكند.
خداوند در اين باره مي فرمايد: وعاشروهن بالمعروف فان كرهتموهن فعسي ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيراً كثيرا؛ با زنان براساس معروف و پسنديده معاشرت كنيد و اگر از آنان خوشتان نيامد.
پس شايد چيزي را ناخوش داريد و خداوند در آن براي شما خير زياد قرار داده باشد (نساء آيه91)
به سخن ديگر در حالت كراهت و ناخوش آمدي نيز مي بايست رفتار پسنديده از سوي شوهر ترك نشود. اين بدترين حالتي است كه مي توان در روابط زن و شوهر تصور كرد؛ به اين معنا كه اگر ميان زن و شوهر چنان روابط تيره و تار شود كه عشق و جاذبه هاي عاطفي و روحي ديگر در ميان ايشان نباشد و نوعي ناخوشايندي در ميان آنان پديد آمده باشد با اين همه خداوند باز فرمان مي دهد كه در اين حالت ناخوشي كه امري قلبي و بيرون از دايره اختيار و قدرت بشر است شوهر بايد با رفتار پسنديده خويش حق زن را ادا نمايد.
بنابراين حتي در زماني كه شوهر به طور قلبي و ناخودآگاه از زن خويش خوشش نمي آيد در آن زمان نيز نمي بايست رفتار معروف را كنار بگذارد. اين همه تأكيد قرآن بر رفتارهاي احساني و معروفي از آن روست كه زن از نظر اسلام ريحانه و گل لطيف و نرمي است كه نمي توان با او رفتاري درشت مآبانه و سخت داشت.
شگفت آن كه اين رفتار معروف زماني خواسته شده كه زن متهم به مسائل غيراخلاقي است، با اين همه از وي خواسته مي شود كه در حق زن خويش، راه معروف و پسنديده را در پيش گيرد و آبروي او را نبرد بلكه معاشرت خوبي داشته باشد.به هر حال خداوند از شوهر خواسته تا در حق زن خويش شيوه احسان و معروف را در پيش گيرد. براين اساس شوهر بايد محبت خود را به زن ابراز كند و از پنهان كردن آن بپرهيزد؛ زيرا زنان با شنيدن محبت مردان اعتماد به نفس خاصي مي يابند. از اين رو پيامبر بزرگوار(ص) مي فرمايد: اين گفته مرد به همسر خويش كه دوستت دارم هيچ گاه از قلب او بيرون نمي رود. (كافي ج5ص965)
هريك از زن و مرد بايد به اشكال مختلف مهر و محبت خويش را آشكار سازند. چه اين مسئله با گفتن كلمه اي باشد و يا دادن شاخه گلي و يا هر چيزي كه زن از آن خوشش مي آيد. از اين رو حتي خريدن تنقلاتي جزئي و چيزهايي كه زن بدان علاقه مند است يكي از شيوه هاي بيان و ابراز مهر و محبت بشمار مي رود. پيامبر(ص) دراين باره مي فرمايد: مردي كه براي همسرش لقمه مي گيرد نزد خداوند پاداش دارد. (المحجبه البيضاء ج3ص7) به اين معنا كه اين عمل وي نه تنها بازتاب دنيوي و افزايش مهر و محبت ميان زن و شوهر خواهد داشت بلكه بازتاب اخروي نيز به ارمغان مي آورد و شخص در آخرت ا زپاداش آن بهره مند مي شود.
در روايتي آمده است كه مردي به حضور رسول خدا(ص) رسيد و گفت همسري دارم كه هنگام ورود به خانه به استقبالم مي آيد و چون از خانه خارج مي شوم، مرا بدرقه مي كند. هرگاه غمگين مي شوم، مي گويد چه چيزي تو را ناراحت كرده است؟ اگر به خاطر روزي، اندوهناكي، آن را ديگري متكفل است و اگر نگران آخرت هستي، خداوند هم و غم تو را زيادتر كند. رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند كارگزاراني دارد و او از كارگزاران خداست. براي او نصف اجر شهيد خواهد بود.»

زن، امانت خدا

امام صادق(ع) مي فرمايد كسي كه زن مي گيرد بايد او را اكرام كند و گراميش دارد.
زن از نظر اسلام مهمان محترمي است كه از جنبه احترام، مهمان است و از جهت دخالت در امور زندگي، شريك صاحبخانه (شوهر) و از نظر امور داخلي، مدير و سرپرست و وقتي بچه دار شود مادر خانواده و مادر اجتماع است، بلكه زن خوب، ملكه اي است در كندوي عسل خانواده.
مرد مسلمان بايد متوجه باشد كه با گرفتن زن در واقع مسئوليت سنگين امانتي الهي را بر دوش گرفته است. عنوان «امانت خدا» را اگر تحليل كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه گويا پيغمبر اسلام(ص) دست بانويي را گرفته و در خانه دامادي آورده و به او گفته است: اين امانتي است از جانب خدا كه به دست تو مي سپارم. بايد او را مطابق امانت خدايي اكرام و احترام كني و اگر بدرفتاري كرد بايد براي خدا صبر و تحمل نمايي.
جالب است كه برخي از مردان خدايي براي يادآوري اين مسئوليت سنگين، وقتي مي خواهند همسر خود را صدا بزنند او را با عنوان «اي امانت خدا» مي خوانند رسول خدا(ص) فرمود: برادرم جبرئيل به من خبر مي داد و همواره سفارش زنان را مي كرد، تا آنجا كه گمان كردم براي شوهر جايز نيست كه به زنش حتي اف بگويد... شما زنان را به عنوان امانت خدائي گرفته ايد (مستدرك 2.155)
علي(ع) نيز فرمود: زنان امانت خدا نزد شما هستند. به ايشان زيان نرسانيد و بر آنان سخت نگيريد. (همان) (نگاه كنيد به كتاب بهشت خانواده، دكتر جواد مصطفوي ج 1ص001)

علامه طباطبائي و همسر فداكار او

يكي از شاگردان علامه طباطبايي نقل مي كند: وقتي خدمت استاد علامه طباطبايي بودم، همسرشان تازه فوت كرده بود. گريه ها و بي تابي هاي ايشان را فراوان مشاهده مي نمودم تا اين كه به طور خصوصي به ايشان عرض كردم ما صبر و بردباري را بايد از شما ياد بگيريم، چطور شما اين گونه بي تابي مي كنيد؟ فرمود: من در طول زندگي، فداكاري ها و از خودگذشتگي هاي بسياري را از همسرم ديدم كه نتوانستم جبران كنم. در دوران تحصيلم، مشكلات فراواني داشتم و مشغول مطالعه و درس بودم و از زندگي خبر نداشتم. همسرم در تمام اين مدت، زندگي را به خوبي اداره كرد و كوچك ترين اعتراضي ننمود... من در نوشتن تفسيرالميزان، مرهون خدمات و فداكاري هاي همسرم هستم. حال چگونه اين محبت ها و خدمت ها و از خودگذشتگي ها را فراموش كنم؟ و دوباره اشكش جاري شد.

زن، روح خانه

نقش زن در خانه چنان مهم و سازنده و كليدي است كه بدون او خانه و كاشانه آدمي روح و صفايي نخواهد داشت. مرد هر چقدر كه داراي توان بدني و مالي و اعتباري و جايگاه علمي و اجتماعي مهم و بالا باشد به زن به عنوان يك همسر و آرامش بخش نياز دارد. خانه اي كه در آن زن نباشد همچون بدني است كه روح ندارد و مسلما بدن بي روح مرده اي است كه به هيچ كار نيايد و اميدي به حيات آن نمي رود.
با وجود زن، خانه از گرمي عاطفه و محبت سرشار مي شود. تصور كنيد كه همسر خانواده براي چند روزي به مسافرت برود، مرد خانه هر شب كه به خانه باز مي گردد با خانه اي سرد و بي روح و بي صفا و ساكن و مرده و بي نشاط مواجه مي شود و او تازه پس از يك روز كار طاقت فرسا بايد چراغ خانه را خود روشن كند و به آن گرمي ببخشد اما هيچ گاه نخواهد توانست جاي خالي همسر را پر كند و چه نيكو گفته اند بزرگان كه: به خانه اي كه نه در آن زن است، زندان است.

زن، ركن اساسي خانواده

زن از نظر اسلام و قرآن، ركني از اركان خانواده است. به اين معنا كه خانواده براساس زن و شوهر شكل مي گيرد؛ با اين همه نمي توان نقش كليدي زن در ايجاد و تحقق خانواده را به هيچ وجه ناديده گرفت. علامه طباطبايي(ره) در اين زمينه مي نويسد: «زنان، سنگ زيرين و ركن اساسي و علت واقعي انسجام و تشكيل اجتماع خانوادگي انسان ها هستند».

پاداش همسرداري

در اسلام، پاداش ايجاد آرامش در نهاد مقدس خانواده بسيار زياد است، تا جايي كه پيامبر اكرم(ص)، پاداش فراواني براي اين كار ذكر كرده اند.
نقل شده در ماجراي بيعت زنان، يكي از زنان از حضرت پرسيد: خداوند جهاد را بر مردان واجب كرده و مردان اگر در راه خدا شهيد يا مجروح گردند، پاداش دارند، ولي ما زنان مشغول خانه داري هستيم؟
پيامبر خدا فرمود: «بدان، كه نيكو شوهرداري كردن و اداره خانه و خانواده، پاداشي هم وزن و برابر با پاداش مجاهدان در راه خدا دارد». (ر.ك: زن در آينه جلال و جمال، جوادي آملي ص 893)

فشار قبر به سبب بد اخلاقي نسبت به زن

يكي از عذاب هايي كه شوهران به سبب رفتار بد و خوي زشت به زن، گرفتار آن مي شوند، فشار قبر است. از اين رو پيامبر(ص) شوهران را به رفتار پسنديده نسبت به زنانشان سفارش مي كرد.
شايد معروف ترين و مشهورترين داستان در اين باره داستان سعدبن معاذ از ياران آن حضرت(ع) باشد كه بيانات پيامبر(ص) در اين باره هشداري شديد به شوهران بداخلاق است.
براي شناخت جايگاه و عظمت اين صحابي پيامبر(ص) و آثار بدخلقي در زندگي اخروي و پس از مرگ وي تمام حكايت را نقل مي كنيم:
سعد يكي از ياران بزرگ پيامبر اكرم(ص) و از اهل مدينه بود. او نزد رسول خدا(ص) و مسلمين به طوري احترام داشت كه وقتي سواره مي آمد، رسول خدا مسلمين را به استقبالش مي فرستاد و خود نيز هنگام ورودش تمام قامت در برابر او بر مي خاست. سعد بن معاذ، اين يار دلاور پيامبر، در جنگ خندق از خود گذشتگي هايي نشان داد تا آن كه تيري به دستش اصابت كرد و دچار خون ريزي شد.

فشار قبر فقط مال آدم هاي بد نيست

به دستور پيامبر اكرم(ص) در مسجد، خيمه اي برافراشتند و سعد در آن خيمه، تحت درمان قرار گرفت و خود حضرت پرستاري او را عهده دار شد و اين دعا را در حق او كرد»: «خدايا! سعد در راه تو جهاد كرد و پيامبرش را تصديق نمود، روح او را به خوبي بپذير.»
بعد از خاتمه جنگ خندق و محاصره قلعه بني قريضه، حضرت رسول و ميانجي گري جنگ با يهوديان را به سعد واگذار كرد و دستور داد او را بر تختخوابي گذاشتند و پيش يهود آوردند.
سعد اينگونه حكم كرد كه: يا رسول الله! مردان ايشان را بكش و زنان و اطفال آنان را اسير كن و اموالشان را در ميان مهاجر و انصار قسمت فرما.
حضرت فرمود: حكمي كردي كه خدا در بالاي هفت آسمان چنين حكم كرده بود. بعدها سعد بر اثر خونريزي همان زخم از دنيا رفت.
صبح آن روزي كه سعد از دنيا رفت. جبرئيل نازل شد و عرض كرد: يا رسول الله! چه كسي از امت تو از دنيا رفته است، كه فرشتگان آسمان روح او را به يك ديگر مژده مي دهند؟
عده اي به خدمت حضرت رسول آمدند و گفتند: يا رسول الله سعدبن معاذ رحلت كرده است.
رسول خدا(ص) همراه اصحاب خود برخاستند، ]و به طرف منزل سعد حركت كردند[و در حالي كه در تكيه گاه بودند، امر كردند تا سعد را غسل دهند.
وقتي غسل به پايان رسيد و او را حنوط و كفن كرده و به سوي تابوتش حركت دادند رسول خدا پا برهنه و بدون ردا، جنازه را تشيع كرد، حضرت گاهي طرف راست و گاهي جانب چپ تابوت را مي گرفت تا آن كه كنار قبرش رسيدند.
آنگاه پيامبر(ص) داخل قبر شد و او را در لحد گذاشته و خشتها را جدا كرد و چيد.
حضرت در حين كار مي فرمود: «به من سنگ بدهيد»؛ «به من گل بدهيد»، و با آن ها ميان خشت ها را پر مي كرد.
رسول خدا(ص) چون از اين كار فارغ شد و خاك بر روي سعد ريخت و قبر را مرتب كرد فرمود: مي دانم كه پوسيدگي به اين قبر مي رسد، اما پروردگار دوست دارد بنده خدا وقتي كاري را انجام مي دهد، آن را محكم و استوار انجام دهد.
آنگاه مادر سعدعرضه داشت: گوارا باد بر تو، در اين بهشتي كه داخل مي شود! رسول خدا(ص) فرمود: هم اكنون فشار قبر، معاذ را دربرگرفت.
اصحاب وقتي به چهره پيامبر(ص) نگاه كردند، متعجب شده و سؤال كردند: يا رسول الله، چرا چهره شما منقلب شده؟ حضرت فرمود: هم اكنون قبر آنچنان فشاري بر سينه هاي سعد وارد كرد كه صداي شكستن استخوانهاي سينه سعد را شنيدم.
رسول خدا بعد از دفن سعد مراجعت كرد، مردم عرض كردند: يا رسول الله! ما امروز كارهايي را درباره سعد از شما مشاهده كرديم كه تا به حال درباره هيچ كس ديگر نديده بوديم كه انجام دهيد، بدون ردا، و كفش به دنبال جنازه سعد حركت كرديد!
فرمود: فرشتگان آسمان بدون كفش و رداء به تشيع جنازه سعد آمدند، من هم به آنها تأسي كردم.
عرض كردند: شما گاهي جانب راست و گاهي جانب چپ سرير را مي گرفتيد! فرمود: دست من در دست جبرئيل بود، هر طرف را كه او مي گرفت من نيز مي گرفتم.
عرض كردند: شما دستور داديد كه سعد را غسل دهند وخود بر جنازه اش نماز خوانديد و براي او لحد قرار داديد. پس چطور اينگونه دچار فشار قبر شد؟ حضرت فرمود: البته سعد همه برنامه هاي ديني اش درست بود غير از اخلاق خانوادگي كه در خانواده خويش تندخو و بداخلاق بود و اين بداخلاقي باعث فشار قبر او شد.
البته ذكر اين نكته لازم است كه هر چند در اين داستان، «سعد» يك مرد است اما قضيه بدخلقي و آثار وحشتناك آن يعني فشار قبر همه دارندگان خلق و خوي تند و بد را دربرمي گيرد و زن و مرد نمي شناسد.

سيره وگفتار ائمه (ع) درتعامل با همسران

بدون ترديد رسيدن به سعادت دنيا و آخرت و حيات طيبه انساني، آرزوي مشترك تمامي انسان ها است كه ريشه در فطرت آنان دارد. در اين راستا زنان و مردان هر كدام جايگاه و نقش خاص خود را دارند كه در صورت ايفاي نقش و رسالت واقعي و درست خود غرض خلقت را حاصل مي كنند. اين همان مطلبي است كه خداوند با عبارت و عاشروهن بالمعروف (سوره نساء آيه 19) آن را مورد تاكيد قرارمي دهد.امام صادق (ع) درحق زنان مي فرمايد: من اخلاق الانبياء حب النساء؛ محبت نسبت به زن از اخلاق انبياء است.
يك مرد فهيم كه داراي سلامت روحي و رواني است، به دور از تعصب و خودخواهي، خويش را در غم و شادي همسرش شريك مي داند و سعادت خانواده را درگرو ياري و همكاري متقابل با همسر خويش مي شناسد و زماني احساس خوش بختي مي كند كه همسر او نيز از دل و جان لبخند رضايت برلب داشته باشد. بدين گونه براي حفظ و بقاي يك زندگي موفق، هر دو عنصر اصلي زندگي، يعني «زن و مرد» بايد آگاهانه رفتار كنند. دانش و آگاهي دراين زمينه، بسيار وسيع و گسترده است و نياز به مطالعات و كسب تجارب و تمرين دارد.
در سيره پيشوايان مي توان موارد زير را به عنوان مجملي از مفصل مشاهده كرد:
1- ابراز محبت: امام صادق (ع) مي فرمايد: العبد كلما ازداد للنساء حبا ازداد في الايمان فضلا؛ هرچه محبت همسر در قلب مرد زيادتر مي شود، فضيلت ايمانش زيادتر گردد.
صفا و شادابي كانون خانواده، بستگي به حضور بانشاط يك «زن» دارد، اما نشاط و سرزندگي يك زن به محبت «مرد» وابسته است.
حضرت علي (ع) درمورد زن فرموده اند:«زن گل بهاري است نه پهلواني سخت كوش» (نهج البلاغه نامه 13) زن همانند گل است و به راستي طراوت يك گل، مرهون مراقبت باغباني مهربان است. تا در سايه مواظبت و انس با آن، از جلوه و زيبايي و عطر و رنگش، بهره و لذت برد و روحش از ديدار آن تازه گردد. بنابر اين هر گونه رفتار خشونت آميز و قهرگونه نادرست است.
2- احترام به همسر: حضرت زهرا(س) پس از رحلت رسول مكرم اسلام وقتي «فدك» را به ناحق از او گرفتند، براي دفاع از حق خويش و بازگرداندن حقش نزد خليفه وقت رفت؛ اما با ارائه استدلال هاي منطقي، موفق نشد حق خود را بستاند، بنابراين با ناراحتي و تأثر شديد وارد منزل شد و اظهار ناراحتي نمود. حضرت زهرا (س) شوهرش علي (ع) را مورد خطاب قرارداد و گفت:«... هيچ كس از من دفاع نكرد و از ظلم آنها جلوگيري ننمود. خشمگين از خانه بيرون رفتم و پريشان و با افسردگي بازگشتم، و تو اين گونه پريشان نشسته اي! تو همان بودي كه گرگان عرب را صيد مي كردي و اكنون زمين گير شده اي! يا علي! نه گويندگان را مانع هستي و نه ياوه گويان را دافع! اختيار از كفم رفته،... از اينكه با تو اين گونه سخن مي گويم نزد خدا عذر مي خواهم، خواه مرا ياري كني، يا واگذاري! اي واي بر من درهر پگاه كه تكيه گاهم از كف بيرون رفت و بازويم بي رمق گشت.»
علي(ع) با لحني محترمانه همسر مهربانش را دلداري داد و فرمود:«واي بر تو مباد، بلكه واي بر دشمنان تو باد!اي دختر برگزيده خدا و يادگار نبوت، از اندوه و غصه دست بردار. به خدا سوگند! من درانجام وظيفه سستي نكردم و آنچه قدرت و توان داشتم، انجام دادم.»
حضرت علي (ع) آن چنان با خونسردي، متانت، دلجويي و احترام در برابر ناراحتي و شكوه حضرت زهرا(س) برخورد مي نمايد، كه حضرت فاطمه (س) آرام مي گيرد و مي فرمايد: «خداوند مرا كفايت مي كند.» و بدين گونه كار آنها را به خدا وامي گذارد و ساكت مي شود. (احتجاج طبرسي 1.182)
حضرت علي (ع) درباره چگونگي برخورد با همسرش مي فرمايد:« به خدا سوگند! هرگز كاري نكرده ام كه فاطمه خشمگين شود و او را به هيچ كاري مجبور نكردم...
او نيز هرگز مرا خشمگين نكرد و برخلاف ميل باطني من، قدمي بر نداشت.» (كشف الغمه: 1.363)
براي به تصوير كشيدن بالاترين حد تكريم امام حسين (ع) به فرزند و همسرش نيز اشعار آن حضرت بهترين شاهد است.
آن حضرت در روز عاشورا درمورد همسرش «رباب» و دخترش «سكينه» مي فرمايد:
به جان تو سوگند! من خانه اي را دوست دارم كه در آن سكينه و رباب باشند.
من آنها را دوست دارم و عمده اموالم را مي بخشم به آنان وكسي را شايسته نيست مرا سرزنش كند. (بحار. 54. 74)
پيامبر (ص) فرمود: نشستن مرد در كنار همسر خود در پيشگاه خداوند، دوست داشتني تر از اعتكاف و شب زنده داري در مسجد من (مسجد النبي در مدينه) است (تنبيه الخواطر ج 2 ص 221).
3- ياري همسر: حضرت علي و حضرت زهرا (س) در آغاز زندگي مشترك براي تعيين مسئوليتشان در كانون خانواده خدمت رسول خدا رسيدند و از ايشان درخواست تعيين تكليف نمودند.
رسول خدا(ص) كارهاي درون خانه را برعهده حضرت فاطمه(س) گذاشت و كارهاي بيرون خانه را به حضرت علي(ع) سپرد.
فاطمه (س) مي فرمايد:
«جز خدا كسي نمي داند كه من چه اندازه خوشحال شدم از اينكه كارهاي درون خانه به من واگذار شد و از كارهاي بيرون خانه و معاشرت و تماس با مردان معاف شدم.» (وسايل. 41.321)
با اين همه علي(ع) به كارهاي بيرون خانه اكتفا نمي كرد بلكه در كارهاي خانه نيز شركت مي جست. آن حضرت با علاقه اي كه به زهرا(س) داشت، به او كمك مي كرد.
حضرت، عدس پاك مي نمود، خانه را جارو مي كرد و در دستاس كردن، همسرش را ياري مي نمود. امام صادق(ع) مي فرمايد:
«علي(ع) هيزم مي آورد، آب مورد نياز خانه را تامين مي كرد و خانه را جارو مي نمود. حضرت زهرا(س) نيز آرد مي كرد، خمير آماده مي نمود و نان مي پخت.» (كافي .5.68. من لايحضر 169.3)
از برخي روايات استفاده مي شود كه حضرت علي(ع) بعضي اوقات در كارهايي مانند تهيه آرد و آسياب كردن نيز به كمك همسرش حضرت زهرا(س) مي شتافت.
روزي رسول خدا(ص) به خانه علي(ع) وارد شد،
ناگاه مشاهده كرد دختر و دامادش با محبت بي نظير در كنار هم نشسته و با همكاري هم به آرد كردن «جو» مشغولند.
پيامبر(ص) خطاب به آنان فرمود: ايكما اعيي؛
كدام يك از شما خسته تر هستيد، تا من به جاي او نشسته، كارش را انجام دهم؟
علي(ع) فرمود: اي رسول خدا! دخترت فاطمه، خسته تر است. آن حضرت كنار دامادش نشست و با هم به دستاس كردن مشغول شدند. (بحار .34.05)
4-پرستاري از همسر: هنگامي كه حضرت زهرا(س) به سبب ستم و ضرب و شتم دشمنان، زمان ارتحالش فرا رسيد، در رابطه با تشيع بدن مطهر، محل دفن و چگونگي غسلش سفارش هايي به شوهرش علي(ع) كرد. آن حضرت نيز به همان وصيت عمل نمود.
به علاوه علي(ع) در هنگام بيماري همسرش، مانند پرستاري دلسوز از او مراقبت مي نمود.
امام سجاد(ع) از پدرش امام حسين(ع) نقل مي كند: وقتي حضرت زهرا(س) بيمار شد، به علي(ع) سفارش كرد جريان كسالت او را به كسي خبر ندهد.
علي(ع) نيز چنين كرد و كسي را در جريان كسالت زهرا(س) قرار نداد و خود آن حضرت پرستاري و مراقبت از همسرش را به عهده گرفت و اسماء نيز به او كمك مي كرد. چون هنگام ارتحال فرا رسيد حضرت زهرا(س) به شوهرش سفارش كرد كه او عهده دار مراسم تجهيز و دفنش شود؛ شبانه او را دفن نمايد و محل دفن را پنهان نگه دارد. علي(ع) نيز چنين كرد؛ اما پس از دفن آن حضرت، حزن و اندوه فراوان او را فرا گرفت و اشك هاي مباركش بر گونه هايش جاري گرديد. رو به مرقد مبارك پيامبر(ص) نمود و فرمود:سلام و درود من بر تو اي رسول خدا! و بر دختر عزيزي كه پس از رحلت به سرعت به تو پيوست!
اي پيامبر عزيز! در اثر مفارقت زهرا توانم، به ناتواني و صبرم، به كم صبري تبديل گشت!
اي نجات دهنده عالم هستي! امانت از من گرفته شد! اما بدان كه بعد از اين، ديگر حزن و اندوه من هميشگي است، و شب ها از فراق فاطمه خواب به چشمم نخواهد رفت!» (نهج البلاغه. خ 391)
5-توجه به خواست همسر: امام حسين(ع) به خواست مشروع، علاقه و حس زيبايي دوستي همسرش، توجه خاصي مي نمود و به آن احترام مي گذاشت و برخي اوقات به همين خاطر با انتقادات اصحاب و دوستان خود روبه رو مي شد؛
جابر از امام باقر(ع) نقل مي كند: عده اي بر امام حسين(ع) وارد شدند؛ ناگاه فرش هاي گران قيمت و پشتي هاي فاخر و زيبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند. عرض كردند: اي فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسايل و چيزهايي مشاهده مي كنيم كه ناخوشايند ماست (وجود اين وسايل در منزل شما را، مناسب نمي دانيم.)!
حضرت فرمود: انا نتزوج النساء فنعطيهن مهورهن فيشترين ما شئن ليس لنا منه شيء؛ ما بعد از ازدواج، مهريه همسران مان را پرداخت مي كنيم و آنها هرچه دوست داشتند، براي خود خريداري مي كنند.
هيچ يك از وسايلي كه مشاهده نموديد، از آن ما نيست.» (بحار.34.171)
در روايت ديگر نقل شده كه از امام صادق(ع) سؤال شد:
آيا خريد جواهرات براي زينت خانواده درست است؟
حضرت فرمود: «علي بن الحسين(ع) براي بچه ها و همسرانش زيورآلات از نوع طلا و نقره تهيه مي كرد و آنها را با آن زيورها مي آراست.» (كافي.6.674)
از اين روايات و نظاير آن، به خوبي استفاده مي شود كه امام سجاد(ع) به حس زيبايي دوستي همسر خود احترام مي گذاشت و امكانات لازم را در حد متعارف آن زمان، براي آنها فراهم مي نمود.
از معصومين نقل شده كه: مومن مطابق ميل عيالش (خانواده اش) غذا مي خورد و انسان منافق و دو چهره، خانواده اش مطابق ميل او غذا مي خورند» (وسايل. 51.052) مطابق اين حديث نوراني، مرد بايد در خانه حتي غذا خوردنش بر طبق ميل همسرش باشد و او همان غذايي را بخورد كه عيالش دوست دارد تا به اين ترتيب در عمل نشان دهد خواسته همسر را بر خواسته خود ترجيح مي دهد و براي او ارزش قائل است.
6- آراستن خويشتن براي همسر: پيامبر گرامي اسلام(ص) مي فرمايد: «لباس هاي خود را تميز كنيد، موهاي خود را اصلاح نمائيد، مسواك بزنيد و آراسته و پاكيزه باشيد كه بني اسرائيل چنين نكردند و زنانشان بدكار شدند.»(كافي.6.574)
امامان عليهم السلام نيز به اين مطلب توجه خاصي داشتند. اين بزرگواران خود را براي همسرانشان آراسته و مرتب مي كردند، لباس مناسب مي پوشيدند و موهاي خود را رنگ مي زند.
حسن بن جهم- از دوستان امام كاظم(ع) گويد:
آن حضرت را ديدم كه موهاي خود را خضاب كرده است، گفتم: فدايت شوم، شما هم خضاب مي كنيد؟!
حضرت فرمود: آري، اصلاح و مرتب بودن وضع، بر عفت زنان مي افزايد: زناني بودند كه پاكدامني را رها كردند به اين دليل كه شوهرانشان اصلاح و مرتب بودن خود را رها كردند. سپس فرمود: دوست داري همسرت را در حالي همانند حال خودت كه خود را آراسته ننموده اي، ببيني؟
گفتم: نه!
فرمود: او نيز چنين است.
آنگاه فرمود: نظافت و استعمال بوي خوش و اصلاح مو، از اخلاق پيامبران است.
يكي از دوستان امام باقر(ع) به نام حكم بن عتيبه مي گويد:در خانه اي زيبا و آراسته خدمت آن حضرت رسيدم، لباس زيبا و رنگيني پوشيده بود كه آثار رنگ لباس بر دوش حضرت ديده مي شد.
خيلي شگفت زده شدم. گاهي، به خانه نگاه مي كردم، گاهي به وضع لباس آن حضرت!
حضرت فرمود: اين حالت، چطور است؟
عرض كردم: چه بگويم از اين لباسي كه به تن كرده ايد؟ اين لباس، مربوط به افراد نوجوان است.
حضرت فرمود: اي حكم! چه كسي زينت ها و چيزهاي پاكيزه اي را كه خداوند براي بندگانش آفريده است، حرام كرده؟ اينها از چيزهايي است كه خداوند براي بندگانش آفريده است؛ اما اين خانه كه مشاهده مي كني مربوط به همسر من است و من تازه ازدواج كرده ام.
لباسي كه مشاهده مي كني و همچنين حضور من در اين خانه، به خاطر همين موضوع است (وسايل.41.381)حسن زيات بصري نقل مي كند: با يكي از دوستانم خدمت امام باقر(ع) رسيديم. او را در خانه اي زيبا، با لباس زيبا در حالي كه سرمه كشيده بود، ديديم. سپس سؤالاتي از آن حضرت نموديم، ايشان متوجه شد كه ما از وضع لباس و خانه آن حضرت شگفت زده شده ايم. حضرت فرمود: فردا با دوستت نزد من بيا.
روز بعد در منزلي كه او بيشتر وقت ها آنجا تشريف داشت، رفتيم. مشاهده كرديم كه در خانه، جز حصير، چيزي نيست و حضرت لباس زبر و خشن به تن دارد. حضرت فرمود: ديروز شما پيش من آمديد، در حالي كه من در خانه اي بودم كه مربوط به همسرم بود و آن وسايل موجود در خانه، متعلق به اوست.
او خود را آرايش كرده بود تا من هم خود را براي او آراسته و مزين نمايم.
7- گذشت از لغزش هاي همسر: سيره معصومان عليهم السلام چنين بوده است كه اشتباه و خطاي رفتاري همسران را ناديده مي گرفتند.
اسحاق بن عمار مي گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: حق زن بر مرد چيست كه با انجام آنها انسان، «نيكوكار» محسوب شود؟
امام فرمود: خوراك و پوشاك او را فراهم نمايد و اگر خطايي از او سر زد، از او بگذرد.
سپس فرمود: پدرم امام باقر(ع) همسري داشت كه به او آزار مي رساند؛ ولي پدرم او را مورد عفو و بخشش قرار مي داد. (وسايل. 41.015)
در پايان بايد تأكيد كرد كه آنچه درباره وظايف و مسئوليتهاي عاطفي و اخلاقي مرد نسبت به همسرش در اين مقاله گفته شد تنها بخشي از دستورات حياتبخش اسلام است و ناگفته هاي بسياري خصوصا در باره وظايف قانوني و شرعي مردان باقي مانده كه علاقمندان مي توانند به كتابهاي مربوط به اخلاق در خانه و خانواده و آئين همسرداري مراجعه كنند.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:50 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مسئله تنبیه بدنی زنان

مسئله تنبیه بدنی زنان

محمد الطالبی - مهدی مهریزی
چکیده:

نویسنده مقاله که یک عالم سنی است، براساس بحث «مقاصد شریعت» به بررسی و بازخوانی تاریخی آیات 34و 35 از سوره نساء پرداخته است. وی معتقد است اهداف شریعت روشن است و اگر آنها را تاریخ مدارانه، جامعه‏شناسانه و مردم‏شناسانه مطالعه کنیم به این نکته خواهیم رسید که اگر اباحه تنبیه بدنی آن هم به صورت اباحه کراهت برای شرایطی، مناسب بود پس می‏توان نتیجه گرفت که مقصود خداوند این است که هر گاه این شرایط از بین رود حکم اباحه نیز از میان خواهد رفت و اینک باید از کتک زدن به صورت قطعی منع کرد.
در سوره نساء آیات 34 و 35 چنین آمده است:
«الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أنْفَقُوا مِنْ أمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ اللاّتی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإنْ أطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیلاً إنَّ اللّهَ کانَ عَلِیّا کَبیرًا * وَ إنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَما مِنْ أهْلِهِ وَ حَکَما مِنْ أهْلِها إنْ یُریدا إصْلاحا یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما إنَّ اللّهَ کانَ عَلیما خَبیرًا؛
مردان سرپرست زنانند، به دلیل آنکه خدا برخی از ایشان را بر برخی برتری داده و [نیز] به دلیل آنکه از اموالشان خرج می‏کنند. پس، زنان درستکار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [برای آنان] حفظ کرده، اسرار شوهران خود را حفظ می‏کنند. و زنانی را که از نافرمانی آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و بعد در خوابگاه‏ها از ایشان دوری کنید و [اگر تأثیر نکرد]
آنان را بزنید؛ پس اگر از شما اطاعت کردند [دیگر] بر آنها هیچ راهی [برای سرزنش[ مجویید، که خدا والای بزرگ است.
و اگر از جدایی میان آن دو [زن و شوهر] بیم دارید پس داوری از خانواده آن [شوهر] و داوری از خانواده آن [زن [تعیین کنید. اگر سر سازگاری دارند، خدا میان آن دو سازگاری خواهد داد. آری! خدا دانای آگاه است».
تا قرن‏های اخیر، تأدیب زن مسئله‏ای نبود، چرا که وضع زنان با تفاوت‏های کم و بیش در تمامی فرهنگ‏ها و تمدن‏ها همسان بود. امروزه این موضوع، مسئله زمانه شده است به ویژه نسبت به اسلام و خاصه پس از توافق نسبتا کامل درباره حقوق بشر پس از نیمه قرن بیستم. و زنان مسلمان برای تحقق تساوی مرد و زن با قلم‏های خویش وارد میدان کارزار شدند و با همه تفاوت‏ها در مناطق مختلف، پیروزی‏های چشمگیری در راه آزادی خود به دست آورده‏اند که نیازی به ذکر نمونه‏ها نیست.
با این همه خطاب دینی هنوز تحول نیافته و مسئله در سطح بنیادی رها مانده است. روز به روز فاصله میان رفتار عملی و موضع اعتقادی که در محافل دینی و مساجد و حوزه‏ها القا می‏گردد، افزایش می‏یابد. و تا آن زمان که این وضع دوگانه یعنی تاریکی رفتار از یک سو و روشنایی که بر زبان رانده می‏شود ـ که کمتر در سرزمین‏های اسلامی تطبیق می‏شود ـ از سوی دیگر، ادامه یابد، دشوار نیست که پیوسته شاهد بحران‏هایی باشیم که جامعه ما را می‏لرزاند و بر خشونت آن‏قدر بیفزاید که هویت ما را تهدید نماید. این حقیقتی است که ما را واداشت تا به معالجه این مسئله به گونه‏ای رو آوردیم که با پژوهشی شتابان سازگار باشد تا شاید شرایط معالجه‏اش به صورتی عمیق و فراگیر ـ که مسئله زن را در اسلام به صورت کامل شامل شود ـ فراهم آید. نقطه شروع این معالجه فهم مقاصدی نصوص دینی، با منظور داشتن تحولات زندگی است.
مسئله تنبیه بدنی زن اختصاص به اسلام ندارد، بلکه مسئله‏ای عمومی و بشری است و از پدیده‏های اجتماعی به شمار می‏آید که بسیار شیوع دارد و محدودیت زمانی و مکانی برنمی‏دارد و در تمامی جوامع، فرهنگ‏ها، تمدن‏ها و دین‏های مختلف ریشه دارد. همچنین این مسئله، چنان‏که ابتدا به ذهن می‏رسد، اختصاص به بادیه‏نشینان و روستاییان ندارد، گرچه در این مناطق بیشتر شایع است، بلکه در پیشرفته‏ترین جوامع از نظر فرهنگ و ثروت و موقعیت نیز دیده می‏شود. تنها در فرانسه دو میلیون زن از شوهران خود کتک خورده‏اند؛ یعنی 41 جمعیت زنان.
مشابه آنچه را که در آیه 34 از سوره نساء می‏بینیم، در ادیان پیش از اسلام نیز می‏یابیم مانند مطلبی که در نامه «قدیس پولس» بنیانگذار مسیحیت کنونی به چشم می‏خورد. وی در نامه‏اش تأکید می‏کند که رئیس زن، مرد است. و بر زن است که موی خود را بپوشاند و بر زنان است که از همسران خود اطاعت کنند همانگونه که از پروردگار اطاعت می‏کنند. زیرا شوهر رئیس زن است. چنان‏که مسیح رئیس کلیسا است. ازاین‏رو بر زنان لازم است در همه چیز از شوهران خود اطاعت کنند. چنان‏که کلیسا از مسیح اطاعت می‏کند.
باید آیه 34 از سوره نساء را در فضای تاریخی، مردم‏شناسانه، اجتماعی و روانی منظور کنیم تا مقصود شارع را از آن به گونه‏ای دست آوریم که با روح قرآن کاملاً سازگار باشد. قرآن برای هر زمان و مکان صلاحیت دارد و معنایش چنین است که خداوند با انسان هر زمان و مکان با خطابی زنده و نو سخن می‏گوید. بنابراین ما خطاب الاهی را که همیشه زمانش حاضر است، و در این زمان حاضر که رو به پیش است نخواهیم فهمید مگر آنکه آن را نخست در ایام نزول که امری تدریجی و مرتبط با رخدادها بوده بفهمیم.
روایت‏هایی در تفسیر آیه 34 از سوره نساء به ما رسیده که تنبیه بدنی شوهر را تجویز می‏کند، به نظر می‏آید که این روایت‏ها با روش مورخان، اسناد مورد اعتماد در شکل و محتوا نیستند و قطعا تمامی واقعیت را پوشش نمی‏دهند؛ بلکه اینها فراتر از تعدادی روایت نخواهند بود که در دوران طولانی و پیش از دوره کتابت به صورت شفاهی نقل شده است و مانند تمامی روایات، مشکلات خود را از قبیل افتادگی، نقل به معنا و استنساخ دارند، که باید با توجه به اینها بدان پرداخت.
نخستین چیزی که از مطالعه نصوص بدین نحو به دست می‏آید این است که این روایات مربوط به دوران مکه نیست زیرا در مکه زنان کتک می‏خوردند و شکایتی هم نداشتند و آن را مضر به کرامت خود و خارج از عرف و شرایط زن قلمداد نمی‏کردند. جریان زن‏گرایانه که تنبیه بدنی را زشت می‏شمرد و در جست‏وجوی برابری دو جنس است، در مدینه به پا خاست و از برخورد دو فرهنگ شکل گرفت.
ابوالاعلی مودودی پس از بررسی اشارات تاریخی مندرج در این سوره به این نظریه می‏رسد که آیات این سوره در فاصله آخر سال سوم تا اول سال پنجم هجری و در دورانی سخت از حیات امت اسلامی نازل شد.
زنان مدینه که شهر نشین بودند از آزادی بیشتری نسبت به زنان مکه برخوردار بودند و این را اسناد تاریخی به ما گزارش می‏کند.
رسول خدا طرف‏دار زنان بود. و شواهد این مطلب بسیار است. پیامبر خواست بر پایه فرهنگ زنان مدینه که زنان قریش نیز بدان متمایل بودند، پدیده تنبیه بدنی از سوی شوهران را، از میان بردارد و می‏خواست آن را فراگیر سازد و بدان صبغه دینی دهد. بیهقی از ام کلثوم دختر ابوبکر نقل می‏کند که مردان از کتک زدن زنان منع شدند.
چنان‏که زنان قریش از فرهنگ زنان مدینه تأثیر گرفتند مردان مدینه نیز از مردان قریش و فرهنگ آنها اثر پذیرفتند و با زنان خود تندی می‏کردند و آنان را کتک می‏زدند، مسئله‏ای که برای زنان مدینه بی‏سابقه بود و بدین جهت به پیامبر شکایت کردند. روایت‏ها اجماع دارند که آخرین زنی که به نفع او پیامبر دستور قصاص داد، حبیبه دختر زید یا خوله دختر محمدبن مسلمه، همسر سعدبن ربیع بود؛ لکن این بار دستور پیامبر اجرا نشد زیرا پیش از اجرا این آیه فرود آمد. پیامبر دستور داد آنان برگردند و به آنان نزول آیه را خبر داد و فرمود: ما چیزی را اراده کردیم و خدا چیز دیگری اراده کرد و اراده خداوند بهتر است و قصاص را لغو کرد. این تحول و دگرگونی چگونه توجیه می‏شود؟
در مدینه دو حزب وجود داشت. حزب طرف‏دار حقوق زن (زن‏گرا) که ام‏سلمه آن را رهبری می‏کرد و حزب ضد زنان که عمر بن خطاب آن را اداره می‏کرد. فخر رازی از عمر بن خطاب حکایتی کند ـ دیگران هم این متن را نقل کرده‏اند ـ که نزد پیامبر آمدم و گفتم زنان بر شوهران خود سرکشی می‏کنند، آن‏گاه پیامبر اجازه داد مردان زنان را کتک زدند. بدون تردید این نص اشاره به نزول آیه 34 از سوره نساء دارد. خداوند به پیامبر اجازه داد که در طول سه سال به سود زن و بر پایه قاعده مساوات رفتار کند.
آنچه از این نصوص به دست می‏آید این است که وضع جامعه چنان بحرانی بود که به انفجار نزدیک بود. عمر و برخی از بزرگان صحابه از اوضاع و احوال خوشنود نبودند و فرمان پیامبر به قصاص [به هنگام تنبیه بدنی زن] از موقعیت شخصیت‏های برجسته‏ای مانند سعد بن ربیع می‏کاست. تمام این رخدادها در شب اُحد اتفاق افتاد که شبی سخت بر مسلمانان بود. در چنین شرایطی کنار گذاشتن اختلافات داخلی و اتحاد رزمندگان که تمام آنان از مردان بودند ضرورت داشت. در چنین شرایطی آیه 34 و آیه پس از آن نازل شد.
پس از گذشت سه سال از تجربه جنبش طرف‏داری از زن، آشکار می‏شود که هنوز ذهنیت‏ها و اندیشه‏ها در محیط نسبتا آرام و سازگار مدینه آماده قبول برابری کامل زن و مرد نیست و مگر تا امروز چنین فضایی فراهم آمده است؟ حتی در کشورهای پیشرفته؟
از اینجا روشن می‏شود که این تجربه زودتر از زمان خود بوده است پس باید برای حفظ وحدت امت در شرایط سخت و دشوار امتیازاتی به جبهه ضد زنان که بیشتر بر مهاجران تکیه داشت داد. تحول همراه با شتاب محال است، زیرا هنوز ظرفیت‏های فکری فراهم نیامده است. بنابراین تجویز تنبیه بدنی زنان تنها کوتاه آمدن به خاطر شرایط دشوار اجتماعی است.
این جریان در نهایت پیروز شد، و در قرن‏های دوم و سوم که فقه نیز در این زمان تدوین شد، حرکت ضد زنان قوت گرفت و روایت‏هایی که بر پستی زن دلالت داشت گزارش شد. در صحیح بخاری از ابوهریره منقول است که پیامبر فرمود: اگر مردی زنش را به بستر فراخواند و او سر باز زند فرشتگان تا صبح او را لعنت کنند. مانند آن را مسلم نیز روایت کرده است. این اندیشه ضد زن که در این روایت‏ها موج می‏زند، امروزه نیز به روشنی در فضای اجتماعی که برخی بدان فرا می‏خوانند، باقی مانده است.
بر این پایه فقیهان تنبیه بدنی همسر را تجویز کردند و آن را مقید ساختند که خون آلود نباشد. و این قید را از سخن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در حجة‏الوداع اخذ کردند. محمد عبده می‏گوید: مجاز بودن تنبیه بدنی زن امری ناپسند از نظر عقل و فطرت نیست، تا به تأویل و توجیه نیازمند باشند.
در دوران معاصر از عالمانی که رأی محدود کردن یا کراهت ضرب را برگزیده‏اند محمدطاهربن عاشور (م 1973 م) است. وی در تفسیر آیه 34 از سوره نساء مطالبی بر پایه درک مقاصد شریعت آورد که رهبران جنبش اصلاحات هم نگفته‏اند، وی نخست می‏گوید: زدن امری خطرناک است و تعیین حدودش دشوار است. سپس می‏نویسد:
افزون بر آنکه قواعد شرعی اجازه نمی‏دهد کسی به نفع خود داوری کند اگر ضرورتی در میان نباشد. درحالی‏که جمهور عالمان این آیه را تقیید کرده‏اند به اینکه اضرار و زیان در پی نداشته باشد. و نیز این آیه مقید است به جامعه‏ای که زدن اهانت و اضرار تلقی نشود. ازاین‏رو می‏گویم برای حاکمان جامعه روا است که اگر پی بردند شوهران کیفرهای شرعی را درست و به جا اجرا نمی‏کنند و بر حدود آن واقف نیستند آنان را از اعمال این کیفر منع کنند.
اینک پرسش اصلی این است که آیا تجویز تنبیه بدنی زن نافرمان، همیشگی است و تا روز قیامت این حکم پابرجاست؟ و آیا برای تمام اقشار اجتماعی در شرق و غرب تشریع شده است؟ و نیز بر هر زنی با هر سطحی از فرهنگ می‏توان این حکم را جاری ساخت؟ آنان که به ظاهر لفظ چنگ می‏زنند و نص‏گرایند جواب مثبت می‏دهند.
ما بدین نتیجه دست یافتیم که آنچه را خداوند برای آن شرایط منظور کرد بهترین حکم بود.
اگر اباحه تنبیه بدنی آن هم به صورت اباحه کراهت برای شرایطی، مناسب بود پس می‏توان نتیجه گرفت که مقصود خداوند این است که هرگاه این شرایط از بین رود حکم اباحه نیز از میان خواهد رفت. این مهم‏ترین قاعده در تعامل با نص و مطالعه آن در پرتو شرایط نزول است. بنابراین هر کس که بر پایه اجتهاد عمل کند ـ که بسیار نیستند ـ و به مقاصد شریعت بنگرد، چه در گذشته و چه در زمان حاضر، از کتک زدن به صورت قطعی منع خواهد کرد. و از نص‏گرایی، به کُنه و مقصود آیه خواهد رسید.
این دو آیه نمی‏خواهند تصویری از ازدواج ایده‏آل ارائه کنند، بلکه می‏خواهند نظام خانواده را در شرایط غیرطبیعی معالجه کنند. خداوند نخست وظایف مرد را که رئیس خانواده است و در تمامی تمدن‏ها نیز چنین است ـ به جز برخی جوامع کهن و ابتدایی ـ یادآور می‏شود و می‏فرماید: «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ» این سنت الاهی است، یعنی سرشت هستی چنین اقتضا می‏کند و این امر را در حیوانات نیز مشاهده می‏کنیم.
زن گرچه حق دارد به‏کار و کسب بپردازد، اما انجام این کسب و کار به عنوان رفع نیازمندی‏های خانواده نیست، برخلاف مرد که کسب و کار او می‏بایست برای برآوردن نیازمندی‏های زندگی باشد. البته می‏دانیم که کسب و کار زن بهترین تضمین کننده استقلال و حفظ کرامت و تحقق برابری او با مرد است.
زنان دو سوم کار را در سطح جهان برعهده دارند و آن هم تنها در برابر یک ششم درآمدها. از نظر مالکیت نیز تنها یک درصد، از آن زنان است. ازاین‏رو برابری تا امروز تنها یک تئوری است.
فراز دوم از این آیه یعنی «بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ» اقتضا می‏کند که هر یک از دو جنس فضیلت‏هایی نسبت به دیگری دارد و بدان ممتاز می‏شود. چنین نیست که یک جنس از دیگری به صورت مطلق برتر باشد، بلکه هر جنسی را فضیلت‏ها و برتری‏های ویژه است، که بدان وظایفش را به صورت کامل ادا می‏کنند و هر دو جنس در کرامت، حقوق و وظایف برابرند، هم در برابر عدل و انصاف الاهی و هم در برابر پاداش و کیفر او. و تفاضل میان زن و مرد، تفاضل اختلاف خصیصه‏ها است، نه تفاضل برتری و پستی.
فراز «وَ بِما أنْفَقُوا مِنْ أمْوالِهِمْ» بیش از تأکید بر مسئولیت مرد نسبت به خانواده، بر اساس عرف ثابت و همیشگی بر چیزی دلالت ندارد.
این آیه سفارش می‏کند خانواده اسرار خود را حفظ کند و نگذارد به خارج کشیده شود.
آیه دوم می‏خواهد مشکل را درمان کند، آن‏گاه که وسایل درونی خانواده، از آن ناتوان گشت، و ترس شقاق و جدایی و از هم پاشیدگی خانواده در میان آمد.
خلاصه آنکه مقاصد شریعت روشن و آشکار است و اگر آنها را تاریخ‏مدارانه، جامعه‏شناسانه و مردم‏شناسانه مطالعه کنیم، وضوح بیشتر می‏یابد. و تمامی این مقاصد یک جا در این آیه جمع شده است:
«وَ مِنْ آیاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ أزْواجا لِتَسْکُنُوا إلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛ و از نشانه‏های او اینکه از [نوع] خودتان همسرانی برای شما آفرید تا بدان‏ها آرام گیرید، و میانتان دوستی و رحمت نهاد. آری، در این [نعمت] برای مردمی که می‏اندیشند قطعا نشانه‏هایی است».
پس زن و شوهر حقیقتی واحدند که در محدوده مودّت و رحمت به هم پیوسته‏اند و اگر مشکلی پیش آید و ناسازگاری رخ دهد، یا سازگاری درست و یا طلاق خوب.
«فَإمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أوْ تَسْریحٌ بِإحْسانٍ؛ پس از آن یا [باید زن را] به خوبی نگاه داشتن، یا به شایستگی آزاد کردن». بدون آنکه به خشونت دستی یا زبانی رو آورند.

اشاره

درباره این مقاله، نکات قابل بحث فراوان وجود دارد، ضمن زیبا بودن شیوه بررسی تاریخی ایشان، در این مجال به چند نکته اشاره می‏گردد:
1. نوشته «مسئله تنبیه بدنی زنان، بازخوانی تاریخی آیات 34 و 35 از سوره نساء» ترجمه جناب آقای مهدی مهریزی که از فضلای حوزه قم است از مقاله‏ای با عنوان «قضیة تأدیب المراة بالضرب، قرائة تاریخیة للآیتین، 34 و 35 من سورة النساء» اثر «محمد الطالبی» از کتاب «امة الوسط» انتخاب شده است. مترجم به علت تمایل به دیدگاه نویسنده و اینکه آیات مذکور به نوعی نسخ شده یا مراد از «ضرب» در آیه زدن نیست یا اگر هم هست مربوط به شرایط اجتماعی خاص بوده که با الان متفاوت است، به این انتخاب و ترجمه دست زده است.(1)
2. همان‏طور که نویسنده نظر دارد، زدن زن و همسر و همراه زندگی ـ اگر چه آرام ـ امری است ناپسند و مکروه و پیشوایان دینی ما از جمله، پیامبر گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از آن نهی کرده‏اند. در حدیثی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏فرماید: «چگونه شما مردان همسرانتان را کتک می‏زنید و سپس او را در آغوش می‏گیرید!».(1)
هیچ‏کس به این عمل دعوت نمی‏کند. آنچه در آیه شریفه مورد نظر است، یک اقدام تنبیهی ملایم در شرایطی است که کانون خانواده در معرض از هم پاشیدگی است و علت این خطر، نشوز و عدم تمکین زن از حق اولی و اصلی شوهر در ازواج است.
3. در بحث قاعده «حسن و قبح عقلی» آمده است که حسن و قبیح اصلی و بالذات، عدل و ظلم هستند و نظر معروف این است که سایر امور حسن و قبح ذاتی ندارند، بلکه اگر تحت عنوان عدل باشند، نیکو و اگر زیر عنوان ظلم بروند، قبیح هستند. ضرب و زدن، فی حد نفسه زشت نیست بلکه اگر مثلاً زدن بدون دلیل باشد، قبیح است و اگر بچه‏ای برای تأدیب و بازداشتن از کار زشت، کتک بخورد، خوب است. کما اینکه در سیستم‏های آموزشی و جزایی دنیا هم این بحث و اختلاف وجود دارد که آیامی توان به‏طور مطلق و عام گفت هر زدنی زشت است یا اینکه موارد فرق می‏کنند. حق آن است که همواره «ضرب» زشت و یک نوع بیماری و خشونت اجتماعی نیست، برخلاف آنچه نویسنده مقاله می‏پندارد.
4. دینی که برخورد زشت و ناپسند را حتی با دشمنان اسلام اجازه نمی‏دهد و در هنگام طلاق هم دستور به رفتار «معروف» می‏دهد، هیچ‏گاه عمل ناروایی را نسبت به همسر مجاز نمی‏داند. برخی گمان کرده‏اند که آیه کریمه به مردان اجازه داده به محض آنکه تحریک شدند و زن به هر علتی از همکاری جنسی و غیر آن از خواسته‏های مرد، امتناع کرد، دست به خشونت بزنند، حال آنکه این دستور یا پیشنهاد دینی در صورت نشوز زن است. در مفردات راغب آمده است که نشوز زن یعنی بغض و کینه او نسبت به همسرش و بازداشتن خودش از اطاعت شوهر.
اگر زنی در اثر اختلالات جنسی یا بیماری و... از زناشویی امتناع کند، بی‏شک باید به وسیله پزشک معالجه گردد ولی اگر زن هیچ عذر پزشکی و غیر آن ندارد و بی‏دلیل، نسبت به نیازو حق مشروع و طبیعی شوهر خود، لجاجت می‏کند که باعث مفاسدی از جمله ظلم به شوهر و عصابنیت وی می‏شود، در اینجا اگر نشوز در حریم خانه با تأدیبات جزئی قابل اصلاح نباشد و ناشی از انتقام‏جویی و اختلاف شدید باشد، شوهر باید بدون توسل به زور، به حاکم و دادگاه رجوع کند تا او با تشخیص وضع طرفین و مصالح خانواده، داوری کند و حکم جدایی را اجرا نماید، ولی اگر نافرمانی، نوعی لجبازی خفیف و تلاش زن برای در هم شکستن شخصیت مرد و توهین به اوست، نوبت به موعظه و کناره‏گیری در بستر و سپس تأدیبی ملایم بدون وارد کردن جراحت و صدمه به زن ـ که موجب دیه و ضمان و قصاص شود ـ است تا به او اعلان اعتراض کند. و اگر لجاجت ادامه یافت، کار باید به دادگاه واگذار شود نه اینکه زدن ادامه پیدا کند. در حقیقت زدن در این شرایط عملی جراحی است برای معالجه دردی که برطرف کردن آن سه راه دارد:
الف) ادامه زندگی و محرومیت از حق طبیعی و اولی ازدواج که نه مطلوب است و نه ممکن بر حسب معمول.
ب) جدایی از این زن و تن دادن به طلاق و بچه‏های بی‏سرپرست و... .
ج) تأدیب بدنی به عنوان آخرین راه. این زدن چنان‏که در روایات اشاره شده باید خفیف باشد و در حد هشدار دادن.
امام باقر علیه‏السلام فرموده‏اند: «مراد از زدن، زدن با چوب مسواک است».(1)
قهرا عملی که برای جلوگیری از ظلم زن به شوهر است، نباید خود تبدیل به ظلم گردد و از حد عدالت خارج شود. از اینجا معلوم می‏شد که در سایر امور و روابط زن و شوهر، آیه مربوطه جریان ندارد.
5. این حکم اسلام بیش از آنکه ترویج ضرب و خشونت باشد، در حقیقت عامل کنترلی است برای رفتار تند مردان، چرا که مرد به دلیل قدرت بدنی بیشتر و تسلط بر زن ـ خصوصا اگر به خواسته او بی‏اعتنایی شود ـ قهرا در برخی موارد متوسل به زور می‏شود، بنابراین باید به نحوی این احساس کنترل شود. نویسنده محترم خود نیز به این امر شایع در میان اقوام و ملل اشاره کرده است.
6. منع از زدن و ظلم به دیگران، با وضع قانون انجام نشده و نمی‏شود. بلکه عمده برنامه‏ها، سیاست‏ها، آموزه‏ها و رفتارهایی که در دین و سیره پیشوایان دینی ما وجود دارد، سعی در تعریف و برقراری محیط نشاط و مودت و رحمت بین زن و شوهر است. قرآن کریم می‏فرماید: «و از نشانه‏های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد؛ در این نشانه‏هایی است برای گروهی که تفکر می‏کنند».(2) و از این دست ده‏ها و صدها آموزه دینی در راستای همدلی و ایجاد محیط گرم خانواده و رفتار نیکو بین زن و شوهر وجود دارد.
7. آنچه از «پولس» آورده شده، اعتباری ندارد چرا که صاحب سخن بی‏اعتبار است. پولس به اعتراف محققان بسیاری از مسیحیت و اعتقاد پیشوایان معصوم و علمای مسلمان عامل اصلی تحریف در مسیحیت است ـ برخلاف آنکه برخی او را معمار مسیحیت می‏پندارند ـ آموزه تثلیث و خدا بودن مسیح و مذیه از جمله بدعت‏های بزرگ او در دین توحیدی و آسمانی عیسی علیه‏السلام است.
8. نویسنده روایات مؤید آیه مورد بحث را دارای مشکلات مختلف می‏داند و بدون آنکه به صورت موردی و تک تک آنها را بررسی کند، مورد اشکال قرار می‏دهد. بررسی اعتبار روایت از جهت سند و متن و جهت معیارهایی در علم رجال و درایه و حدیث دارد که بزرگان علم حدیث پژوهی از شیعه و اهل سنت در طول تاریخ اسلام مورد دقت و موشکافی قرار داده‏اند. بدون توجه به حاصل این زحمات نمی‏توان به استناد حد سیاست خود، روایتی را رد یا قبول کرد.
9. نویسنده مدعی است در مکه زنان کتک می‏خوردند و شکایتی هم نداشتند اما در مدینه زنان آزاد بودند و غالب بر مردان بودند، لکن این سخن بسیار بعید می‏نماید. اگر زنده به گور کردن دختران، زدن زنان را در مکه طبیعی جلوه می‏داد، این نگاه منفی و توهین‏آمیز اختصاص به مکه و قریش نداشت بلکه با کمی تفاوت همه جزیزة‏العرب بلکه دنیای قدیم و هند و چین و ایران را هم دربرمی‏گرفت. آیا به راستی این همه تفاوت بین مکه و مدینه وجود داشت!؟ و به قول شما بعد از مهاجرت مسلمانان به مدینه در فاصله کوتاهی زنان مکه هوس شرایط زنان مدینه به سرشان زد و مردهای مدینه هم از مکی‏ها کتک زدن را یاد گرفتند!؟ چنین برداشت‏هایی ادعایی چقدر پشتوانه و شاهد دارد و آیا می‏تواند مستندی باشد برای رد ظاهر صریح آیه قرآن.
10. نویسنده تصمیم پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و نزول آیات قرآن را این‏گونه تفسیر می‏کند که پیامبر می‏خواست بین زن و مرد برابری برقرار کند و خداوند هم قهرا با او موافق بود، لکن بعد در شب جنگ احد اوضاع بحرانی شد و ناخشنودی عمر و برخی دیگر از صحابه، از رفتار پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و دستور به قصاص به حمایت از زنان کتک خورده، موجب شد تا موقتا و برای جلب رضایت مخالفان، آیات الاهی ضرب زن را اجازه دهد تا بعد چه پیش آید. لکن نسبت دادن جهل یا پشیمانی یا اشتباه در ارزیابی به پیامبر معصوم و مورد تأیید و هدایت الاهی، صحیح نیست. به علاوه دین خاتم و جاویدان و کتاب هدایت جهانی، قاعدتا مشتمل بر دستورالعمل‏هایی برای همه زمان‏ها و مکان‏ها و فرهنگ‏هاست نه برای جمعی خاص در برهه‏ای کوتاه از زمان.
11. درباره اهداف دین و مقاصد شریعت در میان شیعه و سنی بحث‏هایی شده است. غزالی (م 505 ق) در «المستصفی فی علم الاصول» مقاصد شرع را پنج امر می‏داند: حفظ دین مردم، جان، عقل، نسل و مال آنان. آنچه موجب حفظ این امور بشود، مصلحت است و آنچه موجب از بین رفتن آنها بشود، مفسده است و ترک آن مصلحت دارد. سایر دانشمندان نیز تعابیری نزدیک به وی دارند و موردی را کاسته یا افزوده‏اند.
اما فارغ از اینکه این حصر صحیح است یا نه و دلیل بر آن چیست، نمی‏توان با مشخص کردن هدف دین یا مقصد شریعت، جزئیات احکام را مشخص کرد. براساس بینش شیعی اگر چه احکام تابع مصالح و مفاسد واقعی هستند، اما انسان توان احاطه به همه مصالح و مفاسد موجود و مورد نظر در احکام را ندارد به همین جهت نمی‏تواند حکمی را توسعه دهد یا تضمین کند یا تعطیل کند یا محدود به زمان و مکان خاص بداند. بشر همواره در معرض خطا و جهل است، چنان‏که تاریخ گواهی می‏دهد. پس به گمان‏های او نمی‏توان اعتماد کرد. عقل منصف احتمال می‏دهد جوانب و مصالح و نکاتی در مورد فلان حکم ـ مثلاً حکم ضرب در آیه مورد بحث ـ وجود داشته باشد که به آنها پی نبرده و از نگاه او پنهان مانده است. چگونه شما یقین به همه ابعاد حکم پیدا کرده‏اید که چنین سخن می‏رانید: «تجویز تنبیه بدنی زنان تنها کوتاه آمدن به خاطر شرایط دشوار اجتماعی است».
12. اگر براساس دیدگاه نویسنده هم مشی کنیم باز باید بگوییم همچنان شرایط اجتماعی و فرهنگی به گونه‏ای است که حکم قرآن باید باقی باشد. ایشان در صفحه 43 ستون دوم آورده‏اند: «پس از گذشت سه سال از تجربه جنبش طرف‏داری از زن، آشکار می‏شود که هنوز ذهنیت‏ها و اندیشه‏ها در محیط نسبتا آرام و سازگار مدینه آماده قبول برابری کامل زن و مرد نیست و مگر تا امروز چنین فضایی فراهم آمده است؟ حتی در کشورهای پیشرفته؟» از این کلمات فهمیده می‏شود که امروز هم مثل آن روز مدینه شرایط به نظر ایشان برای اصلاحات پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مناسب نیست، بنابراین باید قبول کرد که حکم آیه تا امروز هم باقی باشد.
13. انسان‏ها همه در پیشگاه الاهی مساوی هستند و برتری تنها براساس تقوی و قرب به حق است. مرد و زن در این جهت و جهات بسیار دیگر مساوی هستند. حقوق و تکالیف هر یک از دو گروه هم با یکدیگر متناسب است. «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ».(1)
14. نکته آخر اینکه سخن ایشان در مورد تفاوت هدف کار کردن زن و مرد صحیح است، اما این جمله ایشان ناصواب است که می‏گوید: «البته ما می‏دانیم که کسب و کار زن بهترین تضمین کننده استقلال و حفظ کرامت و تحقق برابری او با مرد است». با پذیرش تفاوت‏های جسمی و روحی زن و مرد توصیه و نظر نویسنده غیر موجه می‏نماید و مخالف با آن چیزی است که طبیعت رقم زده و شریعت سفارش کرده است.

پي نوشت ها:

1. ر.ک به: مهدی مهریزی، شخصیت و حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، اول، 1382، صص 269 ـ 277
1. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، ص 119
1. علی حویزی، نورالثقلین، قم، موسسه اسماعیلیان، ج 1، ص 478، و المیزان، ج 3، ص 371
2. روم، 30: 21
1. بقره، 2: 228

 
دوشنبه 10 مهر 1391  3:50 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

راهكارهاي قرآني برخورد با همسران و فرزندان خطاكار

راهكارهاي قرآني برخورد با همسران و فرزندان خطاكار

حجت الاسلام احمد اميد

در بعضي از آيات قرآن كريم سخن از دشمني بعضي زنان و فرزندان به ميان آمده است. در مقاله حاضر، نويسنده كوشيده است ضمن بررسي اين موضوع راهكارهاي برخورد با چنين افرادي را نيز مورد بررسي قرار دهد.
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجاره عليها ملائكه غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايومرون» (تحريم 6)
اي كساني كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست حفظ كنيد؛ آتشي كه فرشتگان خشن و سختگير بر آن گمارده شده كه هرگز فرمان خدا را مخالفت نمي كنند و آنچه فرمان داده شده اند را اجرا مي نمايند.
و شاركهم في الاموال و الاولاد... ان عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربك وكيلا... (اسراء 64 و 65)
(اي شيطان براي گمراه كردن فرزندان آدم) و در اموال و فرزندان آنها شركت كن... (اما بدان) كه نسبت به آنان كه بندگي مرا پيشه خود كرده اند سلطه اي نداري و همين قدر كافي است كه پروردگارت حافظ آنها باشد.
«و اعلموا أن اموالكم و اولادكم فتنه و أن الله عنده اجر عظيم» (انفال 28)
و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و خداوند نزدش پاداش عظيمي است.
«و ما اموالكم و لا اولادكم بالتي تقربكم عندنا زلفي الا من آمن و عمل صالحاً فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم في الغرفات آمنون» (سباء 37)
اموال و اولاد هرگز شما را نزد ما مقرب نمي سازد جز كساني كه ايمان بياورند و عمل صالحي انجام دهند كه براي آنان پاداش مضاعف در برابر كارهايي است كه انجام دادند و آنها در غرفه هاي (بهشتي) در امنيت خواهند بود.
يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لااولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون» (منافقون 9)
اي كساني كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند و كساني كه چنين كنند زيانكارانند.

نحوه برخورد با همسران و فرزندان خطاكار

«يا ايها الذين آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدواً لكم فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم» (تغابن 14)
اي كساني كه ايمان آورده ايد! تحقيقاً بعضي از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند پس از آنها در بيم و هراس باشيد و اگر عفو كنيد و از خطاهاي آنان چشم پوشي نماييد و آنها را ببخشيد (نتيجه بهتري خواهيد گرفت) زيرا خداوند بخشنده و مهربان است.
در اين آيه شريفه پنج كلمه محوري وجود دارد كه ابتدا با استفاده از مفردات راغب اصفهاني معاني آنها را بيان نموده و سپس نتيجه گيري مي كنيم:

كلمه اول: عدو «عدواًلكم»

العدو: تجاوز و درگذشتن از حد است كه با التيام منافات دارد يعني با بهبودي بخشيدن و سازگاري دادن ميان دو چيز تفاوت دارد.
عدو دو گونه است: 1. عداوت به قصد دشمني و خصومت 2. دشمني و عداوتي كه از روي قصد نباشد بلكه حالتي به او دست مي دهد كه اذيت مي شود و همان گونه كه از دشمنان مورد اذيت و آزار قرار مي گيرد.

كلمه دوم: حذر «فاحذروهم»

حذر: دوري كردن از چيزي ترسناك و هراس آور است.

كلمه سوم: عفو «و ان تعفوا»

عفوت عنه: قصد از بين بردن گناهش را نمودم كه از انجام آن برگردد. پس عفو: دور شدن از گناه است.

كلمه چهارم: صفح «واصفحوا»

الصفح: درگذشتن و نكوهش نكردن است «فاعفوا واصفحوا حتي ياتي الله بأمره» (بقره 109)
صفحت عنه: يا از او چشم پوشي كردم و از گناهش درگذشتيم يا او را رو در روي ديدم و از او دوري كردم يا از صفحه كتابي كه گناهش را در آن ثبت كرده بودم درگذشته و به صفحات ديگر پرداختم.

كلمه پنجم: غفر «وتغفروا»

الغفر: بيم و ترس و آنچه كه انسان را از پليدي و آلودگي مصون مي دارد.
اغفر ثوبك في الوعاء: لباس را در ظرف شستشو كن تا ريم و چركش دور شود.
غفر له: وقتي است كه در ظاهر از او درگذرد هر چند كه در باطن بر او اعتمادي نكرده و از او درنگذشته است.

اقسام همسران و فرزندان

در قرآن كريم دو نوع همسر و فرزند مطرح شده است:
1. همسران و فرزنداني كه سبب چشم روشني هستند. اين قسم در آيه 74 سوره فرقان بيان شده است:
«والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين و اجعلنا للمتقين اماما- اولئك يجزون الغرفه بما صبروا و يلقون فيها تحيه و سلاما- خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما» (فرقان 74 تا 76)
و كساني كه از خداوند چنين درخواست مي كنند: پروردگارا از همسران و فرزندانمان مايه روشني چشم ما قرار ده و ما را براي پارسايان پيشوا قرار ده- آنها هستند كه درجات عالي بهشت در برابر شكيبائيشان پاداش قرار داده شده و در آن با تحيت و سلام همديگر را ملاقات مي كنند. در حالي كه در آن جاودانه هستند، چه قرارگاه و محل اقامت نيكويي!
2. همسران و فرزنداني كه دشمني مي كنند كه در آيه 14 سوره تغابن مطرح شده است:
بحث ما در اين مقاله نوع دوم است كه تحت عنوان راه كارهاي قرآني براي تعامل و مواجه با همسران و فرزندان نااهل آن را مطرح مي كنيم.
براساس آيه 14 تغابن نكات ذيل استفاده مي گردد.
دشمني زنان و فرزندان نااهل بر محور ايمان است: خداوند مؤمنان را خطاب قرار داده است و از جمله «عدو لكم» استفاده مي شود كه فاصله و تضادي كه ميان آنان و مؤمنين ايجاد مي شود اختلافات خانوادگي معمول نيست بلكه اختلاف ديني است يعني همسران و يا فرزندان نااهل رفتارهايي خلاف ايمان به خدا انجام مي دهند. از راه كارهايي كه خداوند بيان فرموده است چنين استفاده مي گردد كه منظور از عدو معناي دومي است كه در مفردات راغب آمده است و به معناي اول يعني عداوت به قصد دشمني و كينه توزي نيست و لذا مي فرمايد: «عدو لكم» نه «عدو عليكم» و الا اگر چنين بود جنگ و مقابله با آنها لازم است و دستور جهاد في سبيل الله بر عليه دشمنان دين شامل همسران و فرزندان محارب نيز مي شود و لذا اميرالمؤمنين مي فرمايد: «و لقد كنا مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقتل آباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمامنا و ما نزيدنا الا ايماناً و تسليماً و مضياً علي اللقم و صبراً علي مضص الألم و جداً في جهاد العدو» (نهج البلاغه خطبه 56)
در ركاب پيامبر خدا (ص) بوديم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خود جنگ مي كرديم كه اين مبارزه جز بر ايمان و تسليم ما نمي افزود و ما را در جاده وسيع حق و صبر و بردباري برابر ناگواري ها و جهاد و كوشش برابر دشمن ثابت قدم مي ساخت.
علاوه بر اين با خطاب «يا ايهاالذين آمنوا» جهت عداوت روشن مي شود و آن تعارضي است كه همسران و فرزندان نااهل با مؤمنين در عمل ايماني دارند. اين عداوت مربوط به مسائل عادي و اختلافات نظري و سليقه اي نيست بلكه مربوط به مسائل ديني و اختلافات اعتقادي است به عنوان مثال همسر يا فرزند نماز نمي خوانند و يا رعايت محرم و نامحرم را نمي كنند و يا زن نسبت به مرد و يا مرد نسبت به زن خيانت مي كند و يا فرزند با دوستان ناباب رفاقت مي كند و به حرف پدر و مادر خود گوش نمي دهد و امثال آن.

راه كارهاي مواجهه با همسران و فرزندان نااهل

 

راه كار اول. حذر

با توجه به ضرر و زياني كه فرزندان و همسران نااهل براي مؤمنان دارند بايد نگران و ترسان بود يعني اولين راهكاري كه خداوند براي مواجهه و مقابله با آنان مي فرمايد اين است كه آنها از حيث مادي و معنوي زيان ها و خسارات جدي به خانواده وارد مي كنند هم كسب و درآمد خانواده را به هدر مي دهند و هم عزت و آبروي خانواده را مورد هتك قرار مي دهند و از همه مهمتر خود را ضايع مي كنند و اين بزرگترين ضربه به خانواده است بنابراين بايد حساس بود و تسليم آنها نبايد شد و مؤمنان از آنها بايد برحذر باشند يعني دائما بايد با امر به معروف و نهي از منكر با آنها تعامل نمايند. يعني بايد از بيم و هراس نسبت به آسيب هايي كه آنها به خانواده مي زنند ايمن نبود و تحت مواظبت مستمر باشند و لذا خداوند به پيامبر اكرم (ص) دستور مي دهد كه از اهل كتاب برحذر باش مبادا تو را از بعضي احكام الهي منحرف سازند.
«و احذرهم أن يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك» (مائده 49)

راه كار دوم. عفو

«عفو» بنابر آنچه از مفردات راغب نقل شده، عبارت از بخشش و گذشتي است كه در آن اصلاح طرف مقابل از خطا و سيئه مورد نظر باشد و بر اين اساس در آيه 40 سوره شوري؛ عفو همراه با اصلاح عامل پاداش الهي مطرح شده است:
«و جزاء سيئه سيئه مثلها فمن عفي و اصلح فاجره علي الله انه لايحب الظالمين»
«كيفر بدي، مجازاتي است همانند آن اما اگر عفو و اصلاح كند پاداش او با خداست. خداوند ظلم-كنندگان را دوست ندارد.»
بر مبناي اين آيه شريفه عفو بايد با اصلاح طرف مقابل همراه باشد. پس اگر عفو نتواند طرف مقابل را اصلاح كند و يا بعد از عفو اقدام اصلاحي صورت نگيرد موجبات پاداش الهي فراهم نشده است. نمونه اين حقيقت گذشت امام حسين (ع) از ناسزاگويي مردم شامي است كه موجب توجه و اصلاح او گرديد و او را به محب اهل بيت (ع) تبديل نمود و يا گذشت رسول خدا (ص) از ريختن خاكستر بر روي آن حضرت توسط آن شخص يهودي توام گرديد با عيادت كه امر اصلاحي بود و سبب توبه و ايمان آوردن آن يهودي شد. بنابراين راه كار دوم صرفا به معناي گذشتن از كارهاي خلاف همسران و فرزندان نااهل نيست بلكه عفو و گذشتي داراي ارزش است كه موجب اصلاح آنها گردد والا اگر عفو و گذشت موجب جري شدن هرچه بيشتر آنان گردد، اين عفو و گذشت ارزشي ندارد.

راه كار سوم. «صفح»

«صفح» به معناي گذشت توام با اغماض و چشم پوشي و تغافل است يعني برخي خطاها را نبايد به روي آنان آورد زيرا سبب جري تر شدن آنها و تثبيت آن خطاها در شخصيت آنان مي شود.
لذا در مفردات راغب صفح گذشتي كه توام با ملامت نباشد معنا شده است و اين مفهوم مستلزم آن است كه تغافل و چشم پوشي از خطا شود. بنابراين «عفو» و «صفح» در مفهوم گذشت مشترك هستند با اين تفاوت كه «عفو» توام با به رو آوردن خطاست اما «صفح» گذشت و اغماض با به رو نياوردن است اما در عين حال هم در «عفو» و هم در «صفح» جنبه اصلاحي نسبت به خطاكار وجود دارد.
و بر اين اساس خداوند به پيامبرش دستور مي دهد:
«ان الساعه لاتيه فاصفح صفح الجميل- ان ربك هو الخلاق العليم» (حجر 85 و 86)
روز قيامت قطعا فرا خواهد رسيد پس از آنها به طور شايسته تري صرف نظر كن (و آنها را بر ناداني هايشان ملامت نكن) به يقين پروردگار تو آفريننده آگاه است.
«ان ربك هو الخلاق العليم» به نوعي استدلال براي امر به تغافل و اغماض بزرگوارانه است و مي خواهد بفهماند كه اولا اين صفح جنبه تربيتي دارد چون از جانب رب دستور داده شده است و ثانيا خداوند داراي خلاقيت و علم است كه راه كار صفح جميل را خلق كرده است و اين راه كار بر علم مبتني است.
امام علي (ع) مي فرمايد: «ان العاقل نصفه احتمال و نصفه تغافل» (غررالحكم 2378 ميزان الحكمه)
نصف عقلانيت عاقل ظرفيت داشتن است و نصف ديگر آن خود را به غفلت زدن است.
آن حضرت درباره جايگاه تغافل در اخلاق مي فرمايد:
«اشرف اخلاق الكريم تغافله عما يعلم» (همان منبع حديث 3256) شريف ترين اخلاق انسان كريم و بزرگوار بي خبر وانمود كردن خود است از آنچه كه مي داند.
امام زين العابدين (ع) در وصيت به فرزندش مي فرمايد:
«يا بني ان صلاح الدنيا بحزا فيرها في كلمتين: اصلاح شأن المعايش ملء مكيان ثلثاه فطنه و ثلثه تغافل لان الانسان لا يتغافل الا عن شيء قد عرفه و فطن له» (مستدرك الوسائل ج 9 ص 38، ميزان الحكمه)
بدان فرزندم كه درست شدن دنيا در همه ابعادش در دو كلمه است:
اصلاح معيشت پيمانه اي است تمام كه دو سوم آن هوشمندي و يك سوم آن تغافل است زيرا انسان وانمود به بي خبري نمي كند مگر از چيزي كه آن را مي داند و متوجه آن است.

راه كار چهارم. «غفر»

«غفر له» همانگونه كه گذشت در مفردات راغب به معناي گذشت ظاهري است اما در باطن اعتماد نكردن و نگذشتن است و «غفر» به معناي بيم و ترس و آنچه انسان را از پليدي و آلودگي مصون مي دارد و «غفر ثوب» لباس را شستشو دادن براي پاك شدن از چرك است. بنابراين غفران از جانب انسان نوعي گذشت است اما در دل بايد بنا را بر عدم گذاشت بگذاريم و بر طبق آن تدبير و برنامه ريزي و تصميم بگيريم.
براين اساس خداوند در وصف مومنان متوكل به خدا در آيه 37 سوره مباركه شوري مي فرمايد:
«و اذا ماغضبوا هم يغفرون»
و هنگامي كه خشمگين مي شوند گذشت مي كنند.
آنچه مسلم است خشم در درون انسان باقي مي ماند و خشم فرو خورده مي شود يعني «الكاظمين الغيض» مي شود. به عنوان مثال اميرالمؤمنين (ع) در جنگ با عمرو بن عبدود به واسطه آب دهاني كه بر صورت حضرت انداخت خشمگين گرديد اما خشم خود را با اندكي قدم زدن فرو برد و بعداز اين او را به جهنم واصل كرد.
براين اساس «غفر» از طرف انسان بدين معناست كه به ظاهر از خطاي آنان در مي گذريم اما در باطن به فكر چاره جويي براي پاك كردن آنان از آن خطا برمي آييم. برخلاف عفو كه اصولا از خطا كامل گذشت مي شود و كدورتي از آن در دل نگه نمي داريم. بنابراين «عفو» و «صفح» و «غفر» در عين حال كه هرسه به معناي گذشت است اما عفو گذشتي است كه كدورت در دل گرفته نمي شود اما بايد توام با يك عمل اصلاحي باشد و اما صفح به معناي گذشت توام با تغافل و اغماض است و «غفر» به معناي گذشت ظاهري است اما كدورت را در دل حفظ مي كنيم و براساس آن تصميم گيري مي كنيم.

تبصره اي مهم

آنچه مهم است توجه به اين نكته است كه خطاهايي را كه همسران و فرزندان نااهل مرتكب مي شود بايد دسته بندي كرد و تشخصي داد كدام را بايد مورد «عفو» و كدام را مورد «صفح» و كدام را مورد «غفر» قرار داد.
به نظر مي رسد خداوند در قصه حضرت يعقوب (ع) و حضرت يوسف (ع) و برادرانش هر سه مورد را مطرح فرموده است. ترديدي نيست كه برادران حضرت يوسف (ع) از مصاديق فرزندان نااهل مي باشند كه خطاي بزرگي در سر به نيست كردن حضرت يوسف مرتكب شدند. حضرت يعقوب اولا آنها را مورد عفو قرار داد و با صبر جميل زمينه را براي اصلاح آنان فراهم ساخت و لذا فرمود: «قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل و الله المستعان علي ما تصفون»
ثانيا با اينكه يقين داشت كه آنها صحنه سازي كرده اند اما به روي آنان نياورد و لذا نسبت كذب را به آنها نداد و ثالثا به ظاهر از آنها گذشت اما باطنا در غم حضرت يوسف هميشه گريان بود و آنها را تشويق به جستجو براي يوسف مي كرد.

راه كار پنجم. «غفران و رحمت خداوند»

خداوند تدبير در مقابل همسران و فرزندان نااهل را دو بخش كرده است يك بخش وظيفه مومنان است كه در حوزه حذر، عفو، صفح و غفر است و بخش دوم نقش خداوند در اصلاح امر خانواده است و لذا با «ان» شرطيه مطرح فرموده يعني اگر شما مومنان در مواجه با همسران و فرزندان نااهل اين چهار امر را انجام دهيد خداوند غفران و رحمت خود را نسبت به شما انجام مي دهد.
«فان الله غفور رحيم» يعني خداوند خطاهاي شما و يا فرزندان شما و همسران را كه موجب اين مشكل و معضل شده است از ميان برمي دارد و رحمت خاصه خود كه اصلاح امور و باز كردن گره معضل و مشكلات است را انجام مي دهد. لذا خداوند در آيه 109 سوره بقره مي فرمايد: «فاعفوا و اصفحوا حتي يأتي الله بامره ان الله علي كل شيء قدير» گذشت و اغماض كنيد تا امر خداوند بيايد زيرا خداوند به هرچيزي قادر است.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:50 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زنان، آفرینش، معنویت و عقل

زنان، آفرینش، معنویت و عقل

مرجان دواتگران

موضوع‌ زن، به‌ عنوان‌ بدنه‌ای‌ از جامعة‌ انسانی، به‌ همان‌ پایه، قابل‌ بررسی‌ و ژرفنگری‌ است‌ که‌ انسان، شایسته‌ شناخت‌ و بررسی‌ است‌ و هرگونه‌ تحلیل‌ و بررسی‌ ابعاد حیات‌ زن، منهای‌ ویژگیهای‌ صنفی‌ و جنسی، در واقع، تحلیل‌ حیات‌ انسان‌ به‌ شمار می‌آید. از اینرو شناخت‌ زن‌ و منزلت‌ و مقام‌ او در حقیقت، شناخت‌ انسان‌ و کرامت‌ اوست. این‌ نیز تردیدناپذیر است‌ که‌ شناخت‌ انسان‌ از خود، معیار دیگر شناختهاست.
به‌ این‌ جهت‌ انسان‌ به‌ عنوان‌ نخستین‌ گام‌ در شناختوری، به‌ ضرورت‌ باید به‌ ژرفنگری‌ و کاوشگری‌ در خویشتن‌ بپردازد و از ژرفای‌ بیکرانة‌ خویش، آگاهیهایی‌ دست‌ آورد. پس‌ مطالعه‌ در احوال‌ زن‌ و بررسی‌ ابعاد حیات‌ این‌ بخش‌ از جامعه‌ انسانی، گامی‌ در راستای‌ انسان‌ شناسی‌ عمومی‌ است.

‌‌1. آفرینش‌ زن‌

زن، در آفرینش‌ در بعد روحی‌ و جسمی، از همان‌ گوهری‌ آفریده‌ شده‌ که‌ مرد آفریده‌ شده‌ است، و هر دو جنس‌ در جوهر و ماهیت، یکسان‌ و یگانه‌اند و تمایز و فرقی‌ در حقیقت‌ و ماهیت‌ میان‌ زن‌ و مرد نیست.
قرآن‌ به‌ صراحت‌ از این‌ حقیقت، پرده‌ برمی‌دارد:
-1 «یا ایها الناس‌ اتقوا ربکم‌ الذی‌ خَلَقَکم‌ من‌ نفسٍ‌ واحدةٍ، و خَلَق‌ منها زوجَها(1)...‌‌ ای‌ مردم‌ تقوا پیشه‌ کنید در برابر خدا، آنکه‌ شما را از یک‌ تن‌ بیافرید و از همان‌ همسر او را پدید آورد...».‌‌
-2 «هو الذی‌ خَلَقکم‌ مِن‌ نفسٍ‌ واحدةٍ‌ وَ‌ جَعَل‌ لیسکن‌ الیها(2)...‌‌ اوست‌ که‌ همه‌ شما را از یک‌ تن‌ بیافرید، و از آن‌ یک‌ تن‌ زنش‌ را نیز بیافرید تا با او آرامش‌ یابد...‌‌
-3 «و من‌ آیاته‌ اَن‌ خَلَق‌ لکُم‌ مِن‌ اَنفُسکم‌ اَزواجاً‌ لتسکنوا الیها(3)...‌‌ و از نشانه‌های‌ قدرت‌اوست‌ که‌ برایتان‌ ازجنس‌ خودتان‌ همسرانی‌آفرید تا درکنارایشان‌ آرامش‌یابید...»
بنابراین‌ زن‌ در آفرینش‌ از همان‌ جوهر و گوهر مرد است‌ و «مِن‌ انفسکم» در این‌ آیه‌ها بسان‌ این‌ آیات‌ است:
«لقد مَنَّ‌ الله‌ علی‌ المؤ‌مینن‌ اذبَعَث‌ فیهم‌ رسولاً‌ مِن‌ انفُسِهم(4)...‌‌ خدا بر مؤ‌منان‌ منت‌ نهاد آنگاه‌ که‌ از خودشان‌ به‌ میان‌ خودشان‌ پیامبری‌ مبعوث‌ کرد...»
که‌ پیامبران‌ بشرند و مبلغان‌ الاهی‌ در جامعه‌ انسانی، از جنس‌ انسان‌ انتخاب‌ شدند.
اندیشه‌ یکسانی‌ و یگانگی‌ ماهوی‌ زن‌ و مرد، اندیشه‌ای‌ قرآنی‌ است‌ که‌ از آیات‌الاهی‌ به‌ روشنی‌ دست‌ می‌آید. تنها در این‌ زمینه‌ نظر دیگری‌ است‌ که‌ خلقت‌ زن‌ را از زائده‌ خلقت‌ مرد تصویر می‌کند. این‌ نظر به‌ برخی‌ از احادیث‌ استناد شده‌ است؛ لیکن‌ این‌ اندیشه‌ها در حدیثی‌ از امام‌ صادق«ع» مردود شمرده‌ شده‌ است:
سُئل‌ ابوعبدالله«ع» من‌ خلق‌ حو‌أ و قیل‌ له: ان‌ اُناساً‌ عندنا یقولون: ان‌الله‌ - عز‌ وجل‌ - خلق‌ حو‌أ مِن‌ ضِلع‌ آدم‌ الا یسر الاقصی. قال: سبحان‌ الله‌ و تعالی‌ عن‌ ذلک‌ علواً‌ کبیراً! یقول‌ من‌ یقول‌ هذا، ان‌ الله‌ لم‌ یکن‌ له‌ من‌ القدرة‌ ما یخلق‌ لاَّدم‌ زوجه‌ من‌ غیر ضلعه‌ و جعل‌ تمکن‌ من‌ اهل‌ التشنیع‌ سبیلاً‌ الی‌ الکلام‌ ... ما لهؤ‌لاَّء حکم‌ الله‌ بیننا و بینهم. ثم‌ قال: ان‌الله‌ - تبارک‌ و تعالی‌ - لما خلق‌ آدم‌ من‌ طین‌ اَمَر الملاَّئکة‌ فسجدو و القی‌ علیه‌ السبات، ثم‌ ابتدع‌ له‌ خلقاً، ...فاقبلت‌ تتحرک‌ فانتبه‌ لتحرکها... فلما نظر الیها، نظر الی‌ خلقٍ‌ حَسنٍ‌ یشبه‌ صورته‌ غیر انها اُنثی... فقال‌ آدم‌ عند ذلک: یا رب‌ من‌ هذا الخلق‌ الحَسَن‌ الذی‌ قد آنسنی‌ قربه‌ و النظر الیه. فقال‌ الله‌ هذه‌ اَمَتی‌ حو‌آء(5)...‌‌ زراره‌ می‌گوید: از امام‌ صادق«ع» از آفرینش‌ حوأ سئوال‌ شد که‌ برخی‌ می‌گویند: خداوند، حو‌ا را از دندة‌ پائین‌ و چپ‌ آدم‌ آفرید. امام«ع» فرمود: خدا منزه‌ و برتر است‌ از این‌ نسبت. آنکس‌ که‌ چنین‌ می‌گوید، می‌پندارد که‌ خداوند قدرت‌ نداشت‌ برای‌ آدم، همسری‌ از غیردنده‌اش‌ بیافریند!! اینان‌ راه‌ را بر خرده‌گیران‌ باز می‌کنند... چه‌ می‌گویند؟! خداوند میان‌ ما و آنان‌ داوری‌ کند. خداوند بزرگ‌ آنگاه‌ که‌ آدم‌ را از خاک‌ آفرید و به‌ ملائکه‌ فرمان‌ داد تا او را سجده‌ کنند، خوابی‌ عمیق‌ بر او چیره‌ ساخت؛ سپس‌ مخلوقی‌ جدید بیآفرید... که‌ وقتی‌ به‌ حرکت‌ آمد، آدم‌ از حرکت‌ او بخود آمد. چون‌ بدان‌ نگریست، دید زیباست‌ و همانند خود اوست، جز اینکه‌ زن‌ است... آدم‌ در این‌ هنگام‌ گفت: خداوندا این‌ مخلوق‌ زیبا کیست‌ که‌ من‌ نسبت‌ به‌ او چنین‌ احساس‌ انس‌ می‌کنم؟ خداوند گفت: این‌ بندة‌ من‌ حو‌آء است...»
علامه‌ مجلسی‌ می‌گوید:
«مشهور میان‌ مورخان‌ و مفسران‌ اهل‌ سنت‌ اینست‌ که‌ حو‌ا از دندة‌ آدم‌ آفریده‌ شده‌ و به‌ این‌ معنا برخی‌ از احادیث‌ نیز دلالت‌ دارد؛ لیکن‌ این‌ حدیث‌ و احادیث‌ دیگری، این‌ موضوع‌ را رد‌ می‌کند...».(6)
سپس‌ مجلسی(ره) بحثی‌ تفسیری‌ را از ابوالفتح‌ رازی‌ نقل‌ می‌کند:
«رازی، در تفسیر این‌ فرمودة‌ خداوند که‌ «یا ایها الناس‌ اتقوا ربکم‌ الذی‌ خلقکم‌ من‌ نفسٍ‌ واحدةٍ‌ و خَلَق‌ منها زوجَها...» می‌گوید مراد از این‌ زوج، حوأ است‌ و در اینکه‌ حو‌ا از آدم‌ آفریده‌ شده‌ باشد دو نظریه‌ است: -1 اینکه‌ حو‌ا از دنده‌ چپ‌ آدم‌ آفریده‌ شده... -2 اینکه‌ مراد از «خلق‌ منها؛ از جنس‌ و گوهر آدم‌ همسرش‌ را آفرید»، یعنی‌ از جنس‌ آدم. و این‌ آیه‌ چون‌ آیة‌ دیگر است‌ که‌ می‌گوید: «والله‌ جعل‌ لکم‌ من‌ انفسکم‌ ازواجاً؛ خداوند برای‌ شما از جنس‌ خودتان‌ همسرانی‌ قرار داد»، و چون‌ این‌ آیه‌ است: «لقد جأکم‌ رسول‌ من‌ انفسکم؛ به‌ سوی‌ شما پیامبری‌ از خودتان‌ آمد».(7)
سپس‌ مرحوم‌ مجلسی‌ خود می‌گوید:
«مقصود از خلقت‌ از یک‌ نفس‌ (نفس‌ واحدة)، خلقت‌ از یک‌ پدر است... و با اینکه‌ مادر نیز شرط‌ (لازم) این‌ آفرینش‌ باشد، منافاتی‌ ندارد... احتمال‌ دیگر در کلمه‌ «مِن» نیز هست‌ و آن‌ اینکه‌ «مِن» تعلیلی‌ باشد یعنی‌ برای‌ شما همسرانی‌ آفرید...».(8)

‌‌2. اوجگرایی‌ و تکامل‌ زن‌

زن‌ در تفکر قرآنی، همپای‌ مرد، تکامل‌پذیر و اوجگرا است‌ و در پرتو شناخت‌ و عمل‌ به‌ معراج‌ می‌رود و به‌ چکاد تعالی‌ ممکن‌ برای‌ نوع‌ انسانی‌ دست‌ می‌یابد. آیات‌ قرآنی‌ نسبت‌ به‌ آن‌ صراحت‌ دارد و قرآن‌ هرگاه‌ از کمالات‌ و ارزشهای‌ والایی‌ که‌ انسانها بدان‌ می‌رسند، سخن‌ می‌گوید، زنان‌ را نیز همدوش‌ و همسان‌ مردان‌ مطرح‌ می‌کند:
-1 «ان‌ المسلمین‌ و المسلمات‌ و المؤ‌منین‌ و المؤ‌منات‌ و القانتین‌ و القانتات‌ و الصادقین‌ و الصادقات‌ و الصابرین‌ و الصابرات‌ و الخاشعین‌ و الخاشعات‌ و المتصدقین‌ و المتصدقات‌ و الصائمین‌ و الصائمات‌ و الحافظین‌لفروجهم‌ و الحافظات‌ و الذ‌اکرین‌ الله‌ کثیراً‌ و الذ‌اکرات‌ اعد‌الله‌ لهم‌ مغفرةً‌ و اجراً‌ عظیماً.(9)‌‌ خدا برای‌ مردان‌ مسلمان‌ و زنان‌ مسلمان‌ و مردان‌ مؤ‌من‌ و زنان‌ مؤ‌من‌ و مردان‌ اهل‌ طاعت‌ و زنان‌ اهل‌ طاعت‌ و مردان‌ راستگوی‌ و زنان‌ راستگوی‌ و مردان‌ شکیبا و زنان‌ شکیبا و مردان‌ خدا ترس‌ و زنان‌ خدا ترس‌ و مردان‌ صدقه‌دهنده‌ و زنان‌ صدقه‌ دهنده‌ و مردان‌ روزه‌دار و زنان‌ روزه‌دار و مردان‌ خویشتن‌دار (در برابر غریزه‌ جنسی) و زنان‌ خویشتن‌دار و زنان‌ و مردانی‌ که‌ خدا را فراوان‌ یاد می‌کنند، آمرزش‌ و پاداشی‌ بزرگ‌ آماده‌ کرده‌ است».
در این‌ آیه‌ کریمه، اسلام‌ و ایمان‌ و قنوت‌ و صدق‌ و صبر و خشوع‌ و صوم‌ و خویشتن‌داری‌ و ذکر کثیر و... برای‌ مرد و زن، برابر آمده‌ است‌ و هر یک‌ از دو جنس‌ می‌توانند به‌ این‌ مقامات‌ بلند معنوی‌ و انسانی‌ دست‌ یابند و در تکامل‌ و عروج، یکسان‌ باشند و به‌ مقامات‌ بالای‌ قرب‌ و معنویت‌ و تکامل‌ ارزشی‌ برسند.
-2 «فَاستجابَ‌ لَهُم‌ رَبُّهم‌ انی‌ لا اُضیع‌ عَمَل‌ عاملٍ‌ مِنکُم‌ مِن‌ ذَکَرٍ‌ و اُنثی‌ بعضکم‌ من‌ بعض(10)...‌‌ پرودگارشان‌ دعایشان‌ را اجابت‌ فرمود که‌ من‌ کار هیچ‌ کوشنده‌ای‌ را از شما چه‌ زن‌ و چه‌ مرد، ناچیز نمی‌سازم‌ (که) همه‌ از یکدیگرید...»‌‌
-3 «وَمَن‌ یَعمل‌ من‌ الصالحات‌ مِن‌ ذکرٍ‌ اَو اُنثی‌ و هو مؤ‌منُ‌ فاولَّئک‌ یدخلون‌الجَنَّة‌ و لایُظلَمونَ‌ نَقیراً(11)‌‌ و هرکس‌ کاری‌ شایسته‌ کند، چه‌ زن‌ و چه‌ مرد، اگر مؤ‌من‌ باشد به‌ بهشت‌ می‌رود و بقدر آن‌ گودی‌ که‌ بر پشت‌ هستة‌ خرماست‌ به‌ کسی‌ ستم‌ نمی‌شود».
از این‌ آیه، علت‌ تساوی‌ عمل‌ زن‌ و مرد روشن‌ می‌گردد، که‌ انسان‌ کوشنده‌ باید به‌ اندازة کوشایی‌ خویش‌ پاداش‌ گیرد، و اگر تفاوتی‌ میان‌ تلاش‌ زن‌ و مرد باشد، ظلم‌ است‌ و خدای‌ چنین‌ ظلمی‌ را روا نمی‌داند.
-4 «مَن‌ عمل‌ صالحاً‌ من‌ ذکرٍ‌ او اُنثی‌ و هو مؤ‌من‌ فَلَنُحیینه‌ حیاةً‌ طیبةً‌ و لِنُجزینَّهُم‌ اَجرهُم‌ بِاَحسن‌ ماکانوا یعملون.‌‌ هر مرد و زن‌ که‌ کاری‌ نیکو انجام‌ دهند، اگر ایمان‌ آورده‌ باشند، زندگی‌ خوش‌ و پاکیزه‌ای‌ به‌ او خواهیم‌ داد و پاداشی‌ بهتر از کردارشان.»
از این‌ آیه‌ مبارکه، همسانی‌ ره‌آوردهای‌ این‌ دنیایی‌ عمل‌ زن‌ و مرد مطرح‌ گردیده‌ است. عمل‌ صالح‌ از هر جنس‌ باشد، در سنت‌ الاهی، پیامد و ره‌آوردی‌ یکسان‌ دارد و نیز پاداشی‌ یکسان‌ در جهان‌ دیگر دریافت‌ خواهند کرد. در آیات‌ دیگری‌ نیز که‌ از تکامل‌ و اوجگرایی‌ انسان‌ سخن‌ رفته، زن‌ و مرد هر دو را شامل‌ می‌گردد، گرچه‌ با لفظ‌ مذکر آمده‌ باشد؛ زیرا اینگونه‌ تعبیرها چون: «یا ایهاالذین‌ آمنوا» خطاب‌ به‌ نوع‌ انسانی‌ است‌ یعنی: «یا ایها الانسان» و اینها همه، زن‌ و مرد را به‌ یکسان‌ دربرمی‌گیرد.

3. عقل‌ زن‌

قرآن‌ کریم، زن‌ را انسانی‌ می‌داند با همة‌ ویژگیهای‌ انسانی، و همة‌ استعدادها و نیروهایی‌ که‌ لازمه‌ انسان‌ بودن‌ است. در قرآن، کمی‌ و کاستی‌ عقل‌ زن‌ مطرح‌ نشده‌ است؛ بلکه‌ زن‌ و مرد در مدارج‌ تکامل‌ که‌ جز با خردورزی‌ عمیق، امکان‌ ندارد، مساوی‌ و همسطح‌ معرفی‌ شدند؛ لیکن‌ در برخی‌ منابع، تعبیرهایی‌ آمده‌ است‌ که‌ بیانگر کمبود عقل‌ زن‌ نسبت‌ به‌ مرد است. دراین‌باره‌ توجه‌ به‌ نکاتی‌ لازم‌است:
الف) نقص‌ عقل‌ به‌ بسیاری‌ از انسانهای‌ دیگر نیز نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ چون:
امام‌ علی‌ (ع): «اِ‌عجاب‌ المَرءِ‌ بنفسه‌ دلیلٌ‌ علی‌ ضَعف‌ عَقلِه(12)‌‌ خودبینی‌ شخصی، نشانه‌ ضعف‌ (کمی‌ و نقصان) خرد اوست»
در این‌ سخن، عجب‌ و خود محوری، عامل‌ نقص‌ عقل‌ شمرده‌ شده‌ است. در کلام‌ دیگری، اسیر شدن‌ نسبت‌ به‌ امیال‌ و هواهای‌ نفسانی، عاملی‌ برای‌ نابودی‌ عقل‌ به‌ حساب‌ آمده‌ است:
امام‌ علی‌ (ع): «لاعقل‌ مع‌ شهوة(13)‌‌ بااسارت‌ نسبت‌ به‌ امیال‌ نفسانی، خرد از کار می‌افتد».
بنابراین‌ شاید در نقص‌ عقل‌ زن، از همین‌ دست‌ احادیث‌ باشد که‌ منظور، بیان‌ حالتی‌ است‌ که‌ عارض‌ انسان‌ می‌گردد و کسانی‌ که‌ دارای‌ صفت‌ عجب‌ و خودبینی‌ و خودمحوری‌ هستند، از کارآیی‌ عقلشان‌ کاسته‌ می‌شود و آنان‌ را دچار کم‌خردی‌ می‌سازد. و هنگامی‌ که‌ این‌ صفتها با تربیت‌ و تهذیب‌ نفس‌ از درون‌ زدوده‌ شد، موانع‌ کارآیی‌ و روشنگریهای‌ عقل‌ کنار می‌رود، و دیگر بار عقل‌ طبیعی‌ انسان‌ شکوفا می‌شود و به‌ هدایت‌ و روشنگری‌ می‌پردازد. اکنون‌ شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ نقصان‌ عقل‌ مطرح‌ شده‌ در چند حدیث، به‌ حالتی‌ نظر دارد که‌ در آن‌ روزگاربیشتر دیده‌ می‌شده، و زنان‌ به‌ مسائل‌ فکری‌ و علمی‌ کمتر می‌پرداختند و به‌ باروری‌ خردخویش‌ توجهی‌ نداشتند و همواره‌ در مسائل‌ ویژة‌ زنان‌ غرق‌ بودند؛ نه‌ اینکه‌ سخن‌ از سرشت‌ و طبیعی‌ تغییر ناپذیر باشد.
این‌ موضوع‌ نمونه‌ زیاد دارد که‌ برخی‌ توصیف‌ ها و تصویرها، دربارة‌ افراد یا طبقات‌ اجتماعی، به‌ خوی‌ و سرشتهایی‌ مربوط‌ می‌شود که‌ در اثر عوامل‌ محیطی‌ یا خانوادگی‌ و یا تربیتی‌ در انسانهایی‌ پدید می‌آید و قابل‌ تغییر و دگرگونی‌ و بهسازی‌ است. با غفلت‌ از این‌ نکته، در نگرشهایی‌ که‌ به‌ اینگونه‌ تعبیرها شده‌ است، اینگونه‌ حالات، با ویژگیهای‌ نوعی‌ و طبیعی، اشتباه‌ شده‌ است.
برای‌ اینکه‌ این‌ موضوع‌ نیک‌ روشن‌ شود، به‌ حدیث‌ دیگری‌ از امام‌ علی«ع» اشاره‌ می‌شود:
«... زنان‌ هنگام‌ نیاز، پرهیزگار نیستند، و هنگام‌ تحریک‌ جنسی، شکیب‌ نمی‌آورند، آرایشی‌ برایشان‌ لازم‌ است‌ گرچه‌ پا به‌ سن‌ گذارده‌ باشند، خودخواه‌ و خودبین‌اند گرچه‌ ناتوان‌ باشند اما در هر حال‌ با ایشان‌ مدارا کنید و با آنان‌ گفتاری‌ نیک‌ داشته‌ باشید، شاید کردارشان‌ را نیک‌ سازند».(14)
از فرازهای‌ پایانی‌ کلام‌ امام: «فدارو هُن‌ علی‌ کل‌ حالٍ، و احسنوا لهن‌ المقال، لعلهن‌ یُحسن‌ الفعال...»، نیک‌ روشن‌ می‌شود که‌ خصلتها و روشهای‌ ناهنجاری‌ را که‌ امام‌ برای‌ برخی‌ از زنان‌ می‌شمارد، کلیت‌ ندارد و به‌ چگونگی‌ آفرینش‌ و طبیعت‌ آنان‌ مربوط‌ نیست‌ و کم‌ و کاستی‌ را در ایشان‌ ثابت‌ نمی‌کند؛ بلکه‌ این‌ خصلتها زادة‌ محیط‌ و مسائل‌ تربیتی‌ نادرستی‌ است‌ که‌ داشته‌اند؛ و در مواردی‌ اینک‌ نیز دارند. زیرا اگر این‌ کج‌رفتاریها و زشت‌ سیرتیها، عوامل‌ طبیعی‌ داشت‌ و از هستی‌ و روان‌ و تن‌ آنان‌ ریشه‌ می‌گرفت، قابل‌ تغییر نبود و امکان‌ دگرگونی‌ نداشت‌ و جملة‌ پایان‌ حدیث‌ را بیمعنی‌ می‌کرد. زیرا امام‌ می‌گویند:
«با ایشان‌ مداراکنید وگفتاری‌ نیک‌ داشته‌باشید تا ایشان‌ (به‌ خودآیند) و روش‌ خویش‌ را نیک‌سازند».
پس‌ این‌ سرشتها و اخلاقها، از محیط‌ جامعه‌ و عقب‌ ماندگی‌ تربیتی‌ و فرهنگی‌ پدید آمده‌ است‌ و با برخودهای‌ انسانی‌ و عاطفی‌ می‌توان‌ آن‌ شیوه‌ها را دگرگون‌ ساخت‌ و رفتار ناهنجار اینگونه‌ زنان‌ را تغییر داد.
بنابراین‌ در تعبیر «نقص‌ عقل» شاید منظور، همین‌ بی‌فرهنگیهای‌ متداول‌ زمانه‌ در اکثر زنان‌ بوده‌ است‌ که‌ واقعیتی‌ اجتماعی‌ و محیطی‌ داشته‌ است.
ب) حدیث‌ نقص‌ عقل، شاید به‌ تفاوت‌ وزن‌ مغز مرد و زن‌ نظر دارد و این‌ واقعیتی‌ است‌ در آفرینش‌ این‌ دو فرد از نوع‌ انسانی‌ که‌ در نوع‌ و سطح‌ برخی‌ ادراکات‌ میان‌ زن‌ و مرد، تفاوتهائی‌ طبیعی‌ را باعث‌ شده‌ است.
در زنان، بعد عاطفی‌ و احساسی‌ نیرومندتر است‌ و طبق‌ تحقیق‌ و تصدیق‌ همة‌ کارشناسان‌ مربوط‌ و متخصصان‌ در ابعاد حیات‌ زن، عواطف‌ در زن‌ قویتر و شکوفاتر است‌ و این‌ نقصی‌ در این‌ بدنه‌ از جامعه‌ بشری‌ نیست؛ بلکه‌ ضرورت‌ نیز هست. برای‌ اهمیتی‌ که‌ موضوع‌ فرزندداری‌ و تربیت‌ و خانواده‌ دارد، بعد عاطفی‌ در تکوین‌ شخصیت‌ فرزندان‌ و سالم‌ سازی‌ محیط‌ خانواده‌ و گرمی‌ آن، نقش‌ اصولی‌ دارد، بسیار بیشتر از نقش‌ عقل‌ گرایی‌ خشک‌ و حسابگرانه. از اینرو زنان‌ بعنوان‌ هستة‌ اصلی‌ کانون‌ خانواده‌ و مربی‌ اصلی‌ فرزندان‌ باید در این‌ جهت‌ از مردان، پیشرفته‌تر و تکامل‌ یافته‌تر باشند و همین‌ موجب‌ می‌گردد که‌ به‌ مسائل‌ پیچیده‌ فکری‌ و عقلانی‌ گرایش‌ کمتری‌ داشته‌ باشند و همواره‌ حسابگرانه‌ و عقلانی‌ با مسائل‌ برخورد نکنند؛ بلکه‌ تن‌ به‌ هدایت‌ عاطفه‌ می‌دهند و به‌ زندگی‌ خانوادگی‌ و اجتماعی‌گرمی‌ و لطافت‌ می‌بخشند. دراینصورت‌ پذیرش‌ اینکه‌ درک‌ برخی‌ مسائل‌ خشک‌ عقلی‌ برای‌ مردان‌ آسانتر باشد، هیچ‌ تحقیری‌ در حق‌ زنان‌ را موجب‌ نخواهد بود بلکه‌ تفاوتهای‌ طبیعی، منشأ کارکردهای‌ متفاوت‌ طبیعی‌ است‌ و واجد ارزش‌ یا ضدارزش‌ از حیث‌ انسانی‌ و دینی‌ نمی‌باشد.
ج) حدیث‌ یا احادیثی‌ اگر مشتمل‌ بر اصلی‌ بود، باید با بررسی‌ دقیق‌ جستجو کرد که‌ حدیث‌ یا آیه‌ای‌ دیگر، مخالف‌ مضمون‌ آن‌ وجود داشته‌ نداشته‌ باشد. اگر مخالفی‌ وجود نداشت‌ این‌ اصل‌ در صورت‌ صحت‌ سند و صراحت‌ مدلول‌ حدیث، ثابت‌ می‌شود، و اگر مخالفی‌ وجود داشت، باید به‌ قواعد «تعادل‌ و تراجیح» عمل‌ کرد. و این‌ یکی‌ از معیارهای‌ علم‌ «اصول» است.
چه‌بسا پس‌ از بررسیهای‌ کارشناسی‌ (فقیهانه) و اجرای‌ ضوابط‌ «تعادل‌ و تراجیح» روشن‌ می‌شود، که‌ در حقیقت، ناسازگاری‌ و تضادی‌ در کار نیست؛ بلکه‌ دو حدیث‌ یا آیه‌ و حدیث، دارای‌ یکی‌ از نسبتهای‌ عام‌ و خاص، مطلق‌ و مقید و... می‌باشند، و یا دربارة‌ دو موضوع‌ یا دو حالت‌ از یک‌ موضوع‌ است‌ که‌ اینها نیز ناسازگاری‌ را از میان‌ برمی‌دارد و سرانجام‌ اگر حدیثی‌ با معانی‌ روشن‌ آیه‌ یا آیاتی، ناسازگاری‌ داشت‌ و با هیچیک‌ از شیوه‌ها تلائم‌ و سازگاری‌ میانشان‌ پدید نیامد، آن‌ حدیث‌ کنار گذاشته‌ می‌شود، چون‌ مخالف‌ کلام‌ خداست‌ و خود پیامبر و اهلبیت(ع) فرموده‌اند اگر چیزی‌ از مابرخلاف‌ قرآن‌ نقل‌ شد آن‌ را نپذیرید.
بنابراین، تعارض‌ و ناسازگاری‌ بَدوی‌ (با نگرش‌ سطحی‌ و نخستین) نمی‌تواند، تعارض‌ به‌ حساب‌ آید.
البته‌ باید توجه‌ داشت‌ که‌ این‌ کارِ‌ کارشناسی‌ است، و هر کس‌ نمی‌تواند از هر نظر و برداشتی‌ که‌ خوشش‌ نیامد، روی‌ برتابد و آن‌ را با این‌ معیارها رد‌ کند؛ بلکه‌ باید ضوابط‌ دقیق‌ سنجش‌ دو حدیث‌ یا آیه‌ و حدیث‌ صحیحی‌ که‌ به‌ ظاهر توافق‌ مضمونی‌ ندارد، رعایت‌ گردد. اکنون‌ در سنجش‌ حدیث‌ نقصان‌ عقل‌ زن‌ با قرآن، بنظر می‌رسد که‌ حدیث‌ باظواهر قرآن‌ سازگاری‌ ندارد و در قرآن‌ کریم، در هیچ‌ موردی‌ از نقصان‌ عقل‌ زن، سخنی‌ به‌ میان‌ نیامده‌ است: بلکه‌ بسیاری‌ از مسائل‌ را که‌ دربارة‌ انسانها برشمرده‌ و از صعود و سقوط‌ نوع‌ انسانی‌ سخن‌ گفته‌ است، زن‌ و مرد را همتا و همسطح‌ شمرده‌ است‌ چنانکه‌ در بخش‌ «اوجگرایی‌ و تکامل‌ زن» یاد کردیم. در مقایسة‌ این‌ حدیث‌ با احادیث‌ دیگر نیز به‌ حدیث‌ مخالفی‌ دست‌ می‌یابیم. از امام‌ علی«ع» حدیث‌ دیگری‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ حدیث‌ پیشین‌ را تقیید می‌کند:
«ایاک‌ و مشاورة‌ النسأ الا‌ من‌ جُربت‌ بکمال‌ عقلٍ(15)‌‌ از مشورت‌ با زنان‌ بپرهیزید مگر زنانی‌ که‌ کمال‌ عقل‌ آنان‌ آزمایش‌ شده‌ باشد.»
بنابراین، احادیث‌ نقص‌ عقل، با اینگونه‌ احادیث، نسبت‌ اطلاق‌ و تقیید را پیدا می‌کند و کلیت‌ آن‌ از میان‌ می‌رود و تعارض‌ و ناسازگاری‌ آنها برطرف‌ می‌شود. و نتیجه‌ این‌ می‌شود که‌ کلام‌ پیشین‌ دربارة‌ همة‌ زنان‌ نیست‌ و مواردی‌ استثنا دارد که‌ در آن‌ روزگار کمتر بوده‌ و در روزگار ما بیشتر شده‌ است.

‌‌‌مشورت‌ و رایزنی‌ با زنان

خانواده، جامعه‌ کوچک‌ است‌ و مدیریت‌ آن‌ با همة‌ محدودیت‌ و کوچکی، بسیار ظریف‌ و دشوار است‌ و براستی‌ پدر ومادر به‌ عنوان‌ هستة‌ اصلی‌ تشکیل‌ خانواده، اگر از درک‌ و شناخت‌ اصولی‌ برخوردار نباشند و قدرت‌ تصمیم‌ گیریهای‌ بجا و منطقی‌ را فاقد باشند؛ کار ادارة‌ این‌ جامعه‌ با مشکلاتی‌ روبرو می‌گردد. مدیریت‌ خانواده، ابعاد گونه‌گونی‌ چون‌ ابعاد اقتصادی، فرهنگی، بهداشتی، حقوقی، اخلاقی‌ و ابعاد بسیار مهم‌ تربیتی‌ دارد. این‌ ابعاد در روابط‌ زن‌ و شوهری‌ نیز وجود دارد و در روابط‌ فرزندان‌ و روابط‌ متقابل‌ هر یک‌ با دیگری.
مدیریتهای‌ خرد و کلان، همسانی‌هایی‌ دارد و در پاره‌ای‌ اصولی‌ و شرائط‌ با یکدیگر مشترکند از اینرو مدیر یا مدیران‌ خود و در جامعة‌ کوچک، باید از مدیریتهای‌ کلان‌ و در جامعه‌ بزرگ‌ الهام‌ بگیرند و شیوه‌های‌ مدیران‌ موفق‌ در جامعه‌ بزرگ‌ را در جامعه‌ کوچک‌ و محدود خانواده، پیاده‌ کنند.
از معیارهای‌ بسیار بالای‌ مدیریتهای‌ موفق، مدیریتهای‌ شورایی‌ است‌ که‌ گرچه‌ تصمیم‌ نهایی‌ با یک‌ نفر است؛ لیکن‌ این‌ افراد در پیشینه‌ کارها و برنامه‌ها و برنامه‌ریزیها به‌ رایزنی‌ و مشاوره‌ می‌پردازند. با این‌ کار دو نتیجه‌ اساسی‌ به‌ دست‌ می‌آورند: نخست‌ اینکه‌ به‌ افراد یک‌ مجموعه‌ شخصیت‌ می‌دهند و حس‌ خودباوری‌ و اعتماد به‌ نفس‌ را در آنان‌ شکوفا می‌سازند. دیگر اینکه‌ از تجربه‌ و دانش‌ و آگاهیهای‌ افراد یک‌ سازمان‌ یا گروه، استفاده‌ می‌کنند. زیرا روشن‌ است‌ که‌ همه‌ چیز را همگان‌ می‌دانند و با رایزنی‌ و نظرخواهی‌ است‌ که‌ می‌توان‌ از دانستنیهای‌ سودمند و دانش‌ همگان‌ بهره‌برداری‌ کرد.
از اینرو در اسلام، مشاوره‌ به‌ عنوان‌ معیاری‌ برای‌ رشد و شناخت‌ و گسترش‌ بینشگرایی، مورد تاکیدهای‌ فراوانی‌ قرار گرفته‌ است. قرآن‌ کریم‌ می‌فرماید:
«...و شاورهم‌ فی‌ الامر...»(16)‌‌ با آنان‌ در کارها مشورت‌ کن»
در احادیث‌ نیز اصل‌ رایزنی‌ گسترده‌ مطرح‌ گردیده‌ است:
امام‌ علی«ع»: «حقُّ‌ علی‌ العاقل‌ ان‌ یضیف‌ الی‌ رأیه‌ رأی‌ العقلا...(17)‌‌ سزاوار انسان‌ خردمند است‌ که‌ رای‌ خردمندان‌ را بر رأی‌ خویش‌ بیفزاید...»(18)
اصل‌ رایزنی‌ در قرآن‌ کریم‌ در سه‌ آیه‌ آمده‌ است. در یک‌ مورد، خطاب‌ به‌ پیامبر است‌ که‌ با امت‌ در کارها مشورت‌ کند؛ البته‌ نه‌ در اصل‌ قانون؛ زیرا قانونگذار در اسلام‌ تنها خداوند است؛ بلکه‌ در شیوه‌ اجرای‌ قانون. چنانکه‌ در تاریخ‌ اسلام‌ به‌ ثبت‌ رسیده‌ است‌ که‌ پیامبر د رجنگ‌ خندق‌ با نظر سلمان‌ به‌ حفر خندق‌ پرداخت.
این‌ آیه‌ را در آغاز این‌ بخش‌ آوردیم. مورد دیگر با تعبیر: «... امرهم‌ شوری‌ بینهم(19) و کارشان‌ بر پایة‌ مشورت‌ با یکدیگر است...». این‌ آیه‌ دربارة‌ کل‌ امت‌ اسلامی‌ است‌ چون‌ د رآغاز این‌ فراز است:
«والذین‌ استجابوا لربهم...؛ آنان‌ که‌ دعوت‌ پروردگارشان‌ را پاسخ‌ می‌گویند»، و این‌ یعنی‌ کل‌ جامعة‌ مسلمان‌ و دین‌باور. این‌ جامعه‌ معیار کارهایشان‌ بر اصل‌ مشورت‌ نهاده‌ شده‌ است.
مورد سوم، مشورت‌ درخانواده‌است‌ که‌ واژة‌ «تشاور» و از یکدیگر نظر خواستن‌ و رایزنی‌ طرفین، آمده‌ است:
«...فان‌ ارادوا فصالأ‌ عن‌ تراضٍ‌ و تشاورٍ‌ فلا جناح‌ علیهما...(20)‌‌ و اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت‌ مشاورت‌ یکدیگر فرزندشان‌ را از بشر بازگیرند مرتکب‌ گناهی‌ نشده‌اند...»
و «تشاور» یعنی‌ رایزنی‌ طرفین‌ و تبادل‌ فکر. این‌ تعبیر شاید به‌ این‌ حقیقت‌ توجه‌ می‌دهد که‌ در خانواده‌ و مسائل‌ مهم‌ تربیت‌ فرزندان، مشاوره‌ لازم‌ است؛ یعنی‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد، از دیگری‌ نظرخواهی‌ کند و تجربه‌ و درک‌ و دریافت‌ مشترک‌ و مجموعی‌ دو مدیر خانواده‌ راهنمای‌ مسائل‌ خانه‌ گردد. در مجمع‌ البیان‌ آمده‌ است:
«(و تشاور) یعنی‌ اتفاقٌ‌ منهما و مشاورة‌ و انما یشترط‌ تراضیهما و تشاورهما مصلحةً‌ للولد لان‌ الوالدة‌ تعلم‌ من‌ تربیة‌الصبی‌ مالم‌ یعلمه‌ الوالد فلولم‌ یتفکرا و یتشاورا فی‌ ذلک‌ اد‌ی‌ الی‌ ضررالصبی(21)‌‌ تشاور یعنی‌ همدلی‌ و همرأیی‌ و مشاوره‌ میان‌ زن‌ و مرد. بیگمان‌ رضایت‌ هر دو نظر و رای‌ هر دو (پدر و مادر) شرط‌ شده‌ است‌ برای‌ صلاح‌ حال‌ فرزند چون‌ مادر چیزهایی‌ از تربیت‌ فرزند می‌داند که‌ پدر نمی‌داند پس‌ اگر همفکری‌ و رایزنی‌ نکنند به‌ زیان‌ فرزند می‌انجامد».
بنابراین‌ واژة‌ «تشاور»، به‌ همفکری‌ و همرأیی‌ زن‌ و مرد در کار تربیت‌ فرزند نظر دارد.
با توجه‌ به‌ این‌ تعلیم‌ اصولی‌ قرآنی، «تشاور» که‌ به‌ عنوان‌ اصلی‌ در خانواده‌ مطرح‌ گردیده‌ است، مدیریت‌ مشترک‌ زن‌ و شوهر را تبیینی‌ می‌کند. گرچه‌ کارهای‌ خانه‌ بر اساس‌ تقسیم‌ کار باید صورت‌ گیرد؛ لیکن‌ مدیریت‌ کلی‌ آن‌ با رایزنی‌ و همفکری‌ مرد و زن‌ است.
در آیة‌ دیگری‌ نیز در این‌ معنا، یعنی‌ همفکری‌ و همکاری‌ زن‌ و مرد در مسائل‌ خانواده‌ و تربیت‌ فرزندان‌ چنین‌ آمده‌ است:
«... فان‌ ارضعن‌ لکم‌ فآتوهن‌ اجورهن‌ و ائتمروا بینکم‌ بمعروف‌ و ان‌ تعاسرتم‌ فسترضع‌ له‌ اخری...(22)‌‌ و اگر فرزندان‌ شما را شیر می‌دهند، مزدشان‌ را بدهید و با یکدیگر با شایستگی‌ و نیکی‌ رایزنی‌ و همدلی‌ کنید و اگر (در این‌ زمینه) به‌ دشواری‌ برخورد کردید، از زن‌ دیگر به‌ او شیر بدهید...»
در جملة‌ «ائتمروابینکم» سه‌ معنا ذکر شده‌ است:
-1 پذیرش‌ گفته‌ و امر یکدیگر، آنگاه‌ که‌ گفته‌ و دستوری‌ نیکو باشد. زیرا که‌ خداوند دستور داده‌ است‌ زن‌ شیرده‌ و شوهر او فرمان‌ خداوند و خواستة‌ (امر) یکدیگر را در صورتیکه‌ نیک‌ باشد، بپذیرند.
-2 هر یک‌ با نیکویی، دیگری‌ را فرا خواند دربارة‌ شیردادن‌ کودک.
-3 «ائتمروا» به‌ معنای‌ مشاوره‌ است‌ مثل‌ «یأتمرون‌ بک» که‌ به‌ معنای‌ «یتشاورون» است.
معنای‌ چهارمی‌ نیز ذکر شده‌ است. و این‌ نظر امین‌الاسلام‌ طبرسی(ره) است.
«وبرو‌ا بالمعروف‌ بینکم‌ فی‌ امر الولد و مراعاة‌ امه‌ حتی‌ لا یفوت‌ الولد شفقتها...(23)‌‌ کار تربیت‌ و تغذیه‌ فرزند را همکاری‌ و با تدبیر و شایستگی‌ به‌ انجام‌ برید که‌ عواطف‌ مادری‌ از میان‌ نرود...»
در هر چهار معنا حد‌ مشترک‌ و جوهری‌ دارد و آن، احترام‌ به‌ شخصیت‌ زن‌ و رایزنی‌ با او و احترام‌ به‌ نظر او در مسائل‌ مربوط‌ به‌ فرزندن‌ است، قرآن‌ می‌گوید: با یکدیگر گفتگو کنید و طرح‌ و پیشنهاد بدهید و آن‌ دیگری‌ بپذیرد.
در هر یک‌ از معانی، اصل‌ رایزنی‌ و مشورت‌ نهفته‌ است‌ و در مجموع، این‌ آیه‌ کریمه، تفکر غلط‌ پدرسالاری‌ یا مردسالاری‌ را نفی‌ می‌کند. بنابراین‌ زن‌ و شوهر در مسائل‌ تربیت‌ فرزندان‌ و رشد جسمی‌ و روحی‌ آنان‌ باید با یکدیگر همرایی‌ و همکاری‌ کنند و از تحمیل‌ یک‌ رای‌ و نظر و اعمال‌ سلیقه‌ مرد تنها دوری‌ گزینند. در اینجا نیز می‌نگریم‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ در رابطه‌ با زن، واژة‌ «معروف»را به‌ کار برده‌ است. یعنی‌ در گفتگو با زن‌ و تبادل‌ نظر با او، معیار انسانی‌ «معروف» را در نظر داشته‌ باشید. یعنی‌ گفتگو و مشاوره‌ با زن‌ نیز د ر چهارچوب‌ قانون‌ اخلاق‌ و انسانیت‌ باشد و این‌ عالی‌ترین‌ همکاری، همفکری‌ و تبادل‌ نظر و مشاوره‌ است.

‌‌پی‌نوشت‌ها :

.1 سورة‌ نسأ 4/1.
.2 سورة‌ اعراف‌ 7/189.
.3 سورة‌ روم‌ 30/21.
.4 سورة‌ آل‌ عمران‌ 3/164.
.5 بحار 11/221؛ وسائل‌ 14/2.
.6 بحار 11/222
.7 بحار 11/222 و 223.
.8 بحار 11/222 و 223.
.9 سورة‌ احزاب‌ 33 و 35.
.10 سوره‌ آل‌ عمران‌ 3/195.
.11 سورة‌ نسأ 4/124
.12 الحیاة‌ 1/180 و 178
.13 الحیاة‌ 1/180 و 178
.14 وسائل‌ شیعه‌ 14/130
.15 الحیاة‌ 1/193.
.16 سورة‌ آل‌ عمران‌ 3/159.
.17 الحیاة‌ 1/314 (فارسی).
.18 برای‌ توضیح‌ بیشتر به‌ الحیاة‌ 1/313 - 323 ترجمه‌ فارسی، مراجعه‌ شود.
.19 سوره‌ شوری‌ 42/38.
.20 سوره‌ بقره‌ 2/233.
.21 مجمع‌ البیان‌ 1و2 / 335.
.22 سوره‌ طلاق‌ 65/6.
.23 مجمع‌البیان‌ 9/10/309.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سيماى زن در خطاب‏هاى قرآن

سيماى زن در خطاب‏هاى قرآن

حميد پارسانيا

قرآن عنصر جنسيت را در حقيقت انسانى دخيل نمى‏داند و بسيارى از خطاب‏هاى قرآنى متوجه حقيقت انسانى‏اند. اما حتى در مواردى كه از نظر محاورات عام زبان عربى، خطاب با ضمير مذكر بيان شده، بيان قرآن به گونه‏اى است كه ظهور كلام را متوجه حقيقت انسانى مى‏كند.

چكيده

موج سوم فمنيسم تحت تأثير انديشه‏هاى پست مدرن، علم را به ساختار زبانى و در نهايت، به عنصر جنسيت ارجاع مى‏دهد و معتقد است كه غلبه مرد، علم و همچنين زبانى مردانه به دنبال آورده است. بر اساس اين ديدگاه، قرآن نيز كه به زبان عربى نازل شده است، هويتى مذكر دارد.
اما واقع آن است كه قرآن عنصر جنسيت را در حقيقت انسانى دخيل نمى‏داند و بسيارى از خطاب‏هاى قرآنى متوجه حقيقت انسانى‏اند. اما حتى در مواردى كه از نظر محاورات عام زبان عربى، خطاب با ضمير مذكر بيان شده، بيان قرآن به گونه‏اى است كه ظهور كلام را متوجه حقيقت انسانى مى‏كند.

كليدواژه‏ها: فمنيسم، جنسيت، خطابات قرآنى، حقيقت انسانى.
پيش‏درآمد

موج سوم فمنيسم به عنوان يك جريان معرفتى پست‏مدرن، پيامد تزلزلى است كه در بنيان‏هاى معرفتى نوين از دهه‏هاى پايانى قرن بيستم پيش آمد. انديشه‏هاى پست مدرن روشنگرى را، كه از ويژگى‏هاى تفكر نوين شمرده مى‏شد، مورد ترديد قرار دادند. پست مدرن‏ها حكايت و كشف از واقع را به طور كلى، منكر مى‏شوند و معرفت آدمى را به ساحت‏هاى ديگر وجود انسان تقليل مى‏دهند.
فمنيست‏ها هم بر همين اساس، شناخت و معرفت آدمى را به عنصر «جنسيت» ارجاع مى‏دهند و معتقدند: غلبه مرد، معرفت و همچنين زبانى مردانه به دنبال آورده است. از نظر آنان، زبان‏هاى رايج و از جمله عربى و انگليسى، خصلتى مردانه دارند. كسانى كه متأثر از ديدگاه‏هاى فمنيستى هستند قرآن را نيز، كه به زبان عربى نازل شده، از قاعده مزبور مستثنا ندانسته و زبان قرآن را زبانى مردانه خوانده‏اند. اينان خطاب‏هاى قرآن را شاهد بر مدّعاى خود ذكر كرده‏اند.
حضور تذكير و تأنيث در ضماير و افعال زبان‏هايى همچون عربى و انگليسى زمينه توهّم مزبور را براى مردانه بودن اين زبان‏ها به وجود آورده است و اين توهّم اگر درست هم باشد، مانع از آن نمى‏شود كه در قالب يكى از اين زبان‏ها، خطاب و بيانى شكل گيرد كه ناظر به اصل انسانيت بوده يا آنكه مبنا و هويّتى زنانه داشته باشد و شاهد اين مدّعا آثار فمنيست‏هايى است كه با زبان انگليسى رايج و با ادبيات انگليسى، مفاهيم فمنيستى خود را منتقل كرده و مى‏كنند.
آنچه در اين مقاله آمده بيان اين حقيقت است كه قرآن عنصر «جنسيت» را در حقيقت انسانى دخيل نمى‏داند و بسيارى از خطاب‏هاى قرآن متوجه حقيقت انسانى است؛ حقيقتى كه زن بودن و يا مرد بودن مقوّم آن نيست. مقاله اين حقيقت را اثبات كرده كه حتى در مواردى كه از نظر محاورات عام زبان عربى، خطاب‏ها با ضمير مذكر بيان شده‏اند، بيان قرآن به گونه‏اى است كه ظهور كلام را متوجه حقيقت انسان مى‏گرداند و الزامات ادبى مانع از انتقال صريح مفاهيم انسانى آن نمى‏شوند.
اين مقاله در حقيقت، بازنويسى مجدّد بخشى از كتاب زن در آينه جمال و جلال آية‏اللّه عبداللّه جوادى آملى است كه اينك با عنوان خطاب‏هاى قرآن ارائه مى‏شود.

درآمد بحث

خطاب‏هاى عام قرآن را به سه دسته مى‏توان تقسيم كرد:
اول. خطاب‏هايى كه با الفاظى بيان مى‏شوند كه اختصاص به صنف خاصى ندارند؛ مانند آياتى كه در آن‏ها از «ناس» و يا «انسان» سخن گفته مى‏شود، و يا از لفظ «مَن» به معناى «كسى كه» استفاده مى‏شود. اين دسته از الفاظ شامل همه مردان و زنان مى‏شود و به صنف خاصى اختصاص ندارد.
دوم. خطاب‏هايى كه در آن‏ها از جمع مذكر سالم و مانند آن استفاده مى‏شود. در اين خطاب‏ها، اغلب از اوصافى ياد مى‏شود كه در خود وصف و موصوف آن‏ها، جنسيت دخالتى ندارد و يا از معنايى خبر مى‏دهند كه اختصاصى به صنف خاصى ندارد؛ مثل «كَما اَرسَلنا فيكم رَسوُلاً مِنكم يَتلُوا عليكم آياتِنا و يُزكّيكُم و يُعلّمُكم الكتابَ و الحكمةَ و يُعلّمكُم ما لم تَكونوا تَعلمونَ»(بقره: 151)؛ او كسى است كه در ميان شما پيامبرى از خودتان فرستاد تا نشانه‏هاى ما را بر شما بخواند و شما را پاكيزه سازد و كتاب و حكمت به شما بياموزد و آنچه را نمى‏دانستيد به شما بياموزاند. در اين آيه، از كسانى سخن گفته مى‏شود كه رسالت و پيامبرى به قصد هدايت آنان است. و البته رسالت متوجه همه انسان‏هاست، ولى در آيه از ضمير جمع مذكر سالم «كُم» استفاده شده است. استفاده از ضمير مذكر در اين موارد، مطابق عرف گفت‏وگو و محاوره است، و فرهنگ محاوره نيز از اين خطاب‏ها تا هنگامى كه دليلى خاص نباشد، معناى عام را مى‏فهمد. اين‏گونه خطاب‏ها نظير استفاده از «مردم» در فارسى است، وقتى گفته مى‏شود: مردم رأى دادند و يا مردم قيام كردند. در اين صورت، مراد تنها مردان نيستند، بلكه مراد همه افراد مى‏باشند.
سوم. خطاب‏هايى كه در آن‏ها به ظهور و شمول عرفى ضماير جمع مذكر نسبت به همه مردان و زنان اكتفا شده و علاوه بر آن، به شمول خطاب نسبت به هر دو گروه زنان و مردان با الفاظ جداگانه تصريح شده و يا آنكه هر يك از دو گروه مردان و زنان به تفصيل بيان گرديده‏اند.
در خطاب‏هاى نوع سوم، تصريح به شمول پيام نسبت به همه مردان و زنان اغلب براى دفع برخى از شبهات است، وگرنه در فرهنگ محاوره، خطاب بدون نياز به تصريح، شامل همه افراد مى‏شود و نيازى به تصريح ندارد.
تصريحات قرآنى در خطاب‏هاى نوع سوم، اغلب براى رفع افكار جاهلى قبل از اسلام هستند؛ آنان در فرهنگ جاهلى بين مرد و زن فرق مى‏گذاردند و بسيارى از فضايل را مختص مردان مى‏دانستند و زن را با ديده تحقير و در حكم وسيله‏اى براى ارضاى شهوت مى‏ديدند. قرآن كريم با بيان معنوى بودن فضايل و رذايل، افتخارات دنيوى و طبيعى را نفى نموده، تفاوت‏هايى را كه به جنسيت، نژاد و مانند آن بازگردند، با الفاظ صريح نفى كرده است.
در برخى از آيات با صراحت و تأكيد لفظى، به نفى دخالت جنسيت مى‏پردازد؛ مانند: «اِنّى لا أُضيعُ عَملَ عاملٍ مِنكم مِن ذَكَرٍ أو اُنثى» (آل عمران: 195)؛ من كار هيچ صاحب‏كارى از شما را ضايع نمى‏كنم، اعم از اينكه انجام دهنده زن باشد يا مرد.
آيه درباره مهاجران صدر اسلام است و هنگامى نازل شده كه على بن ابى طالب عليه‏السلام همراه تعدادى از بانوان از مكّه به سوى مدينه هجرت نمود. پس شأن نزول آيه مختص مردان نيست و آيه درباره جمعى از مردان و زنان است. قسمت اول آيه لفظ «عامل» و ضمير «كُم» مطابق عرف محاوره، مذكر است. فرهنگ گفت‏وگو به همراه شأن نزول آيه كافى است بر اينكه عموم و شمول آيه را نسبت به مردان و زنان بيان كند. با اين همه، در پايان آيه با تأكيد لفظى گفته شده است: زن و مرد بودن در مسئله دخالتى ندارد. اين تأكيد نشان مى‏دهد كه مذكر بودن عبارت‏هاى قسمت اول به هيچ وجه، در پيام آيه دخيل نيست و استفاده از آن عبارات به دليل خصوصيات لفظ در زبان است. البته عرف گفت‏وگو خود متوجه اين حقيقت هست و تأكيد لفظى براى بيان همان چيزى نيست كه عرف آن را مى‏فهمد، بلكه براى دفع آن توهّم جاهلى است كه پاداش دادن الهى را مختص مردان مى‏داند. قرآن كريم براى دفع اين توهّم، پس از بيان مطلب بر دخالت نداشتن عنصر جنسيت تأكيد و تصريح لفظى كرده است.
نمونه ديگر آيه 79 سوره مباركه نحل است كه مى‏فرمايد: «مَن عَمِلَ صالحا مِن ذَكَرٍ اَو اُنثى و هُو مؤمنٌ فَلَنُحيِيَنّهُ حياةً طيّبةً»؛ هر كس عمل صالحى انجام دهد، اعم از آنكه مرد يا زن باشد در حالى كه مؤمن است، پس خداى تعالى او را به حياتى پاك زنده مى‏گرداند. در اين آيه نيز چهار لفظ «عمل»، «صالح»، «هو» و «مؤمن» مطابق فرهنگ گفت‏وگو با الفاظ مذكر آمده‏اند. خداوند سبحان در سخن مزبور، براى دفع توهّم مورد نظر بر دخالت نداشتن جنسيت در مسئله تصريح كرده است.
تصريحات و تأكيدات ياد شده نشان مى‏دهند كه كاربرد ضمير مذكر در مواردى از اين قبيل، پيام خاصى به دنبال ندارد، و در موارد ديگر نيز كه عبارات بدون تصريح و به تبع زبان محاوره به لفظ مذكر بيان شده، در مقام اختصاص حكم به مردان نيست؛ مثلاً، در حديث: «طَلبُ العلمِ فريضةٌ على كُلِّ مسلمٍ»(2) به واجب بودن كسب دانش بر هر مسلمان حكم شده است و عبارت گرچه در زبان عربى به لفظ مذكر «مسلم» بيان شده، ولى به اين معنا نيست كه كسب دانش بر غير مرد مسلمان لازم نيست.
قرآن كريم با اعتماد به فرهنگ محاوره، در برخى موارد نيز ارزش‏ها و فضايل را با سياق واحد و با الفاظ مذكر بيان كرده است؛ مانند: «اَلّذينَ يَقولُونَ رَبّنا اِنّنا آمَنّا فاَغفرلَنا ذُنُوبَنا و قِنا عَذابَ النارِ الصّابِرينَ والصّادِقينَ و القانِتينَ والمُنفقينَ و المُستغفرينَ بِالاسحارِ»(آل عمران: 16ـ17)؛ كسانى كه مى‏گويند: پروردگارا، ما ايمان آورديم. پس گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش نگهدار؛ آن‏ها كه صابر و صادق و قانت و انفاق‏كننده هستند و در سحرها استغفار مى‏كنند. در اين آيات، با آنكه الفاظ به صورت مذكر آمده‏اند، در مقام اختصاص دادن اوصاف به مردان نمى‏باشند.
شاهد اين ادعا آيات ديگرى است كه همين اوصاف را با تفصيل با دو صفت الفاظ مذكر و مؤنث بيان كرده‏اند: «اِنّ المُسلمينَ والمُسلماتِ والمُؤمنينَ والمُؤمناتِ والقانتينَ والقانتاتِ والصّادقينَ والصّادقاتِ و الصّابرينَ و الصّابراتِ والخاشعينَ والخاشعاتِ والمُتصدّقينَ والمُتصدّقاتِ والصّائمينَ والصّائماتِ والحافظينَ فُروجَهم والحافظاتِ والذّاكرينَ اللّهَ كثيرا والذّاكراتِ اَعدَّاللُّه لهم مغفرةً و اجرا عظيما» (احزاب: 35)؛ به درستى كه مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مؤمن و زنان مؤمن و مردان فروتن و زنان فروتن و مردان راستگو و زنان راستگو و مردان شكيبا و زنان شكيبا و مردان خاشع و زنان خاشع و مردان بخشنده و زنان بخشنده و مردان روزه‏دار و زنان روزه‏دار و مردانى كه عفّت را نگه دارند و زنان عفيف و مردانى كه بسيار ياد خدا مى‏كنند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى‏كنند، خداوند براى آنان آمرزش و پاداشى عظيم قرار داده است.
در آيه مزبور، با آنكه بسيارى از صفات با تفصيل، به مردان و زنان نسبت داده شده است، در پايان آيه، با استفاده از ضمير مذكر «كُم» مى‏فرمايد: خداوند براى آنان آمرزش و اجر عظيم قرار داده است. با آنكه ضمير مذكر است، مرجع آن مردان و زنان هستند، و اين نشان مى‏دهد كه استفاده از ضمير مذكر در اين موارد، براى اعم از مرد و زن است و كاربرد آن مطابق زبان گفت‏وگو است. توجه نداشتن به زبان گفت‏وگو اين توهّم را به دنبال مى‏آورد كه قرآن كريم در برخى فضايل، زنان را تابع مردان قرار داده است؛ مثلاً، در آيه «صَدَقت بِكَلماتِ رَبِّها و كُتُبه و كانت مِن القانتينَ» (تحريم: 12)، درباره حضرت مريم عليهاالسلام مى‏فرمايد: او كلمات پروردگارش را تصديق كرد و از عبادت پيشگان بود. كلمه «قانتين» در پايان آيه، به معناى عبادت پيشه و اهل قنوت و خشوع و خضوع در برابر خداوند است و اين كلمه در آيه به لفظ مذكر به كار رفته.
مذكر بودن «قانتين» در اين آيه، به اين دليل نيست كه خداى تعالى مردان قانت را به عنوان اصل در نظر گرفته و حضرت مريم عليهاالسلام را به آنان ملحق كرده، بلكه تنها به لحاظ عرف گفت‏وگو است و مراد از آن تنها مردان قانت نيست و همه را شامل مى‏شود.
در مقابل نيز هر گاه سخن از رذايل و تبه‏كارى‏ها مطرح مى‏شود، اگر از ضمير مذكر استفاده مى‏گردد به اين معنا نيست كه مردان در رذايل اصل هستند و زنان تابع آنان هستند؛ مثلاً، در سوره يوسف به زليخا گفته مى‏شود: «واستغفرى لِذنبكِ اِنَّكِ كنتِ مِن الخاطِئينَ» (يوسف: 29)؛ از گناه خود استغفار كن. به درستى كه تو از خطاكاران بوده‏اى. «خاطئين» در اين آيه، به صورت جمع مذكر به كار برده شده است. اين استعمال تنها مطابق فرهنگ محاوره است و مراد از آن تنها مردان خطاكار نيست، بلكه همه خطاكاران اعم از مرد و زن مى‏باشد. رواج اين فرهنگ در گفت‏وگو و محاورات عمومى موجب مى‏شود تا هر گاه كلام و عبارتى به صورت مذكر به كار برده شد تا هنگامى كه قرينه‏اى خاص نباشد، از آن كلام معنايى عام فهميده شود.
قرآن كريم با بيانى صريح، جنسيت و نژاد را از مدار فضايل و رذايل انسانى خارج مى‏گرداند و تقواى الهى را محور اصلى براى شناخت فضايل و رذايل معرفى كرده، مى‏فرمايد: «يَا اَيُّها النّاسُ اِنّا خَلقناكُم مِن ذَكَرٍ و اُنثى و جَعَلناكم شُعوبا و قَبائِلَ لِتَعارفُوا اِنّ اَكرمَكم عِندَ اللّهِ اَتقيكم» (حجرات: 13)؛ اى آدميان، شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را شعبه‏ها و قبيله‏ها گردانديم تا همديگر را بشناسيد. گرامى‏ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست.
آدميان از خاك آفريده شده‏اند و در پيدايش آنان، زن و مرد، هر دو دخيل هستند. جنسيت مربوط به نظام طبيعى و دنيوى است و امور طبيعى در حد ذات خود، موجب فخر و يا وهن نيستند. نژاد و زبان نيز امرى دنيوى است و شناسنامه طبيعى افراد را تشكيل مى‏دهند. حقيقت و جاى آدمى شرقى يا غربى نيست، كرامت و برترى افراد به قرب و نزديكى آنان به خداوند است و ميزان و معيار آن تقواست.
1 مدرس برجسته فلسفه و عرفان اسلامى در حوزه و دانشگاه.
2. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 171، روايت 23، باب 1.

دوشنبه 10 مهر 1391  3:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آفرينش زن در قرآن كتاب مقدس و اسرائيليات

آفرينش زن در قرآن كتاب مقدس و اسرائيليات

سيد حيدر علوى نژاد

واژه (اسرائيليات), جمع (اسرائيلية) به معناى داستانها يا رويدادهايى است كه از منابع اسرائيلى نقل شده باشد. اسرائيلى چيزى است كه به (اسرائيل) نسبت يابد, و (اسرائيل) همان يعقوب, فرزند اسحاق, فرزند ابراهيم مى باشد.
ييعقوب, پيامبرى است كه پدر دوازده سبط يهود بوده و فرزندان او را بنى اسرائيل ناميده اند.
تعبير بنى اسرائيل بارها در قرآن آمده است. اگر در آغاز, تعبير اسرائيليات بر داستانهاى برگرفته از منابع يهودى اطلاق شده, اما عالمان تفسير و حديث آن را در معناى گسترده ترى نيز به كار برده اند; كه شامل همه داستانهاى يهودى و غيريهودى بوده است.
از اين رو در اصطلاح اهل تفسير و حديث, همه اساطير باستانى ـ چه يهودى و چه نصرانى ـ اسرائيليات نام گرفته اند و برخى از مفسران و محدثان, نه تنها داستانها بلكه احاديث جعلى يهود و ساير دشمنان اسلام را كه به نام اسلام گسترش داده اند (اسرائيليات) ناميده اند. اين نام گذارى بدان جهت بوده كه رنگ و بوى انديشه, نگرش و باورهاى يهود در اين داستانها و روايتها لمس مى شده است.1

چگونگى رهيافت اسرائيليات به منابع اسلامى

اينكه چه زمينه ها و عواملى باعث شده است كه نقلها و داستانهاى اسرائيلى به قلمرو روايتها و تاريخ و تفسير راه پيدا كند, موضوعى شايان تأمّل و تحقيق است و ما در اينجا به برخى از آن زمينه ها و عوامل اشاره خواهيم داشت:
1. هجرت گروه ها و قبايلى از بنى اسرائيل به سرزمين عربستان و سكونت آنان در بخشهايى از اين سرزمين, به پيش از ظهور اسلام باز مى گردد و همين امر سبب شده بود تا برخى از باورها, داستانها و تعاليم آنها به صورت طبيعى در فرهنگ آن سرزمين كه بيشتر فضاى شرك آلود داشت, تأثير بگذارد.
2. برخى از يهوديان كه به اسلام گرويده و در شمار (صحابه) در آمده بودند, پس از رحلت رسول خدا(ص) از حافظه پيشين خود, داستانهايى درباره پيامبران و مطالب دينى نقل مى كردند كه مربوط به اسلام و معارف اسلامى نبود, ولى مستمعان آنها را به عنوان روايت استماع مى كردند, بى آن كه بتوانند آنها را از معارف اسلامى بازشناسند.
3. اهتمام برخى از عناصر به جعل حديث و تحريف مفاهيم و معارف اسلامى بر اساس انگيزه هاى جاه طلبانه, جاهلانه و يا تقرّب به قدرتها و سلاطين, واقعيتى انكارناپذير است.
4. گرايش طبيعى مردم به داستان و داستان سرايى, و تشويق اصحاب سخن و روايت به نقل داستانها به جاى بيان مطالب عميق علمى ومعرفتى نيز درخور توجه است!
5. بيان اجمالى و گذراى قرآن درباره برخى رخدادهاى تاريخ گذشته پيامبران و امتها و وجود فضاهاى بيان نشده در اين داستانها, زمينه را براى كنجكاوى بيشتر در فهم و تصوير ابعاد ديگر اين وقايع و حقايق فراهم آورد, تا آنجا كه به طور معمول توده هاى مردم به شنيدن قصه ها و نقلها اشتياق ورزيدند, غافل از اين كه آن نقلها تا چه اندازه با واقعيتها و معيارهاى عينى و عقلى سازگار است.
6. ضعف بنيه علمى و نقّادى عقلى بيشتر مسلمانان, به دليل نوپايى ايمان ايشان و نهادينه نشدن علم, انديشه و معارف اسلامى در ميان توده هاى عوام از يك سو, و اندك بودن اسلام شناسان واقعى در صدر اسلام از سوى ديگر, از جمله عواملى هستند كه باعث رهيافت نقلها و داستانها و تحليلهاى غيراسلامى به قلمرو روايات اسلامى شده اند.
البته جاى خرسندى دارد كه حريم قرآن, از هرگونه كاستى يا فزونى مصون بوده و اين مشكل, هرگز به اصالت كلام وحى آسيب نرسانده و قرآن همواره به عنوان منبعى زلال باقى مانده است تا اهل درايت و دانش بتوانند ناخالصى هاى روايى را در چشمه آن بشويند و روايت ناب را از اسرائيليات بازشناسند.

همانندى ها و ناهمانندى هاى متون آسمانى

قرآن از بيان اين واقعيت باكى نداشته كه بگويد آنچه آورده در ماهيت با معارف كتابهاى آسمانى و پيشين يگانه است, البته اين نه بدان معنى است كه پيامبر اسلام, با مطالعه, بررسى و نقد و تحليل آموزه ها و كتابهاى اديان پيشين, اقتباسى از آنها انجام داده و سپس آن را تكميل كرده باشد, بلكه بدان جهت است كه خاستگاه همه اين كتابها يكى است; همه از نزد خداى يگانه هستى وحى شده اند.
اما قرآن به اين واقعيت نيز تصريح دارد كه عالمان يهود و نصارا بويژه عالمان مذهبى يهود, كتاب آسمانى حضرت موسى را مانند گنجى اسرارآميز و دارايى خصوصى از دسترس عموم يهود پنهان مى داشتند و هنگام بازخوانى آن براى مردم, گاه حقايقى را كتمان مى كردند و گاه نيز در آن تحريفاتى اعمال مى نمودند!
به هر حال به دليل ماهيت يگانه, همانندى ميان قرآن و كتابهاى آسمانى و كامل تر بودن قرآن طبيعى است, اما به دليل كتمان حقايق و تحريف معارف كتابهاى پيشين, اختلافهايى نيز رخ نموده است كه قابل جمع نيستند, اين موارد جز مواردى است كه احكام قرآن كامل تر و احكام كتابهاى پيشين به تناسب نيازها مجمل تر و يا ساده تر بوده است.
ييكى از مواردى كه در آن, تفاوت نگرش و بيان قرآن با تورات و انجيل مشهود است داستان آفرينش آدم و حوا, ميوه ممنوعه, مقصر اصلى, بيرون شدن از بهشت و… مى باشد. دراين موارد اگر چه شباهتهاى اساسى وجود دارد, اما اختلافات نيز بسيار چشمگير است. خدايى كه تورات در اين داستان معرفى مى كند خدايى است با آگاهى محدود, آدم پنهان شده را نمى تواند بيابد, دوست ندارد كه آدم به شناخت خير و شرّ دست يابد, او را از خوردن ميوه درخت معرفت باز مى دارد, ترسو, بخيل و رقابت جوست, زيرا مى ترسد آدم از درخت حيات جاودانى بخورد و زندگى جاويد يابد, و حتى از توحيد دور مى رود و تعبير (همچون ما يكى از خدايان) را به كار مى برد… گويى خدايانى هستند و نه خداى يگانه!
اين درحالى است كه قرآن مى گويد: (فألهمها فجورها و تقويها) و بدين سان خداوند امتياز آدمى را در فهم خوب و بد مى داند و برترى آدم بر فرشتگان را به دليل آموزش تمامى (اسماء) اعلام مى دارد.
تفاوت اساسى ديگر در آفرينش حوا و نقش او در داستان و زندگى آدم بلكه نسل بشر است, كه تورات در اين زمينه به اساطير نزديك تر مى شود تا حقايق!
از نظر تورات و نيز انجيل, تقصيرها همه به پاى حوّا گذارده مى شود, با آن كه قرآن براى او و آدم نقش يكسان مى شناسد و حتى نقش آدم را در مشكلات پديد آمده مؤثرتر مى داند, و اين حوّا نيست كه همه گرفتاريها را به وجود آورده است!
در اينجا مقايسه اى ميان ابعاد و زواياى آفرينش حوا و نقش او از نظر قرآن و عهد عتيق داريم, تا نشان دهيم بنياد بينش قرآنى دراين زمينه بسيار ناب و دست نخورده به دست ما رسيده; بر خلاف تورات و ترجمه هاى موجود آن. در اين مقايسه ناگزيريم كه نخست به دو تورات موجود اشاره اى داشته باشيم.

تورات عبرانى, تورات سامرى

تورات رسمى كه به همراه اناجيل چاپ شده و انتشار يافته, به اضافه چندين كتاب ديگر, در مجموع 39 كتاب است, اين تورات, تورات عبرانى است. اما تورات ديگرى نيز هست كه به تورات سامرى معروف است. ترجمه تورات عبرانى توسط مسيحيان انجام شده و همراه عهد جديد آن را منتشر كرده اند, اما تورات سامرى به وسيله خود يهوديان ترجمه شده است.
ييهود پس از حضرت سليمان به دو فرقه تقسيم شدند; فرقه اول سبط يهودا, سبط بنيامين و عده اى از سبط لاوى, و فرقه دوم بقيه سبطهاى بنى اسرائيل.
فرقه اول شهر قدس (اورشليم) را مركز خويش قرار دادند و گفتند كوه (صهيون) كوهى است كه خدا آن را تقديس كرده و بزرگ شمرده. فرقه دوم نابلس (شكيم) را مركز خويش قرار دادند و گفتند: كوه جرزّيم كوه مقدس و بزرگ است. تا آن وقت هر دو گروه را (عبرانيها) مى ناميدند و هر دو فرقه را بنى اسرائيل مى گفتند. اما پس از جدايى, هر فرقه نام ويژه اى يافت; گروه اول را عبرانى ناميدند, اما گروه دوم با مركزيت نابلس را (سامرى) ها لقب دادند.
پس از آن كه خداوند تورات را به موسى(ع) داد, آن حضرت سبط لاوى را ـ كه خود نيز از آنها بود ـ براى نگهدارى تورات انتخاب كرد, آنان تورات را مى شناختند و به ديگران مى آموختند. 13 نسخه از تورات نوشتند, يك نسخه از آن را در (تابوت) گذاشته, و به هر يك از سبطها نيز يك نسخه دادند. تورات همچنان دست نخورده در دست بنى اسرائيل باقى ماند تا زمان اسارت بابل, در آن زمان بود كه بنى اسرائيل تورات را تحريف كردند.
در سال 586 پيش از ميلاد, در بابل, عبرانيون و سامريون با هم توافق كردند كه تغييراتى در تورات بدهند, زيرا آنان در حال اسارت و پشت كردن دنيا به خودشان, مى ديدند كه خير و خوبى به فرزندان اسماعيل رو خواهد آورد.
بنى اسرائيل براى حفظ كيان مستقل بنى اسرائيل تورات را بازنويسى كردند, و در اين تحرير, مبانى زير را مورد نظر قرار دادند:
1. خدا يكى است, اما نه براى همه جهانيان, بلكه مخصوص بنى اسرائيل است.
2. شريعت تورات را خدا فرستاده, اما نه براى همه جهانيان, بلكه فقط براى بنى اسرائيل.
3. پيامبرى كه موسى خبر آمدن آن را داده است (و گفته كه از نسل اسماعيل است) شايد از بنى اسرائيل باشد, نه بنى اسماعيل.
(عزرا) اين كتاب را با اين گرايش نو براى آنان نوشت و بر آنان عرضه كرد, آنها نيز پسنديدند.
پس از بازگشت از بابل, دوباره عبرانيان در سرزمين خود ساكن شدند و سامريها نيز در مناطق خود سكونت گزيدند. دشمنى ميان آنها شدت گرفت. تورات عبرانيها و سامريها جدا شد. هر كدام گروه ديگر را به تحريف متهم مى كردند. اين اختلاف تا زمان ظهور عيسى(ع) رواج داشت. عده بسيارى از يهود سامرى به آن حضرت ايمان آوردند, و كسى از آنان براى قتل او اقدام نكرد. عبرانيها بودند كه در پى قتل او برآمدند… اما عوامل بعدى سبب شد كه مسيحيان همان تورات عبرانى را به ضميمه انجيلها به عنوان كتاب مقدس تلقى كنند.
توراتى كه امروزه منتشر مى شود از سوى مسيحيان است, اما خود يهود تورات را منتشر نمى كنند. تورات سامرى غيرقابل دسترسى بود, تا آن كه براى اولين بار در سال 1978 ميلادى در مصر چاپ شد. مترجم اين تورات يك كاهن سامرى است به نام ابوالحسن اسحاق الصورى كه آن را به عربى ترجمه كرده است. اختلافات بسيارى بين اين دو تورات هست, اگر چه شباهتهاى بسيارى نيز دارند. يكى اين كه تورات سامرى ساير كتابهاى ضميمه تورات عبرانى را قبول ندارد, و بر خلاف تورات عبرانى در متن تصريح به قيامت دارد, و نيز بر خلاف عبرانيها كه به جاى صهيون, كوه جرزيم را تقديس مى كنند و قبله مى شمارند.
امروز يهوديان, سامريها را از خود مى دانند, با همه اختلافات موجود در انديشه ها و آراء.2
مهم ترين اختلافى كه فقط در بخش مربوط به آفرينش آدم ديده مى شود اين است كه در تورات موجود رسمى خدا انسان را به صورت خود آفريده, اما طبق تورات سامرى, خداوند انسان را به شكل فرشتگان آفريده است و تفاوت مهم ديگرى به نظر نمى رسد. گويا اين قسمت در هر دو تورات همان است كه به قلم (عزرا) نوشته شده است.

آفرينش و جايگاه زن, از نگاه تورات و انجيل

خداوند آدم را از خاك آفريد, و فرزندان آدم را از نطفه او, اما همسر آدم چگونه به دنيا آمد؟ آيا او نيز از همان جنس خاكى كه آدم آفريده شده بود آفريده شد,يا از وجود خود او؟ در تورات مى خوانيم:
(خداوند خواب سبكى را بر آدم مسلط كرد, پس آدم خوابيد, سپس خدا يكى از دنده هاى او را گرفت و جاى آن را با گوشت پر كرد. پروردگار آن دنده گرفته شده از آدم را زنى ساخت و پيش آدم حاضر كرد. آدم گفت: او اكنون استخوانى از استخوانهاى من و گوشتى از گوشتهاى من است. او (إمرأة) ناميده مى شود. زيرا از (مرء) (شخص, مرد) گرفته شده است.)3
در عهد جديد نيز همين مطالب تأييد مى شود, در جايى مى گويد:
(… و زن را اجازت نمى دهم كه تعليم دهد يا بر شوهر مسلط شود, بلكه در سكوت بماند, زيرا كه آدم اول ساخته شد و بعد حوّا.)4
در رساله هاى پولس از عهد جديد مى خوانيم:
(… به همين طور بايد مردان, زنان خويش را مثل بدن خود محبت نمايند, زيرا هر كه زوجه خود را محبت نمايد خويشتن را محبت مى نمايد. زيرا هيچ كس هرگز جسم خود را دشمن نداشته است, بلكه آن را تربيت و نوازش مى كند, چنان كه خداوند نيز كليسا را, زان رو كه اعضاى بدن وى مى باشيم از جسم و از استخوانهاى او. از اينجاست كه مرد پدر و مادر را رها كرده با زوجه خويش خواهد پيوست و آن دو يك تن خواهند بود). 5
مطلب بعدى اين است كه پس از حوادث آغازين خلقت و مطرود شدن شيطان, آيا شيطان آدم را فريب داد يا حوّا را, يا هر دو را؟ وسيله فريب چه بود, گندم يا درخت معرفت خير و شر؟
از نظر تورات عبرانى و تورات سامرى, درخت ممنوعه, درخت معرفت خير و شر بوده است, 6 و شخصى كه نخست فريب خورد حوّا بود, حتى او بود كه آدم را فريب داد:
(مار كه از حيله گرترين حيوانات خشكى بود كه خداوند آفريده بود, به حوّا گفت آيا اين درست است كه خدا به شما گفته است كه از درختان بهشت نخوريد؟ زن به مار گفت: از درختان بهشت مى خوريم, اما درختى كه در وسط بهشت است خداوند از خوردن و لمس آن منع كرده است, تا نميريم. مار به زن گفت: نمى ميريد! بلكه خدا مى داند روزى كه از آن بخوريد چشمانتان باز خواهد شد و چون خدا به خير و شر معرفت خواهيد يافت. و زن ديد كه آن درخت براى خوردن خوب است, چشم نواز و اشتها برانگيز به نظر مى رسد. از ميوه آن گرفت و خورد و به شوهرش نيز داد, او هم از آن خورد. چشمان هر دو باز شد, دانستند كه هر دو برهنه هستند, بنابراين, برگهاى درخت انجير را دوختند و براى خودشان تن پوش درست كردند.
آن دو صداى خدا را شنيدند, كه در بهشت هنگام وزش باد روز قدم مى زد.)
هنگامى كه خدا متوجه مى شود آدم از درخت معرفت خورده, مى گويد:
(چه كسى تو را آگاه ساخت كه برهنه هستى; آيا از همان درختى كه توصيه كردم نخورى, خورده اى؟)
آدم مانند شخصى پاك و بى گناه تقصير را به گردن حوّا مى اندازد و خود را تبرئه مى كند:
(آدم گفت: زنى كه آن را همراه من قرار داده اى از (ميوه) اين درخت به من داد, من هم خوردم).
طبيعى است كه حوّا مؤاخذه شود, از اين رو خداوند او را مخاطب قرار داده مى پرسد:
(پروردگار به زن گفت: اين چه كارى بود كه كردى؟! زن گفت: مار فريبم داد, من هم خوردم).
خداوند مار را مؤاخذه مى كند و كيفر او را نداشتن پا و دشمنى با فرزندان آدم تعيين مى كند, اما حوّا نيز كه هم خودش فريب خورده, هم آدم را فريب داده بايد كيفرى در خور ببيند:
(به زن گفت بسيار فراوان خواهم ساخت رنجهاى باردارى تو را, با درد فرزند خواهى زاييد, اشتياق توبه آقايت خواهد بود و او بر تو آقايى خواهد داشت.)7
البته كيفر (كار) در زمين و زحمت كشيدن براى غذا و نيازهاى ديگر بر عهده آدم گذاشته مى شود. خداوند آدم و حوّا را كه اكنون آگاه از خير و شر هستند, از ترس اين كه مبادا از درخت زندگى جاودانه نيز بخورند از بهشت بيرون مى كند.
در عهد جديد نيز بر اينكه اشتباه و خطا از حوّا سرزد, و آدم فريب نخورد, تأكيد شده است:
(… زيرا كه آدم اول ساخته شد و بعد حوّا, و آدم فريب نخورد و بلكه زن فريب خورده در تقصير گرفتار شد. اما به زاييدن رستگار خواهد شد; اگر در ايمان و محبت و قدوسيت و تقوا ثابت بماند.)8
از نكته هاى صريح در اين متون اين است كه زن خطاكار اول است, و نه تنها خطا كار و فريب خورده, بلكه آدم را نيز او فريب داده است. پس او بايد مجازات شود كه مجازات او يكى درد زاييدن است, و ديگرى وابستگى و اشتياق او به مرد خودش, و اين كه به تعبير ترجمه سامرى مرد بر او (مستولى) باشد, و به تعبير ترجمه عربى بر او (سيادت) داشته باشد. از سوى ديگر اين كه اول مرد آفريده شده و سپس زن, عامل برترى مرد بر زن شمرده شده است.

زن در تلمود

تلمود در واقع مجموعه قواعد و آداب آيين يهود و تفسير آنهاست, كتاب اصلى به نام (مشنا) بوده, كه توضيح و تفسير و تكميل آيين يهود بوده و شرحهايى بر آن نوشته شده كه (غاماراة) ناميده مى شد, مجموعه (مشنا) و (غاماراة) را تلمود ناميدند. دو تلمود يادكرده اند, يكى تلمود اورشليم بوده و كه در سال 320 ميلادى در فلسطين موجود بوده, ديگرى تلمود بابل كه در سال 500 ميلادى در فلسطين موجود بوده كه دست كم از 14 جلد تشكيل مى شده است.
اين كتاب در واقع دستور العمل هاى درون گروهى و درون دينى يهود است كه در آن برخى از امور مهم غيرعلنى بيان شده است. تلمود در سال 1644 ميلادى در آمستردام و در سال 1769 و 1863 و 1839 در پراك و شهرهاى ديگر چاپ شده, نسخه اى از آن نيز در بندقيه چاپ شده و موجود است.9
تلمود را هم سنگ تورات و حتى برتر از آن دانسته اند, آن را كتاب منزل تلقى مى كرده اند, آموزش آن را نيز مهم تر از آموزش تورات به شمار آورده اند!
(كسى كه تورات را بياموزد (بياموزاند) كار خوبى انجام داده, اما پاداش نخواهد داشت, اما كسى كه (مشنا) را بياموزد كار شايسته اى انجام داده كه پاداش نيز خواهد داشت, و كسى كه (غاماراة) را (يعنى شرح مشنا كه روى هم رفته تلمود ناميده مى شود) بياموزد بالاترين كار شايسته را انجام داده.)10
و در جاى ديگر دارد:
(كسى كه سخنان خاخام ها را سبك بشمارد, به مرگى بدتر از كسى كه تورات را حقير شمرده سزاوار است.)11
در كتاب (الكنز المرصود فى قواعد التلمود) از تلمود نقل شده است:
(برخى از شيطانها ازنسل آدمند, زيرا بعد از اين كه خدا او را لعنت كرد(!), با همسر خود حوّا آميزش نكرد, تا براى او نسلى به بار نياورد. پس دو تن از زنان شيطان نزد او حاضر شدند و آدم با آنها جماع كرد, آنها براى آدم شيطان زاييدند.)12
و در تلمود آمده:
(آدم با شيطان مهمى به نام (ليليت) به مدت 130 آميزش و مجامعت داشت, كه از او شيطانهاى بسيارى متولد شدند. حوّا نيز در آن مدت جز شيطان چيزى نمى زاييد, زيرا با مردان شياطين جماع مى كرد.)13
نكته جالب ديگر اين است كه زنان غير يهود دراين كتاب مانند چهارپايان شمرده شده اند:
(يهودى اشتباهى مرتكب نخواهد شد اگر بر ناموس ديگرى تجاوز كند, براى اين كه هر عقد نكاحى در بين ديگران فاسد است, زيرا زنى كه از بنى اسرائيل نباشد مانند چهارپايان است, در چهارپايان و مانند آن عقدى وجود ندارد, بنابراين يهودى كه زن مسيحى را مورد تجاوز قرار دهد مرتكب حرام نشده است).
خاخام (تام) (كه در نسل سيزدهم در فرانسه بود) گفته است:
(زنا به غير يهود ـ نر يا ماده ـ كيفرى ندارد, زيرا بيگانگان (غير يهود) از نسل حيوانات هستند.)14
درباره زن يهودى نيز احكام دشوارى وجود دارد. بر اساس تلمود, زن يهودى, اگر شوهرش در همان مسكن كه با او زندگى مى كند, با كسى زنا كند حق هيچ گونه شكايتى ندارد.
هنگامى كه خاخام (يوحنان) گفت: برخى از انواع كامجويى مرد از همسرش حرام است, با او به مقابله برخاستند و گفتند: در شريعت (يهود) تحريمى بر اين مسأله وجود ندارد. يهودى با زنش هر كارى كه انجام دهد خطا نخواهد بود, در مسائل زناشويى هر روشى كه داشته باشد مجاز است, زن براى بهره بردارى مرد مانند قطعه گوشتى است كه آن را از قصاب خريده باشد, كه مى تواند آن را آب پز كند يا بريان كند و بخورد, هرگونه كه خواسته او باشد. مثل مى زنند: زنى پيش خاخام آمد و از شوهرش شكايت كرد كه بر خلاف عادت با او آميزش مى كند, خاخام به او پاسخ داد:
(دخترم, من نمى توانم او را از اين كار منع كنم, براى اين كه شرع تو را همچون قُوتى براى شوهرت قرار داده است.)15

سرآغاز آفرينش زن از ديدگاه قرآن

اكنون به داستان آفرينش انسان در قرآن نگاهى داشته باشيم.
خداوند پس از آفريدن آدم, اسماء را به تمامى به او آموخت, و اين را سبب برترى آدم قرار داد:
(و علّم آدم الأسماء كلّها ثم عرضهم على الملائكة فقال أنبئونى بأسماء هؤلاء إن كنتم صادقين. قالوا سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا إنّك أنت العليم الحكيم. قال يا آدم أنبئهم بأسمائهم فلمّا أنبأهم بأسمائهم قال ألم أقل لكم إنّى أعلم غيب السموات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون. و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلاّ إبليس أبى و استكبر و كان من الكافرين) بقره/31ـ34
سپس همه علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات) را به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: (اگر راست مى گوييد, اسامى اينها را به من خبر دهيد!)
فرشتگان عرض كردند: منزهى تو, ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم; تو دانا و حكيمى.)
فرمود: (اى آدم! آنان را از اسامى (اسرار) اين موجودات آگاه كن). هنگامى كه آنان را آگاه كرد, خداوند فرمود: (آيا به شما نگفتم كه غيب آسمانها و زمين را مى دانم و نيز مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد, و آنچه را پنهان مى داشتيد!) (و ياد كن) هنگامى كه به فرشتگان گفتيم: (براى آدم سجده و خضوع كنيد!) همگى سجده كردند; جز ابليس كه سرباز زد و تكبر ورزيد, و از كافران شد.
در تورات سامرى مطالبى وجود دارد كه گويى فرشتگان از نظر دانايى از آدم برتر بوده اند. مار به حوّا مى گويد:
([اين كه خدا گفته از اين درخت نخوريد كه مى ميريد صحيح نيست] بلكه خدا دانسته است كه در روز خوردن آن, چشمان شما روشن خواهد شد, و مانند فرشتگان, آگاه به خير و شر خواهيد شد.)16
اما در منطق قرآن اين آدم است كه در مسابقه دانايى رتبه مى آورد و جايزه او تعظيم فرشتگان به اوست, به امر خداوند. با توجه به همين اختلاف اساسى, تورات (عبرانى و سامرى) مى گويد وقتى آدم و حوّا از درخت ممنوعه خوردند, چشمهاشان روشن شد (و دانستند كه برهنه هستند)17! در حالى كه از نظر قرآن آنان در بهشت, گرسنگى و برهنگى نداشتند: (إنّ لك ألاّ تجوع فيها و لاتعرى)(طه/118), اين شيطان بود كه با فريب آدم وحوّا لباس آنها را از تنشان خارج كرد و آنها را برهنه گذاشت:
(يا بنى آدم لايفتننّكم الشيطان كما أخرج أبويكم من الجنّة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوءاتهما…) اعراف/27
اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد, آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد, و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورت شان را به آنها بنماياند!
بنابراين آنچه سبب شد كه آدم و حوّا برهنگى خود را ببينند لغزش بود18, نه علم آدم; يعنى آدم و حوّا برهنه نبودند كه ندانند برهنه هستند, بلكه در اثر اغواى شيطان و لغزش برهنه شدند.
نكته مهم ديگر اين است كه اغواگر, شيطان است, و نه مار كه يك حيوان است و به طور طبيعى نمى تواند سخن بگويد. همچنين اغوا نسبت به آدم و حوّا بوده, نه فقط حوّا, چنان نيست كه حوّا فريب خورده باشد و آدم در اين ميان از اغوا شدن به وسيله شيطان در امان مانده باشد, اين مطلب در آيات زير روشن است:
(فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما وورى عنهما من سواءتهما و قال ما نهاكما ربّكما عن هذه الشجرة إلاّ أن تكونا ملكين أو تكونا من الخالدين. و قاسمهما إنّى لكما لمن الناصحين. فدلّيهما بغرور…) اعراف /22 ـ 20
ضميرهاى تثنيه دراين آيات نشانه اين است كه شيطان با هر دو حرف زده و هر دو را اغوا كرده است.
در برخى از آيات حتى اين نسبت فقط به آدم داده شده است:
(و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزماً) طه/115
پيش از اين, از آدم پيمان گرفته بوديم, اما او فراموش كرد; و عزم استوارى براى او نيافتيم!
(فوسوس إليه الشيطان قال يا آدم هل أدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى. فأكلا منها فبدت لهما سوءاتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة و عصى آدم ربّه فغوى. ثمّ اجتباه ربّه فتاب عليه و هدى) طه / 120 ـ 122
پس شيطان او را وسوسه كرد و گفت: (اى آدم! آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاويد, و ملكى بى زوال راهنمايى كنم؟) سرانجام هر دو از آن خوردند, (و لباس بهشتى شان فرو ريخت) و عورت شان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى (درختان) بهشتى جامه دوختند! آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد! سپس پروردگارش او را برگزيد, و توبه اش را پذيرفت, و هدايتش نمود.
تهديد آدم از سوى خدا به مرگ نبود, به مشقت و رنج بود كه به طور طبيعى در بهشت وجود نداشت, و گويا رنجهاى طبيعى مخصوص زنان نيز در بهشت حوّا نبود.
(فقلنا يا آدم إنّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى. إنّ لك ألاّ تجوع فيها و لاتعرى. و أنّك لاتظمؤ فيها و لاتضحى) اعراف/117 ـ 119
پس گفتيم: (اى آدم اين (ابليس) دشمن تو و همسر تو است, مبادا شما را از بهشت بيرون كند; كه به زحمت و رنج خواهى افتاد. (اما در بهشت راحت هستى) تو در آن گرسنه و برهنه نخواهى شد; و در آن تشنه نمى شوى, و حرارت آفتاب آزارت نمى دهد).
احتمال مى رود اينكه در تورات آمده است كه حوّا به دليل فريب خوردن از شيطان و خوردن درخت ممنوعه به درد زايمان دچار شد, دليلى پذيرفتنى داشته باشد, و آن اينكه وقتى از بهشت بيرون آمدند, آدم به طور طبيعى بايد براى غذا و لباس و آسايش و مسكن خويش تلاش مى كرد و زحمت مى كشيد, و در كنار زحمتهاى آدم, حوّا نيز مانند ساير موجودات به طور طبيعى بايد درد زادن را تجربه مى كرد كه شايد اگر در بهشت مى ماندند اين درد به سراغ او نمى آمد؟ به هر حال مكافات آدم و حوّا رنجهاى طبيعى در دنيا بود, نه مرگ يا هر تهديد دروغين ديگر.

آفرينش حوّا

يكى از نكات مهم ديگر كه در تورات پر رنگ آمده, اين است كه خداوند حوّا را از دنده چپ آدم آفريد, در قرآن چيزى كه به صراحت اين مطلب را بيان كند وجود ندارد. در سوره نساء مى خوانيم:
(يا أيها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً) نساء/1
اى مردم از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد, همان كسى كه همه شما را از يك نفس آفريد, و همسرش را (نيز) از (جنس) او خلق كرد, و از آن دو, مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت.
ممكن است از تعبير (منها) چنان به نظر برسد كه منظور همان چيزى است كه در تورات آمده; خلقت حوّا از بدن آدم, ولى دقت در تعبيرات قرآنى مى رساند كه منظور از (منها) يا (منكم) در آيات متعدد (از جنس) او يا (از جنس) شماست. شايد بهترين دليل براى رساندن اين مطلب آيات 20 و 21 سوره روم باشد:
(و من آياته أن خلقكم من تراب ثمّ إذا أنتم بشر تنتشرون. و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة إنّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكّرون) روم/ 21 ـ 20
و از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد, سپس به ناگاه انسانهايى شديد و در روى زمين گسترش يافتيد. و از نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد, و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.
اين آيه, همان گونه كه به آفرينش انسان از خاك اشاره دارد (كه هم مى تواند خلقت آغازين انسان منظور باشد, و هم خلقت عادى انسانها كه از عناصر موجود در زمين آفريده شده اند) همچنين اشاره دارد به آفريده شدن زنان از جنس مردان.
در كتاب (من لايحضره الفقيه) روايتى هست كه از امام صادق(ع) مى پرسند آيا آفريده شدن حوّا از دنده چپ آدم درست است؟ حضرت آن را انكار كرد و فرمود:
(تعالى الله عن ذلك علوّاً كبيراً… هل عجز الله أن يخلق لآدم زوجة من غير ضلعه… حتى ينكح بعضه بعضاً)19
خداوند بسى بالاتر از اين است, آيا خدا ناتوان بود كه براى آدم از غير دنده او همسرى بيافريند كه در نتيجه آدم با قسمتى از (تن) خود ازدواج كرده باشد؟!
احتمال دارد خداوند ازخاكى كه آدم را آفريده حوّا را نيز آفريده باشد, سپس نسل آنها را از آن دو آفريده باشد:
(و بدأ خلق الانسان من طين. ثمّ جعل نسله من سُلالة من ماء مهين)
سجده/7 ـ 8
و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد; سپس انسان را از عصاره آب ناچيز و بى ارزش آفريد.
مى تواند (انسان) اشاره به آدم و حوّا باشد, كه ادامه نسل ايشان با ازدواج و از نطفه بود. البته حتى اگر منظور از انسان فقط آدم باشد, باز هم ادامه نسل او از نطفه اش بوده است.

تفاوت ديدگاه ها

اكنون با مرورى كوتاه, روشن شد كه قرآن به طور اساسى با مطالب توراتها درباره آدم و حوّا تفاوت دارد. منطق توحيدى قرآن از واردآوردن اتهام يك جانبه به حوّا, اتهام دروغگويى و وعده دروغ خدا به آدم و حوّا, بى اطلاعى خدا از كار آدم وحوّا و… به دور است, و هيچ مطلبى در قرآن وجود ندارد كه اگر ذهنيت توراتى را كنار بگذاريم, بر آفريده شدن حوّا از دنده آدم دلالت كند, تعبير (منها) نيز از كاربردهاى قرآن معلوم شد كه به معناى جنس است. وگرنه بايد تعبير (منه) مى آمد, تا ضمير مذكر به آدم بازگردد.
اما متأسفانه تفاسير, بويژه تفاسير مأثورى كه از صحابه و يهوديان تازه مسلمان و… مطالب زيادى را بدون نقد و بررسى نقل كرده اند مطالب زيادى را در تفسير قرآن وارد كرده اند كه گويى به گونه مستقيم از تورات يا ديگر منابع اسرائيلى گرفته اند; از جمله تفسير طبرى. البته چنين داستانهايى در منابع شيعه و سنّى راه يافته است, به گونه اى كه در برخى موارد نه تنها با منطق قرآن نمى سازد, بلكه درست در نقطه مقابل منطق قرآنى قرار دارد.

روايتهاى اسرائيلى در داستان آدم

منطق قرآن را درباره آدم, حوّا و آفرينش آن دو مورد توجه قرارداديم, و ديديم كه چه تفاوتهاى اساسى ميان قرآن و توراتهاى موجود هست. اما برخى از مسلمانان كه سابقه يهودى گرى داشتند, در تفسير قرآن از داستانهاى تورات يا ساير منابع يهودى بهره مى بردند. يكى از اين افراد وهب بن منبه است.
روايتى را طبرى از عمربن عبدالرحمن و او از وهب بن منبه نقل كرده است كه مضمون آن چنين است:
(هنگامى كه خدا آدم و ذريه او يا همسرش را ـ ترديد از طبرى است, و گرنه در اصل كتاب او ذريه آمده است ـ او را از خوردن درخت منع كرده, درخت ممنوعه شاخه هايى داشت به هم پيچيده, ميوه اى داشت كه فرشتگان براى جاويدان ماندن از آن مى خوردند, اين همان ميوه اى بود كه خدا آدم و همسرش را از خوردن آن منع كرده بود. هنگامى كه ابليس تصميم گرفت آن دو را بلغزاند داخل شكم مار شد, مار چهار پا داشت مانند پاهاى شتر و از بهترين جنبدگانى بود كه خدا آنها را آفريده است, هنگامى كه مار داخل بهشت شد ابليس از شكم آن خارج گرديد, از ميوه درخت ممنوعه گرفت و پيش حوّا آورد و گفت: (به اين درخت نگاه كن, چقدر خوش بو, خوش طعم و خوش رنگ است) حوّا آن را گرفت و از آن خورد, سپس آن را پيش آدم آورد و گفت: (به اين درخت نگاه كن, چقدر خوش بو, خوش طعم, وخوش رنگ است.) پس آدم از آن خورد, ناگهان عورتهاى آن دو برايشان آشكار شد, آدم در داخل همان درخت پنهان شد, پروردگارش او را صدا زد! اى آدم! كجايى؟)
گفت: (من اينجا هستم, پروردگارا!)
پروردگار گفت: (مگر بيرون نمى آيى؟!)
آدم گفت: (از تو, اى پروردگار, خجالت مى كشم)
خدا گفت: لعنت بر خاكى كه تو از آن آفريده شده اى, لعنتى كه ميوه آن را به خار تبديل كند, گفت: در بهشت و در زمين بهتر از درخت موز و درخت سدر نبود.
خدا گفت: (اى حوّا! تو كسى بودى كه بنده مرا فريفتى, پس تو حامله نمى شوى جز اينكه آن را با رنج حمل كنى, و هنگامى كه بخواهى بارت را بر زمين نهى بارها نزديك به مرگ مى شوى, و به مار گفت: تو هستى كه آن ملعون (ابليس) در (شكم) تو داخل شد تا بنده مرا فريفت, تو نيز ملعون هستى; لعنتى كه پاهاى تو را به شكمت فرو خواهد برد, براى تو رزقى جز خاك نخواهد بود, تو دشمن بنى آدم هستى و آنان دشمن تو, هرگاه تو به يكى از آنها بر بخورى از پشت او را مى گيرى, و هرگاه او به تو برخورد كند سرت را خواهد فشرد.)
عمربن عبدالرحمن, راوى داستان, از وهب بن منبه پرسيد مگر فرشتگان غذا مى خوردند؟
وهب در پاسخ گفت: خدا هر چه بخواهد مى كند.)20
اما بايد گفت: درست, خدا هرچه بخواهد مى كند, اما نمى توانيم هر چه خواستيم به او نسبت دهيم, اگر راست باشد كه فرشتگان از ميوه درخت ممنوعه مى خوردند و جاودانه مى شدند, چرا آدم به اين امتياز دست نيافت با اينكه از آن ميوه خورد….
با مقايسه معارف قرآنى با محتواى تورات كنونى كه در قسمتهاى پيشين انجام شده مى بينيم كه دراين مطلب نقل شده از وهب بن منبه رنگ و بوى توراتى حاكم است; خدايى كه آدم را گم كرده و جست وجو مى كند, محكوم شدن حوّا به تنهايى ـ بدون توجه تقصير به آدم ـ , كيفر حوّا, كيفر مار كه پاى خود را از دست مى دهد, و غذايى كه براى او مقرر مى شود: خاك! بدين سان مى بينيم كه معارف بلند قرآنى در سست انگارى اسطوره سرايى ساده انديشان, ناآگاهان و يا تحريف گران گم مى شود.
نمونه هايى از اين دست فراوانند كه تنها به يك مورد ديگر اشاره خواهيم كرد.
پيش از اين بيان شد كه در منطق قرآن زن و مرد هر دو انسان هستند; هر دو مكلف, و هر دو پاداش و كيفر كارهاى خويش را خواهند ديد. اما در اين نمونه, زن موجودى پست است:
(شيطان حوّا را درباره درخت ممنوعه وسوسه كرد, تا اينكه او را پيش درخت آورد, پس از آن در نظر آدم زيبا كرد, مى گويد: آدم حوّا را براى نيازى كه داشت به سوى خود فرا خواند, اما حوّا گفت: (نه)! مگر اينكه بيايى اينجا, آدم آمد و (درخواست هم خوابگى كرد) حوّا گفت خير! مگر اينكه از اين درخت بخورى, و بدين سان هر دو از آن خوردند, پس ناگهان شرمگاهشان آشكار شد, آدم فرار كرد و اين سو و آن سوى بهشت مى دويد, پس پروردگارش او را صدا زد: اى آدم! آيا از من فرار مى كنى؟)
گفت: (نه, اى پروردگار, ولى از شرم تو فرار مى كنم.)
خدا گفت: (آدم! از چه كسى فريب خورده اى؟)
آدم گفت: (پروردگارا از سوى حوّا.)
خداوند گفت: (پس بر من است كه او را در هر ماه يك بار مبتلا به ديدن خون سازم, همان گونه كه درخت خون شده است, و بر من است كه او را (سفيه) گردانم, اگر چه حوّا را (حليمه) و بردبار آفريده بودم. و بر من است كه او را طورى قرار دهم كه با سختى (يا كراهت) حامله شود و از حمل فارغ شود, در حالى كه او را به گونه اى آفريده بودم كه به آسانى حامله شده به آسانى وضع حمل كند.)
ابن زيد, (راوى اين روايت) اضافه مى كند:
(اگر بلايى كه حوّا دچار آن شد نبود, زنان دنيا حيض نمى شدند و حليمه (بردبار) بودند (نه سفيه و سبك سر) آسان وضع حمل مى كردند.)21
بنابراين نقل, درست مطابق تورات, گناه آدم نيز تقصير حوّا بود. حيض, دشوارى زايمان و دوره باردارى زنان, به دليل گناهى است كه حوّا مرتكب شده است. از همه مهم تر, زن (سفيه) است و اين حكم خداست… !
طبرى, چنان كه گذشت, همه آنچه را ديگران گفته اند نقل كرده, هرچند نقل او به معناى پذيرفتن هم نبوده, اما اين نقل قول ها در تفسير طبرى محصور نمانده, و به بيشتر تفاسير بعدى نيز راه يافته است. بديهى است كه وجود اين كاستى در برخى از بيانهاى تفسيرى به معناى بى ارج شدن همه تفسيرها و يا مطالب يك تفسير نيست, بلكه تنها يادكرد اين واقعيت تلخ براى آن است كه اهل پژوهش و تحليل و اصحاب سخن و موعظت در نقل روايات و بيان تفسير آيات, دقتى دوچندان داشته باشند, تا با پرهيز از تأثيرپذيرى از انديشه هاى غيراسلامى درباره زن, چهره منطقى وحى و منبع اصيل وحيانى ـ قرآن ـ را در نظر اهل دانش و درايت تيره و تار نسازند.
كوتاه سخن اينكه باور منفى درباره زنان در تفسير برخى از مفسران, ريشه در اسرائيليات و روايات مجعول دارد, و با منطق قرآن (از جمله آيات آخر سوره آل عمران و آغاز سوره نساء) تفاوت دارد, زيرا منطق قرآن چنان چيزى را تأييد نمى كند.


پی نوشت‌ها:

1. ذهبى, محمد حسين, الاسرائيليات فى التفسير و الحديث, دار الايمان, دمشق, 1405, 19.
2. التوراة السامرية, ترجمه از عبرى به عربى: ابو الحسن اسحق الصورى, مصر, دار الانصار.
3. تكوين اصحاح, 2/21ـ24.
4. عهد جديد, رساله اول پولس به تيمو تاؤوس, باب 2, 11ـ14.
5. عهد جديد, رساله پولس به افسسيان, باب 5, 28ـ32.
6. تكوين اصحاح, 2/17.
7. تكوين اصحاح سوم, متن عربى.
8. عهد جديد, رساله اول پولس به تيمو تاؤوس, باب 2, 13ـ15.
9. الكنز المرصود فى قواعد التلمود, 47ـ49.
10. همان, 50.
11. همان.
12. همان, 60.
13. همان.
14. همان, 95.
15. همان, 96ـ97.
16. تكوين اصحاح, جلد دوم, شماره 5.
17. همان, 3/7.
18. بايد دانست كه لغزش آدم به گفته مفسران, تخلف از امر ارشادى بوده نه مولوى. در اينجا مباحث كلامى مربوطه مورد نظر نيست و منظور ما تنها بيان تفاوت ظواهر قرآن با تورات است.
19. مغنيه, محمد جواد, التفسير الكاشف, بيروت, دار العلم للملايين, 1981م, 1/85.
20. طبرى, محمد بن جرير, جامع البيان فى تأويل آى القرآن, بيروت, دار الكتب العلمية, 1992م, 1/273.
21. همان, 1/274.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جايگاه زن در نظام آفرينش از ديدگاه قرآن

جايگاه زن در نظام آفرينش از ديدگاه قرآن

سعيد داوودى
بررسى ديدگاه قرآن كريم درباره جايگاه زن در نظام خلقت و روشن ساختن مقام و منزلت انسانى او هدفى است كه در اين مقاله دنبال مى‏شود
اشاره‏
زن به عنوان نيمى از پيكره اجتماع و نقش تعيين‏كننده‏اش در بقا و گسترش نسل انسانى و پرورش و تربيت فرزندان و مانند آن، هميشه مورد توجه انديشمندان بوده است. نمى‏توان در تاريخ از انسان سخن گفت، ولى از زن سخن نگفت. در طول تاريخ، زن پا به پاى مرد در فراز و نشيب‏هاى زندگى و سازندگى مطرح است. گاه به طور مستقيم و گاه با ترغيب مردان و ايجاد انگيزه‏هاى لازم در آنان، نقش سازنده خود را در تاريخ انسانى نشان داده است.
با اينكه زن هميشه در كنار مرد، در تمدن‏سازى و رشد و شكوفايى جوامع انسانى - مستقيم يا غير مستقيم - نقش آفرين بوده است، ولى از دير زمان، مورد داورى‏هاى غيرمنصفانه نيز قرار گرفته است. بسيارى از انديشمندان و كارشناسان علوم انسانى و اجتماعى يا نخواستند و يا نتوانستند، نقش حقيقى و جايگاه واقعى زن را در پيكره انسانى بشناسند.
بررسى ديدگاه قرآن كريم درباره جايگاه زن در نظام خلقت و روشن ساختن مقام و منزلت انسانى او هدفى است كه در اين مقاله دنبال مى‏شود.
قرآن كريم در نخستين آيه از سوره نساء مى‏فرمايد: (يَاَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَآءً وَاتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا)
در اين آيه كه روى سخن با تمام انسان‏هاست، خداوند همگان را به تقواى الهى و ترس از مخالفت با پروردگار سفارش مى‏كند. آنگاه در توصيف خداوند به يكى از صفات، اشاره به صفت خالقيّت او كرده و مى‏فرمايد: همان پروردگارى كه شما را از نفس واحدى آفريد. و همسرش را نيز از همان نفس و ماهيت خلق كرده و از اين دو صنف، مردان و زنان فراوانى پديد آمدند.
بار ديگر، تقواى الهى را مطرح مى‏كند و به ارتباط با ارحام و خويشاوندان سفارش كرده و از قطع رحم پرهيز مى‏دهد و براى تأكيد بر سفارشات خود، و ترغيب به انجام آنها و اجتناب از ترك اين امور، بر مراقبت خداوند از اعمال و رفتار انسان، تأكيد مى‏ورزد.
اين آيه كه به خلقت انسان و ريشه آفرينش و گسترش نسل انسانى اشاره دارد، تصريح مى‏كند كه همه انسان‏ها از «يك نفس» آفريده شدند و به گفته مرحوم طبرسى: «مراد از نفس در اين آيه، به اجماع همه مفسران، آدم عليه السلام است».(1)
ادامه آيه نيز قرينه خوبى بر اين حقيقت است؛ چرا كه فرمود: «همسر آن «نفس» را از جنس او قرارداد و از آن دو (مرد و زن) مردان و زنان فراوانى را منتشر ساخت» اين بيان مى‏رساند كه «نفس واحده» همان آدم عليه السلام است كه خداوند به وسيله او و همسرش حوّا نسل انسانى را گسترش داد.
پرسشى كه در اينجا مطرح است، اين است كه از برخى روايات استفاده مى‏شود: همسر آدم از دنده‏اى از دنده‏هاى او آفريده شده است. و بر همين اساس، جمعى مفسران نيز همين نظريه را تقويت كرده‏اند.
علامه طبرسى مى‏گويد: «بيشتر مفسران معتقدند، حوا از ضلعى از ضلع‏هاى آدم عليه السلام آفريده شده است و از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم روايت كرده‏اند كه فرمود: «خُلِقَتِ الْمَرْأَةُ مِنْ ضِلْعِ آدمَ، إنْ أَقَمْتَها كَسَرْتَها و إِنْ تَرَكْتَها - و فيها عِوَجٌ - إِسْتَمْتَعْتَ بِها»؛ زن آدم عليه السلام از يك قسمت از دنده‏هاى وى آفريده شد (و از اين‏رو، كمى كج خلق و ناسازگار است؛ لذا) اگر بخواهى وى را راست كنى، مى‏شكند (و زندگى مشترك به تباهى مى‏انجامد) ولى اگر به همان صورت رهايش سازى (و با كاستى‏ها و كج خُلقى‏هاى وى بسازى) از او بهره‏مند خواهى شد.»(2) روايات ديگرى به همين مضمون نيز نقل شده است.(3)
شايد آيه محل بحث كه مى‏گويد:(وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) ناظر به همين معنا باشد (اگر من در «مِنْها»، تبعيض را برساند) هر چند اين روايات ماهيت انسانى زن را نفى نمى‏كند، ولى آيا از آنها، طفيلى بودن و فرع بودن زن در خلقت بدست نمى‏آيد؟
در پاسخ به اين پرسش و بيان چگونگى خلقت حوّا عليها السلام بايد گفت:
اولاً: هر چند مصداق «نفس واحده» در اين آيه آدم عليه السلام است، ولى به كار بردن واژه «نفس» و انتساب خلقت همه انسان‏ها به آن «نفس» در واقع نكته مهم ديگرى را در بر دارد؛ و آن اين كه همه افراد بشر اعم از زن و مرد از يك ريشه و اصل، سرچشمه مى‏گيرند و گوهر آفرينش آنها به يك گوهر و يك نفس بر مى‏گردد.
واژه «نفس» به گفته علامه طباطبايى: «آن چيزى است كه انسانيت انسان به اوست و مقصود از آن، همان مجموعه روح و جسم آدمى است (در دنيا) و در حيات برزخى روح تنهاست.»(4)
به هر حال، همه افراد بشر، از حضرت آدم سرچشمه مى‏گيرند و از همان طينتى كه خداوند آدم را آفريد بقيّه ابناى بشر را خلق كرد و چه زن و چه مرد، همگى از سرشت واحد آفريده شدند و همه را «بنى آدم» مى‏گويند.
ادامه آيه كه فرمود: (وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) مى‏رساند همسر آدم از ماهيّت و جنس خود اوست و هر دو از يك حقيقت برخوردارند. بنابراين، جفت آن پدر (آدم) از سرشت و طينت خود او بوده است.
مرحوم علامه طباطبايى مى‏فرمايد: « «مِنْ» در اين آيه «نشويه» است (يعنى منشاء چيزى را بيان مى‏كند؛ نه براى تبعيض) يعنى جفت اين مرد، از نوع او بوده است و همانند اوست. اين آيه، به مانند برخى ديگر از آيات قرآن است كه فرمود: (وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا...) «از نشانه‏هاى الهى آن است كه از سرشت، و نوع خودتان، براى شما همسرانى آفريد تا به سوى آنان و در كنار آنها، آرامش يابيد.»(5)
بنابراين، آنچه در بعضى از تفسيرها آمده است كه مراد اين آيه آن است كه، اين جفت، از آن نفس (آدم) مشتق شده و از برخى از اجزاى او گرفته شده است، دليلى ندارد.»(6)
در ادامه آيه فرمود: (وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَآءً)؛ «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى را به وجود آورد.»
اين آيه به روشنى مى‏گويد، نسل انسانى و ريشه همه آدميان به آدم و همسرش بر مى‏گردد و آدميان از يك زن و مرد، پديد آمده‏اند و در تكوّن و رشد و گسترش نسل انسانى، هر دو صنف (زن و مرد) نقش دارند؛ در نتيجه، مرد هر چند بزرگ و با عظمت باشد، بايد بداند، ريشه او به يك مرد و زن بر مى‏گردد. پس اگر مرد از ماهيت انسانى برخوردار است، از ازدواج مرد و زنى، پديد آمده است كه آن دو - هر دو با هم ماهيّت واحدى داشته‏اند. و از ماهيت انسانى آن دو، انسان‏هاى فراوانى - از مرد و زن - خلق شده‏اند.
در واقع قرآن خلقت همسر آدم را، از همان گوهر و حقيتى مى‏داند كه آدم عليه السلام از آن آفريده شد.
ثانياً: در روايات ديگر، شكل خلقت حوّا به گونه‏اى ديگر بازگو شده است، كه با روايات گذشته معارض است:
امام باقر عليه السلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تعالى خَلَق حَوّاء مِن فَضْلِ الطِّينَةِ الّتى خَلَقَ مِنْها آدَم؛ خداوند متعال، حوّا را از باقيمانده گِل آدم، آفريد.»(7)
و در روايت ديگرى آمده است كه راوى مى‏گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم: «خداوند حوّاء را از چه چيزى آفريد؟» فرمود: «مردم چه مى‏گويند؟» گفتم: «آنها مى‏گويند خداوند او را از ضلعى از ضلع‏هاى آدم آفريد» فرمود: «دروغ مى‏گويند! آيا خداوند نمى‏توانست از غير آن بيافريند؟» پرسيدم: «پس از چه چيزى آفريد؟» فرمود: «پدرم به من خبر داد، او نيز از پدرانش كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «خداوند مقدارى از گل را گرفت و آنها را مخلوط كرد، و از وى آدم را آفريد، و از باقيمانده همان گل، حوّا را آفريد.»(8)
در روايتى كه مرحوم شيخ صدوق، در «علل الشرايع» و «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده است، آمده است كه زرارة بن اعين، از امام صادق عليه السلام سؤال كرد، نزد ما مردمى هستند كه مى‏گويند: «خداوند حوّا را از بخش نهايى ضلع چپ آدم آفريد» امام عليه السلام فرمود: «خداوند از چنين نسبتى منزه است و برتر از آن است... آيا كسى مى‏تواند بگويد كه خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غير دنده او خلق كند، تا بهانه بدست عيب‏جويان دهد كه بگويند، بعضى از اجزاى آدم، با بعضى ديگر نكاح نمود» سپس فرمود: «خداوند بعد از آفرينش آدم، حوّا را به صورت تازه و نو پديد آورد... .»(9)
همانگونه كه ملاحظه مى‏كنيد، در برابر رواياتى كه مى‏گفت: «حوّا از دنده آدم و يا دنده چپ وى آفريده شد» رواياتى است كه برخى از آنها مى‏گويند: «حوّا از باقيمانده گل آدم آفريده شد» و برخى نيز مى‏گويد: «به صورت نو ظهور آفريده شد.»
در دو روايت، عقيده خلقت حوّا از قسمتى از اعضاى بدن آدم، ردّ شده و صريحاً مورد تكذيب قرار گرفته است.
بنابراين، به لحاظ هماهنگى با آيات و اين دسته از روايات، نتيجه مى‏گيريم كه حوّاء از دنده چپ آدم و از بخشى از اندام او آفريده نشد. بلكه خدايى كه آدم ابوالبشر را آفريد، براى تكميل و تكثير نسل انسانى، از همان نوع و گوهر، انسانى ديگر به عنوان همسر و جفت براى وى آفريد كه هر يك براى ديگرى آرامش روحى به ارمغان مى‏آورد.
علاوه بر اين‏كه روايات «آفرينش حوّاء از دنده آدم» هماهنگ با توراتِ تحريف شده است و بوى «اسرائيلى» بودن از آنها كاملاً احساس مى‏شود.(10)
از مجموع مباحث مطرح شده درباره خلقت زن و مرد، دو نكته اساسى روشن شد:
1. زن و مرد هر دو از ماهيّت واحد انسانى برخوردارند و سرشت و طينت آنان يكى است.
2. زن از جزء و عضوى از اعضاى مرد آفريده نشده است؛ بلكه از همان طينت و سرشتى كه مرد (آدم) آفريده شد، او را نيز خدا خلق كرده است.

پی نوشت ها:

1) مجمع البيان، ج 3، ص 8، فخررازى نيز مى‏گويد: «اجمع المسلمون على انّ المراد بالنفس الواحدة هيهنا هو آدم‏عليه السلام إلّا انّه أنّث الوصف على لفظ النفس»(تفسيركبير، ج 9، ص 160)
2) مجمع البيان، ج 3، ص 8.
3) نور الثقلين، ج 1، ص 434، حديث 16 و 17 (به نقل از كافى). و البرهان، ج 2، ص 10.
4) الميزان، ج 4، ص 135.
5) سوره روم، آيه 21 (آيات 72 سوره نحل و 11 سوره شورى نيز، همين حقيقت را مى‏رساند.)
6) الميزان، ج 4، ص 136. ابومسلم اصفهانى از مفسران پيشين مى‏گويد: «مراد از «خلق منها زوجها» يعنى از جنس همان «نفس» همسرش را آفريد. شبيه به اين آيات كه «نفس» در آنها به معناى «جنس» استعمال شده است: «واللَّه جَعَلَ لَكُمْ مِن انفسِكُمْ اَزْواجاً»(نحل/ 72) و مثل: «إذ بَعَثَ فيهم رَسُولاً مِنْ اَنْفسِهِم»(آل‏عمران/ 164) و مثل: «لَقد جَاءَكُم رَسُولٌ مِنْ اَنْفسِكُم»(توبه/ 128) (تفسير كبير، ج 9، ص 161)
7) مجمع البيان، ج 3، ص 8.
8) الميزان، ج 4، ص 146 (به نقل از نهج البيان شيبانى).
9) علل الشرايع، ص 17، باب 17، ح 1؛ الفقيه، ج 3، ص 239، حديث 1133.
10) ر.ك: تورات، «سفر تكوين» فصل دوم.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زنان الگو از نظر قرآن

زنان الگو از نظر قرآن

عبدالله جوادي آملي

اگر انسان وارسته شد مى‏تواند الگوى ديگر انسانها قرار گيرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. اين مطلب را قرآن كريم به صورت صريح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذكر مى‏كند.
زن، چه بد وچه خوب نمونه زنان نيست، زن نمونه است. فرق است‏بين اين دو مطلب كه اگر زن خوب شد، آيا نمونه زنان مى‏باشد يا زن نمونه است؟ چه اين كه مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نيست‏بلكه مرد نمونه است. قرآن كريم مى‏فرمايد: آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نيست، بلكه زن نمونه است، چه اين كه زن بد، نمونه زنان بد نيست، بلكه نمونه انسانهاى بد است.

زن لوط و زن نوح

قرآن كريم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبيين كرده ومى‏فرمايد:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين (1)
خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند وبه آنها خيانت كردند وكارى از دست‏شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شويد.
در اين جا خداوند نمى‏فرمايد
«ضرب الله مثلا لللاتي كفرن‏»
ونمى‏فرمايد
«ضرب الله مثلا للنساء الكافرات‏»
نمى‏گويد خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مى‏گويد نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذين كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتي كفرن‏» بنابراين معلوم مى‏شود اين «للذين كفروا» به معناى مردان كافر نيست‏بلكه به معناى مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خيانت نيز در اينجا، خيانت مكتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم (2)
خيانت نكنيد به خدا ورسول وخيانت نكنيد به امانت‏هايتان.
به پيامبر خيانت كردن، يعنى، با دين او بد رفتارى كردن. در اينجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به اين دو پيامبر كه يكى از آنها پيامبر اولواالعزم است وديگرى حافظ شريعت ابراهيم عليه السلام، خيانت كردند، يعنى مكتبشان را نپذيرفتند، واينها نمونه مردم تبهكار وكافرند.
بنابراين معلوم مى‏شود كه اگر سخن از «الذين‏» و «امنوا» ومانند آن است‏بنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همين آيه هم كه فرمود قيل ادخلا النار مع الداخلين اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنيه مذكر است، تثنيه مؤنث هم هست، اما اين كه «داخلين‏» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.

زن فرعون

قرآن كريم دو نمونه خوب از زنان را نيز به عنوان الگو ذكر مى‏كند، زنان با فضيلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مى‏شمارد ودرباره آنها چنين مى‏فرمايد:
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظالمين (3)
براى كسانى كه ايمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پيش خود در بهشت‏براى من خانه‏اى بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.
تعبير قرآن در آيه اين نيست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مى‏فرمايد: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برين از اين زن الگو مى‏گيرد، نه اين كه فقط زنان بايد از او درس بگيرند.
ذات اقدس اله در اين آيه نيز نمى‏فرمايد:
«و ضرب الله مثلا لللاتي امن امراة فرعون‏»
بلكه مى‏فرمايد: نمونه مردم خوب، زن فرعون است
و ضرب الله مثلا للذين امنوا
امراة فرعون يك چنين زنى در خانه‏اى زندگى مى‏كرد كه صاحب آن خانه ادعاى:
انا ربكم الاعلى (4)
پروردگار بزرگتر شما منم.
داشت و شعار:
ما علمت لكم من اله غيري (5)
براى شما خدايى غير از خودم نمى‏شناسم.
در سر مى‏پروراند وادعاى انحصار مى‏نمود. ذات اقدس اله در قرآن كريم به صورت حصر مى‏فرمايد:
سبح اسم ربك الاعلى (6)
تسبيح كن نام پروردگار والاى خود را.
كلمه اعلى مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراين، دو نفر به عنوان اعلى نمى‏توانند يافت‏شوند، فرعون نيز با گفتن اين كلمه داعيه انحصار داشت واين اعلى بودن را ادعا مى‏كرد. او همانطورى كه ادعاى ربوبيت را داشت، مدعى توحيد ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمى‏گفت. او مى‏فت: نه تنها من خدايم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله‏» شعار «لا اله الا انا» را سر مى‏داد ودر چنين خانه‏اى بانويى نشات گرفت كه نمونه مردم متدين است.
قرآن در مقام ذكر فضائل اين بانو مهمترين آنها را در بعد دعا مى‏داند كه در اين دعا شش نكته مهم اخذ شده است.
علت اين كه اين بانو نمونه مردم خوب است‏به خاطر آن است كه در نيايشش به ذات اقدس اله عرض مى‏كند: اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة.
اين زن در كنار خدا، بهشت را مى‏طلبد. ديگران بهشت را مى‏طلبند، ودر دعاهايشان از خداوند:
جنات تجري من تحتها الانهار (7)
بهشت‏هايى كه از زير آنها نهرها جارى است.
درخواست مى‏كنند، اما اين بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در كنار خدا، خانه طلب مى‏كند. نمى‏گويد «رب ابن لي بيتا في الجنة‏» ونمى‏گويد «رب ابن لي بيتا عندك في الجنة‏» بلكه مى‏گويد: رب ابن لي عندك بيتا في الجنة اول عند الله را ذكر مى‏كند بعد سخن از بهشت را به ميان مى‏آورد. يعنى اگر سخن از:
«الجار ثم الدار» (8)
اول همسايه بعد منزل خود.
است، اين بانو هم مى‏گويد: «الله ثم الجنة‏» البته جنتى كه عند الله باشد، با جنتى كه تجري من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در اين نيايش ششگانه يا دعاى شش بعدى دو درخواست‏به تولى بر مى‏گردد يكى لقاء الله وديگرى بهشت. يعنى يكى «جنة اللقاء» وديگرى جنات تجري من تحتها الانهار وچهار خواسته ديگر هم به تبرى بر مى‏گردد:
1 - ونجني من فرعون 2 - وعمله 3 - نجني من القوم الظالمين 4 - و «اعمالهم‏» كه محذوف است.
آنجا كه مى‏فرمايد نجني من فرعون وعمله خواسته او اين نيست كه: خدايا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسى بگويد خدايا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسيد، دست‏به ظلم بيالايد. اما اين بانو عرض مى‏كند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زير بار شرك فرعون نروم وخود نيز داعيه ربوبيت در سر نپرورانم رب نجني من فرعون وعمله. سپس مى‏گويد ونجني من القوم الظالمين چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون يا ساير ستمكاران بيفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مى‏كند ونجني من القوم الظالمين و «اعمالهم‏» به قرينه نجني من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در اين‏گونه موارد جايز است.
بنابراين بانويى كه تا به اين حد عالى مى‏فهمد ودر خواسته‏هايش تبرى وتولى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مى‏كند، آيا اين زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ يا به تعبير قرآن كريم نمونه مردم جامعه است؟
مقام ويژه مريم عليها السلام نمونه چهارمى را كه قرآن بيان مى‏كند حضرت مريم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آيه بعد براى گراميداشت مقام خاص مريم مى‏فرمايد:
و مريم بنت عمران التي احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت‏بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (9)
ومريم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دميدم وسخنان پروردگار خود وكتابهاى او را تصديق كرد واز عبادت پيشگان بود.
يعنى
«و ضرب الله مثلا للذين آمنوا مريم ابنت عمران‏»
وچون مقام مريم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اينها را يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، برخلاف آن دو كافره كه در يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در يك آيه ذكر شدند. حضرت مريم در اثر احصان، صيانت، عفت ودر اثر دريافت آن روح غيبى به جايى رسيد كه صدقت‏بكلمات ربها وكتبه وكانت من القانتين گشت.
از اين چهار نمونه سوره تحريم به خوبى بر مى‏آيد كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن يا مرد ندارد.
پس در ارزيابى مقام وكمالات مريم نقش مادر آن بانو را نبايد فراموش كرد. گرچه در تربيت مريم‏سلام الله عليها حضرت زكريا نيز نقش داشت ليكن اين امر در مرحله نهايى بود نه در پيدايش ابتدايى، مادر اين بانو لياقت آن را داشت كه مادر پيغمبر بزايد وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، واين كه ذات اقدس اله اين گوهر را پذيرفت، براى آن بود كه مى‏دانست اگر به او فيض عطا نمايد امين در حفظ فيض خواهد بود.
خدا به عده زيادى از مردان فضيلت داد ومى‏دانست كه از عهده آن برنيامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاى فضيلت‏به آنها فقط از باب:
معذرة الى ربكم (10)
واتمام حجت‏بود لذا به آنها فضيلت داد، ولى سمت وماموريت نداد. زيرا كسى كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموريت وسمتى پيدا كند به مبانى دين صدمه مى‏زند. خداوند به بلعم باعورا فضيلت داد ولى سمت نداد، به سامرى فضيلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم كوچكى نبود او با چشم درونى‏خود اثر فرشته‏ها را ديد وگفت:
بصرت بما لم يبصروا به (11)
من ديدم چيزى را كه توده ناظران نديدند، ولى به جاى اين كه از آن اثر فيض گرفته، وراه موسى وهارون را ادامه بدهد، وشاگردى آنها كند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نيز، كسى بود كه طبق يك نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:
و اتل عليهم نبا الذي اتيناه اياتنا فانسلخ منها (12)
خبر آن كس را كه آيات خود را به او تعليم داده بوديم واز آن دور شد براى آنان بخوان.
ما يك قشر روشن، يك لباس فاخرى بر پيكر او پوشانديم اما او از اين پوست درآمد.
اينها نمونه‏هاى قرآنى است مبنى بر اين كه خدا مى‏داند كه به چه كسى سمت‏بدهد، لذا فضيلت را مى‏دهد تا معلوم شود، كه عده‏اى عمدا فضيلت را به رذيلت تبديل مى‏كنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به كسانى كه لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمى‏دهد.
الله اعلم حيث‏يجعل رسالته (13)
ذات اقدس اله مى‏داند كه به چه كسى ماموريت‏بدهد. او نظير بشرهاى عادى نيست كه به كسى ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود، وبگويد: من كه درون‏بين نبودم. خداوند مت‏خلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبرى را به كسى كه از درون آنها مستحضر است ودرونى فاسد دارند نخواهد داد اما كسانى كه ذات اقدس اله مى‏داند، با حسن اختيارشان پايدار وپايبند هستند، اينها را مى‏پذيرد ومريم از اين نمونه بود. بنابراين گرچه او در بدو پيدايش، كودكى بيش نبود اما معلوم بود كه اگر خدا به او فضيلت‏بدهد او در حفظش پايدار واستوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت وبعد وقتى مى‏خواهد به نذر خود عمل كند، او را به معبد مى‏سپارد، واز آن به بعد است كه:
و كفلها زكريا (14)
خدا زكريا را كفيل او قرار داد.
يعنى «جعل الله سبحانه وتعالى لزكريا كفيلا لها»، «كفل‏» در اين جمله دو مفعول گرفته است «مكفل‏» خدا است وخداى متعال مريم را در تحت‏سرپرستى زكريا عليه السلام كفالت نمود «وكفلها زكريا» نه «تكفلها زكريا» زكريا عليه السلام متكفل نشد مگر به وحى الهى. اين چنين نبود كه قرعه خود به خود به نام زكريا عليه السلام بيفتد، لذا فرمود: اينها قرعه زدند وخيلى‏ها شيفته بودند كه اين كودك را سرپرستى كنند:
و ما كنت لديهم اذ يختصمون (15)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه مجادله داشتند.
وبنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارك زكريا عليه السلام خورد، به خواست‏خدا قرعه به نام او در آمد.
و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم (16)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام يك مريم را كفالت كند.
خدا مى‏فرمايد: ما طورى برنامه را تنظيم كرديم كه خود مكفل شويم وزكريا متكفل ومريم تحت كفالت‏باشد. واين در مرحله بقاء است كه پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پيدايش وتكونش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سايه تربيت آن بانو بود.
ارزيابى مقام مريم از نظر مفسرين
نكته‏اى كه در ارزيابى مقام حضرت مريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه قرآن كريم درباره تربيت مريم عذراء عليها السلام مى فرمايد: هرگاه حضرت زكريا عليه السلام وارد مى‏شد روزى خاصى را در حضور آن بانو عليها السلام مى‏ديد.
كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله يرزق من يشاء بغير حساب (17)
هرگاه كه زكريا در محراب بر او وارد مى‏شد نزد او نوعى خوراكى مى‏يافت. گفت: اى مريم اين از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: اين از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد بى‏شمار روزى دهد.
وهمچنين فرشتگان بامريم سخن مى‏گفتند وسخنان مريم را هم مى‏شنيدند بلكه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مى‏آميختند، هم مريم آنها را مى‏ديد وهم آنها را مرآى مريم قرار مى‏گرفتند. اينها تعبيرات بلندى است كه قرآن درباره مريم دارد.
ونيز در تبيين مقام والاى مريم مى‏فرمايد:
و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين يا مريم اقنتي لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين (18)
وهنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم، خداوند تو را برگزيده وپاك ساخته وتو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مريم، عبادت خدا كن وسجده كن وباركوع كنندگان راكع باش.
يعنى فرشتگان فراوانى با اين بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفايش با خبر كردند كه تو صفوة الله، مطهره ودر ميان زنان عالم ممتازى، دائما به ياد حق باش، سجود، سجود وركوع را فراموش مكن واز اهل ركوع باش.
ونيز بشارت حضرت مسيح را به او دادند:
اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح (19)
وهنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداوند تو را به كلمه‏اى از جانب خود كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مى‏دهد.
اينها نمونه‏هايى از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مريم عليها السلام است. در تبيين اين بخش از زندگى حضرت مريم عليها السلام گروهى از معتزله نظير زمخشرى‏در كشاف راه تفريط پيموده وگمان كرده‏اند آن بانو نمى‏تواند به اين مقام رسيده، واز كرامت‏برخوردار شود، وسخنان فرشته‏ها را بشنود، وبشارت «صفوه بودن‏» را از فرشته‏ها دريافت كند، ومژده مادر پيغمبر شدن را از آنها تلقى نمايد، لذا گفته‏اند اين همه فضائل كه نصيب مريم عليها السلام شده است‏يا به عنوان معجزه زكريا عليه السلام ويا به عنوان پيش درآمد اعجاز عيسى عليه السلام است، كه اين را از نظر اصطلاح كلامى «ارهاص‏» مى‏گويند همانگونه كه قبل از قيامت‏يك سلسله امور خارق عادتى رخ مى‏دهد كه از آنها به عنوان «اشراط الساعة‏» تعبير مى‏كنند، قبل از ظهور، يا ميلاد يك پيامبر نيز، يك سلسله امور خارق عادتى رخ مى‏دهد كه اينها نشانه ظهور يك پيامبر الهى است ودر كتابهاى كلامى از اين امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبير شده است.
گروهى ديگر نظير «قرطبى‏» -از مفسران معروف اهل سنت وهمفكران او راه افراط رفته ومعتقدند مريم داراى سمت نبوت بوده است، زيرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده واو را از وحى باخبر كرده‏اند واز راه الهام، مساله صفوه وطهارت او را به او اعلام نموده وبشارت مادر پيغمبر شدن را به او اعطا كرده‏اند وگفته‏اند: چون مريم عليها السلام وحى فرشته‏ها را تلقى كرده وفرشته‏ها بر او وارد شده وگفتگوى آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسيده، پس پيامبر است، زيرا گمان كرده‏اند فرشتگان بر هر كس نازل شوند و وحى بياورند واو فرشته‏ها را ببيند، پيامبر است.
اما علماى اماميه كه در طريق قسط وعدل سير مى‏كنند، بر اين اعتقادند كه تمام اين مقامات وكرامتها مربوط به خود مريم عليها السلام است‏يعنى وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف، ونبايد اينها را به حساب اعجاز زكريا عليه السلام گذاشت، واز طرف ديگر، مريم به مقام رسالت ونبوت تشريعى نرسيده است. اين دو مطلب را مفسران گرانقدر اماميه، به استناد ظواهر قرآنى، تبيين مى‏كنند.
اما مطلب اول كه همه اين كرامتها تعلق به خود مريم عليها السلام دارد، به دليل ظواهر قرآن است كه فرشته‏ها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غيب وسروش نهان، بلكه براى او مشهود شدند. همچنانكه اين خطابها ونداها گاهى به صورت تمثل هم تجلى كرده است چنانچه قرآن مى‏فرمايد:
فتمثل لها بشرا سويا (20)
پس چون بشرى هماهنگ بر او نمايان شد.
آن فرشته گفت كه من از طرف حق آمده ومامورم كه به تو فرزندى عطا كنم.
قال اني رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا (21)
ظاهر اين آيات آن است كه خود مريم عليها السلام به تنهايى اين مقامات را دريافت كرد واين مقام مريم عليها السلام بود كه باعث‏شد زكريا عليه السلام از خداى سبحان فرز دى طلب نمايد:
هنالك دعا زكريا ربه (22)
اين چنين نبود كه معجزه زكريا در مريم ظهور كرده باشد بلكه كرامت‏هاى مريم موجب آن شد كه زكريا از خدا يحيى را طلب كند وفرزند «رضيي‏» ازخداى سبحان مسالت نمايد.
علاوه بر اين كه سفارش به قنوت ودوام عبادت وخضوع مستمر، وسجود وركوع، نشانه مقام خود مريم عليها السلام است ونيز اوصافى كه ذات اقدس اله براى اين بانو ذكر مى‏كند، نشانه آن است كه شخصيت‏خود مريم موجب شد تا فرشته‏ها را ببيند وبا آنها سخن بگويد وسخنان آنها را بشنود. لذا خداى سبحان از مريم به عنوان صديقه ياد مى‏كند ومى‏فرمايد:
و صدقت‏بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (23)
و امه صديقة (24)
يعنى عيسى عليه السلام داراى مادرى بود كه سخنان غيب را تصديق مى‏كرد، او نه تنها صادق بود بلكه از صديقين به شمار مى‏آمد. واين صديق بودن او، وصحه گذاشتن ذات اقدس اله بر اين موضوع، نشانگر آن است كه همه اين فضائل از آن خود اوست.
البته اين كه زمخشرى وهمفكران او معتقدند اين كرامتها به خاطر زكريا ويا به عنوان پيش درآمد معجزه حضرت مسيح بوده، نه براى آن است كه زن نمى‏تواند به اين مقام برسد، بلكه براساس تفكر ناصواب معتزله، نه تنها زن بلكه هيچ مردى هم نمى‏تواند به مقام كرامت‏بار يابد، وتنها انبيا هستند كه مى‏توانند معجزه داشته باشند وغير از انبيا كسى نمى‏تواند از كرامت‏برخوردار باشد خواه زن باشد يا مرد. واين سخن در جاى خود ابطال شده است، زيرا كرامت غير از معجزه است. معجزه اختصاص به انبيا دارد ولى كرامت‏براى همه اولياى الهى هست، با اين توضيح كه، اگر خرق عادت با ادعاى نبوت همراه بوده وبا تحدى آميخته باشد،اين را معجزه مى‏گويند، وگرنه كرامت است.
كارى كه «مسيلمه كذاب‏» كرد خرق عادتى بود به عنوان اهانت وكارى كه مؤمنين غير ولى دارند (وگاهى دعاى آنها مستجاب مى‏شود) به عنوان اعانت است وبراى اوليا بالاتر از اعانت، كرامت است وبراى انبيا، بالاتر از كرامت، اعجاز است.
نظريه‏اى راهم كه افراطى‏ها نظير قرطبى وهمفكران او پنداشته‏اند، بر اساس يك قياس منطقى است ليكن حد وسط در آن قياس تكرار نشده ويا كليت كبرى مخدوش است وچون قياس، واجد شرايط انتاج منطقى نبوده، از اين نظر دچار مغالطه شده‏اند.
بيان مغالطه اين است كه: قرطبى در تفسيرش مى‏ويد بر مريم عليها السلام وحى نازل شد، فرشته‏ها بر او فرود آمده وبا او سخن گفتند ومريم نيز آنان را مشاهده كرد وبا آنان سخن گفت وهركس كه وحى بر او نازل شود وسخنان فرشته‏ها را بشنود واز گفتار شفهى به شهودى برسد پيغمبر است، پس مريم عليها السلام پيغمبر است.
مقدمه اول اين قياس درست است، يعنى مريم عليها السلام نه تنها به صورت شفهى با فرشته‏ها سخن گفت‏بلكه مشهودا فرشته‏ها را ديد وبراى او متمثل شدند. اما مقدمه دوم يعنى كبراى قياس، كه مى‏گويد هركس فرشته را ديد و وحى را تلقى كرد پيغمبر است، كليت ندارد، زيرا پيامبر كسى است كه تنها با فرشتگان در مسائل جهان بينى ومعارف رابطه دارد وسخنان آنها را مى‏شنود و...، بلكه در مسائل تشريعى نيز ره‏آورد وحى را تلقى مى‏كند. شريعت را از فرشته‏ها دريافت مى‏گند ومسؤوليت رهبرى جامعه را به عهده مى‏گيرد واحكام مولوى را فرا گرفته وبه مردم ابلاغ مى‏كند.

اقسام وحى و دفع مغالطه

در اين سخن بحثى نيست كه بر پيامبران وحى نازل مى‏شود، اما اين‏گونه نيست كه هركس وحى دريافت كرد پيغمبر باشد چون وحى گاهى، انبائى است وگاهى تشريعى، چه اين كه نبوت گاهى نبوت انبائى است وگاه نبوت تشريعى.
قرآن كريم نبوت تشريعى را كه به عنوان «رسالت‏» بيان مى‏شود -چون يك كار اجرايى است، وحشر با مردم را همراه دارد ورهبرى جنگ وصلح ودريافت مسائل مالى وتوزيع اموال وتنظيم كار جامعه را به عهده دارد اين نوع نبوت را در اختيار مردها قرار داده ودر سوره يوسف عليه السلام و در سوره نحل مى‏فرمايد:
ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحي اليهم فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون (25)
وپيش از تو جز مردانى كه به ايشان وحى كرديم گسيل نداشتيم، پس اگر نمى‏دانيد از آگاهان بپرسيد.
يعنى رسالت‏يك كار اجرايى است وما قبل از تو اى پيامبرلله هيچ كسى را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده وفقط به مردها وظيفه رسالت داده‏ايم.
پس رسالت، به معناى رهبرى جامعه، بيان حلال وحرام، واجب ومستحب، مكروه ومباح ومانند آن، نبوت خاصى است كه چون مقام اجرايى است‏به عهده مردها گذاشته شده، ولى نبوت انبائى بدين مفهوم است كه فردى از طريق وحى مطلع شود كه در جهان چه مى‏گذرد، آينده جهان چيست؟ وآينده خودش را ببيند واز آينده ديگران نيز با خبر شود اين نوع از نبوت، ناشى از مقام ولايت الهى وسرمايه نبوت تشريعى ورسالت اجرايى وپشتوانه آن است، اما اختصاص به مردان ندارد بلكه زنان نيز مى‏توانند به اين مقام دست‏يابند.
اگر مراد قرطبى وهمفكران او، اثبات نبوت انبائى براى مريم عليها السلام است، اين را همه عرفا، حكما ومحققان اهل تفسير مى‏پذيرند، واگر منظور، نبوت تشريعى بوده، كه مريم عليها السلام داراى رسالت اجرايى بوده و وحى تشريعى دريافت مى‏كرده، اين مردود است زيرا نه از آيات مى‏توان اين را استنباط كرد ونه روايات مشعر به آن هستند، بلكه بر خلاف آن، دليل اقامه شده ومى‏شود، مبنى بر اين كه نبوت تشريعى از آن مرد است نه از آن زن.

صديقه بودن مريم عليها السلام

قرآن كريم از مريم عليها السلام به عنوان صديقه ياد كرده است كه اين مبالغه در تصديق است. بدين معنا كه نه تنها مصدقه، صادق وصديق است‏بلكه صديق است.
صديقين گروهى هستند كه با انبيا وصالحين وشهدا همراه وهم قافله‏اند. اينان قافله سالار كوى الهيند. افراد عادى چه زن وچه مرد در نماز ونيايشها وعباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مى‏كنند:
ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقا (26)
كسى كه مطيع خدا ورسولش باشد او همسفر قافله‏اى است كه اهل آن عبارتند از: نبيين، صديقين، شهدا وصالحين، وبعد در ادامه مى‏فرمايد: و حسن اولئك رفيقا اينها رفقاى خوب وهمسفران شايسته‏اى هستند چرا كه:
سل عن الرفيق قبل الطريق (27)
اگر انسان بيفتد آنها دستگيرند، واگر در مسير افراط وتفريط قرار گيرد، او را تعديل كرده واگر احساس خستگى كند تقويتش مى‏كنند، واگر احساس عجز كند به او قدرت مى‏بخشند. خداى سبحان مى‏فرمايد اگر شما هدايت را از من بخواهيد، من علاوه بر اين كه شما را اهل سير وسلوك در صراط مستقيم قرار مى‏دهم وصراط مستقيم را به شما نشان مى‏دهم وراهى را كه آنان رفته‏اند به شما مى‏نمايانم، شما را همسفر آنها نيز قرار مى‏دهم.
گاهى خداوند مى‏گويد راه راست را به شما نشان مى‏دهم وزمانى براى تشويق مى‏فرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفته‏اند به شما مى‏نمايانم، شما را همسفرآنها نيز قرار مى‏دهم.
گاهى خداوند مى‏گويد راه راست را به شما نشان مى‏دهم وزمانى براى تشويق مى‏فرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفته‏اند به شما عطا مى‏كنم وزمانى بالاتر از اين را نويد مى‏دهد ومى‏فرمايد: شما را با همراهان وهمسفران وقافله‏سالارانى چون انبيا وصديقين وشهدا وصالحين همراه مى‏كنم.
يكى از صديقين مريم‏سلام الله عليها است. كه همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگويند خدايا راه مريم را به ما ارائه بده بلكه همه نمازگزاران از خداوند راه صديقين را مى‏طلبند كه مريم هم جزو صديقين است.

شبهه برترى مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام

وسر اين كه مريم‏سلام الله عليها صديقه است آن نيست كه اخبار عادى را تصديق كرد وآنچه كه ديگران باور دارند، او نيز تصديق نمود. بلكه، او حقيقتى را تصديق كرد كه ديگران باور نداشتند وحقيقتى را صحه گذاشت كه ديگران آن را مستبعد مى‏شمردند و روى همين استبعاد، زبان به تهمت وى گشودند در حالى كه مريم عليها السلام براى قبول اين امر غير عادى، آيت وعلامت نطلبيد.
افراطيونى كه به نبوت مريم عليها السلام فتوا داده‏اند خواسته‏اند بگويند كه مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام بالاتر است زيرا وقتى زكريا سلام الله عليه دعا كرد وعرضه داشت:
رب هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء (28)
پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاك وپسنديده به من عطا كن كه تو شنونده دعايى.
او از خدا ذريه صالح طلب كردذريه يعنى فرزند، چه اين فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه يكى باشد چه بيش از يكى، وچه مذكر باشد چه مؤنث، همه اينها را ذريه مى‏گويند ويا وقتى عرضه داشت:
فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا (29)
پس از جانب خود ولى وجانشينى به من ببخش كه از من ارث ببرد واز خاندان يعقوب ارث برد واو را پسنديده گردان.
آنگاه فرشته‏ها در حال نماز به او بشارت دادند كه خدا به تو فرزندى به نام يحيى عطا مى‏كند:
فنادته الملائكة و هو قائم يصلي في المحراب ان الله يبشرك بيحيى مصدقا
پس در حالى كه وى ايستاده در محراب دعا مى‏كرد، فرشتگان او را ندا داده كه: خداوند تو را به ولادت يحيى مژده مى‏دهد كه اين يحيى:
مصدقا بكلمة من الله و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين (30)
تصديق كننده «كلمة الله‏» است وبزرگوار; خويشتندار وپيامبرى از صالحان است.
ولى زكريا عليه السلام با شنيدن اين بشارت به جاى تصديق نشانه طلبيد وعرض كرد:
رب اجعل لي آية (31)
خدايا يك علامت ونشانه‏اى قرار بده كه من بدانم اين بشارت حق است، يا بفهمم اين بشارت چه وقت محقق مى‏شود. ولى مريم عليها السلام وقتى بشارت را از فرشته‏ها شنيد مطمئن شد، وچون صديقه بود تصديق كرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراين، نتيجه مى‏گيريم كه مقام مريم بالاتر از زكرياست.

علت طلب آيت از سوى زكريا

ولى اين اعتقاد ناصواب است زيرا نبايد در گراميداشت مقام يك فرد -حضرت مريم - پيغمبرى را از مقام باعظمتش تنزل داد.
اما اين كه چرا زكريا سلام الله عليه آيه طلب كرد، حق آن است كه سؤال او از روى شك نبود، بلكه براى بار يافتن به مقام طمانينه بود. همچنانكه ابراهيم سلام الله عليه اين راه را به انبياى ابراهيمى نشان داد وفرمود:
رب ارني كيف تحيي الموتى قال او لم تؤمن قال بلى لكن ليطمئن قلبي (32)
پروردگارا! بنمايان به من كه مرده‏ها را چگونه زنده مى‏كنى، گفت: مگر ايمان نياورده‏اى؟ گفت: چرا ولى مى‏خواهم دلم قرار گيرد.
يعنى، خدايا به من نشان بده كه: چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كنى؟ خداوند به او فرمود آيا باور ندارى؟ حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: آرى، وليكن براى اين كه لحظه به لحظه به مقام والاتر بار يابم، وبه جايى برسم كه خودم مظهر «هو المحيي‏» بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومى‏دانم كه تو مرده‏ها را زنده مى‏كنى ولى مى‏خواهم بدانم چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كنى، واين هم نه به آن صورت كه تو نشانم بدهى، بلكه مى‏خواهم مرا مظهر «هو المحيي‏» قرار بدهى كه به دست من مرده‏ها زنده بشوند واين، عالى‏ترين مقامى است كه ابراهيم خليل مسالت كرده است.
اين راه ابراهيمى را سر سلسله انبياى ابراهيمى عليه الصلوة والسلام به فرزندانش تعليم داد كه شما نيز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب كنيد تا به مقام طمانينه بار يافته ونفس مطمئنه پيدا كنيد.
اگر كسى به وسيله برهان، مساله‏اى براى او حل شود، يك مرحله طمانينه را دارد، واگر برهانش از علم اليقين به عين اليقين تبديل شود، خواهد ديد كه در جهان چه مى‏گذرد ومى‏نگرد كه چگونه خدا مرده‏ها را زنده مى‏گند واين هم يك مرحله است وليكن مرتبه بالاتر از عين اليقين مرحله حق اليقين است‏يعنى انسان خود به جايى برسد كه «هو المحيي‏» را در خود مشاهده كند، چون «المحيي‏» وصفى از اوصاف ذات‏وچيزى كه در خارج از ذات اقدس حقند برخلاف اوصاف ذات وچيزى كه در خارج از ذات است ممكن الوجود مى‏باشد و وقتى كه ممكن الوجود شد، انسان مى‏تواند عين او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزل نموده وبه مقام فعل برسيم وارد «منطقه الفراغ‏» مى‏شويم كه در اين منطقه جا براى انسان سالك باز است ومى‏تواند مظهر اوصاف فعلى حق باشد.
گاهى انسان با برهان عقلى زنده كردن مردها را تصديق مى‏كند اين علم اليقين است. گاهى هم در خدمت مسيح عليه السلام به سر مى‏برد ومشاهده مى‏كند كه روح القدس چگونه به مسيح ومسيح‏گونه‏ها فيض مى‏رساند:
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى‏كرد
ومرده را خود زنده مى‏كند مانند مسيح عليه السلام ودر بسيارى از موارد مانند عترت طاهره عليهم الصلاة والسلام كه اين انسان در مرحله سوم يعنى منطقة الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلى، سالك مى‏شود وبه مقام حق اليقين مى‏رسد يعنى خود مظهر هو الخالق وهو المحيي مى‏گردد.
اين راه بلند را ابراهيم خليل سلام الله عليه به همه سالكان عموما وبه انبياى ابراهيمى عليهم الصلاة والسلام خصوصا نمايانده است. زكريا سلام الله عليه نيز كه نشانه وعلامت را طلب كرد براى آن بود تا به مقام طمانينه برسد وبداند كه دعايش چگونه محقق مى‏شود.
مقام طمانينه ويقين نتيجه تهذيب نفس وتزكيه دل وجان است واين راهى است كه جامع بين زن ومرد است. نتيجه تهذيب نفس آن است كه انسان با ماوراى طبيعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر اين مسير همان‏گونه كه مردها موفقند با فرشته‏ها سخن بگويند زنها نيز موفقند كه با فرشته‏ها تكلم كنند وبشارت آنان را دريافت كنند. واين مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبياى پيشين عليهم السلام نيز به طور كامل ارائه شده ويك مساله كلامى است ودر اين جهت هيچ تفاوتى ميان شرايع الهى، وهيچ تمايزى بين كتاب‏هاى آسمانى نيست.

همسر ابراهيم خليل(ع)

در داستان ابراهيم خليل سلام الله عليه همان‏گونه كه خليل الله با فرشته‏ها سخن مى‏گويد، وبشارت ملائكه را دريافت مى‏دارد همسر او نيز با فرشته‏ها سخن گفته وبشارت ملائكه را دريافت مى‏كند.
ذات اقدس آله در زمان كهولت وپيرى خليل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. كه اين بشارت الهى، به همان شكلى كه توسط ملائكه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نيز اعلام گرديد. هنگامى كه ملائكه به حضرت ابراهيم(ع) گفتند:
فبشرناه بغلام حليم (33)
ابراهيم سلام الله عليه فرمود:
ابشرتموني على ان مسني الكبر فبم تبشرون (34)
آيا به من نويد مى‏دهيد در حالى كه مرا پيرى رسيده است؟ حضرت اين سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلكه به عنوان «استعجاب‏» گفت. معناى استعجاب آن است كه انسان به لحاظ شگفت‏انگيز بودن واقعه‏اى باديد تعجب بدان مى‏نگرد. در اين جا ابراهيم خليل(ع) عرض كرد: خدايا من نه تنها پير شده‏ام بلكه، پيرى به سراغ من آمده است. يعنى يك وقت انسان پير مى‏شود ودوران شيخوخت را مى‏گذراند ومى‏گويد «قد بلغت من الكبر» (35) يعنى من، به پيرى رسيدم. ولى زمانى از پيرى نيز مى‏گذرد وبه دوران فرتوتى پاى مى‏نهد كه در اين حال مى‏گويد «قد بلغني الكبر» (36) يعنى پيرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مى‏دهيد؟ فرشته‏ها گفتند:
بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين (37)
يعنى اين تبشير ما باحق همراه است وگزاف نيست، چون فرشتگان در صحبت‏حق سخن مى‏گويند ودر لباس حق حرف مى‏زنند. لذا حرف «باء» در «بالحق‏» خواه به معناى صاحبت‏باشد وخواه به معناى ملابست، مفهومش اين است كه گفتار ما در لباس حق، يا در صحبت‏حقيقت است وما گزاف نخواهيم گفت وتو اى خليل الله نااميد مباش. آنگاه ابراهيم خليل(ع) فرمود:
و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون (38)
حضرت در كمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نيست، بلكه با هدايت ورهبرى نيز سازش ندارد. بنابراين نه تنها هيچ پيامبرى نااميد نخواهد بود بلكه هيچ مؤمن ومهتدى نيز نااميد نمى‏شود.
معناى نااميدى آن است كه انسان گمان كند به جايى رسيده است كه از خدامعاذ الله ساخته نيست كه مشكل او را حل نمايد. اين ياس در حد كفر است، وهيچكس حق ندارد نااميد باشد.
اين خلاصه كلام بود در مورد بشارت فرشته‏ها به خليل حق...، معادل همين برخورد با همسران حضرت نيز مطرح شده است، قرآن كريم مى‏فرمايد:
و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب (39)
يعنى هنگامى كه فرشته‏ها با خليل حق سخن مى‏گفتند همسر او نيز حضور داشت وايستاده بود وضحكى داشت‏براى «ضحك‏» در تفاسير دو بيان آمده است، يا به معناى سرور وخوشحالى ويا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده داديم او را به اسحاق واز پس اسحاق، يعقوب را. يعنى علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه يعقوب هم، به تو مى‏دهيم. سپس همسر خليل الرحمان عرض كرد:
قالت‏يا ويلتي ا الد و انا عجوز و هذا بعلي شيخا ان هذا لشي‏ء عجيب قالوا ا تعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد (40)
يعنى آيا من مادر مى‏شوم در حالى كه خودم فرتوت وسالمند وكهنسالم، وهمسرم نيز پيرمردى فرتوت وكهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آيا از رحمت‏خدا وامر خدا در تعجب هستى در حالى كه رحمت‏خدا، وبركات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از اين بركات عينى، بى‏شمار ديده‏ايد!
عظمت زن در فرهنگ وحى از اين ارزيابى روشن مى شود كه در فرهنگ وحى از زن به عظمت‏ياد شده واختصاصى به قرآن ندارد بلكه در انجيل، تورات وصحف خليل الله نيز مطرح بوده است. با فرشتگان تكلم نمودن وبشارت آنها را دريافت كردن، سخن خويش را با آنها در ميان گذاشتن، وسخن آنان را شنيدن، اينها همه مواردى است كه زن نيز همانند مرد در همه اين صحنه‏ها سهيم بوده واگر پدر پيامبرى، با ملائكه سخن مى‏گويد، مادر پيامبر نيز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتى در قرآن كريم از زنان ياد مى‏كند، مادر مريم ويا خود مريم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفيا قرار مى‏دهد. به عبارت ديگر در بين مردم جهان اينها هم مانند انبيا واولياى خاص جزو اصفياى الهيند. خدا در قرآن مى‏فرمايد:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (41)
به يقين خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهيم وخاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى كه بعضى از آنان از بعض ديگرند، وخداوند شنواى دانا است.
كه منظور از اين عمران آن عمرانى است كه پدر مريم است، نه عمرانى كه پدر موسى است چون عمرانى كه پدر موسى است اصلا نامش در قرآن كريم نيامده. بعد خداوند مى‏فرمايد:
اذ قالت امرات عمران رب اني نذرت لك ما في بطني محررا (42)
چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده باشد.
خداوند اين دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفى نموده است.
در نهج البلاغه نيز مى‏خوانيم كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه درباره فاطمه زهراسلام الله عليها مى‏فرمايد:
«قل يا رسول الله عن صفيتك صبري‏» (43)
اميرالمؤمنين عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مى‏كند: يارسول الله، اين صفيه تو يعنى اين بانويى كه صفوه تو، مصطفا وبرگزيده توست رحلت كرده وصبر در فقدانش براى من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفيه ياد مى‏كند يعنى صفوة الله است، مريم هم صفوة الله است، مادر مريم اهل عمران بود، يعنى عمران كه پدر مريم است‏سر سلسله اين خانواده به شمار مى‏رود، و وابستگان اين خانواده را آل عمران مى‏گويند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.

پى‏نوشت‏ها:

1. تحريم، 10
2. انفال، 27
3. تحريم، 11
4. نازعات، 24
5. قصص، 38
6. اعلى، 1
7. فرقان، 10
8. بحار الانوار، ج 10، ص 25
9. تحريم، 12
10. اعراف، 164
11. طه، 96
12. اعراف، 175
13. انعام، 124
14. آل عمران، 137
15. آل عمران، 44
16. همان.
17. آل عمران، 37
18. آل عمران، 42 و 44
19. آل عمران، 45
20. مريم، 17 و 18
21. مريم، 19
22. آل عمران، 38
23. تحريم، 12
24. مائده، 75.
25. انبياء، نحل، 43; و در سوره يوسف، 109 تا (نوحى اليهم)
26. نساء، 69
27. نهج البلاغه فيض، نامه 31، ص 936.
28. آل عمران، 38
29. مريم، 5 و6
30. آل عمران، 39
31. آل عمران، 41; مريم، 10
32. بقره، 260
33. صافات، 101.
34. حجر، 54.
35. مريم، 8.
36. آل عمران، 40.
37. حجر، 55.
38. حجر، 56.
39. هود،71.
40. هود،72 و73.
41. آل عمران،33 و34.
42. آل عمران،35.
43. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 202.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  3:52 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زنان اسوه در قرآن (حضرت مریم (س))(2)

زنان اسوه در قرآن (حضرت مریم (س))(2)

حسین رحیمی

سوره مریم آیه 16
وَاذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ اِذِانْتَبَذَتْ مِنْ اَهْلِها مَکانَاً شَرقیّاً.
«در این کتاب مریم را یاد کن آن دم که در مکانی در طرف شرقی مسجد از کسان خود کناره گرفت.»

12 ـ کنارگیری از جمع

انگیزه کنارگیری حضرت مریم(علیها السلام)اجتناب از تظاهر و خودنمایی در عبادت خالصانه و خاضعانه بـود نه رهبانیت و انزواطلبی کـه آن مذموم و ناپسند است.

12 ـ 1 ـ راز و نیاز با خدا (مکاناً شرقیاً)

رابطه محب و محبوب، زمان و مکان خاص می طلبد.
زمان، پالایش هر نوع الهه و اصنام درون خویش.
و مکان بیت المقدس مأمن و مهبط انبیاء و اولیاء خدا و ملائکه الله برای زنی که هم کفو و هم شأن انبیاء عظام خداست!
در عشق به خدا باید پاک سرشتی و چالاکی و بـی باکی داشـت. و او را در همه امـور بـرتر از خـود دانست.
فاسْتَبْشرُوا ببیْعکُمُ الذی بایعْتُمْ بهِ وَ ذلک هُوَ الْفَوزُ الْعَظیم.(1)
«پس بر این سودایی که با خداوند کردید، شاد باشید که پیروزی بزرگ همین است.»
«در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری***تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
اندر آ در باغ، تا ناموس گلشن بشکند***زانکه از صد باغ و گلشن خوش تر و گلشن تری(2)
(سوره مریم آیه 17)
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهمْ حِجاباً فَاَرْسَلْنا اِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرَاً سَویَّاً.
«در مقابل آنان (افراد اجتماع یا خانواده) پرده ای آویخت، پس ما روح خود را نزد او فرستادیم که به صورت انسانی تمام عیار بر او مجسم گشت.»

13 ـ حجاب مریم(علیها السلام)

در آیه شریفه، واژه حجاب عام است یعنی منظور آن روشن نیست که آیا برای عبادت و پرستش معبود است از ناحیه عابد به در و از همه کس که پرده یا حائلی میان خود و افراد اجتماع اندازد؟
یا برای تطهیر و شستشوی خویش؟
به هر صورت از لحاظ اخلاقی شایسته است برای جنس مؤنث حفاظی از سوی عامل صورت پذیرد.
اگر جهت عبادت باشد برای جلوگیری از نگاه هوسمندانـه نامحرمـان یـا اجتناب از خـودنمایی و اگر برای شستشو است به طریق اولی پوشش و حفاظ نیـاز اسـت، بـه هـر دو وجهش حسـن و نیکو است.
بنابراین کسب عزّت و عفت مندی مختار، همواره سبب نزول الطاف الهی به جمیع جهات است. که نمونه آن را در زندگی سراسر سعادتمندانه حضرت مریم(علیها السلام) شاهدیم.

13 ـ 1 ـ پوشش و لباس تقوا

یا بَنی آدم! قَدْ اَنزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباسَاً یُواری سَوْاتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقوی ذلِکَ خَیْرٌ، ذلِکَ مِنَ آیاتِ الله لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ.(3)
«ای فرزندان آدم! برای شما، لباس فرو فرستادیم که اندام شما را می پوشاند، و مایه زینت شماست، و لباس تقوی بهتر است ; این از آیات خداست، باشد که متذکر شده، پند گیرند.»
لباس و زیور معنوی نیکوتر از لباس و زیور ظاهری است.
اگر لباس ظاهر با لباس تقوی در باطن همراه نباشد، دامی است برای شیطان، شایسته است آدمی در شکارگاه هوی و هوس آن گونه عمل کند که همچون صیدی در دام صیادان قرار نگیرد. و پرده حجاب خویش بی پروا فرو ننهد.
بلکه چون مریم(علیها السلام) پرده دار عفت و پاک دامنی گردد.
«میلها، همچون سگان خفته اند***اندر ایشان خیر و شر بنهفته اند
تا که مرداری در آید در میان***نفخ صور حرص کوبد بر سگان
مو به موی هر سگی، دندان شده***وز برای حیله، دم جنبان شده
صد چنین سگ، اندر این تن خفته اند***چون شکاری نیششان، بنهفته اند
یا چو بازانند، دیده دوخته***در حجاب از عشق صیدی سوخته
تا کُله برداری و بیند شکار***آنگهان سازد، طواف کوهسار»(4)
(سوره مریم آیه 18)
قالَتْ اِنّی اَعُوذُ بالرَّحْمن مِنْکَ اِن کُنْتَ تَقیاً.
«(حضرت مریم(علیها السلام) با ترس) گفت: اگر مرد پرهیزکاری (کنایه از این که پرهیزکار باشی) من از سوء قصد تو به خدای رحمان پناه می برم.»

14 ـ دعوت به پرهیزکاری در پناه خدا

کسی که معرفت الله در کالبد او به ودیعت نهاده شد و خالق خویش را با معرفت شهودی و قلبی ادارک نمود در سخت ترین شرایط و شداید دهر به او تمسّک جسته و بدان پناهنده خواهد شد.
حضرت مریم(علیها السلام) در عین حال که از گناه دوری می جوید و به رحمت عام حکیم امید دارد، طرف مقابل خویش را به تقوا و پرهیزکاری دعوت می نماید.
پس تقوا مؤثرترین عامل بازدارنده از گناه است.
و هیچ تکیه گاهی مطمئن تر از خالق برای مخلوق وجود ندارد.

14 ـ 1 ـ تقوا چیست؟ (ان کنت تقیّاً)

از رسالت بزرگ و خطیر انبیاء و نزول شرایع الهی، آراستن آدمیان به زینت تقواست قرآن کریم تقوا را در دو مرتبه مطرح فرموده است:
الف) مرتبه نازله ب) مرتبه عالیه
در مرتبه نازله آن می فرماید: «فَاتَّقوُا الله مَا اسْتَطَعْتُمْ.»(5)
هر مکلّفی به اندازه توان و استطاعت خویش تقوا ورزیده و خوف خدا داشته باشد.
در مرتبه عالیه تقوا می فرماید: «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوُا اتَقوُالله حقَّ تُقاته»(6)
«ای کسانی که ایمان آورده اید آن گونه که شایسته مقام خداوند است تقوا پیشه کنید.»
داشتن تقوا بر هر مؤمنی فرض است، چه در حدّ توان یا رفیع ترین آن.

14 ـ 2 ـ اهمیّت تقوا

تقوا سبب کرامت آدمی نزد خداوند بوده که منوط به مرتبه آن است.
اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقاکُمْ(7)
«شریف ترین و کریم ترین آدمیان نزد خداوند، کسی است که بالاترین مرتبه تقوا را حائز است.»
که در این بین تفاوتی میان زن و مرد نیست.
انّی لا اضیعُ عَمَلَ عامِل مِنْکُمْ مِنْ ذَکَر اَوْ أنْثی.(8)
«خداوند عمل هیچ عاملی را ضایع نخواهد کرد، خواه زن باشد، خواه مرد.»
ناگفته نماند تفاوت در حقوق و تکالیف به معنای تبعیض نیست.
بنابراین تقوا و پروای حضرت مریم(علیها السلام)شایسته ترین و بلند آوازه ترین تقوای یک عفیف است در پیشگاه عزّ ربوبی و اهل تقوا، فرشته صفت و عفیف اند.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می فرمایند:
کادَ الْعَفیفُ انْ یَکُونَ مَلَکَاً مِنَ الْمَلائِکَهِ.(9)
«انسان عفیف نزدیک است که فرشته ای از فرشتگان شود.»
انسان درست کردار حتی در اندرون خویش هم فکر باطل ندارد. در روایات آمده است که حضرت عیسی(علیه السلام) به پیروان خود فرمود: «شما را منع کرده اند از زنا کردن و من شما را از فکر زنا کردن منع می کنم; برای این که اگر آتش خانه ای را نسوزاند، در و دیوار را سیاه خواهد کرد.»(10)
(سوره مریم آیه 19)
قـالَ اِنَّما اَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لاَهَبَ لَک غُلامَاً زَکیّاً سُو.
«گفت: من فرستاده پروردگار توام تا پسری پاکیزه به تو عطا کنم.»

15 ـ مأموریت مأمور

با توکّل حضرت مریم(علیها السلام)، انتظار با خوف به پایان آمد و رسالت عظیم مأمور ابلاغ شد که «من فرستاده پروردگار توام.»
این جا بود که قلب محزون و مضطرب مریم(علیها السلام) سکینه و آرامشی یافت.
هُوَ الَّذی اَنْزَلَ الْسَّکینَةَ فی قُلوبِ الْمُؤمِنینَ لِیزْدادُوا ایماناً مَعَ اِیْمانِهمْ.(11)
«خداوند سکینه و آرامش را بر دل های مؤمنین نازل کرد تا بر مراتب ایمان خود بیفزایند.»
«هیچ کُنجی بی دد و بی دام نیست***جز به خلوتگاه حق آرام نیست»(12)
اَلا بِذِکْراللهِ تَطْمَئنُ الْقُلُوبُ(13)
«دل ها فقط به یاد خداوند آرام می گیرند.»
فَاَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتُهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی المُؤْمِنینَ.(14)
«خداوند سکینه خویش را به رسولش و بر مؤمنین نازل فرمود.»
(سوره مریم آیه 20)
قالَتْ اَنّی یَکوُنُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنی بَشَرٌ وَ لَمُ اکُ بَغِیاً.
«گفت: چگونه مرا پسری تواند شد با این که انسانی به من دست نزده و من خود زنا کار نبوده ام.»
و همچنین سوره آل عمران آیه 47 آمده است:
قالَتْ رَبِّ اَنّی یَکُونُ لِی وَلَدُ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ کَذلکِ الله یخْلُقُ ما یَشاء.
«مریم گفت: پروردگارا از کجا برای من فرزندی خواهد شد با این که هیچ بشری با من تماس نگرفته است. فرشته گفت: این چنین خدائی هر چه بخواهد خلق می کند.»

16 ـ حکمت یک نعمت

وقتی دختر عمران دامن خویش از خوی پلیدی و پلشتی پیرایش نمود و آلودگی و انحراف را از خود دور کرد به بالاترین و والاترین مرتبه کمال معنوی دست یافت. بنابراین عطاء فرزند به حضرت مریم(علیها السلام)هم نعمت است هم حکمت!
نعمت از آن جهت که او زنی است مستحق الطاف خفیّه الهی به خاطر کرامات و سجایای اخلاقی و معنوی که کسب کرده است.
و حکمت از این جهت که حضرت عیسی(علیه السلام)اولین و آخرین آیت و معجزه ای است از ناحیه حکیم مقتدر به یک زن که ارزانی شد.
(سوره آل عمران آیه 47)
اِذَا قَضَی اَمْراً فَاِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کَنْ فَیَکُونُ.
«او (خداوند) وقتی قضای امری را براند، همانا فرمان می دهد که باش، آن امر وجود می یابد.»
و همچنین در آیه 21 سوره مریم آمده است:
قَالَ کَذلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاس وَ رَحْمَةً مِنّا وَ کَانَ اَمْراً مَقْضِیّاً.
«(فرشته) گفت: پروردگار تو چنین است. فرموده این بر من آسان است تا آن را برای مردم از جانب خویش آیتی و رحمتی کنیم و کاری است مقرر شده.»
فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بهِ مَکَاناً قَصِیّاً.(15)
«پس او (مریم(علیها السلام)) حامله شد، و با وی در مکانی دور گوشه گرفت.»

17 ـ اراده خالق

تقوا و عفت مریم(علیها السلام) سبب شد که با اراده خداوند فرزند موعود در رحم پاک و مطهر او قرار گیرد. آن هم بدون ازدواج با احدی از بشر!
بنابراین نتیجه می گیریم:
اولا: زن هم می تواند به بالاترین درجه معرفت حقیقی دست یابد تا جایی که فرشته (روح) برای او از سوی خداوند پیام می آورد.
ثانیاً: برای دستیابی به کمال نهائی هیچگونه نقص معرفتی و معنوی در زن وجود ندارد.
ثالثاً: اهتمام و عنایات کریمانه خالق نسبت به جنس مؤنث هویداست.
رابعاً: هر وقت اراده خداوند در حال تحقق پذیری است، کسی را یارای مقابله با آن نخواهد بود.
اِنَّمَا اَمْرُهُ اِذا اَرَادَ شَیْئاً اَنْ یَقُول لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.(16)
«هر گاه (خداوند) چیزی را اراده فرماید فرمان او جز این نیست که گوید: باش پس بی درنگ خواهد شد.» زیرا، ملکوت همه چیز بدست خداست.
فَسُبْحَانَ الَّذِی بیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیء وَ اِلَیْهِ تُرْجَعُون.(17)
«پس منزه است کسی که ملکوت همه چیز به دست اوست و همه به سوی او باز گردانده می شوید.»
(سوره مریم آیات 26 ـ 25 ـ 24 ـ 23)
فَاَجَائَها الْمَخَاضُ اِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْل هذا و کُنْتُ نَسیاً منْسِیاً.
«درد زائیدن او را به سوی تنه نخل برد، گفت: ای کاش قبل از این مرده بودم یا چیزی حقیر بودم و فراموشم کرده بودند.»
فَنَادَیهَا مِنْ تَحْتِها اَلاّ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَریّاً.
«پس وی را از طرف پائین ندا داد: غم مخور که پروردگارت جلوی تو نهری جاری ساخت.»(18)
وَ هُزّی اِلَیْکِ بجِذْعِ النَّخْلِةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّاً.
«تنه درخت را سوی خود تکان بده که خرمای تازه بر تو بیفکند.»
«فَکُلی وَ اشْرَبی وَ قَرّی عیْناً فَاِمّا تَرَینَّ مِنَ الْبَشَر أحَداً فَقُولِی اِنّی نَذْرتُ لِلرّحْمَن صَوْماً فَلَنْ اُکلِّم الْیومَ اِنْسیّاً.
«بخور و بنوش و چشمت روشن دار، اگر از آدمیان کسی را دیدی بگو من برای خدا روزه «کلام» نذر کرده ام پس امروز با بشری سخن نمی گویم.»

18 ـ مائده در مائده

هر نعمتی از پی نقمتی پدید می آید، عبادت زاهدانه و متواضعانه حضرت مریم(علیها السلام)در میان قوم متعصب و متحجّر، با ملامت و مرارت های بی شماری همراه بود. لیک آن بانو بر استقامت محقانه خویش پای فشرد و ظفر یافت.
علاوه بر طعام بهشتی که در محراب عبادت نصیب او می گردید، در هنگام وضع حمل هم مورد التفات کریمانه حضرت حق قرار گرفت و کرامات کم نظیری شامل حال او گردید:
اولا: جاری شدن چشمه آب گوارا در زیر پای آن محدثه.
ثانیاً: با روئیدن رطب تازه بر درخت نخل فرتوت و خشکیده بارقه امید دمیده گشت. بنابراین با عنایات بی شائبه خداوند برای یک مادر با عفاف، هم غذا مهیا شد، هم آب گوارا!
«شب تاریک و سنگستان و من مست***قدح از دست من افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نکو نگه داشت***وگرنه صد قدح نفتاده بشکست»(19)

18 ـ 1 ـ روزه سکوت

اِنّی نَذرتُ لِلرَّحْمَن صَوْماً فَلَنْ اُکَلِّمَ الْیَوْمَ اِنْسیّاً.
آن چه از آیه شریفه استنباط می شود، این است که قبل از اسلام هم، روزه وجود داشت آن هم با کیفیت خاص آن زمان، و روزه تمرین تقواست که یکی از مؤثرترین مقوله تربیتی در تعدیل نفس است وکسی که عاشق است پروانهوار سوختن را باید بیاموزد. و همچنین، «به پلک دیده آتشپاره چیدن» را نیز، و میوصال میخانه ای را طلب کند که حیات جاودانه می بخشد.
و با همه فراز و نشیب ها در جرگه عشق، حرمِ دل(20) را وقف دل آفرین کند، تا محرم راز گردد.
حضرت مریم(علیها السلام) لسان و نهان (دل) خویش را وقف معبود حقیقی کرد و دل را به آئین مجازی دیر و کنشت و خانقاه نسپرد.
زیرا در عنفوان جوانی تسلیم اراده محض
خالق بود، که مهر سکوت و وقف دل، نشانه عارفان و عابدان است.
«هر که آئین حقیقت نشناسد زمجاز***خواجه در حلقه رندان نشود محرم راز
یا به بیهوده مبر نام محبت به زبان***یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز
آنقدر حلقه زنم بر در میخانه عشق***که کند صاحب میخانه به رویم در باز
هر که شد معتکف اندر حرم کعبه دل***حاش لله که شود معتکف کوی مجاز
مگذارید قدم بیهوده در وادی عشق***کاندرین مرحله بسیار نشیب است و فراز»(21)
و در احوال عارفان می خوانیم:
«دلی کو با تو شد همراه و همبر***چگونه مهر بندد جای دیگر
دلی کو را تو هم جانی و هم هوش***از آن دل چون شود یادت فراموش»(22)
(سوره مریم آیات 33 ـ 32 ـ 31 ـ 30 ـ 29 ـ 28 ـ 27)
فَاَتَتْ بِهِ قَومَها تَحْمِلُهُ قالوُا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئتِ شَیئاً فَریّاً.
«مولود را که در بغل گرفته بودند نزد کسان خود آورد، گفتند ای مریم حقاً که چیز شگفت انگیز آورده ای.»
یا أخْتَ هارونَ ما کانَ اَبوُکِ امْرَءَ سَوء وَ کانَتْ اُمُّکِ بَغِیّاً.
«ای خواهر هارون، آخر پدرت مرد بدی نبود و مادرت زنا کار نبود.»
فَاَشارَتْ اِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فی الْمَهْدِ صَبیّاً.
«مریم به مولود اشاره کرد، گفتند: چگونه با کسی که کودک و در گهواره است سخن گوئیم؟»
قالَ انّی عَبْدُاللهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبیّاً.
«گفت: من بنده خدایم، مرا کتاب داده و پیغمبر کرده.»(23)
وَ جَعَلَنِی مُبارکاً اَیْنَ ما کُنْتَ وَ اوْصانی بالْصَلوةِ وَ الْزَّکوةِ ما دُمْتُ حَیّاً.
«و هر جا که باشم با برکتم کرده است، و به نماز و زکات مادام که زنده باشم سفارشم فرموده.»
«وَ برّاً بوالدتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبّاراً شَقِیّاً.
«و نسبت به مادرم نیکوکارم کرده و گردن کش و نافرمانم نکرده است.»
«وَ الْسَّلامُ عَلَیّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ اُبْعَثُ حَیّاً.
«سلام بر من روزی که تولد یافته و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم.»

19 ـ نعمت سخن و رفع اتهام

جهالت قوم بر آن شد تا حضرت مریم(علیها السلام)هدف تیر زهرآگین تهمت مغضوبین قرار گیرد و باسخنان هتک آلود و ناصواب خویش او را نسبتی ناروا دهند. لیک دیری نپائید که حکمت و مشیت خداوند تحقق یافت و آن زن، سربلند از آزمون الهی بیرون آمد.
آن مولود موعود، مسیحا(علیه السلام) لب به سخن گشود و قاطعانه توطئه معاندان و ملامتگران را در هم نوردید، و فرمود:
من عیسی مسیح(علیه السلام) بنده مقرب درگاه اویم.
خداوند به من کتاب آسمانی و شرف نبوت ارزانی بخشید.
مایه رحمت و برکت جهانیانم.
مکلف به ادای تکلیف در زکات و صلاتم تا زمانی که در عرصه حیاتم.
خداوند مرا نسبت به مادرم در اطاعت و فرمانبرداری و احسان و نیکوکاری سفارش فرموده است، سپاس خالقی را سزد که به من نعمت حیـات داده و روزی که طومار زندگی ام بسته خواهد شد و زمانی که پا به منصه ظهور خواهم نهاد.
امید به زندگی، مرگ و قیامت و روز رستاخیز، سه فاکتوری است برای تنبّه و آگاهی دادن به دارندگان فطرت سرد و خاموش که آنان را به بیداری در معرفت سوق دهند.
حضرت عیسی بن مریم(علیهما السلام) با سخنان الهی اش، کشتی حیات را برای فلاح و رستگاری مهیا کرد.
و به همگان فهماند به آب طغیان گر (میل و خواهش های نفسانی) اجازه نفوذ به داخل کشتی را نداده تا سبب هلاکت معرفت و معنویت گردد.
بلکه آدمیان به تعدیل خواهش های درون بر آیند و آن را وسیله ای برای دستیابی به هدف مطلوب خویش قرار دهند.
«آب در کشتی هلاک کشتی است***آب اندر زیر کشتی پشتی است»(24)
بنابراین سفاهت قوم مسیح(علیه السلام) به جهت آن بود که آنان قوّت و قدرت مقابله با خواست های درون خویش را نداشتند.
«مر سفیهان را رباید هر هوا***و آنکه نبودشان گرانیّ قوا»(25)
(سوره مائده آیه 75)
مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ اُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَاکُلان الْطَّعامَ اُنْظُرْ کَیْفَ نبیِّنُ لَهُمُ الایاتِ ثُمَّ انْظُرْ انّی یُوفَکوُنَ.
«عیسی پسر مریم به جز پیامبری نیست که پیش از او نیز پیامبرانی بودند و مادرش زنی راستگو بود، هر دو (مانند مردمان) غذا می خوردند، بنگر چگونه آیات خود را برای آنان بیان می کنیم، و سپس بنگر چگونه روی بر می گردانند.»

20 ـ پیامبر الگو از زن راستگو

خداوند کریم عیسای پیغامبر را فرزند زنی یاد می کند که او در صداقت و سلامت گفتار و کردار شهره زمانه است.
و آن دو را از سلک خاکیان می نامد که با تهذیب و تأدیب نفس خویش با افلاکیان محاوره و مراوده ای دیرینه داشتند.
آنان تجسم آیات و نشانه حضرت حقند که مستعد نشور اتقیایند نه اشقیا!
«از جهان دو بانگ می آید به ضد***تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نشور اتقیا***وان یکی بانگش قریب اشقیا»(26)
از دامن حضرت مریم(علیها السلام) راستگو و درست کردار، پیامبری چون عیسی مسیح(علیه السلام)عروج می کند.
مسیحِ(علیه السلام) یوسف لقاء، در پیوند با خدا، دام ها گسست و جام ها شکست.
و در گسترده دولت او، دلبر و مقصود او، معبود اوست.
او یار و یاور دلبرانی است که از کار آنان دست فرو نشست. و سودای دل دلبران، به عشق او شعلهور است.
ای یوسف خوش نام ما، خوش می روی بر بام ما***ای در شکسته جام ما، ای بر دریده دام ما
ای نور ما، ای سور ما، ای دولت منصور ما***جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله معبود ما***آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما، دام دل غمار ما***پا وا مکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بماند پای دل، جان می دهم چه جای دل***و از آتش سودای دل، ای وای دل، ای وای ما(27)
کوتاه سخن اینکه
آن چه از اهداف تربیتی داستان حضرت مریم(علیها السلام) می آموزیم آن است که با اندیشه دینی و دست یابی به هدف نهایی و کمال معنوی که همان قرب به حق می باشد، باید مجدّانه و مدبّرانه گام برداشت تا مراد حاصل آید.
آدمی در سیر و سلوک حقیقی، فقط خدا را ببیند نه خود را.
اگر در هر اموری خالق را ناظر بر اعمال و افعال خویش بداند، در می یابد که صبغه الله شدن و خلیفه اللهی گشتن بر او میمون و مبارک است.
و زمانی الطاف و کرامات حضرت احدیّت بر بنده ساری و جاری است که «تفویض امر الیه» خالصانه و صادقانه باشد.
لابه و انابه به ساحت آستان قدس ربوبی، صیقل درون است و نورانیت برون.
دلی که در او مهر و محبت خدا نشیند جای اغیار و بیگانه نیست.
دلی دارم خریدار محبت***کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل***زپود محنت و تار محبت(28)
حضرت مریم(علیها السلام) با استعانت از درگاه خداوند منان، مکنونات قلبی خویش را به اطاعت بی قید و شرط آفریدگار هستی در آورد.
بنابراین شایسته است همه زنان و مردان عالم، کـردار و رفتار هدفمند آن بـانوی نمونـه را، به عنوان الگوی تربیتی و اخلاقی، سرلوحه کار خویش قرار دهند.
در یک حدیث قدسی از جانب خداوند متعال به حضرت موسی(علیه السلام) چنین آمده است:
(ای موسی) مرا محبوب خلقم گردان و دوستی مرا در دل ایشان بینداز.
آن حضرت ندا داد: چگونه و از چه طریقی محبت ترا در دل خلق اندازم؟
خداوند پاسخ داد که آنان را متوجه نعمت های بسیاری کن که به آن ها داده ام.

پی نوشتها و مراجع

1 ـ توبه / 111.
2 ـ کیات شمس، غزل 2798.
3 ـ اعراف / 26.
4 ـ مثنوی معنوی، مولوی.
5 ـ تغابن / 16.
6 ـ آل عمران / 102.
7 ـ حجرات / 13.
8 ـ آل عمران / 195.
9 ـ نهج البلاغه، کلمات قصار 474.
10 ـ جامع السعادات نراقی.
11 ـ فتح / 4.
12 ـ مثنوی معنوی، دفتر دوّم، بیت 591.
13 ـ رعد / 22.
14 ـ فتح / 26.
15 ـ مریم / 22.
16 ـ یس / 82.
17 ـ یس / 83.
18 ـ «وجعلنا ابن مریم و امه ایه و اویناهما الی ربوه ذات قرار و معین» (مؤمنون / 50).
«و ما پسر مریم و مادرش را بر خلق آیت و معجزه بزرگ گردانیدیم و هر دو را به سرزمین بلندی که آن جا مکانی هموار و چشمه سار بود (شام و بیت المقدس) منزل دادیم.»
«این المتقین فی جنات و عیون» (ذاریات / 15).
«پرهیزکاران در بوستان ها و چشمه سارانند».
19 ـ اشعار عرفانی باباطاهر همدانی.
20 ـ قال الصادق(علیه السلام): «القلب حرم الله، فلاتسکن حرم الله غیرالله» (بحارالانوار، 70/25).
«دل حرم خداست، در حرم خدا غیر خدا را ساکن مکن».
الهی سینه ای ده آتش افروز***در آن سینه دلی و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست***دل افسرده غیر از آب و گل نیست
(دیوان اشعار، وحشی بافقی)
21 ـ دیوان اشعار، وحدت کرمانشاهی.
22 ـ اشعار عرفانی باباطاهر همدانی.
23 ـ «ویکلم الناس فی المهد و کهلا و من الصالحین» (عمران / 41).
«و با مردم در گهواره و در پیری سخن می گوید و از صالحان است».
24 ـ مثنوی، دفتر اول، بیت 985.
25 ـ مثنوی، دفتر سوم، بیت 4310.
26 ـ مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 1623 ـ 1622.
27 ـ کلیات شمس جلال الدین مولوی.
28 ـ اشعار عرفانی باباطاهر همدانی.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  3:52 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بانوان نمونه از نگاه وحى(3) ؛ بانوان اسوه

بانوان نمونه از نگاه وحى(3) ؛ بانوان اسوه

حسين غفارى
اشاره:

آنچه در اين شماره از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرد، گفتارى در باره رفتار زنان شايسته و چگونگى روابط آنها با همسرانشان است و بخش دوم از مباحث مربوط به ويژگيهاى زن نمونه از نگاه وحى را تشكيل مى‏دهد.
تشكيل زندگى مشترك ميان زنان و مردان و به موازات آن حفظ پيوند زناشويى، پيشينه‏اى به درازاى تاريخ آفرينش انسان دارد; بگونه‏اى كه در عصر حاضر هم - مسايل مربوط به زناشويى - از جايگاه ويژه‏اى برخوردار است زيرا ازدواج، از نيازهاى ضرورى بشر، و جدايى از تلخترين مسايل زندگى انسان به شمار مى‏آيد.
از اين‏رو قرآن كريم براى حفظ كانون خانواده، اصولى را ارائه كرده و رعايت آن را به همه مردان و زنان توصيه فرموده است. پنج مورد از اين اصول به زنان اختصاص داده شده است. و زن نمونه از ديدگاه وحى، كسى است كه اين اصول را در زندگى مشترك به كار بندد و آن را مبناى روابط خود با همسرش قرار دهد.

1- گمان خوب به همسر

حسن ظن به همسر نخستين خشت‏بناى صلح و صفاى خانواده و اساس زندگى مشترك است. چنانكه بدگمانى بستر اصلى نزاعها و عامل بروز اختلافهاى خانوادگى است. بر همين اساس قرآن كريم زنان و مردانى را كه تهمتهاى وارد شده به همسرانشان را بدون دستيابى به مدرك كافى پذيرفته و به آنان بدگمان مى‏شوند، با لحنى سرزنش‏آميز و هشداردهنده مخاطب قرار داده و نمونه‏اى از بدگمانى را در ضمن واقعه‏اى كه به «حديث افك‏» شهرت يافته است، بيان مى‏كند.
«ان الذين جاؤوا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خيرا لكم لكل امرى منهم ما اكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم. لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنت‏بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين.»
كسانى كه دروغ بزرگ - اتهام كار زشت‏به يكى از همسران پيامبر - را آورده‏اند، گروهى همدست از شمايند. آن را براى خود شر مپنداريد، چه براى شما خير است. براى هر فردى از آنان - دروغگويان - چيزى [كيفر گناه] است كه مرتكب شده است و آن كس از آنان كه سهم بزرگتر آن [دروغ] را پذيرفت، عذابى بزرگ دارد. چرا آنگاه كه آن را شنيديد مردان و زنان مؤمن به خودشان گمان نيك نبردند و نگفتند: اين دروغى آشكار است.
خداوند در (آيه 12) سوره نور از زنان و مردان مؤمن خواسته است كه نه تنها پذيراى تهمتهاى بى‏دليل ديگران در باره همسرانشان نباشند بلكه از همسران خود دفاع كرده و آن تهمتها را تكذيب كنند، بر اين اساس، از نظر قرآن كريم زن نمونه كسى است كه بناى روابط زناشويى ميان خود و همسرش را بر حس ظن قرار دهد.

2- رعايت ‏حقوق همسر

زندگى مشترك مقتضى حقوق متقابل ميان آنان است. تجربه اين حقيقت را به اثبات رسانده است كه هر گاه زنان و مردان در زندگى زناشويى خويش، حقوق مشترك ميان خود را رعايت كرده‏اند، از زندگى آرام و شيرينى بهره‏مند شده‏اند و آنگاه كه حقوق متقابل را ناديده انگاشته‏اند، كانون گرم خانواده به سردى گراييده است; از اين‏رو خداوند زن نمونه و شايسته را فردى مى‏داند كه در برابر حقوق بحق همسرش خود را مسؤول مى‏داند و هرگز آن را پايمال نمى‏كند. اين حقيقت در سوره نساء چنين مورد تاكيد قرار گرفته است: «فالصلحت قنتت‏حفظت للغيب بما حفظ الله و التى تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربو هن فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا ...» پس زنان شايسته آنهايند كه از شوهرانشان اطاعت كنند و - عفت‏خويش و حق شوهران خود را - در حال غيبت آنان نگهدارند و زنانى كه از سركشى و نافرمانيشان - در اداى حقوق بحق همسر - بيم داريد - نخست - پندشان دهيد و - اگر مؤثر نيفتاد - بستر خواب را از آنان جدا كنيد و - اگر باز سودمند نشد - آنان را بزنيد پس اگر از شما - در كار حق و اداى حقوق همسرى - فرمان بردند، راهى - بر آنان - براى آزار دادنشان - مجوييد ....
از آيه فوق چنان درمى‏يابيم كه از اوصاف و ويژگيهاى زنان نمونه و شايسته (الصلحت) اداى حقوق بحق و قانونى شوهرانشان و اطاعت از آنان در محدوده قانونى است.
ناگفته نماند كه ضرورت اطاعت زن از شوهر، تنها در محدوده حقوق مسلم و شناخته شده همسران از مسايل مسلم و قطعى در فقه اسلامى است. و همسران بيش از آن حق امر و نهى كردن را ندارند.
زن نمونه كسى است كه بناى روابط زناشويى ميان خود و همسرش را بر حسن ظن قرار دهد.

3- رازدارى در حفظ زندگى

حفظ اسرار زندگى، از توصيه‏هاى مهم قرآن به زنان و مردان مؤمن است. در كتب تفسيرى و تاريخى آمده است: پيامبر(ص) روزى سخنى به عنوان راز و امانت‏به يكى از همسرانش گفت و از او با تاكيد خواست‏براى هيچ كس - حتى براى ديگر همسرانش - بازگو نكند. ولى او اين راز را براى يكى از همسران رسول خدا نقل كرد.
خداوند متعال اين داستان را در قرآن مجيد با لحنى عتاب‏آميز چنين بيان فرمود: «و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير. و -ياد كنيد - آنگاه كه‏پيامبر با يكى از زنان خويش سخنى به راز گفت، پس آن زن‏خداوند زن نمونه و شايسته را فردى مى‏داند كه در برابر حقوق بحق همسرش خود را مسؤول مى‏داند و هرگز آن را پايمال نمى‏كند.
- حفصه - آن راز را فاش كرد - به عايشه باز گفت - و خدا او - پيامبر - را بر آن آگاه ساخت، برخى از آن را - به آن زن - شناساند و از برخى چشم پوشيد - به روى وى نياورد - پس چون وى - حفصه - را بدان آگاه كرد، گفت: چه كسى اين - فاش كردن را - را به تو خبر داد؟ گفت: - خداى - داناى آگاه به من خبر داد.
با اندك دقت در آيه فوق درمى‏يابيم، همسران رسول خدا كه رفتارشان بايد الگوى ديگران باشد (اين حقيقت هم در آيات گوناگون از جمله در سوره احزاب، آيه 32 به صراحت‏بيان شده است) حق نداشتند رازى را كه رسول خدا به آنان گفت، فاش سازند.

4- چشم‏پوشى و بخشش

چشم‏پوشى از خطاهاى همسر و يا بخشيدن برخى از حقوق مسلم در زندگى مشترك، از عوامل موفقيت و خوشبختى همسران است.
خداوند سبحان زنان شايسته را با تشويق و ملاطفت مورد خطاب قرار داده و اين نكته مهم را گوشزد مى‏كند كه شما زنان هر چند مى‏توانيد حقوق خويش - از جمله مهريه - را از همسرانتان تماما بازستانيد ولى اگر راه گذشت را در پيش گيريد و بزرگوارانه از حق خود بگذريد، اين روش شايسته‏تر و نزديكتر به تقواپيشگى است.
اكنون به متن آيه مورد نظر مى‏پردازيم:
«و ان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن و قد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم الا ان يعفون او يعفوا الذى بيده عقدة النكاح و ان تعفوا اقرب للتقوى و لا تنسوا الفضل بينكم ان الله بما تعملون بصير. و اگر پيش از آنكه با زنان نزديكى كنيد، آنها را طلاق دهيد و كابينى معين كنيد، نيم آنچه مقرر داشته‏ايد برشماست، مگر آنكه خود آنان [زنان] يا كسى كه اختيار زناشويى به دست اوست، گذشت كند و گذشت‏شما به تقواپيشگى نزديكتر است‏و بزرگوارى را ميان خود فراموش نكنيد، زيرا خدا بدانچه مى‏كنيد بيناست.

5- پاكدامنى و امانت‏دارى در غياب شوهر

پاكدامنى و امانت‏دارى در غياب همسر از عوامل تداوم زندگى مشترك ميان زنان و مردان است. اگر زن و شوهر به دور از چشم هم به خيانت و ناپاكى دست‏بيالايند يا گمان چنين آلودگى از جانب ايشان برود، كانون گرم خانواده به سردى مى‏گرايد و چه بسا متلاشى شدن آن را در پى داشته باشد. بويژه اگر آلودگى از جانب زنان صورت گيرد. از اين‏رو خداوند در توصيف و تمجيد از زنان نمونه و شايسته ايشان را به پاكدامنى و امانت‏دارى در غياب شوهر توصيف كرده و چنين ستوده است: «فالصلحت قئنت‏حفظت للغيب بما حفظ الله ... زنان نيكو و شايسته، فرمانبردارند و به دور از چشم شوهرانشان - عفت و پاكدامنى خويش را - نگهدارنده‏اند.
 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:52 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بانوان نمونه در نگاه وحى(2) ؛ بانوان اسوه

بانوان نمونه در نگاه وحى(2) ؛ بانوان اسوه

حسين غفارى
كارسازى و يارى‏رسانى

روابط اجتماعى و چگونگى پيوند ميان اعضاى امت اسلامى، از موضوعاتى است كه مورد توجه ويژه قرآن كريم قرار گرفته و در آيات متعددى به بحث در اين باره پرداخته است، از اين‏رو مبانى و اصولى به بشر ارائه كرده است كه برخى از آن مبانى از اهداف رسالت پيامبران به شمار مى‏آيد. «عدالت و احسان‏» و «اخوت و برادرى‏» دو نمونه اين اصول‏اند.
از اين مبانى مى‏توان اصل «ولايت‏» يا «كارسازى و يارى‏رسانى‏» را نيز نام برد، كه خداوند رعايتش را از ويژگيهاى زنان و مردان نمونه برشمرده است. آنجا كه مى‏فرمايد: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض‏» مردان و زنان مؤمن كارسازان و ياوران همديگرند.
براى فهم بهتر معنا و پيام آيه شريفه يادآورى اين نكته ضرورى است كه: برخى از مترجمان معاصر واژه «اولياء»، را به غلط، دوستداران ترجمه كرده‏اند در حالى كه «اولياء» از ماده «ولايت‏» به كسر «واو» به معناى يارى‏رسانى است و يا از ريشه «ولايت‏» به فتح «واو» به معناى سرپرستى و كارسازى است. ازاين رو مفسران ژرف‏انديش - از شيعه و سنى - واژه «اولياء» را در آيه شريفه به معناى «كارسازان‏» يا «ياوران‏» تفسير كرده‏اند. كارسازى چنان فراگير است كه، حضور در عرصه كارزار و جهاد را نيز شامل خواهد بود. همان‏گونه كه; زنان مسلمان صدر اسلام در صحنه جنگ حضور مى‏يافتند يا در پشت جبهه‏ها به يارى رزمندگان شتافته، براى حمل مجروحان، مداواى آنان و تهيه غذا، سلاح و ديگر نيازهاى جهادگران مى‏كوشيدند; تا آنجا كه برخى در زمره شهداى اسلام قرار گرفتند.
مرحوم طبرسى در كتاب شريف «مجمع‏البيان‏» از حضور نظامى زنان صدر اسلام چنين ياد مى‏كند: «مردان و زنان مؤمن، ياور يكديگر بودند كه به يارى هم مى‏پرداختند تا جايى كه; زنان تمامى وسايل سفر جنگ را براى همسرانشان فراهم مى‏كردند و در غياب آنان، به حفاظت از منافعشان مى‏پرداختند و همگى (مردان و زنان) چون «يدى واحد» عليه دشمنان بودند.»

آزاديخواهى و عدالت‏طلبى

يكى از زنان نمونه كه مورد توجه قرآن كريم قرار گرفته، همسر با ايمان و شجاع فرعون است كه خداوند از او به عنوان الگويى مثال‏زدنى براى زنان و بلكه براى تمامى انسانها ياد كرده و او را چنين ستوده است: «و ضرب الله مثلا للذين امنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين‏» و خدا براى كسانى كه ايمان آورده‏اند، زن فرعون را مثل آورده است: آنگاه كه گفت: پروردگارا، در بهشت‏براى من و در نزد خويش خانه‏اى بساز و مرا از (شر) فرعون و كردار او، و ستمكاران رها ساز.
بر اساس اين آيه شريفه، همسر فرعون، در آرزوى جامعه‏اى متعادل و به دور از ظلم بوده، رهايى از محيط آلوده به ستم و حكومت مبتنى بر ظلم را، مطلوب خود مى‏دانست.
بنابراين، زن شايسته در نگاه وحى، فردى انقلابى، ظلم‏ستيز و بيزار از جامعه آلوده به ستم و حكومت مبتنى بر ظلم است. و در جستجوى جامعه مبتنى بر عدالت‏بر خواهد آمد.

پرداخت زكات

هفتمين مورد از ويژگيهاى زن نمونه، پرداخت زكات و اداى فريضه مالى است. اين فريضه در حقيقت انتقال بخشى از امكانات توانمندان به تهيدستان و تامين نيازهاى جامعه است. در قرآن كريم از اين فريضه چنين ياد شده است: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة‏» مردان و زنان مؤمن كارسازان و ياوران همديگرند، كه، امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند، نماز بر پا مى‏دارند و زكات مى‏پردازند.
بنابراين زن آرمانى در قرآن كسى است كه به فريضه اقتصاديش نيز عمل كند و قسمتى از اموالش را به عنوان واجب مالى پرداخت نمايد.

انفاق و پرداخت صدقه

بانوى نمونه در نگاه وحى، در برابر فقر و نيازمنديهاى جامعه نه تنها بى‏تفاوت نيست، بلكه علاوه بر پرداخت زكات، خمس و ديگر واجبات مالى، بخشى از اموال و درآمدهايش را به فقرزدايى از جامعه و تامين نيازهاى عمومى اختصاص مى‏دهد. بگونه‏اى كه اين عمل به صورت بخشى از برنامه زندگى او در مى‏آيد. از اين‏رو خداوند متعال از آنان با عنوان «صدقه‏پردازان‏» و «وام‏دهندگان به خدا» ياد كرده، مى‏فرمايد: «ان المصدقين و المصدقات و اقرضوا الله قرضا حسنا يضاعف لهم و لهم اجر كريم‏». بى‏گمان مردان و زنان‏صدقه‏دهنده و آنان كه به خدا وام دادند «وامى نيكو»، به آنان دو چندان، افزون، داده شود و ايشان فزونى گرانمايه دارند.
تعبير زيبايى كه در اين آيه شريفه به كار رفته، شايان توجه است. خداوند انفاق زنان مؤمن و انفاق‏كننده را، قرض به خدا - آن هم قرضى نيكو - تلقى كرده است كه نه تنها اصل مال از بين نمى‏رود بلكه چندين برابر آن از سوى خدا به آنان عطا مى‏شود.

ايثار

ديگران را بر خويشتن ترجيح دادن يكى ديگر از ويژگيهاى زن نمونه در قرآن است. اين خصلت، از برترين ارزشهاى انسانى به شمار مى‏آيد و همه انسانها، در طول تاريخ با تمام تفاوتها از آن به عنوان ارزشى مقدس ياد كرده‏اند. خداوند متعال بانوان نمونه را به عنوان «انسانهاى ايثارگر» ياد مى‏كند كه بخشى از اموال خود را براى رفع محروميت از جامعه انفاق مى‏كنند و آسايش ديگران را بر آسايش و راحتى خويش مقدم مى‏دارند. به موردى از ايثارگريهاى زن نمونه كه در قرآن آمده است مى‏توان اشاره كرد: «والذين تبوء و الدار و الايمن من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون‏». و نيز كسانى كه در سراى هجرت و ايمان، مدينه، پيش از ايشان جاى گرفته‏اند - انصار كه در ديار خود ايمان آوردند -، هر كه را به سوى آنان هجرت كرده است، دوست مى‏دارند و در سينه‏هاى خويش از آنچه به آنان (مهاجران) داده شده نيازى، تنگى و حسدى، نمى‏يابند و آنان را بر خويش برمى‏گزينند. هر چند كه خود بدان‏نيازمند باشند، و هر كه از بخل خويش نگاه داشته شود ايشانند رستگاران.
مفسران در شان نزول آيه شريفه آورده‏اند: شخصى به پيامبر اسلام(ص) عرض كرد: گرسنه‏ام. پيامبر(ص) دستور داد تا از منزل غذايى براى او بياورند. اما در منزل غذايى يافت نشد. حضرت فرمود: چه كسى امشب اين مرد را ميهمان مى‏كند؟ مردى از انصار اعلام آمادگى كرد و او را به منزل خويش برد. او نيز جز مقدار اندكى غذا كه براى كودكان خود فراهم كرده بود چيزى نداشت. همان را براى ميهمان آورد. در همان حال چراغ را خاموش كرده و خود مشغول كارى شد. ميهمان از آن غذا خورد و سير شد ولى آن زن و مرد شب را گرسنه به صبح رساندند. مرد انصارى خوشحال از اينكه از مهمانشان به خوبى پذيرايى كرده‏اند، شب را گرسنه به صبح رساندند. هنگامى كه به خدمت پيامبر خدا رسيدند حضرت نگاهى به آنان كرد و تبسمى فرمود. آنگاه آيه نهم از سوره حشر را تلاوت كرد و ايثار آنان را ستود.
مرحوم طبرسى صاحب تفسير «مجمع‏البيان‏» نوشته است; آن زن و مرد انصارى كه ايثار كردند - طبق سند صحيح - فاطمه و على(عليهماالسلام) بودند.
حاصل اينكه زنان شايسته در منظر قرآن، گرسنه مى‏مانند تا ديگران سير باشند، بى‏خانمان مى‏شوند تا ديگر مردمان صاحب سر پناه شوند، به زندان مى‏روند تا مردمشان در آزادى به سر برند، سيلى مى‏خورند تا ستمگران سيلى به صورت مظلومى نزنند و تيغ دشمن را به تن مى‏خرند تا تن رنجور ضعيفان در امان ماند.

 

دوشنبه 10 مهر 1391  3:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مریم (ع) آینه دار فاطمه (س)

مریم (ع) آینه دار فاطمه (س)

حسین شانه چی

پیش‌ از آنکه‌ سخن‌ را آغاز کنم‌، تذکار دو نکته‌ را ضروری‌ می‌دانم‌: اول‌ آن‌ که‌ آنچه‌ در این‌ مختصر از آیات‌ وروایات‌ و براهین‌ ذکر شده‌ فقط‌ نمونه‌هایی‌ است‌ که‌ می‌تواند برای‌ دانش‌ پژوهان‌ ره‌گشایی‌ کند، زیرا که‌ استقراءکامل‌ و تفصیل‌ مطالب‌ طرح‌ شده‌ زمانی‌ مدید و کتابی‌ حجیم‌ می‌طلبد.
دوم‌ اینکه‌ باز هم‌ به‌ جهت‌ اختصار، برخی‌ آیات‌ و روایات‌ نقل‌ شده‌ تقطیع‌ موضوعی‌ گردید و فقط‌ فراز مورد نظرآورده‌ شده‌ که‌ محققان‌ می‌توانند تمام‌ کلام‌ را در مصادر مربوط‌ ملاحظه‌ فرمایند. اینک‌ اصل‌ سخن‌:
بی‌گمان‌ بخش‌ قابل‌ توجّهی‌ از آیات‌ قرآن‌ کریم‌ را مثل‌های‌ آن‌ تشکیل‌ می‌دهد. این‌ نکته‌ را خدای‌ متعال‌ در آیات‌متعددی‌ از کتاب‌ شریف‌ خود متذکر شده‌ که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ اشاره‌ نمود:
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُم‌ آیاتٍ مُبیّنات‌ وَ مَثَلاً مِن‌ الَّذینَ خَلَوا مِن‌ قَبلِکُم‌ وَ مَوعِظَةً للمُتّقین‌».(1)
«ما بر شما آیاتی‌ روشنگر و تمثیلی‌ از کسانی‌ که‌ پیش‌ از شما بودند و پند و موعظه‌ای‌ برای‌ تقواپیشگان‌ نازل‌ کردیم‌».
علاوه‌ بر آیات‌ شریفه‌، معلمین‌ و مفسرین‌ قرآن‌ یعنی‌ اهل‌ بیت‌ رسول‌ اکرم‌ سلام‌الله علیهم‌ اجمعین‌ نیز درسخنان‌ نورانی‌ خویش‌ به‌ موضوع‌ مثل‌های‌ قرآنی‌ اشاره‌ فرموده‌اند که‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ روایت‌ ذیل‌ را می‌توان‌برشمرد:
«اصبغ‌ بن‌ نباته‌ گوید: از امیرالمؤمنین‌ (ع‌) شنیدم‌ که‌ می‌فرمود:
«نُزِلَ القرآن‌ أثلاثاً: ثُلثٌ فینا و فی‌ عَدّوِنا و ثُلثٌ سُنَن‌ وَ أمثال‌ و ثُلثٌ فَرائض‌ و أحکام‌»(2)
«قرآن‌ در سه‌ بخش‌ نازل‌ شده‌ است‌: یک‌ بخش‌ درباره‌ ما و دشمنان‌ ما، بخش‌ دیگر سنت‌ها ومَثَل‌ها و بخش‌ سوم‌ واجبات‌ و احکام‌ است‌».
با بررسی‌ و تفحص‌ اجمالی‌ در این‌ گروه‌ از آیات‌ ـ چه‌ آیاتی‌ که‌ تصریح‌ به‌ تمثیل‌ دارند یا آیاتی‌ که‌ به‌ کنایه‌ مثل‌زده‌اند ـ و با مدّ نظر قرار دادن‌ روایات‌ ذیلِ این‌ آیات‌، می‌توانیم‌ تمثیلات‌ قرآن‌ را به‌ سه‌ دسته‌ کلی‌ تقسیم‌ کنیم‌:
1 ـ مثل‌هایی‌ که‌ در آنها از برخی‌ حیوانات‌ یا مخلوقات‌ خُرد و ضعیف‌ نام‌ برده‌ شده‌ و مقصود ازآن‌ روی‌ آورندگان‌ به‌ دنیا، دین‌ ستیزان‌ و کافران‌ می‌باشد، مانند امثالِ آیات‌ زیر:
«مَثَل‌ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِم‌ أَعمالهم‌ کَرِمادٍ اشتَدَّتْ بِهِ الریح‌ ...»(3)
«مَثَل‌ الَّذینَ حُمِّلوا التَوری''ةَ ثُمَّ لَم‌ یَحمِلُوها کَمَثَل‌ الحِمارِ یَحمِلُ أسفاراً»(4)
2 ـ مثل‌هایی‌ که‌ در آنها از نمادهای‌ ارزشمند بهره‌ گیری‌ شده‌ و مقصود مؤمنان‌، نیکوکاران‌ واعمال‌ پسندیده‌ آنهاست‌، از جمله‌:
«مَثَلُ الَّذین‌ یُنفِقُون‌ أموالَهم‌ فی‌ سَبیلِ الله کَمَثَلِ حَبّةٍ أَنبَتَت‌ سَبعَ سَنابِل‌ فی‌ کُلِّ سُنبُلَةٍ مِأَةُحَبَّة‌ ...»(5)
«و حُورٌ عین‌ کَأمثالِ اللُّؤلُؤِ المَکنُون‌ ...»(6)
3 ـ امّا گروه‌ سوم‌ از آیات‌ تمثیلی‌ قرآن‌ ویژگیهای‌ ممتازی‌ دارد، زیرا خداوند متعال‌ در آنها ازانبیاء و اولیاء و مقامات‌ و مناصب‌ ایشان‌ و نیز از برخی‌ کردار و گفتار صالحان‌ یاد کرده‌ و به‌آنها مثل‌ زده‌ است‌. این‌ آیات‌ شریفه‌ علاوه‌ بر معانی‌ و تاویلاتی‌ که‌ برای‌ آنها ذکر شده‌ نکته‌مهمّی‌ را نیز در بر دارد که‌ به‌ جهت‌ اشاره‌ مکرر روایات‌ و احادیث‌ ائمه‌ اطهار (ع‌)به‌ آن‌،به‌ صورت‌ قاعده‌ای‌ در باب‌ معارف‌ در آمده‌ که‌ عالمان‌ و محققان‌ از آن‌ بهره‌ها می‌جویند، وآن‌ عبارتست‌ از این‌ که‌ تمام‌ آن‌ مقامات‌ و مناصبی‌ که‌ در این‌ دسته‌ از کلماتِ وحیانی‌ آمده‌،همگی‌ مَثَل‌ و نمونه‌ای‌ از مقام‌ و منزلت‌ و جایگاه‌ رفیع‌ نبی‌ گرامی‌ اسلام‌ و حجج‌ الهی‌ پس‌ ازوی‌ سلام‌ الله علیهم‌ می‌باشد، و پروردگار متعال‌ خواسته‌ است‌ تا بدین‌ طریق‌ مراتب‌ متعالی‌ایشان‌ را به‌ کنایه‌ بیان‌ نموده‌ تا عظمت‌ آنان‌ بیشتر جلوه‌گر شود.
آنچه‌ در این‌ مختصر در صدد بیان‌ آنیم‌، بررسی‌ اجمالی‌ یکی‌ از این‌ مثل‌ها و یافتن‌ مصداق‌ عالی‌ آن‌ است‌.

مثلی‌ از قرآن‌

در آیات‌ آخر سوره‌ تحریم‌ خداوند تعالی‌ چنین‌ فرموده‌ است‌:
«وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنوا إمرأَةَ فِرعَون‌ إذ قالَت‌ ...
و مَریم‌ ابْنَتَ عِمرانَ الَّتی‌ أحصَنَت‌ فَرجَها فَنَفخنا فیه‌ مِن‌ روحِنا وَ صَدَّقتْ بِکلماتِ رَبِّها و کُتُبه‌ وکانَت‌ مِن‌ القانِتین‌»(7)
«خداوند برای‌ مؤمنان‌ همسر فرعون‌ را مثل‌ زده‌ آن‌ گاه‌ که‌ او گفت‌ ...
و نیز مریم‌ دختر عمران‌ را که‌ دامن‌ عفت‌ خویش‌ را حفظ‌ نمود، پس‌ ما از روح‌ (مخلوق‌) خوددر او دمیدیم‌ و او کلمات‌ پروردگارش‌ و کتابهای‌ او را تصدیق‌ نموده‌ و از جمله‌ فرمانبرداران‌بود».
خدای‌ متعال‌ در آیات‌ فوق‌ از دو شخصیت‌ بارز و ممتاز نام‌ برده‌ و برخی‌ از صفات‌ و خصوصیات‌ آن‌ دوبزرگوار را به‌ عنوان‌ مثل‌ یاد کرده‌ است‌. اولین‌ فرد یاد شده‌ همسر فرعون‌ ـ طاغوت‌ بزرگ‌ مصر ـ در عصر حضرت‌موسی‌ (ع‌) است‌. مورّخان‌ نام‌ این‌ زن‌ را ـ که‌ بر خلاف‌ شوهرش‌ از برترین‌ زنان‌ موحده‌ و مؤمنه‌ دوران‌ خود بوده‌ ـآسیه‌ دختر مزاحم‌ نقل‌ کرده‌اند. در قرآن‌ کریم‌ و کلمات‌ نورانی‌ اهل‌ بیت‌ علیهم‌ السلام‌ برای‌ این‌ بانو مقاماتی‌ ذکرشده‌ که‌ در این‌ مبحث‌ در مقام‌ نقل‌ و بیان‌ آنها نیستیم‌.
شخصیت‌ دومی‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ در این‌ آیات‌ خصوصیات‌ او را به‌ عنوان‌ مَثل‌ ذکر فرموده‌ جناب‌ مریم‌ مادرپیامبر اولوالعزم‌ حضرت‌ عیسی‌ ـ علی‌ نَبینا و آله‌ و علیه‌ السلام‌ ـ می‌باشد.
اینک‌ نکته‌ اینجاست‌ که‌ جناب‌ مریم‌ غیر از عنوان‌ مادری‌ پیامبر خدا، چه‌ امتیازات‌ و مقاماتی‌ داشته‌ که‌ خدابه‌ او مثل‌ زده‌ و از آن‌ مهمتر این‌ که‌ این‌ مثل‌ نمونه‌ای‌ از خصوصیات‌ کیست‌؟

مریم‌ دختر عمران‌

جناب‌ مریم‌ ، دختر عمران‌ و از اعقاب‌ هارون‌ برادر و وصی‌ حضرت‌ موسی‌ و مادر حضرت‌ عیسی‌ است‌.پیش‌ از آنکه‌ مادر مریم‌ به‌ وی‌ باردار شود، خداوند به‌ پدرش‌ عمران‌ مژده‌ داد که‌ به‌ زودی‌ به‌ وی‌ فرزندی‌ عنایت‌خواهد کرد که‌ معجزات‌ بسیار بر دستش‌ جاری‌ شده‌ و پیامبری‌ بزرگ‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ خواهد شد. مادر که‌ ازاین‌ بشارت‌ آگاه‌ بود، پس‌ از بارداری‌ به‌ درگاه‌ خداوند نذر کرد که‌ این‌ فرزند را به‌ خدمت‌ همیشگی‌ در بیت‌المقدس‌ بگمارد.
امّا پس‌ از ولادت‌ نوزاد، چون‌ فرزند خود را دختر یافت‌، در ادای‌ نذر خویش‌ متحیّر شد، زیرا که‌ زنان‌ به‌جهت‌ عوارضی‌ که‌ به‌ آنان‌ دست‌ می‌دهد، قادر به‌ ماندن‌ و عبادت‌ دائمی‌ در عبادتگاه‌ نیستند. پس‌ به‌ درگاه‌پروردگار عرض‌ کرد:
بارالها! من‌ این‌ دختر و ذریه‌ او را از شرّ شیطان‌ به‌ تو می‌سپارم‌.
خدای‌ متعال‌ نیز آن‌ چنانکه‌ در قرآن‌ به‌ صراحت‌ بیان‌ فرموده‌ (8)این‌ مولود مبارک‌ و مطهّر را از مادر مریم‌پذیرفت‌ و پس‌ از تربیت‌ و پرورش‌ او که‌ از آن‌ به‌ نیکی‌ یاد کرده‌ و آن‌ را به‌ خود نسبت‌ داده‌، کفالت‌ او را به‌ زکریا که‌از پیامبران‌ بنی‌اسرائیل‌ و از خویشان‌ مریم‌ بود، سپرد. سپس‌ آن‌ گونه‌ که‌ در روایات‌ ائمه‌اطهار (ع‌) نقل‌ شده‌خداوند بر او منّت‌ نهاده‌، او را بتول‌ گردانید و بتول‌ یعنی‌ بانویی‌ که‌ هرگز خون‌ حیض‌ نمی‌بیند و از عوارض‌جسمانی‌ که‌ زنان‌ به‌ آن‌ مبتلا می‌گردند مطهّر و مبرّاست‌. بدین‌ ترتیب‌ مریم‌ تحت‌ کفالت‌ زکریا(ع‌) پیوسته‌ به‌عبادت‌ و بندگی‌ خدای‌ سبحان‌ مشغول‌ بود، تا آن‌ که‌ به‌ درجه‌ای‌ از کمال‌ و تقرّب‌ الهی‌ نایل‌ شد که‌ ملائکه‌ بر اوفرود آمدند و از جانب‌ پروردگار تولد فرزندی‌ را بدون‌ داشتن‌ پدر به‌ وی‌ بشارت‌ دادند. این‌ ماجرا که‌ با معجزات‌و کرامات‌ متعددی‌ همراه‌ بود و به‌ ولادت‌ حضرت‌ عیسی‌ (ع‌)انجامید، سرآغاز رسالت‌ و نبوت‌ آخرین‌ پیامبراولوالعزم‌ پیش‌ از خاتم‌ الانبیاء بود.
آنچه‌ بیان‌ شد مختصری‌ از حیات‌ و زندگانی‌ حضرت‌ مریم‌ و خاندان‌ وی‌ بود که‌ به‌ عنوان‌ مقدمه‌ ذکر گردید،امّا موضوعی‌ که‌ ما در پی‌ آنیم‌، و بحث‌ ما را به‌ کمال‌ می‌رساند، مقامات‌ و صفات‌ مریم‌ (ع‌) است‌ که‌ برای‌ نیل‌ به‌آن‌، به‌ استقراء در آیات‌ شریفه‌ قرآن‌ و روایات‌ نبی‌ اکرم‌(ص‌) و ائمه‌ معصومین‌ (ع‌) می‌پردازیم‌.

مریم‌ در قرآن‌

خداوند متعال‌ در قرآن‌ کریم‌ 12 بار نام‌ جناب‌ مریم‌ را منفرداً آورده‌ و این‌ عدد دقیقاً برابر با دفعاتی‌ است‌ که‌از فرزند او و پیامبر اولوالعزم‌ خود حضرت‌ عیسی‌ بدون‌ اشاره‌ به‌ نسبت‌ او با مادر مکرّمه‌اش‌ یاد کرده‌ است‌.
علاوه‌ بر این‌ در 23 آیة‌ دیگر خداوند به‌ هنگام‌ نام‌ بردن‌ از پیامبر خود عیسی‌ (ع‌)، او را با انتساب‌ به‌ نام‌مادرش‌ به‌ «عیسی‌ بن‌ مریم‌» و یا «مسیح‌ ابن‌ مریم‌» ذکر نموده‌ است‌.
همچنین‌ دو سوره‌ از 114 سورة‌ مبارکة‌ قرآن‌ به‌ نام‌ این‌ بانوی‌ بزرگوار «مریم‌» و خاندان‌ او «آل‌ عمران‌» نامیده‌شده‌ که‌ ـ در صورت‌ پذیرفتن‌ وحیانی‌ بودن‌ اسامی‌ سُوَر قرآن‌ ـ این‌ امر نشان‌ از عظمت‌ شأن‌ این‌ بانو دارد.

آیات‌ و ذکر مقامات‌

نخستین‌ آیه‌ای‌ که‌ در قرآن‌ کریم‌ ـ بر حسب‌ ترتیب‌ کنونی‌ آیات‌ ـ در بیان‌ احوالات‌ و شئون‌ این‌ بانو و خاندان‌او نازل‌ شده‌، آیة‌ 33 سورة‌ آل‌ عمران‌ است‌. خداوند متعال‌ در این‌ آیه‌ از خاندان‌ حضرت‌ مریم‌ با نام‌ پدر ایشان‌ـ «عمران‌» ـ در ردیف‌ حضرت‌ آدم‌ و نوح‌ و آل‌ ابراهیم‌ یاد کرده‌، می‌فرماید: آنان‌ را بر عالمیان‌ برگزیده‌ و برتری‌داده‌ایم‌. پس‌ از آن‌ قرآن‌ کریم‌ ماجرای‌ نذر مادر وی‌ و ولادت‌ و کفالت‌ او را توسط‌ حضرت‌ زکریّا یادآور می‌شودو آنگاه‌ تربیت‌ و پرورش‌ و رشد وی‌ را به‌ خداوند نسبت‌ داده‌، می‌فرماید:
«وَ اَنْبَتَه''ا نَب''اتاً حَسَناً».
(پروردگار) او را به‌ نیکی‌ رشد و نمو داد.
همچنین‌ در ادامة‌ همین‌ آیات‌ به‌ یکی‌ از شؤون‌ ممتاز این‌ بانو اشاره‌ شده‌ و آن‌ عبارت‌ است‌ از:
بهره‌مندی‌ وی‌ از کرامت‌ الهی‌ و عنایت‌ خاصّ پروردگار متعال‌ به‌ او از این‌ طریق‌.
کلام‌ قرآن‌ چنین‌ است‌ :
«کُلَّم''ا دَخَل‌ عَلَیْه''ا زَکَریّ''ا اَلْمِحْرَاب‌ وَجَدَ عِندَه''ا رِزْقاً ق''الَ یا مَرْیَمُ أَنّی‌'' لَکِ ه''ذا قَالَتْ هُوَ مِن‌عِندِ الله...».
هر گاه‌ زکریّا در عبادتگاه‌ بر او وارد می‌شد، طعامی‌ نزد او می‌یافت‌، پس‌ می‌پرسید: ای‌ مریم‌!این‌ طعام‌ از کجاست‌؟ و او پاسخ‌ می‌داد: این‌ طعام‌ از جانب‌ خداست‌.
پر واضح‌ است‌ که‌ آیة‌ شریفه‌ با صراحت‌ تمام‌ در صدد بیان‌ کرامت‌ و اعجاز برای‌ آن‌ بزرگوار می‌باشد، آن‌هم‌ چنان‌ کرامتی‌ که‌ موجب‌ شگفتی‌ و طرح‌ سؤال‌ از جانب‌ پیامبر خدا جناب‌ زکریّا گشته‌ است‌!
علاوه‌ بر این‌، قرآن‌ کریم‌ و روایات‌ اهل‌ بیت‌ (ع‌) عنایت‌ ال''هی‌ دیگری‌ را نیز پس‌ از ولادت‌ حضرت‌ عیسی‌''برای‌ آن‌ بانو ذکر کرده‌اند و آن‌ هنگامی‌ است‌ که‌ وی‌ پس‌ از وضع‌ حمل‌ فرزند خود، به‌ سوی‌ نخل‌ خشکیده‌ای‌ که‌در کنارش‌ بود دست‌ دراز کرد و به‌ ناگاه‌ بر درخت‌ خشک‌ رطب‌ تازه‌ رویید و بر زمین‌ افتاد تا آن‌ بزرگوار از آن‌تناول‌ کند!
در ادامه‌ بررسی‌ آیات‌ نازله‌ پیرامون‌ جناب‌ مریم‌، با چندین‌ منزلت‌ و مقام‌ برای‌ این‌ بانو مواجه‌ می‌شویم‌ که‌بی‌تردید از مقامات‌ انبیاء و اوصیاء به‌ شمار می‌آید و از این‌ رو شایستة‌ تأمّل‌ و دقّت‌ افزون‌ می‌باشد. نخستین‌ آنهاگفتگوی‌ ملائکه‌ و پیام‌ آوردن‌ آنان‌ برای‌ وی‌ و ارتباط‌ وحیانی‌ آن‌ بزرگوار با حضرت‌ باری‌ تعالی‌ است‌.
خداوند در قرآن‌ کریم‌ می‌فرماید:
«و ما کانَ لِبَشرٍ أن‌ یُکلِّمه‌ اللهُ إلاّ وَحیاً أو مِن‌ وَراءِ حِجابٍ أو یُرسِل‌ رَسولاً»(9)
هیچ‌ بشری‌ را توان‌ آن‌ نیست‌ که‌ خداوند با او سخن‌ گوید مگر از رهگذر وحی‌ یا از پس‌ حجابی‌یا با فرستادن‌ سفیری‌؛
به‌ گواهی‌ آیات‌ قرآن‌، حضرت‌ مریم‌ به‌ دو طریق‌ از سه‌ مورد ذکر شده‌ در آیة‌ فوق‌، مورد عنایت‌ ربّانی‌ قرارگرفته‌ است‌. نخستین‌ بار قبل‌ از بارداری‌ و ولادت‌ حضرت‌ عیسی‌ می‌باشد که‌ جمعی‌ از فرشتگان‌ نزد وی‌ آمده‌،گفتند:
«اِذ قالَت‌ المَلائکةُ ی''ا مَریَمُ اِنَّ اللهَ اِصطَفاکِ و طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی‌'' نِساءِ العالَمین‌ * یا مَریمُاقنُتی‌ لِرَبِّکِ وَ اسجُدی‌ وَ ارکَعی‌ مَع‌ الرّاکِعین‌».(10)
هنگامی‌ که‌ فرشتگان‌ گفتند: ای‌ مریم‌! به‌ راستی‌ که‌ خداوند تو را برگزیده‌ و پاک‌ گردانیده‌ و برزنان‌ عالَم‌ برتری‌ بخشیده‌ است‌. ای‌ مریم‌! فرمانبردار پروردگارت‌ باش‌ و سجده‌ کن‌ و به‌ همراه‌رکوع‌ کنندگان‌ (نماز گزاران‌) رکوع‌ کن‌.
مرتبة‌ دیگری‌ که‌ باز فرشتگان‌ حامل‌ بشارت‌ الهی‌ برای‌ اویند، زمانی‌ است‌ که‌ او را به‌ فرزندش‌ مسیح‌ مژده‌می‌دهند و می‌گویند:
«اِذ قالَت‌ المَلائکةُ یا مَریمُ إِنَّ اللهَ یُبَشِّرُکِ بکلمةٍ مِنه‌ اسمُه‌ المَسیحُ عیسی‌ بنُ مریم‌ وَجیهاًفِی‌ الدّنیا و الا´خِرَة‌ و مِن‌ المُقَرّبین‌».(11)
آنگاه‌ که‌ ملائکه‌ گفتند: ای‌ مریم‌! خداوند تو را به‌ کلمه‌ای‌ از جانب‌ خود که‌ نام‌ او مسیح‌ عیسی‌پسر مریم‌ است‌ بشارت‌ می‌دهد و او در دنیا و آخرت‌ عزّتمند بوده‌ و از مقرّبین‌ خواهد بود.
از طرف‌ دیگر هنگامی‌ که‌ خداوند متعال‌ اراده‌ فرمود حضرت‌ عیسی‌ را بیافریند و جناب‌ مریم‌ را حامل‌ اوگردانَد، پیک‌ وحی‌ و رسول‌ خاص‌ خود جبرئیل‌ را به‌ نزد او فرستاد تا این‌ پیغام‌ را به‌ وی‌ ابلاغ‌ نماید. این‌ ماجرابه‌ تفصیل‌ در آیات‌ 16 ـ 21 سوره‌ مریم‌ ذکر شده‌ است‌.
قرآن‌ کریم‌ همچنین‌ از تکلّم‌ پروردگار سبحان‌ با مریم‌ سخن‌ گفته‌ که‌ بسیار با اهّمیّت‌ جلوه‌ می‌کند. در این‌موضع‌ خداوند ابتدائاً می‌فرماید :
«اِذْ قالَت‌ المَلائِکةُ یا مَریمُ إنَّ اللهَ یُبَشّرُکِ بِکَلمةٍ منه‌ اسمُه‌ المسیحُ ....»
سپس‌ در ادامه‌ از عرض‌ حال‌ مریم‌ به‌ پیشگاه‌ خداوند ذکر می‌کند و می‌گوید :
«قالَت‌ رَبِّ أنّی‌'' یکُونُ لی‌ وَلَدٌ وَ لم‌ یَمسَسنی‌ بَشرٌ قالَ کَذ''لِک‌ اللهُ یَخلقُ ما یَشاء ...»
مریم‌ گفت‌: پروردگارا ! چگونه‌ من‌ فرزندی‌ خواهم‌ داشت‌ در حالی‌ که‌ هیچ‌ انسانی‌ با من‌ ارتباط‌نداشته‌ است‌ ؟! خداوند فرمود : اینچنین‌ است‌ که‌ خداوند آنچه‌ را اراده‌ کند می‌آفریند.
دقت‌ به‌ این‌ نکته‌ لازم‌ است‌ که‌ پس‌ از آنکه‌ ملائکه‌ به‌ حضرت‌ مریم‌ ولادت‌ عیسی‌ را بشارت‌ می‌دهند، اوخدای‌ متعال‌ را مخاطب‌ خود قرار داده‌ در مورد چگونگی‌ این‌ بشارت‌ پرسش‌ می‌کند، اما پاسخ‌ او از جانب‌فرشتگان‌ داده‌ نمی‌شود، بلکه‌ بدون‌ آنکه‌ نامی‌ از گوینده‌ و یادی‌ از ملائکه‌ و حتی‌ جبرئیل‌ در میان‌ باشد، تعلّق‌اراده‌ الهی‌ به‌ او اعلام‌ می‌شود.
بی‌تردید این‌ شیوه‌ از سخن‌ گفتن‌ در مرتبه‌ای‌ فوق‌ نزول‌ ملائکه‌ قرار دارد، زیرا در آیة‌ شریفه‌ سوره‌ شوری‌ که‌اندکی‌ قبل‌ ذکر شد و در آن‌ خداوند راه‌های‌ تکلم‌ خود را با بندگانش‌ بیان‌ فرموده‌، وحیْ مقدم‌ بر فرستادن‌ رسول‌و ملائکه‌ آمده‌ بود!(12)
همچنین‌ شکّی‌ نیست‌ که‌ این‌ شیوه‌، به‌ انبیاء و اوصیاء و حجت‌های‌ برگزیده‌ الهی‌ اختصاص‌ دارد و از آنجا که‌حضرت‌ مریم‌ از جمله‌ انبیاء و اوصیاء ایشان‌ نمی‌باشد، این‌ نوع‌ از ارتباط‌ با حضرت‌ باری‌ تعالی‌ علاوه‌ بر علوّمقام‌ و شأن‌ آن‌ بانو نشان‌ از حجّیّت‌ وی‌ از جانب‌ خدای‌ متعال‌ نیز دارد.
پر واضح‌ است‌ که‌ منصب‌ حجّیّت‌ از جانب‌ پروردگار، خود مقامی‌ عظیم‌ است‌ که‌ به‌ غیر از استنباط‌ واستدلال‌ به‌ شواهد مذکور، از کلمات‌ نورانی‌ دیگر قرآن‌ نیز می‌توان‌ بدان‌ استناد کرد. از جمله‌ این‌ کلمات‌، آیة‌شریفة‌ ذیل‌ است‌ که‌ می‌فرماید:
«وَ جَعلنا ابنَ مَریم‌ و أُمَّهُ آیةً».(13)
ما فرزند مریم‌ و مادرش‌ را آیه‌ای‌ قرار دادیم‌.
در تفسیر شریف‌ البرهان‌ از حضرت‌ صادق‌ (ع‌) نقل‌ شده‌ که‌ در توضیح‌ مفهوم‌ «آیه‌» فرموده‌اند: یعنی‌ ایشان‌را حجت‌ قرار دادیم‌.(14)
در آیه‌ شریفه‌ فوق‌، حجّیّت‌ حضرت‌ مریم‌ در کنار حجّیّت‌ فرزندش‌ عیسی‌ مسیح‌ بیان‌ شده‌ است‌ و البته‌ ازنظر زمانی‌ یقیناً حجّیّت‌ حضرت‌ مریم‌ مقدّم‌ بر حضرت‌ عیسی‌ می‌باشد، زیرا قبل‌ از ولادت‌ مسیح‌، ملائکه‌ وجبرئیل‌ بر جناب‌ مریم‌ نازل‌ شده‌اند و آن‌ بانو ارتباط‌ وحیانی‌ با خداوند داشته‌ است‌.
علاوه‌ بر موضوع‌ تقدم‌ زمانی‌ که‌ ذکر گردید، حضرت‌ مریم‌، بر نبوت‌ فرزندش‌ عیسی‌ نیز حجّت‌ بوده‌ است‌،زیرا بارداری‌ این‌ مخدّره‌ بدون‌ آنکه‌ همسری‌ گزیده‌ باشد، خود اولین‌ معجزه‌ بر رسالت‌ مسیح‌ از جانب‌ خداوندبود و ایشان‌ با پذیرفتن‌ این‌ مسؤولیت‌ سخت‌ و سنگین‌، نخستین‌ حجّت‌ و یکی‌ از ارکان‌ نبوت‌ حضرت‌ عیسی‌گردید و بدین‌ ترتیب‌ در موهبت‌های‌ ربّانی‌ و نعم‌ الهی‌ که‌ پروردگار متعال‌ بر پیامبر اولوالعزم‌ خود عیسی‌ عنایت‌می‌فرمود، مشارکت‌ جست‌، آنچنان‌ که‌ قرآن‌ نیز بدان‌ اشاره‌ نموده‌ و فرموده‌ است‌ :
«اِذ قالَ اللهُ یا عِیسی‌ بنَ مریم‌ اُذکُر نِعمَتی‌ عَلیکِ و علی‌ والدتک‌ ...»(15)
آن‌ هنگام‌ که‌ خداوند فرمود: ای‌ عیسی‌ پسر مریم‌! نعمت‌ مرا بر خودت‌ و بر مادرت‌ بیاد آر ...
و این‌ گونه‌ اشتراک‌ ممکن‌ نیست‌، مگر در سایة‌ تقربی‌ یکسان‌ با پیامبر خدا و رسول‌ برگزیدة‌ او حضرت‌عیسی‌ علی‌ نبینا و آله‌ و علیه‌ السلام‌.
از آنچه‌ گفته‌ شد، می‌توانیم‌ کمالات‌ حضرت‌ مریم‌ (ع‌) را بر مبنای‌ آموزه‌های‌ وحیانی‌ به‌ شرح‌ ذیل‌ فهرست‌نمائیم‌:
1 ـ در قرآن‌ کریم‌ بارها از آن‌ بانو همراه‌ با انبیاء عظیم‌ الشأن‌ پروردگار ـ به‌ جز خاتم‌ الانبیاء ـ یاد شده‌ است‌.
2 ـ او برگزیده‌ الهی‌ بوده‌ است‌.
3 ـ بهره‌مند از تربیت‌ و پرورش‌ الهی‌ بوده‌ است‌.
4 ـ درجات‌ بالایی‌ از طهارت‌ و عصمت‌ را دارا بوده‌ است‌.
5 ـ صاحب‌ اعجاز و کرامت‌ الهی‌ بوده‌ است‌.
6 ـ ملائک‌ با او هم‌ سخن‌ می‌شده‌اند.
7 ـ جبرئیل‌ بر او فرود آمده‌ و به‌ او بشارت‌ داده‌ است‌.
8 ـ ارتباطی‌ وحیانی‌ با پروردگار متعال‌ داشته‌ است‌.
9 ـ از منزلت‌ حجّیّت‌ بر خلق‌، برخوردار بوده‌ است‌.
10 ـ معجزه‌ و بیّنة‌ رسول‌ خدا عیسی‌ (ع‌) بوده‌ است‌.
11 ـ اولین‌ مبلّغ‌ رسالت‌ حضرت‌ عیسی‌ (ع‌) بوده‌ است‌.
12 ـ شریک‌ در نعمت‌های‌ پروردگار بر پیامبرش‌ عیسی‌ بوده‌ است‌.
13 ـ در تقرب‌ به‌ درگاه‌ حضرت‌ باری‌ تعالی‌ همپای‌ پیامبر عظیم‌الشأن‌ او بوده‌ است‌.
14 ـ سرور و سیده‌ زنان‌ زمان‌ خویش‌ بوده‌ است‌.

نکته‌ شگفت‌

اما مریم‌ با این‌ مقامات‌ عظیم‌ و این‌ شؤون‌ و منزلت‌های‌ کم‌ نظیر و ممتاز مَثل‌ چه‌ کسی‌ است‌؟!
چنانکه‌ در ابتدا نقل‌ نمودیم‌، خدای‌ فرموده‌ است‌ :
«خداوند مریم‌ دختر عمران‌ را مَثَل‌ زده‌ است‌: وَ ضَربَ اللهُ مَثلاً لِلَّذینَ آمَنوا إمرَأةَ فِرعون‌ ... وَمَریمَ ابْنَتَ عِمرانَ الَّتی‌ ...»(16)
آری‌، این‌ بانو با این‌ همه‌ عظمت‌ و مقام‌ مَثل‌ کدام‌ شخصیت‌ آسمانی‌ است‌ ؟!
اینجاست‌ که‌ کلام‌ نورانی‌ وحی‌ تجلّی‌ پیدا می‌کند :
«وَ ما یَعلمُ تَأویلَه‌ إلاّ الله و الراسخونَ فی‌ العلم‌: (17) و تأویل‌ آن‌ (قرآن‌) را به‌ جز خدا و راسخین‌ درعلم‌ نمی‌دانند».
و هنگامی‌ که‌ برای‌ یافتن‌ پاسخ‌ پرسش‌ خویش‌ به‌ راسخین‌ در علم‌ مراجعه‌ می‌کنیم‌، مطلب‌ را اینگونه‌می‌یابیم‌:
عن‌ أبی‌عبدالله (ع‌) انه‌ قال‌:
وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتی‌ اَحْصَنَتْ فَرْجَها مَثلاً ضَرَبهُ اللهُ لِفاطِمة‌ (س‌)(18)
از حضرت‌ صادق‌ (ع‌) نقل‌ شده‌ که‌ فرموده‌اند :
مریم‌ دختر عمران‌ که‌ دامان‌ خویش‌ را حفظ‌ کرد، مثلی‌ است‌ که‌ خداوند برای‌ فاطمه‌ (س‌) بیان‌فرموده‌ است‌.
این‌ روایت‌ تنها نمونه‌ای‌ است‌ از سخنان‌ بسیاری‌ که‌ ائمه‌ معصومین‌ (ع‌) ضمن‌ آن‌ مقامات‌ جناب‌ مریم‌ راتمثیلی‌ برای‌ مقامات‌ عظیم‌ حضرت‌ صدیقه‌ کبری‌ صلوات‌ الله علیها دانسته‌اند.
در اینجا توجه‌ به‌ یک‌ نکتة‌ دقیق‌ لغوی‌ لازم‌ و ضروری‌ می‌نماید و آن‌ فرق‌ بین‌ مِثل‌ و مَثَل‌ است‌. اهل‌ لغت‌این‌ گونه‌ گفته‌اند که‌ مِثلِ یک‌ شی‌ء، شیئی‌ است‌ که‌ در تمام‌ خصوصیات‌ و صفات‌ کاملاً مانند و شبیه‌ شیی‌ءنخست‌ باشد. از این‌ رو قرآن‌ در توصیف‌ خداوند متعال‌ می‌فرماید :
«لَیسَ کَمِثله‌ شی‌ءٌ: هیچ‌ شیئی‌ مِثل‌ خداوند نیست‌».
اما مَثَلِ یک‌ شیی‌ء، شیئی‌ است‌ که‌ برخی‌ صفات‌ و خصوصیات‌ او را در سطحی‌ پایین‌تر دارا باشد، نه‌ تمام‌صفات‌ و نه‌ هر صفتی‌ را به‌ صورت‌ کامل‌ آن‌.(19)
بر این‌ اساس‌ آنچه‌ از مقامات‌ که‌ برای‌ جناب‌ مریم‌ در قرآن‌ کریم‌ نقل‌ شده‌ تنها نمونه‌ای‌ از دریای‌ عظیم‌ وجودصدیقه‌ کبری‌ (س‌) است‌، تا بدین‌ وسیله‌ اهل‌ ایمان‌، اندک‌ دسترسی‌ به‌ بعضی‌ کرانه‌های‌ آن‌ کمالات‌ بیکران‌بیابند.
اما وادی‌ مقامات‌ حضرت‌ صدیقه‌ کبری‌ (س‌) طور حقیقی‌ است‌ که‌ جز حجّت‌ خدا کسی‌ را گام‌ زدن‌ در آن‌نشاید و جز کلام‌ ربّانی‌ سخنی‌ را در آن‌ نباید! عظمت‌ و هیبت‌ این‌ عرصه‌ چنان‌ است‌ که‌ زبان‌ در توصیف‌ آن‌ به‌لکنت‌ گراید و قلم‌ به‌ تعظیم‌ سر بشکند، و سیمرغی‌ باید تا بتواند در آن‌ فضا بال‌ و پر گشاید!
در پایان‌ این‌ مقاله‌، شواهدی‌ از کمالات‌ آن‌ حبیبة‌ خدا را از بیان‌ پیشوایان‌ معصوم‌ (ع‌)به‌ خواننده‌ ارجمندتقدیم‌ می‌دارد. باشد که‌ زنگار قلب‌ تیره‌ به‌ روشنای‌ معرفت‌ فاطمی‌ (س‌) زدوده‌ گردد:
1 ـ مُفضَّل‌ گوید به‌ حضرت‌ صادق‌ (ع‌) عرض‌ کردم‌ :
أَخبِرنی‌ عَن‌ قولِ رَسولِ الله فی‌ فاطمةَ: اَنَّها سَیدةُ نِساءِ العالمینَ، أَهِی‌َ سیدةُ نساءِ عالَمِها؟
فَقال‌: تِلکَ مَریَمُ کانَتْ سیدةَ نساءِ عالَمِها، و فاطمةُ سیدةُ نساءِ العالمینَ مِنَ الاوَّلینَ و الا´خِرینَ.(20)
بر مبنای‌ کلام‌ فوق‌ روایتگر حدیث‌ از امام‌ (ع‌) خواسته‌ تا درباره‌ این‌ سخن‌ رسول‌ خدا در توصیف‌ فاطمه‌(س‌) توضیح‌ فرماید که‌: او سرور زنان‌ اهل‌ عالم‌ است‌، آیا مقصود این‌ است‌ که‌ آن‌ گرامی‌ سرور زنان‌ زمان‌خودش‌ بوده‌؟
حضرت‌ فرمود: آن‌ مریم‌ است‌ که‌ سرور زنان‌ زمان‌ خود بوده‌، امّا فاطمه‌ سرور زنان‌ عالم‌ از اولین‌ و آخرین‌می‌باشد.
2 ـ محمد بن‌ سنان‌ گوید: در نزد حضرت‌ هادی‌ (ع‌) بودم‌ و اختلاف‌ شیعیان‌ را در مورد ائمه‌ (ع‌) یادآور شدم‌.حضرت‌ فرمود:
خداوند تبارک‌ و تعالی‌ یگانه‌ و یکتا بود. پس‌ محمد و علی‌ و فاطمه‌ را خلق‌ فرمود و هزارروزگار آنان‌ را نگه‌ داشت‌.
سپس‌ اشیاء را آفرید و آن‌ گرامیان‌ را بر آفرینش‌ خود گواه‌ قرار داد و اطاعت‌ ایشان‌ را بر تمامی‌آفریدگان‌ لازم‌ گردانید و امور خلق‌ را به‌ آن‌ برگزیدگان‌ واگذار فرمود، پس‌ ایشان‌ هر چه‌ رابخواهند حلال‌ و یا حرام‌ می‌کنند و البته‌ جز خواست‌ خدا نمی‌خواهند.
سپس‌ امام‌ (ع‌) فرمود : این‌ دیانتی‌ است‌ که‌ هر کس‌ از آن‌ قدم‌ پیش‌ گذارد، گمراه‌ و هرکس‌ گامی‌به‌ عقب‌ نهد، کافر و آن‌ کس‌ که‌ همراه‌ آن‌ باشد، به‌ حقیقت‌ رسیده‌ است‌.(21)
3 ـ از حضرت‌ باقر (ع‌) نقل‌ شده‌ که‌ فرموده‌اند :
لَقَد کانَت‌ (فاطمة‌) (س‌) مَفروضَةَ الطّاعة‌ علی‌ جَمیعِ مَن‌ خَلَقَ الله مِنَ الجِنّ و الاءنسِ و الطَیر والوحوش‌ وَ الانبیاءِ وَ المَلائکة‌.
اطاعت‌ فاطمه‌ (س‌) بر تمامی‌ آفریدگانِ خدا از جنیان‌ و آدمیان‌ و پرندگان‌ و حیوانات‌ وپیامبران‌ و فرشتگان‌ فرض‌ و لازم‌ گشته‌ است‌.

پی نوشت‌ها :

1- سوه نور، آیه 34.
2- اللوامع النورانیه ،‌ سید هاشم بحرانی ،‌ص 7.
3- سوره ابراهیم ، آیه 18.
4- سوره جمعه ،‌ آیه 5 .
5- سوره بقره ،‌ آیه 261.
6- سوره واقعه ،‌آیه 23.
7- سوره تحریم ،‌آیات 11 و 12.
8- سوره آل عمران ،‌آیات 35 به بعد.
9- سوره شوری ،‌آیه 51.
10- سوره آل عمران ،‌ آیات 42 و 43.
11- سوره آل عمران ،‌آیه 45.
12- البته ناگفته نماند که علماء برای وحی اقسامی را یادآور شده‌اند که در این مختصر فرصت بررسی و تطبیق آن بر این موضوع نیست .
13- سوره مؤمنون ، آیه 50 .
14- البرهان ،‌سید هاشم بحرانی ،‌ج 3 ،‌ص 113.
15- سوره مائده ، آیه 110.
16- سوره تحریم ،‌آیه 11 و 12.
17- سوره آل عمران ، آیه 7.
18- تفسیر البرهان ،‌ج 4 ، ص 358.
19- مراجعه شود به فروق اللغه.
20- دلائل الامامه طبری ص 504 ، چاپ مؤسسه اعلمی بیروت .
21- مرآه العقول ج 5 ،‌ص 190.

 
دوشنبه 10 مهر 1391  3:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مريم عليها‏السلام يكي از الگوهاي زنان جهان در قرآن

مريم عليها‏السلام يكي از الگوهاي زنان جهان در قرآن

ز . مسجد جامعي

در شماره قبل هفت نوع از ويژگيهاي حضرت مريم عليها‏السلام بيان گرديد؛ اينك ويژگيهاي ديگر آن حضرت:

8 - حضرت مريم عليها‏السلام به عنوان زني مطهّره

«وَ آتَيْنا عِيْسيَ بْنُ مَرْيَمَ البَيِّناتِ وَ اَيَّدْناهُ بِرُوحِ القُدُسِ»1.
«عيسي پسر مريم را حجت و دليل داديم و او را به وسيله روح‏القدس قدرت بخشيديم يا تأييد نموديم».
منظور از روح‏القدس در اين آيه، روح عيسي عليه‏السلام است كه در او دميد. روح به قدس خداوند اضافه كرده شده است و كلماتي به قدس اضافه شده است مثل ملك‏القدوس كه اضافه شده است در روح‏القدس هم حالت اضافي وجود دارد. بعضي ديگر گفته‏اند منظور از قدس، پاكيزگي و طهارت است و براي اين پاكيزه خوانده شد كه هيچ مرد و زني با هم تماسي نداشتند تا نطفه او بسته شود. پس او پاك بود. او از آب نطفه آفريده نشده بود. بعضي گفته‏اند منظور از روح‏القدس جبرئيل است چون يكي از نامهاي جبرئيل روح است و معني قدس هم بركت است پس معني روح‏القدس به تعبير آنها فرشته با بركت است و دليل خود را با اين آيه استنباط كرده‏اند:
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالحَقِّ».
«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيْسيَ ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ القُدُسِ»2.
«از ميان پيغمبران بعضي را بر بعض ديگر فضيلت و برتري داديم بعضي از آنها با خداوند گفتگو كردند و برخي ترفيع درچه يافتند مثلاً به عيسي عليه‏السلام پسر مريم معجزات آشكاري داديم و او را به وسيله روح‏القدس مؤيّد و نيرومند ساختيم».
«فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابا فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمثَّلَ لَها بَشَرا سَوِيّا قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيّا قالَ إِنَّما أَناَ رَسُولُ رَبِّكَ لاِءهَبَ لَكِ غُلاما زَكِيّا. قالَتْ أَنّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيّا»3.
«و آنگاه كه از همه خويشان به كنج تنهايي پنهان گرديد، ما روح خود را (روح‏القدس كه فرشته اعظم است) بر او (در صورتي زيبا) مجسّم ساختيم. مريم كه آن روح مجسم را در آن صورت نيكو ديد، به او گفت: من از تو به خداي رحمان پناه مي‏برم كه تو پرهيزگاري كني. روح‏القدس در پاسخ مريم گفت: من فرستاده خدا به سوي تو هستم آمده‏ام تا به امر او تو را فرزندي بخشم بسيار پاكيزه و پاك‏سيرت».
در تفسير آيات بالا آمده است كه خداوند به پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد: ياد كن امت خويش را از مريم كه چون از مردمان خويش دور رفت و به جايي خلوت و جايي كه آفتاب بود، رسيد و لباسهايش را درآورد تا كسي او را نبيند كه سر و تن بشويد. چون تن شست و سرش را شانه زد، و جامه پوشيد، ناگهان جواني را با روي خوب و بوهاي خوش و لباسهاي نيكو ديد و به او نزديك شد. وقتي مريم عليها‏السلام او را ديد، ترسيد و به خدا پناه برد، مريم فكر و خيالهايي از جبرئيل به ذهنش رسيد تا اين كه جبرئيل خودش را معرفي نمود و او را بشارت به فرزند پاكيزه داد. مريم گفتة چكونه فرزندي كه من با هيچ مردي نبوده‏ام؟!.
«قالَتْ رَبِّ أَنّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضي أَمْرا فَانَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»4.
«مريم گفت: چگونه فرزندي كه من با هيچ مردي نبوده‏ام و خداوند در پاسخ مي‏فرمايد: مثال خلقت عيسي عليه‏السلام در پيشگاه خدا مانند خلقت آدم است كه او را از خاك آفريد و به او امر كرد موجود شو» «إِنَّ مَثَلَ عِيْسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَم خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»5.

9 - ولاديت حضرت عيسي عليه‏السلام

«فَحَملَهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكانا قَصِيّا فَأَجاءَهاَ المَخاضُ إِلي جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْيا مَنْسِيّا»6.
مريم به عيسي باردار شد و از ترس ملامت مردم، خود را در نقطه دوردستي بدور از خلق، رسانيد. درد زايمان او را فرا گرفت. او به زير درخت خرمايي رفت و از شدت درد و بيم رسوايي مي‏گفت: اي كاش قبل از اين جريان مرده بودم و نامم از صفحه روزگار محو و فراموش مي‏شد».
مفسران مدت حمل مريم را بعضي 9 ماه گفته‏اند و بعضي هشت ماه و چون طفل هشت ماهه زنده نمي‏ماند ولي خداوند عيسي عليه‏السلام را نگهداشت و اين هشت ماه فقط خاص او بود. بعضي نيز شش ماه گفته‏اند و عده‏اي سه ساعت و بعضي نيز يك ساعت آورده‏اند. مقاتل بن سليمان، مريم را در آن زمان ده ساله مي‏دانسته است كه دوبار عذر زنان را ديده بود.
هنگام وضع حمل مريم، زمستان بود. مريم زير درخت خرما قرار گرفته بود و آن درخت سبز و انبوهي از رطب بر آن قرار داشت و اين دو معجزه بود. عده‏اي بر اين باورند چون در آن سرزمين رطب نمي‏رويد، پس خداوند رطب را از جاي ديگري آورده است.
انجيل متي تولّد عيسي عليه‏السلام را اينگونه بازگو مي‏كند كه مريم -ما در او- كه به عقد يوسف درآمده بود، (يوسف مرد پرهيزگاري بوده است) قبل از آن كه به خانه شوهر برود، به وسيله روح‏القدس آبستن شد. يوسف كه مرد نيكوكاري بود، نمي‏خواست مريم را در پيش مردم رسوا نمايد، تصميم گرفت مخفيانه از او جدا شود. يوسف هنوز در اين فكر بود كه فرشته خداوند در خواب بر او ظاهر گشت و فرمود: اي يوسف پسر داود از بردن مريم به خانه خود نترس زيرا آنچه در رحم اوست، از روح‏القدس است. او پسري به دنيا خواهد آورد و تو او را عيسي خواهي ناميد زيرا او رهايي‏بخش قوم خويش از گناهان خواهد بود. و اين همه واقع شد تا آنچه خداوند به وسيله نبي اعلام فرموده بود به انجام رسد. باكره‏اي آبستن شود، پسري خواهد زائيد كه عمانوئيل يعني «خدا با ما» خوانده خواهد شد. يوسف از خواب بيدار شد و طبق دستور فرشته عمل نمود اما تا زماني كه مريم پسر خود را به دنيا نياورده بود، با او همبستر نشد و كودكش را عيسي نام نهاد.
در انجيل لوقا وضع حمل مريم را اينگونه بيان مي‏دارد كه در ماه ششم بارداري همسر زكريا جبرئيل از جانب خدا به شهري به نام ناصره به نزد دختري كه در عقد مردي به نام يوسف از خاندان داود بود، فرستاده شد. نام اين دختر مريم بود. فرشته بر او وارد شد و گفت: «سلام اي كسي كه مورد لطف هستي و خداوند با توست» اما مريم بسيار مضطرب شد و ندانست كه معني اين سلام چيست فرشته به او گفت: اي مريم نترس، زيرا خداوند به تو لطف كرده است تو آبستن خواهي شد و پسري خواهي زائيد و نام او را عيسي خواهي نهاد. او بزرگ مي‏شود و به پسر خداي متعال ملقّب خواهد شد. خداوند تخت پادشاهي جدش داود را به او عطا خواهد فرمود. او تا ابد بر خاندان يعقوب فرمانروايي مي‏كند پادشاهي او هرگز پاياني ندارد. مريم به فرشته گفت: اين چگونه ممكن است من با هيچ مردي رابطه نداشته‏ام. فرشته پاسخ داد روح‏القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خداي متعال بر تو سايه خواهد افكند و به اين سبب آن نوزاد مقدس پسر خدا ناميده خواهد شد و براي خدا هيچ چيز محال نيست. مريم گفت: من كنيز خدايم تا همانطور كه گفتي بشود و فرشته از پيش او رفت.
در رابطه با سخنان نصاري كه عيسي عليه‏السلام را پسر خدا ناميدند، اين آيه مقدسه نازل گشت:
«يا أَهْلَ الكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَليَ اللّهِ إِلاَّ الحَقَّ إِنَّماَ المَسِيحُ عِيسيَ بْنُ مَرْيَم رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلي مَرْيَمَ وَ رُوحٍ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرا لَكُمْ إِنَّماَ اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ تَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ وَ كَفي بِاللّهِ وَكِيلاً لَنْ يَسْتَنْكِفَ المَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدا لِلّهِ وَ لاَ المَلائِكَةُ المُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيهِ جَمِيعا»7.
«اي علماي نصاري در دين خود زياده‏روي نكنيد و درباره خدا جز حق نگوئيد. عيسي پسر مريم فرستاده خدا و كلمه الهي و روح اوست كه به جانب مريم فرستاده است. به خدا و پيامبران او ايمان آوريد و قائل به تثليث نباشيد كه مي‏گويند: (اب؛ ام و روح‏القدس) از اين گفتارها دست برداريد. خدا يكي است و ساحت او منزّه از آن است كه داراي فرزند باشد. تمام موجودات آسمان و زمين از آنِ اوست. او براي نگهباني كائنات كافي است. عيسي هيچكاه از بندگي خدا سرپيچي نمي‏كرد. فرشتگان نزديك به خدا نيز همين‏طور و هركس از عبادت او سرپيچي كند، و كبر بورزد، خداوند او را با سايرين در پيشگاه خود براي بازخواست حاضر خواهد ساخت.
در سوره مريم نيز در اين رابطه چنين آمده است:
«إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ فاخْتَلَفَ اللأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ»8.
«خداوند پروردگار من و شماست. او را پرستش كنيد راه راست اين است. طبقات مردم درباره عيسي عليه‏السلام اختلاف كرده‏اند (عده‏اي او را پسر خدا دانستند و عده‏اي پسر يوسف نجار) واي به حال آنان كه به خدا و حقيقت كفر ورزيدند آنها هنگام حضور در عرصه قيامت با اين اعمال خود چه خواهند كرد؟».
اما قصص الأنبياء در اين رابطه اينگونه شرح مي‏دهد كه هنگام تولد فرزند مريم نزديك شد. مريم چون از عباد و زهاد در بيت‏المقدس شرم داشت به صحرا رفت و بعد از مدت كمي دردش گرفت و در سايه درخت خشك شده خرمايي نشست و بعد از مدتي عيسي عليه‏السلام به دنيا آمد. او از شدت درد و اندوه با خود گفت: اي كاش قبل از اين مرده بودم «فَأَجائَهاَ المَخاضُ إِلي جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا»9. ناگهان ندايي رسيد كه ناراحت مباش كه خداوند به قدرت خويش چشمه آب خوش براي تو پديد خواهد آورد «فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّا»10. و مريم عيسي عليه‏السلام و خود را در آن آب بشست. جبرئيل بر وي نازل گشت و به او گفت آن درخت را بجنبان و تكان بده كه براي تو خرمايي رسيده مي‏دهد. «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجَذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبا جَنِيّا»11 پس از اين خرما بخور و از آن آب بنوش و اگر كسي از آدميان را ديدي، بگو كه امروز من روزه‏ام و با كسي سخن نمي‏گويم. «فَكُلِي وَاشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْنا فَأَمّا تَرَيِنَّ مِنَ البَشَرِ أَحَدا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْما فَلَنْ اُكَلِّمَ اليَوْمَ إِنْسِيّا»12.
در كتاب طبقات آيات چنين آمده كه «وَ جَعَلْناَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ اُمُّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلي رَبْوَةِ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ»13. «و عيسي مسيح و مادر او را در دنيا آيت و نشانه قدرت خود ساختيم و آنان را بر سر ستون بلندي كه هموار بود و چشمه‏ساري داشت، هدايت كرديم».
در آيه بالا محل بلند در تفسيرهاي مختلف معناهاي مختلفي را دربر مي‏گيرد. بعضي آنجا را دمشق و عده‏اي رمله و عده‏اي بيت‏المقدس دانسته‏اند. در اخبار است كه وقتي عيسي عليه‏السلام به دنيا آمد، هرچه بت بر روي زمين بود، همه افتادند و در آن زمان چون عيسي را بي‏پدر يافتند، علما سه گروه شدند: عده‏اي گفتند: مسيح ابن الله(سوره توبه) بعضي گفتند: انَّ الله ثالثُ ثلاثةٍ(آيه 73 سوره مائده) و بعضي نيز گفتند: هو المسيح بن مريم(آيه 17 مائده).
***

10 سخن گفتن عيسي عليه‏السلام پسر مريم در گهواره و معجزه‏اي در تأييد طهارت مريم عليها‏السلام

«وَ يُعَلِّمُهُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَ التَوريةَ وَ الإِنْجِيلَ»14.
«خداوند به عيسي تعليم علم كتاب و حكمت داد و تورات و انجيل را به او آموخت».
بعد از تولد عيسي عليه‏السلام از جانب خدا به مريم وحي رسيد كه اگر آديمان را ديدي، بگو كه روزه سكوت داري «فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوما»15 و فرزند تو در گهواره سخن خواهد گفت. «وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِي المَهْدِ كَهلاً»16. پس مريم فرزند را بغل گرفت و نزد كسان خود رفت. خانواده مريم به او گفتند: كه حقيقتا كار بدي كردي. اي خواهر هارون(درباره هارون در اينجا 4 قول گفته‏اند كه معروفترين آنها اين است كه فُتاده و ابن وزيد و كعب گفتند كه از رسول صلي‏الله‏عليه‏و‏آله شنيده‏اند كه هارون فردي بود صالح در بني‏اسرائيل معروف به صالحيت و اين لقب به خاطر صالح بودن او بوده است) نه پدرت زشتكار بود و نه مادرت. تو دختر باكره اين پسر را از كجا آوردي؟ «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئا فَرِيّا يا اُخْتَ هارُونَ ما كانَ اَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ اُمِّكِ بَغِيّا».
در تفسير آيه 28 سوره مريم آمده است كه يوسف نجار پسر عموي مريم او را به غاري برد و بعد از 48 روز او را به ميان قومش آورد و مردم مريم را به يوسف متهم كردند پس مريم به فرزند خود اشاره كرد و به آنها گفت: هر سئوالي داريد از او بكنيد آنها جواب دادند ما چگونه از طفل در گهواره پرسش كنيم؟ «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ تُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي المَهْدِ صَبِيّا»17. حضرت عيسي عليه‏السلام در گهواره شروع به سخن گفتن كرد و «يُكَلِّمُ النّاسَ فِي المَهْدِ» و در خبر است كه حضرت مريم در شكم خود با حضرت عيسي عليه‏السلام سخن مي‏گفت ناگهان حضرت عيسي لب به سخن گشود «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّا وَ جَعَلَنِي مُبارَكا أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكوةِ ما دُمْتُ حَيّا وَ بَرّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّارا شَقِيّا وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ اَمُوتُ وَ يَوْمَ اُبْعَثُ حَيّا»18.
«همانا من بنده خاص خدايم كه مرا كتاب آسماني و شرف نبوت عطا فرموده و مرا هركجا باشم، براي جهاينان مايه بركت و رحمت گردانيد و تا زنده‏ام، به عبادت و نماز و زكات سفارش كرده به نيكويي با مادر توصيه نمود و مرا ستمكار و شقي نگردانيد و سلام حق بر جان پاك من باد روزي كه به دنيا آمدم و روزي كه از دنيا بروم و روزي كه برانگيخته مي‏شوم».
يك ماه بعد از تولد حضرت مسيح، مريم عيسي را با خود به سرزمين مصر برد و سي سال در آنجا ماندند يا اين كه عيسي فرمان پيغمبري برايش آمد كه به زمين بيت‏المقدس باز گردد. در مورد اصل هجرت در همين كتاب يعني قصص الانبياء چنين آمده كه اصل هجرت حضرت مريم بدين نحو بود كه قومي در شام در كتابها خوانده بودند كه فرزندي از مادر بيايد و معجزه‏اي دارد و بعد از او به آسمان برده مي‏شود و در آخرالزمان فرود مي‏آيد. پادشاه آن زمان به نام «هيردوس»(تاريخ طبري) قصد گشتن وي را كرد سپس مريم عليها‏السلام مجبور به فرار شد كه البته جبرئيل به او خبر داد كه مريم قصد مصر كرد و يوسف نجار را نيز با خود همراه كرد (بعد از هجرت حضرت مريم كه به صورت پنهاني انجام شد، مردم تهمت زنانه به او زدند) وقتي عيسي عليه‏السلام بزرگتر شد، مريم او را به مصلحي سپرد و به او گفت اين كودك را نيك آموز و عزيز دار و مزن و خود برفت. بعد از مدتي مريم به سراغ فرزند آمد و قصد بردن او را داشت استاد به مريم عليها‏السلام گفت: كه فرزند تو نبايد بياموزد كه همه عالم بايد از او بياموزند.
انجيل لوقا درباره هجرت حضرت مريم چنين آورده كه در آن روزها مريم عازم سفر شد و با شتاب به شهري واقع در كوهستان يهوديه رفت. او به خانه زكريا وارد شد و به اليزابت (زن زكريا) سلام كرد. اليزابت سلام مريم را شنيد. بچه در رحم اليزابت تكان خورد. اليزابت از روح‏القدس پر شد و با صداي بلند گفت: تو در بين زنان متبارك هستي و مبارك است ثمره رحم تو. من چه كسي هستم كه مادر خداوندم به ديدنم بيايد؟ همين كه سلام تو به گوشم رسيد، بچه از شادي در رحم من تكان خورد. خوشا به حال آن زني كه باور مي‏كند زيرا وعده خداوند براي او به انجام خواهد رسيد.

پاورقيها:

1) بقره: 87.
2) بقره: 253.
3) مريم: آيات 16 تا 19.
4) آل عمران: 47.
5) آل عمران: 59.
6) مريم: آيات 22 و 23.
7) نساء: آيات 171 و 172.
8) مريم: آيات 36 و 37.
9) مريم: 23.
10) مريم: 24.
11) مريم: 25.
12) مريم: 26.
13) توبه: 50.
14) آل عمران: 48.
15) مريم: 26.
16) آل عمران: 46.
17) مريم: 29.
18) مريم: 29 تا 33.
دوشنبه 10 مهر 1391  3:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مريم مطهر مادر عيساي روح الله

مريم مطهر مادر عيساي روح الله

احمد حيدري

مريم بانوي پاكدامن و انسان نمونه‏اي است كه آيات بسياري از قرآن در شأن او نازل شده و به بيان داستان او مي‏پردازد. خداوند اين بانو را به عنوان الگو و نمونه انسان معرفي كرده است؛ از اين‏رو لازم است در زندگاني اين زن بزرگ و انسان نمونه به كنكاش بنشينيم و از سيره و روش او درس بگيريم و نامش و يادش را گرامي بداريم.

تولد مريم

حَنّه ـ همسر عمران بن‏ماثان ـ از درد زايمان به خود مي‏پيچد اما در خيالش منتظر پسرك زيبايي است كه خداوند به او عطا خواهد كرد. لحظاتي است كه لذت فرزنددار شدن چنان ذائقه‏اش را شيرين كرده كه تمام تلخي درد زايمان را از ياد او برده است. او در خاطرات شيرين خود غوطه‏ور گشته و گذشته را مرور مي‏كند. سالها پيش را به ياد مي‏آورد كه با همسرش در حسرت فرزنددارشدن مي‏سوختند و كاشانه آنان سوت و كور بود. آرزوي شنيدن گريه‏هاي كودكانه و نگاههاي شيرين، جذاب و معصومانه فرزند را بر دل داشتند و بر اين حال دوران جواني را پشت سر گذاشته و به پيري رسيده بودند و اميدشان براي فرزنددار شدن روز به روز كم‏فروغ‏تر مي‏گشت. در ايام پيري، گاه عصري در فضاي باز منزل نشسته و درختان ومناظر روبه‏رو را تماشا مي‏كرد. پرنده‏اي از دوردستها بال‏زنان آمد و بر لبه لانه‏اي بر فراز يكي از درختان نشست. جوجه‏هاي گرسنه جيك جيك‏كنان، دهان خود را به سوي مادر گشودند و پرنده با مهرباني خاص مادري، غذايي را كه تهيه كرده بود به دهان آنها مي‏گذاشت. اين منظره بديع دوباره شوق مادر شدن را در ضمير حنه شعله‏ور ساخت و دست او را به دعا بلند كرد و خاضعانه از خداوند فرزند طلبيد.1
خداوند دعاي خالصانه او را اجابت كرد و به عمران خبر داد كه او را فرزند پسري عنايت خواهد كرد. حنه به ياد آورد كه بعد از آن تضرع خالصانه و دعاي عاجزانه، همسرش شاد و خندان به منزل آمد و در حالي كه از شدت خوشحالي در پوست نمي‏گنجيد و اشك شوق بر گونه‏هايش جاري بود، همسر را از بشارت خداوند خبر داد و او را به تولد پسري با بركت اميدوار ساخت.
باور كردن اين بشارت بر حنه سنگين است ولي اميدوار به فضل خدا و معتقد به صداقت همسرش، دل بر اين بشارت مي‏بندد و آن را اجابت دعاي خالصانه و خاضعانه‏اش مي‏شمرد و منتظر احساس حمل مي‏گردد. ديري نمي‏گذرد كه حنه سنگيني حمل را در وجود خود احساس مي‏كند و به شكرانه برآورده شدن حاجتش، از حقوق مادري بر فرزند چشم مي‏پوشد و نذر مي‏كند كه فرزندش را براي عبادت خدا آزاد كرده و وقف خدمت به بيت‏المقدس گرداند:
«رَبُّ اِنّي نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطني مُحَرَّرا فَتَقَبَّلْ مِنّي اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ»2
خدايا نذر كردم فرزندي را كه در شكم دارم براي عبادت و بندگي تو و خدمت در عبادتگاه تو آزاد باشد، خدايا اين نذر را از من بپذير كه تو شنواي دعا و عالم به ضمير بندگانت هستي.
مرور گذشته براي حنه روح‏افزا، شيرين و خاطره‏انگيز بود ولي ناگاه غمي جانكاه بر چهره او سايه افكند. غم اينكه فرزندش يتيم متولد مي‏شود و شوهر عزيزش عمران، دار فاني را وداع گفته قبل از آنكه چهره نوراني، زيبا و ملكوتي پسرش را ببيند. به ياد مي‏آورد شوق بي‏حد همسرش را از بشارتي كه به او داده شده بود و انتظار سنگيني او را براي رسيدن زمان وضع حمل، تا موعودش را در آغوش بفشرد و گونه‏هاي شيرينش را بمكد؛ ولي دست اجل به او مهلت نداده و طومار زندگي‏اش را در هم پيچيده بود.
* مريم خردسال در معبد سليمان(ع)، به سرپرستي زكرياي پيامبر، بزرگ مي‏شد و به عالمان و عابدان معبد خدمت مي‏كرد تا به سن بلوغ رسيد.
او كه مظهر عفت و حيا بود، با پا نهادن به دوران بلوغ از مردان معبد حجاب گرفت تا هم رعايت كامل حيا و عفاف را كرده باشد و هم در خلوت و تنهايي و بريده از مردم، قلبش براي عبادت فارغ‏تر گردد.
* عشق مريم به عبادت و راز و نياز چنان بود كه از همه عابدان و زاهدان گوي سبقت ربود.
او غرق در راز و نياز با خداي خويش، از همه چيز بريده بود و جز بندگي و عبادت سوداي ديگري نداشت.
اين خاطرات تلخ و شيرين از ذهن او مي‏گذشت و براي لحظاتي درد زايمان را از يادش برده بود ولي ناگاه دوباره درد اوج گرفت و او را به خود آورد. فرزند موعود به دنيا آمد و كام حنه از لذت مادر شدن شيرين گشت. ماما با شوق تمام فرزند را در آغوش مادر جاي داد ولي او با اولين نگاه يكه‏اي خورد زيرا با توجه به وعده همسرش منتظر پسر بود و حالا مي‏بيند كه فرزندش دختر مي‏باشد از اين‏رو با حسرت به درگاه خدا عرض كرد:
«رَبِّ اِنّي وَضَعْتُها اُنْثي»1
پروردگارا، دختر به دنيا آوردم!
آري، فرزند دختر است و خداوند بهتر از هر كس از دختر بودن نوزاد آگاه است و براي اراده‏اي كه خدا دارد، دختر شايسته است و هيچ گاه در اين مورد پسر به پاي دختر نمي‏رسد. خداوند مي‏خواهد آيتي بي‏نظير ارايه دهد و اگر اين فرزند پسر باشد، نمي‏تواند تحقق‏بخش اراده خدا گردد چون در آن صورت حداكثر مانند عيسي خواهد شد كه در گهواره سخن گويد، بيماران لاعلاج و كوران مادرزاد را شفا دهد، از پنهانيهاي مردم خبر دهد، مردگان را به اذن خدا زنده كند و ... و اين معجزات يا مانند آنها از ديگر پيامبران نيز صادر شده است ولي خداوند مي‏خواهد در اينجا معجزه‏اي بي‏نظير ارايه دهد و براي تحقق اين معجزه، نوزاد بايد دختر باشد:
«اَللّه‏ُ اَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالاُنْثي»2
خداوند به نوزاد داناتر است و پسر (در اين مورد) به مانند دختر نيست.3
گرچه نوزاد دختر بود ولي حنه در عمل به نذر خود، او را «مريم» ناميد؛ يعني خدايا * زكريا محرابي مرتفع در قسمت شرقي معبد بيت‏المقدس براي مريم ساخته و فقط خودش حق دارد بر خلوت مريم وارد شود ولي مدتي است كه هر گاه بر مريم وارد مي‏شود رزق و روزي ناياب و غير متعارفي نزد او مي‏يابد.
در تابستان ميوه زمستان و در زمستان ميوه تابستان را؛ مي‏خواهم آن چنان كه نذر كرده‏ام اين فرزند عابده تو و خادمه معبد تو باشد و در همان لحظه اول تولد، مؤمنانه و موحدانه عرض كرد:
«اِنّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ و اِنّي اُعيذُها بِكَ وَ ذُرِيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ»1
او را مريم ناميدم و او و فرزندانش را از شيطان رانده شده، به تو سپردم.

در دامن زكريا

در معبد سليمان ـ بيت‏المقدس ـ غوغايي است. همسر عمران بن‏ماثان نوزادش را در پارچه‏اي پيچيده و در آغوش دارد. او به معبد آمده تا ماهپاره‏اش را به يكي از بزرگان يهود و عالمان ديني بسپرد كه كفالت كند، پرورش دهد و شايسته عبوديت خدا و خدمت معبد گرداند. از آنجا كه اين نوزاد فرزند پيامبر، پيشوا و بزرگ يهود است و خاندان ماثان و فرزندان او از قديم‏الايام به بزرگي، سيادت، پاكي و شرافت شهره بوده‏اند، هر كدام از بزرگان، عالمان يهود و كاتبان تورات، مشتاق به دست آوردن افتخار كفالت مريم است و هيچ كدام حاضر نيستند از اين افتخار چشم بپوشند حتي با زكريا، پيامبر خدا و شوهرخاله مريم كه از همه آنان براي پذيرش اين مهم شايسته‏تر و نسبت به كفالت مريم مستحق‏تر است، نيز به نزاع برخاسته‏اند. بالاخره همگي تسليم حكم قرعه مي‏شوند و براي تعيين كفيل، قلمهاي فولادين خود را درون آب مي‏اندازند تا قلم آن كس كه مورد نظر خداست، به اراده و امر الهي بر روي آب بماند:2
«وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ اِذْ يُلْقُونَ اَقْلامَهُمْ اَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ اِذْ يَخْتَصِمُونَ»3
و تو نزد آنان نبودي آنگاه كه قلمهاي خود را انداختند (تا معلوم شود كه) كدامشان كفالت
1- آل عمران (3)، آيه 36.
2- الانبياء حياتهم و قصصهم، عبدالصاحب الحني العاملي، ص461.
3- آل عمران (3)، آيه 44.
مريم كند و نزد آنان نبودي كه در اين مورد با هم خصومت و دعوا داشتند.
حنه قبل از زايمان نذر كرده كه فرزندش از حقوق مادري آزاد و وقف عبادت و خدمت به معبد باشد و به هنگام تولد، او و ذريه‏اش را به خدا سپرده است و خداوند كه نذر حنه را به نيكويي پذيرفته، مي‏خواهد كفالت مريم را به بهترين بنده‏اش واگذارد تا او را به نيكوترين وجه پرورش دهد و اين چنين بود كه حق تعالي بنده برگزيده‏اش زكرياي پيامبر را براي اين مهم تعيين فرمود:
«فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ اَنْبَتَها نَباتا حَسَنا وَ كَفَّلَها زَكَريّا»؛1
پروردگار حنه، نذر او را (مريم را) به نيكويي پذيرفت و پرورش نيكو داد و زكريا را كفيل و سرپرستش گرداند.
زكريا ماهپاره حنه را زير نظر مستقيم خود نگهداري مي‏كرد و همين كه دوران شيرخواري را در منزلش گذراند، او را با خود به معبد برد تا در كنارش باشد و لحظه‏اي از او غافل نگردد. مريم خردسال در معبد سليمان(ع)، به سرپرستي زكرياي پيامبر، بزرگ مي‏شد و به عالمان و عابدان معبد خدمت مي‏كرد تا به سن بلوغ رسيد. او كه مظهر عفت و حيا بود، با پا نهادن به دوران بلوغ از مردان معبد حجاب گرفت تا هم رعايت كامل حيا و عفاف را كرده باشد و هم در خلوت و تنهايي و بريده از مردم، قلبش براي عبادت فارغ‏تر گردد و بهتر بتواند با خدايش به خلوت و راز و نياز بنشيند و زكرياي پيامبر به خواست مريم در قسمت شرقي معبد سليمان، جايگاهي مرتفع برايش ساخت تا در آن محراب، دور از چشم مردان و بيگانگان به عبادت خدا بپردازد.2
«وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ اِذِ انْتَبَنَتْ مِنْ اَهْلِها مَكانا شَرْقِيا فَاتَّخَذَتْ مِنْ دوُنِهِمْ حِجابا»؛3
در اين كتاب مريم را ياد كن، آن گاه كه از خانواده‏اش جدا شده در ناحيه شرقي (بيت‏المقدس) قرار گرفت و ميان خود و آنان حجابي افكند.
عشق مريم به عبادت و راز و نياز چنان بود كه از همه عابدان و زاهدان گوي سبقت ربود. او غرق در راز و نياز با خداي خويش، از همه چيز بريده بود و جز بندگي و عبادت سوداي ديگري نداشت.4
خداي تعالي كه نذر حنه را پذيرفته و مريم را برگزيده و براي تحقق اراده خاص خويش، خوشه‏چين نموده بود، او را بتول قرار داد؛ يعني عادت زنانه را از او گرفت و از ناپاكيهاي جسمي منزه ساخت5 تا هميشه به عبادت مشغول باشد و مجبور نگردد از معبد خارج شود و خلوت راز و نيازش را بر هم زند.

پرورش خداوند

مريم در محراب خويش با خدايش خلوت عبادت دارد و هيچ كس را اجازه بر هم زدن اين خلوت نيست؛ فقط زكرياست كه بر خلوت او وارد مي‏شود تا اگر احتياجي دارد، برآورده سازد. مريم بايد به مرتبه‏اي از كمال برسد كه تحقق دهنده اراده خاص خدا گردد و آيتي بي‏نظير شود. از اين‏رو خداوند بنده برگزيده‏اش، زكرياي پيامبر را سرپرست او قرار داده و او را در دامن زكريا پرورانده و به سن بلوغ رسانده است و از اين به بعد بايد مورد عنايت بيشتر قرار گيرد تا به خوبي هر چه تمامتر تربيت گردد؛ از اين‏رو است كه عنايات خاص شامل او مي‏گردد. غذايش پاكيزه‏ترين غذاها يعني رزق بهشتي كه از نزد خدا نازل شده است، مي‏شود.
«كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا قالَ يا مَرْيَمُ اَنّي لِكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِاللّه‏ِ اِنَّ اللّه‏َ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ»؛6
هر گاه زكريا در محراب عبادت بر مريم وارد مي‏شد نزد او روزي غير متعارفي مي‏يافت. پس فرمود: اي مريم اين غذاها از كجا به تو مي‏رسد؟ مريم فرمود: اينها از نزد خداست زيرا خدا به هر كس بخواهد بدون حساب روزي مي‏دهد.
عشق عبادت، نماز، ركوع و سجده سراسر وجود مريم را گرفته و اين بنده را از مقام * مريم مطهر خوف دارد كه ديگران باخبر شوند و او را به محاكمه بكشند
و سخنش را باور نكنند و او را با ناپاكي و فحشا متهم سازند.
از دست مريم كاري ساخته نيست جز اينكه به خدا پناه ببرد، خود را به او بسپرد و به دفاع خداوند از خويش دل بندد.
محبي فراتر برده به مقام محبوبي رسانده است. خداوند او را از بين بندگان خود پذيرفته، برگزيده و در زمره برگزيدگاني همچون آدم، نوح، ابراهيم و ... قرار داده، همه پليديها و ناپاكيها را از او دور كرده و قلب و ضمير او را از هر غل و غش غير خدايي پاك ساخته است و اراده‏اش بر اين قرار گرفته كه دوباره او را از بين برگزيدگان، انتخاب كند و آيتي خاص قرار دهد
كه غير او چنين آيتي نبوده و نخواهد بود؛ از اين‏رو بايد در پيمودن نردبان عبوديت همت بيشتر نشان دهد و خداوند فرشتگان را براي تأييد، تشويق و تحريص او مي‏فرستد تا با بشارت اصطفا و طهارت شادابش كنند و شوق و عشق او را به عبادت و بندگي شعله‏ورتر سازند:
«وَ اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ اِنَّ اللّه‏َ
اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ يا مَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ وَاسْجُدي وَارْكَعي مَعَ الرَّاكِعينَ»؛1
و آنگاه كه ملائكه گفتند: اي مريم همانا خدا تو را برگزيده و پاكيزه ساخته و بر زنان جهان برگزيده است. اي مريم در پيشگاه خدايت خضوع كن و به خاك بيفت و با ركوع‏كنندگان ركوع كن.

معلم پيامبر

مريم از دنيا بريده و كفالت و ولايت خويش را به خدا سپرده و مستغرق در انجام وظايف بندگي است و خداوند نيز از همان ابتدا، برترين و والاترين انسان زمان را كفيل او قرار داده و حالا كه به سن بلوغ رسيده، خود به طور مستقيم ولايت او را به عهده گرفته و از نزد خويش روزي مخصوص مي‏دهد. زكريا محرابي مرتفع در قسمت شرقي معبد بيت‏المقدس براي مريم ساخته و فقط خودش حق دارد بر خلوت مريم وارد شود و براي ورود به محراب مريم بايد از نردبان بالا رود و در بازگشت نيز در ورودي محراب را مي‏بندد و نردبان را برمي‏دارد ولي مدتي است كه هر گاه بر مريم وارد مي‏شود رزق و روزي ناياب و غير متعارفي نزد او مي‏يابد. در تابستان ميوه زمستان و در زمستان ميوه تابستان را؛ زكريا در ضميرش با خود زمزمه دارد:
آورنده اين ميوه‏ها و غذاهاي ناياب كيست؟ هيچ كس كه حق ورود بر مريم را ندارد و هر گاه كه وارد مي‏شوم، خود قفل در را باز مي‏كنم و هنگام خروج مي‏بندم! پس چه كسي براي مريم غذا مي‏آورد؟ چه كسي بر مريم وارد مي‏شود؟ من كه از حيا و عفت بي‏نظير مريم خبر دارم و مي‏دانم كه نه او به بيگانه‏اي اجازه ورود به خلوتش را مي‏دهد و نه بيگانه‏اي جرأت چنين جسارتي دارد، پس اين غذاها از كجاست؟ و ... .
ايمان و باور زكريا به عفت و پاكدامني * مريم كه از رذالت و پستي بني‏اسرائيل آگاه است،
شرايط را براي ماندن در بيت‏المقدس و وضع حمل در آنجا مناسب نمي‏بيند و بي‏خبر، از معبد خارج شده راه بيابان پيش مي‏گيرد.
مريم هيچ گونه ظن و گمان ناروايي را اجازه ورود به خاطرش نمي‏دهد ولي باز هم سؤالها به جاي خود باقي است و گذشت زمان نيز مسأله را برايش حل نمي‏كند. بالاخره چاره‏اي نمي‏بيند جز اينكه به خود مريم متوسل شود:
«كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا قالَ يا مَرْيَمُ اَنّي لِكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّه‏ِ اِنَّ اللّه‏َ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ»؛2
هر زمان زكريا وارد محراب او مي‏شد، غذاي مخصوصي در آنجا مي‏يافت. از او پرسيد: اي مريم اين را از كجا آورده‏اي؟ گفت: اين از سوي خداست. خداوند به هر كس بخواهد، بي‏حساب روزي مي‏دهد.
جواب آرام و متين مريم، هم زكريا را به ساحل آرامش و اطمينان رساند و تشويش ذهني او را از بين برد و هم جوانه‏هاي اميد را دوباره در زمينه قلب او روياند. سالها از عمر زكريا گذشته است و مدتها است كه دوره جواني را پشت سر گذاشته و به پيري رسيده است؛ پيري فوق‏العاده و همسر او نيز نازا بوده است:
«قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَاَتي عاقِر»؛3
پيري به سراغ من آمده و همسرم نازاست.
«كانَتِ امْرَأَتي عاقِرا وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتيا»؛4
همسرم نازاست و خود از شدت پيري افتاده شده‏ام.
با توجه به اين واقعيات، مدتهاست كه زكريا اميد فرزنددار شدن را از دست داده است ولي جواب زيباي مريم به ناگاه جوانه اميد را در قلب او روياند و متذكر قدرت بي‏پايان خداوند گرداند. آري، مريم راست مي‏گويد و خدايي كه بدون حساب به هر كس كه بخواهد روزي مي‏دهد، خدايي كه در زمستان ميوه تابستان را و در تابستان ميوه زمستان را به مريم عطا مي‏كند و اين روزي دادن او با هيچ حساب بشري جور در نمي‏آيد، بدون ترديد چنين
خدايي قادر است به زكرياي پير و همسر نازاي او فرزند عطا كند و آرزوي ديرينه آنان را برآورده سازد. با الهام و تعليم از جواب زيباي مريم بود كه با خلوص تمام به نماز ايستاد و دست نياز به درگاه خداوند بلند كرد و خواهش قلبي‏اش را به زبان آورد و خداوند نيز از روزي بي‏حساب خود به او نيز بهره داد و فرزندي يگانه و پاك به او عطا فرمود، فرزندي كه از نوادر روزگار و از پيامبران برگزيده خدا شد:
«هُنالِكَ دَعا زَكَريّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِيَّةً طَيِّبَةً اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمْ يُصَلّي فيِ الْمِحْرابِ اِنَّ اللّه‏َ يُبَشِّرُكَ بِيَحيي مُصَدِّقا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّه‏ِ وَ سَيِّدا وَ حصورا وَ نَبِيّا مِنَ الصّالِحينَ»؛1
آنجا بود كه زكريا پروردگار خويش را خواند و عرض كرد: خداوندا! از طرف خود فرزند پاكيزه‏اي به من عطا فرما كه تو دعا را مي‏شنوي و هنگامي كه او در محراب ايستاده، مشغول نيايش بود، فرشتگان او را صدا زدند كه: خدا تو را به يحيي بشارت مي‏دهد كه تصديق‏كننده كلمه خدا (عيسي)، آقا، بر كنار از هوسها و پيامبري از صالحان خواهد بود.

مژده خدا

سالهاست كه مريم تحت كفالت بنده صالح خدا، زكرياي پيامبر و در سايه عنايات خاص خدا و الهامات غيبي و تأييدات ملائكه، به بندگي، عبادت و راز و نياز با پروردگارش مشغول است و از هر چه غير خداست بريده و فقط به خدا پيوسته است. سيزده بهار از عمر را پشت سر گذاشته و در عنفوان جواني، در اوج عفت و حياست و به مقامي رسيده كه هم‏صحبت ملائك گشته است و ملائكه او را بشارت داده‏اند:
«اِذْ قالَتِ الْمَلائِكةُ يا مَرْيَمُ اِنَّ اللّه‏َ يُبَشِّرُكَ بِكَلِمَةٍ2 مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسيَ ابْنُ مَرْيَمَ وَجيها فِي الدُّنْيا وَ الاخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ... قالَتْ ربِّ اَنّي يَكوُنُ لي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرْ قالَ كَذلِكَ اللّه‏ُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ اِذا قَضي اَمْرا فَاِنَّما يَقوُلُ لَهُ كُنْ فَيَكوُنُ وَ ...»3
(به يادآر) هنگامي را كه ملائكه گفتند: اي مريم، خداوند تو را به كلمه‏اي از طرف خودش بشارت مي‏دهد كه نامش مسيح، عيسي پسر مريم است در حالي كه در اين جهان و جهان ديگر شخصيتي ارزشمند و مقرب است ... گفت: پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندي براي من باشد در حالي كه انساني با من تماس نگرفته است. فرمود: خداوند اين گونه هر چه را بخواهد، مي‏آفريند. هنگامي كه چيزي را مقرر دارد، فقط به آن مي‏گويد: موجود باش پس آن نيز فورا موجود مي‏شود.
ولي روزي به ناگاه جواني رعنا و خوش‏خط و خال را در خلوت تنهايي خود يافت:
«فَاَرْسَلْنا اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِيّا»؛4
ما روح خود را به سوي او فرستاديم و در شكل انساني آراسته بر مريم ظاهر شد.
حضور اين جوان در خلوت مريم براي او غير منتظره و وحشت‏آور بود. وحشت از اينكه مبادا قصد سوئي به او داشته باشد. از اين‏رو خطاب به او فرمود:
«اِنّي اَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ اِنْ كُنْتَ تَقِيّا»؛5
اي جوان من به خدا پناه مي‏برم از تو اگر باتقوايي (از خلوت من بيرون رو).
اين بانوي بزرگ هم به آن جوان عفت و پاكدامني خود را اعلام كرد و هم او را نهي از منكر نمود؛ ولي چنين جواب شنيد:
«اِنَّما اَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاِهب لَكِ غُلاما زَكِيّا»؛6
من فرستاده پروردگارت هستم تا به تو پسري پاكيزه ببخشم.
و مريم ناباورانه سؤال مي‏كند:
«اَنّي يَكُونُ لي غُلامْ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ وَ لَمْ اَكُ بَغِيّا»؛7
چگونه مرا فرزند باشد و حال آنكه من نه با بشري ازدواج كرده‏ام و نه به حرام با كسي آميخته‏ام. و چنين جواب مي‏شنود:
* با اينكه سالها شاهد عبوديت، عفت، حيا و پاكدامني مريم بوده‏اند و ديده‏اند كه چگونه در زهد و عبادت بر همه كاهنان و عابدان پيشي گرفته

پاورقيها:

- بسياري از مفسران جمله «و ليس الذكر كالانثي» را ادامه كلام حنه شمرده‏اند بدين معنا كه او اظهار تأسف كرد كه فرزندش دختر است و گفت: دختر مانند پسر نيست و نمي‏تواند كارهايي كه او را توان انجام آنهاست، انجام دهد؛ مثلاً پسر مي‏تواند در معبد ساكن شود و هميشه در آنجا به خدمت و عبادت بپردازد ولي دختر چنين نيست چون عادت مي‏شود و در آن ايام بايد از معبد بيرون رود و ...، ولي علامه طباطبايي اين جمله را كلام حق تعالي دانسته است بدين معنا كه خداوند فرمود: ما بهتر مي‏دانيم كه او چه نوزادي آورده است و پسر در اين مورد به مانند دختر نيست. الميزان، ج3، ص172.
- مسيح را شايد از اين‏رو «كلمة‏اللّه‏» خوانده كه با كلمه «كُنْ» از جانب خدا بدون وجود سبب ظاهري ـ يعني پدر و آميزش جنسي ـ وجود يافت و ديگر موجودات گرچه با كلمه «كن» وجود يافته‏اند ولي اسباب ظاهري در وسط حائل شده و ظهور «كلمة‏اللّه‏» را بر ما پوشانده‏اند.
1- آل عمران، آيه 38 و 39.
1- آل عمران، آيه 42 ـ 43.
1- همان.
1- نساء في القران، مريم نورالدين فضل اللّه‏، ص352؛ كشاف، زمخشري، ج1، ص425.
1- آل عمران (3)، آيه 36.
1- آل عمران، آيه 37.
2- الميزان، ج14، ص35؛ ج3، ص174.
2- آل عمران، آيه 37.
2- الانبياء حياتهم و قصصهم، عبدالصاحب الحني العاملي، ص461.
2-آل عمران (3)، آيه 35 ـ 36.
2- همان.
3- آل عمران، آيه 45 ـ 47.
3- آل عمران (3)، آيه 44.
3- مريم (19)، آيه 16 ـ 17.
3- آل عمران، آيه 40.
4- مريم (19)، آيه 8.
4- مريم (19)، آيه 17 ـ 21.
4- بحارالانوار، ج14، ص96.
5- مجمع‏البحرين، طريحي، ج1، ص152، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
5- همان.
6- همان.
6- آل عمران (3)، آيه 37.
7- همان.
منابع:

1. الانبياء حياتهم و قصصهم,عبدالصاحب الحني العاملي,safhe=461
2. بحارالانوار,jeld=14,safhe=96
3. كشاف,زمخشري,jeld=1,safhe=425
4. مجمع‏البحرين,طريحي,دفتر نشر فرهنگ اسلامي,jeld=1,safhe=152
5. الميزان,jeld=14,safhe=35
6. الميزان,jeld=3,safhe=172
7. الميزان,jeld=3,safhe=174
8. نساء في القران,مريم نورالدين فضل اللّه,safhe=352

دوشنبه 10 مهر 1391  3:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زنان اسوه در قرآن

زنان اسوه در قرآن

زهرا اسلامي‏فرد

" زنان اسوه در قرآن" عنوان نوشتاري است كه «علي‏رغم فشردگي و اختصار از جامعيت مطلوبي در اين‏باره برخوردار است». اين سخن، اظهارنظر استاد و محقق نام‏آشنا در حوزه علوم قرآني دكتر سيد محمدباقر حجتي در مقدمه‏اي است كه بر اين كتاب نگاشته‏اند.
مطالب اين كتاب در دو بخش سامان يافته‏اند. بخش اول كه عنوان كليات نظري و تاريخي را بر خود دارد از چهار زيرفصل تشكيل شده است. در زيرفصل اوّل، موقعيّت زن در تاريخ كشورهاي متمدن شرق و غرب جهان (يونان، روم، اسپانيا، انگلستان و...) و جامعه عربستان قبل از اسلام با به‏دست‏دادن نمونه‏ها و گزارش‏هاي تاريخي مورد بررسي قرار گرفته است. موءلف در زيرفصل دوم نگاهي كوتاه به حقوق زن در اروپاي قرون وسطي و قرون اخير مي‏اندازد. در اين قسمت او ابتدا نمونه‏هايي را از آراي روحانيون يهودي و مسيحي و پاره‏اي از احكام اجتماعي درباره زنان و حقوق ايشان ارائه مي‏دهد و آن‏گاه كه پا در قرون اخير مي‏گذارد سده بيستم را نقطه آغاز به‏رسميّت‏شناختن حقوق زنان ـ در كشورهاي انگلستان، آمريكا و فرانسه ـ معرفي مي‏كند. از ديدگاه موءلف " تحول و بحران ماشيني در سده‏هاي نوزدهم و بيستم و به فلاكت افتادن كارگران و به خصوص زنان" باعث شده كه ما در سده بيستم شاهد توجه به حقوق زنان باشيم. در زيرفصل سوم جايگاه زن در اديان زرتشت، يهود و مسيحيت با تكيه بر مستنداتي از كتاب‏هاي مقدس اين اديان و احكام شريعت آنها مورد بررسي قرار گرفته و چنين نتيجه‏گيري شده كه زن در اين اديان جايگاه واقعي و شايسته خود را ندارد و گاهي مورد تحقير نيز قرار گرفته است. در زيرفصل چهارم كه آخرين زيرفصل از بخش اول است به مقام و حقوق زن در اسلام پرداخته شده و با استناد به شواهد و آيات قرآن درباره خلقت مرد و زن از سرشتي واحد، رسيدن زنان به كمال معنوي، احترام به استقلال اقتصادي زن، بهره‏مندي زن از ارث و...، تلاش شده است تا ثابت شود كه «اسلام اولين و كامل‏ترين مذهبي است كه در اصلاح امور زنان و تعالي و ترقي آنان قدم‏هايي بس موءثر برداشته است».
بخش دوم اين كتاب كه دوسوم حجم آن را به خود اختصاص داده، درباره " زنان اسوه در بينش قرآني" است. در اين بخش ابتدا اشاره‏اي گذرا به مفهوم " اسوه" ـ در حدّ ارائه دو نمونه از كاربرد واژه اسوه در قرآن ـ مي‏شود؛ اوصاف و مراتب فضل و كمال زنان موءمن ـ با استناد به آيات قرآن ـ شناسانده مي‏شود و سپس زنان اسوه از ديدگاه قرآن در دوازده زيرفصل اين‏گونه معرفي مي‏شوند: همسر فرعون، اسوه ايمان؛ مادر موسي(ع)، اسوه تسليم در برابر امر الهي؛ همسر موسي(ع)، اسوه حيا و حسن انتخاب همسر؛ مادر مريم (س)، اسوه صداقت و اخلاص؛ حضرت مريم(س)، اسوه عفاف و پاكدامني؛ همسر زكريا(ع)، اسوه زنان صالح و خاشع؛ همسر ايوب(ع)، اسوه صبر؛ ملكه سبا، اسوه تسليم در برابر امر الهي؛ خديجه(س) اسوه ايمان و حضرت فاطمه(س) اسوه كامل و جامع صفات حسنه. موءلف در اين قسمت كوشيده است تا به مدد آيات قرآن و تفاسير ـ ضمن ارائه شرح مختصري از اين زنان اسوه ـ مشخص كند كه هر كدام از اين زنان در چه فضيلت يا فضيلت‏هايي اسوه‏اند.
اين كتاب، بدون نمايه و با فهرست منابعي كه دربردارنده 33 عنوان كتاب به فارسي و عربي است، پايان مي‏يابد.
در نگاه كلي، محور اصلي اين كتاب بررسي جايگاه زن در اسلام (مشخصاً قرآن) و ديگر اديان آسماني است و موءلف كتاب مي‏كوشد تا به اين نتيجه برسد كه در ميان همه ملت‏ها و مكتب‏ها هيچ مكتبي به اندازه اسلام به زنان ارج ننهاده و جايگاه درخور ايشان را مشخص نكرده است. اين نتيجه صدالبته درست است، زيرا اسلام نقطه كمال و ختم اديان گذشته است؛ البته متكامل‏تر بودن اسلام نسبت به اديان پيش از آن به معني بطلان آموزه‏هاي آن اديان نيست. پس روا نخواهد بود كه براي برجسته‏كردن نگاه متكامل اسلام به حقوق و جايگاه زن، ديگر اديان آسماني را تخطئه كنيم؛ كاري كه متأسفانه در اين كتاب صورت گرفته است!

دوشنبه 10 مهر 1391  3:53 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها