0

بانک مقالات ترجمه قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

نقد و بررسى ترجمه حسين استادولى

بهاءالدين خرمشاهى
درباره مترجم

آقاى حسين استادولى، فرزند شادروان عباسعلى در اول اسفند ماه سال 1331 در تهران به دنيا آمده است. همزمان با تحصيلات آموزشگاهى، در محضر و حوزه علميه جناب حاج شيخ احمد مجتهدى تهرانى به فراگيرى علوم دينى نزد آن بزرگوار و علماى ديگر پرداخته است. با اشتياق بسيارى كه به علم‏الحديث داشته، با مرحوم ميرزا على اكبر غفّارى كه از احياگران متون اصلى حديث شيعه اماميه است، آشنا مى‏شود. استاد عاليمقام ديگر ايشان، به‏ويژه در علم كلام، محقق عاليقدر حاج سيد هاشم حسينى تهرانى (از سال 1357 تا 1370) و استاد ديگرش در فقه آيت اللّه‏ حاج شيخ محمد تقى شريعتمدارى بوده است. جناب استادولى، الحق به مدلول خذ العلم من افواه الرجال، يا مزد اگر مى‏طلبى طاعت استاد ببر، به درستى تحصيل كرده‏اند و آثار بسيارى از سال 1354 تاكنون تصحيح و ويرايش كرده‏اند، كه بعضى از آنها در رشته مربوطش كتاب سال شده است كه فهرست بخش اعظم آنها در دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ذيل نام ايشان آمده است. ولى چون مى‏خواهيم فقط به كوششهاى علمى قرآن‏پژوهانه تكيه كنيم، يادآور مى‏شويم كه ايشان ترجمه مرحوم قمشه‏اى از قرآن كريم، نيز ترجمه شادروان دكتر سيد جلال الدين مجتبوى و ترجمه آيت اللّه‏ مشكينى و ترجمه استاد هنرمند دكتر سيد على موسوى گرمارودى را به دقت و با مقابله با تفاسير ويراسته‏اند. همچنين سلسله مقالاتى تحت عنوان لغزشگاههاى ترجمه قرآن كريم در نشريه قرآنى بينات نگاشته‏اند.
در ذيل عنوان سخن مترجم كه در پايان ترجمه ايشان در 6 صفحه آمده مطالبى نقل شده كه عناوين فرعى آن از اين قرار است: [1) درباره شأن عظيم قرآن در حيات فردى و جمعى مسلمانان]، 2) روش قرآنى مترجم 3) ترجمه‏هاى قرآن [و اشكالات و آسيبهاى آنها] 4) اين ترجمه (كه در اين فصل فرعى، خود بحثهاى مهمى طرح كرده‏اند: الف) دقت و صحت، ب) سلامت و روانى عبارات، پ) توجه به ادبيات قرآنى، ت) توضيحات لازم، ث) سپاس).

درباره چاپ و ويرايش

اين ترجمه كه چاپ اول آن است، با شمارگان ده‏هزار نسخه از سوى انتشارات اسوه كه عمدتاً آثار قرآنى منتشر مى‏كند، انتشار يافته است. من حيث المجموع چاپ و مصالح چاپى اثر، خوب و مقبول است، الا اينكه نام مترجم با حروف ريز، آن هم فقط در عطف كتاب آمده است كه لازم است در تجديد چاپها اصلاح شود. هفت صفحه اول، كه با صفحه بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، و در صفحه بعد با دعاى افتتاح قرائت آغاز مى‏شود، رنگين و تذهيب شده با كاغذ گلاسه است. نگفته پيداست كه متن مصحف شريف و ترجمه، به رسم نيكوى چند دهه اخير در ايران، به صورت صفحات متقابل آمده است. در پايان هم سخن مترجم و فهرست سوره‏ها را مى‏بينيم.
اما جاى شگفتى است كه كتاب ويرايشى جز از سوى مترجم نشده، و طبعاً هم نام و نشانى از ويراستار در جايى از كتاب نيست. جناب استادولى كه خود ويراستار چهار-پنج ترجمه قرآن بوده‏اند، خود خوب به ضرورت و فايده وجود ويراستار واقف‏اند، چه بسيار سهوالقلم‏ها و مسامحه‏ها كه مى‏شد با نظارت يك نگاه و ناظر ديگر كه همان ويراستار باشد، برطرف شود، باقى مانده است و ملاحظه خواهيد كرد. اولين زيان فقدان ويراستار را خود مترجم دانشمند دريافته‏اند و به عنوان گام اول، و براى تدارك برخى سهوها و رفع بعضى اشتباهات، يك درست‏نامه 29 فقره‏اى تنظيم كرده‏اند كه دستنويس است، و بنده به صلاح اين ترجمه وزين والا مى‏بينم كه اين درست‏نامه يك صفحه‏اى چاپ و تكثير شود و همراه مصحف مترجَم ايشان عرضه شود، كه ما لا يدرك كلّه لا يترك كلّه.

درباره ترجمه

قلم، آيينه تمام‏نماى ذهن و زبان و قلب نويسنده است. اين بنده از آنجا كه عاشق و خادم قرآنم، دوستدار همه عاشقان و خادمان قرآن هم هستم. به قول سعدى كه محبّ صادق آن است كه پاكباز باشد. از سوى ديگر، اين بنده نقدنويس حرفه‏اى هستم و دو سال پيش در اولين جشنواره نقد كتاب، اين داعى به عنوان پيشكسوت نقدنويسى (با نگاشتن 320 نقد كتاب در 32 سال) معرفى و تقدير شد. نيز در دو دهه پيش مقاله‏اى مفصل - در حد يك رساله - به نام «آيين نقد كتاب» نوشته‏ام. چرا اين حرفها را مى‏زنم؟ خدا شاهد است كه اينها اگر لافزنى و گزافگويى باشد، مرا از اين كه هستم، سياه‏نامه‏تر خواهد كرد، بلكه از سر اين وسواس مى‏زنم كه خوانندگانِ جوان‏تر ملاحظه كنند چگونه در عين ديدن كاستيهاى يك اثر، امتيازات و محسنات آن را هم مى‏توان ديد و مى‏بايد گفت. يك وقت محسّنات را مسلّم مى‏گرفتم و در دل خيال مى‏كردم كه اكثريت قاطع با خوبيهاست، و نمى‏توان به يكايك صفحات خوب و موفق يك ترجمه اشاره كرد و اين استثناى اكثر مى‏شود كه قبيح است. اما بعدها تجربه به من نشان داد كه لااقل شمه‏اى از توفيقات و موفقيتهاى اثر و صاحب اثر را بايد بازگفت، و نكته روانشناختى مهم اين است كه بايد از سر برادرى و همدلى و با به خاطر داشتن رنجهاى كلان يك مؤلّف يا مترجم داورى كرد، و دريافتم كه بزرگ‏ترين آفت نقدنويسى منافسه و رقابت است.
بارى، سالها، لااقل 6ـ7 سال بود كه انتظار انتشار ترجمه جناب استادولى را مى‏كشيدم. در اين انتظار، بيشتر اشتياق نهفته بود، تا كنجكاوى. اصولاً حس كنجكاوى در ذهن و ضمير نگارنده اين سطور بسيار ناچيز است. از آن ناچيزتر كه از عنايت الهى مى‏دانم و عذر مى‏خواهم از بابت تزكيه نفس، رشك و رقابت است. از انتشار آثار ديگران، به اندازه آثار خودم خوشحال مى‏شوم. چنان كه وقتى اين ترجمه به دستم رسيد و براى نمونه، سوره يوسف را خواندم و ديدم كه بسى روان و خوشخوان و درست و دقيق است، از ژرفاى دل خداوند صاحب قرآن را شكر كردم كه يك ترجمه عالى و متعالى بر چند ترجمه خوب فارسى از قرآن كريم افزوده شده است. و حالت ميل به سجده شكر [كه اين رسم و حالت را از مرحوم پدرم ارث برده‏ام] به من دست داد.
سپس ديدم دلم مى‏خواهد ـ و از نظر حرفه‏اى مى‏بايد ـ يادداشتى (بخوانيد نقد و نظرى) بر اين اثر مبارك بنويسم. سوره بقره را كه درست دو جزء و نيم = يك دوازدهم كل قرآن است به دقت خواندم، و زير بعضى از كلمات خط كشيدم تا بر مبناى آنها بتوانم مقاله‏اى بنويسم.
اول، تبرك را، از محاسن بى‏شمار اين ترجمه بگويم:
1) اين ترجمه بسيار قرآن شناسانه، و نه حتى قرآن پژوهانه، به عمل آمده است.
2) مترجم يك عمر با تفسيرهاى قديم و جديد قرآن كريم انس عميق داشته، و اين انس به دو صورت در ترجمه ظاهر شده، كه هم ترجمه را روشن‏تر كرده است، و هم طبعاً بيشتر و بهتر مفاهيم قرآن را، يا نگفته‏هايى كه ايجاز اعجازين قرآن وانهاده، به بيان درآورده و دست خواننده را در هر سطحى از سواد قرآنى كه باشد، مى‏گيرد.
3) كه دنباله فقره دوم است، اين است كه افزوده‏هاى تفسيرى را به دو صورت ظاهر كرده‏اند، يكى در درون پرانتز كه به طور ميانگين در هر صفحه بيش از هشت ـ ده مورد است، و ديگر به صورت حاشيه / پى‏نوشت، در پاى صفحات. و همه در جهت شفاف و شيواسازى متن ترجمه است، نه خداى نكرده نمايش معلومات، كه در سرشت و نوشت مترجم نيست. من هيچ نمونه و نشانه‏اى از اطناب در اين افزوده‏هاى تفسيرى نديدم و كمتر ترجمه‏اى را ديده‏ام كه با اين درجه از فهم عميق قرآن، صورت گرفته باشد. جزاه اللّه‏ عن القرآن والاسلام خير الجزاء.
4) ساختار جملات، و به طور كلى نثر ترجمه بسيار مفهوم و مأنوس و طبيعى، و طبعاً به نثر معيار امروزين است، و انصاف نيست كه كلى‏وار، از نشان دادن يا لااقل نشانى دادن چندين و چند صفحه شيوا و درست و دقيق، دريغ بورزم، يا بعضى معادلهاى خوب را يادآور نشوم. فى‏المثل «جان فدا» در برابر «عدل» بسيار خوب است و برگرفته از ترجمه‏هاى كهن. ديگر ترجمه شيواى آيه بلند 9 سطرى ـ هم در متن هم در ترجمه ـ آيه 102 سوره بقره.
- «وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَىْ‏ءٍوَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَىْ‏ءٍ» عبارتى از آيه 113 همين سوره را در چند ترجمه فارسى ملاحظه و با ترجمه جناب استادولى مقايسه كنيد.
- در ترجمه «فَالْآنَ باشِرُوهُنَّ»، چنين آورده‏اند: «پس اكنون [رواست كه] با آنان نزديكى كنيد.» (بقره، 187) كه اگر «رواست كه» داخل پرانتز نبود، موهم امر بود، حال آنكه امر عقيب الحظر (اگرچه حظر صريحى هم نباشد) به قول اصوليان افاده اباحه، يا به قول بعضى افاده تخيير مى‏كند و اين فايده با افزوده تفسيرى «رواست كه» حاصل مى‏آيد. در قرآن كريم اين مسئله يك نمونه ديگر در سوره مائده دارد. به آنجا رجوع مى‏كنيم تا ببينيم در آنجا چه كرده‏اند: «وَ اِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا...» (مائده، 2) كه به درستى چنين ترجمه شده است: «و چون از احرام درآمديد مى‏توانيد صيد كنيد» كه مى‏توانيد در متن مقدس نيست، ولى از فحوا برمى‏آيد و البته اگر داخل پرانتز بود، بهتر بود.
- «مواقيت» در بقره، 189، به «تقويم [طبيعى]» ترجمه شده كه عالى است، اگرچه قدرى تفسيرى است. اما گفتنى است كه بزرگ‏ترين صاحب‏نظران و نظريه‏پردازان ترجمه كتاب [كتب] مقدس، از جمله نايدا Nida و نيز حسين عبدالرؤف كه اين جانب كتاب «ترجمه قرآن»اش را با عنوان «ترجمه‏پژوهى قرآنى» بخش به بخش براى نشريه ارجمند قرآنى ترجمان وحى ترجمه و تحرير مى‏كنم، كتابها نوشته‏اند و جان كلام و كلام جانشان اين است كه ترجمه كتابهاى مقدس به صورت غير تفسيرى يا بدون افزوده‏هاى تفسيرى درون‏متنى (درون پرانتز يا قلاب / كروشه) يا در حاشيه صفحات، امكان ندارد. البته امكان عقلى و عملى دارد، ولى حاصلش كارآمد از آب درنمى‏آيد، و استادان آيتى و امامى كه در ترجمه از پرانتز استفاده نكرده‏اند به دو صورت عمل كرده‏اند، يا ناگزير شده‏اند و فشار متن ناگزيرشان كرده كه جملات تفسيرطلب را تفسيرى ترجمه كنند، يا پانويس بدهند، يا جزاى شرط و نظاير آن را كه در متن نيامده با سه نقطه رها كنند، كه به طنز عرض مى‏كنم مانند گريختن از باران به زير ناودان است، و در نهايت نقض غرض. نه فقط زبان فارسى، بلكه هيچ زبانى حريف ايجازهاى قرآن نمى‏شود. و نكته‏اى بگويم كه حيران شويد. اخيراً، در سه چهار دهه اخير، عده‏اى از صاحبان ذوق، در جهان عرب، قرآن را به نثر عربى امروز بازنگاشت كرده‏اند، و همگى مجبور شده‏اند، يعنى چاره‏اى نداشته‏اند از اينكه، بسى افزوده‏هاى تفسيرى بر بازنگاشت خود بيفزايند.
- ترجمه صفحه 30 (آيات 191 تا 196 بقره) در كمال صحت و سلامت است با دو پى‏نوشت تحقيقى و روشنگر.
ـ همچنين ترجمه صفحات 12، 13، 15، 16، 19، 30، 33، 36، 37، 38، 44، 45، 47، 48 (كه سراپا ترجمه بلندترين آيه قرآن: آيه دَين / تداين / مداينه است) و نيز صفحه 49 (آخرين صفحه سوره بقره) همگى در نهايت سلامت و سلاست است، با آنكه در اين موارد، متن دشوارتر و حساس‏تر از صفحات ديگر است. اگر همين طور پيش برويم، همان گونه كه پيش‏تر عرض كردم، كار به «استثناى اكثر» مى‏كشد كه در عرف، روا نمى‏شمرند. تازه بنده، حرفهايم را اعم از انتقاد مثبت يا منفى ـ كه خواهد آمد ـ فقط بر مبناى بازخوانى يك سوره (بقره) مى‏زنم و از جاهاى ديگر فقط به چند كلمه مى‏پردازم.
حال، با استعانت از خداوند، كه از او مى‏خواهم نگذارد از جاده مستقيم انصاف و اعتدال خارج شوم، به سراغ نكات منفى از سهوها و كاربرد معادلهاى نامناسب و احتمالاً غلطها يا افتادگيهاى ناچيز مى‏رويم، كه اگر ترجمه ويرايش مى‏شد، همه يا قريب به تمامى آنها بر طرف مى‏شد / شده بود. البته ايراداتى كه مطرح مى‏شود، بعضى سليقه‏اى يا استحسانى است؛ اما مواردى هم هست كه بهتر است در چاپ دوم اصلاح شود. ضمناً نمى‏شود كه مدعى و داور يك نفر (بنده) باشد. پس طرح موارد از من و داورى از مترجم دانشور و خوانندگان قرآن پژوه. اين نيز گفتنى است كه ساده‏ترين يا روشن‏ترين روش اين است كه به ترتيب آيات قرآنى در سوره بقره پيش برويم.
1) در آيه 23 كه همراه با آيه 24 به قاطع‏ترين وجهى تحدّى صورت مى‏گيرد، عبارت قرآنى «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ»، چنين ترجمه شده است: «[در اين راه ياوران و] گواهان خود را جز خداوند فراخوانيد». جز خداوند موهم اين معنى است كه گويى خداوند جزو ياران و گواهان ايشان است، و به همين جهت با كلمه «جز» استثنا شده است. به نظر اين جانب براى رفع اين ايهام و ابهام بهتر است «من دون اللّه‏» را «در برابر خداوند» ترجمه كنيم.
2) در ترجمه عبارت قرآنى «ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»، چنين آورده‏اند: «سپس به آسمان پرداخت و آنها را هفت آسمان ترتيب داد. بحث بر سر «ترتيب داد» است كه شيوا نيست. فَسَوّاهُنَّ از مصدر تسويه است. در جاهاى ديگر مشتقات اين مصدر را به نحو ديگر ترجمه كرده‏اند. از جمله: الف) «فَخَلَقَ فَسَوّى» (قيامت، 38): «پس او را آفريد و راست اندام كرد». ب) «الَّذى خَلَقَ فَسَوّى» (اعلى، 2): «آن كه آفريد و موزون ساخت». پ) «الَّذى خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ» (انفطار، 7): «آن كه تو را آفريد، آنگاه راست‏اندام و موزون ساخت». ت) «رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها» (نازعات، 28): «سقفش را بلند داشت و آن را مرتب و منظم ساخت». بحث در دو چيز است: الف) ترتيب داد، تعبير شيوايى نيست. ب) خود مترجم محترم در موارد ديگر مشتقات تسويه را به نوع يا انواع ديگر ترجمه كرده‏اند. اگر «ترتيب دادن» رسا بود، در موارد ديگر هم از آن استفاده مى‏كردند. به نظر نگارنده اين سطور، استفاده از استوار كرد(ن) در اينجا مناسب است؛ چنان كه سعدى مى‏گويد: مسمار كوهسار به قطع زمين بدوخت / تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد؛ كه كاربردش در ترجمه ايشان چنين مى‏شود: و آنها را هفت آسمان استوار كرد. ايشان مى‏توانند بگويند الزامى براى كاربرد «استوار كرد» نداشته‏اند. اين درست است، اما اين نيز درست است كه «ترتيب داد» فعل مركب ناشيوايى است. حال كه بحث از كاربرد تعبير ناشيوا شد، قدرى بر نظم شماره آيات سبقت مى‏گيريم تا بگوييم كه در چند مورد ديگر نيز كلمات يا تعبيرات / عبارات ناشيوا به كار برده‏اند: الف) «باز پس از اين جريان روى گردانديد». اصلاً با متن مقدس اصلى قرآن كارى نداريم، زيرا هر چه باشد، به كار بردن كلمه «جريان» روا نيست (بقره، 64). ب) همچنين به كاربردن «آقايى» در اشاره به بنى‏اسرائيل، البته در پانويس شماره 5، مربوط به آيه 47. پ) همچنين به كاربردن حق مطلب در ترجمه «الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» (بقره، 71). ت) نيز به كار بردن «اى ايراد كننده» در داخل قلاب در آغاز ترجمه آيه 107. ث) نيز كاربرد «عقبگرد كردن» (در ترجمه آيه 143). ج) به كاربردن «در صورت لزوم» البته در داخل پرانتز (در ترجمه آيه 209). چ) نيز كاربرد «شما را به زحمت مى‏افكند» (در ترجمه آيه 220). ح) نيز كاربرد «چرت» در برابر «سِنه» كه نسبت دادن ـ ولو با سلب ـ اين كلمه به خداوند در آية الكرسى روا نيست (در ترجمه آيه 255). بسيارى از مترجمان آن را به خواب سبك، و بعضى به «پينكى» (فارسى كهن) و خرمشاهى «غنودگى» ترجمه كرده‏اند. خ) كاربرد «هيچ اكراه و زور» در ترجمه «لا اكراه» (آيه 256). مراد كاربرد زور است كه هيچ نيازى به آن نيست؛ و اصولاً در نثر معيار امروز كاربرد عطف مترادفين روا شمرده نمى‏شود. د) كاربرد مواد فسادنشدنى، البته در داخل قلاب، به جاى فاسد شدنى كه ممكن است غلط چاپى باشد. بايد گفت اين ده ـ يازده مورد كه ايراد گرفتيم جز مورد آخر، هيچ كدام غلط نيست، بلكه ناشيواست. حال دوباره به ترتيب نظم آيات پيش مى‏رويم.
3) عبارت قرآنى «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» (بقره، 46)، چنين ترجمه شده است: «آنان كه باور دارند كه ديدار كننده پروردگارشان خواهند بود...» كه دو اشكال يكى در متن و ديگر در حاشيه / پانويس دارد: الف) ملاقى، طبق علم عقايد / الهيات شيعه نبايد به «ديداركننده» ترجمه شود، زيرا شيعيان از جمله خود مترجم دانشور كه از محققان شيعه است، ديدار = رؤيت الهى را نه در دنيا و نه در آخرت، قبول ندارند. مترجم گرامى همواره ملاقوا (كه جمع ملاقى است) را «ديدار كننده» ترجمه كرده‏اند، از جمله در ترجمه بقره، 249. ابوالفتوح رازى كه تفسير فارسى‏اش در جنب تفسيرهاى عربى تبيان (شيخ طوسى) و مجمع البيان (شيخ طبرسى) از مهم‏ترين ترجمه‏هاى كهن شيعه است؛ و خود كهن‏ترين تفسير شناخته شده و چاپ شده فارسى شيعى است، مى‏گويد شيعه ملاقات خداوند را مى‏پذيرد، اما رؤيت / ديدار را نه. و مى‏گويد فى‏المثل دو كوه با هم تلاقى دارند و ملاقى هم‏اند. يا [بلا تشبيه] دو نابينا مى‏توانند ملاقات كنند، اما نه ديدار.
اما اشكال حاشيه / پانويس مربوط به همان ترجمه كه شماره 4 در صفحه 7 است اين است كه نوشته‏اند: «در اصطلاح قرآنى از «مرگ» به «ديدار پروردگار» تعبير شده، زيرا با مرگ، همه پرده‏ها كنار مى‏رود و همه حقايق از جمله وجود و قدرت خداوند روشن مى‏شود، نه آنكه با چشم او را مى‏بينند» كه ذيل اين جملات (نديدن خداوند) اعم از اينكه در نفس‏الامر درست باشد يا نه، مطابق عقايد شيعى امامى است؛ چنان كه قول ابوالفتوح را هم نقل كرديم. آرى شيعه لقاى الهى را مى‏پذيرد و بايد گفت بلاكيف، چون حقيقت لقاء هم روشن نيست، اگرچه به وجودش تصريح شده. ايراد ما اين است كه چرا مترجم محترم در متن ترجمه، كلمه و تعبيرى مى‏آورند كه با پانويس مخالف است؟ يعنى قسمت اخير پانويس، ترجمه لقاء و ملاقات را به «ديدار» نفى مى‏كند. ضمناً هيچ سندى نياورده‏اند كه چرا و چگونه «مرگ» به «ديدار پروردگار» تعبير شده. اين معنى با ساير آيات مربوط به رؤيت الهى همخوان نيست. اما قسمت صدر پانويس با توضيح تفسيرى ايشان در جاى ديگر موافق نيست: «آنان كه باور داشتند به ديدار خدا خواهند رفت (معتقدان به قيامت)» (بقره، 249) كه ملاحظه مى‏شود در اينجا باوردارندگان «ديدار» خداوند را عبارت اخراى معتقدان به قيامت دانسته‏اند، نه آنان كه مى‏ميرند يا مى‏خواهند بميرند.
4) عبارت قرآنى «خُذُوا مآ آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» كه عيناً در سه جا از قرآن كريم به كار رفته است: (بقره، 63، 93؛ اعراف، 171) در سه مورد به ترتيب چنين ترجمه شده است: «آنچه به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد» (بقره، 63) + «آنچه را به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد»، (بقره، 93) + آنچه [از احكام و دستورات] به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد» (اعراف، 171). خوشبختانه مورد سوم افزوده تفسيرى روشنگرى دارد. آنچه = احكام و دستورات. بعد اين مشكل پيش مى‏آيد كه «به / با قوّت تمام گرفتن» مربوط به اشياء فيزيكى / مادّى است، نه احكام و دستورات كه معنوى است. بهترين ترجمه در اين مورد اين است كه «با جد و جهد بگيريد» يعنى آن را مهم بدانيد، نه محكم بگيريد. در جاى ديگر: «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ» (مريم، 12) همين اشتباه ديده مى‏شود: «اى يحيى اين كتاب (تورات) را به قوّتى تمام بگير».
5) عبارت قرآنى «وَ أَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (بقره، 47، 122) كه خطاب به بنى‏اسرائيل است، دوبار در قرآن كريم به كار رفته است. طبعاً مفسران مسلمان ـ اعم از شيعه و سنى ـ حق داشته‏اند كه شگفت‏زده شوند كه چرا و چگونه خداوند بنى‏اسرائيل را بر جهانيان برترى داده است، و به اين حقيقت رهنمون شده‏اند كه تفسيراً بگويند يعنى بر مردمان / جهانيان همزمانتان. گفتنى است كه دو بار ديگر هم همين معنى با عبارت بندى متفاوت، و درست در حق بنى‏اسرائيل گفته شده است. پس 3) «وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (اعراف، 140) و 4) «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (جاثيه، 16). حال ترجمه‏هاى جناب استادولى را از اين چهار مورد، به همين ترتيب نقل مى‏كنيم. 1) و اينكه شما را بر جهانيان برترى دادم. 2) و اينكه شما را بر جهانيان (مردم زمانه خود) برترى دادم [اما قدر نعمت ندانسته و با نافرمانى‏ها عزّت خود را از دست داديد]. 3) «با آن كه اوست كه شما را بر جهانيان (مردم زمانه) برترى داده است؟!.) 4) و آنان را بر جهانيان [عصر خود] برترى داديم. از مقايسه چهار مورد معلوم مى‏شود كه عبارت تفسيرى مهم و لازم (مردم زمانه/ ى خود / عصر خود) در مورد اول نيامده و مسامحه شده است.
6) عبارت قرآنى «فَتُوبُوا اِلى بارِئِكُمْ» (بقره، 54)، چنين ترجمه شده: «پس به سوى آفريدگارتان توبه كنيد». به سوى خداوند يا كسى توبه كردن، اگر چه در ترجمه‏هاى تحت اللفظى قديم سابقه دارد، ولى ناشى از ترجمه لفظ به لفظ است و در فارسى مصطلح نيست. در جاى ديگر، يعنى ترجمه آيه 61، و 90 و نور، 31، و تحريم، 8 [در دو مورد اخير، الى‏اللّه‏ آمده] عبارت «ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ» (هود، 3) چنين ترجمه شده: «به سوى او باز گرديد» و همين عبارت قرآنى عيناً در همين سوره هود، آيه 52 آمده كه چنين ترجمه شده است: «آن گاه [خالصانه] به سوى او توبه كنيد» كه جز ترجمه آيه 3 سوره هود، بقيه اشكال دارد. مشكل در «الى» است كه نبايد «به سوى» ترجمه شود. سر راست مى‏توان گفت: به درگاه او / پروردگارتان / خداوند توبه كنيد.
7) كلمه «صاعقه» در عبارت قرآنى «فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ» (بقره، 55) به «آتش آسمانى» ترجمه شده است كه به هيچ وجه مصطلح نيست و سابقه كاربرد ندارد. حال آنكه صاعقه در زبان فارسى قديم و جديد رايج بوده و هست و فارسى آن «آذرخش» مى‏شود.
8) عبارت قرآنى: «أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ...»، (بقره، 75)، چنين ترجمه شده: «پس آيا شما مسلمانان طمع داريد...» و دنباله‏اش هم فقط ترجمه فارسى‏اش ياد مى‏شود كه عبارت نامفهوم نباشد: «كه [يهودان] به [دين] شما بگروند؟» حال آنكه در اغلب موارد، از جمله شعراء، 82؛ و مائده، 84؛ و اعراف، 46 و موارد ديگر طمع به معناى اميد [داشتن] است و عبارت قرآنى «خَوْفًا وَ طَمَعًا» (اعراف، 56) و رعد، 12؛ و روم، 24؛ و سجده، 16 كه به درستى به بيم و اميد ترجمه شده فصل الخطاب است و در همه اين آيات ياد شده هم مترجم دانشور به درستى از كلمه يا معادل «اميد» استفاده كرده‏اند. طمع داشتن، فحواى منفى دارد؛ چنان كه در احزاب، آيه 32 «فيطمع» به معناى به «طمع افتادن» است، و نيز در مدّثّر، آيه 15 «يطمع» به معناى «طمع داشتن» است و خوشبختانه هر دو مورد را هم مترجم قرآن‏شناس، با مهارتى كه در شناخت عربى قرآنى دارند، درست و به همان صورت كه آورديم ترجمه كرده‏اند. اما اينكه مسلمانان بخواهند يهودان به دين آنان [اسلام] بگروند، اميد داشتن است نه طمع داشتن. شأن مسلمانان چه هم‏عهد نزول وحى، چه در اعصار ديگر اجلّ از طمع‏ورزى، آن هم در امرى حقانى و خداپسند است.
9) عبارت قرآنى «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها...» (بقره، 106)، چنين ترجمه شده: هر آيه‏اى را كه برداريم يا از خاطرها ببريم...» كه تاريخ وحى و تنزيل قرآن چنين چيزى را تأييد نمى‏كند و اطاله نمى‏دهيم. جاى شكر و شكرانه هست كه مترجم دانشور در پانويس، ترجمه درست اين عبارت قرآنى را آورده‏اند: «يا: هر آيه‏اى را كه برداريم يا اعلام حكم آن را به تأخير اندازيم...».
10) عبارت قرآنى «فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ ...» (بقره، 115)، چنين ترجمه شده است: «همان سو روى خداست.» حال آنكه ايشان بهتر از امثال من مى‏دانند كه يداللّه‏، جنب اللّه‏، عين اللّه‏ و نظاير آن واجب التأويل است و حمل بر معناى حقيقى / لفظى نمى‏توان كرد. مفسرانى كه به معناى لغوى كلمات قرآن توجه بيشترى دارند، نيز واژه نگاران قرآنى [كه نظر به كمبود وقت در مقام ارجاع دادن به آثار آنان نيستم، ولى هنگام ترجمه خود از قرآن، آنها را مطالعه كرده‏ام] گفته‏اند كه وجه در اينجا به معناى جهت است. وجه / جهت مانند وسع / سعة و وُجد / جِده و نظاير آنهاست. آرى «روى خدا» معناى حقيقى تحت اللفظى ندارد. پس ترجمه درست عبارت مورد بحث چنين مى‏شود: «همان سو، سوى خداست». مترجم محترم «صبغة اللّه‏» را نيز «رنگ خدا» ترجمه كرده است (بقره، 138) كه درست نيست. رنگ خدا، مثل خون خدا، تعابيرى شاعرانه‏اند، نه علمى جدى. در مورد اخير مى‏بايست «رنگ‏آميزى خدا»، يا مانند ترجمه من: «نگارگرى خدا» ترجمه مى‏شد، كه بى اشكال است.
11) كلمه «واسع» - كه از اسماء اللّه‏ الحسنى است - در بقره، 115، «[از هر جهت ]گسترده» ترجمه شده. سپس خود مترجم دانشور، در موارد ديگرى كه اين كلمه مقدس به كار رفته (در 6 مورد: بقره، 247، 261، 268؛ آل عمران، 73؛ نساء، 130 ؛ مائده، 54) با تأمل بيشتر «وسعت بخش» و در يك مورد (نور، 32)، توانگر ترجمه كرده‏اند. ترجمه نگارنده اين سطور كه شايد برگرفته از ترجمه‏هاى قديم باشد، گشايشگر است.
12) كلمه «رؤوف» را كه باز از اسماء اللّه‏ الحسنى است، در بقره، 143، 207 [موارد ديگر را نديده‏ام] «دلسوز» ترجمه كرده‏اند كه موهم اين معناست كه گويى خداوند «دل» دارد.
13) كلمه چند بخشى «الذين اوتوا الكتاب» را، در بقره، 144، و 145، «آنان كه كتاب داده شده‏اند» ترجمه كرده‏اند؛ كه خيلى تحت اللفظى است. ايشان كه ترجمه‏شان تفسيرى يا تفسيرآميز و لذا در كمال خوشخوانى است و چنان كه مثال زديم «مواقيت» را «تقويم [طبيعى]» ترجمه مى‏كنند، در اين موارد هم بايد دست خود را باز بگذارند، و اين كلمه چند بخشى را كه معناى واحد دارد، «اهل كتاب» ترجمه كنند.
14) «وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»، (بقره، 150)، چنين ترجمه شده است: «و شايد كه راه يابيد». ايراد در كلمه شايد است، كه حاكى از اميدوارانه و انتظار اميدوارانه و به قول قدما تمنّى و ترجّى است كه بر خداوند روا نيست. خداوند نظر به امكان از نظرگاه بشرى چنين تعبيرى مى‏فرمايد. مترجمان برجسته در دو سه دهه اخير، نيز نگارنده اين سطور، كلمه‏اى از متون قدما يافته‏ايم كه مناسب‏تر است و آن «باشد كه» به جاى «شايد كه» است. خود مترجم محترم در بسيارى جاهاى ديگر كه بررسى شد از جمله بقره، 186، 187، 219 «باشد كه» ترجمه كرده‏اند كه بهتر است و چاره‏اى در تنگناى زبان بشرى ندارد. اما در ترجمه بقره، 221، «شايد تذكر يابند» ترجمه كرده‏اند.
15) استرجاع يعنى گفتن انا للّه‏ وانا اليه راجعون، در قرآن كريم يك بار به كار رفته است و آن در بقره، 156 است. مترجم دانشور آن را ـ با اضافه قالوا ـ چنين ترجمه كرده‏اند: «گويند: ما از آنِ خداييم و همه به سوى او باز مى‏گرديم». حال آنكه در نزديك به 200 زبانى كه قرآن كريم به آنها ترجمه شده، صاحبانِ آن زبانها يا دقيق‏تر مسلمانان سراسر جهان به زبان محلى استرجاع نمى‏كنند. ما نيز، اعم از مسلمانان شيعه و سنى در عهد قديم و جديد به عربى استرجاع كرده و مى‏كنيم. بهترين چاره اين است كه در ترجمه ابتدا نص عربى استرجاع را بياورند ـ كه مطابق واقع و عملكرد 14 قرنه مسلمانان باشد ـ سپس در داخل پرانتز يا قلاب ترجمه فارسى آن را. گفتنى است كه مترجم محترم خود توجه دارند كه بعضى كلمات و عبارات در قرآن هست كه در ترجمه بايد عيناً بايد و حداكثر اينكه در پانويس يا داخل پرانتز توضيح داده شود. يك مورد از اينها كه در سوره بقره رخ داده، آوردن راعنا و انظرنا است كه عيناً به نص عربى قرآنى در ترجمه آورده‏اند و در پا نويس توضيح داده‏اند.
16) در بقره، 158، درباره صفا و مروه و حكم سعى بين آنها سخن گفته شده و اين عبارت آمده است: «فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما...»، كه چنين ترجمه كرده‏اند: «... بر او گناهى نيست كه ميان آنها طواف كند». واضح است كه طواف به گِردگردى و پيرامون/ دوره‏گردى مى‏گويند، و در عربى و فارسى به فروشنده دوره‏گرد، طوّاف مى‏گويند. از آن گذشته سعى بين صفا و مروه معروف است و مفهوم و مصداق آن را تقريباً همه مسلمانان مى‏دانند. سعى يعنى شتافتن؛ (چون در بعضى متون فقهى آمده كه خوب است پيمودن بين صفا و مروه به هروله باشد كه همان شتافتن است: راه رفتن سريع و شتابان. با اين حساب روشن است كه به كاربردن كلمه طواف در اينجا صريحاً و واضحاً نادرست است. و درست آن چنين است: بر او گناهى نيست كه ميان آنها را بپيمايد.
17) عبارت قرآنى «فَأَحْيا بِهِ‏الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (بقره، 164)، چنين ترجمه شده است: «و با آن زمين را پس از مرگش زنده ساخته...» كه مرگ زمين، غريب است. در اينجا بايد به جاى مرگ و مردن از پژمردن (كه همريشه با مردن است) استفاده مى‏كردند: وبا آن زمين را پس از پژمردنش زنده ساخته، چنان كه در ترجمه حقير به همان صورتى كه گفته شد آمده است.
18) عبارت قرآنى «بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا...»، (بقره، 170)، چنين ترجمه شده: «بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافته‏ايم پيروى مى‏كنيم». بر آن يافته‏ايم در فارسى قديم و جديد معنايى افاده نمى‏كند و ترجمه لفظ به لفظ انجام گرفته. من هم در ويراست اول ترجمه خود همين گونه آورده بودم، كه در ويراست دوم از اصلاح آنها غفلت كرده‏ام، و هر دو اشتباه كرده‏ايم. ترجمه درست: «بلكه از آنچه پدران خود را پيرو آن [يا تابع آن] يافته‏ايم پيروى مى‏كنيم».
19) عبارت قرآنى: «فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ...»، (بقره، 185)، چنين ترجمه شده: «هر كه از شما اين ماه را دريافت آن را روزه بدارد». كه دريافتن ماه ترجمه تحت اللفظى است و در فارسى با آنكه بعضى مترجمان به كار برده‏اند، معهود و معمول نيست و به راستى معنايى افاده نمى‏كند. ترجمه اين جانب چنين است: پس هر كس از شما كه در آغاز ماه حاضر [مقيم] بود...». حاضر [مقيم] در مقابل مسافر است، كه حكمش در همين آيه بيان شده است.
20) عبارت قرآنى «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...» (بقره، 187)، چنين ترجمه شده: «آنان پوشش شمايند و شما پوشش آنان...» در فارسى اينكه كسى بگويد فلانى پوشش من است، معناى روشنى افاده نمى‏كند، تا چه رسد به اينكه محرميت و نزديكى و خودمانى بودن را برساند. در فارسى تا آنجا كه اين بنده در فرهنگ عامه و تعبيرات عاميانه، اندك ممارستى دارم، مى‏گويند: «فلانى پيراهن تن من است». در لغت نامه دهخدا هم «مثل پيراهن تن كسى بودن» آمده است، اما بدون توضيح.
21) در ترجمه عبارت قرآنى «رَبَّنآ آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً...» (بقره، 200)، چنين آمده: «پروردگارا، در دنيا به ما بده»، كه پيداست ترجمه حسنة = نيكى از قلم افتاده است. پيداست كه غلط چاپى است.
22) كلمه «سريع الحساب» كه از اوصاف الهى است، در بقره، 202 [و در سراسر ترجمه قرآن: آل عمران، 19، 199؛ مائده، 4؛ رعد، 41؛ ابراهيم، 51؛ نور، 39؛ غافر، 17] عيناً «سريع الحساب» آمده است. حال آنكه بنده از تفاسير قدما از جمله ميبدى كلمه «زود شمار» را برگرفته و در ترجمه‏ام آورده‏ام. در اينجا كاربرد سريع‏الحساب در ترجمه غلط يا ناروا هم نيست، اين قدر هست كه مرجوح است.
23) عبارت قرآنى «اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (بقره، 203)، چنين ترجمه شده است: «به سوى او محشور مى‏شويد» كه به سوى در ترجمه «اليه»، باعث شده است كه ترجمه از سبك و سياق فارسى بيفتد. ترجمه درست(تر): «نزد او محشور مى‏شويد» يا: «به نزد او...» چنان كه اين جانب در ترجمه‏ام آورده‏ام.
24) عبارت قرآنى «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ» (بقره، 217) چنين ترجمه شده است: «از تو درباره ماه حرام، از جنگ در آن پرسند». اين ترجمه سرراست و بسامان نيست، و ترجمه عبارت فرضى «يَسْأَلُونَكَ عَن القِتالِ فى الشَّهرِ الحَرام» است. ترجمه درست آن، از آنجا كه «الحرام قتال فيه» صفت يا عبارت وصفى راجع به «الشهر» است، چنين است: «از تو درباره ماهى كه جنگ در آن حرام است، مى‏پرسند»، يا با توسع بيشتر: از تو درباره كارزار در ماه حرام مى‏پرسند.
25) عبارت قرآنى « أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَالْمَوْتِ» (بقره، 243)، چنين ترجمه شده: «آيا ننگريستى به [حال] آن هزاران تن كه از بيم مرگ از ديار خويش بيرون رفتند». اشكال در كلمه ننگريستى (نگريستن) است. مگر مردم معاصر نزول وحى مى‏توانستند ماجراهاى اقوام پيشين را كه در حدود دو هزار سال پيش از آنان بوده‏اند، بنگرند؟ البته فرهنگ‏نگاران بين نگريستن و ديدن فرق نهاده‏اند، به ترتيب مانند نظر (+ الى) و رؤيت در عربى، و در بحث از «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قيامت، 22 و 23) مى‏گفتند به خدا مى‏نگرند، نه اينكه او را مى‏بينند. اين سخن به نفع كاربرد مترجم دانشور است. اما اين فرق در عصر جديد، و در نثر معيار امروزين فارسى، از ميان برخاسته و نگريستن و ديدن مترادف همند. از سوى ديگر مفسران و نحويان قرآنى گفته‏اند كه رؤيت در «الم‏تر» / ارأيت / ارأَيتم و همه صيغه‏هاى اين خانواده كه در قرآن بيش از ده بار به كار رفته است، رؤيت بصرى عادى نيست، بلكه «رؤيت قلبى» است، لذا بايد آيا ملاحظه‏اى نكرده‏اى / تأمل نكرده‏اى / نينديشيده‏اى ترجمه شود.
26) عبارت قرآنى: « مَنْ ذَا الَّذى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا...» (بقره، 245) چنين ترجمه شده است: «كيست كه به خدا قرضى نيكو دهد». اين ترجمه به بداهت عقل درست نيست، زيرا جاى اين پرسش هست كه چگونه مى‏توان به خداى بى‏نياز قرض داد. مترجم دانشور خود به اين نكته توجه داشته‏اند، و در اينجا پانويسى نوشته‏اند كه: «وام دادن به خدا خرج كردن در راه اوست...» مورد مشابهى در قرآن كريم داريم كه حضرت عيسى با حواريّون خود گفت و گو مى‏كند: «قالَ مَنْ أَنْصارى اِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ» (آل عمران، 53) كه ايشان چنين ترجمه كرده‏اند: «گفت ياران من به سوى خدا كيانند؟ حواريّون گفتند: ما ياران [دين و رسول ]خداييم». ملاحظه مى‏شود كه چون ترجمه «ما ياران خداييم» ناروا و نادرست است، لذا [دين و رسول ]را داخل قلاب افزوده‏اند. در اينجا هم نياز بود كه از آنچه در حاشيه آورده‏اند، براى ترجمه درست متن كمك بگيرند و ترجمه درست اين عبارت چنين مى‏شد: «كيست كه [در راه] خدا / به [يارى دين] خدا / به [خاطر رضاى] خدا وامى نيكو دهد».
27) عبارت قرآنى «وَ ما لَنا» (در بقره، 246) به «ما را چيست» ترجمه شده كه درست نيست، زيرا چنين عبارتى نه در فارسى قديم و نه جديد، معناى مستقيم ندارد. براى مفهوم‏تر شدن، كلمات قبل و بعدى را هم مى‏آوريم: «گفتند: ما را چيست كه در راه خدا جنگ نكنيم؟». ترجمه آقاى موسوى گرمارودى: «گفتند چرا در راه خدا جنگ نكنيم...» ترجمه خرمشاهى: «گفتند دليلى ندارد كه در راه خدا نجنگيم...» و هر سه مترجم به درستى «واو» را ناديده گرفته‏اند. من بحث نسبتاً مفصلى درباره به ترجمه آمدن / نيامدن واوهاى زايده در اين ترجمه داشتم كه چون موردى از آنها در سوره بقره به كار نرفته، و بحث دامنگستر مى‏شود، از آن صرف نظر مى‏كنم.

نمونه ترجمه

الف) ترجمه آية الكرسى: «خداى يكتا خدايى جز او نيست، زنده و بر پا دارنده است، چرت و خوابى او را فرا نمى‏گيرد، آن چه در آسمانها و زمين است از آن اوست، كيست كه به نزد او شفاعت كند جز به اذن او؟ آن چه را كه پيش رو و پشت سر آنهاست مى‏داند (از گذشته و آينده و نهان و آشكار خلق با خبر است) و آنان به چيزى از علم او احاطه ندارند مگر به آن چه او خواهد، قلمرو فرمانروايى او آسمانها و زمين را فرا گرفته است، و نگهدارى آنها بر او دشوار نيست، و اوست كه والا و بزرگ است هيچ اكراه و زورى در دين نيست، چرا كه راه از بيراهه متمايز گرديده است، پس هر كه به طاغوت (شيطان، بت، ستمگران) كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، تحقيقاً به دستاويز محكم چنگ زده كه آن را گسستن نباشد، و خدا شنوا و داناست. خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنان را از تاريكى‏ها [ى كفر و شك و شبهه] به سوى نور [ايمان و يقين ]بيرون مى‏برد، و آنان كه كافر شده‏اند سرپرستانشان طاغوت‏ها هستند، كه آنان را از نور به سوى تاريكى‏ها بيرون مى‏برند، آنان اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.» (بقره، آيات 255 - 257).
ب) آيه نور: «خداوند نور آسمان‏ها و زمين است. داستان نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى باشد، آن چراغ نيز در حبابى بلورين حبابى كه گويى ستاره‏اى است درخشان؛ چراغى كه از [روغن] درخت پربركت زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى بر مى‏افروزد، نزديك است كه روغنش [از شدت صفا و صافى] بدرخشد گرچه آتشى به آن نرسيده باشد. روشنى بر روشنى است، خداوند هر كه را خواهد به نور خود هدايت مى‏كند، و خداوند براى مردم مثل‏ها مى‏زند، و خداوند به هر چيزى داناست». (سوره نور، آيه 35).

جمعه 24 شهریور 1391  3:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

آشنايى با ترجمه ها و مترجمان

بهاءالدين خرمشاهى
ترجمه قرآن مجيد, به قلم عبدالمحمد آيتى

يكى از فرخنده ترين و مهمترين رويدادهاى تاريخ يكهزار و يكصد ساله ترجمه قرآن مجيد به فارسى , ترجمه شيواى استاد عبدالمحمد آيتى , مترجم نامدار معاصر, است كه نخست بار در سال 1367شمسى انتشار ياقت . وچاپ سوم آن با بازنگرى و اصلاحات بسيار در سال 1371ازسوى انتشارات سروش منتشر گرديده است و از اقبال عام و خاص برخوردار است .
شايد كمتر قرآن پژوهشى به اندازه راقم اين سطور با اين ترجمه انس داشته , و كار كرده باشد. به اين شرح كه وقتى اين ترجمه در مهر يا آبانماه 1367به لطف ناشر به دستم رسيد با شور و اشتياق بسيار به مطالعه و مقابلهء آن پرداختم .مطالعهء و مقابله اى كه به چندين ترجمه و تفسير قرآن هم همزمان مراجعه مى كردم و به مدت 14ماه تمام طول كشيد.حاصل نقد و نظرم بالغ بر 141صفحه گرديد كه به جاى انتشار آن , مصلحت آن ديدم كه كل يادداشتها را اختيار مترجم فاضل و فرزانه اش , دوست دانشورم جناب آقاى عبدالمحمد آيتى قرار دهم و قرار دادم .
پيش آمد ديگرى كه به نحو غير مستقيم با اين ترجمه ربط پيدا كرد, اين بود كه راقم اين سطور با استظهار به عنايت الهى در زمستان 1370اقدام به ترجمهء همراه با توضيحات (در پايان هر صفحه از) قرآن مجيد كرد. و از اين رهگذر دركار ترجمهء قرآن , و عيار سنجى ترجمه هاى قرآن , ژرفتر و مسؤولانه تر نگريست .
در طول اين مدت از ديد ديگرى به اين ترجمه نگاه كرده ام و به اين نتيجه رسيده ام كه بر خلاف نتيجه گيريپيشينم ,هنوز و سالها بلكه ساليان سال به ترجمه هاى تازه اى از قرآن كريم نياز هست . و با آنكه ترجمهء آقاى آيتى از تمامى ترجمه هاى يك قرن اخير, شيواتر و زيباتر و حتى دقيقتر است , اما آن دقت آرمانى و صددرصد را فاقد است . و عيار ودرصد دقتش به برآورد م 80تا 85درصد, از صددرصد آرمانى است . دقت ترجمه هاى ديگر, به تقريب ـ و براى تقريب به ذهن ـ از اينقرار است : از قدما دقت ترجمهء نوبت اول كشف الاسرار ميبدى و ترجمه مندرج در تفسيرابوالفتوح رازى بين 90تا 95درصد است . دقت ترجمهء شاه ولى الله دهلوى كه مستقل و همراه با تفسير حسينى غالباًدر شبه قاره هند به طبع رسيده و به صورت زير نويس قرآن است و لذا تحت اللفظى است , در حدود 95درصد است .دقت ترجمهء معزى (آن هم تحت اللفظى است ) 90درصد. دقت ترجمه شادروان الهى قمشه اى بين 50ا60درصد.دقت ترجمه مرحوم ابوالقاسم پاينده در حدود 80درصد است . (به شرط آنكه همهء نكته ها و غلطهايى كه علامه فرزانه بر آن گرفته است , ترتيب اثر داده شده واصلاح شود) دقت ترجمه شادروان زين العابدين رهنما 85درصد يا كمى بيشتر است دقت ترجمه آقاى جلال الدين فارسى در حدود 80درصد دقت ترجمهء آقاى محمد خواجوى 90درصددقت ترجمه آقاى محمد باقر بهبودى در حدود 70درصد است . دقت ترجمه آقاى محمد مهدى فولادوند بيش از 95رصد. آرى بنده تا به امروز ترجمه اى دقيقتر و خوشخوانتر از ترجمه آقاى فولادوند ـ كه به ويرايش جمعى از فضلاى قرآن پژوه دارالقرآن آيت الله گلپايگانى و حوزه علميه قم و نيز راقم اين سطور رسيده است ـ سراغ ندارم . ميزان دقت ترجمه خودم را با آنكه حدس مى زنم ,ولى عرفاً درست نيست كه مطرح سازم . بسته به رأى و نظر خوانندگان وصاحبنظران و منتقدان آينده است .
بارى در دنباله اين نقد, سى , چهل نكته انتقادى ريز و درشت را كه در طى بيش از چهار سال انس به ترجمه جناب آيتى , به آنها برخورد كرده ام , مطرح مى سازم . اين نيز گفتنى است كه در ميان مترجمان قرآن , سه تن مترجم حرفه اى بوده اند:
1 ابوالقاسم پاينده كه مروج الذهب و تاريخ طبرى را همراه با هشت ـ ده كتاب ديگر (و غالباً تاريخ ) به فارسى بسيار شيوايى درآورده است .
2 جناب آيتى (مترجم تقويم البلدان ابوالفدا, غزلهاى ابونواس , معلقات سبع , تاريخ فلسفه در جهان اسلام , تاريخ دولت اسلامى در آندلس , و از هم عظيم تر ترجمهء تاريخ العبر ابن خلدون در 6مجلد كه خوشبختانه تماماً به طبع رسيده است . اخيراً هم ترجمهء زيباى استاد آيتى از صحبفهء سجاديه منتشر شده است .
3 راقم اين سطور (كه بيش از 12كتاب ترجمه كرده است نظير: درد جاودانگى , علم و دين , عرفان و فلسفه ,انديشهء سياسى در اسلام معاصر, خدا در فلسفه , دين پژوهى , جلد هشتم تاريخ فلسفهء كاپلستون و كتابهاى ديگر .
4 فراموش نكنيم كه جناب خواجوى هم چندين و چند اثر از صدرالمتألهين به فارسى ترجمه كرده اند. امامترجمان ديگر قرآن در حد ديگران , مترجم و مترجم حرفه اى نبوده اند.
عمده ترين انتقادات اينجانب بر ترجمهء استاد آيتى همان 61مورد بوده است كه ايشان در ويرايش سوم قبول واصلاح فرموده اند مواردى كه ذيلاً مطرح مى سازم , آنقدرها حائز اهميت نيست , و هرگز از ارج و اعتبار ترجمهء مترجم موفق و سربلندى چون جناب آيتى نمى كاهد. آرزومندم كه خوانندگان بين اين نقدها و نقدهاى جدلى كه فقط سرشاراز منافسه و مناقشه است فرق بگذارند. و مترجمه و مترجمان محترم نيز <نقد> را مكروه نشمارند.

1- آيهء 217سورهء بقره (ص 35)

عبارت قرآنى <... و صد عن سبيل الله و كفر به والمسجد الحرام و اخراج اهله اكبر عندالله ...> چنين ترجمه شده است : <... اما باز داشتن مردم از راه حق و كافر شدن به او و مسجدالحرام و بيرون راندن مردمش از آنجا در نزد خداوندگناهى بزرگتر است ...>
اشكال اين ترجمه در اين عبارت است : <كافر شدن به او و مسجدالحرام > مترجم محترم ضمير مندرج در <به > را كه در عبارت <كفر به > آمده است , به مسجد الحرام هم عطف كرده اند. عبارتى را كه ايشان در نظر داشته اند فى المثل نظير<كفر بالله > و <كفر بالمسجد الحرام > بوده است . كفر به الله معنى دارد, ولى كفر به مسجدالحرام بسيار غريب است .اكثريت مفسران از جمله شيخ طوسى در تبيان (در يكى از اقوالش و نيز در معنايى كه از آن بدست مى دهد) وزمخشرى در كشاف و طبرسى در مجمع البيان <المسجد الحرام > را عطف به <سبيل الله > مى گيرند يعنى <صد عن ...> رابه مسجدالحرام هم ربط و تسرى مى دهند. اينكه بعضى از مفسران و نحويان گفته اند وقتى عطف <المسجد الحرام > بر<سبيل الله > جايز بود كه جار يعنى <عن > تكرار شود ـ و بشود: و عن المسجد الحرام ـ بى وجه است . زيرا حذف جاربه قرينه , در نظم و نثر عربى و نيز قرآن مجيد سابقه دارد. ضمناً اين اشكال رفع مشكل نمى كند. زيرا طبق منطق و قاعده ءقائلان به اين سخن , در صورت عطف به <به > (در كفر به ) هم بايد حرف جر <ب > تكرار مى شد و فى المثل مى فرمود:<و كفر به بالمسجد الحرام >.
ترجمهء تفسير كشف الاسرار مطابق , با ترجمهء جناب آيتى است , ولى مفسران بزرگ ديگر خلاف آن , و موافق با نظرپيشنهادى اينجانب رأى داده اند ابوالفتوح رازى پس از بحث مفصل , ترتيب طبيعى و ايده آل عبارات آيه را چنين مى داند: <پس نظم آيه چنين است كه : يسئلونك عن الشهر الحرام اى قتال الشهراالحرام . قل قتاله كبير و الصدعن سبيل الله و عن المسجد الحرام و الكفر به اى بالله و اخراج اهله اى اهل المسجد الحرام اكبر عندالله . اى هذه الاشياءباجمعها اكبر عندالله ...> بعضى از مفسران و نحويان براى رفع استبعاد عطف مسجدالحرام به صد عن سبيل الله , به آيه ء25سورهء حج استشهاد كرده اند كه اين دو در حالت طبيعى و بسيار صريح به هم عطف شده اند: <ان الذين كفروا ويصدون عن سبيل الله و المسجد الحرام ...> گفتنى است كه نظمى كه شيخ طوسى به اجزاء و عبارت اين آيه مى دهدهمانند نظم ابوالفتوح است كه نقل كرديم . ملاحسين واعظ كاشفى هر دو معنى را ياد مى كند: <... و كفر به مسجدالحرام يا منع مردم از طواف آن .> ابن كثير در تفسيرش <كفربه > فقط كفر به الله , و مسجدالحرام معطوف به سبيل الله گرفته شده است و رأى تفسير ابى السعود عمادينيز مانند جلالين است . رأى اسماعيل حقى در تفسير روح البيان هم هماننداينهاست . نظر شوكانى در فتح القدير نيز همينطور است . شادروان علامه طباطبائى مى نويسد: <مراد از سبيل الله عبادت و نسك و على الخصوص حج است و ظاهراً ضمير <به > راجع به سبيل است .... و مسجد احرام عطف به سبيل الله است . اى <صدعن سبيل الله و عن المسجد الحرام >. در ترجمه هاى معاصر كه فقط موضع نياز را از آنها نقل مى كنيم چنين مى خوانيم قمشه اى : <... ولى بازداشتن خلق از راه خدا و كفر به خدا و پايمال كردن حرمت حرم خدا...>. پاينده :<... و باز داشتن ازراه خدا و انكار اوست . و مسجد حرام و بيرون كردن مردمش نزد خدا مهمتر است >. رهنما: <... بازداشتن از راه خدا و كفر به خدا (و بازداشتن ) از مسجدالحرام ...> آل آقا: <... و كفر به خداست و مردم را از زيارت كعبه باز مى دارد...>.

2- آيهء 39 سورهء آل عمران (56)

در ترجمهء <حصور> كه صفت يحيى (ع ) است <بيزار از زنان > آمده است . نظر به معناى قديمى كلمهء <بيزار> يعنى برى و بركنار, اين ترجمه و معادل عيبى ندارد ولى در فارسى امروزه , بيزار معناى نفور و متنفر مى دهد و لذا بهترست ازمعادلهاى ديگر استفاده شود. كشف الاسرار: <نه خواهندهء (= ناخواهنده ء) زنان > تفسير نسفى : <باز ايستنده از زنان , باتوانائى و قوت >, تفسير حسينى : <بى رغبت به زنان , باز ايستاده اززنان > قمشه اى : <پارسا> راهنما: <خوددار از شهوات >آل آقا: <با هوى و هوس مخالف >.<پرهيزنده از آنان نيز معادل مناسبى به نظر مى رسد.

3- آيهء 122سورهء آل عمران (ص 67)

<اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا و الله وليهما...> چنين ترجمه شده است : <دو گروه از شما آهنگ آن كردند كه درجنگ سستى ورزند و خدا ياورشان شد...> قسمت اخير جمله , ايهام نامناسب دارد. چنين معنى مى دهد كه گوياخداوند در اينكه سستى بورزند ياورشان شده است . ترجمهء مرحوم قمشه اى هم همين كژتابى را دارد: <و آنگاه كه دوطايفه ازشما بددل و ترسناك و در انديشهء فراز از جنگ بودند و خدا يار آنها بود.> ترجمه مرحوم پاينده هم همينطور:<آندم كه دو گروه از شما سر ترسيدن داشتند و خدا يارشان بود.> اما ترجمهء رهنما از اين نظر بى اشكال به نظر مى رسد:<به ياد آر آن هنگامى را كه دو گروه از شما بر آن شدند كه بيم رابر خود راه دهند و حال آنكه خداوند ياور آن دو گروه بود(كه پايدار بمانند)...>

4- آيهء سورهء نساء (ص 78)

<... فان خفتم الا تعدلوا فواحدة او ماملكت ايمانكم >. چنين ترجمه شده است : <اگر بيم آن داريد كه به عدالت رفتارنكنيد تنها يك زن بگيريد. يا هر چه مالك آن شويد.> عبارت <يا هر چه مالك آن شويد> در ترجمهء <او ما ملكت ايمانكم > اگر چه درست است اما رسا نيست . يعنى يا فقط يك زن بگيريد. يا به كنيزتان اكتفا كنيد. يا فى المثل : يا به كنيزى كه مالك آن شده ايد اكتفا كنيد.

5- آيهء 32سورهء مائده (ص 114)

<... و من احياها فكانما احيا الناس جمعيا...> چنين ترجمه شده است : <... و هر كس كه به او حيات بخشد چون كسى است كه همهء مردم را حيات بخشيده باشد. <اين ترجمه با عقل و نقل جور در نمى آيد. مگر كسى ـ جز خداوند ـمى تواند به كسى حيات بخشد؟ مراد از <احياها> يعنى <زنده بدارد>, <عفو كند>, <از مرگ برهاند> و نظاير آن است .ترجهء نوبت اول كشف الاسرار همين ايراد را دارد: <و هر كه تنى زنده كند... همچنان بود كه همهء مردمان را زنده كرده بود>. ولى در نوبت دو اين ابهام و اشكال بر طرف شده است : <... و هر كه تنى زنده كند يعنى او را از دست كشنده اى رها كند, يا از غرقى و حرقى و هدمى برهاند, يا از ضلالتى و كفرى باز آرد, همچنان بود كه همهء مردمان زنده كرده بود,يعنى مزد وى چندان باشد كه همه مردمان رهاينده باشد>. تفسير حسينى : <... و هر كه سبب بقاى حيات كسى شود, به عفو از قصاص يا منع ازقتل يا رهانيدن از مهالك ... پس همچنان باشد كه سبب زندگى همهء مردمان شده باشد...>قمشه اى : <... و هر كه نفسى را حيات بخشد (از مرگ نجات دهد) مثل آن است كه همهء مردم را حيات بخشيده ...>پاينده : <... و هر كه كسى را زنده بدارد, چنانست كه مردم را زنده داشته باشد>. رهنما: <... و آنكه يك تن را زنده گذارد(از مرگ نجات دهد) گويى همهء مردم را زنده كرده باشد>.

6- آيهء 70سورهء مائده (ص 120)

<لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا كلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسم فريقاً كذبوا و فريقاً يقتلون >.چنين ترجمه شده است : <ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و پيامبرانى برايشان فرستاديم . هرگاه كه پيامبرى چيزى مى گفت كه با خواهش دلشان موافق نبود, گروهى را تكذيب مى كردند وگروهى را مى كشند>. اشتباه اين ترجمه در اين است كه توجه نشده است كه <جاء> هرگاه همراه با <ب > شود متعدى مى گردد و <كلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسهم > يعنى هر بار كه پيامبرى , چيزى خلاف دخواه آنان , مى آورد (چنين و چنان مى كردند).

7- آيهء 84سورهء مائده (ص 123)

<... و نطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين > ترجمهء اين بخش از اين آيه , با توجه به حرف نفى كه در صدر همين آيه وارد شده چنين است : <و طمع نورزيم در اينكه پروردگار ما, ما را در شمار صالحان آورد>. بحث بر سر كلمهء <نطمع >يعنى معناى طمع است . مرحوم پاينده هم همينطور ترجمه كرده است . مرحوم رهنما و آل آقا هم <طمع داريم > ترجمه كرده اند. غافل از آنكه <طمع ورزيدن > در عرف قديم و جديد فارسى , فحواى منفى و مذموم دارد. در قرآن مجيد, طمع به معناى منفى هم آمده است (از جمله ـاحزاب , 32 مدثر, 15 ولى در اينجا معناى آن مثت است و مرحوم قمشه اى آن رابه درستى به <اميد داشتن > ترجمه كرده ست . به اين آيه دقت فرماييد: <انا نطمع ان يغفر لنا ربنا خطايانا>(شعراء, 51 ولى در اينجا (صفحهء 370ترجمهء استاد آيتى ) اين اشكال پيش نيامده : <ما اميد مى داريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد> و شادروان قمشه اى ترجمه كرده است : <واز خدا اميد آن داريم ... از گناهان ما در گذرد>. حاصل آنكه طمع در قرآن كريم , دو معنا يا فحواى مثبت و منفى دارد. معناى منفى آن ـ كه با آن در اين بحث كارى نداريم ـ درفارسى رايج است و بوده است . اما معناى دوم آن اميد است . چنانكه در آيهء ديگر طمع در برابر خوف قرار گرفته است و بخوبى نشان مى دهد كه مراد از آن اميد است : <و ادعوه خوفاً و طمعاً> (اعراف , 56. و اين عبارت قرآنى اخير را خوداستاد آيتى چنين ترجمه كرده اند: <و خدا را از روى بيم و اميد بخوانيد>. (ص 157 كه درست و بى اشكال است .

8- آيهء 13سورهء انعام (ص 130).

<و له ما سكن فى اليل و النهار...> چنين ترجمه شده است : <از آن اوست هر چه در شب و روز جاى دارد>. اين ترجمه خالى از اشكال نيست . زيرا <شب و روز> ظرف زمان است , و <جائى دارد> فحواى مكانى دارد. ميبدى : <و اوراست هر هستى كه آرام گيرد در شب و روز>.
قمشه اى : <هر چه در شب و روز آرامش يافته , همه ملك خداست >. پاينده : <هر چه در شب و روز قرار گرفته ازاوست > رهنما: <و او راست آنچه در شب آرام گيرد و روز (بكوشد). <آل آقا: <و هر چه در شب و روز آرام گرفته (و جاى گزيده ) از آن اوست >.

9- آيهء 96سورهء انعام (ص 141)

در ترجمهء <فالق الاصباح > آمده است : شكوفندهء صبحگاهان . ميبدى <شكافنده روز از شب >. ابوالفتوح رازى :<شكافندهء صبح >. قمشه اى : <شكافندهء پردهء صبحگاهان > پاينده : <شكافنده صبحدم >. رهنما: <اوست ) شكافنده صبح >.
مى توان پذيرفت و فرهنگهاى لغت هم راه مى دهند كه شكوفنده به معناى شكافنده باشد. مسلم است كه شكوفنده نامأنوس تر و كم رواج تر ازز شكافند صبح , و نيز ديرياب است . و علت ترجيح آن بر شكافنده معلوم نيست .

10- آيهء 122سورهء انعام (ص 144)

<او من كان متيا فاحييناه ...> چنين ترجمه شده است : <آيا آن كس كه مرده بود و ما زنده اش ساختيم ...> به اجماع مفسران و مترجمان مراد از ميت در اينجا مردهء بيجان واقعى نيست , بلكه <مرده دل > است .

11- آيهء 2 سوره اعراف (ص 152)

<ولا تتبعوا من دونه اولياء> چنين ترجمه شده است : <و سواى او از خدايان ديگر متابعت مى كنيد> قطع نظر از قول تفاسير و ترجمه هاى ديگر, اين ترجمه فى نفسه اشكال دارد. از اين ترجمه چنين بر مى آيد كه خدايان ديگر هم وجوددارند, يا قرآن قائل به آنهاست , و در اينجا, نهى مى كند كه از آنها متابعت نكنيد. حال آنكه موضوعاً و در نفس الامر و درمنطق قرآن مجيد, وجود خداى ديگر يا خدايان ديگر منتفى است .
قمشه اى : <پيرو دستورهاى غير او نباشيد و جز خدا را به دوستى مى گيريد.> پاينده : <و جز آن پيرو دوستان مشويد.> رهنما: <و جز او از اولياء ديگر پيروى مى كنيد>. آل آقا: <و جز او, اولياى ديگرى را پيروى مى كنيد>. ترجمه ءراقم اين سطور: و جز او هيچ معبودى مى گيريد.

12- آيهء 33سورهء اعراف (ص 155)

عبارت قرآنى <ما لم ينزل به سلطاناً> چنين ترجمه شده است : <كه هيچ دليلى بر وجود آن نازل نشده است .> به نظرمى رسد كه مترجم محترم <مالم ينزل > به صيغهء مجهول خوانده اند كه چنين ترجمه كرده اند, اما فاعل تنزيل , در اين آيه و عبارت خداوند است (به همين صورت در آيهء 71سوره اعراف ).

13- آيهء 54سورهء اعراف (ص 158)

عبارتى قرآنى معروف و مكرر <ثم استوى على العرش > چنين ترجمه شده است : <پس به عرش پرداخت > شايد<استوا> با <الى > مانند <ثم استوى الى اسماء> (بقره 29 فصلت 11 چنين معنايى بدهد. چنانكه خود جناب آيتى ,اولى را چنين ترجمه كرده اند: <آنگاه به آسمان پرداخت > (ص 6 و دومى را هم به اينصورت : <سپس به آسمان پرداخت > (ص 478. حال آنكه در اينجا <استوى > با <على > به كار رفته است . عبارت <ثم استوى على العرش > كراراً درقرآن بكار رفته است . از جمله آيهء سوم سورهء يونس و آيهء دوم سورهء رعد كه هر دو را به همان صورت (يعنى به عرش پرداخت ) ترجمه كرده اند. اما ترجمهء <الرحمن على العرش استوى > (طه ,5 را چنين آورده اند: <خداى رحمان برعرش استيلا دارد>, كه بى شبهه اين ترجمهء درستى است و شبههء جسم انگارى خداوند را هم دربر ندارد. اما باز درترجمهء <صم استوى على العرش > در آيهء 59سورهء فرقان آورده اند: <آنگاه به عرش پرداخت > همچنين ترجمهء اين عبارت در آيه ءچهارم سورهء سجده , همين طور است . همچنين ترجمهء اين عبارتدر آيهء چهارم سورهء حديد. و همهء اين موارد جز همان يك مورد كه اشاره كرديم نادرست است .

14- آيهء 8سورهء توبه (ص 189)

عبارت قرآنى <و اكثر هم فاسقون > چنين ترجمه شده است : <و بيشترين عصيانگرانند> حال آنكه فى المثل بايدچنين ترجمه مى شد كه بيشترين آنها نافرمانند, يا عصيانگرند. و جمع آوردن عصيانگرند و جهلى ندارد.

15- آيهء 17سورهء توبه (ص 190)

<ما كان للمشركين ان يعمروا مساجدالله شاهدين على انفهسم بالكفر> چنين ترجمه شده است : <مشركان را نرسد كه در حالى كه به كفر خود اقرار مى كنند, مسجدهاى خدا را عمارت كنند. از اين ترجمه چنين بر مى آيد كه مشركان علناًدر حالى كه دارند به كفر خود اقرار مى كنند, مى خواهند به عمارت (تأسيس , تعمير, توليت , ترويج ) مساجد بپردازند.حال آنكه مشركان اين قدر نامعقول اقدام نمى كنند و اگر هم از روى نفاق بخواهند به عمارت (به هر چهار معنا) مساجدبپردازند لااقل اين رفتار خود را كنار مى گذارند, يعنى اقرار آشكار نمى كنند و در حال اقرار دست به اين كار نمى زنند. وحال اينكه معنى آيه اين است كه مشركان را نرسد كه به عمارت و آبادگرى مساجد, على الخصوص مسجدالحرام ,بپردازند, چه تاكنون عملاً كفر خود را اثبات و آشكار كرده اند.

16- آيهء 39سورهء توبه (ص 194)

عبارت قرآنى <الا تنفروا يعذبكم عذاباً اليما> چنين ترجمه شده است : <اگر به جنگ بسيج نشويد خدا شما را به شكنجه اى دردناك عذاب مى كند> يعنى عذاب را به <شكنجه > ترجمه كرده اند. اين معادل در ترجمهء جناب آيتى چندان سابقه ندارد و يك بار هم در ترجمهء آيهء 61همين سوره (ص 197 به كار رفته است . بايد گفت قبول داريم كه درقديم و در ترجمهء قدما, حتى تا ترجمهء مرحوم معزى , شكنجه , معادل خوب و رسايى براى عذاب باشد, اما در عصرجديد, كه شكنجه بار معنايى تازه به خود گرفته و بر عذاب و تعذيب ناروا و غير انسانى و غير اخلاقى و غير قانونى زندانيان و اسراى جنگى و مخصوصاً زندانيان سياسى اعمال مى شود و با عملكرد خشن سازمانهاى جاسوسى و ضدجاسوسى تداعى مى گردد, درست نيست كه عذاب را شكنجه ترجمه كنيم .

17- آيهء 58سورهء توبه (ص 197)

عبارت قرآنى <و منهم من يلمزك فى الصدقات > چنين ترجمه شده است : <بعضى از ايشان , تو را در تقسيم صدقات به بيداد متهم مى كنند.> ايراد اين ترجمه اين است كه <لمز> يعنى طعن زدن و عيب گرفت , و نه <به بيداد متهم كردن >.قابل توجه است كه در همين سوره , در ترجمهء عبارت قرآنى : <الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين فى الصدقات >(توبه , 79 خود جناب آيتى چنين آورده اند: <كسانى را كه بر مؤمنانى كه به رغبت صدقه مى دهند,... عيب مى گيرند>.

18- آيهء 60سورهء توبه (ص 197)

اصطلاح قرآنى <المولفة قلوبهم > كه عرفاً و در كتب فقهى مؤلفةالقلوب هم گفته مى شود, با توجه به حرف <ل > كه در<للفقراء> هست و به <المولفه قلوبهم > هم بر مى گردد, چنين ترجمه شده است و <و نيز براى بدست آوردن دل مخالفان > سخن در مصارف زكات است .مؤلفهء القلوب , شامل بعضى از مخالفان مى شود, ولى در فقه اسلامى , معنا ومصداق آن وسيعتر است و به بعضى خوديها و غير مخالفان هم اطلاق مى گردد. پس بهتر است <المؤلفة قلوبهم > به سادگى و به درستى به (دلجويى شدگان > يا <استمالت شدگان > ترجمه گردد.

19- آيات 81تا 86توبه (ص 201 (نيز توبه , 46و 47و جاهاى ديگر)

در اين ترجمه غالباً به جاى جهاد, جنگ به كار رفته است . حال آنكه جهاد و مجاهد, كلمات قرآنى اى هستند كه درعربى و فارسى جديد هم با همان معنا به كار مى رود. اگر كلمهء جنگ در برابر قتال يا حرب ـ كه هر دو در قرآن به كاررفته اند, البته بايد اذعان كرد كه مترادف جهادند ـ به كار رود مناسب تر است . ولى جهاد با آن بار فقهى و فرهنگى ودينى كه يافته است بهترست در ترجمه به همان صورت بيايد.

20- آيهء 36سورهء نحل (ص 272)

در ترجمهء <واجتنبوا الطاغوت > آورده اند <و از بت , دورى جوييد> چنانكه اغلب قرآن پژوهان و فرهنگ نويسان عربى نويس ياد كرده ند, طاغوت اعم از بت است . يعنى هر بتى طاغوتها است , ولى هر طاغوتى بت نيست . و طاغوت به هرمعبود ناحقى كه به جاى خداوند, پرستيده شود اطلاق مى گردد. و خود جناب آيتى در مشهورترين جايى كه <طاغوت > در قرآن مجيد به كار رفته است , يعنى آيهء يا منضم به آية الكرسى (بقره , آيهء 256 آن را عيناً <طاغوت >آورده اند, و به بت ترجمه نكرده اند. حفظ يكدستى در ترجمه , لااقل در مورد اصطلاحات و تعابير, برجسته اى چون ثم استوى على العرش , و كلمهء مهم عذاب , و همى طاغوت و امثال اينها واجب است .

21- آيهء 58و 59سورهء نحل (ص 274)

<و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم .> + <يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب . الاسماء ما يحكمون > چنين ترجمه شده است : <و چون به يكيشان مژدهء دختر دهند, سيه روى شود وخشمگين گردد. + از شرم اين مژده , از مردم پنهان مى شود. آيا با خوارى نگاهش دارد يا در خاك نهانش كند؟ آگاه باشيد كه بد داورى مى كنند>. در اينجا استاد آيتى مرتكب يك اشتباه يا غلط مشهور كه در سراسر تاريخ يكهزار و يكصدسالهء ترجمهء قرآن مجيد به زبان فارسى مطردا تكرار شده است , شده اند و آن اين است كه تبشير (در <بشر> و بشربه >) رامژده دادن , ترجمه كرده اند. راقم اين سطور براى نخستين بار به اين اشتباه پس برده و آن را با مدارك نسبتاً كافى به نحوى روشن و مبرهن , عرضه داشته است و به اين نتيجه رسيده است كه تبشير در قرآن كريم و مكاتيب رسول الله (ص ) و خلفاى راشيدين از آثار صدر اول اسلامى گرفته تاكنون و حتى در عربى امروز, دو معنا دارد:
الف ـ مژده دادن در مواردى كه به واقع مژده اى در ميان باشد .
ب ـ آگاهانيدن يا خبر دادن , در مواردى كه فقط اطلاع رساندن مطرح است (درست مانند همين آيهء مورد بحث ), نه مژده . پيداست كه چون به عرب جاهلى تاريك انديش خبر دهند كه همسرت دختر زاييده است , بر او, مژده تلقى نمى شود, بلكه مصيبتى است .

22- آيهء 85سورهء نحل (ص 277)

آيه <و اذا راءالذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون > چنين ترجمه شده است : و ستمگران عذاب رابنگرند, عذابى كه هيچ تخفيف نيابد و هيچ مهلتشان ندهند. <اين از تعبيرهاى شايع قرآن مجيد است كه چون قيامت قائم شود و حقايق اخروى از جمله حشر و نشر و بهشت و دوزخ آشكار گردد, پشيمانى گناهنكاران يا مشركان سودندارد, و هر قدر هم آرزوى بازگشت به دنيا داشته باشند, يا قول بدهند و ادعا كنند كه از آن پس , عمل صالح خواهندكرد, از آنان پذيرفته نيست . معلوم نيست چرا مترجم محترم <اذا> در اول آيه را كه نقش اساسى در معنى دارد حذف كرده اند و تصور فرموده اند از آن <اذ>هاى مربوط به داستانسرايى قرآن كريم است , كه بعضى از مترجمان در ترجمه ,حذفش مى كنند. به هر حال ترجمهء درست اين آيه عقل قاصر بنده از اينقرار است : <چون ستم پيشگان (مشرك )عذاب را بنگرند, آنگاه نه (عذابشان ) سبك گردد, نه مهلت داده شوند.>

23- آيهء 101سورهء نحل (ص 279)

آيهء <و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل , قالوا انما انت مفتر, بل اكثرهم لايعلمون .> چنين ترجمه شده است :<چون آيه اى را جانشين آيهء ديگر كنيم , خدا بهتر مى داند كه چه چيز نازل كند. گفتند كه تو دروغ مى بافى , نه ,بيشترينشان نادنند> در اين ترجمه به معترضه بودن عبارت قرآنى <= و الله اعلم بما ينزل -> توجه نشده است . ترجمه ءدرست اين آيه به نظر راقم اين سطور چنين است :> و چون آيه اى را بجاى آيهء ديگر آوريم و خداوند به آنچه نازل كرده است , آگاهتر است ـ گويند تو فقط افترازنى , چنين نيست , بلكه بيشترينه شان در نمى يابند.>

24- آيهء 112سورهء نحل (ص 281)

عبارت قرآنى مشهور كه معركهء آراء علماى بلاغت است يعنى <فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون .>چنين ترجمه شده است : <و خدا به كيفر اعمالشان به گرسنگى و وحشت مبتلايشان ساخت .> اين ترجمه نارساست .استعارهء <اذاقه لباس جوع > حتى در عربى با آنكه بسيار بديع و هنرى شمرده مى شود, غريب و شگرف است و تعبير وتفسير آن دشوار است , تا چه رسد به ترجمهء آن . ترجمه راقم اين سطور از اين عبارت قرآنى چنين است : <و سپس خداوند به كيفر كار و كردارشان بلاى فراگير گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد.>

25- آيهء 38سورهء اسراء (286)

آيهء <كل ذلك كان سيئهُ عند ربك مكروهاً> چنين ترجمه شده است : همهء اين كارها ناپسند است و پروردگار تو آنها راناخوش دارد. <يك جملهء قرآنى را بى جهت به دو جمله ترجمه كرده اند. احتمال دارد كه مترجم محترم <سيئه > و سئيه >(به صيغهء مونت و منون ) خواندهه باشند. در هر حال اين آيه , آيه اى دشوار است و مفرسان دربارهء آن به تفصيل بحث كرده اند. ترجمهء راقم اين سطور از اين آيه چنين است : <همهء اينها نابسامانيهايش نزد پروردگارت ناپسند است .>

26- آيهء 58سورهء اسراء (ص 288)

عبارت قرآنى : <وان من قريه الانحن مهلوكوها قبل يوم القيامه او معذبوها عذاباً شديداً.> چنين ترجمه شده است :<هيچ قريه اى نباشد مگر اينكه پيش از فرا رسيدن روز قيامت هلاكش مى كنيم يا به عذابى سخت گرفتارش مى سازيم .>اشكال اين ترجمه در اين است كه قريه را نبايد به قريه ترجه كنند. در عرف قرآن كريم غالباً قريه به معناى شهر است .چنانكه ام القرى (= مكه ) نيز درست برابر با متروپوليس است (مترو = مادر = ام . پوليس = شهر = قريه قرى ) اينكه عرض شد, مورد عنايت مترجم فاضلى چون استاد آيتى هم بوده است . چنانكه در پانويسى كه مربوط به آيهء 58سوره ءبقره است (ص 10 مرقوم داشته اند: <قريه در قرآن به معنى شهر است >. اما معلوم نيست چرا در سراسر ترجمه ءشيواى خود در برابر قريه , همواره (يا ده ) گذاشته اند, حال آنكه طبق فرمودهء خودشان بايد مى گذاشتند شهر. داستان به همينجا خاتمه نمى يابد. در سورهء كهف در داستان موسى و عبدصالح (= خضر) در آيهء 77آمده است : <فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية> كه مترجم محترم آورده اند: <پس برفتند تا به دهى رسيدند>. سپس خضر, ديوارى را كه مشرف به فرورفتن بود تعمير كرد و موسى حيران شد. تا سپس كه هنگام جدايى آن دو فرار رسيد و خضر تأويل يكايك كارهاى ظاهراً غريبش را براى موسى كه تا پايان تاب نياورده و در امتحان شكست خورده بود, بيان مى دارد و به اين قريه كه رمى رسد, حق تعالى از قول او مى فرمايد: <و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينه > (كهف , 82 و استاد آيتى چنين ترجمه كرده اند: <اما ديوار از آن دو پسر يتيم از مردم اين شهر بود.> پس با دقت رياضى وار معلوم و مسلم مى شود كه در همه جا و مخصوصاً در اينجا <قريه > را بايد <شهر> ترجمه مى فرمودند.

27- آيهء 89سورهء اسراء (ص 292)

<فابى اكثر الناس الاكفورا> چنين ترجمه شده است : <بيشتر مردم جز ناسپاسى هيچ كارى نكردند.> و شبيه همين تعبير قرآنى در چند آيه بعدتر, يعنى آيهء 99همين سوره : فابى الظالمون الاكفورا (چنين ترجمه شده است : <اما ظالمان جز انكار نكنند.> يعنى در عبارت اول به <كفور> (يعنى ناسپاسى و كفران اهميت داده شده است , و در آيهء دوم به ابى (ابا و انكار). حال آنكه در ترجمهء هر دو آيه , بايد به هر دو عنصر توجه شود: اكثر مردم يا ظالمان , جز از روى ناسپاسى به انكار برنخاستند. و نظاير آن .

28- آيهء 12سورهء كهف (ص 295)

آيهء <ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امداً> چنين ترجمه شده است : سپس بيدارشان كرديم تا بدانيم كدام يك از آن دو گروه حساب مدت آرميدنشان را داشته اند. <باز هم در اشاره به علم الهى در ترجمهء <لنعلم >, <تا بدانيم >آورده اند كه درست نيست . درست آن تا معلوم بداريم است .

29- آيهء 16سورهء كهف (ص 296)

عبارت قرآنى <و اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فأو الى الكهف .> چنين ترجمه شده است : <اگر از قوم خود كناره جسته ايد و جز خداى يكتا, خداى ديگر را نمى پرستيد به غار پناه بريد.> اين ترجمه به كلى اشتباه است . زيرا توجه نشده است كه عبارت <و ما يعبدون الا الله > هم مفعول است و عطف به <هم > در واعتزلتموهم است . ترجمهء درست اين عبارت قرآنى چنين است : <و چون از ايشان و آنچه جز خداوند مى پرستند, كناره گرفتيد, در آن غار جاى گيريد.>قابل توجه است كه شبيه به همين عبارات قرآنى را در آيات 48و 49سورهء مريم درست ترجمه كرده اند.

30- آيهء 43سورهء كهف (ص 299)

آيهء <و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله و ما كان منتصرا>. چنين ترجمه شده است : <جز خدا گروهى كه به ياريش برخيزند نبود و خود قدرت نداشت .> من دون الله درست ترجمه نشده است و ترجمهء مذكور چنين معنى مى دهد كه فقط خداوند بود كه ممكن بود به ياريش برخيزد. حال آنكه سخن از فردى كافر و كافر نعمت است . يعنى گروهى يااعوان و انصارى نداشت كه در برابر خدا به ياريش برخيزند. به تجربه ديده ام كه اغلب مترجمان همين عبارت سادهء من دون الله را نادرست ترجمه مى كنند.

31- آيهء 43سورهء كهف (ص300)

<ما اشهدتم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ما كنت متخذ المضلين عضداً> چنين ترجمه شده است : <آنگاه كه آسمانها و زمين و خودشان را مى آفريدم , از آنها يارى نخواستم . زيرا من گمراه كنندگان را به يارى نمى گيرم > معناى صدر آيه اين است كه هنگام خلق آسمانها و زمين و انسان , شما (يعنى ابليس و شياطين ديگر) حضور نداشتيد, تا چه رسد به شركت و يارى دادن به خداوند. كشف الاسرار, نوبت اول : <حاضر نكردم من ايشان را كه آسمان را مى آفريدم ونه آنگه كه زمين مى آفريدم و نه آنگاه كه ايشان را مى آفريدم و هرگز بيراه كنندگان را يار گيرنده نبودم .> تفسير نسفى :<حاضر نكردم اينها را به آفريدن آسمانها و زمينه را, تا از ايشان معونتى بود يا با ايشان مشورتى بود. و نه نيز به آفريدن تنهاشان و نه ام من گيرنده مرگمراه كنندگان را يارى دهندگان >.
قمشه اى : <من در وقت آفرينش آسمان و زمين و يا خلقت خود اين مردم , آنها را حاضر و گواه نساختم و كمك ازكسى نخواستم و هرگز گمراهان را به مددكارى نگرفتم >. پايند: <آفرينش آسمانها و زمين را با حضور آنها نكردم و نه آفرينش خودشان را كه من گمراه كنندگان را به كمك نمى گيرم >.

32- آيهء 101سورهء كهف (ص 305)

آيهء <الذين كانت اعينهم فى غطاء عن ذكرى و كانوا لا يستطيعون سمعاً> چنين ترجمه شده است : <آن كسان كه ديدگانشان از ياد من در حجاب بوده و توان شنيدن نداشته اند>. اشكال اين ترجمه اين است كه <ياد> را به <ديدگان >نسبت داده است . مفسران از جمله طبرى , ابوالفتوح رازى و قاضى بيضاوى , مراد از ذكر در <ذكرى > را توحيد و آيات (مشهود) الهى دانسته اند. چون اگر <ذكر> را<ياد> ترجمه كنيم چنانكه اشاره شد, معنى مستقيم نمى گردد. راقم اين سطور, اين عبارت قرآنى را چنين ترجمه كرده است : <همان كسانى كه ديدگانشان در پردهء (غفلت ) از آيات من بود, ونمى توانستند (حق مرا) بشنوند> در هر حال آيه و تعبير دشوارى است .

33- آيهء 10سورهء كهف (ص 305)

عبارت قرآنى <قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد> چنين ترجمه شده است : بگو: من انسانى هستم همانند شما. به من وحى مى شود هر آينه خداى شما خدايى است يكتا <اشكال اين ترجمه اين است كه <انما> به ترجمه در نيامده است و ربط بين عبارات كه در اصل محفوظ است در ترجمه از دست رفته است . ترجمهء راقم اين سطور از اين عبارت قرآنى چنين است : <بگو من بشرى همانند شما هستم , با اين تفاوت كه به من وحى مى شود كه خداى شما, خدايى يگانه است >. اين عبارت در سورهء فصلت آيهء 6عيناً تكرار شده است .

34- آيهء 21سورهء طه (ص 314)

عبارت قرآنى <فألقيها فاذا هى حيه تسعى > چنين ترجمه شده است : <بيفكندش به ناگهان مارى شد كه مى دويد>دويدن مار تعبير غريبى است . قمشه اى : <مى شتافت >, پاينده : <راه مى رفت > آورده اند. رهنما و آل آقا هم از فعل <دويدن > استفاده كرده اند كه درست نيست . هر دويدنى مستلزم شتاب است , ولى هر شتابى مستلزم دويدن نيست .دويدن اقتضاى وجود <پا> دارد, لذا بهتر است از شتافتن استفاده شود. همچنين در آيهء 66سورهء طه (ص 317 عبارت قرآنى <يخيل اليه من سحرهم آنهاتسعى > چنين ترجمه شده است : <چنان در نظرش آمد كه رسنها و عصاها به هر سومى دوند.> كه همين اشكال را دراد به نظر من در هر دو مورد بهتر است از <جنب و جوش دارند> استفاده شود, يا از <مى شتابند> چون دويدن مار بسيار غريب است .

35- آيهء 11سورهء مؤمنون (ص 343)

آيهء <الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون > چنين ترجمه شده است : <كه فرودس را كه همواره در آن جاويدانند به ميراث مى برند> جملهء فارسى كژتابى دارد و موهم اين معناست كه ميراث بران , به تحصيل حاصل مى پردازند. يعنى فرودسى را به ارث مى برند كه پيش از به ارث بردن , در آن جاويدان بوده اند. حال آنكه مطابق نص اصلى عربى , اينهافردوس را ـ با هر صفتى كه داشته باشد, يا بدون صفت ـ ميراث مى برند و از آن پس در آن جاويدانند. پاينده : <كه بهشت را به ارث مى برند و خودشان در آن جاودانند.> رهنما: <آن كسانند كه بهشت را به ميراث برند, و ايشان در آنجاماندگارند>.

36- آيهء 72سورهء فرقان (ص 367)

عبارت قرآنى <و اذا مروا باللغو مرواكراماً> چنين ترجمه شده است : <و چون برناپسندى بگذرند به شتاب از آن دورى مى جويند>. ترجمهء مروا كراماً به <شتاب از آن دورى مى جويند> در واقع ترجمه نيست , بلكه تفسير است و ازنوبت دوم تفسير ميبدى گرفته شده است (ج 7 ص 67 كه نوشته است : <مرواكراما> اى اعراضوا عنه معرضين . اين تفسير است و فقط قول يك مفسر است . ترجمه مستقيم عبارت قرآنى نيست . خود ميبدى در تفسير نوبت اول همين آيه , يعنى در واقع در ترجمه آيه چنين آورده است : <و هرگه كه به ناپسند و سخن بيهوده بگذرند آزاد و نيكو برگذرند>تفسير ابوالفتوح : <و چون به لغو بگذرند, كريم وار بگذارند.> تفسير نسفى : <و چون بگذارند به لغو كريم وار بگذرند>تفسير كمبريج : <و چون بگذرند به كارهايى كه آن بيهوده است و كار نيايد و آن معصيتهاست , مروا كراما, مى گذرندكريمان > ترجمه ا قرآن 556ق : <و چون بگذرند به فيهده يى (= بيهوده اى ) او باطلى بگذرند بردباران .>
قمشه اى : <و هرگاه به عمل لغوى (از مردم غافل ) بگذرند بزرگوارانه از آن درگذرند.> پاينده : <و چون بر ناپسندبگذرند با بزرگوارى بگذارند.> رهنما: <و چون به امر بيهوده يى بگذرند كريم وار در گذرند.>
ملاحظه مى شود كه مترجمان اجماعاً به بزرگوارانه گذشتن يا كريمانه درگذشتن ترجمه كرده اند. اشكال ترجمه جناب آيتى اين است كه تفسير است و فقط يك وجه از انواع شقوق و وجوه كريمانه گذشتن را كه اعراض شتابان باشد, به ميان آورده است . از اين گذشته , ممكن است <مرور كريمانه > در يك جا و يك مورد اقتضاى اعراض سريع و به شتاب برگشتن نداشته باشد.

37- آيهء 15سورهء قصص (ص 388)

عبارت قرآنى <و دخل المدينة على حين غفلة من اهلها> چنين ترجمه شده است : <بى خبر از مردم شهر, به شهرداخل شد.> به نظر مى رسد كه <غفلت > متعلق به مردم شهر باشد, نه موسى (ع ) كه در اينجا فاعل فعل <دخل > است . ومراد اين است كه موسى (ع ) بدون اطلاع و آگاهى اهل شهر, وارد شهر شد. كشفالاسرار: <و در شهرستان شد موسى هنگامى كه اهل آن غافل بودند(نا انديشمند).> تفسيرابالفتوح : <دخل المدينة... در وقت غفلت اهلش .> ترجمه قرآن 556ق : <و در شد در شهر مصر بر وقتى كه خفته بودند مردمان آن شهر...> تفسير نسفى : <و درآمد به شهر به وقت غفلت اهل وى .> ترجمهء قرآن موزهء پارس : <او (=و) در آمد موسى در شهر مصر فر وقت مشغولى او (=و) غافلى مردمان آن شهر.> تفسير كمبريج : <او در آمد در آن شهر كه آن را عين الشمس خوانند, در وقتى كه غافل بودند باشندگان آن شهر.>
مترجمان معاصر, قمشه اى , پابنده , رهنما, و مترجم تفسير الميزان هم به همين ترتيب ترجمه كرده اند. يعنى غفلت را متعلق به مردم شهر دانسته اند. در ميان مترجمان , اعم از قديم يا جديد, فقط مرحوم آل آقا همانند آقاى آيتى ترجمه كرده است .

38- آيهء 38 سورهء عنكبوت (ص 401)

آيهء <و عاداً و ثموداً و قد تبيين لكم من مساكنهم و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين >چنين ترجمه شده است : <و عاد و ثمود را هلاك كرديم و اين از مسكنهايشان برايتان آشكار است . شيطان كارهايشان رادر نظرشان بيار است و آنان را از راه بازداشت و حال آنكه مردمى صاحب بصيرت بودند.> بحثى كه درايم درباره ءترجمهء قسمت اخير آيه است . چگونه قوم عاد و ثمود كه در قرآن مجيد بارها به گمراهى و بد عملى آنان و تكذيب وطعنشان نسبت به پيامبرشان تصريح مى شود, مردمى صاحب بصيرت بوده اند؟ از جمله در قرآن مجيد راجع به ثمودگفته مى شود: <و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى > (فصلت , 17 اما قوم ثمو, هدايتشان كرديم ; و آنهاكورى را از هدايت بيشتر دوست مى داشتند, ص 479ترجمه حاضر). و درباره عاد نيز تعبيرات مشابه در قرآن مجيدهست . به عبارت ديگر به ثمود 26بار و عاد 25بار اشاره و از آنان و سير و سرنوشتشان سخن گفته شده است وهمواره از آنان و گرايششان به كفر و ضلال , به تعبيرات منفى ياد شده است . لذا حتماً جاى شگفتى است كه چرا فقطدر اينجا <مردمى صاحب بصريت > خوانده مى شوند مفسران قرآن دو راه حل براى معناى اين بخش از آيه , به طورى كه با ساير آيات مربوط به عاد و ثمود هماهنگى داشته باشد, پيشنهاد كرده اند. گروهى گفته اند آنها قوهء نظرى و درا كه خوب داشتند, ولى آن را در راه حق و هدايت به كار نبردند. گروهى ديگر گفته اند اينها در كار دنيوى خودشان نظيرتراشيدن خانه و آشيانه در دل كوهساران , چابك دست و تيزبين بودند. خلاصهء طبرى : <و كانوا مستبصرين : فى دينهم وظلالتهم معجبين > كشف الاسرا, نوبت اول : <گروهى بودند چست كار و باريك بين و زيرك دست .> نوبت دوم : <و قبل كانوا مستبصرين يعنى ثمود, و استصار هم حذقهم فى جب الصخر بالوادى بيوتا.> ابوالفتوح رازى : <با آنكه ايشان عاقلان ومميزان و مستبصرانند, خللى كه افتاد ايشان را از اهمال و اغفال در نظر افتاد, نه از خلل عقل و بصيرت . مجاده و قتاده گفتند معنى آن است كه ايشان مستبصربودند در كفر و ضلالت و به آن معجب بودند(شبيه به قولى كه از طبرى نقل شد). باطل بصورت حق به خود نمودند.> قول شيخ طوسى و طبرسى و زمخشرى و بيضاوى و ابن جزى و ملا محسن فيض كاشانى هم شبيه به قول ابوالفتوح است . شيخ طوسى در تبيان اين معنا را هم از قول مجاهد و قتاده نقل مى كندكه <و ك
انوا مستبصرين فى ضلالتهم لعجبهم به , فتصوروه بخلاف صورته >.
قول فخر رازى با همهء مفسران فرق دارد و قابل توجه است : <و كانو مستبصرين يعنى بواسطه الرسل . يعنى فلم يكن لهم فى ذلك عذر, فان الرسل اوضحواالسبل .> ترجمه قرآن 556ق هم با ديگر ترجمه ها و تفاسير فرق دارد و هوشيارانه است : <و ايشان پنداشتند كه بر حق > تفسير حسينى : <و بودند بنيايان يعنى متمكن بودند از نظر فكر و ملاحظه به ديده ءبصيرت , اما بدان اشغال نكردند, يا زيرك و باريك بين بودند به گمان خود و سخن پيغمبران را نامعقول پنداشتند>.
بنده دربارهء اين عبارت بسيار انديشيدم . حتى حدس بيراهى زدم و پيش خود گفتم شايد در ميان قراآت تمختلف ومرجوح و شاز, قراء <مستنصرين > (بانون ) به جاى <مستبصرين > آمده باشد. يعنى بيهوده كمك طلبيدند و كسى در برابرامر و عذاب الهى فرياد رسشان نبود. ولى اين حدس ضعيف را هيچيك از كتب قراآت كه به اختلاف قراآت هم پرداخته اند, از جمله كتاب التيسير ابوعمروالدانى , والنشر ابنجزرى و حجةالقراءات ابوزرعه عبدالرحمن بن زنجله وغيره تأييد نمى كنند. حاصل آنكه پيشنهاد بنده براى ترجمهء <و كانو مستبصرين > اينهاست :
1 و حال آنكه ادعاى بصيرت مى كردند,
2 و حال آنكه باريك بين مى نمودند,"
3 و حال آنكه پيشتر طلب بصائر (معجزات ) كرده بودند,
4 و حال آنكه از انبيا رهنمايى خواسته بودند.

39- آيهء 151سورهء صافات (ص 452)

<ام خلقنا الملائكة اناثاً و هم شاهدون > چنين ترجمه شده است : <آيا وقتى كه ما ملائكه را زن مى آفريديم آنهامى ديدند؟>
جملهء فارسى موهم اين معناست كه گويى محرز است كه خداوند, ملائكه را زن آفريده است , و اگر بحثى هست درشاهد بودن يا نبودن مدعيان است . علاوه بر منابع قديم , ترجمه هاى معاصر هم از اين نظر بى اشكال است :> قمشه اى :<يا آنكه چون ما فرشتگان را خلق مى كرديم آنجا حاضر بودند؟ (و ديدند كه آنها را زن آفريديم نه مرد)> پاينده : <يافرشتگان را مادگان آفريده ايم و آنها گواهان بوده اند؟> راهنما: <يا آنكه ما فرشتگان را ماده آفريديم و آنها شاهد بودند؟>آل آقا: <يا اينكه ما فرشتگان را زن آفريديم و آنان گواه بودند؟> در اين ميان , ترجمه فارسى تفسير الميزان هم همان اشكالى را دارد كه ترجمهء آقاى آيتى ; <و آيا روزى كه ما ملائكه را ماده خلق مى كرديم , ايشان شاهد و ناظر بودند؟>.
مضمون همين آيه در آيهء 19سورهء زخرف تكرار شده است : <وجعلوا الملائكه الذين هم عبادالرحمن اناثا اشهدواخلقهم سنكتب شهادتهم و يسئلون > كه درست و دقيق ترجمه شده است : <و فرشتگان را كهبندگان خدايند زن پنداشتند.آيا به هنگام خلقتشان آنجا حاضر بوده اند؟ زودا كه اين شهادتشان را مى نويسند و از آنها باز خواست شود> (ص 491رجمه حاضر).

40- آيهء 36سورهء زخرف (ص 493)

عبارت قرآنى :<و من يعش عن ذكرالرحمن > چنين ترجمه شده است : <هر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند.>قار اينجانب در اين يادداشتهاى انتقادى , چنانكه تا اينجا ملاحظه شده است , بر اين نبوده است كه به مسائل مربوط به نثرنويسى فارسى يا نثر ترجمه بپردازم و متعرض مسائل سليقه اى و استحسانى نثر بشوم . اما محضر تنوع اين مورد رايادآور مى شوم كه <روى گرداندن > با <ياد> تناسب ندارد. مرحوم قمشه اى هم همين ترك اولى را مرتكب شده و از <رخ برتافتن > استفاده كرده است . مرحوم پاينده براى پرهيز از اين مشكل , خود كلمهء <اعراض > را به كار برده است . مرحوم رهنما به خوبى از اين ايراد پرهيز كرده است :
<و هر كس كه از ياد خداى بخشنده باز گردد...> مرحوم آل آقا هم از <روى گرداندن > استفاده كرده است .
از قدما ترجمه 556ق و ميبدى از <بگردد> (بدون روى يا رخ ) سود جسته اند كه طبعاً مشكلى در بر ندارد. به نظراينجانب خوب است كه يا از همين <بگردد> استفاده شود, يا بهتر از آن از <دل بگرداند> يا <دل برتابد> مقايسه كنيد بااين مصراع از حافظ: <ور بگويم دل بگردان , رو بگرداند زمن >.

41- آيهء 14سورهء هجرات (ص 518)

<قالت الاعراب آمنا قل يم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا...> چنين ترجمه شده است : <اعراب باديه نشين گفتند ايمان آورديم . بگو ايمان نياورده ايد, بگوييد كه تسليم شده ايم ...> اين ترجمه درست است . و بعضى از مفسران و مترجمان <اسلمنا> را همانند آقاى آيتى به <تسليم شده ايم > يا <گردن نهاده ايم > ترجمه كرده اند. بحث ما در نادرستى آن نيست . دراين است كه اگر كلمه <اسلمنا> به <اسلام آورده ايم > ترجه شود بهتر است . زيرا:
1 اگر به جاى <اسلمنا>,<سلمنا> آمده بود, چاره اى نبود جز اينكه <تسليم شده ايم > ترجمه شود. ولى <اسلمنا>قابليت هر دو معنى را دارد. ظهور معناى <اسلمنا> در اسلام آوردن و قبول رسمى يا ظاهرى شريعت مسلمانى است اين را بگويم كه منبحثى در اينكه اسلام و تسليم و سلم و سلام همريشه و هم معنى اند, ندارم بحث بر سر اين است كه استفاده ازكدام لفظ, بهتر و اولى است .
2 به همين دليل و از همين جا در كتب كلامى فريقين بحث رابطهء <ايمان و اسلام > را مطرح كرده اند كه بين آنها رابطه ءعموم و خصوص مطلق است (ايمانى اسلام هست , ولى هر اسلامى ايمان نيست ). مراد اين است كه اصطلاح شناسى كلامى از كلمهء <اسلام > استفاده كرده اند, نه <تسليم >
3 از شيوهء <القرآن يفسر بعضه بعضاً> نيز مى توانيم مدد بگيريم . توجه به آيهء هفدهم همين سوره , قاطع دعوى وفصل الخطاب است : <يمنون عليكم ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامكم > كه پيداست مراد خداوند اسلام اصطلاحى ,يعنى آئين مسلمانى است , نه فقط حالت تسليم و گردن نهادن . جناب آيتى هم در اينجا با اينجانب موافقند, زيرا همين آيه را چنين ترجمه كرده اند: <از اينكه اسلام آورده اند بر تو منت مى گذارند. بگو بخاطر اسلامتان بر من منت مى گذاريد.> (ص 518 ترجمه حاضر). و گرنه مى توانستند سبك و سياق ترجمه شان در آيه قبلى را حفظ كنند وبگويند: از اينكه تسليم شده اند بر تو منت مى گذارند. بگو بخاطر تسليم شدنتان بر من منت مگذاريد. و نظاير آن .

42- آيهء 25سورهء حديد (ص 542)

عبارت قرآنى <و انزلنا الحديد> به <آهن را... فرو فرستاديم > ترجمه شده كه به بداهت عقل نادرست است زيرا نه درتاريخ عمومى و نه تاريخ عقايد اسلامى يا ساير اديان چنين چيزى نداريم كه خداوند آهن را براى انسان فرو فرستاده باشد. قطبه مفسران بزرگ شيعه و اهل سنت گفته اند كه در چند مورد از قرآن كريم <انزال > به معناى فرو فرستادن نييت ,بلكه به معناى پديد آوردن است . از جمله : <يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباساً...> (اعراف , 26 كه جناب آيتى چنين ترجمه كرده اند: <اى فرزندان آدم , براى شما جامه اى فرستاديم ...> كه نادرست است خداوند هرگز براى فرزندان آدم جامه اى نفرستاده است . و درستش اين است كه براى شما (با مواد و وسايل و علل و اسبابش ) لباس آفريديم يا لباس پديدآورديم . همچنين : <و انزل لكم من الانعام ثمانيه ازواج ...>(زمر, 6 كه ترجمه كرده اند <و برايتان از چارپايان هشت جفت بيافريد.> و چنانكه ملاحظه مى فرماييد اين ترجمه درست است , و اگر اشكالى دارد در جاى ديگر است و آن در<ازواج > است كه بر خلاف ظاهر, بايد هشت فرد ترجمه مى كردند يعنى چهار جفت . زيرا انعامى كه خداوند آفريده واست و آفرينش آنها را نعمتى براى انسان شمرده است , هشت فرد است . توضيح آنكه حق تعالى در آيه
سوره انعام مى فرمايد: <ثمانيه ازواج من الضأن اثنين و من المعزاثنين ...> و مفرسان بزرگ از جمله > (ميبدى ) يا مرادبا ازواج , افراد است , عرب گويد عندى زوجان من الحمام (من دو زوج كبوتر دارم ). مفسران ديگر از جمله شيخ طوسى و زمخشرى نيز بر آن هستند كه ازواج در اينجا به معنى افراد است . و قابل توجه است كه آقاى آيتى به اين نكته وقوف داشته اند كه آن عبارت قرآنى را چنين ترجمه كرده اند: <هشت لنگه : از گوسفند , نر و ماده و از بز, نرو ماده >.منتها بنده مطمئن نيستم كه آيا به جاى <تا> يا <فرد> در اينجا براى انعام يعنى گوسفند و بز و شتر و گاو مى توان از كلمه >لنگه > استفاده كرد يا خير . در هر حال , برگرديم به اوايل بحث . لازم بود مترجم محترم عبارت قرآنى <و انزل لكم من الانعام ثماهيه ازواج ...> (زمر ,) آن را چنين ترجمه كنند: <و برايتان از چارپايان هشت فرد (يا به قول خودشان : هشت لنگه ) بيافريد>. يعنى از قاعدهء متين <القرآن يفسر بعضه بعضاً> استفاده مى كردند.

43- آيهء 25سورهء حديد (ص 542)

عبارت قرآنى <وليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب > چنين ترجمه شده است : <تا خدا بداند كه چه كسى به ناديده او و پيامبرانش را يارى مى كند.> چنانكه پيش از اين هم در اين نقد گفته ايم , در اين سياق , يعنى در اشاره به علم الهى ,تعبير <تا خدا بداند> درست نيست , <و تا خدا معلوم بدارد> درست است .

44- آيهء 1 سورهء طلاق (ص 559)

عبارت قرآنى <فطلقوهن لعدتهن > چنين ترجمه شده است : <به وقت عده طلاقشان دهيد.> و چون عبارت ابهام داشته است , در پاى صفحه افزوده شده است : <يعنى آنگاه كه از حيض پاك شده باشند>.
چنانكه بديهى است و عملكرد آقاى آيتى در سراسر ترجمه هم چنين بوده است , حتى المقدور ترجمه هر آيه ياعبارتى نبايد ابهامى داشته باشد كه نيازمندش به <پانويس > كند.
ميبدى : ايشان را در پاكى از حيض دست باز داريد>. البته ايراد ترجمه ميبدى در اينجا اين است كه در واقع تفسيركرده است , نه ترجمه . ولى پيداست كه در اينجا جمود به لفظ نمى توان كرد و بايد چيزى از سوى مترجم افزوده شود. ترجمه قرآن 556ق : <طلاق دهيدشان بر شمار پاكى شان > تفسير ابوالفتوح : عبدالله عباس گفت معنى آن است كه <طلاق در پاكيزگى زن دهيد.>
ترجمه قرآن موزهء پارس : <پاى گشاده (= رها, مطلقه ) مى كنيد ايشان را در وقت پاكى به شمار ايشان .> تفسيركمبريج : <زنان را اندر پاكى طلاق دهيد> تفسير منهج الصادقين : <طلاق دهيد زنان را در حالتى كه روى آورده اند به عده خود>. ترجمه مرحوم قمشه اى مانند ترجمه آقاى آيتى است و با جمله اى در داخل پرانتز رفع ابهام كرده است . پاينده : <در وقتى كه عده آغاز تواند شد طلاقشان دهيد.> و به نظر بنده اين ترجمه , ترجمهء خوبى از اين آيه است . رهنما:<آنان را در (دوره ء) پاكى طلاق دهيد>. اين هم ترجمه خوب و بى اشكالى است آل آقا: <به هنگام پاكى آنها كه به شمارآيد طلاق بدهيد.>
در اينجا فقرهء سوم يادداشتهاى انتقادى اينجانب بر ترجمهء شيوا و استوار استاد عبد الحميد آيتى از قرآن مجيد, به پايان مى رسد. فقره اول ) همان 61موردى بود كه ايشان از ميان انتقادهاى اوليه ام كه به صورت دستنويس به حضورشان تقديم داشته بودم , قبول و اصلاح فرموده بودند.
كليات و دو نكتهء انتقادى مهم كه در كتاب سير بى سلوك به طبع رسيده بود, فقره سوم ) همين 33 نكته انتقادى است . اميداوارم قرآن پژوهان ديگر هم همت كنند و اگر نقد و نظرى دارند, چه به صورت مكاتبه با ناشر, چه درجه درجرايد, مطرح فرمايند تا اين ترجمهء عالى و متعالى از همهء سهوالقلمهاى جزئى و ايرادات احتمالى ناچيز پاك وپيراسته شود و طبع بازنگريسته و ويراستهء بعدى , با اطمينان خاطر مرجع محققان قرار گيرد. ان شاء الله .

 

 

جمعه 24 شهریور 1391  3:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

قرآن مجید ترجمه عبدالمحمد آیتی؛ ترجمه یا تحریف؟!

کاظم کریمی

 

ترجمه یا تحریف؟!

کاظم کریمی‏ مانند همهء مسلمانان فارسی زبان مشتاق،که در انتظار انتشار ترجمهء سلیس و دقیقی از قرآن کریم هستند،پس از آگاهی از چاپ و انتشار قرآنی با ترجمهء آقای عبد المحمد آیتی توسط انتشارات سروش وابسته به سازمان صدا و سیما،با شور و شوق بسیار،به‏ تهیّهء آن اقدام نمودم؛تا به کمک ترجمهء جدید،به حقایق و معانی ظریف و عمیق قرآن‏ مجید معرفت بیشتری پیدا کنم.
لیکن پس از مطالعهء آن،با کمال تعجّب متوجه شدم که ترجمهء برخی از آیات غلط است!تصوّر این موضوع برایم مشکل بود.اشکال را در فهم خود جستجو کردم.لذا، شروع به مراجعه به ترجمه‏های دیگر و تفاسیر موجود نمودم.
در همین اثنا،به نقدی بر همین ترجمه در مجلهء کیهان اندیشه(ش 28،بهمن و اسفند 1368)برخورد نمودم که اشتباهات بسیار زیادی را دریافته بود.ولی باز هم، طاقت پذیرش وجود انحراف و خطا،در برگردان کلام الهام برایم نبود.به همین دلیل،با تلاش بیشتر به مطالعهء خود و مقایسهء ترجمهء جدید با متون دیگر ادامه دادم.
این تداوم متأسّفانه،مرا بر اغلاط واشکالات تازه‏ای آگاهی بخشید.بدین جهت‏ بر آن شدم که به قصد آگاه شدن دیگران و خوانندگان این ترجمه،و به منظور استمداد از اهل فضل و فن،و برای ارشاد خود و دیگران،به ذکر اغلاط و اشکالاتی که در همین‏ مطالعه و مقایسهء اوّلیه،با آنها روبرو شده‏ام بپردازم.
مطالبی که در این بررسی اجمالی به نظر خوانندگان محترم می‏گذرد،در سه بخش‏ تنظیم گردیده است:
*در بخش اوّلًّ،خلاصه‏ای از مقالهء«دارالقرآن الکریم»که در مجّلهء کیهان اندیشه‏ به چاپ رسیده،آورده شده است.
*در بخش دوّم،نمونه‏هایی از ترجمه‏های غلط آیات شریفه عرضه می‏شود.لازم‏ به یادآوری است که اگر به دید دقیق در این ترجمه نگریسته شود،موارد اشتباه بسیار زیاد است.لذا در این بخش فقط شواهدی معدود از اشتباهات،ارائه گردیده است.علاوه‏ بر این،در این نمونه‏ها هیچ گونه توجیهی برای رفع اشکالات وارده وجود ندارد.به عبارت‏ دیگر،اغلاط این ترجمه به اندازه‏ای است که چنانچه بخواهند همهء آنها را مطرح نمایند، بیشتر آیات قرآن باید مطرح گردد و برای تصحیح آن باید ترجمه‏ای از نو،نوشته شود.
*در بخش سوّم،ترجمهء برخی از آیاتی که پیرامون ولایت حضرت امیرمؤمنان‏ علی-علیه السلام-و مقام و شأن اهل بیت پیامبر اکرم-علیهم السلام-نازل شده‏ مطرح گردیده است و مباینت ترجمه با اصول اعتقادی شیعیان،و همچنین اصرار بر عدم‏ ذکر شأن نزول آیه‏های مزبور،و اهمال بر یادآوری مقام و منزلت اهل بیت،نشان داده‏ شده است.در حالی که چون غالب فارسی زبانان شیعه هستند و این ترجمه با بودجهء سازمانی وابسته به صدا و سیما چاپ شده است،انتظار می‏رفت-همچون دیگر ترجمه‏ها -این گونه موارد در آن آورده شود.
در این مقام،سخن پیامبر اکرم-ص-را یادآور می‏شویم؛آنجا که فرمودند:
انّی تارک فیکم الثّقلین...کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء الی الارض؛و عترتی اهل بیتی...فانظروا کیف تخلّفونی فیهما.
مترجم محترم،با اینکه توضیحات زیادی در پاورقیها راجع به اقوام و آداب و رسوم‏ دوران جاهلیّت داده‏اند،در بیان معنا و مدلولت آیات مربوط به ولایت و عصمت اهل بیت، سکوت اختیار نموده‏اند!!نظر به اهمّیت این قسمت،شواهدی از مفسّران سنّی و شیعه‏ برای دستیابی به معنا و ترجمهء صحیحس این دسته از آیات ارائه می‏شود.
دلیل تکیهء بیشتر بر این بخش نسبت به سایر بخشها،این است که بنا بر آنچه‏ اطلاع یافته‏ام تاکنون بررسی‏های مختلفی از سایر دیدگاهها بر روی اغلاط این ترجمه‏ انجام گرفته است.

بخش اوّل

خلاصهء مقاله کیهان اندیشه:
در این بخش،از مقالهء«دارالقرآن الکریم»که در مجلّهء کیهان اندیشه،درج‏ گردیده،استفاده کرده و خلاصه‏ای از آن بررسی را نقل می‏نمایم:
«...با توجه به این که موارد نقد در سراسر ترجمهء قرآن بسیار است امّا مجموع‏ آنها را در ده عنوان کلّی مورد بحث قرار داده و از هر کدام نمونه‏ای ذکر می‏شود:
1-عدم رعایت افعال مجهول و معلول در ترجمه،به گونه‏ای که برخی از مجهولها معلوم،و معلومها مجهول ترجمه شده است...
2-عدم رعایت ترجمه حروف که نقش مهمی را در بیان لطایف آیات ایفا می‏کند...
3-رعایت نکردن فاعل و مفعول جمله،و قرار دادن هر یک بجای دیگری....
4-عدم توجه به نوع فعل؛فعل نهی را،نفی و یا مضارع مخاطب را امر ترجمه‏ کرده‏اند...
5-عدم رعایت نوع صیغهء فعل...
6-عدم توجه به تقدم و تأخر استعمال لغات...
7-عدم توجه به ساختار جمله...
8-عدم رعایت افعال مناسب و ترجمه آنها به مخاطب و یا بالعکس....
9-عدم توجه به مبتدا و خبر جمله،شرط و جزاء جمله و اجزاء معطوف...
10-عدم توجه به صدر و ذیل آیات...»
در پایان این مقاله آمده است:
«فرصت را غنیمت شمرده به وزارت ارشاد اسلامی پیشنهاد می‏شود:همچنانکه چاپ و نشر قرآن کریم با نظارت متخصصین کنترل گردید و آبروی جامعه اسلامیمان حفظ شد، لازم است برای کنترل بیشتر و رفع هرگونه نقص و کاستی در امر خطیر ترجمه قرآن‏ کریم نیز عده‏ای از متخصّصین فن را،به این مسئله اساسی اختصاص دهند و ترجمه‏های‏ دانشمندان گرانقدر عزیز را با صرف وقت بیشتر مبتنی بر تفاسیر متقن و رعایت تمامی‏ ظرایف و لطایف آیات الهی بازنگری فرمایند،تا اشکالات به حداقل ممکن برسد...»

بخش دوّم:

نمونه‏ای از ترجمه‏ها و پاورقیهای غلط و پاورقیهای زاید:
1-صفحهء 181،انفال/29:
یا ایّها الّذین آمنوا ان تتّقوا اللّه یجعل لکم فرقانا.
ای کسانی که ایمان آورده‏اید،اگر از خدا بترسید میان شما و کافران فرقهایی نهد.
«فرقان»صیغه مبالغه از ماده فرق است و در این آیه به معنای وسیله‏ای است که‏ بخوبی حق را از باطل جدا می‏کند.و در«مفردات راغب»،معنای این کلمه چنین آمده‏ است:«ای نوردا و توفیقا علی قلوبکم یفرق به بین الحقّ و الباطل...»
ترجمهء صحیح آیه فوق چنین است:ای کسانی که ایمان آورده‏اید اگر از(مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید،برایتان وسیله‏ای برای تمیز حق از باطل قرار می‏دهد.
2-صفحهء 280،نحل/106:
من کفر بالله من بعد ایمانه الاّ من اکره و قلبه مطمئنّ بالإیمان و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من اللّه.
کسی که پس از ایمان به خدا کافر می‏شود جز این نیست که او را به زور وا داشته‏اند تا اظهار کفر کند و حال آنکه دلش به ایمان خویش مطمئن است.ولی آنان که در دل را به روی کفر می‏گشایند، مورد خشم خدایند.
ترجمهء فوق نه تنها غلط است،بلکه عدم آگاهی مترجم را نسبت به سایر آیات قرآن نیز می‏رساند.چه،در مواردی چند،قرآن از کسانی سخن می‏گوید که بعد از ایمان‏ به کفر گرویده‏اند و مجددا ایمان آورده‏اند و دوباره کافر شده‏اند.ترجمه صحیح آیه چنین‏ است:
کسانی که بعد از ایمان کافر شوند-بجز آنها که تحت فشار واقع شده‏اند در حالی که قلبشان‏ آرام به ایمان است-آنها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده‏اند،غضب خدا بر آنهاست.
3-صفحهء 456،ص/33؛(این آیه مربوط به داستان حضرت سلیمان است):
ردّوها علیّ فطفق مسحا بالسّوق و الأعناق.
آن اسبان را نزد من بازگردانید.پس به بریدن ساقها و گردنشان آغاز کرد.
به بخشی از مطالبی که در ترجمهء المیزان(ج 17،ص 321)راجع به این آیه درج‏ گردیده است،توجه کنید:
«بعضی گفته‏اند:...مراد از دست کشیدن به ساقها و گردنهای آنان،زدن آنها را شمشیر و بریدن دست و گردن آنهاست...ولی این تفسیرصحیح نیست؛چون چنین‏ عملی از انبیا سر نمی‏زند،و ساحت آنان منزّه از مثل آن است..علاوه بر این،این عمل‏ اتلاف مال محترم است.اینکه بعضی مفسرین به روایت ابیّ بن کعب استدلال کرده‏اند بر صحت این تفسیر...به هیچ وجه صحیح نیست..»
ترجمه صحیح آیه چنین است:
...پس به دست کشیدن به ساقها و گردنشان آغاز نمود.
4-صفحهء 386،نمل/91:
انّما امرت ان اعبد ربّ هذه البلدة الّذی حرّمها و له کلّ شی‏ء...
جز این نیست که به من فرمان داده‏اند که پروردگار این شهر را که خدا حرمتش نهاده و همه‏ چیز از آن اوست پرستش کنم...
در ترجمهء این آیه،همین مقدار نیز توجه نشده است که«بلدة»مؤنث است و اگر «الّذی»مربوط به آن می‏شد باید«الّتی»باشد.
اگر در امثال این ترجمه‏ها،گمان غرض ورزی را کنار گذاشته،با خوش بینی‏ مواجه شویم،ناچار باید به فقدان اطّلاعات و دقّت لازم،و عدم آشنایی به اسلوب صحیح‏ ترجمهء قرآن اذعان نماییم.
ترجمهء صحیح آیهء مورد بحث چنین است:
(بگو)مهمانا من مأمورم پروردگار این شهر(مکّه)را عبادت کنم.همان کسی که این شهر را حرمت بخشیده و همه چیز از آن اوست و من مأمورم که از مسلمین باشم.
5-صفحهء 216،یونس/60:
و ما ظنّ الّذین یفترون علی اللّه الکذب یوم القیامة...
چه گمان کرده‏اند کسان که دربارهء روز قیامت به خدا دروغ می‏بندند؟ مترجم«یوم القیامة»را متعلّق به«یفترون»گرفته‏اند؛در حالی که متعلّق به«ظنّ» می‏باشد.ترجمهء صحیح آیه چنین است:
آنان که به خدا دروغ می‏بندند دربارهء روز قیامت،چه گمان کرده‏اند؟
6-صفحهء 290،اسراء/68:
افامنتم ان یخسف بکم جانب البر...
آیا ایمنی دارید از اینکه ناگهان ساحل دریا را بر شما زیر و زبر کند؟...
برّ به معنای خشکی است چنانچه در مفردات چنین می‏خوانیم:«البرّ خلاف‏ البحر».ترجه صحیح آیه چنین است:
آیا از این ایمن هستید که شما را در زمین فرو برد؟
7-صفحهء 552،ممتحنه/13:
قد یئسوا من الآخرة کما یئس الکفار من اصحاب القبور
اینان از آخرت نومیدند،همچنانکه آن کافرانی که اینک در گورند از آخرت نومیدند.
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
...اینان از آخرت نومیدند،همچنانکه آن کافران،از مردگان نومیدند.
8-صفحهء 155،اعراف/32:
قل من حرّم زینة اللّه الّتی اخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق.
بگو:چه کسی لباسهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده،و خوردنیهای خوش طعم را حرام‏ کرده است؟
معلوم نیست از چه رو،«زینت»به مطلق لباس ترجمه شده!تخصیص«الطیّبات من الرّزق»به«خوردنیهای خوش طعم»نیز وجهی ندارد.
ترجمه صحیح آیه چنین است:
بگو:چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزیهای پاکیزه را،حرام کرده‏ است؟
9-صفحهء 155،اعراف/31:
یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کلّ مسجد.
ای فرزندان آدم،به هنگام هر عبادت لباس خود بپوشید.
با خواندن این ترجمه،این سؤال در ذهن پدید می‏آید که مگر اشخاص در سایر اوقات برهنه راه می‏رفتند؟!
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
ای فرزندان آدم!زینت خود رابه هنگام رفتن به مسجد به خود برگیرید.
10-صفحهء 151،انعام/162؛
قل انّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للّه ربّ العالمین.
بگو:نماز من و قربانی من و زندگی من و مرگ من برای خدا آن پروردگار جهانیان است.
«نسک»به معنای عبادت است و اختصاصی به قربانی ندارد.چنانچه در مفردات‏ چنین می‏خوانیم:«النّسک:العبادة..»
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
بگو:نماز من و عبادت من و زندگی من و مرگ من،(همه)برای خدا،پروردگار جهانیان است.
11-صفحهء 34،بقره/214:
ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لما یأتکم مثل الّذین خلوا من قبلکم.
می‏پندارید به بهشت خواهید رفت؟آیا هنوز سرگذشت کسانی را که پیش از شما بوده‏اند نشنیده‏اید؟
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
آیا می‏پندارید داخل بهشت می‏شوید،بدون اینکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟
12-صفحهء 17،بقره/102:
...و ما هم بضارّین به من احد الاّ باذن اللّه.
...و آن دو جادوگر جز به فرمان خدا به کسی زیانی نمی‏رسانیدند.
با اندک آشنایی به زبان عربی معلوم می‏شود که ضمیر«هم»را نمی‏توان به«آن دو جادوگر»ترجمه نمود.مسئلهء دیگر اینکه ترجمه«اذن»به«فرمان»این نتیجه را در بر دارد که کار پلید جادوگران به فرمان و دستور خدای سبحان بوده است.ترجمهء صحیح آیه‏ عبارت است از:
..و آنان جز به«اذن»پروردگار به کسی زیان نمی‏رسانیدند.
13-صفحهء 7،بقره/30:
...انّی جاعل فی الارض خلیفة قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و...
...من در زمین خلیفه‏ای می‏آفرینم،گفتند:آیا کسی را می‏آفرینی که در آنجا فساد کند و....
ترجمهء صحیح آیه:
...من در زمین جانشینی قرار می‏دهم.گفتند:آیا در آن کسی را قرار می‏دهی که در آنجا فساد کند و...
14-صفحهء 301،کهف/60:
...او امضی حقبا؛
...یا عمرم به سر می‏آید.
کلمهء«حقب»به معنای روزگار و مدت طولانی است.منظور حضرت موسی از این سخن این بوده که برای پیدا کردن گمشدهء خویش دست از تلاش بر نخواهد داشت، اگر چه سالها به جستجوی خود ادامه دهد.ترجمهء صحیح آیهء فوق چنین است:
...اگر چه مدتی طولانی(در این راه)به سر برم.
15-صفحهء 197،توبه/61:
...و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم...
...و می‏گویند:که او به سخن هر کس گوش می‏دهد.بگو:او برای شما شنوندهء سخن خیر است....
«اذن»به معنای گوش است.و اصطلاحا به شخص خوش باور اطلاق می‏گردد.
دشمنان پیامبر اکرم-صلّی اللّه علیه و آله-عذر پذیری حضرتش را به عنوان یک عیب‏ مطرح کردند.و خدای متعال به وسیلهء این آیه سخنان بیهوده آنان را رد نموده،این صفت‏ پیامبر-ص-را تأیید فرمود.
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
...و می‏گویند:او خودش باور است.بگو خوش باور بودن من به نفع شماست...
16-صفحهء 309،مریم/40؛
انّا نحن نرث الارض و من علیها:
هر آینه پس از زمین و هر چه بر روی آن هست ما زنده می‏مانیم.
ترجمهء صحیح آیه فوق چنین است:
ما زمین و تمام کسانی را که بر آنند به ارث خواهیم برد...
17-صفحهء 152،اعراف/2:
کتاب انزل الیک فلایکن فی صدرک حرج منه...
کتابی است که بر تو نازل شده،در دل تو از آن تردید نباشد...
حرج به معنای تنگی و گرفتگی است نه تردید.اگر پیامبر خدا-صلّی اللّه علیه‏ و آله-در قرآن تردید نماید،تکلیف دیگران چیست؟!
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
کتابی است،بر تو نازل شده است،در دل تو به جهت آن،تنگی و فشاری نباشد(به خاطر سنگینی بار ابلاغ آن)...
18-صفحهء 53،آل عمران/18:
شهد اللّه انّه لا اله الاّ هو و الملائکة و اولو العلم قائما بالقسط...
اللّه حکم کرد-و فرشتگام و دانشمندان نیز-که هیچ خدایی بر پای دارندهء عدل جز او نیست....
«حکم کردن»به معنای:1-«فرمان دادن»؛2-«حکومت کردن»؛3-«قضاوت‏ کردن»است.در حالی که«شهد»به معنای«گواهی داد»می‏باشد.بعلاوه«قائم به عدل‏ بودن خدا»جزء اجزاء شهادت محسوب نمی‏شود.به بخشی از مطالبی که ذیل این آیه در ترجمه المیزان آمده است توجه فرمایید:
ترجمهء المیزان،ج 3،ص 218:«فراز«قائما بالقسط»به اصطلاح ادبی«حال»از فاعل«شهد الله»بوده،عامل در او هم«شهد»می‏باشد.به عبارت دیگر در آیه مورد بحث‏ «قائم به عدل بودن خداوند»مورد گواهی-اعم از گواهی خدا،ملائکه،اولوالعلم-واقع‏ نشده و از اجزاء شهادت محسوب نمی‏شود؛زیرا...این دو جهتی بود که از سخنان گذشته‏ استفاده شد،و با در نظر گرفتن آن بی‏پایگی گفتار عده‏ای از مفسّرین-که در حمل‏ کردن«شهادت»به شهادت فعلی و یا دربارهء قرار دادن«قائم به عدل بودن خداوند»از اجزاء شهادت پافشاری‏هایی کرده‏اند-روشن می‏شود!
و اینک ترجمه صحیح آیه مورد بحث:
خداوند در حالی که قائم به قسط است و قیام بر عدل دارد،گواهی می‏دهد که خدایی جز او نیست و همچنین ملائکه و اولوا العلم هم به وحدانیّت و یگانگی او گواهی می‏دهند.
19-صفحهء 53،آل عمران/20:
فان حاجّوک فقل اسلمت وجهی للّه و من اتّبعن و قل للّذین اوتوا الکتاب و الامبین‏ ءاسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولّوا فانّما علیک البلاغ و اللّه بصیر بالعباد.
اگر با تو به داوری برخیزند بگوی:من و پیراونم در دین خویش به خدا اخلاص ورزیدیم.به‏ اهل کتاب و مشترکان بگو:آیا شما هم به خدا اخلاص ورزیده‏اید؟اگر اخلاص ورزیده‏اند پس هدایت‏ یافته‏اند و اگر رویگردان شده‏اند،بر تو تبلیغ است و پس،و خدا بندگان را می‏بیند.
ترجمهء صحیح آیهء مزبور چنین است:
اگر با تو محاجّه کردند بگو:من و پیروانم روی خویش را تسلیم خدا نمودیم.به کسانی که‏ کتابشان داده‏اند(یهود و نصاری)و بیسوادان(مشرکان)بگو آیا شما هم تسلیم شده‏اید؟اگر تسلیم‏ (حق)شدند،به تحقیق هدایت یافتند،و اگر پشت نمودند،بر تو ابلاغ(فرمان خدا)است و خداوند بر (احوال)بندگان بیناست.
20-صفحهء 90،نساء/70:
...و کفی باللّه علیما؛...
و خدا به کفایت داناست.
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
..و آگاهی خدا(بر اعمال و نیّات،بندگان را)کافی است.
21-صفحهء 550،ممتحنه/4:
قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الّذین معه اذ قالو لقومهم انّا برءؤ منکم و ممّا تعبدون من دون اللّه کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابدا حتّی تؤمنوا باللّه وحده الاّ قول ابراهیم لأبیه لاستغفرنّ لک و ما املک لک من اللّه من شی‏ء ربّنا علیک‏ توکّلنا و الیک انبنا و الیک المصیر.
ابراهیم و کسانی که با وی بودند،آنگاه که به قوم خود گفتند که ما از شما و از آنچه جز خدای‏ یکتا می‏پرستید بیزاریم و شما را کافر می‏شمریم و میان ما و شما همیشه دشمنی و کینه توزی خواهد بود تا وقتی که به خدای یکتا ایمان بیاورید،برایتان نیکو مقتدایی بودند.مگر آنگاه که ابراهیم پدرش‏ را گفت که برای تو آمرزش می‏طلبم،زیرا نمی‏توانم عذاب خدا را از تو دفع کنم.ای پروردگار ما،بر تو توکّل کردیم و به تو روی آوردیم و سرانجام تو هستی.
حال،به عباراتی که ذیل این آیه در ترجمهء المیزان،ج 19،ص 472-473 آمده‏ است توجه نمایید:
«بعضی...چنین گفته‏اند که مستثنی منه،جملهء«قد کانت لکم اسوة حسنة فی‏ ابراهیم»است،و معنای مجموع آیه این است که شما مسلمانان در ابراهیم و مؤمنین به‏ وی اقتدایی نیکو دارید،و باید در همه رفتار و صفات او اقتدا کنید،الا در یک خصلتش‏ و آن این است که به پدرش چنین و چنان گفت.
ولی این وجه درست نیست؛چون زمینهء آیهء مورد بحث که می‏فرماید:«لکم اسوة حسنة فی ابراهیم»این نیست که بخواهد تأسّی به ابراهیم-علیه السلام-را در تمامی‏ خصالش بر مسلمانان واجب کند و استغفار یا وعدهء استغفار را استثنا کند،تا این یک‏ خصلت از خصال ابراهیم مستثنا باشد...»
همان کتاب،ج 19،ص 470-471:«الاّ قول ابراهیم لابیه:لاستغفرنّ لک و ما املک لک من اللّه من شی‏ء این جمله استثنائی است از کلیّتی که جمله‏های قبل بر آن‏ دلالت می‏کرد،و آ این بود که ابراهیم و مؤمنینی که با وی بودند،از قوم مشرک خود به‏ طور کلّی و مطلق،تبرّی جستند،و هر رابطه‏ای که ایشان را به آنان پیوسته کند قطع‏ نمودند،به جز یک رابطه،و آن گفتار ابراهیم به پدرش بود که گفت:«لاستغفرن لک...» ...و مسثتثنی منه آن این است که نامبردگان با مشرکین سخنی نگفتند،مگر دربارهء تبری، در نتیجه معنایش این می‏شود که مؤمنین و ابراهیم به غیر از تیری هیچ سخنی با مشرکین‏ نداشتند،الاّ سخنی که ابراهیم با خصوص پدرش داشت..»
با توجه به مطالبی که ذکر شد ترجمه صحیح آیه چنین است:
ابراهیم و پیروانش برای شما نیکو مقتدایی هستند.به یاد آرید آن زمان را که به قوم خود گفتند:
ما از شما و از آنچه به غیر از خدا می‏پرستید بیزاریم،به شما کافریم.همواره بین ما و شما دشمنی و کینه خواهد بود مگر آن زمان که به خدای یگانه ایمان آورید.بجز سخنی که ابراهیم به پدرش گفت:
برای تو از خدا طلب آمرزش خواهم کرد و(بر نجات تو از قهر و غضب خدا)برای تو هیچ کاری‏ نتوانم کرد.(آنگاه چنین دعا کردند:)پروردگارا بر تو توکّل می‏نماییم و به سوی توانا به می‏کنیم و به‏ سوی تو است بازگشت.
22-صفحهء 175،اعراف/184:
او لم یتفکروا ما بصاحبهم من جنّة...
آیا فکر نکرده‏اند که در یارشان نشانی از دیوانگی نیست؟..
کلمهء«یار»ترجمه صحیحی برای«صاحب»نمی‏تواند باشد.چرا که اگر انسان‏ عاقل باشد،یار دیوانه نمی‏گیرد.و چنانچه خود نیز دیوانه باشد،استدلال برایش بیفایده‏ است.جالب این که بر این ترجمه غلط پاورقی نوشته شده و بر این اشتباه تأکید نیز نموده‏اند:
صفحهء 175،پاورقی 23(مربوط به کلمه«یارشان»):«ترجمهء«صاحب»و مراد رسول خدا-ص-است.»
مترجم این اشتباه را در سایر موارد مشابه تکرار نموده‏اند.مناسب است عبارت‏ مفردات را ذیل این کلمه نقل نماییم:«الصّاحب:الملازم.إنسانا کان أو حیوانا،أو مکانا أو زمانا...و لایقال فی العرف إلاّت لمن کثرت ملازمته.»
همانطور که ملاحظه شد،«صاحب»به معنای«همراه»و«ملازم»است و مفهومی‏ کلّی دارد.در صورتی که کلمه«یار»در زبان فارسی بار مثبت دارد و هرگونه ملازمت و مصاحبت را نمی‏رساند.ترجمه صحیح آیه:
آیا فکر نکردند که همنشینشان(پیامبر-ص-)هیچ گونه آثاری از جنون ندارد؟(پس چگونه چنین‏ نسبت ناروایی به او می‏دهند؟)
23-صفحهء 567،حاقّه/4:
کذّبت ثمود و عاد بالقارعة.
قوم ثمود و عاد روز تپیدن دلها را دروغ انگاشتند.
«کذّبت»از«تکذیب»به معنای نسبت دروغ به کسی دادن است.چنانچه در مفردات می‏خوانیم:
«کذّبته:نسبته إلی الکذب صادقا کان أو کاذبا،و ما جاء فی القرآِّن ففی تکذیب‏ الصادق نحو«کذّبت ثمود و عاد بالقارعة».در حالی که«دروغ انگاشتن»به معنای«دروغ‏ تصوّر کردن»است نه نسبت دروغ دادن.در«فرهنگ معین»ذیل کلمهء«انگار»چنین آمده‏ است:«انگار-(ریـ.انگاردن،انگاشتن)1-تصور،پندار؛2-کار ناتمام...»
این اشتباه بارها و بارها در این ترجمه صورت گرفته است.برای نمونه،فقط در سورهء اعراف،در ترجمه آیات:64،146،147،176،177،182،این اشکال دیده‏ می‏شود.
علاوه بر اشکال فوق،ترجمهء«قارعة»به«روز تپیدن دلها»نیز اشتباه است. ترجمهء صحیح آیهء مورد بحث چنین است:
قوم ثمود و عاد عذاب کوبندهء الهی را دروغ خواندند.
24-صفحهء 321،طه/123:
...فمن اتّبع هدای فلا یضلّ و لایشقی.
...هر کس از آن راهنمای من متابعت کند نه گمراه می‏شود و نه تیره بخت.
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
...هر کس از راهنمایی من متابعت کند....
25-صفحهء 307،مریم/18:
قالت انّی اعوذ بالرّحمن منک ان کنت تقیّا.
مریم گفت:از تو به خدای رحمان پناه می‏برم،که پرهیزگار باشی.
ترجمهء صحیح:(مریم)گفت:از تو به خدای رحمان پناه می‏برم،اگر پرهیزکار هستی.
26-صفحهء 282،نحل/120:
انّ ابراهیم کان امّة قانتا للّه حنیفا...
ابراهیم بزرگوار مردی بود.به فرمان خدا بر پای ایستاد و صاحب دین حنیف بود...
ترجمهء صحیح آیه چنین است:
ابراهیم(به تنهایی)یک امّت بود.مطیع فرمان خدا و خاضع بود و خالی از هرگونه انحراف...
27-صفحهء 247،یوسف/88:
...ای عزیز،ما و کسانمان به گرسنگی افتاده‏ایم...
ذیل کلمهء«الضّرّ»در مفردات می‏خوانیم:«الضّرّ سوء الحال إمّا فی نفسه لقلّة العلم....و إمّا فی بدنه لعدم جارحة و نقص،و إمّا فی حالة ظاهرة من قلّة مال و جاه.»
بنابراین ترجمهء آیه مزبور عبارت است از:
...ای عزیز،ما و خاندان ما را شدّت و سختی در بر گرفت...
28-صفحهء 15،بقره/93:
و اشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم...
عشق گوساله و کفر در دلشان به هم سرشته است...
ترجمهء صحیح:بر اثر کفرشان،عشق گوساله در دلشان جای گرفت...
29-صفحهء 437،فاطر/12:
...و تری الفلک فیه مواخر لتبتغوا من فضله...
..و می‏بینی که کشتیها برای یافتن روزی و غنیمت،آب را می‏شکافند....
ترجمهء صحیح آیه:...و کشتی‏ها را می‏بینی که دریا را می‏شکافند تا شما از فضل خدا روزی‏ طلبید...
30-صفحهء 226،هود/35:
...ام یقولون افتریه...
؛...یا می‏گویند که من به خدا دروغ بسته‏ام...
ترجمهء صحیح آیه:...یا می‏گویند که(پیامبر-ص-)آن را به خدا دروغ بسته است...
در مورد ترجمه‏های غلط به همین مقدار اکتفا نموده به پاورقیها می‏پردازیم.

پاورقیهای غلط

1-صفحهء 17،پاورقی 18.این پاورقی مربوط به«هاروت»و«ماروت»است که از آنها در سوره بقره/102 یاد شده است:
«گویند دو فرشته بودند که خدا بر آنها خشم گرفت و در چاه بابل سرنگوشان‏ بیاویخت و مردم از آنها سحر می‏آموختند!»
آیا پاورقی،مجالی است برای اشاعهء خرافات و«اسرائیلیات»یا فرصتی است‏ برایرفع شبهات و حلّ مشکلات؟!
برای روشن شدن مطلب،عبارت زیر را از ترجمهء المیزان می‏نگریم؛ترجمهء المیزان،ج 1،ص 323،بعد از نقل مشروح داستان فوق،اضافه می‏نماید:
«نظیر این روایات در بعضی از کتب شیعه بدون سند از امام باقر-علیه السلام- نقل شده و«سیوطی»متجاوز از بیست روایت دربارهء«هاروت»و«ماروت»و«زهره»که‏ کم و بیش نظیر همین روایتند نقل کرده است....ولی جای تردید نیست که این یک‏ داستان مجعول خرافی است که به فرشتگان خدا که قرآن به پاکی و طهارت آنها از شرک‏ و معصیت تصریح کرده،نسبت داده شده است؛آن هم چنین شرک و معصیت شنیع... خلاصه این داستان و داستانی که در روایت قبل ذکر شد،مطابق افسانه‏هایی است که‏ یهود دربارهء«هاروت»و«ماروت»می‏گویند،و بی‏شباهت به خرافات یونانیان قدیم دربارهء ستارگان و نجوم نیست.»
2-صفحهء 306،پاورقی 1،مربوط به نام سورهء«مریم»:
«مریم،نام مادر حضرت مسیح است.آیات اوایل سوره،داستان تولد عیسی‏ است.»
در مورد پاورقی فوق،دو مطلب وجود دارد:
اولا-جملهء اول شرحی زاید است؛زیرا معقول نیست که خوانندهء قرآن کریم، حضرت مریم را نشناسد.
ثانیا-جملهء دوّم شرحی غلط است؛زیرا آیات اوایل سوره تا آیه پانزدهم،داستان‏ حضرت زکریّا و تولد حضرت یحیی است.
3-صفحهء 310،پاورقی 4؛این پاورقی مربوط به کلمهء«غیّ»است که در آیه‏ 59 از سورهء«مریم»آمده است.آیه و پاورقی آن به شرح ذیل می‏باشند:
فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلوة و اتّبعوا الشّهوات فسوف یلقون غیّا.
سپس کسانی جانشین اینان شدند که نماز را ضایع گذاشتند و پیرو شهوات گردیدند و به زودی‏
به«غی»خواهند افتاد.
پاورقی(مربوط به«غیّ»):«وادیی است در جهنم.»
اکنون به عبارات ترجمهء المیزان،ج 14،ص 114،توجه نمایید:
«کلمهء«غیّ»به معنای ضد رشد است...غیّ به معنای این است که کسی به واقع‏ نرسد و به خطا رود،که در حقیقت قریب المعنای با ضلالت است..»
و همان کتاب،ج 14،ص 119:در درّ منثور است که این مردویه از طریق نهشل‏ از ضحّاک از ابن عباس از رسول خدا-ص-روایت کرده که فرمود:غیّ،درّه‏ای است که‏ در جهنّم قرار دارد.
..مؤلّف:این روایات بر فرضی که صحیح باشد آنطور که بعضی پنداشته‏اند تفسیر دیگری برای این...کلمه نیست...»
4-صفحهء 106،پاورقی 18؛این پاورقی شرحی است بر اقانیم سه گانهء مسیحیت:
«در ردّ عقیدهء تثلیث مسیحیان آمده است که می‏گویند:خدا،مسیح و مریم، اقنومهای سه‏گانه‏اند.»
حضرت«مریم»،جزء اقانیم سه‏گانهء مسیحیان نیست.اقانیم سه گانهء مسیحیّت‏ عبارتند از«خدا»و«حضرت عیسی»و«حضرت جبرئیل».به عبارت دیگر:«اب»و«این» و«روح القدس».شاهد این گفتار ترجمهء المیزان ج 9،ص 231:«...همان اقانیم ثلاثه، یعنی اب و ابن و روح القدسند..»
5-صفحهء 144،انعام/121 و پاورقی 8 مربوط به همین آیه:
و لاتأکلوا ممّا لم یذکر اسم اللّه علیه و انّه لفسق...»
از ذبحی که نام خدا بر آن یاد نشده است مخورید که خود نافرمانی است...»
پاورقی:«مراد قربانیهایی است که برای بتان می‏کردند.»
آیهء فوق،حرمت گوشتهایی را که ذبح شرعی نشده‏اند،بیان می‏کند و هیچ‏گونه‏ اختصاصی به گوشت قربانی بتها ندارد.تنها خاصیّت پاورقی مذکور،لوث حرمت خوردن‏ گوشت حیواناتی است که ذبح شرعی نشده و شرع،آن را جایز نمی‏داند.در ترجمهء المیزان،ج 7،ص 509 ذیل این آیه چنین آمده است:
...در حقیقت چنین است:
خوردن گوشت میته و گوشتی که در هنگام ذبحش اسم‏ خدا بر آن برده نشده فسق است..»
6-صفحهء 527،پاورقی 3،مربوط به«سدرة المنتهی»:
«درخت سدری در آسمان هفتم یا اقصای بهشت که هیچ کس و نیز علم هیچ کس‏ از آن فراتر نرود.»
روشن نیست که در کدام مدرک معتبر به مطالب فوق الذکر اشاره شده است!در ردّ این گفتار سخنی را از حضرت سجّاد از ترجمهء المیزان،ج 19،ص 63،نقل می‏کنیم:
من فرزند کسی هستم که بلند مرتبه بود،و بلند مرتبه‏تر می‏شد،تا آنجا که از سدرة المنتهی گذشت و...
7-14-پاورقیهای:4/صفحهء 6؛18/صفحهء 17؛15/صفحهء 88؛1/ صفحهء 107؛1/صفحهء 188؛3/صفحهء 352؛1/صفحهء 579؛2/صفحهء 580، نمونه‏های دیگری از زیرنویس‏های غلط هستند که به دلیل مطرح شدن آنها در بخش‏ سوّم،از ذکر آنها در این بخش صرف نظر می‏کنیم.
اکنون نوبت به پاورقیهای زائد می‏رسد.در این ترجمه،در بسیاری از موارد که‏ نیازی به شرح نبوده،توضیحات زایدی درج گردیده است؛در حالی که از بیان مفاهیمی‏ که شرح آن بسیار لازم و ضروری می‏نماید،چشم پوشی شده است.
برای اثبات این مدعا،ابتدا به ارائهء چند شرح بی‏مورد پرداخته،و سپس نمونه‏ای‏ را که هیچ شرحی بر آن نرفته بیان می‏کنیم و بحث مفصّلتر را راجع به این قسمت در بخش سوّم پی می‏گیریم.
1-صفحهء 441،پاورقی 1،مربوط به«یس»:
«یس،نخستین آیهء این سوره است.در معنای آن سخن بسیار رفته و مفسّران وجوه‏ مختلفی را بیان کرده‏اند.»
توضیحات فوق هیچ مسئله‏ای را برای خواننده روشن نمی‏کند.چه،وقتی قرآن‏ در مقابل شخص قرار دارد،خود می‏بینید که بعد از«بسم اللّه الرحمن الرّحیم»اوّلین آیه، «یس»است.دنبالهء پاورقی نیز،مطلبی را روشن نمی‏نماید.
2-صفحهء 453،پاورقی 1،مربوط به سورهء«ص»:
««صاد»در نخستین آیه آن آمده...»
و صفحهء 592،پاورقی 1،مربوط به سوره طارق:
«نام این سوره از نخستین آیه آن گرفته شده.»
جهت اطلاع خوانندگان ارجمند،متذکر می‏شوم که این توضیح در ابتدای تمام‏ سوره‏های مشابه از قبیل:صافّات،مرسلات،شمس،ضحی،لیل،تین،فجر،بروج، غاشیه،بلد و..نیز داده شده است!
3-صفحهء 581،پاورقی 3،مربوط به آیات 16 و 17 از سورهء مرسلات:
الم نهلک الاوّلین*ثمّ نتبعهم الاخرین.
پاورقی:«مراد از«اوّلیان»و«آخریان»پیشینیانند و آنها که بعد از پیشینیان‏ بوده‏اند.»
4-صفحهء 236،پاورقی 1 مربوط به سورهء«یوسف»:
«در این سوره داستان یوسف،پسر یعقوب آمده است.»
با این همه،بنگرید به آیهء 79 از سورهء اسراء در صفحهء 291،که مترجم هیچ گونه‏ شرحی بر آن،ننوشته‏اند:
و من اللّیل فتهجّد به نافلة لک عسی ان یبعثک ربّک مقاما محمودا:
پاره‏ای از شب را به نماز خواندن زنده بدار.این نافله خاصّ تو است.باشد که پروردگارت،تو را به مقامی پسندیده برساند.
مترجم محترم که درسورهء یوسف احتمال می‏دهند شاید مردم ندانند که در سورهء «یوسف»،داستان«یوسف»آمده،در این مورد گمانشان بر این بوده که همگان از مقام‏ پسندیده مطلع هستند و نیازی نیست که راجع به مقام شفاعت پیامبر اکرم-صلّی اللّه‏ علیه و آله-که از بالاترین مقامات است حتی اشاره‏ای بنمایند!!

بخش سوّم

 

پایمال نمودن حقوق اهل بیت(علیهم السلام)

از جمله مسائلی که در این ترجمه،شدیدا ذهن خوانندهء متوجّه را به خود مشغول می‏سازد این است که تقریبا همهء آیاتی که مربوط به حضرت امیر مؤمنان علی-علیه‏ السلام-می‏گردد.با مفهومی نادرست و بدون کوچکترین اشاره‏ای به شأن نزول آن،درج‏ گردیده است.
برای روشن شدنم موضوع،ابتدا شیوهء مترجم را در دیگر موارد نشان می‏دهیم؛ آنگاه نتیجه را با شیوهء ترجمه در موضوع مورد نظرمان،مقایسه می‏کنیم:
*1-صفحهء 125،پاورقی 5:
««بحیره»:شتری را که بچه پنجم خود را می‏زایید و این پنجمین نر بود،به‏ علامت،گوشش را می‏شکافتند و آزادش می‏کردند تا هر جای که خواهد برود و بچرد.
«سائیه»:ماده شتری بود که برای بازگشتن مسافر یا شفا یافتن بیمار نذر می‏کردند و چون نذر برآورده می‏شد،ماده شتر را آزاد می‏کردند تا به هر جای که خواهد برود و بچرد.
«وصیله»:نیز ماده شتری بود که پس از زاییدن دو بچّهء ماده گوشش را می‏بریدند و آزادش می‏کردند.
«حامی»:شتر نری بود که چند بار از او برای آبستن کردن ماده شتران سود برده‏ بودند،این شتر را نیز از بارکشیدن و سواری دادن معاف می‏ساختند.»
اکنون توجّه خوانندگان ارجمند را به آیهء مباهله(آل عمران/61)و پاورقی‏ مربوط به آن،در صفحهء 58 جلب می‏نمایم:
فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه علی الکاذبین:
از آن پس که به آگاهی رسیده‏ای،هر کس که دربارهء او(8)با تو مجادله کند،بگو:بیایید تا حاضر آوریم،ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را،ما زنان خود را و شما زنان خود را،ما خود و شما خود. آنگاه دعا و تضرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.
پاورقی:«دربارهء عیسی.این آیه را آیهء مباهله گویند.»
آری!این تنها شرحی است که مترجم،بر این آیه لازم دانسته‏اند و به آن بسنده‏ نموده‏اند!بنگرید به ترجمه المیزان،ج 3/ص 387:
«...تمام مفسرین و اهل حدیث اتّفاق دارند،تاریخ هم آن را تأیید کرده که رسول اکرم-صلّی اللّه علیه و آله-برای مباهله با نصاری جز علی و فاطمه و حسنین-علیهم‏ السلام-کس دیگر را حاضر نفرمود.یعنی برای مباهله تنها به خود و علی که مصداق‏ «انفسنا»بودند و به حسن و حسین-ع-که مصداق«ابناءنا»محسوب می‏شوند و به فاطمه‏ که مصداق«نساءنابود اکتفا فرمود،و امتثال امری الهی را هم به آن وسیله انجام داد.»
سپس در تأیید مطالب فوق،از دانشمندان شیعه،شواهدی از امالی شیخ صدوق، اختصاص‏[منسوب به‏]شیخ مفید،تفسیر عیاشی و...و از دانشمندان سنّی از تفسیر ثعلبی،مغازی،صحیح مسلم،صحیح ترمذی،حموینی،ابونعیم،مناقب ابن مغازلی،دلایل‏ بیهقی،فصول المهمّه...ذکر می‏نماید.
اکنون سؤال این است:شناختن این چهار تن(حضرت علی و حضرت زهرا و حسنین-علیهم السلام-از اهمیّت بیشتری برخوردار است،یا آن شتران زمان‏ جاهلیّت؟!
*2-صفحهء 267،پاورقی 6 مربوط به«ایکه»:«بیشه،جنگل،نیزار،نیز گویند شهری بوده است نزدیک مدین..»
صفحهء 379،پاورقی 3،مربوط به«هدهد»:«شانه بسر،پوپک،مرغ سلیمان.»
صفحهء 264،پاورقی 3،مربوط به بروج:«ستارگان،یا بروج دوازده‏گانه در منطقة البروج که دوازده صورت فلکی هستند؛حمل،ثور،جوز،الخ.»
حال به آیهء 55 از سورهء مائده بنگریم:
صفحهء 118،مائده/55:
انّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم‏ راکعون:
«جز این نیست که دوست شما خداست و رسول او و مؤمنانی که نماز می‏خوانند و همچنان که‏ در رکوعند انفاق می‏کنند.»
مترجم،نه تنها هیچ توضیحی راجع به این آیه نداده‏اند،بلکه در ترجمه آن نیز کوتاهی بسیاری نموده‏اند.
آن که در حال رکوع انفاق نمود،حضرت امیر مؤمنان علی-علیه السلام-بود و خدایش او را در این آیه ستود و بعد از خدا و رسول-ص-،مقام سرپرستی مسلمانان را به او واگذار نمود.چه معیاری باعث می‏شود که مفهوم ساده‏ای چون«هدهد»را به شرح‏ بکشانند و بر آن معانی مختلف ذکر نمایند لیکن سرپرست مسلمانان بعد از پیغمبر را در پرده گذارند؟!آیا دانستن نام دوازده صورت فلکی حمل و ثور...و یا محل شهری قبل‏ از میلاد،مسیح،نقش بزرگتری نسبت به شناختن پیشوای مسلمانان،در زندگی مؤمنین‏ دارد؟!
نکتهء مهم در اینجا این است که کلمهء«ولیّ»را به معنای«دوست»ترجمه کرده‏اند، در حالی که کلمهء«ولیّ»در آیهء مورد بحث به این معنا نمی‏تواند باشد؛زیرا دوستی،یک‏ حکم عمومی است که همهء مسلمانان را در بر می‏گیرد.یعنی همهء مسلمانان باید یکدیگر را دوست بدارند و اختصاص به شخص خاصّی ندارد.بنابراین منظور از«ولیّ»در آیهء مورد بحث«ولایت»به معنای سرپرستی و رهبری مادّی و معنوی است؛زیرا این ولایت، در ردیف ولایت خدا و پیامبر-صلّی اللّه علیه و آله-قرار گرفته است.پس این آیه،دلالت‏ بر ولایت و امامت حضرت علی-علیه السلام-می‏کند.
و اکنون گزیده‏ای از ترجمهء المیزان،ج 6،ص 30 و 31 را ملاحظه نمایید.
«مجمع علیه بین علماء و اهل حدیث از همه فرق اسلام است که مراد از«الّذین‏ آمنوا»تنها و تنها امیرالمؤمنین-علیه السلام-است که انگشتر خود را تصدّق داد در حالی که در رکوع نماز بود.از این رو خداوند پاس عملش را نگهداشت و این آیه را فرستاد و می‏بینیم که رسول خدا-ص-او را از بین همه اصحاب خود به کلمات ذیل‏ اختصاص داده و امر ولایتش را آشکار ساخت و فرمود:«من کنت مولا،فعلیّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»و نیز فرمود:«علیّ یقضی دینی و ینجز موعدی و هو خلیفتی علیکم بعدی...»بنابراین می‏فهمیم که قرآن کریم به صدق این اخبار شهادت‏ داده و این شواهد را بر ولایت علی-علیه السلام-محقّق دانسته،پس بر امّت لازم‏ می‏شود که به آن اخبار و آیاتی که گواه صدق آن اخبار است اقرار کنند...»
حال،مناسب است این مطلب را متذکّر شوم.در کلّیهء آیاتی که کلمهء«ولیّ»یا مشتقّات آن وجود داشته،مترجم شدیدا از ترجمهء آن به معنای سرپرست خودداری‏ نموده‏اند.به عبارت دیگر انواع معانی از قبیل کارسازی،دوستی،یاری،خویشاوندی را برای این کلمه انتخاب کرده‏اند،مگر مفهوم سرپرستی را!
به عنوان نمونه:صفحهء 177،اعراف/196:
انّ ولیّی اللّه الّذی نزّل الکتاب وهو یتولّی الصّالحین:
«یاور من اللّه است که این کتاب را نازل کرده و او دوست شایستگان است.»
صفحهء 487،شوری/28:«
...و هو الولیّ الحمید»
؛«..و اوست کارساز و ستودنی.» صفحهء 87،نساء/45:
«و کفی باللّه ولیّا و کفی باللّه نصیرا:
«و دوستی او شما را کفایت خواهد کرد و یاری او شما ا بسنده است.»
نکتهء جالب این که مترجم در پاورقی شمارهء 30 از صفحهء 39 که بر آیهء 237 از سورهء بقره نوشته‏اند(بدون اینکه در آیه،ذکری از کلمهء«ولیّ»و یا مشتقّات آن شده‏ باشد)،از لغت«ولیّ»چنین استفاده نموده‏اند:
«مراد،ولیّ زن اسثت،با پدر و جدّ پدری برای زنی که صغیره باشد.»
آیا در اینجا نیز منظور ایشان از«ولیّ زن»دوست و یار زن بوده است؟!
*3-صفحهء 146،پاورقی 9 مربوط به انعام/136(این آیه شرح می‏دهد که‏ بت‏پرستان با گوشت قربانی چه می‏کردند):
«در توضیح این آیه،اقوال مختلف است.شیخ طوسی در تبیان سه وجه می‏آورد: یکی آنکه چون سهم خدا و سهم بت را جدا می‏کردند،هرگاه چیزی از آنچه سهم بتان‏ بود با سهم خدا مخلوط می‏شد،جدایش می‏کردند و به جایش باز می‏گردانیدند،ولی اگر چیزی از سهم خدا به سهم بتان مخلوط می‏شد رهایش می‏کردند.
دیگر آنکه هرگاه چیزی از سهم بتان از میان می‏رفت،از سهمی که برای خدا نهاده بودند عوضش را می‏دادند و عکس آن را نمی‏کردند.
سوّم،گاه از سهم خدا برمی‏داشتند و خرج بتان خویش می‏کردند.»
صفحهء 526،نجم/49 و پاورقی 5 مربوط به همین آیه:
«شعرای یمانی،ستارهء درخشان صورت فلکی کلب اکبر...»
صفحهء 514،فتح/18،پاورقی 4 مربوط به همین آیه:
خدا از مؤمنان آن هنگام که در زیر درخت(4)با تو بیعت کردند...
پاورقی:«آن درخت در مکانی بود به نام حدیبیه.و آن دهی بود در نه منزلی مدینه‏ و نزدیک به مکّه.»
بجاست که نظری به آیهء 3 از سورهء مائده و پاورقی 2 مربوط به آن بیفکنیم:
صفحهء 108،مائده/3.
«...الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم‏ و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا...»
...امروز کافران از بازگشت شما از دین خویش نومید شده‏اند.از آنان مترسید از من بترسید. امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم...
پاورقی:«یعنی گرسنگی مجبورش سازد که از مردار با آنچه در این آیه بر شمرده‏ و حرام شده است بخورد،در صورتی که تنها برای حفظ حیات باشد...»
تذکّر:پاورقی فوق شرحی است مربوط به دنبالهء آیه: آیا آگاهی از آنچه موجب تکمیل دین گردید لازمتر است یا آگاهی از محل‏ شعرای یمانی؟!
آیا محلّ درختی در حدیبیّه مهمتر است یا«غدیر خم»؟!
آی شیخ طوسی در تبیان در مورد ماجرای«غدیر خم»سخنی ارزنده‏تر از نحوهء تقسیم گوشت قربانی توسّط بت‏پرستان ندارد؟!
ترجمهء این آیه نیز غلط است.علاوه بر آنکه به دلیل اهمّیت آن،سکوت‏ درباره‏اش جایز نیست.ترجمهء صحیح بخش اوّل آیهء مزبور چنین است: «امروز آنان که کافر شدند از دین شما مأیوس گشتند...»
در ترجمهء المیزان 5/260 ذیل این آیه چنین می‏خوانیم:«نتیجه‏ای که می‏گیریم‏ این است که جملهء«الیوم الذین کفروا»جملهء معترضه است که وسط آیه فوق‏ گذاشته شده....ووقوع این آیه در وسط آن آیه،مستند به دستور پیامبر-ص-و یا به تألیف‏ کسانی است که بعد از پیغمبر-ص-قرآن را جمع‏آوری کرده‏اند...روایتی که در درّ منثور از عبد بن حمید از شعبی روایت کرده،نیز مؤید همین مطلب است..نتیجه آنکه:این‏ آیهء معترضه یعنی«الیوم یئس الذین کفروا من دینکم»تا«رضیت لکم الاسلام دینا»کلام‏ واحدی است که اجزاء آن به هم متصل است و برای غرض واحدی که قائم به مجموع‏ دو جمله است،نازل شده و از هم جدا نیستند.»
همان کتاب،ج 5،ص 282:«پس:محصّل معنای آیه این است:«امروز-یعنی‏ روزی که کفّار در آن روز از دین شما مأیوس شده‏اند-مجموع معارف دینی که بر شما نازل کرده بودم به واسطهء واجب کردن«ولایت»کامل ساختم و نعمتم را یعنی ولایت را که عبارت از اداره وتدبیر الهی امور دینی است بر شما تمام کردم؛زیرا تا امروز تنها ولایت خدا و رسول بود و این ولایت مادام که وحی نازل می‏شود کافی است و برای دورهء بعد-از زمان انقطاع وحی که رسولی در بین مردم نیست که از دین خدا حمایت و دفاع‏ کند-کافی نیست.بلکه لازم و واجب است که کسی را منصوب کنند.»
*4-صفحهء 381،ترجمهء آیهء 44 سورهء نمل و پاورقی 6 مربوط به همین آیه‏ (داستان حضرت سلیمان): گفتندش:به صحن قصر درآی.چو بدیدشت پنداشت که آبگیری ژرف است.دامن از ساقهایش‏ برگرفت.سلیمان گفت:این صحنی است صاف از آبگینه.(6)....»
پاورقی:«اشاره به آن است که سلیمان صحن قصر خود را با شیشه فرش کرده‏ بود،بلقیس پنداشت آب است و پایچه‏ها را بالا زد.»
همانطور که ملاحظه می‏شود،آیه،بسیار روشن بیان گردیده و هیچ مطلبی در آن‏ پوشیده نیست که با«اشاره»مطرح شده باشد.تنها مطلبی که در پاورقی وجود دارد،دو مورد تناقض با اصل آیه است: 1-آبگینه(آینه)در پاورقی تبدیل به شیشه شده!
2-دامن بلقیس در پاورقی مبدّل به شلوار گردیده!!
به آیهء ذیل توجّه نمایید؛صفحهء 120،مائده/67:
«یا ایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه‏ یعصمک من النّاسث.»
«ای پیامبر،آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان.اگر چنین نکنی،امر رسالت او را ادا نکرده‏ای،خدا تو را از مردم حفظ می‏کند...»
عجیب اینکه مترجم محترم هیچ گونه اشاره‏ای در عباراتی چون:
«بلّغ ما انزل‏ الیک»
و یا
«و الله یعصمک من الناس»
نمی‏بینند؛و در مورد این آیه نیز،چون دیگر آیات، هیچ سخنی برای گفتن ندارند!
و حال آنکه دانشمند بزرگ،مرحوم علاّمه امینی-ره-متجاوز از چهارصد تن‏ از راویان و مفسّران و عالمان سنّی را نام می‏برد که اذعان دارند دو آیهء
«یا ایّها الرسول...»
و
«الیوم...»
در شأن حضرت علی-علیه السلام-بر پیامبر نازل گردیده است.
و در ترجمهء المیزان،ج 5،ص 301،چنین آمده است:«و باز از«نزول القرآن»
روایت کرده که حدیث را مرفوعا از علّی بن عامر،از ابی الحجاف از اعمش،از عضة روایت می‏کند که گفته:این آیه دربارهء علی-علیه السلام-پر پیامبر-صلّی اللّه علیه‏ و آله-نازل شد:
«یا أیّها الرّسول بلّغ ما انزل إلیک»
و خدا فرمود:
«ألیوم أکملت لکم دینکم‏ و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا»
همان کتاب،ج 5،ص 302 و 303:«و از کتاب مناقب تألیف ابن مغازلی این‏ حدیث را مرفوعا از ابو هریره روایت کرده که:...این روز،روز غدیر خم است که پیغمبر -صلّی اللّه علیه و آله-برای علی بن ابی طالب-علیه السلام-بیعت گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه.اللّهم و ال من والاه،و عاد من عاداه،و انصر من نصره.»پس‏ عمر بن الخطاب به علی گفت:«بخّ بخّ لک یا بن أبی طالب أصبحت مولای و مولی کلّ‏ مؤمن و مؤمنة»یعنی مرحبا!مرحبا!ای فرزند ابوطالب،تو مولای من و مولای هر مؤمن‏ و مؤمنه‏ای شده‏ای.
آنگاه خدا این آیه را نازل کرد:
«ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت...»
همان کتاب،ج 5،ص 304:«همهء اینها مربوط است به حدیث غدیر:«من کنت‏ مولاه فعلیّ مولاه»و حدیث غدیر،حدیث متواتری است که از جماعت انبوهی از صحابه روایت شده و جمع کثیری از شیعه و سنّی اعتراف به تواتر آن کرده‏اند و همه‏ اتّفاق دارند که حدیث غدیر در هنگام بازگشت رسول خدا از مکّه به مدینه اتّفاق‏ افتاد...»
بحث غدیر خم روشنتر از آن است که بخواهیم در این مختصر،بیشتر از این، درباره‏اش سخن بگوییم.اینها فقط به عنوان شواهدی بود از هزاران کتاب و در حقیقت‏ قطره‏ای از دریا.
*5-صفحهء 250،سورهء رعد،پاورقی 1: «...این سوره در مدینه نازل شده،جز آیهء سی و یکم آن:
«لایزال الّذین کفروا...»
که در مکّه نازل شده...»
صفحهء 386،سورهء قصص،پاورقی 1:
«...جز آیه 58 آن که در جحفه(مکانی میان مکّه و مدینه)فرود آمده از سوره‏هایی‏ است که در مکّه نازل شده است...»
صفحهء 532،سورهء الرّحمن،پاورقی 1:
«...مدنی است.برخی گویند به مکّه نازل شده،مگر آیه بیست و پنجم.»
(جهت اطلاع خوانندگان عزیز،باید بگویم وقتی به آیه 25 از سورهء الرّحمن‏ مراجعه کردم آن را
«فبأیّ آلاء ربّکما تکذّبان»
یافتم!درست آن است که آیه 29 باشد. ر ک:مجمع البیان،آغاز سورهء الرّحمن.)
اکنون نوبت به سوره‏ای می‏رسد که آیات مربوط به«غدیر خم»در آن قرار دارد؛ صفحهء 107،سورهء مائده،پاورقی 1:
«...همهء این سروه در مدینه نازل شده..»
*6-صفحهء 129،سورهء انعام،پاورقی 1،مربوط به نام این سوره(چهار پایان):
«مراد از چارپایان،گاو و گوسفند و شتر و بز و خر و استر اسثت که در این سوره‏ در آیهء صد و سی و هشت و چند آیه بعد،از آنها سخن رفته است.»
صفحهء 51-52،آل عمران/7،پاورقی 2 مربوط به«راسخون فی العلم»:
«...و الرّاسخون فی العلم،بعضی آن را به«اللّه»عطف کرده‏اند.یعنی تأویل آن‏ را جز خدای و آنان که قدم در دانش استوار کرده‏اند نمی‏دانند.»
این چه معیاری است که به ترجمهء کلمه«انعام»اکتفا ننموده،مراد از چهارپایان‏ را بیان می‏دارد و از آیات دیگر سوره که به آنها اشاره شده است یاد می‏نماید ولی در مورد «راسخون در علم»به«آنان که قدم در دانش استوار کرده‏اند»اکتفا می‏نماید.
برای رعایت اختصار،فشردهء هفتاد صفحهء بحث،پیرامون این آیه را در المیزان، در انتهای صفحهء 103،جلد سوّم ترجمهء آن جستجو می‏کنیم:
«بنابراین معلوم می‏شود که این افراد،یعنی مطهّرین،سمت دیگری هم دارند؛ یعنی«راسخین در علم»هم می‏باشند.»
*7-صفحهء 57،آل عمران/52،پاورقی 6(راجع به حواریّون):
«جمع«حواریّ»به معنی گازر.یاران نخستین مسیح دوازده تن بودند که همه از میان گازرا برخاسته بودند.»
صفحهء 110،مائده/12،پاورقی 3(مربوط به کلمهء نقیب):
«نقیب قوم،سرپرست و رئیس قوم است.در این آیه مراد دوازده سرپرست از خاندانهای دوازده‏گانه بنی اسرائیل است.»
حال به آیهء 59 از سورهء نساء و پاورقی مربوط به آن می‏نگریم.
صفحهء 88،نساء/59،پاورقی 15:
«یا ایّها الّذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم...»
«ای کسان یکه ایمان آورده‏اید،از خدا اطاعت کنید و از رسول و الواالامر(15)خویش فرمان‏ برید.»
پاورقی:«الوا الأمر را به فرمانروایان و علما تعبیر کرده‏اند.علمای شیعه با روایت‏ از امام باقر و امام صادق-علیهما السلام-می‏گویند مراد،ائمه از آل محمد صلوات اللّه‏ علیهم هستند.»
در مورد این پاورقی،چندین نکته وجود دارد:
اولا-از چه رو در این ترجمهء قرآن محمد-صلّی اللّه علیه و آله و سلم-تعداد جانشینان حضرت موسی و عیسی،معنای لقب آنان و اینکه از چه گروهی برخاسته بودند مطرح می‏گردد ولی در هیچ جای آن حتّی یک بار سخنی از تعداد جانشینان خود پیامبر-ص-آورده نمی‏شود؟
ثانیا-نه فقط هیچ یک از علمای شیعه از«اولوا الأمر»به«فرمانروایان»و«علما» تعبیر نکرده‏اند،بلکه صریحا این معنا را نفی نموده‏اند.
ترجمهء المیزان،ج 4،ص 575:«...ما با چنین کسانی در مسئله«أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم»بحثی نداریم؛زیرا بر اصلی بنیاد عقیده کرده‏اند که در جمیع‏ اصول و سنن دینی و معارف اصلیّه و نوامیس اخلاقیّه و احکام فرعیّه که به ما رسیده،اثر می‏گذارد.و اگر تمام وقایع اتّفاقی در زمان اصحاب در حیات پیغمبر-ص-و کارهای زمان‏ معاویه و سایر امویها و عبّاسیها و سلسله‏های پس از آن،که کارهای مشابهی بودند،به‏ این اصل حمل گردد،نتیجه بهت آوری می‏دهد.»
باز در همان صفحه چنین می‏خوانیم:«امّا این سخن که اولوا الأمر عبارتند از خلفای راشدین یا امرا یا علما...دو جواب دارد؛اوّل آنکه آیه دلالت بر عصمت اولو الأمر می‏کند؛بدون شک در این طبقات معصوم وجود ندارد،مگر در اعتقاد امامیه نسبت‏ به خصوص حضرت علی-علیه السلام-؛دوّم:هیچ یک از سه نظر دلیلی ندارد...»
ثالثا-اگر چه قول حضرت امام باقر و حضرت امام صادق-علیهما السلام-برای‏ ما حجّت است،باید ذکر نماییم که این مسئله تنها از زبان آن بزرگواران نقل نشده است.
برای نمونه،باز هم از المیزان شاهد می‏آوریم:ترجمهء المیزان،ج 4،ص 592:«تفسیر برهان:این شهر آشوب از تفسیر مجاهد روایت می‏کند:این آیه دربارهء حضرت امیر المؤمنین نازل شد...»
علاوه بر شاهد فوق،روایت دیگری را نیز از عبقات،از ینابیع المودة،در تأیید همین مطلب ذکر می‏نماید:
«تفسیر برهان:ابن بابویه از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت می‏کند:وقتی آیه‏
«یا أیّها الّذین آمنوا أطیعوا اللّه...»
بر پیغمبر-ص-نازل شد گفتم:یا رسول اللّه!خدا و رسول را شناختیم.اولوا الأمر که خداوند اطاعتشان را همراه اطاعت تو قرار داده،چه‏ کسانی هستند؟فرمود:3انان جانشینان منند-ای جابر-و پیشوایان مسلمین پس از من. اوّلین آنها علی بن ابی طالب است.پس از وی حسن و حسین و علی بن حسین و فرزند علی،محمد-معروف در تورات به باقر-که تو وی را خواهی دید.وقتی دیدی، سلام مرا به او برسان.و سپس صادق،جعفر بن محمد و بعد موسی بن جعفر،و علی بن‏ موسی و محمد بن علی،و علی بن محمد،و حسن بن علی و بعد همنام و هم کنیه من که‏ حجّت خدا و بقیّه او در روی زمین و نزد بندگان است.و فرزند حسن به علی،که خدا به دست وی مشرق و مغرب زمین را خواهد گشود؛و کسی است که از شیعیان و دوستان‏ خود پنهان خواهد شد.به امامت وی کسی پا برجا نخواهد ماند،مگر آن کس که خدا قلبش را به ایمان آزموده باشد.»جابر می‏گوید:پرسیدم:یا رسول اللّه،آیا شیعه در غیبت‏ او از وی استفاده خواهند برد؟فرمود:«آری،سوگند به کسی که مرا به پیامبری فرستاده، از نور وی روشنایی می‏گیرند،و از ولایت وی در غیبتش منتفع می‏شوند؛مانند استفادهء مردم از خورشید،گر چه ابر آن را بپوشاند...»
رابعا-به چه دلیل،هنگامی که سخن از دوازده حواریّ حضرت عیسی و یا دوازده‏ نقیب حضرت موسی می‏شود،عبارات بسیار محکم و بدون تردید بیان می‏گردند و زمانی‏ که نوبت به دوازده جانشین پیامبر-ص-که در عین حال ذریّه او نیز می‏باشند می‏رسد، یقینی در عبارات دیده نمی‏شود؟
*8-صفحهء 11،پاورقی 11،راجع به«اصحاب سبت»:
«اینان را«اصحاب سبت»می‏گویند(«سبت»به معنی شنبه است.)مردم شهر ایلیا بودند.در زمان داوود حرمت این روز را نگه نداشتند و به ماهیگیری رفتند و به فرمان خدا به صورت میمون مسخ شدند.»
صفحهء 11،پاورقی 9،راجع به«صابئان»:
«مراد،پیروان یحیای تعمید دهنده است،فرقه‏ای میان یهودیان و مسیحیان و از اهل کتاب؛مانداییها.آن را«مغتسله»نیز گویند.»
صفحهء 295،پاورقی 2،مربوط به«اصحاب رقیم»:
«رقیم،به معنی نوشته است.بعضی می‏گویند اصحاب رقیم نیز همان اصحاب‏ کهفند.و رقیم نام سگ آنهاست،و یا رقیم نام لوحی است که این داستان بر آن نوشته‏ بوده،یا نام بیابانی است که آن غار در آن بوده است.»
صفحهء 364،پاورقی 4،راجع به«اصحاب رسّ»:
«اصحاب الرّسّ،گویند:قوم شعیب بودند.و گفته‏اند که رسّ شهری است در یمامه.و نیز گویند:چاهی است در انطاکیه و نیز گویند که رس همان رود ارس است و اصحاب رس در کناره‏های آن سکونت داشته‏اند.»
صفحهء 22،پاورقی 20،مربوط به کلمهء«سبط»: «نوادگان،فرزند زادگان.نیز به معنی طایفه و قبیلهء یهود،ذرّیهء یعقوب.»
حال بنگرید به صفحهء 423 احزاب/33(آیهء تطهیر)که هیچ گونه شرحی در این ترجمه برای آن نوشته نشده است:
...و قرن فی بیوتکن و لاتبرّجن تبرّج الجاهلیّة الأولی واقمن الصّلوة و آتین الزّکوة و اطعن اللّه و رسوله انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.
«...و در خانه‏های خود بمانید.و چنان که در زمان پیشین جاهلیت می‏کردند،زینتهای خود را آشکار مکنید.و نماز بگزارید و زکات بدهید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید.ای اهل بیت،خدا می‏خواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را چنان که باید پاک دارد.»
آری!در این ترجمه برای تمامی اقوام از«پیروان یحیای تعمید دهنده»و«قوم‏ شعیب»گرفته تا«اصحاب رقیم»و قوم«داوود»و ذرّیهء«یعقوب»و..جایی در نظر گرفته‏ شده است به غیر از«اهل البیت»که«آل رسول اللّه»اند!!
به گزیده‏ای از عباراتی که ذیل«اهل البیت»در قاموس قرآن آمده نظر می‏کنیم:
قاموس قرآن،ج 1،ص 137:
«إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا(احزاب/33)
و این همان آیهء معروف تطهیر است،و مراد از آن،پنج تن آل عبا-صلوات اللّه علیهم- هستند.
در تفسیر ابن کثیر و غیره نقل شده که عکرمه در بازار ندا می‏کرد و می‏گفت:آیهء تطهیر در شأن زنان حضرت رسول-ص-است...ناگفته نماند:عکرمه از خوارج و از دشمنان علی و اهل بیت-علیهم السلام-است،و این سخن از فرومایه‏ای مثل عکرمه‏ بعید نیست...در اینجا به مطالبی اشاره می‏کنیم:
1-آیهء تطهیر در سیاق آیات زنان حضرت رسول-ص-آمده،ولی علی رغم عکرمه‏ و مقاتل،خود آیه بیان می‏کند که دربارهء زنان آن حضرت نیست؛زیرا چند آیه پیش از آیهء تطهیر را که می‏خوانیم،می‏بینیم:در آنها زنان آن حضرت مخاطبند و همه به صورت جمع‏ مؤنث آمده؛مثل کنتنّ،تردن،تعالین،امتّعکنّ،اسرّحکنّ،منکنّ،لستنّ،اتّقیتنّ، فلاتخضعن،قرن فی بیوتکنّ،...بعد از این همه جمع مؤنّث،یک مرتبه وضع کلام عوض‏ می‏شود،و به صورت جمع مذکّر می‏آید و می‏فرماید:انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس‏ اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا.می‏بینیم که در آیه از جمع مؤنث خبری نیست،بلکه‏ «عنکم...و یطهّرکم»هر دو جمع مذکّر آمده...قابل توجّه استع که بعد از این آیه،باز سیاق عوض شده و راجع به زنان آن حضرت جمع مؤنث آمده...
2-بیشتر از هفتاد حدیث از طریق شیعه و اهل سنّت نقل شده،که این آیه دربارهء پنج تن آل عبا-علیهم السلام-است.برای نمونه به کتاب الدّر المنثور،تفسیر طبری، تفسیر ابن کثیر،صواعق محرقة ابن حجر،آیهء اول از آیات نازله در شأن اهل بیت؛ صحیح ترمذی،تفسیر سورهء احزاب و در ابواب مناقب،باب مناقب اهل البیت؛صحیح‏ مسلم کتاب فضایل الصحابة،باب فضایل اهل بیت النبی-ص-و کتابهای دیگر رجوع‏ کنید...»
اکنون نظری به ترجمهء المیزان،ج 16،ص 495-496 می‏افکنیم:
«مؤلّف:این روایت را صاحب غایة المرام هم از عبد اللّه بن احمد بن حنبل،از پدرش احمد،و او به سند خود از امّ سلمه نقل کرده است.
و در همان کتاب است:که ابن مردویه،از ام سلمه روایت کرده که گفت:آیهء
انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا
در خانهء من نازل شد،و در خانه هفت نفر بودند،جبرئیل،میکائیل،علی،فاطمه،حسن و حسین-علیهم السلام-
و من که دم در ایستاده بودم،عرضه داشتم:یا رسول اللّه-ص-آیا من از اهل بیت نیستم؟
فرمود:تو عاقبت به خبری،تو از همسران پیغمبری.
باز در همان کتاب است که ابن جریر و ابن منذر،و ابن حاتم،و طبرانی،و ابن مردویه همگی از ام سلمه همسر رسول خدا-ص-روایت کرده‏اند که رسول خدا-ص- در خانهء او رواندازی خیبری بر روی خود کشیدهّ،و خوابیده بود،که فاطمه از در آمد، در حالی که ظرفی غذا با خود آورده بود.رسول خدا فرمود:همسرت و دو پسرانت حسن‏ و حسین را صدا بزن.فاطمه برگشت و ایشان را با خود بیاورد.در همان بین که‏ داشتند آن غذا را می‏خوردند این آیه نازل شد:
«انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل‏ البیت و یطهّرکم تطهیرا.
پس رسول خدا-ص-زیادی جامه‏ای که داشت بر سر آنان کشید.آن گاه دست‏ خود را از زیر کسا بیرون آورد،به آسمان اشاره کرد،و عرضه داشت:بارالها!اینها اهل‏ بیت من،و خاصّگان من هستند،پس پلیدی را از ایشان ببر،و تطهیرشان کن.و این کلام‏ را سه بار تکرار کرد.
ام سلمه می‏گوید:من سر خود در زیر آن جامه بردم،و عرضه داشتم:یا رسول‏ اللّه-ص-منهم با شمایم؟حضرت دو بار فرمود:تو عاقبت بخیری....
مؤلّف:این روایت را صاحب غایة المرام نیز از تفسیر ثعلبی نقل کرده.و نیز در آن کتاب آمده که ترمذی(وی حدیث را صحیح دانسته)،و ابن جریر،ابن منذر،و حاکم‏ (وی نیز حدیث را صحیح دانسته)،و این مردویه و بیهقی،در سنن خود...»
مؤلّف بزرگوار المیزان-ره-می‏فرماید:«روایات در این باره متجاوز از هفتاد می‏باشد،و آنچه اهل سنّت نقل کرده‏اند بیشتر از روایات شیعه است.اهل سنّت نزدیک‏ به چهل روایت از امّ سلمه،عایشه،ابی سعید خدری،سعد،واثلة بن الأسقع،ابی الحمراء، ابن عباس،ثوبن غلام حضرت رسول،عبد اللّه بن جعفر،علی،و حسن بن علی-علیهما السلام-نقل کرده‏اند...»
علاوه بر مدارک فوق الذّکر،در تأیید همین مطلب می‏توان از صواعق محرقه ابن‏ حجر،تفسیر درّالمنثور،تفسیر طبری،تفسیر کشّاف زمخشری،مناقب خوارزمی،مسند ابن مردویه،تفسیر قاضی بیضاوی،تفسیر فخر رازی،تفسیر قرطبی،تفسیر خازن، فصول المهمّه و...نام برد.
*9-صفحهء 424،احزاب/37،پاورقی 7: «زید بن حارثه است،از اصحاب و یاران اوّلیهء رسول اکرم-ص-»
صفحهء 134،انعام/52،پاورقی 4: «گویند پاره‏ای از مشرکان قریش از رسول خدا-ص-خواستند که کسانی چون‏ سلمان فارسی و صهیب رومی و بلال حبشی را از نزد خود براند تا به او ایمان آورند.و این آیه در پاسخ آنهاست.»
صفحهء 33،بقره/207،این آیه پاورقی و شرح ندارد:
و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه
از چه رو و با کدامین معیار،سلمان فارسی،صهیب رومی،بلال حبشی،زید بن‏ حارثه...در این ترجمه مورد توجّه قرار می‏گیرند،امّا از کوچکترین اشاره به صاحب‏ بزرگترین فداکاریها،که مورد ستایش خداوند نیز قرار گرفته است،خودداری می‏گردد؟! و جهت کوتاه کردن بحث،فقط به نقل بخش کوتاهی از ترجمهء تفسیر المیزان،ج 2، ص 135،ذیل آیهء فوق اکتفا می‏کنم:
«در امالی شیخ از امام چهارم روایت شده که آیهء
«و من النّاس من یشری‏ نفسه...»
دربارهء علی-ع-نازل شده در شبی که پیامبر اکرم-ص-از مکّه به طرف مدینه‏ هجرت کرد و آن حضرت در بستر پیامبر خوابید.
مؤلّف:روایات زیادی از شیعه و سنّی موافق همین معنی رسیده،و در تفسیر برهان‏ آن را به پنج طریق از ثعلبی و غیره نقل کرده است.»
*10-صفحهء 7190توبه/19:
اجعلتم سقایة الحاجّ و عمارة المسجد الحرام کمن امن باللّه و الیوم الاخر و جاهد فی سبیل اللّه لایستوون عند اللّه.
آیا آب دادن به حاجیان و عمارت مسجد الحرام را با ایمان به خدا و روز قیامت و جهاد در راه‏ خدا برابر می‏دانید؟نه،نزد خدا برابر نیستند.
اوّلین نکته‏ای که در مورد این آیه به نظر می‏رسد،این است که معلوم نیست از چه رو،فاعل جمله را حذف کرده‏اند!ترجمه صحیح آیه چنین است:
آیا سیراب کردن حجّاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانندم(عمل)کسی قرار دادید که ایمان به خدا و روز قیامت آورمده و در راه جهاد کرده است؟(اینها)نزد خدا برابر نیستند.
برای روشن شدن شأن نزول آیه به ترجمهء المیزان،ج 9،ص 310 می‏نگریم:
«همهء اینها آن روایاتی را که در شأن نزول آیه وارد شده تأیید می‏کند،چه در آن‏ روایات دارد:این آیات دربارهء عباس و شیبه و علی-علیه السلام-که با یکدیگر تفاخر می‏کردند نازل شده.عباس به سقایت حاجّ افتخار می‏کرد.شیبه به تعمیر مسجد الحرام‏ و علی-علیه السلام-به ایمان و جهاد در راه خدا،پس آیه نازل شد،و حق را به علی‏ -علیه السلام-داد...»
همان کتاب،ج 9،ص 325:از تفسیر قمی و از مجمع از ابوالقاسم حسکانی از ابی بریده و از تفسیر طبری از محمد بن کعب قرظی از درّ منثور از ابن مردویه از شعبی و عبد اللّه بن عبیده روایاتی مشابه آنچه در بالا آمده ذکر می‏نماید.واز درّ منثور چنین نقل‏ می‏نماید:«و در درّ منثور است که ابو نعیم در فضایل الصحابه و ابن عساکر از انس روایت‏ کرده‏اند که گفت:عباس و شیبه متولّی بیت الحرام نشسته بودند و با یکدیگر مفاخرت‏ می‏کردند.عباس می‏گفت:من از تو شریفترم؛زیرا من...ساقی حاجیانم.شیبه گفت: من از تو شریفترم؛زیرا من امین خدا بر خانه او و خزینه‏دار اویم...در این بین علی به‏ آن دو رسیده،عباس و شبیه داستان را برایش گفتند.علی گفت:ولی من از شما دو تن‏ شریفترم،برای اینکه من اوّلین کسی بودم که ایمان آورد و مهاجرت کرد.آنگاه هر سه‏ تن به نزد رسول خدا به راه افتادند.داستان را برای او بازگو کردند.حضرت جوابی نداد، لاجرم هر سه برگشتند.بعد از رفتن ایشان و گذشتن چند روز وحی نازل شد،حضرت‏ فرستاد به سراغ ایشان،وقتی آمدند آیه
«أجعلتم سقایة الحاجّ...»
را تا آخر ده آیه برایشان‏ تلاوت کرد...»
*11-صفحهء 256،رعد/743این آیه،پاورقی و شرح ندارد:
و یقول الّذین کفروا لست مرسلا قل کفی باللّه شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم‏ الکتاب.
کافران می‏گویند که تو پیامبر نیستی.بگو:خدا و هر کس که از کتاب آگاهی داشته باشد،به‏ شهادت میان من و شما کافی است.
چه کسی دانا به کتاب خداست؟این کیست که بعد از خدا،شهادتش بر رسالت پیامبر-صلّی اللّه علیه و آله-کفایت می‏نماید؟چگونه مترجم از معرّفی سیّارات راجعه‏ و حتی دیبای نازل و ضخیم و شیر خشت و ترنجبین صرف نظر نمی‏نمایند.امّا چهرهء درخشان امیر مؤمنان-علیه السلام-را در پرده باقی می‏گذارند؟برای روشن شدن ذهن‏ خوانندگان محترم،عینا پاورقیهای مورد نظر را نقل می‏کنم:
صفحهء 587،تکویر/15،پاورقی 2:
«مراد،سیّارات راجعه است،یعنی زحل و مشتری و مرّیخ و زهره و عطارد.»
صفحهء 580،پاورقیهای 3 و 4(مربوط به سندس و استبرق):
«دیبای نازل»؛«دیبای ضخیم».
صفحهء 9،بقره/57،پاورقی 7:
«منّ را ترنجبین یا شیر خشت و سلوی را غالبا بلدرچین معنی کرده‏اند.»
اینک برای روشن شدن شأن نزول آیهء مورد بحث،به ترجمهء المیزان،ج 11، ص 591 مراجعه می‏نماییم.بعد از ردّ اقوال مختلف در مورد شأن نزول این آیه چنین‏ می‏خوانیم:
«...گفته جمعی که گفته‏اند:آیه شریفه در حق علی-ع-نازل شده و همچنین‏ روایاتی که در این باره وارد شده تأیید می‏شود.پس اگر جمله«و من عنده علم الکتاب» به کسی از گروندگان رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-منطبق گردد،قطعا به علی- علیه السلام-منطبق خواهد شد،چون او بود که به شهادت روایات صحیحه و بسیار،از تمامی امّت مسلمان داناتر به کتاب خدا بود و اگر هیچ یک از آن روایات نبود،جز روایت‏ ثقلین که هم به طرق شیعه و هم به طرق سنّی به ما رسیده است در اثابت این مدّعا کافی‏ بود...»
همان کتاب،ج 11،ص 592-593:
«در تفسیر بران از این شهر آشوب روایت کرده که گفته است:محمد بن مسلم‏ و ابی حمزه ثمالی و جابر بن یزید از ابی جعفر-علیه السلام-و علی بن فضال و فضیل‏ بن داوود از ابی بصیر،از امام صادق-علیه السلام-و احمد بن محمد کلبی و محمد بن‏ فضیل از حضرت رضا-علیه السلام-..و از محمد بن حنفیه و از سلمان فارسی و از ابی سعید خدری و اسماعیل سدی،روایت کرده‏اند که همگی گفته‏اند منظور از«من‏ عنده علم الکتاب»در آیهء«قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب»علی بن ابی‏طالب-صلوات اللّه علیه-است.»
و سپس شاهدی از تفسیر برهان،از ثعلبی،در تفسیرش از معاویه،از اعمش،از ابی صالح،از ابن عبّاس،به همین مضمون نقل می‏کند.
*12-این بی‏توجّهی-اگر نام آن را توجّه نگذاریم-در مورد ترجمه و شأن نزول‏ این نمونه نیز دیده می‏شود:
صفحهء 224 هود/17:
افمن کان علی بیّنة من ربّه و یتلوه شاهد منه...
آیا آن کس که از جانب پروردگار خویش دلیلی روشن دارد و زبانش بدان گویاست و پیش از این کتاب موسی که خو.د پیشوا و رحمتی بوده است بدان شهادت داده،با آن کس که دلیلی ندارد برابر است؟...
ترجمهء المیزان،ج 10،ص 283:
«یتلوه از ماده«تلو»است نه«تلاوت»و مرجع ضمیر«ه»در«یتلوه»،یا«من»و یا «بیّنة»است...و ضمیر«منه»به«من»بر می‏گردد نه به«به»و معلوم است که به«بیّنة» بر نمی‏گردد و محصّل آیه این است:..کسی که دارای بصیرت الهی راجع به امری باشد و یک نفر از خود هم به او ملحق شود و شهادت بدهد که امری که بدان معتقد است، صحیح و درست است...و آنچه در روایات شیعه و سنّی روایت شده که مراد از شاهد، علی-علیه السلام-است منطبق بر همین مطلب است.»
چنانچه ملاحظه شد خوانندهء این ترجمه نه معنای صحیح آیه را متوجّه می‏شود و نه شأن نزول آن را خواهد دانست.
*13-صفحهء 139،انعام/89:
اولئک الّذنی اتیناهم الکتاب و الحکم و النبوّة فان یکفر بها هؤلاء فقد وکّلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین.
اینان کسانی هستند که به آنها کتاب و فرمان و نبوّت داده‏ایم.اگر این قوم بدان ایمان نیاورند قوم دیگری را بر آن گمارده‏ایم که انکارش نمی‏کنند.
این آیه نیز هیچ گونه شرحی در ترجمهء مورد بحث ندارد.اینک شرح کوتاهی بر آن از ترجمهء المیزان،ج 14،ص 87:
«...خدای تعالی را در هر زمانی بنده‏ای و یا بندگانی است که موکّل بر هدایت‏ الهیّهء اویند،و دین او و آب طایفهء مستقیمی را که کتاب و حکم و نبوّت انبیا-علیهم السلام‏ -متضمّن آن است حفظ می‏کنند،و آن را از انقراض نگهداری می‏نمایند.و این بندگان‏ کسانی هستند که شرک و ظلم به ایشان راه نداشته به عصمتی الهیّه معصومند و ایشان‏ عبارتند از انبیا و جانشینان ایشان..»
*14-صفحهء 118-مائده/54:
یا ایّها الّذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتی اللّه بقوم یحبّهم و یحبّونه‏ اذلّة علی المؤمنین اعزّة علی الکافرین یجاهدون فی سبیل اللّه و لایخافون لومة لائم ذلک‏ فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم.
ای کسانی که ایمان آورده‏اید،هر که از شما از دینش باز گردد چه باک؛زودا که خدا مردمی را بیاورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند.در برابر مؤمنان فروتند و در برابر کافران سرکش؛در راه‏ خدا جهاد می‏کنند و از ملامت هیچ ملامتگری نمی‏هراسند.این فضل خداست که به هر کس که خواهد ارزانی دارد،و خداوند بخشاینده و داناست.
در مورد این آیه نیز شرحی وجود ندارد.و حال آنکه مصداق این آیه را دو مورد دانسته‏اند.برخی حضرت علی-علیه السلام-و شیعیان آن حضرت را؛و گروهی حضرت‏ مهدیّ-عجّل اللّه تعالی فرجه-و یاران آن بزرگوار را؛و بعضی هر دو را شاهد این گفتار: ترجمهء المیزان،ج 10،ص 284:
«...و علی-ع-افضل مصادیق اوصاف این آیه است.»
سپس مؤلف ارجمند-ره-نمونه‏های مختلفی از تفاسیر شیعه و سنّی را نقل‏ می‏نماید.از جمله در همان کتاب،ج 10،ص 286:
«آری،تفسیر ثعلبی می‏گوید:این آیه دربارهء علی-ع-نازل شده.و نیز در نهج‏ البیان شیبانی از امام باقر و صادق-علیهما السلام-نقل می‏کند که دربارهء علی-ع-نازل‏ شده.ولی به شهادت روایات دیگر معلوم است که منظور نزول آیه دربارهء او و اصحابش‏ که در جنگهای جمل و صفّین و خوارج یاری دین کردند می‏باشد...»
در ترجمهء المیزان،ج 10،ص 278،در اثبات اینکه حضرت مهدی-علیه السلام‏ -نیز مورد نظر آیه هستند می‏گوید:
«همه‏اش به اینجا منتهی می‏شود که صاحبان این اوصاف آنان هستند که زمین را به ارث می‏برند...»
و در صفحهء 302 بعد از نقل دو روایت مفصّل راجع به اخبار آخر الزمان می‏گوید: «...این احادیث(روایات آخهر الزمان)مانند تفصیلی برای معنای آیهء شریفه مورد بحث‏ است.»
اینک توجّه شما را به دو نمونه از پاورقیهای ترجمهء مورد بحث جلب می‏نمایم:
صفحهء 162،پاورقی 16،(مربوط به کلمهء«مدین»):
«شهری در شبه جزیرهء سینا در کنار خلیج عقبه بوده است.»
صفحهء 529،نجم/53،پاورقی 6(مربوط به کلمهء«مؤتفکة»):
«شهرهای قوم لوط است که به فرمان خدا زیر و رو شدند.عموره و سدوم از آن‏ شهرهایند.»
صفحهء 159،پاورقی 11،مربوط به آیهء 65 از سورهء اعراف:
«عاد،از اقوام بائدهء عرب است یعنی اعرابی که نسلشان از میان رفته است. گفته‏اند جایشان در احقاف بوده است در جنوب جزیرة العرب میان یمن و عمان و گفته‏اند در شمال مکه بوده‏اند.و گفته‏اند از اقوام آرامی بوده‏اند،از این رو آنها را«عاد ارم»خوانند.»
سؤالی که در اینجا مطرح می‏شود این است که آیا ترجمهء قرآن و پاورقیهای آن، مجالی است برای شناساندن آنان که خداوند به آنها علم کتاب و حکم و نبوّت عنایت‏ فرموده،آنان که به آنها عصمت الهیّه بخشیده،آنان که خدا را دوست دارند و خدا آنها را دوست دارد،آنها که زمین را به ارث می‏برند...و یا فرصتی برای معرّفی شهرهای‏ «مؤتفکه»از قبیل«عمورة»و«سدوم»و یا«مدین»و«ایکه»؟!
*15-صفحهء 188،سورهء برائت(توبه)،پاورقی 1:
«این سوره را برائت هم می‏گویند.«برائت»به معنی بیزاری است که در نخستین‏ آیه آن آمده است.شیخ طوسی در تبیان آورده است که این سوره آخرین سوره‏ای است‏ که بر پیامبر-ص-نازل شد.بنابراین سوره‏ای مدنی است.سورة التوبة صد و بیست و نه آیه دارد.»
دو نکته اینجا وجود دارد:
اوّلا-شیخ طوسی-ره-،در ابتدای بحث مربوط به سورهء برائت چنین می‏گوید: «قال مجاهد و قتادة و عثمان:هی مدنیّة؛و هی آخر ما نزّلت علی النبیّ-ص- بالمدینة.»
مجاهد و قتاده و عثمان می‏گویند:آن سوره مدنی است و آخرین سوره‏ای است‏ که بر پیامبر-ص-در مدینه نازل شد.
لیکن در دو صفحهء بعد،چنین می‏فرماید:
«و فتحت مکّة سنة ثمان و نزّلت براءة سند تسع.و حجّ رسول اللّه-ص-حجّة الوداع سنة عشر.»
و مکه در سال هشتم فتح گردید و سورهء برائت در سال نهم نازل شد.و پیامبر-ص- حجّة الوداع را در سال دهم به جای آورد.
بنابراین حقّ این بود که مترجم عبارت خود را چنین می‏نوشتند:قتاده و مجاهد و عثمان می‏گویند:برائت آخرین سوره‏ای است که در مدینه بر پیامبر-ص-نازل شده...»
البته این شیوه نیز در این ترجمه متداول است.نمونهء دیگر آن را در همین بخش‏ مطالعه خواهید نمود.
ثانیا-اگر شیوهء مترجم استناد به قول شیخ طوسی و تبیان اوست،چرا در پاورقی‏ 1 سورهء دهر-که بنا بر اعتقاد جمیع مفسّرین شیعه در شأن اهل بیت نازل گردیده‏ است-اعتنایی به قول شیخ طوسی ننموده‏اند؟!و بر خلاف نظر اکثر مفسّرین،آن را مکّی خوانده‏اند،و سپس بنا به قولی مدنی؟!!چنانچه در صفحهء 579،در پاورقی 1 چنین‏ می‏خوانیم:
«نام این سوره از نخستین آیهء آن گرفته شده.در مکّه نازل شده و به قولی در مدینه.»
دنبالهء این بحث را در نمونهء شماره هفده ادامه می‏دهیم.
*16-صفحهء 188،پاورقی 3،مربوط به عبارت«یوم الحجّ الأکبر»از سورهء توبه:
«همان روزی است که در مکّه هم مسلمانان حضور داشتند و هم مشرکان،یعنی‏ روزی که علی-ع-بر آنها سورهء برائت را خواند.»
با اینکه این مورد از جمله موارد معدودی است که نامی از حضرت امیر مؤمنان‏ علی-علیه السلام-در این ترجمه برده شده،باز هم حقّ آن حضرت ادا نگردیده است. ماجرا در ترجمهء المیزان،ج 9،ص 248 ملاحظه می‏کنیم:
«وقتی این آیات نازل شد رسول خدا-ص-آن را به ابی‏بکر داد تا به مکّه ببرد و در منی در روز عید قربان بر مردم قرائت کند.ابوبکر،به راه افتاد.و بلافاصله جبرئیل‏ نازل شد و دستور آورد که این مأموریت را از ناحیهء تو جز مردی از خاندان خودت نباید انجام دهد.رسول خدا-ص-امیر مؤمنان را به دنبال ابی‏بکر فرستاد و آن جناب در محلّ‏ روحاء به وی رسید و آیات نامبرده را از او گرفت و روانه شد.ابی‏بکر به مدینه بازگشت‏ و عرض کرد:یا رسول اللّه،چیزی دربارهء من نازل شد؟فرمود:نه؛ولیکن خداوند دستور داد که این مأموریت را از ناحیهء من جز خودم و یا مردی از خاندانم نباید انجام دهد.....
مؤلّف:روایات وارده از ائمهء اهل بیت بر طبق این مضمون بیشتر از آن است که‏ به شمار آید.»
سپس در تأیید ماجرای یاد شده شواهدی از منابع اهل سنّت آورده.از جمله از درّ المنثور از عبد اللّه بن احمد بن حنبل-در کتاب زوائد مسند-و ابو الشیخ و ابن‏ مردویه...؛و از درّ المنثور از ابن مردویه از سعد بن ابی وقاص؛و از درّ المنثور از ابن‏ مردویه از ابی رافع،و...
*17-صفحهء 580،سورهء دهر/7-10،پاورقی 2:
«به روایت شیخ طوسی در تبیان،آیهء 7 تا 10 در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین-علیهم السلام-نازل شده زیرا اینان بودند که سه شب طعام افطار خود را به‏ مسکین و یتیم و اسیر دادند.»
کمترین چیزی که از یک محققّ انتظار می‏رود،رعایت امانت در نقل مطالب است. شیخ طوسی در تبیان،تمام سوره را در شأن اهل بیت-علیهم السلام-می‏داند.و به‏ اعتقاد وی تمام سوره در مدینه نازل گردیده است.اکنون عین عبارت ایشان را از تبیان‏ نقل نموده،داوری را بر عهدهء خوانندگان قرار می‏دهیم:
«...و أنزل فیهم هذه السورة،و کفاک بذلک فضیلة جزیلة تتلی إلی یوم القیامة.و هذا یدلّ علی أنّ السورة مدنیّة...»
...و این سوره دربارهء آنان نازل گردیده.و این امر تو را کافی است که این‏ فضیلتی بزرگ است که تا روز قیامت تلاوت می‏شود،و این دلالت می‏کند بر اینکه سوره مدنی است...
در مورد این سوره،اشکال دیگری نیز در پاورقی 1 آن وجود دارد: صفحهء 579،سورهء دهر/پاورقی 1:
«نام این سوره از نخستین آیهء آن گرفته شده در مکه نازل شده و به قولی در مدینه. نام دیگر آن«الانسان»و«الابرار»است.سی و یک آیه دارد.»
در کدام مأخذ معتبر،ذکر شده که سورهء دهر در مکّه نازل شده؟!آیا اقوال جمیع‏ مفسّران شیعه،و برخی از علماء عامّه،«قولی»محسوبنت می‏شود؟!و نظر معدودی از علمای‏ عامّه،بر عقیدهء آنان رجحان می‏یابد؟!!
به ترجمهء المیزان،ج 20،ص 353 و 363 توجّه نمایید:
«...این آیات یکی از سه طایفه‏ای که به وسیله ابرار اطعام شده‏اند را اسیر دانسته، و این خود شاهد بر آن است که آیات در مدینه نازل شده،و داستان،بعد از هجرت رسول‏ خدا-ص-و قدرت یافتن اسلام،و غلبهء مسلمین بر کفار و مشرکین اتفاق افتاده...
مؤلّف:نمی‏توان گفت از سورهء مورد بحث تنها آیهء نام برده در حقّ آن دو بزرگوار نازل شده؛زیرا آیات قبل و بعد آن نیز از نظر سیاق متصل به آنند،اگر آن آیه در مدینه‏ نازل شده،قطعا همه آنها در مدینه نازل شده است.»
در همان کتاب،ج 20،ص 364 آمده:«و در تفسیر کشاف است که از این عباس‏ روایت آمده که حسن و حسین بیمار شدند،و رسول خدا-ص-یا جمعی از صحابه از ایشان عبادت کرد،مردم به علی گفتند چه خوب است برای بهبودی-فرزندانت-نذری‏ کنی،علی و فاطمه و فضه کنیز آن دو نذر کردند که اگر کودکان بهبودی یافتند سه روز روزه بدارند،بچه‏ها بهبودی یافتند،و اثری از کسالت باقی نماند....[تا آخر داستان‏] در همین بین جبرئیل نازل شد،و عرضه داشت:این سوره را بگیر،خدا تو را در داشتن‏ چنین اهل بیتی تهنیت می‏گوید.آنگاه سوره را قرائت کرد.
مؤلّف:این روایت به چند طریق از عطاء از این عباس نقل شده،و بحرانی آن را در غایة المرام از ابی المؤید موفّق بن احمد،صاحب کتاب فضائل امیر المؤمنین،و او به‏ سند خود از مجاهد از ابن عبّاس نقل کرده،و نیز از او نقل کرده به سند دیگری از ضحّاک از این عبّاس؛و نیز از حموینی صاحب کتاب«فرائد السمطین»به سند خود از مجاهد از ابن عباس؛و نیز از ثعلبی و او به سند خود از ابی صالح از ابن عبّاس.وصاحب مجمع البیان از تفسیر واحدی روایت کرده.»
*18-صفحهء 157،اعراف/46 و 49.دربارهء این دو آیه چهار پاورقی به عنوان‏ شرحی بر ترجمهء آنها نوشته شده.ترجمهء آیات و پاورقیهای آنها عبارتند از:
46-و میانشان حایلی است،و بر اعراف(5)مردانی هستند که همه را به نشانیشان می‏شناسند و اهل بهشت را آواز می‏دهند که سلام بر شما باد.اینان هر چند طمع بهشت دارند ولی هنوز بدان داخل‏ نشده‏اند.
49-آیا اینان(6)همان کسانند که شما(7)سوگند خورده بودید که رحمت خداوند نصیبتان‏ نمی‏شود؟داخل در بهشت شوید،(8)نه بیمی بر شماست و نه غمگین می‏شوید.»
(پاورقی شماره 5):«یعنی بر بلندیهای آن حایلی که میان بهشت و دوزخ است.»
(پاروقی شماره 6):«یعنی آنها که در اعرافند.»
(پاورقی شماره 7):«مراد،اهل دوزخ است.»
(پاورقی شماره 8):«خطاب است به آنها که در اعرافند.»
علاوه بر این،در صفحهء 152،پاورقی 1،شرحی بر کلمهء اعراف دارد:
«اعراف جمع کلمهء«عرف»است به معنی بال اسب و تاج خروس.و در اینجا مراد مکانهایی است مرتفع میان بهشت و دوزخ.این سوره دویست و شش آیه دارد که‏ همه در مکه نازل شده‏اند.»
سؤال ما این است که از چه رو نام محل،نیاز به شرح دارد،امّا کسانی که بنا به‏ صریح آیه،همهء جهانیان را به صورتهایشان می‏شناسند،نیاز به معرّفی ندارند؟!
ترجمهء المیزان،ج 15،ص 183:
«...ما از بحثی که در این آیات کردیم،این نتیجه را گرفتیم که اعراف یکی از مقامات عالیه انسانیت است که خداوند آن را به حجابی که حایل بین بهشت و دوزخ‏ است مثال زده...و بر آن اعراف رجالی هستند که مشرف بر جمیع اهل محشر از اوّلین‏ و آخرینند و هر کسی را در مقام مخصوص خودش مشاهده می‏کنند....با این حال از حال‏ یک یک اشخاص و عملیاتی که در دنیا کرده‏اند آگاهند و با هر کس که بخواهند می‏توانند حرف بزنند.هر کسی را که بخواهند می‏توانند ایمنی داده و به اذن خدا اجازه ورود به‏ بهشت دهند...»
و در صفحهء 198 همین کتاب از مجمع البیان از قول حضرت صادق-علیه السلام -نقل می‏کند که فرمودند:
«اعراف تلهایی است بین بهشت و دوزخ که هر پیامبری و یا وصیّ پیامبری با گنه کاران امّتش در آنجا می‏ایستند...»
و در صفحهء 201 همان کتاب چنین آمده:«و از تفسیر برهان از تفسیر ثعلبی نقل‏ می‏نماید از این عبّاس که گفت:اعراف موضع بلندی است از صراط که علی-علیه‏ السلام-و عبّاس و حمزه و جعفر ذوالجناحین در آنجا قرار می‏گیرند،و شیعیان خود را به سفیدی روی و دشمنان خود را به سیاهی رویشان می‏شناسند.»
گفتنی است که با توجّه به روایات وارده و نیز برخی قراین موجود در آیات شریفه، در ترجمهء چند آیه مربوط به اهل اعراف نیز چندین خطای مسلّم روی داده است.
با این همه،توجه خوانندگان را به شرحی بر«اصحاب اخدود»جلب می‏کنم.انی‏ پاورقی از معنای«اخدود»گرفته تا نام و ملّیت و محلّ و دین پادشاه مربوطه و رفتارش را. بسیار فشرده و کامل در اختیار خوانندگان قرار می‏دهد:
صفحهء 591،بروج/4،پاورقی 3(مربوط به اصحاب اخدود):
«اخدود»به معنی شکاف زمین یا گودال است.ذونواس پادشاه یمن به دین یهود گروید و مسیحیان را مجبور کرد که از دین خویش برگردند،سپس گودالهایی کند و از آتش پر کرد و آنهایی را که دین خویش رها نمی‏کردند،در آن گودالها می‏افکند.ذونواس‏ و یاران او را«اصحاب اخدود»خوانند.»
*16-ابتدا به چند پاورقی توجّه نمایید:
صفحهء 55،پاورقی 4،(مربوط به زن عمران):
«نام این زن را حنّه نوشته‏اند.»
صفحهء 380،نمل/23 و پاورقی 5،مربوط به همین آیه: «زنی(5)را یافتم که بر آنها پادشاهی می‏کند...»
پاورقی:«نام زن را بلقیس نوشته‏اند.»
اکنون به دو نمونهء ذیل توجّه نمایید که هیچ گونه شرحی بر آن نرفته است: صفحهء 561،تحریم/3 و 4:
و اذ اسرّ النّبیّ الی بعض ازواجه حدیثا فلمّا نبّات به و اظهره اللّه علیه...
آنگاه که پیامبر با یکی از زنان خود رازی را در میان نهاد،چون آن زن آن راز با دیگری بازگفت،خدا پیامبر را از آن آگاه ساخت....
ان تتوبا الی اللّه فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه فانّ اللّه هو مولیه و جبریل‏ و صالح المؤمنین و الملئکة بعد ذلک ظهیر.
اگر شما دو زن توبه کنید بهتر است،زیرا دلهایتان را حق باز گشته است.و اگر برای ازارش‏ همدست شوید،خدا یاور اوست و نیز جبرئیل و مؤمنان شایسته و فرشتگان از آن پس یاور او خواهند بود.
آیا در متابعی که نام عمران را«حنّه»نوشته‏اند،سخنی از نام زنی که سرّ پیامبر را فاش نمود نرفته است؟!برای فرد مسلمان دانستن«حنّه»مهمتر است یا شناختن«حفصه»؟!آیا مترجم،آن دو زن را که دلهایشان از حق بازگشته بود نمی‏شناسند؟!
در ترجمهء المیزان،ج 19،ص 667 چنین می‏خوانیم:
«تمامی روایات اتفاق دارند بر اینکه منظور از آن دو زن حفصه و عایشه دو همسر رسول خدایند.»
علاوه بر خود داری ازمعرفی عایشه و حفصه،در ترجمهء عبارت«صالح المؤمنین» نیز اشتباه کرده‏اند و در اینجا نیز از معرّفی حضرت علی-علیه السلام-سر باز زده‏اند.
ترجمهء المیزان،ج 19،ص 668:
«و در روایات واردهء از طرق اهل سنت هم آمده که رسول خدا-ص-فرمود:مراد به صالح المؤمنین تنها علی-علیه السلام-است،و این معنا در روایات وارده از طرق‏ شیعه از ائمه اهل بیت-علیه السّلام-نیز آمده...و مفسّرین در اینکه منظور از صالح‏ المؤمنینم کیست اقوالی دیگر دارند،که چون هیچ یک دلیل نداشت از نقلش صرفنظر کردیم.»
ترجمهء صحیح آیه را در کتاب«نقش عایشه در تاریخ اسلام»چنین می‏خوانیم:
«آنگاه که پیغمبر به یکی از بانوان خود(حفصه)سخنی نهان گفت،و او آن راز را(نزد عایشه)آشکار کرد و خداوند او را(پیغمبر خود را از این موضوع)با خبر ساخت....
اگر شما دو نفر(حفصه و عایشه)به سوی خدا بازگشتند و توبه نمودید،بی‏شک‏ دلهای شما گشته است.و اگر علیه او پشتی یکدیگر را کردید،همانا خداوند سرور او وجبرئیل و فرد صالح مؤمنان و فرشتگان او را در آن هنگام یار و پشتیبان خواهند بود.»
علامه عسکری چنین می‏فرماید:«سورهء تحریم دربارهء امّ المومنین عایشه دختر ابوبکر،و حفصه دختر عمر بن خطاب،نازل شده و دهها حدیث منقول از طریق این‏ عبّاس عموزاده پیامبر،و شخص خلیفه دوّم عمر بن خطاب نیز بازگو کننده این حقیقت‏ است.»
*20-عجیب است!با اینکه مترجم در سورهء تحریم،«عایشه»و«حفصه»را به‏ دست فراموشی سپرده‏اند،در سورهء نور یاد«عایشه»از خاطرشان نرفته است.در حالی‏ که مفسّرین به اتّفاق،آیات سوّم و چهارم سورهء تحریم را مربوط به«عایشه»و«حفصه» می‏دانند.لیکن در مورد داستان«افک»اختلاف نظر دارند:ملاحظه کنید:
صفحهء 352،نور/11 و پاورقی 3 مربوط به همین آیه:
انّ الّذین جاؤ بالإفک عصبة منکم:
کسانی که آن دورغ بزرگ را ساخته‏اند گروهی از شمایند...
پاورقی:«مراد از دروغ بزرگ تهمتی بود که بعضی به عایشه زدند.»
قابل توجّه اینکه بنا بر تحقیقات عالمان شیعی به طور مسلّم داستان افک در مورد عایشه نبوده است.بنگرید به«نقش عایشه»نوشتهء علاّمه عسکری،و«حدیث الإفک» نوشتهء جعفر مرتضی عاملی.

سخن آخر

همان گونه که در آغاز یادآور شدیم،ابعاد گوناگونی در این ترجمه،قابل بحث و بررسی‏ است،که به جهت رعایت اختصار از پرداختن به آنها اجتناب گردید.در این میان تنها ذکر دو مورد را حایز اهمیّت می‏دانیم:
نخست این که قرآن،کتاب هدایت و رستگاری است،و فلسفهء بعثت پیامبر اکرم‏ -صلّی اللّه علیه و آله-تکمیل و تتمیم مکارم اخلاقی است.لذا چنانچه لزوم افزودن‏ مطالبی به عنوان پاورقی و یا پیوست به ترجمهء قرآن احساس گردد،شایسته است که این‏ پیوستها،بیانگر هدف و مقصد قرآن باشد و با الهام از معارف غنی و پربار اسلامی، زمینه‏های پرورش اخلاقی را فراهم سازد.
پر واضح است که در این خصوص،آوردن اطّلاعات تاریخی و معلومات جنبی،هر چند که از دقّت و صحّت بر خوردار باشد،در مرحلهء دوّم اهمیّت قرار می‏گیرد.و در منابع‏ و مآخذ دیگر نیز می‏توان چنین مطالبی را پی جویی کرد.
نکتهء دیگر نیز که بی‏ارتباط با مورد فوق نیست این است که کلام قرآن،کلام الهی‏ و کلام هدایت و سازندگی است.لذا ترجمهء قرآن و انتخاب الفاظ و واژه‏های قرآنی باید با دقّت و توجه کافی صورت گیرد و برگزیدن کلماتی که کلام الهی را به گونه‏ای نادرست‏ بیان نموده و یا از آن نارواتر،الفاظی که القا کنندهء تصوّرات و پندارهای زشت و ناپاک‏ است،انحرافی اندک و بخشودنی نیست؛که نه تنها هدف قرآن را تأمین ننموده بلکه‏ موجبات ایجاد رذایل اخلاقی را فراهم می‏سازد.
بقیه از صفحهء 120 گویندهء صدای جمهوری اسلامی که بر روی نوار ضبط شده بود و پیام رهبر کبیر انقلاب-ره-خطاب به روحانیت را می‏خواند یکباره حال دیگری را پدید آورد و بعد از یک‏ ماه بار دیگر صدایی آشنا و پیامی آشناتر گوشها را نواخت.بعد از ظهر،هواپیمای ایران ابر به سوی ایران به پرواز درآمد و ساعت 30/11 شب در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست‏ و یک سفر پربار علمی با فراز و نشیبهایش به پایان رسید.
امید آنکه خداوند متعال با کرم و لطف بی‏پایان خویش تلاشهای صادقانه‏ خدمتگزاران و پاسداران راستین دین خود را مبارک گرداند و شجرهء طیّبه و درخت تناور دین حق را روز به روز شادابتر گرداند.

 

جمعه 24 شهریور 1391  3:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

نیم نگاهی به ترجمه آیت الله یزدی از قرآن

سید محمد حسن جواهری*

چكيده نویسنده در آغاز برای ارزیابی ترجمة قرآن به اصول و معیارهایی چون مشخص بودن نوع ترجمه و سطح مخاطبان، اتقان ترجمه و درستی برداشت‌های تفسیری مترجم، برقراری تعادل واژگانی و ساختاری،‌ رعایت نکات صرفی، نحوی و بلاغی، ارائة توضیحات ضروری، ‌ویرایش فنی، یکسان سازی، خلاقیت و ابتکار اشاره می‌کند. سپس با توجه به آنها به نقد و ارزیابی ترجمة آیت الله یزدی می‌پردازد و بر این باور است که در این ترجمه اکثر این اصول و معیارها رعایت نشده است.

كليد واژه ها: ترجمة قرآن/ نوع ترجمه/ اتقان/ تعادل واژگانی/ نکات ادبی/ ویرایش فنی/ ابتکار

* پژوهشگر حوزه

قرآن كريم – آخرين كتاب آسماني بشريت – در درازناي تاريخ اسلام، همواره مورد استقبال جوامع اسلامي، بلكه غير اسلامي از عرب و غير عرب بوده است و مردم همواره در پي فهم معاني آن به هر وسيلة ممكن از جمله ترجمة آن روي آورده‌اند؛ آن‌چنان كه از سلمان فارسي به عنوان اولين مترجم قرآن ياد مي‌شود و اين نشان دهندة اهميت ترجمه به عنوان كوتاه‌ترين راه انتقال معاني قرآن به ناآشنايان است. ترجمة قرآن به زبان‌هاي غير عربي با گسترش اسلام رو به فزوني نهاد، تا اندازه‌اي كه آمار ترجمه‌هاي قرآن به زبان‌هاي غير عربي رقم درشتي را به خود اختصاص داد. اين روند در كشور پهناور ايران در سال‌هاي اخير رشدي فزاينده داشته است؛ آن چنان كه قلم‌هايي از قشرهاي گوناگون براي پاسخ‌گويي به نياز جامعه، به ترجمه‌اي گويا از قرآن روي ‌آوردند و براي هرچه بهتر و كامل‌تر شدن آنها از هيچ تلاشي دريغ نكردند؛ اما ظرافت‌هاي بي‌شمار آيات قرآن و تفاوت توانمندي‌هاي مترجمان باعث شده است برخي ترجمه‌ها پاسخ‌‌گوي هدف بلند خويش نباشند؛ از اين رو لازم است در كنار گروهي كه به ترجمه اشتغال دارند،‌ گروهي در مسير نقد و تصحيح و تكميل ترجمه‌ها گام بردارند، تا اين حركت مبارك و خود جوش به ثمر نشيند و به شكل بهتر و كامل‌تر در رساندن پيام‌هاي قرآن و ظرافت‌هاي آن نمايان گردد و نيازمندي‌هاي مخاطبان را هرچه مناسب‌تر پاسخ گويد. اما سوگمندانه بايد گفت در اين وادي نيز ناهماهنگي‌هايي ديده مي‌شود كه گاه به جاي گره گشايي، خود به مشكلي بر مشكلات مي‌افزايد و مترجم را به آن سوي ميدان جدال و مخاصمه مي‌كشاند و كار را بي‌ثمر مي‌گذارد.
به نظر مي‌رسد اگر كامروايي نقادان ـ اين نويسندگان بی نام و نشان ـ مورد انتظار است، بايد با يك ساماندهي حساب شده، فعاليت‌هاي آنها در چهار چوب مورد قبول مترجمان قرار گيرد و براي اين كار لازم است مترجمان خود به سهم خويش زمينة لازم را براي چنين هدف شايسته‌اي آماده سازند، در این راستا، شاخصه‌های جدول ارزیابی ترجمه‌های قرآن می‌تواند مسیر مناسبی برای رسیدن به این هدف تلقی شود. دربارة این جدول و شاخصه‌ها و فواید آن در مجالی دیگر سخن خواهم گفت. در اینجا تنها به نقل شاخصه‌های یاد شده و نقد ترجمة مورد نظر بر اساس آنها بسنده می‌شود:
1. مشخص بودن نوع ترجمه و سطح مخاطبان آن و رعايت آن دو در سراسر ترجمه.
2. درستي و اتقان ترجمه و برداشت هاي تفسيري مترجم بر اساس مبناي مشخص شده از سوي مترجم.
3. فهم واژگان قرآن و برقراري تعادل واژگاني و ساختاري در متن مبدأ و مقصد.
4. رعايت نكات صرفي، نحوي و بلاغي (در ارائة معاني، چينش كلمات، انتخاب نقش‌هاي نحوي متناسب و جز اينها) در انتقال متن مبدأ به مقصد (در مقايسه با آثار برتر در هر زمينه).
5. ادبيات ترجمه بر اساس بند1.
6. توجه به ارائة توضيحات ضروري تفسيري (به ويژه در مواضع شبهه) و رعايت آن در سراسر ترجمه بر اساس مذهب و ملاك هاي ارائه شده از سوي مترجم.
7. ويرايش فني (نشانه هاي سجاوندي، ابهام زدايي، چينش صحيح در محورهاي جانشيني و همنشيني عناصر نحوي، صفحه بندي و...).
8. يكسان سازي و رعايت هماهنگي در سراسر قرآن در ابعاد مختلف.
9. خلاقيت و ابتكار.
ترجمة آيت الله يزدي و شاخصه‌های ياد شده

چنان كه اشاره شد، براي بررسي يك ترجمه، بايسته است شاخصه‌های یاد شده در تك تك آيات مطرح شود، ولي به دليل تنگناي زمان ناگزيريم تنها با گشت و گذاري در ترجمة آية الله يزدي از قرآن كريم، به خوشه چيني پرداخته و در ذيل شاخصه‌های یاد شده، طبقه‌بندي كنيم؛ البته ناگفته نماند که توجه به نقد به معنای خالی بودن ترجمه از نقاط قوت و مزیت نیست و اساساً بعید می‌دانم ترجمه‌ای صورت گيرد، اما از نکات بدیع و خاص و دقت‌های ظریف خالي باشد.

1. مشخص بودن نوع ترجمه و سطح مخاطبان آن

مترجم در پي‌نوشت ترجمة خويش، هدف خود از ترجمه، را ارائة ترجمه‌اي متناسب سطح عموم مردم دانسته‌اند؛ يعني مردم كوچه و بازار كه تنها در پي دريافت پيام‌هاي قرآن‌اند و معمولاً به ادبيات و هنر در ترجمه كه ظاهر آن را با دشواري‌هايي همراه مي‌كند، كاري ندارند. از ميان انواع ترجمه،‌ ترجمه‌هاي معنايي و آزاد به همراه ارائة توضيحات تفسيري (جداي از متن يا اشراب شده در متن) مناسب‌ترين نوع ترجمه براي سطح عمومي است. متأسفانه مترجم محترم به نوع ترجمة خويش تصريح نكرده‌اند، اما از بررسي اجمالي بر مي‌آيد كه نظر ايشان به ترجمة وفادار – معنايي بوده است. اساسي‌ترين تفاوت ترجمه‌هاي وفادار، معنايي و آزاد به ميزان پايبندي به زبان مقصد (فارسي) و واحد ترجمه باز مي‌گردد. در ترجمة وفادار، واحد ترجمه با هدف ترجمة معادل، از واژه تا جمله متغير است.1 مترجم در اين نوع ترجمه مي‏كوشد با انتخاب واحدهاي كوچك‏تر، ساختارهاي ‏مبدأ را به ساختارهاي معيار مقصد منتقل كند. (معمولاً ساختارهاي مشابه‏ منتقل مي‏شود) و چنان‏چه رعايت ساختارهاي مقصد او را از انتخاب واحد پايين‏تر بازداشت، به واحدهاي بزرگ‏تر روي مي‏آورد. در ترجمة معنايي برخلاف ترجمة وفادار، واحد ترجمه اغلب جمله است، ولي مترجم خود را براي حركت در واحدهاي پايين‏تر (با اولويت قرار دادن انسجام در زبان مقصد) آزاد مي‏بيند و به ضرورت و نياز از آنها استفاده مي‏كند. روشن است كه انسجام در اين نوع ترجمه بيش از انسجام در ترجمة وفادار و حذف و اضافه در آن بيش از ترجمة وفادار و كمتر از ترجمة آزاد است. واحد ترجمه در ترجمة آزاد اغلب يك جمله يا چند جمله و يا حتي يك بند2 است.
مثال1:(وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُون)(مائده/99)
معنايي: ... و خداوند آنچه را آشكار، و آنچه را پنهان مى‏داريد مى‏داند. (مكارم)
معنايي: ... و خداوند آنچه را آشكار و آنچه را پوشيده مى‏داريد مى‏داند. (فولادوند)
وفادار: ... و خدا آنچه را آشكار مي‌كنيد و آنچه را پنهان مي‌داريد مي‌داند. (يزدي)
چنان‌كه ملاحظه مي‌شود، پايبندي به زبان مبدأ باعث تكرار فعل شده است، در حالي كه ظاهراً هيچ نكتة بلاغي يا اضافي را القا نمي‌كند. ويرايش شده ترجمه ايشان بر اساس ترجمة معنايي بدين قرار است:
- ويرايش شده: و خدا آنچه را آشكار و يا پنهان مي‌كنيد،‌ مي‌داند. (يا: و خدا آنچه را آشكار و آنچه را پنهان مي‌كنيد، مي‌داند.)
مثال 2: (اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ) (مائده/98)
وفادار: بدانيد كه خدا سخت‏كيفر است، و [بدانيد] كه خدا آمرزندة مهربان است‏. (فولادوند)
معنايي: بدانيد خدا داراى مجازات شديد، و (در عين حال) آمرزنده و مهربان است. (مكارم)
وفادار: بدانيد كه خداوند سخت كيفر است و خداوند آمرزنده و مهربان است. (يزدي)
بر خلاف بلاغت نهفته در تکرار(اللّهَ)در دو جملة زبان مبدأ، تكرار «خداوند» در ترجمه، بلاغت و یا مفهومی افزوده به همراه ندارد و صرفاً به دليل پايبندي بيش از حد به زبان مبدأ تكرار شده است.
اينك نقد كننده با توجه به نوع ترجمة استنباط شده و در همان چهارچوب مي‌تواند به نقد ترجمة ايشان اقدام كند.
در مجموع، بين نوع برآمده از ترجمه و هدف ايشان از ترجمه كمي فاصله افتاده كه در ويرايش دوم مي‌تواند تدارك شود.

2. اتقان ترجمه و برداشت هاي تفسيري مترجم

در خصوص طرح مباني بايد گفت متأسفانه مترجم محترم و ويراستار علمي آن در خصوص مباني خود سخني نگفته‌اند كه بر اين اساس نظريات مشهور را مي‌توان در حكم مباني در نظر گرفت. البته ويراستار علمي ترجمة جناب حجت الاسلام صفوي كه خود مترجم قرآن است، در مقالة‌ «خطاهايي در ترجمه‌هاي قرآن» (‌بينات، شمارة 50-49) به برخي مباني اشاره كرده است كه ظاهراً در سراسر اين ترجمه مي‌توان آنها را رديابي كرد.
اما در خصوص اتقان ترجمه، نخست لازم است به این نکتة کلی اشاره کنیم که آرای تفسیری دخالت فراوانی در ترجمه دارد؛ به گونه‌اي که کمتر صفحه‌ای را می‌توان یافت که تأثير تفسیر در آن دیده نشود؛ از این رو به نظر مي‌رسد اعتماد به مترجم و توانایی تفسیری او نقش بسیار حساسی در اعتماد به ترجمه ایفا می‌کند. در مورد ترجمة مورد بحث تا حد زیادی به توانایی مترجم اعتماد می‌شود، ولی این مسئله احتمال خطا و سهو را به طور کلی کنار نمی‌زند، به ویژه که بررسی اجمالی نشان‌دهندة وقوع چنین سهوهایی است؛ براي مثال، در ترجمة (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ)آمده است: «نه آنان كه بر ايشان خشم گرفته‌اي».
اشكال ترجمه كاملاً روشن است؛ زيرا اسم مفعول ناديده گرفته شده و جمله به صورت معلوم و همراه با فاعل ترجمه شده است (غير الذين غضبتَ عليهم).
اشكال ديگر اين است كه (غَيْرِ الْمَغْضُوب) كه بدل از «هم» يا «الذين» مي‌باشد و از حال يك گروه حكايت دارد، مانند عطف، مستقل و جداي از هم در نظر گرفته شده است. چند ترجمه ديگر را از نظر مي‌گذرانيم:
- فولادوند: راه آنهايى كه برخوردارشان كرده‏اى، همانان كه نه درخور خشم‏اند و نه گمگشتگان.
- مشكيني: راه كسانى كه به آنها نعمت دادى (همانند انبيا و پيروان راستين آنها) آنان كه نه مورد خشم (تو) قرار گرفته‏اند و نه گمراهند.
- صفوي: راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى، نه كسانى كه بر آنان غضب كرده‏اى و نه گمراهان‏.
در ترجمه آيت الله يزدي و برخي ترجمه‌هاي ديگر نكتة ادبي ياد شده رعايت نشده و به گونه‌اي ترجمه شده كه گويي سه دسته‌اند، نه يك دسته؛
- يزدي: راه كساني كه به آنان نعمت دادي، نه آنان كه بر ايشان خشم گرفته‌اي و نه گمراهان.
مثال ديگر آية دوم سورة بقره است. ترجمة ايشان چنين است:
- اين (قرآن) آن كتابي است كه هيچ گونه ترديدي در آن نيست؛ (چون لغزش و خطايي در آن راه ندارد.) راهنماي پرهيزگاران است.
اولاً: «اين قرآن» تقديري است كه در عبارت ظاهر شده و به نظر نمي‌رسد در تقدير گرفتن آن نسبت به ديگر تفسيرها اولويت داشته باشد. چند ترجمة ديگر از اين قرار است:
- مكارم: آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و ماية هدايت پرهيزكاران است‏.
- فولادوند: اين است كتابى كه در [حقانيت‏] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است.
- مشكيني: اين كتاب والا رتبه جاى شكى در آن نيست (تأمل در الفاظ و محتوا و حال آورنده آن ترديدى در حقانيت آن نمى‏گذارد)، مايه هدايت پرهيزكاران است ... .
گذشته از اينكه ظاهر كردن «اين» بدون «كتاب» وجهي ندارد.
گذشته از اين،‌ توضيح «چون لغزش و خطايي در آن راه ندارد» دليل عدم ترديد را منحصر مي‌كند، در حالي كه عدم ترديد يا شك مي‌تواند ناشي از آن و دلايلي ديگر باشد.
نكتة پاياني اينكه(هُدًى لِلْمُتَّقِين)خبر دوم (ذَلِكَ الْكِتَاب)است و جدا افتادن آن با نقطه ويرگول(؛) از مبتدا، چندان با روح ادبيات فارسي سازگاري ندارد؛ بنابراين بهتر است مانند برخي مترجمان از «واو» يا «واو» درون دو قلاب استفاده شود.
مثال سوم آية 9 و 12 سورة بقره است. در آية 9 مي‌خوانيم: «و ما يشعرون؛ اما توجه ندارند و نمي‌فهمند» و در آية 12 مي‌خوانيم: «و لكن لا يشعرون؛ ولي نمي‌فهمند».
نكتة نخست دوگانگي در ترجمه است كه در جاي خود بدان اشاره خواهيم كرد. نكتة دوم ترجمه آن به «اما توجه ندارند و نمي‌فهمند» است. به نظر مي‌رسد «توجه ندارند» نه تنها كمكي در بهتر شدن ترجمه نمي‌كند كه آسيب نيز مي‌رساند؛ زيرا موضوع بحث در آية 9 مربوط به حقيقت خدعة آنان در برابر خدا و مؤمنان است كه در قيامت آشكار مي‌شود و معلوم نيست كه حتي اگر توجه پيدا كنند، باز بفهمند.
مثال چهارم: (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب)ترجمه شده است: «آنانند كه به غيب (نهان‌هايي چون خدا، فرشتگان و وحي) ايمان دارند.»
اين ترجمه چه به صورت انفرادي و چه در كنار جمله‌هاي بعد اشكالاتي دارد كه به برخي در اينجا و به برخي در بحث يكسان‌سازي اشاره خواهيم كرد.
نخست اينكه(يُؤْمِنُون)مضارع اخباري است و ترجمة آن با فعل معين و به صورت خبري ساده،‌ از بلاغت آن مي‌كاهد و با توجه به نوع ترجمه،‌ تعادل را برهم مي‌زند. البته اين در صورتي است كه تغيير ساختار، تغيير در معنا را در بر نداشته باشد كه در اين صورت تنها گزينه، رعايت ساختار مبدأ است.
نكتة دوم زايد بودن «نهان‌هايي» است؛ زيرا گويا مترجم به اين معنا به جاي معادل راضي نيست؛ از اين رو بهتر است از اساس حذف شود. البته اگر نهان را برابر غيب مي‌داند، بايد آن را به جاي «غيب» قرار دهد.
مثال پنجم: در ترجمة(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم)آمده است: «به نام خداوندي كه از سر مهر بخشش فراگير و هميشگي دارد». در بارة اين ترجمه بايد گفت:
1. (الرَّحْمَن)و (الرَّحِيم)دو صفت براي(اللَّه)هستند كه ترجيحاً بايد به صورت مفرد ترجمه شوند و ترجمة آنها به صورت جملة فعليه، ترجمه را از تعادل و تطابق خارج مي‌كند.
2. رابطة بخشندگي با مهرباني، عام و خاص مطلق است، و قيد «از سر مهر» هر دو صفت را منبعث از مهرباني معرفي مي‌كند كه در مورد(الرَّحْمَن)لزوماً چنين نيست؛ يعني مي‌توان بخششي را بدون مهرباني و صرفاً بر اساس حكمتي ديگر تصور كرد. اين اشكال با توجه به آية 3 سورة حمد جدي‌تر مي‌نمايد.
3. ترجمة(اللَّه)به خداوند به دليل وجود «وند» مالكيت، مانند فولادوند و كمالوند بي اشكال نيست، مگر آنكه كسي معناي(اللَّه)را شامل مالكيت بداند كه البته نياز به پشتوانة علمي دارد.
4. دوگانگي در ترجمة(الرَّحْمَن)و(الرَّحِيم)در آية 1 و 3 سورة حمد زيبنده نيست و چنانچه توجيهي داشته باشد، بايد در پانوشت ارائه شود.
گفتني است (الرَّحْمَن) در آية 163 سورة بقره به «مهر گستر» ترجمه شده است، در حالي كه در ترجمة آية 3 فاتحة الكتاب و سورة الرحمن به «رحمت گستر» معنا شده است. همچنين «رحيم» در آية 143 سورة بقره و ديگر موارد به «مهربان» ترجمه شده، درحالي كه در ترجمة سورة حمد «مهرورز» آمده است و اين نيز بر دوگانگي فوق مي‌افزايد.

3. فهم واژگان، تعادل واژگاني و ساختاري در متن مبدأ و مقصد

يكي از اصول واژه گزيني توجه به «تحول معنايي» است. توضيح اينكه برخي واژه‏ها با گذر زمان در يكي از معاني خود مشهور مي‌شوند و يا معناي عام و لغوي ‏خود را از دست مي‏دهند؛ مانند «شكنجه»، «بازنشسته»، «گروگان»، «آسايشگاه»، «باز خريد»، «دادستان»، «درويش»، «نگران» و جز اينها كه در برخی ترجمه‏ها به كار رفته است؛ مانند:
آيتي: و بر سرش آب جوشان بريزيد تا شكنجه (عذاب) شود. (دخان/ 48)
ترجمة مورد بحث نیز گویا از این غفلت در امان نبوده است:
- ... و به آنان گفته شد: شما هم با ديگر بازنشستگان (زنان و پيران و بيماران) بنشينيد! (توبه/ 46)
- خدا شما را به شكنجه‏اي دردناك عذاب كند. (توبه/ 39)
يكي ديگر از اصول واژه‌شناسي، عدم اعتماد به معناي ارتكازي است؛ براي مثال: (قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى) (طه/ 20)
در ترجمة آيت الله يزدي آمده است: «خدا در پاسخش گويد: اين چنين است؛‌ آيات و نشانه‌هاي ما براي تو آمد و تو آنها را فراموش كردي؛ بدينسان امروز فراموش خواهي شد.»
معناي ارتكازي «نسي» فراموشي است؛ اما در لغت براي آن دو معنا ذكر كرده‌اند: فراموشي به معناي پاك شدن از ذهن و فراموشي به معناي ترك كردن و عدم توجه كه در فارسي گاه از آن با «به دست فراموشي سپردن» تعبير مي‌كنند. در مقاييس اللغة آمده است:
«نسى: أصلان صحيحان: يدلّ أحدهما على إغفال الشي‏ء، و الثاني على ترك شي‏ء.»
اما به فرض كه مانند برخي لغويان تنها براي آن يك اصل قائل شويم (لسان العرب: نسى و النسيان: ضدّ الذكر و الحفظ.) باز در مورد آيات لازم است قرائن و سياق مورد ملاحظه قرار گيرد؛ چنان كه صاحب «التحقيق» كاربرد آن را در قرآن به سه معنا دانسته است كه در مورد پروردگار «به دست فراموشي سپردن و نه فراموش كردن» را معناي صحيح مي‌داند. اين معنايي است كه بسياري از مفسران و مترجمان بدان توجه داشته‌اند. در «التحقيق» آمده است:
«3- حصول حالة النسيان بالاختيار و التعمّد: و هذا كما في أعمال الربّ عزّ و جلّ، فيراد منه نتيجة النسيان و أثره، و هو قطع التوجّه و الذكر، و حصول الترك و الإعراض- كما في:(فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا) (انفال/51)؛ (نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُون) (توبه/67)؛ (قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى)(طه/126) فانّ حقيقة النسيان عبارة عن انقطاع الذكر و التوجّه و حصول حالة الترك و الإعراض عن شي‏ء، و لا مدخليّة في السبب الموجب لهذا المعنى، سواء كان بجريان طبيعىّ، أو بتوجّه الى ما يقابله و ينافيه حتّى يشغله عن الذكر و التوجّه، أو بداع باطنىّ يوجب قطع التوجّه، كما في مقام الجزاء و سلب الرحمة و الانعطاف و اللطف من اللّه تعالى.
فانّ المجازاة بمقتضى الحكمة و العدل و لإجراء ضوابط النظم و التقدير التامّ في الخلق، و لازم أن يكون مماثلا بالجرم. فالعبد إذا نسى آيات اللّه و غفل عن يوم اللقاء و أعرض عن ذكر اللّه تعالى: فللّه تعالى أن يجازيه بالاعراض و ترك التوجّه و اللطف عنه بحكم العدل و الحقّ.
(وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُون) (انعام/160) و من هذا القبيل نسيان العبد في تعمّد و اختيار، إذا كان بداع باطنىّ من ضعف الاعتقاد و فساده، و من انكدار القلب و غشاوة فيه، فهو ينسى و يُعرض عن الذكر اختيارا و عمدا.» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ‏12/115)
برخي مترجمان با عنايت به آنچه بيان كرديم،‌ در ترجمه به اين مسئله توجه داده‌اند:
- فيض الاسلام: خداى تعالى (در پاسخ او) مي‌فرمايد: سزاى تو چنين است (در دنيا) آيات و نشانه‏هاى (توحيد و معاد و پيغمبرى پيغمبران) ما براى تو آمد و تو آنها را فراموش كرده و رها نمودى (نپذيرفتى) و همچنين امروز ترك و رها شده (در كورى و آتش دوزخ) مي‌شوى‏.
- مجتبوي: گويد: بدين گونه [امروز كور محشور شدى زيرا] آيات ما به تو رسيد و تو آنها را به فراموشى سپردى- از آنها تغافل كردى- و همچنان امروز فراموش مى‏شوى.
- اشرفي: گفت همچنين آمد تو را آيت‏هاى ما پس واگذاشتى آنها را و همچنين امروز واگذاشته شوى
افزون بر مطلب فوق، «در پاسخش» خارج از نوع ترجمة مورد نظر مترجم است و وجهي براي آمدن آن نيست و بر فرض آمدن، بايد داخل پرانتز باشد.
توجه به ظرافت‌هاي موجود در معاني واژه‌هاي مترادف‌نما، يكي ديگر از ضرورت‌هاي ايجاد تعادل در مبدأ و مقصد است؛ براي نمونه مي‌توان به آية(وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدَي‏ لَايَسْمَعُواْ وَتَراهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَايُبْصِرُون)(اعراف/198) مثال زد. در اين آيه سه واژة تقريباً هم معنا به چشم مي‏خورد: «رأي»، «نظر» و «بصر». توضيح فرق‏هاي اين سه واژه چنين است:
مادة «نظر» زماني به كار مي‌رود كه «ناظر» (= بيننده) دنبال ديدن چيزي باشد، خواه آن را ببيند يا نه؛ به ديگر سخن، ناظر دنبال اين ‏است كه مجهولي را با ديدن به معلوم تبديل كند و ماده «رأي» در موردي‏ به كار مي‌رود كه بيننده شي‏ء را ببيند؛ براي مثال، گفته مي‏شود: «الناس‏ ينظرون الي السماء لرؤية الهلال؛ مردم به آسمان نگاه مي‏كنند تا هلال را ببينند.» در اين مثال، مردم براي ديدن هلال به آسمان نگاه مي‏كنند (ينظرون)، ولي ممكن است هلال را نبينند، ليكن اگر ديده شد، گفته مي‏شود: «رأوا الهلال؛ هلال را ديدند.»
به گفتة برخي كارشناسان، هرگاه شي‏ء به وضوح ديده‏ شود، از مادة «بصر» استفاده مي‏گردد؛ يعني آشكار بودن شي‏ء ديده شده در معناي «بصر» نهفته است. برخي دانشوران، معناي «بصر» و «رأي» را اين گونه ‏جمع كرداند كه «بصر» مرحلة ديدن و انتقال تصوير اشياء به عقل است و«رأي» مرحلة درك عقل مي‏باشد؛ به ديگر سخن «بصر» مرحله‏اي چونان تصوّر و «رأي» مرحله‏اي بسان تصديق است.
در نتيجه، اگر بخواهيم بين سه واژة «نظر»، «بصر» و «رأي» نوعي هماهنگي ‏برقرار كنيم، بايد بگوييم اولين مرحله «نظر» است و سپس «بصر» و آن‏گاه «رأي» كه مرحلة درك عقل و پايان كار مي‏باشد.
در آية مورد بحث، «تراهم» خطاب به پيامبر(صلی الله علیه و آله)است كه بالاترين مرحله ‏مي‏باشد و «ينظرون» و «لايبصرون» به بت‏ها و يا بت‏پرستان اشاره دارد؛ يعني(در معناي بت) با چشم‏هاي مصنوعي‏شان به پيامبر(صلی الله علیه و آله)مي‏نگرند، ولي در حقيقت او را نمي‏بينند و يا (در معناي بت‏پرستان) بت‏پرستان با چشم‏هاي‏خود به سوي پيامبر(صلی الله علیه و آله) مي‏نگرند و نشانه‏هاي صدق و درستي را مي‏بينند، ولي واقعيت‏ها را نمي‏بينند. (ر.ك: تفسير نمونه، ج 7، ص 60؛ مقاييس اللغة، ماده بصر؛ معجم الفروق اللغويه، شماره 543 و 1533؛ الترادف في القرآن الكريم، ص 183 - 181.)
اينك به چند ترجمه توجه نماييد:
يزدي: ... و آنها را مي‌بيني كه به تو نگاه مي‌كنند اما چيزي نمي‌بينند.
فولادوند:... و آنها را مي‏بيني كه به سوي تو مي‏نگرند، در حالي كه ‏نمي‏بينند.
مكارم:... و آنها را مي‏بيني [كه با چشم‏هاي مصنوعي‌شان] به تو نگاه ‏مي‏كنند؛ اما در حقيقت نمي‏بينند.
كرمي:... و آنها را مي‏بيني كه [گويي] به سوي تو مي‏نگرند، در حالي كه ‏[در حقيقت شما را] نمي‏بينند.
در بين ترجمه‏هاي ياد شده، تنها آخرين ترجمه تا حدي مفهوم را منتقل ‏كرده است.
ترجمة پيشنهادي: و آنها را مي‏نگري كه به سوي تو چشم مي‏اندازند،3 ولي تو را نمي‏بينند [درك نمي‏كنند].
یکی از مشکلات ترجمة قرآن، یافتن برابرهای مناسب برای عناصری است که ویژة زبان عربی است. یکی از این عناصر «مفعول مطلق» است. ما برای بررسی موضوع یاد شده در ترجمة مورد بحث، آیات 21- 19 سورة فجر را از نظر می‌گذرانیم.
(وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَّمًّا * وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا * كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا)
- «و اموال این و آن را به ارث یک‌جا می‌خورید که گویی سیرایی ندارید.»
- «و ثروت را دوست دارید دوست داشتنی بسیار.»
- «نه چنین است؛ آن گاه که زمین درهم کوبیده شود کوبیده شدنی سخت.»
اگر بخواهیم خیلی کوتاه دربارة این سه ترجمه سخن بگوییم، باید به صورت فشرده به چند نکته اشاره کنیم:
1. ترجمة نخست از حالت وفادار خارج و به ترجمة آزاد و تفسیری تبدیل شده است؛ برای مثال «که گویی سیرایی ندارید» در متن مبدأ جایگاهی ندارد.
2. «اکلا» مفعول مطلق و «لما» صفت مبالغه برای آن است. اگر بخواهد «اکلا» به درستی ترجمه شود، باید به جای آن قیدی مناسب آورده شود که در ترجمه «یک‌جا» برای این منظور در نظر گرفته شده است. این ترجمه – جداي از بررسی برابری کامل آن و عدم تعادل کامل – به طور مسلم از یک مشکل رهیده است و آن گرته برداری ساختاری است که در ترجمة بعد آن را خواهیم دید.
3. «حباً» مفعول مطلق است و «جمّاً» نیز نوع آن را مشخص می‌کند، حال اگر بخواهیم آن را به درستی ترجمه کنیم، باید از قیدی مناسب بهره گیریم. اما چنان که دیده می‌شود، ترجمة تحت اللفظی همراه گرته برداری ساختاری ارائه شده که هیچ بار خاصی را در ترجمه القا نمی‌کند. در ترجمة آیت الله مکارم آمده است:
«و مال و ثروت را بسيار دوست داريد (و به خاطر آن گناهان زيادى مرتكب مى‏شويد)!» در این ترجمه قید «بسیار» به درستی به کار رفته است. البته در مورد مال و ثروت و یا عطف هر دو و یا توضیحی قرار دادن ثروت (داخل قلاب)، همچنان جای سخن باقی است.
4. در مورد ترجمة بعد نیز می‌توان مانند ترجمة آیة 20 قضاوت کرد.

4. رعايت نكات صرفي، نحوي و بلاغي

در ترجمة مورد بحث دقت‌های خوبی دیده می‌شود که جای ستودن دارد؛ اما ضعف‌هایی نیز دیده می‌شود که برطرف شدن آنها می‌تواند به هرچه کامل‌تر شدن کار بینجامد. مثال‌های ذیل نمونه‌هایی شایستة تأمل‌اند:
مثال 1: (وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا)(نساء/36)
در ترجمة آیت الله یزدی آمده است: «و به پدر و مادر نیکی کنید.»
در چند ترجمة دیگر نیز آمده است:
- مکارم: «و به پدر و مادر، نيكى كنيد.»
- فولادوند: «و به پدر و مادر احسان كنيد.»
- آیتی: «و با پدر و مادر ... نيكى كنيد.»
در این ترجمه‌ها چند نکته نهفته است که باید به آنها توجه شود:
1. «احسانا» مفعول مطلق و به معنای «احسنوا بهما احسانا» می‌باشد که معنای تأکیدی دارد؛ یعنی در ترجمه باید به نوعی به این تأکید اشاره شود. این تأکید از جدا کردن پدر و مادر از دیگران نیز قابل استفاده است که یک نکتة بلاغی است و چنان که دیده می‌شود، هیچ ‌یک از ترجمه‌ها به این مسئله توجه نكرده‌اند.
2. در برخی ترجمه‌ها «نیکی کنید» تکرار شده که با ساختار ادبیات فارسی هماهنگ نیست و اگر تکرار به جهت القای نکتة بلاغی پیش‌گفته است، باید توجه داشت که چنین تکراری، به هیچ ‌وجه نمی‌تواند جايگزين آن نکتة بلاغی باشد.
3. در ترجمه آقای آیتی «با پدر و مادر» آمده که همنشینی ندارند .
مثال2: مترجم آیة 10 سورة تحریم را این چنین ترجمه کرده است: «خداوند برای آنان که کافر شدند مثالی زده است: همسر نوح و همسر لوط را که دو زن بودند در اختیار دو نفر از بندگان شایسته و خوب ما که به آن دو خیانت کردند و آن دو پیامبر در برابر عذاب خدا اندک کفایتی از آنها نکردند و به آنان گفته شد: با کسانی که به دوزخ در آمده‌اند وارد آتش شوید.»
برای این که نکتة بلاغی متن به خوبی درک شود، لازم است مقدمه‌ای اجمالی مطرح کنیم. به معنای «زوج» و «امرأة» در آیات زير بنگرید:
-(...امْرَأَتَ نُوحٍ و َامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ‏ فَخَانَتَاهُمَا...)(تحريم/10)
- (وَمِنْ ءَايَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَجًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَجَعَلَ ‏بَيْنَكُم مَّوَدَّةً و َرَحْمَة)(روم/21)
- (وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَجِنَا و َذُرِّيَّتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا) (فرقان/74)
- (قَالَ رَبِ‏ّ أَنَّي‏ يَكُونُ لِي غُلَامٌ و َقَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عَاقِر) (آل عمران/40)
- (و َقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتاَهَا عَن نَّفْسِهِ...) (يوسف/30)
معاني «زوج» و «إمرأة» در آيات ياد شده و ديگر آيات به خوبي ‏روشن است. بنت ‏الشاطي در اين باره آورده است:
«ما به تأمل در سياق استعمال اين دو واژه در قرآن مي‏پردازيم ‏و اين تأمل، ما را به رازي كه در دلالت اين دو واژه نهفته است، رهنمون مي‏گردد: واژه «زوج» يا «همسر» زماني به كار رفته كه ‏مسئله زوجيّت يا جفت بودن مرد براي زن، محور و معيار سخن اصلي آيه است كه يا حكمت و نشانه‌اي را بيان مي‏كند و يا در مقام تشريع و تبيين حكمي است...؛ اما هر جا آنچه نشانه ‏زوجيّت است، يعني آرامش و دوستي و مهرباني، به سبب‏ خيانت يا ناسازگاري در عقايد، رخت از ميان بر بسته باشد، ديگر زوج نيست، بلكه «إمرأة» (زن) است؛ چنان‏كه ‏در سوره يوسف آيه پنجاه و يكم مي‏خوانيم «زن عزيز در پي كامجويي از غلام خويش‏است» (بنت الشاطي،/225-224)
بيشتر مترجمان «زوج» را در آيات 21 سورة روم و 74 سورة فرقان به «همسر» ترجمه كرده‏اند، ولي ترجمه‏ها در سه آية ديگر «امرأة» مختلف است: (رك: فولادوند، مكارم، خرمشاهي، مشكيني، مجتبوي، امامي)
در آية مورد بحث نكته‌اي وجود دارد كه عبارت است از تعبير توهين آميز نسبت به دو زن: (كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْن)با وجود اين گونه‏ تعبير كه شايستة آن دو خيانت‏كار است؛ آنان شايستة همسري و هم‏دوشي ‏نيستند، و تعبير همسر براي آنان مناسب نيست.

5. ادبيات ترجمه

ادبيات ترجمه تا حدي بر نوع ترجمه (وفادار- معنايي) منطبق است و از كهنه‌گرايي و عربي‌زدگي و نيز فارسي‌زدگي افراطي دوري كرده است، ولي در برخي موارد از ساختارهاي نحوي زبان معيار فاصله مي‌گيرد كه به نظر مي‌رسد قابل توجيه نباشد و بتوان با ويرايشي درخور، برخي مشكلات آن را برطرف كرد؛ براي مثال، در ترجمة آية 4 سورة بروج(قُتِلَ أَصْحَابُ الأخْدُود)آمده است: «اهل آن خندق را مرگ باد! (كه آن را براي سوزاندن مؤمنان از آتش پر كرده بودند)». برخي ترجمه‌هاي ديگر چنين است:
- مكارم: مرگ بر شكنجه‌گران صاحب گودال (آتش)،
- فولادوند: مرگ بر آدم‌ سوزان خندق.
- مجتبوي: مرگ بر صاحبان آن خندق،

6. توجه به ارائه توضيحات ضروري تفسيري

مترجم در متن و پاورقي به ارائة توضيحات تفسيري پرداخته و آنها را جز در موارد معدودي4 از متن اصلي ترجمه جدا كرده است. بنابراين مي‌توان اين ترجمه را تفسيري نيز ناميد.
توضيحات تفسيري مترجم هر چند بسيار است و در مجموع بسيار راه‌گشاست،‌ ولي به نظر مي‌رسد در برخي موارد كه بر اساس روش و مبناي مترجم در ارائة توضيحات تفسيري، نياز به توضيح‌هاي تفسيري بوده،‌ مطلبي ارائه نشده است. نمونه‌اي از اين آيات را مي‌توان در مورد گناه پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)كه از هر خطا و اشتباه به حكم آية تطهير، مصون است، مشاهده كرد:
- غافر، 55: ... و از خطايت آمرزش بخواه...
- محمد(صلی الله علیه و آله)، 19: و از براي گناه خود و براي مردان و زنان با ايمان آمرزش بخواه...
- فتح،‌ 2: تا خداوند آنچه را مشركان بر تو گناه مي‌شمردند – چه پيش از هجرت و چه پس از آن – از تو بزدايد.
چنان كه مشاهده مي‌شود، ترجمة آيات 55 و 19 سوره‌هاي غافر و محمد(صلی الله علیه و آله) بدون توضيح ارائه شده كه به نظر به توضيح نياز دارد و بهترين دليل، ارائة توضيح در متن اصلي5 ترجمة آية 2 سورة فتح است.
مثال ديگر: (...إِنْ هِي إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَآءُ و َتَهْدِي مَن تَشَآءُ...)(اعراف/155)
- ... اين نيست مگر آزمون تو كه با آن هر كه را بخواهي گمراه و هر كه را بخواهي هدايت مي‌كني... (يزدي)
-... اين جز آزمايش تو نيست؛ هر كه را بخواهي به وسيلة آن‏ گمراه و هر كه را بخواهي هدايت مي‏كني (فولادوند و نيز مشابه آن ‏خرمشاهي، الهي قمشه‏اي، ارفع، مشكيني، و برخي ديگر)
-... كه هر كه را بخواهي [و مستحق بداني] به وسيلة آن گمراه‏ مي‏سازي و هر كس را بخواهي [و شايسته ببيني] هدايت ‏مي‏كني. (مكارم)
ضعف ياد شده در ترجمة آية 4 سوره ابراهيم نيز وجود دارد:(...فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِي مَن يَشَآءُ...)
در ترجمة اين گونه آيات – مانند برخي مترجمان - بايد با افزودن توضيحي در متن يا پاورقي روشن ساخت كه مسبب اصلي اين هدايت و اضلال خود آنها هستند، نه اينكه چيزي از بيرون بر آنان تحميل شده ‏باشد و يا مي‏توان گفت كه اين هدايت كردن و گمراه نمودن ابتدايي ‏نيست، بلكه جنبة پاداشي و كيفري دارد و محروم شدن از فيض و توفيق الهي خود مصداق روشني از گمراه شدن است.

نگاهی به پانوشت‌ها

در کنار کاستی یاد شده، کاستی دیگری نیز در خصوص پانوشت‌ها دیده می‌شود که نمی‌توان آنها را از ‌نظر دور داشت. به مثال‌هایی در این خصوص توجه فرمایید:
1. پانوشت‌هایی که مجمل‌اند (به ویژه برای مخاطبان هدف)
- ص 311 پاورقی شمارة 2: «هستی‌دارْ هرچه هست وابسته به آن هستی است که تا فیض هستی از هست هست، هست.»!
- ص 312 پاورقی شمارة 2: «چه آنکه هر چه هست و هر کجا هست به هستِ مطلق وابسته است و از هست، هست؛ زیرا هیچ هستی‌داری جز هستِ مطلق، از خود هست ندارد.»!
2. عدم نظم مناسب
مترجم ذیل حروف مقطعه سورة قصص که بیست و هشتمین سوره است، آورده است:
«رمزی است عاشقانه میان گوینده و شنونده که به جز آن دو، کسی از راز آن آگاه نیست.»
آیا مناسب‌تر آن نیست که این توضیح ذیل حروف مقطعه سوره بقره بیاید؟
3. زيادي بودن برخی پاورقی‌ها
برخی پاورقی‌ها زيادي‌اند (مانند: ص 567) و برخی با افزودن یک کلمه به متن اصلی از سودمندي می‌افتد. برای مثال، ذیل سورة تبّت آورده‌اند:
- «این سوره در برخی ترجمه‌ها «مسد» نامیده شده است.»
- نیز بنگرید: ص596 و 578 و ... .
4. ضعف برخی پانوشت‌ها
مانند پاورقي2 در ص 320، گذشته از غیر ضروري بودن طرح این مسئله در مقابل مسائل بسیار ضروری‌تر که شایسته ياداند، ضعف روایت و عدم تصریح به آن (تفسیر قمی: حدثنا أحمد بن إدريس أخبرنا أحمد بن محمد عن ابن أبي عمير عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله(علیه السلام)في قوله (بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما) قال: كانت سوءاتهما لا تبدو لهما يعني كانت داخلة) و رويگرداني بيشتر مفسران و مترجمان از این تفسیر، نشان دهندة ترجیح رويگرداني از آن به ویژه در ترجمه و محدودیت پاورقی‌های آن است.
در تفسیر تبیان آمده است:
«و قوله (فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما)أي ظهرت عورتاهما، و لم يكن ذلك على وجه العقوبة، لان الأنبياء لا يستحقون العقوبة، و انما كان ذلك لتغير المصلحة، لأنهما لما تناولا من الشجرة اقتضت المصلحة إخراجهما من الجنة و نزعهما لباسهما الذي كان عليهما».
در مجمع البیان می‌خوانیم:
«(بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما)أي ظهرت لهما عوراتهما ظهر لكل واحد منهما عورة صاحبه قال الكلبي: فلما أكلا منها تهافت لباسهما عنهما فأبصر كل واحد منهما سوأة صاحبه فاستحيا».
در المیزان آمده است:
«(بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما)و سقط عنهما ما ألبسهما الله تعالى من لباس الجنة، و أقبلا يستتران من ورق الجنة» (ج‏8،/61)

7. ويرايش فني

ويرايش ترجمه – با حفظ حرمت ويراستار محترم و تلاش‌هاي فراوان وي و دقت‌هاي فراواني كه انجام داده‌اند– به نظر مي‌رسد از روش منطقي برخوردار نيست و لازم است در چاپ‌هاي بعد دربارة آن تجديد نظر شود. پيشنهاد نگارنده استفاده از شيوة مصوب فرهنگستان است؛ زيرا با همة اختلاف سليقه‌هايي كه در مورد آن وجود دارد، از سير منطقي‌تري برخوردار مي‌باشد. به چند مورد ذيل از ويرايش ترجمه عنايت فرماييد:
- در حالي كه «هش‌دار» (300) و «هم‌راه» (ص309) به صورت جداي با نيم فاصله و يا به خطا با فاصله كامل آمده، «كسانيند» (ص326)، «داراييش» (ص 601)، «تاريكييش» (604) به صورت اتصال آمده است! گفتنی است «هشدار» در ص3 دو بار پیوسته آمده که دوگانگی در رسم الخط را حمل بر خطا می‌کنیم.
- اين ترجمه – چنان كه خود مترجم در پي‌نوشت اشاره كرده – از عربي‌زدگي به دور مانده است؛ اما به نظر مي‌رسد ترجمة ايشان به پالايشي دقيق‌تر نيازمند است تا آن گونه كه شايستة آن است، نمايان شود؛ براي مثال در آية 5 سورة فاتحة الكتاب مي‌خوانيم: «و تنها از تو ياري مي‌طلبيم» كه مي‌توان به جاي مي‌طلبيم، از «مي‌جوييم» بهره گيريم؛ چنان كه در بسياري از ترجمه‌هاي قرآن آمده است.
- در آية 16 سورة بقره آمده است: «... و اين داد و ستدشان سودي نكرد؛ و راه‌يافتگان نبودند.» چنان كه روشن است، «گان» در راه‌يافتگان زايد است و بايد حذف شود.
- در آیه 13 سوره قمر نیز آمده است: «و او (نوح) را بر کشتی ساخته شده از الوارهای چوب و میخ ها سوار کردیم.» «ها» در «میخ‌ها» زاید است و در ضمن نیم فاصله در این واژه- و واژه‌های بسیار دیگر در سراسر ترجمه- رعایت نشده است. البته ترجمة «الواح» به «الوارهای چوب» به نظر تعادل بیشتری نسبت به دیگر ترجمه‌ها دارد.
- واو از ابتدای آیة 8 سورة مطففین از قلم یا تایپ افتاده است.
- «چه آن كه» به جاي زيرا در اين ترجمه بسيار به كار رفته كه از نظر ادبي در سطح نازل‌تري قرار دارد.
- «برای همیشه» در ترجمة آیة 25 بقره به جای «جاویدان»، «همیشه» و جز اینها نامناسب و از دیدگاه برخی کارشناسان ادبیات فارسی ترکیبی نادرست است.
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ) (مائده/ 105)
يزدي: هان، اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! بر شما باد كه خود را مراقبت كنيد.
خطاب با الگوي «عليكم» مختص زبان عربي است و در زبان فارسي چنين الگويي به كار نمي‌رود و راه يافتن آن به زبان فارسي حاصل گرته‌برداري در ترجمه است؛ چنان كه در ترجمة مورد بحث و برخي ترجمه‌هاي ديگر ديده مي‌شود.
- الگوي ديگر كه در زبان فارسي برابري ندارد و انتقال الگوي ساختاري آن با روح ادبيات فارسي ناهمگون است،(أَحَدٌ مِنْكُمْ)و مانند آن مي‏باشد. عبارت(أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِط)در آية 6 سورة مائده نمونه‏اي از آن است:
(أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِط ...)
مترجم محترم مانند بيشتر مترجمان قرآن(أَحَدٌ مِنْكُمْ)را با گرته‏برداري به «يكي از شما» و يا عبارتي شبيه آن ترجمه كرده است؛ «يا يكي از شما از قضاي حاجت آمد» كه به نظر صحيح نمي‏رسد؛ زيرا اين عبارت در زبان فارسي به كار نمي‌رود و فصيح به شمار نمي‏آيد.
يكي از مباحثي كه در ويرايش مورد توجه قرار مي‌گيرد، پيچيده نبودن (تعقيد نداشتن) معاني است؛ اما گاه ديده مي‌شود كه برخي نوشته‌ها گرفتار تعقيد است و فهم آن براي خواننده دشوار مي‌باشد. تعقيد عوامل گوناگوني دارد كه فعلاً مجال پرداختن به آنها نيست. براي مثال، در ترجمة مورد بحث،‌ در ترجمة آية 1 سورة زلزال مي‌خوانيم: «آن هنگام كه زمين به لرزة خود لرزانده شود.»
اينك اين پرسش مطرح مي‌شود كه منظور از «به لرزة خود» چيست؟ آيا مقصود اين است كه لرزه از بيرون زمين بر آن وارد نمي‌شود و يا مقصود شدت لرزيدن است؟ اين مطلبي است كه از ترجمه روشن نمي‌شود، ولي به نظر نمي‌رسد متن اصلي نيز با چنين مشكلي روبرو باشد؛ زيرا چنان كه مفسران و مترجمان تصريح كرده‌اند، مراد از زلزال (در نقش مفعول مطلق) شدت لرزيدن است، نه چيز ديگر.
- نکات ریز و درشت فراوان دیگری وجود دارد که فعلاً فرصت پرداختن به آنها نیست و اگر خدا بخواهد، در فرصتی مناسب بدآنها خواهیم پرداخت.

8. يكسان سازي و رعايت هماهنگي

با نگاه اجمالي به ترجمه، عدم هماهنگي و رعايت نكردن يكسان‌سازي به راحتي آشكار مي‌شود كه گاه در يك صفحه و در دو آية پي در پي به چشم مي‌خورد. به چند مثال زير توجه كنيد:
مثال1: (الرَّحْمَنِ الرَّحِيم)در آيات 1و3 سورة حمد كاملاً متفاوت ترجمه شده است.
مثال2: (لا رَيْبَ فِيه)در آية 2 سورة بقره «هيچ‌گونه ترديدي در آن نيست» معنا شده، ولي در آيات 9 و 25 آل عمران «كه شكي در آن نيست» و در آية 87 نساء «كه هيچ شكي در آن نيست» و در آية 12 سورة انعام «كه در آن هيچ ترديدي نيست» معنا شده است. اين گذشته از مناقشه‌اي است كه در «ترديد» در برابر «ريب» راه دارد.
مثال3: در آيات 3 و 4 سورة بقره دو الگوي كاملاً مشابه ديده مي‌شود: (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب)و(وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْك)؛ حال ترجمة هر دو به ترتيب چنين است:
- آنان كه به غيب (...) ايمان دارند
- كساني‌اند كه به آنچه به سوي تو ... ايمان ... دارند
- انعام، 54: (الَّذِينَ يُؤْمِنُون)و چون آنان كه به آيات و نشانه‌هاي ما ايمان آورده‌اند
- انعام، 92: (الَّذِينَ يُؤْمِنُون) و آنان كه آخرت را باور دارند
- توبه، 44: (الَّذِينَ يُؤْمِنُون) كساني كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده‌اند
- بقره، 26: (الَّذِينَ آمَنُوا) آنان كه ايمان آورده‌اند
- بقره، 159: (الَّذِينَ يَكتُمُونَ) كساني كه ... پنهان مي‌دارند
مقايسة «آنان كه» و «كساني‌اند كه» در آيات 3 و4 بقرة و 44 توبه و 26 بقره تأييد كننده دريافت ماست.
مثال4 : مقايسة(وَمَا يَشْعُرُون)و(وَلَكِنْ لا يَشْعُرُون)در آيات 9 و 12 سورة بقره:
- مايشعرون: اما توجه ندارند و نمي‌فهمند
- لايشعرون: ولي نمي‌فهمند
مثال5: (مَا لَكُمْ لا تَنَاصَرُون) (صافات/ 25)
(مَا لَكُمْ لا تَنْطِقُون) (صافات/ 92)
(مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون) (صافات/154 و قلم/36)
- شما را چه مي‌شود كه (امروز) يكديگر را ياري نمي‌كنيد؟!
- شما را چه شده كه سخن نمي‌گوييد؟!
- شما را چه مي‌شود؟ چگونه حكم مي‌كنيد و نظر مي‌دهيد؟
- شما را چه مي‌شود؟ چگونه حكم مي‌كنيد؟
مثال 6: «قال» در آیات 30 و 33 سورة بقره به ترتیب به «گفت» و «فرمود» ترجمه شده و از آنجا که گوینده خدای متعال است، «فرمود» مناسب‌تر است.
در هر صورت مطالب فوق تصادفی انتخاب شده است و اگر ترجمه به دقت و کلمه به کلمه بررسی شود، بی‌تردید ضرورت ویرایش دقیق و همه جانبه آشکار می‌شود؛ نیازی که در بيشتر – اگر نگوییم در همه - ترجمه‌ها احساس می‌شود.



پی‏نوشت ها:

1. واحدهاي كلام از بزرگ به كوچك عبارت‌اند از: بند( پاراگراف)، جمله، گروه، واژه، تكواژ و واج (واج در بحث واحدهاي ترجمه به طور مستقل جايگاهي ندارد.)
تكواژ/ واژك: واحد معنادار زبان كه به اجزاي كوچك‌تر معنادار قابل تقسيم نباشد؛ براي مثال: دانش‌آموزان از چهار تكواژ ساخته شده است: دان(تكواژ آزاد)، -ِ ش(تكواژ وابسته)، آموز(تكواژ آزاد)، ان(تكواژ وابسته). گفتني است كه تكواژ وابسته هيچ‌گاه مستقل نيست، به خلاف آزاد كه مي‌تواند مستقل نيز باشد.
واژه: از يك يا چند تكواژ ساخته مي‌شود؛ مانند: گل(يك واژه/ يك تكواژ آزاد)، گلاب(يك واژه/ دو تكواژ)، گلاب‌پاش( يك واژه/ سه تكواژ).
گروه: گروه از يك يا چند كلمه ساخته مي‌شود و در ساختمان جمله به كار مي‌رود؛ مانند:
• دانش‌آموزان كلاس پنجم (گروه اسمي در نقش نهاد)
• تمرين‌هاي رياضي خود را (گروه اسمي در نقش مفعول)
• خيلي سريع (گروه قيدي)
• نوشتند (گروه فعلي)
جمله واحدي از كلام است كه از يك يا چند گروه تشكيل مي‌شود و معناي كاملي را القا مي‌كند.
2. بند يا پاراگراف معمولاً در ترجمة اقتباسي، ترجمة شفاهي و به ندرت در ترجمة آزاد مورد استفاده قرار مي‌گيرد.
3. ممكن است اشكال شود كه «مي‏اندازد» نمي‏تواند ترجمة دقيقي باشد و در واقع‏ ترجمة «يلقون اليك النظر» است و نه «ينظرون اليك»، مي‏گوييم نخست اينكه بر اساس‏ تحقيقي كه انجام شد، چنين تركيبي در زبان معيار عرب استعمال ندارد؛ از اين رو با التباس رو برو نمي‏شود و بدون اشكال است و ديگر اينكه اگر ما «مي‏اندازند» را به «مي‏بينند» ترجمه كنيم، بخشي از معناي لفظ را ترجمه كرده‏ايم نه همة آن را؛ براي مثال ‏استاد كرمي فريدني معناي مورد بحث را در «گويي» منعكس كرده‏اند، ولي با باور نگارندة اين معنا در درجة اول بايد در خود لفظ منعكس شود و نه در توضيحات ‏تفسيري.
4. مانند آية دوّم سورة فتح كه تفسير را عيناً در ترجمه دخالت داده است.
5. آوردن تفسير در متن اصلي ترجمه مي‌تواند نشان ‌دهندة ضرورت چنين توضيحي باشد.
جمعه 24 شهریور 1391  3:44 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

مترجمان عامل نقل فرهنگها هستند

مصاحبه شونده : عبدالمحمد آیتی

 

اشاره:

شکوفایى تمدن اسلامى در قرن‏هاى چهارم و پنجم هجرى به میزانى در گرو توجه به ارتباط و داد و ستد فرهنگى عظیمى است که از دیر زمان توسط مترجمان و ناقلانى مطلع انجام گرفته است.
رونق ترجمه در تمدن اسلامى و اوج آن به سده دوم و سوم هجرى مى‏رسد، دورانى که«بیت الحکمه»با عالمان و مترجمان خود در همه زمینه‏هاى علوم، از علوم عقلى گرفته تا طب، نجوم، ریاضیات و...شاهد آثار و ثمرات بسیارى بوده است.
نقل از زبانى به زبان دیگر در یک فرهنگ خاص و گردانیدن فرهنگى به فرهنگ دیگر، همواره کاروان تمدن جامعه انسانى را به منزلى نو و عرصه‏یى تازه راهبر بوده است، رشد و شکوفایى تمدنها، گویاى این واقعیت است که اندوخته‏ها و تجربه‏هاى علمى و دانش بشرى در انتقال از سرزمینى و قومى به سرزمین و قوم دیگر بارورى و بالندگى بسیار داشته است، به عبارت دیگر تاریخ رشد علم و کشف حقیقت و تفوق بر جهل، تاریخ نقل و ترجمه و تاریخ همکارى و تعاون آحاد خانواده بشرى است.
این مهم(داد و ستد علمى از طریق ترجمه)در سرزمین ما نیز سابقه‏اى بلند و طولانى را به خود اختصاص داده و پیوسته با اقبال و پذیرش مواجه بوده است، اما بى‏مناسبت نیست که آفات آنرا نیز متذکر شویم، چه آنکه صرف ترجمه، توان هر قوم و ملتى را در نوآورى و ابداع و شکوفایى به ضعف و ناتوانى مبدل مى‏کند و از طرفى باید با ترجمه‏هایى که در صدد هدم نظام ارزشى فرهنگ خودى برمى‏آیند و با انگاره‏ها و انگیزه‏هاى سوء و ناصواب انجام شده‏اند با هشیارى و دقت روبرو شد و همواره میزان این هشیارى را بالا برد.
بارى، دوران معاصر که از اوان جنبش مشروطیت آغاز مى‏شود، بویژه سه دهه اخیر، از دوره‏هاى پررونق ترجمه به حساب مى‏آید، دورانى که ترجمه‏هاى بسیارى از زبانهاى دیگر-بویژه اروپایى-در زمینه‏هاى علوم تجربى، علوم انسانى، ادبیات و هنر به زبان فارسى ترجمه شده است و مى‏توان گفت کشور ما در حال حاضر از مترجمان بسیارى که صاحب آثارى استوار و ماندنى‏اند و در عین حال بسیار اندکند، بهره‏مند است.اما در این میان باید اذعان داشت که ترجمه از زبان عربى بسیار مهجور بوده و بر آن بى‏مهرى بسیار رفته است.گویا فرهنگ اسلامى که بسیارى از سرچشمه‏هاى آن توسط زبان عربى سیراب شده است، مى‏بایست کنار گذاشته شود و فارسى زبانان در صورت نیاز به اطلاعات، باید به آثار نویسندگان و محققان بیگانه رو کنند.در حالى که چه بسیار منابع و مآخذ و مراجع دینى، حکمى و تاریخى که همه به زبان عربى نگاشته شده و بایستى تمامى آن در اختیار فارسى زبانان قرار مى‏گرفت.
با اینهمه بودند و هستند مترجمانى که عمر خود را صرف ترجمه از زبان عربى نمودند و در اینجا مى‏توان استاد عبد المحمد آیتى را از موفقان و زبدگان فن ترجمه در ایران نام برد که سالهاست دور از هیاهو، فروتنانه آثارى بسیار ارزنده و گرانقدر بر مجموعه گنجینه فرهنگ معاصر افزوده‏اند.
با تشکر از استاد آیتى خوانندگان را به مطالعه این گفتگو دعوت مى‏کنیم.

کیهان فرهنگى:با سپاس از اینکه دعوت ما را براى مصاحبه پذیرفتید با آنکه اغلب خوانندگان ما با آثار خوب و گزیده و ترجمه‏هاى شیواى شما در زمینه تاریخ، تاریخ فلسفه و تاریخ ادبیات آشنایى دارند، ولى از زندگى و پیشینه تحصیلى و علمى جناب عالى کمتر اطلاع دارند.لطفا اگر موافقت مى‏فرمایید ابتدا شمّه‏اى از زندگى خودتان بیان بفرمایید.
استاد عبد المحمد آیتى:من 60 سال پیش یعنى در سال 1305 در بروجرد به دنیا آمدم.درس خواندن را از مکتبخانه شروع کردم، البته در بروجرد در آن سالها چند مدرسه بود به نامهاى اعتضاد، جمالیه و کمالیه.مدرسه جمالیه به نام سید جمال الدین اصفهانى واعظ مشروطه خواه که در بروجرد مدفون است تأسیس شده بود.تا آنجا که به یاد دارم دو مدرسه دخترانه هم داشت، یکى فاطمیه و یکى ناموس.همچنین دبیرستان پسرانه و دخترانه.مکتب‏ها کم کم تعطیل مى‏شدند زیرا نمى‏توانستند با مدرسه‏ها رقابت کنند، زیرا نه از حیث فضاى آموزشى مناسب بودند و نه از حیث مواد درسى. در مکتبخانه‏ها پس از آموختن الفبا و تمام کردن جزء سى‏ام قرآن مجید یعنى جزء عم، یا عم جزء قدرى نوشتن یاد مى‏دادند و در سالهاى بعد سیاق، یعنى محصلى که از مکتب بیرون مى‏آمد بیشتر براى کار در بازار آمادگى داشت.البته در ضمن قدرى هم کتابهاى فارسى چون عاق والدین یا جزوه کوچکى آنهم به شعر به نام امام حسن و امام حسین را درس مى‏دادند، بعد از آن هم کتابهائى مانند جودى و جوهرى.بعضى از مکتب‏دارها گلستان هم مى‏توانستند درس بدهند، ولى بطور کلى طرز و شیوه تدریس نسبت به شیوه‏هایى که بعدا به وجود آمد خوب نبود.ما در مکتبخانه به نوع خاصى کلمات راهجى مى‏کردیم که معنى آن را نمى‏فهمیدیم و طوطى‏وار تکرار مى‏کردیم.البته عده‏اى هم بودند که پس از تمام کردن دوره مکتب باز هم ادامه تحصیل مى‏دادند و نزد معلمان و استادان دیگر درس مى‏خواندند که اینها نسبت به همه شاگردان مکتب معدود بودند.در نزدیکى مکتب ما مدرسه‏اى بود به نام اعتضاد، در بین روز که ما در مکتب روى تشکچه‏هایمان نشسته بودیم صداى زنگ مدرسه را مى‏شنیدیم و بعد صداى همهمه و بازى بچه‏ها را، این امر هوس رفتن به مدرسه را در دل ما برمى‏انگیخت و هر هفته یکى دو تا از بچه‏ها تشکچه و مجرى کوچک خود را زیر بغل مى‏گرفتند و از مکتب مى‏رفتند.معلم ما که مى‏خواست از رفتن شاگردهایش جلوگیرى کند، دست به اقداماتى زد، از جمله این که زنگ شترى از تیر سقف بالاى سر خود آویزان کرد و خودش روى یک کرسى مى‏نشست، بعد موقعى که مى‏خواست نان بندهایمان-نان‏پیچ‏هایمان-را باز کنیم و بین صبح و ظهر نان بخوریم، یا درس داده شده را از کسى بپرسد با چوب به آن زنگ مى‏زد.البته زنگ شتر هم نتوانست بچه‏ها را از رفتن به مدرسه و ترک مکتب منع کند.یکى از کسانى که از مکتب به مدرسه رفت من بودم که تا اواخر جزء سوم قرآن را خوانده بودم.وقتى با پدرم به مدرسه رفتیم مهرماه 1314 بود و تا آن وقت من دو سال در مکتب درس خوانده بودم ولى چون جمله «امروز هوا خوب است»را غلط نوشتم یعنى امروز را جدا نوشتم مدیر مدرسه ترجیح داد که به کلاس اول بروم.مقصودم طرز یاد دادن خواندن و نوشتن کلمات است که امروز نسبت به گذشته تکامل یافته است و به کمک این روش جدید، کودکى که کلاس دوم را تمام کرده مى‏تواند کلمات مأنوس را بخواند، همچنین امروزه مى‏توانند در مدت کمى با روشى جدید به نوآموزان قرآن بیاموزند.
رفتن من به مدرسه مصادف بود با مختلط کردن مدرسه‏ها تا کلاس چهارم، به این معنى که در این چهار کلاس در مدرسه‏هاى دخترانه چند پسر هم بودند.
البته تعدادشان نسبت به کل کلاس زیاد نبود.من دوره دبستان و قسمتى از دبیرستان را در بروجرد گذراندم.
بالاخره در تهران موفق به گرفتن دیپلم ادبى شدم و در خرداد 1328 در رشته معقول از دانشکده معقول و منقول فارغ التحصیل شدم و چون دوره روانشناسى و علوم تربیتى را هم طى کرده بودم به عنوان دبیر ادبیات به استخدام وزارت فرهنگ درآمدم و پس از سى سال که در شهرستانها و تهران درس مى‏دادم بازنشسته شدم.لازم به تذکر است که از همان سالهاى تحصیل در دبیرستان، دروس حوزه‏اى را هم در مدرسه معتبرى در بروجرد به نام مدرسه آقا شروع کردم و تا سالهاى بعد کتابهاى صرف و نحو و برخى کتب منطق را در داخل مدارس علمیه یا خارج از آنها خواندم.

کیهان فرهنگى:ترجمه از زبان عربى را که رشته‏ اصلى کار جناب عالى است از چه موقع و چگونه آغاز کردید؟
استاد آیتى:متون قدیم عربى را از کلیله و دمنه عربى نوشته ابن مقفع آغاز کردم.در دانشکده با نثر امروز زبان عربى هم آشنا شدم و بعدها خودم در هر دو رشته قدیم و جدید تلاش بسیار کردم.قدیم را بیشتر از شروحى که بر دیوانها نوشته شده مثل شروحى که بر معلقات یا دیوان متنبى یا مقامات حریرى نوشته شده ادامه دادم و زبان امروز عربى را بعدا از نوشته‏هاى جبران خلیل جبران مثل العواصف و الارواح المتمرده و امثال اینها ادامه دادم.البته نثر جبران روان و شیرین است و مى‏تواند پایه‏اى باشد براى آشنایى با نثر نویسندگان معاصر عرب.از سال 1329 نوشتن را شروع کردم و تا به امروز خوشبختانه قلم را زمین نگذاشته‏ام.
کیهان فرهنگى:آثارى که تاکنون از حضرت عالى منتشر شده کدامند؟
استاد آیتى:آثارى که از بنده تا به امروز به چاپ رسیده از این قرار است:
1.باتلاق از میکاوالتارى نویسنده فنلاندى.
2.کشتى شکسته از رابیندرانات تاگور
3.ترجمه معلقات
4.کالسکه زرین مجموعه داستانهایى است از برادران گریم براى نوجوانان.
5.تهذیبى از رسالة الغفران معرى
6.غزلهاى ابونواس
7.تحریر تاریخ وصاف
8.ترجمه تقویم البلدان ابو الفداء در جغرافیا
9.تاریخ فلسفه در جهان اسلامى
10.شرح داستان خسرو و شیرین نظامى
11.درباره فلسفه اسلامى اثرى از ابراهیم مدکور
12.تاریخ ادبیات زبان عربى
13.ترجمه تاریخ ابن خلدون جلد اول و دوم
14.شکوه قصیده
در این میان ترجمه قرآن کریم که در سال 1356 شروع شد و سه سال به طول انجامید قابل ذکر است.در ضمن یک سلسله داستانهایى از نویسندگان معاصر عرب ترجمه کرده‏ام که در مجلات مخصوصا مجله آموزش و پرورش چاپ شده، همچنین در زمینه نقد شعر مقالات متعددى دارم که در مجله راهنماى کتاب به چاپ رسیده است.

کیهان فرهنگى:تا آنجا که ما اطلاع داریم در حال حاضر مشغول ترجمه مجلدات آخر تاریخ العبر هستید، با توجه به اهمیت و شهرت این کتاب جا دارد تذکرات و توضیحاتى بفرمایید.
استاد آیتى:بله مشغول ترجمه بقیه مجلدات تاریخ العبر هستم.این کتاب شش جلد است با یک مقدمه مفصل که خود مجلد مجزایى است.مقدمه مقوله دیگرى است که چندان ربطى به کتاب العبر ندارد، چیزى است در زمینه جامعه‏شناسى و همان کتاب است که امروزه به ابن خلدون لقب جامعه‏شناس داده است.
مقدمه را مرحوم پروین گنابادى ترجمه کرده و چند بار هم به چاپ رسیده است.العبر شش جلد است که تاکنون چهار جلد آن را که مجموعا بیش از پنج هزار صفحه مى‏شود ترجمه کرده‏ام، دو جلد بعدى که اختصاص به شمال آفریقا دارد باقى مانده است.در مقدمه جلد اول ذکر شده که از تاریخ العبر چاپ انتقادى صورت نگرفته، این که ما یک کتاب صحیح داشته باشیم یعنى کتابى که دقیقا چیزى باشد که مؤلف و مصنف آن به سلک تحریر درآورده باشد خیلى مهم است.در قدیم که صنعت چاپ نبود براى تکثیر یک کتاب از روى آن مى‏نوشته‏اند، این کاتبان یا نساخان یا وراقان در مقابل کار خود مزد مى‏گرفته‏اند ولى غالبا در نقل مطالب دقت نمى‏کرده‏اند و اگر خط نویسنده اصلى هم قدرى ناخوانا بوده مرتکب خطاهایى مى‏شده‏اند، البته هر چه کتاب علاقه‏مند بیشترى داشته نسخه‏هاى آن در طول قرون بیشتر شده مثل شاهنامه، گلستان سعدى یا دیوان حافظ، بنابراین تغییر و تبدیل آنها بیشتر بوده، البته گاهى هم کاتبان خود به سلیقه خود کلمه‏اى را عوض مى‏کرده‏اند و اگر مهجور بوده کلمه مأنوس‏ترى جاى آن مى‏گذاشته‏اند.
نسخه‏اى از چند دو بیتى باباطاهر را مرحوم مینوى از یکى از کتابخانه‏هاى ترکیه به دست آورده بودند در مجله دانشکده ادبیات چاپ کردند ولى آن اشعار تقریبا با آنچه امروز معمول است فرق بسیار داشت یعنى معلوم مى‏شود که این دوبیتیها را بعدا نوشته‏اند و کلمات فارسى را به جاى بعضى کلمات لرى گذاشته‏اند.گاه خود کاتب اگر طبع شعرى هم داشته در جایى که فکر مى‏کرده شاعر کوتاه آمده خودش چند بیتى اضافه‏ مى‏کرده است.به این علل کتب قدیم از نظم و نثر در هر رشته از تاریخ و فلسفه و کلام و داستان که هست باید تصحیح انتقادى شود.یعنى قدیمترین نسخه‏ها را به دست بیاورند، سپس نسخه‏اى را اساس قرار دهند و موارد اختلاف نسخه‏هاى بدل را در ذیل صفحات بیاورند.این کار اگر صورت نگرفته باشد-یعنى کتابى از متون نظم و نثر قدیم با این شیوه تصحیح نشده باشد-نمى‏توان به آن اعتماد کرد یا روى عبارات آن به بحث و جدل پرداخت یا آن را ترجمه و شرح کرد.گاهى این اشتباهات و خطاها مشکلات بسیارى ایجاد کرده است.
این شیوه تصحیح را خاورشناسان به متون فارسى و عربى وارد کردند و بعضى چون مرحوم علامه محمد بن عبد الوهاب قزوینى در تصحیح تاریخ جهانگشا و مرحوم ملک الشعراى بهار در مجمل التواریخ و مرحوم بهمنیار و دیگر محققین در قرن اخیر این شیوه را به کار گرفتند و دهها بل صدها متن از متون قدیم به این شیوه تصحیح و چاپ شده است.

کیهان فرهنگى:لطفا در مورد قرآنى که ترجمه کرده‏اید و اصولا علت اقدام به این کار با توجه به ترجمه‏هاى متعددى که وجود دارد توضیح بفرمایید.
استاد آیتى:در مورد ترجمه قرآن، بنده هیچ کتابى را به صورت سفارش تألیف یا ترجمه نکرده‏ام.
همیشه کارى را دست گرفته‏ام که خودم مى‏خواسته‏ام.
سالها بود در آرزوى آن بودم که به ترجمه کلام الهى بپردازم.در عین آنکه از هزار سال پیش تا به امروز نمونه‏هایى از ترجمه قرآن موجود است بخصوص در این پنجاه سال اخیر چند ترجمه از این کتاب عزیز در دست است و بعضى مانند ترجمه عارف و حکیم عالیقدر حضرت الهى قمشه‏اى اعلى اللّه مقامه از همه مشهورتر است.اما در مورد نیاز به این کار باید بگویم، آنچه این ضرورت را ایجاب کرده این است که:نخستین نمونه ترجمه قرآن به زبان فارسى از سلمان فارسى است و او بوده که«بسم اللّه الرحمن الرحیم»را به«نام خداى بخشنده مهربان»ترجمه کرده و هم او نخستین بار سوره حمد را ترجمه کرده و حتى ترجمه خود را از نظر مبارک رسول خدا ص گذرانیده است.این مطلب را مرحوم دکتر رامیار در تاریخ قرآن خود آورده‏اند که مأخذش در ذیل صفحات آن کتاب است.
البته وقتى بحث اینکه قرآن قدیم است یا حادث در گرفت-معتزله به حدوث قرآن معتقد بودند و دیگران به قدیم بودن آن-آنها که قرآن را قدیم مى‏دانستند در ترجمه آن به زبانهاى دیگر اشکال مى‏کردند ولى اکثر علما ترجمه آن را به زبانهاى دیگر براى فهم کلام الهى جایز مى‏شمردند.به احتمال قوى قرآن پیش از هر زبان غیر عربى دیگرى به فارسى ترجمه شده و قدیمترین ترجمه آیات آن است که همراه با ترجمه تفسیر طبرى آمده است.اصل تفسیر از ابو جعفر محمد بن جریر طبرى فقیه و مورخ و مفسر ایرانى است که در سال 310 وفات یافته است.
طبرى دو کتاب مهم دارد یکى تاریخ الرسل و الملوک که به تاریخ طبرى معروف است و یکى هم تفسیرى به نام جامع البیان فى تفسیر القرآن که در سال 270 به پایان آمده، هر دوى این کتابها البته به صورت تلخیص در عصر سامانیان-قرن چهارم-به فارسى ترجمه شده است و تفسیر طبرى پس از حذف اسناد آن-البته طبرى محدث است چه در تاریخ و چه در تفسیر خود به شیوه محدثان سخن گفته است-در سالهاى میان 350 تا 365 به زبان فارسى ترجمه شده.
مترجم آن مى‏گوید این تفسیر را که چهل مصحف داشت و از بغداد به خراسان آوردند، به زبان عربى بود و اسنادهاى دراز داشت.منصور بن نوح خواست که به فارسى ترجمه شود تا فارسى زبانان هم بتوانند بخوانند.
از این رو از علماى ماوراء النهر فتوى خواستند که مى‏شود چنین کتابى را به فارسى ترجمه کرد؟سپس علماى ماوراء النهر و خراسان و شهرهاى بخارا و سمرقند و بلخ اسپیجاب و فرغانه جمع شدند و به جواز آن فتوى دادند و از میان خود چند تن را اختیار کردند و آنها تفسیر طبرى را خلاصه و ترجمه کردند.در متن ترجمه این تفسیر آیات هم ترجمه شده.مسلم است که این ترجمه به فارسى کهن است‏
و براى مردم امروز خیلى مفهوم نیست، بخصوص که ترجمه کاملا تحت اللفظى است و سیاق فارسى حتى آن روز را هم ندارد.البته ترجمه تفسیر طبرى یکى از گنجینه‏هاى گرانبهاى واژه‏هاى قدیم زبان فارسى است.
در جایى از استاد محیط طباطبائى خواندم که از عوامل مهمى که زبان درى را از خراسان به سراسر ایران نشر داد ترجمه قرآن بود یا ترجمه تفسیر طبرى. مثلا اینجا صفحه 99 جلد اول آیه 109 از سوره بقره که به صورت تفأل آورده‏ام:«خواهد بیشترى از اهل کتاب ار بازگردانندى شما را از پس ایمان شما کافرى، حسدى از نزدیک تنهاشان.از پس آنچه پیدا آمدشان حق، اندر گذارید و عفو کنید تا بیاید خداى به فرمان او که خداى بر همه چیز تواناست».ترجمه‏هاى قدیم غالبا همین گونه هستند مانند ترجمه متن تفسیر کشف الاسرار مثلا ترجمه همین آیه در آنجا چنین آمده است:«مى دوست دارد و مى‏خواهد فراوانى از اهل کتاب، اگر توانستندى که شما را برگردانیدند از پس استوار داشت شما خداى و رسول را بازبرندى شما را تا کافر شوید.از حسدى که در دلهاى ایشان است پس انک پیدا شد ایشان را در تورات که محمد استوار است و پیغام حق با او درگذرید و از جواب ایشان بسزا رو مى‏گردانید تا الله آرد فرمان خویش را بدرستى که الله بر همه چیز قادر است و هر کار را تواناست»اگر این ترجمه از ابوالفضل رشید الدین میبدى باشد در دو دهه اول قرن ششم است یعنى حدود دویست سال پس از ترجمه طبرى و چنانکه ملاحظه مى‏افتد از آن مفهوم‏تر است.البته همینطور ترجمه‏هاى بعد.امروز نثر فارسى در کاملترین صورت تکاملى خود است در طول سالها غنى شده، گسترش یافته و براى بیان هر موضوع علمى، ادبى و فلسفى آمادگى دارد.مخصوصا در این پنجاه شصت سال اخیر که اگر مقالات و کتابهایى را در هر زمینه یا آنچه در سالهاى پیش از هزار و سیصد نوشته شده، مقایسه کنید، به عیان این تحول شگرف را مى‏بینید.نیز از واژه‏هاى دشوار و مترادفات بى‏جا و از مطابقه صفت با موصوف در موصوفهاى مؤنث و سجعهاى خنک بکلى پیراسته شده.
مثلا نثر کتب فلسفى فارسى را از دانشنامه علایى گرفته تا گوهر مراد و اسرار الحکم با سیر حکمت در اروپا و ترجمه طبیعیات شفا و دهها کتاب دیگر فلسفى که در این سالها به فارسى نوشته یا ترجمه شده مقایسه نمایید، یا مثلا نثر تاریخ جهانگشا یا وصاف یا روضة الصفا و حبیب السیر را با نثر تاریخ مغول یا تاریخ ایران پیش از اسلام و تاریخ ایران بعد از اسلام و دیگر کتابهاى تاریخى نوشته شده در این عصر مقایسه کنید، همچنین مقالاتى را که حتى در سالهاى آغاز رواج‏
روزنامه و مجله، پیش از مشروطه با روزنامه‏ها و مجلاتى که بعدا منتشر شد، با هم بسنجید معلوم مى‏شود که نثر فارسى یکى از بهترین و شکوفاترین ادوار خود را مى‏گذراند، البته مقصود نثرهاى استادانه و خوب است، نه بطور مطلق.در چنین دوره‏اى ایجاب مى‏کرد که ترجمه‏اى از قرآن مجید به زبان فارسى امروز در دست داشته باشیم که بحمد الله داریم.
ترجمه‏هاى مرحوم پاینده و مرحوم رهنما و مرحوم الهى قمشه‏اى و دیگران نمونه‏هاى خوبى از آن هستند.
ترجمه بنده هم یکى از همین گونه ترجمه‏هاست منتهى سعى شده با وجود داشتن محاسن آنها از عیبهاى جزیى آنها هم پیراسته باشد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
بنده در ترجمه خود سعى کرده‏ام چیزى به متن نیفزایم، یعنى در ترجمه‏«قل هو الله احد»ننوشته‏ام «بگو یا محمد».توضیحى که میان پرانتز باشد، به آیات افزوده نشده.ترجمه تفسیرى نیست.ترجمه متن است، واژه‏هاى نامأنوس ساختگى مانند«خردورى»در آن نیامده و کوشیده‏ام از لغات مبتذل و پیش‏پاافتاده خالى باشد.
در این ترجمه براى پیدا کردن معانى واژه‏ها به تفاسیر و کتب لغت قدیم مراجعه کرده‏ام.چون مفردات راغب، وجوه قرآن و کشاف زمخشرى، مجمع البیان طبرسى و مفاتیح الغیب فخر رازى.از تفاسیر فارسى در پى یافتن بهترین واژه به ترجمه تفسیر طبرى، تفسیر سور آبادى، تفسیر روح الجنان ابو الفتوح و کشف الاسرار میبدى مراجعه کرده‏ام، به ترجمه‏هاى معاصر نیز سرکشیده‏ام، ولى در موارد اختلاف سعى کرده‏ام شیخ طوسى را حکم قرار دهم و به تفسیر تبیان مراجعه کنم.شیخ طوسى، شیخ الطایفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسى شاگرد شیخ مفید و سید مرتضى دو تن از فقها و علما و ادباى شیعه است.او نخستین کسى است که نجف اشرف را مرکز علمى شیعه قرار داد.دو کتاب او استبصار و تهذیب از کتب اربعه شیعه است.شیخ در سال 385 متولد شده و در سال 460 در نجف وفات یافته است.تفسیر تبیان یکى از تفسیرهاى معتبر و قدیمى شیعه است.مجمع البیان طبرسى نیز از تفاسیر شیعه است که از مزایاى بسیارى برخوردار است.
طبرسى، امین الاسلام در سال 548 یعنى 88 سال بعد از وفات شیخ طوسى وفات یافته است.
قرآن به 35 زبان عالم ترجمه شده که در بعضى اززبانها چند ترجمه وجود دارد.از قرآن مجموعا 120 ترجمه موجود است.
قرآن در سال 1543 میلادى، برابر با 950 هجرى به زبان لاتینى و بعد به زبانهاى دیگر اروپایى ترجمه شده است.

کیهان فرهنگى:اهمیت زبان عربى مخصوصا براى ما ایرانیان تا چه پایه است؟
استاد آیتى:زبان عربى زبان قرآن است، زبان ادعیه‏اى است که از ائمه علیهم السلام روایت شده، زبان نهج البلاغه است.علاوه بر اینها روزگارى زبان علم در سراسر جهان اسلام بوده است.بنابراین براى همه مسلمانان اهمیت دارد.
هر مسلمانى هر روز اقلا هفده رکعت نماز خود را به زبان عربى مى‏خواند.از این گذشته بسیارى از مفردات و عبارات زبان عربى در زبان فارسى وارد شده.
هر ایرانى فارسى زبان، روزانه در ضمن محاوره و گفتگو عباراتى چون ما شاء الله، ما یحتاج، مادون، مافوق، سبحان الله، نعوذ بالله، الاهم فالاهم، هل من مبارز، ظل عالى مستدام، و در تعارفات سلام علیکم، علیکم السلام، صبحکم الله بالخیر، و دهها و صدها امثال این عبارات را بر زبان مى‏آورد.بنابراین براى یک ایرانى درس خوانده دانستن حداقل اجمالى صرف عربى-بیشتر از نحو عربى-لازم است.صرف مربوط به مقررات کلمه مى‏شود، پس دانستن اوزان اسم فاعل، اسم مفعول از مجرد و مزید، اسم مکان و زمان و آلت، صیغه‏هاى مبالغه و صفت مشبهه و همچنین دانستن اوزان مصادر مزید و مجرد براى درست تلفظ کردن آنها لازم است.زنگ اخبار است یا زنگ اخبار، آن شخص متهم است یا متهم و امثال اینها.همه اینها با دانستن صرف عربى معلوم مى‏شود و درست خواندن اعراب یک عبارت با دانستن نحو.در این مورد هم دانستن حروف عامل قسمتى از کار را آسان مى‏کند.«فى امان الله»، «على اى حال»، «ما به التفاوت»، «من البدوالى الختم».اینها عباراتى است که هر روز در زبانها مى‏گردد و اگر کسى تا حدودى نحو نداند ممکن است اینها را غلط تلفظ کند.
پس دانستن اجمالى صرف و نحو براى همگان لازم است و اگر اینها را در دبیرستانها خوب تدریس کنند در سه سال نخست مى‏توان آنها را آموخت.از قدیم هم که زبان عربى را جزء برنامه درسى دبیرستانها کردند منظور همین بود که مددى براى زبان فارسى باشد، و در سطح عالى که عربى را مى‏آموخته‏اند و مى‏آموزند براى این است که بتوانند فهم قرآن و حدیث کنند و کتب فقهى، اصولى، تاریخى فلسفى و امثال اینها را بخوانند.
آنهایى که صرفا مى‏خواسته‏اند ادیب شوند، باز راه دیگرى مى‏رفته‏اند تا به این مقصد دوم یعنى فهم کتب برسند.از قدیم کتابهاى دیگر متداول بوده که مجموعه‏اى از این کتابهاى مقدماتى در مجلدى به نام جامع المقدمات گرد آمده است.این جامع المقدمات شامل سیزده کتاب در صرف و نحو است که نویسنده یا شارح هر یک از آنها جزو علماى مبرز بوده‏اند.مثلا صرف میر کتابى به زبان فارسى در صرف است از مصنفات میر-یعنى سید-سید شریف على بن محمد جرجانى یا استرابادى که در سال 816 وفات کرده. کتاب دیگر تصریف است.این کتاب را عز الدین ابراهیم بن عبد الوهاب زنجانى در سال 655 نوشته و شرح آن از سعد الدین مسعود تفتازانى است که در سال 792 وفات کرده است.
بعد از شرح تصریف، عوامل جرجانى و عوامل ملا محسن است.مصنف عوامل جرجانى شیخ عبد القاهر بن عبد الرحمان جرجانى است متوفى به سال 471 و مصنف عوامل ملا محسن، ملا محسن فیض است که تألیفات بسیار دارد و در سال 1091 وفات کرده، بعضى مى‏گویند مراد ملا محسن بن محمد طاهر قزوینى است که مرد ادیبى بوده و کتابهاى دیگرى در نحو دارد.
مرحوم میرزا طاهر تنکابنى ترجیح داده‏اند که این کتاب از ملا محسن بن محمد طاهر باشد او هم معاصر آخرین سلاطین صفوى است.بعد از آن کتاب انموذج تألیف جار الله زمخشرى است صاحب تفسیر بزرگ کشاف متوفى به سال 538.این کتاب را جمال الدین محمد بن عبد الغنى اردبیلى متوفى به سال 647 شرح کرده است.شرح انموذج از کتب بسیار خوب مقدماتى در نحو است بالاخره کتاب صمدیه شیخ بهاء الدین عاملى است که آن را براى برادرش یا پسر برادرش به قول مرحوم تنکابنى نوشته است.البته با پایان گرفتن صمدیه، دوره مقدمات به پایان مى‏رسد.اغلب این کتابها به شیوه آن نویسندگان موجز و بدون شرح و بسط است، از این رو برخى به شرح آنها پرداخته‏اند تا مطلب روشن شود و چون اغلب خود به زبان عربى هستند نوآموز این علم را از همان آغاز با زبان عربى آشنا مى‏کنند.موجز بودن عبارات و گاه پیچیده بودن آنها اگر چه کمکى به فراگرفتن صرف و نحو نمى‏کند، اما خود یک نوع ورزش فکرى است ولى چون بیشتر مثالها را از آیات قرآنى مى‏آورند محصل در ضمن با بسیارى از آیات و خصوصیات نحوى آنها آشنا مى‏شود.
دوره بعد کتابهایى است در شرح الفیه ابن مالک- یعنى جمال الدین محمد بن مالک که در سال 672 وفات یافته او از مردم اسپانیاى اسلامى بود که بعدها به مشرق اسلامى مهاجرت کرد و در دمشق درگذشت-و شروحى که بر آن نوشته‏اند مثل شرح پسرش معروف به شرح ابن ناظم و شرح سیوطى-جلال الدین ابوالفضل عبد الرحمان متوفى به سال 911 دانشمند مصرى-و شرح ابن عقیل-یعنى ابو محمد عبد الله الهاشمى از مشاهیر نحو و قاضى القضاة مصر که در سال 769 وفات کرده، او را از این جهت ابن عقیل مى‏گفتند که از نسل عقیل بن ابى طالب بود-البته این شرح از شرح سیوطى آسان‏تر است ولى شرح سیوطى متداول‏تر است.از کتب دیگرى که در این سلسله تدریس آن متداول است کتاب مغنى است. مغنى اللبیب عن کتب الاعاریب از ابن هشام-یعنى جمال الدین ابو محمد عبد اللّه متوفى به سال 761- است که از کتب مهم نحو است و حاوى بسیارى از آیات قرآن و اشعار و امثال عرب.اینها کتب متداول سنتى است، که در حوزه‏ها تدریس مى‏شود البته کسى که تا پایان این راه برسد، در صرف و نحو زبان عربى بى‏نیاز مى‏شود.امروز هم کتابهایى در صرف و نحو به زبان عربى هست که مفصل و داراى مثالها و تمرینهاى خوب است مثل مبادى العربیه و کتابهاى غلایینى و النحو الواضح، اما آشنایى با زبان عربى تنها آشنایى با صرف و نحو آن نیست.اندوختن سرمایه لغوى است.واژه‏هاى کتب صرف و نحو محدود است.باید متون ادبى عربى از نظم و نثر را خواند و مخصوصا آشنایى با اصطلاحات امروزى این زبان خود کارى دیگر است.مثلا ممکن است کسى تمام موارد جواز و وجوب مقدم شدن خبر بر مبتدا یا موارد نکره بودن مبتدا یا حتى قول خلیل و یونس و کسائى و سیبویه را در یک مسئله نحوى بداند یا در لغت چند واژه براى شیر همچون اسد و ضیغم و هزبر و سبع و غضنفر و لیث و امثال آن را بداند یا نام اسبهاى مسابقه اسبدوانى را که از پس هم مى‏آیند بشناسد و چند مقامه از مقامات حریرى و بدیع الزمان را از بر باشد ولى از خواندن یک مقاله سیاسى یا یک کتاب اجتماعى یا داستان که امروز در کشورهاى عربى به زبان عربى نوشته مى‏شود عاجز باشد.همانطور که اگر مثلا سعدى زنده مى‏شد و در مقاله‏اى چشمش به سازمان ملل و تک و پاتک و چند فروند کشتى یا نیروگاه برق یا بلیت هواپیما و واگون قطار مى‏افتاد هاج و واج مى‏ماند.البته براى کسانى که چنان اندوخته‏اى دارند آشنایى با زبان، امروز کار آسانى است.
اما حرف زدن به زبان عربى خود چیز دیگرى است که گویا در قدیم هم یعنى همان قرن اول و دوم و سوم هم که عربها در ایران بوده‏اند رواجى نیافته است.ایرانیان عربى را خوب فراگرفتند و بسیارى از نویسندگان و شاعران نامدار این زبان ایرانى هستند.مثل ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه از پهلوى به عربى و نویسنده الادب الکبیر و الادب الصغیر، ابو نواس اهوازى، بشار بن برد طخارستانى، مهیار دیلمى، صاحب بن عباد، شمس المعالى قابوس، بدیع الزمان همدانى، ابو منصور ثعالبى نیشابورى، ابو الفرج اصفهانى صاحب اغانى ابو الفتح بستى و طغرایى صاحب لامیة العجم، خطیب تبریزى شارح معلقات و دیوان متنبى، فیروز آبادى صاحب قاموس همه ایرانى هستند و چون در آن روزگار زبان عربى زبان تدریس و تعلیم بود از دامنه کوههاى پیرنه در اسپانیا تا دره سند درس فقه و حدیث و فلسفه و طب و نجوم به این زبان تقریر مى‏شد کسانى که از بلاد دیگر براى شنیدن درس طب یا فلسفه ابن سینا مى‏آمدند هر زبانى که داشتند مى‏دانستند که شیخ به عربى تدریس مى‏کند و فارابى که از بلاد ترکستان به شام مى‏رفت یا غزالى که از طوس به بغداد و شام مى‏رفت به زبان عربى درس مى‏گویند از این رو این بزرگان بیشتر آثار خود را به عربى مى‏نوشتند زیرا خواننده بیشترى مى‏توانست داشته باشد.البته گاه کسانى از بزرگان خواهش مى‏کردند که براى فهم آنها کتابى هم در نجوم یا فلسفه به فارسى بنویسند.
ابوریحان کتاب التفهیم را براى ریحانه دختر حسین خوارزمى و به خواهش او نوشت و ابو على سینا کتاب دانشنامه علائى را براى علاء الدوله کاکویه.مسلما نوشتن کتاب در هر علمى به عربى خدمت بزرگى به زبان عربى بود، ولى زبان عربى در ایران رواج نیافت. زبان عربى زبانى بود که اهل علم و سواد آن را مى‏دانستند ولى خود به زبان محلى خویش سخن مى‏گفتند.زبان فارسى در کوفه و بصره رایج‏تر بود تا زبان عربى در خراسان.بزرگان ایرانى که در دستگاه عباسیان کار مى‏کردند مثل برامکه، افشین و طاهر در مجالس خصوصى به زبان خود حرف مى‏زده‏اند.طبرى مى‏گوید در آن شب که طاهر ذوالیمینین درد مردن مى‏کشید، خادمى که بر در خیمه او ایستاده بود شنید که مى‏گفته است:«در مردن نیز مردى باید.»
یکى از سرداران در قیام مختار، ابراهیم بن مالک اشتر بود که در لشکرگاه او زبان فارسى رواج داشت. گویند یکى از سران شام که به دیدار ابراهیم به لشکرگاه او رفته بود تا با او مذاکره کند از اول که وارد شد تا جایى که به خدمت ابراهیم رسید یک کلمه عربى نشنید.این نه به آن معنى بود که اینها با اسلام بد بودند، اینان خود جانبازان راه اسلام و اهل بیت بودند.نه عربها زبان خود را تحمیل مى‏کردند و نه زبان تحمیل‏پذیر است.اگر مى‏بینیم کشورهایى نظیر عراق یا سوریه و اردن یا مصر و شمال افریقا به عربى حرف مى‏زنند این کار ریشه دیرینه‏ترى دارد.پیش از اسلام دو دولت عربى لخمى و غسانى در عراق و شام حکومت داشته‏اند و بعد کوفه و بصره از مراکز مهم عربى و اسلامى شدند و در شام حکومت بنى‏امیه تأسیس شد و سیل مهاجران از جزیرة العرب به مصر و شمال افریقا سرازیر شد.در این زمان، زبان قبطى و بربرى داراى فرهنگى ناتوان بود و مصر هم باریکه‏اى بود در کنار نیل-و مدتها وقتى مى‏نوشتند مصر مراد شهر فسطاط بود که عمرو بن العاص بنا کرده بود و مهاجران عرب به آنجا کوچ کرده بودند-این وضع با وضع ایران با این خاک وسیع از دجله تا سند فرق مى‏کند اینجا داراى هزاران شهر و روستا با فاصله نه چندان کم است.
مهاجران عرب در ایران هم بودند حتى اختلافات قومى هم در ایران میان عربها بود ولى مهاجران زودتر ایرانى شدند تا ایرانیان عرب، زیرا مهاجران در این سرزمین پهناور تأثیر چندانى نداشتند.این واژه‏هاى عربى هم که در زبان فارسى آمده به وسیله نیازى است که زبان داشته مثل واژه‏هاى دینى یا اینکه به‏
وسیله خود ایرانیان به زبان وارد شده.بعضى از این واژه‏ها به آن معنى که در فارسى به کار مى‏روند در عربى به کار نمى‏روند، چه در نثرهاى قدیم و چه در محاوره امروز، مثلا وقتى، از«رجع»عربى باب مفاعله مى‏سازیم اگر تاء آخر را تلفظ کنیم و بگوییم«مراجعت» یک معنى به دست مى‏آوریم و اگر بگوییم«مراجعه» معنى دیگر.که هیچ یک از اینها در عربى به این معنى‏ها که ما به کار مى‏بریم نیستند.امروز هم که ما ایرانیها عربى را یاد مى‏گیریم بیشتر براى فهم کتب است از این رو بسیارى از عربى‏دانهاى ما نمى‏توانند به زبان عربى حرف بزنند، شاید به این علت که احساس احتیاج هم نمى‏کنند.دو نفر از فضلاى عربى‏دان از سنخ عربى‏دانهاى ایرانى رفته بودند لبنان-این مطلب را از یکى از دوستان شنیده‏ام-آنها رفته بودند بلیت دو سره بخرند.به فروشنده گفته بودند «نحن نرید-البته بلیت را نشان داده بودند- ذورأسین»که فروشنده سر در نیاورده بود.درباره فارسى‏دانان بلاد دیگر هم همینطور است.شنیده‏ام بسیارى از شعراى فارسى زبان هند و پاکستان از جمله علامه اقبال لاهورى نمى‏توانسته‏اند به فارسى صحبت کنند.

کیهان فرهنگى:استاد لطفا مقدارى راجع به ضرورت ترجمه و اصولا اینکه ما در شرایط حاضر باید بیشتر به ترجمه بپردازیم یا تألیف مطالبى بیان بفرمایید.
استاد آیتى:ترجمه از زبانى به زبان دیگر براى ما امرى ضرورى است.در آن سوى کشور ما جهان گسترده‏اى است با صدها کشور دیگر که هر یک زبان و فرهنگ خاصى دارند.همچنین:بعضى از نظر دستاوردهاى علمى از ما پیشتر هستند و بعضى در زمینه‏هاى ادبى و هنرى کارهاى مهم کرده‏اند و آثارى بزرگ به وجود آورده‏اند.ما هم که همه زبانها را نمى‏دانیم و بسیارى جز زبان فارسى نمى‏دانیم.آیا باید از آن همه فواید محروم بمانیم؟قطعا کسى چنین چیزى را تجویز نمى‏کند.مترجمان کسانى هستند که این دریچه‏هاى بسته را مى‏گشایند و ما را با آثارى علمى، فلسفى و ادبى، اجتماعى که در آفاق دیگر پدید آمده آشنا مى‏کنند.
از قدیم الایام مترجمان عامل نقل فرهنگها بوده‏اند.
حدود هزار و چهار صد و پنجاه سال پیش کلیله و دمنه که یک کتاب بزرگ اخلاقى و اجتماعى است از زبان سانسکریت به زبان پهلوى ترجمه شد و بعد به عربى توسط ابن مقفع و سپس به فارسى توسط نصر اللّه بن عبد الحمید منشى و سپس روایت تازه‏اى از آن تحت نام‏
انوار سهیلى توسط ملا حسین واعظ کاشفى به عمل آمد، به برکت اقدام آن مترجم نخستین-برزویه طبیب- و مترجمان دیگر، ما از یک اثر بزرگ بهره‏مند شدیم.
چرا کندى و فارابى و رازى و ابن‏سینا و ابوریحان در عالم اسلام ظاهر شدند؟آشنایى آنها با فلسفه ارسطو یا نوافلاطونیان به وسیله مترجمان بود از ابن مقفع که برخى کتب فلسفه و منطق را از پهلوى به عربى ترجمه کرد یا خاندانهاى بختیشوع و ماسویه جندى شاپورى و نوبخت اهوازى یا کسانى چون موسى بن خالد معروف به الترجمان، ابو زکریا یحیى بن البطریق و حنین بن اسحاق و اسحاق بن حنین، قسطا بن لوقاى بعلبکى و امثال اینها.به وسیله اینها کتابهایى چون المجسطى بطلمیوس، ایساغوجى و قاطیغوریا و بارى ارمیناس و آنالوطیقاى ارسطو و کتاب سند هند در نجوم و برخى رسائل جالینوس و کتبى در داروشناسى تحت عنوان کناش و بسیارى از کتب بقراط و بسیارى از آثار اقلیدس به عربى ترجمه شد و همین کتابها و دهها همانند اینها بعدها شرح و تهذیب شد و عصر درخشان علم و حکمت اسلامى را پدید آورد.این مترجمان حتى آثار شعرى چون ایلیاد و ادیسه هومر را یا گزیده‏اى از آن‏ها را به عربى ترجمه کردند.
آنچه مترجمان را به ترجمه کتب به زبان عربى ترغیب مى‏کرد به وجود آمدن یک کشور وسیع اسلامى بود و محیطى که در همه جاى آن شور و شوق به آموختن و بحث و جدل بالا گرفته بود.بحث خوارج و مرجئه و معتزله و اشاعره با یکدیگر گرم شده بود، چنانکه از منقولات اخبار به استدلالهاى عقلى نیاز داشت.شناختن مواقیت براى انجام فرائض دینى و نیز تأکید قرآن کریم در باب تدبّر در خلقت آسمان و زمین، آشنایى با مباحث نجومى را ایجاب مى‏کرد.خلفا پزشکانى خاص داشتند که باید مراقب سلامت آنها باشند و این پزشکان براى آنکه در کار خود خطا نکنند به کتابهاى پزشکان بزرگ پیش از خود نیاز داشتند.
بنابراین ترجمه یک نیاز بود و مترجمان عامل برآوردن این نیاز.شاید اگر چنان محیط مناسبى پدید نمى‏آمد نه مترجم به فکر ترجمه مى‏افتاد نه محقق به فکر تحقیق.
بنابراین بذر کتابهایى چون الحاوى محمد بن زکریاى رازى، یا کتاب قانون و شفاى ابن سینا یا التفهیم و قانون مسعودى بیرونى در عصر ترجمه افشانده شده و با حقایق و معارف اسلامى آمیخته گشته و آن آثار بزرگ را به وجود آورده است.
مترجمان نخستین در کار خود دقت و وسواس داشتند.امروز که اصل آثار آنها به دست آمده معلوم‏ شده که ترجمه‏ها در نهایت دقت بوده و هر جا که مترجم نتوانسته است مقصود نویسنده را دریابد آن را تحت اللفظى ترجمه کرده، از این جهت است که بعضى از آنها پیچیده و غامض بوده است مثلا ابن سینا کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو را بیش از چهل بار خوانده و سر در نمى‏آورده تا عاقبت کتاب اغراض ما بعد الطبیعه فارابى به دستش مى‏افتد و مشکلاتش حل مى‏شود.
بارى نهضت علمى اروپا هم از درگاه ترجمه وارد شد، از جمله ترجمه کتب اسلامى مثل آثار حکماى اسلام به لاتین و سپس به زبانهاى دیگر.ترجمه علوم و فلسفه اسلامى به زبانهاى اروپایى در عصر ریمون رئیس اسقفان شهر طلیطه انجام گرفت.او از سال 1130 تا 1150 میلادى در این مقام بود.در آن هنگام هنوز مسلمانان و مسیحیان در اسپانیا و در کنار هم مى‏زیستند.ریمون مرکزى براى ترجمه علوم و فلسفه اسلامى تأسیس کرد و در آنجا بسیارى از آثار ابن سینا و فارابى ترجمه شد.آثار ابن سینا از جمله قانون از قرن سیزدهم تا هفدهم کتاب درسى دانشگاههاى اروپا بود.ابن سینا بعدها موافقان و مخالفانى پیدا کرد.از جمله مخالفان طب او دانشمندى به نام پاراسلسوس بود که چون نزاع او با مخالفانش بالا گرفت، کتاب قانون را در درگاه دانشکده‏اى که تدریس مى‏کرد یا در میدان شهر بال آتش زد.البته این مرد نتوانست در آن شهر بماند و از آنجا به شهر دیگر گریخت.
غرضم از این مطالب این بود که چطور کار از ترجمه آغاز شد و به کجا کشید.سالهاى سال ما از حیث کتب علمى به اصطلاح امروز خود کفا بودیم و تولیدکننده. عالیترین آثار علمى و ادبى و فلسفى در این سو به وجود مى‏آمد و در آن سو خبرى هم نبود.ولى ما همچنان سرگرم خواندن و شرح و تحشیه و تلخیص آن کتابها ماندیم و در آن سو نهضت علمى و فرهنگى صورت گرفت.این بار دیگر قانون یا حاوى یا تحفه حکیم مؤمن برآرنده نیازهاى پزشکان نبود، مجسطى و تحریر اقلیدس، همه ریاضیات نبودند.با کتابهاى آداب الحرب نمى‏توانستیم لشکرکشى کنیم چرا که سلاحها دیگرگون و فنون نبرد عوض شده بود.پس بار دیگر نیاز به ترجمه پدید آمد.دار الفنون کتاب مى‏خواست.استادان خود مترجم هم بودند و غالبا به یکى از زبانهاى خارجه آشنا شده بودند و ترجمه مى‏کردند و این کار ادامه داشت تا امروز صاحب صدها جلد کتاب مفید هستیم که از زبانهاى بیگانه به فارسى ترجمه شده‏اند، و این نیاز همچنان برجاست.کافى است به یک کتابخانه مهم مراجعه کرد و دید که چه کتابهاى مفیدى به زبان فارسى ترجمه شده‏اند و چه کتابهاى مفیدى هست که باید به زبان فارسى ترجمه شود.

کیهان فرهنگى:استاد به نظر شما همه کتابهایى که ترجمه شده‏اند بى‏عیب‏اند و درست مطابق متن هستند و مراد و مقصود نویسنده اصلى را بخوبى و درست براى خواننده خود نقل کرده‏اند؟
استاد آیتى:مسلما همه چنین نیستند.سخنى است از یک مترجم قدیمى به نام ابو زکریا یحیى بن عدى در آغاز ترجمه کتاب سوفسطیقاى او:«مترجم نیازمند است تا آنچه را به زبان خود ترجمه مى‏کند آنچنان نیکو دریافته باشد که تصور او از متن درست مانند تصور نویسنده اصلى باشد.براى درک این مقصود باید به دو زبان، یکى از زبانى که از آن ترجمه مى‏کند و دیگر زبانى که به آن ترجمه مى‏کند نیک آگاه باشد.»این اصل پس از هزار سال هنوز هم معتبر است.به صرف دانستن یک زبان نمى‏توان دست به ترجمه زد.براى ترجمه کتابهاى علمى باید مترجم از آن علم خوب آگاه باشد یعنى یک کتاب در ریاضیات یا طب یا فلسفه را باید کسى که در ریاضى و طب و فلسفه اطلاع داشته باشد ترجمه کند، تا ابتدا معنى را خود دریابد سپس به دیگرى منتقل کند.
در ترجمه کتابهایى در زمینه شعر و داستان کار از این هم مشکل‏تر است، زیرا تعداد واژه‏هایى که در کتب علمى به کار مى‏رود محدود است ولى در شعر و داستان بسیار است.
وقتى یک شعر به فارسى ترجمه مى‏شود باید مقدارى، لااقل مقدارى از سبک و زیبایى کلام شاعر به زبان دیگر منتقل گردد، البته مى‏گویند ترجمه شعر نسبت به اصل آن مثل پشت قالى است نسبت به روى آن، اما بعضى شعرها ترجمه‏ناپذیرند.مثلا در این غزل حافظ بیت اول را مى‏شود به زبان دیگر ترجمه کرد در حالى که اگر مترجم حق مطلب را ادا کند چیز زیادى از لطافت آن جز وزنش فوت نخواهد شد.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ولى بیت بعد این جور نیست:
ارغوان جام عقیقى به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
یا این بیت:
یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدى
در میان من و لعل تو حکایتها بود
که ترجمه آن چیز خشک و خنکى خواهد شد. البته آنهایى که زبان اصلى را خوب نمى‏دانند دچار لغزشهایى خواهند شد.
من از مجله کوچکى به نام انتقاد کتاب که در سال 1334 منتشر مى‏شد این جمله‏هاى غلط و درست آنها را که منتقدین از بعضى کتابها بیرون کشیده بودند نقل مى‏کنم تا معلوم شود گاه در ترجمه چه چیز به چه چیز بدل مى‏شود.
مترجم نوشته است اندکى زودتر آنها را بارگیرى کنید.
که باید ترجمه مى‏کرد:اندکى زودتر بارشان را خالى کنید.
مترجم مى‏گوید:دو درخت انار در فرانسه خشک مى‏شدند.
که باید مى‏گفت:دو نفر سرباز به فرانسه برمى‏گشتند.
مترجم مى‏گوید:بالاخره من به قدر کافى اسب دارم
که باید مى‏گفت:جانم به لب رسیده.
مترجم مى‏گوید:مجلات را براى شما افتخارا مى‏نوشتند؟
که باید مى‏گفت:مجلات پول مقالات شما را مى‏فرستند؟
مترجم مى‏گوید:مى‏بایست بگویم خیلى قاره‏اى است که باید مى‏گفت:باید بگویم خیلى اروپایى است
مترجم مى‏گوید:افسر جوان افسار را رها کرد.
که باید مى‏گفت:آجودان به سرعت شتافت.
مترجم مى‏گوید:اگر همین مطلب است که تو براى من در کمپوت خودت گذاشته‏اى.
که باید مى‏گفت:اگر همین مطلب است که تو در انشاء خودت نوشته‏اى مترجم مى‏گوید:بابا بزرگ، در آن جز آتش نمى‏بیند.
که باید مى‏گفت:بابا بزرگ اصلا چیزى سرش نمى‏شود.
مترجم مى‏گوید:حکم قتل تمام دایه‏ها و پرستارها را صادر نماییم.
که باید بگوید:دیگر مستخدمه‏اى نمى‏یافتیم
خوب ملاحظه مى‏فرمایید که اینجا مترجم به رموز زبان یعنى اصطلاحات آن آشنا نیست یا اگر به کتاب لغت مراجعه مى‏کند به اولین معنى که براى لغت نوشته‏اند بسنده مى‏کند.
هر زبانى اصطلاحات بسیارى دارد همانطور که ما در فارسى داریم.
مثلا از«دست»دهها اصطلاح داریم:دست به سرکردن، دست روى چیزى انداختن، دست از دلم بردار، دست دست کردن، دست پاچه شدن و امثال اینها.یا در مورد چشم:چشمم آب نمى‏خورد، چشم به راه تو هستم، چشم زدن و امثال اینها و این مترجم است که باید بداند هر اصطلاحى را به چه اصطلاحى ترجمه کند.بعضى از مترجمین ما که زبان فارسى و اصطلاحات آن را خوب مى‏دانند در این کار افراط مى‏کنند.چنانکه ترجمه آنها خود، اثر دلپذیر دیگرى است یعنى وقتى شخص ترجمه را مى‏خواند چهره مترجم با نویسنده در ذهنش قاطى مى‏شود.البته برخى اصطلاحات مخصوص زبان فارسى است مثل خود را به کوچه على چپ زدن، و با لهجه چال میدانى حرف زدن، مثل سگ حسن دله دویدن، مثل علم یزید ایستادن که در بعضى ترجمه‏ها دیده مى‏شود یک نوع مسامحه و سهل‏انگارى است.
همانطور که نویسندگان ما هر کدام براى خود سبکى دارند که بعضى از آنها کاملا مشخص است نویسندگان کشورهاى دیگر هم که ما آثار آنها را ترجمه مى‏کنیم هر یک داراى خصوصیت و سبکى دیگر هستند.
گاهى مترجمى دهها داستان کوتاه از نویسندگان مختلف حتى در دوره‏هاى مختلف ترجمه مى‏کند که همه به سبک قلم خود مترجم هستند البته این نقص مهمى است و رفع آن کار بسیار مشکلى است.همچنین است شعر.اینها که به اجمال اشاره کردم مربوط به آثار ادبى است مثل شعر و داستان.در آثار علمى مشکل بر سر یافتن واژه، مناسب است برابر واژه متن.البته در این‏ مدت در اثر کوشش مترجمان دانشمند، معادل بسیارى از لغتها یافته شده و در کتابها به کار رفته است ولى دانشهاى نوینى است که با خود صد واژه نو حمل مى‏کنند و یافتن معادل این واژه‏هاست که براى مترجم اشکال بسیار ایجاد مى‏کند و مترجم باید طرح و اختراع واژه کند.البته این کار بسیار دقیقى است و گاه مترجم دچار اعمال شگفت‏انگیز مى‏شود.البته این بیشتر وقتى است که چون زبان فارسى از زبانهاى هند و اروپایى است مترجم بخواهد با نظر به ریشه لاتین یا سنسکریت یا اوستایى واژه‏اى بسازد که گاه چیزى عجیب از آب در مى‏آید.
در ترجمه متون تاریخى براى کسى که متنى راجع به کشورهاى اسلامى را از زبانهاى اروپایى ترجمه مى‏کند اگر به اعلام اشخاص و نام شهرها و نام اصلى کتابها آشنا نباشد یا به متونى که از مآخذ نویسنده است مراجعه نکند، دچار خطاهایى خواهد شد.مجید ماجد مى‏شود، و حلب آلپو، و حسن بن هثیم، الهازن.اردن ژردن و امثال اینها.

کیهان فرهنگى:بفرمایید فعلا جز تکمیل ترجمه العبر چه کارى در دست دارید و ضرورت ترجمه اینگونه متنها را در چه چیز و تا چه پایه مى‏دانید؟
استاد آیتى:کارى که در این سه چهار سال سرگرم آن هستم ترجمه تاریخ ابن خلدون یا العبر است.العبر را از این جهت براى ترجمه انتخاب کرده‏ام که وقایع آن علاوه بر تاریخ پیش از اسلام، سراسر تاریخ جهان اسلام را دربر مى‏گیرد:از دره سند تا اقیانوس اطلس، آن هم تا قرن هشتم، و از این حیث بر تاریخهاى دیگر ترجیح دارد.تاریخ طبرى که البته از مراجع و منابع مهم تاریخ اسلام و ایران است وقایع را تا سال 302 دربر دارد و تاریخ ابن اثیر به نام الکامل فى التاریخ تا سال 628 را.در این دو اثر بزرگ توجه بیشتر به شرق اسلامى بوده است، و به آنچه از آن به غرب اسلامى تعبیر مى‏شود، یعنى مصر و افریقیه و مغرب اقصى و اندلس، یا مثل طبرى بسیار کم پرداخته شده و یا مانند ابن اثیر به اندازه ابن خلدون نپرداخته است.
این امر تا حدودى یک امر طبیعى است.طبرى ایرانى است، در طبرستان در شهر آمل به دنیا آمده، در رى تحصیل کرده و بعدها به بغداد و کوفه و بصره رفته است.ابن اثیر به جزرى معروف است یعنى از مردم جزیره ابن عمر یا جزیره که در ناحیه شمال عراق بر ساحل دجله قرار دارد، آنجا که امروز کردستان مى‏گویند.از این دو مورخ بزرگ طبرى همه توجهش به شرق اسلامى بوده و ابن اثیر بیشتر توجهش، حال آنکه‏ اجداد ابن خلدون از مردم اسپانیا بوده‏اند و بعدا در اواسط قرن هفتم به تونس مهاجرت کرده‏اند، از این رو سیر و سفر او بیشتر در بلاد غربى مثل شمال افریقا و اندلس و مصر بوده و در نوشتن تاریخ خود به این بخش از بلاد اسلامى هم توجه داشته به عبارت دیگر العبر کتابى است به تمام معنى بازگو کننده تاریخ سرزمینهاى اسلامى از شرق تا غرب.دیگر آنکه آن دو کتاب مهم طبرى و ابن اثیر همانند دیگر تواریخ آن اعصار بر حسب سنوات مرتب شده‏اند و اگر بخواهیم یک موضوع تاریخى را از آغاز تا انجام تعقیب کنیم باید در چند جاى کتاب و در چند جلد آن جستجو کنیم، حال آنکه تاریخ العبر از حیث تنظیم مطالب به شیوه امروز تاریخ‏نگارى نزدیکتر است و خواننده زودتر به همه مطالب در یک موضوع دسترسى پیدا مى‏کند.من العبر را با توجه به این مزایا انتخاب کرده‏ام، اما متأسفانه مشکلات زیادى پیش آمد، هر کس هر کتابى را از متون قدیم مى‏خواهد ترجمه، شرح یا تلخیص کند باید صحیح‏ترین نسخه را پیدا کند، یعنى کتابى که به روش انتقادى مطابقه و تصحیح شده باشد.البته تصحیح متون در میان دانشمندان ما متداول بوده، بعضى از این تصحیحات به دست خود مؤلف انجام مى‏گرفته ولى عمومیت نداشته.بعد از پیدا شدن صنعت چاپ و نشر سریع کتب، برخى متون قدیم چاپ شدند در حالى که حاوى غلطها و زیادت‏ها و نقصانهایى بودند.امروز نسخه چاپى اینگونه کتابها در عربى و فارسى کم نیستند، اعم از متون تاریخى، دواوین شعرا، کتب علمى و فلسفى یا اصولى و فقهى.آنها که کتابها را براى چاپ رونویسى مى‏کردند، کمتر اتفاق مى‏افتاد به نسخه خط مؤلف یا مصنف دسترسى پیدا کنند.یا براى یافتن آن تلاش نمایند، یا اگر به نسخه صحیح دست مى‏یافتند کاتب آن را درست نمى‏خواند و غالبا واژه‏هاى نامأنوس را به واژه‏هاى مأنوس در ذهن خود بدل مى‏کرد مثلا به جاى سجزى سنجرى مى‏نوشت یا به جاى بلج، بلخ یا به جاى عقه، عقبه و به جاى تغلب، ثعلب و از این قبیل. امروز سه اثر مهم تاریخى به زبان فارسى یعنى جامع التواریخ رشیدى که پر از نامهاى مغولى است و روضة الصفا و حبیب السیر گرفتار همین اغلاط است.
پس تصحیح متون به سبک و شیوه خاورشناسان که از هر کتابى اگر نسخه خط مؤلف در دست نباشد، چند نسخه قدیمى و هر چه نزدیکتر به زمان مؤلف فراهم آورند و یکى را که اقدم نسخ است متن قرار دهند و ضبط دیگر نسخ را در ذیل صفحه بنویسند امرى ضرورى است.بارى تاریخ العبر نیز که در بولاق به چاپ رسیده بود گرفتار همین اغلاط شده بود، غلطهایى که در اثر بدخواندن نسخه اصلى در آن به‏وجود آمده بود.
چاپهایى که پس از چاپ بولاق به بازار آمد نیز همان غلطها را تکرار کرده بود.بنده مجبور شدم به منابع و مآخذى که مورد استفاده ابن خلدون بوده یا نبوده و حاوى برخى از مطالب کتاب است و به شیوه امروزى تصحیح شده مراجعه کنم و کتاب را تا آنجا که میسر بود تصحیح کنم، منابعى مانند تاریخ طبرى تصحیح دخویه و جمعى از خاورشناسان و نیز تصحیح ابوالفضل ابراهیم و تاریخ ابن اثیر به تصحیح تورنبرگ و مروج الذهب مسعودى و المختصر ابوالفداء و مرآت الزمان و تاریخ یمینى و جهانگشا و سیره جلال الدین و تلفیق الاخبار رمزى و در آنچه به بلاد مغرب و اندلس مربوط است از کتبى چون النجوم الزاهره ابن تغرى بردى و نفح الطیب مقرى و بغیة الملتمس ضبى و المقتبس ابن حیان و البیان المغرب ابن عذارى و امثال اینها. این کار از جلد اول تا چهارم که ترجمه شده میسر بود ولى جلد پنجم و ششم آن که اختصاص به تاریخ بر بر و شمال افریقا و وقایع همزمان مؤلف دارد و خود مأخذ اصلى شمرده مى‏شود، کار بنده نبود و نسخه مغلوط را هم نمى‏شود ترجمه کرد.ولى خوشبختانه این دو جلد آخر را یکى از خاورشناسان به نام بارون دوسلان تصحیح کرده و به زبان فرانسوى هم ترجمه نموده که این کتاب در الجزایر چاپ شده است.البته من هنوز به این دو جلد دسترسى پیدا نکرده‏ام.ان شاء الله آنرا پیدا خواهم کرد و ترجمه تمام کتاب را به پایان خواهم برد.در این فاصله، دست به ترجمه اثر دیگرى زده‏ام.در ضمن ترجمه ابن خلدون متوجه شدم که جاى یک تاریخ مفصل راجع به اسپانیاى اسلامى در زبان فارسى خالى است و دریغ است که از هشتصد سال تاریخ اسلام در اسپانیا با چنان تأثیرى که در فرهنگ غرب داشته است، در زبان فارسى کتابى نداشته باشیم، در حالى که در زبانهاى دیگر کتابهایى مفصل در این باب نوشته شده است.براى انجام این مقصود چند جلد کتاب یکى از محققان معاصر مصر را که در این راه رنج‏ فراوان برده-و نوشته او شاید بر نوشته کسانى از خاورشناسان مثل دوزى و لیوى پرونسال و دیگر مورخان تاریخ اسپانیا برترى داشته باشد-انتخاب کرده‏ام که هر جلد آن مربوط به یک دوره از تاریخ اسپانیاست.جلد اول آن را که حاوى مطالبى سودمند از آغاز فتح تا پایان دولت امویان اندلس و بنى حمود است، بحمد الله به پایان آورده و تحویل ناشر داده‏ام و ان شاء الله بزودى منتشر خواهد شد.اکنون مشغول ترجمه جلد دوم هستم و چون نسخه صحیح دو جلد آخر العبر را به دست آوردم به اتمام آن خواهم پرداخت.

کیهان فرهنگى:در حال حاضر و در جو فرهنگى امروز جامعه ما، ضرورت ترجمه را در چه حد مى‏دانید و براى کدام آثار اولویت قائلید، و به نظر شما چه آثار مهم کلاسیکى در فرهنگ اسلامى هست که جاى ترجمه آنها خالى است؟
استاد آیتى:از دو جهت به این سؤال مى‏شود توجه کرد:یکى ترجمه آنچه جدیدا به زبانهاى دیگر نوشته شده و یکى ترجمه آنچه در قدیم نوشته شده.
امروزه در دنیا هر روز در موضوعهاى مختلف صدها کتاب به زبانهاى مختلف به بازار مى‏آید.اگر ملتى بتواند از میان کتابها آنچه را که به دردش مى‏خورد به زبان خودش ترجمه کند ملت خوشبختى است که در جریان مداوم تحقیقات و اکتشافات یا به عبارت دیگر در جریان سیر فرهنگ جهان است.البته چنین چیزى با تمام ابعادش براى ما میسر نیست ولى اگر هر صاحب صناعت و فنى بهترین اثر در همان صناعت و فن را بیابد و به زبان فارسى برگرداند مسلما ذخایر علمى ما هر سال بیش از سال پیش غنى و غنى‏تر خواهد شد.
اما در اینجا سخن از فرهنگ اسلامى است.این رشته هم شامل دو قسم کتاب است، کتابهاى قدیم و کتابهایى که محققان معاصر به زبانهاى دیگر نوشته‏اند.
البته عرایض من مربوط به آثارى است که خود با آنها سر و کار دارم.در میان آثار متقدمین، آثار مهمى در فلسفه و تاریخ و تفسیر وجود دارد که اغلب به زبان عربى است.اگر امهات این آثار به زبان فارسى ترجمه شود خدمتى است به نسل حاضر و نسل آینده.مثلا در فلسفه سه کتاب مهم داریم که عبارتند از:شفا و حکمت الاشراق و اسفار اربعه.این کتابها را سه تن از اقطاب فلسفه اسلامى یعنى ابن سینا و شیخ اشراق و صدر المتألهین شیرازى نوشته‏اند، مخصوصا دو کتاب نخستین چنانکه شیوه اینگونه کتب است به سبب ایجاز یا پیچیده شدن در اصطلاحات، به صورت الغاز و رموز درآمده‏اند، باید آنها را از استادى شنید که آن استاد نیز از استاد خود شنیده باشد الخ.این سه کتاب باید به فارسى روان، به گونه‏اى که لااقل یک فرد درس خوانده فارسى زبان که فلسفه کانت و دکارت و اسپینوزا و هگل را که فروغى در سیر حکمت در اروپا نوشته مى‏فهمد بتواند دریابد-نه آن گونه که در ترجمه فقط روابط کلمات مانند از، به، را، باشد، و است فارسى باشد و باقى عین همان اصطلاحات متن.مراد بنده این است که مترجم خود جوهر مطلب را بخوبى دریابد-و با بیانى رسا و شیوا به فارسى درآورد.بر آن سه کتاب یک کتاب دیگر یعنى رسائل اخوان الصفا را نیز که خود یک دائرة المعارف فلسفى است-و برعکس دیگر کتابهاى فلسفى، زبانى شیرین و ساده دارد-مى‏افزایم.این پیشنهاد از این روست که بعید به نظر مى‏رسد استادانى که امروز حامل این علم‏اند و بحمد الله در قید حیات‏اند، توانسته باشند یا بتوانند شاگردانى که در آینده همانند خود ایشان باشند تربیت کنند.
در جهت تفسیر قرآن امروز تفسیرهاى معتبرى به زبان فارسى داریم مثل تفسیر ابو الفتوح رازى، کشف الاسرار میبدى و تفسیر المیزان و تفسیر نمونه و
همچنین در باب تفاسیر نهج البلاغه.ولى بنده تصحیح مجدد و ترجمه تفسیر تبیان شیخ طوسى را که سابقه هزار ساله دارد، آرزومندم.
در زمینه تاریخ چند کتاب مهم به زبان عربى داریم.
تاریخ طبرى، الکامل ابن اثیر و تجارب الامم ابن مسکویه.تاریخ طبرى را مرحوم پاینده ترجمه کرده‏اند.
بعضى ایراد مى‏گیرند که سلسله راویان را حذف کرده و بعضى اشعار را که حاوى مطالب تاریخى بوده ترجمه‏
نکرده است.البته، از آنجا که تاریخ طبرى از منابع قدیمى و اصیل تاریخ اسلام و ایران است، ذکر سلسله روات لازم بود تا معلوم شود که منشأ اقوال چه بوده است ولى فرضا هم که سلسله راویان را مى‏آورد براى نود درصد خوانندگان جز آنکه رشته مطلب را پى در پى ببرد ثمر دیگرى نداشت، آن ده درصد هم که مى‏خواهند صحت و سقم روایات را از روى ثقه بودن و غیر ثقه بودن راویان حدس بزنند، اگر از عهده چنین کارى برمى‏آیند بطور قطع از متن عربى تاریخ مى‏توانند استفاده کنند.مزیت این ترجمه این است که مترجم آن خود یک نویسنده بود و مترجم باید نویسنده باشد.از نظر علمى نمى‏دانم چیزى به نام قریحه مورد قبول است یا نه ولى به تجربه دریافته‏ام که چیزى به نام قریحه وجود دارد، مترجم باید داراى قریحه نویسندگى باشد.
پس با تهیه یک فهرست اعلام که از ضروریات هر کتاب تاریخ است و تجدید نظر در عبارات و مطابقه آنها با متن و ترجمه اشعار، ترجمه تاریخ طبرى کامل خواهد شد.تاریخ ابن اثیر را هم که از منابع مهم تاریخى است مرحوم خلیلى قسمت اعظم آن را ترجمه کرده‏اند و چند جلد آن‏را هم بعضى دوستان فاضل ایشان ترجمه نموده‏اند.متأسفانه چاپ آن بسیار بد و پر از غلطهاى مطبعى است.مسلما مى‏توان از آن چاپ منقحى تهیه کرد.ترجمه کتاب تجارب الامم و تصحیح متن آن هم پایان پذیرفته و شاید بزودى منتشر شود.
همچنین کتابهایى چون اغانى ابو الفرج اصفهانى و معجم البلدان یاقوت حموى و نزهة المشتاق ادریسى لازم است به زبان فارسى ترجمه شود.در ضمن آن سه کتاب هم که یاد کردم یعنى جامع التواریخ رشیدى و روضة الصفا و حبیب السیر هم به شیوه امروزى تصحیح و تجدید چاپ شود.اما بحث درباره کتابهایى را که در قرون معاصر درباره فرهنگ اسلامى به زبانهاى دیگر نوشته شده و ترجمه آنها ضرورى است به متخصصان آن وامى‏گذارم.

کیهان فرهنگى:از اینکه دعوت ما را براى این گفتگو پذیرفتید، از شما سپاسگزاریم.
جمعه 24 شهریور 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

مقایسه ترجمه آیات در دو تفسیر ابوالفتوح رازی و ترجمه تفسیر طبری

محمد مهدی ناصح

یکی از فضیلتهای زبان فارسی نسبت به دیگر زبانها این است که در پناه کلام خدای تعالی و سخن وحی از هرگونه گزند و تعرّضی در طیّ روزگار مصون و برکنار مانده است، و درعین‏حال این صفت و شأن و شوکت را یافته است که بتواند در نخستین سده‏های نشر اسلام در جهان، کلام خدا و سخن حق را به جان بپذیرد، و همچنین در مواردی چند خود واسطه انتقال و ابلاغ مفاهیم آسمانی و قرآنی به دیگر مردم جهان شود.
انبوه قرآنهای مترجم فارسی و تفاسیری که بزبان فارسی در آمده است، از جهت کمیّت و کیفیّت مایه بسی افتخار و مباهات است.اکثر کتابخانه‏های ایران و جهان، و ازجمله کتابخانه معظم آستان قدس رضوی از این جهت گنجینه‏ای است گرانبها و پرارج، و دریایی سترگ و شگرف با بسیاری درّ و گوهر بی‏نظیر که هرگونه‏ای از آن در نوع خود ارمغانی است از عالم معنی، و شاهدی نغز و لطیف، مشحون از الفاظ پاکیزه و نظیف که کلام حق را در لباس پارسی شیرین و دلنشین بیان می‏دارد.
اشاره به قرآنهای مترجم فارسی و تفاسیری که در این مورد بزبان پارسی درآمده است، محّل بحث مفصّلی است، و بنده، درحال‏حاضر، از رسیدگی به این مهم مغذورم.امّا آنچه خواستیم بیان کنیم، پرداختن به گوشه‏ای است محدود، و اشاره‏ای مختصر و مجمل به متنی گرانقدر و نفیس از ترجمه قرآن کریم که ضمن تفسیر ارجمند«روض الجنان و روح الجنان»مشهور به تفسیر ابو الفتوح رازی آمده است، و همچنین مقایسه ضمنی آن با ترجمه متین و استوار تفسیر طبری 1 ، هم به اعتبار قدمت و کهنگی، و هم به لحاظ اصالت و جزالت و نجابت و نفاستی که این دو اثر نفیس دارند.
مبنای کار بنده در مورد تطبیق و مقایسه آن بخش از ترجمه آیات تفسیر«روض الجنان و روح الجنان»است که بعنوان مجلّدات 16 و 17 توسط همکار عالم و دانشمندم دکتر محمّد جعفر یاحقّی و بنده ناچیز تصحیح شده است. 2
در تصحیح این دو جلد از مجلّدات بیستگانه تفسیر ابو الفتوح رازی، که به دلیل کهنگی نسخه، نخستین مجلّداتی بود که مقدّم بر دیگر مجلّدات چندی پیش تصحیح و چاپ شد، اساس کار ما مصحّحان مبتنی بوده است بر نسخه‏ای کهن و نفیس از تفسیر مذکور که از آیه 49 سوره احزاب آغاز می‏شود و تا آخر سوره فتح ادامه دارد.
این نسخه به شماره 1336 در کتابخانه آستان قدس رضوی محفوظ است 3 .نسخه موردنظر در تاریخ ربیع الاوّل سال 556 ه.ق به دست کاتبی آگاه و امین به نام حیدر بن محمد بن اسماعیل بن سلیمان ابراهیم بن اردلانی نیشابوری کتابت شده و از جهت اتقان و اعتبار و اصالت، کهنترین بخش از مجموعه نسخه‏های تفسیر ابو الفتح رازی است که تاکنون شناخته شده است.
مصحّحان این دو جلد از تفسیر فوق، در مقدّمه جلد شانزدهم به شرح ویژگیهای آن پرداخته‏اند، لذا اشاره به وجوه مختلف این نسخه و نقد و نظر در باب آن دیگری ضرورتی ندارد، لکن آنچه در این مقام اهمیّت دارد، ذکر چگونگی ترجمه آیات قرآنی این تفسیر است که از استحکام و اعتبار و استواری و شیوایی مطالب و قوّت و احاطه مترجم در نقل معادلهای تازی بزبان فارسی حکایت دارد، و نیز مقایسه ترجمه آیات این بخش از قرآن کریم با ترجمه پرارج تفسیر طبری است که موضوع سخن می‏باشد.
توضیح مطلب آن‏که ترجمه آیات این بخش از تفسیر ابو الفتح رازی، با هیچ‏کدام از دیگر ترجمه‏های چاپی تفسیر فوق و نیز اکثر نسخه‏های خطّی که متعلّق به قرون متأخّر است، چندان هماهنگی و همخوانی ندارد، تا آن‏جا که در تصحیح این دو مجلّد مصحّحان کمتر مجال آن‏را داشته‏اند که از اکثر نسخه بدلها چیزی که مفید فایده‏ای باشد دریابند، و یا مثلا در جریان کار تصحیح به موردی از نسخه‏بدلها برخورند که متن اساس کارشان را مورد شک و تردید و تصحیح و تغییر و تنقید قرار دهد، و احیانا انتخاب ایشان را ترجیح ضبطی خاص-سوای آنچه در نسخه اساس آمده است-دگرگون سازد.و نکته تازه و عجیب این‏که همین قسمت از ترجمه آیات متعلّق به تفسیر ابو الفتح رازی، از جهاتی چند با ترجمه تفسیر طبری-متن چاپی-کاملا قابل مقایسه است و سنجش.
بیان این نکته می‏نمایاند که مترجمی دانشمند و فقیه و آگاه به زبان تازی و فارسی، چون ابو الفتح رازی، توانسته است با ذوق سلیم و قوّت طبع و احاطه بر کلام، به همان شیوه و اسلوب و انسجام قرآن مجید را به پارسی برگرداند که جمعی از علمای ماوراء النهر به ترجمه تفسیر طبری توفیق یافته‏اند.
سنجش ترجمه آیات قرآنی در این دو اثر مهم، نه تنها از جهت مقایسه اسلوب ترجمه حائز اهمیّت است، بلکه از حیث انتخاب نوع کلمات و حروف نیز کمال اهمیّت را داراست.در این جنبه خاص از ترجمه ابو الفتح رازی دو نکته دیگر مطرح است:یک ملاحظه دقّت و امانت مترجم در نقل مطالب و صحّت کلمات، و دیگر توجّه او به روح و طبیعت دو زبان تازی و پارسی، یعنی آنچه مایه اصلی‏ انتقال معنی است از زبانی به زبانی دیگر.
در مقایسه این دو ترجمه باهم نکات دیگری نیز مطرح است بدین شرح:
1-در ترجمه آیات تفسیر ابو الفتح رازی و مقایسه آن با ترجمه تفسیر طبری به این نکته وقوف پیدا می‏کنیم که:در هر متن حدّ و مرز کلمات و ترکیبات و حروف و ضمایر کاملا مراعات شده و مترجمین کمتر به توضیح لغوی و تفسیر مطلب و اشاراتی که در هر آیه مطرح است بپرداخته‏اند.به عبارت دیگر:ترجمه کلمه‏به‏کلمه در هر دو اثر مصداق پیدا می‏کند.
نمونه‏های تقریبی زیر دالّ بر این معنی است:
سوره احزاب آیه 60
لّئن لّم ینته المنفقون و الّذین فی قلوبهم مّرض و المرجفون فی المدینة لنغرینّک بهم ثمّ لا یجاورونک فیهآ إلاّ قلیلا
و اگرنه باز شوند منافقان و آنان کسها که اندر دلهاشان بیماری است، و ارجاف‏کنندگان‏اند اندر مدینه، برگماریم ترا بر ایشان.پس نه همسایگی کنند تو را اندر آن مگر اندکی.
(ترجمه تفسیر طبری 5/1433)
اگر باز نه ایستند منافقان و آنان‏که در دلهاشان بیماری است، و ارجاف‏افکنندگان در مدینه، بیاغالیم تو را بر ایشان، آنگه همسایگی نکنند با تو در آن‏جا الاّ اندک.
(روض الجنان 16/17)
سوره احزاب آیه 68
ربّنآ ءاتهم ضعقین من العذاب و العنهم لعنا کبیرا
ای خداوند ما بده ایشان را دوچندان از عذاب و نفرین کن ایشان را نفرینی بسیار.
(ترجمه تفسیر طبری 5/1434)
خدای ما بده ایشان را دوچندان عذاب و لعنت کن ایشان را لعنتی بسیار.
(روض الجنان 16/18)
سوره احزاب آیه 70
یأیّها الّذین ءامنوا اتّقوا اللّه و قولوا قولا سدیدا
ای آنکسها که بگرویدید، بترسید از خدای و بگواید گفتاری صواب.
(ترجمه تفسیر 5/1434)
ای آنان‏که گرویده‏ای، بترسی از خدای و بگویی گفتنی درست.
(روض الجنان 16/18)
سوره سبأ آیه 11
أن اعمل سبغت و قدّر فی السّرد و اعملوا صلحا إنّی بما تعملون بصیر
که بکن زرهها تمام و بینداز اندر بافتن و بکنید نیکیها که من بدانچه همی‏کنید بیناام.
(ترجمه تفسیر طبری 5/1453)
که بکن زرههای تمام و اندازه نگاه‏دار در پیوستن، بکنی کار نیکو که من به آنچه شما می‏کنی بیناام.
(روض الجنان 16/33)
سوره سبأ آیه 20
و لقد صدّق علیهم ابلیس ظنّه فاتّبعوه ألاّ فریقا مّن المؤمنین
و بدرستی که راست بکرد بر ایشان ابلیس گمان خویش، متابعت کردند او را مگر گروهی از گرویدگان.
(ترجمه تفسیر طبری 5/1455)
راست کرد بر ایشان ابلیس گمانش، پی او گرفتند مگر گروهی از گرویدگان.
(روض الجنان 16/56)
سوره سبأ آیه 35
و قالوا نحن أکثر أمولا و أولدا و ما نحن بمعذّبین
و گفتند:ما بیشتریم بخواستها و فرزندان، و ما نباشیم عذاب‏کردگان.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1460)
و گفتند:ما بیشتریم بخواستها و فرزندان، و نیستیم ما عذاب‏کردگان.
(روض الجنان 16/75)
2-در هر دو ترجمه مشابهت‏هایی از لحاظ انتخاب الفاظ دیده می‏شود که دالّ بر وحدت ترجمه و یکدستی بیان و اتّخاذ شیوه و اسلوب واحد است.
نمونه‏های زیر مبیّن این معنی است:
سوره فاطر/ملائکه آیه 16
إن یشأ یذهبکم و یأت بخلق جدید
اگر خواهد ببرد شما را و بیارد خلقی نو.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1490)
اگر خواهد ببرد شما را و بیارد خلقی نو را.
(روض الجنان 16/91)
سوره فاطر/ملائکه آیه 17
و ما ذلک علی اللّه بعزیز
و نیست آن بر خدای عزّ و جل دشخوار.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1490)
و نیست، این بر خدای دشخوار.
(روض الجنان 16/91)
سوره فاطر/ملائکه آیه 21
و لا الظّلّ و لا الحرور
و نه سایه و نه گرما.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1490)
و نه سایه و نه گرما.
(روض الجنان 16/102)
سوره فاطر/ملائکه آیه 44
أولم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عقبة الّذین من قبلهم و کانوا أشدّ منهم قوّة و ما کان اللّه لیعجزه من شی‏ء فی السموت و لا فی الأرض إنّه کان علیما قدیرا
و نمی‏روند اندر زمین، بنگرند که چگونه بود سرانجام آنکسها که از پیش ایشان بودند، و بودند سخت‏تر از ایشان بقوّت، و نیست خدای را عاجزکننده هیچ چیزی اندر آسمانها و نه اندر زمین که او هست دانا و توانا.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1494)
نمی‏روند در زمین تا بنگرند که چون بود انجام آنان‏که پیش ایشان بودند سخت‏تر از ایشان بقوّت، و نبود خدای که عاجز کند او را چیزی در آسمانها و نه در زمین، او بوده است دانا و توانا.
(روض الجنان 16/120)
سوره یس آیه 9
و جعلنا من بین أیدیهم سدّا و من خلفهم سدّا فأغشینهم فهم لا یبصرون
و کردیم از پیش ایشان سدّی، و از پس ایشان سدّی، و بپوشاندیم‏شان، و ایشان نه می‏بینند.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1495)
و کردیم از پیش ایشان سدّی و از پس ایشان سدّی، چشم ایشان پوشیده کردیم، ایشان نمی‏بینند.
(روض الجنان 16/130)
سوره یس آیه 27
بما غفر لی ربّی و جعلنی من المکرمین
بدانچه بیامرزید مرا خدای من، و کرد مرا از گرامی کردگان.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1497)
به آنچه بیامرزید مرا خدای من، و کرد مرا از جمله گرامیان.
(روض الجنان 16/132)
سوره صافّات آیه 4
إنّ إلهکم لوحد
که خدای شما یکی است. (ترجمه تفسیر طبری 6/1516)
که خدای شما یکی است.
(روض الجنان 6/173)
سوره صافّات آیه 5
رّبّ السّموت و الأرش و ما بینهما و ربّ المشرق
خداوند آسمانها و زمین و آنچه اندر میان آن هر دو است، و خدای مشرقها.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1516)
خدای آسمانها و زمین و آنچه در میان آن است، و خدای مشرقها
(روض الجنان 16/173)
سوره صافّات آیه 34
إنّا کذلک نفعل بالمجرمین
ما چنین کنیم بگناهکاران.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1518)
ما چنین کنیم با گناهکاران
(روض الجنان 16/175)
سوره صافّات آیه 112
و بشّرنه بإسحق نبیّا مّن الصّلحین
و بشارت دادیم او را به اسحق پیغامبری از نیکان
(ترجمه تفسیر طبری 6/1523)
مژده دادیم او را به اسحاق پیغامبری از نیکان
(روض الجنان 16/195)
سوره صافّات آیه 116
و نصرنهم فکانوا هم الغلبین
و نصرت دادیم ایشان را، و بودند ایشان غلبه کنندگان.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1523)
و یاری کردیم ایشان را، بودند ایشان غلبه کنندگان.
(روض الجنان 16/196)
سوره مؤمن آیه 49
و قال الّذین فی النّار لخزنة جهنّم ادعوا ربّکم یخفف عنّا یوما مّن العذاب
و گفتند آنکسها که اندر آتش‏اند مردربانان دوزخ را که بخوانید خدای شما را تا سبک کند از ما روزی از عذاب.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1594)
و گفتند آنان‏که در دوزخ بودند خازنان دوزخ را:بخوانی خدایتان را تا سبک کند از ما روزی از عذاب.
(روض الجنان 17/25)
سوره مؤمن آیه 57
لخلق السّموت و الأرض أکبر من خلق النّاس ولکنّ أکثر النّاس لا یعلمون
آفریدن آسمانها و زمین بزرگتر از آفریدن مردمان ولکن بیشتر مردمان نه‏دانند.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1595)
آفریدن آسمانها و زمین مهمتر از آفریدن مردمان ولکن بیشتر مردمان ندانند.
(روض الجنان 17/37)
سوره مؤمن آیه 83
فلمّا جآءتهم رسلهم بالبیّنت فرحوا بما عندهم مّن العلم و حاق بهم مّا کانوا به یستهزءون
و چون آمد بدیشان پیغامبران بحجّتهای پیدا شاد شدند بدانچه نزدیک ایشان بود از دانش، و اندر رسید بدیشان آنچه بودند بدان افسوس همی‏کردند.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1598)
چون آمد به ایشان پیغامبر ایشان به حجّتها، شاد شدند به آنچه نزد ایشان بود از دانش، و برسید به ایشان آنچه آنان افسوس می‏داشتند.
(روض الجنان 17/48)
سوره زخرف آیه 9
و لئن سألتهم مّن خلق السّموت و الأرض لیقولنّ خلقهن العزیز العلیم
و اگر پرسی ایشان را کی آفرید آسمانها و زمین، گویند آفرید ایشان را بی‏همتای دانا.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1656)
و اگر پرسی ایشان را که آفرید آسمانها و زمین؟گویند:بیافرید آن‏را خدای قوی دانا.
(روض الجنان 17/148)
سوره زخرف آیه 62
و لا یصدّنکم الشّیطن إنّه لکم، عدوّ مّبین
و مه گرداناد شما را دیو که او شما را دشمنی است هویدا.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1662)
و بنگرداندا شما را دیو که او شما را دشمنی هویدا.
(روض الجنان 17/164)
با توجّه به نمونه‏های فوق، چنین استنباط می‏شود که در پاره‏ای موارد ترجمه آیات در دو متن نسبت به یکدیگر شباهتی نسبی دارند، چندان‏که این تشابه گهگاه در صورت کلمات و کمیّت حروف نیز صادق است.بدیهی است نسبت این تشابه گاه در حدّ اختلاف یک حرف یا صورت یک کلمه متغیّر می‏شود.امّا آنچه مسلّم می‏نماید این نکته است که تناسبی بیّن و منطقی بین دو ترجمه وجود دارد.البّته در پاره‏ای از موارد این تشابه در درجه‏ای نازلتر از آنچه گفته شد قرار دارد تا آن‏جا که گاه دو ترجمه نسبت به هم کمتر تجانس دارند.
علّت اختلاف این دو ترجمه ممکن است به جهاتی چند بوده باشد، از آن جمله است:طرز جمله‏بندی و بیان مطلب، و همچنین انتخاب معادلهای فارسی در برابر کلمات تازی، یا آن‏که توضیح مترجم در موردی بیشتر متعلّق به نفس تفسیر است و نه معنی آیه، سرانجام احتمال ضبط کلمه و انتخاب قراءتی خاص است که ترجمه را متفاوت می‏سازد.
نمونه‏های زیر گویای این معنی است:
سوره یس آیه 10
و سواء علیه ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون
و همانست بر ایشان که آگاه کنی شان و اگرنه آگاه کنی شان نه‏گروند.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1496)
راست است بر ایشان اگر بترسانی ایشان را و اگر نترسانیشان ایمان نیارند.
(روض الجنان 16/130)
سوره یس آیه 67
و لو نشآء لمسخنهم علی مکانتهم فما استطعوا مضیّا و لا یرجعون
و اگر خواهیم از حال مردمی بگردانیدیمی بر جایهای ایشان نه‏توانستند گذشتن و نه باز آمدن.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1501)
و اگر ما خواهیم بگردانیم صورت ایشان برجای خود نتوانند گذشتن و باز نیایند.
(روض الجنان 16/164)
سوره صافّات آیه 25
ما لکم لا تناصرون
چیست شما را که نه باز دارید از خویشتن.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1518)
چه بود شما را که یاری نمی‏کنی یک‏دیگر را.
(روض الجنان 16/174)
سوره صافّات آیه 36
یقولون أئنّا لتارکوا ءالهتنا لشاعر مّجنون
و می‏گویند ما دست بازدارندگانیم خدایان ما را مر قافیه گویی و شعر گویی را دیوانه‏ای را.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1518)
و می‏گویند:ما رها کنیم خدایان خود را برای شاعری دیوانه.
(روض الجنان 16/175)
سوره صافّات آیه 62
أذلک خیر نّزولا أم شجرة الزّقّوم
آیا آن بهتر بجای یا درختی ناخوش و گنده. (ترجمه تفسیر طبری 6/1520)
این بهتر است به روزی یا درخت زقّوم.(روض الجنان 16/الجنان 16/192)
سوره زمر آیه 1
تنزیل الکتب من اللّه العزیز الحکیم
فروفرستادن نامه از خدای بی‏همتای درست کار و درست گفتار.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1568)
فرستادن کتاب از خدای قوی محکم کار.
(روض الجنان 16/295)
سوره زمر آیه 50
قد قالها الّذین من قبلهم فمآ أغنی عنهم مّا کانوا یکسبون
بدرستی که گفتند آنکسها که از پیش ایشان نه سود کرد از ایشان بدانچه بودند و می‏کردند.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1576)
گفتند این کلمه آنان‏که از پیش ایشان بودند: نگزیرانید از ایشان آنچه کرده بودند.
(روض الجنان 16/330)
سوره زمر آیه 67
و ما قدرو اللّه حقّ قدره و الأرض جمیعا قبضته یوم القیمة و السّموت مطویّت بیمینه سبحنه و تعلی عمّا یشرکون
و نه اندازه کردند خدای را سزای اندازه او، و زمین جمله در قبضه قدرت اوست روز قیامه و آسمانها درپیچیده به راست او، پاک است او و برتر است از آنچه می انباز گیرند.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1578)
و تعظیم نکردند خدای را حقّ عظمت او، زمین جمله در قضبه قدرت او باشد روز قیامت و آسمانها پیخته به دست راست او، منزّه است او و بزرگوار از آنچه با او انباز گیرند.
(روض الجنان 16/332)
سوره مؤمن آیه 2
تنزیل الکتب من اللّه العزیز العلیم
فروفرستادیم نامه، یعنی قرآن را از خدای بی‏همتای دانا.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1587)
فرود آمدن کتاب از خدای غالب دانا.
(روض الجنان 17/2)
سوره مومن آیه 15
رفیع الدّرجت ذو العرش یلقی الرّوح من أمره علی من یشآء من عباده لینذر یوم التّلاق
برداشته پایگاهها و درجاتها خداوند عرش بفرستد جبرئیل را از فرمان او بر آنک خواهد از بندگان او تا بیم کند روز بهم رسیدن.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1589)
بردارنده درجات است خداوند عرش، برافگند وحی از فرمان خود بر آن‏که خواهد از بندگانش تا بترساند از روز قیامت.
(روض الجنان 17/4)
سوره مؤمن آیه 39
یقوم إنّما هذه الحیوة الدّنیا متع و إنّ الأخرة هی دار القرار
ای گروه به درستی که این زندگانی این جهان برخورداریست، و بدرستی که آن جهان آنست خانه قرارگاه و آرامش.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1593)
ای قوم این زندگانی سرای دنیا متاعی است.و سرای بازپسین است که سرای آرام است.
(روض الجنان 17/24)
سوره محمّّد(ص)آیه 4
فإذا لقیتم الّذین کفروا فضرب الرّقاب حتّی إذآ أثخنتموهم فشدّوا الوثاق فإمّا منّا بعد و إمّا فدآء حتّی تضع الحرب أوزارها ذلک و لو یشاء اللّه لا نتصر منهم ولکن لّیبلوا بعضکم ببعض و الّذین قتلوا فی سبیل اللّه فلن یضلّ أعملهم
و چون برسید بدان کسها که کافر شدند، [بباید زد]گردنها، تا چون سست کرده باشید سخت کنید بندها را[یا منّت باید نهادن، یعنی آزاد باید کردن پس آن یا باز باید فروختن‏]تا بنهند گروه حرب سلاحهای آن، و آن اگر خواهد خدای عزّ و جل داد خواهد از ایشان ولکن بیازماید برخی از شما به برخی و آنکسها که کشته شوند اندر راه خدای، عزّ و جل نه گم کند کردارشان.
(ترجمه تفسیر طبری 6/1692)
چون بینی آنان را که کافر بودند زدن گردنها تا آنگه که بسیار بکشی از ایشان، استوار کنی بند را یا منّت نهمی پس از آن و یا فدا کنی تا فرونهد کارزار سلاحهایش آن و اگر خواهد خدای کینه بکشد از ایشان ولکن تا بیازماید بهری را به بهری.و آنان‏که کارزار کنند در ره خدای، باطل نکند کارهای ایشان.
(روض الجنان 17/288)
سوره فتح آیه 29
مّحمّد رّسول اللّه و الّذین معه أشدّآء علی الکفّار رحماء بینهم تریهم رکّعا سجّدا یبغون فضلا مّن اللّه و رضونا سیماهم فی وجوههم مّن أثر السّجود ذلک مثلهم فی التوریة و مثلهم فی الإنجیل کزرع أخرج شطئه فأزره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزّراع لیغیظ بهم الکفّار وعد اللّه الّذین ءامنوا و عملوا الصّلحت منهم مّغفرة و أجرا عظیما
محمّد پیغامبر خدای است و آنکسها که با وی‏اند-یعنی ابا بکر-سختند بر کفّار-یعنی عمر، مهربانان میان یکدیگر-یعنی عثمان، بینی ایشان را رکوع‏کنندگان و سجود کنندگان-یعنی علی.همی جویند افزونی از خدای و خشنودی، زیغهای ایشان اندر رویهای ایشان از نشان سجده کردن است.و اینست صفت ایشان اندر توریت.و مثل ایشان اندر انجیل چون کشتی است-یعنی ابو بکر-بنیرو گردانید او را-یعنی عمر، سطبر گشت یعنی عثمان، راست بایستاد بر ساقهای خویش- یعنی علی، خوش آید کشاورزانرا، تا بخشم آرد یا اندوه‏گین گرداند بایشان ناگرویدگان. وعده کرد خدای آنکسها را بگرویدند و بکردند نیکیها از ایشان آمرزش و مزدی بزرگ(ترجمه تفسیر طبری 6/1714)
محمّد رسول خدای است و آنان‏که با اواند سختان‏اند بر کافران رحیمان‏اند در میان ایشان، بینی ایشان را رکوع کنند سجده‏کننده می‏جویند فضلی از خدای و خشنودی، سیما و علامت ایشان در رویهای ایشان است از اثر سجده، این مثلی ایشان است در توریت، و مثل ایشان در انجیل چون کشتی که بیرون آرد شاخش قوی کند آن‏را بهتر شد راست بایستد بر ساقهاش بعجب آرد برزگران بخشم آرد به ایشان کافران را، وعده داد خدای آنان‏را که ایمان آورند و کارهای نیک کردند از ایشان آمرزش و مزدی بزرگ.
(روض الجنان 17/349)
در مقایسه موارد فوق که بیشتر دالّ بر وجوه اختلاف دو ترجمه است، شکّی نیست که ابو الفتوح رازی در برگرداندن کلمات قرآنی به پارسی کمتر تأثیر ترجمه آیات آثاری چون ترجمه تفسیر طبری بوده است، هرچند ترجمه تفسیر طبری معیار ترجمه آیات قرآنی در عصرش به شمار آید و ملاکی باشد برای مترجمان قرآن.بنابراین صاحب روض الجنان و روح الجنان در ترجمه آیات قرآنی از استقلال نسبی در کارش برخوردار بوده و به پیروی از سبک عصر و زمانه‏اش صورتی خاص از ترجمه را برگزیده است.ازاین‏روی اگر در ترجمه آیات قرآنی تفسیر ابو الفتوح رازی نسبت به ترجمه تفسیر طبری افزونیها، یا کاستیهایی دیده می‏شود، علّت اصلی مربوط می‏شود به پسند مترجم و انتخاب او در گزینش کلمات.این معنی در مقابله و مقایسه یکایک کلمات و ترکیبات فارسی دو اثر مشهود است.
برای توجیه این منظور نگارنده ترجمه 10 آیه از این دو اثر را-از آیه 10 تا 19 سوره مؤمن-به عنوان نمونه انتخاب کرد تا از لحاظ کمّی نسبت درصد کلمات مشترک یا مورد اختلاف سنجیده شود؛نیز میزان کلمات تازی و فارسی در هر دو اثر پیش چشم قرا گیرد.باید به این نکته اشاره کرد که اساس انتخاب این چند آیه بر این قیاس بود که مثلا مجموعه کلمات آیات از حدود 100 کلمه تجاوز نکند.با این قید، البتّه معتقدم که احصای لازم همراه با نوعی مسامحه است، زیرا شمارش و بررسی منطقی کلمات نمودار یک تجزیه منطقی نمی‏باشد، بعلاوه مبنای کار مبتنی بر یک مطالعه و بررسی‏ نسبی است، و امّا به‏هرحال آنچه هست خود مثالی است که درعین‏حال کلیّتی را شامل می‏شود.
با توجّه به آنچه ذکر شد، آیات زیر را که از دو اثر موردنظر نقل می‏شود، بدقّت می‏توان-از این نظرگاه-مورد بازنگری قرار داد:

متن ترجمه تفسیر طبری(6/1588-1589)

10-که آنکسها که کافر شدند آواز دهندشان دشمنی خدای عزّ و جل بزرگ‏تر از دشمنی شما تنهای شما را چون بخوانندتان سوی گرویدن کافر شدید.
11-و گویند:بار خداوند مان بمیرانیدی ما را دو بار و زنده گردانیدی ما را دو بار مقر آمدیم ما بگناهان، هست ما را سوی بیرون شدن هیچ راهی؟(9)
12-آن‏نانست بدان که چون بخواندندتان(10)بخدای یگانه کافر شدید، و اگر انباز گیرید بدو بگرویدید، (1)داوری خدایراست بر بالاترین و بزرگواری(2)
13-و اوست آنک بنمود شما را آیتهای او، و فروفرستاد شما را از آسمان روزی، و نه پند گیرد مگر آنکس که بازگردد.
14-بخوانید خدای را باخلاص او راست دین و گر دشوار دارند کافران(3)
15-برداشته(4)پایگاهها و درجاتها خداوند عرش بفرستد جبریل را از فرمان او بر آنک خواهد از بندگان او تا بیم کند روز بهم رسیدن(5)
16-آن روز که ایشان بیرون آیندگان باشند نه پنهان شود بر خدای از ایشان چیزی، کی راست پادشاهی آن روز؟خدای عزّ و جلّ را خدای یگانه شکننده کامها و غلبه‏کننده.
17-امروز پاداش دهد(6)هر تنی را بدانچه کرده است، و نیست هیچ ظلم و ستم امروز، که خدای عزّ و جلّ زود شمار است.
18-و بیم کن ایشانرا روز نزدیکی چون دلها نزدیک گلوگاه باشد خشم‏کنان، (7)نیست ستم‏کاران را هیچ دل‏سوزی و نه خواهش‏گری که فرمان برند او را(8)
19-می‏داند خیانت چشمها و آنچه بپوشد(9)دلها.
متن ترجمه آیات تفسیر روض الجنان(17/4-5)
نگه‏دار ایشان 1 از بدیها و هرکه رانگه‏داری از بدیها آن روز بر او رحمت کرده باشی و آن ظفری است بزرگوار 2
آیه 10
إنّ الّذین کفروا ینادون لمقت اللّه أکبر من مّقتکم أنفسکم إذ تدعون إلی الإیمن فتکفرون
آنان‏که کافر شدند، ندا کنند ایشان را، دشمنی خدای بزرگتر است از دشمنی شما با خود، چون می‏خوانند شما را با 3 ایمان کافر می‏شوی 4 .
آیه 11قالوا ربّنآ أمتّنا اثنتین و أحییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل إلی خروج مّن سبیل
گویند:خدای ما میرانیدی ما را دوبار و زنده کردی ما را دوبار، اقرار دادیم به گناه خود، 5 هست به بیرون شدن هیچ راهی؟
آیه 12
ذلکم بأنّه إذا دعی اللّه وحده کفرتم و إن یشرک به تؤمنوا فالحکم للّه العلیّ الکبیر
آن‏به‏آن است که چون بخواندند خدای را یکی کافر شدی 6 و اگر همباز گفتند با او بگرویدی 7 ، حکم خدای راست بزرگوار بزرگ.
آیه 13هو الّذی یریکم ءایته و ینزّل لکم مّن السّمآء رزقا و ما یتذکّر ألاّ من ینیب
اوست که نماید شما را آیات خود و فرو می‏آرد برای شما از آسمان روزی و اندیشه نکند الاّ آنکس که تایب باشد.
آیه 14فادعوا اللّه مخلصین له الدّین و لو کره الکفرون
بخوانی 8 خدای را خالص کرده و او را اطاعت و اگرچه کاره 9 کافران.
آیه 15
رفیع الدّرجت ذو العرش یلقی الرّوح من أمره علی من یشآء من عباده لینذر یوم التّلاق
بردارنده درجات است خداوند عرش، برافکند وحی از فرمان خود بر آن‏که خواهد از بندگانش، تا بترساند از روز قیامت.
آیه 16
یوم هم برزون لا یخفی علی اللّه منهم شی‏ء لّمن الملک الیوم للّه الوحد القهّار
آن روز که ایشان بیرون‏[آیند] 10 پوشیده نماند بر خدای از ایشان چیزی، کراست پادشاهی امروز؟خدای 11 که یکی است و قهرکننده بندگان است.
آیه 17الیوم تجزی کلّ نفس بما کسبت لا ظلم الیوم إنّ اللّه سریع الحساب
امروز پاداشت دهند هر نفسی را به آنچه کرده باشد، ظلم نیست امروز، که خدای زودشمار است.
آیه 18
و أنذرهم یوم الأزفة إذ القلوب لدی الحناجر کظمین ما للظّلمین من حمیم و لا شفیع یطاع
بترسان ایشان را روز قیامت، آنگه که دلها به نزدیک گلوها باشد فروبرندگان، نباشد ظالمان را از خویشی و نه شفاعت‏خواهی که اجابتش کنند.
آیه 19یعلم خآئنة الأعین و ما تخفی الصّدور
داند خیانت چشمها و آنچه نهان دارد دلها.
آیه 20
و اللّه یقضی بالحق و الّذین یدعون من دونه لا یقضون بشی‏ء إنّ اللّه هو السّمیع البصیر
و خدای حکم کند به حق و آنان‏که می‏خوانند آن‏را فرود اوست حکم نکند به چیزی خدای 1 شنوا و بینا[ست‏] 2 .
نتیجه این بازنگری آن‏که:در ترجمه تفسیر طبری حدود 170 کلمه، و در تفسیر روض الجنان حدود 160 کلمه فارسی در مقابل 100 کلمه تازی نهاده شده است، نیز در ترجمه تفسیر طبری حدود 17 کلمه و در تفسیر روض الجنان حدود 24 کلمه در متن ترجمه‏شده عربی است و بقیّه فارسی، همچنین نسبت کلمات عربی در اوّلی حدود 10 درصد و دوّمی در حدّ 15 درصد می‏باشد.
صورت تنظیم‏یافته زیر، هم نمودار این معنی است و هم مبیّن احصای کلمات و ترکیبات و عبارات از جهت اشتراک و افتراق مواردی که در این دو اثر هست:
موارد حدودا مشترک در هر دو اثر:
کافر شدند.دشمنی خدای.بزرگتر.دشمنیها.بخوانندتان/می‏خوانند.
کافر شدید/کافر می‏شوی.گویند.میرانیدی.ما را.دو بار.زنده‏کردی/زنده گردانیدی ما را.دو بار.بیرون شدن.هیچ راهی.که چون بخواندتان.کافر شدید/کافر شدی.انباز گیرید/همباز گفتید.بگرویدید/بگرویدی.خدای راست.اوست.شما را.آیتهای او/آیات خود. از آسمانها روزی.بخوانید/بخوانی.خدای را.با اخلاص/خالص/بکرده.کافران.درجاتها/درجات. خداوند عرش.از فرمان او/از فرمان خود.بر آن‏که خواهد.از بندگان/از بندگانش.آن روز که ایشان.بیرون آیندگان/بیرون آیند.بر خدای از ایشان چیزی.کی راست پادشاهی آن روز/کراست پادشاهی امروز.امروز پاداش دهد/امروز پاداش دهند.بدانچه کرده است/به آنچه کرده باشد. زودشمار است.ایشان را.دلها نزدیک گلوگاه باشد/دلها بنزدیک گلوها باشد.داند/می‏داند. خیانت چشمها.و آنچه بپوشد دلها/و آنچه نهان دارد دلها.
نتیجه حاصل از این شمارش آن‏که حدود 46 مورد در هر متن مشترک است.با توجّه به این که عمدی در انتخاب آیات از این نظرگاه نبوده است، می‏توان به قیاس همین نتیجه را در دیگر آیات قرآنی و ترجمه فارسی‏شده آن تعمیم داد.
موارد اختلاف در هر دو اثر:
آنکسها/آنان که.آواز دهند/ندا کنند.تنهای شما را/شما با خود.
سوی گرویدگان/شما را با ایمان.بار خداوند ما/خدای ما.مقّرّ آمدیم/اقرار دادیم.
بگناهان خود/به گناه خود.بخدای یگانه/خدای را یکی.داوری/حکم.
بالاترین/بزرگوار.آنک بنمود/که نماید.فروفرستاد/فرومی‏آرد.
و نه پند گیرد/و اندیشه نکند.مگر/الاّ.بازگردد/تایب باشد.دین/طاعت.
و گر دشوار دارند/و اگر کاره باشند.برداشته پایگاهها/بردارنده درجات.
بفرستد جبریل را/برافکند وحی.تا بیم کند روز بهم رسیدن/تا بترساند از روز قیامت.
نه پنهان شود/پوشیده نماند.شکننده کامها و غلبه‏کننده/قهرکننده بندگان است.
هر تنی را/هر نفسی را.و نیست هیچ ظلم و ستم امروز/ظلم نیست امروز.بیم کن/بترسان.
روز نزدیکی/روز قیامت.خشم‏کنان/فروبرندگان.نیست ستم‏کاران/نباشد ظالمان را.
هیچ دلسوزی/از خویش.خواهش‏گری/شفاعت خواهی.فرمان برند او را/اجابتش کنند.
با ملاحظه موارد فوق این نتیجه حاصل می‏شود که 31 مورد در متن واحد، از جنبه صوری و شکل کلمات و ترکیبات و تعابیر محلّ اختلاف می‏باشد.
با توجّه به این بحث-یعنی مواردی که در متن مشترک است یا محلّ اختلاف-این نکته به دست می‏آید که حدود 60 درصد موادّ این دو تفسیر از جهت زبان فارسی باهم تناسب و شباهتی صوری و لفظی و در نتیجه معنوی دارند، و حدود 40 درصد از این حیث محلّ اختلاف است و افتراق. اینک با التفات به این سنجشها و مقایسه‏ها دو مسأله دیگر قابل تأمل است و ملهم حدس و قیاس خواننده و امر تحقیق:
نخست آن‏که صاحب روض الجنان با ترجمه تفسیر طبری و اصل عربی تفسیر طبری-جامع البیان فی تفسیر القرآن-مأنوس بوده، و این اثر بزرگ را در مراحل مختلف تألیف روض الجنان پیش چشم داشته است، و به سبک و اسلوب ترجمه تفسیر طبری در ترجمه آیات قرآنی نظر داشته است.قوّت این حدس تا بدان جاست که نظر مصحّحان تفسیر ابو الفتوح را-چنان‏که ذکر شد-در مقابله نسخه‏های مختلف تفسیر ابو الفتوح و مقایسه ضمنی آن با ترجمه تفسیر طبری به خود جلب کرد، چندان‏که گویی می‏توان با توجّه به ترجمه تفسیر طبری، بخشهایی از ترجمه آیات تفسیر ابو الفتوح رازی را تصحیح کرد، یا کلمه مبهم و مخدوشی را به قیاس نسخه ترجمه تفسیر طبری تصحیح کرد.
نکته دیگر آن است که ترجمه آیان تفسیر ابو الفتوح رازی-روض الجنان و روح الجنان-با توجّه به شباهتی که با ترجمه تفسیر طبری دارد، تحت تأثیر لهجه دری و زبان خراسانی است.شکّی نیست که ابو الفتوح رازی، چون اهل خراسان بوده است، و اجداد وی در این سرزمین می‏زیسته‏اند، با لهجه مردم خراسان-و بویژه نیشابور-آشنا بوده است و مأنوس.بنابراین محتمل است از طریق آثاری چون ترجمه تفسیر طبری و آثار مشابه آن-ازجمله قرآنهای مترجم فارسی کهن-و به اقتضای این آثار و از سر عمد اسلوب و زبان و طرز ترجمه تفسیر طبری و قرآنهای مترجم به لهجه و زبان دری را برگزیده، و این شیوه و طرز بیان و روش را بر دیگر ترجمه‏ها مرجّح دانسته است.و شاید به این اعتبار بتوان گفت که:ابو الفتوح رازی از عمده کسانی است که در انتقال زبان فارسی و لهجه مردم ماوراء النّهر-بویژه در زمینه ترجمه قرآن به، زبان فارسی-به غرب و مرکز ایران ازجمله سرزمین ری مؤثّر بوده است.اگر ترجمه آیاتی از تفسیر ابو الفتوح را به عنوان مثال با ترجمه قرآن وی 4 بسنجیم، با توجه به این‏که هر دو اثر محصول یک زمان و یک مکان هست-یعنی سرزمین ری-در خواهیم بافت که در این دو اثر، وجوه اختلاف نسبت به ترجمه تفسیر طبری و ترجمه آیات قرآنی تفسیر روض الجنان، با ترجمه قرآن مترجم شماره 4 آستان قدس رضوی 5 -که مترجم آن خراسانی بوده-و نیز با توجّه به نظریّات مرحوم دکتر رجائی در این مورد، درمی‏یابیم که صاحبان این آثار در نواحی خراسان، سلیقه واحدی را در ترجمه آیات قرآنی اعمال می‏کرده‏اند.همین نکته حاکی از آن است که برای مردم ایران و عامّه فارسی زبانان سبک و اسلوب ترجمه تفسیر طبری، و به قیاس با آن ترجمه آیات تفسیر روض الجنان و روح‏ الجنان-مشهور به تفسیر ابو الفتوح رازی-زبان معیار است و نمودار سبک عالی.از این روی شیوه این دو ترجمه از قرآن کریم، ملاکی است معتبر در درک و فهم معانی قرآنی و شناخت معادلهای درست فارسی در برابر واژگان تازی.

یادداشتها

(1)-به قلم جمعی از نویسندگان و علمای قرن چهارم هجری، ترجمه تفسیر طبری، تصحیح، حبیب یغمائی، 7 ج، انتشارات توس، تهران، 1356، ج 5 و 6.
(2)-حسین بن علیّ بن محمّد بن احمد الخزاعی النیشابوری، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، «مشهور به تفسیر ابو الفتوح رازی»، به تصحیح دکتر محمّد جعفر یاحقّی-دکتر محمّد مهدی ناصح، انتشارات بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ج 16، بهمن‏ماه سال 1365؛ج 17، اردیبهشت‏ماه سال 1366.
(3)-علی اردلان جوان، فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، انتشارات آستان قدس رضوی، «12»چاپ دوم، سال 1365، ج 1، ص 507.
(4)-ترجمه قرآن ری، به اهتمام دکتر محمّد جعفر یاحقّی، انتشارات بنیاد فرهنگی رواقی، تهران 1363.
(5)-متنی پارسی از قرن چهارم هجری، «معرفّی قرآن خطّی مترجم شماره 4»آستان قدس رضوی، به کوشش دکتر احمد علی رجائی، انتشارات سازمان امور فرهنگی و کتابخانه‏های آستان قدس رضوی، بی‏تا.

 

 

جمعه 24 شهریور 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

قرآن به زباني ساده

گفت و گو با مسعود رياعي- مترجم قرآن کريم

مسعود رياعي که اخيرا ترجمه جديدي از قرآن را منتشر کرده است يکي از قرآن پژوهاني است که سعي نموده قرآن را به زباني ساده و همه فهم ترجمه کند. وي در گفت وگو با خبرگزاري "مهر" گفت: قرآن "کتاب الناس" است پس بايد ترجمه اي از آن ارائه شود که همه مردم بتوانند به اندازه فهم خود از آن استفاده کنند.
رياعي در پاسخ به اين پرسش که دلايل شما براي ترجمه اي روان و ساده از قرآن چه بوده و چه ضرورتي را براي ارائه ترجمه جديد از قرآن احساس کرديد گفت: از قديم الايام به قرآن و مفاهيم قرآني بسيار علاقه مند بودم. حتي يادم است آن زماني که برخي از دروس حوزوي را مي خواندم دل چسب ترين درس برايم تفسير قرآن و کشف معاني بلند آن بود. اين جذبه و علاقه همواره در من بود، حتي در دانشگاه که رشته زبان و ادبيات عربي را پي مي گرفتم باز بهترين واحدهاي درسي ام فهم و تفسير قرآن کريم بود که با علاقه دنبال مي کردم. کم کم اين انگيزه در من به وجود آمد که شايد بتوانم لذتي را که خود از معاني آيات قرآن کريم مي برم به ديگر فارسي زبانان انتقال دهم. بدون شک اين مهم براي فارسي زباناني که عربي نمي دانن ميسر نبود مگر آن که ترجمه اي روان و ساده به زبان امروزي محقق شود. چون به راحتي مي ديدم چه براي مردم و چه براي فارسي زبانان تحصيل کرده خواندن ترجمه هاي تحت لفظي و يا ترجمه هاي فصيح با بافتهاي ادبي و پيچيده نه تنها سخت و در برخي جاها غير قابل فهم مي نمايد، بلکه آن لذت و اشتياقي را که بايد به همراه ندارد.
اين کتاب "کتاب الناس" است پس بايد ترجمه اي ارائه شود که مردم بفهمند. اگر قرار باشد ترجمه اي از قرآن را جلوي مردم و حتي بسياري از درس خوانده ها بگذاريم و بگويم اين ترجمه به زبان شما و براي شماست و او نفهمد و لذتي نبرد ما چه ترجمه اي و براي چه کسي ارائه داده ايم. من نمي گويم که ترجمه تحت لفظي و يا فصيح ادبي جايگاهي ندارند، خير بلکه آنها هم داراي جايگاه علمي خودشان مي باشند و محققين مي توانند از آنها بهره بگيرند. سخن من وجود يک ترجمه با بافت زبان امروزي براي نسل امروز با ادبيات امروز است. ترجمه اي که اگر فارسي زباني آن را باز کرد نه چشم او خسته است و نه ذهن او در پيچيدگي هاي ادبي و لفظي به زحمت بيافتد. خواننده بايد به راحتي بخواند و از معاني آيات تاثير گرفته و از آن لذت ببرد. البته اين نکته بسيار مهم را بگويم که نه حقير و نه هيچ کس ديگر نمي توانند ادعا کند که ترجمه اي کماهوحقه بي عيب و نقص و لغزش ارائه داده ام و کلام وحي همان است که در ترجمه آمده است، زيرا کلام خدا کلام خداست و در اوج قرار دارد و ترجمه هاي ما ترجمه هاي بشري است. کلام خدا کلامي بلند و چنان عميق است که هيچ غواص قابلي نمي تواند ادعا کند به کنه ان پي برده است مگر خود خداوند و کساني را که خودش اجازه مي فرمايد. ما فقط آنقدر که خداوند بخواهد مي فهميم و مي توانيم ارائه دهيم.
وي در پاسخ به اين پرسش که ترجمه فني و دقيق مهم است يا ترجمه روان و ساده گفت: از نظر من اين دو مي توانند قابل جمع باشند و تعارضي نداشته باشند. يعني علاوه بر دقت در انتقال معاني به زباني ديگر، بايد آن را با جملاتي قابل فهم و ساده نگارش کنيم. اما اگر منظورتان از دقيق و فني ترجمه هاي تحت لفظي بسيار فصيح و پيچيده و ادبي است که جوابتان را در سئوال قبل دادم. اين نکته را تکرار مي کنم که هر ترجمه اي جايگاه علمي- فرهنگي خودش را داراست و وجودشان لازم و ضروري است زيرا هر کدام کاربردهاي خاص خودش را دارد.
رياعي منابع مورد استفاده در ترجمه اش را مختلف عنوان کرد و گفت: اولين منبعي که در اين کار مورد استفاده قرار گرفته است خود قرآن است، زيرا برخي آيات برخي ديگر را تفسير مي کنند، چه منبعي بهتر از کلام خداوند سبحان است. اما از آن جا که ما انسانها خطا کار هستيم و از اشتباه و لغزش وبدفهمي دور نيستيم نيازمند راهنمايي و علم و تجربه ديگرانيم. تفاسير، انديشمندان بزرگ و اساتيد نکته سنج و تيزبين از جمله منابع ارزشمند براي فهم و ترجمه قرآن کريم هستند. تفاسيري همچون مجمع البيان مرحوم طبرسي، الميزان علامه طباطبايي، نور الثقلين الحويزي، تفسير نمونه، في ظلال القرآن سيد قطب، بخش هاي موجود تفسير ملاصدارا از جمله تفاسيري هستند که در ترجمه خود از انها بهره گرفته ام.
وي علت رجوع به تفاسير مختلف را چنين ذکر کرد: اگر مي بينيد که براي فهم برخي آيات به تفاسير گوناگون با مشربهاي بعضا متفاوت مراجعه کرده ام براي اين است که نظرات اين بزرگان و فرهيختگان نه تنها جالب و سودمند است، بلکه باعث باز شدن ذهن مي گردد اما در نهايت اين صاحب قرآن است که اجازه فهم و قلم زدن مي دهد.
رياعي در برابر اين پرسش که آيا ما مي توانيم از سوي يک فرد يا سازمان ترجمه اي به صورت واحد وملي ارائه کنيم گفت: سوال مهمي پرسيديد، بله نظام جمهوري اسلامي ايران مي تواند شخص يا گروهي را مامور کند ترجمه اي از قرآن کريم را به انجام برسانند اما حقير صلاح نمي دانم چرا که همانطور قبلا نيز گفتم هيچ کس و هيچ گروهي نمي تواند ترجمه اي از کلام وحي ارائه دهد و بگويد ترجمه قرآن همين است و لا غير و اين بر مي گردد به ذات کلام الهي و وجوه مختلف معنايي که در آيات قرآن وجود دارد ، پس بهتر است که راه براي ترجمه انديشمندان همچنان باز باشد تا وجوه مختلف اين کتاب ارزشمند را بيش از پيش نمايان کند.

جمعه 24 شهریور 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

نقدى بر ترجمه خانم دكتر صفارزاده از قرآن مجيد

مسعود انصاري
مقدمه

خداوند بزرگ را به شكرانه آن كه بشر را به «قرآن كريم» و «رسولِ عظيم» نواخت سپاسگزارم و بر پيامبر رحمت و آل و اصحابِ او درود بيكران مى‏فرستم.
اين قلم كه همواره به نقد ترجمه‏هاى موجود قرآن اهتمام داشت، پس از آن كه خود به شرفِ ترجمه نايل آمد، خامه خويش در قلمدان كرد كه مبادا چنين در نظر آيد كه در بيان نكته‏ها و ظرايف زبانى و معنايىِ تك واژگان، عبارات و آيات قرآنى، و در نگرش انتقادى در ارزيابى برخى ترجمه‏ها قصد و غرضى نهفته است. امّا اينك كه چندين سال از آن واقعه مى‏گذرد، به چند دليل قصد دارم ديگر بار نظرگاه‏هاى انتقادى خويش را ــ البته با در نظر گرفتن معيارهاى اصلى كه پيش از اين نيز به آنها پايبند بوده و چه بسا در طول سال‏ها و با مراجعه‏هاى مكرر، به آنها معتقد شده‏ام ــ منتشر كنم. نخست بايد بگويم كه پس از مطالعه پاره‏اى از نقدهاى انتشار يافته در سال‏هاى اخير، به اين نتيجه رسيدم كه برخى ناقدان محترم، پيش‏نيازهاى لازم براى نقد ترجمه را كه اصولاً نبايد از ظرفيت لازم براى ترجمه كمتر باشد، احراز نكرده‏اند. از اين روى، گاه مطالبى را اشتباه يا سهو پنداشته‏اند كه به هيچ‏وجه خطا محسوب نمى‏شوند، زيرا مسئله مورد اختلاف بوده و مترجم قولى را از ميان اقوال گوناگون برگزيده است، و گاه هم مسئله مورد اتفاق بوده ولى ناقدان در درك درست قضيه عاجز بوده‏اند. از آن‏جا كه قصد دارم در گفتارى جداگانه، گزارشى از ارزش و اعتبار علمىِ نقدهاى انتشار يافته بر ترجمه قرآن را تحت عنوانِ «نقدِ ناقدان» منتشر كنم، در اين مقال از ذكر نمونه‏ها صرف‏نظر مى‏كنم.
ديگر آن كه وقتى نخستين‏بار دل و ديده‏ام به انتشار ترجمه استاد مجتبوى روشن گشت و ديدم كه دقت در ترجمه قرآن كريم در آن جايگاهى والا دارد، بسيار احساس خوشوقتى كردم. پس از آن نيز ترجمه‏هاى استادان فولادوند و خرمشاهى، كه توفيق بازبينىِ واژه به واژه آنها را داشتم مرا خوشوقت ساخت. اين ترجمه‏ها دورنماى بزرگِ دقت هستند و از آن پس اگر مترجمى قصد داشته باشد قرآن كريم را ترجمه كند، قطعا مى‏بايد به نهضت آغاز شده دقت مترجمان سختكوش و نسبتا موفق‏تر امروز، در ترجمه متن متينِ مقدس توجه داشته باشد، به ويژه آن كه در اين راستا با رويكرد به نثر معيار همواره تلاش مى‏شد كه نگارش فارسى كمترين آسيب را ببيند. امّا با انتشار يكى ـ دو ترجمه در چند سال اخير، متأسفانه دوباره حسّ مى‏شود كه گام به گام به بازگشت به گذشته، احراز نكردن پيش‏نيازهاى لازم براى ترجمه قرآن، و قربانى كردنِ معانىِ دقيقِ تك واژگان و عبارات قرآنى و در يك كلام به بى‏دقتى نزديك‏تر مى‏شويم، و هيچ ترديدى نمى‏توان كرد كه اين قضيه از نگاه تيزبين پژوهشگران قرآنى پنهان نمى‏ماند و دير يا زود ارزش و اعتبار ترجمه‏هاى گوناگون را باز خواهند شناساند.
يكى از ترجمه‏هاى قرآن كه در سال 1380 هجرى خورشيدى طبع يافته، ترجمه خانم طاهره صفارزاده به دو زبان انگليسى و فارسى است، كه با عرض ارادت به ايشان، در اين مقال بخش فارسى اين ترجمه بر چند محورِ: 1) نثر پارسى 2) برابرگزينى (بيان معانى تك واژگان و الفاظ و مفرداتِ عبارات قرآن كريم) 3) تركيب عبارات و ساختار نحوى 4) اشكالات زبانى (صرف و اشتقاق) 5) فهم نادرستِ معانى و مفاهيم 6) منصوبات قرآنى 7) محذوفات مورد تحقيق قرار مى‏گيرد.
پيش از پرداختن به هر يك از موارد پيشگفته عنايت به سه نكته را ضرورى مى‏دانم. نخست آن كه اشكالات ترجمه حاضر، نه از حيثِ مصاديق و نه از حيث حجم و اندازه، به هيچ وجه منحصر به مواردى كه بيان مى‏شود نيست. ديگر آن كه پيش از هر چيز، از رويكرد انتقادى (نقد منفىِ اثر) كه لاجرم متأثر از رسم رايج و نيز با هيئت نقادى و ضرورتِ پرداختن به آن است، از مترجم گرانقدر مى‏خواهم كه اين ناچيز را معذور بدارند؛ چرا كه خداوند خود آگاه و گواه است كه اين بنده جز كسب رضاى او هيچ منظورى از نگارش اين مطالب نداشته و ندارم و اگر آن بزرگوار بر رأى و نظر بنده در باره اين ترجمه اعتراض دارند، همه يا بخشى يا حتى موردى از آن را مستدل و مستند به مبانى پذيرفته شده بيان دارند، قطعا آن را از صميم دل خواهم پذيرفت. البته هر نظرگاهِ سومى نيز درباره ترجمه و اين نقد مى‏تواند موجب پرمايه شدن اين تحقيق شود و كار و كارنامه نقد ترجمه و ترجمه پژوهى قرآنى را پربارتر سازد، چرا كه بى‏شك همه چيز را همگان دانند.
همچنين در پايان اين نقد، درباره آنچه كه ايشان «عيب عمده در ترجمه‏هاى قرآن مجيد» دانسته و پس از آن تحت عنوانِ «كاستى‏هاى ديگر» اين مبحث را پى‏گرفته‏اند، ابتدا معلوم خواهيم داشت كه آيا اشكالات عمده ترجمه‏هاى ديگر تنها و يا اصلاً همين است كه ايشان مى‏پندارند؟ آن‏گاه بررسى خواهيم كرد كه خود ايشان در جبرانِ اين نقايص تا چه حد توفيق داشته‏اند.

1. نثر پارسى

در آغاز بايد بر اين نكته تأكيد بگذارم كه اصولاً متنِ ترجمه شده، يك متن پيرو است، با اين بيان كه مترجم مى‏بايد ابتدا متن مبدأ را دريافته و در پديد آوردن متن مقصد به چهارچوب كلّى آن پايبند باشد. به عنوان نمونه يك متن ادبى را نمى‏بايد كوچه ـ بازارى، روزنامه‏اى يا به نثر معمول ترجمه كرد؛ چنان كه يك متن محض فلسفى را نيز نمى‏توان در قالب نثر رايج در ادبيات داستانى درآورد. حتى مترجمان متون مقدس در غرب نيز بر اين باورند كه در ترجمه تورات مى‏بايد به غناى ادبى و ارزش زبانى متن اصلى توجه داشت. اين قضيه امروزه آن قدر مبرهن و روشن است كه هرگونه سخنى درباره آن از مصاديق توضيح واضحات است. قرآن كريم نيز بى‏ترديد برخوردار از زبانِ ويژه‏اى است كه عالمانِ بلاغت طىّ ساليان دراز به تفصيل درباره آن سخن گفته‏اند. امّا در اين ميان نبايد فراموش كرد كه قلمِ خاكى و يا به قول مولانا «طبع خاك آلودِ» بشر، هرگز به پاى روح افلاكىِ كلام حق نمى‏رسد و نخواهد رسيد. از اين روى از انواع چاره‏انديشى‏هاى ممكن، تا يافتن چاره(هاى) بهتر، به عنوان يك شيوه (و نه آخرين و نه تنها و نه بهترين شيوه)، به اين نتيجه رسيده‏ايم كه دستِ‏كم مى‏توان به جاى زيبايى به مفهوم قرآنى آن، كه رمز اعجاز است، شيوايى را جايگزين كرد و در اين راه براى رعايت حالِ مخاطبان كه عموم مردمند، نبايد عنانِ خامه را چنان رها كرد كه ارزش واقعىِ متنِ مبدأ در حاشيه قرار گيرد و يا بر اعتبار حقيقى آن در نظر خواننده خدشه‏اى وارد شود كه مع الأسف اين كاستى در ترجمه خانم صفارزاده به چشم مى‏خورد، زيرا از يك سوى در كليت اثر هيچ‏گونه انسجام ديده نمى‏شود، و از ديگر سوى تك‏واژگان و عبارات فارسى از ارزش نوشتارى قابل توجهى برخوردار نيستند، كه براى معلوم داشتن اين حقيقت و مستند ساختنِ آن به نثرِ ترجمه، نمونه‏هايى از آن ذكر مى‏شود و علاقه‏مندان مى‏توانند با عنايت به ضوابط پيشگفته دنباله بحث را خود در ترجمه ملاحظه كنند.
الف) در ترجمه كلمه قدسىِ «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم» آورده‏اند: «به نام خداوندِ نعمت بخشنده رحمگستر». البته در واپسين سخن به طور ويژه درباره معنى و مفهوم دو نام نيكوى خداوند: «الرحمن» و «الرحيم» سخن خواهيم گفت، امّا اين ترجمه افزون بر آن كه دقيق نيست، هيچ زيبايى ندارد.
ب) آيه 31 سوره بقره را اين‏گونه ترجمه كرده‏اند: «و آنگاه خداوند نامهاى اشياء و موجودات را به آدم تعليم فرمود؛ سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «حال اگر راست مى‏گوييد، مرا از ماهيّتِ دارندگان اين نامها با خبر سازيد».
ج) ترجمه واژه مقدس «ربّ» به «آفريدگار ـ پروردگار» در سلاست ترجمه خدشه‏اى جدى وارد كرده است؛ چنان كه با ثقل و سنگينىِ ايجاد شده، خواننده را به دشوارى مى‏اندازد، به ويژه آن‏جا كه اين لفظ بارها در آيه‏اى تكرار شده است (انعام، 158).
د) در ترجمه عبارت «فلا جناح عليه ان يطوّف بهما» (بقره، 158)، مرقوم فرموده‏اند: «مانعى ندارد كه بر آن دو طواف كند». اشكال نوشتارىِ نثر فارسى كه در عبارتِ «برآن دو طواف كند» نمود يافته، كه با سبك بلكه ساختار سر راست فارسى‏سازش ندارد؛ افزون بر آن كه چنين ترجمه‏اى از اساس نادرست است. توضيح اين كه از حيث نوشتارى هرگز در زبان فارسى متصور نيست كه بر چيزى طواف كنند، چرا كه طواف به دور يا برگرد يا پيرامون چيزى انجام مى‏شود و نه بر يا روى چيزى!و امّا نادرست بودن ترجمه به علت اين است كه در اين‏جا مراد از «طواف»، سعى (پيمودن راه به شيوه خاص بين دو مكان مقدس «صفا» و «مروه») است.
ه•• ) براى آن كه سخن به درازا نكشد، نمونه‏هايى ديگر به صورت خلاصه با ذكر آيه در ميان مى‏آيد: به كاربُردنِ فعل «نمودن» به جاى انجام دادن و كردن ( بقره، 160 اصلحوا، چنين ترجمه شده است: «اعمال بد خود را با اعمال نيك جبران نمايند»)، ( در آيه 11 سوره «ق»، «عِباد» به «مخلوقات انسانى» ترجمه شده حال آن كه به معناى بندگان است)، ( انزل / نازل فرموده شد، اعراف، 2 و 3 ـ «[اى پيامبر]، اين كتاب [مجيد] برتو نازل فرموده شد»، «[اى مردم[ از آنچه از سوى آفريدگار ـ پروردگارتان نازل فرموده شده»)، (فراهم فرموديم اعراف، 10؛ خلق فرموديم اعراف، 11 و شعراء، 166 و 169 كه در ترجمه آيه «ربّ نجّنى وأهلى ممّا يعملون» مرقوم داشته‏اند: «و آنگاه لوط عرض كرد: «آفريدگار ـ پروردگارا، من و خاندانم را از عذابِ همزيستى با اين قومِ زشتكار نجاتِ خير عنايت فرما»)، تركيب «نجاتِ خير» در آيه بعدى نيز آمده است)، («انصتوا» / سكوت را رعايت كنيد و گوش بدهيد)، (وأصلح بالَهم» / و امورشان را اصلاح به خير مى‏فرمايد: «محمد»، 2)، («قالوا» / قول دادند: محمد، 26)، (انّه كان توّابا / همانا خداوند آن توبه‏پذير مشفق و لطفگستر است»، («هُمَزه» / پشتِ سر بدگوى: همزه، 1)، («ينقلب» / روانه‏گردد: انشقاق، 9)، (انّك كادحٌ الى ربّك كدحا / اى انسان تويى كه در راه اطاعت آفريدگار ـ پروردگارت كوشا هستى و به فرمانش گوش فرا داشته‏اى). خواهشمندم عباراتِ «استغاثه‏گر»، «تكلّم نمى‏فرمايم»، «پديد مى‏فرمايد»، «استغاثه عرض كرد»، «يك‏جور خوراك»، «از جانب ما استدعا كن»، «پس آنچه بر شما امر فرموده شده»، «پوستش بدون لكّه است» و... در آغازين آيه‏هاى سوره بقره را نيز در كنار عبارات پيشگفته بگذاريد، تا معلوم شود كه اين ترجمه تا چه اندازه با يك نثر معيار مطابقت دارد.

2. برابرگزينى / معادل‏يابى

با بررسى اين ترجمه به اين نتيجه مى‏رسيم كه مترجم محترم در معادل‏گزينى تك واژگان به‏ويژه نام‏هاى نيكوى خداوند كه مورد ادعاى ايشان بوده، دقت كافى نكرده‏اند. اين امر طبعا ناشى از اين است كه ايشان به پندارهاى ذهنى و دانسته‏هاى شخصى خود اعتماد داشته و به تفاسير و واژه‏نامه‏هاى قرآنى كه معانىِ مفردات الفاظ قرآن را با ژرفكاوى هرچه بيشتر بيان داشته‏اند مراجعه لازم نكرده‏اند؛ ضمن آن كه بسيارى از تك واژه‏ها كه نياز مبرم به ترجمه داشته‏اند، ترجمه نشده و عينا به كار رفته‏اند. در هر صورت فهرستى از واژه‏هاى كليدى و غير كليدى برخى از آيات قرآن كريم كه در اين ترجمه به نادرست وارد شده، براى ملاحظه و داورى خوانندگان فارسى زبان عرضه مى‏گردد.
1) در ترجمه واژه «حمد»، مرقوم داشته‏اند (شكر و ثنا)، درباره «ثنا» جاى درنگ است، امّا «شكر» اخصّ از «حمد» است و با توجه به تفصيلى كه عالمان بلاغت در اين باره گفته‏اند نيازى به تكرار دوباره آن نيست.
2) يقيمون / مداومت مى‏ورزند (بقره، 2).
3) أنزل / نازل فرموده شده (بقره، 4).
4) يجعلون / فرو مى‏برند (بقره، 19).
5) فأتوا / عرضه كنيد (بقره، 23).
6) تَسُؤْهم / ناراحت مى‏شوند (آل عمران، 120).
7) مُنزلين / براى كمك به شما فرو فرستاد (آل عمران، 124).
موارد پيشگفته به صورت گزينشى ذكر شد، امّا براى آن كه به طور روشمند به معانى تك‏واژگان در اين ترجمه توجه شود، به برابرهاى تك واژگان در سوره (ص) نظر كنيد:
1. عزّة / عناد، 2 (در حالى كه عزّت در مقام ذمّ، استعاره از حميّت و تكبّر و غرور و سركشى است، مگر آن كه عناد را براى آن تفسير فرض كنيم).
2. انطلق / ظاهر شدند، 6 (درست: به راه افتادند، رهسپار شدند).
3. اصبروا / طرفدارى كنيد، 6 (درست: بر پرستش معبودانتان پايمردى كنيد).
4. إنّ هذا لشى‏ءٌ يراد / كه توطئه و مقاصد بدى در كار است! 6 (درست: اين فتنه، انديشه‏اى از روى خواست و اراده است).
5. الملّة الآخرة / ديندارهاى سابق، 7 (درست: «ملّة» در اين جا به معناى دين و آيين و «آخرة» وصف آن و به معناى واپسين و آخرين است، يعنى واپسين آيين الهى).
6. ذكر / پيام الهى، 8 (درست: پند).
7. مُلك / مالكيت، 10 (درست: فرمانروايى، اختيارمندى، پادشاهى).
8. فَحَقَّ عِقاب / از مجازات مصون نماندند، 14 (درست: آن گاه كيفر مقرّر شد).
9. عَجّل / وارد ساز، 16 (درست: پيش انداز، به شتاب ده).
10. خصمان / دو نفر شاكى، 22 (درست: دو اصحابِ دعوا، دو نفر دادخواه).
11. بغى / تجاوز كرده، 22 (درست: ستم كرده، جور روا داشته).
12. ظنّ / تصوّر، 27 (درست‏تر: پندار، گمان).
13. ردّوها علىّ / آنها را بعدا بياوريد، 33 (درست: اسبان را نزدِ من بازآوريد).
14. ضغث / يك شاخه گياه، 44 (درست يك دسته گياهِ تر و خُشك / الحزمة الصغيرة من الكلأ والريحان. شاخه يكى است و در اين‏جا كه تعدد مراد است، افاده مقصود نمى‏كند).
15. ولا تحنث / ولى عهدت را نشكن، 44 (درست: سوگند خويش را مشكن).
16. أخلصناهم / انتخاب و تربيت كرديم، 46 (درست: جعلناهم خالصين لنا، اى بخصلةٍ خالصةٍ لا شوب فيها / ما آنان را با ويژگى ناب ويژه گردانيديم، كه همان يادكردِ آخرت باشد).
17. غساق / چركين و بدبو، 57 (درست: ما يقطر من جلود اهل النار / هر چيزى از قبيل زردابه كه از پوست دوزخيان بيرون زند و گنديده باشد. بنابراين، چركين و بد بو معادل صحيحى براى آن نيست، به ويژه آن كه تركيب عبارت نيز نادرست منعكس شده است).
18. ازواج / مشابه، 58 (درست: انواع گوناگون، كه ممكن است اصلاً مشابه نباشند. ازواج به معناى اجناس است؛ يعنى آنها مانند موارد پيشگفته انواع گوناگون ديگرى هم دارند).
19. قدّمتموه / فراهم آورديد، 60 (درست: پيش آورديد. «مَن قدّم لنا» را نيز به «هركس باعث و بانى اين عذاب براى ما شد» معنى كرده‏اند).
20. زاغت / پيدا نمى‏كند، 63 (درست: «زاغت» فعل لازم است و به معناى «برگشته است»، بر آنان «نمى‏افتد»، زاغت عنهم، أى مالت عنهم).
21. سوّيته / شكل و شمايل بخشيدم، 72 (درست: او را سامان دادم، راست و استوار پرداختم).
22. مِن روحى / و روحى در او دميدم، 72 (درست: از روحِ خويش در او دميدم).
23. فقعوا له ساجدين / شما به او تعظيم كنيد، 72 (درست: قعوا، يعنى سجده كنيد، به زمين درافتيد. فقعوا له، أى اسجدوا له. بنابراين، ترجمه درست و دقيق آيه اين است كه: براى او به سجده در افتيد / سجده كنان براى او به خاك افتيد).
24. فَسَجَدَ / اطاعت نمودند و به آدم تعظيم كردند ( پيشين و نيز ترجمه آيه 75).
25. متكلّفين / در اين باره تظاهر و تعارفى ندارم، 86 (درست: اهل تكلّف، مدعى دروغين شناخت، بر خود بستگان).
به ترجمه عبارات و تك واژگان زير نيز به عنوانِ نمونه توجه فرماييد: 1. بقره، 20: «يخطف / بگيرد». «أضاء لهم / رعد و برق بزند». «وإذا أظلم عليهم / برق متوقف شود و تاريكى همه جا را فرا گيرد». 2. بقره، 26: «لايستحيى / پروا نمى‏دارد!». 3. بقره، 33: «أنبأهم / آموخت». 4. بقره، 36: «اهبطوا / سقوط كنيد». 5. بقره، 44: «تأمرون / موعظه مى‏كنيد». 6. بقره، 61: «يخرج لنا / رزق و روزى قرار دهد». 7. بقره، 61: «تستبدلون / طلب مى‏كنيد». 8. بقره، 63: «رفعنا / نگاه داشتيم». 9. بقره، 68: «افعلوا: اطاعت كنيد». 10. بقره، 74: «انهار / چشمه‏ها». 11. آيه پيشين: «يخرج / تراوش مى‏كند». 12. آيه پيشين: «يهبط / به لرزه در مى‏آيد». 13. بقره، 78: «امّيّون / عوام». 14. بقره، 79: «كتاب / مطالبى» 15. بقره، 83: «انتم معرضون / معترضانه». 16. «كتاب / احكام» و...

3. تركيب عبارات و ساختار نحوى

اين ترجمه از حيث رعايت تركيب عبارات و ساختار نحوى متن نيز وضعى مخدوش دارد و كمتر آيه‏اى است كه در آن ساختارها در هم نشكسته و مترجم فارغ البال از رعايت تركيب عبارات ترجمه‏اى كاملاً آزاد ارائه نداده باشد. منظور آن نيست كه بايد در ترجمه متن مقدس كاملاً از نص عربى گرته بردارى شود، بلكه مراد آن است كه در مواردى كه ساختار نحوى معناى خاصى را افاده مى‏كند كه در فرض ديگرى آن معنى مستفاد نمى‏شود، بايد ترجمه به نحوى انجام پذيرد كه غرض خداوند، چنان كه شايسته است، در ترجمه نيز جلوه‏گر شود، در غير اين صورت معانى به درستى منتقل نمى‏شوند. براى آن كه معلوم شود كه در سراسر ترجمه تا چه حد به اين مهم توجه شده، از پراكنده‏گويى صرف نظر مى‏كنيم و تنها اشتباهات نحوى سوره زمر را به تفصيل مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
1. در ترجمه آيه 2: «إنّا أنزلنا اليك الكتاب بالحق فاعبداللّه‏ مخلصا له الدين»، مرقوم داشته‏اند: «همانا اين كتاب را ما از منبع حق برتو [اى پيامبر] نازل فرموديم، پس پرستشگرِ خداوند باش و دين خود را براى او خالص و فارغ از ترديد بگردان». اين ترجمه از دو جهت اشكال دارد؛ نخست آن كه عبارتِ «بالحق» در آيه جار و مجرور و متعلق به «اَنزلنا» است؛ يعنى اين كتاب را به راستى برتو فرو فرستاديم، «بالحق» است، «من الحقّ» نيست تا دلالت بر صدور آن از منشأ حق داشته باشد؛ دوم آن كه عبارتِ «مخلصا له الدين» حال براى فاعل «اعبد» است، در صورتى كه در ترجمه به صورت عطف آمده است. ترجمه دقيق عبارت چنين است: «پس خداوند را چنان بندگى كن كه دين (پرستش) خويش را برايش خالص مى‏دارى».
2. در ترجمه عبارتِ «ما نعبدهم إلاّ ليقرّبونا إلى اللّه‏ زلفى» در آيه 3، مرقوم داشته‏اند: «ما اينها را به اين دليل مى‏پرستيم كه شفيع ما و واسطه نزديكى ما به خداوند باشند». اين ترجمه چند اشكالِ اساسى دارد؛ نخست آن كه نفى حاصل از «ما» را تنها در صورتى مى‏توان به ايجاب ترجمه كرد كه با يكى از اداتِ حصر (فقط، تنها و مانند آن) همراه باشد. از آن گذشته «يقرّبونا» فعل مضارع از باب تفعيل و به معناىِ «تا ما را نزديك بدارند» است. سوم آن كه معناى «زلفى» و تركيب نحوى آن به هيچ وجه در ترجمه لحاظ نشده است. علاوه بر اين، ايشان در ترجمه بخش پايانى همين آيه «إنّ اللّه‏ لايهدى مَن هوكاذبٌ كفّار»، وصفِ كَفّار را بر وصفِ كاذب مقدم داشته و از آن فاحش‏تر «كَفّار» را بر وزن فُعّال، جمعِ كافر قرائت كرده و فرموده‏اند: «خداوند كافرانِ دروغ پيشه را از هدايت خود محروم مى‏سازد»، در صورتى كه كَفّار به معناى قدرناشناس و ناسپاس است، زيرا كَفّار صيغه مبالغه و حتى بليغ‏تر از كفور است. از آن گذشته، اگر به فرض محال معناى كافر را نيز افاده كند، مفرد است.
3. در آيه 6، در ترجمه عبارتِ «يخلقكم فى بطونِ امّهاتكم خلقا من بعد خلقٍ فى ظلماتٍ ثلاث» نوشته‏اند: «شما را در رحم‏هاى مادرانتان خلق مى‏فرمايد، آفرينشى بعد از آفرينش ديگر [نطفه، علقه، مضغه] و در تاريكى‏هاى سه گانه». هيچ خواننده‏اى از اين عبارت جز اين را درنمى‏يابد كه سه عبارت: آفرينش در شكم مادر، آفرينشى پس از آفرينش ديگر و در تاريكى‏هاى سه‏گانه، كاملاً از هم گسسته و نامرتبط با يكديگرند و معناى آيه را به هيچ وجه افاده نمى‏كنند. ترجمه دقيقِ آيه چنين است: «شما را در شكم‏هاى مادرانتان با آفرينش‏هاى پياپى در تاريكى‏هاى سه‏گانه آفريد». در آيه هشتِ همين سوره «ليضلّ» به «باز دارد» ترجمه شده است.
4. در ترجمه آيه 11، نقش نحوىِ عبارت «مخلصا له الدين»، و در آيه 14 نقش نحوىِ «مخلصا له دينى» مراعات نشده است.
5. در ترجمه عبارتِ «لكن الّذين اتقوا ربّهم» در آيه 20، آورده‏اند: «امّا آنها كه از عدم اطاعتِ آفريدگارشان ترس دارند و پرهيزكارى مى‏كنند»، حال آن كه به شيوايى مى‏توان در ترجمه آن چنين آورد: «امّا آنان كه از پروردگارشان پروا دارند»، امّا مترجم همه ساختارها را در هم شكسته و عباراتى زايد در ترجمه آورده‏اند. در ترجمه عبارتِ «وعدَ اللّه‏» بدون توجه به منصوب بودنِ «وعدَ» آورده‏اند: «اين وعده الهى است» كه در جاى خود، در مقام بررسىِ منصوبات قرآنى در اين‏باره سخن خواهيم گفت.
6. در ترجمه عبارت «ثمّ يَجْعَلُهُ حُطاما» در آيه 21، مى‏نويسند: «و به صورت كاه شكننده درمى‏آيند». بديهى است كه «يجعلُه» فعل متعدى و «حطاما» مفعول آن است و ترجمه دقيق عبارت چنين است: «آن گاه آن را ريزه ريزه مى‏كند». تركيب عبارتِ «فتراه مصفرّا / آن گاه آن را زرد بينى» نيز در ترجمه لحاظ نشده و مترجم عبارت را «يهيج و يصفرّ / خشك و زرد مى‏شوند» ترجمه كرده‏اند كه به هيچ وجه درست نيست، بلكه زرد ديدن آن در عبارت اصلى نتيجه خشك شدن است.
7. در ترجمه آيه 22 نيز از هم گسيختگى فراوانى ملاحظه مى‏شود؛ علاوه بر اين كه در ترجمه عبارتِ «فهو على نورٍ من ربّه» آورده‏اند: «و انوار الهى از محضرِ آفريدگار ـ پروردگارش بر او مى‏تابد». اين عبارت بسيار سست است و معناى دقيقى را افاده نمى‏كند. مفهوم دقيق عبارت اين است كه چنين انسان‏هايى از جانب خداوند از نورى برخوردارند.
8. در آيه 23، در عبارتِ «اللّه‏ نزّل أحسنَ الحديث كتابا متشابها»، «كتابا» بدل از «احسنَ الحديث» است. به عبارت ساده، «احسن الحديث» كتابى است كه بخش‏هاى گوناگون آن به هم مى‏مانند، و «مثانى» هم بدل دوم است، امّا مترجم محترم مرقوم داشته‏اند: «قرآن كتابى است كه آيات آن از لحاظ جوهر و محتوا با هم شباهت دارند و مفاهيم آن تكرار مى‏شوند». چنان كه ملاحظه مى‏كنيد، به نقش نحوى هيچ يك از دو واژه «كتاب» و «مثانى» توجه نشده است. «الذين يخشون ربّهم» را هم در همين آيه به اهل ايمان ترجمه كرده‏اند، كه سستى اين ترجمه بر هر كسى پيداست. تركيب عبارتِ «ذلك هُدَى اللّه‏» را نيز بر هم زده و عبارت را اين‏گونه ترجمه كرده‏اند: «هدايت الهى در اين كتاب مجيد است». به تركيب عبارت «وَمَنْ يضلل اللّه‏» نيز توجه نشده و در ترجمه چنين آمده است: «كسى كه از هدايت الهى محروم شود». ترجمه ساده و دقيق عبارت اين‏گونه است: «آن كس كه خدايش بيراه گذارد». نقش فاعلى خدا به كلى ناديده گرفته شده است.
9. در ترجمه آيه 28: «قرآنا عربيّا غير ذى عِوَجٍ لَعَلّهم يتّقون»، مرقوم داشته‏اند: «و شايد در اثر مطالعه‏ى قرآن كه كتابى به زبان خودشان يعنى زبان عربى است و در محتواى مقدس آن نيز هيچ كجى و انحرافى وجود ندارد، پرهيزگارى پيشه كنند». به راستى در اين عبارات چه جايى براى نقش نحوى واژگان و عبارات متن مى‏توان يافت؟ بيشتر نحويان معتقدند كه در اين عبارت واژه «قرآنا» مفعول فعل محذوف «أنزلنا» است و «عَربيّا» و «غير ذى عوجٍ» دو وصف براى آن است. حال درنگريد كه مترجم محترم تا چه حد به اين تركيب و يا هر تركيب محتملِ مورد نظر پايبند بوده‏اند.
10. امّا داورى درباره ترجمه آيه 29 و حكايت درباره رئيس و مرئوس را كه مترجم محترم مطرح كرده‏اند، به خوانندگان وامى‏گذارم، زيرا پرداختن به آن از حوصله اين مقال بيرون است.
11. در آيه 32، عبارتِ «إذجاءه» اين گونه ترجمه شده است: «كه براى هدايتِ او نازل فرموده شده».
12. در آيه 35 در ترجمه «ليكفّرَ اللّه‏» به نقش لامِ تعليل و تأثير آن بر دو فعل «يكفّرَ» و «يجزىَ» هيچ توجهى نشده و آيه چنين ترجمه شده است: «خداوند بدترين اعمال آنها را با قلم عفو محو مى‏كند و آنها را براى بهترين اعمالشان پاداش عنايت مى‏فرمايد».
13. در آيه 36، حكايت «ومن يضلل اللّه‏» همان است كه پيش از اين به آن اشاره شد.
14. در آيه 45، در ترجمه عبارت «اِذا ذُكِرَ اللّه‏ وحده» چنين آورده‏اند: «وقتى موضوعِ توحيد و يگانگى خداوند مطرح مى‏شود»، حال آن كه ترجمه دقيق آن چنين است: «و چون خداوند به يكتايى و تنهايى ياد شود».
15. در آيه 46، بدون در نظر گرفتنِ نقشِ نحوىِ واژگانِ «فاطر» و «عالم» كه بدل از منادى هستند، عبارتِ «قل اللّهمَّ فاطرَ السموات والارض عالمَ الغيب والشهاده» را چنين ترجمه كرده‏اند: [اى پيامبر! [بگو: «بارخدايا، تو آفريننده‏ى آسمانها و زمين هستى و تويى آن داناى اسرار نهان و آشكار خلقت و مخلوقات»؛ حال آن كه ترجمه درست چنين است: بگو: بارخدايا، اى آفريننده آسمان‏ها و زمين، و اى داناى پنهان و پيدا...».
16. در آيه 47، در ترجمه عبارتِ «وَلَو أنّ لِلّذين ظلموا ما فى الأرض جميعا ومثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيامة» بدون توجه به نقش «لَو» كه افاده امتناع مى‏كند، و بدون توجه به نقش تأكيدى «جميعا»، به نادرست از اين عبارت دارايىِ شخصى را مراد گرفته‏اند، حال آن كه منظور آيه تمامىِ دارايى‏هاى دنيوى است. معناى آيه چنين است: «و اگر هر آنچه در زمين است و مانند آن همراهش، از آنِ ستمكاران باشد [كه چنين امرى محال است]، به يقين از روىِ سختى عذاب روز قيامت، آن را بلاگردان خود سازند». اينك به ترجمه مترجم محترم توجه فرماييد: «در روز قيامت كافران و ستمكاران حاضرند تمام آنچه روى زمين مالك آن هستند و نيز علاوه بر آن هر چه باشد (در ترجمه «ومثله معه!») براى نجات از كيفر الهى فديه دهند». ظرايف خاصى نيز در اين آيه و آيات مشابه از حيث نحوى و زبانى و بلاغى وجود دارد كه به دليل وجود اشتباهات و لغزش‏هايى چنين ساده، به طريق اولى به هيچ يك از آنها توجه نشده است.
17. در آيه 48، در عبارتِ «سيئاتُ ماكسبوا»، «سيئات» را وصف «ماكسبوا» گرفته و ترجمه كرده‏اند: «در آن روز اعمالِ زشتشان بر آنها ظاهر مى‏شود»، حال آن كه ترجمه دقيق: «زشتىِ اعمالشان» است، زيرا اعمالشان از پيش بر آنان معلوم بوده و آنچه از آن غافل بوده‏اند، زشتىِ اعمالشان بوده است (نيز آيه 57).
18. در آيه 61، به نقشِ «باء» در عبارتِ «بمفازتهم» كه براى ملابسه است، توجه نشده و ضمن آن‏كه «مفازة» به «اعمال نيك» ترجمه گرديده، باء نيز به صورت سببى ترجمه شده است: «و خداوند به كسانى كه اطاعت الهى و پرهيزگارى پيشه كردند، به واسطه اعمال نيكشان، نجات خير عنايت مى‏فرمايد». ترجمه درست چنين است: «و خداوند پرهيزگاران را قرين رستگاريشان نجات مى‏دهد».
19. در آيه 69، در عبارتِ «وُضِعَ الكتاب وجِاْىآءَ بالنبيين والشهداء» به نقش نحوى «كتاب»، «النّبيين» و «الشهداء» كه نايب فاعلِ افعالِ مجهولِ «وضع» و «جِاْىآء» هستند، توجه نشده و افعال به صورت لازم ترجمه شده و پيرو آن هر سه واژه پيشگفته فاعل تلقى گرديده‏اند؛ چنان كه آمده است: «و در آن روز زمين به نور آفريدگارش روشن مى‏شود و كتاب اعمال در جايگاه قرار مى‏گيرد و پيامبران و گواهان حضور پيدا مى‏كنند...». ترجمه درست و دقيق آيه چنين است: «و زمين به نور پروردگارش روشن گردد و نامه اعمال را در ميان نهند و پيامبران و گواهان را در ميان آورند». در آيه 72، عبارتِ «خالدين فيها» و در آيه 73، «خالدين» حال هستند كه در هيچ يك از اين دو مورد نقش حال در ترجمه لحاظ نشده و هر دو تعبير بر عبارت پيشين عطف گرديده است. در ترجمه «قيل ادْخلوا أبواب جهنّم خالدين فيها» مرقوم داشته‏اند: «از درهاى جهنّم داخل شويد و براى هميشه در آن‏جا بمانيد»، در صورتى كه ترجمه دقيق عبارت چنين است: «گفته شود: به درهاى دوزخ ـ در حالى ـ درآييد كه در آن جاودانه خواهيد بود». در ترجمه «فادخلوها خالدين» نيز نوشته‏اند: به بهشت وارد شويد و در آن، جاودانه مقيم باشيد»، كه مى‏بايد چنين ترجمه مى‏شد: «جاودانه به آن‏جا درآييد».
20. در آيه 73 كه در شأن پرهيزگاران است، برخلافِ آيه 71 كه در شأن كافران است، پيش از واژه «فتحت» يك «واو» آمده است. در آيه 71 مى‏فرمايد: «حتى اذا جاءوهَا فتحت ابوابها»، امّا در آيه 73 چنين آمده است: «حتّى اذاجاءوهَا و فتحت ابوابها». مفسّران و آگاهان به نحو عربى معتقدند كه واو در اين آيه حاليه است، يعنى پرهيزگاران در حالى به آن‏جا برده مى‏شوند كه درهاى بهشت از پيش به شوق ورودِ آنان باز شده است. اين نكته نيز در اين ترجمه لحاظ نشده است. آنچه در ميان آمده، تنها پاره‏اى از لغزش‏هاى مترجم در زمينه نحو عربىِ عبارات قرآنى در سوره زمر بود كه ما فقط به همين مقدار به عنوان نمونه بسنده مى‏كنيم.

4. اشكالات زبانى (صرف و اشتقاق)

يكى ديگر از اشكالات اين ترجمه، بى‏توجهى به ساختار تك واژگان و مصادر اشتقاق آنهاست. به عنوان مثال، در بسيارى از موارد به لازم و متعدى بودن افعال و يا معلوم و مجهول بودن آنها توجه كافى نشده است. براى بيانِ مصاديق اين گونه لغزش‏ها نگاهى گذرا به ترجمه پاره‏اى تك واژگان روشنگر خواهد بود:
1) أنزل (نازل شده). اصولاً در سراسرِ ترجمه، تفاوتِ صيغه‏هاى مجهولِ «أُنزل» و «نُزّل» با صيغه معلوم «نَزَل» و نيز تعدّى و لزوم ناشى از آنها در فرضِ ماضى و مضارعِ افعال مورد توجه قرار نگرفته و تعبيراتى از قبيل «نازل فرموده شده» كه در ترجمه آمده است، از حيث لفظى و معنوى هيچ‏گونه زيبايى ندارد.
2) در آيه 16 سوره بقره، در ترجمه عبارتِ: «فما ربحت تجارتُهم» آمده است: «از اين رو معامله و داد و ستدشان بدانها سودى نمى‏بخشد». در اين عبارت، فعلِ «ربحت» لازم است و معناى دقيق و درستِ عبارت چنين است: «سودايشان هيچ سود نكرد»؛ امّا مترجم محترم از يك سو فعل را متعدّى فرض كرده (سودى نمى‏بخشد) و از سوى ديگر ضميرِ «هُم» ديگرى را مقدر گرفته تا تعبير «بدانها» را در ترجمه بگنجاند.
3) در آيه 17 سوره بقره، در ترجمه فعلِ «لايبصرون» آمده است: «چشم، چشم را نمى‏ديد». چنين ترجمه‏اى هيچ‏گاه براى اين فعل، دقيق و درست نيست، بلكه مقصود اين است كه: «آنان را در تاريكى‏هايى رهاساخت كه خود چيزى نمى‏ديدند».
4) در آيه 20 همين سوره، در ترجمه عبارتِ «لَذَهب بسمعهم وابصارهم» آمده است: «اگر خداوند اراده مى‏فرمود، قدرت شنوايى و بينايى آنها [در اثر رعد و برق] نابود مى‏شد»، حال آن كه فعلِ «ذهب» در اين عبارت با حرفِ «باء» متعدى شده و بايد آن را اين گونه ترجمه كرد: «قدرتِ شنوايى و بينايى آنان را از بين مى‏برد».
5) در آيه 24، دو فعل «لم تفعلوا» و «لن تفعلوا» فعل جحد هستند و ترجمه آنها به صورتِ «امّا اگر از عهده برنمى‏آييد و نمى‏توانيد سوره‏اى عرضه كنيد، كه محققا نمى‏توانيد» تُهى از اشكال نيست، بلكه ترجمه صحيح اين دو فعل با توجه به صرفِ آنها چنين است: «پس اگر چنين نكرديد و قطعا نتوانيد كرد».
6) در آيه 27، مترجم محترم واژه «ميثاق» را به «عهد» ترجمه كرده و اين گونه آورده‏اند: «[نافرمانان] كسانى هستند كه پس از عهد با خداوند، عهد شكنى مى‏كنند»، در صورتى كه زبان‏شناسان در تحليل صرفىِ واژه «ميثاق» گفته‏اند كه ميثاق اسمِ آلت و به معناى افزار پيمان است و يا اين كه مصدر ميمى به معناى استوار داشتن و بستن است. ترجمه دقيق اين عبارت چنين است: «آنان كه پيمان خداوند را پس از بستنِ آن مى‏شكنند».
7) در آيه 48، در ترجمه عبارتِ «لاتَجزِى نفسٌ عن نفسٍ» آمده است: «به هيچ وجه كسى به جاى ديگرى جزا داده نشود». در اين عبارت فعلِ «تجزى» هرگز به معناى جزا دادن نيست، بلكه به معناى كفايت كردن است. در ترجمه درست عبارت بايد گفت: «از دست كسى براى ديگرى كارى برنمى‏آيد»؛ «هيچ كس از ديگرى چيزى را كفايت نكند / كفايتى نكند»، از اين گذشته فعل «تَجْزى» لازم است و ترجمه آن به «جزا داده نشود» به اين معناست كه گويى فعل به صورت مجهول، يعنى «تُجزَى» قرائت شده است.
8) در آيه 59، در ترجمه عبارتِ «فبدَّل الّذين ظلموا قولاً غيرَ الّذى قيل لهم» مرقوم داشته‏اند: «امّا ستمگران و نافرمانان، آن سخن را تبديل كردند». اين ترجمه ترجمه‏اى كاملاً نادرست و بى‏ربط است. امّا از حيث تحليلِ صرفى، در نگاهِ نخست بايد گفت كه «بدّل» همواره به معناى تبديل كردن نيست، بلكه به معناى «جايگزين كردن» نيز هست و ترجمه دقيق آن در اين عبارت «جايگزين كردن» است. امّا از اين مهم‏تر، ترجمه عبارتِ «قولاً غيرالّذى قيل لَهُم» است. در هيچ زبانى چنين مقرّر نيست كه عبارتى چنين طولانى را به يك لفظ و واژه ترجمه كنند، زيرا ــ نعوذ باللّه‏ ــ اين تصور در ميان مى‏آيد كه مبادا در متنِ مبدأ حشوى راه يافته باشد، كه در كلام رسا و قدسى حق چنين احتمالى از بنياد خطاست. معناى دقيق و درست عبارت اين است: «و ستمكاران سخنى را غير از آنچه به ايشان گفته شده بود، جايگزين كردند».
9) در آيه 69، در ترجمه «تسرُّ الناظرين» آمده است: «رنگى كه بينندگان از نگاه به آن احساس نشاط كنند». نيك پيداست كه فعل «تسرُّ» متعدى و معناى دقيق آن «شاد مى‏كند»، «نشاط مى‏انگيزد» و... است، امّا مترجم محترم بدون توجه به نقشِ نحوىِ «ناظرين» كه مفعول و منصوب است، «تسرُّ» را به صورت لازم معنى كرده‏اند.
10) در آيه 75، فعلِ مضارعِ «يسمعون» به صورت ماضى ترجمه شده و اين داستان در همين آيه در ترجمه فعل مضارعِ «يحرّفونه» نيز تكرار شده و نقش «كان» كه در هر دو فعل «يسمعون» و «يحرّفون» مؤثر است مورد غفلت قرار گرفته است. ترجمه صحيح اين دو فعل چنين است: «مى‏شنيدند»، «تحريف مى‏كردند».
11) در آيه 93، در ترجمه فعل «أشربوا» كه مجهول و به معناى «بسرشتند» و «بياميختند» است، مترجمِ محترم آن را به صورت معلوم و به «سرشار شد» ترجمه كرده‏اند.
12) در آيه 96، فعلِ «يعمَّرُ» كه مضارع مجهول است و بايد چنين ترجمه شود: «اگر به كسى عمرِ طولانى دهند»، «اگر كسى عمرِ دراز يابد»، با تعبير «عمر كند» ترجمه شده است.
13) در آيه 102، در ترجمه دو فعلِ «يَضرُّهم» و «ولاينفعهم» آمده است: «به جاى سود براى آنان ضرر داشت»، حال آن كه تعبير آيه چنين است: «ويتعلّمون ما يضرُّهم ولاينفعهم». كه ترجمه آن اين گونه است: «و چيزى را مى‏آموختند كه به آنان زيان مى‏رساند و هيچ سودى به آنان نمى‏بخشيد».
14) در آيه 118، در ترجمه عبارتِ «أو تأتينا ءَايَةٌ» آورده‏اند: «چرا براى ما معجزه‏اى نمى‏فرستد». در اين‏جا نه به صيغه «تأتينا» كه فعل لازم است توجهى شده و نه به نقش نحوىِ «آيةٌ» كه فاعل آن است. ترجمه صحيح آن چنين است: «چرا براى ما معجزه‏اى نمى‏آيد».
15) در ترجمه بخش پايانى آيه 120، يعنى عبارتِ «مَالَكَ من اللّه‏ من ولىٍّ ولانصير»، واژه «ولىّ» به سرپرستى و واژه «نصير» به يارى ترجمه شده است: «از سرپرستى و يارى خداوند بى‏بهره خواهى ماند».

5. فهمِ نادرست مفاهيم

آنچه در ترجمه يك متن به ويژه متن مقدسى چون قرآن كريم مهم است اين است كه معانى از مقاصد اصلى خود منحرف نشوند و به درستى و با دقت هر چه تمام‏تر منعكس گردند؛ در غير اين صورت، ترجمه ما را به مفاهيم متن اصلى منتقل نخواهد كرد. مع الاسف، در ترجمه مورد نظر بسيارى از عبارات به طور نادرست فهم و منعكس شده‏اند كه هرگز قابل اغماض نيست. ما در اين بخش از مقال به پاره‏اى از اين موارد و تنها در يكصد آيه آغازين سوره بقره اشارتى خواهيم داشت.
1) مترجم محترم در آيه 25 سوره بقره، در ترجمه عبارتِ «وأُتُوا به متشابها» آورده‏اند: «و نعمت‏هاى مشابه ديگر نيز به آنها عنايت فرموده مى‏شود». اين‏جا اصلاً سخن از نعمت‏هاى مشابه ديگر نيست. به تعبير ديگر توجه شود؛ در اين عبارت قرآنى «نعمت‏هاى مشابه ديگر» بايد ترجمه ضمير «بِه» باشد، كه قطعا نادرست است، زيرا ضمير به رزق برمى‏گردد. ترجمه دقيق و درستِ عبارت چنين است: «و آن [روزى] را همانند و همگون در ميان آورند»، و يا: «آن روزى براى آنان همگون آورده شود».
2) در آيه 26، در ترجمه عبارتِ «فأمّا الّذين ءَامنوا فيعلمون أنّه الحقّ من ربهم» آمده است: «مؤمنان مى‏دانند كه [آن مَثَل هر چه باشد]، از جانب آفريدگار ــ پروردگارشان و براساس مصلحت است». اين ترجمه، ترجمه عبارت آيه نيست. اين عبارت را مى‏توان چنين ترجمه كرد: «امّا مؤمنان مى‏دانند آن [مَثَل] كه از جانب پروردگارشان است، حقّ است».
3) در آيه 29 در ترجمه عبارتِ «فسوّاهنّ سَبْعَ سمواتٍ» آمده است: «و هفت آسمان را پرداخت و سامان كامل بخشيد». اين ترجمه چند اشكال اساسى دارد؛ نخست آن كه مترجم محترم قطعا از آوردنِ دو فعلِ «پرداختن» و «سامانِ كامل بخشيدن» هدفى داشته‏اند كه از متن آيه چنين هدفى استفاده نمى‏شود، مگر اين كه جمله دوم را توضيحى فرض كنيم. ديگر آن كه مفعولِ «سوّى»، ضميرِ «هنَّ» است كه به لفظِ عامِ «سماء» برمى‏گردد، و «سبع سموات» مفعول دوم آن است و در ترجمه، اين تركيب رعايت نشده است. سوم آن كه به كار بردنِ دو فعلِ «پرداخت» در كنارِ هم (سپس به آفرينش آسمان پرداخت و هفت آسمان را پرداخت) بر سلامت و سلاستِ نثر خدشه وارد مى‏كند؛ چنان كه بايد در ترجمه دو فعلِ «استوى» و «سوّى» آن ظرافتى را كه صاحب قرآن با شگرفىِ تمام در ميان آورده است، به تفاوتِ آنها نيز توجه داشت. به هر حال ترجمه دقيق اين عبارت چنين است: «آن گاه آسمان‏ها را در هفت آسمان سامان داد» يا «و آنها را به هفت آسمان استوار داشت».
4) در تعبيراتى نظير «ونحنُ نسبّح بحمدك» [بقره، 30 [كه قراين بسيارى هم در قرآن كريم دارد، حرفِ «باء» افاده حال مى‏كند، ولى مترجم محترم در ترجمه هيچ يك از اين آيات اين نكته را مورد توجه قرار نداده‏اند. به عنوان مثال، آيه فوق را چنين ترجمه كرده‏اند: «و حال آن كه ما پاكىِ مطلقِ ذاتِ اقدست را شكر مى‏گوييم»! من از اين ترجمه معناى روشنى درك نكردم. پاكى مطلقِ ذاتِ اقدس الهى را شكر گفتن چه معنايى مى‏دهد؟! معناى درست اين عبارت چنين است: «حال آن كه ما با ستايش تو تسبيح مى‏گوييم».
5) در آيه 32، در ترجمه عبارتِ «انّك انت العليم الحكيم» مرقوم داشته‏اند: «همانا تو آن داناى منشأ حكمت هستى». البته اين امر ناشى از رهيافتى است كه در ترجمه نام‏هاى نيكوى الهى داشته‏اند، امّا عبارت قرآنى چنين معنايى را افاده نمى‏كند، بلكه مى‏خواهد بگويد: «تو هم دانا و هم حكيم هستى» يا «داناى حكيم» هستى. البته خداوند از خاستگاه حكمت نيز داناست، امّا از اين آيه چنين معنايى برنمى‏آيد.
6) در ترجمه آيه 36، ذيل عبارتِ «فأخرجهما ممّا كانا فيه» نوشته‏اند: «و آنها را از آن مقام [كه داراى سعادت الهى بودند] خارج كرد». راستى كدام فارسى زبان است كه بگويد: او را از آن مقام خارج كرد؟ مقصود آيه اين است كه آنان را از بهشت و يا از نعمتى كه از آن برخوردار بودند، بيرون كرد؛ مگر آن كه مقام را در اين ترجمه ديگر بار به جايگاه ترجمه كنيم!
7) در آيه 48، عبارتِ «لاتَجْزِى نفسٌ عن نفسٍ شيئا» چنين ترجمه شده است: «به هيچ وجه كسى به جاى ديگرى جزا داده نشود». ( شماره 7، اشكالاتِ زبانى).
8) در آيه 54، عبارتِ «فتاب عليكم» بدين صورت: «و خداوند توبه شما را پس از اين مى‏پذيرد» ترجمه شده است، حال آن كه اصلاً چنين نيست، زيرا حضرت موسى به قوم خود گفت: به ياد آوريد وقتى را كه شما چنين و چنان كرديد و چنان فرمان يافتيد، آن گاه شما به آنچه فرمان يافته بوديد عمل كرديد و خداوند نيز توبه شما را پذيرفت.
9) در آيه 60، در ترجمه عبارتِ «ولاتعثوا فى الأرض مفسدين» بدون توجه به تركيب عبارت آمده است: «امّا در روى زمين فتنه و فساد نكنيد». ترجمه دقيق عبارت چنين است: «و در اين سرزمين در تباهى نكوشيد».
10) در آيه 61، در ترجمه عبارتِ «ذلك بما عَصَوا وكانوا يعتدون» آمده است: «آنها ذاتا مردم عصيانگر و تجاوز كار بودند». اين ترجمه چند اشكال دارد؛ نخست آن كه معناى «ذلك» كه در سياق تعليل است در ترجمه منعكس نشده، و ديگر اين كه از ظاهر عبارت «ذاتا» استفاده نمى‏شود. ترجمه دقيق عبارت چنين است: «اين از سرپيچى آنان است و [نيز] از آن كه از حدّ مى‏گذشتند (تجاوزكار بودند)».
11) در آيه 61، ترجمه فعل «أُدعُ» به «استدعا كن»، چندان رسا نيست، به ويژه آن كه چندين بار در آيات بعدى تكرار شده است.
12) در آيه 69، در ترجمه عبارت «انّها بقرةٌ صفراء فاقعٌ لونها» هيچ يك از تركيب‏هاى مورد قبول مفسّرانِ بزرگ رعايت نشده و عبارت اين‏گونه ترجمه شده است: «ماده گاوى است زرد پررنگ، رنگى كه بينندگان از نگاه به آن احساس نشاط كنند» ( شماره 9، اشكالات زبانى).
13) در آيه 70، در ترجمه عبارت «انّ البقر تشابه علينا» آمده است: «تا با گاوهاى ديگر اشتباه نشود». چنين ترجمه‏اى هيچ‏گاه درست نيست، زيرا اولاً كاربُرد لفظ «تا» براى اين عبارت موجه نيست، بلكه بايد گفت: «براى آن كه»، و ثانيا مراد جنس گاوهاست، يعنى گاوها بر ما مشتبه شده‏اند و نمى‏توانيم از آن ميان گاوِ مورد نظر را باز شناسيم.
14) در آيه 83، ترجمه «ميثاق» به «قول» چندان رسا نيست؛ چنان كه در آيه بعدى مترجم خود نيز آن را به «پيمان استوار» ترجمه كرده‏اند.
15) در آيه 103، در ترجمه عبارتِ «ولو أنّهم آمنوا واتّقوا لمثوبةٌ من عند اللّه‏ِ خيرٌ» آمده است: «و اگر آنها ايمان مى‏آوردند و پرهيزكار مى‏شدند، پاداشى والا براى آنها نزد خداوند بود». در اين ترجمه به تركيب نحوى آيه توجه نشده و واژه «خيرٌ» به نادرست براى «مثوبة» صفت پنداشته شده، در صورتى كه آن خبر است. ترجمه درست آيه چنين است: «و اگر آنان ايمان مى‏آوردند و پروا پيشه مى‏كردند، به يقين پاداشى كه از نزد خدا [به آنان مى‏رسيد[ بهتر بود».
16) در آيه 105، در ترجمه عبارتِ «واللّه‏ يختصُّ برحمته من يشاء» آمده است: «ولى خداوند رحمت و لطف خود را به هر كس كه اراده فرمايد، مخصوص مى‏فرمايد». در اين عبارت كژتابى وجود دارد و به هيچ وجه رسا نيست. در ترجمه اين عبارت مى‏توان گفت: «و خداوند هر كه را بخواهد به رحمت خود اختصاص مى‏دهد»، يعنى ويژه رحمتِ خويش مى‏گرداند.
17) در آيه 108، در ترجمه عبارتِ «و من يتبدّل الكفرَ بالايمان» دو واژه كفر و ايمان جا به جا شده‏اند و آمده است: «مسلّما آنكه ايمان را با كفر مبادله كند». اوّلاً مبادله‏اى در كار نيست، بلكه مراد جايگزين كردن است، و فعل «يتبدّل» در اين جا تنها همين معنى را مى‏رساند. ثانيا اگر ايمان جايگزين كفر شود، نه آن كه ايرادى ندارد، بلكه مايه رستگارى است. در آيه جايگزين كردنِ كفر به جاى ايمان مذموم شمرده شده است.
18) در آيه 123، باز همان لغزشِ فاحشِ آيه 48 در ترجمه عبارت «لاتجزى» تكرار شده است ( شماره هفت / همين مبحث).

6. منصوبات قرآنى

مراد از منصوبات قرآنى در اين جا آن دسته از تركيبات است كه نقش منصوب نحوى دارند، مانند حال، مفعول مطلق، تميز و غيره، كه به عنوان نمونه به توضيحى درباره حال و مفعول مطلق مى‏پردازيم:

الف. حال

مترجم، در بسيارى از موارد به نقش واژگان و يا عباراتى كه در آيات قرآنى حال را افاده مى‏كنند توجه نكرده و اين نقش را در ترجمه منعكس نساخته‏اند. ما در اين‏جا مواردى را به عنوان مثال مى‏آوريم:
1) مخلصا له الدين و عباراتِ نزديك به آن. در آيه 2 سوره زمر، در ترجمه عبارتِ «فاعبداللّه‏َ مخلصا له الدين» آمده است: «پس پرستشگر خداوند باش و دين خود را براى او خالص و فارغ از ترديد بگردان». در اين ترجمه عبارتِ «مخلصا له الدين» بر عبارتِ «فاعبداللّه‏» عطف شده است (نيز آيات 11 و 14 / همين سوره كه در آنها عباراتِ «مخلصا له الدين» و «مخلصا له دينى» عينا به همين شيوه ترجمه شده است). همچنين در آيه 29 سوره اعراف در ترجمه عبارتِ «وادعوهُ مخلصين له الدين» آمده است: «و خداوند را به دعا و نيايش بخوانيد و دين خود را براى او خالص بگردانيد» (نيز يونس، 22؛ عنكبوت، 65؛ لقمان، 32؛ غافر، 14 و 65؛ بيّنه، 5).
2) مصدّقا و عباراتِ نزديك به آن. در آيه 39 سوره آل عمران در ترجمه عبارتِ: «أنّ اللّه‏ يبشرك بيحيى مصدّقا بكلمةٍ من اللّه‏ وسيّدا وحصورا ونبيّا من الصالحين» آمده است: «[اى زكريّا] خداوند تو را به داشتن فرزندى به نام يحيى بشارت مى‏دهد، همو كه [در آينده[ وجودى را كه مخلوق كلام امر خداوند است، پيروى و تصديق خواهد كرد، و او خود بزرگى وارسته از هوس‏هاى دنيوى و پيامبرى از صالحان است». ملاحظه مى‏شود كه مترجم محترم بدون توجه به نقش نحوىِ «مصدقا»، و عباراتِ «سيّدا» و «حصورا» و «نبيّا» كه عطف بر «مصدّقا» هستند، ترجمه‏اى ارائه داده‏اند كه كاملاً ازهم گسسته است (نيز بقره، 41، 91 و 97؛ آل عمران، 50؛ نساء، 47؛ مائده، 46 و 48 و...).
3) در ترجمه آيه 4 سوره قيامت: «بلى قادرين على أن نسوّى بنانه» آمده است: «[البته كه ما قادريم] ما حتّى قادريم كه خطوط سر انگشتانش را [كه در انگشت نگارى، او را از افراد ديگر مشخّص مى‏كند] بر جاى خود منظم قرار دهيم». در اين عبارت «قادرين» حال از فاعل مستتر در فعل محذوف است و اصل عبارت اين‏گونه است: «بلى [نجمعها] قادرين»، ولى در ترجمه نقش نحوىِ آن به درستى منعكس نشده است.

ب. مفعول مطلق

1) تعبير «وَعدَ اللّه‏» چهار بار در قرآن كريم با نصبِ «وعد» آمده است كه مترجم محترم در هيچ يك از موارد به نقش نحوىِ آن توجه نكرده‏اند؛ چنان كه در ترجمه عبارتِ «وعدَ اللّه‏ِ حقّا» [نساء، 122] آورده‏اند: «همانا وعده خداوند حقّ است». به نظر مى‏رسد، اين ترجمه برگردانى از عبارتِ فرضىِ «إنّ وَعدَ اللّه‏ِ حقٌّ» باشد، در صورتى كه مفسّران و نحويان بر اين باورند كه در اين عبارت قرآنى، هر يك از دو واژه «وعدَ» و «حقّا» مفعول مطلق (تأكيد) براى فعل محذوف هستند، يعنى: «وَعَدهم وعدا و احقّهم حقّا». حتى اگر هم براى «حقّا» نقش ديگرى قائل شويم، چنان كه برخى ديگر از مفسّران بر اين عقيده‏اند، بازهم ترجمه مزبور مفهوم مورد نظر را نمى‏رساند. ترجمه درست عبارت چنين است: «خداوند آنان را به وعده‏اى راستين وعده داده است» (نيز يونس، 4؛ روم، 6؛ لقمان، 9؛ زمر، 20).
2) تعبير «سنّةَ اللّه‏» نيز چهار بار با همين تركيب در قرآن كريم تكرار شده كه در ترجمه آن به نصبِ «سنةَ» و معنايى كه افاده مى‏كند، توجه نشده و عبارتِ «سنةَ اللّه‏ فى الّذين خلوا مِن قبلُ» در آيه 38 سوره احزاب اين‏گونه ترجمه شده است: «اين سنّت الهى براى كسانى كه پيش از اين بوده‏اند، جارى بوده»، در صورتى كه «سنّةَ» مفعول مطلق (تأكيد) براى فعل محذوف است و اصل آن چنين بوده: «سنّ اللّه‏ ذلك سنّة» و يا عباراتى از اين قبيل كه امكان بيان آن به انحاى گوناگون وجود دارد (نيز احزاب، 62؛ غافر، 85؛ فتح، 23). به نظر مى‏رسد كه آنچه به عنوان نمونه بيان شد، به مدلولِ «مشت نمونه خروار» كفايت كند.

7. محذوفات

در اين ترجمه، در موارد گوناگون، الفاظ و عباراتى از قلم افتاده و ترجمه نشده‏اند. براى مثال، به ذكر مواردى از سوره بقره بسنده مى‏كنيم:
1) در آيه 25، در ترجمه عبارتِ «تجرى من تحتها الأنهار» و عبارات همانندِ آن كه بارها در قرآن كريم تكرار شده، مترجم محترم براى واژه «تحت» هيچ نقشى قائل نشده و عبارت را چنين ترجمه كرده‏اند: «كه در آنها نهرهاى آب روان است».
2) در آيه 31، در ترجمه «وعلّم آدم الأسماء كلّها»، لفظ «كُلّها» در ترجمه لحاظ نشده و چنين آمده است: «و آن گاه خداوند نام‏هاى اشياء و موجودات را به آدم تعليم فرمود».
3) درآيه 32، در ترجمه «إلاّ ما علّمتنا» مفعولِ «علّمتنا» كه ضمير «نا» است، از قلم افتاده و آمده است: «دانش ما در همان حدّى است كه تعليم فرموده‏اى».
4) در آيه 33، در ترجمه «أنبأهم بأسماءهم»، ضمير «همِ» دوم در ترجمه از قلم افتاده و عبارت اين‏گونه ترجمه شده است: «نامها را به آنها آموخت»، حال آن كه مى‏بايد چنين ترجمه مى‏شد: «نام‏هاى آن چيزها را به آنان آموزاند».
5) در آيه 36، در ترجمه «فأزلّهما الشيطانُ عنها» آمده است: «پس آنگاه شيطان [كه امر خداوند را شنيد]، هر دو را به لغزش عدم اطاعت كشانيد...» ملاحظه مى‏شود كه واژه «عنها» در ترجمه منعكس نشده است.
6) در آيه 54، «يا قومِ» را به «اى قوم!» ترجمه كرده و به كسره ميم كه دلالت بر حذف ضمير دارد توجه نكرده‏اند، حال آن كه بايد چنين ترجمه مى‏شد: «اى قومِ من».
7) در آيه 59، در ترجمه «قولاً غير الّذى قيل لهم» به عبارتِ «قيل لهم» هيچ توجهى نشده و در ترجمه آمده است: «آن سخن را تبديل كردند».
8) در آيه 61، در ترجمه «فادع لنا ربّك»، «لَنَا» در ترجمه لحاظ نشده و اين‏گونه آمده است: «از خداى خود بخواه». اين امر چندين بار تكرار شده است.
9) در آيه 72، در ترجمه «فادّارءتُم فيها»، «فيها» را در ترجمه لحاظ نكرده و چنين نگاشته‏اند: «و با يكديگر به مجادله و ستيزه پرداختيد»، حال آن كه بايد عبارتِ «درباره آن» نيز در ترجمه مى‏آمد.
10) در آيه 85، «فى الحياة الدّنيا» به «در دنيا» ترجمه شده و «حياة» در ترجمه لحاظ نشده است.
11) در آيه 102، در هيچ يك از دو عبارت «يفرّقون به بين المرء وزوجه» و «ماهم بضارّين به»، كلمه «بِهِ» در ترجمه منعكس نگرديده و اين‏گونه ترجمه شده است: «كه مى‏توانستند ميان زن و شوهر جدايى بياندازند» و «نمى‏توانستند به آدمها ضررى بزنند».
12) در آيه 105، ضمير «كم» در «من ربّكم»، ترجمه نشده و بدين‏صورت آمده است: «از جانب خداوند».
13) در آيه 108، در ترجمه عبارتِ «أم تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سُئِلَ موسى من قبل» آمده است: «آيا مى‏خواهيد از پيامبرتان درخواست‏هاى [بهانه جويانه‏اى] بكنيد، چنان كه امّت موسى از او درخواست كردند». چنان كه مى‏بينيم، «من قبل» در ترجمه لحاظ نشده است.
آنچه در ميان آمد، درواقع بخشى از مباحثى است كه تنها نمونه‏هايى از آن ذكر شد، زيرا مباحثِ بسيار ديگرى نيز در اين ترجمه قابل درنگ است كه از آن ميان مى‏توان به: 1) معانى حروف، 2) افزوده‏هاى غير ضرورى 3) جدا نكردنِ افزوده‏هاى شخصى از ترجمه متن مقدّس. 4) چندگونگى‏هاى بى‏ضابطه، 5) ترجمه بسيار آزاد، 6) اشكالات ويرايشى، 7) ناديده گرفتن ظرافت‏هاى بلاغى و غيره تصريح كرد.
امّا در رابطه با نام‏هاى نيكوى خداوند (اسماء اللّه‏ الحسنى) كه مترجم محترم از آن به «فوقِ نيكو» تعبير كرده‏اند، تنها در ترجمه دو نام «الرحمن» و «الرحيم» در كلمه قدسىِ «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم» درنگى مى‏كنيم و ساير موارد را به مجال ديگرى وا مى‏گذاريم. ايشان در ترجمه اين عبارت چنين آورده‏اند: «به نام خداوند نعمت بخشنده رحمگستر». از يك سوى بايد در نظر داشت كه هيچ‏گونه رسايى و شيوايى (فصاحت و بلاغتى) در اين ترجمه ملاحظه نمى‏شود، چرا كه در هر دو عبارتِ «نعمتْ بخشنده» و «رحمگستر» نوعى غرابت لفظى و نابرخوردارى از بسامد و پيشينه قبلى وجود دارد. بنابراين در ترجمه يكى از فصيح‏ترين و بليغ‏ترين عباراتِ جارى در ذهن و زبان يك فرهنگ، عبارتى را با اين پايه از غرابت (اگر نگوييم تنافر) در ميان آوردن، به راستى متضمن دو كم لطفى است؛ نخست نسبت به متنِ عبارتِ «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم»، و ديگر نسبت به طبع نابِ يك هزار و چندصد ساله پارسى‏گويان، اعم از زبان‏آورانِ بزرگ عرصه نظم و نثر، و نيز مردمانى كه به اين زبان سخن مى‏گفته‏اند. در نگاه و نظر اين ناچيز، ترجمه اين عبارت به «به نام خداوند بخشاينده مهربان» يا «به نام خداوند بخشنده مهربان» براى عبارتِ مقدّسِ «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم» خاص شده و هرگونه جرح و تعديلى در آن جز از كم لطفى نشان ندارد. حتّى اگر بتوان ثابت كرد كه گونه‏اى نارسايى درآن است، حسّ بنده اين است كه بسامدِ بيش از هزار ساله آن در ذهن و زبانِ مردم اين نارسايى را نيز جبران مى‏كند. راستى چه توجيهى دارد كه لفظِ «بخشنده» را كه مفهومى كاملاً عام و فراگير دارد، به واژه «نعمت» مقيد سازيم و از بارِ معنايى اين واژه پُرگُهر بكاهيم؟ از آن گذشته در زبان عربى بايد در نگريست كه دو واژه رحمان و رحيم چه معنايى را افاده مى‏كنند. شايد سخن ابن‏منظور، زبان‏شناسِ مشهور عرب در اين‏باره از روشنگرىِ بيشترى برخوردار باشد كه در اين جا عين عبارتِ او را كه در لسان العرب آورده است ترجمه مى‏كنيم:
«خداوند رحمان و رحيم است. صفتِ نخست بر وزن «فَعْلان» پايه‏گذارده شده است، زيرا معناى آن كثرت (بسيارى) را افاده مى‏كند و اين از آن حيث است كه رحمت الهى همه چيز را فرا گرفته و خداوند «ارحم الراحمين / بخشاينده‏ترين بخشايندگان» است. امّا در رابطه با صفتِ «رحيم» بايد گفت؛ از آن حيث پس از رحمان قرار گرفته كه رحمان وصفى است منحصرا سزاوار و شايسته خداوند متعال، حال آن كه «رحيم» را براى ديگران نيز مى‏توان به كار برد. فارسى در اين باره مى‏گويد: برخى بر اين باورند كه در «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم»، رحيم از آن حيث پس از رحمان (با اين كه در تمامى معناى رحمت استغراق دارد)، آمده است كه تنها ويژه مؤمنان است (فقط مؤمنان مشمولِ آن مى‏شوند)، چنان كه خداوند متعال نيز مى‏فرمايد: «وكان بالمؤمنين رحيما». همچنين مى‏فرمايد: «اقرأ باسم ربّك الّذى خلق» به دنبال آن چنين آمده است: «خلق الإنسان من علقٍ» در اين آيات هم خاصّ پس از عام بيان شده است... زجاج مى‏گويد:... معناى رحمان «ذو الرحمة / دارنده رحمت» است؛ رحمتى كه در او به اوج خود مى‏رسد و پس از آن هيچ مجال ديگرى برجاى نمى‏ماند، چرا كه «فعلان» يكى از صيغه‏هاى مبالغه است، حال آن كه رحيم بر وزن فعيل به معناى فاعل است، چنان كه سميع را به معناى سامع و قدير را به معناى قادر دانسته‏اند... ازهرى مى‏گويد: وصفِ رحمان را جز براى خداوند نمى‏توان به كار بُرد... و رحمان كسى است كه رحمتِ او شامل همه چيز شود؛ بنابراين نمى‏توان اين وصف را براى غيرِ خدا به كار بُرد... ابن عباس مى‏گويد: هر دو اسم رحمان و رحيم به معناى «رقيق / مهربان» هستند كه هر يك از آنها در بيان اين وصف بيشتر از ديگرى بر منظور و مراد دلالت دارد و رحمان به معناى رقيق است و رحيم به ذاتى گويند كه آفريدگان خود را از روى مهربانى به روزى بنوازد. حسن بصرى مى‏گويد: رحمان براى غير خدا وصفى ممتنع (ناشدنى) است؛ بنابراين نمى‏توان غير خدا را رحمان خواند، امّا «رجلٌ رحيم» مى‏گويند. جوهرى مى‏گويد: «هر دو اسم رحمان و رحيم از رحمت مشتق شده‏اند و در زبان عربى نمونه‏هايى هم براى آن مى‏توان مانند «نديم و ندمان» ذكر كرد...». ( لسان العرب / ذيل واژه رحم).
حال با توجه به آنچه گفته شد، به آسانى مى‏توان قضاوت كرد كه ترجمه رحمان به «نعمت بخشنده» و ترجمه رحيم به «رحمگستر» تا چه حد دقيق است. در ضمن بايد در نظر داشت كه نام‏هاى الهى در قرآن كريم از آن دسته واژگانى هستند كه در زبان فارسى كمتر مى‏توان براى آنها برابرِ فراگيرترى پيدا كرد كه تمامىِ معناى آنها را افاده كند. از اين روى بيشترين دقت بايد از يك سوى به اين امر تعلق گيرد كه نزديك‏ترين برابرها برگزيده شود، و از آن مهم‏تر، بايد به بسامد برابرها در زبان مقصد در طىّ سده‏ها نيز توجه داشت.

 

جمعه 24 شهریور 1391  3:45 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

سيرى در ترجمه سيد حسن ابطحى

عبدالوهاب طالقانى

در شماره‏هاى 17، 19 و 20 مجله وزين ترجمان وحى، سه مقاله از اين جانب تحت عنوان «ضرورت تحولى فراگير در ترجمه قرآن كريم» به چاپ رسيد. در آن سه مقاله نكاتى را درباره شرايط ترجمه‏اى مطلوب از قرآن كريم با ذكر نمونه‏هايى از ترجمه آيات آورده بودم. اينك در اين مقاله برخى از شرايط اساسى ترجمه قرآن كريم را به طور خلاصه و دسته‏بندى شده ارائه مى‏دهم و براى هر كدام، از ترجمه آقاى سيد حسن ابطحى، نمونه‏اى تقديم مى‏كنم. انتظار مى‏رود ايشان ترجمه خود را با ترجمه‏هاى پيشنهادى ساير مترجمان ارجمند مقايسه كنند و هر كدام را بهتر يافتند، انتخاب نمايند.
1. اصطلاحات قرآن نبايد تحت اللفظى ترجمه شود، بلكه اصطلاح بايد جايگزين اصطلاح گردد.
الف: وَ لَوْ تَرى اِذِ الظّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضِ الْقَوْلَ (سبأ، 31)
و اگر ظالمين را ببينى كه در نزد پروردگارشان نگه داشته شده‏اند و بعضى از آنها به بعضى ديگر، سخن را برمى‏گردانند.
ترجمه مطلوب: با يكديگر گفت و گو مى‏كنند - هر يك از آنها گناه خود را به گردن ديگرى مى‏اندازد.
ب: يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ اِلَى السُّجُودِ ... (قلم، 42)
روزى كه ساق پاها برهنه مى‏شود.
ترجمه مطلوب: ياد كن روزى را كه كار بر آنان به شدت سخت و دشوار شود. (حسين انصاريان)
2. در مورد افعالى كه به خداوند سبحان نسبت داده مى‏شود، افزودن كلمه و يا عبارتى مناسب، ضرورت دارد.
الف: وَ جآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (فجر، 22)
و پروردگار تو و ملائكه، صف در صف مى‏آيند.
ترجمه مطلوب: و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند. (آية اللّه‏ مكارم شيرازى)
ب: فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشآءُ وَيَهْدى مَنْ يَشآءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (ابراهيم، 4)
پس خدا گمراه مى‏كند كسى را كه بخواهد و هدايت مى‏كند كسى را كه بخواهد و او عزيز حكيم است.
ترجمه مطلوب: پس خدا هر كس را بخواهد (به كيفر لجاجت و عنادش) گمراه مى‏كند. (انصاريان)
3. در مورد آياتى كه با عصمت انبيا برخورد دارد، افزودن عباراتى كه خواننده را به مقصود برساند ضرورت دارد.
الف: لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ (فتح، 2)
تا خداوند گناهان گذشته‏ات و گناهان بعد از آن را براى تو ببخشد.
ترجمه مطلوب: تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بيامرزد (گناهانى كه كفار بر تو مى‏ديدند، مانند هتك مقدساتشان، ترك اولى‏ها كه خود گناه مى‏ديدى به شمول رحمتت، ببخشايد.) (آيت اللّه‏ مشكينى)
ب: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (طه، 121)
و آدم، پروردگارش را معصيت كرد و گول خورد.
ترجمه مطلوب: و آدم، پروردگارش را نافرمانى كرد و (از رسيدن به آنچه شيطان به او القاء كرده بود) ناكام ماند. (انصاريان)
4. در ترجمه آياتى كه حكمى از احكام متعلق به عموم بيان مى‏شود، كمك گرفتن از قراين لفظى در آيه و روايات، در بيان حكم شرعى ضرورت دارد، زيرا ترجمه ساده، خواننده را از اطلاع بر حكم شرعى، دور مى‏دارد.
الف: لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فى أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمْ الْأَيْمانَ فَكَفّارَتُهُ اِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْريرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ ذلِكَ كَفّارَةُ أَيْمانِكُمْ اِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِه لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (مائده، 89)
خدا شما را مؤاخذه نمى‏كند به خاطر قسم‏هاى بيهوده‏اى كه خورده‏ايد، ولى مؤاخذه‏تان مى‏كند به آنچه كه با اعتقاد قلبى قسم خورده‏ايد. در اين صورت كفاره اين قسم، اطعام ده مسكين از غذاهاى متوسطى كه به خانواده‏تان مى‏خورانيد، يا پوشاندن اين ده مسكين از لباسها، يا آزاد كردن يك برده مى‏باشد. پس اگر كسى اينها را نيافت و نداشت، سه روز روزه بگيريد. آن كفاره قسم‏هاى شماست، وقتى كه قسم مى‏خوريد. حرمت و حدود قسم‏تان را حفظ كنيد. اين چنين خدا آياتش را براى شما بيان مى‏كند، شايد شما شكرگزار باشيد.
سؤال: آيا سوگند خوردن كفاره دارد يا (حنث قسم) شكستن سوگند كفاره دارد؟ استعمال فعل «يؤاخذكم» مترتب بر مطلق سوگند نيست، بلكه به خاطر شكستن سوگند و وفا نكردن به آن، مؤاخذه تحقق مى‏پذيرد و كفاره بر حنث قسم واجب مى‏شود. لذا اين ترجمه با حكم شرعى واقعى منافات دارد. بنابراين پيشنهاد مى‏شود، همچنان كه ساير مترجمان رعايت كرده‏اند، كلمه «شكستن» را قبل از سوگند و قسم، بايد اضافه نمود.
ترجمه مطلوب: ... اين، كفاره سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى‏كنيد (و مخالفت مى‏نماييد) و سوگندهاى خود را حفظ كنيد (و نشكنيد). (آية اللّه‏ مكارم شيرازى)
ب: يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبًا اِلاّ عابِرى سَبيلٍ حَتّى تَغْتَسِلُوا وَ اِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جآءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغآئِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّسآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مآءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا (نساء، 43)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا بدانيد چه مى‏گوييد و همين طور وقتى كه جنب هستيد (به نماز نزديك نشويد) مگر اينكه مسافر باشد، تا غسل كنيد. و اگر بيماريد يا مسافريد، يا قضاى حاجت كرده‏ايد، يا با زنان آميزش جنسى داشته‏ايد و آب پيدا نكرده‏ايد، با خاك پاكى تيمم كنيد.
در اينجا براى بيان معناى حقيقى اين قسمت از آيه و ارتباط اجزاى عبارات مورد نظر، از مجمع البيان طبرسى بهره مى‏گيريم:
«و عابرى سبيل اى مارين فى الطريق حتى تغتسلوا من الجنابة و هذا القول الاخير اقوى، لانه سبحانه بين حكم الجنب فى آخر الآية اذا عدم الماء، فلو حملنا على ذلك لكان تكراراً، و انما اراد سبحانه ان يبين حكم الجنب فى دخول المساجد فى اول الآية و يبين حكمه فى الصلوة عند عدم الماء فى آخر الآية (و ان كنتم مرضى...)».
بنابراين اگر آيه را چنين بيان كنيم، بهتر خواهد بود:
در حال جنابت نماز نخوانيد مگر آنكه غسل كنيد، اما در حال جنابت عبور از مسجد، بلامانع است و در سه حالت، به شرط نيافتن آب، تيمم كنيد: 1. سفر 2. حدث 3. آميزش با زنان (دو صورت اخير، اعم از سفر يا حضر است).
5. ضرورت دقت در ترجمه لغاتى كه معانى مختلف دارند:
الف: لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِه أَزْواجًا مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنينَ (حجر، 88)
چشمهاى خود را به آن كسانى كه به آنها همسرانى از خودشان داده‏ايم، نينداز و بر آنها محزون نشو و بال خود را در مقابل مؤمنين فرود آور.
دقت - ازواج، جمع زوج، هم مى‏تواند به معناى همسران استعمال شود مانند: يآ أَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أََحلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغى مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (تحريم، 1) و هم به معناى اصناف و اشباه، مانند: سُبْحانَ الَّذى خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ (يس، 36)
در ترجمه آيه مورد بحث، چند اشتباه رخ داده است: 1. «ما» در «لاتمدن عينيك الى ما متعنا به» را «من» به معناى «كسانى كه» ترجمه كرده‏اند. 2. ضمير «به» مفرد را «بهم» جمع دانسته‏اند. 3. ازواج به معناى اصناف و اشباه[1]، بر خلاف ديگر ترجمه‏ها، به معناى همسران، ترجمه شده است.
ترجمه‏هاى مطلوب: چشمان خويش را به آنچه گروههايى از آنان (كافران) را بدان برخوردارى داديم، مگشاى. (مجتبوى)
بنابراين هرگز چشم خود را به نعمت‏هاى مادى، كه به گروههايى از آنها (=كفار) داديم، ميفكن و به خاطر آنچه آنها دارند، غمگين مباش. (آية اللّه‏ مكارم شيرازى)
و به آنچه ما دسته‏هايى از آنان (=كافران) را بدان برخوردار ساخته‏ايم، چشم مدوز. (فولادوند)
بنابراين به امكانات مادى، ثروت و اولادى كه برخى از گروههاى آنان را از آن برخوردار كرده‏ايم، چشم مدوز و بر آنان (به سبب اينكه پذيراى حق نيستند) اندوه مخور و پر و بال (لطف و مهربانى) خود را براى مؤمنان فروگير. (انصاريان)
6. مسائل ادبى و تركيب نحوى آيات، در ترجمه نقش مهمى را ايفا مى‏كند و غفلت از آن موارد، خطاهايى را در ترجمه به وجود مى‏آورد.
الف: فَلَمّا جآءَ سُلَيْمانَ قالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَمآ آتانِىَ اللّهُ خَيْرٌ مِمّآ آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (نمل، 36)
پس وقتى كه فرستاده نزد سليمان آمد، سليمان گفت: مى‏خواهيد به مال به من كمك كنيد؟ آنچه را كه خداوند به من داده است، بهتر است از آنچه كه شما به من داده‏ايد، بلكه شما به اين هديه‏تان خوشحاليد.
در اين ترجمه، از اينكه فاعل «آتاكُمْ» ضميرى است كه به خدا برمى‏گردد و «كم» ضمير مفعولى مخاطب است نه متكلم وحده، غفلت شده است، و بايد چنين ترجمه شود: پس آنچه را كه خدا (از نبوت و مال و قدرت) به من داده بهتر است از آنچه كه خدا به شما داده است.
ب: أَوَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْمآءِ كُلَّ شَىْ‏ءٍ حَىٍّ أَفَلا يُؤْمِنُونَ (انبياء، 30)
آيا كسانى كه كافرند، نديدند كه قطعاً ما آسمان‏ها و زمين را كه به هم چسبيده بودند، پس از هم جدايشان كرديم، و هر چيزى را از آب، زنده قرار داديم؟ آيا پس ايمان نمى‏آورند؟
«حى» صفت «شى‏ء» است نه مفعول «جعلنا»، با توجه به اين نكته دستورى، اين ترجمه مخدوش است و بايد اينچنين ترجمه شود: هر چيز زنده‏اى را از آب آفريديم و يا قرار داديم و يا پديد آورديم.
ج: أَوَ لَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ‏كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَىْ‏ءٍ فِى السَّماواتِ وَ لا فِى الْأَرْضِ اِنَّهُ كانَ عَليمًا قَديرًا (فاطر، 44)
... و اينچنين نبوده است كه خدا ناتوان در مقابل چيزى در آسمانها و يا در زمين باشد.
فعل «ليعجزه» متعدى است، ضمير مفعولى به خدا برمى‏گردد و فاعل آن «من شى‏ء فى السموات و لا فى الارض» است. با توجه به اين تركيب، ترجمه ياد شده صحيح به نظر نمى‏رسد.
ترجمه مطلوب: و هيچ چيز در آسمانها و در زمين نيست كه خداى را ناتوان سازد. (مجتبوى)
د: فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (فجر، 25 و 26)
پس آن روز مانند عذاب خدا، احدى عذاب نمى‏شود و مانند بند و زنجير خدا، بند و زنجير احدى نمى‏باشد.
با توجه به اينكه «لا يعذب» و «لا يوثق» فعل معلوم است و «احد» در هر دو آيه فاعل، ترجمه ياد شده صحيح نيست.
ترجمه مطلوب: پس در آن روز هيچ كس، چون عذاب كردن او، عذاب نكند و هيچ كس، چون به بند كشيدن او، به بند نكشد. (انصاريان)
ه: يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ وَ اِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (مجادله، 11)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، وقتى به شما گفته مى‏شود: در مجالس به ديگران جاى دهيد، پس جاى دهيد. خدا به شما وسعت خواهد داد، و زمانى كه گفته مى‏شود: برخيزيد، پس برخيزيد. خدا درجات كسانى را كه ايمان آورده و كسانى كه به آنها علم داده شده است كه از شما باشند، بالا مى‏برد و خدا به آنچه مى‏كنيد، آگاه است.
در اين ترجمه، توجهى به مجزوم بودن فعلهاى «يفسح اللّه‏» و «يرفع اللّه‏» به دليل آنكه هر دو در جواب فعل امر «فافسحوا» و «فانشزوا» قرار گرفته‏اند، نشده و افعال «يفسح اللّه‏» و «يرفع اللّه‏» به صورت رفعى ترجمه شده‏اند.
ترجمه مطلوب: اى مؤمنان! هر گاه از شما خواستند كه در مجالس جاى را (بر ديگران) بگشاييد، (بى‏درنگ) بگشاييد تا خدا هم كار شما را گشايش دهد، و هر گاه گفتند: برخيزيد (بى‏درنگ) برخيزيد، تا خدا (مقام) افراد با ايمان و اهل دانش شما را به درجات بلند گرداند. (طاهرى)
7. توجه به معانى لغات و تشخيص نوع فعل، از اهميت خاصى برخوردار است.
الف: وَ اكْتُبْ لَنا فى هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الاْخِرَةِ اِنّا هُدْنآ اِلَيْكَ (اعراف، 156)
براى ما در اين دنيا و جهان ديگر نيكى بنويس، به خاطر اينكه ما به طرف تو هدايت شده‏ايم...
مترجم محترم، با اين ترجمه، كلمه «هدنا» را متكلم مع الغير از «هدى / يهدى» گرفته، در حالى كه متكلم «هدى / يهدى» «هديت و هدينا» مى‏شود. فعل «هدنا» متكلم مع الغير فعل ماضى است از «هاد / يهود» چون «قال / يقول - قام / يقوم - عاد / يعود» و فعل «هاد» به معناى «رجع و تاب» است.
ترجمه‏هاى مطلوب: چه اينكه ما به سوى تو بازگشت كرده‏ايم. (آية اللّه‏ مكارم شيرازى)
كه ما به تو بازگشتيم. (مجتبوى)
زيرا كه ما به سوى تو بازگشته‏ايم. (فولادوند)
ب: يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيآءَ تُلْقُونَ اِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ (ممتحنه، 1)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، دشمن من و دشمن خودتان را سرپرستانى براى خود نگيريد، در حالى كه با آنها با محبت ملاقات مى‏كنيد...
فعل «لقى» اگر به باب مفاعله برود «لاقى / يلاقى / ملاقاة» مى‏شود، اما در اين آيه به باب افعال رفته است (القى / يلقى / القاء) و ترجمه ياد شده با توجه به «تلقون اليهم بالمودة» سازگار نيست.
ترجمه‏هاى مطلوب: با آنها طرح دوستى مى‏افكنيد و حال آنكه آنان به سخن راستى كه به شما آمده است، يعنى قرآن، كافر شدند. (مجتبوى)
شما با آنان اظهار دوستى مى‏كنيد، در حالى كه آنان به طور يقين به آنچه كه از حق براى شما آمده، كافرند. (انصاريان)
8. صدر و ذيل آيه نبايد گسيخته و بدون ارتباط اجزاى آن با يكديگر ترجمه شود.
الف: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضآءُ أَبَدًا حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ اِلاّ قَوْلَ اِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مآ أَمْلِكُ لَكَ مِنَ‏اللّهِ مِنْ شَىْ‏ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ اِلَيْكَ أَنَبْنا وَ اِلَيْكَ الْمَصيرُ (ممتحنه، 4)
قطعاً براى شما در ابراهيم و كسانى كه با او بوده‏اند، الگو و سرمشق خوبى است، آن وقتى كه به قومشان گفتند: قطعاً ما از شما و از آنچه كه غير از خدا عبادت مى‏كنيد، بيزاريم. ما كافريم به شما و بين ما و بين شما دشمنى و بغض هميشه خواهد بود تا زمانى كه به خداى واحد ايمان بياوريد. مگر قول ابراهيم به پدرش كه من حتماً براى تو طلب بخشش مى‏كنم و من از جانب خدا براى تو چيز ديگرى را مالك نيستم. پروردگار ما، ما بر تو توكل مى‏كنيم و به سوى تو برمى گرديم و بازگشت به سوى تو است.
آيا در اين ترجمه، «الاّ» حرف استثنا با كدام قسمت از آيه ارتباط پيدا مى‏كند؟ مستثنا منه آن كدام است؟
ترجمه مطلوب:... ما به شما كافريم و ميان ما و شما، دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده است، تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان آوريد. (آرى، ابراهيم و مؤمنان، جز اعلام بيزارى، سخنى با بت‏پرستان نداشتند) مگر سخن ابراهيم به پدرش كه گفت: من براى تو (در صورتى كه دست از دشمنى و كينه با حق بردارى) آمرزش خواهم خواست و در برابر خدا به سود تو، اختيار چيزى را ندارم. (انصاريان)
ب: أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتًا أَحْيآءً وَ أَمْواتًا (مرسلات، 25 و 26)
«حركت انتقالى زمين»
آيا ما زمين را پرنده سريعى قرار نداديم (25) مرده و زنده (26)
اولاً، عنوان «حركت انتقالى زمين» با توجه به معناى لغت «كفاتاً» كه ذيلاً بيان مى‏شود، با معناى واقعى آيه، سازگار نيست.
1) الكفت: القبض والجمع، قال تعالى: الم نجعل الارض كفاتاً احياء و امواتاً، اى يجمع الناس احياء هم و امواتهم (راغب اصفهانى)
2) الكفات: من كفت الشى‏ء اذا ضمه و جمعه (زمخشرى - كشاف)
3) و كفت الشى‏ء يكفته كفتاً و كفاتاً اذا ضمه، و منه الحديث اكفتوا صبيانكم اى ضموهم الى انفسكم (طبرسى، مجمع البيان)
ثانياً، اين دو آيه در ترجمه، هيچ گونه ارتباطى با يكديگر ندارند.
ثالثاً، «احياء و امواتاً» هر دو جمع هستند و منصوب و در ترجمه، اين نكته ادبى و نحوى رعايت نشده است.[2]
ترجمه مطلوب: آيا زمين را فراگير نساختيم، چه براى زندگان، چه براى مردگان؟ (بهاءالدين خرمشاهى)
9. در ترجمه، رعايت تنسيق و ارتباط آيات با يكديگر ضرورت دارد.
الف: فى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ * رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ اِقامِ الصَّلوةِ وَ ايتآءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (نور، 36 و 37)
در خانه‏هايى است كه خدا اذن فرموده، اينكه نام خدا بلند شود و ياد شود و براى خدا در آن صبح و شام تسبيح گردد * مردانى كه تجارت و معامله، آنها را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، باز نمى‏دارد. آنها از روزى كه دلها و ديده‏ها زيرورو مى‏شود، مى‏ترسند.
در اين ترجمه، چند اشتباه ديده مى‏شود:
1. فعل «ترفع» مؤنث است، در صورتى كه نايب فاعل آن «خدا» گرفته شده است. اگر چنين بود، بايد مانند «يذكر» مذكر باشد، زيرا نايب فاعل آن «اسمه» است و ضمير مذكر به «اللّه‏» برگشته است.
2. «يسبح» فعل معلوم است و فاعل آن «رجال» در آيه بعد مى‏باشد، در حالى كه در اين ترجمه، مجهول ترجمه شده است.
3. در اين ترجمه متعلّق «فى بيوت» روشن نشده است.
ترجمه مطلوب: (اين نور) در خانه‏هايى است كه خدا اذن داده (شأن و منزلت و قدر و عظمت آنها) رفعت يابند و نامش در آنها ذكر شود، همواره در آن خانه‏ها صبح و شام او را تسبيح مى‏گويند * مردانى كه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات، بازنمى‏دارد ... (انصاريان)
10. رعايت شأن نزول آيات، براى رسيدن به ترجمه صحيح، ضرورت دارد.
الف: وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (بقره، 224)
و خدا را در معرض قسم‏هاى خود براى آنكه نيكى كنيد و تقوى پيشه نماييد و بين مردم اصلاح كنيد، قرار ندهيد و خداوند شنواى دانايى است.
با توجه به شأن نزول آيه، ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر به نام عبداللّه‏ رواحه، اختلافى روى‏داد. او سوگند ياد كرد كه در اصلاح كار آنها هيچ دخالتى نكند. ترجمه ياد شده، صحيح به نظر نمى‏رسد.
ترجمه‏هاى مطلوب: و خداى را دستاويزى براى سوگندهاى خويش مسازيد، كه نيكى و پرهيزكارى و اصلاح ميان مردم نكنيد، و خدا شنوا و داناست. (مجتبوى)
خدا را وسيله سوگندهاى خويش قرار مدهيد تا از نيكوكارى و تقوا و اصلاح در ميان مردم، باز ايستيد. (آيتى)
اكنون به بيان علامه طباطبايى در الميزان توجه كنيد:
و معنى الآية (واللّه‏ اعلم): و لا تجعلوا اللّه‏ عرضة تتعلق بها ايمانكم التى عقدتموها بحلفكم ان لا تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس فإنّ اللّه‏ سبحانه لا يرضى ان يجعل اسمه ذريعة للامتناع عما امر به من البر و التقوى و الاصلاح بين الناس، و يؤيد هذا المعنى ما ورد من سبب نزول الآية على ما سننقله فى البحث الروائى ان شاء الله.[3]

پی نوشت ها:

[1]. مفردات راغب: اشباه و اقران، كشاف زمخشرى: اصنافاً من الكفار.
[2]. احياء منصوب بانّه مفعول قوله كفاتاً، معناه ان يكفت احياء و امواتاً، فعلى هذا يكون كفاتاً مصدراً، و ان جعلته جمع كفت فيكون العامل فى احياء معناه، و التقدير واعية احياء او تعى احياء طبرسى، مجمع البيان، ج 10، ص 631.
[3]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 222.

 
جمعه 24 شهریور 1391  3:46 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

نگاهي ديگر به ترجمه قرآن استاد فولادوند

مجيد فلاح‏پور عضو هيأت علمي دانشگاه امام حسين (ع)
چكيده

در طي عمر دراز دامن ترجمه قرآن كريم، ترجمه‏هاي زيادي به رشته تحرير درآمده كه در برخي صحت و دقت موردنظر بوده و در برخي شيوايي و رواني غلبه داشته است. در شماري از آنها نيز به حق، هم صحت و هم شيوايي، هر دو با هم وجهه همت بوده است.
از مهمترين عوامل شكوفايي ترجمه‏هاي دقيق و شيوا، تيزبيني نقّادانِ ژرف‏نگري است كه با نقد بدون غرض و متعهدانه خويش بازار ترجمه‏هاي صحيح و دقيق را رونق مي‏بخشند. ضرورت و اهميت نقد هنگامي آشكار مي‏شود كه بدانيم هنوز هيچ ترجمه صددرصد صحيح و بي‏غلط و در عين حال شيوا و روان نوشته نشده است و ترجمه‏هاي موجود با چنين ترجمه‏اي فاصله زيادي دارد.
يكي از بهترين ترجمه‏هاي پس از انقلاب شكوهمند اسلامي، كه دقت و صحت همراه با شيوايي و رواني در آن مشهود است، ترجمه استاد محمدمهدي فولادوند است كه اين ترجمه نيز پس از انتشار در معرض نقد ناقدانِ تيزبين قرار گرفت. اما طبيعي است كه هر ناقدي تنها به بخشي از اين ترجمه پرداخته، مجال نقد و نظر براي ديگران نيز همچنان باز باشد.
در اين نوشته نيز كوشش شده است بخشي از اين ترجمه، يعني سوره انبيا از جزء هفدهم قرآن مورد بررسي و نقد و نظر قرار گيرد؛ به اين اميد كه ترجمه‏هاي آينده از صحت و دقت و رسايي و شيوايي بيشتر برخوردار باشد.

مقدمه

ترجمه بي‏غلط قرآن كريم آرزويي دوردست و ديرياب و بلكه دست‏نايافتني است كه فارسي‏زبانانِ عاشقِ قرآن با بيش از هزار سال سابقه پرداختن به ترجمه قرآن، همچنان آن را در سر مي‏پرورانند. گو اينكه هيچ‏يك از مترجمانِ پيشين و پسين، ادعايِ دست يافتن به چنين امري را نداشته‏اند، در عين حال در نتيجه همتهاي والا و تلاشهاي بي‏دريغ اين بزرگان، قطعا ترجمه‏هاي كم‏غلط‏تري تهيه شده است؛ به گونه‏اي كه مي‏توان گفت با تلاشهاي جدي‏تر و كوششهاي جمعي هر چه بيشتر به اين آرزوي بعيدالمنال نزديك و نزديكتر مي‏شويم كه برخي رؤياها صادقانه1 است.
مترجمان ارجمندي در دوران معاصر به ترجمه قرآن به زبان فارسي اقدام كرده كه هر كدام به سهم خويش در نشر معارف قرآني توفيق داشته‏اند. البته در ميان مترجمان معاصر تعداد كمي پيش از انقلاب به اين مهم دست زده‏اند ولي بعد از انقلاب كه زمينه گسترش و ترويج فراگير معارف اسلامي و قرآني فراهم شد، انديشمندان بيشتري، ترجمه‏هاي بسيار ارزشمندي از اين معجزه جاويدان ارائه كرده‏اند.
يكي از ارزشمندترين و دقيقترين ترجمه‏هاي فارسي معاصر توسط استاد محمدمهدي فولادوند انجام گرفته است كه هيأت علمي دارالقرآن الكريم «دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي»، آن را تحقيق، بررسي و ويرايش كرده و به دست استاد بهاءالدين خرمشاهي نيز ويرايش فني و نهايي شده است. اين ترجمه به گواهي پنج تن از محققان نخبه حوزه و دانشگاه از حيث صحت و امانت و رواني و شيوايي در ميان ترجمه‏هايي كه در پنجاه سال اخير، انجام گرفته، بهترين ترجمه فارسي است2.
البته در اين ترجمه، مترجم محترم يا ويراستاران از تجربه‏ها و تلاشهاي بي‏دريغ ساير مترجمان نيز استفاده جدي و گسترده‏اي كرده‏اند3، اما با همه دقت و ارزشمندي، بي‏غلط و بي‏اشكال نيست و با ترجمه كاملاً بي‏غلط بسي فاصله‏ها دارد4. از اين رو با اعتراف به ارزشمندي و دقت در اين ترجمه، بايد در نظر داشت كه هنوز مجال تلاش و كوشش براي قرآن‏پژوهان و مترجمان دانشمند قرآن كريم همچنان باقي است تا با توفيقات الهي به ترجمه‏اي كاملاً بي‏غلط و دقيق نزديكتر شويم.
در چند سال اخير و پس از انتشار اين ترجمه توسط نقادان تيزبين، نقدهايي در نشريات قرآن‏پژوهي بويژه فصلنامه بيّنات منتشر گرديد كه در اين مقاله نيز از آنها استفاده شده است؛ ولي با توجه به گستردگي ترجمه كل قرآن مجيد، به طور طبيعي هر ناقدي تنها به بخش كوچكي از اين ترجمه مي‏تواند، بپردازد و از بخش اعظم آن بازمي‏ماند.
از اين رو در اين نوشته به بررسي و نقد تنها جزء هفدهم قرآن مجيد، آن هم فقط سوره انبياء از ترجمه استاد فولادوند پرداخته شده و مواردي به عنوان اشكال يا كم‏دقتي در اين ترجمه مطرح گرديده است كه اميد مي‏رود در چاپهاي بعدي اصلاح گردد.

جزء هفدهم ـ سوره انبياء

1ـ در ترجمه «بسم الله الرحمن الرحيم» آورده‏اند: به نام خداوند رحمتگر مهربان.
در اين ترجمه، مترجم محترم به قصد ترجمه دقيقتر، كلمه رحمتگر را در ترجمه «رحمان» آورده و در ترجمه «رحيم» همان كلمه مهربان، ترجمه مرسوم را ذكر كرده‏اند. به نظر مي‏رسد نه تنها اين ترجمه دقيقتر نيست، بلكه اشكالات ديگري دارد كه شايد ساير ترجمه‏هاي معمول نيز داراي اين اشكالات نباشد. اولاً كلمه «رحمتگر» كلمه‏اي مأنوس و معمول نيست. ثانيا اگر كلمه مأنوسي هم بود، ترجمه دقيق و صحيح «رحمان» نمي‏تواند باشد؛ بلكه براي ترجمه كلمه «رحيم» مناسبتر است، زيرا صفت رحمان ويژه خداي تعالي است و حتي گاه به جاي لفظ جلاله «الله» نيز به كار مي‏رود؛ به عبارت ديگر «رحمان» صفت ويژه خداي تعالي است كه گاهي به ذات باري‏تعالي نيز اطلاق مي‏شود و در واقع يكي از نامهاي خداي تعالي است. در قرآن كريم نيز آمده است: «قل ادعواالله اوادعوا الرحمن» اسراء / 110. ثالثا ترجمه «رحمان» به رحمتگر اساسا شيوا و روان نيست، چون تنها يك پسوند «گر»كه نشانه صفت فاعلي است بر كلمه عربي «رحمت» افزوده، و كلمه «رحمتگر» ساخته شده است كه هم مأنوس نيست و هم ترجمه عربي به فارسي روان نمي‏شود؛ چون به جاي يك كلمه عربي، كلمه عربي ديگري را با تركيب ريشه همان كلمه با يك پسوند فارسي، معادل‏سازي كرده‏ايم كه معناي آن كلمه اصلي را نيز نمي‏رساند؛ چرا كه در معناي رحمان گفته‏اند: آن كه داراي رحمت واسعه و فراگير است كه رحمتش همگان را شامل مي‏شود. از اين رو گفته شده كه «رحمان»، رحمتش هم شامل مؤمن و هم شامل كافر مي‏شود ولي «رحيم»، رحمتش تنها شامل مؤمنان مي‏گردد. لذا كلمه رحمان را صيغه مبالغه و بر وزن فعلان و رحيم را صيغه مبالغه و بر وزن فعيل دانسته‏اند كه مبالغه كلمه «رحمان» از «رحيم» بيشتر است5.
علامه طباطبايي در اين زمينه مي‏گويد: «كلمه رحمان صيغه مبالغه است كه بر كثرت رحمت دلالت مي‏كند، ولي كلمه رحيم صفت مشبهه است كه ثبات و بقا و دوام را مي‏رساند، پس خداي رحمان معنايش خداي كثيرالرحمه و معناي خداي رحيم، خداي دائم‏الرحمه است. از اين رو رحمان دلالت مي‏كند بر رحمت كثيري كه شامل حال عموم موجودات و انسانها اعم از مؤمنان و كافران مي‏شود ... و رحيم بر نعمت دائمي و رحمت ثابت و باقي او دلالت مي‏كند؛ رحمتي كه تنها شامل مؤمنين مي‏شود6: «و كان بالمؤمنين رحيما» احزاب / 43.
نكته ديگر اينكه در معني كلمه «رحمت» دو عنصر نهفته است: يكي فضل و احسان و نعمت و ديگر رأفت و دوستي و مهرباني است7.
از سوي ديگر روشن است كه در ترجمه دقيق واژگان، بايد معادلهايي انتخاب شود كه بار معنايي واژگان اصلي را داشته باشد. اما معادلهاي فارسي مرسوم در ترجمه‏هاي رحمان و رحيم به هيچ وجه بار معنايي آنها را دربرندارد. از همين رو بايد اعتراف كرد كه برخي الفاظ زبان فارسي در رساندن معاني كلمات قرآني ناتوان و نارساست. ولي به هر حال شايد ترجمه مرسوم «به نام خداي بخشاينده مهربان» يا «به نام خداوند بخشنده مهربان» از ترجمه آقاي فولادوند در معناي «بسم‏الله الرحمن الرحيم» مناسبتر باشد. ترجمه آقاي دكتر ابوالقاسم امامي نيز خصوصا از كلمه «رحمان» جالب و مناسب است. او در ترجمه «بسم الله الرحمن الرحيم» آورده است: به نام خداوند مهرگستر مهربان8. اما مناسبتر و دقيقتر از ترجمه‏هاي مزبور، ترجمه آقاي دكتر بي‏آزار شيرازي است كه در ترجمه «بسم الله الرحمن الرحيم» آورده‏اند: به نام خدايي كه رحمتش گسترده و مهرش پيوسته است9.
البته ناگفته نماند كه در ترجمه اخير عنصر تفسير به كمك ترجمه آمده و در واقع ترجمه با تفسير آميخته شده است.
2ـ آيه 4 جمله «فليأتنا بآية كما ارسل الاولون» ترجمه شده است: پس همان‏گونه كه براي پيشينيان هم عرضه شد، بايد براي ما نشانه‏اي بياورد.
به طوري كه ملاحظه مي‏گردد، كلمه «الاولون» كه به پيشينيان ترجمه شده، به معني مردم و مخاطبان پيامبران آورده شده است؛ در حالي كه در اينجا منظور مردم نبوده‏اند، بلكه منظور خود پيامبران هستند كه به سوي مردم با آيات و معجزات فرستاده شده‏اند10. به لحاظ نحوي نيز «الاولون» نايب فاعلِ فعل مجهول «اُرسِلَ» است. «ارسل» نيز از ريشه رسالت است. از اين رو بديهي است كه انبيا فرستاده مي‏شدند و نه مردم. لذا ترجمه صحيح چنين خواهد بود: پس بايد براي ما نشانه‏اي [معجزه‏اي] بياورد، همان گونه كه پيشينيان [پيامبران پيشين با معجزات] فرستاده شده‏اند.
بنابراين ترجمه آقاي دكتر مجتبوي11 و مرحوم الهي قمشه‏اي12 صحيح است.
3ـ در آيه 6 كلمه «قريه» به شهر ترجمه شده است كه ترجمه دقيقي نيست؛ زيرا شهر اخص از قريه است و با اينكه هر شهري قريه است ولي هر قريه‏اي شهر نيست؛ همان‏گونه كه در فرهنگهاي لغات آمده است، قريه به هر آبادي كه داراي خانه‏هاي نزديك هم و به هم پيوسته باشد، اطلاق مي‏شود13. در اين صورت قطعا شهر، قريه است ولي هر قريه‏اي لزوما شهر نيست؛ به طوري كه در عرف هم قريه به هر آبادي و روستايي اطلاق مي‏گردد. راغب اصفهاني نيز در معني قريه گفته است: قريه نامي است براي جايي كه مردم در آنجا اجتماع مي‏كنند14. صاحب الرائد نيز در معني قريه مي‏گويد: به سرزميني كه داراي مزارع و اشجار و آباداني، و از شهر كوچكتر است، قريه گفته مي‏شود15.
4ـ در آيه 7 عبارت «اهل‏الذكر» به پژوهندگان كتابهاي آسماني، ترجمه شده است كه قطعا ترجمه دقيق و درستي نيست. اگر هم منظور از «اهل الذكر» پژوهندگان كتابهاي آسماني باشد، در اين صورت ترجمه نيست و تفسير خواهد بود و لازم بود در ميان كروشه آورده مي‏شد كه با تفسير آميخته نشود.
شيخ طوسي در التبيان اقوال گوناگون را در اين باره جمع كرده است و مي‏گويد: در معني «اهل‏الذكر» مفسران اختلاف نظر دارند و درباره آن اقوالي ذكر شده است:
1ـ از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه آن حضرت فرمود: «اهل الذكر ما هستيم». از آن رو كه خداوند، پيامبر خود را در آيه «ذكرا رسولاً» طلاق / 10، «ذكر» ناميده است. آيه كريمه نيز شاهد بيان اميرالمؤمنين (ع) است.
2ـ حسن بصري و قتاده گفته‏اند كه منظور، اهل تورات و انجيل هستند.
3ـ ابن زيد گفته است كه منظور اهل قرآن بوده است؛ براي اينكه خداي تعالي قرآن را در آيه «انا نحن نزلناالذكر و انا له لحافظون» ذكر ناميده است.
4ـ گروهي نيز گفته‏اند: «و اسألوا اهل الذكر» يعني از اهل علم به اخبار گذشتگان سؤال كنيد16.
ظاهرا شيخ طوسي قول اول را قبول دارد كه از قرآن هم در تأييد آن شاهد آورده و مقدم بر همه اقوال ذكر كرده است.
شيخ طبرسي نيز عينا سخن شيخ طوسي را در مجمع‏البيان آورده و تنها به دنبال روايت اميرالمؤمنين (ع) اظهار مي‏كند كه از امام باقر (ع) نيز حديثي مشابه حديث اميرالمؤمنين (ع)، روايت شده است. ظاهرا شيخ طبرسي نيز در ترجيح قول اول ترديد ندارد و لذا روايت ديگري را شاهد روايت اميرالمؤمنين (ع) مي‏داند.
اكنون آنچه از نظر مترجم قرآن كريم نبايد دور بماند، اين است كه همه اين اقوال در تفسير «اهل‏الذكر» بيان شده است و عنصر تفسير نيز نبايد با ترجمه درهم‏آميزد، لذا اگر مترجم تنها يك قول تفسيري را پذيرفت، بهتر است در داخل قلاب يا پاورقي ذكر كند تا از ترجمه جدا شود.
از اين رو به نظر مي‏رسد كه در ترجمه «اهل الذكر» بايد خود اهل ذكر آورده شود و نظر تفسيري را از ترجمه جدا كرد؛ چنانكه آقاي مجتبوي در ترجمه خويش چنين كرده‏اند17.
5ـ در ترجمه آيه 17 «لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين» آمده است: اگر مي‏خواستيم بازيچه‏اي بگيريم، قطعا آن را از پيش خود اختيار مي‏كرديم.
همان‏گونه كه ملاحظه مي‏شود، در اين آيه شريفه عبارت «ان كنا فاعلين» اساسا ترجمه نشده و بكلي در ترجمه جا افتاده و لذا ترجمه آيه ناقص شده است.
6ـ در ترجمه آيه 20 «يسبحون الليل والنهار لايفترون» مترجم محترم آورده‏اند: شبانه‏روز، بي‏آنكه سستي ورزند، نيايش مي‏كنند.
اشكال مهم اين است كه ترجمه «يسبحون» به نيايش مي‏كنند، دقيق و رسا نيست؛ براي اينكه نيايش به معني دعا، آفرين، ستايش و پرستش آمده است، ولي تسبيح نوعي ستايش با پرستشِ خاصي است كه صرفا به تنزيه و پيراستن نقايص و كاستيها از خداي تعالي اطلاق مي‏شود؛ آن گونه كه شيخ طبرسي در تفسير جوامع‏الجامع در معني «يسبّحون» گفته است: يعني خداي تعالي را از آنچه سزاوار صفاتش نيست، تنزيه مي‏كنند18. بنابراين لفظ نيايش در معني تسبيح رسا نيست و از اين جهت ترجمه آقاي مجتبوي دقيقتر است كه در ترجمه «يسبحون» آورده است: به پاكي مي‏ستايند19.
7ـ آيه 21 «ام اتخذوا آلهة من الارض هم ينشرون» ترجمه شده است: آيا براي خود خداياني از زمين اختيار كرده‏اند كه آنها [مردگان را] زنده مي‏كنند؟
در اين ترجمه دو اشكال وجود دارد: يكي اينكه در ترجمه، كلمه «براي خود» آمده است كه در متن آيه شريفه چيزي به معني «براي خود» وجود ندارد؛ لذا در چنين مواردي عبارت توضيحي بايد در ميان قلاّب قرار گيرد تا از ترجمه جدا شود، ولي در اينجا چنين نشده است.
اشكال دوم و مهمتر اين است كه جمله به وسيله «آيا» سؤالي شده است؛ در حالي كه اساسا جمله سؤالي نيست. به طوري كه در متن آيه ملاحظه مي‏گردد، آيه شريفه با «ام» عاطفه منقطعه كه به معني بلكه است، شروع شده است20. بنابراين در اينجا «ام» را بايد «بلكه» ترجمه كرد.
البته اگر استفهامي هم در كار باشد بايد به جمله مقدري بازگردد كه قبل از اين آيه، مقدّر گرفته شود، لذا اگر در ميان قلاب استفهام را همراه با جمله مقدر ذكر كنند، اشكال نخواهد داشت. گرچه برخي بدون جدا كردن ترجمه از تفسير، جمله مقدر را با ترجمه اين آيه با هم ذكر كرده‏اند21.
8ـ در ترجمه آيه 22 «لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون» آمده است: اگر در آنها [= زمين و آسمان] جز خدا، خداياني [ديگر] وجود داشت، قطعا [زمين و آسمان] تباه مي‏شد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مي‏كنند.
در ترجمه اين آيه چند اشكال وجود دارد؛ نخست اينكه ضمير مثناي «هما» به صورت جمع يعني «آنها» ترجمه شده است. اگرچه ما در زبان فارسي براي صيغه مثنا ضمير مستقلي نداريم و ممكن است كلمه «آنها» هم براي مثنا به كار رود، به هر حال اين ترجمه دقيقي نيست و اگر معادل فارسي، ضميري به طور مشخص وجود ندارد، بايد به صورت مرسوم ترجمه شود، يعني كلمه «آن دو» را جايگزين كنيم تا معناي تثنيه در ترجمه لحاظ گردد.
اشكال دوم اين است كه در ترجمه «لفسدتا» ضمير تثنيه يعني «ا» اساسا ترجمه نشده و فعل به صورت مفرد ترجمه شده است كه قطعا دقيق نيست. بنابراين ترجمه صحيح «لفسدتا» مي‏شود: قطعا آن دو تباه مي‏شدند؛ در اين صورت ديگر نيازي هم نبود كه در ميان قلاب دوباره زمين و آسمان ذكر شود، چرا كه قبلاً ذكر شده بود.
جمله آخر آيه شريفه نيز كاملاً تحت‏اللفظي ترجمه شده كه بهتر است فعل اصلي جمله در آخر جمله آورده، و چنين ترجمه گردد: پس خداوند، پروردگار عرش، از آنچه توصيف مي‏كنند، پاك و منزّه است.
9ـ آيه 24 «ام اتخذوا من دونه آلهة قل هاتوا برهانكم هذا ذكر من معي و ذكر من قبلي بل اكثرهم لايعلمون الحق فهم معرضون» چنين ترجمه شده است: آيا به جاي او خداياني براي خود گرفته‏اند؟ بگو: «برهانتان را بياوريد» اين است يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده. [نه!] بلكه بيشترشان، حق را نمي‏شناسند و در نتيجه از آن رويگردانند.
در ترجمه اين آيه، دو اشكالي كه در ترجمه آيه 21 وجود داشت، عينا تكرار شده است؛ يعني اولاً جمله سؤالي نيست و «ام» به معني «بلكه» است كه در اينجا به معني «آيا» ترجمه شده است. ثانيا در متن آيه چيزي معادل «براي خود» وجود ندارد و اگر آوردن آن لازم باشد، بايد در ميان قلاب قرار گيرد كه از ترجمه متن آيه جدا شود.
البته در ترجمه اين آيه، اشكالهاي ديگري نيز وجود دارد: يكي اينكه عبارت «من دونه» ترجمه شده: به جاي او؛ اين ترجمه نيز درست نيست، زيرا «دون» به معني غير است؛ از اين رو «من دونه» در اينجا «به غير او» يا «به جز او» بايد ترجمه شود و به جاي او، معادل دقيقي براي «من دونه» نيست.
اشكال ديگر در ترجمه «ذكر» است كه به يادنامه ترجمه شده است كه معادل دقيق و مناسبي نيست، لذا بهتر است در اينجا «ذكر» به ياد كرد، ترجمه شود؛ چنانكه آقايان مجتبوي و خرمشاهي در ترجمه قرآنِ خود چنين كرده‏اند.
اشكال بعدي اين است كه در ترجمه «هذا ذكر من معي و ذكر من قبلي» آمده است: اين است يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده. به طوري كه مشاهده مي‏شود، جمله با صفت مفعولي به پايان رسيده و فعل ربطي «است»، حذف شده است.
دو اشكال ديگر در ترجمه قسمت آخر آيه وجود دارد كه در ترجمه اين قسمت «بل اكثرهم لايعلمون الحق فهم معرضون» آمده است: بلكه بيشترشان حق را نمي‏شناسند و در نتيجه از آن روي‏گردانند. به طوري كه ملاحظه مي‏گردد، در ترجمه «لايعلمون الحق» آمده است: حق را نمي‏شناسند. درصورتي كه حق را نمي‏شناسند، ترجمه «لايعرفون الحق» است. از اين رو ترجمه صحيح و دقيق اين است كه : حق را نمي‏دانند.
اشكال ديگر اين است كه در ترجمه «فهم معرضون» آمده است: و در نتيجه از آن روي‏گردانند. چنانكه مشهود است اولاً در اين ترجمه، ضمير «هم» ترجمه نشده است. ثانيا «از آن» ترجمه هيچ كلمه‏اي نيست، بلكه توضيح است كه بايد در ميان قلاب قرار گيرد.
10ـ مترجم محترم در ترجمه آيه 30 «اولم يرالذين كفروا ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناها و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي افلا يؤمنون» آورده‏اند: آيا كساني كه كفر ورزيدند، ندانستند كه آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم و هر چيز زنده‏اي را از آب پديد آورديم؟ آيا [باز هم] ايمان نمي‏آورند؟
در معناي رتق و فتق آسمانها و زمين در اين آيه دو احتمال جدي وجود دارد: يكي اينكه اين آيه به نظريه‏هاي دانشمندانِ جديد درباره پديد آمدن آسمانها و زمين اشاره مي‏كند كه كهكشانها در آغاز به هم پيوسته بودند و بتدريج از يكديگر جدا شدند و همچنين ستارگان و سيارات نيز به يكديگر پيوسته بودند كه به مرور در اثر انفجارهاي عظيمِ سماوي از يكديگر جدا شدند و به مرورِ زمان، طي ميليونها سال به صورت كنوني درآمده‏اند. مطابق اين نظريه‏ها زمين و ساير سياراتِ منظومه شمسي نيز جزئي از خورشيد بوده‏اند كه در اثر برخورد با يك ستاره عظيمِ ديگر، انفجارِ بزرگي رخ داده و سيارات منظومه شمسي، از جمله زمين از خورشيد، جدا شده و به مرور به صورت كنوني درآمده است. بنابراين احتمال، رتق آسمانها و زمين، به هم پيوستگيِ آنها، و فتق آنها جدايي و گسستگي آنها از يكديگر است.
معناي ديگري كه مفسران براي رتق و فتق آسمانها و زمين بيان كرده‏اند، اين است كه منظور از رتق آسمانها، بسته بودن و نباريدن از آنها، و معناي فتق، گشوده شدن و باريدن از آنها، و منظور از رتق زمين، فراهم نبودن شرايط حيات و رشد و نمو گياهان و حيوانات، و منظور از فتق، گشوده شدن زمين و رشد و نمو گياهان و حيوانات در آن است.
اين دو احتمال را مؤلف الميزان مطرح كرده است و حتي احتمال دوم را با ادامه آيه «و جعلنا من الماء كل شي‏ء حيّ» را سازگار و متناسب مي‏داند22.
سيدرضي نيز احتمال نخست را مطرح نموده و احتمال دوم را به صورت روايتي از اميرالمؤمنين علي (ع) اين چنين نقل كرده است: «علي بن ابي طالب عليه‏السلام در معني آن فرمود: يعني اينكه آسمان باران نمي‏باريد و زمين چيزي نمي‏رويانيد، پس خداوند آسمان را با باراني ساختن و زمين را با رويانيدن نباتات، گشود23.
علامه طباطبايي نيز روايتي مشابه اين روايت از امام باقر عليه‏السلام به نقل از احتجاج طبرسي در بحث روايي الميزان، نقل كرده است24.
اشكالي كه در ترجمه اين آيه وجود دارد، اين است كه مترجم محترم تنها احتمال نخست را مسلم، فرض، و بر اين اساس ترجمه كرده‏اند: آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم. ولي در متن آيه چنين آمده است: «ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناها». به طوري كه مشهود است در جمله نخستِ ترجمه عبارت «هر دو به هم» و در جمله دوم آن «آن دو را از هم»، ترجمه‏اي است كه در متن آيه معادلي ندارد. البته اگر اين عبارت قرآني تنها همين احتمالِ تفسيري را داشت، باز هم تفسير بود و از متن ترجمه آيه بايد جدا مي‏شد. از اين رو بهتر است در معني رتق «بسته» ترجمه كنيم تا چنين مشكلي پيش نيايد؛ يعني متن آيه را ترجمه نماييم و اگر يك رأي تفسيري را برگزيده‏ايم، حتما در ميان قلاب قرار دهيم تا عنصر تفسير با ترجمه در هم نياميزد و حداقل، احتمالات قوي و راجحِ تفسيري از ترجمه قابل برداشت باشد.
11ـ آيه 35 «كل نفس ذائقة‏الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون» چنين ترجمه شده است: هر نفسي، چشنده مرگ است و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود و به سوي ما بازگردانيده مي‏شويد.
لفظ «نفس» كلمه‏اي عربي است كه معاني مختلفي دارد و در قرآن مجيد نيز در معاني گوناگون به كار رفته است كه برخي از آن معاني در زبان فارسي، رايج و برخي ديگر رايج نيست.
در اين آيه شريفه، كلمه «نفس» به معني شخص آدمي است، ولي در زبان فارسي كلمه نفس به اين معنا رايج و متداول نيست؛ از اين رو آوردنِ خود نفس در ترجمه فارسي در اينجا رسا نيست. لذا پيشنهاد مي‏شود در ترجمه نفس در اين آيه، كلمه «شخصي» به جاي «نفسي» آورده شود و در مقابلِ آن داخلِ قلاب [از انسان] ذكر شود كه منظور آيه كريمه از كلمه «نفس» در اينجا معلوم شود؛ يعني منظور، شخص انسان است.
اشكال ديگري كه در ترجمه اين آيه وجود دارد در ترجمه «و نبلوكم بالشر و الخير فتنة» است كه مترجم محترم در ترجمه آن آورده‏اند: و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود.
در اين ترجمه به طوري كه مشاهده مي‏شود، عبارتِ «از راه آزمايش» بكلي اضافي است و هيچ معادل عربي در متن آيه براي آن وجود ندارد. بديهي است كه در صورتِ ضرورتِ توضيح، عبارت توضيحي يا تفسيري بايد از ترجمه متن آيه جدا، و در داخل قلاب آورده شود. البته ممكن است مترجم محترم در ترجمه كلمه «فتنة» عبارتِ از راه آزمايش، را آورده باشند؛ اما كلمه «فتنة» مفعول مطلق تأكيدي از غير لفظ فعل است25 كه براي تأكيد معني فعل است و ترجمه آن، از راه آزمايش، نمي‏شود.
12ـ در ترجمه آيه 44 عبارتِ «افلا يرون انا نأتي الارض ننقصها من اطرافها أفهم الغالبون» آمده است: آيا نمي‏بينند كه ما مي‏آييم و زمين را از جوانب آن فرو مي‏كاهيم؟ آيا باز هم آنان پيروزند؟
اشكالي كه در ترجمه اين آيه وجود دارد، اين است كه فعل «نأتي» لازم تلقي شده و «مي‏آييم»، ترجمه شده است؛ در حالي كه اين فعل متعدي است و كلمه «الارض» مفعول‏به آن است26؛ فخر رازي نيز عبارت «نأتي الارض» را به معني «اتيان الارض» يعني آوردنِ زمين گرفته كه در نظر او نيز «الارض» مفعول‏به است27. در تفسير جلالين28 و همچنين تفسير علامه شبّر29 نيز «نأتي الارض» را به معني «نقصد الارض» گرفته‏اند كه يعني ما به زمين مي‏پردازيم، بنابراين فعل «نأتي» قطعا متعدي است و كلمه «الارض» مفعول‏به آن است.
بنابراين ترجمه صحيح عبارت «انا نأتي الارض ننقصها من اطرافها» مي‏شود: ما به زمين مي‏پردازيم و از اطرافِ آن فرو مي‏كاهيم.
نكته ديگر اين است كه اگر ترجمه مترجم محترم صحيح هم باشد، با توجه به موهم جسمانيتِ خداي تعالي و متشابه بودن اين آيه شريفه، لااقل لازم بود كه در داخل قلاب يا پاورقي، توضيح داده شود تا رفع تشابه گردد و توهم جسمانيت از ساحت ربوبي پيراسته شود. آقاي دكتر سيدعبدالوهاب طالقاني نيز اين آيه را جزء آياتي آورده‏اند كه در آنها نكات و اشاراتي هست كه ترجمه بدون شرح و تفسير آنها، شبهاتي ايجاد مي‏كند30.
13ـ در ترجمه آيه 47 جمله «فلاتظلم نفس شيئا» آمده است: پس هيچ كس [در[ چيزي ستم نمي‏بيند.
اشكالي كه در اينجا وجود دارد اين است كه در ترجمه اين آيه تنها به نفي انواع ظلم از ساحت ربوبي توجه شده است؛ درصورتي كه از اين آيه استفاده مي‏شود كه اساسا هيچ ظلمي، اگرچه بسيار كوچك و اندك باشد، در ساحت ربوبي راه ندارد. اين معنا از ادامه آيه نيز بخوبي فهميده مي‏شود، زيرا در جمله بعدي در ادامه آيه آمده است: «و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها» يعني و اگر [عمل] هموزن دانه خردلي باشد، آن را مي‏آوريم.
بنابراين نتيجه مي‏گيريم كه هيچ نوع و هيچ مقدار ظلمي در افعال و احكام و اوامر الهي نيست؛ اما همان طور كه اشاره شد، در ترجمه آقاي فولادوند، تنها انواع ظلم نفي شده است. از اين رو ترجمه صحيح براي جمله «فلاتظلم نفس شيئا» چنين خواهد بود: پس هيچ كس [در] هيچ چيزي ستم نمي‏بيند.
14ـ در آيه 48 كلمه «ذكر» به اندرز، ترجمه شده كه ترجمه دقيقي نيست و اگر صحيح هم باشد، تفسير است. از اين رو ترجمه دقيقتر همان يادآوري است كه ترجمه مرسوم است.
15ـ در آيه 50 نيز كلمه «ذكر» به پند، ترجمه شده كه اشكال پيشين در اينجا نيز تكرار شده است.
16ـ آيه 79 جمله «و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير» چنين ترجمه شده است: و كوهها را با داود و پرندگان به نيايش واداشتيم.
از اين ترجمه دو برداشت متفاوت مي‏توان داشت: برداشت نخست اينكه كوه‏ها و حضرت داود و پرندگان همگي تحت تسخير الهي و به طور جبري وادار به تسبيح شده‏اند.
اين برداشت قطعا اشتباه است، زيرا داود در اين آيه، مفعول‏به «سخرنا» نيست، بلكه مضاف‏اليه است. از سوي ديگر تسبيح‏گويي آدمي بدون اراده و اختيار او، اهميت و ارزش چنداني ندارد؛ چرا كه جمادات و حيوانات نيز طبق آيه شريفه به تسبيح‏گويي مي‏پردازند.
برداشت دوم اين است كه حضرت داود و پرندگان به اراده و اختيار خويش به تسبيح الهي پرداختند و خداوند، كوه‏ها را مسخر ساخت تا همراه با داود و پرندگان به تسبيح بپردازند. بر اين اساس، داود و پرندگان به اراده و كوه‏ها بدون اراده، با هم خداوند را تسبيح مي‏كردند.
اين برداشت نيز با اينكه از برداشت نخست بهتر است، باز اشتباه است، زيرا پرندگان نيز همانند انسانها اراده و اختيارِ مبتني بر علم ندارند. از اين رو تنها داود (ع) به عنوان انسان براساس اراده و اختيار خويش مي‏توانست به تسبيح‏گويي بپردازد. بنابراين هر دو برداشت از ترجمه آقاي فولادوند اشتباه است.
اما ترجمه آقاي خرمشاهي از اين آيه صحيح است كه چنين ترجمه كرده است: و كوه‏ها و پرندگان را تسخير كرديم كه همراه با داود تسبيح مي‏گفتند31.
دليل صحت ترجمه آقاي خرمشاهي اين است كه «الجبال» مفعول‏به فعل «سخرنا» و كلمه «الطير» نيز عطف به «الجبال» شده و آن هم مفعول‏به براي فعل «سخرنا» است32؛ لذا كوه‏ها و پرندگان تحت تسخير الهي همراه با داود (ع) به تسبيح خداوند مي‏پرداختند. صاحب مجمع‏البيان نيز در بحث اعراب خود ذيل اين آيه شريفه، «الطير» را عطف بر الجبال گرفته است و آن را مفعول‏به فعل «سخرنا» مي‏داند، گرچه مفعول‏معه بودن آن را نيز محتمل دانسته33 ولي با توجه به اين مباحث، ظاهرا اين احتمال بسيار ضعيف است.
17ـ در ترجمه آيه 87 عبارت «فظن ان لن نقدر عليه» آمده است: و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتي نداريم.
اين ترجمه اشتباه فاحشي است كه از استاد فولادوند چنين انتظار نمي‏رفت؛ چرا كه اگر كسي گمان بَرَد كه خداوند هرگز بر او قدرتي ندارد، هيچ شناختي از خداوند ندارد و در واقع، خدايي كه او مي‏شناسد، خدا نيست، بلكه موجود ناتواني بيش نيست و چنين اعتقادي قطعا كفر و گناهي بسيار بزرگ و نابخشودني است؛ در حالي كه منظور از «ذاالنون» يا صاحب حوت كه در جاي ديگر، قرآن توضيح مي‏دهد، به اتفاق مفسران همان يونس پيامبر است و در اين نظر، اختلافي نيست34. از سوي ديگر در شأن انسان مؤمن عادي هم نيست كه نسبت به قدرت خداوند ترديد داشته باشد تا چه رسد به پيامبر خدا كه مي‏خواهد راهنماي ديگران به سوي توحيد و خداشناسي باشد. بنابراين همان طور كه در علم كلام به تفصيل بحث مي‏شود، پيامبران خدا همگي معصوم بوده‏اند و آنها مرتكب گناهي نمي‏شوند. بنابرنقل مفسران، معاويه در معناي اين آيه دچار حيرت بود كه وقتي ابن عباس به نزد او آمد از او سؤال كرد كه آيا ممكن است پيامبر خدا گمان كند كه خداوند بر او قدرتي ندارد. ابن عباس گفت: اين [كلمه نقدر] از ريشه قَدَر است نه از ريشه قدرت35.
اين داستان را پيش از آلوسي، فخر رازي36 و پيشتر از او زمخشري37 نيز نقل كرده است. طبرسي نيز ضمنِ نقلِ آن در توضيح مي‏افزايد: يعني ان لن نضيق عليه كما في قوله: «و من قدر عليه رزقه». يعني «ان لن نقدر عليه» به اين معني است كه: ما هرگز بر او تنگ نمي‏گيريم؛ همچنانكه در سوره طلاق آيه 7 آمده است: و كسي كه روزي او بر وي تنگ شود38.
راغب اصفهاني، قرآن‏شناس و لغت‏دان بزرگ هم پيش از اين مفسران تصريح مي‏كند كه: «لن نقدر عليه» اي لن نضيق عليه39. يعني بر او هرگز تنگ نمي‏گيريم. صاحب مجمع‏البحرين نيز همين معنا را ذكر مي‏كند40.
ابن منظور نيز ضمن نقل اين معنا، از ابوالهيثم نيز نقل مي‏كند كه اگر كسي معتقد باشد كه يونس عليه‏السلام پنداشته است خداوند هرگز بر او قدرتي ندارد، او كافر است؛ چرا كه اگر كسي چنين بپندارد، او مؤمن نيست؛ درصورتي كه يونس عليه‏السلام پيامبر خدا بود و چنين گماني بر او روا نبوده است41.
البته اغلب مفسران و قاموس‏نگاران قرآني به معاني ديگري نيز اشاره مي‏كنند؛ از جمله آلوسي براساس قرائتي از امام علي عليه‏السلام از «لن نَقْدِرَ عليه» كه آن حضرت «لن نُقَدِّرَ عليه» قرائت فرموده است، معني اين جمله قرآني را چنين توضيح مي‏دهد: يعني ما هرگز براي او عقوبتي را مقدر نساخته‏ايم و حكم به عقوبت و عذاب او نمي‏كنيم يا بر او تنگ نمي‏گيريم.
به هر حال، قرآن‏شناسانِ بزرگِ فريقين يا اساسا معني «لن نقدر عليه» را از قدرت نمي‏گيرند و يا اگر با قول ضعيفي اين معنا را نيز نقل كنند به تضعيف و رد آن مي‏پردازند.
تاكنون به آراي برخي قرآن‏شناسان و مفسران بزرگ همانند راغب اصفهاني، زمخشري، طبرسي، فخر رازي، طريحي، ابن منظور و آلوسي پرداختيم. به منظور تكميل بحث به نام گروهي ديگر از مفسران بزرگ نيز در اينجا اشاره مي‏شود كه هيچ‏يك كلمه «نقدر» را از ريشه قدرت نمي‏دانند. شيخ طوسي در تفسير التبيان42 و شيخ طبرسي در مجمع‏البيان43، جلال‏الدين محلي در تفسير جلالين44، سيدهاشم بحراني در تفسير البرهان45، سيد عبدالله شبّر در تفسيرِ خود46، محمدجواد مغنيه در تفسير الكاشف47، شيخ محمد هويدي در تفسير معين48 و علامه طباطبايي در تفسير الميزان49، همگان بر اين باورند كه كلمه «نقدر» از ريشه قدرت نيست.
بنابراين مفسران بزرگ فرقه‏هاي اصلي كلامي اسلامي اعم از اشاعره، معتزله و شيعه در اين معنا اتفاق‏نظر دارند و حتي روايات اهل سنت و شيعه نيز همين اتفاق را تأييد مي‏كند.
18ـ در ترجمه آيه 93 عبارت «و تقطعوا امرهم بينهم» آمده است: و [لي] دينشان را ميان خود پاره‏پاره كردند.
اشكالي كه در ترجمه اين جمله وجود دارد، اين است كه ترجمه «امر» به دين صحيح و دقيق نيست؛ زيرا ممكن است منظور از «امر» در اينجا مصداقا دين و آيين باشد، ولي معلوم نيست كه تنها دين باشد. ثانيا اگر منظور دين هم باشد، باز تفسير است و حداقل بايد دين در ميان قلاب قرار مي‏گرفت.
19ـ در آيه 96 كلمه «حَدَبٍ» ترجمه به پشته شده است؛ با اينكه اين ترجمه صحيح است، كلمه پشته معاني مختلف دارد كه يكي از آن معاني، تل و تپه يا بلندي است؛ ولي اين معنا در همه جا رايج و شايع نيست؛ بلكه در بيشتر مناطق ايران اين كلمه به معني كوله‏بار يا بار پشتي است و در واقع معني اخير بسيار شايعتر و رايجتر از معناي اولي است؛ از اين رو اگر با معادلهايي چون تپه، بلندي يا فراز، ترجمه مي‏شد، بهتر بود.
20ـ در ترجمه آيه 101 كلمه «مبعدون» كه اسمِ مفعول فعل ابعد است، آمده است: دور داشته خواهند شد. اما اين ترجمه، ترجمه دقيقي براي كلمه «مبعدون» نيست، بلكه اين ترجمه براي فعل مضارع مجهول يعني كلمه «يبعدون» مناسب است.
21ـ در آيه 103 عبارت «كنتم توعدون» چنين ترجمه شده است: به شما وعده مي‏دادند. اشكالي كه در اين ترجمه وجود دارد، اين است كه در واقع، ترجمه فعل معلوم ماضي استمراري، صيغه جمع مذكر غايب يعني «كانوا يوعدون» است؛ درصورتي كه اساسا فعل مجهول، و صيغه جمع مذكر مخاطب است. لذا ترجمه صحيح چنين خواهد بود؛ وعده داده مي‏شديد. آقاي دكتر مجتبوي نيز اين گونه ترجمه كرده‏اند.
22ـ در آيه 105 كلمه «الذكر» به تورات ترجمه شده است كه اولاً تفسير است و آن هم يكي از اقوال مفسران. از اين رو اگر واقعا منظور قرآن كريم از «الذكر» تورات باشد، باز هم بايد كلمه تورات در ميان قلاب قرار بگيرد تا تفسير با ترجمه آميخته نشود؛ چنانكه آقاي مجتبوي عمل كرده است.
خلاصه و نتيجه كلي در اين نوشتار اين است كه اگرچه قرآن‏پژوهان و مترجمان انديشمند از جمله استاد فولادوند، در مسير ترجمه نسبتا دقيق و كم‏غلط، گامهاي بلندي برداشته‏اند، هنوز با ترجمه كاملاً صحيح و بي‏غلط فاصله زيادي دارند كه شايد اين آرزوي قرآن‏دوستان و قرآن‏پژوهان و مترجمان، همچنان دست نايافتني و ناممكن بماند؛ اما آرزوي ترجمه‏اي نسبتا صحيحتر و دقيقتر و كم‏غلطتر و شيواتر و روانتر، امري مقدور و ممكن و دست يافتني است و همت و تلاش قرآن‏پژوهان و مترجمان ديگر نيز ما را در اين مسير موفقتر خواهد ساخت.

پی نوشتها:

1ـ نگاه كنيد به فصلنامه بينات، مؤسسه فرهنگي امام رضا (ع)، شماره 3، ص 64 تا 71، رؤياي ترجمه بي‏غلط قرآن، بهاءالدين خرمشاهي.
2ـ قرآن مجيد، ترجمه استاد محمدمهدي فولادوند، خاتمه ترجمه، تهران، دارالقرآن‏الكريم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، چاپ سوم، دي ماه 1376.
3ـ بينات، شماره 6 مقاله «درباره آخرين ترجمه‏هاي قرآن كريم»، دكتر سيدجلال‏الدين مجتبوي، ص 121.
4ـ به عنوان نمونه نگاه كنيد به بينات شماره 6 ص 142 مقاله نگاهي به ترجمه سوره حمد و بقره در ترجمه استاد فولادوند، محمدعلي سلطاني و همان، شماره 11 ص 118 مقاله نگاهي به ترجمه قرآن كريم از استاد محمدمهدي فولادوند، نوشته مسعود انصاري.
5ـ جوامع‏الجامع، فضل بن حسن الطبرسي، ج 1 ص 15 و 16، بيروت، دارالاضواء، چاپ اول 1405 ه . ق.
6ـ الميزان، ترجمه موسوي همداني، ج 1 ص 30، قم، دفتر انتشارات اسلامي (وابسته به جامعه مدرسين) 1363.
7ـ مفردات الفاظ القرآن، الراغب الاصفهاني، ص 196، تحقيق نديم مرعشلي، مكتبة‏المرتضوية، بي‏جا، بي‏تا.
8ـ فصلنامه ميراث جاويدان، شماره 24 و 23، پاييز و زمستان 1377، ص 19.
9ـ قرآن ناطق عبدالكريم بي‏آزار شيرازي، ج 1 ص 459، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول 1376.
10ـ ترجمه الميزان، ج 14 ص 353.
11ـ ترجمه قرآن دكتر سيد جلال‏الدين مجتبوي، تهران، انتشارات حكمت، چاپ اول، زمستان 1371.
12ـ ترجمه قرآن مجيد، مهدي الهي قمشه‏اي، تهران، انتشارات اسوه، 1369.
13ـ المعجم الوسيط، ج 2 ص 732، مجمع اللغة‏العربية، افست انتشارات ناصرخسرو از چاپ قاهره، بي‏تا.
14ـ مفردات، ص 417.
15ـ الرائد، جبران مسعود، ج 2 ص 1172، بيروت، دارالعلم للملايين، چاپ پنجم 1986.
16ـ التبيان في تفسير القرآن، شيخ طوسي، ج 7 ص 232، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1382 ه .ق / 1962 م.
17ـ ترجمه قرآن، دكتر مجتبوي، ص 322.
18ـ جوامع‏الجامع، ج 2 ص 63.
19ـ ترجمه مجتبوي، همان صفحه.
20ـ الكشاف، جارالله زمخشري، ج 2 ص 566، بيروت، دارالفكر، 1403 ه / 1983 م. و جوامع‏الجامع، همان جلد ص 64.
21ـ معاني القرآن، استاد بهبودي، ص 331، تهران، نشر خانه آفتاب، چاپ اول بهار 1369.
22ـ ترجمه الميزان ج 14 ص 390 تا 392، همراه با تلخيص و دخل و تصرف جزئي.
23ـ تلخيص البيان في مجازات القرآن، سيدرضي، ص 123، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول 1407 ه . ق.
24ـ ترجمه الميزان، همان جلد ص 398.
25ـ الكشاف، ج 2 ص 572.
26ـ معجم اعراب الفاظ القرآن الكريم، هيأت مؤلفان، ص 425، افست توسط مؤسسه فرهنگي آفرينه و چكاد از روي چاپ بيروت، 1376.
27ـ التفسير الكبير ج 22 ص 174، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ سوم، بي‏تا.
28ـ تفسير جلالين، جلال‏الدين محلي و جلال‏الدين سيوطي ص 424، بيروت، دارالمعرفة، بي‏تا.
29ـ تفسير القرآن الكريم، السيد عبدالله شبّر ص 318، قم، دارالهجرة، الطبعة الثانية 1412 ه ق.
30ـ مجله ترجمان وحي، شماره 3، ص 42.
31ـ ترجمه قرآن مجيد همراه با توضيحات و واژه‏نامه ص 328.
32ـ التبيان في اعراب القرآن، ابي البقاء عبدالله بن الحسين العكبري ج 2 ص 209، بيروت، دارالفكر، چاپ اول 1418 ه / 1997 م.
33ـ مجمع‏البيان ج 8 ـ 7 ص 91.
34ـ التفسير الكبير ج 22 ص 212.
35ـ روح المعاني، آلوسي ج 9 ص 84 بيروت، دارالفكر، 1408 ه / 1987 م.
36ـ التفسير الكبير ج 22 ص 215.
37ـ الكشاف ج 2 ص 581.
38ـ جوامع الجامع ج 2 ص 79.
39ـ معجم مفردات الفاظ القرآن ص 411.
40ـ مجمع البحرين، الشيخ فخرالدين الطريحي النجفي، قطع رحلي ص 279، تهران، كتابفروشي مصطفوي، شوال 1379 ه ق.
41ـ لسان العرب ج 11 ص 58، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ اول 1408 ه ـ 1988 م.
42ـ التبيان ج 7 ص 273.
43ـ مجمع‏البيان ج 8 ـ 7 ص 96.
44ـ تفسير جلالين ص 429.
45ـ البرهان، ج 3 ص 68، بيروت، دار الهادي، چاپ چهارم 1412 ه . ق.
46ـ تفسير شبّر ص 320.
47ـ الكاشف، ج 5 ص 296، بيروت، دار العلم للملايين، چاپ سوم 1981 م.
48ـ التفسير المعين، ص 329، بيروت، دارالبلاغة، چاپ ششم 1407 ه ق.
49ـ ترجمه الميزان ج 14 ص 444.

 
جمعه 24 شهریور 1391  3:46 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

ترجمه ناصر خسرو از آيات قرآن كريم

سيد محمد عمادى حايرى
ترجمه‏هاى كهن قرآنى و برابر نهاده‏هاى فارسى

تا آنجا كه مى‏دانيم، نخستين ترجمه از قرآن كريم به زبان فارسى، از فتواى علماى فرارود ـ «از بخارا و بلخ و سمرقند و سپيجاب و فرغانه و از هر شهرى كه بود در ماوراء النهر»[1] ـ سرچشمه مى‏گيرد كه به استفتاى منصوربن نوح بن نصر سامانى (سلطنت 350 - 365) پاسخ گفتند و برگردانيدن تفسير طبرى به زبان پارسى را روا شمردند «و همه خطها بدادند بر ترجمه اين كتاب كه اين راه راست است».[2]
چه اين كتاب به راستى ترجمه تفسير محمد بن جرير طبرى[3] (م 310) باشد و چه تفسيرى ديگر كه به ترجمه تفسير طبرى شهرت يافته[4]، آيات قرآن در ضمن آن به فارسى درآمد، و اين نخستين ترجمه‏اى است كه از قرآن كريم به دست داريم.
دكتر آذرتاش آذرنوش اين برگردان از آيات قرآن را «ترجمه رسمى» نام نهاده[5] و در سراسرِ تحقيقِ خويش (تاريخ ترجمه از عربى به فارسى / ترجمه‏هاى قرآنى) در پىِ اثبات اين نكته است كه ترجمه‏هاى سپسينِ فارسى از قرآن كريم تا قرن ششم، همگى اقتباسى از اين ترجمه رسمى است و بسيارى از آنها در حدّ نسخه بدلى از آن است.[6]
در هر حال، همه نسخ ترجمه‏هاى كهن قرآن، سرشار از فوايد زبانى و فرهنگى است. از جمله اين فوايد، برابر نهاده‏هاى فارسى اين ترجمه‏ها براى واژگان قرآنى است[7] كه در فهم و شناختِ متون منظوم و منثور كهن فارسى ـ همانند شاهنامه سخن گسترِ طوس ـ سخت كارآمد است.[8] از آنجا كه ترجُمانان آيات قرآن به حفظ معناى اصلى واژگان قرآنى پاى بند بوده‏اند، با توجه به لغات قرآن مى‏توان معناى دقيق اين برابر نهاده‏هاى فارسى را دريافت و در فهم متون كهن ديگر ـ هر جا كه اين واژگان فارسى در آن آمده ـ از آنها بهره جست.[9] گرچه ترجمه‏هاى كهن فارسى از ديگر آثار عربى نيز در اين باره به كار مى‏آيد، اما سختگيرى مترجمان در ترجمه آيات قرآن و پاى‏بندى آنان به برگردانِ دقيقِ تحتِ‏لفظ، اهميتى ديگرگون به اين ترجمه‏هاى كهن قرآنى مى‏بخشد. دانشمندِ لغت‏شناسى چون دكتر على رواقى، با چنين نگرشى، به تصحيح و نشر قرآنهاى كهنِ مترجَم و تفاسير ديرينه فارسى اهتمام مى‏كند.
يكى از كسانى كه ترجمه وى از آيات قرآن، به لحاظ قدمت داراى اهميت مى‏نمايد، ناصرخسرو قباديانى بلخى است.

ناصر خسرو و آثار او

ابومعين ناصرخسرو قباديانى بلخى به سال 394 در قصبه قباديان از نواحى بلخ ديده به گيتى گشود. در جوانى به كسب ادب و علوم مرسوم زمانه پرداخت و به مقام دبيرى و تصدى امور ديوانى نايل آمد و در ميان اقران شهرتى يافت. در چهل و سه سالگى به «عزمِ سفرِ قبله» بلخ را ترك گفت و به سفرى دست يازيد كه هفت سال به طول انجاميد. در طىّ اين سفر، سه سال را در مصر به سر آورد و از سوى هشتمين خليفه فاطمى، المستنصر باللّه‏ (خلافت 427 ـ 487) به مقامِ «حجت جزيره خراسان» برگزيده شد و به قصدِ تبليغ فاطميان به بلخ بازگشت. اما در آنجا با مخالفت روبه‏رو گرديد و به اتهام بد دينى از آنجا رانده شد و از بيمِ جان به درّه يمگان در بدخشان پناه آورد. در آنجا تبليغات وى مؤثر افتاد و مريدانى به گِرد وى فراهم شدند و فرقه‏اى با نام «ناصريّه» در آن نواحى پديد آمد. او در يمگان به سال 481 درگذشت و در همانجا مدفون گشت. مزار وى در يمگان در افغانستان كنونى هنوز برجاست.
امروزه، جداى از ديوان اشعار كه بخشى از آن در اختيار ماست، صحت انتساب آثار منثور زير به او مسلم است: اختيار الامام و اختيار الايمان، بستان العقول، جامع الحكمتين، دليل المتحيّرين، زاد المسافر، سفرنامه، عجايب الصنعة، غرايب الحساب و عجايب الحسّاب، گشايش و رهايش، لسان العالم، وجه دين.
از ميان اين آثار، تنها جامع الحكمتين، زاد المسافر، سفرنامه، گشايش و رهايش، وجه دين بر جاى مانده و از باقى آنها اثرى در دست نيست.[10]

ناصر خسرو و ترجمه آياتى از قرآن كريم

ناصر خسرو كتاب خدا را از برداشته، و نظم و نثر وى آكنده از استشهاد و استدلال به آيات قرآنى است. او هر چند در آثار خود به تأويل آيات مى‏پردازد و به پندار خويش در پىِ دستيابى به باطن آنهاست،[11] اما «باطن بدون ظاهر شريعت» را نيز به هيچ نمى‏گيرد و در مقامِ مقايسه، «ظاهريانِ بى‏باطن» را بر «باطنيانِ بى‏ظاهر» ترجيح مى‏دهد، گرچه هر دو گروه را «كور و دون همت» مى‏خواند.[12]
نظر به قدمت و برجستگى ويژگيهاى نثر وى، ترجمه‏هاى تحتِ لفظ او از آيات قرآنى در خلال آثارش، ارزشى همچندِ ترجمه‏هاى كهن قرآنى مى‏يابد و برابر نهاده‏هاى فارسى وى براى واژگان قرآن، شايان توجه جلوه مى‏كند. در ميان آثار منثور او، ترجمه‏هاى وجه دين كه - گويا بيش از ديگر آثار او به كار عامّه مى‏آمده ـ بيشتر و دقيق‏تر است، چنان كه در زادالمسافرـ كه فلسفى‏ترين اثر اوست ـ تقريباً آيه‏اى نمى‏توان يافت كه به ترجمه تحتِ لفظ درآمده باشد.
اين ناچيز، در طىّ مطالعه آثار منثور او ـ كه به اقتضاى تصحيح زادالمسافر صورت مى‏گرفت ـ توجهى خاص به تأويلات وى داشت. در اين ميان، از روى علاقه به برابر نهاده‏هاى قرآنى و ترجمه‏هاى كهن، برگردانهاى تحتِ لفظ او از آيات قرآن را در برگه‏هاى جداگانه گرد مى‏آورد و از اين راه هم عطشِ روح خويش را با زلالِ قرآن فرو مى‏نشاند، و هم از ملالِ خاطرِ حاصل از مجادلات فلسفيان و كلاميان مى‏كاست.
اينك از ميان همه ترجمه‏هاى او، هر چه از نظرگاه برابر نهاده‏هاى قرآنى و مشخصات سبكى و ساختارى ويژگى‏اى داشت، بركشيده و به ترتيبِ مصحفِ كريم مرتب ساخته و به پيشگاه شيفتگان كتاب الهى و واژه‏پژوهان ادب فارسى پيشكش مى‏كند.
البقرة (2)
143: }وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدآءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا{
وجه دين / 323: همچنان شما را امّت ميانجى بكرديم تا شما بر مردمان گواهان باشيد و رسول بر شما گواه باشد.
155: }وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ‏وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ{
جامع الحكمتين / 161: بيازمائيمتان به چيزى از بيم و گرسنگى و كمى از مالها و تنهاتان و ميوه‏هاتان و مژده ده مرشكيبايان را.
156: }اَلَّذينَ إِذآ أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّآ إِلَيْهِ راجِعُونَ{
وجه دين / 335: آنها... كه چون ايشان را بيفتد مصيبتى، گويند ما مر خداى رائيم و ما سوى او بازگردندگانيم.
223 }نِسآؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّى شِئْتُمْ{
جامع الحكمتين / 297: زنان شما كشتمند شمااند، به كشتمند خويش فراز آييد چنانكه خواهيد.
آل عمران (3)
86: } كَيْفَ يَهْدِى اللّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ {
جامع الحكمتين / 162: چگونه راه نمايد خداى گروهى را كه سپس از ايمان كافر شدند.
النساء (4)
59: } يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ {
وجه دين / 19: اى گرويدگان، طاعت داريد خداى را و رسول خداى را و خداوندان فرمان را از شما.
المائدة (5)
34: } فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ {
وجه دين / 69: بدانيد كه خداى آمرزگار مهربانست.
110: } تُكَلِّمُ النّاسَ فِى الْمَهْدِ {
جامع الحكمتين / 186: تو كلام گفتى با مردمان اندر گهواره.
الأنعام (6)
79: } وَ مآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ {
وجه دين / 201: و نيستم من از انبازگاران.
التّوبة (9)
123: } يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ {
جامع الحكمتين / 60: اى گروندگان، جنگ كنيد با گروهى از كافران كه شما را نزديك‏اند، و ايشان اندر شما سختى و درشتى مى‏بينند... و بدانيد كه خداى با پرهيزكارانست.
يونس (10)
14: } ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلآئِفَ فِى الْأَرْضِ {
زاد المسافر / 306: پس مر شما را خليفتان كرديم اندر زمين.
الرّعد (13)
43: } قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنى وَبَيْنَكُمْ {
جامع الحكمتين / 263: بگو كه خداى... گوا بس است مرا و شما را.
ابراهيم (14)
24 ـ 25: } كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّمآءِ {
تُؤْتى أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ {
وجه دين / 15: سخن خوش چون... درخت خوش است كه بيخ او برجاست و شاخش اندر آسمان است * و بار همى آرد به هر وقتى به دستور خداى خويش و مثل زند خداى مردمان را مگر ايشان ياد كنند.
26: } وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ {
وجه دين / 16: مثل سخن پليد چون درخت پليد است كه از زمين بريده شده است و مر او را آرام نيست.
الحجر (15)
44: } لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ {
وجه دين / 57: دوزخ را هفت در است، مر هر درى را از دوزخيان بهره است بخش كرده.
النحل (16)
98: } فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْانَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ {
وجه دين / 121: چون بخوانى قرآن را، نگاه دار خويش را به خداى از ديو رانده.
الإسراء (17)
44: } وَإِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليمًا غَفُورًا {
گشايش و رهايش / 59: هيچ چيز نيست مگر آن كه مى‏تسبيح كند به ستايش خداى ... و ليكن شما تسبيح ايشان ندانيد كه وى آهسته پوشاننده است.
الكهف (18)
50: } وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ {
جامع الحكمتين / 140: چو فرشتگان را گفتيم مر آدم را سجده كنيد و سجده كردند [متن چاپى: كرده‏اند] مگر ابليس كو از پريان بود.
طه (20)
14: } إِنَّنى أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنى {
گشايش و رهايش / 70: من خدايم كه جز من خداى نيست، پس مرا بپرست.
المؤمنون (23)
11 ـ 4: } وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِْنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرارٍ مَكينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظامًا فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا اخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ {
جامع الحكمتين / 54: مردم را بيافريديم [متن چاپى: بيافريدم] از گِلى بيرون آخته از جايى*... آنگاه مر آن را آبى اندك كرديم اندر قرارگاهى استوار* آنگه مر آن نطفه را خونِ بسته كرديم: آنگه مر آن خونِ بسته را چون گوشت خائيده كرديم، آنگاه مر آن را استخوان آفريديم، آنگه آن استخوانها را به گوشت بپوشانيديم، آنگاه آفرينش ديگر كرديمش، بزرگست خداى كه آفريدن او نيكوتر است از آفريدن همه آفرينندگان.
گشايش و رهايش / 21: مردم را از گِلى كه ثفل از او جدا گشته بود آفريديم* پس آن را آبِ گند كرديم اندر مكان جاى گير* پس آن آبِ گند را خونِ بسته كرديم، پس مر آن خونِ بسته را گوشت خائيده كرديم، پس مر آن گوشت را استخوان آفريديم، پس مر آن استخوان را به گوشت بپوشانيديم، پس بيافريديم مر آن را آفرينش ديگر، پس بزرگست خداى كه نيكوترين آفريدگاران است.
115: } أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثًا وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ {
وجه دين / 61: چنان پنداشتيد كه شما را به بازى آفريديم و شما سوى ما بازگردانيده نشويد؟
العنكبوت (29)
64: } إِنَّ الدّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ {
وجه دين / 41: به درستى كه سراى باز پسين زنده است اگر بدانستندى.
سبأ (34)
20: } وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ {
وجه دين / 243: ابليس گمان خويش بر ايشان راست كرد و از پس ِ او برفتند مگر گروهى از گرويدگان.
فاطر (35)
10: } إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ {
گشايش و رهايش / 65: سوى او بر شود سخن پاك و كار نيكو مر او را بردارد.
الزّمر (39)
23: } اَللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتابًا مُتَشابِهًا مَثانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ‏يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدى بِه مَنْ يَشآءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ {
جامع الحكمتين / 79: خداى فرو فرستاد نيكوتر حديثى كتابى مانند يكديگر جفتگان... كه بدان پوستهاى ترسكاران بر تن بلرزد... آنگاه باز نرم شود پوستها و دلهاى ايشان سوى ذكر خداى... آنست راه راست خداى... و بدو راه نمايد هركه را خواهد و هر كه را خداى راه گم كند، مر او را كس راه نتواند نمودن.
64: } قُلْ أَفَغَيْرَ اللّهِ تَأْمُرُونّى أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ {
وجه دين / 54: بگو... كه شما مرا مى‏فرمائيد كه جز خداى را پرستم اى نادانان؟
67: } وَ السَّمواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِه {
جامع الحكمتين / 43: و آسمانها به دست راست او اندر نَوَشْته باشد.
73: } سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا {
وجه دين / 45: ببردند مر آنها را كز خداى خويش بترسيدندى سوى بهشت گروه گروه.
فصّلت (41)
37: } مِنْ اياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ {
وجه دين / 102 از نشانيهاى اوست شب و روز و آفتاب و ماهتاب.
الأحقاف (46)
29: } وَ إِذْ صَرَفْنآ إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْانَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّا قُضِىَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ {
جامع الحكمتين / 141: چو گروهى را از پريان سوى تو فرستاديم تا قرآن را بشنوند، گفتند گوش داريد و چو بشنودند، سوى قوم خويش شدند و گفتند اى قوم ما، اجابت كنيد داعى خداى را.
محمّد (47)
7: } يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ {
گشايش و رهايش / 66: اى گروندگان، اگر شما خداى را يارى دهيد، خداى شما را يارى دهد و قدمهاى شما برجاى بدارد.
38: } اللّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرآءُ {
وجه دين / 238: خداى توانگر است... و شما... درويشانيد.
الحجرات (49)
13: } إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقيكُمْ {
وجه دين / 31: عزيزترين شما نزديك خداى، ترسكارترين شماست.
14: } وَ لَمّا يَدْخُلِ الاْيمانُ فى قُلُوبِكُمْ {
وجه دين/ 21 و در نيامد ايمان در دلهاى شما.
ق (50)
22: } لَقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ {
وجه دين / 139: تو اندر غافلى بودى ازين پيش و ما برهنه كرديم از تو روى پوش تو و ديدار تو امروز تيز است.
الرّحمن (55)
33: } يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطانٍ {
گشايش و رهايش / 3: اى جماعت پريان و مردمان، اگر توانيد بگريزيد از كنارهاى آسمان و زمين، پس بگريزيد و مگريزيد مگر به حجّت.
الحشر (59)
18: } يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ {
جامع الحكمتين / 163: اى گروندگان، بترسيد از خداى و بنگريد كه هر كسى كه پيش خود فرستيد مر فردا را.
المنافقون (63)
1: } وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ {
گشايش و رهايش / 40: و خداى گواهى مى‏دهد كه منافقان دروغزنانند.
المعارج (70)
24 ـ 25: } الَّذينَ فى أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّآئِلِ وَ الْمَحْرُومِ {
وجه دين / 215: آنها كه اندر خواسته‏هاى ايشان حقّى دانسته است* مر خواهنده را و درمانده را.
الليل (92)
14 ـ 18 } فَأَنْذَرْتُكُمْ نارًا تَلَظّى*لا يَصْليهآ إِلاَّ الْأَشْقَى* اَلَّذى كَذَّبَ وَ تَوَلّى* وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى* اَلَّذى يُؤْتى مالَهُ يَتَزَكّى {
وجه دين / 207: بيم كردم شما را به آتش دوزخ كه همى زبانه زند* و اندر او نيفتد مگر آن بدبخت‏تر* كسى كه رسول را دروغزن كرد و روى بگردانيد* و سرانجام كرانه كند از آن آتش پرهيزگارتر* كسى كه زكات مال خويش بدهد.
كتابنامه
تاريخ ترجمه از عربى به فارسى / ترجمه‏هاى قرآنى، آذرتاش آذرنوش، تهران، سروش، چاپ اول، 1375.
تاريخ نگارشهاى عربى، فؤاد سزگين، ترجمه و تدوين: مؤسسه نشر فهرستگان، به اهتمام خانه كتاب، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، 1380.
تاريخ و عقايد اسماعيليه، دكتر فرهاد دفترى، ترجمه دكتر فريدون بدره‏اى، تهران فرزان روز، چاپ دوم 1376.
ترجمه تفسير طبرى، فراهم آمده در زمان سلطنت منصوربن نوح سامانى، به تصحيح و اهتمام: حبيب يغمايى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1339.
جامع الحكمتين، ناصر خسرو، تصحيح: هنرى كربين و محمد معين، تهران، انستيتو ايران و فرانسه، چاپ اول، 1332
ذيل فرهنگهاى فارسى، على رواقى ـ با همكارى مريم مير شمسى، تهران، هرمس، چاپ اول، 1381.
زاد المسافر، ناصر خسرو، تصحيح: سيد محمد عمادى حايرى، در دست نشر.
فرهنگنامه قرآنى، با نظارت محمد جعفر ياحقى، مشهد، آستان قدس رضوى، چاپ اول، 1372 به بعد.
گشايش و رهايش، ناصر خسرو، ويرايش و ترجمه انگليسى: فقير محمد هونزائى، لندن، انستيتو مطالعات اسماعيلى، چاپ اول، 1998 م.
لسان التنزيل، تأليف قرن چهارم يا پنجم هجرى، به اهتمام دكتر مهدى محقق، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم، 1353.
معارف (دوره بيستم، شماره 1، فروردين ـ تير 1382) «فرقه ناصريّه» سيد محمد عمادى حايرى.
وجه دين، ناصر خسرو، تصحيح و تحشيه: غلامرضا اعوانى، با مقدمه انگليسى سيد حسين نصر، تهران، انجمن فلسفه ايران، چاپ اول، 1397 ق.

پی نوشت ها:

[1]. ترجمه تفسير طبرى، ج 1، ص 6.
[2]. همانجا.
[3]. سواى از «ابو جعفر محمد بن جرير بن يزيد طبرى» ـ صاحب تفسير و تاريخ معروف ـ كه از اهل سنت است، دو عالم طبرى ديگر را با نام و كنيه «ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم» مى‏شناسيم كه بر مذهب اماميه بوده‏اند. يكى از آن دو به «طبرى كبير» نامبردار است كه المسترشد را نگاشته، و ديگر به «طبرى صغير» شهرت دارد كه دلائل الامامة از آنِ اوست. رك: تاريخ نگارشهاى عربى، ج 1، ص 771 ـ 772.
[4]. رك: تاريخ ترجمه از عربى به فارسى، آذرتاش آذرنوش، ص 49 ـ 62.
[5]. همان، ص 25.
[6]. به عقيده برخى از اهل فن، اين نظر پيرامون همه ترجمه‏هاى كهن، راست نمى‏آيد و اين حكم كلى بايسته تأمل و محل ترديد است.
[7]. از جمله كوششهاى ارزشمند در اين حوزه، مجلدات فرهنگنامه قرآنى است كه شادروان دكتر احمدعلى رجايى بخارايى آن را بنيان نهاد و چند سال پيش تحتِ نظر دكتر محمد جعفر ياحقّى در بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى پژوهش شد و در 5 جلد انتشار يافت.
[8]. رك: ذيل فرهنگهاى فارسى، على رواقى، مقدمه ـ ص «سيزده».
[9]. اهميت لغت‏نامه‏هاى كهن قرآن ـ همانند لسان التنزيل ـ كه برابر نهاده فارسى دارند، نيز در اين ميان آشكار است.
[10]. براى استناد اين زندگى‏نامه مختصر، رك: دو مقاله نگارنده «فرقه ناصريه» معارف، دوره 20، شماره 1 و «در بابِ آثار ناصر خسرو» (نامه انجمن، در دستِ نشر).
[11]. اصل تأويل در ميان مفسران اصحاب ما =اماميه نيز هست، اما نه به گشادگى و بى‏مبنايى كه در نوشته‏هاى متكلمان اسماعيلى ديده مى‏شود.
[12]. رك: زادالمسافر، ناصر خسرو، ص 389. نيز گشايش و رهايش، همو، ص 65؛ عقيده ناصر خسرو را بايد در راستاى موضع رسمى اسماعيليان فاطمى ارزيابى كرد كه براى بعد ظاهرى دين به اندازه بعد باطنى آن اهميت قائل بودند، بر خلاف مكتب اسماعيلى ضد فاطمى كه به گونه‏اى افراطى / اباحى بر بعد باطنى دين تأكيد مى‏ورزيد. رك: تاريخ و عقايد اسماعيليه، دكتر فرهاد دفترى، ص 267، 270 - 271.
جمعه 24 شهریور 1391  3:46 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

معرفى و نقد ترجمه تفسيرى فيض‏الاسلام از قرآن كريم

محمد على كوشا

ترجمه تفسيرى عالمِ متقى، مرحوم سيد علينقى فيض الاسلام كه عنوان ترجمه و تفسير قرآن عظيم را دارد از ترجمه‏هاى موفق پيش از انقلاب اسلامى است كه نخست به خط زيباى نستعليق مرحوم طاهر خوشنويس در سالهاى 1347 و 1348 به صورت سه جلدى و يك جلدى در 1678 صفحه به قطع وزيرى از سوى مترجم در تيراژ بالايى در تهران انتشار يافت. چاپ جديد اين اثر بعد از انقلاب اسلامى در سال 1378 با حروفچينى جديد در تيراژ 5000 دوره از سوى انتشارات فقيه در تهران منتشر گرديده است.
ترجمه فيض الاسلام كه نزديك به چهل سال از عمر آن مى‏گذرد، از جهت دقت و انطباق با متن و رعايت نكات نحوى، ترجمه‏اى دقيق و موفق به حساب مى‏آيد، و نسبت به بسيارى از ترجمه‏هاى موجود چه بسا كم غلط‏تر باشد. اما از نظر نثر فارسى چندان سليس و روان نيست، به ويژه آنكه استعمال فراوان كلمات مترادف و نيز توضيحات غيرضرورى، از شيوايى آن كاسته است؛ گاه نقل مطالب غير لازم به اندازه‏اى است كه سبب ملال خواننده هم مى‏شود. با اين حال بايد اذعان كرد كه تقوا و طهارت روح اين مترجم با فضل و فضيلت در لابه‏لاى همه آثارش كاملاً مشهود و نمايان است.
اخلاص و عشق سرشار و علاقه استوار او به خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام آثار او را در هاله‏اى از قداست و معنويت برده و او را در رديف فرهنگ‏سازان مذهبى تاريخ معاصر قرار داده است. نويسنده اين نوشتار يك بار با دقت و توجه، ترجمه تفسيرى مرحوم فيض‏الاسلام از قرآن كريم را از آغاز تا پايان مطالعه و ارزيابى كرده و موارد قوت و ضعف آن را - در حيطه اطلاع و آگاهى خويش - يادداشت نموده كه اينك در طى اين مقاله در معرض آرا و انظار قرآن‏پژوهان قرار مى‏گيرد. اميد است اين مقاله در بهبود عرضه بهتر اين اثر در چاپهاى بعدى آن، مؤثر و كارساز واقع شود و دست‏اندركاران نشر آثار آن مرحوم، آن را به شكلى منقّح، با اسلوب روز و به‏دور از هرگونه حشو و زوايد، با ويرايشى رسا و گويا به جامعه فرهنگى عرضه بدارند.

نقاط قوت

از جمله موارد قوت اين ترجمه، عرضه معادلهاى مناسب براى واژه‏هاى قرآنى در بيشتر موارد، برگرداندن درست ضماير به مرجعشان، و دقت در تركيب ادبى و نحوى آيات است كه از پايه‏هاى اصلى فنّ ترجمه است. مترجم، جملاتى را كه بايد به تأويل مصدر برود به خوبى مورد توجه قرار داده است؛ مانند اين آيه: أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ (بقره/280) «صدقه دادن و بخشيدن براى شما بهتر است». او در همه جا كلمه «حتّى» را بر خلاف كسانى كه به «مگر» ترجمه كرده‏اند، به «تا» ترجمه كرده كه درست آن هم همين است؛ و نيز «حكيم» را «درستكار» ترجمه كرده كه در مورد خداوند «درستكار» يا «استواركار» بهتر و مناسب‏تر از كلمه «فرزانه» است. با اين همه، ترجمه «اهل كتاب» به «كتابداران» كه مكرر در ترجمه او آمده، اگرچه تعبيرى نسبتاً بديع است ولى مناسب نيست؛ چون «كتابداران» در عرف اجتماعى امروز، چيز ديگرى است كه مفهوم «اهل كتاب» را آن گونه كه در قرآن آمده است نمى‏رساند.
موارد زير از جمله موارد قوت اين ترجمه به شمار مى‏آيد:

الف - حمد، 7:

صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاالضّالّينَ
«راه كسانى كه نعمت به آنها دادى، آنها كسانى نيستند كه مورد غضب و خشم واقع شدند، و نه كسانى كه گمراهانند».
توضيح: در ميان مترجمان پيش از انقلاب اسلامى، فقط مرحوم علاّمه شيخ ابوالحسن شعرانى و مرحوم سيدعلينقى فيض الاسلام اين آيه را صحيح ترجمه كرده‏اند. وجه صحت اين ترجمه اين است كه كلمه «غَيْرِ» بَدَل از ضمير «هُمْ» در «عَلَيْهِمْ» است. بنابراين گروه «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» نه مغضوبند و نه ضالّين، نه اينكه سه گروه در عرض هم تصور شوند كه ما مشمول گروه اول بشويم ولى مشمول گروه دوم و سوم نشويم؛ بلكه مراد اين است كه ما مشمول گروه «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» شويم؛ همان گروهى كه ويژگيهاى گروه دوم و سوم در آنها راه ندارد.

ب - بقره، 2:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ
«آن كتاب شكّ و شبهه‏اى در آن نيست (چون خطا واشتباه در آن راه ندارد) براى پرهيزكاران راهنماست».
توضيح: در اين ترجمه كه «ذلك» مبتدا و «لا رَيْبَ فيه» به عنوان خبر آن آمده با توضيحى كه درون پرانتز ذكر شده، مفهوم آيه به خوبى انعكاس يافته است، در حالى كه ترجمه بسيارى از مترجمان از اين آيه دقيق نيست.

نقاط ضعف

1 - نخستين مورد ضعف اين ترجمه، به كارگيرى كلمات مترادف در سرتاسر اين اثر است كه در اينجا فقط به نمونه‏هاى اندكى از آنها اشاره مى‏شود، از جمله:
«سبكمغزان و كم‏خردان»، «تعقّل نمى‏كنند و نمى‏انديشند»، «توبه و بازگشت»، «عهد و پيمان»، «پند و اندرز»، «ظنّ و گمان»، «علم و دانش»، «بيرون و آواره»، «حقّ و درست»، «فضل و احسان»، «ايمان آوردن و گرويدن»، «كفّار و ناگرويدگان»، «اكراه و به زورداشتن»، «مشرق و جاى طلوع و آشكار شدن»، «مغرب و جاى غروب و پنهان شدن»، «طعام و خوردنى»، «شراب و نوشيدنى»، «ضلالت و گمراهى»، «جهالت و نادانى»، « معلّم و دانسته شده»، «دين و آيين»، «معبود و پرستيده شده»، «وصيت و سفارش»، «طهر و پاكى»، «قصد و آهنگ»، «لغو و بيهوده»، «فكر و انديشه»، «حيات و زندگى»، «حكيم و درستكار»، «كتاب و نوشته»، «صدق و راستى»، «طعام و خوراك»، «رحمت و مهربانى»، «يقين و باور»، «تقصير و كوتاهى»، «حلال و روا»، «ملّت و آئين»، «صبغه و رنگ»، «ادراك نمى‏كنيد و درنمى‏يابيد»، «رشك و حسد»، «منع و بازداشت»، «علامت و نشانه»، «حجّت و دليل»، «خير و نيكى»، «مخلوق و آفريده»، «كيفيت و چگونگى»، «مقاله و گفتار»، و... حتّى در مواردى تا شش واژه مترادف ذكر گرديده است؛ مثلاً در ترجمه آيه: إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِى الأَرْضِ (يونس/83) آمده است: «البته فرعون در زمين غالب و چيره و مقتدر و توانا و متكبّر و گردنكش بود.» البته اين گونه پردازشهاى قلمى در قالب ذكر الفاظِ مترادف در مقام تفسير و يا احياناً خطابه ممكن است موجّه باشد، ولى در مقام ترجمه نه تنها شيوا و هنرمندانه نيست كه نزد اديبان از مصاديق حشو قبيح به شمار مى‏رود.
2 - دومين مورد ضعف اين ترجمه تفسيرى، توضيحات غيرلازم و احياناً مخلّ به مفهوم آيه، و يا تخصيص‏هاى نابجا در مفهوم عام آيه است، از جمله:

الف - بقره، 42:

وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
«و حق و درستى را (كه در توراة بيان شده) بباطل و نادرستى آميخته و درهم مسازيد (چون مى‏گفتند:ما مى‏دانيم محمّد (ص) پيامبر است و على (ع) وصىّ او ليكن تو آن پيغمبر نيستى و نه على آن وصى بلكه پانصد سال ديگر خواهند آمد) و حق و درستى (نبوت اين پيغمبر و امامت اين وصى) را پنهان ننمائيد در حاليكه شما مى‏دانيد (اين پيغمبر و وصى او حق و درست است)[1]».
همان گونه كه روشن است، اين آيه به طور كلى حق پوشى و كتمان حق را نهى كرده است، اما مرحوم فيض الاسلام، اين مفهوم كلى و عام را به نبوت پيامبر و امامت على محدود ساخته است؛ در صورتى كه كتمان نبوت و امامت تنها مصداقى از كتمان حق است نه همه آن. و اصولاً در اين آيه و آيات قبل و بعد آن، سخن و اشاره‏اى درباره امامت به ميان نيامده است و اگر دليل مترجم بر نقل چنين مطلبى شأن نزول آيه باشد، در كتب تفسير چنين شأن نزولى ذيل اين آيه ذكر نشده است. آرى در تفسير مجمع البيان در توضيح اين آيه آمده است: لا تكتموا صفة النبى (ص) فى التوراة و انتم تعلمون أنه حق. يعنى ويژگى پيامبر(ص) راكه در تورات آمده كتمان نكنيد در حالى كه شما خود مى‏دانيد كه او حق است. ولى در اينجا سخنى درباره امامت و وصايت على(ع) گفته نشده است. اصولاً چگونه ممكن است يهوديانى كه آن زمان اصل نبوت رسول گرامى اسلام(ص) را پذيرا نبودند، درباره امامت و وصايت على(ع) سخن به ميان آورده و يا آن را انكار كرده باشند؟! طبيعى است وقتى كه آنها اصل را نپذيرند، ضرورتى ندارد كه سخنى از فرع به ميان آورند. بنابراين توضيحى كه مترجم در اين باره آورده و چنين وانمود كرده كه گويى آيه شريفه در اين باره نازل شده است هيچ ارتباطى با آيه ندارد.

ب - بقره، 47:

يا بَنى إِسرائيلَ اذْكُروا نِعْمَتِى الَّتى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ
«اى بنى اسرائيل (فرزندان يعقوب) نعمت مرا كه به شما عطا كردم (موسى و هارون را فرستادم و آنان پيشينيان شما را بنبوّت حضرت محمّد(ص) و امامت حضرت على(ع) راهنمائى نمودند) ياد كنيد (شكرش را بجا آوريد) و ياد كنيد كه من (بوسيله ولايت و دوستى محمّد و آل محمّد عليهم السلام پيشينيان شما را بر جهانيان (مردم زمان ايشان) برترى دادم».
آيا واقعاً مراد آيه از تفضيل بنى اسرائيل بر مردم زمانشان، ولايت و دوستى محمد و آل محمد بوده كه آن روزها در ميان بنى‏اسرائيل حضور عينى و خارجى نداشته‏اند؟! آيا مردم زمان نزول قرآن چنين چيزى را از اين آيه مى‏فهميدند كه مرحوم فيض الاسلام فهميده است؟! آيا چنين تفسيرى تحميل عقيده‏اى خاص بر آيه نيست؟!

ج - بقره، 81:

بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصحابُ النّارِ
«آرى چنين نيست كه گفتند بلكه هر كس (از يهود و غير ايشان گناه كرد (براى خدا شريك قرار داد و به نبوّت محمد(ص) و ولايت على (ع) و يازده فرزند او (ع) نگرويد) و گناهش گرداگرد او را فرا گرفت آنان اهل آتش (دوزخ)اند كه در آن جاويد خواهند بود».
مترجم در اينجا نيز در شرح خود، مفهوم كلى آيه را ناديده گرفته و با ذكر مصداق خاص مورد نظر خويش به نوعى مفهوم آيه را محدود ساخته است؛ در صورتى كه سخن در اين آيه بر سركسب گناه و ارتكاب آن است نه چيز ديگر.

د - بقره، 143:

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُمْ شَهيداً
«و ما همچنان شما (ائمه معصومين: اميرالمؤمنين و يازده فرزندش عليهم السلام) را امّت و گروه باعدالت و دادگرى (يا برگزيده) گردانيديم تا (روز قيامت) بر (اعمال و كردار) مردم گواهان باشيد و پيغمبر(ص) بر (عصمت و طهارت) شما گواه باشد».
در اينجا نيز مترجم كلى بودن مفهوم آيه را ناديده گرفته و مصداق آيه را تنها ائمه معصومين عليهم السلام دانسته است. روشن است كه اين گونه تفسير، نه مقبول عالمان تفسير در دنياى اسلام است و نه با اهداف و روح كلى قرآن سازگار است. آيا در زمان نزول اين آيه، مخاطبان قرآن همان را فهميده‏اند كه مرحوم فيض از آيه فهميده است؟! آيا واقعاً مراد از «امّت وسط» منحصراً اميرالمؤمنين و يازده امامى بوده‏اند كه در زمان نزول اين آيه، نه نفر آنان هنوز به دنيا نيامده بودند؟! يا نه، مراد از آيه به طور كلى «امّت اسلامى» در طول تاريخ تا روز قيامت است كه در همه زمانها و مكانها به عنوان «امّتى ميانه»، «معتدل» و «به دور از افراط و تفريط» بايد الگوى جهانيان باشند، چنان كه رسول خدا(ص) الگوى آنهاست. قطعاً مراد آيه شريفه شقّ دوم است؛ و اين جملات هرچند اِخبارى است امّا مفهوم انشايى دارد. يعنى امّت اسلامى و پيشوايانش بايد امّتى ميانه و معتدل باشند.

ه - اعراف، 107:

فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُبينٌ
«سپس موسى عصا و چوبدستش را (بر زمين) انداخت ناگهان اژدهايى (مار بسيار بزرگ) گشت (كه گفته‏اند: گنبد و بارگاه فرعون را ميان دو فكّ و زنخ خود گرفت، مردم گريختند، و فرعون از تخت برخاسته از ترس تغوّط نموده و سرگين انداخته و گريخت و بخانه رفت و فرياد زد اى موسى من به تو ايمان آوردم آنرا بگير، موسى آنرا گرفت باز عصا و چوبدستى شد)».
پر واضح است كه نقل اين گونه مطالب اساطيرى و دور از واقعيت خارجى و حتى خلاف خود قرآن كريم، هرگز برازنده ساحت ترجمه و تفسير قرآن نيست. صرف نظر از اوصاف افسانه‏اىِ چنان اژدهايى كه در اين نقل آمده، چرا موسى در اينجا ايمان آوردن فرعون را نپذيرفته است؟ مگر اصل وقوع چنين معجزه‏اى جز براى گرويدن فرعون بوده، و مگر نه اين است كه قرآن مى‏گويد: فرعون تنها به هنگام غرق شدن اظهار ايمان كرد و تا پيش از آن به سركشى و تباهى مى‏پرداخت؟ حتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ الَّذى آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسلِمينَ. آلآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (يونس / 90-91) «تاچون غرقاب او را بگرفت، گفت: ايمان آوردم كه خدايى نيست مگر آن كه فرزندان اسرائيل به او ايمان آوردند و من از تسليم شدگانم. آيا اكنون؟! و حال آنكه پيش از اين نافرمانى كردى و از تباهكاران بودى».

و- مريم، 96:

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلوا الصّالحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدًّا
«محقّقاً آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند زود باشد كه خداى بسيار بخشنده محبّت و دوستى (اميرالمؤمنين و يازده فرزندش صلوات اللّه عليهم اجمعين) را براى ايشان (در دلهاشان) قرار دهد».
مراد آيه شريفه اين است كه ايمان و عمل صالح سبب مى‏شود كه آدمى محبوب القلوب ديگران واقع شود؛ يعنى ايمان و عمل صالح هر انسانى اقتضاى اين را دارد كه خداوند رحمان، مهر و محبت چنين كسانى را در دلهاى مردمان بيندازد. در نيتجه، آنها آثار ايمان و عمل صالح خود را به صورت محبوبيت روزافزون خويش در دلهاى ديگران خواهند ديد. در واقع، مهر و محبوبيت آنها در دلهاى ديگران، به حكم سنت الهى بازتاب همان ايمان و عمل صالح خودشان است. مترجم علاوه بر محدود ساختن مفهوم كلى و عام آيه و تخصيص دادن آن به اميرالمؤمنين و يازده فرزندش، اصولاً مراد آيه را معكوس تفهيم كرده است.

ز- احقاف، 15:

وَ وَصّينَا الإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحساناً
«آدمى را (امام حسين صلوات اللّه و سلامه عليه) را وصيت و سفارش نموديم به اينكه پدر و مادر خود نيكوئى كند نيكوئى كامل و رسا».
الف و لام جنس يا استغراق در كلمه «الانسان» گوياى آن است كه مراد از انسان، جنس انسان و به طور كلى، همه بنى نوع بشر است كه تك تك آنها مشمول سفارش اين آيه شريفه هستند و بايد به پدر و مادر خويش نيكويى روا دارند. ولى مترجم، مصداق آن را فقط امام حسين(ع) دانسته است! در صورتى كه خود ايشان در آغاز تفسير همين سوره يادآور شده‏اند كه سوره احقاف در مكه معظمه بر پيغمبر اكرم(ص) نازل شده است؛ يعنى زمانى كه هنوز على و فاطمه عليهما السلام ازدواج نكرده بودند و فرزندى از آنها به دنيا نيامده بود!
3 - سومين مورد ضعف اين ترجمه مربوط به جنبه‏هاى ادبى و احياناً تفسيرى آن است، از جمله:

1 - حمد، 5:

إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ
«بس تو را مى‏پرستيم و بس از تو يارى مى‏خواهيم».
اشكال: كلمه «بس» در فارسى، در دو معنى استعمال شده است: 1 - به معناى «بسيار» 2 - به معناى «فقط»، با اين توضيح كه اگر در اول جمله بيايد به معناى «بسيار» است، مانند:

در عهد تو اى نگار دلبند
بس عهد كه بشكنند و سوگند
(سعدى، قسمت ترجيعات)
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
وه كه بس بى‏خبر از غلغل چندين جرسى
(حافظ)
ز بس غارت و كشتن و تاختن
سر از باد توران برافراختن
(فردوسى)
و اگر در آخر جمله بيايد به معناى «فقط» است، مانند:
هنر نزد ايرانيان است و بس
ندارند شير ژيان را به كس
(فردوسى)

ره رستگارى همين است و بس
فرستاد شيرين به شيروى كس
(فردوسى)
اميد و هراسش نباشد زكس
بر اين است بنياد توحيد و بس
(سعدى، گلستان)
كه صواب اين است و راه اين است و بس
كى زند طعنه مرا جز هيچكس
(مولوى)
حافظ وظيفه تو دعا كردن است و بس
در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد
(حافظ)
با توجه به توضيحات فوق، ترجمه صحيح آيه چنين است: «تو را مى‏پرستيم و بس، و از تو يارى مى‏جوييم و بس.» اما آن گونه كه مرحوم فيض الاسلام ترجمه كرده و كلمه «بس» را در آغاز جمله آورده، معناى آيه چنين مى‏شود: «بسيار تو را مى‏پرستيم و بسيار از تو يارى مى‏جوييم.» كه قطعاً مراد آيه چنين نيست.

2 - بقره، 21:

يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ وَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
«اى مردم پروردگار خود را بپرستيد اوست كه شما و پيشينيان شما را آفريده در حاليكه اميدوار باشيد كه پارسا و پرهيزگار شويد».
اشكال: اولاً، تعبير «اوست» در اين ترجمه زايد است، زيرا در متن فقط «الَّذى» آمده نه «هو الذى».
ثانياً، بنابر قول راجح «لعلَّكم تتّقون» جمله حاليه نيست، بلكه «كُمْ» اسم «لَعَلَّ» و جمله «تتقون» ـ كه مركّب از فعل و فاعل و محلاًّ منصوب است ـ خبر «لعلّ» است. اين آيه مشتمل بر پنج جمله است كه هيچ كدام محلّى از اعراب ندارند؛ چون دو جمله اول استينافيه، و سوم و چهارم صله، و پنجم نيز استينافيه است. بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«اى مردم، پروردگارتان را بپرستيد، همو كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، باشد كه پرهيزگار شويد».

3 - بقره، 63:

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوّةٍ
« (يادآوريد) هنگامى كه از شما عهد و پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان افراشتيم. پس موسى فرمود: (يا اين كوه را بر سرتان فرود آورم يا) با جدّ و كوشش فرا گيريد آنچه را كه به شما دادم».
اشكال: اولاً، گوينده «خُذُوا» خداوند است نه موسى(ع) كه مترجم پنداشته است!
ثانياً، امر «خُذوا ما آتيناكم» امر ارشادى است نه مولوى. مرحوم فيض الاسلام آيه را به گونه‏اى تفسير كرده كه گويى پذيرش دين امرى تحميلى است و اگر بنى‏اسرائيل آن را نپذيرند، شخص موسى كوه طور را بر سرشان فرود مى‏آورد!
ترجمه صحيح آيه چنين است: «و [به ياد آريد] آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فرازتان افراشتيم. آنچه را كه به شما داده‏ايم به جدّ و جهد بگيريد».

4 - بقره، 123:

وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً
«بپرهيزيد از روزى (قيامت) كه كسى از ديگرى چيزى (عذابى) را دور نمى‏گرداند».
اشكال: «لا تجزى» به معنى «دور نمى‏گرداند» نيست. چنين تعبيرى شايد لازمه معناى آيه باشد ولى به عنوان معادل فارسى آن صحيح نيست. مادّه «جزى» اگر با حرف «عَنْ» بيايد به معناى «كفايت كردن» است نه چيز ديگر.
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«و از روزى پروا بداريد كه كسى از كسى هيچ كفايتى نكند».

5 - بقره، 135:

قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبراهيمَ حَنيفاً
«بگو: بلكه ما ملت و آيين ابراهيم را كه راه راست و دين حق است پيروى مى‏كنيم».
اشكال: «حنيفاً» حال است از ابراهيم نه از «ملّة»!
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«بگو: بلكه آيين ابراهيم حقگراى را [پيروى مى‏كنم]».

6 - بقره، 138:

صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً
«خدا ما را به رنگى (به فطرت و دين اسلام) رنگ كرده است، و كيست نيكوتر از خدا براى رنگ‏آميزى».
اشكال: اين ترجمه با متن منطبق نيست. «صبغة» منصوب به فعل مقدّر «إِتَّبِعُوا» يا امثال آن است. ترجمه مرحوم فيض الاسلام معادل «صَبَغَنا اللّهُ صِبغَةً» است و حال آنكه آيه «صِبْغَةَ اللّهِ» است.
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«رنگ خداى را [برگزينيد] و كيست خوش‏نگارتر از خدا؟»
توضيح: مراد از رنگ خداى، دين خدا و يا صفات اوست.

7 - بقره، 155:

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَى‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأموالِ وَ الأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ
«و هر آينه ما شما را بيازماييم بچيزى از ترس و بيم و گرسنگى و نقصان و كم شدن دارائيها و نقصان جانها و كم شدن ميوه‏ها».
اشكال: «انفس» جمع نفس، در اينجا به معناى «جان» نيست. و نيز در ترجمه «كُلُّ نَفْسٍ ذائقَةُ الْمَوْتِ» (آل عمران / 185) نمى‏توان گفت: هر جانى مرگ را مى‏چشد، بلكه بايد گفت: هر كسى مرگ را مى‏چشد.
در آيه مورد بحث نيز نقص در اموال و اشخاص مقصود است نه نقص در اموال و جانها، و اساساً نقص در جانها معنى ندارد، زيرا جانها كم نمى‏شوند بلكه جاويدند. بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«شما را به اندك چيزى از ترس و گرسنگى و كاستى در مالها و كسان و ميوه‏ها بيازماييم».
توضيح: كلمه «نفس» كه جمع آن «انفس و نفوس» در قرآن آمده معادل فارسى آن «خود»، «كس»، «شخص» و «فرد» است و تنها در چند مورد محدود به معناى «روح»، «جان» و «روان» مى‏آيد؛ مانند:
وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللّوّامَةِ (قيامت / 2)
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ (فجر / 27)
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها (شمس / 7)
بر اين اساس، فى المثل ترجمه صحيح آيه «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (توبه / 111) چنين است: «به راستى خداوند، از مؤمنان، خودشان و مالهايشان را خريده است به بهاى اينكه بهشت براى آنان باشد». اين آيه علاوه بر شهيدان، شامل حال تمام كسانى كه در راه خدا جنگيده‏اند و سالم و يا مجروح از جنگ برگشته‏اند نيز مى‏شود، و اين طور نيست كه تعبير به «انفس» در اين آيه و امثال آن به معناى «جانها» باشد كه تنها معناى «ازهاق روح از بدن» از آن ارائه شود، و در نتيجه فقط شامل حال شهيدان گردد نه ديگر مجاهدان زنده راه حق. اصولاً، گاه انسان با مال و ثروتش در راه خدا جهاد مى‏كند، و گاه تنها خود به جنگ مى‏رود و مى‏رزمد، و گاه نيز هر دو را، يعنى هم مال و ثروت و هم تمام قوا و نيروى خود را در ميدان جنگ به كار مى‏گيرد، و اينجاست كه بذل انفس و اموال تحقق پيدا مى‏كند؛ خواه در اين راه كشته شود و يا پس از پيكار زنده بماند.

8 - بقره، 256:

فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُروَةِ الْوُثْقى لاَانْفِصامَ لَها
«پس كسيكه بطاغوت يعنى بهر معبود و پرستيده شده‏اى جز خدا كافر شود و بخدا ايمان آورد تحقيقاً بدسته محكم و استوار چنگ انداخته كه گسيختن و جداشدن براى آن نيست».
اشكال: «وثقى» مؤنث «اوثق» و صيغه تفضيل است كه معادل آن در فارسى بالفظ «تر» و «ترين» مى‏آيد. بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«پس هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به راستى به استوارترين دستاويز چنگ زده كه گسستن براى آن نيست.»
توضيح: «طاغوت» به معناى هر طغيانگر و سركش در مقابل خدا و دين او، و نيز ستمگر، شيطان و بت استعمال شده است.

9 - آل عمران، 7:

وَ ما يَعْلَمُ تَأويلَهُ إِلا اللّهُ وَالرّاسِخونَ فِى العِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ مايَذَّكَّرُ الاّ أولُواالألْبابِ
«در حالى كه (كسى) جز خدا و راسخون يعنى استواران و توانايان در علم و دانش (پيغمبر و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين) تأويل و معنى آيات متشابه را نمى‏داند (خواننده قرآن چون باينجا: و الراسخون فى العلم رسيد بايد وقف نمايد، زيرا اگر پس از خواندن و مايعلم تأويله الا اللّه وقف نمود و گفت: و الراسخون فى العلم يقولون تا آخر معنى آن اين است كه پيغمبر اكرم بمراد و مقصود بيشتر آيات كه بر آن حضرت فرستاده شده آگاه نباشد در حاليكه فرود آمدن قرآن براى آنستكه مردم از آن بهره‏مند گردند و اگرچه به بيان پيغمبر و اوصياء آن بزرگوار باشد، پس اگر معنى آيه‏اى را جز خدا كسى نداند فرستادن آن لغو و بيهوده خواهد بود، چون كسى از آن سود نخواهد برد و خداى تعالى منزّه و پاك است از اينكه بيهوده آيه‏اى بفرستد، پس از آن) راسخون در علم (كه معنى حقيقى متشابه را مانند محكم دريافته‏اند) مى‏گويند: ما بمتشابه ايمان آورده و گرويديم، همه آيات متشابهات و محكمات از نزد پروردگارمان (فرستاده شده) است و جز خردمندان (راسخون در علم و پيروانشان در آيات خدا) تفكر و انديشه نمى‏كنند».
اشكال: اين كه مرحوم فيض الاسلام گفته است: «در راسخون فى العلم بايد وقف نمايد» هيچ يك از قراء سبعه و عشره و غير آنان چنين «بايدى» را نگفته‏اند، و حتى در هيچ يك از قرآنهاى چاپ ايران و غير ايران هم روى كلمه «فى العلم» علامت وقف گذاشته نشده است. ولى روى كلمه «اللّه» در «وَ ما يَعْلَمُ تَأويلَهُ إِلاّ اللّهُ» علامت سجاوندى «قلى» گذاشته شده، كه نشانه جايز بودن وقف است يعنى اَوْلى و بهتر است كه در آنجا وقف شود.
ناگفته نماند كه بيشتر مفسران شيعه واو در «والراسخون» را عاطفه گرفته‏اند تا علم به تأويل قرآن هم شامل راسخون در علم بشود. اما گروهى از جمله علامه طباطبايى در تفسير گرانسنگ الميزان، جلد 3، صفحه 27 گفته است: «فظاهر الكلام أن الواو للاستيناف» يعنى ظاهر كلام الهى نشانگر اين است كه در اينجا واو استيناف باشد نه عاطفه. به نظر مى‏رسد حق با علاّمه طباطبايى است و عاطفه گرفتن واو خلاف ظاهر است و با مبانى ادبى آيه سازگار نيست، مگر اينكه براى توجيه آن خود را به تكلف بيندازيم.
بزرگ‏ترين اشكال در عاطفه دانستن واو اين است كه در آن صورت عبارت «يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا» شامل خدا و راسخان در علم هر دو مى‏شود، كه نتيجه آن اين است كه خداوند نيز داراى پروردگارى است كه به آنچه از جانب او نازل گشته ايمان دارد! آيا قائلان به عاطفه بودن واو در اينجا به لوازم قولشان انديشيده‏اند؟! آرى، بر همين اساس است كه مفسر دقيق و اديبى چون علامه طباطبايى مى‏گويد: واو در اينجا براى استيناف است نه عاطفه. ضمناً مراد از اينكه «تأويل متشابهات را جز خدا هيچ كس نمى‏داند» اين نيست كه معناى متشابهات را كسى جز او نمى‏داند، بلكه معناى آيات متشابه براى كسانى كه آنها را به محكمات قرآن عرضه كنند روشن است. فقط تأويل[2] آنها يعنى مصاديق خارجى و حقيقت آنها بر كسى جز خدا معلوم نيست؛ همان طورى كه اصل وجود خداوند قطعى و يقينى است، اما حقيقت ذات او بر همگان حتى انبيا و ائمه معصومين و اولياى الهى مكتوم و پوشيده است. اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 91 نهج البلاغه مى‏فرمايد: «بدان كه راسخان در علم كسانى هستند كه اعتراف به وجود غيب محجوب، آنها را از ورود به مباحثى كه در حجابند، بى‏نياز ساخته و خداوند در كتاب خويش اين اقرار آنان را تحسين مى‏كند».
علامه طباطبايى پس از بحث مفصلى درباره مفهوم تأويل و تعريف آن، به اين نتيجه رسيده است كه نفىِ دانستن تأويل متشابهات از غير خدا، مانند نفى علم غيب، به معناى استقلالى آنهاست؛ وگرنه خداوند برخى از چنان علمى را به كسانى كه شايسته‏اند - همچون پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام - عطا فرموده است. به هر حال ترجمه صحيح آيه چنين است:
«وحال آنكه تأويل آن را جز خدا نمى‏داند؛ و استواران در دانش گويند: ما بدان گرويده‏ايم، همه از سوى پروردگار ما است. و [اين را] جز خردمندان ياد نكنند و پند نگيرند».
(ترجمه دكتر سيد جلال الدين مجتبوى)
يا: «با آنكه تأويلش را نداند جز خداى. و فرورفتگان در دانش، گويند: ما بدان گرويده‏ايم و سراسر از نزد پروردگار ماست. جز خردمندان، كس اندرز نگيرد».
(ترجمه دكتر ابوالقاسم امامى - ويرايش سوم)
يا: «و تأويل آن را جز خدا [كسى] نمى‏داند، و راسخان در علم مى‏گويند: به آن ايمان آورده‏ايم. همه [آن از محكم و متشابه] از نزد پروردگار ماست، و جز خردمندان پند نمى‏پذيرند».(ترجمه مسعود انصارى)
يا: «درحالى كه تأويل آن را جز خدا نمى‏داند، و آنان كه قدم در دانش استوار كرده‏اند مى‏گويند: ما بدان ايمان آورده‏ايم، همه از جانب پروردگار ماست، و جز خردمندان پند نمى‏پذيرند».(ترجمه عبدالمحمد آيتى)
ضمناً مؤلف تفسير سورآبادى، ابوالفتوح رازى، مهدى الهى‏قمشه‏اى، محمود صلواتى و طاهره صفارزاده نيز در ترجمه اين آيه «واو» را استينافيه گرفته‏اند.

10 - آل عمران، 55:

إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسى إِنّى مُتَوَفّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَىَّ
«هنگامى بود كه خدا فرمود: اى عيسى من ميراننده توام (چون حافظ و نگهدارت منم كسى نمى‏تواند تو را بميراند) و به سوى خود (آسمان) بردارنده توام».
اشكال: «متوفّى» از مصدر «توفّى» به معناى «به طور كامل دريافت نمودن» و «كاملاً گرفتن» است نه «ميراننده».
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«[ياد كن] آن گاه كه خدا گفت: اى عيسى، من تمام گيرنده و بردارنده توام به سوى خود».

11 - آل عمران، 200:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِروا وَصابِروا وَ رابِطُوا
«اى اهل ايمان صبر كنيد (و در پيكار با دشمنان اسلام) ثبات قدم و ايستادگى داشته باشيد و با (ائمه و پيشوايان دين) ربط و پيوستگى خود را محكم و استوار نمائيد».
اشكال: اولاً «صابروا» فعل امر از مصدر «مصابره» به معناى «همديگر را به صبر تشويق كردن» است و «ثبات قدم و ايستادگى» لازمه معناى مصابره است نه معناى مطابقى آن.
ثانياً «رابطوا» فعل امر از مصدر «مرابطه» به معناى «مرزدارى» و «محافظت از مرزها» است.
بنابراين ترجمه دقيق آيه چنين است:
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، شكيبا باشيد و همديگر را به شكيبايى فرا خوانيد و مرزها را نگهبانى كنيد».

12 - انعام، 25:

وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً
«و بر دلهاشان سرپوشهائى قرار داديم براى اينكه نمى‏خواهيم (معانى) آن را بفهمند و دريابند، و در گوشهاشان گرانى نهاديم (چون نمى‏خواهيم حقيقت آن را بشنوند)».
اشكال: تعبير نمى‏خواهيم كه در ترجمه و نيز در قسمت توضيح آمده مناسب با مفهوم آيه نيست. ترجمه دقيق آيه چنين است:
«و بر دلهاشان پوششها افكنده‏ايم تا آن را در نيابند و در گوشهاى آنها گرانى نهاده‏ايم.»
(ترجمه دكتر سيد جلال الدين مجتبوى)
توضيح: مراد آيه شريفه از پوشش دلها و سنگينى گوشها، عكس‏العمل و نتيجه اعمال زشت خود آنهاست كه طبق سنت الهى، دامنگير خودشان مى‏شود.

13 - انعام، 93:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَىْ‏ءٌ وَ مَنْ قالَ سأُنْزِلُ مِثلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ
«و كيست ستمكارتر از آنكه بر خدا دروغ بست يا گفت: به سوى من وحى آمده در حاليكه بسوى او وحى و پيغام داده نشده، و كسى كه گفت: بزودى من فرومى‏فرستم مانند آنچه را كه خدا فرستاده».
تذكر: عرب، فعل ماضى را در هشت جا به معناى مضارع استعمال مى‏كند؛ چنان كه شاعر گفته است:
فعل ماضى هم، مضارع مى‏شود در هشت جا
عطف ماضى بر مضارع يا كلام ابتدا
بعد لفظ حيث، ديگر در پى موصول دان
بعد حرف شرط باشد يا مگر جمله دعا
بعد همزه سوى ماضى چونكه «اَوْ» واقع شود
نيز آن ماضى كه باشد بعد لفظ «كُلّما»[3]
در اينجا نيز فعل «افترى» و همچنين «قال» كه بعد از «اَوْ» و «من» آمده در معناى مضارع به كار مى‏رود.
بنابراين ترجمه دقيق آيه چنين است: «و چه كسى ستمكارتر است از آن كه بر خدا دروغى سازد، يا گويد به من وحى شده و حال آنكه چيزى بدو وحى نشده است، و آن كس كه گويد: من هم به زودى مانند آنچه خدا فروفرستاده، فرومى‏فرستم». (ترجمه دكتر سيد جلال الدين مجتبوى)

14 - اعراف، 54 :

- ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «پس از آن بر تخت (قدرت و توانايى خويش) آرميد».
رعد، 2:
- ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «پس بر تخت (قدرت خود) آرميد».
طه، 5:
- الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى «خداوند بى‏اندازه بخشاينده‏اى است كه بر عرش و تخت (قدرت خويش) آرميد».
سجده، 4:
- ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «و به عرش و تخت (كه بر همه چيزها احاطه دارد) مسلط و چيره گشت».
فرقان، 59:
- ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبيراً «سپس آن خداى بخشنده بر عرش و تخت (كه آن بر همه موجودات احاطه دارد) مستولى شد (حكم و فرمانش جارى و روان گشت)».
اشكال: از پنج مورد ترجمه ناهمگون فوق، در مورد اول، دوم و سوم كه كلمه «استوى» به «آرميد» ترجمه شده قطعاً غلط، و در مورد چهارم و پنجم كه «استوى» به «مسلط و چيره گشت» و «مستولى شد» ترجمه شده صحيح است.
توضيح: واژه «استوى» هرگاه با «على» بيايد، به معناى «سلطه و استيلا» است نه «آرميدن» كه به معناى «استراحت كردن»، «آرامش يافتن» و «فرونشستن و از شدت افتادن» است. و اگر با «الى» بيايد، به معناى «پرداختن به چيزى» و «قصد كردن» و «توجه نمودن» است. ضمناً «الرحمن» در مورد پنجم مى‏تواند خبر براى مبتداى محذوف يعنى «هو» يا خبر براى «الّذى» در آغاز آيه (الّذى خلق السموات و الارض) باشد، و نيز جايز است كه بدل از ضمير مستتر در «استوى» باشد[4].
بنابراين ترجمه صحيح آيات فوق چنين است:
ترجمه آيات مورد اول، دوم و سوم: «آن گاه بر عرش - مركز فرماندهى جهان - استيلا يافت».
ترجمه آيات مورد چهارم و پنجم: «آن گاه بر عرش - مركز فرماندهى جهان - استيلا يافت، [اوست] آن مهرگستر».

15 - هود، 12:

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أو جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ واللّهُ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَكيلٌ
«پس شايد تو پاره‏اى از آنچه كه به سوى تو وحى شده و فروفرستاده مى‏شود ترك كننده و واگذارنده باشى و به آن سينه‏ات تنگ مى‏شود از اينكه مى‏گويند: چرا بر او گنج فرستاده نشده يا با وى فرشته‏اى نيامده جز اين نيست كه تو ترساننده‏اى و خداست كه به هر چيزى حافظ و نگهبان است».
اشكال: «لَعَلَّ» در اينجا براى «اشفاق» يعنى ترس از حدوث امر مكروه يا «تلطّف» يعنى مهرورزيدن و نوعى نوازش نمودن است نه «ترجّى» به معناى اميد داشتن. لذا واژه معادل و مناسب آن در چنين مواردى كلمه «مبادا» و يا «نكند» و امثال آن است.
بنابر اين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«مبادا تو برخى از آنچه به تو وحى مى‏شود فروگذارى و سينه‏ات از آن تنگ شود كه [كافران] مى‏گويند: چرا گنجى بر او فرو نيامده يا فرشته‏اى با او نيامده؛ جز اين نيست كه تو بيم دهنده‏اى، و خدا بر هر چيز نگهبان است». (ترجمه دكترسيدجلال‏الدين مجتبوى)
يا: مبادا از بيم آنكه بگويند چرا بر او گنجى نازل نمى‏شود، يا فرشته‏اى همراه او نيامده است، برخى از آنچه بر تو وحى شده است فروگذارى و دل تنگ دارى؛ تو فقط هشداردهنده‏اى و خداست كه كارساز هر چيزى است». (ترجمه بهاءالدين خرمشاهى)
يا: «مبادا برخى از آنچه را كه به تو وحى مى‏شود، رها كنى و دلت نسبت به آن تنگ گردد، [از بيم آنكه] گويند: چرا گنجى بر او فرستاده نشده است، يا [چرا] فرشته‏اى با او نيامده است؟ تو فقط هشداردهنده‏اى و خداوند بر همه چيز نگهبان است». (ترجمه مسعودانصارى)
در ترجمه آيت اللّه مكارم شيرازى - بى‏توجّه به استعمال «لَعَلَّ» براى «اشفاق» و «تلطف» آيه فوق اين گونه ترجمه شده است:
«شايد (ابلاغ) بعض آياتى را كه به تو وحى مى‏شود (به خاطر عدم پذيرش آنها) ترك كنى (و به تأخير اندازى)، و سينه‏ات از اين جهت تنگ (و ناراحت شود) كه مى‏گويند چرا گنجى بر او نازل نشده و يا فرشته‏اى همراه او نيامده است؟ (ابلاغ كن و نگران و ناراحت مباش چرا كه) تو فقط بيم‏دهنده‏اى، و خداوند، نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (و به حساب آنان مى‏رسد)».
اشكال اين ترجمه و ترجمه فيض الاسلام اين است كه با اين گونه ترجمه كردن، عصمت پيامبر اسلام (ص) به نوعى زير سؤال مى‏رود، و به خواننده چنين القا مى‏شود كه پيامبر(ص) وحى الهى را كه مأمور ابلاغ آن است چه بسا در مواردى ترك و يا به تأخير مى‏انداخته است! نامناسب‏تر از اين ترجمه، ترجمه و توجيه حجة الاسلام محسن قرائتى است كه در تفسير نور ذيل آيه فوق نوشته است:
«پيامبر روى ملاحظاتى - بلكه براى مصلحت! - ابلاغ آيات را به تأخير مى‏انداخت و ممكن است ترك بيان وحى تنها نسبت به برخى از افراد لجوج بوده كه پيامبر از هدايت آنان مأيوس بوده است»!
به هرحال، نادرستى چنين ترجمه و توجيهى چنان روشن است كه نيازى به توضيح ندارد. اما اگر «لَعَلَّ» را به معناى «مباد»، «مبادا» و «نكند» بگيريم چنين اشكالى پيش نخواهد آمد، زيرا چنين تعابيرى گوياى اين حقيقت است كه: تو اى پيامبر! مستظهر به پشتيبانى ما هستى و مردم بدانند كه ناسازگاريها تو را از ارائه وحى باز نمى‏دارد. در واقع اين آيه به نوعى تقويت كننده روحيه رسول خدا(ص) در مقابل فشارها و جوسازيهاى زمان اوست، و به مردم اطمينان مى‏دهد كه پيامبر اكرم(ص) در هيچ شرايطى دست از تبليغ دين الهى بر نمى‏دارد و هشدارهايش را به تأخير نمى‏اندازد، زيرا او «نذير» و هشداردهنده‏اى است كه فقط خدا را كارساز مى‏داند و بس. بنابراين، دادنِ چنين هشدارى به رسول خدا، در واقع مطمئن ساختن مردم به اين نكته است كه او در هيچ شرايطى ابلاغ وحى را ترك نخواهد كرد.

16 - انبياء، 95:

وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُون
«و حرام و نارواست (ممتنع است و نمى‏شود) اهل و مردم شهر و دهى را كه آنان را (بعذاب و شكنجه) هلاك و تباه ساختيم (در زمان رجعت و بازگشت برخى از مردگان پس از ظهور و آشكارشدن حضرت قائم آل محمد عجّل الله تعالى فرجه بدنيا) باز گردند (بلكه رجوع و بازگشت ايشان در قيامت خواهد بود)».
اشكال: در اين ترجمه «لا يرجعون» به صورت «يرجعون» يعنى با حذف حرف لاى نفى ترجمه شده است. قابل ذكر است كه در اين آيه كلمه «حرام» خبر مقدم، و «أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُون»، مؤوّل به تأويل مصدر، مبتداى مؤخر است؛ اى عَدَمُ رُجُوعِهِمْ إِلىَ الآخِرَةِ مُمْتَنِعٌ. به عبارت ديگر: اى ممتنع عليهم انهم لا يرجعون الى الآخرة. و اين از قبيل نفى در نفى است، يعنى محال است كه آنها در قيامت بازگشت نكنند، بلكه حتماً بازگشت مى‏كنند.
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است: «و بر مردم شهرى كه هلاكش كرده‏ايم حرام (يعنى غيرممكن و محال) است كه (در قيامت) بازنگردند (بلكه حتماً بازمى‏گردند)».

17 - شعراء، 227 :

...وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ماظُلِمُوا...
«و نصرت و يارى يافته‏اند پس از آنكه (از كفّار) ستمديده شده بودند».
اشكال: «انتصار» به معنى «انتقام گرفتن» است نه «نصرت يافتن».
بنابراين ترجمه صحيح آيه چنين است:
«و پس از آنكه ستم ديدند، انتقام گرفتند».

18 - ص، 32:

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُليمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ. اِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِىِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ. فقالَ إِنّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَيرِ عَنْ ذِكْرِ رَبّى حَتّى تَوارَتْ بِالحجاب. ردّوها عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بالسّوقِ وَالأَعناقِ
«و بداود سليمان را بخشيديم، نيكو بنده‏اى است كه البته او بخداى تعالى رجوع كننده بود. يادآور هنگامى را كه آخر روز بود (و لشكر سليمان) اسبهاى تندرو را كه بر سه پا مى‏ايستادند، بسليمان نمودند (و سليمان بآن اسبها نگاه مى‏كرد و از نيكويى آنها تعجّب مى‏نمود تا اينكه وقت نماز عصر گذشت) پس سليمان گفت: البته من (اين) اسبها را دوست دارم دوست داشتنى كه از روى امر و فرمان پروردگار من است. اسبها را باو نمودند تا اينكه خورشيد پوشيده شد و بپرده غروب پنهان گرديد. سليمان بفرشتگان گفت: خورشيد را به من بازگردانيد (تا نماز عصر را بخوانم) پس (چون فرشتگان خورشيد را بازگردانيدند) سليمان و لشكرش (برخاسته) شروع كردند (بوضوء گرفتن و پاكيزه نمودن خود را براى نماز باينكه) آب بر ميان پشت پاها و زانوها و گردنها ماليدند (زيرا وضو در دين و آئين سليمان چنين بوده)».
اشكال: اولاً ترجمه «عَنْ ذِكْرِ رَبّى» به «از روى امر و فرمان پروردگار من» صحيح نيست، زيرا «ذكر» به معناى «ياد» است نه امر و فرمان. و ضمناً اينكه در شمارى از ترجمه‏ها جمله «إِنّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَيرِ عَنْ ذِكْرِ رَبّى» را به «من واقعاً دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم ترجيح دادم.» ترجمه كرده‏اند (ترجمه فولادوند، مجتبوى، آيتى و امامى و...) كه صحيح نيست؛ زيرا «أَحْبَبْتُ» از مصدر «اِحباب» به معناى «دوست داشتن» است نه «ترجيح دادن» و «برگزيدن». چون آنچه معادل ترجيح دادن و برگزيدن است، «استحباب + على» است، مانند: «إِستَحَبّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى = كورى را بر هدايت يافتن ترجيح دادند.» در صورتى كه اينجا «أَحْبَبْتُ + عن» آمده است.
ثانياً در اين آيات نامى از «شمس = خورشيد» به ميان نيامده كه در ترجمه آمده است.
ثالثاً ضمير مستتر در «تَوارَتْ بِالحِجابِ» به «الصّافناتُ الجيادُ = اسبان تندرو» برمى‏گردد كه در سياق آيه ذكر گرديده، نه به «شمس» كه هيچ نامى از آن به ميان نيامده است.
رابعاً ضمير «هاء» در «رُدُّوها» به «الصّافناتُ الجيادُ» كه همان اسبان تيزتك باشند برمى‏گردد، نه به «شمس» كه در سياق آيه خبرى از آن نيست. يعنى سليمان به افراد زيردستش گفت: اسبها را برمن بازگردانيد تا بار ديگر به تماشاى آنها بپردازم، نه اينكه به فرشتگان - كه در متن آيه هيچ سخنى از آنها نيست - گفته باشد كه خورشيد را با آن عظمتش بر او برگردانند، كه نه ممكن بوده و نه مفيد فايده. و از طرفى، آنچه كه قرآن گوياى آن است، ولايت سليمان بر جنّ و انس و وحوش و طيور زمانش بوده نه فرشتگان. به نظر مى‏آيد كه چنين فرشتگان آفتابگردانى كه آفتاب را به فرمان سليمان جابه‏جا مى‏كرده‏اند تنها مخلوق ذهن اسطوره‏سازانى است كه با تخيّلات واهى خويش اسرائيليات را ساخته و پرداخته‏اند و دامنه اين گونه اساطير را وارد تفسير قرآن نموده‏اند.
خامساً معناى «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالاَعْناقِ» اين است كه سليمان به سودن پاى و گردن اسبان آغازيد، يعنى از روى نوازش، دستى به سر تا پايشان كشيد؛ نه اينكه مراد از آن وضو گرفتن كذائى باشد كه مترجم از روايات اسرائيليات تصور كرده‏اند[5]. براى اطلاع بيشتر مى‏توان به تفاسير بزرگ به ويژه تفسير گرانسنگ الميزان، ج 17، صفحه 203 و 204 و نيز تفسير نمونه، جلد 19، صفحه 270 تا 277 مراجعه كرد.
به هرحال ترجمه صحيح اين آيات چنين است:
«ما به داود سليمان را بخشيديم؛ نيكو بنده‏اى بود. راستى كه بازگردنده [به سوى خدا] بود. آن گاه كه در شامگاه، اسبان بر سه پاى ايستنده تيزتك را بر او عرضه داشتند. پس گفت: من اين اسبها را به ياد پروردگارم دوست دارم [زيرا در جهاد در راه خدا از آنها استفاده مى‏كنم، او همچنان محو تماشاى آنها بود] تا از ديدگانش پنهان شدند. [او گفت:] آنها را بر من بازگردانيد. پس به سودن ساق [پاى] و گردنها[ى آنها] پرداخت».

19 - واقعه، 75:

فَلا أُقسِمُ بِمَواقِعِ النُّجومِ
«پس بفرورفتن ستارگان (در مغربها و جاهائيكه از ديدن ما پنهان مى‏شوند) سوگند ياد مى‏كنم. (در ميان فصحاء متعارف است فعل قسم را با كلمه «لا» بيان مى‏كنند، پس معنى «لا اقسم» «سوگند ياد نمى‏كنم نيست، بلكه معنى آن سوگند ياد مى‏نمايم است. چنانكه از آيه پس از آن دانسته مى‏شود».
اشكال: مرحوم فيض الاسلام نيز همچون بسيارى از مترجمان و مفسران «لا» ى نفى را در اين آيه و ديگر آيات از قبيل: حاقه / 38، معارج/ 40، تكوير / 15 و بلد / 90 ناديده گرفته‏اند و به جاى «سوگند نمى‏خورم» كه معادل «لا اُقْسِمُ» است، «سوگند مى‏خورم» آورده‏اند! در صورتى كه «لا» دقيقاً معناى نفى مى‏دهد. البته در اين گونه موارد مفهوم «لا اُقْسِمُ» درست به «اُقْسِمُ» برگشت مى‏كند، يعنى تأكيد بيشتر در قسم را مى‏رساند. مثلاً در فارسى نيز چنين است: «سوگند به جان شما نمى‏خورم.» كه تلويح به سوگند است و حتى مؤثرتر از سوگند خوردن واقعى. بعضى گفته‏اند «لا» در اينجا زايده است، ولى بر فرض صحت چنين قولى، مراد آنان اين است كه در اين گونه موارد «لا» سوگند را در قالب نفى آن، كه ساختار زبانىِ عرب و حتى عجم است، تحكيم مى‏بخشد؛ نه اينكه «لا» را در ترجمه ساقط كنيم و آن را زايد تلقى نماييم! واقعاً اگر چنين باشد در آيه نمى‏بايست «لا» ذكر مى‏شد، و حال كه ذكر گرديده است، پس ترجمه معادل آن هم ضرورت پيدا مى‏كند؛ و حذف آن به معناى بى اعتنايى به كلام خالق و ويرايش دلخواهانه مخلوق از كلام او تلقى مى‏شود. كسانى كه تعبير «زايد» در كلام اديبان را به معناى «ناديده گرفتن و دورانداختن آن» پنداشته‏اند، نكته اصلى را درنيافته‏اند. عجيب اين است كه بعضى همچون مرحوم فيض الاسلام آيه وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ (واقعه / 76) را كه به دنبال آيه فوق است دليل بر اين گرفته‏اند كه در ترجمه، «لا»ى لا اقسم را لحاظ نكنيم! در صورتى كه اين آيه ساختار لفظى و معنوى آيه پيشين خود را با تمام و كمال حفظ مى‏كند و بر آن تأكيد مى‏ورزد. يعنى اينكه «پس سوگند نمى‏خورم به جايگاه ستارگان». خودِ اين قطعاً سوگندِ بسيار بزرگى است.» (دقت كنيد)
و اما اينكه بعضى مترجمان گفته‏اند: در جاهاى ديگر قرآن از قبيل: نجم / 1، شمس / 7، مريم / 68، مدّثّر / 33، تكوير / 17، فجر / 2و4، ليل / 1 و تين / 3 سوگندهايى بدون «لا» ذكر گرديده و در مواردى هم كه با «لا» آمده، «لا» را بايد ناديده گرفت، در جواب مى‏گوييم: «هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.» اين دليل نيز خلاف مدعاى آنها را اثبات مى‏كند، زيرا نيامدن «لا» در آنجا حكمتى داشته، و آمدن «لا» در ديگر موارد حكمتى ديگر. و اگر دورانداختنى بود، خداى حكيم آن را نمى‏آورد و مثل ديگر موارد قرار مى‏داد. استشهاد به شعر عرب هم در اين موارد كارى از پيش نمى‏برد، زيرا عربها در اين گونه موارد در اشعارشان همان را مى‏گويند كه عجمها مى‏گويند: «نه به خدا سوگند!»، «سوگند به جان شما نمى‏خورم!» و امثال آن، كه در زبانهاى مختلف فراوان است. هر توجيهى براى اين مثالهاى عجمى داشته باشيم، همان را در اشعار عرب نيز مى‏گوييم.
بنابراين ترجمه صحيح و دقيق آيه شريفه چنين است:
«سوگند به جايگاه ستارگان نخورم».
يا: «سوگند به فرودگاه اختران نخورم.» (ترجمه دكتر ابوالقاسم امامى، ويرايش دوم).
اين بود سيرى كنجكاوانه در ترجمه و تفسير قرآن عظيم به قلم مرحوم حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد علينقى فيض الاسلام رحمت الله عليه. اميد است مورد استفاده شيفتگان مكتب قرآن، به ويژه قرآن‏پژوهان كشور اسلامى ايران عزيزمان واقع شود؛ و دست اندركاران آثار آن مرحوم، ميراث ماندگار آن مترجم با فضل و فضيلت را به صورتى مطلوب از جهت شكل و محتوا، همراه با ويرايش كامل عرضه بدارند.

پی نوشت ها:

[1]. مطلب مترجم را آن گونه كه خود او آورده، بدون ويرايش ذكر كرده‏ام. فقط علامت ص و (ع) را به جاى اصل طولانى آنها قرار داده‏ام.
[2]. تأويل، به مصداق يا مصلحت و يا حكمت امر و نهى و تهديد گفته مى‏شود. مثلاً مراد از «يا أَبَتِ هذا تَأويلُ رُؤياىَ» يوسف / 100 مصداق عينى رؤياى يوسف است، يا مراد از نَبِّئْنا بِتَأويله» (يوسف / 36) و «إِلاّ نَبَّأْ تُكُما بِتَأويلِهِ» يوسف / 37 باز مصداق و تعبير خواب و رؤياست. و در آيه «ذلِكَ تَأويلُ مالَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرا (كهف / 82) مصلحت و حكمت مراد است، و همچنين اين آيه: «سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرا» (كهف / 78) و: «هَلْ يَنْظُرُون إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِى تَأْوِيلُهُ (اعراف / 53) كه منظور فرا رسيدن مصداق عينى و حقيقى روز جزاست. و نيز در «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ (يونس / 39) كافران، چون واقعيت و مصداق عينى روز قيامت را نديده‏اند، آن را تكذيب كردند.
[3]. جامع المقدمات، ج1، ص71، با تحقيق مرحوم مدرّس افغانى، چاپ هجرت، قم.
[4]. محمود صافى: الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه، دارالرشيد، دمشق ـ بيروت، چاپ سوم 1416 ه / 1995 م، ج 10، ص 35.
[5]. واقعاً وضويى كه در آن به جاى شستن صورت و دستها، به ماليدن آب! بر پشت پاها و زانوها و گردنها بسنده شود، خنده‏دار است. سازندگان چنين احكامى چه چيزى را مى‏خواسته‏اند نتيجه بگيرند؟!

 
جمعه 24 شهریور 1391  3:47 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

بررسي و مقايسه دو ترجمه از قرآن كريم

مصطفي رضايي آملي

اول و آخر قرآن ز چه با‌ آمد و سين يعني اندر ره ‌دين راهبرت قرآن بس
صائب تبريزي
در اين تحقيق به بررسي و‌مقايسه‌ي ‌دو ترجمه از قرآن‌‌ كريم پرداخته شده، كه ‌هدف اصلي نشان ‌دادن نقاط قوّت و‌‌ضعف هر يك از دو ترجمه است‌. براي همين منظور‌ابتدا ‌كلماتي را كه ترجمه‌ي آنها مختلف است مشخص نمودم ‌و‌‌سپس ‌به بررسي دو ترجمه با ‌استفاده از منابع قرآني و فرهنگ ها و مقالات پرداختم ‌و ضمن معرّفي ‌بهترين ‌ترجمه‌،‌‌در‌مواردي ‌كه هيچ يك ‌از دو مترجم ‌نتوانسته ‌باشند ترجمه‌ي قابل قبولي ارائه ‌دهنده ترجمه‌اي‌ ديگر آورده شده است‌. باشد كه همگان، بيش از پيش‌‌با‌‌معارف قرآني مأنوس‌تر و در راه تعالي ‌قرآن ‌كريم‌‌تلاش ‌روز افزون بنماييم.
جهت اختصار در مقابل هرترجمه به جاي نام آقاي فولادوند (ف) و آقاي معزي (م) آمده است.
«بسم اللّه الرحمن الرحيم »
«به نام خداوند رحمتگر مهربان» (ف)
«بنام خداوند بخشاينده مهربان» (م)
در ترجمه‌هاي استادان معّزي و فولادوند اسامي«اللّه، ربّ و إله» همگي به صورت«خدا» ترجمه شده، كه ذيلاً‌به شرح آن خواهيم پرداخت:
«اللّه: اسم الذات الواجب الوجود»1
در تفسيرالميزان در باره‌ي لفظ جلاله «اللّه» اين گونه استدلال شده است:
از جمله دلايلي كه ثابت مي كند اين اسم «اللّه» عَلَم، يعني «اسم مخصوص» خدا است (مانند لفظ خدا در فارسي) اين است كه تمام اسم‌هاي خدا را كه از اوصاف معيني حكايت مي كند مي‌توان صفت آن (اللّه) قرار داد ولي نمي‌توان آن را صفت آنها قرار داد مثلاً‌صحيح است بگوييم اللّه العالم ولي نمي‌توان گفت: العالم اللّه، لذا بايد گفت «اللّه» اسم مخصوص خدا است نه اسمي كه حكايت از صفتي كند .2
بنابراين اسم علم «اللّه» قابل ترجمه نمي باشد و بهتر است كه همان لفظ را در ترجمه‌ها ذكر كنيم. درباره‌ي لفظ «إله» در آيه‌ي 62 سوره‌ي آل عمران «وما من اله الاّ اللّه» در ترجمه‌ي اين دو استاد ذكر شده:
«ومعبودي جز خدانيست» (ف)
«و نيست خدائي جز خدا» (م)
به نظرمي آيد براي كلمه «إله» ترجمه‌ي «خدا» زيباتر است و ترجمه‌ي دوم ارجح مي‌باشد.
همچنين در آيه‌ي 64 سوره‌ي آل‌عمران «ولايتخذبعضنا بعضاً اربابا من دون اللّه» در ترجمه‌ي كلمه‌ي «ارباب» آمده:
«وبعضي از ما بعضي ديگر را به جز خدا به خدايي نگيرد.» (ف)
«ونگيرد بعضي از ما بعضي را خداياني جز خدا» (م)
كلمه‌ي «ربّ»، واژه‌ي مناسب براي ترجمه‌ي آن درزبان فارسي «پروردگار» مي باشد كه در دو ترجمه‌ي فوق بدون توجه به اين موضوع، هر دو «خدا» ترجمه كرده‌اند.
«بسم الله الرحمن الرحيم »
«به نام خداوند رحمتگر مهربان» (ف)
«بنام خداوند بخشاينده مهربان» (م)
در اعراب القرآن ذيل «الرحمان و الرحيم» آمده است :
«الرحمان» بروزن فعلان درلغت دلالت مي‌كند بر توصيف فعلي كه در آن معناي مبالغه براي صفات حادث و گذرا باشد همانند عطشان و غرثان؛ و الرحيم بر وزن فعيل دلالت ‌مي‌كند بر توصيف فعلي كه در آن معني مبالغه براي صفات دائمي و ثابت باشد و بنابراين ناگزير است به دارا بودن يكي از دو صفت مذكور در آخر.3
«الرحمن: بزرگ بخشايش، الرحيم: هميشه بخشاينده»4
بنابر توضيحات بالا بايد افزود كه اين دو كلمه مشتق از مصدر «رحمت» مي باشد، كه «رحمان» صيغه مبالغه وصفت مشبهه و براي ثبوت وخصوص مي باشد؛ بنابراين ترجمه‌ي دقيق‌‌تر و بهتر «بسيار بخشنده?‌هميشه بخشنده» است.
«الحمد لله رب العالمين.» (فاتحه/2)
«ستايش خدا را كه پروردگار جهانيان،» (ف)
«سپاس خدايرا كه پروردگارجهانيان» (م)
كلمه‌ي «حمد» درقرآن از جمله كلمات بحث انگيز مي‌باشد و تاكنون نظرات زيادي درباره‌ي آن بيان شده است. برخي آن را در معناي ستايش و برخي ديگر به معناي سپاس، پذيرفته‌اند :
«الحمد:1.مص حمد 2.ستايش، ثنا 3.ستوده و پسنديده 4.زن ستوده و پسنديده»5
«حمد حمدا حمده: اثني عليه،حمد حمده:حمدشكره»6
«الحمد:ستودن وستايش»7
استاد خرمشاهي درفصلنامه‌ي بيّنات، مقاله‌ي شيوايي در باره‌ي‌‌‌كلمه‌ي «حمد» نگاشته‌اند كه در بخشي از آن آمده است:

حمد در فرهنگ‌هاي لغت

خليل بن احمد در كتاب العين : نقيض الذم (يعني ستايش و ستودن).
ابن منظور در لسان العرب: «الحمد: نقيض الدم. لحياني گويد حمد يعني شكر و بين آنها فرق نگذاشته است.»
اخفش گويد: «الحمد‌لله يعني الشكر‌لله. حمد الهي ثناي اوست و مي‌تواند شامل شكر نعمت او هم بشود، پس حمد أعم از شكر است…»
فيروز آبادي در القاموس المحيط: «الحمد: الشكر والرضي، والجزاء وقضاء الحق…»
محمد بن محمد بخاري در المستخلص في ترجمان القرآن: «الحمد: ستودن و سپاس و ستايش…» در تراجم الاعاجم آمده است: «الحمد: ستودن، در ترجمان القرآن تأليف مير سيّد شريف جرجاني و در لسان التنزيل: حمد: ستودن و ستايش.»8
همچنين در جاي ديگر اشاره مي كند كه:
اما اگر برمبناي همين تحقيق بخواهيم به كميّت گرايي و آمار و اكثريت توجه كنيم، به اين اعداد و ارقام مي رسيم كه در اين مقاله منابع پنجگانه ما حدود 177 فقره، «حمد» را به معناي «سپاس و شكر »گرفته انديا درجهت تأييد و ترجيح آن هستند و139 فقره «حمد» را به معناي «ستايش و ثنا» گرفته‌اند يا در جهت تأييد و ترجيح آ‌ن هستند. 9
در توضيحات فوق اگر اندكي دقت شود ملاحظه مي شود كه نتيجه گيري در اينكه كدام يك از دو كفّه‌ي ترجمه، سنگين تر است بسيار مشكل مي باشد و با توجّه به اين كه كلمه‌ي «حمد» به هردو معناي فوق در منابع معتبر ذكر شده است، بنابراين بهترين ترجمه براي آن به نظر بنده ذكر كردن هر دو معناي «سپاس وستايش» مي باشد.
«ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين.» (بقره،2/2)
اين است كتابي كه در [حقانيّت] آن هيچ ترديدي نيست؛ [و] مايه? هدايت تقوا پيشگان است.» (ف)
«اين نامه كه ترديدي در آن نيست راهنماي پرهيزگاران است.» (م)
مشتقّات فعل «و ق ي» در ترجمه‌ي اين دو استاد معاني مختلفي به خود گرفته است كه چند نمونه ذكر مي كنيم:
در ترجمه‌ي استاد فولادوند آيه‌ي 41 سوره‌ي بقره «وايّاي فاتّقون» معناي «و تنها از من پروا كنيد» آمده ولي در ترجمه‌ي معزي «و از من بترسيد» ذكر شده؛ همچنين در آيه‌ي 48 سوره‌ي بقره «واتقوا» ترجمه‌ي فولادوند ومعزي «وبترسيد» مي باشد و آيه‌ي 187 سوره‌ي بقره «لعلّهم يتّقون» ترجمه‌ي اوّل «باشد كه پروا پيشه كنند» و ترجمه‌ي دوم «شايد پرهيزكاري كنند» مي باشد.
براي روشن شدن معناي اين كلمه‌ي توضيحاتي كه استاد دكتر شاهرخ محمد بيگي در مقاله‌اي تحت عنوان «سيماي نماز در گستره‌ي آيات الهي» بيان نمودند، ذكر مي‌شود:
از مطالبي كه بايد راجع به آن دقت كافي شود معناي تقوي و متقي است:
كلمه متقي اسم فاعل از مصدر اتقاء از باب افتعال به معني (وقايه گرفتن)‌است و خود‌كلمه‌ي «وقايه» به معني وسيله نگهداري است كه در ترجمه‌ي‌فارسي آن را پرهيزكار معني كرده اند كه اين لغت «پرهيزكار» در زمان حاضر بيشتر معناي «دوري كننده» از آن فهميده مي‌شود و همين مطلب را استاد شهيد مطهري در كتاب «ده گفتار» اشاره كرده و به جاي آن كلمه‌ي‌«خود نگهدار» را جايگزين كرده و همچنين مرحوم طالقاني در تفسير «پرتوي از قرآن‌» به جاي كلمه‌ي «پرهيزگار» كلمه‌ي «پرواپيشه» را پيشنهاد كرده است، كه به طور كلي از كلمه‌ي «متّقي» اين بر مي‌آيد كه انسان متقي به كارهاي خود توجه ومواظبت دارد.
حال علت اينكه چرا اين لغت «پرهيزگار» را علماي اسلام، در قرن گذشته به جاي «متّقي» جايگزين كرده اند، به بيان آن مي‌پردازيم.
كلمه‌ي «پرهيزگار» كه يك واژه زبان فارسي است و براي معني دقيق آن بايد به فرهنگ‌هاي متون قديمي مراجعه كنيم:
الف: در واژه نامه? گزيده زاد سپرم: parhez :«حفظ، نگهداري، دوري جستن،»
ب:درواژه نامه ارتاي ويرا زنامك: parhextan آمده :«توجه و مواظبت كرد ن، اجتناب كردن، احترام داشتن .»
با توجه به معاني فوق در متون فارسي ميانه چنين به نظر مي آيد كه از كلمه‌ي «پرهيزگار» در قرن اوليه اسلام بيش از معناي «اجتناب»، معناي «توجه و مواظبت» مورد نظر بوده است اما در زمان ما اين معني تا حدي فراموش شده است ولي باز در جمله هايي همين معناي «توجه و مواظبت» ديده مي شود في المثل وقتي گفته مي شود: در غذايتان پرهيز كنيد يعني در غذا خوردنتان مواظب باشيد، از چيزي هايي كه برايتان خوب است بخوريد و از چيزهايي كه برايتان بد است نخوريد.
حال اين لغت در طول بيش از ده قرن، معاني توجه و مواظبت را از دست داده و بيشتر معناي دوري و اجتناب از آن فهميده مي‌شود كه در اين زمان دچار اشكال شد‌ه‌ايم.
پس اگر ما مي خواهيم «متقي» را پرهيزگار معني كنيم بايد معناي «خود نگهداري» و «پروا پيشگي» را در نظر داشته باشيم كه تقوي حفظ و نگهداري و توجه و مواظبت است نه دوري و اجتناب كردن… 10
بنابراين معناي «ترسيدن» اصلاً براي اين فعل مناسب نيست و ترجمه به «پرواپيشگان» در اين آيه، دقيق‌تر و جامع مي باشد.
«…الذين يؤمنون بالغيب ويقيمون الصلاة ومما رزقناهم ينفقون.» (بقره/3)
«آنان كه به غيب ايمان مي آورند و نماز را بر پا مي دارند، و از آنچه به ايشان روزي داده‌ايم انفاق مي كنند.» (ف)
«كه به ناديده ايمان آوردند و برپاي دارند نماز را و از آنچه بدانان داده‌ايم ببخشند.» (م)
كلمه‌ي «الذين» در ترجمه‌ي دوم به معناي «كه» آمده در حالي كه ترجمه‌ي اوّل در معناي «آنان كه» بهتر مي باشد.
از طرفي در ترجمه‌ي دوّم، لفظ «غيب» را «ناديده» معنا كرده‌‌است كه منظور از آن «چيز ديده نشد‌ه» مي‌باشد .
علاّمه‌ي طباطبايي در تفسير‌الميزان درباره‌ي غيب مي‌فرمايد:
غيب، نقطه مقابل شهود و حضور است و منطق بر ما‌وراي محسوسات مي‌شود، يعني خداوند و آيات او كه از حس ما پنهان است‌.11
«غيب: پنهان از حواس بيرون است.»12
«الغيب: اي الغائب يعني خداي و گفته شده قرآن و گفته شده آن‌ جهان.»13
بنابراين با توجّه به اينكه در ترجمه‌ي اول نيز اين كلمه معنا نشده مي‌توان واژه‌ي «ناپيدا» را در ترجمه‌ي آن قيد كرد .
نكته‌ي ديگر اين كه در ترجمه‌ي دوم،فعل«يؤمنون» كه مضارع است، به صيغه‌ي ماضي ترجمه شده، در حالي كه فعل‌هاي «يقيمون وينفقون» به همان صيغه‌ي مضارع ترجمه شده است و ترجمه‌ي آقاي فولادوند درست مي باشد .
«…واولئك هم المفلحون.» (بقره/5)
«وآنها همان رستگارانند.» (ف)
«وآنانند رستگاران» (م)
ضمير «هم» در ترجمه‌ي دوم معنا نشده است كه شرح آن خواهد آمد:
«هم ضمير فصل يا عماد كه محلّي از اعراب ندارد.»14
در توضيح ضمير فصل يا عماد در مبادي العربيه جلد چهارم آمده است:
ضمير فصل براي دو فايده آورده مي‌شود: اوّل فايده‌ي لفظي و آن تمييز خبر از تابع است، همان گونه كه ياد‌آور شديم. دوم فايده‌ي معنوي و آن اقتصار مسند بر مسند‌‌اليه مي باشد زيرا معني «زيد هو الكريم» اين است كه بخشش مقصور بر زيد است و به عمرو تجاوز نمي‌كند و بدين جهت براي تأكيد آ‌ن گفته مي‌شود «لاعمرو» يا اقتصار مسند‌اليه برمسند است مثل: «الغيور هو النافع لوطنه» يعني «ليس الغيور الاّ النافع لوطنه‌» و اگر اين اقتصار بدون ضمير فصل هم فهميده شود، آن را مي‌توانيم ضمير تأكيد بدانيم مثل :«انّ ربّك هو اعلم بمن ضل عن سبيله» (نحل، 16/125) و گاهي هر سه مقصود يكجا جمع مي‌شود مانند:«اولئك هم المفلحون» كه در اين ضمير «هم»، هم فصل خبر از نعمت محتمل است و هم قصر و تأكيد.15
بنابراين ترجمه‌ي اول دقيق و كامل‌تر است .
«…وما هم بمؤمنين.» (بقره/8)
«ولي گروندگان [راستين ] نيستند.» (ف)
«حالي كه نيستند مؤمنان» (م)
حرف عطف «و»، طبق تصريح محي الدين درويش در اعراب القرآن‌ «واو حاليه» 16 است، كه با اين تفصيل ترجمه‌ي دوم درست است.
همچنين ضمير«هم» كه جمع مذكر غايب مي باشد در هيچ يك از دو ترجمه، معنا نشده است.
«…ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذّبون.» (بقره/10)
«وبه [سزاي ] آنچه به دروغ مي گفتند، عذابي دردناك [درپيش] خواهند داشت .» (ف)
«وايشان را است عذابي دردناك بدانچه بودند دروغ مي‌گفتند.» (م)
در ترجمه‌ي دوم مشاهده مي‌شود كه فعل «كانوا» به صورت فعل تام معنا شده و «يكذّبون» نيز به صورت ماضي استمراري ترجمه شده، درحالي كه اين دو فعل با هم تشكيل ماضي استمراري مي‌دهند و ترجمه‌ي فعل «كانوا» جداي از «يكذّبون» نادرست است لذا ترجمه‌ي اوّل مناسب‌تر است .
«…ويمدّهم في طغيانهم يعمهون.» (بقره/ 15)
«وآنان را در طغيانشان فرو مي‌گذارد تا سرگردان شوند.»(ف)
«ومهلتشان دهد در سركشي خود فرو روند .» (م)
مورد اختلاف در دو ترجمه‌ي بالا به اين صورت است كه درترجمه‌ي اوّل، جمله با در نظر گرفتن «في طغيانهم» به عنوان متعلق فعل «يمدّهم» معنا شده و در ترجمه‌ي دوم به عنوانِ متعلق فعل «يعمهون ».
«في طغيانهم جار و مجرور متعلق به فعل يمدّهم.» 17
ملاحظه مي‌شود كه در اعراب القرآن، اين شبه جمله به عنوان متعلق «يمدّهم» ذكر شده، بنابراين ترجمه‌ي اول درست مي باشد .
«صم بكم عمي فهم لايرجعون.» (بقره/18)
«كرند، لالند، كورند؛ بنابراين به راه نمي آيند.» (ف)
«كرانند گنگانند كورانند پس باز ‌نمي گردند.» (م)
دردو ترجمه‌ي بالا اسامي مذكور در ترجمه‌ي اول به صورت مفرد و در ترجمه‌ي دوم جمع معنا شده است.
صمّ جمع اصم ّ وآن‌كسي است كه نمي‌شنود …، بكم جمع ابكم و آن‌كسي است كه سخن نمي‌گويد يعني گنگ، عمي جمع اعمي و «عمي» تاريكي درچشم است …18
الاصم:كر، الاعمي:نابينا، ابكم :گنگ 19
بنابراين ترجمه ي دوم درست تر است.
همچنين درهر دوترجمه ضمير «هم» به معناي «آنان» ترجمه نشده است .
«…فاتّقوا النار التي وقودها الناس والحجارة اعدّت للكافرين.» (بقره/24)
«از آن آتشي كه سوختش مردمان و سنگها هستند و براي كافران آماده شده، بپرهيزيد.»(ف)
«پس بپرهيزيد آتشي را كه سوختش مردم است و سنگ آماده شده است براي كافران.»‌(م)
حرف عطف «فاء» در ترجمه ي اوّل معنا نشده كه شرح آن از مبادي العربيه آورده مي‌شود:
اصل درمعني «فاء» ترتيب و تعقيب است مانند :«جاء زيدفعمرو» و «طلبت من زيد فقلت: اعطني الكتاب» و«خذ الاوسط فالاعلي» و استعمال آن براي سببيّت نيز از همين جا متفرع است مثل :‌«ضرب زيد الوالد فاماته» و «ما اعرف دارك فازورك.20
بنابراين ترجمه‌‌ي دوم منا سب است.
مورد اختلاف ديگر كلمه‌ي «حجارة» است كه در ترجمه‌ي اوّل درمعناي جمع و درترجمه‌ي دوم به صورت مفرد آمده است.
«حجارة(ح ر) ج حجر(ح ج) (معجم البلدان )،(ترجمان القرآن) و آن برخلاف قياس است و در«دستوراللغة» اديب نطنزي آمده است كه: حجارة جمع حجرة است. سنگها»21
«الحجر: سنگ.» 22
بنابراين ترجمه‌ي اول مناسب تر است.
«هوالذي خلق لكم ما في الارض جميعا.» (بقره/29)
«اوست آن كسي كه آنچه در زمين است، همه را براي شما آفريد.» (ف)
«اوست آن كه آفريد براي شما هرچه در زمين است.» (م)
در ترجمه‌ي دوم «جميعا» معنا نشده است ‌.
«ما در جايگاه نصب است زيرا مفعول به مي‌باشد و معناي جمله اين است كه: همانا زمين و تمامي آنچه در آن است نعمت هاي خدايي هستند…» 23
ترجمه ي اول كه معناي آن را ذكر كرده، مناسب مي‌باشد .
«…انّك انت العليم الحكيم» (بقره/32)
«تويي داناي حكيم.» (ف)
«همانا تويي دانشمند حكيم.» (م)
مورد اختلاف «اِنّ» مي باشد كه درترجمه‌ي اوّل معنا نشده است و توضيح آن از كتاب «جامع المقدمات» آورده مي‌شود:
پس دو حرف اوّل«إنّ وأنّ» براي تأكيدِ مضمون جمله آورده مي‌شود امّا مكسوره جمله را تغيير نمي دهد و مفتوحه به همراه جمله‌اش درحكم مفرد مي‌باشد .24
ترجمه‌ي دوم، حرف «إنّ» را به صورت تأكيد معنا كرده، كه درست و مناسب است .
همچنين در ترجمه‌ي «العليم» بهتر است از كلمه ي «دانا» استفاده شود چرا كه كلمه‌ي «دانشمند» مذكور در ترجمه‌ي دوم، به عنوان صفتي براي انسان به كا ر برده مي‌شود و براي پروردگار نمي‌توان لفظ «دانشمند» را به كاربرد و گفت «خداوند دانشمند» و از طرفي معادل «دانا» براي «عليم» بار معنايي بيشتري دارد كه در ترجمه‌ي اول ذكر شده و مناسب‌تر و دقيق‌تر است .
«وقلنا يا آدم اسكن انت وزوجك الجنة…» (بقره/35)
«وگفتيم:«اي آدم، خود و همسرت در اين باغ سكونت گير[يد]؛» (ف)
«و به آدم گفتيم كه با همسرخويش دربهشت بيارام.»(م)
در آيه‌ي مورد بحث «يا آدم» متشكل از حرف ندا و منادا مي‌باشد كه در ترجمه‌ي دوم، به صورت منادا ترجمه نشده و حرف اضافه‌ي «به» نيز زايد است؛ ترجمه‌ي اول مناسب و درست‌تر است.
«فازلهما الشيطان عنها…» (بقره/36)
«پس شيطان هر دو را از آن‌بلغزانيد» (ف)
«پس بلغزانيدشان شيطان» (م)
درترجمه‌ي دوم شبه جمله‌ي «عنها» ترجمه نشده .
«عنها جار و مجرور متعلق به «ازلّهما» يا به محذوف حال» 25
ترجمه‌ي اول مناسب است .
«…يسومونكم سوء العذاب…» (بقره/49)
«[آنان] شما را سخت شكنجه مي كردند.» (ف)
«كه روا مي‌داشتند بر شما شكنجه زشت را» (م)
مورد اختلاف دو ترجمه، كلمه‌ي «سوء» است كه براي روشن شدن معناي دقيق آن شواهدي نقل مي‌شود. دركتاب وجوه قرآن آمده است:
سوء ـ بدان كه سوء درقرآن بر دوازده وجه باشد: وجه نخستين، سوء به معني سختي بود،چنانكه خداي درسورة البقره(49) و در سورة الاعراف (141) گفت:«يسومونكم سوء العذاب» يعني شدة العذابِ و درسورة الرعد (18) گفت:«اولئك لهم سوء الحسابِ» يعني شدة العذاب…26
«وياد آريد كه شما را از فرعونيان نجات داديم، آنها عذابي سخت به شما وارد مي كردند…»27
«سوء العذاب، سخت ترين و بدترين عذاب را نسبت به ساير عذاب‌هاي ديگر…» 28
همچنين در لسان التنزيل درمورد ترجمه‌ي تركيب «سوء‌الحساب» از آيه‌ي 21 سوره‌ي رعد معناي «سختي شمار» ذكر شده، كه با اين تفاصيل ترجمه‌ي اول مناسب‌تر مي‌باشد .
«…وانزلنا عليكم المنّ والسلوي…» (بقره/57)
«وبر شما «گزانگبين» و «بلدرچين» فرو فرستاديم .» (ف)
«وفرود آورديم بر شما «منّ» و«سلوي»‌را.» (م)
مورد اختلاف دو كلمه «منّ و سلوي» است كه در ترجمه‌ي دوم به همان صورت اصلي آمده و ترجمه‌اي براي آن ذكر نشده.
در تفسير پرتوي از قرآن‌ذيل «منّ» آمده است:
المنّ:‌احسان به كسي كه سزاوار آن نيست،هر نعمتي، ضعف، قوة، قطع، نقض، به مادّه‌ي آبكي كه روي برگ بعضي درختها شكرك مي‌بندد مانند گزانگبين نيز گفته مي‌شود چون نعمتي بيدريغ است. 29
«المنّ:ترانگبين»30
«المنّ والسلوي: ترنجبين ومرغي بر شكل سماني…» 31
بنابراين ترجمه‌ي اوّل رسا و كامل‌تر مي‌باشد.
مورد دوم كلمه‌ي «سلوي» است كه درلغت نامه اين گونه بيان شده است :
ورتيج(و) (ا) = ورديج(برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج): طائري است كه آن را سلوي و سماني گويند.(برهان) سماني (دهار). كرك.(برهان) (فرهنگ فارسي معين) (ناظم الاطباء) بلدرچين. (برهان) (ناظم الاطباء) .بدبده،سلوي.(برهان)‌(صراح) (مجمل اللّغة) مرغي است شبيه تيهو، ليكن از آن‌كوچك‌تر و به تازي سلوي گويند.32
«السلوي:ورتيج»33
با اين تفاصيل ترجمه‌ي اول مناسب است.
«قالوا ادع لنا ربّك…» (بقره/68)
«گفتند :‌پروردگارت را براي ما بخوان» (ف)
«گفتند بخوان پروردگارت را» (م)
شبه جمله‌ي «لنا» درترجمه ي دوم معنا نشده است.
«لنا جار ومجرور متعلق به ادع» 34
لذا ترجمه‌ي اول كامل است.
«فما جزاء من يفعل ذلك منكم الاّ خزي في الحيوة الدنيا…» (بقره/85)
«پس جزاي هر كس ا ز شما كه چنين كند جز خواري در زندگي چيزي نخواهد بود.» (ف)
«پس چيست كيفر آنكه اين كار را كند از شما جز خواريي در زندگاني دنيا .» (م)
مورد اختلاف در ترجمه، كلمه ي «ما» مي‌باشد كه در ترجمه‌ي اول به صورت «ما» ي نافيه و در ترجمه‌ي دوم «ما»ي استفهاميه معنا شده.
محي الدين درويش در«اعراب القرآن» درمورد نقش «ما»‌آن را «ماي نافيه» ذكر كرده است.35
ترجمه‌ي استاد فولادوند متناسب با تركيبِ درست آيه مي‌باشد.
«بئسما اشتروا به انفسهم أن يكفروا بما انزل اللّه بغيا…» (بقره/90)
«وه كه به چه بد بهايي خود را فروختند كه به آنچه خدا نازل كرده بود از سر رشك انكار آوردند.» (ف)
«چه زشت است آنچه بدان فروختند نفوس خود را كه كفر ورزند بدانچه فرستاده است خدا، به ستمگري .» (م)
مورد اختلاف كلمه‌ي «بغيا» است كه وجوه معاني آ‌ن از كتاب «وجوه قرآن‌» نقل مي‌شود:
بغي ـ بدان كه بغي در قرآن‌ بر چهار وجه باشد: وجه نخستين: بغي به معني بيداد كردن بود…؛ وجه دوم: بغي به معني بي فرما ني كردن بود…؛ وجه سيّم: بغي به معني حسد بردن بود، چنانكه در سوره‌ي بقره (213) گفت:«الاّ الّذين اوتوه من بعدما جاء‌تهم البينات بغيا بينهم» يعني حسدا فيما بينهم…؛ وجه چهارم: بغي به معني پليد كاري كردن بود…36
دردو ترجمه‌ي فوق از وجوه معاني چهارگانه‌ي‌منقول، وجه نخستين وسيّم ذكر شد كه براي دريافتن معناي درست آ ن، اعراب اين كلمه آورده مي‌شود:
بغيا مفعول لاجله و آن، علتِ‌فعل إشتروا يا يكفروا مي‌باشد.37
با روشن شدن نقش «بغيا» به عنوان مفعول له كه بيانگر علت تحقّق فعل است نمي توان پذيرفت كه علت فروختن نفوس خود و كفر ورزيدن آنها ستمگري باشد، درحالي كه باپذيرش ترجمه‌ي «رشك و حسد» علت وقوع فعل روشن مي‌شود و از طرفي درترجمه‌ي‌دوم جمله‌ي «كفر ورزند بدانچه فرستاده است خدا به ستمگري» داراي ايهام است كه آيا كلمه‌ي «به ستمگري»، به«فرستاده است »‌برمي‌گردد يا به «كفر ورزند»؟
«بغياً از جهت طلب كردن آن چيزي كه شايسته‌ي آن نيستند و حسد بردن بر آ‌ن، اين علت «يكفروا» است نه «اشتروا» به جهت وقوع فصل، يعني كافر شدند به آن، به جهت حسد.» 38
«بغيا ان ينزل (الخ) حاكي است كه علت انكار حسد بود كه چرا پيامبر از نسل اسماعيل است.» 39
«چه بد و ناچيز است آنچه نفوس خود را به بهاي آن فروختند كه كافر شدند به آنچه خداوند فرو فرستاده است، كفري ازروي حسد و كينه»40
«بئسما اشتروا ـ اين جمله بيان علت كفر آنها است و اينكه يگانه علت آن «حسد» بود. بنابراين «بغيا» مفعول مطلق نوعي است و مي فهماند كه آنها يك نوع كفر است. كفر ناشي از حسد بوده است.»41
بنابر توضيحات بالا ترجمه‌ي اوّل كامل و مناسب تراست.
«ولتجدنّهم احرص الناس علي حيوة ومن الذين اشركوا…» (بقره/96)
«آنان را مسلماً آزمندترين مردم به زندگي و[حتي حريص تر] از كساني كه شرك مي‌ورزند خواهي يافت.» (ف)
«وهمانا يابيشان حريص ترين مردم بر زندگي و از مشركانند .»(م)
حرف جر «من» در دو ترجمه، دو گونه‌ي مختلف معنا شده، درترجمه‌ي اوّل به معناي «من تفضيلي» ودرترجمه‌ي دوم «من تبعيضي» ذكر شده است.
محي الدين درويش در «اعراب القرآن» آورده است:
«ومن الذين اشركوا»، واو حرف عطف، كه در اينجا محمول بر معنا مي‌باشد وتقدير جمله «احرص من الذين اشركوا» است وليكن حذف «احرص» به خاطر تخصيص پس از تعميم مي‌باشد.42
«…من الذين» عطف است بر «الناس» يعني نه تنها مرگ را آرزو نمي كنند بلكه حريص‌ترين مردم و حريص‌تر از مشركان به زندگي دنيا هستند …43
با توجه به توضيحات فوق ترجمه‌ي اول مناسب تر و رساتر مي باشد .
«…ومن يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء‌السبيل.» (بقره/108)
«وهركس كفر را با ايمان عوض كند، مسلماً از را ه راست گمراه شده است .»(ف)
«وآنكه تبديل كند كفر را به ايمان همانا گم كرده است را ه راست را .» (م)
مورد اختلاف در دو ترجمه، جمله‌ي نخستِ آيه مي باشد كه دقيقاً‌عكس هم ترجمه كرده‌اند:
«كسي كه كفر را بجاي ايمان گيرد همانا از را ه راست گمراه شده.»44
«هر كه بد ل كند كفر را به ايما ن، يعني كفر را بر ايمان اختيار كند پس هر آينه گم گشته است از ميانه‌ي راه راست.»45
«هر كه كفر را با ايمان عوض كند محققاً از را ه راست منحرف شده است .»46
درترجمه‌ي دوم ملاحظه مي‌شود كه جمله برخلاف شواهد فوق معنا شده وجمله‌ي جواب شرط پس ازآن نيز هيچ گونه تناسب معنايي با جمله ي اول ندارد، در واقع اگر اين جمله را به سياق جمله بندي فارسي مرتّب كنيم اين گونه مي شود كه «وآنكه كفر را به ايمان تبديل كند.» ملاحظه مي شود كه از اين جمله جز اين برداشت نمي شود كه كسي كفر خود را به ايمان بدل نمايد؛ بنابراين ترجمه ي اول مناسب ترو مطابق با توضيحات مي باشد و ترجمه ي دوم اشتباه است.
«…كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم …» (بقره/113 )
«افراد نادان نيز [سخني ]‌همانند گفته ايشان گفتند.» (ف)
«بدينسان گفتند آنان كه نمي دانند همانا گفتار ايشان» (م)
در دو ترجمه ي بالا لفظ «مثل» درنخستين، به صورت «صفت» معنا شده و در ترجمه‌ي دوم به عنوان «تأكيد» آمده است :
«مثل قولهم»، صفت براي مصدر محذوف است و معني آن، مانند گفتار يهود ونصاري است .»47
كلمه‌ي «مثل» كه درترجمه ي دوم تأكيد آورده شده، نادرست معنا شده و ترجمه ي اوّل دقيق مي‌باشد .
دراين مقاله تنها به آياتي چندي از اين دو تر جمه پرداختيم و بدين گونه مي توان تا آخر اين دو ترجمه و ترجمه هايي از اين دست را بررسي كرد.
طبيعي است كه اين گونه بررسي ها براي مترجمان بعدي به لحاظ دقت وتأمل بيشتر مفيد خواهد بود. ان شاءاللّه.

 

جمعه 24 شهریور 1391  3:47 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

بررسي و طبقه‏بندي نقد‏هاي مربوط به ترجمه‏هاي قرآن كريم به زبان فارسي

پرويز آزادي

نويسنده اين پايان‏نامه پس از بررسي ريشه‏اي واژه ترجمه و پرداختن به ابعاد مختلف معني اين واژه اين‏گونه بيان مي‏دارد كه: «از قراين و شواهد تاريخي اين‏چنين برمي‏آيد كه پيشينه ترجمه قرآن به زبان‏هاي غيرعربي (خصوصاً فارسي) به عصر حضرت رسول(ص) برمي‏گردد و حتي با چند سال اغماض مي‏توان ترجمه قرآن را همزاد خود قرآن دانست كه شواهدي نيز بر اين امر وجود دارد. اولين نوشته‏هاي مكتوب از ترجمه قرآن به عصر سامانيان و سال‏هاي ميانه قرن چهارم هجري مي‏رسد و قديمي‏ترين ترجمه‏اي كه به دست ما رسيده، ترجمه تفسير طبري است، هرچند احتمال مي‏رود قديمي‏تر از اين ترجمه نيز وجود داشته باشد».
وي سپس به بررسي سبك ترجمه و مقايسه ترجمه‏هاي قديمي با ترجمه‏هاي جديد مي‏پردازد: «ترجمه‏هاي كهني كه از قرآن به عمل آمده است به شيوه تحت‏اللفظي است و به گفته يكي از محققان نامي معاصر1 «به ترجمه‏هاي قديمي، نمي‏توان نام ترجمه گذاشت بلكه كار آنها بيشتر معادل‏يابي است و ما با اغماض به آثار آنان ترجمه مي‏گوييم و حقيقت امر اين است كه ترجمه قرآن طي چند سال اخير انجام شده است». علت اين‏كه علماي گذشته در كار ترجمه از حد ترجمه تحت‏اللفظي تجاوز نمي‏كرده‏اند را اين‏گونه مي‏توان بيان داشت كه ترس از ايجاد تحريف در مضامين قرآن علت اصلي اين امر بوده است، هرچند ترجمه‏هاي قديمي نسبت به ترجمه‏هاي معاصر از غناي بيشتري برخوردار مي‏باشد».
موءلف پس از بررسي معاني واژه نقد از ديدگاه لغوي و علمي و ذكر تاريخچه نقد در جهان اين‏گونه اظهار مي‏دارد كه: «عمر نقد ترجمه‏هاي قرآن با توجه به عمر طولاني ترجمه‏هاي قرآن به فارسي، بسيار اندك است و از حدود نيم‏قرن تجاوز نمي‏كند، مي‏توان دلايل اين امر را اين‏گونه ذكر كرد كه اولاً سنت نقد متون و خصوصاً ترجمه‏هاي قرآن به صورت امروزي وجود نداشته است، ثانياً، آن اشكالاتي كه در نقدهاي امروزي بر ترجمه‏هاي معاصر وارد مي‏شود - از قبيل عدم رعايت مقتضيات زبان مبدأ و زبان مقصد، دخالت عنصر تفسير در ترجمه و... - بر ترجمه‏هاي گذشته وارد نبوده است، ثالثاً: وجود انديشه قداست قرآن و نقدناپذيري عبارات و معاني بلند قرآني نيز مي‏تواند دليل ديگري بر اين امر باشد».
«مي‏توان گفت اولين نقد بر ترجمه‏هاي قرآن توسط استاد شهيد مرتضي مطهري(ره) در ارديبهشت 1377 هـ.ش در مجله "يغما" نوشته شده است. اين نقد بر ترجمه آقاي پاينده وارد شده و پس از اين نقد، نقدهاي ديگري توسط علامه "فرزان" و آقاي "غلامرضا طاهر" در همين مجله نسبت به ترجمه آقاي پاينده نگاشته شد».
نگارنده پايان‏نامه در طي فصلي جداگانه به معرفي ترجمه‏هاي فارسي موجود پرداخته و سپس روند نقادي نسبت به تك‏تك اين ترجمه‏ها را ذكر كرده است كه در اين نوشته فقط به ذكر اساس ترجمه‏ها اكتفا مي‏شود، ترجمه‏هايي كه نويسنده آنها را معرفي كرده است از اين قرار است: 1 - ترجمه بصيرالملك 2 - ترجمه الهي قمشه‏اي 3 - ترجمه معزي 4 - ترجمه پاينده 5 - ترجمه يامهري 6- ترجمه مصباح‏زاده 7 - ترجمه آل‏آقا 8 - ترجمه رهنما 9 - ترجمه آيتي 10 - ترجمه بهبودي 11- ترجمه فولادوند 12 - ترجمه خرمشاهي.
موءلف، در فصل پاياني اين تحقيق، ابتدا فهرست جامعي از نقدها و معرفي‏هاي مربوط به ترجمه‏هاي قرآن كريم براساس نام خانوادگي نويسنده را تنظيم نموده و سپس جدول مسير زماني ترجمه‏ها كه براساس سال انتشار تنظيم شده را ذكر نموده و در مرحله بعد انواع نقدها را اين‏گونه تقسيم كرده است: 1 - نقد خاص 2 - نقد خاص ترتيبي 3 - نقد خاص عنوان‏يافته، 4 - نقد عام 5 - نقد عام موضوعي 6- خرده نقد يا نقد ضمني 7 - نقد پاورقي‏ها، مقدمه، موءخره و...، اين طبقه‏بندي، درواقع طبقه‏بندي صوري و ظاهري نقدهاست و طبقه‏بندي محتوايي نقدها در دو گروه مي‏باشد: 1 - نقد روساخت 2 - نقد ژرف‏ساخت.
در پايان اين پژوهش، نگارنده اين‏گونه نتيجه گرفته كه «عمر نقادي ترجمه از نيم‏قرن بيشتر تجاوز نمي‏كند و در بين نقادها، نقدي وجود ندارد كه موضوع آن ترجمه كهن از قرآن باشد و سير نقادي پس از شروع در دهه چهارم 1300 هجري، 26 سال در ركود باقي ماند و پس از حيات مجدد خود، در سال 1375 به نقطه اوج خود رسيد و به طور كلي مي‏توان گفت كه ترجمه‏هاي معاصر از قرآن به زبان فارسي غالباً علمي‏تر و روانتر از ترجمه‏هاي قديمي است و آفت ترجمه‏هاي معاصر قرآن كريم كمبود دقت عالي و آرماني است و حتي برخي از ترجمه‏هاي معاصر داراي غلط‏هاي علمي و زباني بسيار است.

پاورقيها:

1 - دكتر آذرتاش آذرنوش.
 
جمعه 24 شهریور 1391  3:47 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات ترجمه قران

مترجم قرآن، بي نياز از تفاسير نيست

لعيا درفشه
مسعود انصاري متولد 1345 در يكي از روستاهاي شهرستان تالش است. وي پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه به آموزش مقدمات علوم ديني، صرف، نحو، بلاغت و... پرداخت و پس از پايان تحصيلات متوسطه براي تكميل آموختههاي ديني در حوزه علميه مشغول تحصيل شد. پس از مدتي به دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي راه يافت و همزمان با تحصيلات دانشگاهي، دروس حوزوي را در زمينه فقه، كلام و تفسير فراگرفت. وي مدت 13 سال است كه بهطور جدي و پيگير مشغول پژوهشهاي قرآني است و حاصل تلاش او علاوه بر ترجمه قرآن كريم، چندين اثر قرآني و غيرقرآني است كه برخي از آثار او عبارتند از: اعجاز قرآن كريم، قاموس شگرفيهاي قرآن، ترجمه دو جلد از كتاب چهارجلدي «پژوهشهاي تاريخي در قرآن كريم»، تأليف بيش از چهارصد مقاله براي كتابهاي مرجعي چون فرهنگ آثار، دانشنامه قرآن و قرآنپژوهي و... و نيز ويرايش آثار ترجمهاي قرآن نظير ترجمه محدث دهلوي، بهاءالدين خرمشاهي و....
آنچه پيش روست، حاصل گفتوگويي است با اين مترجم قرآن در زمينه ويژگيهاي ترجمه او و نيز ارزيابي برخي شيوههايي كه در يكي- دو دهه اخير در زمينه ترجمه قرآن مورد توجه مترجمان قرار گرفته است.
چطور شد كه به فكر ترجمه قرآن افتاديد و آيا اين اولين كار ترجمهاي شما بود؟
خير! من حدود 7هزار صفحه ترجمه از عربي به فارسي در زمينههاي ديني و ادبي و بويژه ترجمة مجموعه كامل جبران خليل جبران را در كارنامه خويش دارم و بهطور كلي طي سالها ترجمه، تجربههايي در اين زمينه كسب كردهام كه از جمله آنها اين بود كه جوازهاي ترجمه را طي اين مدت فرا گرفتم و دانستم كه جوازهاي ترجمه چيست. پس از آنكه ترجمه قرآن را شروع كردم، تازه متوجه شدم بايد تمام آموختهها و آزمودههايم را در مورد ترجمة قرآن كنار بگذارم، يعني تمام جوازهايي را كه شما در يك ترجمه معمولي داريد و با تكيه بر آنها ترجمه را انجام ميدهيد، بايد در ترجمه قرآن همه آنها را به دليل ويژگيهاي خاصي كه متن قرآني دارد، كنار بگذاريد. اين متن ويژگيهاي خاصي دارد كه باعث ميشود انسان در ترجمة آن دست به عصاتر راه برود و مقيدات بيشتري داشته باشد. بنابراين تجربهها و جوازهايي كه بهطور كلي در ترجمه وجود دارد، در ترجمه قرآن يا هيچ به كار نميآيد و يا كمتر مورد استفاده قرار ميگيرد.
چه ويژگيهايي باعث چنين تفاوتي شده است؟
از جمله اين ويژگيها، ويژگي قدسي بودن قرآن است كه باعث ميشود مترجم در ترجمة آن آزاد نباشد. براي مثال در يك متن ادبي اگر در جايي يك «و» به كار رفته باشد، ممكن است ما بتوانيم يك واژه يا يك حرف با معناي ديگري در ترجمة آن به كار ببريم، اما در مورد قرآن اينطور نيست. براي مثال در قرآن يك «و» وجود دارد به نام «و» صرف كه يك بار در آيه 142 سوره آلعمران آمده است و معناي خاصّ خود را افاده ميكند. خوب، مترجم قرآن ناگزير است حتي بارِ معنايي اين يك «و» را كه تنها يك بار در قرآن آمده، مراعات كند و در آن دقت كند تا آن معنايي را كه بهعنوان «و» صرف افاده ميكند، در ترجمه بگنجاند وگرنه ترجمه غلط درميآيد و مفهومش درست نخواهد بود.
اين به همان معناي اختلاف قرائتهاست؟
نه. ربطي به اختلاف قرائتها ندارد، بلكه كاملاً ادبي و زباني است. قرآن ضمن اينكه تمام ويژگيهاي يك متن زباني را بهعنوان يك متن ادبي داراست، افزون بر آن يك متن قدسي است و در برگردان يك متن قدسي اصولاً دست انسان بسته است. شما نميتوانيد آزاد ترجمه كنيد، نميتوانيد مفهوم را بگيريد و آن را منتقل كنيد و به عبارت ديگر نميتوانيد قرآن را به شكل مفهومي ترجمه كنيد، بلكه بايد واو به واو قضيه برگردانده شود. من در مؤخرهاي كه بر ترجمه قرآن نوشتهام، به چند نكته توجه دادهام: يكي اينكه ترجمه قرآن امر ناگزيري است، يعني در واقع ترجمه قرآن ممكن نيست اما ما از اين كار ناگزيريم، چون بالاخره بايد پيام قرآن رسانده شود و مردم بتوانند در حد ترجمه از آن استفاده كنند. ديگر اينكه از ترجمه فقط بايد بهعنوان ترجمه انتظار داشت، يعني شما نميتوانيد از ترجمه انتظار تفسير داشته باشيد. در قرآن عام هست، خاص هست، مطلق و مقيد و... هست كه اينها در ترجمه نميآيد؛ جاي اينها در تفسير، متون فقهي و جاهاي ديگر است. ترجمه، برگرداندن عين عبارت قرآني است. از آن گذشته جنبة قدسيِ پيام قرآن، بر دوش مترجم سنگيني ميكند. يعني شما هرچه مينويسيد، ميبينيد در مورد كلام خدا سبك است. يعني مفهوم را ميدانيد و عبارت را هم مينويسيد اما وقتي نگارش شما در برابر عبارت قرآني قرار ميگيرد، آن سستي قضيه را حس ميكنيد. بنابراين روح افلاكي نثر قرآن را نميشود با قلم خاكي برگرداند و من واقعاً حس كردهام كه چنين چيزي ممكن نيست. اما خوب، ما ناگزير از ترجمهايم.
به نظر ميرسد شما بين ترجمه و تفسير تفاوت زيادي قائل هستيد، درصورتيكه عدهاي معتقدند اين دو- ترجمه و تفسير- فرق چنداني در معنا ندارند. مرز بين اين دو از نظر شما چيست؟
اگر كسي معتقد باشد كه بين ترجمه و تفسير تفاوتي وجود ندارد، به نظر من، هم در ترجمه و هم در تفسير دقت نكرده است. ترجمه تعريف خود را دارد. وقتي بهطور مشخص از ترجمه قرآن سخن ميگوييم، اين اصطلاح دو معنا دارد: يكي در زبان عربي، كه طي دورههاي گذشته از آن به عنوان ترجمةالقرآن بحث شده به اين معنا كه ترجمه قرآن از نظر عرب چيست؟ و ديگر اينكه ترجمه قرآن از نگاه غير عرب چيست؟ عرب وقتي ميخواهد از ترجمه قرآن- نه تفسير قرآن- سخن بگويد، مرادش تبيين الفاظ است يعني روشنتر بيان كردن غرايب قرآني و آسانتر كردن دشواريها براي عموم مردم به نحوي كه قابل فهم باشد. اين را بهطور مشخص ترجمه قرآن ميگويند. اما مراد غير عرب از ترجمه قرآن برگرداندن معاني الفاظ است. من معتقدم مترجم فارسي قرآن كريم و مترجم هر زبان ديگري وظيفهاش اين است كه الفاظ و عبارات را ترجمه كند. مثالي ميزنم: ببينيد در قرآن كريم آيهاي هست كه ميفرمايد: «والمطلقات يتربّصن بانفسهنّ ثلاثة قروء»: «زنان طلاق داده شده بايد سه پاكي خويشتن را چشم به راه نگه دارند». وقتي اين الفاظ را ترجمه ميكنيم، وظيفه مترجم قرآن اين است كه مطلقات را ترجمه كند و بگويد كه مفهوم مطلقات چيست. اما وظيفه او نيست كه بگويد مثلاً مطلقات، مطلق است يا عام؟ آيا تمام مطلقهها را شامل ميشود يا مثلاً مطلقات ديگري هستند كه مستثنا شدهاند؟ پرداختن به اينها وظيفه مترجم قرآن نيست، بلكه وظيفه مفسر قرآن است و در ترجمه اصلاً جاي اين بحث نيست كه ما بخواهيم با اين تفصيل به قضايا بپردازيم.
به اين ترتيب چه تفاوتي ميان ترجمه تحتاللفظي و ترجمه معنوي ميتوان قائل شد؟
ببينيد، ترجمه تحتاللفظي بيشتر به تكواژگان تكيه دارد و از اينروي وقتي ترجمههاي قديمي را ميخوانيد ميبينيد زير هر عبارتي برابرش را نهاده است. ما الان در مرحله گذاريم و هنوز به ترجمه مفهومي به آن معناي دقيق علمي كلمه درباره قرآن نرسيدهايم. منظور من از ترجمة مفهومي، ترجمة يكجاي فرازهايي از قرآن نيست، بلكه به كارگيري مكانيزمي براي هرچه بيشتر مرتبط ساختن آيات است. من ترديدي ندارم كه ترجمه قرآن رشد خواهد كرد و ما به ترجمه مفهومي به اين مفهوم كه عرض شد، خواهيم رسيد. البته من قبول دارم كه چنين كاري بسيار دشوار است اما با رشد و روشمند شدن ترجمه من اميدوارم به آنجا برسيم كه به چنين ساز و كاري دست يابيم. اما تفاوت ترجمه تحتاللفظي با ترجمه با نثر معيار امروزي كه ما ارائه ميدهيم در اين است كه در ترجمه تحتاللفظي بيشتر به تكواژگان عنايت دارند، اما بيشترين عنايت ما به گزارهها يعني جملهها و عبارتهاست، تا عبارات، سليس ادا شوند. تلاش ما بر اين است كه با يك نثر معيار در حد مفهوم گزارهها ترجمه قرآن را در اين حدّ فعلاً متوقف بداريم؛ و اينكه در آينده چه خواهد شد و الله اعلم.
ويژگي ها و وجوه تمايز ترجمه شما در مقايسه با ترجمههاي ديگر بويژه ترجمههايي كه در يكي- دو دهه اخير شده، چيست؟
من بهرغم تمام احترامي كه براي پيشكسوتان ترجمه قرآن قائلم، معتقدم عرصه قرآني، عرصه رقابت نيست؛ عرصه همدلي و همزباني و همسخني و همكاري است. من بارها گفتهام كه ترجمه قرآن از يك شخص برنيايد و اگر انسان تقوا و اخلاق قرآني نداشته باشد، پيام قرآن را هيچ در نيافته است. ما در فرايند ترجمه قرآن از صدر اسلام تا به امروز فراز و فرودهاي بسياري داشتهايم. گاهي دقت در برابرگزينيها بالا ميرفت و گاهي در ساختارها، اما همواره اين سير تناوبي بوده است. اما من معتقدم كه ترجمه روبه رشد است و ترجمه قرآن دارد روشمند و امروزيتر ميشود. اما اينكه تفاوت ترجمه من با ترجمههاي ديگر چيست، بيشتر دوست دارم كه ديگران در اين مورد قضاوت كنند. اما به هر حال من هم رهيافتي در ترجمه قرآن داشتم و از اين رهگذر بيشتر به ساختارهاي نحوي قرآن توجه داشتهام و بهطور مشخص سعي كردم به معاني حروف با دقت توجه كنم و اگر يك حرفي معناي خاصي را افاده ميكند، آن را قطعاً در ترجمه خود بگنجانم. بهطور مشخص به معاني تمام حروفي كه در قرآن آمده توجه كردهام و كوشيدهام براي منصوبات قرآني راهحلهايي ارائه دهم. در برابرگزينيها سعي كردهام اگر تكواژگان، از معانيِ مترادفِ متعددي برخوردار باشند، پربسامدترين برابرها را انتخاب كنم. گاهي واقعاً برابرهاي فارسي آن معنا را كه الفاظ عربي ميرسانند افاده نميكنند، اما چون ناگزير از ترجمه هستيم سعي شده است به برابرهايي كه معناي بيشتري را افاده ميكند توجه شود. ترجمه قرآن را عموم مردم ميخوانند. ارائه مثلاً يك ترجمه ادبي از قرآن بياشكال است، اما اگر انسان مخاطبان خود را به درستي نشناسد و براي مثال براي عموم مردم يك ترجمه كاملاً ادبي ارائه دهد، معلوم ميشود كه مقتضاي حال را درنيافته و در گذشته نيز همينطور بوده است. اما من سعي كردم واژگاني را كه براي مردم مألوف و مأنوس باشد انتخاب كنم. اما نكته ديگري كه هنگام ترجمه برايم جالب بود، آن لرزي است كه بر جان هر مترجم قرآن ميافتد، زيرا وي عظمتِ كلام خدا را حس ميكند. تفاوت قرآن با هر كتاب ديگري در اين است كه قرآن يك فصلي دارد و آن حضور هميشگي خداوند در سراسر عبارات قرآني است، يعني شما در سراسر قرآن هر آيهاي را كه مطالعه كنيد حضور خداوند را در آن حس ميكنيد و به نظر من اين جنبه از ويژگيهاي قرآن خيلي با اهميت است و بايد به آن توجه كرد. من بهرغم تمام احترامي كه براي اديان ديگر قائلم، از منظر يك محقّق بدون تعصب عرض ميكنم كه روح حاكم بر قرآن قابل مقايسه با هيچ متن ادبي (زميني يا آسماني) نيست. شما اگر بخواهيد بهعنوان نمونه گزارههايي كه حكايت كشتي نوح و توفان در آن آمده را با اين حكايات در ديگر متون مقدس بسنجيد و اگر بخواهيم يافتههاي ديرينهشناسي را مبنا قرار دهيم- البته شأن قرآن اجل از آن است كه علم در موردش قضاوت كند و من به اين يقين دارم- اما اگر بخواهيم در يك نگرش برونديني اين نصوص را از ديدگاه ديرينهشناسي با هم مقايسه كنيم، ميبينيم سازگاري و همخواني فضاي كلي حاكم بر گزارههاي قرآني با يافتههاي علمي اصلاً قابل مقايسه با آنچه در كتابها و متون مقدس آمده، نيست. دليل آن هم اين است كه شما حضور خداوند را در تكتك آيات و عبارات قرآني حس ميكنيد و اين، كار مترجم را نه دوچندان كه صدچندان ميكند. واقعاً آدم احساس ميكند خداوند هميشه آنجاست و اگر يك ذره اشتباه يا خطا كند، خداوند ناظر و حاضر است و كسي كه ترجمه قرآن كرده باشد اگر در پايان كار نميرد، دستكم پنجاه درصد از حيات مادي و جسمي خود را از دست ميدهد.
در كار ترجمه استفاده از تفاسير تا چه حد ضرورت دارد و آيا اساساً يك مترجم ميتواند بدون مراجعه به تفاسير به كار ترجمه بپردازد؟
هر مترجمي نياز به آگاهي از پيشزمينههايي دارد، يعني نميشود همينطور قلم برداشت و هر متني را ترجمه كرد و اين قضيه در مورد ترجمه قرآن بيشتر صدق ميكند. براي مترجمي كه ميخواهد قرآن را به زبان فارسي برگرداند افزون بر توانايي در دو زبان مبدأ و مقصد، ضرورتاً پيشزمينههايي لازم است. قرآن متني است كه در خلا پديد نيامده است و اين متن در ارتباط مستقيم با واقع بوده كه بدون درك اين واقع نميتوان متن را همينطور در خلا ترجمه كرد؛ و تفسير در واقع بيان اين واقع است. من فكر ميكنم مترجم قرآن به هيچوجه بينياز از تفاسير نيست اما چون قرآن است، مبادا انسان پيشداوريهاي خود و يا مفسّران را مبناي ترجمه قرآن قرار دهد و مثلاً گرايشات كلامي، فقهي و... را بر قرآن تحميل كند. آنچه كه مبنا و ملاك است، قرآن است و ما بايد قرآن را ملاك رفتار خودمان بدانيم، نه اينكه براي فهم قرآن ملاكي از بيرون قائل باشيم. ضمن اينكه اطلاع و آگاهي و استفاده از همه اينها لازم است اما تفاسير نبايد مبنا قرار بگيرند. من حتي معتقدم نحو هم ملاك ترديدناپذير ترجمه قرآن نيست. چرا؟ براي اينكه نحو دانشي است كه در دامن قرآن پديد آمده است يعني قبل از قرآن اصلاً به اين گستردگي به نحو نپرداخته بودند. الان وقتي نحويها در يك مسأله اختلاف ميكنند، براي درستي نظرگاه خويش به قرآن استناد ميكنند، يعني قرآن به درستي بيان شده و ملاك قرآن است و نه ديدگاه نحوي سيبويه و....
اولويتهاي شما در بهرهگيري از تفاسير چه چيزهايي بودند؟
من در ترجمه قرآن از حدود هشتاد تفسير استفاده كردهام اما اجازه بدهيد درباره تفاسير قضاوتي نداشته باشم. بهطور كلي ميتوانم در اين زمينه عرض كنم كه بيشترين عنايتم به تفاسيري نظير كشاف بود كه ميتوانستند در ترجمه قرآن از لحاظ زباني براي من دستگير باشند. بهطور كلي هيچوقت غافل از اين نبودم كه تفاسير را ببينم. عادت من اين نبوده كه تفاسير را ببينم و ترجمه را ارائه دهم بلكه شيوهام آن بود كه ترجمه را ارائه دهم و بعد به تفاسير رجوع كنم تا مبادا تفاسير قضاوتي را در ذهن من ايجاد كنند كه در ترجمهام مؤثر باشند. از اينرو اگر اشتباه، خطا يا سهوي در ترجمة اوليه بهوجود ميآمد، به تمام تفاسيري كه در دسترسم بوده مراجعه و از آنها استفاده ميكردم. خوشبختانه ما از لحاظ تفسيري متون گرانسنگي را در اختيار داريم كه هر تفسيري در جاي خود جايگاه ويژه و ارزش خاص خود را دارد.
نظرتان درباره ترجمههاي پيوسته كه تفسير و يا شأن نزول آيات را بهطور مختصر در كنار آيات ميآورند چيست و چنين ترجمههايي تا چه حد ميتوانند به اصل مفاهيم قرآن وفادار بمانند؟
از ديرباز قرآن را به اجزاي كوچكتري غير از سوره و جزء و حزب تقسيم ميكردند. اگر بخواهيم مثلاً در حد ده آيه پيوستگي معنايي بين اين فرازها قائل شويم و بعد هر فرازي را ترجمه كنيم، ابتدا بايد اين را درباره سورههاي كوچكتر تجربه كنيم و ببينيم آيا در مورد سورههاي كوچكتر جواب ميدهد؟ اينكه بخواهيم فرازها را جدا كنيم، كار مشكلي است و احساس و اجتهاد من اين است كه فراتر از آيات نرويم و آيات را معنا كنيم و اگر آيات ارتباط معنايي داشته باشند، نثر را بهگونهاي انتخاب كنيم- همانطور كه در قرآن انتخاب شده- كه اين معاني را به هم مرتبط كنند و خواننده هنگامي كه يك آيه را ميخواند، حس كند اين آيه را بايد ادامه دهد چنانكه در اصل آيات هم همينطور است. اگر ما بخواهيم مرز تقسيمبندي آيات را كه در واقع توقيفي هستند برداريم، اين به نظر من كار بسيار خطرناكي است زيرا ما را هرچه بيشتر از ظاهر قرآن دور ميكند و ممكن است خداي ناكرده به تحريف مفاهيم بينجامد و فاصله گرفتن از الفاظ و ظاهر قرآن را براي ما مجاز بشمارد. انسان هر كاري كه ميكند بايد ضرورتي براي آن كار وجود داشته باشد. ما بايد ببينيم واقعاً چه ضرورتي براي اين كار وجود دارد؟ انسان همواره به دنبال نوآوري بوده اما گاهي اين نوآوريها گذراست و برخوردار از پيشزمينه تاريخي نيست. نقش تاريخي است كه يك اثر را ماندگار ميكند. براي مثال ما ميليونها بيت شعر فارسي داريم ولي هيچ بيتي براي مردم فارسيزبان ما از: «بنيآدم اعضاي يكديگرند» ملموستر و ماندگارتر نيست. چرا؟ براي اينكه شاعر در اين شعر نقش تاريخي خود را بهدرستي شناخته است. اگر كسي نقش تاريخي خود را دقيقاً بشناسد، اثري هم كه پديد ميآورد براي هميشه قابل ارزيابي خواهد بود. من نوآوريهاي ديگران را ارج مينهم اما مطمئن نيستم كه اين روش روشي باشد كه بتواند با آن نقش تاريخي و با آن شيوه مانايي و ماندگاري ادامه پيدا كند.
عدهاي معتقدند از آنجا كه براي همه خوانندگان مقدور نيست كه به تفاسير رجوع كنند، از اينرو بايد مهمترين دغدغه مترجمان ما اين باشد كه ترجمهاي ارائه دهند كه خوانندگان از مراجعه به تفاسير بينياز شوند. آيا صرف ارائه يك ترجمه خوب و به فرض بينقص، ميتواند چنين امكاني را فراهم آورد و آيا اصلاً چنين چيزي ممكن است؟
من در مؤخرهاي كه بر ترجمه قرآن نوشتم، به اين نكته اشاره كردهام كه از ترجمه بايد بهعنوان ترجمه انتظار داشت و پيش از اين نيز در سخنانم به اين موضوع اشاره كردم كه گستره تفسير و گستره ترجمه دو چيز جدا از هم هستند. ترجمه، حدّاقلِ پيام قرآن را ميرساند. براي مثال در آيهاي از قرآن آمده است: «يامعشرالجنّ و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطارالسموات و الارض فانفذوا» اي انسانها اگر ميخواهيد كه از اقطار (قطرهاي آسمان و زمين) بگذريد، بگذريد. ولي «لاتنفذون الابسلطن» از آنجا نميتوانيد بگذريد مگر با قدرت. شما مفهوم يا مصداق اين آيه را ميتوانيد در ترجمه بيان كنيد كه همين است كه اگر ميتوانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد. اما تفسير ميآيد و بررسي ميكند كه آيا امكان اينكه انسان از قطرهاي آسمان بگذرد وجود دارد؟ آيا امكان كسب اين سلطه و اين قدرت كه قرآن مطرح ميكند وجود دارد؟ اين كار تفسير است، اما شما در ترجمه در چنين مواردي چهكار ميتوانيد بكنيد؟ پرداختن به جزئيات در ترجمه اصلاً امكانپذير نيست! اگر اينطور بود كه اصلاً نيازي نبود كه عربها اينهمه تفسير بنويسند. چون الفاظ قرآن در واقع الفاظ خودشان است. اينهمه تفاسير عظيم بر اساس ضرورت و نياز نوشته شدهاند. ترجمه را بايد با دقت فهميد. ترجمه يك هنر است و اين هنر را بايد درك كرد و فهميد. بهعنوان مترجم قرآن بايد بداند وظيفهاش چيست. مترجم قرآن نميتواند تماميت پيام قرآن را در ترجمه بگنجاند! اين اصلاً ممكن نيست! حداقل پيام قرآن بهعنوان يك متن ديني با ترجمه منتقل ميشود، درصورتيكه تفسير به بسط جنبههاي مختلف قضايا ميپردازد و اين دو، دو گستره متفاوت از هم دارند.
نظرتان درباره ترجمههاي دستهجمعي چيست و به نظر شما چنين روشي براي رسيدن به يك ترجمه مطلوب تا چه حد ميتواند راهگشا باشد؟
اين طرح حدود سه- چهار سالي است كه حداقل در حد يك نظريه مطرح است اما بايد گلهاي هم بكنم از اينكه كسي اين طرح را جدي نگرفت. اگر يك هزارم آن هزينهاي را كه در اين كشور براي فوتبال ميشود از لحاظ مادي و معنوي به اين قضيه اختصاص ميدادند- البته نميخواستم اين مقايسه را بكنم چون پرورش تن و پرورش روح اصلاً دو گستره جدا از هم دارند و پيام قرآن ضمن اينكه زيست انسان را به پاكي هدايت ميكند، اصل تكيهاش بر روح انسان است- به هر حال اگر اين طرح به اندازه يك باشگاه جدي گرفته ميشد، الان ما اميدوار بوديم و تلاش ميكرديم و بزرگاني جمع ميشدند و يك يا چند ترجمه را مبنا قرار ميدادند و كساني را مأمور ميكردند و هر هفته جلساتي تشكيل ميشد و نظريات مختلف در زمينه اشكالاتي كه ترجمهها دارند جمعآوري و نظرگاههاي موجود متمركز ميشد. اما متأسفانه اين طرح خيلي جدي گرفته نشد و تا به امروز هم در اين زمينه اقدام عملي نشده اما به نظر من كار بسيار بسيار مهمي است و بايد جدي گرفته شود. من معتقدم در پديدآوردن يك نثر بايد يك روح بر آن حاكم باشد و دستهجمعي نميشود يك نثر پخته پديد آورد. اما در بهسازي اين متن من معتقدم كه هرچه نظرها جمعيتر باشد، از خطا مصونتر خواهد بود. اگر آدمهايي مثل غزالي و بزرگتر از غزاليها اشتباه نكنند، اعجاز و بياشتباهي قرآن از كجا فهميده ميشود! واقعاً زمينه كار وجود دارد. در فرايند ترجمه قرآن بايد خيلي از قضايا در نظر گرفته شود. ما در رساندن پيام قرآني بايد يك متدلوژي بسيار قوي را در نظر بگيريم. خلوت انسانها بهرغم داشتن انگيزه خيلي زياد، در اختيار ما نيست، يعني در اختيار تمام كساني كه دلشان به حال معنويت ميسوزد. در ترجمه قرآن ما بايد فرايندي را به كار گيريم كه گذر از آن از يك كس ساخته نيست. جايي هست كه نياز به ادبيات داستاني است و حكايت طوري است كه انسان بايد با روح هنرمندانه بسيار ظريفي مطلب را ارائه كند. آنجا اگر كسي باشد كه به ادبيات داستاني آگاه باشد، ميتواند به اين امر كمك كند. همچنين يك يا چند نحوي بسيار ممتاز ميتوانند بسيار دستگير باشند. همينطور در صرف و اشتقاق و ديگر علومي كه پيشنياز است. چون به هر حال دانستههاي يك انسان بسيار محدود است و از يك انسان مگر چه ساخته است؟ بزرگواري ميگفت: هر كس بگويد در تمام علوم از تو باسوادترم، بدانيد كه دروغ ميگويد و هر كس بگويد در فلان علم از تو باسوادترم قطعاً راست ميگويد. دنيا دارد به سوي تخصصيتر شدن حركت ميكند و من اميدوارم انسانِ خيّري پيدا شود و مسؤوليت مادّي و معنوي ترجمه دستهجمعي قرآن را برعهده گيرد.
 
جمعه 24 شهریور 1391  3:47 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها