0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نیم نگاهی به تفسیر نور علی نور

نیم نگاهی به تفسیر نور علی نور

ع. قشلاقی

تفسیر نور علی نور: تعلیقات علامه شعرانی بر روض الجنان, مجموعه آثار کنگره بزرگداشت شیخ ابوالفتح رازی, ج9و10, قم, پاییز 84 .

درآمد

سپاس خدای را که بردارنده این ایوان است و گسترنده این شادروان است, آراینده آن به آفتاب و ماه و ستارگان است و دارنده این پیغامبران و امامان است و درود بر رسول او که سید پیغمبران و ختم مرسلان است و بر اهل البیت او که ستارگان زمین و پیشوایان دینند و بر یاران او بزرگان و اخیار از مهاجر و انصار. 1
شیخ ابوالفتوح رازی از مفسران بزرگ شیعه در سده ششم ق و تفسیر او رَوضُ الجِنان و رَوح الجَنان نخستین تفسیر فارسیِ شیعی و بلکه به حق می توان گفت این تفسیر مهمترین تفسیر کامل شیعی به زبان پارسی از آغاز تاکنون است.
شیخ ابوالفتوح رازی تقریباً معاصر امین الاسلام طَبْرِسی صاحب مجمع البیان بوده2 و طبق یک تقسیم بندی از طبقه ششم مفسران شیعه محسوب می شود. 3 خاندان شیخ ابوالفتوح و پدران وی در نیشابور بودند و جدّ او ابو احمد بن حسین از نیشابور به ری آمد و چنان که خود در تفسیر آیه 25 سوره فتح می گوید, بدیل بن ورقاء خزاعی و نافع بن بدیل ورقاء خزاعی, دو تن از صحابه رسول خدا(ص) از اجداد ایشانند; بنابراین خاندان ابوالفتوح اصالتاً عرب بوده اند, اما در ایران نشو و نما کرده و فارسی زبان شده اند.

منابع شرح حال ابوالفتوح رازی

دو تن از شاگردان ابوالفتوح یعنی ابن شهرآشوب مازندرانی در معالم العلماء و منتجب الدین در فهرست شرح حال او را نوشته اند, همچنین قاضی نور الله شوشتری در مجالس المؤمنین به شرح حال ابوالفتوح پرداخته است و نیز مرحوم محدث نوری در خاتمه مستدرک شرح حال ابوالفتوح را آورده است, در ضمن محمد خان قزوینی در خاتمة الطبع چاپ اولِ تفسیر شرح حالی دراز دامن پرداخته و جنبه های مختلف تفسیر و مفسّر را باز نموده است.
همچنین علامه شعرانی در مقدمه چاپ دوازده جلدی تفسیر به شرح حال نسبتاً مفصل از او پرداخته و مواردی از نظریات علامه قزوینی را به نقد کشیده است. آقای دکتر عسکر حقوقی هم موضوع رساله دکتری خود را ابوالفتوح رازی و تفسیر او قرار داده و علاوه بر آن در کتابی سه جلدی با عنوان تحقیق در تفسیر ابوالفتوح رازی به تفصیل به شرح حال ابوالفتوح و واکاوی تفسیر او پرداخته است. تعلیقات مرحوم محدث ارموی در تعلیقات نقض نیز در باز نمودن ابهاماتی از شرح حال ابوالفتوح اهمیت دارد. اما در این میان هنوز جای یک پژوهش همه جانبه درباره شیخ ابوالفتوح رازی و تفسیرش خالی است.
در سال های اخیر نیز چندین مقاله درباره شیخ ابوالفتوح رازی و تفسیر او نگاشته شده که بعضی از آنها حایز اهمیتند, از جمله مقاله (طبری و ابوالفتوح) نوشته دکتر محمد جعفر یاحقی که در یادنامه طبری (تهران, وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی, ص 319 ـ 333) چاپ شده و مقاله (ترجمه آیات تفسیر طبری و تفسیر ابوالفتوح رازی) نوشته دکتر محمد مهدی ناصح که آن هم در یادنامه طبری (ص 299 ـ 317) چاپ شده است. دکتر آذرتاش آذرنوش نیز در کتاب گران ارج خود تاریخ ترجمه از عربی به فارسی بخشی را به ترجمه ذیل آیات در تفسیر شیخ ابوالفتوح اختصاص داده است. مقاله جناب حجت الاسلام محمد حسن خزاعی ویراستار چاپ بیست جلدی روض الجنان با عنوان (دقت ابوالفتوح رازی در معانی واژه ها و مقایسه آنها با تبیان شیخ طوسی و مجمع البیان طبرسی) که در مجله مشکات (س 1374, ش 48, ص 205 ـ 216) چاپ شده هم درخور دقت و تأمّل است.

تفسیر روض الجنان

قبل از تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی چند تفسیر دیگر به زبان فارسی نوشته شده بود. پس از ترجمه تفسیر کبیر طبری, تفسیر شاهپور, تفسیر زاهدی و تفسیر سورآبادی نوشته شد. از این چند تفسیر که بگذریم تفسیر روض الجنان و روح الجنان شیخ ابوالفتوح رازی که در بیست مجلّد به زبان فارسی نوشته شده است بدون تردید مهمترین تفسیر فارسی تا به امروز و یکی از ذخایر بسیار نفیس و از گنجینه های ذی قیمت ادب زبان پارسی است.
شیخ ابوالفتوح رازی در عهدی که نویسندگان برای اظهار فضل و نشان دادن اطلاعات خود در زبان و لغت عربی دست به کار تکلّفات صوری و به کار بردن صنایع لفظی و مانند آن بوده اند, در نهایت کلام باری عزّ اسمه را به شیوایی و فصاحت و جزالت خاص خود تفسیر کرد آن چنان که از لغات کهنه پارسی و ترکیبات و اصطلاحات پیشین و خصوصیات دستوری قرن سوم و چهارم بی بهره نماند, با این که مستقیماً قرآن را تفسیر می کرد و ظاهراً می بایست بیشتر تحت تأثیر ادبیات عرب قرار می گرفت آن اندازه لغات و اصطلاحات عربی را چاشنی نثرش نساخته که کلیله و دمنه ابوالمعالی و چهارمقاله عروضی دستمایه نوشته خویش کرده اند. نثر ساده و بی تکلّف تفسیر شیخ ابوالفتوح از بسیاری جهات لطافت و سادگی و شیوایی و فصاحت آثار منثور پارسی دری را شامل است. شیخ هرگز به لفّاظی نپرداخته و حقایق و معانی عالی را فدای لفظ نکرده و با این که کار بسیار خطیر و دشواری در پیش داشته و در تفسیر آیات, آرا و عقاید مخالفان را مستدلاً و منطقاً بایست رد می کرده, جز از طریق سادگی و بی پیرایگی قدم بر نداشته و حقاً و انصافاً حق امری آن چنان خطیر را به خوبی ادا کرده است.
اگر چهار مقاله نظامی و کلیله و دمنه ابو المعالی و مقامات حمیدی و… را باید در زمره نثر فنّی قرن ششم به شمار آورد بدون هیچ گونه اندیشه ای نثر تفسیر کبیر شیخ را می بایست در ردیف ساده ترین و شیواترین آثار منثور قرن ششم محسوب داشت که از پیرایه هر نوع تکلّف و تصنّعی عاری است و در نهایت سادگی و زیبایی و رسایی است.
اصولاً بنای نثر تا اواخر قرن سوم هجری بر سادگی نهاده شده و غالب نویسندگان همّت بر ایجاد نثری مرسل و ساده و موجر و خالی از هر نوع صنایع لفظی صرف کرده اند; این همه تکلّفات و صنایع از نثر عربی به نثر فارسی رسیده و سرایت کرده. نثر عرب نیز در قرن سوم ساده و بی پیرایه بوده و اگر اسجاعی در بدایت کار و آغاز کتب دیده می شود یا تکرار و موازنه ای در اثنای کتاب های آن زمان به چشم می خورد همه از برای بسط معنا و تأکید مطلب است و نویسنده را در این کار قصدی و عَمدی نبوده و بی اختیار و دور از هر نوع تکلّف و تصنّعی چنان عباراتی آورده و تنسیق کرده است. اما در قرن ششم و پس از آن تمام صنایع از مترادفات و موازنه و اسجاع و مطابقه و جز آنها برای خودنمایی و فضل فروشی و اظهار هنر و قدرت بوده است.
با این وصف کتاب تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی که در زمره آثار علمی این زمان است از پیرایه صنایع و تکلّفات عاری است, چه در کتب علمی مؤلّف معانی بزرگی پیش رو دارد که برای همه فهم کردن معانی جانب سادگی و روانی عبارات را باید نگاه دارد و معنا را فدای لفظ نکند.4 این تفسیر فواید لغوی, تفسیری, کلامی, فقهی, تاریخی و… دارد که در نمونه ای از تعلیقات بعضی از آنها نقل خواهد شد.

اصطلاحات خاص مؤلف در تفسیر روض الجنان5

مؤلّف (ره) این کتاب اصطلاحات خاص دارد که در عصر او میان مردم متداول بوده و مردم عصر ما بدان انس ندارند و پیش از شروع در مطالعه تفسیر بهتر است بدان توجّه کنند:
ـ استعمال صیغه مفرد مخاطب به جای جمع و با فاعل جمع, به جای گفتید, گفتی و به جای رفتید, رفتی به کار می برد, مثلاً (وأنتم تعملون; و شما می دانی) و (وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ;6 و اگر می باشی در شک).
ـ فعل ماضی متکلم مع الغیر در زبان فارسی مانند رفتیم و گفتیم و کردیم به صورت رفتمانی و گفتمانی و کردمانی آمده است.
ـ یکی از اصطلاحات خاص این کتاب (انزله کردن) است به جای نازل کردن و وحی و فرود آمدن کتاب آسمانی, چنان که فرماید خدای تعالی فلان آیه انزله کرد.
ـ (ب) و (با) برای صیرورت, مثلاً گوید (او را به حاکم کرد) و ما در مِثل اینْ حرف (با) را نیاوریم.
ـ مؤلّف فعل مجهول عربی را بیشتر به صورت فعل منسوب به جماعت مجهول ترجمه می کند, مثل ضُرِبَ (زده شد) می گوید: زدند و قُتِلَ (کشتند) و قیلَ (گویند).
ـ نهاد به معنای وضع چنان که گوید: این جمله بر نهاد استفهام است یعنی به وضع استفهام و به معنای پرسش.
ـ دیگر از اصطلاحات قدیم حذف (نون) مصدر است مانند کرد و خورد, یعنی کار کردن و خوردن و آمد و شد, یعنی آمدن و رفتن.
ـ استعمال چند در غیر معنای استفهامی یعنی اندازه و مقدار مثلاً هم چند, یعنی هم اندازه.
ـ کلمه ابن را که به معنای پسر است بسیار از میان دو اسم می افکنند, مثلاً مؤلّف به جای محمد بن مسلم گوید: محمد مسلم و به جای سعید بن جبیر, سعید جبیر.
ـ سواء یعنی مساوی است, (سواء اگر به نیّتش سوگند باشد و اگر نباشد) یعنی مساوی است حکم آن چه نیّت سوگند کند و چه نیّت نکند.
ـ عند به معنای نزد چنان که گوید (عند آن موسی(ع) گفت) یعنی در آن وقت.
ـ أحسب یعنی گمان دارم و معتقدم (چ مشهد, ج 2, ص 183) أحسب که چنین است یعنی فرض کردیم که چنین است شما را چه سود؟
ـ استعمال (باز) بر سر فعل, علامت تکرار و عود مثل (زنانتان شوهر باز کردند) یعنی شوهر تازه کردند و (باز جای بنهند) یعنی بار دیگر در همان جای بگذارند.

روش تفسیر شیخ ابوالفتوح 7

تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی ـ علیه الرحمه ـ از جهت فصاحت لفظ و لطف عبارت بر همه تفاسیر فارسی شیعه رجحان دارد و اگر عبارت او برای مردم زمان ما اندکی غیرمأنوس باشد به اندک ممارست مأنوس می گردد, چنان که نثر و نظم آن عهد حتی اشعار فردوسی برای آنها که ممارست ندارند چندان دلپذیر نیست.
شیخ ابوالفتوح در ادب و بیان و صرف و نحو و لغت و امثال آن غایت جهد به کار برده و منتهای تحقیق به عمل آورده است, آن اندازه شواهد از اشعار عرب و امثال که برای بیان لغات و قواعد عربیّت آورده هیچ یک از تفاسیر مانند کشّاف و تفسیر طبری نیاورده اند.
تفسیر کشّاف با آن که مؤلّفش زمخشری استاد بزرگ فن ّ است به اندازه تفسیر شیخ ابوالفتوح تحقیق لغوی و ادبی ندارد و شواهد این کتاب چند برابر شواهد کشّاف است و مؤلّف خود به استادی زمخشری اقرار دارد و او را از مشایخ و اساتید خود شمرده است, با این حال در عربیّت از کشّاف درگذشته مگر آن که نکات معانی و بیان در تفسیر کشّاف بیش از همه تفاسیر است و تفسیر ابوالفتوح, بلکه مجمع البیان هم از جهت علم بلاغت به پای کشّاف نمی رسد, چنان که کشّاف در سایر نکات ادبی بدین دو نمی رسد.
مؤلّف در علم کلام روش قدما را برگزیده است. متکلمین در اصول دین به دلیل عقلی ای تمسک می کردند که موجب یقین باشد یا به روایات متواتر و از ظن و خبر واحد و ظواهر ظنّی احتراز می جستند و همین طریقه را شیخ ابوالفتوح و اکثر مفسران ما برگزیدند, مانند شیخ طوسی(ره) در تبیان و طبرسی در مجمع البیان.
شیخ ابوالفتوح در اخلاق و آداب از اخبار و آثار و سخنان مشایخ صوفی و اشعار و کلمات قصار بزرگان بسیار آورده است. در قصص انبیای گذشته از عرائس ثعلبی فراوان نقل کرده و چون اخبار ضعیف در عرائس بسیار است و اعتماد بر آن نیست خواننده این تفسیر را شگفت آید که مردی عالم مانند مؤلّف که اعتماد بر روایت غیر ائمه معصومین(ع) را مطلقاً جایز نمی داند حتی اگر از صحاح سته آنان باشد, چگونه از کتابی ضعیف از کتب اهل سنّت نقلِ روایت می کند. امّا از چند جهت او را مصیب باید شمرد: یکی آن که غالب وقایع به وجه مختلف روایت شده و خواننده می داند چون قضیه را به چند گونه روایت کنند هیچ یک را اعتبار نباشد و مراد نقل قدر مشترک است; دوم این که قصص و حکایات انبیای گذشته منشأ حکمی از احکام شرعی نیست و از آن حلال و حرام استنباط نمی شود و ناقل آن را برای شنیدن نقل می کند نه برای اعتقاد به صحّت آن; سوم آن که روایت قصص هر چند ضعیف, بلکه کاذب باشد چون متضمن پند و نصیحت و عبرت بود جایز است و از حکایات کلیله و دمنه و صادح و باغم و مرزبان نامه که برای تعلم و ادب آورده اند پست تر نیست الاّ آن که خواننده باید بداند آنچه در ضمن تفسیر آیه قرآن آورند مانند خود قرآن صحیح و معتمد نیست و تفسیر امام فخر رازی بر سایر تفاسیر از این جهت رجحان دارد که از امثال این قصص اندک آورده است.
مؤلّف اقوال مفسران معروف مانند ابن عباس و قَتاده و سُدّی و مجاهد و دیگران را نقل کرده و هیچ یک را غالباً ترجیح نداده است مگر آن که یکی عام تر باشد و پیوسته گوید تعمیم اولی است یعنی آیه را طوری تفسیر کردن که خاصِ یک تن و یک قوم یا واقعه نباشد.
آنچه در تفسیر قرآن از اهل بیت(ع) وارد است نیز بیان کرده است و از اقوال مشایخ صوفیه و عرفا در اخلاق و زهد و تهذیب بسیار آورده و ما در جای دیگر گفته ایم: علمای پیشین از اقوال صوفیه احتراز نمی جستند و علت آن را بیان کردیم که چرا به اهل تصوف خوشبین بودند یعنی متصوفانی که از حدود شرع تجاوز نمی کردند.

چاپ های تفسیر روض الجنان

تاکنون این تفسیر چهار چاپ مختلف به خود دیده است:
1. پنج جلد, رحلی, ج 1 و 2 به تصحیح محمد کاظم صبوری طباطبائی تبریزی معروف به ملک الشعرا (1323 ق); ج 3 تا 5 به تصحیح سید نصرالله تقوی با مقدمه (خاتمة الطبع) علامه قزوینی: 1313 ـ 1315 ش.
2. ده جلد, به اهتمام استاد مهدی الهی قمشه ای (1320 ـ 1322 ش).
3. دوازده جلد به همراه یک جلد فرهنگ قرآن با عنوان نثر طوبی با مقدمه و حواشی و تصحیح علامه ابوالحسن شعرانی با همکاری علی اکبر غفاری (1347 ش).
4. بیست جلد به کوشش و تصحیح دکتر محمد جعفر یاحقّی و دکتر محمد مهدی ناصح, چاپ بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی.
بی شک بهترین چاپ این کتاب, همان چاپ بیست جلدی بنیاد پژوهش های آستان قدس است, چرا که در تصحیح آن از نسخه های فراوانی استفاده کرده اند و چاپ نسبتاً مقبولی ارائه داده اند, گرچه هنوز تا رسیدن به یک متن نزدیک به قلم مؤلف و یک تصحیح انتقادی از این کتاب راه باقی است.

احوال و آثار علامه شعرانی

علامه میرزا ابو الحسن شعرانی از عالمان وارسته و متقی و مخلص و پرتلاش, نویسنده ای توانا, مدرسی خستگی ناپذیر, بی اعتنا به زخارف دنیا و عشق به خدا و دین سراسر وجودش را فراگرفته بود. در حکمت, ریاضیات, نجوم و هیئت, ادبیات, تاریخ فقه و اصول و حدیث و تفسیر دستی توانا و سهمی وافر داشت و در همه یا بیشتر این رشته ها تدریس کرد یا آثار قلمی بر جای نهاد و نکاتی نو آورد. افزون بر اینها به زبان های فرانسه, عبری و ترکی مسلط بود و به زبان انگلیسی نیز آشنایی داشت. صفای باطن, طهارت روح, تواضع و بی آلایشی و بی ادعایی مزید بر اینها شده و از او انسانی نمونه ساخته بود و از سوی دیگر منیع الطبع, قله سان, سخت کوش و بلند همت بود. امروزه در حوزه های علوم دینی کمتر کسی است که به اندازه او در ادبیات عربی دست داشته باشد تا چه رسد به ریاضیات و نجوم و… .
موجز نویس و دارای قلمی سنگین بود و از تکرار مکررات و (تسوید مبیّضات) بیزار بود, او خود در آغاز ترجمه و شرح تبصره المتعلمین علامه حلی گفته است:
چنین گوید ابوالحسن بن محمد المدعو بالشعرانی (عفی عنه) که مدتی از عمر خویش که در فنون علوم دینی از معقول و منقول مصروف می گردید هنگام مطالعه کتب از تفاسیر و احادیث و اصول و فروع نکاتی لطیف به خاطر می رسید و در وقت ثبت می شد تا آن که به توفیق خدا بسیاری از آنها به رسم تعلیق در حواشی بعضی کتب ضبط گردید… و مناسب دیدیم بعضی نکات فقهی نیز جایی فراهم گردد و تألیف مستقل را برای گنجانیدن آن مناسب نیافتم چون در تألیف باید به استنساخ مطالب موجود و تکرار مکرر پرداخت. کتب موجود را نیز دیدم غالباً فروع بسیار دارد با مطالب غیر محتاج الیه و جزئیات و تفاصیل ملال آور که به کار خواص اهل فن می آید نه عامه مردم… اما ناچار حاشیه باید بر متنی معلّق شود, ضمناً کتاب تبصره علامه را دیدم جامع همه ابواب فقه است و عمده احکام, بی زواید و فروعی که به کار نمی آید, مناسب دانستم که آن را به عبارت فصیح فارسی با حفظ اصطلاح فقها ترجمه کنم… و اگر قیدی لازم بود بر آن افزایم و نکات منظور در آن آمیزم.
و بدین گونه از تکرار مکررات و تطویل بلا طائل پرهیز کرد و هم کتاب سودمندی مانند تبصره را به فارسی روان ترجمه کرد و هم نکات مورد نظر خویش را در آن گنجاند, او در پایان این اثر گوید:
… اگر اختیار با من بود اذن نمی دادم کسی مطالب این کتاب را برای نفع دنیا و تحصیل مال و جاه بخواند, چون دنیا اشرف از دین نیست و غایت هر عمل باید اشرف از عمل باشد و خدای ناکرده کسی که دین را برای دنیا آموزد دنیا را اشرف از دین می داند.
در این جا به این تذکر تنبّه آفرین ایشان گوش جان می سپاریم که فرمود: (آخرین نصیحت آن که علم بی تقوا و ورع را به چیزی نشمرند و سخن علمای دین را سست نگیرند و تعظیم آنان را چه مرده و چه زنده موجب مزید توفیق دانند. … و من فرصت را این جا غنیمت می شمرم و طلاب علوم دینی را که مانند خود من به کمال علم نرسیده اند بر حذر می دارم که هرگز سوءظن به بزرگان علمای دین نبرند که کمترین کیفر این عمل محرومیت از فیض علوم آنهاست. زهی شقاوت که کسی به بزرگان علمای دین بدبین باشد و سخنان آنان را به بی اعتنایی نگرد. اگر یکی از علما را بینی که بر کلام دیگری انگشتی نهد و خرده گیرد برای آن است که حقیقت را بیش از همه چیز دوست دارند و اگر کسی سهوی یا خطایی کرده است ـ که باید بر کلامش نکته گرفت ـ برای آن است که معصوم نبود و در مطلبی چنان که باید دقت نکرد و زود بگذشت و آن سهو در کلامش ماند که اگر باز بار دیگر نظر می کرد اصلاح می فرمود).8
در سال 1372 مصادف با بیستمین سال خاموشی این بزرگمرد, فاضل محترم آقای محسن صادقی با همکاری و همیاری بعضی دوستانش از جمله حجج اسلام حاج سید باقر خسروشاهی و حاج شیخ رضا مختاری یادنامه ای برای گرامیداشت ایشان به عنوان ویژه نامه مجله نور علم (ش 50 ـ 51) منتشر کرد.
البته در تجلیل از این عالم وارسته حق تقدم با جناب دکتر قوامی واعظ است که در سال 1348 به مناسبت چهلمین روز درگذشت ایشان جزوه ای با عنوان چهره درخشان منتشر کرد و این نخستین شرح حال علامه شعرانی محسوب می شود. اخیراً نیز یادنامه ای با عنوان فرزانه ناشناخته به همت مؤسسه بوستان کتاب قم منتشر شده که ـ گذشته از ویرایش ناقص و مغلوط بودن بعضی مقالات آن ـ کاری بزرگ و درخور تقدیر است.
درباره علامه شعرانی ناگفته ها بسیار است و مناسب است شرح حالی در خور و شامل همه ابعاد وجودی و آثار مکتوب ایشان سامان داده شود.

تألیفات علامه شعرانی

علامه شعرانی آثار بسیاری را به جامعه علم عرضه کرده است به طوری که آیت الله حسن زاده آملی می گوید: (آثار آیت الله شعرانی را باید در عداد کرامت به حساب آورد). به اختصار چند نمونه از آثار او را بر می شماریم:
ـ تألیف: اصطلاحات فلسفی (فلسفه اولی یا مابعد الطبیعة); تجوید قرآن مجید;9 راه سعادت (اثبات نبوت خاتم الانبیا و حقانیت دین اسلام); نثر طوبی یا دائرة المعارف لغات قرآن مجید به ترتیب حروف تهجّی.
ـ ترجمه: ترجمه الامام علی صوت العدالة الانسانیه; ترجمه رساله علوم و صناعات فارابی; ترجمه و شرح صحیفه کامله سجادیه; هیئت فلاماریون که از فرانسه ترجمه کرده اند; ترجمه نَفَس المهموم مرحوم حاج شیخ عباس قمی ـ اعلی الله مقامه ـ به نام دمع السّجوم; در مقدمه این کتاب می نویسد: (من این کتاب را برای ذخیره معادم نگاشتم).
وی زمانی که در ترجمه نَفَس المهموم به اختلاف روایات در مورد روز واقعه عاشورا مبنی بر این که دوشنبه بوده یا جمعه بر می خورد به حساب می پردازد و با استفاده از زیج ها روز دوشنبه را برمی گزیند.10
ـ تحقیق و تصحیح: تصحیح تفسیر صافی; تعلیقات بر شرح اصول کافی ملا صالح مازندرانی; تعلیقات بر وسائل الشیعه; تعلیقات بر تفسیر کبیر منهج الصادقین اثر ملا فتح الله کاشانی; تعلیقات بر وافی مرحوم فیض کاشانی; حاشیه بر مجمع البیان; تصحیح تفسیر ابوالفتوح رازی. 11
سرانجام آیت الله شعرانی درنیمه شب یکشنبه, هفتم شوال 1393 (12/8/52) وفات کرد و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپرده شد(اعلی الله مقامه و رفع فی فرادیس الجنان اعلامه).12

نور علی نور: تعلیقات علامه شعرانی بر روض الجنان

گفته شد یکی از چاپ های تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی, چاپ مرحوم علامه شعرانی و با عنوان روح الجنان و روح الجنان است. بعد از چاپ بیست جلدی بنیاد پژوهش های اسلامی ـ به جهت چاپ خوب و استفاده از نسخه های فراوان ـ چاپ علامه شعرانی چون دیگر چاپ های این تفسیر به مهجوریت افتاد و بیم آن می رفت که تعلیقات ارزشمند علامه شعرانی نیز از بین برود. در این میان به پیشنهاد کنگره ابوالفتوح رازی به احیای آن تعلیقات مؤلّفان این مجموعه, حدود سه هزار مورد از تعلیقات علامه شعرانی را در دو جلد کتاب با عنوان تفسیر نور علی نور: تعلیقات علامه شعرانی بر روض الجنان جمع آوردند تا تکمله ای باشد بر تفسیر بیست جلدی بنیاد پژوهش های اسلامی و به منزله جلد 21 و 22 آن چاپ, چرا که خواننده برای فهمیدن بسیاری از دشواری های تفسیر روض الجنان به تعلیقات علامه شعرانی نیاز دارد.
ییکی از مزایای این تعلیقات آن است که آخرین اثر مرحوم علامه شعرانی است. او پس از چاپ تفسیرهایی چون تفسیر منهج الصادقین, مجمع البیان و کتاب های روایی از جمله: وافی, شرح ملا صالح مازندرانی بر اصول کافی و… با کوله باری از تجربه و علم اندوزی و جمع معلومات اقدام به نشر این تفسیر کرده است که جای جای این تعلیقات بیانگر ژرف نگری و دقت آن بزرگمرد است.
یکی از سختی های تصحیح تفسیر که بر علامه شعرانی رفته است در دسترس نبودن نسخه های گوناگون این کتاب است. علامه شعرانی در تصحیح این تفسیر تنها دو نسخه داشته است که یکی از آن دو هم ناقص بوده است. علامه شعرانی در مقدمه نثر طوبی ـ که ابتدا در پایان تفسیر ابوالفتوح رازی و سپس مستقلاً چاپ شد ـ در یک صفحه مطالبی آورده که بخشی از آن مربوط به دشواری های تصحیح کتاب و تعلیقات ایشان است که خواندن آن خالی از لطف نیست و هو هذا:
سپاس خدای را که تصحیح و تحقیق این تفسیر به پایان آمد و آنچه در نیرو بود در اصلاح الفاظ و بیان معانی آن به کار بردیم. تصحیح اشعار و شواهد اعراب آن کاری بس دشوار بود, بحمدالله آسان به سر آمد و لغات فارسی که امروز غیرمأنوس است در ذیل صفحات تفسیر شد و ترجمه اشعار نیز ذکر گردید و آن همه تحریف و تصحیف که هریک را به صورت عجیب نسخ کرده بود به هیأت اوّل بازگشت و گاه ابیاتی که در این کتاب آمده است با آن که در سایر دواوین و کتب ملاحظه کردیم مخالف بود اما هر دو معنا داشت همان که در این کتاب بود آوردیم و اهل تتبع دانند اختلاف در روایت اشعار بسیار است.

شیوه کار در نور علی نور

آنچه در تفسیر نور علی نور: تعلیقات علامه شعرانی بر روض الجنان آمده است مجموع آن تعلیقات ارزشمندی است که علامه شعرانی در چاپ تفسیر ابوالفتوح رازی نوشته است. شیوه جمع آوری و ترتیب بدین گونه بوده است: ابتدا تعلیقات علامه شعرانی ویرایش شده و منابع آیات و احادیث و نقل قول های ایشان تخریج شده است, سپس بخشی از متن تفسیر که مرتبط با تعلیقات بوده در بالای هر تعلیقه قرار گرفته است تا این مجموعه خود مستقلاً و بدون مراجعه به اصل کتاب قابل استفاده باشد. همچنین دو مقدمه در آن آمده است: یکی مقدمه فاضل محترم جناب آقای محسن صادقی و دیگری مقدمه پر برگ و علامه شعرانی بر چاپ دوازده جلدی خود که پس از ویرایش و تخریج اقوال در ابتدای کتاب قرار گرفته است.
چند نکته:
1. مجموعه نور علی نور به ترتیب سوره های قرآن تنظیم شده و آیات مورد بحث در هر تعلیقه آورده شده است.
2. گاهی متن مورد نظر در روض الجنان طولانی بوده یا متنِ تقطیع شده ابهام داشته است, که در این صورت متن طولانی را تلخیص کرده و داخل قلاب آورده اند یا برای رفع ابهام و ارتباط متن با تعلیقات شعرانی مطالبی داخل قلاب افزوده اند.
3. به چند دلیل عبارات متن تفسیر را از چاپ مشهد انتخاب کرده اند نه از چاپ علامه شعرانی:
الف) چون در چاپ مشهد از نسخه های متعددی استفاده شده, متن پاکیزه تر و بی عیب تری ارائه شده است.
ب) در نتیجه بسیاری از حواشی علامه شعرانی که احیاناً مربوط به نسخ مغلوطی بوده که از آنها استفاده می کرده, بی فایده و بی موضوع شده و این گونه حواشی نیامده است.
پ) در بسیاری از موارد, مصححانِ محترم چاپ مشهد با توجه به چاپ علامه شعرانی و تعلیقات ایشان متن خود را تصحیح کرده اند یا این که در پانوشت تذکر داده اند که در چاپ علامه شعرانی چنین است. در این گونه موارد نیز از آوردن تعلیقات علامه شعرانی خودداری شده است. البته گاهی در مواردی اندک در متن از چاپ شعرانی استفاده شده و در پاورقی تذکر داده شده که چاپ مشهد نیز چنین است و این در جایی بوده که تعلیقه مرحوم شعرانی کمکی به تصحیح متن می کرده است.
4. در مواردی لغتی بارها ذیل آیات مختلف معنا شده است که در این گونه موارد سعی کرده اند به جز بار اول, بقیه موارد را حذف کنند.
5. تعلیقات علامه شعرانی را شماره گذاری کرده اند تا اولاً ارجاع به آنها آسان باشد و ثانیاً در (فهرست موضوعی) از آنها استفاده شود و به جای شماره صفحه به شماره تعلیقه اشاره شود.
6. مبنای تجزیه این مجموعه در دو جلد, چاپ بیست جلدی مشهد بوده است, بدین صورت که تا پایان جلد دهم این چاپ در جلد اوّلِ تفسیر نور علی نور و از آغاز جلد یازدهم تا پایان جلد بیستم در جلد دوم آورده شد. شایان ذکر است که مؤلف نیز تفسیر را در بیست جلد قرار داده است.
7. در مورد شماره آیات قرآن نیز مبنای شماره گذاری, چاپ بیست جلدی روض الجنان است که بر مبنای قرآن های رایج یعنی رسم عثمان طه مرتب شده که البته در چاپ علامه شعرانی شماره آیات اندکی با چاپ مشهد متفاوت است.
8. در پایان این مجموعه چند فهرست تنظیم و گنجانده شده است:
الف) موضوعات: فهرست موضوعی شامل همه موضوعات تعلیقه های علامه شعرانی به ترتیب الفبایی است و شماره تعلیقه مقابل آن ذکر شده است, موضوعاتی از قبیل: تراجم, تاریخ, نقد حدیث, نقد تفسیر ابوالفتوح رازی, تصحیح متن تفسیر ابوالفتوح, تفسیر علمی, تفسیر قرآن, توجیه عبارات ابوالفتوح, توحید و….
ب) لغات و ترکیبات: شامل لغات و ترکیباتی است که علامه شعرانی در تعلیقات ترجمه و توضیح داده است بسیاری از این لغات و ترکیبات امروزه کاربرد ندارند, لغاتی از قبیل ادر, ادره, ادعیاء, ازغ, اساکفه, اُسْتُره, افلاختن, اقابله, اقوا, اکتراث, بجاردن, بحمبانه, تاسه, تاغ, تامور, تپنچه, خلنج, خَلوق, فروختار و… .
پ) کتاب ها: شامل کتاب هایی است که نامشان در متن نور علی نور آمده است.
ت) معصومان و پیامبران.
ث) کسان.
ج) جای ها.
چ) منابع و مآخذ.

محتوای تعلیقات

آنچه را که علامه شعرانی در تعلیقات به آن پرداخته است می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. ترجمه و توضیح کلمات: در تفسیر ابوالفتوح لغات بسیاری به کار رفته که امروزه فراموش گشته اند و کاربردی ندارند. این لغات اعم از فارسی و عربی را علامه شعرانی ترجمه کرده است. فهرستی از این لغات و ترکیبات در جلد دوم تفسیر نور علی نور آمده است.
2. ترجمه و توضیح اشعار عربی: تمام اشعار عربی ترجمه شده اند و افزون بر ترجمه فواید تاریخی و نکته های ادبی در این ترجمه ها آمده است که نمونه هایی از آن را ملاحظه می کنید:
الف) ذیل شعر زیر که از عدی بن زید است, گوید:
أبْلِغ النَّعْمانَ عَنّی مألُکاً
إنَّهُ قَد طالَ حَبْسی وانتِظاری13
نعمان را از من پیام رسانید که ماندن و نگرانی من دراز شده. واین شعر را عدی بن زید در حبس نعمان بن منذر گفت واین عدی سرگذشت بسیار مطوّل جالب دارد که در اغانی و کتب دیگر نوشته اند. در آغاز جوانی در دربار انوشیروان بود و زبان فارسی و عربی می دانست و در عهد هرمز به سفارت روم رفت و چندی در شام بود و او میان کسری و ملوک حیره وساطت داشت تا وقتی در ملک پرویز که نعمان بن منذر ملک حیره بود پیامی برای او برد و نعمان بن منذر از او رنجید و مدت ها به زندان کرد و او را در زندان کشت. خسرو پرویز به سعایت فرزندش سعید بن عدی نعمان را به مدائن خواست و چندی در خانقین حبس کرد آن گاه کشت و خاقانی بدان اشارت کرد در این شعر (زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان), چون در بعض روایات نعمان را زیر پای فیلان انداخت.
ب) ذیل شعر زیر که از فرزدق است گوید:
وَ إنَّکَ إنْ تَخْطِبْ إلَیْکَ بَناتِهِم
تُلاقِی الذی لاقی یَسارُ الکَواعِبِ14
ییَسار نام غلامی است چون عاشق پیشه بود او را یسار الکواعب نامیدند و کاعب دختری است که تازه پستان درآورده باشد و فرزدق در این بیت هجو مخاطب می کند به پستی نسب و گوید اگر دختران قبیله ما را خواستاری کنی چنان شوی که یسار الکواعب شد و قصه او آن است که یسار عاشق بی بی خود شد و از او کام خواست و بی بی به تعلل او را از سر خود باز می کرد تا اصرار غلام به غایت رسید و زن به ستوه آمد, شبی را به او وعده داد, غلام در آن شب به امید کام گرفتن آمد. زن از بوی کریه او اظهار نفرت کرد و گفت ناچار باید تو را بخور دهم. او را بر مجمر نشانید و مجمر را زیر جامه های او نهاد و خود پیش او نشست و دست دراز کرد و آلت غلام در مشت گرفت و تیغ آماده کرده بود. غلام را اول خوش آمد اما ناگهان احساس سوزشی کرد گفت: این چیست؟ بی بی گفت هیچ و تا رفت بداند اصل قضیه چیست, قضیه از اصل منتفی شده بود.
پ) ذیل ابیات زیر گوید:
لِکُل ّ أبی بِنت إذا هِیَ أدرَکَتْ
ثَلاثَةُ أصْهارٍ إذا ذُکِرَ الصِهرُ
فَزَوجٌ یُراعیها وَ بَیْتُ یَکِنُّها
وَ قَبْرُ یُواریها و خَیرُهم القَبرُ15
برای هر که پدر دختر باشد وقتی دختر به سن بلوغ رسد سه داماد است چون سخن از داماد رود: اوّل شوهری که او را نگاهبانی کند, دیگر خانه ای که او را بپوشد و گوری که او را پنهان کند و بهترِ آنها گور است. چون پیش از زمان پیغمبر(ص) دختران و زنان آزاد بودند و زنا عیب نبود و مردان دختردار که به مقتضای فطرت بشری غیرت داشتند از عمل دختران رنج می بردند اما ناچار تابع حکم جامعه بودند به غریزه غیرت دختران را می کشتند چون از وجود دختران آبروی خود را برباد رفته می دانستند و خود دختران را در شقاوت. تا اسلام حجاب آورد و زنا را حرام کرد و معاشرت زن ومرد را منع فرمود. اکنون هم در امّت های متوحّش مرکز آفریقا زنان آزاد و بر مردان حکومت دارند. بدتر از عرب جاهلیت و در امم متمدن بالعکس, چنان که فرمود (الرجال قوّامون علی النساء).
ت) ذیل شعر زیر گوید:
رُبَّ ما تُکْرَهُ النّفوسُ مِن الأمْـــ
ـــرِ لَهُ فَرْجَةٌ کَحَلَّ العِقالِ16
بسا مردمی که کراهت دارند کاری را و در آن فرج و گشایش باشد آسان مانند باز کردن زانوبند شتر.
این بیت از امیّة بن ابی الصلت که اشعار او بیشتر دین و ادب است و این بیت را پس از ذکر ابراهیم و فرزندش گفته است که خواست به امر خدا او را ذبح کند و فدا برای او آمد و بعضی نسبت به عُبیدِ اَبَرص داده اند.
ث) ذیل این بیت زید بن عمرو گوید:
عُذْتُ بِما عاذَ بِهِ إبْراهِمْ
إذْ قالَ وَجْهی لَک عانٍ راغِم17
زید بن عمرو بن نفیل از حنفا بود که پیش از بعثت پیغمبر(ص) ترک بت پرستی کرد و او پسر عم ّ خطاب است. و میان این دو بیت او بیت دیگر روایت کرده اند: (مستقبل الکعبة وهو قائم) یعنی پناه بردیم به آن که پناه برد به او ابراهیم در حالتی که روی به کعبه ایستاده بود وقتی گفت خدایا روی من توجه به تو دارد و آن را نزد تو به خاک سایم.
3. نقد ترجمه آیات قرآن در تفسیر روض الجنان: علامه شعرانی در مورد ترجمه ذیل آیات در تفسیر ابوالفتوح می گوید: (ترجمه های فارسی تحت اللفظ آیات البته از مؤلف نیست و آن صحت و جزالت که در عبارت وی دیده می شود در ترجمه ها نیست, گاه نیز غلط فاحش دارد نه از ناسخ و کاتب بلکه از خود مترجم هر که بوده است, برای رعایت امانت تغییر ندادیم و چون خوانندگان آن را با ترجمه های خود مؤلف در عبارت تفسیر مقابله کنند اختلاف آنها از همه جهت ظاهر شود و نسخه قدیمی از قسمتی از این تفسیر که ترجمه داشت با نسخه مطبوع بسیار مخالف بود و از این جهت خوانندگان بر مؤلف یا بر ما خرده نگیرند). 18
نیز ذیل ترجمه آیه 158 سوره آل عمران می نویسد: (کاتبان فارسی زبان خویشتن را در هر گونه تصرف مجاز می دانند و هر لفظ غیر مأنوس را به کلمه دیگر مأنوس تبدیل می کنند با آن که تصرف در سخن و کتاب دیگران مانند تصرف در مال و جان آنها جایز نیست. ترجمه های فارسی زیر آیات که در نسخ تفسیر ابوالفتوح ـ علیه الرحمة ـ آمده همه مسخ شده است, چون خود عبارت قرآن را پیش نظر داشتند می توانستند در ترجمه تغییر دهند. از جمله در ترجمه این کلمه را (واخدای) نپسندیدند و به کلمه دیگر (سوی حکم خدا) تبدیل کردند و نیز عبارت (درشت خوی سطبر دل) را در ترجمه (فَظّاً غَلیظَ القلب) به (زشت خوی سخت دل) تغییر دادند و ما را دسترسی به عبارت اصلی شیخ ابوالفتوح نبود جز مقداری از آن که از روی نسخه قدیمی دو جزءِ کتاب متعلق به جانب آقای کی استوان (وفقه الله تعالی) تصحیح کردیم و این نسخه چون قدیمی است به ترجمه های آن اعتماد بیشتر بود). 19
درباره ترجمه آیات در تفسیر روض الجنان, خوانندگان را به دو گفتار سودمند و عالمانه توجه می دهیم: مقاله دکتر محمد مهدی ناصح در یادنامه طبری با عنوان (ترجمه آیات تفسیر طبری و تفسیر ابوالفتوح رازی); کتاب تاریخ ترجمه از عربی به فارسی, ص 195 ـ 212 که آن هم درباره ترجمه آیات تفسیر روض الجنان مطالبی دارد که بخشی از آن ناظر به نظر علامه شعرانی درباره ترجمه آیات در این تفسیر است.
4. نقد تفسیر روض الجنان: علامه شعرانی بسیاری از روایات و اقوالی را که شیخ ابوالفتوح نقل کرده شرح می دهد و عبارات عربی آنها را ترجمه می کند و در بسیاری موارد با نگاه عالمانه و نقادانه آنها را جرح و تعدیل نموده است, به چند نمونه آن توجه کنید:
الف) مؤلف ذیل آیه 22 سوره بقره درباره آفرینش آسمان داستانی به این شرح نقل می کند: (راویان اخبار روایت کرده اند
که چون خدای (تعالی) خواست تا آسمان و زمین بیافریند, جوهری سبز بیافرید چند هفتِ آسمان و هفتِ زمین, آن گه به نظر هیبت بدان جوهر نگرید, از ترس خدای (عزّوجل ّ) گداخته شد, آبی گشت لرزان.
آن گه فرمان داد تا از آن آب بخاری و دودی برآمد, از آن دود یک آسمان بیافرید و خدای تعالی از بهشت گاوی بفرستاد که او را چهل هزار سُرُو بود و چهل هزار دست و پای و آن فریشته قدم بر سَنام آن گاو نهاد, قدمش نیک قرار نگرفت…).
علامه شعرانی هم ذیل آن, البته با توجیه عمل ابوالفتوح در نقل این داستان می نویسد: (این عبارت نقل عملِ کسی است که در ضمن کار تجربه آموزد و از اول نداند چه باید کرد و خدای تعالی چنین نیست و حدیث البته ضعیف است و مطلق خبر واحد در این ابواب قابل اعتماد نیست و مؤلّف برای تصویر عظمت خلق پروردگار نقل کرده است).20
ب) همچنین هنگامی که مؤلف در ذیل آیه 102 سوره بقره حکایتی نقل کرده است که در آن نسبت گناه به فرشتگان داده شده است, می نویسد: (این حکایات ضعیف است ونسبت معصیت به فرشتگان جایز نیست و آمدن ملائکه به زمین و شهوت رانی کردن و امثال آن مشتمل بر پند و عبرت نیز نمی باشد. مؤلّف برای آن که تفسیرش از قول مفسّران خالی نباشد آورده است ـ والله العالم). 21
5. تصحیح انتقادی: بعضی ها تصور می کنند هر آنچه که در نسخه خطی آمده درست است و نمی توان به هیچ وجه آن را تغییر داد, غافل از آن که نساخ یا کاتب نیز می تواند دچار سهو شود و ناخواسته به تحریف دست زده باشد. در این گونه موارد آنچه که ما از شیوه مصححان برجسته سراغ داریم این است که غلط بین را در متن درست کرده و در پاورقی تذکر می دهند که متن چنین بوده است و صورت غلط را از متن در پاورقی می آورند. مرحوم علامه شعرانی نیز چنین نموده است و بارها به غلط بودن نسخه اشارت کرده و صورت صحیح را نگاشته است و موارد تصحیفی را ذکر کرده است. به نمونه زیر توجه کنید:
در نسخه ای که علامه شعرانی داشته است عبارتی بدین گونه آمده است: (… عبد الله عباس گفت که رسول(ع) عام الفتح در ماه رمضان از مدینه بیرون آمد چون به پل رسید آب خواست و باز خورد… ). 22
علامه شعرانی در ذیل آن گوید: (ابن اسحاق گوید در سیره که چون پیغمبر(ص) به کدید رسید آب خواست و نوشید و افطار کرد و کدید در معجم البلدان گوید در 42 میلی مکّه است بین عسفان و امج و در کتاب کافی و من لا یحضره الفقیه گوید: چون به کراع الغمیم رسید افطار کرد و کراع الغمیم به قول معجم البلدان وادئی است در هشت میلی عسفان و چنان مستفاد می گردد که به مکّه نزدیک تر است از مدینه و چون مسافر از مدینه به مکه رود در روز اول به کدید یا کراع الغمیم نمی رسد. پس پیغمبر(ص) پیش از آن که به کراع الغمیم رسد روزه بود و پس از آن افطار کرد و مستلزم آن است که اول افطار برای مسافر رخصت بود پس از آن عزیمت شد یا آن که آن حضرت از اول روزه نگرفت و چون ملاحظه فرمود مردم افطار نمی کنند در کراع الغمیم آشکارا آب خواست و در حضور مردم افطار کرد و امر فرمود همه افطار کنند.
باری, پل که در کلام مصنف است در جایی نیافتیم. در سیاق سفر پیغمبر(ص) بسیار بعید می نماید در راه میان مکه و مدینه که آب جاری و شط نیست پل ساخته باشند اما شعبی و شریک در کوفه بودند و جسر و قنطره و باب الجسر در سیاق ذکر سفر آنان و افطار آنها در نزدیک پل و باب الجسر در روایات بسیار وارد شده است و بعید نیست در عبارت کتاب تصحیفی واقع شده باشد). 23

چند نمونه از تعلیقات عالمانه علامه شعرانی

گفته شد که تعلیقات علامه شعرانی نمونه یک تصحیح انتقادی است و شما می توانید در مجموعه تعلیقات نورُ علی نور ـ که حدود سه هزار تعلیقه بر تفسیر روض الجنان است ـ موضوعات متنوع علمی را, از جمله کلام, حکمت, فقه, اصول, تاریخ, حدیث, لغت, ادبیات فارسی, ادبیات عربی, بلاغت و… بیابید, برای نمونه چندین تعلیقه را با ذکر موضوع آن نقل می کنیم:

نقل مواعظ و اقوال صوفیه

شیخ ابوالفتوح رازی در ذیل بسیاری از آیات به موعظه پرداخته و در بسیاری از موارد از مشایخ صوفیه, گاهی با بردن نام آنها و گاهی بدون نام, مطالبی نقل کرده است. مرحوم شعرانی هم در توجیه این کار ابوالفتوح برآمده و چند جا توضیحاتی داده است:
1. در ذیل آیه 139 سوره بقره مؤلّف (فصلی در اخلاص از کلام علما و مشایخ) ترتیب داده است و علامه شعرانی در حاشیه چنین می گوید: (مؤلّف از نقل کلام مشایخ صوفیه احتراز نمی جست, چون بسیاری از آنان شیعی و متشرّع بودند و سخنان عالی گفتند و تنفّر از آن صوفی رواست که از حدود شرع پای فراتر نهد و بدان مقیّد نباشد). 24
2. مؤلف در ذیل آیه 159 سوره آل عمران می گوید: (… بهلول مجنون را گفتند: بنده کی متوکّل باشد؟ گفت: آن گه که از خلق غریب شود و به حق قریب و حاتِم أصم ّ را گفتند: حدّ توکّل تو کجاست؟ گفت: بنای آن بر چهار چیز است…).
علامه شعرانی در حاشیه بعد از معرفی بهلول و حاتم بن علوان اصم می نویسد: (اگر گویی مؤلّف چرا از مشایخ صوفیه روایت کرده است گوییم: همه آن مردمی که صوفیه از مشایخ خود می شمارند بدعت گذار نبودند, بلکه آنان حضرت امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) و دیگر ائمه رانیز از مشایخ خود شمرند, دیگر آن که سخن حق را از هر کس باید فرا گرفت که (الحکمة ضالّة المؤمن), چنان که اصولیان و محدثین و علمای عربیت و قرائت اصطلاحات از اهل سنت گرفته اند, مثل صحیح و موثق و ضعیف و اجازه و مسند و مرسل و مناوله و وجاده و مدابجه و غیر ذلک. به هر حال, صوفیان در عهد مؤلّف چنان منفور نبودند که در عهد ما چون بدعت در این عهد بیشتر است). 25

ناسخ و منسوخ

مؤلف در زمینه (نسخ آیات) نظر خاصی دارد و چندین جا در تعلیقات نکاتی را متذکر شده است, در ذیل آیه 241 سوره بقره می گوید:
سعید بن الْمُسَیب گفت: این آیت منسوخ است بِقَوْلِه تَعالی: (فنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ) و به نزدیک ما اعتبار کنند اگر هر دو آیت به یک جا آمده باشند مخصوص بود و منسوخ نبود و اگر آن آیت پیش از این آمده باشد این منسوخ بود….
علامه شعرانی در حاشیه می نویسد: (بعض اهل حدیث در ناسخ و منسوخ قرآن مبالغه کرده و چنان آن را بزرگ می دارند و تهویل می کنند که قرآن را اعتبار نماند و حدیث را ترویج کنند. گویند از بس در قرآن ناسخ و منسوخ است و محکم و متشابه و عام و خاص به ظاهر آن تمسّک نمی توان کرد و جواب آن را علما در کتب اصول گفته اند و ما در این جا گوییم: ناسخ در قرآن هست و منسوخ در قرآن نیست و هر آیه که در قرآن موجود باشد حکم آن منسوخ نشده غیر همین آیه و دو آیه دیگر که مشهور و متواتر است و موجب اشتباه کسی نخواهد شد. هر چه در شریعت, حکمِ منسوخ باشد پیش از نسخ در قرآن نبوده است, بلکه به سنت ثابت شده و به قرآن مرتفع گردیده است). 26

جمع و تدوین قرآن

علامه شعرانی در مورد جمع و تدوین قرآن نظرش این است که سوره های قرآن را خودِ پیغمبر(ص) به دستور جبرئیل مرتب کرد و مؤید آن, این است که پیغمبر اکرم (ص) به بعضی سوره ها با نام آنها اشاره می کرد; مؤلف ذیل آیه 281 سوره بقره می نویسد: (… ابوصالح روایت کند از عبداللهِ عبّاس که گفت چون آیت فرود آمد, جبریل(ع) گفت خدای تَعالی می فرماید که این آیت بر سر دویست و هشتاد آیت از سورة البقرة بنه…).
علامه شعرانی در حاشیه چنین توضیح می دهد: (تأییدِ آن می کند که سوره های قرآن را خود پیغمبر (ص) به دستور جبرئیل مرتب کرد و بقره همین اندازه آیه داشت که هست و این معنا در احادیث متواتر است که پیغمبر(ص) نام سوره های قرآن را می برد و اسامه را بر لشکری امیر ساخت چون سوره بقره از حفظ داشت و در قرآن کریم است (فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ)27 یا (فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ)28 و این که بعضی اهل حدیث گویند قرآن آیات متفرقه بود بعد از رحلت آن حضرت جمع کردند صحیح نیست, شاید سوره ها را در مصحف جمع کردند نه آیات را در سور). 29

قرائت و رسم الخط قرآن

مؤلف در بسیاری موارد درباره وجوه قرائت آیات و رسم الخط قرآن بحث کرده است. علامه شعرانی هم حواشی بسیاری در این مورد دارد که یک مورد آن را در این جا می آوریم. مؤلف در ذیل آیه 38 سوره مائده می نویسد:
قَولُهُ (وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ… ). سیبویه گفت نصب این جا در عربیت بهتر باشد و کذلک و قوله: (الزّانِیَةُ وَ الزّانِی) و در شاذ عیسی بن عمر به نصب خواند و این خلاف آن است که قراء بر اویند و رفع او بر ابتداست و خبر او فأقْطَعُوا است… .
علامه شعرانی در حاشیه می نویسد: (فقهای اسلام گویند: اگر در قرآن وجهی در عربیت جایز باشد اما قرّاء نخوانده باشند و قرائت آن متواتر نباشد جایز نیست. بعض علمای متأخر که آن را جایز شمرده اند قولشان معتمد نیست و به مخالفت آنان اعتنا نباید کرد, چون قول کسی را که در علمی بصیرت ندارد در هیچ مذهب و هیچ صناعت معتبر نشمرده اند و شاید کسی اهل لغت و نحو و طب و نجوم و غیر آن نباشد و لغت غلطی را صحیح پندارد و استعمال کند یا ماضی را به جای مستقبل یا دوای مفیدی را مضر داند یا زهره را نزدیک تر از ماه شمارد, قول آنان را در اقوال نباید شمرد. همچنین کسی که از قاعده قرائت و علم قرآن بی بهره است اگر تجویز کند قرآن را مطابق علم نحو بدون تواتر از قرّاء و نقل آن می توان خواند, قول او معتبر نیست).30

پاسخ به شبهات روز

گاهی علامه شعرانی ذیل تفسیر نکاتی را توضیح می دهد که ناظر به مسائل روز و در واقع پاسخ به برخی شبهات مطرح شده است. مؤلف در ذیل آیه چهل سوره مائده می گوید:
(یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ) آن را که خواهد عذاب کند و آن را که خواهد بیامرزد. در اوّل اعنی در باب عذاب استحقاق معتبر است به ادلّه عقل و اجماع امّت که از روی حکمت جز آن را نخواهد که عقاب کند که مستحق ّ باشد و عقاب نامستحق نخواهد.
علامه شعرانی در حاشیه در حکمت حدّ سرقت گفته: (این همه تأکید برای دفع توهم ملاحده و منکران دین اسلام است که بعید می شمارند برای اندکی مال دست مردی ناقص شود و به حکمت پروردگار در حدّ سرقت ایراد می کنند. از این جهت ملاحظه شود که عطوفت کاذب و سستی ایمان در اکثر ممالک اسلامی و تقلید نصارا آنان را از اجرای حکم الهی باز می دارد و به جای آن چند حکم درباره دزد مجری می دارند که مؤیّد فساد و مروّج دزدی است, از جمله آنان را حبس می کنند و مردم باید به دادن مالیات مصارف معیشت او را بر عهده گیرند, دیگر آن که دزدان در زندان تبادل فکر می کنند و نوآموزان از استادان فن دزدی یاد می گیرند و کامل می شوند, سیم آن که زن و فرزند آنها که غالباً فقیر و بی سرپرست می مانند در کوچه ها آواره و به فساد و دزدی مجبور می شوند, چهارم آن که دزدان را که آزاد کرده اند و مدت زندان به سر آمد اجازه کسب و کار نمی دهند و چاره دیگر غیرِ دزدی ندارد). 31

دقت های تاریخی و نقد اقوال

علامه شعرانی در مواردی با توجه به روایت های تاریخی و گاهی با مقایسه نقل ها با تاریخ ولادت و وفات افراد, مطالب ابوالفتوح را نقد می کند که دو مورد آن را می آوریم:
1. مؤلف در ذیل آیه 27 سوره رحمن می نویسد: (ذُو الْجَلالِ وَ الإِکْرامِ; خداوند بزرگواری و گرامی کردن بندگان. محمّد بن کعب الْقُرَظیِّ گفت: یک روز رسول(ع) بر سبیل امتحان کعب الأَحبار را گفت: یا کَعْب, ذُو الْجَلالِ وَ الإِکْرامِ, اکرام می دانیم, جلال چه باشد…).
و علامه شعرانی در حاشیه می نویسد: (این سخن که رسول (ص) از کعب الاحبار معنی جلال را پرسید غلط است چون علمای رجال و سیر اتفاق کردند که کعب پس از رحلت آن حضرت به مدینه آمد و اسلام آورد و اصلاً آن حضرت را ندیده بود). 32
2. مؤلف در ذیل آیه 249 سوره بقره می گوید: (عبداللهِ عبّاس گفت: تابوت و عصای موسی در بُحَیْره طَبَریّه است در دریای طبرستان…).
علامه شعرانی هم در حاشیه می نویسد: (دریای طبرستان زاید است از ناسخین کتاب یا از یکی از روات که پنداشت بُحیره طبریه همان دریای طبرستان است, آن را به این تفسیر کرد و بحیره طبریه در فلسطین است و دریای طبرستان در شمال مازندران). 33

دقت های ادبی

گاهی علامه شعرانی با توجه به قوانین علم نحو و دیگر علوم ادبی تفسیر ابوالفتوح را نقد کرده است. مؤلف در ذیل آیه 221 سوره بقره می نویسد: (مفَضل گفت: اصل نکاح جماع بود, پس به کثرت استعمال در عقد نیز استعمال کردند…).
علامه شعرانی در حاشیه می نویسد: (بیشتر لفظ غیر قبیح را برای معنای قبیح استعاره آورند نه بالعکس چنان که وطی به معنای گام نهادن و مقاربت نزدیک شدن و امثال آن. پس نمی توان گفت نکاح در اصل برای وطی بوده پس از آن در عقد استعمال کردند). 34

تأملات کلامی

مؤلف جابه جا مسائل کلامی را مطرح کرده و علامه شعرانی هم توضیحاتی در ذیل آنها آورده و احیاناً آنها را نقد کرده است. مؤلف در ذیل آیه چهل سوره نساء می گوید: (… و ثواب عمل کسی به کسی ندهند و بر فعل کسی دیگری را عقاب نکنند….)
علامه شعرانی هم در حاشیه می نویسد: (اگر گویی نماز و حج ّ استیجاری چگونه است که ثواب عمل زنده را برای مرده نویسند گوییم: ثواب عمل زنده برای زنده است و آنچه خداوند تعالی به مرده دهد تفضّل است نه استحقاق, چنان که اگر وصی و وارث به وصیت عمل نکنند عقاب بر همان است که تخلّف کرده نه میّت و بر این اجماعِ اهل عدل است). 35

قصص قرآن

علامه شعرانی در حاشیه تفسیر آیه (وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً)36 با اشاره به فلسفه ذکر قصص در قرآن در حاشیه می نویسد:
طریقه قرآن ـ چنان که گفتیم ـ در نقل حکایات اقتصار بر موضع عبرت است نه تفاصیل وجزئیات و مردم قصه دوست می خواهند در حکایت تفاصیل آن را بدانند و برای یافتن آن به هر وسیله دست فرا می برند و بسا دروغ و غلو و مبالغه که عادت مردم جاهل است در حکایات داخل می کنند که سود ندارد, بلکه گاهی زیان دارد, چون صورت دین و حکایات دینی را در نظر بسیاری زشت می کند وموجب گمراهی می شود, مثلاً بلندی قامت عوج بن عنق و بزرگی بساطِ سلیمان(ع) و اَشکال عجیبه یأجوج و مأجوج و نشستن دیو بر ملک و تخت حضرت سلیمان و عاشق شدن حضرت داود به زن سرهنگ خود اوریا وتوسل برای کشتن او و آمدن هاروت و ماروت به زمین و زنا کردن با فاحشه زهره نام و مسخ شدن آن به صورت ستاره وامثال این امور بسیار از حرص مردم به تفاصیل حکایات وسؤال از غیر امام وپیغمبر برخاسته است و در این آیه خداوند نهی فرمود پیغمبر را به نمایندگی امت که در این امور از کسی سؤال نکنند و آنچه به کار عبرت نمی آید در صدد تحقیق آن نباشند از جمله عدد اصحاب کهف که سه بود یا پنج یا هفت و موضع عبرت, نگاه داشتن خداست جماعتی را در خوابْ مدتی طویل به خرق عادت که مدت آن هم بر ما مجهول است. اما مردم هفت تن گفتند و نام آنها معین کردند و زمان خواب رفتن و بیدار شدن و سلطان هر دو وقت را و رنگ سگ ونام او, نام کوه وغار وی و سایر چیزها که دلیل بر صحت آن نیست و فایده ای بر دانستن آن مترتب نی, جز آمیختن قول کسانی که معصوم از خطا نبودند واختلاف بسیار داشتند وتناقض بی شمار با کلام خداوند صادق که (لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ)37. باری درباره اصحاب کهف به مفاد قرآن اکتفا باید کرد و در روایت ضعیف و قول غیر معصوم تردید باید داشت. 38

ذوالقرنین کیست؟

در میان مفسران درباره ذوالقرنین چندین نظر وجود دارد. نظر علامه شعرانی این است که ذوالقرنین همان اسکندر مقدونی است و چند دلیل برای آن ذکر کرده است:
ذوالقرنین لقب اسکندر مقدونی است و مشهور نزد مفسرین همین است و امام رازی گوید: کسی که به شرق و غرب و شمال عالم رفته و همه را تسخیر کرده باشد اگر غیر اسکندر بود او هم مانند اسکندر معروف می شد و همه می شناختند با آن که کسی جز وی بدین عمل معروف نیست و ابوریحان بیرونی نقل کرده است که ذوالقرنین ابوکرب حمیری بود ولیکن جهانگیریِ وی افسانه ای است بی اصل و ثمر و گویند عمر بن خطاب معتقد بود ذوالقرنین یکی از فرشتگان خداست و شاید علت آن بود که قرآن نمی خواند و فکرش متوجه چیزهای دیگر بود و نویسنده این حواشی گوید: یکی از ادله قول مشهور سؤال یهود است, چون آنان ابوکرب را نمی شناختند اما اسکندر نزد آنان معروف بود و در کتب تاریخ خود اخبار وی را نوشته بودند, چون او به بیت المقدس آمد عالم بزرگ یهود را با حرمت و تعظیم پذیرفت و دین آنها را آزاد گذاشت و اجازه داد در شهرهای خود به همان احکام و شریعت تورات عمل کنند و قوانین دولتی یونانیان برای آنها لازم نباشد. از این جهت اسکندر را بزرگ می داشتند اگر چه پس از وی جانشینان او با یهود بدرفتاری کردند و دلیل دیگر بر قول مشهور آن که خداوند نقل اخبار انبیا می کند یا کسانی که مانند انبیا در نشر خیر و آداب واخلاق تأثیر بسیار داشتند و از انبیا گذشته هیچ یک از پادشاهان جهان آن اندازه مؤثر نبود و در تأدیب وتهذیب وتعلیم علوم آن کوشش نکرد که اسکندر کرد.39

روش شناسی تفسیر ابوالفتوح

گاهی مؤلف در ذیل آیات قصه های عجیب و غریب از آفرینش زمین و آسمان و داستان های پیامبران نقل می کند و علامه شعرانی نقل آنها را از باب این که مؤلف می خواسته تفسیرش از این اقوال خالی نباشد یا این داستان ها مشتمل بر حکمت و موعظه است, دانسته است.
1. مؤلف در ذیل آیه شش سوره طه می گوید: (عبداللهِ عبّاس گفت: زمین بر پشت ماهی است و ماهی بر روی آب است و طرفی ماهی که سرو دنبال اوست در زیر عرش ملتقی اند به هم آمده و زیر دریا سنگی سبز هست که سبزی آسمان از اوست و آن سنگ آن است که خدای تعالی در سورت لقمان گفت: (فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ… ) 40 و آن سنگ بر سُرُوی گاوی است و پای های گاو برثری نهاده است وزیر ثَری کس نداند تا چیست مگر خدای تعالی و آن گاو دهن باز کرده است چون دریاها همه یکی شود در شکم آن گاو شود و دریاها خشک شود).
علامه شعرانی چنین می نویسد: (این سخنان را نه برای آن نقل می کنند که خود بدان معتقدند یا خواننده را بدان معتقد سازند, بلکه تا کتاب از اقوال مشهوره خالی نباشد و رسم علمای اسلام است در هر علم از توحید و فقه و اصول و تفسیر و حدیث اقوال باطل را نقل می کنند تا مردم نپندارند در نقل خیانتی کردند و چیزهایی که نپسندیدند به سلیقه خود از دین حذف کردند و شاید حق همان بود که حذف کردند). 41
2. مؤلف در ذیل آیه یک سوره ذاریات می نویسد: (…موسی برگشت و می گفت: ای خدایی که روزی خلقان به امر تو است, یکی را باران می باید و یکی را آفتاب و یکی را باد می باید و یکی را هوای ساکن آرمیده و تو خداوند همه را مراد بدهی و به حسب مصلحت روزی به هر یک رسانی چنان که تو دانی).
علامه شعرانی در حاشیه می نویسد: (از این خبر معلوم می گردد که علمای ما در سند اخبار قصص چرا مساهله می کردند, چون آنچه متضمن حکمت و تعلیم و موعظه بود برای فایده اش می آوردند و اگر در اصل حکایت مناقشه بود در آن تعلیم مناقشه نبود وعاقلان می دانند مقصود اصلی از نقل حکایات عبرت و موعظه است و موعظه حق است, اگرچه وقوع حکایات مشکوک بود و در اثبات آن اصرار نداشتند). 42
3. مؤلف در ذیل آیه 198 سوره بقره می نویسد: (… پس برای تذلّل و خضوع حاج ّ و صبر ایشان بر وقوف در این روز در این مَوْقف [عرفه] این نام ها بر روز و بر جای نهادند).
علامه شعرانی هم در حاشیه می نویسد: (این اختلاف در وجه تسمیه عرفه دلیل است که مؤلّف گفتار مفسران را برای اعتماد و اعتقاد بدان روایت نمی کرد, بلکه برای آن که کتاب از گفتار آنان خالی نباشد و دانستن آن که عرفه را چرا عرفه گفتند از ضروریات نیست و اگر ندانیم کدام از این روایات صحیح است هم مقصّر نیستیم و شاید هیچ یک درست نباشد و تسمیه را علتی دیگر بود).43

ادبیات فارسی

علامه شعرانی در ادبیات فارسی هم دستی دارد و گاهی نکاتی را توضیح می دهد, مثلاً:
1. مؤلف در ذیل آیه 37 سوره شعراء می گوید: (به تو آرند هر جادوی دانا را).
علامه شعرانی در حاشیه چنین توضیح می دهد: (جادو خود به معنی ساحر است و جادوگر صحیح نیست). 44
2. مؤلف در ذیل آیه 81 سوره قصص می نویسد: (… همه بگریختند و جز دو کس با او [قارون] نماندند. موسی(ع) گفت: یا اَرْضُ خُذیهِمْ; ای زمین بگیر ایشان را تا به زانو به زمین فرو شدند, دگر باره گفت: یا اَرْضُ خُذیهِمْ; ای زمین بگیر اینان را تا به کمر بست به زمین فرو شدند…).
و علامه شعرانی در حاشیه می گوید: (کمر در اصل لغت فارسی چیزی است که برمیان می بندند و آن جای از تن را که کمر بر او بسته می شود میان گویند و کمر گفتن آن مجاز است به علاقه حال و محل و اگر حقیقت خواهیم باید کمرگاه گفت یعنی جای بستن کمر یا کمر بست و کمربند و امثال آن). 45

شأن نزول

به نظر علامه شعرانی بسیاری از روایات شأن نزول معتبر نیست. مؤلف در ذیل آیه 187 سوره بقره می نویسد: (سهل بن سَعد گفت: در آیت (مِنَ الْفَجْرِ) نبود, به اوّل صحابه رسول بیشتر به شب دو رَسَن پیش خود بنهادندی و اعتبار می کردندی, خدای تَعالی برای بیان بفرستاد: مِنَ الفَجْرِ.)
علامه شعرانی هم در حاشیه می گوید: (به نظر بعید می رسد که خداوند اول بهترین عبارت را ادا نفرماید تا چون بیند مردم به اشتباه می افتند آن را اصلاح کند و اعتبار به بسیاری از روایات شأن نزول نیست به دلیل آن که در آن اختلاف دارند و درست آن است که بگوییم خداوند از اول عبارتِ تام فرمود). 46

جواز تغییر عبارت در روایات

علامه شعرانی استشهاد به متن روایات و به کلمات و حروف و تقدیم و تأخیر آنها را جایز نمی داند, چرا که بر خلاف الفاظ و تعبیرات قرآن, حفظ الفاظ روایات و ضبط آنها در میان راویان واجب نبوده است. مؤلف در ذیل آیه 267 سوره بقره می گوید: (… قَیْس بن ابی غَرْزة الْغِفاریّ گفت: ما را در عهد رسول(ع) در مدینه سمسار خواندندی. رسول(ع) آمد و ما را نامی نهاد از آن بهتر, گفت: یا معشر التُّجار (ای جماعت بازرگانان) هذا الْبَیْعُ یَحْضُرُهُ اللغو والْکِذْبُ والْیَمینُ فَشُوبُوهُ بالصَّدَقَةِ; این بیع را لغو و دروغ و سوگند در وی شود, آن را با صدقه به یک جا برآمیزی).
علامه شعرانی هم در حاشیه می نویسد: (در اسد الغابه از داود طیالسی عبارت پیغمبر (ص) را چنین آورده است: (یا معشَر التجّار انه یخالط بیعکم هذا الحلف فشوبوه بالصدقة).74 غرض من از نقل آن بود که تا این حد نقل به معنا را با تغییر عبارت جایز می دانستند و کسی از مسلمین این گونه تغییر را منکر نشمرده است تا مرد نامجرّب و غیر مطّلع نپندارد حفظ الفاظ روایت و ضبط آن مانند قرآن واجب است و می توان به هر کلمه و حرف و تقدیم و تأخیر و فتح و ضم ّ آن استشهاد کرد. در قرآن به تمام حروف و خصوصیات عمل او احتجاج باید کرد و در روایات صحیح به حاصل مضمون). 48

ذلت ابدی یهود

علامه شعرانی در مواردی به ذلت ابدی یهود و نقد حکایات ایشان پرداخته است. مؤلف در ذیل آیه 55 سوره آل عمران می نویسد:(… خلاف کردند فی معنی قولِهِ: (فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا) که این (فَوْقیّت) به چیست. بعضی گفتند به حجّت و بعضی گفتند به مملکت و قهر و غلبه و از این جاست که پادشاهی در رومیان است که ترسایان باشند و در جهودان نیست و جهودان مادام مقهور و مغلوب باشند…).
علامه شعرانی در حاشیه می گوید: (اکنون هم که دولتی دارند قائم به نصاراست و این خبرِ قرآن از اخبار غیبی است, تا کنون آنچه دیده ایم مؤمنان به حضرت عیسی(ع) که مسلمانان یا مسیحیانند بر کفار بت پرست یا یهود تفوّق داشتند و اینها زیر دست آنان بودند و خدای وعده داده است که تا قیامت هم چنین باشد و خدای نفرموده که نصارا بر مسلمانان غالب باشند).49

حکم وجوب و حرمت در وظایف اخلاقی

علامه شعرانی نظر کسانی را که در وظایف اخلاقی حکم وجوب و حرمت را روا نمی دارند رد می کند و چند آیه در تأیید نظر خود می آورد. مؤلف در ذیل آیه 32 سوره نساء می نویسد: (ضحاک گفت: روا نباشد که کسی تمنّای حال کسی کند, نبینی که حق تعالی چگونه حکایت کرد از آنان که تمنّای مثل حال قارون کردند (یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ)50, آن گه چون او را و اموال او را خسف کردند بر آن تمنّا پشیمان شدند, چنان که خدای تعالی از ایشان باز گفت: (وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا…). 51
علامه شعرانی نیز در حاشیه می گوید: (بسیاری از مردم گویند در وظایف اخلاقی حکم وجوب و حرمت نیست و این آیه ردّ ایشان است, چون اگر تمنّای مثل مال قارون حرام نبود متمنّی سزاوار خسف عذاب نمی گشت و در تأیید اینْ آیات بسیار است مثل قوله تعالی (یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالُ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ)52 و مانند (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً)53 و لکن اعمال ظاهر که بر جوارح پیداست هر کس بیند می داند مرتکب آن معصیت کرده و حکم به فسق او می کند, اما عمل قلبی چون پیدا نیست مرتکب را در انظار مردم آلوده جلوه نمی دهد). 54

دشوارترین آیه قرآن از جهت اعراب

علامه شعرانی مشکل ترین آیه از جهت اعراب را آیه 107 سوره مائده می داند و در حاشیه تفسیر این آیه می نویسد: (مجمع البیان گوید: این آیه با آن که پیش از این گذشت از مشکل ترین آیات قرآن است در اعراب و معنا و حکم و در هیچ یک از مظان ّ تحقیق چیزی پرفایده تر و عمیق تر و جامع تر از آنچه خود در این جا آوردم نیافته ام و بالله التوفیق).55
و هم در همان کتاب مجمع البیان از قول زجّاج آورده است که دشوارترین مواضع قرآن در اعراب این آیه است.56
و نویسنده این حواشی گوید: رساله ای در دست دارم, توفیق اتمام آن را از خداوند می خواهم در وجوه اعراب آیه و ترجیح هر یک بر دیگری و فواید فقهی که از هر یک مستفاد می گردد و شرح این موضع از تفسیر به کار دانشمندان خرده بین می آید و بیشتر خوانندگان را از تفصیل آن ملالت افزون گردد, لذا از بیان آن خودداری کردیم).57

تفسیر علمی قرآن

علامه شعرانی گاهی به تفسیر و تطبیق آیات با علوم طبیعی و علوم روز کرده که امروزه به آن (تفسیر علمی قرآن) اطلاق می شود. مؤلف در ذیل آیه 88 سوره نمل می نویسد: (قوله: (وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً); و تو بینی یا محمّد کوه های جامد, یعنی ایستاده و ثابت.(وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ); آن گه آن همچنان رود که ابر رود تا به روی زمین افتد و باز راست شود… . قُتَیبی گفت: معنا آن است که تو پنداری که این کوه ها ایستاده است و آن رونده باشد و هر چیز که بزرگ بود چنین نماید به خیال چون کشتی که اهل کشتی پندارند که ایستاده است و آن رونده باشد).
علامه شعرانی هم در حاشیه می گوید: (بعضی مردمان زمان ما گویند این آیه دلالت بر حرکت زمین دارد و این مسائل از آنها نیست که پیغمبران برای بیان آن مبعوث شوند). 58

حکم ظاهری و حکم واقعی در قصه موسی و خضر

در داستان حضرت موسی و خضر (ع) نکات ظریفی وجود دارد که علامه شعرانی به یکی از آن نکات اشاره کرده است. مؤلف در ذیل آیه 82 سوره کهف می گوید: (… عکرمه گفت آن گنج مالی بود و اَبُودردا روایت کرد از رسول(ع) که او گفت: زر و سیم بود, (وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً) و پدرشان صالح بود. گفتند نام او کاشح بود و گفتند هفتم پدرشان بود که صالح بود و او مردی سیّاح بود. محمّد بن المُنکدر گفت: خدای تعالی به صلاح مردی صالح نگاه دارد فرزندش را و فرزند فرزندش را و آن سرایی که او در آن جا باشد و همسایگانی که پیرامن سرای او باشند).
علامه شعرانی هم در حاشیه می گوید: (این حکایت از موسی(ع) خاص ّ قرآن است و در تورات و سایر کتب یهود و نصارا نیست و موسی(ع) صاحب شریعت و فقه بود و خداوند او را بدین واقعه از مرتبه فقه و شریعت آگاه ساخت تا تنبیهی باشد برای اتباع وی که به فقه ننازند و خضر را در علم برتر از وی نهاد, چنان که در صدر قصه گذشت. و چنان که معلوم است مبنای فقه غالباً بر سه اصل عمده است: اوّل حرمت نفوس که احکام قصاص و دیات بر آن مبتنی است; دویم حرمت مال مردم که احکام بیع ومعاملات مطلقاً مبنی بر آن است; سیم احترام عمل دیگران که احکام اجاره و جعاله و حرمت تسخیر بندگان خدا وجبر و قهر آنان ناشی از آن است. و خضر هر سه اصل را نقض کرد: غلامی بی گناه را کشت و کشتی را هنگام خطر شکست و خود و موسی را به کار بی اجرت برای ناکسان مشغول ساخت و از فقه غیر ابواب عبادت ونکاح را باقی نگذاشت تا بدانند بالاتر از فقه نیز علمی هست, چون فقه برای نظم ظاهر زندگی دنیوی است و چون بشر از غیب خبر ندارد خداوند برای آنان شریعت فرستاد وحکم شریعت بر ظاهر نهاد نه بر واقع, پس آن که از واقع آگاه است مقامش برتر است از آن که تنها ظاهر داند الا آن که مردم طاقت تحمل حکم وی را ندارند.
و اگر اتفاقاً کسی بر حقیقت آگاه گردد و حکم ظاهر فقه برخلاف آن باشد باید متابعت واقع کند و معامله ای که به عقد ظاهر موافق حکم شرع صحیح واقع شود وتو بدانی صاحب آن راضی نیست بر تو حرام است و آن که بر تو اعتماد کند در گزیدن بهترین متاع و ارزان ترین قیمت و تو رعایت صلاح اونکنی بهای آن که می ستانی بر تو مباح نیست که(غبن المسترسل سحت) 59 و زنی که به لفظ گوید به نکاح دائم تو در آمدم وتو بدانی به دوام نکاح راضی نیست هم برتوحرام است و چون بدهکار باشی به کسی که او نداند اصل یا مقدار آن را و تو بدانی و نگویی و به اندک مالی صلح کنی باز بر تو حرام است و غیر ذلک صحت ظاهری برای جاهل به واقع است). 60

ماهیت جن

درباره جن و ماهیت آن علامه شعرانی مطالبی از تفسیر غرایب القرآن نیشابوری نقل کرده است. مؤلف در ذیل آیه یک سوره جن ّ می گوید: (قولُهُ تعالی (قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ). بگوی ای محمّد که وحی کردند به من که گروهی از جنیّان گوش به آواز من کردند که من قرآن می خواندم و بشنیدند و گفتند: ما قرآنی عجب می شنویم. مفسّران گفتند: اینان نه کس بودند از جنیّان نصیبین که گوش با قرائت رسول کردند… .
علامه شعرانی هم در حاشیه می نویسد: (تحقیقات علمی بزرگان علما غالباً در تفاسیر فارسی نیامده است, چون تفسیر فارسی را برای عامه نوشته اند به قصص و حکایات اکتفا کرده و گاهی احکام فقه و ادب را نیز افزوده اند. اما در تفاسیر عربی همه گونه مطلب علمی هست خصوصاً در تفسیر امام فخررازی و نیشابوری, از جمله اقوال علمای اسلام در باره جن و شیاطین, نیشابوری گوید: آنان از موجودات مجردند نه جسمانی و نه متحیز و اگر هم جسم لطیف باشند لازم نیست ضعیف باشند و کار سخت نتوانند و دلیل وجود آنان قول انبیا است و نیز گویند: جنیان اصلاً مجردند مانند انسان و شاید تعلق به اجزای عنصری گیرند مانند آتش و آن آتش که جن از آن خلق شده جسم اثیری و لطیف باشد و گوید: خلاف است که شیاطین و جن دو نوعند یا یک نوعند با اختلاف عوارض; اشرارشان را شیطان گویند و معتدلان را جن و الله العالم). 61

فلسفه احکام

مؤلف در ذیل آیه دو سوره نور می نویسد: (و حکم زنا ثابت شود به یکی از دو چیز: امّا به اقرار فاعل و دوم به گواهی چهار گواه مسلمان عدل آزاد که در یک مجلس بر او گواهی دهند به زنا در فرج و معاینه عضو در عضو کَالْمیل فی المُکْحُلَة. اگر گواهی نه بر این وجه دهند, به گواهی ایشان حکم زنا ثابت نشود و ایشان را حدّ مفتری باید زدن, هر یکی را هشتاد تازیانه).
علامه شعرانی هم در حاشیه گوید: (با این شرایط هرگز زنا ثابت نمی شود, چون مرد و زن کار در خفیه می کنند جایی که یک تن فاسق هم نیست تا به چهار عادل چه رسد, ولکن مقصود از حدّ تعظیم قباحت فعل است گرچه مجازات واقع نشود).62

حکمت چیست؟

مؤلف در ذیل آیه دوازده سوره لقمان می گوید: (وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ. آن گه گفت: ما لقمان را حکمت دادیم یعنی عمل و علم و فهم و اصابت و سِداد رأی).
علامه شعرانی هم در حاشیه می نویسد: (خداوند به این آیه برای مسلمانان بیان کرد که حکمت نعمتی است بزرگ که خداوند به هر کس ندهد و کسی که لایق آن باشد نعمت بزرگی به او داده است وعقل و فهم که بدان چیزها را بداند و حقایق اشیاء را دریابد مذموم نیست. اگر گویی اهل شرع از حکمت مذمت می کنند, گوییم: محال است مسلمان در مقابل نص ّ قرآن سخنی مناقضِ آن گوید و اگر کسی از عقل و حکمت مذمّت کند در حقیقت مخالفت قرآن کرده است و اگر گویی مراد از این حکمت احکام شریعت است, گوییم: صحیح نیست, زیرا که لقمان پیغمبر نبود و آنچه می گفت به وحی نمی گفت بلکه به فهم و عقل می گفت و اگر گویی بعضی به متابعت عقل طبیعی و دهری شدند, گوییم: آن به متابعت وهم است نه عقل). 63

منزلت زنان

مؤلف در ذیل آیه 127 سوره اعراف می نویسد: (فرعون جواب داد که: (سَنُقَتِّلُ اَبْنأَهُمْ…) و برای آن که قوت موسی(ع) دیده بود و علوّ کلمه او دانسته که به او چیزی نتواند کردن, گفت: هم با سر آن کار شویم که به اوّل می کردیم از کشتن پسران بنی اسرائیل و رها کردن دختران, چه آن سال ها که او را خبر دادند که در این سال مولودی آید که ملک تو بر دست تو بشود. او بفرمود تا کودکان نرینه را می کشتند ـ چنان که قصّه آن برفت ـ و برای آن زنان را گفت رها کنیم این جا تا کسانی باشند که ایشان را خدمت کنند و ایشان از شرّ ایشان ایمن باشند که زنان را شوکت کارزار نباشد).
علامه شعرانی در حاشیه توضیح می دهد: (از قدیم ترین امم که تاریخ آنان را می دانیم زنان را شغل دیگر بوده است و مردان را شغل دیگر و سیاست و جنگ و امور عامه مردم پیوسته به دست مردان بود نه زنان و استمرار این قاعده دلیل آن است که حکمی است طبیعی و تغییرپذیر نیست مگر در قبائل بدوی و وحشی که فساد و صلاح عادات و رسوم در زندگی آنان تأثیری ندارد).64

چشم زخم

مؤلف در ذیل آیه 69 سوره یوسف می نویسد: (… و مصر را چهار دروازه بود, ایشان پراگنده شدند و به هر چهار دروازه در مصر شدند, چنان که یعقوب فرموده بود. (ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْءٍ); از خدای تعالی هیچ غنا نکرد آن دخول ایشان از درهای پراگنده مگر حاجتی که در دل یعقوب بود که آن حاجت روا شد و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس و اندیشه او از چشمِ بد).
علامه شعرانی در حاشیه درباره چشم زخم گوید: (در روایات صحیحه آمده است که العین حق ّ, چشم زدن درست است و آیه (وَإِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا)65 هم دلیل آن است و حکما نیز وجه آن را بیان کرده اند و در اشارات أبوعلی سینا مذکور است و این که جاهلان چشم زخم را از خرافات می پندارند صحیح نیست).66

مدت خواب اصحاب کهف

مؤلف در ذیل آیه ده سوره کهف می نویسد: (گفتند اکنون بیایی تا امشب با غاری شویم و آن جا بخسپیم و فردا تدبیر خود سازیم. آن شب در غار شدند و بخفتند و خدای تعالی خواب بر ایشان مستمر کرد تا سیصد و نه سال بخفتند و کس راه با ایشان نبرد…).
علامه شعرانی در حاشیه توضیح می دهد: (بنابر آن که 309 سال در قرآن برای مدت خواب آنان است وخداوند تعالی تصدیق فرموده و چنان که گفتیم نصارا گویند 150 سال یا 157 سال خفتند و قول آنان اعتبار ندارد و 309 سال در قرآن هم منقول از جماعتی است و حق آن است که مدت خواب آنان معلوم نیست). 67

قبله

علامه شعرانی متخصص در ریاضیات و هیئت و نجوم بود و در تعلیقات عالمانه خویش جابه جا نکاتی را تذکر داده یا نقد کرده است, در مورد جهت قبله نیز مطالبی آورده است. مؤلف ذیل آیه 144 سوره بقره می نویسد: (… و دگر آن که اتفاق مسلمانان است که اگر روی به جانبی کند از جوانب و اگر همه طرفی و کناری باشد نمازش درست بود.
اکنون بدان که تعیین قبله مختلف است به اختلاف احوال حاضران. کعبه قبله آن کس است که او در مسجد الحرام باشد و مسجد قبله آن کس است که بیرون مسجد بود در حرم و حرم قبله آن کس است که بیرون حرم بود از چهار جانب و اهل عراق روی به رکن عراقی کنند و اهل یمن روی به رکن یمانی کنند و اهل شام روی به رکن شامی کنند و اهل غرب روی به رکن غربی کنند, این مذهب ماست و جمله فقیهان مخالفند ما را).
علامه شعرانی هم در حاشیه می نویسد: (اتفاق مسلمانان نسبت به کعبه معظّمه است نه نسبت به مسجد, زیرا که اگر چنان مقابل مسجد بایستد که مواجه کعبه نباشد نماز صحیح نیست. کسی که بیرون مسجد نزدیک آن بایستد برابر گوشه مسجد چنان که مقابل کعبه نباشد نمازش باطل است و بیرون حرم نسبت به حرم همچنین. پس مناط قبله کعبه است با آن که در قرآن مسجدالحرام را نام برد, اما اجماع مسلمانان از صدر اسلام و عمل آنان دلیل آن است که مراد از آن کعبه است.
دو عبارت که نسبت به مذهب ما داد با یکدیگر مخالفند, چون اگر واجب باشد اهل عراق روی به رکن عراقی کنند و رکن عراقی در کعبه است, کافی نیست روی به حرم کنند بی آن که متوجه کعبه باشند, پس مناط قبله کعبه است نه حرم.
و علمای متأخر گویند قبله برای نزدیک عین کعبه است و برای دور جهت آن است و جهت کعبه عبارت از آن است که چون عین کعبه را ندانند همه آن سمت ها که احتمال وجود کعبه در آن می رود جهت است و نماز روی به همه آن سمت ها صحیح است و آن حد که یقین داریم سمت کعبه نیست از جهت خارج است و حق آن است که واجب اصلی استقبال عین کعبه است و جهتْ واجب اضطراری است. لذا هر چه می توان در جهت تضییق باید کرد پس اگر احتمال سمت کعبه را در چهار انگشت محصور توان کرد یک شبر را جهت قرار ندهد و هکذا). 68

یک نکته و پیشنهاد

سخن خود را با این پیشنهاد پایان می برم: اگر تلاشی شود که تمام تعلیقه ها و نوشته های تفسیری مرحوم علامه شعرانی در مجموعه ای جمع آید تبدیل به یک مجموعه با ارزشمندی خواهد شد که راهگشای مبتدیان و منتهیان خواهد بود. برای جمع نکته های تفسیری ایشان افزون بر حاشیه های تفسیر منهج الصادقین, مجمع البیان, روض الجنان و صافی باید از همه آثار ایشان استفاده شود.

پي نوشت ها:

1. روض الجنان, ج 1, ص 1.
2. رک: حسین کریمان, طبرسی و مجمع البیان, ج 2, ص 208 ـ 229, (انتشارات دانشگاه تهران, 1361).
3. تاریخ تفسیر قرآن کریم, حبیب الله جلالیان, ص 206 (چاپ اول, اسوه, 1372).
4. دکتر عسکر حقوقی, تحقیق در تفسیر ابوالفتوح رازی, ج 1, ص 58 ـ61 با تلخیص و تصرف (چاپ اول, تهران, 1346).
5. برای مطالعه تفصیلی این موضوع رک: نورٌ علی نور, ج 1, ص 29ـ33.
6. بقره (2) 23.
7. برای مطالعه تفصیلی این موضوع رک: نورٌ علی نور, ج 1, ص 33ـ 38.
8. برگرفته از نور علم, ش 50 و 51, سرمقاله به قلم آقای رضا مختاری.
9. رساله شماره یک و دو در شماره 50 و 51 مجله نور علم و نیز در کتاب فرزانه ناشناخته باز چاپ شده است.
10. رک: ترجمه نفس المهموم, ص 202و 203 (پانوشت).
11. برای آگاهی از تمام آثار علامه شعرانی رک: مجله نور علم, ش 50و51 و نیز نورٌ علی نور, ج 1, 26ـ30, پیشگفتار.
12. چهره درخشان, ص 17, به تلخیص و اندکی تصرف.
13. روح الجنان, ج 1, ص 126.
14. همان, ص 170.
15. همان, ص 182.
16. همان, ص 229.
17. همان, ص 312.
18. همان, ج 12, ص 274 (صفحه اوّل از نثر طوبی).
19. نورٌ علی نور, ج 1, ص 324, تعلیقه شماره 732.
20. همان, ص 66ـ67, تعلیقه شماره 50.
21. همان, ص 103, تعلیقه شماره 144.
22. روح الجنان, ج 2, ص 65. شایان ذکر است که در چاپ مشهد صورت صحیح آن آمده است و در پاورقی این گونه آمده است: آج: افتادگی دارد; لب, مب, مرء پل رسید آب بخواست و باز خورد.
23. همان.
24. نورٌ علی نور, ج 1, ص 113, تعلیقه شماره 169.
25. همان, ص 327و328, تعلیقه شماره 741.
26. همان, ص 211و212, تعلیقه شماره 429.
27. بقره (2) 23.
28. هود (11) 13.
29. نورٌ علی نور, ج 1, ص 254, تعلیقه شماره 548.
30. همان, ص 448, تعلیقه شماره 1061.
31. همان, ص 450, تعلیقه شماره 1067.
32. همان, ج 2, ص 1231, تعلیقه شماره 2745.
33. همان, ج 1, ص 223, تعلیقه شماره 465.
34. همان, ص 180, تعلیقه شماره 350.
35. همان, ص 377, تعلیقه شماره 874.
36. کهف (18) 22.
37. فصّلت (41) 42.
38. نورٌ علی نور, ج 2, ص 881, تعلیقه شماره 2049.
39. همان, ص 897, تعلیقه شماره 2081.
40. لقمان (31) 16.
41. نورٌ علی نور, ج 2, ص 922و923, تعلیقه شماره 2129.
42. همان, ص 1199و1200, تعلیقه شماره 2685.
43. همان, ج 1, ص 156, تعلیقه شماره 287.
44. همان, ج 2, ص 1019, تعلیقه شماره 2334.
45. همان, ص 1055و1056, تعلیقه شماره 2413.
46. همان, ج 1, ص 141, تعلیقه شماره 238.
47. اسد الغابه, ج 4, ص 223.
48. نورٌ علی نور, ج 1, ص 245, تعلیقه شماره 523.
49. همان, ص 291, تعلیقه شماره 643.
50. قصص (28) 76.
51. همان, آیه 82.
52. شعراء (26) 88 و 89.
53. اسراء (17) 36.
54. نورٌ علی نور, ج 1, ص 373, تعلیقه شماره 865.
55. مجمع البیان, ج 3, ص 260.
56. همان, ص 257.
57. نورٌ علی نور, ج 1, ص 481و482, تعلیقه شماره 1158.
58. همان, ج 2, ص 1047, تعلیقه شماره 2398.
59. کتاب من لا یحضره الفقیه, ج 3, ص 272, ح 3982.
60. نورٌ علی نور, ج 2, ص 895 و896, تعلیقه شماره 2080.
61. همان, ص 1288و1289, تعلیقه شماره 2837.
62. همان, ص 985, تعلیقه شماره 2253.
63. همان, ص 1072, تعلیقه شماره 2446.
64. همان, ج 1, ص 578, تعلیقه شماره 1382.
65. قلم (68) 51.
66. نورٌ علی نور, ج 2, ص 754, تعلیقه شماره 1766.
67. همان, ص 872, تعلیقه شماره 2030.
68. همان, ج 1, ص 115ـ116, تعلیقه شماره 175.

 
جمعه 31 شهریور 1391  12:11 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

رسائلی پیرامون تفسیر و علوم قرآن منسوب به اهل بیت(ع)

رسائلی پیرامون تفسیر و علوم قرآن منسوب به اهل بیت(ع)

ا. م موسوی

 

پیشگفتار:

به استثنای صحیفه مبارکه سجادیه، که ادعیه حضرت سجاد علیه السلام و نیز نهج البلاغه سخنان امیر المومنین علیه السلام، گرد آورده شریف رضی، عده‏ای رساله و کتاب، به عناوین مختلف به ائمه علیه السلام نسبت داده می‏شود.این کتابها از دیرباز جسته و گریخته مورد بحث و بررسی قرار می‏گرفتند و درباره صحت و ضعف آنها میان ارباب نظر بحث و گفتگو بوده.مدتهاست در این اندیشه بودم بحث مستقلی راجع به این کتابها بعمل آید، تا هم از دیدگاه تاریخی انتساب آنها روشن، وء هم از نظر ارزیابی، صلاحیت آنها مورد تحقیق قرار گیرد.کل این طرح، خود در راستای طرحی وسیعتر قرار می‏گیرد، که عبارت از تحقیقی و ارزیابی در کل منابع و مصادر اندیشه اسلامی است.
منابع اندیشه اسلامی، یا عقلی است و یا نقلی، و در طرح مزبور، بخش دوم محط نظر است. شرح و توصیح دآن طرح، و بیان ریزه کاریها و ظرافت آن، نیاز به بررسی جامع و مستقلی دارد، با توفیقات الهی، شاید درهمین کیهان اندیشه مطرح گردد، انشاء الله.
در اینجا توضیح یک نکته ضروری به نظر می‏رسد:مراد از کتابهای ائمه علیه السلام، تنها کتابهایی نیست که نام یکی از ائمه علیهم السلام، تنها به دنبال داشته و یا به نام آنحضرت شناخته شده، مثل:فقه الرضا(علیه السلام)، مصباح الشریعه و...
بلکه شامل رساله‏ها و کتابهایی می‏شود که به حسب ظاهر، به شخص دیگری نسبت داده می‏شود، ولی در حقیقت، تمام آن یک روایت از یک امام معین است.
اینگونه کتابه را نیز در اینجا مورد بحث قرار می‏دهیم، و از این قبیل است:رساله علل الشرایع فضل بن شاذان، که به حسب ظاهر از فضل است، ولی در آخر آن تصریح می‏کند، تمام مضامین کتاب را از حضرت رضا علیه السلام در مجالس متعدد شنیده است.
اینک با استعداد از توفیقات الهیه، و عنایات خاصه اولیاء اللّه سلام اللّه علیهم اجمعین به بحث و بررسی این کتابها می‏پردازیم.

1-رساله المحکم و المتشابه

این کتاب، اگرچه به مرحوم سید مرتضی نسبت داده میشود، که ایشان نیز آن را از تفسیر مرحوم نعمانی اقتباس کرده‏اند، ولی چون تمام کتاب به صورت یک روایت واحده، با ذکر سلسله سند در اول آن، به امیر المومنین علیه السلام منتهی می‏شود، ما آن را جزء رساله‏ها و کتابهای منسوب به اهل بیت علیهم السلام مورد بررسی قرار می‏دهیم.

تعریف کتاب:

این کتاب مستقلا بهمین نام«رسالة المحکم و المتشابه»به چاپ رسیده است.مرحوم مجلسی تمام آن را، در بخش قرآن بحار الانوار درج نموده است که در چاپ جدید بحار، جزء 93، از صفحه 1 تا صفحه 97.ارقام صفحات در گفتار فعلی ما، از همین جزء بحار است.
کتاب مذکور حاوی مقدمه موجزی در حدود دو صفحه پیرامون ارزش و اهمیت قرآن کریم بوده سپس چنین آمده است:
قال ابو عبد اللّه محمد بن ابراهیم بن جعفر النعمانی رضی اللّه عنه فی کتابه فی تفسیر القرآن حدثنا احمد بن محمد بن سعید بن عقدة، قال حدثنا احمد بن یوسف بن یعقوب الجعفی، عن اسماعیل بن مهران، عن الحسن بن علی بن ابی حمزه، عن ابیه، عن اسماعیل بن جابر، قال: سمعت ابا عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیهم السلام یقول...
آنگاه حدود یک صفحه از امام صادق علیه السلام سخنی درباره ارزش قرآن، و اینکه افرادی با عدم معرفت به کنه قرآن و اقسام و انواع آیاد آن، مرتکب اشتباهات بزرگی در تفسیر و تأویل کلام اللّه شده‏اند نقل شده، پس از آن حضرتش علیه السلام
سخنانی از امیر المؤمنین علیه السلام در مورد اقسام آیات قرآن، و شرح مفصل مطالبی که از قرآن در شئون مختلف استفاده می‏شود، نقل می‏فرماید. ظاهر عبارات مشعر به این است که از اینجا تا آخر کتاب، همگی از سخنان حضرت مولا علیه السلام است.در چند قسمت-در اثناء کتاب-نام امیر المؤمنین علیه السلام تکرار شده، که تأکیدی بر انتساب کلی کتاب به آن حضرت باشد.
روش کتاب بطور کلی، به تألیف کتاب یا رساله بیشتر شبیه است، تا به سخنان متعارف معصومین علیهم السلام.از نظر ادبی، در حد متوسط، و آمیخته با اصطلاحات علمی-چون:عام، خاص، ناسخ، منسوخ، قیاس، رأی، اجتهاد و...-و از نظر شیوه بیان، صلابت الفاظ، دقت معانی، وضوح مطلب، شمول و فراگیری، به هیچ وجه در حد مقایسه با نهج البلاغه-مثلا-نیست.
اینک به بررسی تشخیص مؤلف کتاب در سه بخش می‏پردازیم:

1-مرحوم سید مرتضی

تا آنجا که شواهد موجود حکایت دارد، از قرن دهم به بعد این رساله به مرحوم سید مرتضی نسبت داده شده، و به نظر مرحوم صاحب ذریعه، از زمان مرحوم مجلسی و شیخ حر عاملی این کتاب به نام ایشان اشتهار یافته است (1) اینک نام عده‏ای از بزرگان علماء که لااقل در نسبت کتاب به سید اشکالی نکرده‏اند:
علامه مجلسی، در کتاب گرانمایه بحار الانوار، تا آنجا که کتاب را از مرحوم سید و همه کتابهای او را مشهور می‏داند. (2)
شیخ حر عامل:در کتاب ارزشمند وسائل الشیعه (3) و در برخی اجازات خود.
سید عبد الله شر، در کتاب الاصول الاصلیه (ص 115)جزئی از کتاب مفصل جامع المتعارف و الاحکام.
شیخ یوسف بحرانی، در موارد متعدد کتاب حدائق، و در لؤلؤة البحرین(ص 322).
مرحوم خوانساری در روضات الجنات(4/303) محدث نوری در مستدرک الوسائل(3/365- 366).
شیخ انصاری در اول مکاسب محرمه، و بهمین مناسبت، و سایر موارد فقه، از این کتاب در منابع فقهی بعنوان تألیف سید مرتضی نام برده شده است، که بردن نام آنها بسی به طول می‏انجامد.
در اینجا باید توضیحی راجع به علامه مجلسی و بحار الانوار داد.مرحوم مجلسی از سویی کتاب «رسالة المحکم و المتشابه»را تألیف سید مرتضی و آثار ایشان را کاملا مشهور تلقی می‏کند، ولی تا آنجا که نگارنده به کتاب القرآن ایشان، و همچنین سایر ابوابی که با مضامین کتاب محکم و متشابه مناسبت دارد مراجعه کرده‏ام، هیچ جا به این عنوان از کتاب مذکور نقل نمی‏فرماید، و فقط در جزء 93(طبع جدید)متن کامل رساله را آورده، ولی هیچ اشاره‏ای چه در اول رساله، یا آخر آن نمی‏کند که این رساله سید مرتضی است.هنوز سر این مطلب بر نگارنده واضح نشده. (5)
بهرحال اشتهار انتساب کتاب به سید مرتضی از قرن دهم به بعد، به هیچ وجه جای انکار نیست، اما متأسفانه در مصادر و مدارک قبل از آن، نامی از این کتاب جزء تالیفات مرحوم سید مرتضی نمی‏بینیم:1-خود سید مرتضی در سال 417(حدود بیست سال قبل از وفات)طی اجازه‏ای (6) به محمد بن محمد بصروی، نام مؤلفات خود را برده، که در آن، نام این رساله نیآمده است.بطور طبیعی، احتمال دارد سید مرتضی آن را پس از این تاریخ تألیف نموده باشد.
2-مرحوم شیخ طوسی در فهرست، و همچنین مرحوم نجاشی در فهرست خود، که هر دو از شاگردان معروف سید مرتضی بوده و مرحوم نجاشی خود سید مرتضی را بعد از وفات غسل داده نامی از این کتاب نبرده‏اند.
3-مرحوم ابن شهر آشوب(متوفی 588) در معالم العلماء، نامی از کتاب مذکور، جزء تالیفات سید نمی‏برد.
در مقدمه کتاب امالی سید مرتضی، محقق کتاب، اشتباها این مطلب را به ابن شهر آشوب نسبت می‏دهد، که اضافه بر اینکه در کتاب فعلی معالم العلماء این مطلب نیست، در نسخه شیخ حر عاملی، طبق آنچه در جلد دوم امل آلامل نقل کرده، نیز نبوده است.
اضافه بر این شواهد تاریخی، در خود نسخه حاضر نیز چیزی که حکایت از جهت انتساب آن به سید مرتضی باشد، وجود ندارد.و فعلا به درستی نمی‏دانیم چگونه کتاب مذکور را از او دانسته‏اند؟ به احتمال بسیار قوی در نسخ اولیه کتاب، پشت جلد، نام سید مرتضی بعنوان مؤلف ذکر شده که خود منشأ انتساب به سید گردیده و چه بسا، کتاب مزبور، تألیفات شخص دیگری به نام سید مرتضی بوده است، که در ادامه همین بحث خواهد آمد. با شواهد موجود، طریق وصول کتاب به اصحاب، به نحو«وجادة»بوده که از طریق ضعیف تحمل حدیث است.
اضافه بر تمام این مطالب، شیوه ادبی سید مرتضی، و سبک استدلالات علمی او، در خلال کتب ادبی و علمی او کاملا واضح است، و با روش استدلال او تطابق دارد.برای نمونه، در همین رساله موجود(ص 92)، بحثیی راجع به ابطال رأی و قیاس دارد، و همین موضوع را درجلد دوم«الذریعه»در مبحث قیاس و رأی بصورت مشروح آورده که کاملا نشان دهنده دوگانگی مؤلف است.

2-مرحوم نعمانی:

اکثر کسانی که کتاب را به سید مرتضی نسبت داده‏اند، تصریح کرده‏اند که رساله را سید از تفسیر نعمانی(محمد بن ابراهیم النعمانی الکاتب، متوفی نیمه قرن چهارم)گرفته، و به تعبیر مرحوم نوری، تلخیص از آن تفسیر است.
ظاهرا وجه انتساب کتاب به مرحوم نعمانی، آمدن نام او بعد از خطبه کتاب است.مرحوم مجلسی در بحار الانوار(1/15)می‏فرماید:و کتاب التفسیر الذی رواه الصادق عن انواع امیر المومنین علیهما السلام المشتمل علی انواع آیات القران و شرح الفاظه بروایة محمد بن ابراهیم النعمانی و سیأتی بتمامه فی کتاب القرآن.
و قریب به این مضمون(یعنی:بروایة النعمانی)را دراول رساله، در جزء 93 بحار، آورده است.مؤید دیگر انتساب کتاب به او، عبارت شیخ حر عاملی در جزء دوم امل الاصل است، که بعد از انتساب کتاب تفسیری به نعمانی، اضافه می‏کند:من قطعه‏ای از آن را دیده‏ام.و مرحوم آقا بزرگ در الذریعه(تحت عنوان:تفسیر النعمانی) احتمال داده، مراد شیخ حر عاملی، همین رساله موجود باشد.
با تمام این حرفها، باز هم این مطلب جای تأمل دارد.قدیمترین، بلکه تنها مصدر نزدیک به زمان او، که نام مرحوم نعمانی و کتب او را دارد، فهرست مرحوم نجاشی است، و بهیچوجه نامی از تفسیر او نمی‏برد.مرحوم نجاشی به یک واسطه، آثار علمی مرحوم نعمانی را نقل می‏کرده ولی نامی از تفسیر در آنان نیست.
ابن شهر آشوب، در معالم العلماء فصل«فیمن عرف بکنیته»می‏فرماید:ابو عبد الله محمد بن ابراهیم:له تفسیر القران لاهل البیت علیهم السلام.
این اسم و کنیه اگرچه با مرحوم نعمانی انطباق دارد، ولی نمی‏توان اطمینان-چه رسد به جزم- داشت مراد ایشان همان نعمانی معروف است، خصوصا که کتاب فعلی جنبه تقسیم بندی ابحاث و آیات قرآن را دارد، و تمامی آن بصورت یک روایت معنای متعارف آن.و بر فرض که مراد ایشان همان نعمانی معروف باشد، این تعبیر مجمل و مبهم ابن شهر آشوب حاکی از عدم اشتهار انتساب آن به مثل نعمانی مشهور است.
از سوی دیگر، حتی اگر قبول کنیم که اصل این کتاب از نعمانی است، و مرحوم سید مرتضی آن را نقل کرده، و چون مرحوم سید خود از شاگردان مستقیم نعمانی نیست، قاعدتا باید واسطه‏ای در کار باشد که مرحوم سید، کتاب را بوسیله او نقل کرده است، و در نسخه فعلی، نشانه‏ای از واسطه در دست نیست.
با تأمل در عبارت اول نسخه فعلی، که عین آن را در اول گفتار آورده‏ایم، چنین بدست می‏آید که اصولا شخصی-ولو مجهول-این کتاب را، حتی بنابراین فرض که تفسیر نعمانی باشد، از او مباشرة نقل نکرده و حتی بعنوان«اجازه»و شبیه آن هم تعبیر ننموده، که اینها خود حاکی از آن است که نسخه فعلی به نحو«و جاده»به اصحاب رسیده که خود از طریق ضعیف تحمل حدیث است.
به احتمال بسیار قوی، چون مرحوم نعمانی اواخر حیات را در شامات-یعنی:شهر حلب- گذرانده و همانجا نیز وفات یافته (7) و از سوی دیگر بر اثر نفوذ شدید یک خط غلو در منطقه شامات- آن که ریشه همین علویان فعلی است-
بر اندیشه‏های شیعی، این کتاب جزء میراثهای علمی مرحوم نعمانی یافت شده، و بعدها بهمین صورت فعلی، و بدون استناد مستقیم به مؤلف-ولو بصورت اجازه-در مراکز علمی معروف آن روزگاران:قم، بغدااد، کوفه...انتشار یافته، و شاید مرحوم ابن شهر آشوب همین عبارت اول کتاب«قال ابو عبد الله محمد بن ابراهیم بن جعفر النعمانی رضی اللّه عنه فی کتابه فی تفسیر القرآن»را دیده، و با چنان عبارت مبهمی از آن یاد کرده است.البته اینها احتمالاتی است که اگرچه برخی شواهد آنها را تأیید می‏کند، ولی نیاز به جمع آوری شواهد بیشتری داریم.
خلاصه سخن آنکه، احتمال انتساب کتاب به مرحوم نعمانی، با آوردن نام ایشان در اول آن، چندان دور نیست، بخلاف احتمال انتساب به مرحوم سید مرتضی.
3-امیر المؤمنین(علیه السلام):
چون کتاب به صورت یک حدیث واحد از حضرت سلام اللّه علیه است، باید دید اعتماد بر این حدیث، از نظر نظام ارزشی حدیث، تا چه پایه است؟
در اینجا با اشکالات فراوانی مواجه هستیم: 1-انتساب اصل کتاب به دو مؤلف احتمالی آن، چندان واضح و روشن نشد، 2-بعضی افرادی که در سند حدیث قرار گرفته‏اند مورد اعتماد نیستند، 3-متن حدیث شباهتی به سخنان حضرت علیه السلام ندارد، بلکه روش و سبک آن، سبک کتب تألیفی است، 5-قطعاتی از حدیث در سایر منابع و مصادر-به استثنای تفسیر قمی و تا حدودی رساله سعد بن عبد اللّه-نیآمده است.
اینها هریک به تنهای یک ضد ارزش در ارزیابی حدیث بشمار می‏آیند، چه رسد که باهم جمع شوند؟
چون مطلب اول مورد بررسی قرار گرفت، به بررسی سایر مطالب می‏پردازیم:
سند حدیث:الف-احمد بن محمد بن سعید بن عقده:اگرچه زیدی مذهب است ولی از بزرگان حدیث و مورد احترام بزرگان شیعه نیز هست.گویند 000/120 حدیث را سندا و متنا حفظ داشت (8)
مرحوم نجاشی پس از ستایش او، به ذکر کتاب و مصنفات او پرداخته، و در آخر می‏گوید: و روایت له کتاب تفسیر القرآن و هو کتاب حسن و ما رایت احدا ممن حدثنا عنه ذکره.
ب-ابو الحسن احمد بن یوسف بن یعقوب الجعفی:توثیق صریح و روشنی ندارد.
ج-اسماعیل بن مهران:ثقه است.
د، ه-الحسن بن علی بنابی حمزه البطائنی، و پدرش علی:هر دو ضعیف و متهم به کذب.در باره حسن شرحی خواهد آمد.
و:اسماعیل بن حابر:ثقه است.
اما عم تشابه آن به سخنان حضرت علی علیه السلام، و اصولا سبک آن را می‏توان با نقل بعضی عبارات روشن نمود:
ص 67:و اما الذی کان فی عصر النبی صلی اللّه علیه و آله فمنه ما انزل اللّه تعلی فی مغازیه و اصحابه و توبیخهم...و غیره مما لو شرح لطال به الکتاب(!)
ص 64:و اما حدود الامام المستحق للامامه فمنها:ان یعلم الامام المتولی علیه انها معصوم من الذنوب کلها صغیرها و کبیرها، لا یزل فی الفتیا و لا یخطی فی الحوئاب و لا یسهو و لا ینسی ولا یلهو بشی‏ء من الدنیا.
و الثانی:ان یون اعلم الناس بحلال اللّه و حرامه و ضروب احکامه وأمره و نهیه، جمیع‏ ما یحتاج الیه الناس فیحتاج الناس الیه و یستغنی عنهم.
و الثالث:یجب ان یکون اشجع الناس لا نه فئة المؤمنین التی یرجون الیها ان انهزم من الزحف انهزم الناس بانهزامه...
و اما وجوب کونه اعلم الناس فانه لو لم یکن علما لم یؤمن أن یقلب الاحکام و الحدود، و یختلف علیه القضاا امشکله فلا یجیب عنها بخلافها، اما وجوب کونه اشجع الناس فبما قدمناه، لانه لا یصح ان ینهزم فیبوء بغضب من اللّه تعالی و هذه لایصح ان یکون صفة الامام أو اما وجوب کونه أسخی الناس فیما قدمناه و ذلک لا یلیق بالامام، و قد جعل اللّه تعالی لهذه الاربعه فرائض دلیلین ابان لنا بهما المشکلات، و هما الشمس و القمر:ای النبی و وصیح بلا فصل.
ص 91:و اما الرد علی من قال بالرأی و القیاس و الاستحسان و الاجتهاد و من یقول ان الاختلف رحمة، فاعلم انا لما رأینا من قال بالرأی و القیاس قد استعمل شبهات الاحکام لما عجزوا عن عرفان اصابة الحکم...(الی ان یقول:)قالوا:و قد رأینا النبی صلی اللّه علیه و آله و استعمل الرأی و القیاس بقوله للمرأة الخثعمیة...و قوله لمعاذ بن جبل حین ارسله الی لیمن...قالوا:و قد استعمل الرأی و القیاس کثیر من الصحابه و نحن علی آثارهم مقتدون، و لهم اجتحاج کثیر فی مثل هذا...فنقول لهم ردا علیهم:ان اصول احکام العبادات...(الی ان یقول)و من الدلیل علی فساد قولهم فی الاجتهاد و الرأی و القیاس انه لن یخلوا الشئی أن یکون تمثیلا علی اصل او یستخرج البحث عنه فان کان بحث عنه فانه لا یجوز فی عدل اللّه تعالی تکلیف العباد ذلک، و ان کان تمثیلا علی اصل فلن یخلوا الاصل ان یکون حرم لمصلحة الخلق اولمعنی فی نفسه خاص، فان کان حرم لمعنی فی نفسه خاص فقد کان قبل ذلک حلالا ثم حرم بعد ذلک لمعنی فیه، بل لو کان العلة المعنی لم یکن التحریم له اولی من التحلیل، و لما فسد هذا الوجه من دعواهم علمنا انه لمعنی ان اللّه تعالی انما حرم الاشیاء لمصلحة الخلق لا للعلة التی فیها.و نحن انما ننفی القول بالاجتهاد لان الحق عندنا مما قدمنا ذکره من الاصول التی نصبها اللّه تعالی و الدلائل التی اقامها لنا کالکتاب و السنة و الامم الحجة، و لن یخلوا الحق عندنما من احد هذه الاربعة وجوه التی ذکرناها و ما خالفها باطل. *
ما برای اختصار بهمین مقدار بسنده می‏کنیم، ولی با مقایسه چنین عباراتی با نهج البلاغه، می‏توان این دو را از یک شخص دانست؟
مضامین«بعضی از روایات»، منسوب برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، در مصادر دیگر آمده، ولی نه با سند کتاب.در مقدمه تفسیر (منسوب)به علی بن ابراهیم خطبه‏ای در انواع و اقسام آیات قرآن دارد ولی نه در آن کتاب فعلی مشابهت فراوان دارد ولی نه در آن کتاب و نه در این کتاب، اشاره‏ای نیست که کدامیک از دیگری اقتباس کرده است؟و احتمالا هر دو از مصدر دیگری گرفته‏اند.
راجع به رساله سعد بن عبد اللّه، سخن خواهیم گفت:

مؤلف کیست؟

چندین احتمال در این مورد داده می‏شود: 1-مرحوم نعمانی مؤلف آن باشد، همانطور که ظاهرا اول رساله است، و توضیح آن گذشت.
2-شخصی غیر از سید مرتضی معروف، که (*)برای حفظ امانت، عبارت را عینا نقل کردیم، ولی واضح است برخی کلمات تصحیف یا تحریف شده‏اند. »
همین نام یا لقب را داشته، آن را جمع آوری کرده و خطبه کوتاهی در ابتدای آن افزوده، و بعدها اشتباها به نام سید مرتضی معروف اشتهار یافته است.
ما افرادی با این نام و لقب داشته‏ایم که شاید مشهورترین آنها السید مرتضی بن الداعی بن القاسم الحسنی، از بزرگان قرن ششم هجری باشد (9)
البته مرتضی نام ایشان است، بخلاف مرحوم سید مرتضی، که نامش علی، و لقبش مرتضی است.
ایشان همچون سید مرتضی ملقب به«علم الهدی» بوده‏اند که طبیعتا این نام و لقب زمینه بیشتری برای اشتباه است.
این احتمال، اگرچه تا حدودی ممکن است کیفیت کار نسخه فعلی را روشن کند، ولی در شناخت چهره مؤلف اصلی کتاب کمکی نمی‏نماید.
3-احتمال دارد کتاب فعلی، همان کتاب فضائل القرآن، تألیف حسن بن علی بن ابی حمزه بطائنی باشد، به اضافه یک مقدمه دو صفحه‏ئی که آن را بصورت فعلی درآورده است.
این شخص و پدران از بزرگان فرقه واقفیه (معتقدین به زنده بودن حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، و آن حضرت را قائم موعود پنداشتن، که فعلا منقرض شده‏اند)و غالبا پدرش را از مؤسسین اصلی این فرقه می‏دانند، و هر دو متهم به کذب و بلکه ابن الغضایری، پدرش را اوثق از او می‏داند، و گاه از او بعنوان یک«رجل سوء» یاد می‏کنند.ابن فضال می‏گویند:کذاب، ملعون، رؤیت عنه احادیث کثیرة، و کتبت عنه تفسیر القرآن کله من اوله الی آخره الا انی لا استحل ان اروی عنه حدیثا واحدا.
مرحوم نجاشی بعد از بان پاره‏ا از کتابهای او می‏فرمایند:وله کتاب فضائل القرآن، اخبرناه احمد بن محمد بن هارون، عن احمد بن محمد بن سعید، قال:حدثنا احمد بن یوسف بن یعقوب بن حمزه بنزیاد الجعفی القصبانی یعرف با بن الجلا بعرزم، قال:حدثنا اسماعیل بن مهران بن محمد بن ابی نصلر، عن الحسن به. (10)
این سند، بعینه در اول همین کتاب موجود آمده است.و شاید مرحوم نعمانی همین کتاب را بعدها روایت کرده، و لذا نام او در اول کتاب درج شده است.توضیح آنکه در زمان سابق، برای تأکید بر صحت نسخه، راوی کتاب را-گاه تا چند طبقه- مشخص می‏نمودند و این اسماء، گاه در اول همان نسخه ثبت می‏گردید، و این خود گاهی منشأ انتساب یک کتاب بچند نفر-که در سلسله روایت کتاب قرار گرفته‏اند-می‏شد.مرحوم مجلسی وقتی این رساله را نقل می‏کند، در عنوان باب چنین می‏فرماید: ما ورد عن امیر المؤمنین علیه السلام ف اصناف آیات القرآن...بروایة النعمانی...که ظهور دارد، مرحوم نعمانی راوی این کتاب است، نه مؤلف آن. احتمالا، اشتهار مؤلف-یعنی حسن بن علی بطائنی -به بد نامی باعث مهجور ماندن کتاب در حوزه‏های علمی آن زمان گردیده، و بعدها نسخه‏ای از آن، بعد از مرحوم نعمانی با وضع فعلی، به تدریج وارد حوزه‏های علمی گردید.
ممکن است این اشکال به ذه آید:که عنوان«فضائل القرآن»با محتوای کتب فعلی انطباقی ندارد، و احتمالا کتاب فضائل القرآن بطائنی همان باشد که قسمتهایی از آن را مرحوم شیخ صدوق در کتاب ثواب الاعمال، بعنوان ثواب قراءة سوره...و به نقل از همین حسن بن علی بطائنی آورده (11) و آنها ربطی به کتاب حاضر ندارد.
در توضیح این نکته باید گفت:انصافا عنوان‏ «فضائل القرآن»با مضامین انطباق چندانی ندارد، ولی اگر احتمالا اسم کامل کتاب «فضائل القرآن و اصناف آیاته...»باشد، خیلی دور از کتاب فعلی نیست.مؤید این احتمال، عبارت مرحوم مجلسی در اول رساله است:«ما ورد عن امیر المؤمین صلوات اللّه علیه فی اصناف آیات القرآن و انواعها و تفسیر بعضی آیاتها بروایه النعمانی و هی رسالة مفردة مدونه کثیرة الفوائد نذکرها من فاتحتها الی خاتمتها».
اما روایات ثواب قرائت قران، منتهی می‏شود به محمد بن حسان، از اسماعیل بن مهران، از حسن بی علی بطائنی، مرحوم نجاشی کتابی بعنوان«ثواب القرآن» بخود محمد بن حسان نسبت می‏دهد.مرحوم شیخ چنین می‏فرماید:«محمد بن حسان الرازی، له کتب، منها:کتاب ثواب القران، اخبرنا به ابن ابی جید...عن محمد بن حسان، عن محمد بن علی الصیر فی، عن اسماعیل بن مهران، عن الحسن بن علی بن ابی حمزه البطائنی.و همچنین در اسماعیل بن مهران، هم شخ و هم نجاشی، کتاب «ثواب القرآن»را به او نسبت داده‏اند، و در حسن بن علی بطائنی، هم شیخ و هم نجاشی کتاب فضایل القرآن را به او نسبت داده‏اند و بالخصوص مرحوم نجاشی، این سندی را که در اول رساله فعلی است، در ذیل فضایل القرآن فقط آورده است.خلاف این مطلب را می‏رساند.
4-همان کتاب«ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابه»تألیف سعد بنه عبد اللّه اشعری (متوفی 299 یا 301)باشد.منشاء این احتمال، سخن مرحوم مجلسی است که پس از آوردن تمام کتاب فعلی، می‏فرماید:اقول:وجدت رساله قدیمه مفتتحها هکذا:حدثنا جعفر بن محمد بن قولویه القمی رحمه اللّه، قال:حدثنی سعد الاشعری القمی ابو القاسم رحمه اللّه و هو مصنفه:الحمد اللّه ذی النعماء و الآلاء و المجد و العز و الکبریا و صلی اللّه علی محمد سید الانبیاء و علی آله البرره الاتقیاء، روی مشایخنا، عن اصحابنا، عن ابی عبد اللّه علیه السلام، قال:قال امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه:انزل القرآن علی سبعة احرف کلها شاف کاف:امر، و زجر، و ترغیب، و ترهیب، و جدل، و قصص، و مثل...و ساق الحدیث الی آخره، لکنه غیر الترتی، و فرقه علی الابواب، و زاد فیما بین ذلک بعض الاخبار.
ای کاش مرحوم مجلسی تمام این رساله منسوب به سعد بن عبد اللّه را یکجا نقل می‏فرمود، تا علاوه بر حفظ یکی از مراثهای حدیثی اواخر قرن سوم، با تطبیق آن با رساله محکم و متشابه فعلی، شاید سرنخهائی از مؤلف دو رساله بدست می‏آوریم.
بهر حال مرحوم، مجلسی بخش مهمی از این رسال را در جزء 92، باز صفحه 60 تا صفحه 73 آورده است، که با رساله محکم و متشابه فرق زیاد دارد، البته واضح است که مؤلف این رساله هم از خط غلو، و روایات فراوانی در تحریف قرآن دارد.
مرحوم مجلسی در تأیید رساله سعد عبد اللّه می‏فرماید:...وعد النجاشی من کتب سعد بن عبد اللّه کتاب«ناسخ القرآن منسوخه و محکمه و متشابهه»و ذکر اسانید صحیحه الی الکتاب (12)
از نظر علمی، بمجرد اینکه نجاشی کتابی را به سعد نسبت دهد و بعد پشت یک نسخه خطی ببینیم نوشته:کتاب سعد، نمی‏توان گفت این همان کتابی است که نجاشی از آن خبر داده.
از سوی دگر، می‏دانیم مرحوم کلینی شاگرد سعد بوده، و در کتاب شریف کافی، مباشره از او روایت می‏کند، اگر این نوشته از آن سعد بود، قسمتهائی از آن را، مخصوصا روایات تحریف را، نقل می‏فرمود.
راوی این رساله-بنا بر فرض صحت-ابن قولویه (متوفی/368)است، که خود کمتر حدیث از سعد (متوفی/299 یا 301)نقل می‏نماید، زیرا او شاگرد مرحوم کلینی، که خود شاگرد سعد است. مرحوم نجاشی در ترجمه ابن قولویه فرماید:روی عن ابیه و اخیه عن سعد، و قال:ما سمعت من سعد الا اربعة احادیث (13)
در ترجمه سعد فرماید:قال الحسین بن عبید اللّه: جئت بالمنتخبات الی ابی القاسم بن قولویه رحمه اللّه اقرأها علیه، فقلت:حدثک سعد؟
فقال:لا، بل حدثنی ابی و اخی عنه، و انا لم اسمع من سعد الاحدیثین (14) ، با این حساب چگونه می‏توان باور داشت مرحوم ابن قولوی چنین رساله مفصلی را از سعد نقل کرده باشد؟ظاهرا کسی که بجعل این رساله اقدام کرده، به این نکته توجه نداشته.
با تمام این مطالب رساله سعد هم بنحو و جاده است که طریق ضعیفی است.
بنظر می‏رسد رساله سعد-متوفا نیمه قرن چهارم-با تفسیر نعمانی-متوفای نیمه قرن چهارم-دارای ریشه‏های مشترک بوده‏اند، و چون هر دو مشتمل بر احادیث تحریف قرآن-البته روایات رساله سعد بیشتر است-می‏باشند، باحتمال بسیار قوی از خط انحرافی حسن بن علی بطائنی و یا پدرش سرچشمه گرفته‏اند، که اصل هر دو نوشته از آنهاست، و با دخل و تصرفی، گاه به نعمانی و گاه به سعد بن عبد اللّه نسبت داده‏اند. بدنامی این پدر و پسر-چنانکه گذشت-موجب از بین رفتن آثار علمی آنان گردید، و لذا فعلا نمی‏توانیم دقیقا مقدار تأثیر آنرا بر دو رساله فعلی مشخص سازیم.

ورود رساله در اجازت:

ممکن است بذهن برخی خطور نماید که انتساب این رساله به سید مرتضی تا آنجا روشن است که در اجازات مفصله اصحاب، اجازه خود را به این کتاب بعنوان تألیف سید مرتضی آورده‏اند. برای نمونه می‏توان به اجازه مرحوم حر عاملی و مرحوم صاحب حدائق در لؤلؤة البحرین که بیان آن گذشت مراجعه نمود.
تا آنجا که اطلاعات ما یاری می‏دهد، نخستین کسی که نام این کتاب را بعنوان اثر سید مرتضی وارد اجازت نمود، مرحوم شیخ حر عاملی-صاحب وسائل الشیعه-است، و چون افرادی که بعد از او آمده‏اندهتا زمان ما-اجازاتشان باو منتهی می‏شود، به این وسیله، کتاب را از مرحوم سید مرتضی نقل می‏نمایند.
اما مرحوم شیخ حر عاملی، ظاهرا با«تلفیق اجازات»این کتاب را از مرحوم سید مرتضی نقل می‏نماید، به این معنی که او با یک اجازه عمومی جمیع کتب و روایات مرحوم شیخ طوسی را نقل، و مرحوم شیخ هم تمامی آثار مرحوم سید را نقل، و بنظر صاحب وسائل این رساله فعلی هم جزء آثار سید مرتضی است، بنابراین با همان اجازه عمومی این اثر سید را نقل می‏نماید.مرحوم شیخ حر عاملی در جزء 20 وسائل الشیعه، بعد از بیان چندین طریق به شیخ طوسی می‏فرماید:و قد عرف من ذلک الطریق الی الکلینی و الصدوق..تا آنجا که فرماید(ص 55):و نروی رساله المحکم و المتشابه للسید المرتضی بالاسناد السابق عن الشیخ ابی جعفر الطوسی عن السید المرتضی علی بن الحسین‏ الموسوی.
تلفیق اجازات به نحو مذکور، بنظر گروهی از محققین بلا مانع است.
نظر نگارنده توضیح عمل صاحب وسائل است، و فعلا-بخاطر پاره‏ئی جهات-از اظهار نظر در مورد آن خود داری می‏شود.

خلاصه گفتار

1-عدم انتساب رساله محکم و متشابه- بعنوان عین الفاظ روایت یا روایاتی-به ائمه علیهم السلام تقریبا قطعی است.
2-عدم انتساب آن به مرحوم سید مرتضی نیز تقریبا قطعی است.
3-احتمال انتساب آن به مرحوم نعمانی- تألیفا یا روایه-اگرچه چندان قوی نیست، ولی احتمال ضعیفی هم نیست.
4-احتمال انتساب رساله سعد بن عبد اللّه به ایشان، بسیار ضعیف است.
5-هر دو رساله، قطعا ریشه در متون روایات اهل بیت علیهم السلام دارند، و بسیاری از مضمامین هر دو-حتی روایات تحریف-با الفاظ و عبارات دیگر-مرسلا یا مسندا-از ائمه علیهم السلام به ما رسیده است.و به احتمال قریب به یقین مقدار فراوانی روایات در زمینه فضائل قرآن، انواع آیات، دسته‏بندی موضوعی، دلالت آیات کتاب بر حقانیت طریقه اهل بیت و بطلان سایر راههای انحرافی، و به عبارت جامع:حضور فعال و روشن قرآن در تمام زمینه‏های معار و احکام اسلام، از ائمه علیهم السلام-و بالخصوص امیر المؤمنین علیه السلام-در اختیار قدماء اصحاب بوده، که به صورت نقل بمعنی یا بمضمون، و با سبک و ذوق شخصی مؤلفین آنها، در این دو رساله فعلی درآمده است.
6-احتمال تأثیر تفسیر حسن بن علی بطائنی و یا پدرش، بر این دو رساله تا حدودی واضح است.

تفسیر امام حسن عسکری(علیه السلام)

کتابی است که از نیمه دوم قرن چهارم، در اوساط علمی انتشار.و به حضرت امام حسن عسکری سلام اللّه علیه، یازدهمین پیشوای معصوم شیعه منتسب است.

ترسم کلی کتاب:

این کتاب اضافه بر نسخه‏های خطی، و بعضا قدیمی، چندین بار چاپ و اخیرا با تحقیق مدرسه الامام المهدی-عجل الله تعالی فرجه الشریف-در 736 صفحه(با مجموع مقدمه، فهارس و توضیحی پیرامون کتاب)با عنوان:التفسیر المنسوب الی الامام ابی محمد الحسن بن علی العسکری علیهم السلام، بچاپ رسیده است.
همچنانکه از نام آن پیداست، موضوع کتاب، تفسیر قرآن کریم است.در مقدمه کتاب آمده که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام این تفسیررا مدت هفت سال بر نویسندگان آن(که دو نفرند)املاء فرموده، و نمیدانیم آیا کتاب فعلی، نتیجه همان سال است، یا اصل کتاب بیشتر بوده، و این در حقیقت جزئی از آن تفسیر اصلی است؟کتاب فعلی مشتمل است بر تفسیر: استعاذه، بسم اللّه، فاتحه الکتاب، اکثر سوره بقره بشرح ذیل:از اول سوره بقره تا آیه 108، و از آیه 153 تا آیه 175، و از آیه 194 تا آیه 206، و بخشی از آیه 282».

سیر اجمالی کتاب

با اینکه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در نیمه دوم قرن سوم هجری(هشتم ربیع الاول 260)به شهادت رسیده‏اند، ولی ظاهرا تا یک قرن بعد، نامی از تفسیر ایشان در میان نبوده است.در این یکقرن، شمار زیادی از بزرگان علمی شیعه، در زمینه‏های حدیث، فقه، تفسیر، رجال...می‏زیسته‏اند، همچون:احمد برقی، علی بن ابراهیم قمی، احمد بن ادریس، محمد بن یعقوب کلینی، ابن قولویه، محمد بن همام بغدادی، ابنعقده(زیدی مذهب)محمد بن ابراهیم نعمانی...و صدها چهره بارز علمی دیگر که آثار نسبتا فراوانی، فعلا از آنان در دست است، و هیچیک از آنان نه تنها حدیثی از آن نقل نکرده‏اند که حتی نامی از کتاب و یا راویان آن نبرده‏اند.
حدود یک قرن پس از وفات حضرت، شخصی بنام محمد بن القاسم الجرجانی الاستر آبادی (منسوب بگرگان فعلی)که با القاب«مفسر»، «خطیب»شناخته می‏شود، این کتاب را برای مرحوم شیخ صدوق(متوفی 381)نقل می‏نماید.
مرحوم صدوق، قطعاتی از آنرا در کتاب گرانمایه«من لا یحضره الفقیه»توحید، امالی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، و احتمالا تمامی آنرا در کتاب تفسیر خود، نقل می‏نماید.در تمام این موارد، از شخص مذکور، با تعبیر«رضی اللّه عنه» یاد می‏نماید.
مرحوم صدوق تنها کسی است که از شخص مذکور، این کتاب را روایت می‏نماید.
پس از مرحوم صدوق، برجسته‏ترین اندیشمندان شیعی، نه از کتاب، نه از مؤلف آن و نه از راویان اخیر-که کتاب را از حضرت امام حسن عسگری علیه السلام شنیده‏اند-حتی نامی نمی‏برند.در این میان، بالخصوص شیخ طوسی که بیشترین آثار علمی از او داریم، در هیچیک از کتب علمی متنوع خود:در تفسیر، فقه، رجال، حدیث، نه تنها از آن نقل نمی‏کند، که حتی نام آن افراد را نیز نمی‏برد.
تنها شخصیتی که در این دوره(اوائل قرن پنجم)از این کتاب و مؤلف آن نام می‏برد احمد بن حسن غضایری است که صریحا محمد بن القاسم جرجانی را«ضعیف کذاب»و کتاب را مجعول می‏داند.
در قرن ششم، مرحوم ابن شهر آشوب(متوفی 588)، در کتاب معالم العلماء، کتاب بنام «تفسیر العسکری من املاء الامام علیه السلام»را به حسن بن خالد برقی نسبت می‏دهد که 120 جلد است، یعنی پس از گذشت حدود سه قرن از شهادت امام علیه السلام، برای نخستین بار نام این کتاب در مصادر شیعه برده می‏شود.
در قرن ششم، قطعاتی از همان تفسیر محمد بن القاسم جرجانی، در کتابهائی که جنبه نقل معجزات و کرامات دارند، آمده است که عمدتا عبارتند از:مناقب ابن شهر آشوب، خرائج و جرائح قطب الدین راوندی(متوفی 573)احتجاج طبرسی (احتمالا متوفی نیمه اول قرن ششم)، و این کتاب اخیر اعتراف دارد این تفسیر همچون سایر مصادر شیعه معروف و مورد اتفاق نیست، و لذا فقط سند خود را به آن نقل می‏نماید.
در قرن هفتم-هشتم، «ابن داود حلی»در رجال خود، شخص مذکور را«کذاب»توصیف می‏نماید.او در کلام خود رمز«لم»بکار می‏برد، شخص مذکور از ائمه علیهم السلام نقل ننموده است.
همچنین علامه حلی، در رجال خود، دقیقا همان سخن ابن غضایری را تکرار، و شخص مذکور را«ضعیف کذاب»توصیف می‏نماید. اصولا بعد از شیسخ صدوق، تا حدود صفویه، باستثنای چند کتاب که بعضی را نام بردیم، و باستثنای حسن بن سلیمان حلی(اوائل قرن نهم) در کتاب«المختصر»در مصادر معروف شیعه، در حدیث، فقه، تفسیر، نشانه‏ئی از تفسیر و مولف آن نیست.
از زمان صفویه(قرن دهم)تا زمان حال، بحث بر سر صحت انتساب تفسیر به حضرت امام علیه السلام داغ و جنجالی آمیز بوده است.عده‏ئی آنرا صحیح، و از املاء حضرت، و معجزات و کرامات منقول در آن را واقعی، و مطالب آنرا از اسرار و لطائف اهل بیت علیهم السلام به حساب می‏آورند.
و معتقدند آنانکه با مایه‏های کلام اهل بیت علیهم السلام آشنائی دارند، عبارات تفسیر را صادر از اهل بیت عصمت و طاهارت می‏دانند، و در مقابل جمعی دیگر آنرا قطعا مجعول، ساخته و پرداخته محمد بن القاسم جرجانی، با مطالبی سبک و مبتذل که در شأن یک انسان عالم نمی‏دانند چه رسد بامام معصوم علیه السلام (15)
ئ‏البته مرحوم محقق داماد(در کتاب شارع النجاة) با تکرار کلمات ابن غضایری در مورد مؤلف کتاب، تفسیر امام در حقیت متعلق بحسن بن خالد برقی می‏داند.
در میان مؤیدین کتاب با چهره‏های اندیشمند و گرانمایه‏ئی روبرو هستیم، همچون: 1-محقق کرکی، در یکی از اجازه‏های خود. (16)
2-شهید ثانی، در کتاب اخلاقی خود «منیه المرید»و در اجازه‏ئی به پدر شیخ بهائی (17)
3-مجلس اول، در شرح من لا یحضره الفقیه، بنام روضة المتقین، (4) و در شرح فارسی فقیه.
4-مرحوم مجلسی صاحب بحار الانوار، که در مقدمه بحار راجع باعتبار کتاب نیز بحثی دارد. (18)
5-مرحوم شیخ حر عاملی، مؤلف کتاب گرانقدر وسائل الشیعه، که اضافه بر نقل از کتاب، در خاتمه وسائل بحثین پیرامون اعتبار آن دارد. (19)
6-سید نعمة اللّه جزائری.
7-شیخ سلیمان بحرانی، در«الفوائد النجفیه».
8-سید عبد الله شبر.
9-10-11-12-در کتب تفسیر فیض کاشانی، سید هاشم بحرانی(صاحب برهان)، عبد علی حویزی(در نور الثقلین)شیخ ابو الحسن شریف در تفسیر مرآة الانوار.
13، 14، 15، 16، 17-در کتابهای رجالی:اکلیل الرجال، تألیف ملا محمد جعفر خراسانی، منتهی المقال، تعلیقه مرحوم وحید بهبهانی بر منهج المقال، رجال مرحوم طه نجف، تنقیح المقال مرحوم ما مقانی، و پاره‏ئی کتب رجالی دیگر.
18-محدث نوری، در مستدرک الوسائل، (شرح مشیخه فقیه، طریق صدوق به محمد بن القاسم)که الحق بحث جامع و مستوفائی است، و تقریبا بهترین نوشت در اثبات صحت کتاب است. ایشان اصل کتاب را بیشتر از کتاب فعلی، و در حدود همان تفسیر حسن بن خالد برقی(یعنی‏120 جلد)می‏دانند.
19-مرحوم علامه آقا بزرگ تهرانی، در الذریعه، جلد چهارم(بعنوان:تفسیر العسکری علیه السلام)که اضافه بر تحقیقات مرحوم نوری، خود ابداعاتی دارد * ، ایشان تفسیر حسن بن خالد را از امام هادی علیه السلام می‏دانند.
در مقابل، بهترین نوشته که بنقادی کتاب پرداخته، و آنرا مجهول و بی‏اساس توصیف کرده و الاخبار الدخیله 1/112-228 اثر علامه متتبع معاصر حاج شیخ محمد تقی تستری است.
عمده‏ترین دلیل منکرین:ضعف و لااقل جهالت محمد بن القاسم جرجانی، جهالت دو راوی اخیر، سبک و مبتذل بودن متن کتاب که با سایر روایات معصومین علیهم السلام تشابهی ندارد، عدم اعتماد بزرگان اصحاب چه قبل و چه بعد از صدوق.
و اساسی‏ترین دلیل مؤیدین:اعتماد بر این شخص که خود معاصر او بوده و مباشرة از او نقل نموده، بکار برد آن تعبیر«رضی الله عنه» بعد از نام او، قرب عهد صدوق به عصر ائمه علیهم السلام که خود بدعاء حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه بدنیا آمده، آشنائی دقیق و عمیق صدوق با روایات اهل بیت علیهم السلام، نقل شیخ طوسی و شیخ مفید از این کتاب(در اجازه محقق کرکی و شهید ثانی)، اعتماد گروهی از محققین در طی سده‏های گذشته بر آن، مطابقت مضامین روایات آن با سایر روایات و شواهد تاریخی.
این نکته اخیر موجب بروز یک دیدگاه جدید در مورد کتاب شده، باین معنی که این تفسیر همچون سایر کتابها، دارای روایات صحیح و غیر صحیح است، بنابراین آنچه با شواهد تاریخی و سایر روایات مطابقت دارد مورد قبول، و بقیه مردود است.
این سیر اجمالی دیگاهها و نظرات مختلف در مورد این تفسیر بود.اینک بشرح و تحقیق پیرامون آن می‏پردازیم، و چون عمده‏ترین انتقاد بر کتاب و مؤلف آن، از سوی ابن غضایری مطرح شده، و سخن او نیز به سختی مورد بحث و نقادی قرار گرفته، نخست سخنان او را نقل، توضیحی پیرامون گفتارش می‏دهیم.
سخن ابن غضایری:
مرحوم ابن غضایری(متوفی نیمه اول قرن پنجم)می‏فرماید:محمد بن ابو القاسم المفسر الاستر آبادی:روی عنه ابو جعفر ابن بابویه، ضعیف کذاب، روی عنه تفسیرا، یرویه عن رجلین (*)این اسماء-به ضمیمه اسماء دیگری-، از مستدرک حاجی نوری، و رساله آقای استادی، که در آخر چاپ جدید کتاب آمده نقل شده است.
مجهولین، احدهما:یعرف بیوسف بن محمد بن زیاد، و الاخر:علی بن محمد بن یسار، عن ابیهما، عن ابی الحسن الثالث علیه السلام، و التفسیر موضوع، عن سهل الدیباجی عن ابیه، باحادیث من هذه المناکیر (22) .
عبارت علامه با اضافه مختصری، همان کلام ابن غضایری است.
بر عبارت ابن غضایری و علامه، چندین اشکال اساسی و مهم گرفته شده، چه از طرف مؤیدین کتاب که همین اشکالات را طعن بر ابن غضایری- و متابعت علامه-قرار داده، و بشدت باو تاخته‏اند که او اصولا شناخت دقیقی از کتاب و مؤلف نداشته، و در این چند سطر مرتکب چند اشتباه بزرگ گردیده، بلکه از طرف جمعی، همین اشتباهات را مؤید نفی انتساب کتاب با بن غضایری معروف دانسته‏اند.و همچنین از طرف منکرین کتاب، قبول شده که عبارت ابن غضایری و علامه حاوی اشتباهات واضحی است.
اینک بشرح و توضیح این اشتباهات می‏پردازیم:
اینک بشرح و توضیح این اشتباهات می‏پردازیم:
1-در عبارت علامه و ابن داود، نام مفسر را «محمد بن ابی القاسم»نیز بعنوان«قیل»نقل کرده، در صورتیکه نام او در مصادر موجود: محمد بن القاسم است. (23)
این اشتباه-اگرچه صحیح باشد-اختصاص بعلامه و ابن داود ندارد، در بعضی موارد، مرحوم صدوق از همین شخص، با عنوان، :محمد بن ابی القاسم یاد می‏کند (24) ، و در یک روایت از او با نام«محمد بن علی الاستر آبادی»یاد می‏کند (25) -حدیث مذکور بعینه در تفسیر فعلی موجود است- و از سوی دیگر، ما هیچ راهی برای شناخت این شخص، بجز مرحوم صدوق نداریم، و اصولا نام او در سایر مصادر و منابع حدیث، نیآمده است، و همین اختلاف شاید منشاء ابهام نام پدر او شده، که آیا قاسم است، یا علی و کنیه او ابو القاسم؟در حقیقت مرحوم علامه و ابن داود با تعبیر«قیل»و «یقال»اشاره بهمین اختلاف و تردید دارند، که خود حاکی از دقت نظر آنان است نه سهو و اشتباه.ق 2-ابن غضایری، دوراوی بعد از مفسر را بعنوان«مجهول»توصیف می‏نماید، در حالی که نام خودشان، پدران، اجدادشان، موطن آنان (استر آباد)مذهب آنان(کانا من الشیعه الامامیه) همگی معلوم است، چگونه می‏توان آنان را «مجهول»دانست؟ (26)
از این اشکال جواب داده‏اند که آن دو از لحاظ وثاقت مجهول هستند، یعنی در اصطلاح اهل رجال«مجهول»هستند، و شناخت نام و موطن و مذهب آنان، رافع جهالت مذکور نیست.به نظر نگارنده، بشرحی که خواهد آمد، این دو شخص مذکور، کاملا مجهول، و حق با ابن غضایری است که چنین تعبیری از آنان نموده، و خواهیم گفت -انشاء اللّه-این دو نفر بجز بطریق محمد بن القاسم جرجانی، در هیچ مصدر و سندی، نام آنان وجود ندارد، و اگ کسی بخواهد کتاب باین مفصلی را جعل و به یک امام معصوم و مشهور نسبت دهد، چه مانعی دارد که اسم ثلاثی-پسر، پدر، جد- دو نفر را نیز جعل کند که اصولا وجود خارجی نداشته باشند؟ق 3-اسم راوی دوم:علی بن محمد بن یسار آمده، در حالی که در کتاب فعلی، علی بن محمد بن سیار است.ق در حقیقت نام جد این شخص در مصادر متعدد، مختلف است:یسار، سیار، سنان، صیاد، و چون این اسم وهمی است، و حاکی از شخص خارجی نیست، تحقیق ضبط صحیح آن بدون فایده است.ق 4-صریح عبارت ابن غضایری این است که‏ این دو نفر از پدرانشان، از حضرت هادی علیه السلام تفسیر را نقل میکنند، در صورتی تفسیر موجود صراحت دارد، که همان دو نفر راوی هستند، نه پدرانشان.ق این بعنوان قویترین اشتباه مطرح شده، که تقریبا دو طرف آنرا قبول دارند.ق نگارنده متعجب است چگونه این اشکال را به ابن غضایری-و تبعا بعلامه-نموده‏اند، در صورتیکه این مطلب(عن ابویهما)در کتب صدوق، راوی اصلی و منحصر به فرد کتاب آمده است. مرحوم صدوق در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه فقط یک حدیث از این تفسیر را اینگونه نقل می‏نماید:وروی لی محمد بن القاسم الاستر آبادی عن یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن یسار، عن ابویهما، عن الحسن بن علی...و بعد از نقل حدیث می‏فرماید:و الحدیث طویل، اخذنا منه موضع الحاجه، و قد اخرجته فی تفسیر القرآن. (27) و همچنین در کتب متعدد خود همین عبارت (عن ابویهما)را دارد.محقق کرکی و شهید ثانی در اجازه‏های خود نیز(عن ابویهما)را در سند تفسیر آورده‏اند عبارت(عن ابویهما)در عبارات مرحوم صدوق زائد است.ولی باید در نظر داشت، از نظر علماء رجال و حدیث، وجود تشویش و اضطراب در سند روایت، خود از عوامل ضعف روایت است.بهرحال، بهتر بود این اشکال را به مرحوم صدوق می‏نمودند، نه ابن غضایری.
از سوی دیگری، در اول تفسیر فعلی چنین آمده است:فقلنا:فماذا تأمرنا ایها الامام ان نصنع فی طریقنا الی ان ننتهی الی بلد خرجنا من هناک و کیف ندخل ذلک البلد خرجنا من هناک و کیف ندخل ذلک البلد و منه هربنا و طلب السلطان البلد لنا حیث و وعیده ایانا شدید؟فقال علیه السلام:خلفا علی ولدیکما هذین لا فید هما العلم الذی یشر فهما اللّه تعالی به... (29)
این عبارت ظاهر است که گوینده آن و مخاطب حضرت علیه السلام پدران این دو شخص می‏باشند و شاید همین مقدار، موجب توهم نقل کتاب از پدران شده، ولی بهرحال، در کتاب فعلی راوی تفسیر دو شخص مذکورند، نه پدران آنها.
5-ابن غضایری، تفسیر را بامام هادی علیه السلام نسبت داده، در صورتیکه انتساب آن بامام حسن عسکری کاملا معروف و مشهور است. ما دقیقا نکته کلام ابن غضایری را نمی‏دانیم. ولی به دو نکته باید توجه کرد:1-در اول کتاب آمده، راویان اصلی تفسیر، در مدت هفت سال آنرا از حضرتش شنیده‏اند، و چون مدت امامت امام عسکری علیه السلام دقیقا کمتر از شش سال است، شاید مرحوم ابن غضایری احتمال داده آنها تفسیر را از حضرت هادی علیه السلام شنیده‏اند.و نظیر این را مرحوم علامه تهرانهی احتمال داده که کتاب «تفسیر العسکری علیه السلام»که ابن شهر آشوب آنرا بحسن بن خالد برقی نسبت داده، املاء حضرت هادی باشد نه حضرت عسکری علیهما السلام. 2-نخستین حدیثی که در تفسیر فعلی بعد از مقدمه آن آمده اینگونه است:فکان اول ما املی علینا و کتبناه:حدثنی ابی علی بن محمد، عن ابیه محمد بن علی (30) ....و احتمال دارد در نسخه ابن غضایری چنین بوده:حدثنی علی بن محمد... و این منشأ توهم انتساب آن بحضرت هادی علیه السلام بوده است.
6-از این عبارت«و التفسیر موضوع عن سهل الدیباجی، عن ابیه...»چنین استفاده می‏شود که سهل الدیباجی، از پدرش، این تفسیر را وضع و جعل نموده، در صورت که نام سهل الدیباجی و پدرش در هیچ سند این تفسیر
وجود ندارد.
بنظر نگارنده، این عبارت، با قطع نظر از اشکال فوق، اصولا قاصر و نارسا، و از نظر ترکیب ادبی خالی از تعقید نیست.از این عبارت نمی‏توان فهمید واضع کتاب، سهل الدیباجی است، یا پدرش؟باحتمال بسیار قوی، عبارت افتادگی دارد، و احتمالا اصل آن چنین بوده:و التفسیر موضوع، و عن سهل الدیباجی...و این عبارت عطف باشد بر عبارت سابق:یرویه عن رجلین..یعنی: مفسر جرجانی تفسیری را از دو شخص مجهول نقل کرده و نیز از سهل دیباجی، از پدرش، روایات منکر نقل نموده است.در اینصورت، مراد او این نیست که این تفسیر را از سهل الدیباجی از پدرش نقل کرده، بلکه از سهل روایات و احادیث منکر، غیر از کتاب فعلی، روایت نموده است.در بحثهای آینده خواهیم گفت:مفسر استر آبادی، اضافه بر روایت تفسیر، از پاره‏ای اشخاص روایات متفرقه نقل نموده، و سهل یکی از آن افراد است، البته حسب اطلاع ابن غضایری، چون در روایات موجود، هنوز به حدیثی از مفسر از سهل الدیباجی برنخورده‏ایم.
با این توضیحات، تمامی اشکالات وارد بر عبارت ابن غضایری قابل دفع است، اگرچه اشکال پنجم قویترین اشکال بشمار می‏رود، و همچنین نارسائی عبارت-در اشکال ششم-به حال خود باقی می‏ماند، زیرا سهل الدیباجی معاصر صدوق(یک سال قبل از صدوق وفات یافته)و روایت کردن مفسر جرجانی از او بسی بعید است.

تحقیق و بررسی:

برای روشن شدن چهره‏ه اصلی مؤلف، و ارزش کتاب، نیاز به تحقیق بیشتری داریم.روش کلی ما، تطبیق کتاب و حال راویان آن، با شواهد عینی تاریخی، و بدور از هر گونه یکسونگری است، انشاء الله.
در مقدمه کتاب، از زان راویان آن (یوسف بن محمد بن زیاد، و علی بن محمد بن یسار) آمده است:در زمان امارت حسن بن زید * در استر آباد(گرگان فعلی)می‏زیستند، و چون شخص مذکور بتحریک زیدیها مردم را می‏کشته، اینان همراه پدرانشان، از ترس، به محضر حضرت امام عسکری علیه السلام می‏رسند.حضرتش با گرمی از آنان استقبال می‏کند و آرامش قلبی بآنان می‏دهد پدرانشان از آنحضرت کسب تکلیف می‏کنندکه حضرتش توصیه می‏فرمایند:این دو فرزند را نزد من بگذارید تا علمی که شرف آنانست، بدیشان بیآموزم.آنان پذیرفته و فرزندان خود را خدمت حضرتش گذارده، خود به دیار خویش بر می‏گردند.بعدها نامه پدرانشان می‏رسد که حسن بن زید اموال آنانرا مسترد، و مشکلات آنان برطرف شده است، و اضافه بر آن حسن بن زید از آنان خواسته همچنان درخدمت حضرت عسکری علیه السلام بوده و از محضرش فیض برند.آنان هم در طی هفت سال خدمت حضرتش رسیده این مطالب را روزانه، یادداشت می‏نمودند (31) ..در این کتاب، برخی حوادث تاریخی، در اندیشه مؤلف وجود دارد نه در واقعیت‏های عینی همانطور که ملاحظه می‏شود، از همان ابتدای کتاب، مطالب را خارج از حقایق تاریخی نقل می‏نماید.از این عبارت معلوم می‏شود آنها بعد از گذراندن مدتی خدمت حضرت-یعنی از زمان ورود، تا زمان بر طرف شدن گرفتاریهای پدرانشان-مدت هفت { (2)
(*)اولین علوی والی آن مناطق، از سال 250 تا 270 بر آن نواحی حکومت داشته.در منابع تاریخی(همچون أعیان الشیعه...)از او به نیکی یاد می‏کنند.
سال هم خدمت 0حضرت بنوشتن تفسیر مشغول بوداند، و بعد از این هفت سال و اندی، هیچگونه عبارتی حاکی از اینکه بخاطر وفات حرت نوشتن را قطع کرده‏اند، بکار نبرده‏اند.از سوی دیگر، میدانیم مدت امامت حضرت عسکری علیه السلام از سال 254 هجری، تا سال 260 هجری بوده، و بطور دقیق، از سوم رجب 254 ت هشتم ربیع الاول 260، که ذقیقا می‏شود:5 سال و 8 ماه و 5 روز. * مؤلف که گویا آشنائی با حقایق تاریخ معاصر خود ندارد بدون بردن نامی از حضرت هادی علیه السلام این دو نفر را مدت هفت سال و اندی در خدمت حضرت عسکری علیه السلام فرض می‏نماید.البته می‏توان گفت این اشتباهی است از خود مؤلف، ولی بعد جند صفحه، و از زبان حضرت امام عسگری علیه السلام چنین نقل می‏کند:قال‏[علی بن ابی طالب علیه السلام‏]:ان رسول اللّه صلی الله علیه و آله لما بنی مسجده بالمدینه و اشرع فیه بابه، و اشرع المهاجرون و الانصار ابوابهم اراد اللّه عز و جل ابانة محمد و آله الافضلین بالفضیله فنزل جبرئیل عن اللّه تعالی بان سدوا الابوابهم اراد اللّه عز و جل ابانة محمد و آله الافضلین بالفظیله فنزل جبرئیل عن اللّه علیه و آله قبل ان ینزل بکم العذاب.فاول من بعث الیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یامره بسد الابواب العباس بن عبد المطلب فقلا:سمعا و طاعة لله و لرسوله، و ان الرسول معاذبن جبل، ثم مرّ العباس بفاطمه سلام اللّه علیها فرآها قاعده علی بابها و قد اقعدت الحسن و الحسین علیهما السلام... (32)
می‏دانیم ساختن مسجد مدینه از همان روزهای اول هجرت شروع شد، ولادت امام حسن سال سوم هجرت، ولادت امام حسین سال چهارم هجرت، آمدن عباس عموی پیغمبر به مدینه سال هشتم، و دستور بستن درهای مسجد، احتمالا قبل از جنگ خندق، حال باید دید که چگونه عباس عموی پیغمبر در وقت ساختن مسجد در مدینه بوده و یا عمر امام حسن و امام حسین علیهما السلام در وقت ساختن مسجد چند سال بوده که در کنار حضرت زهرا سلام الله علیها نشسته بودند؟!
اما دو راوی اصلی کتاب:یوسف بن محمد بن زیاد، و علی بن محمد بن سیار، که مدت هفت سال روزانه خدمت حضرت می‏رسیده‏اند و عادتا باید از سرشناس‏تریسن چهره‏های اصحاب حضرت باشند، در هیچیک از منابع رجالی، تاریخی، حدیثی شیعه جزء اصحاب حضرت نامشان وجود ندارد، شیعه جزء اصحالب حضرت نامشان وجود ندارد، چه رسد به توثیق یا تضعیف.نخستین کتابی که از اصحاب حضرت عسکری نام برده-و فعلا موجود-رجالی برقی، 14 یا 20 سال پس از شهادت حضرت عسکری علیه السلام، وفات یافته، و هنیزدیکترین مصدر رجالی، در ایم باره بشمار می‏آید ایشان در شمار اصحاب حضرت، هیچ نامی از این دو نفر نمی‏برد.در کتب رجالی متأخر، نه نجاشی و نه شیخ، هیچ نامی از این دو نمی‏برند، با اینکه نه فقط این تفسیر در دسترسشان بوده.بلکه روایت این دو نفر از امام عسکری علیه السلام در موارد متعدد از کتب مرحوم صدوق، و بالخصوص در کتاب من لا یحضره الفقیه، قطعا در معرض دید آنها بوده، ولی آنان هیچ اشاره‏ئی حتی بنام این دو نفر ننموده‏اند.مرحوم شیخ طوسی، در رجال خود، در اصحاب حضرت عسکری علیه السلام، نام 102 نفر را می‏برد، که فعلا روایت معظم آنان در دست نیست، حتی بعضی را اسم می‏برد و تصریح می‏کند که از حضرتش روایت نکرده و (*)تعجب است مرحوم علامه تهرانی در الذریعه، مت امامت حضرت را«حدود هفت سال»تعبیر می‏نماید تا با عبارت کتاب منسجم شود.
فقط آنحضرت را درک نموده، و با اینکه کتاب من لا یحضره الفقیه در اختیارش بوده-باضافه سایر کتب صدوق-معذالک هیچ اشاره‏ئی حتی بنام این دو نمی‏کند.بالخصوص که این دو، تفسیر مهمی را مباشرة-یا بواسطه پدران-از امام معصوم نقل می‏نمایند، از این مطلب چه می‏توان فهمید؟ از سوی دیگر، نام این دو نفر، فقط و فقط از طریق محمد بن القاسم الجرجانی به ما رسیده، یعنی حتی یک روایت نداریم که شخص دیگری، از این دو نفر نقل نمایند.
بله مرحوم صدوق در امالی، فقط در یک مورد، از محمد بن علی استر آبادی، از این دو نفر نقل می‏نماید، و در اجازه علامه حلی به بنی زهره، سند دعای ندبه حضرت سجاد علیه السلام را چنین آورده:عن الحاکم ابی القاسم عبد الله بن عبید الله الحسکانی، عن ابی القاسم علی بن محمد العمری، عن ابی جعفر محمد بن بابویه، عن ابی محمد بن القاسم بن محمد الاستر آبادی، عن عبد الملک بن ابراهیم و علی بن محم بن سیار، عن ابی یحیی بن عبد الله بن زید العمری (33)
و مرحوم علامه تهرانی، در الذریعه، چنین نتیجه گرفته‏اند که اضافه بر مفسر جرجانی، دو نفر دیگر محمد بن علی استر آبادی، و ابو محمد بن القاسم بن محمد بن الاستر آبادی نیز از علی بن محمد بن سیار نقل نموده‏اند.
بنظر نگارنده، پر واضح است هر دو مغلوط بوده‏اند، در مورد اول، نام پدر مفسر-اگر قاسم باشد، نه ابو القاسم-به علی تحریف شده، و همین روایت بعینه در تفسیر فعلی موجوداست، و در مورد دوم کلمه الحسن سقط شده، که در اصل بوده:ابو الحسن محمد بن القاسم بن محمد الاستر آبادی، و اگر فرض کنیم همین صورت فعلی صحیح است، غیر از اضافه کردن دو مجهول دیگر به مفسر استر آبادی هیچ فایده‏ئی ندارد، و به این وسیله نمی‏توان اثبات روایات دیگر برای او نمود.
حقا باید گفت:با مراجعه به شواهد تاریخی، مدرکی در دست نداریم که اصل وجود آندو را اثبات نماید، چه رسد به اینکه مدت هفت سال، هر روز خدمت حضرت می‏رسیده‏اند.

محمد بن القاسم الجرجانی:

شواهد موجود در کلام صدوق و کسانی که پس از او آمده‏اند، حاکی از نقش فعال این شخص در تألیف کتاب فعلی است.تا آنجا که مدارک حدیثی ما نشان می‏دهد، به استثنای صدوق، هیچکس از او روایت نکرده است.
بزرگان حدیث و رجال که پس از صدوق آمده‏اند، عمدتا شیخ و نجاشی حتی نام او را نبرده‏اند.معاصر آندو یعنی ابن غضایری هم، دیدیم که چگونه از او یاد می‏کند.از ظاهر نسبت بجرجان(گرگان)معلوم می‏شود از آن دیار است ولی نمیدانیم مرحوم صدوق در چه زمانی، و کجا با او ملاقات، و از او روایت کرده است.در سفرهای صدوق-که روانشاد ربانی شیرازی، در مقدمه کتاب معانی الاخبار، با رنج فراوان مشخص نموده-نامی از سفر او بجرجان نمی‏بینیم.نکته قابل توجه آنکه مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه فقط یک روایت از او نقل می‏کند با عنوان«روی لی..»و در مشیخه می‏فرماید:و ما کان فیقه عن محمد بن القاسم الاستر آبادی، فقد رویته عنه (34) »و اصولا مرحوم صدوق، در مشیخه، طریق خود بمشایخ را نقل نمی‏کند، نمی‏دانیمت چرا صدوق، از این تنها شیخ خود در مشیخه نام می‏برد؟در صورتیکه یک روایت بیشتر از او نقل نمی‏نماید، و در اول آن تصریح می‏نماید که خود شخصا برایش روایت کرده است؟
نگارنده هنوز توجیه واضحی برای این کار او نمی‏داند، اگرچه عادتا اینگونه تعابیر برای رفع پاره‏ئی ابهامات موجود، ناشی از امکان عدم ملاقات، بجهت فاصله زمانی و یا مکانی است ولی اطمینان به آن، با نبودن مصادر و شواهد تاریخی بس مشکل است.
این مطلب نیاز به تأمل فراوانتری دارد، تا آنجا که ممکن است به نتایج جدید و غیر مترقبه-حتی احتمال اینکه نام او در آثار مرحوم صدوق جعل شده-رسید.
مرحوم علامه تهرانی، پس از آنکه تجلیل فراوانی از مفسر جرجانی، باعتبار اعتماد مثل شیخ صدوق بر او می‏نماید، می‏فرماید(ترجمه آزاد): این شخص اضافه بر دو شخص مذکور، از عده‏ای از مشایخ نیز حدیث نقل می‏نماید، در این راستا می‏توان از مشایخ دیگر او نام بد:
1-احمد بن الحسن الحسینی، بوسیله این شخص چندین روایت از امام عسکری(ع)نقل می‏نماید که در تفسیر نیامده است.اول جزء دوم عیون اخبار الرضا، ده حدیث بوسیله او نقل نمود.
2-عبد الملک بن احمد بن هارون:امالی، مجلس 58.
3-جعفر بن احمد:امالی، مجلس 69.
4-عبد الملک بن ابراهیم:در اجازه علامه حلی، نام او آمده.این مورد چهارم را نگارنده اضافه نموده.
علامه تهرانی چنین نتیجه می‏گیرد:فقد ظهر مما ذکرناه ان المفسر المذکور کان من المعروفین فی عصره و کان من مشایخ الاجازة، الکثیر المشایخ، و الواسع الروایه.
با احترام به تحقیقات مرحوم آقا بزرگ تهرانی-رضوان اللّه علیه-نتیجه تأمل ما در اسانید و متون روایات مفسر، اینست که اصولا در مجموع روایات این شخص-و طبعا کتاب تفسیر هم داخل است-چند نقطه اشتراک می‏بینیم:
1-تمامی این افراد، کاملا مجهول هستند، تا آنجا که حتی نامی از آنان در سایر منابع رجالی، حدیثی، تاریخی...ما نیامده است.مثلا همین احمد بن الحسن الحسینی که مباشرة چندین روایت از امام عسکری علیه السلام نقل کرده، نه نام او، و نه حالات او، و نه روایت او، در هیچ مصدر دیگری موجود نیست.
این چهار نفر و دو نفر راوی تفسیر، همگی «شیران علم»هستند، که نامشان منحصرا پس از نام مفسر جرجانی برده می‏شود، و مفسر جرجانی هم فقط مرحوم صدوق از او نام می‏برد.
2-این اشخاص مجهول، در تمامی موارد، با یک واسطه و یا بدون واسطه، از یکی از سرشناس‏ترین چهره‏های شیعی و یا سنی نقل می‏کنند، و هر قدر خود مجهول هستند، آن شخص از چهره‏های کاملا سرشناس است.این دو شخص مذکور-بی‏واسطه و یا با واسطه پدران-و همچنین احمد بن الحسن الحسینی، از حضرت امام عسکری نقل می‏کنند، جعفر بن احمد و عبد الملک بن ابراهیم، با یک واسطه از سفیان بن عیینه نقل می‏نمایند عبد الملک بن احمد هم با یک واسطه از یزید بن هارون واسطی نقل می‏کند. این دو شخص از معروفترین چهره‏های سرشناس حدیث اهل سنت بشمار می‏روند.
این چه توجیهی دارد؟آیا واقعا مفسر فقط از اشخاص گمنام حدیث نقل کرده، احتمالا آنان افرادی عالم و مورد وثوق بوده‏اند، ولی مثلا چون عالم شهر و یا روستا بوده‏اند، معروفیتی نداشته و در کتب رجال و حدیث نام آنان نیامده؟با اینکه- خدای ناکرده-سخن ابن غضایری را درست بدانیم، و این شخص برای رد گم کردن، اضافه برنسبت احجادیث جعلی بچهره‏های معروف، چند نام جعلی را بعنوان واسطه خود اختراع، و با استفاده از جهالت آنان، مطالب خود را به چهره‏های معروف، مستند داشته است؟متأسفانه باید گفت: شواهد موجود احتمال دوم را تأیید می‏کند.
3-متون روایات این شخص، با اینکه واسطه‏ها مختلف، راویان بعضی سنی و برخی شیعه، همه و همه-حتی تفسیر موجود-یکنواخت و با یک سبک ادبی واحد، و دارای یک روح و محتوای واحد است.البته ما می‏دانیم نقل بمعنی و یا به مضمون جایز است ولی این غالبا در جائی است که راوی اول، از امام نقل می‏کند، مثلا:ما اگر روایات عمار بن موسی ساباطی را در یک جا جمع کنیم، لحن و تعبیر همه آنها تقریبا یکی است، ولی درباره مفسر جرجانی وضع فرق می‏کند، او از یک سو تفسیری از امام عسکری علیه السلام نقل می‏کند که حضرتش طی هفت سال املاء فرموده‏اند، و از سوی دگر روایت دارد لذا از «ابو هریره» 35) ولی با تعجب می‏بینیم لحن، تعبیر روح، و محتوای هر دو یکی است.در صورتیکه امانت علمی در اینگونه موارد اقتضاء می‏کند هر متن را دقیقا همانگونه که هست نقل نماید.
در یک نمونه که از تفسیر آوردیم، دیدیم ایشان به ربط قضایای خارجی توجهی ندارند(و بقول شوخی مشهور:مرحوم آقا قائل بر بط نیست) نکته لطیف اینجاست که در این آیات متفرقه-که بقول مرحوم تهرانی از مشایخ دیگر ایشان است- همین بی‏ربطی ملاحظه می‏شود، در عیون اخبار الرضا، از احمد بن الحسن، از امام عسکری، از پدران بزرگوار، از موسی بن جعفر سلام الله علیهم اجمعین-چنین نقل می‏نماید:کان قوم من خواص الصادق علیه السلام جلوسا بحضرته فی لیلة مقمرة مضحیة:فقالوا:یابن رسول الله صلی الله علیه و آله، ما احسن ادیم * هذه السماء، و انور هذه النجوم و الکواکب؟فقال الصادق علیه السلام:انکم لتقولون هذا، و ان المدبرات الاربعه * جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت، ینظرون الی الارض فیرونکم و اخوانکم فی اقطار الارض، و نورکم الی السموات و الیهم احسن من انوار هذه الکواکب و انهم لیقولون کما تقولون ما احسن انوار هؤلاء المؤمنین (36)
هدف او بیان روشنائی و درخشش نور مؤمنین بر اهل آسمانها و فرشتگان مقرب الهی است و لذا آنرا تشبیه بفروغ و روشنائی ستارگان در شب نموده، ولی ستارگان شبی مهتابی به روشنائی روز!گویا توجه نداشته که در شب مهتابی بر روشنائی روز، ستارگان درخشش و روشنائی کمی دارند، و بعکس باید تشبیه می‏نمود به ستارگان شبهای محاق که درخشش خیره کننده‏ای دارند.
برای نورانیت قلوب، روایتی را که نزدیک به همین مضمون است، نقل می‏نمائیم، و با مقایسه متن آن با متن بالا، می‏توانید بهتر شیوه آنرا ارزیابی نمائید:حضرت باقر علیه السلام به عبد الله بن میمون قداح فرمود:یا ابن میمون، کم انتم بمکه؟قلت:نحن اربعه، قال:اما انکم نور فی ظلمات الارض. (37)
حال با در نظر گرفتن مطالب بالا می‏توان گفت:مفسر جرجانی از چهره‏های سرشناس عصر خود، از مشایخ فراوانی حدیث نقل کرده؟اصولا معیار برای درج شخصی در جمله«مشایخ» چیست؟همینکه در یک حدیث آمده:«عن فلان» باید او را جزء«مشایخ»شمرد؟ (*)ادیم، در لغت بمعنی پوست است.مجازا ادیم را بر زمین اطلاق می‏کنند، اما بر آسمان.
(*)از نظر ادبی غلط است.

ورود تفسیر در میراثهای علمی ما:

چاپ جدید تفسیر، بر اساس شش نسخه خطی-قدیمترین آنها 808 ه-و دو نسخه چاپی انجام گرفته.در این نسخه‏ها، دو سند در اول آنها آمده است:
1-قال الشیخ ابو الفظل شاذان بن جبرئیل بن اسماعیل القمی ادام الله تاییده، حدثنا السید محمد بن شراهتک (38) الحسینی الجرجانی، عن السید ابی جعفر مهدی بن الحارث (39) الحسینی المرعشی، عن الشیخ الصدوق ابی عبد الله جعفر بن محمد الدوریستی، عن ابیه، عن الشیخ الفقیه ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین..(مرحوم شیخ صدوق).
2-قال محمد بن علی بن محمد بن جعفر بن الدقاق، جدثنی الشیخان الفقیهان ابو الحسن محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان، و ابو محمد جعفر بن احمد بن علی القمی رحمه الله قال:حدثنا الشیخ الفقیه ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین...(مرحوم شیخ صدوق).
با اینکه پاره‏ای از این افراد کاملا آشنا نیستند، ولی چون ظاهرا همگی از مشایخ اجازه و حدیث هستند، از این بحث صرفنظر می‏کنیم، و فرض و ثاقت و جلالت آنان را می‏نمائیم، ولی با توجه به اسامی می‏توان دریافت، این تفسیر بعد از مرحوم صدوق، بوسیله بزرگان و اساطین مذهب، همچون شخی مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی..روایت نشده است و شاید همین نکته جهت سبب مهجوریت(یعنی عدم شهرت)کتاب گردیده است، تا آنجا که مرحوم طبرسی در اوائل کتاب احتجاج، فقط سند خود به این تفسیر را نقل می‏نماید، بخاطر اینکه این کتاب همچون سایر کتابها مشهور نیست.طبرسی می‏فرماید:و لا نأتی فی اکثر مانورده من الاخبار باسناده، اما الوجود الاجماع علیه، او موافقته لما دلت العقول الیه، او الاشتهار فی السیر و الکتب بین المخالف و الموألف، الا ما اوردته عن ابی محمد الحسن العسکری علیه السلام‏فانه لیس فی الاشتهار علی حد ما سواه، و ان کان مشتملا علی مثل الذی قدمناه، فلاجل ذلک ذکرت اسناده فی اول جزء من ذلک دون غیره، لان جمیع ما رویت عنه علیه السلام انما رویته باسناد واحد من جملة الاخبار التی ذکرها علیه السلام فی تفسیره. (40)
و طریق خود را چنین می‏آورد:حدثنی به السید العالم العابد ابو جعفر مهدی بن ابی حرب الحسینی المرعشی رضی اللّه عنه، قال:حدثنی الشیخ الصدوق ابو عبد اللّه جعفر بن محمد بن احمد الدوریستی رحمة اللّه علیه، قال:حدثنی ابی محمد بن احمد، قال:حدثنی الشیخ السعید ابو جعفر محمد بن علی بن الحسینی بابویه القمی رحمه اللّه (41) ..
این طریق بعیه همان طریق اول است.
در مصادر موجود از قرن چهارم تا قرن دهم طریق دیگری به تفسیر در اختیار نیست.در قرن دهم ابتداء محقق کرکی و سپس شهید ثانی، در دو اجازه مفصل خود، طریق خود را به این کتاب نقل فرموده‏اند که منتهی می‏شود به شیخ طوسی، از ابن غضایری(پدر)از شیخ صدوق، و به شیخ مفید از شیخ صدوق، و اینک متن عبارات:
اجازه محقق کرکی:...عن الشیخ الامام عماد الفرقة الناجیة ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی، قال:اخبرنا ابو عبد اللّه الحسین بن عبید اللّهخ الغضایری انا ابو جعفر محمد بن بابویه ثنا محمد بن القاسم المفسر الجرجانی، ثنا یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سنان عن ابویهما، عن مولانا و مولی کافة الانام ابی محمد العسکری (42) .
اجازه شهید ثانی:و لنذکر طریقا واحدا هو اعلی ما اشتملت علیه هذه الطرق الی مولانا و سیدنا و سید الکاینات رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، و یعلم منه ایضا مفصلا اعلی ما عدنا من السند الی کتب الحدیث کالتهذیب و الاستبصار و الفقیه و المدینه و الکافی و غیرها.اخبرنا شیخنا السعید نور الدین علی بن عبد العالی...عن شاذان بن جبرئیل، عن المفید، عن الصدوق ابی جعفر محمد بن بابویه، قال:حدثنا محمد بن القاسم الجرجانی، قال: حدثنا یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سنان، عن ابویهما، عن مولانا و سیدنا ابی محمد الحسن بن علی. (43)
اگرچه آثار رجالی و تاریخی ابن غضایری (پدر)فعلا مستقلا در دست نیست، ولی در آثار شیخ مفید و شیخ طوسی(که فوق العاده فراوان است)هیچ اثر و نشانه‏ای نه از کتاب و نه از نام راویان آن نمی‏بینیم.در حقیقت آنچه این دو بزرگوار فرموده‏اند:«تلفیق اجازات»است به این معنی که آثار شیخ طوسی را با اجازه نقل می‏کنند، و شیخ هم جمیع آثار شیخ صدوق را با اجازه نقل می‏نماید، و این کتاب هم جزء روایات شیخ صدوق است.
پس می‏توان با«تلفیق»اجازه عام تا شیخ طوسی، و اجازه ایشان تا مرحوم صدوق، این کتاب را با اجازه نقل نمود.تأمل در عبارات خود مرحوم شهید ثانی نیز این معنی را می‏رساند.هم ایشان در بخش دیگری از این اجازه می‏فرماید:«و بهذه الطرق نروی جمیع مصنفات من تقدم علی الشیخ ابی جعفر من المشایخ المذکورین و غیر هم، و جمیع ما اشتمل علیه کتابه فهرست اسماء المصنفین و جمیع کتبهم وروایاتهم بالطرق التی له الیهم، ثم بالطرق التی تضمنتها الاحادیث و انما اکثرنا الطرق الی الشیخ ابی جعفر لان اصول المذهب کلها ترجع الی کتبه و روایاته. (44)
«تلفیق اجازات»از نظر عده‏ای از محققین بلا مانع است، و بالخصوص در مورد کتاب فعلی، می‏توان آن را بدون اشکال دانست.توضیح آنکه در عبارتی که از کتاب من لا یحضره الفقیه نقل کردیم، دیدیم مرحوم شیخ صدوق نقل مفصل روایت را به کتاب«تفسیر»خود ارجاع داده، که معلوم می‏شود در آن کتاب تفسیر، قطعا از تفسیر امام علیه السلام نقل کرده است، مرحوم شیخ و نجاشی، هم نام کتاب تفسیر را برده و هم طریق خود را به مجموع آثار مرحوم صدوق آورده‏اند.
مرحوم نجاشی:محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی، ابو جعفر، نزل الری، شیخنا و فقیهنا و وجه الطایفه بخراسان..و له کتب کثیره، منها:..کتاب مختصر تفسیر القرآن..کتاب تفسیر القرآن...اخبرنا بجمیع کتبه و قرأت بعضها علی والدی علی بن احمد بن العباس النجاشی رحمه اللّه و قال لی:اجازنی جمیع کتبه لما سمعنا منه ببغداد.
مرحوم شیخ:محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی رحمه الله، یکنی ابا جعفر، کان جلیلا حافظا للاحادیث بصیرا بالرجال، ناقدا للاخبار، لم یرفی القمیین مثله فی حفظه و کثره علمهله نحو من ثلاثمأة مصنف، و فهرست کتئبه معروف، أنا اذکر ما یحضرنی فی الوقت من أسماء کتبه، منها:..کتاب التفسیر، لم یتمه...أخبرنا بجمیع کتبه و روایاته جماعة من اصحابنا منهم: الشیخ ابو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان، و ابو عبد الله الحسین بن عبید الله و ابو الحسین جعفر بن الحسین بن حسکة القمی، و ابو زکریا محمد بن سلیمان الحرانی، کلهم عنه (45) .
بنابراین می‏توان اطمینان داشت که تفسیرامام علیه السلام جزو اجازات شیخ طوسی و شیخ مفید، و ابن غضایری(پدر)بوده، بنابراین مانعی وجود ندارد که مرحوم محقق کرکی و شهید ثانی، با«تلفیق اجازات»از آن نقل نمایند.
غرض نگارنده توجیه ورود این کتاب، از طریقف شیخ طوسی و شیخ مفید، در اجازات اصحاب است، و فعلا-بخاطر پاره‏ای جهات-از اظهار نظر در صحت آن خود داری می‏شود.
از سوی دیگر، معلوم شد دو مطلب اساسی که عده‏ای از متأخرین-همچون محدث نوری در مستدرک-بعنوان تأیید تفسیر آورده‏اند، چندان صحیح نیست:
1-تعجب است که چگونه ابن غضایری، این کتاب را جعلی می‏داند، در حالی که پدرش -حسب آنچه در اجازه محقق کرکی آمده-آنرا روایت کرده؟.
2-معلوم می‏شود، تفسیر فقط دارای دو سند موجود در اول نسخه‏های آن نیست، بلکه بطریق شیخ مفید و ابن غضایری(پدر)نیز نقل شده است.
جواب هر دو مطلب، از بیانات گذشته روشن شد.

روش کتاب:

مفسر جرجانی، چه در این کتاب، و چه در سایر روایات خود، اغلب احادیث را بصورت نقل بمعنی و یا به مضمون آورده، و خود نیز فاقد تسلط کافی بر زبان و ادبیات عرب است.از نظر ارزش ادبی کمتر از حد متوسط است.با اینکه توانائی کافی بر انشاء جملات عربی ندارد، سعی می‏نماید همچون کتب ادبی، با فصاحت و بلاغت هم باشد!حلاوت و شیرینی، همراه با سادگی و متانت که از ویژگی‏های سخنان اهل بیت علیهم السلام است، در این کتاب به چشم نمی‏خورد.نکته لطیف اینجاست که همه عبارات او، چه آنچه از ائمه معصومین علیهم السلام است، و چه آنچه-در روایات متفرقه-از طرق اهل سنت آورده، همه و همه دارای یک سبک و روش و یک لحن و تعبیر است.
عبارت را بیشتر با آب و تاب خاصی بیان می‏کند.اگر عنوان«خطیب»بیانگر عمل اجتماعی خود او باشد-و مثلا عنوان پدر و یا جدش نباشد-یک نوع حالت خطابه گونه-البته عامیانه-در کل عبارات او مشهود است، اضافه بر اینکه کرامات و معجزات عجیبی را که فقط در این کتاب است نقل می‏نماید، غالبا این معجزات، از نظر تصور خارجی غیر معقول، و از لحاظ تعبیری سبک است.
برای نمونه-و فقط نمونه، وگرنه باید معظم کتاب را نقل نمود-این قسمت کتاب را می‏آوریم: ..الا انبئکم برجل قد جعل الله من آل محمد کاوائل ایام رجب من اوائل ایام شعبان؟
قالوا:بلی یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله. قال:هو الذی یهتز عرش الرحمن بموته و تستبشر الملائکة بقدومه، و تخدمه فی عرصت القیامه و فی الجنان من الملائکه الف ضعف عدد اهل الدنیا من اول الدهد الی آخره...قالوا:و من ذلک یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله؟قال، هو مقبل علیکم غضبانا، فاسألو عن غضبه، فان غصبه لآل محمد خصوصا لعلی بن ابی طالب(ع)فطمح القوم باعناقهم..فاذا اول طالع علیهم سعد بن معاذ و هو غضبان، فاقبل، فلما رآه رسول الله صلی الله علیهم سعد بن معاذ و هو غضبان، فاقبل، فلما رآه رسول الله صلی الله علیه و آله قال له:یا سعد، اما ان غضب الله لما غضبت له اشد، فما الذی اغضبک؟ حدثنا بما قلته فی غضبک حتی احدثک بما قالته الملائکة لمن قلت له و ما قالته الملائکة لله عز و جل و اجاها الله عز و جل فقال سعد:بینا انا جالس علی بابی..اذ تمادی رجلان من الانصار، فرأیت فی احدهما النفاق، فکرهت ان ادخل بینهما مخافه ان یزداد شر هما واردات ان یتکافا، و تمادیا فی شرهما حتی تواثبا الی ان جرد کل واحد منها السیف علی صاحبه، فاخذ هذا سیفه و ترسه و هذا سیفه و ترسه و تجاولا و تضاربا، و قلت فی نفسی:اللهم انصر احبهما لنبیک و آله صلی الله علیهم اجمعین.فماز الا یتجاولان و لا یتمکن واحد منهما من الاخر الی ان طلع علینا اخوک علی بن ابی طالب علیه السلام، فصحت بهما:هذا علی بن ابی طالب لم توقراه.؟فوقراه و تکافا، فهذا اخو رسول الله صلی الله علیه و آله و افضل آل محمد.
فاما احدهما فانه لما سمع مقالتی رمی بسیفه و درقته من یده، و اما الاخر فلم یحفل بذلک فتمکن لاستسلام صاحبه منه فقطعه بسیفه قطعا اصابه بنیف و عشرین ضربه، فغضبت علیه..فقال رسول الله صلی الله علیه و آله:فما الذی صنع علی بن ابی طالب علیه السلام لما کف صاحبک و تعدی علیه الاخر؟قال:جعل ینظر الیه و هو یضر به بسیفه، لا یقول شیئا و لا یمنعه ثم جاز و ترکهما؟، و ان ذلک المضروب لعله بآخر رمق، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله:..و اما کف علی بن ابی طالب علیه السلام عن نصره ذلک المظلوم، فان ذلک لما اراد الله من اظهار آیات محمد فی ذلک، لا احدثک یا سعد بما قال الله و قالته الملائکه لذلک الظالم و لذلک المظلوم و لک حتی تأتینی بالرجل المثخن فتری فیه آیات الله المصدقه لمحمد صلی الله علیه و آله.
فقال سعد:یا رسول الله، و کیف آتی به و عنقه متعلقة بجلدة رقیقه و یده و رجله کذلک، و ان حرکته تمیزت اعضاوه و تفاصلت.فقال رسول الله صلی الله علیه و آله:یا سعد، ان الذی ینشی السحاب و لا شی منه حتی یتکاثف و یطبق اکناف السماء و آفاقها ثم یلا شیه من بعد حتی یضمحل فلا تری من شیئا، لقادر-تمیزت تلک الاعضاء-ان یؤلفها من بعد، کما الفها اذ لم تکن شیئا، قال سعد: صدقت یا رسول الله، و ذهب فجاء بالرجل و وضعه بین یدی رسول الله صلی الله علیه و آله و هو بآخر رمق، فلما وضعه انفصل رأسه عن کتفه و یده عن زندهو فخذه عن اصله، فوضع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله الرأس فی موضعه والید و الرجل فی موضعها، ثم تفل علی الرجل، و مسح یده علی مواضع جراحاتة، و قال:اللهم انت المحبی للاموات، و الممیت للاحیاء، و القادر علی ما تشاء، و عبدک هذا مثخن بهذه الجراحات لتوقیره لاخی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علی بن ابی طالب، اللهم فانزل علیه شفاء من شفائک و دواء من دوائک و عافیه من عافیتک.قال: فو الذی بعثه بالحق نبیا، انه لما قال ذلک التأمت لاعضاء و التصقت و تراجعت الدماء الی عروقها و قاک قائما سویا... (46)
و بعد هم برای صحیح جلوه دادن این داستان، آنرا بجریان یهود بنی قریظه ربط می‏دهد، که بعد از حکم سعد بن معاذ بکشتن یهودیان، همین جوان موهوم هم شمشیر به دست عده‏ای از آنان را می‏کشد.
و بعد هم برای صحیح جلوه دادن این داستان، آنرا بجریا یهود بنی قریظه ربط می‏دهد، که دبعد از حکم سعد بن معاذ بکشتن یهودیان، همین جوان موهوم هم شمشیر به دست عده‏ای از آنان را می‏کشد.
نسبت دادن اینگونه مطالب، با این لحن و تعبیر خاص، به امامان اهل البیت سلام اللّه علیهم معتبر با شواهد واضحی تاریخی از آنان فعلا در دست داریم، آیا ترویج حقانیت و ولایت آنهاست؟ ناقل این عبارات، در مرحله ادراک تصوری قصور دارد-و گویا نمی‏تواند درک کند بفردی که‏ تمامی گوشت و استخوان و رگهای گردن و دست و پای او بریده شده، و فقط به پوست باریکی وصل است، نباید گفت:هنوز در رمقهای آخر زندگی است-حال باید انتظار داشت موفق به درک مطالب عالیه شود؟

نظر نهائی:

اگرچه، از خلال بحثهای گذشته، حال کتاب و مؤلف نسبتا روشن شد، ولی اینک بجمع بندی نهائی مطلب می‏پردازیم:
1-راجع به مؤلف یعنی مفسر جرجانی، کل معلومات ما عبارت است:روایت مرحوم صدوق- منحصرا-از او با تعبیر:«رضی اللّه عنه»در تمام موارد روایت، روایت او-باز هم منحصرا-از چندین فرد مجهول، عبارت شدید ابن غضایری و علامه و ابن داود درباره او، کتاب تفسیر و پاره‏ای روایات متفرقه غالبا با یک لحن و اسلوب واحد، عنوان«مفسر»و«خطیب»بعد از نام او، که احتمالا هر دو وصف او باشند، نه وصف پدر.
از این مجموعه معلومات چه نتیجه می‏توان گرفت؟بعضی حتی احتمال داده‏اند شخص مذکور از مخالفین بوده، و با این وسیله در فکر بد نام ساختن چهره روشن اهل بیت علیهم السلام بوده است.شاهد بر این کلام تعریف تمجید او از برخی اشخاص بگونه‏ای است که با روش اهل بیت علیهم السلام متناسب نیست، مثل همین مدح سعد بن معاذ، و یا مدح عکرمه فرزند ابو جهل- البته عبارت او خیلی صریح در مدح نیست-و موارد دیگر.
ما اعتراف داریم معلومات ما پیرامون این شخص فوق العاده اندک است، و بیشترین اطلاعات ما از نوشته‏های او بدست آمده، اما از خلال این نوشته‏ها نمی‏توان اطمینان یافت شخص مذکور از مخالفین باشد، زیرا با تأمل در عبارات وی، معلوم می‏شود این شخص در مراحل اولیه ادراک قصور دارد، چه رسد به مطالب بالاتر، و اگر در خلال کتاب، به مدح چهره‏هائی پرداخته که با روش کلی اهل بیت علیهم السلام سازگاری ندارد، ناشی از تعمد و قصد او نیست، بلکه بیشتر ناشی از عدم درک آن است.متأسفانه باید اعتراف کرد که درهمه مقاطع تاریخ دوستان نادان فراوان داشته‏ایم، و نیازی نیست کسانی ماسک ولایت به چهره زنند. درهمین راستا به بیان مطلب دیگری بپردازیم:در این کتاب می‏خوانیم داستان احضار مختار نزد حجاج را و امر او بکشتن مختار-با لحن و شیوه خاص مؤلف-که مختار هم می‏گوید:تو نمی‏توانی مرا بکشی مگر اینکه من 383000 نفر از شما را بکشم، که حضرت بمن خبر داده است...تا آخر قصه (47) .
می‏دانیم مختار در سال 67 هجری به امر مصعب بن زبیر به شهادت رسید، حجاج پس از 8 سال از این واقعه(سال 75)والی کوفه شد.و این معنای عبارت ماست که در این کتاب حوادث تاریخی «بی‏ربط»هستند.از سوی دیگر مرحوم حاجی نوری در مستدرک-و دیگران بطبع ایشان-سعی نموده از این مطلب جواب دهد که:در کتاب «کافی»، هم روایتی است که از آمدن یزید بمدینه خبر می‏دهد، در صورتی که یزید اصلا بمدینه نیآمده است.
این سنخ جواب نقضی از مرحوم محدث نوری بسی بعید است، زیرا با قطع نظر از اینکه آن روایت را مرحوم کلینی در«روضه»نقل نموده که اصولا این جزء کافی حاوی احادیث درجه دوم کلینی است باید در نظر داشت که این سنخ حوادث«بی‏ربط»تاریخی در این کتاب، منحصر به این مورد نیست، درهمین قصه مختار، آیا واقعا
مختار 383000 نفر از اهل کوفه را کشت؟و باز مختار برای حجاج قصه گفتگوی شاپور ذو الاکتاف را با نزار بن معد بن عدنان نقل می‏کند، آیا این قصه-اگر راست باشد-مربوط به این شخص است؟ لطیف‏تر اینکه می‏گوید:نزار اسم فارسی است بمعنای لاغر.
در سابق هم دیدیم که چگونه امام حسن و امام حسین علیهما السلام در وقت ساختن مسجد مدینه چند ساله بودند.در صفحه 437: ابو البختری بن هشام را برادر ابو جهل بن هشام می‏داند.
در صفحه 637-638:زید بن حارثه و عبد الله بن رواحه و قیص بن عاشصم منقری-بعد از رجوع از غزوه‏ای-خدمت حضرت رسول می‏رسند، و دست و پای حضرت را می‏بوسند، با اینکه اسلام قیص بن عاصم بعد از شهادت عبد الله بن رواحه و زید بن حارثه در غزوه موتع است...بنظر ما، این مفسر جرجانی پاره‏ای معلومات عمومی-کمتر از متوسط-از تاریخ حدیث تفسیر، تراجم.. می‏دانسته، که غالبا بصورت پراکنده و«بی‏ربط» در ذهن او حضور داشته‏اند، او مجموعه این مطالب پراکنده را، با همان لحن عربی ناپخته بصورت کتاب فعلی، و بقیه روایات متفرقه درآورده است. همچنین بادی در نظر داشت شخص مذکور، ظاهر الصلاح و از نظر رفتار ظاهری شخص صالحی بوده است، و احتمالا همن حسن ظاهر منشأ تعبیرات صدوق:«رضی اللّه عنه»در حق اوست.
2-راجع به کتاب، نفی انتساب آن به حضرت امام عسکری علیه السلام قطعی است، اما نمی‏توان انکار داشت لابلای آن مطالب صحیح در حق اهل بیت علیهم السلام، حواده تاریخی واقعی، و..در این کتاب بچشم میخورد که از نظر متن، غالبا با متون اصلی اختلاف دارد، به اضافه بعضی آب و تابها که جنبه خطابه گونه بهمان مطالب صحیح داده است. بنظر می‏رسد همین کیفیت ویژه متن منشاء بروز سه دیدگاه در مورد کتاب فعلی شده است:بخاطر عدم تناسب آن با مقام امامت و وجود پاره‏ای حوادث و قضایای عجیب و غریب و سایر جهاتی که تا کنون متعرض شدیم، کتاب جعلی و غیر واقعی است.
و بخاطر وجود مضامین عده‏ای از احادیث صحیح و معتبر و اشتمال کتاب بر کرامات و مقامات اهل بیت علیهم السلام آنرا صحیح و صادر از امام علیه السلام می‏دانند، و بخاطر آنکه بعضی مطالب آن صحیح و برخی دیگر غریب و بلکه غیر واقعی است، آنرا همچون کتابهای دیگر، مشتمل بر صحیح و ضعیف دانسته‏اند.نظر ما هم روشن شد:کتاب به این صورت مجموعی، جعلی است، ولی پاره‏ای از روایات و حوادث تاریخی و تفسیر آیات آن، از جهت معنی و مضمون-و نه بلحاظ عین الفاظ غالبا-مطابق با روایات صحیحه است.
یک نکته هم بعنوان احتمال بذهن نگارنده خطور می‏نماید، که شاید مؤلف اصلی کتاب در واقع بفکر نقل روایت از امام عسکری علیه السلام نبوده، بلکه در حقیقت می‏خواسته پاره‏ای از مطالب صحیح تاریخی، تفسیری، حدیثی، را در قالب یک داستان خیالی که دو نفر خدمت امام می‏رسند و آنان چنان گفتند و امام چنین فرمودند، بیان کند، و مؤید این مطلب آنکه حتی مطالب برخی روایات را بصورت قصه واقعی ترسیم می‏نماید، و شرح و بسطی راجع به آنها می‏دهد که با روش قصه گوئی بیشتر شباهت دارد، این کار در زمان ما بسی رایج است، و شاید عدم رواج آن در آن زمان منشأ توهم اسناد کتاب به حضرت علیه السلام شده است.
بر فرض صحت این توجیه، باید دانست مولف نه در ترسیم صحنه‏ها مهارت لازم را دارد، و نه در تعبیر از آن بلاغت کافی را.
از نظر ارزش، کتاب نمایانگر ورود اندیشه‏های ناخالص در میان عقاید اصیل شیعه، در قرنهای سوم و چهارم است.
بنظر ما مرحوم صدوق با نقل این کتاب-و صدها روایت از این سبک و روش در تألیفات خود- یکی از بزرگترین خدمتها را در راه حفظ و نگهداری میراثهای فرهنگی شیعه نموده که فوق العاده شایان تمجید و تحسین است.اگرچه علماء و اندیشمندان شیعی طی قرنهای متمادی به نقد و بررسی این احادیث و روایات همت گماشته، و حتی پاره‏ای از آنان را مردود دانسته‏اند، اما نقل آنها بعنوان حفظ ارزشهای علمی مکتب بسی ارزنده و والاست.در خصوص این کتاب، چون در موارد نقل روایات صحیح مناقب اهل بیت علیهم السلام نقل به معنی یا به مضمون می‏نماید، در سایر موارد که روایات مناقب منحصرا در این کتاب است، احتمالا در مصادر دیگری موجود بوده که فعلا در اینجا بصورت نقل به مضمون یا بمعنی شده است، به همین جهت حتی این رویات مفرده ارزش اصالت احتمالی می‏یابند، با حذف بعضی معانی غریب و الفاظ غیر مأنوس.
*** اینک که گفتار را به پایان می‏برم، به جهت حسن ختام سخنی را که از حضرت امام خمینی قدس سره الشریف در مجلس درس پیرامون تفسیر شنیده‏ام می‏آورم:
نه«فقه الرضا»از حضرت امام رضا علیه السلام است و نه تفسیر از حضرت عسکری سلام الله علیه، فقط آن را یک آدم ملا نوشته، و این تفسیر را یک آدم بی‏سواد.
سخنی است عین حق و صواب، قدس الله نفسه الزکیه.

دومین تفسیر امام عسکری علیه السلام:

گفتیم که مرحوم ابن شهر آشوب(متوفی 588)در کتاب معالم العلماء، برای نخستین بار حکایت از تفسیری 120 جلدی می‏کند که حسن بن خالد برقی از امام عسکری علیه السلام نوشته است.این آغاز اطلاع ما بر این کتاب است. مرحوم محقق داماد در شارع النجاة می‏فرماید:در تفسیرمشهور عسکری علیه السلام که به مولای ما صاحب العسکر علیه السلام منسوب است حدیثی مطول مشتمل بر حکایت آن حال علی التفصیل مذکور شده، و من می‏گویم:صاحب آن تفسیر چنانچه محمد بن علی بن شهر آشوب رحمه اله در معالم العلماء آورد-و من در حواشی کتاب نجاشی و کتاب رجال شیخ تحقیق کردم- حسن بن خالد برقی است، برادر ابی عبد الله محمد بن خالد برقی، و عماحمد بن ابی عبد اله برقی، و باتفاق علماء ثقه و مصنف کتب معتبره بوده است.در معالم العلماء گفته و هو اخو محمد بن خالد، من کتبه:تفسیر العسکری من املاء الامام علیه السلام.و اما تفسیر محمد بن القاسم که از مشیخه روایت ابی جعفر ابن بابویه است، علماء رجال او را ضعیف الحدیث شمرده‏اند، تفسیری است که آنرا از دو مرد مجهول الحال روایت کرده و ایشان بابی الحسن الثالث العسکری علیه السلام اسناد کرده‏اند، و قاصران نا متمهران اسناد را معتبر می‏دانند و حقیقت حال آنکه تفسیر موضوع و بابی محمد سهل بن احمد الدیباجی مسند، و بر مناکیر احادیث و اکاذیب اخبار منطوی، و اسناد آن به امام معصوم مختلق و مفتری است. (35)
خود محدث نوری، پس از نقل عبارت‏ ابن شهر آشوب می‏فرماید:و یظهر منه امران: الاول:ان سند التفسیر لیس منحصرا فی الاستر آبادی شیخ الصدوق، بل یرویه الحسن بن خالد، الثقه-فی النجاشی و الخلاصه-صاحب الکتب- فی الفهرست-التی یرویها عنه ابن اخیه احمد بن محمد البرقی، الذی للمشایخ الیه طرق صحیحه. الثانی:ان التفسیر کبیر تام غیر مقصور علی الموجود، الذی فیه تفسیر سورة الفاتحه و بعض سورة البقره (36)
مرحوم آقا بزرگ تهرانی-رضوان اللّه علیه- (4/283-285)نظر دیگری در این باره دارد که ترجمه خلاصه آنرا می‏آوریم:ظاهرا مراد از «عسکری»حضرت هادی علیه السلام باشد که بلقب«صاحب العسکر»و«عسکری»یاد می‏شده‏اند.دلیل بر این مطلب آنکه به تصریح شیخ، احمد بن محمد برقی، برادرزاده حسن بن خالد برقی صاحب تفسیر-از عموی خود نقل می‏نماید، و این شخص همچنانکه از عموی خود نقل می‏نماید از پدر خویش نیز نقل می‏نماید، و چون شیخ طوسی، پدر او را جزء اصحاب حضرت موسی بن جعفر(متوفی 183)و حضرت رضا (متوفی 203)و حضرت جواد(متوفی 220) علیهم السلام می‏داند، پس زمان حضرت هادی علیه السلام را درک ننموده و یا روایتی نقل نکرده است، از سوی دیگر عبارت مرحوم نجاشی که اول محمد و بعد حسن و سپس ابو الفضل را نام برده، معلوم می‏شود، حسن از برادرش محمد کوچکتر است، و عادتا حسن بعد از وفات محمد زنده بوده است، و در نتیجه حضرت هادی علیه السلام را درک نموده تا بتواند در مدت امامت حضرتش(از سال 220 تا 254)تفسیر قرآن را در 120 جلد بنویسد.همچنین عادتا این حسن بن خالد، عصر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را درک ننموده، زیرا برادرش محمد بن خالد برقی-باید قبل از وفات حضرت موسی بن جعفر (سال 183)در حدود بیست ساله باشد تا بتوان او را از اصحاب حضرت دانست، پس در وقت وفات حضرت جواد(سال 220)که اواخر حیاتش بوده عمرش در حدود شصت سال باشد، اما برادرش حسن که عادتا دو سال و یا بیشتر کوچکتر از او بوده، ممکن است بعد از برادر خود 10 یا 20 سال و نهایت 35 سال عمر کند، پس نمی‏تواند زمان حضرت امام حسن عسکری را درک نموده باشد، و خصوصا بتواند در مدت حدود هفت سال، 120 جلد تفسیر بنویسد. (37)
این بود خلاصه سخنان این مرد بزرگوار. صحت استدلال و نتیجه‏گیری از آنرا به عهده خواننده محترم می‏گذاریم.باری، این هم انجام این تفسیر، نمی‏دانیم از آن آغاز تعجب کنیم، و یا از این انجام.
باید در نظر داشت مرحوم احمد بن محمد برقی، برادرزاده حسن بن خالد برقی، در کتابهای خود نه تنها یک حدیث از این کتاب 120 جلدی- که مباشرة از امام معصوم علیه السلام نوشته شده-نقل نمی‏نماید، که حتی در«رجال»خود نام عموی خود را نه در اصحاب حضرت هادی و نه در اصحاب حضرت عسکری علیهما السلام نمی‏آورد.
به استثنای برادرزاده، ما سخن دو تن از مشهورترین علمای رجال را که صد و اندی سال قبل از ابن شهر آشوب بوده‏اند، و دو تن که صد و اندی سال بعد از او، می‏آوریم، و قضاوت نهائی با خواننده:
مرحوم شیخ در«رجال»خود، او جزء افرادی می‏آورد که از ائمه علیهم السلام مستقیما روایت نقل نکرده‏اند.
همو در فهرست:الحسن بن خالد البرقی-اخو محمد بن خالد-یکنی اباعلی، له کتب، اخبرنا بها عدة من اصحابنا، عن ابن المفضل، عن ابن بطه، عن احمد بن ابی عبد اله، عن عمه الحسن بن خالد.
مرحوم نجاشی:الحسن بن خالد بن محمد بن علی البرقی، ابو علی، اخو محمد بن خالد، کان ثقه، له کتاب نوادر. (38)
مرحوم ابن داود:الحسن بن خالد بن محمد بن علی البرقی، ابو علی، اخو محمد بن خالد، لم (جش، ست)ثقه، مصنف. (39)
مرحوم علامه:الحسن بن خالد بن محمد بن علی البرقی ابو علی، اخو محمد بن خالد کان ثقه. (40)
و اصولا چگونه می‏توان باور داشت، شخص مشهوری چون حسن بن خالد، از خاندان معروف برقی، این مقدار فوق العاده شگفت‏آور(120 جلد)، آنهم در تفسیر قرآن-کتاب محوری مسلمانان-مباشرة از زبان امام معصوم(حضرت هادی یا عسکری علیهما السلام)بنویسد و آنگاه هیچ اثری، نه از کتاب و نه حتی یک روایت آن، بلکه حتی نام آن هم برده نشود، تا سه قرن پس از آن، فقط و فقط نام آن، در یک مصدر رجالی، بدون ذکر سند بیاید.
به احتمال قریب بیقین، اگر مرحوم ابن شهر آشوب اشتباه نکرده باشد، حتما این نام را در جائی دیده و یا از بعضی مشایخ شنیده و بر اساس عشق به حفظ میراثهای علمی، نام آن را آورده است.
کوتاه سخن آنکه، این تفسیر هم وضع بهتری از تفسیر سابق ندارد، و نمی‏توان اطمینان یافت مرحوم حسن بن خالد برقی یک تفسیر 120 جلدی داشته، چه رسد که از املاء امام علیه السلام باشد.

پی نوشت ها

(1)-معجم رجال الحدیث:12/147.
(2)-بحار الانوار:108/169
(3)-بحار الانوار:108/78
(4)-روضة المتقین:14/150.
(5)-بحار الانوار:1/18
(6)-وسائل الشیع‏%20/59-60
(7)-مجمع الرجال:6/25.
(8)-رجال ابن داود:510.
(9)-رجال علامه:256-257.
(10)-معجم رجال الحدیث:17/156.
(11)-الامالی:مجلس 23
(12)-الامالی:مجلس 33.
(13)-رک:الذریغه، جلد چهارم تفسیر العکسری.
(14)-من لا یحضره الفقیه، کتال الحج، آخرین حدیث باب التلبیه.
(15)-بحار الانوار:108/78، 169
(16)-التفسیر المنسوب..:10.
(17)-همان مصدر:13.
(18)-همان مصدر:9-12.
(19)-همان مصدر:17.
(20)-بحار الانوار:107/122.
(21)-وسائل الشیعه:19/414.
(22)-امالی صدوق:مجلس 58
(23)-عیون اخبار الرضا:2/2.
(24)-رجال کشی:شماره 134.با اینکه این روایت از نظر برخی ضعیف است.
(25)-در فرحة الغری(و بنقل مستدرک:3/481):الفقیه محمد بن سراهنگ است.در طبقات اعلام الشیعه، الثقات العیون ص 264:السید فخر الدین محمد بن سرایا الحسنی الجرجانی.
(26)-طبقات اعلام الشیعه، الثقات العیون:ص 312:مهدی بن ابی حرب نزار
(27)-الاحتجاج:1/4
(28)-همان مصدر:1/5
(29)-بحار الانوار:108/78.
(30)-همان مصدر:108/-169
(31)-همان مصدر:108/163.
(32)-مجمع الرجال:5/269-273
(33)-التفسیر المنسوب..:665
(33)-همان مصدر:547 به بعد
(35)-عبارات فوق عین عبارات کتاب میرداماد است که به فارسی است.مستدرک الوسائل:3/662-663
(36)-مستدرک الوسائل:3/661.
(37)-الذریعة:283-285.
(38)-مجمع الرجال:2/105-106.
(39)-رجال ابن داود:106.
(40)-رجال علام:43.

 
جمعه 31 شهریور 1391  12:11 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تحقیقی درباره کتاب وجوه قرآن

تحقیقی درباره کتاب وجوه قرآن

اعظم پرچم

 

احوال مؤلف وجوه قرآن

ابو الفضل حبیش بن ابراهیم بن محمد تفلیسی از دانشمندان قرن ششم هجری است که در علم صرف و نحو و لغت و نجوم و طب و حکمت و هیئت، تبحر و مهارت داشت و آثار نگرانیهایی در این علوم از او بجای مانده است، نظیر کتابهای تقویم الادویه، تلخیص علل القرآن، بیان النجوم، قانون الادب فی ضبط الکلمات العرب به فارسی و آن در مجلدی خطی متعلق به آقای حاج محمد آقای نخجوانی که حاوی لغت نامه اسدی و همین قانون الادب بود، موجود است و بعلاوه کتابی دیگر از حبیش در آنجا هست که قوافی را به ترتیب حروف تهجی جمع کرده بود.
کامل التعبیر(بفارسی)از کتب معروف و مشهور حبیش است که با قانون الادب برای قلج ارسلان رومی نوشته است و این کتاب را خضر نامی برای سلطان سلیمان عثمانی به ترکی ترجمه کرده است. کتاب جوامع البیان در ترجمان القرآن و در غریب القرآن به زبان فارسی و در مقدمه آن از ترجمان القرآن ابو جعفر بن محمد بن خلیل زوزانی نقل کرده است. (1)
از کتب و آثار دیگر او نظم السلوک، لباب الاسباب، تحصیل الصحة بالاسباب الستة و کامل التدابیر، اصول الملاحم، بیان التصریف، بیان الطب، بیان الصناعات، بیان النجوم، صحة الابدان، المدخل الی علم النجوم، ملحمة دانیال، تقدمة العلاج، بدرقة (*)خانم اعظم پرچم متولد اصفهان، تحصیلات خود را تا کارشناسی ادبیات عرب در دانشگاه اصفهان و همزمان دروس دوره سطح را در حوزه علمیه اصفهان به پایان رساند، سپس وارد دانشگاه تهران شد و دوره کارشناسی ارشد در رشته الهیات با گرایش علوم قرآن و حدیث را طی نمود و اکنون عضو هیأت علمی دانشکده زبانهای خارجی در گروه عربی می‏باشد و به تدریس متون اسلامی مانند:حدیث و تفسیر و ادبیات عرب اشتغال دارد، از ایشان تحقیقاتی درباره ادبیات عرب و روش تفسیری فیض کاشانی، و نیز زمخشری، بررسی چند موضوع قرآنی و...به انجام رسیده است.
المنهاج، رسالة فی ما یتعلق بالاغذیة المطلقة و الادویه، الرسالة المتعارفة بأسماء المترادفة، رموز المنهاج و کنوز العلاج، قانون اللباب شرح بعض المسائل لاسباب و العلامات منتخبة من القانون، کفایة الطب، اختصار فصول بقراط. (2)
از پایان کتاب«وجوه قرآن»برمی‏آید که مؤلف هنگام تألیف کتاب یعنی سال 558 در شهر قونیه زندگی می‏کرده است. (3)
صحیح‏ترین مأخذ برای نقل نام او، مقدمه نسخ آثار اوست، از جمله در پایان نسخه«وجوه قرآن»که نسخه‏ای منقول از خط مؤلف، از خود چنین نام می‏برد:«ابو لافضل بن ابراهیم محمد النفیسی». (4)
در اینکه نام او حبیش بوده تردیدی نیست، هر چند در بعضی از تألیفات عصر اخیر، نام او را به غلط «حسین»(در نخستین چاپ کامل التعبیر، طهران، چاپ سنگی، 1365 قمری)و یا«حبش»(در لغت نامه دهخدا ذیل حبش آمده سپس به حبیش ارجاع شده)می‏بینیم.با اینکه کاتبان و ناسخان قدیم در نسخه‏ها چنین نقل کرده‏اند، به استناد نسخ قدیم و صحیح آثار او و مراجعی چون کشف الظنون جای بحثی نمی‏ماند. (5)
کنیه وی، ابو الفضل بوده چنانکه خود نیز در دیباچه بعضی از تألیفاتش ذکر می‏کند و اختلافی در این باره نیست.اما لقبش کمال الدین بوده و در بعضی از مآخذ جدید، شرف الدین و جمال الدین نیز نوشته‏اند. (6)
نسبت او تفلیسی است، یعنی به زادگاه خود منسوب می‏باشد، اما نساخ در سه نسخه از«کفایة الطب»(نسخ، کتابخانه‏های ملی پاریس بود لیان و دانشکده پزشکی طهران)غزنوی ضبط کردند. (7)
در کتاب«وجوه قرآن»از او بعنوان«شیخ ادیب»یاد شده زیرا کتاب، جنبه ادبی دارد.و نیز در کتب طبی او، بعنوان«حکیم»و«متطبب»یاد شده است. (8)
حاجی خلیفه در«کشف الظنون»و اسماعیل پاشا در«هدیة العارفین»، سال وفات او را«629» نوشته‏اند. (9) و این بعید می‏نماید که او پس از تألیفات مهم خود، هفتاد یا هشتاد سال زندگی کرده باشد و در لغت‏نامه دهخدا سال وفات او«625»نوشته شده است. (10)

درباه کتاب وجوه قرآن

دکتر مهدی محقق پیرامون کتاب«وجوه قرآن» در مقدمه آن می‏نویسد:«حبیش وجوه قرآن مقاتل بن سلیمان را برگزیده، تنها به ترجمه اکتفا نکرده است، بلکه آن را با توجه به کتب تفاسیر و لغات قرآن که دیگران تألیف کرده‏اند، کامل ساخته و به همان نام «وجوه قرآن»نامیده است.این نسخه اکنون در کتابخانه«عاطف افندی»ترکیه بشماره 32446 موجود است و فیلمی از آن توسط استاد مجتبی مینوی برای کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران تهیه شده است و به شماره 60 در کتابخانه مزبور موجود است.» (11)
در مقدمه‏ای که از آن حبیش است، چنین آمده: «چون از تصنیف کتاب«بیان التعریف»بپرداختم، نگاه کردم به کتاب«وجوه القرآن»که مقاتل بن سلیمان رحمه الله به تازی ساخته بود، بسیار کلمت را از اسماء و افعال و حروف که او شرح آن دو وجه یا سه وجه بیان کرده بود در کتاب تفسیر ابو الحسین ثعلبی رحمه الله هر کلمتی را چهار و پنج وجه موجود یافتم و بسیار کلمت را وجوه فرو گذاشته بود یعنی بیان وجوه آن نکرده بود از آن سبب که طریق اختصار نگاه داشته بود و نیز ترتیب کتاب نه بر طریقی نهاده بود که استخراج آنچه طلب کنند بوقت حاجت شرح وجوه آن کلمت را بزودی بیابند، پس چون احوال کتاب وی بدین صفت دیدم، خواستم که در وجوه قرآن کتابی سازم کامل و مفید.» (12)

روش تدوین و تحقیق این مقال

نگارنده در تحقیقی گسترده به بررسی و نقد واژه‏های کتاب وجوه قرآن پرداخته، با این روش که ابتدا واژه‏هایی مستعمل در زبان روز از کتاب«وجوه قرآن»انتخاب و سپس هر یک از معانی داده شده برای واژه مذکور در آیه‏ای را با ترجمه مرحوم الهی قمشه‏ای تطبیق داده، اگر معنی در هر دو مطابقت داشت و منابع مذکور نیز صحت آن را تأیید نمود، گفتار صاحب«وجوه قرآن»و ترجمه الهی قمشه‏ای نقل و به ذکر مطابقت اکتفا شده است.
اما در صورت تفاوت معنی واژه مورد نظر در«وجوه قرآن»و ترجمه الهی قمشه‏ای، ابتدا گفتار این دو نقل و سپس گفتار صاحب«قاموس قرآن»یعنی فقیه دامغانی ذکر شده است.
پیرامون معنی واژه مزبور، بحثی لغوی از کتب لغت نظیر لسان العرب، صحاح اللغه، اساس البلاغه، معجم مقاییس اللغه، جمهرة اللغه، مفردات و مجمع البحرین آمده، بدین منظور که مفهوم لغت و معنای دقیق آن واضح و مبین شود.بعنوان مثال واژه«ذکر» در کتب لغت به معانی مختلفه‏ای آمده و آیاتی دال بر آن، مثال آورده شده و صاحب«وجوه قرآن»همان معانی با آیات را در وجوه مختلفه«ذکر»آورده است.
سپس اقوال مفسرین در رابطه با تفسیر همان واژه در جایگاه آیه مربوطه و آیات قبل و بعد آن نقل و به روایات مذکور در تفاسیر که از معصومین علیهم السلام می‏باشد، در نقد و بررسی توجهی خاص و در بعضی موارد استناد شده است.
در دفاع از قول حبیش و یا از ترجمه الهی قمشه‏ای، به کتب دیگر که در رابطه با وجوه و لغات قرآن هستند، نظیر لسان التنزیل و ترجمان القرآن و المستخلص یا جواهر القرآن و الاتقان فی علوم القرآن نوع سی و نهم در شناخت وجوه و نظایر و التحقیق فی کلمات القرآن و دائرة الفرائد و تبیین اللغات لتبیین الآیات و نثر طوبی نیز مراجعه و بیاناتی از آنها نقل گردیده است.
سپس شأن نزول آیات از کتب اسباب النزول و لباب النقول و نمونه بینات در شأن نزول آیات استفاده شده و با این شأن نزول در ضمن بیانات مفسرین در تفاسیری همچون تفسیر مجمع البیان و المیزان و کشاف و کشف الاسرار و التبیان آمده است.
در قسمت نتیجه با استناد به اقوال لغویین و مفسرین و منابع وجود و لغات قرآن و با استناد به شأن نزول آیات، معنی صحیح واژه مذکور در آیه خاص و مصیب بودن یا مصیب نبودن صاحب«وجوه قرآن»و الهی قمشه‏ای در اتیان آن برای واژه مشخص شده است.
در اینجا برای پرهیز از اطاله کلام و رعایت حجم محدوده صفحات مجله به ذکر یک مورد از آن، ذیل واژه«تأویل»بسنده می‏شود.

بررسی واژه تأویل وجه اول به معنی به کناره رسیدن:

وجو قرآن:«وجه نخستین به معنی به کناره رسیدن بود چنانکه خدای در سوره آل عمران آیه 7 گفت:فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله» * یعنی و ما یعلم احد (*)آیه از ابتدا:«هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام انتهاء ملک محمد و امته یملکون الی یوم القیامة و لا یرجع الملک الی الیهود ابدا». (13)
الهی قمشه‏ای:«گروهی که در دلهایشان میل به باطل است از پی متشابه رفته تا به تأویل کردن آن در این راه، شبهه و فتنه‏گری پدید آرند در صورتی که تأویل آن کسی جز خدا نداند و اهل دانش گویند ما به همه آن کتاب گرویدیم».
فقیه دامغانی:«تأویل به معنی ملک، سخن خداوند در سوره آل عمران:«ابتغاء الفتنة ابتغاء تأویله» یعنی علم پایان و انتها ملک حضرت محمد صلی الله علیه و آله را طلب می‏کردند.چنین بود که یهودیان خواستند که آن را از طریق حساب جمل بدانند چه زمانی پادشاهیش تمام خواهد شد و این پادشاهی به آنان برخواهد گشت.خداوند سبحان می‏فرماید:«و ما یعلم تأویله الا الله»یعنی و نمی‏داند پادشاهی و ملک محمد صلی الله علیه و آله و امتش را مگر خداوند تعالی». (14)
لسان العرب:«الأول یعنی الرجوع:(آل الشی یؤول أولا و مآلا)یعنی برگشت(أول الیه الشیئ(یعنی آن را برگرداند.(الت عنی الشئ(یعنی از آن برگشتیم.
ابو اسحق در مورد آیه:«هل ینظرون الا تأویله یوم یأتی تأویله»می‏گوید آیا در انتظار چه هستند؟جز سرانجام امرشان که همان برانگیخته شدن است و این تأویل، همان سخن خداوند است در آیه:«و ما یعلم تأویله الاالله»یعنی نمی‏داند زمان برانگیخته شدن کی خواهد بود و سرانجام امر به هنگام قیامت چه خواهد شد بجز خداوند، و راسخون در علم می‏گویند ما به بعث و برانگیخته شدن ایمان آوردیم.
ابو منصور گوید:این‏[سخن‏]نیکو است، دیگری گفته است:خداوند در کتابش، آیاتی محکم نازل کرده که آنها ام الکتاب هستند و هیچ تشابهی در آنها وجود ندارد و آیات دیگر که متشابه‏اند، را نازل کرد که دانشمندان مجتهد درباره آنها سخن راندند در حالی که ایشان می‏دانند وجه صواب را جز خداوند، شخصی دیگر نمی‏داند.
ابو عبید درباره این آیه می‏گوید:تأویل یعنی مرجع و بازگشت و از«آل یؤول الی کذا»گرفته شده یعنی به سوی آن بازگشت کرد.«أولته»آن چیز را به سوی آن باز گردانید.
ابن اثیر گوید:مراد از تأویل، نقل ظاهر لفظ از معنای اصلیش به چیز دیگری است که احتیاج به دلیل دارد که اگر آن دلیل نبود، ظاهر لفظ ترک نمی‏شد.
صاحب التهذیب گوید:تأویل از تفعیل است و ثلاثی آن«آل، یؤول»است.یعنی برگشت.
از ابو العباس احمد بن یحیی در مورد تأویل پرسیده شد، او گفت:تأویل و معنی و تفسیر، یکی می‏باشد.
بعضی از اعراب می‏گویند:«اول الله علیک امرک» یعنی جمعه و به هنگام نفرین گویند:لا اول الله علیک شملک»و در دعا برای شخصی که چیزی را گم کرده می‏گویند:«اول الله علیک»یعنی خدا گم شده‏ات را به تو باز گرداند.
«ألت الشراب أووله أولا»ابو منصور گوید:(آل الشراب)گویند، هنگامی که شراب سفت و بسته شود و به نهایت درجه مست‏کنندگی برسد.» (15)
صحاح اللغه:«تأویل تفسیر چیزی است که شئ بدان بازگشت می‏کند.شعر أعشی:
علی انها کانت تأول حبها
تأول ربعی السقاب فأصحیا
ابو عبیده گوید:«تأول حبها»یعنی تفسیر و مرجع الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا الوالالباب».
ترجمه:«اوست خدائیکه قرآن را به تو فرستادکه برخی از آن کتاب، آیات محکم است که احتمال و اشتباهی در او راه نیابد که آنها اصل و مرجع سایر آیات کتاب خدا خواهد بود و برخی دیگر آیاتی متشابه است که به سهولت درک معنی و فهم مقصود از او نشود تا آنکه گروهی که در دلهایشان میل به باطل است از پی متشابه رفته تا به تأویل کردن آن در این راه شبهه و فتنه‏گری پدید آرند در صورتی که تأویل آن کسی جز خداوند نداند و اهل دانش گویند ما به همه آن کتاب گرویدیم که همه محکم و متشابه قرآن از جانب پروردگار ما آمده و به این دانش پی نبرند بجز خردمندان».
آن، یعنی حب در قلب او کوچک بود و پیوسته می‏رویید و رشد می‏کرد تا اینکه بزرگ شد مثل این بچه شتر کوچک که پیوسته بزرگ می‏شود تا اینکه مثل مادرش می‏شود و فرزندی برای او می‏گردد که مصاحبش می‏شود». (16)
اساس البلاغه:«آل الرعیة یؤولها ایالة حسنة، و هو حسن الایالة و اتالها و هو مؤتال لقومه مقتال علیهم-یعنی امور قوم خویش را به نیکی اداره می‏کند و سیاستمدار خوبی برای قوم خویش است.
زیاد در خطبه‏اش گفت:«قد النا و ایل علینا ای سسنا و سسنا»و این در تجارب مثلی است.«اول الحکم الی اهله»یعنی حکم را به سوی آنها برگرداند.
در دعا برای شخصی که چیزی را گم کرده است می‏گوید:«اول الله علیک»خداوند گم شده‏ات را به تو باز گرداند.» * (17)
معجم مقاییس اللغه:«آل، یؤول یعنی برگشت، (أول الحکم الی اهله)یعقوب گوید:آن را به سوی اهلش برگرداند.از همین باب است تأویل کلام و آن سرانجام و مرجعی است، که کلام به سوی آن بازگشت می‏کند.» (18)
مفردات:«تأویل از«اول»است، یعنی رجوع و بازگشت به اصل و از آن«موئل»می‏باشد برای محل و موضعی که بدان برگشت می‏شود.و «تأویل»باز گردانیدن چیزی به غایت مراد چه از نظر علمی یا از نظر عملی.از نظر علمی مثل:«ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم»و در عمل مثل قول شاعر:«و للنوی قبل یوم البین تأویل.» (19)
مجمع البحرین:«تأویل، ارجاع کلام است و آن باز گرداندن از معنای ظاهری به سوی معنی پنهان‏تر و مخفی‏تر است.و از«آل، یؤل»گرفته شده به معنی برگشت به سوی آن، «تأول فلان الآیه»یعنی به آنچه که معنایش برمی‏گردد نگاه کرد.» (20)
مجمع البیان:«و ابتغاء تأویله که برخلاف حق آن را تفسیر نمایند و بعضی گفته‏اند:آنان چنین می‏کنند، برای بدست آوردن سرانجام کار محمد به حساب جمل روی می‏آورند.و اینکه تأویل گاهی به معنی عاقبت و سرانجام است، شاهد آن آیه کریمه: «ذلک خیر و احسن تأویلا»(اسری/35)می‏باشد و در عرب معروف است تأویل را به معنی آخر و عاقبت استعمال می‏کنند.
زجاج گوید:معنی طلب نمودن تأویل آنها، این (*)در رابطه با سخن زمخشری در اساس البلاغه، آقای عمید زنجانی در کتاب مبانی و روشهای تفسیر قرآن(ص 69)گفتاری دارند که چنین است:«گر چه از ظاهر گفتار زمخشری، چنین برمی‏آید که تدبیر و سیاست یکی از معنای لغوی«أول»و«تأویل»است، اما با توجه به معانی اصلیی که اهل لغت ذکر کرده‏اند و خصوصیاتی که در این لغت مشاهده می‏شود، جای هیچ گونه تردید باقی نیست که معنی«تدبیر و سیاست»نمی‏تواند معنایی مستقل برای کلمه تأویل بشمار رود، بلکه خود از متفرعات همان معنی اصلی«بازگشت و رجوع و سرانجام»محسوب می‏شود که به تناسب مورد استعمالش، با معنای خاص سیاست متلازم و همراه می‏گردد.توضیح آنکه همواره مرجع اصلی اداره شئون جامعه، شخص رئیس و بزرگ هر قوم بوده و بازگشت امور مردم به اوست به همین جهت است که می‏توان او را«مؤتال»و«مؤول»نامید.همچنین نظر به اینکه ارجاع امور، به مصادر و مراجع اصلی و بازگردانیدن شئون بر طبق مصالح در هر جامعه‏ای نیازمند تدبیر و سیاست است، از اینرو استعمال مشتقات ماده«اول»در این مورد، ملازم با معنای تدبیر و سیاست خواهد بود.بنابراین می‏توان گفت که تأویل در تمام موارد، به همان معنی بازگردانیدن بکار می‏رود و خصوصیات دیگر به تناسب موارد استعمال، بر آن اضافه می‏گردد.»
در جواب استاد محترم می‏گوییم:در کتب لغت«آل»به معنی سیاست نیز آمده است:لسان العرب در ریشه«آل»گفته:«آل ماله یؤوله ایاله اذا اصلحه و ساسه»و الائیتال الاصلاح و السیاسة.قال ابو منصور:و قوله النا و ایل علینا ای سسنا و ساسونا»معجم مقاییس اللغه، گفته اصمعی گوید:آل الرجل رعیته یؤولها هنگامی که سیاستمداریش خوب باشد.ایالت به معنی سیاست از این باب است. زیرا مرجع رعیت به سوی امیر و رهبریش می‏باشد.
عرب در امثالش می‏گوید:النا و ایل علینا، یعنی دیگری بر ما سیاست و رهبری کرد.راغب در ریشه اول گفته:«الاول:السیاسة التی تراعی مالها».صحاح اللغه در ریشه اول می‏گوید:«الایاله: سیاست آل الامیر رعیته یوولها أولا و أیالا، یعنی رهبری آنها را خوب انجام داد.»ائتیال«یعنی اصلاح و سیاست».استاد فرمودند:تدبیر و سیاست معنایی مستقل برای«اول»نیست بلکه از متفرعات همان معنی اصلی بازگشت و رجوع است.در حالی که در کتب لغت دیدیم که ریشه«آل، ایالا»به معنی سیاست و رهبری است.و ریشه«آل، اولا» به معنی بازگشت و رجوع است.یعنی سیاست و رهبری، یک معنی مستقل در کتب لغت در نظر گرفته شده است.
است که می‏خواستند برانگیختن و زنده شدن خود را بفهمند.از اینرو خداوند به آنها اعلام می‏دارد که غیر از خدا کسی آن را نمی‏داند و گواه آن، این آیه کریمه است:«هل ینظرون الا تأویله»(اعراف/53)مگر جز تحقق آن(معاد)انتظار دارند؟
در اینکه این گروه که از متشابهات پیروی می‏کنند کیانند، اقوالی است:
1-نصاری نجران وقتی که در مورد فرزند خدا بودن عیسی(علیه السلام)با پیغمبر(صلی الله علیه و آله)سخن می‏گفتند که آیا عیسی کلمة الله و روح الله نیست؟حضرت فرمودند:بلی.سپس گفتند:همین برای اثبات سخن ما کافی است و در این وقت خداوند در رد آنها این آیه را فرستاد که:آنانکه در دلشان کجی و انحراف است از متشابهات پیروی می‏کنند.یعنی آنان می‏گویند که بقای بدن با روح است و بدن در وقت خود با روح باقی است ولی براهین ثابت کرده است که خداوند اعضاء و اجزاء ندارد و فقط بخاطر عظمت روح آن را به خود نسبت داده است، همانطور که خانه کعبه را برای بزرگی آن به خود منسوب می‏کند(بیت الله)سپس خدا آیه‏«ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب»(آل عمران/59) را نازل فرمود.
2-یهود می‏خواستند نهایت و پایان زندگی این امت را به دست آورند و آن را از حساب جمل بیرون آورند.از کلبی.
3-منافقان هستند.از ابن جریج.
4-تمام کسانی که برای مقاصد باطل خویش از متشابهات متابعت می‏کنند بنابراین، آیه عمومیت داشته و خوارج و سبائیه(پیروان عبد الله بن سبا)را شامل می‏شود.از قتاده.
«و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم»و تفسیر متشابهات را جز خداوند عالم و راسخان در علم، کسی نمی‏داند.مراد از راسخان کسانی‏اند که در دانش خویش، ثابت و ریشه‏دار و متقن و محکم‏اند». (*) (21)
کشاف:«(و ابتغاء تأویله)خواستند آن را به گونه‏ای تأویل کنند که دوست می‏دارند.(و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم)یعنی به تأویل حق و درستی که واجب است بر آن حمل کنند، بجز خدا و بندگان راسخ در علم راه نیافتند.یعنی در آن علم، ثبوت و قدرت دارند». (22)
المیزان:«تأویل از ماده اول به معنی رجوع گرفته شده، پس تأویل متشابه، مرجعی است که به آن برگشت می‏نماید چنانکه تأویل قرآن هم عبارت از مأخذی است که معارفش از آنجا سرچشمه گرفته است.
طبق آیه 53 سوره اعراف:«هل ینظرون الا تأویله یوم یأتی تأویله یقول الذین نسوه من قبل قد جائت (*)در ترتیب و نظم معنی راسخون دو قول گفته شده است:الف- راسخون بوسیله واو به الله عطف شده است، یعنی تفسیر متشابهات را جز خدا و راسخان در علم کسی نمی‏داند و راسخان هستند که آنها را دانسته‏اند در حالی که‏«یقولون آمنا به کل من عند ربنا»می‏گویند: ما به آن ایمان آوردیم و همه از طرف خداوند است.این معنا از امام محمد باقر(ع)نقل شده و ابن عباس و ربیع و محمد بن جعفر بن زبیر نیز آن را گفته و ابو مسلم نیز آن را اختیار کرده است، و همین قول از امام باقر(ع)نقل شده است که فرمود پیغمبر اکرم(ص)افضل راسخان در علم بود و تفسیر و تأویل هر چه بر او نازل شد را می‏دانست و چیزی بر آن حضرت نازل نشد که تفسیر آن را نداند و خود او و پس از او، اوصیای گرامیش تفسیر و تأویل همه قرآن را می‏دانستند و مؤید این مطلب این است که صحابه و تابعین تمام آیات قرآن را تفسیر کرده‏اند و نقل نشده است که آنان در جایی توقف کرده بگویند:این مورد از متشابهات است که جز خدا آن را نمی‏داند و از تفسیر آن خودداری کرده باشند و ابن عباس گفت در این آیه:من از راسخان در علم هستم.
ب-«واو»در راسخون بجایی عطف نبوده و اول کلام است، بنابراین منظور این است که تفسیر متشابهات را جز خدا کسی نمی‏داند و کلمه«راسخون»اول کلام و مبتداست و جمله بعدی «یقولون»خبر آن است.از عایشه، عروة بن زبیر، حسن، مالک، کسائی، فراء، جبائی.لذا، اینان می‏گویند راسخون در علم نیز تفسیر متشابهات را نمی‏دانند، چیزی که هست همگی می‏گویند که ما به آنها ایمان داریم.بنابراین تفسیر آنچه جز خدا کسی تأویل آن را نمی‏داند، از این قبیل امور است:مدت زندگی این امت و وقت رستاخیز و قیام ساعت و فانی شدن دنیا و زمانی که خورشید از مغرب طلوع می‏کند و موقع نزول عیسی علیه السلام و خروج دجال و مانند آنها از اموری که علم آنها مخصوص خداوند عالم است. (مجمع البیان، ج 1، ص 410)
رسل ربنا بالحق»(روز قیامت کفار چون تأویل این کتاب را ببینند، خواهند گفت که تمام آنچه رسولان خدا به ما خبر دادند، حق بوده و آنان براستی خبر دادند).حق که از زبان کافران نقل شده، خبری است که مطابق و صورت خارجی داشته باشد، لذا بعضی از مفسرین گفته‏اند:مراد از«تأویل»در این آیه امور خارجی است که در روز قیامت مشهود شده و با اخبار انبیاء(علیهم السلام)مطابقت دارند.
این سخن درست نیست، زیرا در این صورت تأویل فقط اختصاص به آیاتی دارد که راجع به صفات الهی و افعال آن و یا قضایا و وقایع موجود در قیامت است، ولی آیاتی که متضمن تشریع احکام است، و بواسطه جنبه انشائی، خارجیتی ندارند و آیاتی که مطالب عقلی و اخلاقی را یادآوری می‏کنند و خارجیتشان همراه خود آنهاست و آیاتی که داستانهای انبیاء و امم گذشته را شرح داده و خارجیتشان گذشته است، باید گفت تمام اینها داری تأویل نیستند، در حالی که طبق آیه 39 سوره یونس که می‏فرماید:«ام یقولون افتریه قل فأتوا بسوره من مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم فانظر کیف کان عاقبة الظالمین» * داشتن تأویل را برای تمام آیات قرآنی ثابت می‏داند.
بعضی از این مفسرین چون اشکال را دیدند، سخن را چنین اصلاح کرده و گفتند:«تأویل آن امر خارجی و عینی است که تکیه‏گاه کلام و معتمد آن باشد، بنابراین در مورد خبرهای وارده، تأویل و تکیه‏گاه آن همان خارجی می‏باشد که مورد حکایت قرار گرفته، یعنی اگر خبرهای مربوط به قصص انبیاء و امم گذشته است، تأویلشان خود خارجی است که سابق و روزگار پیشین واقع شده، و اگر آیاتی است که از صفات و اسماء الهی و یا وعده‏های حضرت ربوبی حکایت می‏کند، تأویل آنها هم خارجی می‏باشد که بعدا در قیامت ظاهر و آشکار می‏گردد.و در مورد آیات غیر خبری، که تنها جنبه انشائی دارند، مانند آیات احکام شرعی و امثال آن، تأویل و تکیه‏گاه آنها مصالحی است که خارجا بر آنها مترتب می‏شود. مثلا در آیه شریف‏«و اوفوا الکیل اذا کلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم ذلک خیر و احسن تأویلا» @ تأویل ایفاء کیل یعنی تمام پیمودن و وزن کردن که مورد امر و حکم شارع واقع شده، مصالحی است که در نتیجه آن در مجتمع انسانی حاصل شده که امر اجتماع را مستقیم می‏دارد.
ولی این سخن نیز ناتمام است، زیرا اولا چنانکه از ظاهر آیه روشن است:تأویل آن امر خارجی است که بر فعل خارجی و تمام پیمودن و وزن مستقیم کردن، مرتب می‏شود، نه آنکه تأویل امر خارجی مترتب بر امر تشریعی یعنی امر در جمله(و اوفوا الکیل اذا کلتم و زنوا الخ)باشد، بنابراین تأویل آن امر خارجی است که مرجع امر خارجی دیگر و مآل آن باشد.روی این حساب توصیف کردن آیات قرآنی به اینکه دارای تأویل‏اند(به اصطلاح ادبی)از قبیل وصف به حال متعلق شی‏ء است، نه وصف به حال خود شی‏ء، و به عبارت ساده‏تر:آیات قرآنی دارای تأویل‏اند ولی نه آنکه تأویل صفت بلا واسطه خود آیات باشد، بلکه صفت معانی و وجودهای خارجی است که مورد حکایت(در آیات اخباری)و یا تعلق آن(در آیات انشائی)واقع شده‏اند.و ثانیا:تأویل گر چه مرجع و مآلی است که شی‏ء به آن رجوع کرده و بازگشت دارد، ولی این طور نیست که اطلاق داشته و بهر مرجع و مآل چیزی گفته شود، زیرا روشن است که مرئوس به رئیس رجوع می‏کند و با این وصف«رئیس»تأویل او نیست، همچنین سلسله اعداد به«واحد»برگشت دارند و «واحد»تأویل آنها نیست بلکه آن یک نحو رجوع (*)ترجمه:این منکران انکار چیزی را می‏کنند که علمشان به آن احاطه نیافته و حقیقت و باطن آن را درک نکرده‏اند، پیشینیان هم که رسل و آیات خدا را تکذیب می‏کردند، مردمی ستمگر و بی‏علم مانند اینها بودند.ای رسول بنگر عاقبت کار ستمکاران به کجا کشید و چگونه همه هلاک شدند(الهی قمشه‏ای)
(@)سوره اسری، آیه 35 ترجمه:و هر چه را به کیل یا وزن می‏سنجید، تمام بپیمایید و همه چیز را با ترازوی عدالت بسنجید که این کار بهتر و عاقبتش نیکوتر است.(الهی قمشه‏ای)
خاصی می‏باشد که از دقت در آیات مربوط به داستان موسی و خضر(علیهما السلام)نحوه‏اش را می‏توان استفاده کرد که مقصود از تأویل در آنجا صور و عناوین حقیقی آن جریانات است و همین طور در خوابهای حضرت یوسف(علیه السلام)حوادث و قضایایی است که مرجع و مآل خوابهاست.
بنابراین نسبت«تأویل»شی‏ء بخود آن، نسبت معنی به صورت و یا حقیقت به مثال می‏باشد.چنانچه «تأویل»مذکور در قضیه موسی و خضر(علیهما السلام)بهمین روش جریان داشت، و از آیه، «اوفوا الکیل اذا کلتم...»هم این معنی ظاهر می‏شود.
از بیانات گذشته روشن شد که:اولا معنای اینکه آیه‏ای دارای تأویل باشد و به آن رجوع کند، غیر آن است که«متشابه»باشد و به آیه محکم دیگری رجوع کند.
ثانیا:تأویل داشتن مخصوص به آیات متشابه نیست بلکه تمام آیات قرآنی اعمل از محکم و متشابه همگی دارای تأویل‏اند.
ثالثا:تأویل از قسم مفاهیمی که مدلول لفظاند نمی‏باشد، بلکه از امور خارجی و عینی است، همچنین روشن شد که اتصاف آیات قرآنی به تأویل، از قبیل وصف به حال متعلق می‏باشد.آری اینکه در اعصار اخیره شهرت پیدا کرده که تأویل را به معنی خلاف ظاهر اطلاق می‏کنند، استعمالی است که پس از نزول قرآن پیدا شده و شهرت گرفته است، و به این جهت گفتن اینکه:منظور از تأویل مذکور در آیه:(و ابتغاء الفتنه و ما یعلم تأویله الا اللّه)همین اصطلاح است، مدرک صحیحی نداشته و بدون دلیل می‏باشد. (23)
صافی:«(و ابتغاء تأویله)خواستند که آن را بر اساس آنچه می‏خواهند، تأویل کنند.(و ما یعلم تأویله) تأویلی که واجب است بر آن حمل شود». (24)
روح البیان:«(و ابتغاء تأویله)می‏خواهند که آن آیات متشابه را بر حسب مشتهیات خودشان از قبیل تأویلات گمراه کننده، تأویل کنند و حال چنین است که آنها از این رتبه بدور هستند و به دلیل قول خداوند (و ما یعلم تأویله)یعنی تأویل متشابه(الا اللّه و الراسخون فی العلم)به تأویل خفی که واجب است بر آن حمل شود راه نمی‏یابند مگر خدا و بندگانی که در علم ثابت و پایدار هستند و در آن قدرت و تسلط دارند.» (25)
کشف الاسرار:«(و ابتغاء تأویله)و تأویلی بر آن متشابه نهند تا حقیقت و مراد اللّه از آن لفظ بدانند و هرگز ندانند که اللّه گفت:(و ما یعلم تأویله الا اللّه) تأویل بر لفظ تفعیل است و مراد از آن متأول است، همچنان که تنزیل در صدر سوره زمر، مراد از آن منزّل است، نه بینی که جای دیگر گفت‏(یوم یأتی تأویله) ای یأتی متأوله و مآله.یعنی آنچه عاقبت معنی در آخر به آن آید». (26)
روح المعانی:«(و ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله) خواستند که مؤمنان را از دین‏شان منصرف کنند بوسیله تشکیک در امر دین و مشتبه ساختن و نقض محکم با متشابه، همانطور که از واقدی نقل شده است.و خواستند که آن را تأویل کنند بر حسب آنچه می‏خواهند و اضافه در«تأویله»برای عهد است یا در مورد تأویل مخصوصی است که آن موافق محکم نیست بلکه موافق با خواست خودشان است و تأویل به معنی تفسیر است همانطوری که افراد زیادی گفتند.» (27)
التحقیق:«تحقیق این است که اصل واحد در این ماده، همان رجوع است یا به اعتبار تقدم و آغاز و یا به اعتبار نهایت و ختم و یا از نظر حق بودن و غرض و غیره‏(ما یعلم تأویله الا الله)یعنی حقیقت مقصود و مرادش» (28)
المستخلص:«التأویل، یعنی:تفسیر کردن». (29)

نتیجه

«وجوه قرآن»و«قاموس قرآن»، تأویل در این آیه را به معنی انتهاء حکومت حضرت محمد(ص)آوردند. یکی از اقوال ذکر شده در تفسیر«مجمع البیان» همین معنا بود که یهود می‏خواستند با حساب جمل پایان حکومت حضرت محمد(ص)را دریابند، در حالی‏ که کتب لغت ریشه اول را به معنی رجوع و بازگشت آوردند.«لسان العرب»تأویل در این آیه را از قول ابو اسحق به معنی قیامت و برانگیخته شدن و از قول ابو عبید به معنی مرجع و بازگشت ذکر نموده است.
«صحاح اللغه»و«اساس البلاغه»و«معجم مقاییس اللغه»نیز تأویل را به معنی برگردانیدن و مرجعی که کلام بدان بازگشت می‏کند، ذکر کرده‏اند.
راغب تأویل در این آیه را به معنی باز گردانیدن چیزی به غایت مراد، از نظر علمی آورده. «مجمع البحرین»در معنی تأویل، ارجاع کلام از معنای ظاهری به سوی معنی پنهان‏تر و مخفی‏تر را یادآور شده است.
منابع تفسیری نظیر«مجمع البیان»و«کشاف» تأویل را حق و حقیقت معنا کرده و گفته‏اند که گمراهان می‏خواهند آیات متشابه را برخلاف حق تأویل کنند.و المیزان تأویل را امر خارجی که مرجع امر خارجی دیگری و مآل آن است، معنا نموده است.
بنابراین در بیانات مفسرین دیدیم که تأویل در آیه مذکور را به معنی انتهای حکومت حضرت محمد(ص) نیاوردند.(بجز در تفسیر مجمع البیان که این معنی بعنوان یکی از اقوال ذکر شده بود.)مخصوصا که در آیه آمده است افرادی که گمراه هستند به دنبال آیات متشابه می‏روند تا بوسیله آنها فتنه ایجاد کنند، و می‏خواهند آنها را به گونه‏ای تأویل کنند که دوست دارند، در حالی که تأویل درست و حق آن آیات را جز خدا و راسخان در علم نمی‏دانند.
بنابراین نظر صاحب«وجود قرآن»در اتیان این معنی برای واژه مذکور در آیه مصیب نیست و سخن او با بیانات مفسرین و کتب لغت تفاوت دارد.
مرحوم الهی قمشه‏ای، در ترجمه آیه به لفظ تأویل اکتفا کرده و معنی آن را ذکر ننمودند.

وجه دوم تأویل به معنی عاقبت:

وجوه قرآن:«و وجه دوم تأویل به معنی عاقبت بود که خدا وعده کرد در قرآن از خیر و شر چنانکه در سوره الاعراف آیه 53 گفت:(هل ینظرون الا تأویله یوم یأتی تأویله) * یعنی ما ینظرون کفار @ الی عاقبة ما وعد الله فی القرآن علی السن الرسل انه کاین الی یوم القیامة من الخیر و الشرّ». (30)
الهی قمشه‏ای:«کافران که به آیات خدا و قیامت ایمان نمی‏آورند، آیا در انتظار چیستند؟مگر آنکه تأویل آیات و مآل اعمال آنها به آنان برسد و آن روز که تأویل آیات و عاقبت کار را مشاهده کند». * فقیه دامغانی:«تأویل به معنی آنچه خداوند در قرآن، از خیر و شر روز قیامت، وعده داده است. خداوند در سوره اعراف می‏فرماید:هل ینظرون الا تأویله؛یعنی عاقبت چیزی که در قرآن بر زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله)جاری گشته که خیر و شر در روز قیامت موجود است.(یوم یأتی تأویله):یعنی روز قیامت). (31)
لسان العرب:«ابو اسحق گوید:معنای آن، این است که در انتظار چه هستند؟جز سرانجام امرشان که همان برانگیخته شدن است؟از مجاهد روایت شده که در مورد این آیه گفت:(یوم یأتی تأویله)جزای (هل ینظرون الا تأویله)است». (32)
معجم مقاییس اللغه:«و از این باب است تأویل کلام، که آن به معنی عاقبت و سرانجام چیزی است و آن سخن خداوند است:(هل ینظرون الا تأویله)آنچه که در وقت برانگیخته شدن آنها به سویش بازگشت (*)بقیه آیه:«یقول الذین نسوه من قبل قد جائت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا او نرد فنعمل غیر الذی کنا نعمل قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون».
(@)فاغل«ینظرون»کفار است.و لذا فعل می‏بایست بصورت مفرد ذکر شود و این قسمت در تصحیح آخر کتاب«وجود قرآن»نیامده است.
( *)بقیه ترجمه:«کسانی که این روز را فراموش کرده بودند، خواهند گفت افسوس که رسولان خدا، حق را برای ما بیان کردند، کاش(مخالفت نمی‏کردیم با)امروز کسی به شفاعت ما برمی‏خواست یا بار دیگر به دنیا باز می‏گشتیم که غیر از این اعمال زشت به اعمال صالحی می‏پرداختیم در آن هنگام آن کافران خود را در زبان سخت بینند و آنچه(در دنیا)می‏یافتند(بنگرند که)همه نابود شد».
می‏کند.(سرانجام امر در وقت برانگیخته شدن). (33)
مفردات:«هل ینظرون الا تأویله یوم یأتی تأویله؛یعنی بیان آن که همان غایت و نهایتی که مراد و منظور است». (34)
مجمع البیان:«حسن و قتاده و مجاهد و سدی گفتند:آیا جز در انتظار عاقبت جزاء و سرانجام امورشان هستند.انتظار را بطور مجاز به آنها نسبت داده، زیرا آنها عاقبت جزاء و سرانجام را انکار می‏کردند و منتظر آن نبودند و همانا مؤمنین هستند که بخاطر ایمانشان در انتظار آن بودند و بدان اعتراف می‏کردند.جبایی گفته است:تأویل آن، بعث و برانگیختن و حساب و عقابی است که وعده آن داده شده است.(یوم یأتی تأویله)یعنی روزی که عاقبت و سرانجام آنچه وعده داده شده، بیاید». (35)
کشاف:«عاقبت امرش و سرانجام آن از روشنی و بیان صدقش و ظهور صحت وعده و عیدهای گفته شده». (36)
المیزان:«ضمیری که در تأویل است به کتاب بر می‏گردد.در تفسیر آیه‏هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب...(آل عمران/7) گفتیم که در عرف قرآن تأویل به معنی حقیقتی است که حکم و یا خبر و یا امر ظاهر دیگری بر آن اعتماد داشته باشد، همان اعتمادی که ظاهر بر باطن و مثال بر ممثل دارد.بنابراین، اینکه فرمود:هل ینظرون الا تأویله، معنایش این است که آیا اینان که به خداوند افتراء می‏بندند و در عین اینکه قرآن حجت را بر آنان تمام کرده آیات او را تکذیب می‏کنند، انتظار این را می‏برند که خداوند همان حقیقتی را که موجب نزول بیانات قرآن و احکام آن و انذار و تبشیر آن شده و در روز قیامت ظاهر خواهد شد، برایشان نمایان کند؟ لابد چنین انتظاری را دارند وگرنه هرگز از پیروی و عمل به دستورهای او سرپیچی نمی‏کردند.«یوم یاتی تأویله»یعنی وقتی که در روز قیامت، حقیقت امر برایشان معلوم شد، آن وقت به حقانیت شرایعی که انبیاء برایشان آورده بودند، اعتراف خواهند کرد. (37)
صافی:«سرانجام امر از روشن شدن صدق آن به ظهور وعد و وعیدهای گفته شده». (38)

نتیجه

سخن صاحب«وجوه قرآن»و ترجمه الهی قمشه‏ای با بیانات صاحبان کتب لغت و تفسیر مطابقت دارد.

جزئی دیگر از وجه دوم

وجوه قرآن:«و در سوره یونس آیه 39 گفت:«بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله * یعنی و لم یاتهم عاقبة ما وعد الله فی القرآن انه کاین فی الاخرة من الوعید». (39)
الهی قمشه‏ای:«این منکران انکار چیزی را می‏کنند که عملشان به ان احاطه نیافته و حقیقت و باطن آن را درک نکرده‏اند.» *
فقیه دامغانی:«عاقبت آنچه خداوند در قرآن به آنها وعده داده است نزد اینها نیامده است» (40)
لسان العرب:«لما یأتیهم تأویله، یعنی علم به تاویل آن نداشتند و این دلیلی است بر اینکه سزاوار است در علم تاویل نظر شود.و معنی دیگری گفتند که سرانجام امر اینها در تکذیب قرآن که عقوبت است، نیامده و دلیل آن سخن خداوند است:کذلک کذب الدین من قبلهم فانظر کیف کان عاقة الظالمین». (41)
مجمع البیان:«یعنی هنوز حقیقت آنچه در کتاب برای مکذبین وعده داده شده از سرانجام امورشان مثل عقوبت نیامده است، و معنی دیگری نیز وارد شده که در قرآن حقایقی است که آن را نمی‏دانند و جز با رجوع به شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله) نمی‏توانند بشناسند و آنها به پیامبر(صلی الله علیه و (*)بقیه آیه:«کذلک کذب الذین من قبلهم فانظر کیف کان عاقبة الظالمین».
( *)بقیه ترجمه:«پیشینیان هم که رسل و آیات خدا را تکذیب می‏کردند، مردمی ستمگر و بی‏علم مانند اینها بودند، ای رسول بنگر عاقبت کار ستمگران به کجا کشید و چگونه همه هلاک شدند».
آله)رجوع نمی‏کنند و در نتیجه تکذیب می‏کنند، پس تفسیرش و تأویلش برای آنها نیامده و لذا معنی آیه چنین است:بلکه تکذیب کردند چیزی را که عملش را از قرآن درک نکرده، و تفسیرش برای آنها نیامده و اگر در مورد آن به پیامبر(ص)مراجعه می‏کردند، هر آینه آن را می‏دانستند. (42)
کشاف:«معنی«لمّا»ی زمانیه در آیه این است که آنها قبل از تدبر و شناخت تأویل بخاطر تقلید از پدران قرآن را تکذیب کردند.و همچنین بعد از تدبر از روی سرکشی و عناد، تکذیب نمودند.پس خداوند آنان را بخاطر شتاب در تکذیب قبل از علم بدان، مذمت نمود و کلمه لمّای زمانیه را آورد تا خبر دهد که آنها بزرگی شأن و اعجازش را فهمیدند و هنگامی که تحدی و مبارزه‏طلبی بر آنها مکرر گشت و نیروهایشان را در معارضه تقویت بخشیدند و به عجز خودشان در این کار پی بردند، آن را از روی ستم و تجاوز و حسد، تکذیب کردند.همچنانکه قبل از اینها در مورد معجزات انبیاء و قبل از تدبر در آن چنین تکذیبی را کردند بدون اینکه از جانب خود بیندیشند و انصاف دهند. و لیکن اینها هم از پدران خود تقلید کرده و عناد ورزیدند و جایز است که معنی لما یأتهم تأویله چنین باشد که هنوز تأویل اخبار غیبی قرآن، برای آنها نرسیده، یعنی عاقبت آن روشن نشده که آیا دروغ است یا راست؟زیرا کتاب از دو جهت معجزه است یکی از جهت اعجاز نظمش و دیگری از جهت اخبار غیبی آن.آنها سریع تکذیب کردند قبل از اینکه در نظم و اعجاز آن تدبر کنند.» (43)
المیزان:«این آیه بیانگر وجه حقیقی آنکه کافران به قرآن ایمان نمی‏آورند و می‏گویند افتراست می‏باشد.وجه مزبور این است که کافران آن قسمت از حقایق قرآن را که علمشان بدان احاطه نداشته و یا همه قرآن را که احاطه به علم آن پیدا نکرده‏اند، تکذیب کردند، چه آنکه در قرآن یک سلسله معارف حقیقی و یک رشته علوم واقعی قرار دارد که در خور علم کافران نیست.و هنوز هم تأویل آن نیامده یعنی تأویل مطلبی که تکذیبش کرده‏اند که بطور ناچار آنان را وادار به تصدیق کند.این معنا مقتضای سیاق آیه است و بنابراین جمله و یأتهم تأویله اشاره به روز قیامت است.و مؤید این معنی، آیه مزبور است که می‏فرماید:«هل ینظرون الا تأویله یوم یأتی تأویله یقول الذین نسوه من قبل قد جائت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا او نرد فنعمل غیر الذی کنا نعمل».
مؤید دیگر این معنا، این است که خدا بعدا می‏فرماید«کذلک کذب الذین من قبلهم»و این تشبیه می‏رساند:مراد آن است که مشرکین قبلی نیز دعوت پیامبران خود را تکذیب کردند، زیرا احاطه به علم آن نداشته و هنوز تأویل دعوت نیامده بود، چون معارف و احکامی هم که اجزاء دعوت دینی انبیاء قبلی را تشکیل می‏داد، دارای تأویل بود.همانگونه که معارف و احکام قرآن نیز تأویل دارد و این تأویل، برخلاف تو هم بعضی، از قبیل مفاهیم و معانی الفاظ نیست.
پس محصل معنی آیه این است که:مشرکانی که به قرآن تهمت افتراء می‏زنند، مانند مشرکین و کفار امتهای سابقند که دعوت دینی با همه معارف و احکامی که دارد، مطالبی در برابرشان قرار داد که از نظر علمی بدان محیط نبودند تا بدان یقین کنند و تصدیق نمایند و همین نادانی وادارشان کرد که دعوت را تکذیب کنند در حالی که هنوز آن روزی که تأویل حقیقت امور به ظهور می‏رسد فرا نرسیده بود، روزی که حقایق امور آن چنان واضح می‏شود که ناچار بدان یقین و تصدیق می‏کنند، آن روز، روز قیامت است که پرده از چهره حقایق برداشته می‏شود و واقعیت هر چیزی آشکار می‏گردد.
کافران تکذیب کردند و ستم روا داشتند، همانگونه که پیشینیان نیز تکذیب کردند و ستم روا داشتند. اینک ملاحظه کنید که عاقبت کار آن ستمگران چگونه بود؟تا خودتان حدس بزنید که بر سر اینان چه خواهد آمد.» (44)
روح البیان:«لم یأتهم تأویله، عطف بر صله یا حال از موصول است.یعنی سرانجام امرشان نیامده.
معنی این است که قرآن از جهت نظم و معنی و هم از جهت اخبار غیبی معجزه است و آنان در تکذیبش سرعت به خرج دادند، قبل از اینکه در نظمش تدبر کنند، و منتظر وقوع اخبار غیبی آن که بعضی از آن در دنیاست و بعضی در آخرت است، باشند و بدان وسیله بر صحت قرآن استدلال کنند و نیز بر صدق قول پیامبر(صلی الله علیه و آله).» (45) می کشف الاسرار:«بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه (دروغی نیست و فرا نهاده این قرآن)بلکه دروغ شمردند چیزی را که در نیافتند و به علم خویش بدان نرسیدند.«و لما یأتهم تأویله»و به ایشان نیامد و در فهم ایشان نگنجید حقیقت آن.«کذلک کذب الذین من قبلهم»همچنانکه اعدای انبیاء که پیش از قریش بودند.در النوبة الثانیه آمده است:«و لما یأتهم تأویله» هنوز ایشان را نیامده، و خواهد آمد حقیقت آنچه در کتاب بدانها وعده داده شده که وعیدهای قرآن محقق خواهد شد و عذاب به آنها خواهد رسید». (46)

نتیجه

با توجه به سیاق آیه که در مورد تحدی قرآن و تهمت و افترای مشرکین بر دروغ بودن آن است، آیه بیان می‏دارد که هنوز تأویل آنچه در قرآن وعده داده شده، برای اینان نیامده است و روزی که حقیقت آن بر ایشان روشن شود، در آن موقع تصدیق خواهند نمود.
مفسرین این روز را، روز قیامت دانسته‏اند و بعضی از آنان، معتقدند قرآن از جهت نظم و از جهت اخبار غیبی معجزه است و لذا گفتند هنوز تأویل اخبار غیبی برای آنها روشن نشده و آنها شروع به تکذیب کردند، در حالی که نیمی از این اخبار در دنیا و نیمی دیگر از آن در آخرت، محقق می‏شود.
علامه طباطبائی صریحا بیان داشته است:مراد از آن روز، روز قیامت است.بنابراین صاحب«وجوه قرآن»در اخذ این معنی برای واژه مذکور در آیه مصیب است.
مرحوم الهی قمشه‏ای در ترجمه تأویل، حقیقت و باطن را یادآور شده.اگر ایشان به جای حقیقت و باطن، معنی عاقبت و سرانجام را که معنای لغوی «اول»است، برای این واژه ذکر می‏کرد با مقام آیه و بیانات مفسرین تطابق بیشتری پیدا می‏نمود.

وجه سوم تأویل به معنی خواب گزاردن

وجوه قرآن:«وجه سیم تأویل به معنی خواب گزاردن بود، چنانکه در سوره یوسف آیه 6 گفته است:و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث«یعنی من تعبیر الرویا»و هم در این سوره آیه 45 گفته است:«انا انبئکم بتأویله»یعنی تعبیر الرویا.و در آیه 101 گفته است:«و علمتنی من تأویل الاحادیث»یعنی من تعبیر الرویا». (47)
الهی قمشه‏ای:(آیه 6 سوره یوسف)و این تعبیر خواب توست که خدا ترا برگزیند و علم تأویل خوابها بیاموزد.(در آیه 45)من شما را به این تعبیر خواب آگاه می‏سازم.(در آیه 101)و علم رؤیا و تعبیر خوابها بیاموختی.

نتیجه

سخن صاحب«وجوه قرآن»با ترجمه الهی قمشه‏ای و بیانات کتب لغت و تفسیر مطابقت دارد.

وجه چهارم تأویل به معنی درست کردن

وجوه قرآن:«وجه چهارم تأویل به معنی درست بکردن بود چنانکه در سوره یوسف آیه 100، گفت: «و قال یا ابت هذا تأویل رؤیای من قبل»یعنی تحقیق رؤیای من قبل». (48)
الهی قمشه‏ای:«یوسف در آن حال پدر را گفت که این بود تعبیر خوابی که از این پیش دیدم».

نتیجه

سخن صاحب«وجوه قرآن»با ترجمه الهی‏ قمشه‏ای و منابع وجوه و کتب تفسیری مطابقت دارد.

وجه پنجم تأویل به معنی گونه‏ها

وجوه قرآن:«چنانکه در سوره یوسف آیه 37 گفت:«قال لا یأتیکما طعام ترزقانه الا نبأتکما بتأویله» * یعنی بألوانه و هی ألوان الطعام». (49)
الهی قمشه‏ای:«یوسف در پاسخ آنان گفت من شما را از آن پیش که طعام آید و تناول کنید به تعبیر خوابتان آگاه می‏سازم». @
فقیه دامغانی:«تأویل به معنی الوان، سخن خداوند در سوره یوسف»یا صاحبی السجن...لا یأتیکما طعام ترزقانه الا نبأتکما بتأویله«یعنی به الوانش». (50)
مجمع البیان:«سدی و ابن اسحاق گفتند: یوسف(علیه السلام)کراهت داشت که آن دو را از تأویل خبر دهد به خاطر اینکه بر یکی از آنها رنج و بلا بود و لذا از درخواست او اعراض کرد و شروع کرد به دیگری جواب دهد.حسن وجبایی گفتند:این را مطرح کرد تا اینکه آن دو به نبوتی که به او اختصاص داده شده را بفهمند و از او بپذیرند.پس حضرت فرمودند طعامی به نزد شما نمی‏آید مگر اینکه من شما را به خصوصیت آن غذا و کیفیتش خبر خواهم داد قبل از اینکه به نزد شما آید، همانطور که عیسی بن مریم(علیها السلام)فرمود من شما را خبر خواهم داد از آنچه خواهید خورد و آنچه در خانه‏هایتان ذخیره خواهید کرد.» (51)
کشاف:«ضمیر در(نبئنا بتأویله)به آنچه که آن دو برای یوسف(ع)حکایت کردند، برمی‏گردد و ضمیر جاری مجرای اسم اشاره در چنین مواردی شده، گویی گفته شده:«نبئنا بتأویل ذلک»هنگامی که از او طلب تعبیر خواب کردند و او را توصیف به احسان نمودند.حضرت در ادامه کلامش خود را توصیف کرد به چیزی که مافوق علم علماء که خبر دادن از غیب است و خبر دادن از غذایی که برایشان می‏آورند، و ذکر خصوصیات آن، که امروز غذایی چنین و چنان برای شما می‏آورند و آنها همانطور که خبر داده شدند، غذا را می‏بینند، و همین را وسیله قرار می‏دهد که توحید را برایشان ذکر کند و ایمان را عرضه نموده و زینت دهد و شرک به خدا را در نظرشان، زشت جلوه دهد.«تأویله»یعنی بیان ماهیت و کیفیتش.زیرا که آن شبیه تفسیر مشکل و اعراب آن است.» (52)
المیزان:ضمیر«هاء»در کلمه«نبئنا بتأویله»به رؤیا برمی‏گردد، هر چند کلمه رؤیا به میان نیامده بود ولیکن سیاق دلالت بر آن می‏کرد، با جمله«انا نراک من المحسنین»درخواست تعبیر خواب خود را تعلیل کردند و«نراک»به معنی این است که درباره تو معتقدیم که از نیکوکاران هستی چه در تو سیمای ایشان را می‏بینیم.
یوسف(ع)فرصت را برای اظهار و فاش ساختن اسرار توحید که در دل نهفته می‏داشت، غنیمت شمرده از موقعیتی که پیش آمده برای دعوت به توحید و به پروردگارش که علم تعبیر را به او افاضه فرموده، استفاده کرد و گفت که اگر من در این باب مهارتی دارم، پروردگارم به من تعلیم داده و سزاوار نیست برای چنین پروردگاری شریک قائل شویم و آنگاه به تعبیر خواب آن دو پرداخت و چنین فرمود: هیچ طعامی برای شما نمی‏آورند مگر آنکه من تأویل و حقیقت آن طعام و مآل آن را برای شما بیان می‏کنم، آری من به این اسرار، آگاهی دارم و این شاهد صدق من در دعوت به توحید است.
البته این معنی در صورتی است که ضمیر در «بتأویله»به طعام برگردد که در این صورت، یوسف(ع) خواسته است معجزه‏ای برای نبوت خود ارائه داده باشد، نظیر گفتار مسیح(ع)به بنی اسرائیل که فرمود«و انبؤکم بما تأکلون و ما تدخرون فی بیوتکم ان (*)بقیه آیه:«قبل أن یأتیکما ذلکما مما علمنی ربی انی ترکت ملة قوم لا یؤمنون بالله و هم بالاخره هم کافرون».
(@)بقیه ترجمه:«که این علم را خدای من به من آموخته است زیرا که من آئین گروهی که به خدا بی‏ایمان و به آخرت کافرند، ترک گفتم. می‏
فی ذلک لایة ان کنتم مؤمنین»(آل عمران/49)، و به شما از غیب خبر دهم که در خانه‏هاتان چه می‏خورید و چه ذخیره می‏کنید، این معجزات برای شما حجت و نشانه حقانیت من است، اگر اهل ایمان هستید.
مؤید این معنی پاره‏ای از روایات است که از طرق امامان اهل بیت(علیهم السلام)وارد شده.
اما بنابر اینکه ضمیر نامبرده به رؤیایی که دیده بودند برگردد، معنای آیه چنین می‏شود:«من خیلی زود تأویل خواب شما را برای شما بیان می‏کنم، حتی قبل از اینکه طعام جیره شما را بیاورند»ولیکن این معنا در حقیقت وعده به تسریع در قضاء حاجت آنان است و از نظر سیاق آیات، معنای بعید است». (53)
روح البیان:«الا نبأتکما بتأویله»استثناء مفرغ است از همه احوال یعنی غذایی در هیچ حالی برای شما نمی‏آید مگر اینکه من حال آن را برای شما بیان می‏کنم که ماهیتش از چه جنسی است و مقدار آن و کیفیتش از رنگ و طعم و سایر احوالش چیست». (54)
کشف الاسرار:«قال لا یأتیکما»این نه جواب سؤال ایشان است که ایشان تعبیر خواب از وی طلب کردند، وی عدول کرد از آن، که در تعبیر یکی از آن مکروه می‏دید، آن سخن بگذاشت و ایشان را به اسلام و ایمان دعوت کرد و ایشان را خبر کرد که من پیغامبرم و تعبیر خواب دانم، اگر یکی از شما در خواب ببیند که طعامی می‏خورد من از عاقبت آن خبر دهم و بیان کنم که سرانجام آن بچه باز آید.و نیز گفته‏اند معنی آن است که:لا یأتیکما طعام فی الیقظة فیکون المعنی کلام عیسی(ع)فی قوله«و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فی بیوتکم»چون ایشان را به ایمان دعوت کرد، معجزتی بر نبوت خویش فرا ایشان نمود که من شما را خبر دهم از آنچه در خانه خود می‏خورید و می‏نهید همچنانکه عیسی(ع)گفت قوم خویش را». (55)
روح المعانی:«(الا نبأتکما بتأویله)استثناء مفرغ از اعم احوال است یعنی در هیچ حالی برای شما طعامی نمی‏آید مگر اینکه من حال آن را به شما خبر می‏دهم و ماهیتش و کیفیتش و سائر احوالش را بیان می‏کنم(قبل ان یأتیکما)و حاصل آن چنین است که غذایی نزد شما نمی‏آید مگر اینکه من به شما خبر خواهم داد قبل از آمدنش که صفاتش چگونه است و اطلاق تأویل بر این مورد با اینکه حقیقتش در مشهور، تفسیر الفاظ و مراد از آنهاست با بیان مراد به شیوه استعاره برخلاف ظاهر و روشن‏گویی است.و این شبیه تفسیر مشکل و یا اینکه با توجه به طعام مبهم و در رابطه با آنچه در خواب دیده شده و شبیه آن، به منزله تأویل است.
«نبئنا بتأویله»مراد از تأویل امر رجوع‏کننده است نه سرانجام، در اصل، قرار دادن چیزی است رجوع کننده به چیزی دیگر.همینطور هم جایز است مراد دومی باشد و معنی چنین شود که من شما دو نفر را خبر خواهم داد به سرانجام و برگشت کلام. گویی حضرت یوسف(ع)اراده کرده است که توحید را بر آن دو عرضه نماید و زینت دهد و شرک به خدا را در نظرشان زشت جلوه دهد، قبل از اینکه جواب سؤال آن دو و تعبیر خوابشان را بیان دارد.
سدی و ابن اسحق گفتند:حضرت وقتی فهمیدند که خباز کشته می‏شود بخاطر خوابی که دیده بود، شروع به سخن دیگری کردند و امید داشتند که آن دو ایمان آرند تا اینکه مقتول بهره خود را از ایمان گرفته باشد و لذا فرمودند:
غذایی که در خواب دیدید، برای شما نمی‏آورند که آن را ببینید و بخورید مگر اینکه من شما را خبر خواهم داد به سرانجام آن امر در بیداری قبل از اینکه برای شما ظاهر شود.
در روایتی دیگر از ابن جریج که ابن جریر و ابن منذر و غیره آن را وارد کرده‏اند و از صورتی شبیه به این حدیث است که حضرت یوسف(ع)از سخن گفتن برای آن دو کراهت داشتند و جواب دادند که من به آن غذا که برای آن دو می‏آورند، علم دارم، ولی تعبیر خواب را که منجر به هلاکت یکی از آن دو بود تصریح نکردند و هنگامی که آن دو به این اکتفا نکردند و از او تعبیر خواستند، آن دو را به سوی توحید فرا خواند و از تعبیر پرهیز کرد، ولی آنان راضی نشدند و حضرت به تعبیر خواب شروع نمود.
هر چه باشد ضمیر در«تأویله»به طعام باز می‏گردد و جایز است بر حکایتی که آن دو بیان کردند، برگشت کند.یعنی غذایی که شما از آن بخورید، برایتان نمی‏آورند مگر اینکه تأویل آنچه را بیان کردید، برایتان بازگو می‏کنم، قبل از اینکه طعام برایتان حاضر گردد، و مراد از خبر دادن، تعجیل در آن است.ولی در این گفتار خلاف ظاهری وجود دارد، زیرا که خبر دادن با تعجیل، مناسبت زیادی با قصد حضرت یوسف ندارد». (56)
تفسیر طبری:«نیاید به شما طعامی که روزی داده شود شما را آن، مگر آگاه کنم شما را به تأویل آن، پیش از آن که به شما آید آن‏تان، از آنک آموخت مرا خدای من، که من بگذاشتم دین گروهی که نه می‏گروند بخدای عز و جل و ایشان بدان جهان ایشان کافران‏اند». (57)

نتیجه

همان گونه که دیدیم در بیانات مفسرین آمده است:حضرت یوسف(ع)در اینجا قصد داشت که آن دو نفر به نبوت آن حضرت آگاه گردند و بفهمند که رسالت او دعوت به توحید است، لذا فرمود که اگر در این باب من مهارتی دارم بخاطر این است که خدای من، به من تعلیم داده است و سزاوار نیست که برای او شریک قائل شوم، سپس شروع به تعبیر خواب آن دو نمود که هیچ غذایی برای شما نمی‏آورند مگر آنکه من تأویل آن طعام را به شما خبر می‏دهم و به عقیده بعضی از مفسرین به خصوصیات آن غذا و کیفیتش خبر خواهم داد.
بنابراین از آنجا که حضرت یوسف(ع)با بیان نمودن کیفیت و خصوصیت طعام، قصد انذار و دعوت آنها به سوی توحید را داشت، ضمیر نامبرده در «تأویله»همانطور که مفسرین و صاحب«وجوه قرآن» و صاحب«قاموس قرآن»بیان داشتند، به طعام باز می‏گردد و قول صاحب وجوه قرآن صواب است.
مرحوم الهی قمشه‏ای ضمیر در«تأویل»را به خواب باز گردانده.المیزان و روح المعانی گفتند در چنین مورد، منظور از خبر دادن، تعجیل در آن است. ولی وعده به تسریع و تعجیل در خبر دادن و قضاء حاجت آنان، مناسبتی به قصد حضرت یوسف(ع)که دعوت به توحید است، ندارد و از نظر سیاق معنای بعیدی است.

یادداشتها

(1)-لغت نامه دهخدا، ج 17، ص 210، 263 و 264.وجوه قرآن، ص 9.
(2)-معجم المؤلفین، ج 3، ص 186.هدیة العارفین، ج 5، ص 263.لغت نامه ج 17، ص 263 و 264.وجوه قرآن، ص ده الی چهارده.
(3)-وجوه قرآن، ص نه.
(4)-فرهنگ ایران زمین، ج 5، ص 280.
(5)-همان منبع، ص 281.
(6)-همان منبع، ص 282.وجوه قرآن مقدمه، ص ده.
(7)-فرهنگ ایران زمین، ج 5، ص 282.
(8)-وجوه قرآن، مقدمه، ص ده.
(9)-هدیة العارفین، ج 5، المجلد الاول، ص 263.وجوه قرآن، ص نه.
(10)-لغت‏نامه دهخدا، ج 17، ص 264.وجو قرآن مقدمه، ص نه.
(11)-وجوه قرآن، مقدمه، ص چهار و پنج.
(12)-همان مأخذ، ص 1.
(13)-همان مأخذ، ص 52.
(14)-قاموس قرآن، ص 58، و 59.
(15)-لسان العرب، ریشه اول.
(16)-صحاح ریشه اول.
(17)-اساس البلاغه ریشه اول.
(18)-معجم مقایس اللغه ریشه أول.
(19)-مفردات ریشه اول.
(20)-مجمع البحرین ریشه أول.
(21)-مجمع البیان، ج 1، ص 410.
(22)-کشاف، ج 1، ص 412.
(23)-المیزان، ج 3، ص 49-40.
(24)-تفسیر صافی، ص 84.
(25)-روح البیان، ج 2، ص 5 و 6.
(26)-کشف الاسرار، ج 2، ص 20.
(27)-روح المعانی، ج 3، ص 82.
(28)-التحقیق فی کلمات القرآن، ج 1، ص 161 و 162.
(29)-المستخلص، ص 47.
(30)-وجوه قرآن، ص 52.
(31)-قاموس قرآن، ص 59.
(32)-لسان العرب، ریشه أول.
(33)-معجم مقاییس اللغه، ریشه أول.
(34)-مفردات، ریشه أول.
(35)-مجمع البیان، ج 2، ص 426.
(36)-کشاف، ج 2، ص 82.
(37)-المیزان، ج 8، ص 186 و 187.
(38)-تفسیر صافی، ص 194.
(39)وجوه قرآن، ص 52.
(40)-قاموس قرآن، ص 59.
(41)-لسان العرب، ریشه أول.
(42)-مجمع البیان، ج 3، ص 11.
(43)-کشاف، ج 2، ص 238.
(44)-المیزان، ج 10، ص 109 و 110.
(45)-روح البیان، ج 4، ص 46 و 47.
(46)-کشف الاسرار، ج 4، ص 284 و 290.
(47)-وجوه قرآن، ص 52.
(48)-همان مأخذ، ص 53.
(49)-همان مأخذ، ص 53.
(50)-قاموس قرآن، ص 58.
(51)-مجمع البیان، ج 3، ص 223.
(52)-کشاف، ج 2، ص 320.
(53)-المیزان، ج 11، ص 270 و 271.
(54)-روح البیان، ج 4، ص 259.
(55)-کشف الاسرار، ج 5، ص 62 و 68.
(56)-روح المعانی، ج 12، ص 240 و 241.
(57)-تفسیر طبری، ج 4-3، ص 745.
ضمن پوزش از خوانندگان، در شماره گذشته اشتباهی در صفحه‏بندی مقاله"بررسی اسرائیلیات در تفسیر و حدیث"پیش آمده بود که به صورت زیر تصحیح فرمائید: از صفحه 153 ستون 2 سطر 12(مراد آیه...)تا صفحه 154 ستون 1 سطر 8 (اینجانب خود...)می‏بایست قبل از ستون 2 سطر 2 همین صفحه-154-(و سر- انجام)قرار گیرد.
قابل توجه اندیشوران گرامی دوره شش ساله تجلید شده کیهان اندیشه از شماره 1-36 با بهای 14500 ریال در شش مجلد منتشر شده است، علاقمندان می‏توانند این مجموعه را از کتابفروشی‏های معتبر تهیه کنند و یا با آدرس ذیل مکاتبه فرمایند:
تهران-خیابان انقلاب-روبروی پارک دانشجو-کوچه نوشیروان پلاک 10-سازمان انتشارات کیهان، تلفن 6408466-6403415

 
جمعه 31 شهریور 1391  12:11 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جلوه هایی از عقلگرایی در تفاسیر قرن چهاردهم

جلوه هایی از عقلگرایی در تفاسیر قرن چهاردهم

شاسفند نفیسی - مرتضی رزم آرا

در شماره 120 گلستان قرآن، فصل اول کتاب عقل‏گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم نوشته شادی نفیسی به صورت تلخیص تقدیم خوانندگان گرامی شد. در این شماره برآنیم خلاصه فصل دوم این اثر وزین را تقدیم خوانندگان نماییم. فصل مورد بحث با مقدمه‏ای درباره اهداف این فصل آغاز می‏شود و آن‏گاه به تفاسیر موردنظر می‏پردازد و در ادامه، آرای مفسران موردنظر در ارتباط با تفسیر آیاتی که دربرگیرنده پدیده‏های طبیعی و نیز امور غیبی‏اند طرح و شرح می‏گردد.
ارتباط علم و دین از مهم‏ترین موضوعاتی است که از آغاز مواجهه جهان اسلام با علم و تمدن مغرب‏زمین، ذهن اندیشمندان مسلمان را به خود مشغول کرده است. پیش از این در جهان غرب، متکلمان مسیحی به این موضوع دامن زده بودند و به تناسب موارد، راه‏حل‏هایی را نیز ارائه کرده و احیاناً به طرفداری از یکی از آن دو یعنی علم یا دین، راه خود را انتخاب کرده بودند. حال با توجه به این موضوع، می‏خواهیم ببینیم که مسلمانان - مشخصاً مفسران - مورد نظر ما در جهان اسلام چگونه به حل این تعارض بین معرفت علمی و دینی پرداخته‏اند.
در سراسر این فصل، افزون بر آن‏که شیوه1 تفسیری مفسران را بررسی کردیم، نظر آنان را نیز درباره روش بیان قرآن راجع به این موضوعات، هدف قرآن از پرداختن به آنها و نیز مخاطبان قرآن جویا شدیم گو این‏که مفسران بعضاً اصولی ناخودآگاه و عموماً ناگفته دارند که قرآن را مطابق آن تفسیر می‏کنند و به ندرت می‏توان در سخن آنان مطلبی در این زمینه یافت. برای این منظور، کوشیدیم تا نشان دهیم که اولاً مفسّران تا چه حد و چگونه از علم در تفسیر قرآن بهره می‏برند؛ ثانیاً چه روشی را در تفسیر پیش می‏گیرند، تا چه اندازه به تمثیل و مجاز می‏گرایند و چه میزان به حدیث استناد می‏کنند و ثالثاً به چه اصول و مبانیی در تفسیر معتقدند و هدف قرآن، مخاطبان آن و روش بیان قرآن را چگونه تبیین می‏کنند.

تفسیر المنار

تفسیر المنار را که به زبان عربی نوشته شده است می‏توان نخستین تفسیر دوره معاصر دانست زیرا درواقع تفسیر معاصر با تفسیر المنار آغاز می‏شود. این تفسیر با ارائه نگرشی نو به قرآن، فصلی تازه را در تاریخ تفسیر قرآن رقم‏زده و عمیقاً بر تفسیرهای پس از خود تأثیرگذار بوده است. این تأثیرگذاری را می‏توان در پیدایش دیدگاه‏های نوین - که ارکان سبک‏های جدید تفسیر را شکل داده‏اند - جست.
تفسیر المنار درواقع حاصل جلسات درس تفسیر شیخ محمد عبده است که به اصرار شاگرد و مریدش، محمد
رشیدرضا تشکیل گردید. شیخ عبده در طول حیات خود با بزرگان و اندیشمندان بزرگی نظیر شیخ درویش و سیدجمال‏الدین اسدآبادی آشنا شد و تحت‏تأثیر آرا و اندیشه‏های آنان قرار گرفت و نهایتاً متفکری نواندیش و مصلحی خیرخواه شد. رشیدرضا نیز از طریق آشنایی با مجله عروة‏الوثقی به‏شدت مرید سیدجمال و عبده شد. اهمیت وی در تفسیر المنار این است که گذشته از آن‏که پاگرفتن جلسات تفسیر عبده به درخواست رشیدرضا بوده است تفسیر المنار حاصل یادداشت‏های وی از جلسات استاد و تعلیقات او بر آنهاست گو این‏که این تفسیر برای همیشه ناتمام ماند.

تفسیر الجواهر

تفسیر جواهر یکی دیگر از تفاسیر صاحب‏سبک و پیشگام در دوره معاصر و درواقع اولین تفسیر کامل در دوره معاصر و تنها تفسیر کاملی است که با نگرش علمی به قرآن تدوین شده است. این تفسیر نیز به زبان عربی می‏باشد که یکی دیگر از مفسّران جهان عرب به نام شیخ طنطاوی جوهری آن را نوشته است.

تفسیر فی ظلال القرآن

یکی دیگر از تفسیرهای صاحب‏سبک و پیشگام در دوره معاصر، تفسیر فی ظلال القرآن است که تفسیری کامل از قرآن می‏باشد. این تفسیر با نگاهی ادبی به قرآن و با نگرشی زندگی‏ساز و حرکت‏آفرین، به دست سیدقطب به رشته تحریر درآمده و معرّف دو سبک تفسیری به شمار می‏آید. زندگی تفسیری سیدقطب را می‏توان به سه مرحله تقسیم کرد. مرحله اول را باید در دوران روزنامه‏نگاری و نمایشنامه‏نویسی نگارنده بعد از اخذ لیسانس ادبیات دانست. مرحله دوم در واقع با نوشتن کتاب العدالة‏الاجتماعیة شروع می‏شود و مرحله سوم، ایام اسارت اوست. در این مرحله، وی قرآن را در مقام یک ادیب و یک متفکر نگاه نمی‏کند - اگرچه این همه هست - بلکه بیشتر به‏عنوان یک مبارز به قرآن نگاه می‏کند و آن را کتابی حرکت‏آفرین می‏داند. این تحول، سید را بر آن داشت تا بقیه قرآن را بر این مبنا تفسیر کند و از طرف دیگر، در تفسیرهای قبلی‏اش تجدیدنظر نماید2.

تفسیر المیزان

تاکنون به سه تفسیر صاحب‏سبک و پیشگام در تفسیر معاصر اشاره کردیم. این سه تفسیر همگی در جهان عرب و توسط اندیشمندان عرب تهیه و تدوین شده‏اند، اما در میان تفسیرهای معاصر، تفسیرهای صاحب‏سبک و پیشگام که در جهان غیرعرب نوشته شده‏اند نیز وجود دارند گو این‏که اغلب به زبان عربی نوشته شده‏اند. المیزان فی تفسیرالقرآن معروف به تفسیرالمیزان به قلم علامه طباطبایی از جمله آنهاست که در ایران نوشته شده است. درواقع این تفسیر، مهم‏ترین تفسیر شیعی در دوره معاصر است که تسلط موءلف آن بر قرآن، فقه، اصول، فلسفه و حدیث، آن را از تفسیرهای دیگر ممتاز ساخته است و در به کار بستن شیوه تفسیر قرآن به قرآن موثر بوده است.
علامه طباطبایی تحصیلات خود را در ایران و عراق گذراند و در طول تحصیل تحت‏تأثیر افکار و اندیشه‏های آیت‏الله نایینی، سیدابوالقاسم خوانساری و حاج‏میرزاعلی قاضی قرار می‏گرفت. هم‏چنین در طول حیات او افراد بسیاری از جمله استاد شهید آیت‏الله مرتضی مطهری، شهید آیت‏الله بهشتی، شهید آیت‏الله مفتح و آیت‏الله جوادی آملی تحت‏تأثیر آرا و اندیشه‏های وی قرار گرفته‏اند.

تفسیر نمونه

آخرین تفسیر موردنظر ما در این تحقیق، تفسیر نمونه است که به دلیل سلامت نثر، سادگی بیان و روزآمدبودن محتوا و نیز توجه به مسایل عینی و گره‏های مطرح ذهنی نسل جوان، مورد توجه عموم قرار گرفته است. این تفسیر به همت تنی چند از قرآن‏شناسان ایران نوشته شده و با نگارش این تفسیر در واقع برای نخستین‏بار، کار گروهی در نوشتن تفسیر صورت گرفته است.
تفسیر نمونه در برهه‏ای از تاریخ معاصر پا به عرصه وجود گذاشت که از یک‏سو توانمندی‏های اسلام را در پاسخ‏گویی به نیازها و ضرورت‏های زمان بنمایاند و از سوی دیگر، تفسیری درست و مبتنی بر اصول را ارائه دهد.
از آنجا که فصل دوم کتاب ما حول محور چند موضوع مهم در تفسیر و مشخصاً در پنج تفسیر موردنظر، دور می‏زند لذا در اینجا به آن موضوع‏ها می‏پردازیم. این موضوع‏ها عبارت‏اند از: عقل، علم، آیاتی از قرآن که در آن از طبیعت و علوم سخن گفته شده است، ملائکه، جن، شیطان، معجزات پیامبران، امدادهای غیبی و عذاب‏های الهی. در این فصل، با انتخاب این موضوع‏ها کوشیده‏ایم تا نشان دهیم از یک‏سو، علم به‏عنوان مهم‏ترین دستاورد عقل بشری تا چه حد در تفسیر قرآن نقش دارد و از سوی دیگر به جایگاه والای اصول و مبانی عقلی در تفسیر واقف شویم تا با شناخت آن بتوانیم برخوردی روشمند با قرآن را در پیش بگیریم به این امید که به درک بهتر آن نایل آییم.
تفسیر آیات دربرگیرنده پدیده‏های طبیعی در بیان مفسران المنار، الجواهر، فی‏ظلال‏القرآن، المیزان و نمونه

عقل و علم در بیان مفسران المنار3

از نظر آنان قرآن در آیات متعددی مخاطبان خود را به تعقّل و تدبّر دعوت می‏کند و فهم بسیاری از آیاتش را نیز به اهل تفکّر منحصر می‏نماید. هم‏چنین به عقیده آنان عقل و دستاورد آن یعنی علم از جایگاه والایی برخوردار است و درواقع به یافته‏های آن مستقل از وحی ارج می‏نهند. البته آنان به صحّت و مسلم‏بودن آن دسته از مطالب علمی که به کمک آن به تبیین آیه‏ها پرداخته‏اند، اعتقاد داشته و آنها را برای تفسیر وحی، صلاحیت‏دار تلقی کرده‏اند؛ اما این‏که آیا نظر آنان درباره مطالب علمی، صائب بوده یا اصلاً از صلاحیت قضاوت در این مقام برخوردار بوده‏اند یا خیر، مطلب دیگری است که از بحث ما خارج است. در مواردی هم که آیه‏های قرآن به وسیله علم قابل توضیح نیست، نمی‏کوشند تا با تکلف، آن را با علم تطبیق دهند و یا علم را تخطئه یا تأویل کنند. مثلاً قرآن از آسمان‏های هفت‏گانه سخن گفته است. مفسران المنار در تفسیر این‏گونه آیه‏ها درباره مصداق این آسمان‏ها سکوت می‏کنند و بر متکلمان متقدم نیز ایراد می‏گیرند که چرا با تکلف کوشیده‏اند تا بین مسئله آسمان‏های هفت‏گانه و هیئت قدیم مطابقت ایجاد کنند. به‏نظر می‏رسد که در چنین مواردی آنچه برای مفسران المنار مهم است، تطبیق آیه‏ها با علم نیست، بلکه صرفاً اثبات متناقض‏نبودن آنها و در واقع ردّ شبهه‏های کسانی است که به فلسفه و علوم طبیعی سرگرم‏اند.
مفسّران المنار در تفسیر داستان حضرت آدم نیز از طرح نظریه‏های علمی به شدت پرهیز می‏کنند. خصوصیت دیگر در روش تفسیری آنان پرهیز از اطاله کلام در مباحث متفرقه تفسیر است. آنان هدف قرآن را هدایت می‏دانند و معتقدند که تفسیر قرآن باید به‏گونه‏ای باشد که بتواند این منظور را محقّق سازد. لذا به درازا کشیدن سخن را در هریک از مطالبی که قرآن بر آن مشتمل است و از جمله در مباحث علمی، دورشدن تفسیر از هدف اصلی آن می‏دانند. آنان با توجه به هدف قرآن، روی مخاطب قرآن انگشت گذاشته و می‏گویند مخاطب قرآن تمام مردم‏اند نه صرفاً موءمنان؛ به‏همین دلیل، قرآن دارای روش خاصی در بیان است که خاص مردم عرب یا غیر آن نیست.

عقل و علم نزد مفسّر الجواهر

طنطاوی معتقد است که قرآن با عنایت به علوم طبیعی در بیش از 750 آیه به صراحت از آن سخن گفته
و مسلمانان را به اندیشیدن درباره طبیعت و فراگیری علوم آن تشویق فرموده و بلکه به آموختن آن امر کرده است. به عقیده او مسلمانان باید به تحصیل همه علوم بپردازند به این اعتبار که دین‏شان آنها را به این کار فرمان داده است. وی تفسیرش را برای برپاداشتن واجب کفایی - که مسلمانان در عمل به علم‏آموزی کوتاهی کرده‏اند - معرفی می‏کند و می‏پرسد که آیا علمای اصول، اجماع نکرده‏اند که اگر واجبات کفایی ترک شوند همه مسلمانان گناه‏کارند؟ هم‏چنین او در تفسیر آیه‏هایی که به طبیعت و پدیده‏های آن اشاره دارند، اهتمام زیادی به ارائه شگفتی‏های طبیعت و دانستنی‏های علمی دارد و در این راه حتی از کشیدن جدول و نمایش عکس نیز دریغ نمی‏ورزد. همین امر، تفسیر جواهر را از سایر تفاسیر متمایز می‏سازد. نزد طنطاوی، قول به مخالفت علم و دین درواقع برخاسته از نادانی است.

عقل و علم نزد مفسّران فی ظلال القرآن

سیدقطب علی‏رغم احترام و اعتباری که برای عقل قایل است، بر محدودیت‏های آن تأکید بسیار دارد. از این‏رو در جای‏جای تفسیرش کوشیده است تا ناتوانی‏ها و محدودیت‏های عقل را بنمایاند. درواقع تأکید زیاد او بر ناتوانی‏های عقل، همان‏قدر بازتاب افراط اندیشمندان معاصرش در اعتقاد به میدان‏دادن عقل است که تأکید المنار بر بزرگ‏کردن عقل، انعکاس افراط صاحب‏نظران عصر او در خوارشمردن عقل و حاکم‏کردن تقلید و خرافه‏پرستی است. با توجه به چنین نگاهی که سیدقطب به عقل دارد، ارزش و اعتبار علم را در عرصه تفسیر قابل‏اعتماد نمی‏داند. به‏همین دلیل، وی در تفسیر آیات علمی قرآن گاه به اختصار از کنار آنها می‏گذرد. نزد او قرآن راه زندگی است که عقل باید در هر زمان و مکان در محدوده آن عمل کند.

عقل و علم نزد مفسّر المیزان

علامه طباطبایی برای عقل، جایگاه رفیعی قایل است اما نمی‏توان به‏خوبی دریافت که عقل را تا چه حد در درک حقایق وحی معتبر می‏داند. وی برخلاف برخی از مفسّران مستقلاً و به تفصیل از اعتبار عقل در درک وحی سخن نگفته است. مع‏الوصف می‏توان دریافت که او تفکر منطقی را در تفسیر قرآن معتبر می‏شمارد و مهم‏تر از این، آن‏که خطاپذیری آن را انکار نمی‏کند. وی با توجه به نگاهی که به عقل دارد، علم و یافته‏های علمی را معتبر می‏داند و در نهایت معتقد است که قرآن با علم ناسازگار نیست.

عقل و علم در بیان مفسّران تفسیر نمونه

مفسّران تفسیر نمونه برای عقل جایگاه والایی قایل‏اند و راجع به نسبت بین علم و دین بر سازگاری آن‏ها تأکید دارند. قرآن را کتاب انسان‏سازی می‏دانند که از آنچه در هدایت و تربیت انسان بدان نیاز بوده، چیزی را فروگذار نکرده است و چنانچه به برخی از موارد علوم طبیعی اشاره نموده صرفاً به تناسب بحث‏های توحیدی و تربیتی و در پرتو همین هدف اصلی بوده است.

تفسیر آیات دربرگیرنده امور غیبی در بیان پنج تفسیر موردنظر

یکی از امور غیبی، جن و ملائکه‏اند که در عالم حس و ماده نمی‏گنجند. به‏نظر می‏رسد که عقاید عبده راجع به این‏ها تفاوتی با عقاید گذشتگان ندارد. هم‏چنین روش رشیدرضا و عبده در تفسیر آیات و روایات که از امور غیبی چون معجزات و خوارق عادت سخن می‏گویند مبتنی بر نگرش آنان به معجزه و جایگاه آن در عالم است. در همین راستا آنان تاریخ را هدف قرآن نمی‏دانند.
جن و ملائکه در بیان مفسر الجواهر به‏گونه‏ای است که نمی‏دانیم آیا از نظر او آنها مستقلاً وجود ندارند که اروح بشر نیز پس از مرگ به تناسب خصوصیات‏شان به آنها می‏پیوندند، یا این‏که چنین نیست و در اصل، جن و ملائکه چیزی نیستند جز ارواح انسان‏ها پس از مرگ‏شان. ما نتوانستیم از تفسیر او توضیحی گویا بر این مطالب بیابیم. طنطاوی در تفسیر امور شگفت‏آور داستان‏های قرآن از قبیل معجزات، عذاب‏های الهی و امدادهای غیبی به اختصار می‏گذرد اما همچون مفسّران پیشین می‏اندیشد، به ظاهر آیات وفادار است و به تمثیل و مجاز روی نمی‏آورد.
از نظر سیدقطب، ملائکه و جن از مصادیق غیب الهی‏اند که پرداختن به آن از حوزه درک عقل و علم‏بشری خارج است. بنابراین نه‏تنها عقل و علم از نفی آن ناتوان است، بلکه از سخن‏گفتن درباره آن نیز عاجز است. این مفسّر در تفسیر معجزات پیامبران به تأویل و تمثیل نمی‏گراید و آن‏ها را بر مبنای قوانین علّی و معلولی توضیح نمی‏دهد، بلکه در پرداختن به آن به نصّ اکتفا می‏کند و هیچ‏گونه توضیح اضافه‏ای را ارائه نمی‏دهد. وی در تفسیر داستان‏های قرآن بسیار اندک سخن می‏گوید و از تحلیل عقلی پرهیز می‏کند. درواقع از نظر او تاریخ نمی‏تواند مرجع و حَکَم برای داوری در داستان‏های قرآن باشد. مع‏الوصف فعالیت ذهنی4 و استنباط‏های عقلانی او در بحث از شیوه بیان قرآن در نقل داستان‏ها نمودی آشکار دارد.
از نظر علامه طباطبایی، علوم طبیعی نمی‏توانند در بحث از موجودات ماورای طبیعی، چیزی را نفی یا اثبات کنند؛ در بحث از این موجودات، عقل و نقل یعنی قرآن و سنت معتبر، منابع قابل اعتمادی‏اند. وی بحث از معجزات و خرق عادات را از محدوده علم خارج می‏داند و در هیچ موردی به اشکالی علمی اشاره نمی‏کند، اما آنها را غیب هم نمی‏داند و از تفکر در آنها نهی نمی‏کند. عدم تعارض آنها با عقل و فلسفه را مهم شمرده و به رفع اشکال می‏پردازد. اما همان‏طور که می‏دانیم آیات قرآن بسیار پیچیده‏تر از آن است که در بادی امر به‏نظر می‏رسد. درک این ظرافت‏ها و راه‏یافتن به عمق این تعبیرات بدون تکیه به مبانی روشن و مشخص عقلی امکان‏پذیر نیست.
مفسران نمونه5 شناخت موجوداتی چون ملائکه را از طریق وحی و تجربه شخصی معتبر می‏دانند. تأمل در تفسیر نمونه و مروری بر آن در تفسیر داستان‏های قرآن به‏خوبی نمایانگر اهتمام شدید نویسندگان آن مجموعه به حفظ ظاهر آیه‏ها و پرهیز از هرگونه تأویل و مجازگویی است. این نگرش را باید اصل اساسی دانست که اینان در پرتو آن به تفسیر داستان‏های قرآن و حوادث خارق‏العاده آن پرداخته‏اند. مع‏الوصف آنچه در اینجا برای ما مهم است درک این نکته است که چرا مفسران نمونه به‏رغم آن‏که امدادهای غیبی و عذاب‏های الهی را اموری خارق عادت می‏دانند و تفسیری اعجازگونه از آن به‏دست می‏دهند، می‏کوشند تا با ارائه نمونه‏های مشابه معمولی، آنها را به ذهن نزدیک سازند و اصلاً در معجزات چه نیازی به این کار است؟ اگر آنها از حیث تحقق، اموری استثنایی‏اند، از لحاظ نوع و کیفیّت و چگونگی تأثیرگذاری نیز می‏توانند غیرعادی باشند و چه نیازی به توجیه است؟ مفسران این تفسیر به‏طور مستقل به بحث در این موضوع نپرداخته‏اند. آنان علاوه بر این‏که اشتیاق وافری به ریزه‏کاری‏ها و تفصیل‏های داستانی نشان نمی‏دهند، شدیداً به پیراستن داستان‏ها از خرافات و افسانه‏ها اهتمام می‏ورزند. به‏نظر می‏رسد که در بازگویی داستان‏ها این مهم‏ترین اصلی است که بدان پای‏بند مانده‏اند. پافشاری آنان بر این امر به‏خوبی گویای توجه آنان به نیازهای عصری است که در آن دوران می‏زیسته‏اند، دورانی که در آن دین، به بهانه راه‏یافتن برخی باورهای سست و بی‏پایه در آن، آماج شدیدترین حملات مدعیان علم قرار گرفته بوده است.
آنان همچون بسیاری از مفسران دیگر این دوره به هدف‏های تربیتی و آموزنده داستان‏ها توجه دارند، اما در کنار این نکته‏سنجی‏ها استنتاج‏هایی کرده‏اند که محل درنگ است.
فصل دوم (109 تا 450) 341 صفحه
معرفی پنج تفسیر (111 - 120) 10 صفحه.
بخش اول از فصل دوم، تفسیر آیات علمی در پنج تفسیر (121 - 245) 124 صفحه.
بخش دوم از فصل دوم، تفسیر آیات امور غیبی - (246 - 450) 204 صفحه.
1 - جلوه‏هایی از عقل‏گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم.
1 - 1 مقدمه.
1 - 2 تفسیر المنار.
عبده.
محمد رشیدرضا.
1 - 3 تفسیرالجواهر.
1 - 4 تفسیر فی‏ظلال القرآن.
1 - 5 تفسیر المیزان.
1 - 6 تفسیر نمونه.
1 - 1 - 1 عقل و علم در المنار، تفسیر آیات دربرگیرنده پدیده‏های طبیعی در بیان المنار.
1 - 1 - 2 عقل و علم در الجواهر.
1 - 1 - 3 عقل و علم در فی‏ظلال القرآن.
1 - 1 - 4 علم در عرصه تفسیر.
1 - 1 - 5 بیان قرآن.
1 - 1 - 6 عقل و علم در المیزان.
1 - 1 - 7 جایگاه عقل از دیدگاه اسلام.

اهداف این فصل

1 - چندوچون بهره‏گیری از علم در تفسیر
2 - چه روشی در تفسیر به پیش گرفته‏اند و تا چه حد به تمثیل و مجاز و تا چه میزان به حدیث استناد می‏کنند؟
3 - به چه اصول و مباینی در تفسیر معتقدند، هدف قرآن و مخاطبان آن و روش بیان آن چگونه تبیین می‏شود؟

پی‏نوشت:

1 - هرچند "روش تفسیری" در متون علوم قرآنی رایج‏تر و متداول‏تر است اما نویسنده کتاب عیناً لفظ، "شیوه تفسیری" را به کار برده است.
2 - راجع به سیدقطب در شماره 116 گلستان قرآن مقاله‏ای به قلم نگارنده متن حاضر ترجمه و تلخیص شده است.
3 - هرچند نویسنده کتاب در معرفی تفسیر المنار بر لفظ "مفسّران المنار" تصریح ندارد اما در اینجا صریحاً لفظ مفسران المنار را به کار برده است.
4 - حتی‏المقدور سعی شده است تا واژگان، ترکیبات و تعبیرات نویسنده کتاب در این تلخیص حفظ شود.
5 - منظور نویسنده کتاب از مفسران نمونه درواقع مفسران تفسیر نمونه است که ما نیز عیناً آن را آوردیم.

 
جمعه 31 شهریور 1391  12:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسیر قرآن پاک

تفسیر قرآن پاک

دکتر عباس زریاب خوئی
رئیس کتابخانهء سنا-استاد دانشگاه

قطعه‏ای از تفسیری بی‏نام به فارسی که ظاهرا در اواخر قرن چهارم یا اوایل‏ قرن پنجم نوشته شده است؛چاپ عکسی از روی نسخه‏ای محفوظ در دانشگاه‏ لاهور،از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران(سلسلهء عکس نسخه‏های خطی،شمارهء 1) چاپ شرکت سهامی افست،اسفند 1344.آقای مینوی در مقدّمه‏ای که بر این‏ چاپ نوشته‏اند تألیف کتاب را هم‏عصر با کتب اواخر قرن چهارم و اوایل قرن‏ پنجم هجری دانسته‏اند و احتمال داده‏اند که محلّ تألیف آن شاید مشرق فلات ایران‏ از خراسان تا غزنین بوده باشد.همچنانکه ایشان مرقوم فرموده‏اند از اشارات خفیفی‏ که دربارهء یکی دو تن از قبیل قاضی بو عاصم یا خواجه ابو جعفر مفسّر در این تفسیر آمده است متأسّفانه نمی‏توان بحّل مسألهء مؤلّف تفسیر و زمان واقعی او پی برد. (*)-این مقاله را با تأمل مطالعه فرمایید.(مجله یغما(
نشانهء خفیف دیگری نیز میتوان دربارهء مؤلف بدست آورد و آن حنفی بودن اوست‏ چنانکه در صفحهء 17 پس از شمردن شرایط وجوب زکوة گوید:از این هفت شرط یکی نبود زکوة واجب نیاید در قول بو حنیفه رحمة الله علیه...و در صفحهء 61 در بیان حکم سرقت گوید:اگر کسی از ذو رحم محرم خویش چیزی دزدد دست‏ او نبرند و اگر کم از ده درم و یا چیزی که بهای او کم از ده درم بود بنزد بو حنیفه رحمة الله علیه دست او نبرند..و نیز در صفحات 86 و 87 در تفسیر آیهء:
و ما کان اللّه لیضیع ایمانکم
،اختلاف شافعی و ابو حنیفه را در این مسأله که آیا نماز از شرایع ایمان است یا از خود ایمان است نقل می‏کند.ابو حنیفه معتقد است که‏ نماز خود ایمان نیست بلکه از شرایع ایمانست و شافعی با استدلال باین آیه معتقد است که نماز خود ایمانست یا از ایمانست.مؤلف نخست قول شافعی و استدلال او را نقل می‏کند و بعد می‏گوید:اما انصاف(در اصل انفصال؟)آنست که...و بعد شروع باستدلال ابو حنیفه و ترجیح قول او می‏کند.
دربارهء تاریخ کتابت آقای مینوی حدس زده‏اند که باحتمال قوی باید قبل از 450 هجری باشد و سبک خط که متن آیات به کوفی و تفسیر به نسخ قدیم است‏ بزرگترین مؤیّد این حدس است ولی آنچه جالب توجّه است تمییز میان ج و چ و ب و پ و ز و ژ به سه نقطه است و نیز نوشتن ذالهای فارسی بدال است که رسم الخط عمومی نسخه‏های خطی از قرن هشتم و نهم ببعد است.
آقای مینوی ببعضی از نکات رسم الخط که در این کتاب به کار رفته است اشاره‏ فرموده‏اند و پس از آن بعضی خصوصیّات لغوی آن را بیان کرده‏اند.من در اینجا برای نشان دادن اهمیت فوق العادهء این کتاب ببعضی دیگر از نوادر لغوی که در آن‏ موجود است اشاره می‏کنم و بحث محقّقانه را بعهدهء فضلای متخصّص در زبان و ادب‏ پارسی میگذارم:
اسکرد1بمعنی واجب:تمام گزارید نمازهائی را که بر شما اسکرد کرده‏اند ای که واجب کرده‏اند...و بدهید زکوة ای که دهشی که بر خواستهای شما اسکرد کرده‏اند ای که واجب کرده‏اند.(ص 17)
از خودی،بخود،بخودی:بمعنی از پیش خود،سرخود مستقل،بعمد و اختیار:شما از خودی بر خدای عز و جل چیزی می‏گوئید که ندانید.(ص 15) در تفسیر آیهء:
فویل للّذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند اللّه
: واویل مران کسها را که بخودی کتابها نوشتند(ص 13)اما پدرت را گوساله‏ای‏ بود بخود که آن را اندر کوهی برده است بامانت بخداوند ابراهیم و اسحاق‏ سپرده است..(ص 6)
بخود بمعنی باختیار و بعمد در این بیت سعدی استعمال شده است:
نه خود را بآتش بخود میزنم‏ که زنجیر شوق است در گردنم
و مقایسه شود با این شعر حافظ:
حافظ به خود نپوشید این خرقهء می آلود ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
برده‏1شدن،بمعنی مغلوب شدن خصم در حجّت و استدلال:ایشان را حجت‏ و بهانه باشد که و شما اندرین برده شوید.(ص 13)
برده‏1گرداندن،بمعنی مغلوب کردن خصم در احتجاج:و مر شما را بدین‏ برده گردانند،در تفسیر آیهء:
لحیا جو کم به عند ربّکم.
(ص 12)
بهانه بمعنی حجّت و برهان:در تفسیر آیهء:
لئلاّیکون للنّاس علیکم حجة
،گوید: پارسی حجت بهانه‏ای بود که خصم را برده گرداند و دعوی دعوی کننده را روشن گرداند.(ص 92)
برسو،بمعنی فوق:و آن برسو شما بداشتیم در تفسیر آیهء:
و رفعنا فوقکم‏ الطّور.
(ص 28)
بی از دیگر مردمان،در ترجمهء
:من دون النّاس.
(ص 29)
بی‏خستون و بی‏ستون،بمعنی کافر و منکر مکرّر استعمال شده است.
پشتگان،بمعنی یاری‏ده،در ترجمهء«نصیر»در آیهء:
مالک من اللّه من ولیّ‏ و لا نصیر.
(ص 65)
پی افتادن،بمعنی فهمیدن و دریافتن:می گوئیم راعنا او خود پی نیفتد. سعد معاذ رضی الله عنه گفت جهودان پی افتادی.(ص 48)
پادشاه،بمعنی خدا:پادشاه عز و جل جبریل را علیه السلام بدین آیت فرستاد. (ص 69 و 70)
دو کانی،بمعنی دکان:تا آدم علیه السلام آنجا دو کانی بنا کرد...چون‏ دو کانی برآمد ایزد تعالی خانه‏ای زرین از زیر عرش بسوی آدم فرستاد با هفتاد هزار فریشته تا آن خانه را بر میان دو کانی بنهادند...چون آدم علیه السلام‏ این دو کانی بنا کرد و این خانه بر آن نهاده آمد.کلمهء دکان را لغت‏نویسان عرب‏ فارسی معرّب دانسته‏اند و یکی از معانی آن را مصطبه گفته‏اند.اینجا معنی مصطبه‏ و صفّه و بنائی که مانند سکّو باشد مناسب است.
زودی،بمعنی سرعت؛در تفسیر آیهء:
و اذا قضی امرا فانّما یقول له کن فیکون
گوید:و این کن از بهر آن یاد کرده است که فهم آدمیان اندر دریافت زودی‏ بیش ازین طاقت نداشت که دریافتی،کن یاد کرد...(ص 62)
سر گزید،بمعنی مالیّات سرانه بجای جزیه(ص 19)که می‏رساند گزیت یا جزیه بمعنی خراج و مالیّات مطلق نیز استعمال می‏شده است و بهمین جهت برای‏ مالیات سرانه کلمهء سر گزید را بکار برده است.
سریاکان‏1،بمعنی رؤساء که لابد مفرد آن باید سریاک باشد؛در ترجمهء جملهء عربی الا الاباطیل الّتی یسعمونها من رؤسائهم گوید:جز آن بیهده‏های ترفندها که از سریاکان خویش و دانشمندان خویش می‏شنوند.(ص 13)
ش،ضمیر فاعلی در آخرین فعل مفرد غایب:و آن کعب جهودی بود از بنی‏ نضیر(در اصل نظیر؟)مهتر ایشان؛پرسیدش مریشان را که نشان این مرد یعنی‏ محمد صلی الله علیه و سلم در تورات هیچ یافته‏اید.(ص 14)
شو،امر از فعل شدن بمعنی رفتن برای تأکید یا افادهء بمعنی دیگر دوبار استعمال شده است:شو بنزدیک آن تنور شو.(ص 46)
شنکل‏1،بمعنی سم و ظلف عربی؛در تفسیر فاقع لونها گوید:زرد زرد تا شنکلها و سرونش نیز زرد است.(ص 5).و این عبارت بیقین‏تر ترجمهء جملهء عربی فاقع لونها ای صفراء القرن و الظلف است که مفسران گفته‏اند.و شنکل معادل ظلف و سرون‏ معادل قرن آورده شده است.در این صورت شنکل صورت دیگری است از کلمهء ژنکله‏ که در فرهنگهای فارسی بمعنی سم آمده است.
کم دان بمعنی امّی‏‘در ترجمهء:و منهم امیّون لا یعلمون الکتاب گوید: ازین جهودان گروهی کم دانانند.(ص 13)
مایگان،بمعنی ماه(سی روز):و چون بمدینه آمد مقدار هفده مایگان یا شانزده...(ص 50)؛و نماز سوی بیت المقدس کرد هفده مایگان و هژده نیز گفته‏اند و شانزده نیز گفته‏اند...؛گفت که ایشان را چه برگردانید از آن‏ قبله که نماز کردندی بر آن جانب هفده مایگان...(ص 84)
مرگی،بجای مرگ:و نه اندر آتش مرگی و راحت باشد.(ص 15)
فرستید،بجای فرستاد.(ص 41،مکرر)
وابشاوانم،ترجمهء اضطرّه؛در ترجمهء:ثم اضطرّه الی عذاب النّار گوید: و لکن کافر را وابشاوانم اندران جهان بپای واهی دردناک...(ص 71).
دو موضع گردن بردتر آمده است،یکی در صفحهء 58 در ترجمهء:و ایّ احد اظلم علی‏ نفسه و اعتی(در متن اغنی؟)و اجری علی خالقه گوید:کیست از مردمان بر خویشتن‏ بیدادگرتر و ز خداوند تعالی گردن بردتر و بر خداوند خود دلیرتر...،و دیگر بار در ترجمهء:و ایّ احد اظلم علی نفسه و اعتا و اجرا علی خالقه گوید:کیست بر تن‏ و جان خود بیدادگرتر و بر خداوند تعالی دلیرتر و ز خداوند گردن بردتر.
*** اکنون که مختصری در بیان اهمیّت این کتاب گفته شد مناسب است یادآوری‏ شود که این نخستین نشریه از سلسلهء عکس نسخه‏های خطّی است که بنیاد فرهنگ‏ ایران بعهده گرفته است و نشریهء دوم آن چاپ عکس نسخهء خطی کتاب الابنیه عن‏ حقائق الادویه است که آن نیز در اسفند 1344 منتشر شده است.
چاپ عکس نسخه‏های منحصر بفرد طرح پنجم از طرحهای اجرائی سال 1344 بنیاد فرهنگ ایران است که از طرف مدیر کلّ آن آقای دکتر پرویز خانلری‏ تدوین شده و باطّلاع هیئت امنا رسیده و مورد تصویب واقع گردیده است.طرحهای‏ دیگر آن عبارتست از:تألیف لغت نامه و تاریخ زبان فارسی و ترجمهء کتابهای راجع‏ به ایران و تأسیس کتابخانهء ایران و چاپ آثار هنری ایران و چاپهای کتابهای علمی‏ قدیم و کمک به کتابخانه‏های عمومی است.
با آنکه بیش از یکسال و چند ماه از تأسیس بنیاد فرهنگ ایران و تصویب‏ طرحهای فوق نمیگذرد در اجرای کلیهء این طرحها پیشرفت‏های مهمّی حاصل‏ شده است که بیشتر مرهون عنایت و تشویق علیا حضرت شهبانوی ایران مؤسس‏ و ریاست افتخاری بنیاد و حسن اداره و فعالیت و بصیرت و کفایت آقای دکتر پرویز خانلری مدیر کل آن می‏باشد.در طرح مربوط به لغت‏نامه یک سلسله فرهنگهای‏ علمی و فنی پیش‏بینی شده است و نخستین نشریه که فرهنگ اصطلاحات نفت است‏ بسه زبان فارسی و روسی و انگلیسی تألیف آقای جلال الدّین توانا منتشر شده است. در طرح لغت‏نامه فرهنگهای پهلوی نیز گنجانده شده است و لغت‏نامهء هوزوارش‏ و لغت‏نامهء بندهشن آمادهء چاپ است.در طرح مربوط به طبع کتابهای علمی قدیم فارسی،شمارنامهء محمّد بن ایوب طبری طبع شده و میزان الحکمهء خازنی در تعیین‏ وزن مخصوص اجسام آمادهء چاپ است و نزهة الارواح در علم موسیقی تحت طبع است. در طرح مربوط بتاریخ زبان فارسی جلد اول تاریخ زبان فارسی شامل اصول و کلیّات‏ علمی این فن تألیف آقای دکتر خانلری به چاپخانه فرستاده شده است.در طرح‏ مربوط به کتابخانهء فرهنگ ایران تاکنون قریب پنج هزار جلد دربارهء زبان و تاریخ‏ و جغرافیا و ادبیات و منابع طبیعی ایران فراهم شده است.
برای اجرای کامل این طرحها و طرحهای دیگر کمک بعضی مؤسسات مالی‏ و صنعتی دولتی تنها کافی نیست.توانگران ایرانی که میخواهند قسمتی از عایدات‏ خود را صرف کارهای اساسی که بنفع پیشرفت دانش و فرهنگ ایران باشد اختصاص‏ دهند باید از مشاهدهء آثار این بنیاد بر سر شوق آیند و در اجرای مقاصد آن همکاری‏ کنند.هیچ عمل خیری باندازهء کمک به پیشرفت دانش و فرهنگ و تعمیم آن‏ شریف و بی‏شائبه نیست.

پی نوشت ها:

(1)-به فتح اول و سوم سکون دوم و چهارم و پنجم،بر وزن«ده مرد».(مجله یغما)
(1)-به ضم اول و فتح سوم.(مجلهء یغما)
(1)-به فتح اول.(مجله یغما)
گردن برد،ظاهرا بمعنی مستکبر و سرکش و ترجمهء عاتی؛در ترجمهء اعتی در (1)-به ضم اول و سوم.(مجله یغما)

 
جمعه 31 شهریور 1391  12:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

کتابشناسی قصه های قرآن

کتابشناسی قصه های قرآن

محمد حسین صادق پور

قال رسول‏اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قیدوا العلم بالکتابه: با نوشتن دانش را به بند کشید و نگاه دارید.
بشر نوشتن را با اختراع خط آغاز کرده است، پیش از آن قرنها بر وی و جهان اطرف او سپری شده و رویدادهای گوناگون از جنگ و صلح، پیروزی و شکست و تحولات دیگر بر وی گذشته است و او به علت عدم آشنایی با خط نتوانسته به آنها جاودانگی بخشد و آیندگان را از آن بهره‏مند سازد. از این روی، زمان پیش از اختراع خط را «دوران ماقبل تاریخ» می‏نامند چرا که از منظری، تاریخ با پیدایش خط متولد شده است و آن دو همزاد یکدیگرند، در واقع تاریخ شناسنامه هر ملت است و از ملت بی‏تاریخ به بچه سرراهی بشر تعبیر می‏گردد.(1)
قلم، کتاب و کتابت نمودهای والای فرهنگ، تمدن و فرهیختگی جامعه‏ها، نسلها و امتهاست. چندی و چونی فرهنگها، ارزشها و باورهای مردم را می‏توان از آثار مکتوب آنان دریافت و ارزش آنان را به میزان دانش آنان دانست. ناگفته نماند داشتن ذخایر علمی و میراث غنی فرهنگی گرچه شرط لازم برای ترقی و تعالی هر ملتی تواند بود ولی شرط کافی نیست. ملت و جامعه‏ای می‏تواند در حوزه علم ، فن‏آوری، و پژوهش حرفی برای گفتن داشته باشد که از ذخایر علمی و میراث فرهنگی خود استفاده بهینه نماید و تحقق این امر در گرو رده‏بندی، بازیابی، کتابشناسی و پردازش اطلاعات و آثار گذشته و حال خواهد بود. کتابشناسی و فهرست‏نگاری آثار گرانسنگ پیشینیان و اطلاع‏رسانی به عالمان و محققان، گامی است بس بلند که حوصله‏ای زیاد، عشقی بیکران و توش و توانی فراوان می‏طلبد.
کتابشناسی به عنوان کاری علمی عبارت است از ارائه راه و رسم تحصیل اطلاعات درباره کتابها، تحقیق در آنها و عرضه کردن آن به صورت مرتب و منظم، و به عنوان یکی از علوم، به مجموعه‏ای سازمان یافته از آگاهی اطلاق می‏شود که موضوع بحث آن همه جنبه‏های کتاب است. دو رکن مهم کتابشناسی اطلاعات و نظم است، هر کتابشناسی باید دارای اطلاعاتی کامل و درست و علاوه بر آن از نظمی منطقی برخوردار باشد.
اولین گام در پژوهش و سامان‏بخشی هر موضوع، آشنایی فراگیر، دقیق و ژرف در منابع و متون موجود در آن موضوع خواهد بود، تنک‏مایگی و نااستواری برخی از پژوهشها گاهی معلول عدم شناخت پژوهنده از سرچشمه‏های بحث و منابع قابل مراجعه و عدم بررسی آراء و نظریات دیگران است. حضرت علی علیه‏السلام می‏فرمایند: «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء» عدم اطلاع محققان از کار یکدیگر موجب تکرار کارها، هدر رفتن عمر، تلف شدن بودجه و اموال عمومی می‏گردد. بدون کتابشناسی هیچ پژوهشی به سامان نمی‏رسد. ساموئل جانسون محقق و فرهنگ‏نویس انگلیسی می‏گوید: «دانش بر دو قسم است: یا موضوعی را می‏دانیم و یا می‏دانیم در کجا می‏توانیم اطلاعاتی درباره آن بیابیم.» در زبان لاتین جمله‏ای مشهور وجود دارد که می‏گوید: «کسی که می‏داند علمی در کجا یافت می‏شود به آن کسی که عالم است نزدیک می‏شود.»
کتابشناسی را به سدی می‏توان مانند کرد که در مقابل سیلاب کتاب باید ساخته شود تا استفاده صحیح از کتابها ممکن گردد. ما در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات به سر می‏بریم، تنها با کتابشناسی، طبقه‏بندی و پردازش اطلاعات می‏توان این انفجار را مهار کرد. هنگامی اطلاعات قابل برداشت می‏شود که پردازش شده باشد و به هنگام رجوع به مخازن بزرگ اطلاعاتی بدانیم به سراغ کدام طبقه برویم. جامعه ما در این مرحله از توسعه فرهنگی ـ اجتماعی خویش به بازیابی، تدوین و گردآوری همه گونه اطلاعات پراکنده در همه زمینه‏های علمی و اجتماعی نیاز دارد. باید همه ذخایر و داده‏های اطلاعاتی که طیّ سالیان در گوشه و کنار منتشر شده است گردآوری شود تا با سامان یافتن آنها جایگاه ما در هر زمینه علمی و اجتماعی مشخص گردد.

پژوهش جامع در هر زمینه‏ای بخصوص علوم و معارف اسلامی و بالأخص قرآن و علوم

قرآنی نیازمند اطلاعات و گردآوری کلیه مآخذ ، مدارک و منابع مربوط به آن است؛ خاصه قرآن که اساس قانون و قانون اساسی اسلام و آیین‏نامه فرهنگ، فرهیختگی و دانشوری است. خوشبختانه گستره تحقیقات درباره قرآن و معارف قرآنی بسیار وسیع است. آقای مصطفی صادق الرافعی متفکر مصری در کتاب اعجازالقرآن و البلاغة النبویه می‏گوید: «از آن زمان که تاریخ به وجود آمده در همه عالم کتابی شناخته نشده است که به اندازه قرآن یا نزدیک به آن شرح و تفسیر نگاشته شده یا درباره آن کتاب تصنیف شده باشد.»
آقای محمدحسن بکائی نیز در مقدمه جلد اول کتابنامه بزرگ قرآن کریم، صفحه 38 اظهار می‏دارد که تاکنون در جهت پژوهشهای خود بالاتر از چهل هزار عنوان کتاب با تعداد مجلدهای مختلف شناسایی کرده‏اند. نیز آقای بهاءالدین خرمشاهی قرآن‏پژوه معاصر در کتاب قرآن شناخت صفحه 285 می‏گوید: «فهرست آثاری که پیرامون قرآن یا قرآن‏پژوهی از قرون اولیه تا امروز پدید آمده اعم از مقاله، رساله، کتاب و اعم از خطی و چاپی یا به صورت نرم‏افزار کامپیوتری بر طبق معقول‏ترین برآورد بدون اغراق کمابیش بالغ بر بیست هزار عنوان است.» تنها 572 پایان‏نامه تحصیلی فقط در دانشکده‏ها و مراکز علمی ایران در دانشنامه قرآن جلد اول صفحه 412 ذکر شده است که شاید پایان‏نامه دکتر محمّد خزائلی تحت عنوان «اعلام قرآن» اولین آنها باشد.
در خصوص قصص و داستانهای قرآن که از دلچسب‏ترین مباحث علوم قرآنی می‏باشد نیز تاکنون پژوهشهای زیادی به انجام رسیده است چه در زمینه نقل قصص قرآنی، که هم سابقه طولانی دارد و هم کارهای زیادی انجام شده است، و چه در زمینه قصه‏شناسی و ویژگیهای هنری و ساختاری داستانهای قرآن که عمر زیادی ندارد و طبیعی است در آن باب کار کمتری انجام گرفته باشد. تا به حال چندین کتابشناسی راجع به قصص قرآن در قالب مقاله و حتی کتاب البته ناتمام و ناقص تألیف شده است، از جمله آقای غلامرضا عرفانیان در مقدمه قصص الانبیاء قطب‏الدین راوندی از انتشارات بنیاد پژوهشهای اسلامی که به کوشش ایشان انجام شده 174 کتاب و منبع درباره قصص انبیاء معرفی کرده است.
از آقای مهدی خراسانی در مجله آینه پژوهش سال سوم شماره 15 نیز مقاله‏ای تحت عنوان «پژوهشی در داستانهای قرآن» منتشر شده که در مجموع 55 کتاب راجع به قصص قرآن معرفی کرده است. به دنبال این مقاله و برای تکمیل آن آقای محمدعلی هاشم‏زاده مقاله «استدراک کتابشناسی قصه‏های قرآن» را در آینه پژوهش شماره 20 آورده است، که در بردارنده 405 مقاله و کتاب می‏باشد. البته بیش از نیمی از آن را مقالات عربی و فارسی تشکیل می‏دهد که همگی از جلد دوم کتاب معجم‏الدراسات القرآنیه آقای عبدالجبار الرفاعی اخذ شده است. نیز در کتابنامه بزرگ قرآن کریم به اشراف آقای محمّد حسن بکائی که تاکنون فقط 8 جلد آن چاپ شده و در آن کتابها و پایان‏نامه‏های دانشگاهی مربوط به قصص قرآن به صورت پراکنده آمده است.
در این مقاله، علاوه بر استفاده از منابع یاد شده از دیگر مآخذ همچون جلد اول دانشنامه قرآن صفحه 412 که پایان‏نامه‏های تحصیلی را آورده است و جلد دوم صفحه 1838 و همچنین از مجموعه «الموسوعة مصادر النظام الاسلامی» کتاب الاِعلام و التبلیغ آقای عبدالجبار الرفاعی کتابشناس سختکوش معاصر بهره گرفته شده است. ناگفته پیداست این کتابشناسی نیز هرگز داعیه کمال و تمام بودن ندارد و در مجموع تعداد 464 کتاب و مقاله جمع‏آوری شده است.
در پایان نکاتی چند درباره اطلاعات داده شده در این کتابشناسی و نظم حاکم بر آن یادآور می‏شود.
این کتابشناسی در بردارنده کتابها، مقاله‏ها، پایان‏نامه‏های تحصیلی و حتی کتابچه‏های کم‏حجم و چند نسخه خطی می‏باشد، مع‏ذلک کتابهای غیرمستقل که بخش قصص قرآنی آن چندان قابل اعتنا نبوده و نیز آثار منظوم مربوط به قصص قرآن ثبت نشده است.
به خاطر سهولت کار مراجعان و نیز نامشخص بودن لقب بعضی از مؤلفان عرب‏زبان، این مجموعه براساس حروف الفبای نام کتاب یا مقاله تدوین شده است.
کتابها و مقالاتی بیشتر مدّ نظر بوده که اطلاعات کتابشناختی کاملتری داشته‏اند؛ از این‏رو، کتابهای خطی با اطلاعات ناقص کتابشناختی کمتر آمده است.
کیفیت ثبت اطلاعات در مورد کتابها به ترتیب زیر است:
نام کتاب، نام مؤلف، نام مترجم (اگر مترجم داشته باشد)، وضعیت نشر (به ترتیب شامل: محل نشر، ناشر، تعداد و نوبت چاپ و سال نشر)، و تعداد صفحات کتاب. در پایان‏نامه‏ها به جای محل نشر، محل تنظیم آمده است.
کیفیت ثبت اطلاعات در مورد مقاله‏ها چنین است: مقاله، نام نویسنده، نام مجله با مشخصات آن (به ترتیب شامل: سال نشر (س) شماره مجله (ع) تاریخ نشر مقاله، ابتدا و انتهای صفحات)، مقالاتِ در حد یک یا دو صفحه، کمتر احصا شده‏اند.
در مدخلهای ناقص به جای علایم «بی‏تا» و «بی‏نا» بلافاصله مدخل بعدی آمده است.
ناگفته نماند در این کتابشناسی، کتابهای تاریخ و سیره که به داستان انبیاء و قصص قرآن پرداخته، احصا نشده است. علاقه‏مندان به این مجموعه کتابها را به ناسخ التواریخ لسان‏الملک سپهر، الکامل فی التاریخ ابن اثیر، مروج‏الذهب مسعودی، تاریخ طبری، گزیده تاریخ بلعمی، تاریخ گزیده حمداللّه‏ مستوفی، حیوة القلوب علامه مجلسی، سیره ابن هشام، الفصول فی سیرة الرسول، ابن‏کثیر و ... ارجاع می‏دهیم.(1)

کتابشناسی قصه‏های قرآن

 

«آ»

1 ـ «آخر مشهد للفتیه»، سید قطب. المعرفة، س2، ع2، 1394 ق، ص 5-8.
2 ـ آدم از نظر قرآن، محمّد جواد موسوی غروی. تهران: ناشر، مولف، 1364ش، 206 ص.
3 ـ آدم علیه‏السلام، نمیر عنان. بغداد: مطبعة دارالرسالة، 1979 م، 88ص.
4 ـ «آدم علیه‏السلام»، البهلی الخولی. المسلمون، ع1، 1373 ق، ص 85-87.
5 ـ «آدم علیه‏السلام»، محمود الشرقاوی. الوعی الاسلامی، ع216، 1402 ق، ص 70-79.
6 ـ «آدم و حوا، اسداللّه‏ داستانی بنیسی. قم: بنیسی، 1365 ش، 87 ص.
7 ـ آدم و حوا، عبدالکریم بی‏آزار شیرازی. تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1355 ش، 68 ص.
8 ـ «آدم و حوا»، سید مهدی آیت‏اللهی. تهران: جهان آرا، سوم، 1367 ش، 24 ص.
9 ـ الآفاق الفنیه فی قصة القرآنیه، محمّد ناجی مشرح. جده: دارالمجتمع، اول، 1412 ق، 121ص.
10 ـ آفرینش آدم و سر سجود ملائکه، مریم شعبانزاده. کارشناسی ارشد، محل تنظیم : تربیت معلم، 1373ش.
11 ـ «آفرینش هنری در قرآن»، سید قطب، مترجم، محمدمهدی فولادوند، تهران: بنیاد قرآن، دوم، 1360ش، 208 ص. عنوان اصلی «التصویر الفنی فی القرآن».
12 ـ آنها که در گهواره سخن گفتند، سید احمد واحدی. قم: شفق، 128 ص.
13 ـ آیات ذوالقرنین، قرآن با دانش سازگار است، عطاءاللّه‏ شهاب‏پور. تهران: انجمن تبلیغات اسلامی، 1323ش، 25 ص.

«الف»

14 ـ ابراهیم، سید محمود طالقانی، تهران: حرّ، 40 ص.
15 ـ ابراهیم، عفیف عبدالفتاح طباره. مترجم، حمید شریفی و کریم زمانی، تهران: حکمت، 1358ش، 52 ص.
16 ـ ابراهیم ابوالانبیاء، السحار عبدالحمید جوده. قاهره: مکتبة مصر، 1965م، 354ص.
17 ـ ابراهیم اسوه ارزشهای اخلاقی و انسان برتر و الگوی ارائه شده در قرآن، عبدالعلی بازرگان. تهران: ناشر مؤلف، اول، 1372 ش، 160 ص.
18 ـ ابراهیم بت‏شکن یا قهرمان توحید، مصطفی زمانی. دوم، 175 ص.
19 ـ ابراهیم خلیل‏اللّه‏، غلامعلی شعبانی. تهران: ناشر مولف، 1362 ش، 48 ص. این کتاب تلخیص و برگرفته از کتاب قصص قرآن رسولی محلاتی می‏باشد.
20 ـ «ابراهیم خلیل‏اللّه‏»، نصرالدین عبداللطیف. التصوف الاسلامی، س10، ع3، 1988م، ص54-55.
21 ـ ابراهیم در مصاف با شرک نمرود، یوسف صدیق. مقدمه و ترجمه محمّد شریف حجتی، تهران: نشر فرهنگ اسلامی، دوم، 1372 ش، 52 ص.
22 ـ ابراهیم علیه‏السلام پدر توحید، علی ثقفی. انتشارات هاد، دوم، 1375 ش، 80 ص.
23 ـ «ابراهیم فی التصور الاسلامی»، احمد جنتی. التوحید، ع27، 1407، ص 113-119.
24 ـ ابراهیم قهرمان توحید، محمّد نقدی. تهران: اسوه، اول، 1373 ش، 111ص.
25 ـ ابراهیم مردی که خانه کعبه را ساخت، میرابوالفتح دعوتی. قم: کتابخانه سیار حائری تهرانی، 1352 ش، 40 ص، مصور.
26 ـ ابراهیم و لوط راست قامتان جاودانه تاریخ، محمّد محمدی اشتهاردی. قم: انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین قم، 1365 ش، 222ص.
27 ـ ابرقو در رابطه با داستان اصحاب رس و زمان و مکان احتمالی آنها، حبیب‏اللّه‏ فضائلی. اصفهان: میثم تمار، 1363 ش، 157 ص، مصور.
28 ـ «ابلیس فی القرآن و الحدیث»، محمّد باقر حجتی. الثقافة الاسلامیة، ع29، رجب و شعبان 1410 ق، ص 128-162.
29 ـ ابلیس و آدم، غلام احمد پرویز. 1954م.
30 ـ «ابلیس و النبوة»، دانیال قبیسی. المعارج، ع10، ربیع‏الاول 1412 ق، ص 90-94.
31 ـ احسن التواریخ، زندگانی پیامبران از آدم تا خاتم، حسن لواسانی نجفی. تهران: کانون شریعت، 2 ج، 1363 ش.
32 ـ احسن القصص، ملک حسن علی شرقپور. لاهور: رفیق عام پریس، 80 ص.
33 ـ احسن القصص، سید محمدبن علی النقوی النصیرآبادی. بیهارهند: صبح الصادق، 1305ق، 812 ص.
34 ـ احسن القصص تفسیر سوره یوسف، غلام رسول عالم‏پوری. لاهور: آکادمی ادبی پنجاب، 1916 م، 359 ص.
35 ـ احسن القصص، قصص الانبیاء باسلوب تحلیلی قرآنی حدیث، کمال مصطفی شاکر. دمشق: دارالمعرفة، 296 ص.
36 ـ «احسن القصص»، احمد هلیل. هدی الاسلام، ع7، 1402 ق، ص 680-683.
37 ـ اخبار الأمم المبادة فی القرآن، عاتق‏بن غیث البلادی. مکة المکرمة: دار مکة، 1412 ق، 235 ص.
38 ـ الاخلاق القرآنیة (التفسیر الموضوعی للقرآن)، زهیر الاعرجی. بیروت: دارالزهراء، 2 ج، اول، 1407 ق، 336 ص. بحث مربوط به قصص در فصل چهارم ص 303-331 می‏باشد.
39 ـ ادریس پیامبر، مرتضی امین فروغی، تهران: اعلمی، 1364 ش.
40 ـ ادریس فضانورد، مصطفی زمانی. تهران: اشرفی، 1349 ش، 62 ص.
41 ـ «استدراک کتابشناسی قصه‏های قرآن»، محمّد علی هاشم‏زاده. آینه پژوهش، س 4، ش20، مرداد و شهریور 1372، ص 94.
42 ـ اسرائیلیّات القرآن، محمّد جواد مغنیه. بیروت: دارجواد ـ دارالتیار الجدید، 746 ص.
43 ـ الاسرائیلیّات و أثرها فی کتب التفسیر، رمزی نعناعة. دمشق: دارالقلم بیروت: دارالبیضاء، 1390 ق، 493 ص.
44 ـ اسکندر و ادبیات ایران و شخصیت مذهبی اسکندر، سید حسن صفوی. تهران: امیرکبیر، اول، 1364 ش، 407 ص.
45 ـ اسلام و هنر، محمود بستانی. مترجم، حسین صابری، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، بحث مربوط به قصص قرآن، صص 158-226.
46 ـ «اشارات فنی بر قصه‏های قرآن»، علی ولی‏زاده، بصائر، ش 2 و 3.
47 ـ اشعیا نبی بنی‏اسرائیل، محمود احمد المراغی، بیروت:
48 ـ اصحاب الاخدود، محمّد احمد برانق. مترجم، کاظم پورجوادی، تهران: نگاه، 1366.
49 ـ «اصحاب الاخدود»، معالی عبدالمجید. الوعی الاسلامی، س 15، ع180، 1399، ص180.
50 ـ اصحاب الاخدود، مرتضی امین فروغی. تهران: اعلمی، 16 ص.
51 ـ اصحاب فیل، سعید بیانی. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 20 ص.
52 ـ اصحاب بست، عمادالدین طبسی. قم: 1354 ق، 40 ص.
53 ـ اصحاب فیل، میرابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش.
54 ـ اصحاب فیل، محمّد صادق موسوی گرمارودی. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1366 ش، 37 ص.
55 ـ «اصحاب الفیل و طیر ابابیل و حجارة من سجّیل»، العربی، ع97، دسامبر 1966 م، ص140.
56 ـ اصحاب القریه، محمّد احمد برانق، مترجم، کاظم پورجوادی، تهران: نگاه، 1366 ش. 19 ص.
57 ـ اصحاب کهف، توفیق حکیم. مترجم، ابوالفضل طباطبایی، تهران: انجمن کتاب، 1333 ق، 104 ص.
58 ـ اصحاب کهف، ابوالکلام آزاد. لاهور: انتشارات شعاع ادب، 1962 م، 144 ص.
59 ـ اصحاب الکهف، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 32 ص.
60 ـ اصحاب الکهف، محمّد کامل حسن. بیروت: انتشارات المکتب العالمی.
61 ـ «اصحاب الکهف»، حامد الجوهری. الهدایة، س15، ع169، 1412 ق، ص 57-63.
62 ـ «اصحاب الکهف»، محمّد عبدالسلام، منار الاسلام، س10، ع2، 1405 ق، ص 67.
63 ـ اصحاب کهف و ذوالقرنین، اسد سزایی سنبلوک. استانبول: انتشارات آیدینلک، 1943 م، 48 ص.
64 ـ اصحاب الکهف و الرقیم، محمّد امین. استانبول: دارالطباعة العامرة، 1264 ق، 62 ص.
65 ـ «اصول الدعوة من خلال القصة القرآنیة»، محمود عماره. منبر الاسلام، س46، ع11.
66 ـ «اضواء علی تفسیر سورة یوسف من خلال اللغة المصریة القدیمة، رمضان السید. دراسات عربیة و اسلامیة، ع8، 1989 م، ص 14-57.
67 ـ «امرأة العزیز»، ابراهیم علی ابوالخشب. الامة، س5، ع58، شوال 1405 ق، ص34.
68 ـ الانبیاء ، حیاتهم ـ قصصهم ، عبدالصاحب حسنی عاملی. بیروت: الأعلمی للمطبوعات، 1391 ق، 525 ص.
69 ـ الانبیاء فی القرآن، محمود الشرقاوی. قاهرة: مؤسسة دارالشعب، 1982 م، 222 ص.
70 ـ انبیاء قرآن، محمّد جمیل احمد. لاهور: 1954.
71 ـ «الانبیاء ... محاولة لدراسة القصة القرآنیة»، حسین شحادة. العرفان، ع1، 1406 ق، ص 14-27؛ ع2، 1406ق، ص 34-51.
72 ـ «الانبیاء و الآباء الاولون فی القرآن»، نظیر جاهل. المعارج، ع 10، ربیع‏الاول 1412، ص15-29.
73 ـ «الانبیاء یستقون من نبع واحد»، احمد حسن الباقوری. العروة الوثقی، ع28، 1402، ص11.
74 ـ انسانی که صد سال را در خواب گذراند، مهدی ملاّیی. اردستان: انجمن اسلامی شهید رجایی، 1361 ش، 20 ص.
75 ـ انّ مثل عیسی عنداللّه‏ کمثل آدم، حسن عزالدین الجمل، بیروت: دارالکتاب العربی، اول، 1404 ق، 142 ص.
76 ـ انهدام شهر لوط، منوچهر مطیعی. تهران: گوتنبرگ، اول، 1372 ش، 280 ص.
77 ـ اهل الکهف، احمد بهجت، عربستان: دارالشروق.
78 ـ أهل الکهف فی التوراة و الانجیل و القرآن، احمد علی مجدوب. قاهرة: الدار المصریة اللبنانیة، اول، 1410 ق، 272 ص.
79 ـ اینک سرزمین حجر، محمّد صادق موسوی گرمارودی. تهران: کانون پرورش فکری
کودکان و نوجوانان، 1362 ش، 39 ص.
80 ـ ایّوب، حسن جلایر. تهران: پیام کودک، 1360 ش، 124 ص.
81 ـ ایوب پیامبر، محمّد کاظم وافی. قم: نشر تکبیر، 31 ص.
82 ـ ایوب و صالح، حسن جلایر. تهران: روزبه، 23 ص.

«ب»

83 ـ بابا آدم، مصطفی زمانی. تهران: کتابفروشی اشرفی، 1349 ش، 56 ص.
84 ـ با پیغمبران در قرآن، عفیف عبدالفتاح طبارة. مترجم، احمد حواری نسب، سنندج: امیرکبیر، 494 ص.
85 ـ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الأئمّة الاطهار، محمّد باقر مجلسی. تهران: دارالکتب الاسلامیة، 4 جلد: ج11، 396 ص؛ ج12، 389 ص؛ ج 13، 461ص؛ ج14، 524 ص.
86 ـ بحوث فی قصص القرآن، السید عبدالحافظ عبدربه. بیروت: دارالکتاب اللبنانی، اول، 1972 م، 329 ص.
87 ـ بحوث فی قصص القرآن. محمّد عبدالمنعم الخفاجی. بیروت: دارالکتاب اللبنانی.
88 ـ «بدایة الحسد و نهایته فی قضیة قابیل و هابیل»، محمّد سیّد طنطاوی، منبر الاسلام، س49، ع7، 1411 ق، ص8.
89 ـ بدایع الاسماء القصصی، عبدالحافظ عبدربه. بیروت: دارالکتاب اللبنانی، 1972م.
90 ـ بررسی هنری بهترین قصه قرآن، حسینعلی جعفری، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، اول، 1377 ش، 176 ص.
91 ـ برگزیده‏ای از قصص الانبیاء، ابواسحاق نیشابوری. به کوشش، کاوه گوهرین، تهران: امیرکبیر، اول، 1364 ش، 80ص.
92 ـ بشارت عیسی مسیح علیه‏السلام ، مرتضی میرفخرایی. تهران: 1349 ش، 343 ص.
93 ـ «بطولة الانبیاء فی القصة القرآنیه»، عبدالحسین صادق. المعارج، ع6، 1411 ق، ص73-77.
94 ـ بنواسرائیل فی القرآن، السید رزق الطویل. قاهره: دارالمعارف، 1980 م.
95 ـ بنواسرائیل فی القرآن الکریم، محمّد عبدالسلام ابوالنیل. مدینه نصر: دارالفکر الاسلامی، دوم، 1408 .
96 ـ بنو اسرائیل فی القرآن و السنة، محمّد سید طنطاوی. قاهره: الزهراء للاعلام العربی، اول، 1407 ق، 702 ص.
97 ـ بنواسرائیل و موقفهم من الذات الالهیه و الانبیاء، عبدالشکوربن محمّد امان. رساله دکترا، (محل تنظیم:) مکه، کلیة الشریعة جامعة ام‏القری، 1403 ق.
98 ـ بنو اسماعیل فی آثار الامم، حامد عوض‏اللّه‏. بیروت: دار و مکتبة الهلال، 1988م، 75 ص.
99 ـ بنوعامر قوم ابراهیم الخلیل علیه‏السلام ، حامد عوض اللّه‏. بیروت: دارومکتبة الهلال، 1988م، 94ص.
100 ـ بنی اسرائیل در تیه، سید محمّد شیرازی . تهران: انتشارات علامه، اول، 1391 ق.
101 ـ «بوی پیراهن یوسف علیه‏السلام »، محمّد هاشم مصاحب. تهران: عادیات، 1376ش، 56 ص.
102 ـ بهانه‏های بنی‏اسرائیل، فرزانه زنبقی. تهران: لک‏لک، اول، 1376 ش، 116 ص.
103 ـ «بهترین قصه‏ها ـ گزیده‏ای از قصه‏های قرآن»، رضا شیرازی. تهران: پیام نور، 4 ج، اول، 1370 ش.
104 ـ بهشت زمین، مصطفی زمانی. تهران: اشرفی، 1349ش، 67 ص.
105 ـ البیان القصصی فی القرآن الکریم، ابراهیم عوضین. ریاض: دارالاصالة، دوم 1410 ق، 171 ص.
106 ـ «بین القصص القرآنی و القصة الحدیثه»، العالم، ع 13، 1984، ص48.
107 ـ «بین موسی و العبد الصالح»، سید قطب. الطلیعة الاسلامیه، س2، ع23، 1405، ص 5-9.

«پ»

108 ـ «پرتوی از قصص قرآن در آثارسعدی»، محمدحسین یاسایی». پایان‏نامه تحصیلی، محل تنظیم: دانشگاه تهران دانشکده ادبیات.
109 ـ پژوهشی در جلوه‏های هنری داستانهای قرآن، محمود بستانی. مترجم، محمدحسین جعفرزاده، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس، 2ج، اول، 1371، ج1/ 532ص و ج 2 / 584 ص.
110 ـ پژوهشی در قصه اصحاب کهف، جلال ستاری. تهران: انتشارات مرکز، اول، 1376 ش، 128ص.
111 ـ پژوهشی در قصه یونس و ماهی، جلال ستاری. تهران: نشر مرکز، اول، 1377 ش، 144 ص.
112 ـ پژوهشی در قصه‏های قرآن، حسین فعال عراقی‏نژاد. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: دانشگاه آزاد اسلامی، 1374 ش، در سال 1377 در نشر سبحان چاپ شده است.
113 ـ پند دنیا، محمّد مهدی تاج لنگرودی. تهران: خزر، 1359 ش، 275 ص.
114 ـ پیام‏آوران توحید، علی‏اکبر کسمایی. تهران: اقبال، 1360 ش، 369 ص.
115 ـ پیامبران «پژوهش در جلوه‏های هنری داستانهای قرآن»، جواد فاضل. تهران: علی اکبر علمی ، 2ج، اول، 1339 ش، دوم، 1362 ش.
116 ـ پیش از آتش، (مجموعه داستانهای قرآن کریم)، مهرداد غفارزاده. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، اول، 1374 ش، 36 ص.
117 ـ پیشگامان کهف، سید اکبر پرورش. قم: انتشارات شفق، 1361 ش، 144 ص.

«ت»

118 ـ تاریخ انبیاء، محسن فیض. انتشارات خواجو، اول، 1374 ش.
119 ـ تاریخ انبیاء، (حماسه بت‏شکنان)، عزیزاللّه‏ کاسب. تهران: گلی، اول، 1374 ش، 756 ص.
120 ـ تاریخ انبیاء، علی اکبر سعیدی سیرجانی. تهران: انتشارات سعیدی، چهارم، 1369 ش، 475 ص.
121 ـ تاریخ انبیاء، (قصه‏هایی از قرآن از آدم تا خاتم)، سید رضا صدر. تهران: سعیدی، 442 ص.
122 ـ تاریخ انبیاء اولی‏العزم، ضیاءالدین دری. تهران.
123 ـ تاریخ الانبیاء فی ضوء القرآن الکریم و السنة النبویه، محمّد الطیب النجار. قاهره.
124 ـ تاریخ انبیاء یا قصص قرآن، حسین عمادزاده. کتابفروشی اسلام، 2 ج، بیست و ششم، 1363 ش، سی‏وسوم، 1371 ش، 880 ص.
125 ـ تاریخ انبیاء یا قصص قرآن، سید نبی‏الدین اولیایی، تهران: گنجینه، 1363 ش، 768 ص.
126 ـ تاریخ پیغمبران اولی‏العزم، عبدالحمید بلاغی. تهران: ابن‏سینا، 1371 ق، 121 ص.
127 ـ تاریخ زندگی پیامبران، منوچهر مطیعی. تهران: گوتنبرگ، 5ج، 1341 ش.
128 ـ تاریخ مقدس انبیاء، موسی لاریجانی و ع ـ نریمانوف تفلیسی. تهران: 1337 ق، 173 ص.
129 ـ تاریخ و قصص انبیاء، ملامحمّد جویری. تهران: جاویدان.
130 ـ «تأملات فی سورة الکهف فی ضوء ما بحث عن شخصیة ذی القرنین»، امتیاز علی عرشی. مجمع العلمی الهندی، ع1، 1397 ق، ص 16-43.
131 ـ تأملات فی شخصیة ذی‏القرنین، سلمان عابد الندوی. بیروت: موسسة الرسالة، دوم، 1409 ق، 111 ص.
132 ـ «تحقیق درباره امثال و قصص قرآن و اهمیت آن»، صدیقه زارعی محمود، رساله کارشناسی ارشد، محل تنظیم: دانشگاه تهران، 1369 ش.
133 ـ «تحقیق در محاورات داستانی قرآن براساس کتاب «الحوار فی القرآن»، زهره وحیدمنش. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: دانشگاه تهران، 1373 ش.
134 ـ «تحلیل قصص قرآن»، ادریس سنگل. رساله دکترا، محل تنظیم، دانشکده الهیات دانشگاه آنکارا، 1989 م.
135 ـ تحلیلی نو از قصص قرآن، محمّد تقی ملبوبی. تهران: امیرکبیر، اول ، 1376 ش، 160 ص.
136 ـ «التحلیل النفسی فی القصص القرآنی»، حسن محمّد الشرقاوی. الفیصل، س8، ع96، 1405 ق، ص70.
137 ـ «التربیة الأخلاقیة فی القصة القرآنیة»، انوار المظفر، رساله کارشناسی ارشد، محل تنظیم: بغداد، کلیة الشریعة، 1407 ق.
138 ـ التربیة الانسانیة فی القصص القرآنی، عبدالمحسن قاسم البزاز، قاهره: دارالصابونی، اول، 1989 م، 180 ص.
139 ـ ترتیب اللطیف فی قصة الکلیم و الحنیف، اشرف علی تهاونی. پاکستان: تهانة بهون، 1923 م.
140 ـ ترجمه تفسر طبری [قصه‏ها]، جمعی از علمای ماوراءالنهر. ویرایش، جعفر مدرس صادقی، تهران: نشر مرکز، دوم، 1375 ش، 474 ص.
141 ـ ترقیم فی قصة اصحاب الکهف و الرقیم، سرسید احمدخان. لاهور: مصطفی پرس، 69 ص.
142 ـ التصویر الفنی فی القرآن، سید قطب. بیروت: دارالشروق، 1403 ق، 208 ص. این کتاب تحت عنوان «تصویر فنی ـ نمایش هنری در قرآن، توسط محمدعلی عابدی در سال 1359 در 368 صفحه ترجمه شده است.
143 ـ التعبیر الفنی فی القرآن، بکری شیخ امین. بیروت: دارالشروق، 1396 ق.
144 ـ تفسیر سوره یوسف، محمدتقی اشراقی. قم: کتابخانه اسماعیلیان، 212 ص.
145 ـ تفصیل آیات القرآن الکریم، کتاب المستدرک، ادوارد مونتیه، ژول لابوم. مترجم به عربی، محمّد فؤاد عبدالباقی و به فارسی الهی قمشه‏ای، تهران: کتابفروشی اسلامی، 1351 ش، بخش مربوط به قصص و تاریخ از ص 12-220.
146 ـ «تکرار القصص فی القرآن»، کامل السید شاهین. الوعی الاسلامی، 2، 244، 1386 ق، ص20.
147 ـ «التکرار القصصی فی القرآن»، عبدالکریم الخطیب، الوعی الاسلامی، س8، 964، 1392 ق، ص27.
148 ـ «التکرار القصصی فی القرآن»، کمال السید شاهین. الوعی الاسلامی، س2، 244، 1386 ق ، ص20.
149 ـ تنزیه الانبیاء عما نسب الیهم حثالة الاغنیاء، علی ابن احمد البستی الاموی. بیروت: دارالفکر المعاصر، اول، 1411، 191 ص.
150 ـ «التنوع القصصی فی القرآن الکریم»، محمّد قطب عبدالعال. القافله، ع10، 1411 ق، ص10-13.
151 ـ «ثورة النبی موسی و دولة المستضعفین»، سلمان محمّد دراسات و بحوث، س2، ع4، 1402 ق، ص 21-119.
152 ـ الجامع لمواضیع آیات القرآن الکریم، محمّد فارس برکات. قم: دارالهجرة، 1404 ق، 660ص، بحث مربوط به قصص ص 243-261 و 428-468.
153 ـ «الجانب الفنی فی القصة القرآنیه، منهجها و اسس بنائها»، خالد احمد ابوجندی، العالم، ع159، 1987، ص 66.
154 ـ «جدول قصص قرآنی»، مرتضی کرباسی. صحیفه مبین، ش2.
155 ـ جمال انسانیت یا تفسیر سوره یوسف، نعمت‏اللّه‏ صالحی نجف‏آبادی. قم: نشر دانش، 1364، 340 ص.
156 ـ جنگ آدم و ابلیس، داستان آدم و حوا، هابیل و قابیل، غلامرضا انصاف‏پور، تهران: کانون کتاب، 1345، 171 ص.
157 ـ «الجوانب النفیسه فی قصة یوسف علیه‏السلام »؟، النفس المطمئنه، س 6، ع26، 1989، ص12.
158 ـ «چرا بعضی آیات و داستانها در قرآن تکرار شده»،؟ مکتب اسلام، س9، ع6، 1388 ق، ص66.
159 ـ چهره یهود در قرآن، عفیف عبدالفتاح طبّار. مترجم، سید مهدی آیت‏اللهی، قم: جهان‏آرا، 508 ص.
160 ـ چهره‏های محبوب و منفور در قرآن، حسین انصاریان، تهران: المهدی، اول، 1362 ش، 107 ص.
161 ـ حضرت آدم و حوا، حسین خراسانی با همکاری علی اصغر فیاض. تهران: کمیته ملی پیکار جهانی با بیسوادی، 1349 ش.
162 ـ حضرت آدم و فرزندانش، هابیل و قابیل، مرتضی امین فروغی. تهران: اعلمی، 1364ش، 16 ص.
163 ـ حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 32 ص.
164 ـ حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، مصطفی وجدانی. تهران: پیام آزادی، 1366 ش، 16 ص.
165 ـ حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، حسین خراسانی و علی اصغر فیاض. تهران: کمیته ملی پیکار جهانی با بیسوادی، 1349 ش.
166 ـ «حضرت ابراهیم قهرمان توحید»، جعفر سبحانی. مکتب اسلام، س1، ع7، 1378 ق، ص 45-49 و شماره‏های 8، 9، 10
167 ـ حضرت اسماعیل علیه‏السلام ، [با ترجمه انگلیسی]، گروه زبانشناسی آستان قدس. مشهد: آستان قدس رضوی.
168 ـ حضرت ایوب علیه‏السلام ، مصطفی وجدانی. تهران: پیام آزادی، 1369 ش، 16 ص.
169 ـ حضرت داوود علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 32 ص.
170 ـ حضرت شعیب علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 32 ص.
171 ـ حضرت عیسی علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 32 ص.
172 ـ حضرت عیسی علیه‏السلام ، جلال پورمیر. مشهد: آستان قدس رضوی، 1372 ش.
173 ـ حضرت موسی علیه‏السلام ، گروه زبانشناسی آستان قدس. مشهد: آستان قدس رضوی.
174 ـ حضرت موسی علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 32 ص.
175 ـ حضرت موسی علیه‏السلام ، مصطفی وجدانی. تهران: پیام آزادی، 1366 ش، 16 ص.
176 ـ حضرت نوح علیه‏السلام ، علی موسوی گرمارودی. تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1368 ش، 31 ص.
177 ـ حضرت نوح علیه‏السلام ، مصطفی وجدانی. تهران: پیام آزادی، 1366 ش، 16 ص.
178 ـ حضرت نوح علیه‏السلام ، گروه زبانشناسی آستان قدس. مشهد: آستان قدس رضوی.
179 ـ حضرت نوح علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 31 ص.
180 ـ حضرت هود علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 31 ص.
181 ـ حضرت یحیی و زکریّا علیهماالسلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 31 ص.
182 ـ حضرت یوسف علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 32 ص.
183 ـ حضرت یوسف علیه‏السلام ، گروه زبانشناسی آستان قدس. مشهد: آستان قدس رضوی.
184 ـ حضرت یونس علیه‏السلام ، میر ابوالفتح دعوتی. قم: شفق، 1358 ش، 32 ص.
185 ـ حکایات عن القرآن، عبدالودود یوسف. بیروت: دارالرشید.
186 ـ «حلیة یوسف»، نجاشی علی ابراهیم. الوعی الاسلامی، س17، ع194، 1401 ق، ص99.
187 ـ «الحواء زوج آدم»، ایزنبوغ. بیروت: دائرة‏المعارف الاسلامیه، ج8، ص 135-137.
188 ـ «حول اصحاب الفیل»، محمّد رجب البیومی. الوعی الاسلامی، س14، ع162، 1398 ق، ص17.
189 ـ «حول الفن القصصی فی القرآن»، احمد الشایب، الازهر، ع7، 1954 م، ص 857-861.
190 ـ حیاة آدم، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، چهارم، 1407 ق، 128 ص.
191 ـ حیاة آسیه امرأة فرعون، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، اول، 1408 ق، 399 ص.
192 ـ حیاة ابراهیم، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، چهارم، 1402 ق، 478 ص.
193 ـ حیاة اسماعیل، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، اول، 1409 ق، 319 ص.
194 ـ حیاة اصحاب کهف، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، اول، 1405 ق، 309 ص.
195 ـ حیاة اهل الجنة، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، 318 ص.
196 ـ حیاة ایوب، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، سوم، 1409 ق، 238 ص.
197 ـ حیاة الخلیل ابراهیم علیه‏السلام ، عبدالتواب یوسف. قاهره: دارالکتاب المصری.
198 ـ حیاة داوود، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، سوم، 1405 ق، 208 ص.
199 ـ حیاة سلیمان، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، 382 ص.
200 ـ «حیاة السید المسیح علیه‏السلام ، فی ضوء القرآن الکریم»، جعفر سبحانی. نورالاسلام، س1، ع9، 1409 ق، ص 8-11.
201 ـ «حیاة السید المسیح فی ضوء الکتاب و السنة»، جعفر سبحانی، التوحید، ع44، 1410، ص 83-102.
202 ـ حیاة مریم، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، دوم، 1407 ق، 415 ص.
203 ـ حیاة المسیح، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، دوم، 1409 ق، 504 ص.
204 ـ حیاة موسی، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، 550 ص.
205 ـ حیاتنا و قصص القرآن، محمّد سعید مرجان راضی، طرابلس: داراقرء، 77 ص.
206 ـ حیاة نوح، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، دوم، 1409 ق، 311 ص.
207 ـ حیاة یحیی، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، دوم، 1407 ق، 311 ص.
208 ـ حیاة یوسف، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، اول، 232 ص.
209 ـ حیاة یونس، محمود شلبی. بیروت: دارالجیل، اول، 1405 ق، 127 ص.

«خ»

210 ـ «خصائص القصة القرآنیة»، فتحی رضوان. منبر الاسلام، 1976 م، ص24.
211 ـ الخضر بین الواقع و التهویل، محمّد خیر رمضان یوسف. دمشق: دارالمصحف، اول، 1404 ق، 368 ص.
212 ـ خلاصة الاخبار مشتمل بر تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم، محمّد مهدی موسوی. تهران: فرودسی، 219 ص.

«د»

213 ـ داستان آدم و حوا، حسن فیروزخانی. تهران: مفید، 28 ص.
214 ـ داستان ابراهیم، محمدبن جریر طبری. به کوشش سید ناصر امیری، تهران: امیرکبیر، اول، 1364 ش، 70 ص.
215 ـ «داستان اصحاب کهف در تاریخ»، انیس فریحه، الدراسات الادبیة، س5، 1342 ش، ص165-279.
216 ـ داستان پیامبران، سید علی موسوی گرمارودی. تهران: قدیانی، 2 ج، اول، 1373 ش، ج1، 227 ص، ج 2، 240 ص.
217 ـ داستانهای آسمانی، شریف رحمانی. بدر، 2ج، 1358 ش، ج1، 218 ص. ج2، 226 ص.
218 ـ داستانهای پیغامبران (قصص الانبیاء)، ابراهیم‏بن منصور نیشابوری. به اهتمام حبیب یغمایی، تهران: ترجمه و نشر کتاب، 1359 ش، 490 ص. ناگفته نماند تلخیص این کتاب در 257 ص توسط بدرالدین یغمایی در سال 1362 انجام گرفته است.
219 ـ داوود و سلیمان فی العهد القدیم و القرآن الکریم، احمد عیسی الاحمد. مطبعة حکومة الکویت: 1410 ق، 521 ص.
220 ـ «درآمدی بر باستانشناسی قصص قرآن»، رضا جلالی. بینات، س1، ش1، ص 162-170.
221 ـ «درآمدی بر قصص قرآن»، عباس اشرفی. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: دانشگاه امام صادق علیه‏السلام ، 1375 ش.
222 ـ دراسات فنیه فی قصص القرآن، محمود البستانی. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، اول، 1408 ق، 749 ص.
223 ـ «دراسات فنیه فی القصص القرآنیة»،، طاها ربیعی. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: دانشگاه تهران.
224 ـ «دراسات فی القصص القرآنی»، عبدالکریم الخطیب. الوعی الاسلامی، س10، ع117، 1394 ق، ص 6-12.
225 ـ درس مبارزه از قیام حضرت موسی علیه‏السلام ، حسینعلی یزدانی. قم: جامعه مدرسین، 1367 ش، 96 ص.
226 ـ «درس من ابراهیم علیه‏السلام »، ابوعدنان، الرائد، ع60، 1402 ق، ص 52؛ ع61، ص48.
227 ـ «درس من قوم سبأ»، ابوالحسن علی الحسنی الندوی. البعث الاسلامی، ع6، 1405 ق، ص10-20.
228 ـ «دروس من تجربة العبد الصالح ذی‏القرنین»، محمدعلی جواد. رسالة القرآن، ع5، 1412 ق، ص 43-59.
229 ـ درّ یتیم یا زندگانی لقمان حکیم، نصراللّه‏ شبستری. تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1360 ش.
230 ـ «دلالة قصة المخلفین الثلاثه»، عاطف شحاته زهران. منار الاسلام، س10، ع7، 1405 ق، ص26.

«ذ»

231 ـ ذوالقرنین، حسن صفوی. تهران: انتشارات محمدی، 1358 ش، 180 ص.
232 ـ ذوالقرنین، عبدالرحمن یوسف العبد. قاهرة: دارالشبیر.
233 ـ ذوالقرنین، محمّد احمد برانق. مترجم، کاظم پورجوادی، تهران: نگاه، 1366 ش، 17 ص.
234 ـ ذوالقرنین القائد الفاتح و الحاکم الصالح، محمّد رمضان یوسف. دمشق: دارالقلم، 1415 ق.
235 ـ ذوالقرنین و سد یأجوج و مأجوج، احمد جمال العمری. القافله، ع7، 1407 ق.
236 ـ ذوالقرنین یاتسن چی هوانک تی (بزرگترین پادشاه چین)، کامبوزیا. تهران: انتشار، 72 ص.
237 ـ «راهنمای پژوهش در داستانهای قرآنی»، مهدی خراسان. آینه پژوهش، س3، ش15، مهر و آبان 1371 ش، ص 98-102.
238 ـ «الرّس فی القرآن الکریم و آراء الباحثین حوله»، احمد الجاسر. العرب، ج1، 1390 ق، ص 1-12.
239 ـ «روش قصه‏پردازی در قرآن»، حسین فعال عراقی‏نژاد. صحیفه مبین، ش9.
240 ـ زمزم و 11 داستان دیگر، محمّد احمد برانق. مترجم، کاظم پورجوادی، تهران: 1366 ش، 236 ص.
241 ـ زن در قرآن، علی دوانی. حقایق، 148 ص.
242 ـ «زن در قصه قرآنی»، حسینعلی جعفری. ادبیات داستانی، ش44.
243 ـ زیباترین داستان، محمدعلی باقریه. تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1361 ش، 78 ص.
244 ـ «سامریون فی القرآن»، جوزیف هالیفی، المجلة الآسیویه، 1908م.
245 ـ السرد القصصی فی القرآن الکریم، ثروت أباظة. مطبعة دار نهضة مصر.
246 ـ سلیمان الحکیم و بلقیس ملکه سبأ، احمد محمّد طاحون. قاهره: مکتبة التراث الاسلامی، 1414 ق.
247 ـ «سلیمان علیه‏السلام و ملکه سبأ»، عبدالمجید وافی. منار الاسلام، س13، ع5، 1408 ق، ص6.
248 ـ «سلیمان و بلقیس»، مصطفی زمانی. قم: پیام اسلام، 1348 ش، 204 ص.
249 ـ سلیمان و بلقیس، (برگزیده تفسیر طبری) به کوشش ابوطالب میرعابدینی. مشهد: 1335 ش، 38 ص.
250 ـ «سیدنا ابراهیم»، عبدالفتاح طباره. مترجم از عربی به ترکی، محمّد آیدین، حولیة کلیة الالهیات بجامعة انکارا، ع24، 1982 م، ص 547-582.
251 ـ «سیدنا ابراهیم نموذج الانسان الحضاری الکامل»، محمدعلی تسخیری. التوحید، ع29، 1407 ق، ص 69-79.
252 ـ «سیرة لقمان الحکیم علیه‏السلام »، حسن اللواسانی، المعارج، ع10، 1412 ق، ص 75-79.
253 ـ «سیرة موسی»، حسن حسین. المنطق، ع6، 1399 ق، ص 68-72.
254 ـ «سیرة یوسف الصدیق»، الأب سلیم غزال. المعارج، ع3، 1411 ق، ص 70-76.
255 ـ سیمای زنان در قرآن، مصطفی اولیایی. اراک: اداره ارشاد اسلامی، اول، 1362 ش، 199ص.
256 ـ سیکولوجیة القصه فی القرآن، التهامی نقره. رسالة دکتوراه، تونس: الشرکة التونسیه، 1394 ق، 650 ص.

«ش»

257 ـ «شخصیتان متقابلتان فی القرآن»، عبداللطیف مشتهری. الوعی الاسلام، س15، ع170، 1399 ق، ص13.
258 ـ «شخصیة ذی القرنین فی القصص الاسلامیه و الاساطیر القدیمه»، ودیعه طه النجم. مجلة المجتمع العلمی بدمشق، ع43، 1968 م، ص 382-401.
259 ـ «شخصیة هامان بین القرآن الکریم و التوراة»، منی الیاس. نهج‏الاسلامی، س6، ع21، 1405 ق، ص 148-153.
260 ـ الشخصیة الیهودیه من خلال القرآن، صلاح عبدالفتاح الخالدی. دمشق: دارالقلم، اول، 1407 ق، 406 ص.
261 ـ شناختی از قرآن، احمد قاضی زاهدی گلپایگانی. قم: دارالقرآن الکریم، 1405 ق، بحث مربوط به قصص از ص 126-133.
262 ـ «صاحب الجنتین»، عبدالکریم الخطیب. الوعی الاسلامی، ع269، 1407 ق، ص 8-14.
263 ـ صالح، مصطفی وجدانی. تهران: پیام آزادی، 1366 ش، 16 ص.
264 ـ الصدیق و المسیح علیهماالسلام ، عبدالمعز خطاب. قاهره: دارالاعتصام، 180 ص.
265 ـ «طالوت و بنواسرائیل»، یوسف مزاحم. نورالاسلام، س1، ع11، 1409 ق، ص 55-58.
266 ـ طالوت و جالوت، موسسه در راه حق. تهران: بنیاد بعثت، اول، 1411 ق، 29 ص.
«ع»
267 ـ «عاد»، صدرالدین شرف‏الدین، رسالة الاسلام، س6، ع4، 1374 ق، ص 405-411.
268 ـ عجائب القصص در ترجمه و تفسیر سوره مبارکه کهف، ابوالقاسم میرزایی، مشهد: 1337 ش، 88 ص.
269 ـ علی مائدة القرآن مع المفسرین و الکتاب، احمد محمّد جمال. بیروت: دارالفکر، دوم، 1394 ق، 483 ص. بحث مربوط به قصص فصل ششم، «نقد کتاب الفن القصصی فی القرآن»، ص 391-448 می‏باشد.
270 ـ «عیسی فی القرآن»، صلاح‏الدین الملیک. الفکر الاسلامی، س1، ع1، 1983 م، ص 135-148.

«ف»

271 ـ «فرعون، ابوایمن»، المسلمون، ع8، 1375 ق، ص73.
272 ـ فرعون و الطغیان السیاسی، احمد بهجت. بیروت: العصر الحدیث، اول، 1408 ق، 135 ص.
273 ـ فریاد هود، احمد پژمان. تهران: الهام، دوم، 40 ص.
274 ـ «فعل و زمان در داستانهای قرآن»، عبدالکریم بکری. مترجم محمدحسن معصومی، بینات،
س، ش18.
275 ـ «فن تزیین القصص القرآنی»، محمّد الحسینی عبدالعزیز. الوعی الاسلامی، س16، ع192، 1400 ق، ص72.
276 ـ الفن القصصی فی القرآن الکریم، محمّد احمد خلف‏اللّه‏. مصر: مکتبة الاغلو المصریه، چهارم، 1972 م، 341 ص.
277 ـ «الفن القصصی فی القرآن الکریم»، انور الجندی. منار الاسلام، س9، ع7، 1404 ق، ص74.
278 ـ «فی ذکری میلاد المسیح»، محمّد سعید راضی. رسالة الجهاد، س6، ع61، 1987 م، ص 90-102.
279 ـ «فی رحاب سیدة نساءالعالمین مریم علیهاالسلام »، عفاف الحکیم. المنطق، ع34، 1407 ق، ص 100-109.
280 ـ فی رحاب القرآن، محمّد شامه. قاهره: دارابوللو، اول، 1988 م، 333ص، بحث مربوط به قصص القرآن، ص 151-332.
281 ـ «فی القصص القرآنی»، احمد الشایب، رسالة الاسلام، ع53، 54، 1383 ق، ص 32-38؛ و شماره‏های 55، 57، 58 و 59.
282 ـ «فی القصص القرآنی»، محمّد الیعلاوی. حولیات الجامعة التونسیه، ع24، 1985 م، ص 25-39.
283 ـ «فیل ابرهه»، احمد بهجت. تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1363 ش، 28 ص.

«ق»

284 ـ قارون، محمّد احمد برانق. مترجم، کاظم پورجوادی، تهران: نگاه، 1366 ش، 19 ص.
285 ـ القرآن و انباء الانبیاء، محمّد فتحی حافظ قوره. قاهره: مکتبة مصر، اول، 227 ص.
286 ـ القرآن و القصة الحدیثه، محمّد کامل حسن المحامی. بیروت: دارالبحوث العلمیه، اول، 1970 م، 162 ص.
287 ـ قرآن و مسیحیان، مهدی بازرگان. تهران: انتشار، اول، 1367 ش، 91 ص.
288 ـ قصتا آدم و یوسف علیهماالسلام ، عبدالکریم الخطیب. قاهره: دارالفکر العربی، 1394 ق، 144 ص.
289 ـ قصص انبیاء یا قصص قرآن، حسین اصفهانی. تهران: کتابفروشی اسلامی، 2ج، سوم، 1347 ش.
290 ـ قصص الانبیاء، ابواسحاق نیشابوری. به کوشش کاوه کوهرین. تهران: امیرکبیر، اول، 1364 ش، 73 ص.
291 ـ قصص الانبیاء، ابی‏الفداء اسماعیل ابن کثیر. به کوشش سعید اللحام، بیروت: دار مکتبة الحیاة، 1408 ق، 628 ص.
292 ـ قصص الانبیاء، احمدبن محمدبن ابراهیم نیشابوری. دار احیاء الکتب العربیة، 408 ص.
293 ـ قصص الانبیاء، عبداللّه‏ خالقی. کانون کتاب، 1327 ش، 88 ص.
294 ـ قصص الانبیاء، عبدالوهاب النجار. قم: دین و دانش، اول، 1405 ق، 468 ص.
295 ـ قصص الانبیاء، قطب‏الدین هبة‏اللّه‏ راوندی. به کوشش غلامرضا عرفانیان. مشهد: آستان قدس رضوی، اول 1409 ق، 372 ص. [174 کتاب قصص قـرآن در مقدمه معرفی شده است.]
296 ـ قصص الانبیاء، محمّد جویری. تهران: کتابفروشی اسلامی، هفتم، 1385 ق، 286 ص.
297 ـ قصص الانبیاء، یاسین الجمل. قاهره: مکتبة العربی الحدیث، 114 ص.
298 ـ قصص الحیوان فی القرآن، احمد بهجت. بیروت، دارالشروق، 1987 م، 215 ص.
299 ـ القصص الرمزی فی القرآن، احمد محمّد جمال. بیروت: دارالکتب العربی، چهارم، 1405 ق، 216 ص.
300 ـ «قصص سورة الکهف»، احمد شلبی، التضامن الاسلامی، س39، ع10، 1405 ق، ص 26-36.
301 ـ «القصص فی القرآن الکریم»، احمد وافی، منبر الاسلام، س31، ع2، 1973 م، ص 69-71.
302 ـ قصص قرآن، سید محمدباقر موسوی و علی اکبر غفاری. تهران: 1347 ش، 600 ص.
303 ـ قصص قرآن، صدرالدین بلاغی. تهران: امیرکبیر، ششم، 1345 ش، 419 ص.
304 ـ قصص قرآن، سید محمّد صحفی. قم: اهل بیت، 2ج، اول، 1361 ش، ج1، 223 ص، ج2، 195 ص.
305 ـ قصص القرآن، محمّد احمد جادالمولی و دیگران. قاهره: المکتبة التجاری الکبری، دهم، 1389، 480 ص.
306 ـ قصص القرآن، احمد موسی سالم. بیروت: دارالجیل، 1977 م، 397 ص.
307 ـ قصص القرآن، علی الشیخ منصور الموهون القطیفی. قم: منشورات الرضی، دوم، 1363 ق، 248 ص.
308 ـ قصص القرآن، محمّد موفق سلیمه. دمشق: دارالفتح، سوم، 1409 ق. [در 30 جزء جداگانه].
309 ـ قصص قرآن در ادبیات فارسی، خلیل حدیدی. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: دانشگاه تبریز، 1362 ش.
310 ـ قصص القرآن فی مواجهة ادب الروایه و المسرح، احمد موسی سالم. بیروت: دارالجیل، 1970 م، 398 ص.
311 ـ قصص القرآن الکریم، علی محمّد دخیل. بیروت: دارالمرتضی، اول، 1404 ق.
312 ـ قصص القرآن للاطفال، محمدعلی قطب. قاهره: مکتبة القرآن، 176 ص.
313 ـ قصص قرآن مجید، ابوبکر عتیق نیشابوری. به اهتمام یحیی مهدوی و مهدی بیانی، تهران: خوارزمی ، 532 ص.
314 ـ قصص قرآن (مسرحیات قرآنیه)، محمّد حمزه. دمشق: دارقتیبه، اول، 1407 ق، 363 ص.
315 ـ «قصص القرآن (نوح علیه‏السلام )، البهلی الخولی. المسلمون، ع6، 1372 ق، ص 628-633.
316 ـ «القصص القرآنی»، محمّد باقر الحکیم. رسالة التقریب، س4، شماره‏های 13، 14، 15، 16، 17، 18، 19 و 20.
317 ـ قصص قرآن یا تاریخ انبیاء، سید هاشم رسولی محلاتی. تهران: انتشارات اسلامیه، 2 ج، 1361 ش، ج1، 358 ص، ج2، 346 ص.
318 ـ القصص القرآنی تفسیر اجتماعی، راشد البراوی. قاهره: دارالنهضة العربیه، اول، 1978 م، 195 ص.
319 ـ قصص من القرآن، محمود زهران. مصر: دارالکتاب العربی، اول، 1375 ق، 311 ص.
320 ـ القصص من القرآن الکریم، صدیقه خلیل فضه. بیروت: نویهض الثقافه، اول، 1407 ق [در 20 جزء جداگانه.]
321 ـ «قصة آدم و الاسرائیلیات»، ابراهیم الانصاری. الهادی، س4، ع1، 1395 ق، ص 48-56؛ ع2، ص 42-50.
322 ـ «قصة آیه (و یقولون هو اُذُن)»، مالک الموسوی. رسالة القرآن، ع6، 1412 ق، ص 19-24.
323 ـ «قصة اسکندر ذی‏القرنین و القرآن»، حبیب اللّه‏ المقدسی. المشرق، 1937 م، ص 8-12.
324 ـ «قصة اصحاب الجنتین»، ابوالحسن علی الحسنی الندوی. البعث الاسلامی، ع6، 1390 ق، ص 10-18.
325 ـ «قصة الإفک»، عبدالسلام الهراس. الوعی الاسلامی، س17، ع202، 1401 ق، ص69.
326 ـ «قصه انبیاء در قرآن و عهدین و بازتاب آن در ادب فارسی»، محمّد یزدان‏پرست. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: دانشگاه آزاد تهران، 1374 ش.
327 ـ «قصة اهل الکهف و کهفهم و معجزة ظهورهم»، احمد طوقان. الفیصل، س5، ع54، 1981 م، ص 63-66.
328 ـ «قصة البقره»، محمّد عبدالسلام، منار الاسلام، س9، ع4، 1404 ق، ص 6-11.
329 ـ «قصة الخضر»، محمّد کامل حسن المحامی. بیروت: المکتبة العالمی، 1977 م، 103 ص.
330 ـ قصه در قرآن»، ناصر شمس‏بخش. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: تربیت مدرس، 1371 ش.
331 ـ «قصه در قرآن روشها و اهداف آن»، مینا هراتیان. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: دانشگاه تهران، 1373 ش.
332 ـ قصه دو برادر از قرآن، مرتضی امین فروغی. تهران: اعلمی، 1358 ش، 40 ص.
333 ـ «قصة ذی‏القرنین»، محمّد علی الصابونی. منار الاسلام، س10، ع10، 1405 ق، ص6.
334 ـ «قصة سلیمان علیه‏السلام و التکرار فی القصص القرآنی»، محمود زلط القصبی. التربیه، ع 45، 1401 ق، ص94-101.
335 ـ «القصه فی سورة البقرة»، الشاذلی الهشیری. حولیات الجامعه التونسیه، ع26، 1987 م، ص 99-142.
336 ـ «القصه فی القرآن»، علی حسن مطر. رسالة الاسلام، س3، ع9، ص 125-137.
337 ـ «القصه فی القرآن»، محمّد حمدان. الطریق الاسلامی، ع29، ص 115-127.
338 ـ القصه فی القرآن، محمودبن شریف. بیروت: مکتبة الهلال، 88 ص.
339 ـ «القصه فی القرآن»، عبداللّه‏ جوادی آملی. التوحید، ع30، 1408 ق، ص 22-34.
340 ـ «القصه فی القرآن»، عبدالمقصود عسکر. الفکر الاسلامی، س14، ع4، 1405 ق، ص 37-42.
341 ـ «القصة فی القرآن الکریم»، منیر القاضی. المجتمع العلمی العراقی، 1962 ق، ص 3-26.
342 ـ «القصة القرآنیه فی اطار المفسرین»، عفت الشرقاوی. الهدایه، ع124، 1988 م، ص4-11.
343 ـ «القصة القرآنیه و دورها فی التربیه»، احمد احمد علوش. دراسات، س1، ع1، 1977 م، ص 6-18.
344 ـ القصة القرآنیه هدایة و بیان، وهبة الزحیلی. بیروت: دارالخیر، اول، 1413 ق، 24 ص.
345 ـ «قصه موسی و الخضر فی القرآن»، ابوالحسن علی الحسنی الندوی. البعث الاسلامی، ع10، 1391 ق، ص 10-14.
346 ـ «قصه‏نویسی و هدایت پذیری از قرآن»، محسن مخملباف. کیهان فرهنگی، ع7، 1363 ش، ص 22-26.
347 ـ «القصه و مفهومها فی القرآن»، عبدالکریم الخطیب. الوعی الاسلامی، س8، ع89، 1392 ق، ص51.
348 ـ قصه‏های قرآن، محمّد احمد جادالمولی و دیگران. مترجم، مصطفی زمانی، تهران: اخوت، 1346 ش، 572 ص.
349 ـ «قصه‏های قرآن در بیان مفسرالمیزان»، زهرا نفیسی. بینات، س5، ع17، ص 134-160.
350 ـ «قصة یوسف»، احمدبن محمّدبن زید طوسی. به کوشش محمّد روشن، تهران: علمی و فرهنگی، سوم، 1367 ش، 812+24ص.
351 ـ «قصة یوسف»، ناجی الکعبی، رسالة الاسلام، س5، ع15، 1392ق، ص 161-164.
352 ـ «قضیة التکرار فی القصص القرآنی»، محمود زلط القصبی. التربیه، ع 42، 1400ق، ص 72-75؛ 434، 1401 ق، ص 62-96.
353 ـ قل یا أ یّها الکافرون، عبدالودود یوسف. مترجم، حسین‏نژاد، تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1357 ش، 36ص.
354 ـ «قیم تربویه فی القصص القرآنی؛ تحلیل لمواقف من قصه یوسف علیه‏السلام »، محمدعلی محمّد المرصفی. کلیة التربیة، ع10، 1982 م، ص 109-151.
355 ـ «قیم فی قصة یوسف»، محمّد محمّد الشرقاوی. منار الاسلام، س10، ع6، 1405 ق، ص6.
356 ـ «کتابشناسی قصص قرآن»، فرشته مولوی. کیهان فرهنگی، س5، ع4، 1367 ش، ص 36 .
357 ـ کتابشناسی قصه‏های قرآنی پیامبران علیهم‏السلام ، ائمه علیهم‏السلام و صحابه، سازمان اوقاف و امور خیریه، 712 ص. (شامل قصه‏هایی برای کودکان، نوجوانان و جوانان).
358 ـ کتابشناسی و مقاله‏شناسی قصص قرآن و تاریخ انبیاء، حسین فعال عراقی‏نژاد. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376 ش. (این کتابشناسی نقصهایی دارد از جمله کلیه اسامی که با الف و لام آمده در حرف الف ضبط شده است و...)
359 ـ کتاب یوسف، سید حسین واعظی واعظ. مشهد: طوس، 463 ص.
360 ـ «الکشف عن اصحاب الکهف»، حسن فتح الباب. الوعی الاسلامی، س 13، ع155، 1397 ق، ص56.
361 ـ «الکشف عن موقع اصحاب الکهف»، محمّد تیسیر طبیان. الوعی الاسلامی، س 15، ع175، 1399 ق، ص95.
362 ـ «الکهف والرقیم فی التاریخ و الآثار»، احمد رمضان احمد. الدارة، س4، ع2، 1978 م، ص 114-133.

«ل»

363 ـ «لقاء موسی بالخضر کما یصوره القرآن الکریم»، نجاشی علی ابراهیم. منار الاسلام، س8، ع1، 1403 ق، ص16-21؛ ع2، ص 29-36.
364 ـ لقمان حکیم، حسین انصاریان. تهران: المهدی، 1362 ش، 309 ص.
365 ـ «لقمان و الآثار فیه»، محمّد ارسلان. الازهر، س60، ع9، 1988 م، 1175-1179.

«م»

366 ـ مائدة من السماء، محمّد کامل حسن المحامی. بیروت: المکتبة العالمی، 1978 م، 125 ص.
367 ـ ما ورد فی القرآن من الطیر و الحیوان، الحسینی شعبان المهدی. بیروت: دار ابن حزم، 2ج، اول، 1410 ق، ج1، 72 ص، ج2، 112 ص.
368 ـ المحاورة الخمسه للقرآن الکریم، محمّد الغزالی. قاهره: دارالصحوه، اول، 1409 ق، 247 ص. بحث مربوط به قصص قرآن، ص 95-144.
369 ـ محمّد والمسیح (معا علی الطریق)، خالد محمّد خالد. قاهره: دارالکتب الحدیث، چهارم، 1966 م، 208 ص.
370 ـ مریم البتول، عبدالسلام محمّد بدوی. دارالانصار، اول، 1398 ق.
371 ـ «المستشرقون و القرآن»، عمر لطفی العالم. دراسات العالم الاسلامی، اول، 1991 م، 205 ص. بحث مربوط به قصص ص 83-118.
372 ـ مرحیة یوسف علیه‏السلام ، محمّد غالب الرفاعی. دمشق: دار قتیبه، اول، 1990 م، 96 ص.
373 ـ «المسیح عیسی‏بن مریم فی القرآن»، حامد الجوهری. الهدیه، ع123، 1988 م، ص 263-36.
374 ـ «المسیح عیسی‏بن مریم و امه فی القرآن»، توفیق محمّد شاهین. البعث الاسلامی، ع9، 1416 ق، ص 19-30.
375 ـ «المسیح فی القرآن و الکتاب المقدس»، محمّد السعدی. رسالة الجهاد، س5، ع49، 1986 م، ص 40-46.
376 ـ المسیح فی القرآن و التوراة و الانجیل، عبدالکریم الخطیب. قاهره، دارالکتب الحدیث، اول، 1385 ق، 584 ص.
377 ـ «مصادر القصص الاسلامیه»، ودیعه طه النجم. المجمع العلمی، 1970 م، ص 358-370.
378 ـ «مصادر القصص القرآنی»، عبدالکریم الخطیب. الوعی الاسلامی، س8، ع86، 1392 ق، ص 28-34.
379 ـ «مع ابراهیم الخلیل فی محکم التنزیل»، محمّد محمّد خلیفه. الازهر، س57، 1405 ق، ص 1438-1443.
380 ـ «معالم الدعوة فی القصص القرآنی»، عبدالوهاب الدیلمی. رساله دکترا، محل تنظیم: جامعة الامام محمدبن سعود، 1403 ق.
381 ـ مع الانبیاء فی القرآن، عفیف عبدالفتاح طباره. بیروت: دارالعلم للملایین، 472 ص.
382 ـ معجزه بزرگ (پژوهشی در علوم قرآنی)، محمّد ابوزهره. مترجم، محمود ذبیحی (عنوان اصلی المعجزة الکبری) مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، اول،
1371ش، 728 ص. بحث مربوط به قصص قرآن ص 197-271.
383 ـ المعجزه فی رسالة ابراهیم، حیدر الجوادی. صیدا: المطبعة العصریه، 1384 ق، 192 ص.
384 ـ مع الطفل فی القرآن، احمد الازهری. دمشق: مکتبة دارالمحبه، 87 ص.
385 ـ مفاهیم جغرافیه فی القصص القرآنی، عبدالعلیم عبدالرحمن خضر. جده: دارالشروق، اول، 1401 ق، 413 ص.
386 ـ ممالک بنی‏اسماعیل، حامد عوض‏اللّه‏. بیروت: دارومکتبة الهلال، 1988 م، 79 ص.
387 ـ «مناهج بحث القصه فی القرآن الکریم»، محمّد باقر حکیم. قضایا اسلامیه معاصره، ع 4، 1419 ق، ص 144-59.
388 ـ من بعد آدم، حامد عوض اللّه‏. بیروت: الهلال، اول، 1982 م، 85 ص.
389 ـ «من الحوار القرآنی، (نظرات فی قصة سیدنا یوسف»، احمد برکات. منبر الاسلام، س44، ع12، 1406 ق، ص 24-33.
390 ـ «من سیرة ابراهیم علیه‏السلام »، یوسف مزاحم. نورالاسلام، س1، ع2، 1408 ق، ص 44-50.
391 ـ «من قصص ابراهیم فی القرآن الکریم»، طالب الرفاعی. الفکر الاسلامی، س3، 1395 ق، ص 20-23.
392 ـ «من القصص التربوی فی القرآن الکریم»، محمّد مصطفی البیونی. الامة، س3، ع33، 1403 ق، ص 12.
393 ـ من قصص القرآن، عبدالمنعم الهاشمی. بیروت: دارالهجرة، اول، 1407 ق، 200 ص.
394 ـ «من قصص القرآن»، غادة موسی الحسینی. العالم، ع 251، 1988 م، ص 36.
395 ـ من قصص القرآن (آدم علیه‏السلام )، البهلی الخولی. قاهره: مکتبة رهبة، دوم، 1379 ق، 166 ص.
396 ـ «من قصص القرآن الکریم»، قصص سوره کهف، احمد شلبی. التضامن الاسلامی، س39، 1405 ق، ص 26-36.
397 ـ «من موقف موسی علیه‏السلام »، نعمان عبدالرزاق. الوعی الاسلامی، س12، ع136، 1396 ق، ص83.
398 ـ المنهج الاقتصادی فی التخلیط النبی اللّه‏ یوسف علیه‏السلام ، نواف الحلیسی. قاهره: مطابع الاهرام، دوم، 1411 ق، ص 535.
399 ـ المنهج الاقتصادی فی المکاییل لنبی‏اللّه‏ شعیب علیه‏السلام ، نواف الحلیسی. قاهره، مطابع الاهرام.
400 ـ منهج القصه فی القرآن، محمّد شدید. جدة: اول، 1404 ق.
401 ـ موسی از دیدگاه قرآن، محسن بینا. تهران: رشدیه، 1360 ش، 198 ص؛ سازمان تبلیغات اسلامی، اول، 1371 ش، 296 ص.
402 ـ موسی و خضر، محمّد احمد برانق، مترجم، کاظم پورجوادی، تهران: نگاه، 1366 ش، 23 ص.
403 ـ «المیزان و قصص قرآن»، حسین فعال عراقی‏نژاد. صحیفه مبین، ش 13 و 14. ص42-50.

«ن»

404 ـ نبی‏اللّه‏ موسی و عدواللّه‏ فرعون، حامد عوض اللّه‏. بیروت: الهلال، 1988 م، 76 ص.
405 ـ نبی‏اللّه‏ یعقوب «اسرائیل» ، حامد عوض اللّه‏. بیروت: الهلال، 1988 م، 84 ص.
406 ـ النبی الشهید، محمّد حسن کامل المحامی. بیروت: المکتب العالمی، 87 ص.
407 ـ «نظرات تحلیلیة فی القصة القرآنیة»، ممدوح فخری. الجامعة الاسلامیة بالمدینة المنورة، س1، ع4، 1969 م، ص 86-89.
408 ـ «نظرات فی عظمة القصص الاسلامی»، احمد العنانی. الخفجی، س10، ع9، 1980 م، ص 16-19.
409 ـ «نظرات فی القرآن، بین موسی و فرعون»، السید رزق الطویل. الهدی النبوی، س53، ع6، 1988 م، ص 5-8.
410 ـ «نظرات فی القرآن، رسالة موسی و الآیات التسع»، السید رزق الطویل. الهدی النبوی، س55، ع5، 1990 م، ص 3-5.
411 ـ نفحات اخلاقیه و عرفانیه فی القصص السماویه، شریف رحمانی. بیروت: دار المحجة البیضاء، 1412 ق، 223 ص.
412 ـ «نقدی بر داستان پیامبران»، بهاءالدین خرمشاهی، بینات، س1، ش4.
413 ـ «نگاهی به ویژگیهای ساختاری داستانهای قرآن»، محمدحسین صادق‏پور. مشکوة، ش 54-55، 1376 ش، ص 271-286.
414 ـ «النمله و سلیمان الحکیم»، حسان داود. منار الاسلام، س12، ع10، 1408 ق، ص89.
415 ـ «نوح از دیدگاه قرآن و عهدین»، سیدعلی سادات فخر. کارشناسی ارشد، محل تنظیم: تربیت مدرس حوزه علمیه قم، 1371 ش.
416 ـ نوح پیامبر، سیّد محمّد شیرازی. مترجم، محمّد سالار، تهران: 29 ص.
417 ـ «نوح علیه‏السلام ، سیرة الجهاد و الصبر»، یوسف مزاحم. نورالاسلام، س1، ع1، ص 46-50.
418 ـ نوح عصیانگری بردبار، حسن اکبری مرزناک. تهران: خدمات فرهنگی 22 بهمن، 30 ص.
419 ـ نوح علیه‏السلام و قومه فی القرآن المجید، عبدالرحمن حبنکه المیدانی. دمشق: دارالقلم، اول، 1410 ق، 373 ص.
420 ـ نوح نبی‏اللّه‏، سید محمّد شیرازی، مترجم، علی کاظمی، قم: علامه.
421 ـ نوح و هود، عفیف عبدالفتاح طباره. مترجم، حمید شریفی، تهران: حکمت، اول، 1366 ش، 49 ص.
422 ـ النیام السبعه و اصحاب الکهف، عبداللّه‏ العمرانی. العربی، 1976 م، 33 ص.

«و»

423 ـ وحدة الموضوعیه فی القرآن الکریم، محمّد محمود حجازی. قاهره: دارالکتب الحدیثه، 1390 ق، 415 ص. بحث قصص قرآن، ص 281-398.
424 ـ الوظائف الاعلامیه فی آفاق القصة القرآنیة، محمّد ناجی مشرح. جده: دارالمجتمع، اول، 1412 ق، 70 ص.
425 ـ «ویژگیهای قصص قرآن»، ناصر گدازگر. کارشناسی، محل تنظیم: دانشکده ادبیات مشهد، 1364.
426 ـ «و یسألونک عن ذی القرنین»، محمّد رجب البیومی. الوعی الاسلامی، ع177، 1399 ق، ص 6-9.

«ه »

427 ـ هابیل و قابیل، اسداللّه‏ بنیسی. 1365 ش، 87 ص.
428 ـ هابیل و قابیل، محمّد احمد برانق، مترجم، کاظم پورجوادی، تهران: نگاه، 1366 ش، 17 ص.
429 ـ هابیل و قابیل، مهدی آیت‏اللهی. قم: جهان آراء، 1365 ش، 24 ص.
430 ـ هابیل و قابیل، عبدالحمید جوده السمار. مترجم، احمد پژمان، تهران: الهام، 1359 ش، 29 ص.
431 ـ «هاروت و ماروت»، احمد حجازی السقا. الفکر الاسلامی، ع35، 1397 ق، ص 60-62.
432 ـ «هاروت و ماروت در قرآن»، محمّد بیرجندی. پژوهشهای قرآنی، ش 9 و 10.
433 ـ «هل قصص الاسلام أساطیر؟» احمد محمّد جمال، المجلة العربیه، 1976 م، ص 37-40.
434 ـ همراه با قیام موسی، زهرا رهنورد. تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 128 ص.
435 ـ همگام با پیامبران در قرآن (موسی علیه‏السلام )، عبدالفتاح طبارة. مترجم، کریم زمانی، تهران: حکمت، 1357 ش، 63 ص.
436 ـ هنر در قلمرو مکتب، جواد محدثی. تهران: سپاه پاسداران، اول، 1365 ش، بحث مربوط به قصص، ص 147-171.

«ی»

437 ـ «یأجوج و مأجوج»، حامد عبدالباقی شکور. الوعی الاسلامی، س 14، ع150، ص 104.
438 ـ یوسف از دیدگاه قرآن، صادق دینی. تهران: 1353 ش، 116 ص.
439 ـ یوسف بین مکر الاخوة و کید النسوة، محمدبن عمر فخر رازی. قاهره: مکتبة القرآن، 96 ص.
440 ـ یوسف صدیق، محمّد باقر بهبودی. تهران: معراجی، 245 ص.
441 ـ یوسف الصدیق، محمّد کمال محمّد کمال. رسالة الجهاد، س 7، ع73، ص 75-81.
442 ـ یوسف فی القرآن، احمد ماهر محمود البقری. بیروت: دارالنهضة العربیه، 1404 ق، 160 ص.
443 ـ یوسف فی التفسیر، عبدالحمید کمیل داود. الدار القومیه، 1377 ق، 176 ص.
444 ـ یوسف و امرأة العزیز، محمّد علی قطب. دمشق: مکتبة الغزالی، اول، 1406 ق، 104 ص.
445 ـ یوسف و زلیخا، عباس رستم زاده. شیراز: 1327 ش.
446 ـ یوسف و زلیخا، عبدالرسول طاهرزاده خیامپور. تبریز: 1339 ش.
447 ـ یوسف و زلیخا، رضا خلیلی. تهران: بنگاه مطبوعاتی افشاری، 1362 ش.
448 ـ یوسف و زلیخا، محمّد شعبانی. تهران: شعبانی، 1362 ش، 96 ص.
449 ـ یونس پیامبر، میر ابوالفتح دعوتی. تهران: 1354 ش، 32 ص.
450 ـ الیهود فی القرآن، السید سابق. قاهره: الفتح للاعلام العربی، سوم، 1411 ق، 32 ص.
451 ـ الیهود فی القرآن، محمودبن الشریف. بیروت: الهلال، دوم، 1986 م، 119ص.
چنان که گفته آمد در این مقاله کتابهای خطی با اطلاعات ناقص کتابشناختی خیلی کم آمده است، در عین حال در پایان برای علاقه‏مندان به نصوص خطی، شماری از آنها را که در حوصله این مقال می‏گنجد می‏آوریم. زیاده‏خواهان این مقوله را به مقدمه کتاب قصص الانبیاء قطب‏الدین راوندی و کتابنامه بزرگ قرآن کریم جلد دوم صفحه 899-904؛ جلد سوم صفحه 1175-1176؛ جلد هفتم صفحه 3443-3446 و جلد هشتم صفحه 3816-3819 که در بردارنده فهرست کتب قصص قرآن اعم از خطی و غیرخطی پراکنده در طی 8 مجلد می‏باشد ارجاع می‏دهیم.
452 ـ «احسن القصص»، عبدالعظیم حسینی اصفهانی. آکادمی علوم ازبکستان، تاشکند.
453 ـ «احسن القصص»، میرزا فضل‏اللّه‏ خاوری شیرازی. کتابخانه ملی ملک. تهران، شماره 4825.
454 ـ «احسن القصص»، عبداللّه‏ چلبی. کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شماره 19.
455 ـ «اعجاز موسوی»، معین مسکین فراهی. کتابخانه لنینگراد شماره 21611؛ کتابخانه منچستر، شماره 455.
456 ـ «الأوج فی خبر عوج»، عبدالرحمن‏بن ابی‏بکر السیوطی. کتابخانه خدابخش، شماره 42/2571.
457 ـ «الایضاح و البیان فی تحقیق عبارات قصص القرآن»، محمدبن اسماعیل‏بن صلاح الامیر الیمنی. کتابخانه ندوه، هند، شماره 147.
458 ـ «بدء الدنیا و قصص الانبیاء»، ابوالحسن محمدبن عبداللّه‏ الکسائی. کتابخانه واتیکان ـ رم ، ایتالیا، شماره 241.
459 ـ «تنزیه الانبیاء»، حاج زین‏العابدین‏خان کرمانی. کتابخانه آستان قدس رضوی، مشهد، شماره 163.
460 ـ «تاج القصص»، ابونصر علی‏بن علی‏بن نصر بخارائی. کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شماره ف 1254.
461 ـ «تاج القصص»، ابوالقاسم محمودبن حسن جیهانی. کتابخانه گنج‏بخش ـ پاکستان، شماره 4040.
462 ـ «ترجمه قصص الانبیاء باستشهاد الآیات القرآنیه و الاحادیث النبویه»، محمدبن عبداللّه‏ الکسایی، کتابخانه خدیویّه، قاهره، شماره 142.
463 ـ «تفسیر احسن القصص»، میرزاعلی محمّد باب شیرازی. کتابخانه آستان قدس رضوی، مشهد، شماره 6745.
464 ـ «التقریر فی التکریر»، ابوالخیر السید محمّد (ابن العابدین) کتابخانه عزیز محمود خدانی، استانبول، شماره 126.
465 ـ «تکملة زبدة البیان فی شرح آیات قصص القرآن»، مولی محمدبن محمودبن علی طبسی. کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری، تهران، شماره 5138.

پی نوشت ها:

1 دایرة‏المعارف فارسی، به سرپرستی رضا اقصی، تهران: انتشارات امیرکبیر، ج2، ص 2174 با تلخیص و تصرف.
1 در تهیه این مقدمه علاوه بر مآخذی که در متن آمده است از دیگر منابع همچون مقدمه جلد اول کتابنامه بزرگ قرآن کریم؛ مقدمه کتابشناسی روابط عمومی از آقای سید فرید قاسمی؛ مقدمه کتاب «کتابشناخت» از آقای محمّد اسفندیاری و بیش از همه از مجله آینه پژوهش سال پنجم شماره 29-30 ویژه‏نامه کتاب و کتابخانه استفاده کرده‏ام.

 
جمعه 31 شهریور 1391  12:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

أطروحات جامعیة

أطروحات جامعیة

خضیر جعفر - حسن السعید

تحت هذا العنوان تقدم مؤخرا الأستاذ خضیر جعفر برسالته لنیل درجة الدکتوراه و قد سبق للدکتور خضیر أن تصدی لدراسة قرآنیة فی مجال التفسیر ایضا، اذ کانت اطروحته فی الماجستیر عن(الطوسی مفسرا)باعتباره صاحب اول محاولة تفسیریة کاملة عند الشیعة، الأمامیة، فیما یمثل العلامة الطباطبائی آخر محاولة تفسیریة ناضجة عند الشیعة من خلال تربّعه علی سلّم النضج فی هذا المیدان، علی حد تعبیر کاتب الأطروحة.
أما بواعث اختیار هذا البحث دون سواه، فقد اوضحها صاحب البحث فی مقدمة الأطروحة بالأسباب التالیة:
1-کون تفسیر المیزان أحدث محاولة تفسیریة و ما یعنی توفرها علی اسباب النضج المستفادة من محاولات تفسیریة سابقة.
2-کون منهج تفسیر القرآن بالقرآن اکمل و اصدق منهج یمکن ان یفسّر علی ضوئه کتاب اللّه العزیز.
3-کون العلامة الطباطبائی فقیها مجتهدا یمتلک الأدوات العلمیة فی التفاعل مع النصوص القرآنیة بما توفرت له ملکة استنباط تؤهّله لاکتشاف المعانی و المفاهیم و الأحکام.
4-إمتلاک المفسّر لثقافة إسلامیة شاملة تجعله قادرا علی فهم روح الکتاب و أبعاد معانیه.
5-منهجه العلمی فی الحوار مع من یختلف معهم، و تمتعه بالروح الموضوعیة التی لا تتجاوز أطر البحث العلمی السلیم.
6-ذکره للآراء و المذاهب المختلفة، و بما یجعل المیزان دائرة معارف غنیة من شأنها أن تضع القاری امام تراث السلامی ضخم، و فی اکثر من مجال، مع ملاحظة ذکره للآراء الصحیحة و تأییدها و رفضه لماسواها من‏ افکار و نظریات لا تنسجم و الفکر الأسلامی.

*منهجیّة الأطروحة:

هنا جاءت المنهجیة وفق الطریقة المعمول بها فی الأبحاث الأکادیمیة.
و علی ضوء ذلک، جاءت الرسالة فی ثلاثة ابواب.شمل الباب الأول منها فصلین، کان اولهما حول حیاة العلامة الطباطبائی و مکانته العلمیة و شیوخه و تلامیذه و مؤلفاته و نسبه و اخلاقه، بینما تضمن الفصل الثانی بیانا للتطور التاریخی للتفسیر و مناهجه.
اما الباب الثانی فقد کرسه الباحث للحدیث حول منهج تفسیر القرآن بالقرآن و الذی شمل اربعة فصول کانت علی التوالی: الفصل الأول:نشأة تفسیر القرآن بالقرآن.و قد ذهب الباحث الی أن منهج تفسیر القرآن بالقرآن هو اول منهج تفسیری ظهر فی دنیا الاسلام، اذ فسر اللّه سبحانه الآیات بالآیات قبل ان یفسر القرآن احد من المخلوقین، بمن فیهم رسول اللّه(ص)، و هو رأی الباحث-یتفق و المستشرقین(جولدزیهر) الذی یقول فی هذا الصدد:(من الممکن القول بأن المرحلة الأولی لتفسیر القران و النواة التی بدأ بها تترکز فی القرآن نفسه و فی نصوصه نفسها)(انظر کتابه المذاهب الاسلامیة فی تفسیر القرآن-ج 1 ص 1).
الفصل الثانی:التفسیر الموضوعی عند العلامة الطباطبائی، و المقصود به جمع الآیات القرآنیة التی تتحدث عن موضوع واحد، مشترکة فی الهدف، و ترتیبها علی حسب النزول-کلما أمکن ذلک-ثم تناولها بالشرح و التفصیل و بیان حکمة الشارع فی شرعه و قوانینه مع الأحاطة التامة بکل جوانب الموضوع کما ورد فی القرآن الکریم(انظر دراسات التفسیر الموضوعی للقرآن الکریم للدکتور زاهر الألمعی ص 7).
صحیح أننا لا نستطیع تحدید فترة زمنیة لولادة هذا اللون من التفسیر، لو أردنا أن نؤرخ، لبدایات ظهوره، إلاّ اننا لا نعدم وجود أصل لهذا الاتجاه التفسیری فی ما الفه الأقدمون من امثال:(مقاتل بن سلیمان البلخی(ت 150 ه)صاحب کتاب الأشباه و النظائر، و مثله کتاب ابن الجوزی(ت 597 ه)الموسوم ب«نزهة الأعین و النواظر فی علم الوجوه و النظائر»...و غیرهما).
و قدوجد السید الطباطبائی نفسه امام تجربة ثرّة غنیة، فی مجال التفسیر و الدراسات التفسیریة، لذا لم یفته هذا اللون من الأبداع، خاصة و أن اهتمامات مفسرنا کانت منصبة باتجاه صیاغة تفسیر القرآن معتمدا اساسا علی آیات القرآن نفسها لذلک وجد فی التفسیر الموضوعی ارضا خصبة للتتفتق بها عبقریته التفسیریة و بما ینسجم مع اتجاهه التفسیری، لذلک أدلی دلوه فی هذا المیدان و ابدع فیه ایّما ابداع، اذ التفسیر الواقعی‏ عنده:هو التفسیر الذی ینبع من التدبر فی الآیات الکریمة، و ضم بعضها الی بعض (تراجع الأطروحة ص 99).
الفصل الثالث:مبدأ السیاق عندالمفسر، و یعتبر السیاق احد اهم القرائن الحالیة فی فهم الکلام، و القرآن الکریم، باعتباره کلاما، فإن الأحاطة بسیاق آیاته و سوره تضع المفسر فی جو النص القرآنی، و تعینه علی فهم المراد مه، و الوقوف علی معانی الآیات فیه.
و قد أجمع المعنیون بعلوم القرآن علی التأکید علی أهمیة مراعاة السیاق لمعرفة النص القرآنی..و لهذا اهتم السید الطباطبائی بالسیاق اهتماما بالغا حیث اعتمده مبدأ مهما فی فهم النصوص القرآنیة و بیان مدالیلها و بشکل واسع، و الی الحد الذی جعله یصفه بأنه ادل دلیل لبیان المعنی و فهم المراد.
و اما الفصل الرابع:فکان منصبا حول تفسیر الآیة بالآیة و ضم الآیات لبعضها، و اعتماد المفسر علی الآیات فی حواره مع المفسرین، و فی قبول الروایات او رفضها.
و فی هذا الباب یقول صاحب الأطروحة: (یمکننا القول بأن العلامة الطباطبائی قد تفرد من بین المفسرین بأن خصص بعض آیات القرآن و اسماها(غرر الآیات)ای خصها بمیزة کونها مفتاحا للدخول الی بوابات المعرفة و المعانی التی تضمنتها الآیات الأخر، و کان غرر الآیات أصل لأخواتها الأخریات و سبیل لمعرفة مضامینها، اذا الیها تعود باقی الآیات، و بها ترتبط، و علی اساسها تتوضح، و هی عنده آیات نموذجیة و اساسیة فی کتاب اللّه، و بذلک یکون مفسرنا قد أضاف لأدوات التفسر اداة جدیدة، من شأنها حل العقد و الاشکالات التی بدونها قد یقع المفسر فی الخلط و التّناقض(الأطروحة ص 168).
اما الباب الثالث فقد شمل فصلین:
اولهما تضمن الحدیث تطبیقات المنهج علی علوم القرآن.
بینما کان الفصل الثانی مبیّنا لآراء العلامة الطباطبائی بعقائد الأمامیة و دفاعه عنها، و بما تعطیه الآیات القرآنیة من أدلة و شواهد اثبات و تأیید.
و اختتم الباحث اطروحته بالحدیث عن الخصائص التفسیریة عند العلامة الطباطبائی.
و أخیرا..اذا کان لا بد من کلمةتقال فی الأطروحة، فان هناک جهدا واضحا، قد بذله الباحث، و الحق یقال، یتضح من خلال:
أ-تکامل منهجیة البحث.
ب-التعمق فی الموضع و الاحاطة به.
ج-رشاقة اسلوب الباحث، و جزالة لفظه، و عذوبة بیانه(و للعلم فان الباحث أدیب و شاعر معروف لدی عشّاق الأدب).
ثمة اشارات ینبغی التنویه الیها، بخصوص هذه الأطروحة و اهمها:
حاز صاحبها علی الدکتوراه و بدرجة إمتیاز.
تقع فی 395 صفحة من القطع الکبیر و قد طبعت اصولها علی الآلة الکاتبة.
تبنت مؤسسة دار القرآن الکریم طبعها و علی نفقتها الخاصة.
و باختصار شدید، کانت الأطروحة جهدا مشکورا، و عملا مأجورا..نسأله تعالی أن ینفع بها..
و أملنا کبیر فی باحثینا و مثقفینا الرسالیین الذین ننتظر منهم مزیدا من الخوض فی عالم القرآن الرحیب..

جمعه 31 شهریور 1391  12:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وقفة مع کتاب العدد «من الإعجاز البلاغی و العددی للقرآن الکریم»

وقفة مع کتاب العدد «من الإعجاز البلاغی و العددی للقرآن الکریم»

التحریر

اسم المؤلف:الدکتور ابو زهراء النجدی. الناشر:الوکالة العالمیة للتوزیع-بیروت. عدد الصفحات:143 من القطع المتوسط السنة:1410 ه-1991 م.
نظرا لما فیه من جدّة شیّقة و اهمیة بالغة. الکتاب فصل من کتاب«الاعجاز القرآنی فی وجوهه المکتشفة»افرده المؤلف فی الطبع
فی دلبادایة عالج قضیّة الاعجاز القرآنی مثیرا التساؤل التقلیدی: هل هو اعجاز ذاتی أو اعجاز بالصرفة، کما یذهب ابو اسحاق ابراهیم النظام المعتزلی، و الشریف المرتضی الامامی الجعفری...؟
و بعد نقل الاقوال و الادلة یخلص الدکتور النجدی الی القول بالاعجاز الذاتی..و هکذا یستمر فی بحث الاعجاز و المعجزة و التحدی و البلاغة و غیرها مما له علاقة بموضوع الاعجاز، و ینهی مدخله الی اصل الموضوع فی ستین صفحة.
و المراد بالاعجاز العددی..هو عدد تکرار الکلمات و تناسبها مع عدد المرات التی تتکرر فیها الکلمات الاخری الموائمة أو المعاکسة، و عدد ورود الکلمات و کذلک حروف القرآن ترد کلها بطریقة تشیر بوضوح الی عنصر الاعجاز فی کتاب اللّه.
و رصد هده الظاهرة-ظاهرة الاعجاز العددی-فی القرآن الکریم لیست حدیثة العهد بل ان لها امتدادا تاریخیا، فلقد تنبه الباحثون فی علوم القرآن قدیما الی هذه الظاهرة و لاحظوا ان استعمال الحروف و الکلمات باعداد خاصة له مدلول معین..و قد تعرض المؤلف لمحاولات السلف بخصوص الحروف المقطعة و فواتح السور لیربط بینها و بین محاولات المعاصرین فی الاعجاز العددی، اذ یقول: «إن السلف قدتنبهوا الی ظاهرة الاعجاز القرآنی، لیس فقط بالبیان و النظم و المعانی بل بالکلمات و الحروف ایضا، و آراؤهم هذه أثبتتها البحوث الحدیثة التی قام بها الباحثون المحدثون فی الدراسات القرآنیة، و فی ظاهرة الاعجاز العددی بالخصوص کالبحث الذی طرحه الدکتور رشاد خلیفه و بحث الاستاذ عبدالرزاق نوفل و البحث الذی قدمه الدکتور علی حلمی موسی و منها هذا البحث الذی بین یدیک...».
و منذ البدایة یبدی الدکتور النجدی تحفظاته حول منهجیة الدکتور رشاد خلیفة فی کتابه«معجزة القرآن الکریم»و الذی یتمحور حول العدد(19) إضافة الی الملاحظات التی وردت من بعض المهتمین علی الطریقة الاحصائیة التی اعتمدها و الاخطاء التی وقع فیها.. و من المؤاخذات التی وردت علی الدکتور رشاد خلیفة هی ادعاؤه لاکتشافه موعد الساعة و أن یوم القیامة یکون فی سنة 1709 ه، و امور اخری یطول المقام‏ بذکرها، و لها محل آخر من النقاش.
و فی معرض تطرقه الی جهود الاستاذ عبدالرزاق توصل حول الاعجاز العددی راح یستشهد بما ذکره من تناسق و تناسب فی عدّة مواضع نذکر منها علی سبیل المثال:ورد لفظ«ابلیس»لعنه اللّه تعالی احد عشر مرة و وردت الاستعاذة منه (11)مرة ایضا...و ورد لفظ«المصیبة» و مشتقاتها(75)مرة و لفظ«الشکر» و مشتقاته ورد(75)مرة ایضا..و ورد لفظ «الحیاة»و مشتقاتها(145)مرة، و کذا «الموت»(145)مرة..و هکذا).
و بعد استعراض سریع لآخر ما توصل الیه الباحثون المعاصرون من بحوث قیمة فی هذا المضمار، و خاصة حینما تمت الاستعانة بالآلات الالکترونیة فی دراسة الفاظ القرآن الکریم، کما فعل الدکتور علی حلمی موسی-الاستاذ المختص بالفیزیاء-و الذی توصل الی نتائج مذهلة یشکرعلیها..راح الدکتور النجدی یوضّح لنا کیف أن اللّه الدکتور النجدی یوضّح لنا کیف أن اللّه تبارک و تعالی فتح علیه من رحمته لاکتشاف ما غاب عن المتقدمین...فیقول:
«هناک الفاظ کثیرة فیها مثل هذا التوائم و التناسق اوردها الاستاذ عبدالرزاق نوفل فی کتابه«الاعجاز العددی».و قد اطلعت علی کتابه و کذا علی کتاب الدکتور رشاد خلیفة.و بدأت افکر ان الموضوع مادام بهذه الصورة، فلماذا لم تکن أمور أخری هناک، لها نفس الخاصیّة، و بدأت افترض کلمات متوائمة أو بینها علاقة أو بینها و بین العدد، ثم أبحث عنها فی کتاب اللّه سبحانه، و بعد جهد و سهر اللیالی فتح اللّه تبارک و تعالی علیّ من رحمته، و کان الفرح و السرور یغمرنی کلّما اکتشفت علاقة بین عدد من الأعداد و بین ورود کلمة من الکلمات بذلک العدد، و کلّما اکتشفت جدیدا یقشعّر بدنی و یخشع قلبی لهذا الاعجاز العظیم..»-ص 70.
و یضیف الدکتور النجدی: «و اصلت البحث فی نفس الطریق مع تغییر فی بعض الافتراضات التی انطلق منها الاستاذ عبدالرزاق نوفل، و بعد دعاء و جهد بدأت تتضح لی امور عدیدة من الاعجاز القرآنی»-ص 71.
ثم ینتقل بنا المؤلف الی ذکر نماذج ممتعة و دقیقة للاعجاز العددی مقرونة بذکر ما یناسبها من آیات کریمة منها: «السموات السبع، عدد السجدات، الصلوات الخمس، الفرائض و النوافل، عدد رکعات الصلاة الیومیة، الوضوء و عدد الغسلات، الوضوء و عدد المسحات، عدد الخلفاء بعد رسول اللّه(ص)، اصحاب الجنة، المعصومون، المصطفون، المجتبون، الابرار، سلاطین النفاق، اولو العزم، الطواف فی الحج، المعراج، الرسول(ص)و الصلاة، البر و البحر..الخ».
و علی سبیل المثال وجد المؤلف أن الفعل(سجد)للعاقلین بمختلف أزمنة هذا الفعل قد ورد(34)مرة فی القرآن الکریم، و هذا العدد مطابق لعدد سجدات الصلاة الیومیة التی عددها خمس صلوات الیومیة التی عددها خمس صلوات و مجموع رکعاتها(17)رکعة و فی کل رکعة سجدتان، فیکون المجموع(34) سجدة.
کما ورد فعل الأمر(أقم)أو (أقیموا)مقترنا بالصلاة(17)مرة فی القرآن الکریم و هذا یعادل عدد رکعات الصلوات الیومیة، و مما یؤکد ذلک أن لفظة (فرض)و مشتقاتها ایضا وردت(17) مرة...اما لفظة(قصر)و مشتقاتها فقد وردت(11)مرة و هذا العدد یعادل عدد الرکعات فی الصلاة الیومیة فی السفر حیث تساوی(11)رکعة...
و وردت لفظة(عزم)فی القرآن الکریم خمس مرات مطابقة لعدد اولی العزم من الرسل...کذلک ورد ذکر (الطواف)الممدوح فی الدنیا و مشتقاته سبع مرات فی القرآن الکریم و ذلک مطابق لعدد الطواف حول البیت الشریف و مطابق لعدد اشواط السعی بین الصفا و المروة.. و وردت لفظة(عرج)و مشتقاتها بمعنی الصعود الی السماء سبع مرات مطابقة لعدد السموات السبع..و هکذا...
غیر ان جهد الکاتب انصب بشکل خاص علی العدد(12)، و الذی وقف امامه فی المواضع التالیة:
1-الأئمة الأثنی عشر:
وردت لفظة(امام)و مشتقاتها اثنتی عشرة مرة و هو مطابق لعدد ائمة المسلمین الذین حددهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بقوله:«لا یزال الدین قائما حتی تقوم الساعة و یکون علیهم اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش» و عددهم بعدد نقباء بنی اسرائیل کما فی قوله تعالی:(و لقد اخذ اللّه میثاق بنی اسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا).
2-خلفاء الرسول(ص).
ورد لفظ(خلیفة)و مشتقاتها من الاسماء فی حالة المدح(12)مرة و فیها الخلافة من اللّه تعالی...
3-الأوصیاء:
و مما یؤکد هذا العدد-یقول المؤلف -و هو(12)و یؤکد وصیة رسول اللّه(ص) بان الائمة من بعده اثنا عشر ورود (الوصیة)من اللّه تعالی الی المخلوقین (12)مرة حیث وردت مادة(الوصیة) و مشتقاتها من الخلق الی المخلوقین(12) مرة.
4-الاشهاد:
وردت لفظة(الشهادة)فیما یخص الشهداء من اللّه تعالی من غیر الانبیاء، و هم الذین یشهدون علی العباد امام اللّه تعالی یوم یقوم الاشهاد، و لیس الشهداء بمعنی الذین یقتلون فی سبیل اللّه تعالی. فقد وردت هذه اللفظة(الشهادة) و مشتقاتها(12)مرّة.
5-اتباعهم المفلحون:
و وردت عبارة(هم المفلحون)اثنتی عشرة مرّة ایضا.
6-اشیاعهم اصحاب الجنة:
و ورد لفظ(اصحاب الجنة)اثنتی عشرة مرة فی القرآن.و یقصد بذلک(الجنة) التی یثیب بها اللّه سبحانه اهل الحق و لیس الجنة الدنیویة.
7-المصطفون:
ورد لفظ(اصطفی)و مشتقاته بمعنی اصطفاء اللّه تعالی الاخیار من خلقه أو لخلقه اثنتی عشرة مرة مطابقا للمصطفین الاثنی عشر الذین اصطفاهم اللّه تعالی بعد رسول اللّه(ص)لخلافته فی امته و اورثهم الکتاب.
8-الائمة المعصومون.
ورد الفعل(یعصم)و مشتقاته فی القرآن الکریم اثنتی عشرة مرة و هو مطابق لعدد الخلفاء الاثنی عشر الذین عصمهم اللّه تعالی و طهرهم من الرجس تطهیرا.
9-آل محمد.
وردت لفظة(آل)مضافة لاسماء ممدوحة مثل:آل ابراهیم، آل عمران و لیس لاسماء مذمومة مثل:آل فرعون، وردت هذه اللفظة اثنتی عشرة مرة فی القرآن الکریم.و هذا العدد مطابق لعدد الائمة من آل محمد(صلی اللّه علیه و آله و سلم).
10-العاملون:
وردت لفظة(عامل)مفردة و جمعا اثنتی عشرة مطابقة لعدد خلفاء رسول اللّه(ص).
11-المجتبون:
ورد الفعل(اجتبی)و مشتقاته (12)مرة فی القرآن الکریم مطابقا لعدد الائمة الاثنی عشر الذی اجتباهم اللّه تعالی.
12-الابرار:
وردت لفظة(البرّ)من(الابرار)لا من(البرّ)بمعنی عکس البحر، وردت هذه اللفظة و مشتقاتها(12)مرّة لعدد خلفاء النبی(ص).
13-شیعة آل البیت.
ورد لفظ(شیعة)و مشتقاتها فی القرآن الکریم اثنتی عشرة مرّة.و هذا العدد مطابق لعدد خلفاء رسول اللّه(ص) و المعروف ان هذه الفرقة هی الوحیدة التی تدّعی الالتزام بمنهج الائمة الاثنی عشر من اهل بیت محمد(ص)و هم الامامیة الجعفریة.
14-نجوم آل محمد.
هناک حدیث شریف أخرجه کثیر من احصاب الصححاح و هو قوله (صلی اللّه علیه و آله و سلم):«النجوم أمان لاهل الارض من الغرق، و اهل بیتی أمان لأمتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»اخرجه الحاکم فی المستدرک الجزء الثانی، الصفحة 448، و فی الجزء الثالث الصفحة 457، و فی الصواعق المحرقة لابن حجر فی الصفحات 150، 185، 233، 234-الطبعة المحمدیة بمصر، و فی منتخب کنز العمال بهامش مسند احمد بن حنبل الجزء الخامس الصفحة 92 و علّق ابن حجر الشافعی حول حدیث «أهل بیتی أمان لامتی»فقال:«یحتمل ان المراد باهل البیت الذین هم امان علماؤهم لأنهم هم الذین یهتدی بهم کالنجوم، و الذین اذا فقدوا جاء اهل الارض من الآیات ما یوعدون.و ذلک عند ظهور المهدی لما یأتی فی احادیثه أن عیسی یصلّی خلفه، و یقتل«الدجّال»و قد ورد لفظ(النجم) و(النجوم)بالقرآن الکریم اثنتی عشرة مرة.
15-رهبان آل محمد:
کلمة(رهبان)و مشتقاتها-هی الاخری-وردت فی القرآن الکریم(21) مرة مطابقة الرهبان آل محمد(ص).

*کلمة لا بد منها:

رغم تقدیرنا للجهد الواضح الذی بذله المؤلف، فأن لنا وقفة عجلی مع بعض ما ورد فی الکتاب من آراء و استدلالات.
و فی البدایة، ینبغی التذکیر بحقیقة مهمة، الا و هی خطورة المنحی الذی یتبناه اصحاب«الاعجاز العددی»فی بعض المواطن، اذ لا یمکن-بأیة صورة من الصور-اعتبار العدد دلیلا علی حقانیة مبدأ ما أو بطلانه..فمن حق المؤلف ان یذکر ذلک کاعجاز عددی اما أن یستدل بذلک علی اثبات قضیة عقائدیة أو تشریعیة فهذا لیس بصحیح، لأن هذه القضایا لها ادلتها و اسالیبها الاستدلالیة الخاصة و فی مواضعها المعروفة و فی مقدمة ذلک القرآن الکریم.
و اذا ما انتقلنا من هذا التعمیم الی المصادیق فسنتوقف امام ثلاثة منها مکتفین بها مخافة الاطالة فی النقاش.
قال المؤلف:«مادام لفظ(یوم)ورد (365)مرة، و لفظ شهر(12)مرة، فلماذا لا یکون لفظ(ساعة)مثلا یرد(24)مرّة و هو عدد ساعات الیوم الواحد، و فتحت المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم و بدأت اعدّ لفظ(الساعة)م مرة ورد، فعددته فاذا به(48)مرة، فقلت إن هذا لا یتناسب مع الرقم الذی اذا وجد فانه یتناسب، و هو العدد(24)و کاد الیأس أن یتملکنی من هذا العدد لفترة، و قلت فی نفسی، لعلّ هذا العدد هو الذی واقف غیری من الاستمرار فی البحث بنفس الطریق حول نفس الکلمات إلاّ اننی جددت الأمل و شرعت بالتفکیر و العدد بطرق أخری تغایر نهج السابقین، و افترضت ان(24)لفظا من الثمانیة و الاربعین لها خاصیة متمیزة عن غیرها، و بالفعل و بتوفیق اللّه تعالی اکتشفت أن لفظ(ساعة)ورد(24)مرة مسبوقا بحرف، و عدد ساعات الیوم(24) ساعة...»ثم اورد الآیات الکریمة التی ورد فیها لفظ(الساعة)و کل لفظ منها مسبوق بحرف ای لیس اسما و لا فعلا- ص 71-74.
و هنا نقول للدکتور النجدی:ان تقسیم السنة الی الشهور و الایام تقسیم الهی(توقیفی)بینما تقسیم الیوم الی الساعات تقسیم وضعی تواضع لیه البشر. و لم ترد لفظة(الساعة)فی القرآن الکریم بمعنی الدقائق الستین المعروفة لدینا، اذ یمکن تقسیم الیوم الی(48) ساعة مثلا أو أقل أو اکثر ما دام الأمر لیس تکوینیا و انما هو عرفی اتفق علیه بنو الانسان، و خیر دلیل علی ذلک هو أن لفظة الساعة التی وردت فی القرآن الکریم لیس المراد بها الجزء من الیوم بقد ما تعنی آنا آناما، أو یوم الجزاء!
و علی هذا السؤال کیف یمکن اعتبار لفظ(الشیعة)مهما کان سلبا أو ایجابا دلیلا علی احقیة التشیع..و ماذا یقول المؤلف فی الآیة الکریمة التی استدل بها و وظفها لاستنتاجاته:(ثم لننزعن من کل شیعة أیهم أشدّ علی الرحمن عتیّا)!! أو قوله تعالی‏(و لقد اهلکنا اشیاعکم فهل من مدّکر)..الخ.
و قل مثل ذلک مما اورده عن سلاطین الجواذ قال:«و کما ورد فی القرآن الکریم العدد المطابق لأئمة العدل، کذلک ورد فی القرآن الکریم العدد المطابق لأئمة الجور الذین حکموا حتی الغیبة الکبری لمهدی هذه الأمة علیه السلام و هی سنة 329 ه...و قد ورد لفظ (سلطان)فی القرآن الکریم(37)مرة کما ورد لفظ(النفاق)و مشتقاته(37)مرة..» -ص 121.
و السؤال هنا هو:لماذا تتوقف حرکة التاریخ عند الغیبة الکبری؟، و ما هو السر فی ذلک..؟!، و هل ان أئمة الجور بعد الغیبة لیسوا اسوأ ممّن قبلهم...؟!و لمذا کانت الموائمة بین النفاق و السلطان..و لم تکن بین الظلم و السلطان..أو بین الور و السلطان..؟!فهل ان التوافق فی العدد هو الذی حدا بالمؤلف أن یربط بین السلطان و النفاق..؟!و اذا کان الأمر کذلک فبأ مکاننا ان نوائم بین العدید من المواضع الأخری، و ربما بین تلک التی لا علاقة أو موائمة بینها..و هذا ما یؤدی بالتالی الی فقدان الضابط فی اختیار الالفاظ و مشتقاتها و موائماتها..
تساؤلات عدیدة أخری تظل حائرة..و تبقی تنتظر الجواب.

 

جمعه 31 شهریور 1391  12:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سید رضی و «تلخیص البیان فی مجازات القرآن»

سید رضی و «تلخیص البیان فی مجازات القرآن»

مهدی تجلیل

سید رضی در نیمه دوم قرن چهارم هجری می‏زیست، او به سال 359 هجری متولد شد و در سال 406 هجری وفات یافت.
سید، قرآن مجید را از شیخ ابو اسحاق ابراهیم بن احمد بن محمد طبری فرا گرفت و در اندک زمانی موفق به حفظ تمامی آن شد.سپس رشته تحقیقات بیانی را به دست گرفته و در پدید آمدن سبک و تطور بلاغی خود پیشگام شده است.
سید رضی با ذوق ادبی و شمّ بلاغی خاصّی که از پدران بزرگ خود به ارث برده بود، و با استعداد ادبی و شعری مخصوص، به جست‏وجو و تتبع پرداخت و به نگارش کتاب«تلخیص البیان فی مجازات القرآن»دست یازید. وی در روزگار خویش سه تن از خلفای عباسی به نام‏های المطیع للّه، الطائع للّه و القادر باللّه را درک کرد.

معرفی کتاب تلخیص البیان فی(عن)مجازات القرآن (1)

این کتاب نخستین کتاب کاملی است که در قرآن هدف واحدی را تعقیب می‏کند و آن خط سیر مجازات و استعارات در کلام خداوندی است.این حرکت مهم بلاغی که در یک موضوع خاص در قرآن کریم انجام گرفته است، نشان می‏دهد که سیّد رضی کسی است که نخستین گام را در تعریف مجازات و استعارات قرآن برداشته و به تألیفی مستقل در این باره پرداخته است.
سید رضی، در این کتاب سوره سوره و آیه آیه قرآن را بررسی کرده است.در مزیت آن همین بس که تاکنون هیچ کتابی در مجازات قرآن، نتوانسته است با آن برابری کند. ملا کاتب چلبی، صاحب کتاب«کشف الظنون»، در این باره چنین آورده است:«عزالدین بن عبد السلام، دانشمند معروف مصری(در گذشته به سال 660 ه)، کتابی به نام مجاز القرآن نوشته که جلال الدّین سیوطی (در گذشته به سال 911 ه)آن را به صورت فشرده به نام مجاز الفرسان الی مجاز القرآن نگاشته است.ولی هیچ یک از این‏ها در معنای بیان استعاری مجاز که در انحصار سید رضی بوده است، به پایه تلخیص البیان نمی‏رسند.»
در واقع می‏توان چنین داوری کرد که کتاب سید رضی، تفسیری ویژه در تبیین مجازات و استعارات قرآنی است که مؤلف در آن کم‏تر به بیان قصص و اخبار و مسائل فقهی و غیره اهتمام کرده است. (2)
کتاب تلخیص البیان، تفسیر کامل قرآن به معنای صحیح کلمه نیست، زیرا سید رضی آیات را کلمه کلمه شرح نکرده است؛کاری که طبری، نسفی، قرطبی، بیضاوی، ابن کثیر و...بدان پرداخته‏اند.بلکه قرآن را سوره به سوره در معرض پژوهش دقیق قرار داده و هر یک را از دیدگاه مجاز بیانی تحلیل کرده است.مثلا در

سیّد رضی و «تلخیص البیان فی مجازات القرآن»

مهدی تجلیل کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث سوره‏ای که 200 آیه یا بیش‏تر داشته است، جز ده آیه را به پژوهش مجازی اختصاص نداده است(آیاتی که در آن مجاز به کار نرفته، مورد تفسیر او قرار نگرفته‏اند). (3)
البته سید رضی در موضوع تفسیر قرآن کتاب دیگری با عنوان«حقائق التأویل»به رشته تحریر درآورده است.

ارزش علمی و ادبی کتاب تلخیص البیان فی مجازات القرآن

سید در آغاز کتاب«مجازات النبویّه»به جایگاه و ارزش کتاب تلخیص اشاره کرده و چنین آورده است: (4) «در زیبایی و ارزش این گنجینه، که به نام تلخیص البیان فی...نگاشته‏ام، لازم است بگویم، در تألیف آن راهی را پیموده‏ام که تاکنون پیموده نشده و دری را گشوده‏ام که تاکنون هیچ کس آن را نگشوده است.»

قراءات در تلخیص البیان

با دقت در عبارت‏های این کتاب کاملا روشن می‏شود که سید رضی بسیاری از آیات را بر اساس قرائت‏های غیر شاذّی آورده است که در عین حال با قرائت قرآنی موجود و در دسترس ما تفاوت دارد.به عبارت دیگر، او قرائت‏هایی را برگزیده است که با قرائت‏های هفتگانه متواتر و مشهور تناسب دارند؛ (5) به عنوان نمونه:
در سوره البقره در آیه‏«یخادعون الله و الذین آمنوا و م
[به تصویر صفحه مراجعه شود]
یخادعون الاّ انفسهم» (6) ، قرائت حمزه و کسائی و عاصم و ابن عامر را آورده است:«و ما یخدعون».
در سوره التحریم، قرائت«نصوحا»را با قرائت «نصوحا»آورده است که اولی به ضمّ نون و دومی به فتح نون است (7) :«یا ایّها الّذین آمنوا توبوا إلی اللّه توبة نصوح. (8)
ضمّ نون همان قرائت ابوبکر بن عیاش است که این قرائت را از عاصم بن ابی النجود گرفته است.

تألیفات سیّد رضی

به راستی در میان آثار بسیار ارزنده‏ای که سید رضی و معاصران او در دانش‏های گوناگون، چون:ادب، نحو، تاریخ، لغت، زبان‏شناسی، فقه، حدیث و کلام به جامعه ادبی و علمی تقدیم داشته‏اند، تألیفات سیّد، در این اقیانوس تحقیق، بسیار برجسته‏تر و موج‏انگیزتر بوده است.علاوه بر کتاب تلخیص البیان فی مجازات القرآن، سید رضی تألیفات دیگری نیز دارد که در این‏جا فهرست‏وار به آن‏ها اشاره می‏شود: (9)
1.نهج البلاغه
2.المجازات النبویّه
3.دیوان شعر، گردآوری توسط ابو حکیم الخبری
4.خصائص الائمه
5.حقائق التأویل فی متشابه التنزیل
6.معانی القرآن
7.الحسن من شعر الحسین
8.کتاب رسائل، گردآوری از ابو اسحاق الصّابی
9.اخبار قضاة بغداد
10.سیرة والده
11.انشراح الصدر فی مختارات الشعر.

زیرنویس

(1).الرضی، السید الشریف.تلخیص البیان فی مجازات القرآن.تحقیق.محمد عبدالغنی حسن.قم.منشورات مکتبة بصیرتی.1374 ه.ص 30.
(2)و(3).همان، ص 36، 37 و 61.
(4)و(5).همان منبع، ص 29 و 43.
(6).سورة البقرة، آیه 9.
(7).سید رضی، پیشین، ص 44.
(8).سورة التحریم، آیه 8.
(9).سید رضی، ص 101-97.
جمعه 31 شهریور 1391  12:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ما نزل من القرآن فی علی (علیه السلام )

ما نزل من القرآن فی علی (علیه السلام )

احمدبن محمد رازی حنفی - سیدعبدالعزیز طباطبایی یزدی
تألیف: احمدبن محمد رازی حنفی (قرن هفتم)
تحقیق: سید عبدالعزیز طباطبایی یزدی (م 1416)
چکیده :

محدّثان و مفسّران شیعی و سنّی، دهها کتاب و رساله مستقل در مورد آیات نازل شده در شأن امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام نوشته‏اند، که بخشی از میراث گرانقدر فرهنگ اسلامی در زمینه «اسباب النزول» را تشکیل می‏دهد.
یکی از این آثار، رساله‏ای است به نام «ما نزل من القرآن فی علی» [ علیه السلام ]، نوشته احمدبن محمد بن مظفر رازی، محدث و مفسّر و فقیه حنفی، که در قرن ششم و هفتم هجری قمری می‏زیسته است. این رساله کوتاه، 156 آیه از قرآن را در بردارد که در شأن امام علی علیه السلام نازل شده است.
این رساله، بر اساس نسخه خطی آن، موجود در کتابخانه سلیمانیه (در کشور ترکیه) برای نخستین بار منتشر می‏شود.

کلیدواژه ها :

قرآن، اسباب نزول / رازی حنفی، احمدبن محمد / علی بن ابی طالب علیه السلام، فضائل / علی بن ابی طالب علیه السلام، آیات قرآنی / امامت، ادّله قرآنی / امامت، آثار اهل سنت.

1 ـ مقدمه
1 ـ 1. آشنایی با مؤلف(1)

احمدبن محمدبن مظفر بن مختار رازی حنفی، زاده ری، مقیم در آقْسرا ـ که ابوالفضائل و ابوالمحامد کنیه‏اش بود ـ از دانشمندان حنفی قرن هفتم بود که پس از سال 631 در گذشت.
داوودی در طبقات المفسرین او را به عنوان «فقیه رازی حنفی صوفی مفسّر» ستوده و در باره‏اش گوید: «به دمشق آمد و در جامع آن شهر تفسیر قرآن گفت. سپس به روم رفت و متولی قضاوت و تدریس شد، و احادیث زیادی از مشایخ روایت کرد». (طبقات المفسرین، ج 1، ص 86)
ابن عدیم نیز در کتابی که در تاریخ شام نگاشته، در باره‏اش گوید: «احمدبن مظفر بن مختار، ابوالعباس رازی، قاضی فقیه ادیب شاعر حنفی، متولّی قضاوت در روم ...» (بغیة الطلب، ج 3، ص 1149)
در کتابهای ایضاح المکنون ج 1 ص 174 و معجم المؤلفین، ج 2 ص 158 نیز در باره او مطالبی آمده است.
از آثار او، «حجج القرآن» است که در مصر، توسط مکتبة محمود صبیح چاپ شده است.
وی همچنین «بذل الحبا فی فضل آل العبا» را نوشته، که در اجازه‏ای که به شاگردش کمال الدین جمشیدبن یهوذا داده، از آن نام می‏برد.
این اجازه، در تاریخ ذی العقده 631 در مدرسه مظفریه در شهر آقْسرا(1) صادر شده، و متن آن در آخر کتاب «حجج القرآن» منتشر شده است.

2 ـ 1. در باره این رساله

یکی از از آثار ابن مختار، رسالـه‏ای است کوتاه با عنـوان «مانزل من القـرآن فی علـی» ]علیه السلام ].
محقق طباطبایـی که این رساله را شناسایـی کرده، در وصف آن می‏نویسد: «نسخه‏ای خطی از آن در مجموعه لاله لی ـ ضمن مجموعه رسائل به شماره 3739 ـ در کتابخانه سلیمانیه در اسلامبول دیدم. تمام این مجموعه، رسائل این مؤلف است که نصرالله بن محمد قصری در سال 738 کتابت کرده، و رساله مورد نظر ما، در این مجموعه، از برگ 21 ـ ب آغاز می‏شود.(1) من در سفر خود به ترکیه به سال 1397 هجری قمری، نسخه‏ای از آن نوشتم و ضمن مجموعه «نتایج الاسفار» جای دادم. در همین مجموعه، از حوزه‏ای از مؤلّف هست که به شرح حال خود اشاره کرده و می‏گوید:
و والدی محمد و سیّد *** و اَحمدُ الرحمان، و اسمی احمد
و بعده المختار جدّی الأقدم*** و جدّی المظفّر المعظّمُ
یخرج منه المؤمن الموحّد *** و مولدی الریّ و نعمُ المولدُ
و الحمدلله العلیّ الأعدلَ *** فرغت منها فی ربیع الأوّلِ
الی ثلاثین مع الستّمئه (2)*** بآقسرا فی اشهر منتمیه
مؤلف، در این رساله، 156 آیه از قرآن را که در فضیلت امام امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده، به شیوه ارسال مسلّم بیان می‏دارد.
به عبارت دیگر، مؤلّف، شأن نزول این آیات را به قدری روشن می‏دانسته که نیازی به ذکر حدیث و سند و بررسی آنها ندیده و در کمال اختصار، این آیات را آورده است.(3)البته با وجود همان اختصار، راهنمایی مفید برای پژوهشگران است که تفصیل را از کتابهای تفسیر و حدیث به دست آورند.

3 ـ 1. درباره موضوع

در باره آیات نازله در شأن امیرالمؤمنین یا دیگر ائمه معصومین علیهم السلام، کتابهای زیادی نوشته شده است. علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی کتابهایی در این موضوع، از دانشمندان و محدّثان پیشین نام می‏برد. از جمله:
ابواسحاق ابراهیم ثقفی (م 283)، ابونعیم اصفهانی (م 430)،(4) ابی احمد عبدالعزیز جلودی (م 332)، ابوالفرج اصفهانی زیدی (م 356)، ابن ابی الثلج (م 325)،
ابن اورمه قمی، ابوعبدالله مرزبانی (م 378)، ابوموسی مجاشعی (قرن سوم)، ابن حجام (قرن چهارم)،(1) عبدالعزیز جلودی (م 332)، ابن عیاش جوهری (م 401).(2)
همچنین از آثار محدثان و مفسّران عامّه در این موضوع، می‏توان از آثار اینان یاد کرد:
ابوالحسین احمد قزوینی، حسین بن حکم حبری (م 286)، ابوبکر شیرازی، حاکم حسکانی (قرن پنجم)، حاکم جشمی (م 494)(3)
در میان آنچه تاکنون منتشر شده، از این کتابها می‏توان نام برد:
ـ تنبیه‏الغافلین،حاکم جشمی،تحقیق:محمدرضا انصاری قمی. تهران: کتابخانه مجلس.
ـ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، تحقیق: محمدباقر محمودی. تهران: سازمان چاپ وزارت ارشاد.
ـ تفسیر الحبری، حبری، تحقیق: سید محمدرضا حسینی جلالی، بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1408 ق.
در مقدمة‏التحقیق تفسیر حبری، فهرست بیش از شصت کتاب در موضوع آیات مربوط به امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است.

4 ـ 1. در باره محقّق و مصحّح

دانشمند وارسته و پژوهشگرِ کم مانند، مرحوم آیة الله سید عبدالعزیز طباطبایی، در سال 1348 هجری قمری، درخانواده‏ای علمی و اصیل در نجف اشرف زاده شد. نسب او از طرف پدر و مادر به فقیه بزرگ شیعه مرحوم آیة‏الله سید محمد کاظم یزدی صاحب عروة‏الوثقی می‏رسد. دروس حوزوی را نزد اساتیدی پارسا و دانشور، همچون: سید هاشم حسینی تهرانی، سید جلیل یزدی، شیخ صدرا باد کوبی، سید علی علامه فانی اصفهانی، سید عبدالهادی شیرازی، سید ابوالقاسم خوئی فرا گرفت. و بیش از ربع قرن در جوار شیخ آقا بزرگ تهرانی و شیخ عبدالحسین امینی ـ در مقام شاگرد و همکار و همدست ـ به تحقیق، کتابشناسی، نسخه‏شناسی و فهرست نگاری اشتغال داشت. در ول سالهای اقامت پر برکت در نجف و قم، ده‏ها محقّق را به شیوه خاصّ پدرانه تربیت کرد، و بیش از صد کتاب و مقاله و رساله نگاشت یا تحقیق و تصحیح کرد، که اکثر آنها هنوز منتشر نشده است.(1)
تا آخرین شب عمر خود ـ هفتم ماه رمضان 1416 هجری قمری ـ ارشادهای پدرانه خود به اهل تحقیق را ادامه داد، چنانکه کتابخانه‏اش (در شهر قم) پس از رحلت آن فقید، همچنان در خدمت محقّقان است.(2)

5 ـ 1. سخن آخر

«نتائج الاسفار» یکی از دفاتری است که یادگارهایی از سفرهای پربار علمی محقق طباطبایی را در بر دارد. این کتاب ـ که اصل آن، هم اکنون در کتابخانه ایشان در قم موجود است ـ شـامـل قطعاتـی منتخب از کتابها و رساله‏های مختلف خطّـی در فضائـل اهل بیت علیهم‏السلام است، که متن کامل بعضی از رسائل نیز در آن آمده است.
یکی از رسائل این مجموعه، رساله «ما نزل من القرآن فی علی» [ علیه السلام [ نوشته احمدبن محمد رازی حنفی است که اینک با همکاری جناب آقای سید علی طباطبایی فرزند مرحوم محقق طباطبایی و مسئول کتابخانه آن فقید، برای نخستین بار به محضر اهل تحقیق عرضه می‏شود، و در اینجا باید همکاری ایشان را سپاس گزاریم.
این اثر، از جمله آثار محقّق فقید ما است که فرصت تحقیق کامل بر روی آن نیافته‏اند، وگرنه ممکن بود به نوعی کاملتر از این ارائه شود.
با درود به روح والای معظّم له، خوانندگان فرهیخته را به بهره‏گیری از این رساله نفیس قرن هفتم فرا می‏خوانیم.
دفتر نشریه سفینه

2 ـ متن رساله

ما نزل من القرآن فی علی
لاحمد بن محمّد بن المظفر بن المختار الرازی
نسخة ضمن مجموعة من مؤلفاته فی مکتبة لاله لی رقم 3739 فی المکتبة السلیمانیة بخط نصراللّه بن محمّد القصری، تاریخها سنة 738.
الورقة 21 / ب.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی نبیه محمّد و آله أجمعین.
و بعد فهذا ذکر الآیات التی نزلت فی الامام أمیرالمومنین علی بن أبی طالب علیه السلام.
[ 1 ] أ: انّما ولیکم اللّه و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکوة وهم راکعون. [ المائده، 55 ]
[ 2 ] ب: یا أیّها الرسـول بلّغ ما أُنـزل الیک مـن ربک و ان لم تفعـل فما بلّغت رسالتـه. ]المائده، 67 ]
[ 3 ] ج: انّ اللّه یأمـر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربـی و ینهـی عن الفحشاء، الآیة. ]النحل، 90 ]
[ 4 ] د: یا أیها الذین آمنوا اتقواللّه و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا. الایة. [ الحدید، 28 ]
[ 5 ] هـ: و أن لـو استقامـوا علـی الطـریقـة لاسقیناهـم مـاءً غـدقـا لنفـتنهـم فیه، الآیة. ]الجن، 16 ]
[ 6 ] و: فأما الذین آمنوا فیعلمون انّه الحق من ربهم. [ البقره، 26 ]
[ 7 ] ز: الم أحسب الناس ...، الآیة. [ العنکبوت، 1 و 2 ]
[ 8 ] ح: ذلک بأنّهم اتبعوا ما أسخط اللّه وکرهوا رضوانه فاحبط أعمالهم. ]محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، 28 ]
[ 9 ] ط: واللّه یدعو الی دارالسلام و یهدی من یشاء الی صراط مستقیم. [ یونس، 25]
[ 10 ] ی: و لئن قتلتم فی سبیل اللّه أو متم لمغفرة من اللّه و رحمة خیر مما یجمعون. [ آل عمران، 157 ]
[ 11 ] یا: للذین احسنوا الحسنی و زیادة. [ یونس، 26 ]
[ 12 ] یب: و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله. [ المائدة، 5 ]
[ 13 ] یج: و انّی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی. [طه، 82 ]
[ 14 ] ید: فستعلمون من أصحاب الصراط السوی و من اهتدی. [ طه، 135 ]
[ 15 ] یه: فابی أکثر الناس الّا کفورا. [ الفرقان، 50 ]
[ 16 ] یو: ذلک بانّهم کرهوا ما أنزل الله فاحبط أعمالهم. [ محمد صلی الله علیه و آله، 9 ]
[ 17 ] یز: ولکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و انّک لتهدی الی صراط مستقیم. ]الشوری، 52 ]
[ 18 ] یح: فاستمسک بالذی أُوحی الیک انّک علی صراط مستقیم. [ الزخرف، 43 ]
[ 19 ] یط: فأمّا الذین آمنوا باللّه و اعتصموا به، الآیة. [ النساء، 175 ]
[ 20 ] ک: ولو أنّهم فعلوا ما یوعظون به لکان خیرا لهم ... الآیة. [ النساء، 66 ]
[ 21 ] کا:وان تظاهرا علیه فانّ اللّه هومولاه و جبریل و صالح المؤمنین. ]التحریم، 4 ]
[ 22 ] کب: یا أیّها الذین آمنوا اتقوا اللّه و کونوا مع الصادقین. [ التوبة، 119 ]
[ 23 ] کج: انّما أنت منذر و لکل قوم هاد. [ الوعد، 7 ]
[ 24 ] کد: أفمن کان علی بینّة من ربه ویتلوه شاهد منه. [ هود، 17 ]
[ 25 ] که: و من عنده علم الکتاب. [ الرعد، 43 ]
[ 26 ] کو: والذی جاء بالصدق و صدق به. [ الزمر، 33 ]
[ 27 ] کز: والملائکة یسبحون بحمد ربهم ویستغفرون لمن فی الأرض.[ الشوری،5 ]
[ 28 ] کح: یا أیّها الذین آمنوا اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدی نجواکم صدقة، الأیة. [ المجادلة، 12 ]
[ 29 ] کط: انّما المومنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون. [ الحجرات، 15 ]
[ 30 ] ل: أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجدالحرام کمن آمن باللّه و الیوم الآخر و جاهد فی سبیل الله، الآیه. [ التوبة، 19 ]
[ 31 ] لا: حم عسق. [ الشوری، 1 ]
[ 32 ] لب: انّما یخشی اللّه من عباده العلماء. [ فاطر، 28 ]
[ 33 ] لج: و تعیها أُذن واعیة. [ الحاقة، 12 ]
[ 34 ] لد: قل بفضل اللّه و برحمته، الآیة. [ یونس، 58 ]
[ 35 ] له: یا أیها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافة. [ البقرة، 208 ]
[ 36 ] لو: و والد و ما ولد. [ البلد، 3 ]
[ 37 ] لز: و بالوالدین احسانا. [ الاسراء، 23 ]
[ 38 ] لح: النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم. [ الأحزاب، 6 ]
[ 39 ] لط: و کفی اللّه المؤمنین القتال، [ الأحزاب، 25 ] أی: بعلی.
[ 40 ] م: و من الناس من یشتری نفسه ابتغاء مرضات اللّه، الآیة. [ البقرة، 207 ]
[ 42 ] مب:(1) فاما نذهبنّ بک فانّا منهم منتقمون. [ المؤمنون، 41 ]
[ 43 ] مج: و انّا علی ان نریک ما نعدهم لقادرون. [ المؤمنون، 95 ]
[ 44 ] مد: قل هل ننبئکم بالاخسرین أعمالا. [ الکهف، 103 ]
[ 45 ] مه: السابقون السابقون أُولئک المقربون، الآیة. [ الواقعة، 10 و 11 ]
[ 46 ] مو: هذان خصمان اختصموا فی ربهم. [ الحج، 19 ]
[ 47 ] مز: و اذان من اللّه و رسوله الی الناس یوم الحج الأکبر ... الآیة. [ التوبة، 3 ]
[ 48 ] مح: ولا جنبا الّا عابری سبیل حتی تغتسلوا. [ النساء، 43 ]
[ 49 ] مط: الذین ینفقون أموالهم بالیل و النهار سرا و علانیة ... الأیة. [ البقرة، 274 ]
[ 50 ] ن: ان الذین اجرموا کانوا من الذین آمنوا یضحکون. [ المطففین، 29 ]
[ 51 ] نا: طوبی لهم و حسن مآب. [ الوعد، 29 ]
[ 52 ] نب: یا أیّها الذین آمنوا، فی جمیع القران.
[ 53 ] نج: و سیجزی اللّه الشاکرین. [ آل عمران، 144 ]
[ 54 ] ند: ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان. [ الحشر، 10 ]
[ 55 ] نه: سورة محمّد کل ما فیها من: الذین آمنوا ـ و هو سبعة ـ فی علی. و ما فیها من: الذین کفروا ـ و هی سبعة ـ فی اعدائه من بنی أمیة.
[ 56 ] نو: انّ الذین آمنوا و عملواالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا. [ مریم، 96 ]
[ 57 ] نز: فانّما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین ... الآیة. [ مریم، 97 ]
[ 58 ] نح: ثم افیضوا من حیث أفاض الناس. [ البقرة، 199 ]
[ 59 ] نط: أم یحسدون الناس علی ما آتاهم اللّه من فضله. [ انساء، 54 ]
[ 60 ] س: ولسوف یعطیک ربک فترضی. [ الضحی، 5 ]
[ 61 ] سا: فی بیوت أذن اللّه أن ترفع و یذکر فیها اسمه، الآیة. [ النور، 36 ]
[ 62 ] سب: رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکراللّه، الآیة. [ النور، 37 ]
[ 63 ] سج: انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا. ] الاحزاب، 33 ]
[ 64 ] سد: فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم ... الآیة. [ آل عمران، 61 ]
[ 65 ] سه: انّ مثل عیسی عنداللّه کمثل آدم خلقه من تراب، الآیة. [ آل عمران، 59 ]
[ 66 ] سو: سلام علی آل یاسین [ الصافات، 130 ].
[ 67 ] سز: لیسوا سواء من أهل الکتاب .. الآیة [ آل عمران، 113 ].
[ 68 ] سح: و جعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا [السجدة، 24 ].
[ 69 ] سط: و انّ هذا صراطی مستقیما فاتبعوه [ الانعام، 153 ].
[ 70 ] ع: ولا یتخذوا من دون اللّه و لا رسوله ولا المؤمنین ولیجة. [ التوبة، 16 ]
[ 71 ] عا: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه ... الآیة [الأحزاب، 23].
[ 72 ] عب: انّ اللّه اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین [ آل عمران، 33].
[ 73 ] عج: هـذا ذکـر مـن معـی و ذکـر من قبـلی بل أکثـرهم لا یعـلمون الـحق فهم معـرضون [ الانبیـاء، 24 ].
[ 74 ] عد: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا ... الآیة[ فاطر، 32 ].
[ 75 ] عه: فاسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون] النحل، 43[ .
[ 76 ] عو: قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون[ الزمر، 9[ .
[ 77 ] عز: کذبوا بآیاتنا کلها[ القمر، 42[ .
[ 78 ] عح: و ان المساجد للّه ... الخ[ الجن، 18].
[79] عط:یاأیّها الذین‏آمنوااطیعوا اللّه واطیعوا الرسول وأُولی الأمرمنکم[النساء، 59].
[ 80 ] ف: یحکم به ذوا عدل منکم [ المائدة، 95].
[ 81 ] فا: فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم [النساء، 65].
[ 82 ] فب: انّ اللّه یأمرکم ان تؤدوا الأمانات الی أهلها[ النساء، 58].
[ 83 ] فج: لتسئلن یومئذ عن النعیم] التکاثر، 58].
[ 84 ] فد: فوربک لنسألنهم أجمعین ... الآیة. [ الحجر، 92 ]
[ 85 ] فه: أُولو الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب اللّه [ الانفال، 75].
[ 86 ] فـو: فلـو لا کـان مـن القـرون مـن قبلکـم أولـو بقیـة ینهـون عـن الفسـاد ... الآیـة ]هود، 116].
[ 87 ] فز: قل هذه سبیلی أدعو الی اللّه علی بصیرة أنا و من اتبعنی [ یوسف، 108].
[ 88 ] فح: و مثل کلمة طیبة کشجرة طیبة، الآیة] ابراهیم، 26].
[ 89 ] فط: اصبروا و صابروا و رابطوا] آل عمران، 200].
[ 90 ] ص: فأذن مؤذن بینهم ان لعنة اللّه علی الظالمین ]الاعراف، 44].
[ 91 ] صا: ثلة من الأولین و قلیل من الآخرین [الواقعة، 13].
[ 92 ] صب: یومئذ تحدث أخبارها] الزلزلة، 4].
[ 93 ] صج: اخرجنا لهم دابة من الأرض ]النمل، 82].
[ 94 ] صد: ما ضربوه لک الّا جدلاً. ]الزخرف، 58].
[ 95 ] صه: یوم تبیض وجوه و تسود وجوه [آل عمران، 106].
[ 96 ] صو: أُولئک هم خیرالبریة [البینة، 7].
[ 97 ] صز: الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکراللّه ... الآیة ]الرعد، 28].
[ 98 ] صح: الا أصحاب الیمین [المدثر، 39].
[ 99 ] صط: و اما ان کان من أصحاب الیمین فسلام لک من أصحاب الیمین [الواقعة، 90 ـ 91].
[ 100 ] ق: و استعینوا بالصبر و الصلوة و انّها لکبیرة الّا علی الخاشعین ] البقرة، 45].
[ 101 ] قا: و بئر معطلة و قصر مشید [الحج، 45].
[ 102 ] قب: واذا النفوس زوجت [التکویر، 7].
[ 103 ] قج: احشروا الذین ظلموا و ازواجهم ]الصافات، 22].
[ 104 ] قد: کلمة الذین کفروا السفلی و کلمة اللّه هی العلیا [التوبة، 40].
[ 105 ] قه: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها ]الأنعام، 160].
[ 106 ] قو: فما لنا من شافعین ]الشعراء، 100].
[ 107 ] قز: فلو ان لناکرة فنکون من المؤمنین ]الشعراء، 102].
[ 108 ] قح: فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا باللّه وحده، الآیة ]غافر، 84].
[ 109 ] قط: وحیل بینهم و بین ما یشتهون، الآیة [سبأ، 54].
[ 110 ]قی: لا یتخذ المؤمنون الکافرین أولیاء من دون المؤمنین ]آل عمران، 28].
[ 111 ] قیا: انّ المنافقین فی الدرک الأسفل من النار، الأیة ] النساء، 145].
[ 112 ] قب: ولتعرفنّهم فی لحن القول ] محمد صلی الله علیه و آله، 30].
[ 113 ] قیج: کتاب مرقوم [المطففین، 20].
[ 114 ] قید: و أنی لهم التناوش من مکان بعید ]سبأ، 52].
[ 115 ] قیه: و انّک لعلی خلق عظیم[القلم، 4 ].
[ 116 ] قیو: أفمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستوون ... الآیة [السجدة، 18 ].
[ 117 ] قیز: و یقولون آمنا باللّه و بالرسول ... الآیة[ النور، 47 ].
[ 118 ] قیح: ما یکون من نجوی ثلاثة الّا هو رابعهم ... الآیة[ المجادلة، 7 ].
[ 119 ] قیط: أم یحسبون انّا لا نسمع سرهم و نجواهم[ الزخرف، 80 ].
[ 120 ] قک: و من یرد فیه بالحاد بظلم ... الأیة[ الحج، 25 ].
[ 121 ] قکا: أم أبرموا أمرا فانّا مبرمون[ الزخرف، 79].
[ 122 ] قکب: یحلفون باللّه ما قالوا، الآیة[ التوبة، 74].
[ 123 ] قکج: انّ الذین ارتدوا علی أدبارهم، الآیة[ محمد صلی الله علیه و آله، 25].
[ 124 ] قکه: الظانین بالله ظن السوء، الآیة. [ الفتح، 6 ]
[ 125 ] قکه: فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک ... الآیة [ هود، 12 ]
[ 126 ] قکو: وتری الظالمین لمّا رأوا العذاب ... الآیة. [ الشوری، 44 ]
[ 127 ] قکز: وقال‏الذین آمنواانّ الخاسرین‏الذین خسروا أنفسهم،الآیة.[الشوری،45]
[ 128 ] قکح: و من الناس من یعجبک قوله، الآیة. [ البقرة، 204(1)]
[ 129 ] قکط: الم‏تر الی الذین بدلوا نعمة اللّه کفرا. [ ابراهیم، 28 ]
[ 130 ] قـل: ان نشـأ ننـزل علیهـم مـن السمـاء آیـة فظلـت أعناقهـم لهـا خـاضـعیـن. ]الشعراء، 4 ]
[ 131 ] قلا: فلما نسوا ما ذکروا به، الآیة. [ الاعراف، 165 ]
[ 132 ] قلب: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض، الآیة. [ القصص، 5 ]
[ 133 ] قلج: وعد الله الذین آمنوا منکم و عملواالصالحات لیستخلفهنّم فی الأرض، الآیة. [ النور: 55 ]
[ 134 ] قلد: قل لا أسألکم علیه أجرا الّا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا. ]الشوری، 23 ]
[ 135 ] قله: فآت ذا القربی حقه. [ الروم، 38 ]
[ 136 ] قلو: فلله و للرسول ولذی القربی. [ الحشر، 7 ]
[ 137 ] قلز: و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا، الآیة. [ الفرقان، 54 ]
[ 138 ] قلح: الذین قال لهم الناس انّ الناس قد جمعوا لکم ... الآیة. [آل عمران،173]
[ 139 ] قلط: قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه. [ آله عمران، 31 ]
[ 140 ] قم: واذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم ألست بربکم [ الاعراف، 172 ] و محمد نبیکم و علی امامکم، قال أبو جعفر الباقر: ما نزل جبریل بها الّا هکذا.
[ 141 ] قما: لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینّه. [ الانفال، 42 ]
[ 142 ] قمب: و النجم اذا هوی. [ النجم، 1 ]
[ 143 ] قمج: سأل سائل بعذاب واقع للکافرین. [ المعارج، 1 و 2 ]
[ 144 ] قمد: واذ صرفنا الیک نفرا من الجن، الآیة. [ الاحقاف، 29 ]
[ 145 ] قمه: لا تجد قوما یؤمنون باللّه و الیوم الآخر. [ المجادلة، 22 ]
[ 146 ] قمو: واذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا، الآیة. [ البقرة، 14 ]
[ 147 ] قمز: یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام ... الآیة. [ البقرة، 183 ]
[ 148 ] قمح: و علی الأعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم، الآیة. [ الاعراف، 46 ]
[ 149 ] قمط: والسابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار، الآیة. [ التوبة، 100 ]
[ 150 ] قن: وفی الأرض قطع متجاورات، الآیة. [ الرعد، 4 ]
[ 151 ] قنا: و ان من شی‏ء الّا یسبح بحمده، الآیة. [ الاسراء، 44 ]
[ 152 ] قنب: ان الذین سبقت لهم منّا الحسنی أُولئک عنها مبعدون. [ الانبیاء، 101]
[ 153 ] قنج: أفـمن وعدنـاه وعـدا حسنـا فهـو لاقیـه کمـن متعناه متاع الحیاة الدنیا ... الآیة. ]القصص، 61 ]
[ 154 ] قند: والذین یـؤذون المـؤمنین و المـؤمنات بغـیر ما اکتـسبوا فـقد احـتملوا ... الآیة. ]الاحزاب، 58 ]
[ 155 ] قنه: و اسأل من أرسلنا من قبلک من رسلنا، الآیة. [ الزخرف، 45 ]
[ 156 ] قنو: مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان ... یـخرج منهما اللؤلؤ والمرجان. [ الرحمن، 19 ـ 22 ]
[ 157 ] قنز: یوفون بالنذر و یخافون یوما کان شره مستطیرا، الآیات. [ الانسان، 7 ]
فذلک کله مائة وست و خمسون آیة نزلت فی فضل علی و أولاده علیهم السلام.

پی نوشت ها:

1 ـ برگرفته از کتاب «اهل البیت علیهم السلام فی المکتبة العربیة» نوشته علامه محقق فقید سید عبدالعزیز طباطبایی یزدی، ص 64 ـ 65 و 454 ـ 455.
1 ـ محقق طباطبایی می‏نویسد: از این عبارت بر می‏آید که او در آق سرا قاضی بوده و مدرسه‏ای به نامش برپا شده است. (اهل البیت فی المکتبة العربیة، ص 65).
1 ـ چنانکه از دست نوشته مرحوم طباطبایی، بر می‏آید، این رساله برگ 21 تا 23 مجموعه یاد شده است.
2 ـ ر.ک. اهل البیت علیهم السلام فی المکتبة العربیة، ص 454 ـ 455.
3 ـ فقط ذیل آیات شماره‏های 39، 52، 55، 140، توضیحاتی مختصر ـ در حدّ چند کلمه ـ آمده است.
4 ـ اصل کتاب او به دست نیامده، ولی بخشی از آن بازسازی شده و تحت عنوان «النورالمشتعل من کتاب ما نزل» منتشر شده است (تحقیق: محمدباقر محمودی، چاپ تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد 1406 ق.)
1 ـ بخشی از این تفسیر نیز بازسازی و منتشر شده است. (قم: انتشارات دلیل ما).
2 ـ ر.ک. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 19، ص 28 ـ 30.
3 ـ ر.ک. اهل البیت علیهم السلام فی المکتبة العربیة، ص 444 ـ 455، 103 ـ 104، 261 ـ 264.
1 ـ در میان آثار منتشر شده، می‏توان از این آثار یاد کرد: الغدیر فی التراث الاسلامی، اهل البیت علیهم‏السلام فی المکتبة‏العربیة، مکتبة‏العلامة الحلّی، فهرست منتجب الدین، موقف الشیعة من هجمات الخصوم، فهرس مکتبة امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، معجم اعلام الشیعة.
2 در باره ایشان بنگرید: «المحقق الطباطبائی فی ذکراه السنویة الأولی» (یادنامه نخستین سالگرد ایشان در سه جلد)، قم: مؤسسة‏آل البیت، 1417 ق.؛ نیز: کتاب ماه کلیات، شماره 69 و 70، شهریور و مهر 1382، (ویژه بزرگداشت شیخ آقا بزرگ تهرانی و سید عبدالعزیز طباطبایی).
1 ـ در اصل، چنین است که شماره «ما = 41» را ندارد.
1 دلالت این آیه بر فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام، از طریق بیان ویژگی‏های دشمنان آن حضرت است، مانند آنچه مؤلف ذیل آیه شماره 55 بیان داشت.

 
جمعه 31 شهریور 1391  12:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قاضی عبدالجبار و بلاغت قرآن

قاضی عبدالجبار و بلاغت قرآن

محمد علوی مقدم

ابو الحسن عبد الجّبار اسد آبادی 1 ، متوفی به سال 415 هجری، قاضی القضاة آل بویه، از دانشمندانی است که کتب فراوانی، در زمینه علوم قرآنی و مسائل کلامی نوشته و متاسّفانه بسیاری از آثار او به دست نیامده و بسیاری از کتب و تصانیف او، از میان رفته و برخی از نسخ خطّی آثارش نیز تا چندی پیش در کتابخانه‏های یمن محبوس بود.
مهمّ‏ترین آثار قاضی عبد الجبّار عبارت است از:
1-متشابه القرآن.که سالیان دراز، این کتاب از انظار دانشمندان دور مانده بود و سرانجام به وسیله هیأتی که در سال 1952 میلادی از دار الکتب مصر به کشور یمن، اعزام شدند، کتاب شناسائی گردید و سپس با تصحیح و تحقیقات دکتر عدنان محمد زر زور، در قاهره در دو مجلّد، چاپ شد 2 .
2-تنزیه القرآن عن المطاعن.که برخی از این کتاب فقط به اسم«التنزیه» اسم برده‏اند 3 این کتاب یک بار در سال 1329 هجری قمری در مصر، چاپ شده و بار دیگر در سال 1966 میلادی در بیروت به زیور طبع آراسته گردیده است.
3-مهمّ‏ترین تألیف قاضی عبد الجبّار کتاب«المغنی فی ابواب التوحید و العدل»می‏باشد که وزارت ارشاد ملّی مصر در سال 1960 میلادی به چاپ کتاب مزبور، در مجلّدات گوناگون مبادرت ورزید.
مجلّد شانزدهم کتاب مزبور به اسم«اعجاز القرآن»در سال 438صفحه در مصر، جداگانه چاپ شده و در آن، بحث مشبعی، از مسأله اعجاز قرآن و مسائل مربوط به قرآن و نبوّت پیامبر اکرم«ص»و اینکه قرآن، معجزه است و در حدّ اعلای بلاغت و دیگران از نظیره گویی بدان عاجز هستند، وجود دارد.
قاضی عبد الجبّار، فصلی از کتاب«اعجاز القرآن»را به فصاحت، اختصاص داده و در آن فصل، گفته است 4 :
چرا کلامی فصیح و به چه دلیل کلامی بر کلام دیگر، رجحان دارد؟!
در این فصل، قاضی عبد الجبّار، عقیده شیخ و استاد خود، ابو هاشم جبّائی، را بیان کرده و گفته است:کلام را به جهت جزالت لفظ و خوبی معنایش فصیح گویند و چنانچه لفظ جزیل باشد و معنی سست، کلام، فصیح نخواهد بود و لازم است که کلام فصیح هر دو جنبه را رارا باشد و هر دو چیز را جامع.
سپس افزوده است که در نظر ابو هاشم جبّائی، فصاحت کلام، تنها در نظم کلام نیست و نظم نمی‏تواند مفسّر فصاحت کلام باشد، در واقع با بیان این مطلب، قاضی عبد الجبّار خواسته است که عقیده جا حظ و دیگر کسانی که بر آنند که اعجاز قرآن، در نظم و شیوه خاصّ آنست، ردّ کند و بگوید که علاوه برنظم، لفظ و معنی نیز حائز اهمیّت هستند.
به عبارت دیگر، قاضی عبد الجبّار خواسته است بگوید که به عقیده ابو هاشم جبّائی، فصاحت به لفظ و معنی، بستگی دارد، یعنی اگر لفظ جزیل باشد و معنی خوب، آن کلام فصیح است.
لیکن عبد الجبّار دقیق النظر، نظریّه استاد خود، ابو هاشم جبّائی-را بدون اشکال نمی‏داند و به همین جهت، در فصل بعد گفته است 5 :
ابو هاشم جبّائی، صورت ترکیبی کلام را در نظر نگرفته و حال آنکه این موضوع خود از مسائل اساسی بلاغت است؛و فصاحت تنها به لفظ و معنی، ارتباط ندارد بلکه در ضمّ کلمات و صورت ترکیبی آنها به طریق مخصوص نیز می‏باشد، بدین معنی که موفقیّت کلمه در جمله نیز حائز اهمیّت است.
همین نظریه عبد الجبّار را، پس از او، عبد القاهر جرجانی در کتاب «دلائل الاعجاز»بیان کرده است 6 .
در نظر عبد الجبّار، لفظ به تنهائی چندان اهمیّتی ندارد؛چه ممکن است لفظی در جمله‏ای، فصیح‏تر از همان لفظ در جمله دیگر باشد، همان‏طوری که معانی نیز به تنهائی چندان اهمیّتی ندارد؛زیرا گاه مشاهده شده که معنای واحدی را گوینده یا نویسنده‏ای بهتر از دیگری، بیان کند 7 .
عبد القاهر جرجانی نیز، همین مطلب را، در فصلی که از تفاوت میان حروف منظومه و کلم منظومه بحث کرده، نوشته است 8 و توضیح داده که اهمیّت و ارزش کلمه با دیگر کلمات مجاور آنست.
و خلاصه نظریاّت قاضی عبد الجبّار اینست که در فصاحت، فقط کیفیّت ترکیب، اهمیّت دارد و در نظر او کیفیّت ترکیب، رکن اساسی بلاغت و فصاحت است.
نصّ صریح قاضی عبد الجبّار، چنین است:
«اعلم ان الفصاحة لا تظهر فی افراد الکلام و انّما تظهر فی الکلام بالضّم علی طریقة مخصوصة...» 9
و همین نکته را عبد القاهر جرجانی، بدین صورت بیان کرده است 10 :
علّت اینکه کلامی برتر از کلام دیگر است، در کیفیّت ایراد و طریق آدای آنست.
کتب قاضی عبد الجبّار، چون غالبا در مسائل قرآنی است، از اهمیّت ویژه‏ای برخوردار می‏باشد؛زیرا در این کتب مباحث بلاغی نیز مورد بحث قرار گرفته و این‏ کتب برانگیزاننده بحث و مناظره شده و همّ قاضی عبد الجبّار، در کتابهایش بر اینست که ایرادات و اشکالات نادرست طاعنان و آنان که با اندیشه‏های ناقص خود، بظاهر تناقض‏هائی در آیات قرآنی، دیده‏اند پاسخ دهد.
قاضی عبد الجبّار عقیده دارد که کلام فصیح هم، درجات و مراتبی دارد و درجات کلام فصیح گوناگون است و می‏توان گفت که کلامی از جهت فصاحت از کلام دیگر برتر و فراتر است و کلامی هم فروتر و پست‏تر.و به همین جهت می‏توان گفت که اصولا تحدّی و معارضه و مبارزه‏طلبی، درست است؛زیرا با معارضه، می‏توان برتری کلامی را بر کلام دیگر، ثابت کرد.
روی همین اصل، قاضی عبد الجبّار، در کتاب«اعجاز القرآن»فصلی را به «بیان صحّة تحدّی بکلام فصیح»اختصاص داده است 11 .
آنچه مسلّم است اینست که پیامبر خود می‏گفته که این کلام از جانب خداست و اختصاص بدو دارد و آیه‏«...و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافا کثیرا».
سوره نساء/82
خود دلیل است بر اینکه قرآن، از سوی خدا نازل شده و حتّی گه‏گاه، حالت انتظار هم برای نزول، در آن حضرت بوده است و به قرآن هم تحدّی 12 می‏کرده و مردم را به معارضه فرا می‏خوانده و آن را، دلیل نبوّت خود قرار داده است ولی به علّت عالی بودن کلام و در مرتبه اعلی قرار گرفتن آن، کسی نتوانست، نظیر آن بیاورد، اینست که قاضی عبد الجبّار، فصلی از کتاب«اعجاز القرآن»خود را، بدین سخن اختصاص داد و گفت 13 :
«...انّ القرآن معجز...»
یعنی:اینکه می‏گوییم:قرآن معجز است معنایش اینست که برای دیگران دشوار بلکه غیر ممکن است که نظیر آن، در فصاحت و بلاغت، کلامی بیاورند و این عجز و ناتوانی، تنها درآوردن کلام و حروفی چون قرآن نیست و در نظم و تألیف به تنهائی هم، نیست بلکه در کلّ و مجموع اینهاست.قاضی عبد الجبّار، افزوده است که اصولا کسی نتوانست به قرآن نظیره‏گویی کند و همانند آن، کلامی بیاورد و چنانچه کسی بدان نظیره‏گویی می‏کرد، خبر آن، مسلّما به ما می‏رسید و ادّعای امیّة بن خلف جمحی را هم که گفته بود:
«لو نشاء لقلنا مثل هذا»
یعنی اگر بخواهیم ما هم می‏توانیم مثل قرآن آیاتی بگوییم.
قاضی عبد الجبّار، پاسخ داده که صرف ادّعا نمی‏تواند، دلیل بر انجام کاری باشد 14 .
و به قول ابو هاشم جبّائی، اگر کسی همچون آیات قرآنی نظیر و یا نظائری می‏آورد، مسلّما از نظر مردم، پنهان نمی‏ماند و همه‏جا بازگو می‏شد و ما هم، از آن آگاه می‏شدیم 15 .
قاضی عبد الجبّار، در کتاب«اعجاز القرآن»وجوه مختلف اعجاز قرآن و آراء گوناگونی که در این باره گفته شده، بازگو کرده است 16 بدین شرح:
الف-برخی قرآن را از آن جهت معجزه دانسته که در مرتبه اعلای فصاحت است و خارج از فصاحت معهود متداول.بنابراین معجزه است.
ب-عدّه‏ای نیز قرآن را از آن جهت معجزه دانسته که از نظم خاصّ خارج از نظم متداول معهود برخوردار است.
ج-بعضی هم، قرآن را معجزه دانسته، از آن جهت که افراد، قادر و توانا، به نظیره‏گویی بدان هستند ولی«صرفت هممهم عن المعارضة» * .
البته قانون«صرفه»را قاضی عبد الجبّار قبول ندارد و آن را به دلیل آیة:
(*)و این همان قانون«صرفه»است.
«قل لئن اجتمعت الإنس و الجنّ علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا.»
سوره اسراء/88
غیر قابل قبول دانسته؛زیرا اگر تعذّور و تعسّر و عدم معارضه و نظیره‏گویی به قرآن، از جهت«صرف همم»و باز گرداندن قدرتها باشد و نیرویی، قدرت معاندان را بگیرد و آنان را از نظیره‏گویی باز دارد، دیگر مسأله مظاهرات و معاونت که در آیه، بدان اشاره شده‏«...و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا»معنی و مفهومی ندارد؛زیرا مظاهرات و معاونت، با قدرت و تمکّن امکان دارد و تحقّق می‏یابد، نه با نداشتن قدرت و سلب تمکّن.و حال آنکه، از مفهوم آیه، چنین استنباط می‏شود که اینان اگر قادر و متمکّن هم باشند، نظیره‏گویی به قرآن برای‏شان، امکان ندارد 17 .
د-گروهی نیز، اعجاز قرآن را از جهت وجود معانی عالیه و دقّت نظر و هماهنگ بودن مطالب قرآنی، با عقل و منطق دانسته‏اند.
ه-برخی هم اعجاز قرآن را از آن جهت دانسته‏اند، که قرآن متضمّن اخباری است که در آینده پس از نزول قرآن، انجام گرفته شد و در واقع، قرآن از مغیبات، خبر داده 18 همچون آیه:
«هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیظهره علی الدین کلّه و لو کره المشرکون»
سوره توبه/33
و نیز آیه:
«لقد صدق اللّه و رسوله الرؤیا بالحقّ لتدخلنّ المسجد الحرام ان شاء اللّه آمنین...»
سوره فتح/27 که رؤیا به تحقّق پیوست و همان‏طوری که قرآن خبر داده بود، انجام شد.
و نیز آیه:
«الم.غلبت الروم.فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین.»
سوره روم/1 تا 5
که برطبق پیش‏بینی قرآن و همان‏طوری که قرآن خبر داده بود، آن خبرها صورت گرفت و در جنگ میان دو ابر قدرت دنیای قدیم(روم-ایران)و انهزام اولیّه روم از فرس که سرانجام آن به پیروی رومیان بر فرس، منتهی شد، همه را قرآن پیش‏بینی کرده بود و وعده قرآن، به تحقق پیوست.
و نیز آیه:
«و اذ یعدکم اللّه احدی الطائفتین انّها لکم و تودّون انّ غیر ذات الشوکة تکون لکم و یرید اللّه ان یحقّ الحقّ بکلماته و یقطع دابر الکافرین.»
سوره انفال/7
که سرانجام به انهزام مشرکین در جنگ بدر، منتهی شد.
و نیز آیه:
«وعدکم اللّه مغانم کثیرة تأخذونها فعجّل لکم هذه و کفّ ایدی الناس عنکم و لتکون آیة للمؤمنین و یهدیکم صراطا المستقیما.»
سوره الفتح/20
و نیز آیه:
«فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدّت للکافرین.»
سوره بقره/24
که در باب فصحای عرب است و در واقع از نظیره‏گویی به قرآن عاجز بودند و همان‏طوری که قرآن پیش‏بینی کرده بود، نتوانستند حتّی یک آیه همانند آن بیاورند 19 .
تمام همّ قاضی عبد الجبّار، در تألیفاتش، بر اینست که ایرادات و اشکالات نادرست طاعنان و آنان که با اندیشه‏های ناقص خود، بظاهر تناقض‏هایی در آیات قرآنی دیده‏اند، پاسخ دهد و از این راه، اعجاز قرآن را ثابت کند.اینست که وی فصلی از کتاب«اعجاز القرآن»خود را تحت عنوان«فصل فی الجواب عن مطاعن المخالفین فی القرآن»در پاسخ طاعنان نوشته است و سخن آنان را که بر تکرار و تطویل‏های آیات قرآنی، اشکال کرده‏اند و آن را مخلّ فصاحت دانسته‏اند، چنین پاسخ گفته است:
اصولا، عادت بر این جاری است که یک موضوع در مراحل گوناگون، و در موارد مختلف، جهت اغراض گوناگون به الفاظ مختلف، بیان شود و این شیوه، از معایب سخن نیست.
لیکن اگر تکرار، در موضوع باشد و یک بعینه تکرار شود، بدیعی است که آن کلام را، فصیح نگویند و آن را، عاری از فصاحت و بلاغت دانند.به عبارت دیگر، چنانچه در یک جمله یا چند جمله نزدیک به هم، یک کلمه چند بار تکرار شود و در واقع تکرار بی‏مورد باشد، آن تکرار از عیوب فصاحت شمرده می‏شود و در نتیجه، آن کلام را بلیغ ندانند.
ولی تکرار کلمات قرآنی و آیات ربّانی از نوع تکرارهای بی‏مورد نیست، بلکه تکرار کلمات و یا ذکر دوباره‏ای از آیات، جهت هدف خاصّ و برای منظور معیّنی می‏باشد.
مثلا، در پاسخ طاعنانی که گفته‏اند:
تکرار آیه‏«فبایّ آلاء ربّکما تکذّبان»در سوره«الرحمن»چه فایده‏ای دارد؟
قاضی عبد الجبّار گفته است 20 :
تکرار آیه مزبور، از نوع تکرارهای بی‏فایده نیست؛زیرا خدای بزرگ در سوره «الرحمن»مرتّبا نعمتهائی را ذکر کرده و پس از ذکر هر نعمت گفته است:
«فبایّ آلاء ربّکما تکذّبان».
تکرار آیه، جهت برشمردن نعماء الهی و یادآوری بندگان خدا و آگاه کردن آنان است، از قدرت خدا و لطف خدا نسبت به بندگان؛زیرا در سوره«الرحمن» نعم الهی یکی پس از دیگری بیان شده و خدای بزرگ نیز جنّ و انس را، مخاطب ساخته و گفته است:
«کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را، تکذیب می‏کنید»؟
در واقع تکرار آیه مزبور، جهت تنبّه و آگاهی برتعدّد متعلّق است و بیشماری نعم الهی را نشان می‏دهد.
در هر نعمتی، خطاب به جنّ و انس، گرچه جداگانه به کار رفته و به یک عبارت، گفته شده، ولی مورد آن مختلف است و این درست بدان ماند که کسی را بخواهی از کشتن مسلمانی و ظلم بدان مسلمان، بازداری و او را از کار ناشایست، نهی کنی.خواهی گفت:
«اتقتل فلانا و انت تعرف فضله»؟
«اتقتل فلانا و انت تعرف صلاحه»؟
سپس قاضی عبد الجبّار افزوده است که شاید کسی بگوید:در سوره«الرحمن» آیاتی هم هست که از نعم الهی سخن نمی‏گوید بلکه از عذاب و کیفر سخن گفته است همچون آیه‏های 43، 44، 45، سوره مزبور.
«هذه جهنم التی یکذّب بها المجرمون.یطوفون بینها و بین حمیم آن.فبأی آلاء ربکما تکذّبان» * .
و یا آیه‏های 35 و 36 همین سوره:
«یرسل علیکما شواظّ من نار و نحاس فلا تنتصران.فبایّ آلاء ربکما تکذّبان.»
.
قاضی عبد الجبّار، در جواب اینان گفته است 21 :
درست است که جهنّم و عذاب آن، از آلاء و نعم الهی، نیست ولی توصیف آن و بر حذر ساختن انسانها از عذاب آن، برای اینست که انسانها از معاصی و گناهان، دوری کنند و گرد کارهای ناشایست نروند و به طاعات و عبادات روآورند و این موضوع که انسانها به طاعت خدا روآورند، خود موهبتی است و می‏توان به اعتباری آن را، از نعم الهی به شمار آورد؛زیرا آدمی از آن عذابها می‏ترسد و گرد معصیت و گناه نمی‏گردد و همان ترس از عذاب، آدمی را از ارتکاب گناه باز می‏دارد.
آیه‏«ویل یومئذ للمکذبین»که چند بار، در سوره«مرسلات»تکرار شده، در موارد مختلف است و در موضوعات گوناگون و نه در یک مورد خاصّ؛زیرا مثلا آیه:
«و ما ادراک ما یوم الفصل»
سوره مرسلات/14
ذکر شده و سپس آیه‏«ویل یومئذ للمکذبین» ** دنبال آن، بیان شده است.
حتّی این آیه تکراری یعنی:«ویل یومئذ للمکذبین»پس از آیه/44 همین سوره هم تکرار شده است و دنباله‏«انّا نجزی المحسنین»
.هم تکرار شده است.
(*)اینست جهنّمی که گناهکاران، تکذیب آن می‏کردند.اینک کافران میان آن جهنم وحمیم سوزان آن می‏گردند.کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می‏کنید؟!
(
)یعنی:خدا بر شما، شراره‏های آتش و مس گداخته فرود آرد تا هیچ نصرت و نجاتی نیابید.الا!ای جن و انس کدامین نعمتهای خدایتان را انکار می‏کنید؟!
(**)یعنی:وای!آن روز به حال آنان که آیات خدا را تکذیب کردند.
(
)البته نیکوکاران عالم را چنین پاداش دهیم.
و خلاصه اینکه، تکرار آیه مزبو، چون در یک مورد، نیست بلکه در موارد مختلف است لذا تکرار به حساب نمی‏آید.
در پاسخ طاعنان که گفته‏اند:کلمه«یسألونک»در آیه:
«یسألونک عن الساعة ایّان مرسیها قل انّما علمها عند ربّی لا یجلّیها لوقتها الا هو ثقلت فی السموات و الارض لا تأتیکم الاّ بغتة یسألونک کانک حفی عنها قل انّما علمها عند اللّه و لکنّ اکثر الناس لا یعلمون.» *
اعراف/187
تکرار شده، قاضی عبد الجبّار، پاسخ داده است 22 :
در عبارت نخستین، کلمه«یسألونک»پرسش از وقت و زمان قیامت است که گفته شده، علم و آگاهی آن، نزد خداست و مصلحت در آنست که آشکارا نگردد تا که بنده، خائفا یترقّب باشد و در عبارت بعدی که کلمه«یسألونک»تکرار شده، پرسش از نفس قیامت است و دو مورد می‏باشد، بنابراین تکرار نیست.
در پاسخ طاعنانی که به تفاوت لغوی کلمات، آشنائی ندارند و استعمال دو کلمه مترادف قریب المعنی را تکرار پنداشته و در مقام طعن برآمده و مثلا گفته‏اند:
در آیه 112 سوره نساء، دو کلمه«اثم»و«خطیئة»تکرار شده و این تکرار، مخلّ فصاحت قرآن است، قاضی عبد الجبّار گفته است 23 :
این طاعنان نمی‏دانند که معاصی، گاه خطای است و گاه عمدی.
«اثم»گناهی است که از روی عمد باشد و«خطیئة»گاه غیرعمد و (*)یعنی:ای محمد!ترا از روستاخیز پرسند که کی بپا شود؟بگو:علم آن نزد پروردگار من است که جز وی، کسی آن ساعت، را روشن و ظاهر نتواند کرد آن ساعت(شأنش)در آسمانها و زمین، بسی سنگین و عظیم است، نیاید شما را مگر ناگهانی.از تو می‏پرسند که گویی تو کاملا بدان آگاهی، بگو:علم آن ساعت محقّقا، نزد خداست، لیکن اکثر مردم براین حقیقت آگاه نیستند.
ناآگاهانه انجام می‏شود، مثل اینکه شخص روزه‏دار، ناخودآگاه، چیزی بخورد، بنابراین در آیه:
«و من یکسب خطیة او اثما ثمّ یرم به بریئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبینا» * .
سوره نساء/112
تکراری وجود ندارد و این دو کلمه«اثم»و«خطیئة»مفهوم‏شان، متفاوت است.
بحث قاضی عبد الجبّار، در کتابهایش، از مسائل بلاغی قرآن، بیشتر از آن جهت است که پاسخ طاعنان را باز گوید و اشکال اشکال تراشان را جواب دهد و نه اینکه از مسائل بلاغی، بالا ستقلال بحث کند، مثلا برخی از طاعنان که گفته‏اند:
در بعضی از آیات قرآنی، تطویل هست و تطویل و اطالة، مباین بلاغت قرآن است و مثلا ادّعا کرده‏اند که در آیه‏24/سوره نساء یعنی آیه:
«حرّمت علیکم امهّاتکم و بناتکم و اخواتکم و عمّاتکم و خالاتکم و بنات الأخ و بنات الاخت و امّهاتکم اللاتی ارضعنکم و اخواتکم من الرّضاعة...»
تطویل هست.قاضی عبد الجبّار، در پاسخ آنان گفته است 24 :
آیه، در مقامی است که باید مطلب را خوب بیان کند و به گفتن یک‏یک آن موارد نیاز هست و اصولا ایجاز آن، متعذّر است و در واقع کلام به مقتضای حال و مناسب با موضوع و این نه تنها، اطاله ممّل نیست بلکه باید گفت:تطویل در این مورد، ابلغ است و ایجاز آن، به معنی خلل وارد می‏کند.
اطاله و درازنویسی بی‏حاصل، وقتی است که گوینده، مطالب بی‏فایده، در سخن و یا نوشته خود بگوید.مثلا اگر شما بخواهید، تنها اشتغال خود را بیان کنید، کافی است که به مخاطب خود بگوید:کاری در پیش دارم، به این وسیله اشتغال (*)یعنی:هرکه خطا یا گناهی کند و آن را به گردن بی‏گناهان افکند، دروغ و گناهی آشکارا به گردن گرفته است.
شما بیان شده و در همین صورت، اگر جزئیّات کار گرفته شود و یک‏یک مسائل بیان شود، در این صورت، تطویل است و اطاله ممّل. و نیز قاضی عبد الجبّار، در پاسخ طاعنانی که گفته‏اند:
در آیه:«انّ اللّه لا یستحی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها * ...»
سوره بقره/26
تشبیه و تمثیل چه معنی و مفهومی دارد؟گفته است 25 :
چون خدای بزرگ در آیات:
«...انّ الذین تدعون من دون اللّه لن یخلفوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان یسلبهم- الذباب شیئا لا یستفذوه منه...» **
سوره حجّ/72
«مثل الذین اتّخذوا من دون اللّه اولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتا...»
سوره عنکبوت/41
چنین تشبیه‏ها و تمثیل‏ها آورده و برخی ایراد گرفتند و گفتند که چرا و چگونه، خدا ما را به این محقّرات، تشبیه کرده، این آیه نازل شد و قرآن گفت:
«ان اللّه لا یستحی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها...»
که در واقع، پس از تأمل به این نتیجه می‏رسیم که این تمثیل و تشبیه، مناسب‏ترین و شایسته‏ترین نوع تشبیه مناسب این مقام است و مطبوع طباع و هم آهنگ با موضوع.
و ما می‏دانیم:هرچه ارتباط میان مشبّه و مشبّه به بیشتر باشد، تشبیه زیباتر و در (*)یعنی:خدا را شرم و ملاحظه نیست در اینکه مثل زند به پشّه و بزرگتر از آن...
(**)یعنی:آن بتهای جماد که شما آنها را معبود خود می‏خوانید، هرگز بر آفرینش مگسی، هرچند که همه اجتماع کنند، قادر نیستند و اگر مگس(ناتوانی)چیزی از آنها بگیرد قدرت بر باز گرفتن آن، ندارند.
(
) یعنی:مثل آنان که غیر خدا را به دوستی بر گرفتند، حکایت خانه‏ایست که عنکبوت بنیاد کند...
نفوس مؤثّرتر و بهتر مقبول طبع طباع خواهد بود؛زیرا مقصود از تشبیه، مجسّم ساختن و ممثّل نمودن صفتی است در چیزی یا کسی تا که آن چیز بهتر پرورانده شود و ذوق سلیم آن را دریابد.مثلا اگر قدّ وقامت کسی را در اعتدال و بلندی و راستی به سرو، تشبیه کنند این خود تمجید است و ستایش ولی چنانچه، چنار و درخت تبریزی را مشبّه به قرار دهند، نشانه مذمّت است و نکوهش 26 :
گفته شد که تمام کوشش قاضی عبد الجبّار در اینست که پاسخ طاعنان بر قرآن را باز گوید و در همین زمینه در جواب آنان که گفته‏اند:
چرا قرآن مجید یک بار در آیه:«فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین» *
سوره شعراء/32
عصای موسی را به«ثعبان مبین»تشبیه کرده و در آیه:
«و الق عصاک فلمّا رآهاتهتزّ کانّها جان ولّی مدبرا...» **
سوره نمل/10
از عصا، تعبیر به«جانّ»شده است؟
قاضی عبد الجبّار، در پاسخ اینان که گفته‏اند:در این دو آیه، تناقض هست، جواب داده 27 که در آیه نخستین که«عصا»به«ثعبان مبین»تشبیه شده، از لحاظ عظمت و بزرگی است و در آیه دوم که عصای موسی به«جانّ» 28 همانند شده، از لحاظ سرعت است و بنابراین هیچ‏گونه، تناقضی نیست.
در نظر قاضی عبد الجبّار، کلمات:تشبیه، تمثیل و تشبیه تمثیل یکی است و او هیچ‏گونه تفاوتی، میان این مصطلحات، قائل نیست.او در کتب خود، مستقلاّ (*)یعنی:در آن هنگام، موسی عصای خود را بیفکند که ناگاه اژدهائی عظیم پدیدار گشت.
(**)یعنی:و تو عصای خود بیفکن(عصا افکند)و چون به آن، نگریست، به جنبش و هیجان درآمد دید(با سرعت)همچون مارهای کوچک به هر سو می‏دود.
مصطلاحات بلاغی را مورد بحث قرار نداده و جداگانه در علم بلاغت، تألیفی ننوشته است.
او فقط در پاسخ طاعنان و اشکال اشکال تراشان که اشکال تراشی می‏کرده‏اند، در مقام پاسخ برآمده است.
مثلا در پاسخ آنان که گفته‏اند:چگونه می‏توان در آیه:
«...و انّ الدار الآخرة لهی الحیوان...»
سوره عنکبوت/64
«دار آخرت»را که جماد است به«حیوان» * و زندگانی توصیف کنیم؟
قاضی عبد الجبّار در این زمینه گفته است 29 :
این تعبیر مجازی، به خواننده و شنونده:چیزی را می‏فهماند که با تعبیر حقیقی نمی‏توان آن مفهوم را فهماند؛زیرا مراد و منظور اینست که گفته شود:حیات واقعی که فنائی در آن، نیست و درد و رنج و ناراحتی، در آن وجود ندارد، حیات آخرت است و در واقع گفته است:سرای آخرت، عین زندگی و حیات است.و این خود یک تشبیه است؛زیرا سرای آخرت از این جهت که نعیم آن جاودانی است، به حیات و زندگی جاودانی، تشبیه شده است.ولی قاضی عبد الجبّار، آن را از مقوله «مجاز»دانسته و تفاوتی میان مصطلاحات بلاغی که بعدها متداول شده، نگذاشته است و در ذیل بحث از آیه مزبور گفته است 30 :
«و جوابنا انه تعالی بیّن المجاز مالا یفهم بالحقیقة؛اذامراد انّ هذه الدار من حقّ الحیاة فیها ان تدوم و لا تنقطع و من حقّها ان یدوم نعیمها بلا بؤس...».
با آنکه مسائل بلاغی و مباحث نقدی، در قرن چهارم هجری از شکوفایی (*)حیوان بر وزن ضربان، به اعتقاد گروهی از ارباب لغت به معنای«حیات»است و معنای مصدری دارد، ریشه کلمه، لفیف است و در اصل حییان بوده و یاء دوم تبدیل به واو شده و کلمه«حیوان»درست شده است. اقتباس از تفسیر نمونه ج 16 ص 340.
خاصّی برخوردار بود ولی مصطلحات بلاغت همچون امروز حدّ و مرز دقیقی نداشت و در تألیفات قاضی عبد الجبّار مصطلحات بیانی، به جای یکدیگر به کار رفته و هدف اصلی او، این بوده است که پاسخ طاعنان را بازگوید و از این راه، اعجاز قرآن را ثابت کند.
مثلا در پاسخ طاعنان که گفته‏اند:معنای«فبصرک الیوم حدید»در آیه:«و لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید» *
سوره ق/22
چیست؟قاضی عبد الجبّار گفته است 31 :
این آیه، در واقع تشبیه است؛زیرا«بصر»به«حدید»تشبیه شده و خواسته است بگوید:چون مانع برطرف شود«بصر»برای دیدن، نافذ گردد.
در بحث از آیه‏های:
«اولئک هم الوارثون.الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون» **
سوره مؤمنون/10 و 11
که طاعنان گفته‏اند:معنای این آیه چیست؟چرا آنان وارث باشند؟و این (*)یعنی:و تو(ای نادان)از این روز سخت در غفلت بودی تا آنکه ما پرده از کارت برانداختیم و چشم بصیرتت بیناتر گردید.
البته در بحث از این آیه، بسیاری از مفسران نوشته‏اند:ضمیر در«کنت»و«عنک»و«غطاءک»و «بصرک»خوانده‏اند.
برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:زمحشری، الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الاقاویل چاپ بیروت ج 4 ص 7 و نیز رجوع شود به:ابی السعود، ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن، موسوم به تفسیر ابی السعود تحقیق محمد عبد اللطیف چاپ مصر، الجزء الثامن ص 130.
(**)یعنی(آنان که بر نمازهاشان محافظت دارند ترجمه آیه قبل)چنین کسانی وارث مقام عالی بهشتند.
کلمات، چه ارتباط با یکدیگر دارد؟و چرا از آن، به ارث تعبیر شده است؟!
قاضی عبد الجبّار، پاسخ داده است 32 :
در این آیه، تشبیه بلیغی وجود دارد؛زیرا درست است که در ظاهر، میراث و ارث، در این مورد، معنی نمی‏دهد و ارتباط ظاهری هم، نامفهوم است ولی وصول آن پاکان، به بهشت همچون رسیدن آدمی است به املاکی که از راه ارث بدو رسیده باشد و زحمتی متحمّل نشده باشد.
قرآن، خواسته است بگوید:نماز رابطه خلق و خالق است و از ویژگیهای مؤمنان، محافظت بر نماز است و در واقع وسیله بیداری روح و جان، بنابراین آنان که در نماز خاشع باشند و از لغو و بیهودگی روبگردانند و زکاة هم بدهند و پاکدامن و عفیف نیز باشند، رعایت عهد هم بکنند، آنان وارثان بهشتند و بهشت را به ارث می‏بردند و جاودانه در آن، خواهند ماند * .
و به قول قاضی عبد الجبّار، تعبیر به«ارث بردن»یک تشبیه است و این تعبیر از آن جهت است که مؤمنان دارای این‏گونه صفات، بدون زحمت و تحمّل به آن بهشت برین می‏رسند همان‏گونه که مال ارثی بدون هیچ‏گونه زحمت و تحمّل مشقّت به وارث می‏رسد و وارث، چندان زحمتی برای رسیدن به مال ارثی نمی‏کشد ** .
قاضی عبد الجبّار، بصراحت از تشبیه بحث نکرده ولی از خلال بحثهای او، مطالب بلاغی استنباط می‏شود همان‏طوری که مثلا در بحث از آیه:
«...و تری الناس سکاری و ما هم بسکاری...»
سوره حجّ/2
(*)این عبارات، تقریبا ترجمه‏ایست از آیات 1 تا 10 سوره مؤمنون.
(**)البته برای رسیدن به بهشت، خودسازی لازم است و این مستلزم زحمت است ولی پاداش جاودانی یعنی رسیدن به بهشت، چنان عظیم است که در مقابل این اعمال ناچیز بدان ماند که آدمی بدون زحمت بدان رسیده.
که طاعنان گفته‏اند:در این آیه تناقض هست، قاضی عبد الجبّار پاسخ داده 33 است که چنین نیست بلکه مردم را به شکل انسانهای مست می‏بینی، درحالی‏که مست نیستند یعنی:از شدّت تحیّر و پریشانی به سر حدّ سکر و مستی رسیده و از فرط اضطراب و ترس و دهشت، به سکاری(مستان)همانند شده، درحالی‏که در آن جا، سکری نیست این تشبیه است.ولی قاضی عبد الجبّار، اشارتی به تشبیه، صراحة نکرده است.
در بحث از آیه:
«النّبی اولی بالمومنین من انفسهم و ازواجه امّهاتهم...»
سوره احزاب/6
که طاعنان گفته‏اند:چگونه ممکن است، زنان پیامبر، امّهات و مادران مؤمنان باشند قاضی عبد الجبّار گفته است 34 :
منظور تأکید در حرمت است، یعنی در واقع قرآن مجید گفته است:همان‏طور که پیامبر اکرم خود پدر روحانی و معنوی امّت به شمار می‏آید، زنان او هم، به منزله مادر، برای همه مؤمنان به شمار می‏آیند، البته مادر معنوی.
و به قول قاضی عبد الجبّار:«فاکّد ذلک بان شبّههنّ بالامّهات».
یعنی:تحریم ازدواج با زنان پیامبر را با تشبیه کردن آنان به مادر، قرآن موکّد گردانیده است.
سپس قاضی عبد الجبّار افزوده است:
این‏گونه تشبیهات که ادات تشبیه.در آنها نباشد، تشبیه محقّق‏تری است و او این نوع تشبیه را که امروزه، تشبیه بلیغ گویند، «تشبیه علی وجه التحقیق»نامیده و نه تشبیه بلیغ.البته از لحاظ معنی و مفهوم یکی است؛زیرا منظور، مبالغه در تشبیه است 35 .
در باب آیه:«اللّه ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور...» *
سوره بقره/257
که طاعنان گفته‏اند:خدا ایمان را در مؤمن ایجاد کرده؛زیرا خدا مخرج مؤمنان از کفر، به ایمان است، پس این فعل خداست.
قاضی عبد الجبّار در پاسخ آنان گفته است 36 :
استعمال ظلمت و نور در کفر و ایمان بطور مجاز است؛زیرا در واقع نور، منبع زندگی و حیات و سرچشمه رشد و نموّ همه چیز است ولی ظلمت و تاریکی، رمز سکوت و مرگ است و این تعبیر، در آیات قرآنی فراوان دیده می‏شود، همان‏طور که در دو آیه:
«...قد جاء کم من اللّه نور و کتاب مبین»
سوره مائده/15
«یهدی به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم» **
سوره مائده/16
بدین معنی می‏باشد.در واقع به جهت اهمیّت داشتن قرآن مجید و اثرات عمیق آن، در هدایت و ترتبیت بشر، از آن به نور تعبیر شده؛زیرا انسانها را از ظلمت‏ها و تاریکی‏های جهل و شرک و نفاق به سوی نور علم و توحید و اتّحاد، رهبری می‏کند و به جادّه مستقیم می‏برد، جادّه‏ای که در آن کژی و انحراف، نیست.
(*)یعنی:خدا یار اهل ایمان و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‏اند، آنان را از ظلمتها و تاریکیها به سوی نور، بیرون می‏برد.
(**)یعنی:خداوند به قرآن، هرکس را که از پی رضا و خشنودی او، راه سلامت پوید، هدایت کند و او را از تاریکی جهل و گناه بیرون آرد و به عالم نور داخل گرداند و به راه راست وی را رهبری کند.
بهر حال، تعبیر ایمان به نور و تعبیر کفر به ظلمت، از مقوله«مجاز»است 37 و به همین تعبیر در آیه:
«الر.کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهّم...»
سوره ابراهیم/1
نیز آمده است، بیرون ساختن از ظلمتها به نور یعنی از ظلمت جهل به نور دانش در آمدن از ظلمت کفر به نور ایمان آمدن، از ظلمت ستمگری به نور عدالت آمدن.
و نیز در پاسخ طاعنان که گفته‏اند در آیه:
«یسبّح الرعد بحمده و الملائکة من خیفته...
سوره رعد/13
تسبیح رعد درست نیست، قاضی عبد الجبّار، پاسخ داده است 38 :
صدای رعب‏انگیزی که از رعد برمی‏خیزد، انسانها را به وحشت می‏اندازد و چون متعاقب رعد و برق، دانه‏های درشت باران فرو می‏ریزد و زمین را آبیاری می‏نماید، اینست که قرآن گفته است:«یسبّح الرعد بحمده»یعنی رعد هم، تسبیح خدا می‏گوید و بر قدرت و توانایی خدا، دلالت می‏کند و حکایت از نظام آفرینش و عظمت آفریدگار می‏کند و این دلالت، از مقوله استعاره است و نباید در این آیه، تسبیح را بر معنای حقیقی آن، حمل کرد بلکه باید معنای مجازی آن را در نظر داشت * .
قاضی عبد الجبّار، تمام تسبیحاتی که از جمادات سر می‏زند، حمل بر مجاز می‏کند و نه بر حقیقت.
در بحث از آیه:
(*)مفسران را در معنی تسبیح اشیاء آراء مختلف است به تفسیر مجمع البیان و جز آن در ذیل آیات تسبیح رجوع شود.
«یا ابت لا تعبد الشیطان انّ الشیطان کان للرحمن عصیّا» *
سوره مریم/44
طاعنان گفته‏اند:چگونه رواست که ابراهیم، چنین سخنی را بگوید؟زیرا پدر ابراهیم، از کسانی نبوده که عبادت شیطان بکند.
قاضی عبد الجبّار، در پاسخ اینان گفته است 39 :
منظور از فعل«لا تعبد»به صیغه نهی، در آیه مزبور، عبادت به معنای سجده کردن، نیست بلکه منظور اصلی اینست که گفته شود:«لا تتبعه»و«لا تطعه» یعنی:از او پیروی مکن و از او اطاعت مکن.
به عبارت دیگر به قول قاضی عبد الجبّار، فعل«لا تعبد»در غیر معنای حقیقی خود به کار رفته است، همان‏طوری که در آیه:
«اتّخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه...»
سوره توبه/31
چنین است و در غیر معنای حقیقی خود به کار رفته است.
قاضی عبد الجبّار ذیل بحث از این آیه نوشته است 40 :
«فقال«ص»لم یتّخذوهم اربابا بالعبادة و لکن اطاعوهم فی التحلیل و التحریم»
در بحث از آیه:
ینزّل الملائکة بالروح من امره علی من یشاء من عباده ان انذروا...» **
سوره نحل/2
(*)یعنی:ای پدر!شیطان را پرستش مکن، که شیطان نسبت به خداوند رحمن، عصیانگر بود.
(**)یعنی:خدا، فرشتگان و روح را به امر خود بر هرکه از بندگان خواهد، می‏فرستد تا خلق را انذار کنید... (و از شرک و بت‏پرستی بترسانید).
که طاعنان گفته‏اند:انزال روح چه معنی می‏دهد و در این‏جا مناسب نیست، قاضی عبد الجبّار گفته است 41 :
منظور از«روح»در این آیه، وحی و قرآن است؛زیرا وحی و قرآن مایه حیات و زندگی انسانهاست و به قول قاضی عبد الجبّار.
«سمیّ القرآن روحا لانّه بمنزله الروح الذی یحیابه»
در واقع، قرآن و شرع را بر سبیل تشبیه و استعاره، روح گفته‏اند.
البته روح در آیات دیگر قرآن مجید، به معنای دیگر نیز آمده ولی در آیه مورد بحث، با توجّه به قرائن موجود به معنای«قرآن و وحی»می‏باشد 42 .
در بحث از آیات‏«قال ربّ اشرح لی صدری.و یسر لی امری.»
سوره طه/25 و 26
قاضی عبد الجبّار، گفته است 43 :منظور از«شرح صدر»در این آیه معنای حقیقی آن، موردنظر نیست بلکه معنای مجازی موردنظر است یعنی:داشتن حوصله فراوان و استقامت و تحمّل داشتن در برابر ناملایمات؛زیرا موسی، برای رسالتی بس بزرگ مأمور می‏شود و برای انجام چنین مأموریت بس سنگین، یکی از درخواستهای موسی داشتن«شرح صدر»است البته نه به معنای حقیقی آن که«گشادگی سینه» باشد بلکه به معنای مجازی آن یعنی همان چیزی که اگر به آدمی، عطا شود، روحش شاد و گشاد گردد و آماده پذیرش هر واقعیتی گردد.
و این«شرح صدر»همان چیزی است که خدا آن را یک موهبت عظیم دانسته و جزء مواهبی برشمرده که به پیامبرش عطا کرده و در سوره«انشراح شرح»گفته است:
«الم نشرح لک صدرک»
اصولا قاضی عبد الجبّار بر آنست که در کلمات، معانی مجازی، حائز اهمیت‏ است و در بسیاری از کلمات قرآنی، معانی مجازی موردنظر است مثلا در پاسخ طاعنان که گفته‏اند:
در آیه:«و من الناس من یعبد اللّه علی حرف * ...»
سوره حجّ/11
کلمه«حرف»در این آیه، چه معنی دارد؟
قاضی عبد الجبّار گفته است 44 :
در این آیه، تشبیه بس لطیفی وجود دارد؛زیرا شخص منافع خدا را تنها با زبان می‏پرستد و تعبیر«علی حرف»از این جهت است که یکی از معانی«حرف» کنار و لبه چیزی است«الحرف هو طرف الشیئ».
و با توجّه به اینکه، کسانی که در کناره و لبه چیزی قرار گیرند، پا بر جا و ثابت نخواهد بود و با اندک تکانی، از مسیر اصلی خود، خارج می‏شوند، قرآن گفته است:
«و من الناس من یعبد اللّه علی حرف...».
و با همین توضیح و تعبیر است که قاضی عبد الجبّار، در دنباله بحث از این آیه، گفته است 45 :
«و هذا الجنس من التشبیه یبلغ من الفصاحة مالا تبلیغه حقائق الکلام».
چون در زمان قاضی عبد الجبّار، مسائل بیانی همچون امروز مشخّص نشده بود، اینست که او به جای تشبیه و استعاره امروز، گاه کلمه«مجاز»را به کار برده است مثلا در آیه:
«و حرمنا علیه المراضع من قبل...» **
سوره قصص/12
(*)یعنی:بعضی از مردم هستند که خدا را به زبان و در ظاهر می‏پرستند و نه به حقیقت...
(**)یعنی:و ما شیر هر دایه را بر موسی حرام کردیم...
منظور اینست که موسی، پستان هیچ دایه را نمی‏گرفت، خواه به جهت اینکه طعم شیر آن دایگان با ذائقه او سازگار نبود و خواه از دیدن قیافه نامأنوس آنان، وحشت داشت.
قاضی عبد الجبّار گفته است 46 :کلمه«حرام»در این مورد به طریق«مجاز»به کار رفته است و در پایان هم برای اینکه سخن را فیصله دهد، افزوده است:
«فلیس لاحد ان یطعن بذلک...»
ولی دیگران گفته‏اند:در آیه مورد بحث، مطلب به طریق استعاره به کار رفته است؛زیرا در واقع«صرف»و«منع»به تحریم تشبیه شده است، همچون ابو السعود که در ذیل آیه مورد بحث نوشته است 47 :
«و حرمنا علیه المراضع...»ای منعناه ان یرتضع من المرضعات.و المراضع: جمع مرضع و هی المرأة التی ترضع.او مرضع و هو الرضاع او موضعه اعنی الثدی.
در آیه:«...ان اللّه حرمهما علی الکافرین» *
سوره اعراف/50
نیز چنین است یعنی کلمه«تحریم»در این آیه، به طریق استعاره به کار رفته است و منظور، تحریم تکوینی است یعنی وضع دوزخیان، آن‏چنان است که نمی‏توانند از نعمتهای بهشتی بهره‏مند شوند، همان‏طوری که کلمه«حرام»در آیه:
«و حرام علی قریة اهلکناها انّهم لا یرجون»
سوره انبیاء/95
نیز چنین است و منظور از کلمه«حرام»در آیه، ممنوعیّت است و به طریق استعاره به کار رفته است.
(*)یعنی:خدا، این آب و طعام را بر کافران حرام گردانیده است.صدر آیه، چنین است:«و نادی اصحاب النار اصحاب الجنة ان افیضوا علینا من الماء اومما رزقکم اللّه قالوا انّ اللّه حرّمها علی الکافرین.» زمخشری، نوشته است:«استعیر الحرام للمتنع وجوده»یعنی زمخشری کلمه «حرّم»را در آیه‏«...انّ اللّه حرمهما علی الکافرین»از مقوله استعاره دانسته و در تفسیر آن، نوشته است:«ای منعهما منهم و ابی ان یکونا لهم».
خلاصه سخن، آنکه قاضی عبد الجبّار، مشقات کلمه«حرام»را در این آیات بر معنای مجازی، حمل کرده و زمخشری آنها را از مقوله استعاره، دانسته است.
در بحث از آیه:
«و لنذیقنّهم من العذاب الادنی دون العذاب الاکبر لعلّهم یرجعون» *
سوره سجده/21
که طاعنان گفته‏اند:معنای عذاب ادنی، چیست؟
قاضی عبد الجبّار، گفته است 49 :
عذاب ادنی را از باب مجاز به آلام، تفسیر می‏کنیم و منظور از«عذاب ادنی» مصائب و درد و رنج و یا قحطی و خشک‏سالی، می‏باشد.
در بحث از آیه مزبور، سیّد قطب نوشته است 50 :
از جمله«لعلّهم یرجعون»پرتو رحمت الهی، ازب وراء عذاب ادنی، هویدا می‏باشد؛زیرا خدای رحیم، اینان را در آغاز، به عذاب ادنی ترسانیده که در روی زمین، بچشند، شاید بازگردند و فطرت خفته آنان بیدار گردد و به هوش آیند.
شیخ طوسی ذیل آیه نزبور، نوشته است 51 :
نقش نون تأکید ثقیله و لام تأکید در کلمه«و لنذیقنّهم»حائز اهمیت است و در واقع، قرآن مجید، تأکید کرده است که مسلما آنان را از عذاب، خواهیم چشانید و افزوده است:
«العذاب الادنی هو الأصغر و هو عذاب الدنیا بالقتل و السبی و القحط و الفقر (*)یعنی:ما آنان را از عذاب دنیا پیش از عذاب آخرت، می‏چشانیم، شاید بازگردند(گناهکاران).
و المرض...»
شیخ طبرسی نیز گفته است 52 :منظور از«عذاب اکبر»عذاب جهنّم است که در روز واپسین می‏باشد و مقصود از«عذاب ادنی»عذابی است که در دنیاست و در آن، اختلاف است«فقیل انّه المصائب و المحن فی الأنفس و الأموال...».
در آیه مورد بحث، نکته جالب دیگری نیز وجود دارد و آن، اینست که:
چرا کلمه«ادنی»به معنای نزدیک‏تر در برابر کلمه«اکبر»به معنای بزرگ‏تر قرار گرفته است؟و لازم بود که کلمه«ادنی»در مقابل«ابعد»به معنای دورتر قرار می‏گرفت و یا در مقابل کلمه«اکبر»کلمه«اصغر»گفته می‏شد.
نکته بلاغی، اینست که بگوییم:عذاب دنیا دارای دو ویژگی است:
الف-کوچک بودن ب-نزدیک بودن
مقتضای حال و مقام(بلاغت)در این مورد، ایجاب نمی‏کند که روی کوچک بودن آن، بحث شود بلکه مناسب‏تر است که درباره نزدیک بودنش، سخن گفته شود، اینست که کلمه«ادنی»آورده شده است.
عذاب آخرت هم دو صفت دارد:
الف-دور بودن ب-بزرگ بودن
در این مورد هم، مناسب است که درباره بزرگ بودن عذاب(اکبر)بحث شود و نه در باب دور بودنش(ابعد) 54 .
در بحث از آیه:
«...و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله و هو فی الآخرة من الخاسرین» 8
سوره مائده/5
(*)یعنی:کسی که انکار کند آنچه را که باید بدان، ایمان بیاورد، اعمال او باطل و بی‏اثر کی‏گردد و در سرای دیگر از زیانکاران خواهد بود.
که طاعنان گفته‏اند:چگونه می‏توان گفت:«یکفر بالایمان»؟
و صحیح آنست که گفته شود:«یکفر المرء باللّه تعالی»یعنی شخص به خدا کافر می‏شود و نه به ایمان.
در پاسخ طاعنان، قاضی عبد الجبّار گفته است 54 :
مراد و مقصود، جحد و انکار ایمان است؛زیرا معنای لغوی کفر؛غطاء و پوشش است، و از باب تشبیه، گفته شده، آن کس که ایمانش، به کفر همان تغطیه و پوشش است، پوشانیده شود، اعمال او و کارهایش همه بر باد خواهد رفت.و این درست، بدان ماند که بگویند:
«فلان یکفر بالسلاح»یعنی:فلانی خود را در سلاح پوشانید.
در واقع، قرآن مجید، گفته است:هرکس نسبت به حکمی که در بخش نخستین آیه هست و از سوی خدا نازل شده، اعتراضی داشته باشد و انکار کند، اعمال او بر باد خواهد رفت.
در این آیه، جحد شرایع و جهل بدان، به کفر و پوشش، تشبیه شده و برای مشبّه، مشبّه به را، استعاره آورده‏ایم.
در بحث از آیه:
«و لقد همت به و همّ بها لو لا رای برهان ربّه کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلصین» *
سوره یوسف/24
که طاعنان گفته‏اند:این آیه، بر جواز معاصی پیامبران، دلالت می‏کند و معلوم می‏شود (*)یعنی:آن زن‏[-زلیخا]از فرط میل‏[با آنکه از یوسف جواب ردّ شنیده بود]قصد یوسف را کرد و یوسف نیز[اگر لطف خاصّ خدا و برهان روشن حقّ نبود]آهنگ او را می‏نمود، ولی ما، میل یوسف را از قصد بد و عمل زشت بگردانیدیم و منصرف کردیم، زیرا که او از بندگان مخلص ماست.
که پیامبران نیز ممکن است مرتکب معاصی بشوند لیکن اراده خدا، آنان را باز می‏دارد.
قاضی عبد الجبّار، در پاسخ اینان گفته است 55 :
نسبت دادن کلمه«همّ»بدان دو، بطور مطلق، نیست یعنی درباره یوسف، مقیّد است و جمله«لو لا ان رآی برهان ربّه»به دنبال آن، آمده در صورتی که نسبت دادن«همّ»یعنی قصد و تصمیم بر کامجویی برای زلیخا، مطلق است و بدون قصد و شرط.به عبارت دیگر«همّ»از سوی یوسف، مشروط و مقیّد می‏باشد که همان روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و مقام عصمت است ولی از سوی زلیخا، مطلق می‏باشد و مقیّد به چیزی، نیست.
اینست که قاضی عبد الجبّار، گفته است:در این آیه، معنای مجازی کلمه «همّ»موردنظر است و نه معنای حقیقی آن(که عزم بر مواقعه با زلیخا بوده باشد).
معنای مجازی موردنظر قاضی عبد الجبّار، اینست که بگوییم:
«انّه اشتهی ما دعته الیه»
و جمله«کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء»خود قرینه ایست براینکه، خدا بدی و فحشاء را که همان آلودگی و بی‏عفّتی باشد، از یوسف بر طرف کرد و جمله «انّه من عبادنا المخلصین»قرینه دیگری است که دلالت می‏کند بر برگزیده بودن یوسف، علاوه بر همه اینها در آیه ششم همین سوره، یوسف«مجتبی»و برگزیده، معرّفی شده و قرآن درباره او گفته است:
«کذلک یجتبیک ربّک...»
سوره یوسف/6
امام فخر رازی نیز یکی از وجوه مختلف موجود در آیه مزبور را، چنین گفته است 56 :
تفسیر«همّ»به معنای شهوت و میل، در لغت فراوان است مثلا می‏گویند:
«فی مالا یشتهیه:ما یهمّنی هذا.و فی ما یشتهیه:هذا اهمّ الاشیاء الیّ».
قرآن مجید نیز، خواست و شهوت یوسف را«همّ»گفته است.
بنابراین معنای آیه:«و لقد اشتهته و اشتهاها لو لا ان رآی برهان ربّه...» می‏باشد.
در باب«برهان پروردگار»نیز اقوال گوناگون وجود دارد.
دنباله دارد

یادداشتها و مشخّصات منابع و مآخذ

(1)-عبد الجبّار احمد بن خلیل بن عبد اللّه، معروف به قاضی عبد الجبّار، برخی او را همدانی و عدّه‏ای نیز او را اهل ری و بعضی هم او را، منسوب به اسد آباد-نزدیک همدان-که اسد بن ذی السرو حمیری، آبادان ساخته، دانسته‏اند.
برای آگاهی بیشتر در این زمینه به مآخذ زیر مراجعه شود:
الف-سمعانی، الأنساب، ج 1 ص 211، چاپ حیدر آباد دکن، هند.
ب-خیر الدین زرکلی، الأعلام، چاپ سوم ج 4 ص 47
ج-سبکی، طبقات الشافیعة، ج 3 ص 219
د-یاقوت، معجم البلدان، چاپ مصر، ج 1 ص 255
عبد الجبّار را، به ری نیز منسوب دانسته‏اند؛زیرا که در آن‏جا نشو و نما یافته و درس خوانده و در همان شهر به مراتب عالی رسیده است.
ری، در قرن چهارم هجری، شهر بزرگ با عظمتی بوده و بسیار حاصل‏خیز.مسلمانان در روزگار خلافت عمر بن خطّاب به سال 22 هجری، آن شهر را فتح کردند.این شهر بتدریج عظمت پیدا کرد و پیشرفت نمود، بطوریکه در قرن چهارم هجری، مرکزیّت یافت و بغداد دار الخلافه را، تحت الشعاع قرار داد آن‏سان که در حدود یکصد سال، از اهمیّت ویژه‏ای برخوردار بود و شهرهای عمده اطراف مثل:قم، آوه، ساوه، زنجان و قزوین همه از توابع شهر ری به شمار قمی‏آمده است.
برای آگاهی بیشتر در این باره به منابع زیر مراجعه شود:
الف-مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، چاپ لیدن 1909 م ص 385.
ب-اصطخری، المسالک و الممالک، چاپ وزارة الثقافة و الارشاد ص 119.
درباره اهمیّت فرهنگی شهر ری، یاقوت حموی در جلد ششم معجم الادباء صفحه 259
چاپ سوم، دار الفکر 1400 ه.1980 میلادی، از قول ابو الحسن بیهقی نقل کرده است که فهرست دار الکتب شهر ری، در 10 مجلّد تنظیم شده بود و چون سلطان محمود به ری درآمد، به او گفتند:«انّ هذه الکتب کتب الروافض و اهل البدع، فاستخرج منها کلّ ما کان فی علم الکلام و امر بحرقه.»
بسیاری از مورّخان و اهل تراجم، قاضی عبد الجبّار را همدانی دانسته و گفته‏اند که همدان نیز از شهرهای عالم خیز بوده است و بسیاری از علماء و محدّثان نیز از آن دیار بوده‏اند و این شهر در سال 33 یا 34 هجری به وسیله مغیرة بن شعبه فتح شد و مردم آن دیار، به اسلام گرویدند.
قاضی عبد الجبّار، چون مدّت درازی در روزگار حکمرانی آل بویه و وزارت صاحب عبّاد، قاضی القضاة بوده و یکی از مشاغل مهمّ او، نصب و تعیین قاضی، برای شهرهای مختلف بوده است و در کارهای قضائی، قضاة بدو مراجعه می‏کرده‏اند و نه به حاکم ایالت، لذا در کتب تراجم و طبقات، به«قاضی عبد الجبّار»شهرت یافته است.
برای آگاهی بیشتر در این باره به منابع زیر مراجعه شود:
الف-سمعانی، الأنساب، چاپ حیدر آباد هند ص 592
ب-یاقوت، معجم البلدان، چاپ مصر ج 4 ص 981
خطیب بغدادی، متوفّی به سال 463 هجری در جلد یازدهم تاریخ صفحه 113 تا 115 از قاضی عبد الجبّار، سخن گفته و او را اسد آبادی دانسته و عبارت:
«و ولی قضاء القضاة بالرّی»
را درباره او نوشته و سال فوت او ار آغاز سال 415 هجری ثبت کرده است.
برخی از تراجم نویسان متاخّر مانند عمر رضا کحّالة در معجم المولّفین ج 5 ص 78 سال تولّد قاضی عبد الجبّار را 359 هجری نوشته‏اند ولی با توجّه به اینکه قاضی عبد الجبّار از معمّران بوده و سال فوت او نیز مشخص است و همگان برآنند که وی به سال 415 یا 416 هجری فوت شده و بیش از 90 سال هم زیسته است بنابراین بهتر است که بگوییم وی در دهه سوم قرن چهارم هجری به دنیا آمده است.
ق (2)-ر ک:قاضی عبد الجبّار بن احمد همدانی، متشابه القرآن، تحقیق از:دکتر عدنان محمّد زر زور، در دو مجلّد، قاهره، دار التراث 1386 ه 1966 م ص 62 مقدّمه.
(3)-ر ک:دکتر عبد الفتاح لاشین، بلاغة القرآن فی آثار القاضی عبد الجبّار و اثره فی الدراسات البلاغیة، دار الفکر العربی، مطبعة دار القرآن، بدون تاریخ چاپ ص 70.
(4)-ر ک:قاضی ابو الحسن عبد الجبّار اسد آبادی، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الجزء السادس عشر، اعجاز القرآن، الطبعة الاولی، شعبان 1380 ه-دسامبر 1960 م مطبعة دار الکتب ص 197.
(5)-ر ک:قاضی عبد الجبّار، اعجاز القرآن ص 199.
(6)-ر ک:امام عبد القاهر جرجانی، دلائل الاعجاز فی المعانی، تحقیق و تعلیق از:سید محمد رشید رضا، مکتبة القاهرة 1381 ه-1961 م ص 35 به بعد.
(7)-ر ک:قاضی عبد الجبّار، اعجاز القرآن ص 199.
(8)-ر ک:دلائل الاعجاز فی علم المعانی ص 40 تا 44.
(9)-ر ک:قاضی عبد الجبّار، اعجاز القرآن ص 199.
(10)-ر ک:دلائل الاعجاز ص 44.
(11)-ر ک:قاضی عبد الجبّار، اعجاز القرآن ص 214 تا 225.
(12)-برخی از یهودان به قول قاضی عبد الجبّار، منکر مسأله تحدّی شده‏اند.برای آگاهی بیشتر در این زمینه رجوع شود به:مؤخذ سابق ص 243 و 244.
(13)-ر ک:مأخذ سابق ص 246 تا 249.
(14)-برای آگاهی بیشتر در این باره، رجوع شود به مأخذ 9یشین ص 250 تا 263.
(15)-ر ک:مأخذ پیشین ص 273.
(16)-ر ک:مأخذ سابق ص 318.
(17)-ر ک:مأخذ پیشین ص 323.
(18)-برای آگاهی بیشتر در باب«وجوه اعجاز قرآن»به زیر مراجعه شود:
الف-اعجاز القرآن باقلانی، چاپ مصر از ص 33 تا 47.
باقلانی، متوفّی به سال 403 هجری یکی از وجوه اعجاز قرآن را، بلاغت قرآن دانسته و در این زمینه گفته است:
«انّه بدیع النظم، عجیب التألیف، متناه فی البلاغة الی الحدّ الذی یعلم عجز الخلق عنه» ر ک:اعجاز القرآن، باقلانّی ص 35.
قباقلانی، در این مورد به خصوص، از جاحظ بصری، متوفّی به سال 255 هجری متأثّر است که گفته:اعجاز قرآن در نظم و اسلوب شگفت‏آور آنست که با اسلوب و روش خاصّ کلام منثور و منظوم عرب، مباین است.
اصل سخن جاحظ در جلد یکم صفحه 383 کتاب«البیان و التبیین»چاپ عبد السلام محمد هارون چنین است:
«و کیف خالف القرآن جمیع الکلام الموزون و المنثور، و هو منثور غیر مقفّی علی مخارج الاشعار و الأسجاع و کیف صار نظمه من اعظم البرهان و تألیفه من اکبر الحجج.»
و خلاصه اینکه، باقلانی، عقیده دارد که قرآن با اسلوبهای کلام منظوم و منثور زبان عرب، مباین است و بلاغت در تمام آیات آن، وجود دارد و مانند گفتار دیگر فصحاء نیست که متفاوت باشد یعنی در مواردی فصیح باشد و در مواردی دیگر، غیر فصیح.
ب-و نیز برای آگاهی از«وجوه اعجاز قرآن»می‏توان به جلد چهارم کتاب«التقان فی علوم القرآن»سیوطی، چاپ مصر، تحقیق از:محمد ابو الفضل ابراهیم از صفحه 3 تا صفحه 17 مراجعه کرد.
سیوطی، در این فصل، اقوال مختلف را(در باب وجوه اعجاز قرآن)باز گفته است:
همچون:اعتقاد به«صرفه»که عقیده ابو اسحاق ابراهیم بن سیّار نظّام، متوفّای سال 220 و آندی است و یکی از بزرگان معتزله و شیخ جاحظ، می‏باشد.
و نیز سیوطی، اظهار نظر ابو بکر باقلانی و امام فخر رازی و زملکانی و ابن عطیة و حازم قرطاجنی وسکّاکی و ابن سراقه و زرکشی در«برهان»و رمّانی در رساله«انکت فی اعجاز- القرآن»و قاضی عیاض در کتاب«الشفاء»و دیگر دانشمندان را در باب اعجاز قرآن، بطور مشروح نقل کرده است.
ج-پیش از همه، ابو الحسن علی بن عیسی رمّانی، متوفّی به سال 386 هجری، در رساله «الکنت فی اعجاز القرآن»که با تحقیقات و تعلیقات محمد خلف اللّه و دکتر محمد زغلول سلاّم، ضمن«ثلاث مسائل فی اعجاز القرآن»در دار المعارف مصر، چاپ شده در صفحه 75 نوشته است:
برای بلاغت سه درجه می‏توان در نظر گرفت که درجه اعلای آن، معجزه است و به قرآن، اختصاص دارد، نصّ صریح عبارت رمّانی، چنین است:
«انّما البلاغة ایصال المعنی الی القلب فی احسن صورة من اللفظ.فاعلاها طبقة فی الحسن، بلاغة القرآن و اعلی طبقات البلاغة للقرآن خاصة و اعلی طبقات البلاغة معجز للعرب قو العجم...»
(19)-برای آگاهی بیشتر، رجوع شود به:اعجاز القرآن قاضی عبد الجبّار صفحات 332 و 333.
(20)-ر ک:مأخذ سابق ص 398.
(21)-ر ک:مأخذ سابق ص 399.
(22)-ر ک:ابو الحسن عبد الجبّار بن احمد، تنزیه القرآن عن المطاعن چاپ بیروت ص 154.
(23)-ر ک:مأخذ پیشین ص 105.
(24)-ر ک:اعجاز القرآن، قاضی عبد الجبّار ص 401.
(25)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن ص 18 و 19.
(26)-برای آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به:استاد جلال الدین همائی، صناعات ادبی و فنون بلاغت، انتشارات توس، چاپ دوم 1361 ه، ص 228.
(27)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن ص 297.
(28)-بعضی از مفسّران معتقدند که کلمه«جانّ»از همان«جنّ»به معنای موجود ناپیداست؛زیرا مارهای کوچک و باریک(جانّ)غالبا به صورت مخفیانه و ناپیدا در لابلای علفها و شیارهای باریک زمین حرکت می‏کنند و خود را مخفی می‏دارند. برای آگاهی بیشتر در این باره رجوع شود به:پاورقی تفسیر نمونه زیر نظر استاد محقّق ناصر مکارم شیرازی، از انتشارات دار الکتب الاسلامیة ج 15 ص 408.
(29)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن ص 317.
(30)-ر ک:همان مأخذ و همان صفحه.
(31)-ر ک:مأخذ سابق ص 398.
(32)-ر ک:مأخذ سابق ص 277.
(33)-ر ک:مأخذ پیشین ص 269.
(34)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن ص 333.
(35)-ر ک:مأخذ سابق صفحات 333 و 334.
(36)-ر ک:متشابه القرآن ج 1 ص 133.
(37)-ر ک:مأخذ سابق ج 2 ص 413.
(38)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن ص 201.
(39)-ر ک:مأخذ سابق ص 248.
(40)-ر ک:همان مأخذ و همان صفحه.
(41)-ر ک:مأخذ سابق ص 217.
(42)-سیّد شریف مرتضی، متوفّی به سال 436 هجری در جلد یکم ص 11 کتاب غرر الفوائد و درر القلائد معروف به:آمالی المرتضی، چاپ مصر، در ذیل آیه 85 سوره اسراء یعنی آیه:
«و یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربّی و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلا».نوشته است که درباره«روح»آراء و عقاید فراوانی است که یکی از آنها«قرآن»است و چنانچه بدین معنی باشد، جواب، بسیار مناسب است و به موقع.یعنی از قرآن سؤال شده پیامبر اکرم هم در جواب گفته است:«روح»یعنی، قرآن، از سوی خداست.
ولی از قرائن موجود، چنین استنباط می‏شود که پرسش‏کنندگان از حقیقت روح آدمی یعنی همان چیزی که انسان را از حیوان جدا می‏سازد و همان چیزی که سبب شرافت آدمی است بر دیگر مخلوقات و همان چیزی که تمام نیرو و فعالیّت ما از آن سر چشمه می‏گیرد و همان چیزی که ساختمانی مغایر با ساختمان مادّه دارد، سؤال کردند.
برای آگاهی از حقیقت روح به تفسیر نمونه ج 12 صفحات 250 تا 269 رجوع شود.
(43)-ر ک:متشابه القرآن ج 2 ص 649.
(44)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن ص 270.
(45)-ر ک:مأخذ سابق ص 271.
(46)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن، ص 308.
(47)-ر ک:ابو السعود محمد بن محمد العمادی، المتوفّی سنة 951 ه تفسیر ابی السعود المسمّی ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن الکریم، دار احیاء التراث العربی، بیروت-لبنان، الجزاء السابع ص 5.
(48)-ر ک:زمخشری، الکشّاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل، بیروت ج 2 ص 583
(49)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن ص 330.عین سخن قاضی عبد الجبّار چنین است: «و جوابنا انّ المراد ما عجله من الآ لام لکی یصلحوا فسماه عذابا مجازا...»
(50)-ر ک:سید قطب، فی ظلال القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الخامسة 1386 ه-1967 ج 6 ص 520.
(51)-ر ک:شیخ الطائفة الطوسی، تفسیر التبیان، تصحیح و تحقیق از:احمد حبیب قصیر، مکتبة الامین، نجف 1968 م-1388 ه.المجلّد الثامن ص 276.
(52)-ر ک:الشیخ ابو علی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق و تصحیح از:حاج سید هاشم رسولی محلاّتی، دار احیاء التراث العربی، بیروت 1379 ق./1329 ش الجزء السابع ص 332.
(53)-ر ک:امام فخر رازی، تفسیر الکبیر، الطبعة الثانیة، افست تهران، الجزء الخامس و العشرون ص 183 و 184.
(54)-ر ک:تنزیه القرآن عن المطاعن ص 111.
(55)-ر ک:متشابه القرآن ج 1 ص 291.
(56)-ر ک:تفسیر الکبیر، الجزء الثامن عشر ص 118.

جمعه 31 شهریور 1391  12:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

کتاب المفردات للراغب الاصفهانی: عرض و تحلیل

کتاب المفردات للراغب الاصفهانی: عرض و تحلیل

مرتضی الایروانی

ألّف الراغب الأصفهانی کتابا فی شرح ألفاظ القرآن الکریم و بیان تفسیرها لم یؤلّف علی منواله قبله، لأنّ الراغب حاول استقصاء کلمات القرآن الکریم کلمة کلمة-بما فی ذلک حروف المعانی-لیفسّرها، و لیذکر أقوال العلماء فیها.و العلماء و إنّ عنوا بذکر معانی مفردات القرآن الکریم إلاّ أنّهم لم یفردوا لها تصنیفا کتصنیف الراغب.
و سنعرض فی بحثنا هذا لکتاب الراغب من خلال ثلاثة موارد هی:
1-ترتیب مادة الکتاب.
2-کمّیّة مادة الکتاب.
3-کیفیة عرض مادة الکتاب.
و لکننا قبل الخوض فی هذا نری من الأفضل تکملة للبحث أنّ نتعرض إلی مسألة هامّة و هی سنة وفاة الراغب.

سنة وفاة الراغب:

اختلف المورّخون فی تحدید سنة وفاة أبی محمّد الحسین بن محمّد بن المفضّل الأصفهانی المعروف بالراغب.فقد ذکرت تواریخ مختلفة لوفاته یمکن حمل بعضها علی بعض، فقد ذکر کلّ من حاجی خلیفة (1) و الشیخ آغا بزرک الطهرانی (2) و الزرکلی (3) أنّها کانت سنّة 502 ه.
و ذکر حاجی خلیفة فی موضع آخر أنّها سنة نیّف و خمسمائة. (4)
و ذکر الشیخ عبّاس القمی فی سفینة البحار أنّها کانت بعد المئة الخامسة. (5)
و ذکر صاحب روضات الجنّات (6) و الشیخ آغابزرگ الطهرانی-فی موضع‏ آخر- (7) ناقلین عن«تاریخ أخبار البشر» و الشیخ عبّاس القمی فی الکنی و الألقاب (8) أنّها کانت سنة 565 ه.
و ذکر السیوطی أنّ الراغب الأصفهانی کان فی أوائل المئة الخامسة. (9)
و یظهر من استعراض هذه الأقوال أنّ بعض المصادر ذکر کلّ منها للراغب أکثر من تاریخ وفاة واحدة، و ذلک لمناح متعددة، فصاحب کشف الظنون عند ذکره لکتاب«أخلاق الراغب»ذکر أنّه توفی سنة نیّف و خمسمائة، (10) بینما حددها عند ذکره لکتاب«مفردات الراغب»بأنّها سنة 502 ه. (11) و صاحب الذریعة ذکر تاریخین کذلک لوفاة الراغب اوّلهما سنة 502 ه عند ذکره لکتاب«محاضرات الأدباء»، (12) و ثانیهما سنة 565 ه عند ذکره ل«مفردات القرآن» (13) و«أخلاق الراغب» (14) و«الذریعة إلی مکارم الشریعة» (15) و أغرب من هذا أنّ المرحوم آغابزرک الطهرانی نسب کلا التاریخین لصاحب«تاریخ أخبار البشر».و لم یتیسّر لی الإطلاع علی الکتاب لعدم وجوده فیما رجعت إلیه من مکتبات، فلا أدری هل اختلاف التاریخین راجع لصاحب«تاریخ أخبار البشر»أو للشیخ الطهرانی؟
و إذاأردنا أن نجمع بین هذه الروایات لمعرفة التاریخ الصحیح لوفاة الراغب فإنّ أوّل روایة تستقط من الحساب، روایة صاحب«تاریخ أخبار البشر»القائلة بأنّها سنة 565 ه، لأنّه عقّب علیها بقوله«و ذلک قبل وفاة جاراللّه الزمخشری».و من المعلوم أنّ الزمخشری توفی سنة 538 ه و لم أر من ذکر لوفاته تارخیا آخر رغم بحثی عنه، فهذه الروایة تحمل فی طیّاتها ما یجعلها مستبعدة.
أما روایة السیوطی بأنّه کان فی أوائل المئة الخامسة.فیبدو منها أنّ مقصود السیوطی أوائل المئة السادسة، لأنّ المئة الخامسة هی التی تبدأ ب«400»و تنتهی ب«500»، فما بعد الخمسمائة یعتبر من المئة السادسة، و لعلّ مقصود السیوطی کان فی أوائل ما بعد المئة الخامسة.
و لربّ سائل یسأل فیقول:لعلّ مقصود السیوطی أنّ الراغب کان فی أوائل الأربعمائة، و لم یقصد أن یذکر تاریخ وفاته فلعلّه کان فی أوائل ما بعد الأربعمائة و عاش للقرن السادس فلا تنافی، و روایة السیوطی حینئذ مستقیمة.الجواب علی هذا أنّ أحدا من المهتّمین بترجمة الراغب لم یذکر شیئا عن حیاته سوی وفاته، فمن المستبعد أن یکون مقصود السیوطی من قوله هذا أنّ الراغب کان فی أوائل القرن الخامس و عاش للقرن السادس، إضافة إلی أنّ الأخذ بهذا القول یجعل الراغب من المعمّرین و لم یذکر أحد ذلک.ثمّ إن هذا یقال عادة عند ما یکون تاریخ الوفاة مختلفا فیه و لا یمکن الجزم به.
فإذا أقررنا بأنّ مقصود السیوطی أنّ الراغب کان فی أوائل القرن السادس و هذا یعنی أهنّه کان ما بعد الخمسمائة، تقاربت حینئذ الروایات، ما بعد الخمسمائة، نیّف و خمسمائة، اثنین و خمسمائة، و هذه تواریخ متقاربة جدّا فیمکن الاطمئنان إلی الروایة القائلة بأنّ وفاته کانت سنة اثنتین و خمسمائة، لأنّه ینطبق علیها القول بأنّها بعد الخمسمائة، و نیّفو خمسمائة خصوصا إذاأخذنا بقول المبرّد من أنّ النیّف من الواحد إلی الثلاثة. (16)

ترتیب المادّة:

رتّب الراغب الاصفهانی مادة کتابه حسب الترتیب الالفبائی مراعیا فی ذلک الحروف الأوائل فالثوانی فالثوالث من حروف الکلمة الأصلیّة دون الزائدة کما ذکر الراغب ذلکفی مقدّمة کتابه. (17) ولکن یلاحظ علی ترتیب الراغب مایلی:
1-راعی الراغب تقدیم الهمزة فیما بدئ بها، أی انّه قدّم المواد الّتی تبدأ بالهمزة ک«أبو»، «أبد»، «أبل»و... ولکنّه لم یراع هذا فی الهمزة الوسطیة و الّتی فی آخر الکلمة، أی لم یقدّم الکلمات التی تحوی الهمزة فی وسطها أو آخرها فی أول الکلمات فی مادّتها، فحسب الترتیب الطبیعی یجب فی باب الباء مثلا تقدیم«بدأ» علی«بدر»و«بدع»و«بدل»و فی باب السین تقدیم«سأل»علی«سبب»و«سبت» و«سبح»، ولکنّا نراه جعل الهمزة الوسطیّة و الّتی فی آخر الکلمة مع الواو و الیاء، أی جعلها جزء حروف العلّة، و لعلّ کثرة التغییر الّذی یحصل فی الهمزة الوسطیة و الّتی فی آخر الکلمة هو الّذی حدا بالراغب إلی هذا.
2-بدأ فی کلّ باب بالمضاعف قبل غیره إلاّ فی«أبّ»حیث أخّره عن«أبا» و«أبی»، و«ثلّ»أخّره عن«ثلث».
3-قدّم باب الواو علی باب الهاء، أی کان ترتیبه للأبواب هو:باب الواو، باب‏ الهاء، باب الیاء، ولکنّه لم یراع ذلک عند ما رتّب مواد کابه فی کلّ باب، فجعل الهاء قبل الواو و الیاء.
4-حصل فی ترتیبمواد الکتاب فی کلّ باب خلط، فقدّم ما رتبته التأخیر و أخّر ما رتبته التقدیم، و أکثر ما حصل ذلک فی الکلمات الّتی تحوی الواو و الهاء و الیاء بنحو یمکن معه القول بأنّه لم یخل باب من أبواب کتابه من هذا.و ما احتمله محقق کتاب المفردات من أنّ هذا الأمر سببه نسخ الکتاب (18) بعید، لأنّه لو کان کذلک فلم کان الخلط فی کلّ باب؟فإن قیل إن هذا-وجود التقدیم و التأخیر فی کلّ باب-أدعی إلی قبول الاحتمال بأنّه راجع الی الناسخ، لأنّه لم یستطع تمییز الواویّ من الیائی.أجیب بأنّ الخلط لم ینحصر بهذا بل تعدّاه إلی موادّ لیس فیها او أو یاء کما سیظهر من فهرس ذلک، بالأضافة الی أنّ الناسخ لیس من شأنه تغییر ترتیب مایکتبه عادة بل ینسخ ما یجده أمامه.
و ها هو درج للکلمات الّتی لم یرّاع فیها الترغیب الالفبائی:
1-«أبا»، «أبی»، «أبّ»و من المعلوم أنّ«أبا»من«أبو»و الترتیب المعروف هو «أبّ».
2-«أخذ»، «أخ»، «أخر»و الترتیب المعروف«أخذ»، «أخر»، «أخ»و لو جعلنا «أخ»من المضاعف جدلا لکان الترتیب «أخ»، «أخذ»، «أخر».
3-«أدّ»، «اداء»، «أدم».
4-«أسف»، «أسر».
5-«أوب»، «أید»، «أیک»، «أل»، «أول»، «أیم»، «أین»، «أوّه»، «أیّ».
6-«بتک»، «بتر»، «بتل».
7-«بخل»، «بیت»، «بید»، «بور».
8-«باب»، «بیت»، «بید»، «بور».
9-«بیض»، «بیع»، «بال».
10-«تبع»، «تبر».
11-«تضث»، «ترب».
12-«ثلث»، «ثلّ».
13-«جیب»، «جوب»، «جأر»، «جوز»، «جاس»، «جوع»، «جاء»، «جال»، «جوّ».
14-«حصن»، «حصل».
15-«حید»، «حیث»، «حوذ»، «حاج»، «حیر».
16-«حیض»، «حائط».
17-«حیف»، «حاق»، «حول»، «حین»، «حوایا»، «حوا».
18-«خاب»، «خیر»، «خوار»، «خوض»، «خیط»، «خوف»، «خیل»، «خول».
19-«دلو»، «دلک».
20«دوم»، «دین»، «دون».
21-«رعی»، «رعن».
22-«ریب»، «روح»، «رود»، «ریش»، «روض»، «ریع»، «روع»، «روغ»، «رأف»، «روم»، «رین».
23-«سیب»، «ساح»، «سود»، «سار»، «سور»، «ساعة»، «ساغ»، «سوف»، «سؤف»، «سول»، «سال»، «سأل»، «سام»، «سأم»، «سین».
24-«شوب»، «شیب»، «شیخ»، «شید»، «شورا»، «شیط»، «شوظ»، «شیع»، «شوک»، «شأن»، «شوی».
25-«صرف»، «صرم»، «صرط»، «صطر»، «صرع».
26-«صوت»، «صاح»، «صید»، «صیر»، «صاغ»، «صوغ»، «صوف»، «صیف»، «صرم»، «صیص».
27-«طیب»، «طود»، «طور»، «طیر»، «طوع»، «طوف»، «طوق»، «طول»، «طین».
28-«عبد»، «عبث».
29-«عاب»، «عوج»، «عود»، «عوذ»، «عور»، «عیر»، «عیس»، «عیش»، «عوق»، «عول»، «عیل»، «عوم»، «عون»، «عین».
30-«غیب»، «غوث»، «غور»، «غیر»، «غوص»، «غیض»، «غیط»، «غول».
31-«فوج»، «فأد»، «فور»، «فوز»، «فوض»، «فیض»، «فوق»، «فوه»، «فیأ».
32-«قرطس»، «قرض».
33-«قاب»، «قوت»، «قوس»، «قیض»، «قیع»، «قول»، «قیل»، «قوم».
34-«کشف»، «کشط».
35-«لعن»، «لعل».
36-«لوم»، «لیل»، «لون»، «لین».
37-«مزن»، «مزج».
38-«موج»، «مید»، «مور»، «میز».
39-«نوص»، «نیل»، «نوم».
40-«هرع»، «هرت»، «هرن».
41-«هزل»، «هزؤ»، «هزم».
42-«هود»، «هار»، «هیت»، «هات»، «هیهات»، «هیم»، «هان»، «هوی»، «هیا».
43-«وبل»، «وبر»، «وبق».
44-«وتن»، «وتر».
45-«وجس»، «وجل»، «وجه»، «وجف».
46-«وزن»، «وسوس»، «وسط».
47-«وکل»، «ولج»، «وکأ».
48-«وهب»، «وهج»، «ولی»، «وهن».
5-ذکر الراغب بعض الکلمات فی غیر موادّها الأصلیّة المعروفة، و کان ینبغی وضعها فی مکانها الأصلی، و هذه الکلمات هی:
1-ذکر«کاد»التی هی فعل یدلّ علی مقاربة وقوع الفعل و الّتی مضارعها یکاد مع «کاد»التی مضارعها یکید.و من المعروف أنّ الأولی من مادة«کود»، و الثانیة من مادة «کید».و قد ذکرهما الراغب تحت مادة «الکید».و قد یجاب عن الراغب بأنّه لا یعتبرهما من مادتین مختلفتین.
2-ذکر کلمة«أب»الّتی تضایف«أبن» فی مادّة«أبا»بدل مادة«أبو».
3-ذکر کلمة«یؤده»الّتی بمعنی«یثقله» فی مادة«أید»، و هی من مادة«أود»، و قد أشار الراغب إلی ذلک بقوله(و قوله عزّ و جلّ«و لا یؤده حفظهما»[البقره‏]أی لا یثقله، و أصله من الأود أو یؤد أودا و إیادا إذا أثقله).
4-ذکر کلمة«بکّة»فی قوله تعالی:«إنّ أوّل بیت وضع للنّاس للذی ببکّة مبادکا»(آل عمران:96)تحت مادة«بکت»و الصحیح أنّه من مادة«بکک».
5-ذکر الراغب کلا من«متّکأ» و«أتوکّأ»و«متکّئین»تحت عنوان«متّکأ»فی باب التاء.و الصحیح أنّ أصل هذه الکلمات مادة«وکأ».
6-جمع الراغب بین«زیادة»و«الزاد» فی باب واحد تحت عنوان«زاد»فی حین أنّ الزیادة من مادة«زید»، و«الزاد»من مادة «زود».
7-جمع الراغب بین مادتی«زال یزول»بمعنی فارق طریقته و«زال یزال» تحت عنوان واحد و هو«زال»، و إن قال إنّ أصل زال یزال من الیاء.
8-ذکر کلمة«یتسنّه»من قوله تعالی «لم یتسنّه»(القرة:259)بمعنی لم یتغیّر تحت مادة«سنین»، و زاد بأنّ الهاء فیه للاستراحة. و المذکور فیما بین یدی من المعاجم أنّها من مادة«سنه».و ذکر فی مادة«سنة»بأنّه(قیل: و منه«لم یتسنّه»ای لم یتغیّر بمرّ السنین علیه، و لم تذهب طراوته).
9-ذکر کلمة«سلسبیل»من قوله تعالی «عینا فیها تسمّی سلسبیلا»(الانسان:18)تحت مادة«سلّ»فی حین أنّها فی المعاجم فی مادة«سلس»کما فی لسان العرب. (19)

کمّیة المادة:

یلاحظ القارئ أنّه رغم قول الراغب الأصفهانی(و قد استخرت اللّه تعالی فی املاء کتاب مستوفی فیه مفردات القرآن) (20) فقد سقطت من قلم الراغب کلمات کثیرة کان ینبغی ذکرها.و ها هو جدول یبیّن هذه الکلمات مرتبة علی حروف التهجّی مع ذکر الآیة الّتی وردت فیها الکلمة إن وردت مرة أو مرّتین فی القرآن الکریم، فإن زاد العدد علی ذلک أو کان عدد الآیات الّتی وردت فیها الکلمات المشتقة من المادة أکثر من ذلک اکتفینا بذکر الکلمات و ذکر أرقام الآیات الواردة فیها:
1-«التناهم»من قوله تعالی‏«ألحقنا بهم ذریّتهم و ما ألتناهم من علمهم من شی‏ء».(الطور:21)
2-«أمتا»من قوله تعالی‏«لا تری فیها عوجا و لا أمتا».(طه:107)
3-«الأنام»من قوله تعالی‏«و الأرض وضعها للأنام».(الرحمن:10)
4-«البقعة»«فلما أتاها نودی من شاطئ الواد الأیمن فی البقعة».(القصص:30)
5-«أتقن»من قوله تعالی‏«صنع اللّه الّذی أتقن کلّ شی‏ء..».(النمل:88)
6-«تنور»من قوله تعالی‏«حتی إذا جاء أمرنا و فار التنور..».(هود:40)
و قوله تعالی‏«فإذا جاء أمرنا وفار التنور..».(المؤمنون:27)
7-«الثری»من قوله تعالی‏«له ما فی السّموات و ما فی الأرض و ما بینهما و ما تحت الثری».(طه:6)
8-«جبریل».(البقرة:97-98)، (التحریم:4)
9-«جامدة»من قوله تعالی‏«و تری الجبال تحسبها جامدة».(النمل:88)
10-«جوف»من قوله تعالی‏«ما جعل اللّه لرجل من قلین فی جوفه».(الأحزاب:4)
11-«حصب».(الأنبیاء:98)، «حاصبا» (الإسراء:68)، (العنکبوت:40)، (القمر:39)، (الملک:17).
12-«الخیام»من قوله تعالی‏«حور مقصورات فی الخیام».(الرّحمن:72)
13-«أدهی»من قوله تعالی‏«بل الساعة أدهی و أمرّ».(القمر:46)
14-«أذاعوا»من قوله تعالی‏«و إذا جاءهم أمر من الأمن أو الخوف اذاعوا به».(النساء:83)
15-«رفیقا».(النساء:69)، «مرفقا».(الکهف:16)، «المرافق».(المائدة:6)، «مرتفقا».(الکهف:29-31)
16-«الزبانیة»من قوله تعالی‏«لا یرون فیها شمسا و لا زمهریرا».(الانسان:13)
18-«زنجبیلا»من قوله تعالی «و یسقون فیها کأسا کان مزاجها زنجبیلا».(الانسان:17)
19-«زهرة»من قوله تعالی‏«زهرة الحیاة الدّنیا».(طه:131)
20-«سدی»من قوله تعالی‏«أیحسب الإنسان أن یترک سدی».(القیامة:36)
21-«مسفوحا».(الانعام:145)، «مسافحین».(النساء:24، المائدة:5)، «مسافحات».(النساء:25)
22-«سنبلة».(البقرة:261)، «سنابل» .(البقرة:261)، «سنبله».(یوسف:47)، «سنبلات».(یوسف:43-46).
23-«مسنّدة»من قوله تعالی‏«کأنّهم خشب مسنّدة».(المنافقون:4)
24-«سندس».(الکهف:31، الدخان:53، الانسان:21)
25-«المشئمة»من قوله تعالی «و أصحاب المشئمة ما أصحاب المشئمة».(الواقعة:9)
و قوله تعالی‏«و الذین کفروا بآیاتنا هم أصحاب المشئمة».(البلد:19)
26-«شفتین»من قوله تعالی‏«ألم نجعل له عینین و لسانا و شفتین».(البلد:19)
27-«یستصرخه».(القصص:18)، «یصطرخون».(فاطر:27)، «صریخ»
.(یس:43)، «یمصرخکم».(ابراهیم:22)، «بمصرخیّ».(ابراهیم:22)
28-«فصکّت»من قوله تعالی‏«فأقبلت امرأته فی صرّة فصکّت وجهها».(الذاریات:29)
29-«صلصال».(الحجر:26)، (الحجر:28)، (الحجر:33)، (الرحمن:14).
30-«صامتون»من قوله تعالی‏«سواء علیکم أدعوتموهم أم أنتم صامتون».(الأعراف:193)
31-«المضاجع».(النساء:34)، السجدة:16)، «مضاجعهم».(آل عمران:154)
32-«الضفادع»من قوله تعالی «فأرسلنا علیهم الطوفان و الجرد و القمل و الضفادع».(الأعراف:133)
33-«یعکفون».(الأعراف:138)، «العاکف».(الحج:25)، «عاکفا».(طه:97)، «عاکفون».(البقرة:187)، (الأنبیاء:53)، «العاکفین».(البقرة:125)، (طه:91)، (الشعراء:71)، «معکوفا».(الفتح:25)
34-«العنکبوت»من قوله تعالی «..کمثل العنکبوت اتخذت بیتا، و إنّ أوهن البیوت لبیت العنکبوت».
(العنکبوت:41)
35-«غصبا»من قوله تعالی‏«و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا».(الکهف:79)
36-«الغائط»من قوله تعالی‏«أوجاء أحد منکم من الغائط».(النساء:43)، (المائدة»6)
37-«الفردوس»من قوله تعالی‏«کانت لهم جنّات الفردوس نزلا».(الکهف:107)
قوله تعالی‏«الّذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون».(المؤمنون:11)
38-«انفصام»من قوله تعالی‏«فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها».(البقرة:256)
39-«تفضحون»من قوله تعالی‏«قال إنّ هؤلاء ضیفی فلا تفضحون».(الحجر:68)
40-«الفضّة».(آل عمران:14)، (التوبة:34) (الزخرف:33)، (الانسان:15، 16، 21)
41-«فان»من قوله تعالی‏«کلّ من علیها فان».(الرّحمن:26)
42-«قثّانها»من قوله تعالی‏«فادع لنا ربّک یخرج لنا مما تنبت الأرض من بقلها و قثّائها».(البقرة:61)
43-«قدحا»من قوله تعالی «فالموریات قدحا».(العادیات:2)
44-«اقتده».(الانعام:90)، (الزخرف:23)
45-«قریش»من قوله تعالی‏«لإیلاف قریش».(قریش:1)
46-«أقلعی»من قوله تعالی‏«و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی».(هود:44)
47-«کبکبوا»من قوله تعالی‏«فکبکبوا فیها هم و الغاوون».(الشعراء:94)
48-«کسادها»من قوله تعالی‏«و تجارة تخشون کسادها».(التوبة:24)
49-«کالحون»من قوله تعالی‏«تفلح وجوههم النّار و هم فیها کالحون». (المؤمنون:104)
50-«الکنّس»من قوله تعالی‏«فلا أقسم بالخنّس الجوار الکنّس».(التکویر:16)
51-«کهلا»من قوله تعالی‏«ویکلّم النّاس فی المهد و کهلا».(المائدة:110)
52-«کوکب».(النور:35)، «کوکبا» (الانعام:76)، «یوسف:3)، «الکواکب». (الصافات:6)، (الانفطار:2).
53-«لحیتی»من قوله تعالی‏«قال یا ابن أمّ تأخذ بلحیتی و لا برأسی».(طه:94)
55-«تلذّ».(الزخرف:71)، «لذّة».
(الصافات:46)، (محمّد:15)
56-«فالتقطه».(القصص:8)، «یلتقطه».(یوسف:10)
57-«لیس». (21)
58-«المجوس»من قوله تعالی‏«إنّ الّذین آمنوا والّذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس..».(الحج:17)
59-«المخاض»من قوله تعالی «فأجاءها المخاض إلی جذع النخلة».(مریم:23)
6.-«ماروت»من قوله تعالی‏«و ما أنزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت».(البقرة:102)
61-«المروة»من قوله تعالی‏«إنّ الصفا و المروة من شعائراللّه..».(البقرة:158)
62-«مزقّناهم».(سبأ:19)، «مزّقتم» (سبأ:7)«ممزّق».(سبأ:7، 19)
63-«تمسون»من قوله تعالی‏«فسبحان اللّه حین تمسون و حین تصبحون».(الروم:17)
64-«أمعاءهم»من قوله تعالی‏«و سقوا من ماء حیمما فقطّع أمعاءهم».(محمد:15)
65-«میکال»من قوله تعالی‏«من کان عدوّا للّه و ملائکته و جبرئیل و میکال..».(البقرة:98)
66-«إملاق»من قوله تعالی‏«و لا تقتلوا أولادکم من إملاق».(الأنعام:151)
-و«و لا تقتلوا أولادکم خشیة إملاق».(الاسراء:31)
67-«المال»، «مالا»، «ماله»، «مالیه»، «الأموال»، «أموالا»، «أموالکم»، «أموالنا»، «أموالهم». (22) 68-«الانجیل». (23)
69-«أنصتوا»من قوله تعالی‏«و إذا قرئ القرآن فاستموا له و أنصتوا».(الأعراف:204)
-و«فلما حضروه قالوا أنصتوا». (الأحقاف:29)
70-«نصحت»(الاعراف:79-93)، «نصحوا».(التوبة:91)، «أنصح». الأعراف:63)، (هود:34)، «نصحی». هود:34)، «ناصح».(الأعراف:68)، «ناصحون».(یوسف:11)، (القصص:12)، «الناصحین».(الأعراف:21، 79)، (القصص:20)، «نصوحا».(التحریم:8)
71-«ینفوا»من قوله تعالی‏«أو تقطّع أیدیهم و أرجلهم من خلاف أو ینفوا من الأرض».(المائدة:32)
72-«نقعا»من قوله تعالی‏«فالمغیرات صبحا، فأثرن به نقعا».(العادیات:4)
73-«نمارق»من قوله تعالی‏«فالمغیرات صبحا، فأثرن به نقعا».(العادیات:4)
73-«نمارق»من قوله تعالی‏«و نمارق مصفوفة».(الغاشیة:15)
74-«الناقة».(الأعراف:73، 77)، (هود:64)، (الأسراء:59)، (الشعراء:155)، (القمر:27)، (الشمس:13).
75-«الهدهد»من قوله تعالی‏«مالی لا أری الهدهد».(النمل:20)
76-«هربا»من قوله تعالی‏«و أنا ظننا أن لن نعجزاللّه فی الأرض و لن نعجزه هربا».(الجن:12)
77-«هامان».(القصص:6، 8/38)، (العنکبوت:39)، (غافر:24، 36).
78-«المهیمن».(الحشر:23)، «مهیمنا».(المائده:48)
79-«مهیلا»من قوله تعای‏«و کانت الجبال کثیبا مهیا».(المزمل:14).
80-«مواطن»من قوله تعالی‏«لقد نصرکم اللّه فی مواطن کثیرة».(التوبة:25)
81-«الموءودة»من قوله تعالی‏«و إذا الموءودة سئلت».(التکویر:8)
82-«موئلا»من قوله تعالی‏«بل لهم موعد لن یجدوا من دونه موئلا».(الکهف:58)
83-«یثرب»من قوله تعالی‏«و إذ قالت طائفة منهم یا أهل یثرب لا مقام لکم».(الأحزاب:13)
84-«الیسع»من قوله تعالی «و إسماعیل و الیسع و یونس و لوطا و کلاّ فضّلنا علی العالمین».(الأنعام:86)
-و من قوله تعالی‏«و اذکر إسماعیل و الیسع و ذاالکفل و کل من الأخیار».(ص:48). 85-«یوسف». (24)
86-«یعقوب». (25)
87-«یعوق»من قوله تعالی‏«و لا تذرنّ ودّا و لا سواعا و لا یغوث و لا یعوق».(نوح:23)
88-«یغوث»من قوله تعالی‏«و لا تذرنّ ودّا و لا سواعا و لا یغوث و لا یعوق».(نوح:23)
89-«الیاقوت»من قوله تعای‏«کأنهنّ الیاقوت و المرجان».(الرّحمن:58)
90-«أیقاظا»من قوله تعالی‏«و تحسبهم أیقاظا و هم رقود».(الکهف:18)
91-«یونس».(النساء:163)، (الانعام:86)، (یونس:98)، (الصافات:139).
92-«الیهود».(البقرة:113، 113، 120)، (المائدة:18:51، 64، 82)(التوبة:3)، «یهودیا».(آل عمران:67)بالاضافة الی عدم ذکر بعض الأدوات و هی«الفاء»و«کی» و«لوما»و«لکن»و«مهما».
ذکر کلمات وردت فی القراءات:
تعرّض الراغب فی کتابه لذکر کلمات وردت فی قراءات قرآنیة غیر قراءة حفص عن عاصم مما لم یشرحه قبل ذلک، و هذه الکلمات هی:
1-بظر:(قری فی بعض القراءات «واللّه أخرجکم من بظور امّهاتکم».(النخل:78)و ذلک جمع البظارة و هی اللحمة المتدلیة من ضرع الشاة، و الهنة الناتئة من الشفة العلیا، فعبّر بها عن الهن کما عبّر عنه بالبضع).
و هذه القراءة لم أجدها فیما بین یدی من کتب القراءات و کتب التفسیر الّتی تتعرض لذکر القراءات عادة.
2-حضب:(الحضب الوقود و یقال لما تستعر به النار محضب و قرئ«حضب جهنم»).یشیر الآیة الکریمة.
و هذه قراءة ابن عباس. (26)
3-سبخ:(قرئ‏«إنّ لک فی النهار سبخا»(المزمل:7)أی:سعة فی التصرف، و قد سبخ اللّه عنه الحمّر فتسبّخ أی: تغشّی.و التسبیخ ریش الطائر و القطن المندوف و نحو ذلک ممّا لیس فیه اکتناز و ثقل)و بهذا یشیر إلی الآیة الکریمة«إنّ لک فی النهار سبحا طویلا».و ما ذکره الراغب ینسب لیحیی بن یعمر. (28)
4-شعف:(قرئ«شعفها»و هی من شعفة القلب و هی رأسه معلّق النیاط و شعفة الجبل أعلاه و منه قیل فلان مشعوف بکذا کأنّما أصیب شعفة قلبه).و یشیر الراغب بهذا إلی قوله تعالی‏«و قال نسوة فی المدینة امرأة العزیز تراود فتاها عن نفسه قد شعفها حبّا».(یوسف:30)
و هذ القراءة ذکرها جماعة من العلماء. (28)
5-صوغ:(قری«صوغ الملک»)یذهب به الی أنّه کان مصوغا من الذهب)و هذه قراءة فی الآة الکریمة«قالوا نفقد صواع لملک».(یوسف:73)و قد ذکرها جماعة. (29)
6-قبض:القبض التناول بأطراف الأصابع و التناول بها یقال له القبض و القبیصة، و یعبّر عن القلیل بالقبیص. و قرئ«فقبصت قبصة..»)و هو بهذا یشیر الی قراءة فی الآیة الکریمة«قال بصرت بمالم یبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرّسول».(طه:96)و قد ذکر هذه القراءة جماعة. (31)
7-ولق:(الولق الاسراع، یقال ولق الرجل یلق کذب، و قرئ‏«اذ تلقونه بألسنتکم».(النور:15)، أی:تسرعون الکذب...)و قد ذکر هذه القراءة جماعة. (30)
هذا و قد ذکر الراغب ثلاث کلمات لم ینسبها لقراءة و هی:
1-الزّعاق:فقد ذکر الراغب تحت مادة زعق(الزّعاق الماء الملح الشدید الملوحة و طعام مزعوق کثر ملحه حتی صار زعاقا.و زعق به أفزعه بصیاحه فانزعق أی فزع و الزّعیق الکثیر الزّعق:أی الصوت، و الزّعّاق النّعّار).و یتبیّن من هذا النص أنّ الراغب لم ینسب هذه المادة الی قراءة من القراءات فرحت أبحث عنها، ولکنّی لم أجدها فیما بین یدی من المراجع التی تهتم بالقراءات القرآنیة.و المعنی الثانی لهذه المادة و هو(زعق به أفزعه بصیاحه یناسب الآیة الکریمة«ان کانت إلاّ صیحة واحدة».(یس:29)
و فیها قراءة أخری«إن کانت إلاّ زقیة واحدة»و هی قراءة ابن مسعود و عبدالرحمن بن الأسود.و لم أجد من یذکر بها قراءة «زعفة». (32)
2-سرط:(السّراط الطریق المستسهل.أصله من سرطت الطعام و زردته ابتلعته فقیل سراط تصورا أنّه یبتلعه سالکه، أو یبتلع سالکه، ألا تری أنّه قیل: قتل أرضا عالمها و قتلت أرض جاهلها..).
و واضح من النص أنّه لم یشر الی قراءة وردت فیها کلمه سراط، ولکننا نستطیع بسهولة أن نتبیّن ورود هذه الکلمة فی قراءة آیة«اهدنا الصّراط المستقیم»(الفاتحة:6). (33)
3-غرض«الغرض الهدف المقصود بالرّمی ثم عل اسما لکلّ غایة یتحرّی ادراکها..»و لم یشر الرّاغب إلی قراءة قرآنیة.و لم أجد فیما ین یدی من المراجع ما یشیر إلی أنّها قراءة.

عرض المادة:

1-لم یلتزم الراغب فی الابتداء بمادته بمبدأ معیّن، فهو قد یبدأ موضوعه بذکر الآیة محلّ الشاهد کما فی(شتا:«رحلة الشّتاء و الصّیف»(قریش:2)یقال شتی و أشتی و صاف و أصاف و المشتی و المشتاة للوقت و الموضع و المصدر، قال الشّاعر:
نحن فی المشتاة ندعوا الجفلی)
و(غطش:«أغطش لیلها»(النازعات:29)
أی جعله مظلما و أصله من الأغطش و هو الذی فی عینیه شبه عمش.و منه قیل فلاة غطشی لا یهتدی فیها.و التّغاطش التّعامی عن الشی‏ء).
فالراغب کما فی هذین النّصیّن یبدأ موضوعه بالآیة محلّ الشاهد ثم یعقّب علیها بالشرح و التوضیح.
و قد یبدأ موضوعه بالمعنی ثم یذکر الآیة کما فی(غطا:الغطاء ما یجعل فوق الشی‏ء من طبق و نحوه کما أنّ الغشاء ما یجعل فوق الشی‏ء من لباس و نحوه، و قد استعیر للجهالة، قال‏«فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم جدید».(ق:22)
و الراغب فی أغلب الموارد یذکر المعین اللغوی ثمّ یعقب بالنص أو النصوص القرآنیة.
2-یسعی الراغب خلال بحثه لاستعراض المعانی المختلفة لاستعمالات المادة أو مشتقاتها موضّحا ذلک بالنصوص القرآنیة المختلفة ف(الصّهر الختن و أهل بیت المرأة یقال لها الأصهار کذا قال الخلیل.قال ابن الأعرابی:الاصهار التحریم بجوار أو نسب أو تزوّج، یقال رجل مصهر اذا کان له تحرّم من ذلک، قال:«فجعله نسبا و صهرا»(الفرقان:54) و الصّهر اذابة الشّحم قال:«یصهر به ما فی بطونهم»(الحج:20)و الصّهارة ماذاب منه و قال لأصهرنّک بیمینی مرّة، أی‏ لأذیبنّک).
فالراغب یذکر تحت مادة صهر کلمتین هما«الصّهر»و«الصّهر»، و الأوّل یستعمل فی القرابة.و الثانی یستعمل فی الاذابة. و قد ذکر لکلّ معنی شاهدا قرآنیا.
3-للراغب قدرة عجیبة علی ایجاد الربط بین المعانی المختلفة للکلمات المأخوذة من المادة الواحدة، فهو یربط بین مشتقات المادة و یحاول ایجاد التناسب بینها ف(جنّ:أصل الجنّ ستر الشی‏ء عن الحاسّة، یقال جنّة اللیل و جنّ علیه فجنّه ستره و أجنّه جعل له ما یجنّه کقولک قبرته و أقبرته و سقیته و أسقیته.و جنّ علیه کذا ستر علیه قال(عزّ و جلّ)«فلمّا جنّ علیه اللیل أی کوکبا».(الانعام:76)و الجنان القلب لکونه مستورا عن الحاسّة.و المجنّ المجنّة التّرس الذی یجنّ صاحبه قال(عزّ و جلّ) «اتّخذوا أیمانهم جنّة»(المجادلة:16)و فی الحدیث«الصوم جنّة»و الجنّة کلّ بستان ذی شجر یستر بأشجاره الأرض، قال(عزّ و جلّ) «لقد کان لسبأ فی مسکنهم آیة جنّتان عن یمین و شمال»(سبأ:15)-«و بدّلناهم بجنّتهم جنّتین»(سبأ:16)-«و لو لا إذ دخلت جنّتک»(الکهف:16)-«و لو لا إذ دخلت جنّتک»(الکهف:39)، قیل و قد تسمّی الاشجار السّاترةجنّة، و علی ذلک حمل قول الشاعر:
«من النواضح تسقی جنّة سحقا»
و سمیّت الجنّة إمّا تشبیها بالجنّة فی الأرض و إن کان بینهما بون، و إمّا لستره نعمها عنا المشار الیها بقوله تعالی‏«فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قرّة أعین»(السجدة:17) قال ابن عباس رضی اللّه عنه:أنّما قال جنّات بلفظ الجمع لکون الجنان سبعا جنة الفردوس و عدن و جنّة النّعیم سبعا جنة الفردوس و عدن و جنّة النّعیم و دار الخلد و جنّة المأوی و دارالسّلام و علّییّن.و الجنین الولد مادام فی بطن أمّه و جمعه أجنّة قال تعالی:«و اذ أنتم أجنّة فی بطون أمهاتکم»(النجم:32)و ذلک فعیل فی معنی مفعول، و الجنین القبر، و ذلک فعیل فی معنی فاعل، و الجنّ یقال علی وجهین: أحدهما للروحانیّین المستترة عن الحواسّ کلّها بإزاء الانس، فعلی هذا تدخل فیه الملائکة و الشیاطین، فکل ملائکة جنّ، و لیس کل جنّ ملائکة، و علی هذا قال أبوصالح:الملائکة کلّها جنّ، و قیل بل الجنّ بعض الروحانیّن، و ذلک أنّ الرّوحانیّین ثلاثة:أخیار و هم الملائکة، و أشارر و هم الشیاطین، و أوساط فیهم‏ اخیار و أشرار و هم الجنّ، و یدلّ علی ذل قوله تعالی‏«قل أوحی إلیّ»إلی قوله(عزّ و جل) «و أنّا منّا المسلمون و منّا القاسطون»(الجنّ:14)و الجنّة جماعة الجنّ قال تعالی‏«من الجنّة و النّاس»(النّاس:6)و قال تعالی‏«و جعلوا بینه و بین الجنّة نسبا»(الصافات:158)و الجنّة الجنون، قال تعالی‏«ما بصاحکم من جنّة»(سبأ:26)أی جنون و الجنون حائل بین النفس و العقل و جنّ فلان قیل أصابه الجنّ و بنی فعله علی فعل کبناء الأدواء نحو:زکم و لقی و حمّ، و قیل أصیب جنانة و قیل حیل بین نفسه و عقله فجنّ عقله بذلک و قوله تعالی‏«معلّم مجنون»(الدخان:14)أی ضامّه من یعلّمه من الجنّ و کذلک قوله تعالی‏«أئنا لتارکو آلهتنا لشاعر مجنون»(الصافات:36)و قیل جنّ التّلاع و الآفاق أی کثر عشبها حتی صارت کأنّها مجنونة و قوله تعالی‏«و الجانّ خلنقاه من قبل من نار السّموم»(الحجر:27)فنوع من الجنّ و قوله تعالی‏«کأنّها جانّ»(القصص:31)قیل ضرب من الحیّات).
فالراغب یذکر أنّ أصل مادة(ج ن ن) یستعمل لستر الشی‏ء، و لا یستعمل(أجنّه اللیل»إلا لستره الأشیاء.و القلب یقال له جنان لکونه مستورا، و ذکلک التّرس الذی یستعمله المحارب یسمّی مجنّا و مجنّة لأنّ المحارب یستتر به عن عدوّه.و سمّی البستان جنّة لأنّ أشجاره تستر وجه الأرض.و سمّی ما فی الرّحم جنینا لأنّه مستور عن العیون.و سمّی ما یقابل الإنس جنّا لأنّهم مستورون، لایراهم أحد.و سمّی ما یمسّ عقل الانسان جنونا لأنّه حائل بین النفس و العقل و کأنّه یستر العقل و لا یجعله یعمل عمله الطّبیعی، و هکذا یسترسل الراغب فی بیان معانی مشتقات المادة مع توجیهها محاولا استقصاء جمیع المشتقّات الواردد من هذا الأصل فی القرآن الکریم، و هی جنّ، جانّ، الجنّ، جنّة، مجنون، جنّة، جنّة، أجنّة، و معلوم أنّ جانّ و الجنّ بمعنی واحد.و کذلک جنّتک، جنتی، جنّات، جنّتهم، جنّتان کلها ترجع إلی جنّة.
و الراغب الأصفهانی لیس رائدا فی هذا الموضوع، بل سبقه إلی ذلک ابن فارس (ت 395 ه)فی کتابه«معجم مقاییس اللغه»فهو یذکر أنّ المادة تستعمل فی الأصل لکذا، تم یبدأ بذکر المعانی الأخری لمشتقات المادة ع بیان المناسبة، و مراجعة بسیطة لمادة«جن»فی المعجم المذکور توضحّ هذا و تؤیّده، ولکن الراغب استعمل هذا علی نطاق أوسع.
4-لا یکتفی الراغب عادة بذکر المعانی الواردة فی القرآن الکریم للمادة أو اللفظة، بل یسعی فی أغلب الأحیان إلی ذکر المعانی الأخری لها، ف(نمل:قال تعالی:«قالت نملة یا أیّها النّمل»(النمل:18)و طعام منمول فیه النّمل، و النّملة قرحة تخرج بالجنب تشبها بالنّمل فی الهیئة، و شقّ فی الحافر، منه فرس نمل القوائم خفیفها.و یستعار النمل للنّمیمة تصوّرا لدبیبه فیقال هو نمل و ذو نملة، نّمال ای نّمام، و تنّمل القوم تفرقوا للجمع تفرّق النّمل، و لذلک یقال هو أجمع من نملة، و الأنملة طرف الأصابع، و جمعه أنامل).
و یمکن مراجعه دهن، عصب، عضّ، عیس کذلک.
5-یتطرّق الراغب فی بعض الأحیان لذکر أوجه التفسیر للآیة.ففی قوله تعالی «و یرزق اللّه من یشاء بغیر حساب».(البقرة:212)(أوجه:الأول:یعطیه أکثر ممّا یستحقّه.و الثانی:یعطیه و لا یأخذه منه.و الثالث یعطیه عطاء لا یمکن للبشر إحصاؤه کقول الشاعر:
عطایاه یحصی قبل إحصائها القطر.
و الرابع:یعطیه بلا مضایقة من قولهم حاسته إذا ضایقتة.، الخامس:یعطیه أکثر ممّا یحسبه.و السادس:أن یعطیه بحسب ما یعرفه من مصلحته لا علی حسب حسابهم، و ذلک نحو ما نبّه علیه بقوله تعالی‏«و لو لا أن یکون الناس أمّة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن»الآیة.و السابع: یعطی المؤمن و لا یحاسبه علیه، و وجه ذلک أن المؤمن لا یأخذ من الدّنیا إلا قدر ما یجب و کما یجب و فی وقت مایجب و لا ینفق إلا کذلک، یحاسب نفسه فلا یحاسبه اللّه حسابا یضرّه کما روی«مّن حاسب نفسه فی الدنیا لم یحاسبه اللّه یوم القیامة.و الثامن: یقابل اللّه المؤمنین فی القیامة لا بقدر استحقاقهم بل بأکثر منه کما قال عزّ و جلّ:
«من ذالّذی یقرض اللّه قرضا حسنا فیضاعفه له أضعافا کثیرة»).
6-کثیرا ما یتطرق الراغب إلی ذکر أقسام الشی‏ء الذی یتناوله بالبحث فعند ذکره للمتشابه فی شبه ذکر(أنّ الآیات عند اعتبار بعضها ببعض ثلاثة أضرب:محکم علی الأطلاق، و متشابه علی الأطلاق، و محکم من وجه و متشابه من وجه.
فالمتشابه فی الجملة ثلاثةأضرب:مشتابه من جهة اللفظ فقط، و متشابه من جهة المعنی فقط، و متشابه من جهتهما. و المتشابه من جهة اللفظ ضربان:أحدهما یرجع إلی الألفاظ المفردة، و ذلک إمّا من جهة غرابته نحو الأبّ و یزفّون، و إما من جهة مشارکة فی اللفظ کالید و العین. و الثانی یرجع إلی جملة الکلام المرکّب، و ذلک ثلاثة أضرب، ضرب لاختصار الکلام نحو«و إن خفتم ألا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النساء».(النساء:3)، ضرب لبسط الکلام نحو «لیس کمثله شی‏ء».(الشوری:11)لأنّه لو قیل لیس مثله شی‏ء کان أظهر للسامع.و ضرب لنظم الکلام، نحو«أنزل علی عبده الکتاب و لم یجعل له عوجا قیّما».(الکهف:2)تقدیره: الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا.و قوله «و لو لا رجال مؤمنون»إلی قوله:«لو تزیّلوا».(الفتح:25)و المتاشبه من جهة المعنی أوصاف اللّه تعالی و أوصاف یوم القیامة فإنّ تلک الصفات لا تتصوّر لنا إذ کان لا یحصل فی نفوسنا صورة ما لم نحسّه أو لم یکن من جنس ما نحسّه.و المتشابه من جهة المعنی و اللفظ جمیعا خمسة أضرب، الأول:من جهة الکمّیّة کالعموم و الخصوص نحو «اقتلوا المشرکین».(التوبة:5)و الثانی من جهة الکیفیة کالوجوب و النّدب نحو «فانکحوا ما طاب لکم».(النساء:3)و الثالث: من جهة الزّمان کالناسخ و المنسوخ نحو «و اتقوااللّه حقّ تقاته».(آل عمران:102) و الرابع:من جهة المکان و الأمور التی نزلت فیها نحو:«و لیس البرّ بأن تأتوا البیوت من ظهورها».(البقرة:189)و قوله‏«إنّما النّسیئ زیادة فی الکفر».(التوبة:37)فإنّ من لا یعرف عادتهم فی الجاهلیّة یتعذّر علیه معرفة تفسیر هذه الآیة.و الخامس:من جهة الشروط التی بها یصّح الفعل أو یفسد کشروط الصلاة و النکاح، هذه الجملة إذا تصوّرت علم أنّ کلّ ما ذکره المفسّرون فی تفسیر المتشابه لا یخرج عن هذه التقاسیم).
و سواء أکان الراغب موفقا فی تقسیمه هذا أم لا، فإنّ ما یجلب النظر قدرة الراغب علی هذا التقسیم و سعیه لتطبیق هذا.
وق د ذکر السیوطی تقسیم الراغب هذا فی کتاب الاتقان فی علوم القرآن و نسبه للراغب. (34)
و یمکن مراجعة الکلمات:ضرّ، عبدّ، غرض، عنی، غیر، هدی، هلک، هوان، وحد، شرک، ظلم، و غیرها لتوضیح هذا.
7-یستعین الراغب بالحدیث و الشعر لبیان معانی المفردات القرآنیة، فقلّما تخلو صفحة من صفحات الکتاب من شاهد شعری أو حدیث و تلوح للقارئ أحادیث الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی حقّ أمیرالمؤمنین علیه السّلام:«أقضاکم علی» و«یا علی أنا و أنت أبوا هذه الأمّة»و«أنا مدینة العلم و علیّ بابها»و قول النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لأمیر المؤمنین علیه السّلام«أنت أخی و وارثی...».
8-کثیر ما یذکر الراغب المعنی المجازی للکلمة و یشیر إلیه، فهو یکثر من قول و استعیر کذا لکذا، و کنّی بهذا عن کذا، فزفاف العروس لبیت زوجها مستعار، لأنّ(زفّ الابل یزفّ زفا و زفیفا و أزفّها سائقها و قرئ‏«إلیه یزفّون» (35) .(الصافات:94) ی یسرعون.و یزفّون (36) ای یحملون أصحابهم علی الزّفیف، و أصل الزّفیف فی هبوب الرّیح و سرعة النعام التی تخلط الطیران بالمشی.و زفزف النّعام أسرع و منه استعیر زفّ العروس و استعارة ما یقتضی السرعة لا أجل مشیتها ولکن للذهاب بها علی خفّة من السّرور).
و استعمال المسّ للنکاح و الجنون و استعمال المسّ للنکاح و الجنون کنایة، لأنّ(المسّ کاللمس لکن اللّمس قد یقال لطلب الشی‏ء، و إن لم یوجد کما قال الشاعر:
و ألمسه فلا أجده
و المسّ یقال فیما یکون معه إدراک بحاسّة اللّمس و کنّی به عن النکاح، فقیل مسّها و ماسّها، قال‏«و إن طلقتموهنّ من قبل أن تمسّوهنّ».(البقرة:237)و المسیس کنایة عن النّکاح، و کنّی بالمسّ عن الجنون، قال‏«کالذی یتخبّطه الشیطان من المسّ».(البقرة:275)و المسّ یقال فی کلّ ما ینال الانسان من أذی...).
9-وردت فی کتاب الراغب مواد لم یذکر لها شواهد قرآنیة، أی أنّه ذکر بعض المواد التی وردت فی القرآن الکریم و فسّرها الراغب دون ذکر الآیة أو النص القرآنی الذی یحوی هذه الکلمة، کما هو دیدنه فی کلّ مادّة.و لعلّه إنّما فعل ذلک لشهرة هذه الکلمات کما فی ثمود، جهنّم، جوع، مکّة، و فی بعضها ذکر بعضا من الآیة و إن لم یجعله بین قوسین لیدلّ علی أنّه آیة کما فی«رمض»حیث قال:(شهر رمضان‏ ...)و(رسّ:أصحاب الرسّ، قیل هو واو...)و فی(معن:ماء معین هو من قولهم...).و لعلّ عدم وجود ما یدلّ علی التنصیص راجع إلی عمل الناشر الذی لم یجعل هذه جزء آیة.و الکلمات التی لم یذکر لها شواهد قرآنیة هی:
1-أثّ:أثاث
النمل:80، مریم:74.
2-أریک:الأریکة
الکهف:31، یس:56، الانسان، 13، المطففین:23-35.
3-أسّ، أسّس
التوبة:109-108.
4-أیک:الأیکة
الحجر:78، الشعراء:176، ص:13، ق:14.
5-أیم:الأیامی
النور:32.
6-برص:الأبرص
آل‏عمران:49، المائدة:110.
7-التیه:یتیهون
المائدة:26.
8-ثمود:
الأعراف:73، التوبة:70، هود:61-68-95، ابراهیم:9، الاسراء:59، الحج:42، الفرقان:38، الشعراء:141، النمل:45، العنکبوت:38، ص:13، غافر:31، فصلت:13-17، ق:12، الذاریات:43، النجم:51، القمر:23، الحاقة:4-5، البروج:18، الفجر:9، الشمس:11.
9-جحم:جحیم
البقرة:119، المائدة:10-86، التوبة:113، الج:51، الشعراء:91، الصافات:23-55-64-97-163، غافر:7، الدخان:47-56، الطور:18، الواقعة:94، الحدید:19، الحاقة:31، النازعات:36-39، التکویر:13، الانفطار:14، المطففین:16، التکاثر:6، المزمل:12.
10-جهنم
وردت فی 77 موضعا من القرآن الکریم.
11-جوع
طه:118، البقرة:155، النحل:112، الغاشیة:7، قریش:4.
12-حتم
مریم:71.
13-حدق:حدائق
النمل:6، النبأ:32، عبس:30.
14-حصّ:حصحص
یوسف:51.
15-حیض:
البقرة:222-222، الطلاق:4-4
16-خب‏ء:الخب‏ء
النمل:25.
17-خمط:
سبأ:34
18-خوی:خاویة
البقرة:259، الکهف:42، الحج:45، النمل:52، الحاقة:7.
19-ذعن:مذعنین
النور:46.
20-ذکا:
المائدة:3.
21-رسّ:أصحاب الرّس
الفرقان:38، ق:12.
22-رعد:
البقرة:19، الرعد:13.
23-رمض:رمضان
البقرة:185.
24-سرط:
الفاتحة:6.
25-سکب:«مسکوب»
الواقعة:31.
26-سهر:«السّاهرة»
النازعات:14.
27-سیب:«سائبة»
المائدة:103.
82-عزین:
المعارج:37.
29-غبن:
التغابن:9.
30-غثا:«غثاء» المؤمنون:41، الأعی:5.
31-کمه:«الأکمه»
آل:49، المائدة:110.
32-معن:«معین» المؤمنون:50، الصّافات:45، الواقعة:18، الملک:30، ذکره فی مادة عین.
33-مکّة:
الفتح:24.
هذا بالاضافة إلی کلمتی«زعق»و«غرض»اللتین لم تردا فی القرآن الکریم، و کذلک بعض الأعلام ک«موسی»و«عیسی»و بعض الأدوات ک«إذا» و«إذ»و«إلاّ»و«ألا»فإنّه لم یذکر لکلّ هذه شواهد قرآنیّة.

الهوامش

(1)کشف الظنون 2:1773.
(2)الذریعة.2:128.
(3)الأعلام 2:279، و قد ذکر فی الهامش أنّ تاریخ الوفاة هذا استقاه من کتاب روضات الجنّات، و عند مراجعتی للروضات فی ترجمة الراغب لم أجد هذا التاریخ، و ما ذکره عن تاریخ وفات الراغب هو التاریخ.
قالمنقول عن«تاریخ أخبار البشر»و هو 565. (4)کشف الظنون 1:36.
(5)سفینة البحار 1:529.
(6)روضات الجنّات 3:227.
(7)الذریعة 3:28، 21:364.
(8)الکنی و الألقاب 2:269.
(9)بغیة الوعاة 2:297.
(10)کشف الظنون 1:36.
(11)کشف الظنون 2:1773.
(12)الذریعة.2:128.
(13)الذریعة 21-364.
(15)الذریعة 10:28.
(16)لسان العرب، مادة نون.
(17)المفردات فی غریب القرآن:6.
(18)معجم مفردات ألفاظ القرآن:ی.
(19)لسان العرب، مادة«سلس».
(20)مقدم کتاب المفردات فی غریب القرآن:ی.
(21)و(22)لم نذکر أرقام الآیات لکثرة ورود هذه الکلمات فی القرآن الکریم.
(23)و(24)و(25)لم نذکر أرقام الآیات لکثرة ورود هذه الکلمات فی القرآن الکریم.
(26)معانی القرآن للفراء 2:212، معانی القرآن و إعرابه 3:46، مختصر فی شواذ القراءات:92، المحتسب 2:66، مجمع البیان 4:63، إملاء ما منّ به الرحمن 2:137.
(27)معانی القرآن للفراء 3:197، إعراب القرآن للنحاس 5:57، مختصر فی شواذ القراءات:146، البحر المحیط 8:363.
(28)مختصر فی شواذ القراءات:64، المحتسب 1:339، مجمع البیان 3:228، إملاء ما منّ به الرحمن 2:52.
(29)إعراب القرآن للنحاس 2:337، المحتسب 1:346، مجمع البیان 3:25، إملاء ما منّ به الرّحمن 2:56.
(30)مختصر فی شواذ القراءات:100، إعراب القرآن للنحاس 3:13، إملاء ما منّ به الرّحمن 2:155.
(31)إعراب القرآن للنحاس 3:56، مختصر فی شواذ القراءات:89، المحتسب 2:55، مجمع البیان 4:25.
(32)معانی القرآن للفراء 2:375، تأویل مشکل القرآن:24، إعراب القرآن للنحاس 3:391، المحتسب 2:260، (إلاّ زفیة)بالفاء.
(33)إعراب القرآن للنحاس 1:174، مجمع البیان 1:27، البیان فی غریب إعراب القرآن 1:38.
(34)الاتقان فی علوم القرآن 3:.
(35)هکذا ورد فی کتاب«المفردات»و لا معنی له، لأنّ «یزفّون»هی القراءة المشهورة المدونة فی المصاحف.و الظاهر أنّه یرید«یزفون»بتخفیف الفاء و هی بمعنی«یزفّون»بالتشدید کما فی إعراب القرآن للنحاس 3:429.
(36)الظاهر أنّها«یزفّون»بضم الواو بمعنی یجمعون غیرهم علی الزفیف کما فی إعراب القرآن للنحاس 3:429، المجمع البیان 7:448.
جمعه 31 شهریور 1391  12:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاریخ قرآنِ نولدکه ـ شوالی معرفی، بررسی و نقد منابع

تاریخ قرآنِ نولدکه ـ شوالی معرفی، بررسی و نقد منابع

شوالی نولدکه - احمدرضا رحیمی ریسه

تاریخ قرآن ، تألیف تئودور نولدِکه، تحریر از فریدریش شوالی، لایپزیگ، 1909 (ج 1)، 1919 (ج 2)، 1938 (ج 3)، تجدید چاپ: هیلدسهایم ـ نیویورک، 1981م.

Geschichte des QoraÎns, von Theodor Nöldeke. Bearbeitet von Friedrich Schwally, Leipzig. 1909-38.
چکیده:

در این معرفی نخست چگونگی تدوین و چاپ کتاب تاریخ قرآنِ نولدِکه، که توسط شاگرد او فریدریش شوالی تدوین و تحریر شده، آمده است. سپس خود کتاب و سه جزء اصلی (13 فصل) آن به‏تفصیل معرفی شده است. مباحث مربوط به شیعه‏ی آن بررسی شده و همچنین با بررسی تفصیلی منابعِ نولدِکه ـ شوالی در تألیف این کتاب روشن شده است که در کنار منابع مسیحی ـ یهودی، منابع اصلی و اساس تألیف آن (به‏جز چند مورد اندک) همگی از منابع اهل سنّت بوده و نشان داده شده است منابع و روایات اهل سنّت در باره‏ی قرآن چگونه محققان و خاورشناسان بی غرض را به‏نتیجه‏گیری‏های اشتباه در باره‏ی قرآن وا داشته است.

کلید واژه‏ها :

نولد که، تئودور / «تاریخ قرآنِ » نولد که، معرفی و نقد و بررسی / خاورشناسان و قرآن / خاورشناسان و شیعه امامیه.
.I زندگی‏نامه. تئودور نولدِکه در دوم مارس 1836م در هامبورگ، شمال آلمان، به دنیا آمد. سال‏های سیزده تا شانزده‏سالگی خود را به یادگیری زبان‏های یونانی و لاتین گذراند. در دوران دبیرستان به مطالعه‏ی زبان عبری پرداخت. در دانشگاه گوتینگن(1) زبان‏های عبری، عربی، سریانی و آرامی را فراگرفت. مطالعه‏ی زبان سانسکریت را نیز در همین دانشگاه آغاز کرد و سپس در دانشگاه کیل(2) ادامه داد. او در دوران دانشجویی شروع به یادگیری زبان‏های فارسی و ترکی کرد. در بیست‏سالگی رساله‏ی دکتری خود را در باره‏ی تاریخ قرآن نگاشت (نک : پس از این) سپس مسافرت‏هایی به خارج از آلمان کرد. ابتدا به وین رفت و حدود یک سال (57 ـ 1856م) در آن‏جا به بررسی دست‏نویس‏های کتابخانه‏ی وین پرداخت و یادگیری زبان‏های فارسی و ترکی را ادامه داد. سپس به لیدن رفت و حدود 6 ماه در آن جا رحل اقامت افکند. در لیدن به بررسی دست‏نویس‏های عربی ادامه داد و با خاورشناسانی همچون دوزی(3) و یونبول(4) و د خویه(5) و د یونگ(6)، آشنا شد. از لیدنِ هلند به گوتا (آلمان) بازگشت و حدود یک ماه به بررسی نسخه‏های خطی عربیِ آن‏جا پرداخت. در آوریل 1858م به برلین رفت و در آن‏جا هم نسخه‏های خطی عربی و ترکی را بررسی و فهرستی هم برای دست‏نویس‏های ترکی آن کتابخانه تهیه کرد. در فاصله‏ی سپتامبر 1860 تا 1872م، که به سِمَت استادی دانشگاه استراسبورگ برگزیده شد، سفری به ایتالیا کرد. سپس معاون کتابخانه‏ی دانشگاه گوتینگن شد (دسامبر 1860 تا ژانویه‏ی 1862م) و چند صباحی در دانشگاه آن شهر به تدریس پرداخت. از 1864 تا 1872م استاد زبان‏های سامی در دانشگاه کیل(7) بود و نزدیک به هشت سال در آن‏جا به تحقیق و تدریس در باره‏ی زبان‏های سامی و همچنین تحقیق در باره‏ی عهد قدیم و زبان‏های سانسکریت و ترکی پرداخت.
نولدکه در بهار 1872م به استادی دانشگاه استراسبورگ رسید و نزدیک به 50 سال (تا 1920م) در آن شهر ماند. عمده‏ی تألیفات او در این دوره انجام شده است. ده سال آخر عمر خود را در شهر کارلسروهه(8) و در منزل پسرش گذراند. او در 25 دسامبر 1930م پس از حدود 94 سال زندگی، درگذشت.(9)
نولدکه علاوه بر آشنایی با زبان‏های شرقی و غربی روز تبحر بسیاری در زبان‏های کهن همچون یونانی، لاتین، سریانی، عبری و عربی قدیم، لهجه‏های مختلف عربی، و زبان‏های کهن ایرانی و هندی (سانسکریت) داشت. او از هوشی سرشار و شمّ تاریخی و زبانشناختی قوی برخوردار بود. متخصص زبانشناسی زبان‏های سامی بود و اطلاعاتی گسترده درباره‏ی تاریخ و فرهنگ سرزمین‏های شرقی و مردمان آن داشت. به بی‏طرفی و عدم تعصّب در تحقیقات خود شهرت داشت. اگر به نتایج خطا در تحقیقات پیشین خود پی می‏برد. از ذکر آن و ارائه‏ی نتایج جدیدتر ابایی نداشت.
.II فهرست آثار. مهمترین آثار نولدکه ـ به ترتیب زمان چاپ ـ عبارتست از:
1858. ``Hatte Muhammed christliche Lehrer?'''', in ZDMG, xii.
[مقاله‏ای است با عنوانِ «آیا محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم معلم مسیحی داشت؟»]
1860. Geschichte des Qorans. Göttingen.
[تاریخ قرآن . چاپ نخست آن است، نک : بخش بعدی این مقاله]
1864. Beiträge zur kenntnis der Poesie der alten Araber. Hannover.
[مقالاتی در شناخت شعر کهن عرب‏ها . فصل اول آن با عنوانِ «من تاریخ و نقد الشعر العربی القدیم»، توسط عبدالرحمان بَدَوی ترجمه شده و در دراسات حول صحّة الشعر الجاهلی ، ص 40 ـ 17، به چاپ رسیده است]
1872. Mandäische Grammatik. Halle.
[دستور زبان مندائی ]
1879. Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden. Leiden.
[تاریخ ایرانیان و عرب‏ها در زمان ساسانیان. ترجمه‏ی فارسی از عباس زریاب خویی، چاپ اول، تهران: انجمن آثار ملی]
1886.``Die arabischen Handschriften Spitta''s'''',in:ZDMG,40/1886/305- 314.
[«دست‏نویس‏های عربی (در مجموعه‏ی) اشپیتا»]
1887. Die ghassânischen Fürsten aus dem haus Gafna''s. Berlin.
[شاهزادگان غَسّانی از آل جَفْنه]
1888-1892. Persische Studien, 2 vols.
[پژوهش‏های فارسی]
1890. Delectus veterum carminum arabicorum. Carmina selegit et editit Th. Noeldeke. Glossarium confecit A. Müller. Berlin, H. Reuther.
[منتخبات شعر کهن عرب . انتخاب و تصحیح از تئودور نولدکه، تهیه‏ی واژگان از آوگوست مولر]
1896. Zur Grammatik des klassischen Arabisch. Wien.
[درباره‏ی دستور زبان عربی کلاسیک]
1904. ``Das iranische Nationalepos'''', in: GlrPh, II/ 130-211.
ویرایش دومِ کتابی که به صورت مستقل نشر شده است:
1920. Das iranische Nationalepos, Berlin- Leipzig.
[حماسه‏ی ملی ایران . ترجمه‏ی فارسی از بزرگ علوی، با مقدمه‏ی سعید نفیسی، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول 1327ه ش]
1909-1938. Geschichte des Qorans.
[تاریخ قرآن . ویرایش دوم آن است، نک : بخش بعدی این مقاله]
1910. Neue Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft. Strassburg.

[مقالاتی جدید در باره‏ی علم زبان‏های سامی]

1986. حدود پنجاه نامه از نامه‏های نولدکه به گولدتسیهر نیز در کتابی که روبرت سیمون در شرح احوال گولدتسیهر نگاشته، به چاپ رسیده است. برای مشخصات این کتاب نک : منابع.
.III «تاریخ قرآن». مهم‏ترین و دوران‏سازترین نگاشته‏ی خاورشناسان در باره‏ی قرآن و مطالعات قرآنی است. همه‏ی قرآن‏پژوهان غربی پس از نولدکه، و شمار کثیری از قرآن‏پژوهان عرب و مسلمان در پژوهش‏های خود در باره‏ی قرآن تحت تأثیر این کتاب بوده‏اند و یا به نوعی از آن استفاده کرده‏اند. گفته می‏شود اصطلاح «تاریخ قرآن» نخستین بار از سوی نولدکه به کار رفته است(1) و این امر ناشی از نوع نگرش خاورشناسان به متن قرآن است.
نولدکه در تألیف این کتاب از همکاری شماری از خاورشناسان آلمان سود برده است. تألیف این کتاب سرگذشتی خواندنی دارد که خلاصه‏وار از این قرار است(1): نولدکه در 1856م ازرساله‏ی دکتری خود در باره‏ی تاریخ پیدایش قرآن در دانشگاه گوتینگن دفاع کرد. سپس با افزودن فصل‏هایی به رساله‏ی خود، آن را در 1857م برای شرکت در مسابقه‏ی «تاریخ انتقادی متن قرآن» به آکادمی ادبیات پاریس ارائه کرد. این متنِ گسترش‏یافته در 1860م در گوتینکن به چاپ رسید. در 1898م ناشر از نولدکه تقاضا کرد تا برای چاپ دوم کتاب در آن تجدید نظر کند. اما موءلف به خاطر ضعف مزاجی خود ـ که از دوران کودکی تا هنگام مرگ از آن رنج می‏برد ـ از این کار عذر خواست و یکی از بهترین شاگردان خود را به نام فریدریش شوالی(2) برای این کار به ناشر معرفی کرد. شوالی با استفاده از طرح و یادداشت‏های استاد خود جلد اول از ویرایش و تحریر جدید تاریخ قرآن را تألیف کرد. نولدکه پس از مطالعه‏ی آن مقدمه‏ای بر آن نگاشت و جلد اول در 1909م منتشر شد.
شوالی در فوریه‏ی 1919م، به هنگام تنظیم و تحریر جلد دوم، درگذشت. هاینریش تسیمرن(3)، شوهر خواهر او، ادامه‏ی کار را پی گرفت و جلد دوم با پیش‏گفتار تسیمرن در 1919م به چاپ رسید.
تألیف و تحریر جلد سوم کتاب و تنظیم یادداشت‏های شوالی با پیشنهاد تسیمرن به گوتهلف برگشترسر(4) واگذار شد، اما او نیز پس از آن که چند سالی از عمر خود را بر سر این کار گذاشت، پیش از آن که موفق به اتمام جلد سوم شود، در اوت 1933م درگذشت. اوتو پرتسل(5)، همکار او در دانشگاه، با افزودن فصل آخر کتاب به آن و یک مقدمه، جلد سوم را در 1938م منتشر اخت. بدین ترتیب پس از گذشت 68 سال از چاپ اول کتاب، تألیف و چاپ اثرگذارترین تحقیق در باره‏ی قرآن در نیمه‏ی دوم قرن نوزدهم و نیمه‏ی اول قرن بیستم، با تلاش سه نسل از خاورشناسان آلمانی به سرانجام رسید.
تاریخ قرآنِ نولدِکه ـ شوالی تاکنون به هیچ یک از زبان‏های اروپایی و هم‏چنین زبان عربی ترجمه نشده است؛ گرچه برخی از نظریات او به‏تفاریق توسط قرآن‏پژوهان عرب و اروپایی بررسی و نقد شده است.
این کتاب ـ پس از تکمیل چاپ آن ـ چندین بار به‏صورت افست منتشر شده است. چاپ مورد استفاده‏ی ما سومین افست کتاب از سوی انتشارات گئورگ اولمس(1) در 1981م است.
.IV معرفی تفصیلی «تاریخ قرآن». این کتاب از سه جلد یا بهتر بگوییم از سه جزء تشکیل شده است.

ـ جزء یکم:

عنوان اصلی جزء نخست (منتشرشده در 1909م) این است : «در باره‏ی منشأ و خاستگاه قرآن» و شامل این فصل‏هاست: فصل 1 . در باره‏ی نبوت و وحی، شامل:
الف. محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به عنوان پیامبر و منابع تعالیم او. در این بخش از این موارد بحث شده است: مفهوم نبوت، زمینه‏های نبوت در پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، تأثیرات یهودی و مسیحی، منابع نوشتاری و منابع شفاهی، گسترش و رواج خواندن و نوشتن در عربستان قدیم. ارتباط پیامبر با زید بن عمرو و امیّة بن ابی‏صلت. تأثیرات کفر و شرک بر اسلام. عناصر شخصی در پایه‏های دینی محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم .
ب. در باره‏ی وحی بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، چگونگی و انواع آن. شامل: انواع وحی، حالت‏های هیجانی ـ روحی پیامبر، معلّم و راهنمایی فرضی و خیالی برای پیامبر. بندهای آن دَحْیه، مدت وحی، نام‏های گوناگون آن، سبک وحی و قافیه و ترجیع‏بندهای آن، تکرار عبارات، شیوه‏ی ثبت مکتوب وحی، افزوده‏ها و دیگر دگرگونی‏ها که توسط خود محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم انجام می‏شد، «سَبْعَة اَحْرُف»، انقطاع وحی، اصالت قرآن و ارتباط آن با وحی‏های [دروغین] پیامبرانِ [کذّاب].
فصل 2 . در باره‏ی مبدأ بخش‏های مجزا (سوره‏ها) ی قرآن.
این فصل از فصول مهم این کتاب است. موءلف در این فصل به طرح نظریه‏ی بدیع خود در ترتیب سور مکّی پراخته است. او ابتدا منابع این نظریه را برمی‏شمرد و آن‏ها را تحلیل می کند. منابعی که او ذکر می‏کند عبارتست از روایت‏های تاریخی و تفسیری، کتاب‏های تاریخی همچون تاریخ طبری، سیره ی ابن‏هشام و... و کتاب‏های اسباب نزول. پس از طرح این مقدمات، موءلف تمامی سوره‏ها را نخست به مکّی و مدنی تقسیم کرده و برای سوره‏های مکّی سه دوره‏ی زمانی ذکر می‏کند. او برای این تقسیم‏بندی معیارهای دیگری را همچون شیوه و لحن بلاغی آیات و سُوَر و رابطه‏ی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با یهودیان و مسیحیان شبه جزیره در نظر می‏گیرد و نظریات و تقسیم‏بندی کسانی همچون موییر(1)، گریم(2) و هیرشفلد(3) را نیز ذکر و بررسی می‏کند.
ـ دوره‏ی نخستِ سوره‏های مکّی. این دوره شامل سوره‏های کوتاه با آیات مسجّع می‏شود. این سوره‏ها به ترتیب زمانی عبارتند از: علق، مدّثر، مسد، قریش، کوثر، هُمزه، ماعون، تکاثر، فیل، لیل، بلد، انشراح، ضحی، قدر، طارق، شمس، عَبَس، قلم، أعلی، تین، عصر، بروج، مزمّل، قارعه، زلزال، انفطار، تکویر، نجم، انشقاق، عادیات، نازعات، مرسلات، نبأ، فجر، قیامة، مطفّفین، حاقة، ذاریات، طور، واقعة، مَعارج، رحمن، توحید، کافرون، فلق، ناس و فاتحه(48سوره).
ـ دوره‏ی دومِ سوره‏های مکّی. بنابر نظر نولدکه در این سوره‏ها بیشتر به قصص انبیاء پرداخته شده است و طولانی‏ترین سوره‏ها مربوط به این دوره است. هم‏چنین کلمه‏ی «الرحمن» برای نخستین بار در این سوره‏ها ذکر شده است. این سوره‏ها عبارتند از: قمر، صافات، نوح، انسان، دخان، ق، طه، شُعَراء، حِجر، مریم، ص، یس، زخرف، جن، مُلک، موءمنون، انبیاء، فرقان، إسراء، نمل، کهف (21 سوره).
ـ دوره‏ی سومِ سوره‏های مکّی. وجه غالب در سوره‏های این دوره در این است که کلمه‏ی «الرحمن» در آن‏ها ذکر نشده است، هر چند قصص انبیاء در آن‏ها آمده است. سوره‏های این دوره عبارتند از: سَجده، فصّلت، جاثیه، نحل، روم، هود، ابراهیم، یوسف، موءمن (غافر)، قصص، زمر، عنکبوت، لقمان، شوری، یونس، سبأ، اعراف، احقاف، ملائکه، انعام و رعد (21 سوره).
بخش بعدی کتاب به سوره‏های مدنی و خصوصیات آن‏ها اختصاص دارد. در این سوره‏ها بیشتر قواعد فقهی و تشریعی آمده است و سجع کمتری در آن‏ها به چشم می‏خورد. برخلاف سور مکّی که در آن‏ها «یا أیها الناس» آمده است، در این سوره‏ها آیات با «یا أیها الذین آمنوا» شروع شده است. سوره‏های مدنی عبارتند از: بقره، بینه، تغابن، جمعه، انفال، محمّد (ص)، آل عمران، صف، حدید، نساء، طلاق، حشر، احزاب، منافقون، نور، مجادله، حج، فتح، تحریم، ممتحنه، نصر، حجرات، توبه و مائدة.
آخرین فصل این جزء اختصاص به آیات و وحی‏هایی دارد که در قرآن نیامده است. نولدکه در این فصل از اختلاف قرائت‏ها، تفاوت در وحی‏های قرآنی و وحی‏های غیر قرآنی، بحث نسخ و انواع آن از قبیل «ما نُسِخ خطّه و حکمُه» یاد کرده و با استفاده از منابع اهل سنّت سعی کرده همه‏ی مواردی را که بر پیامبر نازل شده ولی در قرآن نیامده است استقصاء کند. او متن این موارد را ـ با ذکر اختلاف نسخ در پانویس ـ به خط عربی نقل و سپس به آلمانی ترجمه می‏کند.

ـ جزء دوم:

جزء دوم کتاب (منتشرشده در 1919م) عمدتاً به این مباحث می‏پردازد: جمع‏آوری قرآن، کتابت وحی به دست کاتبان وحی در زمان پیامبر، جمع قرآن توسط امیرالموءمنین علی علیه‏السلام و ذکر ترتیب قرآنی که توسط امیرالموءمنین علی علیه‏السلام جمع شده است از تاریخ یعقوبی همراه با ذکر سوره‏های آن(1)؛ اولین گردآوری توسط زید بن ثابت و دیگر جمع‏های پیش از عثمان (همچون جمع اُبَیّ بن کعب)، قرآن عبداللّه بن مسعود و ابوموسی، تاریخ جمع و نگارش نسخه‏ی رسمی قرآن در زمان عثمان. سپس از مخالفت‏های مسلمانان با قرآن جمع عثمان بحث شده است و به همین مناسبت از سوره‏ای به نام «سورة النورین» نام می‏برد و این گونه ذکر می‏کند که شیعیان معتقدند این سوره نیز جزو قرآن بوده است ولی در قرآن جمع عثمان نیامده است. او متن سوره را از دبستان مذاهب و از مقاله‏ای از شخصی از اهالی قازان به نام «پروفسور کاظم بیک» که در مجله‏ی آسیایی(2) به چاپ رسیده است، نقل و سپس آن‏را به آلمانی ترجمه می‏کند(3). درادامه با مقایسه‏ی زبان‏شناسانه‏ی این سوره با قرآن جعلی‏بودن آن نشان داده شده است.
این جزء ضمیمه‏ای دارد (حدود 100 صفحه) در باره‏ی منابع اسلامی و تحقیقات جدید مسیحی در باره‏ی خاستگاه وحی و پیدایش «کتاب قرآن»، شرح احوال پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و مقایسه‏ی این دو (منابع اسلامی و تحقیقات مسیحی) با یکدیگر.
در بخش تحقیقات نوین مسیحی آثار و عقاید خاورشناسانی همچون ویلیام موییر(1)آلویس اشپرنگر(2)، راینهارت دوزی(3)، ایگناتس گولدتسیهر(4)، آبراهام گایگر(5)، اسنوک هورخرونیه(6) و شماری دیگر بررسی شده است.
مؤلف در این ضمیمه فصلی را (ص 182 ـ 179) نیز به تفاسیر شیعه اختصاص داده است. او قدیم‏ترین تفسیر شیعی قرآن را از امام محمّد باقر علیه‏السلام می‏داند و از تفاسیری همچون تفسیر علی بن ابراهیم قمّی و تفسیر صافی فیض کاشانی نام می‏برد و بحثی نیز در باره‏ی تأویلِ شماری از آیات قرآن در باره‏ی اهل بیت دارد.

ـ جزء سوم:

جزء سوم کتاب (منتشرشده در 1938م) درباره‏ی تاریخ متن قرآن است. مباحث عمده‏ی این جزء عبارت است از: متن بدونِ اعراب قرآن، خطاهای قرآن عثمان، اختلاف قرائت‏ها در نسخه‏های قرآن عثمان، شیوه‏ی کتابت، اختلاف قرائت‏ها در قرآن ابن مسعود، اُبی و دیگران، سلطه و فراگیری قرآن عثمان. شیوه‏ی قرائت قرآن، قرّاء هفتگانه و دهگانه و چهارده‏گانه، شناخت منابع مربوط به قرائت و قرّاء، قرائت‏های شاذّ، مفردات، تجوید، وقف. تحقیق درباره‏ی دست‏نویس‏های قرآنی، تاریخ‏گذاری و شناخت مکان کتابت آن‏ها. سپس 8 تصویر از دست‏نویس‏های کهن قرآنی از کتابخانه‏های قرویین، ملّی پاریس، مدرسه‏ی بن یوسف مراکش و استانبول (سرای) آمده است.
پایان‏بخش این جزء که پایان‏بخش کلّ کتاب نیز به شمار می‏رود چهار فهرستِ (1) منابع (کتاب‏شناسی)، (2) نام‏های خاص افراد، مکان‏ها و خاندان‏ها و قبایل، (3) موضوع و (4) آیات مورد استفاده در کلّ کتاب است. این فهرست‏های سودمند را خانم آنه‏لیزه گوتشالک ـ باور(1)تهیه کرده است.
.V منابع «تاریخ قرآن»:موءلف در تألیف این کتاب عمدتاً به سه گروه از منابع تکیه داشته است:
1 . آثار یهودی ـ مسیحی قدیم. منابعی همچون اناجیل اربعه، تورات، تلمود و شماری دیگر از این گونه منابع نیز مورد استفاده‏ی موءلف بوده است، به‏ویژه در بحث از دوره‏ی نخستِ سوره‏های مکّی، آن‏جا که درباره‏ی سوره‏ی فاتحة الکتاب بحث می‏کند، برای اثبات این نکته که این سوره نیز از سوره‏های نخستین است سعی می‏کند منشاء یهودی و مسیحی آیات آن‏را با استناد به عهد قدیم و عهد جدید نشان دهد. در پانویس جزء 1، ص 112، 113 و 114، در پنج بخش عبارت‏های «الحمد للّه»، «ربّ العالمین»، «الرحمن الرحیم»، «مالک یوم الدین» و «اهدنا الصراط المستقیم» از جهت واژه‏شناسی بررسی می‏شود و ریشه‏های عبرانی (عهد قدیم)، یونانی (عهد جدید) و مندائی آن‏ها را نشان می‏دهد. موءلف در این بحث علاوه بر منابع پیش‏گفته از منابع اهل سنت همچون بلاذری، طبری، زمخشری و به‏ویژه اتقان (2) سیوطی (مثلاً ذیل واژه‏ی «الرحمن»)(3) نیز استفاده کرده است. ذکر این نکته ضروری است که نولدکه تعصب دیگر اسلام‏شناسان را در این مورد، مبنی بر اینکه تمامی و یا اکثر آموزه‏های دینی اسلام برگرفته از منابع پیش از اسلام است، ندارد.
2 . آثار مستشرقان. در تألیف این کتاب از نوشته‏ها و تحقیقات شمار کثیری از خاورشناسان و اسلام‏شناسان استفاده شده است و از آراء و اقوال آن‏ها یاد شده و یا به نقد و بررسی آن‏ها پرداخته شده است. به‏ویژه آراء اینان مدّ نظر بوده است: آوگوست فیشر(4)، گوستاو فلوگل(5)، د خویه، گولدتسیهر، هامر ـ پورگشتال(6)، هیرشفلد(7)، هانری لامنس(8)، آلُویس اشپرنگر، گوستاو وایل(9) و یولیوس ولهاوزن(10).
3 . منابع اسلامی. نزدیک به 70 درصد منابع موءلفان نوشته‏های اسلامی است که به جز چند مورد، همگی از اهل سنّت است. از این میان آثار ابن جَزَری، محمّد بن جریر طبری، ابن هشام، بخاری (صحیح )، مسلم (صحیح )، مکّی بن ابی طالب قیسی و سیوطی بیشترین کاربرد را داشته است.
در کنار منابع چاپی، از دست‏نویس‏های اسلامی نیز به‏کرّات استفاده شده است. بر اساس فهرست منابع حدود 100 دست‏نویس جزو منابع کتاب بوده است که حدود نیمی از آن‏ها متن کهن قرآنی است. بیشتر دست‏نویس‏ها متعلق به این کتابخانه‏ها است: برلین (47 نسخه)، موزه‏ی بریتانیا (1 نسخه)، فاس (1 نسخه)، گوتا (16 نسخه)، استانبول (10 نسخه)، لیدن (6 نسخه)، مراکش، مجموعه‏ی بن یوسف ( 1 نسخه)، کتابخانه‏ی ملی پاریس (1 نسخه)، وین (6 نسخه) و... . از میان دست‏نویس‏ها فقط دو دست‏نویس به آثار شیعی اختصاص دارد. یکی از آن‏ها رساله‏ای است در تجوید از موءلفی ناشناخته و دیگری تفسیر علی بن ابراهیم قمّی. در میان منابع چاپی نیز تنها به دو کتاب اشاره شده است، تفسیر صافی فیض کاشانی ( 1 ارجاع) و فهرست شیخ طوسی (4 ارجاع).
این آمار از این رو ذکر شد تا این نکته روشن شود اگر در جای جای این کتاب آراء و نظراتی یافت می‏شود که در شأن قرآن کریم نیست، خاستگاه عمده‏ی آن‏ها روایات و مطالبی است که اهل سنّت درباره‏ی قرآن نقل می‏کنند. به عنوان نمونه می‏توان به آخرین فصل جزء یکم اشاره کرد. در این فصل که اختصاص به آن دسته از آیات دارد که در جمع رسمی عثمان نیامده (ص 261 ـ 234)، تمامی مواردی که نقل می‏شود یکسره از منابع اهل سنّت و عمدتاً برگرفته از ترمذی، بخاری، اتقان سیوطی، مسلم، کنز العمّال متقی هندی(1)، موطأ مالک و چند منبع دیگر است.
.VI بازتاب مباحث شیعه درباره‏ی قرآن در «تاریخ قرآن».تقریباً نگاه همه‏ی اسلام‏شناسان اروپایی به اسلام، از طریق مذهب اهل سنّت است. همانطور که می‏دانیم تمامی مرزهای اسلام با اروپا متعلق به اهل سنت بوده و هست. نخستین رویارویی‏های اروپاییان با اسلام نیز، چه در اسپانیا و شمال افریقا، چه در دوران جنگ‏های صلیبی و چه در وران حکومت عثمانی، با اهل سنّت بوده است. از این رو از نظر اروپاییان اسلامی رسمی همان تسنّن است و مابقی مسلمانان، همچون شیعیان، از فِرَق منشعب از این بدنه‏ی اصلی محسوب می‏شوند. بنابراین بدیهی است که به هنگام بررسی هرگونه مطلب اسلامی از سوی خاورشناسان، در درجه‏ی نخست منابع مسلمانان رسمی مدّ نظر قرار گیرد. البته هرچه به دهه‏های پایانی سده‏ی بیستم میلادی نزدیک‏تر می‏شویم، این مطلب کم‏رنگ‏تر می‏شود و توجه به سایر مذاهب اسلامی به ویژه شیعه و از آن میان ـ در سال‏های اخیر ـ شیعه‏ی امامیه را بیشتر می‏بینیم.
تاریخ قرآنِ نولدکه ـ شوالی نیز از این قاعده مستثنی نیست. همانطور که در بخش قبلی اشاره شد شمار کلّ منابع شیعی این کتاب ـ اعم از چاپی و خطی ـ چهار منبع بیشتر نیست. از این رو در بخش‏هایی که موءلّفان متعرّض آراء شیعه شده‏اند عمده‏ی منابع ایشان همان نوشته‏های اهل سنّت بوده است. ما در اینجا به اختصار به بررسی این موارد می‏پردازیم.
1 . جزء دوم ص 8 به بعد ـ موءلف در این صفحات به جمع قرآن از سوی امیرالموءمنین علی علیه‏السلام می‏پردازد و روایت معروف که بر اساس آن امیرالموءمنین بلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به جمع قرآن پرداخت و سپس آن را به مردمان عرضه کرد، از دست‏نویسی از تفسیر علی بن ابراهیم قمّی(1) نقل می‏شود. دیگر روایت‏های این بخش از ابن سعد، فهرست ابن ندیم، و اتقان سیوطی است که در آن‏ها سعی شده روایت تفسیر قمّی مخدوش یا تأویل شود.
در ادامه‏ی همین بخش ترتیب قرآن جمع شده از سوی امیرالموءمنین علیه‏السلام در 7 جزء، از تاریخ یعقوبی نقل می‏شود.
2 . جزء دوم، ص 93 و 100 به بعد. او در این فصل به مخالفت‏های مسلمانان با قرآنِ جمع شده از سوی عثمان می‏پردازد و به همین مناسبت از شیعه «حزب منسوب به علی7 » و مخالفت‏های ایشان نام می‏برد. منبع عمده موءلف در این بخش، در کنار تفسیر قمّی، مقاله‏ای است از شخصی قازانی به نام «کاظم بیگ» که در مجله‏ی آسیایی (Journal Asiatique) چاپ شده است(2). موءلف در ص 100 به بعد نیز بحثی درباره‏ی سوره‏ی «النورین» کرده و گفته است که شیعه معتقد است این سوره جزو سُوَر قرآنی بوده و عثمان به هنگام جمع قرآن آن‏را حذف کرده است. همانطور که پیش‏تر گفتیم، موءلف نخست متن سوره را نقل و سپس ترجمه می‏کند. منابع موءلف در این بخش عبارتست از دبستان مذاهب ، مقاله‏ی کاظم بیگ، که پیش‏تر از آن یاد کردیم و مقاله‏ای از گارسن دو تاسی. ظاهراً تمامی نقل‏ها به دبستان مذاهب برمی‏گردد(1).
3 . جزء دوم ص 182 ـ 179. فصلی است بسیار مختصر درباره‏ی تفاسیر شیعه و روش تفسیری شیعیان. موءلف نخست از تفسیر امام محمد باقر علیه‏السلام نام می‏برد و می‏گوید: «دانسته نیست که این تفسیر به صورت اصلی موجود است یا به صورت تحریری از شاگرد ایشان ابوالجارود زیاد بن منذِر». سپس از تفسیر علی بن ابراهیم قمّی یاد و روایتی از آن نقل می‏شود(2) که بر اساس آن کلمه‏ی «کتاب» در آیه‏ی دوم سوره‏ی بقره به امیرالموءمنین علی علیه‏السلام تأویل شده است. موارد مشابه دیگر نیز از این تفسیر نقل شده است و به همین مناسبت بحثی درباره‏ی تأویل از دیدگاه شیعه مطرح آمده است. سپس اشاره‏ای به الصافی فی تفسیر القرآن فیض کاشانی و کلامی درباره‏ی تأویل و تفسیر صوفیانه از او آمده است. در پایان این بخش از حقایق التفسیر ابوعبدالرحمان سُلَمی نیشابوری به عنوان یکی از قدیم‏ترین تفاسیر صوفیانه نام می‏برد و سر آخر این مسأله را با تفاسیر تأویلی مسیحی و یهودی در سده‏های میانه مقایسه می‏کند.
در جزء سوم و پایانی کتاب هیچ فصل مستقلی به شیعه اختصاص ندارد.
به نظر می‏رسد اگر صاحب همّتی که با دیدگاه‏ها و همچنین روایات اصیل شیعی درباره‏ی قرآن آشنا باشد، این کتاب را ـ با رعایت امانت کامل ـ به فارسی ترجمه کند و ذیل هر مطلب چکیده‏ای از روایات و نظر شیعه‏ی امامیه را ـ در قیاس با آراء اهل سنّت ـ بیاورد، خدمتی بزرگ به اهل علم کرده است.

منابع :

ـ] آلوارت، ویلهلم. فهرست دست‏نویس‏های عربی در کتابخانه‏ی پادشاهی برلین ، جلد 1، برلین، 1887م.]
W. Ahlwardt. Verzeichniss arabischen Handschriften der königlichen Bibliothek zu Berlin. Erster Band. Berlin 1887.
ـ ابن واضح یعقوبی. تاریخ ، ترجمه‏ی محمّد ابراهیم آیتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1374ه ش، 2ج.
ـ بَدَوی، عبدالرحمان. دراسات المستشرقین حول صحّة الشعر الجاهلی ، بیروت: دار العلم للملایین، چاپ دوم، 1986م.
ـ همو، موسوعة المستشرقین ، بیروت: دارالعلم للملایین، چاپ دوم، 1993م. مدخل «نولدکه»، ص 598 ـ 595.
ـ بهشتی، محمد رضا. «تاریخ قرآن»، در: دانشنامه‏ی جهان اسلام ، ج 6 (1380ه ش)، ص 241 ـ 240.
ـ جفری، آرتور. واژه‏های دخیل در قرآن مجید ، ترجمه‏ی فریدون بدره‏ای، تهران: توس، 1372ه ش.
ـ[ سیمون، روبرت. شرح احوال و دانش‏پژوهی گولدتسیهر بر مبنای آثار و مکاتبات او ، بوداپست ـ لیدن، 1986م.]
Róbert Simon. Ignác Goldziher, His Life and Scholarship as Reflected in his Works and Correspondance. Budapest: Library of the Hungarian Academy of Sciences- Leiden: E. J. Brill 1986.
ـ سیوطی، جلال الدین عبدالرحمان. الإتقان فی علوم القرآن ، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، افستِ قم: منشورات رضی ـ بیدار، 1363ه ش، 4 جلد.
ـ عسکری، سیّد مرتضی. القرآن الکریم و روایات المدرستین ، ج 1، تهران: المجمع العلمی الاسلامی، چاپ دوم، 1416ه / 1996م. ج 2، بی‏جا، شرکة التوحید للنشر، چاپ اول، 1417ه / 1996م. ج 3، بی‏جا، دانشکده‏ی اصول دین، چاپ اول، 1378ه ش.
ـ] فوک، یوهان. پژوهش‏های عربی در اروپا تا آغاز سده‏ی بیستم ، لایپزیگ، 1955م.]
Johann Füch. Die arabischen Studien in Europa bis in den Anfang des 20.
Jahrhunderts. Leipzig: Otto Harrassowitz 1955.
ـ قمّی، ابوالحسن علی بن ابراهیم. تفسیر ، بیروت: موءسسة الأعلمی، چاپ اول (از حروفچینی جدید)، 1412ه ، 2 ج.
ـ کیخسرو، اسفندیار بن آذر کیوان. دبستان مذاهب ، به اهتمام رحیم رضازاده ملک، جلد 1، متن، ج 2 تعلیقات، تهران: طهوری، چاپ اول، 1362ه ش.
ـ ] گولدتسیهر، ایگناتس. مذاهب تفسیر قرآن در اسلام ، لیدن، 1970م.]
Ignaz Goldziher. Die Richtungen der islamischen Koranauslegung. Leiden: E. J. Brill 1970.
ـ متقی هندی، علاءالدین علی بن حسام‏الدین. کنز العمّال فی سُنن الأقوال و الأفعال . تصحیح شیخ بکری حیّانی، بیروت: موءسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1405ه ، 16 ج.
ـ مهدوی راد، محمّد علی. سیر نگارش‏های علوم قرآنی . تهران: موءسّسه‏ی نمایشگاه‏های فرهنگی ایران، دبیرخانه‏ی نمایشگاه قرآن کریم، 1379ه ش.
ـ نولدکه، تئودور. تاریخ ایرانیان و عرب‏ها در زمان ساسانیان ، ترجمه‏ی عبّاس زریاب، تهران، انجمن آثار ملّی، چاپ اول، بی‏تا [تاریخ مقدمه: بهمن 1358ه ش].

پی نوشت ها

* ـ کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث، بنیان گذار و مدیر مؤسسه نشر فهرستگان.
1. Göttingen.
2. Kiel.
3. R. Dozy.
4. Th. W. Juynboll.
5. M. J. de Goeje.
6. de Jong.
7. Kiel.
8. Karlsruhe.
9 ـ در نگارش این شرح حال عمدتاً از کتاب مرسوعةُ المستشرقین، تألیف عبدالرحمان بَدَوی استفاده شده است.
1 ـ نک : محمّدعلی مهدوی راد. سیر نگارش‏های علوم قرآنی ، ص 232. استاد مهدوی راد این نظریه را با قطعیّت هر چه تمامتر ذکر می‏کند، ولی نگارنده‏ی این سطور استصصاء تام در منابع اروپایی درباره‏ی عبارت «تاریخ قرآن» نکرده است.
1 ـ خوانندگانی که طالب جزئیات بیشتر هستند به مقاله‏ی ارزشمند «تاریخ قرآن»، تألیف محمدرضا بهشتی، در: دانشنامه‏ی جهان اسلام ، ج 6، ص 241 ـ 240 و مقدمه‏های جلدهای سه‏گانه‏ی تاریخ قرآن مراجعه کنند.
2 ـ Friedrich Schwally، خاورشناس آلمانی. در 1863م به دنیا آمد و در 1919م درگذشت. شاگرد نولدکه بود. مهم‏ترین کار او همین تحریر جلد اول و بخشی از جلد دوم تاریخ قرآن ، است. از دیگر کارهای او می‏توان از تصحیح نیمه‏ی دوم سیره ی ابن سعد نام برد.
3. Heinrich Zimmern.
4 ـ Gotthelf Bergsträsser.. خاورشناس آلمانی. در 1886م به دنیا آمد و در 1933م در 47 سالگی به هنگام کوهنوردی در آلپ سقوط کرد و کشته شد. مهم‏ترین آثار او درباره‏ی قرآن است.
5 ـ O. Pretzl، خاورشناس آلمانی. در 1893م به دنیا آمد و در 1941م در 48 سالگی و در کشاکش جنگ دوم جهانی، بر اثر سقوط هواپیما کشته شد. عمده‏ی کارهای پرتسل را پژوهش‏های قرآنی تشکیل می‏دهد.
1. Georg Olms Verlag.
1. W. Muir.
2. H. Grimme.
3. H. Hirchfeld.
1 ـ تاریخ یعقوبی ، چاپ هوتسما، ج 2، ص 154 ـ 152، ترجمه‏ی فارسی از محمّدابراهیم آیتی، ج 2، ص 16 ـ 15.
2. Journal Asiatique.
3 ـ این سوره نخستین بار در دبستان مذاهب (ج 1، ص 247 ـ 246) ذکر شده است، گارسن دو تاسی خاورشناس فرانسوی، از او نقل کرده و نولدکه از دو تاسی.
1. W. Muir.
2. A. Sprenger.
3. R. Dozy.
4. I. Goldziher.
5. A. Geiger.
6. S. Hurgronje.
1. Anneliese Gottschalk-Bauer.
2 ـ فصلِ «النوع الثامن و الثلاثون فیما وقع فیه بغیر لغة العرب»، ج 2، ص 125 به بعد.
3 ـ قس: آرتور جفری، واژه‏های دخیل در قرآن مجید ، ص 221 ـ 220.
4. A. Fischer.
5. G. Flügel.
6. J. von Hammer- Purgstall.
7. H. Hirschfeld.
8. Henri Lammens.
9. Gustav Weil.
10. Julius Wellhausen.
1 ـ به عنوان نمونه نک : «باب فی لواحق التفسیر، منسوخ القرآن» در کنز العمّال، ج 2، ص 569 ـ 567.
1 ـ موجود در کتابخانه‏ی پادشاهی برلین و معرفی‏شده در فهرست آلوارت، ج 1، ص 372، ش 929.
2ـ متأسفانه دسترسی به این مقاله هنوز ممکن نشده است.
1 ـ حال و روز این کتاب بر همگان روشن است و نیازی به بررسی و نقد این کتاب نیست. برای اطلاعات بیشتر نک : تعلیقات رحیم رضازاده ملک بر این کتاب.
2 . این روایت ذیل آیه‏ی دوم سوره‏ی بقره نقل شده است، نک : تفسیر قمّی، ج 1، ص 43.

 
جمعه 31 شهریور 1391  12:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نکاتی روش شناختی درباره فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی

نکاتی روش شناختی درباره فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی

اندرو ریپین - مرتضی کریمی نیا
چکیده :

در این مقاله، به بررسی آثار مؤلفانی می‏پردازیم که چالش‏های روش‏شناختی بنیادینی در برابر رهیافت ونزبرو در بررسی سنت تفسیر اسلامی و فرضیات وی در فصل چهارم کتابش، یعنی مطالعات قرآنی، درافکنده‏اند. پافشاری ونزبرو بر این‏که برای اثبات دعاوی تاریخی باید شواهد متن‏شناختی اقامه کرد و نیز این اعتقاد وی که متونی که شواهد تاریخی ارائه می‏دهند، خود ترکیبی فراهم آمده از اعتقادات و بیانات چندین نسل از مؤلفان‏اند، همواره با اعتراض عمومی مواجه بوده است. در نوشتار حاضر، برای روشن ساختن موضوع بحث، برخی جوانب و انتقادات مطرح شده در مقاله‏ای از عیسی بُلاّطه (Issa Boullata) و کتابی از کیس ورستیخ (C.H.M. Versteegh) را بررسی خواهم کرد.

کلمات کلیدی :

متون تفسیری نخستین، روش‏های تفسیر، مطالعات قرآنی، نظریه‏های جان وَنْزبرو، ابن‏عباس.

1. مقدمه

نظریه‏هایی که جان وَنزبرو درباره خاستگاه قرآن در کتاب مطالعات قرآنی مطرح کرده است،(1) تمام اندیشه‏های دیگر او را در این کتاب تحت‏الشعاع خود قرار داده است. ظاهرا برخی که می‏دانند کتاب حاوی دیدگاه‏هایی متضاد با نظریه‏های مقبول و متداول است، کل کتاب را بی‏اهمیت دانسته، آن را صرفا شاهدی بر گمراهی شرق‏شناسی به حساب می‏آورند. شاید به همین دلیل، تأملات عمیق ونزبرو راجع به شکل‏گیری سنّت تفسیر در میان مسلمانان، که در فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی وی آمده است، چنان‏که باید و شاید، توجه محقّقان را به خود جلب نکرده است.
با این همه، از همین آغاز این نکته را باید روشن کنیم که تجزیه و تحلیل متون تفسیری از سوی ونزبرو، امری جدا و بی‏ارتباط با نظریه کلی او درباره قرآن نیست. در واقع بخشی از ادلّه و شواهد او بر این نظریه که قرآن در جایگاه متنی موثّق در جامعه اسلامی، تدریجا تدوین یافته است، برگرفته از قدیم‏ترین متون تفسیری است. به نظر ونزبرو، ادله و شواهد روشن این متون بر تعیین نهایی «متنی رسمی» و تکاملی همه جانبه در نظریات راجع به وثاقت این متن آسمانی (مانند اینکه استناد به قرآن در مسائل فقهی، پس از پذیرش کلّیت این متن بر اثر تفاسیر فقهی رواج یافته است)، همه و همه بر این نکته اساسی دلالت دارند.
حتی اگر از اهداف اولیه ونزبرو در تحلیل این متون تفسیری چشم بپوشیم، اهمیت کار او درباره این متون به‏جای خود باقی است. در مقاله حاضر اساسا به بررسی اهمیت این کار ونزبرو در مطالعات قرآنی، و نیز برخی چالش‏های به وجود آمده پس از انتشار کتاب وی پرداخته شده است. نگاهی به دو کتاب و مقاله جدید که واکنشی به اثر ونزبرو به شمار می‏آیند، کار ما را آسان خواهد کرد.

2. اهمیت کار ونزبرو

شایسته است در آغاز بر یک نکته تأکید کنیم. تجزیه و تحلیل ونزبرو از بسیاری از متون تفسیری در فصل چهارم کتابِ مطالعات قرآنی (1977) نخستین نگاه محققانه به این متون بوده است. بسیاری از تفاسیر در آن زمان مخطوط بودند و فهرست‏نگاران در ثبت و شناسایی برخی از آن‏ها به خطا رفته بودند. پس از انتشار کتاب، همه این تفاسیر (تا آن‏جا که من می‏دانم، بجز یکی دو اثرِ) مهم و قدیمی تحقیق و منتشر شده‏اند. نمی‏توان به طور کلّی ادعا کرد که انتشار این آثار همگی به دلیل تأثیر مستقیم کار سترگ ونزبرو بوده است، اما این نکته درباره برخی از این تفاسیر صادق است. بنیانی بودن کار ونزبرو را از آن‏جا می‏توان دریافت که کسانی چون یوزف فانْ اِس در کتاب کلام و جامعه در قرون دوم و سوم هجری (Ess, 1990-1992) بارها بدان ارجاع و استناد کرده‏اند.(1)
بجز این، پژوهش‏های دیگری نیز بر پایه روش و کار ونزبرو انجام گرفته است که در برخی از آن‏ها با به‏کارگیری چارچوب تحلیلی ونزبرو، کوشیده‏اند ماهیت بعضی از همان تفاسیر را روشن کنند و در برخی دیگر مبانی وی را در تحلیل منابع دیگر به کار بسته‏اند. فی‏المثل من خود مطالعات گسترده‏ای در باب متون مختلف منسوب به ابن‏عباس (ادامه مقاله را ببینید) انجام داده‏ام1981: 15-25; 1983: 332-333) (2)(Rippin,؛ متنی راجع به نَسخ قرآن از زُهری تصحیح و تحلیل کرده‏ام (Rippin, 1984: 22-43) که ونزبرو بدان اشاره کرده، اما نتوانسته است آن را بررسی کند. بعدها کوشیدم در بازنگری همه‏جانبه تفسیری که ونزبرو به کلبی نسبت می‏دهد، برخی از روش‏های تحلیل وی را به کار بندم (Rippin, 1994: 38-83).(1) همچنین یکی از دوازده ابزار تفسیری در نظر ونزبرو، یعنی پدیده اسباب نزول را بررسی مجدد کرده، کاربرد آن در تفسیر به معنای عام را سنجیده‏ام (Rippin, 1985: 1-15). نورمَن کالْدِر در مقاله‏ای بسیار مهم با عنوان «تفسیر از طبری تا ابن کثیر» (Calder, 1993: 101-140)تحلیل‏های ونزبرو را در دوره تکوین تفاسیر ــ قرون سوم تا ششم هجری ــ به کار گرفته و روش و ابزارهای برخی از تفاسیر خاص در این دوره را بررسی کرده است. نمونه آخر، کریستوفر باک است که در تحلیل تفسیر بهاءالله، یعنی کتاب ایقان از روش ونزبرو در تفکیک ابزارهای مختلف تفسیری استفاده کرده است. (Buck, 1995)
با این همه، این فصل از کتاب ونزبرو، چالش‏هایی نیز ایجاد کرده است. من در این‏جا به نوشته‏هایی که پاره‏ای تصحیحات در اصل منابع یا برداشت مؤلف را یادآوری کرده‏اند اشاره نمی‏کنم، بلکه تنها آثاری را معرفی می‏کنم که در برابر مفروضات و رهیافت ونزبرو، چالش‏های بنیادی و روش‏شناختی درافکنده‏اند. البته آثار چندان زیادی در دست نیست که در آن‏ها مستقیما به تمام یا بخشی از فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی پرداخته شده باشد و در همان اندک نوشته‏های موجود نیز غالبا ایرادهایی روش‏شناختی مطرح شده است که میان کار ونزبرو و دیگر آثار مشابه در این حوزه مشترک است. همه بحث‏ها و ایرادات حول دو محور بوده است: نخست این دیدگاه ونزبرو که برای مدّعیات تاریخی باید به دنبال شواهد و دلایل متن شناختی بود، نه اسنادی؛ و مهم‏تر از آن، این رأی او که این‏گونه متون ترکیبی از اعتقادات و بیانات تدوین‏یافته در نسل‏های مختلف‏اند. از این‏رو، در مباحث تاریخی، بر آن دسته از دعاوی تاریخی که صرفا همراه با اِسناد ارائه می‏شوند، نمی‏توان اعتماد کرد. بجز این‏ها، چند مسئله روش‏شناختی دیگر نیز مطرح که در ادامه بدان‏ها اشاره شده است.

3. مسئله ابن‏عباس

شاید بهترین مثال در این موضوع، در اطراف شخصیت ابن‏عباس مطرح شده باشد. شهرت و اهمیت این عموزاده پیامبر که او را مهم‏ترین منبعِ روایات تفسیری مبدّل ساخته است، دست‏کم از زمان گُلدتسیهر(1) و کتابِ روش‏های تفسیر در اسلام (Goldziher 1952) او در کانون توجه تفسیرپژوهان قرار داشته است. ونزبرو چند متن منسوب به ابن‏عباس را بررسی کرده است که همگی ویژگی فقه‏اللغوی دارند. بنا به گفته وی، چهره ابن‏عباس دست‏کم این نقش را در تاریخ تکوین و تکامل تفسیر ایفا کرده که زبان قرآن را با زبان «اعراب» یکسان و همسو ساخته است (زبانی که گاه از آنِ اعراب بدوی می‏خوانندش؛ گاه متعلق به شهرنشینان می‏دانند و گاه آن را به طور کلی مجازی می‏نامند). تعیین مردمی که زبانشان از چنین قوام و استحکامی برخوردار بوده، عمدتا در متون تفسیری به صورت موضعی ایدئولوژیک رواج یافته است.
استدلال به شواهد شعری در تفسیر قرآن و همسویی قرآن با زبان اَعراب بدوی مبتنی بر برخی عناصر مقدماتی است؛ از جمله این‏که تثبیت قرآن در جایگاه متنی موثّق و با حجّیت، پیش از آن بوده است. این شیوه تفسیری نمی‏تواند با ابن‏عباس (متوفای 687 میلادی / 68 هجری) همزمان باشد، بلکه می‏بایست قرن‏ها پس از او رواج یافته باشد. انتساب این امر به ابن‏عباس به منظور بهره‏گیری از مرجعیت و اعتبار گذشتگان و وابستگان نَسَبی پیامبر صورت گرفته است؛ چه ابن‏عباس نامی است که همواره و همه جا با علم تفسیر گره خورده است.
عیسی بُلاّطه در مقاله‏ای(1) (Boullata, 1991: 27-40) راجع به یکی از متون منسوب به ابن‏عباس، [یعنی «مسائل ابن‏ارزق»] ، این فرض بنیادیِ ونزبرو را زیر سؤال می‏برد. بُلاّطه با بررسی چند نسخه خطی از مسائل ابن‏ارزق که احتمالاً از قرن یازدهم میلادی / چهارم و پنجم هجری‏اند، (Neuwrith, 1993: 233-250) ادعا می‏کند اخبار و روایاتی که ابن‏عباس را با مسائل زبانی و فقه اللغوی قرآن پیوند می‏زنند، بسیار کهن‏اند؛ اما روشن است که این مسائل به مرور زمان بسط و تفصیل فراوان یافته‏اند (و تعداد استشهادات لغوی بسته به پیدایش مباحث لغوی و زبانی جدید زیادتر شده است). با این همه، بُلاّطه این نکته مهم و سرنوشت‏ساز را مطرح می‏کند که: «به نظر ونزبرو، استناد و ارجاع واژگان غریب یا نادر قرآنی به مجموعه عظیم شعر عرب جاهلی، خود یک نوع روش تفسیری خاص است که بسیار متأخر از زمان ابن‏عباس پدید آمده است» (Boullata, 1991: 38). اما با وجود بسیط بودن سنت تفسیری ابن‏عباس، بُلاّطه می‏گوید: «اگر تنها یک نفر را بتوان یافت که جرأت انجام دادن این کار را داشته (و یا چنین عملی قابل انتساب به او) باشد، او کسی جز ابن‏عباس، صحابی و پسرعموی پیامبر اکرم(ص) نیست، زیرا از میان نخستین مفسّران تنها او قرابت فامیلی با پیامبر(ص) داشته و از نفوذ و جایگاهی معتبر برخوردار بوده است.» )ibid( این‏گونه روایات تفسیری ابن‏عباس، از طریق «سنت شفاهی» به نسل‏های بعدی مفسّران انتقال یافته است. به نظر بُلاّطه، صرف این‏که در هیچ یک از این متون تفسیری کهن، استشهاد به شهر عرب در تفسیر قرآن یافت نمی‏شود (که ونزبرو بر این نکته تأکید می‏کند). دلیل بر آن نیست که این روش تفسیری در آن دوره‏ها وجود نداشته است. «نمی‏توان به دقت تعیین کرد که کدام یک از این استشهادات موثّق و کدام یک جعلی‏اند، اما شواهد همه حکایت از آن دارند که شاید حجم کمتری از این‏گونه استشهادات وجود داشته که احتمالاً چندین نسل آن را به صورت شفاهی انتقال داده‏اند و سرانجام با تفاصیل و افزوده‏هایی به صورت مکتوب در آمده‏اند )ibid, 40).
«شاید» و «احتمالاً» دو فرض اساسی در روش‏شناسی بُلاّطه و همه تحقیقات تاریخی‏ای است که با قیاس و تشبیه سروکار دارند و بر چنین احتمالاتی تکیه می‏کنند. بُلاّطه معنا و لوازم کلی ادله ونزبرو را ناچیز می‏انگارد. بحث بر سر این نیست که در اصل، حجم محدودی از این‏گونه روایات موثّق‏اند یا نه؛ چه حتی اگر فرض کنیم که موضوع سخن این باشد، وقتی نتوان روایت موثّق را از غیر موثّق تشخیص داد، بجز یک ادعای بی‏اهمیت چیزی به‏دست نیاورده‏ایم. بُلاّطه سرانجام این رأی را اظهار می‏کند که «یگانه روش طبیعی» اعراب آن زمان در تفسیر متون همین شیوه بوده است. وی می‏گوید: «عرب‏ها تمایل دارند که در تأیید نظر خود ضرب‏المثل یا اشعاری را نقل کنند. این ویژگی عادت قدیمی اعراب است که ابن‏عباس هم لابد همین‏گونه بوده است».(ibid, 38) اما در نظر ونزبرو، در پیدایش روش‏ها و ابزارهای تفسیری، هیچ امری «طبیعی» نیست. هر روش یا ابزار تفسیری نشانه نوعی نیاز مذهبی در زمان خود بوده است و در پس خود تاریخچه‏ای دارد.
شواهد چشمگیر به نفع نظریه ونزبرو و نظرگاه اصلی او در این زمینه را کلود ژیلیو با بررسی همه جانبه تفسیر طبری (د. 923 م / 311 ه ق) نشان داده است. (Gilliot, 1990) یقینا این نکته بسیار مهم است که طبری هم در قرن دهم میلادی / سوم هجری هنوز در پی اثبات جایگاه و ارزش زبان عربی و پیوند آن با قرآن است و این تفسیر عظیم او برای اثبات همین نکته پی‏ریزی شده است. پیوند دادنِ قرآنِ قدسی و الهی با زبان که پدیده‏ای دنیوی و غیرمقدس است، در فرهنگ عربی آن روزگار امر مقبول و چندان آسانی نبوده است. این مسئله معرکه آرا و، در میان عالمان آن زمان، سخت مورد بحث بوده است.

4. تکوین دانش تفسیر

مقاله سابق‏الذکرِ عیسی بُلاّطه از این جهت اهمیت فراوان داشت که با دست گذاشتن بر نقطه‏ای حساس، به ایضاح اصلی‏ترین آرا و ادله ونزبرو کمک می‏کرد. اما اگر از این مقاله بگذریم، به کتاب جدیدالانتشار دیگری بر می‏خوریم که به نزاع گسترده‏تری با نظریات ونزبرو درباره تکوین و تکامل دانش تفسیر می‏پردازد. در این کتاب، پاره‏ای از مباحث به گونه جزئی و به اختصار مطرح می‏شوند، اما مباحثی هم در آن هست که کانون نظریات و فرضیات ونزبرو را نشانه گرفته‏اند.
من اخیرا (در سال 1996) مقاله مفصلی (Rippin, 1995: 310-323) درباره کتابِ دستور زبان عربی و تفسیر قرآن در نخستین سده‏های اسلامی، تألیفِ کرنیلوس ورستیخ (Versteegh, 1993) منتشر کرده‏ام؛(1) از این رو، در اینجا قصد ندارم بحث خود را درباره محاسن و اشکالات این کتاب تکرار کنم. اهمیت اساسی کتاب در این است که ورستیخ به سراغ برخی از همان متون تفسیری رفته است که ونزبرو قبلاً بررسی کرده بود؛ اما بنا به اهداف خاصی که ورستیخ در کتاب داشته، وی این فرض را ضروری دانسته است که این متون تفسیری تماما (یا دست‏کم تا حد زیادی) آرا و اندیشه‏های نویسندگانِ انتسابی خود را بیان می‏کنند. با آن‏که ونزبرو شواهد روشنی بر اضافات بعدی و تنظیم و تدوین مجدد این متون یافته است که نشانه تطور ابزارها و روش‏های تفسیری در طول زمان‏اند، ورستیخ بر آن است که این ابزارها و روش‏های تفسیری از ابتدا وجود داشته‏اند، زیرا وی نیز همچون بُلاّطه اعتقاد دارد که نخستین مفسران «به طور کاملاً طبیعی» تمامی ابزارها و مواد تفسیری را به کار گرفته‏اند؛ تنها فرق او با بُلاّطه در این است که تفسیرپژوهیِ وی، نه در باب مباحث لغوی در تفسیر، بلکه عمدتا درباره مباحث نحوی است. مسئله اصلی ورستیخ در این کتاب این است که تفاسیر معاصر یا پیش از الکتابِ سیبویه (د. 793 م / 178 ه ق)، یکی از منابع اصطلاح‏شناسی نحوِ عربی‏اند. وی برای آن‏که نشان دهد اعتماد او بر این متون تفسیری امری صحیح است، می‏باید هم صحت انتساب این آثار و هم وثاقت تاریخی متون آن‏ها را اثبات کند. افزون بر این، مجبور است به دستکاری‏های متأخر، بازنگاری‏های مجدد این متون و سایر مسائل این‏چنینی اهمیت ندهد، که این امور همگی مؤید دیدگاه ونزبرو هستند.
موضع ورستیخ تنگنای تاریخ‏نگاری مربوط به صدر اسلام را به خوبی تصویر می‏کند. وی اعتقاد راسخ دارد که «اصلی‏ترین دلمشغولی مؤمنان پس از وفات پیامبر اکرم [ص]، متن قرآن بوده است. این امر تمامی کوشش‏های آنان را به جدی گرفتن مسئله زبان سوق داده است و از همین‏روست که ما می‏توانیم شکل اولیه مطالعات زبانی (یا زبان‏پژوهی) مسلمانان را در نخستین تفاسیر قرآن سراغ بگیریم. تصویری که این دیدگاه از ظهور اسلام ارائه می‏کند با دیدگاه ونزبرو و دیگران اختلاف بنیادی دارد که معتقدند قرن‏ها طول کشیده است تا «اسلام» آن‏گونه که امروز در دست ماست به وجود آید و این موجود بالغ، خود محور و کاملاً متشخص یک‏باره سر از بیابان بیرون نیاورده است. از منظر ونزبرو، این تصور که پیامبر اکرم(ص) جامعه اسلامی را براساس یک کتاب آسمانی اداره می‏کرده و بلافاصله پس از وفات ایشان همه تلاش‏ها به فهم و تفسیر این کتاب معطوف شده و جامعه اسلامی براساس این کتاب تأسیس و تکوین یافته است، نه با مجموعه اسناد و مدارک در دست ما سازگار است و نه با الگویی که براساس آن، پیدایش نظام‏های پیچیده اجتماعی را، چه محصول ادیان باشند و چه معلول ایدئولوژی‏ها، می‏فهمیم.
یکی از عوامل مهم که زمینه‏ساز بروز این تفاوت مهم در فهم و روش محققان در حوزه تفسیر و تفسیرپژوهی شده، برداشت امروزی ما از موضوع و ماهیت «تفسیر» است (در این‏جا مُرادم تفسیر مسلمانان از کتاب آسمانی‏شان است). در نظر ورستیخ، تفسیر در جستجوی امکان استفاده از قرآن برای انجام دادن اعمال دینی و تنظیم امور اجتماعی است (Versteegh 1993: 41). این تصور، که در تفسیرپژوهیِ سنتی دیدگاه متداول و رسمی به شمار می‏آید، تفسیر را فرایندی تقریبا جدا و بی‏ارتباط با حوادث جامعه می‏انگارد که درست همزمان با آغاز اسلام به وجود آمده و موتور محرک آن، علاوه بر تدیّن و تقوای عالمان، نوعی بی‏طرفی و عدم تعصبِ مفسران (تا حدی که در جوامع ماقبل مدرن امکان داشته) بوده است. آن چنان که از بیان ابن‏تیمیّه در مقدمة فی اصول التفسیر برمی‏آید، قدما نیز چنین نگرشی نسبت به مقوله تفسیر داشته‏اند. این رهیافت در نوشته ابن تیمیّه به خوبی تصویر و بیان شده است (وی فی‏المثل آرای تفسیری صحابه و تابعین را از نظر وثاقت چنان رده‏بندی می‏کند که هرچه از زمان پیامبر دور می‏شویم، اعتبار اقوال و روایات تفسیری کاهش می‏یابد). اما ونزبرو از منظری که می‏توان آن را «پُست‏مدرن» نامید، تفسیر را فرایندی مرتبط با جامعه و، بالاتر از آن، واکنشی نسبت به جامعه مفسّر می‏بیند. در این‏جا دیگر نمی‏توان مفسران را چنان تصویر کرد که گویی دسته‏ای از عالمان در گوشه‏ای محصور برای خود نشسته‏اند و با کمک منابعی که در اختیار دارند، به دقتِ تمام در متن قرآن نظر می‏کنند تا معنای آیه را دریابند و سپس نتیجه تأملات آنان برای بهره‏برداری علمی عموم انتشار می‏یابد. به عکس، تصویری که نگرش ونزبرو ارائه می‏دهد، به مراتب درهم و پیچیده‏تر است. فشارهای زمانه و نیازهای جامعه محرک اصلی بوده و نتایج دلخواه از کوشش‏های تفسیری عالمان را جهت می‏داده است. بر این اساس، جامعه پیرامون مفسر زمینه یا سیاقی را فراهم می‏آورده است که راهبرد تفسیری وی نتایج خاص خود را بدهد. مهم‏تر آن‏که، در تفسیرپژوهی، تمام تفسیر از اهمیت برخوردار است.
در نگاه ورستیخ، دو نوع تفسیر داریم: یکی آن‏که محتوای مهم و جدی متن را به‏دست می‏دهد و دیگر آن‏که «شرح ساده» متن است. اما در سوی دیگر، ونزبرو معتقد است که تمامی این ابزارها و شیوه‏های تفسیری مهم و درخور توجه‏اند و هر یک از آن‏ها در تکوین و پیدایش یک متن رسمی نقش اساسی داشته‏اند. هیچ‏گاه نمی‏توان اثری را تحلیل صرفی و نحوی کرد مگر آن‏که پیش‏تر اثبات کرده باشیم که آن متن یکپارچه است؛ به همین‏سان، تا وقتی صرف و نحو به ابزاری موجه و مجاز در تحلیل متون تبدیل نشده باشد، نمی‏توان به تحلیل صرفی و نحوی دست زد.
حتی در حوزه‏ای که ظاهرا امروزه «تفسیرپژوهی» خوانده می‏شود، کتاب ونزبرو مفاهیم و مسائلی جدی درباب چارچوب کلی این رشته مطرح کرده است. مسئله ونزبرو فراتر از افشاندن بذر شکاکیت نسبت به اصالت متون است. هدف اصلی بحث این است که از تکوین و تکامل نهضت‏ها در تاریخ بشری درک بهتری پیدا کنیم. این امر را می‏شود سرشت تفسیری وجود آدمی که از مجرای زبان می‏گذرد نیز دانست. با آن‏که این دیدگاه اکنون در مطالعات فرهنگی به طور کلی، حضوری پرهیمنه دارد، دانشمندان زیادی در حوزه مطالعات اسلامی آن را پی نگرفته‏اند.

منابع و مأخذ

Boullata, lssa J. (1991). Poetry citation as interpretive illustration in Qur''aÎn exegesis: MasaÎ''il NaÎfi` Ibn al-Azraq. In Wael B. Hallaq and Donald P. Little (eds.). lslamic Studies Presented to Charles J. Adams, 27-40. Leiden: E.J. Brill.
Buck, Christopher (1995). Symbol and Secret: Qur''an Commentary in Bahá ''úlláh''s Kitab-i Iqan. Los Angeles: Kalimat Press.
Calder, Norman (1993). Tafsïr from TabarãÎ to Ibn Kathïr: Problems in the description of a genre, illustrated with reference to the story of Abraham. In G.R. Hawting and Abdul-Kader A. Shareef (eds.), Approaches to the Qur''aÎn, 101-140. London: Routledge.
Ess, Josef van (1990-1992). Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra. Volumes 1 and 2. Berlin: Walter de Gruyter.
Gilliot, Claude (1985). Portrait "mythique" d''Ibn `AbbaÎs. Arabica 33: 127-184.
- (1990). Exégèse, langue et théologie en Islam. L''exégèse coranique de Tabari (m. 311-923). Paris: Vrin.
Goldziher, Ignaz (1920). Die Richtungen der islarnischen Koranauslegung. Leiden: E.J. Brill.
Neuwirth, Angelika (1993). Die MasaÎ''il NaÎfi` b. al-Azraq-Elemente des "Portrait mythique d''Ibn `AbbaÎs" oder ein Stück realer Literatur? Rückschüsse aus einer unbeachteten Handschrift. Zeitschrift für Arabische Linguistik 25: 233-250.
Rippin, Andrew (1981). Ibn `AbbaÎs''s al-LughaÎt fãÎl-Qur''aÎn. Bulletin of the School of Oriental and African Studies 44: 15-25.
ــــــــ (1984) » Al-Zuhri, Naskh al-Qur''aÎn and the problem of early tafsãÎr texts. «Bulletin of the school of Oriental and African Studies 47 pp. 22-43.
ــــــــ (1994) »TafsãÎr Ibn Abbas and criteria for dating early tafsãÎr texts« Jerusalem Studies in Arabic and Islam 18. pp. 38-83.
ــــــــ (1985) »The exetegical genre asbaËb al-nuzuËl: a bibliographical and terminological survey. «Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 48. pp. 1-15.
ــــــــ (1988) »The Function of asbâb al-nuzuÎl in Qur''anic exegesis« Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 51. pp. 1-20.
ــــــــ (1995) »studying early tafsãÎr texts.« Der Islam 72ii pp. 310-323.
Versteegh, Cornelius H. M. (1993) Arabic Grammar and Qur''aÎnic Exegesis in Early Islam. Leiden: Brill (Studies in Semitic languages and linguistics 19).
Wansbrough, John Edward (1997), Qur''anic studies: Sources and methodes of scriptural interpretation. Oxford: Oxford University Press, (London Oriental Series, 31.) ××Vix 256 pp.

پی نوشت ها:

* [ این مقاله ترجمه‏ای است از:
Andrew Rippin, Quranic studies, part IV: Some metodological notes. Method & Theory in the Study of Religion 9i (1997) pp. 39-46.
اَندرو ریپین، مؤلف این مقاله (متولد انگلستان، 1950)، اکنون شهروند کانادا و استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه ویکتوریاست. ـ م.]
1. [پیش‏تر درباره این کتاب، دو معرفی در زبان فارسی انتشار یافته است: الف) ویلیام گراهام، «ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی»، ترجمه مرتضی کریمی‏نیا، آینه پژوهش، س یازدهم، ش 5، شماره پیاپی 65، آذر ـ دی 1379، ص 46-53. ب) اندرو ریپین، «تحلیل ادبیِ قرآن، تفسیر و سیره: نگاهی به روش‏شناسی جان ونْزْبرو»، ترجمه مرتضی کریمی‏نیا، پژوهش‏های قرآنی، س ششم، شماره پیاپی 23-24، پاییز و زمستان 1379، ص 217-190. ـ م] .
1. فی‏المثل نگاه کنید به تحلیل‏های فان اِس درباره سفیان ثوری (در ج 1، 228-227) و مقاتل بن سلیمان (ج 2، 528-516).
2. [ این دو مقاله و دیگر مقاله‏های آندرو ریپین که در پاورقی‏های دیگر به آن‏ها اشاره می‏شود، بعدها در کتاب زیر نیز به چاپ رسیده‏اند:
The Qur''an: Formative Interpretation, ed. by Andrew Rippin. Aldershot (UK): Ashgate, 1999.]
1. [ چکیده‏ای فارسی از این مقاله در مأخذ زیر آمده است: «تفسیر ابن‏عباس و نقدی بر زمان‏بندی متون نخستین تفسیری»، بولتن مرجع (6): گزیده مقالات و متون درباره مطالعات قرآنی در غرب، به کوشش مرتضی کریمی‏نیا، چاپ اول، تهران، انتشارات بین‏المللی الهدی، 1380، ص 165-167. ـ م. ]
1. مقایسه مطالب وی در این کتاب با تحلیل‏های کلود ژیلیو در مقاله زیر سودمند است:
Claude Gilliot, Portrait "Mythique" d''Ibn ''Abbas. Arabica 32 (1985) pp. 127-184.
[پیشتر درباره این کتاب، دو معرفی در زبان فارسی انتشار یافته است: الف) ویلیام گراهام، «ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی»، ترجمه مرتضی کریمی‏نیا، آینه پژوهش، سال یازدهم، ش 5، شماره پیاپی 65، آذر ـ دی 1379، ص 46-53. ب) اَندرو ریپین، «تحلیل ادبیِ قرآن، تفسیر و سیره: نگاهی به روش‏شناسی جان وَنْزْبرو»، ترجمه مرتضی کریمی‏نیا، پژوهشهای قرآنی، س ششم، شماره پیاپی 23-24، پاییز و زمستان 1379، ص 217-190. ـ م]
1. [«مسائل نافع بن ارزق: شواهد شعری به مثابه توضیحاتی روشن‏کننده در تفسیر قرآن» این مقاله اخیرا در کتاب زیر نیز انتشار یافته است:
The Qur''an: Farmative Interpretation, ed. by Andrew Rippin, Aldershot (UK): Ashgate, 1999, pp. 123-136.]
1.[معرفی فارسی کوتاهی از این کتاب با مشخصات کتاب شناختی زیر منتشر شده است: مرتضی کریمی‏نیا، «دستور زبان عربی و تفسیر قرآن در نخستین سده‏های اسلامی: نگاهی به کتاب کرنیلوس ورستیگ»، گلستان قرآن، سال چهارم، ش 107، 15 بهمن 1380، ص 37-36؛ نیز در گلستان قرآن، سال پنجم، ش 120، یکم مرداد 1381، ص 35-33. ــ م. ]
جمعه 31 شهریور 1391  12:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقدی بر کتاب «مصحف امام علی(ع)»

نقدی بر کتاب «مصحف امام علی(ع)»

جعفر نکو نام

یازى، در هشت فصل با این عنوان‏ها تدوین شده‏است: آشنایى با مصحف؛ جایگاه مصحف امام على علیه‏السلام در منابع؛ چگونگى مصحف امام على علیه‏السلام ؛ ویژگى‏هاى مصحف امام على علیه‏السلام ؛ کتاب امام على علیه‏السلام ؛ کیفیت نگارش مصحف امام على علیه‏السلام ؛ مصحف‏هاى منسوب به امام على علیه‏السلام ؛ شبهات و اشکالات نسبت به مصحف امام علیه‏السلام .
آنچه در این مقاله درصدد نقد آن هستیم، این ادعاست که مصحف على علیه‏السلام از لحاظ ترتیب همسان مصحف موجود بوده‏است. نویسنده در فصل چهارم ضمن بیان ویژگى‏هاى مصحف امام على علیه‏السلام اظهار داشته‏است که ترتیب مصحف آن حضرت هیچ تفاوتى با مصحف رایج نداشته و یکایک روایاتى را که به نحوى بر موافق نزول بودن ترتیب آن دلالت دارد، مورد اشکال قرار داده‏است که اینک آن اشکالات مطرح شده، پاسخ داده مى‏شود. منتها پیش از آن ادله‏ى موافق نزول بودن ترتیب مصحف آن حضرت ذکر مى‏گردد.

2. ادله‏ىِ مرتب بودن مصحف على علیه‏السلام موافق نزول

به اقتضاى دلایلى که اینک مى‏آید، عقل و نقل حکم مى‏کنند، باید مصحف على علیه‏السلام موافق نزول مرتب شده باشد.

2. 1. ادله‏ىِ عقلى

به لحاظ عقلى، هر خردمندى چنانچه به امورى که در پى مى‏آید، عنایت داشته باشد، باید در قرآن ترتیب موافق نزول را بر ترتیب‏هاى دیگر ترجیح دهد. با توجه به خرد برتر على علیه‏السلام باید آن حضرت به این دلایل توجه داشته و به اقتضاى آنها قرآن را در مصحف خود موافق نزول مرتب ساخته باشد.
1. قرآن تاریخمند است و به تناسب رخدادها و مناسبات تاریخى نازل شده‏است و مناسبت‏ترین ترتیب در یک متن تاریخمند آن است که به ترتیب تاریخى مرتب شود.
2. در قرآن آیات ناسخ و منسوخ است و چینش صحیح این آیات مقتضى آن است که قرآن به ترتیب نزول مرتب شود.
3. آیات قرآن از نظر اجمال و تفصیل و شدت و لینت به اقتضاى شرایط تاریخى متفاوت نازل شده‏است و فهم غیر متناقص و روشن آیات مقتضى آن است که قرآن به ترتیب نزول مرتب گردد.
4. تفسیر یک متن به هم ریخته موجب توضیحات مکرر مى‏گردد و حقایق تاریخى را آشفته مى‏نمایاند و موجب مى‏گردد رخدادها بر خلاف توالى تاریخى آنها بررسى شوند و تفسیر واقعه‏اى پیشین به نوشته‏هاى پسین احاله گردد.
5. نظم در هر چیزى مطلوب و ممدوح است و بى‏نظمى در هر چیزى نامطلوب و مذموم، و بهترین نظم میسور در قرآن نظم تاریخى سوره‏هاست.

2. 2. ادله‏ى نقلى

روایاتى که درباره‏ىِ ترتیب آیات و سور مُصْحَف على علیه‏السلام به دست آمده، نشان مى‏دهد که مصحف آن حضرت موافق نزول بوده‏است. این روایات دو دسته‏اند:
دسته‏اى از آنها اجمالاً حاوى این مضامین هستند که آن حضرت قرآن را همان‏طور که نازل شده بود، در مُصْحَف خود نوشت و منسوخ را بر ناسخ مقدم داشت؛ لذا در آن نخستین آیات و سور مُنْزَل در آغاز آمده بود، و دسته‏ىِ دیگر از آنها شامل ترتیب نزول یکایک سوره‏هاى قرآن هستند که از آن حضرت نقل یا به مُصْحَف امام صادق علیه‏السلام منسوب شده‏است که اینک تفصیل آنها خواهد آمد.

2. 2. 1. روایات دسته‏ىِ اول

این روایات با تعابیرى چون «کما انزل»، «کما انزل الله على محمد»، «کمانزّل الله»و «على تنزیله» اجمالاً به ترتیب نزول بودن مُصْحَف على علیه‏السلام را خبر داده‏اند که ذیلاً متن آنها مى‏آید.
در روایات ابورافع آمده‏است:
ان النبی ص قال فی مرضه الذی توفی فیه لعلی بن أبی طالب ع یا علىّ! هذا کتاب الله خذه الیک فجمعه علىّ فى ثوب فمضى الى منزله فلمّا قبض النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جلس علىّ فألّفه کما انزل الله و کان به عالما(1)
پیامبر در زمان بیماریى که با آن وفات کرد، به على بن ابى‏طالب فرمود: اى على! این کتاب خداست. آن را برگیر! على علیه‏السلام آن را در جامه‏اى گرد آورد و به خانه‏اش رفت. وقتى(جان مبارک) پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله برگرفته شد، (درخانه) نشست و آن را چنان که خدا نازل کرده بود، آگاهانه مرتّب کرد.
سالم بن‏ابى‏سلمه از امام صادق علیه‏السلام آورده‏است که فرمود:
... أخرجه على علیه‏السلام الى الناس حیث فرغ منه و کتبه فقال لهم: هذا کتاب الله کما انزل الله على محمد، و قد جمعته بین اللوحین...(2)
... على علیه‏السلام وقتى از آن بیاسود و آن را بنوشت، پیش مردم آورده، به آنان فرمود: این کتاب خداست؛ چنان که خدا آن را بر محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نازل کرد. من آن را میان دو تخته گرد آورده‏ام...
عیسى ضریر از امام کاظم از پدرش علیهماالسلام آورده‏است که فرمود: رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
... فاذا قبضت و فرغت من جمیع ما اوصیک به و غیّبتنى فى قبرى فالزم بیتک و اجمع القرآن على تألیفه و الفرائض و الأحکام على تنزیله...(3)
... هر گاه (جانم) برگرفته شد و از همه‏ىِ آنچه به تو وصیت کردم، بیاسودى و مرا در قبرم دفن کردى، در خانه‏ات بمان و قرآن را طبق ترتیبش و واجبات و احکام را وفق تنزیلش گردآر!
محمد بن‏سیرین گوید:
نُبِّئْتُ أنّ ابابکر لقى علیا(رض) فقال: أکرهتَ اِمارتى؟ قال: لا و لکن آلیت على یمین أن لا أرتدى رداى الاّ الى الصلاة حتى أجمع القرآن.
فکتبه على تنزیله فلو أصبت ذلک الکتاب کان فیه علم کثیر.
فسألت عکرمة فلم یعرفه(4).
فقلت لعکرمة: ألَّفوه کما أُنزل؟ الأول فاالأول؟ قال: لو اجتمعت الانس و الجن على أن یؤلِّفوه هذا التألیف ما استطاعوا(5).
فنُبِّئْتُ أنه کتب المنسوخ و کتب الناسخ فى أثره(6).
خبر یافتم که ابوبکر على(رض) را دیدار کرده، پرسید: آیا امارت مرا خوش ندارى؟ پاسخ داد: نه! ولى من سوگند خورده‏ام که ردا نپوشم(از خانه بیرون نروم) مگر براى نماز تا آنکه قرآن را گرد آورم.
(افزود:) وى آن را طبق تنزیلش نوشت. اگر بدان کتاب دست مى‏یافتم، در آن دانش فراوانى است.
(درباره آن) از عِکْرِمَه پرسیدم، از آن آگاهى نداشت.
از عِکْرِمَه پرسیدم: آیا آن را به ترتیب نزول نوشتند؟ پاسخ داد: اگر انس و جن گرد آیند که آن را اینچنین بنویسند، نتوانند.
(باز افزود:) خبر یافتم که او منسوخ را نوشت و ناسخ را در دنبالش.
مسعودى گوید:
اتصل الخبر بامیرالمؤمنین علیه‏السلام بعد فراغه من غسل رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و تحنیطه و تکفینه و تجهیزه و دفنه بعدالصلاة علیه مع من حضر من بنى‏هاشم و قوم من صحابته مثل سلمان و ابى‏ذر و المقداد و عمّار و حذیفة و اُبى‏بن‏کَعْب و جماعة نحو اربعین رجلاً فقام خطیبا فحمد الله و اثنى علیه ثم قال:
«ان کانت الامامة فى قریش فأنا احق قریش بها و ان لم تکن فى قریش فالانصار على دعواهم»
ثم اعتزلهم و دخل بیته فاقام فیه و من اتبعه من المسلمین... ثم الّف القرآن و خرج الى الناس و قد حمله فى ازار معه و هو ینطّ من تحته فقال لهم:
«هذا کتاب الله قد ألّفته کما أمرنى و اوصانى رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کما انزل»
فقال له بعضهم: اترکه و امض! فقال لهم:
«ان رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قال لکم: انى مُخلِّف فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى؛ لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض».
فان قبلتمونى فاقبلونى معه! اَحکُمُ بینکم بما فیه من احکام الله. فقالوا: لا حاجة لنا فیه و لا فیک...(7).
این خبر به امیر مؤمنان علیه‏السلام اتصال یافته که او پس از بیاسودن از غسل رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و حنوط کردن و کفن نمودن و آماده سازى و به خاک سپارى آن حضرت پس از نمازگزاردن بر او به همراه شمارى از بنى‏هاشم و گروهى از یاران خود که حضور داشتند؛ مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و خذیفه و ابى‏بن‏کَعْب و جمعى حدود چهل تن به سخنرانى برخاسته، خداى را ستایش کرد و سپاس گفت؛ سپس فرمود:
«اگر رهبرى در قریش است، من سزاوارترین قریش بدان هستم و اگر در قریش نیست، انصار بر ادعاى خود(سزاوار) هستند».
زان پس از آنان کناره جست و به خانه‏اش درآمد و به همراه مسلمانانى که با او بودند، در آن ماند... پس از آن قرآن را تألیف کرد و آن را در پارچه‏اى به دوش کشیده، به سوى مردم بیرون شد و در حالى که از زیرش بانگ برمى‏آورد، به آنان فرمود:
«این کتاب خداست. من آن را همان طور که رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مرا فرمان داد و وصیت کرد، همان گونه که نازل شد، فراهم آوردم».
یکى از آنان به آن حضرت گفت: آن وانه و برو! به آنان فرمود: رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به شما فرمودند:
«من دو امر گران، کتاب خدا و خاندانم را در میان شما مى‏گذارم. آن دو از هم جدا نشوند تا در حوض بر من درآیند».
اگر آن را مى‏پذیرید، مرا (نیز) با آن بپذیرید! من در میان شما با احکام خداـ که در آن است ـ داورى مى‏کنم. گفتند: ما را به آن و تو نیازى نیست....
گفتنى است این وصف درباره‏ىِ مُصْحَف امام زمان علیه‏السلام نیز که به واقع همان مُصْحَف على علیه‏السلام است، آمده‏است. در این خصوص عنایت به دو روایتى که ذیلاً مى‏آید، مناسب به نظر مى‏رسد.
جابر از امام باقر علیه‏السلام آورده که فرمود:
اذا قام قائم آل محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ضُرِب فساطیط لمن یعلّم الناس القرآن على ما انزل الله جلّ جلاله فأصعب ما یکون على من حفظه الیوم أنه یخالف فیه التألیف(8).
هر گاه به پاخیزنده‏ىِ خاندان محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به پا خیزد، خیمه‏هایى برافراشته مى‏شود، براى کسانى که قرآن را همان طور که خداى جلّ جلاله نازل کرد، مى‏آموزانند و آن براى کسانى که این را حفظ کردند، دشوارتر است؛ زیرا آن ترتیبش بر خلاف [مصحف موجود] است.
حَبّه عُرَنى گوید: امیرمؤمنان علیه‏السلام فرمود:
کأنى انظر الى شیعتنا بمسجد الکوفة، و قد ضربوا الفساطیط یعلّمون الناس القرآن کما انزل...(9).
گویا من در مسجد کوفه به پیروان خود مى‏نگرم که آنان خیمه‏ها را برپا کرده، به مردم قرآن را همان طور که نازل شده، مى‏آموزانند....
از دیرباز تلقى علماى فریقین از این روایات این بوده‏است که على علیه‏السلام مصحف خود را به ترتیب نزول تألیف کرده‏اند؛ چنان که :
شیخ مفید گوید:
قد جمع أمیر المؤمنین ع القرآن المنزل من أوله إلى آخر و ألفه بحسب ما وجب من تألیفه فقدم المکی على المدنی و المنسوخ على الناسخ و وضع کل شیء منه فی حقه
امیرمؤمنان علیه‏السلام قرآن منزل را از آغاز تا پایانش گرد آورد و آن را بر حسب آن ترتیبى که لازم بود، فراهم آورد: مکى را بر مدنى و منسوخ را بر ناسخ مقدم داشت و هر چیزى از آن را در(جاى) حقیقى‏اش نهاد(10).
سید شرف الدین گوید:
أول شئ دوّنه أمیرالمؤمنین کتاب الله عز و جل ، فانه علیه‏السلام بعد فراغه من تجهیز النبی صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آلى على نفسه أن لا یرتدی إلا للصلاة ، أن یجمع القرآن ، فجمعه مرتبا على حسب النزول....(11)
نخستین چیزى را که امیر مؤمنان تدوین کرد، کتاب خداى عز و جل بود. او پس از آسودن از به خاک سپارى پیامبر بر خود سوگند یاد کرد که جز براى نماز ردا بر دوش نیاندازد، تا این که قرآن را گرد آورد و آن را موافق نزول گردآورد.
ابن‏جزى، ابن‏فارس، و ابن‏حجر از علماى اهل سنت نیز چنین برداشتى از روایات مورد بحث داشته‏اند که در ادامه مى‏آید.

3. 2 . روایات دسته‏ىِ دوم

مراد از این روایات آنهایى‏اند که طى آنها ترتیب یکایک سوره‏ها یاد شده‏است و بدین وسیله تا اندازه‏اى مى‏توان به جزئیاتى درباره‏ىِ ترتیب مُصْحَف على علیه‏السلام پى‏برد. اگرچه ترتیب سور مندرج در این روایات صراحتا به مُصْحَف آن حضرت نسبت داده نشده، لکن تلویحا از ترتیب سور آن حکایت دارد؛ زیرا:
اولاً طى یکى از این روایات با تعبیر «حُکِىَ عن شُعْبة مُصْحَفُ الصادق علیه‏السلام » ترتیب سوره‏هاى مُصْحَف امام صادق علیه‏السلام که بر وفق زمان نزول است، گزارش شده(12) و همان‏طور که پیش از این آمد، آن بزرگوار یکى از وارثان مُصْحَف على علیه‏السلام بوده‏است؛ بنابراین مى‏توان ترتیب سوره‏هاى مُصْحَف ایشان را به واقع ترتیب سوره‏هاى مُصْحَف على علیه‏السلام دانست؛
ثانیا دو راوى به نام سعید بن‏مسیب و مُقاتِل بن‏سلیمان طى دو روایت جداگانه ترتیب نزول سوره‏هاى قرآن را از حضرت على علیه‏السلام گزارش کرده‏اند که کاملاً با ترتیب سور منسوب به مُصْحَف امام صادق علیه‏السلام موافقت دارد(13).این روایات در کنار یکدیگر این احتمال را که باید ترتیب سوره‏هاى مُصْحَف على علیه‏السلام نیز همین‏گونه بوده‏باشد، تقویت مى‏کند.

3. ترتیب سور مصحف على علیه‏السلام

اینک مناسب به نظر مى‏رسد، براى آشنایى با ترتیب سورى که در آن روایات سه‏گانه گزارش شده(14)، روایت سعید بن‏مسیب در متن و تفاوت‏هاى ناچیز آن با دو روایت دیگر در پاورقى آورده شود.
در آغاز گفتنى است قریب به اتفاق این تفاوت‏ها در اصل آن روایت‏ها وجود نداشته و بر اثر سهل‏انگارى‏هایى پدید آمده که راویان و ناسخان معمولاً در این گونه روایات داشته‏اند. علماى اسلامى از دیرباز در روایات غیرفقهى به دلایلى که در جاى خود بحث شده، چندان اهتمام و دقتى مبذول نمى‏کردند؛ امّا خوش‏بختانه سهل‏انگارى ایشان درخصوص این روایات به گونه‏اى نیست که ضایعات پدیدآمده در آنها قابل جبران و اصلاح نباشد و این به جهت آن است که این گونه روایات متعدد است و نُه روایت کامل به دست‏آمده که مى‏توان با مقایسه‏ىِ متون آنها با یکدیگر به مواضع ضایعه پى برد و آن را برطرف ساخت.
سعید بن‏مسیب (13ـ94ق) گوید: على بن‏ابى‏طالب علیه‏السلام فرمود:
من درباره‏ىِ ثواب قرآن از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پرسیدم و او به ثواب هر یک از سوره‏ها به نحوى که از آسمان نازل شدند(15)، به من خبر داد.
نخستین چیزى که در مکه بر او نزول یافت، [1]فاتحة الکتاب (1) بود؛ سپس [2]اِقْرأْ بِاسْمَ رَبِّکَ (96)؛ سپس [3]نون و القلم (68)؛ سپس [4] یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّل (73)؛ سپس [5]یا اَیُّهَا االْمُدَّثِّر (74)؛{؛ سپس [6]تَبَّتْ (111)}؛ سپس [7]اِذَا الشَّمْسُ (81)؛ سپس [8] سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ (87)؛ سپس [9]وَاللَّیْلِ (92)؛ سپس [10]وَالْفَجْر (89)؛ سپس]11] وَالضُّحى(93)؛ سپس [12]اَلَمْ‏نَشْرَحْ (94)؛ سپس [13]وَالْعَصْر (103)؛ سپس [14]وَالْعادِیات (100)؛ سپس]15] الکوثر (108)؛ سپس [16]اَلْهکُم (102)؛ سپس [17]أَرَأَیْتَ (107)؛ سپس [18]الکافرون (109)؛ سپس]19] اَلَم (105)؛ سپس [20]الفلق (113)؛ سپس [21]النّاس (114)؛ سپس [22]الاخلاص (112)؛ {؛ سپس]23] والنَّجم (53)}؛ سپس [24]عَبَسَ (80)؛ سپس [25] اِنّا اَنْزَلْناهُ (97)؛ سپس [26]وَالشَّمْسِ (91)؛ سپس]27]البُرُوج (85)؛ سپس [28]وَالتّین (95)؛ سپس [29]لاِیلافِ (106)؛ سپس [30]القارعة (101)؛ سپس]31] القیامه (75)؛ سپس [32]هُمَزَه (104)؛ سپس [33]اَلْمُرْسَلات (77)؛ سپس [34 [ق (50)؛ سپس]35] البلد(90)؛ سپس [36]الطارق (86)؛ سپس [37]الساعه (54)؛ سپس [38]ص (38)؛ سپس]39] المص(7)؛ سپس [40]قل اوحى (72)؛ سپس [41 [یس (36)؛ سپس [42]الفرقان (25)؛ سپس]43] الملائکه (35)؛ سپس [44]کهیعص (19)؛ سپس [45]طه (20)؛ سپس [46]الواقعه (56)؛ سپس]47] الشعراء (26)؛ سپس [48]النمل (27)؛ سپس [49]القصص (28)؛ سپس [50]سبحان (17)؛ سپس]51] یونس (10)؛ سپس [52]هود (11)؛ سپس [53]یوسف (12)؛ سپس [54]الحجر (15)؛ سپس]55] الانعام(6)؛ سپس [56]الصافات (37)؛ سپس [57] لقمان (31)؛ سپس [58]سبأ (34)؛ سپس]59] الزمر(39)؛ سپس الحوامیم: [{60]المؤمن (40)؛ سپس [61]فُصِّلَت (41)؛ سپس [62]الشورى (42)؛ سپس [63]الزخرف (43)؛ سپس [64]الدخان (44)؛ سپس [65]الجاثیه (45)؛ سپس [66]الاحقاف (46)}؛ سپس]67] و الذاریات (51)؛ سپس [68]الغاشیه (88)؛ سپس [69]الکهف (18)؛ سپس [70]النحل (16)؛ سپس]71] اِنّا اَرْسَلْنا (71)؛ سپس [72]ابراهیم (14)؛ سپس [73]الانبیاء (21)؛ سپس [74]المؤمنون (23)؛ سپس]75] الم السجده (32)؛ سپس [76]الطور (52)؛ سپس [77]الملک (67)؛ سپس [78]الحاقه (69)؛ سپس]79] سأل سائل (70)؛ سپس [80]عَمَّ یَتَسائَلُون (78)؛ سپس [81]النازعات (79)؛ سپس [82]اِنْفَطَرَتْ (82)؛ }سپس]83] اِنْشَقَّتْ (84)؛}سپس [84]الروم (30)؛ سپس [85]العنکبوت (29)؛ سپس [86]المطففین (83).
و آنچه در مدینه نازل شد، آغاز سوره‏ىِ [87] البقره (2) بود؛ سپس [88]الانفال (8)؛ سپس [89]آل عمران (3)؛ سپس]90] الاحزاب (33)؛ سپس [91]الممتحنه (60)؛ سپس [92]النساء (4)؛ سپس [93]اِذازُلْزِلَتْ (99)؛ سپس]94] الحدید (57)؛ سپس [95]سوره محمد 9 (47)؛ سپس [96]الرعد (13)؛ سپس [97]الرحمن (55)؛ سپس]98] هَلْ أَتى (76)؛ سپس [99]الطلاق (65)؛ سپس [100]لَمْ‏یَکُنْ (98)؛ سپس [101]الحشر (59)؛ سپس]102] اِذا جاءَ نَصْرُاللّهِ (110)؛ سپس [103]النور (24)؛ سپس [104] الحج (22)؛ سپس [105]المنافقون(93)؛ سپس]106] المجادله (58)؛ سپس [107]الحجرات (49)؛ سپس [108]التحریم (66)؛ سپس [109]الجمعه (62)؛ سپس]110] التغابن(64)؛ {سپس [111]الصف (61)؛} سپس [112 [الفتح (48)؛ سپس [113]المائده (5)؛ سپس]114] التوبه (9)(16).
این بود، آنچه که در مدینه نازل شد. سپس، پیامبر9 فرمود: همه‏ىِ سوره‏هاى قرآن 114 سوره، و همه‏ىِ آیات قرآن 6236 آیه، و همه‏ىِ حروف قرآن 321250 حرف است(17).
گفتنى است که ترتیب نزول سوره‏ها از سوى چهارده تن از صحابه و تابعان نقل شده‏است و تمام آنان علیرغم اختلاف مذهب تقریباً ترتیب واحدى را گزارش کرده‏اند.(18)

4. شبهات وارده بر روایات

دانشمند محترم آقاى ایازى بر روایاتى که با آنها بر موافق نزول بودن مصحف على7 استدلال شده، اشکالاتى گرفته‏است که اینک مهم‏ترین آنها مطرح مى‏گردد و به آنها پاسخ داده مى‏شود.

4. 1. روایت ابورافع

آقاى ایازى در روایت ابورافع این عبارت که «فألفه کما انزل الله و کان به عالماً» را این‏گونه مورد اشکال قرار مى‏دهد که این عبارت مجمل است و هم مى‏تواند ناظر به ترتیب باشد و هم ناظر به معنا و قرائت، و علم به معنا و محتوا مهم‏تر از علم به ترتیب نزول است؛ بنابراین روایت بیشتر انصراف در معنا و تفسیر دارد؛ نه ترتیب(19). طبق نظر وى عبارت مذکور به این معناست که على علیه‏السلام قرآن را موافق نزول معنا یا قرائت کرد.
پاسخ این است که:
اولاً دقت در معناى «تألیف» آشکار مى‏سازد که قرآن قبل از آن نامرتب و غیر مؤلف بوده است و على علیه‏السلام آن را مرتب و مؤلف کرده است.
تألیف در لغت و نیز لسان محدثان وقتى که درباره‏ىِ کتاب به کار رود، به معناى گردآورى و به هم پیوستن است.
در لسان العرب ذیل ماده‏ىِ «الف» آمده است:
أَلَّفَه: جمع بعضه إلى بعض، و تَأَلَّفَ: تَنَظَّمَ... و أَلَّفْتُ الشیء تأْلِیفا إذا وصلْت بعضه ببعض؛ و منه تأْلِیفُ الکتب
الّفه؛ یعنى: پاره‏اى از آن را بر پاره‏اى دیگر گرد آورد و تأّلف؛ یعنى: نظام یافت، و الّفت الشى‏ء وقتى گفنه مى‏شود که پاره‏اى از چیزى را به پاره‏اى دیگر متصل کنى و تألیف کتب از آن جمله‏است.
چنان که آمد، شیخ مفید در «المسائل السرویة» تألیف را در زمینه‏ىِ مصحف على علیه‏السلام به معناى ترتیب به کار برده‏است.
در روایات نیز براى بیان ترتیب آیات و سوره‏ها در مصحف لفظ «تألیف» به کار رفته‏است. براى نمونه شقیق آورده‏است:
قال عبد الله قد علمت النظائر التی کان النبی صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یقرؤهن اثنین اثنین فی کل رکعة... فسألناه فقال عشرون سورة من أول المفصل على تألیف بن مسعود(20)
عبد الله بن مسعود گفت: من نظائرى را که پیامبر دو سوره دو سوره در هر رکعت قرائت مى‏کرد، دانسته‏ام.... از عبد الله پرسیدیم: آنها کدام سوره‏هایند؟ گفت: بیست سوره از آغاز مفصّل بر طبق تألیف ابن‏مسعود.
در روایتى از امام باقر علیه‏السلام آورده‏اند که فرمود:
إنما نزلت أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ یعنی رسول الله ص وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ یعنی علیا أمیر المؤمنین ع إماما و رحمة و من قبله کتاب موسى أولئک یؤمنون به فقدموا و أخروا فی التألیف (21)
مراد از « افمن کان على بینة من ربّه » رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مقصود از «یتلوه شاهد منه» على امیر مؤمنین علیه‏السلام است و آیه این گونه نازل شده‏است: إماما و رحمة و من قبله کتاب موسى أولئک یؤمنون به ؛ اما آن را در تألیف مقدّم و مؤخّر ساختند.
مجلسى در بحار الأنوار بابى را با عنوان «باب تألیف القرآن و أنه على غیر ما أنزل الله عز و جل» به آیاتى اختصاص داده که به اعتقاد او از سوى نویسندگان مصحف عثمانى برخلاف ترتیب نزول مرتب شده و یکى از موارد آن را آیاتى از سوره‏ى عنکبوت مى‏شمارد که در آنها میان سخن حضرت ابراهیم علیه‏السلام خطاب به قومش و پاسخ قومش به او هشت آیه فاصله انداخته‏است؛ به همین رو وى بر این باور است که کاتبان مصحف، آیه‏ى 24 سوره‏ى عنکبوت را هشت آیه عقب برده‏اند. او پس از ذکر این آیه مى‏نویسد:
... فهذه الآیة مع قصة إبراهیم صلى الله علیه متصلة بها فقد أخرت و هذا دلیل على أن التألیف على غیر ما أنزل الله جل و عز فی کل وقت للأمور التی کانت تحدث فینزل الله فیها القرآن و قد قدموا و أخروا لقلة معرفتهم بالتألیف و قلة علمهم بالتنزیل على ما أنزله الله و إنما ألفوه بآرائهم و ربما کتبوا الحرف و الآیة فی غیر موضعها الذی یجب قلة معرفة به و لو أخذوه من معدنه الذی أنزل فیه و من أهله الذی نزل علیهم لما اختلف التألیف...(22)
این آیه با داستان ابراهیمِ متصل به آن عقب برده شده و دلیلى است بر این که تألیف بر طبق آنچه خداى عز و جل نازل کرده، نیست که در هر وقت به سبب امورى که پدید مى‏آمد، خدا درباره‏ى آن، [آیاتى از] قرآن را نازل مى‏کرد. آنان به جهت شناخت اندکشان به تألیف و دانش کمشان به تنزیل بر خلاف آنچه خدا آن را نازل کرده‏است، عقب و جلو بردند. تنها با آراى خود آن را تألیف کردند. بسا حرف و آیه‏اى را به علت اندکى شناختشان در غیر آن جایى نوشتند که لازم بود. اگر از معدنش که در میان آن نازل شده و از اهلش که بر آنان نزول یافته‏است، مى‏آموختند، تألیف مختل نمى‏شد.
صرف نظر از صحت و سقم این باور، همان طور که ملاحظه مى‏شود، در سخن مجلسى تألیف به معناى ترتیب به کار رفته‏است.
بنابر آنچه آمد، مراد از عبارت «فألفه کما انزل الله» در روایت ابورافع مرتب‏سازى قرآن موافق نزول است؛ نه تفسیر یا قرائت آن موافق نزول.
ثانیاً دانستن ترتیب نزول قرآن به مراتب دشوارتر از تفسیر قرآن است؛ چون قرآن به لسان عربى مبین نازل شده و براى مخاطبان عصرش چندان حاجتى به تفسیر نبوده و براى غیر مخاطبان نیز قابل تحصیل است؛ اما بر ترتیب نزول جز کسى که شاهد نزول همه‏ىِ قرآن بوده، نمى‏تواند آگاه باشد.

4. 2. روایت اول جابر

عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ: مَا ادَّعَى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ کَمَا أُنْزِلَ إِلأ کَذَّابٌ وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ کَمَا نَزَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلأ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ الاْءَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ ع
آقاى ایازى با استناد به این عبارت جابر که آورده‏است «هیچ کسى جز على و امامان پس از او قرآن را موافق نزول گرد نیاورده و حفظ نکردند»، (23) چنین خرده مى‏گیرد که البته على علیه‏السلام گردآورنده‏ىِ قرآن بوده، ولى امامان پس از او چنین نبوده‏اند؛ بلکه نگهدارنده‏ىِ آن بوده‏اند و معاندان را از تحریف معنوى قرآن باز داشتند؛ بنابراین روایت مورد بحث دلالت بر جمع قرآن به معناى گردآورى ندارد تا بدان بر موافق نزول بودن مصحف على استدلال شود؛ بلکه بر تفسیر قرآن دلالت دارد.
در پاسخ باید بگوییم:
اولاً باید از نقل به معنا در روایات غفلت نکرد. براى این منظور باید کلیه‏ىِ تعابیرى را که در زمینه‏ىِ موضوع مورد بحث از راوى ـ در اینجا از جابر ـ رسیده، گرد آورد و آنگاه به مطالعه‏ىِ مراد روایت پرداخت.
تعابیر دیگرى که در این زمینه از جابر رسیده، به شرح ذیل است:
عن جابر عن أبی جعفرع أنه قال ما یستطیع أحد أن یدعی أنه جمع القرآن کله ظاهره و باطنه غیر الأوصیاء.(24)
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ الْقُرْآنِ کُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَیْرُ الاْءَوْصِیَاءِ (25)
چنان که ملاحظه مى‏شود، اولاً در برخى از روایات دیگر به جاى عبارت«مَا ادَّعَى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ»، تعبیر « مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ الْقُرْآنِ کُلِّهِ » آمده است؛ بر این تعبیر، دیگر اشکال نویسنده وارد نخواهد بود؛ چون درست است که ائمه‏ىِ پس از على علیه‏السلام قرآن را جمع نکردند؛ ولى بى‏تردید جمیع قرآن نزد آنان وجود داشته و دارد.
ثانیاً ذیل روایت روشن کرده است که مراد از جمع کل قرآن « ظاهر و باطن قرآن» است؛ نه ظاهر تنها؛ تا گفته شود مراد از جمع و حفظ در روایت جمع و حفظ از تحریف است؛ چون آنچه نزد ائمه افزون بر قرآن موجود هست، باطن و به عبارت دیگر تأویل و تفسیر قرآن است؛ نه تنزیل قرآن.
بنابر این عبارت « کَمَا نَزَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى» در روایت جابر مجمل است؛ نه بر موافق نزول بودن مصحف على علیه‏السلام ظهور یا صراحت دارد و نه بر غیر محرّف بودن آن.
آقاى ایازى دلالت پاره‏اى از روایات را بر این‏که مصحف على علیه‏السلام به ترتیب نزول بوده، چنین توجیه کرده است که چون مصحف او علاوه بر قرآن مشتمل بر تفسیر آن نیز بوده است، باید گفت ترتیب تفسیر او موافق نزول است؛ نه ترتیب مصحف او(26).
اما این توجیه هیچ مشکلى را حل نمى‏کند؛ چون اساساً مصاحف عصر صحابه همان‏گونه بودند؛ یعنى علاوه بر قرآن، تفسیر آن را هم در برداشتند و تجرید مصاحف از تفسیر از زمان عمر شروع شد؛ ولى تا زمان حجّاج نیز مصاحفى یافت مى‏شد که علاوه بر قرآن، تفسیر و اختلاف قرائات را نیز در بر داشتند.(27)
به علاوه، پذیرش این که ترتیب نزول قران، مورد عنایت على7 و به واقع پیامبر9 بوده است، خود توقیفیت ترتیب نزول در مصحف آن حضرت را نیز در پى دارد؛ چون اگر ترتیب نزول در تفسیر آن حضرت مورد توجه بوده‏است، دلیلى وجود ندارد که در مصحف او مورد توجه نباشد.

4. 3. روایت دوم جابر

جابر عن ابى جعفر: اذا قام قائم آل محمد ضرب فساطیط لمن یُعلّم الناس القرآن على ما انزل الله فأصعب مایکون على من حَفِظه الیوم لانّه یُخالف فیه التألیف.(28)
قرآن‏پژوه محترم این روایت را از جهاتى چند مخدوش شمرده، مى‏نویسد:
اولاً روایت مورد بحث مرسل است. آن براى اولین بار تنها در کتاب «الارشاد» شیخ مفید آمده و او نیز طریق خود را به آن یاد نکرده است.
ثانیاً مخالفت با تألیف لزوماً به معناى مخالفت با ترتیب نیست و مى‏تواند به معناى مخالفت با قرائت باشد؛ یعنى بخش اخیر روایت را مى‏توان این گونه معنا کرد که چون مردم با قرائات موجود مألوف و مأنوس شده‏اند، پذیرش قرائت مخالف آن را که در زمان آن امام عرضه مى‏شود، برنمى‏تابند؛ بنابراین چون این روایت احتمال این معنا را نیز دارد، مجمل و غیر قابل استناد تلقى مى‏شود و نمى‏توان با آن بر موافق نزول بودن قرآن آن حضرت یا امیر مؤمنان استدلال کرد.(29)
حتى محتمل است مراد از «یخالف فیه التألیف» اختلاف در تفسیر باشد، نه ترتیب و حتى قرائت؛ چون در روایت عبارت «لمن یُعلّم الناس القرآن» آمده است؛ نه «لمن یُقرءُ القرآن» یا «لمن یحفظ القرآن»؛ بنابراین روایت به این معناست که آنان چون قرآن را به گونه‏اى مخالف تفسیر امام زمان فهمیده‏اند، تفسیر آن امام خلاف تألیف و مألوف ذهنى آنان است؛ لذا برایشان دشوار است.
تألیف در روایت ذیل هم به همین معناست:
فرغ من جمع القرآن و تألیفه(30)
دیگر شواهد این معنا روایاتى نظیر روایات ذیل است:
ـ حبة العرنى: قال امیرالمؤمنین کأنّى انظر الى شیعتنا بمسجد الکوفة و قد ضربوا الفساطیط یعلمون الناس من القرات کما انزل.(31)
ـ سالم بن أبی سلمة: قال ابو عبد الله: اقرأ کما یقرأ الناس (32)
ـ سُفْیَان بْنِ السِّمْطِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ تَنْزِیلِ الْقُرْآنِ قَالَ اقْرَءُوا کَمَا عُلِّمْتُمْ(33)
ثالثاً در روایت مورد بحث سخن درباره‏ىِ مصحف امام زمان یا امیرمؤمنان نیست تا تصور مخالفت با مصحف ایشان برود.
در پاسخ باید گفت:
اولاً مرسل بودن روایت به معناى مجعول بودن آن نیست و تا قرینه بر جعلى بودنش نباشد، قابل استناد تلقى مى‏شود؛ به خصوص آن که مؤیداتى هم دارد.
ثانیاً تألیف صراحت در ترتیب دارد و ملاحظه‏ى منقولات لغویون و موارد استعمال آن در میان احادیث و محدثان به روشنى گواه آن است.
روایات «اقرء کما یقرء الناس» و «اقرؤوا کما عُلِّمتم» ناظر به نحوه‏ىِ قرائت قرآن است و ربطى به روایات مورد بحث ندارد و «تألیفه» در عبارت «فرغ من جمع القرآن و تألیفه» بى‏تردید نمى‏تواند به معناى تفسیر باشد؛ چون نه معناى لغوى آن چنین است و نه موارد استعمال آن در میان روایات و محدثان، مفید این معناست.
جمع و تألیف در روایات جمع قرآن مترادف یا مقارب یکدیگرند. جمع در لغت به معناى گردآورى اشیاى پراکنده‏است. در لسان العرب آمده‏است: جَمَعَ الشیءَ عن تَفْرِقة؛ یعنى: آن چیز را از پراکندگى درآورد و گرد آورد.
مجموع آن است که از اینجا و آنجا گردآورى شده‏است.
و جمَعْتُ الشیء وقتى گفته مى‏شود که آن چیز را از اینجا و آنجا آورده باشى. (34)
بنابراین معناى عبارت «فرغ من جمع القرآن و تألیفه» این است که على علیه‏السلام از گردآورى قرآن نوشته‏ها و مرتب‏سازى آنها بیاسود....
ثالثاً روایات متحد الموضوع را باید در کنار هم ملاحظه و تفسیر کرد. این روایات در کنار روایاتى که دلالت دارند بر این که امام زمان با کتابى جدید مى‏آید یا آن حضرت مصحف على علیه‏السلام را به جاى مصحف موجود رواج مى‏دهد، به روشنى حکایت دارد از این‏که مراد از قرآنِ مذکور در روایاتِ موردِ بحث، همان قرآنِ امام زمان علیه‏السلام و قرآن ِآن حضرت، همان مصحف على علیه‏السلام است.
سلیم بن قیس مى‏آورد:
... طلحه به على علیه‏السلام عرض کرد: درباره‏ى این قرآن و تأویل و علم حلال و حرامش که در دست توست، خبر ده که پس از خود آن را به چه کسى مى‏دهى؟ و چه کسى صاحب آن خواهد بود؟ فرمود: به آن که رسول خدا مرا فرمود که به او بدهم؛ به وصى خود و سزاوارترین مردم پس از خود، پسرم حسن سپس او به پسر دیگرم حسین مى‏دهد؛ پس از او یکى پس از دیگرى میان فرزندان حسین مى‏گردد تا این که آخرین آنان بر رسول خدا در حوض در آید. آنان همراه قرآن‏اند و از آن جدا نشوند و قرآن نیز با آنان خواهد بود و از آنان جدا نشود.(35)
همین طور سالم بن ابى سلمه از امام صادق علیه‏السلام آورده‏است:
إذا قام القائم علیه‏السلام ... أخرج المصحف الذی کتبه علی علیه‏السلام (36)؛ هرگاه قائم علیه‏السلام قیام کند...، مصحفى را که على علیه‏السلام نوشت، بیرون مى‏آورد.
هم چنین ابوبصیر از امام صادق علیه‏السلام از پدرش علیه‏السلام آورده‏است که فرمود:
...والله لکأنی أنظر إلیه بین الرکن والمقام یبایع الناس على کتاب جدید....(37)؛ به خدا گویا مى‏نگرم که میان رکن و مقام با مردم بر کتابى جدید بیعت مى‏کند.
کورانى در شرح این حدیث مى‏نویسد:
مقصود از کتاب جدید همین قرآن است که مهجور مانده و امام مهدى علیه‏السلام آن را از نو به میان مى‏آورد؛ چنان که آورده‏اند که امام صادق علیه‏السلام فرمود: «هرگاه قائم قیام کند، مردم را به اسلام نوى مى‏خواند، به امرى راه‏نمایى مى‏کند که از میان رفته و عموم مردم از آن فاصله گرفته‏اند و قائم از آن رو مهدى نامیده شده که مردم را به امرى از میان رفته، راه‏نمایى مى‏کند»(38)، و سبب آن که اسلام براى حکام و بسیارى از مردم دشوار و سخت است، این است که آنان به دورى از آن عادت کرده‏اند؛ از این رو برگشت به آن را دشوار مى‏شمارند و بیعت با مهدى علیه‏السلام بر عمل بر آن است و مقصود از کتاب جدید قرآنى با ترتیب جدیدى از سوره‏ها و آیات است....(39)
رابعاً احتمال معناى تفسیر در واژه‏ىِ تألیف بسیار بعید و غیر قابل اعتناست و عبارت «لمن یعلّم الناس القرآن» هرگز انصراف در معناى تفسیر ندارد. تعلیم قرآن به معناى تعلیم الفاظ قرآن نیز هست و با عنایت به قراینى مثل «على ما انزل» و «یخالف فیه التألیف» در معناى قرائت قرآن بر مردم به ترتیب نزول انصراف دارد.

4. 4. روایت ابن سیرین

نویسنده‏ى محترم بر روایت ابن سیرین اشکالات چندى گرفته‏است که اینک اشکالات و پاسخ‏هاى آن مى‏آید:
1. اشکال کرده است که ابن سیرین خود مصحف على علیه‏السلام را ندیده است. حتى آنان که در مدینه در صدد یافتن آن بودند، آن را نیافتند؛ به علاوه سخن ابن سیرین مستند به معصوم نیست؛ بنابر این سخن او نمى‏تواند، حجیت داشته باشد.
2. گفته‏است: عبارت «على تنزیله» صراحت در ترتیب نزول ندارد؛ چون احتمال دارد به معناى تفسیر و بیان شأن نزول باشد.
وى در معناى «على تنزیله» در روایت ابن سیرین چهار احتمال داده‏است: الف، طبق ترتیب نزولش؛ ب، طبق قرائت صحیحش؛ ج، طبق شأن نزولش (با ذکر اسباب نزولش)؛ د، طبق تفسیرش، و در نهایت احتمال اول را مردود و احتمال دوم و سوم را با احتمال چهارم به دلیل از سنخ تفسیر بودن قابل جمع شمرده و احتمال چهارم را راجح دانسته است؛ به این دلایل:
الف. ترتیب نزول امتیازى براى مصحف على علیه‏السلام تلقى نمى‏شود؛ ب. ترتیب نزول چیزى نیست ک از عهده‏ىِ جن و انس برنیاید(40).
ج. در موارد متعددى تنزیل به معناى تفسیر آمده است؛ نظیر:
ـ على علیه‏السلام : لتنتهن یا معشر قریش او لیبعث الله علیکم رجلاً یضربکم على تأویل القرآن کما ضربتکم على تنزیله(41)
ـ رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : ان منکم رجلاً یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله(42)
ـ ابوجعفر علیه‏السلام : ظاهره تنزیله و باطنه تأویله(43).
به همین رو در مواردى تنزیل با تأویل همراه آمده‏است؛ نظیر:
فلما جمعه کله و کتبه بیده على تنزیله و تأویله.
و به طور واضح‏تر در جاى دیگر آمده‏است:
ما نزلت آیة على رسول الله الا اقرأنیها و املاها علىّ فکتبتها بخطى و علمنى تأویلها و تفسیرها.
در آیه‏ىِ ذیل نیز «ما نزّل» به معناى تفسیر آمده‏است:
و انزلنا الیک الذکر لتبیِّن للناس ما نُزِّل الیهم (44).
«کما انزل الله» و «کما انزل» در روایات نیز به همین معناست.
شاهد دیگر روایت سفیان بن سمط است که گوید: از امام صادق از تنزیل قرآن پرسیدم. حضرت فرمود: اقرؤوا کما عُلِّمتم (45)
د. مدافعان از مصحف امام على علیه‏السلام تنزیل را به تفسیر معنا کرده‏اند(46).
3. «الاول فالاول» نیز در ترتیب نزول صراحت ندارد.
4. این روایت در تأیید خلافت ابوبکر است و بوى جعل مى‏دهد.(47) على علیه‏السلام به اجماع شیعه از خلافت ابوبکر ناراضى بود؛ لذا نمى‏توانست سوگند بخورد که من به خدا از امارت تو کراهت ندارم(48)؛ به علاوه اگر ابوبکر کار على علیه‏السلام را در جمع قرآن تأیید کرده‏است،(49) چرا مصحف آن حضرت را نپذیرفت و خود رأساً به گردآورى مصحف پرداخت.(50)
5. روایت ابن سیرین پریشان است: در جایى آمده‏است: « و کتب فى مصحفه الناسخ و المنسوخ»(51) و در جاى دیگر آمده است: «کتب المنسوخ و الناسخ فى اثره».
6. لازمه‏ىِ چینش آیات منسوخ درپى آیات ناسخ به هم ریختن آیات بخشى از سوره‏هاست؛ چون باید آیات ناسخ را در میان سوره‏اى نهاد که آیات منسوخ در آن قرار دارد(52).
معقول‏ترین توجیه آن است که گفته شود، على علیه‏السلام در مصحف خود آیات ناسخ و منسوخ را مشخص کرده بود؛ چون این موجب به هم ریختگى سوره‏ها نمى‏شود؛ به علاوه مؤیداتى نیز دارد: در روایت سلیم چنین آمده است: «و کتب الناسخ منه و المنسوخ (53) و حتى در پى آن آمده است که در آن محکم و متشابه قرآن نوشته شده بود. این نشان مى‏دهد که در مصحف على علیه‏السلام ترتیب آیات به هم نخورده و همان مصحف عثمانى است. تنها تفاوت آن دو در این است که در مصحف على علیه‏السلام تفسیر قرآن آمده بوده‏است.(54)
در پاسخ باید گفت:
1. بى‏تردید ابن سیرین و عکرمه از پیش خود خبر خویش را جعل نکرده‏اند؛ چون آنان از جعل آن سودى نمى‏بردند و قرینه‏اى نیز بر جعلى بودن خبرشان نیست؛ بنابر این باید آنان سخن خود را از کسى نقل کرده‏باشند؛ اما این که چرا نام او را یاد نکرده‏اند، درخور بررسى است.
شاید علت آن شهرت خبر باشد؛ چون شهرت جاى سند را مى‏گیرد و لذا ذکر آن لازم دیده نشده‏است.
هم چنین احتمال دارد، به جهت ناصبى بودن و کینه‏ى خود نسبت به على علیه‏السلام از ذکر نام آن حضرت دریغ ورزیده باشند.
نیز محتمل است، منشأ خبر، على علیه‏السلام بوده باشد و عکرمه و ابن‏سیرین از روى ترس، نام آن حضرت را در نقل حدیث از او یاد نمى‏کردند؛ چون نقل حدیث از آن امام در زمان بنى‏امیه جرم به شمار مى‏آمده‏است(55).
اساساً توقع اسناد از صحابه و تابعان بى‏جا به نظر مى‏رسد؛ چون رسم اسناد در میان آنان رواج نداشته‏است و آن از اوایل قرن دوم ترویج شد.
آورده‏اند:
اول من اسند ابن‏شهاب(56)؛ نخستین کسى که براى حدیث خود سند آورد، محمد بن شهاب زهرى( ت127ق) بود.
بنابراین درست است که سخن ابن سیرین نه مستند به معصوم علیه‏السلام است و نه خود مصحف على علیه‏السلام را دیده است؛ اما توّهم صرف هم نیست. گواه آن این که خبرِ مرّتب بودن مصحف على علیه‏السلام موافق نزول از طرق دیگر نیز نقل شده‏است.
2. هر روایت باید در سیاق و بافت خودش معنایابى شود؛ چون بسیارى از واژگان در سیاقات مختلف معانى متفاوتى به خود مى‏گیرد و عدم توجه به این مهم، سوء فهم‏هاى بسیارى را در پى خواهد داشت. از جمله‏ىِ روایات هم‏سیاق آنهایى است که در زمینه‏ىِ یک موضوع از یک راوى رسیده است؛ بنابراین راه فهم درست مراد ابن سیرین آن است که تمام آنچه از او در زمینه‏ىِ مصحف على علیه‏السلام رسیده، در کنار هم و با هم بررسى شود.
چنان که از مجموع آنچه از ابن سیرین در زمینه‏ىِ مصحف على نقل شده‏است، ملاحظه مى‏شود، ابن سیرین علاوه بر عبارت «على تنزیله» عبارات «الّفوه کما انزل»، «الأول فالأول» و «کتب المنسوخ و کتب الناسخ فى أثره» را نیز ذکر کرده است و هریک از این‏ها خود قرینه‏اى بر این معناست که ترتیب مصحف على علیه‏السلام موافق نزول بوده‏است.
3. عبارت «الأول فالأول» چنان که در روایات ذیل نیز ملاحظه مى‏شود، به معناى «به ترتیب» یا «یکى پس از دیگرى» است؛ بنابراین عبارت مذکور، قرینه‏اى است بر این که در روایت ابن‏سیرین سخن از موافق نزول بودن مصحف على علیه‏السلام رفته‏است. عثمان بن عطا از پدرش عطا خراسانى آورده‏است که گفت:
هذا کتاب ما ذکر لنا من تفسیر القرآن و تنزیل سورة الأول فالأول مما نزلت بمکة، و ما أنزل بعد ذلک بالمدینة و ذکر کلامه إلى قوله ثم کان أول ما أنزل بالمدینة سورة البقرة...(57)
این کتابى است که براى ما تفسیر قرآن و تنزیل سوره‏هاى قرآن را به ترتیب یاد کرده‏است: آنهایى که در مکه و پس از آن آنهایى که در مدینه نازل شده‏است ـ و سخن خود را ادامه داده‏است تا اینجا که: ـ سپس اولین چیزى که در مدینه نازل شد، سوره‏ى بقره بود.
در زمینه‏ى وصیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به على علیه‏السلام آورده‏اند:
حین دفع النبی ص الوصیة إلى علی ع قال له اتخذ لها جوابا غدا بین یدی الله فإنی محاجک یوم القیامة بکتاب الله عما فیه من الحدود و الأحکام فما أنت قائل قال أرجو بکرامة الله لک أن یعیننی و یثبتنی حتى ألقاک غیر مقصر و لا مفرط ثم الأول فالأول من ولدی غیر مقصرین و لا مفرطین(58).
زمانى که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به على علیه‏السلام وصیت کرد، به او فرمود: براى آن پاسخى را براى فردا در حضور خدا فراهم کن که من در روز رستاخیز به وسیله‏ى حدود و احکام کتاب خدا با تو محاجه مى‏کنم. [ببینم] چه خواهى گفت. عرض کرد: امیدوار به رحمت خدایم که مرا یارى کند و پایدار دارد تا این که تو را در حالى ببینم که خود و سپس فرزندانم یکى پس از دیگرى هیچ سستى و کوتاهى نکرده باشیم.
زبیر بن بکّار گوید:
ولد للنبی صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم القاسم و هو أکبر ولده ثم زینب ثم عبدالله وکان یقال له الطیب و یقال له الطاهر ولد بعد النبوة و مات صغیرا ثم أم کلثوم ثم فاطمة ثم رقیة هکذا الأول فالأول (59)
براى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، قاسم که بزرگ‏ترین فرزندان او بود، سپس زینب زاده شد؛ پس از او عبد الله که به او طیب و طاهر مى‏گفتند، بعد از نبوت متولد شد و در کودکى مرد؛ پس از او ام کلثوم، سپس فاطمه، زان پس رقیه یکى پس از دیگرى به دنیا آمدند.
به فرض آن که «الاول فالاول» بر ترتیب نزول دلالت نداشته باشد، بر چه دلالت دارد؟ صِرف انکار که حقیقى را ثابت نمى‏کند.
4. کلمه‏ىِ«تنزیل» در سخن ابن سیرین به دلایلى چند به ترتیب نزول دلالت دارد:
اولاً عبارت «الاول فالاول» مندرج در روایت، طبق شواهدى که یاد شد، قرینه‏اى بر این معناست که تنزیل در آن به معناى ترتیب نزول است.
ثانیاً چنان که پیش از این آمد، تألیف در لغت و نیز لسان محدثان وقتى که درباره‏ىِ کتاب به کار رود، به معناى گردآورى و به هم پیوستن است؛ از این رو عبارت «ألَّفوه کما أُنزل؟» قرینه‏اى دیگرى بر این معناست که مراد از تنزیل در روایت ابن‏سیرین مرتب کردن قرآن موافق ترتیب نزول آن است.
ثالثاً تلقى اجماع علما از سخن ابن‏سیرین ترتیب نزول بوده‏است:
برخى از شواهد آن به شرح ذیل است:
ابن‏حجر گوید:
قد ورد عن علی أنه جمع القرآن على ترتیب النزول عقیب موت النبی صلى‏الله‏علیه‏و‏آله أخرجه ابن أبی داود ، وقال محمد بن سیرین : لو أصبت ذلک الکتاب کان فیه العلم. (60)
از على علیه‏السلام خبر رسیده‏است که او در پى وفات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قرآن را طبق ترتیب نزول گرد آورد. این خبر را ابن‏ابى‏داود آورده و محمد بن سیرین گفته‏است: اگر به آن کتاب دست مى‏یافتم، در آن دانش [فراوانى] بود.
و ابن‏جُزَى کلبى گوید:
کان القرآن على عهد رسول الله متفرقا فی الصحف وفی صدور الرجال ، فلما توفی رسول الله قعد علی بن أبی طالب رضی الله عنه فی بیته فجمعه على ترتیب نزوله . ولو وجد مصحفه لکان فیه علم کبیر ، ولکنه لم یوجد.(61)
قرآن در زمان رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در میان صحیفه‏ها و سینه‏هاى اشخاص پراکنده بود. وقتى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وفات کرد، على بن ابى‏طالب علیه‏السلام در خانه‏اش نشست و قرآن را طبق ترتیب نزولش گرد آورد. اگر مصحف او یافت مى‏شد، در آن دانش فراوانى بود؛ اما هنوز یافت نشده‏است. چنان که ملاحظه مى‏شود، سخن ابن‏جزى نقل به معناى همان سخن ابن‏سیرین است.
5. تنزیل چیزى جز همان الفاظ قرآن نیست و اگر در پاره‏اى از موارد نظیر روایت ذیل ملاحظه مى‏شود، ناظر به مدلول آیات است، بدان جهت است که لفظ از معنا قابل تفکیک نیست و به نحو التزامى بر معنا نیز دلالت دارد.
امام صادق علیه‏السلام خطاب به یکى از شاگردانش به نام مفضل در زمینه‏ى آیه‏ى«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاْءَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ» فرمود:
و الله یا مفضل إن تنزیل هذه الآیة فی بنی إسرائیل و تأویلها فینا(62)
به خدا اى مفضل تنزیل این آیه درباره‏ى بنى‏اسرائیل است؛ ولى تأویلش درباره‏ى ماست.
روشن است که در اینجا مراد از تنزیل، الفاظِ مجرد از معنا نیست؛ بلکه مراد الفاظ معنادار است؛ براین اساس، مراد حدیث نبوى خطاب به على علیه‏السلام این است که من براى پذیرش معناى ظاهر قرآن و موارد مندرج در الفاظ آن با شما جنگیدم و على براى پذیرش معناى باطن قرآن و مصادیق دیگر منطبق بر معناى ظاهرى قرآن با شما خواهد جنگید.
در تاریخ جنگ على علیه‏السلام با معاویه و خوارج نیز ملاحظه مى‏شود که آنان آیات شرک و کفر را بر على علیه‏السلام تطبیق مى‏کردند و على علیه‏السلام تأویل صحیح قرآن را به آنان مى‏آموخت.
چنان که آورده‏اند: معاویه خود و عثمان را مشمول آیه‏ىِ شریفه‏ىِ« مَن قُتل مظلوما فقد جعلنا لِوَلِیِّه سلطانا فلایُسرِفْ فى القتل اِنَّه کان منصورا(63)» مى‏خواند و مى‏گفت: یاران على علیه‏السلام ستمکارانه عثمان را کشتند و من ولىّ دم عثمانم(64) یا خوارج على علیه‏السلام را مصداق آیه‏ىِ کریمه‏ىِ« و لقد اُوحِىَ الیک و الى الله مِن قبلک لئن اشرکتَ لیحبطنَّ عملُک و لتکونن من الخاسرین(65)» مى‏دانستند و او را به سبب آنکه تن به حکمیت داده‏بود، مشرک مى‏خواندند و مى‏گفتند: «لا حکم الا لله» و بر این اساس نباید حکمیت را پذیرفت(66).
به همین روى رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با عنایت به افق روشنى که از آینده داشت و به وضوح پیش‏بینى مى‏کرد که بعد از او کسانى قرآن را بر مصادیق باطل حمل مى‏کنند، به على علیه‏السلام فرمود:
امتم پس از من به فتنه مى‏افتند و قرآن را از روى رأى [خود] تأویل مى‏کنند و به رأى [خود] عمل مى‏نمایند و باده را به نام نبیذ و حرام را به عنوان هدیه و ربا را به اسم داد و ستد روا مى‏شمارند... این هنگام [با آنان[ به سبب تأویل قرآن [بر باطل [کارزار کن؛ چنان که من به سبب [نپذیرفتن[ تنزیل قرآن [مشرکان و اهل کتاب [کارزار کردم(67).
على علیه‏السلام در امتثال این فرمان، مصداق جدید آیات قرآن را بیان مى‏فرمود؛ نظیر آنجا که خوارج را مصداق آیاتى چون «قل هل ننبئنکم بالاخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسنون صنعا(68)»(69) و «فاصبر ان وعد الله حق و لایستخفنک الذین لایوقنون(70)»(71) شمرده‏اند.
به علاوه تنزیل نه در قرآن و نه در غیر قرآن هرگز به معناى تفسیر به کار نرفته است. براى مثال مى‏توان موارد ذیل را شاهد آورد:
به لحاظ لغوى ابن منظور مى‏نویسد:
نزُول به معناى حلول و در جایى فرود آمدن است،... و تَنَزَّله و أَنْزَله و نَزَّله ... و أَنزَله غیرُه و استنزله نیز به یک معناست، ...جز این که تنزیل به معناى ترتیب نیز به کار مى‏رود.
تنزیل در آیات قرآن کریم به همان معناى لغوى‏اش به کار رفته‏است؛ مانند:
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّه‏ِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ * إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ (72)
تنزیل در آیات قرآن به معناى اسم مفعولى استعمال شده و آن عبارت از همان الفاظى‏است که از سوى خداى تعالى بر پیامبر اسلام نزول یافته‏است.(73)
در روایات نیز تنزیل به همان معناى قرآنى‏اش به کار رفته‏است؛ امیر المؤمنین على علیه‏السلام خطاب به عبد الله بن کواء ذیل آیه‏ى« وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّه‏ُ إِلأ وَحْیا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولأ فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ» فرمود: کلام الله لیس بنحو واحد؛ منه ما کلم الله به الرسل و منه ما قذفه فی قلوبهم و منه رؤیا یریها الرسل و منه وحی و تنزیل یتلى و یقرأ...(74)
کلام خدا به یک شکل نیست: برخى از آن این گونه‏است که به وسیله‏ى آن با رسولان سخن مى‏گوید و پاره‏اى از آن این گونه‏است که به دل‏هاى آنان مى‏افکند و بعضى از آنها وحى و تنزیلى است که تلاوت و قرائت مى‏شود.
در بخشى دیگر از سخن خود خطاب به او فرمود:
إیاک أن تفسر القرآن برأیک حتى تفقهه عن العلماء فإنه رب تنزیل یشبه بکلام البشر و هو کلام الله و تأویله لا یشبه کلام البشر (75)
پروا کن از این که قرآن را به اندیشه‏ى خود تفسیر کنى تا آن که از عالمان بیاموزى؛ زیرا بسیار است تنزیلى که به کلام بشر شباهت دارد؛ اما تأویلش به کلام بشر شبیه نیست.
ام سلمه از فاطمه علیهاالسلام آورده‏است که در زمینه‏ى رفتار صحابه پس از وفات رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نسبت به على علیه‏السلام گفت:
أصبحت إمامته مقتصة على غیر ما شرع الله فی التنزیل و سنها النبی فی التأویل (76)؛ شب را به صبح آوردم؛ در حالى که امامتش غصب شده بود؛ برخلاف آنچه خدا در کتابش تشریع کرده و پیامبر آن را در تأویل بیان کرده بود.
آورده‏اند که هشام بن حکم درباره‏ى متعه گفته‏است:
أَمْرُ الْمُتْعَةِ فَأَمْرٌ غَمَضَ عَلَى کَثِیرٍ لِعِلَّةِ نَهْیِ مَنْ نَهَى عَنْهُ وَ تَحْرِیمِهِ لَهَا وَ إِنْ کَانَتْ مَوْجُودَةً فِی التَّنْزِیلِ وَ مَأْثُورَةً فِی السُّنَّةِ الْجَامِعَةِ(77)
متعه به علت نهى و تحریم آن که آن را نهى کرد، از چشم افتاده‏است؛ وگرنه آن در تنزیل موجود و در سنّت اجماعى منقول است.
طبرى در تفسیرش در تأویل آیه‏ى«أفلا یتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها إن الذین ارتدوا على أدبارهم من بعد ما تبین لهم الهدى الشیطان سول لهم وأملى لهم(78)» چنین مى‏آورد:
یقول تعالى ذکره أفلا یتدبر هؤلاء المنافقون مواعظ الله التی یعظهم بها فی آی القرآن الذی أنزله على نبیه علیه الصلاة والسلام ویتفکرون فی حججه التی بینها لهم فی تنزیله ....(79) خداى تعالى مى‏فرماید: آیا منافقان در پندهاى خدا که در آیات نازل بر پیامبرش با آنها آنان را پند مى‏دهد، تأمل نمى‏کنند و در تنزیل نمى‏اندیشند؟
به وضوح آشکار است که تنزیل در این نقل نیز به معناى اصل قرآن است؛ نه تفسیر آن.
عبارت «کما انزل » نیز مانند « على تنزیله» ناظر به الفاظ قرآن کریم‏است؛ نه تفسیر آن؛ چنان که این معنا در شواهد ذیل نیز به روشنى آشکاراست:
براى مثال امام صادق علیه‏السلام درباره‏ى حلال بودن متعه‏ى حج و نساء فرمود:
تَحْلِیلُ الْمُتْعَتَیْنِ وَاجِبٌ کَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ سَنَّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص مُتْعَةِ الْحَجِّ وَ مُتْعَةِ النِّسَاءِ (80)
حلال شمردن دو متعه ـ ىِ حجّ و نساء ـ واجب است؛ چنان که خدا آن دو را در کتاب خود نازل کرد و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن را رسم گرداند.
بنابر آنچه آمد، باید عبارات «تنزیل» و «کما انزل» را بر الفاظ قرآن کریم حمل کرد؛ نه بر تفسیر آن، و حتى در مواردى باید آن را بر ترتیب نزول الفاظ قرآن حمل کرد؛ نظیر موارد ذیل:
ـ سعید بن مسیب از على بن ابى طالب علیه‏السلام آورده‏است که فرمود:
سألت النبی عن ثواب القرآن ، فأخبرنی بثواب سورة سورة على نحو ما نزلت من السماء ، فأول ما نزل علیه بمکة فاتحة الکتاب ثم اقرأ باسم ربک ثم ن....(81)
از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره‏ى ثواب [قرائت] قرآن پرسیدم و او به ثواب سوره به سوره طبق آنچه از آسمان نازل شده‏است، به من خبر داد. اولین چیزى که در مکه نازل شد، فاتحة الکتاب بود؛ سپس اقرأ بإسمک ربک؛ سپس ن و القلم....
بى‏تردید در این روایت عبارت «على نحو ما نزلت» نظیر «کما اُنزل» و «على تنزیله» و به معناى ترتیب نزول است. ـ کتاب‏هایى که در آن روایات ترتیب نزول سور آمده، به «تنزیل القرآن» یا «نزول القرآن» نام‏گذارى شده‏است؛ مانند:
الف. نزول القرآن ـ خ، ضحّاک(ت105ق)(82)؛
ب. نزول القرآن عن ابن‏عباس، عکرمه(25ـ105ق)(83)؛
ج. نزول القرآن، حسن بصرى(21ـ11(ق)(84)؛
د. تنزیل القرآن ـ ط، محمد بن‏مسلم زُهْرى(50ـ123ق)(85)؛
ه. تنزیل القرآن، عطاء خراسانى(50ـ135ق)(86)؛
و. کتاب التنزیل و ترتیبه ـ خ، حسن بن‏محمد نیشابورى(ت406ق(87).
6. هرگز «تنزیل» در عبارت «على تنزیله» و نظائر آن به معناى تفسیر نیست؛ چون به فرض این‏که تنزیل به معناى تفسیر باشد، «تأویل» که در روایات در مقابل تنزیل به کار رفته، به چه معنا خواهد بود؟
ملاحظه‏ى روایات و عبارات مربوط به صدر اسلام نشان مى‏دهد که تفسیر و تأویل در آن عصر به یک معنا به کار مى‏رفته‏است:
اولاً لغولیون تأویل را به تفسیر معنا کرده‏اند و این قرینه‏اى بر ترادف آن دو است. در لسان العرب آمده است:
أَوَّلَ الکلامَ و تَأَوَّله؛ یعنى سخن را تدبیر و اندازه‏گیرى کرد و أَوَّله و تَأَوَّله؛ یعنى آن را تفسیر کرد....
از ابو العباس احمد بن یحیى درباره‏ى تأویل پرسش شد، پاسخ داد: تأویل و معنا و تفسیر به یک معناست.
لیث گفته است: تأَوُّل و تأْویل به معناى تفسیر کلامى است که معانى گوناگونى دارد و باید آن را با چیزى غیر از لفظش شرح داد....
نیز جوهرى گفته است: تأْویل تفسیر و پرده برداشتن از چیزى است که به آن بازگشت دارد....
ثانیاً در روایات ذیل تفسیر و تأویل به جاى یکدیگر به کار رفته‏است. این نیز قرینه‏اى دیگر بر مترادف بودن آن دو است.
عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدَانِیِّ أَنَّ رَجُلأ أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ إِلَى أَنْ قَالَ ع فَإِیَّاکَ أَنْ تُفَسِّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِکَ حَتَّى تَفْقَهَهُ عَنِ الْعُلَمَاءِ فَإِنَّهُ رُبَّ تَنْزِیلٍ یُشْبِهُ کَلأمَ الْبَشَرِ وَ هُوَ کَلأمُ اللَّهِ وَ تَأْوِیلُهُ لأ یُشْبِهُ کَلأمَ الْبَشَرِ (88) عن أبی الصلت الهروی قال لما جمع المأمون لعلی بن موسى الرضا ع أهل المقالات من أهل الإسلام و الدیانات... فقام إلیه علی بن محمد بن الجهم فقال له یا ابن رسول الله أ تقول بعصمة الأنبیاء قال بلى قال فما تعمل فی قول الله عز و جل وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى و قوله عز و جل وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ و قوله فی یوسف وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها و قوله عز و جل فی داود وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ و قوله فی نبیه محمد ص وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّه‏ُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّه‏ُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فقال مولانا الرضا ع ویحک یا علی اتق الله و لا تنسب إلى أنبیاء الله الفواحش و لا تتأول کتاب الله برأیک فإن الله عز و جل یقول وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلأ اللّه‏ُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ (89)
چنان که ملاحظه مى‏شود، در روایت نخست، عبارت «ایاک ان تفسر القرآن برأیک» و در روایت اخیر «لاتتأول کتاب الله برأیک» آمده و در عین حال هر دو عبارت به یک معنا به کار رفته‏است.
7. قیاس عبارت «على تنزیله و تأویله» در جمله‏ىِ «فلما جمعه کله و کتبه بیده على تنزیله و تأویله» با «علمنى تأویلها و تفسیرها» در جمله‏ى ِ«فکتبتها بخطى و علمنى تأویلها و تفسیرها» مع الفارق است؛ چون بى‏تردید مراد از «فکتبتها بخطى» همان تنزیل است و تأویل و تفسیر در روایت اخیر مترادف به کار رفته‏است.
8. بى‏شک آنچه بر مردم نازل شده است ـ یعنى «ما نزّل الیهم» ـ همین آیات قرآن است؛ چون بر مردم چیزى جز آن نازل نشده است؛ بنابراین مراد از «لتبین للناس ما نزّل الیهم» القاى اصل آن به مردم است؛ نه تفسیر آن به آنان؛ چون قرآن به لسان عربى مبین است و مقاصد آن روشن بوده، حاجتى به بیان ندارد.
در آیه‏ىِ مورد بحث سخن از اصل قرآن است؛ نه تفسیر قرآن؛ چون مراد از «ما» در «ما نزّل الیهم» بى‏تردید همان «ما انزلنا الیک» است؛ یعنى پیامبر در این آیه، مأمور شده‏است، همان چیزى را که بر او نازل شده، به مردم ابلاغ کند.
شاهد این معنا آیات دیگرى است که در این زمینه وجود دارد: نظیر: نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربى مبین(90). در این آیه روشن است که آنچه پیامبر به لسان عربى مبین با آن انذار مى‏کند، چیزى جز همان آیات نازل شده، نیست و این بدان معنا نیست که قرآن خود گنگ است و مستقلاً نمى‏تواند انذار کند؛ چنان‏که در جاى دیگر از قرآن آمده‏است: و هذا کتاب مصدّق لسانا عربیا لینذر الذین ظلموا(91).
9. چنانچه «اُنْزِلَ» در «جَمَعَ کما اُنزِل »یا «اَلََّف کما اُنزِل » به معناى«فُسِّرَ» باشد، چه معناى محصلى دارد؟ قرآن را طبق تنزیلش تفسیر کرد، به چه معناست؟
10. در روایت ابن سمیط، راوى از نحوه‏ىِ قرائت قرآن که به کدامیک از قرائات بخواند، پرسیده است. پرسش او این است که تنزیل - یعنى آیات نازله - را چگونه قرائت کند و امام پاسخ دادند: همان طور که از نسل‏هاى گذشته و پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آموختید، بخوانید؛ نه آن که از پیش خود اجتهاد کنید و قرائت مختار خود را بخوانید. شواهد این معنا روایاتى‏است که در پى مى‏آید:
از عبدالله بن مسعود آورده‏اند که گفت:
سمعت رجلا یقرأ آیة أقرأنیها رسول الله صلى الله علیه وسلم خلاف ما قرأ فأتیت النبی صلى الله علیه وسلم و هو یناجی علیا فذکرت له ذلک فأقبل علینا علی و قال إن رسول الله صلى الله علیه وسلم یأمرکم أن تقرؤوا کما علمتم (92)
از کسى شنیدم، آیه‏اى از قرآن را خلاف آنچه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر من قرائت کرده بود، قرائت مى‏کند. نزد پیامبر آمدم و آن را به او در حالى که على علیه‏السلام با او او نجوا مى‏کرد، یادآور شدم. على علیه‏السلام رو به ما کرد و گفت: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به شما امر مى‏کند: همان طور که آموخته‏اید، قرائت کنید.
در روایتى دیگر آمده‏است که این اختلاف در سى آیه‏ى نخست سوره‏ى احقاف بوده‏است.(93)
فضیل بن یسار از امام صادق علیه‏السلام آورده‏است که فرمود:
إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ کَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَکِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ(94)؛ مردم مى‏گویند: قرآن بر هفت حرف نازل شده‏است. فرمود: دشمنان خدا دروغ گفتند: قرآن بر یک حرف نازل شده‏است.
زراره نیز از امام باقر علیه‏السلام نقل کرده که فرمود:
إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَکِنَّ الأخْتِلأفَ یَجِیءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ (95)
قرآن یکى است و از نزد یکى نازل شده‏است؛ اما اختلاف[قرائات] از جانب راوایان(قاریان) پدید مى‏آید.
به علاوه قبل از «کما عُلِّمتم» لفظ «اقرؤوا» آمده است؛ بنابراین باید آنچه تعلیم داده شدند، از سنخ الفاظ باشد تا قرائت آن، معناى محصلى داشته باشد؛ نه از سنخ معانى. لفظ «اقرؤوا» قرینه است بر این‏که مراد از تنزیل، الفاظ قرآن است؛ نه تفسیر قرآن.
11. لزوماً چنین نیست که هرگاه چیزى به چیز دیگرى عطف شده باشد، دلیل بر ترادف آن دو باشد؛ بنابراین همراه آمدن تنزیل با تأویل دلیل بر ترادف آن دو نیست.
12. قائل نشدن امتیاز براى ترتیب نزول به جهت توجه نکردن به فوائد مترتّب بر آن است وگرنه صِرف توجه به آن براى تصدیق آن کافى نیست.
توجه به این که قرآن متنى تاریخ‏مند و تدریجى النزول است و به اقتضاى اسباب و مقتضیات عصر نزول و نیز متناسب با توالى و ترتیب رخدادها تاریخى نزول یافته است و هم‏چنین برخى از آیات قرآن ناسخ و منسوخ است، آشکار مى‏سازد که مطالعه‏ىِ این رخدادها و توالى حدوث آنها تفسیر روشن‏تر قرآن و فهم بهتر حکمت‏هاى تربیتى آیات را در پى دارد و به شناخت بهتر ناسخ و منسوخ قرآن بسیار کمک مى‏کند.
13. به فرض آن که نویسنده‏ى محترم ثابت کند، آنچه دشوار است، تفسیر قرآن است؛ نه شناخت ترتیب نزول، بر اساس آن نمى‏توان ثابت کرد که مراد عکرمه از عبارت «لو اجتمعت الانس و الجن على أن یؤلِّفوه هذا التألیف ما استطاعوا»، این است که تفسیر قرآن دشوار است و اگر جن و انس گرد آیند، نمى‏توانند، قرآن را تفسیر کنند. هم چنین اگر نویسنده‏ىِ‏محترم ثابت کنند که ترتیب نزول آسان است و کارى نیست که از عهده‏ىِ جن و انس برنیاید، این تنها بر نادرست بودن عقیده‏ىِ عکرمه دلالت دارد؛ نه بر این که مراد عکرمه از عبارت مورد بحث دشوار بودن تفسیر قرآن است. وى نهایت چیزى را که ثابت مى‏کند، این است که سخن عکرمه مردود است و شناخت ترتیب نزول هیچ دشوارى ندارد. دشوار نبودن ترتیب نزول به مراد نبودن ترتیب نزول در کلام او ربطى ندارد.
بنابر فرض این که مراد عکرمه دشوار بودن تفسیر قرآن باشد، به طورى که از عهده‏ىِ جن و انس برنمى‏آید، در نادرستى سخن او همین بس که اگر جن و انس نمى‏توانند، قرآن را تفسیر کنند، چطور عکرمه خود بدان پرداخته است؟
درخور ذکر است که در تفسیر مجمع البیان متجاوز از دویست روایت در تفسیر آیات قرآن کریم از عکرمه نقل شده‏است.
به علاوه، این فرض که فهم مراد الهى دشوار و نیازمند به تفسیر است، لوازم باطل فراوانى دارد؛ چون از آن لازم مى‏آید که قرآن به لسان عربى مبین و فصیح و بلیغ نازل نشده و مراد آیات براى مخاطبان روشن نبوده باشد و مستقلاً از عهده‏ى هدایت بشر برنیاید و حتى نزول آن عبث باشد؛ چون قرآنى را که جن و انس نتوانند بفهمند، اساساً نزول آن چه ثمرى دارد؟
بنابراین مراد آیات قرآن براى مخاطبانش در عصر نزول آشکار بوده و نیازى به تفسیر نداشته است و چیزى نبوده است که از عهده‏ىِ جن و انس برنیاید.
14. روایات حاکى از زیادت و نقصان در تنزیل قرآن جعل غلات است و آنان که حمل بر تفسیر کرده‏اند، بیراهه رفته‏اند. روایات آنان قابل توجیه نیست و باید اساساً دور افکنده شوند؛ نظیر روایاتى که در پى مى‏آید:
در روایتى مرسل از امام صادق علیه‏السلام خطاب به راوى آمده‏است:
لو قد قرئ القرآن کما أنزل لألفیتنا فیه مسمین (96)
اگر قرآن چنان که نازل شده قرائت مى‏شد، ما را با نام مى‏یافتى.
از اصبغ بن نباته آورده‏اند که گفت:
سمعت علیا ع یقول کأنی بالعجم فساطیطهم فی مسجد الکوفة یعلمون الناس القرآن کما أنزل قلت یا أمیر المؤمنین أ و لیس هو کما أنزل فقال لا محی منه سبعون من قریش بأسمائهم و أسماء آبائهم و ما ترک أبو لهب إلا إزراء على رسول الله ص لأنه عمه (97)
از على علیه‏السلام شنیدم که مى‏گفت: گویا به عجم مى‏نگرم که چادرهایشان در مسجد کوفه برپاشده، به مردم قرآن را چنان که نازل شد، مى‏آموزند. و مى‏افزاید عرض کردم: مگر آن، چنان که نازل شد، نیست؟ فرمود: نه، از آن نام هفتاد تن از قریش و نام پدرانشان پاک شده‏است و ابولهب تنها براى آزردن رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وانهاده شده‏است؛ چون او عموى اوست.
محمد بن فضیل از امام کاظم علیه‏السلام آورده‏است که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قریش را به ولایت على علیه‏السلام دعوت کرد؛ اما آنان آن را نپذیرفتند و در پى آن این آیه نازل شد:
قُلْ إِنِّی لأ أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لأ رَشَدا. قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللّه‏ِ إِنْ عَصَیْتُهُ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدا إِلأ بَلأغا مِنَ اللَّهِ وَ رِسَالأتِهِ فِی عَلِیٍّ
در پى آن مى‏افزاید:
قُلْتُ هَذَا تَنْزِیلٌ قَالَ نَعَمْ... (98)؛ عرض کردم: این تنزیل است(به همین صورت نازل شده‏است)؟ فرمود: آرى.
چنان که ملاحظه مى‏شود، در اسناد این روایات راویان غالى قرار دارند. در سند روایت ابن نباته، ابراهیم بن اسحاق نهاوندى(ز269ق) قرار گرفته‏است که نجاشى و شیخ طوسى او را ضعیف در حدیث و متهم در دین خوانده‏اند و ابن‏غضائرى افزوده‏است که در مذهبش ارتفاع(غلو) است(99).
در سند روایت اخیر نیز محمد بن فضیل ازدى صیرفى کوفى به چشم مى‏خورد که شیخ طوسى او را متهم به غلو معرفى کرده‏است(100).
15. بى‏تردید آن بخش از حدیث ابن‏سیرین که ناظر به تأیید خلافت ابوبکر است، جعلى و تحریف واقعیت مسلَّم تاریخى است:
شیخ مفید در این زمینه گوید:
امت بر این که امیر مؤمنان در بیعت با ابوبکر تأخیر کرد، اتفاق دارند؛ منتها یکى گوید: تأخیر او سه روز بود، دیگرى گوید: تا وفات فاطمه تأخیر کرد و پس از آن بیعت کرد، سومى گوید: چهل روز تأخیر کرد و چهارمى گوید: شش ماه تأخیر کرد و محققان امامى مذهب گویند: هرگز بیعت نکرد و بر این که در بیعت تأخیر کرد، اتفاق دارند؛ اما در بیعت او پس از آن اختلاف دارند.(101)
اما آن بخشى که در خصوص جمع مصحف از سوى على علیه‏السلام و ترتیب آن است، نمى‏تواند جعلى باشد؛ چون ابن‏سیرین انگیزه‏اى براى جعل آن نمى‏تواند داشته باشد. به علاوه شواهد و مؤیدات دیگرى نیز دارد.
16. به فرض آن که ابوبکر در آن ملاقاتِ گزارش شده در روایت کار على علیه‏السلام را در زمینه‏ى جمع قرآن تأیید کرده باشد، این لزوماً معارضتى با این نمى‏تواند داشته باشد که در ملاقات دیگر - یعنى پس از اتمام جمع قرآن و عرضه‏ىِ آن - آن را نپذیرفته باشد. این اشکال مربوط به رفتار متناقض ابوبکر است؛ نه روایت مورد بحث؛ چنان که آورده‏اند: او از اولین کسانى بود که در غدیر خم با على علیه‏السلام بیعت کرد(102) و در عین حال از نخستین افرادى بود که آن بیعت را شکست و خود بر مسند خلافت نشست.

5. 4. روایت یعقوبى

آقاى ایازى ضمن ایراداتى بر روایت یعقوبى آن را دلیل بر مرتّب نبودن مصحف امام على علیه‏السلام به ترتیب نزول مى‏شمارد(103)؛ حال آن که اساساً این روایت جعلى است و به وضوح روشن است آن از روى مصحف عثمانى ساخته شده‏است و بنابراین استناد به آن حجیت و علمیت ندارد.
شاهد جعلى بودن آن این که ترتیب سوره‏هاى هریک از اجزاى هفت‏گانه آن موافق ترتیب سوره‏هاى مصحف عثمانى است.

پى نوشت‏ها ···

1 . ابن‏شهر آشوب؛ المناقب، ج1، ص266 و ج2، ص41 و مجلسى؛ بحار الانوار، ج89، ص51 ـ 52 و ج40، ص155.
2 . صفار؛ بصائر الدرجات، ص193 و مجلسى؛ پیشین ج89، ص88.
3 . مجلسى؛ پیشین ج22، ص382ـ383 به نقل از سید رضى؛ خصائص الأئمه.
4 . حسکانى؛ پیشین، ج1، ص38 و ابن‏سعد پیشین، ج1، ص338 و بلاذرى؛ پیشین، ج1، ص587 و فیه: حتى أجمع القرآن کما انزل.
5 . سیوطى؛ پیشین، ج1، ص127 و معرفت، محمد هادى؛ التمهید فى علوم القرآن، ط1، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسین 1412ـ1411ق، ج1، ص289 و در آن است که کاتبان مُصْحَف عثمانى چنین نکردند.
6 . حسکانى؛ پیشین.
7 . مسعودى؛ پیشین، ص121ـ122 و مجلسى؛ پیشین، ج28، ص308.
8 . مجلسى؛ پیشین، ج52، ص339 و 364.
9 . مجلسى؛ پیشین، ج52، ص362 به نقل از نعمانى؛ الغیبة.
10 . مجلسى؛ پیشین، ج89، ص74.
11 . سید شرف الدین، المراجعات، ص411
12 . شهرستانى، محمد بن‏عبد الکریم؛ مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، ط1، تهران، شرکة النشر احیاء کتاب، 1376ش، ج1، ص292 ـ 298.
13. همان و «مقدمة المبانى»، مقدمتان، تصحیح الدکتور آرثر جفرى، بى‏چا، مصر، مکتبة الخانجى 1375ق، ص14ـ16 و طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ط 2، بیروت، دارالمعرفه 1408 ق، ج9ـ10، ص613ـ614.
14 . این روایات سه گانه مذکور از سه راوى شیعى یا شیعه گر است؛ به نامهاى شعبة بن‏حجّاج(82ـ160ق) عتکى ازدى ابوبسطام واسطى بصرى که موثق و از اصحاب امام صادق علیه‏السلام بود و مُقاتِل بن‏سلیمان(ت150ق) ازدى ابوالحسن خراسانى بلخى که بترى مذهب و از اصحاب صادقین علیهماالسلام بود و سعید بن‏مسیّب(13ـ94ق) مخزومى ابومحمد مدنى که فقیه و موثق و از اصحاب امام سجاد علیه‏السلام بود(خوئى، ابوالقاسم؛ معجم رجال الحدیث، ط 4، قم، مرکز نشر آثار الشیعه 1410 ق و ابن‏حجر، تقریب التهذیب، بى‏چا، بیروت، دارالمعرفة، بى تا، ذیل هر نام).
15 . عَلى نَحْوِ ما أنزلتْ مِنَ السَّماء.
16 . گفتنى است شماره‏ىِ پیش از هر سوره ردیف نزول آن و شماره‏ىِ پس از آن ردیف آن در مُصْحَف عثمانى است. نیز در اینجا روایت شعبه اختصارا با حرف«ش» و روایت مُقاتِل با حرف«م» و روایت سعید با«س» نمایش داده مى‏شود. تفاوت‏هاى روایات «ش» و«م» با روایت«س» به قرار ذیل است:
[1 [روایت«ش» ندارد و روایت«م»در پایان ترتیب آورده‏است.[4]و [5]آن دو در«س» جابجا شده‏است، و ترتیب درست از «م» و «ش» ثبت گردیده‏است. [6]«س» آن را ندارد؛ لذا از «م» و «ش» افزوده شده‏است. [14]«م» آن را به پایان ترتیب برده‏است. [16]«م» آن را پس از [22[ الحج آورده‏است. [20]و [21]«م» آندو را به پایان ترتیب برده‏است. [23]«س» آن را به پایان برده و ترتیب درست از«م» و «ش» ثبت شده‏است. [25] و [26] و [27]و [28] «م» آنها را به همین ترتیب پس از [59]الزمر آورده‏است. [35]«م»آن را ندارد. [39]«م» آن را به پایان ترتیب برده‏است. [50]«م»آن را نیز به پایان ترتیب برده‏است. [51]«م» آن را پس از [85]العنکبوت آورده‏است. [54]در«م» الحجر به الحج تصحیف شده‏است. [59 [در«م» زمر به روم تصحیف شده‏است. [63] «م» آن را ندارد. [64]«م» آن را پیش از [62] الشورى آورده‏است. [67]«م» آن را پس از [81]النازعات آورده‏است. [68]«م» آن را ندارد. [73]«م» آن را پیش از [70] النحل آورده‏است. [74]«م» آن را پیش از [86]المطففین آورده‏است. [75]«م» آن را پس از [69[ الکهف آورده‏است. [83] در«س» پس از [86]المطففین و در«م» پیش از [82] انفطرت آمده‏است. ترتیب درست از «ش» ثبت شده‏است.[87] و [88] در «م» جابجا شده‏است. [92[ در «م» پس از [89 [آل عمران آمده‏است. [93]در«م» پس از [101]الحشر آمده‏است. [101]در «م» الشمس به الحشر تصحیف شده‏است. [104]در «م»پس از [85] عنکبوت آمده‏است. [109] و [110] و [111]در «ش» این چنین ترتیب یافته‏است: [111]،[109]و [110]، و در«م» [110] افتاده‏است؛ همین‏طور در «س» [111].
چنان که ملاحظه شد، روایت مُقاتِل بسیار دچار تصحیف و به هم ریختگى شده‏است.
17 . «مقدمة المبانى»، پیشین 13ـ16 و فضل بن‏حسن طبرسى؛ پیشین 9ـ10:613ـ614.
در خصوص اعداد مندرج در روایت گفتنى است که شهرستانى نیز همین عدد 114 سوره و 6236 آیه را به على علیه‏السلام نسبت داده و دانى عدد 6236 آیه را از طریق سفیان ثورى از عبد الاعلى از ابوعبد الرحمن سلمى از على علیه‏السلام آورده‏است( شهرستانى؛ پیشین، ج1، ص17 و زرقانى، محمد عبدالعظیم؛ مناهل العرفان فى علوم القرآن، بى‏چا، القاهره، دارالکتاب المصرى، بى‏تا و بیروت، دارالکتاب اللبنانى، بى تا، ج1، ص343 و مخلّلاتى، رضوان بن‏محمد؛ شرح العلامة المخلّلاتى على ناظمة الزهر للشاطبى المسمّى بالقول الوجیز فى فواصل الکتاب العزیز، ط1، المدینه، وزارة الاعلام 1412ق، ص104 و سجستانى، عبدالله بن ابى داود؛ المصاحف، ط 1، بیروت، دارالکتب العلمیه 1405 ق، 134).
18 . رک: مؤلف؛ «بررسى روایات ترتیب نزول»، قرآن در آیینه‏ى پژوهش، گردآورى دکتر محمد کاظم شاکر، چ1، رایزن، تهران، 1379ش، ص5 به بعد
19 . ایازى، مصحف امام على علیه‏السلام ، ص 87
20 . بخارى؛ صحیح البخاری ج4، ص1911، ش4710 حدثنا عبدان عن أبی حمزة‏عن الأعمش عن شقیق قال:
در روایت دیگر آمده است: ...
قال إنی لأقرأ المفصل فی رکعة فقال عبد الله هذا کهذا الشعر إن أقواما یقرؤون القرآن بألسنتهم لا یعدو تراقیهم و لکنه إذا دخل فی قلب فرسخ فیه نفع و إن أخیر الصلاة الرکوع و السجود و إنی أعلم النظائر التی کان رسول الله صلى الله علیه و سلم یقرأ بهن سورتین فی رکعة ثم أخذ بید علقمة فدخل ثم خرج فعدهن علینا قال الأعمش و هی عشرون سورة على تألیف عبد الله أولهن الرحمن وآخرتهن الدخان. الرحمن والنجم والذاریات والطور هذه النظائر و اقتربت و الحاقة و الواقعة و ن و النازعات و سأل سائل و المدثر و المزمل و ویل للمطففین و عبس و لاأقسم و هل أتى و المرسلات و عم یتساءلون و إذا الشمس کورت و الدخان (صحیح ابن خزیمة ج1، ص270
21 . سند روایت چنین است: أبی عن یحیى بن عمران عن یونس عن أبی بصیر و الفضیل بن یسار (رک: مجلسى؛ بحارالأنوار، ج35، ص3387 به نقل از تفسیر القمی)
22 . همان، ج89، ص71
23 . ایازى، پیشین، ص86
24 . صفار؛ بصائر الدرجات، ص193
25 . همان
26 . ایازى؛ پیشین، ص 83
27 . ابوادریس خولانى (ت 80 ق) گوید: «ابودرداء (ت 32 ق) با گروهى از مردم دمشق به سوى مدینه مرکب راند، و با آنها مصحفى بود که مردم دمشق آورده بودند تا آن را بر ابى بن کعب و زید بن ثابت و على علیه‏السلام و مردم مدینه عرضه کنند. روزى آن بر عمر بن خطاب قرائت شد. وقتى این آیه را قرائت کردند که : «اِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فى قُلُوبِهِمْ الحَمیَّةَ حَمیَّةَ الْجاهِلِیَّة»[فتح 26]. وَ لَوْ حَمَیْتُمْ کَما حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرامُ («آنگاه که کافران سرسختى جاهلیت را در دلهایشان نهادند» و اگر شما چنانکه آنها سرسختى کردند، سرسختى کنید، مسجد حرام تباه مى‏شود). عمر پرسید؛ چه کسى بر شما [چنین] قرائت کرد؟ پاسخ دادند: ابى بن کعب. آنگاه به یکى از مردم مدینه گفت: ابى بن کعب را به نزدم فراخوان! ... وقتى آمد، عمر به آنها گفت: قرائت کنید، و آنها قرائت کردند: «وَلَوْ حَمَیْتُمْ کَما حَمُوا لَفَسَدَ الْمَسْجِدُ الْحَرامُ». ابى گفت: من بر آنها قرائت کردم؛ سپس عمر به زید گفت: قرائت کن، و زید به قرائت عموم قرائت کرد و گفت: خدایا من جز این نمى‏شناسم. اُبَىّ گفت: اى عمر تو مى‏دانى که من [نزد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله [حاضر بودم؛ ولى آنها غایب بودند، و من [به نزد او] فراخوانده مى‏شدم؛ ولى آنها باز داشته مى‏شدند، و به من نیکى مى‏شد. به خدا اگر دوست بدارى، در خانه‏ام مى‏مانم و هیچ سخنى با کسى نمى‏گویم.»(عبدالله بن ابى داود سجستانى؛ پیشین 174). «آنگاه عمر گفت: خدایا [از خطاهاى ما [در گذر. ما مى‏دانیم که خدا نزد تو دانشى نهاده است. آنچه را [از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله [آموختى، به مردم بیاموز.»( محمد بن احمد ذهبى؛ سیر اعلام النبلاء، پیشین 1:400).
و بَجاله(ت ح 90 ق) گوید: «روزى عمر بن خطاب به نوجوانى گذر کرد که در مُصْحَف چنین قرائت مى‏کرد: «اَلنّبىُّ اَولى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهمْ وَ اَزْواجُه اُمَّهاتُهمْ»(احزاب 6) وَ هُوَ أَبٌ لَهُمْ؛ پیامبر از گروندگان به خودشان سزاوارتر است، و همسرانش ما درانشانند» و او پدرشان است)، گفت: اى نوجوان آن را بتراش! وى گفت: این مُصْحَف اُبَىّ است. آنگاه [عمر [به سوى او رفت و آن را از او پرسید. [ابى] پاسخ داد: مرا قرآن سرگرم مى‏کرد؛ ولى تو را داد و ستد در بازارها.»(محمد بن احمد ذهبى؛ سیر اعلام النبلاء، پیشین 1:400).
28 . مفید؛ الارشاد، ص386
29 . ایازى، پیشین، ص95
30 . کلینى؛ کافى، ج8، ص18
31 . بحار، ج52، ص363
32 . عن سالم بن أبی سلمة قال قرأ رجل على أبی عبد الله ع و أنا أسمع حروفا من القرآن لیس على ما یقرؤها الناس فقال أبو عبد الله ع مه مه کف عن هذه القراءة اقرأ کما یقرأ الناس حتى یقوم القائم فإذا قام فقرأ کتاب الله على حده و أخرج المصحف الذی کتبه علی ع و قال أخرجه علی ع إلى الناس حیث فرغ منه و کتبه فقال لهم هذا کتاب الله کما أنزل الله على محمد و قد جمعته بین اللوحین قالوا هو ذا عندنا مصحف جامع فیه القرآن لا حاجة لنا فیه قال أما و الله لا ترونه بعد یومکم هذا أبدا إنما کان علی أن أخبرکم به حین جمعته لتقرءوه (صفار؛ بصائرالدرجات، ص193، باب فی الأئمة أن عندهم جمیع القرآن، ح3، حدثنا محمد بن الحسین عن عبد الرحمن بن أبی نجران عن هاشم)
33 . کلینى؛ الکافی، ج2، ص631، باب النوادر ح 15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ
34 . رک. لسان العرب، ذیل ماده‏ىِ جمع
35 . سلیم بن قیس؛ کتاب سلیم بن قیس، به نقل از مکاتیب الرسول، الأحمدی المیانجی، ج2، ص79
36 . احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج2، ص80
37 . محمد بن ابراهیم نعمانى، کتاب الغیبة، ص194 حدثنا أحمد بن محمد بن سعید ابن عقدة الکوفی قال : حدثنا أحمد بن یوسف ابن یعقوب الجعفی أبو الحسن ، قال : حدثنا إسماعیل بن مهران قال : حدثنا الحسن ابن علی بن أبی حمزة ، عن أبیه ؛ ووهیب بن حفص ، عن أبی بصیر ، عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) قال :إنه قال لی أبى علیه‏السلام :
38 . مفید؛ الارشاد، ص 364
39 . على کورانى عاملى، عصر الظهور، ص88
40 . اشاره به نقل ابن سیرین از عکرمه : لو اجتمع الانس و الجن على أن یؤلفوه ذلک التألیف ما استطاعوا (ایازى، پیشین، ص122ـ125).
41 . مفید، کتاب الجمل، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1413، ص80 به نقل از ایازى، ص126
42 . ابن اثیر، اسدالغابة، ج4، ص124 به نقل از ایازى، پیشین، ص126
43 . بحار، ج89، ص97 به نقل از ایازى، پیشین، ص127
44 . نحل4
45 . کلینى؛ الکافی، ج2، ص631، باب النوادر ح 15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ تَنْزِیلِ الْقُرْآنِ قَالَ اقْرَءُوا کَمَا عُلِّمْتُمْ
46 . خوئى، البیان، ص 223
47 . ایازى؛ پیشین، ص 93
48 . اشاره به عبارت: فقال: أکرهت بیعتى؟ قال: لا و الله
49 . اشاره به این عبارت: قال ابوبکر: فانک نعم ما رأیت
50 . ایازى؛ پیشین، ص91
51 . سیوطى؛ الاتقان، ج1، ص204 به نقل از ایازى، پیشین، ص114
52 . ایازى؛ پیشین، ، ص117
53 . سلیم، ج2، ص581 به نقل از ایازى؛ پیشین، ص113
54 . ایازى؛ پیشین، ص114
55 . مزى، یوسف؛ تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ط3، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1408ق، ج6، ص123.
56 . ابن‏ابى حاتم، عبد الرحمن؛ الجرح و التعدیل، ط1، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، 1372ق، ج8، ص74.
57 . حسکانى؛ شواهدالتنزیل، ج2، ص412، ح1066 سند روایت: حدثنی حمزة بن عبد العزیز الصیدلانی أخبرنا أبو عمرو، محمد بن جعفر السختیانی أخبرنا أبو نعیم الجرجانی قراءة علیه بهرات سنة ست عشرة و ثلاث مائة فأقر به، جحدثناج أبو العباس بن الولید بن مزید البیروتی، قال أخبرنی محمد بن شعیب بن شابور قال أخبرنی عثمان بن عطاء عن أبیه عطاء الخراسانی قال
58 . الصراط‏المستقیم، ج2، ص91
59 . مجمع الزوائد، ج9، ص217
60 . احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج2، ص83
61 . ابن‏جزى کلبى؛ التسهیل لعلوم التنزیل، ج1، ص6؛ على کورانى عاملى، تدوین القرآن، ص343؛ سید میر محمدى زرندى، بحوث فی تاریخ القرآن، ص140؛ محمد هادى معرفت؛ التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص290
62 . مجلسى؛ پیشین، ج53، ص24، باب28ـ ما یکون عند ظهوره ع بروایة
63 . سوره‏ىِ اسراء، آیه‏ىِ 33.
64 . ر.ک. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص117، ح409.
65. سوره‏ىِ زمر، آیه‏ىِ 65.
66. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص344، ح587.
67. همان، ج32، ص243، ح191.
68. سوره‏ىِ کهف، آیه‏ىِ 103.
69. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص352، ح587.
70. سوره‏ىِ روم، آیه‏ىِ 60.
71. مجلسى؛ پیشین، ج33، ص344، ح587.
72 . زمر، 2
73 . رک: طباطبائى، المیزان و کنز الدقائق و البصائر و احسن الحدیث، ذیل آیه‏ى 2، سوره‏ىِ سجده و آیه‏ى 1، سوره‏ى زمر
74 . مجلسى؛ پیشین، ج18، ص257، ح8
75 . مجلسى؛ پیشین، ج89، ص107، باب10ـ تفسیر القرآن بالرأی و تغییر
76 . ابن‏شهر آشوب؛ المناقب، ج2، ص205 فصل فی ظلامة أهل البیت ع ....
77 . کلینى؛ الکافی، ج5، ص363، باب فیما أحله الله عز و جل من النسا، سند روایت: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ
78 . محمد، 24
79 . طبرى؛ تفسیر الطبری ج26، ص57
80 . حر عاملى؛ وسائل الشیعة، ج11، ص233، ح14672، باب کیفیة أنواع الحج و... وَ فِی الْخِصَالِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الاْءَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فِی حَدِیثِ شَرَائِعِ الدِّینِ...قَالَ:
81 . طبرسى، تفسیر مجمع البیان، ج10، ص 212
82 . جلالى، محمد رضا؛ «اسباب النزول»، دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة ط1، بیروت،دار التعارف للمطبوعات، 1410ق، ج4، ص62.
83 . ندیم، محمد بن‏اسحاق؛الفهرست، تحقیق رضا تجدد، بى‏چا، تهران، بى‏نا، 1350ش، 51 و 57.
84 . همان.
85 . زُهْرى، محمد بن‏مسلم؛ تنزیل القرآن بمکة و المدینة بتلوالناسخ والمنسوخ له، ط2، بیروت، مؤسسة الرسالة1408 ق.
86 . داوودى، محمد بن‏على؛ طبقات المفسرین، بى‏چا، بیروت،دار الکتب العلمیة، بى‏تا، ذیل همان نام.
87 . فؤاد سزگین؛ پیشین 109.
88 . نورى؛ مستدرک‏الوسائل، ج17، ص326، 13- باب عدم جواز استنباط الأحکام...، ح 21487- الصَّدُوقُ فِی کِتَابِ التَّوْحِیدِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَّانِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الاْءَحْدَبُ الْجُنْدِیسَابُورُ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَیْدٍ، و مجلسى؛ پیشین، ج89، ص107، باب 10- تفسیر القرآن بالرأی و...، ح2- التوحید
89 . مجلسى؛ پیشین، ج11، ص72، باب 4- عصمة الأنبیاء، ح1- لی، [الأمالی للصدوق[ الهمدانی عن علی بن إبراهیم عن القاسم بن محمد البرمکی
90 . سوره‏ىِ شعراء، آیه‏ىِ 195.
91 . سوره‏ىِ احقاف، آیه‏ىِ 120.
92 . صحیح ابن حبان، ج3، ص746، أخبرنا الحسین بن أحمد بن بسطام بالأبلة قال حدثنا سعید بن یحیى بن سعید الأموی قال حدثنا أبی عن الأعمش عن عاصم
93 . مسند أبی یعلى، ج1، ص408، ح536، حدثنا أبو هشام الرفاعی حدثنا أبو بکر بن عیاش حدثنا عاصم، و فى روایة اخرى: حدثنا أبو کریب حدثنا أبو بکر بن عیاش عن عاصم عن زر عن عبد الله قال اختصم رجلان فی سورة فقال هذا أقرأنی رسول الله صلى الله علیه وسلم و قال هذا أقرأنی رسول الله فأتیا النبی صلى الله علیه وسلم فأخبر بذلک قال فتغیر وجهه فقال إقرؤوا کما علمتم فذکر فیه کلاما ثم قال فإنما هلک من کان قبلکم باختلافهم على أنبیائهم قال فقام کل رجل منا وهو لا یقرأ على قراءة صاحبه (مسند أبی یعلى، ج8، ص470، 5057)
94 . الکافی، ج2، ص630، باب النوادر ....ح13- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ‏عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع
95 . همان، ح12- الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ
96 . بحارالأنوار، ج89، ص55، باب7ـ ما جاء فی کیفیة جمع القرآن و...، ح24، تفسیر العیاشی، عن داود بن فرقد عمن أخبره عن أبی عبد الله ع قال
97 . الغیبة‏للنعمانی، ص318، 21- باب ما جاء فی ذکر أحوال الشیعة، ح5- حدثنا أبو سلیمان أحمد بن هوذة قال حدثنا إبراهیم بن إسحاق النهاوندی قال حدثنا عبد الله بن حماد الأنصاری عن صباح المزنی عن الحارث بن حصیرة، عن الأصبغ بن نباتة قال، رک: بحارالأنوار، ج52، ص364، باب 27- سیره و أخلاقه و عدد أصحابه بحارالأنوار، ج89، ص59، باب 7- ما جاء فی کیفیة جمع القرآن
98 . آغاز سند: عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی ع قَالَ...إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَعَا النَّاسَ إِلَى وَلأیَةِ عَلِیٍّ فَاجْتَمَعَتْ إِلَیْهِ قُرَیْشٌ فَقَالُوا یَا مُحَمَّدُ أَعْفِنَا مِنْ هَذَا فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا إِلَى اللَّهِ لَیْسَ إِلَیَّ فَاتَّهَمُوهُ وَ خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ....رک: الکافی ج1، ص435
99 . معجم رجال الحدیث - السید الخوئی، ج1، ص185، ذیل همان نام
100 . - معجم رجال الحدیث، السید الخوئى، ج18، ص151، ش11591
101 . شیخ مفید؛ الفصول المختارة، ص 56
102 . قال الامام موسى بن جعفر علیه السلام : إن رسول الله صلى الله علیه وآله لما أوقف فی یوم الغدیر موقفه المشهور المعروف ثم قال: أیها الناس ألست أولى بکم منکم بأنفسکم؟ فأنا مولاکم أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا : بلى یا رسول الله ، فنظر إلى السماء و قال : اللهم اشهد یقول هو ذلک و هم یقولون ذلک - ثلاثا - ثم قال : ألا من کنت مولاه و أولى به فهذا مولاه و أولى به ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ، وانصر من نصره واخذل من خذله ، ثم قال : قم یا أبا بکر فبایع له بإمرة المؤمنین ، فقام ففعل ذلک وبایع له، ثم قال : قم یا عمر فبایع له بإمرة المؤمنین ، فقام فبایع، ثم قال بعد ذلک لتمام التسعة ثم لرؤساء المهاجرین و الانصار فبایعوا کلهم ، فقام من بین جماعتهم عمر بن الخطاب و قال : بخ بخ لک یا ابن أبی طالب ، أصبحت مولای ومولى کل مؤمن ومؤمنة ، ثم تفرقوا عن ذلک (مجلسى، پیشین، ج73، ص141، ح36)
103 . ایازى، ص106ـ107
جمعه 31 شهریور 1391  12:14 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها