0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گفتاري درباره نزول قرآن(2)

گفتاري درباره نزول قرآن(2)

محمود رجبي

نزول قرآن از محورهاي مهم علوم قرآني است كه مسائل متعددي را در بر مي گيرد. علاوه بر اعجاز و پرسشهاي اساسي مرتبط با آن, نازل كننده قرآن, منزل عليه آن, آنچه نازل مي‌شود, چگونگي نزول, كيفيت دريافت پيامبرr و زمان, انواع و مراتب نزول نيز موضوعها ي ديگري است كه در است كه در اين بحث مي تواند مورد برسي قرار گيرد.
اشكال ديگري كه مطرح مي‌شود آن است كه، چگونه ممكن است بيانات قرآني ناظر به قضاياي شخصيه و اوضاع و احوال خاص و نيز خطابهاي شخصي و گروهي ناظر به افراد و گروههاي معين، بويژه ناسخ و منسوخ كه با ترتيب زماني، و فاصله زماني، معني و مفهوم مي يابند قبل از تحقق آن شرايط و وجود آن مخاطبين و فرارسيدن زمان آن بيانات، آنهم يكجا و با هم جمع شده و دفعه نازل شوند؟26
پاسخ آن است كه اين امر نيز نظير نطقها و اعلاميه هاست كه قبل از زمان القاء آن به مردم تهيه مي‌شود و يا طرحهاي متعددي كه در عرض يكديگر نبوده بلكه درطول يكديگرند و باصطلاح طرح روي طرح مي باشند منتهي در طرحهاي انساني بلحاظ محدوديت اطلاع انسان از آينده طرحها بصورت شرطي بيان مي‌شوند و نيز خطابات مبنتي بر رفتارهاي فردي و گروهي را نمي توان چندان دقيق تنظيم كرد ولي اين نواقص در بيانات قرآني مصداق ندارد از سوي ديگر با توجه به آنكه نزول دفعي به طور مستقيم براي عمل و ابلاغ به مردم نيست مشكلي در اين جهت وجود ندارد بعلاوه بنابر آنچه مرحوم علامه «رضوان الله تعالي عليه» فرموده اند نزول دفعي بصورت اجمال و بساطت است و لهذا امور ياد شده بصورت تفصيلي نازل نشده و اشكال از اساس منتفي است والله العالم بالصواب.

تفاوت فرمايش علامه باقول الهام گرفته از روايات

در بيانات مرحوم علامه طباطبايي ره سه نكته وجود دارد كه ظاهر روايات نسبت به آن ساكت و شايد بتوان گفت با آن منافات دارد و نيازمند توجيه است:
نخست آنكه طبق بيان ايشان، در نزول دفعي، قرآن مجيد بصورت اجمال و بساطت نازل شده، و در نزول تدريجي وجود تفصيل يافته آن، فرود آمده است ولي روايات ظهور در آن دارند كه همان وجود تفصيلي در شب قدر يكجا و جمله واحده تنزل يافته است و دست كم نسبت به آن ساكت است، ولي صرف نظر از تأملي كه در برخي از ادله ايشان مطرح است، مي توان گفت كه آيات شريفه دلالت بر آن دارد كه شب قدر شب كثرت و تفريق است و با وجود تفصيلي قرآن و نزولش در شب قدر تناسب دارد. تبيين آيات و روايات بگونه اي كه قابل جمع با بيانات مرحوم علامه (ره) باشد به اين صورت ممكن است كه گفته شود اين نزول دفعي عين آن نزول تدريجي است و از مصاديق اجمالي عين كشف تفصيلي در فلسفه است. 27
دومين تفاوت آن است كه منزل عليه در روايات در نزول دفعي بيت المعمور يا «سفره كرام» اند و در نزول تدريجي قلب مقدس رسول گرامي اسلام «صلي الله عليه و آله». ولي طبق بيان مرحوم علمه ره منزل عليه در دو نزول، قلب مقدس آن حضرت «صلي الله عليه و آله» است. براي اين مدعا با توجه به بيانات ايشان دو دليل مي توان اقامه كرد نخست آنكه آيات شريفه: لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه (17/16/ قيامت) و لاتجعل بالقرآن من قبل ان يضي اليك وحيه (114/ طه) دلالت بر علم پيامبر «صلي الله عليه و آله» به قرآن قبل از نزول يا انقضاء نزول تدريجي دارد، و اين علم در اثر همان نزول دفعي بر آن حضرت است ولي در جمع بين روايات و فرمايش ايشان مي توان گفت، نزول قرآن بر بيت المعمور نزول به مرحله اي است كه پيامبر مي تواند به آن علم پيدا كند، و اين مسئله امر عجيبي نيست در جائيكه دلالت بر آن دارد كه «مطهرون» وجود متعالي قرآن در لوح محفوظ را «مس» كرده و از حقايق آن مطلع مي‌شوند. بنابراين امكان دارد با وجود آنكه قرآن بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل نشده است آن وجود مقدس نسبت به آن اشراف علمي حاصل كند، و قبل از نزول تدريجي نسبت به كل آن اطلاع داشته باشد.
اين مطلب وجه جمع مناسبي بين آيات نزول دفعي و آيات «17/16 قيامت» و « 114/ طه» است. و مويد آن آيات «انه لقرآن كريم في كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون 79-77 / واقعه» مي‌باشد. اين نكته نيز شايان ذكر است كه ايشان در مورد كاربرد ماده نزول در قالبهاي باب افعال و تفعيل تبيين ويژه اي دارند كه مي تواند مويد همين ديدگاه باشند ولي قابل مناقشه است.
خلاصه آن بيان اين است كه: باب افعال و تفعيل كه هر دو، فعل لازم را متعدي مي‌كنند داراي خصوصيات ويژه اي هستند، از جمله آن كه باب تفعيل بر تدريج دلالت دارد و باب افعال دفعي بودن و عدم تدريج را مي‌رساند. و درم ورد نزول قرآن اين ماده هم در قالب باب افعال بكار رفته و هم در قالب باب تفعيل، در مواردي كه در باب افعال بكار رفته دلالت بر نزول دفعي قرآن جمله واحده دارد، و در مواردي كه در باب تفعيل قرار گرفته دلالت بر نزول تدريجي قرآن مي‌كند. ايشان بر همين اساس، در صدد توجيه كليه آياتي برآورده اند كه، در قالب باب تفعيل آمده ولي در مقام بيان نزول دفعي قرآن است و يا در قالب باب افعال است ولي از نزول تدريجي قرآن سخن مي‌گويد، مانند آيه شريفه:
«و قال الذين كفروا لو لانرل عليه القرآن جمله واحده 32/ فرقان»كه مقصود نزول دفعي است ولي از واژه نزل و از قالب باب تفعيل استفاده شده است، و آيه شريفه «انا انزلناه قرأنا عربياً لعلكم تعقلون 2/ يوسف» كه در مقام باين نزول تدريجي قرآن شريف بود ولي در قالب باب افعال بيان فرموده است. اين مطلب و ونيز مشابه اين توجيهات را در مواردي كه نزول در مورد غير قرآن بكار رفته است نيز ذكر ‌كرده‌اند . 28
ولي گذشته از آنچه كه برخي مفسرين ادعا ‌كرده‌اند مبني بر اين كه, اين عمر غالبا در افعالي است كه ثلاثي مجردشان متعدي است 29 بعلاوه در افعالي كه قبل از تضعيف لازم اند و بعد از تضعيف متعدي مي‌شوند, همين متعدي شدن نشانه عدم اراده تكثير است و در مورد بحث نيز چنين است مي توان گفت همانطور كه در كتب صرف متعرض شده اند, (30) باب تفعيل دلالت بر كثرت گاهي در فاعل مراد است مانند موتت الآ بال يعني شتران زيادي مردند, و گاهي كثرت در مفعول منظور است, الا بواب يعني دربهاي بسياري را ببست و گاهي كثرت در خود فعل مورد توجه است مانند طرف الرجل يعني فعل طواف مكررا تحقق يافته است. در مورد نزول قرآن نيز ممكن است يكي از سه معناي فوق مراد باشد, كه در صورت اراده كثرت در مفعول بصورت نزول تدريجي و يا كثرت مفعول نزول ملازم با تدريج از لوازم معني است و در صورتي كه كثرت در فاعل بلحاظ آورندگان وحي مراد باشد تعدد فرشتگان وحي را مي فهماند, كثرت در فعل نيز مي تواند منظور باشد كه در اين صورت دلالت بر تعداد مراتب نزول دارد يعني قرآن كه مرحله اي از علم الهي بوده, به مراتب متعدد و مراحل فراوان نزول بعد از نزول داشته, تا به حدي رسيده است كه به صورت يك امر خواندني عربي و قابل فهم, در آمده است 31 افزون بر آن در آيات قرآن و موارد كاربرد نزول و انزال شاهدي بر اين مدعا نيست بلكه شواهد بر خلاف آن وجود دارد نظير آيه شريفه (قال الذين كفروا لولا نزل عليه القرآن جمله واحده كذلك لنثبت به فوادك و ر تلناه ترتيلا ) (32 فرقان )
سومين نكته آنكه, قرآن مجيد دو وجود دارد, يك وجود بسيط كه در كتاب مبين و لوح محفوظ است و به نزول دفعي بر پيامبر(ص) نازل شده است, و يك وجود مفصل و داراي اجزاء و بخشها كه با نزول گرديده است. ايشان براي اثبات مدعاي خويش، علاوه بر تفاوت انزال و تنزيل و دلالت اولي بر نزولي دفعي و دومي بر وجود تدريجي و علاوه بر آيات دال بر علم پيامبر «صلي الله عليه و اله» به معارف قرآن پيش از نزول تدريجي، به دو دسته ديگر از آيات شريفه استدلال ‌كرده‌اند ، نخست آيات دلالت كننده بر احكام قرآن قبل از تفصيل آن است 32 مانند آيه شريفه: «كتاب احكمت آياته ثم فضّت من لدن حكيم خبير» (1/ هود) و آيه كريمه «لقد جئنا هم بكتاب فصّلناه علي علم» (52 / اعراف) و آيه « و ما كان هذا القرآن ان يفتري من دون الله و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين» (37/ يونس) و دسته دوم آيات دال بر وجود تاويل براي قرآن و ظهور آن در روز قيامت و نيز آيات دال بر وجود قرآن در لوح محفوظ است.33
آنچه در اين مورد قابل طرح است اين كه: از آيات قرآن به خوبي استفاده مي‌شود كه قرآن داراي چند وجود است، وجود در لوح محفوظ و نيز وجود تفصيلي و تدريجي و به تعبير دقيق تر وجود مفروق يا مفرق آن. و نيز اگر از تنزيل قرآن نزولهاي پي در پي طولي و درم راحل مختلف استفاده كنيم و نزولها را در طول يكديگر بدانيم، باز هم وجودهاي متعددي غير از وجود در لوح محفوظ مي توان استفاده كرد. و با توجه به آن كه نزول قرآن مادي نيست چه بسا بتوان از روايات دال بر دو نزول قرآن هم تعدد وجود قرآن را استفاده نمود هر چند عبارت روايات مشتمل بر واژه يا تعبيري نيست كه ظهور در وجود هاي متعدد قرآن داشته باشد.
بنابراين، اگر مقصود ايشان حصر وجود قرآن در دو وجود است نمي توان آن را مسلم دانست، همچنين ظاهر آيات اين است كه وجود منزل به نزول دفعي غير از وجود در لوح محفوظ است، در صورتي كه ظاهر بلكه صريح سخن ايشان آن است كه همان وجود لوح محفوظي در نزول دفعي تنزّل يافته است. مگر آنكه نزول قرآن به صعود پيامبر(ص) و يا انزال آن توسط آن حضرت و يا أخذ جبرئيل از قلب مقدس آن وجود گرامي برگشت داده شود. 34

نزول تدريجي و تفصيل الكتاب

در بحث قبل گذشت كه قرآن مجيد داراي وجود بسيطي در لوح محفوظ و عندالله است و از سوي ديگر نزول تدريجي حكايت از وجودي غير بسيط دارد، اين دو نكته نشان مي‌دهد كه قرآن مجيد قبل از نزول تدريجي به حالت مفّصل و مفروق درآمده و سپس نازل (به نزول تدريجي) شده است، پس غير از نزول تدريجي يك مرحله تفصيل الكتاب هم داريم كه مقدمه نزول تدريجي و مقدم بر آن است. اين مطلب در برخي از آيات تصريح شده و بر اين نكته تاكيد شده است كه تفصيل كتاب نيز از ناحيه خداوند است، به اين معني كه نزول قرآن به اين گونه نيست كه معاني بر پيامبر(ص) نازل شود و آن حضرت آن را در قالب الفاظ و عبارت ريخته و بر مردم تلاوت فرموده باشد.
آيات دال بر اين موضوعات عبارتند از: «كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» (1/ هود) و «لقد جئناهم بكتاب فصّلناه علي علم هدي و رحمه لقوم يومنون» (52/ اعراف) و «و ما كان هذا القرآن ان يفتري من دول الله و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين» (37/ يونس) و «افغير الله ابتغي حكما و هو الذي انزل اليكم الكتاب مفصّال» (114/ انعام) و «قرانا فرقناه لتقرأه علي الناس علي مكث و نزلناه تزيلاً 35(106/ اسراء)
همانطور كه ملاحظه گرديد در آيه اخير اشاره به سر تفصيل كتاب و مفروق ساختن آن شده است، و سپس از نزول قرآن با واژه تنزيل كه مستلزم تدريج است سخن مي‌گويد، اگر قرآن مفصل نمي شد امكان تلاوت با درنگ وجود نمي داشت.
اين نكته نيز شايان ذكر است كه، چون «تفصيل الكتاب» در طول و مقدمه نزول و تلاوت تدريجي قرآن است هدف مذكور براي آن نيز مقدمه و در طول هدف و سر نزول تدريجي است.

راز نزول تدريجي

مفسرين در بيان وجوهي ذكر ‌كرده‌اند. برخي از اين وجوه عدم تناسب نزول دفعي يا ويژگيهاي انسان با توجه به هدف نزول _ قرآن است نظير:
الف _ پيامبر (ص) امي بوده و خواندن و نوشتن نمي دانسته است در اين صورت اگر قرآن بصورت دفعي نازل مي شد امكان سهو و نسيان در رساندن قرآن بطور كامل به مردم وجود داشت و هدف نزول قرآن كه هدايت انسانها است تحقق نمي يافت.
ب _ اگر قرآن بصورت دفعي نازل مي شد و در اختيار مردم قرار مي گرفت با توجه به اينكه حفظ آن در همان زمان ممكن نبود به نوشتن آن بصورت يك كتاب اقدام مي شد و در چنين شرائطي وجود قرآن بصورت يك كتاب انگيزه اي براي حفظ قرآن در سينه ها وجود نداشت.
ج _ نزول دفعي قرآن به معني يكجا القا شدن مقرارت و قوانين الهي براي مردم است در حالي كه مردم بويژه مردم صدر اسلام آمادگي و تحمل دريافت و پذيرش آن را نداشتند.
د _ اگر نزول دفعي مي بود منصب وساطت جبرئيل در نزول از بين مي رفت زيرا پيامبر (ص) در نزول تدريجي نياز به وساطت جبرئيل(ع) دارد.
برخي ديگر فوائد نزول تدريجي را بيان مي‌كند نظير:
الف_ مشاهده مكرر جبرئيل موجب تقويت روحيه پيامبر (ص) مي‌شود
ب_ نزول قرآن بصورت تدريجي بعد ديگري از اعجاز آن را ثابت مي‌كند كه در عين آنكه بصورت پراكنده و متفرق نازل شده است هماهنگ و منسجم است.
ج _چون در نزول تدريجي آيات قرآن متناسب با شرائط و همزمان با آنها نازل مي‌شود فصاحت و بلاغت آن تأمين شد و اعجاز در فصاحت و بلاغت ثابت مي‌گردد.
د_ نزول تدريجي عجز بشر را از آوردن قرآن به تعداد نزولهاي تدريجي و يا سوره هائي كه تدريجاً نازل مي‌شود اثبات مي‌كند و تحدي تكرار ميشود36.
ولي رازهائي كه ذكر شد علاوه بر آنكه صرفاً توجيه هائي است كه به ذهن صاحبان آن رسيده است و ريشه در معارف قرآني و روائي ندارد، نمي‌تواند راز نزول تدريجي قرآن باشد بلكه برخي از آنها برخاسته از عدم معرفت به مقام مقدس رسول گرامي اسلام (ص) است، برخي از اتفاق كافي برخوردار نبوده و قابل مناقشه است، پاره اي از آنها كه صحيح به نظر مي رسد بيان كننده اثر نزول تدريجي است نه راز نزول تدريجي قرآن.
آنچه كه در باب راز نزول تدريجي از آيات قرآن مجيد مي توان استفاده كرد، سه نكته است كه از آيات شريفه 106 سوره بني اسرائيل و 32- 33 سوره فرقان بدست مي‌آيد. در سوره بني‌اسرائيل چنين مي خوانيم:
«و قرآناً فرقناه لتقراه علي الناس علي مكث و نزلناه تنزيلاً» در اين آيه هر چند از راز مفصل و مفروق شدن قرآن سخن گفته شده است ولي هدف ياد شده هدفي است كه اثرش بر نزول تدريجي قرآن مترتب مي‌شود از آيه شريفه چنين استفاده مي‌شود كه تحقيق اهداف قرآن در گرو آن است كه آيات در سطحي كه قابل درك انسانهاست نازل شود و به صورت بخشهاي مختلف در مقطعهاي مختلف زماني را درنگ و تأني بر مردم تلاوت شود و چنين امر مستلزم آن است كه هم حقيقت قرآن كه مرتبه اي از علم الهي بوده و از بالاترين مراتب بساطت برخوردار است مفروق و بخش بخش گردد «فرقناه» و افزون بر آن در مراحل مختلف نزول پس از نزول داشته باشد تا حدي قابل فهم و دريافت انسانها گردد «و نزلناه تنزيلا» و خداوند متعال اين دو امر را تحقق بخشيده تا قرائت قرآن با درنگ پذير گردد. 37
به هر حال يكي از اسرار نزول تدريجي قرآن آن است كه پيامبر (ص) آيات را با درنگ بر مردم بخواند. قرائت با درنگ از يك سو زمينه فهم و دريافت بهتر آن را فراهم مي سازد و از سوي ديگر با فراهم آمدن تدريجي شرائط دروني و بيروني، زمينه پذيرش و تحمل مفاهيم بلند آن و عمل كردن به دستورات آن حاصل مي‌گردد. در اين صورت هدف قرآن كه درك و فهم، تحت تاثير قرار گرفتن و پذيرش قلبي و عمل به دستورات آن است تحقق مي‌يابد. در يك جمله تلاوت با درنگ زمينه هاي لازم براي بهره گيري از قرآن را فراهم مي سازد. و اين امر وابسته به مفروق شدن و نزول تدريجي است.
چنانكه آيات قرآن و روايات شريفه يكي از آداب قرائت قرآن را «ترتيل» دانسته اند و در بيان مقصود از ترتيل در روايات آمده است: ترتيل آن است كه در آيا ت قرآن در درنگ كني و در فكر به پايان رساندن آيه نباشي آيات را بروشني و با صوت دلنشين بخواني و با آن بر دلهاي سنگ شده و سخت بركوبي تا نرم و خاشع شود. 38
دريافت صحيح و درست و به موقع آيات الهي زمينه بيشتر براي پذيرش و تاثير از آن فراهم مي سازد, چنانچه روايت به آن اشعار دارد. افزون بر آن, نزول آيات به طور تدريجي و تلاوت با درنگ پيامبر (ص) بر مردم, موجب مي شود كه با عمل به قرآن به تدريج, آمادگي و شايستگي دريافت و هضم آيات و دستورات بعدي, و تحمل معارف سنگين قرآن بر ايشان حاصل شود چنانچه در مورد شخص رسول گرامي اسلام « صلي الله عليه و آله » مي فرمايد: « يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه ورتل القرآن ترتيلا انا سنلقي عليك قولا ثقيلا » (1تا 5|مزمل ) اين آيات دلالت بر آن دارد كه تلاوت با ترتيل و نماز شب كه از دستورات نازل شده در قرآن است 39 زمينه ساز تحمل قول ثقيل ( قرآن ) است. راز نزول تدريجي در رابطه با مردم روشن گشت ولي قرآن مجيد در اين مسئله بيشتر بر آثار اين نوع نزول نسبت به شخص پيامبر (ص) تاكيد دارد و در سوره فرقان آيه 33-32 مي فرمايد: « و قال الذين كفرو لولا نزل عليه القرآن جمله وا حد كذلك لنثبت به فوادك و رتلنا ترتيلا و لا يا تونك به مبثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا ». اولين راز نزول تدريجي در اين آيه شريفه تثبيت قلب مقدس رسول اكرم « صلي الله عليه و آله » است, كه در آيه شريفه « كلا عليك من انباء الرسل ما نثبت به فوادك و جا ئك في هذه الحق وموعظه و ذكري للمومنين » (120| هود ) نيز به عنوان هدف و راز بيان داستان پيامبر عليهم السلام براي پيامبر اسلام (ص) ذكر شده است.
تثبيت به معني جايگزين و استوار ساختن, زمينه و شرائط ثبات را براي چيزي يا فردي فراهم آوردن ثبات بخشيدن است, و در برابر آن لغزش و اضطراب قرار دارد. مقصود از تثبيت قلب پيامبر (ص) پايداري و استواري بخشيدن و تقويت روحي آن وجود مقدس است, تا در انجام وظائف رسالت و تحمل مشكلات طاقت فرساي آن خللي رخ ندهد, و با تمام توان رسالت الهي را به سرمنزل مقصود برساند. ذكر افسردگي و دلتنگي آن حضرت (ص) از نسبتهاي ناروا، طرح درخواستهاي نامعقول، بهانه گيريهاي بيمورد، و شبهات بي اساس كفار در مورد رسالت در آغاز سوره هود، و ذكر داستانهاي انبياء در كل سوره، و تذييل آن داستانها به آيه شريفه فوق (120/ هود)، گواه روشن بر تفسير و تبيين فوق از تثبيت فواد است. رابطه ذكر داستان انبياي سلف با تثبيت فواد به معني فوق روشن است، اما پيوند نزول تدريجي با تثبيت فوأد بدان جهت است كه، نزول تدريجي آيات موجب پيوند و رابطه دائمي صاحب فرمان با اعلام كننده و اجرا كننده فرمان است، و اصل ارتباط مكرر، آن هم با بالاترين ارتباط كه وحي است از يكسو، و بيان حكم موضوعات و پاسخ شبهات و تبيين حقايق مورد سوال با اختلاف درموقع مناسب كه نياز مبرم به آن احساس مي‌شود از سوي ديگر، و تأييد و تأكيد بر حقانيت دعوت و رسالت و وعده نصرت و ياري تذكر وجود پشتوانه قوي بلكه بالاترين پشتوانه از سوي مردم، بهترين و بيشترين زمينه را براي اثبات بر طريقه حق و تحمل مشكلات و آسان شدن آنها و پايداري و استواري در دين فراهم مي سازد، و عوامل هر گونه لغزش يا خللي را از بين مي برد. و آيه شريفه «لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاً قليلاً» (74/ اسراء). نيز اشعار به تثبيت پيامبر(ص) در برابر توطئه هاي و مشكلاتيك ه كفار پديد مي آورند دارد مشكلات طاقت فرسائي كه مي تواند زمينه ساز اتكاء به كفار باشد، در آيه اي ديگر اين تثبيت براي مومنين به عنوان اثر نزول آيات بويژه جايگزيني آيه اي با آيه اي ديگر، مطرح شده است.
در آيه 102/ نحل، پس از طرح مسئله تبديل آيه اي به آيه ديگر و ذكر نسبت دادن افتراء به پيامبر از سوي مشركان مي فرمايد:«قل نزّله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين آمنوا و هدي و بشري للمسلمين». و همين تثبيت نفس و روح است كه تثبيت اقدام در مرحله عمل بويژه در ميدان جهاد با نفس و با دشمن را بهمراه دارد.
بيان ديگر از تثبيت فواد را جمعي از مفسرين در ذيل آيه ذكر ‌كرده‌اند كه عبارت است از، تثبيت معارف قرآني در قلب مقدس رسول خدا «صلي الله عليه و آله» 40 برخي از مفسرين آن را به تثبيت آن در قلوب مومنين نيز تعميم داده اند، ولي اين بيان چندان تناسبي با ظاهر آيه و تعبير «نثبت به فوادك»ندارد، مگر آنكه بوجه سابق بازگردد به اين صورت كه، با جايگزيني به موقع و كامل و صحيح و مناسب معرف قرآن در قلب آن حضرت قلب مقدس آن بزرگوار تثبيت شده تاب و تحمل آن مشكلات را پيدا كند و در ادامه راه استوار و پا برجا بماند. به بيان ديگر تثبيت قلب از راه دريافت معارف بيشتر در موقع مناسب صور ت مي گيرد. جمله و «رتلناه ترتيلا» ممكن است به سه نكته اشاره داشته باشد نخست آنكه به همين منظور (تثبيت فواد) آيا ت قرآن علاوه بر نزول تدريجي با درنگ و مهلت خوانده مي‌شود تا تثبيت فواد به بهترين وجه صورت پذيرد و دوم آنكه علي رغم تفرقه اي كه بين آيات در اثر نزول تدريجي حاصل مي‌شود پيوند آيات با يكديگر حفظ مي‌شود و روابط قطع نيم شو د و سوم آنكه اين حفظ پيوند و ارتباط آيا تو با درنگ خواندن به شكل خاصي صورت مي گيرد كه دو امر ياد شده به بهترين صورت حاصل آيد. اين نكات اولاً از مفهوم لغوي ترتيل كه بمعني خواندن و تلاوت پشت سرهم و در عين حال با درنگ و تمهل است 42و ثانياً از بيان آن در قالب مفعول مطلق استفاده مي‌شود. ادامه آيه بدو هدف ديگر اشعار دارد نخست آنكه در مسائلي كه شرائط ويژه در طول نزول تدريجي مطرح مي شو دو ديدگاهاي مختلف و يا ديدگاها واحد باطل و نادرستي مطرح مي‌شود بوسيله نزول تدريجي، حقيقت امر را روشن ساخته و آنچه حق است را بر تو نازل مي كنيم و توصيف هاي باطل را مشخص مي سازيم «و لايا تونك بمثل الا جئناك بالحق» (33/ فرقان) دوم آنكه بهترين تبيين شبهات مطروحه را در اختيارات قرار مي دهيم. «و احسن تفسيراً» (33/ فرقان) تغيير لحن آيه شريفه در ادامه شايد براي دلالت بر اين نكته باشد كه ، اين دو امر اخير در صورت نزول دفعي نيز قابليت تحقق دارند ولي در نزول تدريجي بصورت بهتر و موثرتري القاء مي‌گردد.

پى‌نوشت‌ها

26. ر. ك به: علامه طباطبايي(ره) الميزان، ج2، ص ص 16- 15 و ج 18، ص 131.
27. مطلب اخير (خصوصيت شب قدر) را حضرت آيت الله جوادي آملي دام عزه در تفسير موضوعي ارزشمندي خويش بيان فرموده اند و نتيجه گرفته اند كه بايد اجمال در عين كشف تفصيلي باشد. ر. ك به: عبدا الله جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 3، ص ص 9- 148 و ج 4، ص ص 2- 251
28. ر. ك به: علامه طباطبايي(ره) الميزان، ذيل آيات مربوطه و از جمله ج 2، ص 16، دلالت واژه تنزيل و مشتقات اين باب بر تدريج را برخي از لغوبين و مفسرين ديگر نيز گفته اند از جمله ر. ك به: فخر رازي، التفسير الكبير، ج 2، ص 116
29. ر. ك به آلوسي، تفسير روح المعاني، ج 1، ص 193
30. از جمله ر. ك به: سعد الدين تفتازاني، شرح التصريف، ص 3
31. البته كثرت در نزول مي تواند بلحاظ نزول تدريجي قرآن باشد كه در طول 23 سال فعل نزول مكرراً تحقق يافته و هر بار مقداري از آيات نازل شده ولي با توجه به هدف و اوصافي كه در آيات ذكر شده كثرت در مفعول بيشتر مناسب است تا كثرت در فعل به اين معني كه مذكور افتاد.
32. از اين آيه چنين استفاده مي فرمايند كه، قرآن داراي يك مرحله احكام و بساطت و يك مرحله تفصيل است همين نوع استفاده در مجمع البيان نيز به عنوان يك قول ذكر شده است ر. ك به مجمع البيان، ج 5، ص 141
33. ر. ك به: علامه طباطبايي(ره) الميزان، ج 2، ص ص 16-19
34. اين سه بيان نيازمند توضيح و تبيين است كه در حوصله اين نوشتار نمي گنجد
35. شايان ذكر است كه تفصيل غير از تفصيل آلايات است كه در آيات متعددي مطرح شده است و مقصود تبيين آيات و با بيان روشن آنها مطرح كردن است.
36. ر. ك به: فخر رازي، التفسير الكبير، ج 24، ص 79
37. اين احتمال هم وجود دارد كه مقصود از «تزلناه تنزيلا» نزول تدريجي قرآن باشد كه در اين صورت تفصيل كتاب و نزول تدريجي به عنوان زمينه قرائت با درنگ ذكر شده است.
38. ر. ك به: الطبرسي، مجمع البيان، ج 10، ص 378
39. و من الليل فتهجدبه نافله لك عسي ان يبعثك ربك مقاماً محموداً 79/ اسراء
40. از جلمه ر. ك به: الميزان، ج 17، ص ص 214- 210 كه بيان جالبي در اين زمينه ايراد فرموده اند.
41. ر. ك به: علامه طباطبايي(ره) الميزان، ج 15، ص ص 214 – 210
42. ر. ك به: كتب لغت و تفسير از جمله مجمع البيان، ج 7 ص 169 و ج 10 ص 336 و تفسير الكبير و ج 3، ص 173 و ج 24 ص 79.
شنبه 25 شهریور 1391  2:52 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقد تاريخ ‏گذارى قرآن به روايت موير

نقد تاريخ‏ گذارى قرآن به روايت موير

محمدجواد اسكندرلو*
مقدمه

مراد از تاريخ‏گذارى قرآن، تعيين تاريخ نزول آيات و سور قرآن است. خاورشناسان از اواسط قرن نوزدهم ميلادى، نظام‏هاى تاريخ‏يابى گوناگونى را از سور قرآن ارائه داده‏اند. طيف طبقه‏بندى سوره‏ها توسط آنان از سه طبقه تا شش طبقه را شامل گرديده است. ويليام موير، يكى از خاورشناسانى است كه نظام شش‏طبقه‏اى را برگزيده است؛ يعنى از ديدگاه او تمام سوره‏هاى قرآن به شش طبقه ـ پنج طبقه مكى و يك طبقه مدنى ـ تقسيم مى‏گردد. اين مقاله بيانگر نظرات موير، درباره تاريخ‏گذارى و طبقه‏بندى سوره‏ها مى‏باشد. ويليام موير، خاورشناس و ميسيونر انگليسى در 27 آوريل 1819 در گلاسكو به دنيا آمد و در 11 ژانويه 1905 در ادينبورگ اسكاتلند در گذشت. وى در جريان اقامت در هند (از سال 1837 تا 1876)، به فراگيرى زبان عربى پرداخت و به مطالعه تاريخ اسلام علاقه‏مند گرديد؛ اما به دليل تعصب شديد مسيحى، شروع به همكارى فعال و نزديك با هيئت‏هاى ميسيونرى به‏ويژه هيئت ميسيونرى مستقر در شهر آگرا كرد. وى با نگارش كتابى به نام گواهى قرآن بر كتاب‏هاى مقدس يهوديان و مسيحيان، به عرصه تبليغ وارد شد. او در كتاب خود كوشيده تا اين موضوع را القا نمايد كه مسلمانان بنا بر شهادت خود قرآن، بايد به صحت تورات و انجيل به همان شكل كنونى خود، اعتراف كنند! پس از مدتى شروع به مطالعه منابع عربى سيره پيامبر(ص) كرد، و كتابى را تحت عنوان زندگى محمد و تاريخ اسلام تأليف نمود. سپس دو كتاب ديگر با نام‏هاى قرآن: تصنيف و تعليم آن (1877) و جدال با اسلام (1897) به نگارش درآورد.
1مقاله‏اى كه پيش روى خود داريد، بيانگر چكيده نظرات او در باب «تاريخ‏گذارى قرآن» از كتاب قرآن: تصنيف و تعليم آن2 مى‏باشد. از آنجا كه «تاريخ‏گذارى قرآن» پژوهشى تاريخى است، لازم است براساس مستندات تاريخى و روايات ترتيب نزول و استفاده از مضامين آيات و سور، پى‏گيرى و بررسى گردد؛ ولى خاورشناسان غالباً لحن و آهنگ عبارات قرآنى را ملاك تحقيق خويش قرار داده‏اند و يا به روايات ضعيف استناد نموده‏اند و از اين رو، به نتايجى ناموزون و نادرست دست يافته‏اند.

پژوهش موير

ويليام موير، مسئله حفظ و گردآورى قرآن را چنين گزارش و تحليل نموده است:
پيامبر(ص) در زمان حياتش افراد برجسته‏اى را به عنوان آموزگاران قرآن به سوى قبايل گوناگون در سراسر عربستان اعزام نمود تا قرآن را به همه مسلمانان آموزش دهند. بدين‏سان تعدادى از مردم كه آمادگى بيشترى داشتند، حافظ كلّ يا قسمت‏هايى از قرآن شدند. اين امر به همين منوال پيش مى‏رفت تا آنكه در حدود يك سال پس از رحلت پيامبر(ص) نبرد يمامه رخ داد و طى آن بسيارى از قاريان قرآن كشته شدند. خطر از دست رفتن بخش‏هاى ديگرى از وحى كه در سينه‏هاى ساير حافظان بود، به ذهن عمر بن خطاب خطور كرد. او نزد خليفه (ابوبكر) رفت و گفت من از اين نگرانم كه شايد جنگ‏هاى سخت‏ترى پيش آيد و حافظان ديگرى كشته شوند.
بدين طريق ابوبكر، زيد بن ثابت را ـ كه در رأس كاتبان وحى پيامبر قرار داشت ـ سردمدار هيئتى ساخت كه قرآن را گرد آورند. زيد نيز به جمع آورى سوره‏ها و فرازهاى مختلف قرآنى از شهرها و ادوات گوناگون و از اذهان حافظان پرداخت.
به‏رغم گزارشى كه «موير» درباره نبرد يمامه و نتايج آن نقل كرده است، اصل اين جريان از سوى اهل سنت در منابع معروفى همچون فتح البارى و تاريخ طبرى به عنوان يك واقعه مسلم و مشهور تاريخى ذكر شده است.3 گفته‏اند كه در آن واقعه 360 تن از مهاجران و انصار از شهر مدينه و سيصد تن از مهاجران ساكن در غير مدينه و سيصد تن از تابعان كشته شدند. ساير منابع اهل سنت اين جريان را به طور مفصل از زبان خود زيد بن ثابت گزارش نموده‏اند؛4 ولى تعليل مذكور در آن (نگرانى از كشته شدن بيشتر حافظان در جنگ‏هاى ديگر) از جهاتى مخدوش است:
يك. تمام حافظان قرآن در نبرد يمامه شركت نداشته‏اند؛
دو. همه آنهايى كه در آن نبرد شركت نمودند، كشته نشدند؛
سه. بيشتر آنان قاريان قرآن بودند نه حافظان؛
چهار. آيات و سور قرآن صرفاً در اذهان حافظان وجود نداشت بلكه در مصاحف برخى از صحابى پيامبر(ص) همچون عبداللّه بن مسعود و اُبى بن كعب نيز به صورت مكتوب قابل دسترسى بود؛
پنج. به نظر مى‏رسد راويان اهل سنت جهت مهم جلوه دادن كار خليفه در جمع قرآن چندين مبالغه كرده‏اند؛ از جمله اينكه اگر خليفه اين كار را نمى‏كرد قرآن در خطر نابودى قرار مى‏گرفت و همين گزارش‏ها موجب سوء استفاده واقع شده است.
موير در ادامه گزارش خود آورده است:
در زمان عثمان كه قرائات مختلف مطرح شد. عثمان نيز زيد بن ثابت را جهت جلوگيرى از تشتت گسترده قرائات، مأمور يكنواخت سازى نمود. كار زيد با اطمينان به پايان رسيد لذا مورد تأييد على(ع) و پيروانش قرار گرفت. و در نتيجه نسخه واحدى از مصحف عثمانى در سراسر بلاد اسلامى منتشر گرديد. ترديدى وجود ندارد كه قرآن موجود كه امروزه خوانده مى‏شود، تماماً همان سخنانى است كه بر پيامبر(ص) نازل گرديد؛ اما تنها نقطه ضعف و مشكلى كه باقى مانده است، مسئله سياق و ساختار آيات و سور قرآنى است كه كم و بيش شكل اصلى خود را از دست داده و هرگز طبق ترتيب نزول تنظيم نشده‏اند. اگر چه قسمت‏هاى مختلف هر سوره به لحاظ زمان يا موضوع، مرتبط با يكديگر هستند، ولى ترتيب و توالى سوره‏ها يكى پس از ديگرى هيچ اصل و مبنايى جز رعايت طول و اندازه آنها ندارد؛ يعنى ابتدا سوره‏هاى بلند و طولانى قرار گرفته‏اند، آنگاه سوره‏هاى متوسط و سرانجام كوتاه‏ترين سوره‏ها در پايان تنظيم شده‏اند.
اين ادعاى مبنايى موير نيز قابل نقد است؛ زيرا اولاً رعايت سير تدريجى چينش سوره‏ها از بلندتر به كوتاه‏تر كليت ندارد؛ مثلاً سوره مائده مشتمل بر صد و بيست آيه است و حال آنكه سوره پس از آن يعنى «انعام» داراى 165 آيه مى‏باشد؛ سوره انفال فقط 75 آيه دارد، در صورتى كه سوره پس از آن يعنى «توبه» مشتمل بر 129 آيه مى‏باشد؛ سوره يونس 109 آيه، ولى سوره بعدى آن «هود» 123 آيه دارد؛ «رعد» 43 آيه، ولى سوره پس از آن «ابراهيم» 52 آيه دارد؛ سوره حجر 99 آيه، ولى سوره بعدى آن «نحل» 128 آيه دارد؛ سوره «مريم» 98 آيه دارد و حال آنكه سوره پس از آن يعنى سوره «طه» مشتمل بر 135 آيه مى‏باشد و... . پس چنان سير و ترتيبى، به طور نسبى درست مى‏باشد، نه به گونه مطلق. ثانياً معيارهاى ديگرى را نيز در ترتيب سوره‏ها در نظر گرفته‏اند؛ مثلاً سور حواميم (سوره‏هايى كه با حروف مقطعه «حم» آغاز شده‏اند) پشت سر يكديگر قرار دارند، و يا اينكه سوره «توبه» را پس از سوره انفال جاى دادند، به لحاظ اينكه هر دو به موضوع جنگ و جهاد مربوط مى‏شوند و در واقع سوره «توبه» مكمل مفهومى سوره انفال است. اگر يگانه ملاك ترتيب سوره‏ها، رعايت بزرگ‏تر و سپس كوچك‏تر بود، لازم مى‏آمد كه حتماً سوره «توبه» را مقدم بر سوره «انفال» بنگارند.
موير مى‏افزايد:
بر حسب قاعده، سوره‏هاى كوتاه‏تر به نخستين دوره وحى و سوره‏هاى بلندتر به دوره‏هاى متأخر از بعثت بر مى‏گردد. از اين رو، ترتيب كنونى آنها درست بر عكس ترتيب اصلى‏شان مى‏باشد؛ به گونه‏اى كه اگر كسى از آخر قرآن مطالعه سوره‏ها را شروع كند تا به ابتداى آن برسد تصوير و برداشتى درست‏تر و واقعى‏تر خواهد داشت نسبت به كسى كه از آغاز قرآن به مطالعه سوره‏ها مى‏پردازد.
واقعيت آن است كه كوتاهى سوره‏ها را هرگز نمى‏توان نشانه قطعى قدمت نزول آنها دانست؛ همچنان كه بلندتر بودن سوره‏ها نيز دلالت بر تأخر نزول آنها و يا مدنى بودنشان ندارد. زيرا در همان دوران مكه و گاه در اوايل نزول وحى سوره‏هاى بلندى همچون انعام، اعراف، اسراء، كهف، طه، مريم و موءمنون نازل شده‏اند و نيز سوره‏هاى كوتاه و كوچكى مانند نصر، زلزله و بينه در مدينه نازل شده‏اند.
موير پس از اتمام مقدمه، بخش مطالب اصلى را چنين تبيين نموده است: هر گونه تلاش به منظور ترتيب تاريخى و طبيعى سوره‏ها سرانجام نتيجه‏اى تقريبى و حدسى در پى دارد. البته به منظور نزديك‏تر شدن تحقيق به واقعيت، ويژگى‏ها و معيارهاى خاصى وجود دارد كه لازم است مورد ملاحظه قرار گيرند:
يك. سبك و اسلوب سوره‏ها: سوره‏هاى تند و خشن و شورانگيز، متعلق به دوران نخست نزول وحى هستند. سوره‏هاى معمولى و منثور و نيز نقلى و داستانى، مربوط به دوران دوم وحى‏اند، و سوره‏هاى تشريعى و آمرانه به دوران پايان نزول وحى تعلق دارند.
اين معيار و مبنا نيز مخدوش است؛ زيرا انحصار نزول احكام شرعى در دوران مدينه و اواخر نزول وحى امرى نادرست است. به عنوان نمونه مى‏توان از سوره «اعراف» ياد كرد كه در مكه نازل شده است و آيات 31 تا 33 آن درباره حلال، حرام، زينت‏ها، فواحش و امورى ديگر سخن گفته است. همچنين آيات 141 تا 146 سوره انعام، حكم شرعى ثمرات و چهارپايان و حلال و حرام آنها را بيان كرده‏اند و نيز در آيات 151 و 152 همان سوره، اعمال و اموال حرام و حلال مطرح شده‏اند. از اين رو، وجود برخى از احكام فقهى و حقوقى در سوره‏هاى مكى، آن قاعده و مبناى تعيين مكى يا مدنى بودن سوره‏ها را نقض مى‏كند. علاوه بر اينكه سير طبيعى جريان گسترش اسلام اقتضا مى‏كرد كه به تدريج، احكام شرعى ابلاغ گردد؛ چرا كه طبيعت سركش برخى از مردم يكباره قابل مهار نبود و اين معنا نه تنها نقصى براى قرآن و پيامبر(ص) به شمار نمى‏آيد، بلكه از نقاط قوت و از اصول عقلايى شمرده مى‏شود. به هر صورت اين مطلب با انحصار نزول احكام شرعى در اواخر دوران وحى قرآنى ناسازگار است.
دو. به لحاظ محتوا: در مكه مطالب ويژه‏اى خطاب به بت‏پرستان و يهوديان و مسيحيان آن ديار مطرح شده‏اند؛ در حالى كه شهروندان ناراضى مدينه يا موءمنان ستمديده به گونه ديگرى مورد خطاب قرار گرفته‏اند.
سه. همچنين اشارات خاصى به نقاط عطف تاريخى در برخى از سوره‏ها مشاهده مى‏شود كه براساس آنها مى‏توان دوره نزولشان را تعيين كرد.
چهار. بخش قابل توجهى از سوره‏ها ـ به ويژه سوره‏هاى بلندتر ـ آياتى را در بر دارند كه متعلق به دوره‏هاى مختلفى از زندگى پيامبر مى‏باشند. البته در پاره‏اى از موارد هم با سوره‏اى مواجه مى‏شويم كه نوع تركيب و تأليفش به گونه‏اى است كه به هيچ وجه نمى‏توان به طور كامل دوران نزول آن را معين ساخت.
حتى در سوره‏اى كه جزء سوره‏هاى مدنى طبقه بندى شده است، گه‏گاه به آياتى بر مى‏خوريم كه در زمان‏هايى بسيار دور در مكه نازل شده‏اند. به طور كلى برخى از واحدهاى نزول در قرآن فاقد هر گونه ويژگى و نشانه‏اى هستند كه بتوان براساس آن، زمان نزولشان را معين نمود. در نتيجه تنظيم و تعيين جايگاه تاريخى آنها صرفاً فرضى و حدسى خواهد بود. بر مبناى اظهارات و ويژگى‏هاى مذكور در اينجا به گونه تقريبى به تعيين تاريخ نزول همه سوره‏هاى صد و چهارده گانه قرآن مى‏پردازيم. اين سوره‏ها به شش طبقه تقسيم مى‏شوند كه پنج طبقه آنها مكى و طبقه ششم مدنى مى‏باشد.
طبقه اول. شامل هيجده سوره است: عصر، عاديات، زلزله، شمس، قريش، فاتحه، قارعه، تين، تكاثر، همزه، انفطار، ليل، فيل، فجر، بلد، ضحى، شرح و كوثر.
تمام اين سوره‏ها كوتاه و شورانگيزند. برخى تنها متشكل از يك يا دو سطرند. احتمالاً همه اين هيجده سوره پيش از آنكه پيامبر به نبوت مبعوث شود و يا وحى به او نازل گردد، فراهم آمده‏اند. چرا كه هيچ يك از اين سوره‏ها، ساخت و بافت پيام الهى را ندارند.
اين انتقاد اساسى بر موير وارد است كه بدون هيچ گونه برهان و استدلال يا دست كم ارائه شواهدى، ادعا نموده كه هيچ يك از اين سوره‏هاى هيجده گانه رنگ و بو يا ساخت و بافتِ وحيانى ندارند. پس احتمالاً متعلق به پيش از بعثت آن حضرت هستند.
در ذهن هر پژوهشگر كنجكاوى اين پرسش مطرح مى‏شود كه مراد از اينكه هيچ يك از سوره‏هاى طبقه نخست، ساخت و بافت پيام الهى را ندارند، چيست؟ او با چه ذهنيتى هيجده سوره را متعلق به قبل از بعثت دانسته است؟ روش تحقيق عالمانه و منصفانه اقتضا دارد كه ابتدا شرايط يا ويژگى‏هاى پيام وحيانى و قرآنى را بيان كند. آنگاه در مقام تطبيق و سنجش برآمده و بگويد اين سوره‏ها با چنان فضا و ويژگى‏هايى سازگارى و همخوانى ندارند؛ در نتيجه به دوران پيش از بعثت مربوط مى‏شوند. حال آنكه موير وارد چنين فضايى نشده و صرفاً درباره ويژگى مشترك سوره‏هاى هيجدگانه گفته است كه همگى كوتاه و شورانگيزند. در پاسخ مى‏گوييم كه سوره‏هاى ديگرى نيز وجود دارند كه از دو وصف كوتاهى و شورانگيزى برخوردارند، ولى موير به قرآنى بودن آنها اذعان نموده و جزء طبقات بعدى بر شمرده است؛ مانند سوره‏هاى «ناس»، «فلق»، «مسد» و «قدر». به سخن ديگر در كلام موير تزلزل و نوعى تناقض ملاحظه مى‏شود؛ زيرا او قرآنيّت سوره‏هاى طبقه نخست را نفى كرده، ولى ساير سوره‏ها را داراى ساخت و بافت قرآنى و پيام الهى دانسته است و حال آنكه اعتراف به وحيانى بودن ساير سوره‏ها مستلزم اين است كه پيامبر (ص) را رسول خدا مى‏داند. پس بايد ادعاى پيامبر مبنى بر قرآنى و وحيانى بودن تمام سوره‏ها را نيز بپذيرد. علاوه بر اينكه براساس گواهى روايات اسباب نزول و ترتيب نزول و سيره پيامبر اكرم(ص) و طبق آرا و اقوال مستدل همه دانشمندان مسلمان و حتى خاورشناسان قرآن پژوه غيرمسلمان، اين سوره‏ها از نزول در تاريخ معينى پس از جريان بعثت حكايت مى‏كنند. مثلاً سوره «فاتحه» نخستين سوره يا پنجمين سوره مكى است؛ زيرا براساس آيات و روايات، پيامبر(ص) از همان ابتداى بعثت نماز را اقامه مى‏فرمودند و هيچ روايتى دال بر اينكه آن حضرت نماز را بدون سوره فاتحه مى‏خواندند، به ما نرسيده است.5 بنابراين در اينكه سوره فاتحه در مكه و در اوايل بعثت نازل شده، ترديدى وجود ندارد، اما سوره «عاديات» چهاردهمين سوره‏اى است كه در مكه نازل شده است6 و حتى برخى از علما آن را مدنى دانسته‏اند. مثلاً علامه طباطبايى در تفسير خود آورده است:
سوره عاديات به قرينه سوگندهايى كه در آغاز آن است، از قبيل والعاديات ضبحا... كه در اسب‏هاى رزمندگان ظهور دارد، مدنى مى‏باشد؛ چرا كه جهاد بعد از هجرت تشريع شد، و موءيّد آن، رواياتى است كه از طرق شيعه از ائمه اطهار (ع) وارد شده كه اين سوره درباره على (ع) و سريه او در جنگ ذات السلاسل نازل شده است و برخى از روايات اهل سنت نيز اين معنا را تأييد مى‏كند.
7گرچه در مورد مدنى بودن يا مكى بودن اين سوره اختلاف شده است، ولى مسلم است كه طبق نظر همه مفسران و دانشمندان فريقين، «عاديات» يكى از سوره‏هاى كاملى است كه پس از بعثت بر پيامبر نازل شده و كسى در وحيانى و قرآنى بودن آن ترديدى ندارد.
سوره «عصر» سيزدهمين، «زلزله» نود و سومين، «شمس» بيست و ششمين، «قريش» بيست و نهمين، «قارعه» سيمين، «تين» بيست و هشتمين، «تكاثر» شانزدهمين، «همزه» سى و دومين، «انفطار» هشتاد و دومين، «ليل»، نهمين، «فيل» نوزدهمين، «فجر» دهمين، «بلد» سى و پنجمين، «ضحى» يازدهمين، «شرح» دوازدهمين و «كوثر» پانزدهمين سوره قرآن كريم پس از دوران بعثت پيامبر بوده‏اند.
8طبقه دوم. اين طبقه شامل سوره‏هايى است كه به آغاز بعثت پيامبر اسلام مربوط مى‏شود:
1. سوره «علق» كه شامل اين فرمان است: «بخوان به نام پروردگارت». براساس روايات، اين نخستين سوره‏اى است كه پس از دوران فترت (وقفه‏اى در نزول وحى) به پيامبر نازل گرديد.
وى نزول اين سوره را مربوط به پس از دوران «فترت» دانسته است؛ حال آنكه اتفاق گزارش‏هاى مربوطه مبنى بر معيت نزول سوره علق با آغاز بعثت9 پيامبر(ص)، با نزول اين سوره پس از دوران «فترت» منافات خواهد داشت.
2. سوره «ناس» داراى پنج آيه كوتاه درباره توحيد و ابديت الهى است. هيچ نشانه‏اى براى تعيين دوران دقيق آن وجود ندارد، جز آنكه اين سوره با واژه «قل» آغاز شده و بنابراين بايد متعاقب زمانى نازل شده باشد كه پيامبر(ص) مستقيماً وحى را از خداوند دريافت مى‏كرد. آن‏چنان كه روايت شده پيامبر(ص) پيش از آنكه به سوره‏هاى ديگر بپردازد، اين سوره را بارها تكرار مى‏كرد.
براساس روايت ابن عباس، سوره «ناس» بيست و يكمين سوره نازله است، ولى در تاريخ و محل نزول آن اختلاف شده است. يعقوبى آن را مربوط به اواخر وحى مدنى دانسته است؛10 ولى روايات معارض بسيارى خلاف آن را ثابت مى‏كند. بنابر سه روايت، دو سوره «ناس و فلق» مدنى و بنابر نه روايت، مكى بوده‏اند.11
بيشتر روايات ترتيب نزول، سوره «ناس» را در رديف سوره‏هاى آغازين مكه بر شمرده‏اند و سبك و اسلوب اين سوره نيز قول به مكى بودنش را مرجح مى‏سازد و اينكه در اوايل دوران وحى مكى نازل شده است. چرا كه از همان اوايل دعوت پيامبر(ص)، سران كفار به مخالفت با پيامبر و توطئه كردن عليه او و مسلمانان پرداختند و با وسوسه‏گرى‏هاى فراوان با كيد و حيله با پيامبر اسلام برخورد مى‏نمودند؛ در چنين شرايطى بود كه سوره «ناس» نازل گرديد.12 لحن آيات اين سوره با سوره‏هاى مكى سازگارتر است.
313. سوره «مدثر» با امر به پند و اندرز آغاز مى‏شود و با انتقاد كوبنده‏اى نسبت به يكى از سران مكه كه رستاخيز را به ريشخند مى‏گرفته، ادامه مى‏يابد و كافران به دوزخ تهديد مى‏شوند.
4. سوره «مسد» سوره كوتاهى است كه در آن، عموى پيامبر (ابولهب) و همسرش با الفاظ تند و خشن به شدت نفرين شده‏اند.
طبقه سوم. از آغاز رسالت علنى پيامبر (ص) تا هجرت به حبشه اين سوره‏ها نازل شده‏اند: اعلى، قدر، غاشيه، عبس، تكوير، انشقاق، طارق، نصر، بروج، مطففين، نبأ، مرسلات، انسان، قيامت، معارج، كافرون، ماعون، رحمن و واقعه. اين سوره‏ها عمدتا از مطالبى تشكيل يافته‏اند كه به تشريح رستاخيز، بهشت و دوزخ مى‏پردازند و نيز اشاراتى به مخالفت و دشمنى فزاينده قريش دارند.
موير، در اينجا نوزده سوره را به صورت كلى و بدون ارائه دليل و قرائن و شواهد نام برده و ادعا كرده است كه همه آنها به دوره رسالت علنى پيامبر(ص) تا هجرت به حبشه مربوط مى‏شوند و تنها مبنايى كه به عنوان وجه مشترك در تاريخ نزولشان ذكر نموده، اين است كه به لحاظ محتوا يا به تشريح قيامت و بهشت و دوزخ مى‏پردازند و يا اشاراتى به مخالفت فزاينده قريش دارند؛ حال آنكه در برخى از اين سور نوزدگانه هيچ يك از اين ويژگى‏هاى يافت نمى‏شود. مثلاً سوره «قدر» صرفاً سخن از نزول قرآن در شب قدر و عظمت چنين شبى مى‏گويد. همچنين سوره «نصر» را در نظر مى‏گيريم كه فقط سه آيه دارد و از فتح و پيروزى موءمنان و لزوم حمد و تسبيح پروردگار به خاطر چنين فتح و ظفرى سخن مى‏گويد. اشكال مهم‏ترى كه بر اين مبنا وارد مى‏باشد اين است كه هيچ گونه ملازمه عقلى ميان سوره‏هايى كه بحث از موضوعى واحد كرده‏اند و مكى بودن يا مدنى بودن آن وجود ندارد، تا چه رسد به اينكه همه آنها را متعلق به تاريخ و زمانى محدودتر و دقيق‏تر بدانيم. به‏ويژه اينكه موضوع «معاد» و بيان ويژگى‏ها و شرايط و روز رستاخيز به قدرى در تربيت انسان و رفع غفلت از او موءثر و مفيد مى‏باشد كه خداوند حكيم تقريبا در اكثر سوره‏هاى مكى و مدنى افراد بشر را نسبت به اين امر مهم گوشزد نموده است. بنابراين تنها راه مورد اطمينان براى تعيين تاريخ نزول سوره‏ها استناد به روايات صحيح و معتبر و قرائن و شواهدى از درون قرآن كريم مى‏باشد.
طبقه چهارم. در اين دوره از وحى مكى ـ كه به سال ششم تا دهم رسالت پيامبر(ص) مربوط مى‏شوند ـ اين سوره‏ها نازل گرديد:
مُلك، نجم، سجده، زمر، مزمل، نازعات، قمر، سبأ، لقمان، حاقه، قلم، فصلت، نوح، طور، ق، جاثيه، دخان، صافات، روم، شعراء، حجر، ذاريات. در اين مرحله از وحى، داستان‏هايى از متون مقدس يهود و افسانه‏هاى عرب و نيز قصه‏هاى خاخامى (مربوط به روحانيون يهود) نقل مى‏گردد. همچنين سازش موقت با بت پرستى در سوره نجم مطرح مى‏شود.
طبقه پنجم. در اين مرحله از وحى مكى ـ كه از سال دهم رسالت محمد (ص) يعنى دوره انتقال از تحريم و اختناق، آغاز شده و تا هجرت از مكه ادامه مى‏يابد ـ اين سوره‏ها نازل گرديده است:
أحقاف، جن، فاطر، يس، مريم، كهف، نمل، شورى، غافر، ص، فرقان، طه، زخرف، يوسف، هود، يونس، ابراهيم، انعام، تغابن، قصص، موءمنون، حج، انبياء، اسراء، نحل، رعد، عنكبوت، اعراف، فلق، ناس. البته دو سوره اخير، نامعلوم و غيرقطعى است.
سوره‏هاى اين دوره حاوى قصصى از انجيل و آداب و مناسك حج است. ايرادها و عيب‏جويى‏هاى قريش پاسخ داده مى‏شود و ما با تصاوير و توصيفاتى از روز داورى و رستاخيز و بهشت و دوزخ آشنا مى‏شويم. همچنين ادله توحيد، قدرت و مشيت الهى مطرح مى‏گردد. سوره‏ها به تدريج و به صورت متوسط، طولانى‏تر مى‏شوند و برخى از آنها هم اكنون مشتمل بر صفحات مفصلى هستند. در سوره‏هاى پايانى اين دوره‏ها كراراً با برخى از آيات مدنى رو به رو مى‏شويم كه به مناسبت ارتباط با موضوعى خاص در اين سوره‏ها درج شده‏اند. به عنوان نمونه در آيه چهل و يكم از سوره حج، اجازه جنگ عليه دشمنان مكى صادر مى‏گردد.
وى سوره «حج» را مكى مى‏داند؛ حال آنكه در روايات ترتيب نزول، مدنى به شمار آمده است. حتى سبك و اسلوب و مضمون آيات (38 ـ 41) سوره «حج» موءيد مدنى بودن اين سوره هستند.14 علامه طباطبايى(ره) نيز مى‏گويد:
در اين سوره موءمنين به احكامى همچون نماز، حج، كار خير، اذن در جهاد توصيه مى‏گردند و از سياق آن به دست مى‏آيد كه موءمنين، تازه داراى جمعيت و امكانات و قدرت شده‏اند. از اين رو، به طور مسلم بايد بگوييم كه اين سوره در مدينه نازل شده است؛ البته نزول آن در اوايل هجرت و پيش از جنگ بدر بوده است.
15آيه سى و سوم از سوره «اسراء» حاوى قواعد و مقرراتى درباره اجراى عدالت مى‏باشد. آيه 110 سوره «نحل» به موءمنانى اشاره مى‏نمايد كه در راه حفظ ايمان خويش، ترك وطن نموده‏اند، همه اين آيات دقيقاً پس از هجرت به مدينه نازل شده‏اند.
طبقه ششم (سوره‏هاى مدنى): 1. سوره بينه، سوره‏اى كوتاه است كه هشت آيه دارد و به تشريح يهوديان و مسيحيان خوب و بد مى‏پردازد. در اين سوره هيچ معيار يا ويژگى خاصى كه تاريخ نزول آن را معين سازد، وجود ندارد.
2. سوره بقره، طولانى‏ترين سوره در قرآن است و وجه تسميه آن به گوساله سرخ رنگى مربوط مى‏شود كه براساس مفاد آيه شصت و هفت اين سوره، توسط بنى اسرائيل و به راهنمايى حضرت موسى (ع) ذبح گرديد. اين سوره در زمان نبرد حنين نازل شده است و در آن آيات زيادى درباره موضوعات مختلف مطرح شده كه در طى دو يا سه سال نخست پس از هجرت نازل شده‏اند. بزرگترين قسمت اين سوره در ارتباط با يهوديان است كه گه‏گاهى با لحنى دوستانه مورد پند و اندرز قرار مى‏گيرند (آيات نخستين سوره). و در پاره‏اى از موارد، نكوهش و سرزنش مى‏شوند. همچنين قصص مربوط به كتاب مقدس و روحانيون يهود (خاخامى) نقل شده‏اند. دستور تغيير قبله (جهت اقامه نماز)، انتقاد از شهروندان ناراضى مدينه، احكام جهاد، اجازه لشكركشى در ماه‏هاى مقدس مطرح مى‏شود. نيز موضوعات بيشترى در احكام فقهى و حقوقى در اوايل دوران وحى مدنى صادر گرديد. برخى از آيات هم كه مربوط به تاريخ متأخرترى مى‏شدند، در همين موضوع گنجانده شدند.
موير، نزول سوره «بقره» را به مناسبت جنگ حنين مى‏داند؛ در حالى كه سوره بقره به اتفاق روايات ترتيب نزول، اولين سوره‏اى است كه پس از هجرت نازل شد.16 مطلب ديگر اينكه در سوره بقره تنها واقعه مصرح تاريخ‏دار، تغيير قبله است كه در سال اول هجرت واقع شد.
بنابراين بايد گفت كه سوره «بقره» در حدود سال اول و دوم هجرت نازل شده است.
3. سوره آل عمران، از طول و حجم گسترده‏اى برخوردار است. قسمتى از اين سوره، دقيقاً به زمان پس از نبرد بدر (سال دوم پس از هجرت) مربوط مى‏شود، قسمت ديگر كه طولانى‏تر است به شكست در جنگ احد (سال سوم هجرت)، و دومين لشكركشى به بدر (به سال چهارم هجرت) مربوط مى‏شود. خصومت شديد يهوديان در آيات مفصلى توضيح داده شده است. مناظره با نمايندگان نصاراى نجران (آيات 57 تا 63) به دوره بسيار متأخرتر مربوط مى‏شود. سرانجام آياتى درباره حجة‏الوداع (سال دهم هجرت) ذكر مى‏گردد كه احتمالاً در ارتباط با فرازهايى از وحى است كه قبلاً درباره مناسك حج نازل شده بودند.
مشكل عمده خاورشناسان اين است كه بدون چون و چرا روايات اسباب نزول مندرج در ذيل آيات را پذيرفته‏اند. مثلاً موير مى‏گويد: مناظره با نمايندگان نصاراى نجران (آيات 57 تا 63) به دوره بسيار متأخرتر مربوط مى‏شود. حال آنكه آيات مباهله به لحاظ سياق، متصل به آيات مربوط به جنگ بدر و احد است. از اين رو، نمى‏تواند متأخرتر نازل شده باشد. آيات مربوط به حج نيز ملازمه‏اى با نزول در «حجة الوداع» در سال دهم ندارد. مگر تا سال دهم، حج برگزار نمى‏شده تا آيات مربوط به حج در سال دهم نازل شود؟ و مگر حج گزاردن مسلمانان تا سال دهم حرام بوده است؟!
4. سوره انفال، مشتمل بر احكامى درباره تقسيم غنايم جنگى نبرد بدر است كه عمدتا در آن زمان نازل شده‏اند. برخى از آيات آن، داراى سبك دوران نخست مكه هستند، و قريش، فراوان مورد اشاره قرار مى‏گيرند.
5. در سوره محمد، جنگ و قتال با تمام قوا و قاطعانه مطرح شده و بت پرستان مكه تهديد مى‏گردند.
6. سوره جمعه، سوره كوتاهى است كه در آن يهوديان به جرم جهالتشان سرزنش و محكوم مى‏گردند. همچنين نيايش و نماز جمعه بر امور دنيوى ترجيح داده مى‏شود.
7. سوره مائده، سوره‏اى است بلند كه بخش وسيعى از آن خشونت و بدرفتارى يهود را مطرح مى‏كند. عقايد مسيحيان مورد بحث قرار مى‏گيرد؛ گرچه درباره خود مسيحيان با تعابير محبت‏آميز و مهربانانه سخن گفته مى‏شود (مائده: 91). نخستين آيه كه مناسك حج را تشريع مى‏كند، به تاريخ متأخرى مربوط مى‏شود. احتمالاً قسمتى به جريان حديبيه (سال ششم هجرت) و قسمتى هم به حجة الوداع ارتباط دارد؛ همان گونه كه آيه چهارم مى‏گويد: «امروز دينتان را تكميل كردم». همچنين بسيارى از احكام خانوادگى از قبيل قانون ارث و ميراث، و احكام مختلف ديگر ذكر شده است.
ادعاى موير مبنى بر اينكه آيات مربوط به حج در سوره «مائده» به سال ششم و صلح حديبيه مربوط است، پايه ندارد. سوره مائده از سوره‏هاى مدنى است و صد و سيزدهمين سوره‏اى است كه قبل از سوره «توبه» و پس از سوره «فتح» در اواخر دوران وحى در مدينه نازل شده است.17 البته زركشى آخرين سوره را مائده دانسته و سوره «توبه» را مقدم بر «مائده» معرفى كرده است؛18 ولى به هر حال سوره «مائده» در زمره آخرين سوره‏هاى نازله است. طبق روايتى تمام سوره «مائده» در حجة الوداع و بين مكه و مدينه نازل شده است.19 گفتنى است كه مراد از مدنى بودن سوره اين است كه پس از هجرت پيامبر (ص) از مكه، نازل شده است؛ گرچه نزول سوره در خود شهر مدينه نباشد. در اين سوره از معارف اسلامى، احكام دينى، مسئله ولايت و رهبرى، موضوع تثليث مسيحيان، قيامت، وفا به پيمان‏ها، عدالت اجتماعى و... بحث شده است.
8. سوره «حشر»، اين سوره كه از طول چندانى برخوردار نيست، مربوط به محاصره و اخراج يهوديان بنى‏نضير مى‏شود (سال چهارم هجرى).
9. سوره نساء، به طور گسترده به بيان اعمال و رفتار مربوط به زنان مى‏پردازد و مسائل زناشويى را مطرح مى‏كند. همچنين احكامى درباره ارث و نيز احكامى كلى، اجتماعى و سياسى مطرح مى‏شود. برقرارى دوستى با بت‏پرستان مكه ممنوع مى‏گردد. نيز انتقاداتى عليه يهود ذكر مى‏شود.
10. سوره مجادله، سوره كوتاهى درباره طلاق و مسائل اجتماعى ديگر است. همچنين ناراضيان به خاطر معاشرت و ارتباط با يهوديان مورد سرزنش و توبيخ واقع مى‏شوند.
11. سوره «طلاق»، درباره طلاق و مسائل مربوط، همراه با هشدارها و تذكرات دينى است.
12. سوره منافقون، سوره كوتاهى است شامل تهديداتى عليه عبداللّه بن أبىّ به خاطر گفتار خائنانه‏اش در زمينه لشكركشى عليه بنى‏مصطلق (سال پنجم هجرى).
13. سوره «نور»، شامل تأييد و حمايت از عايشه در ارتباط با پيشامد ناگوارش (پنجم هجرت) همراه با حكم عهدشكنى زناشويى، و احكام متنوع اجتماعى و دينى.
14. سوره «احزاب»، متشكل از چندين بخش است كه در طول سال پنجم هجرت نازل شده است. نخستين قسمت مربوط است به تصويب و تأييد ازدواج پيامبر با زينب (همسر پسر خوانده‏اش) كه در حدود نيم‏سال پيش از لشكركشى عليه بنى‏مصطلق واقع شده است. آنگاه آيات متعددى درباره روابط خانوادگى پيامبر (ص) مطرح مى‏شود. ساير آيات اختصاص دارد به محاصره مدينه و سقوط بنى‏قريظه، و وقايعى كه در حدود چهارماه پس از جنگ مذكور رخ داده است.
15. سوره حديد، شامل احكام شديد و پرشورى است كه در رابطه با جهاد و مشاركت در جنگ و در نتيجه كسب فضيلتى خاص از طريق شركت در جهاد و نبرد پيش از دست يابى به پيروزى اعلام شده است. به ناراضيان و مخالفان هشدار داده مى‏شود و از مسيحيان با تعابيرى مهرآميز سخن به ميان مى‏آيد.
16. سوره صف، همچون سوره‏هاى پيشين، كوتاه است: انّ اللّه يحبّ الذين يقاتلون فى سبيله صفّاً كأنّهم بنيانء مرصوص.20 پيروزى قريب الوقوعى وعده داده مى‏شود. ساير سوره‏ها عمدتاً متعلق به پنج سال آخر زندگى پيامبر(ص) مى‏باشد.
17. سوره فتح، به صلح حديبيه (سال ششم هجرى) و چشم‏انداز پيروزى و غنايم به دست آمده در جاهاى ديگر ـ كه اندكى پس از نبرد خيبر پديد آمد ـ اشاره مى‏نمايد.
18. سوره ممتحنه، سوره كوتاهى است كه عمدتاً مربوط به رفتار گروهى از زنانى است كه پس از صلح از مكه آمده بودند. نيز به موءمنان از طرح دوستى با بت‏پرستان مكه هشدار داده مى‏شود.
19. سوره تحريم، سوره كوتاهى است كه مسئله مربوط به پيامبر و خدمتكارش قبطى را مطرح مى‏سازد (سال هفتم يا هشتم هجرى).
20. سوره حجرات، سوره كوتاه ديگرى است كه رفتار رياكارانه عرب‏هاى بدوى را سرزنش مى‏كند؛ افرادى را كه با گستاخى و بى ادبى، پيامبر(ص) را از پشت در صدا مى‏زدند، ملامت مى‏كند، و موءمنان را از سوء ظن و بى‏انصافى ميان خودشان پرهيز مى‏دهد.
21. سوره توبه ـ آخرين سوره كه داراى طول قابل توجهى است ـ به تشريح جنگ تبوك مى‏پردازد (سال نهم هجرى). اين سوره با موضوع اعلان حج در همان سال آغاز مى‏شود؛ آنگاه مخالفت اسلام را با اديان ديگر اعلام مى‏كند و اينكه همه مردم جز مسلمانان از مكه و انجام مناسك حج، محروم گرديدند. بت‏پرستان محكوم به قتل و بردگى شدند و جهاد عليه يهوديان و مسيحيان واجب شد تا آنگاه كه مجبور به پرداخت خراج (ماليات) گرديده، تسليم و رام شوند.21

پى‏نوشت‏ها:

* دكتراى تفسير و علوم قرآن از مركز تربيت مدرس و عضو هيئت علمى مركز جهانى علوم اسلامى.
1. ر. ك: عبدالرحمان بدوى، دائرة المعارف مستشرقان، ترجمه صالح طباطبايى، ص 637 ـ 639
..2CoranThe:andComositionIts
.Teaching3. فتح البارى، ج 7، ص 447؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 516.
4. صحيح بخارى، ج 6، باب جمع القرآن، ص 580 ـ 581 ؛ مصاحف سجستانى، ص 6؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 247؛ الاتقان، ج 1، ص 182؛ البرهان، ج 1، ص 326؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 251.
5. ر. ك: محمد بن حسن حر عاملى، وسايل الشيعه، چاپ عبدالحريم ربانى شيرازى، ج 4، ص 732؛ محمد بن حسن توسى، الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، ج 1، ص 310؛ همو، تهذيب الاحكام، ج2، ص 146. نيز ر. ك: منابع اهل سنت: بخارى، الصحيح، باب الاذان، شماره 93؛ ترمذى، السنن، باب الصلاة، شماره 63؛ نسايى، السنن، باب «افتتاح الصلاة»، شماره 24؛ ابن ماجه، السنن، كتاب الصلاة، باب افتتاح القراءة، حديث 2 و....
6. الاتقان، ج 1، ص 25؛ التمهيد، ج 1، ص 135.
7. الميزان، ج 20، ص 345؛ الدر المنثور، ج 1، ص 651؛ واحدى، اسباب النزول، ص 305؛ بحارالانوار، ج 21، ص 66 ـ 90.
8. ر. ك: التمهيد، ج 1، ص 135 ـ 137؛ الاتقان، ج 1، ص 25.
9. ر. ك: بيان المعانى على حسب ترتيب النزول، ج 1، ص 66؛ التفسير الحديث ترتيب السور حسب النزول، ج1، ص 316.
10. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 35.
11. ر. ك: پايان نامه دكتراى جعفر نكونام، بررسى ترتيب نزول قرآن در روايات، ص 138 ـ 141.
12. التفسير الحديث، ج 2، ص 61.
13. تفسير نمونه، ج 27، ص 468.
14. التفسير الحديث، ج 6، ص 8.
15. الميزان، ج 14، ص 338.
16. بيان المعانى، ج 5، ص 3؛ التفسير الحديث، ج 6، ص 130.
17. التمهيد، ج 1، ص 138.
18. البرهان، ج 1، ص 297.
19. المنار، ج 6، ص 116.
20. صف، آيه 4
21. itsThe.andComositionCoran
WILLIAMTeachingSIR
.47.MIR38-

 

 

شنبه 25 شهریور 1391  2:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

تفسیر تاریخی قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

بررسی کیفیت نزول لفظی و معنوی قرآن کریم از منظر روایات

دریافت فایل pdf

 

مبانی ادبی فرق «انزال» و «تنزیل»

دریافت فایل pdf

 

أول ما نزل من الکتاب إطالة علی الروایات و النصوص التاریخیة (القسم الأول)

دریافت فایل pdf

شنبه 25 شهریور 1391  2:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقش ترتيب نزول در تفسير تربيتي قرآن

نقش ترتيب نزول در تفسير تربيتي قرآن

دكتر عبدالكريم بهجت‌پور (عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه)
چكيده

هدف اساسي قرآن سير دادن انسان‌ از ظلمت‌هاي جهل و نقص به سوي كمال علم و نور است و اين يك عمل تربيتي است. كه قرآن به تدريج انجام داده است.
قرآن طي بيست و سه سال به پيامبر نازل شد، ولي مصحف موجود بر اساس ترتيب نزول سامان نيافته است، پس براي كشف روش تربيتي قرآن و نظام تربيتي قرآن و اسلام، لازم است نزول تدريجي قرآن بر اساس نقل‌هاي تاريخي مورد كاوش دقيق قرار گيرد تا نظام تربيتي قرآن كشف و بر مصاديق جديد در دوران بعدي تطبيق شود.

واژه‌هاي اصلي:

قرآن، تربيت، نزول و تفسير.

مقدمه

رويكرد تربيتي به مباحث قرآني تابع ظرفيت اين كتاب آسماني در توجه به مسائل تربيتي است. در اين مقاله مي‌خواهيم روشن كنيم كه قرآن نه تنها به موضوعات تربيتي اهتمام دارد؛ مهم‌ترين هدف اين كتاب تربيت است و براي تحقق آن موضوعات تربيتي را در روش حكيمانه‌اي مربوط با اين هدف، نازل فرموده است.

تربيت

تربيت را مي‌توان از ريشه «رَبَبَ» به معني ايجاد تدريجي موجود تا رساندن او به حد نهايي كمال دانست. (ر.ك. به: راغب اصفهاني، مفردات، 236). به دختراني كه با مادرشان در خانه شوهر جديد به امورشان رسيدگي و زندگي‌شان اصلاح مي‌شود، «ربيبه» مي‌گويند. (ر.ك. به: طريحي، مجمع‌البحرين، 2 /63) يا آن را از ريشه «ربو» به معني زياد شدن، رشد، علوّ و ارتفاع دانست. قرآن مي‌فرمايد: "قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً" (اسراء / 24) كه به معني بزرگ كردن است.
يكي از معاصران ميان سه واژه «ربيء» مهموز و «ربب» و «ربو» تفاوتي قائل است. به نظر وي «ربيء» به معناي علو و بلندي، «ربب» به معناي كشاندن به سوي كمال و «ربو» به معني پذيرش گستردگي و شكوفايي است كه نتيجه‌اش زيادي و فضل باشد (ر.ك. به: حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن، 4/34).

هدف نزول قرآن

براي نزول قرآن اهداف جزئي، كلي، بخشي و جامع زيادي شمرده شده است. برخي از اهداف ابلاغي، آموزشي، تعليمي قرآن ياد كرده‌اند؛ گروهي به رفع اختلاف ميان مردم، يا اهل كتاب و صاحبان اديان گذشته توجه نموده‌اند؛ گروهي رشد و شكوفايي عواطف انساني را هدف نزول شمرده‌اند و برخي به تحوّل فردي يا اجتماعي توجه كرده‌اند. مي‌توان گفت مهم‌ترين رسالت قرآن كشاندن انسان به كمال و تحصيل سعادت اوست؛ به گونه‌اي كه در مرحله اول همه ظرفيت‌هاي انساني در همه ابعاد فردي و اجتماعي، فطري و روحي و عقلي و معنوي شكوفا شود. سپس او را به سوي تحصيل سعادت يعني لذت‌هاي خالص و ابدي سوق دهد:
"كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى‏ صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ". (ابراهيم / 1)؛ «كتابى است كه آن را به سوى تو فرو فرستاديم، به خاطر اين كه مردم را به رخصت پروردگارشان، از تاريكى‏ها به سوى نور بيرون آورى، به سوى راهِ (خداى) شكست‏ناپذير [و] ستوده».
خارج كردن مردم از ظلمات به سوي نور همان سوق دادن آنان از ظلمات جهل، ناداني و نقص به سمت كمال و نور و پاكي، يك عمل تربيتي است.
اين عمل حركتي جامع و همه جانبه است كه موجب مي‌شود انسان از همه ابعاد پليدي، پلشتي و تاريكي ـ چه در بُعد فكري و عقلي و چه جنبه‌هاي معنوي و روحي، چه در ساحت فردي و چه در ساحت اجتماعي ـ رها و به سوي كانون نور و پاكي وارد شود.
عبارت "إِلَى‏ صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ" بدل از "إِلَى النُّورِ " (ر.ك. به: الجدول في اعراب القرآن، 13 / 153) مي‌باشد، يعني انسان با ياري تربيت پيامبر اكرم و در ساية قرآن از تاريكي‌ها خارج مي‌شود و پاي در راه پروردگارش مي‌گذارد؛ راهي كه صاحبش پيروز و توانا بر رساندن انسان به كمال و سعادت مورد انتظار است و هم او پروردگاري ستوده است كه همه كمال‌هاي شايسته ستايش را در اختيار دارد و به همين دليل ستودني است، بنابراين آيه، نقش اصلي در تربيت و رساندن به كمال و سعادت را راهِ پروردگار مي‌داند و پيامبر و كتاب مقدمات ورود انسان به اين راه را فراهم مي‌سازند.
پس آنگاه كه انسان از تاريكي‌ها و گمراهي‌ها به راه پروردگار وارد شد، پروردگار پيروز و ستوده او را به مطلوبش مي‌رساند و با جاذبه‌هاي خود و ربايش‌هايي كه از جان مؤمنان به پيامبر و قرآن مي‌كند، آنان را از شقاوت ابدي و نقمت‌ها رها و به بهشت نعمت‌هاي ابدي وارد مي‌سازد. در مقابل، كافران به پيامبر، قرآن و پروردگار گرفتار شقاوت ابدي مي‌شوند.
"وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ" (ابراهيم/2)؛ «و واى بر كافران از عذابى شديد».
"اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ". (بقره / 275)؛ «خدا سرپرستِ كسانى است كه ايمان آورده‏اند؛ از تاريكى‏ها به نور بيرون‌شان مى‏برد. و كسانى كه كفر ورزيده‏اند، سرپرستانشان طغيانگرند؛ آنان را از نور به تاريكى‏ها بيرون مى‏برند. آن‌ها اهل آتشند؛ آنان در آن ماندگارند».

نقش قرآن در تربيت

روشن شد كه چهار مؤلفه‌ (پروردگار، پيامبر، كتاب، انسان و ديگر موجودات مختار) در موضوع تربيت نقش دارند. انسان و ديگر موجودات مختار، با انتخاب ايمان يا كفر مي‌توانند مانع تحقّق خواست تشريعي پروردگار شوند.
پروردگار پيروز و ستوده به انسان اختيار انتخاب راه داد و رسول و كتاب را براي دعوت و هدايت آزادانه و انتخاب گرانه او فرستاد.
پيامبر اكرم مردم را به هدايت دعوت كرد.
"قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي" (يوسف: 108)؛ «(اى پيامبر) بگو: «اين راه من است! كه من و هر كس مرا پيروى مى‏كند، با شناخت، (مردم را) به سوى خدا فرا مى‏خوانيم».
كتاب دستور‌نامه دعوت و برنامه كشاندن مردم به نور و صراط مستقيم است.
"فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ * إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ * لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ" (تكوير / 28 ـ 26)؛ «پس به كجا مى‏رويد؟! * آن (قرآن) جز يادآورى براى جهانيان نيست * براى كسى از شما كه بخواهد به (راه) راست برود».
اين كتاب آسماني شامل همه محتواي مورد نياز براي رسيدن انسان به كمال و سعادت است، به گونه‌اي كه پروردگار در كنار تصريح به جامعيت قرآن (نحل / 89)، بر حفظ آن از تحريف (حجر / 9) تأكيد و هر گونه احتمال دخالت پيامبر اكرم را با تهديد شديد مردود اعلام كرد.
"تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ * وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ" (الحاقه / 43 ـ 47)؛ «[قرآن] فرو فرستاده‏اى از سوي پروردگار جهانيان است * و اگر (بر فرض) برخى سخنان را به ما (به دروغ) نسبت مى‏داد * حتماً با دست راست (قدرتمند) او را گرفتار مى‏ساختيم * سپس رگ قلبش را مسلماً قطع مى‏كرديم! * و هيچ يك از شما مانع آن (مجازات) نمى‏شد».
نكته‌ بسيار با اهميت اين است كه تحول ديني و اسلامي تنها در بستر بي‌آلايش محتواي دين و قرآن به بار ننشست؛ بلكه خداي حكيم اراده فرمود اين محتواي فخيم و ارزشمند با روش ويژه‌اي به مردم رسانده شود. به همين دليل قرآن را به روش خاص نازل فرمود و پيامبر را به پيروي دقيق از اين روش مأمور كرد.
"لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ" (قيامت / 16 ـ 19)؛ « زبانت را به آن (قرآن) حركت مده تا در (خواندن) آن شتاب كنى * [چرا] كه جمع كردن آن و خواندنش فقط برعهده ماست * و هنگامى كه آن را مى‏خوانيم، پس از خواندن آن پيروى كن * سپس در واقع بيان آن (قرآن) فقط برعهده ماست».
تربيت كم كردن فاصله بين توان بالقوه و بالفعل است، متربّي (شخص تربيت پذير) از مبدأ نقص به سوي منتهاي كمال حركت مي‌كند. در نتيجه وقتي گفته مي‌شود خدا تربيت مي‌كند، منظور اين است كه خدا بستر لازم را براي رشد و شكوفايي انسان فراهم مي‌كند و از جمله به زدودن آفت‌ها مي‌پردازد.
عمل تربيت، دفعي و آني نيست؛ بلكه نيازمند تدريج، تكرار و توزيع اقدامات در تمام دوران تربيت است. آيا مي‌شود مواد لازم براي رشد جسمي يك گياه از جمله آب، مواد كافي، نور را كه در يك دوره 30 ـ 40 ساله به پاي درخت ريخت در يك لحظه و يك مرحله به دانه خوراند و آيا از قضا سكنجبين صفرا را فزون نمي‌كند؟!
روشن است كه هيچ كشاورزي با زراعت خود و هيچ مادري با نوزادش چنين برخورد نمي‌كند، لذا تربيت و شكوفايي همه‌جانبه و كمال‌بخش و سعادت آفرين در ذات خود اقتضاي تدريج و توزيع منابع براي شكوفايي را دارد.
به همين دليل خداوند در آيات سوره قيامت پيامبر را كه مأمور تحول جامعه عرب معاصر خود ـ به عنوان جامعه مثال و نمونه قرار داده بود، مأمور مي‌كند در ابلاغ محتواي دين، تابع دفعات نزول و نزول تدريجي آيات باشد و بر اين روش حكيمانه سبقت نگيرد يا در آن عجله نكند.
شاهد اين معني سبك عجيب و ويژه قرآن در آموزش معارف است. اصول و فروع معارف سترگ قرآني همچون توحيد ذات، صفات، افعال، ربوبيت و الوهيت، عدل، قدرت، علم، رحمت و ديگر صفات الهي نه به طور يك جا و نه به شكل تك موضوع در قرآن آمد؛ به مثل توحيد ذات همراه با ديگر موضوعات مربوط به شناخت خداوند به طور يك جا در قرآن نيامد؛ همچنان كه حتي بحث توحيد ذات نيز تجيمع نايافته و متفرق است و در مناسبت‌ها و موقعيت‌هاي گوناگون و به تدريج بيان شد؛ به گونه‌اي كه بيان ديدگاه قرآن در اين موضوع و موضوعات مشابه نيازمند مطالعه تمام آيات مرتبط و تجميع آنها دارد.
توجيه كننده اين تنوع و توزيع همان «هدف تربيتي» است. به عبارت ديگر تربيت اين تنوع و توزيع را اقتضاء مي‌كند.

پيشنهاد «نمونه كشف روش‌هاي تربيتي قرآن»

جامعه معاصر پيامبر، گروه نمونه‌اي بود كه مورد تربيت قرار گرفت، البته اين گروه و سطح نياز آن‌، تمام موجودي تربيتي قرآني نبود، بلكه قرآن اصول جاودانه و ظرفيت تحول آفرين خود را از راه تربيت فاخر و عميق جامعه اوّل بيان فرمود. همچنان كه قواعد رياضي از با بيان چند مثال در اختيار شاگرد قرار مي‌گيرد و او با اين قواعد علاوه بر حل آن چند مسئله، توان حل تمام مسائل مشابه را نيز مي‌يابد.
سرّ وجود ظهر و بطن، محكم و متشابه و اصرار بر جري و تطبيق قرآن در كنار تفسير آن، ريشه در چنين ظرفيتي دارد.
پيامبر اكرم براي خارج كردن چنين جامعه‌اي از تاريكي‌ها به نور و نيز دريافت و رساندن برنامه عظيم قرآن و سنت به همه انسان‌ها تربيت شد و جامعه معاصرش نيز براي رفع موانع و پذيرش برنامه‌هاي تربيت اسلامي آماده شد. اين دو مورد به طور عمده با نزول قرآن تحقق يافت.
پيامبر اكرم پس از آمادگي و احراز صلاحيت‌هاي لازم براي بر دوش گرفتن اصل رسالت، به تناسب برنامه‌هاي جديد تبليغي، و چالش‌ها و مصائبي كه با آن روبه‌رو مي‌شد، مشمول خطاب‌هاي الهي مي‌شد.
"فَلاَ تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ * وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ " (قلم / 8 ـ 9)؛ «پس از تكذيب كنندگان اطاعت مكن * (آنان) سستى كردن تو را و سستى كردن خود را آرزو مى‏كنند».
"يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً " (مزمل / 1 ـ 2)؛ «اى جامه [به خود] پيچيده! * شب را، جزاندكى به پاخيز».
"وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً "(مزمل / 8)؛ «و نام پروردگارت را يادكن، وكاملاً به او دل ببند».
"يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ * وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ * وَلاَ تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ * وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ " (مدثر / 6 ـ 1)؛ «اى جامه خواب به خود پيچيده! * برخيز و هشدار ده * وپروردگارت را بزرگ شمار * و لباست را پاك كن * و از پليدى دورى كن * و منّت مگذار درحالى كه فزونى مى‏طلبى».
"إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ "(كوثر / 3 ـ 1)؛ «در حقيقت ما به تو (نيكى) فراوان عطا كرديم * پس براى پروردگارت نماز گزار و (شتر) قربانى كن * [چرا] كه فقط (دشمن) كينه‏توز تو بريده نسل است!».
خداوند در كلامي جامع مراقبت مستمر از پيامبر در برابر چالش‌ها را چنين توضيح مي‌دهد:
"وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً "(فرقان / 33)؛ «و هيچ مثالى براى تو نمى‏آورند جز آنكه با (جواب) حق و بهترين تفسير [به سوى‏] تو آييم».
همين موضوع در مورد جامعه معاصر نزول قرآن اتفاق افتاد. قرآن گام به گام آن‌ها را به پيش برد. براي مثال:
در يك مرحله رسول خود را مأمور آشنا ساختن مردم با پروردگار شايسته كرد.
"اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ "(علق / 3 ـ 1)؛ «بخوان به نام پروردگارت كه (همه چيز را) آفريد * انسان را از (خون بسته) آويزان آفريد * بخوان در حالى كه پروردگارت ارجمندتر است».
در نوبت ديگر وي را به ايجاد دغدغه در مردم و هشدار به آنان در كنار بيان كبريايي همان پروردگار مأمور كرد.
"قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ " (مدثر / 2 ـ 1)؛ «برخيز و هشدار ده * وپروردگارت را بزرگ شمار».
به همين ترتيب گام‌هاي اساسي بناي شخصيت فردي و اجتماعي آنان را بر مبناي خواست الهي كه در قرآن ظهور مي‌يافت، بنا نمود.
اين معاصران رويارو با عقائد باطل و خرافي، و رفتارهاي جاهلانه در همه ابعاد بودند و قرآن به اصلاح آن‌ها همّت گماشت. يك جا عقائد باطل آنها در مورد خدا را نقد كرد.
"لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ " (اخلاص / 4 ـ 3)؛ « نه زاييده و نه زاده شده است * وهيچ كس براى او همتا نبوده است.»
" أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى * أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَى" (نجم / 19 ـ 22)؛ « و آيا اطلاع يافتيد از (بت‏هاى) لات و عزّى‏ * و منات (بت) ديگرى كه سومين است * آيا فقط پسر براى شماست و فقط دختر براى اوست؟! * در اين صورت آن تقسيمى ناعادلانه است».
"أَفَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى * وَأَعْطَى‏ قَلِيلاً وَأَكْدَى * أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى * أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى * وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى * أَلاَّ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى * وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى‏" (نجم / 41 ـ 33)؛ «و آيا ديدى كسى را كه روى برتافت ؟! * و اندكى عطا كرد، و (بخشش را) قطع كرد! * آيا دانش نهان فقط نزد اوست و او مى‏بيند؟! * يا از آنچه در كتاب‏هاى موسى است با خبر نشده است؟! * و (نيز از كتاب‏هاى) ابراهيمى كه (به پيمانش) وفا كرد * كه هيچ باربردارى بار سنگين (گناه) ديگرى را برنمى‏دارد * و اينكه براى انسان جز كوشش او نيست * و اينكه كوشش او در آينده ديده مى‏شود * سپس با جزاى كامل‏تر به او پاداش داده مى‏شود».
نمونه‌هاي فراواني از برخورد با فرزند كشي، طواف عريان گ‍ِرد كعبه، ورود به خانه‌ها از پشت هنگام پوشيدن لباس احرام، ممنوع كردن زنان از ارث، طلاق با روش‌هاي غلط نظير ظهار، در قرآن آمده كه بر خوانندگان عزيز پوشيده نيست.

نزول تدريجي قرآن

قرآن به مناسبت تربيت و گذراندن پيامبر اكرم از چالش‌ها و بحران‌ها و به دليل زمينه‌سازي براي اصلاح و تربيت مردم، به تدريج نازل شد و در هر نوبت، آياتي برابر با نياز پيامبر يا مخاطبان فرود آمد. قرآن به اين حقيقت چنين اشاره مي‌كند:
"وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ" (فرقان / 32)؛ «و كسانى كه كفر ورزيدند، گفتند: چرا قرآن جُملگى يك (باره) بر او فرو فرستاده نشده است؟! اينگونه [قرآن را به تدريج فرو فرستاديم] تا دل [سوزان‏] تو را بدان استوار گردانيم».
"وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى‏ مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً "(اسراء / 106)؛ «و قرآن را (آيات)ش را از هم جدا كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى؛ و آن را [به تدريج] كاملاً فرو فرستاديم».
با عنايت به آيات بالا معلوم مي‌شود نزول تدريجي آيات و قرائت همراه با درنگ، حكمت اصلاحي و تربيتي دارد كه هم پيامبر را در مسير دعوت، به ثبات قدم بيشتر مي‌رساند و هم مردم را براي پذيرش برنامه اصلاحي و تربيتي آماده مي‌سازد.

ضرورت مطالعه و بررسي قرآن به ترتيب نزول

بهترين روش كشف نظام تربيتي قرآن و بلكه اسلام، مطالعه درون قرآني است. تربيت ديني فرد و جامعه در دستور كار قرآن قرار دارد و اگر امروزه علاقه‌اي به شناخت اين روش تحول آفرين هست ـ كه از نظر فردي سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و نظاير آن‌ها و از نظر اجتماعي جامعه‌اي را كه موجب ابهت و تعجب زارعان و غيظ و خشم كافران "يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ"، (فتح / 29) است، تحويل داده ـ چاره‌اي جز مطالعه سير نظام‌مند نزول آيات و سورهاي قرآن نيست.
مي‌دانيم كه ترتيب چينش سوره‌ها در قرآن موجود موافق با ترتيب نزول آن‌ها نيست، بنابراين براي كشف روش تربيتي قرآن نمي‌توان از ترتيب مصحفي بهره برد؛ بلكه بايد چينش نزول طبيعي سوره‌ها و آيات را پيگير شد. بنابر همين حقيقت بايد سراغ جدول‌هاي روايي در ترتيب نزول سوره‌ها رفت و در صورتي كه احياناً ميان اين جدول‌ها اختلافاتي باشد، با مطالعه دروني سوره‌ها به حقيقت نزديك شد.

تذكر دو نكته:

1ـ در جدول‌هاي ترتيب نزول سوره‌ها نبايد اساس را بر معادلات و چينش‌هاي تخميني و مورد پسند خود بگذاريم. براي مثال طول آيات را دليل بر سال نزول آيات ندانيم، بلكه آنچه در اين مرحله لازم است، كنكاش در نقل‌هاي تاريخي و روايي و بررسي صحت و سقم آن‌ها و كشف شواهد صدق بر بهترين آنهاست، زيرا چينش ويژه سوره‌ها راه كشف روش ويژه خداوند در انتقال مفاهيم به جامعه است و اين مهمّ از نزول تدريجي سوره‌ها، به همان گونه‌ كه اتفاق افتاده، به دست مي‌آيد. جدول‌هاي ترتيب نزولي كه حاصل گمانه‌زني‌هاي اجتهادي محقق باشد، اعتبار دست‌آوردهاي محقق در كشف و استخراج روش را مورد ترديد جدي قرار مي‌دهد.
2ـ نكته ديگر آن كه كار محقق با كشف و استخراج روش‌هاي تحول ديني در قرآن به پايان نمي‌رسد. گفتم تحول ديني ـ تربيتي مؤلفه‌هايي دارد كه دست كم دو مورد آن ـ وضع جامعه‌ مورد تحول و صلاحيت‌هاي مربيان ـ در همه شرايط يك‌سان نيست.
كار مهمي كه پس از استخراج و كشف روش خاص تحول آفرين قرآن در جامعه عربي معاصر نزول لازم است، تطبيق اين روش بر شرايط جوامع امروزي است. همان گونه كه تطبيق و جري محتواي آيات بر افراد و جوامع امروز نيازمند دو دانش است؛ آشنايي كافي و كامل از محتواي قرآن و شناخت دقيق و همه جانبه افراد و جوامع امروز. در پرتو چنين دانش‌هايي، اطمينان از جري و تطبيق محتوا حاصل مي‌شود. در مورد تطبيق و جريِ روش‌هاي تحول نيز مطلب از همين قرار است و محققان بايد با مطالعه دقيق روشِ تحولي كه در صدر اسلام اتفاق افتاد و سپس آگاهي كامل از وضعيت ديني جامعه‌اي كه موضوع تربيت قرار مي‌دهند، به تطبيق و جري روش قرآني براي ايجاد تحول اقدام كنند.

 

شنبه 25 شهریور 1391  2:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقدى بر تاريخ‏گذارى قرآن از ديدگاه برخى خاورشناسان

نقدى بر تاريخ‏گذارى قرآن از ديدگاه برخى خاورشناسان

محمّد جواد اسكندرلو
عضو هيأت علمى مؤسسه امام خمينى
طرح مسئله

«تاريخ‏گذارى» دانشى است كه عهده‏دار تعيين زمان وقوع حوادث يا بيانگر تاريخ رخدادهاى تاريخى مى‏باشد. در اين مقاله، «تاريخ‏گذارى قرآن» (Chronology of Quran) از ديدگاه خاورشناسان بررسى مى‏گردد. در دانش تاريخ‏گذارى قرآن، از تاريخ نزول وحى‏هاى قرآنى بر حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بحث مى‏شود و اين كار، فقط در خصوص قرآن كريم امكان‏پذير است؛ زيرا ساير كتب آسمانى نزول دفعى داشته‏اند، ولى قرآن بر اساس مقتضيات و نيازهايى نازل مى‏شد كه به صورت تدريجى در دوران و محل زندگى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پديد مى‏آمد(1).
گر چه برخى از خاورشناسان از تحقق يافتن چنين امر مهمّى مأيوس گشته‏اند يا عدّه‏اى ديگر از آنان راه رسيدن به چنين هدفى را منحصر در تعيين نوع سبك و شكل و لحن آيات و سوره‏ها دانسته‏اند، ولى به نظر مى‏رسد كه به رغم دشوارى چنين اقدامى، مى‏توان از طريق اشارات تاريخى در آيات قرآن به سيره و سنّت پيامبر و نيز با استفاده از روايات ترتيب نزول، به ميزان قابل توجّهى به اين آرمان بلند و هدف والا دست يافت.
خاورشناسان بيشتر بر سبك و آهنگ آيات و مفاد آنها تأكيد كرده‏اند و بر اين اساس به طبقه‏بندى سوره‏ها در قالب سه يا چهار يا شش مرحله پرداخته‏اند و تاريخ نزول سوره‏ها را به صورت حدسى و ذوقى تعيين نموده‏اند. از آنجا كه مبناى كار آنان اِعمال ذوق و حدس محض بوده در موارد متعدّدى نتايج نادرستى را ارائه داده‏اند؛ به عنوان نمونه، برخى از سوره‏هاى مدنى را به خاطر كوتاهى آياتشان يا ذكر آيات اعتقادى در آنها جزء سور مكى به‏شمار آورده‏اند. اين سوره‏ها عبارت‏اند از: زلزال، رحمان، انسان، نصر، تغابن، رعد، حج و بيّنه(2).
سابقه تاريخى پژوهشهاى خاورشناسان در اين موضوع به اواسط قرن سيزدهم قمرى برمى‏گردد. آنان در ضمن كتابهايى از قبيل تاريخ قرآن، تأليف نولدكه (در سال 1860م)، قرآن، تركيب و تعليمش، تأليف موير (در 1878م)، مقدمه تاريخى ـ انتقادى بر قرآن، تأليف ويل (در 1872م) و... به بحث و بررسى چنين موضوعى پرداخته‏اند(3). طيف طبقه‏بندى سوره‏ها توسط خاورشناسان از سه مرحله گرفته تا شش مرحله را شامل مى‏گردد. اين تلاش به منظور نيل به ترتيب نزول آيات و سور قرآن انجام گرفت، به گونه‏اى كه با رشد و ويژگيهاى متنوع شخصيّت دينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله منسجم باشد.
در اين مقاله به منظور دورى گزيدن از گسترش يافتن دامنه بحث، تنها به گزارش و نقد پژوهش خاورشناسانى پرداخته مى‏شود كه شيوه طبقه‏بندى چهار مرحله‏اى را برگزيده‏اند.
مسئله اصلى در اين مقاله عبارت است از: «بررسى اعتبار تحقيقات خاورشناسان در زمينه تاريخ‏گذارى قرآن و اينكه آيا مقاطع تاريخى و ويژگيهاى معيّن شده از سوى آنان براى هر طبقه مى‏تواند مبناى درستى براى طبقه‏بندى سوره‏هاى قرآن قرار گيرد؟».

پژوهش ويل

گوستاو ويل (Gustav Well)(1808-1889م) خاورشناس آلمانى آثار متعددى از خود به يادگار گذاشت كه مهم‏ترين آنها مقدمه تاريخى ـ انتقادى بر قرآن است. وى در اين كتاب، درباره جمع قرآن و نظم تاريخى سوره‏ها و آيات قرآن سخن گفته و تاريخ‏گذارى سوره‏ها را بر اساس سه معيار ارائه نموده است:
1. استناد به رخدادهاى تاريخى كه از طريق منابع ديگر شناخته شده است؛ يعنى در قرآن به برخى از وقايع تاريخى اشاره شده، ولى شرح آنها را بايد در منابع تاريخى جست و جو نمود.
2. مضامين وحى يا محتواى آياتى كه بيانگر شرايط و وظايف گوناگون پيامبر است.
3. سبك و سياق ساختار وحى به لحاظ نحوه لحن و آهنگ و شيوه نثر يا سجع عبارات.
آن‏گاه سوره‏هاى قرآن را به چهار دسته ـ سه دسته مكى و يك دسته مدنى ـ تقسيم نموده و سوره‏هاى مكى را به ترتيب به اين مقاطع تاريخى نسبت داده است:
از آغاز بعثت تا هجرت به حبشه (1-5 بعثت)، حدود سال 615 ميلادى؛
از آن زمان تا هنگام بازگشت پيامبر از طائف (5-10 بعثت)، حدود سال 620 ميلادى؛
و از آن زمان تا هجرت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مدينه (10-13 بعثت)، برابر با سپتامبر 622 ميلادى.
او براى سوره‏هاى هر طبقه، ويژگيهاى معيّنى را برشمرده است:

ويژگيهاى طبقه نخست

يك. اغلب سوره‏ها با برخى از سوگندها آغاز شده‏اند.
دو. بيشتر آيات، كوتاه و خيال‏انگيزند.
سه. آيات آن موزون و داراى سجع هستند.
چهار. زبان اين سوره‏ها مملوّ از تصويرها و تمثيلهاى شاعرانه و جاذبه شعرى است.

ويژگيهاى طبقه دوم

يك. سوره‏ها بلندتر و به نثر نزديك‏ترند.
دو. ويژگى خيال‏انگيزى و جاذبه شعرى هنوز در آنها ديده مى‏شود.
سه. در آنها از صفات الهى همچون رحمت او، و نشانه‏هاى خدا در طبيعت سخن گفته شده است.
چهار. اوصاف بهشت و دوزخ و نيز چگونگى عقاب و عذاب مورد بحث قرار گرفته است.

ويژگيهاى طبقه سوم

يك. سوره‏ها بلندتر و از سوره‏هاى طبقه دوم، به نثر نزديك‏ترند.
دو. به گونه خطابى و موعظه‏اى نازل شده و جنبه خيال‏انگيزى ندارند.
سه. در آنها اخبار پيامبران و كيفرهاى اخروى با جزئيات بيشترى بازگو شده است.

ويژگيهاى طبقه چهارم

يك. سير حوادث را پس از هجرت بيان مى‏كنند.
دو. آيات و سوره‏ها بلندتر از گذشته مى‏باشند.
سه. بيانگر قدرت و فرمانروايى سياسى و اجتماعى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هستند(4).

نقد و بررسى

از معيارهاى سه‏گانه‏اى كه براى تاريخ‏گذارى سوره‏ها ذكر گرديد دو معيار سبك و مضامين سوره‏ها از آنجا كه توانايى تعيين تاريخ نزول سوره‏ها را به صورت دقيق و روشن ندارند، طبقه‏بنديهاى مبتنى بر آنها صرفا ذوقى و سليقه‏اى بوده و از حيّز اتقان و اعتماد خارج‏اند؛ امّا معيار نخست ـ استفاده از اشارات و تصريحات قرآن به رخدادهاى زمانمند زندگى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ مى‏تواند در كنار روايات صحيح، سودمند و راهگشا باشد.
بيشتر ويژگيهاى مذكور سوره‏ها نيز مخدوش بوده، نمى‏توانند به عنوان وسيله سنجش و تفكيك سوره‏ها به‏شمار آيند. به نظر «ويل» در سوره‏هاى نخستين، سجع بيشترى به كار رفته است. اوّلاً از او هيچ دليلى در اختيار نيست كه به چه جهت آن سوره‏ها را داراى سجع بيشتر دانسته‏است. اگر دليل او روايات ترتيب نزول است، اين روايات، رشد سجع سوره‏ها را بر اثر پيشرفت رسالت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به گونه اجمالى و جزئى نشان مى‏دهد، نه به صورت كلّى. به‏علاوه، اگر وى آن روايات را مبناى تاريخ‏گذارى قرار داده است، از چه رو در آن دخل و تصرّف كرده و خود ترتيب ديگرى را فراهم آورده است؟! در هر صورت، كاربرد سجع هيچ اختصاصى به سوره‏هاى مكى يا اوائل دوران مكّه نداشته، بلكه در سراسر قرآن در مواردى به حسب اقتضاى خاص خود به كار رفته است.
ملاك كوتاهى يا بلندى آيات و سوره‏ها نيز امرى ذوقى و تخيّلى است و نمى‏توان بر پايه آن ميان مراحل دوران وحى مكى و وحى مدنى تفكيك قائل شد. اساسا كوتاهى و بلندى آيات امرى توقيفى بوده نه اجتهادى و پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را بر حسب مقتضاى حال مخاطبان از سوى خداوند بيان فرموده و در آنها شيوه‏ها و اسلوبهاى كلام عرب در هر دو محيط مكه و مدينه رعايت شده است(5) و هرگز عقل و خرد يا شيوه عقلائى و ادبى دانشمندان نمى‏پذيرد كه خداوند متعال لزوما سوره‏هاى كوتاه را در اوائل وحى نازل كند، آن‏گاه به تدريج به فرستادن آيات و سوره‏هاى بلندتر بپردازد؛ چرا كه نقش موضوع و محتواى آنها بسيار مهم‏تر از نوع و تعداد كلمات و عبارات است.

پژوهش نولدكه

تئودر نولدكه (1836-1930م) (Theodor Noldeke) خاورشناس آلمانى جايگاه بلند و شهرت عظيمى را در ميان خاورشناسان جهان به دست آورده است(6). او مدرك دكتراى خود را در سال 1856م با دفاع از رساله‏اى با عنوان «تاريخ قرآن» به دست آورد كه اين كتاب از مشهورترين آثار وى مى‏باشد(7). البته اين كتاب به آلمانى نوشته شده و تاكنون به زبان ديگرى ترجمه و منتشر نشده است.
نولدكه در كتاب مآخذ و ريشه‏هاى قرآن (The Origins of th Koran) ـ كه به زبان انگليسى نوشته شده ـ مقاله‏اى با عنوان «قرآن» (The Koran) دارد كه از مقايسه مطالب آن با آنچه ديگر خاورشناسان از آراى او نقل كرده‏اند، چنين به نظر مى‏رسد كه چكيده نظراتش را در كتاب آلمانى تاريخ قرآن، در اين مقاله انگليسى منعكس نموده است. از اين رو مناسب است ابتدا با مهم‏ترين نظريات او در زمينه تاريخ‏گذارى قرآن آشنا شويم، آن‏گاه به نقد و بررسى پاره‏اى از ايده‏هايش بپردازيم.
نولدكه همچون «ويل» سوره‏هاى قرآن را بر پايه سه معيارى كه در پژوهش پيشين ذكر شد، به چهار طبقه ـ سه طبقه مكى و يك طبقه مدنى ـ تقسيم نموده است. او بحث خود را در تقسيم‏بندى وحى‏هاى نازل شده بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين‏گونه آغاز مى‏كند:
«اجزاى سازنده قرآن كنونى، بخشى به دوران مكه ـ قبل از سال 622 ميلادى ـ و بخشى هم به دورانى مربوط مى‏شود كه آغاز هجرت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مدينه بوده است (از پاييز سال 622 تا هشتم ژوئن 632). موقعيّت پيامبر در مدينه كاملاً با شرايط و موقعيّت او در مكّه متفاوت بوده است؛ زيرا او در مدينه از ابتدا رهبر گروه نيرومندى بود و به تدريج حاكم مقتدر حجاز گرديد، در حالى كه در مكه صرفا يك مبلّغ و موعظه‏گرى ساده براى جماعتى اندك بود. وحى‏هاى مدنى، اعم از سوره‏هاى كامل يا فرازهاى محدود كه جزء سوره‏هاى مكّى گنجانده شدند، به لحاظ مفاد و محتوا كاملاً متغاير با وحى‏هاى نازل شده در مكه هستند. از آنجا كه وحى‏هاى مدنى مربوط به وقايعى مى‏شوند كه ما امروزه اطلاعات نسبتا دقيقى درباره آنها داريم و تاريخشان دست كم به گونه تقريبى روشن مى‏باشد، از اين رو مى‏توان تاريخ نزول آنها را تا اندازه قابل توجهى با اطمينان تعيين نمود و در اين رابطه، روايات نيز كمك شايانى مى‏كنند. البته پاره‏اى از وحى‏هاى مدنى، نامشخص هستند. يكى به دليل اينكه اشارات مربوط به رخدادها و ويژگيهاى تاريخ آنها مبهم است و ديگر اينكه روايات مربوط به اسباب نزول آنها اغلب با يكديگر ناسازگارند و نوعا مبتنى بر برداشتهاى غلط يا حدس و گمانهايى محض هستند. با وجود همه اين دشواريها، تاريخ‏گذارى سوره‏هاى مدنى به مراتب آسان‏تر از تعيين تاريخ سوره‏هاى مكى مى‏باشد. در ميان وحى‏هاى نازل شده در مكه، سوره‏هاى كوچكى را مى‏بينيم كه بر اساس قضاوت هر خواننده كنجكاوى آنها بايد آخرين واحدهاى نزول باشند و سبك و آهنگشان كاملاً با سوره‏هاى مكى متفاوت است. در نقطه مقابل آن، برخى از سوره‏هاى مطرح شده در دوران مدينه را ملاحظه مى‏كنيم كه نسبت به ديگر سوره‏هاى مدنى كمترين پيوند و شباهت را دارند و بنابراين بايد تاريخ نزولشان به اواخر دوران مكه برگردد».
نولدكه در نقد تفكيكى كه گوستاو ويل در مورد سوره‏هاى مكى انجام داده مى‏نويسد:
«در ميان اين دو دسته، واحدهايى از نزول وحى وجود دارد كه به نظر مى‏رسد از مرحله اول به مرحله سوم از دوران وحى انتقال يافته‏اند. لذا به سختى مى‏توان پذيرفت كه تفكيك سوره‏هاى مكّى آن‏گونه كه گوستاو ويل انجام داده است بر مبناى دقيقى صورت پذيرفته باشد. بنابراين تعيين دقيق تاريخ نزول بسيارى از آنها ناممكن است.
از آنجا كه قرائن و شواهد روشنى براى حوادث وجود ندارد، ما ناگزيريم كه از طريق خود قرآن، رشد و پيشرفت روان‏شناختى شخصيّت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را پى‏گيرى و جست و جو نماييم و بر همين اساس به تاريخ‏گذارى سوره‏ها بپردازيم. البته در اين رهگذر نيز همواره با فرضياتى ذهنى و يا حدس و گمان مواجه هستيم، ولى بايد بدانيم كه روايات معتبر در زمينه وحى‏هاى نازله در دوران مكه بسيار اندك‏اند و در واقع مى‏توان گفت كه تاريخ مربوط به دوران پيش از هجرت پيامبر از مكه به مدينه آنچنان تاريك و مبهم است كه ما حتى نسبت به سالى كه پيامبر به نبوّت رسيد اطمينانى نداريم. احتمال دارد در سال 610 ميلادى بوده، ممكن است اندكى زودتر از آن تاريخ بوده و شايد هم قدرى ديرتر از آن سال واقع شده است. در هر صورت، بهتر آن است كه به تاريخ‏گذارى نسبى و تقريبى وحى‏هاى دوران مكّه در سه طبقه‏بندى عمده و مجزّا بپردازيم».
وى در ادامه پيرامون ويژگى سوره‏ها در مرحله نخست از دوران مكه اين‏چنين ديدگاه خود را مطرح مى‏كند:

ويژگيهاى سوره‏ها در مرحله
نخست از دوران مكه

«در سوره‏هاى مربوط به مرحله اول از وحى دوران مكّى، هيجان پيامبر، اغلب خود را با شدّت و حرارت فراوان نشان مى‏دهد. اين هيجان و احساس به قدرى شديد بوده كه او نمى‏توانسته سخنان خود را با انتخاب مطرح كند، بلكه آن سخنان به صورت ناگهانى از زبان او لبريز و صادر مى‏شده‏اند.
بسيارى از اين گونه فرازهاى وحى، يادآور غيبگوييها و پيشگوييهاى كاهنان ملحدى است كه سبك آنها براى ما معلوم است؛ هر چند كه احتمالاً نمونه كاملاً معتبرى در دست نداريم. سوره‏هاى اين مقطع از وحى، نظير آن غيب‏گوييهاى كاهنان، هرگز طولانى نبوده، بلكه مركّب از جملاتى كوتاه هستند، ولى سجع‏ها به سرعت تغيير مى‏يابند.
نعمتهاى بهشت و رنج و عذابهاى دوزخ به گونه پرشور و هيجان‏انگيزى مطرح شده‏اند. البته تمام سوره‏هاى اين دوره داراى چنين شدّت نبوده، بلكه آخرين سوره‏هاى آن به گونه آرام‏ترى بيان شده‏اند. با اين همه بايد اذعان نمود كه تعيين نزول دقيق آنها فوق‏العاده دشوار است؛ به عنوان مثال از هيچ طريقى نمى‏توان اطمينان حاصل نمود كه آيا آغاز سوره «علق» قديم‏ترين قسمت وحى قرآنى باشد. روايتى كه مى‏گويد سوره علق نخستين سوره نازله بوده است به عايشه همسر مورد علاقه پيامبر برمى‏گردد، در حالى كه او هنگام نزول وحى هنوز به دنيا نيامده بود. علاوه بر اينكه عايشه به هيچ وجه از وثاقت و اعتبار كافى برخوردار نيست و دليل ديگر اينكه سوره‏هاى ديگرى وجود دارد كه توسّط ديگران به عنوان نخستين واحدهاى نزول معرّفى شده‏اند. در هر صورت بر اساس ديدگاه روايى آيات نخستين سوره علق، در اوايل دوران وحى نازل شده‏اند.
لحن سوره‏هاى مكّى درست از هنگامى شدّت يافت كه پيامبر با مقاومت سرسختانه دشمنانش روبرو گرديد. در چنين شرايطى او ديگر نمى‏توانست با كسانى كه تبليغ و ترويج پيامبر را در موضوعات مربوط به مبدأ و معاد به استهزا مى‏گرفتند به نرمى سخن گويد. و از آنجا كه عموى پيامبر ـ ابو لهب ـ به شدّت او را از خود رانده بود، لذا در قالب يك سوره كوتاه ـ سوره تبّت ـ او و همسرش محكوم به آتش دوزخ شدند.
سوره‏هاى اين مقطع از دوران وحى مكّى بخش مهمّى از قسمتهاى قرآن را تشكيل مى‏دهند».
نولدكه ويژگيهاى سوره‏هاى دوره ميانى مكّه را به گونه‏اى متفاوت ارزيابى مى‏كند:
«در اين دوره، شيوه تخيّل به گونه محسوسى كاهش مى‏يابد؛ هر چند كه هنوز داراى حرارت و هيجان هستند. لحن و آهنگ آنها به تدريج به نثر نزديك‏تر مى‏شود. اضطراب و نگرانى فروكش مى‏كند. آيات طولانى‏تر مى‏شوند. محلّ سوگندها در عناوين ابتدايى آيات، انتخاب شده‏اند. كاربرد مكرّر «قل» ـ كه به منظور اعلام پيام خاص قرآنى است كه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مأمور به ابلاغ آن مى‏گردد ـ در اين سوره‏ها به چشم مى‏خورد. نام «الرّحمن» كه يكى از اسامى خداوند است و از دوران پيش از اسلام در قسمت جنوبى و مركزى حجاز به كار مى‏رفته، در اين سوره‏ها فراوان به كار رفته است. در اين دسته از سوره‏ها كه تعدادشان بيست و يك سوره است، روى هم رفته، زيبايى و جذابيت سبك آيات وحى از بين مى‏رود. يك سوره از قرآن به نام فاتحه به آغاز همين مرحله مربوط مى‏شود. اين سوره بيانگر دعا و نماز مسلمانان است و نيز جوهره قرآن را تشكيل مى‏دهد. چند واژه آن مستقيما از يهود اقتباس شده است؛ مانند معرفى خدا به عنوان «رحمن» كه همان «رحمانا»ى يهود است و نام معروف خدا در دوران تلمودى بوده است. به نظر مى‏رسد كه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله واژه «رحمن» را به عنوان اسم خاص پروردگار به جاى «اللّه‏» كه قبلاً توسّط مشركان به كار مى‏رفت، برگزيده است. لذا در سوره‏هاى اين مرحله از وحى به طور فراوان با كاربرد «رحمن» روبه‏رو مى‏شويم».
در مورد ويژگيهاى سوره‏ها در مرحله پايانى وحى مكّى نيز چنين تحليل مى‏كند:
«سوره‏ها در اين مرحله تقريبا به طور كامل منثور هستند كه البته نمونه‏هاى مسجّعى را نشان مى‏دهند كه رفته رفته به حالت كليشه‏اى درآمده، نوعا به «ون» و «ين» ختم مى‏شوند.
سخنان توصيفى و تخيّلى كمرنگ شده و آيات وحى، شكل خطابى به خود مى‏گيرند. قصص انبياء، افكار و ايده‏هاى پيشين را تكرار مى‏كند. برخى از سوره‏ها حجم زيادى دارند. گاهى بارقه‏اى از نيروى شعرى نمايان مى‏شود. اين دسته از سوره‏ها كه تعدادشان باز بيست و يك سوره است، مى‏تواند به عنوان نمايى از خشم يا رنجش پيامبر در برابر برخى از هم‏قبيله‏هاى مكّى نسبت به پيام او به‏شمار آيد. اين سوره‏ها براى كسى كه با مفادشان پيشاپيش آشنا باشد، آموزنده و اصلاحگر است، ولى ابتدا به نظر مى‏رسد كه دست كم براى اذهان كافران در ايجاد اعتقادى راسخ چندان مناسب نباشد. در حالى كه چنين تصوّرى درست نيست؛ چرا كه در واقع بيانات و مطالب اين سوره‏هاى طولانى مكّى ظاهرا تأثير و نقش فوق‏العاده‏اى در تبليغ اسلام داشته است».
و بالاخره درباره ساختار شكلى و محتوايى سوره‏ها در دوران وحى مدنى معتقد است:
«سبك سوره‏هاى مدنى شباهت نسبتا نزديكى به سوره‏هاى آخرين مرحله از دوران مكه دارد. در بيشتر نثرهاى آن، جلوه‏ها و زيباييهاى فصيح فراوانى به چشم مى‏خورد. اين سوره‏ها كه تعدادشان بيست و چهار سوره است و به ترتيب زمانمند خاصّى يكى پس از ديگرى قرار گرفته‏اند بيانگر قدرت فزاينده سياسى پيامبر و تشكيل چارچوب اجتماعى امّت اسلامى او هستند. در ديدگاه مسلمانان، محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسالت و مسئوليتهاى گوناگونى دارد. در يك زمان او فقط براى مؤمنان وعظ و سخنرانى مى‏كرد. در برهه‏اى ديگر در برابر شكستها يا پيروزيهاى به‏دست آمده واكنش مناسب نشان مى‏داد يا به سرزنش و توبيخ نسبت به ضعف ايمان برخى افراد مى‏پرداخت و يا مردم را به خوبيها و فضائل اخلاقى دعوت مى‏كرد. او حتّى از ارشاد و نصيحت به منافقان دريغ نمى‏ورزيد. البته با يهوديان كه تعدادشان در مدينه زياد بود، در موارد متعدّدى سخت‏گيرى مى‏كرد، ولى كمتر سخنى عليه مسيحيان مى‏گفت؛ امّا بت‏پرستان در مدينه بسيار كم بودند، لذا سخن چندانى درباره آنها بيان نمى‏كرد. در هر حال پيامبر به عنوان رهبرى شناخته شده و رسمى در دين و امور اجتماعى جامعه مدينه مطرح مى‏شود. آيات قرآنى او در ارتباط با تشريع احكام كيفرى، امور داخلى، همچون قوانين ازدواج و طلاق و ارث، مقررات راجع به آداب و مراسم گوناگون، امور شخصى، رهنمودهايى درباره مشكلات مقطعى بود و نيز آياتى درباره دعوت به جهاد در راه خدا نازل گرديد. دسته مهمى از آيات مدنى اشاره دارد به قطع رابطه پيامبر با قبايل يهود و سپس مطرح ساختن شخصيّت ابراهيم به عنوان بنيانگذار خانه كعبه و نخستين اسوه مسلمانان حنيف كه بيانگر دين خالص الهى است»(8).

نقد و بررسى

نولدكه معتقد بوده است كه ترتيب زمانى آيات و سوره‏هاى قرآن را بر خلاف شيوه اسلامى آن بايد تنظيم نمود. همان‏گونه كه ملاحظه شد، او براى خودش روش نوينى برگزيد كه بسيارى از خاورشناسان تحت تأثير او قرار گرفتند و از او پيروى كردند؛ هر چند كه همگى به نتايج مشتركى دست نيافتند. اين نوع تاريخ‏گذارى قرآن، اندك اندك اذهان همه خاورشناسان را به خود مشغول ساخت و سهمگين‏ترين اشتباهات را پديد آورد.
اين پيشفرض كه تغيير وحى‏ها مبتنى بر تغيير روان‏شناختى شخصيّت پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است، پايه و اساس قابل دفاعى ندارد؛ زيرا اوّلاً چنين نبوده كه تجربه وحيانى پيامبر بر اثر تكرار و استمرار وحى‏ها طويل المدّت‏تر شده باشد تا بتوان رشد طول سوره‏ها را از همين رهگذر ادّعا و اثبات نمود. ثانيا خداوند حكيم بر اساس مقتضيات و نيازها و مسائل اجتماعى، كوتاهى و بلندى سوره‏ها را تعيين نموده است، نه آنكه وحى تابع حالات عرفانى شخص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده باشد؛ چرا كه آن حضرت صرفا دريافت‏كننده و ابلاغ‏كننده وحى بوده است. لذا هيچ گونه حقّ تصرّف و ايجاد تغيير در كمّ و كيف وحى نداشته است.
بنابراين نمى‏توان ادّعا نمود كه طول وحى لزوما سانتيمترى افزايش مى‏يافته و هر واحد نزول حدّاقل يك سانتيمتر نسبت به وحى پيش از خود طولانى‏تر بوده است. البته اين سخن صادق است كه تطويل سوره‏ها فى الجمله افزايش مى‏يافته، نه آنكه افزايش آنها به صورت وحدت رويه ثابتى درآمده باشد. لذا گاهى سوره‏اى كوتاه پس از سوره‏اى بلند نازل شده است؛ مثلاً سوره اعراف كه سى و نهمين واحد نزول بوده، شامل 206 آيه است، در حالى كه چهلمين واحد نزول؛ يعنى سوره جنّ تنها 28 آيه دارد و بسيار كوتاه‏تر از سوره پيش از خود مى‏باشد.
نولدكه تاريخ مربوط به دوران پيش از هجرت پيامبر از مكه به مدينه از جمله سال نبوت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مبهم و نامشخّص خوانده است. در پاسخ او مى‏گوييم: در مورد اينكه بعثت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در بيست و هفتم ماه رجب، سيزده سال پيش از هجرت (برابر با 609 ميلادى) صورت پذيرفته، روايات بسيار زيادى وارد شده است و در آنها عبادات ويژه‏اى سفارش گرديده؛ زيرا آن روز را پيوسته باب فتح بركات دانسته‏اند(9).
نولدكه سخنان قرآن را در سوره‏هاى مرحله نخست مكّه در سجع گونگى و كوتاهى و همراهى با سوگند به كهانت كاهنان ملحد و غيب‏گويان پيش از نزول قرآن تشبيه نموده است.
گر چه به لحاظ سبك بين اين دو نوع سخن تشابه وجود دارد، ولى نبايد تفاوتهاى قرآن با كهانت را ناديده انگاشت؛ چرا كه در كهانت، تكلّف و گنگى و اباطيل به كار مى‏رفت، در حالى كه در قرآن مجيد هيچ يك از اين نقصها وجود ندارد؛ چنان كه وليد بن مغيره كه از ناموران بلندپايه عرب به‏شمار مى‏رفت، پس از شنيدن سخنان قرآن چنين اذعان نمود:
«يا عجبا لما يقول ابن أبى كبشه فواللّه‏ ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذى جنونٍ و انّ قوله لمن كلام اللّه‏»(10).
آنچه فرزند ابى كبشه مى‏سرايد، به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر است و نه گزافه‏گويى بى‏خردان، بى‏گمان گفته او سخن خداست.
بنابراين تشابه بين آيات قرآن و سخنان كاهنان به لحاظ وجود سجع و كوتاهى سخن، دليل بر همسانى آن دو نيست.
نولدكه در مورد سوره علق مى‏گويد اين سوره نمى‏تواند نخستين سوره نازله باشد؛ زيرا روايتى كه مى‏گويد «علق» نخستين سوره نازله بوده فقط از طريق عايشه نقل شده است. پاسخ آن است كه اوّلاً در منابع اهل سنّت اين روايت را از طريق غير عايشه نيز نقل كرده‏اند؛ به عنوان مثال، طبرانى در المعجم الكبير، به سند صحيح از ابى رجاء عطاردى نقل مى‏كند:
«ابو موسى اشعرى براى ما محفل قرآن تشكيل مى‏داد و اقراء مى‏نمود. موقعى كه به تلاوت سوره علق رسيد، چنين گفت: «اين نخستين سوره‏اى است كه بر محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شده است» و نظير اين معنى را ابن اشته در كتاب المصاحف از قول عبيد بن عمير روايت كرده است»(11).
ثانيا در منابع شيعى نيز رواياتى وارد شده كه به نزول سوره علق به عنوان نخستين سوره تصريح نموده‏اند(12).
اين پيشفرض كه رفتار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با قومش به تدريج سرسختانه‏تر مى‏شد، محل تأمّل و اشكال است. به چه دليل رفتار آن حضرت بايد به مرور زمان خشن‏تر شده و مثلاً فراز و نشيب نداشته باشد؟ ترديدى نيست كه قرآن كريم برترين سخن بليغ است كه با مقتضاى حال مخاطبان و شرايط زمان و مكان سازگار مى‏باشد و باز بديهى است كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در طول دوران رسالت خويش با افراد گوناگونى از جهت نوع برخورد و روحيه و ايمان متفاوت روبه‏رو بوده است. بنابراين به طور مسلّم نوع سخن گفتن آن حضرت با مخاطبان متعدّد، فراز و نشيب و نوساناتى بر حسب مقتضاى حال داشته است. ثانيا اگر اين پيشفرض را ـ كه رفتار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با قومش به تدريج سرسختانه‏تر مى‏شد ـ نولدكه خود پذيرفته است، چرا سوره تبّت را سومين سوره نازل شده دانسته و حال آنكه به جهت خشونت‏آميزى سوره بايد ترتيبى متأخرتر داشته باشد! بنابراين آشكار مى‏گردد كه بسيارى از سخنان نولدكه ـ همان‏گونه كه خود تصريح نموده ـ حدس و گمانهايى بيش نيست و مبناى علمى ندارد.
از بارزترين شبهات نولدكه اين است كه در مورد قرآن احتمال وقوع تحريف داده است. او در پايان ويژگيهاى سوره‏هاى مرحله نخست وحى آورده بود كه «احتمال مى‏رود بسيارى از سوره‏ها در همان اوان دوران وحى از دست رفته باشند».
اين احتمال دقيقا مستلزم وقوع تحريف در قرآن كريم است كه ادّعايى نادرست و مردود مى‏باشد. قول حق آن است كه مجموع وحى قرآنى بدون كم و كاست مدوّن شده است و ادلّه قرآنى و روايى و تاريخى و عقلى بر بطلان قول تحريف بيان شده است(13).
اين پيشفرض نيز كه سوره‏هاى قرآن به تدريج ويژگى تمثيلى و تخيّلى‏اش كاهش مى‏يابد، در خور نقد است. به چه دليل حالت استعارى و تمثيلى قرآن، فراز و نشيب متوالى نداشته باشد و همواره از فراز به نشيب جريان يافته باشد؟ مراد از شيوه تخيّل، به كارگيرى انواع مجاز در سخن است و مى‏دانيم كه استعاره بهترين نوع مجاز است و ابن رشيق هم گفته است كه استعاره از محاسن كلام به‏شمار مى‏آيد، مشروط بر اينكه در محل و موضع مناسب خود به كار رود.
به هر حال هيچ دليلى وجود ندارد كه حالت استعارى و تمثيلى قرآن همواره از فراز به نشيب باشد و به تدريج كاهش يافته باشد، بلكه قرآن كريم طبق مقتضاى حال نازل شده است.
نولدكه كاربرد سوگند در عناوين و آيات نخستين سوره‏ها را نشانه تعلّق آن سوره‏ها به دوران ميانى وحى مكّى دانسته است و حال آنكه در نخستين آيه از سوره‏هاى ديگرى مربوط به دوران نخستين وحى مكى نيز سوگند مشاهده مى‏شود: «والذّاريات ذروا»، «والطور»، «والنجم اذا هوى»، «ن و القلم و ما يسطرون»، «لا أقسم بيوم القيامة»، «والمرسلات عرفا»، «والنازعات غرقا»، «والسّماء ذات البروج»، «والسّماء و الطارق»، «والفجر»، «لا أقسم بهذا البلد»، «والشمس و ضحيها»، «واليل اذا يغشى»، «والضّحى»، «و التين و الزيتون»، «والعاديات ضبحا»، «و العصر».
نولدكه همه اين سوره‏ها را كه با سوگند آغاز شده‏اند خود جزء سوره‏هاى دوران نخست مكّه ياد كرده است و جالب اينجاست كه تعداد اين سوره‏ها بيشتر از سوره‏هايى است كه جزء دوران ميانى مكّه برشمرده و با سوگند آغاز شده‏اند.
از ديگر اشتباهات مهم وى اين است كه نزول سوره فاتحه را مربوط به مرحله ميانى از وحى مكّى دانسته و آن را چهل و هشتمين سوره نازل شده معرفى كرده است، در حالى كه مى‏دانيم سوره فاتحه جزء لاينفك و از شرايط صحّت نماز مى‏باشد، چنان كه در روايات آمده است: «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب»(14).
از سوى ديگر مسلّم است كه نماز نخستين حكم شرعى بوده كه در صدر اسلام واجب گرديده است و پيامبر و پيروانش مقيّد به اقامه آن بوده‏اند. از اين رو امكان ندارد آن‏گونه كه نولدكه تاريخ‏گذارى كرده، «فاتحه» سوره چهل و هشتم از واحدهاى نزول وحى باشد. بنابراين قول حق آن است كه اين سوره پنجمين سوره‏اى است كه در اوايل وحى مكّى؛ يعنى در همان آغاز بعثت بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شده است(15).

پژوهش بلاشر

رژى بلاشر (1900-1973م) از خاورشناسان فرانسوى است كه در شيوه پژوهش از نولدكه بهره جسته و تحت تأثير او قرار گرفته است. مهم‏ترين اثر او مقدمه‏اى بر ترجمه قرآن است كه به وسيله دكتر محمود راميار به زبان فارسى برگردانده شده و با نام در آستانه قرآن انتشار يافته است. در ترجمه بلاشر، سوره‏ها به ترتيب تاريخى قرار گرفته و تنها در چند نكته با ترتيب و طرح نولدكه تفاوت دارد و پيشنهاد او را درباره سه دوره مكّى كاملاً مى‏پذيرد، در ادامه مى‏گويد با توجّه به اينكه نه سيره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنان كه محقّقان مسلمان تصوير كرده‏اند و نه آن طرحى كه مورخان غربى ترسيم نموده‏اند، هيچ كدام براى تقسيم‏بندى سوره‏ها از نظر ترتيب نزول زمانى آيات الهى، پايه‏اى مطمئن بنيان نمى‏نهند؛ از اين رو، طبيعى است كه پژوهش بايد به شيوه‏اى ديگر و بر اساس اصول ديگر تداوم يابد. فرضيه اول ما اين است كه قرآن بايد نقطه مشترك اين طبقه‏بندى باشد. پيشفرض ديگر ما بازيافتن نشانه‏ها و شاخصهايى در قرآن است كه به بررسى تجربه دينى محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره تحول و مظاهر تبليغ آن و درباره عبور از يك مرحله تبليغ صلح‏آميز به يك فعاليت گسترده به عنوان رهبر جامعه مى‏پردازند. البته بايد اذعان نمود كه اين شيوه پژوهش نيز خالى از تخيّل نخواهد بود؛ زيرا همان‏گونه كه نمى‏توانيم اعتماد كامل به روايات داشته باشيم، با تكيه بر فرضيّات هم نمى‏توان تمام مراحل تبليغ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مشخّص نمود(16).

ويژگيهاى سوره‏هاى نخستين
مرحله وحى در مكّه

آغاز وحى مكّى با شروع عبادت و شب‏زنده‏دارى و دعا مقارن بوده است؛ زيرا مسلمانان نخستين به گردآورى پنج سوره كه مشتمل بر عبادت و ادعيه باشد احساس نياز مى‏كرده‏اند.
آيات اين مرحله وحى از نظر سبك عموما مركّب از شش تا ده هجا مى‏باشد. پايان آيه‏ها بر آهنگى كه از غناى بسيار و زيبايى بى‏اندازه بهره‏مند است، تكيه دارد و غالبا دو يا سه آيه با سجع و برگردان پايان مى‏يابد؛ مانند سوره «مرسلات». در بسيارى از سوره‏ها كه رازهاى الهى درباره جهان با خواننده در ميان گذاشته مى‏شود نظير ستارگان، كوههاى مقدس و ساير مظاهر هستى، اصولاً سوره با آن مفاهيم آغاز مى‏گردد.

ويژگيهاى سور مكى در مرحله ميانى وحى

در دومين مرحله وحى مكّى، بيست و دو سوره نازل شده كه آغاز آن، سوره كهف و پايان آن، سوره نجم است. اين سوره‏ها مفصّل و داراى مطالب متنوع‏اند. فاصله اصول عقايد جامعه نوبنيادى كه بر پايه تعاليم قرآن در مكه تأسيس شده بود با گروههاى مخالف، كاملاً محسوس بود. با نگرش به آيات «81، 82، 90 و 92» سوره مؤمنون، به اين فاصله فكرى كاملاً مى‏توان پى برد. اعتقاد به يگانگى خدا و ابديت او مكرّر خاطرنشان شده است. پيامبر براى آنكه از گفت و گوى خود نتيجه بهتر بگيرد به ذكر داستانهايى مى‏پردازد كه در ميان قوم عرب شناخته شده بوده است. در اين مرحله از وحى، به لحاظ سبك نگارش، سوره‏ها آيات طولانى‏ترى دارند و از نظر هنجار كلى، داراى جاذبه‏اى هستند كه آيات مرحله نخستين فاقد آن بود. نيروى تخيّل در مرحله ميانى سور مكّى، كمتر به چشم مى‏خورد و واقع‏گرايى بيشتر است. موضوع آيات، بيشتر ناظر به سركوبى دشمنان اسلام است.

ويژگيهاى مرحله سوم سوره‏هاى مكّى

بيست و دو سوره نيز به مرحله سوم اختصاص يافته، اين مرحله در واقع مكمّل مرحله دوم است. لحن گفت و گوى آيات، آهنگى اندرزگونه دارد. در اين دوره، واژه خطابى «ايّها الناس» به جاى واژه‏هاى ديگر در آغاز آيه‏ها به كار برده شده است، زيرا مخاطب قرآن، ديگر مردم مكّه نبودند و علاوه بر مردم مدينه بسيارى از قبايل اطراف نيز مورد خطاب محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرار گرفتند. در اين دوره چند بار به نكته‏اى اشاره شده كه حائز كمال اهميت است و آن اشاره قرآن به ناكاميها و شكستهاى پيامبران پيشين است. قرآن در اين مورد ترتيب تاريخى را رعايت كرده و مأموريت همگى پيامبران را هدايت مردم دانسته است. مى‏توان اين‏گونه مطالب را گام اساسى در پيامبرشناسى اسلام به‏شمار آورد.
مسئله قيامت و زندگى پس از مرگ بيش از هر موضوع ديگرى، در سومين مرحله وحى مورد گفت و گوى قرآن قرار گرفته است.

ويژگيهاى سوره‏ها در دوران وحى مدنى

آياتى كه در مدت ده سال رسالت پيامبر در مدينه نازل گرديده، محتواى بيست و چهار سوره كوتاه و بلند را تشكيل داد. گسيختگى مطالب به هم پيوسته، به وضوح قابل مشاهده است. در اين سوره‏ها مكرّر آمده است كه از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد.
در اين مرحله، آيات دوازده سطرى به منظور بيان پاره‏اى از دستورات فقهى كه در گذشته در قالب كوتاه و يكنواخت و با جمله‏هاى مسجّع بيان شده بود، ديده مى‏شود، آيات اين دوره از وحى در مواردى سرشار از تهديد به رنج و عذاب است. به‏طور كلى آيات مدنى هم به لحاظ سبك و هم از حيث موضوعات مطرح شده، نشاندهنده ارتباط دائمى و هماهنگى كامل قرآن با نيازهاى واقعى مردم آن‏سامان است كه در گذشته وجود نداشته است. در سوره‏هاى مدنى براى سازمان قبيله‏اى از طريق سلسله مراتب اجتماعى، نظامى نوين طرح گرديد و تساوى زن و مرد دگرگون شد و براى امور اخلاقى و پاره‏اى از وظايف اجتماعى ضوابطى مقرّر گرديد(17).

تقد و بررسى

بلاشر نيز همچون ويل و نولدكه، سوره‏هاى قرآن را به ترتيب زمانى درآورده است، ولى بنا به اعتراف خودش اين تاريخ‏گذارى خالى از اشتباه و بيراهه‏روى نيست(18).
انگيزه او از ارائه ترجمه قرآن بر اساس ترتيب مزبور اين بوده كه وى اعتقاد داشت تنها از طريق بررسى قرآن مى‏توان مراحل پيشرفت و گسترش آيين اسلام را دنبال نمود، در حالى كه سيره پيامبر و اخبار صحابه نمى‏توانند به تنهايى به تشريح و تبيين موضوعى بپردازند كه قرآن از آن ساكت است(19).
ولى نظر صائب اين است كه با توجّه به آن همه دقت و كنجكاوى عالمان مسلمان درباره هر مطلبى كه به تشخيص آيات و سور مكّى و مدنى قرآن مربوط مى‏شود، هرگز ترديدى نداريم در اينكه اعتماد به روايات صحيح و معتبر اسلامى بهترين راه مطمئن براى رسيدن به دقيق‏ترين و مناسب‏ترين ترتيب زمانى نزول آيات قرآن است(20).
يكى از مهم‏ترين اشتباهات وى در مورد تعبير «يا ايّها الناس» اين است كه مى‏گويد: «كاربرد اين تعبير در مرحله سوم از دوران وحى به خاطر اين است كه مخاطب قرآن در آن مرحله، ديگر تنها مردم مكه نبودند، بلكه علاوه بر مدينه، بسيارى از قبايل اطراف نيز مورد خطاب محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرار گرفتند».
در واقع، وحى به لحاظ خطاب، سه مرحله داشته است:
يك ـ خطاب به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به صورت نهانى: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» (علق / 1).
دو ـ خطاب به پيامبر و خويشان نزديكش: «وَ أَنْدِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ» (شعرا / 214).
سه ـ خطاب به همه جهانيان: «يا ايّها الناس».
امّا برخى از خاورشناسان ترجيح مى‏دهند كه جهانى بودن قرآن را كمرنگ ساخته، بگويند رسالت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى باديه‏نشينان بوده است؛ زيرا پيامها و مطالب آن فقط متناسب با ساكنان صحرا بوده است. بلاشر نيز بر همين اساس، عبارت «يا ايّها الناس» را به معناى خطاب به جهان بدويان دانسته است.
با اندك تأملى در پژوهش بلاشر مى‏توان دريافت كه نتايج كار او با مسلّمات فراوانى در تضاد است. به ويژه اينكه از جهت موضوع و محتوا مى‏بينيم كه بلاشر سوره‏هايى را كه از قيامت و پديده‏هاى هستى در آن زمان بحث مى‏كنند در مرحله نخست از دوران وحى جاى داده است، در حالى كه موضوعات متعدد ديگرى در همان دوران در قالب آياتى مطرح شده‏اند كه تكرار آن مباحث در همان مرحله كمتر از آيات مربوط به رستاخيز نيست، ولى او هيچ ذكرى از آنها به ميان نياورده است؛ مانند خلقت انسان، جريان تعليم با قلم، امور اخلاقى مطرح شده در سوره قلم و سوره مدّثر و نيز مباحث عقيدتى و... كه بلاشر آنها را در تعيين معيارهاى خويش ناديده گرفته است. و آن‏گونه كه او سوره‏هاى مكّى را به سه دوره تفكيك نموده، هيچ مبناى منطقى و تاريخى معتبر ندارد(21).

پژوهش رود ول

رود ول (Rod well) كشيش و دانشمند انگليسى از خاورشناسان و قرآن‏پژوهان قرن نوزدهم ميلادى بوده است. يكى از خدمات او ترجمه قرآن به زبان انگليسى است كه تاكنون هفت بار تجديد چاپ شده است(22). وى همه سوره‏هاى قرآن را به زعم خود بر اساس ترتيب زمانى نزولشان تنظيم نمود كه در اين نوع پژوهش خود از شيوه و عملكرد نولدكه پيروى كرده است، ولى در مورد ترتيب سوره‏هاى مربوط به طبقه اوّل دوران وحى مكّى، از نظرات و اجتهادات شخصى خويش بهره گرفته است. (بلاشر، 249-250). رود ول در تنظيم ديدگاه خود در ترتيب آيات و سوره‏هاى قرآن سخنان در خور نقدى دارد و سخن خود را از اينجا آغاز نموده كه چون آيات نازل شده در ابتداى دوران وحى كوتاه بوده‏اند، لذا بايد آنها را در جايگاه مناسبى از سوره‏هاى مختلف جاى داد؛ مثلاً در مورد سوره «ملك» چنين گفته است:
«آيات هشتم تا يازدهم متأخر از ساير آيات نازل شده‏اند، لكن بعدها در آنجا قرار گرفته‏اند؛ زيرا هر يك از آن آيات نسبت به بسيارى از آيات ديگر اين سوره طولانى‏ترند»(23).
او همچنين ادّعا كرده است كه «آيات (24-60) سوره ذاريات در جايگاه اصلى خود قرار نگرفته‏اند، بلكه در جريان جمع‏آورى و تدوين قرآن در زمان عثمان به آنجا منتقل شده‏اند به انگيزه اينكه قرآن تعديل مناسبى پيدا كند»(24).

نقد و بررسى

ترديدى نيست كه به محض نگاه كردن به خود مصحف عربى ـ كه بى‏نياز از ترجمه و تنظيم رود ول است ـ آيات «8 ـ 11» سوره ملك را مى‏يابيم كه به ترتيب داراى اين تعداد كلمه هستند (13-9-12-5)، در حالى كه تعداد كلمات ساير آيات به كار رفته در اين سوره مابين «8-18» كلمه مى‏باشد. و مهم‏تر اينكه آيات «8-11» اين سوره كه رود ول مدّعى شده كه بعدها به آن قسمت پيوسته‏اند به لحاظ مفاد و موضوع، ارتباط و پيوند كاملى با آيات قبل و بعد خود دارند. نادرست بودن ادّعاى او نسبت به آيات سوره ذاريات نيز روشن است، چرا كه با تأمل در مفاهيم و مطالب اين سوره و محتواى آيات متوجه مى‏شويم كه آيات «24-60» به صورت منطقى و طبيعى، مكمّل موضوعى هستند كه در آيات اول تا بيست و سوم اين سوره مورد بحث قرار گرفته است، زيرا سوره از آيه «1-4» با سوگند آغاز مى‏شود، سپس در آيات «5-6» نسبت به عالم آخرت هشدارهايى مى‏دهد و در آيات «7-12» كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را ترجيح داده و آخرت را ناديده انگاشته‏اند مورد انتقاد قرار مى‏گيرند، سپس در آيات «13-19» پاداش مؤمنان و عواقب كافران توصيف مى‏شود، آن‏گاه در آيات «20-23» نشانه‏هاى پروردگار عالم هستى تشريح مى‏گردد. و در آيات «24-53» آيات الهى در تاريخ تبيين مى‏شود و اينكه چگونه امّت كافرى كه پيامبر خويش را به سحر و جنون متهم ساختند، هلاك گرديدند، و در آيات «54-60» تهديد انكاركنندگان رسالت انبياى الهى مطرح مى‏شود(25).

نتيجه‏گيرى

در طبقه‏بندى چهار مرحله‏اى سوره‏ها، پژوهش چهار تن از خاورشناسان معروف را گزارش و نقد و بررسى كرديم. يكى از اشتباهات مشترك همه آنها اين است كه مى‏گويند وحى مكّى با وحى مدنى در اسلوب تفاوت دارند، بدين معنى كه اسلوب سوره‏هاى مكّى، شدّت و خشم و وعد و وعيد و تهديد و ارعاب است، در حالى كه سوره‏هاى مدنى داراى ويژگيهايى از قبيل نرمش و عفو و مهربانى است. واقعيت آن است كه قرآن كريم در هر دو قسم مكّى و مدنى شامل شدّت و نرمى است. لذا در وحى مدنى نيز ما شاهد ويژگى سختى و شدّت هستيم؛ مانند آيات 10، 11 و 12 سوره آل عمران: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِى عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُهُمْ مِنَ اللّه‏ِ شَيْئا وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ...» و آيات 167، 168 و 169 سوره نساء: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّه‏ِ... إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدا...» و از سوى ديگر در وحى مكى نيز ويژگيهاى نرمى و عفو به چشم مى‏خورد؛ مانند آيه 54 سوره انعام، 46 سوره اعراف، 62، 63 و 64 سوره يونس و... .
خاورشناسان بر آن باورند كه با استناد به روايات كارى نمى‏توان كرد و ترديد مى‏كنند كه بتوان با اعتماد به سيره نبوى و روايات معتبرى كه گزارشگر وقايع و حوادث جزئى و كلّى عصر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دوران نزول قرآن هستند، آيات قرآن را مرتّب گردانيد(26).
آنان در مواردى هم كه به سنّت و روايات توجّهى دارند از روايات به درستى بهره نمى‏برند، در بسيارى از موارد نيز احتمالات و فرضيات ذهنى و تخيّلى محض را در مقام تاريخ‏گذارى آيات و سوره‏ها همچون حقائقى مسلّم مى‏پندارند. لذا در مقام عمل، دستاورهاى آنها نه تنها با روايات اسلامى و تحقيقات پژوهشگران مسلمان سازگار نبوده، بلكه اساسا بين پژوهشهاى خود خاورشناسان و نتايج به دست آمده از تلاش آنان نيز چندان وحدت و انسجامى مشاهده نمى‏شود و اين خود حكايت از آن دارد كه شيوه و ملاك و مبانى پژوهش آنان نادرست و عقيم مى‏باشد.

منابع و مآخذ

1ـ بدوى، عبدالرحمان، فرهنگ كامل خاورشناسان، ترجمه خاكزند، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1375ش.
2ـ همو، موسوعة المستشرقين، چاپ دوم: بيروت، دارالعلم للملايين، 1989م.
3ـ بلاشر، رژى، در آستانه قرآن، ترجمه محمود راميار، چاپ چهارم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374ش.
4ـ همو، درآمدى بر قرآن، ترجمه اسداللّه‏ مبشرى، تهران، نشر ارغنون، 1372ش.
5ـ حرّ عاملى، محمّد بن حسن، وسائل الشيعه، چاپ ششم: تهران، چاپخانه اسلاميه، 1367ش.
6ـ حسن عباس، فضل، إتقان البرهان فى علوم القرآن، اردن، دارالفرقان، 1997م.
7ـ خليفه، محمّد، الاستشراق و القرآن العظيم، قاهره، دارالاعتصام، 1414ق.
8ـ زرقانى، محمّد عبد العظيم، مناهل العرفان فى علوم القرآن، چاپ ششم: قاهره، دار احياء الكتب العربية، بى‏تا.
9ـ زنجانى، ابو عبداللّه‏، تاريخ القرآن، تهران، منظمة الاعلام الاسلامى، 1404ق.
10ـ سيوطى، عبدالرحمان، الاتقان فى علوم القرآن، چاپ دوازدهم: بيروت، دارالكتب العلمية، 1411ق.
11ـ صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، چاپ هفدهم: بيروت، دارالكتب العلمية، 1411ق.
12ـ طبرسى، ابوعلى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، قم، انتشارات دفتر آية اللّه‏ مرعشى نجفى، 1403ق.
13ـ عبداللهى خوروش، حسين، فرهنگ اسلام‏شناسان خارجى.
14ـ غازى، عناية، شبهات حول القرآن و تفنيدها، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1996م.
15ـ كلينى، محمّد بن يعقوب، الكافى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهم‏السلام ، 1348ش.
16ـ معرفت، محمّد هادى، التمهيد فى علوم القرآن، چاپ دوم: قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1415ق.
17ـ نكونام، جعفر، درآمدى بر تاريخ گذارى قرآن، تهران، نشر هستى‏نما، 1380ش.
ـ18Noldke; The Koran, The Origins of the Koran, Edited by Ibn Warraq, 1998.
ـ19Montogemery Watt; Quran; Encyclopaedia of Islam.

‍پی نوشت ها:

1 ـ سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 94.
2 ـ زنجانى، تاريخ قرآن، ص 55.
3 ـ نكونام، درآمدى بر تاريخ‏گذارى قرآن، ص 13-12.
4- W. Montgomery Watt, P. 416-418.
5 ـ زرقانى، مناهل العرفان فى علوم القرآن، ج 1، ص 209.
6 ـ بدوى، فرهنگ كامل خاورشناسان، ترجمه خاكزند، ص 419.
7 ـ همان، ص 420.
8- Noldeke, p. 43-58.
9 ـ كلينى، الكافى، ج 4، ص 149؛ معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 106.
10 ـ معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، ج 4، ص 191.
11 ـ سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 77.
12 ـ كلينى، الكافى، ج 2، ص 629-628.
13 ـ طبرسى، مجمع البيان لعلوم القرآن، ج 9، ص 218؛ معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، ص 80-79.
14 ـ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 4، ص 732.
15 ـ معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 135 و 170.
16 ـ بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمه راميار، ص 277.
17 ـ رژى بلاشر، درآمدى بر قرآن، ترجمه مبشّرى، ص 55 به بعد.
18 - Blacher, p. 254.
19- Ibid, p. 253.
20 ـ صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، ص 178-177.
21 ـ فضل حسن عباس، اتقان البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص 422-421.
22 ـ عبداللهى خوروش، فرهنگ اسلام‏شناسان خارجى، ص 55 و 122.
23- Rod well, p. 23f.
24- Ibid.
25 ـ محمّد خليفه، الاستشراق و القرآن العظيم، ص 109-107.
26 ـ عناية غازى، شبهات حول القرآن و تفنيدها، ص 79-77.
شنبه 25 شهریور 1391  2:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

کیفیت نزول قرآن‏ «6» تفسیر فقهی

کیفیت نزول قرآن‏ «6» تفسیر فقهی

دکتر سید جعفر سجادی
رئیس گروه عربی دانشگاه تهران

از زمان حضرت رسول اکرم تا مذاهب فقهی یعنی شافعی،مالکی،حنفی‏ و حنبلی و حضرت صادق الائمة مسائل فقهی بطور ساده از نص روایات و بیشتر آیات قرآن استفاده شده مورد عمل قرار میگرفت.در طول تاریخ حوادث و وقایعی پیش آمده و در برخورد با ملل دیگر و مکاتب فلسفی و دینی احساس شد که باید مسائل فقهی بصورتی مدون و مضبوط گردد و هریک از فرق مذهبی سعی‏ کردند باستناد آیات و اخبار مسائل مورد نیاز مسلمانان را بصورت مدون‏ درآورند و بدین‏جهت مانند ابو الحسن طبری،متوفی 504 هجری کتابی بنام‏ احکام القرآن تدوین کرد و همچنین شهاب الدین ابو العباس احمد بن یوسف بن‏ محمد الحلبی متوفی 756.کتابی بنام«القول الوجیز فی احکام کتاب العزیز» و همچنین جلال الدین سیوطی و فاضل مقداد از شیعهء اثنا عشریه کتابی بنام‏ «کنز الفرقان فی فقه القرآن»و کتابی دیگر بنام«زبدة البیان فی احکام القرآن» تدوین کردند.
و بسیاری دیگر از پیروان مذهب حنفی و مالکی،مانند الجامع‏ لاحکام القرآن تألیف ابی عبد اله قرطبی مالکی.
در طول زمان افکار و عقایدی دیگر در جهت بیان و تفسیر قرآن رسوخ‏ کرد و آن افکار علمی و فلسفی بود و در این مورد نیز تفاسیری از قدیم الزمان‏ نوشته شد و مانند غزالی کسانی پیدا شدند که آیات قرآنی را با توسل به علوم توجیه‏ و تفسیر کردند.
غزالی از ابن مسعود روایت کند که گفت:«من اراد علم الاولین و الاخرین‏ فلیتدبر القرآن»وی در کتاب جواهر القرآن که پس از احیاء العلوم نوشته است علوم‏ قرآنی را به شعبی تقسیم کرده است مانند علم اللغة و نحو و قراآت،مخارج حروف، تفسیر،کلام،فقه،اصول فقه،مبدء و معاد.سیر و سلوک و بالاخره علم طب و نجوم،هیئت،تشریح،سحر،کهانت،طلسمات و جز آنها را مستند به‏ قرآن می‏داند.
و همین‏طور جلال الدین سیوطی این روش را برگزیده است وی در کتاب اتقان گوید:
قرآن مشتمل بر همه علوم است و استناد کرده است به آیه
«ما فرطنا فی‏ الکتاب من شیئی»
و آیه
«و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئی»
و نیز استناد بروایت نبوی کند که فرمود در کتاب خدا تمام خبرهای ما قبل و مابعد موجود است.
و همین‏طور آیه
«لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین»
و نیز در روایت‏ دیگر آمده است که«انزل فی القرآن کل علم و بین لنا فیه کل شئی»1.
وی از قول ابو الفضل مرسی نقل کرده است که هرکس و اهل هرفنی مطابق‏ فن و دانش خود از قرآن بهره برگرفته است.
بدین‏طریق که خداوندان نحو از لحاظ شواهد نحوی و اصول مبنی و معرب و افعال و حروف و اسماء و جز آن استفاده کرده‏اند.
و خداوندان تفسیر از جهت الفاظ و دلالت آنها بر معانی و الفاظی که‏ دلالت بر یک معنی و الفاظی که دلالت بر دو معنی و یا زیادتر دارد و جز آن‏ بحث کرده‏اند.
و اهل اصول و کلام از ادلهء قطعی توحید،وجود خدا و قدم و قدرت‏ و علم او بحث کرده‏اند.و اهل معانی و بیان از معانی خطابات،عمومات، خصوصات،حقیقت و مجاز،با تخصیص،اضمار،نص،ظاهر،مجمل، محکم،متشابه،امر،نهی،نسخ و غیره بحث کرده‏اند.و بحث از استصحاب حال،استقراء و قیاس کرده‏اند که این قسمت را اصول نامیداند.
دستهء دیگر از حلال و حرام و سایر احکام بحث کرده،اصولی وضع‏ کرده‏اند و فروعی از آن اصول به دست آورده‏اند که علم فروع نامیده‏اند.
دستهء دیگر بحث از حکم و امثال و قصص و مواعظ آن کرده و نتائجی‏ مانند وعد و وعید و تحذیر و تبشیر و ذکر مرگ و معاد و نشر و حشر و حساب و عقاب و بهشت و جهنم و جز آن بحث کرده‏اند که اینان را خطیبان‏ و وعاظ نامیده‏اند.
بعضی دیگر از آن اصول تعبیر خواب را بدست آورده‏اند به استناد آنچه‏ در قصهء یوسف آمده است در باب گاوهای چاق که گاوهای لاغر را بخوردند و خوابی که در باب سجدهء همه یازده ستاره به خورشید کردند بدید و تعبیر آنرا از پدر خود یعقوب بخواست.
دستهء دیگر احکام و قواعد مواریث و خداوندان سهام ارث را از آن‏ استخراج کردند.
مردمی دیگر احکام نجوم را از آیاتی که دلالت بر شب و روز،ماه‏ و خورشید و منازل آنها می‏کند که می‏فرمایند:
«و الشمس و القمر بحسبان»
و یا
«الشمس تجری لمستقر لها ذلک تقدیر العزیز العلیم»
و احکام و تعداد برجها و جز آنها را به دست آورده‏اند.
ادباء و شعراء از موجز بودن الفاظ و بدیع بودن نظم و نیکو بودن‏ سیاق عبارات و مبادی و مقاطع و ایجاز و اطناب و جز آنها بهره‏ها بر- گرفتند و دانش بیان و بدیع را پایه‏ریزی کردند.
اهل عرفان و زهاد از کلمات و الفاظ و آیات موجود در قرآن که‏ مبین حالات روحی و توجه به مبدأ و اعراض از دنیا و بهره‏های آن می‏باشد استفاده کردند و اصطلاحاتی مانند:فناء،بقاء،حضور،خوف،؟؟؟هیب، انس،وحشت،قبض،بسط و جز آنها را استخراج کردند.
اینها علومی است که مسلمانان از قرآن استخراج کرده‏اند.
و بازگوید علاوه بر اینها قرآن حاوی علوم دیگر است که آنها به نام‏ علوم اوائل خوانده شده است مانند:طب،جدل،هیئت،هندسه،جبر و مقابله‏ نجوم و جز آنها.
در باب طب و حفظ الصحة در قرآن فرموده است.
«شراب مختلف الوانه‏ و فیه شفاء للناس».
و علاوه بر طب اجساد که در قرآن بدان اشارت شده است‏ طب روحانی و قلوب نیز از قرآن به دست می‏آید.
در باب هیئت باید گفت که آیاتی چند در قرآن آمده است مانند:

«و القمر عاد کالعرجون القدیم» و «و اذا الشمس کورت و اذا النجوم انکدرت»
و غیر ذلک.
در باب هندسه آیهء هست که فرماید:
«انطلقوا الی ظل ذی ثلاث شعب‏ لا ظلیل و لا یغنی من اللهب»
که اشاره به این معنی است که شکل مثلث را سایه‏ای نباشد.
در باب جدل و مناظره گفته‏اند آیاتی زیاد در این مورد در قرآن‏ وجود دارد.چنان‏که در سورهء واقعه چندین آیه در این‏باره آمده است.
مانند:
«ا فرأیتم النار التی تورون أ أنتم انشأتم شجرتها ام نحن المنشئون» و «ا فرأیتم الماء الذی تشربون ء أنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون»
و آیهء دیگر که فرماید:
«ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیطان‏ لربه کفورا».
در باب نجوم آیاتی آمده است که گذشت و در باب صنایع دیگر آیاتی‏ مانند:
«و اصنع الفلک باعیننا و «و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها» و
«أ فرایتم‏ ما تحرثون» و جز آنها آمده است.
و بالاخره هرکس مطابق ذوق و استعداد و فن خود از آیات قرآن بهره‏ گرفته است.البته در این مورد ایرادات و نقضهائی شده است از جمله ابو اسحق‏ ابراهیم بن موسی الشاطبی اندلسی متوفی 790 هـ در کتاب«الموافقات»خود سخت بدین نوع فکر حمله کرده است و گوید اگر نامی از اینگونه علوم‏ و اصطلاحات در قرآن آمده است از این جهت است که اعراب بدوی باینگونه‏ مطالب توجه داشته و نجوم و هیئت و جز آنها مابین آنان معمول بوده است و الا اساس کار قرآن اخلاقیات و احکام عبادی و معاملات و اجتماعیات است.

پی نوشت :

(1)رجوع شود به التفسیر و المفسرون ص 144 جلد سوم.
شنبه 25 شهریور 1391  2:56 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بررسی نظریه کیفیت نزول قرآن

بررسی نظریه کیفیت نزول قرآن

محمد هادی مؤذن جامی

به دنبال درج مقاله کیفیت نزول قران در شماره پیش،اندیشور گرامی آقای مؤذن جامی،نقدی ارسال‏ داشته‏اند که از نظر خوانندگان محترم می‏گذرد.لازم به یادآوری است که استاد صالحی نجف آبادی‏ این نقد را مطالعه کرده و متقابلا ملاحظاتی درباره آن نگاشته‏اند که در ذیل نقد درج گردیده است.
حکایت روایت سازی و اسرائیلیات و جعلیات را حکایتی دیر آشنا است و با اندک‏ مراجعه‏ای به تاریخ،این مطلب بر محقق‏ عیان می‏شود که از بحار انوار رسول‏ گرامی(ص)و ائمه اطهار(ع)بیش از قطره‏ای‏ بدست ما نرسیده است،و مسائل و مصائب‏ صدر اسلام،منع کتابت حدیث،اکتفای‏ ظاهری به کتاب خدا و سپس مهجور واقع‏ شدن یکی از ثقلین:«عترت»،که مآلا به‏ مهجوریت ثقل اکبر انجامید،دردی است‏ عمیق که بحث درباره آن از وسع این مقال‏ خارج است.
این مقدمه کوتاه بهانه‏ای است بر نگاهی‏ دیگر به نزول ثقل اکبر،کلام خدا و یکی از دو حجت او بر خلق،گرچه کیفیت وحی و خصوصیات آن را نطاق بیان در این مختصر خارج است و قصد ما بحث از چگونگی تلقی‏ وحی نیست که آیا رسول اکرم(ص)از جلبان بشریت خارج و شطر قلبش متوجه‏ حضرت جبروت و متصل به روح اعظم‏ می‏شد یا عکس آن،اما باید قلوب و اذهان‏ را از مادیت حاکم بر افکار خارج ساخت، چرا که ایمان به غیب از لوازم تقوا و هدایت‏ یا بی به کتاب خداست*و خداوند تبارک و تعالی ما را به نظر در ملکوت دعوت کرده که‏
«اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شئ»
(اعراف/185)و گرچه چون از لوازم دنیا بینی اکتفاء به‏ ظاهر و سخن نگفتن از ملکوت و حقایق‏ ماورایی است،اما جوهره دین همین تقدس و باطن‏دار بودن عالم است.
از جمله اینهاست تسبیح موجودات، (*)
«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون‏ بالغیب...»
(بقره/1 و 2 و سایر سوره‏های قرآن پر است از این‏ مطلب)
سجود همه چیز حتی سایه‏ها،وجود جن و ملک و آخرت*و...نیز از جمله اینهاست‏ بیت المعمور.(به تصویر صفحه مراجعه شود)اگر همه روایات در باب بیت‏ المعمور جعلی باشد باز هم نمی‏توان آنها را بالجمله رد کرد و فی الجمله باید پذیرفت، گو اینکه در این بین غث و سمین فراوان‏ است،اما نقد لازم است،نه نفی یکسره و بالجمله.انک گوییم:
اولا خوب است اشاره کنیم که در مورد آیات و
«الطور و الکتاب مسطور فی رق‏ منشور»
گفته شده که مراد از طور همان‏ طور سینین و کتاب مسطور همان تورات‏ است که در«رق»(در سریانی پوست دباغی‏ شده است و در آرامی و آثوری هم هست‏ گرچه در عربی ریشه ندارد)نوشته و برای‏ قرائت گسترده می‏شده.و علامه طباطبائی‏ همین نظر را انسب می‏دانند(المیزان،ج‏ 19؛ص 6)جالب است که اشاره کنیم از قضاء اگر بنا بر همین نظر باشد باید بیت‏ المعمور را نیز به بیتی که با دو آیه قبل‏ مناسبت دارد تفسیر کنیم و این بیت، مسجد الاقصی در قرآن و بیت المقدس(به تصویر صفحه مراجعه شود) امروری است.و در روایتی در تفسیر آیه‏
«سبحان الذی اسری بعبده من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی»
(اسراء،1) مسجد اقصی،همان بیت المعمور دانسته‏ شده است(بحار الانوار،ج 18،ص 394) اما این یکی از بطون بیت المعمور است.
ثانیا اگر همه روایات عامه و خاصه را کنار بگذاریم،آیا از زیور آل محمد(ص)صحیفه‏ سجادیه هم می‏توانیم بگذریم؟آیا شایسته‏ است که امام سجاد(ع)در صلوات بفرماید: (خداوند درود فرست بر...)رومان فتان‏ القبور و الطائفین بالبیت المعمور و مالک‏ و الخزنه و رضوان و سدنة الجنان»و ما بگوییم مقصود حضرتش طائفین به کعبه‏ است؟(به تصویر صفحه مراجعه شود)آنهم نه از ملائک بل از انسانها؟ آنهم نه در آسمان بل در زمین؟
بدون شک«حقیقت بین المعمور»امری‏ ماورائی است،و هیچ مانع ندارد که در هر یک از هفت آسمان چون زمین کعبه‏ای‏ باشد،یکی ضراح نام،یکی بیت المعمور،و همه محاذی عرش الهی که کعبه مطلق است.(به تصویر صفحه مراجعه شود)
حال کیفیتش چون است،نمی‏دانیم‏ و اینکه آن را از یاقوت سرخ بدانیم(بحار، 36/155)یا لؤلؤ واحد(بحار،55/56) و مایه ایجادش را اعتراض ملایک در قبال‏ خلاقت انسان(بحار،11/110)یا خلق‏ شدهء قبل از خقق آسمان و زمین به 50 هزار (*)در روایت پر مغزی از بلال بهشتهایی تصویر شده که دیوار بعضی از نقره و طلا و بعضی از یاقوت است و برتر از همه بهشتی که دیوارش نور پروردگار است.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))برای بررسی بیشتر پیرامون بیت المعمور مراجعه شود به‏ بحار الانوار ج 11،ص 110 حدیث 24 و 25 و ص 108، حدیث 17،ج 18،ص 250-254 که نقل اعتقاد شیخ‏ صدوق و رد شیخ مفید و جواب علامه مجلسی است.ج‏ 18،307 و 356-357 و 394،ج 36،ص 155،ج‏ 52،ص 297،ج 55،61 باب البیت المعمور.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))در روایتی آمده که بیت المقدس به محل اورشلیم فعلی‏ اطلاق شده و این تحریفی در اصل است چرا که‏ بیت المقدس منظور در تورات خانه پیامبر و آل عبا است‏ و حق نیز همین است.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))برای اطلاع بیشتر رجوع شود:ریاض السالکین،ص 85. البته این مطلب متضاد روایتی که در روضه الکافی‏ (کافی ج 8،ص 272)نقل شده نیست که هر روز 70 هزار فرشته بیت الحرام را هم طواف می‏کنند.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))امام خمینی در سر الصلوة ص 106 می‏فرماید:«پس‏ کعبه،ام القری سر آن بیت المعمور است که سر قلب‏ اوست و سر سر آن ید الله و سر مستسر آن اسم الله‏ الاعظم است»و بیت المعمور را سر قاب قوسین می‏دانند. البته ما مدعی وجود چندین بیت المعمور نیستیم.
سال(بحار،26/155)ربطی به اثبات اصل‏ وجودش ندارد،چه رسد که بدانیم بر طرف‏ راست آن کتاب اهل بهشت و بر طرف چپش‏ کتاب اهل جهنم است(بحار،55/56)و در طلوع فجر جمعه برای اهل کساء منابری از نور نزد آن زده می‏شود(بحار،52/297) و...که همه دریایی از معارف دارد.
نباید گفت«حضرت ابراهیم(ع)در عالم‏ برزخ که روحش در کالبدش نیست چگونه‏ به دیوار بیت المعمور که از مواد جسمانی‏ است تکیه می‏دهد؟»(کیهان اندیشه،ش‏ 32،ص 62)شیخ اکبر محیی الدین ابن‏ عرب در باب 405 فتوحات که«فی معرفة منازله من جعل قلبه بیتی و اخلاه من غیری‏ ما یدری احد ما اعطیه فلا تشبهوه بالبیت‏ المعمور فانه بیت ملائکتی لا بیتی و لهذا لم‏ اسکن فیه خلیلی ابراهیم علیه السلام» است،بیان لطیفی دارند که تبرکا عینا نقل‏ می‏شود:«و لا نشک بعد ان تقرر هذا ان‏ الخلیل ابراهیم علیه السلام بهذه المثابه هو و الرسول صلوات الله علیهم(کذا)*قد وسع‏ قلبه الحق فجعله تعالی مسندا ظهره الی‏ البیت المعمور و ما دخله لانه لا دخله لوسع‏ البیت المعمور و ما دخله لانه لو دخله لوسع‏ البیت المعمور الحق لانه قد وسع من وسعه‏ و هی اشارة لا حقیقة فان جسم ابراهیم علیه‏ السلام محصور بجیرون بلاشک فما نرید الا الصورة التی هو علیها فی البرزخ الذی انتقل‏ الیه بالموت».(الفتوحات المکیه،ج 4،ص‏ 8).
از این بالاتر،در بعض ادعیه،بیت‏ المعمور وجود مقدس ائمه علیهم السلام‏ است و حافظ برسی از زبان امیرالمؤمنین‏ در خطبه الافتخار که اصبغ بن نباته آن را روایت کرده آورده است:«انا البیت‏ المعمور،انا السقف المرفوع،انا البحر المسجور انا باطن الحرم»(مشارق انوار الیقین ص 165)چرا چون اینها همه از شئون ولایت کلیه و ظهورات مشیت مطلقه‏ است و اینجا محل تفصیل این مطالب نیست.
ریشه همه پندارهای مذکور در بعضی‏ نظریات جسمانی دانستن ملائک و سایر امور مجرده است.آیا می‏توان تصور کرد که‏ عرش و کرسی جسمانی است و خدا را جسمانیت نداد؟العیاذ بالله،آری اگر به‏ جسمیت معتقد باشیم می‏پنداریم که‏ انغماس جبرئیل(ع)در نهر الحیوان‏ و انتفاض او و پیدایش قطرات و خلق 70 هزار ملک از این قطرات،مثل شنای ماست در آب.جبرئیل که چون رخ بنمود افق مشرق‏ و مغرب را پر کرد و در عظمت،روح الامین‏ نامیده شده چرا که حفظ امانت در تنزل‏ قرآن قابلیت می‏طلبد،برابر یک مرغ‏ و حداکثر یک انسان بال‏دار پنداشته شده.
در خاتمه این بخش حدیثی را که امام‏ خمینی در کتاب پرواز در ملکوت نقل‏ فرموده و حاوی اسرار مهمی است نقل‏ می‏کنم:«عن ابی جعفر علیه السلام:بیت‏ علی و فاطمه حجرة رسول الله صلی الله علیه‏ و آله و سلم و سقف بیتهم عرش رب العالمین‏ و فی قعر بیوتهم فرجة مکشوطة الی‏ العرش...و ان الله تبارک و تعالی کشف‏ لابراهیم عن السموات حتی ابصر العرش‏ و زاد الله فی قوة ناظره و ان الله زاد فی قوة ناظر محمد و علی و فاطمه و الحسن‏ و الحسین علیهم السلام و کانوا یبصرون‏ العرش و لا یجدون لبیوتهم سقفا غیر العرش‏ (*)فی الواقع«علیهما»درست است.
فبیوتهم مسقفة بعرش الرحمن»*(ج 2،ص‏ 230).

حقیقت قران و نزول آن چیست

حقیقت قرآن شریف الهی قبل از تنزل به‏ منازل خلیفه و تطور به اطوار فعلیه از شئون‏ ذاتیه و حقایق علمیه در حضرت واحدیت‏ است و آن حقیقت کلام الهی است که‏ عبارت از مقارعه ذاتیه در حضرت اسمائیه‏ است و این حقیقت برای احدی حاصل‏ نشود نه به علوم رسمیه و نه به معارف قلبیه‏ و نه به مکاشفه غیبیه مگر مکاشفه تامه الهیه‏ برای ذات مبارک نبی ختمی صلی الله علیه‏ و آله و سلم بالاصالة و ائمه معصومین علیهم‏ السلام بالوارثة،در محفل انس قاب قوسین‏ بلکه در خلوتگاه سر مقام او ادنی،و دست‏ آمال عائله بشریه از آن کوتاه است،مگر خلص از اولیاء الله که ائمه اطهارند،زیرا آنان به حسب انوار معنویه و حقایق الهیه با روحانیت آن ذات مقدس مشترک و بواسطه‏ تبعیت تامه فانی در آن حضرت شدند که‏ علوم مکاشفه را بالوارثه از آن حضرت تلقی‏ کنند و حقیقت قرآن بهمان نورانیت و کمال‏ که در قلب مبارک آن حضرت تجلی کند به‏ قلوب آنها منعکس شود،بدون تنزل به‏ منازل و تطور به اطوار و آن قرآن بی‏تحریف‏ و تغییر است و از کتاب وحی الهی.کسی که‏ تحمل این قرآن را می‏تواند کند وجود شریف ولی الله مطلق علی بن ابی طالب علیه‏ السلام و یازده امام معصوم(ع)از اولاد او.و سایرین نتوانند اخذ این حقیقت کنند مگر با تنزل از مقام غیب به موطن شهادت‏ و تطور به اطوار ملکیه و تکسی بکسوه الفاظ و حروف دنیاویه»(پرواز در ملکوت ج 2،ص‏ 97-98
گویی این سخنان تفسیر دعای امام‏ سجاد(ع)است که«اللهم انک‏ انزلته علی نبیک محمد صلی اللّه علیه و آله‏ مجملا و الهمتة علم عجائبه مکملا و ورثتنا علمه مفسرا و فضلتنا علی من جهل علمه و قویتنا علیه لترفعنا فوق من لم یطق حمله» (دعای 42 صحیفه سجادیه).
راستی معنی انزال کتاب«مجملا»یعنی‏ چه؟و«طاقت حمل علم کتاب»یعنی چه؟ آیا حمل معانی لفظیه و کتابت سخت است و طاقت می‏طلبد؟یا وراء آن معانی و حقایقی‏ منظور است که طاقت برای آن استعمال‏ شده است؟این بنده قبلا به معنی راستین‏ تأویل در قرآن اشاره کرده‏ام(کیهان‏ اندیشه،ش 30/ص 59-60)
اکنون عرضه می‏داریم که اگر تأویل را امر خارجی بخصوصی بدانیم که نسبت آن‏ به کلام،نسبت ممثل به مثل و باطن به‏ ظاهر است و در آیات یک-4 سوره زخرف‏ که
«حم و االکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم»
تدبیر کنیم،خواهیم یافت که‏ قرآن نازل نزد خدا امری اعلی و احکم از آن‏ است که عقول بدان دست یابد،یا در آن‏ تقطع و تفصل باشد،ولی عنایت خدای‏ تعالی به بندگان سبب جعل آن به کتابی‏ قابل خواندن و متلبس به لباس عربیت شده‏ است تا شاید آنچه را که راهی برای تعقل و (*)تدبر کنید که چند بار امام(ع)تکرار فرمود که عرش را می‏بینند،و سقفی جز عرش برای خانه نمی‏یابند و خانه‏شان به عرش مسقف است،چرا که تحمل راوی و مستمع را در نظر داشته‏اند.آیا این عرش جسمانی‏ است و با چرخش کره زمین عرش و من علیها می‏چرخد؟
معرفت معرفت آن(مادام که در ام الکتاب است) ندارند تعقل نمایند،بر این معنی همچنین‏ آیه اول سوره هود اجمالا دلالت دارد که‏ فرمود:
«الر کتاب احکمت آیاته ثم فصلت‏ من لندن حکیم خبیر»
چرا که احکام حیثیت‏ بدون فصل بودن کتاب نزد خداست و تفصیل فصل،فصل و آیه،آیه قرار دادن و تنزیل آن بر نبی(ص)است.
و بر این معنی آیه 106 سوره اسراء دلالت دارد که
«و قرآنا فرقناه لنقرأه‏ علی الناس علی مکث و نزلناه تنزیلا»
چرا که‏ آیه دلالت دارد بر اینکه قرآنی غیر مفروق‏ الآیات بوده،سپس تفریق و تنزیل یافته است‏ و مراد از این تفریق این نیست که آن قرآن‏ مجموع الآیات بوده(به شکلی که الآن نزد ماست یعنی کتابی فراهم آمده در یک‏ مجلد)و سپس تکه تکه شده و گاه گاه‏ بر پیامبر(ص)نازل شده است تا آن را با درنگ‏ بر مردم بخواند،مانند کاری که معلم‏ می‏کند*و قطعه قطعه دروس را حسب‏ استعداد متعلم القاء می‏کند،چرا که در این‏ صورت آیات مورد استناد در اعتراض شیخ‏ مفید(کیهان اندیشه،ش 32/ص 72)چون‏
«قد سمع الله قول التی تجاد لک فی زوجها»
(مجادله-1)یا
«خذ من اموالهم صدقه»
(توبه/103)و مانند اینها معنای محصلی‏ ندارد چرا که مربوط به زمان است و در آن‏ قرآن نباید باشد(به تصویر صفحه مراجعه شود)لذا مراد از قرآن در آیه‏ و قرآنا فرقناه...غیر از قرآن بمعنی مجموعه‏ آیات نازله در دست ماست.
و بالجمله محصل آیات شریفه این است که‏ وراء آنچه از قرآن می‏خوانیم و تعقل می‏کنیم‏ امری است که نسبت آن با قرآن حاضر به‏ منزله روح به جسد است و این بعینه تأویل‏ مذکور است و این همان قرآنی است که در کتاب مکنون است
(انه لقرآن کریم فی‏ کتاب مکنو لا یمسه الا المطهرون
/واقعه، 79)و جز مطهرون که اهل بیت و راسخون‏ در علم هستند کسی نمی‏تواند به آن دست‏ یابد(تفصیل این مطالب در المیزان،ج‏ 3/ص 53-55 و ج 19/ص 137 آمده است) و این است قرآن مجید در لوح محفوظ
(بل‏ هو قرآن مجید فی لوح محفوظ)
/بروج،22) که مصون از تغییر و تبدیل است.
با این مقدمه میتوان مراد از انزال‏ قرآن به اجمال را دریافت و مؤید صحت‏ برداشت ما دو آیه روشنگر و مبین از قرآن‏ است:اول آیه 114 سوره طه که فرمود
«و لا تجعل بالقرآن من قبل ان یقضی الیک‏ وحیه و قل رب زدنی علما»
و در آیه 18 سوره قیامت فرمود:
«لا تحرک به لسانک‏ لتعجل به ان علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه‏ فاتبع قرآنه»
معنی آیه اول این است که پیامبر علمی اجمالی به آنچه نازل می‏شود داشته‏ است و خداوند ایشان را از عجله به قرائت‏ قبل از اتمام وحی نهی فرمود و بجای آن‏ فرمود:بگو پروردگارا افزون کن مرا دانش، (*)البته این مباین با این مطلب نیست که شکل تنزیلی و مکتوب قرآن که مرتبه نازله قرآن غیر مفروق الآیات است‏ حسب مورد و احتیاج،یکی یکی و به تدریج القاء شود تا اثر تربیتی آن بیشتر گردد و اما که القاء قطعات مختلفه‏ حسب اسباب نزول مربوط به قرآن تنزیلی است نه‏ قرآن محکم لدی الله یا قرآن مجمل در قلب پیامبر(ص).
((به تصویر صفحه مراجعه شود))علامه مجلسی در پاسخ به شیخ مفید فرموده است،چه‏ مانع دارد که برای خدایی که عالم به همه امور تا آخر هست بگوییم این مطالب را می‏دانسته و در قرآن نازل‏ در بیت المعمور بوده است که جواب معلوم است(رک: بحار،ج 18،ص 254)
یعنی به آن علم اجمالی اکتفا مکن و از خداوند علم جدید بطلب و این مؤید نزول‏ دفعی قرآن و سپس نزول تدریجی آن است، چرا که اگر پیامبر(ص)علمی به قرآن قبل از نزول آن نداشت برای عجله معنی محصلی‏ نمی‏توان قایل شد.(المیزان،ج 16،ص‏ 214 و 215).
و آیه دوم نیز مؤید همین احتمال‏ است،چرا که از پیامبر(ص)می‏خواهد که‏ زبان را حرکت ندهد و سبقت در قرائت آنچه‏ بر او خوانده نشده نورزد و پس از قرائت‏ الهی از آن تبعیت کند و معلوم است که شبهه‏ ترس پیامبر(ص)از نسیان و امثال اینها مورد ندارد(المیزان،ج 20،ص 109-111) بلکه مطلب وجود علم اجمالی پیامبر(ص)به‏ قرآن است که می‏دانسته چه می‏خواهد بر او نازل شود و خوانده گردد.
از آنچه به اختصار نقل شد مراد از آیاتی چون
«انا انزلناه فی لیلة القدر»
(قدر، 1)یا
«انا انزلناه فی لیلة مبارکه»
(دخان،3) یا
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
(بقره،185)معلوم گردید.
جالب است که بدانیم این شبهه که قرآن‏ در ماه رمضان نازل شده و بعثت،مصادف‏ شب قدر بوده،نه 27 رجب-که شیعیان‏ می‏گویند-قبلا نیز طرح شده و علامه‏ طباطبائی نیز آن را ذکر فرموده‏اند (المیزان،ج 2/ص 20).
ما فعلا در صدد اثبات این معنی با وجود کثرت ادعیه معتبره در مورد 27 رجب‏ نیستیم،هر چند که بر اساس روش ما استفاده از ادعیه،که به قول امام را حل‏ (قدس اللّه سره)قران صاعد است،در این‏ موارد بسیار رهگشاست*(ما به کمک دو مورد از آن به این بحث پرداخته‏ایم)،بلکه‏ می‏خواهیم اثبات کنیم مدعی مدعای اهل‏ نظر را در نیافته است وگرنه نمی‏فرمود که‏ «چون مدلول سه آیه مزبور شامل خود این‏ سه آیه نمی‏شود زیرا نمی‏توان گفت،مثلا آیه
«انا انزلناه فی لیلة القدر»
می‏گوید:کل‏ قرآن را حتی همین آیه را در شب قدر نازل‏ کردیم...و نتیجه این می‏شود که کل قرآن‏ به استثنای این سه آیه بطوردفعی در ماه‏ رمضان در بیت المعمور نازل شده و این بر خلاف مدلول حدیث سابق است که مورد اعتماد و استناد مرحوم صدوق بود(به تصویر صفحه مراجعه شود)زیرا حدیث سابق سه آیه نامبرده را استثناء نمی‏کند و در نتیجه حدیث مزبور با مدلول‏ سه آیه یاد شده،هماهنگ نیست و حدیثی‏ که با قرآن هماهنگ نباشد مردود است». (کیهان اندیشه،ش 32/ص 73)
آری اگر قرآن را همین قرآن مجموع‏ الآیات بین الدفتین بگیریم،نظر ایشان‏ درست است،اما قبلا عرض شد که مراد ما امری ماوراء عقول و به اصطلاح قرآنی«علی‏ حکیم»و دارای احکام(بدون تفصیل) محفوظ از تغییر و موجود در ام الکتاب و کتاب مکنون است،نه صرف این نقوش بر کاغذ.
ما فعلا نظر به ارائه اسرار موجود در تفسیرسوره قدر نداریم و طالبان به کتب‏ (*)از جمله می‏دانیم که قرائت مستحب در آیات آخر سوره‏ قدر این است که
«...فیها باذن ربهم من کل امر سلام»
و سپس بگوییم
«هی حتی مطلع الفجر»
و لو آیه به کل‏ امر تمام می‏شود.و در صحیفه سجادیه دعای 44 همینگونه وارد شده است و در دعای 45 فرمود«السلام‏ علیک من شهر هو من شهر کل امر سلام».
((به تصویر صفحه مراجعه شود))یعنی دو نزول دفعی و تدریجی برای قرآن.
مربوطه مراجعه کنند(از جمله رشحات‏ البحار،عارف کامل آیت اللّه شاه آبادی،ص‏ 12 به بعد و پرواز در ملکوت،ج 2،ص‏ 220 به بعد که شمه‏ای از مطالب آن را امام‏ راحل عرضه فرموده‏اند)اما اختصارا عرضه‏ می‏داریم که اگر در سوره قدر مقصود خبر از آغاز نزول قرآن بود،تعبیر
«من لیة القدر»
مناسبتر می‏نمود(یعنی بجای آنکه‏ بگوید ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم‏ می‏گفت ما قرآن را از شب قدر نازل کردیم) و اگر در سوره ضمیر راجع به بعض قرآن و از قبیل اطلاق کل بر جزء باشد،مخالف ظاهر آیه است،زیرا.
اولا چنین اطلاق مجاز است و احتیاج به‏ قرینه دارد(هر چند نویسنده محترم آن را مجاز نمی‏دانند-کیهان اندیشه،ش 32/ ص 75).
ثانیا این آیه از اختصاص نزول قرآن در لیلة القدر و تعظیم آن خبر می‏دهد و اگر منظور نزول جزئی از آن در چنین شبی‏ باشد،باید هر زمان دیگر که آیه‏ای یا جزئی‏ از قرآن در آن نازل شده خود لیلة القدر،یا مانند آن باشد(پرتوی از قرآن،مرحوم‏ آیت اللّه طالقانی بخش دوم،جزء سی‏ام،ص‏ 192).
نویسندهء محترم در جایی با سئوال از اینکه آیا بیت المعمور خود صاحب ادراک‏ است که وحی دریافت کند*یا کسی در آن‏ است و امثال این سئوالات(کیهان اندیشه، ص 68)خواسته‏اند حقیقت بیت المعمور را که امری غیر جسمانی است مخدوش جلوه‏ دهند،و در حالی که خداوند خود می‏فرماید
«و اوحی فی کل سماء امرها»
(فصلت،12)و معلوم است که شاید مراد از آن وحی به اهل آسمانها یعنی ملائکه است‏ (المیزان،ج 17،368 و 369)انزال به‏ بیت المعمور را غریب دانسته‏اند،در صورتی‏ که بیت المعمور آخرین منزل تنزلات‏ آسمانی قرآن است و شاید سر ضمیر جمع‏ در
«انا انزلناه»
یکی اشاره به همین وسایط انزال و تنزیل باشد،گرچه فرشته وحی تنها جبرئیل(ع)باشد(به تصویر صفحه مراجعه شود)(همچون توفی به دست‏ خدا،ملک الموت و اعوان او)با این وصف‏ خود ایشان الفاظی آورده‏اند چون:این بود راه حلی که المیزان اختیار کرده است‏ (کیهان اندیشه،ص 77)و معلوم است که‏ المیزان خود کاری نکرده بلکه صاحب آن‏ چنین کرده و بدین‏گونه خود نویسنده‏ محترم نافی مدعای خود شده‏اند و سبک‏ استناد قرآنی و روایی را بکار برده‏اند.(به تصویر صفحه مراجعه شود) بهر حال اشکالات نظریه پرداز محترم و پاسخ مختصر آنها این است:
1-آنچه از آیات متبادر می‏شود،نزول‏ قرآن بر رسول خدا(ص)است و اینکه بگوییم‏ قرآن بر بیتالمعمور نازل شده،خلاف‏ (*)و چه جای انکار،چرا که همه عالم صاحب ادراک است و وجود مساوق علم است و عرش و کرسی و جنت و نار و بیت المعمور و همه ناطق به حمد و تسبیحند
«و ان من شئ الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم
(اسراء 44)نیز رک:وسایل الشیعه ج 10،ص 72 که روایتی‏ مبنی بر وحی به کعبه پس از شکایت کعبه به خدا نقل‏ شده است.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))برای اطلاع بیشتر در مورد احتمال وسایط وحی چون‏ «سفره کرام بر ره»(عبس،15)رک:المیزان ج 20، ص 202 و مهر تابان(یادنامه علامه طباطبایی)ص‏ 207 به بعد.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))حضرت امام در پرواز در ملکوت فرموده‏اند:«و ورود در بیت المعمور نیز نزول بر رسول خداست»(ج 2،ص‏ 241)و این نشان می‏دهد که حقیقت بیت المعمور با قلب مبارک رسول خدا(ص)متحد است.
تبادر و تفاهم عرفی است(کیهان اندیشه،ص‏ 73).اتفاقا مدعای ما هم همین است،یعنی‏ باطن و ظاهر آیات مذکور نزول قرآن بر پیامبر(ص)است با این تفاوت که ما دو گونه‏ نزول داریم:یکی دفعی که در شب قدر پس‏ از تنزل حقیقت قرآن به آخرین مراتب نازله‏ در آسمان دنیا*بر قلب مبارک‏ پیامبر(ص)تابیده و ایشان علم مجمل بدان‏ یافته است،و یکی نزول تدریجی که در 23 یا 20 سال(حسب روایات مختلف)به شکل‏ آیه به آیه و سوره به سوره نازل شده و تفصیل‏ یافته است.
2-رعایت تناسب بین زمان و مکان نزول‏ آیه
«شهر رمضان الذی انزل فیه‏ القرآن»
مستلزم زمینی بودن مکان نزول آن‏ است،چرا که زمان آن یعنی ماه مبارک‏ رمضان زمینی است(کیهان اندیشه، همانجا)گرچه نمی‏خواهیم وارد بحثهای‏ زمانی نبودن لیلة القدر و سایر بحثهای‏ عرفانی شویم(برای اطلاع رجوع‏ شود:رشحات البحار،ص 13)از باب تسلم‏ می‏گوییم مدعای ما نیز جز این نیست، یعنی با انزال قرآن به آخرین مراتب نازله، حقیقت قرآنی و علم مجمل آن در شب قدر و در همین زمین بر دل نورانی‏ پیامبر(ص)نازل شده است(به تصویر صفحه مراجعه شود)بر فرض که قلب‏ ایشان را زمینی بدانیم.
3-اگر قبول کنیم قرانی که‏ به بیت المعمور نازل شده باشد نمی‏تواند هادی مردم باشد و این خلاف آیه است‏ که
«هدی للناس...»
و به دلیل عدم توافق‏ حدیث مذکور(نزول قرآن به بیت المعمور)با قرآن،حدیث مردود است(کیهان اندیشه، ص 74).این نیز صحیح نیست چرا که شأن‏ قرآن که کلام خدا و حجت اوست هدایت‏ است،حال قران به شکل حقیقیش باشد یا قرآن در لباس الفاظ و حروف(به تصویر صفحه مراجعه شود)ولابد نظریه‏ پرداز محترم از آیات همین قرآن که
«ولکن‏ جعلناه نورا نهدی به من نشاء»
(شوری، 52)استنباط نمی‏کنند که نور قرآن چون‏ چراغ حسی است(نه نور قرآن که می‏گوید قرآن خود نور است(به تصویر صفحه مراجعه شود)و این تعبیری بس لطیف‏ است).
ولابد ایشان تعارضی بین این
هدی‏ للناس و یضل به کثیرا
(بقره،26)استنباط نمی‏کنند چرا که اگر این تعارض را بپذیرند کل قرآن را مخدوش می‏سازند،اگر تعارضی‏ نبینیم که نیست می‏فهمیم شأن قرآن هدایت‏ است ولو عده‏ای به آن بالعرض گمراه شوند.
همینجا حدیث شگفت‏آوری را از کتاب‏ فضل القرآن اصول کافی،یادآوری می‏کنم‏ (*)بنا بر روایتی که بیت المعمور در آسمان دنیاست و اگر روایات دیگر مد نظر باشد اینجا مراد نیست،گرچه‏ اصل مطلب بیت المعمور بودن قلب پیامبر(ص)است و بیت المعمور یا بیت العزة صورتی از این حقیقت است.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))قرآن سه حالت عمده دارد:قرآن محکم لدی الله در ام الکتاب،قرآن محکم و بدون تفصیل نازل بر قلب‏ پیامبر(ص)به اجمال.و قرآن مفصل لدی الناس(برای‏ اطلاع بیشتر رک:الفرقان فی تفسیر القرآن،ج 30،ص‏ 375).
((به تصویر صفحه مراجعه شود))در فرصت دیگری باید از حکمت و علت نزول قرآن بحث‏ کرد،اگر قرآن را در مرتبه اعلای علم متحد با صقع‏ علم ربوبی بگیریم عین هدایت و سایر اسماء و صفات‏ الهیه است.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))داستان شگفت مرحوت کاظم کریمی ساروجی که قرآن به‏ شکل موهوبی بر قلبش متجلی شده بود و علی‏رغم‏ بی‏سوادی کلمات و حروف قرآنی را تشخیص می‏داد چون آنها را نورانی می‏دید و اطلاعات عمیق او درباره‏ قرآن و استفاده از وجود او توسط مرحوم آیت الله‏ بروجردی در تصحیح قرائات قرآنیه را گوشزد می‏کنیم.
که بر اساس آن قران در روز قیامت به‏ بهترین شکل می‏آید و از مقابل صفوف مردم‏ می‏گذرد،از برابر صف مسلمین که‏ می‏گذرد آنها او را یکی از مسلمین‏ می‏پندارند که به دلیل کوشش بیشتر نورانیت و بهاء و جمال بیشتر دارد و چون‏ از برابر صف شهدا می‏گذرد او را از شهدا اما از شهدای دریا می‏پندارند که اجرشان‏ بیشتر است و چون از برابر شهدای‏ دریا می‏گذرد،او را از شهدای دریا می‏پندارند که رنج‏ بیشتری برده و نورانیت وی بیشتر شده، سپس از برابر صف انبیاء و مرسلین‏ می‏پندارند،اما نبی و مرسلی که فضل‏ بیشتری دارد و آنگاه از پیامبر(ص)می‏پرسند و ایشان او را حجت خدا بر خلق می‏خواند، سپس قرآن بر صف ملایک می‏گذرد و آنها او را ملکی می‏پندارند که از همه به خدا نزدیکترست،تا سرانجام نزد خدا رفته و تحت عرش به سجده می‏افتد و با خدا سخن‏ می‏گوید و خداوند از او می‏خواهد که‏ شفاعت کند تا شفاعتش پذیرفته شود*(ج‏ 2،596-597).
آیا این حقیتقت که قرآن با همه مراتب‏ وجود متحد و از آنها افضل است رمزی از اتجاد عترت و قرآن و عدم افتراق آنها نیست که مقام مشیت مطلقه و خلافت کلیه‏ الهیه با آنهاست و در مقام حقیقت و غیب‏ مکنون با هم متحد هستند؟و آیا این قرآن‏ همین نوشته‏های بر اوراق است؟
4-چون تدریجی بودن نزول قرآن در جو نزول معلوم و بدیهی بود،این قرینه‏ قطعی است بر اینکه
«انا انزلناه فی‏ لیلة القدر»
و آیه‏های مشابه آن،نزول اولین‏ قسمت از قرآن،یعنی شروع نزول قرآن را گوشزد می‏کند»(کیهان اندیشه،ص 75). قبلا عرض شد که در این صورت لازم بود بگوید
«انا انزلناه من لیلة القدر»
و وجهی بر تعظیم لیلة القدر نیز نمی‏ماند.ضمنا قضیه‏ انزال اختصاص به این مورد ندارد بلکه طبق‏ روایات،هر سال قرآن بر پیامبر(ص)عرضه‏ می‏شده و سال آخر که دو بار عرضه شد پیامبر(ص)دریافتند که امسال سال رحلت‏ الی الرفیق الاعلی است و معلوم است که این‏ عرضه به عرضه قرآن مجموع بین الدفتین‏ نبوده است که پیامبر(ص)از آن چنین‏ استنباط کنند.
5-«این که تصور شود انزال و تنزیل به‏ نزول دفعی و تدریجی مربوط است،صحیح‏ نیست و هر دو به معنای مطلق نازل کردن‏ است و دفعی بودن نزول یا تدریجی بودن‏ آن باید از قرائن فهمیده شود»(کیهان‏ اندیشه،ص 75)اتفاقا نظر درست همین‏ است(به تصویر صفحه مراجعه شود)و علامه نیز فرموده‏اند:«التنزیل‏ و الانزال بمعنی واحد غیر ان الغالب‏ علی باب الافعال الدفعة و علی باب التفعیل‏ التدریج.(المیزان،ج 15،ص 316)آری ما هم معتقدیم از قرائن و دلالت آیه باید مطلب را دریافت،لذا در نمونه اول که‏ آورده‏اند
«انزل من السماء ماء»
(بقره،22) و مشابه آن آیه «کماء انزلناه من السماء»
(*)علی علیه السلام نیز در خطبه 176،نهج البلاغه‏ می‏فرمایند:و انه من شفع له القرآن یوم القیامة شفع‏ فیه.
((به تصویر صفحه مراجعه شود)).رک:مغنی،ص 271 که سخن زمخشری در مورد انزال و تنزیل را نقل کرده و به حاشیه منقول از شمنی نیز توجه‏ شود.
(یونس،24)است.درست است که باران‏ تدریجی نازل می‏شود اما نظر در اینجا معطوف به اخذ آن به عنوان یک مجموعه‏ واحد است لذا تعبیر به انزال شد.نه تنزیل‏ (المیزان،ج 2،ص 16).بنا بر این در آیه‏ دیگر فرمود:
«نزلنا من السماء ماء مبارکا»
(ق،9)چرا که نظر بر نزول تدریجی این‏ آب پر برکت بوده است که نظر ابتدایی هم‏ به آن است(البته در قرآن انزال به یک‏ معنی دیگر هم هست یعنی اخراج از عالم‏ غیب به عالم شهادت،مثلا در آیه
«قد انزلنا علیکم لباسا یواری سواتکم»
اعراف،26،
«و انزلنا الحدید فیه بأس شدید»
حدید،25- رک:المیزان ج 15،ص 316)و باید گفت‏ تنزیل نیز در قرآن معانی عمیقتری دارد که‏ از آیه
«و ان من شئ الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»
(حجر،21)فهمیده‏ می‏شود.
در مورد توضیح بیشتر ایشان در بحث از آیه
«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل‏ الیهم»
(نحل،44)بی‏شک تنزیل کتاب بر مردم و انزال ذکر بر نبی(ص)یکی است،به‏ معنی اینکه تنزیل قرآن همان انزالش بر پیامبر(ص)است تا آن را فرا گیرند و مورد عمل قرار دهند کما قال تعالی:
«لقد انزلنا الیکم کتابا فیه ذکرکم افلا تعقلون»
(انبیاء، 10)و معلوم است که بر مردم قرآن نازل‏ نشده اما مطلب شأنیت قرآن برای تذکر و هدایت است و چقدر زیباست لطافت تعبیر در آیه مذکور در استفاده از دو فعل انزلنا الیک و نزل الیهم که یکی دال بر دفعیت‏ و دیگری بر تدریج است و شاید وجه آن این‏ باشد که در اولی فقط تعلق انزال به‏ نبی(ص)بدون نظر به خصوصیت نفس‏ انزال است و در دومی که لازمه‏اش اخذ و تعلم و عمل است و قهرا تدریجی است به‏ تنزیل تعبیر شده است(المیزان،ج 12/ص‏ 261).
6-نظریه پرداز محترم توضیحات عرشی‏ علامه طباطبائی را بیانی استحسانی و ذوقی بر شمرده‏اند(کیهان اندیشه،ص‏ 77)سپس اشکالی را که در بند 3 گذشت‏ تکرار نموده‏اند.آنگاه اشکال کرده‏اند که‏ چون حقیقت قرآن در مرحله‏ای که در لوح‏ محفوظ است برتر از زمان و مکان قرار دارد و تا در قالب الفاظ و عبارات ریخته نشود و قابل قرائت و کتابت نگردد در زمان و مکان‏ نمی‏گنجد،بنابرین در این مرحله صحیح‏ نیست گفته شود:حقیقت قرآن که در زمان‏ نمی‏گنجد در ماه رمضان که زمانی است نازل شده پس به‏ دلیل تعیین ظرف زمانی برای نزول قرآن‏ مقصود از قرآن هم مرحله نازل شده آن‏ است که در قالب عبارات ریخته شده(کیهان‏ اندیشه،ص 77-78)ایشان عنایت‏ نکرده‏اند که سخن از انزال همان حقیقت‏ قرآنی است و وقتی هم به آسمان دنیا و بیت‏ المعمور و قلب رسول اکرم(ص)نازل می‏شود بنحوی ملتصق و مربوط به زمان است*و این‏ بعینه در مفهوم انزال موجود است وگرنه حقیقت‏ قرآن قبل از تنزل به منازل خلیقه برای‏ (*)قبلا هم اشاره شد که بعض بزرگان حقیقت لیلة القدر را غیر زمانی می‏دانند،کما اینکه اشکال اختلاف افقها در مورد لیلة القدر نشان می‏دهد که ورای صورت متجدد و متصرم زمانیه لیلة القدر وجهه ملکوتی آن که باطن آن‏ است و متحد با حقیقت و بنیه محمدیه می‏باشد منظور است.(برای اطلاع بیشستر رک:پرواز در ملکوت ج 2،ص‏ 234 به بعد).
احدی کشف نشود مگر به مکاشفه تامه الهیه‏ در خلوتگاه اوادنی و اینجا مقام حضور زمان‏ و مکان نیست.
7-نظریه پرداز محترم از راه رابطه نزول‏ قرآن با بعثت خواسته‏اند مسأله را حل کنند اما واضح است که بعثت پیامبر(ص)به رسالت‏ با«اقراء»آغاز شده است،که اصل نبوت او از شئون سابقه او می‏باشد*و با توجه به‏ ادعیه مختلف و معتبر اینکه 27 رجب مبعث‏ رسول الله(ص)است از مسلمات امامیه‏ می‏باشد.آری این شبهه که انزال قرآن در ماه رمضان و در لیلة القدر بوده مایه توهم‏ تعارض شده است و در صورتی که انزال را مربوط به نزول اجمالی و دفعی قرآن‏ بگیریم و آغاز بعثت را با نزول تدریجی و صورت مکتوب قرآن بدانیم اشکال رفع‏ می‏شود و قبلا گفته شد که اگر مراد شروع‏ نزول قرآن در ماه رمضان بود تعبیر مناسبتر من لیلة القدر و امثال اینها بود و چون چنین‏ نیست مراد شروع نزول تدریجی نمی‏باشد. اما اینکه روزهای مختلفی برای مبعث ذکر شده ناقض گفتار ما نیست زیرا در بسیاری‏ از مطالب دیگر نیز به تقیه یا جعل این‏ مطلب دیده می‏شود کما اینکه در وصیت‏ امام جعفر صادق(ع)پنج نفرذ وصی او شدند اما وصی حقیقی را اهل حقیقت‏ می‏شناسند...
8-گفته‏اند که«بر اساس قاعده اصولی‏ و فقهی حمل مطلق بر مقید آیاتی که نزول‏ قرآن را به طور مطلق گوشزد می‏کند باید بر آیاتی حمل شود که نزول قرآن را مقید می‏کند به نزول تدریجی»(کیهان اندیشه، ص 81).اگر نخواهیم در اصل مطلب مطلق‏ و مقید اشکال کنیم اما لازم است که اشاره‏ شود اگر حکم یا سبب مختلف باشد این‏ حمل صورت نمی‏گیرد،لذا بسیار ساده‏ است که فرض کنیم تنها آیاتی که مطلق‏ فرض می‏شود با آیات مقید به نزول تدریجی‏ تقیید می‏یابد که وجه رجحان تقیید در آن‏ آشکار باشد و چه بسا آیاتی که از حیث‏ گوشزد به نزول مطلق باشد و با آیاتی که‏ ظهور در نزول دفعی دارد مقید شود و این‏ قاعده نیز کمکی به نظریه پرداز محترم‏ نمی‏کند و این که گفته شده:«در قرآن‏ آیه‏ای وجود ندارد که نزول قرآن را مقید کند به نزول دفعی»(کیهان اندیشه،ص‏ 82)یک پیشداوری صرف است چرا که اگر هیچ آیه‏ای با این مضمون وجود نداشت چه‏ لزومی به نظر پردازی ایشان؟و همین نظریه‏ خود مؤید حداقل احتمال وجود آیاتی با قید نزول دفعی است.
9-ایشان در تأیید سخن پیش گفته‏ خواسته‏اند از آیه
«و قال الذین کفروا لو لا نزل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبت‏ به فوادک»
(فرقان،32)نتیجه بگیرند که‏ این آیه نافی نزول دفعی قرآن است.اما ببینیم مفسر کبیر قرآن چقدر زیبا با تأیید و توفیق الهی این آیه را به درستی معنی‏ کرده‏اند.گرچه بعضی پنداشته‏اند تنزیل در این آیه منسلخ از معنی تدریج است،اما آیه‏ نشان می‏دهد که مراد کفار از این که چرا قرآن بر پیامبر(ص)یکباره نازل نمی‏شود،این‏ نبوده که چرا کتاب مکتوبی دفعة چون‏ تورات و انجیل نازل نمی‏شود زیرا در کلام‏ منقول از آنان این مطلب دیده نمی‏شود بلکه مراد آنها این است که چرا قرآن سوره‏ (*)کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین.
به سوره و آیه به آیه نازل می‏شود و ملک‏ وحی همه اینها را یکباره بخواند و پیامبر(ص) یکباره تلقی کند و لو قرائت و تلقی مدتی‏ طول کشد و این معنی با تنزیل که بر تدریج‏ دلالت دارد و فاق بیشتری دارد.بهرحال‏ اعتراض آنها از جهت نحوه نزول قرآن بوده‏ چرا که می‏پنداشته‏اند یک کتاب سماوی‏ باید مشتمل بر همه موارد مطلوب و تام و تمام باشد نه اینکه چون قرآن اقوال‏ متفرقه‏ای باشد که در وقایع مختلف‏ و حوادث گوناگون نازل می‏شود.
این حقیقت گفتار و تقریر اعتراض کفار است و ربطی به نزول دفعی اصطلاحی ما ندارد.لذا در دنباله آیه فرمود:
«کذلک‏ لنثبت به فوادک و رتلناه ترتیلا»
یعنی ما قرآن را اینگونه متفرق و گاه گاه و نه یکباره‏ نازل کردیم تا قلب تو را تثبیت کنیم و این‏ بیان تام برای سبب تنزیل قرآن به‏ شکل متفرقه و گاه به گاه است،چرا که‏ بهترین تعلیم و کاملترین تربیت تلقی معارف‏ عالیه به تدریج و بر اساس رخ نمودن حاجات‏ است*و اثر این نوع تعلیم از جهت استقرار در نفس و رشد آن و ترتب آثار مطلوب به دلیل‏ رخ نمودن حاجت و اشراف در عمل و حضور وقت آن از تعلیم صرف و بدون در نظر قرار دادن حاجات و شرایط بیشتر است،و در عین حال تعلیم این علوم که مرتبط با عمل‏ هست و محتاج به القاء معلم یکی یکی به‏ متعلم است نیاز به تعاقب و پیگیری و اتصال‏ دارد.لذا فرمود:
«و رتلناه ترتیلا»
یعنی این‏ تعلیمات گرچه متفرقه است اما یکی پس از دیگری و مرتبط به هم است،طوری که‏ روابط آنها باطل و آثارشان منطقع نشود و غرض تعلیم بر اثر گذشت زمان فاسد نگردد، لذا سوره‏ها و آیات نازله یکی پس از دیگری‏ به ترتیب و ترتیل است تا اتصال حفظ گردد.
و در ادامه آیه افزود
«و لا یأتونک بمثل‏ الاجئناک بالحق و احسن تفسیرا»
یعنی‏ آنان وصفی در تویا غیر توجهت دشمنی با حق نمی‏اورند مگر آنکه ما آنچه را حق است‏ و بهترین وجوه آن در تفسیرش هست ارائه‏ می‏داریم.بر این اساس معلوم می‏شود جواب‏ گفته کفار که
«لولا نزل علیه القرآن جملة واحده»
دو وجه دارد:یکی سبب مربوط به‏ پیامبر(ص)که تثبیت فواد او به تنزیل‏ تدریجی است و دومی سبب مربوط به مردم‏ و آن بیان حق در آنچه از مثل و وصف باطل‏ بر پیامبر(ص)عرضه می‏دارند،و تمام اینها نشان می‏دهد که آیه در صدد نفی نزول‏ دفعی از قرآن نیست و درست هم نبود که‏ در جواب کفار که خواهان نزول یکباره‏ همین قرآن متکی‏ به کسوة الفاظ و حروفند خداوند جواب دهد که ما قرآن را به اجمال و بدون‏ کسود الفاظ بر قلب پیامبر(ص)نازل‏ کرده‏ایم که از قضا این پاسخ خلاف بلاغت‏ قرآن است
و الله یقول الحق و هو یهدی‏ السبیل
(احزاب،4).
با توجه به آنچه گفته شد ما می‏توانیم با (*)گرچه ظاهر قول علامه در اینجا مباین با قول ایشان در تفسیر آیه
«و قرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث»
است که قبلا آن را ذکر کرده‏ایم(نیز رک:المیزان ج 3، ص 54)اما باید توجه داشت که در آنجا مراد رد وجود قرآنی به شکل مکتوب در دست ما و تفرق آن جهت‏ قرائت بود،چون کاری که یک معلم می‏کند و قطعاتی از یک کتاب را به تدریج القاء می‏کند،اما در اینجا سخن‏ کافران،نزول همین قرآن مکتوب به یکباره است،لذا در مورد این شکل از نزول تدریجی حقیقت قرآن جهت‏ تعلیمی آن مراد است.
استناد به خود قرآن بگوییم:قرآن نزول‏ دفعی و نزول تدریجی داشته است،و بیت‏ المعمور ساخته خیال صحابه و تابعین نیست‏ و قرآن ابتدا از مرحله لوح محفوظی که نه‏ آیه آیه است و نه قابل قرائت و کتابت نازل‏ شده و یک جا به اجمال،بر قلب رسول‏ اکرم(ص)تابیده است نه آنطور که نظریه‏ پرداز محترم ترسیم کرده‏اند که قرآن فقط دارای یک نزول تدریجی صرف است.
سرانجام به یکی از سئوالات نویسنده‏ محترم جواب می‏دهیم که«چه ضرورتی‏ ایجاب می‏کرد که قرآن دو نزول داشته‏ باشد یکی دفعی...و دیگری تدریجی...با اینکه یک نزول تدریجی کافی بود؟» (کیهان اندیشه،ص 68)این سئوالی است‏ بس مهم کما اینکه می‏توان از چرایی لیلة القدر و نظایر اینها پرسش کرد.ما پاسخ را از همین نقطه آغاز می‏کنیم طبق روایات از آدم(ع)تا خاتم(ص)و از او تا روز قیامت‏ لیلة القدر بوده و خواهد بود(پرتوی از قرآن،جزء سی‏ام بخش دوم،ص 196 که‏ به نقل از مجمع البیان این مطلب را ذکر کرده)و در حدیث است که اگر لیلة القدر برداشته شده بود قرآن هم برداشته می‏شد و اگر به بقاء لیلة القدر معتقد باشیم آن را صاحبی است و این است سر آنکه سوره قدر نسبت اهل بیت(ع)است،و شیعیان اگر با سوره قدر احتجاج کنند پیروز می‏شوند. پس دوام لیلة القدر و دوام قرآن با هم است‏ و شاید سر
«لن یفترقا حتی یردا علی‏ الحوض»
از همینجا دانسته شود که حقیقت‏ لیلة القدر و ولایت تامه الهیه و قرآن علمی‏ یکی است.
عارف کامل آیت الله شاه آبادی لیلة القدر را کنایه از حال فناء پیامبر(ص)در حرت‏ احدیت دانسته‏اند.(رشحات البحار،ص 22) و امام خمینی،ولی کامل و نبی ختمی(ص)را به اعتبار بطون اسم اعظم در او و احتجاب‏ حق به جمیع شئون در او(پرواز در ملکوت، ج 2،ص 236)و پس از آن ائمه هدی علیهم‏ السلام را یکی بعد از دیگری لیلة القدر می‏دانند(ص 242).
آیت الله شاه آبادی سپس برای قرآن‏ هفت مرتبه بر می‏شمارند:مرتبه اول که هویت‏ غیبیه و ذات مقدس پروردگار است*زیرا حقیقت قرآن علم است و علم متحد با ذات‏ مقدس اوست و مرتبه دوم حقیقت احمدی‏ است در حال فناء و توجه تام نسبت به مقام‏ احدی که از آن به لیلة القدر تعییر شد، و مرتبه سوم مرتبه بقاء بعد الفناء که‏ سر وجودی اطلاقی و مشیة الله است که‏ طلوع فجر است و مرتبه چهارم ظهور قرآن‏ در عقل بسیط پیامبر(ص)و مرتبه پنجم‏ ظهور آن در عقل تفضیلی آن بزرگوار که‏ تنزل روح بر پیامبر(ص)در همین مرتبه‏ بود(به تصویر صفحه مراجعه شود)و پس از آن از عقل تفصیلی پیامبر(ص) ظاهر در واهمه ایشان می‏شود تا قابل‏ تقدیر صوتی و لفظی‏ شود در مرتبه خیال آن بزرگوار و این مرتبه ششم قران است و تنزل ملائکه‏ بر پیامبر(ص)در همین مرتبه بود.و پس از آن بصورت الفاظ و کلمات در آید و قرآن‏ لغوی بر او اطلاق شود و این مرتبه هفتم‏ قرآن است و بدان قوس نزول قرآن ختم‏ شود(رشحات،ص 18-19 و پاورقی و شرح‏ (*)و اشاره بدان است ضمیر«ها»در انا انزلناه.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))تنزل الملائکة و الروح.
ص 22 و 23).
پس قرآن عینی و وجودی مراتبی دارد که‏ از اعلی و اشرف مراتب وجود شروع می‏شود تا به نازلترین آن برسد و در مرتبه اعلای‏ وجود یعنی هویت الهیه قرآن علم خدا و متحد با اوست و در اولین نشئه ظهور و تنزل‏ از ذات مقدسه متحد با عالم مشیت و جلوه‏ اطلاقی صرف الوجود است و بعد از آن‏ متحد با تعینات ظهور اطلاقی است که از عالم عقول شروع و به نفوس کلیه و جزئیه و عالم برزخ و ملک برسد*تا به وجود صوتی‏ قرآن برسد و لذا علم نازل را قرآن نامیده‏ کما قال تعالی
«انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم‏ تعقلون»
(یوسف،2)و بعد از آن وجود کتبی قرآن است که انزال مراتب وجود می‏باشد،بدیهی است که تمام مراتب‏ وجودیه قرآن در مرتبه خود محترم است‏ (رشحات ص 22-23 و پاورقی و شرح ص‏ 28).
با توجه به آنچه گذشت معلوم می‏شود که‏ چون لازمه تجلی و نزول طی مراتب از اعلی‏ به ادنی است و طفره در آن محال است‏ می‏باید قران پس از حال احکام نزد خدا و در مرتبه نازل به شکل محکم بر قلب‏ پیامبر(ص)نازل می‏شد و سپس حسب‏ استعداد مردم و علی مکث تدریجا به شکل‏ مفصل تنزیل می‏یافت.(به تصویر صفحه مراجعه شود)و به عبارت دیگر شأن کشف مطلق کلی در لیلة القدر نزول‏ جملی قرآن است و تفصیل این کشف نجوما در عرض سالها حاصل شده است.
برای تقریب معقول به محسوس و از باب‏ تشبیه آنها سخن ابوذر زمان مرحوم آیت الله‏ طالقانی قدس سره را پایان بخش کلام‏ می‏نمائیم:
برای دریافت مبهم و کوتاهی از نزول‏ آیات و کلمات و چگونگی صورت گرفتن آنها از جانب مبدأ وجود،باید تأمل و توجهی به‏ نزول و شکل محسوس یافتن صورتها و اندیشه‏های علمی خود نماییم،زیرا سرشت‏ ظاهر و باطن انسان مترقی نمونه‏ فشرده‏ای از ظاهر و باطن عالم است
«و فی‏ انفسکم افلا تبصرون»
همینکه انسان اراده‏ کند که کتابی بنویسد،یا در مسأله‏ای نظر دهد،یا سخنی گوید،یا ساختمانی بسازد (*)یک سّر اطوار حالات قرآن در قیامت از اینجا فهمیده‏ می‏شود(برای اطلاع بیشتر رک:اصول کافی،کتاب‏ فضل القرآن،ج 2،ص 600 که پیامبر(ص)خود را اولین وافد بر خدا معرفی کرده سپس قرآن و اهل‏ بیت(ع)را نیز ص 602 حدیث شماره 14 در مورد تجسم قرآن و نیز ص 607 حدیث اول که تجسم‏ سوره‏های قرآن را ذکر کرده و نیز ص 608 حدیث 3 که تجسم آیه را ذکر کرده است و از این موارد زیباتر ذکر نزول سوره انعام با مشایعت 70 هزار فرشته‏ مذکور در ص 622 و ذکر تعلق سوره حمد و آیة الکرسی و آیه الملک و آیه شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه...به عرش خدا هنگام هبوط آنها به زمین‏ مذکور در ص 620 است.باید دانست که صحت متن‏ ضعف سند را جبران می‏کند ولو این روایات در زبدة الکافی نیاید و چه بسیار روایات که به دلیل عمق و پیچیدگی،راوی آن متهم به غلو شده و تدبر در بعضی‏ از موارد رجالی مؤید نظر ماست و شاید در آینده بعضی‏ از آنها را عرضه داریم ان شاء الله تعالی.
((به تصویر صفحه مراجعه شود))یعنی این حالت ضروری و لازم است نه دلبخواه و جزء مراتب وجودی و از لوازم نزول،همچون وجود تفصیلی‏ درخت و میوه‏هایش که به اجمال در دانه نهاده شده و نمی‏توان گفت چه نیازی به دانه در عین حال که‏ نمی‏توان با ریزبین،درون دانه یک درخت کوچک دید بلکه نحوه وجود آن به گونه دیگر است به گونه وجود اجمالی(این سخنان تسامحی و از باب تشبیه است نه‏ وفق موازین حکمی)و از این شبیه صور تفصیلی‏ ادراکات و اعمال است نسبت به طور اجمالی آنها در نفس و مجمل اینها در فطرت.
یا صنعتی اختراع نماید،گرچه پیش از انجام،به صورت تفصیلی اینها اطلاع ندارد، ولی به قدرت علمی خود آگاه است،و همین‏ آگاهی و توجه دلیل بر این است که مسائل‏ و مطالب مورد نظر،در عقل فعال و مخزن‏ مرموز باطنش به صورت کلی و بسیط و مجمل وجود دارد.
این مرتبهء اعلای ذهن،نمونه‏ای از ام الکتاب و لوح محفوظ از تغییر و تبدیل و محو اثبات،عالم بزرگ و عقل فعال‏ آفرینش است.سپس و با توجه به مرتبهء عالی‏ ذهن،صورت‏های مسائل و مطالب‏ مورد نظر،به صورت باز،و جدا«مقدر شده» در مرتبه نازل‏تر ذهن تنزل می‏یابد و منقش می‏شود.و همین را ما به اصطلاح خود حالت تفکر و تعمق می‏نامیم.
پس از این مرتبه،اعضاء و جوارح،که‏ چون ملائکه و وسائط انجام امرند،به کار می‏افتند و ابزار و آلات طبیعی و صناعی را استخدام می‏نمایند،تا حقایق ذهنی به‏ صورت کتاب یا سخنی مفصل یا ساختمان یا صنعتی تنزل یابد و در عامل طبیعی پیاده‏ شود و نقش گیرد.
آیات این قرآن مفصل و ملفوظ،چون‏ دیگر آیات وجود،نور و نیرویی است که از علم و اراده بسیط و مخزون مبدأ هستی،به‏ آخرین مراتب نازله«آسمان دنیا»یک باره‏ تنزل و تقدیر یافته و بر قلب درخشان رسول‏ اکرم(ص)تابیده است،و پس از آن به صورت‏ حروف و کلمات ترکیب گشته و به تدریج‏ نازل شده است...
[قرآن‏]نوری است که از آسمان عقل‏ فعال،در شب دیجور قدر بر آئینه روح‏ محمدی(ص)یک باره تابان گردیده و با مرور زمان و مقابله با حوادث،تجزیه شد،و بر عقول نازل‏تر تابید تا ضمیر انسان و حدود، و روابط او را با زمین و آسمان روشن‏ نماید.»(پرتوی از قرآن،جزء سی‏ام،بخش‏ دوم،ص 194-195).
در پایان،امید است این بحثها که به‏ همت مسئولین عزیز کیهان اندیشه‏ در اختیار علاقمندان قرار می‏گیرد،با تعمق‏ بیشتر،جانها را مبتهج و نفوس را نورانی‏ کند و گامی کوچک در مسیر شناخت ابعاد بی‏انتهای قرآن کریم باشد.

 

شنبه 25 شهریور 1391  2:56 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

از قدر معلوم تا رحيق مختوم، رابطه تنزيل با ترجمه و تلاوت قرآن

از قدر معلوم تا رحيق مختوم، رابطه تنزيل با ترجمه و تلاوت قرآن

حسين مرادي

مسأله‌ي ترجمه‌ي قرآن و بررسي امكان يا امتناع آن، ارتباط تنگا‌تنگي با مسأله‌ي نزول قرآن دارد. بدون شناخت ماهيت نزول قرآن، بحث درباره‌ي ترجمه‌ي آن تا حدّي ناقص خواهد بود. چرا كه ترجمه‌ي قرآن در هرصورت درباره‌ي «كلام نازل» مطرح مي‌باشد و تا ماهيت و كيفيت اين نزول تبيين نگردد، نمي‌توان درباره‌ي امكان يا امتناع ترجمه‌ي قرآن، اظهار نظر كاملي كرد. ترجمه‌ي قرآن، به معناي «انتقال معاني آن از يك زبان به زبان ديگر» با توجه به انواع مختلف نزول، ممكن يا نا ممكن خواهد بود. لذا بررسي و تعيين ماهيت نزول قرآن در بحث ترجمه‌ي قرآن موضوعيت خواهد داشت.
خوشبختانه تاكنون درباره‌ي برخي از متعلقات نزول قرآن از جمله «زمان و مكان نزول، اسباب نزول، اولين و آخرين آيات نازل شده، مدت نزول، نزول برحرف‌هاي هفتگانه، حال پيامبر‌(ص) به هنگام نزول و…» بحث‌هاي فراواني شده است اما در مورد خود نزول و ماهيت و كيفيت آن، در كتب علوم قرآني و… چندان بحث نشده است و آن مقدار هم كه به چشم مي‌خورد در بحث ترجمه‌ي قرآن چندان كارايي ندارد. همچنين ادلّه‌ي فراواني از سوي موافقان و مخالفان ترجمه‌ي قرآن مبني برامكان يا امتناع آن ارائه شده است امّا تا آنجا كه ما اطلاع يافتيم، هيچ‌كدام از اين ادلّه، مبتني براين بحث نمي‌باشد. لذا در اين مقاله برآنيم كه در حدّ امكان ،ماهيت نزول قرآن را تبيين كرده تا در سايه‌ي آن بتوانيم در باره‌ي امكان يا امتناع ترجمه‌ي قرآن اظهار نظر كنيم. به عبارت ديگر اين گفتار شامل يك توصيف و يك دستور مي‌باشد. اما بخش توصيفي آن، مبيّن كيفيت نزول قرآن بوده و بخش دستوري آن، تكليف ما را در قبال صورت تنزّل يافته‌ي قرآن مشخص كرده و امكان يا امتناع ترجمه‌ي آن را بررسي كرده و در قبال آن حكم صادر مي‌كند.

معناي «نزول» در لغت

«نزول»، در اصل به معني «انحطاط من علوّ»1 مي‌باشد. حال اين علوّ ممكن است مربوط به مكان يا شأن و مقام يا درجات مختلف وجودي و اخلاقي و يا موارد ديگر باشد. مفهوم «انحطاط» و «فروآمدن» در بيشتر2 استعمالات «نزول» و ابواب مختلف آن، مشترك بوده اما در كيفيّت اين انحطاط و ماهيت آن بين موارد مختلف، اختلاف وجود دارد. در قرآن ،نزول، انزال و تنزل و تنزّيل به اشياي مختلفي نسبت داده شده است (از جمله: كتاب، مائده، ماء، لباس، ذكر، حديد، انعام، ملائكه، عذاب، سكينه، روح، جنود، أمر، شيطان، حق، سلطان، فرقان، من وسلوي، آيه، برد، غيث، رزق، تورات، انجيل، قرآن، خير، حكمت و… .)
مسلّم است كه نزول در هركدام از اين موارد به تناسب جهاز وجودي «نازل» خواهد بود اما در همه‌ي آنها، معناي اصلي نزول، به نحوي ملحوظ است.

اقسام نزول

براي تحقق «نزول»، وجود عناصري همچون «مبدأ نزول»، «مقصد نزول»، «نازل»، مُنزِل»، «مراحل و مسير نزول» و… لازم است. مي‌توان با لحاظ هركدام از اين عناصر؛ «نزول» را به اقسام مختلفي تقسيم كرد. مثلاً به لحاظ اينكه آيا نازل بعد از نزول، مبدأ نزول را ترك مي‌كند و يا اينكه در عين حضور در مبدأ، در مقصد نزول نيز متجلّي و ظاهر مي‌شود، مي‌توان نزول را به دو قسم تقسيم كرد.
1. نزول به نحو «تجاني»3 (مثل پايين آمدن آب باران از آسمان).
2. نزول به نحو «تجلّي» (مثل نزول قرآن كه در عين اينكه حقيقت آن در جايگاه خود محفوظ مي‌باشد، جلوه‌اي از آن نزد ما است). يا مثلاً با لحاظ مادّي يا غير مادّي بودن نازل، نزول را به «مادّي و غير مادّي» تقسيم كرد و يا با لحاظ نوع مقصد و قالبي كه نازل در آن متنزل مي‌شود مي‌توان نزول را به انواع مختلف «كلامي، صوري، رفتاري و…» تقسيم كرد. همچنين از ديدگاه‌هاي مختلف مي‌شود تقسيمات متنوع و جزئي‌تري در پديده‌ي «نزول»، ايجاد كرد كه البته ما در اين مختصر، قصد تفصيل آنها را نداريم.
آنچه در بحث ما بيشتر كارساز است، تقسيمي است كه براساس «مبدأ و مقصد نزول و تناسب آن دو با هم» مي‌باشد. در اين تقسيم در پي آنيم كه بيابيم در كدام يك از موارد نزول، رابطه و سنخيت و تناسب وجودي و تكويني بين مبدأ و مقصد نزول وجود داشته و در كدام موارد، اين سنخيت و تناسب، مفقود بوده و تنها رابطه‌ي قراردادي و اعتباري بين آن دو برقرار است. با اين لحاظ و براين اساس، نزول در يك تقسيم كلّي به دو قسم «تكويني» و «اعتباري» تقسيم مي‌شود:

1. نزول تكويني

در اين قسم، بين مبدأ و مقصد نزول، نوعي رابطه‌ي وجودي و خلاف ناپذير حاكم بوده و سنخيت و تناسب و لزوم خاصّي بين آن دو در جريان است، همچنين در اين قسم، مقصد نزول، معيّن و معلوم4 بوده و در اين تعيين، هيچ اعتبار و قراردادي دخيل نمي‌باشد. يعني چنين نيست كه نازل بتواند در هرمنزل و مقصدي متنزل گردد. بلكه منازل، در اين نزول به حكم تكوين، معيّن و معلوم مي‌باشد. مثلاً حالت شَرْم اگر در چهره، تنزّل و تمثّل يابد، قطعاً در رنگ سرخ، متنزل و متمثل خواهد شد و چنين نيست كه انسان با اختيار خود بتواند اين سرخي را به رنگ ديگري تبديل نمايد. لذا بين حالت شرم (مبدأ نزول) و سرخي چهره (مقصد نزول) نوعي رابطه و تناسب وجودي و تعييني برقرار بوده و اين مقصد در هرزمان و مكان در همين صورت، معلوم و معيّن بوده و هيچ تبديلي را نخواهد پذيرفت.
يا مثل يك درخت سرسبز و بزرگ كه صورت تنزل يافته‌ي آن به صورت يك دانه‌ي كوچك خواهد بود. اين دانه، قدر معلوم تنزل درخت مي‌باشد، و چنين نيست كه صورتها و قدرهاي ديگري نيز متصوّر بوده و درخت بتواند در يك مقصد و قالب ديگري غير از دانه متنزل گردد. بين دانه و درخت سنخيّت تكويني برقرار بوده و دانه در واقع همان درخت مي‌باشد اما يك درخت گرفتار و محبوس، مقيد و محدود، مجمل و «مردود»5، يك درخت نازل و هبوط يافته، فشرده و خلاصه شده. همچنين دانه‌هاي، مختلف. «قدرهاي معلوم» در تنزل درختان مختلف مي‌باشند و چنين نيست كه يك درخت سيب مثلاً بتواند در دانه‌ي خرما و يا يك درخت خرما در دانه‌ي سيب متنزل شود. نظام تكوين به هيچ نازلي اجازه نمي‌دهد كه در تنزل خود از قدرهاي معلوم خود تجاوز نمايد.

2. نزول اعتباري

با توجه به تعريف نزول تكويني، خود بخود نزول اعتباري نيز تعريف خواهد شد. در اين قسم، بين مبدأ و مقصد نزول رابطه‌ي وجودي و تكويني برقرار نبوده و آن لزوم و سنخيت خاصي كه در نزول تكويني بين آن دو برقرار مي‌باشد در اينجا وجود ندارد. همچنين، مقصد در نزول اعتباري، معين و معلوم نبوده و لذا قابل تبديل و ترجمه بوده و در هرزمان و مكاني ممكن است صورت و قالب خاصّي به خود بپذيرد. مثلاً همان حالت شرم كه قبلاً ذكر شد و يا حالات مختلف ترس و اميد و محبت و خشم، در تنزّل كلامي، داراي منازل و مقاصد و قالب‌هاي معيّن و معلومي نيستند و چه بسا در زمانها و مكانها و زبان‌هاي مختلف، اشكال گوناگوني را پذيرفته و حتي در يك زبان و زمان و مكان نيز متنوع و نا معلوم باشند. (هرچند كه در اقسام ديگر تنزل ممكن است داراي قدر معلوم باشند.) مثلاً حالت ترس اگر در سيما متنزل شود، داراي قدر معلوم بوده و اگر در كلام تنزل يابد، منزل مشخصي نخواهد داشت. چرا كه با انواع جملات در يك زبان و يا زبان‌هاي مختلف مي‌شود حالت ترس را تنزل داد و از آن سخن گفت. پس ترس در سيما، تنزل تكويني و در كلام تنزل اعتباري خواهد داشت. يا مثل حالت «خشم» كه در سيما تنزل خاصي داشته اما در كلام و رفتار، در صورت‌هاي مختلفي متجلّي مي‌شود.
با اين بيان در مي‌يابيم كه در تنزل اعتباري نوعي قرارداد بين مبدأ و مقصد تنزل، حاكم بوده و تناسب و همخواني تكويني بين آن دو وجود نخواهد داشت.
???
در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه در تنزل اعتباري ممكن است نازل در عالم واقع داراي «قدر معلوم» بوده باشد اما از آنجايي كه هيچ ملاك و اساسي براي تعيين و تشخيص آن وجود ندارد، لذا نمي‌شود منزل خاصي را به عنوان بهترين و مناسب‌ترين و آخرين منزل نزول لحاظ كرد (هرچند ممكن است واقعاً چنين منزل و مقصد معلومي وجود داشته باشد). مثلاً روحيه? (احترام و تواضع و تعظيم) در بين مردم يك منطقه يا مناطق مختلف جهان در اشكال گوناگوني همچون «دست به سينه نهادن»، «دستها را مقابل سينه گرفتن»، «قدري كمر را خم كردن» «تعظيم به صورت ركوع و سجود» و… متمثل مي‌باشد. حال در بين اين قالبها ممكن است يك مورد (در عالم واقع) به عنوان بهترين، مناسب‌ترين، زيباترين و نماينده‌ترين تمثل و نمايش «احترام و تواضع» وجود داشته و نمايش و حكايتش از ساير موارد كامل‌تر و ناطق‌تر باشد، اما ملاك تعيين و تشخيص آن يا وجود ندارد و يا ملاكها و معيارها، برطبق مناطق گوناگون، گونه‌گون مي‌باشد. مگر آنكه اين ملاك از طريق شرع احراز گردد كه البته در اين صورت ما مسلمانان، سجده و ركوع را به عنوان قدر معلوم و زيباترين و گوياترين حالت و منزل براي تمثل و تنزل روحيه‌ي تواضع، خاكساري، انكسار و تعظيم مي‌شناسيم. اين حكايت و نمايش و تمثل در «سجده و ركوع» آنقدر زيبا و گويا است كه گويي يك تنزّل تكويني است. (تنزّل قرآن نيز آن گونه كه خواهد آمد از همين قسم است يعني يك تنزل اعتباري كه از نظر داشتن قدر معلوم مانند تنزل تكويني بوده و لذا برخي از احكام تنزّل تكويني بر آن مترتب مي‌باشد.)

تنزّل و تمثّل در جهان و انسان

تنوّع عوالم و مراتب هستي، تعالي و تفضّل برخي از آنها نسبت به برخي ديگر، ارتباط و گفت‌وگوي آنها با همديگر، تسلّط و احاطه‌ي بعضي بربعض ديگر و…، مقتضي تنزّل و تمثل برخي از اين عوالم و آثار آنها در برخي ديگر مي‌باشد. عالم طبيعت كه پايين‌ترين اين عوالم است، منزل و محلّ تمثل عالم و موجودات و آثار وجودي بالاتر از خود مي‌باشد. انسان نيز در اين مجموعه، به نوبه‌ي خود داراي عوالمي است، روح و روحيات انسان دائماً در حال تمثل و تنزل در جسم او بوده و حالات مختلف روحي او داراي تجليات و نمايش‌هاي جسمي مي‌باشند. اين تنزّل و تمثّل، لازمه‌ي ارتباط و گفت‌گوي «روح و جسم»، «آسمان و زمين»، «ملكوت و ناسوت» مي‌باشد. تنزل و تمثل در عالم طبيعت، بسيار ضعيف و ناچيز است، چرا كه طبيعت از لحاظ وجودي «كثيف‌ترين»6 عوالم مي‌باشد. لذا مي‌بينيم كه روح و روحيات انسان، در حدّ بسيار نا‌چيزي در جسم او متمثل مي‌شوند. مثلاً، انساني كه روح او مخزن محبّت و ولايت و اطاعت الهي بوده و مظهر صفات خداوند مي‌باشد از لحاظ جسمي فرق چنداني با يك فاسق و ظالم تمام عيار ندارد. فقط نور و صفاي مختصري در چهره و چشمان او ممكن است متجلّي باشد، و اين بخاطر محدوديت شديد عالم ماده و «كثافت وجودي» آن مي‌باشد، تا حدّي كه يك وليّ اللّه از نظر جسمي تقريباً مانند يك مرتدّ فاجر مي‌نمايد. اما همين دو روح پاك و نا‌پاك اگر وارد بدن برزخي (كه لطيف مي‌باشد) بشوند، تجلّيات و تنزّلات قوي‌تري در بدن برزخي خواهند داشت و در آنجا و نه مانند هم بلكه يكي در زيباترين و معطّرترين و «سّوي‌ترين» صورتها و ديگري در وحشتناك‌ترين قالبها و چهره‌ها منزل خواهد گزيد و اين بخاطر لطافت عالم برزخ مي‌باشد. چه اينكه بدن هرچه لطيف‌تر باشد، روح ،نمايش بيشتري خواهد داشت و حقيقت و درنگ اصلي خود را آشكارتر خواهد ساخت.
عوالم انسان و جهان هرچه مجرّدتر باشد همان قدر لطيف‌تر بوده و لذا شدّت تجلّي و تنزل، قوي‌تر و بيشتر خواهد بود. دنيا و عالم ماده كه در پايين‌ترين مراتب هستي قرار دارد، از عوالم بالا نمايش‌هاي بسيار كمرنگي، ارائه مي‌دهد و بخاطر غلظت مادّي و شدّت محدوديت و جهاز كثيف وجودي، درختان زيباييها و كمالات را در درون دانه‌هاي كوچك محبوس كرده و همه‌ي زيبايي‌هاي آنها را مخفي و مدفون مي‌نمايد و فقط نشانه‌هاي بسيار كوچكي از آن همه زيبايي و عظمت و شكوفايي را به عنوان «آيه و دليل» ظاهر و متجلّي مي‌نمايد. «خزائن» كمالات و زيباييها در «قدرهاي معلوم» دنيوي تا حدّ امكان، تنزل يافته و فقط «آياتي» از آن خزائن در منازل دنيوي باقي مي‌ماند كه البته بايد از دلالت اين آيات بهره‌مند گشته و از آنها عبور كرد (مصون السّر عن النّظر اليها ومرفوع الهمّةِ عن الاعتماد عليها)7 تا مبادا در آنها اقامت و برآنها اعتكاف و اعتماد نموده و آنها را بجاي خزائن بنشانيم كه البته اين نشاندن همان و مهجور ساختن آيات همان! مهجوريّت آيه يعني «نظر به آن» و مأموريت آن عبارت از «نظر با آن» مي‌باشد. لذا نه «به» قدرهاي معلوم بلكه «با» آنها بايد «نظر» به «خزائن» داشت.
پس انسان در وجود خود و جهان دائماً با مسأله‌ي تمثّل و تنزّل و تجلّي درگير مي‌باشد چرا كه هم خود او مركّب از روح و جسم است و هم جهاني كه در آن زندگي مي‌كند با عوالم بالاتر در ارتباط و گفت‌وگو است و گفت‌وگوي روح با جسم و آسمان با زمين، بدون مجراي تجلّي و تنزل امكان نخواهد داشت. لذا انسان بايد موقعيّت و قدر اصلي خود را نسبت به اين قدرها و منازل معلوم كرده تا مأموريت آنها را دريافته و از تجاوز به آنها در امان بوده و در طريق مهجوريت آنها گام برندارد.

نزول قرآن

اكنون بعد از ذكر اين مقدّمات بايد ديد كه قرآن چه تنزّلي در عالم طبيعت داشته و ماهيت منزّ‌ل (الفاظ) آن چه مي‌باشد:
«وان من شيء إلاّ عندنا خزائنه وما ننزّله إلاّ بقدر معلوم» (حجر، 15/21)، قرآن به عنوان كريم‌ترين و عظيم‌ترين مصداق «شيء» از «كتاب مكنون»8 به نحو «تجلّي» در قدر معلوم متنزل شده است. قدر معلوم قرآن همين «الفاظ»است كه بسان «اودية»، آب خالص و زلال هدايت را در خود «سيلان» داده و در حدود و قيود خود آن را محدود و مقيد مي‌نمايد: «انزل من السّمآء ماءً فسالت اودية بقدرها…» (رعد، 13/17).
با اندكي تسامح، نزول قرآن را مي‌توان يك نزول تكويني دانست. تسامح از اين روست كه «الفاظ» در هرصورت، ساخته‌ي بشري بوده و نمي‌توان بين آنها و معاني متنزل در آنها، رابطه‌ي وجودي و تكويني برقرار كرد. بلكه در الفاظ هميشه قرارداد و اعتبار حاكم بوده و انسان در محدوده‌ي الفاظ براي هيچ معنايي، قادر به تقدير تعييني و تكويني نمي‌باشد. و اين عجز از آن جهت است كه «تقدير» انسان، مسبوق به «تفكير» او مي‌باشد: «انه فكّر وقدّر» (مدثّر،74/18) چرا كه فكر انسان معركه‌ي خطاها و اشتباهات و تجديد نظرات و تصحيحات و… بوده و لذا انسان اگر هرجمله‌اي را براي ابراز هرمعنايي انتخاب كند باز جملات و صورت‌هاي بهتر و ناطق‌تر و كامل‌تري، قابل تصور خواهد بود. لذا انسان در بين زبان‌هاي مختلف و حتي در يك زبان قادر به تعيين قدر معلوم براي يك معني نمي‌باشد و همه تنزيلات كلامي او در قدرهاي نا معلوم و تبديل پذير، جريان داشته و تكوين و لزوم و تعيين در كار نمي‌باشد.
البته اين بيان فقط در مورد كلام بشري صادق است اما مطلب درباره‌ي كلام خدا به گونه‌اي ديگر است. گزينش و تقدير الهي در الفاظ، مسبوق به تفكير و تفكر و… نمي‌باشد (بلا رويّةِ أجالها ولا تجربةٍ استفادها ولاحركةٍ احدثها ولا همامة نفس اضطرب فيها…)9، لذا اين تقدير و گزينش، تعييني و تكويني خواهد نمود و كلام الهي به هرصورت كه نازل گردد،صورتي كامل‌تر و زيباتر از آن متصوّر نخواهد بود. «الذي احسن كل شيء خلقه…» (سجده ،32/7) زيرا همه‌ي «تنزيلات الهي» داراي «قدر معلوم» بوده و صورتي زيباتر و كامل‌تر و ناطق‌تر و معيّني‌تر از قدر معلوم قابل لحاظ نمي‌باشد (همچنانكه يك درخت سرسبز در تنزل خود قدري بهتر و زيباتر از قدر دانه نداشته تا در آن تجلّي يابد، منزلي بهتر از «منزل دانه» براي نزول درخت نمي‌تواند وجود داشته باشد و اين «قرار مكين» (مرسلات، 77/21)، در هيچ زمان و مكاني قابل تبديل و ترجمه نخواهد بود). «فقدرنا فنعم القادرون» (مرسلات/23) خداوندي كه «نعم القادرون» است در تنزيل خزائن، بهترين و گوياترين منازل را گزينش خواهد كرد. تبديل اين «منازل» (كه البته محال است) نه تنها برگويايي و نطق آنها نخواهد افزود بلكه آنها را گنگ و مهجور و از مأموريت، معزول خواهد كرد.
با اين بيان، كلام خدا تا حدودي از كلام بشر ممتاز مي‌شود. پس تنزل كلامي در حق خدا و انسان يكسان نبوده و در ماهيت، از هم جدايند. انسان در تقدير الفاظ متأثر از هزاران عوامل مثبت و منفي (حالات و امراض روحي و رواني و…) بوده و هيچ‌گاه در تنزيل معاني و مقاصد خود به قدر معلوم نخواهد رسيد اما گزينش حكيمانه و عليمانه از سوي خداوند محيط و نعم القادرون، جهت تنزيلِ شريف‌ترين خزينه‌ي عند اللّه و زيباترين حقيقت مكنون، قطعاً و ضرورتاً متوجه «احسن الحديث»10 خواهد بود. (همچنان كه ربايش تكويني در يك آهن رُبا از بين ذرات فراوان در يك تپه‌ي خاك، تنها متوجّه متناسب‌ترين و هم سنخ‌ترين ذرّات خواهد شد.)
البته رابطه‌ي بين الفاظ و حقيقت مكنون قرآن، كاملاً از قبيل رابطه‌ي تكويني بين «دانه و درخت» و يا «نطفه و انسان» نمي‌باشد چه اينكه الفاظ، يك ماهيت قرار‌دادي دارند، اما همان‌طور كه قبلاً گفتيم، وجود بيشترين سنخيت و تناسب بين الفاظ قرآن و حقيقت والاي آن و همچنين تقدير معيَّن و معلوم اين الفاظ، ما را برآن واداشت كه تنزّل قرآن را در عداد تنزّلات تكويني به حساب آورده و احكام تكويني برآن مترتّب كنيم. (هرچند كه با توجه به كلامي بودن نزول آن، در شمار تنزلات اعتباري مي‌باشد).
نكته‌اي كه ياد آن در اينجا خالي از فايده نمي‌باشد اينست كه خداوند به ندازه‌ي طهارت دروني و تقرّب انسان، در زبان او متجلّي گشته و بجاي او سخن خواهد گفت «…ولسانَه الّذي ينطق به…»11 لذا هرچه تقرّب انسان بيشتر باشد، به همان اندازه كلامش معلوم‌تر و معيّن‌تر ودر نتيجه ماندگارتر و معجزتر خواهد بود!

سرّ اصلي اعجاز قرآن

با توجه به مطالب يادشده معلوم مي‌شود كه سرّ اصلي اعجاز الفاظ قرآن در چيست. البته وجوه لفظي وغير لفظي اعجاز، بسيار فراوان مي‌باشد و مباحث بي‌شماري در تبيين اين وجوه ارائه شده است. امّا بايد دانست كه مبحث اعجاز و خيلي از مباحث ديگر قرآني در اصل، مترتب و متفرّع برمسأله‌ي نزول قرآن است.
انسان براي اينكه بتواند همانند قرآن را بياورد بايد بجاي خدا نشسته و برهمه‌ي حدود و قيود و قدرها و مرزها، احاطه پيدا كند، عالم به همه‌ي سنخيّتها و تناسبها و رابطه‌ها بوده و هرخزينه‌اي از خزائن هستي را در قدر خاص و معلوم خود، تنزل دهد، بايد حقيقت كتاب مكنون، «نزد» او بوده و از بالاترين عوالم هستي، با احاطه به همه‌ي قدرها، قدر معلوم اين زيباترين حقيقت هستي را از بين منازل و قدرهاي بيشمار در شب قدر، تقدير نموده و عظيم‌ترين و زيباترين تجلّي آسمان در زمين را به كائنات هديه دهد، كه البته اين انسان، كسي نيست جز خدا! پس علّت عجز انسان از آوردن مثل قرآن، خدا نبودن اوست! انسان بايد« نعم القادرون» و «احسن الخالقين»12 باشد تا «احسن الحديث» را بيافريند. بايد مصداق «الذي أحسن كل شيء خلقه…» باشد تا «انا اعطيناك الكوثر» بسُرايد والاّ «تفكير» كرده، «تقدير» نموده و چه بد تقديري خواهد نمود: «انا اعطيناك الجواهر فصلّ لربك وجاهر ولا تعتمد قول ساحر»13 «فقُتل كيف قدَّر. ثم قتل كيف قدَّر» (مدثر،74/19،20)
هركه در پي پاسخ به تحدّي قرآن باشد ابتدا بايد خزينه‌ي آن نزد او باشد تا از بالا آن خزينه‌ي وسيع را محدود و مقيّد و نازل كند و در زندان الفاظ محبوس گرداند. پس اين كار بايد از بالا صورت گيرد. در حالي كه همه‌ي «خزائن» نزد خدا مي‌باشد «وللّه خزائن السموات والأرض» (منافقون، 63/7) پس انسان در صورت معارضه با قرآن ناچار بايد از پايين اقدام نمايد و پايين جايگاه قدرها است نه خزائن، پس اين انسان چه چيزي را مي‌خواهد تنزل داده و پايين آورد؟! آيا قدرها را مي‌خواهد مقدَّر نمايد؟!! يا در پي تبديل آنها مي‌باشد؟! آيا بجاي خزائن الهي، معاني بشر آلود خود را مي‌خواهد تنزل داده، با قرآن برابر نشاند؟! آيا آنكه از بالا مي‌آيد با آنكه از پايين، برابر است؟!«هل يستويان مثلاَ»؟!(هود،11/ 24)
شخص معارض در پاسخ به تحدّي بايد تنزيل كند، نازل كننده بايد بالا باشد تا تنزيل صادق آيد. انساني كه در پايين‌ترين پايين‌ها است چگونه مي‌خواهد تنزيل نمايد؟! «ام عندهم خزائن ربك أم هم المصيطرون» (طور، 52/37)؟! آيا انسان برهمه قدرها و حدود و منازل محيط است؟! انساني كه اصل وجود و آثار وجوديش، مقدّر به قدرها است، مي‌خواهد قدر معلوم معرفي نمايد؟! «ام عندهم الغيب فهم يكتبون»(طور/41)؟!

پشتيباني قدرها توسط خزائن

مگرنه اينست كه ثبات و قوام و كشش و جذب اين قدرها، مديون آن خزائن مي‌باشد؟! اگر پشتيباني آنها نباشد قدرها نا‌بودند و اگر خود را «بود» نمودند، سرابي بيش نباشند: «فامّا الزّبد فيذهب جفاء» (رعد، 13/17) اگر يك دوست، اقيانوس محبّت خود را تنزل داده و آنرا در جمله‌اي تقدير نموده، تقديم دوست خود نمايد، البته اين جمله از پشتوانه‌ي بالا (خزينه‌ي محبّت قلبي) برخودار بوده لذا جذب كرده و مست خواهد نمود. اما كسي بدون داشتن اين اقيانوس، چاپلوسانه روزي هزار بار هم اگر اظهار محبّت نمايد و خصومت در جلد ارادت، مخفي دارد، البته اين اظهارات غير از نفرت چيزي نزايد!
پس هرقدري كه از پشتيباني خزينه‌ي خود محروم است، پايين بوده و نه ثابت و صادق، بلكه سراب است و آنكه از بالا آمده، خزينه‌ي خويش را پيامبر و زيبايي‌هايش را نمايشگر بوده و نه سراب بلكه حق، لذا داراي ثبات است.
پس وجه اصلي اعجاز قرآن همين است كه الفاظ آن برخوردار از پشتيباني زيباترين خزينه‌ي هستي بوده و معجزيت و جذابيت خود را در هرآن، از آن اقيانوس دريافت مي‌دارد و اگر در اين دريافت، نازي و يا وقفه‌اي حاصل آيد،البته اركان اين قالب و قدر معلوم درهم و برهم فرود آيد. (واگر فرضاً ثابت باقي بماند،قطعاًجذابيت و معجزيت و دلالت و مأموريت خود را برنتابد.)

راز قبولي و ردّ اعمال

همين است سرّ قبولي و ردّ اعمال و عبادات. عبادت، نمايش است، نمايش از حقيقت. بدون آن حقيقت اين نمايش بردي نخواهد داشت. عبادت، تمثّل است، تمثّل حالات درون. «سجده»اي كه تمثّل عبوديت و انكسار ساجد نباشد دروغ ومردود است نه اينكه خواهد بود بلكه همين حال از سمت دلالت و اشارت به بالا معزول است چرا كه بالايي در كار نيست، يك نمايش دروغين است چرا كه خزينه‌اي در كار نبوده تا سجده، نماينده‌ي آن باشد! اين همان سجده‌ي كاذبي است كه بعد از سربرداشتن ساجد از آن به صورت گلوله‌اي درآمده و به همراه نداي «يا فاجر، يا كاذب» بر سرصاحب آن كوبيده خواهد شد! همين گونه است خيلي از عبادات و طاعات ديگر كه اگر از پشتيباني خزائن خود برخوردار باشند مقبول و الاّ مردود خواهند بود.

قدر معلوم، سكّوي پرتاب به سوي خزائن

با اين توصيفات به يك دستور و بايد مي‌رسيم:
در عروج به سوي خزائن و حقايق اشيا بايد از قدرهاي معلوم آنها آغاز كرد. در سفر به سوي شكوفايي و سرسبزي، ابتدا بايد متوجه دانه شد. براي «مس» درخت شكوفاي «قرآن كريم» در «كتاب مكنون»، «طهارت» را بايد از پوسته‌هاي ستبر دانه‌ي الفاظ آغاز كرد.14 دانه، سكّوي پرتاب به سوي شكوفايي مي‌باشد. بدون استقرار برسكوي الفاظ، پريدن به سوي حقيقت و باطن قرآن، آنگاه رهيدن و درعرصه‌هاي تو در توي آن رقصيدن، ممكن نباشد. الفاظ قرآن مثل انسان دنيوي است كه از «احسن تقويم» به «اسفل سافلين»، «مردود»15 گشته و در آن محدود و محبوس افتاده است. لذا راه برگشت به احسن تقويم از اسفل سافلين شروع مي‌شود. اسفل‌سافلين، قدر معلوم احسن تقويم بوده و سكوي پرتاب به سوي آن مي‌باشد. بايد از پايين‌ترين منزل شروع كرد و با «طهارت»، مراتب تنزل را در نور ديد، تا سر منزل نازل را «مسّ» كرد.
بيان مطلب آنست كه شيء متنزل در مبدأ و مقصد نزول داراي يك حقيقت است اما هركدام از اين مراحل در «شدّت و ضعف»، «اجمال و تفصيل»، «ظهور و خفاء» و… با يكديگر متفاوتند. مثلاً نور خورشيد در اوّلين شعاع و تجلّي خود، شديدترين درجه‌ي نور و حرارت را دارد وهرچه از مبدأ خود نازل تر مي‌گردد از اين شدت و قوّت كاسته مي‌شود تا جايي كه به ضعيف‌ترين درجه‌ي خود مي‌رسد. اما بايد ديد كه در همه‌ي اين مراحل، نور داراي يك حقيقت است و اين حقيقت در همه‌ي اين درجات و مراتب حاضر مي‌باشد چه د ر شديدترين درجه و چه در ضعيف ترين آن . پس «خود» و حقيقت نور داراي درجات و مراتب است. پايين‌ترين درجه‌ي «خود» همان خود ناقص، ضعيف، محدود، مخلوط، مجمل، نازل، آيه، دليل، كاذب، سافل، قدر معلوم، اثر و… بوده و شديدترين آن، خود كامل، رها، مفصَّل ، مبيَّن، عالي، صادق، احسن تقويم، خزينه‌ي صاحب نثر و… مي‌باشد. پيداست كه «خود ضعيف» نور، براي «بازجويي» شدَّت و قوّت و جمالِ از دست رفته، بايد از «خود» شروع كند، فاصله‌ي طي شده و مراتب نزول را تا «اصل خويش»16 بپيمايد و حجاب‌هاي راه را كنار زده، حدود و قيود را بردارد تا به «خود شديد» و خزينه‌ي اصلي خود دست يابد.
همچنين «دانه» كه از «اصل خويش» دور مانده است در «بازجويي روزگار وصل خويش» بايد از خود شروع كند. در خود به دنبال خود قدم زند (خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس).17 اگر خارج از خود به دنبال خود برخيزد راه بجايي نبرد چرا كه خود را در خود گم كرده است. خود شكوفا و زيبايش را در «خود دانگي» مخفي و محبوس داشته است. لذا در خود بايد خود يابي كند. از خود در خود به سوي خود بايد سفر كند. بايد از «خود كاذب» سفر كردن، آنگاه در «خود صادق» نظر كردن. بايد از قدر معلوم آغازيدن تا از «رحيق مختوم»18 آشاميدن. دانه اگر قدري از «قدر معلوم» خويش، دورتر، درخت را بجويد، هيچ‌گاه نرويد و عطر شكوفه‌هايش را نبويد. پس نه از «ترجمه‌ي خويش» بلكه از «خويش» بايد «فرار» كرده، حذر كند تا در «خويش» قرار يافته، نظر كند! از بدل و ترجمه‌ي قدر معلوم نمي‌شود رَه به خزينه‌ي مكنون بُرد بلكه عروج و صعود از اصل قدرها آغاز مي‌گردد.
البته قرار گرفتن برقدرها و غرق شدن در آنها و «اعتكاف» در «تماثيل»19 و نه عبرت بلكه اقامت و اسكان در آيات، همچنين نظر كردن نه «با» آنها بلكه «به» آنها و «در» آنها و صرف تمام عمر در «سكّو‌شناسي»، «چراغ‌كاوي»، «پيكان‌شناسي»، «قرآن پرستي» و…، كم رَهزن‌تر از «تبديل و ترجمه» نيست. لذا بدانها بايد «رجوع» كرده، اشارت و دلالتشان را دريافته، آنگاه از آنها عبور كرده: «الهي أمرتَ بالرّجوع الي الآثار فاَرجعني اليك بكسوة الأنوار وهداية الاستبصار، حتي اَرجع اليك منها كما دخلت اليك منها، مصونَ السرّ عن النَّظر اليها و مرفوع الهمَّةِ عن الاعتماد عليها… .»20

ترجمه‌ي قرآن يعني تبديل قدر معلوم به نا‌معلوم

الفاظ قرآن كه بيشترين سنخيت و تناسب را نسبت به حقيقت مكنون خود دارد به گزينش تكوين، از بين ساير الفاظ برگزيده شده است. اين الفاظ، «قدر معلوم» آن حقيقت بوده و لذا در آستانه‌ي درك معاني و صعود به عوالم و طبقات تو درتوي قرآن، نقطه‌ي آغاز و سكّوي پرتاب، همين «قدر معلوم» مي‌باشد. هيچ بدل و ترجمه‌اي قدرت اين پرتاب را ندارد و اگر هم پرتابي داشته باشد، به سوي نا كجا آباد خواهد بود. سكوي نا‌معلوم، پرتاب نا‌معلوم نيز خواهد داشت! در اينجا مثالي مي‌آوريم:
«نماز» زيباترين و كامل‌ترين حالت و تمثّل و تنزّ‌ل و نمايش براي روحيه‌ي «عبوديت، تواضع، خاكساري، انكسار و افتقار و استكانت و…» مي‌باشد. گزينش حالت و قالب نماز از بين حالات و اشكال گوناگون براي تنزيل و تمثل آن روحيه‌ي بالا و خزينه‌ي عالي، صرف يك قرارداد نمي‌باشد بلكه به خاطر سنخيت بيشتر و تناسب بهتر و نمايش و گويش روشن‌تر در آن مي‌باشد. شرع مقدس، هيأت نماز را به عنوان يك قدر معلوم براي نمايش «عبوديت، تواضع، افتقار و…» تعيين كرده است. حال سؤال اينست كه كدام قالب و كدام صورت و منزل، مؤدّاي نماز را مي‌تواند برساند؟! كدام بدل و ترجمه از اين قدر زيبا و معلوم، پيام والاي آن را خواهد نمود؟! كدام حالت و قدر مي‌تواند بجاي «سجود» بنشيند؟! كدام منزل و تمثل مي‌تواند اداي افتقار «قنوت» را درآورد؟! كدام نماينده مي‌تواند انكسار «ركوع» را نمايش دهد؟! آيا أصلاً «ركوع و سجود» ترجمه برمي‌دارند؟! آيا «قنوت» تبديل مي‌پذيرد؟! آيا جانشين و ترجمه‌ي نماز مي‌تواند ما را برساند به جايي كه خود نماز مي‌رساند؟! آيا آن خزينه‌اي كه اين قدر معلوم ما را به سوي آن مي‌كشاند، قدرهاي نا‌معلوم نيز ما را به آن مي‌رساند؟! آيا مثلاً «دست به سينه نهادن و…» وافي به جميع معاني و مقاصد نماز خواهد بود؟! آيا اين بدلها و ترجمه‌ها در پيام رساني خود، راهزني نخواهند كرد؟! آيا «استيفاء به جميع معاني و مقاصد»21 از شروط و اركان ترجمه نمي‌باشد؟! آيا از دانه‌ي سيب مي‌شود به درخت خرما رسيد؟! آيا دانه‌ را مي‌شود ترجمه كرده و از ترجمه‌ي آن به درخت رسيد؟!
ترجمه‌ي قرآن در «كم فروشي»، «راهزني»، «حيرت و حرارت زدايي»، «رازگيري»، «ملال‌آوري» «دروغ‌گويي»، «كوچك‌نمايي»، «عادّي سازي»، «ساده نمايي»، «زبان بريدن»، «گنگ كردن»، «بدنام نمودن» و… حاذق‌ترين، مي‌باشد. بي‌آنكه بگوييم نيّت مترجمان محترم قرآن الزاماً چنين است.
اين خصوصيات فقط مختص ترجمه‌ي قرآن نبوده بلكه هرچيزي اگر قدري در اين قدر معلوم تغيير ايجاد كند البته متصف به آنها خواهد بود. (از جمله توجه مفرط به فنون تجويد و صوت و لحن و…). البته تبيين اين مطلب نياز به مباحث بسيار گسترده در زمينه‌ي «بررسي ويژگي‌هاي ذاتي زبان قرآن» دارد كه البته اين مختصر متعهد به طرح آنها نمي‌باشد. اما در اينجا ذكر نمونه‌اي از اين مباحث خالي از فايده نيست.

يكسان نمايي در ترجمه‌هاي قرآن

كسي كه با الفاظ قرآن، دوست و مأنوس است به يقين درمي‌يابد كه هريك از سوره‌هاي قرآن، فضا و حال و هواي خاصي داشته و موسيقي خاصي برآن حاكم مي‌باشد. همچنين نوع حروف و كلمات و جملات و اسلوب و نظم آنها در هرسوره‌اي ويژگي‌هاي خاص خود را داراست. لذا انسان به هنگام قرائت به شيوه‌ي صحيح، به راحتي متوجه تنوع و اختلاف سوره‌ها در موارد فوق خواهد شد. به عنوان مثال وقتي ما سوره‌ي «قيامت» را مي‌خوانيم اگر دقت كنيم، خواهيم ديد كه در يك فضاي كاملاً خاص با آهنگ و نظم ويژه‌اي قرار داريم كه البته اين فضا با انتقال به سوره‌ي «انسان» كاملاً دگرگون شده و گويي از يك حال و هواي نسبتاً «شلوغ»، به يك باغ دلاويزي كه نسيم دل نوازي در آن وزش دارد، وارد شده‌ايم و اين نسيم به مجرّد تلفظ «هاء» در «هل أتي…» به وزش افتاده و چهره‌ي دلها را خواهد نوازيد. با دقت بيشتر متوجه اختلاف در نوع حروف و كلمات و اسلوب در دو سوره خواهيم شد. احساس فوق به هنگام انتقال از سوره‌ي «فيل» به «لايلاف» نيز كاملاً مشهود مي‌باشد. اما اين تنوّع و اختلاف سوره‌ها، به هيچ وجه در ترجمه‌ها احساس نمي شود. نظم و اسلوب و فضاي سوره‌ها در ترجمه‌هاي قرآن كاملاً يكسان است. به گونه‌اي كه اگر انسان به معاني آيات دقت نكرده و فاصله‌هاي (به نام خداوند بخشنده‌ي مهربان) را در نظر نياورد، اصلاً متوجه انتقال از يك سوره به سوره‌ي ديگر نخواهد شد. اما اين توجه و التفات به هنگام قرائت متن اصلي قرآن البته وجود خواهد داشت (اگرچه «بسمله‌ها» و معاني آيات در نظر نباشد). فضا و عطر خاص هرسوره به گونه‌اي خاص مشام انسان را نوازش مي‌دهد. حتي در مرحله‌اي از «أنس با قرآن» انسان مي‌تواند در مواجهه با يك آيه به راحتي حدس بزند كه اين آيه متعلق به كدام سوره و كدام فضا و حال و هوا مي‌باشد. (بدون اينكه حافظ قرآن باشد).

قدر معلوم و صوت و لحن

مثال گذشته، نمونه‌اي بود براي «حد اقلّ» كم فروشي و رهزني در ترجمه‌هاي قرآن،همچنين صوت و لحن نيز مي‌تواند به نوبه‌ي خود در «يكسان نمايي و عادي سازي» سوره‌هاي قرآن سهيم باشند. چرا كه امروزه يك قاري مي‌تواند همه‌ي قرآن را در يك يا چند دستگاه لحني تلاوت كند و آب از آب تكان نخورد. مثلاً با همان لحني كه سوره‌ي «قيامت» را مي‌خواند، مي‌تواند سوره‌ي «انسان»، و يا «لايلاف» را نيز بخواند و…. اين گونه تلاوتها سبب مي‌شود سوره‌هاي قرآن ويژگي‌هاي ذاتي صوتي و لحني خود را از دست داده و از لحاظ لحني و آوايي، يكسان نموده و هيچ فرقي بين آنها لحاظ و احساس نگردد و اين هم البته به نوبه‌ي خود تغيير و تبديلي است در قدر معلوم قرآن. امروزه يك قاري، آيات مختلف از سوره‌هاي گوناگون را در يك لحن و يك دستگاه، يكسان و هموار كرده و ويژگي‌هاي ذاتي لحني در آنها را سلب نموده و در يك قالب و منزل جديدي آنها را ارائه مي‌دهد. آياتي چون: «القارعة. ما القارعة…» (قارعه،101/1،2)، «والعصر…»(عصر، 103/1)، «الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل» (فيل، 105/1)، «لم يكن الذين كفروا من أهل الكتاب والمشركين منفكّين…» (بيّنه، 98/1)، «ثم نظر. ثم عبس و بسر. ثم ادبر واستكبر…» (مدثّر، 74/21 ـ 23)، «فامّا من اعطي واتّقي…» (ليل، 92/5)، «والذين آمنوا باللّه ورسله اولئك هم الصديقون…» (حديد، 57/19) و…، به راحتي مي‌توانند با يك لحن و يك صوت، تلاوت شوند و كسي متوجه تنوع ذاتي آنها در صوت و لحن، نگردد! اما با كمي دقت در اين آيات درخواهيم يافت كه هريك از آنها از جهاز و ساختار صوتي و لحني خاصّي برخوردار بوده و داراي ويژگي‌هاي آوايي كاملاً مخصوص بخود بوده كه البته هريك از اين ساختارها و ويژگيها، بارها و القاءات معنايي خاص خود را دارا بوده و أثرات و القاءات ذاتي آنها فقط هنگامي مترتّب خواهد شد كه عرصه براي «رهزني» و «كم نمايي» كاملاً تنگ باشد.
مواردي كه ذكر شد فقط و فقط دو مثال بود براي اينكه گفتارمان چندان ادّعاي بي‌دليل ننمايد والاّ كشف و ثبت اين رهزني‌ها و كم فروشي‌ها و ساده‌نمايي‌ها و… كتابها و رساله‌ها مي‌طلبد كه البته اين مقال متصدي آن نمي‌باشد (همچنان كه كاشف قانون «عليّت» مكلّف به تبيين و كشف همه‌ي رابطه‌ها بين همه‌ي علل و معاليل در همه‌ي حوادث هستي نمي‌باشد.)

خلاصه‌ي مطالب

در اين گفتار، توصيفي كاشتيم و دستوري برداشتيم. اما توصيفمان اين بود كه قرآن كريم در يك تنزّل كلامي، به نحو تجلّي از خزينه‌ي مكنون خود نزد پروردگار، در قدر معلوم الفاظ آن نازل شده است. تنزل قرآن به لحاظ كلامي بودن، اعتباري بوده اما از اين نظر كه اين تنزل در يك قدر معلوم مي باشد، احكام تنزل تكويني برآن مترتب است. پس نزول قرآن از يك جهت اعتباري و از جهت ديگر تكويني است. و اما دستوري كه برداشتيم اين بود كه نقطه‌ي آغاز و سكّوي پرتاب، جهت وصول به مفاهيم و معاني و حقايق قرآن، همين قدر معلوم و الفاظ آن مي‌باشد و هرگونه تبديل و ترجمه در اين قدر معلوم، موجب انحراف در مسير پرتاب خواهد بود.

نتيجه و خاتمه

از آنجايي كه «قدر معلوم» در همه زمانها و مكانها در يك قالب و صورت ظاهر مي‌شود، «الفاظ قرآن» نيز به عنوان يك «قدر معلوم» در همه زمانها و مكانها و زبانها، در قالب و صورت و زبان خاصّ خود، موضوعيت داشته و هرگونه تطبيق و ترجمه‌اي مساوي با نا‌معلوم كردن اين قدر معلوم خواهد بود، لذا هيچ گاه از سكّوي نا‌معلوم ترجمه‌ها به سوي خزائن مفاهيم و حقايق قرآن نمي‌توان پرواز كرد.
قدر معلوم قرآن، بيان و زبان خاص آن مي‌باشد كه همه‌ي مسلمانان براي فهم قرآن بايد با اين زبان آشنا باشند. حتي خود اعراب نيز گريزي از تعلّم اين زبان ندارند چرا كه امروزه مشكلات اعراب در فهم قرآن كم‌تر از ديگران نيست! متأسفانه امروزه چنين تصور مي‌شود كه هركس كه عرب باشد يا عربي بداند، قرآن را خواهد فهميد و مشكل فهم قرآن فقط مخصوص كساني است كه عربي نمي‌دانند، لذا برخي با ترجمه‌ي قرآن در صدد آنند كه مشكل اين افراد را نيز در فهم قرآن مرتفع كرده، تا به اين ترتيب، همه‌ي افراد (عرب و غير عرب) در درك معاني قرآن، مانعي برسرراه خود نبينند! در حالي كه اين فقط يك تصوّر است و با كمي «تحقيق» روشن خواهد شد كه اين تصور چقدر از واقعيت دور مي‌باشد!
قرآن ،كمال تنزّ‌‌ل خود را نموده است لذا برماست كه بيش از اين، تنزيلش ندهيم. بايد در راه كشف و تبيين ويژگي‌هاي «قدر معلوم» قرآن كه همانا زبان خاص آن مي‌باشد، نهايت سعي و تلاش خود را كرده، تا در سايه‌ي اين تلاشها، لب بر لبان اين «قدر معلوم» نهاده، از «رحيق مختوم» معاني و حقايق قرآني بياشاميم. به اميد آن روز!

پاورقيها:

1. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ذيل ماده‌ي «نزل».
2. «نزول»،در برخي از استعمالات به معني مطلق «حلول» بوده و جهت «علو» در آن منظور نمي‌باشد.
3. «تجافي»،از ريشه‌ي «جوف» بوده و به معني «جا خالي كردن» مي‌باشد.
4. كلمه‌ي «معلوم» برگرفته از آيه‌ي 21 سوره‌ي حجر مي باشد: «وان من شيء إلاّ عندنا خزائنه وما ننزله إلاّ بقدر معلوم».
5. برگرفته از آيه‌ي 5 سوره‌ي تين: «ثم رددناه أسفل سافلين».
6. «كثيف» در مقابل «لطيف» ،از اصطلاحات فلسفي بوده و به معني موجودي است كه از نظر وجودي داراي غلظت شديد مادّي باشد.
7. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، قسمت ملحق دعاي عرفه منسوب به امام حسين (ع).
8. برگرفته از آيه‌ي 78 سوره‌ي واقعه: «في كتاب مكنون».
9. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه‌ي اول.
10. برگرفته از آيه‌ي 23 زمر: «اللّه نزل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثاني…».
11. قسمتي از حديث معروف «قُرب نوافل». به نقل از رساله‌‌ي «لقاء اللّه» تأليف حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي‌(ره).
12. برگرفته از آيه‌ي 14 سوره‌ي مؤمنون: «…فتبارك اللّه أحسن الخالقين».
13. به نقل از «البيان في تفسير القرآن»، تأليف آيت‌اللّه ابو‌القاسم خويي، 1/96، چاپ دار‌الثقلين، قم.
14. اشاره به آيات 77 تا 79 سوره‌ي واقعه.
15. اشاره به آيات 4 و5 سوره‌ي تين.
16.برگرفته از بيت: هركسي كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش مثنوي معنوي مولوي
17. مصرع دوم از بيت: گوهر خود را هويدا كن كمال اينست و بس خويش را در خويش پيدا كن كمال اينست و بس سنايي
18. برگرفته از آيه‌ي 25 سوره‌ي مطففين: «يسقون من رحيق مختوم».
19. برگرفته از آيه‌ي 52 سوره‌ي انبيا: «اذ قال لابيه وقومه ما هذه التماثيل التي انتم لها عاكفون».
20. قسمتي از ملحق دعاي عرفه‌ي منسوب به امام حسين (ع)، مفاتيح الجنان.
21. علامه‌ي زرقاني در «مناهل العرفان» باب ترجمه‌ي قرآن، مي‌گويند كه: ترجمه، (نزد عرف) بايد وافي به جميع معاني و مقاصد متن اصلي باشد و إلاّ عنوان ترجمه برآن صادق نمي‌باشد. ر.ك: مناهل العرفان، ج2، باب ترجمه‌ي قرآن.
شنبه 25 شهریور 1391  2:56 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نظریه ای درباره کیفیت نزول قرآن

نظریه ای درباره کیفیت نزول قرآن

نعمت الله صالحی

 

اشاره:

در عصر صحابه و تابعین،در مورد نزول قرآن سئوالی مطرح بود،بدین شرح که قرآن کریم‏ می‏گوید:
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
که دلالت دارد قرآن به ماه رمضان نازل شد،و از طرفی معلوم است که قرآن در مدت بیست و سه سال دوران رسالت پیغمبر اکرم(ص)به‏ تدریج نازل شده اتس و بین این دو مطلب تعارض دیده می‏شود،راه رفع تعارض و حل مشکل‏ چیست؟
مقاله حاضر این موضوع را به تفصیل مورد بحث قرار داده و پاسخ‏هایی را که به این سئوال‏ داده‏اند آورده و درباره صحت و سقم آنها سخن گفته و نظری را که صحیح دانسته ارائه کرده‏ است.

دو نزول برای قرآن

یکی از روایان عامّه می‏گوید:«قلت‏ للصادق جعفر بن محمّد:اخبرنی عن قول اللّه:
شهر رمضان الّذی انزل فیه القرآن‏ کیف انزل القرآن فی شهر رمضان و انّما انزل القرآن فی مدّة عشرین سنة؟فقال: انزل القرآن جملة واحدة فی شهر مضان‏ الی البیت المعمور ثمّ انزل من البیت‏ المعمور فی مدّة عشرین سنة» .(1)
محتوای این حدیث که سندش بی‏اعتبار است،مورد قبول گروه عظیمی از علمای‏ عامه و بعضی از علمای خاصه واقع شده و باور کرده‏اند که قرآن دو نزول داشته است: یکی نزول دفعی که در ماه رمضان بوده و به‏ زمین نرسیده و به رسول خدا(ص)وحی‏ نشده است،بلکه در آسمان به بیت‏المعمور نازل گردیده است.و دیگری نزول تدریجی‏ که به زمین رسیده و به تدریج در مدت‏ رسالت پیغمبر اکرم(ص)بر قلب آن حضرت‏ نازل شده و مکتوب و مدون گشته است،و این نزول تدریجی شروعش در ماه رمضان‏ نبوده،بلکه در ماه رجب یا ربیع الاول بوده‏ است.*
و از اینجا چیزی به نام بیت‏المعمور با مفهومی مبهم و غیرقابل تشخیص وارد (*)در اینجا روشن نکرده‏اند که فاصله بین دو نزول قرآن‏ چند سال یا چند صد سال بوده و یا اصلا فاصله‏ای‏ نبوده است.
ما هنوز نتوانسته‏ایم باور کنیم که‏ بیت‏المعمور به مفهومی که راویان عامّه‏ گفته‏اند و شرحش خواهد آمد،واقعیت‏ خارجی دارد و ساختهء خیال بعضی از صحابه و تابعین نیست،اگرچه آنان‏ «البیت المعمور»واقع در سوره طور را با آن‏ تطبیق کرده‏اند.
در اینجا برای روشن شدن مطلب،بحث‏ مبسوطی در رابطه با«البیت المعمور»و آنچه درباره آن گفته‏اند می‏اوریم که ضمن‏ آن مسألهء دو نزول که برای قرآن گفته‏اند به‏ بحث گذاشته می‏شود و در مدخل بحث‏ سخن کوتاهی درباره معنای صحیح‏ «البیت المعمور»در سوره طور داریم.

سوگند به البیت المعمور یعنی کعبه

خداوند در سوره«الطور»به چند چیز قسم یاد کرده است که کوه طور و خانه کعبه‏ از آنهاست و نیز در سوره«التیّن»به چند چیز قسم یاد کرده است که کوه طور و مکه‏ از آنهاست.در سوره طور می‏فرماید:
«والطّور و کتاب مسطور فی رقّ منشور و البیت المعمور...انّ عذاب ربّک لواقع...»
. و در سوره التّین می‏فرماید:
«و التّین‏ و الزّیتون و طور سینین و هذا البلد الامین‏ و الزّیتون و طور سینین و هذا البلد الامین‏ لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم...»
قسم یاد کردن خداوند به کوه طور و مکه‏ و کعبه،به خاطر قداست آنها در نزد خداست و کعبه به نام«البیت المعمور» خوانده شده است،چون به وسیله زائرانش‏ معمور و آباد می‏شود
«انمّا یعمر مساجد اللّه‏ من آمن باللّه و الیوم الآخر...»
(2)و مکه به‏ نام«البلد الامین»خوانده شده،زیرا محل‏ امن است،
«من دخله کان آمنا» .(3)
کعبه در قرآن به نام«البیت الحرام»نیز خوانده شده است،چون حرمت خاصّی برای‏ آن مقرّر گشته:
«جعل اللّه الکعبة البیت‏ الحرام قیاما للنّاس» .(4)،و نیز نام«البیت‏ العتیق»نامیده شده است،چون قدمت‏ تاریخی دارد
«و لیطّوفوا بالبیت‏ العتیق» .(5)
پس«البیت المعمور»و«البیت الحرام»و «البیت العتیق»هر سه به یک معنی است‏ یعنی خانه کعبه.
با توجه به آیات یاد شده و تناسب بین‏ معانی آنها روشن است که مقصود از«البیت‏ المعمور»در سوره طور،خانه کعبه است. ولی صحابه و تابعین خواسته‏اند برای البیت‏ المعمور معنای دیگری پیدا کنند که قداست‏ آن بیش از قداست کعبه باشد و از اینرو نظر خود را از زمین آسمانها نموده و در عوالم بالا معنای آن را طلب نموده‏اند.آنان‏ در این رابطه از قؤهء خیال استفاده کرده و مطالب عجیبی گفته‏اند که در اینجا به شرح‏ گفته‏های آنان می‏پردازیم:

معنای البیت المعمور از زبان صحابه

معنای«البیت المعمور»در سوره‏ «و الطّور»همان کعبه است که با زیارت‏ زائران معمور می‏شود،چنانکه به اعتبار حرمتش در قرآن به نام«البیت الحرام» خوانده شده و به اعتبار قدمتش در جای‏ دیگر،«البیت العتیق»نام گرفته است،ولی‏ صحابه و تابعین تحت تأثیر عشق به‏ طرفه‏گویی و تمایل به القاء مطالب ماورائی و آسمانی،فکر خود را به عالم بالا برده و معنای این کلمه را در آسمانها جستجو کرده‏اند و با این احساس و تمایل در تفسیر این کلمه از خود تفنن و تنوع عجیبی نشان‏ داده‏اند که در اینجا چند نمونه از آنها ذکر می‏شود:
1-قتاده*گفته است:
«ذکر لنا انّ رسول اللّه(ص)قال یوما لاصحابه:هل تدرون ما البیت المعمور؟ قالوا:اللّه و رسوله اعلم،قال:فانّه مسجد فی‏ السّماء بحیال الکعبة،لوخرّ،خر علیها، یصلّی کلّ یوم فیه سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعود وا آخر ما علیهم».(6)
یعی برای ما نقل شده که رسول خدا(ص) روزی از اصحاب خود پرسید:آیا می‏دانید بیت المعمور چیست؟گفتند:خدا و رسولش‏ بهتر می‏دانند،فرمود:بیت المعمور مسجدی است در آسمان در مقابل کعبه که‏ اگر بیفتد روی کعبه می‏افتد،در هر روزی‏ هفتاد هزار فرشته در آن نماز می‏خوانند که‏ وقتی از آن خارج می‏شوند دیگر به آن باز نمی‏گردند.
عایشه نیز به رسول خدا(ص)نسبت داده‏ که آن حضرت فرمود:
«انّ هذه الکعبة بحیال البیت المعمور الّذی فی السّماء،یدخل ذلک المعمور سبعون الف ملک لا یعودون الیه الی یوم‏ القیامة،لو وقع حجر منه لوقع علی‏ ظهر الکعبة».(7)
یعنی این کعبه در مقابل بیت المعمور است که در آسمان قرار دارد و هفتاد هزار فرشته داخل آن می‏شوند-یعنی در هر روزی-که تا قیامت به آن باز نمی‏گردند، اگر سنگی از بیت المعمور بیفتد روی کعبه‏ می‏افتد.
در اینجا قتاده و عایشه توضیح نداده‏اند که با توجه به حرکت دائمی زمین این جمله‏ که گفته‏اند:«بیت المعمور محاذی کعبه‏ است»چه معنایی دارد؟البته آن دو از حرکت زمین خبر نداشته‏اند.
و نیز توضیح نداده‏اند که آیا مقصودشان از این جمله که می‏گویند:«اگر بیت المعمور بیفتد یا اگر سنگی از آن بیفتد روی کعبه‏ می‏افتد»این است که بیت المعمور نیز مانند کعبه از سنگ و سیمان و و مواد زمینی ساخته‏ شده است.
2-ضحّاک(به تصویر صفحه مراجعه شود)بن مزاحم مفسر معروف گفته‏ است:
«البیت المعمور انزل من الجنّة فکان‏ یعمر بمکّة فلمّا کان الغرق رفعه اللّه فهو فی‏ السّماء السّادسة یدخله کلّ یوم سبعون الف‏ ملک من قبیلة ابلیس ثمّ لا یرجع الیه احد یوما واحدا ابدا».(8)
یعنی بیت المعمور از بهشت فرود آمد و در مکه نصب شد و عبادتگاه مردم بود،پس‏ طوفان نوح که پدید آمد خدا آن را به‏ آسمان ششم بر دو در آنجا در هر روزی‏ هفتاد هزار فرشته که از قبیل ابلیس هستند برای عبادت داخل آن می‏شوند و دیگر نوبتشان نمی‏شود که داخل آن شوند.
(*)قتادة بن دعامه مفسر معروف،نابینا متولد شد،او از انس‏ بن مالک روایت می‏کند و اوزاعی از او روایت می‏کند گفته‏اند از افردی بلاواسطه نقل حدیث می‏کرد که‏ خود از آنان نشنیده بود،او در سال 117 در 56 سالگی در واسط در گذشت(تهذیب التهذیب،ج 8،ص‏ 351 به بعد).
((به تصویر صفحه مراجعه شود))ضحاک بن مزاحم،مفسر معروف از ابو هریره روایت‏ می‏کند و مقاتل بن حیان از او روایت می‏کند،ضحاک‏ در سال 105 یا 106 هجری وفات کرده است.(تهذیب‏ التهذیب،ج 4،ص 453).
نظیر سخن ضحاک را ربیع*بن انس‏ نقل کرده و گفته است:
«انّ البیت المعمور کان فی الارض موضع‏ الکعبة فی زمان آدم(ع)فلمّا کان زمان‏ نوح(ع)امرهم ان یحجّوا فابوا علیه و عصوه‏ فلمّا طغی الماء رفع فجعل بحذائه فی السّماء الدّنیا فیعمره کلّ یوم سبعون الف ملک ثمّ‏ لا یرجعون الیه حتّی ینفخ فی الصّور،قال: فبّوأ اللّه لابراهیم مکان البیت حیث کان، قال تعالی:
«و اذا بّوأنا لابراهیم مکان البیت‏ ان لا تشرک بی شیئا» (9)
یعنی بیت المعمور در زمان آدم در زمین‏ در محل کعبه بود و در زمان نوح او دستور داد مردم آن را زیارت کنند ولی‏ مردم تمرد کردند پس هنگام طغیان‏ آب آن را بالا بردند و در آسمان‏ اول در مقابل کعبه قرار دادند و در هر روزی‏ هفتاد هزار فرشته با عبادت خود آن را معمور می‏کنند و تا قیامت دیگر به آن بر نمی‏گردند،پس آنگاه خدا در همان جای‏ بیت المعمور در زمین برای ابراهیم مکان‏ بیت و کعبه را مقرر کرد.
در اینجا ضحّاک بن مزاحم توضیح نداده‏ است که فرود آمدن بیت المعمور از بهشت به‏ زمین چه مفهومی دارد؟آیا مقصود از بهشت همان بهشت موعود است یا بهشت‏ دیگر؟و آیا آن بیت المعمور که از بهشت آمد از همین مواد زمینی مانند سنگ و سیمان‏ ساخته شده بود یا مواد دیگر؟چرا فقط فرشته‏هایی که از قبیله ابلیس هستند در آسمان اجازه ورود به بیت المعمور را دارند، نه فرشته‏های دیگر؟و نیز ضحّاک و ربیع بن‏ انس درباره محل بیت المعمور سخن خود را هماهنگ نکرده‏اند و ضحاک محل آن را آسمن اول تعیین کرده است،و ربیع بن‏ انس آسمان ششم.
3-ابو هریره به رسول خدا(ص)نسبت‏ داده است که فرمود:
«فی السّماء السّابعد بیت یقال له المعمور بحیال الکعبة،و فی السّماء الرّابعة نهر یقال‏ له:الحیوان یدخله جبرئیل کلّ یوم فینغمس‏ فیه انغماسة ثمّ یخرج فینتفض انتفاضة یخرّ عنه سبعون الف قطرة یخلق اللّه من کلّ قطرة ملکا یؤمرون ان یأتوا البیت المعمور فیصلّون‏ فیه فیفعلون ثمّ یخرجون فلا یعودون الیه‏ ابدا و یولّی علیهم احدهم یؤمر ان یقف بهم‏ من السّماء موقفا یسبّحون اللّه فیه الی ان‏ تقوم السّاعة».(10)
یعنی در آسمان هفتم بیتی هست به نام‏ بیت المعمور در مقابل کعبه،و در آسمان‏ چهارم نهری هست به نام نهر حیوان، جبرئیل هر روزی یک نوبت در آن نهر آب‏ تنی می‏کند و بیرون می‏آید و بالهای خود را می‏تکاند و از بالهایش هفتاد هزار قطره آب‏ می‏چکد و از هر قطره‏ای یک فرشته خلق‏ می‏شود و این هفتاد هزار فرشته مأمور می‏شوند و بیت المعمور در آسمان هفتم‏ بروند و در آن نماز بخوانند و بیرون بیایند و این فرشته‏ها به بیت المعمور رفته در آنجا نماز می‏خوانند و بیرون می‏آیند و دیگر هرگز به بیت المعمور بر نمی‏گردند،آنگاه‏ یکی از این فرشته‏ها امیر آنان می‏شود و در محلی از آسمان متوقفشان می‏کند که تا قیامت تسبیح خدا گویند.
(*)ربیع بن انس از حسن بصری روایت می‏کند و در خلافت‏ منصور دوانیقی در سال 139 یا 140 وفات کرده‏ است.(تهذیب التهذیب،ج 3،ص 238).
در اینجا ابو هریره روشن نکرده است که‏ آیا جبرئیل هم یک موجود جسمانی است‏ که آب تنی هم می‏کند و...؟و آیا آب نهر حیوان مزبور از جنس همین آبهای زمین‏ است که از اکسیژن و هیدروژن ترکیب شده‏ است یا از جنس دیگر؟
4-انس بن مالک به رسول خدا(ص) نسبت داده است که درباره سفر معراج‏ فرمود:
«...ثمّ عرج بنا الی السّماء السّابعة ...ففتح لنا فاذا انا بابراهیم مسند ظهره الی‏ البیت المعمور...»(11)
یعنی پس از آن ما را به سوی آسمان‏ هفتم بالا بردند...پس درب آسمان هفتم‏ برای ما گشوده شد،ناگهان دیدم ابراهیم‏ پشت خود را به بیت المعمور تکیه داده است‏ و در آنجا حضور دارد.
در اینجا انس*بن مالک توضیح نداده است‏ که اگر بیت المعمور ازمواد جسمانی ساخته‏ شده است که در زمان حضرت نوح مردم‏ مأمور بودند آن را زیارت کنند حضرت‏ ابراهیم در عالم برزخ که روحش در کالبدش‏ نیست چگونه به دیوار بیت المعمور که از مواد جسمانی است تکیه می‏دهد؟!
5-به حضرت علی(ع)نسبت داده‏اند که از وی‏ درباره بیت المعمور پرسیدند،فرمود: «ذلک الضّراح بیت فوق سبع سماوات تحت‏ العرش یدخله کلّ یوم سبعون الف ملک ثمّ‏ لا یعودون الیه الی یوم القیامة».(12)
یعنی بیت المعمور همان ضراح(به تصویر صفحه مراجعه شود)است، بیتی است فوق هفت آسمان در زیر عرش، در هر روزی هفتاد هزار فرشته در آن داخل‏ می‏شوند و دیگر به آن بر نمی‏گردند.
ضمنا ناقلان این اخبار درباره محل‏ بیت المعمور شش قول مختلف نقل کرده‏اند:
قول اول-آسمان اول
قول دوم-آسمان سوم
قول سوم-آسمان چهارم
قول چهارم-آسمان شش
قول پنجم-آسمان هفتم
قول ششم-فوق هفت آسمان در زیر عرش.(13)
آنچه تا اینجا گفته شد بخشی از طرفه‏گویی‏های ماورائی صحابه و تابعین در باره بیت المعمور بود.

جمع‏بندی گفته‏های صحابه

خلاصه مطالب صحابه و تابعین درباره‏ بیت المعمور چنین می‏شود:
1-بیت المعمور،مسجدی است که آن را از بهشت به زمین آورده بودند.
2-وقتی که بیت المعمور را از بهشت‏ آوردند آن را در جای کعبه نصب کردند تا عبادتگاه مردم باشد.
3-حضرت نوح(ع)مردم را دعوت کرد آن را زیارت کنند ولی مردم تمرّد کردند و در هنگام طوفان بیت المعمور را از زمین به‏ آسمان بردند تا عبادتگاه فرشتگان باشد.
(*)انس بن مالک انصاری معروف به خادم رسول الله(ص)یکی‏ از صحابه است او در بصره در حدود سال 90 هجری‏ وفات کرد،در حالی ه حدود 100 سال داشت، گویند:او هشتاد پسر و دو دختر از صلب خود داشت. وی از رسول خدا(ص)و جمع کثیری روایت می‏کند و حسن بصری و جمع کثیری از او روایت می‏کنند.(اسد الغابه،ج 1/ص 128).
((به تصویر صفحه مراجعه شود))در تفسیر طبری در نقلی به جای«ضراح»«ضریح»ذکر شده است.(تفسیر طبری،جزء 27،ص 17).
4-در هر روز هفتاد هزار فرشته در بیت المعمور نماز می‏خوانند و تا قیامت به آن‏ بر نمی‏گردند.
5-فرشته‏هایی که در بیت المعمور نماز می‏خوانند از قبیله ابلیس هستند.
6-این هفتاد هزار فرشته از قطره‏های‏ آبی که از بالهای جبرئیل می‏ریزد خلق‏ می‏شوند.
7-در هر روز جدیدی هفتاد هزار فرشتهء جدید برای نماز خواندن در بیت المعمور خلق می‏شوند.
8-هر هفتاد هزار فرشته‏ای که در هر روزی خلق می‏شوند فقط یک بار در بیت المعمور نماز می‏خوانند و سپس تحت‏ فرمان یکی از آنان در محلی از آسمان‏ متوقف می‏شوند و تا قیامت تسبیح خدا می‏گویند.
9-حضرت ابراهیم(ع)در آسمان هفتم‏ تکیه به دیوار بیت المعمور داده است و در آنجا حضور دارد.
10-بیت المعمور در آسمان محاذی‏ کعبه است و مورد احترام ملائکه می‏باشد، همانطور که کعبه مورد احترام مردم است.
11-محل بیت المعمور در آسمان اول یا سوم،یا چهارم،یا ششم،یا هفتم،و یا مافوق هفت آسمان زیر عرش خداست.

برتری بیت المعمور از کعبه!

کسانی که مصداق«البیت المعمور»در سوره«و الطور»را در آسمان‏ها جستجو کرده‏اند خواسته‏اند بگویند:بیت المعموری‏ که ما معرفی می‏کنیم و جای آن را در آسمان تعیین کرده‏ایم به سه دلیل از کعبه‏ افضل است:
دلیل اول،محل آن در آسمان است و آسمان از زمین برتر است.
دلیل دوم،زائران و نمازگزاران در بیت المعمور بسیار بیشتر از زائران کعبه‏ هستند زیرا در هر روز هفتاد هزار فرشته در بیت المعمور نماز می‏خوانند که دیگر تا قیامت نوبتشان نمی‏شود به آن بر گردند. عدد هفتاد هزار را که در عدد روزهای یک‏ سال قمری یعنی 355 ضرب کنیم حاصل‏ ضرب آن بیست و چهار میلیون و هشتصد و پنجاه هزار خواهد شد،این عدد بزرگ‏ بیست و چند میلیونی فقط مربوط یک سال‏ است.
و می‏دانیم که معمور بودن کعبه و بیت المعمور به این است که نمازگزاران و زائران در آنها رفت و آمد کننند و هر چه‏ تعداد زائران بیشتر باشد،میزان معمور بودن آنها بالا می‏رود و ناگفته پیداست که‏ تعداد زائران کعبه خیلی کمتر از مقدار قریب به بیست و پنج میلیون در یکسال است‏ که تعداد زائران بیت المعمور به نقل روایات‏ بود.
به این سه دلیل بیت المعمور از کعبه افضل‏ است و بنابراین باید«بیت المعمور»در سوره«و الطور»که خدا به آن قسم یاد کرده‏ است به بیت المعمور آسمانی که عبادتگاه‏ فرشتگان است تفسیر شود،نه به کعبهء زمینی که عبادتگاه مردم خاکی و احیانا آلوده به گناه است.

ابتکار ابو هریره!

ابو هریره*برای اینکه تعداد فرشتگانی که در هر روز در بیت المعمور نماز می‏خوانند هرگز کمتر از هفتاد هزار نشود،قصه‏ آب تنی کردن جبرئیل را مطرح کرده و گفته‏ است:یکی از وظائف جبرئیل این است که‏ روزی یکبار در نهر حیوان در آسمان چهارم‏ آب تنی کند و از آب بیرون آید و بالهای‏ خود را تکان دهد تا هفتاد هزار قطره آب نه‏ کمتر و نه بیشتر از بالهایش‏ بریزد و از هر قطره یک فرشته خلق شود و این هفتاد هزار فرشته در بیت المعمور یک‏ بار نماز بخوانند و بیرون بروند و دیگر به‏ آن باز نگردند و روزهای دیگر باز همین کار جبرئیل و فرشته‏های خلق الساعه تکرار گردد و این عمل تا روز قیامت ادامه یابد. با این ابتکار ابو هریره دیگر احتمال کم‏ شدن تعداد فرشته‏هایی که باید هر روز در بیت المعمور نماز بخوانند وجود نخواهد داشت و از این بابت نگرانی وجود ندارد!

طرفه گویی و سخنان ماورایی

می‏بینیم که صحابه و تابعین چگونه در تفسیر«البیت المعمور»به طرفه گوئی و سخنان ماورائی پرداخته‏اند و هر کس هر جه‏ دلش خواسته است به زبان آورده و اجتهاد خود را و یا بهتر بگوئیم:خواستهء نفس خود را گفته است و کسی هم گفته‏های آنان را نقد نکرده است.
طبیعی است در عصری که ابو هریره و همفکران او مورد احترام و حمایت حکومت‏ بنی امیّه هستند و گفته‏های آنان بر جامعه‏ اسلامی حاکم است هنگامی که ابو هریره در باره بیت المعمور طبق هوای نفس خود سخنی می‏گوید،دیگران می‏پذیرند و یا ناچارند بپذیرند،آنگاه نظرها و گفته‏های‏ ابو هریره‏ها از عصر صحابه به‏ عصر تابعین منتقل می‏شود و به عنوان نظرها و گفته‏های صحیح تلقی به‏ قبول می‏گردد و به نسلهای بعد می‏رسد و رفته رفته در محیطهای تفسیر قرآن‏ همه‏جا زبان به زبان و کتاب به کتاب نقل‏ و منتشر می‏شود به طوری که همه گمان‏ می‏کنند سخن صحیح و حرف آخر همان‏ است که ابو هریره‏ها گفته‏اند.
تا آنجا که در نیمهء دوم قرن سوم هرجی‏ وقتی که نوبت به ابن جریر طبری،مفسّر (*)ابو هریره دوسی فقط سه سال از حیات رسول خدا(ص) درک کرده است ولی با این وصف از همه اصحاب آن‏ حضرت بیشتر نقل حدیث کرده است و بیش از هشتصد نفر از صحابه و تابعین از او نقل حدیث کرده‏اند او در زمانی از طرف عمر والی بحرین شد و در سال 57 یا 58 هجری در سن 78 سالگی وفات کرد.(اسد الغابه،ج‏ 5،ص 315).
درباره دروغگویی ابو هریره و بی‏اعتباری حدیثهای او کتابهای مستقلی نوشته‏اند و از جمله علامه‏ سید عبد الحسین شرف الدین کتابی به نام ابو هریره‏ نوشته و نقاب از چهره واقعی او بر گرفته است جزاه الله.
معروف می‏رسد با اینکه او عالم صاحب‏ نظری است جرأت نمی‏کند درباره آنچه‏ صحابه و تابعین در مورد بیت المعمور گفته‏اند نقدی بنویسد و از اینرو در تفسیر سوره«و الطور»به همان نقلهایی که از صحابه و تابعین درباره بیت المعمور رسیده‏ است اکتفاء می‏کند و فقط هنگام نقل‏ سخنان آنان درباره معنای«البیت المعمور» تردیدی را که خود درباره صحت گفته‏های‏ آنان دارد با عبارت«فیما ذکر»اظهار می‏کند و می‏گذرد.
چون اگر همین طبری فرضا بخواهد حدیث ابو هریره را که به پیغمبر نسبت داده‏ است نقد ورد کند او را متهم می‏کنند که به‏ حدیث رسول اللّه(ص)طعن زده است، و تحمل عوارض این اتهام برای وی آسان‏ نیست.
نقل کرده‏اند:محدّثی در حضور هارون الرشید حدیثی را به رسول خدا(ص) نسبت داد که در آن آمده بود:«آدم و موسی‏ با هم محاجّه کردند».یکی از برزگان قریش‏ که حاضر بود گفت:موسی در کجا با آدم‏ ملاقات کرد؟هارون به غضب آمد و گفت: این زندیق به حدیث پیغمبر(ص)طعن‏ می‏زند،شمشیر و سفره چرمی بیاورید و گردن او را بزنید،آن محدث با التماس‏ و الحاح زیاد هارون را از فکر کشتن آن‏ بزرگ قرشی منصرف کرد.(14)
می‏بینیم که افکار ابو هریره‏ها در قالب‏ حدیثهای منسوب به رسول خدا(ص)تا چه‏ اندازه بر فضا و جوّ اسلامی حاکم شده بود که حتی شخصیت اجتماعی و بزرگی آن‏ بزرگ قرشی مانع از این نمی‏شود که هارون‏ دستور قتل او را بدهد!دستور قتل در مقابل این سئوال منطقی وی که موسی در کجا با آدم ملاقات کرد؟

سرایت این افکار به محیط شیعه

افکار ابو هریره‏ها در قالب حدیث چنان بر محیطهای علمی جامعه اسلامی مسلط گشته بود که مفسر بزرگ شیعه مرحوم‏ طبرسی هنگام نوشتن تفسیر سورهء«و الطور»وقتی که منابع عامه‏ مراجعه می‏کند تحت تأثیر روایات وارد شده‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود)
از صحابه و تابعین درباهر معنای‏ «البیت المعمور»آن را به معنای همان بیت‏ آسمانی که صحابه و تابعین گفته‏اند:مقابل‏ کعبه قرار دارد تفسیر می‏کند،و حتی‏ حدیث ابو هریره را که در این باره از او نقل‏ شده در مجمع البیان ذکر می‏نماید(15)بدون‏ اینکه آن را نقد کند یا تعلیقه‏ای برای آن‏ بنویسد و این موجب تعجب و تأسف است.
اگرچه با توجه به سلطه این افکار و اخبار بر محیط تفسیر،این تعجب زائل می‏شود ولی تأسف باقی می‏ماند.
هیچیک از این نقلهایی که در تفسیر«البیت المعمور»از منابع عامه آوردیم از نظر سند اعتبار ندارد و نمی‏توان به‏ مضمون آنها معتقد شد،اگرچه بعضی از آنها را به رسول خدا(ص)و حضرت علی(ع) نیز نسبت داده‏اند،ولی اینها چون سند صحیح ندارند،در حد حجیت نیستند و نباید آنها را به عنوان نقلهای قابل اعتماد تلقی کرد و احتیاط دینی اقتضاء دارد که‏ این نقلها را به عنوان نقلهای مشکوک به‏ شمار آوریم.و روی این مبنا نمی‏توان به‏ استناد این روایات معتقد شد که«البیت المعمور»واقع در سوره«و الطور» به همان معنایی است که ابو هریره‏ها گفته‏اند!
این مطالب به ظن قوی ساختهء فکر و خیال‏ بعضی از صحابه و تابعین بی‏احتیاط است.

بازی با وحی الهی

گروهی از صحابه و تابعین بی‏احتیاط طبق سلیقه‏های شخصی خود هر چه‏ خواسته‏اند درباره کیفیت نزول وحی‏ و تفسیر آیات قرآن و سایر امور مربوط به‏ قرآن گفته‏اند و گاهی به تالی فاسدهای‏ سخنان خود نیندیشیده‏اند.مثلا از سهل بن‏ سعد صحابی نقل کرده‏اند که گفته است: «انزلت
«و کلوا و اشربوا حتّی یتبین لکم‏ الخیط الابیض من الخیط الاسود»
(16)و لم‏ ینزل«من الفجر»فکان رجال اذا ارادوا الصّوم ربط احدهم فی رجلیه الخیط الابیض‏ و الخیط الاسود فلا یزال یأکل و یشرب حتّی‏ یتبیّن له رؤیتهما فأنزل اللّه بعد«من الفجر» فعلموا انمّا یعنی اللّیل و النّهار»(17)
یعنی آیه یاد شده که می‏گوید:«در شبهای ماه رمضان بخورید و بیاشامید تا وقتی که خیط سفید از خیط سیاه شناخته‏ شود»نازل شد ولی کلمه«من الفجر»در دنباله آن نبود،پس مدتی بعضی از مردم‏ وقتی که می‏خواستند بدانند در شب ماه‏ رمضان تا کی می‏توانند غذا بخورند یک‏ ریسمان سفید و یک ریسمان سیاه به پای‏ خود می‏بستند و مشغول خوردن می‏شدند و به آن دو ریسمان نگاه می‏کردند تا ببینند کی با روشن شدن هوا ریسمان سفید از ریسمان سیاه شناخته می‏شود تا دیگر غذا نخورند*-آنان نمی‏دانستند که مقصود از خیط ابیض سفیده فجر صادق است-پس‏ خدا بعدا کلمهء«من الفجر»را نازل کرد تا معلوم کند که مقصود از خیط ابیض،فجر صادق است.
کسانی که این افسانه را ساخته‏اند توجه‏ نکرده‏اند که گفته آنان مستلزم این است که‏ نعوذ باللّه خدا نمی‏داند وحی را باید چگونه‏ و با چه کیفیت و کمیتی بفرستد و پس از آنکه‏ بعضی از مسلمانان تا مدتی کار اشتباهی‏ انجام می‏دهند خدا تازه متوجه می‏شود که‏ آیه مزبور که«من الفجر»را کمبود دارد و این کلمه را جداگانه نازل می‏کند تا رفع‏ کمبود بشود!
می‏بینیم که این افراد در جهل‏ و خودسری تا کجا پیش رفته و چگونه با وحی الهی بازی کرده‏اند و هر چه هوای نفس‏ (*)بدون تردید مسلمانان هنگام سحر زیر نور چراغ غذا میخورده‏اند و در این صورت رنگ ریسمان سفید و سیاه را از همان اول تشخیص می‏داده‏اند،معلوم نیست‏ سازندگان این داستان می‏خواهند چه بگویند؟اگر می‏خواهند بگویند:مسلمانان در تاریکی غذا می‏خورده‏اند که این قابل قبول نیست و اگر قبول دارند که زیر نور چراغ غذا می‏خورده‏اند در این صورت برای‏ تشخیص ریسمان سفید از سیاه نیازی ندارند که صبر کنند تا سفیده صبح بدمد.
آنان اقتضاء نموده است گفته‏اند و به خدا و رسول نسبت داده‏اند!
همین‏گونه افراد بوده‏اند که‏ کلمهء«البیت المعمور»را به معنای ساختمانی‏ در آسمان با آن تفصیلاتی که قبلا گذشت‏ تفسیر و مطرح کرده‏اند تا بگویند: بیت المعمور در آسمان با نماز خواندن این‏ فرشتگان با این کمیت بسیار بالا معمور می‏شود،در حالی که معمور شدن کعبه با زیارت انسانها با کمیت بسیار کمتر انجام‏ می‏گردد!

رابطه بیت المعمور با نزول قرآن

ذهنیتی که در عصر اصحاب و تابعین در مورد بیت المعمور به وسیله منقولات آنان به‏ وجود آمده بود به حل مشکلی که درباره‏ نزول قرآن پیش امد کمک کرد،البته طبق‏ سلیقه کسانی که به منطقی بودن گفته‏های‏ خود نمی‏اندیشند.
مشکل این است که از طرفی در قرآن‏ آمده است:
«شهر رمضان الذی انزل فیه‏ القرآن» (18)و «انا انزلناه فی لیلة مبارکة» (19) و «انا انزلناه فی لیلة القدر» (20)که از این‏ آیات معلوم می‏شود قرآن در ماه رمضان و در شبی مبارک و شب قدر نازل شده است.
و از طرفی از تاریخ قرآن معلوم است که‏ قرآن در طول بیست و سه سال دوران نبوت‏ رسول خدا(ص)به تدریج قسمت به قسمت‏ طبق نیاز زمان بر رسول اکرم(ص)نازل‏ گشته است.
برای حل مشکل گفته‏اند:قرآن یک‏ نوبت به طور دفعی جملگی به صورت کامل‏ در آسمان به بیت المعمور نازل شده،و بعدا به تدریج قسمت به قسمت طبق نیاز زمان‏ و در زمین بر قلب رسول خدا(ص)نازل‏ گشته است.
از ابن عباس نقل کرده‏اند که در این‏ رابطه گفته است:
«...ان لیلد القدر هی اللیلة المبارکة و هی فی رمضان،نزل القرآن جملة واحدة من الزبر الی البیت المعمور و هو مواقع‏ النجوم فی السماء الدنیا حیث وقع القرآن، ثم نزل علی محمد(ص)بعد ذلک فی الامر و النهی و فی الحروب رسلا رسلا».(21)
یعنی شب قدر همان شب مبارک است‏ و در رمضان قرار دارد،قرآن جملگی به طور دفعی از«زبر»به بیت المعمور نازل شد و بیت المعمور مواقع ستاره‏ها در آسمان‏ دنیاست،همانجا که قرآن فرود آمد.پس از آن قرآن در قسمتهای گوناگون قطعه قطعه‏ بر محمد(ص)نازل شد که حاوی امر و نهی‏ است و درباره مسائل جنگ‏ها سخن‏ می‏گوید.
قائلان به وجود بیت المعموری که‏ ابوهریره‏ها ترسیم کرده‏اند و شرح آن‏ گذشت جهت حل مشکل یاد شده،راه حل‏ مزبور را ذکر کرده‏اند که برای قرآن دو نزول بوده است،یکی دفعی و دیگری‏ تدریجی.
ما اطمینان نداریم که این راه حل از مغز ابن عباس تراوش کرده باشد،زیرا وی‏ مردی با هوش و نکته سنج بود و در طول‏ ملازمت و مصاحبت با حضرت علی(ع)از امام‏ کسب علم کرده است و بسیاری از مسائل‏ دقیق را خوب می‏فهمید و تقریر می‏کرد، و بعید است که این راه حلّ دور از ذهن را ابن عباس ابداع کرده باشد.و این احتمال‏ وجود دارد که در عصر خلفای عباسی این راه حل را به ابن عباس که جد این خلفاء بود نسبت داده باشند تا مورد تأیید خلفاء واقع شود و در جامعه ترویج گردد.
در اینجا ابهاماتی وجود دارد که قائلان‏ به این راه حل باید درباره آنها توضیح‏ بدهند،آن مسائل به قرار ذیل است:
1-چه ضرورتی ایجاب می‏کرد که قرآن‏ دو نزول داشته باشد.یکی دفعی در آسمان‏ و دیگری تدریجی در زمین و بر قلب رسول‏ خدا با اینکه یک نزول تدریجی کافی بود؟
2-آیا در بیت المعمور که مسجدی است‏ در آسمان شخصی وجود داشت که وحی‏ قرآنی را دریافت کند؟اگر وجود داشت او انسان بود یا فرشته؟اگر انسان بود او کیست؟و اگر فرشته بود نامش چیست؟
3-اگر شخصی در بیت المعمور نبود که‏ وحی قرآنی را دریافت کند،آیا قرآنبه‏ خود بیت المعمور نازل شد؟و به عبارت‏ دیگر:آیا بیت المعمور خودش وحی را دریافت کرد؟
4-اگر چنین است آیا بیت المعمور دارای شعور و ادراک و استعداد دریافت‏ وحی است؟
5-آیا بیت المعمور این وحی قرآنی را از خدا دریافت کرد یا از جبرئیل؟
6-آیا قرآنی که به بیت المعمور نازل شد در کتابی نوشته و ثبت گردیده بود در آنجا نهاده شد؟
7-آیا پس از آنکه به تدریج قرآن به طور کامل به قول آنان از بیت المعمور بر رسول‏ خدا(ص)نازل شد باز هم قرآنی که در بیت المعمور بود باقی ماند؟
8-اگر باقی ماند چه ضرورتی باقی‏ ماندنش را ایجاب می‏کرد؟نسخه قرآن‏ زمینی راهنمای مردم است،که باید به آن‏ عمل کنند تا رستگار شوند،نسخه قرآن‏ بیت المعموری راهنمای چه کسانی است؟
9-آیا راهنمای هیچکس نیست و به‏ صورت موجودی عاطل و بی‏اثر همچنان در بیت المعمور باقی است تا قیامت؟!
گمان می‏رود کسانی که قرآن‏ بیت المعموری را مطرح کرده‏اند اگر با اینگونه سؤالات و ابهامات روبرو می‏شدند نزول قرآن را به بیت المعمور مطرح‏ نمی‏کردند.

تسلط گفته گروه ابو هریره

آنچه از منابع عامه درباره بیت المعمور و نزول قرآن در آن نقل کردیم در محیطهای‏ علمی و تفسیری عامه به عنوان قول و فکر مسلط شناخته شد و چون از ناحیه گروه‏ ابو هریره که مورد حمایت و تأیید حکومت‏ بودند ابداع و ترویج گشته بود کسی جرأت‏ مخالفت با آن را نداشت.
به دنبال این جریان بود که این فکر در بین‏ مفسران قرآن از قرنی به قرن دیگر منتقل‏ می‏شد.مفسران آن را اجماعی و غیرقابل‏ تردید تلقی می‏کردند و این نظر بین‏ مفسران عامه پیوسته اظهار و تکرار می‏گشت.
قرطبی مفسّر بزرگ عامّه در قرن هفتم‏ هجری می‏نویسد:
«لا خلاف فی ان القرآن انزل من اللوح‏ المحفوظ لیلة القدر جملة واحدة فوضع فی‏ بیت العزة فی سماء الدنیا ثم کان جبرئیل‏ صلی اللّه علیه و سلم ینزل به نجما نجما فی الاوامر و النواهی و الاسباب و ذلک فی‏ عشرین سنة».(22)
یعنی در این مطلب اختلافی نیست که‏ قرآن از لوح محفوظ در شب قدر جملگی‏ نازل شد و آن را در بیت العزة یعنی‏ بیت المعمور نهادند که در آسمان دنیاست و پس از آن جبرئیل که درود خدا بر او باد قسمت به قسمت،آن را در اوامر و نواهی و اسباب نزول دیگر نازل می‏کرد و این نزول‏ تدریجی در بیست سال به انجام رسید.
اینکه قرطبی می‏گوید:«در این مطلب‏ اختلافی نیست»دلیل است که در قرن‏ هفتم هجری یعنی عصر قرطبی فکر مسلط در مورد نزول قرآن همان دو نزول یکی‏ دفعی و دیگری تدریجی بوده است که از صحابه و تابعین به نسلهای بعد رسیده بود.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)
بدیهی است این فکر از همان زمانی که‏ تألیف کتابهای تفسیر و حدیث شروع شد یعنی در قرن دوم هجری در محیط اسلامی‏ از قول صحابه و تابعین در دفاتر حدیث و تفسیر ثبت گشت و می‏توان گفت:از اواسط قرن دوم هجری به بعد از این فکر روز به روز شایع‏تر می‏شد تا آنکه به عنوان فکر مسلط و غیرقابل خدشه همه‏جا مطرح گشت و قهرا مورد قبول واقع شد و کسی مناقشه نکرد.

انتساب این فکر به امام صادق

در نیمه دوم قرن دوم هجری،این فکر به‏ وسیله راویان بی‏احتیاط اهل سنت به امام‏ صادق(ع)نسبت داده شد و در کتابهای‏ حدیث وارد گشت و از آن پس محدثان شیعه‏ آن را از عامه گرفته و در کتابهای حدیثی‏ خود درج کردند و حتی بعضی از محدثان‏ شیعه به صحت آن معتقد شدند.شیخ صدوق‏ در کتاب امالی در این رابطه حدیثی را که‏ راویان اصلی آن از اهل سنت هستند بدین‏ صورت نقل می‏کند:
«حدثنا احمد بن محمد بن یحیی العطار قال:حدثنا سعد بن عبد اللّه عن القاسم بن‏ محمد الاصبهانی عن سلیمان بن داوود المنقری عن حفص بن غیاث قال:قلت‏ للصادق جعفر بن محمد:اخبرنی عن قول‏ اللّه:
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
کیف انزل القرآن فی شهر رمضان و انما انزل‏ القرآن فی مدة عشرین سنة اوله و آخره؟ فقال:انزل القرآن جملة واحدة فی شهر رمضان الی البیت المعمور ثم انزل من البیت‏ المعمور فی مدة عشرین سنة»(23)
یعنی احمد بن محمد بن یحیی العطار برای ما از سعد بن عبد الله نقل کرد و او از قاسم بن محمد اصفهانی و او از سلیمان‏ بن داوود منقری و او از حفص بن غیاث که او گفت:به جعفر بن محمد صادق گفتم: درباره قول خدا که می‏گوید:
«شهر رمضان‏ الذی انزل فیه القرآن»
برای من توضیح بده‏ که چگوه قرآن در ماه رمضان نازل شد با اینکه می‏دانیم قرآن از اول تا آخر در مدت‏ بیست سال نازل شده است؟جعفر بن محمد گفت:قرآن جملگی و یکپارچه به طور دفعی‏ به بیت المعمور نازل شد و سپس در مدت بیست سال به تدریج از بیت المعمور فرود آمد.
شرح حال راویان این حدیث بدین قرار است:
1-احمد بن محمد بن یحیی العطار درباره رد و قبول حدیث او و اینکه قابل‏ اعتماد است یا نه بین علمای رجال اختلاف‏ است.(24).
2-سعد بن عبد الله اشعری قمی مورد قبول علمای رجال است.(25)
3-قاسم بن محمد اصفهانی مورد قبول‏ علماء نیست و به حدیث او اعتماد نمی‏کنند.(26)
4-سلیمان بن داوود منقری(م 234 هـ)از راویان عامه است و بعضی از علمای رجال‏ اهل سنت درباره او گفته‏اند:
الف-او از شیاطین انس است.
ب-در نقل حدیث دروغ می‏گوید.
ج-مشروبات الکلی می‏نوشیده و مست‏ می‏شده است.
د-اهل فسق و فجور انحراف جنسی‏ بوده است.
هـ-کذاب بوده و جعل حدیث می‏کرده
و-سند جعلی برای روایات می‏ساخته‏ است.(27)
علمای رجال اهل سنت که این نقاط ضعف را برای سلیمان داوود منقری ذکر کرده‏اند او را متهم به تشیع نکرده‏اند و با این نقاط ضعفی که برای او ذکر نموده‏اند اعتماد بعضی از علمای شیعه به وی زیر سئوال می‏رود و قابل مناقشه است و نظر علمایی از شیعه که او را قابل اعتماد نمی‏دانند موجه‏تر می‏نماید.
5-حفص بن غیاث(م 194 هـ)قاضی‏ هارون الرشید بوده و از راویان عامه است، بعضی از علمای رجال درباره او گفته‏اند:
الف-حدیثی را که فقط حفص بن غیاث‏ نقل کند و دیگران نقل نکنند نمی‏توان‏ قبول کرد.(28)
ب-او کثیر الغلط بوده است.(29)
ج-حافظه او ضعیف بود و به حدیثهایی‏ که از حافظه نقل می‏کند نمی‏توان اعتماد کرد.
د-همه حدیث‏هایی که او در بغداد و کوفه نقل کرده یعنی سه تا چهار هزار حدیث از حافظه‏اش بوده است.(30)
هـ-احمد بن حنبل و محمد بن سعد صاحب طبقات گفته‏اند:حفص بن غیاث‏ مدلّس بوده و در نقل حدیث تدلیس‏ می‏کرده است.(31)
زمخشری درباره مدلس می‏گوید: «و المدلس لا یقبل حدیثه و هو الذی لا یذکر فی حدیثه من سمعه منه و یذکر من هو اعلی‏ ممن حدثه یوهم انه سمعه منه».(32)
یعنی مدلس حدیثش قبول نمی‏شود و او کسی است که نام شخصی را که حدیث را از او شنیده است ذکر نمی‏کند و نام راوی‏ بالاتر از او را ذکر می‏کند و می‏نمایاند که‏ حدیث را از او شنیده است.

نقاط ضعف این حدیث

نقاط ضعف چشمگیری که در سند حدیث مزبور وجود دارد از این قرار است:
1-راوی سوم آن یعنی قاسم بن محمد اصفهانی مورد اعتماد و قبول علماء نیست.
2-راوی چهارم آن یعنی سلیمان بن‏ داوود منقری نزد هممسلکان خود یعنی‏ علمای اهل سنت متهم به دروغگویی و جعل حدیث است.
3-راوی پنجم آن یعنی حفص بن غیاث‏ متهم است که هم حافظه‏اش ضعیف بوده و هم حدیثها را از حافظه نقل می‏کرده و هم‏ مدلس بوده و حدیث را از کسی نقل می‏کند که آن را از او نشنیده بوده ولی وانمود می‏نماید که از او شنیده است.
با این نقاط ضعفی که در سند این‏ حدیث هست سه احتمال در مورد آن به‏ وجود می‏آید که موجب بی‏اعتباری آن‏ می‏شود،بدین شرح:
1-احتمال دارد قاسم بن محمد اصفهانی آن را جعل کرده باشد چون او مورد سوءظن علماء می‏باشد.
2-امکان دارد سلیمان بن داوود منقری‏ همان مطلبی را که در بین عامه رایج بود که‏ قرآن دو نزول داشته است،یکی دفعی و دیگری تدریجی در قالب حدیث ریخته و آن‏ را از طریق حفص بن غیاث به امام صادق(ع) نسبت داده باشد،چون او متهم به جعل‏ حدیث است.
3-احتمال دارد حفص بن غیاث حدیث‏ مزبور را از یک راوی سنی که طبقه‏اش‏ پائین‏تر از امام صادق(ع)بوده شنیده باشد ولی آن را از راه تدلیس به آن حضرت نسبت‏ داده باشد،و قبلا دانستیم که حفص مدلس‏ بوده و احتمال تدلیس حفص بن غیاث در این حدیث وقتی تقویت می‏شود که می‏بینیم‏ حفص بن غیاث در رجال شیخ طوسی‏ (ص 118)از راویان امام محمد باقر(ع) شمرده شده است،یعنی شیخ طوسی در جایی دیده که در سند حدیثی حفص بن‏ غیاث از امام محمد باقر(ع)بلاواسطه نقل‏ حدیث می‏کند و از اینرو حفص را از راویان‏ آن حضرت شمرده،در حالی که تولد حفص بن غیاث سال 117 هجری است(33) و وفات امام باقر(ع)سال 114 یا 116 هجری می‏باشد،یعنی حفص بن غیاث بعد از وفات امام محمد باقر(ع)متولد شده است، پس او نمی‏تواند از آن حضرت بلاواسطه‏ نقل حدیث کند ولی از راه تدلیس حدیثی را که از راوی پایین‏تر شنیده،به امام باقر(ع) که طبقه‏اش بالاتر بوده نسبت داده و وانمود کرده که از آن حضرت شنیده است.
با توضیحاتی که داده شد معلوم گشت‏ که حدیث مزبور بی‏اعتبار است و نمی‏توان‏ به مدلول آن معتقد شد و باور کرد که قرآن‏ دو نزول داشته است یکی دفعی و دیگری‏ تدریجی،ولی با این وصف می‏بینیم که شیخ‏ صدوق رضوان اللّه علیه نه تنها حدیث مزبور را در امالی نقل کرده بلکه به مدلول آن‏ معتقد شده و آن را اظهار نموده است.

اعتقاد شیخ صدوق

شیخ صدوق در کتاب اعتقادات‏ می‏فرماید:«اعتقادنا ان القرآن نزل فی شهر رمضان فی لیلة القدر جملة واحدة الی البیت‏ المعمور ثم نزل من البیت المعمور فی مدد عشرین سنه...»(34)
یعنی اعتقاد ما درباره قرآن این است که‏ همه قرآن به طور دفعی در ماه رمضان در شب قدر به بیت المعمور نازل شده و سپس‏ در مدت بیست سال تدریجا بر رسول‏ خدا(ص)نازل گشته است.
می‏بینیم که صدوق مضمون همان‏ حدیثی را که در کتاب امالی آورده و قبلا نقل شد در اینجا به عنوان یک اعتقاد ثبت‏ کرده است و حتی مدت نزول تدریجی قرآن را طبق حدیث مزبور بیست سال ذکر کرده‏ است و این موافق نقلی است که بعضی از عامه نموده و گفته‏اند:شروع نبوت رسول‏ خدا(ص)در چهل و سه سالگی بوده(35)که‏ طبق این نقل مدت نبوت بیست سال‏ می‏شود ولی قول مشهور این است که مدت‏ نبوت رسول اکرم(ص)بیست و سه سال‏ بوده،و قبلا روشن شد که سند حدیث‏ نامبرده بی‏اعتبار است و ناقلان اصلی آن‏ راویان بی‏احتیاط اهل سنت هستند که‏ متهم به دروغگویی و تدلیس می‏باشند.
ضمنا معلوم نیست مرحوم صدوق در اینجا خواسته است اعتقاد خود را بیان کند یا اعتقاد شیعه امامیه را؟اگر اعتقاد خود را گفته است این اعتقاد مبنی بر یک حدیث‏ بی‏اعتبار است و اگر اعتقاد شیعه امامیه را گفته است باید دانست که این یک مسأله‏ نظری و قابل بحث است که باید درباره آن‏ اجتهاد شود و نمی‏توان آن را به قاطبه‏ شیعه امامیه به عنوان یک عقیده‏ مورد اتفاق نسبت‏ داد،چنانکه بعضی از علمای شیعه مانند شیخ مفید این عقیده را نقد کرده و آن را مردود دانسته است.

اعتراض شیخ مفید

شیخ مفید در اعتراض به گفته شیه‏ صدوق می‏فرماید:«...الذی ذهب الیه‏ ابو جعفر رحمه اللّه فی هذا الباب اصله حدیث‏ واحد لا یوجب علما و لا عملا و نزول القرآن‏ علی الاسباب الحادثه فحالا یدل علی‏ خلاف ما تضمنه الحدیث و ذلک انه قد تضمن حکم ما حدث و ذکر ما جری علی‏ وجهه و ذلک لا یکون علی الحقیقة الا لحدوثه‏ عند السبب...و قد جاء الخبر بذکر الظهار و سببه و انها لما جادلت النبی(ص)فی حکم‏ الظهار انزل اللّه تعالی:
«قد سمع اللّه قول‏ التی تجادلک فی زوجها...»
(36)و هذا قصة کانت بالمدینة فکیف ینزل اللّه تعالی الوحی‏ بها بمکة قبل الهجرة فیخبر بها انها قد کانت‏ و لم تکن؟و لو تتبعنا قصص القرآن لجاء مما ذکرناه کثیرا یتسع به المقال...»(37)
یعنی گفته صدوق درباره نزول دفعی و تدریجی قرآن مضمون خبر واحدی است که‏ نه موجب علم است و نه عمل و اینکه قسمتی‏ از قران به دنبال اسباب نزولی که حادث‏ می‏شد در حالی بعد از حال دیگر نازل‏ می‏گشت بر خلاف مضمون حدیث مزبور دلالت دارد،زیرا اینگونه آیات مشتمل است‏ بر حکم آن حوادث و ذکر آنچه اتفاق افتاده‏ و این ممکن نیست مگر اینکه نزول این آیات‏ بعد از تحقق اسباب نزول باشد.یک نمونه‏ از این آیات،آیه‏ای است که درباره حکم‏ ظهار آمده و مجادله زنی درباره رفتار شوهرش را حکایت می‏کند،آیه مزبور خطاب به رسول خدا(ص)می‏گوید:«خدا سخن زنی را که درباره شوهرش با تو مجادله می‏کرد شنید».می‏دانیم قصه‏ شکایت از زن در مدینه واقع شده و چگونه‏ ممکن است آیاتی که درباره مجادله این زن‏ آمده در مکه و قبل از هجرت نازل شود و حکایت کند که این قصه واقع شده،در حالی‏ که هنوز واقع نشده است و بعدا در مدینه‏ واقع خواهد شد؟و اگر قصه‏های قرآن را دنبال کنیم بسیاری از این نمونه‏ها خواهیم‏ یافت و سخن گسترده خواهد شد.

تذکر دو نکته

1-می‏دانیم که تبادر و تفاهم عرفی در محیط نزول قرآن وسیله درک معانی قرآن‏ است،مثلا در جو نزول قرآن وقتی که آیه‏
«انا انزلناه فی لیلة القدر»
نازل می‏شود به‏ ذهن مردم متبادر می‏شود که ضمیر مفعول‏ در«انزلناه»به قرآن بر می‏گردد و همراه آن‏ تبادر دیگری نیز وجود دارد، و آن این است که به ذهن مردم متبادر می‏شود که این آیه می‏گوید:قرآن را بر رسول خدا(ص)نازل کردیم و هرگز به‏ ذهن مردم متبادر نمی‏شود که آیه‏ می‏خواهد بگوید:قرآن را مثلا بر آسمان یا عرش نازل کردیم و اگر کسی تصور کد که‏ این آیه مثلا می‏گوید:ما قرآن را بر بیت‏ المعمور یا عرش یا کرسی نازل کردیم،این‏ تصور بر خلاف تبادر و تفاهم عرفی خواهد بود.بنابر این در تفسیر آیه
«شهر رمضان‏ الذی انزل فیه القرآن» (38)و آیه
«انا انزلناه‏ فی لیلة مبارکة» (39)و آیه «انا انزلناه فی لیلة القدر» (40)نمی‏توان گفت که این آیات‏ می‏گویند،قرآن به بیت المعمور نازل شده‏ است زیرا این معنی به ذهن هیچکس متبادر نمی‏شود و خلاف آن متبادر می‏شود یعنی‏ نزول قرآن بر رسول خدا.(ص)
از اینجا روشن می‏شود حدیث امالی‏ صدوق که می‏گوید:معنای آیه
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
این است که‏ قرآن بر بیت المعمور نازل شد،مضمون این‏ حدیث بر خلاف تبادر و تفاهم عرفی است و اعتماد مرحوم صدوق به حدیث مزبور موجه‏ نیست.
2-آیه «شهر رمضان الذی انزل فیه‏ القرآن»
و دو آیه دیگر که قبلا ذکر شد ممکن نیست به این معنی باشند که کل‏ قرآن بدون استثناء در ماه رمضان و در شبی‏ مبارک و در شب قدر در بیت المعمور نازل‏ شد،چون مدلول سه آیه مزبور شامل خود این سه آیه نمی‏شود زیرا نمی‏توان گفت:مثلا آیه
«انا انزلناه فی لیلة القدر»
می‏گوید:کل قرآن را حتی همین‏ آیه را در شب قدر نازل کردیم،و همچنین‏ دو آیه دیگر.بنابر این اگر کسی بخواهد بگوید:سه آیه یاد شده دلالت دارند که کل‏ قرآن جملة در بیت المعمور نازل شده است‏ باید این سه آیه را استثناء کند و نتیجه این‏ می‏شود که کل قرآن به استثنای این سه آیه‏ بطور دفعی در ماه رمضان در بیت المعمور نازل شده و این بر خلاف مدلول حدیث‏ سابق است که مورد اعتماد و استناد مرحوم‏ صدوق بود،زیرا حدیث سابق سه آیه‏ نامبرده را استثناء نمی‏کند و در نتیجه‏ حدیث مزبور با مدلول سه آیه یاد شده‏ همآهنگ نیست و حدیثی که با قرآن هم‏ آهنگ نباشد مردود است.

رعایت تناسب بین زمان و مکان نزول

آیه «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
زمان نزول قرآن را ماه رمضان تعیین کرده‏ است و از طرفی ماه رمضان متعلق به زمین و اهل زمین است نه به آسمان و اهل آسمان، چون ماههای قمری برای آسمان و اهل آن‏ معنی ندارد،حالا که زمان نزول قران یعنی‏ ماه رمضان متعلق به اهل زمین است باید مکان نزول آن نیز در زمین باشد نه در بیت‏ المعمور و آسمان،بنابر این اگر ما بگوییم: آیه یاد شده می‏خواهد بگوید:قرآن در ماه‏ رمضان که متعلق به زمین و اهل زمین است
نازل شد ولی نه در زمین بلکه در آسمان و در بیت المعمور،اگر چنین بگوییم تناسب‏ بین زمان و مکان نزول قرآن را رعایت‏ نکرده‏ایم و این بر خلاف بلاغت قرآن است.
و این نقطه ضعف دیگری است برای‏ حدیث بی‏اعتباری که قبلا نقل شد و می‏گوید:کل قرآن به طور دفعی در ماه‏ رمضان به بیت المعمور نازل شد و مرحوم‏ صدوق حدیث مزبور را در امالی نقل کرده و در کتاب اعتقادات به آن اعتماد و استناد نموده است بدون اینکه از حدیث نام ببرد.
نکته دیگر اینکه:آیه
«شهر رمضان الذی‏ انزل فیه القرآن هدی للناس...»
می‏گوید: قرآن که در ماه رمضان نازل شد هادی و راهنمای مردم است.از طرف دیگر حدیث‏ امالی صدوق می‏گوید:قرآن در ماه رمضان‏ در بیت المعمور نازل شد،و معلوم است‏ قرآنی که در بیت المعمور در آسمان باشد نمی‏تواند هادی و راهنمای مردم باشد، بنابر این حدیث امالی صدوق با آیه مزبور هماهنگ نیست و از اینرو نمی‏تواند مورد قبول باشد و در روایات آمده که اگر حدیثی‏ با قرآن موافق نباشد مردود است.
در اینجا سؤالی پیش می‏آید که چگونه‏ ممکن است محدث عالمی مثل صدوق یک‏ حدیث ضعیف و بی‏اعتبار را مبنای عقیده‏ خود قرار دهد و در آن مناقشه نکند!؟
شاید بتوان در توجیه این مسأله چنین‏ گفت که گاهی یک محدث مخلص که‏ مجذوب عظمت و شخصیت ائمه است‏ هنگامی که می‏بیند حدیثی به امام معصوم‏ نسبت داده می‏شود چون محو محبت و عشق امام است برای او صحوی رخ نمی‏دهد تا عمیقا بیندیشد و ناقدانه در صحت حدیث‏ مناقشه کند و آن را به نقد بکشد و احیانا رد کند و از اینرو تسلیم حدیث شده و محتوای‏ حدیث را می‏پذیرد و به آن معتقد می‏گردد.
و باید گفت که جاعلان حدیثهای‏ ساختگی به این نکته توجه داشته‏اند که‏ می‏توانند با نسبت دادن حدیثهای جعلی به‏ پیغمبر و ائمه(ع)عده‏ای از عاشقان مقام‏ نبوت و امامت را بفریبند و آنان را تحت تأثیر این عشق پاک به محتوای حدیثهای‏ ساختگی معتقد سازند و با این انگیزه‏ و امید،حدیثهای زیادی ساختند و منتشر کردند و تا حد زیادی هم به هدف خود رسیدند.

راه حل این مسأله چیست؟

برای حل این مسأله قبلا مثالی می‏زنیم: اگر شخصی که مشغول احداث قنات است‏ هنگامی که آب قنات بیرون می‏آید بگوید:«آب قنات روز جمعه بیرون آمد»آیا معنای این سخن این است که همه آب قنات‏ روز جمعه بیرون آمد؟البته نه،بلکه معنای‏ آن این است که شروع خروج آب قنات روز جمعه بوده است،چون بیرون آمدن آب‏ قنات تدریجی است و ممکن نیست همه آبی‏ که در طول سالها بیرون خواهد آمد روز جمعه از قنات خارج شود و این خود قرینه‏ است بر اینکه مقصود از این سخن که‏ می‏گوییم:«آب قنات روز جمعه بیرون آمد» این است که بیرون آمدن آب قنات روز جمعه شروع شده است و این نه مجاز است‏ و نه لازم است که کلمه‏ای نظیر«بعض»مثلا در تقدیر باشد،زیرا آن قسمت از آب قنات که روز جمعه بیرون می‏آید حقیقتا آب قنات‏ است و اطلاق آب قنات بر آن،اطلاق حقیقی‏ است نه مجازی و این مطلب در همه امور تدریجی صادق و جاری است.
در قضیه نزول قرآن نیز مطلب همینطور است و باید گفت:چون در جو اسلامی معلوم‏ بود که نزول قرآن تدریجی است وقتی که‏ آیه
«انا انزلناه فی لیلة القدر»
می‏گوید:قرآن‏ را در شب قدر نازل کردیم طبعا معنای آن‏ این است که شروع نزولش در شب قدر بوده،و این نه مجاز است و نه لازم است‏ کلمه‏ای مثل«بعض»در تقدیر باشد،زیرا اطلاق لفظ«قرآن»بر بعض قرآن اطلاق‏ حقیقی است،چنانکه اطلاق آب قنات بر بعضی از آب آن اطلاق حقیقی است.
مثال دیگر:اگر در روز اول ماه رمضان‏ بگوییم:رمضان داخل شد،آیا معنای آن‏ این است که کل رمضان یک دفعه داخل‏ شد؟البته نه،چون روزهای رمضان تدریجا می‏آید و می‏گذرد،پس طبعا معنای جمله‏ مزبور این است که اولین روز رمضان داخل‏ شد آن هم نه به معنای اینکه کل روز اول‏ یک دفعه داخل شد،بلکه به معنای اینکه‏ جزء اول آن داخل شد،زیرا ممکن نیست‏ همه اجزاء روز یک دفعه داخل شود.
در مورد قرآن نیز چنین است،هنگامی‏ که آیه
«شهر رمضان الذی انزل فیه‏ القرآن» (41)می‏گوید:قرآن در ماه رمضان‏ نازل شد،و آیه «انا انزلناه فی لیلة مبارکة» (42)می‏گوید:قرآن در شبی مبارک‏ نازل شد،چون در جو نزول معلوم بود که‏ قرآن کریم تدریجا نازل می‏شود و تا آنجا این‏ مطلب روشن بود که مخالفان می‏گفتند: چرا کل قرآن یک دفعه نازل نشد؟(43)از اینرو طبعا معنای دو آیهء یاد شده این است‏ که نزول اولین قسمت قرآن در ماه رمضان‏ و در شبی مبارک بوده است.
از آنچه گذشت روشن شد که چون‏ تدریجی بودن نزول قرآن در جو نزول‏ معلوم و بدیهی بود،این قرینه قطعی است بر اینکه
«انا انزلناه فی لیلة القدر»
و آیه‏های‏ مشابه آن نزول اولین قسمت از قرآن یعنی‏ شروع نزول قران را گوشزد می‏کند،چنانکه‏ جمله«آب قنات روز جمعه بیرون آمد» خروج اولین قسمت از آب قنات و شروع‏ خروج آن را می‏فهماند.

فرق بین انزال و تنزیل

بعضی تصور کرده‏اند که«انزال»از باب‏ افعال به معنای نزول دفعی است و«تنزیل» از باب تفعیل به معنای نزول تدریجی،بنابر این آیه
«انا انزلناه فی لیلة القدر»
و آیات‏ مشابه آن دلالت دارند که همه قرآن به طور دفعی نازل شده است و آیه
«و نزلنا علیک‏ القرآن تنزیلا» (44)و آیات مشابه آن دلالت‏ بر نزول تدریجی دارند.
این تصور صحیح نیست،زیرا انزال از باب افعال و تنزیل از باب تفعیل هر دو به‏ معنای مطلق نازل کردن است و معنای دفعی‏ یا تدریجی جزء مفهوم هیچکدام نیست‏ و دفعی بودن نزول یا تدریجی بودن آن باید از قرائن فهمیده شود و در قرآن کریم، هم«انزال»از باب افعال در معنای نزول‏ تدریجی استعمال شده و هم«تنزیل»از باب‏ تفعیل به معنای نزول دفعی به کار رفته‏ است،در اینجا برای هر یک،نمونه‏ای‏ می‏آوریم.
نمونه اول:در آیه
«انزل من السماء ماءا» (45)«انزال»از باب افعال در نزول‏ تدریجی استعمال شده است،زیرا باران‏ همیشه تدریجا نازل می‏شود.در اینجا قرینه‏ خارجی یعنی اینکه باران همیشه تدریجا نازل می‏گردد دلالت بر نزول تدریجی دارد و آیه مزبور با آیه
«و نزلنا من السماء ماءا مبارکا» (46)که در آن«تنزیل»از باب تفعیل‏ آمده است فرقی ندارد،یعنی در هر دو آیه‏ با قرینه خارجی می‏فهمیم که نزول تدریجی‏ باران مقصود است.
نمونه دوم:در آیه
«و قالوا لولا نزّل علیه‏ القرآن جملة واحدة» (47)تنزیل از باب‏ تفعیل در معنای نزول دفعی استعمال شده‏ و عبارت«جملة واحدة»قرینه است که در این آیه نزول دفعی قرآن مقصود است،ولی‏ خود صیغه«نزل»از باب تفعیل نه مفهوم‏ دفعی دارد و نه مفهوم تدریجی.
توضیح بیشتر اینکه:در آیه
«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم» (48) و آیه «و قالوا یا ایها الذی نزل علیه الذکر» (49) صیغه«انزلنا»در آیه اول از باب افعال‏ و«نزل»در آیه دوم از باب تفعیل به یک‏ معنی استعمال شده،زیرا در هر دو آیه‏ نزول ذکر بر رسول خدا(ص)مطرح است، چون کلمه«الیک»در آیه اول و کلمه«علیه» در آیه دوم دلالت دارد که مقصود نزول‏ قرآن بر پیغمبر است و نمی‏توان گفت:در آیه اول مقصود نزول قرآن به بیت المعمور است.
و نیز در آیه
«و انزلنا الیک الذکر لتبین‏ للناس ما نزل الیهم»
،صیغه«انزلنا»از باب‏ افعال آمده و صیغه«نزل»از باب تفعیل‏ است و بی‏تردید این هر دو صیغه یک معنی‏ را می‏فهمانند،یعنی مطلق نازل کردن،و هیچکدام از آن دو دلالت بر دفعی بودن‏ یا تدریجی بودن نزول قرآن ندارند.اگر در این آیه«انزلنا»را به معنای نزول دفعی‏ بگیریم و«نزل»را به معنای نزول تدریجی‏ در این صورت ترجمه آیه مزبور چنین‏ خواهد بود:«ما قرآن را به طور دفعی بر تو نازل کردیم تا تو قرانی را که به طور تدریجی نازل شده است برای مردم تفسیر کنی»!و این معنای ناپسند بلکه‏ ناصحیحی برای آیه یاد شده است.
کسانی که گفته‏اند:انزل(از باب افعال) به معنای نازل کردن دفعی است و تنزیل(از باب تفعیل)به معنای نازل کردن تدریجی، برای گفته خود هیچ دلیلی نیاورده‏اند و ادعای بی‏دلیل قابل قبول نیست.باید گفت:انزل از باب افعال و تنزیل از باب‏ تفعیل هیچ فرق لغوی و مفهومی ندارد، چنانکه اکرام و تکریم با هم فرقی ندارد.

راه حل تفسیر المیزان

در المیزان راه حل دیگری بیان شده که‏ خلاصه آن چنین است:«معنای آیاتی که‏ می‏گویند:قرآن در ماه رمضان و در شبی‏ مبارک و در شب قدر نازل شد،این است که‏ حقیقت قرآن در آن مرحله‏ای که در لوح‏ محفوظ و در کتاب مکنون و درام الکتاب‏ است و دور از کثرت و تدرج و تغییر می‏باشد،بر قلب رسول خدا(ص)نازل شده‏ است و این مرحله قبل‏ از تفصیل است که در قالب الفاظ و عبارات‏ نمی‏گنجد و قرآن در این مرحله علّی و حکیم و نزد خداست و دور از درک عقول‏ می‏باشد و جزء،جزء و آیه،آیه نیست و درصقع علم ربوبی قرار دارد در این مرحله‏ حقیقت قرآن بطور دفعی بر قلب رسول خدا (ص)نازل شد،ولی اجازه نداشت چیزی از آن را به زبان آورد در این مرحله،بعثت و رسالت رسمی برای وی وجود ندارد،چون‏ قرآنی که در قالب الفاظ و عبارات بگنجد نازل نشده است،تا آن را بر مردم بخواند و با خواندن آن تبلیغ رسالت کند و آنچه نازل‏ شده حقیقت قرآن*است نه الفاظ آن.آنگاه از هنگام شروع بعثت آن حضرت قرآن کریم‏ در طول بیست و سه سال تا پایان بعثت به‏ تدریج در قالت الفاظ و عبارات بر قلب‏ رسول خدا(ص)نازل شد.
بنابراین قرآن دو نزول بر قلب رسول‏ خدا(ص)داشته است،یکی نزول دفعی که‏ مربوط است به حقیقت قرآن در مرحله لوح‏ محفوظی قبل ا تفصیل و دور از کثرت و تدرج و دور از درک عقول که در ماه رمضان‏ و در شب قدر واقع شده است.و دیگری‏ نزول تدریجی قران که در قالب الفاظ و عبارات و آیه،آیه و سوره،سوره و قابل فهم‏ مردم است.و با این نزول دوم که در بیست‏ و هفتم ماه رجب شروع شده است،بعثت‏ رسمی رسول خدا(ص)آغاز می‏شود».(50)
این بود راه حلی که المیزان اختیار کرده‏ است.این راه حل از چند جهت قابل مناقشه‏ است:
1-ایشان هیچ دلیلی از عقل با قرآن و حدیث برای راه حل خود نیاورده‏اند و تنها به بیانی استحسانی و ذوقی اکتفاء کرده‏اند که شخص پژوهشگر را قانع نمی‏کند.
2-آیه «شهر رمضان الذی انزل فیه‏ القرآن،هدی للناس...»
می‏گوید:قرآن‏ که در ماه رمضان نازل شد وسیله هدایت‏ مردم است،در حالی که حقیقت قرآن که‏ المیزان لفظ«قرآن»در این آیه را حمل بر آن کرده در قالب الفاظ و عبارات نمی‏ گنجد و از اینرو در این مرحله نمی‏تواند وسیله هدایت مردم باشد،پس قرآن در این‏ آیه باید به معنای عرفی آن که در قالب‏ عبارات می‏گنجد تفسیر شود تا بتواند وسیله هدایت مردم باشد.
3-حقیقت قرآن در مرحله‏ای که در لوح‏ محفوظ است برتر از زمان و مکان قرار دارد و نمی‏توان برای آن ظرف زمانی یا مکانی‏ تصور کرد،چنانکه نمی‏تواند برای آن لفظ و عبارت و آیه و سوره فرض کرد،تا وقتی که‏ در قالب الفاظ و عبارات ریخته نشود و قابل‏ قرائت و کتابت نگردد در زمان و مکان‏ نمی‏گنجد.بنابر این در این مرحله صحیح‏ نیست گفته شود:حقیقت قرآن که در زمان‏ نمی‏گنجد در ماه رمضان نازل شد،زیرا آنچه در ماه رمضان نازل می‏شود طبعا در زمان می‏گنجد و قابل قرائت و کتابت و (*)المیزان درباره اینکه آیا نزول حقیقت قرآن بر قلب رسول‏ اکرم(ص)قبل از بعثت رسمی و قبل از چهل سالگی آن‏ حضرت بوده است یا نه؟توضیحی ندارد و نفی یا اثبات‏ این مطلب از آن استفاده نمی‏شود.
استماع با گوش عادی است،پس اینکه برای‏ نزول قرآن ظرف زمانی یعنی ماه رمضان‏ تعیین شده دلیل این است که مقصود از قرآن در آیه مزبور مرحله نازل شدهء آن است‏ که در قالب عبارات ریخته شده و در زمان‏ می‏گنجد،نه مرحله حقیقت قرآن که در صقع علم ربوبی و برتر از زمان و جهان ماده‏ است.

رابطه نزول قرآن با بعثت

چون قبلا از زمان نزول قرآن سخن رفت‏ در اینجا مسأله زمان بعثت تداعی می‏شود که اگر نزول قرآن در ماه رمضان بوده است، آیا بعثت رسول خدا(ص)همراه با نزول‏ قرآن در ماه رمضان بوده است؟اگر چنین‏ است پس قول شایع که بعثت آن حضرت را در بیست و هفتم ماه رجب می‏داند چه‏ توجیهی دارد؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت:هنگامی‏ که مورخان از بعثت رسول خدا(ص)سخن‏ می‏گویند،در مفهوم بعثت سه احتمال‏ وجود دارد.
احتمال اول:مقصود ا بعثت اولین وحی‏ قرآنی و نزول اولین قسمت از قرآن بر رسول خدا(ص)باشد.
احتمال دوم:مقصود،اعطای مقام نبوت‏ با وحی غیر قرآنی قبل از نزول قرآن باشد.
احتمال سوم:مقصود،مبعوث و مأمور شدن رسول خدا(ص)برای علنی کردن‏ دعوتش باشد.
الف-اگر مقصود از بعثت،نزول اولین‏ وحی قرآنی باشد باید گفت:حتما بعثت‏ رسول خدا(ص)در ماه رمضان و در شب‏ قدر بوده است،زیرا قرآن می‏گوید:
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن» (51)و نیز می‏گوید:
«انا انزلناه فی لیلة القدر»
یعنی‏ قرآن در ماه رمضان و در شب قدر نازل شد و معلوم است که نزول قرآن بر رسول خدا (ص)بوده است.
و صدوق ضمن علل منقول از فضل بن‏ شاذان که به امام رضا(ع)نسبت داده‏اند آورده است:«شهر رمضان هو الشهر الذی‏ انزل اللّه فیه القرآن کما قال اللّه
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
...و فیه نبیّ‏ محمد(ص)»(52)یعنی در ماه رمضان قرآن‏ نازل شد و در آن رسول اکرم(ص)پیغمبر گشت.
راویان عامه در این رابطه حدیثی از امام‏ محمد باقر(ع)نقل کرده‏اند که فرمود:
«کان ابتداء الوحی الی رسول اللّه یوم‏ الاثنین لسبع عشرة خلت من رمضان»(53) یعنی اولین وحی بر رسول خدا(ص)روز دوشنبه هفده روز از ماه رمضان گذشته نازل‏ شد.
اگر مقصود از عبارت«ابتداء الوحی»در این حدیث وحی قرآنی باشد،این روایت‏ منطبق با همین احتمال است که بعثت‏ رسول خدا(ص)با نزول قرآن شروع شده‏ و در ماه رمضان بوده است.
نیز یعقوبی در این رابطه‏ می‏نویسد:«و أتاه جبرئیل لیلة السبت و لیلة الاحد ثم ظهر له بالرسالة یوم الاثنین و قال‏ بعضهم:یوم الخمیس و قال من رواه عن‏ جعفر بن محمد:یوم الجمعة،لعشر بقین من‏ رمضان و لذلک جعله عیدا للمسلمین»(54) یعنی جبرئیل شب شنبه و شب یکشنبه نزد رسول خدا(ص)آمد و سپس رسالت آن‏ حضرت را در روز دوشنبه به وی ابلاغ کرد و بعضی از گفته‏اند:روز پنجشنبه و از جعفر بن‏ محمد(ع)نقل کرده‏اند:روز جمعه،ده روز از ماه رمضان مانده،و بدین علت این روز برای مسلمانان عید قرار داده شد.
اگر همه عبارت«یوم الجمعة لعشر بقین‏ من رمضان»را منقول از امام صادق(ع) بدانیم نه فقط لفظ«یوم الجمعة»را،در این‏ صورت این حدیث هم منطبق با همین‏ احتمال است که بعثت آن حضرت با نزول‏ قرآن شروع شده و در ماه رمضان بوده است.
ابن کثیر نیز می‏نویسد:«مشهور این است‏ که بعثت رسول خدا (ص)در ماه رمضان‏ بوده است»(55)
ب-و اگر مقصود از بعثت،اعطای مقام‏ نبوت با وحی غیر قرآنی باشد،چنانکه‏ ابن کثیر از احمد بن حنبل به سندش از عامر شعبی نقل کرده است که«نزلت علیه‏ النبوة و هو ابن اربعین سنة...و لم ینزل‏ القرآن فلما مضت ثلاث سنین قرن بنبوته‏ جبرئیل فنزل القرآن علی لسانه عشرین سنة عشرا بمکة و عشرا بالمدینة»(56)
یعنی رسول خدا(ص)در چهل سالگی به‏ نبوت رسید...و قران نازل نشده بود،پس‏ آنگاه که سه سال گذشت جبرئیل آمد و قرآن از زبان او در مدت بیست سال نازل‏ شد،ده سال در مکه و ده سال در مدینه.
اگر بعثت به معنای وحی غیر قرآنی‏ باشد،در این فرض ممکن است بعثت در ماه‏ ربیع الاول باشد،چنانکه در تاریخ یعقوبی‏ آمده است(57)و نیز مسعودی در«التنبیه‏ و الاشراف»نوشته است:«فلما بلغ اربعین‏ سنة بعثه اللّه الی کافة الناس یوم الاثنین‏ لعشر خلون من ربیع الاول و هو الیوم الثالث‏ و العشرون من آبان ماه».(58)
یعنی پس وقتی که رسول اکرم(ص)به‏ چهل سال رسید خدا او را مبعوث کرد به‏ سوی همه مردم در روز دوشنبه ده روز از ربیع الاول گذشته که روز بیست و سوم آبان‏ ماه بود.
و ممکن است بعثت در بیست و هفتم ماه‏ رجب باشد چنانکه شیخ طوسی نوشته:
«و صدع بالرسالة فی الیوم السابع‏ و العشرین من رجب و له صلی اللّه علیه و آله‏ اربعون سنة».(59)
یعنی رسول خدا(ص)در روز بیست‏ و هفتم رجب رسالت خود را آشکار کرد،در حالی که چهل سال داشت.
و نیز فتال نیشابوری نوشته است:«فأذا أتت أربعون سنة أمر اللّه جبرئیل آن یهبط الیه باظهار الرسالة و ذلک فی الیوم السابع‏ و العشرین من شهر اللّه الاصم»(60)
یعنی هنگامیکه چهل سال از عمر رسول‏ خدا(ص)گذشت خدا به جبرئیل دستور داد بر او فرود آید و اظهار رسالت را به وی ابلاغ‏ کند و این در روز بیست و هفتم ماه رجب‏ بود.
و ممکن است بعثت در بیست و پنجم ماه‏ رجب باشد چنانکه صدوق در کتاب مقنع‏ گفته است:«و فی خمسة و عشرین من رجب‏ بعث اللّه محمدا».(61)
یعنی در بیست و پنجم رجب خدا محمد(ص)را مبعوث کرد.
ج-و اگر مقصود از بعثت مبعوث و مأمور شدن رسول خدا(ص)برای علنی کردن‏ دعوتش باشد در این صورت.ممکن است‏ این مأموریت در ماه رمضان باشد.
و ممکن است در ربیع الاول باشد،چنانکه‏ یعقوبی و مسعودی گفته‏اند.
و ممکن است در بیست و هفتم ماه رجب‏ باشد،چنانکه شیخ طوسی گفت هاست.
و ممکن است در بیست و پنجم ماه رجب‏ باشد،چنانکه شیخ صدوق گفته است.
ضمنا احتمال دارد اینکه شیخ طوسی در عبارت سابق تعبیر«و صدع بالرسالة»را به‏ کار برده،مقصودش همین احتمال سوم‏ باشد،یعنی آشکار کردن رسالت و دعوت، زیرا معنای عبارت مزبور این است که رسالت‏ را آشکار کرد،و همچنین احتمال دارد فتّال‏ نیشابوری نیز که عبارت«اظهار الرسالة»را به کار برده مقصودش همین احتال سوم، یعنی آشکار کردن دعوت باشد نه اصل‏ نبوت.
از آنچه گذشت روشن شد:این مطلب‏ قطعی نیست که نبوت رسول اکرم(ص)با نزول قران شروع شده باشد،اگر چه این‏ قول مشهور است،و نیز روشن شد:این‏ مطلب هم قطعی نیست که بعثت آن حضرت‏ در روز بیست و هفتم رجب باشد،بلکه‏ احتمال دارد یا در ماه رمضان باشد و یا در روز بیست و هفتم رجب که شیخ گفته است‏ نیز احتمال دارد روز بیست و پنجم رجب‏ باشد که صدوق گفته است و همچنین‏ احتمال دارد در ماه ربیع الاول باشد که‏ ب؟؟؟وبی و معسودی گفته‏اند.

بررسی استدلال المیزان

قبلا دانستیم که قول مقبول در تفسیر آیه
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
این است که نزول قرآن در ماه رمضان شروع‏ شده است.
در المیزان برای رد کردن این قول به‏ این مطلب تمسک شده که بعثت رسول‏ خدا(ص)با نزول قرآن شروع گردیده و در روز بیست و هفتم رجب بوده است،بنابراین‏ نمی‏توان گفت:نزول قرآن در ماه رمضان‏ شروع شده،بلکه باید گفت:آغاز نزول‏ تدریجی قرآن در بیست و هفتم رجب بوده‏ است.(62)
ولی قبلا روشن شد که در مفهوم بعثت‏ سه احتمال وجود دارد:
1-تحقق بعثت با نزول اولین وحی‏ قرآنی.
2-تحقق بعثت با وحی غیر قرآنی قبل از نزول قرآن.
3-بعثت به معنای بعث و امر خدا به‏ رسول اکرم(ص)که رسالتش را آشکار کند.
و نیز روشن شد که در زمان بعثت هم سه‏ قول وجود دارد:یکی ماه رمضان و دیگری‏ ماه ربیع الاول و قول سوم ماه رجب.
بنابراین نمی‏توان گفت:بعثت حتما در روز بیست و هفتم رجب بوده است.*
از اینجا روشن می‏شود که المیزان مطلب‏ غیرحتمی را حتمی گرفته و ان را مبنای‏ استدلال خود قرار داده است.یعنی بعثت‏ رسول خدا(ص)را به طور حتم در روز 27 رجب دانسته و از آن نتیجه‏ گرفته که نمی‏توان گفت:شروع نزول قرآن‏ (*)اینکه در ایران در روز 27 رجب به عنوان روز عید مبعث، مراسمی برگزار می‏شود برای تجلیل از مقام رسالت و تجدید خاطره بعثت رسول اکرم(ص)است و حتمی‏ نبودن این روز از نظر تاریخی،از ارزش این سنت نیکو نمی‏کاهد،زیرا هدف اصلی از این مراسم،زنده نگه‏ داشتن نام و یاد بعثت جهانی پیشوای اسلام است که‏ باید سالی یک بار در روز معینی این مراسم تکرار شود و اگر این روز،قراردادی هم باشد مانعی ندارد چه رسد به اینکه در کتابهای تاریخ به عنوان یک قول ثبت شده‏ باشد.
که به قول مشهور بعثت با آن تحقق یافته‏ است در ماه رمضان بوده و نیز نمی‏توان‏ گفت:
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»
تفسیرش این است که نزول قرآن در ماه‏ رمضان شروع شده است،زیرا بعثت در روز 27 رجب بوده و بین آن و بین ماه رمضان‏ بیش از یک ماه فاصله است،آنگاه چگونه‏ ممکن است 27 رجب روز بعثت باشد و نه‏ در آن و نه بعد از آن اصلا قرآن نازل نشود، تا ماه رمضان و سپس در ماه رمضان تازه‏ نزول قران شروع شود؟به این دلیل قول‏ کسانی که می‏گویند:معنای آیه یاد شده‏ این است که نزول قرآن در ماه رمضان شروع‏ شد،مردود است.(63)
معلوم است که از مطلب غیرحتمی‏ نمی‏توان نتیجه قابل اطمینان گرفت و نمی‏تواند بر مبنای این نقل مشکوک که‏ می‏گوید:بعثت در 27 رجب بوده گفت: شروع نزول قرآن در 27 رجب بوده است، نه در ماه رمضان،با اینکه قرآن صریحا می‏گوید:
«شهر رمضان الذی انزل فیه‏ القرآن»
و آنچه این آیه می‏گوید که دلالت‏ بر نزول قرآن در ماه رمضان دارد بی‏تردید و حتمی است و یک نقل تاریخ مشکوک‏ که می‏گوید:بعثت در 27 رجب بوده‏ نمی‏تواند در مقابل مدلول قرآن بایستند و آن را نفی کند،زیرا این نقل تاریخی نه از پیغمبر و امام نقل شده و نه مدلول قرآن‏ است،بلکه فقط یک نقل تاریخی است که‏ منبع آن معلوم نیست‏ و علاوه بر این نقلهای تاریخی دیگری نیز در مقابل آن وجود دارد که می‏گوید:بعثت‏ در ماه ربیع الاول و یا در ماه رمضان بوده‏ است.
قاعده حمل مطلق بر مقید
در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که با صیغه باب افعال،یا تفعیل از نزول کتاب‏ اللّه به طور مطلق سخن می‏گوید و آن را به‏ نزول دفعی یا نزول تدریجی مقید نمی‏کند مثل آیه
«کتاب انزلناه الیک مبارک‏ لید بروا آیاته» ،(64)و آیه «تبارک الذی نزل‏ الفرقان علی عبده لیکون للعالمین‏ نذیرا» (65)
در این دو آیه و آیات فراوان دیگر،نزول‏ قرآن به صورت مطلق مطرح شده است و قید دفعی بودن نزول یا تدریجی بودن آن‏ در آنها وجود ندارد.
ولی در بعضی آیات دیگر از تدریجی‏ بودن نزول قرآن سخن رفته است،مثل آیه‏
«و قرآنا فرقناه لتقراه علی الناس علی‏ مکث» (66)یعنی قرآن را به تدریج فرستادیم‏ تا آن را با مهلت بر مردم بخوانی،و نیز مثل‏ آیه «و قال الذین کفروا لولا نزل علیه القرآن‏ جملة واحدة کذلک لنثبت به‏ فؤادک...» (67)یعنی کافران گفتند:چرا قرآن یکجا بر او نازل نشد؟ما قرآن را اینگونه به تدریج نازل می‏کنیم تا به سبب‏ آن به قلب تو ثابت و آرامش بدهیم.
چنانکه معلوم است از این دو آیه به خوبی‏ روشن می‏شود که قرآن تدریجا نازل شده‏ است.
در اینجا قاعده حمل مطلق بر مقید که‏ یک قاعده رایج و مورد قبول است اقتضاء دارد آیاتی که نزول قرآن را به طور مطلق‏ گوشزد می‏کند بر آیاتی حمل شود که نزول‏ قرآن را مقید می‏کند به نزول تدریجی، یعنی در حقیقت آیاتی که از نزول تدریجی‏ قرآن سخن می‏گوید مفسر آیاتی است که نزول قرآن را بطور مطلق گوشزد می‏کند و نتیجه این می‏شود که آیات مطلقه نیز می‏خواهد بگوید:قرآن تدریجا نازل شده‏ است.
ضمنا در قرآن آیه‏ای وجود ندارد که‏ نزول قرآن را مقید کند به نزول دفعی که‏ مثلا بگوید:قرآن در ماه رمضان یکجا به‏ طور دفعی بر بیت المعمور یا بر قلب رسول‏ خدا(ص)نازل شد.
آری فقط حدیث بی‏اعتباری می‏گوید: «همه قرآن یکجا به طور دفعی در ماه‏ رمضان به بیت المعمور نازل شد»که قبلا دانستیم این حدیث ارزش و اعتبار ندارد و نمی‏توان به آن اعتماد کرد.

نفی نزول دفعی از زبان قرآن

آیه «و قال الذین کفروا لولا نزل علیه‏ القرآن جملد واحدة کذلک لنثبت به‏ فؤادک»
که قبلا ذکر شد،دلالت دارد که‏ کفار می‏گفتند:چرا قرآن یک‏جا به طور دفعی نازل نشد؟و خدا جواب داده است که‏ ما قرآن را همینطور که می‏بینید به طور تدریجی نازل می‏کنیم تا در هر نوبت که‏ قسمتی از آن نازل می‏شود موجب ثبات‏ و آرامش قلب پیغمبر اکرم(ص)شود.
اگر قرآن به طور دفعی به بیت المعمور یا بر قلب رسول خدا(ص)نازل شده بود باید در جواب کفاری که می‏گفتند:چرا قران‏ یک‏جا به طور دفعی نازل نشد؟بگوید: قرآن یک‏جا به طور دفعی نازل شده است و شما خبر ندارید،ولی چنین نگفته است‏ بلکه با به کار بردن کلمه«کذلک»گفته‏ است:ما قرآن را تدریجا نازل کردیم،آنگاه‏ یکی از ثمرات تدریجی بودن نزول قرآن را چنین توضیح می‏دهد که چون رسول‏ خدا(ص)در مقابل دشمنیهای مستمر مخالفان احتیاج به تقویت روحی دارد با هر نزول جدیدی لطف جدیدی از خداوند دریافت می‏کند و قلب آن حضرت تقویت‏ می‏شود و ثبات و آرامش می‏یابد.
اینکه در آیه یاد شده خداوند در جواب‏ کفار نمی‏گوید:قرآن یک‏جا به طور دفعی‏ نازل شده است بلکه به عکس،بر تدریجی‏ بودن نزول قرآن تأکید می‏گذارد،معلوم‏ می‏شود می‏خواهد بگوید:قبول دارم که‏ قرآن به طور دفعی نازل نشده است‏ همانطور که کفار می‏گویند و بدینگونه‏ تلویحا نزول دفعی قرآن را نفی می‏کند و می‏فهماند که قرآن به طور دفعی نازل نشده‏ است نه بر بیت المعمور و نه بر قلب رسول‏ خدا(ص).
با توجه به آنچه گفته شد:ما می‏توانیم با استناد به خود قرآن بگوییم:قرآن هیچ نوع‏ نزول دفعی نداشته است،یعنی نه بر بیت المعمور که صحابه و تابعین با قوه‏ خیال خود ساخته‏اند،و نه در مرحله لوح‏ محفوظی که نه آیه آیه است و نه قابل قرائت و کتابت یک‏جا بر قلب رسول اکرم(ص)فرود آمده است آنطور که المیزان با بیان ذوقی و استحسانی خود ترسیم کرده است.

یادداشتها:

(1)-امالی صدوق،مجلس 15،حدیث 5 و اصول کافی ج 2، ص 628.
(2)-سوره برائت،آیه 18.
(3)-سوره آل عمران،آیه 97.
(4)-سوره مائده،آیه 197.
(5)-سوره حج،آیه 29.
(6)-الدر المنثور،ج 6،ص 118.
(7)-همان مأخذ.
(8)-همان مأخذ،ص 117.
(9)-تفسیر قرطبی،جزء 17،ص 61.
(10)-تفسیر ابن کثیر،ج 4،ص 239.
(11)-الدر المنثور،ج 4 ص 136.
(12)-همان مأخذ،ج 6،ص 117.
(13)-تفسیر قرطبی،جزء 17،ص 60 و تفسیر جلالین، سوره و الطور.
(14)-تاریخ الخلفاء،سیوطی،ص 285.
(15)-مجمع البیان،سوره و الطور.
(16)-سوره بقره،آیه 184.
(17)-الدر المنثور،ج 1،ص 199.و تفسیر طبری،جزء دوم، ص 172.
(18)-سوره بقره،آیه 185.
(19)-سوره دخان،آیه 3.
(20)-سوره قدر،آیه 1.
(21)-تفسیر طبری،جزء 2،ص 145.
(22)-تفسر کبیر،قرطبی،جزء 2،ص 297.
(23)-امالی صدوق،مجلس 15،حدیث 5،این حدیث در اصول کافی ج 2،ص 628 نیز آمده است.
(24)-رجال ما مقانی،ج 1،ص 95.
(25)-همان ماخذ،ج 2،ص 16.
(26)-همان ماخذ،ص 24.
(27)-تاریخ بغداد،ج 9،ص 41-49.
(28)-تهذیب التهذیب،ج 2،ص 417.
(29)-همان ماخذ،ص 416.
(30)-تاریخ بغداد،ج 8،ص 195.
(31)-تهذیب التهذیب،ج 2،ص 417.و طبقات ج 6،ص‏ 390.
(32)-اساس البلاغه،زمخشری،ص 134.
(33)-تهذیب التهذیب،ج 2،ص 417.
(34)-اعتقادات،صدوق،ملحق به باب حاد یعشر،ص 92، چاپ عبد الرحیم.
(35)-تاریخ طبری،ج 2،ص 43.
(36)-سوره مجادله،آیه 1.
(37)-شرح عقائد صدوق،ضمیمه اوائل المقالات،ص 232.
(38)-سوره بقره،آیه 185.
(39)-سوره دخان،آیه 3.
(40)-سوره قدر،آیه 1.
(41)-سوره بقره،آیه 185.
(42)-سوره دخان،آیه 3.
(43)-سوره فرقان،آیه 32.
(44)-سوره هل اتی،آیه 23.
(45)-سوره بقره،آیه 22.
(46)-سوره ق،آیه 9.
(47)-سوره فرقان،آیه 32.
(48)-سوره نحل،آیه 44.
(49)-سوره حجر،آیه 6.
(50)-تفسیر المیزان،ج 2،ص 14-16.
(51)-سوره بقره،آیه 185.
(52)-عیون،صدوق،جزء 2،ص 116.
(53)-تاریخ ابن کثیر،ج 3،ص 6.
(54)-تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 17 و 18.
(55)-تاریخ ابن کثیر،ج 3،ص 6.
(56)-مأخذ سابق‏خج 3،ص 4.
(57)-تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 17.
(58)-التنبیه و الاشراف،ص 198.
(59)-تهذیب،شیخ طوسی،ج 6،ص 2.
(60)-روضة الواعظین،ص 52.
(61)-الجوامع الفقهیه،ص 17،سطر آخر.
(62)-تفسیر المیزان،ج 2،ص 13 و 14.
(63)-مأخذ سابق،ص 13.
(64)-سوره ص،آیه 29.
(65)-سوره فرقان،آیه 1.
(66)-سوره اسراء،آیه 106.
(67)-سوره فرقان،آیه 32.

 
شنبه 25 شهریور 1391  2:56 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پژوهشی درباره‏یِ آغاز نزول قرآن

پژوهشی درباره‏یِ آغاز نزول قرآن

جعفر نکونام
چکیده

از جمع بندی روایات چنین به دست می‏آید که پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در 27 ماه رجب سال اوّل مبعث به پیامبری برانگیخته می‏شود و در شب قدر ماه رمضان همان سال یا نهایتاً سال بعد قرآن بر آن حضرت به تدریج شروع به نزول می‏کند. اوّلین سوره‏ای که در ماه رمضان بر او نازل می‏شود، سوره‏یِ علق است و این منافاتی با نزول سوره‏یِ حمد قبل از آن ندارد؛ چون سوره‏یِ حمد وحیی متمایز از قرآن عظیم به نظر می‏رسد.

کلید واژه‏ها:

نزول قرآن، مبعث، سوره‏یِ حمد، سوره‏یِ علق، ماه رمضان، ماه رجب.

1. مقدّمه

در زمینه‏یِ آغاز نزول قرآن اختلاف نظر وجود دارد: بسیاری به استناد پاره‏ای از روایات، آغاز نزول قرآن را با آغاز بعثت پیامبر اسلام یکی دانسته‏اند؛ امّا این نظر به دلایلی که در این مقاله می‏آید، نمی‏تواند درست باشد.
به نظر نگارنده نزول قرآن پس از مدّتی حدّاقل حدود دو ماه از بعثت پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر آن حضرت نازل شده‏است.
اینک این دو نظر و ادلّه‏یِ آن‏ها مورد نقد و بررسی قرار می‏گیرد:

1 . نظریّه‏یِ هم‏زمانی زمان بعثت و نزول قرآن

برخی با استفاده از ظاهر روایات زیر، چنین استفاده کرده‏اند که بعثت پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و نزول قرآن کریم هم‏زمان بوده‏اند:
- ابو جمره (ت 128 ق) و عکرمه (ت 107 ق) گویند: ابن‏عبّاس( 3 ق ه - 68ق) گفت:
فرستاده‏یِ‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در چهل سالگی مبعوث شد و سیزده سال در مکّه ماند و به او وحی می‏شد - در روایت دیگر: به او قرآن نازل می‏شد - و ده سال در مدینه [بماند]...(1).
- مفضّل (ز 148 ق) گوید: امام صادق علیه‏السلام فرمود:
ای مفضّل! قرآن در بیست و سه سال نازل شد ...(2).
- عبیداللّه بن حلبی (ز 115 ق) گوید: همو فرمود:
فرستاده‏یِ‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پس از آن‏که از سوی خدای تبارک و تعالی به او وحی شد، سیزده سال در مکّه ماند ...(3).
- فضل (ت 260 ق) گوید: امام رضا علیه‏السلام فرمود:
... ماه رمضان ماهی است که خدای تعالی قرآن را در آن نازل کرد ... و در آن محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیامبر شد(4).
از جمع‏بندی این روایات چنین برمی‏آید که از ماهی که پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به پیامبری برانگیخته شد، قرآن بر آن حضرت نازل گردید؛ امّا به این روایات اعتباری نیست؛ زیرا:
اوّلاً، روایت ابن عبّاس با روایات دیگر او معارض است؛ مانند: - روایت عمّار بن أبی عمّار (ت بعد 120 ق) که آغاز نزول وحی را بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هفت سال پس از مبعث و دوره‏یِ‏نزول قرآن را هجده سال شمرده است(5).
- روایت عکرمه (ت 107 ق) و ضحّاک (ت بعد 100 ق) و ابوسلمه(20-94ق) که دوره‏یِ‏نزول قرآن را بیست سال به حساب آورده‏اند(6).
- روایت دیگر عکرمه که آغاز نزول قرآن را در چهل سالگی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و دوره‏یِ‏نزول قرآن را بیست سال محسوب کرده است(7).
ثانیاً، روایت مفضّل (ز 148 ق) و عبیداللّه حلبی(ز 115 ق) از امام صادق علیه‏السلام با روایت حفص بن غیاث(114-194 ق) از آن حضرت که دوره‏یِ‏نزول قرآن را بیست سال شمرده، معارض است(8).
ثالثا، آن دو روایت که دوره‏یِ‏نزول قرآن را بیست و سه سال به حساب آورده‏اند، در صورتی هم‏زمانی نبوّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و نزول قرآن را ثابت می‏کنند که دوره‏یِ‏نبوّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز بیست وسه سال محسوب شود؛ امّا اگر بنابر روایت قمی(ز قرن 4 ق) که آغاز نبوّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در سی و هفت سالگی آن حضرت یاد کرده(9) و بنابر روایت عمّار بن أبی عمّار(ت بعد 120 ق) از ابن‏عباس(3 ق ه - 68 ق) که دوره‏یِ‏مکّی را پانزده سال به حساب آورده، دوره‏یِ نبوّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بیست و شش یا بیست و پنج سال شمرده شود، با آن دو روایت نمی‏توان هم‏زمانی نبوّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و نزول قرآن را ثابت کرد؛ بلکه باید گفت که آغاز نزول قرآن دو یا سه سال پس از مبعث پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بوده است.
رابعا، آن روایات با روایات دیگر تعارض دارد؛ مانند:
- روایت ابورجاء (ت حدود 150 ق) و قتاده (57-117 ق) از حسن بصری(20-110ق) که دوره‏یِ‏نزول قرآن را هجده سال محسوب کرده‏اند و روایت معمر(96-154 ق) از همو که آن را بیست سال به حساب آورده است(10).
- روایت سعید بن مسیّب (13-94 ق) و شعبی (ت بعد 100 ق) که آغاز نزول قرآن را در چهل و سه سالگی و دوره‏یِ‏نزول قرآن را بیست سال شمرده‏اند؛ خصوصا روایت شعبی که تصریح دارد بر این که نزول قرآن، سه سال پس از نبوّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آغاز شده است(11).
خامسا، روایت امام رضا علیه‏السلام با روایات دیگر که ماه مبعث را ربیع الاوّل یا رجب می‏شمارد، تعارض دارد.
مجلسی(1037-1110 ق) در خصوص روایت منقول از امام رضا علیه‏السلام گوید:
این خبر با دیگر اخبار مستفیض مخالف است. شاید مراد از آن معنای دیگری مانند نزول قرآن یا دیگر معانی مجازی باشد یا مراد از نبوّت در دیگر اخبار رسالت بوده؛ ولی در این خبر نزول وحی بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باشد، و ممکن است که آن را بر تقیّه حمل کرد؛ زیرا عامّه درباره‏یِ‏زمان بعثت آن حضرت پنج قول گفته‏اند:
اوّل: هفدهم ماه رمضان؛
دوم: هجدهم ماه رمضان؛
سوم: بیست و چهارم ماه رمضان؛
چهارم: دوازدهم ربیع الاول؛
و پنجم: بیست و هفتم رجب، و امامیّه بر همین قول اخیر اتّفاق نظر دارند(12).
سادسا، آن روایت با فرض صحّت، هم‏زمانی نبوّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و نزول قرآن را ثابت نمی‏کند؛ زیرا احتمال می‏رود که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نخست در ماه رمضان به نبوّت برانگیخته شده، سپس چند سال بعد در همان ماه، قرآن بر او نزول یافته‏باشد.
سابعا، آن روایات با روایات ترتیب نزول که سوره‏های علق، قلم، مزّمّل، مدّثّر، تبّت و جز آن را جزء سوره هایی می‏شمارند که در آغاز نازل شده‏اند، منافات دارند؛ زیرا در این سوره‏ها مضامینی هست که حاکی از تقدّم نبوّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر نزول قرآن است.
علاّمه‏ی طباطبائی در این خصوص گوید:
سوره‏یِاقرأ باسم ربک، چنان‏که ناقلان یادآور شده‏اند، نخستین سوره‏ای است که بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شده است ... خدای تعالی در آن فرماید: «أرأیت الذی ینهی عبدا اذا صلّی. أرأیت ان کان علی الهدی أوامر بالتقوی. أرأیت ان کذب و تولی. ألم یعلم بأن الله یری. کلالئن لم ینته لنسفعا بالناصیة. ناصیة کاذبة. خاطئة فلیدع نادیه سندع الزبانیه»(13)این آیات، چنان‏که ملاحظه می‏شود، ظهور در این دارد که اینجا کسی نمازگزاری را از نماز باز می‏دارد و کارش را در انجمن بازگو می‏کند و از عمل خود باز نمی‏ایستد و این نمازگزار به دلیل سخن خدا پس از آن، «کلا لاتطعه»(14) همان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است.
این سوره دلالت دارد بر این که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیش از نزول نخستین سوره‏یِ‏قرآن نماز می‏گزارده و بر هدایت بوده و به تقوی فرمان می‏داده است، و این همان نبوّت است ...(15).

2. نظریّه‏یِ تقدّم آغاز بعثت بر آغاز نزول قرآن

به احتمال قوی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نخست در 27 ماه رجب سال مبعث به پیامبری مبعوث شده؛ سپس در شب قدر ماه رمضان همان سال قرآن بر او نزول یافته است.
مؤیّدات این احتمال به این قرار است:

2. 1. روایات دال بر بعثت پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در ماه رجب

درباره‏یِ ماه مبعث سه قول مختلف روایت شده؛ امّا از جمع‏بندی روایاتی که در زمینه‏یِ ماه بعثت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رسیده‏است، چنین حاصل می‏شود که آن حضرت در ماه رجب مبعوث شده‏است.
این سه قول در ذیل بررسی می‏شود:

2 . 1. 1. ماه ربیع الاول

بنا بر روایاتی که به دنبال می‏آید، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در دهم یا یازدهم یا دوازدهم ربیع الاوّل به پیامبری مبعوث شد: عبیداللّه بن‏عبداللّه (ت94ق) گوید: ابن‏عبّاس (3ق هـ 68ق) گفت:
فرستاده‏یِ‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در روز دوشنبه ماه ربیع الاوّل به دنیا آمد، و در روز دوشنبه‏ی آغاز ماه ربیع الاوّل نبوّت بر او نازل شد(16).
سعید بن‏مینا(17)(ت ح110ق) گوید: جابر (16ق هـ78ق) و ابن‏عبّاس گفتند:
فرستاده‏یِ‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در عام الفیل روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاوّل به دنیا آمد، و در آن مبعوث شد و در آن به آسمان بالا رفت و در آن هجرت کرد و در آن رحلت کرد(18).
ابن‏مسیّب (13ـ94ق) و ابن‏عبّاس گفتند:
در یازده روز گذشته از ربیع الاوّل [بر او وحی شد(19)].
مسعودی (ت345ق) گوید:
وقتی آن حضرت به چهل سالگی رسید، خدای عزّوجلّ او را در روز دوشنبه ده روز گذشته از ماه ربیع الاوّل به سوی مردم فرستاد، و آن با روز بیست و سوم آبان برابر است...(20)
چنان که ملاحظه شد، دو نفر از صحابه به نام‏هایِ جابر و ابن عبّاس و یک تن از تابعان به نام سعید بن مسیّب مبعث پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاوّل سال چهلم عام الفیل دانسته‏اند.

2 . 1. 2. ماه رمضان

بنا بر دو روایتی که از پی می‏آید، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در ماه رمضان به پیامبری برانگیخته شد.
ـ وهب بن‏کیسان مولی آل زبیر(21)(ت127ق) گوید: «عبید بن‏عمیر بن‏قتاده لیثی (ت قبل73ق) گفت:
ماه آن سالی که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در آن مبعوث شد، ماه رمضان بود... به فرمان خدا جبرئیل علیه‏السلام به نزدش آمد... و گفت: بخوان...(22)
ـ فضل بن‏شاذان (ت260ق) گوید: من از امام رضا علیه‏السلام شنیدم، فرمود:
ماه رمضان ماهی است که خدای تعالی در آن قرآن را نازل کرد تا برای مردم راهنمایی و دلائل روشنی از هدایت و تمییز حقّ از باطل باشد، و در آن محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیامبر شد، و در آن شب قدر است که از هزار ماه بهتر است...(23)

2 . 1. 3. ماه رجب

بنا بر روایاتی که در پی می‏آید، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در بیست و هفتم رجب به پیامبری مبعوث شد:
ابن‏عبّاس (3ق هـ68ق) و أنس (ت92ق) گویند:
خدا در روز دوشنبه، بیست و هفتم رجب به آن حضرت وحی کرد و او چهل سال داشت(24).
سعید بن‏جبیر(44ـ94ق) گوید: ابن‏عبّاس گفت: فرستاده‏یِ‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
خدا محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در بیست و هفتم رجب مبعوث کرد(25).
میمون بن‏مهران(26)(ت117ق) نیز همین مضمون را موقوفا از ابن‏عبّاس روایت کرده‏است(27).
کثیرالنّواء(28)(ت ح150ق) گوید: امام صادق علیه‏السلام فرمود:
در روز بیست و هفتم رجب نبوّت بر فرستاده‏یِ‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شد(29).
مبعوث شدن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در بیست و هفتم ماه رجب را راویان دیگر نیز که در پی می‏آیند، نقل کرده‏اند(30):
شهر بن‏حوشب (ت112ق) از ابوهریره (20ق هـ78ق)، وهب بن‏منبه(31)(ت114ق)، حسن بن‏راشد(32)(ز148ق) از امام صادق علیه‏السلام و علی بن‏محمّد(33)(ز قرن 3ق) مرفوعا از همان حضرت، مبارک بن‏یزید(34)(ز148ق) از امام کاظم علیه‏السلام و سهل(35)(ز255ق) مرسلاً از همان حضرت، حسن بن‏بکّار صیقل(36) از امام رضا علیه‏السلام ، محمّد بن‏عفیر ضبی(37)(ز203ق) از امام جواد علیه‏السلام ، اسحاق بن‏عبداللّه علوی عریضی(38)(ز220ق) از امام هادی علیه‏السلام .
همان طور که ملاحظه می‏شود، سه نفر از صحابه و یک نفر از تابعان و پنج نفر از ائمّه‏یِ اهل بیت علیهم‏السلام و در مجموع نه نفر از راویان، مبعث پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را روز بیست و هفتم ماه رجب خوانده‏اند.
دوره‏یِ مکّی، بنابر روایتی که مبعث پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در ماه ربیع الاوّل شمرده، حدود سیزده سال، و بنابر روایاتی که آن را در ماه رجب گفته، حدود دوازده سال و شش ماه، و بنابر روایاتی که آن را در ماه رمضان ذکر کرده، حدود دوازده سال و سه ماه می‏شود.
از میان روایات سه‏گانه‏یِ یادشده، تنها روایاتی که رجب را ماه مبعث برشمرده‏اند، برتر به نظر می‏رسند؛ زیرا:
اوّلاً، درباره‏یِ ماه رجب دوازده روایت به دست آمده؛ در حالی که درباره‏یِ ماه ربیع‏الاوّل بیش از سه روایت و درباره‏یِ ماه رمضان بیش از دو روایت به دست نیامده‏است.
ثانیاً، روایات مربوط به ماه ربیع الاوّل و ماه رمضان در مورد روز مبعث اختلاف دارند؛ در حالی که روایت مربوط به ماه رجب به اتّفاق روز مبعث را بیست و هفتم گفته‏اند.
ثالثا، روایات مربوط به ماه رمضان، مبعث پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و نزول قرآن را هم‏زمان شمرده‏اند؛ در حالی که این بنابر ادلّه‏ای که خواهد آمد، مردود است.

2. 2. شواهد دالّ بر نزول قرآن در ماه رمضان

بنابر آیات متعدّد و روایات فراوانی که اینک می‏آید، آغاز نزول قرآن در ماه رمضان بوده است:

2. 2. 1. آیات قرآن کریم دالّ بر نزول قرآن در ماه رمضان

از جمع بندی آیاتی که در زمینه‏یِ زمان نزول قرآن کریم وجود دارد، چنین حاصل می‏شود که قرآن در یکی از شب‏های پایانی رمضان سال اوّل یا دوم بعثت نازل شده‏است.
- ابن اسحاق (ت 150 ق) گوید:
نزول قرآن بر فرستاده‏یِ‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در ماه رمضان آغاز شد؛ به دلیل آیه‏یِ«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان»(39)، و آیه‏یِ«انا انزلناه فی لیلة القدر»(40)، و آیه‏یِ«حم و الکتاب المبین، انا انزلناه فی لیلة مبارکه»(41)، و «ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان»(42) و آن [روز]ملاقات فرستاده‏یِ‏خدا و مشرکان در بدر بود.
همو افزود:
[امام] باقر علیه‏السلام به من حدیث کرد که فرستاده‏یِ‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با مشرکان در بدر در روز جمعه بامداد هفده رمضان ملاقات کرد(43).
- عبداللّه بن معبد زمانی(44)(ت ح 110 ق) گوید:
ابوقتاده(45)(ت 54 ق) گفت: ای فرستاده‏یِ‏خدا آیا روزه داشتن روز دوشنبه را [روا [می‏بینید؟ فرمود: در آن [روز]قرآن بر من نازل شد، و اوّلین ماهی که قرآن در آن نزول یافت، ماه رمضان بود. خدای تعالی فرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن؛ ماه رمضان که قرآن در آن نازل شد(46).
- شعبی (ت بعد 100 ق) درباره‏یِ«انا انزلناه فی لیلة القدر» گوید:
آغاز قرآن در شب قدر نازل شد(47).
- حمران (ت 145 ق) گوید: از امام باقر علیه‏السلام درباره‏یِ«انا انزلناه فی لیلة مبارکه» سؤال شد. آن حضرت فرمود:
آن شب قدر است، و آن در هر سال در دهه‏یِ‏آخر ماه رمضان است، و قرآن جز در شب قدر نازل نشد ...(48).

2. 2. 2. روایات دالّ بر نزول قرآن در ماه رمضان

پاره‏ای از روایات دلالت دارند بر این که شروع نزول قرآن در ماه رمضان بوده‏است:
- سعد (ت ح 150 ق) گوید: امام باقر علیه‏السلام فرمود:
رمضان ماهی است که قرآن در آن نازل شد(49).
- ابوحمزه (ت 150 ق) گوید: همو فرمود:
وقتی امیر مؤمنان [جان مبارکش]برگرفته شد، حسن بن علی علیهماالسلام در مسجد کوفه برخاسته، خدا را ستود و ثنا گفت و بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله درود فرستاد؛ سپس فرمود: ای مردم در این شب [جان مبارک] کسی برگرفته شد که نه پیشنیان بر او پیشی گرفتند و نه پسینیان او را در می‏یابند. به خدا ... در شبی که قرآن در آن نزول یافت، [جان مبارک] او برگرفته شد ...(50).
مشابه همین را حفص بن خالد(51)(ز 115 ق) از پدرش از حسن علیه‏السلام روایت کرده است(52).
- واثله (70 ق ه - 35 ق) گوید: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
قرآن بیست و چهار [شب]گذشته از رمضان نازل شد(53).
همین را ابراهیم(54)(ز 115 ق) و حفص بن غیاث(55)(114-194 ق) ازامام صادق علیه‏السلام از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله روایت کرده‏اند؛ ولی حفص از آن حضرت آورده که قرآن در بیست و سوم رمضان نزول یافت(56).
نزول قرآن در بیست و چهارم رمضان را ابن عبّاس (3 ق ه - 68 ق) و ابوالجلد(57) و جابر (16-78 ق) و عائشه نیز روایت کرده‏اند(58).
و ابوسعید خُدْری (ت 64 ق) و ابن عبّاس و بلال(59)(ح 45-18 ق) از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله روایت کرده‏اند که شب قدر شب بیست و چهارم رمضان است. از بلال شب بیست و سوم نیز روایت شده(60)، و همین شب در شیعه مشهور است(61).
فریقین‏در این نظر متّفق‏اند که‏شب قدر در یکی‏از شب‏های دهه‏ی آخر رمضان قرار دارد؛ ولی در این که در کدام‏یک از آن شب‏ها بوده، اختلاف دارند(62).
از جمع بندی این آیات و روایات چنین به دست می‏آید، که پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در بیست و هفتم ماه رجب سال اوّل مبعث به نبوّت برانگیخته می‏شود و در شب قدر ماه رمضان همان سال یا نهایتاً ماه رمضان سال بعد قرآن کریم بر آن حضرت شروع به نزول می‏نماید؛ بنابراین میان مبعث و نزول قرآن حدود دو ماه یا نهایتاً یک سال و دو ماه فاصله افتاده‏است.
دلیل این که نهایت فاصله‏یِ میان ماه بعثت و نزول قرآن دو سال و دو ماه در نظر گرفته می‏شود، این است:
از طرفی طبق روایات اسباب نزول، سوره‏یِ حجر در آغاز دعوت علنی پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و پس از سه سال دعوت پنهانی نازل شده‏است؛
از طرف دیگر برابر روایات ترتیب نزول، سوره‏یِ حجر پنجاه و چهارمین سوره‏یِ نازله‏است.
در نتیجه، امکان ندارد که میان مبعث و نزول قرآن سه‏سال فاصله شده باشد و در عین حال، سوره‏یِ حجر که پس از سه‏سال دعوت پنهانی نازل شده، پنجاه و چهارمین سوره‏یِ نازله باشد.
چون لازمه‏یِ آن این است که در یک‏سال، تعداد پنجاه و چهار سوره نازل شده‏باشد؛ حال آن که کل سوره‏هایِ نازله در مکّه، هشتاد و شش سوره بوده و نزول پنجاه و چهار سوره در یک سال مستلزم آن است که در ده‏سال باقیمانده از دوره‏یِ مکّی سی و دو سوره نزول یافته باشد و به عبارت دیگر در این ده‏سال، هرسال به طور میانگین حدود سه سوره نازل شده باشد؛ حال آن که بسیار بعید است که در یک‏سال، پنجاه و چهار سوره؛ ولی در هرسال از سال‏هایِ دیگر دوره‏یِ مکّی سه یا چهار سوره نازل گردیده باشد.
حتّی می‏توان گفت: بعید است که این پنجاه و چهار سوره در طی سه‏سال نازل شده باشد؛ زیرا براساس آن هرسال به طور میانگین هجده سوره نازل شده‏است؛ امّا در هرسال از سال‏هایِ باقی‏مانده از دوره‏یِ مکّی به طور میانگین سه‏سوره نازل گردد؛ چه رسد، به این که گفته شود، در یک سال، پنجاه و چهار سوره نازل شده‏است؛ براین‏اساس، باید گفت: به احتمال قوی، بیش از دو ماه میان مبعث و نزول قرآن کریم فاصله نیافتاده باشد و این دو ماه عبارت است از 27 ماه رجب تا 23 ماه رمضان سال اوّل مبعث.
البته، این استبعاد، بر مبنای تعداد سوره‏ها است؛ امّا چنان‏چه بر مبنای تعداد کلمات نازل شده، محاسبه شود، میزان این استبعاد کاهش می‏یابد؛ چون کلّ کلمات نازله در سه‏سال اوّل بعثت، 24728 کلمه بوده‏است که بر مبنای هر سال، حدود 8242 کلمه می‏شود و در ده‏سال باقی‏مانده از دوره‏یِ مکّی 22920 کلمه بوده‏است که بر مبنای هرسال باقی‏مانده از دوره‏یِ مکّی 2292 کلمه می‏گردد؛ مع الوصف رقم سه‏سال اوّل بعثت به سه یا چهار برابر هریک از سال‏هایِ بعد بالغ می‏شود که باز هم همان استبعاد باقی است.

3. پاسخ به برخی از اشکالات

بر این نظریّه که پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در ماه رجب سال اوّل بعثت به پیامبری مبعوث شد و در ماه رمضان همان سال یا سال دیگر قرآن کریم بر او نازل شد، اشکالات چندی وارد شده یا ممکن است وارد کرد که اینک به بررسی و پاسخ‏گویی به برخی از آن‏ها پرداخته می‏شود.

3. 1. دلالت آیات سه‏گانه بر نزول دفعی قرآن

برخی درباره‏یِ آیات پیش‏گفته ایراد گرفته، گویند: این آیات حاکی از نزول دفعی قرآن است و بر آغاز نزول قرآن دلالتی ندارد؛ چون در آن آیات گفته نشده‏است که نزول قرآن در ماه رمضان شروع شد تا بر شروع قرآن در ماه رمضان دلالت داشته باشد؛ به علاوه در پاره‏ای از روایات نیز این آیات بر نزول دفعی قرآن در ماه رمضان حمل شده‏است؛ نظیر:
- حفص بن غیات (114-194 ق) گوید:
من از امام صادق علیه‏السلام درباره‏یِ «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»(63)پرسیدم: [چگونه قرآن در ماه رمضان نزول یافت] در حالی که آن از آغاز تا پایانش در بیست سال نازل شد؟ آن گاه امام صادق علیه‏السلام فرمود: قرآن در ماه رمضان یک‏باره به بیت معمور نزول یافت؛ سپس در طیّ بیست سال [بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ] نازل شد(64).
- عکرمه (ت 107 ق) گوید: ابن عباس (3 ق ه - 68 ق) گفت:
قرآن در شب قدر یک‏باره به آسمان دنیا نازل شد؛ سپس پس از آن در بیست سال نزول یافت(65).
- ضحّاک (ت بعد 100 ق) گوید: همو گفت:
قرآن‏از نزد خدا، از لوح محفوظ یک‏باره به فرشتگان نویسنده‏یِ‏بزرگوار(66)آسمان دنیا نازل شد؛ آن‏گاه آن فرشتگان در بیست شب به تدریج بر جبرئیل علیه‏السلام نازل کردند، و جبرئیل علیه‏السلام در بیست سال به تدریج بر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نازل کرد(67).
- مفضّل بن عمر (ز 148 ق) گوید: امام صادق علیه‏السلام فرمود:
ای مفضّل قرآن در بیست و سه سال نازل شد. خدا می‏فرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»(68)و «انا انزلناه فی لیلة مبارکة»(69)و «لولا نزّل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبت به فؤادک»(70)
مفضّل عرض کرد:
ای مولایم! این تنزیلی است که خدا آن را در کتاب خود یاد آور شده‏است؛ حال چگونه وحی در بیست و سه سال پدید آمده است؟
آن حضرت فرمود:
آری ای مفضّل! خدا آن را در ماه رمضان [به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ] داد؛ ولی او آن را جز در وقت ضرورت خطاب ابلاغ نمی‏کرد و جز در وقت امر و نهی [به مردم]نمی‏رساند ...(71).
در پاسخ، این نکات در خور ذکر است:
1. در زمینه‏یِ نزول دفعی قرآن در آغاز بعثت پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سه احتمال به نطر می‏رسد که اینک بررسی می‏شود:
اوّلین احتمال این است که همین قرآن موجود به طور دفعی بر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شده باشد؛ چنان که روایت مفضّل از امام صادق علیه‏السلام بر آن دلالت دارد؛ امّا این احتمال صحیح نیست؛ زیرا قرآن معهود میان ما هرگز به طور دفعی بر پیامبر نازل نشده‏است؛ چون:
اوّلاً، نزول دفعی قرآن معهود در اوایل مبعث پیامبر اسلام مستلزم این است که بسیاری از خطابات الهی در قرآن کریم عبث و غیر عقلایی باشد؛ زیرا در آن آیات به افرادی خطاب شده‏است که در وقت خطاب حضور نداشتند و اشخاصی به سبب کاری سرزنش شده‏اند که هنوز آن کار را مرتکب نشده‏اند؛
ثانیاً، در آیات قرآن از رخدادهایی که در سال‏های بعد از مبعث واقع شده‏است، با صیغه‏یِ ماضی تعبیر شده است؛ حال آن که قرآن به همان زبان عربی فصیح عصر نزول یافته‏است و لزوماً بایست از رخدادهایی که در آینده اتّفاق خواهد افتاد، به صیغه‏یِ مستقبل تعبیر می‏کرد؛ بنابراین چنین آیاتی، حاکی از این است که آن‏ها پس وقوع رخدادهای مربوط نازل شده و براین‏اساس قرآن معهود، نزول تدریجی داشته است؛ نه نزول دفعی.
ثالثاً، در برخی از روایات نظیر روایات مربوط به اصحاب کهف و ظهار آمده‏است که گاهی مردم اموری را از پیامبر اسلام سئوال می‏کردند و آن حضرت می‏فرمود: در این زمینه به من چیزی وحی نشده‏است؛ لذا در انتظار بمانید، خداوند درباره‏یِ آن به من آیاتی را وحی کند. این سخن پیامبر اسلام نشان می‏دهد که قرآن معهود به طور دفعی بر آن حضرت نازل نشده‏است.
رابعاً، صریح آیه‏یِ «لولا نزّل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبت به فؤادک»(72)نزول دفعی قرآن موجود را رد می‏کند؛ چون در این آیه، این سخن که قرآن «جملةً واحده» نازل شده، تأیید شده‏است؛ براین اساس روایت مفضّل به دلیل مخالفت با صریح آیه مورد قبول نیست.
احتمال دوم، این است که روح و اجمالی از قرآن موجود به طور دفعی بر پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شده‏است. این نظر اگرچه با نزول تدریجی قرآن موجود منافاتی ندارد؛ ولی مردود است و در ردّ این نظر باید گفت:
اوّلاً، اصل این نظر، صرفِ ادّعا است و هیچ آیه یا روایتی بر آن دلالت ندارد؛ چون در آیات و روایات از نزول قرآن بدون قید روح و اجمال سخن رفته‏است.
ثانیاً، مراد از روح و اجمال قرآن چیست؟ اگر مراد از آن خلاصه‏یِ مضامین قرآن کریم است، بایست پیامبر آن زمانی که از او چیزی را می‏پرسیدند، می‏توانست پاسخ آن را بدهد ولو آن که عبارت آن حضرت با الفاظ قرآن مقداری تفاوت داشته باشد؛ نه آن که بفرماید: در این زمینه چیزی به من وحی نشده‏است.
احتمال سوم، این است که قرآن بر غیر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نظیر آسمان دنیا و بیت‏المعمور و فرشتگان به طور دفعی نازل شده باشد، چنان که پاره‏ای از روایات بر آن دلالت دارد. این احتمال نیز مردود است؛ زیرا روایات یاد شده در توجیه معارضت ظاهری آیاتی مانند «انا انزلناه فی لیلة القدر»، «انا انزلناه فی لیلة مبارکة»(73) و «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن»(74) با آیه‏یِ «لولا نزّل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبت به فؤادک»(75) است؛ حال آن که در این آیات از قرآن معهود مردم عصر نزول سخن رفته‏است؛ نه قرآنی که بر آن‏ها نازل نشده و از کم و کیف آن خبری ندارند؛ چون در آیه‏یِ قدر، ضمیر هاء به قرآن معهود برمی‏گردد و دلیل آن که در این آیه، مرجع ضمیر هاء ذکر نشده، معهود ذهنی بودن مرجع ضمیر برای آنان بوده‏است و در ضمیر هاء در آیه‏یِ دخان نیز به همین قرآن معهود برمی‏گردد؛ زیرا صدر و ذیل این آیه چنین است:
حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ
حاء میم سوگند به قرآن آشکار که ما آن را در شبی مبارک نازل کردیم.
چنان که ملاحظه می‏شود، مرجع ضمیر انزلناه «الکتاب المبین» است و همراه بودن کتاب با «ال» حاکی از معهود بودن آن برای مردم عصر نزول است؛ هم چنین همراه بودن قرآن با «ال» در آیه‏یِ بقره بر معهود بودن آن دلالت دارد؛ بنابراین روایات مورد بحث که در آن از قرآنی سخن رفته که برای آنان معهود و آشنا نیست، با ظاهر آیات قرآن تعارض دارد.
با مردود بودن این سه احتمال، نزول دفعی قرآن کریم رد می‏شود؛ براین اساس باید آیات سه‏گانه‏یِ مذکور را بر همان نزول تدریجی و معهود قرآن حمل کرد؛ امّا چون همه‏یِ این قرآن معهود در شب قدر و ماه رمضان نازل نشده‏است، باید گفت: فقط بخش نخست قرآن در این شب و ماه نزول یافته‏است.
2. لفظ «القرآن» در آیات قرآن در حالی به کار رفته‏است که هنوز نزول قرآن به اتمام نرسیده بود؛ حتّی ملاحظه می‏شود، این لفظ در همان سوره‏های نخستین قرآن آمده که موارد ذیل از آن جمله‏است:
وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً (76)؛ و قرآن را با درنگ بخوان.
فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ(77)؛ هرچه از قرآن برایتان میسور است، بخوانید.
ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْءٌ عَجِیبٌ (78)
قاف و سوگند به قرآن شکوهمند درشگفت شدند از این که بیم دهنده‏ای از خودشان آمد و کافران گفتند: این چیزی شگفت است.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ (79)؛ ما به آن‏چه می‏گویند، داناتریم و تو بر آنان اجبارکننده نیستی؛ پس هر که را از عذاب من می‏ترسد، بیم ده.
بنابراین لزوماً لفظ «القرآن» بر کلّ قرآن دلالت ندارد و اطلاق آن بر بخشی از قرآن بی‏اشکال است؛ براین اساس، بر حمل آیات سه‏گانه بر نزول بخش نخست قرآن در شب قدر و ماه رمضان اشکالی نمی‏توان گرفت.
3. واژه‏یِ «نزول»، نظر به این که به «قرآن» که امری تدریجی‏الوقوع است، نسبت داده شده، بر نزول بخش نخست قرآن دلالت دارد؛ براین اساس، «قرآن در شب قدر نازل شد»، نظیر «در فلان شب باران بارید» و «در فلان روز سیل جاری شد»، است که بسا ممکن است، آن‏ها روزها و حتّی سال‏ها ادامه داشته باشند.

3. 2. ناسازگاری نزول قرآن در ماه رمضان با اقامه‏یِ نماز در روز مبعث

طبق پاره‏ای از روایات، پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در همان روزی که به پیامبری مبعوث شد، جبرئیل به او وضو و نماز آموزش داد و در همان روز به اقامه‏یِ نماز پرداخت و از طرف دیگر، در پاره‏ای دیگر از روایات آمده‏است که در همان آغاز نبوّتِ پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سوره‏یِ حمد بر آن حضرت نازل شد و از جانب دیگر، در روایات فراوانی آمده‏است که پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: هیچ نمازی بدون فاتحة الکتاب روا نیست؛ به علاوه، هیچ نماز بدون سوره‏یِ حمدی در اسلام سابقه‏یِ منقولی ندارد. از مجموع این روایات، چنین حاصل می‏شود که سوره‏یِ حمد در همان ماه رجب سال اوّل بعثت نازل شده‏است و این با نزول قرآن در ماه رمضان منافات دارد.
این اشکال را می‏توان این گونه پاسخ داد که:
اوّلاً، از طرفی، چنان که در روایت ذیل آمده‏است، سوره‏ای که در آغاز نبوّت به پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آموزش داده شد، از نوع قرائت جبرئیل بر آن حضرت نبود؛ بلکه جبرئیل نوشته‏ای را بر آن حضرت عرضه کرد و از او خواست که آن را بخواند و او خود پس از به هم فشردنی که از جانب جبرئیل نسبت به خویش احساس کرد، خوانا شد، این چنین که یافت، نوشته‏ای در دلش نوشته شده‏است.
عبداللّه بن زبیر گوید: به عبید بن عمیر بن قُتاده لیثی(ت قبل 73 ق) گفتم:
حَدِّثنا یا عبید کیف کان بدء ما ابتدی‏ء به رسول الله من النبوة حین جاء جبریل علیه‏السلام فقال عبید:... فقال رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فجائنی و انا نائم بنمط من دیباج، فیه کتاب، فقال: اقرأ، فقلت،: ماأقرأ؟ فقتّنی حتی ظننت أنه الموت، ثم ارسلنی فقال اقرأ فقلت: ما أقرأ؟ و اقول ذلک الاّ افتداءً منه أن یعود الیّ بمثل ما صنع بی، قال: «إقرأ باسم ربک الذی خلق» الی قوله«علّم الانسان مالم یعلم». قال: فقرأته، قال: ثم انصرف عنّی و هببت من نومی و کأنما کتب فی قلبی کتاباً....(80)
ای عبید، برای ما نقل کن، نبوّت رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، آن زمان که جبرئیل آمد، چگونه آغاز شد؟ عبید گفت: ... فرستاده خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «او در حالی که من خواب بودم، پارچه‏ای از ابریشم را که در آن نوشته‏ای بود، به نزدم آورد و گفت: بخوان! من گفتم: چه بخوانم؟ او مرا به هم فشرد؛ طوری که مرگ را احساس کردم؛ سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان! گفتم: چه بخوانم؟ - من این را جز برای رهایی از او نمی‏گفتم. مبادا همان کاری را که با من کرد، تکرار کند - او گفت: و بخوان با نام پروردگارت که آفرید ...(81)؛ آن‏گاه من آن را خواندم؛ سپس آن پایان پذیرفت؛ زان پس او از نزد من بازگشت و من از خوابم برخاستم؛ در حالی که گویا نوشته‏ای در دلم ثبت شده بود.
اگر چه ظاهر این روایت دلالت دارد بر این که سوره‏یِ علق در همان آغاز نبوّت بر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شده‏است، امّا به نظر می‏رسد در این روایت، بر اثر نقل به معنا میان سخن جبرئیل خطاب به پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و آغاز سوره‏یِ علق خلط شده‏است و آغاز سوره‏یِ علق هرگز ناظر به آغاز وحی نیست؛ چون این سوره دفعی النّزول بوده و در آن، قرائن متعدّدی وجود دارد، مبنی بر این که پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قبل از نزول این سوره به پیامبری مبعوث شده بوده‏است؛ بلکه ناظر به اقامه‏یِ نماز از سوی پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، علی‏رغم ممانعتی بوده‏است که سران قریش، به ویژه ابوجهل از نمازگزاری آن حضرت به عمل می‏آوردند.
با توجّه به قرائنی که در آغاز این مقاله به اشاره آمد باید گفت: واقعیّت امر این است که در روایت عبید به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دستور داده شده‏است که سوره‏یِ حمد را از روی نوشته‏ای بخواند و آن حضرت به دلیل امّی بودن قادر به خواندن آن نبوده‏است؛ لذا فرموده‏است که من نمی‏توانم آن را بخوانم و البته، پس از به هم فشردنی که از سوی جبرئیل صورت گرفته‏است، توانسته‏است، آن نوشته را بخواند؛ چنان که نظیر این حادثه در دوره‏یِ اخیر برای فردی عادی به نام کربلایی کاظم رخ داده‏است.
نتیجه‏یِ بحث، آن که سوره‏یِ حمد را جبرئیل بر پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نخوانده‏است؛ برخلاف بقیّه‏یِ سوره‏هایِ قرآن که از سوی آن فرشته بر آن حضرت قرائت شده و آن حضرت، پس از قرائت او قادر به فراگیری آن‏ها شده‏است؛ بنابراین، سوره‏یِ حمد با سایر سوره‏هایِ قرآن یک تمایزی در ناحیه‏یِ تلقّی‏اش از سوی پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دارد و آن این است که از جنس قرآن به معنای خواندن جبرئیل بر آن حضرت نبوده‏است؛ بلکه از جنس کتاب به معنای نوشته‏ای بوده‏است که خود آن حضرت، به کمک جبرئیل قادر به خواندن آن شده‏است.
از طرف دیگر، نام‏گذاری وحی‏هایی که بر پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شده، به «قرآن» بی‏وجه نیست. به نظر می‏رسد، وجه تسمیه‏یِ آن به قرآن، این بوده‏است که جبرئیل آن وحی‏ها را بر آن حضرت قرائت می‏کرده‏است؛ چنان که در آیات ذیل این معنا ملاحظه می‏شود:
ـ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (82)
بر ما است که آن را گرد آوریم و آن را [بر تو] بخوانیم؛ پس هرگاه آن را [ بر تو [خواندیم، از خواندن آن پیروی کن.
ـ سنقرئک فلاتنسی (83)؛ بر تو خواهیم خواند؛ پس فراموش نخواهی کرد.
ثانیاً، از آیه‏یِ سوره‏یِ حجر نیز به دست می‏آید که خداوند میان سوره‏یِ حمد و سایر وحی‏هایِ داده شده به پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تمایز قائل شده‏است. در این آیه می‏خوانیم:
وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعا مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (84)
و ما به تو سبع مثانی و قرآن بزرگ را دادیم.
گفتنی است که شانزده راوی از فریقین نقل کرده‏اند که مراد از «سبعاً من المثانی» سوره‏یِ حمد است. این راویان عبارت‏اند از: امام علی، امام حسن بن علی، امام صادق علیهم‏السلام ، ابوهریره و ابوسعد بن معلی از پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، ابن‏مسعود، ابن‏عبّاس، ابیّ‏بن کعب، عمر، عبید بن عمیر، ابوفاخته، ابن‏ابی‏ملیکه، حسن بصری، قتاده، ابوالعالیه و سعید بن جبیر.(85)
بنابراین، با عنایت به این که در این آیه، حساب سوره‏یِ حمد از «القرآن العظیم» جدا شده‏است، شاید بتوان گفت: در لسان قرآن مراد از لفظ «قرآن»، همان وحی‏هایی است که جبرئیل بر پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قرائت کرده‏است و براین‏اساس، اگر در آیاتی از قرآن آمده‏است که قرآن در ماه رمضان نازل شده‏است، ناظر به سوره‏یِ حمد نیست؛ بلکه ناظر به سایر سوره‏ها است که از سوره‏یِ علق آغاز می‏شود.
ثالثاً، سبک سوره‏یِ حمد نیز با سایر سوره‏ها تفاوت دارد: در سوره‏یِ حمد بشر به خداوند خطاب می‏کند؛ ولی در سایر سوره‏ها خدا به بشر خطاب می‏نماید.
در هیچ سوره‏ای جز سوره‏یِ حمد چنین خصوصیّتی را که تمام آیاتش خطاب بشر به خداوند باشد، نمی‏توان یافت. این نشان می‏دهد که سوره‏یِ حمد از سایر سوره‏ها متمایز است.
رابعاً، در بیشتر روایات ترتیب نزول، سوره‏یِ حمد بر خلاف سایر سوره‏هایِ دیگر ذکر نشده‏است. این نشان می‏دهد که نزول سوره‏یِ حمد از نزول سایر سوره‏ها تمایز داشته‏است.
خامساً، سوره‏یِ حمد به نسبت به کلّ سوره‏هایِ قرآن رتبه‏ای ویژه دارد؛ طوری که در پاره‏ای از روایات «امّ الکتاب» و «امّ القرآن» خوانده شده‏است. نمونه‏هایی از آن‏ها به شرح ذیل است:
امام صادق علیه‏السلام فرمود:
إن إبلیس رن رنتین : لما بعث الله نبیه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله علی حین فترة من الرسل ، وحین نزلت أم الکتاب (86)؛ ابلیس دو بار ناله سر داد: یکی زمانی که خدا پیامبرش را در دوره‏یِ فترت پیامبران مبعوث کرد و دیگر زمانی که أم الکتاب را نازل کرد.
ابوهریره از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آورده‏است که فرمود:
الحمد لله رب العالمین أم القرآن وأم الکتاب والسبع المثانی(87)؛ الحمد لله رب العالمین أم القرآن و أم الکتاب و سبع مثانی است.
همو از ابّی‏بن کعب آورده‏است که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
ما أنزل الله فی التوراة ولا فی الانجیل ولا فی الزبور ولا فی الفرقان مثل أم القرآن وهی السبع المثانی والقرآن العظیم الذی أوتیت (88)
خدا نه در تورات و نه در انجیل و نه در زبور و نه در قرآن مانند أم الکتاب را نازل نکرده‏است و آن همان سبع مثانی و قرآن عظیم است که به من داده‏شد.
ابودرداء از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آورده‏است که فرمود:
فاتحة الکتاب تجزئ ما لایجزئ شئ من القرآن ولو أن فاتحة الکتاب جعلت فی کفة المیزان وجعل القرآن فی الکفة الاخری لفضلت فاتحة الکتاب علی القرآن سبع مرات (89)
فاتحة الکتاب آن‏چه را که هیچ چیزی از قرآن کفایت نمی‏کند، کفایت می‏کند و اگر فاتحة الکتاب در یک کفه‏یِ ترازو و قرآن در کفه‏یِ دیگر آن قرار گیرد، فاتحة الکتاب هفت برابر از قرآن سنگین‏تر خواهد بود.
عبادة بن صامت از آن حضرت آورده‏است که فرمود:
أم القرآن عوض عن غیرها ولیس غیرها عوضا منها (90)
أم القرآن به جای هر سوره‏یِ دیگر قرار می‏گیرد؛ امّا هیچ سوره‏یِ دیگر جای آن را نمی‏گیرد.
نتیجه‏ای که از تمام این قرائن به دست می‏آید، این است که سوره‏یِ حمد ویژگی منحصر به فردی دارد؛ براین اساس اشکالی نخواهد داشت که گفته شود، قرآن در آیات سه‏گانه‏ای که در آن‏ها از نزول قرآن در شب قدر و ماه رمضان سخن رفته، به غیر از سوره‏یِ حمد انصراف دارد؛ بنابراین می‏توان گفت: سوره‏یِ حمد در آغاز بعثت در 27 ماه رجب به پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آموخته شد و حدود دو ماه یا نهایتاً دو سال و دوماه بعد از آن، سوره‏یِ علق در شب قدر ماه رمضان نازل شد.

پی‏نوشت‏ها···

1 . محمّد بن جریر طبری؛ تاریخ الطّبری، 1:527 و 572 و 2:240 ومسلم؛ 1825 و احمد؛ 1:236 و 294 و 328 و 363 و 370 و 371 و احمد بن یحیی بلاذری؛ 1:114.
2 . محمّد باقر مجلسی؛ بحار الانوار، ج89، ص38.
3 . همان، ج18، ص176.
4 . همان، ج18، 190 و عبدعلی حویزی؛ تفسیر نور الثّقلین، ج5، ص630.
5 . ابن‏حنبل؛ المسند، ج1، ص266 و 279 و 312 و 359 و مسلم؛ الصّحیح، ح1827 و بلاذری؛ انساب الاشراف، ج1، ص114.
6 . ابن‏حنبل؛ المسند، ج1، ص296 و بخاری؛ الصّحیح، ج6، ص96 و طبری؛ تاریخ الطبری، ج1، ص572 و ج2، ص241 و همو؛ جامع البیان، ج8، ص162 و ج12، ص651 و نسائی؛ السّنن، ج5، ص3 و سیوطی؛ الاتقان، ج1، ص89 و 91.
7 . طبری؛ تاریخ الطّبری، ج1، ص572 و 527.
8 . کلینی؛ اصول کافی، ج4، ص437.
9 . مجلسی؛ بحار الانوار، ج18، ص179 و 194.
10 . طبری؛ جامع البیان، ج9، ص387 و ج8، ص162 و 163 و همو؛ تاریخ الطّبری، ج1، ص574.
11 . طبری؛ جامع البیان، ج9، ص572-574 و بلاذری؛ انساب الاشراف، ج1، ص114 و سیوطی؛ الاتقان، ج1، ص99.
12 . مجلسی؛ بحار الانوار، ج18، ص190.
13 . علق، 9-18.
14 . علق، 19.
15 . طباطبائی؛ المیزان، ج2، ص21.
16 . ابن‏کثیر، اسماعیل بن‏عمر؛ السّیرة النبویّة، ج1، بی‏چا، بیروت، دارالکتب العلمیّة، بی‏تا، ص200.
17 . سعید بن‏مینا مولی بختری ابوالولید حجازی موثّق بود (ابن‏حجر؛ تقریب التّهذیب، ذیل همین نام).
18 . ابن‏کثیر؛ السّیرة النبویّة، ج1، ص199.
19 . مجلسی؛ بحار الانوار، ج18، ص205.
20 . مسعودی؛ التّنبیه و الاشراف، ص198.
21 . وهب بن‏کیسان قرشی ابونعیم مدنی موثّق بود (ابن‏حجر؛ تقریب التهذیب، ذیل همین نام).
22 . طبری؛ تاریخ الطّبری، ج1، ص532 و سهیلی؛ الرّوض الانف، ج7، ص381.
23 . حویزی؛ تفسیر نور الثّقلین، ج1، ص164 و مجلسی؛ بحار الانوار، ج18، ص190.
24 . همان، ج18، ص204.
25 . همان، ج94، ص51 و نوری؛ مستدرک الوسائل، ج7، ص518.
26 . میمون بن‏مهران جزری ابوایّوب کوفی مقیم رقّه موثّق، فقیه و از اصحاب خاصّ حضرت علی علیه‏السلام بود (ابن‏حجر؛ تقریب التّهذیب؛ و ابوالقاسم خوئی؛ معجم رجال الحدیث، ذیل همین نام).
27 . مجلسی؛ پیشین و نوری؛ مستدک الوسائل، ج7، ص519 و 291.
28 . کثیر بن‏اسماعیل نواء ابواسماعیل تمیمی کوفی، بُتری و از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بود (ابن‏حجر؛ تقریب التّهذیب و خوئی؛ معجم رجال الحدیث، ذیل همین نام).
29 . مجلسی؛ بحار الانوار، ج94، ص35 و 37 و ج18، ص189 و حرّ عاملی؛ وسائل الشّیعه، ج7، ص329.
30 . حسکانی؛ فضائل شهر رجب، ضمیمه شواهد التّنزیل، ، ج2، ص500 و مجلسی؛ بحار الانوار، ج94، ص35 و 37ـ36 و ج18، ص189 و حرّ عاملی؛ وسائل الشّیعه، ج7، ص329 و ج5، ص242 و نوری؛ مستدرک الوسائل، ج6، ص289.
31 . وهب بن‏منبّه یمانی ابوعبداللّه أنباری موثّق بود (ابن‏حجر؛ تقریب التّهذیب، ذیل همین نام).
32 . حسن بن‏راشد مولی بنی‏العبّاس ابومحمّد کوفی، ضعیف و از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام بود(خوئی؛ معجم رجال الحدیث، ذیل همین نام).
33 . علیّ بن‏محمّد جنابی ابوالحسن برقی، موثّق و دانشمند و از مشایخ کلینی (ت329ق) بود(همان).
34 . مبارک بن‏یزید ابوسیف از اصحاب امام کاظم علیه‏السلام بود(همان).
35 . سهل بن‏زیاد ابوسعید آدمی رازی، غالی و از اصحاب امام جواد و امام هادی و امام عسکری علیهم‏السلام بود (همان).
36 . شناخته نشد.
37 . شناخته نشد.
38 . شناخته نشد.
39 . بقره، 185.
40 . قدر، 1.
41 . دخان، 1-3.
42 . انفال، 41.
43 . سهیلی؛ الرّوض الانف، ج2، ص415.
44 . عبداللّه بن معبد زمانی بصری موثّق بود (ابن‏حجر؛ تقریب التّهذیب، ذیل همین نام).
45 . حارث بن ربعی، ابوقتاده انصاری سلمی مدنی از اصحاب پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و علی علیه‏السلام بود(همان: باب الکنی و خوئی؛ معجم رجال الحدیث، ذیل همین نام).
46 . واحدی؛ اسباب النّزول، ص9.
47 . طبری؛ جامع البیان، ج12، ص651.
48 . حویزی؛ تفسیر نور الثّقلین، ج4، ص624 و ج5، ص625 و حرّ عاملی؛ وسائل الشّیعه، ج7، ص256.
49 . حویزی؛ تفسیر نور الثّقلین، ج1، ص167.
50 . همان، ج4، ص623 و ج5، ص624.
51 . حفص بن خالد بن جابر بصری از اصحاب امام صادق علیه‏السلام بود (خوئی؛ معجم رجال الحدیث، ذیل همین نام).
52 . سیوطی؛ الدّرالمنثور، ج1، ص343 و ابن عساکر؛ ترجمة الامام علی علیه‏السلام من تاریخ مدینة دمشق، ج3، ص403.
53 . طبری؛ جامع البیان، ج2، ص150 و واحدی؛ اسباب النّزول، ص10.
54 . ابراهیم بن فضیل بن قیس اشعری از اصحاب امام صادق علیه‏السلام بود (خوئی؛ معجم رجال الحدیث، ذیل همین نام).
55 . حفص بن غیاث ابو عمرو نخعی کوفی قاضی، عامی و موثّق و از اصحاب امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهم‏السلام بود (همان و ابن‏حجر؛ تقریب التّهذیب، ذیل همین نام).
56 . عیّاشی، محمّد بن مسعود؛ تفسیر العیّاشی، ج 1، بی چا، تهران، المکتبة العلمیّة الاسلامیّة 1380 ق، ص 80 و مجلسی؛ بحار الانوار، ج94، ص25 و حویزی؛ تفسیر نورالثّقلین، ج1، ص166 و ج5، ص624.
57 . جیلان بن فروه ابوجلد مخضرم بود (فؤاد سزگین؛ تاریخ التّراث العربی، م1، ج1، ص65).
58 . طبری؛ تاریخ الطّبری، ج1، ص528 و سیوطی؛ الدّر المنثور؛ ج1، ص342.
59 . بلال بن رباح مؤذّن ابوعبداللّه مولی رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله صحابی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و از کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سرباز زد(ابن حجر؛ تقریب التّهذیب، و خوئی؛ معجم رجال الحدیث، ذیل همین نام).
60 . سیوطی؛ پیشین.
61 . حرّ عاملی؛ وسائل الشّیعه، ج7، ص259.
62 . همان و سیوطی؛ پیشین.
63 . بقره، 185.
64 . کلینی؛ ج4، ص437 و حویزی؛ تفسیر نور الثّقلین، ج1، ص166 و ج5، ص624.
65 . طبری؛ جامع البیان، ج8، ص162 و ج12، ص651 و سیوطی؛ الاتقان، ج1، ص89.
66 . السّفرة الکرام الکاتبین.
67 . سیوطی؛ الاتقان، ج1، ص91.
68 . بقره، 185.
69 . دخان، 3.
70 . فرقان، 32.
71 . مجلسی؛ بحار الانوار، ج89، ص38.
72 . فرقان 32.
73 . دخان، 3.
74 . بقره، 185.
75 . فرقان، 32.
76 . مزّمّل، 5.
77 . مزّمّل، 20.
78 . ق، 1ـ2.
79 . مرسلات، 46.
80 . طبری؛ تاریخ الطّبری، ج1، ص532 و سهیلی؛ الرّوض الانف فی شرح السّیرة النبویّة لابن‏هشام، ج 7، بی چا، القاهره، دارالکتب الحدیثة، 1387 ق، ص 381.
81 . علق، 1-5.
82 . قیامة، 18ـ 19.
83 . اعلی، 7.
84 . حجر، 88.
85 . رک: سیوطی، الدّر المنثور، ذیل آیه.
86 . - مشهدی، میرزا محمد؛ تفسیر کنز الدّقائق، ج1، ص67: وروی علی بن إبراهیم بإسناده عن علیّ بن عقبة ، عن أبی عبد اللّه ( علیه السّلام ) قال
87 . سیوطی؛ الدّر المنثور، ج1، ص3: وأخرج البخاری والدّارمی فی مسنده وأبو داود والتّرمذی وابن المنذر وابن أبی حاتم وابن أبی مردویه فی تفاسیرهم عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلّم
88 . همان، ج1، ص4: وأخرج الدّارمی والتّرمذی وحسنه والنّسائی وعبداللّه بن أحمد بن حنبل فی زوائد المسند وابن الضّریس فی فضائل القرآن وابن جریر وابن خزیمة والحاکم وصححه من طریق العلاء عن أبیه عن أبی هریرة عن أبیّ بن کعب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم
89 . همان، ج1، ص5: وأخرج أبو نعیم والدّیلمی عن أبی الدّرداء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم.
90 . همان، ج1، ص6: وأخرج الدّارقطنی والحاکم عن عبادة بن الصّامت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم.
شنبه 25 شهریور 1391  2:57 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

کیف نزل القرآن؟

کیف نزل القرآن؟

محسن الأراکی

لا شکّ أنّ القرآن نزل نجوما و علی التدریج، و أنّ آیاته تتابعت طبق المناسبات و الظّروف التی کانت تمرّ بها رسالة اللّه فی مسیرها الجهادی الظّافر تحت قیادة الرّسول الکریم (ص)، و قد لمحت إلی هذا النّزول التدریجی للقرآن الآیة الکریمة:
«و قرآنا فرقناه لتقرأه علی النّاس علی مکث و نزّلناه تنزیلا»(الأسرا/106).
و قوله تعالی:«و قال الّذین کفروا لو لا نزّل علیه القرآن جملة واحدة، کذلک لنثبّت به فؤادک، و رتّلناه ترتیلا، و لا یأتونک بمثل إلاّ جئناک بالحقّ و أحسن تفسیرا»(الفرقان /32-33).
و مع ذلک فإنّ هناک نصوصا قرآنیّة تشیر إلی دفیّة النّزول القرآنی علی مایفهم من ظاهرها و ذلک کما فی الآیات المبارکة التالیة:
قال تعالی:«شهر رمضان الذی أنزل فیه القرآن هدی للناس و بیّنات من الهدی و الفرقان»(البقرة/185).
و قال تعالی:«إنّا أنزلناه فی لیلة مبارکة إنّا کنّا منذرین»(الدّخان/3).
و قال تعالی:«إنّا أنزلناه فی لیلة القدر» (القدر/1).
و قد اختلف الباحثون الإسلامیّون فی وجه الجمع بین الأمرین و قد ذکروا فی ذلک آراء و نظریّات نعرض فیما یلی لأهمّها:

النّظریّة الأولی:

و هی التی تعتبر للقرآن نزولین:
النّزول الأوّل إلی البیت المعمور أو بیت العزّة-حسب بعض التعابیر-و هذا هو النّزول الدّفعی الذی أشارت إلیه بعض الآیات السابقة، و النّزول الثانی علی النّبیّ محمد صلّی اللّه علیه و آله بالتّدریج و طیلة المدّة التی کان یمارس فیها مهمّته القیادیّة فی المجتمع الإسلامی.
و قد ورد فی هذا بعض النّصوص عن الإمام‏ الصادق علیه السلام، فقد روی عنه فی قوله عزّ و جل:«شهر رمضان الّذی أنزل فیه القرآن»، کلام یقول فیه:«إنّ القرآن نزل جملة واحدة فی شهر رمضان إلی البیت المعمور ثم أنزل من البیت المعمور فی مدّة عشرین سنة» (2) .
و قد نقل ما یقارب هذا عن ابن عبّاس أیضا، فقد روی عنه أنّه قال:انزل القرآن جملة واحدة إلی سماء الدّنیا لیلة القدر ثمّ انزل بعد ذلک بعشرین سنة (3) .
و قد خالف المحققّون من علماء القرآن هذا الرأی و رفضوا النّصوص التی وردت فیها و رموها بالضّعف و الوهن و أقاموا شواهد علی بطلانه.
یقول الشیخ المفید(ره)تعقیبا علی هذه النظریّة.التی أخذ بها أبو جعفر بن بابویه الصّدوق:
(الذی ذهب إلیه أبو جعفر فی هذا الباب أصله حدیث واحد لا یوجب علما و لا علما، و نزول القرآن علی الأسباب الحادثة حالا فحالا یدل علی خلاف ما تضمّنه الحدیث، و ذلک أنّه قد تضمّن حکم ما حدث و ذکر ما جری علی وجهه و ذلک لا یکون علی الحقیقة إلا لحدوثه عند السّبب، ألا تری قوله تعالی: «و قولهم قلوبنا غلف بل طبع اللّه علیها بکفرهم»(النساء/100).
و قوله:«و قالوا:لو شاء الرّحمن ما عبدناهم ما لهم بذلک من علم»(الزّخرف/20):
و هذا خبر عن ماض و لا یجوز أن یتقدّم مخبره فیکون حینئذ خبرا عن ماض و هو لم یقع بل هو فی المستقبل، و أمثال ذلک کثیرة. (4)
ثم یستشهد رحمه اللّه ببعض الشواهد القرآنیّة الأخری التی تؤکّد النّزول التّدریجی للقرآن و تقوم قرینة علی بطلان النّزول الدّفعی له.
و یناقش صاحب المنار هذه النّظریّة أیضا و یرفضها قائلا:
«و رووا فی حلّ الإشکال ان القرآن نزل فی لیلة القدر من رمضان إلی سماء الدّنیا و کان فی اللّوح المحفوظ فوق سبع سماوات ثم نزل علی النّبیّ(ص)فی رمضان منه شی‏ء، خلافا لظّاهر الآیات، و لا تظهر المنّة علینا و لا المحکمة فی جعل رمضان شهر الصّوم-علی قولهم هذا -لأنّ وجود القرآن فی سماء الدّنیا کوجوده فی غیرها من السّموات أو اللّوح المحفوظ من حیث انه لم یکن هدایة لنا، و لا تظهر فائدة فی هذا الإنزال و لا فی الاخبار به» (5) .
إذن فأهم ما یرد علی هذه النظریّة یتلخّص فی شیئین:
1-ورود الآیات القرآنیة فی بعض المناسبات الخاصّة بحیث لا یعقل التکلّم بتلک الآیة قبل تلک المناسبة المعینة.
2-عدم تعقّل فائدة النّزول الأوّل للقرآن من حیث هدایة البشر فلا وجه لهذه العنایة به فی القرآن و الاهتمام به‏«إنّا أنزلناه فی لیلة القدر»...

النّظریّة الثانیة:

انّ المراد من إنزاله فی شهر رمضان و فی لیلة ابتداء القدر منه ابتداء إنزاله فی ذلک‏ الوقت ثمّ استمرّ نزوله بعد ذلک علی الرّسول صلّی اللّه علیه و آله با لتدریج و وفقا للمناسبات و المقتضیات.
قال صاحب المنار:(و أما معنی إنزال القرآن فی رمضان مع أنّ المعروف بالیقین أنّ القرآن نزل منجمّا متفرّقا فی مدّة البعثة کلّها فهو أنّ ابتداء نزوله کان فی رمضان و ذلک فی لیلة منه سمّیت لیلة القدر-أی الشّرف و اللّیلة المبارکة-کما فی آیات أخری و هذا المعنی ظاهر لا إشکال فیه) (6) .
و قال الشیخ المفید:
(و قد یجوز فی الخبر الوارد بنزول القرآن جملة فی لیلة القدر أنّه نزل جملة منه فی لیلة القدر ثم تلاه ما نزل منه إلی وفاة النّبیّ-ص -) (7) .
و یبدو أنّ هذا الرأی هو الذی استقطب أنظار الأغلبیّة من محقّقی علوم القرآن و التفسیر نظرا إلی کونه أقرب الآراء إلی طبیعة الأمور و أو فقها مع القرائن و ظواهر النّصوص القرآنیّة، فإنّ القرآن یطلق علی القرآن کلّه کما یطلق علی جزء منه، و لذلک کان للقلیل من القرآن نفس الحرمة و الشّرف الثّابتین للکثیر منه، فنزول جزء من القرآن-استهلّ به الوحی الإلهی فی لیلة القدر من شهر رمضان -یصدق معه نزول القرآن فی لیلة القدر، و فی شهر رمضان...
و تأییدا لهذه الفکرة فإنّنا نحاول الاستفادة من التعابیر الجاریة بین عامّة النّاس حین یقولون مثلا سافرنا إلی الحج فی التاریخ الفلانی، و هم لا یریدون بذلک إلاّ مبدأ السّفر، أو نزل المطر فی السّاعة الفلانیّة و یقصد به ابتداء نزوله، فإنّه قد یستمّر إلی ساعات و مع ذلک یصحّ ذلک التعبیر.
و بعبارة أخری، اننا نلاحظ صحّة هذا النّوع من الاستعمال فی الأسماء التی تطلق علی قلیل المعنی و کثیره علی السّواء کالمطر و السّفر و أمثالهما بخلاف ما لا یطلق إلاّ علی المعنی بکامله کالبیت مثلا فإنّه لا یصحّ فی العادة أن یعبّر عن الشّروع ببنائه بعبارة (بنینا البیت فی الزّمان الفلانی)، و کلمة (القرآن)کما أشرنا سابقا تطلق علی کلام اللّه مطلقا قلیله و کثیره، فمن الطّبیعی-إذن- التعبیر عن ابتداء نزوله ب«إنّا أنزلناه فی لیلة القدر»و ما شاکل ذلک من التّعابیر.
و لا بدّ أن نضیف علی هذا الرّأی إضافة توضیحیة هی أنّ المقصود من کون ابتداء النّزول القرآنی فی لیلة القدر من شهر رمضان لیس ابتداء الوحی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله...فإنّ افتتاحة الوحی المحمّدی کانت لسبع و عشرین خلون من رجب-علی الرأی المشهور-و کانت الآیات التی شعّت من نافذة الوحی علی قلب الرّسول(ص)لأوّل مرّة هی «إقرأ باسم...إلخ»کما سیأتی الحدیث عن ذلک فی فصله، ثمّ انقطع الوحی عنه لمدّة طویلة، ثمّ ابتدأه الوحی من جدید فی لیلة القدر من شهر رمضان-و هذا الذی تشیر إلیه الآیة المبارکة-و استمرّ الوحی علیه صلّی اللّه علیه و آله حتی وفاته...و بما أنّ هذا کان بدایة استمرار النّزول القرآنی فقد صحّ اعتباره بدایة لنزول القرآن.

النّظریّة الثالثة:

و هی النّظریّة التی اختصّ بها العلاّمة الطّباطبائی، تعرّض لها باختصار مع توضیح، و هی تمثّل لونا جدیدا من ألوان الفکر التفسیری انطبعت بها مدرسة السید الطّباطبائی فی التفسیر.
و هذه النّظریّة تعتمد علی مقدّمات ثلاث تتلخّص فیمایلی:
أ-هناک فرق بین(الإنزال)و(التّنزیل) و الإنزال إنّما یستعمل فیما إذا کان المنزل أمرا وحدانیّا نزل بدفعة واحدة و التنزیل إنّما یستعمل فیما إذا کان المنزل أمرا تدریجیّا، و قد ورد کلا التعبیرین حول نزول القرآن:
«إنّا أنزلناه فی لیلة مبارکة»«و نزّلناه تنزیلا»
و التعبیر ب(الإنزال)إنّما هو فی الآیات التی یشار فیها إلی نزول القرآن فی لیلة القدر أو شهر رمضان بخلاف الآیات الأخری التی یعبّر فیا ب(التنزیل).
ب-هناک آیات یستشعر منها أنّ القرآن کان علی هیئة وحدانّیة لا أجزاء فیها و لا ابعاض ثم طرأ علیه التّفصیل و التّجزئة فجعل فصلا، فصلا، و قطعة، قطعة.
قال تعالی:«کتاب أحکمت آیاته ثم فصّلت من لدن حکیم خبیر»(هود/2).
فهذه الآیة ظاهرة فی أنّ القرآن حقیقة محکمة، ثم طرأ علیها التّفصیل و التّفریق بمشیئة اللّه تعالی و الإحکام الذی یقابل التّفصیل هو وحدانیّة الشّی‏ء و عدم ترکّبه و تجزّئه.
ج-هناک آیات قرآنیّة تشیر إلی وجود حقیقة معنویّة للقرآن غیر هذه الحقیقة الخارجیّة اللّقیطة، و قد عبّر عنها فی القرآن ب(التّأویل)فی غیر واحدة من الآیات، قال تعالی:«أم یقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله و أدعوا من استطعتم من دون اللّه إن کنتم صادقین، بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه ولم یأتهم تأویله، کذلک کذّب الذّین من قبلهم، فانظر کیف کان عاقبة الظّالمین»(یونس/52 -53)
و قال تعالی:
«و لقد جئناهم بکتاب فصّلناه علی علم هدی و رحمة لقوم یؤمنون، هل ینظرون إلاّ تأویله، یوم یأتی تأویله یقول الذّین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربّنا بالحق»(الأعراف/ 52-53).
فالتأویل علی ضوء الاستعمال القرآنی هو الوجود الحقیقی و المعنوی للقرآن و سوف یؤاجه المنکرون للتّنزیل الإلهی تأویله و حقیقته المعنویّة یوم القیامة.
و استنتاجا من هذه المقدّمات الثلاث فللقرآن إذن حقیقة معنویّة وحدانیّة لیست من عالمنا هذا العالم المتغیّر المتبدّل، و إنّما هی من عالم أسمی من هذا العالم لا ینفذ إلیه التّغیّر و لا یطرؤه التّبدیل، و تلک الحقیقة هو الوجود القرآنی المحکم الذی طرأ علیه التّفصیل بإرادة من اللّه جلّت قدرته، کما أنّه هو التأویل القرآنی الذی تلمح إلیه آیات الکتاب العزیز.
و إذا آمنا بهذه الحقیقة فلا مشکلة إطلاقا فی الآیات التی تتضمّن نزول القرآن نزولا دفعیّا فی لیلة القدر و فی شهر رمضان فإنّ المقصود بذلک الإنزال هو هبوط الحقیقة المعنویّة للوجود القرآنی علی قلب رسول اللّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و انکشاف ذلک الوجود التّأویلی الحقیقی للقرآن أمام البصیرة الشّفّافة النّبویّة، فإنّ هذا الوجود المعنوی هو الذی یناسبه الإنزال الدفعی کما أنّ الوجود اللّقطی التّفصیلی للقرآن هو الذی یناسبه (التّنزیل)التّدریجی.
و لیس المقصود ممّا ورد من روایات عن أهل البیت حول النّزول الأوّل للقرآن فی البیت المعمور إلاّ نزوله علی قلب النّبیّ محمّد(ص) فإنّه هو البیت المعمور الذی تطوف حوله الملائکة، و قد رمز إلیها الحدیث بهذا التعبیر الکنائی.
و هذه النّظریّة مع ما تتّصف به من جمال معنوی لا نجد داعیا یدعونا إلی تکلّفها کما لا نری داعیا یدعونا إلی محاولة نقضه و تکلّف ودّه، فلیست النّظریّة هذه تتضمّن أمرا محالا، کما لا لزوم فی الأخذ بها بعد أن وجدنا لحلّ المشکلة ما هو أیسر هضمنا و أقرب إلی الذّهن.

أوّل ما نزل من القرآن الکریم و آخر ما نزل:

تعددت الأقوال حول أوّل ما نزل من القرآن و أشهر ما قیل فی ذلک و أصحّه، ان قوله تعالی «إقرأ باسم ربّک الذی خلق...»إلی قوله تعالی «علّم الإنسان ما لم یعلم»أوّل ما نزل من القرآن، و قد روی فی ذلک أیضا رأیان آخران:
أحدهما:أنّ سورة الفاتحة هی أوّل ما نزل من القرآن.
و ثانیهما:أنّ سورةالمدّثّر هی أوّل ما نزل من القرآن، روی عن جابر و قد جمع بعض الباحثین هذه الآراء الثلاثة، فقال:
و طریق الجمع بین الأقاویل أنّ أوّل ما نزل من الآیات‏«إقرأ باسم ربّک»و أوّل ما نزل من أوامر التّبلیغ‏«یا أیّها المدّثّر»و أوّل ما نزل من السّور(سورة الفاتحة)(8).
و مهما یکن من أمر فلم یعد بین علماء القرآن خلاف فی أنّ‏«إقرأ باسم ربّک»هو أوّل ما نزل من القرآن، و أمّا غیر ذلک من الأقوال فبین مرفوض لا یعبأ به و بین ما جمع بینه و بین کون(إقرأ)أوّل ما نزل بوجه من وجوه الجمع.
و الذی یهمّنا فی هذا الموضع من البحث هو الصّورة التی تمّ بها أوّل نزول للقرآن علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله کما رسمتها لنا کتب التاریخ و الحدیث المتداولة بین إخواننا العامّة، و لم یکن یعنینا ذلک کثیرا لو لا ما فی ذلک من شناعة النّسبة إلی الرسول الکریم و بشاعة المشهد الذی تصوّره لنا تلکم الأحادیث... و سوف نحاول فیمایلی نقل تلک الصّور و المشاهد مع نقدها علی ضوء من العقل و مسلّمات الإسلام و أصوله.
و روی الطّبری فی تفسیره:عن عروة، عن عائشة، أنّها قالت:کان أوّل ما ابتدئ به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الوحی الرؤیا الصادقة کانت تجی‏ء مثل فلق الصّبح، ثم حبّب إلیه الخلاء، فکان بغار حراء یتحنّت فیه اللّیالی ذوات العدد قبل أن یرجع إلی أهله، ثم یرجع إلی أهله فیتزوّد لمثلها، حتی فجأه‏ الحق فأتاه، فقال:یا محمّد أنت رسول اللّه، قال رسول اللّه(ص)، فجثوت لرکبتی و أنا قائم، ثم رجعت ترجف بواردی ثم دخلت علی خدیجة، فقلت زمّلونی، حتی ذهب عنّی الرّوع ثم أتانی فقال:یا محمّد، أنا جبرئیل و أنت رسول اللّه، قال:فلقد هممت بذلک، فقال: یا محمّد أنا جبرئیل و أنت رسول اللّه، ثم قال: إقرأ، فقلت:ما أقرأ؟قال:فأخذنی فغطّنی ثلاث مرّات حتی بلغ منّی الجهد، ثم قال:إقرأ باسم ربّک الذی خلق، فقرأت، فأتیت خدیجة فقلت لقد أشفقت علی نفسی، فأخبرتها خبری، فقالت:ابشر فو اللّه لا یخزیک اللّه أبدا، و و اللّه إنّک لتصل الرّحم و تصدق الحدیث و تؤدّی الأمانة و تحلّ الکلّ و تقری الضّیف و تعین علی نوائب الحق.
ثمّ انطلقت بی إلی ورقة بن نوفل بن أسد، قالت:اسمع من ابن أخیک فسألنی، فأخبرته، فقال:هذا النّاموس الذی أنزل علی موسی صلّی اللّه علیه و سلّم لیتنی فیها جذع، لیتینی أکون حیّا حین یخرجک قومک، قلت:أو مخرجیّ هم؟قال:نعم، إنّه لم یجی رجل قطّ بما جئت به إلاّ عودی و لئن أدرکنی یومک أنصرک نصرا مؤزّرا» (9) .
هذه هی القصّة، کما روتها لنا کتب التّفسیر و التاریخ و الحدیث لدی إخواننا أهل السّنّة.
و القصّة هذه مختلقة دون ریب، و قد افتعلتها أیاد أثیمة عبثت بالتاریخ الإسلامی أیّما عبث و شوّهت حقائق الأحداث أیّما تشویه، و لیست هذه القصّة بأکثر خطرا علی الإسلام و المسلمین و لا أقل تعبیرا عن الکید و الحنق الذی کان یکنّه مفتعل الحدیث للإسلام من قصّه أخری تقرن فی کثیر من کتب التاریخ و التّفسیر و الحدیث بهذه القصّة، و إلیک نصّها:
عن إسماعیل بن أبی حکیم مولی آل الزبیر:أنّه حدّث عن خدیجة رضی اللّه عنها أنّها قالت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أی ابن عمّ، أتستطیع أن تخبرنی بصاحبک هذا الذی یأتیک إذا جاءک؟قال:نعم، قالت: فإذا جاءک فأخبرنی به، فجاءه جبرئیل علیه السلام کما کان یصنع، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لخدیجة، یا خدیجة هذا جبرئیل قد جاءنی، قالت:قم یا بن عمّ فا جلس علی فخذی الیسری، قال:فقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فجلس علیها، قالت:هل تراه، قال:نعم، قالت:فتحوّل فا جلس علی فخذی الیمنی، قالت:فتحوّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فجلس علی فخذها الیمنی: فقالت:هل تراه؟قال:نعم، قالت:فتحوّل فاجلس فی حجری، قالت:فتحوّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فجلس فی حجرها، قالت:هل تراه، قال:نعم، قال:فتحسّرت و ألقت خمارها و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جالس فی حجرها، ثم قالت له:هل تراه؟ قال:لا، قالت یا بن عمّ أثبت و أبشر، فو اللّه إنه لملک و ما هذا بشیطان. (10) .
و هذه جریمة أخری من جرائم الدسّ و الاختلاق و التزویر التی بلی بها الإسلام أشدّ البلاء منذ إنحسرت القیادة المبدئیّة عن‏ مسرح الحکم و تناولت أمواج الحوادث و تیّارات الأهواء سفینة الإسلام فأخذت بها یمینا و شمالا.
و لا بدّ هنا أن نلمّح إلی دلائل الاختلاق و الانتحال البادیة علی هاتین القصّتین، و نبدأ بالقصّة الأولی، و فیها من دلائل الاختلاق ما یلی
الأوّل:انّ الرّوایة تصّرح فی أوّل الأمر بأنّ أوّل ما ابتدی به رسول اللّه من الوحیّ الرؤیا الصّادقة..ثمّ حبّب إلیه الخلاء..ممّا یدلّ علی أنّ مسألة النّبوّه المحمّدیّة کانت مسبوقة برعایة خاصّة و أنها لم تکن حدثا فجائیّا لم تمهّد له الأرضیّة و لم تهیّأ له المقدمات..و إنّما أعدّ الرسول الکریم إعدادا إلهیّا خاصا تحت رعایة و تربیة إلهیّة فریدة تتقبّل الوحی و الاتّصال بعالم الغیب، فلم یکن نزول الوحی علیه أمرا مرتجلا و مولود السّاعة..و إذا کان الأمر کذلک فإنّ الإنسان المتأمّل یقف حائرا أمام المشهد الذی تصوّره الرّوایة لنزول الوحی..رسول الغیب ینزل علی النّبیّ لیبتعثه رسول رحمة للعالمین، فترتجف بوادر هذا و یفقد تمالکه حتی یکاد یطرح نفسه من حالق من جبل..ثمّ یصّرح له رسول الغیب بالحقیقة مرّة و مرّتین..أنت رسول اللّه..و أنا جبرئیل.. و لا یغنی هذا التصریح فی رفع الهول و إزالة الرّوع شیئا ..أفلیس تلک التّربیة الإلهیّة و الإعداد الربّانی کان کفیلا بتهیئة الجوّ الرّوحی و النّفسی الذی تزول معه کل أشکال القلق و الاضطراب المنبعث عن الارتجال المفاجی..
الثانی:إنّ الاتّصال بالعالم الأعلی من طبیعته أن یلهم الانسان فی حالة الصلاة و أمثالها..و لا یمکن أن یکون الوحی-و هو لیس إلاّ باعثا علی هذا السّکون و الاطمینان و الاستقرار النفسی، بل لا بدّ أن یوجد من الاطمینان أسمی أشکاله فی النفس و من الاستقرار علی نماذجه فی الرّوح..أمّا أن تصیب النفس البشریّة بهذه المسّة المروّعة التی تشبه مسّه العفاریت و الأغوال، فتترک الإنسان فی قلق صاخب و اضطراب ثائر، فهذا ممّا لا تهضمه العقول.
الثالث:أنّ قبول هذه الرّوایة یعنی قبول أحد الأمور التالیة:
1-أن یکون الرّسول-و العیاذ باللّه-غیر صادق فیما یحدّث به عن حالة الوحی الأول.
2-أن یکون صادقا و لکنّ المشاهد التی حکاها عن ظروف الوحی الأوّل و ملابساته، لم تکن إلاّ صورا خیالیّة و أشباحا و همیّة کالتّی تتراءی للمصابین بالأمراض النفسیّة و الرّوحیّه.
3-أن یکون صادقا، و المشاهد التی شاهدها مشاهد حقیقیّة غیر خیالیّة، و کان الرّسول صلّی اللّه علیه و آله علی سلامة کاملة، و لکنّه مع ذلک لم یؤمن بکل مارأی و لم تکلف تلک الحقائق العینیّة التی شاهدها و عاشها أن توجد فی قلبه اطمینانا و یقینا بالوحی بل ظلّ شاکّا متردّدا فی هذا الذی تراءی له، أهو حقیقة أم خیال، أهو واقع أم و هم..حتی طمأنته خدیجة بذلک و حتی شهد له ورقه‏ بصحّه کلّ مارأی و کلّ ما شاهد.
و کلّ هذه الثلاثة باطلة، بحکم العقل و الواقع.
أمّا الأوّل و الثانی فهما باطلان بحکم العقل و بحکم الشّواهد و الأرقام التاریخیّه التی تنطق بالعظمة التی کانت تتّصف به شخصیّة الرّسول الکریم و الکمال الإنسانی الذی کان قد تجلّی بأسمی أشکاله فی وجوده الطاهر، و هذا بغضّ النّظر عن کونه رسول اللّه و خاتم النّبیین و سیّد الأنبیاء.
و أمّا الثالث، فهو زائف بحکم الوجدان، أو لیس من شهید الحقیقة عیانا أولی بالیقین بها ممّن لم یعلم بها إلاّ بالسّماع عن مخبر واحد شاکّ فی حقیقة ما یخبر عنه، أو لیس من الهزل أن یری امرؤ حدثا ثم یخبر به إنسانا آخر ثمّ یکون هذا الثانی أکثر منه اطمینانا بما أخبره به، بل یحاول تطمینه و تسکینه إلی الحدث الذی أخبره به.
ثم لا نعلم کیف یرضی مفتعل الرّوایة أن یکون النّبیّ-و العیاذ باللّه-شاکّا فیما سمعه و رآه، ثمّ ینقلب شکّه هذا إلی یقین بمجرّد أن سکّنته خدیجة أو أقرّه ورقة علی مارآه و أخبر عنه...؟؟.
الرابع:و الآن لنعرف المصدر الذی استلهم منه واضع هذه الرّوایة هذه الأرقام التی نسجها حول بدء الوحی، فإنّنا إذا طالعنا شیئا من کتب العهدین رأینا فیها صورا من الوحی علی الأنبیاء تحمل نفس الطّابع الذی تحمله روایتنا هذه، و نذکر علی سبیل المثال النّماذج الآتیة (11) :
فی التّوراة أنّ إبراهیم لمّا أوحی إلیه فی شأن نسله و غربتهم وقع علیه عند مغیب الشمس سبات و رعبة مظلمة.
(سفر التکوین:الإصحاح 15/ الآیة12-15).
و أنّ یعقوب لما رأی فی الحلم، السلّم و الملائکة و خاطبه الرّبّ و استیقظ خاف و قال: ما أرهب هذا المکان.
(التکوین:الإحصاح 28/12-18).
و عن قول دانیال فی بعض رؤیاه و مکاشفاته بالوحی، و سعمت صوت إنسان بین أولای فنادی و قال:یا جبرائیل فهمّ هذا الرّجل فجاء إلی حیث و قفت، و لما جاء خفت و حزرت علی وجهی و إذا کان یتکلّم معی کنت مسنجا علی وجهی إلی الأرض، فلمسنی و أوقفنی علی مقامی.
(کتاب دانیال/الإصحاح 8/16-19). و فی الإنجیل:
إنّ زکریّا لما رأی ملاک الرّبّ عن یمین مذبح النّجور اضطرب و وقع علیه الخوف.
(إنجیل لوقا:11/12).
فالرّوایة إذن إسرائیلیّة مدخولة شاء بها الیوم الحاقدون و من شاکلهم من عصابة المختلقین و الوضّاعین أن یطفئوا نور الإسلام و یشوّهوا صورته و یغیّروا معالمه..و لکنّ اللّه أبی إلاّ أن یتمّ نوره و لو کره الکافرون.
و من الغریب الذی یؤسف له أن تتناقل کتب الحدیث و الرّوایة و التاریخ هذه الاکذوبة و یعتمد علیها الکتّاب الإسلامیّون حتیّ المتجدّدون و المحدّثون منهم. أما الرّوایة الثانیة فهی مهزلة من مهازل الاختلاق و الوضع، أو کان الوحی الإلهی ألعوبة یتلهّی بها البسطاء؟أم کان النّبیّ العظیم-و العیاذ باللّه-ذلک الرّجل المتحلّل المطواع الذی ینتقل من فخذ إلی فخذ إلی حجر لتقضی خدیجة أمنیتها فی رؤیة الملک؟، أم کانت خدیجة سلام اللّه علیها المرأة الخفیفة العقل التی تطلب أمرا تعلم أنّ لا سبیل لها إلیه؟.
أو کانت النّبوّة و رسالة اللّه العظیم التی تحمل مسؤولیّة إنسان الأرض من أقصاها إلی أقصاها، لتخضع لهذه الأمانی و الأحلام التی تراود صدر هذا و ذهن ذلک..؟.

الهوامش:

(1)البحار ج 92 ص 221.
(2)الوسائل ج 7-ص 229.
(3)الإتّقان ج 1-ص 40.
(4)شرح عقائد الصدوق المطبوع مع أوائل المقالات ص 252.
(5)المنار ج 2-ص 161.
(6)نفس المصدر.
(7)شرح عقائد الصّدوق ص 253.
(8)البرهان للزّرکشی ج 1 ص 208.
(9)تفسیر الطّبری ج 30 ص 138 الطبعة المیمنیّة بمصر..و قد توافقت مصادر أهل السّنّة فی نقل هذه القصّة فی بدء الوحی مع اختلافات یسیرة.
(10)سیرة ابن هشام ج 1ص 255.
(11)إعتمدنا فی هذه النّماذج علی النّقول التی وردت فی کتاب الهدی إلی دین المصطفی للإمام البلاغی رحمه اللّه، راجع الهدی ج 1 ص 14-16.
شنبه 25 شهریور 1391  2:57 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

نثر المرجان في رسم نظم القرآن

دریافت فایل pdf

 

سیری در تاریخ اصلاح شیوه نگارش قرآن «نقط و اعجام»

دریافت فایل pdf

 

مقایسه رسم المصحف و رسم الاملاء

دریافت فایل pdf

 

بررسی دیدگاه های نولدکه در مورد رسم الخط و قرائت قرآن

دریافت فایل pdf

 

مقایسه ای بین رسم الخط مصحف و نقوش قدیم عربی

دریافت فایل pdf

شنبه 25 شهریور 1391  2:57 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حوزه ارتباط زمان و مكان نزول و تفسير قرآن

حوزه ارتباط زمان و مكان نزول و تفسير قرآن

اسمعيل سلطانى بيرامى*
نفيسه سادات موسوى زاده**


چكيده

آگاهى از «زمان و مكان نزول» آيات قرآن يكى از قراينى است كه مفسّر مى تواند در درك مقصود آيات از آن يارى بگيرد و به كمك آن، تفسير صحيح را از غيرصحيح بازشناسد. از اين رو، بى توجهى به آن، مراد برخى آيات را مبهم يا متشابه مى نماياند. نقش زمان و مكان نزول بر تفسير قرآن و تعيين حوزه كاربرد آن در فهم مقصود آيات قرآن كريم نيازمند تبيين است. زمان و مكان نزول در فهم معنا و مفهوم لغات قرآنى، فهم معناى كلى محتواى سوره ها و فهم مقصود آيات ابزارى كارآمد به شمار مى آيد. اين قرينه با تصديق يا ابطال روايات اسباب نزول، شناخت مصاديق آيات را روشن و راه را براى آگاهى از حكمت نزول هموار مى سازد.

كليدواژه ها:

زمان نزول آيات، مكان نزول آيات، نزول قرآن، تفسير قرآن.

مقدّمه

هر سخن در هر زمان و موقعيتى معانى متفاوتى افاده مى كند. به طور قطع نزول هر آيه و سوره اى كه در زمان و مكان خاصى بوده است، خود قرينه اى است براى بررسى مراد آيات و پرده برداشتن از چهره برخى آيات. پژوهش حاضر در پى پاسخ به اين سؤال اصلى است كه شناخت زمان و مكان نزول چه تأثيرى بر فهم و تفسير قرآن كريم دارد؟ و بر آن است كه با كشف مواردى از تأثيرپذيرى فهم آيات قرآن كريم از زمان و مكان نزول لزوم شناخت اين قرينه را تبيين سازد و روشن كند كه بى توجهى به آن، يكى از آسيب هاى تفسير به شمار مى آيد. توجه به اين حقيقت باعث شده است بسيارى از مفسّران به اهميت تاريخ و مكان نزول آيات پى برده، پيش از ورود به تفسير و بيان معانى آيات، به زمان و مكان نزول آيات اشاره كنند.1
سؤال هاى فرعى پژوهش عبارتند از: 1. شناخت زمان و مكان نزول چه تأثيرى بر صحت و سقم روايات اسباب نزول دارد؟ 2. قرينه زمان و مكان نزول چه تأثيرى بر قاعده مند كردن تفسير قرآن دارد؟
وجود رواياتى در زمينه اسباب نزول، ناسخ و منسوخ و تاريخ اسلام و... مؤيد اين مطلب است كه قدمت تاريخ گذارى قرآن به صدر اسلام مى رسد2 و در اين زمينه نيز كتاب هاى تفسيرى كه به ترتيب نزول نگارش شده، موجود است.3 بسيارى از انديشمندان علوم قرآنى هم در كنار ديگر مباحث قرآنى، آيه ها و سوره هاى مكى و مدنى را مورد بحث و بررسى قرار داده اند؛4 اما شناخت زمان و مكان نزول قرآن تا چه حد بر ديدگاه هاى مفسّران اثرگذار بوده و در فهم مقصود آيات از اين قراين كمك گرفته اند، نگاهى نو در اين مباحث به شمار مى آيد.
اين پژوهش با تحليل آيات و بيان زمان و مكان نزول آنها به روش كتابخانه اى اثرگذارى آگاهى از زمان و مكان نزول آيات در تفسير را نشان مى دهد.

مفهوم شناسى

واژگان «نزول قرآن»، «زمان نزول قرآن»، «مكان نزول قرآن»، و «تفسير» از مفاهيم كليدى مقاله است كه ايضاح و بيان مراد از آنها ضرورت دارد؛ از اين رو، معناى آنها را در اين مقاله بيان مى كنيم:

الف. نزول قرآن

 

واژه «نزول» از «نزل» به معناى «فرود آمدن يا فرو

افتادن،5 از بالا به پايين است6» و نيز به معناى «جاگير شدن و در جايى اقامت افكندن» است.7 برخى اهل لغت «نزول» را به معناى «هبوط» آوردند.8 اما كسانى بين اين دو فرق گذاشته و گفته اند: «هبوط» به معناى فرود آمدن قهرى است مانند فرود آمدن سنگ9 و در كاربرد آن در مورد انسان بر تحقير و نقص دلالت دارد،10 برخلاف «نزول»؛ اين لفظ درباره مواردى چون ملائكه11 و باران12 به كار رفته و به عظمت و شرافت اشاره دارد.13 در «هبوط» به مقصد فرود، جايى كه غير از مبدأ است توجه مى شود، اما در «نزول» مبدأ، جاى اولى كه چيزى مى خواهد از آن جدا شود، موردنظر است و به استقرار يافتن در جاى دوم توجهى نمى شود.14 كلمه «نزول» با مشتقاتش در مجموع 293 مرتبه در قرآن كريم آمده است.
نزول سه كاربرد دارد: 1. در امور مادى مانند نزول باران از آسمان؛ 2. نزول اعتبارى مانند نزول حاكم از تخت كه به معناى از دست دادن مقام حكومت است؛ 3. نزول رتبى و معنوى مانند نزول از عالم مجرد به عالم ماده. بى ترديد در زمينه نزول قرآن هيچ يك از معانى لغوى كه بر نزول مادى و مكانى دلالت دارد نمى تواند موردنظر باشد؛ زيرا قرآن كريم كه مرتبه اى از علم خداوند متعال است، جسم نيست تا در مكانى قرار گيرد يا از بالا به پايين فرو فرستاده شود. بنابراين با وجود اختلاف نظر در ميان دانشمندان علوم قرآنى،15 بايد واژه «نزول» را در مورد قرآن به معناى معنوى و رتبى به كار برد. منظور از «نزول قرآن كريم» ظهور وحى در پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است؛ نزول معنوى و روحانى كه تنها ايشان حقيقت آن را درك مى كردند.16 بدين معنا كه قرآن حقيقتى والاست كه منشأ اصلى آن علم ذاتى خداوند است و از آنجا كه دور از دسترس فهم متعارف انسان هاست خداى رحمان و رحيم براى تمام كردن عنايت و رحمت خويش آن حقيقت را به مرتبه ظهور فعلى رسانده و در قالب الفاظ متجلى ساخته و به پيامبر خويش وحى كرده است.17 به اعتبار بلندى مقام خداى تعالى و پايين بودن مقام عبوديت است كه آمدن قرآن از آن مقام به اين مقام «نزول» نام گرفته است.18

ب. زمان نزول

«زمان19» از ريشه «زمن»، «از لغات مشترك ميان عرب و عجم» است20 و به «اسمى كه براى وقت، چه كم باشد و چه زياد21»، «عصر22» و «چيزى كه دائم در حركت است23»، «هنگام، دور و عهد24»، «زمانه، روزگار، دهر25» و... معنا شده است. در اين تحقيق «زمان نزول» عبارت است از: اوقاتى كه بخش هايى از آيات قرآن كريم بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله وحى شده است.
به نظر عده اى از دانشمندان، قرآن كريم دو نزول داشته است: 1. نزول دفعى؛ 2. نزول تدريجى.
آنها، آيه شريفه «... كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ» (هود: 1)؛ «... [اين ]كتابى است كه آيت هاى آن از نزد دانايى باحكمت و آگاه استوار و پايدار گشته [كه به كتابى ديگر منسوخ نشود] و آن گاه به تفصيل بيان شده است»راشاهدبرانديشه تعددنزول قرآن گرفته اند.26
نزول تدريجى قرآن از يك طرف امداد معنوى مستمر براى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است27 و از طرفى، رسالت اسلام با انواع بحران هاى سياسى، فرهنگ ها و پرسش هاى مختلف مشركان رويارو بوده است. موضع گيرى هاى مناسب و تفسير و تبيين متناسب پيامبر صلى الله عليه و آلهنيازمند آن بوده است كه نزول قرآن به شكل تدريجى انجام پذيرد.28 ويژگى نزول تدريجى اين كتاب آسمانى، بيانگر قابليت تعيين زمان نزول هريك از آيات و سوره هاى قرآن كريم است.

ج. مكان نزول

«مكان29» اسم ظرف است و به «جاى، محل، جايگاه،30 موضع بودن چيزى، قرارگاه هر چيز از زمين و جاى شى ء31» معنا شده است. اين واژه به نظر بعضى از اهل لغت مشتق از «كون»؛ «بودن و هستى» است كه بر اثر كثرت استعمال به معنى مطلق «جا» به كار رفته است.32 بعضى ديگر معتقدند مكان از ماده «مكن» يعنى «جايى كه چيزى را دربر مى گيرد».33 كلمه «مكان» با ديگر مشتقاتش 32 مرتبه به معانى «جاى، جايگاه، جايگزين و وضع و موقع» در قرآن كريم به كار رفته است. در اين نوشته منظور از «مكان نزول» عبارت است از: هر جا و هر شهرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنجا قدم گذارده اند و آياتى از قرآن كريم بر آن حضرت نازل شده است.

د. تفسير

مصدر باب تفعيل از ماده «فسر» به معناى «ابانه»،34 «بيان»،35 «تفصيل كتاب»،36 «كشف37 و آشكار نمودن امر پوشيده38» و «توضيح دادن»39 است. معناى مشترك ميان آنها بيان نمودن و آشكار كردن است. به نظر برخى لغت دانان، اين واژه در ثلاثى مجرد و ثلاثى مزيد (باب تفعيل) به يك معناست؛40 ولى از آنجا كه يكى از معانى باب تفعيل مبالغه است و با توجه به اينكه «اضافة المبانى تدل على اضافة المعانى» نظر كسانى كه آن را مبالغه معناى فسر دانسته اند41 تأييد مى شود. بنابراين، تفسير به معناى «به خوبى آشكار كردن» است. اين واژه يك بار به همين معنا در قرآن كريم به كار رفته است.42 براى «تفسير» تعريف هاى متعددى ارائه شده است.43 بهترين تعريف از اين قرار است: تفسير قرآن كريم يعنى بيان مفاهيم44 آيات قرآن و آشكار كردن مراد خداى متعال از آن بر مبناى ادبيات عرب و اصول عقلايى محاوره اى.45 با اين توضيح كه بيان معانى ظاهر الفاظى كه به ذهن متبادر مى شود نيز تفسير است؛ چون نوعى آشكار كردن معناى پنهان است.46
حال پس از مفهوم شناسى، كيفيت اثرگذارى زمان و مكان نزول بر فهم قرآن را در حوزه هاى گوناگون بررسى مى كنيم:

 

1. حوزه فهم محتواى كلى سوره

از شمار نكات مثبت برخى تفاسير مانند تفسير گران سنگ الميزان، اشاره به محتواى كلى سوره هاى قرآن در ابتداى تفسير سوره است. با دانستن زمان و مكان نزول، بر فضايى كه سوره ها در آن نازل شده آگاهى مى يابيم و تصوير كلى از مضامين آن در ذهن نقش مى بندد كه ما را در جهت فهم بهتر آيات سوره يارى مى رساند. موارد اثرگذارى شناخت مكان نزول بر تفسير در جهاتى شبيه به تأثيرات زمان نزول است؛ هريك را جداگانه بررسى مى كنيم:

 

1ـ1. آگاهى از زمان نزول

توجه به زمان نزول، راه برداشت صحيح از مضامين سوره ها را هموار مى سازد. در اين باب به چند نمونه اشاره مى كنيم:
الف. سوره آل عمران: اين سوره مدنى47 است كه سال هاى دوم و سوم در خلال جنگ هاى بدر و احد نازل شده است. در اين زمان جامعه مسلمانان از يك طرف با فتنه جويى ها و آشوب هاى يهود و نصارى در ميان خود روبه رو بود كه بايد براى خاموش كردن آن بسيار احتجاج و بگومگو مى كرد و از سوى ديگر با مشركان درگير جنگ بود. مسلمانان هميشه در حال آماده باش بودند؛ چون هر لحظه تهديد مى شدند. علاوه بر اين، اسلام در آن روزها در حال انتشار و آوازه اش همه جا را پر كرده بود. لذا امپراتورى هاى بزرگى چون ايران و روم نيز به اسلام چنگ و دندان نشان مى دادند. با اين سابقه ذهنى مى بينيم آيات اين سوره شريفه داراى چنين مضامينى است: سخن از جنگ احد48 و تحريك به مبارزه با مشركان،49 واقعه مباهله50 و يادآورى كارهاى يهود.51 از اين رو، خداوند در اين سوره مسلمانان را به صبر فرا مى خواند و سفارش مى كند كه دست به دست يكديگر دهند52 و وحدت را بين خودشان انسجام بخشند.53
ب. سوره مائده: مفسّران و تاريخ نگاران اتفاق نظر دارند كه مائده آخرين سوره اى است كه در اواخر حيات رسول اللّه صلى الله عليه و آله نازل شد.54 با اين شناخت اگر در آيات سوره دقت كنيم درمى يابيم كه غرض جامع سوره دعوت به وفا عهد55 و پايدارى در پيمان ها و تهديد شديد از شكستن حدود و ميثاق هايى است كه در دين گرفته شده است.56 مى بينيم داستان هايى از پيمان شكنى هاى بنى اسرائيل57 و همچنين داستان مائده عيسى عليه السلام58 نقل شده و بسيارى از احكام حدود و قصاص در اين سوره بيان شده است.59 از اين رو، خداى متعال در آياتى بر مردم منت گذاشته كه احكام و دستورهايى برايشان تشريع كرده كه مايه طهارت آنهاست و در عين حال هيچ عسر و حرجى ندارد؛60 دينشان را كامل كرده و نعمت را بر اينان تمام61 نموده است.62

 

2ـ1. آگاهى از مكان نزول

با آگاهى از محل نزول سوره ها، مقصود آيات شناخته مى شود؛ زيرا مباحث يك سوره با موقعيت و محل نزول آن تطبيق مى كند. به نمونه اى توجه فرماييد:
سوره انبياء: محل نزول اين سوره مكه است؛ سرزمينى كه مردم آن مشرك بودند و بت مى پرستيدند. از مباحثى كه در سوره هاى مكه براى اصلاح اعتقاد مردم بدان پرداخته شده، اصول دين (توحيد، نبوت و معاد) است. به يقين وقتى افكار و عقايد مردم تصحيح شود، رفتار آنها نيز تغيير خواهد كرد.63
غرض سوره انبياء تبيين موضوع نبوت است كه ابتدا مباحث توحيد و معاد را زير بنا قرار داده64 و براى مردم آشكار مى سازد آن روزى كه مردم از آن غافل اند نزديك است.65 روزى كه ملاك حساب آن، پذيرفتن يا نپذيرفتن دعوت حقى است كه متضمن وحى آسمانى است؛66 سپس نبوت خاتم انبيا و نسبت ساحر دادن به وى67 و استهزاى ايشان68 را طرح نموده و با بازگفتن شرح حال شمارى از پيامبران گذشته،69 گفتار مردم را ـ به اجمال ـ رد مى نمايد و ذكر مى كند پيامبر صلى الله عليه و آلهمانند ديگر پيامبران اين گفتارها را خواهد شنيد.70 اين آيات دليل اعراض مردم از نبوت را اعراض از توحيد معرفى مى كند. به همين دليل بر توحيد حجت و برهان مى آورد؛71 در پايان، روز قيامت را يادآور مى شود72 و خاطرنشان مى كند عاقبت نيك از آن متقين خواهد بود و در اين دنيا سرانجام، بندگان صالح، زمين را به ارث مى برند.73
ملاحظه گرديد كه شناخت زمان و مكان نزول، بر درك ما از مفهوم كلى سوره ها مى افزايد و مى تواند ما را در الگو گرفتن از شيوه برخورد اسلام با مسائل روز يارى رساند.

 

2. حوزه فهم معناى صحيح واژگان قرآنى

از ديگر حوزه هاى تأثير آگاهى از زمان و مكان نزول آيات در تفسير، حوزه فهم معانى واژگان است. به اين نمونه ها توجه فرماييد:
الف. خداى متعال در آيه 28 سوره آل عمران مى فرمايد: «لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ...»؛ مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى گيرند.
منظور از كلمه «أَوْلِياءَ» با توجه به زمان نزول، محبت و مودت است نه عهد و سوگند؛ چون در زمان نزول سوره آل عمران بين مسلمان ها و مشركان و يهود، معاهده ها و قردادهايى بسته شده بود.74
ب. قرآن كريم در آيات 6و7 سوره فصلت مى فرمايد: «... وَوَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»؛ ... و واى بر مشركان، آنان كه زكات نمى دهند و به جهان واپسين كافرند.
به قرينه مكى بودن آيه، «زكات» به معناى صدقه است نه فريضه زكات كه در مدينه تشريع شده است.75
همچنين «زكات» در سوره هاى اعلى، ليل، و مؤمنون به معناى صدقه76 و «نماز» در سوره هاى مدّثر و واقعه به معناى توجه به خداهمراه با خضوع بندگان و «اطعام مسكين» به معناى مطلق انفاق برمحتاجان براى رضاى خداست.77

 

3. حوزه فهم صحيح آيات و ابطال تفسير ناصحيح

آگاهى از زمان و مكان نزول آيات و سور در فهم آنها تأثير بسزايى دارد. هريك را جداگانه بررسى مى كنيم:

 

1ـ3. آگاهى از زمان نزول

دانستن زمان نزول تأثير بسزايى در فهم صحيح آيات و شناخت صحت و سقم تفسيرها دارد.78 براى اثبات آن، چند نمونه از آيات را يادآور مى شويم:
الف. قرآن كريم در آيه 90 سوره «حجر» مى فرمايد: «كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى المُقْتَسِمِينَ»؛ آن سان كه [عذابى] بر بخش كنندگان فروفرستاديم.
يكى از ديدگاه ها در تفسير آيه شريفه اين است كه منظور از «الْمُقْتَسِمِينَ» يهود و نصارى هستند كه قرآن را به اين صورت تقسيم كردند كه به بعضى ايمان دارند و به بعضى ديگر ايمان ندارند. در اثبات اين ديدگاه به آيه 72 سوره آل عمران استشهاد كرده اند كه مى فرمايد: «وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُواْ بِالَّذِيَ أُنزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُواْ آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»؛ گروهى از اهل كتاب گفتند: به آنچه بر مؤمنان فرو آمده، در آغاز روز ايمان آريد و در پايان روز انكار كنيد، تا مگر [از دين خود] بازگردند [يعنى در شك افتند]. در حالى كه با توجه به زمان نزول سوره حجر اين تفسير را نمى توان پذيرفت؛ زيرا سوره حجر در مكه نازل شده؛ در زمانى كه هنوز رسول خدا صلى الله عليه و آلهگرفتار مخالفت هاى يهود و نصارى نشده بود و آن تفسير زمانى صحيح است كه سوره حجر در مدينه نازل شده باشد. بنابراين، با توجه به زمان نزول آيه، «الْمُقْتَسِمِينَ» گروهى از قريش بودند كه در اوايل بعثت براى خاموش كردن قرآن قيام كردند؛ گروهى گفتند قرآن سحر است و عده اى گفتند ساختگى است تا به اين وسيله مردم را از راه خدا بازدارند.79
ب. خداوند در آيه شريفه 67 از سوره مائده مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ...»؛ اى پيامبر، آنچه را از سوى پروردگارت به تو فروآمده برسان و اگر اين نكنى پيام او را نرسانده باشى و خدا تو را از [فتنه و گزند ]مردم نگاه مى دارد.
اين آيه كريمه بيانگر دو نكته است:
1. فرمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه پيغام تازه اى را به بشر ابلاغ كند.
2. وعده نگهبانى از آن بزرگوار در برابر هر خطر متوجه جان حضرت يا پيشرفت اسلام كه ممكن است در اين ابلاغ پيش بيايد.
اگر اين سوره در اوايل هجرت نازل شده بود اين احتمال مى رفت كه بگوييم با توجه به سياق آيات سوره كه بيانگر حال اهل كتاب است، پيغام در خصوص اهل كتاب بوده و اين خطر ممكن بوده از اهل كتاب به حضرت برسد.80 اما با ملاحظه زمان و مكان نزول سوره كه در سال دهم، هنگام بازگشت رسول اللّه صلى الله عليه و آله از حجه الوداع،81 در غدير خم بوده است82 و در اين زمان بيشتر اهل كتاب ايمان آورده بودند و برخى نيز با پرداخت جزيه تحت حمايت دولت اسلامى زندگى مى كردند، ممكن نيست آن حضرت از اهل كتاب بترسد يا احساس خطر كند؟83 بر پايه ديدگاه ديگر در تفسير آيه، مقصود از «مَا أُنزِلَ إِلَيكَ» ناسزاگويى به بت ها و عيب جويى از دين مشركان يا دستور جهاد و قتال با آنان است.84 در حالى كه نقل شده در زمان فتح مكه (سال هشتم هجرى) بت ها شكسته شد.85 با اين توضيح كه در آخرين سال هاى عمر پيامبر صلى الله عليه و آلهموردى براى سب بت ها يا جنگ با مشركان وجود ندارد. بنابراين، با توجه به زمان و مكان نزول، ديدگاه باورمند به نزول آيه درباره ولايت حضرت على عليه السلام تثبيت مى شود. روايات نيز به اين ديدگاه صحه مى گذارد.86
چنين مواردى كه ابهام آيات با توجه به زمان نزول برطرف شود، در قرآن كريم فراوان مشاهده مى شود. از اين جمله است كه روشن شدن مضامين آيات سوره فتح ناظر به سفر پيامبر صلى الله عليه و آلهدر سال ششم هجرى از مدينه به مكه به منظور زيارت خانه خدا. اين سفر سرانجام به صلح حديبيه ـ مؤثرترين عامل براى فتح مكه ـ انجاميد.

 

2ـ3. آگاهى از مكان نزول

موارد اثرگذارى شناخت مكان نزول بر فهم مقصود آيات در جهاتى شبيه به تأثيرات شناخت زمان نزول است؛ اما آياتى هستند كه فهم مقصود آنها و اشاراتى كه در آن وجود دارد مستلزم شناخت مكان نزولشان مى باشد. به نمونه هايى توجه فرماييد:
الف. قرآن كريم در آيه 42 سوره انفال مى فرمايد: «إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَـكِن لِّيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرا كَانَ مَفْعُولاً لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛ آن گاه كه شما بر دامنه نزديك تر [كوه] بوديد و آنان در دامنه دورتر [كوه]، و سوارانِ [دشمن] پايين تر از شما [موضع گرفته] بودند، و اگر با يكديگر وعده گذارده بوديد، قطعا در وعده گاه خود اختلاف مى كرديد، ولى [چنين شد ]تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود به انجام رساند [و ]تا كسى كه [بايد ]هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و كسى كه [بايد ]زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند، و خداست كه در حقيقت شنواى داناست.
آيه پيشين و بخشى از آيات قبل و بعد آن، در خصوص جنگ بدر در مدينه نازل شده است. در اين رويارويى، مشركان با اينكه داراى عُده و عِده بسيار بودند در قسمت بلندى بيابان در جايى كه آب در دسترس ايشان و زمين زير پايشان محكم بود فرود آمدند و مؤمنان با شمار كم و ضعف نيرويشان (ابزار جنگى) در قسمت پايين بيابان در زمينى ريگزار و بى آب، اردوگاه داير كرده بودند. ابوسفيان با اطلاع از حركت مسلمان ها، كاروان را از پايين اردوگاه مؤمنان به سرعت به مكه نزديك ساخته و از سوى ديگر ماجرا را به اطلاع اهل مكه رسانده بود. از آنجا كه مردم مكه در كاروان سهيم بودند، بى درنگ بسيج شدند و لشكر مجهزى به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحابش حركت دادند.
خداوند در اين آيه با بيان موقعيت مسلمانان، امدادهاى غيبى الهى را مايه پيروزى آنها در جنگ بدر معرفى مى كند. به طور قطع پيروزى در چنين اوضاعى جز مشيت خاص الهى و قدرت نمايى اش بر نصرت و تأييد مؤمنان چيز ديگر نمى تواند باشد.87 با شناخت محل نزول آيه، موقعيت جغرافيايى جنگ بدر و چگونگى امدادرسانى پروردگار به طور محسوس براى ما آشكار مى شود.
ب. قرآن كريم در آيه 18 سوره فتح مى فرمايد: «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحا قَرِيبا»؛ هر آينه خداى از مؤمنان خشنود شد آن گاه كه با تو در زير آن درخت [در حديبيه] بيعت مى كردند، آنچه را در دل هاشان بود [از راستى و پاكى نيت و وفا] دانست، پس آرامش را بر آنان فرو آورد و ايشان را پيروزيى نزديك [فتح خيبر ]پاداش داد.
با دانستن مكان نزول به دست مى آيد كه منظور از «تَحْتَ الشَّجَرَة» چه درختى است. اين آيه مربوط به بيعت حديبيه است كه در زير درختى به نام «سمره» واقع شد و مؤمنان همراه حضرت با ايشان بيعت كردند؛ از اين رو، فتح قريبى كه در آيه مطرح شده فتح خيبر است نه فتح مكه.88

 

4. شناخت مصاديق آيات

با يارى گرفتن از قرينه زمان و مكان نزول، مى توان به مصاديق حقيقى عبارات قرآنى پى برد. يادآورى چند نمونه آيات در تعيين مصداق آنها گواه اين نقش است:
الف. قرآن كريم در آيه 43 سوره رعد مى فرمايد: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؛ و كسانى كه كفر ورزيدند گويند: تو فرستاده [خدا ]نيستى بگو: ميان من و شما خدا گواهى بسنده است و آن كه دانش كتاب [قرآن ]نزد اوست.
مفسّران در مورد مصداق «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» ديدگاه هاى متفاوتى دارند. به باور بعضى، مصداق آن، عده اى از علماى اهل كتاب مانند عبداللّه بن سلام و سلمان فارسىاند كه اسلام آوردند يا مراد، تنها عبداللّه بن سلام است.89 اين ديدگاه با شناخت زمان و مكان نزول آيه موردنظر رد مى شود. سوره رعد قبل از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مكه نازل شده، در حالى كه افراد مذكور در مدينه و بعد از هجرت ايمان آورده اند. پس آن افراد نمى توانند مصداق اين آيه باشند. ممكن است گفته شود: چه اشكالى دارد آيه مكى باشد و از افرادى (دانشمندانى از اهل كتاب) خبر دهد كه بعدها در مدينه مسلمان مى شوند. پاسخ اين است كه معنا ندارد در جواب كسانى كه رسالت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را نپذيرفته اند گفته شود: شما امروز او را تصديق كنيد به اين دليل كه بعدها گروهى از علماى اهل كتاب مسلمان مى شوند و بر رسالت او شهادت مى دهند. بنابراين، منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَاب» آگاهان بر محتواى قرآن مجيدند و بر گروندگان به پيامبر اكرم منطبق است. پس بى گمان مصداق آيه شريفه حضرت على عليه السلام است؛ چون به شهادت روايات صحيح از تمام امت مسلمان به كتاب خدا داناتر است.90 و اين بزرگوار مصداق تام و كامل اين آيه به شمار مى آيد.91 نزول آيه شريفه در مكه اين برداشت را تأييد مى كند.92
ب. خداوند در وصف مجاهدان مى فرمايد: «وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ»(عنكبوت: 6)؛ و هر كه جهاد كند جز اين نيست كه به سود خويش جهاد مى كند، زيراكه خداوندازجهانيان بى نياز است.
صرف نظر از سياق آيات، به دليل نزول آيه درمكه،مصداق جهاد در اين آيه، مبارزه با نفس است نه قتال با كفار. يعنى مردم بايد به خاطر سعادت خودشان ايمان خود را محكم نگه دارند و در برابر شدايد و ناملايمات صبر كنند.93

 

5. حوزه ابطال روايات اسباب نزول

يكى از قراين فهم قرآن كريم اسباب نزول آيات است. براى بهره گيرى از اسباب نزول در تفسير لازم است صحت آن نقل روشن شود، به ويژه اينكه تمام روايات اسباب نزول مستند نيستند.94 تعيين زمان و مكان نزول و توجه به آن، ملاك ارزشمندى براى تشخيص نادرستى برخى روايات اسباب نزول است.

 

1ـ5. تأثير زمان نزول

الف. خداوند در آيه 113 سوره توبه مى فرمايد: «مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ»؛ پيامبر و كسانى را كه ايمان آورده اند نرسد كه براى مشركان، هرچند خويشاوند باشند، آمرزش خواهند پس از آنكه برايشان روشن شد كه آنها دوزخيان اند.
بعضى از مفسّران ذيل آيه، روايتى جعلى را به عنوان سبب نزول آن بيان كرده اند، با اين مضمون كه هنگام فوت ابوطالب، پيامبر صلى الله عليه و آله به او پيشنهاد داد كه اسلام را بپذيرد. اما او تحت تأثير مشركانى كه اطراف او بودند بدون گفتن «لا اله الا اللّه» از دنيا رفت. در اين هنگام آن حضرت فرمودند: برايت استغفار خواهم كرد تا زمانى كه نهى شوم. به دنبال اين قضيه آيه مذكور نازل شد. اين سبب نزول با توجه به زمان نزول پذيرفته نيست؛ زيرا سوره برائت سال نهم هجرى و در مدينه نازل شده است،95 در حالى كه مورخان نوشته اند ابوطالب قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آلهدر مكه وفات كرده است.96 به اين دليل بعضى براى برطرف كردن مشكل زمان نزول آيه دست به توجيح هايى زده اند،97 از جمله اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از مرگ ابوطالب همچنان براى او آمرزش مى خواستند تا زمان نزول آيه كه از استغفار نهى شدند.98 لكن در اين زمينه به هيچ روايتى استناد نكرده اند. در هر صورت اين احتمالى بيش نيست و قابل اعتنا نمى باشد.99
ب. قرآن كريم در آيه 214 سوره شعراء مى فرمايد: «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»؛ و خويشانِ نزديكت را هشدار ده. و نيز در آيه اول سوره تبت آمده است: «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ.» درباره سبب نزول اين آيه شريفه: «از ابن عباس روايت شده كه وقتى آيه «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بالاى صفا رفت و با بلندترين صوتش فرياد زد يك خبر مهم، و قريش بدون درنگ دورش جمع شدند، پرسيدند مگر چه شده است؟ فرمود: به نظر شما اگر خبرى بدهم كه فردا صبح يا امروز عصر دشمنى بر سر شما مى تازد آيا آن را از من مى پذيريد يا نه؟ همه گفتند: بلى [چون تاكنون از تو دروغى نشنيده ايم.] فرمود: هم اكنون شما را هشدار مى دهم از عذابى سخت كه در انتظار شماست. ابولهب گفت: «تبا لك» (مرگت باد)، براى اين خبر همه ما را صدا زدى و اينجا جمع كردى؟ خداى عزوجل در پاسخ وى سوره «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ» را نازل كرد.»100
اين روايت بر نزول سوره تبت بعد از سوره شعراء دلالت دارد. اين سبب نزول به دعوت مردم اشاره دارد و آيه به دعوت خوشاوندان؛ افزون بر اين تعارض، اين سبب نزول با روايات زمان نزول اين دو سوره نيز ناسازگار است. روايات ترتيب نزول، زمان نزول سوره تبت را پيش از سوره شعراء بيان كرده اند و به بطلان سبب نزول ياد شده كه نزول سوره شعراء را مقدم مى شمارد، دلالت دارند.101

 

2ـ5. تأثير مكان نزول

قرينه مكان نزول نيز اين مهم را در برخى آيات به انجام مى رساند. براى نمونه خداوند در آيه 67 سوره مائده مى فرمايد: «... وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ...»؛... و خدا تو را از [فتنه و گزند ]مردم نگاه مى دارد... . در سبب نزول اين آيه شريفه از ابن عباس روايت شده كه «نگهبانانى از بنى هاشم كه ابوطالب گماشته بود، از پيامبر حفاظت مى كردند تا اينكه آيه مورد بحث نازل شد و ابوطالب باز مى خواست براى حضرت محافظ بفرستد، حضرت فرمود: اى عمو، خدا مرا از شرّ جن و انس نگه مى دارد.»102
مهم ترين دليل بطلان اين ادعا (حفاظت از پيامبر در مكه)، مكان نزول آيه است. اكثر مفسّران باور دارند كه سوره مائده در مدينه103 نازل شده و اين آيه از آخرين آيات نازل شده در مدينه است، در حالى كه حضرت ابوطالب در مكه رحلت فرموده بود.104

 

6. حوزه تصديق روايات اسباب نزول

يكى ديگر از فوايد آگاهى به زمان و مكان نزول آيات، تصديق روايات اسباب نزول است. در اين باره براى هريك از زمان و مكان نزول يك شاهد مى آوريم:

 

1ـ6. زمان نزول

در ميان رواياتى كه در سبب نزول آيه شريفه «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنا إِلاَّ خَطَئا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنا خَطَئا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ...» (نساء: 92) روايت شده كه آيه درباره عياش بن ابى ربيعه مخزومى و حارث بن يزيدبن نبيشه نازل شده است. حارث از مكه به سوى مدينه حركت مى كند تا نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام آورد. در بين راه در حره به عياش برمى خورد. عياش كه حارث او را شكنجه كرده بود به خيال اينكه او هنوز كافر است فرصت را غنيمت شمرده، او را به قتل مى رساند. سپس نزد رسول خدا مى آيد و ماجرا را تعريف مى كند. به دنبال اين قضيه آيه مورد نظر نازل مى شود.105
علّامه طباطبائى نيز اين روايت را پذيرفته است. زمان نزول سوره نساء كه از سوره هاى مدنى است، اين روايت را تأييد مى كند.106

 

2ـ6. مكان نزول

از مواردى كه شناخت مكان نزول روايت سبب نزول را تأييد مى نمايد، اين است كه در سبب نزول آيه 55 سوره مائده از ابوذر نقل شده است: «روزى با پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خواندن نماز ظهر بودم. سائلى در مسجد، سؤال كرد و كسى چيزى به او نداد. وى دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا گواه باش در مسجد پيامبر، سؤال كردم و احدى مرا دستگيرى نكرد. در اين وقت على عليه السلام كه مشغول ركوع بود با انگشت دست راستش ـ كه در آن انگشتر بود ـ به سائل اشاره كرد و او انگشتر را از انگشت حضرت بيرون آورد. اينها در برابر چشم پيامبر گرامى انجام گرفت. همين كه از نماز فارغ شد، سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا برادرم موسى از درگاهت درخواست كرد: پروردگارا، سينه ام را بگشاى، كارم را آسان و زبانم را باز كن تا سخنم را بفهمند. برادرم هارون را كه از خويشان من است، وزير من گردان، پشتم را به او قوى كن و او را در كارها شريكم گردان.107 تو به او وحى كردى كه: به زودى بازويت را به برادرت محكم مى كنيم و براى شما قدرتى قرار مى دهيم كه آنها به شما دست نيابند.108 پروردگارا، منم محمد پيامبر و برگزيده تو. خدايا، سينه ام را بگشاى و كارم را آسان و على را وزير من گردان، و پشت مرا به او محكم كن. ابوذر گفت: به خدا سوگند، هنوز سخن پيامبر تمام نشده بود كه جبرئيل از جانب خدا نازل شد109 و آيه«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»را نازل فرمود.
سبب نزول اين آيه مورد قبول بيشتر مفسّران110 است. با توجه به مكان نزول اين سوره (مدينه) كه نماينگر دوران اقتدار اسلام مى باشد سبب نزول تأييد مى شود.
علاوه بر تأثيرات و فوايد مذكور، آثار ديگرى نيز بر شناخت زمان و مكان نزول آيات بار مى شود:
1. پيشگيرى از كج فهمى ها و بدفهمى ها و تفسير به رأى و پيش فرض هاى ذوقى و تحميلى؛
2. تعميق و توسعه فهم هاى سطحى و محدود از قرآن؛
3. كشف بسيارى از آموزه هاى ناشناخته قرآن؛111
4. آگاهى بر فضاى نزول و اوضاع و مناسبت هاى مربوط به آيات.112

نتيجه گيرى

با توجه به آنچه ذكر گرديد، مى توان گفت:
1. يكى از عوامل مؤثر در فهم مقصود حقيقى خداوند متعال از آيات قرآن كريم، آگاهى از زمان و مكان نزول سوره ها و آيات است. با دانستن زمان و مكان نزول، بر فضايى كه سوره ها در آن نازل شده آگاهى حاصل مى شود و تصوير كلى از مضامين سوره ها و آيات در ذهن نقش مى بندد و حكمت نزول آنها به روشنى آشكار مى شود.
2. دانستن زمان و مكان نزول در فهم محتواى كلى سوره ها و فهم واژگان و در نهايت در فهم صحيح آيات قرآنى نيز تأثير دارد.
3. تعيين زمان و مكان نزول و توجه به آن، ملاك ارزشمندى براى تصحيح بسيارى از روايات، از جمله روايات اسباب نزول است و چون روايات اسباب نزول يكى از قراين فهم مقصود است، با شناخت صحت و سقم روايات يادشده از افتادن در تفسير نادرست آيات مى توان پرهيز كرد و راه را بر فهم مقصود آيات هموار ساخت.

منابع

ـ آل غازى، عبدالقادر ملّاحويش، بيان المعانى، دمشق، مطبعة الترقى، 1382ق.
ـ آلوسى، سيدمحمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق.
ـ ابن خلدون، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آيتى، بى جا، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363.
ـ ابن دريد، محمد، جمهره اللغه، بى جا، بى نا، بى تا.
ـ ابن فارس، احمدبن زكريا، معجم مقاييس اللغه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1420ق.
ـ ابن كثير دمشقى، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ق.
ـ ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، دارصادر، 1414ق.
ـ امينى، عبدالحسين، الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، چ چهارم، بيروت، دارالكتاب العربى، 1397ق.
ـ اندلسى، ابوحيان محمدبن يوسف، البحرالمحيط فى التفسير، بيروت، دارالفكر، 1420ق.
ـ بابايى، على اكبر و ديگران، روش شناسى تفسير قرآن، چ دوم، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385.
ـ بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
ـ بلعمى، تاريخنامه طبرى، چ سوم، تهران، البرز، 1373.
ـ ثعالبى، عبدالرحمن بن محمد، جواهرالحسان فى تفسيرالقرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1418ق.
ـ ثعلبى نيشابورى، ابواسحاق احمدبن ابراهيم، الكشف و البيان عن تفسيرالقرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422ق.
ـ جوهرى، اسماعيل بن حمّاد، تاج اللغة و صحاح العربية المسمى الصحاح، بيروت، دارالفكر، 1418ق.
ـ حسكانى، عبيداللّه بن احمد، شواهدالتنزيل لقواعدالتفضيل، تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1411ق.
ـ حسينى بلخى قندوزى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع الموده، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بى تا.
ـ حسينى زبيدى، سيد محمدمرتضى، تاج العروس من جواهرالقاموس، كويت، لجنة التراث العربى، 1385ق.
ـ حكيم، سيد محمدباقر، علوم قرآنى، ترجمه محمدعلى لسانى فشاركى، تهران، تبيان، 1378.
ـ حويزى، عبدعلى بن جمعه عروسى، نورالثقلين، چ چهارم، قم، اسماعيليان، 1415ق.
ـ دروزه، محمد عزت، التفسيرالحديث، قاهره، دارإحياء الكتب العربية، 1383ق.
ـ دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1341.
ـ رازى، فخرالدين، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1420ق.
ـ راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، بيروت، دارالعلم، 1412ق.
ـ راميار، محمود، تاريخ قرآن، تهران، اميركبير، 1369.
ـ رشيدالدين ميبدى، احمدبن ابى سعد، كشف الاسرار و عده الابرار، چ پنجم، تهران، اميركبير، 1371.
ـ رشيدرضا، محمد، تفسير المنار، بيروت، داراحياءالتراث،1423ق.
ـ زركشى، بدرالدين محمدبن عبداللّه، البرهان فى علوم القرآن، چ دوم، بيروت، دارالمعرفه، 1415ق.
ـ سعيدى روشن، محمدباقر، علوم قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1377.
ـ سيد قطب، فى ظلال القرآن، چ هفدهم، بييروت، دارالشروق، 1412ق.
ـ سيوطى، جلال الدين، الاتقان فى علوم القرآن، قم، منشورات رضى، بى تا.
ـ ـــــ ، الدرالمنثور فى تفسيرالمأثور، قم، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ ـــــ ، لباب النقول فى اسباب النزول، بيروت، داراحياء العلوم، بى تا.
ـ شاكر، محمدكاظم، مبانى و روش هاى تفسيرى، قم، مركز جهانى علوم اسلامى، 1382.
ـ صفار، محمدبن حسن بن فروخ، بصائرالدرجات، قم، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ طباطبائى، سيد محمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين، 1417ق.
ـ ـــــ ، قرآن در اسلام، چ نهم، قم، انتشارات اسلامى، 1378.
ـ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، چ سوم، تهران، ناصرخسرو، 1372.
ـ طوسى، محمدبن حسن، التبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.
ـ عيّاشى، محمدبن مسعود، كتاب التفسير، تهران، چاپخانه علميه، 1380ق.
ـ فراهيدى، خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين، قم، هجرت، 1410ق.
ـ فيروزآبادى، محمدبن يعقوب، القاموس المحيط، بيروت، دارالجيل، بى تا.
ـ فيومى، احمدبن محمد، المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير، چ دوم، قم، دارالهجره، 1414ق.
ـ قرشى، سيد على اكبر، تفسير احسن الحديث، چ سوم، تهران، بنياد بعثت، 1377.
ـ قرطبى، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364.
ـ قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، چ چهارم، قم، دارالكتب، 1367.
ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، تهران، دارالكتب، 1365.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404ق.
ـ محقق، محمدباقر، نمونه بينات در شأن نزول آيات، تهران، اسلامى، 1361.
ـ مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.
ـ معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران، دبير، 1382.
ـ مقدسى، مطهّربن طاهر، البدء و التاريخ، تهران، آگه، 1374.
ـ مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374.
ـ نكونام، جعفر، درآمدى بر تاريخ گذارى قرآن، تهران، هستى نما، 1380.
ـ واحدى، على بن محمد، اسباب نزول القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ق.
ـ واقدى، محمدبن سعد، الطبقات الكبرى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، فرهنگ و انديشه، 1374.
ـ يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم آيتى، چ ششم، تهران، علمى و فرهنگى، 1371.
- Abbas Aryanpur Kashani & Manoochehr Aryanpur Kashani, The English-Persian Collegiate Dictionary, Tehran, Sepehr, 1992.

پی نوشت ها:

* دانش پژوه دكترى تفسير و علوم قرآنى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره. soltanibairami@Anjomedu.ir
** كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث دانشگاه علوم و معارف قرآن كريم قم. دريافت: 20/5/89 ـ پذيرش: 21/2/90.
sayedhe.mosavi@yahoo.com
1ـ مانند: شيخ طوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن؛ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن؛ محمودبن عمر زمخشرى، الكشّاف
عن حقائق غوامض التنزيل.
2ـ مؤيد مطلب اينكه امام على عليه السلام در اعلام آگاهى خود از علوم مربوط به قرآن، به اطلاع از تاريخ نزول هم استشهاد كرده اند: «لَوْ سَأَلْتُمُونِى عَنْ آيَةٍ آيَةٍ لَأَخْبَرْتُكُمْ بِوَقْتِ نُزُولِهَا وَ فِيمَ نَزَلَتْ وَ أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاسِخِهَا مِنْ مَنْسُوخِهَا وَ خَاصِّهَا مِنْ عَامِّهَا وَ مُحْكَمِهَا مِنْ مُتَشَابِهِهَا وَ مَكِّيِّهَا مِنْ مَدَنِيِّهَا.» محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 40، ص 144؛ عبيداللّه بن احمد حسكانى، شواهدالتنزيل، ج 1، ص 45؛ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 196.
3ـ مانند: ملّاحويش آل غازى، بيان المعانى؛ محمد عزت دروزة، التفسير الحديث.
4ـ بدرالدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن؛ جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن و از انديشمندان معاصر مانند: محمدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن؛ عبدالرزاق حسين احمد، المكى و المدنى فى القرآن الكريم؛ جعفر نكونام، درآمدى بر تاريخ گذارى قرآن.
5ـ محمدبن يعقوب فيروزآبادى، قاموس المحيط، ج 4، ص 57.
6ـ احمدبن محمد فيومى، المصباح المنير، ص 600.
7ـ خليل بن احمد فراهيدى، ترتيب كتاب العين، ج 7، ص 367.
8ـ ر.ك: احمدبن فارس بن زكرياى رازى، معجم مقاييس اللغه، ج 2، ص 554.
9ـ بقره: 74.
10ـ بقره: 61.
11ـ شعراء: 193.
12ـ نمل: 60.
13ـ ر.ك: حسين راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 832.
14ـ ر.ك: حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 11، ص 235.
15ـ ر. ك: بدرالدين محمدبن عبداللّه زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 229؛ جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 124 و 125.
16ـ ر.ك: محمود راميار، تاريخ قرآن، ص 181.
17ـ ر.ك: محمدباقر سعيدى روشن، علوم قرآن، ص 135.
18ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 3، ص 8.
19ـ در انگليسى «زمان» مطابق است با واژه هاى «Time» وقت، فرصت، روزگار و... و «Date» زمان، تاريخ و... .
Abbas Aryanpur Kashani & Manoochehr Aryanpur Kashani, The English-Persian Collegiate Dictionary, v. II, p. 2317; v. I, p. 548.
20ـ على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 27، ص 428.
21ـ اسماعيل بن حمّاد جوهرى، تاج اللغه و صحاح العربيه، ج 5، ص 2131.
22ـ محمدبن مكرم ابن منظور، لسان العرب، ج 13، ص 199.
23ـ محمدبن يعقوب فيروزآبادى، همان، ج 4، ص 233.
24ـ محمد معين، فرهنگ فارسى، ج 2، ص 1228.
25ـ على اكبر دهخدا، همان، ج 27، ص 430.
26ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 16و17؛ سيد محمدباقر حكيم، علوم قرآنى، ترجمه محمدعلى لسانى فشاركى، ج
1، ص 25و26.
27ـ فرقان: 32.
28ـ فرقان: 33.
29ـ در انگليسى «مكان» مطابق است با «Place»: فضا، جا، مكان، ناحيه، نقطه، محل و... . «Location»: موقعيت، تعيين محل و... .»
Abbas Aryanpur Kashani & Manoochehr Aryanpur Kashani, op.cit, v. II, p. 1638; v. I, p. 1268.
30ـ محمد معين، همان، ج 4، ص 3077.
31ـ فضل بن حسن طبرسى، همان، ج 7، ص 126.
32ـ ر.ك: على اكبر دهخدا، همان، ج 45، ص 975؛ خليل بن احمد فراهيدى، همان، ج 5، ص 387.
33ـ محمدبن يعقوب فيروزآبادى، همان، ج 4، ص 274؛ حسين راغب اصفهانى، همان، ص 772و773.
34ـ همان، ج 2، ص 114.
35ـ احمدبن فارس، همان، ج 2، ص 355.
36ـ خليل بن احمد فراهيدى، همان، ج 7، ص 247.
37ـ سيد محمدمرتضى حسينى زبيدى، تاج العروس من جواهرالقاموس، ج 13، ص 323.
38ـ ابن منظور، همان، ج 5، ص 55.
39ـ احمدبن محمد فيومى، همان، ص 473.
40ـ محمدبن دريد، جمهره اللغه، ج 2، ص 718.
41ـ راغب اصفهانى، همان، ص 636؛ احمدبن محمد فيومى، همان، ص 472.
42ـ فرقان: 33.
43ـ براى آگاهى بيشتر، ر.ك: على اكبر بابايى و ديگران، روش شناسى تفسير قرآن، ص 12ـ23.
44ـ معناهايى كه با قطع نظر از ساير آيات، ادلّه و شواهد ديگر از آيه فهميده مى شود.
45ـ ر.ك: على اكبر بابايى و ديگران، همان، ص 23.
46ـ سيد محمدباقر حكيم، همان، ج 1، ص 226.
47ـ احمدبن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم آيتى، ج 1، ص 402.
48ـ آل عمران: 121 و... .
49ـ آل عمران: 125 و 149 و... .
50ـ آل عمران: 61.
51ـ آل عمران: 187 و... .
52ـ آل عمران: 200.
53ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 5و6؛ سيد على اكبر قرشى، تفسير احسن الحديث، ج 2، ص 1و2: سيد قطب، فى
ضلال القرآن، ج 1، ص 349و350.
54ـ ر. ك: فضل بن حسن طبرسى، همان، ج 6، ص 178؛ محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 6، ص 30؛ اسماعيل بن كثير دمشقى، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 3؛ مطهّربن طاهر المقدسى، البدء و التاريخ، ج 1، ص 269.
55ـ مائده: 1.
56ـ مائده: 2.
57ـ مائده: 17 و 20ـ26 و... .
58ـ مائده: 112ـ115.
59ـ مائده: 5 و 55 و 88 و... .
60ـ مائده: 6.
61ـ مائده: 3.
62ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 5، ص 157؛ سيد قطب، همان، ج 2، ص 825ـ827.
63ـ سيد على اكبر قرشى، تفسير احسن الحديث، ج 6، ص 475؛ سيد قطب، همان، ج 4، ص 2365ـ2366.
64ـ همان، ج 14، ص 244.
65ـ انبياء: 1.
66ـ انبياء: 2.
67ـ انبياء: 5.
68ـ انبياء: 36.
69ـ انبياء: 48ـ96.
70ـ انبياء: 41.
71ـ انبياء: 16 و 22ـ26 و 30ـ35 و 42.
72ـ انبياء: 97.
73ـ انبياء: 105.
74ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 5، ص 371.
75ـ ر.ك: همان، ج 17، ص 361.
76ـ ر.ك: همان، ج 6، ص 10و11.
77ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 169.
78ـ ر.ك: محمدكاظم شاكر، مبانى و روش هاى تفسيرى، ص 211ـ215.
79ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 12، ص 194.
80ـ كسانى مانند فخر رازى اين احتمال را پذيرفته اند. (ر.ك: فخرالدين رازى، مفاتيح الغيب، ج 12، ص 399ـ401).
81ـ ر.ك: جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 1، ص 60.
82ـ ر. ك: محمدبن مسعود عياشى، كتاب التفسير، ج 1، ص 332؛ جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور فى تفسيرالمأثور، ج 2، ص 298؛ محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، ص 290؛ عبدالحسين امينى، الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، ج 2، ص 88؛ على بن احمد واحدى، اسباب نزول القرآن، ص 204؛ ابراهيم بن محمد حسينى بلخى قندوزى، ينابيع الموده، ج 1، ص 119.
83ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 6، ص 42ـ43.
84ـ ر.ك: رشيدالدين ميبدى، كشف الاسرار و عده الابرار، ج 3، ص 180ـ181.
85ـ ر.ك: مطهّربن طاهر المقدسى، همان، ج 2، ص 712.
86ـ ر.ك: عبدالحسين امينى، همان، ج 2، ص 89ـ104.
87ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 9، ص 91و92.
88ـ ر.ك: همان، ج 18، ص 425.
89ـ ر.ك: سيدمحمود آلوسى، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 7، ص 165ـ166؛ جلال الدين سيوطى، درالمنثور، ج 4، ص 69.
90ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 11، ص 385ـ386.
91ـ ر.ك: محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ص 229؛ محمدبن حسن بن فروخ صفار، بصائرالدرجات، ص 212ـ216؛ سيدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 3، ص 272ـ278؛ ناصر مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، ج 10، ص 254.
92ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 11، ص 387.
93ـ همان، ج 16، ص 103و107.
94ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 118.
95ـ ر.ك: مطهّربن طاهر المقدسى، همان، ج 2، ص 677؛ ابن خلدون، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ج 1، ص 457.
96ـ ر.ك: ابن خلدون، همان، ج 1، ص 3698؛ احمدبن يعقوب يعقوبى، همان، ج 1، ص 398؛ بلعمى، تاريخنامه طبرى، ج 3، ص 61.
97ـ ر.ك: محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 11، ص 52ـ54.
98ـ ر.ك: فخرالدين رازى، همان، ج 16، ص 157.
99ـ ر.ك: ناصر مكارم شيرازى و همكاران، همان، ج 8، ص 157.
100ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 20، ص 386؛ ر.ك: فضل بن حسن طبرسى، همان، ج 7، ص 323؛ جلال الدين سيوطى،
درالمنثور، ج 5، ص 96.
101ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 13، ص 233.
102ـ على بن احمد واحدى، همان، ص 205.
103ـ عبدالرحمن بن محمد ثعالبى، جواهرالحسان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 334.
104ـ ر.ك: محمدبن حسن طوسى، همان، ج 3، ص 413؛ اسماعيل بن كثير دمشقى، همان، ج 3، ص 139؛ ابوحيان محمدبن يوسف اندلسى، البحرالمحيط فى التفسير، ج 4، ص 157 و 324.
105ـ ر.ك: فضل بن حسن طبرسى، همان، ج 3، ص 138؛ على بن احمد واحدى، همان، ص 173؛ محمدباقر محقق، نمونه بينات در شأن نزول آيات، ص 229.
106ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 5، ص 42.
107ـ طه: 25ـ32.
108ـ قصص: 35.
109ـ فضل بن حسن طبرسى، همان، ج 7، ص 84.
110ـ ر. ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 6، ص 16ـ18؛ سيدهاشم بحرانى، همان، ج 2، ص 316و317؛ على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 1، ص 170؛ عبدعلى بن جمعه عروسى حويزى، نورالثقلين، ج 1، ص 643ـ648؛ محمدباقر محقق، همان، ص 293؛ جلال الدين سيوطى، لباب النقول فى اسباب النزول، ص 86؛ على بن محمد واحدى، همان، ص 201و202؛ ابواسحاق احمدبن ابراهيم ثعلبى نيشابورى، الكشف و البيان عن تفسيرالقرآن، ج 4، ص 80؛ محمدبن مسعود عياشى، همان، ج 1، ص 327؛ عبدالحسين امينى، همان، ج 2، ص 52و53.
111ـ ر.ك: جعفر نكونام، همان، مقدمه.
112ـ محمد عزت دروزه، التفسيرالحديث، ج 1، ص 9؛ عبدالقادر ملّاحويش آل غازى، بيان المعانى، ج 1، ص 4.
شنبه 25 شهریور 1391  2:57 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

الخط القرآنی فی عصر الرسول

الخط القرآنی فی عصر الرسول

السید أبوالفضل میرمحمدی

 

البحث یقع فی عدة نقاط:

 

الامیة فی عهد النبی(ص):

لقد نزل القرآن فی بلد کان اهله یجهلون الکتابة،الا اقل القلیل منهم، الذین کانوا یعرفونها،بشکل متوسط و محدود،من دون اجادة و احکام،کما تدل‏ علیه النصوص التاریخیه الکثیرة..
یقول بعض المؤرخین:"کان الخط العربی لاول الاسلام غیر بالغ الی الغایة من الاحکام و الاتقان و الاجادة،و لا الی التوسط،لمکان العرب من البداوة و التوحش‏ و بعدهم عن الصنایع،و انظر ما وقع لاجل ذلک فی رسم المصحف،حیث رسمه‏ الصحابة بخطوطهم،و کانت غیر مستحکمة فی الاجادة،فخالف الکثیر من رسومهم‏ ما اقتضته رسوم صناعة الخط عند اهلها..."1
و یقول آخر:"لیس فی آثار العرب بالحجاز ما یدل علی انهم کانوا یعرفون‏ الکتابة الا قبیل الاسلام،مع انهم کانوا محاطین شمالا و جنوبا بامم من العرب خلفوا نقوشا کتابیة کثیرة،و اشهر تلک الامم حمیر فی الیمن،کتبوا بالحرف المسند، و الانباط فی الشمال،کتبوا بالحرف النبطی‏"2
و ثالث یقول:"الخط عند العرب کان مجهولا قبیل ظهور الاسلام بنحو قرن‏ لان احوالهم الاجتماعیة،و ما کانوا فیه من دوام الحرب و الغارات،صرفهم عن‏ ذلک.و نعنی بهؤلاء العرب عرب الحجاز،الذین ظهر فیهم رسول الله(ص).."3
و مما یدل علی جهل العرب بالکتابة قول الله تعالی:
"هو الذی بعث فی‏ الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته،و یزکیهم،و یعلمهم الکتاب و الحکمة،و ان‏ کانوا من قبل لفی ضلال مبین..."4
حیث ان الظاهر من الامی کما نص علیه اهل اللغه:من لا یعرف القراءة،و لا الکتابة،او الکتابة فقط علی قول بعضهم.ففی مجمع البحرین:الامی فی کلام العرب: هو الذی لا کتاب له من مشرکی العرب.قیل هو نسبة الی الامم،لان الکتابة مکتسبة، فهو علی ما ولدته امه من الجهل بالکتابة.و قیل:هو نسبة الی امة العرب،لان اکثرهم‏ امیون،و الکتابة فیهم عزیزة،او عدیمة،فهم علی اصل ولادة امهم...
و علی هذا،فتکون کلمة امی ماخوذة من الامة،بمعنی الجماعة.
و فی اقرب الموارد:الامی:من لا یعرف الکتابة،و لا القراءة،نسبة الی الام، لان الکتابة مکتسبة،فهو علی ما ولدته امه من الجهل بالکتابة...
و الظاهر:ان العرب فی هذه الایام یستعملون کلمة امی،و یریدون بها الجاهل بالقراءة و الکتابة معا،علی ما نقله لی بعضهم...

عدد الکتاب فی مکة و المدینة:

و اما عدد هذا القلیل من الذین کانوا یکتبون فیذکر البلاذری بسنده عن‏ ابی بکر بن عبد الله بن ابی جهم العدوی:انه کان سبعة عشر رجلا.قال:دخل الاسلام‏ و فی قریش سبعة عشر رجلا کلهم یکتب،فذکرهم‏5
و اما فی المدینة(یثرب)،فعددهم کان علی قول ابی عبد الله الزنجانی: بضعة عشر رجلا یعرفون الکتاب،ثم عددهم‏6
و لکن قد زاد عددهم بعد ذلک بشکل ملحوظ،و لعل ذلک یرجع الی حث‏ النبی(ص)ایاهم باستمرار علی تعلم الخط کما سیاتی...
و سبق ان ذکرنا فی مقالة:"من هم کتاب الوحی؟"نقلا عن السیرة الحلبیة: ان عدد کتاب الرسول،سواء من کان یکتب الوحی،او غیره،او هما معا،کان ستة و عشرین کاتبا،و عن محکی سیرة العراقی:اثنین و اربعین،و عن الاستاذ ابی عبد الله‏ الزنجانی:انهم کانوا ثلاثة و اربعین و لکن کتاب الوحی منهم کانوا ستة فقط7

النبی الامی(ص):

هذا...و لا اشکال فی ان النبی(ص)لم یکتب فی مدة عمره الشریف.بل‏ کان له کتاب یکفونه الموونة باستمرار.
نعم..قد نقل بعض المحدثین:ان النبی(ص)قد کتب فی صلح الحدیبیة مع سهل بن عمرو جملة"ابن عبد الله‏"،بعد انه محی کلمة:"رسول الله‏".و لکن‏ هذا النقل معارض بغیره مما یدل علی انه(ص)لم یکن یعرف الکتابة،بل امر علیا:ان‏ یکتب.و ان یاخذ یده،و یضعها علی المورد الذی یرید محوه...
قال المفید ره:"ان النبی(ص)امر علیا:ان یکتب عقد الصلح بخطه،فقال: اکتب یا علی:بسم الله الرحمن الرحیم،فقال سهل بن عمرو:هذا الکتاب بیننا و بینک یا محمد،فافتحه بما نعرفه،و اکتب:باسمک اللهم.فقال النبی لامیر المومنین(ع): امح ما کتب:هذا ما قضی علیه محمد رسول الله(ص)سهیل بن عمرو،فقال سهیل: لواجبتک فی الکتاب الذی بیننا الی هذا لاقررت لک بالنبوة،امح هذا...الی ان‏ قال:فقال له النبی(ص):امحها یا علی،فقال:یا رسول الله،ان یدی لا تنطلق بمحو اسمک من النبوة.فقال له:فضع یدی علیها،فمحاها رسول الله(ص)بیده،ثم تمم‏ امیر المومنین(ع)الکتاب‏8
و ظاهر هذا النقل:ان النبی(ص)لم یکن یعرف القراءة فضلا عن الکتابة. و لعل مما یدل علی ذلک فی الجملة ایضا:قوله تعالی:
"و ما کنت تتلو من قبله من‏ کتاب،و لا تخطه بیمینک،اذا لاارتاب المبطلون..."9
ای لو کنت تقرأ و تکتب کتابا لقالوا انما جمعه من کتب الاولین،و لیس وحیا من الله عز و جل.و شکّوا فی نبوتک.اما اذ کنت لا تقدر علی القراءة و الکتابة،و انت تعیش فیما بینهم،و بمرأی منهم و مسمع و هم مطلعون علی امیتک،فلا مجال‏ لهم للارتیاب و الشک فی الکتاب الذی تأتیهم به من عند الله عز و جل.و لکان لا بد لهم من تصدیقک،و القبول منک.
و لا تفوتنا هنا الاشارة الی:ان المتیقن من مدلول الایة؟هو انه(ص)فی بدء امره لا بد و ان لا یعرف القراءة و لا الکتابة،مخافة الریب و الشک.و اما بعد ثبوت نبوته‏ و التصدیق به،فلا تدل الایة علی وجوب کونه امیا...
و لعل ما عن الشریف المرتضی علم الهدی قدس سره من ان الایة تدل‏ علی ان النبی لم یکن یحسن الکتابة قبل النبوة،و اما بعدها فالذی نعتقده انه یجوز علیه ان یکون عالما بها و بالقراءة،و یجوز کونه غیر عالم بهما،من دون قطع باحد الامرین...10صحیح و لا باس به
دعوة الاسلام الی محو الامیة:
ثم انه لا یخفی ان الاسلام حینما ظهر فی الجزیرة العربیة،لم یدخر وسعا، و لم یال جهدا فی الحث علی تعلم الکتابة...و یکفی ان نذکر:
ان الله تعالی یقول فی کتابه المجید:
(ن و القلم)
ای ما یکتب به
(و ما یسطرون)
ای ما یکتبونه.فقد اقسم سبحانه بالقلم،فیاللقلم من العزة،و العظمة و المجد،حین یقسم الله،و یمجده،حیث انه احد لسانی الانسان.
و قال تعالی:
(اقرأ و ربک الاکرم الذی علم بالقلم)
لتبقی العلوم،و لتنتقل‏ الی الاجیال التالیة،لتستفید منها باستمرار...
و کفی القلم شرفا و عظمة:ان الله تعالی ذکر بعد نعمة الخلق،نعمة القلم‏ مباشرة...
و اما الرسول...فیکفی ان نذکر موقفه فی غزوة بدر،الذی یکشف عن ما کان‏ للکتابة لدیه من اهمیة بالغة...فقد روی عن جابر،عن عامر،قال:اسر رسول الله‏ (ص)یوم بدر سبعین اسیرا،و کان یفادی بهم علی قدر اموالهم،و کان اهل مکة (10)-مجمع البیان فی تفسیر الایة.
یکتبون،و اهل المدینة لا یکتبون،فمن لم یکن له فداء دفع الیه عشرة غلمان من‏ غلمان المدینة،فعلمهم،فاذا حذقوا فهو فداؤه‏11
و هکذا...فقد جعل«ص»الکتابة فداء للاساری،و عدلا للحریة،و هذا اعلام صریح منه«ص»بعظمة القلم،و شرف الکتابة...
و قد نقل انه ص قال للشفّاء بنت عبد الله العدویة،من رهط عمر بن‏ الخطاب:الا تعلمین رقنة النملة،کما علمتها الکتابة؟.و کانت الشفاء کاتبة فی‏ الجاهلیة12
و نقل عنه«ص»انه قال فی کلماته القصار:فیّدوا العلم بالکتابة13و ذلک من‏ اجل ان یبقی العلم بواسطة بقاء الکتابة،فهو ضمنا امر بتعلم الکتابة ایضا،لیمکن‏ تقیید العلم بها...
و نقل عن اهل بیته الطاهرین ایضا:انه اذا وضعت الموازین،فتوزن دماء الشهداء،مع مداد العلماء،فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء14

الخطوط المعروفة فی عصره«ص»:

و اما عن الخطوط التی کانت معروفة فی عصر الرسول...فتقول:
ان من المعروف ان لاهل الیمن خطا یسمیه اهل الاخبار:بالقلم المسند،او الحمیری،و هو قدیم جدا.قال الدکتور رامیار:وجدت فی الیمن کتابات سبائیة،و قد ارسل بعضها الی اوروبا سنة 1810 م.و هی ترجع الی عصر المعینیین،اقدم‏ الامم العربیة،و عاصمتهم‏"معین‏"15
و قال ابن خلدون:کان لحمیر کتابة تسمی المسند،حروفها منفصلة،و منهم‏ تعلمت مصر الکتابة العربیة16
و قال الدکتور جواد علی:"...و یظهر من عثور الباحثین علی کتابات‏ بالمسند:ان قلم المسند،کان هو القلم العربی الاصیل و الاول عند العرب،و قد کتب به کل اهل جزیرة العرب،غیر ان التبشیر بالنصرانیة،الذی دخل جزیرة العرب‏ و انتشر فی مختلف الاماکن ادخل معه القلم الارمی المتاخر،قلم الکنائس الشرقیة، و لما کان هذا القلم اسهل فی الکتابة من المسند،وجد له اشیاعا و اتباعا"17
و ایضا...فان من المعروف:ان للانباط الساکنین فی شمال الحجاز قلما یسمی بالقلم النبطی،و هو قدیم ایضا...قال الدکتور جواد علی:ان العرب صاروا یکتبون فی المیلاد بقلم آخر اسهل والین فی الکتابة من القلم المسند،اخذوه من‏ القلم النبطی المتاخر،و ذلک قبیل الاسلام،لاختلاط العرب الشمالیین ببنی ارم، فتأثروا بهم،و بان هذا الاثر فی الکتابات القلیلة التی وصلت الینا مدونة بنبطیة متأثرة بالعربیة.18
و فرید وجدی یقول:"ان الانباط فی الشمال کتبوا بالحرف النبطی،و آثارهم‏ باقیة الی الان فی ضواحی حوران و البلقاء..."19
و ابو عبد الله الزنجانی یقول:"و علی رای الافرنج الخط العربی قسمان: احدهما:کوفی،و هو ماخود من نوع من السریانی،یقال:اسطر نجیلی.و نسخی،و هو ماخوذ من النبطی.ثم قال فی هامش الکتاب:ان مملکة الانباط امتدت من‏ دمشق الشام الی وادی القری قرب المدینة شمالا،و جنوبا من بادیة الشام الی خلیج‏ السویس شرقا،و غربا،فشملت شمال غرب جزیرة العرب،و جزیرة سینا.."25
ثم ان هذین الحطین:النبطی و المسند،ظلا معروفین عند العرب و شایعین‏ الی ظهور الاسلام،الا ان النبطی کان مستعملا فی المراسلات و المکاتبات التجاریة. و المسند کان یستعمل فی الکتب،خصوصا الکتب المقدسة...

الخط القرآنی فی عصر الرسول:

و اذ قد عرفنا:شیوع الخطین معا المسند المتبدل بالکوفی،و النبطی المتبدل‏ بالنسخ...جاء السؤال:عن ان القرآن الکریم:بایهما دوّن و کتب فی عصر الرسول؟!
و الذی یستفاد من الکتب التاریخیة هو ان القرآن قد کتب اولا بالنسخ، المتولد من النبطی،ثم بالکوفی المتولد من المسند،و کان یسمی بالحیری،الی ان‏ ظهر ابن مقلة فی اوائل القرن الرابع،و جعل الخط الخط النسخی علی قاعدة جمیلة حتی یصلح لکتابة المصاحف.و کتبت المصاحف بعدئذ بالخط النسخی الجمیل.بعد ان کانت تکتب بالکوفی نحو قرنین من الزمن..و یشهد لما قلناه:
1-ما قاله فی المفصل:"و لا یستبعد اخذ اهل مکة خطهم المدور،المسمی‏ بالنسخ من حوران،او من(البتراء)و(العلا)،فبین مکة و المکانین المذکورین، الذین سکن بهما النبط اتصال وثیق...الی ان قال:فالخط المدور هو قلم النبط المتاخر،و قلم کتبة القرآن ایضا و هو والد القلم(النسخ)21و قال ایضا:"و اما جمهرة المستشرقین المعاصرین،الذین عنوا بدراسة تطور الخطوط السامیة،و منشأ الخطوط العربیة،فقد رأوا ان الخط العربی الذی دون به القرآن اخذ من الخط النبطی‏ المتأخر"22
2-ما عن الجاحظ من انه:لا یخرج الخط من الجزم و المسند...الی ان قال: المسند خط العربیة الجنوبیة،و الجزم خط اهل مکة،و المدینة،و عرب العراق، و غیرهم من العرب الشمالیین‏"23
اضف الی ذلک ما ذکره فی المفصل ص 154 من ان:العرب تسمی الکتاب العربی‏ ای خطنا:الجزم.و ما قاله ایضا ص 153:من انه:لما جاء الاسلامم،و کتب کتبت الوحی‏ بقلم اهل مکة،لنزول الوحی بینهم،صار قلم مکة هو القلم الرسمی للمسلمین،و حکم‏ علی المسند بالموت عندئذ.
و علی هذا فتنتج المقدمات الثلاثة الانفة الذکر،و هی:ان الجزم خط اهل مکة،و انه هو خطنا الیوم،ای النسخ،و ان کتبت الوحی قد کتبوه بقلم اهل‏ مکه-تنتج-:ان القرآن قد دوّن فی عصر الرسول بخط النسخ.
3-لقد قال ابو عبد الله الزنجانی فی تاریخ القرآن بعد بحثه فی تاریخ الخط العربی:انه کان للنبی(ص)کتّاب یکتبون الوحی بالخط المقرر،و هو النسخ.
فالخطوط القرآنیة فی عصر النبی(ص)کانت خطوطا نبطیة،ای نسخیة، غایة الامر:انها کانت غیر مستحکمة فی الاجادة،و الاتقان.
و لله در ابن مقلة الذی حسنها،و هذبها،حتی صارت المصاحف تکتب‏ بعده بالخط النسخی الجمیل،و الحمد لله رب العالمین.

الهوامش:

(1)-مقدمة ابن خلدون،الفصل الثلاثون ص 419.
(2)-تاریخ التمدن الاسلامی لجرجی زیدان.
(3)-دائرة المعارف الاسلامیة،لوجدی ج 3 مادة:خطط.
(4)-سورة الجمعة.
(5)-فتوح البلدان،القسم الثالث ص 580.
(6)-تاریخ القرآن ص 5
(7)-مجلة الهادی،العدد الاول من السنة الخامسة.
(8)-الارشاد،فی غزوة الحدیبیة.
(9)-سورة العنکبوت الایة 48.
(11)-طبقات ابن سعد ج 2 ص 14
(12)-فتوح البلدان للبلاذری قسم 2 ص 580.
(13)-مروج الذهب،موجز کلمات الرسول،و مستدرک الحاکم ج 1 ص 104 و 105 و 106 و کنز العمال ج 5 ص 227،و مسند احمد ج 2 ص 249 و ج 3 ص 285 و کشف الظنون ج 1 ص‏ 28
(14)-سفینة البحار مادة:علم.
(15)-تاریخ قرآن(فارسی)ص 114.
(16)-مقدمة ابن خلدون،الفصل الثلاثون ص 418
17-المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ص 153
(18)-نفس المصدر
(19)-تاریخ التمدن الاسلامی ص 58 عنه...
(20)-تاریخ القرآن للزنجانی ص 2
(21)و(22)-المفصل ص 172 و 174
(23)-المفصل ص 156

 
شنبه 25 شهریور 1391  2:57 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

چند اصلاح پيشنهادى ديگر در متن قرآن

چند اصلاح پيشنهادى ديگر در متن قرآن

جيمز بلمى

كسانى كه به طور مرتب اين مجله (149) را مطالعه مى‏كنند مى‏دانند كه در چند سال گذشته، راقم اين سطور مرورى بر آيات قرآن كرده است تا خطاهاى مستنسخان در متن قرآن را يافته، تا حد ممكن آنها را اصلاح كند. و حاصل اين عمل تاكنون انتشار سه مقاله بوده است ؛ (150) و از آنجا كه اين بررسى اكنون به پايان مى‏رسد، مقاله حاضر چهارمين و آخرين آنهاست. صد البته من مدعى يافتن تمام خطاهاى متن قرآنى نيستم، اما اميدوارم در زمينه نقادى در متن قرآن، به اندازه كافى توجهات و علائق را برانگيخته باشم تا ديگر محققان اين بررسى را بيشتر پى‏گيرى كنند و ما سرانجام به متنى دست يابيم كه تا حدى به گفتار واقعى پيامبر نزديك‏تر باشد.
بيشتر اشتباهاتى كه ما در قرآن مى‏يابيم از همان نوع‏اند كه در ديگر مخطوطات روى داده‏اند. مستنسخ، يا به احتمال قوى‏تر فردى كه بر او املا مى‏كرده، بنا به يكى از اين علل رايج در خواندن متن اشتباه كرده است: بد خطى دستنويس اوليه، آسيب ديدگى كاغذ پاپيروس يا كاغذ پوستى، ناتوانى در فهم معنا، پا شايد فقط بى دقتى محض. اما، دو اشتباه نخستى كه خواهيم ديد، از نوعى ديگرند و اهميتى ويژه دارند، چرا كه در باب كيفيت گردآورى و استنساخ قرآن اندك بصيرتى به ما مى‏دهند. به اعتقاد من ،اين دو اشتباه حاصل غلط فهميدن تصحيحات در متن قرآن‏اند؛ يعنى مستنسخ (يا املا كننده) (نخست) به اشتباه خود پى‏برده و آن را تصحيح كرده، اما مستنسخ بعدى آن تصحيح را غلط فهميده و موجب اشتباهى تازه شده است .

1- و ان كلا لما

در آيه صد و يازدهم سوره هود مى‏خوانيم: و ان كلا لما ليوفينهم اعمالهم (ترجمه را در ادامه ببينيد). گره كار در اينجا كلمه لما است كه در اين آيه با اين قرائات مختلف خوانده شده است: لما، لمن كه مى‏گويند به معناى همه (جميعاً) است ؛ در قرائتى ديگر، ان تبديل به ان نافيه شده و لما معناى الاى استثنايى مى‏دهد. اينكه ما در آيات ديگر قرآن ان كل لما (به معناى ان كل الا) مى‏يابيم، قرائت آخرى را تسهيل مى‏كند.
ريچارد بل (ص 215) در ترجمه مى‏گويد: "not yet"، و يادآور مى‏شود كه تركيب جمله نامعلوم و مورد اختلاف است. اما احتمالاً پيش از بيانى محكم با مضارع موكد به نون ثقيله، لما نمى‏تواند معناى "not yet" بدهد. رژى بلاشر (ص 450) مى‏گويد كه لما معناى قابل قبولى نمى‏دهد. محققان نيز هيچ اصلاحى در متن عرضه نمى‏كنند.
برگشترسر (ص 14) يادداشت بلندى بر اين مسأله دارد كه در آن پس از نقل اختلاف قرائات، راه حل خود را بيان مى‏كند. او آيه را ان كلا لما مى‏خواند كه در آن كلا مفعول با واسطه (151) (براى ليوفينهم) و لما به معناى الا باشد. رودى پارت (تفسير، ص 245) سخن برگشترسر را با تأييد نقل كرده، اما يادآور مى‏شود كه تبيين وى مخالف سخن طبرى است كه مى‏گويد در زبان عربى فعلى كه پس از الا مى‏آيد نمى‏تواند اسم پيش از الا را مفعول خود سازد. (152)
بهترين پيشنهاد از آن جى بارت (ص 136) است كه به درستى مى‏گويد (از نظر نحوى) لما را نمى‏توان تركيب كرد و احتمالاً مى‏بايد حذف شود. من مى‏افزايم كه با اين كار، جمله از نظر دستور زبان عربى صحيح مى‏شود و كاملاً با سياق متن تناسب مى‏يابد: «بى گمان پروردگارت به همگان جزاى كامل اعمالشان را خواهد داد.»
با اين همه، بارت تمام مسير را نمى‏پيمايد، چرا كه نكته‏اى اساسى در اصلاح متن را روشن نمى‏كند: چگونه لماى ناخوانده به متن راه پيدا كرده است؟ (به گمان من) چشم مستنسخ پس از نوشتن ان كلا منحرف شده و آيه 109 را ديده است: و انا لموفوهم نصيبهم. وى خواسته است لموفوهم را بنويسد، اما پس از نوشتن لام و ميم به خطاى خود پى برده و آن را با خط عمودى قلم گرفته است. مستنسخ بعدى اين خط عمودى پس از ميم را الف خوانده و بدينسان لماى بدون معنا ساخته شده است.

2- و قبيله

آيه 88 سوره زخرف مى‏فرمايد: و قبيله يا رب ان هولاء قوم لا يؤمنون (و سخن او، پروردگار من، اينان مردمانى هستند كه ايمان نمى‏آورند). دو گونه قرائت ديگر در اين آيه عبارتنداز: «و قيله» و «هو قيله» كه هيچ كدام را نمى‏توان تركيب نحوى كرد. بلاشر (ص 267) مى‏گويد مفسران تلاش بى‏نتيجه‏اى كرده‏اند تا نقش نحوى قيل را معين كنند و مى‏افزايد كه به گمان او اين كلمه حتماً جا به جا شده است. اين سخن احتمالاً صحيح نيست. جابه‏جايى تكه هايى از متن، در مخطوطات روى مى‏دهد، اما بسيار نادر است - اگر نگوييم مشابه ندارد - كه يك كلمه واحد از جايى چنان پرت و دور افتاده جدا گردد كه نتوان جاى آن را پيدا كرد؛ و در جايى قرار گيرد كه هيچ معناى نمى‏دهد.
من چند صفحه قبل و بعد از آيه 88 را بررسى كردم، اما هيچ جايى را نيافتم كه اين كلمه در آنجا (با جمله) هماهنگ باشد؛ به هر حال اين سخنى است كه برخى گفته‏اند. اگر فرض كنيم اين كلمه هميشه در همين مكان فعلى‏اش بوده، و بكوشيم با اصلاح (متن) معناى آن را بيابيم، مبناى محكم‏ترى برگرفته‏ايم.
به اعتقاد من اين عبارت را بايد و قبله خواند. مستنسخى اين كلمه را در متن وارد كرده است تا بگويد آيه 87 جا به جا شده و آيه 88 بايد قبل ز آن قرار گيرد. مستشرقان همواره در صدد بوده‏اند آيات جا به جا شده را در قرآن بيابند، اما مطمئناً برخى از اين گونه اشتباهات در كتابى با حجم و اندازه قرآن رخ داده و حتماً مستنسخان يا مصححان برخى از آنها را يافته‏اند.
وقتى مستنسخى دريابد كه چنين اشتباهى كرده است، چه مى‏كند؟ او مى‏تواند تمام صفحه را پاره كند و (كتابت را) از ابتدا شروع كند، يا آن كه عبارت جا به جا شده را تماماً خط بزند و دوباره آن را در جاى صحيح خود بنويسد. اما اين هر دو كار باعث اسراف و از دست رفتن كاغذ با ارزش پاپيروس يا كاغذ پوستى مى‏شده است. راه حل مناسب و معقولى كه كاتب مى‏توانسته است در اين جا پيش بگيرد اين است كه در ابتداى آيه بعد تذكرى بدهد و جاى آيه را معين كند. در مخطوطات عربى متأخر، براى نشان دادن اين منظور، تعابير مقدم و مؤخر به كار مى‏رود، اما و قبله نيز همان فايده را داراست. در مورد حاضر، يادداشت (مستنسخ كم كم) به درون متن راه يافته و مقصود واقعى آن فراموش شده است. (153)

3- شعيب پيامبر

در قديمى‏ترين روايت از داستان شعيب پيامبر كه در آيات 177 - 189 سوره شعراء آمده نحوه‏بعثت او در ميان مردم تيكت (154) (اصحاب الايكة) بيان شده است. او قوم خويش را به تقواى الهى، اطاعت از (خود) پيامبر، رعايت انصاف و امانت در كيل پيمانه و ترازو و عدم كم فروشى و فسادانگيزى در روى زمين سفارش مى‏كند. قوم شعيب وى را تكذيب كردند و با عذاب «روزسايه» ب‏(155)ه كيفر رسيدند. در روايت بعدى، به جاى اصحاب الايكه، نام مردم مدين آمده است ؛ اين قوم سه بار ديگر در قرآن در شمار اقوامى قديم ذكر شده‏اند كه پيامبر خويش را نافرمانى كرده و نابود شده‏اند. (156)
دو مشكل عمده در داستان شعيب وجود دارد. نخست صورت نام او، و دوم، تعيين هويت اصحاب الايكه. در منابع عربى پيش از اسلام و نيز در كتيبه‏هاى عربى قديم در شمال جزيرة العرب كه هزاران نام مشخص باقى مانده، نام شعيب وجود ندارد. اين نام ريشه‏شناسى صحيحى در زبان عربى ندارد. (از نظر صرفى) اين كلمه صورت مصغرى است يا از ماده شعب به معناى مردم، قوم و قبيله و يا از شعب به معناى راه و دره، كه هيچ يك از اين دو، ريشه مناسبى براى نام مرد نيستند. اين كلمه، اما، داراى يك عين است كه اگر درست باشد مى‏توانيم ريشه‏اى سامى براى آن فرض كنيم ؛ اما من نتوانسته‏ام در زبان‏هاى آرامى و عبرى هيچ شعيبى بيابم.
در اين اوضاع و احوال، بايد چنين فرض كنيم كه متن مخدوش شده است و درصدد اصلاحى مناسب باشيم. تورات تنها منبعى است كه بايد با جستجو در آن، اميد به يافتن پيامبرى داشته باشيم كه نامش سامى و غير عربى است، اما اعراب آن را مى‏شناخته‏اند. جستجو در تورات چندان طولانى يا دشوار نيست. به اعتقاد من شعيب، با شعيا (با الفى در انتها) كه صورت آرامى اشعيا است اشتباه شده است. اين اصلاح از نظر كتيبه‏شناسى به آسانى توجيه‏پذير است، چرا كه تفاوت ميان شعياً و شعيباً (در حالت منصوبى) تنها در يك گردش قلم (دندانه) است ؛ بنابراين در منبع نخستين، احتمالاً شعيب در حالت مفعولى (منصوب) بوده است. (157)
با اين همه، جاى اين پرسش هست كه با توجه به يازده بار ذكر نام شعيب در قرآن، چگونه اين اشتباه همواره تكرار شده است. دو پاسخ ممكن براى پرسش در دست است. اول آن كه اين اشتباه تنها يك بار وقتى كه نخستين بار اين نام ثبت مى‏شده، رخ داده است و در نتيجه بقيه موارد از روى همان نسخه بردارى يا دست كم با آن مقابله و مطابق شده است. پاسخ دوم اين است كه از آن جا كه اين نام ريشه دخيل و غير عربى دارد، به احتمال قوى‏تر چنين اشتباهى قبلاً در منبع پيش از قرآن - كه اين نام از آن اخذ شده - روى داده است.
از اين كه ممكن است چنين اشتباهى در متنى مقدس (و دينى) روى داده باشد نبايد شگفت‏زده شويم. از آن جا كه هيچ يهودى مهاجرى (158) در مكه نبوده، منبع (159) (اطلاعاتى مذكور)، احتمالاً مسيحى و يا چه بسا از حنفيانى بوده است كه به كتب مقدس علاقمند بوده‏اند. اما مكيان نمى‏توانسته‏اند زبانهاى توراتى و انجيلى يعنى عبرى، يونانى و سريانى را بدانند؛ پس مى‏بايد آگاهى درباره تورات و انجيل را از منابعى ديگر، از جمله موعظه مبلغان، يا سخنان شفاهى هم كيشان آنها، يا از قطعات مكتوب كوتاهى كه دست به دست مى‏شده است به دست آورده باشند. در چنين اوضاع و احوالى، اشتباهات غير قابل اجتنابند.
در قدم بعدى بايد با مراجعه به كتاب اشعياء، به دنبال ويژگى مشتركى ميان متن اشعياء و متن قرآن بگرديم كه ادعايمان يعنى يكى بودن شعيب و اشعيا را تأييد كند. در آيات 13 تا 17 از باب 21 كتاب اشعياء به اين عبارت بر مى‏خوريم:
وحى درباره عرب، اى قافله‏هاى ددانيان (160) در جنگل عرب (161) منزل كنيد * اى ساكنان زمين تيما (162) تشنگان را به آب استقبال كنيد و فراريان را بخوراك ايشان‏پذيره شويد * زيرا كه ايشان از شمشيرها فرار مى‏كنند * از شمشير برهنه و كمان‏زه شده و از سختى جنگ * زانرو كه خداوند به من گفته است بعد از يك سال موافق سالهاى مزدوران، تمامى شوكت قيدار (163) تلف خواهد شد * و بقيه شماره تيراندازان و جباران بنى قيدار قليل خواهد شد چونكه يهوه خداى اسرائيل اين را گفته است. (164)
به اعتقاد من اصحاب ايكه همان بازرگانان ددانى هستند كه بنى قيدار - كه بايد به سبب گناهانشان مجازات شوند - آنها را با تاخت و تاز خود به درون جنگل‏هاى عرب را نداند. اشعيا، با صيغه دوم شخص ددانيان را مورد خطاب قرار مى‏دهد، اما از قيداريان تنها با سوم شخص ياد مى‏كند؛ بنابراين، اين وحى خطاب به دسته اول يعنى ددانيال است. ميان اين دو روايت قرآنى و توراتى در باب اين كه گناهكاران واقعى چه كسانى هستند اندكى البتاس و تفاوت وجود دارد، (165) اما اين امر براى ابطال شاهد ما چندان قاطع نيست. اين شاهد همراه با آن اصلاح متن، نه تنها براى شناخت اصحاب ايكه، كافى است، بلكه اثبات مى‏كند كه شعيب و اشعيا يكى هستند.

4- و اترك البحر رهوا

در آيه 23 سوره دخان خداوند با اين جملات به موسى فرمان مى‏دهد كه بنى اسرائيل را از بحر احمر بگذراند. فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون (24) و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقون (24) بندگان مرا شبانه حركت ده، كه حتماً شما را تعقيب خواهند كرد؛ دريا را ترك كنيد در حالى كه شكافى پهن خورده است كه بى ترديد آنان لشكرى غرق شدنى هستند).
مشكل در عبارت اترك البحر رهوا است. فرض مفسران اين بوده است خداوند پس از عبور بنى اسرائيل (از دريا) اين جملات را به موسى فرموده است ؛ هر چند؛ در مورد عبارت نخست، يعنى فاسر بعبادى تنها اين امكان وجود دارد كه پيش از روانه شدن گفته شده باشد. (در توضيح اين ماجرا) گفته‏اند كه موسى پس از عبور از دريا قصد داشت عصايش را به آب بزند تا بار ديگر دريا به هم آيد، چرا مى‏ترسيد سپاهيان فرعون آنان را به چنگ آورند. اما خداوند وى را از اين كار منع و سپس خود آن سپاه را غرق مى‏كند. برخى از مفسران رهوا را به معناى راه، مسير، زمين سفت گرفته و عبارت را چنين معنا كرده‏اند: «دريا را به سوى راهى كه مى‏بايد ترك كن» (166) . ديگران گفته‏اند رهوا به معناى «گشوده با شكافى بزرگ» (مفتوحة ذا فجوة واسعة) (167) است و همين تفسير مترجمان قرآن را متأثر كرده است. پارت (ترجمه قرآن، ص 413) مى‏گويد: «und lass das Meer gespalten» (168) . ريچارد بل (ص 499) مى‏نويسد: «دريا را با شكاف گسترده (اش) ترك كن» (169) . اما بلاشر ترجمه كرده: «traverse la mer beante» و يادآورى كرده است كه اترك البحر رهوا نزد مفسران معناى روشنى نداشته و رهوا تنها به معناى «رفتن به آرامى» است. نيز نگاه كنيد به Lane، ص 1174.
روشن است كه در اين جا چه اصلاحى بايد انجام شود. بايد عبارت را بخوانيم و انزل البحر رهوا كه بدين معنا است: به آرامى در دريا گام نهيد. ديگر هيچ نيازى نيست كه زمان وقوع ماجرا را از قبل به بعد از عبور از دريا انتقال دهيم، زيرا فعل انزل به نحوى با امر اسر تناسب دارد و در اين حالت، رهوا متداول‏ترين معناى مقبولش را مى‏دهد. التباس «لام» با «كاف» بزرگ در مخطوطات عربى عادى و متداول است. همچنين فعل نزل غالباً با يك مفعول بى واسطه (170) مكانى (مفعول فيه) به كار مى‏رود كه محل نزول فاعل است. يك شاهد مثال خوب اين است: نزلوا الساحل، «در ساحل پياده شدند». (171)

5- قسورة: شير

آيات 49 تا 51 سوره مدثر با كمى تندى و خشم، انكار قريش (= مكيان) نسبت به رسالت محمد را شرح مى‏دهد: فمالهم عن التذكرة معرضين (49) كانهم حمر مستنفرة (50) فرت من قسورة(51)
(چرا آنان از يادآورى رويگردانند، چنانكه گويى الاغهايى گريزانند كه از قسوره‏اى فرار مى‏كنند؟).
مفسران در معناى قسوره رأى واحدى ندارند. آنان مى‏دانسته‏اند كه الاغ وحشى يا onagar چارپايى مخوف و نيرومند است؛ از اين رو قسوره مى‏بايست قوى‏تر و ترسناك‏تر از او باشد. طبرى (جامع البيان، ج 29، ص‏106) اظهار مى‏دارد كه بنا به گفته برخى مفسران اين كلمه به معناى «تيراندازان و شكارچيان» است و برخى ديگر آن را به معناى «شير»، يعنى رايج‏ترين ترجمه اين كلمه، و يا بعضى به معناى «جمعى از انسانها، صداهاى آدميان» يا «سرو صداى (ركز) ايجاد شده توسط انسانها» مى‏دانند. پاره‏اى ادعا مى‏كنند كه قسوره، همان «شير» در زبان حبشى است.
لغويان هيچ كمكى به حل مشكل نمى‏كنند. آنان علاوه بر نكات فوق‏الذكر مى‏گويند كه قسوره ممكن است به معناى «نيمه شب» يا نام گياهى باشد كه شتران با تغذيه از آن ؛ چاق و پر شير مى‏شوند. (172)
با توجه به نامعلومى معناى قسوره على رغم وجوه احتمالى محدود درباره آن، مناسب‏ترين استنتاج اين است كه اين واژه را كمى اشتباه بدانيم. به اعتقاد من قسوره از پنتوراى سريانى، به معناى «پلنگ يا پوما» به دست آمده است كه ريشه اصلى آن نيز به يونانى باز مى‏گردد. (173) «فى» يونانى، در زبان سريانى به صورت «ف» يا «پ» آوا نويسى مى‏شود و اين را نيز به نوبه خود در زبان عربى «ف» يا «ق» حرف نگارى مى‏كنند كه شباهت زيادى به «پ» سريانى و البته آن را بدون نقطه مى‏نوشتند. تنها اشتباه واقعى و اساسى كه در رسم الخط قرآن روى داده، خطاى گردش قلم (دندانه) است كه مستنسخى س را به جاى نت نوشته‏اند.
در اين آيات پلنگ نسبت به شير از تناسب بيشترى برخوردار است، زيرا بسيار بعيد است كه اعراب (آن زمان) شير را در تعقيب گورخرى ديده باشند؛ اما يوزپلنگ كه در عربى «فهد» ش مى‏خوانند و معادل پلنگ ياپوما نيز به كار مى‏رود، به عنوان حيوانى شكارى نزد اعراب شناخته شده بود. نقل است كه يزيد بن معاويه نخستين كسى است كه پوزپلنگ را بر اسب سوار كرده است. (174)
خوانندگان بدين مسأله توجه كرده‏اند كه فنتوره سجع يا فاصله مناسبى در ميان اين آيات ندارد. راه حل من براى اين مشكل اين است كه شكل نهايى قرآن از منبعى مكتوب (نه شفاهى) گرفته شده كه صريح و ملفوظ نبوده است. از اين رو، كسى كه اولين بار سعى در تلفظ اين واژه نا آشنا داشته است، مصوت «او» را به صامت «واو» تبديل كرده و «ق» را «ف» خوانده است. اگر واژه پنتوره به صورت شفاهى قرض گرفته شده بود، احتمالاً تلفظ آن بنتوره مى‏شد، زيرا «پ» در واژگان دخيلى كه به زبان عربى وارد مى‏شوند، تبديل به «ب» مى‏شود.

6- ذوالكفل‏

نام ذوالكفل قديس يا پيامبر دو بار در قرآن آمده است. در آيات 85 - 86 سوره انبياء مى‏خوانيم: و اسماعيل و ادريس و ذالكفل كل من الصابرين (85) و ادخلناهم فى رحمتنا أنهم من الصالحين (86)؛ (و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل همگى از صابران بودند و ما آنها را در (سايه) رحمت خود آورديم؛ كه بى شك اينان از صالحان بودند). آيه 48 سوره صاد نيز چنين است: و اذكر اسماعيل و اليسع و ذاالكفل و كل من الاخيار (اسماعيل و اليسع و ذوالكفل را ياد كن كه اينان همگى از خوبان‏اند).
مفسران نمى‏دانند كه ذوالكفل چه معنايى مى‏دهد و غالباً مى‏كوشند تا از طريق ريشه كلمه كفل - به معناى «پيمان و تعهد» و نيز به معناى «دو تايى» - آن را توضيح دهند. فى المثل يك تفسير اين است كه ذوالكفل پيامبرانى را كه مورد آزار و شكنجه پادشاهى بى‏رحم واقع شده بودند تحت حمايت و تكفل خود قرار داد. آ. گايگر (Geiger .A) رد و اثر اين تفسير را در داستان عوبديا (كتاب اول پادشاهان، باب 18، آيات 4 تا 13) مى‏داند؛ وى پيامبرانى را (در غار) پنهان كرد كه ملكه ايزابل مى‏خواست قتل عام كند. اما روشن است كه چنين اسمى نمى‏تواند ريشه نام ذوالكفل باشد. يك گزارش ديگر مربوط به ايلي (يا الياس) است. (كتاب دوم پادشاهان، باب 2، آيات 8 به بعد) كه رداى خود را «دولا» كرد و آنرا به آب رود اردن زد؛ آب رودخانه دو قسمت شد و وى همراه اليشع از آن عبور كردند. آنگاه اليسع دو برابر قدرت روح ايليا را از او دريافت مى‏كند (175) . اين تفاسير بسيار متأخرتر از خود قرآن شكل گرفته‏اند و با آن كه اصل و منشأ آنها دقيقاً معلوم شده است، اين نكته بسيار مورد ترديد است كه مكيان در عصر پيامبر مطلب روشن و مسلمى درباره الياس، اليشع، عوبديا و ايزابل پادشاه (?Ahab) مى‏دانسته‏اند.
به اعتقاد من، ذوالكفل (بر آمده از) اشتباه مستنسخ از ذوالطفل به معناى «صاحب فرزند» است ؛ و منشأ اين امر همانند داستان شعيب و اصحاب ايكه به كتاب اشعيا بر مى‏گردد. در اشعيا (باب نهم، آيه 6) آمده است:
زيرا فرزندى براى ما به دنيا آمده! پسرى به ما بخشيده شده! او بر ما سلطنت خواهد كرد. نام او «عجيب»، «مشير»، «خداى قدير»، «پدر جاودانى» و «سرور سلامتى» خواهد بود.

نيز در باب يازدهم، آيه 6:

در آن زمان گرگ و بره در كنار هم به سر خواهند برد، پلنگ و بزغاله با هم خواهند خوابيد، گوساله با شير راه خواهد رفت، و يك كودك آنها را به هر جا كه بخواهد، خواهد راند.
بايد اذعان كنيم كه براى اين نظر مؤيدات كمترى در مقايسه با مورد قبل - يعنى يگانگى شعيب و اشعيا - وجود دارد، اما از آنجا كه اكنون مى‏دانيم كه منشأ شعيب و اصحاب الايكه، كتاب اشعيا است، چنين فرضى منطقى است كه بينگاريم ديگر كنايات يا تلويحات قرآنى از همان منبع ريشه گرفته‏اند. مسيحيان آياتى را كه (از كتاب اشعيا) نقل شده، ناظر بر پيشگويى آمدن مسيح مى‏دانند ؛ از اين رو اين فقرات از كتاب اشعيا به احتمال قوى در ميان مسيحيان كاملاً متداول (و معروف) خواهد بود. خلط «ط» با «ك» در مخطوطات عربى اشتباه معمولى است.
كاربرد ذو در اينجا اندكى شگفت و سؤال برانگيز است، اما با توجه به اين كه كلمه طفل در كتاب اشعيا ذكر شده است، احتمالاً منظور از ذوالطفل خود اشعيا است. روشن است كه او از پيامبران بوده است و بدين سبب، شايستگى اقتران با اسماعيل، ادريس و اليسع را دارد.

7- يبصرونهم

در آيات 10 - 14 سوره معارج وضعيت هولناك گناهكارانى را در روز قيامت توصيف مى‏كند كه قرار است عذاب شوند. ولا يسئل حميم حميماً (10) يبصرو نهم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يؤمئذ ببنيه (11) و صاحبته و أخيه (12) و فصيلته التى تؤويه (13) و من فى الارض ثم ينجيه (14) (دوستان از دوستان نمى‏پرسند؛ آنان را بديشان مى‏نمايانند؛ گناهكار دلش مى‏خواهد براى رهايى از عذاب آن روز فرزندان، همسر، برادر، خويشانى كه به او پناه مى‏دهند و تمام اهل زمين را فديه دهد؛ آنگاه (مى‏پندارد) كه اين او را نجات مى‏دهد).
پيچيدگى اين فقره، كلمه يبصرونهم است كه در بافت عبارت معناى روشنى نمى‏دهد. بلاشر (ص 94) آنرا ترجمه مى‏كند «en vue de qui il sera mis»، اما مى‏گويد كه او عبارت را بنابر حدس و الهام ترجمه كرده است و مفسران (نيز) معناى دقيقى براى اين تعبير نيافته‏اند. ريچادد بل (ص 605) مى‏گويد: «آنان به يكديگر چشم مى‏دوزند» يا «آنها را آشكارا به يكديگر نشان خواهند داد». پارت (ترجمه قرآن، ص 482) مى‏نويسد:
.zu sehen (?zusammengelebt haben « mit denen sie) Sie haben die Moglichkeit der Menschen «seinerzeitو يادآورى مى‏كند كه معناى اين عبارت محرز و مسلم نيست.
ترجمه‏هاى ياد شده - كه دوتاشان اشتباه روشن و واضح دارند - مشكلات اين فقره را مى‏نمايانند. بلاشر ضمير سوم شخص مفرد «او» [il] را مى‏آورد، در حالى كه هم فعل و هم مفعول آن جمع‏اند؛ بل نيز هم را به صورت طرفينى ترجمه مى‏كند، با آنكه ضماير متصل مفعولى چنين كاربردى ندارند (176).
به سراغ تفاسير مى‏رويم. طبرى (جامع البيان، ج 29، ص 47) از ميان تفاسير متعدد اين نظر را ترجيح مى‏دهد: «هيچ دوستى از دوستش درباره مقام و جايگاهش نمى‏پرسد؛ اما ايشان يكديگر رإ؛؛؛ّّ مى‏بينند و مى‏شناسند و از هم مى‏گريزند.» بيضاوى (ج 2، ص 356) توضيح مى‏دهد كه يبصرونهم جمله‏اى جديد (استينافى) يا حال است و بيانگر اين نكته است كه مانع درخواست آنان از يكديگر، گرفتارى هر كس به مصائب شخصى خويش است.
با توجه به اينكه فعل لا يسئل نياز به يك مفعول دوم دارد، بهترين اصلاح در اين جا اين است كه عبارت را، بدون تغيير در رسم الخط، ينصرونهم بخوانيم. در اين صورت ترجمه آيه چنين مى‏شود: «دوستان از دوستان كمك نمى‏خواهند (يا دوستان دوستان را به كمك نمى‏خوانند)». از آن جا كه آنان چنان در فكر رهايى خويش از مخمصه‏اند كه حاضرند افراد خانواده خود و حتى همه عالم را فدا كنند، ديگر در فكر درخواست كمك از دوستان نيستند.
كلمه حميم را مى‏توان جمع دانست و فعل جمع (بعد: ينصرونهم) را توجيه كرد (Lane، ص 637) وقتى آن (مصدرى) بر سر فعل (مضارع) نباشد، آن فعل حالت اخبارى دارد؛ يك مثال قرآنى ديگر آيه 64 از سوره زمر است: افغير الله تأمرونى اعبده (آيا مرا به پرستش كسى جز خدا فرمان مى‏دهيد؟). چنين تركيبى پس از افعال دال بر طلب، از جمله قال، ابى، منع و علم و نيز در قسم‏ها و تأكيدها ديده مى‏شود (177) .
از آنجا كه خواستن (سئل) نوعى طلب همراه با نرمى و ملايمت است، و علاوه بر اين، متضمن بيان و گفته‏اى است، معقول مى‏نمايد كه چنين تركيبى را در اينجا بپذيريم، گو اينكه من مثال ديگرى از اين ترتيب نيافتم كه در آن فعل سئل به كار رفته باشد.
دو پيشنهاد ديگر در تصحيح متن وجود دارد كه كمتر پذيرفتنى‏اند: يكى نصور هم كه معناى مقبولى در اينجا مى‏دهد و ديگرى بنصورهم كه چندان مناسب نيست. اين هر دو، مستلزم تغيير در رسم الخط قرآن‏اند كه تا حد ممكن بايد از آن اجتناب كرد.

پی نوشت ها:

(149) (1973) JAOS 93 iii .old abbreviations of the Basmalah : The Mysterious letters of the Koran .Bellamy .J . .267-285 .pp
(150) .Journal of the American Oriental Society .
(151) (1991) Joumal of the American Oriental Society 111 ".a note on surah 18:9 ?Reqim or al-Ruqud - Al " . Journal of the American Oriental Society " .9 : a note on surah 101 : Ummuhu Hawiyah - Fa" : 115-117 .pp : 1992)pp.485-487) 112
(1993) Joumal of the American Oriental Society 113 " ,Some proposed emendations to the text of the Koran " .562-573 .pp
(152) - در preposed object آمده است كه معناى آن مفعول با واسطه مى‏شود. اما منظور مؤلف اين است متن كه كلاً بنابر باب اشتغال، مفعول فعل محذوف باشد كه ليوفينهم بر آن دلالت مى‏كند. ليوفين نيز مفعول خود يعنى «هم» را گرفته است. (م).
(153) - بنابراين پاورقى قبل روشن است كه اشكال پارت بر برگشتر سر صحيح نيست، زيرا در باب اشتغال هيچ گاه قرار نيست فعل در اسم منصوب پيش از خود عمل كند، بلكه همواره در ضمير متناسب با آن اسم منصوب عمل مى‏كند كه در اينجا نيز آن ضمير (هم) موجود است. (م).
(154) - احتمالى كه مؤلف بيان مى‏كند بسيار بعيد است، اين اشتباه، در صورت وقوع، اشتباه همه مستنسخان نبوده است ؛ بلكه تنها اشتباه يك كاتب در اين آيه قرآن متصور و معقول است. حال چگونه ممكن است كه در تمام مصاحف و نسخه‏هاى اوليه قرآن چنين اضافه‏اى بدون توجه به ناهماهنگى معنايى آن وارد شده باشد و عجب‏تر آن كه، چگونه در ميان اختلاف قرائات موجود، هيچ قرائتى اين كلمه را حذف نكرده است يا آن را مطابق به يادداشت اوليه مستنسخ (و قبله) قرائت نكرده است. (م).
(155) .The people of Thicket .
(156) - يوم الظلة (شعراء 189). (م).
(157) - سوره شعرا ء مربوط به دوره دوم سور مكى است ؛ روايات ديگر اين داستان در آيات 85 - 92 اعراف، 84 - 94 هود و آيه 36 عنكبوت از دوره سوم سور مكى‏اند. اشارات اجمالى در آيات 78 حجر، 13 ص و 14 ق در دوره دوم سور مدنى نازل شده‏اند.
(158) - اين نام را گاهى شعيا تلفظ مى‏كنند كه لسان العرب (ج 14، ص 388) آن را لغتى در شعيا دانسته است.
(159) - منظور مؤلف در اين جا يهودى كوچ كرده از وطن است. (م).
(160) - اين تحليل براساس همان تئورى قديمى خاورشناسان قرن نوزدهم و پيش از آن است كه پيامبر اكرم (ص) آموزگار يا به هر حال منبع اطلاعاتى از ميان يهوديان يا مسيحيان داشته است.(م).
(161) Dedanites .
(162) the thichets of Arabia .
(163) Tema .
(164) Keder .
(165) - گزارش مولف نقل از ترجمه انگليسى آكسفورد است. ترجمه فارسى از كتاب مقدس چاپ دارالسلطنه لندن است. ترجمه فارسى ديگر از اين متن كه اندكى آزاد است چنين است:
اى مردم ددان كه در بيابان‏هاى عربستان اردو مى‏زيند، به تشنگانى كه نزد شما مى‏آيند آب دهيد؛ اين مردم تيما به فراريان خوراك دهيد. اين‏ها از شمشير برهنه و كمان كشيده و از جنگ سخت گريخته‏اند. خداوند به من گفت: «درست پس از يك سال قدرت و شوكت قبيله قيدار از بين خواهد رفت و از تير اندازان و جنگاوران اين قبيله بيش از چند نفر باقى نخواهد ماند. من كه خداوند، خداى اسرائيل هستم اين را مى‏گويم.» (كتاب مقدس، ترجمه تفسيرى) (م).
(166) - در قرآن كريم خود اصحاب ايكه (يا ساكنان جنگل‏هاى the thickets of Arabia) گناهكار و اعراب نافرمان معرفى مى‏شوند، اما در كتاب اشعيا در تورات، بازرگانان ددانى (كه در جنگل‏هاى اعراب ساكن مى‏شوند) گناهكار نيستند، بلكه نافرمانان واقعى بنى قيدار هستند كه آنها را مورد تهاجم قرار داده‏اند و يهود به آنها وعده مجازات مى‏دهد. (م).
(167) - طبرى، جامع البيان، ج 25، ص 72 - 73.
(168) - بيضاوى، ج 2، ص 246.
(169) -
(170) -
(171) .dir.obj ,ace .
(172) - بلاذرى، ج 4، ص 532.
(173) - زبيدى، تاج العروس، ج 13، ص 411 به بعد.
(174) - بروكلمان، 580 ب.
(175) - دميرى، ج 2، ص 175.
(176) - نگاه كنيد به مقاله «ذوالكفل» تاليف‏اى. گلدزيهر در دايرة المعارف اسلام، ويرايش نخست،
جلد 2، ص 962.
(177) .286 ult ,Reckendorf .
شنبه 25 شهریور 1391  2:58 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها