0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن و آن قوم ديگر...

سيد ابوالحسن حسينى اديانى
مقدّمه

يكى از ابعاد اعجاز قرآن، پيش‌گويى از حوادث آينده است كه از موضوعات گوناگونى خبر داده. يكى از آن سخن از قوم ديگرى است كه در خدمت اسلام قرار خواهند گرفت. آيات متعددى در قرآن هستند كه از مفاد آن‌ها نوعى اظهار بى‌اعتنايى به مردم عرب در قبول دين اسلام استنباط مى‌شود و مفاد آن آيات اين است كه اسلام نيازى به شما ندارد؛ به فرض كه شما اسلام را نپذيريد، اقوام ديگرى در جهان هستند كه آن‌ها از دل و جان اسلام را خواهند پذيرفت، بلكه از مجموع اين آيات چنين استنباط مى‌شود كه قرآن كريم آن اقوام ديگر را از قوم عرب براى اسلام مناسب‌تر و آماده‌تر مى‌داند.
البته عنوان «قوم ديگر» يك عنوان كلى است و برخى احتمال داده‌اند كه اين آيات شامل همه اقوام و ملت‌هايى مى‌شوند كه در طول تاريخ مسلمان شده‌اند و همه نيروهاى مادى و معنوى و ذوق و استعداد و فكر و ابتكار خود را در اختيار آن قرار داده‌اند، ولى اين احتمال ناتمام است؛ زيرا درست است كه لفظ «قوم» اسم جمع بوده و بر گروه و جمعيت دلالت مى‌كند، ولى از نظر لفظ مفرد و نكره آمده است؛ يعنى دلالت بر گروه و قوم غيرمعيّن مى‌كند؛ يعنى يك قوم از بين اقوامى كه مسلمان شدند. و اگر مراد اين آيات همه ملت‌ها و اقوامى باشند كه در خدمت اسلام درآمده‌اند، لفظ «قوم» را به صورت جمع (اقوام) مى‌آورد، مگر آن‌كه همه اقوام غيرعرب را يك قوم به شمار آوريم، ولى با روايات ذيل اين آيات ناسازگار است. اكنون پس از دفع اين احتمال، بايد ديد كه منظور قرآن از «قوم ديگر»، كه اسلام را با دل و جان خواهد پذيرفت، كدام قوم است.
انگيزه طرح اين بحث آن است كه از دير زمان، گروهى از نويسندگان متعصّب اهل سنّت و اخيرا مستشرقان به بهانه تحقيقات علمى، در نوشته‌هايشان تلاش مى‌كنند كه اسلام ايرانيان را ناخالص و غيرصميمى و غيرواقعى، صرفا تصنّعى و پوششى براى ترويج آيين نياكانشان معرفى كنند. حجم عظيم حملات به اسلام و ايمان مردم اين سرزمين در چند مقطع تاريخى چشم‌گيرتر است: يكى پس از استقلال سياسى ايران از خلافت نژادپرستانه خلفاى اموى و عباسى؛ مقطع ديگر پذيرش تشيّع به عنوان مذهب رسمى از سوى اكثريت قاطع مردم اين سرزمين؛ و مقطع سوم پس از نابودى رژيم دو هزار و پانصدساله شاهنشاهى و برقرارى نظام جمهورى اسلامى در ايران.1 اين نويسندگان در گذشته به تحريك خلفاى اموى و عباسى و سلاطين عثمانى، و اخيرا به تحريك كشورهاى استعمارى و سران وابسته كشورهاى اسلامى نيش قلم را متوجه عقايد و مذهب و مرام ايرانيان و اصول تشيّع كرده و بر معتقدات اين ملت مى‌تازند و عقايدى همچون اعتقاد به امامت و محبّت اهل‌بيت و عصمت و علم غيب امامان معصوم شيعه را در جهت احياى عقايد و سنن ايرانيان قديم در مورد پادشاهان ساسانى مى‌دانند و حاضر نيستند كه ايمان و اعتقاد اين ملت را به اسلام، واقعى و خالصانه بدانند و در كنار ساير فرق و مذاهب اسلامى به رسميت بشناسند.
در اين‌جا ضمن خوددارى از نقل كلمات و كتاب‌هايى كه در ردّ عقايد شيعه نگاشته شده‌اند، تنها به اصل قضيه اشاره مى‌شود. در اين زمينه، نخست به بيان مصداق «قوم ديگر» و ويژگى‌هاى آن‌ها در آيات قرآن و سپس به ذكر شواهد و مؤيدات تاريخى پرداخته مى‌شود تا مشخص گردد كه ايمان و اسلام آن قوم از سر اخلاص و اعتقاد و از صميم قلب بوده است، نه از روى اكراه و اجبار و نفاق و پوششى براى احياى آيين اجداد و نياكان.
اميد آن‌كه اين بحث در تثبيت ايمان و اعتقاد كسانى كه احيانا تحت تأثير چنان القائاتى قرار مى‌گيرند، و در حقّانيت مرام و مذهب و درستى راهشان دچار شك و ترديد مى‌شوند، و نيز در ايمنى يافتن از شبهات و ايرادات كسانى كه تحت عنوان «تحقيقات علمى» متوجه باورهاى دينى‌شان مى‌شوند تأثير بسزا داشته باشد. پيش از ورود به اصل بحث، ذكر چند نكته لازم است:
.1روشن است كه معيار و ملاك قضاوت، ايمان اكثريت افراد يك جامعه است، نه اقليّت افراد آن؛ زيرا در هر جامعه‌اى ممكن است اقلّيتى يافت شود كه خط مشيى جداى از اكثريت افراد جامعه داشته باشند و همه افتخاراتشان به آيين و عادات نياكانشان باشد.
.2ملاك، ايمان و اعتقاد توده‌هاى مردم است، نه ايمان و اعتقاد حاكمان و سلاطين، كه معمولا براى رسيدن به قدرت، از هر ابزارى استفاده مى‌كرده‌اند، و نه رهبران قيام‌ها و شورش‌ها كه در مخالفت با خلفاى عباسى، مردم را به كيش‌هاى قبل از اسلام فرا مى‌خواندند.
.3سخن اين مقاله بررسى عوامل اسلام يا تشيّع ايرانيان نيست، كه آن خود مبحثى طولانى است و كتاب‌ها و مقالات فراوانى در اين زمينه به نگارش درآمده‌اند، در اين مقاله موضوع بحث فقط قرآنى و درصدد تعيين قومى است كه قرآن از مسلمان شدن آن‌ها خبر مى‌دهد.
.4از آن‌رو، كه در مصداق «قوم ديگر»، يا سخن از اقوام ديگر نيست و يا در حد يك احتمال از بعضى ملت‌هاى ديگر همچون يمن و سبأ نام برده شده، براى رعايت اختصار، از طرح اين احتمالات به علت كمى فايده خوددارى مى‌شود.
.5براى رعايت اختصار، از نقل اقوال مفسّران در محتملات آيات مربوطه به صورت جداگانه خوددارى شده و تنها به نقل كلى احتمالات اكتفا مى‌شود. علاقه‌مندان به كتاب‌هاى تفسير مراجعه كنند.
.6گرچه عنوان مقاله (قرآن و آن قوم ديگر) ايجاب مى‌كند كه بحثمان فقط قرآنى باشد، ولى به دليل آن‌كه همه دانشمندان اسلامى، سنّت و احاديث نبوى را نيز يكى از منابع تفسير قرآن مى‌شمارند، در بررسى‌هاى اين نبشتار بيش‌تر بر احاديث اعتماد گرديده است؛ چنان‌كه در فقه و كلام و شأن نزول آيات نيز به همين شيوه عمل مى‌شود.
.7طرح اين مباحث به انگيزه برتر نشان دادن ايمان قومى و كم اهميت جلوه دادن ايمان ديگران نيست؛ احترام نهادن به همه اقوام و ملت‌هايى كه در طول تاريخ به اسلام گرويدند لازم است و ايمان، اخلاص، صفا، صميميت و فداكارى آنان در راه اسلام ستودنى. اين مباحث تنها به انگيزه دفاع از ايمان خالصانه ملت نجيبى است كه باورهاى دينى‌شان هر از گاهى ناجوان‌مردانه مورد آماج حملات گروهى از نويسندگان غيرمنصف اهل سنّت و اربابانشان قرار مى‌گيرد و اسلام و ايمان آن‌ها را غيرواقعى و در جهت احياى عقايد نياكانشان قلمداد مى‌كنند. براى روشن شدن حقيقت، برخى از احاديث نبوى در اين زمينه كه در كتاب‌هاى معتبر تفسيرى و روايى مفسّران و محدّثان بزرگ اسلامى آمده است، نقل مى‌شود.
پس از ذكر اين مقدّمه، آياتى ذكر مى‌شوند كه از روى كار آمدن قومى سخن مى‌گويند كه در خدمت اسلام قرار مى‌گيرند. البته ممكن است آياتى كه به صراحت يا كنايه اين مضمون را مى‌رسانند فراوان باشند، ولى براى رعايت اختصار، به بعضى از آن‌ها اشاره مى‌شود:

منظور قرآن از «قوم ديگر»

1. «ها اَنتُم هؤُلاءِ تُدعونَ لِتُنفِقوا فى سبيل‌اللّهِ فَمِنكُم مَن يَبخَل وَ مَن يبخَل فَانَّما يبخَلُ عَن نفسه واللّهُ الغَنىُّ و اَنتُمُ الفقراءُ وَ اِن تَتَوَلَّوا يستَبدِل قوما غيرَ كُم ثُمَ لا يَكونوا اَمثالَكُم» محمد: 38آگاه باشيد! شما اشخاصى هستيد كه دعوت مى‌شويد تا در راه خدا انفاق كنيد. برخى از شماها بخل مى‌ورزيد. هركس بخل بورزد، به خود بخل كرده و خداوند بى‌نياز است و شما همه نيازمنديد، و هرگاه سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى‌آورد. پس آن‌ها مانند شما نخواهند بود و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى‌كنند.
اين آيه، كه آخرين آيه سوره «محمد» است، پيش از اين در آياتى به امتحان شدن مؤمنان به جهاد و ايستادگى در برابر دشمن و تن ندادن به صلح ذلّت‌بار و اطاعت از خدا و رسول خدا 9اشاره شده است. همچنين در آن آيات، از شدت علاقه مسلمانان به مال دنيا سخن به ميان آمده و بيان شده است كه اگر خدا بخواهد مال شما را بگيرد، حقد و كينه خود را آشكار كرده، از آزمايش الهى نمى‌توانيد سالم بيرون بياييد. پس از اين مطالب، مى‌فرمايد: شما را دعوت مى‌كنيم كه انفاق كنيد، ولى شما بخل مى‌ورزيد و اگر شما اعراض كرديد، خداوند گروه ديگرى را جايگزين شما خواهد نمود كه مانند شما نخواهند بود.
در اين آيه، تصريح شده است كه آن‌ها مثل شما نخواهند بود؛ يعنى به هنگام دعوت به جهاد سستى نمى‌كنند و در برابر دشمن تسليم صلح ذلّت‌بار نمى‌شوند و از انفاق در راه خدا دريغ نمى‌ورزند و مطيع خدا و رسول او هستند.
قرطبى از مفسّران بزرگ اهل سنّت (م 671ق) در تفسيرش از ابوموسى اشعرى نقل كرده است: «هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول خدا خوشحال گرديد و فرمود: اين آيه نزد من از همه دنيا محبوب‌تر است.2»
مفسّران در تعيين اين گروه با فضيلت و ارزشمند احتمالاتى ذكر كرده‌اند. بعضى ايرانيان را تنها احتمال آيه، و بعضى آنان را به عنوان يكى از احتمالات آيه دانسته‌اند.3 مفسّرانى همچون طبرى، طبرسى، فخر رازى، قرطبى، زمخشرى، ابن كثير، سيوطى، آلوسى، المراغى و طباطبائى در ذيل اين آيه، حديثى را با اختلاف اندكى از رسول خدا نقل كرده‌اند:
ابوهريره نقل مى‌كند: هنگامى كه رسول خدا آيه شريفه «و ان تَتولّو» را خواندند، حضّار عرض كردند: يا رسول‌اللّه، كسانى كه اگر ما اعراض نموديم خدا آن‌ها را جايگزين ما كرده و آنان نيز مثل ما نخواهند بود، كيانند؟ «فَضَربَ رسولُ اللّه 9على فَخِذِ سلمانِ الفارسى ثُمَّ قال: هذا و قومُهُ، لَو كانَ الدّينُ مُعَلَّقا بالثُّرَيّا لنالَهُ رجالٌ منَ الفُرْس؛»4 رسول خدا دست بر ران سلمان فارسى زد و فرمود: اين و طايفه‌اش هستند (سپس اضافه فرمودند:) اگر دين خد آويزه ستاره ثريّا باشد، حتما مردانى از فارس به آن خواهند رسيد.
در نقل ابونعيم چنين آمده است: بيش‌ترين بهره اسلام از آنِ ايرانيان است و اگر اسلام در ستاره ثريا باشد، مردانى از ايران آن را به دست مى‌آورند.5
همچنين اين حديث با تعبيرات ديگرى مثل ّ«لَو كانَ الدّينُ مَناطا بالثُّري»، ّ«لو كانَ البِرُّ مَنوطا بالثُّرَي»، ّ«لَو كانَ الدّينُ بالثُّري» و «وَ اِنّ الايمانَ لَو كانَ مُعَلّقا بِالعَرش» نيز آمده است.
2. «وَ آخرينَ مِنهُم لَمّا يَلحَقُوا بِهِمْ وَ هوالعَزيزُ الحكيم» (جمعه: 3و همچنين )او) رسول است بر گروهى كه هنوز به آن‌ها ملحق نشده‌اند و او عزيز و حكيم است.
در آيات قبل، خداوند به فلسفه بعثت رسول گرامى در تعليم و تربيت و پرورش و تزكيه انسان‌ها اشاره مى‌كند كه اين بركات، هم شامل اعراب معاصر رسول خدا مى‌شود و هم شامل انسان‌هاى ديگرى كه بعدا جزو پيروان آن حضرت خواهند شد.
مفسّران يكى از احتمالات آيه را ايرانيان دانسته و در ذيل آن، اين روايت را نقل كرده‌اند: «از ابوهريره روايت شده است كه ما نزد رسول خدا بوديم كه سوره "جمعه" نازل شد، آن حضرت شروع به تلاوت كردند و پس از خواندن آيه "و آخرينَ مِنهم لَمّا يَلحقوا..." مردى سؤال كرد: يا رسول‌اللّه، اين‌ها چه كسانى هستند؟ حضرت پاسخ نداد تا اين‌كه سه بار سؤال كرد. ابوهريره مى‌گويد: سلمان هم در ميان ما بود. حضرت دست مبارك خويش را بر شانه سلمان گذاشت فرمود: اگر ايمان در ثريّا باشد، حتما مردانى از اينان به آن مى‌رسند6.»
3. «يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِه فَسَوفَ يَأتِىَ اللّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى المُؤمنين اَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرينَ يُجاهدونَ فى سبيل‌اللّهِ و لا يَخافُونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلكَ فضلُ اللّهِ يؤتيهِ مَن يَشاء واللّهُ واسِعٌ عليمٌ» (مائده: 54) اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، هركس از شما از آيين خود برگردد (به خدا زيانى نمى‌رساند) خداوند جمعيتى را مى‌آورد كه آن‌ها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند و در برابر مؤمنان، متواضع و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند. آن‌ها در راه خدا جهاد مى‌كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراس ندارند. اين فضل خداست كه به هر كه بخواهد )و شايسته ببيند) مى‌دهد و فضل خدا وسيع و خداوند داناست.
در اين آيه‌شريفه، براى آن قوم مشخصات و صفاتى ذكر شده كه عبارتند از:
.1خداوند آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها نيز خدا را دوست دارند.
.2در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كفّار عزيز و ناسازگارند.
.3با جان و مال در راه خدا مجاهده و تلاش مى‌كنند.
.4در راه خدا و اجراى احكام اسلام، از ملامت و سرزنش احدى ترس به خود راه نمى‌دهند.
در ذيل اين آيه نيز بسيارى از مفسّران و محدّثان بزرگ اسلامى همچون زمخشرى، بيضاوى، فخر رازى، آلوسى، رشيد رضا، طبرسى، قرطبى و علّامه طباطبائى با نقل روايتى، آيه را در مورد ايرانيان دانسته و نقل كرده‌اند: «وقتى آيه مباركه "فسوف يأتى اللّه" نازل شد، از رسول خدا درباره آن قوم سؤال شد. حضرت دست بر شانه سلمان زد و فرمود: ايشان و منسوبان او هستند و سپس فرمود: اگر ايمان از ثريّا آويزان بود، مردانى از فرزند فارس به او دست مى‌يافتند.»7
4. «الاّ تنفُروا يُعَذِّبكُم عذابا اَليما و يَسْتَبدِل قوما غَيرَكُم ولا تضُرُّوهُ شَيئا واللّهُ على كلِّ شى‌ءٍ قدير» (توبه: 38) اگر به سوى ميدان جهاد حركت نكنيد، خداوند شما را مجازات دردناكى مى‌كند و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى‌دهد و هيچ زيانى به او نمى‌رسانيد، و خداوند بر هر چيزى تواناست.
آيه پيشين در مذمّت از مسلمانان است كه چرا وقتى فرمان جهاد داده مى‌شود، سستى به خرج مى‌دهيد؛ چرا زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى‌دهيد؟ طبق روايات شأن نزول، اين آيات در مورد جنگ «تبوك» نازل گرديده‌اند. در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدف‌هاى نظامى خود را پيش از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى‌ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد «تبوك»، چون مسأله شكل ديگرى داشت، قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با روميان مى‌رويم؛ زيرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى همانند جنگ با مشركان مكّه و يا يهود خيبر كار ساده‌اى نبود و مى‌بيست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خودسازى كنند. علاوه بر اين، فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار بود. از همه گذشته، فصل تابستان و گرما و فصل برداشت غلات و ميوه‌ها بود. همه اين موارد دست به دست هم داده بودند و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق‌العاده بر مسلمانان مشكل مى‌ساختند، تا آن‌جا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر ترديد و دودلى نشان دادند. آيات مزبور نازل شدند و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار دادند و آن‌ها را آماده اين نبرد بزرگ ساختند.8
بسيارى از مفسّران يكى از احتمالات در تعيين مصداق اين قوم را ايرانيان دانسته‌اند.9
5. «ان يَشَأ يُذهِبكُم ايُّهَا النّاسُ و يأتِ بِآخَرينَ وَ كانَ اللّهُ على ذلكَ قدير» (نساء: )133اى مردم، اگر او بخواهد شما را از بين مى‌برد و افراد ديگرى به جاى شما مى‌آورد و خدا بر اين كار تواناست.
آيه در سياق برخى آيات در بى‌نيازى خدا از طاعت مردم و عدم زيان از مخالفت مردم است؛ زيرا آنچه در آسمان و زمين است مِلك اوست. سپس مى‌فرمايد: براى خدا هيچ مانعى ندارد كه شما را از بين ببرد و جمعيتى آماده‌تر و مصمّم‌تر جانشين شما كند و خداوند بر اين كار توانايى دارد.
شيخ طوسى، طبرسى، ميبدى، زمخشرى، قرطبى، آلوسى، فيض كاشانى، طبرى و ديگر مفسّران از رسول خدا نقل كرده‌اند: «وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا دست خود را به پشت سلمان زد و فرمود، آن جمعيت قوم اين مرد، يعنى مردم عجم و فارس هستند.»10
6. «فَاِن يَكفُر بِها هؤلاءِ فَقَد وَكَّلنا بِها قوما لَيسوا بِها بكافرين» (انعام: 89اگر مشركان مكّه )به كتاب و حكم و نبوّت كفر بورزند، كسان ديگرى را نگهبان آن مى‌سازيم كه نسبت به آن كافر نيستند.
اين آيه پس از نام بردن از هجده پيامبر و برنامه هدايتى آن‌ها از حكم و داورى و رسالت آمده است، و در اين‌كه مشارٌاليه «هولاء» كيست و مراد از «قوم» چه كسانى‌اند، مفسّران احتمالاتى داده‌اند: يكى از احتمالات اين است كه آيه در مقام تسلّاى رسول خدا و تطييب نفس آن حضرت است كه كفر و استكبار و عداوت قومش موجب حزن و اندوه و سستى آن حضرت در دعوت نشود؛ زيرا به قومى مأموريت داده شده است كه از هدايت الهى پى‌روى كنند و فرامين روشن و نورانى پيامبران را بپذيرند، و آن‌ها نه تنها آن را مى‌پذيرند، بلكه آن را محافظت و نگهبانى مى‌كنند؛ مردمانى كه در راه كفر گام برنمى‌دارند و در برابر حق تسليمند.
در اين‌كه منظور از قوم در آيه شريفه فرشتگان باشند - چنان‌كه در بعضى از تفاسير اهل سنّت آمده - چنين احتمالى از اطلاق «قوم» بعيد است. علاوه اين‌كه آيه در مقام تسلّاى پيامبر در كفر قومش مى‌باشد و ايمان فرشتگان چگونه مى‌تواند تسلّاى آن حضرت در كفر قومش باشد؟ پس منظور از «قوم» انسان‌هايى‌اند كه با قبول اسلام، همه توانشان را در خدمت اسلام درخواهند آورد، و طبق نظر مفسّران، يكى از احتمالات در اين آيه ايرانيان هستند.11
اين آيات بجز آيه اخير، همگى از آيات سوره‌هاى مدنى‌اند و در اواسط يا اواخر سال‌هاى هجرت رسول خدا 9به مدينه نازل شده‌اند12 و قطعا منظور از اين آيات اقوامى نيستند كه در زمان پيامبر مسلمان شدند، اما آيه اخير ( 89سوره انعام) گرچه از آيات سوره‌هاى مكّى است و احتمال دارد كه منظور از «قوم» در اين آيه، مردم مدينه باشند كه بعدا مسلمان شدند، ولى با توجه به اين‌كه بعضى از قرآن بعضى ديگر را تفسير مى‌كند («اِنَّ القُرآنَ يُفَسِّرُ بَعضُهُ بعض») و يا به فرموده اميرمؤمنان :7«،اِنَّ القُرآنَ يُصَدِّقُ بَعضُهُ بعض»13 به احتمال قوى، منظور همه اين آيات يك چيز است: اين آيات از قومى خبر مى‌دهند كه در آينده نزديك، مسلمان مى‌شوند و مثل اعراب مسلمان نخواهند بود، و طبق روايات ياد شده، آن قوم ايرانيان هستند. اين روايات با تعبيرات متفاوتى از رسول خدا نقل شده‌اند كه در بعضى آمده است: «لو كان الايمان» و در بعضى ديگر: «لو كان الدين»، و در يكى: «لو كان العلم» و در ديگرى: «لو كان الاسلام»، و در برخى: «لو كان الخير» يا ّ«لو كان البر» كه همه اين‌ها حكايت از حقيقت‌جويى و حق‌پذيرى و دانش‌جويى و فضيلت‌خواهى ايرانيان دارند. همچنين دلالت دارند بر اين‌كه آن‌ها به دور از عصبيّت جاهلى و حميّت قومى، حقيقت را در هر جا بيابند، مى‌پذيرند و به سوى هر عمل خير و نيكى مى‌شتابند.
داشتن روحيه حق‌پذيرى و نداشتن عصبيّت جاهلى، خود حقيقتى است كه آيه ديگر آن را متذكّر شده است: «وَ لَو نَزَّلنا على بعضِ الاَعجَمينَ فَقَرأهُ عَلَيهِم ما كانوا بِه مُؤمنين» (شعراء: 198 - 197)هرگاه ما آن (قرآن) را بر بعضى از عجم (غير عرب)ها نازل مى‌كرديم و او آن را بر ايشان )عرب) مى‌خواند، به آن ايمان نمى‌آوردند.
در حديثى از امام جعفر صادق 7در ذيل اين آيه آمده است: «اگر قرآن بر عجم نازل شده بود، عرب به آن ايمان نمى‌آورد، ولى قرآن بر عرب نازل شد و عجم به آن ايمان آورد و اين فضيلتى است براى عجم.14»
} همچنين امام رضا 7در روايتى از فاصله گرفتن تدريجى بسيارى از بستگان رسول خدا (قريش، بنى‌عباس و حتى برخى از بنى‌هاشم و علويان به خاطر منازعات سياسى) از اسلام و نزديك شدن فرزندان عجم به اسلام خبر داد: «خداوند تبارك و تعالى از وقتى كه پيامبر قبض روح شد تا به امروز، بر فرزندان عجم به اين دين منّت مى‌گذارد و آن را از بستگان پيغمبر مى‌گرداند. پس به آن‌ها مى‌بخشد و از اين‌ها دريغ مى‌دارد.»15
روايات فراوانى در حق‌پذيرى، دانش‌جويى، دين‌دارى، جهاد و فداكارى ايرانيان در برابر حقيقتى كه آن را باور كرده‌اند وارد شده است كه به نقل يك روايت جامع بسنده مى‌شود: در روايتى، رسول خدا، سلمان فارسى را مخاطب قرار داده، فرمود: اى سلمان، اگر دين در ثرّيا باشد، جمعى از اهل فارس آن را به دست مى‌آورند. سپس چند خصلت از فضايل آنان را بيان كرد: «آنان از سنّت من پى‌روى مى‌كنند، به دنبال آثار من بوده، از آن متابعت مى‌نمايند، و آنان بر من بسيار صلوات مى‌فرستند.» اكنون اين ويژگى شعار شيعه است. سپس به سلمان دستور داد كه سه دسته را دوست بدارد: «مجاهدان در راه خدا، سنگرنشينان و حافظان مرزهاى اسلامى، و جنگجويانى را كه در ميدان جنگ با دشمن به نبرد مشغولند.»16
آيات و روايات يادشده در بيان ويژگى‌هاى ايرانيان، همگى از اين حكايت دارند: قومى كه خبر از اسلام او داده شده، ايمانش واقعى و اظهاراتش خالصانه است، نه ساختگى و رياكارانه و پوششى بر آيين شرك‌آلود اجداد و گذشتگانشان باشد.

صميميت ايرانيان نسبت به اسلام از بُعد تاريخى

بررسى اين مسأله از بعد تاريخى، گرچه از حد و ظرفيت اين مقاله بيرون است، ولى به طور خلاصه مى‌توان گفت: ايرانيان پس از قبول اسلام، در معرفى و گسترش آن حماسه‌ها آفريدند و به آن شيفتگى خاصى نشان دادند؛ زيرا يك ملت را مى‌توان با زور مطيع كرد، اما نمى‌توان با زور جهش و جنبش و عشق و ايمان در او به وجود آورد. قلمرو زور و زر محدود است. شاه‌كارهاى بشرى تنها و تنها معلول عشق و ايمان هستند. از روزى كه آن ايرانى فرزانه جوياى حقيقت، سلمان فارسى، در جمع معزّز و محترم اصحاب رسول خدا وارد گرديد، ايرانيان مسلمان خدمات خالصانه‌شان را آغاز كردند و در جنگ‌هاى صدر اسلام، همواره طرف مشورت رسول خدا و خلفا قرار داشتند. حفر خندق در جنگ «احزاب» و تهيه ارّابه جنگى در محاصره طائف دو نمونه از پيشنهادات سلمان فارسى بودند.17 در اواخر عمر پيامبر، هنگامى كه باذان عامل، دست نشانده پادشاهان ايرانى، در يمن مسلمان شد، به دنبال آن، عده زيادى از ايرانيان مقيم يمن مسلمان شدند و ايرانيان يمن فتنه اَسْود عَنسى - از پيامبران دروغين - را دفع كردند و او به دست ايرانيان كشته شد و سپس ايرانيان مسلمان يمن با گروهى از مرتدان عرب مبارزه كردند تا آن‌كه مرتدان عرب شكست خوردند و سركرده آنان را اسير كردند و به مدينه فرستادند.18
استاد شهيد مرتضى مطهرى در مورد واكنش ايرانيان در برابر اسلام، چنين مى‌نويسد: «عكس‌العمل ايرانيان در برابر اسلام، فوق‌العاده نجيبانه و سپاسگزارانه بود و از يك نوع توافق طبيعى ميان روح اسلامى و كالبد ايرانى حكايت مى‌كند. اسلام براى ايران و ايرانى در حكم غذاى مطبوعى بود كه به حلق گرسنه‌اى فرو رود يا آب گوارايى كه به كام تشنه‌اى ريخته شود و طبيعت ايرانى، مخصوصا با شرايط زمانى و مكانى و اجتماعى ايران قبل از اسلام، اين خوراك مطبوع را به خود جذب كرده و از آن نيرو و حيات گرفته است و نيرو و حيات خود را صرف خدمت به آن كرده است.»19
اين نيز از نظر تاريخى مسلّم است كه اسلام به زور بر ايرانيان تحميل نشده بود، بلكه ايرانيان با رغبت اسلام را پذيرفتند و اين نكته حتى از ديد مستشرقان مخفى نمانده است.
ادوارد براون در اين‌باره چنين مى‌نويسد: «مسلّم است كه قسمت اعظم كسانى كه تغيير مذهب دادند، به طيب خاطر و به اختيار و اراده خودشان بود. پس از شكست ايران در قادسيه - فى‌المثل - چهار هزار سرباز ديلمى نزديك بحر خزر پس از مشاوره، تصميم گرفتند به ميل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. اين عدّه در تسخير جلولا به تازيان كمك كردند و سپس با مسلمين در كوفه سكونت اختيار كردند و اشخاص ديگر نيز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرويدند.20»
توده‌هاى نسل اول ايران در صدر اسلام در برابر آرمان رهايى‌بخش آيين نو، نه تنها با شعارهاى تبليغاتى مردم‌فريب خوش‌ظاهر بى‌باطن روبه‌رو نگشتند و نه تنها فقط پيامبر اسلام بارها تصريح كرده بود كه «من انسانى مثل شما هستم» و يا «بين سياه حبشى و سيد قريشى جز به پرهيزگارى و تقوا تفاوتى وجود ندارد»، بلكه عملا نيز روش حكومت خلفاى راشدين، به ويژه اميرمؤمنان على 7را در حدّ خواب و خيال افسانه‌آميزى بى‌پيرايه‌تر از آنچه خود مى‌خواستند و آرزويش را در دل داشتند، ساده يافتند.21
} اسلام نقطه عطفى در فلسفه رهبرى توده‌ها ايجاد كرده بود: شبان را براى حراست گله مى‌دانست، نه گله را براى اطفاى خون‌آشامى شبان گرگ سيرت. اسلام حماسه آزادى توده‌ها به شمار مى‌رفت و رهبر را براى مردم مى‌دانست نه مردم را براى رهبر. از اين‌رو بود كه اسلام پرسش تازه‌اى در برابر فلسفه سياسى دنياى قديم و ايران ساسانى به وجود آورده بود، در حالى كه در جنگ‌هاى هفتصد ساله ايران و روم، هيچ‌گاه چنين مسأله‌اى در برابر توده‌ها مطرح نگشته بود. سياست خودكامه هر دو امپراتورى يكى بود: مردم براى رهبر، توده‌ها فداى طبقات ممتاز. بارگاه بى‌پيرايه على در كوفه قرار داشت و موالى و ايرانيان با آن تماس نزديك داشتند. سادگى آن را تنها به وصف نمى‌شنيدند، بلكه به رأى العين به خوبى مى‌ديدند. از اين‌رو، اگر توده‌هاى ستم‌ديده ايرانى به اين دعوت لبيك اجابت گفتند، شگفتى ندارد.22
آرى، ايرانيان گم‌شده خود را در اسلام يافته بودند؛ چنان‌كه آن ايرانى فرزانه و جوياى حقيقت، سلمان فارسى، صحابى معزّز و محترم رسول خدا دريافته بود كه اسلام دين تفاخر قومى و نژادى نيست. در روضه كافى آمده است: روزى سلمان فارسى در مسجد پيامبر نشسته بود. عده‌اى از اكابر اصحاب نيز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به ميان آمد. هر كس درباره اصل و نسب خود چيزى مى‌گفت و آن را بالا مى‌برد. نوبت به سلمان فارسى رسيد، به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. اين مرد فرزانه تعليم يافته و تربيت‌شده مكتب اسلام به جاى اين‌كه از اصل و نسب و افتخارات نژادى سخن به ميان آورد، گفت: ٍ«اَنا سَلمانُ بنُ عَبدِاللّه كُنتُ ضالا فَهَدانِىَ اللّهُ - عَزَّ وَجَل - بِمُحَمَّدٍ، وَ كُنتُ عائِلا فَاَغنانِىَ اللّه بِمُحَمَّدٍ، و كُنتُ مَملوكا فَاَعتَقَنىَ اللّه بِمُحَمَّد»؛ من نامم سلمان و فرزند يكى از بندگان خدا هستم، گم‌راه بودم، خداوند به وسيله محمّد مرا راهنمايى كرد؛ و فقير بودم، خداوند به وسيله محمّد مرا بى‌نياز كرد؛ و برده بودم، خداوند به وسيله محمّد مرا آزاد كرد. اين است حسب و نسب من. در اين بين، رسول خدا وارد شد، سلمان گزارش جريان را به عرض آن حضرت رسانيد. رسول خدا رو به آن جماعت، كه همه از قريش بودند، كرد و فرمود: «يا مَعشَرَ قُرَيشٍ، اِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دينُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلقُهُ و اَصلَهُ عقلُه»؛ اى گروه قريش، نسب افتخارآميز هركسى دين اوست، مردانگى هركس خوى و شخصيت اوست، و اصل و ريشه هركسى عقل و ادراك او.23
همچنين نسل‌هاى بعدى و بلاد دوردست ايران به تدريج اسلام را پذيرفتند. مورّخان خاندان‌هاى چندى از ايرانيان را نام مى‌برند كه تا قرن‌هاى دوم و سوم، بلكه تا قرن چهارم هجرى، همچنان به دين زردشتى و مسيحى و صائبى و حتى بودايى باقى مانده بودند و مردم طبرستان و قسمت‌هاى شمالى ايران تا سيصد سال پس از هجرت، هنوز دين جديد را نشناخته بودند و با دولت خلفا به دشمنى برمى‌خاستند، بيش‌تر مردم كرمان در تمام مدت خلافت اموى‌ها زردشتى ماندند. اين‌ها مى‌رسانند كه ايرانيان به تدريج اسلام را پذيرفتند و اسلام به تدريج بخصوص در دوره‌هاى استقلال سياسى ايران، بر كيش زردشتى غلبه كرده است؛ چرا كه آن‌ها اسلام را با عقل و انديشه و خواسته‌هاى فطرى خود سازگار مى‌ديدند.
در اين‌جا مناسب است به حديثى از امام صادق 7در ارزش و اعتبار چنين اسلام و ايمانى اشاره شود؛ فرمود: ً«مَن دَخَلَ فى الاسلامِ رَغبَةً خَيرٌ مِمَّن دَخَلَ رَهبَةً و دَخَلَ المُنافِقونَ رَهبَةً والمَوالى24 دَخَلوُا رَغبَة»؛25 آن‌كه از روى ميل و رضا داخل اسلام مى‌شود، بسى ارزشمندتر است از آن‌كه از ترس به اسلام وارد شده. اين اعراب منافق از ترس مسلمان شدند، ولى ايرانيان با ميل و رغبت مسلمان گرديدند.
بنابراين، علت اسلام ايرانيان و سپس علت تشيّع آن‌ها، يك چيز است، و آن اين‌كه ايرانى روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم‌شده خويش را در اسلام يافت. مردم ايران، كه طبعا مردمى با هوش بودند و سابقه فرهنگ و تمدن داشتند، بيش از هر ملت ديگرى نسبت به اسلام شيفتگى نشان دادند و به آن خدمت كردند. ايرانيان بيش از هر ملت ديگرى به روح و معناى اسلام توجه داشتند. به همين دليل، توجه ايرانيان به خاندان رسالت، كه منادى اسلام راستين بودند، بيش از هر مذهب و قوم ديگر بوده است. گرچه بيش‌تر مردم ايران در زمان صفويه شيعه شدند، ولى زمينه‌هاى اين پذيرش در طول قرن‌هاى پيش فراهم گشته بود. پذيرش اختيارى اسلام و برخوردارى از روحيه حقيقت‌جويى و عدالت‌خواهى آن‌ها را به سوى مكتب اهل‌بيت: سوق داده بود.
تا آن‌كه به عللى چند (كه جاى طرح نيست) زمينه پذيرش مكتب اهل‌بيت: به عنوان مذهب رسمى در ايران فراهم گرديد و اكثريت مردم ايران در بين مذاهب اسلامى، مكتب اهل‌بيت: را به عنوان مذهب كلامى، فقهى، تفسيرى، حديثى و سير و سلوك براى خود برگزيدند؛ پيروى از مسلك و مرام امام و مقتدايى كه در قرآن از او و پيروانش به عنوان «خير البريّه» ياد شده است. جلال‌الدين سيوطى در تفسيرش نقل مى‌كند: وقتى كه آيه ِ«انَّ الَّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحات اولئِكَ هُم خيرُ البَريَّة» نازل شد، رسول خدا به اميرمؤمنان فرمود: يا على، آن تو و شيعيان تو در قيامت مى‌باشيد كه هم شما از خدا خشنود هستيد و هم خدا از شما خشنود است.26
همچنين حاكم حسكانى به اسناد گوناگون، در نقلى از ابن عبّاس، و در نقل ديگر از ابوبرزه، و در نقل سوم از جابر بن عبدالله انصارى نظير آن را نقل كرده است.27
جوامع علمى شيعه توانستند صدها و هزاران فقيه، فيلسوف، متكلّم، اصولى، مورّخ، محدّث و عارف تقديم جامعه اسلامى نمايند، و آن‌ها توانستند فصل جديدى از ابعاد ناشناخته اسلام را بر روى جهانيان بگشايند و جهانيان را با ديدگاه اهل‌بيت: در مسائل گوناگون اسلامى آگاه سازند، تا آن‌كه با پى‌گيرى عالمان فرزانه و دانشمندان نستوه و خستگى‌ناپذير شيعه در سده‌هاى اخير، زمينه تأسيس جمهورى اسلامى فراهم گشت و طرح حكومت اسلامى به رهبرى ولىّ فقيه، حضرت امام خمينى 1در ايران اسلامى پياده گرديد و الگوى تازه‌اى در اداره سياسى جامعه، و آن حكومت مردم‌سالارى دينى فراروى جهانيان قرار داد.
بدون شك، استقرار جمهورى اسلامى در ايران تحقق اين سخن غيبى امام هفتم 7است كه فرمود: «مردى از اهل قم مردم را به حق دعوت مى‌كند و در گرد او گروهى جمع مى‌شوند كه چونان تكّه‌هاى آهنند و تندبادهاى حوادث آن‌ها را نلغزاند و از جنگ خسته نمى‌شوند و بر خدا توكّل مى‌كنند و عاقبت امر از آن متّقين است.»28
امروزه همه مسلمانان منصف و آزاده جهان به خوبى شاهدند كه چگونه پيش‌گويى‌هاى غيبى قرآن در مورد قوم ديگر، و روايات امامان اهل‌بيت: در ايرانيان تجلّى يافته‌اند؛ ملتى كه همه امكانات خود را در خدمت اسلام درآورده و با همه توان، از آرمان‌هاى آن دفاع مى‌كند. امروزه كشور ايران به عنوان امّ القراى جهان اسلام، ديدگاه‌ها و تصميماتش در مسائل جهان اسلام مورد عنايت همه مسلمانان از خاور دور تاغرب افريقا است؛ چرا كه پيروان امامان معصوم بايد همانند آن‌ها عون وياور مظلوم و خصم و دشمن ستمگر، اهل حق و عدالت، تلاش و فعاليت، علم و حكمت، جهاد و شهادت، رحم و عطوفت، تهجّد و عبادت، پاكى و عفّت، بزرگوارى و رحمت، و صبر و استقامت و الگوى همگان باشند.
امروزه دشمنى‌هاى امريكا و استكبار جهانى و صهيونيزم بين‌الملل به دليل وجود اين خصايص و سجاياى والاى انسانى و اسلامى در ملت ايران و شيعيان مولاى متقيان اميرمؤمنان 7است كه يك تنه در برابر كفر جهانى و زورگويان و متجاوزان بين‌المللى ايستاده و مصمّم بر ادامه اين راه نورانى تا طلوع خورشيد عدالت، يگانه منجى بشريت حضرت مهدى (عج( مى‌باشد، تا آن حضرت با اجراى كامل تعاليم قرآن و پياده كردن همه ابعاد اسلام، حكومت واحد جهانى را تأسيس كند؛ «هوَ الَّذى اَرسَلَ رسولَهُ بالهُدى و دينِ الحقِّ لِيُظهِرَهُ علَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشركون.» )توبه: )32او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين‌ها غالب گرداند، گرچه مشركان كراهت داشته باشند.
در بسيارى از روايات آمده است كه اهل مشرق، اصحاب الرّايات السّود، اهل خراسان و الرجل الخراسانى زمينه‌ساز حكومت حضرت مهدى هستند. رسول خدا فرمود: «مردمانى از مشرق زمين قيام مى‌كنند و زمينه را براى حكومت جهانى مهدى آماده مى‌سازند.»29 ايرانيان را در زمان امامان معصوم باعناوين «فرس»، «اعاجم»، «موالى»، «بنوالحمراء»، «قوم سلمان» و چند عنوان ديگر مى‌شناختند، و در روايات، گاه از ايرانيان با عناوين «اهل خراسان»، «اهل قم»، «اهل طالقان» و ديگر شهرهاى مشهور ايران در آن دوره ياد مى‌كردند.
در روايات آمده است كه بيش‌ترين ياران امام مهدى 7را ايرانيان تشكيل مى‌دهند. بسيارى از ياران آن حضرت از اهالى مرورود، مرو، طوس، مغان، جابروان، قومس، اصطخر، فارياب، طالقان، سجستان، نيشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سيراف، رى و كرمان هستند30. اميرمؤمنان در مورد يارا ن حضرت مهدى از طالقان مى‌فرمايد: «بَّخٍ بَّخٍ للطالِقان فَاِّنَ لِلّه تعالى كُنُوزا لَيْسَت مِن ذَهَبٍ و لا فِّضَةٍ ولكِنْ بِها رِجالٌ مَعرفونَ عَرَفوااللّه حَّق معرِفَته و هم اَيضا انصارُالمَهدى»؛31 خوشا به حال طالقان! زيرا براى خداوند - عزّوجل - در آن‌جا گنج‌هايى ذخيره شده است كه از جنس طلا و نقره نمى‌باشد، بلكه در آن‌جا مردانى هستند كه خدا را به حق شناخته‌اند و آن‌ها همچنين از ياران مهدى در آخرالزمان مى‌باشند. همچنين است بيانات امام صادق 7در ويژگى‌هاى ياران امام مهدى از مردم طالقان.32
اصبغ بن نباته مى‌گويد: از اميرمؤمنان 7شنيدم كه مى‌فرمود: «كَاَّنى بِالعَجَم فساطيطُهُم فى مسجِدِ الكوفةِ يُعَلِّمونَ النّاسَ القرآن كما اُنزِلَت»؛33 گوي چادرهاى عجم را مى‌بينم كه در مسجد كوفه برپا شده و در ايّام حكومت امام مهدى (عج) قرآن را همان‌گونه كه نازل شده است، به مردم ياد مى‌دهند.
محيى‌الدين عربى در مورد وزيران امام مهدى (عج) مى‌نويسد: «همگى آن‌ها از عجم‌اند و در آن‌ها هيچ فردى از عرب وجود ندارد.»34

پى نوشت ها

1. براى نمونه، ر.ك: دكتور عبدالله الغريب، و جاءَ دَورُ المَجوس، دارالجيل، مصر، 1981م / محمود سعد ناصح، موقف الخمينى من الشيعة و التشيّع، قاهره، مصر / دكتور عبدالله الغريب، الخمينى بين التّطرف و الاعتدال، مصر / دكتر احمد افغانى، سراب فى ايران، مصر / موسى موسوى، الشّيعة و التّصحيح، چاپ امريكا / موسى موسوى، الثورة البائسه، عربستان / جابر نعمان الخضرى، الفكر القائد للثّورة الايرانية، قاهره، دار ثابت / خيرالله الطلفاح، دين خمينى، بغداد، عراق / شجاع‌الدين شفاء، توضيح‌المسائل از كلينى تا خمينى، چاپ اروپا.
2. احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 9ص .6078
3. تفسير طبرى، ج 26ص / 42تفسير ابن كثير، ج 6ص / 320روح المعانى، ج 26ص / 82مجمع‌البيان، ج 9ص / 108الميزان، ج 18ص / 250واحدى نيشابورى، الوسيط، ج 4ص / 130تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6ص / 139الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ج 3ص / 248ابن جوزى، زاد المسير فى علم التفسير، ج 7ص / 157الجامع لاحكام القرآن، ج 9ص / 6078تفسير البيضاوى، ج 4ص / 125روض‌الجنان و روح‌الجنان، ج 7ص / 314كشف‌الاسرار و عدّة الابرار، ج 9ص / 198كشاف، ج 4ص / 331الدرّ المنثور، ج 6ص / 67تفسير المراغى، ج 27ص / 79تفسير كنزالحقائق و بحرالغرائب، ج 12ص / 253تفسير گازر، ج 9ص / 122تاريخ اصفهان، ج 1و2و 3و / 4الصافى، ج 5ص / 32التبيان، ج 9ص / 109التفسير الكبير، ج 27و 28ص / 76مستدرك حاكم، ج 2ص /458سنن‌ترمذى، ج 5ص /383نورالثقلين،ج 5ص.46
4. فُرْسْ (forc) كلمه‌اى است عربى كه مورّخان اسلامى و عرب‌زبانان بر ايرانيان اطلاق كرده‌اند؛ همان‌گونه كه «عجم» را نيز در مورد ايشان به كار برده‌اند... (غلامحسين مصاحب، دائرةالمعارف فارسى، ج 2ص 1876واژه «فُرس».)
5. ابونعيم، تاريخ اصفهان، ج 1ص / 4تقى هندى، كنزالعمّال، ج 12ص 90ح .34126
6. صحيح بخارى، ج 6ص / 189صحيح مسلم، ج 4ص 1973و / 2546سنن ترمذى، ج 56. ص 413و / 414 دةالقارى، ج 19ص / 235فتح البارى، ج 8ص / 492مجمع‌البيان، ج 6ص / 96زاد المسير فى علم التفسير، ج 8ص / 20الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ج 3ص / 364رَوحِ‌الجِنان و رُوح‌الجَنان، ج 19ص / 194كشف‌الاسرار و عدةالابرار، ج 10ص / 99كشاف، ج 4ص / 530تفسير المراغى، ج 28ص / 96تفسير طبرى، ج 28ص / 62تفسير ابن كثير، ج 7ص / 7الجامع لاحكام القرآن، ج 18ص / 93تاريخ اصفهان، ج 1ص / 2الدرالمنثور، ج 6ص / 215تفسير الصافى، ج 5ص / 172تفسير فى ظلال القرآن، جزء 28ص / 96تفسير گازر، ج 10ص / 867تفسير كنزالدّقائق و بحر الغرائب، ج 13ص .247
7. تفسير البيضاوى، ج 2ص / 132كشف‌الاسرار و عدّة الابرار، ج 3ص / 147كشاف، ج 1ص / 646تفسيرالكبير، ج 12ص 9و / 20روح‌المعانى، ج 6ص / 163المنار، ج 6ص / 436نورالثقلين، ج 1ص / 632مجمع‌البيان، ج 2ص / 122الجامع لاحكام القرآن، ج 8ص / 93الميزان، ج 5ص .388
8. جامع‌البيان، ج 9و 10ص / 93روح‌المعانى، ج 10- 12ص / 85تفسيرالكبير، ج 16ص / 59مجمع‌البيان، ج 5و 6ص / 31تفسير قرطبى، ج 5ص .2979
9. تفسير البيضاوى، ج 3ص / 82تفسير غرائب القرآن، ج 3ص / 47كشف‌الاسرار و عدّةالابرار، ج 4ص / 131تفسير الكشاف، ج 2ص / 271الجامع لاحكام القرآن، ج 5ص / 2979المنار، ج 10ص / 425مجمع‌البيان، ج 5ص / 31تفسير نمونه، ج 7ص .417
10. مجمع‌البيان، ج 3ص / 122التبيان، ج 3ص / 352كشّاف، ج 1ص / 574الجامع لاحكام القرآن، ج 3ص / 979تفسيرالصافى، ج 1ص / 403الميزان، ج 5ص / 104تفسير روح‌المعانى، ج 5ص / 148جامع‌البيان، ج 5و 6ص / 205تفسير غرائب القرآن، ج 2ص / 512كشف الاسرار و عدّة الابرار، ج 2ص .720
11. كشّاف، ج 2ص / 43كشف‌الاسرار و عدّة الابرار، ج 3ص / 418تفسير البيضاوى، ج 2ص / 171روح‌المعانى، ج 7ص / 187المنار، ج 7ص .594
12. سيد محمدباقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 399و .401
13. نهج‌البلاغه، خطبه .18
14. تفسير القمى، ج 2ص / 124تفسير شريف لاهيجى، ج 3ص / 397تفسير نورالثقلين، ج 4ص /165تفسيرالصافى، ج 2ص / 226الميزان، ج 15ص .332
15. بحارالانوار، ج ص .304 48
16. تاريخ اصفهان، ج 1ص .7
17. المغازى، ج 2ص / 927اعلام الورى، ص .117
18. الكامل فى التاريخ، ج 2ص / 336تاريخ طبرى، ج 2ص .538
19. خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 2ص .716
20. همان، ج 1ص 105به نقل از: تاريخ ادبيات ايران، ج 1ص .299
21. ديباچه‌اى بر رهبرى، ص / 267ص .323
22. ديباچه‌اى بر رهبرى، ص / 267ص .323
23. روضه كافى، ج 8ص 181ح .203
24. اَلمَوالى: در نبرد قادسيّه 4000ايرانى به سپاهيان عرب پيوستند. اين عده براى پيوستن خود به سپاهيان عرب، شرط كردند كه پس از جنگ به هرجا خواستند، بروند و با هر قبيله‌اى خواستند، هم‌پيمان شوند و سهمى از غنايم جنگى برگيرند. اين‌ها پس از پيوند با بعضى از قبايل عرب (زهرة بن حويّه سعدى از قوم بنى‌تميم شدند( موالى آن قبايل ناميده شدند و در كوفه مسكن گزيدند. «حَمراء» اسم ديگر آن‌ها بود.« (فتوح‌البلدان، بخش مربوط به ايران، ترجمه دكتر آذرتاش آذرنوش، ص )41ابن منظور نيز مى‌نويسد: «و العَرَبُ تُسَمَّى المَوالىَ الحَمراء»؛ عرب‌ها موالى را حمراء مى‌ناميدند. )لسان‌العرب، ج 4ص ).210
25. بحارالانوار، ج 67ص .169
26. الدّرالمنثور، ج 6ص / 379تفسير طبرى، ج 3ص / 171مجمع‌البيان، ج 10ص / 524تفسير شريف لاهيجى، ج 4ص / 841تفسير روح‌المعانى، ج 30ص / 207شواهد التنزيل، ج 2ص / 357الصواعق المحرقه، ج 70و 96و / 101الميزان، ج 20ص / 341تفسير الصافى، ج 5ص .355
27. شواهد التنزيل، ج 2ص .459 - 474
28. بحارالانوار، ج 57ص .216
29. سنن ابن ماجه، كتاب «الفتن»، ج 2ص 1366ح / 4088بحارالانوار، ج 51ص .87
30. دلائل الامامه، ص .314
31. ينابيع المودّه، ص .449
32. بحارالانوار، ج 52ص .307
33. سفينةالبحار، ج 2ص .165
34. الفتوحات المكيّه، ج 3باب 366ص .328
شنبه 25 شهریور 1391  1:50 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

ارزیابی و نقد نظریه اعجاز عددی قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

برای تیمن؛ نمی از یم

دریافت فایل pdf

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:50 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن/ غيبى: اثبات وحيانى‌بودن قرآن با توجّه به بيان اخبار و امور ناپيداى گذشته، حال يا آينده جهان هستى در آن

واژه «غيب» بيان كننده هر آن چيزى است كه در حضور انسان نباشد يا خارج از حوزه حواس و ادراك و علم او باشد. هنگامى كه خورشيد و جز آن از انظار پنهان گردد گفته مى‌شود: غايب شد.[1] برخى هر آنچه را از نظر آدمى پنهان است غيب مى‌دانند; چه در ذهن باشد يا نباشد.[2]
اين واژه در بسيارى از آيات به همان معناى لغوى به‌كار رفته و در برخى از آنها خداوند با وصف «عَلاّمُ* الغيوب» يا «عالِمَ* الغَيب» (داناى امور نهانى) معرفى شده است. در برخى ديگر، دانش غيب مختص به خدا شمرده شده است: «ويَقولونَ لَولا اُنزِلَ عَلَيهِ ءايَةٌ مِن رَبِّهِ فَقُل اِنَّمَا الغَيبُ لِلّه» (يونس/ 10، 20) و در آيه‌اى ديگر كليدهاى غيب را نزد خدا مى‌داند: «وعِندَهُ مَفاتِحُ الغَيبِ لا يَعلَمُها اِلاّ هُوَ». (انعام/6، 59) قرآن در برخى آيات به ذكر مصاديق غيب* الهى پرداخته است; مانند زمان بر پايى قيامت، زمان و مقدار ريزش باران، جنين داخل شكم مادر، كارهاى آينده افراد و مكان مردن مردمان: «اِنَّ اللّهَ عِندَهُ عِلمُ السّاعَةِ ويُنَزِّلُ الغَيثَ‌ويَعلَمُ ما فِى الاَرحامِ وما تَدرى نَفسٌ ماذا تَكسِبُ غَدًا وما تَدرى نَفسٌ بِاَىِّ اَرض تَموتُ اِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبير» (لقمان/31،34)
كاربرد ديگر واژه غيب در قرآن، به معناى وحى است كه در يك آيه آمده است: «وما هُوَ عَلَى الغَيبِ بِضَنين= و او بر غيب (وحى) بخيل نيست». (تكوير/81، 24) در اين آيه همه قرآن پيش از آنكه بر زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله)جارى شود مصداقى از غيب دانسته شده است.

وجود اخبار غيبى در قرآن:

بهترين دليل وجود اخبار غيبى در قرآن كريم، تصريح خود قرآن است; خداوند در سه سوره آل‌عمران، هود و يوسف، پس از گزارش اخبارى از دوران گذشته، بر غيبى بودن آنها تأكيد كرده است. از جمله بعد از بيان داستان زندگى حضرت يوسف(عليه السلام)فرموده است: «ذلِكَ مِن اَنباءِ الغَيبِ نوحيهِ اِلَيكَ= اين (داستان) از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى‌كنيم». (يوسف/ 12، 102) در بسيارى از آيات نيز مطالبى ذكر شده كه از امور غيبى به شمار مى‌آيد، هر چند در قرآن به خبر غيبى بودن آن اشاره نشده است. نمونه آن، آيات بيان كننده وقايع و سرنوشت مردمان دورانهاى گذشته است كه آگاهى از برخى از آنها با روشها و ابزارهاى متعارف در دست بشر، نه در زمان نزول قرآن ممكن بوده و نه اكنون ميسّر است. آياتى كه از چگونگى آغاز آفرينش خبر مى‌دهد، آيات حاكى از حوادث و وقايع آينده جهان، و آياتى كه درباره پايان جهان موجود و برپايى قيامت و عوالم پس از آن است، همه بيان كننده مطالب بيرون از قلمرو معارف متعارف بشرى و گواه وجود اخبار غيبى در قرآن است. قرآن‌پژوهان نيز بر وجود اخبار غيبى قرآن تأكيد دارند و كسى آن را انكار نكرده است.

اخبار غيبى و اعجاز قرآن:

با آنكه وجود خبرهاى غيبى در قرآن حتمى است، درباره معجزه بودن آن نظر واحدى نيست و اختلافاتى به شرح زير مشاهده مى‌شود.
1. برخى از مفسران با وجود بحث از اخبار غيبى قرآن، از معجزه* بودن يا نبودن اين وجه سخنى نگفته‌اند; طبرى رواياتى درباره پيشگويى قرآن درباره بعضى از حوادث، ذيل آيات مربوط به آنها آورده است
[3]; ولى به معجزه بودن قرآن از اين بُعد اشاره‌اى نكرده است.
2. برخى ديگر اخبار غيبى را از وجوه اعجاز قرآن ندانسته، اعجاز آن‌را در نظم و فصاحت و درستى معانى مى‌دانند; ابن‌عطيه اندلسى اين عقيده را به عموم عالمان مسلمان نسبت داده‌است.
[4] در ميان متقدمان، شيخ طوسى[5]، يحيى‌بن‌حمزه علوى[6]، ابن‌قيم[7] و از معاصران، محمد حسين فضل‌اللّه[8]، عايشه بنت الشاطى[9] و عبدالقادر حسين[10] از طرفداران اين ديدگاه‌اند.
3. برخى اخبار غيبى قرآن را يگانه وجه اعجاز آن به شمار آورده‌اند; گفته شده نظّام، افزون بر قول به صرفه (بازداشته شدن عرب از همانند‌آورى) به اين وجه اعجاز قرآن نيز معتقد بوده است.
[11]
4. گروهى ديگر از قرآن‌پژوهان بر اين باورند كه اخبار غيبى، از وجوه اعجاز قرآن است; ولى تحدّى (درخواست همانند آورى) قرآن شامل آن نمى‌شود، زيرا تحدّى شامل همه سوره‌هاست، درحالى‌كه خبرهاى غيبى فقط در بعضى از سوره‌ها آمده است. خطابى[12]، عبدالجبار معتزلى[13] و محمدباقر مجلسى[14]، از قائلان به اين ديدگاه به‌شمار مى‌روند. به نظر مى‌رسد اين ديدگاه در‌برابر ديدگاهى شكل گرفته كه اعجاز قرآن را به‌اخبار غيبى منحصر مى‌داند; خطابى در اين باره مى‌گويد: گروهى گمان كرده‌اند كه اعجاز قرآن فقط به جهت در برداشتن خبرهاى (غيبى) مربوط به آينده است; مانند آيات «غُلِبَتِ الرّوم ...= روميان مغلوب شدند» (روم/30، 2‌ـ‌4) و آيه «قُل لِلمُخَلَّفينَ مِنَ الاَعرابِ سَتُدعَونَ اِلى قَوم اولى بَأس شَديد= به باديه‌نشينان بر‌جاى‌مانده (از جهاد) بگو: به زودى به سوى قومى زورمند فراخوانده مى‌شويد‌...». (فتح/ 48، 16)
وى در ادامه گفته است: شكى نيست كه اين خبرها و خبرهاى مشابه آن، نوعى از اعجاز قرآن است; ولى عموميتى ندارد كه در همه سوره‌هاى قرآن موجود باشد، درحالى‌كه خداى سبحان هر سوره‌اى را مستقلاً معجزه قرار داده، به‌گونه‌اى كه هيچ كسى را ياراى همانند آورى نيست (و به‌طور مطلق) فرموده است: «فَأتوا بِسورَة مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَكُم مِن دونِ اللّهِ اِن كُنتُم صـدِقين= سوره‌اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را ـ‌غير خدا‌ـ فرا خوانيد اگر راست مى‌گوييد» (بقره/2،23) قرآن سوره خاصى را براى همانند آورى معين نكرده است، بنابراين، روشن مى‌شود كه ديدگاه آنان (كه تحدّى به خبرهاى غيبى را مطرح كرده‌اند) صحيح نيست.
[15]
5. جمع فراوانى نيز بر اين عقيده‌اند كه اخبار غيبى از وجوه اعجاز قرآن بوده و به آن تحدّى شده است. اين ديدگاه در ميان عالمان قرآن‌پژوه از ديرباز رواج داشته و در كتابهاى تفسير و علوم قرآنى بر آن استدلال شده است و ويژه گرايش مذهبى خاصى نيست، بلكه همه فرقه‌ها از سنى و شيعه به آن قائل‌اند.[16] باقلانى دو وجه از اعجاز قرآن را گزارش غيبى از حوادث آينده و اِخبار از قصص پيشينيان، از سوى كسى كه نه كتابى خوانده و نه از كسى آموخته است، مى‌داند.[17] طبرسى در مقدمه مجمع‌البيان[18] به هنگام اشاره به مسائل مطرح در بحث اعجاز، نامى از اعجاز به خبرهاى غيبى نبرده; ولى در ذيل آيه 23 بقره/2 كه از مخالفان دعوت به همانند آورى شده است به اعجاز غيبى قرآن (اخبار غيبى از گذشته و آينده) تصريح كرده است.[19] فخررازى در ذيل آيه 102 يوسف/12 به معجزه بودن داستان يوسف(عليه السلام)در قرآن تصريح كرده است[20]; همچنين قرطبى[21] و فيروزآبادى[22] و ابن‌كثير[23] و زركشى[24] و به دنبال وى سيوطى[25] اخبار غيبى را از جمله وجوه اعجاز قرآن دانسته‌اند. از معاصران، محمد عبده و رشيدرضا[26]، محمدجواد بلاغى[27]، احمد مصطفى مراغى[28]، علامه طباطبايى[29]، ابوالقاسم خويى[30]، محمد تقى مصباح[31]، محمد هادى معرفت[32] و محمدباقر حكيم[33]، اخبار غيبى را معجزه قرآن دانسته و برخى از آنان چگونگى اعجاز و تحدّى به آن را به‌طور مستدل بيان كرده‌اند.
مقصود از معجزه بودن اخبار غيبى قرآن اين است كه برخى آيات قرآن، از امور ناپيداى گذشته يا حال يا آينده سخن گفته كه آگاهى بشر به آنها از راه متعارف ممكن نبوده و دليل خدايى بودن قرآن است، زيرا درستى بخشى از اين اخبار، هنگام نزول قرآن بر برخى از كسانى كه به تاريخ اديان و محتواى كتابهاى آسمانى گذشته آگاهى داشتند آشكار بود. آنان به خوبى مى‌دانستند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)درس ناخوانده است و با هيچ‌يك از اهل كتاب يا عالمان به اين اخبار، هر چند به شكل تحريف شده آن، ارتباطى نداشته تا از آنان بياموزد.
قرآن نيز خود، استدلال به امى بودن پيامبر را راه مناسبى براى بستن دهان ياوه‌گويان مشرك قلمداد مى‌كند: «وما كُنتَ تَتلوا مِن قَبلِهِ مِن كِتـب و‌لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ اِذًا لاَرتابَ المُبطِـلون» (عنكبوت/29، 48); همچنين بخشى از پيشگوييهايى كه سرآمد آن در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده، بر همگان آشكار شد; مانند وعده بازگشت پيامبر به مكه پس از هجرت كه در سوره قصص آمده است: «اِنَّ الَّذى فَرَضَ عَلَيكَ القُرءانَ لَرادُّكَ اِلى مَعاد». (قصص/28، 85) آيات ديگرى نيز شاهد اين مدعاست; مانند بقره/ 2، 24; مائده/ 5، 70; حجر / 15، 9، 96; روم/ 30، 1‌ـ‌5; فتح/ 48، 15، 27; قمر/ 54، 45; نصر / 110، 1‌ـ‌3; مسد/‌111، 1‌ـ‌5.
درستى بخشى ديگر از اخبار غيبى نيز با گذشت زمان و پيشرفت دانش بشر به تدريج آشكار مى‌شود; مانند آياتى كه از مراحل آفرينش جنين آدمى يا حركت خورشيد و غير آن سخن مى‌گويد يا آياتى كه درباره برخى از حوادث و وقايع تاريخى است; نظير احتمال كشف غار اصحاب كهف با اوصافى كه قرآن درباره آن آورده، يا آيه مربوط به نجات جسد فرعون معاصر حضرت موسى(عليه السلام) كه برخى معتقدند پس از قرنها هنوز سالم و در دسترس است
[34]، بنابراين، كسى كه در پى همانند آورى باشد بايد در اين بُعد نيز همچون قرآن، غيبگويى كند.
بر پايه آنچه بيان شد آياتى اعجاز غيبى قرآن را بيان مى‌كند كه درستى آن براى مخاطبان آشكار شده، يا قابل آشكار شدن در طول زمان باشد; اما آن‌دسته از آياتى كه امكان تحقق آن در ظرف زمان مخاطبان نيست و ابزارى براى سنجش آن ندارند از اين دايره خارج است. آرى مى‌توان با استناد به اعجاز قرآن در ابعاد ديگر از‌جمله فصاحت و بلاغت، به درستى همه محتواى قرآن پى برد و اخبار غيبى قرآن را مطابق با واقع دانست.
برخى از نويسندگان، اخبار غيبى را زير عنوان اعجاز معنوى مطرح كرده‌اند.
[35] در اين ديدگاه اعجاز قرآن به دو نوع كلى اعجاز اسلوبى (لفظى) و اعجاز معنوى تقسيم شده و يكى از انواع اعجاز معنوى خبرهاى غيبى قرآن به شمار آمده است.

تحدّى قرآن به اخبار غيبى و دلايل آن:

برخى از عالمان بر اين باورند كه اخبار غيبى در قرآن آمده; ولى به آن تحد*ى نشده است، زيرا به همه سوره‌هاى قرآن تحدّى شده، درحالى‌كه بسيارى از سوره‌ها داراى خبر غيبى نيست، افزون بر اينكه مدعيان همانندآورى در عصر نزول قرآن دسترسى به غيب نداشتند و به‌طور طبيعى ناتوانى آنان از همانندآورى آشكار بود، در صورتى كه كسى از آنان چنين عذرى را مطرح نكرده است; همچنين آنان كه به اعجاز غيبى باور دارند، نمى‌توانند آن را از بيان قرآنى جدا و به عنوان وجه اعجازى مستقل مطرح كنند. در كتابهاى آسمانى پيشين نيز برخى از اين امور (اخبار غيبى مربوط به گذشته و آينده) آمده بود، با آنكه كتابهاى ياد شده معجزه نبوده و كسى از يهود و نصارا ادعاى اعجاز آنها را نداشته است.[36] بسيارى از صحابيان نيز به صرف شنيدن بخشى از آيات، معجزه بودن آن را باور كردند و منتظر تحقق آنچه قرآن خبر داده بود ننشستند.[37]
نبود اخبار غيبى در همه سوره‌ها دليل عدم تحدّى به آن نيست، زيرا خواهد آمد كه قرآن به همه قرآن نيز تحدّى كرده و كسى كه بخواهد به اين تحدّى پاسخ گويد بايد حجم زيادى خبر غيبى باز گويد. اگر قرآن در سير تحدّى از مراحل سخت‌تر (آوردن كتابى مانند قرآن) صرف نظر كرده و براى اثبات ناتوانى مخالفان، مراحل آسان‌ترى را پيشنهاد كرده است، نه تنها دليلى بر نفى معجزه بودن خبرهاى غيبى و عدم تحدّى به آنها نيست، بلكه ناتوانى مخالفان را نمايان‌تر مى‌سازد، افزون بر اين، اگر همانندآوران بخواهند مانند يكى از سوره‌هاى دربردارنده خبر غيبى را بياورند، سخن آنان نيز بايد داراى خبر غيبى باشد وگرنه در ابطال ادعاى قرآن ناكام خواهند بود. كوتاه بودن دست همانندآوران از خبر غيبى نيز كمال ناتوانى آنان را نشان مى‌دهد، و چنانچه به اين نكته اعتذار مى‌جستند، به شكست خود در برابر قرآن اقرار كرده بودند.
همچنين عدم ادعاى اعجاز كتابهاى آسمانى گذشته ـ‌در عين در برداشتن خبرهاى غيبى‌ـ دليلى بر نفى اعجاز غيبى قرآن نيست، زيرا خداى‌متعالى و به تبع او پيامبران مبلّغ كتابهاى آسمانى، براساس مصالحى آنها را به عنوان معجزه و دليل صدق دعوت خود قرار نداده و در‌پى تحدّى به آنها نبوده‌اند، بلكه براى اثبات حقانيت خود به معجزات ديگرى، مطابق با نياز جامعه خود، روى آورده‌اند، بر خلاف قرآن كه معجزه جاويد خداى سبحان است و بر پايه مصلحت الهى، در ابعاد مختلف و از جمله خبرهاى غيبى، معجزه بوده و به آن تحدّى شده است.
نكته پايانى آنكه ايمان صحابيان به قرآن، ناشى از فهم همه ابعاد اعجاز قرآن نبوده تا عدم انتظار آنان براى تحقق درستى اخبار غيبى قرآن را دليلى بر نفى معجزه بودن اخبار غيبى بشماريم، بلكه معتقديم كه بسيارى از صحابيان با مشاهده عبارات و آهنگ اعجازى قرآن و همچنين سابقه درس ناخواندگى و امانتدارى پيامبر و جز آن به سرعت به درستى ادعاى خدايى بودن قرآن پى برده و اسلام آوردند. با اين توضيح، روشن شد كه اعتقاد به اعجاز غيبى، مستلزم نفى وجوه اعجازى ديگر قرآن نيست، بلكه در كنار ديگر ابعاد، همانندآوران را در تنگناى بيشترى قرار مى‌دهد.
در قرآن كريم آيه‌اى كه فقط به اين وجه از اعجاز تحدّى كرده باشد وجود ندارد. تنها در برخى آيات بر عدم آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قوم ايشان از برخى خبرهاى غيبى تصريح شده است: «تِلكَ مِن اَنباءِ الغَيبِ نوحيها اِلَيكَ ما كُنتَ تَعلَمُها اَنتَ ولا قَومُكَ مِن قَبلِ هـذا= اين از خبرهاى غيبى است كه آن را به تو وحى مى‌كنيم. پيش از اين نه تو آن را مى‌دانستى و نه قوم تو» (هود/11، 49); ولى مى‌توان گفت كه تحدّى مطلق و عام قرآن شامل تحدّى به اخبار غيبى هم مى‌شود، آن گونه كه برخى از مفسران به اين نكته تصريح كرده و در ذيل آيات تحدّى، تحدّى به اخبار غيبى را نيز مطرح كرده‌اند. علامه طباطبايى با استناد به آيه «قُل لـَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ والجِنُّ عَلى اَن يَأتوا بِمِثلِ هـذا القُرءانِ لا يَأتونَ بِمِثلِهِ ولَو كانَ بَعضُهُم لِبَعض ظَهيرا» (اسراء/17،88) معتقد‌است كه قرآن، همه انسانها و جنيان را در همه زمانها و در تمامى ابعاد اعجاز، به همانندآورى دعوت كرده‌است، زيرا اگر فقط به فصاحت و بلاغت تحدّى كرده بود ويژه عربهاى زمان نزول مى‌بود.
[38]
بنابراين، با توجه به مطلق آمدن «مِثْل» و تعميم تحدّى به همه انس و جن در هر زمان و مكان، در اين آيه، مدعيان غير خدايى بودن قرآن و همانند آوران، بايد كتابى بياورند كه از هر نظر همگون و هموزن قرآن باشد تا واژه «مِثْل» بر آن راست آيد و در صورتى كه كتاب آنان همه ويژگيهاى قرآن را در بر نداشته باشد، درستى ادعاى قرآن نمايان خواهد شد، پس اگر آنان كتابى بياورند كه با همه اوصاف قرآن برابرى كند ولى از خبر غيبى تهى باشد، «مثل» قرآن بر آن صادق نخواهد بود.
محمد باقر حكيم نيز بر اين باور است كه مشركان اين تحدّى را جدى گرفته‌اند و در پى ناتوانى در مبارزه با آن، افسانه بودن قرآن را مطرح كرده‌اند. در زمان معاصر نيز همين سخن از سوى برخى مخالفان قرآن مطرح شده و دانشمندان مسلمان براساس آيات قرآن و شواهد تاريخى به آن پاسخ گفته‌اند; همچنين مقارنه قصص قرآن با «عهد قديم» بر تحدّى قرآن در اين بُعد تأكيد مىورزد و اعجاز آن را به‌صورت روشن‌ترى برملا مى‌كند، زيرا تورات، كه قرآن به تحريف آن گواهى داده است، قصص گذشتگان را همراه با خرافات و اساطيرى آورده كه كرامت انبياى الهى را خدشه‌دار مى‌سازد، و از اهداف تبليغ و دعوت الهى دور شده است.
[39]
خبرهاى غيبى قرآن را به انواع مختلفى تقسيم كرده‌اند كه به‌طور فشرده به بررسى آن مى‌پردازيم:

1. اخبار گذشتگان:

قرآن كريم در بعضى از آيات به بيان قصص انبيا و امتهاى پيشين و سرانجام آنان پرداخته و بخشى از تاريخ آنها را با جهت‌گيرى خاصى آورده است; در سوره هود درباره راز گزارش بخشى از خبرهاى پيامبران الهى و معارف ثابت و استوارى كه موجب ثبات جان و دل پيامبر و پند و يادآورى مؤمنان است مى‌فرمايد: «وكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيكَ مِن اَنباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وجاءَكَ فى هـذِهِ الحَقُّ ومَوعِظَةٌ وذِكرى لِلمُؤمِنين= ما از هر يك از سرگذشتهاى انبيا براى تو بازگو كرديم تا به وسيله آن قلبت را آرامش بخشيم (و اراده‌ات قوى گردد) و در اين (اخبار و سرگذشتها) براى تو حق و براى مؤمنان موعظه و تذكر آمده است». (هود/11،120) با توجه به اينكه داستانهاى انبياى الهى در طول تاريخ دچار تحريف يا به كلى فراموش شده بود، خداوند براى هدايت مردم، آنها را در قالب جمله‌هايى دلكش و موزون بيان كرده و حتى برخى از آنها را تكرار كرده است. اهميت اين داستانها در اين است كه بشر هيچ‌گونه امكان و ابزار متعارفى براى دستيابى به آنها نداشت و كسى جز خداوند به درستى از آن آگاه نبود، زيرا اگر چه برخى از اين داستانها در كتابهاى آسمانى پيشين نيز آمده بود; اما به دليل تحريف، محتواى وحيانى خود را از دست داده بود. نزول اين آيات، خرافات و مطالب نادرست كتابهاى تحريف شده تورات و انجيل را از صفحه ذهنها زدود و ساحت قدس خدا و فرشتگان و پيامبران الهى را از نارواها پيراست.

2. اخبار زمان نزول:

در برخى از آيات قرآن‌كريم كه حوادث جارى عصر نزول را بيان مى‌كند، از امورى ياد شده كه پيامبر و مردم از طريق عادى به آن دسترسى نداشتند. خداوند با نزول سآياتى، اخبار درون‌گروهى منافقان كه ضد‌پيامبر(صلى الله عليه وآله)توطئه مى‌كردند و منش و نيتهاى قلبى آنان را افشا مى‌كرد و پيامبر را از خطرشان بر‌حذر مى‌داشت. در يكى از اين آيات مى‌خوانيم: «و‌يَقولونَ طاعَةٌ فَاِذا بَرَزوا مِن عِندِكَ بَيَّتَ طَـائِفَةٌ مِنهُم غَيرَ الَّذى تَقولُ و‌اللّهُ يَكتُبُ ما‌يُبَيِّتونَ فَاَعرِض عَنهُم و‌تَوَكَّل عَلَى اللّهِ و‌كَفى بِاللّهِ وكيلا= و (در حضور تو مى‌گويند) فرمانبرداريم و چون از نزد تو بيرون شوند شبانه گروهى از آنان جز آنچه مى‌گويند ـ‌يا تو مى‌گويى‌ـ در سر مى‌پرورند و خدا آنچه را به شب در سر مى‌پرورند مى‌نويسد. از آنها روى بگردان و بر خدا توكل كن و خدا كارسازى بسنده است». (نساء/ 4، 81)
همچنين در آيه ديگرى از بهانه جوييهاى منافقان در ترك جهاد سخن مى‌گويد كه اگر آنان را به سفرى كوتاه و كارى آسان بگمارند از آن استقبال مى‌كنند; ولى از سختى گريزان‌اند و به خدا سوگند ياد مى‌كنند كه اگر مى‌توانستيم با شما همراهى مى‌كرديم; ولى خداوند مى‌داند كه آنان دروغگو هستند: «لَو كانَ عَرَضـًا قَريبـًا وسَفَرًا قاصِدًا لاَتَّبَعوكَ ولـكِن بَعُدَت عَلَيهِمُ الشُّقَّةُ وسَيَحلِفونَ بِاللّهِ لَوِ استَطَعنا لَخَرَجنا مَعَكُم يُهلِكونَ اَنفُسَهُم واللّهُ يَعلَمُ اِنَّهُم لَكـذِبون». (توبه/ 9، 42)

3. پيشگوييها:

بخشى از اخبار غيبى قرآن كه درباره وقايع بعد از نزول است، به دو بخش اين جهانى و آن جهانى تقسيم مى‌شود. در ميان اخبار غيبى اين جهانى قرآن، دست‌كم دو موضوع به‌چشم مى‌خورد: يكى حوادث اجتماعى و ديگرى حوادث در آستانه پايان جهان.

الف. حوادث اجتماعى:

قرآن كريم كسانى را كه دلبستگى به اسلام از خود نشان‌نمى‌دادند و احتمال ارتداد آنان مى‌رفت، تهديد كرده، و از آوردن قومى ديگر به جاى آنان، سخن مى‌گويد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِى اللّهُ بِقَوم يُحِبُّهُم ويُحِبّونَهُ اَذِلَّة عَلَى المُؤمِنينَ اَعِزَّة عَلَى الكـفِرينَ يُجـهِدونَ فى سَبيلِ اللّهِ ولا يَخافونَ لَومَةَ لائِم ذلِكَ فَضلُ اللّهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ واللّهُ وسِعٌ عَليم= اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! هر كس از شما از دين خود برگردد به زودى خدا گروهى (ديگر) را مى‌آورد كه آنان را دوست مى‌دارد و آنان (نيز) او را دوست مى‌دارند با مؤمنان فروتن و بر كافران سرافرازند. در راه خدا جهاد مى‌كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى‌ترسند. اين فضل خداست، آن را به هر كه بخواهد مى‌دهد و خدا گشايشگر داناست».(مائده/ 5، 54)
در اينكه مصداق آن قوم ديگر چه كسانى هستند، روايات مختلفى رسيده و آراى متفاوتى مطرح شده است; براساس برخى روايات، مقصود از آن قوم، قائم آل‌محمد(صلى الله عليه وآله)و ياران ايشان است. در برخى ديگر نيز از اميرمؤمنان، على(عليه السلام) و يارانشان، يمنيها، ايرانيان، پيكارگران با مرتدان و جز آنان ياد شده‌است
[40]; همچنين برخى آيات خبر از وقوع فتنه‌ها و جنگها و شكستها و پيروزيها در‌آينده دور يا نزديك داده‌اند. برخى از عالمان، اين‌گونه پيشگوييها را ذيل عنوان ملاحم قرآن قرار داده‌اند[41] و با پديد آمدن مصداق عينى برخى‌از اين خبرها در صدر اسلام، مخالف و موافق به صدق آن اذعان كرده‌اند. در ذيل به ذكر دو نمونه از آيات ملاحم كه صدق آن آشكار آمده، مى‌پردازيم:
يك. «سَيُهزَمُ الجَمعُ ويُوَلّونَ الدُّبُر= به‌زودى اين جمع در هم شكسته و (به دشمن) پشت كرده و مى‌گريزند.» (قمر/54،45) اين آيه ساليانى قبل از جنگ* بدر، در مكه نازل شده و به شكست كافران مكى در آينده خبر داده است; آنان بر اين باور بودند كه در برابر مخالفان خود متحد و پيروزند و همين را بر زبان مى‌آوردند: «اَم يَقولونَ نَحنُ جَميعٌ مُنتَصِر= بلكه مى‌گويند: ما گروهى هستيم هميار يا انتقام گيرنده». (قمر/ 54، 44) درستى اين خبر در سال دوم پس از هجرت، در كنار چاه بدر روشن شد. آنگاه كه گروه كافران به‌رغم داشتن عِدّه و عُدّه بيشتر، تن به شكست‌داده، به سوى مكه گريختند. طبرسى در‌اين باره مى‌گويد: موافقت اين خبر با واقع از معجزات پيامبر(صلى الله عليه وآله)به شمار‌مى‌آيد.
[42]
دو. وقتى خبر پيروزى ايرانيان بر روم*يان موحد و اهل كتاب، به مكه رسيد، مشركان خوشحال شدند; اما خداوند با پيشگويى پيروزى روميان بر امپراطور ايران، در مدتى كمتر از 10‌سال (بِضعِ سِنين)، به مسلمانان روحيه بخشيد و يكى از معجزات قرآنى را رقم زد: « غُلِبَتِ الرّوم * فى اَدنَى الاَرضِ وهُم مِن بَعدِ غَلَبِهِم سَيَغلِبون*فى بِضعِ سِنينَ لِلّهِ الاَمرُ مِن قَبلُ ومِن بَعدُ ويَومَئذ يَفرَحُ المُؤمِنون= روميان مغلوب شدند، در نزديك‌ترين سرزمين و آنان پس از (اين) شكستشان به زودى پيروز خواهند شد. در چند سال (آينده). همه كارها از آنِ خداست; چه قبل و چه بعد (از اين شكست و پيروزى) و در آن روز مؤمنان (بر اثر پيروزى ديگرى) خوشحال خواهند شد». (روم/30، 2‌ـ‌4) هنگامى كه مسلمانان در منطقه بدر بر مشركان مكى پيروز‌شدند، خبر پيروزى روميان بر ايراني*ان نيز منتشر شد و درستى خبر غيبى قرآن را بر همگان آشكار كرد.[43]

ب. اخبار پايان جهان:

قرآن در بخشى از آيات خود از حوادث پيش از پايان گرفتن جهان خبر مى‌دهد. يكى از آنها بيرون آمدن «دابّة الارض» است كه اين آيه بدان اشاره دارد: «واِذا وَقَعَ القَولُ عَلَيهِم اَخرَجنا لَهُم دابَّةً مِنَ الاَرضِ تُكَلِّمُهُم اَنَّ النّاسَ كانوا بِـايـتِنا لا يوقِنون = و هنگامى كه فرمان عذاب آنان فرا رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند)، جنبنده‌اى را از زمين براى آنان خارج مى‌كنيم كه با ايشان تكلم مى‌كند (و مى‌گويد) كه مردم به آيات ما ايمان نمى‌آوردند». (نمل/ 27، 82)
از ديگر خبرهاى پايان جهان، رهايى يأجوج* و مأجوج از سدى است كه آنان را محاصره كرده و قبل از بازگشايى آن همچنان در منطقه خود زمين گيرند: «حَتّى اِذا فُتِحَت يَأجوجُ ومَأجوجُ وهُم مِن كُلِّ حَدَب يَنسِلون= تا آن زمانى كه يأجوج و مأجوج گشوده شوند، و آنها از هر محل مرتفعى به سرعت عبور مى‌كنند». (انبياء/21،96) اخبار مربوط به پايان جهان در قرآن فراوان آمده است.

4. اخبار آن جهانى:

مهم‌ترين بخش از اخبار غيبى قرآن گزارش از جهان ديگر است كه هم شمار آن نسبت به ديگر اخبار غيبى بسيار افزون‌تر است و هم موضوعات شگفتى از بهشت و جهنم و نعمتها و نقمتهاى آن دو و جزئيات فراوان ديگرى را بازگو مى‌كند. نمونه آن اخبارى است كه در سوره واقعه آمده و در آن، از وقوع حتمى قيامت* و آثار آن نسبت به افراد مختلف در خوار شدن يا مقام يافتن، و انهدام موجودات عظيمى چون كوهها و لرزش زمين و خبرهاى فراوان ديگرى از اين قبيل سخن مى‌گويد: «اِذا وقَعَتِ الواقِعَه* لَيسَ لَوَقعَتِها كاذِبَه* خافِضَةٌ رافِعَه* اِذا رُجَّتِ الاَرضُ رَجـّا* وبُسَّتِ الجِبالُ بَسـّا * فَكانَت هَباءً مُنـبَثـّا * وكُنتُم اَزوجـًا ثَلـثَه». (واقعه/56، 1‌ـ‌7)

گستره اعجاز غيبى:

گستره اعجاز غيبى قرآن متأثر از نوع نگاه ما به خبر غيبى، وسعت و ضيق مى‌يابد; اگر اخبار غيبى را به داستانهاى پيشينيان و اخبار پوشيده دوران نزول قرآن و خبرهاى مربوط به آينده محدود كنيم، اين بعد از اعجاز را فقط در سوره‌هايى مى‌توان يافت كه از قصص گذشتگان، مكنونات قلبى كافران و منافقان و اخبار و پيشگوييهاى مربوط به آينده حكايت دارد; ولى اگر مطالب مربوط به آفرينش جهان و اوصاف كائنات و مطالب علمى خارج از دسترس بشر در زمان نزول را به امور پيشگفته بيفزاييم، اخبار غيبى قرآن گستره بيشترى خواهد‌يافت، زيرا بشر قرنها پس از نزول قرآن به‌برخى از اين مطالب پى برده; ولى در زمان نزول، كسى از آنها آگاهى نداشته و به‌طور عادى دسترسى به آن غير ممكن بوده است. اخبار مربوط به پيدايش آسمانها و زمين و انسان و برخى ديگر از پديده‌ها‌ـ مانند ابر و باد و باران و ماه و خورشيد و ستارگان، زوجيت گياهان، مراحل تكوين جنين، و وجود جن و فرشتگان و جز آنها ـ‌همه را مى‌توان اخبار غيبى ناميد[44]، گرچه بخشى از اين مطالب را به لحاظى ديگر از اعجاز علمى قرآن به شمار آورده‌اند.

منابع

آلاء الرحمن فى تفسير القرآن; الاتقان فى علوم القرآن; الاعجاز البيانى للقرآن; اعجاز القرآن و اثره فى تطور النقد الادبى; اعجاز القرآن والبلاغة النبويه; اعجاز‌القرآن، باقلانى; الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد; بحارالانوار; البرهان فى علوم القرآن; بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز; البيان فى اعجاز القرآن; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; التفسير الكبير; تفسير المراغى; تفسير المنار; تفسير من وحى القرآن; التمهيد فى علوم القرآن; ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; حقايق الاعجاز من كتاب الطراز; علوم القرآن; روض الجنان و روح الجنان; الفوائد المشوق الى علوم القرآن و علم البيان; القرآن اعجازه وبلاغته; لسان العرب; مجمع البيان فى تفسير القرآن; المحررالوجيز فى تفسير الكتاب العزيز; معارف‌قرآن (راه و راهنماشناسى); معترك الاقران فى اعجاز القرآن; المغنى فى اعجاز القرآن; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسير القرآن; نفحات الاعجاز; النهاية فى غريب الحديث و الاثر.
غلامعلى عزيزى




[1]. لسان العرب، ج‌10، ص‌151‌ـ‌152; مفردات، ص‌616، «غيب».
[2]. النهايه، ج‌3، ص‌399.
[3]. جامع‌البيان، مج‌13، ج‌25، ص‌143‌ـ‌146.
[4]. المحرر الوجيز، ج‌1، ص‌38.
[5]. الاقتصاد الهادى، ص‌180.
[6]. الطراز، ج‌3، ص‌221.
[7]. الفوائد المشوق، ص‌273‌ـ‌274.
[8]. من وحى القرآن، ج‌1، ص‌102‌ـ‌104.
[9]. الاعجاز البيانى، ص‌93.
[10]. القرآن اعجازه و بلاغته، ص‌71، 75.
[11]. اعجاز القرآن و البلاغة النبويه، ص‌144; الاعجاز البيانى، ص‌92.
[12]. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌23.
[13]. المغنى، ص‌220; اعجازالقرآن، ص‌54.
[14]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌129.
[15]. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌23‌ـ‌24.
[16]. اعجازالقرآن، ص‌51.
[17]. همان، ص‌73‌ـ‌74.
[18]. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌83‌ـ‌84.
[19]. همان، ص‌157.
[20]. التفسيرالكبير، ج‌18، ص‌222.
[21]. تفسير قرطبى، ج‌1، ص‌53‌ـ‌54، 163.
[22]. بصائر ذوى التمييز، ج‌1، ص‌74.
[23]. تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌63.
[24]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌228.
[25]. معترك‌الاقران، ج‌1، ص‌180‌ـ‌182; الاتقان، ج‌2، ص‌263.
[26]. تفسير المنار، ج‌1، ص‌204.
[27]. آلاءالرحمن، ج‌1، ص‌46‌ـ‌48.
[28]. تفسير مراغى، مج‌4، ج‌12، ص‌13‌ـ‌14.
[29]. الميزان، ج‌1، ص‌64‌ـ‌65.
[30]. نفحات الاعجاز، ص‌34‌ـ‌36.
[31]. راه و راهنماشناسى، ص‌130‌ـ‌131.
[32]. التمهيد، ج‌6، ص186، 197.
[33]. علوم القرآن، ص‌133‌ـ‌134.
[34]. البيان فى اعجاز القرآن، ص‌245.
[35]. اعجاز القرآن، ص‌51.
[36]. القرآن اعجازه و بلاغته، ص‌71‌ـ‌72; الاعجاز البيانى للقرآن، ص‌92‌ـ‌93; ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص‌23‌ـ‌24.
[37]. الاعجاز البيانى للقرآن، ص‌93.
[38]. الميزان، ج‌1، ص‌60‌ـ‌64.
[39]. علوم القرآن، ص‌133‌ـ‌134; آلاءالرحمن، ج‌1، ص‌29‌ـ‌48.
[40]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌322; الميزان، ج‌5‌، ص‌390‌ـ‌392.
[41]. الميزان، ج‌1، ص‌65.
[42]. مجمع‌البيان، ج9، ص293; الميزان، ج‌19، ص‌84.
[43]. جامع البيان، مج‌11، ج‌21، ص‌26; روض الجنان، ج‌15، ص‌237‌ـ‌241; الميزان، ج‌16، ص‌156.
[44]
. تفسير مراغى، مج‌4، ج‌12، ص‌14; الميزان، ج‌1، ص‌65.

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن/ عددى: اثبات وحيانى‌بودن قرآن به سبب وجود نظم و تناسب عددى در آن

در دهه‌هاى اخير جنبه‌اى از اعجاز قرآن مطرح شده و آن وجود نظم رياضى ميان كلمات و حروف اين كتاب آسمانى است. نخستين كسى كه اين سخن را مطرح كرد پژوهشگرى مصرى به نام محمد رشاد خليفه بود. وى ادعا كرد كه پس از سه سال كار مداوم و با استفاده از رايانه موفق شده نظمى حيرت‌انگيز در قرآن كشف كند و چون هيچ نويسنده‌اى نمى‌تواند در ضمن نگارش كتاب، تعداد تكرار حروف و كلمات خود را مراعات كرده و در ميان كلمات متناظر يا متضاد، نظم و تناسبى شگرف تعبيه كند، پس چنين پديده‌اى گواه وحيانى بودن قرآن و عدم تحريف آن است. با اعلان اين خبر و پخش آن از رسانه‌هاى گروهى و جرايد، موجى از شادى، مسلمانان را فراگرفت و بسيارى از آنان پنداشتند كه سنگر جديدى را در برابر ملحدان گشوده‌اند.[1]
در پى آن، عده ديگرى نيز از اين نظريه حمايت كردند و با تأليف كتاب و مقاله‌هايى درصدد دفاع از آن برآمدند، حتى برخى تلاش كردند اثبات اين وجه اعجاز را به دانشمندان متقدم چون باقلانى و زمخشرى نسبت دهند.[2] مهم‌ترين نگاشته‌ها در اين زمينه عبارت است از: معجزة القرآن الكريم و عليها تسعة عشر رشاد خليفه، معجزة القرن العشرين فى كشف سباعية و ثلاثية أوامر القرآن الكريم ابن‌خليفه عليوى، المنظومات العددية فى‌القرآن العظيم مصطفى ابوسيف بدران، الاعجاز العددى للقرآن الكريم عبدالرزاق نوفل، اعجاز حديثة علمية و رقمية فى‌القرآن رفيق ابوالسعود، احدى الكبر والمعجزه عدنان رفاعى، من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآن الكريم ابوزهرا نجدى، عجائب العدد والمعدود فى‌القرآن الكريم جميل ديباجه، اعجاز عددى قرآن كريم و ردّ شبهات محمود احمدى، اعجاز رياضى زوج و فرد در قرآن كريم كوروش جم‌نشان و‌...‌.
در مقابل، گروهى ديگر با آن مخالفت كردند، حتى برخى طرح اين وجه اعجاز را نيرنگ بهائيها و دشمنان اسلام دانستند[3] و در ردّ ديدگاههاى موافقان آن، كتب و مقالاتى را سامان دادند كه مهم‌ترين آنها عبارت است از: كتاب تسعة عشر مَلكاً حسين ناجى محمد، المعجزة القرآنيه محمدحسن هيتو، رسم المصحف و الاعجاز العددى اشرف عبدالرزاق قطنه، اعجاز عددى و نظم رياضى عباس يزدانى و الميزان فى الاعجاز العددى للقرآن سيد ايمن موسوى. برخى نيز با وجود منحرف دانستن رشاد خليفه و اشتباه دانستن بسيارى از مطالبش به نوعى اصل اعجاز عددى در قرآن را پذيرفته و آن را با سبكى متفاوت از آنچه رشاد خليفه طرح كرده آوردند. دو كتاب اعجاز الرقم 19 فى القرآن الكريم بسام نهاد جرّار و اسرع الحاسبين ملامِح جديدة للاعجاز العددى فى‌القرآن عاطف على صليبى را مى‌توان از اين قبيل شمرد.

دعاوى طرفداران اعجاز عددى:

رشاد خليفه كه نظريه پرداز اعجاز عددى است در باره حروف مقطعه معتقد بود كه درصد تكرار آنها نسبت به كل حروف سوره‌اى كه با آنها آغاز مى‌شود بر معدل تكرار آنها در ساير سوره‌ها تفوق دارد، چنان‌كه در سوره ق، حرف «ق» معدلى بالاتر از حرف قاف در ساير سوره‌هاى قرآن دارد يا حرف «ن» در سوره «ن و القلم» بزرگ‌ترين رقم نسبى را در 114 سوره قرآن دارد[4]; ولى به نظر مى‌رسد اين مطلب كليت نداشته باشد، زيرا درصد تكرار حرف «ق» در سوره‌هاى شمس، قيامت و فلق نسبت به ساير حروف در اين سوره‌ها از درصد تكرار «ق» در سوره ق بيشتر است. در باره سوره طه نيز با 5‌استثنا مواجهيم: سوره‌هاى حجّ، نور، فتح، مجادله و توبه و در مورد سوره يس نتيجه كاملاً برعكس است; يعنى «ى» و «س» كمترين تكرار را به خود اختصاص داده‌اند. نيز در مورد حرف «ن» مى‌بينيم تكرار آن در سوره حجر بيشتر از تكرار آن در سوره«ن والقلم» است[5]، ازاين‌رو وى در اين باره دست به توجيه مى‌زند و براى نمونه در مورد سوره‌يس مى‌گويد: چون «يس» برخلاف بقيه حروف مقطعه، برعكس ترتيب حروف الفبايى است، پس نتيجه بايد معكوس باشد[6] يا اگر معدل تكرار حرف «ص» در سوره اعراف از معدل تكرار آن در بعضى سوره‌ها مثل سوره«والعصر» كمتر است، بايد 4 حرف «المص» را كه در اول سوره‌اعراف آمده است باهم در نظر بگيريم و معدل مجموع اين 4 حرف را با معدل مجموع آنها در ديگر سوره‌ها بسنجيم. وى براى پاسخ به استثناى سوره حجر مى‌گويد: سوره حجر با«الر» شروع شده و بايد سوره‌هايى را كه با اين حروف شروع مى‌شود در حكم يك سوره قرار دهيم و در مورد استثنا شدن 5 سوره سابق‌الذكر مى‌گويد: اين 5‌سوره مدنى است و چون سوره طه مكى است بايد آن را با ديگر سوره‌هاى مكى مقايسه كنيم.[7]
او معتقد بود عدد 19 مخرج مشترك سراسر سيستم رياضى قرآن است. نه فقط قرآن، بلكه همه كتابهاى خدا و حتى جهان پهناور به طريق رياضى با عدد 19 كُد گذارى شده است. قرآن 114‌سوره دارد و اين عدد مَضْرب 19 است. خود «بِسمِ‌اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيم» 19 حرف دارد و‌هريك از تعداد كلمات آن در قرآن مضرب 19 است.[8]
اين ادعا نيز صحيح نيست، جز آنكه اولاً آن‌گونه كه به وى نسبت داده شده دو آيه آخر سوره توبه را جعلى دانسته و آنها را در شمارش كلمات «اللّه» و «الرَّحيم» به حساب نياوريم.[9] ثانياً «بِسمِ اللّهِ الرَّحمـنِ الرَّحيم» را در سوره حمد به حساب آورده و در آغاز ساير سوره‌ها آن را محاسبه نكنيم. ثالثاً در شمارشِ «اللّه»، باللّه و تاللّه و للّه را به حساب آورده; ولى «اللهم» را به‌حساب نياوريم، افزون بر اين، طبق آخرين شمارش، اين واژه 2699 بار در قرآن تكرار شده كه نمى‌تواند مضربى از عدد 19 باشد.[10]
رشاد خليفه وقتى تعداد «بسم» را مضرب 19 نيافته گفته است: نبايد «بسم» را جداگانه حساب‌كنيم، بلكه بايد آن را با «اللّه» در نظر بگيريم و چون بنا به محاسبات وى فقط سه تا «بسم اللّه» در قرآن وجود دارد كه آيات آنها شماره‌دارد (يعنى بسم‌اللّه در اوّل سوره حمد و آيه‌41 هود/11 و آيه‌30 نمل/27)، براى رسيدن به عددى كه مضرب 19 باشد ابتدا به نظرش رسيده كه بايد شماره آياتى را كه در آنها اين سه «بسم‌اللّه» وجود دارد باهم جمع كرد و چون باز به مضرب 19 نرسيده شماره اين سه سوره را نيز به حاصل جمع آن سه عدد افزوده و چون تا رسيدن به عدد دلخواه باز سه واحد كم داشته گفته است: بايد عدد‌سه را نيز به مجموع آنها اضافه كنيم[11]، چون تعداد «بسم اللّه» سه تا بوده است. بدين ترتيب به عددى خواهيم رسيد كه مضرب 19 است. در جاى ديگر مى‌گويد: تعداد‌واژه «قرآن» مضرب 19 است و اگر بگوييد تعداد آن، 60 است، نه 57، در پاسخ گفته است كه واژه «قرآن» را در سه آيه نبايد به‌حساب آوريم (آيات1 حجر/ 15، 31 رعد/ 13 و‌44 فصّلت/41)، چون مقصود از قرآن در اين سه آيه، كلام اللّه مجيد نيست. او جواب اين اشكال را نداده است كه در چند جاى ديگر نيز مقصود از اين واژه، كتاب‌قرآن نيست; مانند «و‌قُرءانَ الفَجْرِ» در آيه‌78 اسراء/17 كه مقصود از آن نماز‌صبح است.[12] نيز «قُرءانَه» در آيات 17‌ـ‌18 قيامت/75، به معناى قرائت كردن است; نه به معناى كتاب‌قرآن.[13]
نظم رياضى يا بر الفاظ قرآن، قطع نظر از معناى آنها حاكم است كه در اين صورت بايد واژه قرآن در اين سه آيه نيز به حساب آيد، يا الفاظ با توجه به معناى آن بايد شمارش شود كه در آن صورت تعداد بيشترى كسر مى‌شود و مطلوب وى ثابت نخواهد شد. همين وضعيت را در شمارش واژه «رسول» شاهديم; طبق شمارش رشاد خليفه شمار واژه «رسول» به 115 مى‌رسد كه مضرب 19 نيست; ولى اگر واژه رسول در آيه 50 يوسف/12، را در نظر نگيريم به عدد 114 مى‌رسيم كه مضرب 19 است. منظور از رسول در آن آيه، فرستاده پادشاه است; نه رسولى كه پيامبر باشد. مى‌بينيد كه در تنگنا باز به توجيهاتى متوسل مى‌شود كه جوابگو نيست، زيرا در قرآن موارد ديگرى نيز وجود دارد كه واژه رسول در آنها به معناى ديگرى به‌كار رفته است; از جمله آيه 19 تكوير/81: «اِنه لقول رسول كريم» كه مقصود از آن جبرئيل است.[14]
ملاحظه مى‌كنيد كه او در توجيهات خود براى ترميم نظريه‌اش اسلوب واحد و روند ثابتى را طى‌نمى‌كند; يعنى هر استثنا را با روش خاصى جواب مى‌دهد و توجيهات او عالمانه نيست. بدون‌شك با اين روش مى‌توان براى هر كتابى نظم رياضى يافت.
نظريه اعجاز عددى را كه رشاد خليفه مطرح‌كرد، عده‌اى از علاقه‌مندان به قرآن ادامه‌دادند; آنها گرچه ادعاهاى شگفت رشاد خليفه را تكرار نكردند; ولى در كار آنها نيز نوعى نظم‌سازى مشاهده مى‌شود.
برخى از آنها هماهنگى تكرار واژه‌ها در قرآن با واقعيات خارجى را دليل بر اعجاز آن دانسته‌اند; مثلا گفته‌اند: واژه «البَرّ» به معناى خشكى در قرآن 12 مرتبه آمده است كه اگر با كلمه «يبساً» كه هم‌معناى آن است جمع شود به عدد 13 مى‌رسيم. كلمه بحر به معناى دريا هم 32 مرتبه ذكر شده است و مجموع آنها 45 است. از سوى ديگر، 4513 كره زمين خشكى و4532 آن آب است كه اين نسبت، دقيقاً با واقعيت خارجى هماهنگ‌است.[15] بنگريد كه وقتى بَرّ و بحر را باهم مقايسه كرده و به كسر مورد نظر نرسيده است واژه «يبساً» را هم به رقم پيشين افزوده است. پرسش بى‌پاسخ اين است كه چرا واژه «يمّ» را كه به معناى بحر است به عدد 32 اضافه نمى‌كنيد تا رويّه واحدى اتخاذ كرده باشيد، گذشته از اينكه نسبت آب و خشكى كره زمين، مقدار ثابتى نيست و تدريجاً از ميزان درياها كاسته‌مى‌شود.
به نظر طرفداران اعجاز عددى يكى ديگر از شگفتيهاى رياضى قرآن شمار تكرار «يوم» و «شهر» است كه اولى 365 مرتبه و دومى 12‌مرتبه در قرآن ذكر شده است; اما وقتى تعداد واژه «يوم» را بيش از 365 يافته‌اند گفته‌اند: بايد «يوم» را به‌صورت مفرد در نظر بگيريم و ايام و يومين را در شمارش لحاظ نكنيم.[16] با اين محاسبه باز هم منظور آنها تأمين نمى‌شود، زيرا «يومئذ» و «يومكم» و «يومهم» نيز بايد از ليست خارج شوند، درحالى‌كه اينها هم مفردند. اگر منظور اين است كه بايد به واژه‌«يوم» هيچ حرفى متصل نباشد در آن صورت «باليوم» و «ليوم» و «فاليوم» را نيز بايد از ليست خارج كرد و حاصل شمارش از 365 بسيار كمتر خواهد شد.[17] البته عدد‌12 براى واژه «شهر» اگر به‌صورت مفرد در نظر گرفته شود صحيح است.[18]
برخى نيز با بررسى واژه‌هاى متقابل، متضاد، يا مرتبط با يكديگر ادعا كرده‌اند تكرار اين واژه‌ها در قرآن به‌صورت متوازن است و اين دليل بر وحيانى بودن آن است[19]; ولى با دقّت در آمارهاى ارائه شده در بسيارى از موارد، نوعى نظم‌سازى براى رسيدن به نتايج مورد نظر مشاهده مى‌شود.[20] بعضى با بررسى اوامر قرآن ادّعا كرده‌اند 90 اوامر آن هفت‌گانه، يا سه‌گانه، يا يگانه است و تكرار آنها براساس نظم خاصّى است كه حكايت از اعجاز آن دارد.[21]
برخى ديگر با محاسبه حروف* مقطعه قرآن و بازگرداندن محاسبات، به عددى كه مضرب 19 باشد، اين امر را معجزه جاويدان قرآن مى‌شمارند. تفاوت ايشان با ديگر كسانى كه همين مسير را پيموده‌اند، در اضافه كردن حروف معجمه (نقطه‌دار) به حروف مهمله (بى‌نقطه) است و مى‌گويند: قطعى است كه در زمان نزول وحى كمترين اثرى از نقطه‌گذارى وجود نداشته و ابتدا قرآن به‌صورت مجرد و بدون نقطه و اعجام نوشته‌مى‌شده و اعجام كه به معناى نقطه‌گذارى است، بعد از يكى دو قرن، از نزول قرآن رواج يافته است، ازاين‌رو در فواتحى مانند «حم»، «يس»، «طس» و نظاير آنها كه روى هم در 14‌صورت مختلف در آغاز 29 سوره قرار دارند، نمى‌توان و نبايد مثلاً شكل «ح» را فقط مخصوص لفظ «ح» دانست، بلكه بنابر شرح فوق، دلالت آن بر دو حرف «ج» و «خ» هم مسلم و آشكار است و اين قاعده درباره همه حروف مهمله فواتح كه حالت معجم نيز براى آنها متصور است، صدق مى‌كند.[22]
اين نظريه نيز صحيح به نظر نمى‌رسد، زيرا گرچه مى‌پذيريم كه كتابت و نگارش قرآن در زمان نزول وحى، بسيار ابتدايى و بسيط بوده و حروف نقطه‌دار، مانند حروف بى‌نقطه نوشته مى‌شده; ولى بدون ترديد حروف نقطه‌دار مانند حروف بى‌نقطه تلفظ نمى‌شده است.
بنابراين، با توجه به باطل بودن مبنا، اين نظريه پذيرفتنى نيست، ازاين‌رو از تطبيق اين تئورى و بررسى ريز موارد آن صرف‌نظر مى‌كنيم، هر چند مدعيان در موارد بسيارى خود را به زحمت مى‌اندازند تا با تكلف به مضرب 19 دست‌يابند; براى مثال در محاسبه «الم» و «الر» وقتى به نتيجه مطلوب نمى‌رسند، اين شكست را بر عهده تغيير رسم‌الخط «الف» مى‌اندازند، و در اين باره مى‌نويسند: الف تنها حرفى است كه دچار دگرگونى و حذف و تبديل بى‌رويه شده است، ازاين‌رو محاسبه‌اى دقيق و قابل اعتماد امكان‌پذير نيست.[23]
عبدالله اريك در مقاله‌اى با عنوان «بسم اللّه المفقودة» ادعا كرده كه نبودن بسمله در صدر سوره توبه بسيار حكيمانه و از معجزات قرآن است. ايشان مى‌نويسد: اگر براى هر بسم اللّه كدى مركب از شماره سوره و شماره آيه قرار دهيم و مجموع اين اعداد را جمع كنيم، به عدد 68191 مى‌رسيم كه دقيقاً مضرب صحيحى از عدد 19 است. سپس مى‌گويد: در سوره حمد «بسم اللّه» شماره يك را به خود اختصاص داده; ولى در سوره‌هاى ديگر شماره آيه ندارد، ازاين‌رو عدد‌صفر را به عنوان شماره آيه اين قبيل موارد در نظر مى‌گيريم، بر اين اساس «بسم‌اللّه» سوره حمد 11 و سوره بقره 20 و سوره نمل 270 و بسم اللّه آيه‌30، در همين سوره 2730 است.[24]
بنابراين نظريه، گذشته از سخنى كه در شماره «بسم اللّه» در بين است ـ‌كه همه بسم اللّه‌ها آيه‌اول به شمار مى‌روند و شماره‌گذارى رسم‌الخط عثمان طه ملاك معتبرى نيست و در بسمله* سوره‌حمد نيز بين اهل‌سنت اختلاف است‌ـ بر فرض صحت شماره‌گذارى رسم‌الخط عثمان طه، باز نبايد به جاى بسمله‌ها عدد صفر نهاد، زيرا وقتى بسمله آيه مستقل به شمار نيايد، شماره آن صفر نيست، بلكه شماره‌اى ندارد; مثلا شماره‌بسمله سوره نمل (270) بايد 27 باشد; يعنى صفر نيز خود يك عدد و شماره است و در محاسبات تأثير بسيارى مى‌گذارد و اين خطايى زيربنايى است و محاسبات را غير قابل پذيرش مى‌سازد.
گفتنى است كه محاسبات عبدالله اريك از طولانى‌ترين محاسبات در زمينه اعجاز عددى قرآن است كه گاه اعدادى با 73 رقم به دست داده است كه به گفته او، مضرب عدد 19 است.[25]
به نظر دكتر ابوزهرا نجدى يكى از شگفتيهاى عددى قرآن، شمار واژه سجده است. وى مى‌گويد: در ضمن تحقيق متوجه شدم كه فعل سَجَدَ 35 بار در قرآن تكرار شده است كه اگر يك مورد را به‌دليل آنكه مربوط به سجده گياهان است: «والنَّجمُ والشَّجَرُ يَسجُدان» (الرحمن/55،6) استثنا كنيم به عدد 34 مى‌رسيم كه اشاره به 34 مرتبه سجده در نمازهاى يوميه است.[26] بايد از وى پرسيد اگر مفهوم سجده منظور است اين مفهوم در همه 35 مورد يكى است. در آيه «ولِلّهِ يَسجُدُ مَن فِى‌السَّمـوتِ والاَرضِ» (نحل/16، 49) لفظ «ما» همه موجودات عاقل و غير عاقل را دربرمى‌گيرد و ويژه عقلا نيست. از ديدگاه قرآن همه موجودات نماز و تسبيح دارند و ما انسانها نماز و تسبيح آنها را نمى‌فهميم، پس دليلى ندارد كه آن يك مورد را استثنا كنيم، به هر حال اگر مواردى كه از سجده انسان سخن گفته شده است شمارش شود از عدد 34 كمتر و اگر همه موارد شمارش شود از اين عدد بيشتر مى‌شود و نبايد سليقه‌اى عمل كرد.[27]
از ديگر مثالهاى دكتر نجدى تكرار واژه‌هاى امام، خليفه، وصيّت، شهادت، يعصم، شيعه، اجتبى، رهبان و مشتقات آنها، و «نجم» به‌صورت مفرد و جمع است كه در همه اين موارد به عدد 12 مى‌رسيم و اشاره به حقانيت پيروان ائمه اثناعشر‌است.
آياتى كه در آنها واژه «امام» آمده است 12 آيه است; با احتساب آيه 79 حجر/15: «فَانتَقَمنا مِنهُم و اِنهُما لَبِاِمام مُبين».[28]
در اين آيه «امام» به معناى پيشوا نيست، بلكه به معناى راهى است (ميان حجاز و شام كه از ويرانه‌هاى دوشهر قوم لوط و شعيب‌مى‌گذرد).[29]
بدون شك اگر شمار واژه امام در قرآن 13‌مورد بود طرفداران اعجاز عددى قرآن مى‌گفتند: چون در اين آيه واژه امام به معناى پيشوا نيست، بايد در شمارش منظور نشود، افزون‌بر اين، مقصود از همه موارد به‌كارگيرى اين واژه، امام حقّ نيست، بلكه در مواردى از آن امام باطل اراده شده است; مانند آيات 12 توبه/9 و 41 قصص/28.[30]
آياتى كه در آنها كلمه «شيعه» ذكر شده نيز 12 آيه است; اما با احتساب «تَشيعَ» در آيه 19 نور/24: «اِنَّ الَّذينَ يُحِبّونَ اَن تَشيعَ الفـحِشَةُ فِى الَّذينَ ءامَنوا لَهُم عَذاب اَليم» كه از نظر معنايى هيچ ارتباطى با شيعه ندارد.
در مورد «خليفه» و مشتقات آن چون به عددى بسيار بيشتر از نصاب لازم رسيده مى‌نويسد: «واژه خليفه و اسمهاى مشتق از آن در حالت مدح 12 بار در قرآن آمده است».[31] قيد «در‌حال مدح» عذر غير موجّه اين احتمال‌است.
درباره واژه «وصيّت» مى‌نويسد: «وصيت خداوند به بندگانش در قرآن 12 بار در قالب واژه وصيت و مشتقات آن آمده و اين تأكيدى است بر وصيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مبنى بر اينكه امامان بعد از آن حضرت 12 نفرند».[32] واژه وصيّت و مشتقات آن در قرآن 32 مرتبه ذكر شده است; ولى وى با‌تكلفاتى نظير «من اللّه إلى المخلوقين» مى‌كوشد به نصاب لازم برسد. باز آيه «يوصيكُمُ اللّهُ فى اَولـدِكُم» (نساء/4،11) را ناديده مى‌گيرد، با آنكه در اين مورد نيز فاعل ايصاء خداست و بايد اين آيه را نيز در شمارش، منظور‌كند، چنان‌كه آيه دوازدهم همين سوره را منظور كرده‌است.
«نجم» در 13 آيه ذكر شده كه اگر به گفته ايشان آيه «وَالنجمُ والشَجَرُ يَسجُدان» (الرحمن/55،6) را كه اكثر مفسران نجم را به‌معناى گياه بدون ساقه گرفته‌اند، از حساب خارج‌كنيم به نصاب لازم خواهيم رسيد.[33]روشن نيست چرا در اينجا واژه نجوم را بايد در شمارش منظور كنيم; ولى در شمارش واژه «يوم» نبايد «ايام» را منظور كرد، به هر روى، در بسيارى از ديگر آمارهاى ارائه شده از ناحيه وى نيز خدشه شده است.[34]
بر فرض صحت اين آمارها آيا نتيجه‌گيريها صحيح است؟ آيا مى‌توان از اينكه واژه زكات و بركت به يك ميزان در قرآن تكرار شده نتيجه‌گرفت كه زكات از موجبات بركت و ازدياد اموال است؟ يا چون لفظ دنيا و آخرت به يك ميزان در قرآن ذكر شده نتيجه گرفت كه بايد به هر دو بها داد و هيچ‌يك را فداى ديگرى نكرد؟ از‌اينكه در قرآن واژه «موت» و «حيات» به يك ميزان تكرار شده است آيا مى‌توان نتيجه‌اى معرفت‌شناختى گرفت؟
حقيقت اين است كه هيچ پيوند منطقى بين مقدمه و نتيجه در اين موارد وجود ندارد. نتيجه ممكن است در واقع صادق باشد; ولى از مقدماتى استنتاج مى‌شود كه منتج نيست. البته اگر نظم و تناسبى كه بين كلمات قرآن ادعا مى‌شود بدون هيچ تحميلى صحيح باشد ـ‌چنان‌كه در بسيارى از موارد صحيح است‌ـ در آن صورت مى‌توان گفت اين پديده يكى از زيباييهاى ادبى قرآن، مانند موزون بودن اواخر آيات است; اما نمى‌توان ادعا‌كرد كه اين پديده يكى از وجوه اعجاز قرآن باشد، زيرا عقلاً و عادتاً محال نيست كه كسى كتابى تدوين و در آن چنين نظم و تناسبى را تعبيه كند. اين پديده حاكى از ذوق و نبوغ نويسنده است; نه چيزى بيشتر.
چكيده سخن اينكه اولا آمار و ارقام ارائه شده از سوى معتقدان، در همه موارد ادعا شده صحيح نيست و آنها در بسيارى از موارد در شمارش كلمات و حروف، روش واحد و اسلوب ثابتى را رعايت نمى‌كنند، بلكه درصدد فراهم كردن نصابى هستند كه از پيش در جستوجوى آن بوده‌اند. ثانياً بر فرض كه توازن و تناسبى در تكرار واژه‌هاى قرآن باشد اين پديده معجزه بودن قرآن را ثابت نمى‌كند، بلكه يكى از زيباييهاى ادبى قرآن است. ثالثاً بين نتيجه‌گيريهاى خاصى كه از توازن و تناسب كلمات مى‌شود و اين‌گونه توازن و تناسبها ارتباط منطقى وجود ندارد; براى مثال اگر شمار واژه «شكر» و مشتقات آن با تعداد واژه «قليل» و مشتقات آن يكى باشد نمى‌توانيم نتيجه بگيريم كه افراد شاكر در اقليت هستند، هرچند واقعاً چنين چيزى صادق باشد يا اگر در قرآن واژه «تفرقه» 72‌بار ذكر شده باشد نمى‌توانيم نتيجه بگيريم كه امت پيامبر به 72 فرقه منشعب مى‌شوند و آن حديث معروف[35]، حديث صحيحى است.

منابع

اسرع الحاسبين; الاعجاز العددى للقرآن الكريم; اعجاز قرآن; اعجاز القرآن الكريم; تسعة عشر ملكا; رسم‌المصحف و‌الاعجاز العددى; عجائب العدد و‌المعدود فى القرآن الكريم; كيهان انديشه; مجمع البيان فى تفسير القرآن; المعجزه، عدنان رفاعى; معجزة القرآن الكريم; معجزة القرن العشرين; المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم; المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم; من‌الاعجاز البلاغى و‌العددى.
Beyond Probability God's Message In Mathematics.

سيد عبدالرسول حسينى زاده، عباس يزدانى



[1]. كيهان انديشه، ش‌67، ص‌62‌ـ‌63.
[2]. اعجاز القرآن، ص‌351.
[3]. ر. ك: تسعة عشر ملكاً، ص‌11‌ـ‌175.
[4]. معجزة القرآن، ص‌55‌ـ‌168.
[5]. كيهان انديشه، ش‌67، ص‌65.
[6]. اعجاز قرآن، ص‌158‌ـ‌159.
[7]. همان، ص‌217‌ـ‌219.
[8]. معجزة القرآن، ص‌9‌ـ‌26; رسم‌المصحف والاعجاز العددى، ص‌83‌ـ‌84‌.
[9]. اسرع الحاسبين، ص‌137.
[10]. المعجم المفهرس، ص‌40‌ـ‌75; المعجم الاحصائى، ج‌1، ص‌108‌ـ‌110.
[11]‌. معجزة القرآن، ص‌26.
[12]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌670.
[13]. همان، ج‌10، ص‌600.
[14]. همان، ص‌677.
[15]. المعجزه، ص‌27.
[16]. المعجزه، ص‌24‌ـ‌27‌; الاعجاز‌العددى، ص‌249‌ـ‌251.
[17]. رسم المصحف و الاعجاز العددى، ص‌164‌ـ‌165.
[18]. المعجم الاحصائى، ج‌3، ص‌899.
[19]. الاعجازالعددى، ص10ـ15; عجائب‌العدد والمعدود، ص‌127.
[20]. رسم‌المصحف و الاعجاز العددى، ص‌119‌ـ‌129.
[21]. معجزة القرن العشرين، ص‌7.
[22]. كيهان انديشه، ش‌67، ص‌70.
[23]. همان، ص‌70‌ـ‌71.
[24]. beyond probability.
[25]. كيهان انديشه، ش‌67، ص‌73‌ـ‌74.
[26]. من الاعجاز البلاغى والعددى، ص‌75‌ـ‌77.
[27]. رسم‌المصحف و الاعجاز العددى، ص‌136.
[28]. من الاعجاز البلاغى و العددى، ص‌89‌ـ‌112.
[29]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌528.
[30]. رسم المصحف و الاعجاز العددى، ص‌139.
[31]. من الاعجاز البلاغى والعددى، ص‌91.
[32]. همان، ص‌93.
[33]. همان، ص‌112.
[34]. رسم المصحف و الاعجاز العددى، ص‌130‌ـ‌144.
[35]. الخصال، ص‌584; بحارالانوار، ج‌24، ص‌146.
شنبه 25 شهریور 1391  1:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

معجزه هاي رياضي و عددي در قرآن

سيدمحمد رضا بحری

خداوند متعال در سوره بقره آيه ي 22 مي فرمايد : «اگر از آنچه كه بر بنده خودمان فرو فرستاده ايم در تعجب و ترديد مي باشيد . پس (حداقل) يك سوره مشابه آن بياوريد و در اين كار از هر كه خواهيد كمك بگيرد . و در آيه بعد از آن مي فرمايد : «اگر نتوانستيد كه هرگز هم نخواهيد توانست از آتشي بترسيد كه براي كافران آماده شده است» .
اصولاً قرآن به حدي شيوا و روان است كه هر كس حتي كمترين آشنايي با زبان عربي داشته باشد با خواندن يا شنيدن قرآن ناخودآگاه در مي يابد كه هيچ فرد سخنوري نمي تواند چنين بياني داشته باشد و كلام و سخن هيچ انساني نمي تواند باشد .
معجزه قرآن فقط به معارف عميق عقلي و اجتماعي ، علوم غيبي و معاني شگفت انگيز و شيوايي و رواني كلام محدود نمي شود و هر روز ابعاد تازه اي از شگفتيهاي قرآن كشف مي شود .
اكنون 20 مورد براي نمونه از اعجازهاي عددي و رياضي قرآن كه با استفاده از كامپيوتر تاكنون مشخص شده در زير مي آوريم :
1ـ كلمه (امام) به معناي رهبر و زمامدار الهي به صورت مفرد و جمع 12 بار در قرآن كريم تكرار شده است كه مطابق است با روايات نقل شده از پيامبر اسلام (ص) از طريق شيعه و سني مبني بر اينكه تعداد امامان بعد از ايشان 12 نفر مي باشند . براي نمونه يكي از آيات قرآن كه كلمه امام در ‌آن آمده است ، سوره يس آ‌يه 12 مي باشد: «وكل شييء أحصيناه في امام مبين» و ما هر چيزي را در امام روشنگري جمع نموده ايم .
نام دوازده امام كه جانشينان پيامبر (ص) مي با شند عبارتند : 1ـ امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) 2ـ امام حسن (ع) 3ـ امام حسين (ع) كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام برادر يكديگر مي باشند و هر دو فرزند امام اميرالمؤمنين (ع) مي باشند در حالي كه بقيه امامان عليهم السلام نسبت به يكديگر نسبت پدر و پسر دارند 4ـ امام سجاد (ع) 5ـ امام محمد باقر (ع) 6ـ امام جعفر صادق (ع)
7ـ امام موسي كاظم(ع)8ـ امام رضا(ع) 9ـ امام جواد (ع) 10ـ امام هادي (ع) 11ـ امام حسن عسگري(ع) 12ـ امام مهدي (ع) كه طبق اعتقادات مسلمانان او زنده و غيرقابل رؤيت و در همه جا حاضر است و روزي قدرت جهان را همراه حضرت عيسي (ع) بدست مي گيرد .
براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به كتاب شريف و مقدس «اسرار آل محمد (ص) » نوشته شاگرد و سرباز فداكار امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام جناب سليم بن قيس هلالي .
2ـ كلمه (شهر) به معني ماه ، 12 بار در قرآن كريم تكرار شده است كه مساوي تعداد ماههاي يكسال است .
3ـ كلمه (يوم) به معناي روز ، 365 بار در قرآن كريم تكرار شده است كه مساوي تعداد روزهاي يكسال شمسي است .
4ـ كلمه (ساعه) 48 بار در قرآن كريم تكرار شده است كه در 24 مورد قبل از آن يكي از حروف ذكر شده است و در 24 مورد ديگر قبل از آن حرفي وجود ندارد . بنابراين هر مورد را كه در نظر بگيريم مطابق است با تعداد ساعات يك شبانه روز كه 24 ساعت مي باشد .
5ـ كلمه (سجد) به معناي سجده كرد و مشتقات آن (در زمان ماضي ، مضارع و امر) براي عاقلان 34 بار تكرار شده است كه اين عدد برابر است با تعداد سجده هاي واجب روزانه ، چون روزانه 17 ركعت نماز واجب است و هر ركعت 2 سجده دارد .
6ـ كلمه (رجل) به معناي مرد مساوي كلمه (امراه) به معناي زن هر كدام 24 بار آمده است .
7ـ كلمه (ملائكه) به معناي فرشتگان و كلمه (شيطان) به معناي اهريمن و يا جن هر كدام 88 بار تكرار شده است .
8ـ كلمه (استعاذه) به معناي پناه بردن و كلمه (ابليس) به معناي شيطان هر كدام 11 بار به كار رفته است .
9ـ كلمه (آخرت) به معناي جهان آخرت و كلمه (دنيا) به معناي اين جهان هر كدام 115 بار تكرار شده است .
10ـ كلمه (الحسنات) به معناي خوبي ها و كلمه (سيئات) به معناي گناهان هر كدام 180 بار تكرار شده است .
11ـ كلمه (الحياه) به معناي زندگي وكلمه (الموت) به معناي مرگ هر كدام 145 بار تكرار شده است .
12ـ كلمه (ارسل) به معناي فرستاد و مشتقات آن 513 بار در قرآن كريم تكرار شده است و نام 28 پيامبري كه در قرآن از آنها نامي آورده شده است نيز مجموعاً 513 بار تكرار شده است .
13ـ كلمه (الرسل) به معناي پيامبران و كلمه (الناس) به معناي مردم هر كدام 368 بار تكرار شده است .
14ـ كلمه (الرغبه) به معناي ميل و كلمه (الرهبه) به معناي ترس هر كدام 8 بار تكرار شده است .
15ـ نام مبارك پيامبر اسلام (محمد و احمد) مجموعاً 5 بار در قرآن امده است (4 بار محمد و 1 بار احمد) و كلمه صلوات كه به معناي درود مي باشد و بيشتر براي درود فرستادن بر پيامبر و خاندان پيامبر استفاده مي شود نيز 5 بار در قرآن تكرار شده است .
16ـ كلمه (ايثار) به معناي گذشت و فداكاري و كلمه (شح) به معناي بخل و تنگ نظري هر كدام 5 بار تكرار شده است .
17ـ كلمه (سرور) به معناي شادي و كلمه (حزن) به معناي غم و اندوه هر كدام 4 بار تكرار شده است .
18ـ كلمه (الحر) به معناي گرما و كلمه (البرد) به معناي سرما هر كدام 4 بار تكرار شده است .
19ـ عبارت (حزب الله) به معناي ياران خداوند و عبارت (حزب الشيطان) به معناي ياران شيطان هر كدام 3 بار تكرار شده است .
20ـ در قرآن كريم به اينكه 300 سال شمسي دقيقاً برابر 309 سال تمام قمري است به صورت مستقيم اشاره شده است .
اين مطلب وقتي مشخص شد كه يكي از علماي دين يهود از حضرت امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيد : چرا قرآن مدت توقف و خواب اصحاب كهف را 309 ذكر سال كرده است در حالي كه در حاشيه تورات ما اين مدت 300 سال نوشته شده است ؟
حضرت امير عليه السلام فرمودند : «سالهاي شما شمسي است ولي سالهاي ما قمري است» .
جالب اينجاست كه يكي از اساتيد رياضي اين محاسبات را انجام داده كه خلاصه قابل فهم آن چنين است :
سال شمسي يهود 365 روز تمام بوده است . بنابراين 300 سال آنها مي شود :
روز 109500=365×300
در حالي كه سال قمري برابر است با 354 روز و 8 ساعت و 48 دقيقه بنابراين 309 سال قمري برابر است با :
روز 109500=]48 دقيقه و 8 ساعت و 354 روز[ ×309
پس معلوم شد كه 300 سال شمسي يهود برابر است با 309 سال قمري نه يك روز كمتر نه بيشتر.
اين در حالي است كه تا صدها سال بعد از نزول قرآن هنوز شبانه روز به 24 ساعت و هر ساعت به 60 دقيقه و الي آخر تقسيم نشده بود . و حتي ساعت هنوز اختراع نشده بود .
بنابراين حضور هر كلمه در قرآن در مكان خاص و به تعداد معين حادي پيام و مفهوم ويژه اي
مي باشد كه در حقيقت يك نوع از اعجاز و معجزه مي باشد . زيرا مجموعه آيات قرآن در مدت نسبتاً طولاني 23 سال و در اوضاع و احوال مختلف مثلاً گاهي در جنگ و گاهي در صلح ، گاهي در مكه و گاهي در شعب ابيطالب و محاصره گاهي در مدينه و گاهي در سفر و گاهي در شب و گاهي در روز بر پيامبر (ص) نازل مي شد و چنين نبود كه پيامبر خدا (ص) مانند مؤلفان كتابهاي مختلف مدتي در كتابخانه اي خلوت كند و از سر فرصت و فراغت و يا با رجوع به منابع مختلف كتابي بنويسد .
يكي ديگر از اعجازهاي قرآن كه 2 سال قبل توسط يكي از فارغ التحصيلان رشته آمار جناب آقاي كوروش جم نشان كشف شده است :
قبل از ‌آنكه آن را توضيح دهيم ابتدا سه نكته را متذكر مي شويم :
الف)همان طور كه مي دانيم تعداد كل آيات قرآن كريم 6236 آيه است كه يك عدد زوج است .
ب) همچنين مي دانيم كه قرآن 114 سوره دارد پس مجموعه شماره سوره هاي قرآن مي شود 6555 كه يك عدد فرد است:
(6555=114+000+4+3+2+1)
ج) اگر شماره ي هر سوره را با تعداد آيات آن سوره جمع كنيم عدد مخصوص آن سوره بدست مي آيد مثلاً براي سوره حمد كه اولين سوره قرآن مي باشد عدد مربوط مي شود 8‌ (7+1) و براي سوره بقره مي شود 288(286+2) و براي سوره آل عمران عدد مربوط مي شود 203 يعني (200+3) .
حال اگر اين عددهاي به دست آمده براي هر سوره را به تفكيك زوج و فرد در جدول هاي جداگانه اي قرار دهيم نتايج شگفت آوري به دست مي آيد . جدول عددهاي حاصله ي فرد جدول عددهاي حاصله ي زوج آل عمران 203 فاتحه 8 مائده 125 بقره 288 انعام 171 نساء 180 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 جمع كل 6555 جمع كل 6236

چهار مطلب شگفت انگيز در اين جدول ها ديده مي شود :

الف)مجموع اعداد جدول زوج برابر است با 6236 كه مساوي مجموع كل ‌آيات قرآن است و مجموع عددهاي حاصل از جدول فرد برابر است با 6555 كه همان عدد حاصل جمع شماره سوره هاي قرآن است .
ب) در هر جدول 27 سوره وجود دارند كه تعداد كل آيات آن سوره يك عدد زوج است و بنابراين در هر جدول نيز 30 سوره وجود دارد كه تعداد كل آيات آن سوره فرد است .
ج) در هر جدول به طور مساوي 57 سوره قرار مي گيرد .
د) مجموع اعداد جدول زوج يك عدد زوج شده است و مجموع اعداد جدول فرد يك عدد فرد شده است .
بدين ترتيب حتي اگر يك آيه از يك سوره اي كم شود يا زياد شود و يا يك سوره جابه جا شود تمام نظم فوق از بين مي رود .
بنابراين اين رابطه اثبات مي نمايد كه يك سوره و حتي يك آيه از قرآن شريف كم و يا زياد نشده است .
اكنون يك نوع ديگر از معجزات قرآن را بيان مي نماييم :
خداوند متعال در سوره صف آيه 6 مي فرمايد : «و به ياد آوريد هنگامي كه عيسي پسر مريم گفت اي بني اسرائيل من فرستاده خدا به سوي شما هستم در حالي كه تورات را كه قبل از من نازل شده تأييد مي كند و بشارت دهنده هستم به پيامبري كه بعد از من مي آيد و نام او احمد است» .
همچنين خداوند در سوره اعراف ، آيه ي 157 مي فرمايد : «مؤمنان كساني هستند كه از پيامبري پيروي مي كنند كه از هيچ بشري تعليم نديده است همان پيامبري كه يهوديان و مسيحيان نام او را در تورات و انجيل نوشته شده مي يابند» .
حال اگر در همان زمان كه قرآن نازل شد ، نام پيامبر در تورات و انجيل وجود نداشت فوراً علماي يهود كه دائماً از نزديك مراقب اسلام بودند براي اثبات عدم حقانيت قرآن به مسلمانان اعلام مي كردند كه چنين چيزي نيست و تورات و انجيل را به مسلمانان نشان مي دادند .
در حالي كه چنين چيزي اتفاق نيفتاد و خود اين مسأله نشانگر اين است كه نام مبارك پيامبر در زمان نزول اين آيات در كتابهاي مقدس يهوديان و مسيحيان بوده است و آنها با اين نام مقدس كاملاً آشنايي داشته اند به همين دليل خداوند متعال در سوره انعام آيه 20 مي فرمايد : «اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) پيامبر را مي شناسند همچنانكه فرزندان خود را مي شناسند» .
اما در قرنهاي بعد نام آن حضرت و اوصاف او را از تورات و انجيل به تدريج حذف كردند . و حتي مطالب شرم آوري را درباره بعضي از انبياء الهي وارد كردند تا كارهاي زشت خود را توجيه كنند لذا خداي متعال در قرآن كريم نقشه آنها را خنثي نمود و چهره پاك و واقعي انبياء را مشخص نمود . البته در بعضي موارد كتابهاي مقدس كه از تحريف به ميزان زيادي مصون مانده اند مثل انجيل برنابا نام مبارك پيامبر و اوصاف آن حضرت وجود دارد .
و در ساير كتابهاي مقدس اديان ديگر نيز نام و مشخصات آن حضرت آمده است .
براي نمونه :
در كتاب تورات سفر تكوين باب 20 چنين آمده است : «خداي متعال به حضرت ابراهيم بشارت داد به فرزندي كه نامش اسماعيل است و اينكه نسل او را بسيار فرمايد و در ذريه اش دوازده امير و يك امت بزرگ قرار خواهد داد » .
توضيح :
بني اسرائيل از نسل حضرت اسحاق مي باشند و پيامبر اسلام (ص) از نسل حضرت اسماعيل مي باشد و منظور از 12 امير همان 12 امام معصوم عليهم السلام مي باشند .
علاقمندان مي توانند براي اطلاعات بيشتر به كتاب (بشارات عهدين) نوشته دانشمند معظم جناب آقاي محمد صادقي و كتاب (محمد (ص) در تورات و انجيل) نوشته داود عبدالأحد مراجعه كنند .
يكي از معجزات غيبي قرآن اين بود كه خداوند در سوره احزاب آيه 40 مي فرمايد :«محمد پيامبر خدا و آخرين پيامبران است»‌
حال اگر محمد (ص) پيامبر واقعي خدا نبود هيچگاه نمي توانست و حتي شايد لازم نمي ديد كه با صراحت بگويد كه بعد از او پيامبري ديگر نخواهد آمد چون به آينده اطلاع نداشت كه پيامبري بعد از او نخواهد آمد .
اكنون چند روايت درباره اهميت و عظمت قرآن ذكر مي نماييم :
حضرت امام اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده اند : از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود : «ديري نپايد كه فتنه ها برپا گردد . عرض كردم يا رسول الله ! راه فرار و رهايي از فتنه ها چيست؟ پيامبر (ص) فرمودند : «قرآن كتاب خدا»‌ كتابي كه اخبار گذشتگان و آيندگان شما در آن آمده است كتابي كه حل و فصل اختلافات و كشمكش هاي شما در آن مي باشد و كتابي كه مي تواند حق و باطل را به آساني از هم جدا و روشن سازد . حقيقتي كه هزل و شوخي در آن راه ندارد . كتابي كه هر ستمگري آنرا به دور اندازد خداوند كمر او را مي شكند . آن همان ريسمان محكم الهي است كه ارتباط انسان با خداي بدان وابسته است .
با همان كتاب است كه گفتگوهاي باطل و بي فايده پايان مي پذيرد ، دانشمندان از خواندن و تفكر در آن سير نمي شوند و با گذشت روزگار و قرنها كهنه و فرسوده نمي شود . كتابي است كه عجايب و مزاياي آن بي پايان است . اين قرآن همان گفتاري است كه وقتي جنيان‌ آن را شنيدند دلباخته ي آن گرديدند و بي اختيار گفتند : ما قرآن شگفت آوري مي شنويم كه كه به سوي سعادت رهبري مي كند ».
همچنين در حديث ديگري حضرت امير عليه السلام مي فرمايند : «قرآن آن نور مطلق است
كه غروب در آن راه ندارد ، درياي عميق و پهناوري است كه عمق آن پيدا نيست مايه ي عزت و
سربلندي است كه ياران واقعي آن خوار و مغلوب نخواهند گرديد . قرآن كتابي است كه خداوند آن را سيراب كننده ي تشنگان علم و بهار دلهاي دانشمندان و آخرين مقصد نيكان و صالحان قرار داده است» .
حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايند : «قرآن برنامه ي سعادت و زندگي انسانهاست كه از طرف پروردگارشان براي آنان تنظيم گرديده است . مرد مسلمان كسي است كه برنامه ي خود را مورد دقت قرار دهد و هر روز حداقل پنجاه آيه از آن را تلاوت كند » .
اكنون چند آيه از قرآن كريم را براي تبرك مي آوريم
سوره مباركه نساء آيه 135 : اي كساني كه ايمان آورده ايد ! كاملاً قيام به عدالت كنيد براي خدا گواهي دهيد ، اگر چه اين گواهي به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكان شما تمام شود . چرا كه اگر آنها ثروتمند و يا فقير باشند ، خداوند سزاوارتر است كه از ‌آنان حمايت كند . بنابراين از هوا و هوس پيروي نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد .
سوره مباركه آل عمران آيه هاي 133 و 134 و 135 : و شتاب كنيد براي رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتي كه وسعت آن برابر ‌آسمانها و زمين است كه براي پرهيزگاران آماده شده است . همانهايي كه در ثروتمندي و فقر انفاق مي كنند و خشم خود را فرو مي برند و از خطاي مردم درمي گذرند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد . همانهايي كه وقتي مرتكب عمل زشتي بشوند يا به خود ستم كنند ، به ياد خدا مي افتند و براي گناهان خود طلب آمرزش مي كنند و كيست جز خداوند كه گناهان را ببخشد. و بر گناه در حالي كه مي دانند گناه است اصرار نمي ورزند .
سوره مباركه بقره آيه 177 : نيكي ، اين نيست كه به هنگام نماز روي خود را به سوي مشرق يا مغرب بچرخانيد . بلكه نيكي و نيكوكار كسي است كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسماني و پيامبران (از ته قلب) باور داشته باشد و قسمتي از مال خود را با همه علاقه اي كه به آن دارد به خويشاوندان و يتيمان و فقيران و واماندگان در راه و تقاضاكنندگان و بردگان انفاق مي كند ، نماز را برپامي دارد و زكات را مي پردازد و همچنين كساني كه به عهد و قول خود وفا مي كنند و در برابر محروميتها و بيماريها و در ميدان مبارزه استقامت به خرج مي دهند . اينها كساني هستند كه راست مي گويند و گفتارشان با عملشان هماهنگ است و اينها هستند پرهيزگاران .
سوره مباركه بقره قسمتي از آيه 275 : و كساني كه ربا مي خورند (در روز قيامت) برنمي خيزند مگر مانند ديوانه اي كه تعادل خود را نمي تواند حفظ كند و مرتب زمين مي خورد . اين مجازات به خاطر آن است كه آنها در دنيا گفتند : «داد و ستد هم مانند ربا است و تفاوتي ميان آن دو نيست» . در حالي كه خدا داد و ستد را حلال كرده و ربا را حرام .
سوره مباركه بقره آيه 276 : «خداوند سود ربا را نابود گرداند و صدقات را افزوني بخشد و خداوند افراد بسيار كافر گنه پيشه (يعني رباخواران) را دوست ندارد» .
سوره مباركه بقره قسمتي از آيه شريفه 279 : «پس اگر ربا را ترك نكرديد آگاه باشيد كه به جنگ خداوند و پيامبرش برخاسته ايد» .
همچنين در حديثي پيامبر اسلام(ص) مي فرمايند : «هر كس يك درهم ربا خورد مانند آن است كه با مادر خود در خانه كعبه زنا كرده است» .
سوره مباركه عنكبوت آيه 26 و 27 و 28 : «و لوط به ابراهيم ايمان آورد و ابراهيم گفت : من به سوي پروردگارم هجرت مي كنم كه او صاحب قدرت و حكمت است . و در سن پيري اسحاق و يعقوب (اسرائيل) را به او بخشيديم و نبوت و كتاب آسماني را در نسل او قرار داديم و پاداش او را در دنيا داديم و او در آخرت از صالحان است . و لوط را فرستاديم هنگامي كه به قوم خود گفت : شما عمل بسيار زشتي انجام مي دهيد كه هيچ يك از موجودات جهان قبل از شما آن را انجام نداده است . شما به سراغ پسران (مردان) مي رويد و راه تداوم نسل و شرافت انسان را قطع مي كنيد و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مي دهيد . اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند : اگر راست مي گويي عذاب الهي را براي ما بياور . لوط عرض كرد : پروردگارا مرا در برابر اين قوم فاسد ياري فرما » .
سوره مباركه نمل آيات 54 الي 56 : «و ياد كن لوط را كه چون به قوم خود گفت : «آيا ديده و دانسته مرتكب عمل ناشايست (لواط) مي شويد ؟ آيا شما به جاي زنان از روي شهوت با مردها درمي آميزيد ؟ ]نه![ بلكه شما مردمي هستيد كه خود را به ناداني زده ايد . اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند : خاندان لوط را از شهرتان بيرون كنيد كه آنها مردمي هستند كه به پاكي تظاهر مي نمايند» .
سوره مباركه هود آيات 77 الي 83 : «و هنگامي كه فرستادگان ما (فرشتگان عذاب) به سراغ لوط ‌آمدند ، از آمدنشان ناراحت شد ، و قلبش پريشان گشت و گفت : امروز روز سختي است ! (زيرا آنها را نشناخت و از اين ترسيد كه قوم تبهكار مزاحم آنها شوند) قوم او به قصد مزاحمت ميهمانان به سرعت به سراغ او آمدند . لوط گفت : اي قوم من ! اينها دختران منند و براي شما پاكيزه ترند با آنها ازدواج كنيد و از زشتكاري دست برداريد از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد آيا در ميان شما يك مرد فهميده و‌آگاه وجود ندارد؟! قوم لوط گفتند : تو كه مي داني ما تمايلي به دختران تو نداريم و خوب مي داني ما چه مي خواهيم . لوط گفت : افسوس اي كاش در برابر شما قدرتي داشتم يا تكيه گاه و پشتيبان محكمي در اختيار من بود تا مي دنستم با شما زشت سيرتان ددمنش چه كنم . فرشتگان عذاب گفتند : اي لوط ما فرستادگان پروردگار توايم آنها هرگز دسترسي به تو پيدا نخواهند كرد در دل شب خانواده ات را از اين شهر حركت ده مگر همسرت كه او هم به همان بلايي كه ‌آنها گرفتار مي شوند گرفتار خواهد شد . موعد عذاب آنها صبح است : آيا صبح نزديك نيست؟!
و هنگامي كه فرمان ما فرا رسيد ، آن شهر و ديار را زير و رو كرديم و باراني از گدازه هاي آتشي و خاكستر آتشفشاني برايشان فرو فرستاديم . سنگهايي كه نزد پروردگارت هدفدار شده بود و اين گونه عذاب ها از اينچنين ستمگراني دور نخواهد بود » .
لازم به تذكر است كه يكي از علائم آخرالزمان زياد شدن عمل بسيار زشت لواط مي باشد .1
سوره مباركه مائده آيه 46 و 47 : «و به دنبال پيامبران گذشته ، عيسي (مسيح) پسر مريم را فرستاديم در حالي كه كتاب تورات را كه قبل از او فرستاده شده بود تأييد مي كرد و انجيل را به او داديم كه در آن هدايت و نور و موعظه بود براي پرهيزگاران . اهل انجيل نيز بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم كنند و كساني كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم ننمايند ، بدكارند» .
سوره مباركه آل عمران آيه 54 و 55 : «و دشمنان مسيح براي نابودي او و دينش نقشه كشيدند و خداوند نيز براي حفظ او و دينش نقشه كشيد و خداوند بهترين چاره جويان است هنگامي كه خدا به عيسي فرمود : من تو را برمي گيرم و به سوي خود بالا مي برم و تو را از كساني كه كافر شدند پاك مي سازم و كساني را كه از تو پيروي كردند تا روز قيامت بالاتر از كساني كه كافر شدند قرار مي دهم . سپس بازگشت شما به سوي من است و در ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد داوري مي كنم» .
سوره مباركه آل عمران 113 و 114 و 115 : «همه مسيحيان و يهوديان يكسان نيستند گروهي از آ‌نان هستند كه به حق و ايمان قيام مي كنند و پيوسته در اوقات شب آيات خدا را مي خوانند در حالي كه سجده مي نمايند . به خدا و روز قيامت ايمان مي آورند و امر به معروف و نهي از منكر مي كنند و در انجام كارهاي نيك سبقت مي گيرند و آنها از صالحانند . و آنچه از اعمال نيك انجام دهند ، پاداش شايسته آن را مي بينند و خدا از پرهيزگاران آگاه است » .
سوره مباركه مائده آيه 82 : «به طور مسلم ، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را يهود (منظور علما و سران آنها مي باشد) **و مشركان خواهي يافت و به طور مسلم نزديكترين دوستان به مؤمنان را كساني مي يابي كه مي گويند : «ما ياران عيسي هستيم» اين به خاطر آن است كه در ميان ‌آنها ، افرادي عالم و تارك دنيا وجود دارند و آنها در برابر حق تكبر نمي ورزند» . البته به فرموده امام ششم شيعيان حضرت امام صادق (ع) (ناصبي ها از يهود هم بدترند) توضيح: ناصبي ها به گروهي گفته مي شود كه نسبت به دوازده امام بي احترامي كرده و شيعيان 12 امام را مورد اذيت و آزار قرار مي دهند.
سوره مباركه شمس آيه هاي 1و2و 3 : 1)والشمس و ضحاها : سوگند به خورشيد و گسترش نور آن 2)والقمر اذا تلاها : سوگند به ماه هنگامي كه پس از آن مي آيد 3)و النهار اذا جلاها : سوگند به روز هنگامي كه جهان را روشن سازد .
البته قرآن داراي يك معني ظاهري است و معاني عميق و غيرظاهري هم در بسياري از آيات وجود دارد . از جمله در همين 3 آيه فوق مي باشد . از امام ششم حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه منظور از خورشيد ، وجود مبارك پيامبر اسلام و منظور از گسترش نور آن دين اسلام مي باشد . و منظور از ماه وجود مبارك امام اول حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام مي باشد كه بعد از پيامبر حجت خدا بر تمام مردم زمين است و منظور از روز وجود مبارك امام دوازدهم (مهدي موعود (عج)) مي باشد كه جهان را با نور عدل و توحيد روشن خواهند فرمود .
به اميد روزي كه امام دوازدهم حضرت مهدي موعود عليه السلام و يار عزيزش حضرت مسيح(ع) و ساير ياران بزرگوار آن حضرت ظهور يابند و انتقام پيامبر اسلام و دختر پاك و مظلوم او يعني حضرت فاطمه زهرا عليهالسلام و دو فرزند شهيدش امام حسن و امام حسين عليه السلام را از ظالمان بزرگ تاريخ و بشريت و دوستان و پيروان آنها بگيرند و حقيقت قرآن را بر سراسر جهان حكمفرما نمايند . و اين آرزويي است كه خداوند متعال همانگونه كه در سوره انبياء آيه 105 فرموده است وعده آن را در كتاب هاي مقدس گذشته نيز داده است : و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون ترجمه : و در «زبور» بعد از تورات نوشتيم : مسلماً سراسر زمين را بندگان شايسته ام وارث خواهند شد.
ضمناً از پيامبر اسلام(ص) روايات بسيار زيادي درباره امام دوازدهم بعد از خود و اينكه او از فرزندان فاطمه (ع) است نقل شده است كه جناب آقاي آيت اله صافي گلپايگاني در كتاب ارزشمند و معروف خود به نام «برگزيده روايات درباره امام دوازدهم (عج)» صدها روايت را از دهها كتاب معتبر شيعه و اهل سنت درباره وجود مبارك امام دوازدهم از پيامبر اسلام (ص) جمع آوري نموده اند .
در پايان چند بيت شعر تقديم به حضرت امام زمان (عج)
شاها درخت د ين تويي ، پيوند ماء و تين تويي ، در سينه سينين تويي ، زيتون تويي و تين تويي
مقصود زين آئين تويي ، و رشد زمين زير و زبر ، اي يار غايب از نظر
روي تو ديدم جان شدم ، وز صنع تو حيران شدم ، از نرگست گريان شدم وز هيبتت آرام شدم
اي پادشاه بحر و بر ، اي يار غايب از نظر
اي پادشاه جم بيا ، وي قبله اعظم بيا ، اي صاحب خاتم بيا ، اي منجي عالم بيا ،
اي وارث آدم بيا ، وي زاده خير البشر ، اي يار غايب از نظر
بنگر شها روي زمين ، با آن نگاه نازنين ، از لاله و از ياسمين ، از ظلم و جور و كفر و كين
از هند و ري تا روم و چين عالم به راهت منتظر ، اي يار غايب از نظر

منتخبي از سخنان امام اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه

لزوم پيروي از اهل بيت (خطبة‌97 نهج البلاغه) به اهل بيت پيامبر خود بنگريد و به همان سو رويد كه آنان مي روند و شيوة‌ آنان را پيروي كنيد . كه شما را از دايرة هدايت خارج نمي كنند . و به گرداب گمراهي باز نمي گردانند . اگر ايستادند بايستيد و اگر حركت كردند حركت كنيد . از آنان جلو نيفتيد كه گمراه
مي شويد و عقب نمانيد كه هلاك مي گرديد .
تداوم امامت تا ظهور امام دوازدهم عليه السلام : (خطبة 100 نهج البلاغه) : بدانيد كه آل محمد (ص) همچون ستارگان آسمان هستند ، هرگاه ستاره اي غروب كند ستارة ديگري طلوع نمايد . گويي مي بينم كه در زمان ظهور مهدي (ع) خداوند نمعت هايش را بر شما كامل نموده و شما را به آرزوهايتان رسانده .
عظمت اهل بيت : (خطبه 109 نهج البلاغه) : ما درخت نبوت ، جايگاه فرود رسالت ، محل آمد و شد فرشتگان ، معدن هاي علم و چشمه هاي حكمتيم ، ياران و دوستان ما در انتظار رحمت پروردگارند و دشمنان و كينه توزان ما در انتظار كيفر و لعنت خداوند به سر مي برند .
ضروت پيروي از امامان دوازده گانه :(خطبة 154 نهج البلاغه) : جمعي در درياي فتنه غرق شدند ، به بدعتها چنگ زدند و سنت ها را رها كردند . مؤمنان گوشه اي نشستند و گمراهان و دروغ گويان به زبان آمدند . ما اهل بيت همچون پيراهن تن پيامبر به او نزديك هستيم . ما ياران و گنجينه هاي علم و ابواب رسالتيم ، به درون خانه جز از درب آن نمي توان در آمد و هر كس از غير در وارد شود او را دزد خوانند . آيات كريمة قرآن دربارة اهل بيت است و آنان ذخاير خداي رحمانند . اگر سخني بگويند راست گويند و اگر خاموش باشند كسي بر آنان پيشي نگيرد .
فضيلت امامان معصوم عليهم السلام : (خطبه 152 نهج البلاغه) :امامان معصوم از سوي خداوند اداره كنندة امور مردم و مراقب بندگان خدا هستند . تنها كساني كه آنان را مي شناسند و آنان نيز او را مي شناسند وارد بهشت مي شوند و كسي كه آنان را انكار دارد و آنان نيز او را انكار دارند وارد دوزخ مي گردد .
آخر الزمان: (خطبه 103 نهج البلاغه) :در آخرالزمان نجات نمي يابد مگر مؤمني كه گمنام است . اگر در ميان مردم باشد شناخته نمي شود ، و اگر در ميان جمع نباشد به جستجويش برنخيزند . آنان چراغ هاي هدايت و نشانه هاي روشن اند براي كساني كه در تاريكي راه مي پيمايند . اينان سخن چيني نمي كنند و عيبهاي نهان ديگران را فاش نمي كنند و سخن بيهوده بر زبان جاري نمي كنند . خداوند درهاي رحمت خويش را به روي آنان مي گشايد و رنج و سختي عذاب خويش را از آنان برطرف مي سازد . اي مردم به زودي زماني بر شما خواهد آمد كه اسلام را واژگون كنند (كه هر چه در آن است بريزد) اي مردم خداوند شما را پناه داده از اين كه بر شما ستم كند . ولي پناه نداده و تضمين نكرده كه شما را آزمايش نكند . خداي جليل و بزرگ فرموده : «ان في ذلك لايات و ان كنا لمبتلين » همانا در اين امر نشانه هايي است و ما آزمايش كننده ايم (سوره مباركه مؤمنون آيه 30).
فضيلت ياد خدا و آموختن قرآن : (خطبه 110 نهج البلاغه) : خدا را ياد كنيد و به آن بشتابيد كه بهترين ذكر است . و به آنچه پارسايان را وعده داده رغبت كنيد كه وعدة او راست ترين و عده هاست ، و از رهنمودهاي پيامبرتان پيروي كنيد كه برترين هدايت است ، و به سنت او عمل كنيد كه هدايت كننده ترين سنت هاست . و قرآن را بياموزيد كه بهترين سخن است و آن را نيك بفهميد كه بهار دلهاست و از نورش درمان بجوئيد كه شفاي سينه هاست ، و آن را نيكو تلاوت كنيد كه سودمندترين سرگذشت هاست .
دشمني سران قريش با پيامبر : (خطبه 192 نهج البلاغه) : من با پيامبر (ص) بودم آنگاه كه سران قريش نزد ايشان آمدند و گفتند : اي محمد تو چيزي را ادعا مي كني كه بسي بزرگ است و پدرانت و احدي از خاندانت تا كنون آن را ادعا نكرده اند . ما از تو چيزي مي خواهيم كه اگر آن را بپذيري و به ما نشان دهي مي فهميم كه تو پيامبر و فرستاده خدايي و اگر چنان نكني مي فهميم كه دروغگويي ، پيامبر (ص) فرمودند : چه مي خواهيد ؟ گفتند : اين درخت را براي ما بخوان تا از ريشه در آيد و پيش آيد و در برابرت بايستد پيامبر (ص) فرمودند : خداوند بر هر كاري تواناست ، اما ايا اگر خداوند براي شما چنين كرد ايمان مي آوريد و به حق شهادت مي دهيد ؟ گفتند : آري ، پيامبر (ص) فرمودند : پس من آنچه را كه مي خواهيد به شما نشان مي دهم ولي مي دانم كه شما به راه خير باز نمي گرديد . در ميان شما كساني هستند كه به چاه افكنده مي شوند ] اين از پيشگويي هاي پيامبر (ص) بود . سالها بعد در جنگ بدر جسد عتبه و شيبه پسران ربيع و اميه و پسران عبد شمس و ابوجهل و تني ديگر از مشركان قريش در چاه افكنده شد [ و نيز كسي است كه جنگ احزاب را فراهم مي آورد . ] او همان ابوسفيان پدر معاويه است كه جنگ احزاب را شكل داد و سرانجام شكست خورد و اين نيز از پيشگويي هاي پيامبر (ص) بود كه سالها بعد تحقق يافت[ . آنگاه پيامبر (ص) فرمودند : اي درخت ، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داري و مي داني كه من فرستاده خدا هستم . به اذن خدا با ريشه از زمين كنده شو و به پيش آي و در برابر من بايست . سوگند به خدايي كه پيامبر (ص) را به حق برانگيخت درخت با ريشه هايش از زمين كنده شد و در حالي كه آوازي شديد و صدايي چون صداي بال پرندگان داشت تا آنكه مانند پرنده اي بال گشود و نزد پيامبر (ص) ايستاد . و شاخه هاي بلند خويش را بر سر پيامبر (ص) قرار داد . قوم قريش اين حادثه را مشاهده كردند از روي برتري خواهي و تكبر گفتند : حال بگو نصف درخت به مكان اولش برگردد و نصف ديگر باقي بماند . پيامبر (ص) نيم تنة درخت را فرمود كه باز گردد و او بازگشت . من گفتم : لا اله الا الله ، اي رسول خدا من اولين كسي هستم كه به تو ايمان مي آورد ، و نخستن كسي هستم كه گواهي مي دهد به پيامبري تو اما ديگران جملگي گفتند : تو جادوگري دروغگو كه جادويت شگفت و ماهرانه است ! و آيا رسالت تو را جز امثال اين شخص (يعني اميرالمؤمنين عليه السلام) قبول مي كند؟
اهميت دانش:(خطبه 105 نهج البلاغه) :پس به سوي دانش بشتابيد ، پيش از آنكه بوتة آن خشك شود و فرصت گرفتن علم از منبع آن و اهل آن دست رود . و از كار زشت باز ايستيد و ديگران را از آن بازداريد . چه به باز ايستادن پيش از باز داشتن مأموريد .
دشواري ايمان :(خطبه 189 نهج البلاغه) : حقيقت امر ما هل بيت دشوار است و بر مردم سخت آيد و آن را جز بندة مؤمني كه خداوند قلبش را براي ايمان آزموده تحمل نتواند كرد و جز سينه هاي امين ، و عقل هاي متين در نيابد و فرا نگيرد . اي مردم پيش از آنكه مرا از دست دهيد پرسش هاي خود را باز گوييد كه من به راههاي آسمان داناتر از راههاي زمينم .

پی نوشت ها:

1ـ سلمان فارسي از پيامبر اسلام (ص) نقل مي كند كه فرمودند در آخر الزمان منكر معروف مي شود و معروف منكر .
انسان امانتدار خائن شمرده مي شود و خائن امانتدار ، دروغگو راستگو شمرده مي شود و راستگو دروغگو ، نماز ضايع مي شود و در آن وقت اكتفا كنند مردان به مردان و رياست زنان رواج مي يابد و نشستن كودكان به منبرها ، نقش و طلاكاري كنند مسجدها را مانند معابد يهود و تعظيم كنند ثروتمندان را ، ‌آرايش كنند مردات امت من به مانند زنان و در آن وقت تغيير در دين ظاهر مي شود و به نيرنگ حلال كنند ربا را و داد و ستد شود رشوه و در آن وقت طلاق زياد گردد و جاري نشود حدي براي خداوند و اشرار امت بر آنان مسلط گردند . ياد گيرند قرآن را براي غير خدا تا اينكه مؤمن شود خوارتر از همه . جثه ‌آنها مانند آدميان است و دل آنها دل شياطين .
** - دليل اين امر اين بوده است كه اكثر علماي يهود 3 صفت بسيار زشت داشته اند :
1)تحريف كننده دين خدا و احكام الهي براي خوشايند زمامداران
2)پول پرست و مال اندوز
3)بنده قدرت و تشنه قدرت بودند .
لذا در تاريخ مي بينيم كه تعداد زيادي از پيامبران الهي مثل حضرت عيسي و زكريا ـ توسط اين گروه از علماي يهود مورد اذيت و آزار فراوان قرار گرفتند و حتي تعداد زيادي از پيامبران و صالحان توسط آنها به شهادت رسيدند مانند حضرت زكريا و حضرت يحيي (ع) البيته اين مسأله فقط به دين يهود اختصاص ندارد و حتي در اسلام كه دين حق خداوند در زمين است اگر روحانيت آنها چنين صفاتي پيدا كنند اين آيه شريفه شامل آنها هم مي شود .
شنبه 25 شهریور 1391  1:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

بررسي اعجاز زيست شناختي قرآن

دکتر عبدالزهرا جلالي*


چکيده

تبیین وجوه اعجاز قرآن از مسائل مهمی است که اندیشمندان مسلمان را ازآغاز نزول قرآن کریم به خود مشغول داشته است؛ زیرا به دلیل عظمت و گستردگی مطالب قرآن، در هر برهه ای از زمان، جنبه جدیدی از اعجاز قرآن، آشکار می شود. می توان گفت که دلیل وجود تعدّد وجوه اعجاز قرآن، هم به انسان بر می گردد، هم به متن قرآن؛ يعني به جهت ضعف دانش بشری، محدود بودن حوزه شناخت نسبت به مسائل هستی و اعتماد به ابزار شناخت انسانی (علم تجربی) و محتوای عالی و نکات لطیف آن، كشف همه ابعاد اعجاز به يك باره ميسّر نيست و اعجاز علمي قرآن يكي از همين وجوه است. در اين مقاله برخي از موارد كيهان شناسي مثل رتق و فتق آسمان ها، و كروي بودن زمين و برخي موارد زيست شناسي مثل سرچشمه بودن آب براي حيات، زوجيت و ... بررسي شده است.

واژه هاي اصلي:

قرآن، معجزه، اعجاز علمی، اعجاز زيست شناختي، کيهان شناسي، زيست شناسي.

مقدمه

عظمت فوق العاده قرآن چنان بود که همگان را تحت تأثیر و جاذبه منحصر به فرد خود قرار داد. در طول تاريخ هم افراد مختلف آن را با توجه به علاقه، تخصص و دیدگاه خود بررسی کرده اند.
یکی از زمینه های مهم بحث در اعجاز قرآن کریم، اعجاز علمی است. در زمینه مباحث علمي قرآن، می توان به سه رويكرد مشخص اشاره كرد.
الف ـ دیدگاه افراطی: به وجود همه علوم و دانش ها در قرآن قائل است.
ب ـ دیدگاه تفریطی: قرآن، تنها کتاب هدایت و انسان سازی است و اثری از مسائل علمی جدید در آن نیست.
ج ـ دیدگاه معتدل: با پذيرش اين که قرآن کتاب هدایت است و برخي آيات آن اشاره هاي علمي در راستاي اهداف هدايتي دارد که براي اثبات اعجاز علمی مي توان به آن ها استشهاد جست. (ر.ك. به: درآمدي بر تفسير علمي قرآن، محمد علي رضايي اصفهاني و تفسير علمي قرآن، ناصر رفيعي محمدي) در اين مقاله بر اساس رويكرد سوم برآنيم كه از اعجاز علمی قرآن مي توان براي دفاع از ساحت دین و جذب مردم، به خصوص جوانان و دانشمندان، به دين بهره برد و بر همين اساس برخي موارد اعجاز علمی قرآن را كه در كيهان شناسي و زيست شناسي ادعا شده است، بررسی مي شود.

اول) اعجازهاي علمي قرآن در حوزه زيست شناسي

 

الف ـ زوجیت گیاهان، بلكه موجودات

زوجیت گیاهان، بلکه همه موجودها، یکی از مسائل مهمی است که قرآن کریم به آن اشاره کرده است. بشر آن روز شناخت کافی از پدیده زوجیت نداشت. دانش گیاه شناسی، گیاه پزشکی و فیزیک به ویژه فیزیک هسته ای هم علوم نوپایی اند، با اين همه خداوند بزرگ در قرآن كريم پرده از رازهای عظیم در اين دانش ها برداشته و انسان ها را به تفکر و تأمل در نظام آفرینش دعوت کرده است و این چنین در آيات شریفه قرآن مي فرمايد.
«وَمِن كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّمْ تَذَكَّرُونَ» (ذاریات/ 49)؛ «و از هر چیزی دو زوج آفريديم، شايد يادآور شويد».
«سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَيَعْلَمُونَ» (یس/ 36)؛ «منزّه است كسى كه همه آن زوج ها را آفريد، از آن چه زمين مى روياند، و از خودشان و از آن چه نمى دانند».
«وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ» (ق/7)؛ «و از هر نوع [گياه ] زيبا در آن رويانديم».
علّامه طباطبایی در ذيل آيه 36 سوره يس مي نويسد.
«اين آيه تنزيه خداى تعالى را انشاء مى كند، چون قبلاً متذكر شد كه او را در برابر خلقت انواع نباتات و رزق ها از حبوبات و ميوه ها براى آنان شكر نكردند، با اين كه اين كار را از راه تزويج بعضى نباتات با بعضى ديگر كرده».
هم چنان كه در جاى ديگر نيز فرموده:
«وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ» (ق/7)؛ «واز هرنوع[گياه]زيبا در آن رويانديم».
در ضمن اين آيه اشاره مى كند به اينكه: مساله تزويج دو چيز با هم و پديد آوردن چيز سوم، اختصاص به انسان و حيوان و نبات ندارد، بلكه تمامى موجودات را از اين راه پديد مى آورد، و عالم مشهود را از راه استيلاد تنظيم مى فرمايد، و به طور كلى عالم را از دو موجود فاعل و منفعل درست كرده كه اين دو به منزله نر و ماده حيوان و انسان و نبات اند، هر فاعلى با منفعل خود برخورد مى كند و از برخورد آن دو، موجودى سوم پديد مى آيد، و جمله «مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» با جمله بعدي ، در حکم بيان براى ازواج است. آن چه كه زمين مى روياند، عبارت است از نباتات، و ممكن هم هست بگوييم شامل حيوانات (كه يك نوع از آن آدمى است) نيز مى شود، چون اين ها هم از مواد زمينى درست مى شوند، خداى تعالى هم درباره انسان كه گفتيم نوعى از حيوانات است، فرموده: «وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً» «و خدا شما را با روييدنى (هم چون گياه) از زمين رويانيد». سوره نوح، آيه 17.
باز مؤيد اين احتمال ظاهر سياق است كه شامل تمامى افراد مبيّن مى شود، چون مى بينيم كه حيوان را در شمار ازواج نام نبرده، با اين كه زوج بودن حيوانات در نظر همه از زوج بودن نبات روشن تر بود. پس معلوم مى شود منظور از «مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» هرچه را كه زمين از خود مى روياند همه گياهان، حيوانات و انسان هاست. «ومن انفسهم»، يعنى از خود مردم و «مِمَّا لاَيَعْلَمُونَ»، يعنى از آن چه مردم نمى دانند و آن عبارت است از مخلوقاتى كه هنوز انسان از وجود آن ها خبردار نشده، و يا از كيفيت پيدايش آن ها، و يا از كيفيت زياد شدن آن ها اطلاع پيدا نكرده است (ر.ك. به: طباطبایی، الميزان في تفسيرالقرآن، ج 17،
ص 89 ـ 88).
آیت الله مکارم شیرازی درباره آیه شریفه: «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ» (یس/ 36) مي نويسد:
در اينكه منظور از «ازواج» در اين جا چيست، مفسران نظریات گوناگونی دارند. آنچه مسلّم است اين است كه واژه «ازواج» جمع «زوج» می باشد و معمولاً به دو جنس مذكر و مؤنث گفته مى شود، خواه در عالم حيوانات باشد، يا غير آنها، سپس این واژه، توسعه معنایی داده شده و به هر دو موجودى كه قرين يكديگر و يا حتى ضد يكديگرند «زوج» اطلاق مى شود، حتى به دو اطاق مشابه در يك خانه، يا دو لنگه در، و يا دو همكار و قرين، اين كلمه گفته مى شود، و به اين ترتيب براى هر موجودى در جهان زوجى متصور است.
به هر حال می توان گفت که بعيد نيست كه پدیده زوجيت در اينجا به همان معنى خاص آن يعنى جنس «مذكر» و «مؤنث» باشد، و قرآن مجيد نیز در اين آيه خبر از وجود زوجيت در تمام جهان گياهان و انسان ها و موجودات ديگرى كه مردم از آن اطلاعى ندارند مى دهد (مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج 18، ص 378 با اقتباس و تلخیص).
اين موجودات که از آن ها به «ازواج» تعبیر شده، ممكن است گياهان باشد كه می دانیم وسعت دايره زوجيت در آن روز، هنوز در آن ها كشف نشده بود و حتّی دانش گیاه شناسی وگیاه پزشکی ایجاد نشده بود و این علوم، دانش های نوپایی اند. يا اشاره به حيوان هاي اعماق درياها و اقیانوس ها باشد كه در آن روز كسى از آن آگاه نبود، و امروز گوشه اى از آن براى انسان ها كشف شده است. يا اشاره به موجودهاي ديگرى باشد كه در كره هاي ديگر زندگى مى كنند که دانش امروز در تلاش است معمای حیات در آن مكان ها را کشف کند.
يا موجودات زنده ذره بينى وحتی میکروسکوپی، که دانشمندان امروز، نر و ماده اى در آن ها سراغ ندارند، ولى دنياى اين موجودات زنده آن قدر پوشيده از معماست كه ممكن است دانش انسان ها هنوز به اين قسمت از آن راه نيافته باشد، حتى وجود زوجيت در جهان گياهان نيز در عصر نزول قرآن، جز در موارد خاصى مانند درختان نخل و امثال آن ناشناخته بود، و قرآن از آن پرده برداشت، و در سده های اخير اين موضوع با روش های علمى به اثبات رسيده كه پدیده زوجيت در عالم گياهان، عمومى و همگانى است.
اين احتمال نيز هست كه «زوجيت» در اين جا اشاره به وجود ذرات مثبت و منفى در دل تمام اتم ها باشد، زيرا مى دانيم همه اشياي اين جهان از «اتم» تشكيل يافته اند و اتم همچون آجر براى ساختمان عظيم عالم ماده است.
تا آن روز كه اتم شكافته نشده بود، خبرى از وجود اين زوجيت نبود، ولى بعد از آن وجود زوج هاى منفى و مثبت در هسته اتم و الكترون هايى كه به دور آن مى گردند، به اثبات رسيد. بعضى نيز آن را اشاره به تركيب اشيا از «ماده» و «صورت» يا «جوهر» و «عرض» دانسته اند، و بعضى ديگر كنايه از «اصناف و انواع مختلف» گياهان و انسان ها و حيوان ها و ساير موجودهاي عالم شمرده اند.
در نتیجه می توان گفت که اين آيه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند و نشان مى دهد كه حقايق بسيارى در اين جهان هست كه از دانش ما پوشيده است (مکارم شیرازی، همان، ج 18، ص378 با اقتباس و تلخیص؛ حطیط، الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم، ص138ـ137 با اقتباس و تلخیص).
آیت الله خویی درارتباط با این موضوع چنین مي نويسد.
«قرآن مجيد از يك حقيقت علمى مهم چنين خبرمى دهد كه: سنت و قانون ازدواج و زوجيت اختصاص به حيوانات ندارد، بلكه در تمام انواع نباتات نيز اين قانون حكم فرماست، آن جا كه مى گويد:
«وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» (رعد/ 3)؛ «و از همه محصولات، در آن، يك جفت دوتايى قرار داد».
«سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَيَعْلَمُونَ» (يس/36)؛ «منزّه است كسى كه همه آن زوج ها را آفريد؛ از آن چه زمين مى روياند و از خودشان و از آن چه نمى دانند» (خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، ص114؛ العطّار، موجز علوم القرآن، ص71). آيت الله مکارم شیرازی مي نويسد:
«و از همه محصولات، در آن، يك جفت دوتايى قرار داد» «وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ». اشاره به اينكه ميوه ها موجودات زنده اى هستند كه داراى نطفه هاى نر و ماده مى باشند كه از طريق تلقيح، بارور مى شوند.
اگر «لينه» دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18م موفق به كشف اين مسأله شد كه زوجيت در جهان گياهان تقريباً يك قانون عمومى و همگانى است و گياهان نيز هم چون حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده، بارور مى شوند و ميوه مى دهند، قرآن مجيد در يك هزار و يك صد سال قبل از آن، اين حقيقت را فاش ساخت، و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مى باشد.
شكى نيست كه قبل از «لينه» بسيارى از دانشمندان اجمالاً به وجود نر و ماده در بعضى از گياهان پى برده بودند، حتى مردم عادى مى دانستند كه مثلاً اگر نخل را بر ندهند، يعنى از نطفه نر روى قسمت هاى ماده گياه نپاشند، ثمر نخواهد داد؛ اما هيچ كس به درستى نمى دانست كه اين يك قانون تقريباً همگانى است، تا اين كه «لينه» موفق به كشف آن شد، ولى همان گونه كه گفتيم قرآن قرن ها قبل از وى، از روى آن پرده برداشته بود.
در قرآن مجيد، آيات فراوانى است كه پرده از روى يك سلسله اسرار علمى كه در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده، برداشته، كه اين خود نشانه اى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى كه در باره اعجاز قرآن بحث كرده اند، غالباً به قسمتى از اين آيات اشاره نموده اند.
اين موضوع در سوره لقمان آيه 10 نيز آمده است: «وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ»؛ «و از آسمان آبى فرو فرستاديم و (انواع گياهان) از هر جفت ارجمندى در آن (زمين) رويانديم» (مکارم شیرازی، همان، ج 10، ص120ـ119؛ بابایی، برگزیده تفسير نمونه، ج 2، ص 463).
دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، در ارتباط با این موضوع مي نويسد:
در آيات متعددى از قرآن به زوجيت ميوه ها و گياهان و انسان ها اشاره شده است (رعد/3؛ شعراء/7؛ يس/36) همين مضمون در آيات حجّ/5؛ لقمان/10؛ ق/7؛ طه/53 واعراف/189 نيز يافت مى شود. در برخى آيات به زوجيت چيزهايى اشاره شده كه انسان اطلاعى از آنها ندارد (يس/36) و در برخى آيات سخن از زوجيّت همه موجودات است، مانند: «وَمِن كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّمْ تَذَكَّرُونَ» (ذاریات/49)؛ «و از هر چيز جفتى آفريديم، باشد كه شما متذكّر شويد ».
واژه زوج در حيوانات به نر و ماده و در غير حيوانات به هر يك از دو چيزى كه قرينه يك ديگر است،گفته مى شود و به چيزهاى مقارن، مشابه و متضاد نيز اطلاق مى گردد، از اين رو برخى واژه زوج را درباره ذرات درون اتم (الكترون و پروتون) و نيروهاى مثبت و منفى به كار برده اند. بسيارى از مفسران و صاحب نظران با شگفتى، آيات فوق را از اشارات علمى قرآن به مسأله زوجيت گياهان و زوجيّت عام موجودات ، و برخى آن را اعجاز علمى قرآن دانسته اند، زيرا انسان ها از قديم مى دانستند كه برخى گياهان هم چون نخل، زوج هستند؛ امّا نظريه زوجيت عمومى را كارل لينه گياه شناس معروف سوئدى، در سال 1731 ميلادى ابراز كرد. بنابراين، مردم عصر نزول از زوجيت همه گياهان اطلاع نداشتند؛ ولى قرآن نه تنها به اين مطلب، بلكه به زوجيت همه موجودات اشاره كرد و تا قرن اخير كسى از آن اطلاع نداشت و این در واقع نوعى رازگويى قرآن است كه حكايت از وجود اعجاز علمى در اين كتاب مقدس دارد. (رضایی اصفهانی، محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ص277ـ 282 با تلخیص)

 

ب ـ تركيب هاي متناسب و معين نبات ها

قرآن مجيد، براي آگاهی دادن به انسان ها و تشویق آن ها به تفکر در نظام آفرینش، در آيه هاي متعدد، پرده از اسرار آفرينش برداشته است. خداوند زمانی این حقایق مهم را گفت که همه مردم کشورهای جهان از آن ها بی خبر بودند، و پس از گذشت چند قرن، با پیشرفت دانش ها و علوم بشری، بعضی از این حقایق و اشاره هاي علمی آشكار شد و این هم از امتیازهاي این کتاب شمرده می شود. خداوند دانا باز پرده از یکی از اسرار آفرینش برمی دارد و در مورد تركيب هاي متناسب و معين نبات ها می فرماید :
«وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ» (حجر/ 19)؛ «و زمين را گسترانديم؛ و در آن [كوه هاى ] استوارى افكنديم؛ و از هر چيز متناسبى در آن رويانديم».
در اين آيه به تركيب هاي متناسب و معين نبات ها كه يكي از اسرار دقيق جهان آفرينش مي باشد اشاره شده است. به نظر برخی از محققان، آيه شریفه بیان می دارد که هر چیزی که روی زمین می روید، وزن خاصی دارد، به گونه اي که اگر بعضی از اجزای آن زياد یا كم شوند، چیز دیگری با ترکیب کاملاً مغایر به وجود خواهد آمد. این آیه بر حساب گری دقیق و نظم شگرف و اندازه های متناسب در همه اجزای گیاهان هم دلالت دارد و اين که هر یک از دیگری جدا مي باشند، البته اگر چه در اصل، ظاهر آیه در مورد گیاهان و نبات ها می باشد، اما مانعی ندارد که از مفهوم گسترده ای برخوردار باشد تا همه موجودات، حتی انسان، حیوان و... را در برگیرد (خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، ص71؛ بابایی، احمدعلی، همان، ج 2، ص 527؛ مؤدب، اعجاز قرآن، ص 213).

 

ج ـ نقش بادها در تلقیح گیاهان

چگونگي باروري گیاهان، عوامل آن و نقش باد در تلقيح گياهان از معماهای بنیادی بشر بوده است و دانشمندان سال های زیادی صرف کشف این معماها کرده اند، اما قرآن پانزده قرن پیش این حقایق علمی را با صدای رسا بازگو کرد و اهل اندیشه را به تأمل در جهان هستی فراخواند:
آيه شریفه «وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَاأَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ» (حجر/ 22)؛ «و باد [ها] را بارور كننده(ابرها و گياهان) فرستاديم؛ و از آسمان آبى فرو فرستاديم و شما را با آن سيراب ساختيم؛ در حالى كه شما ذخيره ساز آن نيستيد» به تأثیر مهم بادها اشاره دارد و اين كه بادها نقشی بنیادین در ایجاد باران بازي مي کنند ، هم چنين نقش بادها در تخليه فضاي الكتريكي ميان ابرهاي حامل باران و تأثير آن در لقاح نبات ها را بيان مي كند؛ که در اين آيه به آن اشاره گرديده است. به نظر برخی از محققان ، آيه شریفه بیان می دارد که «وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» (رعد/ 3) «و از همه محصول ها، در آن، يك جفت دوتايى قرار داد». دکتر محمد علی رضایی اصفهانی در این زمینه مي نويسد:
«برخى در تفسير آيه چنین گفته اند که: مقصود بادهايى است كه گرده هاى گياهان نر را به گياهان ماده مى رسانند و آن ها را زايا مى كنند، و اين آيه را نمونه اى از اعجاز علمى قرآن دانسته اند. تفسير ديگر اين است كه آيه اشاره به لقاح ابرها و بارور شدن آن ها دارد، زيرا ادامه آيه كه مسئله نزول باران را مطرح كرده، نتيجه لقاح ابرهاست. احمد امين نیز اين آيه را معجزه اى جاودانى مى داند، زيرا منظور از آن تأثيرى است كه باد در اتحاد الكتريسيته مثبت و منفى در دو قطعه ابر و آميزش و لقاح آن ها دارد.
برخى نيز برآن هستند كه در حقیقت آيه مى تواند اشاره به لقاح ابرها و گياهان، هر دو باشد، چون بخش اول آيه مطلبى كلى را مى گويد (زايا بودن بادها) كه اعم از لقاح ابرها و گياهان است؛ ولى در ادامه، آيه درحقیقت يكى از نتايج اين لقاح را كه همان نزول باران از ابر است،يادآور مى شود» (رضایی اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ص291؛ همو، درآمدی برتفسیر علمی قرآن، ص428ـ 426).

 

د ـ آب سرچشمه حیات موجودهاي زنده

در مورد پيدايش همه موجودهاي زنده از آب كه در ذيل آيه 30 سوره انبياء «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ» به آن اشاره شده سه تفسير مشهور هست.
1ـ آب سرچشمه ايجاد موجودهاست.
2ـ حيات همه موجودهاي زنده ـ گياهان و حيوانات ـ به آب بستگى دارد؛ آبى كه مبداء آن بارانى است كه خداو ند از آسمان نازل می کند.
3ـ واژه «ماء» به آب نطفه اشاره دارد كه موجودهاي زنده معمولاً از آن به وجود مى آيند.
جالب اين كه دانشمندان معتقدند نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است، به همين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند، و اگر قرآن، آفرينش انسان را از خاك مى شمرد، نبايد فراموش كنيم منظور از خاك همان طين (گل) است كه تركيبى است از آب و خاك.
اين موضوع نيز قابل توجه است كه طبق تحقيق دانشمندان، قسمت عمده بدن انسان و بسيارى از حيوانات را آب تشكيل مى دهد؛ در حدود هفتاد درصد! (مکارم شیرازی، همان، ج 13، ص396؛ نیز نزدیک به این نظر: معرفت، علوم قرآنی، 356ـ354، همو، التمهید فی علوم القرآن، ج6، ص36ـ31؛ محمود الجندی، الموسوعة العالمیة فی اعجاز القرآن والسنة النبویة. ص264ـ 261).
بررسي: اگر احتمال سوم در آيه را بپذيريم، آيه بر اعجاز علمي دلالت ندارد و اعجاز علمي قرآن در اين آيه قطعي نيست.

دوم) اعجازهاي علمي كيهان شناسي

 

الف ـ اشاره به کروی بودن زمین

یکی دیگر از اسراری که قرآن مجید چهارده قرن پیش از آن پرده برداشت، وجود چند مشرق و مغرب است که قرن ها بعد کشف شد و همین مسأله، بر کروی بودن زمین دلالت می کند؛ البته این موضوع بسیار مهم بود؛ به گونه اي که به یکی از مسائل چالشی میان ارباب کلیسا که طرفدار هیئت بطلمیوسی وارسطویی بودند و دانشمندانی مانند گالیله تبديل شد و همین نوع بحران ها به انقلاب علمی وصنعتی غرب انجاميد؛ اما قرآن این حقیقت علمی بزرگ را به طرز جالبی برای انسان ها آشکار می نماید و می فرماید:
«رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ» (الرحمن/ 17)؛ «(او) پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر است».
«وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا» (اعراف/ 137)؛ «و به گروهى كه همواره تضعيف مى شدند، خاوران زمين (فلسطين) و باخترانش را، كه آن را پربركت كرده بوديم، به ارث داديم».
«رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ» (صافات/ 5)؛ «(همان) پروردگار آسمان ها و زمين و آن چه بين آن دو است و پروردگار خاوران».
«فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ» (معارج/ 40)؛ «و سوگند ياد مى كنم به پروردگار خاوران و باختران! كه قطعاً ما تواناييم».
«وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا» (نازعات/30)؛ «و بعد از آن، زمين را گسترش داد».
در آیات بالا به ویژه آيه «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا» به كروي و بيضي بودن زمين اشاره شده است، زيرا اگر زمين مسطح بود، تنها يك مشرق و يك مغرب داشت . تعبير به «دحيها» كه از «دحية» به معني گستردن مشتق شده، گوياي كروي بودن زمين است.
آيت الله خویی در ارتباط با این موضوع چنین مي نويسد:
«يكى ديگر از اسرارى كه قرآن مجيد از روى آن پرده برداشته است، كروى بودن زمين مى باشد. خداوند متعال مى فرمايد:
«وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا» (اعراف/ 137)؛ «و به گروهى كه همواره تضعيف مى شدند، خاوران زمين (فلسطين) و باخترانش را، كه آن را پربركت كرده بوديم، به ارث داديم».
«رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَابَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ». (صافات/5)؛ «(همان) پروردگار آسمان ها و زمين و آن چه بين آن دو است و پروردگار خاوران».
«فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ» (معارج/40)؛ «سوگند! به پروردگار مشرق ها و مغرب ها كه ما تواناييم».
اين سلسله آيات در عين اين كه بر متعدد بودن محل طلوع و تابش آفتاب و محل غروب آن دلالت مى كند، بر كروى بودن زمين نيز اشاره دارد، زيرا اگر زمين كروى باشد، طلوع و تابيدن آفتاب بر هر جزيى از اجزاى كره زمين، مستلزم اين خواهد بود كه از جزء ديگر آن غروب بكند و در اين صورت تعدد مشرق ها و مغرب ها بدون هيچ تكلّف و زحمتى، روشن مى شود، ولى در صورت غير كروى بودن زمين، تعدّد مشرق ها و مغرب ها كه از آيه استفاده مى شود، قابل درك و مفهوم نخواهد بود؛ اما قرطبى و برخى از مفسران، مشارق و مغارب را به مشرق ها و مغرب هاى آفتاب كه با اختلاف روزهاى سال تغيير مى كند، تفسير كرده، تعدّد مشارق و مغارب را بدين گونه حل نموده اند؛ ولى اين تفسير، خلاف ظاهر آيه است و قابل قبول نمى باشد، زيرا كه آفتاب در روزهاى سال، مشارق و مغارب خاص و معينى ندارد تا مورد سوگند قرار گيرد، اين است كه بايد منظور از مشارق و مغارب، مشرق ها و مغرب هايى باشد كه در اثر حركت و كروي بودن زمين و اختلاف افق ها، در نقاط مختلف زمين به وجود مى آيد (خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیرالقرآن، ص 71).
آيت الله مکارم شیرازی در باره این موضوع مي نويسد:
«در آيات قرآن مجيد گاهى تعبير «مشرق» و «مغرب» به صورت «مفرد» آمده است مانند آيه 115 بقره «وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ» «مشرق و مغرب از آن خدا است» و گاه به صورت «تثنيه» آمده است، مانند آيه 17 سوره رحمن «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ » «(او) پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر است» و گاه به صورت «جمع» المشارق و المغارب مانند، آيه مورد بحث.
بعضى كوته نظران اين تعبيرات را متضاد پنداشته اند، در حالى كه همگى هماهنگ، و هريك اشاره به نكته اى است، توضيح اينكه خورشيد هر روز از نقطه تازه اى طلوع، و در نقطه تازه اى غروب مى كند، بنا بر اين به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب داريم، و از سوى ديگر در ميان اين همه مشرق و مغرب، دو مشرق و دو مغرب در ميان آنها ممتاز است كه يكى در آغاز تابستان، يعنى حد اكثر اوج خورشيد در مدار شمالى، و يكى در آغاز زمستان، يعنى حد اقل پايين آمدن خورشيد در مدار جنوبى است (كه از يكى تعبير به مدار رأس السرطان و از ديگرى تعبير به مدار رأس الجدى مى كنند) و چون اين دو كاملاً مشخص است، روى آن مخصوصاً تكيه شده است، علاوه بر اين دو مشرق و دو مغرب ديگر كه آن ها را مشرق و مغرب اعتدالى مى نامند (در اول بهار و اول پاييز هنگامى كه شب و روز در تمام دنيا برابر است) نيز مشخص مى باشد كه بعضى «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ» را اشاره به آن گرفته اند و آن نيز قابل توجه است؛ اما آنجا كه به صورت «مفرد» ذكر شده، معنى جنس را دارد كه توجه تنها روى اصل مشرق و مغرب است؛ بى آن كه نظر به افراد داشته باشد. به اين ترتيب تعبيرات مختلف بالا هر يك نكته اى دارد و انسان را متوجه تغييرات مختلف طلوع و غروب آفتاب و تغيير منظم مدارات شمس مى كند (مکارم شیرازی، همان، ج 25، ص 46 و ص 83).
علّامه طباطبایی در ارتباط با این موضوع معتقد است:
««فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ عَلَى أَن نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ» (معارج/40ـ41)؛ «و سوگند ياد مى كنم به پروردگار خاوران و باختران! كه قطعاً ما تواناييم بر اين كه بهتر از آنان را جاى گزين كنيم؛ و ما پيشى گرفته شده (و مغلوب) نيستيم»؛ يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن. چون خورشيد در هر روز از ايام سال هاى شمسى مشرق و مغربى جداگانه دارد، هيچ روزى از مشرق ديروزش طلوع و در مغرب ديروزش غروب نمى كند، مگر در مثل همان روز در سال هاى آينده. احتمال هم دارد مراد از مشارق و مغارب مشرق هاى همه ستارگان و مغرب هاى آن ها باشد» (طباطبایی، همان، ج20، ص32).
محمد تقی شریعتی مي نويسد:
««إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» تکویر/ 1: اصل تكوير به معنى درهم پيچيدن يا چيزى را برچيز ديگرى گرداندن و پيچاندن است. مثل آنكه جامه اى را در هم پيچند و در گوشه اى افكنند يا عمامه را بر سر پيچند بطوري كه هر دورى دور ديگر را فرو پوشد، با توجه به اين معنى لطف تعبير آيه «يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى اللَّيْلِ» (زمر/ 5) «شب را بر روز مى پيچد و روز را بر شب مى پيچد » دانسته مي شود چون اگر زمين كروى نباشد پيچاندن و گرداندن شب بر روز و روز بر شب معنى ندارد پس اين آيه كريمه به خوبى و صراحت كرويت زمين را فهمانده است. بارى با توجه به معنى تكوير معنى آيه دانسته مي شود يعنى روز كه خورشيد از مدارش خارج شده نور و حرارتش نابود بلكه جرم و هستي اش متلاشى گردد» (شریعتی، تفسیر نوین، ص 84).
بررسي: با توجه به وجود قول غير مشهور در مورد كروي بودن زمين
در يونان باستان (ر.ك. به: پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، رضايي اصفهاني،
ج1، مبحث زمين) بيش از شگفتي علمي قرآن در مورد كروي بودن زمين،
اثبات نمي شود.

 

ب ـ رتق وفتق (پيوستگى و جدايى) آسمان ها

مطابق نظرهاي علمی دانشمندان، منظومه شمسي در اصل يك توده متراکم و واحدی بود كه بر اثر عوامل و حوادثی به تدریج، از هم مجزا شده اند، البته این موضوع همواره دانشمندان را به پژوهش وتحقیق فراوان وادار کرده است که تاکنون ادامه دارد و آنان در مورد چگونگي آغاز آفرینش جهان تحقيق مي كنند؛ ولي قرآن در دوره ای پرده از این حقیقت برداشت که مردم در بی خبری کامل به سر می بردند. این کتاب عظیم پیرامون موضوع رتق وفتق (پيوستگى و جدايى) آسمان ها می گوید:
«أَوَ لَمْ يَرَالَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ» (انبیاء/30)؛ «آيا كافران نديدند كه آسمان ها و زمين پيوسته بودند و ما آن ها را باز كرديم»؟
در اين آيه شريفه به منظومه شمسي اشاره شده كه در اصل به هم پیوسته بود و آن توده واحد بعدها به اجزا و اجرام گوناگون تبدیل شد. همچنين در اين آيه، اشاره اي به منشأ حيات يعني «آب» شده است. آیت الله مکارم شیرازی در ارتباط با این موضوع مي نويسد:
«در اينكه منظور از «رتق» و «فتق» (پيوستگى و جدايى) كه در اينجا در مورد آسمان ها و زمين گفته شده است چيست؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سه تفسير، نزديكتر به نظر مى رسد و چنان كه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد :
1ـ به هم پيوستگى آسمان ها و زمين، اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان، مجموعه اين جهان به صورت توده واحد عظيمى از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات درونى و حركت، تدريجاً تجزيه شد و كواكب و ستاره ها از جمله منظومه شمسى و كره زمين به وجود آمد و با این وجود باز هم جهان در حال توسعه وگسترش است.
2ـ منظور از پيوستگى، يك نواخت بودن مواد جهان است، به طورى كه همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خود نمايى مى كرد، اما با گذشت زمان، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدى پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص و آثار و خواص ويژه دارد، و هر كدام نشانه اى است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش.
3ـ منظور از به هم پيوستگى آسمان، اين است كه در آغاز بارانى نمى باريد و به هم پيوستگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمى روئيد، اما خدا، اين هر دو را گشود، از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد.
روايات متعددى از طريق اهل بيت: به معنى اخير اشاره مى كند، و بعضى از آن ها اشاره اى به تفسير اول دارد» (مکارم شیرازی، همان، ج 13، ص 394؛ همو، پیام قرآن، ج 8 ، ص 151 ـ 148)؛ و نیز نزدیک به این نظر: معرفت، علوم قرآنی، 347؛ الخطیب. قرآن و علم امروز، ص92ـ90؛ پویا، تفسیر قرآن و علوم جدید، ص 25ـ24؛ رازی، تفسیرمفاتیح الغیب، ج 22، ص140ـ137؛ حویزی، تفسير نور الثقلين، ج 3، ص425؛ فیض کاشانی، تفسيرالصافي، ج 3، ص337؛ طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج 14، ص 280 ـ 277)
بررسي: در اين آيه چند احتمال هست و ادعاي اعجاز علمي بر اساس يكي از آن ها استوار است. از سوي ديگر نظريه هاي كيهان شناسي در اين مورد قطعي نيست، از اين رو نمي توان در اين آيه اعجاز علمي را قطعاً ادعا كرد؛ بلكه ممكن است شگفتي علمي قرآن به شمار آورد.

نتیجه

اعجاز علمی یکی از زمینه ها و ميدان ها مهم بحث در اعجاز قرآن کریم است. امروزه با توجه به پیشرفت های علمی جدید، اعجاز علمی قرآن را مي توان یکی از مهم ترین ابعاد اعجاز دانست؛ به طوری که حتی می توان از آن به عنوان نشانه اقتدار اسلام در علوم ، معرفي نمود و توضيح داد كه قرآن اعجازهاي متعددي در زمينه كيهان شناسي و زيست شناسي دارد؛ هر چند برخي ادعاها در اين مورد قبول كردني نيست.

منابع

1. بابایی، احمدعلی، برگزیده تفسير نمونه، ج 10، دارالکتب الاسلامية، تهران، 1382 ش.
2. بیضون، لبیب، الاعجاز العلمی فی القرآن، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1424 هـ .ق، 2003 م، ط اول.
3. پویا، حسن،/نیازمند، رضا، تفسیرقرآن و علوم جدید، باز، تهران، 1380ش.
4. حطیط، حسن، الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم، دارالمکتبةالهلال، بيروت، لبنان، 2005م.
5. حویزی، عبدعلی، تفسير نور الثقلين، اسماعیلیان، قم ـ ايران، 1415 ق، چ چهارم.
6. الخطیب، عبدالغنی، قرآن و علم امروز، ترجمه: مبشری، اسدالله، مؤسسه مطبوعاتی عطائی، تهران، 1362ش، چ اول.
7. خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیرالقرآن، دارالزهراء، بیروت، لبنان،1401هـ.ق، 1981م.
8. رازی، فخرالدین، تفسیرمفاتیح الغیب ، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، 1420ق .
9. رضایی اصفهانی، محمدعلی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، انتشارات کتاب مبین، قم، 1381 ش، چ سوم.
10. همو، درآمدی بر تفسیر علمی قرآن، اسوه، تهران، 1375، چ اول.
11. رفيعي محمدي، ناصر، تفسير علمي قرآن، جامعة المصطفي، العالمية، قم، بي تا.
12. شریعتی، محمد تقی، تفسیر نوین، دفتر فرهنگ اسلامی، تهران، 1353ش.
13. طباطبايي، محمد حسین، الميزان فی تفسیرالقرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، 1417ق.
14. العطّار، داود، موجز علوم القرآن، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1399هـ .ق، 1979 م، ط اول.
15. فیض کاشانی، محسن، تفسير الصافي، انتشارات الصدر، تهران، ایران، 1415 ق.
16. مؤدب، سیدرضا، اعجاز قرآن، انتشارات مرکزجهانی اسلامی، قم، 1386، چ اول.
17. محمود الجندی، اشرف فتحی، الموسوعة العالمیة فی اعجاز القرآن والسنة النبویة، دارالروضة ـ للنشر والتوزیع، القاهرة، مصر، 1429هـ .ق، 2008م، چ اول.
18. معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، مؤسسة النشرالاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المقدسة، قم، 1417ق، چ اول.
19. همو، علوم قرآنی، مؤسسه فرهنگی «تمهید»، 1386، چ هشتم.
20. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1377 ش، چ چهارم، تهران.
همو، تفسير نمونه، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش.

پی نوشت :

* عضو هيئت علمي دانشگاه پيام نور استان خوزستان . jalali _abd@yahoo.com
شنبه 25 شهریور 1391  1:52 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز عددي و نظم رياضي قرآن

دكتر محمد علي رضائي اصفهاني
مقدمه:

اعجاز قرآن ابعاد گوناگوني دارد : از قبيل ؛ فصاحت و بلاغت،‌محتواي عالي از پيامبري امي، اعجاز علمي و ...
برخي از نويسندگان و صاحب‌نظران در چند دهه اخير بعد ديگري براي اعجاز قرآن بيان كرده‌اند كه همان اعجاز عددي قرآن است . اينان ادعا مي‌كنند كه يك نظم رياضي بر قرآن حاكم است . هر چند كه در كتاب « الاتقان في علوم القرآن» سيوطي، رد پاي اين فكر ديده مي‌شود.[1]
اما تا چند سال اخير اين راز علمي پنهان مانده بود و با ظهور رايانه‌‌هايي كه مي‌تواند حساب‌هاي بسيار زيادي را در مدت زمان كمي و با دقت بالائي انجام دهد،‌پرده از روي نظم رياضي قرآن برداشته شد و اعجاز اين كتاب مقدس بار ديگر بر جهانيان ثابت گرديد . اين صاحب‌نظران از اين رهگذر نتايج ديگري هم مي‌گيرند كه اشاره خواهيم كرد. در رأس اين گروه افرادي همچون رشاد خليفه و عبدالرزاق نوفل و ...هستند.
در مقابل آنان، گروه ديگري از نويسندگان و صاحب‌نظران قرآني، قرار دارند كه اين مطالب را نمي‌پذيرند . و برخي محاسبات آنان را خطا‌آلود مي‌دانند . و حتي برخي نويسندگان با شدت هر چه بيشتر قسمتي از اين مطالب را توطئه بهائيت معرفي مي‌كنند و آن را يك جريان انحرافي مي‌دانند و در اين مورد به ادعا نبوت رشاد خليفه و كشته شدن او استشهاد مي‌كنند.[2]
ما ابتدا گزارشي از كتاب‌ها و نويسندگان دو گروه بيان مي‌كنيم و سپس نتيجه‌گيري خواهيم كرد .

الف : موافقان اعجاز عددي قرآن

در اين مورد افراد زيادي كتاب و مقاله‌نوشته‌اند كه به مهمترين آنها اشاره مي‌كنيم:
1ـ معجزة القرآن الكريم،‌دكتر رشاد خليفه:
دكتر رشاد خليفه در خانواده‌اي از صوفيان مصر در شهر « طنطه» متولد شد و در سال 1971م در شهر مكه رسماً به جرگه نائبان مكتب تصوف درآمد.
او تحصيلات جديد خود را تا كارشناسي در دانشكده كشاورزي «عين الشمس» قاهره گذارند و سپس كارشناسي ارشد خود را در دانشگاه آريزونا (1959 ـ 1961 م) آمريكا گذراند و سپس دكتراي خود را در دانشگاه كاليفرنيا(1962 ـ1964) در رشته بيوشيمي گياهي دريافت كرد.[3]
او به مدت سه سال در مورد قرآن با استفاده از رايانه تحقيق كرد و نتيجه اين تحقيقات را در سال 1351 ش به روزنامه‌هاي دنيا داد.[4]
كتاب او تحت عنوان « معجزة القرآن الكريم » در سال 1983 م در بيروت چاپ شد[5] و به زبان انگليسي نيز در آمريكا چاپ شد.[6]
تمام كوشش رشاد خليفه براي كشف معاني و اسرار حروف مقطعه قرآن صورت گرفته و ثابت كرده است كه رابطه نزديكي ميان حروف مذكور، با حروف سوره‌اي كه در آغاز آن قرار گرفته‌اند، وجود دارد.
او براي محاسبات اين كار از رايانه كمك گرفته است و بيان كرده كه در 29 سوره قرآن حروف مقطعه آمده است كه مجموع اين حروف 28 حرف الفباي عربي را تشكيل مي‌دهد (يعني : ل ـ ح ـ ر ـ س ـ ص ـ ط ـ ع ـ ق ـ ك ـ ل ـ م ـ ن ـ هـ ـ ي) كه گاهي آنان را حروف نوراني نامند.
او نسبت اين حروف را در 114 سوره قرآن سنجيده است و به نتايجي رسيده است كه به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:
نسبت حرف « ق» در سوره « ق» از تمام سوره‌هاي قرآن بدون استثناء بيشتر است . مقدار حرف «ص» در سوره «ص» نيز به تناسب مجموع حروف سوره از هر سوره ديگر بيشتر است .
و نيز حروف « ن» در سوره « ن و القلم» بزرگترين رقم نسبي را در 114 سوره قرآن دارد .
ايشان عدد 19 را يك عدد اساسي در قرآن مي‌داند كه از « تسعة عشر»[7] اخذ كرده و اعداد برخي آيات و كلمات را بر آنها تطبيق كرده و يك نظام رياضي را ارائه مي‌دهد .
ايشان با محاسبات زياد و جدول‌هاي متعدد به اثبات اين مطالب مي‌پردازد و نتايج زير را مي‌گيرد :
الف : قرآن كلام خداست . محل حروف مقطعه قرآن در جاي مشخص خود طرح پيشرفته توزيع الفبايي در سراسر قرآن را اثبات مي‌كند . هيچ كس نمي‌تواند ادعا كند كه اين گونه طرح پيشرفته توسط انسان، هر قدر هم متعالي باشد قابل وصول باشد .
ايشان از رايانه مي‌خواهد كه تعداد تبديل‌هاي ممكن را به منظور كتابي مثل قرآن كه از لحاظ رياضي دقيق و حساب‌شده است محاسبه كند كه 626 سپتيلون (000/000/000/000/000/000/000/000/626) مي‌شود. كه قطعاً از توان ظرفيت هر مخلوقي خارج است . و كسي نه در گذشته، نه حال و نه آينده قادر نخواهد بود اثري همتاي قرآن بياورد.
و سپس اعجاز قرآن را از اين مطلب نتيجه‌گيري مي‌كند و حتي معجزات موسي(ع) و عيسي(ع) را از طريق قرآن اثبات مي‌كند .[8]
ب : ترتيب موجود تدوين سوره‌هاي قرآن ترتيبي ملهم از ذات الهي است .
ج : ترتيب نزول سوره‌هاي قرآن، آنچنان كه امروزه مي‌دانيم از جانب خداي تعالي است .
د: محل نزول سوره‌هاي قرآن، اعم از مكي يا مدني، مورد تأييد قرار مي‌گيرد .
هـ‌ : شيوه مخصوص كتابت كلمات در قرآن را خداي تعالي خود دستور فرموده است و لذا توصيه مي‌كند در كتابت قرآن (صلوة، به صلاة) تغيير داده نشود.
و: طريق خاص قرآن در تقسيم هر سوره به آيات با امر الهي صورت گرفته است .
ز: آيه «‌بسم‌الله الرحمن الرحيم» جزء لايتجزاي هر سوره،‌بجز سوره 9 (التوبه) است. كه آن را با دلايلي از نظم رياضي ثابت مي‌كند.[9]
2ـ اعجاز قرآن، تحليل آماري حروف مقطعه،‌ تأليف رشاد خليفه، ترجمه و ضمائم از سيد محمد تقي‌آيت‌اللهي:
مترجم محترم كتاب را از نسخه اصل انگليسي ترجمه كرده و در سال 1365 توسط انتشارات دانشگاه شيراز منتشر شده است .
ايشان مقدمه‌اي درباره معرفي نويسنده (رشاد خليفه) و مقدمه‌اي به عنوان « سخن مترجم» اضافه كرده است . و ضمايمي نيز آورده كه مقادير حروف را بر اساس حروف ابجد حساب كرده و حتي برخي خطاهاي متن انگليسي را يادآور شده است .[10]
3ـ معجزة‌القرآن العشرين من كشف سباعية‌ و ثلاثية اوامر القرآن الكريم ،‌ابن خليفه عليوي:
ايشان در كتاب خود كه 110 صفحه است، مي‌گويد 90% اوامر قرآن هفتگانه يا سه‌گانه يا يگانه است . و تكرار آنها در موارد خود لازم بوده است .
براي مثال: امر « اعبدوا» (بپرستيد) را سه‌بار به همه مردم خطاب كرده است ؛ سه بار نسبت به اهل مكه در قرآن آمده و سه بار نسبت به پيامبر اسلام(ص) آمده است و شعيب پيامبر (ع) سه‌بار به قوم خود گفته است و نوح (ع)‌سه‌بار و هود (ع) سه‌بار و صالح(ع) سه‌بار و عيسي(ع) سه بار گفته‌اند كه اين سر غريب و عجيبي است .
ايشان از اين اعداد منظم اعجاز قرآن را نتيجه مي‌گيرند.[11]
4ـ المنظومات العددية في‌القرآن العظيم، مهندس مصطفي‌ ابوسيف بدران:
اين كتاب در 88 صفحه چاپ شده است و روابط رياضي حروف مقطعه را بررسي كرده است. بويژه حالات مختلف لفظ « الله » را بررسي كرده است .
5ـ الاعجاز العددي للقرآن الكريم ،‌عبدالرزاق نوفل:
اين كتاب در سه جزء جداگانه چاپ شده است و سپس تحت عنوان « اعجاز عددي در قرآن كريم» توسط مصطفي حسيني طباطبائي ترجمه شده است . ايشان تلاش كرده تا نظام رياضي تكرار واژه‌ها را در قرآن نشان دهد . براي مثال:
واژه دنيا 115 بار و واژه آخرت نيز 115 بار آمده است .
واژه شياطين و ملائكه هر كدام 68 بار در قرآن آمده است .
واژه حيات و مشتقات آن و نيز واژه موت 145 بار در قرآن آمده است .
ايشان در مقدمه كتاب، اين امر را معجزه الهي مي‌داند و مي‌گويد اين توازن در كلمات قرآن ثابت مي‌كند كه امكان ندارد قرآن، جز وحي الهي باشد . چرا كه فوق قدرت انسان و بالاتر از عقل بشري است.[12]( چرا كه يك پيامبر در طول 23 سال از قرآن سخن گفته و توانسته است توازن كلمات خود را در جنگ و صلح و ... حفظ كند و اين غير از معجزه چيز ديگري نيست.)
6ـ اعجازات حديثة علمية و رقمية في‌القرآن ،‌دكتر رفيق ابوالسعود:
ايشان در يك فصل كتاب خود معجزه اعداد و ارقام را در قرآن مطرح مي‌كند و مطالبي شبيه مطالب عبدالرزاق نوفل مي‌آورد.[13] براي مثال مي‌نويسد:
الرحمن 57 مرتبه الرحيم 114 مرتبه
الجزاء 117 مرتبه المغفرة‌ 234 مرتبه
الفجار 3 مرتبه الابرار 6 مرتبه
العسر 12 مرتبه اليسر 36 مرتبه
قل 332 مرتبه قالوا 332 مرتبه
ابليس 11 مرتبه استعاذه بالله 11 مرتبه
المصيبة 75 مرتبه الشكر 75 مرتبه
الجهر 16 مرتبه العلانية 16 مرتبه
الشدة 102 مرتبه الصبر 102 مرتبه
المحبة‌ 83 مرتبه الطاعة‌ 83 مرتبه
7ـ كاربرد روش سيستم‌ها ( راسل. ل. ا. ك) به ضميمه تعبير قرآن آربري، ترجمه محمد جواد سهلاني:
ايشان در يك فصل كتاب مطالب رشاد خليفه را ترجمه كرده و آورده است .[14]
8ـ اعجاز الرقم 19 في‌القرآن الكريم، بسام نهاد جرار:
ايشان پس از آنكه نظام رياضي دكتر رشاد خليفه را توضيح مي‌دهد و به آن اشكالاتي مي‌گيرد، به صورت جديدي اعجاز عدد 19 را در قرآن اثبات مي‌كند . براي مثال مي‌گويد: اعدادي كه در قرآن آمده است 38 عدد است و اين عدد از مضاعف‌هاي عدد 19 است . و نيز تعداد اعداد صحيحي كه به صورت مكرر در قرآن آمده است 285 بار است كه اين عدد هم از مضاعف‌هاي عدد 19 (285 = 19×15) است.
ايشان فصل سوم كتاب(ص 140 ـ 152) را به همين امر اختصاص داده است .
9ـ تفسير نمونه،‌آية‌الله مكارم شيرازي:
ايشان در جلد دوم تفسير نمونه زير آيه اول سوره آل عمران بحثي را از دكتر رشاد خليفه به صورت مبسوط گزارش مي‌كنند. ولي قضاوت در مورد صحت و سقم آن را نيازمند بررسي فراوان مي‌دانند و لذا قضاوتي نمي‌كنند.
ايشان پس از ذكر مطالب دكتر رشاد خليفه اين نتايج را مي‌گيرند:
الف : رسم‌الخط اصلي قرآنر ا حفظ كنيد.
ب : اين مطلب دليل ديگري بر عدم تحريف قرآن است ( چرا كه اگر كلمه يا حرفي از قرآن كم مي‌شد ارقام صحيح در نمي‌آمد) .
ج : اشارات پرمعنا (در سوره‌هايي كه با حروف مقطعه آغاز مي‌شود پس از ذكر اين حرف،اشاره به حقانيت و عظمت قرآن شده است .)
و در پايان نتيجه مي‌گيرند كه حروف قرآن كه طي 23 سال بر پيامبر (ص) نازل شده حساب بسيار دقيق و منظمي دارد كه حفظ و نگهداري نسبت‌هاي آن بدون استفاده از مغزهاي الكترونيكي امكان‌پذير نيست.[15]
10ـ اعجاز عددي قرآن كريم و رد شبهات ، محمود احمدي :
ايشان كوشش نموده است تااشكالاتي را كه بر اعجاز عددي و محاسبات عبدالرزاق نوفل و رشاد خليفه نموده‌اند جواب دهد . او در ابتدا تمام مطالب رشاد خليفه و عبدالرزاق نوفل را خلاصه كرده و بيان نموده است .
ايشان اشكالات را يكي پس از ديگري برمي‌شمارد و حتي برخي از آنها را به نقل از نامه‌هاي دكتر رشاد خليفه پاسخ مي‌دهد. ما در ادامه مطلب به برخي پاسخ‌هاي ايشان اشاره مي‌كنيم.
11 ـ المعجزة ، مهندس عدنان رفاعي:
ايشان هم مطالبي شبيه سخنان عبدالرزاق نوفل و دكتر رفيق ابوالسعود مي‌آورند.
12 ـ الاعجاز العددي في‌سورة الفتاتحة، طلحة‌جوهر:
ايشان نيز محور بحث خويش را عدد 19 قرار داده است . و آيه « بسم‌الله الرحمن الرحيم » را با آيه « تسعة‌عشر» [16] مقايسه مي‌كند. و در پايان آياتي را كه 19 حرف دارد جمع‌آوري كرده است. و از همه مطالب كتاب اعجاز عددي و رياضي قرآن را ثابت مي‌كند.
13 ـ اعجاز رياضي زوج و فرد در قرآن كريم، كوروش جم نشان:
ايشان با توجه به آيه سوم سوره و الفجر كه خداوند متعال به زوج و فرد سوگند ياد كرده است به فكر افتاده است كه شايد يك نظام عددي بر مبناي زوج و فرد در قرآن باشد .
در نهايت جمع اعداد زوج دقيقاً مساوي با جمع تعداد آيات قرآن يعني 6236 و جمع اعداد فرد مساوي با 6555 است كه حاصل جمع شماره سوره‌ها مي‌باشد . و بدين ترتيب نمونه ديگري از اعجاز عددي قرآن را اثبات مي‌كند .[17]
14 ـ ماوراء احتمال،‌عبدالله اريك:
برخي نويسندگان با استفاده از كتاب فوق‌مقاله‌اي تحت عنوان « بسم‌الله مفقوده» نوشته و مدعي شده‌اند كه نبودن بسم‌الله در صدر سوره توبه و تكرار آن در سوره نمل بسيار حكميانه و از معجزات قرآن است . ايشان با استفاده از سوره‌ها اين مطلب را اثبا مي‌كند.[18]
15ـ من‌الاعجاز البلاغي و العددي للقرآن الكريم، دكتر ابوزهرا نجدي:
ايشان كار دكتر رشاد خليفه را ادامه داده است و براي مثال مي‌گويد در قرآن 34 مرتبه واژه سجده آمده كه اشاره به 34 سجده نمازهاي يوميه است.

ب ـ مخالفان اعجاز عددي قرآن:

در اين مورد به چند كتاب و مقاله برخورد كرديم كه بدانها اشاره مي‌كنيم و استدلال‌هاي آنها را بيان مي‌كنيم:
1ـ تسعة‌ عشر ملكاً ، بيان ان فرية الاعجاز العددي للقرآن خدعة بهائية ،‌حسين ناجي محمد محي‌الدين:
ايشان به شدت به كساني كه عدد 19 را يكي از اسرار قرآن مي‌دانند حمله مي‌كند و آنها را نوعي دروغ بستن بر خدا دانسته است.[19]
سپس متذكر مي‌شود كه عدد 19 از شعارهاي بهائيان است كه در نظر مسلمانان مرتد و كافر هستند؛ و شواهدي مي آورد كه سال در نظر آنان 19 ماه است ؛ هر ماهي نيز 19 روز است ؛ كتاب « البيان » آنان 19 قسمت است و هر قسم آن 19 باب است ؛ و عدد نمازهاي و يوميه آنها 19 ركعت است و ... [20].
در بخش ديگر متذكر مي‌شود كه عدد 19 مختص قرآن نيست و جملاتي را بيان مي‌كند كه بدون استفاده از رايانه بر اساس عدد 19 شكل گرفته است در حالي كه مطالب آن باطل است .
مثل : « لابعث و لا حساب و لاجهنم؛ لاصراط و لاجنة و لانعيم و ...» (19 حرف است و 4 الف دارد.)[21]
و سپس بيان مي‌كند كه رابطه‌اي بين بسم‌الله الرحمن الرحيم و حروف مقطعه سوره‌ها و جهنم (نوزده ملك جهنم) وجود ندارد .[22]
در بخش ديگري خطاهاي عددي قائلين به اعجاز عددي را توضيح مي‌دهد.[23]
2ـ المعجزة القرآنية،‌دكتر محمد حسن هيتو:
ايشان تقريباً همان مطالب حسين ناجي محمد را تأييد و تكرار مي‌كند.
3ـ اعجاز الرقم 19 في‌القران‌الكريم،‌بسام نهاد جرار:
ايشان هر چند خود به نوعي اعجاز عدد 19 را در قرآن پذيرفته است اما با ذكر مطالبي خطاها و اشتباهات دكتر رشاد خليفه را بيان كرده است .
او مي‌نويسد: بعد از تحقيق در مورد تكرار حروف در سوره‌ها متوجه شدم كه دكتر رشاد خليفه به صورت عمدي دروغ گفته است تا اينكه به نتايج مورد نظرش در تكرار حروف در هر سوره برسد و ثابت كند كه همگي بر عدد 19 قابل تقسيم است.[24]
ايشان در جاي ديگر به انحراف فكري رشاد خليفه اشاره كرده و مي‌گويد پس از آنكه كتاب «معجزة القرآن الكريم» از ايشان چاپ شد و اشكالات آن ظاهر شد،‌رشاد خليفه (كه امام جماعت مسجد توسان بود) با نمازگزاران اختلاف پيدا كرد. و او را طرد كردند و رشاد خليفه مركزي را افتتاح كرد و سنت را منكر شد. و در نهايت ادعاي نبوت كرد و سرانجام نيز بوسيله كاردي در همان مركز كشته شد .[25]
4ـ اعجاز عددي و نظم رياضي قرآن، عباس يزداني:
ايشان در مقاله‌اي مفصل در مجله كيهان انديشه[26] اشكالات متعددي نسبت به برخي از كتاب‌ها و مقالاتي كه اعجاز عددي را پذيرفته‌اند ،‌مطرح مي‌كند و اين جريان راانحرافي دانسته كه موجب سرگرداني افراد مي‌شود.
ايشان اين نكته را متذكر مي‌شوند كه در قرآن به وصفي برخورد نمي‌كنيم كه به جنبه لفظي قرآن، آن هم از زاويه اعجاز عددي نظر داشته باشد.(و همينگونه در احاديث)
دكتر رشاد خليفه مي‌گفت:
بسم‌الله الرحمن الرحيم داراي 19 حرف و تك تك كلمات اين آيه اول قرآن به صورتي كه بر عدد 19 قابل تقسيم است در قرآن به كار رفته است . چنانكه در كل قرآن 19 مرتبه « بسم‌الله» و 2698 بار « الله» و 57 « رحمن» و 114 بار « رحيم» به كار رفته است .
و ايشان در جواب مي‌نويسد:
از اين آمار فقط رقم 57 صحيح است و سپس تذكر مي‌دهد كه براي اينكه عدد «الله» درست شود بايد واژه « بالله و تالله و لله و فالله » را حساب كنيم اما « اللهم » را حساب نكنيم و يا واژه « اسم» در قرآن 22 بار آمده و « باسم» فقط 7 بار به كار رفته است .[27] ـ . [28]
سپس به استفاده‌هاي ذوقي از آيات قرآن اشاره مي‌كند و مي‌نويسد:
«ن»در سوره «ن و القلم» 131 مرتبه آمده است نه 132 مرتبه تا مضرب 19 باشد. بخاطر همين دكتر رشاد خليفه مجبور شده «ن» اول را به صورت «نون» بنويسد تا يك نون اضافه شود و يك نون هم از بسم‌الله الرحمن الرحيم آغاز سوره وام گرفته است تا تعداد 133 عدد نون تمام شود.[29]
و در سوره « طه» مجموع اين دو حرف 339 آمده است نه 342 تا مضرب 19 باشد و ايشان تاء گرد را هاء محسوب كرده است.(زينة ـ زينه)[30]
سپس ايشان در جواب مهندس عدنان رفاعي كه گفته واژه « يوم» 365 بار در قرآن آمده است. مي‌نويسد: « يوم» را به صورت مفرد در نظر گرفته و در همان حال « يومئذا» و «يومكم» و «يومهم» را حساب نكرده است . در حالي كه «باليوم» و «فاليوم» را حساب كرده است .
و بطور كلي اسلوب منطقي در موارد شمارش اعداد رعايت نشده است در بعضي موارد مفرد را حساب كرده‌اند و در برخي موارد (مثل جنات) مشتقات آن را هم حساب كرده‌اند. و سپس در پاسخ صاحب كتاب « آيت كبري» كه مي‌گويد: در اوايل اسلام نقطه‌گذاري نبوده پس بايد حروف معجمه ( نقطه‌دار مثل ج) را با حروف مهمله (بدون نقطه مثل ح) حساب كرد.
مي‌نويسد كه : اصل مطلب صحيح است اما كتابت و نگارش چندان مهم نيست آنچه است قرائت است و در عصر نزول مسلماً حاء و خاء و جيم در تلفظ فرق داشته‌اند.[31]
ايشان در پاسخ كورش جم نشان در مورد « اعجاز زوج و فرد » قرآن مي‌نويسد:
اشكال اساسي‌تر اين است كه چنين چيزي اثبات اعجاز قرآن نيست، زيرا به راحتي مي‌توان كتابي نوشت و از آغاز بين ابواب و فصول و تعداد جملات آن چنين نظمي را جاسازي نمود.[32]
در جاي ديگر، ايشان به عبدالرزاق نوفل اشكال مي‌كند كه لفظ ابليس 11 مرتبه در قرآن آمده است اما ادعاي ايشان در مورد لفظ استعاذه صحيح نيست و لفظ صريح استعاذه 7 مرتبه در قرآن آمده است و با مشتقات آن 16 مرتبه آمده است .
و سپس اشكال ديگري به عبدالرزاق نوفل مي‌كند كه ارتباط مفهومي بين مصيبت و شكر ( كه هر كدام 75 مرتبه با مشتقات آنها در قرآن آمده است) روشن نيست[33].
در بخش ديگري متذكر مي‌شود كه بر فرض كه تناسب و توازن‌ها در حدي از كثرت باشند كه اتفاقي بودن اين آمار و ارقام عادتاً محال باشد، باز غير بشري بودن قرآن را نمي‌توان نتيجه گرفت زيرا عقلاً و عادتاً محال باشد،كسي كتابي تدوين كند و در عين حال چنين معادلاتي را در آن بگنجاند .[34]
ايشان در پايان، مطالب خود را خلاصه كرده و نتايجي مي‌گيرد كه عبارتند از :
الف ـ اعجاز عددي قرآن كه توسط رشاد خليفه مطرح شد ردپاي آن در كتاب «الاتقان» سيوطي مطرح است.
ب ـ اين،‌جرياني انحرافي و نامبارك بود كه هيچ خدمتي به نشر فرهنگ قرآن نكرد . و خود رشاد خليفه با طرح مطالبي مخرب از جمله تعيين دقيق زمان برپايي قيامت (1709 ق) و ادعاي رسالت خود را به كشتن داد .
ج ـ آمار و ارقام اعلام شده در مورد نظم رياضي قرآن غالباً درست نيست.
د ـ در شمارش كلمات و حروف،‌روش واحدي را رعايت نمي‌كنند.
هـ ـ بر فرض كه توازن و تناسبي در تكرار واژه‌هاي قرآن باشد، اين به تنهايي معجزه بودن قرآن را ثابت نمي‌كند. زيرا مشابه اين امور در كارهاي بشري وجود دارد .
و ـ بين نتيجه‌گيريهاي خاصي كه از توازن و تناسب كلمات گرفته مي‌شود با اينگونه مطالب رابطه منطقي وجود ندارد . و پاره‌اي از اين استنتاجها مبتلا به مغالطه « هست و بايد » مي‌باشند.
زـ اين جريان انحرافي دستاويزي براي معتقدان به تحريف قرآن مي‌شود، كه در مواردي كه نظم رياضي به حد نصاب نرسد نتيجه بگيرند كه پس قرآن تحريف شده است .
ح ـ استفاده شاعرانه (نه برهاني) از بعضي تناسب‌ها اشكال ندارد ولي اين يك بيان خطابي و شاعران است .
ط ـ در كتاب و سنت هيچ اشاره و كنايه‌اي به وجود نظم رياضي در قرآن ديده نمي‌شود. بلكه قرآن كتاب هدايت و عمل است .
ي ـ راه پي‌بردن به اعجاز قرآن تسلط به فنون ادبيات عرب و تلاوت فراوان و تأمل در قرآن است ،‌نه سير انحرافي فوق . [35]

بررسي و جمع‌بندي :

در مورد اعجاز عددي قرآن اشاره به چند مطلب لازم است :
1ـ‌از مطالب گذشته روشن شد كه تعداد زيادي از دانشمندان مسلمان نظم رياضي قرآن را دنبال كرده‌اند و به نتايج قابل توجهي رسيده‌اند، هر چند كه برخي از محاسبات آنها خطا بوده و يا با اعمال سليقه و ذوق شخصي همراه بوده است. از سخنان طرفين استفاده مي‌شود كه نظم رياضي قرآن به صورت موجبه جزئيه مورد پذيرش موافقان و مخالفان اعجاز عددي واقع شده است اما به صورت موجبه كليه(يعني در همه موارد ادعا شده) مورد قبول نيست .
2ـ همانطور كه گذشت مبنا بودن عدد 19 در همه آيات و ارقام قرآني ،‌مخدوش است. اما اين مطلب بدان معنا نيست كه بگوئيم متفكران اسلامي كه اين سخن را گفته‌اند بهائي بوده يا منحرف بوده‌اند. اينگونه برخوردها در مطالب علمي صحيح بنظر نمي‌رسد.
جالب اين است كه برخي از اين افراد در حالي دكتر رشاد خليفه و امثال او را متهم به انحراف فكري و ... مي‌كنند كه خود اعجاز عددي 19 را به صورتي ديگر در كتاب خويش پذيرفته‌اند.[36]
3ـ نظم رياضي قرآن ( در همان موارد محدودي كه وجود دارد و مورد پذيرش طرفين است ) يك مطلب شگفت‌انگيز است چرا كه يك فرد امي و درس‌ناخوانده در طي 23 سال كتابي با نظم خاص رياضي آورده است كه در حالات رواني مختلف مثل جنگ و صلح و در مكان‌ها و زمان‌هاي متفاوت آورده شده است. ( نه مثل يك دانشمند فارغ‌ از همه چيز كه در يك كتابخانه،‌با آرامش، كتابي منظم تدوين مي‌كند)‌و مطالبي عالي و همراه با فصاحت و بلاغت در آن وجود دارد.
اين مطلب خود بسي شگفت‌آور و عجيب است . اما آيا مي‌توان ادعا كرد كه اين نظم رياضي اعجاز قرآن را نيز ثابت كند؟
در اينجا دو اشكال عمده وجود دارد : نخست آنكه ، اين مطلب از لحاظ صغري قابل خدشه‌ است چرا كه نظم رياضي به صورت موجبه كليه اثبات نشد و كثرت مطالب اثبات شده به طوري نيست كه اعجاز را ثابت كند.
و دوم از لحاظ كبري قابل خدشه است چرا كه قرآن كريم كه تحدي و مبارزه طلبي كرده است (كه اگر مي‌توانيد مثل قرآن را بياوريد ) تحدي آن عام نيست و شامل همه جنبه‌هاي اعجاز قرآن نمي‌شود و در قرآن نيز اشاره‌اي به اعجاز عددي آن نشده است.
هر چند كه ما در فصل اول كتاب به اشكال دوم پاسخ داديم و بيان كرديم كه ممكن است تحدي قرآن عام باشد اما اشكال اول هنوز سر جاي خود باقي است، پس اعجاز علمي قرآن از طريق اعجاز عددي آن فعلاً قابل اثبات نيست.
4ـ با توجه به مطالب فوق و عدم اثبات قطعي اعجاز عددي قرآن، نتايجي كه دكتر رشاد خليفه از اين مطلب مي‌گرفت مخدوش مي‌شود و محل نزول سوره‌ها و ترتيب سوره‌ها و شيوه كتابت و طريقه خاص تقسيم آيات اثبات نمي‌شود مگر آنكه به صورتي قطعي و جامع اعجاز عددي قرآن اثبات گردد.
5ـ برخي از طرفداران اعجاز عددي قران از آن مطلب براي اثبات تحريف‌ناپذيري قرآن و برخي بعنوان خطر توهم تحريف قران ياد كرده بودند، در حالي كه اعجاز عددي، زبان گزارشي دارد، پس فقط مي‌تواند بگويد كه اينگونه نظم رياضي هست اما چگونه بايد باشد را بيان نمي‌كند . بنابراين نظم رياضي قرآن، دليل بر تحريف‌پذيري يا تحريف ناپذيري قرآن نيست.
6ـ برخي از اشكالات طرفداران اعجاز عددي قرآن، در سخنان مخالفان منعكس شد و برخي اشكالات سخنان مخالفان اعجاز عددي قرآن را در پاورقي‌ها بيان كرديم و لذا تكرار نمي‌كنيم.

منابع و پي‌نوشتها:

[1] هر چند كه بحث ما در مورد اعجاز علمي قرآن است و علم را به معناي علوم تجربي عنوان كرديم و بدين ترتيب اعجاز عددي قرآن از بحث ما خارج است چرا كه يك مبحث رياضي و از علوم عقلي به شمار مي‌رود. ولي از آنجا كه اين مطلب اهميت ويژه‌اي دارد و در كتاب‌هاي اعجاز علمي قرآن از آن نام برده شده و كتاب‌هاي متعددي درباره آن نوشته شده است و از طرف ديگر اعجاز علمي به معناي اعم (علم كه شامل علوم عقلي ـ نقلي ـ تجربي ـ شهودي) شامل آن مي‌شود،‌از اين رو ما به صورت مختصر به آن مي‌پردازيم .
[2] بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 19 في‌القرآن الكريم، ص 21.
[3] ر.ك: رشاد خليفه، اعجاز قرآن تحليل آماري حروف مقطعه،‌ترجمه سيد محمد تقي آيت‌اللهي، مقدمه/الف.
[4] همان ،‌مقدمه /ج.
[5] معجرة القرآن الكريم، دكتر رشاد خليفه ،‌دارالعم للملايين، بيروت ،‌الطبعة الاولي، 1983 م.
[6] Quran Visual Presen Tation Of The Micacle
[7] مدثر/30.
[8] ر.ك: معجزة‌القرآن الكريم و العجاز قرآن، تحليل آماري حروف مقطعه،‌ ص 269 ـ 271.
[9] همان،‌ ص 271 ـ 275.
[10] اعجاز قرآن،‌ تحليل آماري حروف مقطعه،‌ص 282 ـ 283.
[11] ر.ك:معجزة‌القرآن العشرين،‌ص 7 به بعد.
[12] ر.ك: الاعجاز العددي للقرآن الكريم،‌الجزء‌الاول ،‌ص 10 ـ 11 و ص 15 به بعد .
[13] اعجازات حديثة علمية و رقمية‌في القرآن، (ص 68 ـ 75) .
[14] كاربرد روش سيستم‌ها ،‌(ص 52 ـ 80) .
[15] تفسير نمونه،‌ج 2، ص 303 ـ 309.
[16] مدثر/30.
[17] ر.ك: بينات،‌بهار 1375 ، ش 1،‌ص 99 . و نيز كيهان فرهنگي ، ش 67، ص 71 ـ 72 .
[18] (Devond Probability – God's Message in Mathematice) ( به نقل از كيهان فرهنگي، پيشين ،‌ص 73) .
[19] تسعة عشر ملكاً ،‌ص 11 ـ 12 .
[20] همان،‌ص 33 ـ 37.
[21] همان،‌ص 75 ـ 76 ( البته سخن ايشان قابل خدشه است چون جملات كوتاه با فكر قبلي و رد يك زمان خاص و با همين هدف ساخته شده است . اما قرآن كريم در طي 23 سال به صورت متفرق در جنگ و صلح و ... توسط يك انسان امي آورده شده است . و تناسب و نظام رياضي آن ( اگر مبناي 19 صحيح باشد) امر شگفت‌انگيزي است كه از توان سخنرانان عادي بشر خارج است علاوه بر آن قرآن داراي محتواي بسيار بلند و همراه فصاحت و بلاغت است كه اين نظام رياضي نيز همراه آن شده است و اين جملات همان سخنان معمولي بشري است . پس قياس اين جملات با قرآن صحيح نيست.)
[22] همان،‌ص 111.
[23] همان،‌ص 95.
[24] اعجاز الرقم 19 في‌القرآن الكريم، ص 26.
[25] همان،‌ص 21.
[26] مجله كيهان انديشه ،‌ش 67، ص 62 به بعد.
[27] همان ،‌ص 66.
[28] آقاي محمود احمدي در اعجاز عددي قرآن كريم و رد شبهات، ص 15 از نامه‌هاي دكتر رشاد خليفه پاسخ همين اشكال (تكرار اسم 22 بار در قرآن) را اينگونه حكايت مي‌كند: واژه « الاسم » در سوره حجرات (بئس الاسم الفسوق) دلالت بر اسماء‌الله نمي‌كند و لغت اسم در سوره انعام / 121 (ممالم يذكر اسم‌الله عليه) و آيه 138 (لايذكرون اسم‌الله عليها) منفي است . و در نتيجه هر سه‌حذف شدند و 19 اسم در قرآن باقي ماند . البته روشن است كه پاسخ دكتر رشاد خليفه در اين مورد يك توجيه ناكافي است . چرا كه ايشان از ابتدا گفته بود . البته روشن است كه پاسخ دكتر رشاد خليفه در اين مورد يك توجيه ناكافي است . چرا كه ايشان از ابتدا گفته بود هر كدام از واژه‌هاي «بسم‌الله الرحمن الرحيم » در قرآن با ضريف 19 بار تكرار شده است و نگفته بود كه واژه الله ـ اسم ـ رحمن ـ رحيم به صورت مقيد تكرار شده است.
[29] البته اين اشكال هم مبنائي است چون ممكن است دكتر رشاد خليفه بگويد معيار تلفظ حروف قرآن ( نه نوشته بوده است .
[30] البته اين اشكال هم مبنائي است چون ممكن است دكتر رشاد خليفه بگويد معيار تلفظ حروف قرآن ( نه نوشته بوده است .
[31] عجيب است كه ايشان در مقابل دكتر رشاد خليفه معيار را خط عثمان طه مي‌داند و به او اشكال مي‌:ند كه چرا تلفظ را معيار دانسته است و دراينجا معيار را قرائت مي‌داند.
[32] همانطور كه گذشت اينگونه قياس‌ها بين قرآن و كتابي كه از اول با هدف نظم رياضي و توسط يك فرد دانشمند نوشته شود صحيح نيست چراكه قرآن از يك انسان امي در طي 23 سال و در حالات مختلف با اين نظم رياضي آورده شده است .
[33] البته شايد عبدالرزاق نوفل مي‌توانست به اين اشكال پاسخ دهد كه لازمه مصيبت صبر است و اگر انسان همه چيز را از خدا بداند و در توحيد كامل باشد همين بلاها و مصيبت‌ها را امتحان و موجب رشد و كمال مي‌داند و لذا شكر مي‌كند.
[34] اشكال اين قياس در پاورقي‌هاي قبلي گذشت و علاوه بر آن اعجاز يعني امر خارق‌ عادت و اگر واقعا اين نظم رياضي اثبات شود (بر فرض صحت صغري ) آنگاه احتمال اينكه كسي در آينده بتواند چنين كاري بكند مانع اعجاز آن در زمان حال نيست چون اين احتمالات بعيد هميشه وجود داشته و با تحدي قرآن ناسازگار است .
[35] عباس يزداني،‌كيهان انديشه،‌ش 67،‌مقاله اعجاز عددي و نظم رياضي قرآن،‌ص 62 ـ 84 با تلخيص.
[36] ر.ك: بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 19 في‌القرآن الكريم، ص 21 و 140 . برخي احتمال مي‌دهند كه برخورد تندي كه با دكتر رشاد خليفه شده است بخاطر تمايل او به برخي مذاهب اسلامي و گرايش او به افكار خاص بوده است و شايد علت قتل او نيز ريشه در همين تندرويهاي مخالفان او داشته باشد . بويژه كه او اثبات كرده بود « بسم‌الله الرحمن الرحيم» در همه سوره‌ها جزئي از قرآن است و اين يكي از مطالب اختلافي جهان اسلامي بوده است . هر چند كه برخي محاسبات دكتر رشاد خليفه خطا بوده است اما آيا مستحق اين حمله‌ها و تهمت‌ها و قتل بود؟!

 
شنبه 25 شهریور 1391  1:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

خلاصه اعجاز مجموعه عددى قرآن

عبد الدائم الكحيل

در كلام إلهى، هما هنگى ميان حروف وكلمات آن هست كه بخصوص در سده اخير وپس از به وجود آمدن كامپيوتر ومحاسبات سريع آن، مهجزه كلام الهى در اين بخش ، روشنى بيشترى يافته است ودر واقع اين همان حكمت لا يزال الهى است كه پيشرفت علوم نه تنها نمى تواند عرصه يى براى شك وترديد باشد بلكه قران كريم به عنوان بزرگترين معجزه پيغمبر صلى الله عليه وسلم بيائى روشن تر وگوياترى يابد.از جمله اين به هم پيوستگى وارتباط حرفى وكلمى در قرآن، مى توان به تساوى حروف مر تبط به هم، چون دنيا وآخرت، ايمان وعمل صالح، اشاره كرد كه هر كدام 115 بار تكرار شده است هم چنين توازن عددى جالب تو جهى در بعضى كلمات، با اعداد وجود دارد به طور مثال كلمه شهر.
در قران كريم( 12) بار به تعداد ماه هاى سال آمده وكلمه " يوم" با ربه تعداد ايام سال، تكرار شده است.
معجزه اعداد وشما گان در قران كريم موضوع بسيار زيبا وجالب توجهى است تا حدى كه عده اى از دانشمندان مسلمان پيش از بيست سال به تدريس معجزات اعداد در قران كريم پرداخته اند.
اگر وسايل شمارش وسرعت الكترونى كامبيوتر نمى بود، هيچ گاه تدريس وكشف اين اعجاز رياضى شگفت انگيز ممكن نبود. اين جا معجزات بر اساس ارقام است وارقام ، خود به تنهايى گويا بوده، مجال براى مناقشه يا نظريات متناقض باقى نمى گذارد، چنان كه هيچدليلى هم بر خلاف آن نمى توان ارائه كرد چنين نظم ودقتى شكى را نمى گذارد كه قرآن از جانب خداى با حكمتى است كه چنين زنجيره اى در كلام خويش را به گوهر نظم در آورده است، ترديدى باقى نمى ماند كه قران كريم سالم بدون هيچ گونه تحريفى از يادى ونقصان به دست ما رسيده، زيرا كمبود يك حرف ويا يك كلمه يا با العكس زيادتى يك حرف يا يك كلمه تمام محاسباتى قران كريم را به هم مى ريزد.اراده خداوند به اين تعلق گرفته تا معجزه ارقام به عنوان سرى باقى بماند تا آن كه با كامپيوتر كشف گردد واين همان معنى آيه كريمه است كه ( وبه زودى نشانه هاى خود را در آفاق ودر وجود هاى شان بديشان خواهيم نماياند تا براى شان روشن گردد كه او خود حق است) قران كريم.
اخيراً در جهان غرب اعجاز عددى قران كريم در مركز پژوهش اسلام شناسى به عنوان يك درس وتحقيق قرار گرفته، چنان كه در كشور هاى اسلامى هم كنفرانس ها وسمينارها يى كه در از اعجاز غلمى وعددى قران كريم بحث مى شود، بر گزار مى گردد.
آخرين كنفرانس كه در اين مورد صورت گرفت در سال 1989م در مكه بود كه در آن كنفرانس مباحث عميق وژرفى به وسيله دانشمندان بر جسته ومتخصص مسلمان صورت گرفت كه از جمله ده سخنرانى به وسيله دانشمندان غربى ايراد شد.
اينك توجه شما را به جدولى جلب مى كنيم كه قسمتى از اين نظم شگفت آور را در نشان مى دهد:
حيات 145 بار ، موت 167 بار، الصالحات 167 بار ، السئيات 167 بار، الدنيا 115 بار ، الآخرة 115 بار ، ملائكة 115 بار، شيطان 145 بار، محبه 83 بار ،
طاعة 83 بار ، هدى 79 بار، رحمة 79 بار، شده 120 بار ، شكر 75 بار، سلام 50 بار ، شكر 75 بار، جهر 16 بار، العلانيه 16 بار، ابليس بار استعاه بالله 11 بار، محمد " ملكوت" روح القدوس" سراج هركدام 4 بار ، رحمن 75 بار، رحيم 114 بار ، الجزاء 117بار، مغفرة 234 بار، فجار 3 بار ، الابرار 6 بار، عسر 12 بار، يسر 36 بار، قل 332 بار ، قالوا 332 بار . هرگاه حروف مقطعات را از همديگ{ جدا نمايم وبه ترتيب بياوريم چنين مى شود : " ا. ل. ص. ر. ك. ه. ى. ط. س. ج. ق. ن." تعداد اين حروف 14 حرف است .
وجالب است بدانيم همين رقم تعداد سوره هاى قران است كه حروف مفرده و يا مقطعات در آن آمده است اين سورة ها عبارت اند از بقرة اعراف يونس رعد مريم شعرا نمل يس ص غافر، شورى، ق، قلم .
هم چنين با اندكى تدبير مى بينيم كه لفظ "دنيا" از شش حرف تشكيل شده، هم چنين است كلمه حيات .
واز طرفى ديگر آيه قران كريم مى فرمايد: ودر حقيقت پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانه وزمين را در شش روز آفريد" با دقتى ديگر مى بينيم كه كلمه انسان از هفت مرحله آفريده شده است كه عبارت اند از سلاله اى ان گل پٍ از آن تكه اى گوشت سپس مرحله استخوان رسيدن سپس گوشت وپس از آن به شكل انسان در آمدن كه مصداق آيات شريفه (12- 14) سوره مؤمنون است .
اين مجموعه فرزاى اندك از مجموعه الفاظ قران كريم است وبا ترجمه به اين كه الفاظ قرانى بيش از هفتاد هزار كلمه است وبا تحقيقاتى كه رو به رشد است بدون ترديد در آيند نه چندان دورى ابعاد بيشترى اين نظم حسابى شگفت آور از كلام فياض الهى روشن خواهد شد.
واما آيا به راستى مى توان چنان كه عده اى تصور كرده اند اين موضوع را يك امر تصادفى ناميد؟ تصور تصادفى بودن اين هماهنگى شگفت، خطابى بسيار بزرگسخنى گزاف وگناهى است بزرگ، زيرا تصادفى بودن از عدم تدبير وتفكير واين كه هدف ومقصدى وجود نداشته باشد نشأت مى گيرد اما ذات بارى تعالى منزه است او آن كه در ملك وى كارى بدون تدبير وبدون مقصد وهدف انجام بگيرد، چه رسد به آن كه پاى اين موضوع به كتاب پر عظمت الهى كشيده شود. در واقع زمانى موضوع تصادف بر سر زبنها افتاد كه ما ديون وملحدين به اين شايعه دامن زدند كه مجموعه خلقت بر اساس تصادف پديد آمده است.
در پى اين نظريه دانشمندان به تحقيق پر داختند تا احتمال خلق شدن موجود زنده را ارزيابى كنند. در اولين قدم به محاسبه ماده اصلى موجود زنده كه پروتئين است واز پنج عنصر كاربن، هايد روجن، نايتروجن، واكسيجن وفسفر از ميان 92 عنصر موجود در جهان تشكيل شده است پر داختند. آنان با محاسبه احتمال اين كه اين پنج عنصر از ميان عناص ديگر دور هم جمع شوند، به نتيجه زير رسيدند كه احتمال آن كه از ميان 91 عنصر اين پنج عنصر گردهم آيند يك برده ميليونم است يعنى رقمى كه نو شتن آ، هم مشكل است چه رسد به خواندن آن.
جالب آن است كه بدانيم اين رقم تنها به احتمال گرد آمدن اين مواد است، اما اين كه اين مواد بايد به اندازه معينى باشند، ورقم عددى احتمال آن كه از ميان اين همه عناصر موجود در جهان تنها پنج عنصر آن هم با نسبت معينى تعاطى انجام دهند. رقمى بسيار بالاو نزديك به محال است. اين محاسبه را از زمانى دانشمند سويسى انجام داد كه تنها 93 عنصر شناخته شده بود.
حال آن كه اين رقم هم اكنون به 102 عنصر رسيده است. بنا براين آيا مى توان كلمه اى سخيف تر وسبك تر از كلمه تصادف در نظام آفرينش يافت؟! اين امر اشاره وبلكه تأكيد بر اين حقيقت دارد كه از لحاظ علمى عملى وحسابى تصادف در نظام خلقت امرى محال وغير ممكن است چه رسد به اين كه اين امر در كلام پعظمت الهى صورت بگيرد.

پی نوشت ها

المرجع لهذا البحث: القرآن الكريم
 
شنبه 25 شهریور 1391  1:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز عددی قرآن

مجید بسمل
مقدمه

خداوند برای ایجاد تحول فرهنگی در هر عصری، از اعجاز استفاده کرده است.لذا شایسته است، همه کسانی که در این راستا ایفای نقش می‏کنند، برای تعمیق و تقویت اعتقادات از این دریچه وارد شوند.ولی معجزه عصر حاضر یعنی قرآن، به زبان عربی است که جنبه اصلی اعجاز آن، یعنی فصاحت و بلاغت قرآن، برای ما فارسی زبانان چندان قابل درک نیست.کما این‏که بی‏نظیرترین اشعار فارسی، برای کسی که با این زبان بیگانه است، هیچ تفاوتی با الفاظ عامیانه ندارد.ترجمه این اشعار هم زیبایی و فصاحت و بلاغت زبان اصلی را ندارد.در مورد قرآن نیز چنین است و صرف‏نظر از جنبه معنوی و معرفتی آن، جنبه اصلی اعجاز آن یعنی همان فصاحت و بلاغت و به تعبیری زیبایی و شیوایی کلام برای ما چندان ظاهر نیست.لذا بهتر است از بعدی وارد شد که برای همگان قابل درک و فهم باشد و قوه اعجاب آنان را برانگیزد.از جمله این موارد، اعجاز قرآن از جنبه ریاضی و عددی است.در این مجال سعی شده تا مجموعه‏ای از اعجاز عددی قرآن که تاکنون کشف و ضبط شده و در دسترس این‏جانب بوده است، به صورت فشرده و خلاصه ارائه شود.تفصیل مطالب را می‏توان از منابع به دست آورد.

قسمت اول:اعجاز در تناسب کلمات قرآن
الف)تناسب کلمات با مصداق‏های آن‏ها

1.کلمه یوم(روز)به صورت مفرد 365 مرتبه(دقیقا به تعداد روزهای سال)و به صورت مثنی و جمع 30 مرتبه (به تعداد روزهای ماه).
2.کلمه شهر(به معنای ماه)در کل قرآن 12 مرتبه (به تعداد ماه‏های سال)
3.کلمه امام به صورت مفرد و جمع 12 مرتبه

ب)تساوی در کلمات متضاد

1.دنیا و آخرت 115 مرتبه
2.شیطان و ملائکه 68 مرتبه
3.حیات و موت 145 مرتبه
4.سیّئات(گناهان)و صالحات(کارهای نیک) 167 مرتبه
5.کفر و ایمان 25 مرتبه
6.نفع و فساد 50 مرتبه
7.حرّ(گرما)و برد(سرما)4 مرتبه
8.صیف(تابستان)و شتا(زمستان)1 مرتبه

ج)تناسب در کلمات مرتبط با هم

این قسمت مثال‏های متعددی دارد که به منظور رعایت اختصار، به ذکر تعدادی از آن‏ها اکتفا می‏شود.
1.روایات، لازمه محبت را طاعت دانستند.لذا هر کدام از کلمات محبت و طاعت 83 مرتبه آمده‏اند.
2.زکات برای مال برکت می‏آورد.هرکدام از کلمات زکات و برکت 32 مرتبه آمده‏اند.
3.صلوة برای انسان نجات را در بر دارد.این دو کلمه مساوی هم و هر یک 67 مرتبه آمده است.
4.کافرین در قیامت در نار(آتش)عذاب می‏شوند.
این دو کلمه مساوی هم و هر یک 154 مرتبه آمده است.
5.مسلمین همواره در جهاد هستند.این دو کلمه مساوی هم و هر یک 41 مرتبه آمده است.
6.دین با مساجد آمیخته است.این دو کلمه مساوی هم و هر یک 92 مرتبه آمده است.
7.به تعبیر قرآن، بندگان شکور(یعنی بسیار شکر کننده)قلیل هستند.این دو کلمه مساوی هم و 75 مرتبه آمده است.
8.در شدت باید صبر کرد.این دو کلمه مساوی هم و 102 بار آمده است.
9.بخل برای انسان حسرت ابدی را همراه دارد. این دو کلمه مساوی هم و 12 مرتبه آمده است.
10.در مصیبت هم باید خدا را شکر کرد.این دو کلمه مساوی هم و 75 مرتبه آمده است.
11.انفاق باید به قصد رضا(یعنی رضایت خداوند) باشد.این دو کلمه مساوی هم و 73 مرتبه آمده است.
12.انبیا، بشیر(یعنی بشارت دهنده)و نذیر(یعنی بیم‏دهنده)هستند.کلمه نبی 75 مرتبه آمده است که با مجموع کلمات بشیر(18 مرتبه)و نذیر(57 مرتبه)برابر است.75 18+57
13.حساب خدا با عدل و قسط همراه است.کلمه حساب 29 مرتبه آمده که با مجموع کلمات عدل(14 مرتبه) و قسط(15 مرتبه)برابر است.29 14+15

د)چند برابری‏ها

1.خداوند در دنیا که کوتاه و گذراست، رحمن است و در دنیا و آخرت رحیم است.کلمه رحیم 114 مرتبه(به تعداد سوره‏های قرآن)و دو برابر رحمن که 57 مرتبه می‏باشد، آمده است.
2.کلمه یسر(آسانی)36 مرتبه و 3 برابر کلمه عسر (سختی)که 12 مرتبه می‏باشد، آمده است.

قسمت دوم:اعجاز عددی قرآن
الف)اعجاز عدد 19

1.اولین آیه قرآن‏«بسم اللّه الرحمن الرحیم»است که 19 حرف دارد.
2.اولین سوره‏ای که نازل شد، سوره علق است که نوزدهمین سوره از آخر قرآن است.
3.سوره علق دقیقا 19 آیه دارد.
4.قرآن مجید 114 سوره دارد که بر عدد 19 قابل تقسیم است.6 19/114
5.اولین بار که جبرئیل با قرآن نازل شد، 19 کلمه آورد(اولین نزول 19 کلمه).
6.این 19 کلمه 76 حرف دارند که بر عدد 19 قابل تقسیم است.4 19/76
7.دومین بار که جبرئیل با قرآن نازل شد، 38 کلمه آورد که بر عدد 19 قابل تقسیم است(دومین نزول دو برابر 19 کلمه).2 19/38
8.سومین بار که جبرئیل با قرآن نازل شد، 57 کلمه آورد که بر عدد 19 قابل تقسیم است(سومین نزول سه برابر 19 کلمه).3 19/57
9.تک‏تک کلمات در«بسم اللّه الرحمن الرحیم»در کل قرآن به تعدادی آمده‏اند که بر عدد 19 قابل تقسیم هستند:اللّه 2698 مرتبه، اسم 19 مرتبه، الرحمن 57 مرتبه، الرحیم 114 مرتبه 142 19/2698
1 19/19
3 19/57
6 19/114
10.همه سوره‏ها یک بسم اللّه دارند، به جز سوره توبه که بسم اللّه ندارد و سوره نمل که 2 بسم اللّه دارد. پس قرآن مجموعا 114 بسم اللّه الرحمن الرحیم دارد که بر عدد 19 قابل تقسیم است.6 19/114
11.همان‏طور که ذکر شد، سوره توبه بسم اللّه ندارد، ولی سوره نمل دو بسم اللّه دارد.حال اگر از سوره توبه بشماریم، سوره نمل نوزدهمین سوره می‏شود.
12.تعداد کلمات بین دو بسم اللّه در سوره نمل 342 کلمه است که بر عدد 19 قابل تقسیم است.
18 19/342
13.در قرآن اعداد زیادی آمده‏اند، مثل«ما موسی را 40 شب دعوت کردیم»و«ما هفت آسمان را آفریدیم»و... تعداد کل اعداد ذکر شده در کل قرآن 285 عدد است که بر عدد 19 قابل تقسیم است.15 19/285
14.اگر تمام این اعداد را با هم جمع کنیم، عدد 174591 به دست می‏آید که آن هم بر عدد 19 قابل تقسیم است.9189 19/174591
حتی اگر اعداد تکراری را حذف کنیم، حاصل جمع 162146 خواهد بود که بر عدد 19 قابل تقسیم است.
85534 19/162146

ب)رابطه عدد 19 با حروف مقطعه

درباره رابطه بین عدد 19 با حروف مقطعه تحقیقات وسیعی به عمل آورده‏اند که به نتایج شگفت‏آوری در این زمینه دست یافت.در یک قاعده کلی می‏توان گفت: «هرگاه سوره‏ای با حرف یا حروف مقطعه‏ای شروع شود، تعداد کل آن حرف یا حروف مقطعه آن سوره بر عدد 19 قابل تقسیم است.»
از مثال‏های متعدد این قسمت نیز برای رعایت اختصار، به ذکر چند نمونه اکتفا می‏شود.

1.حرف مقطعه ق

این حرف در ابتدای 2 سوره آمده است:سوره ق: که شامل 57 حرف ق است و سوره شوری:که شامل 57 حرف ق است.3 19/57
3 19/57
قابل توجه است که تعداد حرف ق در هر دو سوره، مساوی است.با این‏که بلندی سوره شوری 2 برابر سوره ق است.
مجموع حروف ق در این سوره هم 114 حرف است که بر عدد 19 قابل تقسیم است.6 19/114

2.حرف مقطعه ص

این حرف در ابتدای 3 سوره اعراف، مریم و صاد آمده است.در کل این سوره‏ها، مجموعا 152 بار حرف صاد آمده که بر عدد 19 قابل تقسیم است.8 19/152

3.حرف مقطعه ن

این حرف در سوره قلم 133 بار آمده است که بر عدد 19 قابل تقسیم است.7 19/133

4.حروف مقطعه حم

در ابتدای 7 سوره 40، 41، 42، 43، 44، 45 و 46 آمده است.مجموع حروف«ح»و«م»در این سوره‏ها 2166 است که بر عدد 19 قابل تقسیم است.
114 19/2166

5.حروف مقطعه کهیعص

این حروف مجموعا در سوره مریم 798 مرتبه آمده که بر عدد 19 قابل تقسیم است.42 19/798

6.حروف مقطعه الم

این حروف در آغاز 8 سوره 2، 3، 7، 13، 29، 30، 31 و 32 آمده است.مجموع تکرار آن‏ها 26676 مرتبه است که بر عدد 19 قابل تقسیم است.
1404 19/26676
علاوه بر آن، هر یک از این حروف به تنهایی نیز مضرب عدد 19 هستند.
حرف الف در ابتدای سیزده سوره آمده که در این سوره‏ها جمعا 17449 حرف الف آمده است.
921 19/17449
حرف لام در ابتدای سیزده سوره آمده که در این سوره‏ها جمعا 11780 حرف لام آمده است.
620 19/11780
حرف میم در ابتدای هفده سوره آمده که در این سوره‏ها جمعا 8683 حرف میم آمده است.
457 19/8683
علاوه بر آن، جمع این حروف نیز مضرب عدد 19 است.1998 19/37962

قسمت سوم:اعجاز در نسبت حروف مقطعه با سایر حروف همان سوره

تعداد حروف مقطعه با حذف مکررات 14 حرف و دقیقا نصف حروف بیست و هشتگانه عربی است.علمای شیعه از این چهارده حرف، جمله زیر را به دست آورده‏اند:
صراط علی حق نمسکه:راه علی حق است، به آن چنگ می‏زنیم.
اما نکته مهم و تعجب‏انگیز این است که:«هرگاه حرف مقطعه‏ای در اول سوره‏ای ذکر شده باشد، نسبت آن حرف مقطعه در کل سوره به تمام حروف آن سوره(و به اصطلاح درصد آن حرف)، از 113 سوره دیگر بیش‏تر است.
این حروف مقطعه به چند بخش قابل تقسیم هستند.

الف)حروف مقطعه یک حرفی

مثال 1.حرف مقطعه ق
این حرف بالاترین درصد را در همین سوره داراست؛ بدون هیچ استثنایی.بعد از آن هم سوره فلق بالاترین درصد را دارد.(700/6)و بعد سوره قیامت(907/3) و بعد سوره شمس(906/3)و گاهی تفاوت مثل دو مورد اخیر، به یک هزارم درصد می‏رسد، ولی قاعده حفظ می‏شود.
مثال 2.حروف مقطعه ص و ن
حرف«ص»در سوره صاد بالاترین درصد از 114 سوره قرآن را داراست.همین‏طور حرف«ن»در سوره قلم.(برای رعایت اختصار، از ذکر درصد خودداری می‏شود.می‏توان به جدول کتاب مراجعه کرد).

ب)حروف مقطعه چند حرفی

مثال 1.حروف مقطعه المص(سوره اعراف)
اگر این چهار حرف در این سوره با هم جمع شوند و نسبت را با سایر حروف این سوره بسنجیم(یعنی درصد بگیریم)، خواهیم دید که این درصد از 113 سوره دیگر بیش‏تر است.
مثال 2.حروف مقطعه المر(سوره رعد).عینا همان قاعده رعایت شده است.
مثال 3.حروف مقطعه کهیعص(سوره مریم)نیز همچون مثال‏های فوق بیش‏ترین درصد را دارد.

ج)حروف مقطعه مشترکی که در آغاز چند سوره آمده‏اند

علاوه بر قاعده مذکور، حروفی که در آغاز چند سوره آمده‏اند، در مجموع این سوره‏ها هم این قاعده رعایت شده است.
مثال:حروف مقطعه الم
مجموع سه حرف«ا، ل، م»اگر در تمام سوره‏هایی که با الم شروع می‏شود، حساب شود و نسبت آن با مجموع حروف این سوره‏ها به دست آید(یعنی درصد آن استخراج شود)این نسبت از ما بقی سوره‏ها بیش‏تر است.
به عبارت دیگر:
نه تنها حروف مقطعه در هر سوره به تنهایی حساب و ضابطه معینی دارند بلکه مجموع این حروف مشابه هم ضابطه معینی دارند و از نظام واحدی پیروی می‏کنند.

د)حروف مقطعه‏ای که سوره‏های آن‏ها مضمون‏های مشترک دارند

علامه طباطبایی، مفسر بزرگ معاصر در این مورد می‏گوید:«سوره‏هایی که حروف مقطعه اول آن‏ها یکی است، از نظر مضمون نیز به هم شباهت دارند.می‏بینیم سوره اعراف که با المص شروع می‏شود، مطالبی را که در سوره‏های«الم»و سوره«ص»هست، در خود جمع کرده است، و نیز سوره رعد که با«المر»شروع شده است، مطالب سوره‏های«الم»و«الر»را نیز دارد. 1

نتیجه

می‏دانیم که آیات قرآن در طول 23 سال نازل شده‏اند و حالات نزول نیز بسیار متفاوتند؛در هنگامه جنگ یا صلح، در پاسخ سؤالات و شبهات، در برملا کردن حیله‏ها و نیرنگ‏ها.ولی مجموع این آیات چنان نظم و نظامی دارد و محاسبات پیچیده‏ای بر آن حاکم است که تصور آن هم مشکل است.محاسبه آن نیز با امکانات پیشرفته رایانه‏ای، سال‏ها زحمات محققان را دربرداشت.هنوز با گذشت زمان و با پیشرفت علم، دریچه‏های جدیدی از اعجاز قرآن برای بشر کشف و باز می‏شوند.همه این امور، دلالت دارد بر دعوی غیرقابل مناقشه خود قرآن که این کتاب پیام خداست و بدون کوچک‏ترین دخل و تصرفی محفوظ مانده است.
و انسان پس از تفکر در خصوص این معجزه بزرگ الهی، نمی‏تواند از تصدیق این آیه شریفه خودداری کند که می‏گوید:اگر این قرآن را بر سر کوهی فرود می‏آوردیم، هر آینه می‏دیدی که از هیبت خدایی دچار سرافکندگی و از هم‏پاشیدگی می‏شود(حشر آیه 21).

زیرنویس

(1).تفسیر المیزان.علامه طباطبایی.ج 18.ص 9.
شنبه 25 شهریور 1391  1:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

بررسی اعجاز عددی قرآن کریم از نظر عبدالرزاق نوفل

محمدمهدی کریمی نیا*
عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی


چکيده

در دهه های اخیر یکی از وجوه اعجاز قرآن کریم ـ معجزه همیشه جاوید ـ را اعجاز عددی برشمرده اند. عبدالرزاق نوفل يكي از شخصیت هایی است که پس از دکتر خلیفه (مصری) در کتب و مقالات متعدد خویش، مدعی وجود معجزه عددی قرآن، به عنوان یکی از وجوه اعجاز علمی قرآن است. در این نوشتار چیستی و ابعاد اعجاز عددی قرآن کریم مورد بررسی قرار گرفته است. به نظر می رسد که اعجاز عددي قرآن در موارد ادعا شده، نياز به بررسي بيشتر دارد، زیرا ادعاهای یاد شده، در برخي موارد صحيح به نظر نمي رسد، از اين رو مي توان گفت: اعجاز عددي قرآن فقط در برخي از موارد ادعا شده پذيرفتني است.

واژه هاي اصلي:

قرآن، معجزه، اعجاز علمي، اعجاز عددي.

مقدمه

قرآن کریم، معجزه همیشه جاوید پیامبر(ص)، دارای ابعاد و جوانب مختلف است که یکی از این جنبه ها، «اعجاز علمی قرآن کریم» است و یکی از جنبه های اعجاز علمی، «اعجاز عددی قرآن کریم» است. منظور از اعجاز عددی قرآن کریم، شماره ها و اعدادی است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم در این کتاب آسمانی آمده که نشان دهنده نوعی نظم و چینش منطقی و شگفت انگیز است. به عبارت دیگر، اعجاز عددی عبارت از نظم در تعداد کلمات و حروفی است که برای مفهومی مشخص بیان شده است.
اعجاز عددی قرآن در عصر ما از اهمیت بسیار زیادی برخور دار می باشد، زیرا در عصر علم محوری جهان كنونی، اگر اعجاز عددی قرآن برای جهانیان با معیار های علمی بیان گردد، از این طریق، بسیاری از حقایق نهفته در قرآن برای اندیشمندان جهان كه در صدد یافتن حقایق جهان هستی می باشند، ثابت می گردد و به واسطه آن، حقانیت قرآن و اسلام برای جهانیان آشكار می شود.
البته اين به معنای تأیید صد در صد این نوع از اعجاز قرآن نیست و به نظر می رسد این وجه اعجاز هنوز نیاز به مطالعه بیشتری دارد.
برخی از نویسندگان از جمله « عبدالرزاق نوفل» از نویسندگان مصری در این زمینه فعالیت علمی قابل توجهی انجام داده است که در این مقاله، پس از بیان شرح حال وی، درباره دیدگاهش سخن به میان خواهد آمد.

شخصیت شناسی علمی عبدالرزاق نوفل

عبدالرزاق نوفل علی رغم آن که در بحث اعجاز عددی شخصیت شناخته شده ای است، اما دقیقاً تاریخ تولد، محل تحصیل و گرایش های فکری، اجتماعی و سیاسی وی روشن نیست. اولین کتاب وی به نام: «الدعوه الی الاسلام» است که در باره امر به معروف و نهی از منکر است و در سال 1970 میلادی و در حجم 62 صفحه در مصر چاپ شد. وی دومین شخصیت پس از دکتر خلیفه است که بیش از اندازه بر اعجاز عددی متمرکز شده است. از نظر وی اعجاز قرآن کریم دارای ابعادی است که یکی از آن ابعاد، «بعد اعجاز عددی قرآن کریم» است که با آن می توان وحیانی بودن این کتاب آسمانی را بر همگان ثابت کرد. نوفل علاوه بر تألیف کتاب های متعدد در باره اعجاز علمی و عددی قرآن کریم، مقالات متعددی نیز در باره اعجاز علمی قرآن کریم در مجلات به چاپ رسانده است. آثاری که از عبدالرزاق نوفل منتشر شده است عبارت است از:

الف. کتاب ها

1. الاعجاز العددی للقرآن الکریم؛ 2. الاسلام دین و دنیا؛ 3. عالم جن و ملائکه؛ 4. القرآن وعلم الحدیث؛ 5. المسلمون و علم الحدیث؛ 6. کیف و لماذا؛ 7. الدعوه الی الاسلام؛ 8. معجزه الارقام و الترقیم فی القرآن الکریم؛ 9. الله و العلم الحدیث؛ 10. الاسلام والعلم الحدیث؛ 11. بین الدین والعلم؛ 12. اسرار و عجب.

ب. مقالات

عبدالرزاق نوفل علاوه بر کتب، دارای مقالات کوتاه در بحث اعجاز علمی قرآن کریم است. این مقالات در مجلات مختلف از جمله مجله «منبر الاسلام» به چاپ رسیده که متأسفانه فاقد آدرس دقیق است، گرچه تمام این مقالات در پایگاه مقالات «نورمگز» (مرکز کامپیوتری علوم اسلامی نور) اخذ شده است، از جمله:
1. «الإسراء والمعراج فی ضوء العلم الحدیث»، پیرامون اثبات مسأله معراج پیامبر اسلام(ص) از نظر علمی؛ 2. «العلم یدعو الی الصوم»، پیرامون فواید روزه از نظر علم و طب جدید؛ 3. «حقائق سبق بها القرآن الکریم علم الفلک»، راجع به کیهان شناسی از نظر قرآن کریم؛ 4. «من اهداف الحج»، نویسنده در این مقاله به فواید و اهداف سفر حج اشاره می کند؛ 5. «من آیات الفضا»، در این مقاله به آیاتی که به مسأله فضا و آسمان می شود اشاره می شود؛ 6. «دراسات العلمیه فی القرآن الکریم»، به بررسی علمی در قرآن اشاره شده است؛ 7. «وسائل الدراسه العلمیه فی القرآن الکریم»؛ 8. «من المشاهدات العلمیه فی القرآن»؛ 9. «الغزالی وعلم النفس الحدیث».
با توجه به عناوین مطرح شده، معلوم می شود که تمام مقالات نوفل در باره اعجاز علمی قرآن کریم است و هیچ مقاله ای از ایشان درباره اعجاز عددی قرآن کریم وجود ندارد. گویا ایشان پس از تحقیقات درباره اعجاز علمی به بحث اعجاز عددی قرآن رهنمون شده است و این مطلب از مقدمه کتاب «الاعجاز العددی للقرآن» که توسط ایشان نگارش یافته نیز به دست می آید (رک: نوفل، عبد الرزاق، الاعجاز العددی للقرآن الکریم/ 4).

ج. کتب ترجمه شده از عبدالرزاق نوفل به فارسی

1. معجزه اعداد در قرآن کریم، ترجمه اول از کتاب «الاعجاز العددی للقرآن الکریم»، مترجم: سعید همایون، 1383ش؛
2. معجزه عددی قرآن کریم، ترجمه دوم از کتاب «الاعجاز العددی للقرآن الکریم»، مترجم: مصطفی حسینی طباطبایی؛
3. جهان پریان و فرشتگان، ترجمه کتاب «عالم جن و ملائکه»، مترجم: محمد جواد خدا کرمی؛
4. سه فریضه (نماز، روزه و حج)، ترجمه کتاب «کیف ولماذا؟»، مترجم: محمود ابراهیمی؛
5. اسلام و علم جدید، ترجمه اول از کتاب «الاسلام والعلم الحدیث»، مترجم: احمد مام آقایی؛
6. اسلام و علم جدید، ترجمه دوم از کتاب «الاسلام والعلم الحدیث»، مترجم: حسین وجدانی ، تهران: پدیده، 1348ش؛
7. قرآن خورشید دانش ها، مترجم: سید ابراهیم مکری؛ تهران: احسان، 1383ش؛
8. روز قیامت، مترجم: سید ابراهیم مکری؛
9. خداشناسی، مترجم: احمد مام آقایی؛
10. قرآن بر فراز اعصار، مترجم: ابوالفضل بهرام پور و یحیی نوری. (متن عربی این کتاب توسط عبدالرزاق نوفل با همکاری «محمود شکیب» نگاشته شده است).

بررسی کتاب شناسی و آثار عبدالرزاق نوفل

عمده کتب و مقالات عبدالرزاق نوفل درباره معجزه علمی قرآن کریم است که در این بخش به توضیح دیدگاه های وی با توجه به کتب تألیفی ایشان پرداخته می شود:

 

1ـ کتاب «الدعوه الی الاسلام»

همان طور که از نام این کتاب پیداست، در بیان راه های دعوت اسلامی است که در 62 صفحه نگاشته شده است. گویا این کتاب اولین کتاب تألیفی نوفل می باشد که در سال 1970 میلادی به زیور طبع آراسته گشته است.
این کتاب کم حجم، در چهار قسمت تدوین یافته است. قسمت اول تحت عنوان: «دین و انسان» است. نوفل معتقد است که انسان از آغاز خلقت و در تمدن های باستانی مانند قدیم، یونان باستان و سایر مناطق دنیا، معتقد به دین بوده است. ایشان در قسمت دوم کتاب که تحت عنوان «تتابع ادیان» یا پی در پی بودن ادیان است، می نویسد: کثرت انبیا بر اوج رحمت الهی به انسان، دلالت دارد. تعداد 124 هزار پیامبر برای بشر فرستاده شده است که ما تنها اسامی تعداد کمی از آنان را می دانیم و این پیامبران، یکی پس از دیگری به ارشاد و راهنمایی انسان ها پرداخته اند، تا در نهایت در سال 570 م وظیفه ارشاد ابنای بشر به پیامبر اسلام(ص) رسید (نوفل، الدعوه الاسلام/ 28ـ32). ایشان در قسمت سوم کتاب که دارای عنوان: «اسلام دین عام» است اظهار می دارد که: پیامبر(ص) از آغاز به عنوان محمد امین شناخته می شد، چرا که مانند دیگران، بت را پرستش نکرد، تا به پیامبری مبعوث شد و 6236 آیه بر وی نازل شد و رسالت و دین وی جهانی بود و یکی از دلایل آن، این است که می بینیم وجوه اعجاز قرآن کریم همه انسان ها ـ علی رغم تفاوت فرهنگی آن ها ـ را اقناع می کند و هیچ کس نمی تواند مانند آن را بیاورد (نوفل، عبدالرزاق، الدعوه الاسلام/ 40 به بعد). در قسمت چهارم تحت عنوان: «دعوت اسلامی» نوفل می گوید: اگرچه دعوت اسلامی در ابتدا شامل عشیره و اقوام پیامبر(ص) بود ولی رسالت آن حضرت علنی و جهانی گشت و آن پیامبر بزرگ اصحاب خویش را به بلاد و مناطق دور دست برای دعوت اسلامی فرستاد، زیرا برای پادشاهانی مانند: نجاشی، هرقل و کسری نامه نوشت و آیین خود را به آنان عرضه کرد (نوفل، عبدالرزاق، الدعوه الاسلام/ 53ـ 55) و این دعوت اسلامی بعد از پیامبر توسط خلفا ادامه پیدا کرد و به آسیا و آفریقا، چین، ژاپن، جزایر فیلیپین و روسیه نیز گسترش یافت. این توسعه و نفوذ روز افزون اسلام مرهون چیزی نبود جز این که دین اسلام، حق بود و خداوند آن را تأیید می کرد.
آن گاه عبدالرزاق نوفل نتیجه می گیرد که بر هر یک از ما مسلمانان واجب است که به اخلاق اسلامی آراسته شویم و ریشه های این دین را در خانواده، شاگردان و اطرافیان خود تعمیق بخشیم، همان طور که در جزایر فیلیپین اسلام به وسیله فردی وارسته، به نام «کریم مخدومی» گسترش یافت (نوفل، عبدالرزاق، الدعوه الاسلام/59) و از این رهگذر اکنون 3 میلیون نفر در فیلیپین مسلمان هستند.
نوفل بالاخره نتیجه می گیرد، همان طور که مسلمانان صدر اسلام توانستند از طریق بیان و قوت استدلال، اسلام را توسعه دهند در عصر حاضر هم این امکان وجود دارد و این امر برای هر مسلمانی واجب است (نوفل، عبدالرزاق، الدعوه الاسلام/ 60ـ62).

 

2ـ کتاب «کیف ... و لماذا؟»

این کتاب برخلاف بقیه آثار عبدالرزاق نوفل، به اعجاز علمی یا اعجاز عددی قرآن کریم مربوط نمی شود بلکه در باره چهار فریضه (نماز، روزه، زکات و حج) سخن گفته است. به طور کلی، این کتاب شامل یک مقدمه و شش فصل است.
نوفل در مقدمه کتاب، می نویسد: علی رغم آن که فطرت انسانی خداجو است، با این حال، زمینه های انحراف نیز در او وجود دارد، به ویژه که در عصر جدید راه های انحرافی بسیار گشته و یهود و مسیحیت در ترویج عقاید و افکار باطل خویش تلاش فراوانی دارند. در این هنگام لازم است هر مسلمانی تلاش مجدانه ای داشته باشد تا مباحث اصلی اسلام را برای متقاضیانش، تبیین منطقی نماید.
نویسنده در فصل اول، عقاید انحرافی و خرافی مسیحیت و یهود را به چالش می کشد و معتقد است که دین اسلام دین عقل سلیم بوده و با عقاید انحرافی مبارزه می کند (نوفل، عبدالرزاق، کیف... و لماذا/ 18ـ25). در فصل دوم می افزاید: اولین رکن از ارکان اسلام، ایمان به خدا است و کامل ترین عقیده در الاهیات اسلامی همان شهادت به یکتایی خداوند است و این که او فرد صمد است و شریکی ندارد (همان/ 39). در فصل سوم نیز بیان می دارد که: نماز یکی از ارکان پنج گانه اسلام است (همان/ 58)، آن گاه در باره سوره حمد و فرازهای آن توضیح می دهد و فواید مادی و معنوی آن را بیان می کند (همان/ 68ـ 71). در فصل چهارم به این نکته اشاره می کند که قرآن کریم در 32 آیه، به پرداخت زکات اشاره می کند (همان/ 72). آن گاه به فلسفه زکات و امتیاز این عمل عبادی اشاره می کند (همان/ 78ـ85). در فصل پنجم، به روزه به عنوان یکی دیگر از ارکان دین اشاره می کند و معتقد است: روزه از زمان حضرت آدم(ع) تاکنون به عنوان یک واجب به عهده بندگان خدا بوده است (همان/ 86) و بالاخره عبدالرزاق نوفل در فصل ششم، به فریضه حج اشاره کرده و با توجه به روایت زیر از پیامبر اسلام(ص) آن را یکی دیگر از ارکان اسلام می شمرد: «شهاده ان لا الله الا الله وان محمدا رسول الله واقام الصلاه وایتاء الزکاه وصوم رمضان وحج البیت» (نوفل، عبدالرزاق، کیف... و لماذا/ 97).

 

3ـ کتاب «روز قیامت»

ایشان در این کتاب مسأله عالم برزخ و روز قیامت را از جنبه قرآنی و علوم آزمایشگاهی، بیولوژی و فیزیولوژی به نحوی شایسته مورد بررسی قرار داده و با آوردن شواهد قرآنی و آزمایش های علمی و عملی و استنادات فلسفی و عقلانی و استدلال های عالمانه، مسائل مربوط به عالم برزخ و قیامت و تحقق وقوع آن روز را قطعی و حتمیت بخشیده و به اثبات رسانده است. برخی مباحث این کتاب از این قرار است: اسامی و صفات روز قیامت (ص/ 17ـ25)؛ از مرگ تا قیامت (ص 65ـ113)؛ وقوع قیامت و رستاخیز چه وقت است؟ مسأله بهشت و جهنم و... (ص/ 114به بعد).

 

4 ـ کتاب «الاسلام والعلم الحدیث» (اسلام و علم جدید)

مؤلف در این کتاب به احتیاج بشر به ادیان در طول تاریخ و عصر کنونی اشاره می کند و بشر امروز را نیازمند اسلام دانسته و اتهاماتی را که دشمنان اسلام به رسول اکرم(ص) بیان داشته اند، به کلی مردود و بی اساس جلوه داده و به پاسخگویی از آن پرداخته است. ایشان سپس بحث خود را در اثبات اعجاز قرآن کریم، به عنوان معجزه رسول امین(ص) ادامه داده و به برخی از مزایای اسلام که توسعه و پیشرفت علم در عصر جدید از اسرار آن پرده برگرفته، اشاره کرده و خاطرنشان ساخته است که اسلام دین دانش و کار؛ دین کرامت و آزادی؛ تربیت و اخلاق؛ عفت و پاکدامنی؛ مساوات و عدالت؛ برادری و سلم و صفاست.
اسلام از نظر وی، دینی اجتماعی است، اجتماعی که سرشار از مهر، محبت و تعاون و همکاری خواهد بود. او به فواید طبی نماز و روزه اشاره می کند و بیان می کند که زکات و حج، علاوه بر تزکیه نفس موجب سلامتی جامعه نیز می گردد.
این کتاب از نظر موضوع از یک سو کتابی است علمی، زیرا که مباحث آن غالباً تعبیر و تفسیری است که از لحاظ علمی بسیاری از امراض و طرق معالجه آن ها را نشان داده و از سوی دیگر، کتابی است دینی، به این معنا که فرایض و احکام اسلامی و هدف و منظور آن ها را به زبان علم تجربی تشریح می نماید.
سپس خاطر نشان می سازد که اسلام دین دنیا و آخرت است. به عبارت دیگر، اسلام شریعتی است که در برنامه همه جانبه خود، هم به امور دنیوی توجه نموده و هم قوانین و نظامات اخلاقی که به تزکیه نفس و تعالی روحی انسان را سوق می دهد، را مطمح نظر قرار داده است.
بدیهی است که مهم ترین انگیزه نوفل در نگارش این کتاب، توسعه علوم و فنون است. وی می گوید: مهم ترین عاملی که عصر حاضر را از دیگر دوره ها متمایز ساخته است، توسعه و پیشرفت علم و دانش است. امروز تحقیقات دانشمندان از میدان مباحثات علمی دوران گذشته پا را فراتر نهاده و آهنگ سفر به سیارات دیگر را نموده و دامنه آن را به کرات دیگر سماوی و به کشف رموز و اسرار حیات نیز گسترش داده است » (نوفل، عبدالرزاق، اسلام و علم جدید/ 24).
نوفل در این کتاب، اشاره ای دارد به نبوغ مسلمین در طی قرون آغازین اسلامی در علوم مختلف مثل: شیمی، طب، روان شناسی، گیاه شناسی، تاریخ، جغرافیا و... . (همان/ 45 به بعد). ایشان این شکوفایی را نتیجه پاسخ مثبت مسلمانان به دعوت اسلام و پیامبر اکرم(ص) در کسب علم و دانش و تلاش می داند (همان/ 31).

اعجاز عددي از دیدگاه عبدالرزاق نوفل

کتاب «الاعجاز العددي للقرآن الكريم»، مهم ترین کتاب نوفل در بحث معجزه عددی قرآن کریم است. از آن جایی که این مقاله با تأکید بر بحث اعجاز عددی قرآن کریم است، از این رو به بررسی بیشتر این موضوع می پردازد.

 

الف. انگیزه نوفل از تدوین کتاب الاعجاز العددی

وی در باره انگیزه تالیف این اثر می نویسد: یکی از نشانه های توفیقات خداوند در سال 1959م. هنگامی که در صدد نوشتن کتاب « الاسلام دین و دنیا» (اسلام آئین دنیا و آخرت) بودم، متوجه آیاتی در قرآن کریم شدم که در آن ها لفظ «دنیا» به اندازه لفظ «آخرت» تکرار گردیده بود. نیز در سال 1968م. در تحقیقاتم برای کتاب «عالم جن و ملائکه» (جهان فرشتگان و پریان) بار دیگر، مشاهده نمودم که کلمه «شیطان» به اندازه کلمه «ملائکه» تکرار گردیده است. البته من نمی دانستم که این هماهنگی و نظم در کل قرآن کریم است، زیرا در هر موضوعی که تحقیق می کردم، تعجبم افزوده می شد. تعجب در اعداد، ارقام و نظم در کلمات الهی؛ چه موضوعاتی که مثل یکدیگر بودند و یا موضوعاتی که در تضاد و تقابل با یکدیگر قرار داشتند و یا موضوعاتی که با یک دیگر مرتبط بودند، اعجاب آور بود (نوفل، عبد الرزاق، الاعجاز العددی للقرآن الکریم/4).

 

ب. معجزه بودن اعداد در قرآن

از نظر نوفل اعداد در قرآن معجزه بود. این اعجاز، فوق قدرت بشری است و بالاترین قدرت را می طلبد و از حیطه قدرت و عقل بشر بسی دور است (همان/4). نوفل مي گويد: «این چیزی که من بدان رسیده ام، نتایج تحقیق و تفحص در چند لغت است، اما در مورد سایر لغات که بالغ بر 51924 کلمه می رسد، چه باید گفت؟! در این موضوع باید تحقيق بیش تر و دقیق تری کرد (همان/ 4).

 

ج. عناوین مورد بررسی نوفل

عناوین و مدخل هایی که مورد بررسی نوفل قرار گرفته است متعدد و متنوع می باشد که در کل، فاقد دسته بندی و شیوه خاصی است، ولی واژه ها و اصطلاحات را عمدتاً به صورت دو تایی مورد مقایسه قرار داده است؛ مثل: « دنیا ـ آخرت»؛ «شیاطین ـ ملائکه» و «حیات ـ مرگ». در موارد نادر واژه ها به صورت سه تایی مورد مقایسه قرار گرفته است؛ مانند: « اصنام، خمر، خنزیر»؛ «علم، معرفت، ایمان) و حتی برخی واژه ها را به صورت چهار تایی مطالعه نموده است؛ مانند: «حرث، زراعت، فاکهه، عطا».

 

د. انواع تناسب بین اعداد از نظر نوفل

توجه به این نکته ضروری است که منظور نوفل از اعداد و ارقام در این گونه پژوهش ها، تنها اعداد و ارقامی نیست که قرآن کریم بدان اشاره کرده است؛ چه بسا، اساسا این گونه اعداد، مورد نظر پژوهش گران این شاخه از علوم قرآن (یعنی اعجاز عددی) نباشد، بلکه مراد تعداد کلمات همانند هم، مرتبط با هم و یا نقیض هم اند (همان/ 86). کلمات همانند هم مانند: «شجر ـ نبات». کلمات مرتبط با هم مانند: «صلات، نجات»؛ «طهر (پاکی)، خالص»؛ «دوزخ (جهنم)، عقوبت (کیفر)» و کلمات متضاد با هم مانند: «حیات، موت»؛ «سود، زیان (فساد)»؛ «صیف (تابستان)، حر (گرما)»، هریک 5 بار در قرآن تکرار شده است؛ « شتاء (زمستان)، برد (سرما)»، هر یک 5 بار تکرار شده است.
نکته دیگر در پژوهش نوفل این است که در شمارش کلمات، گاه عین یک کلمه مورد شمارش و مقایسه قرار می گیرد؛ مانند: «الدنیا» (115 مرتبه)؛ «الآخره» (115) و در مواردی کلمات مشابه و مشتقات هم، مورد شمارش قرار می گیرد؛ مانند: شیطان ها (88 مرتبه) و فرشتگان (88 مرتبه)؛ به دین صورت:

 

شیطان ها

1. الشیطان (شیطان) 68مرتبه
2. الشیاطین (شیطان ها) 17 مرتبه
3. شیطانا (شیطانی) 2 مرتبه
4. شیاطینهم (شیطان هایشان) 1مرتبه
ــــــــــــــــ
جمع: 88 مرتبه

 

فرشتگان

1. الملائکه (فرشتگان) 68 مرتبه
2. ملک (فرشته) 10مرتبه
3. ملائکته (فرشته های او) 5 مرتبه
4. ملکا (فرشته ای) 3 مرتبه
5. ملکین (دو فرشته) 2 مرتبه
ــــــــــــــــ
جمع: 88 مرتبه
( رک: همان، ص 8 ـ 9).
نوفل می گوید: واژه «کفر» با مشتقاتش 25 مرتبه به کار رفته است؛ به این صورت:
1. کفر 17 مرتبه
2. کفرا 8 مرتبه
ــــــــــــــ
جمع: 25 مرتبه
و واژه «ایمان» با مشتقاتش 25 مرتبه در قرآن کریم آمده است؛ به این صورت:
1. الایمان 17 مرتبه
2. ایمانا 7 مرتبه
3. ایمان 1 مرتبه
ــــــــــــــ
جمع: 25 مرتبه
آن گاه نوفل می گوید: با آن که کلمه (کفر و ایمان) به یک اندازه تکرار شده است، ولی از نظر مشتقات، با هم تفاوتی فاحش دارند. وی معتقد است که کلمه «ایمان» با مشتقاتش 811 مرتبه تکرار گردیده و کلمه «کفر» با مشتقاتش506 مرتبه تکرار گردیده و کلمات مترادف آن که «ضلال» است با مشتقاتش191 مرتبه تکرار گردیده که مجموع این دو (کفر و ضلال) 697 مرتبه می شود که اگر این عدد از 811 کسر گردد 114 باقی می ماند که این عدد، تعداد سوره های قرآن کریم است. نوفل نتیجه می گیرد که فرق بین «کفر» و «ایمان» تعداد سوره های قرآن است؛ یعنی « ایمان»، در عمل به قرآن است.
نوفل نوع دیگری از اعجاز عددی را این گونه بیان می کند: کلمه «الرحمن» که از نام های نیک خداوند است 57 مرتبه در قرآن تکرار گردیده؛ مانند: (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى) (طه/ 5)؛ اما کلمه «الرحیم» 95 مرتبه تکرار شده؛ مانند: (إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء/ 16)؛ در صورتی که 1 مرتبه آن صفت برای پیغمبر گرامی اسلام(ص) است: (لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ) (توبه/ 128). نتیجه از نظر نوفل این است که کلمه «رحیم» که برای خداوند متعال به کار رفته 114 مرتبه و دو برابر کلمه «رحمن» (57 مرتبه) است. عجیب این که عدد 114 به تعداد سوره های قرآن است (همان/ 109).
مثال دیگری از نظم عددی در قرآن کریم از نظر عبدالرزاق نوفل واژه «الفجار» (فاسقان) است که 3 مرتبه در قرآن تکرار شده؛ مانند: (وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ) (انفطار/14)؛ در حالی که واژه «ابرار» (نیکان) که متضاد «فجار» است 9 مرتبه تکرار گردیده است؛ مانند: (كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ) (مطففین /18) و این لفظ سه برابر واژه قبل است (همان/ 109).
مثال دیگر از نظر نوفل واژه «العسر» (سختی) است که با مشتقاتش 12 مرتبه تکرار گردیده و تمام لغات به معنای: تنگی، سختی و مشکل آمده است، اما واژه «الیسر» (راحتی و آسانی) که متضاد کلمه قبل است 41 مرتبه تکرار گردیده که 5 مرتبه آن، به معنای قدرت و استطاعت داشتن است که اگر از 41 کسر شود، عدد 36 باقی می ماند که سه برابر عدد کلمه « عسر» است.
نمونه دیگر، آن که در قرآن از هفت آسمان (سبعه سموات) نام برده شده است (بقره/ 29)؛ (اسراء/ 44)؛ (مؤمنون/ 86)؛ (فصلت/ 12)؛ (طلاق/ 12)؛ (ملک/ 3)؛ (نوح/ 15).
و نیز هنگامی که از آفرینش و خلقت آسمان و زمین در 6 روز سخن به میان می آید، کلمات آسمان و زمین را 7 مرتبه تکرار می کند؛ مانند آیات: (اعراف/ 54)؛ (یونس/ 3)؛ (هود/ 7)؛ (فرقان/ 59)؛ (سجده/ 4)؛ (ق/ 38)؛ (حدید/ 4).
آن گاه عبدالرزاق نوفل می گوید: کلمه « صف» و مشتقاتش برای هنگامی که مخلوقات در برابر خداوند متعال صف می کشند و حاضر می شوند نیز 7 مرتبه تکرار شده است: ( کهف/ 48)؛ (غاشیه/ 15)؛ (صافات/ 1)؛ (نبأ/ 38) ؛ (فجر/ 22) ـ دو بار کلمه صف در یک آیه ـ؛ (طور/ 20).
و در جای دیگر خداوند متعال به پیامبر گرامی اسلام(ص) می فرماید: ما به تو «سبع المثانی» را عطا کردیم : (وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ) (حجر/ 87).
و نیز می فرماید: کسانی که به اندازه دانه ای از اموالشان را در راه خدا انفاق کنند، 7 خوشه برداشت می کنند؛ مانند: (مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ) (بقره/261).
و نیز قرآن فرموده که برای دوزخ هفت در مهیا گردیده: (لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ) (حجر/44) و اولین سوره قرآن کریم «فاتحه الکتاب»، دارای هفت آیه است و کلمات شهادت به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر(ص) هفت کلمه است: «لا اله الا الله محمد رسول الله».

 

هـ . هماهنگی در شمارش حروف

از نظر عبدالرزاق نوفل این هماهنگی و تساوی نه تنها در تعداد کلمات است، بلکه در تعداد حروف هم وجود دارد؛ مثلا مأموران و نگهبانان دوزخ که فرشتگان می باشند، تعدادشان 19 نفر است: (عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ) (مدثر/30)؛ «كه نوزده (فرشته) برآن (گماشته) است». نیز (بسم الله الرحمن الرحیم) که سوره های قرآن جز سوره توبه، با آن شروع می شود، دارای 19 حرف است (ب، س، م، ا، ل، ل، هـ، ا، ل، ر، ح، م، ن، ا، ل، ر، ح، ی، م).
و نیز کلمه صلات (دعا و نماز) 99 مرتبه در قرآن تکرار شده که به اندازه اسم های نیک خداوند (همان اسماء حسنی) تکرار گردیده است (همان/ 112).

 

و. موضوع چند برابری در معجزه اعداد

از دیدگاه مؤلف، از جمله تناسب ها و هماهنگی های عددی كه در قرآن كریم یافت می شود، موضوع چند برابری هاست. در قرآن، واژه هایی وجود دارند كه دو یا چند برابر یك دیگر به كار رفته اند و تمام آن ها از روی ترتیب و قصد بوده است؛ مانند: كلمه «دنیا» و «آخرت» هر كدام 15 بار در قرآن آمده اند. تساوی واژه «نفع» و «فساد» هر كدام با تمام مشتقاتشان 50 بار ذكر شده اند. «عقل» با تمام مشتقاتش 49 بار و «نور» نیز با تمام مشتقاتش به همین تعداد آمده است. «لسان» و «موعظه» هر كدام 25 بار و «زكات» و «بركات» هركدام 32 بار، «كافرین» و «نار» هر كدام 153 بار آمده اند. «رحیم» كه از اسماء حُسنی می باشد، به جز در یك مورد كه صفت رسول اكرم(ص) قرار گرفته است 114بار (به تعداد سوره های قرآن) و «رحمان» نیز از اسمای حُسنی است 57 بار آمده اند. «فجار» 3 بار و «ابرار» 6 بار آمده است. «یوم» (به صورت مفرد) 365 بار (به تعداد روزهای سال) و به صورت مثنی (یومین) و جمع (ایام)30 بار و كلمه شهر (ماه) 12 بار تکرار شده است (همان/ 19ـ234).

 

ز. نمونه هایی از اعجاز عددی از نظر عبدالرزاق نوفل

 

1. شهر( ماه)

قرآن کریم می فرماید: (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَاللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ) (توبه/ 36)؛ «در حقيقت، تعداد ماه‏ها نزد خدا [ از ] روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريده، در كتاب الهى، دوازده ماه است كه از آنها چهار [ماه‏] حرام است».
و خداوند کلمه« شهر» ( ماه) را 12 مرتبه در قرآن تکرار کرده است؛ یعنی :
کلمه «شهر» ( ماه) 10 مرتبه
کلمه «شهرا» ( ماهی) 2 مرتبه

 

2. یوم (روز)

کلمه « یوم» در قرآن 365 بار تکرار گردیده است به این صورت که: الیوم (امروز) 349 مرتبه مانند: (الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ) (مائده/5)؛ یوم (روزی) 16 مرتبه مانند: (وَاتَّقُوْا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ) (بقره/281) که 365 روز 12 ماه می شود.
نیز کلمه «ایام» (روزها) به صورت جمع 23 مرتبه آمده؛ مانند: (وَاذْكُرُوا اللّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ) (بقره/ 203)؛ و کلمه «ایاما» (روزهایی) 4 مرتبه آمده؛ مانند: (سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ) (سبأ/18) و به صورت تثنیه «یومین» (دو روز) 3 مرتبه تکرار شده است؛ مانند: (فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلاَ إِثْمَ عَلَيهْ) (بقره/203) که مجموع این ها 30 روز می شود: (30=3+4+23)؛ یعنی یوم (روز) 365 مرتبه به اندازه یک سال و جمع و تثنیه آن 30 مرتبه به اندازه یک ماه به کار رفته و ماه 12 مرتبه، به اندازه یک سال تکرار گردیده است. (همان/ 250ـ251).

 

3. چشم ظاهر و باطن ـ قلب و دل

عبدالرزاق نوفل معتقد است که کلمه «البصیر» (چشم ظاهر) و «البصیره» (چشم باطن) 148 مرتبه در قرآن تکرار شده است و کلمه «قلب» و «فؤاد» (دل) روی هم 148 تکرار شده است (همان/ 19ـ24).

 

4. نفع و فساد

«نفع» همراه با مشتقاتش 50 بار تکرار شده است و لفظ «فساد» (زیان) نیز همراه با مشتقات آن 50 بار تکرار شده است (همان/ 25ـ28).

 

5. بعث و صراط

«بعث» در لغت به معنای زنده شدن مردگان توسط خداوند متعال و برانگیخته شدن انسان ها برای حساب در روز قیامت است. «بعث» به این معنا و همراه با مشتقات آن و کلمات مرادف آن 45 بار در قرآن تکرار شده است. نیز « صراط» (راه) با مشتقات آن 45 بار تکرار شده است. البته در «صراط»، مترادفات و کلمات هم معنا مراد نیست.

 

6. «سیئات» (بدی ها) ـ «صالحات» (خوبی)

در قرآن کلمه «صالحات» (خوبی ها) 180 مرتبه تکرار شده است که 9 مورد آن اسم علم برای حضرت صالح(ع) است. 4 مورد آن مرفوع «صالح» (با ضمه) و 5 مورد آن منصوب «صالحا» و در 4 مورد هم این لفظ به معنای معالجه آمده که اگر این مورد که عدد13 می شود را کم کنیم، کلمه «صالحات» 167 مرتبه تکرار شده است (همان/ 35ـ 36).

 

7. جحیم (جهنم) ـ عقاب (کیفر)

جحیم 26 مرتبه در قرآن آمده، به این صورت:
الجحیم (دوزخ) 25 مرتبه
جحیما (دوزخی) 1 مرتبه
__________
26 مرتبه
کلمه «عقاب» (کیفر) همراه با مشتقاتش نیز 26 بار تکرار شده است؛ به این صورت:
العقاب 17 مرتبه
عقاب 3 مرتبه
عاقبتم 2مرتبه
فعاقبوا 1مرتبه
عوقبتم 1 مرتبه
عاقب 1 مرتبه
عوقب 1 مرتبه
__________
26 مرتبه

 

8 . صوم ـ صبر

نوفل می گوید: کلمه «الصوم» (روزه) با مشتقاتش 14 مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است. کلمه « صبر» (بردباری) نیز 14 مرتبه در قرآن آمده است. (همان/ 154).

 

9. عقل ـ نور

نوفل می نویسد: واژه «عقل» (دانایی) و مشتقات آن مانند: «تعقلون» و «یعقلون» 49 مرتبه در قرآن آمده است. واژه «نور» و مشتقاتش مانند: (بنورهم، منیرا، نورکم) نیز 49 مرتبه آمده است (همان/ 156).

 

10. ضیق ـ طمأنینه

کلمه «ضیق» (تنگنا) با مشتقاتش مانند: (ضاقت، ضاق و یضیق) 13 مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است. همچنین کلمه« طمأنینه» (آرامش) همراه با مشتقاتش مانند: (تطمئن، مطمئن) 13 مرتبه آمده است (همان/ 60).

 

ح. نتیجه گیری عبدالرزاق نوفل از معجزه اعداد

برخی از مهم ترین مواردی که نوفل از تحقیقات خویش استنتاج می کند عبارتند از:

 

1. تصادفی نبودن

نوفل معتقد است: ممکن نیست این تناسب اعداد و ارقام به صورت تصادفی یا رخدادی کور و حادثه ای ناگهانی باشد. کدام قدرت و توانایی بشری و یا ابزار و مسائل حسابگر و شمارشگر یا مغزهای الکترونیکی می تواند اعداد الفاظ را به طور تساوی اندازه گیری کند و آن گاه به صورت الفاظ و کلمات در موضوع های گوناگون جدا جدا و دور از هم در بین شش تا هفت هزار آیه پراکنده سازد. (همان/ 107)، به همین خاطر، قرآن از ما می خواهد که در آیات آن اندیشه کنیم و در جهات مختلف اعجاز آن به فکر بنشنیم. قرآن به ما می گوید: این کتابی است با برکت بر تو فرو فرستادیم تا در آیات آن اندیشه کنند و خردمندان بیدار گردند. آیا در قرآن تفکر نمی کنند، یا این که بر دل ها قفل نهاده شده است.
نوفل همچنین می افزاید: آیا می توان پذیرفت این نظم و هماهنگی تصادفی است؟ قطعاً تصادفی بودن مخلوقات، با ایمان تضاد دارد، زیرا در آفرینش خداوند همه چیز مقدر و مقرر شده است و دارای نظم خاص است نه این که به صورت حادثه، پدید آمده باشد، لذا تصادفی بودن اعجاز عددی کاملاً مردود است (همان/ 253).

 

2. عدم دستیابی بشر به کنه اعداد اعجازی قرآن

نوفل معتقد است: پرداختن به این هماهنگی های عددی، تساوی ها و نسبت ها احتیاج به مطالعات کافی برای هر موضوع دارد که تلاش و عمر یک شخص، شاید جوابگوی قسمتی از آن باشد (همان/ 112).

 

3. تناسب در همه خلقت و آفرینش

مؤلف معتقد است که قطعاً این تناسب ها و هماهنگی ها صفتی است که در تمام آن چه خداوند خلق کرده، حکم فرماست و این تساوی از همان ابتدا در خلقت صورت گرفته و بی تردید در مخلوقات نظم و آراستگی کاملی مشاهده می شود. از هسته اتم گرفته تا تناسب های دقیق و کاملی که بین سایر مخلوقات مانند: منظومه شمسی و آنچه در کره خاکی و ستارگان و کهکشان های بزرگ وسیاره ها مشاهده می شود، همه اعداد و سرعت های خاصی را دنبال می کنند. علم و دانش از راه تجزیه و تحلیل و پی گیری و تصویر برداری دریافته که آنچه در مخلوقات هست، همه بدون هیچ کم و زیادی دارای هماهنگی است، چنان که قرآن می فرماید: (مَا تَرَى‏ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ) (ملک/3)؛ «هيچ تفاوتى (تناقض گونه) در آفرينش (خداى) گسترده‏مهر نمى‏بينى».
توازن و هماهنگی در اجزای مخلوقات نیز وجود دارد، هم چنان که قرآن می فرماید: (وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ) (حجر/19)؛ «و زمين را گسترانديم؛ و در آن [كوه‏هاى‏] استوارى افكنديم؛ و از هر چيز متناسبى در آن رويانديم» (همان/ 113).

 

4. تناسب عددی نشانه وحیانی بودن آیات الهی

وی معتقد است که آنچه از قرآن تشخیص داده می شود، آن است که تساوی و هماهنگی و تناسب های عددی چنان برقرار است که اگر تمام انسان ها و فرشتگان متحد شوند، از آوردن آن عاجزند. آیا قرآن حقیقتاً با این همه حقایق و راستی ها و مطالب یقینی، چیزی جز وحی است که بر خاتم پیامبران، نازل شده است؟ این توازن و تناسب (اعجاز عددی)، پرده جدیدی از سایر اعجاز است که در قرآن است که انسان را به تفکر و تعقل و تدبر وا می دارد (همان/ 93). آیا می توان گفت که این، زاییده افکار پیامبری است که درس نخوانده بوده است؟ اگر دانشمندان هم جمع شوند و از تمام امکانات و وسائل مدرن هم بهره ببرند نمی توانند به چنین کاری دست پیدا کنند (همان/ 251).

 

5. عدم وجود اختلاف و تأویل در اعجاز عددی

نوفل بیان می کند که اعجاز عددی، معجزه ای است که در آن اختلاف رأی و نظر وجود ندارد. او می افزاید این نظریه، به بحث و جدل منجر نمی شود و احتیاج به تأویل و تفسیر ندارد، زیرا اعداد و ارقام دارای حقایق قطعی و ثبت شده اند: (قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى‏ أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَيَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً) (اسراء/ 88)؛ «بگو: «اگر انسان[ها] و جن [ها] جمع شوند، بر اين‏كه همانند اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد؛ و اگر چه برخى از آنان، پشتيبان برخى [ديگر] باشند» (همان/ 94).
و شاید آن چه گفته شد، اشاره باشد به قسمتی از آن چه قرآن می فرماید: (اللَّهُ الَّذِي أَنزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزَانَ) (شوری/17)؛ «خدا كسى است كه كتاب را به حق فروفرستاد».

 

6. مطلق بودن معجزه قرآن کریم

عبدالرزاق نوفل در پایان کتاب به این آیه استدلال می کند: (وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى‏ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ) (بقره/23)؛ «و اگر از آنچه بر بنده‏ خود (پيامبر) فرو فرستاديم، در ترديد هستيد، پس اگر راست مى‏گوييد سوره‏اى همانندش بياوريد و گواهانتان را، كه جز خدايند، فرا خوانيد».
نوفل معتقد است که مطلق بودن این آیه، تمام اعجازهای قرآن را در بر می گیرد؛ خصوصاً اعجاز عددی، چون اگر همه مردم جمع شوند نمی توانند مانند آن را بیاورند. آیه ذیل هم دلالت دارد که هرگز چنین کاری عملی نخواهد شد: (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ)؛ (بقره/24) «و اگر (چنين) نكرديد ـ و (هرگز) نخواهيد كرد ـ پس [خود را] از آتشى نگه داريد كه هيزم آن مردم و سنگ‏ها هستند، در حالى كه براى كافران آماده شده است».

 

ط. بررسی نهایی و ارزیابی دیدگاه نوفل در بحث معجزه علمی و عددی

نوفل معتقد است که اعجاز علمی قرآن کریم و از جمله اعجاز عددی آن، برای غیر اعراب است، چون این راهی است که از طریق آن می توان غیر عرب ها را به اسلام دعوت کرد (نوفل، عبدالرزاق، القرآن والعلم الحدیث/ 26). نوفل کوشش می کند بین نظریات اثبات نشده علمی و اثبات شده فرق بگذارد و مدعی است، اعجاز قرآن را با علوم مدلل و ثابت شده تفسیر می کند.

 

بررسي و نقد

در مواردی عبدالرزاق نوفل گرفتار تفسیر به رأی شده و سخنانی بیان داشته است که به هیچ وجه قابل قبول نیست. برای مثال در ذیل آیه شریفه: (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا) (اعراف/189)؛ «او كسى است كه شما را از يك شخص آفريد؛ و از او همسرش را قرار داد»؛ نوفل می گوید: نفس واحده همان پروتون و زوج آن الکترون است(!) و این دو عنصری است که ذره از آن ها ترکیب شده است(!) سپس این را دلیل اعجاز علمی قرآن می شمارد (همو، القرآن و العلم الحدیث/ 156). عبدالرزاق نوفل می گوید: دانشمندان گفته اند که بار مثبت ومنفی در پروتون و الکترون و مساوات آن ها موجب می شود تا اتم باقی بماند و توازن و تعاون و سکون آن حفظ شود و هر اختلاف کوچکی در آن ها، موجب نابودی اتم می شود و این حقیقت را قرآن در آیه 189 سوره اعراف بیان داشته است که سبب سکون نفس را زوج او قرار داده است(!) و این همان است که علم در مورد بار پروتون و الکترون می گوید (همان/ 156ـ 158).
در مورد نقد سخن فوق باید گفت: «نفس» در هیچ لغت نامه و اصطلاح نامه ای به معنای «پروتون» نیامده است و «زوج» هم به معنای «الکترون» نیست، ولی این نویسنده برای اثبات نظریات علمی خود از منظر آیات قرآن این گونه معنایی را بر آیات حمل کرده است. ممکن است این گونه افراد با حسن نیت و یا قصد اثبات اعجاز قرآن چنین تفسیر کرده باشند، ولی این عمل، «تفسیر به رأی» است و گوینده آن ممکن است خود را دچار عذاب الهی کند (رک: رضایی، محمد علی، درآمدی بر تفسیر قرآن/356).
مثال دیگر از تفسیر به رأی عبدالرزاق نوفل در مورد این آیه است: (وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ) (نمل/82)؛ «و هنگامى كه گفتار (= فرمان عذاب) برآنان واقع شود، (و در آستانه‏ رستاخيز قرار گيرند)، جنبنده‏اى را از زمين براى آنان بيرون مى‏آوريم».
نوفل معتقد است که این دابه (جنبنده)، همان «قمرهای مصنوعی» است که از زمین خارج می شوند و از آن سخنان الحادآمیز گفته می شود!! (رک: نوفل، عبد الرزاق، القرآن و العلم الحدیث/212 ـ 216).
یکی از اشکالات عمده ای که به اعجاز عددی قرآن وارد است، این است که این ادعاها در رابطه با رسم الخط فعلی قرآن صورت گرفته، در حالی که آن چیزی که مطرح است، نوع تلفظ آن است، چرا که قرآن از زمانی که به نگارش در آمده، تا امروز یکسان تلفظ شده است، اما رسم الخط آن متحول شده است. امروز الف زینت به واژه ها اضافه شده و حروف زیادی اضافه شده است. اگر بحث اعجاز بر پایه آنچه تلفظ می شود، مطرح شود، قابل بررسی است، اما این رسم الخط ممکن است در آینده نیز تغییر کند.

برخی اشکالات به دیدگاه عبدالرزاق نوفل در بحث اعجاز عددی

 

1. انحراف از مقاصد قرآن

قرآن همواره خود را کتاب هدایت خوانده و همه جا سخن از ذکر و نور و محتوای هدایت گری کتاب خدا است و در هیچ آیه ای از آیات کتاب الهی، اشاره و کنایه ای به وجود نظم ریاضی در قرآن دیده نمی شود. بزرگان دین نیز قرآن را کتاب هدایت و عمل معرفی کرده و از ما خواسته اند برخورد ما با قرآن ، مانند برخورد بیمار با نسخه پزشک باشد. قرآن نیز خود را بزرگ ترین کتاب هدایت و سعادت معرفی می کند و از قرآن نیز همین مقدار باید توقع داشت، نه آن که توقع داشته باشیم همه مجهولات حوزه های مختلف معارف بشری به کمک قرآن حل شود ( ر. ک: پهلوان و شفیعی، ارزیابی و نقد اعجاز عددی قرآن کریم/61).

 

2. بی توجهی به زبان قرآن

قرآن در ارتباط با مردم، از زبان عقلانی جاری و مرسوم بین عقلاء بهره می گیرد و بسیار بعید است که خدای حکیم با مخاطبین خود از طریق معما و لغز ارتباط برقرار کند و اگر بخواهد امری را معماگونه بیان کند، معمای او باید به گونه ای باشد که تا قیامت معما بماند، چه اگر بشر بتواند چیزی را که مشیت خدا آن را معما خواسته است، کشف کند، نوعی نقض و ضعف برای خداوند خواهد بود. به نظر ما حروف مقطعه قرآن از این مقوله اند، یعنی شواهد و قرائن نشان می دهد که خداوند می خواهد این حروف در قالب رمز و معما باقی بماند (همان/ 62).

 

3. بررسی گزینشی

اشکال مهمی که بر بسیاری از پژوهش ها در اعجاز عددی قرآن وارد است، بررسی گزینشی آیات و واژه ها در جهت رسیدن به دیدگاه مطلوب است، به طوری که با نادیده گرفتن برخی الفاظ عملاً به فریفتن مخاطبان خود پرداخته اند و نص قرآنی را بر اهداف و مقاصد خود حمل کرده اند. نگاهی بر مثال های بیان شده از سوی عبدالرزاق نوفل و دیگر طرفداران اعجاز عددی شاهدی بر این مدعاست.

 

4. عدم وجود مبنای روشن و نبود هماهنگی

به روشنی معلوم نیست این قرآن پژوه مصری، پژوهش های خود را درباره تناسب الفاظ قرآن بر چه مبنایی سامان داده است، هرچند خود ایشان در مقدمه کتاب «العجاز العددی» به شکلی مبهم، آن را در سه موضوع جای داده است: (موضوعات مثل و مانند؛ موضوعات متقابل و متضاد؛ موضوعات مرتبط) اما اولاً گاه چنین روابطی میان الفاظ وجود ندارد و گاه آمار ارائه شده صحیح نیست. وی پس از تطبیق درست واژه های «دنیا و آخرت» و «ملائکه و شیطان» درصدد بر آمده است تا پژوهش های خود را درباره دیگر الفاظ کتاب خدا نیز تکرار کند، اما از آن جا که نتایج کار در اغلب موارد دقیق نبوده است، سخنان وی با توجیهات گوناگون همراه شده است تا تئوری «اعجاز عددی» پذیرفتنی جلوه کند (همان/ 68).
عبدالرزاق نوفل معتقد است دو واژه «حیات و موت» به طور برابر و هرکدام 145 بار در قرآن به کار رفته اند. این رقم به هیچ وجه صحیح نیست، زیرا واژه «حیات» و مشتقات آن بیش از 240 بار و واژه «موت» و مشتقات آن 165 بار تکرار شده است، یعنی حدود 80 مرتبه کمتر از واژه «حیات»، لذا کوشیده است تا این رقم را این گونه توجیه کند: هرجا «حیات» به حیات زمین مرتبط باشد، تکرار آن را به حساب نمی آوریم و هر جا به حیات خلق ارتباط داشت آن را با همه مشتقات آن می آوریم (ر.ک: نوفل، عبد الرزاق، الاعجاز العددی/10). سوال این است که بر چه اساسی این تفکیک صورت پذیرفته است.
هم چنین ایشان «بعث» را با «صراط» سنجیده و نتیجه می گیرد که هر کدام 45 بار به کار رفته اند (همان/ 31ـ 34)، اما اولا روشن نیست چرا این دو واژه را انتخاب کرده و مثلاً «بعث» را با «قیامت» یا «حشر» نسنجیده است؟ ثانیاً واژه «بعث» و مشتقات آن کم تر از 45 مرتبه تکرار شده است، بنابراین نوفل مترادف های آن را نیز افزوده است، اما همین کار نیز گزینشی است و مثلاً فعل «یقوم» را برگزیده که دوبار به معنای بعث به کار رفته است در حالی که این فعل با مشتقات آن بارها به معنای بعث به کار رفته و اساساً واژه «قیامت» از همین ریشه است.
نمونه دیگر، دو واژه «اسراف» و «سرعه» است که آن ها را در موضوعات متضاد قرار می دهد و نتیجه می گیرد که هر کدام 23 مرتبه در قرآن تکرار شده اند، اما روشن نیست این دو واژه، چه تضادی با هم دارند؟ آیا عبدالرزاق نوفل می خواهد بگوید: اسراف توأم با سرعت است؟ یا نباید با سرعت اسراف کرد؟! یا اسراف موجب نابودی سریع می شود؟ یا مسرف با سریع العقاب طرف خواهد بود؟ به نظر می رسد علت انتخاب این دو واژه، نزدیکی ریشه های این دو کلمه و ذکر پشت سرهم آن ها در ترتیب معجم است!
عبدالرزاق نوفل معتقد است که لفظ «ابلیس» و «استعاذه از ابلیس» هر کدام 11 مرتبه در قرآن به کار رفته است، این در حالی است که لفظ «ابلیس» 11 مرتبه در قرآن آمده، اما «استعاذه» (از باب استفعال) تنها 4 بار و مجموع کاربردهای این ماده 17 مرتبه است که هیچ کدام با عدد 11 ارتباطی ندارد.
نیز نوفل می گوید: دو واژه «الضالّون» و«الموتی» هر کدام 17 مرتبه در قرآن آمده (همان/ 135ـ 136). روشن نیست ارتباط گمراهان با مردگان چیست؟ آیا تنها گمراهان می میرند، یا مردگان گمراهند؟ نزدیک ترین ارتباط مسبوق به ذهن آن است که منظور از مردن، «مرگ معنوی» باشد، اما با بررسی 17 مورد این واژه، در می یابیم که تنها 2 مورد آن مربوط به «مرگ معنوی» است (پهلوان و شفیعی، ارزیابی و نقد نظریه اعجاز عددی قرآن کریم، پژوهش های قرآن و حدیث، دفتر 1/ 70).

نتیجه گیری

عبدالرزاق نوفل مصری، گرچه کتاب های زیادی در مورد قرآن، علم و تفسیر نوشته است، اما به نظر می رسد در این راه افراط کرده است.
نوفل یکی از ابعاد اعجاز علمی قرآن کریم را «معجزه عددی» این کتاب آسمانی می دانند، اگرچه برخی ابعاد کشفیات نوفل در معجزه عددی قرآن قابل پذیرش و منطقی به نظرمی رسد، ولی در مواردی وی راه افراط را در پیش گرفته و روابطی که نوفل مدعی کشف آن است، چندان قابل پذیرش نیست. در مورد تناسب تعداد تکرار کلمات قرآن، معیار دقیقی وجود ندارد، چون بعضی کلمات با مشتقات آن حساب شده و بعضی بدون مشتقات مانند: جهنم و جنات.
تعداد زيادى از دانشمندان مسلمان [غیر بهایی]، نظم رياضى قرآن را دنبال كرده‏اند و به نتايج قابل توجهى رسيده‏اند، هر چند كه برخى از محاسبات آن ها خطا بوده و يا با اعمال سليقه و ذوق شخصى همراه بوده است. از سخنان طرفين استفاده مى‏شود كه نظم رياضى قرآن به صورت موجبه جزئيه مورد پذيرش موافقان و مخالفان اعجاز عددى واقع شده است، اما به صورت موجبه كليه (يعنى در همه موارد ادعا شده) مورد قبول نيست، اما اين مطلب بدان معنا نيست كه بگوييم متفكران اسلامى كه اين سخن را گفته‏اند بهائى يا منحرف بوده‏اند. اين گونه برخوردها در مطالب علمى صحيح به نظر نمى‏رسد (رک: رضایی اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن کریم، 1/243). نظم رياضى قرآن (در همان موارد محدودى كه وجود دارد و مورد پذيرش طرفين است) يك مطلب شگفت‏انگيز است، چرا كه يك فرد امّى و درس ناخوانده در طى 23 سال كتابى با نظم خاص رياضى آورده است كه در حالات روانى مختلف مثل جنگ و صلح و در مكان‏ها و زمان‏هاى متفاوت آورده شده است (نه مثل يك دانشمند فارغ از همه چيز كه در يك كتابخانه با آرامش كتابى منظم را تدوين مى‏كند) و مطالبى عالى و همراه با فصاحت و بلاغت در آن وجود دارد. اين مطلب خود بسى شگفت آور و عجيب است‏ (همان، 1/ 243).‏

منابع

1.قرآن کریم.
2.نهج البلاغه.
3.پهلوان، منصور و شریعتی، منصور، «ارزیابی و نقد نظریه اعجاز عددی قرآن کریم»، دو فصلنامه پژوهش های قرآن و حدیث، دفتر1، پاییز و زمستان 1388.
4.جوهر، طلحه، الاعجاز العددی فی سوره الفاتحه؛ سوریه، دمشق، انتشارات الحكمه،1997م. 1418هـ
5.رضایی اصفهانی، محمد علی، درآمدی بر تفسیرعلمی قرآن کریم، قم، اسوه، 1383ش.
6.قطنه، اشرف عبدالرزاق، رسم المصحف و الاعجاز العددی، بیروت، موسسه علوم القرآنی، س1999م 1420ق.
7.نوفل، عبدالرزاق، الاعجاز العددی للقرآن الکریم، بیروت، دارالکتاب العربی، 1987م، چ پنجم.
8.ـــــــــــــــ ، القرآن والعلم الحدیث، بیروت، دارالکتاب العربی، 1973م.
9.ـــــــــــــــ ، الدعوه الی الاسلام، الشعب، 1970م.
10. ـــــــــــــــ ، کیف و لماذا؟ بیروت، دارالکتاب العربی، 1983م.
11. ـــــــــــــــ ، اسلام و علم جدید، مترجم، حسین وجدانی، تهران، پدیده، 1348ش.
12. ـــــــــــــــ ، قرآن خورشید دانش ها، مترجم، سید ابراهیم مکری، تهران، احسان، 1383ش.
7777
1.ـــــــــــــــ ، معجزه اعداد در قرآن کریم، مترجم، سعید همایون، قم، بوستان کتاب، 1383ش.
ـــــــــــــــ ، معجزه عددی قرآن کریم، مترجم، مصطفی حسینی طباطبائی.

پی نوشت:

* . Kariminiya2003@yahoo.comاین آدرس ایمیل در مقابل هرزنامه ها محافظت می شود. برای مشاهده آن نیاز به فعال کردن جاوا اسکریپت دارید.
شنبه 25 شهریور 1391  1:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

آهنگ سوره ‏هاى قرآن با مثالى از سوره قمر

استاد شهيد مرتضى مطهرى

كتاب: آشنايى با قرآن جلد پنجم صفحه 211
بعضى از سوره‏هاى قرآن از نظر آهنگ مختلف است.به كوتاهى و بلندى سوره هم چندان مربوط نيست و حتى به كوتاهى آيه هم خيلى ارتباط ندارد.آهنگهاى آيات شريفه قرآن مختلف است و اين اختلاف آهنگها بستگى دارد به محتوا و مضمون.مثلا آهنگ سوره حمد كه حالتش فقط حالت عبادت و مناجات با خداوند و انقطاع بنده با خداست آهنگ مخصوصى است، خيلى نرم و ملايم، خيلى خاضعانه و عابدانه: الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم مالك يوم الدين اياك نعبد و اياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم... حتى سوره توحيد هم كه سوره بسيار كوتاهى است و آياتش گاهى دو يا سه كلمه است‏باز چون فقط ثناى خداوند است آهنگ آن همان آهنگ نرم و ملايم است: قل هو الله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد .
ولى گاهى يك آيه مثلا مى‏خواهد يك حكم شرعى كلى فقهى را بيان كند، آن خيلى به اصطلاح ساده‏تر[است]و اغلب آيات خيلى طولانى آياتى است كه بيان يك سلسله احكام مى‏كند يعنى يك ماده قانونى را بيان مى‏كند، آن باز لحن و آهنگ ديگرى دارد: يا ايها الذين امنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب بالعدل (1) كه طولانى‏ترين آيه قرآن است، يا: حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم... (2) و آياتى از اين قبيل كه زياد هم داريم، آيات احكام در قرآن، اينها آهنگ ديگرى دارد.[همچنين]آيات تهديدآميز آهنگ ديگرى دارد، خيلى خشونت‏بار و تند است و اغلب اين گونه آيات، هم كوتاه است و هم رعايت‏سجع در آنها بيشتر شده.اين نكته كه آيات قرآن داراى آهنگهاى مختلف است و هر آهنگى با محتواى آن آيات تناسب دارد و در اين جهت نهايت دقت و مراقبت‏شده، از مطالب تازه‏اى است كه در عصر اخير به آن توجه كرده‏اند و خيلى توجه خوبى است.در ميان كتابهايى كه در اين زمينه ديده‏ام و به فارسى هم در آمده است‏بهترين كتاب(مى‏دانم كتابهاى ديگر هم هست، من نديده‏ام، شايد هم بهتر باشد)كتابى است كه مرحوم آيتى خودمان ترجمه كرده‏اند(خدا او را بيامرزد)، كتاب مراة الاسلام طه حسين.شايد اين كتاب آخرين كتاب يا جزو آخرين كتابهاى طه حسين باشد (3) .اوايلى كه شركت انتشار تاسيس مى‏شد در جلساتى كه مرحوم آقاى آيتى هم بود و شركت مى‏كرديم راجع به اينكه چه كتابهايى خوب است تاليف يا ترجمه بشود از جمله پيشنهاد شد كتاب مرآة الاسلام ترجمه بشود و مرحوم آقاى آيتى قبول كردند كه ترجمه كنند و ترجمه كردند به نام «آئينه اسلام‏» .اين كتاب فصلى دارد تحت عنوان «قرآن‏» .آن فصل را مخصوصا بخوانيد.همين مطلبى را كه الآن من عرض مى‏كنم در آنجا نسبتا خوب بيان كرده و سراغ سوره‏هاى مختلف قرآن رفته و محتواى اين سوره‏ها و آهنگ آيات را در نظر گرفته و بعد مى‏گويد ببينيد چگونه تناسبى هست ميان آهنگهاى مختلف اين آيات و محتواهايى كه هست.مثلا آنچه كه در سوره «و الطور» خوانديم، با شدت خيلى فوق العاده‏اى است: و الطور و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع و البحر المسجور ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع .
سوره اقتربت الساعة و انشق القمر هم همين طور است ولى با روح خاصى.همه اين سوره يك روح دارد كه عرض مى‏كنم.حتى در اين سوره چند داستان آمده ولى صورتى كه اين داستانها در اين سوره دارند با صورتى كه همين داستانها در سوره‏هاى ديگر قرآن دارند فرق مى‏كند يعنى در آنجاها به جزئيات هم تا حدى پرداخته شده و در اينجا قطعه‏هاى مختصرى آورده شده تا حدى كه به آن روح كمك كند.حال روح اين سوره چيست؟روح اين سوره مطلبى است كه كلى آن در قرآن به اين صورت بيان شده: لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد (4) .اگر بشر در مقابل نعمتها و انعامهاى الهى الت‏سپاسگزارى و حق‏شناسى و قدردانى داشته باشد، سنت الهى بر اين است كه آن نعمتها و انعامها را افزايش بدهد، و اگر به جاى آنكه عكس العمل سپاسگزارانه داشته باشد و قدرشناس و حق‏شناس آن نعمتها باشد (5) كفران و ناسپاسى و قدرناشناسى و حق‏ناشناسى كند نه تنها موجب زوال آن نعمت است‏بلكه موجب پيدايش يك نقمت هم به جاى آن هست.آن شعر مى‏گويد:
شكر نعمت، نعمتت افزون كند*** كفر نعمت (6) از كفت‏بيرون كند
ولى قرآن بالاتر از اين را مى‏گويد، نمى‏گويد كفر نعمت فقط از كفت‏بيرون كند، مى‏گويد كفر نعمت، نعمت را از كفت‏بيرون كند و به جاى آن يك نقمت‏بياورد.اين يك اصل كلى است كه در زندگى انسان، چه زندگى فردى چه زندگى اجتماعى، دنيوى و اخروى جارى است.
نعمتها متفاوت است.قهرا وقتى كه نعمتها متفاوت باشد شكرها و كفر نعمتها متفاوت مى‏شود و عكس العمل‏هاى الهى يعنى افزون كردن در يك جا و زايل كردن نعمت و بالاتر نقمت‏به جاى آن آوردن هم متفاوت مى‏شود، تا نعمت چگونه نعمتى باشد.يك قت‏خدا به انسان نعمت‏سلامتى بدن داده، نعمت وسعت رزق داده، همه اينها نعمت است و اقتضاى شكر و سپاس دارد.ولى يك وقت نعمت الهى نعمتى است فوق العاده با ارزش، نعمتى است كه حيات معنوى جاودانى انسان بستگى به آن دارد.اگر كفرى در اين زمينه‏ها رخ بدهد عقوبتى كه انسان به آن دچار مى‏شود صد درجه شديدتر است.تعبيرى مى‏كنند، تعبير درستى است، مى‏گويند خداوند غيور است.پيغمبر اكرم درباره سعد بن عباده خزرجى فرمود: «ان سعدا لغيور» سعد آدم غيورى است «و انا اغير من سعد» و من از او غيورترم «و الله اغير منى‏» (7) .سعد كه غيور بود غيرت او غيرت ناموسى به معنى ناموس انسانى يعنى نسبت‏به همسر خودش بود.در داستانى بود كه[آيه نازل شد كه] اگر كسى بيايد شهادت بدهد به اينكه زنش زنا كرده است تنها شهادت او كافى نيست و شاهد ديگرى بايد باشد.گفت:يا رسول الله!اگر ما ديديم زنمان زنا مى‏كند برويم شاهد بياوريم؟من كه تاب تحمل چنين چيزى را ندارم.پيغمبر فرمود حكم الهى اين است، در عين حال فرمود سعد آدم غيورى است.بعد فرمود:من از او غيورترم.غيرت پيغمبر در مقابل نواميسى است كه خود پيغمبر دارد.نواميس پيغمبر همان احكام الهى است.خدا كه از پيغمبر غيورتر است در مقابل نواميس عام عالم است، نواميس لقت‏به طور كلى كه شامل شريعت هم مى‏شود، يعنى قوانين و اصول خلقت كه خداى متعال قرار داده بايد محترم باشد.اگر انسان بر ضد نواميسى كه خدا قرار داده عمل كند هتك ناموس الهى كرده است.وقتى انسان هتك ناموس الهى بكند، چنانكه هر غيورى وقتى كه ناموسش هتك مى‏شود عكس العمل شديد نشان مى‏دهد خدا هم عكس العمل شديد نشان مى‏دهد.اين مقدمه را دانستيم.
اگر براى كسى وسايل هدايت و در واقع وسايل حيات جاودانى فراهم بشود و او اين نعمت را حق‏ناشناسى و ناسپاسى كند، خودخواهى و خودپرستى و جاه و مقام و امثال اينها مانع بشود كه[از آن بهره ببرد و]حقيقت كه اينچنين به او رو آورده[و]دستش را به طرف او دراز كرده و مى‏خواهد او را براى هميشه نجات بدهد و حيات ابدى به وى بدهد، او به جاى اينكه دست‏حقيقت را بفشارد شمشيرش را بالا ببرد و اين دست را قطع كند كه تو چرا آمده‏اى به سوى من، قطعا اينچنين هتك ناموس الهى از طرف خداى متعال عقوبت و عذابى بسيار شديد دارد.قبلا گفتيم كه پيغمبران كارخانه معجزه سازى نياورده‏اند كه هر كسى بيايد اقتراح كند، مثل معركه‏گيرها، پيشنهاد كند اين قدر مى‏دهم كه فلان نمايش را بدهى.صحبت نمايش نيست، صحبت اين است كه معجزه‏هاى پيغمبران آيتها و دليلهاى خداست‏يعنى دست‏حقيقت است كه دراز شده و مى‏خواهد انسان را بگيرد براى اينكه او ايمان بياورد و سر به جاده حقيقت‏بگذارد.حال اگر كسى معجزه يك پيغمبر را ببيند و مع ذلك جحود بورزد و مبارزه كند اينجاست كه عذاب الهى نازل مى‏شود.عذابهاى الهى كه خداوند بر امتها نازل كرده است همه همان و لئن كفرتم ان عذابى لشديد است.كفران ورزيديد:نعمت‏خدا به سوى شما آمد، دست هدايت‏به سوى شما دراز شد و به جاى اينكه از او استفاده كنيد آن دست را با شمشيرتان زديد.
سوره از اقتربت الساعة و انشق القمر شروع شد، بعد فرمود: و ان يروا اية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر هر آيتى و نشانه‏اى و دليلى[كه از خدا ببينند]-كه هر آدم بى‏غرضى عاشق اين است كه آيتى از خدا ببيند تا به دنبال آن برود-اينها در مقام توجيه و تفسير و تاويل آن برمى‏آيند به گونه‏اى كه به اصطلاح عذرى براى خودشان و ديگران بتراشند.بعد قرآن فرمود: و لقد جاءهم من الانباء ما فيه مزدجر خبرهايى كه در آنها ازدجارى باشد يعنى موعظه‏اى و امتناعى از اين حرفها باشد به قدر كافى رسيده[كه]اين كارها خيلى خطر دارد:معجزه‏اى رخ بدهد، دست هدايتى بيايد و انسان حقيقت را تشخيص بدهد، باز چشمهايش را ببندد، نعمتى به اين اهميت و عظمت‏براى انسان پيش بيايد و در عين حال انسان خودش را به آن راه بزند، اين پشت‏سرش عذاب و عقوبت دارد.
بعد از مطرح كردن مساله قيامت، حال به عنوان نمونه چند قصه و داستان را بدون اينكه بخواهد جزئيات آنها را ذكر كرده باشد هر كدام را در چند آيه كوتاه[نقل مى‏كند]تحت همين عنوان كه اين سنت قبل از شما هم اجرا شده است‏يعنى مانند شما هم مردمى بوده‏اند، پيغمبرانى آمده‏اند و اين مردم را دعوت كرده‏اند، آيت و معجزه داشته‏اند و آنها به جاى اينكه بپذيرند با آنها مبارزه كردند، نعمت الهى را به اين شكل كفران كردند و به حكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد عذاب الهى هم به آنها رسيده است.چون سوره در مكه نازل شده اين[آيه ناظر]به كفار قريش است كه عذاب الهى به شما هم قطعا خواهد رسيد، و در اينجا از جنگ بدر خبر مى‏دهد، و در خود آيات جنگ بدر هم هست كه اساسا جنگ بدر امرى بود غير قابل پيش بينى براى كفار.اگر چه پيغمبر اكرم اين تعبير را در يك جاى ديگر فرموده ولى در اينجا هم صادق است، فرمود:مكه پاره‏هاى جگر خودش را بيرون فرستاده، يعنى آن عزيزهاى مكه بيرون آمدند.رؤساى قريش واقعا هم طبقه‏اى بودند كه وضعشان با ساير اعراب جاهليت فرق مى‏كرد، وضع اشرافى داشتند.مكه تقسيم مى‏شد به دو طبقه به اصطلاح بردگان و زيردستان و طبقه‏اى كه ملا قريش بودند كه اينها در اعالى مكه بودند و آنها در ادانى مكه، جاهايشان هم با همديگر فرق مى‏كرد.در جنگ بدر اين عزيزهاى مكه و به اصطلاح پاره‏هاى جگر مكه بيرون آمده بودند با تجهيزاتى كه باورشان نمى‏آمد كه چنين سرنوشتى پيدا كنند براى اينكه مسلمين در مدينه فوق‏العاده ضعيف بودند، عده و عده‏شان كم بود، تجهيزات جنگى نداشتند و وضع اقتصادى‏شان خيلى بد بود كه همه مورخين نوشته‏اند كه اين سيصد و سيزده نفرى كه در جنگ بدر شركت كردند به قدر كافى زره نداشتند و حتى زره‏شان خيلى كم بود يعنى اگر جمعيت‏يكجا با همديگر روبرو مى‏شدند اينها مجبور بودند كه بى‏زره به جنگ بروند.شايد سيصد و سيزده شمشير در آنجا وجود نداشت ولى آنها كه با هزار نفر آمده بودند چنان مسلح و مجهز بودند كه غير قابل توصيف بود و گويى همان سران قريش كه در اين سيزده سال با پيغمبر اكرم اينچنين مبارزه كردند، همينها كه ديگران به تبع اينها آمدند و اصل اينها بودند، آمده بودند براى اينكه اينجا به خاك هلاكت‏بيفتند و برگردند. در «بدر» هفتاد نفر از سران قريش به دست مسلمين، كشته شدند و بقيه فرار كردند.قرآن اين را از نظر عوامل معنوى، حتى قبل از جنگ بدر هم مرتب خبر مى‏دهد كه چنين سرنوشتى در همين دنيا خواهد بود و بعد هم مكرر تكرار مى‏كند:مردمى كه با پيغمبرشان آنچنان رفتار كنند چنين سرنوشتى خواهند داشت.
عرض كردم قرآن[در اين سوره]بر اين قصه‏ها مرور مى‏كند، چون فقط مى‏خواهد اجمالا بگويد كه پيغمبرى آمد، [مردمى]تكذيب كردند و بعد از تكذيب چنين سرنوشتى پيدا كردند، ولى همين طور با آيات كوتاه كوتاه و با لحن خيلى سريع و تند و خشونت‏بار: كذبت قبلهم قوم نوح پيش از اينها قوم نوح هم مانند اينها تكذيب كردند.نمى‏گويد چه را تكذيب كردند؟چون بعد دارد: فكذبوا عبدنا .مفسرين روى اين جهت‏بحث كرده‏اند كه چرا دو بار «تكذيب‏» را ذكر كرده؟گفته‏اند براى اينكه اول كه مى‏گويد: كذبت قبلهم قوم نوح قوم نوح پيش از اينها بودند، آنها هم تكذيب كردند[و بعد مى‏فرمايد] فكذبوا عبدنا پس تكذيب كردند بنده ما را، مى‏خواهد بگويد اينها كانه تكذيب پيشاپيشى داشتند، مثل تصديقهاى پيشاپيش، مثل امضاهاى پيشاپيش كه انسان گاهى چيزى را سفيد امضا مى‏كند، هنوز او ننوشته اين امضا مى‏كند، هنوز كسى حرفى را نگفته و هنوز حرفى از دهان او بيرون نيامده و معلوم نشده كه او چه مى‏خواهد بگويد، اين قبل از اينكه او بگويد چون تصميم گرفته تصديق كند، مى‏گويد بله صحيح است، همين طور است كه شما مى‏فرماييد. عكس قضيه، هنوز او نگفته اين تكذيب مى‏كند.اين نشان مى‏دهد كه اين تكذيب بر اساس منطق نيست چون تكذيب بر اساس منطق اين است كه حرف طرف شنيده بشود، روى آن حساب بشود، بعد ببيند منطقى نيست، آنوقت تكذيب كند.ولى تكذيبهاى مصلحتى و در واقع منفعتى، اين است كه[شخص]از اول تصميم دارد كه آن را قبول نكند. كذبت قبلهم قوم نوح قوم نوح هم قبل از اينها تكذيب كردند، چه را؟همه چيز را آنها نمى‏خواستند قبول كنند فكذبوا عبدنا پس چون چنين روحيه تكذيبى داشتند و روحيه‏شان روحيه تكذيب بود بنده ما را تكذيب كردند.اينجا كه مى‏گويد: «بنده ما را تكذيب كردند» خداوند مى‏خواهد به خودش[مربوط كند]، يعنى ما را تكذيب كردند.بنده ما را تكذيب كردند يعنى ما را تكذيب كردند.مثل اينكه-اگر چه اين تشبيه خيلى تشبيه درستى نيست-شما كسى را به عنوان نماينده خودتان به جايى مى‏فرستيد، بعد به آن نماينده‏تان توهين مى‏كنند. يك وقت مى‏گوييد به آقاى الف توهين كردند.آن وقت‏خودش را در نظر گرفته‏ايد.و يك وقت مى‏گوييد به نماينده ما توهين كردند، يعنى به ما توهين كردند، يعنى گذشته از اينكه به شخص او توهين كردند به ما هم توهين كردند.
فكذبوا عبدنا بنده ما را تكذيب كردند، چه گفتند؟حال ببينيد چه توجيهاتى براى تكذيب خود ساختند: و قالوا مجنون و ازدجر ديوانه است، جن زده است. «مجنون‏» از ماده «جن‏» است چنانكه در فارسى هم ديوانه در واقع يعنى ديو زده است.چون در قديم معتقد بودند كه ديوانه‏ها را ديو به اصطلاح مى‏زند و جن به آنها اصابت مى‏كند(اصابه الجن). قالوا مجنون ديوانه است، جن زده است «و ازدجر» دچار زجر الجن است. «زجر» منع را مى‏گويند و «ازدجار» يعنى منع را پذيرفتن.خلاصه جنها آمده‏اند اين را زجر كرده‏اند و اين هم آن حالت را از جن پذيرفته است، اين حرفهايى كه مى‏زند حرفهايى است كه جنها به او الهام مى‏كنند.ديگر قرآن به تفصيل بحث نمى‏كند چون اينجا جاى تفصيل نيست، جاى اجمال است: فدعا ربه انى مغلوب فانتصر .آنجا گفت: عبدنا بنده ما.در مقابل مى‏گويد: ربه نقطه مقابل عبدنا ربه [ذكر شده].آنجا مى‏توانست‏بگويد: فكذبوا نوحا ولى گفت: فكذبوا عبدنا اينجا هم مى‏توانست مثلا بگويد: فدعا الله ولى گفت: فدعا ربه :آنها بنده ما را تكذيب كردند، بنده ما هم پروردگار خودش را خواند، آن كه تحت‏حمايتش بود.ميان عبدنا و ربه مقارنه است.
فدعا ربه پروردگار خود را خواند، كه چه؟ انى مغلوب فانتصر پروردگارا من ديگر الآن مغلوبم، يعنى اينها از هر جهت‏بر من غلبه كرده‏اند(بديهى است كه مقصودش غلبه ظاهرى بود)يعنى من ديگر الآن چاره‏اى ندارم، در چنگال اينها بيچاره هستم فانتصر خودت انتقام بگير يعنى عذاب خود را نازل كن.همين طور كه مفسرين گفته‏اند اين فدعا ربه انى مغلوب فانتصر كه در سه چهار كلمه در اينجا گفته شده همانهاست كه در سوره انا ارسلنا نوحا در ضمن چند آيه بيان شده است ولى اينجا چون بايد مطلب را به طور اجمال بيان كند به طور مختصر ذكر مى‏كند: فدعا ربه انى مغلوب فانتصر به قوم خودش نفرين كرد.
اين را من از مرحوم ابوى‏مان شنيدم، يادم نيست كه خودم هم در جايى ديده‏ام يا نه، و البته بعيد هم نيست كه از كرامات شهيد اول باشد.مى‏دانيد كه شهيد اول را متهم كردند و فتوا به قتلش دادند و قاضى‏اى به نام «جماعه‏» فتواى قتلش را صادر كرد و اين مرد بزرگ را به شكل خيلى فجيعى[به شهادت رساندند].مى‏گويند آن دم آخر كاغذى را از جيبش در آورد و نوشت: رب انى مغلوب فانتصر .البته ايشان نقل مى‏كردند كه مى‏گويند بعد كه كاغذ را ديدند، در زيرش نوشته يافتند: ان كنت عبدى فاصطبر .
ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر درهاى بالا را باز كرديم به آبى ريزان.مقصود طوفان نوح است.گفتيم كلمه «سماء» در قرآن هميشه آن جهت علو است.گاهى به خود باران گفته مى‏شود، گاهى به ابر، گاهى به بالاتر از ابر و گاهى به امور معنوى. يعنى ما فرمان داديم بارانهاى پى در پى نازل شد.زمانى داستان طوفان نوح را در كتابها حتى كتابهاى درسى به عنوان افسانه ذكر مى‏كردند:افسانه طوفان نوح. ولى كم كم اين مطلب مسلم شده كه[در تاريخ زمين]دوره‏هاى طوفانى زيادى بوده است. در يكى از همان كتابهاى درسى كه رفيق خودمان آقاى احمد آرام در فيزيك نوشته بود اين مطلب را تحقيق كرده بود.
ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر درهاى بالا را گشوديم.مقصود اين است كه فرمان داديم به ابر كه ببار، ولى نه يك باريدن عادى بود، به آبى كه همين جور سرازير شده بود، به تعبير ما:شرشر آب از آسمان مى‏ريخت. و فجرنا الارض عيونا و زمين را منفجر كرديم يعنى شكافتيم(فجر يعنى شكافتن)نه منفجر به معنايى كه امروز مى‏گويند كه يعنى شى‏ء متلاشى مى‏شود، نه، انفجار يعنى باز شدن و شكافتن، يعنى دهانها از زمين شكافتيم در حالى كه اينها چشمه‏ها بودند، و چشمه‏ها از زمين باز كرديم.زمين را شكافتيم در حالى كه تبديل به چشمه‏ها شده بود.مى‏گويند چشمه را از آن جهت «چشمه‏» مى‏گويند كه وجه شبهى با چشم دارد.آنجا كه آب از زمين بيرون مى‏آيد كه دور خودش مى‏چرخد(اغلب چشمه‏ها اين طور است)و كانه گردابى درست مى‏كند، شباهت پيدا مى‏كند به مردمك چشم[انسان يا]حيوان كه مى‏چرخد، از اين جهت‏به آن مى‏گويند «عين‏» .
فالتقى الماء آب با آب ملاقات كرد، آب بالا و آبى كه از زمين مى‏آمد، آب آسمان و آب زمين، على امر قد قدر بر كارى كه قبلا تقدير و اندازه‏اش معين شده بود.گويى اين[مطلب]جواب امثال سر سيد احمد خان هندى است كه معجزات را اغلب به جريانهاى عادى طبيعى كه به يك سلسله علل طبيعى وابستگى دارد بدون اينكه از بالا براى منظورى حساب شده باشد توجيه مى‏كنند.قرآن مى‏گويد خيال نكنيد كه[طوفان نوح]طوفانى بود به يك علل مادى و طبيعى بدون آنكه غايت و غرضى در كار باشد، امرى بود كه مسلم روى آن حساب شده بود.
و حملناه على ذات الواح و دسر خود نوح را(اينجا ديگر صحبت اصحاب و اهل سفينه نيست چون بناست قضيه به اجمال گفته شود)بر كشتى‏اى سوار كرديم، بر آن موجودى كه داراى لوحها(يعنى تخته‏هاى به يكديگر تركيب شده)و ميخها بود، يعنى بر كشتى.(در جاهاى ديگر[دارد كه]به نوح دستور داديم كشتى را بساز و كلما مر عليه ملا من قومه (8) .اينها ديگر در اينجا به اجمال برگزار شده است). تجرى باعيننا و اين كشتى زير نظر خود ما در جريان بود، ما حافظ و مراقبش بوديم.چرا ما او را نجات داديم و قوم را هلاك كرديم؟ جزاء لمن كان كفر اين خودش نوعى پاداش بود براى آن بنده ما كه مكفور شده بود يعنى[درباره او]حق ناشناسى و كفران نعمت‏شده بود.(اين جزاء لمن كان كفر همين طور كه بيان كرده‏اند بيشتر به خود آن عذاب برمى‏گردد.در يك آيه ديگر قرآن هم هست: انا كذلك نجزى المحسنين (9) ).ما اينها را عذاب كرديم و كيفر داديم، براى چه؟به خاطر كفرانى كه نسبت‏به بنده ما كه دست هدايت‏به سوى آنها دراز كرده بود انجام دادند. و لقد تركناها اية فهل من مدكر بعد ما همان كشتى را رها كرديم يعنى باقى گذاشتيم به عنوان يك آيت در عالم، آيا هست كسى كه پند بگيرد؟چيز عجيبى است!در مورد دو چيز است[كه]در قرآن اين تعبير آمده است، يعنى از اين همه حوادثى كه در امم گذشته بوده در مورد دو چيز قرآن مطلبى را گفته است كه با عصر نزول قرآن تقريبا مى‏شود گفت‏سازگار نبوده به اين معنا كه امر مجهولى بوده است.يكى راجع به كشتى نوح است.قرآن مى‏گويد ما اين را باقى گذاشته‏ايم: و لقد تركناها اية يعنى از بين نرفته و معدوم نشده، و عجيب اين است كه در سالهاى اخير اين قضيه چند بار مورد تاييد واقع شده كه در همان كوهى كه قرآن آن را «جودى‏» مى‏نامد (و استوت على الجودى) (10) -كه مى‏گويند كوههاى آرارات است-آثار و علائم يك كشتى (11) بالاى كوه[ديده شده است].كشتى بالاى كوه كه تناسب ندارد، كشتى را در قعر دريا بايد پيدا كنند نه بالاى كوه، در آنجا پيدا شده كه اين جز با همين مطلبى كه در كتب مذهبى آمده است‏يعنى داستان نوح و كشتى كه آب آنقدر باشد كه روى آن كوه كوتاه را بگيرد به طورى كه كشتى روى كوه فرود بيايد[سازگار نيست]، و حتى در روزنامه‏ها نوشتند كه شايد اين همان كشتى نوحى است كه مى‏گويند. آقاى طباطبايى در يكى از جلدهاى تفسير الميزان اين مطلب را[نقل كرده‏اند]. اتفاقا ايشان مى‏گفت كه من وقتى داشتم تفسير آيات مربوط به حضرت نوح در سوره هود را مى‏نوشتم، به همين جا بر خورد كرده بودم كه روزنامه‏ها اين جريان را نوشتند، همانجا آن را درج كردم.
و ديگر در موضوع فرعون است كه دارد: فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك اية (12) ما بدنت را نجات مى‏دهيم براى اينكه آيتى باشد براى آيندگان، كه بعد همان را پيدا كردند، غير از آن موميايى‏هايى كه خودشان قبلا موميايى كرده بودند.غرض اين كه آن فرعون هلاك شده موسى هم بدنش باقى است.
بعد مى‏گويد: فكيف كان عذابى و نذر .عرض كرديم روح اين سوره اين است كه انذارى و عذابى، انذارى است، اگر نپذيريد پشت‏سرش عذاب است.دو جمله است كه در اين سوره چند بار تكرار شده.يكى همين است: فكيف كان عذابى و نذر چگونه بود عذاب من و انذارهاى من؟يعنى اين عذاب و انذار با يكديگر است.و يكى هم اين آيه: و لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر .در اين سوره كه لحن آن خشونت‏بار است‏يكمرتبه اين جمله به صورت موعظه گفته مى‏شود، يعنى آهنگ نرم مى‏شود، دو مرتبه خشن مى‏شود. يك آيه است كه چهار بار تكرار شده است.
فكيف كان عذابى و نذر رابطه عذاب و انذار را چگونه ديدى؟آيا چنين اصلى نيست كه اگر انذار الهى، تبشير الهى، دعوت الهى، اتمام حجت الهى بيايد و بعد ناديده گرفته و كفران بشود عذاب هست؟چگونه ديديد؟اين امر هست.تا اينجا مربوط به گذشته بود.
و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر ما قرآن را سهل و ساده كرديم براى تذكر، براى تنبه، آيا هست متنبهى؟راجع به مضمون اين آيه و معناى اينكه ما قرآن را ساده كرديم براى ذكر و تذكر و تنبه، مفسرين در دو كلمه‏اش بحث كرده‏اند.يكى اينكه ما قرآن را ساده كرده‏ايم، ميسر كرده‏ايم، آسان كرده‏ايم، مقصود از «آسان كرده‏ايم‏» چيست؟بعضى مى‏گويند مقصود اين است كه چون خود قرآن حقيقتى است مافوق عالم مادى، ما آن را به صورت لفظ و عبارت نازل كرده‏ايم.البته اين فى حد ذاته درست است و مانعى ندارد كه اين آيه لا اقل شامل اين هم باشد.برخى ديگر مى‏گويند نه، خيلى كتابهاى آسمانى ديگر هم به صورت لفظ در آمده‏اند ولى قرآن به لسان عربى مبين[نازل شده است]كه حتى «عربى‏» هم يعنى واضح و روشن، يعنى به بيانى بسيار ساده و روشن(روشن به معناى فصيح و بليغ و جذاب).ما قرآن را مخصوصا با عباراتى اينچنين زيبا و لطيف براى مردم فرود آورده‏ايم زيرا مردم به اين وسيله بهتر متذكر مى‏شوند، چون شك ندارد كه يك مطلب اگر با بيان فصيح و بليغ گفته بشود اثرش خيلى بيشتر است تا با بيان الكن.هر دو، مقصود را مى‏فهمانند ولى آن نفوذ مى‏دهد در قلب در صورتى كه بيان غير فصيح نمى‏تواند نفوذ بدهد.كما اينكه خود با آهنگ متناسب بيان كردن، باز اثرى فوق اثر دارد و اگر يك مطلب با زبان فصيح باشد و با آهنگ متناسب با خودش هم قرائت‏بشود اثرش مضاعف مى‏شود.حال اگر خود مطلب هم با قلب انسان پيوند و اتصالى داشته باشد يعنى زبان فطرت انسان باشد اين ديگر نور على نور على نور خواهد شد.قرآن چنين است.اصلا قرآن بقاى خودش را مديون همين سه جهت است:مطلبش زبان فطرت بشر است، با عباراتى در نهايت فصاحت و بلاغت‏بيان شده، و دستور اكيد صادر شده كه قرآن را با قرائت و آهنگ لطيف بخوانيد، كه حتى در تعبيرات احاديث ما كلمه «غنا» دارد: تغنوا بالقرآن (13) يعنى قرآن را ساده نخوانيد، با آهنگ بخوانيد.اين با آهنگ خواندن، دستورى است كه از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار رسيده و آنها بر اين اساس عمل مى‏كردند.خود ائمه اطهار قرآن را با لحن و آهنگ خوش مى‏خواندند.هم درباره امام سجاد عليه السلام و هم درباره امام باقر عليه السلام اين روايات هست كه گاهى در خانه خودشان با صداى بلند و با آهنگى چنان لطيف قرآن مى‏خواندند كه مردم كوچه كه مى‏آمدند عبور كنند آنجا مى‏ايستادند و گاهى اين آهنگ آنقدر سقاها (14) را جذب مى‏كرد كه با آن مشك سنگينى كه به دوششان بود همان طور مى‏ايستادند كه بشنوند و استماع كنند.
بيشتر احتمال مى‏دهند كه مقصود اين باشد كه ما قرآن را با عباراتى فصيح و ساده و روشن[نازل كرديم] للذكر براى اينكه شما[متذكر و متنبه بشويد].بعضى مثل مجمع البيان مى‏گويند[للذكر]يعنى «للحفظ‏» ، كه حفظ كنيد، ضبط كنيد.و قرآن از كتابهايى است كه آمادگى‏اش براى حفظ شدن از هر كتاب ديگر بيشتر است.عجيب است!شعر را مى‏شود حفظ كرد و قرآن شعر هم نيست، نثر است.يك كتاب نثر در دنيا نمى‏توان پيدا كرد كه بشود چهار صفحه‏اش را حفظ كرد و قرآن در اثر آن سلاست فوق العاده‏اى كه در عبارات و كلماتش هست[اين خاصيت را دارد].وقتى كه كلمات، خيلى سليس باشد[زود حفظ مى‏شود]. شما در خود شعرها مى‏توانيد امتحان كنيد.شعرهاى سعدى را خيلى زود مى‏شود حفظ كرد براى اينكه كلمات آن سليس است‏يعنى هر كلمه‏اى نسبتا در جاى خودش قرار گرفته است. بعد كه انسان حفظ كرد دير فراموش مى‏كند چون به معنى واقعى سلاست دارد.ولى انسان اگر بخواهد يك قصيده خاقانى را حفظ كند جانش در مى‏آيد، با اينكه قصايد او هم خيلى فصيح و بليغ است، ولى سلاست[اشعار]سعدى را ندارد.گرچه هر شعرى به دليل شعر بودن و آهنگين بودن قابل حفظ[شدن]است، باز شعرها با هم تفاوت دارند.در ميان نثرها تنها كتاب نثرى در عالم كه قابل حفظ كردن است‏يعنى اصلا ذهن آن را براى حفظ كردن مى‏پذيرد قرآن است.شما كتاب نثر ديگرى در عالم نمى‏توانيد پيدا كنيد كه انسان بتواند عبارتهاى آن را حفظ كند، و لهذا حفظ كردن قرآن مثل تلاوت كردن آن امر بسيار مطلوبى است و مخصوصا بعد از آنكه انسان حفظ كرد نبايد بگذارد فراموش بشود.شايد گناه هم داشته باشد كه انسان قرآن را حفظ كند و بعد اينقدر نخواند تا فراموش بشود.افرادى كه حافظه‏شان ضعيف است لااقل اگر يك سوره دو سوره پنج‏سوره حفظ مى‏كنند نگذارند كه همان سوره‏ها فراموش بشود چون بعضى حرام و گناه مى‏دانند كه انسان قرآن را حفظ كند و بعد بگذارد فراموش بشود.
و لقد يسرنا القرآن بنا بر بعضى از تفسيرها يعنى ما قرآن را سهل و ساده[كرديم].اين «سهل‏» به همان معناست كه امروز مى‏گويند «سهل و ممتنع‏» يعنى از نظر عبارت اينقدر ساده است كه انسان آن را در نهايت نرمى مى‏بيند ولى در عين حال ممتنع است و مثلش را نمى‏شود ايجاد كرد.همين تعبيرى كه راجع به سعدى مى‏گويند، كاملترش درباره قرآن[صادق]است.ما اين را با عباراتى به غايت‏سهل و ساده و شيرين و فصيح و بليغ بيان كرديم، براى چه؟ للذكر كه مردم بتوانند آن را به ذهن بسپارند.معنى ديگر «ذكر» در اينجا نه اين است كه به ذهن بسپارند، [بلكه]براى اينكه متذكر و متنبه بشوند.ما قرآن را اينچنين سهل و ساده و فصيح و بليغ قرار داديم براى اينكه بهتر خدا را به ياد مردم بياورد و بهتر مردم را متنبه كند.
اين را عرض مى‏كردم كه قرآن بقاى خودش را مديون سه جهت است:يكى اينكه مطالبش زبان فطرت انسان است، دوم اينكه با عباراتى فصيح و بليغ بيان شده، و سوم اينكه به نحوى آهنگ به آن داده شده كه قابل تلاوت آهنگين است.در مشهد آن اوايلى كه ما طلبه بوديم مردى بود به نام سيد محمد عرب كه قرآن مى‏خواند و معروف بود.وقتى ما او را ديديم پيرمرد بود.قارى درجه اول بود و شايد نظيرش در هيچ جا پيدا نمى‏شد. اولا كه فنون تجويد را در حد اعلا مى‏دانست و ثانيا قرآن را با آهنگهاى مختلف مى‏خواند. «حافظيان‏» كه الآن در مشهد است‏شايد تنها وارث مرحوم آقا سيد محمد است كه انواع قرائتهاى او را بلد است.( «حافظيان‏» معروف كه شاگرد مرحوم آقا شيخ حسنعلى اصفهانى بوده و دعا مى‏دهد، برادر بزرگتر اوست.)وى شاگرد همين مرحوم آقا سيد محمد و قارى مسجد گوهرشاد بود و طلبه‏ها مى‏رفتند در يكى از غرفه‏هاى همان مسجد(كنار كفشدارى)و[قرائت قرآن]ياد مى‏گرفتند.(ما آن وقت‏بچه بوديم و در واقع براى تماشاى ديگران مى‏رفتيم.)او الآن هم هست.
عبد الباسط هم كه واقعا اعجاز مى‏كند.او مخصوصا اين جهت را خيلى خوب درك مى‏كند كه هر آيه‏اى را به چه آهنگى متناسب با خودش مى‏تواند بخواند.مثلا آن يا ايتها النفس المطمئنة (15) اى كه او مى‏خواند آهنگش همان است، اذا الشمس كورت (16) ى كه او مى‏خواند آهنگش همان است كه او مى‏خواند.قرآن تنها كتاب آسمانى است[كه خاصيت آهنگ‏پذيرى دارد].بدون شك اروپاييها در موسيقى از ما جلوتر هستند، بيايند تورات يا انجيل و هر كتاب ديگرى را پشت راديوها بخوانند.هيچ كتاب نثرى قابل اين جور خواندن نيست و اين منحصر به خود قرآن است. و لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر ما قرآن را به صورت سهل و ساده در آورديم، آيا هست كسى كه مدكر باشد، متعظ باشد و اين پند را بپذيرد؟و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

پى‏نوشتها:

1- قمر/9-17.
2- بقره/282.
3- نساء/23.
4- طه حسين يك مصرى بود كه كور بود، كورى كه از بچگى(شش هفت‏سالگى)در اثر آبله كور شده بود و بعد با همان حالت كورى به مكتب و مدرسه مى‏رود.[در علوم]قديمه-شايد در «الازهر» -مقدارى تحصيل كرده بود و بعد سالها مى‏رود در اروپا و آن زمانى كه شيخ محمد خان قزوينى خود ما در اروپا بوده او هم در اروپا بوده و تحصيلات خيلى عاليه‏اى مى‏كند.(يك مرد به اصطلاح اديب است، اديب به سبك اروپايى، يعنى[وارد در]ادبياتى كه با روان‏شناسى و جامعه‏شناسى و اين جور مسائل توام است.)بعد برگشت‏به مصر و در دنياى عرب خيلى جلوه كرد و درخشيد و كتابهايش فوق العاده مطلوب واقع شد.(در اوايل عمرش آن زمان كه از اروپا آمده بود چون تحصيلاتش بيشتر در اروپا بوده و تحصيلات ابتدايى خيلى كمى در مصر داشته، شايد تحت تاثير اروپاييها يا جوانى، بالاخره در دوره جوانى در نوشته‏هايش يك نوع چموشى‏هايى هم كرده، من نديده‏ام ولى نقل مى‏كنند كه مطالبى گفته است.)بعد به وزارت فرهنگ مصر هم رسيد و با همان كورى‏اش مدتى وزير فرهنگ مصر بوده است.آخر عمر دوران پختگى و كمال اوست.تا آخر عمر دائما كار مى‏كرد و خانمش گويا يك زن فرانسوى بود كه مطالب را برايش مى‏خواند و همكارش بود.كتابهاى آخرش كتابهاى دوران پختگى اوست و در اواخر عمرش گرايش اسلامى عميق و شديدى پيدا كرده بود و خيلى خوب شده بود.يكى از آخرين كتابهايش-كه نمى‏دانم آخرين كتابش است‏يا يكى از آخرين كتابهايش-همين كتاب مرآة الاسلام است.
5- ابراهيم/7.
6- قدرشناسى يك نعمت نه صرف اين است كه بگويد «الهى شكر» ، [بلكه همچنين بايد] از آن نعمت آن استفاده و بهره‏اى كه بايد، ببرد.اصلا شكر معنايش اين است، تقدير است، مى‏گويند استعمال نعمت است در آنچه كه نعمت‏براى آن آفريده شده.
7- يا:كفر، نعمت.
8- جامع السعادات، ج 1/ص 265.
9- هود/38.
10- صافات/80.
11- هود/44.
12- تخته‏هايى كه وضع ساختمانش نشان مى‏دهد كه جز براى كشتى ساخته نشده‏اند، به تعبير قرآن «الواح‏» ، يعنى اين چوبها به گونه‏اى با يكديگر تنظيم شده‏اند كه جز براى كشتى اين طور تنظيم نمى‏كنند.
-جديدا هم در روسيه قسمت ديگرش پيدا شده.
استاد: همين قدر اجمالا مى‏دانم كه اين را هم بعضى همين اواخر نوشتند.
13- يونس/92.
14- مقدمه مجمع البيان، صفحه 16، الفن السابع.
15- آن وقت كه در مدينه لوله كشى نبوده، بلكه آب جارى هم نبوده، چاه بوده و سقاها مى‏رفتند آبها را از چاهها مى‏كشيدند و به خانه‏هاى مردم مى‏بردند.
16- فجر/21.
17- شمس/1.

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

درآمدى بر ابعاد اعجازى و زيباشناختى نظماهنگ قرآن

مهدي سلطاني رناني

چکیده: يكى از جنبه هاى اعجازى و زيباشناختى قرآن كريم، زبان قرآن و توجه به ابعاد گوناگون آن است و از آن جا كه خداوند متعال، حقايق غيبى و قرآنى را لباس «بيان» پوشانيده و همه آن ها را در قالب «لسان» در دسترس عارف و عامى قرار داده است. بر اهل فن است كه با عمق و بصيرتى افزون، به تتبع پرداخته و حجاب هاى پديد آمده بين قرآن و انسان ها را هر چه بيشتر بزدايند و زمينه تجسم حقيقت «هذا بيان للناس» را در برابر ديدگان مردم فراهم آورند. از جمله زمينه هايى كه به عنوان اعجاز در اين عرصه، عامل هدايت و التقات انسان ها به نظم شگفت انگيز قرآن بوده و ارتباط و تناسب دقيق معانى و مقاصد آيات و سوره ها را به زيبايى نمايان ساخته و الفاظ قرآن را روان و شيوه نموده، مسأله «نظماهنگ» است.
«نظماهنگ» آهنگ خاصى است كه از چگونگى چينش حروف و كلمات قرآنى پديد آيد و هنگام استماع قرآن كريم به گوش مى رسد كه گاهى از آنبه موسيقى آيات تعبير مى شود و دانشمندان علوم قرآنى آن را از ابعاد زيباشناختى لفظى قرآن مى دانند.
توجه به فضاى عمومى سوره ها و گروهى از آيات، چگونگى چينش حروف در آيات، تقديم و تأخير الفاظ، طول آيات و فواصل آنها از جمله راه هاى شناخت نظماهنگ قرآن و ادراك آهنگ و موسيقى جان بخش قرآنى به شمار مى روند.
هدف عمده نويسنده در اين مقاله، بررسى مفهوم نظماهنگ، به عنوان يكى از زيبايى هاى لفظى قرآن و تناسب الفاظ قرآنى با مفاهيم آيات و سوره ها و تأكيد بر لزوم بهره گيرى از اين ويژگى هنرى در آموزش قرائت و حفظ قرآن كريم است.


كليد واژه‏ها: زيبايى لفظى، نظماهنگ قرآن، زبان قرآن، موسيقى قرآن، زيباشناختى قرآن، آواشناسى قرآن

پيش درآمد

قرآن كريم حقيقتى واحد است كه از سوى خداى واحد و از راه وحى بر قلب پاك خاتم پيامبران فرود آمده و مردم را فرا خوانده است تا به سوى آن چه آنان را حيات مى‏بخشد گام بردارند و روان و جان خود را از آبشخور آن سيراب گردانند.
خداوند متعال، حقايق غيبى را لباس «بيان» پوشانيده در قالب «لسان» در دسترس عارف و عامى قرار داده است. اين لسان، «عربى مبين»1 نام گرفته و داراى ويژگى‏هايى است.
از جمله ويژگى‏هاى اين زبان آن كه در عين دمسازى با زبان انسان‏ها، فاصله‏اى همانند فاصله خدا و خلقش دارد.2
همچنين تازگى خود را براى همه زمان‏ها و مكان‏ها و هر قوم و قبيله‏اى حفظ نموده است و هميشه حفظ خواهد كرد.
خداوند حكيم، معارفى ازلى و ابدى را با نظمى شگفت‏انگيز در شمار معدودى از كلمات و عبارات جاى داده و بناى سترگ و بس جاويدانى را با مصالح معينى پى افكنده است. راه ورود به گنجينه پايان ناپذير وحى، همين لسان «عربى مبين» است و فراگيرى آن به طور مستقيم و عارى از تكلف ساختارى و فارغ از ابرهايى است كه حجاب نور اين خورشيد فروزان مى‏باشند و «طريق اقوم» هدايت يابى نيز همين است.3

مفهوم نظماهنگ

همان گونه كه ياد شد، مراد از نظماهنگ قرآنى، آهنگ خاصى است كه از چگونگى چينش حروف و كلمات قرآنى پديد مى‏آيد و هنگام استماع قرآن كريم به گوش مى‏رسد. اين پديده - كه گاهى از آن به موسيقى آيات تعبير شده است - داراى نظمى شگفت‏انگيز و ارتباط بسيار دقيق با معانى و مقاصد آيات و سوره ها است و الفاظ قرآن را روان و شيوا مى‏سازد.4
اين موضوع از كلام وحى، تاكنون در آثار چند تن از نويسندگان گذشته مورد بررسى قرار گرفته است كه اشاره به برخى از آن‏ها، راهى جهت سير نگارش هاى آن و چگونگى بررسى اين موضوع مى‏باشد.
دكتر مصطفى محمود، سيد قطب و در كشور ما مرحوم آية اللَّه طالقانى از جمله كسانى هستند كه در اين گستره قدم برداشته و در زمينه آن قلم زده اند. گفته مى‏شود مرحوم دكتر فرديد نيز تحقيقاتى درباره رابطه حروف و مفاهيم به گونه عام - نه صرفاً در قرآن - داشته است.
سيد قطب در آغاز كتاب «التصوير الفنّى فى القرآن الكريم» برخى از علل سيطره قرآن - از همان آغاز نزول - را بر انديشه عرب فصيح، ادب دان و لغت شناس بيان كرده و گفته است: علت اين غلبه و سيطره، نظام دقيق تشريع قرآن بوده كه در هر زمان و مكانى قابل اجراست، يا اخبار غيبى كه سالها بعد تحقق يافته و نيز علوم طبيعى كه درباره خلقت انسان و جهان در قرآن آمده است.
سيد قطب در كتاب خود به دو مطلب اشاره مى‏كند: 1 - آهنگ قرآن 2 - تصاوير قرآنى.
وى بحث خود را با تصاوير قرآنى آغاز مى‏كند نظير تصوير كسى كه بر لبه پرتگاهى در حال نماز خواندن است و هر لحظه با خطر افتادن روبرو است: «يعبداللَّه على حرف.» (حج /11) و يا تصوير مردى كه زبانش همچون سگ آويزان و در حال له‏له زدن است.5 انديشه‏هاى دكتر مصطفى محمود نيز در اين مقام گوياست. وى در كتاب خود به داستان وليد بن مغيره اشاره مى‏كند و مى‏گويد: «از عربى جاهل همچون وليد بن مغيره كه بر كفر خود زيست و مرد، عجيب نيست كه درماند و نتواند اعجاب خود را از قرآن كتمان كند و درباره قرآن - كه آن را سخن محمدصلى الله عليه وآله وسلم مى‏داند - بگويد:
«به خدا سوگند كه سخنش داراى شيرينى است و روى آن را زيبايى فرا گرفته است. فراز آن ثمربخش، فرود آن داراى بركت و روانى است، كلامى است داراى علو كه چيز ديگرى بر آن برترى نيابد». و هنگامى كه از وى خواستند محمدصلى الله عليه وآله وسلم را دشنام دهد، گفت: «بگوييد او ساحر و آورنده سخنى است كه بين مرد و پدرش، برادر و همسرش و خاندانش جدايى مى‏افكند.6
دكتر مصطفى محمود با بيانى شيوا تأثير اوليه نظماهنگ وحى در ذهن و انديشه خود را چنين توصيف مى كند:
«نخستين برخورد من با قرآن در چهارمين سال زندگى من بود كه كودكى تشنه در صفى از صفوف مكتب خانه بودم و با سادگى به تخته و شاخصى كه در دست شيخ بر روى نوشته حركت مى‏كرد مى‏نگريستم، مثلاً او مى‏خواند: «والضحى، والليل اذا سجى» (ضحيى /1-2) و ما نيز پشت سر او تكرار مى‏كرديم، بى آن كه بدانيم «ضحى» چيست. لكن تنها مقاطع و مخارج حروف را تكرار مى‏كرديم و بدين ترتيب نخستين عبارت قرآنى را با ذهنى كاملا خالى و بدون تأثير پيشين فرا مى‏گرفتم. همان گونه كه حكايت كره دايره‏اى شكل زمين و قاره‏ها كه همچون جزيره در آن شناور بودند مرا شگفت‏زده مى‏كرد، قرآن نيز با من همان كرد. شايد مقاطعى كه در گوش من، آمد و شد داشت، شبيه تر به مقاطع مقياس‏هاى موسيقى (دو - ر - مى فا - سل - لا - سى) بود. حروفى مجرد و فاقد هرگونه معنا جز مدلول موسيقايى آن،نغمه‏هايى صرف و پوشش‏هايى آهنگين و ايقاعى كه وجدان را به طرب مى‏آورد.»7

موسيقى قرآن

يكى از نكات مورد نظر در مسئله نظماهنگ، موسيقى قرآنى است كه از عميق ترين رازها در تركيب قرآنى است. قرآن، نه شعر و نثر و نه كلامى مسجع است؛ بلكه عبارت ويژه‏اى از الفاظ است كه كاشف از موسيقى باطنى آن مى باشد.
به طور كلى موسيقى قرآنى، يا ظاهرى و يا باطنى است و فرق بسيارى بين آن‏هاست.
موسيقى ظاهرى آن است كه وقتى مى‏شنوى، به وجد مى‏آيى و جنبه خارجى دارد و از تقسيم كلام در پاره‏هاى مساوى و سپس قافيه بندى هر عبارت پديد مى‏آيد.
اگر موسيقى از خارج عبارت و نه از داخل آن به گوش برسد، يعنى از قافيه‏ها و بحر و وزن، اين همان موسيقى درونى يا باطنى است، كه سرى از اسرار معمارى قرآنى مى‏باشد و هيچ تركيب ادبى در آن مشاركت ندارد.8
محمد مندور درباره تفاوت ميان دو موسيقى مذكور مى‏گويد:
«موسيقى واضح و عريان مانند زنگ تند، به سهولت قابل تقليد است و از اين رو اصالت و عمقى ندارد،موسيقى عميق (باطنى) موسيقى روح است نه موسيقى لفظ و، گرچه غالباً خواننده عادى از آن بى خبر مى‏ماند ولى اصالتش همواره پايدار و تقليد از آن ارزنده است و در اعماق روح، ماجراهايى برپا مى‏كند كه جز گروه اندكى از خوانندگان از آن غافل مى‏مانند».9
بررسى نظماهنگ قرآنى در ميان اين بحث، وقتى ارزش دو چندان مى‏يابد كه از ديدگاه همه انسان‏ها - عرب و غير عرب - عارف و عامى - مورد بررسى قرار گيرد، در واقع از ديدگاه «ناس» كه مخاطبان قرآن كريم هستند و اين، فطرت همه آنها را مورد خطاب قرار مى‏دهد. در اين جا دو بحث مطرح است:
1. فطرى بودن پديده زبان و زبان آموزى در انسان.
2. فطرى بودن زبان قرآن.
از آن جا كه مصطفى محمود، نام كتاب خود را «كوششى براى فهم عصرى قرآن» ناميده است، پرداختن به نظماهنگ قرآن كريم، هموار كننده راه فهم عصرى قرآن نيز مى‏باشد. بارى، وى در دنباله كلام خويش درباره اين موضوع مى نويسد:
«تمام نقش‏هاى قرآنى را مى‏يابى كه به وسيله اين برخوردهاى سريع و سايه‏هاى محكم و الفاظى كه داراى زنگ و صوت و تصوير هستند، رسم شده اند. به سبب مجموع اين دلايل است كه قرآن كتابى است غير قابل ترجمه. قرآن، به زبان خود، قرآن است به زبان‏هاى ديگر، چيز ديگرى غير از قرآن خواهد بود، كه: «انّا أنزلناه قرآناً عربياً» (يوسف /2) و در اين سخن تحديدى است كه بين دو شق، جدايى افكند. آرى، در برابر معمارى، تكوين و بنايى موسيقايى قرار داريم كه در آن، موسيقى از داخل كلمات و نه از حواشى آن مى‏جوشد و نيز از ويژگى‏هاى لغت عربى و اسرار و سايه‏ها و زواياى پنهان آن. به همين جهت، آيات قرآن داراى خاصيت عجيبى است... آيات اين كتاب در پى تماس با گوش و پيش از آن كه عقل به تأمل در معانى آن بپردازد، در نفس ايجاد خشوع مى‏كند، زيرا تركيبى است موسيقايى كه پيش از آن كه عقل كار خود را آغاز كند در وجدان و قلب تأثير مى‏گذارد.10

راه درك موسيقى قرآن

هر چند از ويژگى‏هاى موسيقى قرآن، آن است، كه بر احساس بشرى اثر مى‏نهد در عين حال، درك شايسته آن، از آخرين چيزهايى است كه نصيب انيس قرآن مى‏گردد و از طريق استمرار و فراوانى تلاوت قرآن و مأنوس شدن با آن حاصل مى‏شود. قرآن كريم به خودى خود يك سمفونى هارمونيك است و يافتن جزئيات و ظرافت‏هايى كه در جاى جاى اين سمفونى قرار گرفته و گاه گاه به مناسبت، تغيير مى‏كند، حاصل كثرت و ممارست در گوش دادن به آن است و شايسته نيست تحقيقات «قرآن پژوهى» ما را از روانخوانى و روخوانى قرآن بى نياز دارد و رفته رفته اصل كلام اصالت خود را براى ما از دست بدهد و در نتيجه محروميت از آثار «طمأنينه»، «شفا» و هدايت كامل قرآنى را به همراه بياورد.

زبان قرآن و فطرت انسانى

هدف عمده ديگرى كه از وراى مباحث مربوط به نظماهنگ، پى گيرى مى‏شود، تبيين پيوند زبان قرآن با فطرت همه انسان‏ها و به تعبيرى ديگر فطرى بودن زبان قرآن است.
يكى از مباحث به نسبت جديد در زبان شناسى امروز، تولّد انسان‏ها با استعداد ذاتى فراگيرى زبان و به تعبير ديگر مسئله فطرى بودن زبان است.11 از سوى ديگر قرآن كريم خود را «بيان للناس» (آل عمران /138) ناميده است. اين كتابى است كه به «لسان قوم» نازل شده و مراد از قوم تمامى مردم جهان است.12 در اين مورد ياد كرد نكاتى لازم است:
1 - زبان قرآن كريم زبانى است كه خدا به وسيله آن با انسان سخن گفته است و تنها همين زبان است كه مى‏تواند فطرى و زبان همه انسان‏ها باشد. اين زبانى است كه به دليل سعه وجودى و ارتباط درونى عناصرش با يكديگر، از اين توان برخوردار است و به همين دليل زبان «عربى مبين» نام گرفته است و درباره «عربى مبين» امام صادق‏عليه السلام فرمودند:«اين زبان، بيانگر آن چه در زبان‏هاى ديگر است مى‏باشد، در حالى كه زبان‏هاى ديگر اين توانايى را ندارند.13
2 - زبان قرآن، تنها زبان فطرى است كه مى‏تواند فطرت همه انسان‏ها را بيدار سازد و مقصود از آن، زبان عربى مصطلح كه عربى امروز يا ديروز كشورهاى عربى است، نمى‏باشد.
3 . اولين چيزى كه كودك از يك زبان درك مى‏كند موسيقى آن است و موسيقى اولين چيزى است كه ظاهر يك زبان را تشكيل مى‏دهد و نخستين گام در آشنايى با يك زبان است. موسيقى گوناگون و روح نواز، در جاى جاى قرآن كريم هماهنگ با معانى بلند آن است و اين نكته نشان مى‏دهد كه زبان قرآن از موسيقى به بهترين و شايسته‏ترين وجه برخوردار است، به گونه‏اى كه متناسب با فطرت همه انسان‏هاست.14
مسئله نظماهنگ قرآن نيز به نوعى نمايان‏گر اين موضوع است.

انواع تناسب‏هاى آهنگين (نظماهنگ) در قرآن كريم

محورهاى اين بحث عبارتند از:
1 - فضاى عمومى سوره‏ها
2 - فضاى عمومى گروهى از آيات
3 - چينش حروف در آيات
4 - تقديم و تأخير الفاظ و نقش آن در نظماهنگ قرآن
5 - طول آيات
6 - نقش نظماهنگ در تدبر و حفظ قرآن كريم
7 - فواصل آيات؛ آثار و نقش آنها در نظماهنگ قرآن
اينك به شرح مختصر محورهاى ياد شده مى‏پردازيم:

1 - فضاى عمومى سوره‏ها

پژوهش در اين موضوع را از سوره فاتحة الكتاب و برخى سوره‏هاى آخر قرآن آغاز مى‏نماييم؛ زيرا اين سوره‏ها به طور عموم داراى حجمى مختصر، آهنگى يكسان و به طور كلى فضاى عمومى واحدى مى‏باشند.

سوره فاتحة الكتاب

اين سوره كه داراى نام‏هاى متعددى مانند «ام الكتاب» است و هفت آيه بيشتر ندارد، تنها سوره‏اى است كه داراى آهنگ سوره‏هاى طوال است. از سوره‏هاى آخر قرآن، دو سوره «ماعون و تين» تا اندازه‏اى داراى تشابه آهنگين با سوره‏هاى بزرگ هستند، لكن تشابه آنها از تشابه «ام القرآن» بسيار كمتر است. همچنين سوره «كافرون» تنها در دو آيه نخست خود، تا اندازه‏اى از اين تشابه برخوردار است. بسامد واژگان سوره «حمد» در سوره‏هاى طوال، به شرح ذيل است:
1 - عالمين تا آخر اعراف 24 بار. 2 - مستقيم تا آخر اعراف 9 بار. 3 - رحيم تا آخر انفال 29 بار. 4 - ضالين در بقره و انعام 2 بار15.
بيان اين مطلب مى‏تواند تا اندازه‏اى پيوند و نسبت «ام القرآن» را با ديگر اجزاى آن از جهت چگونگى در برداشتن مطالب و داشتن نظم و نسق بخش‏هاى عمده قرآن روشن كند. اين سوره با اين كه مكى است از لحاظ ايقاعات نسبتاً بلند و نيز از لحاظ سبك متناوب، حال و هواى سوره‏هاى طوال را مى‏نماياند. ويژگى مهم ديگرى كه در آهنگ اين سوره وجود دارد، نظم به كار رفته در لحن آيات همراه با تغيير محتوايى آنهاست. آغاز سوره كه درباره حمد و رحمت الهى است، آياتى دارد كه در آنها حروف ملايم بيش از همه به چشم مى‏خورند و هيچ گونه خشونتى در الفاظ به گوش نمى‏رسد. حروف مورد نظر عبارتند از: ح، م، ر، ع، ل، ن. (اين حروف در آواشناسى امروز، حروف بين شدت و رخاوت ناميده مى‏شوند.)16
در بخش ميانى سوره مسائل مربوط به روز قيامت، عبوديت، استعانت و صراط مستقيم مطرح مى‏شوند، حروف سور هم به تناسب، آهنگى مستحكم و استوار دارند: ك، د (مشدد)، ت، ص، ط، ق.
در بخش سوم سوره كه نوع «صراط» مطرح مى‏شود، عبارتى كه بندگان نيكو و نمونه را مشخص مى‏كند، خالى از هر گونه خشونت لفظى است: «انعمت عليهم»، لكن عبارت پس از آن كه گمراهان مورد خشم خدا را مورد اشاره قرار مى‏دهد، آكنده از حروفى خشن و غليظ است: «غير المغضوب عليهم ولاالضالين» تعبير خشن و غليظ از نظر عامّه مردم است.
از نظرگاه آواشناسى جديد، حرف «ض» جزء حروف شديد است. همچنين هر چند، در برخى كتابهاى تجويد به رسم گذشته، «ض» جزء حروف رخوت دار محسوب شده، لكن ابن جزرى در كتاب «النشر فى القراءات العشر» اظهار داشته، براى زبان هيچ حرفى به سنگينى «ض» نمى‏باشد.17

سوره فيل

تصوير حركت گروهى ديگر از گردنكشان تاريخ كه قرآن كريم و همه انسان‏ها، آنان را با مدد از نام «فيل» مى‏شناسند! همان گونه كه خداوند گروهى را با نام «اصحاب الجنه»، «اصحاب اليمين» و حتى «اصحاب النار» معرفى كرده، گروهى را هم با نام «اصحاب الفيل» شناسانده است.
آهنگ اين سوره حركت پيلان تنومند را به خوبى نشان مى‏دهد.18

سوره قريش

تار و مار كردن پيلان، پيل بانان و پيل سواران، به منظور ايجاد سكون و آرامش براى قريش (ساكنان ام القرى) و ديگر مردمان، سخن اصلى اين سوره مى‏باشد تا كاروان‏هاى تجارى، پهنه دشت‏ها را در نوردد و مردمان به سپاس و عبادت پروردگارى بپردازند كه به آنها رزق و امنيت عطا كرده است. آرامش و امنيت و آهنگ بسيار ملايم اين سوره كه همچون آرامشى پس از طوفان است، اعجاب انگيز است. اين سوره 4 آيه دارد و تمامى آيات به حرف ماقبل ساكن ختم مى‏شوند و وقف بر هر آيه سكون‏ها را مضاعف مى‏سازد: قريش، صيف، بيت، خوف. همچنين در الفاظ درون آيات هم سكون‏هاى متعددى وجود دارند و هر يك به مثابه مانعى، از هر گونه سرعت و شدت در آهنگ سوره مى‏كاهند، بلكه ممانعت مى كنند. تعداد سكون‏هاى اين سوره با احتساب حروف مد، به 15 مورد مى‏رسد و مقايسه اين سوره با سوره «همزه» معناى بيشترى به اين رقم مى‏دهد.19

سوره همزه

سوره‏اى متضمن تهديد شديد و كوبنده نسبت به هر سخن چين طعنه زن. در اين سوره، الفاظ پايانى هر آيه به چند حرف متحرك پياپى ختم مى‏شوند. تعداد سكون‏هاى اين سوره كه 9 آيه دارد، بسيار كمتر از سوره چهار آيه‏اى قريش است، به گونه‏اى كه در نگاه نخست به چشم و گوش نمى‏خورند و شمارش آن‏ها نياز به دقت و تيزبينى دارد. در عوض، اين سوره كه سخن از خردكنندگى خاطيان مى‏زند، تشديدهاى فراوان پرده گوش را مى‏كوبند. هر چند تشديد هم از تركيب حروف ساكن پديد مى‏آيد، لكن هيچ گونه نمودى از سكون و آرامش وجود ندارد. شمار تهديدهاى اين سوره به 14 مورد مى‏رسد.20 مرحوم آية اللَّه طالقانى در اين باره مى‏نويسد:
«اين سوره با آيات كوتاه، فصول متشابه، طنين خاص و هراس انگيز، دو روى و دو وضع متقابل و متعاكس زندگى و خوى و انديشه و اعمال كسانى را به شتاب از نظرها گذرانده است: همز، لمز، جمع، حسبان و خلود روى ديگر و متعاكس: نبذ، حطم، نار، موقدة و مؤصده، از آيه 6 كه نمودار بعد دورتر از انظار را دارد، آيات، كوتاه و سريع‏تر شده است.»21

سوره مسد

آهنگى كوبنده و در هم شكننده و نابود كننده آرمان و حيات تمام كسانى كه در برابر نداى توحيد قد علم كرده اند. اين سوره و آهنگ مخصوص آن در ذهن قرآن آموز، زمينه‏اى براى دريافت پيام اين آيات پديد مى‏آورد كه بيانگر سنّت هميشگى خداوندى در طرد و لعن و كشتار كسانى است كه تبليغات مسموم آنها، خار راه پيامبران بوده است.
سيد قطب، درباره مسد سخن جالبى دارد، وى مى‏گويد:
«اين سوره، پاسخى به جنگ اعلام شده از سوى ابولهب است كه به پيامبر گفت: «تبّالك» و خدا در اين‏جا خود امر جنگ را به عهده گرفته است.»22
در «تبت يدا ابى لهب و تب» ... تباب به معنى هلاكت و نابودى و قطع است. «تبت» نخستين، دعا و دومى گزارشى از تحقق اين دعا است و بدين ترتيب معركه پايان مى پذيرد و پرده فرو مى‏افتد! وى همچنين مى‏افزايد: در اين سوره به واسطه تناسب زنگ كلمات، صداى خشك و شكننده بستن و مستحكم ساختن پشته هيمه به گوش مى‏رسد. همان گونه كه اين سوره از به بند كشيدن گردن همسر ابولهب كه هيزم بيار معركه بود خبر مى‏دهد.
كوبندگى سوره تبت نسبت به ابولهب و امثال او در طول تاريخ جنبه ديگر سوره توحيد، «قل هو اللَّه احد» مى‏باشد. سوره نخست به معناى «لااله» و سوره دوم به معناى «الا اللَّه» مى‏باشد.23 سوره «مسد» و «اخلاص» از لحاظ ظاهر با هم مجاورت و آهنگى در ايقاعات دارند. از لحاظ باطن نيز چنين است، چنان كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: هر كس جمعه‏اى بر او بگذرد و سوره «قل هو اللَّه أحد» را نخواند، بر دين ابولهب از دنيا رفته است.24

سوره والعاديات

سوره با قسم به اسبان جنگى 25 آغاز مى‏شود كه يورش مى‏آورند، نفس نفس مى‏زنند، با سمّ خود جرقه مى‏افروزند و غبار مى‏انگيزند. ايقاعات خاص اين سوره و تركيب تند حركات، عيناً تصويرگر اين صحنه پرشور هستند. آهنگ اين سوره با قسم‏هاى آن و هر دوى اين‏ها با جواب قسم و مطلب پايان سوره، همخوانى تام دارند. در آغاز سوره به اسبان يورش برنده و سركش قسم ياد شده و در جواب قسم، ناسپاسى و سركشى انسان و شديد بودن او در حب خير يعنى دوستى مال آمده است.26 همچنين در شروع سوره، تصويرى از برانگيخته شدن جرقه سمّ اسب‏ها و گرد و غبار ناشى از يورش و شيهه‏هاى آنهاست و در پايان سوره، تصوير زير و رو شدن قبرها و آشكار شدن پنهانى‏ها، دو صحنه چشمگير و خيره كننده. سيد قطب در اين باره چنين مى‏نويسد:
«سياق اين سوره در برخوردهاى سريع، شديد و حركت آفرين جريان دارد كه بر اثر پرش، جهش و دويدن با چابكى و سرعت از يكى به ديگرى منتقل مى‏گردد تا به آخر فقره برسد كه در آن، لفظ و سايه، موضوع و ايقاع همگى متوقف مى‏گردند، همان گونه كه دونده به پايان سير خود مى‏رسد.» «در آخر، غبار برانگيخته شده و سركشى و حرص، پراكندگى و جمع آورى، همگى به پايان خود مى‏رسند: به سوى خدا «انَّ ربَّهم يومئذ لخبير». (والعاديات /11)
به سخن سيد قطب بايد اين مطلب را نيز افزود كه حركات الف ممدوده در آغاز سوره (صبحاً، قدحاً ...) در پايان به حركت زير منتهى مى‏گردد: (خيبر) كه پايان كار را نشان مى‏دهد.27
موارد مذكور نمونه‏هايى از فضاى عمومى نظماهنگ سوره‏ها مى‏باشد كه شرح آنها گذشت.

2 - فضاى عمومى گروهى از آيات

پس از بررسى مواردى از فضاى عمومى نظماهنگ سوره‏ها، نوبت به بررسى همين حالت در سطحى محدودتر يعنى فضاى گروهى از آيات و يا گروه‏هاى آيه اى در يك سوره مى‏رسيم. اين حالت نيز به عنوان يكى ديگر از جنبه‏هاى نظماهنگ قرآن كريم است كه همگام با تغيير مفاهيم مورد بحث در يك يا چند آيه روى مى‏دهد. چنين امرى در سوره‏هاى قرآنى فراوان به چشم مى‏خورد.
به عنون نمونه در سوره‏هاى «تكاثر»، «عاديات» و «علق» كه به ترتيب 11 8 و 19 آيه دارند، چنين حالتى سه بار روى مى‏دهد.
سوره‏هاى »زلزال»، »انشقاق»، »انفطار»، «تكوير»، «نباء»، »مرسلات»، «معارج»، «حاقة»، «واقعه» و ... كه قيامت يكى از موضوعات اصلى آنهاست، در آغاز با توصيفى از قيامت آغاز مى شوند و سپس آهنگ هر سوره براى شرح وقايع قيامت، عذاب دنيوى اقوام پيشين و مانند آن، تغيير مى‏يابد.28
در اين جا به عنوان نمونه تغييرات درونى آهنگ يك سوره مستقل را توضيح مى‏دهيم:

سوره فجر

در اين سوره 5 آيه نخست شامل چهار قسم، به علاوه پرسشى راجع به قسم‏هاست. 9 آيه بعد داستان هلاكت اقوام گذشته را با آهنگى متفاوت از شروع سوره و متناسب با موضوع، بررسى مى‏كند. اين 9 آيه داراى ايقاعاتى همسان هستند و همگى به حروفى كوتاه كه قبل از آن الف كشيده قرار دارد ختم مى‏شوند. در آيه «و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد»، حرف ياء از لفظ «وادى» حذف شده تا ايقاع اين گروه از آيات آسيب نبيند.
سيد قطب، آيات 21 و 22 اين سوره را داراى آهنگ نظامى كه مناسب دگرگونى يك باره و عذاب و بند نهادن است دانسته: «كلّا اذا دكّت الأرض دكّاً دكّاً و جاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً». و در مقابل جو آرام، دوستانه و همراه با خشنودى و عاطفه‏اى را كه بر آيات پايانى اين سوره سايه افكنده مورد توجّه قرار مى‏دهد و از آن سخن مى‏گويد.29 «يا أيّتها النّفس المطمئنّة، ارجعى الى ربّك راضية مرضية، فادخلى فى عبادى، وادخلى جنتى». (فجر 27-30)

3 - چينش حروف در آيات

يكى از روش‏هاى نظماهنگ قرآنى، بررسى تأثير معنايى حروف و چينش آن‏ها در آيات قرآن است، ما در اين نوشتار به عنوان مثال به يك مورد اشاره مى‏نماييم: كاربرد حرف قاف، توالى و تكرار و چينش آن در آيات قرآنى با موضوعات متفاوت.
1 - چينش حرف (قاف) در آيات مربوط به واقعه كوبنده قيامت.
«القارعة، ما القارعة، و ما أدراك ما القارعة». (قارعه 1-3)
«لا اُقْسِمُ بيوم القيامة ، و لا اُقْسِمُ بالنّفس اللّوّامة».(قيامة /1-2)
«اذا السّماء انشقّت ، و أذنت لربّها و حقّت».(انشقاق /1-2)
«اذا وقعت الواقعة، ليس لوقعتها كاذبة».(واقعه /1-2)
«اقتربت السّاعة وانشقَّ القمر».(قمر /1)
2 - يا در آيات شريفه‏اى كه پس از سخن درباره قيامت، فرود آمدن تازيانه عذاب بر اقوام لجوج و سركش را تصوير مى‏نمايد.
«الحاقّة، ما الحاقّة، و ما ادراك ما الحاقّة، كذّبت ثمود و عاد بالقارعة، فأمّا ثمود فأهلكوا بالطاغية».(حاقه /1-5)
3 - يا دو دسته از آيات ديگرى كه يكى حكايت‏گر سختى‏هاى انسان در مسير زندگى و ديگرى لحظه سخت بيرون رفتن جان از بدن است.
«فلا اُقسم بالشّفق، واللّيل و ما وسق، والقمر اذا اتّسق، لتركبنَّ طبقاً عن طبق».(انشقاق 16-19)
«كلّا اذا بلغت التّراقى، و قيل من راق، و ظنَّ انّه الفراق، و التفت السّاق بالسّاق، الى ربّك يومئذ المساق». (قيامة /26-30)
در اين خصوص مى‏توان به كاربرد حرف «ق و ط» به صورت مشدد يا مفرد در عبارات زير، كه تناسب و توازنى ملموس با معانى آيات پديد آورده‏اند اشاره كرد:
«و لكن بعدت عليهم الشّقّة». (توبه /42)
«إلاّ أن تقطّع قلوبهم». (توبه /110)
«سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة». (آل عمران /180)
«يوم تشقّق الأرض عنهم سراعاً». (ق /44)
در مثال‏هايى كه گذشت؛ اكثر قريب به اتفاق افعالى كه «ق» يكى از حروف اصلى آن‏هاست، به گونه‏اى القا كننده مفهوم شدت و خشونت هستند.30

4 - تقديم و تأخير الفاظ و نقش آن در نظماهنگ قرآن

گاهى برخى الفاظ قرآنى به دلايلى از جمله رعايت نظماهنگ و شيوايى موسيقايى در يك آيه «تقدم و تأخر» مى‏يابند، كه اين موضوع داراى اقسامى است:

1. رعايت موزون فواصل آيات

جلال‏الدين سيوطى در الاتقان، به مناسبت‏هايى از اين موضوع سخن گفته است. از جمله ذيل نوع 44، علت تأخير «احوى» و تقديم «غثاء» در سوره «اعلى» را رعايت «فاصله» يعنى يكى از وجوه نظماهنگ شمرده است. وى مانند همين سخن را درباره عباراتى مثل «فللَّه الآخرة والاولى» (نجم /25) و «جمعناكم و الاوّلين» (مرسلات /38) آورده كه در آن‏ها، اصل بر ترتيب الفاظ برخلاف اين ترتيب بوده است.31

2. رعايت شيوايى كلام

گاه اين تقديم و تأخير داراى تأثيرى در روانى و شيوايى كلام و خلق موسيقى باطنى قرآن است. به عنوان مثال؛ زمانى كه دو تعبير «نور» و «هدى» براى تورات در دو بخش قرآن به كار مى‏رود، به منظور رعايت روانى مورد اشاره، ترتيب اين دو تعبير تغيير مى‏كند.32

5 - طول آيات

يكى از تناسب‏هاى آهنگين آيات قرآن، طول آيات است. تغيير طول آيات در سوره‏هاى مختلف، امرى تصادفى نيست و تدبر در اين زمينه، نكاتى ارزشمند را به نظر مى‏آورد. در اين نوشتار به بررسى اين موضوع در سوره شمس و نشان دادن نقش آن در نظماهنگ قرآنى مى‏پردازيم.
سوره «شمس» داراى 11 قسم و 2 جواب براى اين قسم‏هاست.
اين دو بخش در درون سوره به اتفاق، قسمتى واحد را پديد مى‏آورند كه عبارت از بيان سنتى خلل ناپذير در آفرينش و عالم انسانى است. خداى متعال سخن خود را در اين سوره زيبا با اشاره‏اى به داستان يكى از اقوام گردنكش تاريخ و عاقبت شوم و دردناك آن‏ها پى مى‏گيرد. بخش جديد، تغيير آهنگ در پى ندارد، جز اين كه در مواردى داستان با آيه‏اى به ظاهر كم حجم آغاز مى‏گردد و از آيه 9 تا 14 رفته رفته بر حجم هر آيه نسبت به آيه قبل افزوده مى‏شود. آيه 15 كه آخرين آيه و پايان بخش داستان است، كمترين حجم را داراست. گويى 7 آيه اين داستان دخالت تدريجى اين گروه را تا سر حد هلاكت به تصوير مى‏كشند و در آيه آخر كه نابودى آنان صورت گرفته و اثرى از آنان باقى نمانده، خداوند نيستى آنان را تجسم مى‏فرمايد:33
«قد افلح من زكّيها، و قد خاب من دسّيها، كذّبت ثمود بطغويها، اذ انبعث اشقيها، فقال لهم رسول اللَّه ناقة اللَّه وَ سقيها، فكذَّبوهُ فعقروها فدَمدمَ عليهم ربّهم بذنبهم فسوّيها، و لايخافُ عقباها». (شمس /9-15)

6 - نقش نظماهنگ قرآن در تدبّر و حفظ قرآن كريم

تدبر، راه استوار و صراط مستقيم فهم قرآن كريم است. قرآن كريم تدبر و تذكر را هدف نزول خويش34 و تدبر را نيز راه خالى ديدن قرآن كريم از اختلاف دانسته است.35 آهنگ خاصى كه سوره‏ها و عبارت‏هاى قرآنى دارند، مفهوم خاصى را نيز در ذهن مستمع پديد مى‏آورد. در بيشتر مواقع، آهنگ آيات و روايات به همراه مفهوم كلى و انتزاعى شان در ذهن مى‏ماند؛ يعنى ذهن انسان متوجّه تك تك كلمات و الفاظ سوره‏اى كه آن آهنگ را پديد مى‏آورد نيست، بلكه تنها ارتباط اين آهنگ را با سوره‏اى ديگر كه به نحو عام داراى چنين معانى و آهنگ است در نظر مى‏آورد. گاهى ايجاد ارتباط ذهنى از اين حد ضعيف تر است و ذهن قارى يا مستمع قرآن از نظماهنگ يك سوره به نظماهنگ سوره يا سوره هاى ديگر و يا قسمتى از آنها منتقل مى‏شود، با آن كه از مفاهيم اين سوره‏ها اطلاع دقيقى ندارد. به عنوان مثال؛ سوره مباركه حاقه، داراى شباهت‏هايى آهنگين با سوره مباركه واقعه است. اين همسانى در آغاز سوره و در نظر اول چندان محسوس نيست و حتى طول برخى آيات سوره حاقه به چندين برابر آيات سوره واقعه مى‏رسد، لكن اين تشابه چندان كه قارى به سمت آخر سوره مى‏رود شدت مى گيرد و بر روى آخرين آيه هر دو سوره تطابق كامل پيدا مى‏كند. همسانى آهنگين، ذهن مستمع و قارى را متوجّه همسانى لفظى و مفهومى نموده و اين به نوبه خود راه را براى تدبر جدى مى‏گشايد.
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، الحاقّة، ما الحاقّة، ... كذّبت ثمود و عاد بالقارعة» (حاقه /1-5)
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اذا وقعت الواقعة، ليس لوقعتها كاذبة». (واقعه /1-2)
(تكذيب روز قيامت توسط عاد و ثمود) / (روز قيامت تكذيب بردار نيست)
«فما منكم من أحد عنه حاجزين»،(حاقه /47) فلولا ان كنتم غير مدينين، ترجعونها إن كنتم صادقين». (واقعه /86-87) (ضعف مخاطبان در برابر پديده مرگ و عذاب) / (ضعف مخاطبان در برابر پديده مرگ).
«و انّه لحق اليقين»، (حاقه /51) «انّ هذا لهو حق اليقين». (واقعه /95) «فسبح باسم ربك العظيم»، (حاقه /52) «فسبح باسم ربك العظيم». (واقعه /96) به كمك اين تنظير كه از وجوه تدبر مى‏باشد، نكات متعددى آشكار مى‏شود.
رابطه‏اى كه بين «ترفه» (رفاه زدگى)، عدم تشويق و اهتمام نسبت به معيشت مساكين، و عدم ايمان به خدا وجود دارد، قرار گرفتن در وضعيتى كه محتضر مشاهده مى‏كند، در زمره يكى از وجوه غيبى كه مورد قسم و توجّه الهى است، از آن جمله است.36 روشن است كه اين نكات، بدين معنا نيست كه صرف وجود برخى هماهنگى‏ها در آيات قرآنى، سبب پيوند مستقيم آنها با يكديگر مى‏شود و بين اين دو تلازمى دائمى برقرار است، بلكه مقصود اين است كه در موارد زياد، ايقاع و آهنگ مى‏تواند يكى از قرائن قوى مبنى بر وجود ارتباط باشد، تا با جلب توجّه قارى و مستمع، وى را به تأمل بيشتر و در صورت امكان، پى بردن به ديگر موارد تشابه وادارد كه به نمونه‏اى از آن اشاره شد.
از ديگر آثار نظماهنگ قرآن در اين وادى، اثرى است كه در حفظ قرآن كريم چه به معناى عام (مصونيت آن از تحريف) و چه به معناى خاص (جاى‏گيرى آسان آن در سينه‏ها) داشته و دارد. نظماهنگ قرآن، حفظ قرآن را آسان مى‏كند و آسان بودن قرآن كريم براى حفظ در آيه «و لقد يسّرنا القرآن للذّكر فهل من مُدَّكر» (قمر /17) مورد اشاره قرار گرفته است.
اين آيه در واقع حاوى دو نكته مهم است:
1 - قرآن، «تيسير» گردانيده شده است.
2 - هدف از اين «تيسير» ذكر شدن قرآن است. ذكر شدن قرآن، به معناى ارتباط آن با «ذاكر» انسانى است كه عبارت از اعماق قلب اوست و يكى از ابعاد اين «تيسير» ملاحظه حكمت‏هاى دقيق فنى و كلامى است.37 اين است كه مى‏بينيم، آدمى با داشتن حافظه‏اى متوسط و معمولى بارها بسيارى از زيارات، دعاها، اشعار و قصايد عربى را مى‏خواند و موفق به سپردن آنها به ذاكره خود به گونه‏اى كه بتواند بدون هيچ اشكال و مشكلى به زمزمه آنها بپردازد، نمى‏شود، ولى حفظ قرآن، با صرف نيرو و فرصتى اندك، امكان پذير و در عين حال به راحتى، زمزمه‏پذير است.
«قرآن، آبشار گونه بر زبان مى‏گذرد؛ چون در چينش واژه‏ها روانى و سلامت رعايت شده و خواندن آن، مثل آمدن از فراز به نشيب و نه از نشيب به فراز - مثل بسيارى از كتاب‏هاى ديگر است.»38

7 - فواصل آيات، نقش و آثار آن در نظماهنگ قرآن

قرآن كريم به سوره‏ها و سپس آيه‏ها تقسيم شده و پايان هر آيه با حرفى مشخص مى‏شود كه آن را در اين مقام، «فاصله» ناميده اند. فاصله داراى نقش اساسى در آفرينش نظماهنگ قرآن است. عمل آن، همچون عمل قافيه در شعر و سجع در نثر مى‏باشد،دانشمندان پيشين به دليل دورى جستن از تشبيه نادرست قرآن به شعر، از همين اندازه نيز اجتناب كرده و حروف سجع آفرين پايانه‏هاى آيات را فاصله ناميده‏اند و گويند خداوند متعال بر اين تكيه و تصريح فرموده كه بنده و فرستاده خويش را شعر نياموخته و چنين چيزى شايستگى او و رسالت او را نداشته است. «و ما علّمناه الشعر و ما ينبغى له إن هو إلاّ ذكر و قرآن مبين لينذر من كان حيّا و يحقّ القول على الكافرين». (يس /69-70)
پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و پيش از او پيامبران ديگر آمدند تا نور فطرت را در دل انسان‏ها پيدا و گنجينه‏هاى خرد را كه نهفته در درون ايشان است آشكار سازند.39 از اين رو شعر در آستان اين رسالت راهى ندارد و سخن كتابى همانند قرآن، دور از شعرى است كه قوام و دوام آن به عنصر خيال و مواردى همچون مبالغه، اغراق و مانند آن مى‏باشد. با اين همه، كلام هنرمندانه قرآن آراسته به زيبايى هايى است كه در شعر نيز وجود دارد كه از آن جمله «فواصل آيات» را مى‏توان نام برد در اين مورد به عنوان مثال مى‏توان به آيات سوره طه اشاره كرد، هنگامى كه موسى‏عليه السلام براى مأموريت رسالت آماده مى‏شود از خداى متعال درخواست‏هايى مى‏كند و خداوند درخواست‏هاى وى را برآورده مى‏سازد و پاسخ وى را با اين آيه آغاز مى‏كند: «قال قد أوتيت سؤلك يا موسى» (طه /36) آيات ادامه مى يابد و پس از چند آيه كه در برگيرنده ياد كرد نعمت‏ها و منت‏هاى الهى است، به اين بخش مى‏رسد:
«فرجعناك الى امّك كى تقرّ عينها و لاتحزن و قتلت نفساً. فنجّيناك من الغم و فتنّاك فتوناً فلبثت سنين فى أهل مدين ثم جئت على قدر يا موسى».(طه /40)
اين آيه نيز همانند آيه پيشين به خطاب «يا موسى» ختم مى‏شود. ختم اين آيه به خطاب مكرر، هم تنبه مجددى براى موسى از جانب خداوند است، و هم سخن را به بهترين شكل موزون مى‏سازد، بى آنكه هيچ احساس زيادت و تكرارى پديد آيد.
هنگامى كه از فواصل آيات سخن به ميان مى‏آيد، منظور زمانى است كه بر آخر كلمات، وقف و سكون داده مى‏شود، در غير اين صورت، نظم آهنگين فواصل بر هم مى‏خورد. نظير آن چه در اين آيات يده مى‏شود:
«ثم أدبر و استكبر، فقال إن هذا إلّا سحر يؤثر، إن هذا الّا قول البشر، سأصليه سقر، و ما أدريك ما سقر، لاتبقى و لاتذر، لوّاحة للبشر». (مدثر /23-29)
بسيار روشن است كه در گروه‏هاى آيه‏اى فوق، تنها با وقف بر سر آيات است كه همسانى آهنگين فواصل به چشم مى‏خورد.

آثار فواصل بر نظماهنگ قرآن

قبلا اشاره شد كه كاركرد فواصل آيات در قرآن، تقريباً همان كاركرد قافيه در شعر است ولى فراتر از آن و منحصر به خود مى‏باشد. به هر حال، فواصل آيات آثار و عملكردهايى را در ايجاد نظماهنگ دقيق در ميان آيه‏هاى شريفه قرآنى دارد كه از آن جمله اند:
1 - تأثير موسيقايى.
2 - تشخّصى كه به كلمات خاص هر آيه مى‏بخشد.
3 - لذتى كه قافيه از برآورده شدن يك انتظار به وجود مى‏آورد، در فواصل آيات اين لذت چندين برابر ديده مى‏شود و باعث ايجاد نشاط روحى خواننده (قارى) قرآن مى‏گردد.
4 - زيبايى معنوى يا تنوع در عين وحدت.
5 - تنظيم فكر و احساس قارى قرآن.
6 - استوارى لفظى آيات.
7 - كمك به حافظه و سرعت انتقال قاريان قرآن، جهت فهم مفاهيم قرآنى.
8 - ايجاد وحدت در شكل آيات.
9 - كمك به تداعى معانى.
10 - توجّه دادن به زيبايى ذاتى كلمات.
11 - تناسب و قرينه سازى.
12 - ايجاد قالب مشخص و حفظ وحدت در بين آيات.40


پی نوشت‌ها:

1 - بلسان عربى مبين. (شعراء/ 195)
2 - اشاره است به حديث: «فضل القرآن على سائر الكلام كفضل اللَّه على سائر خلقه»؛ بحارالانوار، 19/92.
3 - اسراء / 9
4 - ر. مقاله: معرفت، محمدهادى؛ نظماهنگ در قرآن، ميراث جاويدان، سال اول، شماره اوّل، 1371، ش /4.
5 - اعراف/ 176
6 - محمود، مصطفى؛ القرآن محاولة لفهم عصرى، چاپ ششم، دارالمعارف، قاهره، / 14 - 17.
7 - محمود، مصطفى؛ همان/ 17-19
8 - ر.ك: فصلنامه بينات، ش 75-80 / 20
9 - ر.ك: مندور، محمد؛ در نقد و ادب، ترجمه دكتر على شريعتى، / 139-140
10 - محمود، مصطفى؛ همان، / 19-20.
11 - ر.ك: باطنى، محمد رضا؛ مسائل زبان شناسى نوين، / 51-59.
12 - (و ما أرسلناك الا كافة للناس بشيراً و نذيراً و لكن اكثر الناس لا يعلمون) (سبأ/ 28)
13 - كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، تحقيق استاد على اكبر غفارى، 632 / 2.
14 - ر.ك: فصلنامه بينات، ش 65-69 / 33
15 - اين موارد بدون احتساب سوره حمد است.
16 - ر.ك: انيس، ابراهيم؛ الاصوات اللغوية، / 23-24
17 - همان / 50-51
18 - ر.ك: فصلنامه بينات، ش88 / 20
19 - همان، 88 - 89
20 - همان، / 89
21 - ر.ك: طالقانى، سيد محمود؛ پرتوى از قرآن، ج 2 از جزء سى ام، /254-255.
22 - ر.ك: سيد قطب؛ فى ظلال القرآن، 699-700 / 8.
23 - ر.ك: فصلنامه بينات، ش 87-88 / 20.
24 - مجلسى، محمد باقر؛ بحارالانوار، 207/89
25 - برخى مراد از «والعاديات » را شتران حجاج دانسته‏اند و دلايلى هم در اين باره ذكر نموده‏اند، اين تطبيق با آيه دوم اين سوره مناسبت ندارد؛ پرتوى از قرآن، ج 1 از جزء سى ام، ذيل سوره والعاديات
26 - از تناسبهاى ديگر اين سوره، تعبيرى است كه از مال به «خير» شده است. قرآن كريم علاوه بر آن كه در جاهاى ديگر نيز از مال به خير تعبير فرموده (بقره/180) از اسب نيز همين تعبير را كرده است: (ص/32).
27 - ر.ك: سيد قطب؛ فى ظلال القرآن، / 642 - 643.
28 - ر.ك: فصلنامه بينات ش 38 - 39 / 25.
29 - ر.ك: سيد قطب؛ آفرينش هنرى در قرآن، ترجمه محمد مهدى فولادوند، 102 - 103.
30 - براى مطالعه تفصيلى اين موضوع رجوع كنيد به:
صبحى صالح؛ در اسات فى فقه اللغة، 141 - 168. ابراهيم انيس؛ آواشناسى زبان عربى، 96 - 97. اصمعى؛ المزهر فى علوم اللغة و انواعها، 50-51، شايان ياداست كه وى مثالهاى اين باب را از كتاب خصايص ابن جنى آورده است. فصلنامه بينات، ش 42-50 / 25.
31 - ر.ك: سيوطى، جلال الدين عبدالرحمان؛ الاتقان، 17-18/2.
32 - آن دو بخش، آيات 44 و 91 سوره مائده و سوره انعام مى‏باشند، به طورى كه اگر ترتيب موجود در اين دو آيه تغيير يابد، روانى كلام آسيب خواهد ديد.
33 - ر.ك: فصلنامه بينات، ش 57 - 59 / 25.
34 - ص / 29.
35 - نساء / 82.
36 - ر.ك: فصلنامه بينات ، ش 53/ - 55 / 33 .
37 - در قرآن كريم در مورد حفظ قرآن (به معناى از بركردن) تعبير حفظ نيامده، بلكه تعبير حفظ، در مورد مصونيت قرآن به كار رفته است: «انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون» (حجر/ آيه 9) در مورد حفظ و حافظه به طور كلى از واژه «ذكر» استفاده شده و ذكر نيز در ارتباط مستقيم با قلب دانسته شده است.
38 - ر.ك: حسن عرفان؛ پژوهشى در شيوه‏هاى اعجاز قرآن، 40 - 41.
39 - نهج البلاغه، خطبه ى اول.
40 - جهت مطالعه اين خصائص و آثار در مورد قافيه در شعر؛ ر.ك: شفيعى كدكنى، محمد رضا؛ موسيقى شعر/ 60 - 62.
شنبه 25 شهریور 1391  1:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

جستارهايي در زمينه نظماهنگ قرآن كريم -

تلخيصِ : مرادي، گلاره خوش منش، ابو الفضل

اشاره:

خداي متعال در قرآن كريم حقايق غيبي را لباس "بيان" پوشانده و همه آنها را در قالب "زبان" در دسترس عارف و عامي قرار داده است. اين زبان كه "عربي مبين" نام گرفته، ويژگي‏هاي خاص خود را دارد. از خصوصيات اين زبان اين است كه در عين دمسازي با زبان انسان‏ها، از آنها فاصله‏اي همانند فاصله خدا و خلقش دارد. درباره ويژگي‏هاي اين زبان، سخن فراوان گفته شده و اوصاف گفتني بسياري همواره وجود خواهد داشت زيرا حكيم سخن در زبان‏آفرين كه معلم قرآن و خالق انسان و آموزش‏دهنده بيان است، به دست قدرت و با علم و حكمت خود معارفي ازلي و ابدي را با نظمي شگفت‏انگيز در شمار معدودي از كلمات و عبارات جاي داده و بناي جاويدان و بس سترگ را با مصالحي معين پي‏افكنده است.
از آنجا كه خصوصيات و ابعاد "زبان قرآن" متعدد است، ضرورت دارد تا كارشناسان علوم و فنون مختلف به تحليل و موشكافي و تبيين اين ابعاد بپردازند. آنچه نوشتار حاضر درپي آن است، مطالعه يكي از ويژگي‏هاي زبان قرآن - در حد توان و مجال - است كه "نظمآهنگ قرآن" نام دارد. هدف عمده اين نوشتار، بررسي زيبايي‏هاي لفظي قرآن و تناسب الفاظ آن با مفاهيم آيات و سوره‏ها و تأكيد بر لزوم بهره‏گيري از اين ويژگي هنري در آموزش قرائت و حمل قرآن كريم است.
روش اين بررسي، استقرايي اجمالي - و با توجه به محدوديت مجال - تا حدي گذرا، در كلمات و عبارات قرآني و بيان برخي نكات در زمينه مورد اشاره در بالا خواهد بود. گفتني است مواردي كه نگارنده مورد بررسي قرار داده، فراتر از نمونه‏هاي مذكور در اين مقاله است و موارد طرح‏شده، به‏سان نمونه است. باشد كه اهل‏فن، با عمق و بصيرتي افزون، به تتبع بپردازند و حجاب‏هاي پديدآمده بين قرآن و انسان‏ها را هرچه بيشتر بزدايند و زمينه تجسم حقيقت هذابيان للناس (آل عمران، 138) را در برابر ديدگاه مردم فراهم آورند.
نوشته حاضر چكيده و خلاصه‏اي است از مقاله‏اي با عنوان جستارهايي در زمينه نظمآهنگ قرآن كريم، نوشته دكتر ابوالفضل خوش‏منش كه در شماره 19 مجله بينات و در صفحه 75 آن به چاپ رسيده است و جهت مزيد استفاده قرآن‏دوستان به صورت خلاصه تقديم مي‏شود.

مفهوم نظمآهنگ

مراد از نظمآهنگ قرآن، آهنگ خاصي است كه از نحوه چينش حروف و كلمات قرآني پديد مي‏آيد و هنگام شنيدن قرآن كريم به گوش مي‏رسد. اين نظمآهنگ داراي نظمي شگفت‏انگيز و ارتباط بسيار دقيق با معاني و مقاصد آيات و سوره‏هاست كه الفاظ قرآن را روان و شيوا مي‏سازد. اين جنبه از سخن خدا، تاكنون در آثار چند تن از نويسندگان گذشته از جمله دكتر مصطفي محمود و سيدقطب مورد بررسي قرار گرفته است. در كشور ما نيز مرحوم طالقاني در لابه‏لاي تفسير ارزشمند پرتويي از قرآن اشاراتي از اين دست را ذكر كرده است. در اين باره خوب است بحث خود را با سخنان دكتر مصطفي محمود آغاز كنيم.

موسيقي باطني قرآن

دكتر مصطفي محمود با بياني شيوا برخوردهاي اوليه خود را با قرآن به نيكويي به تصوير مي‏كشد. وي مي‏گويد در چهار سالگي براي اولين بار در مكتب‏خانه از معلم شنيدم: والضحي، واليل اذا سجي و من نيز پس از او تكرار مي‏كردم والضحي، واليل اذا سجي بي‏آن‏كه بدانم ضحي چيست و چگونه سجي مي‏كند. او مي‏گويد يافتن كلماتي كه بتواند اين نوع دريافت رواني پيچيده را شرح دهد دشوار است. چگونه كلمات خودبه‏خود بازمي‏گشت و به سراغ گوش و حافظه من مي‏آمد و من در تنهايي خود شاهد تكرار بدون صداي اين عبارت بودم: والضحي، واليل اذا سجي. عبارت قرآني به سوي سكوت كودكي من هجوم مي‏آورد و در تاريكي شب القاي معلم را به ياد مي‏آوردم كه تكرار مي‏كرد: و جاء من اقصي‏المدينه رجل يسعي عبارت به سوي خيال من مي‏شتافت گويي مخلوقي بود مستقل و داراي حيات خاص خود.
وي در ادامه سخن خود مي‏نويسد: آري... اين موضوع را از همان آغاز طفوليت كشف كردم بدون اين كه داستان موسيقي دروني و باطني عبارات قرآن را بدانم؛ نكته‏اي كه سرّي از عميق‏ترين اسرار در تركيب قرآني است. قرآن نه شعر، نه نثر و نه كلامي مسجع است، بلكه عمارت ويژه‏اي از الفاظ است كه كاشف از موسيقي باطني آن مي‏باشد و فرق بزرگي بين موسيقي باطني و موسيقي ظاهري است. به‏عنوان مثال اگر به بيتي از شاعري خوش‏سخن توجه كنيم [و آن را زمزمه كنيم] به وجد مي‏آييم... ولي نكته مهم اينجاست كه موسيقي در اينجا خارجي است و آن را با تقسيم كلام در پاره‏هاي مساوي و سپس قافيه‏بندي هر عبارت به وجود مي‏آورند. به عبارت ديگر در اين موارد موسيقي از خارج عبارت و نه از داخل آن به گوش مي‏رسد، يعني از قافيه‏ها و بحر و وزن؛ اما هنگامي كه مي‏خواني: والضحي، واليل اذا سجي، در مقابل پاره واحدي قرار داري كه در نتيجه خالي از قافيه و وزن و قسمت‏بندي است، با اين‏حال موسيقي از هر حرف آن مي‏بارد. از كجا و چگونه اين همان موسيقي دروني است. موسيقي باطني سرّي از اسرار معماري قرآن است كه هيچ تركيب ادبي در آن مشاركت ندارد.
در سخن مصطفي محمود، نكته‏اي ارزشمند به چشم مي‏خورد و آن اين‏كه: «ما نمي‏دانستيم ضحي چيست و چگونه سجي مي‏كند، ولي تنها مقاطع و مخارج حروف را تكرار مي‏كرديم». پيش از آن‏كه به مبناي علمي اين سخن اشاره كنيم، مي‏گوييم اين در حالي است كه وي يك عرب مصري بوده است. بررسي نظمآهنگ قرآني زماني ارزش دو چندان مي‏يابد كه از ديدگاه همه انسان‏ها - اعم از عرب و غيرعرب و عارف و عامي - مورد بررسي قرار گيرد، درواقع از ديدگاه ناس كه مخاطبان قرآن كريم هستند و اين زبان، فطرت همه آنها را مورد خطاب قرار مي‏دهد.
در اينجا دو بحث قابل طرح است: فطري‏بودن پديده زبان و زبان‏آموزي انسان و ديگري فطري‏بودن زبان قرآن، كه در اين بحث توجه به هريك از اين دو جنبه بسيار مهم و كارگشا خواهد بود.
مصطفي محمود در ادامه كلام خويش مي‏نويسد: تمام نقش‏هاي قرآني را مي‏يابي كه به وسيله اين برخوردهاي سريع و سايه‏هاي محكم و الفاظي كه داراي رنگ و صوت و تصوير هستند، رسم شده‏اند. به سبب مجموع اين دلايل است كه قرآن كتابي است كه ترجمه نمي‏شود. قرآن به زبان خود، قرآن است، اما به زبان‏هاي ديگر، چيز ديگري غير از قرآن خواهد بود.
راستي چگونه مي‏توان آيه‏اي نظير الرحمن علي‏العرش استوي را ترجمه كرد؟ زيرا ما تنها در برابر معنا قرار نداريم. بلكه در درجه نخست، در برابر معماري و در برابر تكوين و بناي موسيقايي قرار داريم كه در آن موسيقي از داخل كلمات و نه از حواشي آن مي‏جوشد... به همين جهت آيات قرآن داراي خاصيت عجيبي است. آيات اين كتاب به محض تماس با گوش و پيش از آن كه عقل به تامل در معاني آن بپردازد، در نفس ايجاد خشوع مي‏كند، زيرا تركيبي است موسيقايي كه پيش از آن كه عقل كار خود را آغاز كند در وجدان و قلب تأثير مي‏كند.

تفاوت موسيقي ظاهري و باطني

مصطفي محمود به نكته مهمي اشاره مي‏كند كه عبارت از موسيقي باطني در قرآن است. محمد مندور، نويسنده مصري كه صاحب آثاري چند درباره علوم قرآني و نقد ادبي است درباره موسيقي باطني و تفاوت آن با موسيقي ظاهري مي‏گويد: «موسيقي واضح و عريان مانند رنگ تند، به سهولت قابل تقليد است و از اين‏رو اصالت و عمقي ندارد، اما موسيقي عميق [باطني] موسيقي روح است نه موسيقي لفظ و گرچه غالباً خواننده عادي از آن بي‏خبر مي‏ماند ولي اصالتش همواره پايدار و تقليد از آن ارزنده است و در اعماق روح، ماجرايي برپا مي‏كند كه جز گروه اندكي از خوانندگان از آن غافل مي‏مانند.
نكته مهم اين است كه موسيقي باطني قرآن كريم به عكس شعر شاعران به وسيله قافيه‏بندي و قالب‏ريزي به دست نيامده است زيرا قرآن علي‏رغم اين كه قافيه‏بندي شعري را نمي‏پذيرد ولي همچنان روان و باطراوت و زنده است. در اين‏باره نوعي از ويژگي قرآن بسيار قابل‏توجه است كه به آن اشاره مي‏كنيم.

هماهنگي لفظ و معنا

هماهنگي لفظ و معنا عبارت است از اين‏كه اگر معنا فخيم است، واژه‏ها نيز فخيم باشند، اگر معنا روان است، واژه‏ها نيز روان باشند و اگر معنا غريب و دور از دسترس است، واژه‏ها نيز آن‏گونه باشند.
در قرآن برخي واژه‏ها حريرگونه و نرم است، پاره‏اي از واژه‏ها با هيبت و وقار است، گروهي از واژه‏ها لبخند بر لب و شراب مهر در دل دارد، برخي از واژه‏ها مثل روياست، مثل يك گل، مثل يك تنور عشق، از اين‏رو تفاوت واژه‏ها بسيار است: تفاوت در آوا و آهنگ، تفاوت در معنا و مفهوم، تفاوت در ظرفيت، تفاوت در صورت و... يكي از ابعاد گزينش هنرمندانه و حكيمانه واژه‏ها، همگوني ساختار واژه از جهت صورت و آهنگ و زيبايي، با مفهوم و معناي آن واژه است.
هماهنگي لفظ و معنا در واژه‏هاي قرآن تبلوري اعجاب‏انگيز دارد. آهنگ واژه‏هايي كه بهشت را تصوير مي‏كند با آهنگ واژه‏هايي كه خشم آتشناك جهنم را به تصوير مي‏كشد داراي تفاوت بسيار است.

فضاي عمومي سوره‏ها
سوره فاتحة‏الكتاب

اين سوره كه داراي اسامي متعددي نظير "ام‏الكتاب" است و هفت آيه بيشتر ندارد، تنها سوره‏اي است كه به نحو عمومي داراي آهنگ سوره‏هاي طوال است. از سور آخر قرآن، دو سوره "ماعون" و "تين" تا حدي داراي تشابه آهنگين با سوره‏هاي بزرگ هستند، لكن تشابه آنها از تشابه‏ام القرآن بسيار كمتر است. هم‏چنين سوره كافرون تنها در دو آيه نخست خود تا حدي از اين تشابه برخوردار است.
اگر بخواهيم بسامدي الفاظ سوره‏هاي تين و ماعون را در قرآن بررسي كنيم، خواهيم ديد كه به عنوان مثال، چند كلمه نمونه زير، (غير از كلمه "امين") براساس ترتيب اول به آخر قرآن براي نخستين‏بار در نيمه دوم قرآن و برخي در اواخر آن آمده‏اند.
الف - دين (شعرا، 82)، ب - مسكين (قلم، 24)، ج - مصلين (معارج، 22)، د - امين (اعراف، 68)، هـ - ممنون (فصلت، 8).
اين در حالي است كه بسامد واژگان سوره مباركه حمد در سور طوال، به شرح زير است:
1. عالمين تا آخر اعراف 24 بار 2. رحيم تا آخر انفال 29 بار
3. مستقيم تا آخر اعراف 9 بار 4. ضالين در بقره و انعام 2 بار
اين مقايسه محدود مي‏تواند تا حدي، رابطه و نسبت "أم‏القرآن" را با ديگر اجزاي آن از حيث نحوه احتواي مطالب و داشتن نظم و نسق بخش‏هاي عمده قرآن روشن كند. حال اگر بر فرض، به جاي سوره فاتحة‏الكتاب، سوره‏اي مانند ناس، فلق، تكاثر، عاديات و مانند آن (با حفظ مفهوم فاتحة‏الكتاب) مي‏آمد، هماهنگي فعلي كه بين فاتحة‏الكتاب و سور پس از آن وجود دارد از بين مي‏رفت. درواقع اين سوره با اين‏كه مكي است از لحاظ ايقاعات نسبتاً بلند و نيز از لحاظ سبك متناوب، حال و هواي سور طوال را مي‏نماياند. اين نگاهي به فضاي عمومي و ايقاعات سوره بود. ويژگي مهم ديگري كه در آهنگ اين سوره وجود دارد نظم به كار رفته در لحن آيات، همراه با تغيير محتوايي آنهاست. آغاز سوره كه درباره حمد و رحمت الهي است، آياتي دارد كه در آنها حروف ملايم بيش از همه به چشم مي‏خورند و هيچ‏گونه خشونتي در الفاظ به گوش نمي‏رسد. حروف مورد نظر عبارت‏اند از: ح، م، ر، ع، ل، ن. در بخش مياني سوره مسائل مربوط به روز قيامت، عبوديت، استعانت و صراط مستقيم مطرح مي‏شوند، حروف سوره هم - به تناسب - آهنگي مستحكم و استوار دارند: ك، د(مشدد)، ت، ص، ط، ق. در بخش سوم سوره كه نوع صراط مطرح مي‏شود، عبارتي‏كه بندگان نيكو و نمونه را مشخص مي‏كند، خالي از هرگونه خشونت لفظي است: انعمت عليهم، ولي عبارت پس از آن‏كه گمراهان مورد خشم خدا را مورد اشاره قرار مي‏دهد، آكنده از حروف خشن و غليظ است: غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين.

سوره ناس

آخرين سوره قرآن و يكي از دو معوذتين يعني سوره‏هايي است كه پناه و تعويذ مي‏دهد و با پيام خود، انسان‏ها را از شرور بر حذر مي‏دارد. شمار حرف "س" در اين سوره به 10 مي‏رسد. حرف "س" در بسياري از كلمات زبان‏هاي مختلف، مفهومي از سكون و سستي و ناخوشايندي القا مي‏كند و ما در اينجا از ذكر شواهد زيادي كه وجود دارد خودداري مي‏كنيم و اين موضوع با مراجعه به فرهنگ‏هاي لغت، قابل بررسي است. عبارت سوره ناس نظير: من شرالوسواس الخناس، الذي يوسوس في صدورالناس، آميزه‏اي از ترس و هراس افسون و سكر و مستي و سستي سحر را به گوش مي‏رسانند. (توالي "س" در كلمات فوق نيز قابل بررسي است).
مرحوم آيت‏الله طالقاني در اين‏باره مي‏گويد: صداي برخورد نون مشدد و طنين "س" كه در فصول اين آيات آمده جوي از برخورد و معركه‏اي را مي‏نماياند كه ميان نيروهاي خير و شر در ميان نفس انسان در گرفته است و حركات صوتي و هيئت فعل يوسوس ادامه اين معركه را اعلام مي‏دارد.
ايشان، حرف «ن» را به دليل داشتن غنه و طنين دل‏انگيز، موسيقايي نمادي از نيروهاي خير و حرف "س" را نمادي از نيروهاي شر دانسته است. گويي آهنگ اين سوره مي‏خواهد شروري را كه پيرامون انسان را فرا گرفته‏اند به وي گوشزد و او را از آنها تحذير كند.

سوره فلق

دومين سوره از معوذتين و قرينه آن و داراي پيامي هم‏رديف با آن. آهنگ سوره ناس به آدمي ناخوشايندي‏ها را گوشزد مي‏كند و آهنگ خشن اين سوره، خطرات را. تكرار حرف "ق" تا 5بار به اضافه حروف "غ"، "س" و "د" به اين سوره پنج‏آيه‏اي، آهنگ خاصي متناسب با معناي آن مي‏بخشد. از مشخصات اين سوره، كاربرد انحصاري كلمه غاسق و نفاثات است. غاسق كلمه‏اي خشن و گلوگير است كه بدون اين‏كه قرآن‏آموز معناي آن را بداند، ناخودآگاه به غلظت و سختي آن التفات پيدا مي‏كند. درك معناي لفظي اين واژه، تنها، موءيدي بر تصوير اوليه‏اي است كه آهنگ آن باقي مي‏گذارد. نفاثات هم واژه‏اي است كه "دميدن" را به طور كامل به نمايش مي‏گذارد و صرف اداي اين كلمه توسط معلم قرآن، قرآن‏آموز را به سوي معناي لغوي آن مي‏برد. اين واژه داراي اشتقاقات ديگري (از نوع اشتقاق كبير) در قرآن است كه معناي دميدن از همه آنها مستفاد مي‏شود: نفس، نفخ، نفح.
صيغه خاص نفاثات و حالتي كه لب‏ها و دندان‏ها هنگام اداي آن مي‏گيرند، زمينه خوبي را جهت جلب‏كردن ذهن خالي قرآن‏آموز به اشتقاقات ديگر و القاي مفاهيم آنها ايجاد مي‏كند. ايجاد چنين رابطه‏هاي منطقي‏اي، درماني خوب براي عارضه فراموشي در امر تعليم قرآن كريم و تبيين انطباق اين زبان بر فطرت انساني است.

سوره مسد

آهنگي كوبنده و درهم‏شكننده و نابودكننده آرمان و حيات تمام كساني كه در برابر نداي توحيد قد علم كرده‏اند. اين سوره و آهنگ مخصوص آن در ذهن قرآن‏آموز، زمينه‏اي براي دريافت پيام اين آيات پديد مي‏آورد كه مبين سنت هميشگي خداوندي در طرد و لعن و كشتار كساني است كه تبليغات مسموم آنها، خار راه پيامبران بوده است. چنان‏كه در سوره احزاب مي‏فرمايد: لئن لم ينته‏المنافقون والذين في قلوبهم مرض والمرجفون في‏المدينة لنغرينك بهم ثم لايجاورونك فيها الا قليلا. ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا. سنة‏الله في‏الذين خلوا من قبل و لن‏تجد لسنة‏الله تبديلا: «اگر منافقان و كساني كه در قلوب آنان مرض است و نيز كساني كه در مدينه دل مردم را با سخنان خود مي‏لرزانند دست از اعمال خود بر ندارند، تو را عليه آنان بر خواهيم انگيخت و پس از آن جز زماني اندك در جوار تو نخواهند ماند. آنان ملعون‏اند، هر كجا يافته شوند، دستگير و كشته خواهند شد. اين سنت الهي در اقوام گذشته است و براي سنت الهي دگرگوني اي نخواهي يافت» (احزاب، 60 - 62).
سيد قطب، درباره سوره مسد سخن جالبي دارد، وي مي‏گويد: اين سوره، پاسخي به جنگ اعلام‏شده از سوي ابولهب است كه به پيامبر گفت: "تباًلك" و خدا در اينجا خود امر جنگ را به عهده گرفته است.
در تبت يدا ابي لهب و تب... "تباب" به معني هلاكت و نابودي و قطع است. تبت نخستين، دعا و تبت دوم گزارشي از تحقق اين دعاست و در آيه‏اي كوتاه در آغاز آيه دعا، صادر و متحقق مي‏شود، معركه پايان مي‏پذيرد و پرده فرو مي‏افتد! وي هم‏چنين مي‏افزايد: در اين سوره به واسطه تناسب زنگ كلمات، صداي خشك و شكننده بستن و مستحكم ساختن پشته هيمه به گوش مي‏رسد. همان گونه كه اين سوره از به بند كشيدن گردن همسر ابولهب كه هيزم‏بيار معركه بود خبر مي‏دهد.

سوره فيل

تصوير حركت گروهي ديگر از گردنكشان تاريخ كه قرآن و همگان، آنان را با مدد از نام "فيل" مي‏شناسند! همان گونه كه خداوند، گروهي را با "اصحاب‏الجنة"، "اصحاب‏اليمين" و حتي "اصحاب‏النار" معرفي كرده، گروهي را هم به نام "اصحاب‏الفيل" شناسانيده است. آهنگ اين سوره حركت پيلان تنومند را به خوبي نشان مي‏دهد: ألم‏تر كيف فعل ربك باصحاب‏الفيل. تناسب آهنگ اين سوره با محتواي آن، هنگامي بيشتر روشن مي‏شود كه با سوره والعاديات ضبحاً مقايسه شود، كه يورش اسبان جنگي را به تصوير مي‏كشد و در سطور بعد به آن خواهيم پرداخت.

سوره قريش

تارومار كردن پيلان و پيل‏سواران به منظور ايجاد سكون و آرامش براي قريش - ساكنان ام‏القري - و ديگر مردمان است تا كاروان‏هاي تجاري، پهنه دشت‏ها را درنوردد و مردمان به سپاس و عبادت پرورگاري بپردازند كه به آنها رزق و امنيت عطا كرده است. آرامش و امنيت، از آهنگ بسيار ملايم اين سوره كه همچون آرامشي پس از طوفان است، لبريز است. اين سوره 4 آيه دارد و تمامي آيات به حرف ماقبل ساكن ختم مي‏شوند و وقف بر هر آيه، سكون‏ها را مضاعف مي‏سازد: قريش، صيف، بيت، خوف.
هم‏چنين در الفاظ درون آيات هم سكون‏هاي متعددي وجود دارند و هريك به مثابه مانعي، از هرگونه سرعت و شدت در آهنگ سوره مي‏كاهند، بلكه ممانعت مي‏كنند، تعداد سكون‏هاي اين سوره با احتساب حروف مد، به 15 مورد مي‏رسند، مقايسه اين سوره با سوره "همزه" معناي بيشتري به اين رقم مي‏دهد:

سوره همزه

سوره‏اي متضمن تهديد شديد و وعيد كوبنده نسبت به هر سخن‏چين طعنه‏زن. در اين سوره، الفاظ پاياني هر آيه به چند حرف متحرك پياپي ختم مي‏شوند، تعداد سكون‏هاي اين سوره، كه 9 آيه دارد بسيار كم‏تر از سوره چهار آيه‏اي قريش است به طوري كه در نظر اول به چشم و گوش نمي‏خورند و شمارش آنها نياز به دقت و تيزبيني دارد. در عوض در اين سوره كه سخن از تحطيم و خردكنندگي خاطيان دارد - خاطياني كه همواره با چشم و زبان خود در پي خردكردن و تحقير بندگان بوده‏اند - تشديدهاي فراوان، پرده‏گوش را مي‏كوبند. هرچند تشديد هم از تركيب حرف ساكن پديد مي‏آيد، لكن هيچ‏گونه نمودي از سكون و آرامش وجود ندارد. شمار تشديدهاي اين سوره به 14 مورد مي‏رسد.
مرحوم آيت‏الله طالقاني در اين‏باره مي‏نويسد: اين سوره با آيات كوتاه و فصول متشابه و طنين خاص و هراس‏انگيز، دو روي و دو وضع متقابل و متعاكس زندگي و خوي و انديشه و اعمال كساني را، به شتاب از نظرها گذرانده است: همز، لمز، جمع، حسبان و خلود - روي ديگر متقابل و متعاكس: نبذ، حطم، نار، موقده، موءصده، از آيه 6 كه نمودار بعد دورتر از انظار را دارد، آيات، كوتاه‏تر و سريع‏تر شده است.

سوره قارعه

بسياري از ما با مرور خاطرات كودكي خود از زمان فراگيري قرآن، تصاويري را به ياد خواهيم آورد كه برخي جمله‏ها و آيات قرآني، نظير آيات سوره مباركه قارعه در ذهن ما ايجاد شده و شدت كوبندگي را براي ما به تصوير كشيده است.
"ق" يكي از حروف شديد زبان عربي است و توالي سه "ق" و الف كشيده در آغاز اين سوره، تناسبي واضح را با مفهوم سوره كه حكايت از كوبندگي واقعه قيامت دارد مي‏آورد.
در آيه پنج اين سوره از درآمدن كوه‏ها به صورت پشم پراكنده سخن گفته مي‏شود. گفته‏شده در قرآن كريم، واژه اصواف آمده ولي مفرد آن كه "صوف" مي‏باشد نيامده است، مثلاً در اين سوره گفته نشده «و تكون الجبال كالصوف المنفوش» زيرا عهن از "صوف"، فصيح‏تر است. گذشته از اين نكته كه راجع به فصاحت است، يك نكته ديگر مسلم است و آن تناسب عهن با مفهومي است كه از آن اراده شده است.
اين سوره با آيات القارعة ماالقارعة، وما ادريك ماالقارعة آغاز شده كه كوبندگي را به تصوير مي‏كشد و در آن عهن در برابر جبال، كه مظهر صلابت و استحكام‏اند قرار گرفته است. حروف تشكيل‏دهنده «عهن» بسيار نرم و بلكه سست هستند و تماس چنداني بين اجزاي دستگاه تكلم پديد نمي‏آورند. درواقع انهدام و نابودي كوه‏ها از درون همين لفظ به بيرون تراوش مي‏كند.

سوره والعاديات

سوره با قسم به اسباني جنگي آغاز مي‏شود كه يورش مي‏آورند، نفس‏نفس مي‏زنند و با سم خود جرقه مي‏افروزند و غبار مي‏انگيزند، ايقاعات خاص اين سوره و تركيب تند حركات، عيناً تصويرگر اين صحنه پرشورند. آهنگ اين سوره با قسم‏هاي آن و هر دوي اينها با جواب قسم و مطلب پايان سوره همخواني تام دارند. در آغاز سوره به اسبان يورش‏برنده و سركش قسم ياد شده و در جواب قسم، ناسپاسي و سركشي انسان و "شديد" بودن او در حب خير يعني دوستي مال آمده است. هم‏چنين در شروع سوره، تصويري از برانگيخته‏شدن جرقه سم اسب‏ها و گرد و غبار ناشي از يورش و شيهه‏هاي آنهاست و در پايان سوره، تصوير زيرورو شدن قبرها و آشكارشدن پنهاني‏ها، دو صحنه چشمگير و خيره‏كننده و به عبارتي مشهود. همان يوم مشهودي كه در سوره هود به آن اشاره شده: و ذلك يوم مشهود (هود، 103) و در سوره بروج به آن سوگند ياد شده است: و شاهد و مشهود (بروج 3). انسان پيش از آن‏كه آن روز مشهود فرا برسد، بر آنچه مبتلا به آن است گواه است: وانه علي ذلك لشهيد (عاديات، 7).
سيدقطب در اين‏باره مي‏نويسد: سياق اين سوره در برخوردهايي سريع، شديد و حركت‏آفرين جريان دارد كه بر اثر پرش و جهش و دويدن با چابكي و سرعت از يكي به ديگري منتقل مي‏گردد تا به آخرين فقره برسد كه در آن، لفظ، سايه، موضوع و ايقاع، همگي متوقف مي‏گردند، همان‏گونه كه دونده به پايان سيرخود مي‏رسد. در آخر، غبار برانگيخته‏شده و سركشي و حرص و پراكندگي و جمع‏آوري، همگي به پايان خود مي‏رسند: به سوي خدا إن ربهم بهم يومئذ لخبير (عاديات، 11).
به سخن سيد قطب بايد اين مطلب را نيز افزود كه حركات الف ممدوده در آغاز سوره (ضبحاً، قدحاً...) در پايان به حركت زير منتهي مي‏گردد: (خبير) كه پايان كار را نشان مي‏دهد.

سوره زلزال

تناسب آهنگ اين سوره با مفهوم زلزله و لرزش، بي‏نياز از توضيح است، پنج آيه اول اين سوره به الف ممدوده ختم مي‏شود كه حتي برخلاف سوره والعاديات، حرف ماقبل الف‏هاي ممدود اين سوره، متحرك مي‏باشند، در اين سوره نيز همانند سوره قارعه و عاديات پس از توصيف عمومي روز قيامت و يا منظره يورش، آهنگ سوره براي بيان مطلب بعد، تغيير مي‏يابد.
سيدقطب، آيات آغازين اين سوره را چنين توصيف كرده است: «صحنه‏اي است كه گويي در آن، زير پاي شنوندگان اين سوره، هر چيز ثابتي به حركت در مي‏آيد و به نظر آنان چنين مي‏رسد كه در حال جنبش هستند و زمين زير پاي ايشان مي‏لرزد و حركت مي‏كند! صحنه‏اي كه دل‏ها را از هر آنچه به آن از زمين پيوسته و آويخته‏اند و آن را ثابت پنداشته‏اند، جدا مي‏سازد. اين نخستين اشاره از چنين مناظري است كه قرآن تصوير مي‏كند و در آن حركتي را قرار مي‏دهد كه به محض استماع عبارت منحصربه‏فرد قرآني، به اعصاب شنونده منتقل مي‏گردد. پس از اين اثر هنري تصوير انسان در ميان اين صحنه ارائه شده و رسم انفعال‏هاي وي كه مي‏گويد: مالها به آن وضوح بيشتري مي‏بخشد.
حسن‏ختام اين بخش از سخن را با كلام مرحوم آيت‏الله طالقاني قرار مي‏دهيم كه مي‏فرمايد:
طول بيشتر آيات اين سوره به تقريب يكسان است. از آيه اول با وزن شديد «مستفعل - فعلل - فعلالها» آغاز شده و همه اوزان خفيف و كوتاه شده تا آيه شش كه متضمن بيان تفصيلي است و طول بيشتري دارد. آهنگ آيه اول با حروف قريب‏المخرج و مكرر «ذ - ز - ض» و تكرار لام و صداهاي حركت بالا و پايين و لرزه‏هاي متنوع و پي‏درپي را مي‏نماياند. هم‏چنين است حروف و حركات آيات ديگر كه با دقت و بررسي مشخص مي‏شود. فصول پنج آيه اول كه به "ها" منتهي مي‏شود نماياننده وسعت و پيشرفت حوادث و تحولات است.

شنبه 25 شهریور 1391  1:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن/ نظم‌آهنگ

مقصود از «نظم‌آهنگ»، آهنگِ برآمده از نظم حروف، كلمات، عبارات و آيات قرآن كريم است كه در دوران معاصر، برخى پژوهشگران آن را از نخستين و اصيل‌ترين وجوه اعجاز قرآن كريم برشمرده‌اند. اصطلاح «نظم‌آهنگ» را براى نخستين بار در آثار معرفت مى‌بينيم[1]; اما پيش از وى طالقانى اصطلاح اعجاز در «آهنگ» را در همين معنا به‌كار برده است.[2] اين اصطلاح معادل «اعجاز النظم الموسيقى»[3] و «الاعجاز فى نغم‌القرآن»[4] است. اين جنبه از اعجاز قرآن ريشه در آراى دانشمندان كهن دارد; اما تأكيد بيشتر بر آن و كاوش در زواياى گوناگون آهنگهاى برخاسته از آيات قرآن، به دوران معاصر مربوط مى‌شود. گويا خطّابى نيز در طرح نظريه اعجاز از ناحيه تأثير در جان و دل‌مخاطب، به همين جنبه از اعجاز قرآن نظر داشته‌است.[5]
دانشمندان پس از وى نيز بر نظم برتر حاكم بر الفاظ قرآن و سازگارى و همشكلى كامل ميان آنها بدون نگاه به معناى الفاظ تأكيد كرده‌اند.[6]
اعجاز در نظم‌آهنگ در حقيقت ناظر به بيانات قرآنى است و بر همين اساس اين وجه از اعجاز، زير مجموعه اعجاز بيانى شمرده مى‌شود، ازاين‌رو اولا اعجاز در نظم‌آهنگ مى‌تواند مشمول تحدّى* قرآن كريم باشد و ثانياً همه آنان كه اعجاز در فصاحت*، نظم و حتى بلاغت* قرآن را مطرح كرده‌اند، به‌صورت غير صريح و غير مستقيم به‌همين وجه از اعجاز نيز نظر داشته‌اند و بيشتر يا همه شرايطى را كه دانشمندان بلاغت براى فصاحت كلمه و كلام بيان كرده‌اند، همچون عدم‌تنافر حروف، سنگين نبودن كلمه بر زبان، عدم‌كراهت در سمع و عدم غرابت در كلمه و همچنين عدم تنافر كلمات، سنگين نبودن بر زبان، عارى‌بودن از اضافات پياپى، عدم تعقيد‌لفظى و معنوى در كلام، زمينه ساز توليد آهنگى خوش‌تر است. فصاحت اعجازآميز قرآن‌كريم مى‌تواند موسيقى و آهنگى در حد اعجاز را پديد آورد. نظم قرآن نيز همين نسبت را با موسيقى و آهنگ قرآن دارد; به‌اين معنا كه چينش حروف و كلمات متناسب در كنار هم و در نظر گرفتن تناسب صفات حروف و پيام مورد نظر، نيز گزينش واژگان متناسب، تقديم و تأخيرها در كلام و غيره زمينه ساز آهنگى قوى‌تر و فوق‌العاده براى متن است.[7]
در زمان معاصر براى نخستين بار اين جنبه از اعجاز قرآن كريم را مصطفى صادق رافعى در كتاب اعجاز القرآن والبلاغة النبويه، منتشر شده، به سال 1332‌ق. مطرح كرده است. رافعى با ارائه نظريه اعجاز در نظم موسيقى قرآن به بررسى تأثير ترتي*ل قرآن بر شنونده و اصوات و آواهاى هريك از مخارج حروف و فواصل پايانى آيات پرداخت[8] و با طرح اعتدال در موسيقى قرآن نسبت به تأثير بر روح و روان مخاطب، در عين تهى‌بودن از حشو و زوايد در الفاظ آن، بر هماهنگى ميان الفاظ و معانى قرآن نيز تأكيد كرد. هماهنگى ميان الفاظ و معانى مستلزم آن است كه الفاظ قرآن از چينش بسيار دقيق و پيچيده‌اى برخوردار باشد كه در عين حالى كه به نظر مى‌رسد واژگان گاه براى تنظيم آهنگ آيه به‌كار گرفته شده يا از جايگاه اصلى خود تغيير يافته (تقديم و تأخير) در همين حال از نظر معنايى نيز از نقش حساب شده‌اى برخوردار است[9]; براى نمونه در آيات«اَلَكُمُ الذَّكَرُ ولَهُ الاُنثى * تِلكَ اِذًا قِسمَةٌ ضيزى» (نجم/53،21‌ـ‌22) در عين حال كه كلمه «اِذاً» براى پر كردن آهنگ آيه به‌كار گرفته شده و بدون آن، آهنگ آيه مختل مى‌شود، با اين حال عارى از نقش معنايى دقيق نيز نيست[10]; نيز دو واژه «القُبور» و «اَلاَجداث» كه مترادف به نظر مى‌رسد در سياقهاى گوناگون متناسب با آهنگ يا فاصله آيه به‌كار رفته است (نك: حجّ/22،7; فاطر/35،22; ممتحنه/60،13; انفطار/82، 4; عاديات/100،9 و قس: يس/36، 51; قمر/54،7; معارج/70،43)، در عين حال نوعى تفاوت معنايى نيز ميان آن دو ديده مى‌شود.[11]
همزمان با رافعى، مصطفى محمود نيز در كتاب القرآن محاولة لفهم عصرى بر اعجاز قرآن از جنبه صوتى و موسيقى تأكيد كرده است. از نظر مصطفى محمود نيز موسيقى و آهنگ برآمده از آيات با معناى آنها هماهنگى كامل دارد. او موسيقى را به دو قسم بيرونى و درونى (باطنى) تقسيم كرده و موسيقى اعجازآميز قرآن را از نوع درونى و باطنى معرفى مى‌كند[12]، درحالى‌كه موسيقى شعر از نوع موسيقى بيرونى است و همين تفاوت، سبب امتياز موسيقى قرآن از موسيقى ساير متون آهنگين، به ويژه شعر است. وى درباره تفاوت موسيقى بيرونى و درونى مى‌گويد: موسيقى بيرونى حاصل قافيه، بحر و وزن شعر يا جمله است، درحالى‌كه موسيقى درونى به قافيه و وزن و بحر ارتباط ندارد، بلكه قائم به ذات است و به گونه حيرت‌آور و غير قابل وصفى از درون و بيرون و لابه‌لاى كلمات برمى‌خيزد و دانسته نيست كه چگونه كامل مى‌شود.[13] او در جاى ديگر ويژگى اصلى موسيقى درونى قرآن را پيوند عميق و قوى ميان موسيقى برخاسته از تلاوت آيات، و معنا و غرض آنها مى‌داند. به اعتقادى اين پيوند آن چنان دقيق است كه اجازه نمى‌دهد حرفى از آيه را تغيير داد يا واژه‌اى را جايگزين واژه‌اى ديگر يا جمله‌ها را جابه جا كرد، با اين همه او تأكيد مى‌كند كه موسيقى قرآن بيش از آنكه قابل وصف باشد احساس كردنى است.[14] او با ذكر نمونه‌هاى فراوانى از آيات قرآنى و نشان‌دادن موسيقى اعجازانگيز آن ثابت مى‌كند كه در موسيقى درونى قرآن كلمات در دست خالقشان ذوب مى‌شود و در نهايت هماهنگى كنار هم چيده شده و ساختمان قرآن را شكل مى‌دهد. سپس موسيقى يگانه و منحصر به فردى را ايجاد مى‌كند كه در كلام عرب، چه قبل و چه بعد از نزول قرآن نظيرى براى آن يافت نمى‌شود.[15]
براى نمونه هنگامى كه خداوند به شب و روز سوگند ياد مى‌كند واژگانى را به‌كار گرفته كه تصوير سازى مى‌كند و آهنگ آرامى را به گوش مى‌رساند: «والَّيلِ اِذا عَسعَس * والصُّبحِ اِذا تَنَفَّس» (تكوير/81،17‌ـ‌18) كلمه «عسعس» با 4 حرفش شب را با همه آنچه در آن است به تصوير مى‌كشد و از آيه بعدى نور فجر ديده مى‌شود و با آيه، آواز گنجشك و بانگ خروس به گوش مى‌رسد و احساس حركت و جنب و جوش و نشاط به دست مى‌دهد; اما همين كه آيات نزول عذاب و نابودى قوم عاد را قرائت مى‌كنى: «واَمّا عادٌ فَاُهلِكوا بِريح صَرصَر عاتِيَه * سَخَّرَها عَلَيهِم سَبعَ لَيال وثَمـنِيَةَ اَيّام حُسومـًا فَتَرَى القَومَ فيها صَرعى كَاَنَّهُم اَعجازُ نَخل خاوِيَه» (حاقّه/69،6‌ـ‌7) از لابه لاى آيات وزش بادهاى شديد و پراكنده شدن تنه نخلهاى توخالى به گوش مى‌رسد و سرزمين ويران شده قوم عاد تصويرسازى مى‌شود[16] و نيز در آيه 44 هود مشاهده مى‌كنى كه چگونه توفان سهمگين و هولناك زمان نوح در آيات آن منعكس شده است: «وقيلَ يـاَرضُ ابلَعى ماءَكِ ويـسَماءُ اَقلِعى وغيضَ الماءُ وقُضِىَ الاَمرُ» و بدين‌ترتيب متناسب با معناى آيه، آهنگ حروف و كلمات نيز از فراز و فرود و شدت و نرمى برخوردار مى‌شود.
در همين زمان دو قرآن پژوه ديگر مصرى، سيد قطب و عبدالله درّاز آهنگ موسيقايى قرآن را اصلى‌ترين وجه اعجاز آن برشمردند. سيد قطب هم در كتاب التصويرالفنى و هم در جاى جاى تفسيرش، فى ظلال القرآن به ويژه در تفسير سوره‌هاى كوتاه و آهنگين مكّى به اين بعد قرآن‌كريم نظر داشته است.
[17] او وجوه گوناگون اعجاز قرآن، مانند جنبه تشريعى دقيق آن، صلاحيت اجرايى آن براى هر زمان و مكان، گزارش از امور غيبى و پنهان و‌... را در مورد تمام قرآن به عنوان يك واحد و من حيث المجموع صحيح مى‌داند; اما آن را در مورد يكايك سوره‌ها به ويژه سوره‌هاى كوچك ـ‌كه نه گزارشگر اخبار غيبى است و نه مشتمل بر مسائل علمى و معارف تشريعى‌ـ جارى نمى‌داند، درحالى‌كه همين سوره‌هاى كوچك از نخستين لحظات نزول، عرب زبانان را مسحور كرده و بر احساسات آنان اثر گذاشته است، پس به ناچار بايد در همين سوره‌هاى كوچك عنصرى باشد كه شنوندگان را افسون كرده باشد[18]; براى مثال نخستين سوره نازل شده (علق) داراى فواصل كوتاه و به اعتبارى همانند سجع كاهنان يا قافيه پردازانى است كه در نزد عرب معروف بوده و سابقه داشته است; ولى نثر كاهنان و قافيه‌پردازان بى‌ارتباط و پريشان بوده و قابل سنجش با آيات قرآن نبوده است، زيرا در اين سوره غير از سياق استوار آن نوعى موسيقى و سجع درونى مشهود است كه به‌گونه‌اى دقيق عبارات را به هم پيوند مى‌دهد[19]; براى نمونه به سوره شمس بنگريد كه داراى قافيه واحد و موسيقى يگانه‌اى است. آغاز سوره متضمن احساسات حضورى است كه از پديده‌هاى عالم طبيعت سرچشمه گرفته و به‌منزله چهارچوبى بر يك حقيقت بزرگ است كه سوره شمس آن را در خود جاى داده است; يعنى حقيقت نفس انسانى و استعدادهاى فطرى آن و نقش انسان درباره خودش. حقيقتى كه انسان را با عالم طبيعت پيوند مى‌دهد:«والشَّمسِ‌وضُحـها * والقَمَرِ اِذا تَلـها * والنَّهارِ اِذا جَلـّها * والَّيلِ اِذا يَغشـها * والسَّماءِ وما بَنـها * والاَرضِ وما طَحـها * ونَفس وما سَوّها * فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها * قَد اَفلَحَ مَن زَكـّها * وقَد خابَ مَن دَسـّها» [20](شمس/91، 1‌ـ‌10) و سوره تكاثر را بنگريد كه داراى موسيقى عظيم و ترسناك و عميقى است; گويا صداى بيم دهنده‌اى است كه بر مكانى بلند ايستاده و بانگ بر مى‌آورد و بر سر غافلان خواب زده و مستان سر به هوا كه بر آتش جهنم مشرف‌اند و چشمانشان بر روى حقيقت بسته است فرياد مى‌زند كه «اَلهـكُمُ التَّكاثُر * حَتّى زُرتُمُ المَقابِر * كَلاّ سَوفَ تَعلَمون * ثُمَّ كَلاّ سَوفَ تَعلَمون * كَلاّ لَو تَعلَمونَ عِلمَ اليَقين * لَتَرَوُنَّ الجَحيم * ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَينَ اليَقين * ثُمَّ لَتُسـَلُنَّ يَومَئِذ عَنِ النَّعيم».[21](تكاثر/102،1‌ـ‌8)
سيد قطب افزون بر اينكه ميان آهنگ و موسيقى الفاظ قرآن با معناى آنها پيوندى عميق مى‌بيند در پى شناساندن جنبه هنرى موسيقى قرآن است; به اين معنا كه افزون بر تأثيرى سحرانگيز بر وجدان و احساسات مخاطب، معانى بلند آيات آن نيز بر قوه خيال او تأثير گذارده و تصويرى از آنچه مى‌شنود در ذهن و خيال او متناسب با پيام آيات ترسيم مى‌كند
[22]; همچنين او آيه 26 فصّلت/41: «لا‌تَسمَعوا لِهـذا القُرءانِ والغَوا فيهِ لَعَلَّكُم تَغلِبون» ‌را نشان دهنده اعجاز تأثيرى قرآن در نفوس مخاطبان و رويارويى آنان با اين بعد از اعجاز قرآن مى‌داند.
درّاز ارتباط موسيقى قرآن با معارف و مضامين آن را انكار نمى‌كند و بر هماهنگى موسيقى قرآن با مقاصد آن تأكيد مى‌كند; اما معتقد‌است موسيقى و آهنگ برآمده از قرآن حتى بدون فهم معانى آيات نيز بر روان انسان اثر غير‌قابل وصف دارد. او مى‌گويد: نظام صوتى قرآن در شكل و جوهرش نخستين چيزى است كه از اسلوب قرآن توجه انسان را به خود جلب مى‌كند. اگر قارى خوشخوانى قرآن را دور از مخاطب تلاوت كند به‌طورى كه مخاطب تنها صداى آهنگ قرائت و حركات و سكنات و مد و غُنّه و اتصال و سَكت آن را بشنود بدون شنيدن حروف و تشخيص آنها، از شنيدن اين مجموعه در نفس خود با نغمه شگفتى مواجه خواهد شد كه در هيچ كلام ديگرى با شرايط برابر موجود نيست. اين نغمه قرآن به فاصله دور همه محسنات و جذابيتهاى موسيقى و شعر را داراست، در عين حالى كه نه در آن نغمه موسيقى است و نه وزنهاى شعر را دارد، افزون بر اينكه در يك قطعه موسيقى آهنگ و نغمه واحدى حاكم است; نيز در يك قطعه شعر وزنهاى هر بيت يكسان است و تكرار آن موجب ملالت خاطر شنونده مى‌شود; اما امتياز موسيقى قرآن كريم در لحنهاى متنوع آن است كه دائماً تجديد مى‌شود و تكرار آن ملال‌آور نيست.
[23]
او همچنين مى‌گويد: در نظام موسيقايى قرآن، حركاتْ بسيار حساب شده و متنوع تقسيم‌شده و در لابه‌لاى آن مدّها و غُنّه‌ها به‌گونه‌اى شگفت آور و متعادل توزيع شده است كه به ترجيع صدا كمك مى‌كند و سبب تجديد نشاط شنونده مى‌شود. هنگامى كه جواهر حروف قرآن به‌طور صحيح از مخرج ادا شود و به گوش برسد با لذت ديگرى در نظم حروف قرآن و چينش و ترتيب آنها مواجه مى‌شوى كه با ويژگيهاى متنوع در كنار هم نظام يافته‌اند، درحالى‌كه حرفى كوبنده است، حرفى ديگر داراى كشش صوت است، حرف سوم آوايى نرم و ملايم دارد، حرف ديگر صداى بلند و آشكار توليد مى‌كند و حرفى ديگر به‌گونه‌اى است كه نَفَس روى آن مى‌لغزد و به همين شكل هر حرفى از صفتى مناسب برخوردار و مجموعه‌اى هماهنگ و متناسب را پديد آورده است.[24]
به نظر مى‌رسد درّاز در اين سخن، به گزينش كلمه يا كلمات مناسب از ميان الفاظ مترادف و چينش كلمات متناسب در كنار يكديگر نظر دارد; زيرا خداوند در قرآن كريم كلمه سازى نكرده، تا بگوييم مناسب‌ترين حروف را در كنار هم چيده است كه اين برخلاف حكمت است، بلكه با گزينش فصيح‌ترين كلمات متداول در ميان مردم و متناسب با غرض الهى آيات و سوره‌هاى قرآن كريم را نظم داده است، به همين سبب تحدّى قرآن نيز در حدّ يك سوره يا سخنى كامل از قرآن پيشنهاد شده است; نه كمتر از آن.
نظر اعجاز نظم‌آهنگ يا موسيقايى قرآن مورد پذيرش قرآن‌پژوهان بعدى قرار گرفت و هريك به‌تناسب و از زاويه‌اى آن را بررسى كردند. از‌جمله اين پژوهشگران زرقانى
[25] صبحى صالح[26] محمود السيد شيخون[27]، صلاح عبد الفتاح خالدى[28]، فتحى احمد عامر[29]، نذير حمدان[30]، و‌عبدالغنى[31] و از ميان قرآن پژوهان شيعى و ايرانى، طالقانى در لابه‌لاى تفسير پرتوى از قرآن[32]، معرفت[33]، مغنيه[34]، بستانى[35] و جمعى ديگر در اين موضوع قلم زده‌اند.
صبحى صالح بر گوشه‌اى از آهنگ دعاهاى قرآن تأكيد كرده و نشان داده است كه چگونه دعاها كه نوعى سرود است با واژگان برگزيده، همراه با سجعى لطيف، تكيه‌اى دلنشين و مطابقتى دل‌انگيز، از زبان پيامبران و صدّيقان و صالحان بازگو شده و همواره تصويرگرى كرده و تخيل شنونده را برمى‌انگيزد: «رَبِّ اِنّى وهَنَ العَظمُ مِنّى واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا و‌لَم‌اَكُن بِدُعائِكَ رَبِّ شَقيـّا» (مريم/19،4)، «رَبَّنا ما‌خَلَقتَ هـذا بـطِلاً سُبحـنَكَ فَقِنا عَذابَ النّار * رَبَّنا اِنَّكَ مَن تُدخِلِ النّارَ فَقَد اَخزَيتَهُ وما‌لِلظّــلِمينَ مِن اَنصار * رَبَّنا اِنَّنا سَمِعنا مُنادِيـًا يُنادى لِلاِيمـنِ اَن ءامِنوا بِرَبِّكُم فَـامَنّا رَبَّنا فَاغفِر لَنا ذُنوبَنا وكَفِّر عَنّا سَيِّـاتِنا وتَوَفَّنا مَعَ الاَبرار * رَبَّنا وءاتِنا ما وعَدتَنا عَلى رُسُلِكَ ولا‌تُخزِنا يَومَ القِيـمَةِ اِنَّكَ لا تُخلِفُ المِيعاد» (آل‌عمران/3،191‌ـ‌194) تكرار «رَبَّنا» در اين آيات دل را نرم مى‌كند و طراوت ايمان را در دل برمى‌انگيزد.
[36]
طالقانى با تأكيد بر اينكه در قرآن بيش از هرچيز آهنگى كه از وقف و حركت، وصل و فصل، مدّ و قصر، كوتاهى و بلندى جملات، ادغام و ارسال، اخفاء و اظهار و مانند اينها برمى‌آيد و صداى حروفى كه در وسط يا در آخر كلمات و آيات منعكس مى‌شود انطباق خاصى با معانى و مقاصد قرآن دارد، رابطه موسيقى اعجازآميز قرآن را افزون بر دو دانش «معانى و بيان»، با دانش «تجويد» نيز يادآور مى‌شود، با اين حال معتقد است كيفيت انطباق آهنگ كلمات و آيات با معانى و مقاصد قرآن كه واقعيات و اوضاع يا صفات درونى گوينده را مى‌نماياند به آسانى تحت ضابطه و قاعده درنمى‌آيد.[37]
به نظر طالقانى همين تركيب و هماهنگى كلمات با يكديگر و با معانى و نماياندن صورت و واقعيت مقصود است كه قرآن را مانند وجود و تركيب موجودات در صور گوناگون در آفرينش، معجزه ساخته است و مانند تركيب عناصر طبيعى اگر كلمه‌اى را به كلمه مرادف آن تبديل كنيم يا حرفى را از جاى خود برداريم يا فصل و وصل و وقف و حركت و اوج و حضيض و ايقاع كلمات رعايت نشود در نظم و هماهنگى و رسانيدن معنا و مقصود اخلال پيش مى‌آيد.[38] وى با توجه به اين هماهنگى و پيوند ميان حروف و صفات آنها از قبيل نرمى و شدت و غنّه و مدّ و‌... با پيام و مقاصد آيات و سوره‌هاى قرآن به تفسير سوره‌هاى جزء پايانى قرآن پرداخته است; همچون تكرار حرف خشن «ق» در سوره فلق و حرف «س» در سوره ناس كه پيوندى روشن با پيام اين دو سوره، يعنى بيان شرور محيط بر انسان از درون و بيرون دارد.[39] نمونه‌هايى ديگر از تناسب ميان آهنگ و پيام سوره را كه مورد توجه طالقانى و ديگران بوده است، مى‌توان در سوره‌هاى فيل، قريش، همزه، قارعه، زلزال و عاديات نشان داد.[40]
بستانى نيز نمونه‌اى از تجانس صوتى ميان سه حرف «س»، «ص» و «ز» را كه منشأ صوتى واحدى دارند، در سوره ملك نشان داده است كه تكرار آن در آيه آيه اين سوره و در كنار هم كه حدود 20 درصد حجم آن را فرا گرفته افزون بر اينكه سبب زيبايى آهنگ سوره شده است با مقاصد اين سوره نيز هماهنگى كامل دارد. برخى از آيات اين سوره چنين است: «و لَقَد زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصـبيحَ‌...» (آيه 5)، «...‌فَسُحقـًا لاَِصحـبِ السَّعير» (آيه 11)،
«...‌البَصَرُ خاسِئـًا و هُوَ حَسير» (آيه 4)، «...‌سَويـًّا عَلى صِراط مُستَقيم» (آيه 22)، «...‌السماء اَن يُرسِلَ عَلَيكُم حاصِبـًا فَسَتَعلَمون...» (آيه 17)، «...‌يَرزُقُكُم اِن اَمسَكَ رِزقَهُ‌...». (آيه 21)
[41]
در باب اعجاز نظم‌آهنگ قرآن از مجموع آراى موافقان نكات زير به دست مى‌آيد:
1. اگرچه بسيارى از اشعار شاعران يا قطعه‌هايى از موسيقيها نيز تأثيرات فوق‌العاده‌اى بر برخى از مخاطبانش دارد; اما اين تأثيرات غالباً انسان را از حالت تعادل خارج كرده دچار وجد شديد يا غم مفرط مى‌كند; اما تأثير آهنگ تلاوت قرآن بر روان مخاطب در حدى متعادل و مبتنى بر واقعيت و كاملا منطبق با نيازهاى فطرى و استعداد روحى وى در جهت كسب كمال است. حتى آهنگ آيات انذارى كاملا متعادل و مثبت و به دور از هرگونه مبالغه‌هاى افراطى‌است.
. آهنگ و موسيقى قرآن گرچه نتيجه گزينش و نظم بسيار دقيق كلمات و جمله‌ها و آيات است و صرف اين آهنگ اثر غير قابل وصفى بر شنونده دارد; اما پيوند غير قابل انكارى نيز با معناى كلمات و آيات دارد; به اين معنا كه هرچه شنونده آگاهى بيشتر و كامل‌ترى از معانى الفاظ داشته باشد اثرى عميق‌تر بر وى دارد.
3. اينكه آيا به آهنگ قرآن هم تحدّى شده است يا نه؟ به اين بستگى دارد كه تحدّى قرآن را ناظر به جنبه‌هاى بيانى قرآن بدانيم يا نه؟ بى‌ترديد اعجاز در نظم‌آهنگ قرآن از جنبه‌هاى اعجاز بيانى است و بيشتر مفسران آيات تحدّى را ناظر به اعجاز بيانى قرآن مى‌دانند، افزون بر اين، نظريه پردازان اعجاز موسيقايى قرآن، نخستين و اصلى‌ترين جنبه اعجاز بيانى را كه همه سوره‌ها به‌ويژه سور مكى از آن جنبه برخوردار بوده است، نظم و موسيقى قرآن معرفى كرده‌اند.
4. نكته‌اى كه در اعجاز نظم‌آهنگ مغفول مانده مقدار آياتى است كه وصف اعجاز دارد. به‌نظر مى‌رسد اعجاز نظم‌آهنگ نيز در چارچوب آيات تحدّى در سطح يك سوره يا قطعه‌اى از قرآن در حد سخنى كامل، قابل طرح است و نه كمتر از آن، زيرا ممكن است در اشعار شاعران نيز در حد يك مصرع يا حتى يكى دو بيت با موسيقى بسيار شگفتى روبه‌رو شد; اما اينكه همه ابيات يك قصيده از موسيقيها يا ويژگيهاى مورد اشاره برخوردار و عارى از هرگونه اغراق و مبالغه خلاف واقع باشد، به‌طورى كه آهنگ درحد معنا باشد از‌نظر معتقدان به اعجاز نظم‌آهنگ، براى بشر ناممكن‌است.
5. گرچه آهنگ و موسيقى آن‌گونه كه موافقان مى‌گويند در همه قرآن از جمله سوره‌هاى مدنى ديده مى‌شود; اما بديهى است كه در آيات مكى قرآن، هم به لحاظ الفاظ و تركيب و كوتاهى و بلندى آيات و وجود فواصل منظم، و هم به لحاظ محتوا كه مشتمل بر وعده و وعيدها و معارف اعتقادى و اخلاقى است از قوت بيشترى برخوردار است و سوره‌هاى مدنى به لحاظ تشريعى بودن زبان آيات نسبت به آيات مكى از آهنگ ضعيف‌ترى برخوردار است، با اين حال اين تفاوت آهنگ در ميان سوره‌هاى مكى با يكديگر و همچنين در بين سور مدنى نيز مشاهده مى‌شود; مثلا آهنگ در سوره‌هاى واقعه و الرحمن و نبأ بيش از سوره‌هاى هود، اعراف و انعام كه همگى مكى است نمود دارد; نيز آهنگ در سوره تغابن و دهر با فرض مدنى بودن اين دو سوره نسبت به آهنگ در سوره مائده نمود بيشترى دارد.
6. زمينه پژوهش در اعجاز نظم‌آهنگ قرآن، علوم مختلفى، از جمله دو علم معانى و بيان و آرايه‌هاى معنوى و به ويژه لفظى در دانش بديع، همچنين دانش فواصل و تقديم و تأخير، تجويد و آواشناسى، موسيقى و‌... است.

منابع

الاسلام و الفن; الاعجاز البيانى للقرآن; الاعجاز فى نظم القرآن; اعجاز القرآن و البلاغة النبويه، رافعى; البرهان فى علوم القرآن; پرتوى از قرآن; التصوير الفنى فى القرآن; التفسير الكاشف; التمهيد فى علوم القرآن; ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; الظاهرة الجمالية فى القرآن الكريم; علوم‌القرآن، شحاته; علوم قرآنى; فكرة النظم بين وجوه الاعجاز فى القرآن الكريم; فى ظلال القرآن; فواصل الآيات القرآنيه; القرآن محاولة لفهم عصرى; مباحث فى علوم القرآن; مناهل العرفان فى علوم القرآن; النبأ العظيم نظرات جديدة فى‌القرآن; نظرية التصوير الفنى عند سيد‌قطب; نظم الدرر فى تناسب الآيات والسور، بقاعى.
سيد محمود دشتى




[1]. علوم قرآنى، ص‌380.
[2]. پرتوى از قرآن، قسمت اول، ج‌30، ص‌2.
[3]. اعجاز القرآن، ص‌213.
[4]. الاعجاز فى نظم القرآن، ص‌112; مباحث فى علوم القرآن، ص‌334; علوم القرآن، ص‌137.
[5]. ثلاث رسايل، ص‌65‌ـ‌72.
[6]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌230‌ـ‌231; تفسير بقاعى، ج‌1، ص‌67.
[7]. النبأ العظيم، ص‌101‌ـ‌103.
[8]. اعجاز القرآن، رافعى، ص‌212‌ـ‌220.
[9]. اعجاز القرآن، رافعى، ص‌220‌ـ‌230.
[10]. علوم قرآنى، ص‌383.
[11]. الاعجازالبيانى، ص‌530‌ـ‌531.
[12]. القرآن محاولة لفهم عصرى، ص‌11‌ـ‌13.
[13]. همان، ص‌12‌ـ 13.
[14]. همان، ص‌16‌ـ‌17.
[15]. القرآن محاولة لفهم عصرى، ص‌14‌ـ‌15.
[16]. همان، ص‌19.
[17]. فى ظلال القرآن، ج‌6، ص‌3938، 3957، 3960، 3962.
[18]. التصوير الفنى، ص‌16‌ـ‌17.
[19]. التصوير الفنى، ص‌17‌ـ‌19.
[20]. فى ظلال القرآن، ج‌6، ص‌3915.
[21]. همان، ج‌6، ص‌3962.
[22]. همان، ص‌19‌ـ‌21.
[23]. النبأ العظيم، ص‌101‌ـ‌102.
[24]. همان، ص‌102‌ـ‌104.
[25]. مناهل العرفان، ج‌2، ص‌557‌ـ‌559.
[26]. مباحث فى علوم القرآن، ص‌334‌ـ‌340.
[27]. الاعجاز فى نظم القرآن، ص‌112‌ـ‌116.
[28]. نظرية التصوير الفنى عند سيد قطب، ص‌104‌ـ‌110، 180‌ـ‌186.
[29]. فكرة النظم بين وجوه الاعجاز، ص‌266‌ـ‌273.
[30]. الظاهرة الجمالية فى‌القرآن، ص‌187 به بعد.
[31]. فواصل الآيات القرآنيه، ص‌144‌ـ‌194.
[32]. پرتوى از قرآن، قسمت اول، ج‌30، ص‌2‌ـ‌4، 162‌ـ‌164.
[33]. التمهيد، ج‌5، ص‌158‌ـ‌176; علوم قرآنى، ص‌380‌ـ‌391.
[34]. الكاشف، ج‌6، ص‌300‌ـ‌301.
[35]. الاسلام والفن، ص‌143‌ـ‌144.
[36]. مباحث فى علوم القرآن، ص‌479‌ـ‌481.
[37]. پرتوى از قرآن، قسمت اول، ج‌30، ص‌2‌ـ‌3.
[38]. همان.
[39]. پرتوى از قرآن، قسمت دوم، ج30، ص318‌ـ‌319.
[40]. همان، ص‌223، 233، 238، 255، 264، 270; بينات، ش‌20، ص‌86‌ـ‌91.
[41]
. الاسلام والفن، ص‌143‌ـ‌144.

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

نظم آهنگ در قرآن

(بخش دوم )

آیت الله محمد هادی معرفت

مـوسـيـقى بيرونى دست آورد صنايعى مانند قافيه , سجع و تشطير سخن منظوم به مصراعهاى مساوى واوزان و بحور قراردادى است كه همگى قالبهاى مجرد لفظى وپيوسته به شمار مى آيند. اما نظماهنگ درونى دست آورد جلالت تعبير و ابهت بيان پديده آمده از مغز كلام و كنه آن است . فـاصـلـه نـوع نخست با نوع دوم نيز بسيار است , زيرا در نوع دوم ,زيبايى لفظ و شكوهمندى معنا, پيوندى ناگسستنى دارند و موآنست ميان اين دونوايى احساس انگيز پديد مى آورد و نسيمى روح نواز را به وزيدن وا مى دارد ودرون آدمى را به خلجان مى نشاند. استاد مصطفى محمود در بيان راز شگفت معمارى قرآن كه در سبك خود بى نظيرو در اسلوبش يگانه است , چنين مى گويد: [ايـن راز يـكـى از عـمـيـق ترين رازهاى ساختار كلامى قرآن است . قرآن نه شعر است ونه نثر و نه كلامى مسجع , بلكه قسمى معمارى سخن است كه موسيقى درونى راآشكار مى سازد].
بـايـد دانـسـت كه ميان موسيقى درونى و موسيقى بيرونى فاصله بسيار است .
براى مثال بيتى از شـعـرهـاى عـمر بن ابى ربيعه را كه شعرهايش به داشتن موسيقى وآهنگ مشهور است , از نظر مى گذرانيم : قال لى صاحبى ليعلم مابى اتحب القتول اخت الرباب شـنـونـده وقـتـى اين بيت را مى شنود, از موسيقى آن به وجد مى آيد, اما موسيقى اين شعر از نوع بـيـرونـى اسـت و شـاعر با آوردن كلامى موزون در دو مصراع متساوى و بانشاندن يك پايانبندى همسان - با (قافيه ) و وزن و بحر موسيقى را مى سازند.
اماهنگامى كه اين آيه را تلاوت مى كنيم : والضحى والليل اذا سجى با شطرى رو به رو هستيم كه از قافيه , وزن و مصراع بندى قراردادى تهى است و بااين همه سرشار از موسيقى است و از هر حرف آن نوايى دلپذير مى تراود.
اين نوا ازكجا و چگونه پديد آمده است .اين همان نظماهنگ يا موسيقى درونى است .
نـظـماهنگ درونى , رازى از رازهاى معمارى قرآن است و هيچ ساختار ادبى ياراى برابرى با آن را ندارد.
همچنين وقتى مى خوانيم : الرحمن على العرش استوى ((1)) , يا وقتى سخنان زكريا خطاب به خداوند را تلاوت مى كنيم : قال رب انى و هن العظم مئى و اشتعل الراس شيبا ولم اكن بدعائك رب شقيا ((2)) يا سخن خداوند خطاب به موسى را مى شنويم كه ان الساعه آتيه اكاد اخفيهالتجزى كل نفس بما تسعى ((3)) , يـا سخنانى را كه خداوند با آن مجرمين را وعده كيفر مى دهد تلاوت مى كنيم كه انه من يات ربه مجرما فان له جهنم لا يموت فيها ولا يحيى ((4)) هـركـدام از ايـن عـبـارات بالا داراى بنيان موسيقيايى قائم به ذاتى است كه موسيقى آن را درون واژه ها و از لابه لاى آن به شكلى شگرف بيرون مى تراود. وقتى قرآن حكايت موسى را بازگو مى كند, شيوه اى سمفونيك و حيرت انگيز پيش مى گيرد: و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لاتخاف دركا ولا تخشى . فاتبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليم ما غشيهم . واضل فرعون قومه و ما هدى ((5)) واژگـان در اوج سـلاسـت انـد. كـلماتى مانند يبا يا لا تخاف دركا - به معناى لاتخاف ادراكا - تـجسمى از رقت اند, گويى كلمات در دستان خالقشان ذوب مى شوند, نظام مى گيرند و نظم و آهـنـگـى بـى مـانـند در آنان تجلى مى يابد.
اين نظماهنگ , ساختارى است كه در تمام كتب عرب مانندى نداشته و ندارد.
مـيـان ايـن نظماهنگ و شعر جاهلى , يا شعر و نثر معاصر هيچ گونه شباهتى فراهم نيست و على رغـم تمام كينه توزى هاى دشمنان كه براى كاستن از شان قرآن صورت پذيرفته , تمام تاريخ حتى يك نونه از تلاشهاى تقليد گونه و كيدهاى دشمنانه رامحفوظ نداشته است .
در مـيان اين همه هياهو, عبارتهاى قرآن خصوصيات منحصر به فرد خود را دارند وچون پديده اى تـفسير ناپذير جلوه مى كنند.
يگانه توجيه باورمندانه اى كه مى توان ازآن داشت , اين است كه قرآن سرچشمه اى دارد دور از دسترس انسان .
اكنون , به ايقاع زيباى نغمه آميز اين آيات گوش فرا دهيد: رفيع الدرجات ذوالعرش يلقى الروح من امره على من يشا من عباده لينذر يوم التلاق(6)) فالق الحب والنوى يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى ((7)) فالق الاصباح و جعل الليل سكنا والشمس والقمر حسبانا ((8)) يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور ((9)) لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار ((10)) . خواندن قرآن با آواز خوش و رتل القرآن ترتيلا حال كه با موسيقى درونى اجمالا آشنا شديم و ساختار نظماهنگ و نغمه هاى صوت و لحن شعرى شگفت آن را شناختيم , به اين نكته مى رسيم كه در دستورتلاوت قرآن صداى خوش سفارش شده اسـت و از قـارى خـواسـتـه اند كه نكات ظريف تلاوت را - اعم از كشيدن صدا و يا زير و بم آن را و ترجيع عبارات و غيره -رعايت كند.
در اينجا به بازگويى چند روايت در اين زمينه مى پردازيم : رسول اللّه - صلى اللّه عليه و آله - فرمود: هرچيزى زيورى دارد و زيور قرآن آوازخوش است .
زيباترين زيباييها, يكى موى زيباست و ديگرى آواز و صداى دلكش .
قرآن را با آواز و نواى عرب بخوانيد و از آواز اهل فساد و گناهان كبيره پرهيزكنيد.
((11)) آواز خوش زيورى براى قرآن است .
قرآن را با صداى خود خوش كنيد, زيرا صداى خوش زيبايى قرآن را افزون مى كند.
قرآن را با آوازتان زينت بخشيد.
امام صادق - عليه السلام - نيز در تفسير آيه و رتل القرآن ترتيلا فرموده است : به اين معناست كه آن را با تانى بخوانيد و صدايتان را خوش داريد(12)) امام باقر - عليه السلام فرموده است : قـرآن را با آواز بخوانيد, زيرا خداوند - عز و جل - دوست مى دارد كه با صداى خوش قران خوانده شود. ((13))
*** رسول اللّه - صلى اللّه عليه و آله فرمود: قـرآن بـا حزن و اندوه نازل شده , پس آن را با گريه بخوانيد و اگر گريه نكرديد, لحن گريه به خود بگيريد.. و آن را با آواز خوش بخوانيد, كه هركس آن را با آواز خوش نخواند, از ما نيست .
از ما نيست هركس قرآن را با آواز خوش نخواند. ((14)) امام صادق عليه السلام فرمود: قرآن با حزن نازل شده , پس آن را با صدايى محزون بخوانيد. ((15))
*** و البته سخنانى كه معتمدان از پيامبر اكرم (ص ) نقل كرده اند, دليل اثباتى براى اين گفته هاست .
ابن الاعرابى گفته است ((16)) : اعـراب بـه هـنگام سواركارى يا نشستن در حياط و خيلى مواقع ديگر, به آوازركبانى ((17)) تغنى مـى كردند. وقتى قرآن نازل شد, پيامبر صلى اللّه عليه و آله خوش داشت كه عربها به جاى تغنى به آواز ركبانى , هجيرا ((18)) و آوازشان با قرآن باشند. (19) زمخشرى نيز گفته است : اعـراب عـادت داشـتـند كه در همه احوال - چه هنگام سواركارى و چه دراز كشيدن برزمين و يا نـشـسـتن در حياط خانه ها و غيره - به آواز و زمزمه ركبانى تغنى كنند.پيامبر(ص ) وقتى مبعوث شـد, بر اين حال برآمد تا آواز و زمزمه آنان با قرآن باشد.پس بدان فرمان داد, يعنى فرمود: هركس قـرآن را جـايـگـزيـن ركـبـانـى نـكند, و آن رازمزمه زير لب و تغنى با آواز خوش قرار ندهد, از ما نيست .
((20)) فيروزآبادى گفته است : غناه الشعر غنى به تغنيه : تغنى به .
يعنى شعر را به آواز خواند و آن را تغنى كرد.
شاعر گفته است : تغن بالشعر اما كنت قائله ان الغنا بهذا الشعر مضمار ((21)) الزبيدى ضمن آنكه نقل اين گفته را به پيامبر صلى اللّه عليه و آله منسوب داشته گفته است : خداوند به هيچ كس چون پيامبر گرامى اجازه نداده است كه با قرآن آشكارا تغنى كند الازهرى گفته است : عبدالملك البغوى عـبـدالـمـلـك البغوى به نقل از ربيع و او به نقل از شافعى به من اطلاع داد كه معناى تغنى خواندن قرآن با صداى محزون و رقيق است . (22)) او حديث ديگرى را نيز به شهادت مى گيرد كه مى گويد: زينوا القرآن باصواتكم بـرهـمـيـن اساس , امامان اهل بيت عليهم السلام كوشش داشتند كه قرآن با ترتيل وصداى بلند و تجويد و با آواز خوش خوانده شود. محمد بن على بن محبوب اشعرى در كتاب خود به نقل از معاويه بن عمارروايت مى كند كه به ابى عبداللّه عليه السلام گفتم : ايا هركس , دعا يا قرآن مى خواند,اگر صدايش را بلند نكند, گويى چيزى نخوانده است .
فرمود: همين طور است .
على بن الحسين عليه السلام در تلاوت قرآن , خوش صـداتـريـن مـردم بود و هنگام تلاوت صدايش را چنان بالا مى برد كه تمام اهل خانه بشنوند.
امام صـادق عـلـيـه الـسـلام در خواندن قرآن خوش صداترين مردم بود.
هرگاه شب براى تلاوت بيدار مى شد, صدايش را بالا مى برد تا وقتى سقاها و ديگر عابران از آن طريق مى گذشتند, مى ايستادند و به تلاوت او گوش مى دادند.
((23)) هـمچنين روايت است كه موسى بن جعفر عليه السلام نيز صدايى خوش داشت وقرآن نيكو تلاوت مـى كـرد. او روزى فرموده بود: على بن الحسين عليه السلام باصداى بلند قرآن مى خواند تا شايد رهگذرى از آنجا بگذرد به خود آيد. وقتى امام چنان كار مى كند, ديگر مردم آن را تاب نمى آورند. از او پـرسـيـده شـد: آيـا رسول اللّه صلى للّه عليه و آله با مردم نماز نمى خواند و صدايش را به هنگام تلاوت قرآن بلندنمى كرد. فرمود: رسول اللّه فقط آنچه در توان مردم بود به آنان مى گفت ((24)) همچنين از امام على بن موسى الرضا واز پدر و نياكانش و از رسول اللّه نقل است كه فرمود: قرآن را با آواز خوش بخوانيد, زيرا آواز خوش زيبايى قرآن را افزون مى كند,پس اين آيه را تلاوت كرد يزيد فى الخلق ما يشا ((25)) غنا از ديدگاه شرع اكنون شايسته است كه به غنا از ديدگاه شرع بپردازيم . نـخستين پرسشى كه مطرح مى شود اين است كه آيا غنا ذاتا و به دليل نامش حرام شده است , و آيا تلاوت قرآن با آواز استثناست و تخصيصى در عموم حكم است .
يا اينكه آواز, زمانى حرام مى شود كه رنگى از محرمات به خود بگيرد.
به عبارتى اين حرام , زمانى به وقوع مى پيوندد كه آواز همراه با ياوه و باطل و قول زور يا اشاعه فحشا و از نوع سخنى باشد كه انسان را از راه خداوند باز مى دارد.
در بسيارى از متون , قول زور در آيه كريمه قرآن 27 به غنا تفسير شده است .
زيـد الشحام نقل مى كند كه از ابا عبداللّه عليه السلام پرسيدم منظور خداوند در آيه واجتنبوا قول الـزور چـيست .
فرمود منظور از قول زور كه آيه كريمه قرآن به اجتناب از آن فرمان داده , برآواز مطابقت مى كند و آواز يكى از مصداقهاى قول زور است ,زيرا زور - در لغت - به معناى ميل و هيچگونه دليلى بر اتفاق نظر اصحاب بر حرمت غنا به طور مطلق وجود ندارد و چنين دليلى در قرآن و سنت نيز نيست .
اكـثـر روايـاتـى كـه در باب حرمت غنا آمده است ناظر به مجالس غنا است و مجالس غنا در
آن روزگار مركز فحشا و منكرات و انواع محرمات بوده است .
عدول 29 است و هر عامل كه باعث تحريف و موجب انصراف از جديت درزندگانى شود و هر امرى كه دستاويزى براى اشاعه فحشا در ميان مومنان گردد -حال مى خواهد به دليل محتواى فريبنده يا پيامدهاى فريب انگيزش باشد -سرگرمى و ياوه و باطل و سرانجام قول زور شناخته مى شود و مصداق آن مى گردد.
امـا اگـر گـفته شود كه از نظر مفهومى , لغت و معنا, بر آن منطبق است بايد پاسخ داد كه ظاهر عبارت , اين را نشان نمى دهد و قطعا خلاف واقع است , زيرا نه شرع اصطلاحى در اين زمينه دارد و نه با اوضاع لغت مطابقت مى كند.
*** در تفسير الرجس من الاوثان نيز به همين گونه عمل شده و آن را به شطرنج تفسيركرده اند.
عـبـدالاعلى نقل مى كند كه از امام صادق عليه السلام در باره اين آيه خداوند عز وجل پرسيدم كه فـرمـوده اسـت : فـاجـتـنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزورفرمود: الرجس من الاوثان شـطرنج است و قول الزور آواز.
عبدالاعلى مى گويد:باز پرسيدم منظور خداوند عز وجل در اين آيـه كـه مى فرمايد: و من الناس من يشترى لهو الحديث ((26)) چيست . فرمود: از جمله آن آواز است . ((27)) آنچه گفته آمد واضح ترين شاهد براى اراده مصداق , بدون وجود اشتراك در مفهوم است . نـظـير همين را در حديث حماد نيز مى بينيم . او مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه قول الزور چيست . فرمود: از جمله آن , يكى اين است كه كسى به ديگرى كه آواز مى خواند بگويد, احسنت . ((28)) شـكـى نيست كه اگر كسى آوازى فسادانگيز بخواند و به او احسنت بگوييد او راوسوسه كرده ه ايد كه به ارتكاب فحشا و ترويج فساد بر زمين ادامه دهد.
تمام اين گفته ها دلايلى هستند كه نشان مى دهند چنانچه آواز, عناوين باطلى مانند:لهو, وسوسه انـگـيـزى , يـاوه فساد آور و قول زور به همراه داشته باشد حرام است , امااگر از اين قماش نبود و وسـيـلـه اى بـود بـراى تـاثيرگذارى در موعظه هها و كشت فضائل و خصلتهاى نيك در جانهاى مستعد, آن وقت نه امام محمد باقر - عليه السلام - فرموده است : قرآن را با آواز بخوانيد, زيرا خداوند - عز وجل دوست مى دارد كه قرآن با صداى خوش خوانده شود.
امـام صـادق (ع ) در پـاسـخ شـخـصـى كـه در بـاره غنا سوال كرده بود فرمودند: به خانه هايى واردنشويد كه خداوند از مردمانش روى گردان است .
تـنـهـا بـاطل نيست , بلكه به حق نزديكتر است و راهى براى رستگارى و ارشاد است ونه زمينه اى براى پرورش فساد.
*** در احاديث صحيح نيز خبرهايى هست كه بر دوگونگى آواز حرام و حلال , فساد آورو اصلاح انگيز يا سيل شر و سبيل خير دلالت دارد: عـلـى بـن جعفر از برادر خود موسى كاظم عليه السلام پرسيد: آيا آواز خواندن درعيدهاى فطر و قربان يا در جشنها جايز است .
امام پاسخ داد: اگر در آن معصيتى نباشد, اشكالى ندارد. ((29)) رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود: هركس آواز حرامى بخواند كه باعث معصيت شود, درى از درهاى شر را باز كرده است . ((30)) بـنـا بر اين گونه اى غنا هست كه معصيت نيست و باعث معصيت نيز نمى شود و لذاحرام نيست و شر به شمار نمى آيد.
نـكـتـه قـابـل تـوجه اينكه اكثر رواياتى كه در باره حرام بودن غنا است نظر به مجالس غنادارد و مـجـالـس غـنا در آن روزگار مركز فحشا و منكرات بوده و انواع محرمات فسادآور در آن صورت مى گرفته است .
بـر ايـن اسـاس , وقـتـى ابو بصير از امام صادق عليه السلام مى پرسد, مزدى كه زن آوازخوان بابت خـواندن در عروسى مى گيرد چه حكمى دارد.
امام پاسخ مى دهد:اشكالى ندارد, به اين شرط كه در آن مجلس مردى نباشد ((31)) پس اگر مزد آواز خوانى حلال است , خود آواز نيز حلال خواهد بود و شرطش اين است كه حرامى در آن صـورت نگيرد و مثلا آواز خوانى در مجلسى نباشد كه مردان بيگانه با زنان در يك جا گرد آيند, زيرا چنين امرى به ارتكاب گناه و فحشا كمك مى كند. از جـمـلـه مـويدات اين نظريه - كه روايات تحريم غنا ناظر به مجالس غنا است - كلام امام صادق عليه السلام است در پاسخ شخصى كه در باره غنا سوال كرده بود آن حضرت فرمود: به خانه هايى وارد نشويد كه خداوند از مردمانش رويگردان است . ((32)) هـمچنين نقل است كه فرمود: مجلس غنا, جايى است كه خداوند به مردمانش نگاه نمى كند, زيرا خداوند عز و جل فرموده است : و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه . ((33)) نيز فرموده است : غنا, نفاق و جدائى مى آورد و به فقر دچار مى كند. ((34)) يا غنا, لانه نفاق است . ((35)) يا غنا, نردبان زناست . ((36)) بديهى است كه منظور اين روايات همان غنائى است كه در آن روزگار معمول بود. نـاگـفـته نماند كه اگر حكم شرعى - در زبان شريعت - مقيد به عنوان خاصى شودناگزير بايد بدان پايبند شد و نمى توان آن را مطلق دانست . بنا بر اين آواز به صرف آواز بودن حرام نيست , مگر اينكه عناوينى مانند لهو, عامل انحراف , باعث معصيت مانند نفاق , دروغ , زنا, فحشا و غيره به همراه داشـتـه بـاشـد و در غـيـر اين صورت نمى توان گفت مطلقا حرام است و اين را قواعد علم اصول اقتضامى كند. در حـديـث ابـن ابى عباد كه مردى مى خواره بود و به آواز گوش فرا مى داد آمده است كه از امام رضـا عليه السلام در باره گوش دادن به آواز پرسيد. امام (ع ) آن را در زمره كارهاى لهو و باطل به شمار آورد. سپس اين آيه را تلاوت كرد و اذا مروا باللغو مرواكراما ((37)) شكى نيست كه اين پاسخ در خور كارى بوده كه ابن ابى عباد بدان مى پرداخته است . همچنين در پرسشى كه هشام بن ابراهيم عباسى كه از دولتمردان بود و در شنيدن آواز راه افراط مـى پـيمود, در باره آواز ازامام رضا(ع ) پرسيد, حضرت پاسخ داد:مردى نزد ابى جعفر عليه السلام آمد و در باره آواز پرسيد. امام پاسخ داد: اى فلان ,اگر خداوند حق و باطل را هركدام در يك طرف قرار دهد, آواز در كدام طرف خواهد بود. مرد گفت : در طرف باطل . امام فرمود: به درستى حكم كردى ((38)) والبته ما به قرينه در مى يابيم كه منظور, آواز آن زمان بوده است . *** امـا در مـاجـراى حـسـن بـن هارون ((39)) كه مدتى طولانى در حياط مى نشست و به آواز زنان هـمـسـايـه گـوش مـى داد, به اين دليل كار او حرام بود كه به صداى زنان بيگانه گوش مى داد, بخصوص كه صدايشان گرم و برانگيزاننده بود. خداوند فرموده است :ولا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض ((40)) امـام رضا عليه السلام ابن هارون را توبيخ كرد و او را از اين كار كه به مثابه خيانت درناموس مردم بـود بـازداشـت . امـام , كلام خداوند را به ياد او آورد كه فرموده است ان السمع والبصر والفوآد كل اولئك كان عنه مسوولا. ((41)) امام افزود: گوش وآنچه مى شنود, چشم و آنچه مى بيند و قلب و آنچه حس مى كند. اما رواياتى كه در آن نام سازهاى رايج در آن زمان آمده , بيشتر رواياتى ضعيف وفاقد سندى محكم است و قابل استناد نيست . يادآورى برهانى كه مى گويد - مسائلى كه داراى علل عقلى و فطرى است مادامى كه علت آن موجود باشد هـيـچ گونه استثنائى را نمى پذيرد و از مسائل و قضاياى تخصيص ناپذير است - بايد مورد توجه و دقت قرار گيرد, زيرا تعليل به منزله كبراى استدلال و علت , حد وسط آن است , علت همان گونه كه در مرحله ثبوت دخالت داشت درمرحله اثبات نيز دخالت دارد, بر نـمـى توان گفت هر صداى زيبا و تاثيرگذار حرام است , امام سجاد(ع ) قرآن را بسيار دلنشين وجذاب تلاوت مى كرد, همچنين سرود ساربانان با اينكه از نغمه هاى تاثير برانگيز تركيب يافته بود رخصت داده شده است و بدون شك تغنى بر همه اين موارد صدق مى كند. ايـن اسـاس , مـوضوع در حقيقت همان عنوانى است كه به عنوان علت حكم ذكرشده است و هيچ حكمى از موضوعى كه خود علت ثبوت و اثبات آن است تخلف نمى كند, زيرا تخلف معلول از علت ناممكن است . بـنا براين , حرمت آواز به اين علت كه لهو باطل است , مستلزم آن است كه علت اصلى تحريم , يعنى لـهو باطل در آن موجود باشد. و لذا هر آوازى بايد لهو باطل به حساب آيد و به همين دليل حرام بـاشد, در اين صورت اگر ما آواز را در تلاوت قرآن مجاز بشماريم , طبق اصل بالا بايد گفته شود كه ورود لهو باطل را در قرآن مجازشمرده ايم . اما اين مساله را نه عقل مى پذيرد و نه و جدان . عـلاوه بـر آن زشـتى باطل امرى فطرى است و استثنا بردار نيست و در قبيح بودن آن نيز عقل به تنهايى حكم كرده است , بويژه كه اين باطل موجب انحراف از راه خدانيز مى شود. بـنـا براين , اگر آواز به طور مطلق از لهو باطل به شمار آيد, بايد در همه جا اين طورباشد, چه در قرآن و چه در جاى ديگر. بـراين اساس , ناگزير بايد گفت كه آواز مى تواند لهو و باطل باشد و مى تواند نباشد,پس جواز آواز در تلاوت قرآن از نوع تخصص است , نه تخصيص . *** حال اين پرسش را مطرح مى كنيم كه اگر خداوند ميان سخنان نيكو و زشت مرزى قائل شود, در اين صورت آواز در تلاوت قرآن كه به منظورى صحيح و براى تاثيرگذارى بيشتر بر دلها آمده در كدام طرف قرار خواهد گرفت . شكى نيست كه اين كار زيور و زينت و زيبايى است و از معدود طيباتى است كه خداوند آن را براى بـنـدگـان خـود جز روزى حلال قرار داده است . خداوند فرموده است قل من حرم زينه اللّه التى اخراج لعباده والطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوفى الحياه الدنيا خالصه يوم القيامه . آرى خـداوند فحشا را چه پنهان و چه آشكار و گناه و فساد را حرام گردانيده است ,ولى آيا آواز در تلاوت قرآن جنبه گناه و بغى و فحشا دارد يا زيور و زينت و زيبايى است و افزون بر آن , حكمت و هدايت و وسيله اى براى ارشاد بندگان است . نگاهى به آراى فقيهان شيخ ابو جعفر طوسى در باب جواز آواز خوانى زن مى گويد: زنان آواز خوان وقتى اجازه تغنى دارند كه مردى به مجلشان وارد نيايد و زبان به باطل نگشايند و از سـرگرمى هايى مانند تركه چوب و نى و غيره پرهيز كنند. زن آوازخوان كه عروس را به حجله مى فرستد بايد شعر بخواند و از گفتار باطل دورى جويد, در صورتيكه اين امور را رعايت نكند چه در عروسى و چه در غير آن حق خواندن ندارد ((42)) مرحوم فيض در تشريح اين سخن مى گويد: از سـخنان بالا نتيجه مى گيريم كه تحريم آواز به دليل افعال حرامى است كه ممكن است در آن صـورت بـگيرد و چنانچه اين گونه افعال در آن نباشد, اشكالى پيدانمى كند و در غير اين صورت جواز آوازخوانى به جشنهاى عروسى هم اختصاص نمى يابد, بويژه كه در غير اين مورد هم رخصت داده شـده اسـت , امـا مـى تـوان گفت كه برخى رفتارها شايسته صاحبان وجدان و مروت نيست , هرچند كه مباح باشد. مـرحـوم فـيض مى افزايد: در الميزان اين حديث و جود دارد كه هركس به گوينده اى گوش فرا دهد, او را پرستيده است . او مـى گويد: براين اساس , شنيدن آوازى كه در آن يادى از بهشت و دوزخ يا قيامت است يا وصف نـعـمـتـهـاى بـى شمار خداوند متعال و عبادات است و در آن به خيرخواهى و پارسايى در دنياى زودگـذر و غـيـره دعـوت مى شود, - همان گونه كه درحديث فذكر تك الجنه - آمده اشكالى نـدارد. او ادامه مى دهد كه .. از اين جهت هم خوب است كه در آن ذكر خداوند است و شايد با اين ذكر موى بر بدن بندگان خدا ترس راست شود و دلشان به ذكر خدا نرم گردد. كوتاه سخن اينكه بـر اهـل منطق - پس از شنيدن اين اخبار - پوشيده نيست كه ميان آواز حق و باطل فاصله هست وديگر اينكه اغلب آوازهايى كه متصوفه در مجالس خود مى خوانند از نوع باطل است . ((43)) او در دايـره الـمـعارف فقهى خود موسوم به مفاتيح الشرايع مى گويد: از مجموع اخبارى كه در باره آواز به ما رسيده مى توان استنباط كرد كه حرام بودن آن به دليل رفتار رايج در آن زمان بوده است , به اين گونه كه مردان به نزد زنان بيگانه مى رفتند وبه آواز آنان و سخنان ياوه شان گوش فرا مى دادند كه جملگى از افعال محرم بوده است . ((44)) شيخ ابوالحسن شعرانى - در حاشيه كتاب وافى - مى گويد: از بررسى كلام عرب واهل ادب چنين بـر مـى آيـد كه غنا, مطلقا به صدايى گفته مى شود كه در آن مد وترجيع باشد, حال مى خواهد طرب انگيز هم باشد يا نباشد. شاعر در وصف كبوترى گفته است : اذا هى عنت ابهت الناس حسنها و اطرق اجلالا لها كل حاذق [اگـر آن كـبـوتـر آواز بـخواند, زيبايى صدايش مردم را مبهوت خواهد كرد و هر استادماهرى به احترامش سر فرود مى آورد] بـنـا بر اين , نمى توان گفت كه هر صدايى اگر تاثير گذار باشد, حرام است يا اينكه هرصدايى كه بتواند كلام را به زيبايى تركيب و ادا كند به طورى كه آدم را جذب كند,حرام به شمار آيد. هـمـان گـونـه كه پيشتر گفته آمد, صداى امام سجاد عليه السلام به هنگام خواندن قرآن بسيار دلـنـشـيـن و جـذاب بوده و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نيز فرمان داده كه قرآن با آواز خوش خـوانـده شـود. همچنين سرود ساربانان - با اينكه از نغمه هاى تاثيربرانگيز تركيب يافته - رخصت داده شده است و شكى نيست كه تغنى بر تمام اينهاصدق مى كند. او مى افزايد: ما ناگزير بايد يا موافق شيخ در استبصار باشيم كه اخبار حرمت را به دليل پيامدهاى آن مى داند, نه خود عمل , يا اينكه حرمت آواز را مختص به نوعى كه باعث ارتكاب فحشا و حرام مى شود بدانيم , و در اين صورت , حرام بودنش به دليل حرامى است كه همراه با آن رخ مى دهد. و هـمـچـنـيـن مـى گـويد: و اين همان امرى است كه فقهاى قديم در باره آن روايتها وعبارتها رانده اند. ((45)) از بـررسـى مـجـمـوع آيـات و روايـات مـربـوط بـه غنا چنين مستفاد مى شود كه آواز (غنا) چـنـيـن مـسـتفاد مى شود كه آواز (غنا) به صرف آواز بودن حرام نيست مگر اينكه عناوينى مانند لـهـو,نـفـاق , دروغ , فحشا, زنا, سببيت انحراف و معصيت و جز آن به همراه داشته باشد و در غير اين صورت نمى توان گفت مطلقا حرام است و اين را قواعد علم اصول اقتضا مى كند. محقق ارجمند ملاى سبزواى در زمينه حرام بودن نوعى آواز كه در آن زمان رايج بوده و اينكه آواز بالكل حرام نيست , استدلال لطيفى دارد. او مى گويد: غـنـا در روايات منع , مفرد است و معرف بالف و لام . اين امر خود به خود در زبان برشمول دلالت نـدارد, زيـرا عـمـومـيـت , زمانى به اثبات مى رسد كه براى نوع خاص يابرخى از انواع عام قرينه يا نشانه اى در دست نباشد, زيرا در آن صورت مختص كردن امر به مورد خاص , با مقصود و نيز سياق بيان و حكمت منافات خواهدداشت , پس به ناگزير آن را به استغراق و شمول نسبت مى دهيم , اما در اينجا مساله اين طور نيست , زيرا آواز رايج در آن زمان از گونه اى بود كه براى لهو و سر گرمى بـه كـار مـى رفـت و اغـلب , كنيزكان آوازخوان و غيره در مجالس فساد و ميخوارگى و غيره بدان مـبادرت مى كردند. لذا آوردن لفظ مفرد بر جمع رايج در آن زمان بعيد نيست .49 در بسيارى از احـاديـث غـنا لهو باطل به شمار آمده است و گونه حق آن , درقرآن و دعاها و ذكرهاى خوانده شده با صداى خوش است كه در آن يادى از آخرت آمده و به عالم قدسى ترغيب و تشويق مى كند. بـنـا بـر ايـن , ايـن حكم حتى در مواردى غير از غنا كه در آن راه لهو باشد, نافذ است ودرغير اين صورت , حكم آن مباح و راه احتياط در آن واضح است . ((46)) ومرحوم نراقى را سخنى است كه مى گويد: بـراى حـرام بـودن آواز به اجماع و كتاب و سنت پيامبر(ص ) استناد كرده اند.., در باره اجماع بايد دانـسـت كـه دلالـتش بر حرمت غنا به صورت اجمال و فى الجمله است و بر بيش از آن دلالتى نـدارد. در كـتـاب (قرآن ), نيز جز حرام بودن لهو و لعب كه وسيله اى براى دور شدن از سبيل اللّه اسـت هـيـچ نشانه ديگرى وجود ندارد. اومى افزايد: .. شكى در اين نداريم و هيچ نشانه اى از حرام بودن گونه ديگر وجودندارد, مانند آوازى كه براى نرم كردن دلها و يادآورى بهشت و برانگيختن اشتياق به جهان ديگر و براى تاثيرگذارى قرآن و دعا باشد. حتى مى توان گفت رسـول اكـرم (صـلـى اللّه عليه و آله ): هركس آواز حرامى بخواند كه باعث معصيت شود, درى ازدرهاى شر را باز كرده است . وقـتـى قـرآن حـكـايـت مـوسـى را بـازگـو مى كند شيوه ه اى سمفونيك و حيرت انگيز پيش مـى گـيـرد,گـويـى كلمات در دستان خالقشان ذوب مى شوند, نظام مى گيرند و نظم آهنگى بى مانند در آنان تجلى مى يابد. خداوند با آوردن لهو الحديث نوع آواز حرام را مشخص كرده است . امـا سـنت , على رغم فراوانى اش اصولا خالى از هرگونه دلالتى بر حرمت است , زيرااين تعبيرات : (ايمن نبودن از مصيبت , پذيرفته نشدن دعا, داخل نشدن فرشته درخانه , لانه نفاق بودن و...) هيچ يك دلالتى بر اثبات غنا ندارد, چون امثال اين عبارات در اغلب مكروهات وارد شده است . علاوه بر اين , بيشتر اين روايات سندهاى ضعيفى دارند. وى ادامه مى دهد: بنا بر اين براى حرمت آن جز كلام خداوند كه مى فرمايد:واجتنبوا قول الزور و ضـمـيـمه آن , يعنى رواياتى كه اين آيه را به تغنى و آواز خوانى تفسير مى كنند, هيچ دليل ديگرى وجود ندارد. البته دليل فوق نيز تمام نيست زيرا باتفسيرى كه در باره احسنت است , تضاد دارد و مـعـلوم مى شود كه آن تفسير مبتنى بر يكى از مصداقهاست . و لذا منظور از قول الزور شمولى تر اسـت و مـعناى لغوى و عرفى خود را مى گيرد كه عبارت از باطل و دروغ و تهمت و غيره است . و ناگفته پيداست كه اين معانى شامل تلاوت قرآن و خواندن دعا و موعظه و مرثيه نمى شود, هرچند كه مد و ترجيع داشته باشد. افـزون بر اين رواياتى هست كه غنا را به دو گونه , يكى حلال و ديگرى حرام تقسيم مى كند, مانند اگر معصيتى در آن نباشد, اشكال ندارد. و هـركـسـى غـناى حرامى بخواند كه باعث معصيت شود... كه غنا را مقيد به حرام كرده است و آوازخوانى زن اشكالى ندارد, به شرطى كه مردى در آن مجلس واردنشود. و غيره . وى مـى افزايد: كلام طبرسى نشان مى دهد كه گويا اين تقسيم بندى از صدر اسلام وجود داشته است . او سـپـس حـرمـت گونه خاصى از آواز, و نه تمام گونه ها را به طور مطلق تاييد مى كند وموارد استثنا را آن گونه كه فقها به تفصيل گفته اند بيان مى كند. ((47)) ايـن دانـسـتـه هـاى ما از كلام شيخ الطائفه و فقهاى بعد از اوست كه در باب اين مساله به تفصيل سـخـن گـفـته و ميان گونه حلال و حرام غنا تميز قائل شده اند. حرام دانستن مطلق غنا در نزد بـيـشتر فقها براى خاطر قسم حرام آن است كه در روايات آمده است . بنا بر اين , هيچ گونه دليلى بـراى اتفاق نظر اصحاب بر حرمت غنا به طورمطلق وجود ندارد و چنين دليلى در قرآنن و سنت نيز نيست . از جهتى , برخى از متاخرين سعى كرده اند كه برعكس اين جهت حركت كنند. براى نمونه به كلام سيد محمد جواد عاملى در اين باره توجه كنيم كه مى گويد: در حرام بودن آواز اختلاف نظرى نيست , حال مى خواهد به هنگام تلاوت قرآن باشد يا دعا و شعر و غيره , اما محدث كاشانى و فاضل خراسانى حرام بودن غنا رابه دليل حرامى كه از خارج به آن وارد مـى شـود - مانند ورود مردان به مجلس ياآوردن كلام باطل و غيره - دانسته اند. آنان براى استناد كلام خود به حدود دوازده حديث استناد كرده اند. ولـى ايـن نـظـر مـخالف كتاب است و موافق عامه , و با بيست و پنج خبر كه به صراحت يا ظاهر بر تحريم مطلق دلالت دارند در تعارض است . ((48)) صاحب جواهر نيز در پيروى از او مى گويد: من هيچ كس را مخالف سخن او نيافتم و اجماع نيز با هر دو قسمش برآن قائم است و سنت در آن متواتر است و حتى مى توان گفت كه از ضروريات مذهب است . ((49))
*** بركسى پوشيده نيست كه اين استدلال چند اشكال دارد: اول : در ادعاى نبودن اختلاف نظر در باره حرمت مطلق هيچ گونه سندى ارائه نشده است و از سوى ديگر خلاف اين ادعا را در كلام شيخ الطائفه مى بينيم , او گونه هايى از غنا را استثنا مى كند و فيض و نراقى و ديگران بدان استشهادمى كنند. دوم : تـرجيح دادن يا انتخاب يكى از دو خبر متعارض , زمانى صحيح است كه نتوان ميانشان جمع كـرد. مـثـلا درباره غنا اخبار متعارض قابل جمع است , به اينصورت كه اخبار نهى حمل بر كراهت مـى شـود, زيـرا نـهـى , ظـهور در حرمت دارد, ولى ترخيص (اجازه دادن ) تصريح در جواز دارد و همواره تصريح (نص ) بر ظهور مقدم است . سوم : تعارض در اينجا بدوى و ظاهرى است نه واقعى و حقيقى , زيرا اخبار منع يامطلق يا عام اند و اخـبـار جواز يا مقيدند و يا اينكه تخصيص خورده اند و ميان عام وخاص و همچنين مطلق و مقيد تعارضى نيست . مـخـفـى نماند كه با وجود قيد, هيچ گونه مطلقى وجود نخواهد داشت , زيرا آن گونه كه محقق سبزوارى مى گويد مقدمات اطلاق , تمام نيستند. چـهـارم : برفرض آنكه اين اخبار متعارض , قابل جمع نباشند ترجيح يكى از دو طرف صرفا به دليل ايـنـكـه تـعـداد روايـاتش بيشتر است - با اينكه تعداد روايات طرف ديگرهم كم نيست - برخلاف مقررات معهود و ضوابط اصولى است . پنجم : بحث مخالفت با كتاب در اينجا وارد نيست , زيرا قرآن تصريحى در اين باره ندارد و استدلال به عموميات غير ناظر در اين امر بخصوص كفايت نمى كند. شـشـم : موافقت با عامه نيز در اينجا موضوعيت ندارد, زيرا آنچه از مذهب آنان مشهور است , حرام بـودن غـنـا اسـت . بـراى مثال اين منذر و ديگر اعلام سنت به اتفاق تغنى را حرام مى دانند و اجير نـمـودن زن آواز خـوان را بـاطل مى دانند. (در اين باره رجوع شود به : حاشيه المحاضرات نوشته عبدالرزاق المقرم .) هـفـتـم : ادعـاى صاحب جواهر كه مى گويد روايات منع , متواتر است و حتى ازضروريات مذهب است , وارد نيست , زيرا اعلام طائفه , خلاف آن را به تفصيل گفته اند و رواياتى كه در اين باب آمده نيز همگى عكس آن را ثابت مى كنند.
*** حـضـرت آيـه اللّه الـعظمى خويى رحمه اللّه عليه در پاسخ به فيض جوابيه اى دارد,آنجا كه فيض مى گويد: آوازى حرام است كه از نظر ماده (محتوا) يا صورت (لحن اهل فسق ) يا پيامدها(مجالس برهنگى و لااباليگرى ) فسادانگيز باشد, اما بجز اين , موجبى براى تحريم آن نيست و اصل بر مباح بودن است . او - كه خدايش بيامرزد - در پاسخ چنين مى گويد: ايـن تـفـصـيـل در حكم - بنا به اطلاق دلايل موجود - هيچ موضوعيتى ندارد. البته درباره اصل مـوضـوع غـنـا بحثى وجود دارد, اما هر صداى گرم و زيبايى غنا محسوب نمى شود, بويژه اگر محتواى آن ارشاد كننده و هدايتگر باشد. ((50)) او ادامه مى دهد: چـيـزى غـنا به شمار مى آيد كه در آن دو مساله فراهم باشد: نخست آنكه محتواى آن باطل و لهو بـاشـد, و دوم آنـكه صورت آن مشتمل بر مد و ترجيع باشد. و ادامه مى دهد: اگر يكى از اين دو فراهم نباشد, غنا به حساب نمى آيد, مثلا خوش كردن صدا به هنگام قرائت قرآن و نازك كردن آن و هـمـچـنين لحن متعارف اهل منبر وخطابه - كه شامل ترجيع نيز مى شود - از جمله غنا به شمار نـمـى آيـد. آرى , تـلاوت قرآن به آواز اهل فسق و فجور, يعنى به صورتى كه مختص مجالس لهو و طرب است نهى شده است . نيز در باره استثنا غنا در مرثيه مى گويد: اين امر تخصصا خارج است نه تخصيصا, زيرااين ماده از نوع لهو به شمارنمى آيد. ((51)) الـبته اين يك مناقشه لفظى و موضوعى است و ايشان در نهايت به همان سخنان مرحوم فيض باز گشته اند, زيرا ماده (يا محتوا) هيچ گونه دخالتى در تحقق مفهوم غنا و مصداق خارجى آن ندارد و چه بسا غنا بدون كلام و صرفا با سازهاى معروف موسيقى اجرا شود. بـنـا بـر ايـن , شرط لهو بودن محتواى غنا, همان شرطى است كه مرحوم فيض در ابتدابراى حرام بودن آن قرار داده بود. نـخستين كسى كه ادعا كرد ماده (يا محتوا) در حق يا باطل بودن غنا دخالت دارد,مرحوم صدوق در كـتـاب الـفقيه است . او مى گويد: مردى از على بن الحسين عليه السلام پرسيد: حكم خريدن كنيزى كه صداى خوش دارد چيست . امام پاسخ ‌مى دهد: اگر او را براى يادآوردن بهشت بخواهى اشـكـالـى ندارد (يعنى با خواندن قرآن و زهد و ذكر فضائلى كه غنا نيست ) اما اگر به منظور آواز خوانى باشد, جايزنيست . ((52))

پی نوشت ها:

1- طه , 5.
2- مريم , 4.
3- طه , 10.
4- طه , 74.
5- طه , 79 ـ 77.
6- غافر, 15.
7- الانعام , 95.
8- الانعام , 96.
9- غافر 19.
10- الانعام , 103.
11- الكافى , ص 616 ـ 614, شماره 9 ـ 8 ـ 3.
12- بحارالانوار, ج 89, القرآن , شماره ص 195 ـ 190.
13- الكافى , ج 2, ص 4, شماره 13.
14- بحارالانوار ج 89, ص 191.
15- الكافى , ج 2, ص 4 شماره 2.
16- ابـو عبداللّه محمد بن كوفى يكى از زباندانان مشهور عرب است كه درمحضر د مردمان بـسيار حاضر مى شدند در سخندانى و شناخت لفظ او از همه سر بود. تا جايى كه مى گويند بر ابو عـبـيـد اصعمى برترى داشته است در رجب سال 150 هجرى شد و در شعبان 231 از دنيا (الكنى والالقاب , قمى . ص 215)
17- ركبانى : خواندن سرود كش و قوس دادن و زير صدا.
18- هجيرا: زمزمه و طنين آواز ترانه .
19- نهايه ابن الاثير, ص 391.
20- الفائق , ج 2, ص 36.
21- ابن منظور گفته است : منصور شاعر تغنى بوده و اسم را.. به جاى مصدر آورده است .
22- در اللسان , ج 15, ص 136 تحسبن القراه و ترقيقها آمده است .
23- مسنطرفات السرائر, ص 484.
24- كتاب الاحتجاج , ج 2, ص 170.
25- عيون اخبار الرضا, ج2 , ص 48, شماره 222.
26- لقمان , 6.
27- وسائل , ط جديد, ج 17, ص 309, شماره 21.
28- وسائل , ط جديد, ح 17, ص 309, شماره 21.
29- وسائل ط جديد, ج 7 ص 122, شماره 5.
30- بحارالانوار.
31- وسائل , ج 17, ص 21, شماره 3.
32- همان , ج 17, ص 6, شماره 12.
33- همان , ج 17, ص 7, شماره 16.
34- همان , ط جديد, ج 7 ص 309, شماره 23.
35- همان , ج 17, ص 5, شماره 10.
36- مستدرك , ط جديد, ج 3 ص 214, شماره 14.
37- وسائل الشيعه , ط جديد ج 17, ص 308, شماره 19.
38- همان , ج17 , ص 6, شماره 13 و بحار ج . ص 243, شماره 14.
39- همان , ج17 , ص 1., شماره 29.
40- الاحزاب , 32.
41- الاسرا, 36.
42- استبصار, ج 4, ص 42, شماره 7/207.
43- وافى , ج 3, م 10, ص 35.
44- المفتاح , ج 2, ص .. (با تلخيص ).
45- وافى , ج 3, م 10, ص 38 ـ 36.
46- كفايه الاحكام , ص 86.
47- مستند الشيعه , كتاب المكاسب .
48- مفتاح الكرامه , ج4 , ص 52.
49- جواهرالكلام , ج 22, ص 44.
50- درسهايى در فقه ,.. شاهرودى , ص 238.
51- همان ص 240.
52- وسائل , ج 17, ص 22.. شماره 2.
53- وافى , ج 3, م , ص 35.. شماره 2.
54- المكاسب المحرمه , ح .. ص 203.
55- همان , ص 205.
شنبه 25 شهریور 1391  1:56 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها