0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز بیانى قرآن

محمد هادی معرفت

اعجاز بیانى بیش‏تر به جنبه‏هاى لفظى و عبارات به کار رفته و ظرافت‏ها ونکته‏هاى بلاغى نظر دارد،گر چه در این نکته‏ها و ظرافت‏ها در معنا و محتوا نقش‏اصلى را ایفا مى‏کند.
اعجاز بیانى قرآن را مى‏توان در پنج‏بخش خلاصه نمود:

ینش کلمات

انتخاب کلمات و واژه‏هاى به کار رفته در جملات و عبارت‏هاى قرآنى کاملاحساب شده است.به گونه‏اى که اگر کلمه‏اى را از جاى خود برداشته،خواسته باشیم‏کلمه دیگرى را جاى گزین آن کنیم که تمامى ویژگى‏هاى موضع کلمه اصل را ایفا کند،یافت نخواهد شد،زیرا گزینش واژه‏هاى قرآنى به گونه‏اى انجام شده که اولا،تناسب آواى حروف کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده،آخرین حرف از هر کلمه‏پیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدین سبب‏تلاوت قرآن روان و آسان صورت گیرد. ثانیا،تناسب معنوى کلمات با یک دیگررعایت‏شده تا از لحاظ مفهومى نیز بافت منسجمى به وجود آید.به علاوه،مساله‏فصاحت کلمات طبق شرایطى که در علم‏«معانى بیان‏»قید کرده‏اند کاملا لحاظشده است.که این رعایت‏هاى سه گانه با ملاحظه و دقت در ویژگى‏هاى هر کلمه‏انجام گرفته است.در مجموع هر یک از واژه‏ها در جاى گاه مخصوص خود به گونه‏اى‏قرار گرفته است که قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود.
ابن عطیه در این باره گوید:«و کتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم ادیر بهالسان العرب على لفظة فی ان یوجد احسن منها لم توجد (1) ،هر گاه واژه‏اى از قرآن رااز جاى خود برداشته و تمامى زبان عرب را گردیده تا واژه‏اى مناسب‏تر پیدا شود،یافت نمى‏شود». ابو سلیمان بستى گوید:«اعلم ان عمود هذه البلاغة التی تجمع له‏هذه الصفات،هو وضع کل نوع من الالفاظ التی تشتمل علیها فصول الکلام،موضعه‏الاخص الاشکل به،الذی اذا ابدل مکانه غیره جاء منه اما تبدل المعنى الذی یکون‏منه فساد الکلام،و اما ذهاب الرونق الذی یکون معه سقوط البلاغة... (2) ،بدان که پایه‏اصلى بلاغت قرآن که صفات یاد شده را در خود گرد آورده،بر این اساس است که‏هر نوع لفظى را-که ویژگى‏هاى یاد شده در آن فراهم است-درست‏به جاى خودبه کار برده که مخصوص به آن و متناسب با آن بوده است‏به گونه‏اى که اگر به جاى آن،کلمه دیگرى را به کار برند،یا معنا به کلى تغییر مى‏کند و موجب تباهى مقصودمى‏گردد،یا آن که رونق و جلوه خود را از دست مى‏دهد و از درجه بلاغت مطلوب‏ساقط مى‏گردد».شیخ عبد القاهر جرجانى گوید:«فلم یجدوا فی الجمیع کلمة ینبوبها مکانها،و لفظة ینکر شانها او یرى ان غیرها اصلح هناک او اشبه او احرى اواخلق،بل وجدوا اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور (3) ،ادباء و بلغاء از دقت در چینش و گزینش کلمات قرآنى،کاملا فریفته و مجذوب گردیدند،زیرا هرگز کلمه‏اى‏را نیافتند که متناسب جاى خود نباشد،یا واژه‏اى را که در جایى بى‏گانه قرارگرفته باشد،یا کلمه دیگرى شایسته‏تر یا مناسب‏تر یا سزاوارتر باشد.بلکه آن را باچنان انسجام و دقت نظمى یافتند که مایه حیرت صاحب خردان و عجز همگان‏گردیده است‏».
این گونه تصریحات از بزرگان ادب و بلاغت،که گزینش و چینش کلمات قرآن رادر حد اعجاز ستوده‏اند،فراوان است.البته این دقت در انتخاب و گزینش کلمات،به دو شرط اصلى بستگى دارد که وجود آن‏ها در افراد عادى-عادتا-غیر ممکن‏است:اول،احاطه کامل بر ویژگى‏هاى لغت‏به طور گسترده و فراگیر،که ویژگى هرکلمه بخصوصى را در سر تا سر لغت‏بداند و بتواند به درستى در جاى مناسب خودبه کار برد.شرط دوم،حضور ذهنى بالفعل،تا در موقع کار برد واژه‏ها،آن کلمات مدنظر او باشند و در گزینش الفاظ دچار حیرت و سردرگمى نگردد،حصول این دوشرط در افراد معمولى غیر ممکن به نظر مى‏رسد.
ابو سلیمان بستى در این زمینه به خوبى سخن گفته و مساله گزینش الفاظ را دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است. گوید:«دانش بشر،امکان احاطه به‏تمامى ویژگى‏هاى لغت را ندارد،علاوه که حضور ذهنى چیزى نیست که همیشه‏رفیق با وفاى انسان باشد».در این باره مثال‏هاى چندى مى‏آورد از جمله از«نضر بن‏شمیل‏»-یکى از ادباى بزرگ عرب-نقل مى‏کند که در مجلس‏«مامون-خلیفه‏عباسى‏»حضور یافت،مامون به او گفت:«اجلس،بنشین‏»نضر گفت:اى‏امیر مؤمنان!من نلمیده‏ام تا جلوس نمایم‏«ما انا بمضطجع فاجلس‏».مامون پرسیدچگونه است؟گفت:به کسى که ایستاده است مى‏گویند«اقعد»و به کسى که لمیده‏است مى‏گویند«اجلس‏».زیرا«قعود»در مقابل‏«قیام‏»است و«جلوس‏»در مقابل‏«اضطجاع‏».مامون از این اشتباه و نا آگاهى خود خجل شد و دستور جایزه داد (4) .
معروف‏ترین شاهد مثال در این زمینه آیه قصاص است: و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب لعلکم تتقون (5) ،در اجراى قانون قصاص،تضمین حیات شده است،اى‏صاحب خردان،باشد که[در رفتار خود]پروا را پیشه خود کنید».
عرب را عادت بر این بود که براى سهولت در حفظ قوانین مدنى و اجتماعى وکیفرى خود،آن‏ها را در قالب جمله‏هاى کوتاه و ظریف و ادبى در مى‏آوردند،زیرادر آن زمان کتابت و تدوین در میان آنان رایج نبود،آن چه داشتند در سینه‏ها نگاه‏مى‏داشتند.از این‏رو براى تدوین قوانین و بهتر محفوظ ماندن،از شیوه‏هاى ادبى‏کمک مى‏گرفتند و ادبا و فصحاى عرب در کنار قانون دانان و حکمایشان گردمى‏آمدند.
براى تنظیم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود کمک گرفته تا کوتاه‏ترین وشیواترین جمله را بسازند و پس از کنکاش و نشست و برخواست‏ها بر تنظیم‏عبارت‏«القتل انفى للقتل‏»اتفاق نظر دادند.یعنى کشتن قاتل بهترین باز دارنده است‏از ارتکاب جنایت قتل. ولى در این انتخاب از چند نکته غفلت ورزیدند.اول،آن که‏هیچ چیزى خود را نفى نمى‏کند و از لحاظ ادبى اشتباه بزرگى مرتکب شدند که قتل‏را نافى قتل شمردند،زیرا قتل نافى را در عبارت یاد شده مطلق آورده‏اند،درصورتى که قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى قتل خواهد بود.عرب از این‏نکته غفلت ورزید با آن که خود واضع واژه‏«قصاص‏»که به همین معنا است‏بود.
ولى قرآن از این نکته دقیق غفلت نورزید و درست واژه مناسب را در جاى خودبه کار برد.
دوم،آن که در مقابله قصاص با حیات در آیه،فن‏«طباق‏»به کار رفته،که جمع بین‏ضدین و ائتلاف میان متنافرین است،زیرا قصاص-که نوعى قتل به شمار مى‏رودضد حیات است،که در آیه موجب و خواهان حیات به شمار آمده است!
سوم،در عبارت یاد شده،«افعل التفضیل‏»به کار رفته،که از نظر ادبى دچارمشکل حذف‏«مفضل علیه‏»گردیده و موجب ابهام شده است،زیرا معلوم نیست که‏قتل از چه چیزى باز دارنده‏تر مى‏باشد (6) .در صورتى که در آیه این مشکل وجود ندارد،صرفا مانت‏حیات را در قصاص به عهده گرفته است.
چهارم،از نظر ادبى،آیه قرآن جنبه ایجابى دارد و عبارت یاد شده جنبه نفى،حال آن که در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است،به ویژه درتدوین مواد قانونى و احکام.
پنجم،آن که در به کار بردن لفظ‏«قصاص‏»جنبه عدالت قانونى تداعى مى‏شود که‏این قانون از منشا عدالت‏برخاسته است،در صورتى که به کار بردن لفظ قتل درعبارت یاد شده آن هم ابتدا و بى‏سابقه،فاقد این خاصیت است.علاوه که لفظ قتل‏ابتدا حالت تنفر و انزجار دارد،بر خلاف به کار بردن لفظ قصاص که حالت عدالت‏خواهى و انبساط خاطر و تشفى را ایجاب مى‏کند.
جلال الدین سیوطى تا بیست وجه در ترجیح آیه بر عبارت یاد شده بر شمرده،و زمخشرى عبارت یاد شده را به شدت نکوهش کرده و از غفلت عرب در ساختن‏یک چنین جمله پر اشکال تعجب کرده است،همان گونه که خود عرب در موقع نزول‏آیه قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جمله‏اى در همین معنا و این که‏قرآن هرگز غفلت نورزیده،در شگفت‏شدند و خاضعانه اعتراف نمودند که‏«ما هذاکلام البشر و انما هو کلام الله عز و جل،هرگز به سخن بشر نمى‏ماند و جز سخن خدانخواهد بود»چنان که پیش از این گذشت.نمونه‏هایى از این قبیل بسیارند که به‏برخى از آن‏ها در«التمهید»اشاره شده است (7) .

ب- سبک و شیوه بیان

اسلوب و شیوه بیان قرآنى-در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید-با هیچ یک از اسلوب و شیوه‏هاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد.قرآن‏سبکى نو و روشى تازه در بیان ارائه داد که براى عرب بى‏سابقه بود و بعدا هم‏نتوانستند در چنین سبکى سخنى بسرایند.
این از شگفتى‏هاى سخن‏ورى است که سخن‏ور سبکى بیافریند که مورد پذیرش و پسند شنوندگان قرار گیرد،با آن که از شیوه‏هاى سخن متعارف آنان بیرون است.
شگفت آورتر آن که از تمامى محاسن شیوه‏هاى کلامى متعارف بهره گرفته باشد،بى‏آن که از معایب آن‏ها چیزى در آن یافت‏شود.
در گذشته اشارت رفت که شیوه‏هاى سه گانه متعارف(شعر و نثر و سجع)هریک محاسنى دارند و معایبى.سبک قرآنى،جاذبیت و ظرافت‏شعر،آزادى مطلق‏نثر،حسن و لطافت‏سجع را دارا است،بى آن که در تنگناى قافیه و وزن دچار گردد،یا پراکنده‏گویى کند یا تکلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد.همین امر مایه‏حیرت سخن دانان عرب گردید و خود را در مقابل سخنى یافتند که شگفت آفرین‏است و در عین غرابت و تازگى،جاذبیت و ظرافت‏خاصى دارد که در هیچ یک ازانواع کلام متعارف آنان یافت نمى‏شود.
امام کاشف الغطاء-فقیه و دانش مند ادیب معروف-در این باره مى‏گوید:«تلک‏صورة نظمه العجیب و اسلوبه الغریب،المخالف لاسالیب کلام العرب و مناهج‏نظمها و نثرها،و لم یوجد قبله و لا بعده نظیر،و لا استطاع احد مماثلة شیء منه،بل‏حارت فیه عقولهم، و تدلهت دونه احلامهم،و لم یهتدوا الى مثله فی جنس کلامهم‏من نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر...هکذا اعترف له افذاذ العرب و فصحاؤهم‏الاولون (8) ،چنان است صورت نظم عجیب و اسلوب غریب(شیوه و سبک تازه)
قرآن،که بر خلاف سبک و شیوه‏هاى کلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه پیش‏از آن و نه پس از آن نظیرى ندارد و کسى را یاراى هم آوردى با آن نباشد.بلکه درحیرت شدند و اندیشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او مقابله کنند،چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع یا رجز و شعر که سخن متداول آنان بود...این چنین‏زبدگان عرب و فصحاى اولین آنان در مقابل قرآن به زانو در آمدند».
بزرگ مرد عرب و یگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود:«یا عجبا لما یقول‏ابن ابى کبشة،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون.و ان قوله لمن کلام الله (9) ،آن چه محمد صلى الله علیه و آله مى‏گوید مایه شگفتى است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بیهوده گویى بى‏خردان مى‏ماند.همانا سخن او کلام خدا است‏».
سخنان شگفت انگیز دیگر فرهیختگان عرب آن روز را پیش از این آوردیم.آرى،بیان رسا و دل‏پذیر قرآن گرچه شعر نیست ولى ویژگى شعر را دارد،حتى برشیواترین آهنگ‏هاى وزین عرب تنظیم گردیده،بى آن که در تنگناهاى شعرى قرارگیرد.چنان که در بخش‏«نظم آهنگ‏»قرآن خواهیم آورد.متانت نثر و استوارى کلام‏آزاد را نیز دارد مى‏باشد،که در چینش و گزینش کلمات و واژه‏ها راه او فراخ و هرگز بادشوارى بر خورد ندارد.هم چنین از زیبایى‏هاى سجع و کلام موزون-بى‏تکلف-به‏خوبى بهره‏مند مى‏باشد.بدین سبب جامع محاسن انواع کلام و فاقد تمامى معایب‏آن‏ها گردیده است.

ج- نظم آهنگ قرآن

یکى از مهم‏ترین جنبه‏هاى اعجاز بیانى قرآن-که اخیرا بیش‏تر مورد توجه‏دانش مندان قرار گرفته-نظمآهنگ واژگانى آن است.این جنبه،چنان زیبا وشکوه‏مند است که عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار کنند که کلام‏قرآن از توانایى بشر خارج است و تنها مى‏تواند سخن خداوند باشد.
نظمآهنگ واژگان قرآن،نغمه‏اى دل کش و نوایى دل پذیر پدید مى‏آورد،نوایى که‏احساسات آدمى را بر مى‏انگیزد و دل‏ها را شیفته خود مى‏کند.نواى زیباى قرآن‏براى هر شنونده‏اى،هر چند غیر عرب محسوس است،چه رسد به این که شنونده‏عرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن،نخستین حالتى که اذهان راجلب مى‏کند،نظام بدیع و شیواى صوتى آن است.در این نظام، حرکات و سکنات‏واژگان به شکلى آرایش شده است که به هنگام شنیدن،آوایى دل نشین به گوش‏مى‏رسد،آوایى که شورى در دل‏ها مى‏اندازد و نشاطى در جان‏ها مى‏دمد.از جهتى،حروف‏«مد»و«غنه‏»در کلمات آن به شکلى حساب شده نشسته‏اند،به طورى که‏مى‏توانند به پژواک صدا آهنگى ببخشند و به نفس کشیدن قارى کمک کنند تا به‏سر حد فاصله و آن جایى که استادان ترتیل به طور قرار دادى وضع کرده‏اند برسد ونفسى تازه کند. هرگاه کسى براى چند بار به یک شعر گوش مى‏سپارد،لحن و آهنگ آن براى اوتکرارى و ملال آور مى‏شود،اما به هنگام نیوشیدن آواى گونه گون و هر دم تجدیدشونده قرآن که اسباب و اوتاد و فواصل (10) آن پى در پى جاى خود را عوض مى‏کنند وهر کدام گوشه‏اى از قلب را به نوازش وا مى‏دارند،نه تنها خسته و آزرده نمى‏شود،بلکه عطش او براى شنیدن،هم واره فزونى مى‏گیرد.
عرب،پیش از نزول قرآن،گاهى در شعر خود از این تنوع صوت بهره مى‏برد،امااغلب به دلیل اسراف و تکرار،تنوع آنان به ملال مى‏انجامید.در نثر-چه مرسل وچه مسجع-نیز،چنین سلاست و روانى و حلاوتى که در قرآن مشهود است.سابقه‏نداشت و در بهترین نثرهاى عرب عیب‏هایى یافت مى‏شد که از سلاست و روانى‏ترکیب آن مى‏کاست و امکان نداشت مثل قرآن قابل ترتیل باشد.اگر هم براى ترتیل‏آن پافشارى مى‏شد،بوى تکلف از آن به مشام مى‏رسید و از شان کلام نیز مى‏کاست.
بر این اساس،هیچ جاى شگفتى نیست که عرب،در گمان خود کم‏ترین لقبى که‏به قرآن داده بود این بود که این سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است وافسون!و این گفتار خود حیرت زدگى عرب در قبال سخن شکوه‏مند و بدیع قرآن رانشان مى‏دهد، سخنى که از جلال و شکوه نثر چیزى فراتر دارد و از جمال و حلاوت‏شعر مایه‏اى افزون‏تر.
استاد«دراز»گفته است:«وقتى آدمى مى‏بیند که از این مخرج‏هاى سخت جوش،چنین گوهرهاى تابناکى با این ترتیب حروف و چنان آذین بندى بیرون آمده،التذاذى بى‏حساب مى‏برد و وجدى بى‏انتها به او دست مى‏دهد.در این حروف‏گویى یکى مى‏نوازد، دیگرى طنین انداز،سومین نجواگر است و چهارمین بانگ‏بر آورنده،پنجمین نفس را مى‏لغزاند و ششمین راه نفس را مى‏بندد و شما زیبایى‏آهنگ را در دست رس خود مى‏یابید،مجموعه‏اى گوناگون و هم‏ساز،نه تکرار مکرر و نه یاوه دار،نه سستى و نه غلظت،نه تنافرى در حروف و آواها.بدین سان کلام‏قرآن نه به دش خوارى سخن بدویان و نه به نرمى کلام شهریان است،بلکه آمیزه‏اى‏است از هر دو،صلابت اولى را دارد و لطافت دومى را،گویى شیره جان دو زبان‏است و نتیجه آمیختگى دو گویش.
آرى قرآن چنین جامه تازه و زیبایى به تن دارد و این پیوسته نیز در حکم صدفى‏است که در جان خود گوهرهاى گران بها نهفته است و مرواریدهاى ارزش‏مند را درآغوش مى‏گیرد.پس اگر زیبایى پوسته تو را از گنجینه پنهان درونش باز ندارد و تازگى‏و شادابى، پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حایل نشود و تو پوسته را از مغزکنار بزنى و صدف را از مروارید جدا بنهى و از نظم و آرایش الفاظ به شکوه معانى‏برسى،مایه‏اى شگفت‏تر و شکوه‏مندتر بر تو متجلى مى‏شود و معنایى بدیع‏ترمى‏یابى.آن جا،روح و کنه قرآن است،شعله‏اى است که موسى را به درخت آتش‏در بقعه مبارکه در کرانه وادى ایمن کشانید و آن جاست که نسیم روح قدسى‏مى‏فرماید: انی انا الله رب العالمین (11) .
سید قطب درباره نظمآهنگ قرآن مى‏گوید:«چنین نوایى در نتیجه نظام مندى‏ویژه و هماهنگى حروف در یک کلمه و نیز هم سازى الفاظ در یک فاصله پدید آمده‏و از این جهت قرآن،هم ویژگى نثر و هم خصوصیات شعر را تواما دارد،با این‏برترى که معانى و بیان در قرآن،آن را از قید و بندهاى قافیه و افاعیل بى‏نیاز ساخته وآزادى کامل بیان را میسر ساخته است.در همین حال از خصوصیات شعر،موسیقى‏درونى آن را گرفته و فاصله‏هایى که نوعى وزن را پدید مى‏آورند.این خصوصیات،قرآن را از افاعیل و قوافى بى‏نیاز ساخته و در عین حال شؤون نظم و نثر،هر دو راداراست.
در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونى آن کاملا حس مى‏شود.این آهنگ درسوره‏هاى کوتاه،با فاصله‏هاى نزدیکش و به طور کلى در تصویرها و ترسیم‏ها بیش‏ترنمایان است و در سوره‏هاى بلند کمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ است.براى‏مثال در سوره نجم مى‏خوانیم:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبکم و ما غوى.و ما ینطق عن الهوى.ان هو الا وحییوحى.علمه شدید القوى.ذو مرة فاستوى.و هو بالافق الاعلى.ثم دنا فتدلى فکان قاب‏قوسین او ادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى.ما کذب الفؤاد ما راى.افتمارونه على ما یرى.ولقد رآه نزلة اخرى.عند سدرة المنتهى.عندها جنة الماوى.اذ یغشى السدرة ما یغشى.ما زاغ‏البصر و ما طغى.لقد راى من آیات ربه الکبرى. افرایتم اللات و العزى،و مناة الثالثة‏الاخرى.الکم الذکر و له الانثى.تلک اذن قسمة ضیزى (12) .این فاصله‏ها تقریبا وزنى مساوى دارند-اما نه بر اساس نظام عروض عرب-وقافیه نیز در آن رعایت‏شده است و این هر دو به علاوه ویژگى دیگرى است که مانندوزن و قافیه ظاهر نیست و از هم سازى حروف واژگان و هماهنگى کلمات در درون‏جمله‏ها یک ریتم موسیقیایى پدید آورده است.ویژگى اخیر به دلیل حس داخلى وادراک موسیقیایى باعث مى‏شود که میان یک ریتم و ریتم دیگرى-هر چند که‏فاصله‏ها و وزن یکى باشد-تفاوت باشد.
نظمآهنگ در این جا به پیروزى از نظام موسیقیایى جمله نه کوتاه است و نه بلند وطولى میانه دارد و با تکیه بر حرف‏«روى‏» (13) فضایى سلسله وار و داستان گونه یافته‏است.تمام این ویژگى‏ها لمس شدنى است و در برخى فاصله‏ها بسیار نمایان‏تر،مانند:«افرایتم اللات و العزى و مناة الثالثة الاخرى؟»پس اگر بگوییم:«افرایتم اللات والعزى و مناة الثالثة‏».قافیه از دست مى‏رود و به آهنگ لطمه مى‏خورد و اگر بگوییم:
«افرایتم اللات و العزى و مناة الاخرى‏»وزن مختل مى‏شود.هم چنین در فرموده‏خداوند: ا لکم الذکر و له الانثى؟تلک اذن قسمة ضیزى‏»اگر گفته شود ا لکم الذکر و له الانثى،تلک قسمة ضیزى آهنگ کلام که با کلمه‏«اذن‏»قوام یافته مختل مى‏شود.
البته،این سخن بدان معنا نیست که کلمه‏«الاخرى‏»یا«الثالثة‏»یا«اذن‏»حشو و زایداست و فقط براى پر کردن وزن و قافیه آمده،نه، وظیفه مهم‏تر این کلمات،مساعدت‏براى رساندن معانى است،و این یکى دیگر از ویژگى‏هاى فنى قرآن است که کلمه‏هم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مى‏بخشد و هر دوى این وظایف در یک سطح انجام مى‏گیرند و هیچ کدام بر دیگرى برترى نمى‏یابند.
همان گونه که گفتیم نظمآهنگ در آیه‏ها و فاصله‏ها،(یا چیزى شبیه به آن)درجاى جاى کلام قرآن آشکار است.دلیل سخن ما هم این است که اگر کلمه‏اى را که‏به شکلى خاص به کار رفته به صورت قیاسى دیگر کلمه برگردانیم یا واژه‏اى را حذف‏یا پس و پیش کنیم،در این نظم آهنگ اختلال به وجود مى‏آید.
نمونه نوع اول،ماجراى حضرت ابراهیم علیه السلام است:
قال:افرایتم ما کنتم تعبدون،انتم و آباؤکم الاقدمون،فانهم عدو لی الا رب العالمین،الذی خلقنی فهو یهدین،و الذی هو یطعمنی و یسقین،و اذا مرضت فهو یشفین،و الذییمیتنی ثم یحیین،و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین... (14) .
«یاء متکلم‏»در کلمات یهدین،یسقین،یشفین و یحیین،به خاطر حفظ قافیه باکلماتى مانند«تعبدون،الاقدمون،الدین...»بر گرفته شده است.
مثال دیگر در این آیه‏هاست: و الفجر و لیال عشر،و الشفع و الوتر،و اللیل اذا یسر،هل فی ذلک قسم لذی حجر؟ (15) در این جا یاء اصلى کلمه‏«یسر»به خاطر هماهنگى بافجر و عشر و الوتر و حجر...حذف شده است.
مثال دیگر: یوم یدع الداع الى شیء نکر،خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث کانهم‏جراد منتشر،مهطعین الى الداع یقول الکافرون هذا یوم عسر (16) که اگر یاء«الداع‏»حذف‏نشده بود به نظر مى‏رسید وزن شکسته است.
مثال دیگر: ذلک ما کنانبغ فارتدا على آثارهما قصصا (17) که اگر یاء«نبغى‏»را طبق‏قیاس امتداد دهیم،وزن به نوعى مختل مى‏شود. همین اتفاق،به هنگام افزودن هاءساکن بر یاء کلمه یا یاء متکلم در این مثال‏ها خواهد افتاد: و اما من خفت موازینه فامه‏هاویة،و ما ادراک ماهیه،نار حامیة (18) یا: فاما من اوتی کتابه بیمینه،فیقول هاؤم اقراواکتابیه،انی ظننت انی ملاق حسابیه،فهو فی عیشة راضیة. .. (19) .نمونه براى حالت دوم:در این نوع هیچ گونه تغییرى در صورت قیاسى کلمه به وجود نمى‏آید،اما اگر نظام ترکیب کلمات تغییر کند،اختلالى در موسیقى نهفته‏در این ترکیب به وجود مى‏آید،مثلا:
ذکر رحمة ربک عبده زکریا،اذ نادى ربه نداء خفیا،قال:رب انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (20) . که اگر-مثلا-کلمه‏«منی»پیش از«العظم‏»آورده شود و عبارت به این شکل در بیاید:«قال ربی انى وهن منی العظم‏»
احساس مى‏شود وزن شکسته است و«انی»فقط باید پیش از«العظم‏»بیاید تا آهنگ‏حفظ شود: قال:رب انی وهن العظم منی .
پس همان گونه که گفته شد،یک نوع موسیقى درونى در کلام قرآن وجود دارد که‏احساس شدنى است،اما تن به تشریح نمى‏دهد. این موسیقى در تار و پود الفاظ ودر ترکیب درون جمله‏ها نهفته است و فقط با احساس ناپیدا و با قدرت متعال ادراک‏مى‏شود.
بدین ترتیب،موسیقى درونى،بیان قرآن را هم راهى مى‏کند و از آن کلماتى‏موزون و با حساسیتى والا مى‏سازد که با کوچک‏ترین حرکات دچار اختلال‏مى‏شود،هر چند که این کلمات شعر نیستند و قید و بندهاى بسیار شعر را هم‏ندارند،قید و بندهایى که هم آزادى بیان را محدود مى‏کنند و هم از مقصود دورمى‏سازند» (21) .
رافعى نیز گفته است:«عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر،با هم رقابت مى‏کردندو بر یک دیگر فخر مى‏فروختند،اما سبک کلام آنان همیشه بر یک منوال بود.آنان درمنطق و بیان آزاد بودند و فن سخن ورى مى‏دانستند.البته فصاحت عرب از یک‏طرف فطرى و از طرفى الهام گرفته از طبیعت‏بود.اما وقتى قرآن نازل شد،آنان‏دیدند که طرح دیگرى در انداخته است.الفاظ همان بود که مى‏شناختند،پى در پى،بدون تکلف و روان آمده و ترکیب و هماهنگى و هم سازى در اوج است،از شکوه وفخامت آن در شگفت‏شدند و ضعف نهاد و ناچیزى ملکه ذهن خود را دریافتند.
بلیغان عرب نیز نوعى از سخن دیدند که تا آن زمان نمى‏شناختند.آنان،در حروف وکلمات و جمله‏هاى این سخن تازه،آهنگى با شکوه مى‏دیدند.تمام این سخنان چنان متناسب در کنار هم نشسته بود که به نظر مى‏رسید قطعه‏اى واحد است.عرب‏به خوبى مى‏دید که نظمآهنگى در جان این سخنان جریان دارد و این خود ضعف وناتوانى آنان را به اثبات مى‏رساند.
تام کسانى که راز موسیقى و فلسفه روانى قرآن را درک مى‏کنند،معتقدند که درنزد هیچ هنرى نمى‏تواند با تناسب طبیعى الفاظ قرآن و آواى حروف آن برابرى یارقابت کند و هیچ کس نمى‏تواند حتى بر یک حرف آن ایراد بگیرد.دیگر این که قرآن‏از موسیقى بسیار برتر است و این خصوصیت را داراست که اصولا موسیقى نیست.
در نغمه‏هاى موسیقى،گوناگونى صدا،مد و طنین و نرمى و شدت و حرکت‏هاى‏مختلفى که هم راهش مى‏شود،به اضافه زیر و بم و لرزش که در زبان موسیقى،بلاغت صدا مى‏نامند،باعث‏خلجانات روحى مى‏شود.چنان چه این جنبه از قرآن‏را در تلاوت مد نظر بگیریم،در مى‏یابیم که هیچ زبانى از زبان قرآن بلیغ‏تر نیست وهمین جنبه بر انگیزاننده احساسات آدمى-چه عرب و یا غیر عرب-است.با توجه‏به این دست آورد،تشویق به تلاوت قرآن با صداى بلند،نیز روشن مى‏شود.
این فاصله‏ها که آیات قرآن بدان ختم مى‏شوند،تصویرهایى کامل از ابعادى‏است که جمله‏هاى موسیقیایى بدان ختم مى‏یابند.این فاصله در درون خود باصداها تناسب بسیار دارد و با نوع صوت و شیوه‏اى که صوت ادا مى‏شود یگانگى‏بى‏مانندى دارد و از جهتى، اغلب این‏فاصله‏ها با دو حرف نون و میم که هر دو درموسیقى معمول هستند یا با حرف مد پایان مى‏گیرند که آن هم در قرآن طبیعى‏است‏» (22) .
برخى از اهل فن گفته‏اند:در قرآن کریم بسیارى از فاصله‏ها با حروف‏«مد»و«لین‏»و افزودن حرف نون ختم مى‏شوند و حکمت آوردن چنین حروفى،ایجادنوعى آهنگ است.سیبویه نیز گفته است:«آنان-یعنى عرب-چنان چه مى‏خواستندبه سخن خود آهنگ بدهند، حروف الف و یاء و نون را اضافه مى‏کردند و با این کارصدا را کشیده مى‏خواندند.اما اگر مقصودشان ایجاد آهنگ نبود،از آوردن این‏حروف خوددارى مى‏کردند.در قرآن نیز این شیوه بسیار غنى‏تر و شایسته‏تر به کارگرفته شده است.اما چنان چه با یکى از این حروف خاتمه نیابد و مثلا با یک حرف‏ساکن پایان پذیرد،یقینا این حرف به پیروى از آواى جمله و تقطیع واژگانى آن آمده‏و متناسب با لحن گفتار،به شایسته‏ترین نحو در موضع خود نشسته است.البته،چنین حروفى اغلب در جملات کوتاه آمده و از«حروف قلقله‏»یا بانگ‏دار و یا طنین‏انداز و یا حروف دیگرى است که در نظام موسیقى،لحنى براى آن قایل شده‏اند.
تاثیر شیوه بر انگیختن با صدا در زبان بر دل همه آدمیان طبیعى است.در قرآن کریم‏نظمآهنگ اعجاز گون صوت‏ها همگان را مخاطب قرار مى‏دهد،چه آنان که زبان رامى‏فهمند و چه آنان که نمى‏فهمند.
بنابر این،کلمات قرآن کریم از حروفى تشکیل شده که اگر یکى از آن بیفتد یاعوض شود یا حرف دیگرى به آن افزوده شود،اختلالى پدید مى‏آید و در روند وزن‏و طنین و آهنگ ضعفى آشکار مى‏شود و حس گوش و زبان را با اشکال روبه روخواهد کرد و سرانجام، انسجام عبارت‏ها و زبدگى مخرج‏ها و مسندهاى حروف وپیوستگى آن را به یک دیگر با اشکال روبه‏رو خواهد کرد و به هنگام شنیدن،ناهنجارى به هم راه خواهد داشت‏».
گفته‏اند:این جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخست‏به احساسات مبهمى‏بر مى‏گردد که در قلب خواننده یا شنونده بر مى‏انگیزد.به عبارتى دیگر،حروف به‏شکل بى‏نظیرى در کنار هم قرار مى‏گیرند که به هنگام شنیدن،بدون وجوددستگاه‏هاى موسیقى و بدون وجود قافیه یا وزن و بحر،چنین آهنگ با شکوهى ازآن به سمع مى‏رسد.
در جایى از قرآن،زکریا خطاب به خداوند مى‏گوید: رب انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (23) .یا هنگامى که به کلام حضرت مسیح‏در گهواره گوش فرا مى‏دهیم: انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا،و جعلنی مبارکااینما کنت، و اوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمت‏حیا (24) .یا آن جمله آهنگین که درباره‏فرمان بردارى پیامبران سخن مى‏گوید: اذا تتلى علیهم آیات الرحمان خروا سجدا وبکیا (25) .یا آن لحن و آهنگ وحشت‏ناک که دیدار با خداوند را در روز قیامت توصیف‏مى‏کند، و عنت الوجوه للحی القیوم،و قد خاب من حمل ظلما (26) .
یا آهنگ دل نشین و شیرینى که خداوند رحمان با آن پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله را موردخطاب قرار مى‏دهد.آهنگى که دل‏ها را مسخر مى‏کند: طه.ما انزلنا علیک القرآن‏لتشقى.الا تذکرة لمن یخشى،تنزیلا ممن خلق الارض و السماوات العلى.الرحمان على‏العرش استوى.له ما فی السماوات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى.و ان تجهربالقول فانه یعلم السر و اخفى،الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى (27) .
اما هنگامى که قرآن به سخن از جانیان و عذابى که براى آنان در نظر گرفته شده‏مى‏پردازد،لحن آن به آهنگى مسین مبدل مى‏شود و در گوش‏ها طنین مى‏اندازد.
واژگان،گویى سنگ‏هاى سختى‏اند که پرتاب مى‏شوند: انا ارسلنا علیهم ریحا صرصرافی یوم نحس مستمر،تنزع الناس کانهم اعجاز نخل منقعر (28) .ولى زمانى که ملائکه تسبیح‏گویان از خداوند براى مؤمنین طلب مغفرت مى‏کنند،واژگان،مانند شمش‏هاى طلاروان مى‏شوند: ربنا وسعت کل شیء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک . (29) اما هنگامى که از روز قیامت‏سخن به میان مى‏آید،از کلمات نا آرام و عصبى وعبارات مقطع،هول و هشدار مى‏بارد: و انذرهم یوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجرکاظمین ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع (30) .سپس نوبت‏به گلایه مى‏رسد و چه‏گلایه‏اى که سودى ندارد: یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم.الذی خلقک فسواک‏فعدلک.فی ای صورة ما شاء رکبک (31) .و زمانى هم مژدگانى داده مى‏شود...ملائکه به‏مریم مژده مى‏دهند که حضرت مسیح متولد خواهد شد: یا مریم ان الله یبشرک بکلمة‏منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فی الدنیا و الآخرة و من المقربین (32) .و یا فریادى باکلمه‏اى عجیب مانند دشنه: فاذا جاءت الصاخة.یوم یقر المرء من اخیه.و امه و ابیه.وصاحبته و بنیه.لکل امرء منهم یومئذ شان یغنیه (33) .
دیگر این که این تنوع در سبک و لحن حروف و عبارات در معمارى قرآن،بافت‏بى‏نظیرى است که نه پیش و نه پس از آن بوده و یا خواهد بود.تمام این امور درکمال سادگى به وقوع پیوسته‏اند،و اثرى از ساختگى و یا تکلف در آن مشهودنیست.واژه‏ها بسیار روان جریان مى‏یابند،وارد قلب مى‏شوند و پیش از دست‏به کارشدن عقل و تحلیل و تفکر و تامل آن احساس مبهمى را که آدمى را به خشوع وامى‏دارد،بر مى‏انگیزد.به عبارتى،با رسیدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب،احساساتى را بر مى‏انگیزد که ما تفسیرى براى آن نداریم.این صفت‏به علاوه تمام‏صفات دیگر،روى هم رفته از قرآن پدیده‏اى مى‏سازد که تفسیر پذیر نیست و مانندهم ندارد (34) .

نظمآهنگ درونى قرآن

«موسیقى بیرونى‏»دست آورد صنایعى مانند قافیه،سجع و تجزیه یا تقسیم‏سخن منظوم به مصراع‏هاى مساوى و اوزان و بحور قرار دادى است که همگى‏قالب‏هاى مجرد لفظى و پیوسته به شمار مى‏آیند.اما«نظماهنگ درونى‏»دست آوردجلالت تعبیر و ابهت‏بیان پدید آمده از مغز کلام و کنه آن است.فاصله نوع نخست‏با نوع دوم نیز بسیار است،زیرا در نوع دوم،زیبایى لفظ و شکوه‏مندى معنا، پیوندى‏ناگسستنى دارند و مؤانست میان این دو نوایى احساس انگیز پدید مى‏آورد و نسیمى‏روح نواز را به وزیدن وا مى‏دارد و درون آدمى را به خلجان مى‏نشاند.
استاد«مصطفى محمود»در بیان راز شگفت معمارى قرآن که در سبک خود بى‏نظیر و در اسلوبش یگانه است،چنین مى‏گوید:«این راز یکى از عمیق‏ترین رازهاى‏ساختار کلامى قرآن است.قرآن نه شعر است و نه نثر و نه کلامى مسجع،بلکه‏قسمى معمارى سخن است که موسیقى درونى را آشکار مى‏سازد.
باید دانست که میان موسیقى درونى و موسیقى بیرونى فاصله بسیار است.براى‏مثال بیتى از شعرهاى‏«عمر بن ابى ربیعه‏»را که شعرهایش به داشتن موسیقى وآهنگ مشهور است،از نظر مى‏گذارنیم:
قال لى صاحبى لیعلم مابی ا تحب القتول اخت الرباب
شنونده وقتى این بیت را مى‏شنود،از موسیقى آن به وجد مى‏آید،اما موسیقى‏این شعر از نوع بیرونى است و شاعر با آوردن کلامى موزون در دو مصراع متساوى وبا نشاندن یک پایان بندى هم سان-یاء ممدود-در هر کدام از دو مصراع،به آهنگین‏شدن سخن خود کمک کرده است.موسیقى در این بیت از خارج به گوش مى‏رسد ونه از داخل و به عبارتى،پایان بندى(قافیه)و وزن و بحر،موسیقى را مى‏سازند.اماهنگامى که این آیه را تلاوت مى‏کنیم: و الضحى،و الیل اذا سجى (35) با شطرى رو به روهستیم که از قافیه،وزن و مصراع بندى قرار دادى تهى است و با این همه سرشار ازموسیقى است و از هر حرف آن نوایى دل پذیر مى‏تراود.این نوا از کجا و چگونه‏پدید آمده است؟این همان نظماهنگ یا موسیقى درونى است.نظماهنگ درونى،رازى از رازهاى معمارى قرآن است و هیچ ساختار ادبى یاراى برابرى با آن را ندارد.
هم چنین وقتى مى‏خوانیم: الرحمان على العرش استوى (36) .یا وقتى سخنان زکریاخطاب به خداوند را تلاوت مى‏کنیم: قال رب انی وهن العظم منی و اشتعل الراس شیباو لم اکن بدعائک رب شقیا (37) .یا سخن خداوند خطاب به موسى را مى‏شنویم که: ان‏الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى (38) .
یا سخنانى را که خداوند با آن مجرمین را وعده کیفر مى‏دهد تلاوت مى‏کنیم که:
انه من یات ربه مجرما فان له جهنم لا یموت فیها و لا یحیى (39) .هر کدام از این عبارت‏هاداراى بنیان موسیقیایى قائم به ذاتى است که موسیقى آن را درون واژه‏ها و ازلا به لاى آن به شکلى شگرف بیرون مى‏تراود.
وقتى قرآن حکایت موسى را بازگو مى‏کند،شیوه‏اى سمفونیک و حیرت انگیزپیش مى‏گیرد: و لقد اوحینا الى موسى ان اسر بعبادی فاضرب لهم طریقا فى البحر یبسا لاتخاف درکا و لا تخشى.فاتبعهم فرعون بجنوده فغشیهم من الیم ما غشیهم.و اضل فرعون‏قومه و ما هدى (40) .واژگان در اوج سلاست‏اند.کلماتى مانند«یبسا»یا«لا تخاف درکا»-به معناى لا تخاف ادراکا-تجسمى از رقت‏اند،گویى کلمات در دستان خالقشان‏ذوب مى‏شوند،نظام مى‏گیرند و نظم و آهنگى بى‏مانند در آنان تجلى مى‏یابد. این‏نظماهنگ،ساختارى است که در تمام کتب عرب مانندى نداشته و ندارد.
میان این نظماهنگ و شعر جاهلى،یا شعر و نثر معاصر هیچ گونه شباهتى فراهم‏نیست و على رغم تمام کینه توزى‏هاى دشمنان که براى کاستن از شان قرآن صورت‏پذیرفته،تمام تاریخ حتى یک نمونه از تلاش‏هاى تقلید گونه و کیدهاى دشمنانه رامحفوظ نداشته است.در میان این همه هیاهو،عبارت‏هاى قرآن خصوصیات‏منحصر به فرد خود را دارند و چون پدیده‏اى تفسیر ناپذیر جلوه مى‏کنند.یگانه‏توجیه باور مندانه‏اى که مى‏توان از آن داشت،این است که قرآن سرچشمه‏اى دارددور از دسترس انسان.
اکنون،به ایقاع (41) زیباى نغمه آمیز این آیات گوش فرا دهید:
رفیع الدرجات ذو العرش یلقی الروح من امره على من یشاء من عباده لینذر یوم‏التلاق (42) .
فالق الحب و النوى یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحى (43) .
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا (44) .
یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور (45) .
لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار (46) .
خواندن قرآن با آواز خوش
و رتل القرآن ترتیلا (47) .
حال که با موسیقى درونى اجمالا آشنا شدیم و ساختار نظماهنگ و نغمه‏هاى‏صوت و لحن شعرى شگفت آن را شناختیم،به این
نکته مى‏رسیم که در دستور تلاوت قرآن،صداى خوش سفارش شده است و از قارى خواسته‏اند که نکات‏ظریف تلاوت-اعم از کشیدن صدا و یا زیر و بم آن و ترجیع قراءت و غیره-رارعایت کند.در این جا به بازگویى چند روایت در این زمینه مى‏پردازیم:
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«هر چیزى زیورى دارد و زیور قرآن آواز خوش است‏».
«زیباترین زیبایى‏ها،یکى موى زیباست و دیگرى آواز و صداى دل کش‏».
«قرآن را با آواز و نواى[متین]عرب بخوانید و از آواز[مبتذل]اهل فساد وگنه کاران کبیره پرهیز کنید» (48) .
«آواز خوش زیورى براى قرآن است‏».
«قرآن را با صداى خود خوش کنید،زیرا صداى خوش زیبایى قرآن را افزون‏مى‏کند».
«قرآن را با آوازتان زینت‏بخشید».
امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر آیه: و رتل القرآن ترتیلا (49) فرموده است:«به این‏معناست که آن را با تانى بخوانید و صدایتان را خوش دارید» (50) .
امام باقر علیه السلام فرموده است:«قرآن را با آواز بخوانید،زیرا خداوند-عز و جل‏دوست مى‏دارد که با صداى خوش قرآن خوانده شود» (51) .
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«قرآن با آهنگى حزین نازل شده،پس آن را با گریه[برخاسته از وجد]بخوانید و اگر گریه نکردید،لحن گریه به خود بگیرید و آن را باآواز خوش بخوانید،که هر کس آن را با آواز خوش نخواند،از ما نیست‏».
«از ما نیست هر کس قرآن را با آواز خوش نخواند» (52) .
امام صادق علیه السلام فرمود:«قرآن با حزن نازل شده،پس آن را با لحنى حزین‏بخوانید» (53) .
البته سخنانى که معتمدان از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده‏اند فراوان و دلیل اثباتى براى این گفته‏هاست.
ابن الاعرابى گفته است (54) :«عرب به هنگام سوار کارى یا نشستن در حیاط و خیلى‏مواقع دیگر،به آواز رکبانى (55) تغنى مى‏کرد. وقتى قرآن نازل شد،پیامبر صلى الله علیه و آله خوش‏داشت که عرب‏ها به جاى تغنى به آواز رکبانى،هجیراء (56) و آوازشان با قرآن باشد» (57) زمخشرى نیز گفته است:«عرب عادت داشت که در همه احوال-چه هنگام‏سوارکارى و چه در حال لمیدن و یا نشستن در حیاط خانه‏ها و غیره-به آواز و زمزمه‏رکبانى تغنى کند.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وقتى مبعوث شد،بر این حال بر آمد تا آواز و زمزمه‏آنان با قرآن باشد.پس بدان فرمان داد،یعنى فرمود:«هر کس قرآن را جاى گزین‏رکبانى نکند و آن را زمزمه زیر لب و تغنى با آواز خوش قرار ندهد،از ما نیست‏» (58) .
فیروز آبادى گفته است:«غناه الشعر و غنى به تغنیة:تغنى به‏».یعنى شعر را به آواز خواند و آن را تغنى کرد.
شاعر گفته است:
«تغن بالشعر اما کنت قائله ان الغناء بهذا الشعر مضمار» (59) «زبیدى‏»ضمن آن که نقل این گفته را به پیامبر صلى الله علیه و آله منسوب داشته گفته است:
«خداوند به هیچ کس چون پیامبر گرامى اجازه نداده است که با قرآن آشکارا تغنى‏کند».
«ازهرى‏»گفته است:«عبد الملک البغوى‏»به نقل از ربیع و او به نقل از شافعى به‏من اطلاع داد که معناى تغنى‏«خواندن قرآن با صداى محزون و رقیق است‏» (60) .اوحدیث دیگرى را نیز به شهادت مى‏گیرد که مى‏گوید:«زینوا القرآن باصواتکم‏».
بر همین اساس،امامان اهل بیت علیهم السلام کوشش داشتند که قرآن با ترتیل و صداى‏بلند و تجوید و با آواز خوش خوانده شود.
محمد بن على بن محبوب اشعرى در کتاب خود به نقل از معاویة بن‏عمار روایت مى‏کند که به ابى عبد الله علیه السلام گفتم:آیا هر کس،دعا یا قرآن مى‏خواند،اگرصدایش را بلند نکند،گویى چیزى نخوانده است؟فرمود:«همین طور است،على بن الحسین علیه السلام در تلاوت قرآن،خوش صداترین مردم بود و هنگام تلاوت‏صدایش را چنان بالا مى‏برد که تمام اهل خانه بشنوند».امام صادق علیه السلام در خواندن‏قرآن خوش صداترین مردم بود.هرگاه شب براى تلاوت بیدار مى‏شد،صدایش رابالا مى‏برد و وقتى سقاها و دیگر عابران از آن مسیر مى‏گذشتند،مى‏ایستادند و به‏تلاوت او گوش مى‏دادند (61) .
هم چنین روایت است که موسى بن جعفر علیه السلام نیز صدایى خوش داشت و قرآن‏نیکو تلاوت مى‏کرد.او روزى فرموده بود: «على بن الحسین علیه السلام با صداى بلند قرآن‏مى‏خواند تا شاید ره گذرى از آن جا بگذرد و به خود آید.وقتى امام چنان کرد، دیگرمردم آن را تاب نمى‏آوردند».از او پرسیده شد:آیا رسول الله صلى الله علیه و آله در نماز جماعت‏صدایش را به هنگام تلاوت قرآن بلند نمى‏کرد؟فرمود:«رسول الله صلى الله علیه و آله فقط آن گونه‏که در توان مردم بود تلاوت مى‏فرمود» (62) .
هم چنین از امام على بن موسى الرضا و او از پدرش و نیاکانش از رسول الله صلى الله علیه و آله نقل‏است که فرمود:«قرآن را با آواز خوش بخوانید،زیرا آواز خوش زیبایى قرآن را افزون‏مى‏کند»،سپس این آیه را تلاوت کرد: یزید فی الخلق ما یشاء (63) .

پى‏نوشتها:

1- مقدمه تفسر وى‏«المحرر الوجیز»،ص 279.التمهید،ج 5،ص 21.
2- ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن،ص 29.
3- کتاب دلایل الاعجاز،ص 28.
4- ر.ک:ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن،ص 34-29.
5- بقره 2:179.
6- اگر تقدیر«من کل شیء»باشد،کاملا نادرست است و اگر«من بعض الاشیاء»باشد حالت ابهام دارد که در متن قانون نباید هیچ گونه نقطه ابهامى وجود داشته باشد.
7- ر.ک:التمهید فی علوم القرآن،ج 5،ص 130-9.
8- شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،الدین و الاسلام،ج 2،ص 107.
9- ر.ک:تفسیر ابن جریر طبرى-جامع البیان-ج 29،ص 98.
10- اصطلاحاتى در موسیقى عروض است:یک حرف متحرک و بعد از آن یک حرف ساکن اگر بیاید سبب‏خفیف نامیده مى‏شود.دو حرف متحرک اگر بعد از آن ساکنى نیاید سبب ثقیل نامیده مى‏شود.دو متحرک که‏بعد از آن یک ساکن بیاید،وتد مجموع نامیده مى‏شود.اگر حرف ساکن در میان دو متحرک باشد وتد مفروق‏نامیده مى‏شود.اگر سه حرف متحرک پى در پى باشد،فاصله کوچک نامیده مى‏شود و اگر چهار حرف متحرک‏بیاید و بعد یک ساکن را فاصله بزرگ مى‏خوانند.
11- قصص 28:30.ر.ک:استاد دراز،النبا العظیم،ص 99-94.
12- نجم 53:22-1.
13- روى،در اصطلاح عروض:حرف اصلى قافیه که مدار قافیه بر آن است.
14- شعراء 26:82-75.
15- فجر 89:5-1.
16- قمر 54:8-6.
17- کهف 18:64.
18- قارعه 101:11-9.
19- حاقه 69:21-19.
20- مریم 19:4-2.
21- التصویر الفنى فى القرآن،ص 83-80.
22- رافعى،اعجاز القرآن،ص 216-188.
23- مریم 19:4.
24- مریم 19:31.
25- مریم 19:58.
26- طه 20:111.
27- طه 20:8-1.
28- قمر 54:20-19.
29- غافر 40:7.
30- غافر 40:18.
31- انفطار 82:8-6.
32- آل عمران 3:45.
33- عبس،80:37-33.
34- مصطفى محمود،محاولة لفهم عصری للقرآن،ص 447-445.
35- ضحى 93:2 1.
36- طه 20:5.
37- مریم 19:4.
38- طه 20:15.
39- طه 20:74.
40- طه 20:79-77.
41- ایقاع:هم آهنگ ساختن آوازها.
42- غافر 40:15.
43- انعام 6:95.
44- انعام 6:96.
45- غافر 40:19.
46- انعام 6:103.ر.ک:محاولة لفهم عصری للقرآن ص 19-12.
47- مزمل 73:4.
48- الکافى،ج 2،ص 616-614،شماره‏هاى 9-8-3.
49- مزمل 73:4.
50- بحار الانوار،ج 89،کتاب القرآن،شماره 21،ص 195-190.
51- الکافى،ج 2،ص 616،شماره 13.
52- بحار الانوار،ج 89،ص 191.
53- الکافى،ج 2،ص 614،شماره 2.
54- «ابو عبد الله محمد بن زیاد کوفى‏»یکى از زبان دانان مشهور عرب است که در محضر درس او مردمان بسیارحاضر مى‏شدند.او در سخندانى و شناخت لفظ ناآشنا از همه سر بود،تا جایى که مى‏گویند بر«ابو عبیده‏»و«اصمعى‏»برترى داشته است.او در رجب سال 150 هجرى زاده شد و در شعبان 231 از دنیا رفت(قمى،الکنى و الالقاب،ج 1،ص 215).
55- رکبانى:خواندن سرود باکش و قوس دادن و زیر و بم صدا.
56- هجیراء:زمزمه و طنین آواز و ترانه.
57- نهایه ابن اثیر،ج 3،ص 391.
58- الفائق،ج 2،ص 36(رثث).
59- ابن منظور گفته است:«منظور شاعر تغنى بوده و اسم را(غناء)به جاى مصدر آورده است‏».
60- لسان العرب،ج 15،ص 136،«تحسین القراءة و ترقیقها»آمده است.
61- مستطرفات السرائر،ص 484.
62- کتاب الاحتجاج،ج 2،ص 170.
63- فاطر 35:1،ر.ک:عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 68،شماره 222.
شنبه 25 شهریور 1391  1:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

جلوه‌اي ‌از اعجاز هنري‌ قرآن‌ از ديدگاه‌ سيد قطب‌

حسين‌ پيري‌ سبزواري

يكي‌ از انديشمندان‌، اديبان‌ و اصلاحگران‌ بزرگ‌ معاصر جهان‌ اسلام‌ سيد قطب‌ (1324ـ1378هـ.ق‌) است‌ كه‌ يكي‌ از مشعل‌ داران‌ بزرگ‌ نوگرايي‌ و حركت‌ اسلامي‌ به‌ شمار مي‌آيد، او در پرتو قرآن‌ زيست‌ و در سايه‌ سار آن‌ تفسير في‌ ظلال‌ القرآن‌ را نوشت‌ و در راه‌ عقايدش‌ به‌ شهادت‌ رسيد
او روشنفكري‌ متعهد و تيز هوش‌ بود كه‌ در فهم‌ و استنباط‌ نكات‌ دقيق‌ قرآني‌ توفيقي‌ حاصل‌ نمود و به‌ جهان‌ عرضه‌ كرد. نگرش‌ او به‌ قرآن‌، با پيشينيانش‌ متفاوت‌ بود. به‌ قرآن‌ از زاويه‌ جلوه‌هاي‌ هنري‌ و تصاوير فني‌ مي‌نگريست‌ و آن‌ را با رويكرد ادبي‌ و هنري‌ و نمايشي‌ تفسير مي‌كرد. او درباره‌ اعجاز هنري‌ در قرآن‌ نظريات‌ بديعي‌ دارد كه‌ كمتر در آثار ديگر قرآن‌ پژوهان‌ ديده‌ مي‌شود. بدين‌ جهت‌ بايد او را كاشف‌ اعجاز هنري‌ قرآن‌ دانست‌. به‌ اعتقاد سيد قطب‌ از ميان‌ متقدمين‌ تنها كسي‌ كه‌ به‌ گونه‌اي‌ كم‌ رنگ‌ از اين‌ جنبه‌ اعجاز سخن‌ گفته‌، عبدالقاهر جرجاني‌ (م‌ 371 هـ.) بوده‌ است‌. (1) به‌ نظر سيد قطب‌، اعجاز قرآن‌ تاكنون‌، سه‌ مرحله‌ را طي‌ كرده‌ است‌
عبدالفتاح‌ خالدي‌ كه‌ پيرامون‌ آثار و افكار سيد قطب‌ چندين‌ كتاب‌ به‌ رشته‌ تحرير در آورده‌، آن‌ سه‌ مرحله‌ را، مرحله‌ دريافت‌ فطري‌ ، مرحله‌ دريافت‌ علمي‌ و مرحله‌ دريافت‌ هنري‌ نامگذاري‌ كرده‌ است‌.

1ـ مرحله‌ دريافت‌ فطري‌

قرآن‌ در زماني‌ نازل‌ شد كه‌ ادبيات‌ عرب‌ در اوج‌ خود بود و فصحا و شعراي‌ عرب‌، اشعار و خطبه‌هاي‌ فصيح‌ و بليغ‌ خويش‌ را بريكديگر مي‌خواندند و بر هم‌ مفاخرت‌ مي‌كردند و ديگر خطبا و شعرا را به‌ تحدي‌ و مبارزه‌ طلبي‌ فرا مي‌خواندند. آنگاه‌ كه‌ بر ديگران‌ پيروز مي‌شدند، اشعارشان‌ را به‌ ديوار كعبه‌ مي‌آويختند و به‌ اين‌ كار مباهات‌ مي‌كردند
با نزول‌ قرآن‌ بر قوم‌ عرب‌، آنان‌ مجذوب‌ زيباييهاي‌ قرآن‌ شدند. قرآن‌ به‌ عنوان‌ معجزه‌ ادبي‌ بزرگ‌، داراي‌ حلاوتي‌ خاص‌ بود و آهنگي‌ دلپذير داشت‌. آهنگي‌ كه‌ آنان‌ را به‌ شوق‌ مي‌آورد، لرزه‌ بر اعضايشان‌ مي‌انداخت‌ و زنگ‌ غفلت‌ را از دلهايشان‌ مي‌زدود، زنگ‌ حيات‌ تازه‌ و نوي‌ را برايشان‌ مي‌نواخت‌ و رنگ‌ كهنگي‌ و جهالت‌ را از قلوبشان‌ مي‌زدود.
سيماي‌ جذاب‌ قرآن‌ باعث‌ شد پيرامون‌ پيغمبر اسلام‌ (ص‌) جمع‌ شوند و به‌ نواي‌ دلنواز قرآن‌ گوش‌ فرا دهند و قلب‌ خويش‌ را با زلال‌ وحي‌ بشويند. آنان‌ كه‌ به‌ زبان‌ و لغت‌ و شعر و خطبه‌ و بيان‌ خويش‌ مي‌باليدند، به‌ راحتي‌ و سهولت‌ دريافتند قرآن‌ چيز ديگري‌ است‌، شيريني‌ و حلاوتي‌ دارد كه‌ در جان‌ها نفوذ مي‌كند و آنان‌ را به‌ وجد مي‌آورد. آنان‌ در پيشگاه‌ قرآن‌ خاضع‌ گشته‌، سر تسليم‌ فرود آوردند... عظمت‌ قرآن‌ در پيش‌ چشم‌ آنها مجسم‌ شد و يك‌ كلمه‌ از آن‌ به‌ مقدار يك‌ قصيده‌ و يا يك‌ خطبه‌ مهم‌ در دل‌ آن‌ها تأ ثير كرد.(2)
اين‌ گونه‌ بود كه‌ خيل‌ عظيمي‌ از مردم‌ عرب‌، مجذوب‌ قرآن‌ شدند و قرآن‌ در عمق‌ جان‌ها و قلب‌هاي‌ آنان‌ نفوذ كرد. سيد قطب‌ در اين‌ باره‌ مي‌نويسد: عرب‌ معاصر با نزول‌ قرآن‌، هنگام‌ برخورد با قرآن‌ به‌ شدت‌ مات‌ و مبهوت‌ شدند و ديوانه‌ گون‌ گرديدند. در آن‌ حال‌، مؤمنان‌ و كافران‌ فرقي‌ با هم‌ نداشتند، اينان‌ مات‌ ماندند و جذب‌ شدند و ايمان‌ آوردند. آنان‌ مبهوت‌ ماندند و ناتوان‌ شدند و فرار كردند و خود را از حوزه‌ جاذبيت‌ قرآن‌ بيرون‌ بردند (3)
او اين‌ مرحله‌ از اعجاز قرآن‌ را اولين‌ وجه‌ اعجاز مي‌داند كه‌ در سوره‌هاي‌ كوچك‌ قرآن‌ و اولين‌ سوره‌هاي‌ نازل‌ شده‌ كه‌ در آن‌ها نه‌ از تشريع‌ قانون‌ گفتگو رفته‌ و نه‌ از اخبار غيبي‌ و نه‌ از علوم‌ جهاني‌، تنها نفوذ و تأثير آيات‌ بود كه‌ بسياري‌ از مردم‌ به‌ اسلام‌ ايمان‌ آوردند و يا برخي‌ مثل‌ وليد بن‌ مغيره‌ مبهوت‌ عظمت‌ قرآن‌ شدند و در نهايت‌ با تكبر و نخوت‌ و خود خواهي‌ آن‌ را سحر خواندند. (4)
به‌ عقيده‌ او قرآن‌ به‌ آساني‌ در جان‌ها نفوذ مي‌كند و در برخورد كليد هايش‌ با درهاي‌ بسته‌، آنها را باز مي‌كند و محل‌هاي‌ تأثير گذاري‌ (قلب‌ها) را به‌ جنبش‌ و تكان‌ وامي‌دارد. مشكلات‌ و معضلات‌ را در نهايت‌ سادگي‌ درمان‌ مي‌كند. (5)
بنابراين‌ اعراب‌ معاصر پيامبر (ص‌)، به‌ طور فطري‌ اعجاز قرآن‌ را دريافتند. از گفته‌ آن‌ها چنين‌ برمي‌آيد كه‌ همگي‌ از بيان‌ منشأ تأثير آيات‌ قرآني‌ ناتوان‌ بوده‌اند.

2ـ مرحله‌ دريافت‌ علمي‌

مرحله‌ بعد، مرحله‌ دريافت‌ علمي‌ است‌ كه‌ در اين‌ مرحله‌ مفسران‌، اديبان‌ و دانشمندان‌ علوم‌ اسلامي‌ با بنيان‌ نهادن‌ علومي‌ چون‌: علم‌ اللغه‌ (زبانشناسي‌)، معاني‌، بيان‌، بديع‌ و... به‌ علت‌يابي‌ اعجاز قرآن‌ پرداخته‌اند.
بسياري‌ از قرآن‌ پژوهان‌ متقدم‌، بلاغت‌ قرآن‌؛ اسلوب‌ زيباي‌ آن‌، اخبار غيبي‌، قوانين‌ كامل‌ و... را نشانه‌ اعجاز قرآن‌ دانسته‌اند و در اين‌ زمينه‌ كتاب‌هاي‌ بي‌ شماري‌ به‌ نگارش‌ در آورده‌اند
به‌ نظر سيد قطب‌ قرآن‌، نه‌ تنها در لفظ‌ و تعبير و اسلوب‌ بيان‌ معجزه‌ است‌، بلكه‌ اعجازي‌ مطلق‌ دارد كه‌ پژوهشگران‌ در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ مانند: جامعه‌ شناسي‌، قوانين‌ حقوقي‌، روانشناسي‌ و امثال‌ آن‌، به‌ آن‌ دست‌ مي‌يابند. (6)
به‌ نظر او كساني‌ كه‌ به‌ علم‌ بيان‌ و نحوه‌ آن‌ آگاهي‌ دارند، بيشتر از همه‌ اعجاز بياني‌ قرآن‌ را درك‌ مي‌كنند و كساني‌ كه‌ به‌ مطالعه‌ انديشه‌هاي‌ اجتماعي‌ و اخلاقي‌ و انساني‌ عموماً مي‌پردازند، بيشتر از ديگران‌ محدوده‌ اعجاز قرآن‌ را در اين‌ موضوعات‌ مي‌يابند. (7)
او مي‌گويد: كساني‌ كه‌ بلاغت‌ زبان‌ قرآن‌ را درك‌ و زيبايي‌هاي‌ فني‌ و تناسب‌ موجود در آن‌ را احساس‌ مي‌كنند، پي‌ مي‌برند كه‌ اين‌ تناسب‌ خارج‌ از توان‌ بشري‌ است‌. (8 )
به‌ نظر سيد قطب‌، اين‌ مرحله‌ از اعجاز را فقط‌ علماي‌ فن‌ و متخصصان‌ علوم‌ درك‌ مي‌كنند. اما تلاش‌ آن‌ها در حد جزئي‌ و همان‌ نصوص‌ مفرد باقي‌ مانده‌ است‌. او مي‌گويد: تلاش‌هايي‌ كه‌ در تفسير قرآن‌ در مباحث‌ بلاغت‌ و اعجاز صورت‌ گرفته‌ همه‌ در همان‌ حدود عقلي‌، و نقد ادبي‌ عربي‌ قديم‌ متوقف‌ شده‌اند و در اين‌ حدود عقلي‌ جزئي‌ فرومانده‌اند كه‌ هر لفظي‌، يا هر عبارتي‌ را به‌ تنهايي‌ و علي‌ حده‌ بررسي‌ مي‌كنند و جمال‌ فني‌ را در آن‌ يك‌ عبارت‌ تنها نشان‌ مي‌دهند. (9)

3ـ مرحله‌ دريافت‌ هنري‌

اين‌ مرحله‌ كه‌ در عصر جديد كشف‌ شد، عبارت‌ بود از بيان‌ اعجاز قرآن‌ از مجرا و قالب‌ نقد ادبي‌ و علم‌ موسيقي‌ جديد و تصاوير فني‌ بديع‌ كه‌ در مجموع‌ به‌ اعجاز هنري‌ موسوم‌ است‌
به‌ نظر سيد قطب‌، اين‌ مرحله‌، مرحله‌ ادراك‌ خصايص‌ عمومي‌ وهمگاني‌ است‌ و پيشينيان‌ هرگز به‌ آن‌ دست‌ نيافته‌اند، نه‌ در ادب‌ عربي‌ و نه‌ در قرآن‌. به‌ همين‌ جهت‌ كار و برنامه‌ شان‌ در مزاياي‌ قرآن‌، دست‌ نخورده‌ و پنهان‌ مانده‌. پس‌ بايد براي‌ بررسي‌ تعبير اين‌ كتاب‌ جليل‌ (قرآن‌ كريم‌) از راه‌ و روش‌ نويني‌ وارد شد و از بحث‌ و تلاش‌ و بيان‌ از اصول‌ همگاني‌ و از جمال‌ فني‌ (و هنري‌) قرآني‌، آن‌ طور كه‌ هست‌ به‌ تلاش‌ پرداخت‌ و از سيما نگاري‌هاي‌ مخصوص‌ قرآن‌ - كه‌ امتياز بخش‌ اين‌ جمال‌ است‌ كه‌ آن‌ را از هر جمالي‌ كه‌ تا كنون‌ از ادبيات‌ عرب‌ ياد دارد، ممتاز مي‌گرداند و اعجاز فني‌ و هنري‌ تفسير مي‌كند، آن‌ هم‌ تفسيري‌ كه‌ از اين‌ سيما گري‌هاي‌ بي‌ نظير در قرآن‌ كريم‌ است‌ - ياري‌ جست‌. (10)
به‌ نظر او اولين‌ باري‌ كه‌ عرب‌ با جمال‌ هنري‌ قرآن‌ آشنا شد، در عمق‌ احساساتش‌ فرو رفت‌ و جانش‌ را تكان‌ داد. (11)
سيد قطب‌ با هدف‌ به‌ نمايش‌ گذاشتن‌ و به‌ تصوير كشيدن‌ نمايش‌ هنري‌ در قرآن‌، در سال‌ 1939 ميلادي‌ به‌ نگارش‌ سلسله‌ مقالاتي‌ پرداخت‌ كه‌ بعدها آن‌ها را به‌ عنوان‌ التصوير الفني‌ في‌ القرآن‌ منتشر كرد. او براي‌ اولين‌ بار در اين‌ كتاب‌، نظريه‌ تصوير فني‌ و هنري‌ را در مجامع‌ علمي‌ عرب‌ مطرح‌ كرد.
اين‌ كتاب‌ در جامعه‌ عرب‌ و جهان‌ اسلام‌ تأثير عميق‌ گذاشت‌ و نكات‌ جالبي‌ از جمال‌ هنري‌ قرآن‌ را مكشوف‌ و حقايق‌ تازه‌اي‌ را عرضه‌ نمود. بدنيست‌ عمق‌ اين‌ تأثير را از قلم‌ برادرش‌ محمد قطب‌ بياوريم‌ كه‌ نوشته‌: برادرم‌ كتاب‌ التصوير الفني‌ في‌ القرآن‌ را منتشر كرد و در آن‌ كتاب‌ برخي‌ جوانب‌ فني‌ قرآن‌ را به‌ بحث‌ كشيد و همين‌ بحث‌ مرا به‌ شور و شوق‌ انداخت‌ و يكباره‌ به‌ حركتي‌ ناگهاني‌ واداشت‌... مسائلي‌ را بر من‌ روشن‌ ساخت‌ كه‌ از پيش‌ به‌ كنه‌ آن‌ دست‌ نمي‌يافتم‌ و بالاخره‌ كليد زيبايي‌هاي‌ فني‌ قرآن‌ را در راه‌ درك‌ تعابير آن‌ در كف‌ من‌ گذاشت‌... شك‌ نيست‌ كه‌ كتاب‌ التصوير الفني‌... حركت‌ گسترده‌اي‌ در من‌ ايجاد كرد و مرا در توجه‌ به‌ دقايق‌ قرآن‌ ياري‌ها داد: ياري‌هايي‌ كه‌ بدون‌ اين‌ كتاب‌، دسترسي‌ بدان‌ ممكن‌ نبود.(12)
به‌ نظر سيد قطب‌، تصوير آفريني‌ در بسياري‌ از آيات‌ قرآن‌ كريم‌ مشهود است‌ و اين‌ كتاب‌ از اين‌ جهت‌ نيز معجزه‌ است‌؛ چرا كه‌ با مشتي‌ الفاظ‌، تصاويري‌ بديع‌ آفريده‌ كه‌ براي‌ همگان‌ قابل‌ درك‌ است‌
سيد قطب‌ تصوير فني‌ را ابزاري‌ ارزشمند در اسلوب‌ قرآن‌ مي‌داند و به‌ نظر او تصوير فني‌ عبارت‌ است‌ از آن‌ ابزار با ارزش‌ و سازنده‌ در اسلوب‌ قرآن‌.
او در جايي‌ ديگر نوشته‌: تصوير، عبارت‌ از آن‌ قانون‌ اساسي‌ و زيربنايي‌ در تعبير و بيان‌ قرآن‌ است‌ (13) از ديدگاه‌ سيد، آفرينش‌ تصاوير شگفت‌آور هنري‌ قرآن‌، مهمترين‌ وجه‌ اعجاز قرآن‌ است‌ و مجموعه‌ الفاظ‌ و آيات‌، ريشه‌ در اين‌ تصوير آفريني‌ دارد. اين‌ تصوير آفريني‌ قرآن‌ داراي‌ دو ركن‌ اساسي‌ است‌ كه‌ عبارتند از:

الف‌) تخييل‌ حسي‌ (پندار سازي‌ حسي‌)

در اينجا عنصر خيال‌ و پندار، جايي‌ است‌ كه‌ تصاوير هنري‌ در آن‌ رخ‌ مي‌نمايد و از طريق‌ حس‌ بدان‌ راه‌ يافته‌، باعث‌ پندارسازي‌ در خيال‌ شنونده‌ مي‌شود
به‌ نظر سيد قطب‌ تخييل‌ حسي‌ همان‌ قانوني‌ است‌ كه‌ تصوير فني‌ و هنري‌ در قرآن‌ بر پايه‌ آن‌ حركت‌ مي‌كند. معاني‌ در اين‌ قسمت‌، در صورت‌هاي‌ مجرد ذهني‌ تصور مي‌شود و خيال‌پردازي‌ نقش‌ مهمي‌ در اين‌ بخش‌ دارد

ب‌) تجسيم‌ فني‌ (محسوس‌ سازي‌)

يكي‌ از مهمترين‌ روش‌هاي‌ تصوير آفريني‌ در قرآن‌، سخن‌ گفتن‌ درباره‌ مجردات‌ و معنويات‌ در لباس‌ محسوسات‌ و اجسام‌ مادي‌ است‌
به‌ عقيده‌ سيد قطب‌ روش‌ تصوير و نمايش‌ هنري‌ (محسوس‌ سازي‌ و تجسيم‌) از روش‌هاي‌ تعبيري‌، برتر و زيباتر است‌. براي‌ بيان‌ اين‌ برتري‌ كافي‌ است‌ كه‌ معاني‌ در صورت‌هاي‌ ذهني‌ مجرد تصور شود (تخييل‌ هستي‌)، سپس‌ آن‌ها را در صورت‌هاي‌ تصويري‌، شخصيت‌پردازي‌ كنيم‌ (تجسيم‌ فني‌) ؛ در روش‌ اول‌، ذهن‌ و ادراك‌ مخاطب‌اند، ولي‌ در روش‌ دوم‌، حس‌ و وجدان‌. (14)
به‌ نظر او قانون‌ تخييل‌ و آئين‌ تجسيم‌ دو قانون‌ بارز و آشكار در بيان‌ و نماياندن‌ تصاوير فني‌ و هنري‌ قرآن‌ است‌.(15)
سيد قطب‌ در آثار خويش‌ چون‌ التصوير الفني‌ في‌ القرآن‌ ، مشاهده‌ القيامه‌ في‌ القرآن‌ و تفسير في‌ ظلال‌ القرآن‌ ، با رعايت‌ اين‌ دو اصل‌ و ركن‌ اساسي‌، نمونه‌هايي‌ از اين‌ تصاوير فني‌ را به‌ نمايش‌ گذاشته‌ كه‌ در خاتمه‌ بحث‌ به‌ دو نمونه‌ از آنها اشاره‌ كرده‌، علاقه‌مندان‌ به‌ آثار وي‌ ارجاع‌ مي‌دهيم‌
مثال‌ اول‌: قرآن‌ كريم‌ وقتي‌ مي‌خواهد بگويد: آنان‌ كه‌ كافر شدند در پيشگاه‌ خداوند هرگز به‌ پذيرش‌ چيزي‌ نائل‌ نخواهند شد و هرگز روي‌ بهشت‌ را نخواهند ديد و بيان‌ كند كه‌ داخل‌ بهشت‌ شدن‌ براي‌ كافران‌ امري‌ ناممكن‌ و محال‌ است‌، از همان‌ طريقه‌ و روش‌ ذهني‌ (تخييل‌) براي‌ تعبير و بيان‌ اين‌ معاني‌ مجرد استفاده‌ مي‌كند و اسلوب‌ تصوير فني‌ و نمايش‌ هنري‌ را در سيماي‌ زير به‌ نمايش‌ مي‌گذارد
ان‌ الذين‌ كذبوا بآياتنا و استكبروا عنها لا تفتح‌ لهم‌ ابواب‌ السماء و لايدخلون‌ الجنّه‌ حتي‌ يلج‌ الجمل‌ في‌ سم‌ الخياط‌. (16) يعني‌: آنان‌ كه‌ آيات‌ ما را دروغ‌ پنداشتند و از آنها سر باز زدند و خود بزرگ‌بيني‌ كردند، هرگز به‌ روي‌ آنان‌ درهاي‌ بهشت‌ گشوده‌ نخواهد شد و به‌ بهشت‌ داخل‌ نمي‌شوند، تا طناب‌ ضخيم‌ از سوراخ‌ سوزن‌ بگذرد!
اين‌ بيان‌ انسان‌ را آزاد مي‌گذارد تا در خيال‌ خود سيمايي‌ را براي‌ گشودن‌ درهاي‌ آسمان‌ نقش‌ بزند و سيماي‌ ديگري‌ را هم‌ براي‌ عبور يك‌ طناب‌ ضخيم‌ در سوراخ‌ سوزن‌ خياطي‌ ترسيم‌ كند و قرآن‌ از اسماء طناب‌ ضخيم‌، اسم‌ الجمل‌ (17) را به‌ خصوص‌ در اين‌ مقام‌ برگزيده‌ و حس‌ را رها كرده‌ تا از طريق‌ خيال‌ از هر دو سيما تا آن‌ اندازه‌ كه‌ لازم‌ است‌ متأثر شود تا سرانجام‌ معناي‌ قبول‌ و معناي‌ ناممكن‌ بودن‌ در اعماق‌ نهاد نفس‌ و روان‌ پايدار شود و حال‌ آنكه‌ از راه‌ چشم‌ و حس‌ (تجسيم‌) به‌ آن‌ وارد شده‌ و از راه‌ خيال‌ از هر طرف‌ از راه‌هاي‌ گوناگون‌ به‌ سوي‌ آن‌ رهسپار شده‌ است‌. آن‌ هم‌ به‌ آرامي‌ و حوصله‌ مخصوص‌، نه‌ از منفذ ذهن‌ فقط‌، آن‌ هم‌ با شتاب‌ و سرعت‌ سرسام‌ آور. (18)
مثال‌ دوم‌: قرآن‌ زماني‌ كه‌ مي‌خواهد بيان‌ كند: آن‌ كس‌ كه‌ براي‌ خدا شريك‌ قرار مي‌دهد، نه‌ ريشه‌اي‌ دارد و نه‌ جايي‌ براي‌ ريشه‌ دواندن‌: نه‌ بقايي‌ دارد و نه‌ نيروي‌ پايداري‌. براي‌ بيان‌ اين‌ معنا، سيمايي‌ مجسم‌ مي‌سازد كه‌ قدم‌ هايش‌ بسيار تند و سريع‌ و حركاتش‌ دردآور و سوزان‌ است‌ به‌ اين‌ ترتيب‌:
و من‌ يشرك‌ بالله‌ فكانما خرّ من‌ السماء فتخطفه‌ الطير او تهوي‌ به‌ الريح‌ في‌ مكان‌ سحيق‌ (19) يعني‌: هر كس‌ كه‌ براي‌ خدا شريكي‌ قرار بدهد، مانند اين‌ است‌ كه‌ از آسمان‌ با سرعت‌ و شتاب‌ ناگهاني‌ فرو افتد و مرغان‌ لاشخور با شتاب‌تر، او را از زمين‌ بقاپند و بربايند يا باد او را در يك‌ مكان‌ بسيار دور و گودال‌ تاريك‌ بيندازد.
مي‌بينيم‌ كه‌ به‌ اين‌ ترتيب‌ برق‌ آسا، انسان‌ مشرك‌ از آسمان‌ فرو مي‌افتد كه‌ كس‌ نداند كي‌ افتاد و چگونه‌ افتاد و سرانجام‌ هنوز به‌ زمين‌ نخورده‌، لاشخورها برق‌ آسا لاشه‌ متلاشي‌ او را مي‌قاپند، يا باد او را به‌ همان‌ ترتيب‌ برق‌آسا از جا برمي‌كند و در يك‌ جاي‌ بسيار دوردست‌ و گودال‌ قرار مي‌دهد كه‌ كسي‌ نتواند از كيفيت‌ آن‌ آگاه‌ شود. مقصود در نشان‌ دادن‌ اين‌ سيما، همين‌ نكته‌ است‌ و بس‌. (20)
بدين‌ گونه‌ سيد قطب‌ جلوه‌اي‌ از اعجاز هنري‌ قرآن‌ را در قالب‌ تصاوير فني‌ و هنري‌ در مقابل‌ ديدگان‌ هر خواننده‌اي‌ به‌ نمايش‌ در مي‌آورد و متذكر مي‌شود:
قرآن‌، معجزه‌اي‌ زيبا و نفيس‌ترين‌ نسخه‌اي‌ است‌ كه‌ در بين‌ كتاب‌هاي‌ عربي‌ جاي‌ دارد. (21) او معتقد است‌ كه‌ اگر قرآن‌ از انبوه‌ تفسيرهاي‌ لغوي‌، نحوي‌، فقهي‌، تاريخي‌... جدا شود، زيبايي‌هاي‌ پنهانش‌ آشكار مي‌شود و جلوه‌هاي‌ هنري‌ آن‌ بروز مي‌كند. (22)

پى نوشت‏ها:

1- سيد قطب‌؛ تصوير فني‌؛ نمايش‌ هنري‌ در قرآن‌ ، ترجمه‌ محمد علي‌ عابدي‌، تهران‌ مركز نشر انقلاب‌، ص‌ 49
2- رافعي‌، مصطفي‌ صادق‌ ؛ اعجاز قرآن‌ و بلاغت‌ محمد ، ترجمه‌ عبدالحسين‌ ابن‌ الدين‌، تهران‌ بنياد قرآن‌، دوم‌، 1361، ص‌135 و ص‌ 136.
3- تصوير فني‌؛ نمايش‌ هنري‌ در قرآن‌ ، ص‌44.
4- همان‌ مأخذ، صص‌25 و 27 و 35.
5- سيد قطب‌ ؛ في‌ ظلال‌ القرآن‌ ، قاهره‌ دارالشروق‌، دهم‌، ج‌ 5، ص‌2584.
6- همان‌ مأخذ، ج‌ 3، ص‌ 1786.
7- همان‌ مأخذ، همان‌ صفحه‌ .
8- همان‌ مأخذ، ج‌ 3، ص‌ 1784
9- تصوير فني‌ ، ص‌ 53.
10- همان‌ مأخذ، ص‌ 54.
11- سيد قطب‌؛ مشاهد القيامه‌ في‌ القرآن‌ ، دارالشروق‌، دهم‌، ص‌8
12- محمد قطب‌؛ آشنايي‌ با معارف‌ قرآن‌ ، حسن‌ اكبري‌، تهران‌ بنياد علوم‌ اسلامي‌، 1361، صص‌ 28 و 29.
13- تصوير فني‌ ، صص‌ 58 و 126
14- مشاهد القيامه‌ ، ص‌ 8
15- همان‌ مأخذ
16 - اعراف‌ / 40
17- لفظ‌ الجمل‌ داراي‌ چند معنا است‌. از آن‌ جمله‌: شتر بزرگ‌، ريسمان‌ ضخيم‌ (معجم‌ الوسيط‌ ذيل‌ جمل‌
18- تصوير فني‌، ص‌ 59
19 - حج‌ / 31
20- همان‌ مأخذ، صص‌ 65 و 66
21- مشاهد القيامه‌، ص‌ 9.
22- همان‌ مأخذ.
شنبه 25 شهریور 1391  1:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن/‌بيانى: ديدگاههايى درباره اعجاز قرآن بر پايه ساختار بيانى و آرايه‌هاى ادبى‌آن

ديدگاه اعجاز بيانى از مشهورترين و فراگيرترين رويكردها در حوزه اعجاز قرآن است كه بازتاب و تأثير فراوانى در حوزه مطالعات كلامى، ادبى و تفسيرى داشته و مجموعه‌اى وسيع از مجادلات و مباحثات را گرد خود پديد آورده است. اين ديدگاه براين فرض استوار است كه ساختار بيانى قرآن با برخوردارى از‌ويژگيهاى مافوق بشرى، عجز بشر از هماوردى با آن را در‌پى داشته و بى‌پاسخ ماندن تحدّى* قرآن كه در بيشتر موارد ناظر به همين ساختار بيانى است، بهترين دليل بر درستى اين مدّعاست، بنابراين، اعجاز بيانى در‌واقع از وجوه تحدّى به‌شمار مى‌آيد كه نسبت به وجوه ديگر از شهرت و پشتوانه مطالعاتى بيشترى برخوردار است.
جامعه عربى در آغاز ظهور اسلام درحالى با قرآن رو به رو شد كه در عرصه‌هاى گوناگون زندگى او زبان نقشى ويژه ايفا مى‌كرد; جملات مسجَّع كاهنان و معلّقات هفت‌گانه شاعران بزرگ و رجزهاى موزون جنگاوران دلير و‌... همگى به زبان، نقشى محورى در زندگى عربها داده بود.[1] از سوى ديگر فرهنگ شفاهى آنان[2] براى نخستين بار با متنى منسجم و پيوسته مواجه مى‌شد كه سخنانى تازه و غير متداول با ساختارى غريب و ناهماهنگ با ساختارهاى بيانى مرسوم داشت. سردرگمى مخالفان پيامبر در وارد ساختن اتهام به وى، با به‌كارگيرى تعابيرى متفاوت، مانند: سحر (انبياء/21، 3; سبأ/ 34، 43; احقاف/ 46، 7‌ـ‌8)، جنون (صافّات / 37، 36; دخان/ 44، 14)، شاعرى (انبياء / 21، 5; يس / 36، 69; طور/ 52، 30; حاقّه/ 69، 41)، كهانت (طور/52، 29; حاقّه/69، 42) و نيز جريان وليدبن‌مغيره[3]در‌شأن نزول آيات 11‌ـ‌25 مدثّر/ 74 نشان اين تفاوت ساختارى است، با اين حال ابداع متن قرآنى هرگز مانع مخالفتهاى احتمالى و تلاش براى يافتن منشائى بشرى براى آن از سوى مخالفان (انعام/6،91) نشده كه بر شمردن آن در زمره اساطير پيشينيان (انعام / 6، 25; نحل/16، 24; قلم/ 68، 15; مطفّفين / 83، 13) يا اتهام افترا (يونس / 10، 38; هود / 11، 13، 35; سجده/32، 3; سبأ / 34، 43) و اتهام الگوبردارى از پاره‌اى ديانتها يا افراد ديگر (نحل/ 16، 103; فرقان/ 25، 4‌ـ‌5) و‌... نمونه‌هاى مشخص آن است.
قرآن در دفاع در برابر اين اتهامات، افزون بر تكذيب آنها، به طرح گفتمان تحدّى مى‌پردازد. (براى نمونه نك: طور / 52، 29‌ـ‌34) تحدّى شيوه‌اى مرسوم در ميان عرب براى اثبات برترى خود بر خصم در مجادلات و درگيريهاى ميان افراد و قبايل بوده است.[4] البته تحدّى قرآنى نيز مانع استمرار مخالفتهاى موجود نشد و مخالفان افزون بر پافشارى بر اتهامات پيشين، به اظهار هماوردى با متن قرآنى پرداخته و ادعا كردند كه آنان نيز توانايى آوردن مانند قرآن را دارند. (انفال/8، 31)
نضر‌بن‌حارث در اين ماجرا نقشى كليدى داشت و به‌طور هماهنگ از او به عنوان كسى ياد‌شده كه قرآن را در زمره اساطير پيشينيان بر شمرده[5] و ادعاى توانايى آوردن مانند قرآن را كرده[6] و در مقام عمل نيز داستانهاى ايران باستان را براى رويارويى با قرآن در برابر داستانهاى پيامبران بازگو مى‌كرده است. (لقمان / 31، 6‌ـ‌7)[7]
يهوديان نيز با قرآن مخالفت كردند، با اين تفاوت كه آنان به اتهام برساخته بودن آن ـ‌با اشاره به تفاوتهاى آن با وحيهاى پيشين‌ـ دامن مى‌زدند[8] كه اين بار خداوند با تأكيد بر گفتمان تحدّى، به عنوان شيوه‌اى براى اثبات حقانيت قرآن كريم، به صراحت از يكسانى آن با تورات از جهت هدايتگرى سخن به ميان آورده و وجود متنى‌هدايتگر از آن دو را منكر مى‌شود. (قصص‌/28،‌48‌ـ‌50)
در واقع جريان تحدّى در هر دو دوره مكه و مدينه تا آنجا كه ناظر به محتواى متن مقدس است به اسلوب و ساختار بيانى آن باز نمى‌گردد، با اين حال در واپسين روزهاى زندگى پيامبر و پس از او در جريان ردّه، شاهد ظهور هماورديهايى با قرآن هستيم كه بر پايه تصورى نزديك به ديدگاه اعجاز بيانى از مفهوم تحدّى شكل گرفته بود[9] و جالب آنكه اين معارضه‌ها همگى از سوى مردمانى دور از فضاى فرهنگى عرب حجاز، با ويژگيهاى متفاوت زبانى نسبت به آنها و ناآشنا به آموزه‌هاى دين جديد ابراز مى‌شد[10]، به هر روى شكل‌گيرى تاريخى ديدگاه اعجاز بيانى به سالها پس از اين دوره و بر خلاف تصور نخستين نه در بستر دانشهاى قرآنى كه در ارتباط با مجادلات و منازعات كلامى بين فِرَق و اديان، باز مى‌گردد.
آموزه حدوث و قدم قرآن از نخستين تأملات كلامى مسلمانان درباره متن مقدس قرآن است كه بر طرح نظريه اعجاز قرآن، تأثيرى تاريخى داشته است. اعتقاد به مخلوق نبودن قرآن احتمالا تحت تأثير آموزه تجسد در مسيحيت با مقارنت ميان «كلمة اللّه» و «كلام الهى» و بنابر اين تصور كه هر پديده آسمانى و برآمده از لوح محفوظ الزاماً قديم و نامخلوق نيز هست، از ميانه دوم قرن اول در ميان برخى صحابه و تابعان مطرح شد[11] و از آغاز قرن دوم به مسئله‌اى كلامى و جنجال برانگيز بدل گشت. معتزليان و پاره‌اى ديگر از اصحاب كلام در برابر اين ديدگاه كه از نظر آنان عقيده‌اى نامعقول و مخالف با توحيد شمرده مى‌شد، ديدگاه حدوث و مخلوق بودن قرآن را مطرح كردند.[12] نظريه مزبور با نفى قدمت قرآن، اعتقاد به فوق بشرى بودن آن را در معرض تهديد قرار داده و به‌گونه‌اى، قرآن كريم را متنى تاريخى بسان ديگر متنها جلوه مى‌داد. از سوى ديگر فضاى آزاد حاكم بر قرن دوم كه زمينه فعاليت گروههاى مختلف دينى و فرقه‌اى را فراهم آورده بود، انبوهى از اعتراضات را از سوى فرقه‌هاى غير مسلمان در برابر متن قرآن پديد آورده بود كه معتزليان را به انديشه طرح نظريه‌اى جهت صيانت از قرآن كريم افكند و بدين ترتيب نظريه «صرفه» به عنوان نخستين نظريه اعجاز قرآن در انديشه نظّام معتزلى (م.‌231‌ق.) طرح شد.[13] نظريه صرفه در تناسب با آموزه خلق قرآن، ويژگى اعجازى و فوق بشرى قرآن كريم را نه در درون آن‌كه در عاملى بيرون از آن جستوجو مى‌كرد، ازاين‌رو نظريه مزبور به سرعت در معرض واكنشهاى انتقادى گروههاى ديگر و حتى معتزليان پسين قرار گرفت و آنان را به تلاش جهت يافتن معيارى درون متنى براى تأسيس جنبه اعجازى و فوق بشرى قرآن واداشت و بدين ترتيب نظريه اعجاز بيانى بلافاصله پس از نظّام در انديشه‌هاى شاگردش جاحظ معتزلى (م.‌255‌ق.) پا به عرصه گذاشت و در مدتى كوتاه به نظريه‌اى غالب و پرطرفدار در ميان گروههايى مختلف از معتزليان و شيعه تا اهل حديث و اشاعره در آمد و جالب آنكه حتى پيروان متأخر نظريه صرفه نيز غالباً در پى نوعى جمع ميان آن و ديدگاه اعجاز بيانى برآمده و منتقدان اعجاز بيانى از سوى پيروان پروپاقرص صرفه* در اقليتى اندك، محدود شدند.

نظريات اعجاز بيانى:

اقبال گسترده به ديدگاه اعجاز بيانى در شاخه‌هاى متنوعى از فرهنگ اسلامى موجب پيدايش نظرياتى گوناگون در اين حوزه گشته است كه مجموع آنها در دو رويكرد كلامى و ادبى قابل رده‌بندى است. نظريات نخستين بيشتر از صبغه كلامى برخودار بوده و در آنها كمتر تلاشى براى عرضه معيارهاى مشخص ادبى براى جنبه اعجازى قرآن ديده مى‌شود و حتى زبانشناسان معاصر آن دوره نيز بررسى جنبه ادبى اعجاز را به اجمال و ابهام برگزار كرده‌اند. در تفاسير نيز تلاش گسترده‌اى در بيان ويژگيها و ملاك اعجاز قرآن جز توضيحاتى اندك در ذيل پاره‌اى آيات تحدّى[14] يا ضمن مقدمات تفسير[15] ديده نمى‌شود.
پيدايش رويكرد مطالعات ادبى در قرن دوم در قالب واژه نگارى، قواعد دستورى، رسم‌الخط، سبك‌شناسى بلاغى و‌... زمينه مناسبى براى طرح و گسترش ديدگاه اعجاز بيانى پديد آورده بود[16]، با اين حال در هيچ يك از اين آثار، توجهى به اعجاز قرآن نشده و تنها تلاش براى شناخت زبان قرآن و قاعده‌مند كردن آن مورد نظر پديدآورندگان اين آثار بوده است.
نخستين نظريه مرتبط با اعجاز بيانى در دوره‌اى نزديك به آثار مزبور در انديشه‌هاى جاحظ و به‌طور خاص در اثر مفقود وى نظم القرآن كه در آن به نقد ديدگاههاى گوناگونى از جمله پيروان نظّام در ارتباط با نفى دلالت اعجازى نظم و ساختار قرآن پرداخته[17] و مى‌توان اطلاعات قابل توجهى درباره محتواى آن از ديگر آثار جاحظ به دست آورد، به ظهور رسيد. وى تحدّى قرآنى را به ويژگى بيانى متن ارجاع داده و عدم پاسخگويى مخالفان بليغ و فصيح اما مغرور و متكبر را دليلى بر اعجاز بيانى قرآن مى‌شمرد.[18] افزون بر اين تحليل كلامى كه به‌طور فراگير در آثار ديگر مدعيان اعجاز بيانى نيز تكرار شده، وى مى‌كوشد از منظرى زبانشناختى با ارائه نظريه «نظم قرآن» به بررسى ويژگيهاى بيانى متن نيز پرداخته و نمونه ها و تطبيقات متعددى از آن را مورد مطالعه قرار دهد.[19] وى در گير و دار نزاع لفظ و معنا به‌رغم توجه به اهميت معنا[20] آن را امرى قابل فهم براى همگان دانسته[21] و جنبه اعجازى را بيشتر به سوى لفظ غلتانيده و بر ساختار موزون، مناسبت آوايى و دقت در انتخاب واژگان تأكيد مى‌كند.[22] نظريه نظم قرآن بنا به دريافت ما از آثار گوناگون و پراكنده جاحظ، ساختار بيانى متن را از سه منظر آواشناسى، معناشناسى و نشانه‌شناسى بررسى مى‌كند كه از منظر نخست به بحث تنافر حروف[23] و از منظر دوم به ساختار منظم و هنرى روابط معنايى در قرآن[24] و از منظر سوم به بحث مَجاز و تشبيهات و نقش نمادهاى حيوانى و انسانى[25] در آنها مى‌پردازد، با اين حال، نظريه اعجاز قرآن جاحظ در نقش نخستين نظريه اعجاز بيانى تا اندازه زيادى در حد كلى گويى متوقف شده و در پايان تصور روشنى از ملاك و معيار اعجازى متن به دست نمى‌دهد و چه بسا گاهى به سوى نظريه صرفه غلتيده[26] و خواننده را در فضايى مبهم وامى‌نهد، به هر روى نظريه نظم قرآن در سير تحولات ديدگاه اعجاز بيانى اثرى عميق گذارده و افزون بر تأليفات متعددى با اين نام[27]، پيگيرى شده‌است.
ابن‌قتيبه (م.‌276‌ق.) از طيف اهل حديث در‌دوره‌اى نزديك به جاحظ در اثر مشهور خود تأويل مشكل القرآن به اعجازى بودن ساختار بيانى قرآن اشاره كرده[28] و البته بدون تلاش براى ارائه نظريه‌اى، در صدد پاسخگويى به پاره‌اى شبهات و اعتراضات مخالفان در اين موضوع برمى‌آيد.
در همين دوره ابن‌راوندى (م.‌293‌ق.) كه از معتزليان روى گردانيده و در آثار متعددى به نقد ديدگاههاى بنيادين اسلامى در عقايد عموم فرق اسلامى و به ويژه معتزليان برآمده بود در دو اثر الدامغ[29] و الزمرد[30] به نقد نظريه نظم قرآن پرداخته، آن را به شدت مورد هجوم قرار مى‌دهد. در كنار وى پيروان نظريه صرفه نيز كه هنوز به وجه جمعى ميان اعجاز بيانى و صرفه نيز نرسيده بودند كم و بيش انتقاداتى نسبت به آن و البته از موضعى كاملا متفاوت از ابن‌راوندى مطرح مى‌كردند.[31]
واسطى معتزلى (م.‌307‌ق.) نخستين كسى است كه عنوان «اعجاز القرآن» را براى اثرى در‌اين‌باره برگزيده و در آن به پيگيرى نظريه نظم قرآن‌مى‌پردازد.[32]
ابوعلى (م.‌302‌ق.) و ابوهاشم جبايى (م.‌321‌ق.) از معتزليان اين دوره هستند كه هريك در حدّ خود معارضات و مناظراتى با ابن‌راوندى درباره اعجاز بيانى داشته‌اند[33] كه قاضى عبدالجبار معتزلى در كتاب المغنى خود گزارش نسبتاً كاملى از ديدگاهايشان ارائه كرده است. ابوهاشم فصاحت را معيار اعجازى قرآن شمرده، آن را به روانى واژگان و نيكويى معنا تفسير مى‌كند و به شدت با نظريه نظم قرآن به مخالفت برخاسته، مجرد نظم را به معناى سبك ويژه هر متن، معيار درستى براى اعجاز نمى‌داند.[34] او در اين راستا به پاسخگويى به برخى اعتراضات بر قرآن پرداخته، وجود هر گونه معارضه قابل توجهى را با آن انكار مى‌كند[35] و البته نبود ناسازگارى در متن قرآن را نيز دليل ديگرى بر معجزه بودن آن مى‌شمرد.[36]
در آثار ابوالحسن اشعرى، توجه چندانى به اعجاز قرآن ديده نمى‌شود[37] و ديدگاه چندان مشخصى افزون بر كليت اعجاز بيانى به وى نسبت داده نمى‌شود.[38]
ابومسلم اصفهانى (م.‌322‌ق.) ديگر دانشمندان معتزلى است كه احتمالا براى نخستين‌بار ميان دو وجه صرفه و اعجاز بيانى جمع كرده است. وى اعجاز بيانى را به عناصر‌سازنده متن كه لفظ و معنا هستند نمى‌داند، بلكه نظم و سبك ويژه قرآن است كه با تباين از همه سبكهاى متداول عرب بر همه آنها برترى يافته است.[39]
ديدگاه اعجاز بيانى از نيمه دوم قرن چهارم و باز در بستر انديشه اعتزالى به مرحله‌اى جديد پاگذارده، به تدريج بر تعداد و سطح پژوهشهاى اعجاز بيانى افزوده شده و در قرن پنجم با شتاب به سوى تأسيس دانشى مستقل در حوزه مطالعات قرآنى پيش مى‌رود. جالب آنكه ابن‌نديم (م.‌385‌ق.) در الفهرست خود، به رغم شمارش دانشهاى مختلفى از شاخه‌هاى قرآن پژوهى و ارائه فهرست قابل توجهى از آثار ذيل هر يك، هيچ عنوانى به اعجاز اختصاص نداده و معدود آثار مربوط را در بخش مطالعات متفرقه پيرامون قرآن درج مى‌كند.[40]
رمانى (م.‌384‌ق.) از شخصيتهاى اعتزالى با پشتوانه هنگفتى از اطلاعات كلامى و ادبى در دفاع از اعجاز قرآن، وجوه مختلفى را احتمالا براى نخستين بار در كنار يكديگر برمى‌شمرد كه بلاغت، صرفه و خبرهاى غيبى در زمره آنهاست[41]; اما وى بخش عمده كتابش را به بررسى اعجاز بيانى اختصاص داده و بلاغت را به معناى رسانيدن معانى به ژرفاى جان مخاطب با بهترين الفاظ، معيار اعجازى قرآن شمرده[42] و باز براى نخستين بار مى‌كوشد اعجاز بيانى قرآن را به‌طور مشخص در نظريه‌اى نسبتاً جامع در قالب ذكر ويژگيهاى بلاغى متن با ذكر تعاريف مشخصى براى هريك عرضه كند.[43] وى با طبقه بندى سطوح بلاغى زبان به عالى و متوسط و دانى، قرآن را در بالاترين سطح شمرده[44] و در 10 صناعت ادبى (ايجاز، تشبيه، استعاره، تلاوم، فواصل، تجانس، تصريف معانى، تضمين، مبالغه و حسن بيان) به بررسى ويژگيهاى هنرى قرآن مى‌پردازد، افزون بر آن، وى متفاوت بودن سبك ادبى قرآن با عموم سبكهاى متداول از شعر و سجع و خطابه و‌... به رغم تفوق بر همه آنها را به عنوان وجهى جداگانه از وجوه اعجاز قرآن برمى‌شمرد.[45]
خطابى (م.‌388‌ق.) از شخصيتهاى اهل حديث در اثر مستقلى به نام بيان اعجاز القرآن همسو با رمانى، ديدگاه اعجاز بيانى را پى مى‌گيرد. وى نيز اعجاز قرآن را در بلاغت شمرده، از ناتوانى بسيارى از گذشتگان در تفسير علمى بلاغت و در نتيجه پناه آوردن به ذوق، انتقاد مى‌كند.[46] او گفتار نيكو را بر سه گونه «بليغ و رسا و استوار، فصيح و آسان، عادى و روان» بر شمرده و به ترتيب آنها را عالى و متوسط و دانى ناميده، در ضمن ارائه تعريفى براى هر يك بيان مى‌دارد كه متن قرآن از هر سه گونه استفاده كرده و در عين برخوردارى از امتيازات هر يك، نواقص هيچ يك را نداشته و گفتارى در حد اعلا عرضه كرده است.[47] او دليل ناتوانى بشر از معارضه با قرآن را در سه جهت (ندانستن همه واژگان عربى و اشتقاقات آنها، ندانستن تمام معانى، ندانستن همه شيوه‌ها و سبكهاى بيان مطالب) دانسته و بدين ترتيب متن قرآن را اين گونه تعريف مى‌كند: فصيح‌ترين واژگان، در بهترين سبكها و برخوردار از درست‌ترين معانى از توحيد و تنزيه و‌...[48]; همچنين وى از ويژگى تأثير گذارى متن قرآن بر دلها و جذب مخاطبان به سوى خود به عنوان وجه ديگرى از اعجاز قرآن ياد مى‌كند كه مورد توجه پيشينيان قرار نگرفته و پس از او تحت عنوان «اعجاز تأثيرى» با اقبالى نسبى مواجه مى‌شود.[49] نظريه خطابى با تمايل شديد به سوى محتوا و مضمون آيات قرآنى، اعجاز بيانى را در ارتباطى ساختارى با اعجاز هدايتى و معرفتى مطرح كرده و سهم ويژه‌اى در اعجاز بيانى براى تعاليم و آموزه‌هاى قرآن قائل مى‌شود.
ابوهلال عسكرى (م.‌395‌ق.) از اديبان گريزان از دانش كلام، در اثر معروفش كتاب الصناعتين كه گزيده‌اى از اثر ديگرش كتاب صناعتى النظم والنثر است در بيان اهميت دانش بلاغت و فصاحت، شناخت ويژگى اعجازى قرآن را منوط به آن مى‌شمرد و در مطالعه‌اى صرفاً ادبى به دور از مجادلات كلامى به سبك‌شناسى زبان عربى پرداخته و جا به جا در كنار شواهد شعرى و‌... نمونه‌هايى از آيات قرآن را نيز ذكر‌مى‌كند.[50] او بسان جاحظ، معيار بلاغت و فصاحت را در روى ساختِ زبانىِ متن، معتبر دانسته و زير‌ساختِ مفهومىِ متن را براى همگان قابل فهم مى‌شمرد.[51] نظريه صرفاً ادبى ابوهلال در مقايسه‌اى متناظر ميان سبكهاى ساخته بشر و سبكهاى قرآنى به رغم نظر به تفوق دومى بر اولى، هر دو را در قالب مجموعه‌اى قواعد و معيارهاى يكسان ارزيابى و بررسى مى‌كند كه انتقادات شديد برخى ديگر از نظريه پردازان اعجاز بيانى و به ويژه باقلانى (م.403‌ق.) را در پى داشته است.[52] وى نخستين دانشمند اشعرى مذهب است كه در اثرى مستقل به پيگيرى ديدگاه اعجاز بيانى و از موضعى كلامى به نقد ديگر ديدگاهها پرداخته است. وى در نظريه‌اى نامشخص و تا اندازه‌اى ناسازگار، معيار اعجاز قرآن را ساختار و سبك شگفت‌انگيز آن مى‌داند كه با سبكهاى بيانى عرب به كلى متباين و متفاوت بوده و ازاين‌رو نمى‌توان از راه دانشهاى بشرى، از جمله بلاغت و بديع و‌... به ويژگيهاى اعجازى آن پى برد، بلكه اين تنها صاحبان ذوق عربى هستند كه توانايى شناخت ويژگى اعجازى قرآن را دارند و ديگران در اين مسئله، چاره‌اى جز تقليد ندارند.[53] او به رغم انتقاد شديد از نظريه صرفه[54]، عجز عرب از هماوردى با قرآن را در قالب دستگاه كلامى اشاعره اين گونه تقرير مى‌كند كه عادت خداوند بر ناتوانى بشر از هماوردى با آن قرار گرفته و اگر معارضه‌اى از آنان برآيد اعجاز قرآن منتفى مى‌شود و ازاين‌رو آنان را هرگز معارضه‌اى با قرآن ممكن نشايد[55] و بدين ترتيب نوعى بازگشت به نظريه صرفه در آراى او ديده‌مى‌شود.[56] او سه وجه خبرهاى غيبى، آموزه‌هاى بلند از پيامبر امّى و نظم و ساختار شگفت و در حد اعلاى بلاغت را در اعجاز قرآن معتبر شمرده[57] و ويژگى سوم را در موارد ده‌گانه ذيل بررسى مى‌كند[58]: 1. سبك و ساختار كاملا ويژه و خاص قرآن. 2. نبود هيچ گفتارى در حد فصاحت و بلاغت و به اندازه حجم قرآن از سوى عرب. 3. نبود هرگونه ناهمگونى و ناسازگارى در متن قرآن، به‌رغم توجه به موضوعات گوناگون. 4.‌يكسان‌بودن متن قرآن از جهت سطح ادبى، به‌رغم به‌كارگيرى سبكهاى متنوع. 5. برترى نظم و ساختار قرآن بر گفتار انسانها و جنّيان با ذكر نمونه‌هايى از هريك. 6. اشتمال قرآن بر سبكهاى بيانى عرب با تفوق غيرطبيعى در همه آنها. 7.‌اشتمال قرآن برآموزه‌ها و مفاهيمى دور از دسترس بشر. 8.‌شاخص بودن عبارات قرآنى در ميان گفتارهاى بشرى. 9. پديد آمدن متن قرآن از الفباى متداول عربى با توجه به تفوق غير طبيعى بر همه سخنان عرب. 10. آسانى، رسايى و شيوايى متن قرآن و تهى بودن آن از هر گونه غرابت، تكلّف و دشوارى.
قاضى عبدالجبار معتزلى (م.‌415‌ق.) با اختصاص تك نگاشته‌اى مستقل در ضمن كتاب المغنى خود به بحث از اعجاز قرآن از منظرى صرفاً كلامى به پيگيرى آراى مدرسه جبائيان مى‌پردازد. او نيز اعجاز قرآن را به فصاحت و نه نظم و صرفه دانسته[59] و به رغم دخالت دادن لفظ و معنا در تعريف فصاحت[60]، معيار برترى در آن را به واژگان، اعراب و نقش دستورى آنها دانسته و معانى را در اين بخش فاقد اثر مى‌شمرد.[61]
عبدالقاهر بغدادى (م.‌429‌ق.) به اختصار در بيان معيار اعجاز قرآن به نظم شگفت‌انگيز و فصاحت خارق‌العاده آن اشاره كرده و به نوعى ميان برخى اقوال پيشين جمع كرده است.[62]
ماوردى در ضمن شمارش وجوه فراوانى در اعجاز قرآن[63] به 4 وجه (ايجاز در عين بلاغت، بيان شيوا و فصيح، سبك و ساختار خارق العاده، دلنشينى و عدم ملالت بر اثر تكرار) در ارتباط با اعجاز بيان اشاره مى‌كند.[64] در راستاى اين جمع نه‌چندان ابتكارى، وى مى‌كوشد تعريف نسبتاً روشنى از فصاحت قرآن ارائه دهد كه در آن به سه‌عنصر (بلاغت بر اثر روانى واژگان، استيفاى معانى بر اثر مطابقت كامل با واژگان، نيكويى نظم و ترتيب بر اثر تناسب در گفتار و اعتدال در وزن) توجه شده است[65]; همچنين او پيدايش متن اعجازى قرآن از الفباى متداول عربى را نيز مورد لحاظ قرار داده است.[66]
ابن‌حزم ظاهرى (م.‌456‌ق.) در نقدى فراگير و تند بر ديدگاههاى پيشينيان در اعجاز قرآن، به‌نقطه ضعفهاى قابل توجهى در ديدگاه اعجاز بيانى اشاره كرده و البته سرانجام در تقريرى متعبدانه و به دور از هر گونه تعليل، خواننده را سردرگم به تسليم در برابر مسئله اعجاز وامى‌دارد.[67] او ساختار زبان قرآن را يكپارچه و حتى در كوچك‌ترين واحد قابل فرض آن، مانند حروف تهجى در آغاز برخى سوره‌ها معجزه شمرده[68] و انكار آن را مستلزم كفر مى‌داند[69]; اما در عين حال تعليل اعجاز به نظم و بلاغت و فصاحت و‌... را كه از ويژگيهاى زبان بشر است به شدت مورد نقد قرار داده[70] و به نمونه‌هايى از آيات اشاره مى‌كند كه در آنها تنها چند نام پياپى رديف شده و در نتيجه فاقد ويژگيهاى مورد نظر است[71] و همچنين آياتى كه سخن كافران و‌... را نقل مى‌كند[72]، بنابراين، خداوند، هدف خويش را از ارائه حجت و برهان در قرآن به‌طور كامل به انجام رسانيده، به‌گونه‌اى كه هيچ‌كس را ياراى هماوردى با آن نبوده و نيست، زيرا سخن او نه از جنس گفتار بشر و نه در قالب سبك و ساختار آن است.[73]
ابن‌سنان خفاجى (م.‌466‌ق.) از پيروان پروپا‌قرص نظريه صرفه نيز در بررسى ديدگاه اعجاز بيانى، نقدهاى قابل توجهى به آن و به ويژه به نظريه رمانى وارد ساخته است.[74] او هيچ تفاوتى ميان متن قرآن و گفتار عرب در سطوح بلاغت و فصاحت نديده و تنها دليل قابل قبول در بحث اعجاز را ناتوانى عرب از هماوردى با قرآن بر اثر برخوردار نبودن از مجموعه دانشها و علومى در حد و اندازه آن مى‌داند.[75]
مبحث اعجاز قرآن بر اثر شكوفايى گسترده در قرن پنجم با شتاب به سوى اختصاص دانشى مستقل به خود در حوزه مطالعات قرآنى پيش رفت كه نقطه اوج آن، اين بار در مدرسه اشعريان با‌تأسيس دانش معانى و بيان جهت مطالعه روشمند و علمى اعجاز بيانى به چشم مى‌خورد كه در دوره‌هاى پيشين مواد خام آن تهيه شده و البته هنوز به‌صورت دانشى مدوّن در نيامده بود. تقارن پيدايش دو دانش «اعجاز قرآن» و «معانى و بيان» نشان ميزان غلبه و گسترش ديدگاه اعجاز بيانى است.
عبدالقاهر جرجانى (م.‌471‌ق.) در نقش بنيانگذار دانش معانى و بيان و از متكلمان اشعرى مسلك در سه اثر الرسالة الشافيه، اسرار البلاغه و دلائل الاعجاز و دو شرح مبسوط و مختصر بر كتاب اعجاز القرآن واسطى به بررسى اعجاز بيانى در گستره‌اى وسيع ناظر به هر دو حوزه كلام و ادبيات پرداخته است. اثر نخست در قالبى كلامى نسبتاً تهى از ابداع و ابتكار است; اما در دو اثر ديگر وى مى‌كوشد نظريه نظم قرآن را در قالبى ابتكارى و بر پايه مطالعات گسترده زبانشناختى از نو باز سازى كند. ساختار زبانى متن از نظر جرجانى بازتابى از توانايى عقلانى متكلم است و ازاين‌رو متن قرآن با هيچ متن بشرى ديگرى قابل سنجش نبوده و همگان از هماوردى با آن عاجزند.[76]در واقع بنا به تعبير شعرانى معارض قرآن بايد غرضى در عرض قرآن داشته باشد تا بتواند آن را مانند قرآن ادا كند[77]، بدين ترتيب او در نزاع لفظ و معنا جانب معنا را گرفته[78] و هرگونه ويژگى اعجازى را از سطح واژگان و معانى يكايك و چينش آوايى آنها و آغاز و پايان آيات و استعارات و غريب قرآن نفى كرده، نوع چينش دستورى معانى در قالب واژگان را معيار اعجاز قرار مى‌دهد و ازاين‌رو به مطالعه دستورى قرآن براى استخراج گرامر و منطق متن در راستاى فهم اعجاز آن فرا‌مى‌خواند.[79] جرجانى با ساختار شكنى در مدرسه‌سنتى نحو كه نگاهى صرفاً قالبى به زبان داشت، آن را از فضاى محدود گرامر به گستره پهناور بلاغت سوق داده و آن را به خدمت تفسير‌بيانى قرآن مى‌گيرد. ديدگاه زبانشناختى جرجانى به رغم تأسيس شاخه‌اى نو در مطالعات تفسيرى متن مقدس، بر اثر چارچوب منطق زده آن چه بسا از ساختار منطق گريز زبان عرفى دور‌شده، نوعى صبغه تصنعى و تكلف‌آميز بر زبان تحميل مى‌كند، با اين حال رويكرد زيبايى شناختى وى در زبانشناسى عربى نقطه عطفى به‌شمار رفته، تصويرى هنرى از كنايات و تشبيهات و استعارات و تمثيلها و‌... در آن ترسيم مى‌كند[80]، گرچه سرانجام در ديدگاه وى، معيار مشخصى براى تفاوت اعجازى قرآن از ديگر متون نمى‌توان يافت.
امام الحرمين جوينى (م.‌478‌ق.) متكلم اشعرى در موضعى كاملا متفاوت نسبت به هم مسلكان خود، به نقد شديد اعجاز بيانى پرداخته و بى‌همتايى متن قرآن را نظير برخى شاهكارهاى ادبى مى‌داند و سرانجام نظريه صرفه را با اين تقرير كه در طول 500 سال از نزول قرآن هيچ‌گونه معارضه قابل توجهى با آن صورت نگرفته، مى‌پذيرد.[81]
زمخشرى(م.‌528‌ق.) از واپسين شخصيتهاى معتزلى با پذيرش نظريه نظم قرآن جرجانى در تفسير معروف خود الكشاف مى‌كوشد آن را در سرتاسر قرآن تطبيق كند و يكى از نخستين و نادرترين نمونه‌هاى تفسير بيانى را عرضه مى‌كند. اشتقاقات صرفى، نقشهاى گوناگون نحوى، سبكهاى متنوع القاى معانى، آرايه‌هاى بيانى و صناعتهاى زيباى بديع همگى در تفسير‌زمخشرى يكى پس از ديگرى خواننده را در فضاى هنرى قرآن راه مى‌برد.[82] وى در رساله مستقل ديگرى از همين نظر به بررسى ويژگيهاى اعجازى كوچك‌ترين سوره قرآن (كوثر) پرداخته است.
ابن‌عطيّة (م.‌542‌ق.) از قرآن پژوهان نامدار حوزه اندلس به بازتاب دانش بيكران خداوندى در متن مقدس قرآنى اشاره مى‌كند، به‌گونه‌اى كه پس‌از گذر سالها از پيدايش آن هيچ گونه اصلاح و تكميل و حذف و جا به جايى در آن سزاوار به نظر نمى‌رسد و همچنين در بالاترين سطح بيانى، بشر را از آوردن متنى به سان آن و بى‌نياز از اصلاح و تكميل در گستره زمان عاجز ساخته است.[83]
قاضى عياض (م.‌544‌ق.) در تلاشى غير ابتكارى به كنار هم چيدن پاره‌اى از نظريات اعجاز بيانى، از جمله نيكويى ساختار، فصاحت، شيوه‌هاى ايجاز، بلاغت خارق عادت، سبك ويژه و شگفت، فواصل و مقاطع آيات و تأثير گذارى عميق بر مخاطبان در تك نگاشته‌اى مستقل پرداخته است.[84]
فخررازى از منظرى صرفاً كلامى و گاه در مقام تلخيص ديدگاههاى جرجانى در اثرى مستقل[85] افزون بر تفسير خود[86] به پيگيرى نظريه فصاحت در اعجاز بيانى قرآن پرداخته و گاه نيز به رغم نقد نظريه صرفه[87] از آن نيز به عنوان وجهى قابل قبول ياد كرده است.[88]
سكاكى (م.‌626‌ق.) ادبشناس برجسته زبان عربى در اثر معروف خود مفتاح العلوم به دانشهاى عربى در شاخه‌هاى گوناگون صرف و نحو و معانى و بيان، نظم و ترتيب نوى بخشيده و در مقدمه به تأثير اين دانشها در شناخت بهتر كلام الهى در نقش سخنى مصون از هرگونه خطا و اعتراض اشاره كرده، افزون بر تأكيد بر نقش ذوق سليم از تسلط بر دانش معانى و بيان به عنوان تنها راه شناخت اعجاز قرآن ياد مى‌كند.[89]
نظير همين تحليل در اثر معروف ابن‌اثير (م.‌637‌ق.) با عنوان المثل السائر كه كتابى در علم بيان است ديده‌مى‌شود.
زملكانى (م.‌651‌ق.) در دو اثر مستقلالتبيان فى علم البيان و البرهان الكاشف عن اعجاز القرآن، ديدگاه نظم قرآن جرجانى را با تأكيد برساختار ويژه متن در دو لايه لفظ و معنا[90] پى‌گرفته و به توسعه دامنه آن مى‌پردازد.[91]
ابن‌ابى‌الاصبع مصرى (م.‌654‌ق.) در واكنش به نزاع تطبيق قواعد بديع از جمله سجع و قافيه و‌... بر قرآن در چند اثر، به تطبيق عملى صناعتهاى گوناگون بديع بر قرآن كرده و البته گاه از دانش بديع، پا را فراتر گذارده و به حوزه معانى و بيان گام مى‌نهد.[92]
ابن‌حمزه علوى(م.‌754‌ق.) در تك نگاشته‌اى مفصّل و البته نه چندان ابتكارى به نقل ديدگاههاى گذشتگان در اعجاز بيانى از دو منظر كلامى و ادبى مى‌پردازد.[93]
مراكشى (م.‌739‌ق.) در ديدگاهى كاملا مطابق با جرجانى از دانش بيان به عنوان معيار تشخيص اعجاز قرآن و باز تابش دانش بيكران الهى در آن ياد كرده و نظريات ديگر اعجاز بيانى را مورد نقد قرار مى‌دهد.[94]
بقاعى (م.‌885‌ق.) نظريه نظم قرآن جرجانى را به سوى تناسب آيات و سور كشانيده، فضاى تازه‌اى براى توسعه آن مى‌گشايد.[95]
قرآن پژوهان پيش از سده‌هاى پايانى هزاره اول با پيگيرى نظريات پيشينيان در قالب نقل قول و دسته بندى كه البته هيمنه ويژه عبدالقاهر جرجانى در آن به روشنى نمايان است[96] ديدگاه اعجاز بيان را به مرحله افول و ركود نزديك ساختند، تا آنكه در سده حاضر، مجادلات كلامى نو در مواجهه اسلام و غرب، موجب توليد انبوهى از تك نگاشته‌هاى مختصر و مفصل[97] و يا بحث ويژه از آن در ضمن تفاسير[98] گشت. در ميان اين آثار، صرف نظر از انبوهى از تلاشهاى تكرارى گاه به مطالعات ابتكارى قابل توجهى بر مى‌خوريم كه سيد قطب، مهدى بازرگان و بنت الشاطى از شاخصهاى قابل توجه آن هستند.
سيّد قطب در اثرى به نام التصوير الفنى فى‌القرآن به توانايى فوق العاده تصوير‌سازى قرآن اشاره كرده و با سعى در استخراج و دسته بندى اين تصاوير، خواننده را در فضايى رمانتيك به نمايشگاهى از تابلوهاى هنرى به وسعت تمام زندگى بشر راه مى‌برد.
مهدى بازرگان در سير تحول قرآن با تأكيد بر ترتيب نزول قرآن در برابر ترتيب مصحفى به سير‌زبانى و محتوايى قرآن توجه مى‌كند. او با استفاده از مطالعات آمارى و بسامدى مى‌كوشد براى قرآن در سير نزول، نظمى استوار و غير‌طبيعى ترسيم كند.
بنت الشاطى در الاعجاز البيانى للقرآن پس از سيرى گذرا در تاريخ پيدايش و تحولات اين ديدگاه به گشودن دريچه‌اى جديد در سبك‌شناسى قرآن، البته باز شديداً تحت تأثير چارچوب نظريه جرجانى مى‌پردازد كه در آن به مفهوم حروف مقطعه، نقش و جايگاه معنايى حروف در قرآن و به ويژه حروف موسوم به زايد، رويكرد متفاوت معنايى واژگان به اصطلاح مترادف و الگوهاى تركيب جملات، توجه ويژه شده است.
در اين تلاشهاى نسبتاً ابتدايى، دور نمايى از توسعه و دگرديسى دانش اعجاز قرآن به سوى ساختارشناسى قرآن كريم در قالب زبانشناسى جديد و دانشهاى پيرامون آن از آواشناسى و ريشه‌شناسى و معناشناسى تا نقد ادبى و نشانه‌شناسى و‌... به چشم مى‌خورد[99] كه موضع انتقادى الهيات جديد نسبت به ديدگاه اعجاز قرآن نيز به اين تحول يارى مى‌رساند.[100]

بازتابهاى ديدگاه اعجاز بيانى:

افزون بر تأثير فراگير گفتمان اعجاز در شاخه‌هاى گوناگون فرهنگ و انديشه اسلامى، ديدگاه اعجاز بيانى نيز در حدّ خود بازتابهايى قابل توجه در حوزه‌هاى مختلف برجاى گذارده است كه احتمالا نخستين آنها اعطاى برترى تقدس‌آميز به زبان عربى و گاه نژاد عرب در قالبى اسطوره‌اى بوده است[101]، گذشته از آن، مهم‌ترين تأثيرات به حوزه دانشهاى عربى اختصاص دارد، گرچه بر خلاف تصور اوليه، تأسيس و گسترش اين دانشها در بسيارى موارد بيش و پيش از آنكه به مسئله اعجاز مربوط باشد[102] به تلاش قرآن پژوهان براى شناخت زبان قرآن كريم و نظريه‌پردازى علمى جهت گشودن دريچه‌هاى جديدى در فهم روشمند از سخن خداوند ارتباط داشته است، همان گونه كه دوره تأسيس مطالعات بيانى قرآن به پيش از دوره تأسيس ديدگاه اعجاز بيانى باز مى‌گردد و چه بسا طرح اين ديدگاه موجب درگيرى و انحراف اين مطالعات به سمت و سوى مجادلات كلامى و ايجاد وقفه در آن بوده است، با اين حال مسئله اعجاز موجب طرح مسائل ويژه و گاه ايجاد رويكردى خاص در دانشهاى ادبى و گاه در حد ايجاد انگيزه براى پژوهش و تأليف در آنها شده است.
درگيرى لفظ و معنا، نزاع بر سر تطبيق صناعتهاى بديع از جمله سجع بر قرآن و تلاش جهت تأسيس اصطلاح فاصله به جاى آن، اعطاى نقش به مهارت تخيل زبانى تحت عنوان ذوق در صناعتهاى ادبى و نيز احتمالا تلاش براى فهم نقش دستورى و بلاغى حروفِ موسوم به زايد در زبان عربى از نمونه‌هاى شاخص اين تأثيرات است، افزون بر آن گسترش دانش نقد ادبى در حوزه زبان عربى با دو رويكرد زيبايى‌شناسى صناعتهاى ادبى و روانشناسى متكلم و مخاطبان متن از ديدگاه اعجاز بيانى تأثير قابل توجهى يافته است.
گرايش كلام اسلامى به مطالعات ميان رشته‌اى و پيدايش انبوهى از مجادلات ادبى در درون دانش كلام از بازتابهاى قابل توجه اعجاز بيانى به شمار مى‌رود كه در آن روى سكه نيز صبغه‌اى كلامى به دانشهاى ادبى بخشيده، گاه آنها را از سير طبيعى زبان خارج ساخته است. در دانش اصول و به ويژه در مبحث الفاظ به موضوعاتى از قبيل نزاع ترادف و درج عنوان تحدّى در مجموعه معانى امر[103]برمى‌خوريم كه با اثرپذيرى از ديدگاه اعجاز بيانى پديد آمده است.
در دانش فقه نيز اعجاز بيانى در نقش مستند برخى فتاوا، مانند عدم جواز خواندن ترجمه قرآن در نماز[104] اثرگذار بوده است.
در دانش رسم الخط قرآنى، پرهيز از هر گونه تغيير در نگارش قرآن هرچند به اصلاح برخى غلطهاى نوشتارى بينجامد و در حوزه قرائات نيز ممانعت از گسترش ديدگاه اصحاب قياس و اختيار احتمالا بى‌تأثر از رويكرد اعجاز بيانى نبوده است.

منابع

الاتقان فى علوم القرآن; اسباب النزول، واحدى; الاسلام بين الرسالة و التاريخ; الاسلوب فى الاعجاز البلاغى للقرآن الكريم; اصول الدين; اعجاز القرآن، باقلانى; اعجاز القرآن بين المعتزله و الاشاعره; اعجاز القرآن و البلاغة النبويه، رافعى; اعلام‌النبوه; الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد; اوائل المقالات; بديع القرآن; البرهان فى علوم القرآن; البرهان الكاشف عن اعجاز القرآن; بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب; البيان فى اعجاز القرآن; البيان القرآنى عند الجاحظ; البيان و التبيين; تاريخ الادب العربى; تأويل مشكل القرآن; تاريخ الامم والملوك، طبرى;التبيان فى تفسير القرآن; التبيان فى علم المعانى و البديع و البيان; تحريرالتحبير فى صناعة الشعر و بيان اعجاز القرآن; تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; تفسير القمى; التفسير الكبير; تفسيرالمنار; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع‌لاحكام القرآن، قرطبى; دلائل الاعجاز فى علم المعانى; رسائل الجاحظ; رسائل الشريف المرتضى; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; الشفاء بتعريف حقوق المصطفى; الصرفة و الانباء بالغيب; الصناعتين الكتابة والشعر; الطراز لاسرار البلاغة و علوم حقائق الاعجاز; العدة فى الاصول الفقه; الفصل فى الملل و الاهواء و النحل; فلسفه علم كلام; كتاب‌الحيوان; كتاب الفهرست; كشف المراد شرح تجريد الاعتقاد; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; المسائل العكبريه; مجاز القرآن; معانى‌القرآن، فراء; المغنى فى اعجاز القرآن; مفتاح العلوم; المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام; مقالات اسلاميين و اختلاف المصلين; مقدمه ابن‌خلدون; منتهى المطلب; المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم; الميزان فى تفسير القرآن; النكت و العيون، ماوردى; نظم الدرر فى تناسب الآيات والسور، بقاعى; نفحات الاعجاز فى رد‌الكتاب المسمى حسن الايجاز; نهاية الايجاز فى دراية‌الاعجاز.
على معمورى




[1]. بلوغ الارب، ج‌3، ص‌179‌ـ‌182; المفصل، ج‌8، ص‌354‌ـ‌379، 733‌ـ‌794; تاريخ الادب العربى، ج‌1، ص‌73‌ـ‌91.
[2]. مقدمه ابن‌خلدون، ص‌244، 417‌ـ‌420; المفصل، ج‌8، ص‌248‌ـ‌251; تاريخ الادب العربى، ج‌1، ص‌38.
[3]. جامع البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌195‌ـ‌196; اسباب النزول ص‌381‌ـ‌382.
[4]. الاقتصاد، ص‌170، 173 ر. ك. بلوغ‌الارب، ج‌2، ص‌278‌ـ‌307.
[5]. جامع البيان، مج‌10، ج‌18، ص‌241‌ـ‌242; تفسير قمى، ج‌2، ص‌111; التبيان، ج‌7، ص‌472.
[6]. مجمع‌البيان، ج‌8، ص‌490; زاد المسير، ج‌6، ص‌315‌ـ‌316.
[7]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌161; التبيان، ج‌8، ص‌271; اسباب النزول، ص‌289.
[8]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج‌4، ص‌18.
[9]. ر. ك: اعجاز القرآن، رافعى، ص‌166‌ـ‌187.
[10]. ر. ك: المفصل، ج‌8، ص‌624‌ـ‌670; تاريخ الادب العربى، ج‌1، ص‌35‌ـ‌38; اعجاز القرآن، رافعى، ص‌172‌ـ‌187.
[11]. فلسفه علم كلام، ص‌68، 254‌ـ‌268.
[12]. تاريخ طبرى، ج‌5، ص‌186‌ـ‌194.
[13]. اعجاز القرآن بين المعتزله و الاشاعره، ص‌25‌ـ‌28، 213‌ـ‌215.
[14]. جامع‌البيان، مج1، ج1، ص‌239; مجمع البيان، ج‌1، ص‌157; تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌62‌ـ‌63.
[15]. تفسير قرطبى، مج‌1، ج‌1، ص‌50‌ـ‌56.
[16]. ر. ك. ترتيب العين; معانى القرآن، فراء.
[17]. رسائل الجاحظ، ج‌3، ص‌278‌ـ‌279.
[18]. همان، ص‌277‌ـ‌278.
[19]. ر. ك. البيان القرآنى عند الجاحظ، ص‌79‌ـ‌108.
[20]. رسائل الجاحظ، ج‌1، ص‌262; ج‌4، ص‌239; البيان و التبيين، ج‌1، ص‌114.
[21]. البيان و التبيين، ج‌1، ص‌131.
[22]. همان، ص‌21، 40، 69; الحيوان، ج‌2، ص‌187.
[23]. همان; مباحث فى اعجاز القرآن، ص‌111، 125، 135.
[24]. همان; مباحث فى اعجاز القرآن، ص‌111، 125، 135.
[25]. ر.ك: الحيوان.
[26]. الحيوان، ج‌4، ص‌31‌ـ‌32.
[27]. الفهرست، ص‌58.
[28]. تأويل مشكل القرآن، ص‌17.
[29]. الفهرست، ص‌216.
[30]. همان; المنتظم، ج‌6، ص‌100.
[31]. اوائل المقالات، ص‌63; رسائل، ج‌1، ص‌348; ج‌2، ص‌326.
[32]. الفهرست، ص‌211.
[33]. المنتظم، ج‌6، ص‌99‌ـ‌100; الفهرست، ص‌217.
[34]. المغنى، ص‌197.
[35]. همان، ص‌273.
[36]. همان، ص‌328.
[37]. مقالات الاسلاميين، ص‌225.
[38]. الفصل فى‌الملل، ج‌3، ص‌15; الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ص‌323‌ـ‌326.
[39]. الاتقان، ج‌2، ص‌1003‌ـ‌1004، 1007.
[40]. الفهرست، ص‌41‌ـ‌59.
[41]. ثلاث رسائل فى اعجازالقرآن، ص‌69.
[42]. ثلاث رسائل فى اعجازالقرآن، ص‌69.
[43]. الاسلوب، ص‌220‌ـ 229; اعجاز القرآن بين المعتزله والاشاعره، ص‌69‌ـ 75.
[44]. اعجاز القرآن بين المعتزله و الاشاعره، ص‌69‌ـ‌75.
[45]. تفسير ماوردى، ص‌110‌ـ‌114.
[46]. بيان اعجاز القرآن، ص‌21.
[47]. بيان اعجاز القرآن، ص‌21.
[48]. همان، ص‌25‌ـ‌30.
[49]. همان، ص 70 ـ 72.
[50]. ر.ك. الصناعتين، «مقدمه»; الاسلوب، ص221ـ229.
[51]. الصناعتين، ص‌62‌ـ‌64.
[52]. الاسلوب، ص‌221‌ـ‌229.
[53]. همان، ص‌126‌ـ‌128.
[54]. همان، ص‌20‌ـ‌29.
[55]. الاسلوب، ص‌288‌ـ‌289.
[56]. اعجازالقرآن بين المعتزلة والاشاعره، ص144‌ـ‌146.
[57]. اعجاز القرآن، ص‌62‌ـ‌84.
[58]. همان، ص‌60‌ـ‌62.
[59]. المغنى، ص‌316‌ـ‌336.
[60]. همان، ص‌197‌ـ‌198.
[61]. همان، ص‌199‌ـ‌200.
[62]. اصول الدين، ص‌183‌ـ‌184.
[63]. اعلام‌النبوه، ص‌97‌ـ‌125.
[64]. تفسير ماوردى، ج‌1، ص‌30‌ـ‌32.
[65]. اعلام النبوه، ص‌97‌ـ‌125.
[66]. اعلام النبوه، ص‌97‌ـ‌125.
[67]. الصرفه و الانباء بالغيب، ص‌24‌ـ‌27.
[68]. الفصل فى الملل، ج‌3، ص‌29.
[69]. الفصل فى الملل، ج‌3، ص‌28.
[70]. همان، ص‌28‌ـ‌29.
[71]. همان، ص‌28.
[72]. همان، ص‌29.
[73]. همان، ص‌27‌ـ‌29.
[74]. الصرفه والانباء بالغيب، ص‌28‌ـ‌31.
[75]. سر الفصاحه، ص‌88‌ـ‌90.
[76]. دلائل الاعجاز، ص‌389‌ـ‌392.
[77]. كشف المراد، ص‌501‌ـ‌502.
[78]. دلائل الاعجاز، ص‌254‌ـ‌255.
[79]. همان، ص‌391‌ـ‌411.
[80]. ر.ك: نظرية اعجازالقرآن، ص197‌ـ‌342; الاسلوب، ص‌182‌ـ‌186، 250‌ـ‌262.
[81]. العقيده النظاميه، ص‌54‌ـ‌56.
[82]. اعجاز القرآن بين المعتزله والاشاعره، ص159‌ـ‌187.
[83]. الاتقان، ج‌2، ص‌311‌ـ‌312.
[84]. ر. ك. الشفا بتعريف حقوق المصطفى.
[85]. ر. ك. نهاية الايجاز فى دراية الاعجاز.
[86]. التفسيرالكبير، ج‌2، ص‌115، 117.
[87]. همان، ج‌2، ص‌115; ج‌17، 195; نهاية الايجاز، ص‌33‌ـ‌35.
[88]. التفسير الكبير، ج‌2، ص‌115، 117.
[89]. مفتاح العلوم، ص‌2، 3، 70 به بعد.
[90]. الاتقان، ج‌2، ص‌313.
[91]. الاسلوب، ص‌266‌ـ‌268; تاريخ الادب العربى، ج‌3، ص‌570‌ـ‌571.
[92]. ر. ك. بديع القرآن; تحرير التحبير.
[93]. ر. ك. الطراز.
[94]. الاتقان، ج‌92، ص‌314.
[95]. تفسير بقاعى، ج‌1، ص‌5‌ـ‌9، 65‌ـ‌69.
[96]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌225; الاتقان، ج‌2، ص‌311.
[97]. ر. ك. اعجاز القرآن، رافعى; نفحات الاعجاز; البيان فى اعجاز القرآن.
[98]. روح المعانى، ج‌1، ص‌49‌ـ‌58; تفسير المنار، ج‌1، ص‌198‌ـ‌229; الميزان، ج‌1، ص‌58‌ـ‌89.
[99]. ر. ك. اعجاز القرآن، زيتون; الاسلوب.
[100]. الاسلام بين الرسالة و التاريخ، ص‌50‌ـ‌52.
[101]. رسائل‌الجاحظ، ج‌3، ص‌270‌ـ‌278; الاتقان، ج‌2، ص‌311; المفصل، ج‌8، ص‌248‌ـ‌251.
[102]. اعجاز القرآن، رافعى، ص‌163‌ـ‌164.
[103]. العده، ج‌1، ص‌163‌ـ‌164.
[104]. منتهى المطلب، ج‌5، ص‌65‌ـ‌66.
شنبه 25 شهریور 1391  1:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

إعجاز القرآن و آراء العلماء فیه

عیسی متقی زاده
آراء العلماء فی قضیة الإعجاز

مَن أحاط علما بالبلاغة، عرف أن بین ما ورد فی التنزیل و بین ما أثر عن العرب فی الفصاحة و البلاغة بُعدا لا تدرک غایته. و لهذا فإن من کان من المفسرین قصر فی تفسیره لکلام اللّه علی معرفة المعانی الإعرابیة و بیان مدلولات الألفاظ موضعیة لاغیر، فانه یعدّ مقصرا فی تفسیره لکونه قد أخل بمعظم علومه و أهمها، و أعرض عن أجل مقاصده و هو معرفة الإعجاز لأنه موقوف من معرفة البلاغة.
و نحن لا نشک فی أن إعجاز القرآن لیس بالأمر الهین الذی یسهل إدراکه و فهمه و تعلیله فی دقة و إحاطة، لأنه کمال البلاغة، فهو إضافة إلی ذلک یشتمل علی الخواص و المقتضیات الخارجة عن قدرة البشر، فکان غایة درجات البلاغة، فلهذا أصبح معجزا.
«إنّ الذی ظهر لنا بعد کل ذلک و استقرّ معنا هو أن القرآن معجزٌ بالمعنی الذی یفهم من لفظ الإعجاز علی إطلاقه حین ینفی الإمکان بالعجز عن غیرالممکن. فهو أمرٌ لا تبلغ منه الفطرة الإنسانیة مبلغا و لیس إلی ذلک مأتیً و لا جهة، و إنما هو أثر کغیره من الآثار الإلهیة یشارکها فی إعجاز الصنعة و هیئة الوضع، و ینفرد عنها بأن له مادةً من الألفاظ کأنها مَفرغةٌ إفراغا من ذوب تلک المواد کلها. و ما نظنه إلاّ الصورة الروحیة للإنسان إذا کان الإنسان فی ترکیبه هو الصورة الروحیة للعالَم کله. فالقرآن معجز فی تاریخه دون سائر الکتب. و معجزفی أثره الإنسانی و معجز کذلک فی حقائقه، و هذه وجوه عامة لا تخالف الفطرة الإنسانیة فی شی‏ء فهی باقیة ما بقیت».(1)
لابدّ لنا قبل الترسل فی بیان إعجاز القرآن أن نُوَطِی‏ء بِنبذ من الکلام فی الحالة اللغویة التی کان علیها العرب عندما نزل القرآن.
إنّ اللغة العربیة قبل نزول القرآن کانت غایة فی القوة بترکیبها الأساسی، مؤهلة لتحمل رسالة السماء. لقد نزل القرآن الکریم بأصفی اللغات التی کان العرب ینظمون فیها شعرهم. و یُلقون فیها خطبهم. ولکنها کانت أفصح و أجزل و أعذب، و نظمه أحسن تألیفا، و أشد تلاؤما و معانیه أقوی تمکنا، فإذا قرع السمع خلص له إلی القلب من اللذة و الحلاوة فی حال و من الروعة و المهابة فی حال آخر.
«بلغ العرب فی عهد القرآن مبلغا من الفصاحة لم یُعْرف فی تاریخهم من قبل، فإن کل ما وراءه إنما کان أدوار من نشوء اللغة و تهذیبها و تنقیحها و اطّرادها علی سنن الاجتماع، فکانوا قد أطالوا الشعر و افتنّوا فیه و توافی علیه من شعرائهم أفرادٌ معدودون کان کل واحد منهم کأنه عصر من تاریخه بما زاد فی محاسنه، و ابتدع من أغراضه و معانیه و ما نفض علیه من الصبغ و الرونق، ثم کان لهم من تهذیب اللغة و اجتماعهم علی نَمَط من القریشة یرونه مثالاً لکمال الفطرة الممکن أن یکون، و أخذهم فی هذا السَّمْتِ ما جعل (الکلمة) نافذة فی أکثرهم لا یصدّها اختلاف من اللسان و لا یعترضها تناکرٌ فی اللغة، فقامت فیهم بذلک دولة الکلام و لکنها بقیت بلا مَلِک حتی جاءهم القرآن».(2)
و کل مَن یبحث فی تاریخ العرب و آدابهم و ینفذ إلی ذلک من حیث تنفذ به الفطنة و تتأتی حکمة الأشیاء، فإنّه یری کل ما سبق علی القرآن من أمر الکلام العربی و تاریخه إنما کان توطیدا له و تهیئةً لظهوره و تناهیا إلیه و دُرْبةً لإصلاحهم به، و لیس فی الأرض أمةٌ کانت تربیتها لغویة غیر أهل هذه الجزیرة، فما کان فیهم کالبیان آنَقَ منظرا و أبدع مظهرا و أمَدَّ سببا إلی النفس وأردّ علیها بالعاقبة، و لا کان لهم کذلک البیان أزکی فی أرضهم فرعا، و أقوم فی سمائهم شرعا، و أوفر فی أنفسهم ریعا، و أکثر فی سُوقهم شراءً و بیعا، و هذا موضع عجیب للتأمل ما ینفذ عجبُه علی طرح النظر و إبعاده، و إطالة الفکر و ترداده، وأی شیء فی تاریخ الأمم أعجب من نشأة لغویة تنتهی بمعجزة لغویة».(1)
«فإذا کانت لغة العرب وسیلة التخاطب بین أبنائها، فإن لغة القرآن الکریم وسیلة التخاطب بین أفراد البشر کلهم و بین المولی سبحانه و تعالی، و لهذا فإن لغة القرآن تختلف من حیث أسلوبها و طریقة ترکیبها».(2)
و کانت اللغة العربیة القرشیة قد تهیأت لتلقی هذا الحدث العظیم، من خلال الأحداث التی جرت حولها خلال قرنین کاملین، استعدادا من اللغات ذات الأصل الواحد واختصت قریش بتهذیب اللغة لأنها کانت قائمةً علی سدانة الکعبة، و مثابة للقبائل العربیة کافة، فکانوا یجتمعون فی موسم الحج فیتعارفون و یتعاملون و کانت قریش تقوم منهم مقام المضیف، فتسمع من لهجاتها ما لم یتسن لسواها، فکانت تأخذ ما رقّ من مشهور تلک اللغات إضافة إلی رحلاتها التجاریة إلی الشام و الیمن، و ممّا سمح لها بدوام التهذیب لأسلوبها.
لقد نزل القرآن الکریم بأفضل اللغات التی کان العرب ینظمون فیها شعرهم، و یلقون فیها خطبهم و بأفضل أسالیبهم و أبلغ تشابیههم و استعاراتهم و أجمل کنایاتهم، و أوجز تعابیرهم.
قال سبحانه و تعالی: «لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل لَرَأیتَهُ خاشعا متصدعا من خشیة اللّه». (الحشر / 21).
و قال سبحانه و تعالی: «اللّه نَزّل أحسنَ الحدیثِ کتابا متشابها مثانِیَ تَقْشَعرُّ منه جلودُ الذین یخشَوْن ربهم». (الزمر / 23)
و قد أسلم جماعة منهم عند سماع آیات من القرآن کما وقع لجبیر بن مطعم عندما سمع النبی« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » یقرأ آیات من سورة الطور، قال: فلما بلغ هذه الآیة: «أمْ خُلِقوا من غیر شیء أم هُمُ الخالقون. أم خَلَقوا السّمواتِ و الأرض بل لا یوقنون. أم عندهم خزائن ربک أم هم المصیطرون» (الطور / 37ـ35) کاد قلبی أن یطیر قال: و ذلک أوّل ما وقر الإسلام فی قلبی.
و نموذج آخر قصة مصعب بن عمیر و عبداللّه ابن أُمّ مکتوم « رضی‏الله‏عنه » حین أرسلهما الرسول « صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » إلی المدینة یعلمان الناس القرآن فنزلا عند أسعد بن زرارة، فأغضب هذا سعدبن معاذ ــ سیِّد الأوس ــ « رضی‏الله‏عنه » قبل إسلامه، حتی قال لابن أخیه أسیدبن حضیر ألا تذهب إلی هذین الرجلین اللذین أتیا یسفهان ضعفاءنا فتزجرهما، فلمّا انتهی إلیهما أسید هدّدهما و قال: اعتزلا إن کانت لکما فی أنفسکما حاجة فأجابه مصعب: أو تَجْلس فتسمع فإن رضیتَ أمرا قبلته، و إن کرهته کففنا عنک ما تکره، ثم قرأ مصعب القرآن، و أسید یسمع، فما قام من مجلسه حتی أسلم، ثم کرَّ راجعا إلی سعد فقال له: واللّه ما رأیت بالرجلین بأسا فغضب سعد و ذهب ثائرا مهتاجا فاستقبله مصعب بما استقبل به أسید فأسلم من فوره.(1)
إنّ البحث فی الإعجاز القرآنی و أسراره البلاغیة بدأ ینمو و یتسع منذ نزل القرآن الکریم متحدیا العرب خاصة و الناس عامة علی أن یأتوا بمثله أو بسورة من مثله.
فکتب فی أسرار الإعجاز خلقٌ کثیر: کالجاحظ و الرمانی و الخطابی و الباقلانی و القاضی، عبدالجبار، و أبو هلال العسکری و عبدالقاهر الجرجانی، و غیرهم کثیر.
و قد اختلفوا فی أسرار الإعجاز فردّه بعضهم إلی فصاحة لفظه و بعضهم إلی دقة نظمه، و حصره بعضهم فی الصرفة، و أرجعه بعضهم إلی الأخبار المستقبلیّة، و رأی بعضهم أن الإعجاز یتم من عدة وجوه.
غیر أن عبدالقاهر الجرجانی قد اشتهر أکثر من غیره بکتابه دلائل الإعجاز، و السبب فی ذلک أنه حصر الإعجاز فی جانب واحد هو «النظم». واجتهد کثیرا أن یجعل فکرة النظم نظریة کاملة فی بابها یبرهن بها علی الإعجاز القرآنی و أسرارها.
کان الجرجانی یعتقد أن سر الإعجاز لابد أن یکون فی کل آیة بغض النظر عن معناها و فحواها و خطابها: «لا معنی لبقاء المعجزة بالقرآن إلا أن الوصف الذی له کان معجزا قائم فیه أبدا».(1)

آراء المتقدِّمین

اختلف أهل العلم فی وجه إعجاز القرآن و أطالوا الکلام، و أتوا فی ذلک علی وجوه کثیرة و کلٌّ یذکر نوعا من أنواع إعجازه، و هی کلها حکمة و صواب،(1) فطائفة تنظر إلی خواصه و فضائله، و جماعة تنظر إلیه من حیث قوة نظامه و تشریعه، و الإتقان فی المعانی، و ثالثة فی أسراره الکونیة، و أخباره عن الغیب فی الماضی و الحاضر و المستقبل، و رابعة إلی ما یصنعه فی القلوب، و ما یؤثره فی النفوس،(2) و خامسة من جهة بلاغته و أسلوبه و الجهة الأخیرة هی التی تتعلق بموضوعنا، و علینا أن نستعرض أقوال العلماء فی هذا الصدد لتکون لنا فکرة عامة و صورة واضحة حول هذا الموضوع.
یری الجاحظ أنّ القرآن معجز بنظمه و قد تحداهم بهذا النظم، و لکن اللّه رفع استطاعة الإتیان بمثل القرآن من أوهام العرب و صرف نفوسهم عن المعارضة للقرآن.(2)
و ذهب الخطّابی إلی أن الوجه الأول فی الإعجاز القرآنی هو الإحاطة الإلهیة بأسرار اللغة حتی جاء القرآن معجزا لفظا و معنیً و نظما، و قد أرجع السرّ البلاغی الذی أعجز العرب عن الإتیان بمثل القرآن أو بسورة من مثله، إلی عدة أمور منها:
1. أن علمهم لا یحیط بجمیع أسماء اللغة العربیة، و ألفاظها التی هی ظروف المعانی و الحوامل.
2. أن أفهامهم لا تدرک جمیع معانی الأشیاء المحمولة علی تلک الألفاظ.
3. أن معرفتهم لا تکمل لاستیفاء جمیع وجوه النُظُم التی بها یکون ائتلاف الألفاظ، و ارتباط بعضها ببعض.
4. عدم قدرتهم علی اختیار الأفضل علی الأحسن.
من وجوه النظم و ببیانه للسر البلاغی الذی أعجز العرب، یصل إلی وضع نظریته فی الکلام فیقول: «و إنّما یقوم الکلام بهذه الأشیاء الثلاثة: لفظ حامل، و معنی قائم به. و رباط لهما ناظم، و إذا تأملت القرآن وجدت هذه الأمور منه فی غایة الشرف و الفضیلة».(1)
و أمّا الوجه الثانی فی الإعجاز عنده فهو ما للقرآن من أثر نفسی فیقول: «قلت فی إعجاز القرآن وجها آخر ذهب عنه الناس فلا یکاد یعرفه إلا الشاذ من آحادهم و ذلک صنیعه بالقلوب، و تأثیره فی النفوس، فإنّک لا تسمع کلاما غیرالقرآن منظوما أو منثورا ــ إذا قرع السمع خلص له إلی القلب من اللذّة و الحلاوة فی حال، و من الروعة و المهابة فی أخری ــ و ما یخلص من القرآن إلیه...»(2) إنّ جمعه بین هذه الأقوال المختلفة التی قد قیلت قبله تدل علی معرفة عمیقة بجمال الکلام و بالبلاغة الحقیقیة، و فهمه لها قریب مما نفهمه نحن الآن من صفات الأدیب، معان سامیةٌ، و أسلوب محکم جمیل، و عاطفة قویة تؤثر فی القلوب.
و یری أبو هلال العسکری فی مقدّمة کتابة: إنّ الإعجاز هو «ما خصّ اللّه القرآن من حسن التألیف، و براعة الترکیب، و ما شحنه به من الإیجاز البدیع و الاختصار اللطیف، و ما ضمنه من الحلاوة، و جلله من رونق الطلاوة، مع سهولة کلماته، و جزالتها، و عذوبتها، و سلاستها، إلی غیر ذلک من المحاسن التی عجز الخلق عنها، و تحیّرت عقولهم فیها»(3) أمّا الباقلانی فقد أرجع رأیه و رأی الأشاعرة من أصحابه، فی وجوه إعجاز القرآن إلی ثلاثة أمور هی:
1. ما یتضمَّنه من الأخبار عن الغیوب و ذلک ممّا لا یقدر علیه البشر، و لا سبیل لهم إلیه.
2. ما یتضمَّنه من الأخبار عن الأمم الماضیة مع أنّ الرسول« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » کان أُمِّیّا و معلوم بالضرورة أن هذا ممّا لا سبیل إلیه إلاّ عن تعلم.
3. ما فیه من بداعة النظم، و التألیف العجیب و التناهی فی البلاغة¨ إلی الحد الذی یعلم عجز الخلق عنه.(1)
و هو یعترف بأخذ هذا الوصف من العلماء، و لکنّه یراه مجملاً لهذا فقد حاول أنّ یفصِّله بعض التفصیل و یقول: فالذی یشتمل علی بدیع نظمه المتضمن للإعجاز وجوه:
الوجه الأول: ما یرجع إلی الجملة ــ أی جملة القرآن کله ــ و ذلک أن نظم القرآن علی تصرف وجوهه، خارج عن المهود من نظام جمیع کلامهم، و مباین للمألوف من ترتیب خطابهم، و له أسلوب یختص به و یتمیَّز فی تصرفه عن أسالیب الکلام المعتاد.(2)
الوجه الثانی: إنّه لیس للعرب کلام مشتمل علی هذه الفصاحة و الغرابة، و التصرف البدیع، و المعانی اللطیفة و الفوائد الغزیرة، و الحکم الکثیرة، و التناسب فی البلاغة.
الوجه الثالث: إنّ عجیب نظمه، و بدیع تألیفه لا یتفاوت، و لا یتباین علی ما یتصرف إلیه من الوجوه التی یتصرف فیها، من ذکر قصص و مواعظ و احتجاج و حکم و أحکام... و غیر ذلک من الوجوه التی یشتمل علیها... و إنما هو علی حد واحد، فی حسن النظم، و بدیع التألیف و الرصف، لا تفاوت فیه، و لا انحطاط عن المنزلة العلیا.(3)
الوجه الرابع: إنّ الکلام یتبیَّنُ فضله، و رجحان فصاحته بأن تذکر منه الکلمة فی تضاعیف کلام، أو تقذف ما بین شعر، فتأخذه الأسماع، و تتشوَّق إلیه النفوس و یری وجه رونقه بادیا، غامرا سائر ما یقرن به. کالدّرة التی تری فی سلک من خرز، و کالیاقوتة فی واسطة العقد.(1)
هذه بعض الاعتبارات و الخصائص التی یراها الباقلانی فی نظم القرآن و إعجازه و هی آراء قد سبقه إلیها کثیر من العلماء کما صرح بذلک فی کتابه.
ثم یذکر الباقلانی المنهج الذی یسیر علیه حتی یصل إلی معرفته إعجاز القرآن(2) و هو:
أ: أن ینظر بتأمل فی نظم القران، ثم فی شیء من کلام النبی« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » و صحابته، حتی یعرف الفصل بین النظمین و الفرق بین الکلامین.
ب: أن ینظر و یتأمل تحلیله لبعض الشعر المجمع علی حسنه، ثم ما یذکره من تفصیل إعجاز القرآن و فصاحته، و عجیب براعته، فیستدل استدلال العالم، و یستدرک استدراک الناقد، علی إعجاز النظم القرآنی و سمّوه عن کلام البشر.
و یرید الباقلانی من وراء ذلک کله أن القرآن نمط واحد من القول لا یوازن بشعر و لا یوازن بنثر لأن مزیته علیهما تلوح لمن کان ببلاغات العرب و أسالیب کلامهم عارفا.
«فأما نهج القرآن و نظمه، و تألیفه و رصفه، فإن العقول تتیه فی جهته، و تحار فی بحره، و تضلّ دون وصفه... و هو أدق من السحر و أهول من البحر و أعجب من الشعر...»(3)
و یری عبدالقاهر الجرجانی أن إعجاز القران لا یتصور بأن یکون من الألفاظ منفردة، إذ هی مادة اللغة عامة، و کانت معروفة لدی العرب فلا یمکن أن یکون بها تحدٍّ لهم. ثم إن الألفاظ المفردة لا یتصور أن یقع بینها تفاضل، من حیث هی ألفاظ مفردة، دون أن تدخل فی تراکیب إلا قولهم هذه مألوفة مستعملة، و تلک غریبة وحشیة. أو أن تکون حروف هذه أخف، و امتزاجها أحسن و هل تجد أحدا یقول هذه اللفظة فصیحة، إلا و هو یعتبر مکانها فی النظم، و حسن ملاءمة معناها لمعانی جاراتها، فلا جمال إذن فی اللفظ من حیث هو صوت مسموع، و حروف تتوالی فی النطق، إنّما یکون ذلک لما بین معانی الألفاظ من الاتساق العجیب.(1)
فالذی أعجز العرب عن مجاراة القرآن مزایا ظهرت لهم فی نظمه و خصائص صادفوها فی سیاق لفظه و بدائع راعتهم من مبادی‏ء آیة و مقاطعهن، و مجاری ألفاظها و مواقعها، و فی مضرب کل مثل، و مساق کل خبر، و صورة کل غطة و تنبیه، و إعلام، و تذکیر، و ترغیب، و ترهیب، و مع کل حجة و برهان و صفة و تبیان و بهرهم أنهم تأملوه سورة سورة، و عشرا عشر، و آیة آیة، فلم یجدوا فی الجمیع کلمة ینبو بها مکانها، و لفظة ینکر شأنها، أو یری أن غیرها أصلح هناک أو أشبه، أو أحری و أخلق بل وجدوا اتساقا، بهر العقول، و أعجز الجمهور، و نظاما و التئاما و إتقانا و إحکاما لم یدع فی نفس بلیغ و لو حلَّ بیافوخه ــ السماء ــ موضع طمع، حتی خرست الألسن عن أن تدعی و تقول، و خلدت القروم أن تصول.(2)
فالإعجاز عنده لیس براجع إلی القرآن من حیث هو قرآن، بل لکونه حاصلاً من غیر سبق تعلیم و تعلم، و لکونه الإخبار بالغیب إخبارا بما لا یعتاد، سواء کان بهذا النظم أو بغیره، موردا بالعربیه، أو بلغة أخری، بعبارة أو إشارة، فإذن هو متعلق بالنظم المخصوص الذی هو صورة القرآن، و باختلاف الصور یختلف حکم الشی‏ء و اسمه، لا بعنصره کالخاتم و القرط و السوار، إذا کان الکل من ذهب مثلاً، فإنّ الاسم مختلف، والعنصر واحد و کالخاتم المتخذ من ذهب، و فضة و حدید یسمی خاتما، و العنصر مختلف فَظَهَر أن الإعجاز المختص بالقرآن متعلق بنظمه المخصوص.(3)
فهو یری بأن النظم قائم علی مراعاة التلاؤم بین معانی الکلمات المفردة تلاؤما یساعد علی أداء المعنی العام المقصود بجمال و قوة، و یتم نظم هذه المعانی نظما متلائما، بالاستعانة بعلم النحو فی معناه الواسع فی مفهوم عبدالقاهر و هو یشمل علم النحو و البلاغة.(1)
و لکنه أهمل ناحیة موسیقی الألفاظ و فصاحتها، مفردة و مرکبة، المسایرة للفکر و التی بلغت فی القرآن الغایة المثلی.

آراء المتأخِّرین

و أحال الزمخشری فکرة الإعجاز ــ فی کشافه ــ إلی خصائص الکلمات و النظم فی التعبیر و یوافق عبدالقاهر الجرجانی قلیلاً، فالإعجاز عنده قائم علی المعانی من تعریف و تنکیر و تأخیر ثم علی ما یتصل بعلم البیان.
و جاء بعده القاضی عیاض، الذی یری أن إعجاز القرآن قائم فی أسلوبه الغریب، و نظمه العجیب، المخالف لأسالیب العرب، و کذلک إلی حسن تألیفه، و التئام کلمه، و فصاحته و وجه أیجازه و بلاغته الخارقة عادة العرب، إضافة إلی ما انطوی علیه من الإخبار بالمغیبات، و ما أنبأ به من أخبار القرون السالفة.(2)
و یری فخرالدین الرازی أن وجه الإعجاز فی القرآن الکریم، الفصاحة، و الأسلوب، و السلامة من جمیع العیوب.(3)
و أمّا السکاکی(3) فیقول: بأنّ القرآن معجز بالنظم، علی طریقة عبدالقاهر الجرجانی ثم یری ما یراه الجرجانی من أنّ الإعجاز قد یدرک بالذوق، و طول خدمة علم البلاغة، و ممارسة الکلام البلیغ.
«علم أن إعجاز القرآن یدرک، و لا یمکن وصفه، کاستقامة الوزن، تدرک و لا یمکن وصفها، و کالملاحة، و کما یدرک طیب النغم العارض لهذا الصوت، و لا یدرک تحصیله لغیر ذوی الفطرة السلیمة، إلاّ بإتقان علمی المعانی و البیان و التمرین فیهما».(1)
أمّا البیضاوی و هو من کبار المفسِّرین فی القرن الثامن فیقول فی تفسیره آیة «و إن کنتم فی ریب ممّا نزلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله...»(2) لما قرر وحدانیته تعالی و بین الطریق الموصل إلی العلم بها، ذکر عقیبه ما هو الحجة علی نبوة محمّد « صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » و هو القرآن المعجز بفصاحته التی بذت فصاحة کل منطق و إفحامه، من طولب بمعارضته من مصاقع الخطباء من العرب العرباء مع کثرتهم و إفراطهم فی المضادة، و تهالکهم علی المعازة و المعارة، و عرف ما یتعرف به إعجازه و یتیقن أنه من عند اللّه کما یدعیه»(3)

المعاصرون

و فی العصر الحدیث اهتمّ الرافعی بمسألة الإعجاز اهتماما بالغا حیث یقول: «و لولا أنّ القرآن الکریم قد ملک سرَّ هذه الفصاحة، و جاءهم منها بما لا قبل لهم برده، و لا حیلة لهم معه، مما یشبه علی التمام أسالیب الاستهواء فی علم النفس... لما صار أمر القرآن إلی أکثر مما ینتهی إلیه أمر کل کتاب فی الأرض، بل لما کان له فی أولئک العرب أمر البتة، لأنهم قوم أمیون... فلو أن هذا القرآن غیر فصیح، أو کانت فصاحته غیر معجزة فی أسالیبها التی ألقیت إلیهم، لما نال منهم علی الدهر منالاً».(4)
لقد اهتمّ الرافعی بالطاقة الصوتیة فی القرآن فجعلها سببا اساسیا فی ظاهرة الإعجاز خاصة بالنسبة للعرب، إذ «لما قُری‏ء علیهم القرآن، رأوا حروفه فی کلماته، و کلماته فی جملة ألحانا لغویة رائعة، کانها لائتلافها و تناسبها قطعة واحدة، قراءتها من توقیعها، فلم یفتهم هذا المعنی، و أنه أمر لا قبل لهم به، و کان ذلک أبین فی عجزهم».(1)
إنّ الرافعی یعتقد أن الإعجاز یکمن فی الطاقة الصوتیة و یقول: «و حسبُک بهذا اعتبارا فی إعجاز النظم الموسیقی فی القرآن، و أنه مما لا یتعلق به أحد، و لا یتفق علی ذلک الوجه الذی هو فیه الا فیه، لترتیب حروفه باعتبار من اصواتها و مخارجها، و مناسبة بعض ذلک لبعضه مناسبة طبیعیة فی الهمس والجهر، و الشدة و الرخاوة، و التفخیم و الترقیق، و التفشی و التکریر، و غیر ذلک مما أوضحنا فی صفات الحروف».(2)
«إنّ الرافعی یحدثنا عن نمط من النظم الذی غیر الذی حدثنا عنه الجرجانی، إنه النظم القائم علی الطاقة الصوتیة لا الذی یقوم علی الطاقة النحویة کما الحال عند الجرجانی، و معنی ذلک أن سر الإعجاز عنده یختلف عن سره عند الجرجانی، لذلک تراه ما فتی یعلل للقضیة بترتیب الحروف بدلاً من ترتیب الکلمات».
و الحدیث عن مسألة الترتیب یحتم الحدیث عن أسبابه، إذ نجد کلاً منهما یجعل الانفعال النفسی أصلاً فی الترتیب، لکن فی الوقت الذی یجعله الجرجانی أصلاً فی ترتیب المعانی النحویة، نجد الرافعی یجعله أصلاً فی ترتیب الأصوات و الحروف، لذلک قال:
«و لیس یخفی أن مادة الصوت هی مظهر الانفعال النفسی، و أن هذا الانفعال بطبیعته إنما هو سبب فی تنویع الصوت، بما یخرجه فیه مدّا أو غنة، أو لینا أو شدة، و بما یهیی‏ء له من الحرکات المختلفة فی اضطرابه و تتابعه علی مقادیر تناسب ما فی النفس من أصولها، ثم هو یجعل الصوت إلی الإیجاز و الاجتماع أو الإطناب و البسط بمقدار ما یکسبه من الحدوة و الارتفاع و الاهتزاز و بعد المدی و نحوها، ممّا هو بلاغة الصوت فی لغة الموسیقی».(3)
و هکذا نجد البلاغة عند الرافعی تقوم علی الصوت، فی حین رأیناها عند الجرجانی تقوم علی النحو.

المقارنة بین آراء العلماء فی قضیة الإعجاز

إنّ القرآن الکریم کان الدّرة الثمینة التی حرص المسلمون علیها. و خفّوا إلی الذود عنها واختصاصها بالعنایة، فکان لهم من إشعاعها و بریقها ما أضاء عقولهم بالمعرفة. فأنشأوا النحو لیعین علی صحة تلاوته، و عنوا باللغة لیبینوا عروبة کلماته و فصاحة نصه، و أنه نزل بلسان عربی مبین. غیر أن هذا القرآن و إن کان من جنس کلام العرب سما عن هذاالکلام فی معارج الإعجاز.
و إذا کانت العرب قد أقرت بهذا الإعجاز لقصورها عن الإتیان بمثل ما جاء به القرآن، فإن هذا العجز لم یکن علی أهمیة دلالته علی تفوق القرآن أکثر من دلیل عملی یقصر دون إیضاح أسباب إعجاز القرآن و مقوماته. و یفتقر إلی الطابع النظری الذی کان مطلب العلماء.
و من هنا هرع العلماء المتکلمون إلی التساؤل عن سرّ هذا الإعجاز الذی أفخم الألسنة و بهر العقول.
فأمّا المتکلمون و أصحاب الفرق فقد تکلموا فی الإعجاز باجتهاداتهم، و استغنوا بالعقل عن النص فأوغلوا فیه وأقبلوا علیه من ذلک حتی غلا بعضهم کالنظام(1) مثلاً فقال بالصرفة، و کأنّ النص القرآنی لا یحمل فی تکوینه عناصر تفوقه و إعجازه، و توسط آخرون أو اعتدلوا فنسبوا الإعجاز إلی المعنی أو النص أو إلیهما معا، واختلفت بینهم الأقوال، دون أن یقوم أصحاب الفرق باستقراء العناصر التی سبَّبت الإعجاز فی الکتاب الکریم.
و أمّا اللغویون فقد اغترفوا من منبع النص القرآنی ذاته، فجعلوا یلفتون الأنظار إلی ظواهر أسلوبیة فیه یتخذونها مراقی إلی إثبات إعجازه، و أوّل ما کان من ذلک، کتاب مجاز القرآن لأبی عبیدة، ثم ما تلاه من کتاب إعجاز القرآن و کتاب البیان و التبیین للجاحظ.
«و إذا کان مجاز القرآن و إعجاز القرآن یشیران بعنوانیهما إلی موضوعهما، فیبدو ارتباطهما بالنص القرآنی بوضوح من العنوان، فإن البیان و التبیین فی الغالب یستوحی عنوانه أیضا من آیات القرآن، فاللّه سبحانه «خلق الإنسان علَّمه البیان»(الرحمن / 4ـ3) و هو یقول: «و ما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه لیبیَّن لهم» (ابراهیم / 4) فالبیان و التبیین من الغایات التی یسعی إلیها النص القرآنی».(1)
و کان ابن قتیبة علما من أعلام أهل السنة، بل هو لأهل السنة بمنزلة الجاحظ للمعتزلة و من أهم کتبه کتاب تأویل مشکل القرآن. و قد ذکر فی مقدمة الکتاب: «فضل القرآن لا یعرفه إلاّ مَن کثر نظره، واتّسع علمه و فهم مذاهب العرب و اغتنامها فی الأسالیب... و من ثم کان لزاما علی العلماء أن یتناولوا لغة القرآن و بلاغة القرآن».(2)
و أمّا الرمانی (ت 386 ه .) فقد ذکر وجوه الإعجاز فی سبع جهات:
1. ترک المعارضة مع توفر الدواعی و شدة الحاجة.
2. و التحدی للکافة.
3. والصرفة.
4. و البلاغة.
5. و الأخبار الصاقة عن الأمور المستقبلة.
6. و نقض العادة.
7. و قیاسه بکل معجزة.
و یعرف البلاغة بأنها إیصال المعنی إلی القلب، فی أحسن صورة من اللفظ.(3)
و فی هذا التعریف نری الرمانی یلمح الأثر النفسی، الذی تعکسه البلاغة فی التأثیر علی المتلقی. و هی علی ثلاث طبقات: منها ما هو فی أعلی طبقة و منها ما هو فی أدنی طبقة. و منها ما هو فی الوسائط بین أعلی طبقة و أدنی طبقة. فما کان أعلاها طبقة فهو معجز، و هو بلاغة القرآن.(1)
و یأتی الخطّابی (ت 388 ه . ) فلا یری تعلیل إعجاز القرآن عن طریق البدیع، أو ما تضمنه من صور بلاغیة کما ذهب الرمانی، و إنّما اختار طریقة النظم و التألیف، التی ذهب إلیها الجاحظ.
فالکلام عنده یقوم بثلاثة أشیاء:
لفظ حامل، و معنی به قائم، و رباط لهما ناظم.
«فالخطابی لا یهمل فصاحة الکلمة، و إنّما هی جزء من فصاحة الکلام و بلاغته و حسن النظم، کما تکون ائتلاف الکلمات بعضها مع بعض فی انسجام و تلاؤم، و ینبغی أیضا أن تکون جمیع ألفاظه حسنة، تتوافر فیها شروط الفصاحة».(2)
إذن فالنظر فی بیان اعجاز القرآن، قاد العلماء إلی دراسة ألفاظه، و تأمل خصائصه، کما أدّی إلی دراسة الأسلوب و جلا ممیزاته. و قد أنارت هذه الدراسات، حرکة نقدیة و لغویة و بلاغیة، ثم نقلت هذه القوانین التی تمخضت من مجال دراسة أسلوب القرآن، إلی مجال النصوص الأدبیة.
إنّ دراسة القرآن لبیان أسباب الإعجاز فیه، جعل بعض العلماء یتساءلون: هل القرآن معجز فی ألفاظه، أو هو معجز فی معانیه؟
کان الجاحظ ممن یشید باللفظ و یقول «لأن المعانی مطروحة فی الطریق، یعرفها العجمی و العربی، و البدوی و القروی و إنما الشأن فی إقامة الوزن و تخیر اللفظ، و سهولة المخرج، و کثرة الماء، و فی الطبع، وجودة السبک».(3)و ابن رشیق(4) بعد أن تحدث عن العلاقة بین اللفظ و المعنی یقول: «و یعتبر المعنی بمثابة الروح، و اللفظ بمثابة الجسد، و اختلال أحدهما یضعف الآخر، فإن اختلّ المعنی کله و فسد، بقی اللفظ مواتا لا فائدة فیه، و إن کان حسن الطلاوة فی السمع، و کذلک إن اختل اللفظ جمیعه و تلاشی، لم یصبح له معنی، لأنا لا نجد روحا فی غیر جسم البینة».(1)
إنّ العلماء، من قدامی و محدثین ــ علی کثرتهم، و علی طول ما عالجوا هذه القضیة ــ لم یتفقوا علی رأی واحد، تطمئنّ إلیه النفوس المتلهفة إلی معرفة الحقائق علی وجهها الصحیح الصریح.
«لقد فصل القدماء بین اللفظ و المعنی، و کذلک فصل بینهما بعض المحدثین، و کانت أکثر عبارات القدماء تدل علی أن المتکلم یستحضر المعنی فی ذهنه أولاً ثم یبحث له عن لفظ یؤدیه به».(2)
فإذا انتهینا إلی عبدالقاهر الجرجانی الذی وضع کتابیه: دلائل الإعجاز و أسرار البلاغة، لیستکشف مواطن الإعجاز فی القرآن الکریم «نجد کلا کتابیه یدور حول قضیة واحدة: هی قضیة النظم، غیر أن فی الدلائل أفرغ جل اهتمامه علی الترکیب و فی أسرار وجه کل عنایته علی البواعث النفسیة للمعانی، و موقعهما فی الفؤاد».(3)
«و یمکن القول: إنّ آراء العلماء السابقین قد اجتمعت بین یدی عبدالقاهر، فأعمل فیها فکره الثاقب، و إحساسه النافذ، فرفض أن یکون مدار البلاغة علی اللفظ، أو علی المعنی، و إنّما البلاغة فی العلاقة بین الألفاظ فی العبارات من جهة، و بینها و بین المعنی من جهة أخری، و تسمی هذه العلاقات بالنظم».(4)
کما نجد طائفة من المفکرین الذین تطرقوا لموضوع الإعجاز، یرون أن الوجه فی إعجاز القرآن هو البلاغة کالعسکری و الطبرسی(5) و الخطیب القزوینی و الشوکانی و منهم مَن أضاف النظم إلی البلاغة، کالطبری(6) و الخطابی و البیضاوی و الشهاب الخفاجی و أضاف ابن عطیة المعانی إلی البلاغة.(1)
و منهم مَن جمع کل الوجوه التی ذکرها العلماء کالزرکشی(7) و السیوطی.(8)
و قد خلص سید قطب کونه من دعاة التجدید فی العصر الحدیث إلی أن إعجاز القرآن أو سحره قائم علی الإبداع فی العرض، و الجمال فی التنسیق، و القوة فی الأداء، و هی تتمثل أو تنبعث فی ثلاثة أرباع القرآن من استعماله طریقة التصویر الفنی.
و کذلک یری ان الأداء القرآنی الواسع الدقیق الجمیل المتناسق بین المدلول و العبارة و الایقاع و الظلال و الجو هی من وجوه الإعجاز.
لقد انتهی سید قطب إلی أن القرآن معجز ببلاغته و أسلوبه کما هو معجز بمضمونه و هدفه و بکونه منهجا کاملاً للحیاة و هو رأی شامل.
و الذی ینبغی أن نصل إلیه هو أنّ القرآن معجز بنظمیه: الصوتی و النحوی، فهو معجز بفصاحته. کما هو معجز بترتیبه النحوی، و أن التفکیر فی مجرد التقلیل من قیمة أحدهما هو فی الحقیقة تقلیل من قیمة الآخر، و علی هذا الأساس کان أبو حامد الغزالی(9) یری انّ القرآن کلّه جواهر غیر أنه یفرق بین جواهر الظاهر و جواهر الباطن، و یعد الجانب الصوتی هو الذی یمثل الصدف الخارجی، فیقول: «صدف القرآن و وجهه البرانی الخارج هو الصوت، و الذی یتولی علم تصحیح مخارجه فی الأداء و التصویت صاحب علم الحروف» و ربما کان ذلک سر قول الرسول « صلی‏الله‏علیه‏و‏آله »: «لیس منّا مَن لم یتغن بالقرآن».(2)
من خلال استعراضنا لجوانب من بیان القرآن الکریم مما یتعلق بفصاحته و بلاغته و نظمه و أسلوبه، و ذکر الأمثلة علی ذلک من الآیات الکریمة، یتضح لکل منصف أن أسالیب القول التی وردت فی القران الکریم من فاتحته إلی خاتمته لا تخلو آیة من آیاته عن نکتة لطیفة أو حکمة طریفة، أو بیان مفحم أو عبارة تأخذ بالألباب و تحیّر العقول بجمالها و بلاغتها.
و لهذا کان بیانه کالسحر الحلال یستولی علی عقل السامع و یسلبه إردته و یسخره لأغراضه و لهذا کان القرآن معجزا، أعجز الثقلین أن یأتوا بمثل أقصر سورة منه فکان المعجزة الخالدة المستمرة إلی یوم القیامة و الحجة القاهرة لمن کان له قلب أو ألقی السمع و هو شهید.
إنّ الأسلوب المتمیز من بین الأسالیب التی اختص بها القرآن الکریم، و النظم المحکم الدقیق الذی لا تکاد العقول تدرک بعض خصائصه إلاّ و یبهرها الجمال و تسیطر علیها الدهشة، مع استمرار الفصاحة و البلاغة من أوّل آیاته إلی آخرها لدلیل واضح علی أن هذا الکتاب الکریم لیس من صنع البشر و إنّما هو تنزیل من خالق القوی و القُدَر.
«و قالوا أساطیر الأولین اکتتبها فهی تملی علیه بکرة و أصیلاً. قُل أنزله الذی یعلم السر فی السموات و الأرض انّه کان غفورا رحیما». (الفرقان / 6ـ5)
«و ما کان هذا القرآن أن یفتری من دون اللّه و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لا ریب فیه من ربّ العالمین» (یونس / 37)

الهوامش

1. ان تحدید بعض العلماء لوجوه الإعجاز فی القرآن الکریم، إن هی إلاّ بعض وجوه الإعجاز فی القرآن و لیست کل وجوه الإعجاز فیه، لأنها غیر منحصرة فیما ذکروه.
2. قد جمع العلماء وجوه الإعجاز فی القرآن و صَنَّفوا فیه المؤلفات و ذکر بعضهم وجوه إعجازه إلی ثمانین. انظر معترک الأقران، للسیوطی، ج 1، ص 3.
3. هو یوسف بن أبی بکر بن محمد بن علی السکاکی الخوارزمی الحنفی أبو یعقوب، سراج‏الدین: عالم بالعربیة و الأدب، مولده و وفاته بخوارزم. من کتبه مفتاح العلوم -ط و رسالة فی علم المناظرة - خ. انظر الأعلام للزرکلی.
4. کان شاعرا أدیبا، نحویا لغویا، حاذقا عروضیا، ولد سنة 390 ه . بالمُحَمَّدیة و توفی بالقیروان سنة 456 ه. من مؤلفاتة العمدة فی محاسن الشعر و آدابه و نقده انظر: معجم الأدباء لیاقوت الحموی: 8/120.
5. هو الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسی، أمین الدین أبو علی: مفسِّر محقق لغوی، من أجلاء الإمامیة، نسبته إلی طبرستان، له مجمع البیان فی تفسیر القرآن - ط و جوامع الجامع - ط فی التفسیر أیضا. و من کتبه تاج الموالید و غنیة العابد و مختصر الکشاف و إعلام الوری باعلام الهدی - ط توفی فی سبزوار سنة 548 ه . و نقل إلی المشهد الرضوی. انظر الأعلام: 6/148.
6. هو محمدبن جریر، ولد فی طبرستان سنة 224 ه. ، و هو مورخ و مفسر سکن ببغداد و توفی فیها سنة 310 ه. ، من کتبه جامع‏البیان فی تفسیر القرآن المعروف ب تفسیر الطبری، و أخبار الرسل و الملوک المعروف ب تاریخ الطبری. انظر الأعلام للزرکلی: 6/292.
7. هو محمدبن عبدالله بن بهادر الزرکشی، فقیه شافعی، ترکی الأصل، مصری المولد و الوفاة، توفی سنة 794 ه. ، له تصانیف کثیرة فی عدّة فنون منها الدیباج فی توضیح المنهاج فی الفقه و المنثور فی الفقه و یعرف بقواعد الزرکشی. انظر الأعلام: 3/933.
8. هو جلال‏الدین عبدالرحمن بن أبی بکر السیوطی، له نحو 600 مصنف، نشأ فی القاهرة، و عاش زاهدا إلی أن توفی فیها، من کتبه الأشباه و النظائر و همع الهوامع فی النحو و المزهر فی اللغة، و معترک الأقران فی أعجاز القرآن و الخصائص و المعجزات النبویة و شرح شواهد المغنی و تنویر الحوالک فی شرح موطأ الإمام مالک. توفی سنة 911 ه . انظر الأعلام 4/71.
9. هو محمدبن محمد حجة الإسلام، فیلسوف متصوف له نحو مائتی مصنف، ولد فی طوس بخراسان، و رحل إلی نیسابور، ثمّ بغداد فالحجاز، فبلاد الشام، و توفی فی طوس سنة 505 ه.، و نسبه إلی غزالة اسم قریة بخراسان، من کتبه إحیاء علوم الدین و تهافت الفلاسفة و المنقِذ من الضلال و له کتب بالفارسیة. انظر الأعلام: 3/972.
1. الرافعی، مصطفی صادق: إعجاز القرآن، مکتبة مصر، مصر، د. ت، ص 186.
2. المرجع السابق، ص 187.
1. المرجع السابق، ص 188.
2. العک الشیخ خالد عبدالرحمن: الفرقان و القرآن، دمشق، الحکمة للطباعة و النشر، ط 2، ص 91.
1. انظر سیرة ابن هشام: ج 2، ص 79ـ77، و الکامل فی التاریخ: لابن الأثیر، ج 2، ص 68ـ67.
1. الجرجانی، عبدالقاهر: دلائل الإعجاز، ص8.
2. الجاحظ، أبو عثمان عمرو: الحیوان، بیروت، دار إحیاءالتراث العربی، لا. ت، ج 4، ص 94ـ85.
1. انظر: بیان الإعجاز القرآن للخطابی، مصر، دارالمعارف، 1916 م، ص 24.
2. المصدر نفسه، ص 64.
3. العسکری، أبو هلال: کتاب الصناعتین، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم و علی البجاوی، الجلبی، القاهرة، 1952 م.
1. الباقلانی، أبوبکر محمدبن الطیّب: إعجاز القرآن، تح أحمد صقر، لا. ت، دارالمعارف بمصر، ص 33.
2. المصدر نفسه، ص 35.
3. المصدر نفسه، ص 36.
1. المصدر نفسه، ص 37.
2. المصدر نفسه، ص 43ـ42.
3. إعجاز القرآن: الباقلانی، ص 183 و ما بعدها.
انظر: إعجاز القرآن لعبدالکریم الخطیب، ص 209.
1. الجرجانی، عبدالقاهر: دلائل الإعجاز، تصحیح السید محمد رشید رضا، بیروت، دارالمعرفة، ص 36 و 37.
2. المصدر نفسه، ص 32.
3. انظر دلائل الإعجاز، ص 196 و ما بعدها و ص 277.
آفاق الحضارة الاسلامیة » شماره 17 (صفحه 178)
1. دلائل الإعجاز، ص 298.
2. انظر الإتقان فی علوم القرآن للسیوطی، تحقیق محمد أبوالفضل، القاهرة، 1354 ه ، الجزء الرابع، ص 18.
3. الرازی: فخرالدین: نهایة الایجاز فی درایة الاعجاز، القاهرة، 1317 ه ص 7.
1. السکاکی، أبو یعقوب یوسف بن أبی بکر محمدبن علی: مفتاح العلوم، مصر، 1937 م، ص 176.
2. البقرة: 23 و تمامها... و ادعوا شهداءکم من دون الله إن کنتم صادقین.
3. البیضاوی، أبو سعید عبدالله بن عمربن محمد الشیرازی، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، دارالکتب العلمیة، بیروت ـ لبنان، ط 1، 1408 ه / 1988 م، م 1، ص 38.
4. الرافعی: تاریخ آداب العرب، دارالکتب العلمیة، بیروت ـ لبنان، ط 1، 1421 ه ـ / 2000 م، ص 159، 160.
آفاق الحضارة الاسلامیة » شماره 17 (صفحه 180)
1. الرافعی، مصطفی صادق: أعجاز القرآن، مکتبة مصر، لا. ت، ص 252.
2. المصدر نفسه، ص 253.
3. المصدر نفسه، ص 253ـ254.
آفاق الحضارة الاسلامیة » شماره 17 (صفحه 181)
1. انظر أمالی المرتضی، الشریف علی بن الحسین، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، عیسی الحلبی، القاهرة، 1954 م، ج1، ص 187.
آفاق الحضارة الاسلامیة » شماره 17 (صفحه 182)
1. حسان، د. تمام: الأصول، دار الثقافة، الدار البیضاء، المغرب، 1411 ه / 1991 م، ص 297.
2. ابن قتیبة: تأویل مشکل القرآن، ص 15.
3. ثلاث رسائل: ص 75.
1. المصدر نفسه، ص 76.
2. حسین، د. عبدالقادر: المختصر فی تاریخ البلاغة، دارالشروق، القاهرة، ط 1، 1402 ه / 1982 م، ص 35.
3. الجاحظ: الحیوان، مج 3، ص 131ـ132.
1. ابن رشیق، أبو علی الحسن: العمدة فی محاسن الشعر و آدابه و نقده، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، 1401 ه ./ 1981 م، مج 1، ص 124.
2. العماری، علی محمد حسن: قضیة اللفظ و المعنی، مکتبة وهبة، القاهرة، ط 1، 1420 ه ./ 1999 م، ص 20.
3. خلف الله، محمد: من الوجهة النفسیة، لجنة التألیف و الترجمة و النشر، 1947 م، ص 75.
4. حسین، عبدالقادر: المختصر فی تاریخ البلاغة، ص 43.
1. انظر الإتقان فی علوم القرآن للسیوطی: المجلد الثانی، ص 9 و ما بعدها.
2. رحمانی، أحمد: نظریات الإعجاز القرآنی، ص 64.

 
شنبه 25 شهریور 1391  1:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اظهار نظر يك غربي تازه مسلمان شگفتي هاي قرآن كريم (2)

پروفسور گري ميلر - حامد دردشتيان

اين حقيقت كه قرآن كريم معجزه جاويد و اثباتكننده حقانيت و اصالت دين مبين اسلام است، مستلزم نو به نو بودن ميوه اعجاز اين شجره طيبه است. اساساً، معجزه چيزي است كه اثبات آن هرگز محتاج دفاع متعصبانه نبوده، ولي نيازمند استدلال و برهان مبين است، آنهم از موضعي در نهايت متانت و تحمل، چرا كه آن كتاب، خود مبين است، به منظور تبيين حقيقت آمد، و لذا نيازي به دست و پا زدنهاي ما و... ندارد.
منطبق بر سيرة قرآن عزيز، كه خود به طرح انواع اتهامات عليه خود، پيامبر، واسطه انتقال پيام و... ميپردازد و با نهايت متانت و قويترين استدلال پاسخگو ميشود، ما خود را مجاز به محاجه، گفتمان قرآني و پاسخ به اتهاماتي نظير دروغگويي نسبت به پيامبر گرانقدر اسلام ميبينيم.
زيبايي مقاله ذيل فقط محدود به اين نميشود كه هر دو بعد بهروز بودن اعجاز قرآن، و نيز دفاع از پيامبر اكرم (ص) و قرآن كريم را مشتمل ميشود، بلكه حلاوت كشف ابعاد شگرفي از اعجاز قرآن كه فقط در زمان حال خود را عيان ساخته و نيز دفاع بسيار منطقي و مجابكننده يك تازه مسلمان نوانديش غربي را نيز در پي دارد.
مضافاً، از آنجا كه اين مقاله محصول كاوش بخش اينترنت هفتهنامه گلستان قرآن در آن شبكه جهاني است، خدمتگزاران قرآني را به شناخت و تأمل افزونتر به ماهيت پديده سرنوشتساز اينترنتي و نقش بيبديلي كه ميتواند در تبليغ و ترويج معارف قرآن با زبان و جلوههاي بهروز آن ايفا كند، رهنمون ميشود.
به دليل حساسيت موضوع مربوط به قرآن، در ترجمه اين مقاله از روش ترجمه مطلق اجتناب، و سعي شده تأكيدهاي نويسنده (كه در ترجمه از زبان انگليسي به فارسي معمولاً براي رواني مطلب تغيير مييابد) حتيالمقدور حفظ شود؛ اگرچه دقت و زحمت بيشتر خواننده را برميانگيزد. بديهي است انتشار اين مقاله به معناي عاري بودن آن از برخي خطاهاي جزئي احتمالي نيست.نخستين بخش از اين تحقيق ارزشمند در شماره 78 به نظرتان رسيد و ادامه اش را علاوه بر اين شماره در شماره هاي بعدي مي خوانيد .
همچنان كه در مثال ذيل تبيين شده ، اين نوعي از ان چيزي است كه به نظر ميرسد امروزه مسلمانان به طور گسترده اي – اگر چه مستمر – از ان غفلت ميكنند . چند سال قبل، گروهي در رياض، پايتخت عربستان سعودي، همه آياتي را كه در قرآن پيرامون جنينشناسي وجود دارد جمعآوري كردند. آنها گفتند: «اين همه آن چيزي است كه قرآن در اين خصوص گفته. آيا حقيقت دارد؟» در واقع آنان به توصيه قرآن عمل كردند: «از انسانهايي كه ميدانند بپرسيد». آنها يك غيرمسلمان كه استاد جنينشناسي (Embryology) در دانشگاه تورنتو بود را برگزيدند ،نام وي كيث مور است . وي كه مؤلف كتابهاي مرجع در جنينشناسي و يك متخصص جهاني در اين زمينه است به رياض دعوت شد. به او گفتند: «اين چيزي است كه قرآن در خصوص تخصص شما گفته است. آيا حقيقت دارد؟ در اين مورد چه چيزي ميتوانيد به ما بگوييد؟» . اگر چه او در رياض بود، هر كمكي كه براي ترجمه نياز داشت و هر همكاري كه تقاضا ميكرد در اختيارش گذاشتند و او، از آنچه يافت چنان شگفتزده شد كه كتاب مرجعش را اصلاح كرد و در چاپ دوم يكي از كتابهايش، موسوم به «قبل از اينكه متولد شويم» در قسمت دوم درباره تاريخ جنينشناسي، مطالب جديدي را كه در قرآن يافته بود به آن افزود.
اين نكته آشكار ميسازد كه قرآن جلوتر از زمانش بود و به اين دليل قرآنباوران چيزهايي ميدانند كه ديگران نميدانند.
من مصاحبه جالبي براي يك برنامه تلويزيوني با دكتر كيث مور داشتم، كه به وسيله اسلايد و نظاير آن مصور شده بود. او خاطرنشان ساخت برخي از مطالبي كه قرآن درباره جنين بيان كرده تا سيسال قبل ناشناخته بوده است. او گفت مشخصاً توصيف قرآن از وجود اوليه انسان به مثابه يك «زالو- شبيه لخته» (سوره علق 96 - آيه 2) براي او جديد بود. اما هنگامي كه آن را بهطور دقيق بررسي كرد، دريافت كه اين توصيف درست است و چنين بود كه آن را به كتابش افزود.
او گفت: «پيش از اين چنين تصوري از جنين نداشتم». او به گروه جانورشناسي مراجعه و تقاضاي تصويري از زالو كرد و هنگامي كه دريافت زالو دقيقاً شبيه نطفه انساني است، تصميم گرفت هردوي اين تصاوير را به يكي از كتابهاي درسي خويش بيفزايد.
دكتر مور همچنين كتابي در زمينه جنينشناسي باليني نگاشت و هنگامي كه يافتههاي خود را در تورنتو منتشر كرد، غوغايي در كانادا برپا شد و ديدگاههاي او به صفحه اول برخي از روزنامههاي سراسر كانادا و برخي تيترهاي اخبار شبكههاي راديويي و تلويزيوني راه يافت.
يك گزارشگر روزنامه از پروفسور مور پرسيد: «شما فكر نميكنيد عربها درباره ظهور جنين و چگونگي تغيير و رشد آن اطلاع داشتند؟ البته امكان دارد در آنجا دانشمندي نبوده ،اما شايد آنها برخي چيزها را خودشان به طور ساده كالبدشكافي كردهاند، مثلاً افرادي را مثله كرده و اين چيزها را آزمايش كردهاند».
پروفسور بلافاصله بهطور كنايهآميزي اشاره كرد كه نكتهاي بسيار مهم- يعني اينكه همه اسلايدهاي جنين اوليه (نطفه) كه در فيلم نشان داده شده، از تصاوير ميكروسكوپ تهيه شدهاند- را ناديده گرفته است. او گفت: «مسأله اين نيست كه شخصي سعي كرده باشد در چهارده قرن قبل در جنينشناسي به كشفياتي برسد، آنها حتي نميتوانستهاند آن را ببينند!»
تمام توصيفات قرآن در خصوص جنين، مربوط به زماني است كه آنچنان كوچك است كه قابل ديدن توسط چشم نيست، لذا شخص براي ديدن آن به ميكروسكوپ نيازمند است. در حاليكه سابقه اختراع ميكروسكوپ به حدود كمي بيش از دويست سال قبل ميرسد. دكتر مور با همان لحن كنايهآميز افزود: «شايد در چهارده قرن پيش شخصي مخفيانه يك ميكروسكوپ داشته و چنين تحقيقاتي را انجام داده كه در هيچ جاي آن اشتباهي ديده نميشود و پس از اينكه به طريقي يافتههاي خود را به حضرت محمد(ص) آموزش داده و وي را قانع ساخته تا اين اطلاعات را در كتابش بگنجاند، تجهيزات را از بين برده است!
و اين، باوركردني نيست. مگر اينكه براي آن استنادات و براهيني اقامه كنيد، وگرنه يك نظريه مضحك قلمداد ميشود.» ، و سپس هنگامي كه از وي سؤال شد كه وجود اين اطلاعات در قرآن را چگونه توضيح ميدهيد؟ در جواب گفت: «اين فقط ميتواند وحي الهي باشد»!
اگرچه نمونه فوقالذكر از انطباق اطلاعات پژوهش بشري با قرآن توسط يك غيرمسلمان انجام شده، از آنجايي كه وي از دانشمندان مبرز در موضوع مورد تحقيق بوده، اين كشف تاكنون معتبر مانده است. اگر يك انسان عادي ادعا ميكرد آنچه قرآن درباره جنينشناسي بيان كرده صحيح است، كسي الزامي به پذيرفتن ديدگاه وي نداشت.
قرآن كريم به خط نسخ قطع رحلي كوچك 745 قمري
مارشال جانسون، يكي از همكاران پروفسور مور در دانشگاه تورنتو كه مطالعات گستردهاي پيرامون زمينشناسي داشته، بسيار مجذوب اين واقعه، كه آنچه در قرآن درباره جنينشناسي وجود دارد، درست از آب درآمده، از مسلمانان خواست آنچه در قرآن پيرامون تخصص وي وجود دارد را برايش استخراج و گردآوري كنند. اين بار نيز مردم از يافته ها شگفت زده شدند.
براي نيل به مقصود اين بحث، همين كافي است كه قرآن درحاليكه عبارات موجز و واضحي درباره موضوعات مختلف دارد، بهطور توأمان خواننده را به تحقيق در مورد صحت اين عبارات، بهوسيله تحقيق توسط پژوهشگران ذيربط، توصيه ميكند. و همانگونه كه قرآن بيان كرده به وضوح صحت آن معلوم شده است.
بيترديد در قرآن نگرشي هست كه در جاهاي ديگر يافت نميشود و اين نكته جالب است كه چگونه قرآن زماني كه اطلاعاتي را در اختيار قرار ميدهد، اغلب به خواننده ميگويد: «قبلاً اين را نميدانستيد.» به راستي هيچ كتاب و نوشته مقدسي نداريم كه چنين ادعايي را مطرح كند. همه نوشتههاي كهن و كتابهاي مذهبي موجود كه اطلاعات زيادي به دست ميدهند، همواره مبداء و مأخذ اطلاعاتشان را تبيين ميكنند.
مثلاً وقتي تورات به بحث در خصوص تاريخ كهن ميپردازد، بيان ميكند كه فلان پادشاه در كجا ميزيست و آن ديگري با وي در يك نبرد معين جنگيد و ديگري نيز داراي پسراني بود و نظاير آن و همواره تصريح شده كه اگر خواهان اطلاعات بيشتري هستيد بايد اين كتاب يا آن مرجع را بخوانيد.
حال آنكه قرآن اطلاعاتي را در اختيار خوانندگان ميگذارد و خاطرنشان ميكند كه اين اطلاعات چيزهاي جديدي است و البته همواره به تحقيق در مورد اطلاعات ارائه شده و كشف صحت آنها نيز توصيه شده است. جالب اينكه اين مفهوم هرگز توسط غيرمسلمانان چهارده قرن پيش مورد چالش واقع نشده و آن گروه از اهالي مكه كه با مسلمانان اختلاف نظر داشتند و در زمانهاي بعدي آيات را شنيدند، تاكنون هرگز لب به سخن نگشودهاند تا بگويند آنچه در قرآن آمده، جديد نيست و ميدانند كه حضرت محمد(ص) آن مطالب را از كجا آورده است.
آنها هرگز نتوانستند در خصوص صحت ادعايشان هماوردطلبي كنند، زيرا قرآن واقعاً جديد بود! در تأييد توصيه قرآن مبني بر تحقيق نسبت به اطلاعات مطرح شده در آن، عمربن خطاب در هنگام خلافت خود گروهي از مردان را برگزيد و مأمور يافتن سد ذوالقرنين كرد. قبل از نزول قرآن، اعراب درباره اين سد هرگز چيزي نشنيده بودند، اما چون قرآن آن را توصيف كرد، كنجكاو به كشف آن شدند و دريافتند در منطقهاي موسوم به دوربند در اتحاد شوروي (سابق) وجود دارد.
در اينجا بايد تأكيد كرد بيان قرآن درباره چيزهاي بسياري صحيح است، اما هميشه صحت مطالب يك كتاب به معناي تأييد وحي الهي بودن آن نيست. مثلاً كتاب راهنماي تلفن تمام اطلاعاتش صحيح است، اما اين نكته بدان معنا نيست كه از جانب خدا نازل شده است. مسأله واقعي در آن است كه بايد دلايلي از منبع اطلاعات قرآن اقامه كند. هيچكس نميتواند بدون مدارك كافي به آساني منكر اصالت قرآن شود. به راستي، اگر كسي يك اشتباه يافت، حق دارد از آن سلب صلاحيت كند. اين دقيقاً همان چيزي است كه قرآن انسان را به آن ترغيب ميكند.
زماني، پس از ارائه درسي در آفريقاي جنوبي، مردي به سراغم آمد ، او در خصوص گفتهام بسيار عصبي بود و ادعا كرد: «امشب به خانه ميروم و يك اشتباه در قرآن مييابم» و من گفتم: «اين كار عاقلانهترين چيزي است كه شما گفته ايد . »كه نسبت به اصالت قرآن شك دارند ، نياز به اتخاذ آن دارند . زيرا قرآن خود چنين چالشي را تشويق كرده است.
پس از پذيرش اين مبارزهطلبي قرآن و كشف اينكه تمام مطالبش حقيقت دارد، مردمان از آنجا كه نميتوانند صحت مطالب آن را مردود اعلام كنند، لاجرم به آن معتقد خواهند شد. اصولاً، قرآن خود منزلت خويش را كسب كرده، زيرا مخالفانش صحت آن را به اثبات ميرسانند.
يك واقعيت اساسي درباره اصالت قرآن كه به اندازه كافي مورد بحث قرار نگرفته، اين است كه صرف ناتواني فرد در اينكه شخصاً پديدهاي را تشريح كند، او را ملزم به قبول وجود اين پديده، يا قبول توضيح ديگران از آن نميكند. يعني به صرف اينكه شخصي قادر به تشريح چيزي نباشد، به معناي آن نيست كه بايد توضيح ديگران نسبت به آن را پذيرا شود، بلكه امتناع شخص از قبول توضيحات ديگران، مسؤوليت اثبات و يافتن پاسخ معقول را به خودش باز ميگرداند. اين فرضيه عمومي، در بسياري از مفاهيم زندگي نمايان ميشود ولي عجيبترين تناسب را با هماوردطلبي قرآن دارد. زيرا شخصي كه بگويد: «آن را باور ندارم»، اين مخمصه را براي خود ايجاد ميكند.
شخص در آغاز امتناع، اگر احساس كند ساير پاسخها ناكافي است، ملزم خواهد شد كه شخصاً توضيحي بيابد. در واقع، در يك آيه قرآن كه من همواره ديدهام آن را به زبان انگليسي به غلط ترجمه كردهاند، الله به انساني اشاره ميكند كه به حقيقت توضيح داده شده به او گوش فرا داده است. اين آيه بيان ميكند كه او در وظيفهاش تنها گذاشته شده، زيرا پس از اينكه اين اطلاعات را شنيد، بدون بررسي صحت آنچه شنيده، آن را ترك كرده است. به عبارت ديگر، شخص اگر چيزي را شنيد و آن را بررسي نكرد تا ببيند آيا درست است يا خير، گناهكار است.

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اظهار نظر يك غربي تازه مسلمان شگفتي هاي قرآن كريم (2)

پروفسور گري ميلر - حامد دردشتيان

اين حقيقت كه قرآن كريم معجزه جاويد و اثباتكننده حقانيت و اصالت دين مبين اسلام است، مستلزم نو به نو بودن ميوه اعجاز اين شجره طيبه است. اساساً، معجزه چيزي است كه اثبات آن هرگز محتاج دفاع متعصبانه نبوده، ولي نيازمند استدلال و برهان مبين است، آنهم از موضعي در نهايت متانت و تحمل، چرا كه آن كتاب، خود مبين است، به منظور تبيين حقيقت آمد، و لذا نيازي به دست و پا زدنهاي ما و... ندارد.
منطبق بر سيرة قرآن عزيز، كه خود به طرح انواع اتهامات عليه خود، پيامبر، واسطه انتقال پيام و... ميپردازد و با نهايت متانت و قويترين استدلال پاسخگو ميشود، ما خود را مجاز به محاجه، گفتمان قرآني و پاسخ به اتهاماتي نظير دروغگويي نسبت به پيامبر گرانقدر اسلام ميبينيم.
زيبايي مقاله ذيل فقط محدود به اين نميشود كه هر دو بعد بهروز بودن اعجاز قرآن، و نيز دفاع از پيامبر اكرم (ص) و قرآن كريم را مشتمل ميشود، بلكه حلاوت كشف ابعاد شگرفي از اعجاز قرآن كه فقط در زمان حال خود را عيان ساخته و نيز دفاع بسيار منطقي و مجابكننده يك تازه مسلمان نوانديش غربي را نيز در پي دارد.
مضافاً، از آنجا كه اين مقاله محصول كاوش بخش اينترنت هفتهنامه گلستان قرآن در آن شبكه جهاني است، خدمتگزاران قرآني را به شناخت و تأمل افزونتر به ماهيت پديده سرنوشتساز اينترنتي و نقش بيبديلي كه ميتواند در تبليغ و ترويج معارف قرآن با زبان و جلوههاي بهروز آن ايفا كند، رهنمون ميشود.
به دليل حساسيت موضوع مربوط به قرآن، در ترجمه اين مقاله از روش ترجمه مطلق اجتناب، و سعي شده تأكيدهاي نويسنده (كه در ترجمه از زبان انگليسي به فارسي معمولاً براي رواني مطلب تغيير مييابد) حتيالمقدور حفظ شود؛ اگرچه دقت و زحمت بيشتر خواننده را برميانگيزد. بديهي است انتشار اين مقاله به معناي عاري بودن آن از برخي خطاهاي جزئي احتمالي نيست.نخستين بخش از اين تحقيق ارزشمند در شماره 78 به نظرتان رسيد و ادامه اش را علاوه بر اين شماره در شماره هاي بعدي مي خوانيد .
همچنان كه در مثال ذيل تبيين شده ، اين نوعي از ان چيزي است كه به نظر ميرسد امروزه مسلمانان به طور گسترده اي – اگر چه مستمر – از ان غفلت ميكنند . چند سال قبل، گروهي در رياض، پايتخت عربستان سعودي، همه آياتي را كه در قرآن پيرامون جنينشناسي وجود دارد جمعآوري كردند. آنها گفتند: «اين همه آن چيزي است كه قرآن در اين خصوص گفته. آيا حقيقت دارد؟» در واقع آنان به توصيه قرآن عمل كردند: «از انسانهايي كه ميدانند بپرسيد». آنها يك غيرمسلمان كه استاد جنينشناسي (Embryology) در دانشگاه تورنتو بود را برگزيدند ،نام وي كيث مور است . وي كه مؤلف كتابهاي مرجع در جنينشناسي و يك متخصص جهاني در اين زمينه است به رياض دعوت شد. به او گفتند: «اين چيزي است كه قرآن در خصوص تخصص شما گفته است. آيا حقيقت دارد؟ در اين مورد چه چيزي ميتوانيد به ما بگوييد؟» . اگر چه او در رياض بود، هر كمكي كه براي ترجمه نياز داشت و هر همكاري كه تقاضا ميكرد در اختيارش گذاشتند و او، از آنچه يافت چنان شگفتزده شد كه كتاب مرجعش را اصلاح كرد و در چاپ دوم يكي از كتابهايش، موسوم به «قبل از اينكه متولد شويم» در قسمت دوم درباره تاريخ جنينشناسي، مطالب جديدي را كه در قرآن يافته بود به آن افزود.
اين نكته آشكار ميسازد كه قرآن جلوتر از زمانش بود و به اين دليل قرآنباوران چيزهايي ميدانند كه ديگران نميدانند.
من مصاحبه جالبي براي يك برنامه تلويزيوني با دكتر كيث مور داشتم، كه به وسيله اسلايد و نظاير آن مصور شده بود. او خاطرنشان ساخت برخي از مطالبي كه قرآن درباره جنين بيان كرده تا سيسال قبل ناشناخته بوده است. او گفت مشخصاً توصيف قرآن از وجود اوليه انسان به مثابه يك «زالو- شبيه لخته» (سوره علق 96 - آيه 2) براي او جديد بود. اما هنگامي كه آن را بهطور دقيق بررسي كرد، دريافت كه اين توصيف درست است و چنين بود كه آن را به كتابش افزود.
او گفت: «پيش از اين چنين تصوري از جنين نداشتم». او به گروه جانورشناسي مراجعه و تقاضاي تصويري از زالو كرد و هنگامي كه دريافت زالو دقيقاً شبيه نطفه انساني است، تصميم گرفت هردوي اين تصاوير را به يكي از كتابهاي درسي خويش بيفزايد.
دكتر مور همچنين كتابي در زمينه جنينشناسي باليني نگاشت و هنگامي كه يافتههاي خود را در تورنتو منتشر كرد، غوغايي در كانادا برپا شد و ديدگاههاي او به صفحه اول برخي از روزنامههاي سراسر كانادا و برخي تيترهاي اخبار شبكههاي راديويي و تلويزيوني راه يافت.
يك گزارشگر روزنامه از پروفسور مور پرسيد: «شما فكر نميكنيد عربها درباره ظهور جنين و چگونگي تغيير و رشد آن اطلاع داشتند؟ البته امكان دارد در آنجا دانشمندي نبوده ،اما شايد آنها برخي چيزها را خودشان به طور ساده كالبدشكافي كردهاند، مثلاً افرادي را مثله كرده و اين چيزها را آزمايش كردهاند».
پروفسور بلافاصله بهطور كنايهآميزي اشاره كرد كه نكتهاي بسيار مهم- يعني اينكه همه اسلايدهاي جنين اوليه (نطفه) كه در فيلم نشان داده شده، از تصاوير ميكروسكوپ تهيه شدهاند- را ناديده گرفته است. او گفت: «مسأله اين نيست كه شخصي سعي كرده باشد در چهارده قرن قبل در جنينشناسي به كشفياتي برسد، آنها حتي نميتوانستهاند آن را ببينند!»
تمام توصيفات قرآن در خصوص جنين، مربوط به زماني است كه آنچنان كوچك است كه قابل ديدن توسط چشم نيست، لذا شخص براي ديدن آن به ميكروسكوپ نيازمند است. در حاليكه سابقه اختراع ميكروسكوپ به حدود كمي بيش از دويست سال قبل ميرسد. دكتر مور با همان لحن كنايهآميز افزود: «شايد در چهارده قرن پيش شخصي مخفيانه يك ميكروسكوپ داشته و چنين تحقيقاتي را انجام داده كه در هيچ جاي آن اشتباهي ديده نميشود و پس از اينكه به طريقي يافتههاي خود را به حضرت محمد(ص) آموزش داده و وي را قانع ساخته تا اين اطلاعات را در كتابش بگنجاند، تجهيزات را از بين برده است!
و اين، باوركردني نيست. مگر اينكه براي آن استنادات و براهيني اقامه كنيد، وگرنه يك نظريه مضحك قلمداد ميشود.» ، و سپس هنگامي كه از وي سؤال شد كه وجود اين اطلاعات در قرآن را چگونه توضيح ميدهيد؟ در جواب گفت: «اين فقط ميتواند وحي الهي باشد»!
اگرچه نمونه فوقالذكر از انطباق اطلاعات پژوهش بشري با قرآن توسط يك غيرمسلمان انجام شده، از آنجايي كه وي از دانشمندان مبرز در موضوع مورد تحقيق بوده، اين كشف تاكنون معتبر مانده است. اگر يك انسان عادي ادعا ميكرد آنچه قرآن درباره جنينشناسي بيان كرده صحيح است، كسي الزامي به پذيرفتن ديدگاه وي نداشت.
قرآن كريم به خط نسخ قطع رحلي كوچك 745 قمري
مارشال جانسون، يكي از همكاران پروفسور مور در دانشگاه تورنتو كه مطالعات گستردهاي پيرامون زمينشناسي داشته، بسيار مجذوب اين واقعه، كه آنچه در قرآن درباره جنينشناسي وجود دارد، درست از آب درآمده، از مسلمانان خواست آنچه در قرآن پيرامون تخصص وي وجود دارد را برايش استخراج و گردآوري كنند. اين بار نيز مردم از يافته ها شگفت زده شدند.
براي نيل به مقصود اين بحث، همين كافي است كه قرآن درحاليكه عبارات موجز و واضحي درباره موضوعات مختلف دارد، بهطور توأمان خواننده را به تحقيق در مورد صحت اين عبارات، بهوسيله تحقيق توسط پژوهشگران ذيربط، توصيه ميكند. و همانگونه كه قرآن بيان كرده به وضوح صحت آن معلوم شده است.
بيترديد در قرآن نگرشي هست كه در جاهاي ديگر يافت نميشود و اين نكته جالب است كه چگونه قرآن زماني كه اطلاعاتي را در اختيار قرار ميدهد، اغلب به خواننده ميگويد: «قبلاً اين را نميدانستيد.» به راستي هيچ كتاب و نوشته مقدسي نداريم كه چنين ادعايي را مطرح كند. همه نوشتههاي كهن و كتابهاي مذهبي موجود كه اطلاعات زيادي به دست ميدهند، همواره مبداء و مأخذ اطلاعاتشان را تبيين ميكنند.
مثلاً وقتي تورات به بحث در خصوص تاريخ كهن ميپردازد، بيان ميكند كه فلان پادشاه در كجا ميزيست و آن ديگري با وي در يك نبرد معين جنگيد و ديگري نيز داراي پسراني بود و نظاير آن و همواره تصريح شده كه اگر خواهان اطلاعات بيشتري هستيد بايد اين كتاب يا آن مرجع را بخوانيد.
حال آنكه قرآن اطلاعاتي را در اختيار خوانندگان ميگذارد و خاطرنشان ميكند كه اين اطلاعات چيزهاي جديدي است و البته همواره به تحقيق در مورد اطلاعات ارائه شده و كشف صحت آنها نيز توصيه شده است. جالب اينكه اين مفهوم هرگز توسط غيرمسلمانان چهارده قرن پيش مورد چالش واقع نشده و آن گروه از اهالي مكه كه با مسلمانان اختلاف نظر داشتند و در زمانهاي بعدي آيات را شنيدند، تاكنون هرگز لب به سخن نگشودهاند تا بگويند آنچه در قرآن آمده، جديد نيست و ميدانند كه حضرت محمد(ص) آن مطالب را از كجا آورده است.
آنها هرگز نتوانستند در خصوص صحت ادعايشان هماوردطلبي كنند، زيرا قرآن واقعاً جديد بود! در تأييد توصيه قرآن مبني بر تحقيق نسبت به اطلاعات مطرح شده در آن، عمربن خطاب در هنگام خلافت خود گروهي از مردان را برگزيد و مأمور يافتن سد ذوالقرنين كرد. قبل از نزول قرآن، اعراب درباره اين سد هرگز چيزي نشنيده بودند، اما چون قرآن آن را توصيف كرد، كنجكاو به كشف آن شدند و دريافتند در منطقهاي موسوم به دوربند در اتحاد شوروي (سابق) وجود دارد.
در اينجا بايد تأكيد كرد بيان قرآن درباره چيزهاي بسياري صحيح است، اما هميشه صحت مطالب يك كتاب به معناي تأييد وحي الهي بودن آن نيست. مثلاً كتاب راهنماي تلفن تمام اطلاعاتش صحيح است، اما اين نكته بدان معنا نيست كه از جانب خدا نازل شده است. مسأله واقعي در آن است كه بايد دلايلي از منبع اطلاعات قرآن اقامه كند. هيچكس نميتواند بدون مدارك كافي به آساني منكر اصالت قرآن شود. به راستي، اگر كسي يك اشتباه يافت، حق دارد از آن سلب صلاحيت كند. اين دقيقاً همان چيزي است كه قرآن انسان را به آن ترغيب ميكند.
زماني، پس از ارائه درسي در آفريقاي جنوبي، مردي به سراغم آمد ، او در خصوص گفتهام بسيار عصبي بود و ادعا كرد: «امشب به خانه ميروم و يك اشتباه در قرآن مييابم» و من گفتم: «اين كار عاقلانهترين چيزي است كه شما گفته ايد . »كه نسبت به اصالت قرآن شك دارند ، نياز به اتخاذ آن دارند . زيرا قرآن خود چنين چالشي را تشويق كرده است.
پس از پذيرش اين مبارزهطلبي قرآن و كشف اينكه تمام مطالبش حقيقت دارد، مردمان از آنجا كه نميتوانند صحت مطالب آن را مردود اعلام كنند، لاجرم به آن معتقد خواهند شد. اصولاً، قرآن خود منزلت خويش را كسب كرده، زيرا مخالفانش صحت آن را به اثبات ميرسانند.
يك واقعيت اساسي درباره اصالت قرآن كه به اندازه كافي مورد بحث قرار نگرفته، اين است كه صرف ناتواني فرد در اينكه شخصاً پديدهاي را تشريح كند، او را ملزم به قبول وجود اين پديده، يا قبول توضيح ديگران از آن نميكند. يعني به صرف اينكه شخصي قادر به تشريح چيزي نباشد، به معناي آن نيست كه بايد توضيح ديگران نسبت به آن را پذيرا شود، بلكه امتناع شخص از قبول توضيحات ديگران، مسؤوليت اثبات و يافتن پاسخ معقول را به خودش باز ميگرداند. اين فرضيه عمومي، در بسياري از مفاهيم زندگي نمايان ميشود ولي عجيبترين تناسب را با هماوردطلبي قرآن دارد. زيرا شخصي كه بگويد: «آن را باور ندارم»، اين مخمصه را براي خود ايجاد ميكند.
شخص در آغاز امتناع، اگر احساس كند ساير پاسخها ناكافي است، ملزم خواهد شد كه شخصاً توضيحي بيابد. در واقع، در يك آيه قرآن كه من همواره ديدهام آن را به زبان انگليسي به غلط ترجمه كردهاند، الله به انساني اشاره ميكند كه به حقيقت توضيح داده شده به او گوش فرا داده است. اين آيه بيان ميكند كه او در وظيفهاش تنها گذاشته شده، زيرا پس از اينكه اين اطلاعات را شنيد، بدون بررسي صحت آنچه شنيده، آن را ترك كرده است. به عبارت ديگر، شخص اگر چيزي را شنيد و آن را بررسي نكرد تا ببيند آيا درست است يا خير، گناهكار است.

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

شگفتي هاي قرآن كريم

گري ميلر -حامد دردشتيان

 

خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران

اين حقيقت كه قرآن كريم معجزه جاويد و اثباتكننده حقانيت و اصالت دين مبين اسلام است، مستلزم نو به نو بودن ميوه اعجاز اين شجره طيبه است. اساساً، معجزه چيزي است كه اثبات آن هرگز محتاج دفاع متعصبانه نبوده، ولي نيازمند استدلال و برهان مبين است، آنهم از موضعي در نهايت متانت و تحمل، چرا كه آن كتاب، خود مبين است، به منظور تبيين حقيقت آمد، و لذا نيازي به دست و پا زدنهاي ما و... ندارد.
منطبق بر سيرة قرآن عزيز، كه خود به طرح انواع اتهامات عليه خود، پيامبر، واسطه انتقال پيام و... ميپردازد و با نهايت متانت و قويترين استدلال پاسخگو ميشود، ما خود را مجاز به محاجه، گفتمان قرآني و پاسخ به اتهاماتي نظير دروغگويي نسبت به پيامبر گرانقدر اسلام ميبينيم.
زيبايي مقاله ذيل فقط محدود به اين نميشود كه هر دو بعد بهروز بودن اعجاز قرآن، و نيز دفاع از پيامبر اكرم (ص) و قرآن كريم را مشتمل ميشود، بلكه حلاوت كشف ابعاد شگرفي از اعجاز قرآن كه فقط در زمان حال خود را عيان ساخته و نيز دفاع بسيار منطقي و مجابكننده يك تازه مسلمان نوانديش غربي (Mr.Garry Miller) را نيز در پي دارد.
مضافاً، از آنجا كه اين مقاله محصول كاوش بخش اينترنت هفتهنامه گلستان قرآن در آن شبكه جهاني است، خدمتگزاران قرآني را به شناخت و تأمل افزونتر به ماهيت پديده سرنوشتساز اينترنتي و نقش بيبديلي كه ميتواند در تبليغ و ترويج معارف قرآن با زبان و جلوههاي بهروز آن ايفا كند، رهنمون ميشود.
به دليل حساسيت موضوع مربوط به قرآن، در ترجمه اين مقاله از روش ترجمه مطلق اجتناب، و سعي شده تأكيدهاي نويسنده (كه در ترجمه از زبان انگليسي به فارسي معمولاً براي رواني مطلب تغيير مييابد) حتيالمقدور حفظ شود؛ اگرچه دقت و زحمت بيشتر خواننده را برميانگيزد. بديهي است انتشار اين مقاله به معناي عاري بودن آن از برخي خطاهاي جزئي احتمالي نيست.
قرآن، نه تنها توسط مسلماناني كه نسبت به آن يك فهم اجمالي داشته و سپس مجذوب آن شدهاند، حيرتانگيز ناميده شده، بلكه توسط غير مسلمانان نيز به همين عنوان ملقب گشته است. در حقيقت، حتي افرادي كه نسبت به اسلام نظر منفي داشتهاند نيز آن را شگفتآور ميخوانند.
آنچه غيرمسلماناني كه اين كتاب را اجمالاً بررسي كردهاند، حيرتزده كرده اين است كه قرآن چنان كه انتظار نداشتهاند بر ايشان نمايان گشته است.
مفروض آنان چنين است كه يك كتاب قديمي را كه از چهارده قرن پيش و از بيابان عربي آمده پيشرو دارند؛ لذا انتظار دارند برخي چيزها را با ديدگاه يك كتاب قديمي از اين بيابان بنگرد و سپس دريافتند كه همواره برخلاف انتظارشان بوده است.
مضافاً، از مفروضات اوليه مردم چنين است كه يك كتاب قديمي كه از بيابان آمده لاجرم بايد درخصوص بيابان سخن بگويد. البته قرآن از بيابان سخن گفته است و برخي عباراتش بيابان را توصيف ميكند. اما همچنين درخصوص دريا نيز ميگويد، آنچنان كه گويي در ميان يك طوفان در ميان دريا بوده است.
چند سال قبل در تورنتو داستاني بهدست من رسيد درباره مردي كه در دريانوردي بازرگاني بهسر ميبرد و زندگيش در دريا سپري شده بود. يك مسلمان ترجمهاي از قرآن را براي مطالعه به او داد. آن دريانورد هيچ چيز درباره تاريخ اسلام نميدانست اما به خواندن قرآن علاقهمند شده بود. هنگامي كه مطالعه آن را به اتمام رسانيد، به آن مسلمان بازگرداند و پرسيد: «اين محمد(ص) يك دريانورد بود؟» او مجذوب چگونگي توصيف قرآن از طوفان دريايي شده بود.
هنگامي كه به او گفته شد: «خير، در حقيقت محمد(ص) در بيابان زندگي كرده است»، اين براي وي كافي بود و درجا اسلام آورد. او به شدت مجذوب اين توصيف قرآن گشته شده، زيرا خود در طوفاني در يك دريا بهسر برده بود، و ميدانست هركس كه اين توصيف را نوشته است، حتماً در يك طوفان دريايي بهسر برده است. اين توصيف: «يك موج، بالاي آن موج ديگر و بالاي آن نيز ابرها»، به مثابه تصور يك فرد از طوفان دريايي نيست، بلكه نگاشته كسي است كه دقيقاً ميداند طوفان دريايي چگونه است. اين يك مثال مبين اين است كه قرآن به زمان و مكان خاصي متعلق نيست.
بدون ترديد، چنين به نظر نميرسد كه نظريات علمي ارائه شده در آن، محصول بيابان چهارده قرن پيش باشد.
قرنها پيش از آغاز پيامبري رسول اسلام، يك نظريه درخصوص اتمشناسي يافت ميشد كه توسط دموكريتس (Democritus) ، فيلسوف يوناني، متكامل گشته بود. او و مردم چنين فرض ميكردند كه ماده از ذرات ريز، پايا و تفكيكناپذير تشكيل شده كه اتم نام گرفتهاند. اعراب نيز در عمل آن را در مفهوم مشابهي به كار ميبردند؛ در حقيقت لغت عربي «ذره» معمولاً متوجه ريزترين جزء شناختهشده براي بشر بوده است.
اكنون علم جديد كشف كرده كه اين كوچكترين جزء ماده (يعني اتمها، كه همگي واجد ويژگيهاي يكساني بهعنوان اركان ماده بودند) قابل تجزيه به اجزاء تشكيل دهنده خود است.
اين يك ايده جديد است، پيشرفتي از قرن اخير. اكنون، جالب است كه اين اطلاعات همواره در قرآن مندرج بوده كه چنين بيان كرده است: «او (الله) از وزن ذرات در زمين و آسمانها و حتي از هر چيز ريزتر از آن و... آگاه است...» (سوره يونس 10 - آيه 61)
بدون ترديد، چنين بياني براي چهارده قرن قبل، بويژه براي يك عرب، غيرعادي تلقي ميشده است. براي او ذره ريزترين چيز در آنجا بود. براستي، اين دليلي نيست بر اينكه قرآن كهنه نشده است؟
مثال ديگر اينكه، هركسي توقع دارد درمانها و معالجات يك كتاب كهن كه به موضوع بهداشت يا پزشكي پرداخته است، منسوخ شده باشد. منابع مختلف تاريخي مبين اين مطلبند كه پيامبر اسلام توصيههايي درباره سلامتي و بهداشت ارائه داده، درحاليكه اغلب بخشهاي توصيه در قرآن موجود نيست. در اولين نگاه براي غيرمسلمانان چنين مينمايد كه از روي غفلت حذف شده باشد. آنها نميتوانند درك كنند چرا «الله» چنين اطلاعات سودمندي را به قرآن منضم نكرده است. برخي مسلمانان سعي ميكنند اين فقدان را با استدلال ذيل توضيح دهند:
«اگرچه توصيه پيامبر درست و قابل اجرا براي زمان حيات ايشان بوده است، الله (جل جلاله)، ميدانست پيشرفتهاي بعدي پزشكي و علمي برخي توصيههاي پيامبر را كهنه خواهد ساخت. وقتي كشفيات جديد رخ داد، شايد مردم بگويند چنين اطلاعاتي، ناقض آن چيزي است كه پيامبر آورده است. لذا، چون الله هرگز چنين فرصتي را براي غيرمسلمانان ايجاد نخواهد كرد تا ادعا كنند كه قرآن، خودش و يا آموزههاي پيامبر را نقض كرده است، در قرآن فقط اطلاعات و مثالهايي كه در برابر آزمون زمان تاب مقاومت بياورند، قرارداده است».
هرچند، وقتي كسي واقعيات دقيق قرآن را در شرايط ايجاد آن بهعنوان يك وحي الهي بررسي ميكند، محتواي كامل به آرامي در جايگاه شايستهاش قرار ميگيرد و خطا در چنين احتجاجي، شفاف و قابل درك ميشود. اين بايستي فهميده شود كه قرآن يك وحي الهي است و بدين ترتيب همه اطلاعات آن منشاء الهي دارند. «الله» قرآن را از سوي خويش وحي كرد. اين كلام الله است كه بيش از خلقت وجود داشته است و لذا چيزي نميتواند از آن كم، اضافه و يا جابهجا شده باشد. در اصل، قرآن پيش از پيامبر(ص) وجود داشته و تكميل شده است، پس امكان ندارد متضمن كلام و يا نصايح پيامبر باشد. گنجاندن چنين مطالبي به وضوح ناقض مقصود از ايجاد آن ميشود، اقتدارش را به خطر مياندازد و آن را از جهت وحي الهي نامعتبر جلوه ميدهد.
بنابراين و در قرآن نه «درمانهاي خانگي» (Home Remedies) وجود داشت تا كسي بتواند ادعا كند كه منسوخ و كهنه شده است و نه مشتمل بر هرگونه ديدگاه بشري در رابطه با اينكه چه چيز براي سلامتي مفيد است، كدام غذا براي خوردن بهتر است يا اينكه چه چيزي آن بيماريها را درمان ميكند، بود.
در حقيقت، قرآن تنها به يك قلم در رابطه با درمان پزشكي اشاره كرده و آن چيزي است كه مناقشهاي درمورد آن نيست. قرآن بيان ميكند كه در عسل شفا وجود دارد و بدون ترديد، فكر نميكنم كسي در اين باره ترديدي داشته باشد!
اگر كسي فرض كند كه قرآن محصول ذهن بشر است، پس انتظار اين است كه در آن برخي از آنچه در ذهن انسان مؤلف نقش بسته منعكس باشد. در واقع اندك است دانشنامه و يا كتب مختلفي كه بهطور كنايه ادعا كردهاند قرآن محصول توهماتي است كه محمد(ص) دستخوش آن شده است. اگر اين ادعاها درست و قرآن واقعاً از مسائل روانشناختي در ذهن حضرت محمد(ص) نشأت گرفته باشد، پس گواه اين ادعا بايستي در قرآن نمايان باشد.
آيا در قرآن چنين گواهي هست؟ به منظور تعيين بود و نبود چنين چيزي، فرد ابتدا بايد چيزهايي را كه در آن زمان در ذهن وي واقع شده، شناسايي كند و سپس به دنبال اين افكار و بازتابهاي آنها در قرآن بگردد.
اين يك اتفاقنظر علمي است كه محمد(ص) زندگاني بسيار مشكلي داشته است. همه دخترانش بجز يك نفر پيش از خودش از دنيا رفتند و او همسري نسبتاً مسن داشت كه برايش عزيز و مهم بود و همواره همراه او بود تا اينكه در يك دوران بسيار بحراني زندگي وي، از دنيا رفت. واقعاً او يك زن راستين بود زيرا هنگامي كه اولين وحي بر نازل شد، ترسان به سوي منزل وي دويد. بدون ترديد، حتي امروزه بايد به سختي جستوجو كرد تا عربي را يافت كه بگويد: «من آنقدر ترسيده بودم كه براي پناه بردن به همسرم به خانه دويدم». آنها قطعاً چنين راهي را نميگزينند. اما آنچه محمد(ص) را بدين كار قادر ميساخت اين امر بود كه با همسرش احساس آرامش كافي ميكرد. اين امر مبين چگونگي قدرت و نفوذ آن زن است.
اگر چه اين مثالها صرفاً شامل اندكي از موضوعاتي است كه در ذهن محمد(ص) ميگذشت، اما به لحاظ شدت، گواه مدعاي من هستند. قرآن اشارهاي به اين چيزها نميكند، نه مرگ فرزندانش و نه مرگ همسر و ياور محبوبش و نه ترس از اولين وحي كه به زيبايي آن را با همسرش تقسيم كرد. اين موضوعات بايد او را جريحهدار ميكرد، ميآزرد و منجر به درد و اندوه وي در خلال دوران عكسالعملهاي رواني وي ميشد. پس بايستي اين موضوعات و موارد مشابه متداول و يا حداقل مورد اشاره در سرتاسر قرآن بوده باشند.
يك رهيافت صحيح علمي به سوي قرآن امكانپذير است، زيرا قرآن چيزهايي را پيشنهاد داده كه ساير كتب مقدس مذهبي خصوصاً، ساير مذاهب عموماً، پيشنهاد ندادهاند. اين همان چيزي است كه مورد نياز دانشمندان است.
امروزه بسياري از مردم اعتقادات و نظرياتي در خصوص اينكه جهان چگونه كار ميكند دارند. اين مردمان در همه جا به چشم ميخورند ولي جامعه علمي حتي براي گوش دادن به سخنانشان خود را بهزحمت نمياندازد. اين بدان خاطر است كه در خلال قرن اخير جامعه علمي خواهان اعمال «آزمون ابطالپذيري»
(A test of Falsificatio) است. آنها ميگويند: «اگر شما نظريهاي داريد مزاحم ما نشويد، مگر اينكه به همراه آن راهي براي اثبات درست يا غلط بودن آن ارائه دهيد!»
چنين آزموني علت دقيق گوش فرادادن جامعه علمي به انيشتين در ابتداي قرن اخير بود. او با يك نظريه جديد آمد و گفت: «من اعتقاد دارم كه جهان چنين كار ميكند و در اينجا سه راه براي اثبات اينكه من اشتباه گفتهام وجود دارد!» پس جامعه علمي نظريه وي را در معرض اين آزمونها قرار داد و در طي شش سال هر سه آنها را پشت سر گذارد.
البته اين اثباتكننده عظمت وي نبود، اما ثابت ميكرد او مستحق اين است كه به سخنانش گوش داده شود، زيرا ميگفت: «اين ايده من است، و اگر شما ميخواهيد اشتباه مرا ثابت كنيد، اين كار را انجام دهيد و يا آنچنان تلاش نماييد.»
اين دقيقاً همان چيزي است كه قرآن واجد آن است؛ ويژگيهاي ابطالپذيري برخي از نمونههاي آن قديمياند (كه صحت آنها همواره ثابت شده است) و برخي هنوز زندهاند. آن اساساً بيان ميكند: «اگر اين كتاب آنچه ادعا ميكند نميباشد شما اين كار يا اين كار يا اين كار را انجام دهيد تا ثابت كنيد، اين ادعا غلط است». البته در 1400 سال قبل كسي قادر به انجام «اين كار يا اين كار يا اين كار» نبوده است و لذا اين هنوز درست و معتبر محسوب ميشود.
من به شما پيشنهاد ميكنم در اولين فرصت در صدد بحث با شخصي كه درباره اسلام ادعا ميكند حق با اوست و شما در گمراهي هستيد، باشيد.
شما ابتدا همه مباحث ديگر را كنار بگذاريد و صرفاً اين پيشنهاد را عمل كنيد. از او بپرسيد: «آيا در مذهب شما نوعي از آزمون ابطال وجود دارد؟ آيا در مذهب شما چيزي هست كه با اثبات آن معلوم شود آن اشتباه است؟»
خوب، من همين حالا ميتوانم قول دهم كه اين مردمان چنين چيزي را ندارند: نه آزمون، نه برهان؛ هيچ چيز. اين بدان خاطر است كه آنها چنين عقيدهاي را با خود ندارند كه نه تنها بايستي اعتقاد فعلي خويش را ارائه دهند، بلكه بايستي يك راهكار ديگري براي اينكه اثبات شود اشتباه ميكنند نيز ارائه نمايند.
با اينهمه، اسلام چنين عمل ميكند. يك مثال كامل از اينكه اسلام چگونه بشر را با يك فرصت تغيير آن از جهت اعتبار و اثبات «اشتباه بودنش» تأمين ميكند، در سوره چهارم واقع شده است و صادقانه بگويم وقتي براي اولين بار اين مبارزهطلبي (تحدي- مترجم) را كشف نمودم، غافلگير شده بودم. ميفرمايد:
«آيا در قرآن تدبر نميكنيد؟ اگر كسي غير از الله در آن شريك بود، قطعاً اختلاف بسيار در آن مييافتند». (سوره مباركه نساء- آيه 82)
اين يك هماوردطلبي آشكار است درخصوص فرد غيرمسلمان. اساساً و او را دعوت به يافتن يك اشتباه ميكند. در واقع جديت و دشواري چنين مبارزهطلبي به كنار، عرضه واقعي چنين چالشي در اولين قدم، حتي در طبع بشري يافت نميشود و با شخصيت انساني ناسازگار است. هيچ كس پس از گذراندن يك امتحان، در پايان اين يادداشت را براي معلم خويش نمينويسد: «اين امتحان بينقص است، در پاسخ به آن هيچ اشتباهي نكردهام، اگر ميتواني يك اشتباه پيدا كن». دقيقاً عكس آن عمل ميشود. اين مربي آرام نميگيرد تا يك اشتباه پيدا كند!
و اين همان راهي است كه قرآن تاكنون به وسيله آن به مردم نزديك ميشود.
نگرش جالب ديگري كه در قرآن وجود دارد، اينكه متناوباً با اين توصيه با خوانندگان برخورد ميكند. قرآن به خوانندگان اطلاعاتي درخصوص واقعيات مختلف ارائه ميدهد و سپس توصيه ميكند: «اگر شما ميخواهيد در مورد اين و آن بيشتر بدانيد، اگر در مورد آنچه گفته شد شك داريد، پس بايستي از عالمان ذيربط بپرسيد». اين نيز يك نگرش غافلگيركننده است. اينكه، كتابي داشته باشيم كه در جغرافيا، گياهشناسي، ميكروبشناسي و امثال اينها، پيرامون اين موضوعات، بدون آموزش، به بحث بپردازد و سپس خواننده را در صورت شك در هر مورد، به سؤال از انسانهاي دانا توصيه كند. تاكنون در دورانهاي بسياري، مسلماناني بودهاند كه به دنبال توصيههاي قرآن رفتهاند و به كشفيات شگفتآوري نائل آمدهاند. اگر كسي به آثار دانشمندان مسلمان- اگرچه مربوط به قرنها پيش از اين بوده- توجه كند، آنها را آكنده از نقل قولهاي قرآني مييابد. چنين كارهايي مبين اين هستند كه طي تحقيق در چنين موقعيتهايي به دنبال مطلب خاصي بودهاند و آنها تصريح كردهاند كه دليل جستوجويشان در چنين جايگاهي دلالت قرآن در اين مسير بوده است.
مثلاً قرآن به منشاء انسان اشاره ميكند و سپس به خوانندگان ميگويد: «آن را مورد پژوهش قرار دهيد». اين محل جستوجو را براي خواننده مشخص ميكند و سپس بيان ميكند كه كسي بايد بيش از اين درباره آن بيابد.
اين نوعي از آن چيزي است كه بهنظر ميرسد امروزه مسلمانان بهطور گستردهاي نسبت به آن- اگرچه غير مستمر- غفلت ميكنند.
Golestan Quran Weekly, Serial 122, No 78

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

ویژگیهای قرآن از دیدگاه «بلاغی» ترجمه ای بر مقدمه تفسیر «آلاء الرحمن»

دریافت فایل pdf

 

جلوه هايى از اعجاز قرآن كريم

دریافت فایل pdf

 

اعجاز علمي قرآن (1)

دریافت فایل pdf

 

شیخ محمد عبده و نظریه اعجاز

دریافت فایل pdf

 

وجوه اعجاز قرآن

دریافت فایل pdf

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

نقدي بر اعجاز القرآن ابوبكر باقلاني

دریافت فایل pdf

 

اعجاز از ديدگاه جاحظ (قسمت آخر)

دریافت فایل pdf

 

اعجاز از ديدگاه جاحظ (قسمت اول)

دریافت فایل pdf

 

جمله معترضه و تأثیر بلاغی آن در قرآن کریم

دریافت فایل pdf

شنبه 25 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

تأملي در آفاق اعجاز قرآن

سيدرضا مؤدب
اشاره

قرآن وحي منزل بر قلب پيامبر اسلام(ص) و معجزه‌بزرگ او است و بر آوردن مثل آن در برخي آيات، تحدّي (همانندآوري) شده است؛ ولي تاكنون پاسخي بر تحدّي‌هاي قرآن يافت نشده و به نص قرآن، يافت نخواهد شد. در اين مقاله، پس از تعريف معجزه، به سير تاريخي آيات تحدّي، اشاره شده؛ سپس وجوه اعجاز قرآن كه شامل اعجاز بياني، يعني چينش واژگان، اسلوب خاص قرآن، سازگاري حروف و معاني، تغيير خطاب در قرآن و اعجاز در صوت و آهنگ قرآن، اعجاز در معارف بلند آن، يعني وسعت معارف و خردمندانه بودن مطالب قرآن، گزارش و تحليل شده و بيان شده كه اعجاز قرآن به همه‌ وجوه آن در كنار يكديگر است.

مقدمه

بحث اعجاز، از آن جهت ضرورت دارد كه دليلي بر صدق ادعاي حقانيت هر پيامبر و مدعي رسالت الهي است. خواجه نصيرالدين طوسي بر اين امر تأكيد دارد و مي‌گويد:
راه اطمينان بر راستي هر پيامبري ارائه معجزه به واسطه آن‌ها بوده است.1
علامه طباطبايي نيز در اين خصوص مي‌فرمايد:
اعجاز براي اثبات معارف الهي نيست؛ بلكه اعجاز هر پيامبري براي اثبات رسالت و تصديق پيامبري است.2
بدين جهت اعجاز هر پيامبري نه براي اثبات وجود خدا‌ آن چنان كه برخي پنداشته‌اند و نه براي درستي و كارآمدي معارف خود بوده؛ بلكه در اصل بر صحت ادعاي پيامبري اوست.
اعجاز قرآن نيز از آن جهت سودمند بوده و خواهد بود كه نشاني بر رسالت پيامبر اسلام(ص) و براي همه مخاطبان پيامبر(ص) از آغاز بعثت تاكنون دليلي بر صدق نبوت او است، زيرا قرآن، عالي‌ترين و گوياترين معجزه پيامبر گرامي اسلام(ص) به شمار مي‌رود كه متن آن، همچنان از هرگونه تغيير و تبديل سالم باقي مانده و وحي الهي و هم دليل بر آن وحي است و صدق دروني دارد؛ زيرا در اين خصوص وحي دليل صدق خويش است.3 عبدالرحمن ابن خلدون از اين امر به صورت اتحاد دليل و مدلول ياد مي‌كند و مي‌گويد: بزرگ‌ترين، شريف‌ترين و گوياترين معجزه‌ها از نظر دلالت قرآن كريم است كه بر پيامبر ما نازل شده؛ زيرا در اغلب موارد امور خارق‌العاده چيزي غير از وحي هستند ... ؛ اما قرآن هم همان وحي مورد ادعا و هم آن معجزه شگفت‌انگيز است؛ پس گواه آن وحي در خود آن است و به گواهي بيرون خود - همانند ديگر معجزات همراه با وحي - نياز ندارد؛ از اين جهت قرآن، از نظر دلالت آشكارترين ادله است؛ زيرا دليل و مدلول در آن به هم پيوسته‌اند.4

معنا شناسي معجزه

اعجاز در لغت از ريشه «عجز» به معناي پايان و بن‌ شيء است5 و در قرآن6 نيز به همين معنا آمده است.
بدين جهت در معناي عجز، ضعف در برابر قدرت به كار رفته‌است. واژه ‌اعجاز نيز به معناي به عجز درآوردن و ايجاد درماندگي در طرف مقابل است. آيت‌الله خويي در تعريف معجزه بيان مي‌دارد:
معجزه آن است كه فرد مدعي منصبي از مناصب الهي، كاري را انجام دهد كه فراتر و برتر از قوانين طبيعت باشد و ديگران از انجام آن ناتوان باشند، ضمن آن‌كه آن كار، گواهي بر درستي او نيز باشد.7
علامه طباطبايي نيز در تعريف معجزه، اعتقاد دارد:
امري خارق عادت است كه بر تصرف نيروي ماوراي طبيعت در عالم طبيعت و جهان مادي دلالت دارد نه آن كه امري باشد كه ضروريات عقلي را باطل كند.8
با توجه به تعاريف مذكور مي‌توان بر اين امر تأكيد كرد كه در اعجاز شرايط ذيل ضرورت دارد:
1. معجزه همراه با تحدّي و مبارزه‌طلبي است.
2. معجزه كاري است كه ديگران بدون كمك خداوند، از انجام آن ناتوانند؛ بدين سبب قابل تعليم و تعلم نيست بر خلاف سحر و جادو و هيپنوتيزم و مانيه‌تيزم و ... كه از علوم غريبه و اكتسابي هستند.
3. معجزه مي‌بايد به واسطه مدعي رسالت انجام شود؛ بنابراين، اموري كه بشر گرچه از انجام آن‌ها ناتوان است، مانند حركت خورشيد، ماه و ... معجزه كسي به حساب نمي‌آيد؛ چون آن‌ها بدون واسطه كار خداوند است.
اين نكته نيز نمي‌بايد مورد غفلت واقع شود كه اصطلاح معجزه درباره ‌قرآن كه هم‌اكنون مرسوم و متعارف است در آيات قرآن بدان اشاره نشده و اين اصطلاح را متكلمان و مفسران از قرن سوم به بعد همانند ديگر اصطلاحات كلامي و تفسيري رايج كرده‌اند و قرآن از اعجاز با عبارت‌هاي «بينه»، «آيه» و ... ياد كرده است.9

قرآن، معجزه همه عصرها

لازم است معجزه هر عصري در خور عصر خود باشد تا از تأثيرگذاري آن چيزي كاسته نشود؛ بدين‌جهت در عصر حضرت موسي(ع) كه قوم او در جادوگري سرآمد بودند معجزه ‌او از جنس سحر بود و چون در عصر حضرت‌عيسي(ع) علم طب پيشرفت قابل توجهي داشت معجزه‌ او شفاي بيماران و احياي مردگان بود. در زمان بعثت پيامبر اسلام(ص) نيز چون فرهنگ شعر و شاعري و سخنوري در اوج قرار داشت معجزه پيامبر اسلام(ص) متني زباني بودكه تفوق پيامبري او را ثابت مي‌كرد و فقط براي آن روزگار نبود؛ بلكه چون پيامبر اسلام(ص) خاتم نيز بود، معجزه او مي‌بايد جاويدان و براي همهاعصار باشد نه زمانمند و مكانمند.
قرآن افزون بر عنايت به عصر خود، كتاب تمام دوران‌ها وكتاب هدايت و تربيت همه انسان‌ها است و خداوند متعال به اين نكته اشاره مي‌فرمايد:
«و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيء‌ و هديً و رحمه و بشري للمسلمين»
ما اين كتاب [آسماني] را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و سبب هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمانان است.10
علامه طباطبايي نيز در اين خصوص مي‌فرمايد:
قرآن مجيد در مطالب خود به امتي از امم مانند امت عرب يا طايفه‌اي از طوايف مسلمانان اختصاص ندارد؛ بلكه با طوايف خارج از اسلام نيز سخن مي‌گويد ... و با هر طايفه‌اي از اين طوايف به احتجاج پرداخته آنان را به سوي معارف حقه خود دعوت مي‌كند.11

مبارزه‌طلبي و تحدّي قرآن

همان‌طور كه در معناشناسي معجزه بيان شد از جمله شروط و ويژگي‌هاي هر معجزه‌اي تحدّي و هماوردطلبي با مخالفان و منكران است.
قرآن در گروهي از آيات از مخالفان، بلكه از همه انسان‌ها در همه‌ دوران‌ها مي‌خواهد كه اگر در درستي و الهي بودن آن ترديد دارند و آن را نشانه صدق و راستي پيامبر(ص) نمي‌دانند با تمام توان و به كمك يكديگر همانند آن را بياورند كه از آن به عبارت «تحدّي» و هماوردطلبي ياد شده است.
حضرت محمد(ص) خود نخستين كسي بودكه بر وحي و رسالت خود ايمان داشت و هيچ‌گاه در آن ترديد نكرد12 و در برابر اوضاع سخت روزگار خود و با وجود همه ترديدهاي مخالفان آن‌ها را به تحدّي قرآن دعوت مي‌كرد.
برخي از آيات هماوردطلبي و تحدّي در مكه و برخي در مدينه نازل شده که در برخي از آن‌ها به همه ‌قرآن و در برخي به دو سوره و در برخي ديگر به يك سوره تحدّي شده13 كه به نظر، سير تاريخي آن‌ها چنين است:
الف- «أم يقولون تقوَّله بل لايؤمنون * فليأتوا بحديثٍ مثله إن ‌كانوا صادقين»
يا مي‌گويند ‌آن را بربافته. [نه] بلكه باور ندارند؛ پس اگر راست مي‌گويند سخني مثل آن بياورند.14
ب- «أم يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا مَن استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين»
يا مي‌گويند اين ‍‍‍]قرآن] را به دروغ ساخته است. بگو اگر راست مي‌گوييد ده سوره بر ساخته شده، مانند آن بياوريد و غير از خدا هركه را مي‌توانيد فراخوانيد.15
ج- «و إن كنتم في ريبٍ ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسوره من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله إن كنتم صادقين فإن‌ لم‌تفعلوا و لن‌تفعلوا فاتقوا النار الّتي وقودها النّاس و الحجاره أعدّت للكافرين»
و اگر در آنچه بر بنده ‌خود نازل كرديم، شك داريد، پس اگر راست مي‌گوييد، سوره‌اي مانند آن بياوريد و گواهان خود (غير خدا) را فراخوانيد؛ پس اگر نكرديد (و هرگز نمي‌توانيد كرد) از آن آتشي كه سوختش مردم و سنگ‌ها هستند و براي كافران آماده شده بپرهيزيد.16

آفاق اعجاز قرآن

بين دانشمندان مسلمان اختلافي نيست كه مهم‌ترين اعجاز پيامبر اسلام(ص)، به متن قرآن باز مي‌گردد و نه بيرون متن، و خداوند، قرآن را بر پيامبر(ص) نازل كرد؛ در حالي كه هم وحي، و هم دليل وحي است؛ اما اين پرسش همواره بين آن‌ها وجود داشته است كه جهت اعجاز قرآن در چيست و چه خصوصياتي در قرآن وجود دارد كه آن را بي‌مانند كرده است. از متن آيات هم به درستي نمي‌توان پاسخ اين پرسش را يافت؛ زيرا در تمام آيات كه به اعجاز قرآن و تحدّي آن پرداخته است، اشاره به جهت خاصي نكرده و فقط در تحدّي قرآن، آوردن به مانند آن را خواسته است، بدين جهت، دانشمندان قرآن‌پژوه درباره چگونگي اعجاز قرآن، دچار معركه‌آرا و تفاوت نظر فراوان شده‌اند17 تا آن‌جا كه سيوطي براي اعجاز قرآن، بيش از سي وجه ذكر مي‌كند.18
چنان كه اشاره شد وجوه اعجاز قرآن از نظر دانشمندان مسلمان فراوان است؛ ‌اما به طور كلي مي‌توان آن‌ها را به دو گروه تقسيم كرد. نخست وجوهي كه به ساختار الفاظ و ظاهر قرآن مربوط مي‌شود كه براي آگاهي از آن تسلط بر زبان عربي ضرورت دارد و عرب جاهلي به خوبي آن را دريافته است.19 دوم وجوهي كه به محتوا و مفاهيم قرآن مربوط مي‌شود و آگاهي از آن‌ها براي ناآشنايان با ظرايف زبان ادبي عربي نيز مقدور است.20
هريك از آن دو گروه نيز اقسامي دارد كه به اعجاز بياني، اعجاز در صوت و آهنگ قرآن و اعجاز در معارف بلند آن اشاره خواهد شد.

الف- اعجاز بياني

نخستين وجه، بين وجوه اعجاز قرآن و آن كه از قبل بين قرآن‌پژوهان، از همه مشهورتر و مهم‌تر بوده، اعجاز بياني و نزول قرآن همراه با فصاحت و شگفتي‌هاي بياني آن است كه سابقه‌اي به سابقه نزول قرآن دارد. همان كه متعارف عصر نزول بوده و عرب جاهلي به خوبي آن را دريافته و بر آن معترف شده و اين وجه افزون بر فصيحان و بليغان عرب، براي ديگران نيز مورد قبول واقع شده؛ زيرا گرچه اعجاز بياني آن را از همه زوايا و با علم تفصيلي درنيافته‌اند، هنگام آگاهي از داوري استادان برجسته بلاغت در مورد زيبايي‌هاي لفظي قرآن و خضوع و فروتني‌ آن‌ها در برابر آن، آنان نيز سر تسليم فرود آورده و با كمال ادب عظمت قرآن را از نظر ادبي ستوده‌اند.
اعجاز بياني قرآن كه مورد توافق انديشه‌وران اسلامي است21 به الفاظ و ظاهر قرآن مربوط مي‌شود؛ زيرا قرآن ‌افزون بر گستره فكر و تشريع بي‌مانند خود، با ظاهري زيبا و شاداب با انسان سخن گفته و مشحون از دلربايي‌هايي است كه مخاطب خود را سرمست نشاط و سرور مي‌كند. متن قرآن آراسته و دلربا، بشارت‌دهنده و آرامش بخش، دلنشين و بيدارگر و برخاسته از عواطف و احساساتي است كه خواننده خود را مسخر خويش ساخته و او را از هر چه غير او است باز مي‌دارد. متن آسماني قرآن نه شعر بود و نه نثر و برخاسته از كلمات و هندسه زبان عربي؛ اما بي‌بديل و بي‌همتا و آن هم در دوراني كه فصاحت و بلاغت عرب ظهوري بي‌مانند داشت و اعتراف بزرگاني چون وليد بن مغيره، امير سخن‌سراي عرب را در پي‌داشت كه گفت: سخن محمد(ص) – قرآن - نه شعر است و نه سحر؛ بلكه كلام خدا است ... ؛ زيرا حلاوت و طراوتي دارد كه بي‌مانند و بي‌نظير است.22
در تبيين اعجاز بياني قرآن به چينش واژگان، اسلوب خاص، سازگاري حروف و معاني، تغيير خطاب، اشاره مي‌شود كه به شرح ذيل است:
1. چينش واژگان قرآن: عبارت‌ها و واژگان در قرآن و جايدهي هر يك در آن چنان مناسب و بجا است كه هر تغيير و بديلي در آن از زيبايي و طراوت آن مي‌كاهد و اگر هر واژه‌اي در قرآن با ديگري جايگزين يا حذف شود بلاغت آن دچار آسيب خواهد شد. خطابي - متوفي 388 هـ . ق.- از عالمان فن بلاغت مي‌گويد:
هر كلامي داراي سه ركن است كه شامل الفاظ، معاني و ربط بين آن‌ها مي‌شود و در قرآن اين سه ركن در اوج و نهايت كمال است به شكلي كه كلامي فصيح‌تر از آن يافت نمي‌شود؛23 بدين‌جهت عبارت‌هاي حكيمانه قرآن ذهن بليغان را متوجه خود كرده مانند «ظلمات» كه نمادي از مصاديق گمراهي است، در قرآن به عبارت جمع؛ ولي «نور» كه كنايه از صراط مستقيم است به صورت مفرد آمده است24 و در سوره بقره چنين آمده: «الله وليّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النّور»‌25 ... و يا حرف «علي» و «في» در آيه «إنّا و إيّاكم لعلي هدي او في ضلال مبين»26؛ ما و شما كدام بر هدايت يا در ضلالتي آشكاريم كه «علي» براي هدايت و حرف «في» براي ضلالت است؛ زيرا هدايت شده بر اسبي تيز رو در حركت و گمراه شده در دره سقوط فرو افتاده‌است.27
رواني الفاظ و عبارات قرآن نيز از ديگر لطايف چينش دقيق آيات است كه افزون بر گزينش الفاظ مناسب، انتخاب و گزينه محل كلام در جمله نيز شايسته است به شكلي كه كلام همواره روان و تلفظ آن بر زبان آسان و حفظ آن مقدور همگان است؛ بدين‌سبب حافظان قرآن بر خلاف ديگر كتاب‌ها، زياده بوده و هستند. حتي در قرآن كلماتي كه كاربرد آن‌ها به تنهايي سنگين است، در محلي مناسب، گزينش شده كه آن‌ها را روان ساخته است؛ مانند كلمه «ليستخلفنكم» در آيه «ليستخلفنكم في الارض»28 يا عبارت «فسيكفيكهم‌» در آيه «فسيكفيكهم‌الله و هو السميع العليم»29. الفاظ به كار گرفته شده در قرآن از نظر اشتقاق به شكلي است كه عبارت‌ها را سنگين نكرده؛ بدين سبب لفظ خماسي در قرآن به كار نرفته است؛ زيرا ديگر عذوبت و گوارايي مطلوب را نخواهد داشت مگر آن كه لفظ از اسمي باشد كه رايج بوده مانند ابراهيم و طالوت.
از طرفي، گاهي لفظي كه مفرد آن روان نبوده مثل «الكوب» ولي جمع آن روان بوده به شكل جمع در عبارت «اكواب» در آيه «مخلدون باكواب و اباريق» به كار رفته است.30 چيره‌دستي در انتخاب كلمات آن‌قدر هوشيارانه است كه تحسين را بر مي‌انگيزد؛ مانند آيه «آنس من جانب الطّور ناراً قال لأهله امكثوا إنّي آنست ناراً»31 [موسي] از جانب كوه طور آتشي ديد، به اهل بيت خويش گفت: درنگ كنيد كه آتشي ديدم. در آيه شريفه، خداوند از عبارت «آنست» استفاده كرده كه به ظاهر مترادف «ابصرت، نظرت، شهدت و رأيت» است؛ ولي از نظر اهل لغت، به خوبي روشن است كه هيچ يك نمي‌تواند، همان معناي «آنست» را برساند؛ زيرا «آنست»‌ يعني چيزي را كه با آن انس دارد ديد بر خلاف «أبصرت و نظرت و شهدت و رأيت»‌كه در مورد هيچ‌يك چنين معنايي مشاهده نمي‌شود؛ بدين‌جهت اين واژه سه بار در قرآن درباره حضرت‌موسي(ع) در جريان ديدن آتش در بيابان با همان خصوصيت به كار رفته است32 و يك بار هم درباره ‌يتيمان، با همين خصوصيت بيان شده است:
«فإن آنستم منهم رشداً فادفعوا إليهم أموالهم»‌33 اگر در آن‌ها [رشد كافي] يافتيد، اموالشان را به آن‌ها بدهيد. در اين مورد نيز به اين نكته توجه شده كه وقتي نشانه‌هايي از رشد را در آن‌ها ديدند، خرسند مي‌شوند و اموالشان را به آن‌ها برمي‌گردانند.34
2. اسلوب خاص قرآن: آشنايان با متن قرآن مي‌دانندكه اسلوب قرآن نيز مطابق اسلوب‌هاي عربي، رايج نيست؛ بلكه نظمي نو در آن به كار رفته است كه نه نثري مانند آن يافت مي‌شود نه شعري؛ اسلوبي كه محاسن شعر و نثر را دارد و از نوعي قافيه و پساوندهاي شعر و نثر برخوردار ولي بي‌همتا است.
قرآن، آسماني و كلام الهي است؛ اما از نوع و صنف كلام بشر و از جنس همان حروف و ساختار انساني به شمار مي‌رود؛ ولي نظمي عجيب و بديع دارد؛ نظمي كه نه پيشينه‌اي دارد و نه پسينه‌اي و عقل‌ها را متحير و دل‌ها را به سوي خود جذب مي‌‌كند. از نظر ايجاز، اطناب و مساوات35 ساختار عبارت‌ها و جمله‌ها همراه با آهنگ‌ گيراي آن تحسين بليغان را سبب شده و بي‌بديل بودن آن را ثابت كرده است؛ چنان كه رُماني مي‌‌گويد:
قرآن نقض عادت نموده و كلامي آورده كه در قالب شعر، سجع، خطب، رسائل و ... نمي‌گنجد؛ زيرا قرآن طريقه‌اي جديد آورده كه در آن از وزن و شعر نيز بهره برده است.
روشن است كه اسلوب خاص قرآن فقط بر پايه الفاظ آن‌ها نيست تا گفته شود: عالي‌ترين تركيب‌هاي لفظي و عباراتي، يكي بيش نيست؛ بلكه افزون بر چينش الفاظ، به معاني رسا وكاملي نيز مربوط مي‌شود كه مي‌‌تواند يك موضوع را با شكل‌هاي متفاوت و اهداف گوناگون در قالب الفاظ درآورد و آن‌ها را معجزه كند.
علامه طباطبايي دراين خصوص مي‌فرمايد: در باب فصاحت و بلاغت سه جهت لازم است:
الف‌ـ احاطه بر زبان و واژه‌ها؛
ب‌ـ قدرت بيان كه همان مهارت در سخنوري است؛
ج‌ـ قدرت فكر و لطافت ذوق كه سبب مي‌شود اگر گوينده معارف بلندي دارد، آن‌ها را در قالبي زيبا ترسيم كند؛
وگرنه كلام او جاذبه نخواهد داشت.36
روشن است كه توانايي بر مرحله اول يعني احاطه بر لغات و زبان باعث اعجاز كلام نمي‌شود؛ بلكه قدرت بيان و ذهن لطيف هم لازم دارد. همو مي‌گويد:
صرف اين‌‌كه واژه‌ها و زبان‌ها ساخته و قريحه آدمي است باعث نمي‌شود كه كلام معجزه‌آسا، محال باشد و اين گفته مانند كلام كسي است كه مي‌گويد: آهنگري كه سازنده‌ شمشير است مي‌بايد شجاع‌تر از كسي باشد كه آن را به كار مي‌برد.37
از اين‌رو بلاغت كامل، به ذهن لطيف و آگاه نيز متكي است كه چنين امري براي همگان مقدور نيست و فقط در اختيار خداوند است كه در قرآن تجلي يافته و آن را معجزه كرده است.
3. سازگاري حروف و معاني: هماهنگي حروف و معاني قرآن از ويژگي‌هاي قرآن است؛ زيرا آهنگ سامان‌يافته حروف و ارتباط آن‌ها با معاني سبب تسخير قلب شنونده مي‌شود؛ مانند آن‌كه اگر قرآن در مقام تكريم انسان است تلفظي گوارا و اگر در مقام تهديد و بيان آيات عذاب است از الفاظي شديد و غليظ بهره برده؛ بدين سبب هنگامي كه شنونده آيه شريفه «إنّا أرسلنا عليهم ريحاً صرصراً في يوم نحسٍ مستمرٍّ تنزع النّاس كأنهّم أعجاز نخل منقعرٍ»؛ ما بر سر آنان در روز شومي به طور مداوم تندبادي توفنده فرستاديم كه مردم را از جا مي‌كند گويي تنه‌هاي نخلي بودند كه ريشه‌كن شده بود،38 را گوش مي‌دهد و مي‌شنود شدت عذاب را درك مي‌كند؛ زيرا الفاظ مذكور با معناي عذاب هماهنگ است يا در آيه‌ «بسم الله الرّحمن الرّحيم»‌ كه از الفاظي لين و ملايم استفاده شده شدت رحمت الهي را بيان مي‌كند.
4. تغيير خطاب در قرآن: از جمله ويژگي‌هاي بلاغي قرآن، تغيير خطاب يا التفات در آيات است كه كلام از حالتي به حالت ديگر و از جهتي به جهت ديگر تغيير مي‌يابد و جولان در سخن به شمار مي‌رود. سكاكي بر آن است كه التفات در زبان عربي، فراوان و سبب نشاط سامع مي‌شود.39 ابن ابي الاصبغ، التفات را از ويژگي‌هاي بلاغي قرآن برشمرده و به نقل از ابن المعتز آورده كه التفات، عبارت از انصراف متكلم از سخن درباره غايب به سخن درباره مخاطب يا انصراف از متكلم به خطاب يا انصراف از خطاب به غيب است؛40 ‌مانند التفات از خطاب به غيبت در آيه شريفه:
«هو الّذي يسيّركم في البّر و البحر حتي إذا كنتم في الفلك و جرين بهم بريحٍ طيبه و فرحوا بها»
او كسي است كه شما را در خشكي و دريا سير مي‌دهد تا اين كه در كشتي قرار مي‌گيريد و بادهاي موافق آن‌ها را حركت مي‌دهند و خوشحال مي‌شوند.41
در اين آيه از مخاطب «يسيركم» به غايب «كنتم»‌، التفات شده؛ زيرا خداوند حال مشركان را هنگامي كه دچار طوفان مي‌شوند به صورت عبرت براي ديگران بيان مي‌كند؛ بدين سبب آن‌ها را غايب فرض كرده و بسا فرض غايب بودن آن‌ها به جهت تحقير آن‌ها است. گويي خدا نخست آن‌ها را به حضور مي‌پذيرد؛ ولي سپس آن‌ها را از خود دور مي‌كند.42
وجوه بياني كه به اختصار به جلوه‌هاي آن اشاره و پرده كوتاهي از رخ آن‌ها بركشيده شد، قرآن را معجزه كرده؛ به ويژه براي بليغان و سخنوران و هنرمندان علم بيان، که مناسب است در ديگر وجوه بياني قرآن، مانند تشبيهات، استعارات، كنايات، تجنيس، طباق، استطراد، ‌حسن تضمين، مساوات، اشاره، ارداف، تمثيل، توشيح، احتراس، مواريه، تسهيم، استخدام، مماثله، تسجيع، ‌تهذيب، تذييل، حقيقت و مجاز، ادماج، اتساع و ... .43
لازم است اين نكته نيز يادآوري شود كه اعجاز بياني، يكي از وجوه اعجاز قرآن است كه البته دريافت مستقيم آن براي هنرمندان وجوه ادبي و بياني ملموس‌تر است.
آيت‌الله خويي در اين خصوص مي‌گويد:
حال آن‌كه روشن شد قرآن معجزه الهي در بلاغت و اسلوب آن است، بدان كه اعجاز آن منحصر به آن نيست؛ بلكه قرآن، معجزه رباني و برهاني صدق بر پيامبر(ص) از جهات گوناگون است.44
علامه طباطبايي نيز مي‌گويد:
اگر اعجاز قرآن فقط بلاغت آن باشد با توجه به اين كه غير عرب از آن آشنايي ندارد تحدّي غير عرب بي‌معنا خواهد بود؛ در حالي كه دعوت به تحدّي، عام است.45 به دليل آيه «لئن اجتمعت الإنس و الجنّ علي أن يأتوا بمثل هذا القرآن».‌46

ب- اعجاز در صوت و آهنگ قرآن

دومين وجه از وجوه مربوط به اعجاز قرآن آهنگ و صوت دلرباي آن است. قرآن مجيد با وجود گستردگي مطالب و تنوع آن، چنان آواي دلنشيني دارد كه شنيدن آن هرچند مكرر غوغايي در جان و روح آدمي ايجاد مي‌كند كه بي‌همتا است. از منظر زبان‌شناسان آوا و طنين واژه‌هاي قرآني چنان از تركيب حروف و هجاها و گزينش آن‌ها فراهم شده كه در شنونده جاذبه بي‌مانند و تأثير شگفت‌آور دارد. اين آهنگ در هيچ نثري ديده نشده و تاكنون هيچ لحن روحاني و معنوي نتوانسته با قرآن از نظر زيبايي و جاذبه و تحمل آهنگ‌ها برابري كند. رافعي در اين خصوص مي‌گويد:
گوش دادن به قرائت قرآن، در دل انسان نشاط و معنويت خاصي را ايجاد مي‌كند و هنگامي كه بر معاني آن نيز آگاهي حاصل شود تأثيري فوق‌العاده در درون انسان مي‌آفريند.47
سكاكي اعجاز صوتي و جاذبه آهنگ آن را از مهم‌ترين شگفتي‌هاي قرآن مي‌داند و آن را نه قابل وصف بلكه فقط قابل درك مي‌شمرد.48 از پيامبر(ص) هم روايت شده كه قرآن را با صوت بخوانيد؛ زيرا صوت، زينت قرآن است.49 عبدالله دراز نيز از عالمان معاصر در كتاب النباء العظيم نظره جديده في القرآن در اين وجه دقت بيشتري كرده و معتقد است: وقتي به قرائت قرآن كه با ترتيب و تجويد خوانده مي‌شود‌ گوش جان مي‌دهي در خود لذتي عجيب را مي‌يابي كه از هيچ كلام ديگري چنين حالتي براي تو ايجاد نمي‌شود؛ زيبايي و موسيقي كه در شعر و نثر نيست و در آن ملالتي يافت نمي‌شود و اين همان زيبايي نهاده شده در كلمات قرآن است كه حتي براي غير اعراب نيز محسوس است.50 سيد قطب نيز در كتاب التصوير الفني في‌القرآن، به زواياي اعجاز صوتي پرداخته و آن را بي‌مانند و از ويژگي‌هاي نظم و اسلوب آن دانسته و بر آن است كه موسيقي داخلي قرآن كه قابل درك است نه قابل شرح از بافت الفاظ و تركيب جمله‌هاي قرآن به دست آمده‌است.

ج- اعجاز در معارف بلند قرآن

سومين وجه از وجوه اعجاز قرآن معارف بلند و بي‌بديل آن است كه از پيامبر ‌امي رسيده است. شايد بتوان گفت: مهم‌ترين وجه اعجاز قرآن كه سبب رمز جاودانگي آن شده محتوا و معارف متعالي آن است؛ معارفي كه در هيچ كتابي حتي كتب مقدس51 به اين وسعت و اين‌چنين متقن ديده نشده است؛ معارفي كه ويژگي اتقان و خردپذيري دارد و مطابق با سرشت و فطرت انساني و در گستره وسيع، نظام‌مند و منطقي و نه مكانمند و زمانمند، بلكه بر مدار هدايت انسان و جهل‌ستيزي شكل گرفته است و هركس در آن مي‌نگرد بي‌ترديد بر آسماني بودن آن مهر تأييد مي‌گذارد؛ زيرا هر بشري گرچه تيزهوش و نابغه باشد در صورتي كه اثري مكتوب از خود بر جاي گذارد عمر اثر به درازاي عمر خودش نخواهد بود و پس از حداكثر يك قرن مورد خرده‌گيري و نقد واقع مي‌شود و اين فقط قرآن است كه پس از حدود پانزده قرن همچنان با صلابت و استواري مي‌درخشد و بين همه كتاب‌هاي تدوين‌شده، درخشان و منور، استوار و ماندگار، براي رشد و تعالي بشر معجزه بي‌همتا شده است. براي تبيين اعجاز معارف قرآن، يادآوري دو نكته مفيد است:
- وسعت معارف قرآن: قرآن از نظر تنوع و وسعت معارف، دشتي پهن و گسترده دارد كه موضوعات فراوان را در خود جاي داده و گرچه كتاب هدايت است چنان‌كه در آغاز قرآن آمده: «ذلك الكتاب لاريب فيه هديً للمتقين»؛ اين است كتابي كه در حقانيت آن هيچ ترديدي نيست و مايه هدايت تقواپيشگان است،52 در قلمرو تربيت به موضوعات فراواني پرداخته و معارف بي‌مثالي را در خداشناسي، پيامبرشناسي، عدل، امامت، انسان‌شناسي، روح، جن، ملك، ابليس، فلكيات و زمين و مباحث علمي آن‌ها، تاريخ گذشتگان و سرنوشت آن‌ها، مباحث حكومت و سياست، قضا و قدر، عبادات، معاملات، حدود و قضا، برزخ و قيامت، معاد و ... بيان كرده است.53 نظام ارزشي قرآن صدها اصل اخلاقي و نظام حقوقي مربوط به حيات فردي، اجتماعي و اقتصادي را فرا مي‌گيرد كه هريك نيز شامل ده‌ها باب از ابواب فقهي است، در قرآن هريك از آن‌ها با توجه به تدريجي بودن نزول آن در بيست و سه سال، چشمگير و بي‌مانند است.
- خردمندانه بودن مطالب قرآن: از ديگر ويژگي‌هاي قرآن كه آن را بي‌همتا و معجزه همه‌ عصرها كرده آن است كه گرچه در همه حوزه‌ها و موضوعات مذكور، با آن تنوع و گستره وارد شده، اما ‌در هريك خردمندانه، مطالبي را در خور مخاطب خود بيان داشته است كه هيچ يك از آن‌ها مورد خرده‌گيري اهل نظر و تحقيق واقع نشده و هر صاحب علم و تخصصي وقتي از منظر علم و آگاهي خود بر قرآن مي‌نگرد آن را كامل و جديد مي‌يابد و به ستايش آن مبادرت مي‌كند؛ زيرا آن را براي خود، معلم و هدايت بخش مي‌داند. مطالب قرآن نه تنها در چرخه زمان كهنه نمي‌شود54 بلكه هر روز نكاتي جديدتر و ارزشمند‌تر از آن كشف شده است؛ زيرا قرآن مطالب خود را بر اساس فطرت سليم و منطبق بر انديشه‌هاي عقلي و خردورزي بيان كرده؛ آن‌جا كه مي‌گويد:
«فأقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله الّتي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم»
روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتي است كه خداوند انسان‌ها را بر آن آفريده، ‌دگرگوني در آفرينش خدا نيست.55
به نمونه‌هايي كوتاه از مطالب قرآن اشاره مي‌شود:
در منطق قرآن، خدا ذاتي است واحد و بي‌نياز: «قل هو الله أحد، الله الصمد»56 داراي همه كمالات و پيراسته از همه نقايص: «لله الأسماء الحسني»57 مورد ستايش همه موجودات: «و إن من شيء إلاّ يسبّح بحمده»‌58 و ... . انسان از منظر قرآن از خدا نشأت گرفته‌است و به سوي او باز مي‌گردد: «إنّا لله و إنّا إليه راجعون»59 خدا نزديك و همه جا محضر او است: «نحن أقرب إليه من حبل الوريد»،60 گرامي‌ترين انسان با تقواترين است: «إنّ أكرمكم عند الله أتقاكم».61 خلقت انسان و كرانه‌هاي وجود، ساحت‌هاي جهنم و روح او، اختيار و سرنوشت او، زندگي هدفمند، شرافت و توانمندي خلافت الهي او از ديگر موضوعاتي است كه در قرآن بدان پرداخته شده و تفصيل هر يك را مي‌بايد از تفاسير به ويژه تفاسير موضوعي قرآن دريافت.62
در كنار معارف بي‌مانند و بلند قرآن، متن آن، ‌چنان ساختاري دارد كه وجوه و معاني چندگانه را مطابق پيشرفت زمانه بر مي‌تابد كه در هر روزگاري هر مفسري بتواند با تأملي جديد نكاتي نو از آن را دريابد؛ زيرا پيامبر(ص) فرموده است:
«القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه علي أحسن الوجوه»
قرآن رام و داراي وجوهي است؛ آن را بر بهترين وجه حمل كنيد؛63
يعني قرآن در برابر حاملش مطيع است؛ حاملي كه از نگاه خود، قرآن را تفسير مي‌كند.
امام خميني(ره) در اين خصوص مي‌فرمايد:
اين كه قرآن شريف به فصاحت، معروف و اين اعجاز بين ديگر معجزه‌ها مشهور آفاق شد براي اين بود كه در صدر اول، اعراب را اين تخصص بود و فقط اين جهت از اعجاز را ادراك مي‌‌كردند ... و قرآن شريف به قدري جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مي‌ماند و اين اعجاز بزرگ اين صحيفه نوراني آسماني است.64
روشن است كه اعجاز در محتواي قرآن، براي اهل خرد و انصاف با تدبر در آن روشن مي‌شود؛ اما آنان كه در عناد كفر و لجاجت به سر برده‌اند و مي‌برند همچنان در برابر عظمت قرآن به انکار آن پرداخته و به فکر مبارزه با آن بوده و هستند. قرآن از اين برخورد نادرست آن‌ها ياد مي‌كند و مي‌فرمايد‌:
«و إذا تتلي عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إن هذا إلاّ أساطير الاوّلين»
و هنگامي كه آيات ما بر آن‌ها خوانده مي‌شود مي‌گويند: شنيديم [چيز مهمي نيست]. ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مي‌گوييم و اين‌‌ها افسانه‌هاي پيشينيان است.65
آيه قبل عملكرد مشركان را باز مي‌گويد كه نه داراي سلامت فكر بودند و نه سلامت عمل؛ بلكه به دنبال بهانه‌جويي بودند و اين سخن را درباره قرآن كه افسانه است در حالي مي‌گفتند كه بارها به فكر مبارزه با آن افتادند؛ ولي در عمل ناتوان شدند. آن‌ها به خوبي دريافته بودند كه بر معارضه توانايي ندارند؛ ولي از روي تعصب مي‌گفتند: «اين آيات از نظر محتوا، مهم نيستند. ما هم مي‌توانيم به مانند آن را بياوريم؛ ولي هيچ‌گاه نياوردند.»66

پي‏نوشت‏

*. برگرفته از: فصلنامه قبسات، ش 29، ص 201 – 214.
1. علامه حلي، کشف المراد، ص 275.
2. علامه طباطبايي،الميزان، ج1، صص 6 – 82.
3. حامد ابوزيد، مفهوم‌النص، ص‌137.
4. ابن خلدون (متوفي 808 هـ . ق.)، مقدمه ابن‌خلدون، ج1، ص119.
5. راغب اصفهاني، مفردات القرآن، ص334.
6. قمر/ 20.
7. سيد ابوالقاسم خويي، البيان، ص33.
8. علامه طباطبايي،الميزان، ج1، ص 73.
9. طه/ 133، اعراف/ ‌105 و 106.
10. نمل/ 89.
11. علامه طباطبايي، قرآن در اسلام، ص 20.
12. علامه طباطبايي،الميزان، ج10، ص 125.
13. محمد هادي معرفت، التمهيد،ج 4، صص21 - 25
14. طور/ 33و34.
15. هود/ ‌13.
16. بقره/ 23 و 24.
17. محمد هادي معرفت، التمهيد،ج 4، صص131- 135.
18. جلال‌الدين سيوطي، معترک الاتقان، ج1، ص 12.
19. محمد هادي معرفت، التمهيد،ج 4، ص 11.
20. محمد کاظم شاكر، قرآن در آينه پژوهش، دفتر دوم، ص 10.
21. دکتر سيد رضا مؤدب، اعجاز قرآن، ص 145.
22. حاكم نيشابوري، مستدرک علي الصحيحين، ج 2، ص507.
23. محمد خلف‌الله، ثلاث رسائل في اعجاز القرآن، ص27.
24. محمد باقر سعيدي روشن، معجزه شناسي، صص 137 ـ 139.
25. بقره/ 257.
26. سبأ/ 24.
27. زمخشري، الکشاف، ج3. ص 582.
28. نور/ 55.
29. بقره/ 137.
30. دکتر سيد رضا مؤدب، اعجاز قرآن، ص 159.
31. قصص/ 29.
32. طه/ 10 و 29.
33. نساء/ 6.
34. بنت شاطي، الاعجازالبياني للقرآن، ص 200 و 201.
35. ايجاز: بيان و اداي معاني در قالب كوتاه، ولي وافي به مقصود. اطناب: بيان معنا و لفظي بلند به جهت فايده خاصي. مساوات: بيان معنا به لفظي كه همسان و به اندازه باشد. بديع‌القرآن، ص 258، 274 و ص 173 - 176. براي اطلاع از نمونه‌هاي ايجاز و اطناب و مساوات،‌ رك: همين كتاب، همان صفحات و اعجازالقرآن از باقلاني و التمهيد، محمد هادي معرفت، ج 5، ص 158 و اعجاز قرآن، نگارنده ص 47 - 129.
36. علامه طباطبايي،الميزان، ج1، ص 70.
37. همان، ص 72.
38. قمر/ 19 و 20.
39. سكاكي، مفتاح العلوم، ص‌95.
40. ابن ابي‌الاصبغ، بديع القرآن، ص144.
41. يونس/ 22.
42. طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 174.
43. جهت اطلاع بيشتر به منابع ذيل مراجعه شود:
بديع القرآن از ابن ابي‌الاصبغ و ثلاث رسائل في اعجاز القرآن، الرساله الثانيه في اعجاز القرآن از رماني و سرّالفصاحه از خفاجي و معترك الاقران از سيوطي و البرهان في علوم القرآن از زركشي و الاعجاز البياني از بنت شاطي.
44. سيد ابوالقاسم خويي، البيان، ص 45.
45. علامه طباطبايي، الميزان، ذيل آيه 13 هود.
46. اسراء/ 88.
47. رافعي، اعجاز القرآن، ص ‌188.
48. سكاكي، مفتاح العلوم، ص221.
49. كليني، الکافي، ج 2، ص 614.
50. عبدالله دراز، النبأ العظيم، ص 102.
51. سيد ابوالقاسم خويي، البيان، ص 50 - 55.
52. بقره/ 2.
53. راوندي، ص 1006.
54. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 89، ص182.
55. روم/ 30.
56. توحيد/ 1 و 2.
57. اعراف/ 180.
58. اسراء/ 44
59. بقره/ 156.
60. ق/ 16.
61. حجرات/ 13.
62. ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 1.
63. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 40.
64. امام خميني، آداب الصلاه، ص 263.
65. انفال/ 31.
66. علامه طباطبايي،الميزان، ج9، ص 66.
شنبه 25 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اظهار نظر يك غربي تازه مسلمان شگفتي هاي قرآن كريم

پروفسور گري ميلر - حامد دردشتيان

اين حقيقت كه قرآن كريم معجزه جاويد و اثباتكننده حقانيت و اصالت دين مبين اسلام است، مستلزم نو به نو بودن ميوه اعجاز اين شجره طيبه است. اساساً، معجزه چيزي است كه اثبات آن هرگز محتاج دفاع متعصبانه نبوده، ولي نيازمند استدلال و برهان مبين است، آنهم از موضعي در نهايت متانت و تحمل، چرا كه آن كتاب، خود مبين است، به منظور تبيين حقيقت آمد، و لذا نيازي به دست و پا زدنهاي ما و... ندارد.
منطبق بر سيرة قرآن عزيز، كه خود به طرح انواع اتهامات عليه خود، پيامبر، واسطه انتقال پيام و... ميپردازد و با نهايت متانت و قويترين استدلال پاسخگو ميشود، ما خود را مجاز به محاجه، گفتمان قرآني و پاسخ به اتهاماتي نظير دروغگويي نسبت به پيامبر گرانقدر اسلام ميبينيم.
زيبايي مقاله ذيل فقط محدود به اين نميشود كه هر دو بعد به روز بودن اعجاز قرآن، و نيز دفاع از پيامبر اكرم (ص) و قرآن كريم را مشتمل ميشود، بلكه حلاوت كشف ابعاد شگرفي از اعجاز قرآن كه فقط در زمان حال خود را عيان ساخته و نيز دفاع بسيار منطقي و مجاب كننده يك تازه مسلمان نوانديش غربي را نيز در پي دارد.
مضافاً، از آنجا كه اين مقاله محصول كاوش بخش اينترنت هفتهنامه گلستان قرآن در آن شبكه جهاني است، خدمتگزاران قرآني را به شناخت و تأمل افزونتر به ماهيت پديده سرنوشتساز اينترنتي و نقش بيبديلي كه ميتواند در تبليغ و ترويج معارف قرآن با زبان و جلوههاي بهروز آن ايفا كند، رهنمون ميشود.
به دليل حساسيت موضوع مربوط به قرآن، در ترجمه اين مقاله از روش ترجمه مطلق اجتناب، و سعي شده تأكيدهاي نويسنده (كه در ترجمه از زبان انگليسي به فارسي معمولاً براي رواني مطلب تغيير مييابد) حتيالمقدور حفظ شود؛ اگرچه دقت و زحمت بيشتر خواننده را برميانگيزد. بديهي است انتشار اين مقاله به معناي عاري بودن آن از برخي خطاهاي جزئي احتمالي نيست.نخستين بخش از اين تحقيق ارزشمند در شماره 78 به نظرتان رسيد و ادامه اش را علاوه بر اين شماره در شماره هاي بعدي مي خوانيد .
اگر كسي در نظر داشته باشد همه اطلاعات موجود در قرآن را پردازش كند و تصميم گيرد كه كدام بي اساس است تا ناديده گيرد و كدام ارزنده است تا حفظ و در آينده از آن استفاده كند. او نميتواند اجازه دهد اين امر ذهنش را مشوش كند. بلكه اين امر بايد در دسته بندي مناسب قرار گيرد، و از اين نقطه نظر به پيش رود. مثلاً اگر اين اطلاعات هنوز هم محل تأمل است، شخص بايد تشخيص دهد به كدام يك از دو گزينه؛ درست يا غلط بودن نزديكتر است. اما اگر همه اطلاعات مقبول باشد، شخص بايد مطلقاً بين اين دو گزينه يكي را برگزيند و همچنين اگر شخص نسبت به صحت اطلاعات مطمئن نيست، هنوز نيازمند به پيش بردن تمام اطلاعات است و اينكه بپذيرد اطلاعاتش براي نيل به اطمينان ناكافي است. نكته اخير اگر چه بيهوده مينمايد، واقعاً براي رسيدن به يك نتيجه مطمئن در يك زمان دورتر، كه شخص مجبور به قبول تحقيق و بازبيني دادهها ميشود، مفيد ميباشد.
اين آشنايي با اطلاعات، به شخص «زمينه اي» ميدهد براي زماني كه كشفيات آينده انجام، و اطلاعات جديد ارائه شده باشد. مطلب مهم اين است كه شخص، بر اساس اين داده ها عمل ميكند، و فارغ از تمايل يا عدم تمايل، آنها را به سادگي كنار نميگذارد.
يك اصل مسلم درباره حقانيت قرآن در اعتماد به نفسي كه در سرتاسر آن جريان دارد، آشكار است و اين اعتماد به نفس محصول يك رهيافت متفاوت به نام «جايگزين هاي طاقت فرسا» است. قرآن ميفرمايد: «اين كتاب يك وحي الهي است، اگر شما آن را باور نداريد، پس آن چيست؟»
به عبارت ديگر، خواننده به هماورد خوانده شده تا توضيح ديگري اقامه كند. قرآن در ظاهر كتابي است مركب از كاغذ و جوهر.
اين كتاب از كجا آمده كه ادعا ميكند وحي الهي است؟ و اگر چنين نيست، پس منبع آن چيست؟
واقعيت جالب اينكه هيچ كس توجيهي براي آن ندارد. در واقع همه جايگزينها از توان افتادهاند.
همچنان كه توسط غير مسلمانان بخوبي رايج و تثبيت شده، اين جايگزينها اصولاً به دو مكتب انديشهاي مانع الجمع تقليل يافته اند، كه روي يكي از اين دو تأكيد ميشود. در يك طرف، گروه وسيعي از مردم قرار دارند كه به مدت صدها سال قرآن را مورد تحقيق قرار دادهاند و ادعا ميكنند آنچه بدان مطمئنيم اين است كه اين مرد، يعني محمد(ص)، تصور ميكرد يك پيامبر است ديوانه. آنها اطمينان ميدهند كه حضرت محمد(ص) به طريقي فريب خورده بود.
در طرف ديگر، گروه ديگري هستند كه ادعا ميكنند محمد(ص)، يك دروغگو بود! بدون ترديد به نظر نميرسد اين دو گروه، فارغ از تناقض، هرگز با هم جمع شوند. در حقيقت بسياري از افرادي كه در خصوص اسلام مطالعه كردهاند، معمولاً هر دو نظريه را ادعا ميكنند. آنها ادعايشان را با گفتن اينكه محمد(ص) مجنون و مفتون بود، آغاز ميكنند و با گفتن اينكه او دروغگو بود به پايان ميبرند و گويا هرگز به نظرشان نرسيده كه او نميتوانسته هر دو باشد!
مثلاً، اگر كسي فريب خورده باشد و واقعاً فكر كند پيامبر است، آنگاه نيمه شب از خواب برنميخيزد تا برنامه ريزي كند: «فردا مردم را چگونه فريب دهم، چنان كه خيال كنند من يك پيامبر هستم؟» او واقعاً باور دارد كه يك پيامبر است، و مطمئن است كه پاسخ به وسيله وحي به او داده خواهد شد.
بخش عظيمي از مطالب قرآن به پاسخ سؤالات ميپردازد. شخصي از محمد(ص) پرسيده، و وحي در پاسخ او نازل شده است. دقيقاً اگر شخص ديوانه باشد و لذا باور كند فرشته اي كلمات را در گوش او ميخواند، هنگامي كه فردي سؤالي از او ميپرسد، تصور ميكند آن فرشته پاسخ را برايش خواهد آورد. از آنجايي كه او ديوانه است، واقعاً چنين فكر ميكند. او به شخص نميگويد كمي منتظر باش و پس به سوي دوستانش بدود و بپرسد: «كسي پاسخ اين سؤال را ميداند؟» اين نوع رفتار مشخصه شخصي است كه پيامبري خويش را باور ندارد.
آنچه غيرمسلمانان از پذيرش آن امتناع مي ورزند، اين است كه نميتوان همزمان دو طرف را داشت. شخص ميتواند يا فريب خورده (مجنون)، يا دروغگو باشد. اما نميتواند هر دو باشد. تأكيد، روي اين واقعيت است كه آنها بدون ترديد، خصلتهاي شخصيتي «مانع الجمع» هستند.
سناريوي ذيل مثال خوبيست از نوع دايرهاي كه غيرمسلمانان دائماً به دور آن ميگردند. اگر شما از يك مسلمان بپرسيد» منشاء قرآن چيست؟»، به شما خواهد گفت: «ناشي از ذهن مردي است كه ديوانه بوده است».
كه در آن صورت بايد پرسيد «اگر اين نكات از ذهن او بيرون آمده، پس اطلاعاتي كه مشتمل بر آن است را از كجا آورده؟ چون قرآن مشخصاً بسياري از چيزها را بيان ميكند كه اعراب هيچ آشنايي با آنها نداشته اند». در آن صورت به منظور توجيه حقيقتي كه شما اقامه كرده ايد، موضعش را چنين عوض ميكند كه «شايد او ديوانه نبوده. شايد برخي خارجي ها اين اطلاعات را برايش آورده اند، لذا، او به دروغ گفته كه پيامبر بوده است».
در اينجا اين سؤال را بايد پرسيد كه «اگر محمد(ص) يك دروغگو بود، پس اعتماد به نفسش را از كجا ميآورد؟ چرا آنچنان رفتار ميكرد و واقعاً مي پنداشت كه پيامبر است؟»
تا حال، همچنان كه تبيين شده قرآن مشتمل بر اطلاعات بسياري است كه نميتوان منبع آن را به كسي غير از الله منتسب دانست.
براي مثال، چه كسي به محمد(ص) درباره سد ذوالقرنين و مكاني كه در صدها مايل به طرف شمال واقع شده گفته است؟ چه كسي درباره جنين شناسي به او گفته است؟ هنگامي كه اين عده چنين اطلاعاتي را جمع آوري ميكردند، از آنجا كه قصد نسبت دادن جهل خويش به يك منبع الهي را نداشتند، به اين فرض متوسل شدند كه، شخصي آن اطلاعات را براي محمد(ص) آورده و مدعي شدند او آنها را براي فريب مردم به كار برده است. با اينهمه، اين نظريه با يك سؤال ساده به آساني قابل ابطال است: «اگر محمد(ص) يك دروغگو بود، اعتماد به نفسش را از كجا به دست ميآورد؟ چرا او با صراحت رودرروي مردم چنان سخن ميگفت كه ديگران هرگز قادر به انجام آن نبودند؟» چنين اعتماد به نفسي كاملاً وابسته است به اطمينان شخص به اينكه واجد وحي حقيقي الهي است.
مثلاً، پيامبر (ص) عمويي داشت به نام ابولهب. اين مرد تا حدي از اسلام تنفر داشت كه براي بي اعتبار كردن پيامبر به دنبالش اين طرف و آن طرف ميرفت. اگر ابولهب ميديد پيامبر(ص) براي يك غريبه سخن ميگويد،منتظر ميماند تا از يكديگر جدا شوند و سپس به سوي غريبه ميرفت و ميپرسيد: «او به تو چه گفت؟ آيا گفت سياه؟، خوب، اين سفيد است. آيا گفت صبح؟ خوب، اين شب است». او دقيقاً نقطه مخالف آنچه را از محمد(ص) ميشنيد و مسلمانان ميگفتند اظهار ميكرد. با وجود اين، حدود ده سال قبل از فوت ابولهب، در قرآن سوره كوچكي در خصوص وي نازل شده بود. اين به وضوح بيان ميكرد او به آتش (يعني جهنم) درافكنده خواهد شد. (سوره لهب، 111)
به عبارت ديگر، آن سوره تأييد ميكرد كه او هرگز مسلمان نخواهد شد و لذا براي هميشه محكوم خواهد بود. سرتاسر آن ده سال ابولهب اين سخن را بر لب داشت: «شنيده ام به محمد(ص) وحي شده است كه من هرگز تغيير نخواهم كرد. اينكه هرگز مسلمان نخواهم شد و وارد جهنم خواهد شد. خوب، اكنون ميخواهم مسلمان شوم. اين به مثابه چيست؟ اينك، راجع به وحي الهي چگونه تصوري خواهيد داشت؟» اما او هرگز چنين نكرد و همين امر، نمونه دقيقي است، از رفتاري كه فردي از خويش پيش بيني ميكرد، درحاليكه از آن به بعد همواره به دنبال نفي اسلام بود.
در حقيقت، محمد(ص) گفت: «شما از من متنفريد و ميخواهيد مرا از بين ببريد؟ اكنون، اين لغات را بگو (اقرار به اسلام- شهادتين)، پس من از بين رفتهام. بيا، اينها را بگو! اما ابولهب به مدت دهسال هرگز آنها را نگفت و در همه اين مدت هرگز اسلام را نپذيرفت يا حتي همدل با آرمان اسلام نشد.
اگر محمد(ص) واقعاً پيامبر خدا نبود، چگونه امكان داشت بتواند يقين داشته باشد كه ابولهب مطابق وحي قرآني عمل خواهد كرد؟ چگونه امكان دارد بتواند آنچنان مطمئن بوده باشد كه به شخصي ده سال مهلت دهد تا ادعاي پيامبري وي را بي اعتبار سازد؟ تنها پاسخ اين است كه او پيامبر الله بود؛ شخص براي خروج از يك مبارزه پرمخاطره بايد متقاعد شده باشد كه او واجد وحي الهي بوده است.
نمونه ديگري از اعتماد به نفسي كه محمد(ص) در پيامبريش و در نتيجه نسبت به حفاظت الهي از خودش و رسالتش داشت، هنگامي است كه او مكه را ترك كرد و به همراه ابوبكر در خلال مهاجرتشان به مدينه در غاري مخفي شد. آنها به وضوح ديدند مردم براي كشتن ايشان فرا رسيدند، و ابوبكر ترسيده بود.
بدون ترديد، اگر محمد(ص) يك دروغگو و يك جاعل بود و تلاش ميكرد مردم را متقاعد سازد كه يك پيامبر است، از او انتظار ميرفت در چنان اوضاعي به دوستش بگويد: «سعي كن راهي براي خروج از اين غار بيابي» يا «در گوشه اي آن طرفتر خود را مخفي كن و ساكت بمان.» اكنون، در واقع آنچه او به ابوبكر گفته به وضوح مبين اطمينان وي است. به او گفت: «آرام، خدا با ماست و الله ما را حفظ خواهد كرد». حال اگر شخص بداند كه در حال فريب دادن مردم است، كجا چنين نگرشي خواهد داشت؟ در حقيقت چنين قالبي از ذهن، هرگز خصيصه يك دروغگو يا جاعل نيست.
لذا، همچنان كه پيش از اين گفته شد، غير مسلمانان به دور يك دايره ميگردند و به دنبال يك راه خروج هستند. راهي براي توجيه اين يافته ها در قرآن، بدون انتساب آنها به منبع واقعي. آنها، از يك سو در روزهاي دوشنبه، چهارشنبه و جمعه به شما ميگويند: «آن مرد يك دروغگو بود» و از سوي ديگر در روزهاي سه شنبه، پنج شنبه و شنبه ميگويند: «او ديوانه بود». چيزي كه آنها از پذيرش آن امتناع مي ورزند، اين است كه يك فرد نميتواند هر دو طرف را با هم داشته باشد. اينك آنها به دو عذر موجه براي توجيه اين اطلاعات در قرآن نياز دارند.
حدود هفت سال قبل، كشيشي در طبقه بالاي منزل من سكونت داشت. در اتاق خاصي كه ما در آنجا نشسته بوديم، قرآني روي طبقه پايين ميز بود. آن كشيش نميدانست چه كتابي آنجاست. در خلال يك مباحثه، من به قرآن اشاره كردم و گفتم: «من به آن كتاب اطمينان دارم». او درحاليكه به دنبال قرآن مي گشت و نميدانست كدام كتاب بود، زمزمه كرد به شما ميگويم، اگر آن كتاب انجيل نيست، به وسيله يك انسان نگاشته شده است!»
در پاسخ حرف وي گفتم: «اجازه بدهيد چيزهايي درباره آنچه در قرآن است به شما بگويم» و درست در سه يا چهار دقيقه مطالب اندكي از قرآن را براي او نقل كردم. بلافاصله پس از شنيدن حرفهايم، موضعش را كاملاً تغيير داد و تصريح كرد: «حق با شماست. آن كتاب را يك انسان ننوشته. شيطان آن را نگاشته!» به راستي صاحب چنين نگرشي بسيار بدبخت است. زيرا اين يك تحليل بسيار ضعيف و يك خروج فوري از يك موقعيت ناخوشايند است.
به عنوان بخشي از حقيقت، داستان مشهوري در انجيل وجود دارد كه تشريح ميكند، روزي برخي از يهوديان ديدند مسيح(ع) مردي را از مرگ باز گرداند. درحاليكه چهار روز مي گذشت كه آن مرد مرده بود و هنگامي كه مسيح رسيد به سادگي گفت: «برخيز! مرد برخاست و قدم زنان دور شد. در چنين عرصه اي، برخي از يهوديان كه شاهد بودند. ناباورانه گفتند: «اين شيطان است. شيطان به او كمك كرد!»
اكنون، اين داستان اغلب در كليساهاي سرتاسر جهان تعليم داده ميشود و مردم براي آن اشكهاي فراوان ميريزند و ميگويند: «آه، اگر من در آنجا حضور داشتم، مانند يهوديان بي شعور نبودم».
اينك، وقتي در سه الي چهار دقيقه شما يك قسمت كوچك از قرآن را به آنان نشان ميدهيد، همه آنچه ميتوانند بگويند اين است كه: «آه، شيطان آن را انجام داده، شيطان اين كتاب را نوشته است!» بدون ترديد همان كاري را انجام ميدهند كه يهوديان انجام دادند. از آنجا كه آنها حقيقتاً به گوشهاي بازگشتهاند و پاسخ كارآمد ديگري ندارند، به سريعترين و ضعيفترين تحليل ممكن پناه ميبرند.
مثال ديگري از استفاده مردم از اين موضع ضعيف را ميتوان در توصيف يهوديان از منشاء پيام محمد(ص) يافت. آنها آن را به كار ميبرند تا بگويند: «شياطين اين قرآن را براي محمد(ص) آورند!» اما قرآن در بخشي از يك آيه بيان ميكند: «و آنان گفتند، مطمئناً او تصرف شده (به وسيله جن يا شياطين - نسبت ديوانگي به آن حضرت). اما اين (قرآن) چيزي نيست جز اندرزي به جهانيان». (سوره ن - آيه 51)
بدين ترتيب، اين امر يك برهان در پاسخ به چنين نظريههايي ارائه ميدهد. در حقيقت براهين بسياري در قرآن، درباره رد اين عقيده كه شياطين منبع رسالت محمد(ص) بودهاند، وجود دارد. مثلاً در سوره شعرا، خداوند به وضوح تصريح ميكند: «هيچ شيطاني قرآن را نازل نكرد. اين نه شايسته آنان بود، نه قادر به انجام آن بودند، به راستي آنها به مسافت زيادي از شنيدن آن رانده شده بودند».(شعرا، 210 - 212)
و در جاي ديگري از قرآن، خداوند به ما ميآموزد:
«پس وقتي قرآن را تلاوت ميكنيد، از شيطان رجيم به الله پناه بريد» (نمل، 98) حال، آيا قرآن كتابي است كه آن را شيطان نگاشته؟ درحاليكه به انسان ميگويد: «قبل از اينكه كتاب مرا بخوانيد، از خداي يگانه بخواهيد تا شما را از من محافظت كند؟» به راستي، يك مرد ميتوانست چنين چيزي را بنويسد، درحاليكه شيطان آن را انشاء كرده است؟ بسياري از مردم به وضوح اعلام كردهاند در اين موضوع به نتيجهاي نرسيدهاند. آنها، از سويي ادعا ميكنند شيطان نميتوانسته چنين چيزي را بهوجود آورد و اينكه حتي اگر ميتوانست، خداوند به او چنين اجازهاي نميداد، از سوي ديگر اكنون همان عده ادعا ميكنند شيطان صرفاً كمي از خداوند كوچكتر است. زيرا در اساس معتقدند شيطان ميتواند آنچه را خداوند قادر به انجام آن است انجام دهد و در نتيجه هنگامي كه به قرآن نظر ميكنند، حتي هنگامي كه متعجب ميشوند از اينكه چقدر شگفتانگيز است، هنوز لجاجت ميكنند: «شيطان چنين كاري را انجام داده است».
اگرچه شايد شياطين واجد برخي تواناييها باشند، اما در يك فاصله بسيار بعيد از تواناييهاي الله قرار دارند و هيچ مسلماني مسلمان نيست. مگر چنين نكتهاي را باور داشته باشد.
Golestan Quran Weekly, Serial 125, No 81

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

در آمدي بر تبيين وجوه عام اعجاز قرآن كريم

دكتر عليرضا حلم زاده
استاديار گروه معارف دانشگاه امام حسين (ع)
اشاره

خداوند متعال در چند آيه از قرآن، مخالفان وحياني بودن قرآن را به تحدي فراخوانده است . اين دعوت در همان عصر نزول كه خداوندگاران شعر و ادب و فصاحت و بلاغت در مهبط وحي جشنواره‌هاي ادبي برگزار مي‌كردند و سروده‌هاي خويش را به پرده‌ي كعبه مي‌آويختند . با صداي رسا به گوش همگان رسيد: اما هيچ كس بدان پاسخي در خور نداد و بدين سان معجزه‌ي آخرين پيامبر بنيان‌هاي خويش را استوار ساخت . با اين حال، گوناگوني آراي قرآن شناسان و قرآن پژوهان در وجه اعجاز قرآن بسي شگفت‌انگيز است . تا جايي كه عده‌اي به اين ديدگاه رسيده‌اند كه اعجاز قرآن فراتر از آن است كه بتوان چند وچون آن را با زبان آدمي بيان كرد.
نويسنده‌ي محترم ضمن بيان معاني لغوي و اصطلاحي اعجاز و انعكاس اختلاف نظرها و حيرات افزايي‌هاي دانش مندان در وجوه اعجاز، به ريشه‌يابي اين گوناگوني در بيان وجوه پرداخته است .
كليد واژه‌ها : اعجاز،‌وجوه اعجاز، تحدي.

1 ـ مقدمه

قرآن كريم،‌پناهنگاهي آسماني و مأمني آرام بخش و جاوداني است كه پناه جويانش را از هر بيم و گزندي در امان مي‌دارد . در كلام پيشوايان معصوم ما ـ به خصوص اميرمؤمنان حضرت علي (ع) ـ به ويژگي‌هايي از اين گنج نامه‌اي الهي اشاره شده است كه نشان مي‌دهد چرا از ميان ميليون‌ها و ميلياردها صفحه و صحيفه كه در گذر زمان،‌پا به عالم انديشه‌ي انسان نهاده‌اند ،‌تنها اين نبشتار بي‌هيچ رقيبي بر صدر نشسته است و سروري مي‌كند؛ بر هر تيرگي و تاريكي مي‌تازد و بي‌دريغ بر همه‌ي عالم مي‌تابد؛ هيچ كسي در تلألؤ آن نمي‌آسايد مگر آن كه به فهم حقيقتي نايل مي‌آيد يا از خطا و نقصي رهايي مي‌يابد.1
قرآن كريم جلوه‌گاه خداوند2 و مظهر اسم حكيم حضرت حق است3 و رشته‌ي محكمي است4 كه آدميان ، خود را به مدد آن تا به عرش بركشند و از چاه طبيعت برهند.
پاك و صافي شو و از چاه طبيعت به درآي *** كه صفـــــايي ندهد آب تراب آلوده
امام خميني (ره) مي‌نويسد:
اين كتاب بزرگ الهي كه از عالم غيب الهي و قرب روبوبي نازل شده و براي استفاده‌ي ما مهجوران و خلاصي ما زندانيان سجن طبيعت و مغلولان زنجيرهاي پيچ در پيچ هواي نفس و آمال به صورت لفظ و كلام درآمده، از بزرگ‌ترين مظاهر رحمت مطلقه‌ي الاهيه است5.
هيچ جا بهتر از قرآن نيست، هيچ مكتبي بالاتر از قرآن نيست. اين قرآن است كه هدايت مي‌كند ما را به مقاصد عاليه‌اي كه در باطن ذات ما توجه به او هست و خود نمي‌دانيم6.
گسترش پيام اين سروش هدايت در عرصه‌ي جهان و مواجهه‌ي استوار با مهاجمه‌ي كژانديشان از هر تبار و ديار، مستلزم توجه جدي به مبحث بنيادين و زيرساز اعجاز است . در اين ميان، مسأله‌ي مهمي شايان توجه است كه آيا تمامي آيات قرآن حاوي ويژگي اعجاز است يا برخي از آنها ؟ آيا هر يك از آيات از جنبه‌اي خاص، حايز صفت اعجاز است يا مي‌توان به وجوهي از اعجاز دست يافت كه بر تمامي آيات شريفه‌ي قرآن نقش بسته باشد و پرتو آن بر تارك تك‌تك اجزاي قرآن بدرخشد؟
پژوهش حاضر،‌افزون بر پرداختن به پرسش بالا، نگاهي به تنوع حيرت‌انگيز وجوه اعجاز قرآن در آراي دانشمندان و قرآن پژوهان مي‌افكند و مي‌كوشد موجبات اين اختلاف را مورد كاوش قرار دهد.

2 ـ اعجاز و هماوردطلبي

خليل بن احمد (م 170 ق ) صاحب كهن‌ترين كتاب لغت عرب،‌العين، « عجز» را به معناي ضعف و ناتواني دانسته است 7. لسان العرب نيز بر همين پايه،‌صورت‌هاي ديگر ساخته شده از اين واژه را توضيح مي‌دهد و مي نويسد: « عَجَّزَ الرجلُ و عاجَزَ ؛ 8 رفت و به او نرسيد» پس استمرا در ناتواني در معناي اين لغت نهفته است و در همين معناست اين آيه‌ي شريفه:
« وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ » [حج (22)،‌ (53) ]
آنان كه عاجزانه در ابطال آيات ما تلاش مي‌كنند. [ يا اين كه در فكر معاجزه هستند و معاجزه به مفهوم كوشش هر يك از دو طرف در عاجز كردن طرف مقابل است]‌
إعْجاز به معناي عاجز و ناتوان و درمانده ساختن ديگري است و از همين باب است:
« وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعجِزَاللهَ فِي الأَرْضِ» [ جن‌(72) ، 12]
و ما دانستيم كه هرگز خدا را عاجز نتوانيم كرد.
اما در معناي اصطلاحي اعجاز،‌دانشمندان علم كلام و قرآن شناسان، فراوان و موشكافانه سخن رانده‌اند. از آن جمله، علامه فاضل مقداد سيوري در شرح خود بر باب حادي عشر آورده است كه :
« المُعْجزُ هَوَ الأَمْرُ الخارقُ لِلْعادةِ المطابِقُ لِلدَّعْوي الْمَقْرونُ بِالتَّحَدِّي المُتَعَذِّرُ عَلَي الْخَلْقِ الإتْيانُ بِمِثلِهِ ؛9 معجزه امري است خارق عادت ومطابق ادعا كه هم راه با تحدي و همانند طلبي بوده و مردم از انجام آن درمانده گردند. »
شيخ طوسي ، هم‌چنين بر اختصاص معجزه به شخص آورنده‌ي آن تصريح مي‌كند تا ترديدي در دل مردم واقع نشود و صدق دعوي آورنده ،‌به روشني ثابت شود. 10
علامه‌ي طباطبايي در تعريف اعجاز مي‌نويسد:
« اَلأمْرُ الْخارِقُ لِلْعَادَةِ الدّالُّ عَلي تَصَرُّفِ ماوَراءِالطَّبِيعَهِ في عالَمِ الطَّبيعَهِ وَنَشْأَةِ الْمادَّةِ لابِمَعنَي الأَمْرِ الْمُبْطِلِ لِضَروُرَةِ الْعَقلِ ؛11 معجزه امري است خارق عادت كه بر دخالت و تصرف نيروي ماوراي طبيعت در عالم طبيعت و جهان مادي دلالت مي‌كند،‌نه آن كه به معناي امري باشد كه ضروريات عقلي (مانند قانون عليّت) را ابطال كند. »
در قرآن كريم، « اعجاز» در معناي اصطلاحي ياد شده به كار نرفته است، بلكه معمولاً از واژه‌هاي آيه و بينه ( آيات و بينات) استفاده شده است .
بنابر تعريف راغب اصفهاني، « آيه» به معناي نشانه و علامت آشكار، و « بينه» به معناي دليل روشن و واضح است،‌اعم از آن كه دليل عقلي باشد يا حسي.12
« لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَهٍ وَ يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَهٍ » [انفال (8) ، 42]
تا هر كه هلاك مي‌شود از روي دليل به هلاكت رسد و هر كه زنده مي‌شود از روي دليل زندگي يابد.

2ـ1ـ‌چگونگي اتمام حجت قرآن بر غير عرب

وجوه اعجاز قرآن به طور كلي به دو قسمت قابل تقسيم‌اند: نخست، وجوهي كه براي پي‌بردن به آنها تسلط و تخصص در زبان عربي ضرورت دارد؛ دوم، وجوهي كه تنها به معاني و مفاهيم قرآن ارتباط مي‌يابند و آگاهي از آنها براي ناآشنايان با دقايق و ظريف ادبي زبان عربي نيز مقدور و ميسور است .
امّا به هر حال، مشهور ميان قرآن شناسان آن است كه مهم‌ترين وجه اعجاز در عصر نزول، فصاحت و بلاغت قرآن بوده و اين را عرب به روشني درمي‌يافت و بدين معرفت معترف بود و از اين جهت، حجت بر اعجاز، علاوه بر فصحا وبلغاي عرب، بر دو گروه ديگر نيز تام و تمام است:
1 ـ اعرابي كه معاصر نزول و معاشر رسول (ص) بودند اما در حد استادان مممتاز و مبرز بلاغت آن عصر كه بعضاً سروده‌هايشان بر پرده‌ي كعبه آويخته مي‌شد ـ معلقات - نبودند بلكه داوري در ترجيح سخن‌هاي بليغ را به آنها وامي‌نهادند و هر كه اندكي در احوال عرب آن روزگار تذمل كند اين تفاوت چشم‌گير مراتب بلاغت را در ميان آنها به طور كامل تشخيص مي‌دهد. اين گروه، پس از خضوع و تسليم استادان برجسته و داوران فراتر نشسته‌ي ادب عرب به غير بشري بودن قرآن ، عذري در عدم ايمان نخواهند داشت، هم‌چنان كه معاصران حضرت موسي (ع) ،‌حتي اگر نابينا بودند و امكان مشاهده‌ي عيني معجزات آن پيامبر بزرگ را نداشتند، با وجود گواهي آن همه انسان بينا، عذر بي‌خبري از ايشان پذيرفته نبود.
2 ـ گروه دوم، كليه‌ي عرب‌هاي پس از عصر نزول قرآن و نيز همه‌ي مردمان غير عرب در هر زماني هستند كه گرچه ممكن است با ادبيات عرب آشنايي نداشته باشند و با علم تفصيلي، وجوه اعجاز ادبي و بياني قرآن را درنيابند، ولي به يقين دريافته‌اند آنها كه اهل عربيت بوده‌اند وفصاحت تمام داشته‌اند در پيشگاه قرآن زاوي فروتني زدند و پيشاني خضوع بر خاك ساييدند.
علامه شعراني در اين مورد بيان جالبي دارد، وي مي‌نويسد:
خداوند عالم نفرمود يك تن مانند قرآن نمي تواند آورد، بلكه فرمود اگر همه‌ي جهان به يكديگر ياري برسانند باز مانند قرآن نياورند. يك تن عالم است و فصيح نيست و ديگر فصيح است و عالم نيست و يكي تاريخ داند و ديگري از علوم اجتماعي باخبر است و ديگري از حساب آگاه‌ است و يكي از رموز جنگ و يكي تجارب آموخته ، اگر همه باهم يار شوند و بخواهند به ياري يكديگر قرآني بسازند باز عاجز شوند وفرو مانند و اگر قرآن تأليف يك تن بشر باشد آيا ممكن است تمام مردم جهان از معارضه‌ي با او و نوشتن يك فصل مانند فصلي از كتاب او عاجز شوند و همه‌گونه كوشش نمايند و رنج به خود دهند و راضي به كشته شدن و اسيري شوند و مال خويش را به تاراج دهند و يك آيت [ سوره] مانند قرآن نياورند؟! … پس از آن حضرت تا امروز هم كه هزار [و چند صد ] سال مي‌گذرد، اين همه دشمنان اسلام نتوانستند يك سوره مانند قرآن بياورند با آن [همه ] حرص و ولع كه به اضمحلال اين دين حنيف دارند!13

2 ـ 2ـ مخاطب تحدي در انديشه‌ي باقلاني

آيا هماوردجويي قرآن در خطاب با عموم انسان‌ها در همه‌اي اعصار است يا صرفاً با قهرمان‌هاي فصاحت و بلاغت در عصر بعثت رسول مكرم اسلام؟
دكتر بنت الشاطي در گزارشي كه از مفهوم اعجاز و مخاطبان تحدي بنابر نظرگاه‌هاي باقلاني به دست داده است مدعي وجود تعارض در انديشه‌ي اين دانشمند شده است با اين بيان كه باقلاني در يك جا گفته است :
اين آيت ـ يعني معجزه‌ي قرآن ـ علمي است كه بر همگان لازم است آن را بپذيرند و سر تسليم در برابرش فرود آورند. اين در حالي است كه دانستيم مردم در درك اين حقيقت و رسيدن به اين علم، يا به عبارت ديگر به وجه دلالت آن، با يكديگر تفاوت دارند، زيا غير عرب تنها از طريق آگاهي يافتن از ناتواني عرب در اين مسأله به اين معرفت مي‌رسد كه قرآن معجزه است . غير عرب در معرفت اين امر واسطه‌هايي نياز دارند كه افرادي كه خود اهل فصاحت‌اند بدان نيازمند نيستند . اما زماني كه همين غير عرب از ناتواني اهل فصاحت در اين مسأله آگاهي مي‌يابد، به منزله‌ي آنان، مخاطب اين آيت و حجت قرار مي‌گيرد. به همين نحو،‌كساني هم كه اهل فصاحت‌اند، ولي در سطحي متوسط قرار دارند، به آن اندازه به درك مسأله‌ي اعجاز نايل نمي‌آيند كه صاحبان قدرت و توانايي و چيره‌دستان اين صناعت بدان نايل مي‌شوند. به همين دليل نيز، شايد اين متوسط‌ها از اين نظر در رديف غير عرب قرار گيرند كه تنها در صورت آگاهي يافتن از ناتواني خدواندگاران اين هنر حجت بر آنها تمام مي‌شود. بنابراين، در اين مسأله، آنان كه مرجع و معيارند مجموعه فصيحانند، نه تك‌تك آنها … 14 .
اما ديري نمي پايد كه دانشمد مزبور ، اين سخن خود را كه گفته بود تنها اعراب عصر بعثت مخاطب تحدي هستند، ناديده مي‌گيرد و مي‌گويد:
اين تحدي، به يكنحو،‌هم آنان و هم ديگران را مورد خطاب قرار مي‌دهد: ما به همان نحو كه از ناتواني مردم نخستين عصر [ در آوردن همانند قرآن ] آگاهي مي‌يابيم ، از ناتواني مردم ديگر عصرها نيز آگاه مي‌شويم، زيرا راه رسيدن به چنين آگاهي‌اي در هر دو مورد يكي است ، چرا كه همه به يك نحو مخاطب تحدي و مبارزه‌جويي قرار گرفته‌اند و از ديگر سوي ،‌روح به مخالفت و مبارزه برخاستن در همه‌ي طبايع به يك نحو موجود است و تكليف نيز به يك شيوه و بي آنكه تفاوتي در كار باشد متوجه همگان است.15
به نظر مي‌رسد تصور تعارض در سخنان علامه باقلاني، توهمي بيش نباشد كه از تعارض ظاهري دو سخن ياد شده نشأت گرفته باشد در حالي كه با اين توضيح مختصر، اشكال مذكور مرتفع مي‌شود كه : هر چند خطاب تحدي به همگان است اما در حقيقت اين متخصصان و نخبگان فصاحت و بلاغت ( يا هر يك از ديگر وجوه اعجاز قرآن ) هستند كه مخاطب تحدي واقع مي‌شود و اگر قرار باشد نمونه‌اي همانند قرآن برساخته شود، هر چند همه بخواهند،‌اما به طور طبيعي همان متخصصان مدعي و تلاشگر در اين كار خواهند بود. بنابراين اگر تا آخر تاريخ هم،‌همه مخاطب تحدي قرآن باشند، در عمل نگاه همه‌ي شكاكان در اعجاز براي مشاهده‌ي نتيجه‌ي كار به استادان فن به ويژه سرآمدان صدر تاريخ اسلام كه فحول ادبيت و عربيت بودند دوخته مي‌شود؛ گر چه تا ابدالدهر نيز هرگز توان كوچك‌ترين مقابله‌اي را در اين جهت نخواهندداشت ـ هم‌چنان كه طول تاريخ بشريت از صدر اسلام تاكنون نشان داده است و روز به روز اين ناتواني و شكست ظاهرتر و قطعي‌تر جلوه مي‌كند، پس تعارضي در كار نخواهد بود.

3 ـ سيري در وجوه اعجاز قرآن كريم

درباره‌ي وجوه اعجاز قرآن در طول تاريخ اسلام، فراوان گفته و نوشته‌اند، به گونه‌اي كه توصيف ، تبيين و بررسي آنها مستلزم چندين پژوهش گسترده و پردامنه است . اينكه به صورتي كاملاً مجمل و مختصر سيري داريم در مشهورترين وجوهي كه نامداران پهنه‌ي تفسير و قرآن پژوهي در آثار خود به يادگار نهاده‌اند و يا از قول آنها در آثار ديگران نقل شده است .

3 ـ 1ـ تنوع حيرت انگيز آرا درباره‌ي وجه اعجاز قرآن

گوناگوني آراي قرآن پژوهان در امر اعجاز قرآن، بسي شگفت انگيز است . هر چند به تصريح تمامي انديشمندان مسلمان اصالت معجزه‌بودن قرآن كريم، حقيقتي است كه مورد پذيرش واتفاق همگان است و هيچ كس در آن ترديد روا نمي‌دارد ، با اين حال، اين كتاب آسماني، چون توسط بشر، در معرض تبيين علمي قرار مي‌گيرد ، معركه‌ها برمي‌انگيزد و هوش وخرد نقادان معاني و الفاظ را به بهت و حيرت وا مي‌دارد.
اينك به ذكر فشرده‌ي نظرات پرداخته ، از توضيح و تفصيل آنها صرف نظر مي‌كنيم:

3ـ 1ـ 1ـ بحث از وجوه اعجاز قرآن ضروري نيست

علامه شعراني ضمن برشمردن وجوهي از اعجاز، يادآور مي‌گردد كه خواجه نصير الدين طوسي همه‌ي آنها را محتمل مي‌شمرد و سپس اظهار مي‌كند كه بحث از وجوه اعجاز ، بحثي غيرلازم است و دقت در علت اعجاز، وسوسه‌اي غير ضروري است كه نفعي جز انحراف ذهن از راه مستقيم ندارد.16 با توجه به توضيحات علامه شعراني در اثر ديگر خود، راه سعادت، مي‌توان گفت : ايشان توجه و وسواس بر كشف وجه اعجاز را براي اذهان ضعيف، مجاز نمي‌شمرد، ولي به طور كلي غير ضروري بودن اين بحث يا نهي از وسواس بي‌جا در چند و چون اين مفهوم، منافاتي با سودمند يا حتي مستحسن بودن اين مباحث ندارد، همچنان كه خود نيز در حد معمول و معقول بدان پرداخته است.17

3ـ1ـ2ـ كاوش از وجوه اعجاز قرآن ضروري است

در نقطه‌ي مقابل نظر پيشين، علامه جرجاني، اطلاع ما را از شكست اعراب در برابر تحدي قرآن،‌موجب بي‌نيازي از كاوش در چرايي اين واقعيت نمي‌داند و ترجيح جهل را بر علم در اين باره مجاز نمي‌شمرد و خود نيز در كاوش از اين چگونگي قدم در ميدان تحقيق مي‌نهد. 18

3 ـ 1ـ 3 ـ ادراك وجه اعجاز امكان ذير نيست.

برخي از قرآن پژوهان و مفسران برآنند كه وجه اعجاز قرآن ـ هر چه باشدـ براي بشر قابل درك نيست و « ترديد در تعيين وجه اعجاز قرآن دليل بر نشناختن و درنيافتن وجه اعجاز قرآن است. »19 از دانشمنداني علامه مجلسي، 20 سكاكي 21 و حسن بن محمد قمي 22 مشابه اين نظر نقل شده است.

3 ـ 1ـ 4 ـ اعجمي تنها با استدلال، اعجاز را در مي‌يابد.

بسياري از دانشمندان تأكيد مي‌كنند كه اعجمي و حتي عرب غيرفصيح و ناآشنا با بلاغت، نمي‌تواند با علم تفصيلي و به گونه‌اي بديهي و ضروري، اعجاز قرآن را دريابد و تنها راه فهم اعجاز قرآن براي اين گروه، استدلال است.23
روشن است كه اين نظر درباره‌ي درك اعجاز بلاغي قرآن درست است، ولي آيا قرآن كريم، تنها از نظر بلاغت معجز‌است كه راه درك تفصيلي آن بر اعجمي مسدود باشد؟!

3-1ـ5ـ ناآشنا به زبان عربي نيز محروم و محجوب از قرآن نيست

در مقابل رأي سابق، گروهي ديگر از دانش‌مندان، درك اعجاز قرآن را براي احدي از كساني كه بخواهند به وجهي از وجوه اعجاز دست يابند، غيرممكن نمي‌دانند؛ يعني همچنان كه ممكن است باب معارف قرآن بر روي كسي كه جز از بلاغت آن آگاهي ندارد ناگشوده بماند، كساني هم كه از بلاغت قرآن سررشته‌اي ندارند ممكن است از وجوه ديگر،‌روزنه‌اي براي مشاهده‌ي عظمت كبريايي و ماورايي اين كتاب براي خود بيابند.24

3ـ1ـ6ـ نظريه‌ي صرفه: اعجاز قرآن جلوگيري مردم از همانند آوري است

از ديرباز، كساني از مذاهب مختلف اسلامي همچون ابواسحاق نظام (م 436 ق) و ابن سنان خفاجي (م 466 ق) نظريه‌اي را مطرح كرده و گسترش داده‌اند كه بر آن است « رمز شكست اعراب در رويارويي با قرآن ، نه از ناحيه‌ي جنبه‌هاي دروني قرآن بلكه به سبب نيروي بازدارنده‌اي است كه خداوند نسبت به مخالفان و منكران حقانيت قرآن اعمال مي‌كند و به اين وسيله از همانند آوري آنان مانع مي‌شود.»25 ناگفته نماند كه برخي از منتقدان به نظريه‌ي صَرفه، يا كساني كه احتمال درستي آن را نيز مي‌دهند، علاوه بر نظريه‌ي صرفه، وجوه ديگر اعجاز را نيز صادق مي‌دانند،‌از اين گروه مي‌توان راغب اصفهاني26 و خواجه نصيرالدين طوسي27 را نام برد.

3 ـ1ـ7ـ نيازي به فراگير بودن وجوه اعجاز نسبت به كل آيات نيست.

از نظرات تازه‌اي كه مطرح شده، مي‌توان نظر خالد العك را نام برد. وي مي‌نويسد: در قرآن كريم دوازده معنا وجود دارد كه اگر در تمام قرآن جز يكي از آنها نبود براي اثبات اعجاز آن كفايت مي‌كرد .اين معاني عبارت‌اند از : ايجاز لفظ،‌ تشبيه چيزي به چيز ديگر، استعاره، معاني نو، هماهنگي حروف و كلمات،‌فاصله‌هاي مقاطع كلام در آيات، تجانس ساختار كلمات، بيان قصص و احوال، اشتمال بر حكمت‌ها و اسرار، مبالغه در امر و نهي، حسن بيان مقاصد و اغراض، تمهيد مصالح و اسباب واخبار از آنچه بوده و خواهد بود.28
وجوه مذكور سيزده وجه است كه ممكن است مؤلف دو تا از آنها را باهم به حساب آورده باشد نظير تشبيه و استعاره . به هر حال با توجه به اين كه تمامي اين وجوه در كل ايات جريان ندارد معلوم مي‌شود كه از نظر ايشان وجود يكي از وجوه اعجاز در پاره‌اي از آيات براي اثبات اعجاز كل قرآن كفايت مي‌كند.

3ـ1ـ 8ـ وجه حقيقي اعجاز، جمع همه‌ي ويژگي‌ها است

از جمله‌ي نظريه‌هاي قابل توجه در تبيين وجه اعجاز قرآن ، رأيي است كه بدرالدين زركشي اظهار داشته و مي‌گويد:
نظر اهل تحقيق آن است كه مي‌گويند اعجاز قرآن با تمامي وجوه ياد شده واقع شده است نه به تك‌تك آنها، چرا كه قرآن ، همه‌ي آنها را باهم جمع كرده پس معنا ندارد كه با وجود اشتمال بر همه، تنها به يك وجه نسبت داده شود.29

3ـ1ـ9ـ تفسير علمي، جلوه‌گاه اعجاز علمي قرآن است .

اعتقاد به اين كه در قرآن كريم، علوم اولين و آخرين نهفته است و تلاش براي يافتن راه‌ها و روش‌هاي استخراج اين دانش‌ها، برخلاف تصور معمول، سابقه‌اي طولاني در ميان مفسران و قرآن پژوهان دارد.
در توضيح بنياد اين روش گفته شده است كه معتقدان به اين نوع تفسير، با توسعه بخشيدن به اصطلاح « علم» ،‌برآنند كه قرآن در كنار علوم اعتقادي و عملي ديني، دربردارنده‌ي ديگر دانش‌هاي دنيا با وجود همه‌ي شاخه‌ها و گونه‌هاي متفاوت آن نيز هست.30
از پيشينيان، شايد شناخته‌ترين كسي كه كوشيد در اين راه به فهمي روشمند دست يابد و با جديت تمام،‌ديگران را به اين نوع نگرش فراخوند محمد غزالي (م 505 ق ) باشد كه هم در احياء علوم الدين 31 و هم در جواهر القرآن32 سخت بر اين نظر پاي فشرده است.
صاحب كتاب فكرةِ اعجاز القرآن كه به معرفي كوتاه آراي دانشمندان علوم قرآني از قرن دوم تا قرن چهاردهم پرداخته است، در موارد متعددي نظرات كساني همچون طنطاوي صاحب تفسير الجواهر را بازگو مي‌كند كه به تصريح يا اشاره وجه اعجاز قرآن را در رازگشايي از حقايق علمي جهان برشمرده‌اند.33

3ـ1ـ10ـ فصاحت و علم در همه‌ي آيات قرآني جاري‌اند.

از جمله معتقدان به اين نظر علامه شمس الدين محمد آملي صاحب كتاب نفائس الفنون است . وي سبب اعجاز قرآن را دو عامل مي‌شمارد كه هر دو در تمامي آيات قرآن جاري و نمودار است . اين دو عامل عبارت اند از :
الف ) فصاحت و بلاغت منحصر به فردي كه تمام بليغان عرب را از همانند آوري عاجز ساخت .
ب ) اشتمال بر جميع معارف وحكم و محاسن شيم (اخلاق ) و اقاصيص اولين و آخرين و اخبار از مغيبات و كيفيت اداي طاعات و امتناع از منهيات و جميع آنچه در تكميل نفوس بشري و وصول به سعادت ابدي بدو احتياج افتد.34

3 ـ1ـ11ـ در قرآن هزاران معجزه وجود دارد.

اين مسراقه، بنابر آنچه سيوطي در اتقان از وي نقل مي‌كند بر آن است كه تمامي وجوهي كه عالمان در تبيين وجه اعجاز برشمرده‌اند درست است و با اين همه به يك دهم از ده يك كل وجوه اعجاز دست نيافته‌اند .35
زرقاني نيز به وجود هزاران وجه اعجاز در قرآن تصريح مي‌كند و مي‌گويد: بسيار اتفاق مي‌افتد كه يك معجزه تنها در يك آيه مشاهده مي‌شود،‌همچنان كه آيه‌ي « مباهله» به تنهايي يك معجزه است.36

3ـ1ـ11ـ وجوه اعجاز قرآن به موازات پيشرفت اعصار، ظاهر مي‌شود.

آنچه اين نظر را از نظريه‌ي پيشين متمايز مي‌سازد، توجه به عنصر تعيين كننده‌ي زمان در ظهور معجزات قرآن است . بنابراين اعتقاد، وجوه اعجاز قرآن، نه تنها بيش از آن است كه قابل استقصا و شمارش باشد بلكه قرآن با مردم هر عصر و زمان با زبان خودشان از اعجاز خود سخن مي‌گويد و متناسب سطح درك و ظرفيت فهم و خرد و آگاهي آنها،‌ابعادي از معجزات خود را آشكار مي‌سازد. پس مي‌توان گفت: قرآن، كتاب همه‌ي دوران‌هاست كه همواره به زبان روزگار خود سخن مي‌گويد.37

4 ـ موجبات اختلاف در تبيين وجوه اعجاز

سخن در عوامل ايجاد اختلاف ميان دانشمندان قرآن پژوه پيرامون توضيح در چگونگي اعجاز قرآن و زوايا و دريچه‌هاي آن، پيچيده و گسترده است . آن چه به اجمال مي‌توان آورد طرح آنها در ساختار سه عنوان كلي ذيل است :
الف ـ عوامل انساني و شخصي ؛
ب ـ عوامل علمي و اجتماعي
ج ـ عوامل قرآني

4 ـ 1ـ عوامل انساني وشخصي

اين عوامل به نوبه‌ي خود به مؤلفه‌هاي ديگري بخش‌پذيرند:
1 ـ دشواري بيان يك احساس دروني : اساساً درك و بيان يك احساس قلبي و جمال بيكران در قالب الفاظ سخت ثقيل و برگرده‌ي زبان،‌تحمل ناپذير است.
2 ـ تفاوت مراتب درك : گوناگوني دريافت باطني انسان‌ها از آن حقيقت شكوهمند نيز امكان توضيح واحد را كاهش مي‌دهد.
3 ـ اختلاف در بيان و تعبير: اختلاف سليقه و تفاوت در گزينش معيارها و تعريف‌ها نيز از جمله‌ي موجبات ناهماهنگي در تحليل و تبيين وجوه اعجاز است.

4 ـ 2ـ عوامل علمي و اجتماعي

اين مقوله نيز خود متشكل از اسباب گوناگوني است :
1 ـ بررسي‌هاي علمي و تخصصي : پيشرفت زمان، طرح پرسش‌هاي جديد و گسترش عرصه‌ي انديشه‌ي تخصصي موجب طرح روي كرد تازه و مباحث نوين در زمينه‌ي اعجاز قرآن گرديد.
2 ـ رشد و گسترش علوم : رشد دانش‌ها موجب اصلاحات تازه يا ساختار بهتر بخشيدن به مباحث و تنظيم مطلوب‌تر مباحث بوده است.
3 ـ كشف وجوه تازه در اعجاز قرآن : علاوه بر عوامل ياد شده، بايد از طرح عناوين تازه در وجوه اعجاز سخن گفت كه بر پيشينيان پوشيده مانده بود.

4 ـ 3 - عوامل قرآني

شايد بتوان گفت مهم‌ترين عوامل ايجاد اختلاف ميان اذهان بشري در تبيين وجوه اعجاز در خود قرآن كريم نهفته است :
1ـ بي‌كرانگي دنياي قرآن ؛
2 ـ تفاوت مراتب ظهور اعجاز در آيات؛
3 ـ تفاوت دامنه‌ي وجوه اعجاز در شمول بر آيات.

5 ـ نتيجه

مشاهده شد تمامي شرايط اعجاز در معجزه‌ي جاودان اسلام يعني قرآن كريم موجود است و از همان صدر نزول ، مخالفان و شكاكان را به تحدي دعوت كرده است . درخشش اعجاز قرآن به گونه‌اي است كه نه تنها استوانه‌هاي فصاحت و بلاغت و اركان ادبيات عرب در صدر اسلام و بلكه در طول تاريخ تا به امروز را خاضع كرده است بلكه براي تمامي مشتاقان راستين درك حقانيت قرآن راه و روش‌هاي اطمينان بخش و يقين آور تدارك ديده است .
بنابراين به رغم تحير و سرگشتگي دانشمندان در طول اعصار در تبيين چند و چون اعجاز، همگان اعم از مسلمان و غيرمسلمان در پيشگاه عظمت قرآن سر تسليم فرود آورده‌اند و هيچ كس را توان و ياراي ايستادگي در برابر تحدي آن نبوده است .

منابع و پي‌نوشت‌ها

* دكتر عليرضا حلم زاده در سال 1336 ش در تهران ديده به جهان گشود . تحصيلات خود را تا پايان دوره‌ي متوسطه در همين شهر به پايان برد و در رشته‌ي رياضي ديپلم گرفت. به موازات تحصيل، مطالعات خود را در شناخت اديان و مذاهب آغاز كرد و توسعه بخشيد. نخستين آثار قلمي خود را از حدود سال 1355 به نگارش درآورد. از آغاز سال 1361 دروس حوزوي را در شهر مقدس قم با جديت به مطالعه و آموزش گرفت و از محضر استاد جعفر مرتضي عاملي بهره‌ي فراوان برد . هم زمان تحصيلات دانشگاهي را نيز از نظر دور نداشت . به سال 1367 از مقطع كارشناسي در رشته‌ي علوم قرآن و حديث دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد. در سال 1371 از پايان‌نامه‌ي كارشناسي ارشد خود با عنوان « ابعاد رسالت پيامبر اكرم (ص) » و در سال 1378 از پايان‌نام‌ي دكتري خود با عنوان « شمول پاره‌اي اوجوه اعجاز بر جميع آيات قرآن كريم‌» در دانشگاه تربيت مدرس دفاع كرد . نامبرده هم اينك با عضويت در هيأت علمي دانشگاه امام حسين (ع) به پژوهش در علوم اسلامي با محور قرار دادن قرآن كريم و آموزش علاقه‌مندان معارف الهي اشتغال دارد .
1 ـ امام علي (ع) : نهج البلاغه،‌خطبه 176 ،‌و نيز : محمد محمدي ري‌شهري : ميزان الحكمه ،‌ نشردار الحديث، قم ، 1379 ش، ج 10، ذيل كلمه‌ي قرآن
2ـ امام علي (ع) : نهج البلاغه، خطبه‌ي 147.
3ـ عبدالله جوادي آملي: حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه ، چاپ اول ، قم ، نشر اسراء، 1376 ش ، ص 9 .
4 ـ بقره (2) ، 256.
5ـ (امام) روح‌الله موسوي خميني : قرآن كتاب هدايت [ فراهم آمده از آثار حضرت امام] ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام، چاپ اول، تهران، 1375ش، ص 16 .
6ـ همان، ص 27.
7ـ خليل بن احمد فراهيدي : العين ، نشر اسوه ، تهران ،‌1414ق، ج 2، ص 1143 و 1144
8 ـ ابن منظور: لسان العرب، دار احياء التراث العربي ، چاپ اول ، بيروت، 1408 ق، ج 9، ص 57 تا 60.
9 ـ مقدادبن عبدالله سيوري: البات الحادي عشر للعامه الحلي مع شرحيه، چاپ اول،‌دانشگاه تهران ، با همكاري دانشگاه مك گيل ، 1365 ش ، ص 36
10 ـ ابوجعفر محمد بن حسن طوسي: تمهيد الأصول في علم الكلام ، چاپ اول، دانشگاه تهران، ص 315.
11ـ سيد محمد حسين طباطبايي: الميزان في تفسير القرآن ، مؤسسه ‌ي اعلمي ،‌بيروت ،‌1411 ق، ج 1 ،‌ص 75 .
12ـ راغب اصفهاني: مفردات الفاظ القرآن ، دارالقلم ، بيروت، 1412 ق، ص 175.
13 ـ ابوالحسن شعراني: رد شبهات اثبات نبوت ،‌كتابخانه‌ي صدوق ، چاپ سوم،‌تهران،‌1363 ش، ص 30 و 31 .
14 ـ ابوبكر باقلاني : اعجاز القرآن ، عالم الكتب ، بيروت ، ص 35 و 43 .
15 ـ عايشه بنت الشاطي : اعجاز بياني، ترجمه حسين صابري، شركت انتشارات علمي و فرهنگي تهران، 1376 ش، ص 66 و 67 .
16 ـ ر. ك : علامه حلي : كشف المراد در شرح تجريد الاعتقاد، ترجمه و شرح علامه شعراني، نشر اسلاميه، تهران، 1398 ق ، ص 500 و 501.
17 - ر. ك : ابوالحسن شعراني: راه سعادت، كتابخانه صدوق، تهران ،‌چاپ سوم،‌1363 ش.
18 ـ ر. ك : عبدالقاهر جرجاني : دلائل اعجاز في القرآن ، ترجمه سيد محمد رادمنش، آستان قدس رضوي، چاپ اول ،‌مشهد، 1368 ش، ص 43 و 44 ؛ نيز در تذييد اين نظر بنگريدبه : جلال الدين سيوطي : الاتقان في علوم القرآن ، دار ابن كثير، بيروت ، 1407 ق ، ج 2 ، ص 1005 .
19 ـ سلطان محمد گنابادي / جنابذي : بيان السعاده في مقامات العباده، مؤسسه اعلمي، بيروت، چاپ دوم ، 1408 ق، ج 1 ، ص 65.
20 ـ سيد علي كمالي دزفولي : قرآن ثقل اكبر ، تهران، 1360 ش، ص 368 .
21 ـ ر. ك : جلال الدين سيوطي : التقان في علوم القرآن ، ج 2 ، ص 1011 ؛ بدرالدين زركشي : البرهان،‌ج 2 ،‌ص 100 ؛ علوم القرآن عند المفسرين، دفتر تبليغات اسلامي، ج 2 ، ص 498 ؛ نعيم حمصي: فكرة اعجاز القرآن، مؤسسه الرساله ، بيروت ، 1400 ق، ص 106.
22 ـ ر.ك: نعيم حمصي : فكرة اعجاز القرآن ، ص 61 .
23 ـ ر.ك : بدرالدين زركشي : البرهاين في علوم القرآن، ج 2 ، ص 112.
24ـ ر.ك : عبدالكريم خطيب: الاعجاز في دراسات السابقين،‌دارالفكر العربي، بيروت ، ص 256 و نيز علوم القرآن عندالمفسرين، ج 2 ، ص 488 ـ 489 .
25 ـ ر.ك : سيوطي: الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 1009 ؛ نعيم حمصي : فكرة اعجاز القرآن ،‌ص 62؛ علوم القرآن عند المفسرين، ج 2، ص 430 ؛ محمد هادي معرفت: التمهيد في علوم القرآن ،‌ج 4 ، ص 190ـ 135 ؛ و نيز محمد هادي معرفت : علوم قرآني ، ص 364 و 365 .
26 ـ ر.ك : علوم القرآن عند المفسيرين، ج 2 ، ص 431 .
27 ـ نصيرالدين طوسي: تجريد الاعتقاد (كشف المراد) ،‌ص 500 .
28 ـ خالد عبدالرحمن العك : اصول التفسير و قواعده، دارالنفائس،‌بيروت، چاپ دوم،‌1406 ق، ص 307 و 308 .
29 ـ بدرالدين زركشي : البرهان ، ج 2 ، ص 106 .
30 ـ ر. ك : محمد حسين ذهبي: التفسير و المفسرون ، داراحياء التراث العربي ، بيروت، بي‌تا ، ج 2 ، ص 474 .
31 ـ ر. ك: ابوحامد محمد غزالي: احياء علوم الدين ، دارالهادي ، بيروت، چاپ اول، 1412ق، ج 1، ص 431.
32 ـ نعيم حمصي : فكرة اعجاز القرآن، ص 223 ـ 232 و موارد متعدد ديگر از همين كتاب .
34 ـ ر.ك: شمس الدين محمد بن محمود آملي: نفائس الفنون في عرائس العيون، اسلاميه ، تهران،‌1377 ق،‌ ج 1، ص 357 و 358 .
35 ـ ر.ك : جلال‌الدين سيوطي : الاتقان في علوم القرآن ، ج 2 ، ص 1013 ؛ نعيم حمصي : فكرة اعجار القرآن، ص 80.
36 ـ محمد عبدالعظيم زرقاني : مناهل العرفان في علومالقرآن ،‌دارالكتب العليمه، بيروت،‌1409 ق،‌ ج 2، ص 359 ـ 360 .
37 ـ ر.ك : علوم القرآن عند المفسرين،‌ج 2 ، ص 567.


 
شنبه 25 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

موسیقی الفاظ قرآن و اثر آن بر معنابخشی واژگان

دریافت فایل pdf

 

روش شناسی تفسیر ادبی – تاریخی قرآن در دوره معاصر

دریافت فایل pdf

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

تبیین اعجازشناختی قرآن؛ از ثریا به ثری

دریافت فایل pdf

 

اعجاز بیانی قرآن

دریافت فایل pdf

 

القرآن هل هو معجزة أدبیة قبل کل شی؟

دریافت فایل pdf

 

اعجاز کلمه در قرآن مجید (1)

دریافت فایل pdf

شنبه 25 شهریور 1391  1:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

لطف ملموس

عليرضا سبحانى

دانشمندان علم كلام، در فلسفه لزوم وجود امام و رهبر معصوم پس از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم سخنان سودمندى را بيان كرده‏اند و غالبا درباره لزوم وجود امام معصوم بر «قاعده لطف‏» تكيه نموده و مى‏گويند، وجود امام معصوم در جامعه،از «الطاف الهى‏» است و مقصود از «لطف‏» اين است كه وجود او مايه هدايت مردم و سبب گرايش به انجام تكاليف و دورى از گناهان است. از آن جا كه خداوند خواهان چنين كمالى براى بندگان مى‏باشد، طبعا بايد سبب آن را فراهم سازد تا هدف مطلوب به دست آيد، از اين جهت معرفى امام معصوم را بر پيغمبر لازم دانسته تا از اين طريق بندگان به كمال مطلوب برسند.
علماى كلام درباره قاعده لطف بحث و بررسى‏هاى فراوانى انجام داده‏اند كه فعلا براى ما مطرح نيست و در كتاب «الهيات‏» (1) و همچنين تلخيص (2) آن نظرات مختلف مطرح شده است.
چيزى كه ما در اين مقاله به تعقيب آن هستيم، ملموس ساختن اين قاعده در مورد هدايت و رهبرى است، و با سيرى در تاريخ و نقش ائمه اهل بيت عليهم السلام در هدايتگرى و برطرف ساختن نزاعها و درگيرى‏ها، اين مطلب كاملا روشن مى‏گردد و ما، با بازگويى دو نمونه، اين واقعيت را روشن مى‏سازيم.

امام صادق عليه السلام در مسجد الحرام

شيخ طوسى در كتاب تهذيب الاحكام (3) حديثى را به شرح زير نقل مى‏كند:
در ايام حج‏يعنى روزهايى كه مسلمانان از هر نقطه جهان به زيارت خانه خدا روى مى‏آورند مردى كه از كيفيت‏سخن گفتنش برمى‏آمد كه عرب نيست، وارد مسجد شد درحالى كه «تلبيه‏» را بر زبان داشت و پيوسته مى‏گفت‏«لبيك، اللهم لبيك...» و لباس احرام بر تن كرده، زير آن پيراهن دوخته پوشيده بود. گروهى از شاگردان «ابى‏حنيفه‏» دور اورا احاطه كرده و به او گفتند: بايد پيراهن خود را بشكافى و آن را از طرف پا درآورى، زيرا سر «محرم‏» بايد باز باشد و درآوردن پيراهن از طرف سر، مايه پوشش آن است; نه تنها بايد اين كار را انجام دهى بلكه بايد شترى را نيز به عنوان كفاره، قربانى كنى و سال آينده نيز از نو، اعمال حج را انجام دهى زيرا به خاطر پوشيدن پيراهن دوخته - زير لباس احرام - حج تو فاسد است.
شاگردان ابى‏حنيفه در حال گفتگو با اين مرد بودند ناگهان امام صادق عليه السلام از در مسجد نمايان گشت در حالى‏كه رو به كعبه ايستاده بود، تكبير گفت و وارد مسجد شد.
چشم اين مرد به امام صادق عليه السلام افتاد و حلقه اين گروه را شكافت و به طرف امام صادق عليه السلام رفت و پيوسته خود را مى‏زد و موى خود را مى‏كشيد.
امام عليه السلام فرمود: بنده خدا آرام باش.
آن مرد رو به حضرت كرد و گفت: آقا من انسان فقير و ناتوانى هستم كه با دست‏خود كار مى‏كنم و مختصر مالى گرد آورده‏ام تا به زيارت خانه خدا بيايم و مساله را نيز از كسى نپرسيدم; اين گروه (اشاره به شاگردان ابى حنيفه) مى‏گويند بايد پيراهن خود را بشكافى، و آن را از جانب پا بيرون بياورى فزون بر آن، حج تو فاسد و غير صحيح است‏بايد شترى را قربانى كنى وبار ديگر حج‏خود را در سال آينده تجديد كنى.
امام صادق عليه السلام وى را دلدارى داد و به او گفت: پيراهن را پيش از احرام پوشيدى يا پس از آن؟ گفت: قبل از احرام بستن، پيراهن بر تنم بود و لباس احرام را بر روى آن، و در حال تلبيه گفتن پوشيدم.
امام عليه السلام فرمود: وظيفه تو اين است كه پيراهن را از طرف سر بيرون بياورى و كفاره‏اى بر گردن تو نيست وحج تو صحيح است و نيازى به تجديد ندارد.
آنگاه ضابطه‏اى را يادآور شد«اي رجل ركب امرا بجهالة فلا شي‏ء عليه‏» (4) : هر انسانى كارى را از روى نادانى انجام دهد، چيزى بر او نيست.
باز حضرت به آن مرد در حالى كه كمى حالش بجا آمده بود خطاب كرد و گفت: خانه خدا را هفت‏بار طواف كن، نزد مقام ابراهيمعليه السلام دو ركعت نماز بجا بياور، و ميان صفا و مروه سعى بنما، و از مويت كوتاه كن و در روز هشتم ذيحجة(يوم الترويه) غسل كن، آهنگ حج‏بنما و اعمال حج را آن چنان كه مردم انجام مى‏دهند، انجام بده.
اين جريان حاكى از آن است كه يك فرد رهبر آن هم آگاه بالاخص معصوم از گناه و محيط بر احكام، تا چه اندازه مى‏تواند مفيد و سودمند باشد، نه تنها انسانى را نجات مى‏دهد بلكه مفتيان خطاكار را كه از روى تقليد نسنجيده، سخنان غير حق را بازگو مى‏نمايند هدايت مى‏كند.

اسحاق كندى و گردآورى تناقض‏ها

يكى از دلايل اعجاز قرآن اين است كه كوچكترين اختلاف در مضمون آيات آن مشاهده نمى‏شود، با اين كه اين كتاب در مدت 23 سال در شرايط گوناگون بر پيامبر گرامى نازل شده است، مع الوصف يك نواختى آن در بيان معارف و عقايد و قصص و سرگذشتها، تقنين وتشريع، كاملا مشهود است. و اگر اين كتاب اثر انديشه و خرد يك انسان عادى مى‏بود در بخشهاى مختلف آن، تناقض و دوگانگى به چشم مى‏خورد بالاخص كه كتاب در شرايط گوناگونى مانند صلح و جنگ، ضعف و قدرت نازل گرديد و طبعا اختلاف محيط در مضامين آن، دگركونى پديد خواهد آورد.
قرآن به اين بخش از اعجاز قرآن اشاره كرده و مى‏فرمايد: ««افلا يتدبرون القرآن ولوكان من عندغيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»» . (5)
«آيا به قرآن نمى‏انديشند كه اگر از ناحيه غير خدا بود اختلاف بسيارى در آن مى‏يافتند».
در طول تاريخ مخالفان در صدد اشكال تراشى در اعجاز قرآن برآمده و خواسته‏اند معجزه بودن آن را به صورتهاى گوناگونى منكر شوند ويكى از صورتهاى آن، نبودن اختلاف در مضامين آن است.
در عصر امام حسن عسكرى عليه السلام يعقوب بن اسحاق كندى (6) كه فيلسوف عراق بشمار مى‏رفت تصميم گرفت كتابى درباره تناقض‏هاى قرآن بنويسد. از اين جهت دست‏به اين كار يازيد و در منزل خود دور از هر نوع غوغا بر اين كار همت گماشت. روزى يكى از شاگردان او بر امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شد، حضرت رو به آن شاگرد كرد و چنين گفت:
«آيا در ميان شما يك انسان شجاع و آگاهى نيست كه استاد خود را از تصميمى كه گرفته است‏باز دارند. او تصميم گرفته است اختلافات قرآن را در كتابى گرد آورد».
شاگرد: ما از شاگردان او هستيم و هرگز بر ما ميسر نيست كه به استاد چنين اعتراضى كنيم.
امام عسكريعليه السلام : «آيا آماده‏اى آنچه كه به تو مى‏گويم به او برسانى؟».
شاگرد : بله!
امام : «برو از در دوستى و نرمش در سخن، وارد شو، و به او چنين بگو:
به نظرم سؤالى رسيده كه بايد او را با شما در ميان بگذارم . آيا اين احتمال وجود ندارد آورنده اين كتاب كه شما الآن در صدد گرد آورى تناقضات آن هستيد بيايد و به شما بگويد كه مراد من از اين آيات غير از آن است كه تو فهميده‏اى - در اين موقع كندى به شما خواهد گفت: اين احتمال وجود دارد زيرا او (كندى) مرد فهميده‏اى است - هرگاه به چنين احتمالى پى برد و پذيرفت كه ممكن است، ميان آنچه كه از قرآن فهميده و آنچه مقصود آورنده آن است اختلاف باشد به او بگو تو چه مى‏دانى او(آورنده قرآن غير آنچه را كه تو برگزيده‏اى اراده كرده است‏».
شاگرد كندى اين پيام را به ذهن خود سپرد به همان روشى كه امام به وى آموخته بود، با استاد سخن گفت و وقتى سخنش به پايان رسيد، كندى گفت: بار ديگر سخنت را تكرار كن، او بار ديگر سخنانش را تكرار كرد; استاد به انديشيدن در آن سخن فرو رفت.
ولى ناگهان رو به شاگرد خود كرد و گفت: ترا سوگند مى‏دهم اين سخن از كيست؟ او در پاسخ گفت: اين سخن بر قلبم وارد شده خواستم تو را از آن آگاه سازم. كندى در پاسخ گفت: اين سخن شبيه سخن تو نيست و هرگز به اين سخن، تو وامثال تو پى نمى‏برند، طراح واقعى آن را به من معرفى كن، شاگرد يادآور شد كه اين پيام از امام عسكريعليه السلام است و من مامور بودم آن را به شما برسانم.
در اين موقع فيلسوف عراق كمى انديشيد، گفت: اين سخن فقط شايسته اين بيت رفيع است، آنگاه آتشى خواست و آنچه را نوشته بود طعمه حريق ساخت. (7)
در اينجا وجود امام به صورت لطف ملموس بر همگان روشن مى‏گردد، اگر اين عنايت نبود چه بسا كتاب او گروههاى بسيارى را گمراه كرده و گروهى را نيز به زحمت مى‏انداخت تا پاسخگوى نتيجه‏گيرى‏هاى شخصى او باشند اما امام با تدبيرى، اين فتنه را خاموش ساخت و در وجود او به صورت لطف ملموس تجلى نمود.
خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب گرانسگ خود ژتجريدالاعتقاد» در مورد نصب امام از جانب خدا، جمله‏اى بس جامع دارند كه به نقل آن مى‏پردازيم:
«وجوده لطف; و تصرفه لطف آخر و غيبته منا» (8)

پى‏نوشت‏ها:

1. الالهيات‏3/51-52.
2. تلخيص الالهيات:187.
3. تهذيب الاحكام:5/73; بحار الانوار:10/392; 46/310.
4.وسائل الشيعة:9/289، كتاب حج ، بخش محرمات احرام.
5. نساء/82.
6. يعقوب بن اسحاق كندى (متوفاى 260 ه- 873م) ملقب به ابويوسف فيلسوف مسلمان در عصر خويش بشمار مى‏رفت، پس از هجرت از زادگاه خويش «كنده‏» به بغداد رفت و در آن سامان به فراگيرى علومى از قبيل طب ، فلسفه، موسيقى، هندسه، نجوم پرداخت. تاليفات وى افزون بر 300 جلد مى‏باشد. از جمله كتب وى مى‏توان از رسالة في التنجيم ، اختيارات الايام، تحاويل السنين والهيات ارسطو نام برد.(الاعلام ، زركلي:8/ 195). در مصدر: اسحاق كندى است و صحيح آن يعقوب بن اسحاق كندى است كه با امام عسكرى عليه السلام معاصر بوده است.
7. مناقب ابن شهر آشوب:4/424.
8. كشف المراد، ص 182، ط مؤسسه امام صادقعليه السلام ، در برخى از نسخه‏ها «و عدمه‏» به جاى «غيبته‏» آمده است، ولى صحيح‏تر همان است كه نقل كرديم.

 
شنبه 25 شهریور 1391  1:19 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها