0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله‏ و معجزه ماندگار(2)

محمدباقر شريعتى سبزوارى

كلام در باره اعجاز قرآن بود. نگارنده بر اين باور است كه با روشن شدن ابعاد اعجاز اين كتاب آسمانى، كليه شبهات از ساحت مقدس قرآن مجيد زدوده مى‏شود. به همين دليل، در تداوم بحث مى‏گوييم مجموعه وجوهى كه تاكنون مفسران و قرآن شناسان در باره اعجاز اين كتاب كريم بازگو ساخته‏اند، هشت وجه است كه بسا در آينده ممكن است وجوه تازه‏اى نيز كشف شده و بر آن افزوده شود.

يكم - فصاحت و بلاغت

اولين وجه از وجوه اعجاز قرآن، فصاحت و بلاغت بود كه شمه‏اى از آن در شماره پيشين گفته شد. اينك در تكميل و ادامه اين موضوع، اسلوب و موازين كلامى آن را مورد بحث قرار مى‏دهيم، چرا كه قرآن در عرصه كلام، اوزان عجيب و نظم و اسلوب بى‏بديلى دارد؛ آن هم سبكى همواره جديد، ممتاز و بلكه منحصر به فرد كه در هيچ يك از اسلوب فصيحان و بليغان ديروز و امروز همانندى ندارد. اصولاً متدولوژى خاص اين كتاب، چنين امرى را ايجاب مى‏كند؛ به عبارت ديگر فصاحت و بلاغت را ابعاد و شاخه هايى است كه بدان اشاره مى‏كنيم:

الف) سبك و اسلوب

قرآن كريم از سبك و اسلوب معجزه آسايى برخوردار است كه هيچ كتابى آن را ندارد. اسلوب اين كتاب آسمانى، قابل تقليد نيست، چرا كه سبك آن با معانى بلندى قرين مى‏باشد. اگر كسى بخواهد نظم و اسلوب كلامى را با مضامين بلند آيات هماهنگ سازد، معانى جمله‏ها مضحك و مبتذل مى‏شود و اگر بخواهد مفاهيم معقول و منطقى آيات الهى را در قالب آن اسلوب بريزد، امكان‏پذير نخواهد بود؛ بلكه اسلوب از دست خواهد رفت. معانى بديع با اسلوب بى بديلِ اين كتاب به گونه‏اى به هم آميخته شده كه در غير آن، قابل جمع نمى‏باشد. اگر تنها اسلوب قرآن اعجاز بود، ممكن بود اديبان زمان مانند آن بياورند. آنچه تحدى و هماوردى را ناممكن ساخته، سبك و اسلوب، همراه با معانى و تركيب جمله‏هاى آن است.
در تاريخ اسلام از مسيلمه كذّاب كه آدمى فصيح، بليغ و مدعى نبوت بود، آياتى به تقليد قرآن شبيه سوره مرسلات نقل شده است كه از نظر خوانندگان عزيز مى‏گذرانيم:
و المبديات زرعا و الحاصدات حصدا و الذاريات قمحا و الطاحنات طحنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا و لاّقمات لَقْماً اهالة و سمناً؛ قسم به زن‏هاى آشكار كننده كشت و زرع، و سوگند به خانم‏هاى دروگر، و سوگند به پاشندگان گندم، و قسم به نانوايان كه نان آن چنانى مى‏پزند، و سوگند به زن‏هاى پزنده آبگوشت كذايى، و سوگند به خانم هايى كه لقمه‏هاى آن چنانى بر دهن مى‏گذارند، و لقمه‏هاى چرب و نرمى بر مى‏دارند.(1)
اين كلمات، گذشته از اشكالات ادبى، معانى مبتذلى نيز دارد.
يكى ديگر از تحدّى كنندگان ايرانى، محمد على باب است كه در آيه‏اى به سبك قرآن مى‏گويد:
ان فى المازندران رطبا و زنجبيلا؛ تحقيقاً در مازندران، خرماى تازه و زنجفيل وجود دارد.
هماورد ديگرى مى‏گويد:
يا ضفدع بنت ضفدعين،نقى ما تنقين، نصفك فى الماء و نصفك فى الطّين، لا الماء تكدرين و لا الشارب تمنعين؛ اى قورباغه دختر قورباغه،آنچه مى‏خواهى صدا كن، نيمى از تو در آب و نيم ديگر در گِل است. نه آب را گِل آلود مى‏كنى، و نه كسى را از آب خوردن باز مى‏دارى.
باز مسيلمه كذّاب مى‏گويد:
الفيل و ما الفيل، له خرطوم طويل، و له ذنب وبيل؛ چه مى‏دانيد فيل چيست؟ براى او خرطوم دراز و دم كوتاهى است.
همان طور كه ملاحظه مى‏فرماييد اين هماوردان در خلق الفاظ و تركيب كلمات به سبك و شيوه قرآنى، آنچه در توان داشته‏اند به كار گرفته‏اند، ولى حداقل معانى معقول را از دست داده‏اند. پرداختن به زنان، ماجراى فيل و خرطوم طويل و دم كوتاه آن، و وجود خرما و زنجفيل در استان مازندران - كه وجود ندارد - چه هدفى را دنبال مى‏كند و چه رسالتى در اين پيام‏ها نهفته است؟ اين آيه از نظر مضمون مانند اين است كه گفته شود: نمد سبزوار، از پشم است، زير ابروى مردمان چشم است، آنچه در جوى مى‏رود، آب است؛ آنچه بر چشم مى‏رود، خواب است و... داستان قورباغه و دختر قورباغه خانم هم به حد كافى خنده آور است و اصلاً نيازى به بحث و طرح آن نيست.
بى دليل نيست ابوالعلاء معرّى، اديب و فيلسوف معروف و متهم به لا مذهبى مى‏گويد: «اين سخن در ميان همه مردم، اعم از مسلمان و غير مسلمان مورد اتفاق است كه كتابى كه محمدصلى الله عليه وآله‏آورده است، عقل‏ها را در برابر آن مغلوب ساخت و تاكنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد. سبك اين كتاب با هيچ يك از سبك‏هاى معمول در ميان عرب‏ها، اعم از خطابه، رجز، شعر، سجع و نثرِ كاهنان و شاعران و اديبان، شباهت ندارد. امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه در ميان كلمات ديگران قرار گيرد، همچون ستاره فروزان در شب تاريك مى‏درخشد.»(2)
گوته، شاعر و دانشمند آلمانى مى‏نويسد: «قرآن، اثرى است كه به واسطه سنگينى عبارت، خواننده آن در ابتداى امر رميده مى‏شود، ولى سپس مفتون جاذبه آن مى‏گردد و بالاخره بى‏اختيار مجذوب زيبايى‏هاى متعدد آن مى‏شود.»(3)
اگر در نوشته‏هاى اديبان و نثر و اشعار شاعران معروفِ عرب زبان دقت كنيم، در بسيارى از موارد، مضامين آنها مردود و متضاد مى‏باشد. مواردى هم كه قابل اشكال نيست، بلكه يك موضوع صحيح است، بدون شك مانند سبك و اسلوب قرآن نمى‏باشد. خطبه‏هاى نهج البلاغه و دعاهاى صحيفه سجاديه و خطابه‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله‏با وجود صحت مضامين، هرگز با آيات قرآن قابل مقايسه نيست. به همين دليل است كه خداى متعال در قرآن مى‏فرمايد: «اگر راست مى‏گوييد، يك سوره مثل قرآن بياوريد، كه هرگز نمى‏توانيد مانند آن را بيافرينيد. پس بهتر است خود را از عذاب دردناكى كه آتش گيره آن، انسان‏ها و سنگ‏هاست، نگه داريد».(4) در آيه ديگر مى‏فرمايد: «فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله؛(5) اگر نتوانستند پاسخ‏گوى شما باشند و مثل قرآن بياورند، پس يقين داشته باشيد كه قرآن بر اساس علم خدا فرود آمده و قابل هماوردى نمى‏باشد.»

تحدى در حوزه اينترنت‏

پديده «اينترنت» از پديده‏هاى سودمند و شگفت‏انگيز مى‏باشد كه جهان را به صورت دهكده واحدى در آورده است، به طورى كه همه انسان‏ها مى‏توانند با يكديگر ارتباط برقرار كنند، ولى در عين مفيد بودن، مى‏تواند بسيار خطرناك نيز باشد.
با اين كه از عمر اين پديده چند صباحى بيش نمى‏گذرد، ولى طيف استعمارگران كه منافع آنان در متزلزل ساختن باورهاى جوانان مسلمان و به ويژه شيعيان است، هجوم فرهنگى همه جانبه‏اى را از راه‏هاى مختلف آغاز كرده‏اند، كه البته ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. لكن در عصر حاضر به فكر افتاده‏اند به ميدان تحدى قرآن بيايند و به گمان خام خود، آياتى نظير آن را عرضه بدارند و از اين طريق، مسلمانان را خلع سلاح نمايند.
مقصود از مبارزه با قرآن اين است كه فردى يا افرادى با سياقت و انشايى نو، مفاهيم و مقاصد عالى را در قالب جمله‏ها و كلماتى بريزد كه از نظر شيرينى و حلاوت و جذابيت و كشش، بسان آيات قرآن باشد؛ مثلاً هر گاه فرضاً سوره كوثر جزء قرآن نبود و بشرى آن را در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله‏يا پس از او عرضه مى‏كرد، اين، يك نوع مبارزه با قرآن بود؛ اما اقتباس جمله‏هايى از قرآن و رديف كردن يك رشته الفاظ و جملات با مفاهيمى پوچ به سبك ظاهرى قرآن، تحدى محسوب نمى‏شود، به دليل اين كه كلمات آن از قرآن سرقت رفته است.
البته مبارزه با قرآن مربوط به عصر حاضر نيست، در گذشته نيز افرادى سعى مى‏نمودند با قرآن هماوردى كنند. در اين جا ابتدا به متحديان گذشته به صورت گذرا اشاره مى‏كنيم و سپس هماوردان امروزى را به بحث مى‏نشينيم.

اولين متحدّى‏

مسيلمه كذّاب، نخستين كسى بود كه به فكر مبارزه با قرآن افتاد. او پس از ايمان به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏از اسلام خارج شد و ادعاى نبوت نمود و به آن حضرت نامه‏اى نوشت:(6)
«مِنْ مسيلمة رسول اللّه الى محمد رسول اللّه: سلام عليك، اما بعد، فانى قد اشركتُ فى الامر مَعك، و اِنَّ لنا نصف الارض و لقريش نصف الارض و لكن قريشا قوم يعتدون؛
از مسيلمه رسول خدا به محمد رسول خدا: سلام بر تو. اما بعد، تحقيقاً من در امر رسالت با تو شريك شده‏ام؛ نيمى از سرزمين حجاز، ملك ماست و نيم ديگر اختصاص به قريش دارد؛ ولى قريش، قوم متجاوزى است.»
پيامبرصلى الله عليه وآله‏در پاسخ او نوشت:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمد رسول اللّه الى مسيلمة الكذاب: السلام على من اتبع الهدى.اما بعد، ''... ان الارض للّه يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين‏.»(7)
شما خواننده محترم اگر آيه‏اى را كه پيامبرصلى الله عليه وآله‏براى او نوشت با جمله‏اى كه او به عنوان تحدى آورده است، مقايسه كنيد، خواهيد ديد تنها و تنها يك شباهت ظاهرى مختصرى دارند و گرنه از نظر مضمون و محتوا و بلاغت و فصاحت و رفعت كلام، قابل قياس نمى‏باشند.
مسيلمه بار ديگر به فكر افتاد تا جملاتى بسازد كه شبيه سوره اعلى باشد. قرآن مى‏فرمايد: «سبح اسم ربك الاعلى* الذى خلق فسوى* والذى قدر فهدى* والذى اخرج المرعى* فجعله غثاء احوى...»؛(8) ولى او در قبال اين آيات چنين گفت: «لقد انعم اللّه على الحبلى، اخرج منها نسمة تسعى بين صفاق و خشا؛(9) خداوند به زن حامله عنايت نموده و از آن، يك نسيمى كه در بين شكم و بناگوش در تردد است، خارج كرده است.»

هماوردان امروز

آنچه نويسندگان مسيحى به عنوان تحدى در عصر اينترنت ساخته‏اند، همانند آيات مسيلمه كذّاب است. آنان تصور مى‏كنند كه تنها وزن، آهنگ و وجود فواصل بين دو جمله، در تحدى كافى است، در حالى كه يكى از شرايط تحدى، رفعت معانى، شيرينى جمله‏ها و جذابيت كلام است كه اين نويسندگان از آن غافل شده‏اند.
چندى قبل يك شركت آمريكايى به نام «آمريكاآنلاين» با اقدامى شيطنت‏آميز، براى معارضه با قرآن كريم، به اصطلاح سوره‏هايى را با نام‏هاى «مسلمون»، «تجسّد»، «وصايا» و «ايمان» با تقليد و تحريف از آيات قرآن، با مضامين باطل و خرافى بر روى شبكه اينترنت عرضه كرد. اخيراً نيز سايت ديگرى متعلق به يك شركت انگليسى به نام Suralikeit.UKاقدام به ارائه و نشر همان صفحات چهارگانه كرده و در بيانيه موذيانه‏اى ضمن تقسيم بندى مسلمانان به معتدل و افراطى، ادعا نموده كه معتدل‏ها از اين صفحات استقبال، و افراطى‏ها با آن شديداً برخورد كرده‏اند.
نويسنده اين صفحات با تقليد از قرآن و سرقت از آن و مونتاژ ناشيانه و مضحك كه بيشتر به يك شوخى و طنز شبيه است، با تغيير الفاظ و ضميرهاى آيات شريفه و با به كار گرفتن الفاظى كه معمولاً يك يا دو بار در قرآن آمده است، يك سلسله مطالب رطب و يابسى به هم بافته و به خيال باطل خود در جهت مقابله با قرآن، به شبكه اينترنت عرضه كرده است؛ لكن هر كس با قرآن آشنايى داشته باشد، مى‏فهمد كه اين، در حقيقت تحريف قرآن است نه معارضه با آن.
معناى معارضه اين نيست كه شخص در مقام معارضه، از يك كلام فصيح و اسلوب و تركيب آن، تقليد كند و تنها بعضى از الفاظ و كلمات آن را تغيير دهد و جمله ديگرى از آن بسازد. اگر معناى معارضه اين باشد، مى‏توان با هر كلامى معارضه كرد.
در واقع اين آسان ترين راه براى اَعرابى بود كه با پيامبر عزيز اسلام‏صلى الله عليه وآله‏معاصر بودند و قصد معارضه داشتند؛ ولى چون آنها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درك مى‏كردند، به همين دليل زير بار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمودند؛ عده‏اى ايمان آوردند و عده‏اى ديگر، آن را به سحر و جادو نسبت داده و گفتند: «اِنْ هذا الاّ سِحرٌ يُؤثَر».(10) گذشته از اين، چگونه مى‏توان جملات ساختگى اين نويسندگان را كه آثار تكلف و تصنع در آنها نمايان است، با قرآن مقايسه نمود؟
خلاصه، در طول تاريخ، دشمنان اسلام به ويژه دستگاه مسيحيت و استكبار جهانى هزينه‏هاى سنگينى را متحمل شده و پول هاى گزافى را صرف كرده‏اند تا بلكه بتوانند از عظمت اسلام و مسلمانان بكاهند و مقام الهى و ارجمند پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله‏و قرآن مجيد را كوچك جلوه دهند. اين مبارزه، همچنان ادامه داشته و همواره با شدت عمل بيشتر، به صورت يك برنامه منظم و گسترده‏اى انجام مى‏شود. البته اين تلاش‏هاى مذبوحانه، جز رسوايى بيشتر آنان، پيامدى نخواهد داشت.
اينك به طور اختصار، در دو زمينه، يعنى بافت ظاهرى و محتوايى، مطالب مدعيان تحدى را بازگو كرده و به نقد مى‏كشيم:
نمونه‏هايى از سرقت ها و تغييرات آيات قرآن كريم در صفحات چهارگانه‏
لازم به ذكر است كه متحديان در اين صفحات مجعوله، در بعضى از موارد، از دو آيه و در جايى از سه، چهار، تا پنج آيه، سرقت نموده و جملاتى درست كرده‏اند. خوانندگان محترم با خواندن اين صفحات مجعوله مشاهده خواهند نمود چقدر جملات ساختگى آنان با قرآن فاصله دارد.

الف) صفحه مسلمون‏

«الصم(1) قل يا ايها المسلمون انكم لفى ضلال بعيد(2) ان الذين كفروا باللّه و مسيحه لهم فى الآخرة نار جهنم و عذاب شديد(3) وجوه يومئذ صاغرة مكفهرة تلتمس عفو اللّه و اللّه يفعل ما يريد(4) يوم يقول الرحمن يا عبادى قد انعمت على الذين من قبلكم بالهدى منزلا فى التوراة و الانجيل(5) فما كان لكم ان تكفروا بما انزلت و تضلوا سواء السبيل (6) قالوا ربنا ما ضللنا انفسنا بل اضلنا من ادعى انه من المرسلين(7) و اذ قال اللّه يا محمد اغويت عبادى و جعلتهم من الكافرين(8) قال ربى انما اغوانى الشيطان انه كان لبنى آدم اعظم المفسدين (9) و يغفر اللّه للذين تابوا ممن اغواهم الانسان يبعث بالذى كان للشيطان نصيرا الى جهنم و بئس المصير(10) و ان قضى اللّه امرا فانه اعلم بما قضى و هو على كل شى‏ء قدير(11)؛ بگو: اى مسلمانان! تحقيقاً شما در گمراهى دورى قرار داريد. تحقيقاً كسانى كه به خدا و مسيح او كفر ورزيدند، براى آنهاست در روز قيامت آتش جهنم و عذاب سخت. در آن روز صورت‏ها كوچك و سياه شده، عفو خدا را مى‏طلبند... خدا به محمد مى‏گويد: تو بندگان مرا گمراه كردى و كافر نمودى! گويد: خدايا! شيطان مرا گمراه نمود و او براى بنى آدم، از بزرگ‏ترين مفسدان است... .»
همان گونه كه مشاهده مى‏كنيد در اين تحدى، به جاى «المص»(11) با جا به جايى حروف، «الصم» گذاشته شده و اغلب موارد آن با تغيير كلمات، از آيات قرآن به سرقت رفته است.
لازم به ياد آورى است كه در جمله‏هاى مجعوله به نام سوره «مسلمون»، نود درصد آن از قرآن اقتباس گرديده است.

ب) صفحه تجسّد

«سبحان الذى خلق السموات فلم يجعل لها حدا(1) و خلق الارض و كورها و جعلها ماء و جلدا(2) قل للذين خدعوا بدعوة الشيطان عميت بصائركم فافتريتم على اللّه كذبا و كنتم للشيطان سندا (3) ان الشيطان كان للانسان عدوا الدا(4) لو شاء ربكم لاتخذ من الحجارة اولادا له اذ هو الذى قال للكون كن فكان و سبحانه ان يستشير فى امره احدا(5) سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا(6) قل للذين يمترون فيما انزل من قبل ليس المسيح خليقة اللّه اذ كان مع اللّه قبل البدء و هو معه ابدا(7) فيه و منه كان مع روح قدسه الها سرمديا واحدا احدا(8) و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد(9) حل فى بطن عذراء كلمة و خرج منه جسدا(10) عاشر الانسان، علم الانسان، مات عن الانسان فدى، و كالانسان رقد(11)و الى ابيه السماوى بعد ثلاثة ايام صعد(12) ان الذين كفروا باياته و قالوا قولا ادا(13) لن يجعل اللّه لهم من امده بدا(14)اما الذين آمنوا باللّه و مسيحه فلهم مغفرة و جنات نعيم خالدين فيها ابدا(15).»
در حدود 75% صفحه تجسّد، از قرآن استفاده و سرقت شده است.

ج) صفحه وصايا

«المذ(1)انا ارسلناك للعالمين مبشرا و نذيرا(2) تقضى بما يخطر بفكرك و تدبر الامور تدبيرا(3) فمن عمل بما رايت فلنفسه و من لم يعمل فلسوف يلقى على يديك جزاء مريرا(4) انا اعطينا موسى من قبلك من الوصيات عشرة و نعطيك عشرات اخرى اذ قد ختمنا بك الانبياء و جعلناك عليهم اميرا(5) فانسخ مالك ان تنسخ مما امرناهم به فقد سمعنا لك ان تجرى على قراراتنا تغييرا(6) قل لعبادى الذين آمنوا ان تثاءبوا يستعيذوا بالرحمن ان لا يضحك منهم الشيطان و ليكبروا اللّه ان عطسوا تكبيرا(7) و ان لا يقتنوا فى بيوتهم كلبا و لا يضعوا على حيطانهم تصويرا(8) و اذا ارادوا انتعالا فليبداوا باليمين قبل الشمال و ان لم يفعلوا فقد افترقوا نهبا كبيرا(9) و ان تبرزوا فليمسحوا مؤخراتهم بحجار ثلاثة و ينتهوا عن الروث اذ قد جعلناه للجن غذاء و على المؤمنين امرا محظورا(10) قل لعبادى الذين آمنوا يغزوا من ارادوا و يقتلوا من اجل رزقهم و من لم يغز منهم او لم يحدث نفسه بغزومات منافقا منكورا(11) و للذين يخشون سحرا ياكلوا سبع عجوات ينجيهم اللّه من السحر و يبعد عنهم شرا مستطيرا(12) قل لعبادى ان ارادوا ان يحلفوا فليحلفوا باللّه و لا يخافوا تبذيرا(13) و ان ينكحوا ما طاب لهم من النساء مثنى و ثلاث و رباع او ما ملكت ايمانهم انا جعلنا لهم الدين امرا يسيرا(14)و اذا فرغت من بين يديك الوصايا فاطلب اليك جبريل ياتيك ساعيا مأمورا(15) و ان شغل جبريل عنك فعليك بورقة بن نوفل و استفذ منه قبل ان نتوفاه فيصبح الوحى عليك امرا عسيرا(16)؛ ... حكم كن به آنچه به فكرت مى‏رسد و در امور بينديش انديشيدنى... و در خانه سگ نگه نداريد و بر ديوارها تصوير نكشيد. هر گاه خواستيد كفش بپوشيد، از پاى راست شروع كنيد و اگر چنين نكرديد، غارت بزرگى مرتكب شده‏ايد. و اگر دست شويى رفتيد، به سه سنگ استنجا كنيد و از فضله‏ها بگذريد، زيرا آنها را غذاى جنّيان قرار داديم و براى مؤمنان حرام نموديم... كسانى كه از سحر مى‏ترسند، هفت مرتبه شير خشك بخورند، خداوند آنها را از سحر نجات مى‏دهد و از شرّ فراگير رهايى مى‏بخشد... زن دل خواه بگيريد، دو تا و سه تا و چهار تا و يا ملك يمين؛ ما دين را براى شما آسان نموديم. و زمانى كه از عمل به اين وصيت‏ها فارغ شدى، پس جبرئيل را بخواه كه با شتاب همچون مأمورى پيش تو مى‏آيد. و اگر نيامد، به ورقة بن نوفل روى آور و از او استفاده كن، چرا كه در اين صورت، وحى، امر سختى خواهد بود.»

د) صفحه ايمان‏

«و اذكر فى الكتاب الحواريين اذ عصفت الرياح بهم ليلا و هم يبحرون(1) اذ تراعى على المياه لهم طيف المسيح يمشى، فقالوا اهو ربنا يهزابنا ام قد مسنا ضرب من جنون(2) فجاءهم صوت المعلم ان لا تخافوا انى انا هو افلا تبصرون(3)فهتف هاتف منهم يقول ربى مرنى ان كنت حقا هو، آتى على المياه اليك، عسى ان يبدل اللّه شكى بيقين(4) قال فاسع الى و لتكن للناس آية لعلهم يتذكرون(5) و اذ طفق الحوارى يمشى راى شدة الريح فخاف و بدا يغرق فصاح بربه يستعين(6) فمد بيمينه له فاخذه بها و قال يا قليل الايمان هذا جزاء الممترين(7) و اذ ركب السفينة معه سكنت الرياح لتوها فسبح الحواريون بحمده، و هتفوا له قائلين(8) انت هو ابن اللّه حقا، بك نحن آمنا، و امامك نخر ساجدين(9) قال طوبى للذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بشك فاولئك هم المفلحون(10)؛ ياد كن در كتاب، حواريين را، وقتى كه بادها وزيد در شب و آنها در دريا بودند. به نظر آنها آمد كه مسيح روى آب راه مى‏رود، پس گفتند: آيا او پروردگار ماست كه ما را مسخره مى‏كند (با ما شوخى مى‏كند)، يا به ما ديوانگى روى داده است. پس صداى معلم آنها را خطاب كرد كه نترسيد، من او هستم، آيا نمى‏بينيد؟! و چون حوارى به راه رفتن شروع كرد، ديد باد سختى مى‏وزد، و ترسيد و نزديك بود غرق شود، پس فرياد زد پروردگارش را و از او استعانت جست. پس دست راست خود را به سوى او دراز كرد و به او گفت: اى كم ايمان! اين جزاى شك‏كنندگان است... .»
در اين صفحات، در جاهايى كه از الفاظ قرآن كريم كمتر استفاده شده، جملات آن به صورت مهمل، بى محتوا و خنده آور، شبيه گفتار بذله گويان است.
اين جملات بى محتوا و پوچ، شايستگى آن را ندارند كه در تمام جوانب مورد بحث قرار گيرند، زيرا بى محتوايى و سبكى آنها با كمترين دقت و توجه، بر همگان روشن است.
آرى، كسانى كه يك رشته الفاظ بى معنا و مهمل را به هم بافته و خواسته باشند به مقابله با قرآن برخيزند، نتيجه‏اى جز رسوايى عايد آنان نمى‏گردد و در واقع بهترين مصداق اين شعر هستند:
اى مگس، عرصه سيمرغ نه جولانگه توست‏
عِرض خود مى‏برى و زحمت ما مى‏دارى
گفتارهاى متناقض در صفحات چهارگانه‏
آنچه مسلّم و قطعى است، اين كه آيات مباركه قرآن كريم در مدت 23 سال به تدريج بر پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏نازل شده و در مجموع آن، كوچك‏ترين تضاد و اختلافى مشاهده نمى‏شود و اين خود راه ديگر براى تحدى بوده و مبيّن وجه ديگرى از اعجاز قرآن است كه غير از اصل بلاغت، يك نواختى بلاغتِ آن را در طول تاريخ نزول به اثبات مى‏رساند. لكن اين صفحات چهارگانه، با توجه به كمى الفاظ و فقدان فاصله زمانى، داراى تناقضات مختلفى است، كه ذيلاً به چند نمونه از آن اشاره مى‏كنيم:
1 - در صفحه تجسّد، فقره ششم مى‏گويد: «سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا؛ منزه است پروردگار عالميان كه فرزندى از مردمان براى خود قرار دهد». اين عبارت تصريح مى‏كند كه براى خداوند هيچ‏گونه فرزندى نيست و از طرفى، پدر كسى هم نيست؛ لكن در همين صفحه، فقره نهم و دوازدهم مى‏گويد: «و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد» و «و الى ابيه السماوى بعد ثلاثة ايام صعد؛ و زمانى كه فرستاد او را پدر براى عالميان، چون وعده داده بود. و به سوى پدر آسمانى خود بعد از سه روز بالا رفت.»
در صفحه ايمان، فقره نهم مى‏گويد: «انت هو ابن اللّه حقا؛ تو حقيقتاً فرزند خدا هستى.»
2 - در صفحه تجسّد، فقره هفتم مى‏گويد: «ليس المسيح خليقة اللّه اذ كان مع اللّه قبل البدء و هو معه ابدا؛ مسيح، مخلوق خدا نيست، چون كه او قبل از خلقت، با خدا بود و تا ابد با خدا هست.»
اين عبارت دلالت دارد كه خلقت مسيح، ابدى و ازلى است و به ناچار بايد گفت كه: نعوذ باللّه، دو خدا وجود دارد: يكى خداى آسمانى و ديگرى، مسيح؛ خداى زمينى. در همين صفحه، فقره هشتم مى‏گويد: «فيه و منه كان مع روح قدسه؛ در او و از او بود با روح قدس». و در نهايت قائل به تثليث مى‏شود.
در صفحه «ايمان»، فقره دوم و سوم، مسيح را رب توصيف مى‏كند: «فقالوا اهو ربنا... (2) فجاء هم الصوت المعلم... انى انا هو؛ پس گفتند: آيا او پروردگار ماست... پس صداى معلم آنها را خطاب كرد... من او هستم»؛ اما در فقره نهم همان صفحه مى‏گويد: «انت هو ابن اللّه حقا؛ تو به راستى پسر خدايى.»
در فقره‏هاى نهم، دهم و يازدهم صفحه تجسّد مى‏گويد: «و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد (9) حل فى بطن عذراء كلمة و فرج منه جسدا(10) عاشر الانسان، علم الانسان، مات عن الانسان فدى و كالانسان رقد؛ و زمانى كه فرستاد او را پدر براى عالميان، چون وعده داده بود، حلول كرد در شكم عذراء كلمه‏اى و خارج شد از او با جسد. معاشرت كرد با مردمان، تعليم داد مردمان را، خداى انسان شد و مرد و مانند انسان خوابيد (كه اشاره به مرگ است).»
در صفحه وصايا، فقره دوم و پنجم و بلكه مضمون و عبارات تمام آن صفحه دلالت مى‏كند كه مسيح، رسول خداست؛ چنان كه مى‏گويد: «انا ارسلناك للعالمين مبشرا و نذيرا(2) انا اعطيناك موسى من قبلك من الوصيات عشرة و نعطيك عشرات ارخى اذ قد ختمنا بك الانبياء و جعلناك عليهم اميرا؛ ما شما را براى عالميان بشير و نذير فرستاديم. ما قبل از تو به موسى ده وصيت داديم، به تو ده وصيت ديگر مى‏دهيم، چون ختم كرديم به تو پيغمبران را و قرار داديم تو را بر آنها فرماندار.»
تمام اين عبارات بيانگر آن است كه مسيح، مخلوق خداست.
به طور كلى از اين صفحات چهارگانه استفاده مى‏شود كه حضرت مسيح‏عليه السلام، هم خدا، هم مخلوق و هم رسول است. چگونه مى‏شود يك موجود، هم خالق باشد و هم مخلوق، هم رسول باشد و هم مرسل؟! چه كسى مى‏تواند اين معما را حل كند؟ كدام عاقل مى‏تواند چنين امر محالى را قبول كند؟
خداوند خطاب به اهل كتاب مى‏فرمايد:
«يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على اللّه الا الحق انما المسيح عيسى ابن مريم رسول اللّه و كلمته القيها الى مريم و روح منه فآمنوا و رسله و الا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما اللّه اله واحد سبحان ان يكون له ولد له ما فى السماوات و ما فى الارض و كفى باللّه وكيلا؛(12) اى اهل كتاب! در دين خويش غُلو مكنيد و در باره خدا جز سخن حق مگوييد. هر آينه عيسى، پسر مريم، پيامبر خدا و كلمه او بود... پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و مگوييد كه سه [تثليث‏] است. از اين انديشه‏ها باز ايستيد كه خير شما در آن خواهد بود... .»
و در جايى ديگر مى‏فرمايد: «يا اهل الكتاب لِمَ تكفرون بايات اللّه و انتم تشهدون * يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون؛(13) اى اهل كتاب! با آن كه خود به آيات خدا شهادت مى‏دهيد، چرا انكارش مى‏كنيد؟ اى اهل كتاب! چرا با آن كه از حقيقت آگاهيد، حق را به باطل مى‏آميزيد و حقيقت را كتمان مى‏كنيد؟»
شگفت اين كه در صفحه «تجسّد»، فقره هفتم و هشتم قائل به تثليث (خدا، مسيح و روح القدس) مى‏شود، سپس در توصيف آنها مى‏گويد: «الها سرمديا واحدا احدا». اين عبارت نشان مى‏دهد كه نويسنده اين فقرات، چقدر سر در گم و غافل بوده كه حتى عدد و رياضيات را هم فراموش كرده و به هذيان گويى افتاده است. عدد يك را، سه مى‏خواند، و سه را يك مى‏گويد، سفيد را سياه و سياه را سفيد مى‏بيند، زن را مرد و مرد را زن قلمداد مى‏كند! خداوند چه زيبا فرمود: «و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا؛(14) اگر قرآن از كانون ديگرى غير از خدا بود، اختلافات زيادى در آن مى‏يافتند.»

چگونه در كلام انسان اختلاف پديد مى‏آيد؟

اولاً: انسان مثل ساير موجودات مادى در اين عالم، از هر جهت محدود و همواره در حال تغيير و تحول است. بديهى است كه موجود متغير و محدود، نمى‏تواند نقش موجود نامتناهى و غير محدود را به عهده بگيرد. توضيح اين كه تغييرات محيط و تغييرات درونى انسان، در حالات روحى و آثارى كه از آنها ظاهر مى‏شود، مؤثر است. او پيوسته در حال تكامل است، چيزهايى را ياد مى‏گيرد كه قبلاً نمى‏دانسته است. اين دانش جديد مى‏تواند در نفس و جان او اثر گذاشته و دگرگونش سازد. همچنين در اثر كارهاى جديد، آماده مى‏شود تا كارهاى بالاترى را بهتر انجام دهد. و از طرفى، حالات انسان در غم، شادى، ترس، اميد و... تحت تأثير عوامل خارجى و احياناً درونى، تغيير مى‏كند و در كلام او اثر مى‏گذارد، به طورى كه در اوج شادى، يك جور سخن مى‏گويد و هنگام حزن و اندوه، طورى ديگر؛ بنابر اين يك فرد نمى‏تواند در طول عمر، به گونه‏اى سخن بگويد كه تمام آن از نظر بلاغت، يك نواخت باشد؛ اما قرآن كريم در تمام اين موارد سخن گفته است؛ آن وقتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله‏در نهايت سختى و فقر مالى و يا تمكن و ثروت بود، يا زمانى كه در حال صحت و سلامتى و يا احياناً بيمارى بود و بالاخره در طول 23 سال، از حيث بلاغت يك نواخت سخن گفته است، به طورى كه اولين آيات نازل شده به همان اندازه محكم و شامل حقايق علمى است كه آخرين آنها، همان اعتبار و ارزش را دارد.
ثانياً: خداى متعال هدفش را بهتر از مخلوقاتش مى‏شناسد و حال بندگانش را نيز در تمام ابعاد، بهتر از همه مى‏داند. مضافاً اين كه احاطه او بر تركيبات الفاظ از همه بيشتر است، لذا فقط اوست كه مى‏تواند هدف خود را بر اساس مقتضاى حال به بهترين وجهى بيان كند، اما ديگران نمى‏توانند چنين احاطه‏اى داشته باشند و نمى‏دانند دقيقاً چه نكته هايى را بايد رعايت كنند و چگونه حال همه مخاطبان را در نظر بگيرند و بر اساس چنين فرمول پيچيده‏اى سخن بگويند. سرّ اين كه كسى نمى‏تواند مثل قرآن را بياورد، همين است، چون ذهن انسان محدود است و هر اندازه سعى كند نمى‏تواند بر همه جهات مسلط شود؛ نهايت اين كه توجه او به يك يا چند مطلب خاص معطوف مى‏شود.
به راستى در جهانى كه همه موجودات آن دستخوش تغيير و تحول هستند، آيا ممكن است انسانى كه خود جزء اين جهان طبيعت و محكوم به تغيير و تحول است، بتواند در همه شئون عالم بشرى دخالت نموده و كتابى مشتمل بر معارف، علوم، قوانين، مواعظ، امثال و قصص به دنيا عرضه نمايد؛ كتابى كه در آن از تمام ابعاد زندگى به صورت يك سان و در سطحى اعلا، سخن گفته شده و در هر رشته‏اى از علوم و معارف، اظهار نظر شده باشد؛ در عين حال، حتى يك حرف آن هم باطل نشده باشد؟
اشكالات و تناقضات ديگرى نيز در اين صفحات چهار گانه وجود دارد، لكن به دليل اطاله كلام، از آن صرف نظر مى‏كنيم، زيرا بطلان اين عبارات و بى محتوايى و عدم بلاغت آنها، براى اهل علم و انصاف، روشن است.(15)

ب) بعد ديگرى از فصاحت و بلاغت قرآن‏

فيلسوف شهيد، استاد مطهرى در اين باره بيانى دارند كه براى افزايش بصيرت خوانندگان عزيز خلاصه‏اى از آن را مى‏آوريم.
يكى از وجوه اعجاز قرآن كه از دير زمان مورد توجه فوق العاده قرار داشته، جنبه لفظى و ظاهرى يا فصاحت و بلاغت قرآن است. روشنى بيان، زيبايى تعبير، شيرينى آهنگ و جذابيّت عبارات، نظم بى‏بديل الفاظ و قالب‏هاى معانى، آن چنان آيات قرآن را زيبا و لطيف ساخته است كه هر كسى مختصر ذوق و شناختى از ادبيات عرب داشته باشد، حلاوت و طراوت آن را به خوبى احساس مى‏كند.
اصولاً همه انسان‏ها زيبايى و جمال را مى‏فهمند و نيازى به تعريف ندارد. هنگامى كه انسان اندام و صورت زيبا را مشاهده كند، يا منظره دل پذير و يا شعر زيبايى را ببيند، بى اختيار جذب مى‏شود. به همين دليل صورت‏ها و منظره‏ها با اين كه گوناگونند، ولى زيبا و جذّاب مى‏باشند. پيش از آن كه علم و عقل، زيبايى را ادراك كند، احساس آن را مى‏فهمد كه مركز آن، قلب و دل است، نه مغز و سر؛ از اين رو گفته‏اند: زيباترين شعر، دروغ‏ترين آنهاست.
فصاحت و بلاغت نيز از مقوله زيبايى است و به كانون احساسات مرتبط است، ولى يك ويژگى و امتيازى كه در فصاحت و بلاغت قرآن موجود است اين است كه، در عين زيبايى و جذابيّت، از صميم صداقت و درستى مايه مى‏گيرد؛ بر خلاف شعر زيبا كه اگر دروغ و گزاف در آن نباشد، زيبايى نخواهد داشت؛ مانند قول شاعر:
يا رب چه چشمه‏اى است محبت كه من از آن‏
يك قطره آب خوردم و دريا گريستم‏
طوفان نوح زنده شد از آب چشم من
با آن كه در غمت به مدارا گريستم‏
اين رباعى، از نظر شعرى بسيار زيباست، ولى از نظر عقلانى، دروغ محض است، زيرا چگونه ممكن است انسانى يك قطره آب بخورد، اما يك دريا اشك بريزد، و يا آدمى كه قد و قامتش 180 سانتى متر و وزنش هشتاد كيلو بيشتر نمى‏باشد، چگونه بتواند دريا را با خود حمل كند.
ولى قرآن با اين كه تشبيهات بى‏بديلى دارد، اما مضامين آياتش با عقل و روح و فكر انسان منطبق است. مسائلى كه مطرح مى‏كند، هم عقل مى‏پذيرد و هم دل زيبايى آن را تصديق مى‏كند. آرى، قرآن، هم كتاب عقل است و هم كتاب دل، زيبايى الفاظ را با جمال معنوى و اسلوب بديع ادبى به هم آميخته است.
فصاحت از مقوله جمال است كه احساس، آن را مى‏يابد، ليكن با منطق و عقل سازش ندارد، ولى قرآن، جمال ظاهرى را با زيبايى معنوى و عقل و منطق را با احساس قلبى - با تمام تنوعى كه دارند - يك جا جمع مى‏كند.
بدون شك احساسات بشر، انواعى دارد و هر جمال و زيبايى با يك نوع از احساسات انسان مطابقت و هماهنگى دارد؛ مثلاً موسيقى زيباست، ولى يك نوع جمالى است كه گوش آن را مى‏شنود و دل لذّت مى‏برد. مناظر قشنگ با چشم انسان سر و كار دارد. يك غزل عاشقانه، زيباست، ولى اگر توأم با غريزه باشد، گوش و دل از آن لذّت مى‏برند.(16)

ج) وجهى ديگر در اعجاز كلامى قرآن‏

در اعجاز لفظى و معنوى قرآن مى‏توان به اين حقيقت نيز اشاره كرد كتاب هايى كه در دنيا نوشته مى‏شود، هر كدام سبك و موضوع خاصى دارد؛ مثلاً كتاب تاريخ بر محور تاريخ مى‏چرخد، كسى كه در فن سخنورى كتابى تدوين نموده، مسائل مخصوص آن را مورد بحث قرار داده كه با فلسفه و شيمى ارتباطى ندارد؛ ولى قرآن با اين كه يك هدف را تعقيب مى‏كند و آن، تعليم و تربيت و هدايت و ارشاد انسان‏هاست، با وجود آن، با همه علوم و معارف آميخته است؛ از جنين‏شناسى گرفته تا رنگ درختان، تنوع گياهان، زمين‏شناسى، خلقت انسان، حرمت گوشت خوك و مردار، فلسفه آفرينش انسان و جهان، مبدأ و معاد و برزخ و قيامت، همه را به هم آميخته و يك نوع ارتباط و هماهنگى بين آنها برقرار ساخته است. اين كتاب منحصر به فرد، كتابى است كه طبيعت را با فطرت در آميخته و عقل را با دل به هم دوخته است؛ مثلاً در باره بهار مى‏فرمايد: «فانظر الى آثار رحمة الله كيف يحى الارض بعد موتها ان ذلك لمحى الموتى»؛(17) نخست، توجه انسان را به سبزه زارها، درختان، گل‏ها و گياهان توجه مى‏دهد كه چگونه باران رحمت زمين مرده را زنده مى‏سازد و بعد بلافاصله ذهن آدمى را به احياى مردگان در قيامت معطوف مى‏كند.

د) مصونيت از تحريف‏

قابل تحريف نبودن قرآن نيز مى‏تواند يك نوع اعجاز باشد، چرا كه هر كتابى در دنيا قابل تحريف به زيادتى و نقصان است، ولى قرآن، نه كاستى را بر مى‏تابد و نه افزونى را، چرا كه نسخه‏هاى آن بى‏حد و حصر است و افزودن به آن و كاستن از آن امكان‏پذير نمى‏باشد.
اصولاً قرآن چون به صورت معجزه نازل شده است، قابل تحريف نمى‏باشد؛ بر خلاف تورات و انجيل كه در قالب نثر معمولى نازل گرديده و قابل تحريف بوده‏اند. قرآن كريم به مصونيت خود از هر گزندى اشاره كرده و مى‏فرمايد: «انا نحن نزلنا الذكر و انّا له لحافظون؛(18) ما اين كتاب را فرستاده‏ايم و تحقيقاً آن را نگهبان و نگه داريم». در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد: «و انّه لكتاب عزيز * لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد؛(19) به تحقيق قرآن، كتاب ارجمند و پيروز است. باطل نه از پيش رو مى‏تواند به آن لطمه بزند و نه از پشت سر مورد هجمه قرار مى‏دهد.»
همان گونه كه در عصر نزول و حضور پيامبر از تحريف در امان باقى مانده، پس از پيامبرصلى الله عليه وآله‏نيز دستخوش تحريف به زيادتى و كاستى واقع نمى‏شود. آيات ياد شده به معناى انصراف دشمن از تحريف نيست؛ بدين معنا كه خداوند در قلب دشمن تصرف كرده و آنان را از تحريف باز دارد، بلكه مفهوم آيه از عجز و ناتوانى دشمن در جهت تحريف پرده بر مى‏دارد، چرا كه اگر جمله و سطرى را از قرآن حذف كنيم و يا بر آن بيفزاييم، مانند وصله كهنه‏اى كه به بهترين پارچه زده شده باشد، محسوس و مشهود خواهد بود.قرآن، كتاب شعر و غزليات نيست كه بتوان جمله‏اى را از آن تعويض كرد و يا شعرى را بر آن افزود. كاستن از قرآن نيز امكان ندارد، چرا كه معنا و مفهوم خراب مى‏شود و براى هر عاقل و سخن سنجى به عيان روشن مى‏گردد كه در اين قسمت كلماتى حذف شده است.
از جانب ديگر، عده زيادى از مسلمانان صدر اسلام در تمام مقاطع تاريخى و هم اكنون، حافظان قرآن بوده و هستند، بنابر اين چه كسى جرئت مى‏كرد و مى‏توانست تحريفى در آن صورت دهد، چرا كه جان تحريف گران و مهاجمان به خطر مى‏افتاد. مضاف بر اين كه از حديث ثقلين - كه محدثان شيعه و سنى به طور متواتر نقل كرده‏اند - وجوب تمسك به قرآن و عترت استفاده مى‏شود. اگر بنا باشد تحريف در آن راه پيدا كند، چنين وجوبى، بى معنا و اين گونه تأكيد، لغو خواهد بود.
بعضى مى‏گويند: اگر تحريفى در قرآن صورت نگرفته است، پس قرآن حضرت على‏عليه السلام‏چيست؟ اولاً: مقصود از مصحف امام على‏عليه السلام، يا كتاب خدا با ذكر تفسير و تأويل است و يا به قول برخى، ترتيب سوره‏ها با هم متفاوت‏اند. مضاف بر اين كه قرآن كنونى، با نظارت و تصويب شخص حضرت على‏عليه السلام‏گردآورى و تدوين شده و همواره مورد تأييد آن حضرت و فرزندان معصوم او بوده است. با وجود اين دلايل، مجالى براى تحريف نبوده و نخواهد بود. مصحف فاطمه زهراعليها السلام‏نيز قرآن نيست، بلكه كتابى است از نظر حجم سه برابر قرآن كه در آن، حوادث غيبى و اتفاقات آينده ثبت شده است.
از سوى ديگر، تمام اوصافى كه قرآن براى خودش ذكر نموده، عيناً در مجموع آن موجود است. و اين هم مى‏تواند دليلى ديگر بر عدم تحريف اين كتاب آسمانى باشد.
در هر صورت، اهتمام مسلمانان در حفظ قرآن و تعليم و آموزش آن به فرزندان و ديگران، دليل روشنى بر عدم وقوع تحريف در اين كتاب مجيد است. شاهد ديگر اين كه قرآن در نسخه‏هاى مختلف و خطوط كوفى، نبطى و عربى نوشته شده بود، ليكن در نوع قرائت آن هيچ گونه اختلافى پديد نيامد.
يكى از قرآن شناسان مى‏نويسد: قرآن را با خط نسخى كه در آن عصر متداول بود، مى‏نوشتند و در آن زمان، نقطه و حركات و اعراب گذارى نبود. با وجود آن، عرب‏ها صحيح و يك نواخت تلاوت مى‏كردند؛ ولى پس از اين كه اسلام به سرزمين‏هاى غير عربى نفوذ كرد، آنها نمى‏توانستند قرآن را درست بخوانند، بدين دليل در عصر عبدالملك مروان، خليفه اموى، به وسيله ابوالاسود دئلى كه علم نحو را از حضرت على‏عليه السلام‏آموخته بود، قرآن مجيد نقطه گذارى شد. سپس به دست خليل بن احمد، واضع علم عروض، علامت‏هاى مدّ، فتحه، كسره، ضمه و تنوين وضع گرديد تا خواندن قرآن آسان شد.(20)

دوم - اخبار غيبى پيش گويى‏هاى قرآن‏

دومين وجه از وجوه اعجاز، خبرهاى غيبى قرآن است كه مسائل علمى، تاريخى و حوادث ماوراى طبيعت را نيز در بر مى‏گيرد. ما در اين بخش به يكى از اخبار غيبى در بُعد تاريخى بسنده مى‏كنيم كه در زمان نزول قرآن هنوز رخ نداده بود.

پيروزى روميان بر ايرانيان‏

روم، امپراتور مقتدرى بود كه بر بخش وسيعى از آسيا، اروپا و آفريقا حكومت مى‏كرد و ايتاليا نيز قسمتى از آن بود. جنگ هاى فراوانى ميان روم و ايران واقع شده بود، اما در عصر ظهور اسلام، جنگ بزرگ و سرنوشت سازى رخ داد. ابوعبيده مى‏گويد: از امام باقرعليه السلام‏از مضمون آيه: «الم * غلبت الرّوم * فى ادنى الارض و هم مِنْ بَعد غلبهم سيغلبون * فى بضع سنين...»(21) پرسيدم، فرمود: اين آيه، تأويلى دارد كه جز خدا و راسخان در علم از آل محمدصلى الله عليه وآله‏كسى نمى‏داند. هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله‏به مدينه هجرت كردند و اسلام به پيروزى رسيد، حضرت نامه‏اى به پادشاه روم (قيصر) و نامه ديگرى هم به پادشاه ايران (خسرو پرويز) نوشت و توسط نمايندگانش براى آنان فرستاد. امپراتور روم، نامه رسول خداصلى الله عليه وآله‏را احترام گذاشت، ولى امپراتور ايران، نامه آن حضرت را پاره كرد و به نماينده ايشان اهانت نمود. در آن مقطع حساس بود كه بين ايران و روم، جنگ و درگيرى نظامى رخ داد. مسلمانان مايل بودند كه روميان پيروز شوند، ليكن بر خلاف انتظار آنان، ايرانيان برنده جنگ شدند؛ مسلمانان غمگين و افسرده شدند، ناگهان آيه: «الم * غلبت الروم * فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون»(22) نازل شد؛ يعنى روميان در نزديكى‏هاى اين سرزمين (شامات و حوالى آن) شكست خوردند و ايرانيان پس از پيروزى بر روم، به زودى مغلوب مى‏شوند. پس از چندى جنگ ديگرى آغاز شد و روميان بر فارسيان غالب شدند و مسلمانان شادمان گشتند.(23)
قرآن در ادامه مى‏فرمايد: «يومئذ يفرح المؤمنون؛(24) در آن روز، مؤمنان خوشحال شدند». علت شادمانى، به دليل اهانتى بود كه امپراتور ايران به نامه رسان پيامبر كرده بود كه باعث خوشحالى مشركين و افسردگى مسلمان‏ها شده بود، نه به دليل اهل كتاب بودن روميان، چرا كه ايرانيان نيز زرتشتى و اهل كتاب بودند.(25)

سوم - معارف علمى قرآن

يكى ديگر از وجوه اعجاز اين گنجينه الهى، طرح مسائل علمى است: «سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبيّن لهم انه الحق؛(26) به زودى آيات حكمت و نشانه‏هاى قدرت خود را در عرصه آفاق و ظرف وجودى خودشان ارائه خواهيم نمود تا حقيقت بر آنها مكشوف گردد» و بدانند كه قرآن و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏بر حق است. بدون شك با مشاهده كشفيات علوم جديد، اسرار الهى يكى پس از ديگرى بر بشر روشن شده و آيات علمى قرآن برملا مى‏گردد. اگر صاحبان عقل و انديشه و انصاف به داورى بنشينند، حقيقت را دريافت خواهند كرد كه چگونه ممكن است قرآن، زاده عقل بشر و يا مولود توهّمات و تأمّلات پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏باشد؟
على رغم هيئت بطلميوسى كه چهار هزار سال بر انديشه بشرى حكومت مى‏كرد و جهان هستى را كراتى مانند پوست پياز مى‏دانست كه در ميان هم قرار گرفته‏اند، قرآن در همان عصر با كمال صراحت اعلام كرد: «و كل فى فلك يسبحون؛(27) و هر كدام از كرات، در مدار خود شنا مى‏كنند.»
در آيه ديگر، پرده از حقيقت ديگرى برداشته، مى‏فرمايد: «او لم يرى الذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كلّ شى‏ء حىّ؛(28) آيا كافران نمى‏انديشند كه تحقيقاً تمام آسمان‏ها و زمين به صورت مجموعه به هم پيوسته بود [رتق‏] بود و ما آنها را از هم جدا [فتق ساختيم و هر موجود زنده را از آب زنده قرار داديم.»
«رتق» در لغت، به مفهوم شى‏ء بسته و مسدود است، به طورى كه هيچ شكاف و منفذى در آن نباشد؛ درست متضاد «فتق» كه به معناى شكافتن و اجزاى آن را از هم جدا نمودن است. لباسى كه تمام اجزايش به هم دوخته شده باشد، «رتق» است و اگر از هم جدا شود، «فتق» مى‏باشد. امام على‏عليه السلام‏مى‏فرمايد: «ثم فطر منه اطباقاً ففتقها سبع سموات بعد ارتتاقها؛(29) از آن پوسته جامد طبقاتى شكافت و آنها را پس از آن كه به هم پيوسته بود، باز كرد و هفت آسمان قرار داد.»
امروز تحقيقات نجومى ثابت كرده كه در گذشته، تمام كرات مجموعه‏اى به هم چسبيده بوده كه بر اثر انفجار درونى از هم جدا و پراكنده شده و هر جزيى در كنار هم قرار گرفته‏اند، و پيش از آن، گازهاى متراكم و متكاثف بوده كه سبب ايجاد كرات آسمانى شده است: «ثم استوى الى السماء و هى دخان؛(30) سپس خداوند به سامان دادن و خلق آسمان‏ها پرداخت، در صورتى كه به شكل دود (گاز) بودند» و پس از انجماد، به صورت يك توده عظيمى در آمده و با انفجار مهيبى كه در هسته مركزى آن ايجاد گرديد، از هم جدا شده و هر كدام به شكل خورشيد، ستاره، ماه و كره زمين در آمدند و چنين رتق و فتقى در عالم صورت گرفت.
نظريه دوم اين است كه جهان ماده در ابتداى آفرينش، يك ماده بزرگ و در هم فرو رفته بود، ولى با گذشت زمان، آن ماده متراكم و غول پيكر از هم جدا شده و تركيبات جديدى پيدا كردند و بدين وسيله انواع مختلف كرات و منظومه‏ها به وجود آمد. قرآن با اين دو نظريه، بر خلاف علم نجوم و هيئت بطلميوسى، سازگارتر است.
در ميان دانشمندان، نظريه ديگرى بر انبساط جهان ارائه شده است كه اولين بار لومتر، منجم بلژيكى آن را اظهار نمود. به عقيده او، جهان از يك هسته بسيار متراكم و با حرارت شروع شده و بر اثر انبساط تدريجى، جهان فعلى به وجود آمده است و اين انبساط، همچنان ادامه دارد.
قرآن مى‏فرمايد: «و السّماء بنيناها بأيد و انّا لموسعون؛(31) آسمان را به دست قدرت بنا نهاديم و تحقيقاً ما آن را توسعه و گسترش مى‏دهيم». اين آيه نيز، يك حقيقت علمى را بازگو مى‏سازد كه به هيچ وجه با هيئت قديم سازش ندارد.

چگونگى پيدايش پديده حيات‏

اعجاز ديگرى كه در اين كتاب الهى مى‏بينيم، پديد آمدن موجودات زنده از آب است. قرآن مى‏فرمايد: «والله خلق كل دابّة من ماء فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يمشى على اربع يخلق الله ما يشاء؛(32) خداوند هر جنبده (موجود زنده) را از آب آفريده است. برخى از آنها روى شكم راه مى‏روند و برخى روى دو پا حركت مى‏كنند و بعضى بر چهار پا راه مى‏روند». ريشه اصلى پيدايش موجودات زنده، از آب است و مايه بقا و حيات آنها نيز آب است: «و جعلنا من الماء كل شى‏ء حى؛(33) ما به وسيله آب هر چيزى را زنده قرار داده‏ايم». اگر آبى نباشد، حياتى باقى نمى‏ماند؛ چنانچه پيدايش نخستين جوانه‏هاى حيات، از درياها به وجود آمده است. در هر كره كه آب باشد، موجود زنده وجود دارد و اگر آبى نباشد، حياتى نيست. بنابر اين، هم پيدايش حيات به آب بستگى دارد و هم ادامه زندگى به وجود آن منوط است.(34)

وحى عقلانى و قرآن‏

برخى از مستشرقان خارجى به دليل عدم آشنايى با مسائل فلسفى و مباحث الهيات و يا به انگيزه انجام مأموريت، هر از چند گاهى شبهاتى را در باره حضرت محمدصلى الله عليه وآله‏و قرآن طرح كرده‏اند و انديشمندان اسلامى نيز پاسخ داده‏اند، ليكن در عصر كنونى، خاورشناسان خارجى ترفندهاى تازه‏اى به كار گرفته‏اند و اِشكال‏ها را به شكل روان شناختى و در پوشش مدح و ستايش بيان داشته‏اند.
از آن جايى كه اين شبهه محترمانه با ذكر ابعاد مختلف زندگى رسول خداصلى الله عليه وآله‏و خاندان پاكش و تحمل رياضت‏ها و مشقت‏ها در آميخته و به شكل گسترده‏اى طرح شده است، ناگزيريم براى حفظ امانت، اِشكال را به همان صورت مبسوط بيان داشته، بلكه نظم بهترى بدهيم، سپس به پاسخ آن بپردازيم تا در اذهان جوانان و حق خواهان بهتر جايگزين گردد.
مى‏گويند: قرآن، زاده عقل باطنى و صفاى ذاتى حضرت محمدصلى الله عليه وآله‏است. مستشكلين، قرآن را ناشى از تأمّلات عقلانى و تراوشات فكرى آن حضرت مى‏دانند، نه وحى الهى و چنين مى‏پندارند كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله‏نابغه زمان و داراى عقلى وسيع و ذاتى شريف بود كه با تحمّل رياضت‏هاى سنگين و صفاى باطن، توانست توليدات عظيم فكرى از خود بروز دهد. او با روان شناسى جامعِ تجربى و عقلانى‏اى كه داشت، مردم زمان خويش را شناخت و راه نجات آنان را يافت. ولى چون در آن عصر، فصاحت و بلاغت در ميدان نثر و شعر به اوج رسيده بود، بدين علت وى به يارى نبوغ و صداقت خود از اين موقعيت و فرصت استفاده كرده، سوره‏هاى قرآن را با نثر، منظم و مسجّع ساخت و نوآورى‏هاى دينى و معنوى را با توجه به نياز عصر و زمان به عموم توده‏ها عرضه داشت و بر پديده دينى تجربه‏اى تازه افزود. او آنچه از مفاهيم و مراسم دينى را كه نامعقول به نظر مى‏رسيد، حذف كرد تا انقلابى در جزيرة العرب به وجود آورد، ولى همه ساخته‏هاى وى، از الهام باطنى و در پرتو نفس عالى و عقل نورانى او بود.
از جانب ديگر به يُمن تخيّل و آرمان‏هاى بلند و به يارى ايمان عميقى كه به آفريدگار پيدا كرده بود، توانست به چنين تحولى دست يازد. شايد پيش خود مى‏انديشيد كه وى همان پيامبرى است كه موسى و عيسى‏عليهم السلام‏از آمدنش خبر داده‏اند، به ويژه تعليماتى كه از آيين يهود و مسيحيت آموخته بود، اينها همه زمينه ادعاى او را تقويت مى‏كرد و به همين دليل، نصوص قرآن هيچ گونه سنديت و منبع وحيانى ندارد؛ بلكه الفاظ و تركيباتى است كه از بشرى مانند حضرت محمدصلى الله عليه وآله‏ساخته و صادر گرديده است؛ بنابر اين نمى‏توان قرآن را وحى الهى شمرد.
به عنوان نمونه يكى از مستشرقين مى‏نويسد: «بدون شك حضرت محمدصلى الله عليه وآله‏بزرگ‏ترين مصلح اجتماعى است، اما سر منشأ و مبدأ همه آنها، الهام درونى مى‏باشد و از ماوراى طبيعت و عالم غيب نيامده است، چرا كه چنين جهانى براى ما ثابت نشده است. آنچه در باره حضرت محمدصلى الله عليه وآله‏مى‏توان گفت: وجود نفس عالى و باطن نورانى، نيروى ايمان و خيال وسيع، عقل پهناور و هوش سرشار و وجدان بيدار و ذوقى سليم بود كه باعث شد باطن و روح خود را مشاهده نمايد و حتى با او سخن بگويد. بدين سان او تصور و اعتقاد خود را الهى و آسمانى خوانده است. وى بدون واسطه، يا از طريق مردى كه به او القا نموده و يا در خواب ديده، گمانه زنى كرده كه قرآن از آسمان نازل شده است؛ در صورتى كه تمام آيات آن، از عقل باطنى و ضمير درونى او برخاسته است. ژاندارك فرانسوى هم، در قرن پانزدهم ادعاى پيامبرى كرد و معتقد بود از جانب خدا براى نجات وطنش آمده است و مدعى شد كه آهنگ وحى را مى‏شنود.»(35)
وى دروغ نمى‏گفت، بلكه باورش اين بود. اين جانب اضافه مى‏كنم: احمد كسروى نيز در عصر ما مدعى شد كه از سوى خدا يك نوع بعثت و برانگيختگى باطنى پيدا كرده و كتاب «ورجاوند بنياد» را در چنين حالتى نوشته است. او معتقد بود فرشته‏اى نازل نشده است، ولى برانگيختگى باطنى دارد. وى امام جماعت يكى از مساجد تبريز بود كه سخنان بدعت‏آميزى بر زبان و قلم جارى نمود و مطرود جامعه واقع شد؛ پس از انزوا و طرد مردم، احساس پيامبرى او گُل كرد.
مستشرقان اضافه مى‏كنند: اگر شرايط اجتماعى و زمينه‏هاى تاريخى با هر شخصيت برجسته‏اى همراهى كند، او از شدت اشتياق به هدف، چنين يادگارى از خود به جاى مى‏گذارد و از ديگران سبقت مى‏گيرد. با وجود اين، آيا بر ديگران فرض است كه قرآن را وحى الهى بدانند؟ ما قرآن را «وحى عقلانى» مى‏دانيم، نه وحى آسمانى، و آورنده آن را پيامبر اصطلاحى نمى‏دانيم؛ بلكه مصلح توان مندى و خردورزى آن را ساخته و به ملت‏ها عرضه داشته است. اكنون انديشمندان جهان اسلام با اين شبهه و پرسمان مواجه هستند، يا بايد پاسخ در خور و قاطعى بدهند و يا در برابر اين شبهه تسليم شوند.

پاسخ اشكال

ما در مقاله گذشته و آغاز همين بحث ثابت كرديم كه قرآن، معجزه جاودانى اسلام و بلكه تمام اديان الهى است و مفهوم اعجاز بدين معناست كه نابغه‏ترين افراد بشر از آوردن مثل آن در تمام عصرها و زمان‏ها، ناتوان مى‏باشند. اگر ماه به اذن الهى و اشاره پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏دو نيم شده، اين معجزه است. اگر عصا به دست حضرت موسى تبديل به اژدها گرديد و اگر مرده و يا بيمارى غير قابل درمان به دست حضرت عيسى زنده و يا درمان شده است، معجزه محسوب مى‏شود و احدى را ياراى آوردن مانند آنها نيست و نخواهد بود.
معجزات مذكور در زمانى خاص و با حضور پيامبران پيشين، به وقوع پيوسته است و امروز ما نمى‏توانيم صحت آنها را براى بشر معاصر كه هنوز ايمان نياورده به اثبات برسانيم، مگر اين كه نخست اعجاز قرآن را از نظر صورت و محتوا ثابت و مدلّل سازيم تا در نتيجه، اخبار آن از حوادث گذشته و پيامبران سابق نيز، مورد پذيرش قرار بگيرد.
همان گونه كه گفته شد، پديده اعجاز، يك امر خارق العاده و خدايى مى‏باشد كه از توان بشر در تمام قرون و اعصار و در همه شرايط و حالات، بيرون است و براى اثبات نبوت پيامبران آورده مى‏شود. قرآن نيز يك نوع معجزه جاويد از جنس سخن و كلام است، اما نه از مقوله احياى اموات و نه از سنخ درمان بيماران صعب العلاج و اژدها شدن عصا و شقّ القمر، اگر قرآن، مولود وحى نبود بلكه از تراوشات عقلانى و نبوغ باطنى پيامبر بود، قطعاً با گذشت زمان از رونق مى‏افتاد و انسان تكامل يافته امروزين، به مراتب بهتر از آن را خلق مى‏كرد و حال آن كه در برابر تحدى قرآن، ديروز و امروز به صورت يك سان، تمام اديبان عصر و زمان، عاجز و درمانده و زمين گير شده‏اند. اين عجز، نشان مى‏دهد كه قرآن از هر جهت معجزه است و نمى‏توان با آن به مقابله برخاست.
آيا چنين كلام مرتب و نثر مسجّع و زيبا با محتويات متعالى مى‏تواند از ناحيه عقل بشر - گر چه نابغه‏ترين فرد باشد - صادر گردد؟ پاسخ، منفى است. اگر ما در آيات قرآن تأملى كنيم خواهيم يافت كه:
اولاً: قرآن از حيث محتوايى، انسان را با حقايقى فراسوى عقل و تفكر آشنا مى‏سازد.
ثانياً: نثر قرآن از نظر اعجاز لفظى و كلامى با ادبيات فصيح‏ترين زبان آوران جهان و اديبان عرب زبان، قابل مقايسه نيست. با وجود اين كه پيامبر فرمود: «انا افصح العرب؛ من فصيح‏ترين عرب زبانان هستم»، ولى نثر و كلام ايشان نمى‏تواند با نثر زيباى قرآن برابرى كند. خطبه‏هاى پيامبر كه به عنوان شاهكارهاى ادبى در كتاب‏هاى تاريخى و ادبى مانند: «جمهرة خطب العرب» به يادگار مانده، اگر در كنار نصوص قرآنى گذاشته شود، جز يك نثر كودكانه‏اى در برابر كلام عالى‏ترين و فصيح‏ترين اديبان زمان، بيش نخواهد بود.
ثالثاً: اين كتاب از نظر محتوا و مفاهيم نيز مشتمل بر مطالب علمى، اخبار غيبى، حوادث تاريخى و نكات برجسته و ممتازى است كه عقل و دانش بشر در آن زمان، راهى براى فهم و ادراك آنها نداشته است؛ چنان كه فصحا و بلغا نيز نمى‏توانستند با آن مقابله كنند. برداشتن شاهكارهاى ادبى و هنرى از ديواره‏هاى خانه خدا، دليل روشنى بود بر عظمت فصاحت و بلاغت پر محتواترين و عالى‏ترين كلام؛ يعنى قرآن.
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
وانگهى، عقلى كه با رياضيات و يا ادبيات رشد كرده و مأنوس است، كمتر مى‏تواند ابداعات نجومى، يا جغرافيايى، يا تاريخى و يا علمى و موسيقى داشته باشد، چرا كه در بُعد رياضى و علم هندسه و يا ادب، عقلش اشباع شده و جايى براى فنون ديگر باقى نمانده است و حال آن كه قرآن كريم بر علوم و فنون مختلف اشاراتى دارد.
از طرفى ديگر، هر انسانى تحت تأثير محيط طبيعى و اجتماعى و خانوادگى قرار دارد. اگر منطقه‏اى از علم و دانش دور افتد و از تمدن و فرهنگ مترقى مهجور باشد، چگونه انسان مى‏تواند در آن محيط، فكر علمى توليد كند، تا چه رسد به توليد افكار تازه و بى بديل؟ آن هم به گونه‏اى كه انديشمندان امروز و ديروز را به حيرت و اعجاب وا دارد. هر مولودى كه در چنين محيط ظلمانى و جهل و نادانى پا به عرصه وجود بگذارد، طبيعتاً رنگ آن محيط را مى‏گيرد و اگر هم بالقوه نابغه باشد، بالفعل، ضايع و باطل مى‏گردد. كم نيستند نوابغى كه در روستاها مانده‏اند و استعدادشان ضايع و باطل شده است. در حالى كه اگر زمينه بروز و شكوفايى مساعدت مى‏كرد، مى‏توانستند فرا محيطى بينديشند، بلكه محيط را متحول سازند.
خانواده صادق، پاك دامن، امين و راست گو، هرگز بى سواد را با سواد نمى‏كند؛ چنانچه انزواطلبى و انديشيدن در مشكلات جامعه نيز هرگز كارى از پيش نمى‏برد و انسان وحشى را متمدن نمى‏سازد. نوابغ، همواره در محيطهاى علم و تمدن رشد كرده‏اند، نه در روستاهاى دور افتاده و محيطهاى جاهلانه. كدام بى‏سوادى را سراغ داريد كه جامعه‏اى را بر خلاف مسير طبيعى و ميل نفسانى افراد، متحول كرده باشد؟ كدام رهبرى را مى‏شناسيد كه تمام افراد جامعه بر ضد او باشند و او بدون داشتن يار و ياور، بر ضد سنن و فرهنگ جامعه بشورد و على رغم غربت و تنهايى، جو سازى‏ها و شكنجه‏ها، بتواند اين گونه آيات جذاب و پر محتوا بسازد كه هزار و چهار صد سال است تاكنون هيچ اديب و دانشمند نام آورى نتوانسته حتى يك آيه مانند قرآن بياورد؟ مستشرقين از حقيقت وحى غافل‏اند و نمى‏دانند كه وحى، فراسوى عقل قرار دارد و آن هنگام كه بر قلب پيامبرى مى‏تابد، چنان ايمان و شور و اشتياقى ايجاد مى‏كند كه در راه انجام رسالت، سر از پا نمى‏شناسد و هر چه اذيت و آزار شود، مصمم‏تر و قاطع‏تر مى‏گردد. به قول شاعر:
آن كه در پاى طلب خسته نگردد هرگز
پاى پر آبله باديه پيماى من است‏
وحى، يك حقيقت روشن و عشق سوزانى است كه ابراهيم خليل را وادار مى‏سازد فرزندش اسماعيل را بدون ترديد قربانى كند و به پاس اطاعت از وحى الهى، اراده عقلانى خويش را ناديده انگارد.
در پس آينه طوطى صفتم داشته‏اند
آنچه استاد ازل گفت بگو، مى‏گويم‏
آنچه در قلمرو ادراكات عقلانى قرار مى‏گيرد، حوزه طبيعت است، ولى آنچه وحى مى‏طلبد، بيرون از دايره طبيعت مى‏باشد؛ همان گونه كه شيخ مفيد از كندى، فيلسوف عرب (متوفاى 652 هجرى قمرى) نقل مى‏كند: «وحى، موهبتى است الهى كه از جانب خداوند متعال بر پيامبران افاضه مى‏شود تا در حل دشوارى‏ها انسان را يارى نمايد و بى گمان، مسبوق به كاربرد عملى و اعمال فكر و بحث و فحص نمى‏باشد.»(36)
و به گفته غزالى: «پيامبر مى‏تواند بدون واسطه يا با واسطه فرشته، با خداوند ارتباط برقرار نمايد، بدون آن كه به عقل فعال يا قوه متخيّله خاصى و يا هر چيز ديگرى كه فلاسفه فرض كرده‏اند، نيازى داشته باشد.»(37)
عقل محدود بشر كى و كجا مى‏تواند بر كل نيازهاى انسان‏ها احاطه پيدا كند و برنامه جامع و جاويدى ارائه دهد، بلكه هر عقلى تنها در قلمرو خاص انتخابى خود مى‏تواند حركت نمايد. به قول فيلسوف فقيد، علامه محمد تقى جعفرى: «انسان از جهت نيازمندى هاى اجتماعى و حل مشكلاتش، نياز به قانونى دارد كه سعادتش را تضمين نمايد؛ چنين قانونى در نهاد آدمى كاشته نشده است، چرا كه انسان حاضر است در راه شهوات زودگذر و خود كامگى‏ها، ساليان متمادى عمرش را سپرى كند، ولى كارى با جان خود نداشته باشد».(38) اگر به گونه طبيعى، آن قانون كامل و جامع به عهده عقل گذاشته شده بود، هر انسانى با عقل خود آن را دريافت مى‏كرد و اين همه اختلاف در قوانين موضوعه بشرى رخ نمى‏داد. وانگهى، قوانينى كه به دست بشر وضع و تشريع شده، براى اجتماع خاصى پيش بينى گرديده كه جوامع ديگر آن را بر نمى‏تابند، مگر اين كه انسان باخلاّق عالم مرتبط شده و قوانين را از او الهام بگيرد.
علامه طباطبائى مى‏فرمايد: «كسانى كه در خواص نفس بحث مى‏كنند، در اين حقيقت ترديد ندارند كه در انسان، يك نوع شعور نفسانى و مرموزى وجود دارد كه در بعضى از اشخاص نمايان مى‏شود و به اين وسيله درى به سوى عالم غيب برايش گشوده مى‏گردد. در اين هنگام، معارفى شگفت آور به او عطا مى‏شود كه برتر و عالى‏تر از معلومات فكرى و عقلى است. بنابر اين، باب وحى پيامبر غير از باب تفكر عقلى است.»(39)
صحيح است كه عقل عملى، انسان را به سوى كارهاى خير دعوت مى‏كند و از بدى ها باز مى‏دارد، ولى اين امر در صورتى است كه بداند چه چيزهايى بد و چه چيزهايى پسنديده مى‏باشد، و هزار نكته باريك‏تر از مو اين جاست. از اين رو پيامبران در اصلاح اخلاق، نقش طبيب را نيز ايفا مى‏كردند و بر خلاف ميل مردم، نسخه مى‏دادند. به قول مولوى:
ما طبيبانيم شاگردان حق‏
بحر قلزم خواند ما را فانفلق‏
آن طبيبان طبيعت ديگرند
كه به دل از راه نبضى بنگرند
ما طبيبان فعاليم و مقال‏
ملهم ما پرتو نور جلال‏
آن طبيبان را بود بولى دليل
وين دليل ما بود وحى جليل
بنابر اين بر خلاف پندار برخى از خاورشناسان خارجى و روشنفكران داخلى و مذهبى، وحى الهى يك تجربه عملى و تفكر عقلانى نيست كه انسان در فراز و نشيب‏هاى زندگى به دست آورده باشد؛ همان گونه وحى اصطلاحى يا تشريعى، يك نوع جوشش باطنى و ذاتى نيز نيست كه در اثر رياضت حاصل شده باشد؛ بلكه وحى، يك نوع پيام غيبى و سرويس مخفى است كه توسط فرشته و يا جنّيان در خواب و يا بيدارى، بر قلب بعضى از انسان‏ها افكنده مى‏شود.
البته وحى فطرى و يا غريزى، قسمتى از وحى است كه از ذات موجودات زنده سرچشمه مى‏گيرد كه در مورد انسان در قرآن به «الهامات فجور و تقوا» تعبير شده است: «و نفس و ما سوّيها * فالهمها فجورها و تقويها؛(40) سوگند به نفس و جان و كسى كه آن را نيكو ساخته و معتدل نموده، سپس امّهات بدى ها و خوبى را به او الهام كرده است». به همين دليل است كه تمام انسان‏ها به عدالت، پاكى، صداقت، گذشت و فداكارى گرايش دارند و از پليدى‏هاى عملى و اخلاقى، سخت متنفر مى‏باشند. ولى اين نوع الهامات، از باب وحى اصطلاحى نيست، بلكه يك نوع ميل و گرايش و نفرت ذاتى و طبيعى است كه در حيوانات به شكل فطرت و غريزه نهاده شده است و در آدمى به صورت الهام فطرى و طبيعى.
وحى تشريعى در واقع انتقال پيام از يك مبدأ خارجى بر قلب پيامبران است تا آنان اين پيام را به مردم برسانند و رسالت تبليغ را عهده دار گردند؛ به عبارت روشن‏تر، محتواى وحى الهى، يا احكام و مقررات دينى است، يا اخبار غيبى و يا رسالت تبليغى است. پيامبرانى كه داراى كتاب و شريعت مستقلى مى‏باشند، مأموريت پيدا كرده‏اند كه آنها را به مردم برسانند و پيامبرانى كه دين و كتاب مستقلى ندارند، مأموريت دارند كه دين و كتاب‏هاى آسمانىِ مقارنِ با عصر و زمان خود را ترويج نمايند. بسيارى از پيامبران، مبلّغ پيامبران اولوالعزم بوده‏اند و به تبيين احكام و دستورات اخلاقى و يا ترويج عقايد توحيدى و نفى شرك و بت پرستى پرداخته‏اند، ولى همه آنها معجزه داشته‏اند؛با اين تفاوت كه به آنان وحى مى‏شده كه از شريعت حضرت آدم، نوح، عيسى و موسى‏عليهم السلام‏تبليغ نمايند.
وحى در مورد حيوانات، همان گونه كه در شماره 57 مجله بيان شد، جنبه طبيعى و غريزى دارد. بدون شك جن و يا فرشته‏اى، در خواب و يا بيدارى، به زنبور عسل پيامى را منتقل نمى‏كند، بلكه مراد از وحى در اين گونه موارد، تفهيم ذاتى است و كلمه «اوحى» تنها دلالت بر اين دارد كه كار عسل سازى اين حشره، تصادفى نيست؛ بلكه به تعليم و تفهيم الهى است.
گاهى وحى به مفهوم آفرينش و ايجاد است. قرآن مى‏فرمايد: «يومئذ تحدث اخبارها * بانّ ربك اوحى لها؛(41) روزى كه زمين اخبارش را بازگو مى‏كند از آنچه كه پروردگارت به او وحى كرده است»، اما از چگونگى بازگو كردن آن اطلاع نداريم. اصولاً خداوند متعال در مقام وحى، به صورت مستقيم با انسان وارد گفتمان نمى‏شود؛ يا ايجاد صوت مى‏كند، يا از طريق وحى و القاى باطن در خواب و بيدارى با او ارتباط برقرار مى‏نمايد و يا به واسطه فرشته با او حرف مى‏زند.(42) وحى جن و شياطين، القائات دروغين و گمراه كننده است و نمى‏توان آنها را وحى الهى دانست.
بنابر اين، وحى عبارت است از: القاى پيام از طرف يك مبدأ عاقل خارجى در باطن انسان‏ها، كه دفعى و تدريجى بودن آن، در ماهيت وحى تأثيرى ندارد و مطابق بودن كارهاى انسان با وحى، باعث نمى‏شود كه اين كارها تجربه وحيانى و عقلانى تلقى گردد.(43)
اما وحيى كه در مورد امامان و اوصياى انبيا مطرح مى‏شود، «وحى تسديدى» است نه عقلانى؛ يعنى وحى براى تحكيم صحت احكام و مقررات دينى و بيان انشعابات و احكام تازه‏اى است كه از روح دين و اشارات كتاب‏هاى آسمانى گرفته مى‏شود، چرا كه ابزارهاى معرفت و عقل انسان نمى‏تواند به حقايق ماوراى طبيعت راه پيدا كند و يا سعادت و بدبختى واقعى خويش را در تمام عرصه‏ها به دست آورد، بلكه نياز به تجربه فراوان و دادن قربانى‏هاى زياد و اتلاف عمرهاى گران بها دارد.
اما وحى تشريعى، بيان واقعيت‏ها از جانب آفريدگار است: «اَلا يعلم من خلق؛(44) آيا خدا نمى‏داند چه كسى را خلق كرده [و سعادت و شقاوت او در چه چيزهاست؟] بى گمان خدا بر همه چيز توانا و بيناست»؛ به عبارت ديگر، بشر براى دست يابى به بعضى از حقايق در زندگى مادى، نخست بايد تجربه كند، آن گاه از سود و زيان آنها آمارگيرى نمايد، سپس به قضاوت بنشيند و نتيجه بگيرد كه مثلاً زيان‏هاى مشروبات الكلى و قمار، از منافعش بيشتر است. ولى قرآن به پيامبرش‏صلى الله عليه وآله‏بدون تجربه عملى و عقلانى، وحى مى‏كند: «يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيها اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما؛(45) مردم از مشروبات الكلى و قمار مى‏پرسند، بگو: گناه بزرگى در خوردن شراب و بازى كردن قمار نهفته است و منافع و سودى نيز براى مردم دارد؛ ليكن زيان و گناه آن دو از سودشان به مراتب بزرگ تر است»؛ يعنى زيان آن دو براى مرتكب شونده و جامعه و مملكت، قابل مقايسه با منافع اندك آنها نيست. در آن روزگار كه هنوز تجربه عملى و آمارى در كار نبود، قرآن انگشت روى نتيجه مى‏گذارد.
مثال ديگر: امروز بشر متمدن پس از سال‏ها تجربه و آزمايش‏هاى علمى و عملى پى برده كه خوردن خون و گوشت خوك و مردار حيوان و پرندگان، عوارض خطرناكى دارد. علوم تجربى به تدريج كشف كرد كه گوشت خوك، كرم كدو، ميكروب تريشين و بيمارى‏هاى انگلى توليد مى‏كند. البته هنوز كشفيات در اين گونه موارد متوقف نشده است و همواره ادامه دارد. به قول شاعر:
هر دم از اين باغ برى مى‏رسد
تازه‏تر از تازه‏ترى مى‏رسد
ولى قرآن در چهارده قرن قبل، حرمت آن را قاطعانه اعلام كرد: «حرمت عليكم الميته و الدّم وَ لَحْمَ الخنزير؛(46) خوردن مردار، خون و گوشت خوك، بر شما حرام شده است.»
البته حرام و حلال بودن هيچ كدام از دستورات الهى بدون علت نمى‏باشد، ليكن بسيارى از حكمت‏ها بايد به وسيله علم بشر كشف شود تا قرآن آيت و اعجازى براى انسان‏ها به حساب آيد، و در ضمن روشن شود كه اين كتاب الهى، مولود فكر و انديشه حضرت محمدصلى الله عليه وآله‏نيست، چرا كه او هم بشرى مانند ماست.

ساز جديد

برخى از نويسندگان نو انديش مسلمان كه تحت تأثير القائات روشنفكران مسيحى قرار دارند، گمان كرده‏اند كه چون خداى متعال بعضى از جنگ‏ها و كارهاى خوب پيامبر، حضرت على‏عليه السلام‏و مسلمانان را تأييد كرده است، مى‏توانيم اين اعمال را وحى عقلانى بناميم، چرا كه حُسن و خوبى آنها در نظر آنان بديهى و روشن است و دليل لازم ندارد؛ چنانچه ارسطو براى كشف بديهيات اوليه، به استدلال روى نمى‏آورد، چون قابل استدلال نيست. بعضى از كارها از نظر عقلانى روشن است و نيازى به وحى به اصطلاح تشريعى ندارد.
اين نويسندگان مى‏گويند: مراد از آيه: «اقرأ باسم ربك الذى خلق؛(47) بخوان به نام پروردگارت»، فهم جديد و علم تازه است كه همان عقل وحيانى مى‏باشد، چرا كه پيامبر از خواندن و نوشتن محروم است، چون سواد اصطلاحى ندارد؛ مقصود، فهم مسائل تازه و بى سابقه است. وحى تدريجى هم در واقع تأييد عمل پيامبرصلى الله عليه وآله‏و على‏عليه السلام‏است.

پاسخ اشكال فوق‏

در پاسخ مى‏گوييم: آيه نفرموده از روى نوشته بخواند، بلكه مقصود اين است كه پيامبر مى‏تواند آنچه را وحى شده، تكرار كند. وحى تدريجى هم در راستاى تأييد عمل پيامبر نيست، بلكه عمل رسول‏صلى الله عليه وآله‏مطابق با وحى الهى است، چون قرآن مى‏گويد: «و ما ينطق عن الهوى * ان هو الاّ وحى يوحى».(48) سخنان پيامبر از وحى سرچشمه مى‏گيرد. گاهى عين كلام خدا را به مردم منتقل مى‏فرمايد كه آيات قرآن مى‏شود، و گاهى مضامين وحى را بازگو مى‏نمايد كه سنت و حديث نام مى‏گيرد و عمل او نيز برگرفته از وحى مى‏باشد.
ما بر اين باوريم كه گفتار و كردار حضرت محمدصلى الله عليه وآله‏مطابق با عقل نيز هست؛ يعنى وحى الهى بعضاً منطبق بر احكام عقلى است: «كلما حكم به العقل حكم به الشرع؛ هر جا كه عقل، حكم صريح، مستقل و روشنى داشته باشد، شارع مقدس نيز حكمى مطابق آن دارد»؛ به اين معنا كه حكم عقلانى، مطابق حكم وحيانى است؛ مثلاً گسترش عدالت، يك حكم عقلانى است؛ قرآن هم مى‏فرمايد: «اعدلوا هو اقرب للتقوى؛(49) عدالت به خرج بدهيد كه به تقوا نزديك تر است.»
در موارد خاصى كه حكم عقلانى وجود داشته باشد، وحى الهى نيز آن را تأييد مى‏كند. در باره رهبران الهى مى‏فرمايد: «و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين»؛(50) اين همان وحى به معناى اصطلاحى است؛ يعنى احكام و افعالى را در قالب فرايض، اخلاق و مقررات به آنان وحى كرديم. فعل اخلاقى و عمل اجتماعى مى‏تواند با عقلانيت سازگار باشد.
اگر مقصود از وحى عقلانى چيزى شبيه به الهامات فطرى و وجدانى باشد، مناقشه در اصطلاح نداريم؛ يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله‏و على‏عليه السلام‏به مرتبه‏اى رسيده‏اند كه وحيانى مى‏انديشند و وحيانى عمل مى‏كنند. در ادامه مى‏نويسد: اين كه امام زمان‏عليه السلام‏را شريك قرآن لقب مى‏دهند، به دليل اين است كه قرآن را تبيين و احيا مى‏سازد و به اجرا مى‏گذارد، و كتاب خدا و عترت پيامبر بدين دليل امانت سنگين و گران بها هستند، چون كه قرآنى فكر مى‏كنند و مبيّن و مجرى آن مى‏باشند و همه ابعادش را براى مردم روشن مى‏نمايند. مى‏توان گفت عترت پيامبرصلى الله عليه وآله‏وحيانى مى‏انديشند و عمل مى‏كنند، و در همين راستاست كه انتصاب حضرت على‏عليه السلام‏به عنوان خليفه، موجب تكميل دين و اتمام نعمت است، ولى وحى اصطلاحى به معناى القا در دل افراد از مبدأ خارجى است و اگر به مفهوم جوشيدن حقايق از باطن عقل و فطرت باشد، از نوع وحى ذاتى و الهام درونى است، نه وحى اصطلاحى.
وانگهى، امامان معصوم‏عليهم السلام‏به هدايت الهى هدايت شده و علم لدنّى دارند و هر چه را بخواهند براى آنان مكشوف مى‏گردد. البته علم لدنّى يك نوع علم حضورى و افاضى است كه ابواب آن را پيامبرصلى الله عليه وآله‏به امامان معصوم‏عليهم السلام‏تعليم داده، سپس به يُمن عصمت و عنايت بارى تعالى، چنين استعدادى در امام معصوم‏عليه السلام‏نهاده شده است كه هر گاه اراده كند، حقايق برايش مكشوف مى‏گردد. اين سخن بگذار تا وقت دگر.

پرسش‏هاى متن پايه يك

1 - كدام مورد از موارد زير اعجاز قرآن به شمار مى‏رود؟
الف) نظم و اسلوب كلامى.
ب) هماهنگى مضامين بلند آيات با يكديگر.
ج) هماهنگى سبك و اسلوب با مضامين بلند آيات.
د) مفاهيم معقول و منطقى آيات الهى.
2 - آيات نازل شده بر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏در طول 23 سال:
الف) از نظر بلاغت، متفاوت بوده است.
ب) در زمينه بلاغت با هم فرقى نداشتند.
ج) از حيث استحكام و در برداشتن حقايق علمى، متفاوت بودند.
د) از نظر اعتبار و ارزش با هم فرق داشتند.
3 - كدام مورد به كانون احساس مربوط است؟
الف) بلاغت.
ب) مفاهيم آيات قرآن.
ج) بلاغت و فصاحت و مضامين عالى قرآن كريم.
د) منطق و عقل.
4 - كدام گزينه صحيح نيست؟
الف) چون قرآن كريم با همه علوم و معارف بشرى آميخته است، يك هدف را دنبال نمى‏كند.
ب) مضامين آيات قرآن با عقل و روح و فكر انسان، منطبق است.
ج) فصاحت، از مقوله جمال است.
د) قرآن كريم، جمال ظاهرى را با زيبايى معنوى و عقل و منطق را با احساس قلبى يك جا جمع مى‏كند.
5 - مصحف حضرت زهراعليها السلام:
الف) بخشى از قرآن است.
ب) با مصحف حضرت على‏عليه السلام‏يكى است.
ج) سه برابر قرآن كريم است.
د) با نظارت و تصويب شخص حضرت على‏عليه السلام‏تنظيم شده است.
6 - اين جمله از كيست؟ «اگر يك آيه در ميان كلمات ديگران قرار گيرد، همچون ستاره فروزان در شب تاريك مى‏درخشد.»
الف) بوعلى سينا.
ب) مسيلمه.
ج) گوته (شاعر آلمانى).
د) ابوالعلاء معرّى.
7 - كدام گزينه در باره وحى صحيح است؟
الف) از طريق وحى، مطلبى بدون تجربه عملى و عقلانى در اختيار انسان قرار مى‏گيرد.
ب) آنچه شيطان و جن القا مى‏كند، از موارد وحى الهى به شمار مى‏رود.
ج) وحى، عبارت است از القاى پيام از طرف يك مبدأ داخلى در باطن انسان.
د) وحى در مورد امامان، تشريعى است.
8 - كدام مورد مناسب نقطه چين است؟ اگر جمله‏اى را از قرآن حذف كنيم يا بر آن بيفزاييم، مانند وصله ......... به ........ پارچه است.
الف) ابريشم - بهترين.
ب) كهنه‏اى - بدترين.
ج) محسوس - يك.
د) كهنه‏اى - بهترين.
9 - قرآن كريم در عصر كدام خليفه نقطه گذارى شد؟
الف) خليفه دوم.
ب) عثمان.
ج) عبدالملك مروان.
د) خليفه اول.
10 - كدام گزينه در مورد تحدى صحيح است؟
الف) مقصود از تحدى با قرآن اين است كه جمله‏ها و عبارت هايى را با مفاهيم عالى يا پوچ با اقتباس از آيات قرآن بسازيم.
ب) در تحدى با قرآن كريم، آوردن جملات هموزن با آهنگى يك نواخت و وجود فواصل بين جمله‏ها، كافى نيست.
ج) اگر فرضاً سوره كوثر جزء قرآن نبود و شخصى آن را در زمان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏يا پس از آن عرضه مى‏كرد، تحدى با قرآن به شمار نمى‏رفت.
د) اقتباس جمله هايى از قرآن و رديف كردن آنها به سبك قرآن، سرقت به شمار نمى‏رود و تحدى است.
11 - كدام مورد، يك نوع پيام غيبى مخفى است كه از سوى فرشته يا جن، در خواب يا بيدارى بر قلب بعضى انسان‏ها القا مى‏شود؟
الف) الهامات غريزى انسان‏ها.
ب) وحى.
ج) الهام فطرى.
د) تفهيم ذاتى.
12 - اين جمله از كيست؟ «باب وحى پيامبر، غير از باب تفكر عقلانى است.»
الف) علامه محمد تقى جعفرى‏رحمه الله.
ب) علامه طباطبائى‏رحمه الله.
ج) متفكر شهيد مرتضى مطهرى‏رحمه الله.
د) امام محمد غزالى.
13 - چه چيزى باعث رشد نوابغ شده و به آنان كمك مى‏كند تا با استفاده از نبوغ خود، محيط را متحول سازند؟
الف) ماندن در محيطهاى ساكت.
ب) زندگى كردن در محيطهاى جاهلانه.
ج) مستقر بودن در محيطهاى علم و تمدن.
د) متأثّر شدن از محيط طبيعى و اجتماعى حاكم بر جامعه.
14 - به عقيده نويسنده، قرآن كريم:
الف) معجزه‏اى است همانند اژدها شدن عصاى موسى‏عليه السلام.
ب) از سنخ درمان بيماران صعب العلاج به دست حضرت موسى‏عليه السلام.
ج) معجزه است از جنس كلام كه نوابغ و اديبان ديروز و امروز، در برابر تحدى آن عاجزند.
د) مولود تراوشات عقلانى و نبوغ باطنى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏است.
15 - چرا مسلمانان در صدر اسلام مايل بودند روميان پيروز شوند؟
الف) چون آنان اهل كتاب بودند.
ب) زيرا مسلمانان با آنان پيمان بسته بودند.
ج) براى اين كه رقيب آنان به مسلمانان اهانت كرده بود.
د) چون ايرانيان زرتشتى بودند و اهل كتاب شناخته نمى‏شدند.

پی نوشت ها:

1) ابن اثير، تاريخ كامل، ج 2، ص 244.
2) ناصر مكارم شيرازى، قرآن و آخرين پيامبر.
3) مقدمه كتاب سازمان‏هاى تمدن امپراتورى اسلام، ص 91.
4) بقره (2) آيات 23 - 24.
5) هود (11) آيه 14.
6) سيره ابن هشام، ج 2، ص 600؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 394 و 399.
7) اعراف (7) آيه 128.
8) اعلى (87) آيات 1 - 5.
9) ما بين شكم و بناگوش را، صفاق و خشا گويند: المنجد فى اللغه.
10) مدثر (74) آيه 24.
11) اعراف (7) آيه 1.
12) نساء (4) آيه 171.
13) آل عمران (4) آيات 70 - 71.
14) نساء (4) آيه 82.
15) براى توضيح بيشتر در معجزه بودن قرآن كريم و مسئله تحدى قرآن و مباحث مربوط به آن، به مصادر فارسى زير مراجعه شود:
آية الله خوئى‏رحمه الله‏البيان؛ آية الله مصباح يزدى، رسالت‏جهانى پيامبران؛ علامه طباطبائى‏رحمه الله‏اعجاز قرآن، قرآن در اسلام و تفسير الميزان، ج 1؛ فضل اللّه كمپانى، ماهيت و منشا دين.
16) برداشت از: مرتضى مطهرى، نبوت، ص 206 - 209.
17) روم (30) آيه 50.
18) حجر (15) آيه 9.
19) فصلت (41) آيات 40 و 41.
20) تاريخ قرآن، ج 1، ص 44.
21) روم (30) آيات 1 - 4.
22) همان، آيات 1 - 3.
23) روضه كافى، ج 2، ص 397.
24) روم (30) آيه 4.
25) كريستين سن» در كتاب ايران در زمان ساسانيان صفحه 468 - 490، پيروزى خسرو پرويز را در حدود 615 ميلادى و غلبه روم بر ايران را در حدود 623 ميلادى مى‏داند. خسرو پرويز آسياى صغير، الرها، الظاكيه دمشق و اورشليم را تسخير كرد و صليب مقدس آن جا را به تيسفون برد. قيصر، امپراتور روم نيز آسياى صغير و ارمنستان و آذربايجان را فتح كرد و به سال 623 ميلادى شهر كنيزك را تسخير و آتشكده بزرگ آذرگشسب را ويران كرد و در سال 628، كاخ سلطنتى را در دستگرد به تصرف در آورد و تيسفون را محاصره كرد. خسرو پرويز پايتخت را ترك كرد و چندى بعد از دنيا رفت.
26) فصلت (41) آيه 53.
27) انبياء (21) آيه 33.
28) ] . همان، آيه 30.
29) نهج البلاغه شهيدى، خطبه 211.
30) فصلت (41) آيه 11.
31) ذاريات (51) آيه 47.
32) نور (24) آيه 45.
33) انبياء (21) آيه 30.
34) ر.ك: كرسى موريسن، راز آفرينش انسان، ترجمه محمد سعيدى.
35) شيخ فؤاد كاظم مقدادى، الاسلام و شبهات المستشرقين، ج 1، ص 80.
36) شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 11.
37) تهافت الفلاسفه، چاپ بيروت، ص 178.
38) ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 1، ص 133.
39) الميزان، ج 2، ص 152.
40) شمس (91) آيات 7 - 8.
41) زلزال (99) آيات 4 - 5.
42) شورى (42) آيه 51.
43) براى اطلاع بيشتر، ر.ك: مجله با معارف اسلامى آشنا شويم، شماره 57، ص 68.
44) ملك (67) آيه 14.
45) بقره (2) آيه 219.
46) مائده (5) آيه 3.
47) علق (96) آيه 1.
48) نجم (52) آيات 3 - 4.
49) مائده (5) آيه 8.
50) انبياء (21) آيه 73.
شنبه 25 شهریور 1391  1:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

سابقه تحدّي در ميان عرب قبل از قرآن

سید محمدحسین میری

در عصر نزول قرآن كريم بلاغت به اوج خود رسيده بود لذا شعراء در بازار «عكاظ» به شعرخواني مي‌پرداختند شعرهاي برتر را تحت عنوان «معلقات سبع» با آب طلا نوشته و بر ديوار كعبه آويزان مي‌كرند يكي از انديشمندان در اين زمينه مي‌گويد: «عرب عادت داشت كه در مقام مسابقه در قصايد و سخنراني‌هاي خويش يكديگر را به تحدّي فراخواند قرآن نيز از همين روش آنان را تحدّي كرد كه مانند قرآن يا لااقل قسمتي از قرآن بياورند پس خبر داد كه نخواهد توانست چنين كاري را انجام دهند.»[1]
نمونه‌اي از اين تفاخر و تحدّي را در شعر «تميم بن مُقبل» از شعراي پيشين عرب اين گونه جلوه مي‌كند: «اذا مِتُّ عَنْ ذكرِ الْقَوافي فَلَنْ تَري لها قائلاً بَعْدي اَطبّ و اَشْعَرا؛ اگر از گفتن اشعار لب فروبندم پس از من ديگر كسي را نخواهي يافت كه بهتر و پاكيزه‌تر از من شعر بگويد و در شاعري از من استادتر باشد.[2]
«وليد بن مغيره فخر مخزومي» گل سرسبد بوستان عرب (ريحانه العرب) با تمام كين ورزي و دشمني با پيامبر و پيام وحي ناگزير اعتراف كرد كه اين سخن بالاتر از افق كلام انسان است او دربارة كلام خدا كه از زبان پيامبر بيان مي‌شد چنين مي‌گويد: «گفتار او شيريني خاصي دارد و زيبايي و طراوت فوق العاده‌اي شاخه‌هايش پرميوه و ريشه‌هايش پرمايه، و سخني است كه از هر سخن ديگر بالاتر مي‌رود و هيچ سخني بر آن برتري نمي‌يابد.»[3]
«علامه صدر بلاغي» در مقدمة تفسير «آلاء الرحمن» همين بعد از اعجاز را كه اعجاز بياني است براي اعراب زمان پيامبر از ديگر ابعاد اعجاز قرآن روشن‌تر مي‌داند.»[4]
«سيد قطب» در اين زمينه مي‌گويد: «تلاش اصلي من در مكتب قرآن همين است كه جنبة هنري و ويژگي‌هاي ادبي قرآن جلوه‌گر شود و انديشه‌ها زيبايي نهفته آن را دريابند، به نظر من در آغاز نيز اعراب از همين طريق در حوزة جاذبه و شكوه هنر قرآن قرار گرفتند و همين بيان زيبا بود كه تا عمق احساس آن‌ها نفوذ كرد و نفوسشان را برانگيخت.»[5]
در نتيجه دعوت قرآن به همانندآوري يك دعوت جهاني است و با آن‌كه اعراب در بعد فصاحت و بلاغت يكه‌تاز ميدان بودند و قبل از نزول قرآن در اشعار و خطب همديگر را به تحدي فرا مي‌خواندند، توان هماوردي با قرآن را نداشته‌اند و تاكنون هيچ كس توان مقابله با قرآن را نداشته و نخواهد داشت.

پانوشت:

[1] . اعجاز القرآن و البلاغة النبوية، مصطفي صادق الرافعي (انتشارات دارالكتاب العربي 1393 همانند آوريـ)، ص 169؛ سعيدي روشن، محمد باقر، معجزه شناسي (ناشر: پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، چاپ اوّل، پاييز 1379)، ص 217 و 216.
[2] . ر. ك: چرجاني، شيخ عبدالقاهر، دلائل الاعجاز في القرآن ترجمه و تحشيه دكتر سيد محمود رادمنش (ناشر: انتشارات آستان قدس رضوي، سال 1368 ش)، ص 599 تا 615.
[3] . مكارم شيرازي، همان ص88 و سعيدي روشن، همان، ص 128 تا 170.
[4] . علامه صدر بلاغي، تفسير آلاءالرحمن، مقدمه ص 4.
[5] . سيد قطب مشاهد القيامة في القرآن دارالشروق، 1415 هـ، ص 9.

 
شنبه 25 شهریور 1391  1:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز معنوي قرآن

بهاره پاکيزه
مقدمه :

خداوند تبارك و تعالي هنگامي كه حكمت خود را بر زمين گسترانيد سعادت دنيوي و اخروي انسان را در قالب كتابي نازل ساخت كه آن را قرآن ناميد و در هر عصر و زمان مطابق استعداد مردم آياتي را نازل مي‌ساخت و براي بيان خردمندانة اين احكام راهنماياني براي مردم مي‌فرستاد.
پس اين هدايتنامة بزرگ الهي جامع تمام نيازهاي بشري بوده و مربوط به همة ادوار و عصرهاست و تمامي انسانها را شامل خواهد شد. احكام و عبادات ، قوانين ، فضايل و آداب و قوانين سياسي، مدني، اجتماعي و اقتصادي همگي در قرآن جمع شده‌اند.
خداوند با نزول قرآن حجتش را بر افراد تمام كرده و هيچ كتابي مانند قرآن جوابگوي تمامي نيازهاي انسان نخواهد بود. احكام و عبادات، فضايل، آداب و قوانين سياسي در آن بيان شده و همين موارد است كه نشان مي‌دهد اين يك ساختة انساني نبوده بلكه خرق عادت و معجزه‌اي است الهي پس حتماً منشأيي غير انساني دارد.[1]

دلايل اعجاز قرآن چيست؟

1ـ قرآن زمان و مكان را در هم شكسته است. اين معجزة جاويدان امروزه همان است كه 1400 سال پيش توسط رسول اسلام(ص) آورده شد. مسائل و حوادث قرآن با اين كه مربوط به هزاران سال پيش است در اصلشان هيچگونه ترديدي ايجاد شده است اين معجزة قرآن است كه در محدودة زمان و مكان قرار نگرفته و از 1400 سال پيش بدون هيچ گونه تخريبي باقي مانده است.[2]
2ـ قرآن يك معجزة روحاني :
قرآن معجزه‌اي است كه با عقلها و انديشه‌ها و ارواح انسانها سرو كار دارد.[3] بنا براين اين معجزة روحاني از معجزات ديگر كه اغلب جسمي هستند برتر خواهد بود.
اينجاست كه گفته مي‌شود قرآن معجزه‌ايست كه بشر در برابر آن زانوي ناتواني بر زمين زده است و بنابراين آنجا كه خداوند تحدي مي‌كند هيچكس نتوانسته پاسخ‌گوي او باشد. خداوند در ميان اعراب كه زبان آنها از گسترده‌ترين زبانهاي دنيا بوده و در فصاحت و بلاغت كسي به پاي آنها نمي‌رسيده تحدي مي‌كند و اينست اعجاز لفظي قرآن كه با اعجاز معنوي آن همراه است.

اعجاز قرآن بر چند دسته هستند؟[4]

1ـ از نظر رسا بودن تعبيرات، موزون بودن كلمات و جمله بنديها و به طور كلي فصاحت و بلاغت
2ـ از نظر معارف ديني و معرفي مبدأ و معاد.
3ـ از نظر علوم‌دانشهايي كه در آن وجود دارد.
4ـ از نظر طرح قوانين اجتماعي.
5ـ از نظر اخبار از حوادث آينده.

اعجاز محتواي قرآن:

انسان در روند تكامل زندگي و حيات خود نيازمند تغيير و دگرگوني در زندگي است و اينگونه است كه شعرا و هنرمندان پيوسته آثار خود را مورد تصحيح و نقد قرار مي‌دهند.
اما قرآن اينگونه نيست. هيچ تضاد و اختلافي در معناي آن وجود ندارد.
«افلا تدبّرون القرآن وَ‏ لَو كانَ مِن عندَ غيرِ الله فوجدوا فيه اختلافاً كثيراً.»[5] ؛ آيا پس تأمل نمي‌كنند در قرآن و اگر از نزد خدا نبود هر آينه در آن اختلافي زياد يافته بودند.

آسان فهمي قرآن

يكي ديگر از اعجاز قرآن آسان فهمي قرآن است پس چرا در حالي كه غني ترين كتاب جهان است فهمش آسان و بدور از هرگونه مشكلي ميسر است؟
«ولقد يَسرنا القرآن للٍذّكر»[6] ؛ آري قرآن كتابي است اجتماعي ـ فرهنگي و سياسي براي ساخت زندگي بشر. و بشر را با تمام ابعاد فهمش در نظر مي‌گيرد پس بايد قابل فهم باشد.
«يُريد الله بِكُم اليُسر و لا يُريد بكمُ العُسـر»[7] ؛ خداوند آساني شما را مي‌خواهد نه سختي شما را.

شاهكار ادبي :

قرآن يك شاهكــار ادبــــي است و تحدي خداوند نيز به اين مسئله برمي‌گردد كه اگر تمامي افراد روي زمين جمع گردند نمي‌توانند كلمه‌اي مثل قـــــرآن آورند ‌و در اين زمينـــه تلاش دروغ پرداز‌هايي چون مسيلمه كذاب بي‌ثمر مانده است.
ديوان حافظ به عنوان يكي از مهمترين آثار ادبي نيز مورد تقليد هنرمندان قرار گرفته و اثري مثل او را آورده‌اند. مثلاً اديب معاصر ما آقاي الهي قمشه‌اي.[8] ولي آنچه مسيلمه آورد همانند آوري نيست او فقط چند واژه را جابجا كرد به گمان اينكه همانند قرآن را آورده است.
«انا اعطيناك الكوثر» را «انا اعطيناك الجماهر» آورده و اين يك تحريف است نه همانند سازي. واژة كوثر به معناي سرشار و فراوان است. و مصداق آن نسل گسترده ، نام بلند و آوازة فراگير است ولي «جماهر» يك لغت تك معنايــــي است. معناي كوثر از لحاظ پيشگويي تاريخي هم مد نظر قرار خواهد گرفت مانند نسل و دودمان گسترده.
به طور كلي اعجاز قرآن به دو دستهء لفظي و معنوي تقسيم مي‌شوند. آن دسته كه از ظاهر كلمات و عبارات قرآن خارج مي‌شود و آندسته كه از باطن و فراسوي كلمات قرآن مي‌توان استخراج كرد.
فصاحت و بلاغت جزء اعجاز لفظي قرآن قرار مي‌گيرد؛ معارف ديني و علوم دانشهاي بشري كه جزئي از اعجاز معنوي مي‌باشد.
تاريخ صحيح كه جزء همان علوم بشري است، اخبار از آينده و قوانين اجتماعي جزء اعجاز معنوي قرآن كريم مطرح مي‌گردد.[9]
ما در اين قسمت بحث چنداني روي اعجاز لفظي نخواهيم داشت و بحث پيرامون اعجاز معنوي قرآن خواهد بود.

اعجاز قرآن از نظر علوم روز:

قرآن دايره المعارف نيست، بلكه يك كتاب تربيت و هدايت مي باشد، هدايت در همة ابعاد آن و «نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء.»؛ و قرآن را بر تو نازل كرديم در حالي كه بيان كنندة همة چيزهاست.
ـ قرآن يك كتاب علوم طبيعي نيست و بيان اسرار عالم فقط هدف تربيتي و اخلاقي دارد و اين درست نيست كه ما فرضيه‌هاي علمي را اساس آيات قرآني قرار دهيم چـرا كه فرضيه‌هاي علمي هميشه راه فنا را در پي مي‌گيرند در حالي كه ايات قرآن فناناپذيرنـد. (مانند فرضية لاپلاس.)
ـ مثلاً در مورد گياهان و وجود جنس نر و ماده در آنها يك دانشمند فرانسوي در سال 1731 آن را تصريح كرد در حالي كه قرآن اين حقيقت را صراحتاً در چندين مورد مي‌فرمايد:
«و انزل من السماء ماء فاخرجنا به ازواجاً من نبات شتي»[10]؛ و از آسمان آبي فرو فرستاديم و بوسيلــة آن جفت‌هايي از گياهـــان گـوناگون رويانديم.
«و الارض مددناها و القينا فيها رواسي و انبتنا فيها مِن كُلّ زَوجٍ بهيج»[11] ؛ و زمين را توسعه داديم و كوههايي در آن انداختيم و از هر گياه زيبا زوجي در آن رويانديم.
پس بدين ترتيب حتي در مورد عالم گياهان و نباتات نيز قرآن چيزي را كم‌نگذاشته است‌و تمامي قوانين طبيعي در اين زمينه را بيان نموده است.
همچنين قرآن مي‌فرمايد: «و القينا في الارض رواسي» ؛ ما در زمين كوههايي افكنديم اين نشاندهندة پيدايش كوهها بعد از زمين است. در حالي كه دانشمندان امروزه ثابت كرده‌اند كه چين خوردگيهاي زمين پس از سرد شدن پوستة زمين ايجاد شده است.

اعجاز معنوي قرآن و پيشگويي از آينده :

ذات انسان به گونه‌اي است كه هميشه مي‌خواسته مطلع از حوادث آينده باشد اما هيچ يك از مدعيان پيش گويي نتوانسته‌اند به اين نياز انسان پاسخگو باشند. اكنون نمونه‌هايي از اخبار غيبي قرآن و پيشگويي‌هاي آن را بيان مي‌داريم: شكست روميان و پيروزي مجدد آنها.
«الم غلبت الروم في ادني الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون في بضع سنين الله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم. وعندالله لا يُخلف الله وَعدهُ ولكن اكثر الناس لا يعلمون»؛[12] شكست خورد روم در نزديكترين سرزمين و ايشان پس از شكستشان به زودي پيروز شوند، در چند سال براي خداست كار از پيش و از پس و در آن روز خرسند شوند مؤمنان. به ياري خداوند هر كه را خواهد ياري كند و او عزتمند مهربان است. وعدة خداست و نشكند خدا وعدة خويش را و ليكن بيشتر مردم نمي‌دانند.
هنگامي كه مسلمانان در مكه بودند و در ظاهر ناتوان جنگي ميان ايرانيان و روميان صورت گرفت و منجر به شكست روميان شد. دشمنان اسلام‌اين حادثه را به فال نيك گرفتند. و هنوز 9 سال نگذشته بود كه مطابق اين آيات روميان در نبرد ديگري بر مسلمانان پيروز شدند و مقارن آن جنگ،در جنگ‌بدر مسلمانان بردشمنان‌غالب‌گشتند.

پيش بيني فتح مكه:

«لَقد صَدَقَ الله رَسولهُ الرءْيا بِالحقّ لَتَد‎ْخُلنَّ المسجدِ الحَرامَ إن شاءَالله آمنين مُحلّقينَ رُؤسَكم و مقصّرين لا تخافون فعلم ما لم تعلموا فجعل من دونِ ذلك فتحاً قربياً» ؛ همانا راست آورد خدا بر پيامبر خويش خواب را به درست كه درآييد در مسجد الحرام اگر خدا خواهد آسودگان تراشندگان سرهاي خويش و كوتاه كنندة ناخن‌هاي خويش بي‌آنكه بيمي داشته باشيد. پس آنچه را ندانستيد خدا دانست و آن پيروزي نزديك را قرار مي‌دهد.[13]
اين آيه مي‌فرمايد: مراسم عمره در مكه با كمال آرامش انجام خواهد شد و بعد نيز جريان فتح مكه و مسائل آن كه همگي بيان مي‌شود.
پيش بيني قرآن فقط محدود به اين نخواهد بود و ما در قرآن موارد بسياري را از اين قبيل داريم. مثلاً آيات سورة كوثر كه خبر از كثرت دودمان پيامبر(ص) مي‌دهد.

قرآن و فضا

« يا مَعْشَر الجِنّ وَ الانسِ اِنِ اسْتَطَعْتُم ان تنفُذوا مِن اقطارِ السّمواتِ وَ الارض. فَانْفُذوا لا تنفذون الا بسلطان . فبَأيّ آلاءِ ربّكُما تُكذِّبان. يُرسَل عليكما شواظ من النار و نحاس فلا تنتصران . فبَأيّ آلاءِ ربّكُما تُكذِّبان. فإذا انشقَّتِ السماءُ فكانَتْ وَردهً كالدِّهان.»[14] ؛ اي گروه جن و انس ، اگر مي‌توانيد از حدود و اقطار آسمانها تجاوز نماييد و به آسمانها و زمين‌هاي ديگر نفوذ كنيد ولي بدانيد كه نمي‌توانيد نفوذ كنيد مگر به وسيلة قدرتي مخصوص پس كداميك از نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي‌كنيد. بر شما اشعه‌هايي از آتش و دودي مخصوص فرستاده مي‌شود و شما هم به يكديگر نمي‌توانيد كمكي بنماييد پس كداميك از نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي‌كنيد موقعي كه آسمان شكافته مي‌شود و چون مس گداخته قرمز رنگ مي‌شود.
اين يكي از پيشگوييهاي قرآن است كه مي‌گويد رنگ آسمان قرمز رنگ خواهد شد آسمان به طور طبيعي وقتي ما به آن مي‌نگريم آبي آرامش بخشي دارد كه ديد هر بيننده را مي‌آرايد. اما همين رنگ آرامش بخش براي كساني كه محوطة اتمسفر زمين را ترك كردند و به فضا وارد شدند رنگ قرمز تيره‌اي خواهد بود كه حتي و النتنيا تر شكووا اولين زن فضا‌‌نورد روسي در خاطرات خود به فضا چنين مسئله‌اي را خاطرنشان كرده است.
ويا درمورد نيروي جاذبة زمين كه قرآن اين را هزاران‌سال پيش‌از نيوتن كشف‌كرده و بيان مي‌دارد:
«اللهُ الّذي رَفَعَ السّمواتِ بِغَيرِ عَمْد تَرونهَا ثُمّ اسْتَوي عَليَ العَرشِ و سَخّرَ الشّمسَ و القَمَر كُلّ يجري لاجل مُسمّي يُدَبّر الامر يفصل الايات لَعَلّكُم بلقاء ربّكُم توقنون»[15] ؛ خداست آنكه بيفراشت آسمانها را بي هيچ ستوني كه آن را ببينيد. سپس استوار شد بر عرش و رام كرد مهر و ماه را هر كدام روانند تا سرآمدي معين مي‌پردازد كار را تفصيل مي‌دهد آيات را شايد شما به ملاقات پروردگار خويش يقين آوريد.
عمد به معناي ستون است و نيتجة آن اينست كه آسمان ستونهايي دارد ولي قابل مشاهده نيست و يا در جايي كه مي‌گويد: «و من آياتة خلق السماوات و الارض و ما بث قبهما من دابه و هو علي جمعهم اذا يشاء قدير.» ؛ و از نشانه‌هاي اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه در آنها پراكنده است از جنبندگان و او بر گرد آوردن آنان زماني كه بخواهد تواناست. [16]
و اينجا نشانه‌هاي قدرت خداوند را موجودات و جنبندگاني مي‌دانند كه در زمين و آسمان جمعند و كلمة «دابه» نشان دهندة وجود موجوداتي در آسمانها و ساير كرات مي‌باشد كه دانشمندان نمونه‌اي از اين نوع حيات را نيز ثابت كرده‌اند در حالي كه قرآن آن را سالها پيش آشكارا بيان فرموده بود.

اعجاز قرآن از دريچة معارف ديني:

معجزه يك پيامبر علاوه بر اينكه بايد شكننده قوانين بشري و خارج از حوزة توانمنديهاي آن بوده باشد در عين حال بايد از سنخ اموري باشد كه در عصر آن پيامبر مردم و يا نخبگاني از آنان در آن به نبوغ و كمال بشري رسيده باشند. از اينروست كه معجزة پيامبر خاتم(ص) كتاب است . اين كتاب بزرگ الهي كه ابعاد و جوانب اعجازي آن هزاران اندر هزار مي باشد در لفظ و در معني در امروز و در فردا در ادب و بلاغت و اسلوب و روش تأليف در اثبات نزول قرآن ، در علوم و معارف قرآن ، در برنامه شريعت قرآن و ... در تأثيرگذاري فوق‌العاده آن بر فطرت و روان بشري و ... بلاخره اعجاز آن در عرصه علوم كنوني و تجربي. مأموريت اصلي و موضوع اساسي قرآن همانا «انسان» است. وظيفة قرآن اين است كه چهارچوب‌هاي بنيادين يك جهان‌بيني كلي از هستي و رابطة آن با آفريدگار آنرا پي‌ريزي نموده و جايگاه انسان در اين ميان را معرفي نمايد و آنگاه براساس اين بينش‌ها و نگرش‌ها يعني براساس اين جهان‌بيني كلي نظامي را براي زندگي بوجود آورد كه به انسان ميدان مي‌دهد.[17]
ايدئولوژي مذهبي اسلام در قرآن بيان شده و زير بناي مسائل ديني در آن ذكر شده است . قرآن از مهمترين مسائل زندگي انساني كه مسئله معاد مي‌باشد و مسائل عقيدتي كه مربوط به اثبات وجود خداست و ابتدايي‌ترين مسائل است را بيان مي‌دارد. آنجايي كه مي‌گويد: «فإذا رَكبَو في الفُلك دَعَوُالله مُخلِصينَ لَهُ الدّين فَلمّا نجاهُم الي البرّ اذاهُم يشركون.» ؛ پس چون در كشتي سوار شويد بخوانند خدا را بي غش پس چون نجات داد ايشان را آن گاهه ايشان مشرك مي‌شويد.[18]
توحيد فكري و استدلالي همگي در قرآن بيان شده . اين آيات كشش و جاذبه‌اي خاص دارد و خدا را با عظمت بي‌پايان در اعماق روح انسان جاري مي‌دهد.
«هو الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده هو الرحمن الرحيم هو الله الذي لا اله هو الملك القدوس السلام المؤمن المهين العزيز الجبار المتكبر، سبحان الله عما يشركون، هو الله الخالق الباري المُصوّرتُه الاسماء الحسني سبح ما في السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم.» ؛ اوست خدايي كه جز او خدايي نيست داناي نهان و هويدا. او بخشنده و مهربان است . او خدايي است كه جز او خدايي نيست . پادشاه پاك، سلام، امان‌دهندة نگهبان تواناي فرمان فرماي بزرگ و خدا از آنچه شرك مي‌ورزند منزه است. اوست خداوند آفريدگار و پديدآورنده پيكر ساز و صاحب نامهاي نكو آنچه در آسمانها و زمين است.[19]
و يا در جايي ديگر مي‌گويد: « و لو انّما في الارض و من شجَرة اقلامٌ و البَحْرُ بَمُدّهُ مِن بعدهِ سبعه ابحُرٍ ما نفدت كلماتُ الله إنّ الله عزيزٌ حَكيم.» ؛ اگر تمام درختان روي زمين قلم شوند و دريا با هفت درياي ديگر مركب، با اينحال كلمات خدا تمـام نمي‌شوند و قــادر به نوشتن نخواهند بود.[20]
و اينجاست كه تصويري از بي‌نهايتي ذات پروردگار معرفي مي‌كند و يا علم بي‌نهايت او را با جملة «يعلم خائنه الاعين‌و ما تُخفِي الصدور»[21] ؛ از چشمهايي كه به خيانت ديدگان آگاه و از اسرار درون سينه‌ها باخبر است، بيان مي‌دارد. و به همين ترتيب بعد از اثبات وجود حق به مسئلة معاد و مرگ مي‌پردازد «... و تري الارض هامدة فاِذا أنزَلنا عليها الماءَ اهتزّت و رَبت و انْبتت مِن كل زوج بهيج . ذلك بانّ‌الله هو الحقّ و انّهُ يحي الموتي و انّهُ علي كل شيءٍ قدير.»[22] ؛و زمين مرده را مي‌بيني كه پس از نزول باران تحرك و جنبش مي‌يابد و نمو مي‌كند و از هر جفت گياهان باطراوت و نشاط انگيز مي‌روياند. اينها بخاطر اين است كه بدانيد خداوند بر حق است و مردگان را زنده مي‌كند و بر همه چيز قادر است.

قرآن و تاريخ :

داستانهاي تاريخي قرآن يك شاهكار هستند و حقايق تاريخ را بدون اينكه دستخوش تحريفي شده باشند خردمندانه بيان مي‌كندو ما را از افسانه‌هاي دروغين تاريخ درامان مي‌دارد.
در اين مورد به مثالي در مورد حضرت داوود در قرآن و تورات اشاره مي‌كنيم:
در قرآن آمده است كه حضرت داوود به قضاوت در ميان مردم زمان خود معروف بودند اما در موردي خداوند ايشان را آزمايش كردند و هنگامي كه دو نفر متخاصم جهت قضاوت پيش او آمدند او عجول شد و بدون اينكه حرف دوم را بشنود حكم را به نفع نفر اول صادر نمود و اينجا بود كه اين آيه نازل شد كه :
«يا داوود انا جعلناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله. »[23] ؛ اي داوود ما در زمين تو را جانشين قرار داديم پس ميان مردم به حق حكم ران و از هوس پيروي مكن كه از راه خدا گمراهت كند.
و اين آيه نشان مي‌دهد كه لغزش داوود در طرز رأي دادن و قضاوتش بوده نه چيز ديگر.
اما در تورات اينچنين آمده كه داوود هنگامي كه در اورشليم بود از پشت بام زني را برهنه مي‌بيند كه مشغول شست و شوي خويش است و عاشق او شده و با او همبستر مي‌گردد و او از داوود حامله مي‌شود . داوود دستور مي‌دهد شوهر اين زن را كه از افسران پاك نيت لشكر او بوده دور از او در جايي خطرناك بگمارند تا داوود بتواند همسر او را تصاحب كند و اين كار از نظر خداوند ناپسند آمده است.
و بسياري از داستانهاي ديگر كه تناقص آنها در تورات و انجيل با قرآن ديده مي‌شود. در حالي كه به اعتقاد ما و طبق آيات قرآني پيامبران، معصوم و اين اعمال با مقام نبوت سازگار نيست.

قوانين و اجتماع :

قوانيني كه قرآن بيان مي‌فرمايد محصور به هيچ عصر و زمان نخواهد بود و براي ادارة جهان امروز نيز كافي است. مثلاً قرآن اخوت و برادري را به عنوان اصلي‌ترين مسئله‌اي كه در پيوند اجتماعي انسانها مطرح است بيان مي‌دارد. اين رفيق‌و دوست كلمه‌اي است كليدي در جهان امروز و به‌عنوان يك شعار مهم اجتماعي است. «انما المؤمنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم» ؛ همانا مؤمنان برادر هستند پس برادرانت را به صلح دعوت كن.[24]
« واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداءً فألف بين قلوبكم فَاصبَحْتُم بنعمه اخواناً.» ؛ و ياد آوريد
نعمت خدا را بر شما هنگامي كه دشمن يكديگر بوديد . پس ميان دلهاي شما دوستي افكند تا به نعمت او برادر شديد.[25]
همچنين قرآن اصل عدالت را به عنوان زير بناي همة قوانين اجتماعي پذيرفته است.
«و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل.» ؛ پس هنگامي كه بين مردم حكم مي‌كنيد به عدالت حكم كنيد.
و همچنين عدالت به عنوان هدف نهايي بعثت پيامبران پذيرفته و مي‌گويد:[26]
«لقد ارسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.[27]
پيامبران خود را با دلايل آشگار فرستاديم و به همراه آنها كتاب و قانون نازل كرديم تا مردم عدالت را برپا دارند.
منابع :
كلام الله مجيد
اعجاز در قرآن‌: حسن عرفان، انتشارات دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي ، سال 1379
جلوه‌هايي جديد از اعجاز علمي قرآن: عبدالرؤف مخلص ، انتشارات شيخ الاسلام . بهمن 76
قرآن كتاب خدا : عبدالواحد فقيري، انتشارات شيخ الاسلام
قرآن و آخرين پديده‌هاي علمي : جعفر رضايي فر، انتشارات فوژان ، چاپ اول ، تابستان 76
قرآن و آخرين پيامبر: ناصر مكارم شيرازي ، انتشارات اسلاميه . 1349
قرآن هرگز تحريف نشده: حسن حسن‌زاده آملي ، انتشارات قم ، چاپ سوم، 1376

پینوشتها

1ـ قرآن كتاب خدا، عبدالواحد فقيري، صفحه الف
2ـ قرآن و آخرين پيامبر ، ناصر مكارم شيرازي ، ص 260
3ـ همان منبع ، ص 29
4ـ همان منبع، ص 72ـ73
5ـ نساء، 82
6ـ هود،61
7ـ بقره ، 185
8ـ ر.ك : اعجاز در قرآن ، حسن، عرفان ، همان منبع ، ص 42
9ـ قرآن و آخرين پيامبر، ص 72و 73
10ـ طه، 53
11ـ ق، 7
12ـ روم ،1ـ6
13ـ فتح ، 27
14ـ الرحمن ، 33ـ38
15ـ رعد، 2
16ـ شوري، 29
17ـ جلوةهايي جديد از اعجاز علمي قرآن، عبدالرؤف مخلص، ص 2
18ـ عنكبوت ، 65
19ـ حشر ، 21 – 24
20ـ لقمان، 27
21ـ غافر، 19
22ـ حج،5– 6
23ـ ص، 26
24ـ حجرات ، 10
25ـ آل عمران، 103
26ـ قرآن و آخرين پيامبر، ناصر مكارم شيرازي ، ص 260
27ـ حديد، 25
شنبه 25 شهریور 1391  1:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

ويژگى مثل‏هاى مكى و مدنى

جعفر سبحانى

قرآن در عين اين كه در بيان مثلها از فرهنگ محيط تاثير نمى‏پذيرد، ولى مثل‏هاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن را تعقيب مى‏كند.
انسان از محيطى كه در آنجا پرورش يافته، تاثيرپذير مى‏باشد، و فرهنگ محيط در سخنان او از شعر و نثر جوانه مى‏زند و افراد آگاه از ويژگى‏هاى ملت‏ها، زادگاه سخنان را به خوبى تشخيص مى‏هند.
امروز دانشى به نام دانش «سبك شناسى‏» در جهان ادبيات پى‏ريزى شده تا انسان بر اثر آگاهى از كيفيت انديشه‏ها و سبك گفتارهاى هر عصرى، زمان تقريبى نثر و شعر را بشناسد. و در حد امكان گوينده آن را تعيين كند، تا آنجا كه حافظ و سعدى شناسان روى شناختى كه با فرهنگ و ادبيات حاكم بر محيط زندگى اين دو شاعر دارند، اشعار واقعى آنها را از دروغين منسوب به آنها جدا مى‏سازند، و به پيرايش ديوانها و نثرهاى ادبى مى‏پردازند.
شخصيت انسان كه خود را در گفتار و رفتار او پنهان مى‏سازد، زاييده مثلثى است كه يك ضلع آن را عامل محيط تشكيل مى‏دهد، و دو ضلع ديگر آن «عامل وراثت‏» و «تعليم و تربيت‏» است.
اديبان والامقام عرب، شعر جاهلى را از شعر شعراى اسلامى هرچند در دو عصر به هم نزديك زندگى كنند، به خوبى تشخيص مى‏دهند، همچنانكه سروده‏هاى دوران اموى را از سروده‏هاى دوران عباسى باز مى‏شناسند.

اثرپذيرى قرآن از محيط

قرآن سخن آدمى نيست كه از محيط تاثير بپذيرد، او سخن خدا است كه آفريدگار انسانها و محيط و فرهنگ و آنچه در جهان امكانى نام هستى دارد، مى‏باشد. انتظار اين كه قرآن از فرهنگ محيط مكى و يا مدنى متاثر گردد، انديشه باطل است كه گاه و بيگاه دامنگير خاورشناسان مغرض مى‏گردد و برخى از افراد را فريب مى‏دهد.
در قرآن مساله اثرپذيرى از محيط كاملا بى‏اساس است، بلكه اگر سخنى هست مربوط به جاى ديگر است، و آن اين كه هدف قرآن از مثل‏هاى ابداعى و ابتكارى، بيان يك انديشه نامحسوس در قالب محسوس است تا آن حقيقت نامرئى در لباس يك واقعيت مرئى، براى مخاطبان جلوه كند.
پيامبر گرامى در محيط مكه گرفتار شرك مشركان، و نيايش آنان در برابر سنگ و فلز و چوب بود. از اين جهت وحى الهى بايد در مثل‏هاى هدايت‏گرانه خود، در صدد معالجه اين بيمارى باشد، و مثل‏هائى مطرح كند كه ناظر به تحقير خدايان دروغين آنها مى‏باشد تا از اين طريق مشركان را به زشتى پندار و كردار خود متوجه سازد.
البته اين نه به آن معنا است كه تمام مثل‏هاى آيات مكى بر محور نكوهش از بت‏پرستى دور مى‏زند، بلكه مقصود اين است كه مثل‏هاى آيات مكى به گونه‏اى است كه مى‏خواهد بيمارى‏هاى فراگير و حاكم بر محيط مكه را مداوا كند، خواه اين بيمارى بت‏پرستى باشد يا رباخوارى، كشتن اولاد بى‏گناه باشد، يا خرافه‏گرائى.
ولى شرايط حاكم بر مدينه غير از شرايط حاكم بر مكه بود، پيامبر در مدينه گرفتار نفاق منافقان وانسانهاى دو چهره، و يهود لجوج و معاند بود كه پيوسته هر دو گروه به كارشكنى پرداخته و براى رهبر و پيروان او مشكلاتى پديد مى‏آوردند.
از اين جهت مثل‏هاى هدايت‏گرانه كه در آيات مدنى وارد شده است، بيمارى‏هاى مخصوص اين محيط را نشانه گرفته، و پيوسته كوشيده است تلاش‏هاى منافقان را بى‏اثر و يا كارهاى رياكارانه را بيهوده جلوه دهد.
در اين مثل‏ها ديگر مساله بت‏پرستى و تحقير بت‏ها يا نكوهش امثال اينها مطرح نيست تا مثل‏ها به معالجه اين نوع از بيمارى‏ها بپردازد.

همچون لانه عنكبوت

براى اين كه سخن ما خالى از شاهد و گفتار نباشد، نمونه‏اى از مثل‏هاى مكى و نمونه‏اى ديگر از مثل‏هاى مدنى را ارائه مى‏كنيم كه هر يك بيمارى محيط را نشانه گرفته و در صدد علاج آن برآمده‏اند.
قرآن در تحقير خدايان دروغين مثلى را مى‏زند و آن اين است كه دل بستن به اين خدايان دروغين بسان دل بستن عنكبوت به لانه سست‏خويش مى‏باشد كه كوچكترين مقاومت و ايستادگى در برابر حوادث ندارد چنانكه مى‏فرمايد:
«مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون‏» (1) . :«كسانى كه غير خدا را اولياى خود برگزيده‏اند، بسان عنكبوتند كه خانه براى خود بتند و سست‏ترين خانه‏ها خانه عنكبوت است، اگر مى‏دانستند».
چه مثلى زيباتر و چه تشبيهى روشن‏تر از اين، لانه عنكبوت در نظر او از دوام و استحكامى برخوردار است، اما در برابر يك باد ملايم از جاى كنده مى‏شود، و با افتادن قطره آبى پاره مى‏گردد، و با نزديك شدن شعله آتش از هم مى‏پاشد. بتان و همچنين هر پايگاهى غير خدا مانند قدرت و ثروت، عشيره و اولاد، بسان لانه عنكبوت است كه در يك چشم به هم زدن فرو مى‏ريزد و اثرى از آن باقى نمى‏ماند.
در اين آيه مكى، تحقير شرك و خدايان دروغين مورد هدف قرار گرفته درحالى كه در مثل‏هاى مدنى بيمارى خاص آن محيط، مورد تعرض قرار گرفته است.

چارپائى بر او كتابى چند

مثل‏هاى مدنى از مبارزه با شرك فارغ بوده، گاهى نادانى يهودان رانشانه مى‏گيرد. درباره عدم بهره‏گيرى آنان از توراتى كه در اختيار دارند، مثل ياد شده در زير را مطرح مى‏كند:
«مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا» (2) . :«و حال كسانى كه مكلف بر تورات شده‏اند، ولى حق آن را ادا نمى‏كنند، بسان درازگوشى است كه كتابهائى بر او حمل مى‏كنند».
يهود مدينه خصوصيات و ويژگى‏هاى پيامبر خاتم‏صلى الله عليه وآله را در تورات مى‏خوانده‏اند و پيوسته از ظهور آن حضرت خبر مى‏دادند، ولى آنگاه كه آن حضرت با آن ويژگيها و نشانه‏ها ظاهر گرديد به جاى اين كه در ايمان به وى پيشقدم باشند، به انكار نبوت آن حضرت پرداخته و تورات را مخفى و پنهان كردند چنانكه مى‏فرمايد:
«و لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين‏» (3) . :«و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است، بر ايشان آمد، و از ديرباز در انتظارش بر كسانى كه كافر شده بودند، پيروزى مى‏جستند، ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مى‏شناختند، بر ايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت‏خدا بر كافران باد».
با طرح اين دو مثل روشن شد در عين اين كه قرآن از فرهنگ محيط تاثير نمى‏پذيرد، ولى مثل‏هاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن را تعقيب مى‏كند.

راز نام بردن قرآن از موجودات پست

قرآن به خاطر هدف هدايت، گاهى از موجوداتى نام مى‏برد كه در انظار مردم از حقارت خاصى برخودارند مانند سگ و درازگوش، مگس و پشه. در شرايطى كه خدا مى‏خواهد خدايان دروغين مشركان راتحقير كند و آنها را بى‏ارزش معرفى كند، لازم است آنها را به چنين جاندارانى تشبيه كند كه همگان بر حقارت آنها اتفاق دارند، و اين نوع تشبيه و تمثيل را بايد لازمه بلاغت‏شمرد نه وسيله انتقاد.
قرآن در آيه‏اى درباره بى‏ارزش بودن معبودان دروغين چنين مى‏فرمايد:
«يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب‏» (4) . :«اى مردم مثلى زده شده است كه به آن گوش فرا دهيد، كسانى را كه غير از خدا مى‏خوانيد هرگز نمى‏توانند مگسى را بيافرينند هرچند در اين كار دست‏به دست هم بدهند، و هرگاه مگس چيزى از آنان بربايد نمى‏توانند آن را بازپس بگيرند هم عبادت‏گران ناتوانند و هم معبودان آنها».
چه تحقيرى بالاتر از اين كه معبودان دروغين آنها را ناتوان‏تر از مگس پست معرفى مى‏كند تا آنجا كه ياراى مقابله با مگس را ندارند، و اگر مگس چيزى از آنها ربود، قدرت پس‏گيرى را فاقد مى‏باشند.
اين نوع مثل‏ها مايه دلخورى مشركان و ديگران مى‏گشت و لذا به پيامبر اعتراض مى‏كردند كه هدف از اين مثل‏ها چيست، و چنين مى‏گفتند:
«ما ذا اراد الله بهذد مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين‏» (5) . : «(مى‏گفتند) منظور خدا از اين مثلها چيست. مثل‏هايى كه گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى‏كند البته تنها فاسقان از آن گمراه مى‏گردند».
البته ناخوشايندى آنان مانع از آن نبود كه وحى از اين تمثيل‏ها در اهداف هدايت‏گرانه خود كمك بگيرد، زيرا هدف، تحقير معبودهاى دروغين آنها بود، و اين هدف با اين تشبيه‏ها به خوبى تامين مى‏گرديد.
قرآن در اين‏گونه تمثيل‏ها در مقام بيان عظمت‏خلقت و يا جلالت و قدرت خدا نيست و گرنه در اين موارد آفرينش آسمان‏ها و زمين و ستارگان و كهكشان‏ها را مطرح مى‏كرد، بلكه هدف تحقير بت‏ها و خدايان باطل است، و در اين مورد حتما بايد از اين تمثيل‏ها كمك گرفته شود.
شگفت از برخى مفسران است كه بر اثر ناآگاهى از اهداف اين نوع تمثيل‏ها سخن درباره عظمت آفرينش مگس و پشه گفته و در اين باره داد سخن داده است (6) . عظمت آفرينش اين نوع حشرات جاى سخن نيست، ولى مقصود از تشبيه چيزى ديگر است و آن ناتوانى آن حيوانات در دفاع از خود و ديگرى است. از اين‏رو در اين مورد سخن در آفرينش آنها خارج از بلاغت‏خواهد بود.

شمار مثل‏هاى قرآن

در گذشته يادآور شديم كه مقصود از «مثل‏» در قرآن «مثل‏هاى‏» اصطلاحى نيست، بلكه مقصود «تشبيه‏» و «استعاره‏» است و مثل در قرآن به اين معنا طبق شمارش دانشمند محترم آقاى محمد حسين على الصغير از پنجاه و هشت آيه تجاوز نمى‏كند، و ما متون اين آيات را در كتاب «الامثال فى القرآن الكريم‏» آورده‏ايم، ولى متاسفانه شمارش ايشان نه جامع است و نه مانع يعنى برخى از آياتى كه جنبه تشبيهى دارند، از قلم او افتاده و برخى را نيز جزء امثال قرآن شمرده كه هرگز مثل به آن معنا نيست.
مثلا آيه «الذين‏ء ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذين يتخبطه الشيطان من المس‏» (7) را جزء مثل‏ها نياورده چون لفظ «مثل‏» يا «كاف تشبيه‏» در آن وارد نشده است در حالى كه محتواى آن يكى اززيباترين تمثيل‏هاى قرآنى است كه جايگاه انسانهاى رباخوار را بيان مى‏كند. از اين جهت گفتيم شمارش ايشان جامع افراد نيست.
اگر بنا شود در شمارش مثل‏هاى قرآن فقط آياتى را وارد بحث كنيم كه بر لفظ «مثل‏» مشتمل باشد، در اين صورت تعداد آيات از 15 آيه تجاوز نمى‏كند (8) . واقعيت مثل بر اين محور ظاهرى دور نمى‏زند، بلكه هرگاه محتواى آيه، جنبه تشبيه و تنزيل داشته باشد، بايد آن را از امثال شمرد.

پى‏نوشتها:

1) عنكبوت: 41.
2) جمعه: 4.
3) بقره: 89.
4) حج: 73.
5) بقره: 228.
6) سيد قطب در تفسير آيه 73 سوره حج.
7) بقره: 275.
8) جاهاى اين آيات عبارتند از: اسراء: 89 - كهف: 54 - نحل: 60 - روم: 27 و 58 - زمر: 27 - رعد: 17 - ابراهيم: 25 و 45 - نور: 35 - عنكبوت: 43 - حشر: 21 - محمد:3 - نور: 34 - فرقان: 33.

 
شنبه 25 شهریور 1391  1:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

سوره‏ هاى دروغين در شبكه اينترنت

اكبر اسد عليزاده

پديده <اينترنت‏» از پديده‏هاى مفيد و سودمندى است كه جهان را به صورت دهكده واحدى بلكه اطاق بزرگترى درآورده كه همه انسانها مى‏توانند در يك زمان با يكديگر تماس برقرار كنند و چهره يكديگر را ببينند و سخنانشان را بشنوند. ولى با اين اعتراف يك پديده دو لبه است كه در عين مفيد بودن مى‏تواند خطرناك نيز باشد.
با توجه به اين اصل بر دانشمندان بزرگ اسلام وظيفه است كه در عين بهره‏گيرى از اين پديده قرن كه عقلها و خردها را مبهوت ساخته، مراقب سمپاشيها و دروغ پردازيهاى دشمنان اسلام و تشيع نيز باشند.
با اين كه از عمر اين پديده چند صباحى بيش نمى‏گذرد، ولى طيف استعمار كه بيشتر در متزلزل ساختن باورهاى جوانان ماست از طرق مختلف وارد شده و هجوم فرهنگى همه جانبه را آغاز كرده تا آنجا كه به فكر افتاده به ميدان تحدى قرآن بيايد و به گمان خام، نظير آن را عرضه بدارد و از اين طريق مسلمانان را خلع سلاح كند.
افرادى بى‏مايه، با سر هم كردن جمله‏هاى به ظاهر شبيه جمله‏هاى قرآن، با اقتباس از جمله‏ها و آيات آن به فكر افتاده‏اند كه 4 سوره مانند سوره‏هاى قرآن، تنظيم و ارائه كنند و بگويند ما 4 سوره مانند سوره‏هاى قرآن را آورديم و به تحدى قرآن پايان بخشيديم!
قرآن مجيد در سوره‏اى، از منكران مى‏خواهد مانند آن را بياورند، آنجا كه مى‏فرمايد:
<<فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين‏»» (طور/34).
<مانند قرآن را بياوريد اگر راستگو هستيد».
در جاى ديگر نرخ تحدى را پايين مى‏آورد ويادآور مى‏شود كه فقط ده سوره مانند سوره‏هاى قرآن بياوريد، چنان كه مى‏فرمايد:
<<ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات...»» (هود/13).
<بلكه مى‏گويند اين قرآن به خدا به عنوان دروغ بسته شده، پيامبر به آنان بگو ده سوره مانند سوره‏هاى دروغين آن بياوريد».
و در آيه سوم نرخ را بيشتر پايين آورده وبه يك سوره اكتفا ورزيده چنان كه مى‏فرمايد:
<<وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله...»» (بقره/23).
<بگو اگر در آنچه كه بر بنده خود نازل كرديم ترديد داريد، برخيزيد مانند سوره‏اى از سوره آن را بياوريد».
روى اين اساس بايد ديد مقصود از تحدى با قرآن يا ده سوره يا يك سوره از سوره‏هاى آن چيست؟
مقصود از مبارزه با قرآن اين است كه فردى يا افرادى با صياغت جديد وانشائى نو، مفاهيم و مقاصد عالى را در جمل و كلماتى بريزد كه از نظر شيرينى وحلاوت وجذابيت و كشش بسان آيات قرآن باشد به گونه‏اى كه اگر اين دو را در كنار هم نهادند مى‏گويند نظير آن را آورده است.
مثلا هرگاه فرضا سوره كوثر جزء قرآن نبود و بشرى آن را در زمان پيامبر يا پس از او عرضه مى‏كرد اين، يك نوع مبارزه با قرآن بود، و اما اقتباس جمله‏هايى از قرآن و رديف كردن يك رشته الفاظ و مفاهيم پوچ به سبك ظاهرى قرآن، تحدى نيست.
اگر بنا بود چنين دست و پاهايى تحدى حساب شود قرنها از اين نوع تحدى‏ها صورت گرفته و احدى براى آنها ارزش قايل نشده است.
مسيلمه كذاب نخستين كسى است كه به فكر مبارزه با قرآن افتاد، او پس از ايمان به پيامبر از اين آيين برگشت، و ادعاى نبوت نمود و به پيامبر نامه‏اى به شرح زير نوشت:
من مسيلمة رسول الله الى محمد رسول الله.
سلام عليك
اما بعد، فانى قد اشركت فى الامر معك، وان لنا نصف الارض و لقريش نصف الارض ولكن قريشا قوم يعتدون.
ما خواننده گرامى را از ترجمه اين جمله‏ها بى‏نياز مى‏دانيم، زيرا روى سخن در اين مقاله با كسانى است كه با زبان عربى آشنايى دارند.
حالا ببينيم پيامبر در پاسخ او چه نوشت:
پيامبر در پاسخ او نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسو ل الله الى مسيلمة الكذاب.
السلام على من اتبع الهدى.
اما بعد، <<...ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين‏»» (اعراف/128). (1)
شما آيه‏اى را كه پيامبر براى او نوشت‏با جمله‏اى كه او به عنوان تحدى آورده است مقايسه كنيد فقط يك شباهت ظاهرى مختصرى دارند و الا چه از نظر مضمون و محتوا و چه از نظر بلاغت و فصاحت و رفعت كلام قابل قياس نيست.
مسيلمه بار ديگر براى تحدى به فكر افتاد تا كلماتى سر هم كند كه جمل آن شبيه سوره اعلى باشد، ولى فاصله سخن او با سوره اعلى آن چنان زياد است كه هرگز به هم اشتباه نمى‏شوند، قرآن مى‏فرمايد: <<سبح اسم ربك الاعلى× الذى خلق فسوى× والذى قدر فهدى× والذى اخرج المرعى× فجعله غثاء احوى‏»» (اعلى/1-5).
ولى او در مقابل، اين چنين گفت:<لقد انعم الله على الحبلى، اخرج منها نسمة تسعى، بين صفاق وخشا». (2)
آنچه كه نويسندگان مسيحى به عنوان تحدى در اين سوره يادآور شده‏اند دست كم از بافته‏هاى مسيلمه كذاب و ديگر همفكران او نيست.
آنان تصور مى‏كنند كه تنها وزن و آهنگ و وجود فواصل بين دو جمله در تحدى كافى است، در حالى كه از ديگر شرايط تحدى كه همان رفعت معانى و شيرينى جمل و جذابيت كلام است كاملا غافلند و لذا اين نوع ترهات را نوعى تحدى تلقى مى‏كنند.
باز ما در اين جا نمونه‏اى به اصطلاح تحدى‏هاى عصر را مى‏آوريم تا روشن شود هر نوع تحدى به صورت حفظ وزن و فواصل، تحدى واقعى نيست.
قرآن در بيان واقعه قيامت اين جمله‏ها را دارد:
<<الحاق‏ة× ما الحاقة× وما ادراك ما الحاقة‏»» (حاقه/1-3).
در جاى ديگر مى‏فرمايد:
<<القارعة× ما القارعة× وما ادراك ما القارعة‏»» (قارعه/1-3).
آنگاه به دنبال اين از يك حادثه عظيمى گزارش مى‏دهد و مى‏گويد: روزى كه مردم چون پروانه‏هاى پراكنده محشور مى‏شوند و كوهها مانند پشم زده رنگين شود.
حالا اين جمله‏ها را با جمله‏هاى زير كه ساخته و پرداخته انديشه و مغزهاى خام پس از درگذشت رسول خدا است مقايسه فرماييد و آن اين كه:
<الفيل، وما ادراك ما الفيل، له ذنب وبيل، وخرطوم طويل‏».
با توجه به اين مقدمه كوتاه ما به نقل اين سور مجعوله مى‏پردازيم و به روشنى ثابت مى‏كنيم كه قسمت اعظم جمله‏هاى آنها اقتباس از قرآن و باقى‏مانده نيز يك رشته جمله‏هاى بى‏معنا است كه به هم وصل شده و خواسته‏اند از قرآن تقليد كنند.
توضيح اين كه چند ماه قبل يك شركت آمريكايى به نام <آمريكا آن‏لاين‏» با اقدامى شيطنت‏آميز، جهت معارضه با قرآن كريم به اصطلاح سوره‏هايى را با نامهاى <مسلمون، تجسد، وصايا و ايمان‏» با تقليد و تحريف آيات قرآن و با مضامين باطل و خرافى بر روى شبكه اينترنت عرضه كرد كه ظاهرا با واكنش شديد مجامع اسلامى از جمله دانشگاه الازهر و برخى نويسندگان عرب مسلمان مواجه، و نهايتا تعطيل شد.
اخيرا سايت ديگرى متعلق به يك شركت انگليسى به نام Suralikeit.UK اقدام به ارايه ونشر همان صفحات چهارگانه كرده و در بيانيه موذيانه‏اى با مظلوم نمايى، اين اقدام را پاسخى به تحدى قرآن دانسته و ضمن تقسيم‏بندى مسلمانان به معتدل و افراطى ادعا نموده كه معتدلها از اين صفحات استقبال و افراطيها با آن شديدا برخورد كرده‏اند.
چنان كه پيش از اين اشاره شد، بايد توجه داشت كه در طول تاريخ حيات اسلام عزيز، افراد پر مدعا لكن جاهل و كم خرد به فكر معارضه با قرآن افتاده و براى عملى ساختن كار خود جملاتى را از خود قرآن تقليد و سرقت نموده و بعضى الفاظش را تغيير داده، يك سرى مهملاتى را سر هم كرده به عنوان تحدى با قرآن، عرضه كرده‏اند و بدين وسيله مقدار ارزش معلومات خويش را آشكار ساخته‏اند و در نهايت‏به شكست‏خود اعتراف كرده و خود را مفتضح و ذليل ساخته‏اند. اين صفحات چهارگانه نيز شبيه آنها است، كه نويسنده اين صفحات با تقليد از قرآن عزيز، و سرقت و مونتاژ ناشيانه و مضحك كه بيشتر به يك شوخى و طنز شبيه است تا تحدى عالمانه و علمى، و تغيير الفاظ و ضميرهاى آيات شريفه آن، و با به كار گرفتن آيات و الفاظى كه معمولا يك يا دوبار در قرآن آمده است، يك سرى مطالب و جملات خرافى و باطلى را سر هم كرده، به خيال باطل خود به عنوان معارضه با قرآن، به شبكه اينترنت عرضه كرده است. لكن هر كس مقدارى با قرآن آشنايى داشته باشد ، مى‏فهمد كه اين تحريف قرآن است نه معارضه.
راستى نويسنده اين صفحات چهارگانه تا اينجا هم تشخيص نداده است كه اگر يك نفر شاعر ويا نويسنده‏اى بخواهد با گفتارى در مقام معارضه بيايد، بايد در مقابل آن، كلامى بياورد كه با داشتن استقلال در الفاظ و تركيب و اسلوب مخصوص به خود، يا حداقل در يك جهت و در يك هدف با آن متحد و يكسان باشد؟! معناى معارضه اين نيست كه شخص در مقام معارضه با يك كلام فصيح از اسلوب و تركيب آن، تقليد كند و تنها بعضى از الفاظ و كلمات آن را تغيير دهد و جمله ديگرى از آن بسازد ونام اين عمل را معارضه بگذارد.
اگر معناى معارضه اين باشد، مى‏توان با هر كلامى معارضه نمود، و اين آسانترين راه براى اعرابى بود كه با پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله و سلم معاصر بودند، ولى چون آنها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درك مى‏كردند به همين جهت زير بار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمودند، عده‏اى ايمان آورده و عده‏اى ديگر آن را به سحر و جادو نسبت داده و گفتند: <<ان هذا الاسحر يؤثر»» (مدثر/24)، گذشته از اين، چگونه مى‏توان اين جملات را كه آثار تكلف و تصنع در آنها نمايان است‏با قرآن مقايسه نمود؟!! كه بتواند مثل قرآن و يا سوره‏اى از سوره‏هاى آن را نيز بياورد، زيرا قدرت و توانايى بر مواد و الفاظ هيچگاه مستلزم توانايى بر تركيبات نخواهد بود.
چگونه مى‏توان ادعا نمود كه تمام افراد بشر مى‏توانند كاخهاى مجللى را بسازند، به دليل اين كه همه آنها توانايى آن را دارند كه آجرى را در ساختمانى كار بگذارند؟!!
و نيز چگونه مى‏توان گفت، هر عرب زبانى توانايى ايراد خطبه‏ها و انشاى قصيده‏هاى فصيح و بليغ را دارد، زيرا همه عربها مى‏توانند يكايك كلمات و مفردات اين قصايد و خطبه‏ها را تلفظ كنند؟!!
خلاصه: در طول تاريخ، دشمنان اسلام بالاخص دستگاه مسيحيت و استكبار جهانى هزينه‏هاى سنگينى را متحمل شده و پولهاى گزافى را صرف كرده‏اند تا بلكه بتوانند از عظمت اسلام و مسلمانان بكاهند و مقام الهى و ارجمند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن مجيد را كوچك و حقير جلوه دهند، اين مبارزه همچنان ادامه داشته بلكه با شدت عمل بيشتر به صورت يك برنامه منظم و گسترده‏اى انجام مى‏شود.
اين تلاش‏هاى مذبوحانه، جز رسوايى آنان، چيزى ديگر را به دنبال نخواهد داشت.
اينك به‏طور اختصار، در دو زمينه (بافت ظاهرى و محتوايى) مطالب مدعيان تحدى!! را نقد مى‏كنيم:
1 - نمونه‏هايى از سرقت‏ها و تغييرهاى صفحات چهارگانه از قرآن كريم.
لازم به ذكر است در اين صفحات مجعوله در بعضى از موارد، از دو آيه و در جايى از سه، چهار، تا پنج آيه ، سرقت نموده و جملات آن را درست كرده‏اند.
اكنون ما به شيوه تحريف و سرقت آن اشاره مى‏كنيم:

صفحه مسلمون

الصم(1) قل يا ايها المسلمون انكم لفى ضلال بعيد(2) ان الذين كفروا بالله ومسيحه لهم فى الآخرة نار جهنم وعذاب شديد(3) وجوه يومئذ صاغرة مكفهرة تلتمس عفو الله والله يفعل ما يريد(4) يوم يقول الرحمن يا عبادى قد انعمت على الذين من قبلكم بالهدى منزلا فى التوراة والانجيل(5) فما كان لكم ان تكفروا بما انزلت وتضلوا سواء السبيل(6) قالوا ربنا ما ضللنا انفسنا بل اضلنا من ادعى انه من المرسلين(7) واذ قال الله يا محمد اغويت عبادى وجعلتهم من الكافرين(8) قال‏ربى انما اغواني‏الشيطان انه كان لبنى آدم اعظم المفسدين(9) ويغفر الله للذين تابوا ممن اغواهم الانسان يبعث‏بالذى كان للشيطان نصيرا الى جهنم وبئس المصير(10) وان قضى الله امرا فانه اعلم بما قضى وهوعلى كل شي‏ء قدير(11)

الف)صفحه مسلمون)
آيات قرآن كريم

1. <<المص‏»» (اعراف/1).
2. <<قل يا ايها الناس...»» (يونس/104)،<<انكم لفى قول مختلف‏»» (ذاريات/8)، <<...لفى ضلال بعيد»» (شورى/18).
3. <<ان الذين يكفرون بالله ورسله...»» (نساء/150).
4.<<...ان الذين كفروا بآيات الله لهم عذاب شديد...»» (آل عمران/4)، <<...ولهم فى الآخرة...»» (بقره/114)، <<... نار جهنم...»» (فاطر/36).
5. <<وجوه يومئذ خاشعة‏»» (غاشيه/8).
6. <<...ولكن الله يفعل ما يريد»» (بقره/253).
7.<<قل يا عبادى الذين آمنوا...»» (زمر/10)، <<... اذكر نعمتى التى انعمت...»» (بقره/40)، <<... على الذين من قبلكم...»» (بقره/184)، <<انزل التوراة والانجيل ×من قبل هدى للناس...»» (آل عمران/4-3).
8. <<...وماكان لهم...»» (هود/20)، <<...ان تكفروا...»» (ابراهيم/8)، <<...بما انزلت...<<بقره/41)، <<... وضلوا عن سواءالسبيل‏»» (مائده /77).
9. <<...اذا قضى الله ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم...»» (احزاب/36).
10. <<...الى اللهمرجعكم وهو على كل شى‏ء قدير»» (هود/4).
11.<<وقالوا ربنا انا اطعنا سادتنا وكبراءنا فاضلونا السبيلا»» (احزاب/68).
12. <<واذ قال الله يا عيسى ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى وامى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس‏لى بحق...»» (مائده/116).

جمله‏هاى مجعوله

<الصم‏».(1)
<قل يا ايها المسلمون انكم لفى ضلال بعيد».(2)
<ان الذين كفروا بالله ومسيحه‏».(3)
<ان الذين كفروا بالله ومسيحه لهم فى الآخرة نار جهنم وعذاب شديد».(3)
<وجوه يومئذ صاغرة‏».(4)
<والله يفعل ما يريد».(4)
<يوم يقوم الرحمن يا عبادى قد انعمت على الذين من قبلكم بالهدى منزلا فى التوراة والانجيل‏».(4)
<فما كان لكم ان تكفروا بما انزلت وتضلوا سواء السبيل‏».(6)
<وان قضى الله امرا فانه اعلم بما قضى‏»(11)
<وهو على كل شى‏ء قدير».(11)
<قالوا ربنا ما ضللنا انفسنا بل اضلنا من ادعى انه من المرسلين‏».(7)
<واذ قال الله يا محمد اغويت عبادى وجعلتهم من الكافرين، قال ربى انما اغوانى الشيطان‏».(8)
لازم به يادآورى است كه در جمله‏هاى مجعوله به نام سوره <مسملون‏» نود درصد آن، از قرآن است.

صفحه تجسد

سبحان الذى خلق السموات فلم يجعل لها حدا(1) وخلق الارض‏وكورها وجعلها ماء وجلدا(2) قل للذين خدعوا بدعوة الشيطان عميت‏بصائركم فافتريتم على الله كذبا وكنتم للشيطان سندا(3) ان الشيطان كان للانسان عدوا الدا(4) لو شاء ربكم لاتخذ من الحجارة اولادا له اذ هو الذى قال للكون كن فكان وسبحانه ان يستشير فى امره احدا(5) سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا.(6) قل للذين يمترون فيما انزل من قبل ليس المسيح خليقة الله اذ كان مع الله قبل البدء و هو معه ابدا(7) فيه و منه كان مع روح قدسه الها سرمديا واحدا احدا(8) واذ بعث‏به الاب للعالمين كما وعد(9) حل فى بطن عذراء كلمة، وخرج منه جسدا(10) عاشر الانسان، علم الانسان،مات عن الانسان فدى، وكالانسان رقد(11) والى ابيه السماوى بعدثلاثة ايام صعد(12) ان الذين كفروا بآياته وقالوا قولا ادا(13) لن يجعل الله لهم من امده بدا(14) اما الذين آمنوا بالله ومسيحه فلهم مغفرة وجنات نعيم خالدين فيها ابدا(15)

ب)صفحه تسجد
آيات قرآن كريم

1.<<ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا»» (اسراء/53).
2. <<ولو شاء ربك »» (انعام/112 و يونس/10).
3. <<لو اراد الله ان يتخذ ولدا لاصطفى مما يخلق ما يشاء»» (زمر/4)
4. <<اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون‏»» (آل عمران/47).
5. <<ولا يشرك فى حكمه احدا»» (كهف/26).
6. <<ماكان لله ان يتخذ من ولد سبحانه...»» (مريم/35).
7. <<سبحان الله رب العالمين‏»» (نمل/8).
8. <<خلق السماوات والارض بالحق يكور الليل على النهارويكور النهار على الليل‏»» (زمر/5).
9. <<والسلام على يوم ولدت ويوم اموت ويوم ابعث‏حيا× ذلك عيسى ابن مريم قول الحق الذى فيه يمترون‏»» (مريم/33- 34).
<<لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم...»» (مائده/72).
<<ما المسيح ابن مريم الا رسول قدخلت من قبله الرسل وامه صديقة...»» (مائده/75).
10. <<الها واحدا»» (بقره/133).
11. <<اذ بعث فيهم رسولا»» (آل عمران/164).
12.<<لم يجعل الله له‏»» (نور/40).
13. <<ان الذين كفروا بآيات الله‏»» (آل عمران/4).
14.<<وقولوا قولا سديدا»» (احزاب/32).
15.<<والذين آمنوا وعملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا»» (نساء/122).
16. <<والذين آمنوا بالله ورسله...»» (نساء/152)
17.<<فتكون للشيطان وليا»» (مريم/45).

جمله‏هاى مجعوله

<ان الشيطان كان للانسان عدوا الدا».(4)
<لو شاء ربكم‏».(5)
<لو شاء ربكم لاتخذ من الحجارة اولادا له‏».(5)
<هو الذى قال للكون كن فكان‏».(5)
<سبحانه ان يستشير فى امره احدا».(5)
<سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا».(6)
<سبحانه رب العالمين‏».(6)
<خلق السماوات فلم يجعل لها حدا.(1)
خلق الارض وكورها وجعلها».(2)
<قل للذين يمترون فيما انزل من قبل ليس المسيح خليقة الله اذ كان مع الله قبل البدء وهو معه ابدا».(7)
<الها سرمدياواحدا».(8)
<واذ بعث‏به الاب للعالمين‏».(9)
<لم يجعل لها».(1)
<ان الذين كفروا بآياته‏».(13)
<وقالوا قولا ادا».(13)
<اما الذين آمنوا بالله ومسيحه فلهم مغفرة وجنات نعيم خالدين فيها ابدا».(15)
<الذين آمنوا بالله ومسيحه‏».(15)
<وكنتم للشيطان سندا».(3)
در حدود 75% صفحه تجسد، از قرآن استفاده و سرقت‏شده است.

صفحه وصايا

المذ(1) انا ارسلناك للعالمين‏مبشرا ونذيرا(2) تقضى بما يخطر بفكرك وتدبر الامورتدبيرا(3) فمن عمل بما رايت‏فلنفسه ومن لم يعمل فلسوف يلقى على يديك جزاءمريرا(4) انا اعطينا موسى من قبلك من الوصيات عشرة ونعطيك عشرات اخرى اذ قد ختمنا بك الانبياء وجعلناك‏عليهم اميرا(5) فانسخ مالك ان تنسخ مما امرناهم به فقد سمعنا لك ان تجري على قراراتنا تغييرا(6) قل لعبادى الذين آمنوا ان تثاءبوا يستعيذوا بالرحمن ان لا يضحك منهم الشيطان وليكبروا الله ان عطسوا تكبيرا(7) وان لا يقتنوا فى بيوتهم كلبا ولا يضعوا على حيطانهم تصويرا(8) واذا ارادوا انتعالا فليبداوا باليمين قبل الشمال وان لم يفعلوا فقد اقترفوا نهبا كبيرا(9) وان تبرزوا فليمسحوا مؤخراتهم بحجار ثلاثة وينتهوا عن الروث اذ قد جعلناه للجن غذاء وعلى المؤمنين امرامحظورا(10) قل‏لعبادى الذين آمنوا يغزوا من ارادوا ويقتلوا من اجل رزقهم ومن لم يغز منهم او لم يحدث نفسه بغزو مات منافقا منكورا(11) وللذين يخشون سحرا ياكلوا سبع عجوات ينجيهم الله من السحر ويبعد عنهم شرا مستطيرا.(12) قل لعبادى ان ارادوا ان يحلفوا فليحلفوا بالله ولا يخافوا تبذيرا(13) وان ينكحوا ما طاب لهم من النساء مثنى وثلاث ورباع او ما ملكت ايمانهم انا جعلنا لهم الدين امرا يسيرا(14) واذا فرغت من بين يديك الوصايا فاطلب اليك جبريل ياتيك ساعيا مامورا(15) وان شغل جبريل عنك فعليك بورقة بن نوفل واستفذ منه قبل ان نتوفاه فيصبح الوحى عليك امرا عسيرا(16)

ج)صفحه وصايا
آيات قرآن كريم

1. <<انا ارسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا»» (فتح/8).
- <<وماارسلناك الارحمة للعالمين‏»» (انبياء/107).
2. <<من عمل صالحا فلنفسه...»» (جاثيه/15).
3. <<قل لعبادى الذين آمنوا يقيموا الصلاة...»» (ابراهيم/31).
4. <<...ولتكبروا الله على ما هداكم...»» (بقره/185).
<<ولم يكن له ولى من الذل وكبره تكبيرا»» (اسراء/17).
5.<<...فانكحوا ماطاب لكم من النساء مثنى وثلاث ورباع فان خفتم الاتعدلوا فواحدة اوما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الاتعولوا»» (نساء/3).

جمله‏هاى مجعوله

<انا ارسلناك للعالمين مبشرا ونذيرا».(1)
<فمن عمل بما رايت فلنفسه‏».(2)
<قل لعبادى الذين آمنوا ان تثاءبوا».(7)
<وليكبروا الله ان عطسوا تكبيرا».(7)
<وان ينكحوا ما طاب لهم من النساء مثنى وثلاث ورباع او ما ملكت ايمانهم انا جعلنا لهم الدين امرا يسيرا».(14)

صفحه ايمان

واذكر فى الكتاب‏الحواريين اذ عصفت الرياح بهم ليلا وهم يبحرون(1) اذ تراعى على المياه لهم طيف المسيح يمشي، فقالوا اهو ربنا يهزا بنا ام قد مسنا ضرب من جنون(2) فجاءهم صوت المعلم ان لا تخافوا انى انا هو افلا تبصرون(3) فهتف هاتف منهم يقول‏ربى مرنى ان كنت‏حقا هو، آتى على المياه اليك، عسى ان يبدل الله شكى بيقين(4) قال‏فاسع الى ولتكن للناس آية لعلهم يتذكرون.(5) واذ طفق الحوارى يمشى راى شدة الريح فخاف وبدا يغرق فصاح بربه يستعين(6) فمد بيمينه له فاخذه بها وقال يا قليل الايمان هذا جزاء الممترين(7) واذ ركب السفينة معه سكنت الرياح لتوها فسبح الحواريون بحمده، وهتفوا له قائلين(8) انت هو ابن الله حقا، بك نحن آمنا، وامامك نخر ساجدين(9) قال‏طوبى للذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بشك فاولئك هم المفلحون(10)

د)<صفحه ايمان‏»
آيات قرآن كريم

1.<<واذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا»» (مريم/16).
2. <<ويبين آياته للناس لعلهم يتذكرون‏»» (بقره/221).
3. <<اذا كنتم فى الفلك وجرين بهم بريح طيبة وفرحوا بها جائتها ريح عاصف وجاء الموج من كل مكان وظنوا انهم احيط بهم دعو الله مخلصين له الدين لئن انجيتنا من هذه لنكونن من الشاكرين‏»» (يونس/22).

جمله‏هاى مجعوله

<واذكر فى الكتاب الحواريين اذ عصفت الرياح بهم ليلا وهم يبحرون‏».(1)
<ولتكن للناس‏آية لعلهم يتذكرون‏».(5)
<واذ ركب السفينة معه سكنت الرياح لتوها فسبح الحواريون بحمده وهتفوا له قائلين. (8)واذ طفق الحوارى يمشى راى شدة الريح فخاف وبدا يغرق فصاح بربه يستعين‏».(6)
2. <جملات مهمل، بى‏هدف و بى محتواى صفحات چهارگانه
در اين صفحات، در جاهايى كه از الفاظ قرآن كريم كمتر استفاده شده است، جملات مهمل و بى‏محتوا و خنده آور، شبيه گفتار بذله گويان، رخ نمايان مى‏كند به گونه‏اى كه خود، ادعاهاى دروغين نويسندگان آن را پوچ جلوه مى‏دهد. به نمونه‏هايى از آن توجه فرماييد; و با دقت قضاوت كنيد.

صفحه وصايا به ترتيب شماره‏هاى (7، 8، 9، 10، 11، 12 و16).

<قل لعبادى الذين آمنوا ان تثاءبوا(خميازه كردن) يستعيذوا بالرحمن ان لا يضحك منهم الشيطان وليكبروا الله ان عطسوا تكبيرا(7) وان لا يقتنوا فى بيوتهم كلبا ولا يضعوا على حيطانهم تصويرا(8) واذا ارادوا انتعالا فليبداوا باليمين قبل الشمال و ان لم يفعلوا فقد اقترفوا ذنبا كبيرا(9) وان تبرزوا (اى تغوطوا) فليمسحوا مؤفراتهم بحجارثلاثة وينتهوا عن الروث(كثافت) اذ قد جعلناه للجن‏غذاء وعلى المؤمنين امرا محظورا(اى ممنوعا)(10) قل لعبادى الذين آمنوا يغزوا (يعنى جنگ كنند) من ارادوا ويقتلوا من اجل رزقهم ومن لم يغزوا من ارادوا ويقتلوا من اجل رزقهم ومن لم يغز منهم او لم يحدث نفسه بغذو مات منافقا مذكورا(11) وللذين يخشون سحرا ياكلوا سبع عجوات(خرماى عجوه) ينجيهم الله من السحر ويبعد عنهم شرا مستطيرا(12) وان شغل جبريل عنك فعليك بورقة بن نوفل واستفد منه قبل ان نتوفاه فيصبح الوحى عليك امرا عسيرا(16»).
(ترجمه): بگو به ان دسته از بندگان من كه ايمان آوردند اگر خميازه كردند پناه ببرند به خدا كه شيطان به آنها نخندد، و تكبير بگويند خدا را اگر عطسه نمودند تكبير كردنى(7) و اينكه نگه ندارند در منزلهاى خود سگى را و بر روى ديوارهاى خود عكسى را نچسبانند.(8) و اگر مى‏خواهند كفش بپوشند، كفش راست را قبل از چپ بپوشند اگر اين كار را انجام ندادند گناه بزرگى را مرتكب شده‏اند.(9) و اگر تغوط كردند سه سنگ به دبر خود بكشند و دور شوند از آن كثافت، چون قرار داديم آن را براى جن غذا و بر مؤمنين امرى ممنوع(10) بگو به بندگان مؤمن من جنگ كنند با هر كس كه مى‏خواهند و بكوشند براى روزى خود، و هر كس جنگ نكند از آنها و بناى جنگ كردن نداشته باشد، منافق و بى‏نام و نشان بميرد.(11) و كسانى كه از سحر مى‏ترسند هفت دانه خرماى عجوه بخورند، نجات مى‏دهد خدا او را از سحر و دور مى‏كند از آنها شر پراكنده را.(12) و اگر از تو مشغول شد جبرئيل بر تو باد به ورقه فرزند نوفل و استفاده كن از او قبل از آن كه او را بميرانيم كه در اين صورت وحى بر تو امر سختى شود.(16).
در شماره 8 صفحه تجسد مى‏گويد:<فيه ومنه كان مع روح قدسه الها سرمديا واحدااحدا» يعنى در او و از او بود با روح قدس او پروردگارى دائم و يكى و يگانه.
و در شماره‏هاى 13 و14 مى‏گويد:<ان الذين كفروا بآياته وقالوا قولا ادا(13) لن يجعل الله لهم من امده بدا»(14).
يعنى كسانى كه به آيات او كافر شدند، وحرف سخت گفتند(13) خدا براى آنها از قدرت خود چاره قرار نمى‏دهد(14).
و نيز به چند نمونه از صفحه ايمان شماره‏هاى‏1-9 توجه فرماييد:
<واذكر فى الكتاب الحواريين اذ عصفت الرياح بهم ليلا وهم يبحرون(1) اذ تراءى على المياه لهم طيف المسيح يمشي فقالوا اهو ربنا يهذا بنا ام قد مسنا ضرب من جنون (2) فجاء هم صوت المعلم ان لا تخافوا انى انا هو افلا تبصرون(3) واذ طفق الحوارى يمشى راى شدة الريح فخاف وبدا يفرق فصاح بربه يستعين(6) فمد بيمينه له فاخذه بها وقال يا قليل الايمان هذا جزاء الممترين(7»).
<يعنى ياد كن در كتاب حواريين وقتى كه بادبانها وزيد در شب و آنها در دريا بودند(1) به نظر آنها آمد روى آب خيال مسيح كه راه مى‏رود پس گفتند آيا او پروردگار ماست كه ما را مسخره مى‏كند( يا با ما شوخى مى‏كند) يا به ما ديوانگى روى داده است(2) پس آمد به آنها صداى معلم اين كه نترسيد من او هستم آيا نمى‏بينيد؟!!(3) و چون حوارى به راه رفتن شروع كرد ديد باد سختى مى‏وزد، و ترسيدو نزديك بود غرق شود داد زد به پروردگار و از او استعانت جست(6) پس دست راست‏خود را به سوى او دراز كرد و به او گفت اى كم ايمان اين جزاى شك كنندگان است‏».
اين جمله‏هاى بى‏مغز و پوچ و مبتذل كه شبيه گفتار بذله‏گويان بى‏هدف و داستانهاى تخيلاتى غير واقعى است، و گوينده آنها خواسته است كه يك نوع تقليد خنك و مونتاژى از جمله‏هاى متين و استوار قرآن به عنوان تحدى و معارضه با قرآن بياورد لكن فاقد بلاغت و گيرايى تعبير و شيوايى بيان و عظمت و بلندى معانى است. اين جملات نه تنها به پايه يك صدم بلاغت قرآن نمى‏رسد بلكه به مراتب از كلام عادى كه در قلوب مردم جاى مى‏گيرد پايين‏تر است.
اين جملات شايستگى آن را ندارند كه در تمام جوانب مورد بحث و دقت قرار گيرند، زيرا بى‏محتوايى و سبكى اين جملات با كمترين دقت و توجه بر همگان روشن است.
و كسانى كه يك رشته الفاظ بى‏معنى و مهمل را به هم بافته و خواسته باشند به مقابله با قرآن برخيزند نتيجه‏اى جز رسوايى عايد آنان نمى‏گردد و بهترين مصداق شعر زير است:
اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود مى‏برى و زحمت ما مى‏دارى

3. گفتارهاى متناقض در صفحات چهارگانه

آنچه مسلم و قطعى است، اين است كه آيات مباركه قرآن كريم در مدت 23 سال به تدريج‏بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده و در مجموع آن كوچكترين تضاد و اختلافى مشاهده نمى‏شود و اين خود راه ديگر براى تحدى بوده و مبين وجوه ديگر اعجاز قرآن است كه غير از اصل بلاغت، يكنواختى بلاغت آن را در طول تاريخ نزول به اثبات مى‏رساند. لكن اين صفحات چهارگانه با توجه به كمى الفاظ و زمان درج آن داراى تناقضات مختلفى است. ذيلا به چند نمونه از آن اشاره مى‏كنيم:
1. در صفحه تجسد فقره (6) مى‏گويد:<سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا» يعنى منزه است پروردگار عالميان كه قرار دهد از مردمان براى خود فرزندى. اين عبارت تصريح دارد به اين كه براى خداوند هيچگونه فرزندى نيست و از طرفى پدر كسى هم نيست.
لكن در همين صفحه فقره 9و12 مى‏گويد:<واذ بعث‏به الاب للعالمين كما وعد» و <والى ابيه السماوى بعد ثلاثة ايام صعد». يعنى و زمانى كه فرستاد او را پدر براى عالميان چون وعده داده بود. و به سوى پدر آسمانى خود بعد از سه روز بالا رفت.
و در فقره 9 صفحه <ايمان‏» مى‏گويد: <انت هو ابن الله حقا» تو حقيقتا فرزند خدا هستى.
2. در فقره 7 صفحه <تجسد» مى‏گويد:<ليس المسيح خليقة الله اذ كان مع الله قبل البدء وهو معه ابدا» يعنى: مسيح مخلوق خدا نيست، چون كه او قبل از خلقت‏با خدا بود و تا ابد با خدا هست.
اين عبارت دلالت دارد كه خلقت مسيح ابدى و ازلى است و به ناچار بايد گفت كه نعوذ بالله دو خدا وجود دارد يكى خدا و ديگرى مسيح. و در فقره 8 مى‏گويد: <فيه و منه كان مع روح قدسه‏» در او و از او بود با روح قدس. و در نهايت قايل به تثليث مى‏شود.
و در صفحه‏< ايمان‏» فقره 2و3 مسيح را رب توصيف مى‏كند:<فقالوا اهو ربنا...فجاء هم صوت المعلم... انى انا هو».< پس گفتند آيا او پروردگار ماست... پس آمد به آنها صداى معلم... من او هستم‏».
- اما در صفحه < ايمان‏» شماره 9 مى‏گويد: <انت هو ابن الله حقا».
و در شماره‏هاى 9، 10، 11و212 صفحه تجسد مى‏گويد:<واذ بعث‏به الاب للعالمين كما وعد. حل‏فى بطن عذراء كلمة وفرج منه جسدا. عاشر الانسان، علم الانسان، مات عن الانسان فدى وكالانسان رقد».
يعنى وزمانى كه فرستاد او را پدر براى عالميان چون وعده داده بود. حلول كرد در شكم عذراء كلمه‏اى و خارج شد از او با جسد. معاشرت كرد با مردمان، تعليم كرد مردمان را، خداى انسان شد و مرد و مانند انسان خوابيد(كه اشاره به مرگ است).
ونيز فقره 2و5 صفحه وصايا، بلكه مضمون وعبارت تمام آن صفحه دلالت دارد به اين كه مسيح رسول خدا است، چنان كه مى‏گويد: <انا ارسلناك للعالمين مبشرا ونذيرا(2) انا اعطينا موسى من قبلك من الوصيات عشرة و نعطيك عشرات اخرى اذ قد ختمنا بك الانبياء وجعلناك عليهم اميرا». ما شما را براى عالميان بشير و نذير فرستاديم. ما داديم به موسى قبل از تو ده تا وصايا و مى‏دهيم به تو ده تا وصيت ديگر، چون ختم كرديم به تو پيغمبران را و قرار داديم تو را بر آنها فرماندار.
- تمام اين عبارات بيانگر آن است كه مسيح مخلوق خدا است.
خلاصه، از اين صفحات چهارگانه استفاده مى‏شود كه حضرت مسيح عليه السلام ، هم خدا و هم مخلوق و هم رسول است!! !
راستى چگونه مى‏شود يك موجود هم خالق باشد و هم مخلوق، هم رسول باشد و هم مرسل؟!!!
فاعتبروا يا اولى الابصار. چه كسى مى‏تواند اين معما را حل كند؟!!!! كدام عاقل مى‏تواند چنين امر محال را قبول كند؟ خداوند خطاب به اهل كتاب مى‏فرمايد:
<<يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم ولا تقولوا على الله الاالحق انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله وكلمته القيها الى مريم وروح منه فآمنوا بالله ورسله ولا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحانه ان يكون له ولد له ما في السماوات وما فى الارض وكفى بالله وكيلا»» (نساء/171).
<<يا اهل الكتاب لم تكفرون بآيات الله وانتم تشهدون× يا اهل الكتاب‏لم تلبسون الحق بالباطل وتكتمون الحق وانتم تعلمون‏»» (آل عمران/70- 71)شگفت اين كه در صفحه <تجسد» فقره 7و8 قايل به تثليث (خدا، مسيح و روح القدس) مى‏شود، سپس در توصيف آنها مى‏گويد: <الها سرمديا واحدا احدا». اين عبارت نشان مى‏دهد كه نويسنده اين فقرات چقدر سر درگم وغافل بوده كه حتى عداد و رياضيات را هم فراموش كرده و به هذيان گويى افتاده است. عدد يك را، سه مى‏خواند، و سه را يك مى‏گويد، سفيد را سياه و سياه را سفيد مى‏بيند، زن را مرد و مرد را زن قلمداد مى‏كند!!! خداوند چه زيبا فرمود: <<ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»» (نساء/82).
چگونه وقتى كلام از انسان است در آن اختلاف پديد مى‏آيد؟و حكمت و فلسفه اين اختلاف چيست؟ و چرا بشر نمى‏تواند مثل كلام خدا را بياورد؟
اولا انسان مثل ساير موجودات مادى در اين عالم محدود و دايما در حال تغيير و تحول است، يك موجود متغير و محدود نمى‏تواند نقش موجود نامتناهى وغير محدود را به عهده بگيرد. توضيح اين كه تغييرات محيط و تغييرات درونى انسان ، در حالات روحى و آثارى كه از آنها ظاهر مى‏شود مؤثر است او پيوسته در حال تكامل است، چيزهايى را ياد مى‏گيرد كه قبلا نمى‏دانسته است. اين دانش جديد مى‏تواند در نفس و جان او اثر گذاشته و دگرگونش سازد. همچنين در اثر كارهاى جديدى كه مى‏كند، آماده مى‏شود تا كارهاى بعدى را بهتر انجام دهد. و از طرفى حالات انسان از قبيل غم و شادى، ترس ، اميد ... تحت تاثير عوامل خارجى و احيانا درونى، تغيير مى‏كند و در كلام او اثر مى‏گذارد به طورى كه انسان در اوج شادى يك جور سخن مى‏گويد و در موقع حزن و اندوه طورى ديگر. او به واسطه اين كه يك موجود مادى است و تحت تاثير عوامل مختلف قرار مى‏گيرد. بنابراين يك فرد نمى‏تواند در طول عمر، آن چنان سخن بگويد كه همه‏اش از نظر بلاغت‏يكنواخت‏باشد و به ناچار سطح كلامش در مواقع گرسنگى و سيرى، غم و شادى، سلامتى و ناخوشى، اضطراب واطمينان، شكست و پيروزى و ... تفاوت فاحشى خواهد داشت.
قرآن كريم در تمام اين موارد سخن گفته است، آن وقتى كه پيامبر در نهايت‏سختى و پيروزى، فقر مالى و نيروى انسانى، در حال صحت و سلامتى وبالاخره در طول 23 سال از لحاظ بلاغت‏يكنواخت‏سخن گفته است‏به طورى كه اولين آيات نازل شده به همان اندازه محكم و شامل حقايق علمى است كه آخرين آنها همان اعتبار و ارزش را دارد.
ثانيا: خداى متعال هدفش را بهتر از همه مى‏شناسد، و حال بندگانش را هم در تمام ابعاد بهتر از همه مى‏داند، و احاطه او بر تركيبات الفاظ از همه بيشتر است، لذا فقط خداست كه مى‏تواند هدف خود را براساس مقتضاى حال به بهترين وجهى بيان كند. اما ديگران نمى‏توانند چنين احاطه‏اى داشته باشند، و نمى‏دانند دقيقا چه نكته‏هايى را بايد رعايت كنند، و چگونه حال همه مخاطبان را در نظر بگيرند و بر اساس چنين فرمول پيچيده‏اى سخن بگويند. سراين كه كسى نمى‏تواند مثل قرآن را بياورد همين است چون انسان هر قدر بخواهد نكته‏هاى مختلفى را در نظر بگيرد، بالاخره ذهنش محدود است و توجه او به يك يا چند مطلب خاص معطوف مى‏شود و بر همه جهات مسلط نيست لذا آوردن مثل قرآن براى كسى ممكن نمى‏باشد.
به راستى در جهانى كه همه موجودات آن دستخوش تغيير و تحول هستند، آيا ممكن است انسانى كه خود جزو اين جهان طبيعت و محكوم به تغيير و تحول در آن مى‏باشد، و با اين وصف بتواند در همه شئون عالم بشرى دخالت نموده و كتابى مشتمل بر معارف، علوم، قوانين، مواعظ، امثال و قصص، به دنيا عرضه نمايد، كه در آن از تمام ابعاد زندگى سخن گفته شده و در هر رشته‏اى از علوم و معارف اظهار نظر شده باشد و حق سخن درهمه موارد، يكسان و درسطحى اعلى ادا شده باشد و مطالب آن در مدت طولانى (23سال) و در اوضاع مختلف القاء گرديده باشد، و در عين حال، حتى يك حرف آن هم باطل نشده باشد؟ با اين كه هيچ انسانى در اين مدت به يك حال باقى نمى‏ماند، خواه ناخواه دستخوش تغيير وتحول مى‏شود!
خلاصه اشكالات و تناقضات ديگر نيز در اين صفحات وجود دارد لكن به جهت اطاله كلام از آن صرف نظر مى‏كنيم. زيرا بطلان اين عبارات و بى‏محتوايى و عدم بلاغت آنها براى اهل علم و انصاف روشن است. (2)

پینوشتها

1. سيره ابن هشام:2/600; تاريخ طبرى: 2/399. 2. تاريخ طبرى:2/394.
2. براى توضيح بيشتر در معجزه بودن قران كريم و مساله‏3ى تحدى قرآن و مباحث مربوط به آن، به مصادر فارسى زير مراجعه شود:
البيان، آيت الله خوئى‏رحمه الله;
شناخت اعجاز قرآن،;
تفسير الميزان ج‏1;
رسالت جهانى پيامبران،آيت الله سبحانى;
راه و راهنما شناسى، آيت الله مصباح يزدى;
اعجاز قرآن علامه طباطبائى رحمه الله ;
قرآن در اسلام;
ماهيت و منشا دين، فضل الله كمپانى.
كلام اسلامى ، شماره 33

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن در علوم طبيعي

هلن ملاجان

خوانندگان عزيز اگر كمي تعمق فرماييد، قرآن را يكي از راهنمايان بسيار مفيد و موءثر علوم امروزه يافته و حتي تصديق خواهيد كرد كه كشف پاره‏اي از اين علوم مرهون قرآن مجيد است، به‏طوري كه دانشمندان اروپايي را به انديشه واداشته و خود نيز افكار آنان را پوشش داده است. ممكن است اين سوءال براي شما مطرح شود كه پس چرا ما مسلمان‏ها را آن‏طور كه بايد راهنمايي نكرده؟ در جواب بايد گفت كه ما نخواستيم ولي آنها خواستند و براي روشني اين مطلب كافي است كه مثال‏هايي آورده شود. قرآن كريم در علوم باستان‏شناسي به مسلمانان در اين آيه قل سيروا في‏الارض فانظروا كيف بدأالخلق (بگو بگرديد و كاوش كنيد در روي زمين و ببينيد، چطور خلقت شروع شده است) تكليف فرمود، ولي اروپاييان اين دستورالعمل را انجام دادند و از مزاياي علمي آن برخوردار شدند. يا درباره فرعون فرمود اليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آيه (اي فرعون امروز بدن تو را نجات مي‏دهيم براي اين‏كه براي بشر بعد از خود نشانه‏اي باشي)، ما مسلمانان هزاران تأويل براي معني آن تراشيديم ولي اروپاييان به‏طور عملي و جدي اعجاز قرآن را با پيداكردن جسد موميايي‏شده فرعون (رامسس دوم) اثبات كردند و اكنون شما مي‏توانيد در موزه لندن، جسد فرعون را با تهيه بليط كم‏بهايي تماشا كنيد.
و انزلنا من المعصرات مآء شجاجا (نبأ، 14) با در نظرداشتن معني "معصر" و اسم مصدري آن "اعصار" ترجم معصرات چنين خواهد بود: معصرات يعني «ابرهاي حاصل شده از گردبادها و طوفان‏هاي دريايي كه آماده باريدن باشند»؛ بنابراين ترجمه آيه «و از ابرهايي كه از گردباد و طوفان‏هاي دريايي توليد شده، حاضر به باريدن باشند، آب سيل‏آسا فرو مي‏ريزيم» خواهد شد.
بدين ترتيب، قرآن در يك‏هزار و سي‏صدوشصت سال پيش مي‏گويد: در مرحله نخست، ابرها در اثر بادها و طوفان‏هاي دريايي توليد مي‏شوند (از معصرات). حال بايد ديد كه آيا قرآن واقعاً درست گفته است يا خير؟
چنانچه علم به ما مي‏گويد، كره زمين داراي سه نوع منطقه آب و هوايي است؛ نواحي قطب بسيار سرد، نواحي خط استوا بسيار گرم و نواحي بين دو منطقه مذكور معتدل است؛ بنابراين هواي محيط اطراف آنها به تناسب ناحيه‏شان، سردتر يا گرم‏تر از هم هستند. اين اختلاف درجه، روي كره زمين، جريان‏هاي هوايي شديدي (باد) را توليد مي‏كند كه از جهتي به جهت ديگر در حال حركت‏اند و مهم‏ترين آنها به نام بادهاي آليزه Alize)) و كنترآليزه Contrealize)) است كه از مغرب به مشرق و برعكس مي‏وزند و نيز بادهاي قطبي كه از استوا به سمت قطب و برعكس مي‏وزند كه البته اين امر در فصل‏هاي مختلف شدت و ضعف مي‏يافته هرچه به سمت بهار مي‏رويم گرماي مناطق استوايي شدت مي‏يابد.
جريان‏هاي فوق‏الذكر روي زمين اعمال زيادي را به اجرا درمي‏آورند كه به‏جز يكي از آنها باقي از بحث مقاله ما خارج است و آن عمل شرب خشكي‏هاي زمين است، بدين نحو كه محل برخورد دو باد در اقيانوس‏ها توليد طوفان و گردبادهاي شديد مي‏كند و همان‏طور كه گردبادها اجسام سبك وزن را از روي زمين به هوا مي‏برند، مقداري از بخار آب درياها را نيز با خود به هوا برده و در اثر شدت جريان، آب‏ها را به ذرات كوچك تقسيم كرده و بخارهاي بالارفته را از محلي به محل ديگر حمل كرده و در اثر سردبودن مناطق فوق و بخارها فشرده و مايع شده، آن‏چنان كه جريان باد در آن مكان تقليل مي‏يابد و به شكل قطرات باران بهاري شروع به باريدن مي‏كند (نزول باران‏هاي لجن‏آلود توأم با قورباغه و كرم و ساير اجسام كه در بعضي سال‏ها رخ داده، نتيجه واكنش طوفان‏ها نسبت به صعود آب‏هاي دريايي است).
با اين توضيحات، خوانندگان عزيز را ضمن توجه به وضعيت جغرافيايي عربستان از لحاظ بي‏آب و علف‏بودن به مفاد آيه مورد بحث معطوف داشته با آن كه محل رفت و آمد رسول اكرم(ص) به شهادت تاريخ هرگز سواحل دريا نبوده است - گرچه ساحل‏نشينان هم نمي‏توانند موضوع آيه را به عينه مشاهده كنند؛ زيرا طوفان‏ها اغلب دور از سواحل انجام مي‏گيرد - از خوانندگان محترم مي‏خواهيم كه يا استادان دانشگاه‏هاي تاريخ طبيعي عربستان را كه در دوره جاهليت تدريس مي‏كرده‏اند به جهان امروز معرفي كنند و يا آن‏كه نسبت به معجزه بودن قرآن كريم سرتسليم فرود آورده و با خضوع هرچه تمام‏تر بگويند صدق الله علي‏العظيم و صدق و بلغ رسوله النبي الكريم و الحمدلله رب‏العالمين.

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

جلوه ‏هايى از اعجاز قرآن در ادب فارسى

احمد احمدى بيرجندى
گروه فرهنگ و ادب اسلامى

قرآن، اين مشعل فروزان جاودانى، معجزه خالده رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله است كه همه فصيحان وبليغان و حكم‏گزاران ملك ادب در همه جاى عالم از آغاز تاكنون در برابر آن اظهار عجزكرده و در مقابل «تحدى‏» آن لب فرو بسته‏اند.
از سوى ديگر از زمان پيامبر عظيم‏الشان كه نداى روحنواز قرآن به گوش مسلمانان وگاه به گوش كافران مى‏رسيد; مردم حق‏طلب در برابر آن خاضع و تسليم مى‏شدند و سخن حق‏در تمام وجودشان تاثير مى‏كرد; كافران - يا از ترس از دست دادن منافع مادى يا به‏ملاحظات شغلى و يا نسبى و سببى و سرانجام به فرمان شهوات نفسانى - در عين پذيرش‏ظاهرى و بهت و حيرتى كه در برابر استماع آيات بينات قرآنى بدان دچار مى‏شدند، دست ازدامن طاغوتهاى زمان برنمى‏داشتند و همچنان در راه لجاج و عناد گام مى‏زدند، گويى - به‏تعبير قرآن مجيد - بر دلهاشان قفل زده شده بود. (1)
قرآن، اين چشمه‏سار زلال، در سير زمان منشا پيدايش علوم بسيارى در تمدن باشكوه‏اسلام شده و از آن جمله در آثار ادبى فارسى - شعر و نثر - انعكاسى گسترده داشته است. گاه شاعران فارسى زبان از «قرآن‏» در اشعار خود ياد مى‏كنند. چنان كه «ناصر خسروقباديانى‏» بارها بدين نام مبارك اشاره كرده و به «حافظ‏» بودن خود نيز اشارتى دارد وگويد:
تا در دلم قرآن مبارك قرار يافت پر بركت است و خير، دل از خير و بركتش منت‏خداى را كه نكرده است منتى پشتم به زير بار مگر فضل و منتش (2)
و نيز مى‏گويد:
قرآن را به پيغمبرت ناوريد مگر جبرئيل آن مبارك سفير مقرم به مرگ و به حشر و حساب كتابت ز بر دارم اندر ضمير (3)
سنائى غزنوى نيز در بسيار جاها از قرآن سخن گفته است كه كوتاهتر و جامعتر از همه‏بيت معروف اوست:
اول و آخر قرآن زچه «با» آمد و «سين‏» يعنى اندر ره دين، رهبر تو قرآن بس (4)
از كمال‏الدين اسماعيل شاعر بزرگ قرن هفتم هجرى نيز به يك بيت‏بسنده مى‏كنيم:
رسنى محكم است قرآنت خويشتن را بدان رسن در بند (5)
از سرخيل عارفان و حافظان قرآن، شمس‏الدين محمد حافظ شاعر بزرگ قرن هشتم‏هجرى نيز سخنى نقل كنيم:
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانى در چارده روايت (6)
سخنى هم از محمدبن حسام خوسفى شاعر شيعى قرن هشتم و اوايل قرن نهم هجرى كه باقرآن انس فراوان داشته و قرآنهاى زيادى را با خط خوش نوشته است، مى‏آوريم:
تطهير اهل بيت‏به قرآن مبين است آخر ببين كه پايه اين منزلت كراست (7)
و از سخن دلنشين اقبال لاهورى كه نيز مانند ابن‏حسام و بسيارى از شاعران ديگر باقرآن مؤانست زياد داشته است‏ياد كنيم كه گويد:
... فاش گويم آنچه در دل مضمر است اين كتابى نيست چيزى ديگر است چون كه در جان رفت، جان ديگر شود جان چو ديگر شد، جهان ديگر شود از يك آيينى مسلمان زنده است پيكر ملت ز قرآن زنده است (8)
زمانى نيز شاعران، آيات مباركات قرآن را در اشعار خود درج و اشارات و تلميحاتى كه‏مورد نظر آنان است‏بيان مى‏كنند. اين نوع بهره‏ورى از قرآن كريم از اندازه فزون است ومصححان دواوين شاعران و استادان رنج فهرست كردن آيات را بر خود هموار كرده و درتعليقات ديوانها آورده‏اند.
در اين جا به نقل مواردى اندك - به جهت نمونه - اكتفا مى‏كنيم:
عثمان مختارى غزنوى از قصيده‏سرايان فصيح قرن پنجم و ششم هجرى، در ديوان خودبه مناسبتهايى از آيات قرآن سود جسته است; از جمله در وصف ممدوح خود مى‏گويد:
نشان رفقش يحيى العظام وهى رميم (9) نتيجه سخطش كل من عليها فان (10) مبشران فلك بانگ بر زمانه زدند كه بر ملوك بخوان كل من عليها فان (11)
امير معزى هم در ديوان خود آورده است:
بر آن زمين كه قرار است دشمنان تو را نوشت دست اجل كل من عليها فان (12)
آنچه درين مقال موردنظر است نقل جلوه‏هاى اعجاز قرآن كريم مى‏باشد كه در آثارمنثور فارسى - از قديمترين زمان تاكنون - ديده مى‏شود و چون اين مبحث نيز دراز دامن‏است ما به نقل پاره‏اى از آنها بسنده مى‏كنيم:
وليدبن مغيره مردى توانگر و در بين كفار قريش به دانايى و تجربه شهرت داشت واعراب عموما براى حل مشكلات خود به وى مراجعه مى‏كردند. يكى از مشكلاتى كه - به‏زعم اعراب مشرك و صاحب قدرت - در مكه رخ نموده بود، نفوذ و گسترش اسلام بود.روزى قريش و كفار از وليد درباره حضرت محمدصلى الله عليه وآله داورى خواستند. وليد از آنان مهلت‏خواست. سپس از جاى خود برخاست و بسوى حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله كه در (حجر اسماعيل)نشسته بود رفت و گفت: پاره‏اى از اشعارت را براى من بخوان. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آنچه من‏مى‏گويم و مى‏خوانم شعر نيست‏بلكه كلام خداست كه براى هدايت‏شما نازل شده است.سپس وليد تقاضا كرد مقدارى از آيات را تلاوت كند. پيامبرصلى الله عليه وآله سيزده آيه از آغاز سوره‏فصلت را خواند. هنگامى كه به اين آيه رسيد: «فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة‏عاد و ثمود.» «هرگاه روى بگردانند، پس بگو شما را از صاعقه‏اى مانند صاعقه عاد و ثمود;برحذر مى‏دارم. » وليد سخت‏به خود لرزيد و موهايش بر بدنش راست‏شد. همچون بهت‏زده‏اى راه خانه در پيش گرفت و چند روزى بيرون نيامد; تا بدان جا كه قريش پنداشتند ازدين نياكان دست‏برداشته و راه «محمدصلى الله عليه وآله‏» را پيش گرفته است. (13)
و نيز نوشته‏اند: روزى كه سوره غافر بر پيامبر مكرم‏صلى الله عليه وآله نازل شد، پيامبر با صدايى‏جذاب به منظور ابلاغ آيات الهى آن را مى‏خواند. از اتفاق وليد نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله نشسته‏بود آيات را استماع كرد: «حم، تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم غافر الذنب وقابل‏التوب... (14) » «اين كتاب از سوى خداوند قادر دانا فرو فرستاده شده است، خدايى كه‏بخشاينده گناهان و پذيرنده توبه‏هاست. خدايى كه كيفرش سنگين و نعمتش فراوان است. جزاو خدايى نيست. سرانجام هر چيزى به سوى اوست. درباره آيات الهى جز كافران مجادله‏نمى‏كنند. [اى پيامبرصلى الله عليه وآله] فعاليت و رفت و آمد آنان در شهرها تو را نفريبد.»
اين آيات وليد را سخت تحت تاثير قرار داد. وقتى افراد قبيله بنى مخزوم دور او راگرفتند و از وى خواستند كه درباره قرآن محمدصلى الله عليه وآله داورى كند، او قرآن را چنين ستود: «وان‏له لحلاوة وان عليه لطلاوة وان اعلاه لمثمر وان اسفله لمغدق وانه يعلو ومايعلى عليه.»«يعنى كلامى كه محمدصلى الله عليه وآله آورده است، شيرينى خاصى دارد و زيبايى ويژه‏اى، شاخسار آن‏پر ميوه است و ريشه‏هاى آن پر بركت. سخنى است‏برجسته و هيچ سخنى از آن برجسته‏ترنيست.»
وليد اين جمله‏ها را گفت و راه خود را در پيش گرفت. كفار قريش چنان پنداشتند كه تحت‏تاثير آيات قرآنى قرار گرفته و به آيين محمد گرويده است.
برخى از دانشمندان سخنان وليد را نخستين تقريظى مى‏دانند كه بر زبان فردى رفته‏است. (15)
در يكى از متون نثر فارسى به نام مجمع النوادر معروف به چهار مقاله نظامى عروضى‏داستان وليدبن مغيره بدين صورت نقل شده است: «... آورده‏اند كه يكى از اهل اسلام، پيش‏وليدبن المغيره اين آيت همى خواند: «قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى وغيض الماءوقضى الامر واستوت على الجودى و گفته شد اى زمين! فرو بر. آب خود را و اى آسمان! بازگير [آب خويش را] و كم كرده شد آب، و كار گزارده شد و [كشتى] بر كوه جودى قرار گرفت‏»(سوره هود/46) فقال الوليد بن‏المغيره: والله ان عليه لطلاوة وان له لحلاوة وان اعلاه لمثمروان اسفله لمغدق وماهو قول البشر.» چون دشمنان در فصاحت قرآن و اعجاز او در ميادين‏انصاف بدين مقام رسيدند، دوستان بنگر تا خود به كجا برسند والسلام‏». (16)

قرآن كلامى است‏شفابخش و مايه رحمت

صاحب چهار مقاله، نظامى عروضى، حكايت ديگرى را در مقاله «طب‏»، چهارمين‏مقالت، نقل مى‏كند: در سنه اثنتى عشره و خمسمائه [512 ه] در بازار عطاران نشابور بردكان‏محمد محمد منجم طبيب از خواجه امام ابوبكر دقاق شنيدم كه او گفت: در سنه اثنتين وخمسمائه [502 ه ] يكى از مشاهير نشابور را قولنج‏بگرفت و مرا بخواند و بديدم و به‏معالجت مشغول شدم. و آنچه درين باب فراز آمد به جاى آوردم. البته شفا روى ننمود، وسه روز بر آن برآمد. نماز شام بازگشتم نااميد بر آن كه نيمشب بيمار درگذرد. درين رنج‏بخفتم. صبحدم بيدار گشتم و شك نكردم كه در گذشته بود. به بام بر شدم و روى بدان جانب‏آوردم و نيوشه كردم. هيچ آوازى نشنيدم كه بر گذشتن او دليل بودى. سوره فاتحه بخواندم واز آن جانب بدميدم و گفتم: «الهى و سيدى و مولاى! تو گفته‏اى در كلام مبرم و كتاب محكم‏و ننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين (سوره اسرى /84) و فرو فرستيم از قرآن‏آنچه را كه [موجب] شفاست و بخشايش مر گروندگان را.» و تحسر همى خوردم كه جوان بودو منعم و متنعم و كام انجامى تمام داشت، پس وضو ساختم و به مصلى شدم و نت‏بگزاردم.يكى در سراى بزد، نگاه كردم، كس او بود. بشارت داد كه: بگشاى‏» گفتم: «چه شد؟» گفت:«اين ساعت احت‏يافت‏» دانستم كه از بركات فاتحة الكتاب بوده است و اين شربت ازداروخانه ربانى رفته است و اين امر مرا تجربه شد و بسيار جايها اين شربت در دادم، همه‏موافق افتاد و شفا بحاصل آمد. (17)

تسلط بر آيات قرآن

نوع تربيت و تعليم از آغاز اسلام چنان بوده است كه هر مسلمان قرائت قرآن را به‏نيكوترين وجه مى‏آموخته و بدان فوز و فلاح مى‏خواسته و رحمت ايزد منان را آرزومى‏كرده است. در مكتب، كودكان از شش و هفت‏سالگى و حتى كمتر قرآن را ياد مى‏گرفتند وسپس به كتابهاى ديگر مى‏پرداختند. دانشمندان از طريق علوم قرآنى و بويژه قرائت، تفسير واحكام القرآن با قرآن كريم انس دائمى داشتند. بسيارى از مسلمانان در هر روز هفته سبعى‏از قرآن را مى‏خواندند. در ماه مبارك رمضان برخى چندين ختم قرآن يا حداقل يك ختم‏قرآن مى‏كردند. گوش بچه‏ها و بزرگترها در بامدادان به صوت خوش قرآن نوازش مى‏يافت.حافظان قرآن از مردان و زنان مسلمان بسيار بودند. قرآن خود محور همه فعاليتهاى دينى واسلامى بود. بدين جهت كتابهاى ادبى ما مانند تاريخ بيهقى، تاريخ طبرى، تاريخ يمينى،گرديزدى و تاريخ سيستان و تذكرة‏الاولياء، اسرار التوحيد، چهار مقاله گلستان، و منشآت‏قائم‏مقام و ديگر كتب منثور كه آوردن نام آنها موجب درازى سخن خواهد شد، همه نشان‏دهنده تسلط نويسندگان اين كتابهاست‏بر آيات و تلاوت اين منشور الهى.
كتابهاى اخلاق مانند اخلاق ناصرى و محتشمى و حتى كتابهاى علمى همه و همه‏چنين‏اند و در واقع همه بلاغت‏خود را از قرآن آموخته‏اند.
امروز جا دارد اين انس با كتاب مجيد الهى براستى تجديد و احيا شود.
اكنون كه سخن از «چهار مقاله نظامى عروضى‏» رفت; داستان ديگرى كه نظامى‏عروضى درباره (اسكافى) نقل كرده است درين جا بياورم، كه نشانى از همين انس است.
مى‏گويد: اسكافى دبير آل سامان بود و صناعت دبيرى نيكو آموخته بود و از مضايق‏سخن نيكو بيرون مى‏آمد. با آن كه ديوان رسالت نوح بن منصور با او بود; قدر او را چنان كه‏بايد نمى‏شناختند. ناچار از بخارا به هرات رفت‏به نزد الپتگين.
الپتگين با استخفافى كه بر او رفته بود كارش به عصيان كشيد. ناچار امير نوح از بخارا به‏زاولستان بنوشت تا سبكتگين با آن لشكر بيايند و سيمجوريان از نيشابور و با الپتگين‏مقابله و مقاتله كنند. امير نوح، على بن محتاج الكشانى را كه حاجب بود با نامه‏اى چون آب‏و آتش با وعيد و تهديد به الپتگين فرستاد. الپتگين كه آزرده‏تر شده بود، به على بن محتاج‏گفت: «من بنده پدر اويم، اما در آن وقت كه خواجه من از دار فنا به دار بقا تحويل كرد، او رابه من سپرد نه مرا بدو... و آنها كه او را برين بعث همى كنند ناقض اين دولت‏اند، نه ناصح;هادم اين خاندانند، نه خادم.» الپتگين با آزردگى به اسكافى اشارت كرد كه چون نامه جواب‏كنى از استخفاف هيچ باز مگير... پس اسكافى بر بديهه جواب كرد و اول بنوشت: «بسم‏الله‏الرحمن الرحيم يا نوح قد جادلتنا واكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين‏»(سوره هود/34) چون نامه به امير خراسان رسيد، آن نامه بخواند، تعجبها كرد، و خواجگان‏دولت در حيرت فرو ماندند و دبيران انگشت‏به دندان گزيدند.
... چون كار الپتگين يكسو شد، اسكافى متوارى گشت و ترسان و هراسان همى بود تايك نوبت كه نوح كس فرستاد و او را طلب كرد و دبيرى بدو داد و كار او بالا گرفت و درميان اهل قلم منظور و مشهور گشت.
در پايان اين حكايت نظامى عروضى مى‏گويد: اگر قرآن نيكو ندانستى در آن واقعه بدين‏آيت نرسيدى و كار او از آن درجه، بدين غايت نكشيدى. (18)
به همين جهت «در ماهيت دبيرى و كيفيت دبير...» پس از بيان شرايط و نحوه كسب‏مهارت در صناعت دبيرى و به دست آوردن كيفيات لازم از قبيل: كريم‏الاصل و شريف‏العرض و دقيق‏النظر و عميق الفكر و ثاقب الراى بودن و قسم اكبر از ادب و ثمرات آن داشتن‏نظامى مى‏گويد: «اما سخن دبير بدين درجه نرسد تا از هر علم بهره‏اى ندارد و از هر استادنكته‏اى ياد نگيرد و از هر حكيم لطيفه‏اى نشنود و از هر اديب طرفه‏اى اقتباس نكند. پس‏عادت بايد كرد به خواندن كلام رب العزه و ... مطالعه آن فرو نگذارد و خاطر را تشحيذ كند ودماغ را صقال دهد و طبع را بر افروزد و سخن را به بالا كشد.» (19)
آيات قرآن همچون فروغى دلها را روشن مى‏كند:
ابن عباس گويد رضى‏الله عنه: «له ما فى السموات و مافى الارض وما بينهما وما تحت‏الثرى‏» (20) اين آيت‏سبب اسلام عمر خطاب (رض) بودست و آن آن بود كه چون آيت آمدكه: «انكم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم‏» بوجهل بر در كعبه برپاى خاست‏بر سرقريش گفت: «يا معشر قريش، كار بدان رسيد كه محمد ما را و خدايان ما را همه هيمه دوزخ‏مى‏گويد; هر كه او را بكشد من او را صد شتر سرخ موى سيه چشم بدهم و هزار اوقيه نقره.
عمر آن بشنيد بر پاى خاست [و عمر آن روز كافر بود] دست ابوجهل بگرفت گفت: يااباالحكم، اين ضمان صحيح هست؟ گفت: بلى، او را به در كعبه برد پيش هبل با وى عهد كردو ديگر بتان را بر آن گواه كرد. [عمر] برفت‏به خانه شد، كمان و جعبه [تير] و شمشير برگرفت وآهنگ به كشتن محمد داد. مردى از بنى‏زهره او را پيش آمد گفت: «يا عمر! الى اين؟» گفت:مى‏روم كه سر محمد برگيرم. زهرى گفت: نترسى از بنى‏هاشم و بنى عبدالمطلب؟ عمر گفت:«اصبوت‏» اى تو در دين محمد شده‏اى؟ سوگند به لات و هبل كه اگر بدانمى كه تو در دين‏محمد شده‏اى اول تو را كشتمى آنگه محمد را. گفت: كلا و حاشا، من بر دين پدران‏خويشم...» عمر برفت. مردى از بنى عبدالمطلب او را پيش آمد; گفت: يا عمر! خبردارى كه‏خواهر تو، بنت الخطاب، فاطمه، و دامادت سعيدبن زيد هر دو در دين محمد شده‏اند؟ عمرگفت: به چه نشان؟ گفت: نشان آن است كه از دست كشت تو بنخورند. عمر برفت‏به در سراى‏خواهر شد. هيمنه‏اى شنيد، گوش فرا داشت. فاطمه و سعيد هر دو اين آيت همى‏خواندند:«له ما فى السموات وما فى الارض ومابينهما وما تحت الثرى‏» و اين سورت آن روز فرودآمده بود. عمر در بزد. گفتند: گيست؟ گفت: منم عمر. ايشان بترسيدند، مصحف پنهان كردند ودر بگشادند. عمر درآمد گفت: آن چه بود كه مى‏خواندند؟ ايشان بترسيدند. گفتند: سخنى بودكه با يكديگر مى‏گفتيم. عمر فرا شد و گوسپندى بكشت و جگر آن بر آتش بريان كرد، فرا پيش‏ايشان نهاد. گفت: بخوريد! ايشان گفتند: ما گوشت نمى‏خوريم. عمر گفت: «هذا هوالعلامه‏».قصد زخم خواهر كرد. گفت: هان! تو در دين آن جا دو شده‏اى؟ وى را مى زد. سعيد خواست‏كه او را باز دارد، عمر او رانيز بزد و مجروح كرد. خواهر گفت: اى عمر! تو به كره مردمان رابر هواى خويش خواهى داشت، پنهان چرا دارم. «اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدارسول‏الله‏» هر چه بادا بادا.
عمر متحير فرو ماند. شب درآمد و همچنان مى‏بود تا پاسى از شب بگذشت، خواهر و[سعيدبن] زيد برخاستند و طهارت تجديد كردند و سورت (طه) ابتدا كردند، چون بدين آيت‏رسيدند كه: «له ما فى السموات وما فى الارض...» عمر آن بشنيد. گفت: يا فاطمه! آن خداى‏شماست كه اين همه او راست؟ گفت: بلى! يا عمر. گفت: ما را هزار و پانصد بت است، خدايى‏ايشان از حرم فراتر نمى‏شود، يك خداى تواند بود كه هفت آسمان و هفت زمين «ومابينهماوما تحت الثرى‏» او را بود؟ فاطمه گفت: بلى يا عمر! عمر گفت: به من ده آن محصف تابنگرم. خواهر گفت: ندهم. تو آلوده‏اى به كفر. خداى تعالى مى‏گويد: «لايمسه الا المطهرون‏»عمر برخاست و غسلى بياورد. گفت: به من ده تا بنگرم كه دلم در آن آويخت. خواهر گفت:ترسم كه بدرى. گفت: مترس، در ضمان خطاب مرا ده. وى را داد. عمر در آن نگريست، گفت:بخ‏بخ. دريغ بود جز از اين خداى را پرستيدن. دلش گشاده گشت‏به اسلام.
همه شب مى‏گفت: «واشوقاه الى محمد» و هر چند آوازش برآمد بگفت: «اشهد ان لااله‏الا الله و اشهد...» و بدين سان عمربن خطاب ايمان آورد. (21)
از آثار ديگر ادب و عرفان فارسى تذكرة الاولياء شيخ فريدالدين عطار نيشابورى است.عطار در بيان حال «فضيل عياض‏» كه بعد از دگرگونى احوال به مرتبه‏اى مى‏رسد كه به قول‏نويسنده كتاب «از كبار مشايخ و ستوده اقران مى‏شود.» مى‏نويسد: «اول حال از آن بود كه‏در ميان بيابان مرو و باورد خيمه زده بود و پلاسى پوشيده و كلاهى پشمين بر سر نهاده وتسبيحى در گردن افكنده و ياران بسيار داشتى همه دزدان و راهزن بودند و شب و روز راه‏زدندى و كالا به نزد فضيل آوردندى كه مهتر ايشان بود و او ميان ايشان قسمت كردى...»«يك روز كاروانى شگرف مى‏آمد و ياران او كاروان گوش مى‏داشتند. مردى در ميان‏كاروان بود، آواز دزدان شنوده بود، دزدان را بديد، بدره زر داشت. تدبيرى مى‏كرد كه اين راپنهان كند با خويشتن گفت: بروم و اين بدره را پنهان كنم تا اگر كاروان بزنند; اين بضاعت‏سازم. چون از راه يك سو شد خيمه فضيل بديد. به نزديك خيمه، او را ديد بر صورت وجامه زاهدان، شاد شد و آن بدره به امانت‏بدو سپرد. فضيل گفت: برو و در آن كنج‏خيمه بنه.مرد چنان كرد و بازگشت‏به كاروان گاه رسيد، كاروان زده بودند. همه كالاها برده و مردمان‏بسته و افكنده. همه را دست‏بگشاد و چيزى كه باقى بود جمع كردند و برفتند. آن مرد به‏نزديك فضيل آمد تا بدره بستاند، او را ديد با دزدان نشسته و كالاها قسمت مى‏كردند. مردچون چنان بديد، گفت: بدره زر خويش به دزد دادم. فضيل از دور او را بديد. بانگ كرد. مردچون بيامد گفت: چه حاجت است؟ گفت: همان جا كه نهاده‏اى برگير و برو. مرد به خيمه دررفت و بدره برداشت و برفت. ياران گفتند: آخر ما در همه كاروان يك درم نقد نيافتيم. تو ده‏هزار درم باز مى‏دهى؟ فضيل گفت: اين مرد به من گمان نيكو برد، من نيز به خداى گمان نيكوبرده‏ام كه مرا توبه دهد. گمان او راست گردانيدم تا حق، گمان من راست گرداند. بعد از آن‏روزى كاروانى بزدند و كالا بردند و بنشستند و طعام مى‏خوردند. يكى از اهل كاروان پرسيدكه مهتر شما كدام است؟ گفتند: با ما نيست. از آن سوى درختى است‏بر لب آبى آنجا نمازمى‏كند. گفت: وقت نماز نيست. گفت: تطوع (×1) كند. گفت: با شما نان نخورد؟ گفتند: بروزه‏است. گفت: رمضان نيست. گفتند: تطوع دارد. اين مرد را عجب آمد، به نزديك او شد. باخشوعى نماز مى‏كرد. صبر كرد تا فارغ شد. گفت: الضدان لايجتمعان روزه و دزدى چگونه‏بود و نماز و مسلمانان كشتن را با هم چه كار؟ فضيل گفت: قرآن دانى؟ گفت: دانم. گفت: نه‏آخر حق تعالى مى‏فرمايد: وآخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا وآخر سيئا (22) مردهيچ نگفت و از كار او متحير شد. نقل است كه پيوسته مروتى و همتى در طبع او [ فضيل‏عياض] بود. چنان كه اگر در قافله زنى بودى كالاى وى نبردى و كسى كه سرمايه او اندك‏بودى مال او نستدى و با هر كسى به مقدار سرمايه چيزى بگذاشتى و همه ميل به صلاح‏داشتى و در ابتدا بر زنى عاشق بود. هر چه از راه زدن به دست آوردى بر او آوردى و گاه به‏گاه بر ديوارها مى‏شدى در هوس عشق آن زن و مى‏گريستى. يك شب كاروانى مى‏گذشت‏در ميان كاروان يكى قرآن مى‏خواند. اين آيت‏به گوش فضيل رسيد. ا لم يان للذين آمنوا ان‏تخشع قلوبهم لذكر الله... (23) آيا وقت نيامد كه اين دل خفته شما بيدار گردد، تيرى بود كه به‏جان او آمد چنان به مبارزت فضيل بيرون آمد و گفت: اى فضيل! تا كى تو راه زنى. گاه آن‏آمد كه ما نيز راه تو مى‏زنيم. فضيل از ديوار فرو افتاد و گفت: گاه، گاه آمدم از وقت نيزبرگذشت. سراسيمه و كاليو و بى‏قرار روى به ويرانه‏اى نهاد. جماعتى كاروانيان بودند.مى‏گفتند: برويم. يكى گفت: نتوان رفت كه فضيل بر راه است. فضيل گفت: بشارت شما را كه‏او ديگر توبه كرد. پس همه روزه مى‏رفت و مى‏گريست و خصم خشنود مى‏كرد...» (24)
بارقه قرآن كريم در دلها آن چنان بوده است كه دزد، بظاهر، در بيان دليل خود به آيت‏قرآن متمسك مى‏شود و خصم را مجاب مى‏كند. سعدى نيز كه خود واعظى است عارف وسخندانى است كم‏نظير، چنان با قرآن انس دارد كه تنها در گلستان و بوستان خود دهها آيه وتلميح مى‏آورد و ما را به كتاب آسمانى كه اعجاز و پند و عبرت و حكمت و معرفت است‏توجه مى‏دهد. از مستى لايعقل در گلستان سخن مى‏گويد:
«يكى بر سر راهى مست‏خفته بود و زمام اختيار از دست رفته. عابد [ ى بر وى] گذر كردودر [آن] حالت مستقبح او نظر كرد. مست‏سر برآورد و گفت: اذا مروا باللغو مروا كراما (25) »[مؤمنان چون به كارى دور از خرد برگذرند بزرگوارانه از آن مى‏گذرند.] (سوره‏فرقان/72).
مؤمنان به يقين پند مى‏گيرند و به آيات قرآن دل مى‏سپارند، منكران نيز از اين مشعل‏فروزان طلب نور و رحمت مى‏كنند و به دامن قرآن چنگ درمى‏زنند.
كليله و دمنه بهرامشاهى اثر نصرالله منشى از كتب خواندنى و معتبر زبان فارسى است‏مى‏گويد: «... در قصص خوانده آمده است كه يكى از منكران نبوت صاحب شريعت اين آيت‏بشنود كه: «ان الله يامر بالعدل والاحسان وايتاء ذى القربى وينهى عن الفحشاء والمنكروالبغى يعظكم لعلكم تذكرون. (نحل/90) متحير گشت و گفت: تمامى آنچه در دنيا براى‏آبادانى عالم بكار شود و اوساط مردمان را در سياست ذات و خانه و تبع خويش بدان‏احتياج افتد مثلا نفاذ كار دهقان هم بى از آن ممكن نگردد، در اين آيت‏بيامده است، و كدام‏اعجاز ازين فراتر، كه اگر مخلوقى خواستى كه اين معانى در عبارت آرد بسى كاغذ مستغرق‏گشتى و حق سخن بر اين جمله گزارده نشدى، در حال ايمان آورد و در دين نزلت‏شريف‏يافت. (26)
آخرين سخن درين مقال آن كه بايد به قرآن روى آورد و از پيشوايانى كه وصل به معدن‏وحى الهى بوده‏اند رمز و رازهاى اين كتاب مبين را آموخت و به كار بست.
هر كه در مطلع خورشيد نشيند، هرگز دل به ماهى ندهد تا چه رسد مصباحى علم قرآن نتوان جست ز كس جز معصوم چون گشايند درى بى مدد مفتاحى؟ زنده كن فطرت خود را و به قرآن روآر گر فتوحى طلبى، رو بطلب فتاحى

پى‏نوشتها و مآخذ

1. افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها «آيا منافقان در آيات قرآن تدبر و تفكر نمى‏كنند يابر دلهاشان قفل (جهل و نفاق) زده‏اند (محمدصلى الله عليه وآله/24).
2. ناصرخسرو قباديانى، ديوان، جلد اول، به اهتمام مجتبى مينوى، مهدى محقق، تهران، ص‏181.
3. همان، ص‏400.
4. سنائى غزنوى، ديوان، به اهتمام مدرس رضوى، چاپ سنائى، تهران، ص‏309.
5. كمال‏الدين اصفهانى (خلاق المعانى)، ديوان، به اهتمام حسين بحرالعلومى، انتشارات‏كتابفروشى دهخدا، تهران، 1348 ه ش، ص‏563. اشاره دارد به آيه: «واعتصموا بحبل الله جميعاولاتفرقوا» (آل عمران/103).
6. ديوان حافظ، به تصحيح محمد قزوينى و دكتر قاسم غنى، تهران، ص‏66.
7. ديوان محمدبن حسام خوسفى، به اهتمام احمد احمدى بيرجندى و محمد تقى سالك ازانتشارات اداره كل اوقاف خراسان، مشهد، 1366 ه ش، ص‏226. (اشاره دارد به آيه تطهير: انمايريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا (احزاب /33)).
8. احمد احمدى بيرجندى، داناى راز،زوار، مشهد، 1349 ه ش، ص 77 به بعد.
9. اقتباس از آيه كريمه: «قل من يحيى العظام وهى رميم‏» (يس /23).
10. از آيه: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام (الرحمن/27)، (كه اشاره است‏به نابود شدن همه اشياء و امور و باقى ماندن ذات پاك ذوالجلال).
11. ديوان عثمان مختارى،به اهتمام جلال‏الدين همائى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1341ه ش، ص‏358.
12. همان، حاشيه صفحه 358 به نقل استاد فقيد جلال‏الدين همائى.
13. ر.ك: استاد جعفر سبحانى، فروغ ابديت، 1/298، دفتر تبليغات اسلامى قم، اسفند ماه‏1363 ه ش، ص‏298.
14. آيات نخستين سوره غافر.
15. ر.ك: استاد جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ص 291 به نقل از «المعجزة الخالدة‏»، ص‏66.
16. نظامى‏عروضى، چهار مقاله، چاپ علامه قزوينى و تحشيه دكتر محمد معين، تهران، ص‏39.
17. همان، ص‏109.
18. همان، ص‏24.
19. همان، ص‏21 (نقل به اختصار).
20. طه /6.
21. قصص قرآن مجيد، برگرفته از تفسير ابوبكر عتيق نيشابورى مشهور به سورآبادى متوفى به‏سال 494 ه ق، از انتشارات دانشگاه تهران، 1347 ه ش، ص 237.
22. توبه /102.
23. حديد /16.
24. فريدالدين عطار نيشابورى، تذكرة الاولياء، با مقدمه علامه محمد قزوينى، چاپ پنجم،انتشارات مركزى، تهران 1366 ه .ش، ص‏79.
25. گلستان سعدى، به تصحيح و توضيح، دكتر غلامحسين يوسفى، چاپ خوارزمى، ص‏104.
26. نصرالله منشى، كليله و دمنه، تصحيح و توضيح مجتبى مينوى طهرانى، چاپ دانشگاه تهران،تهران 1356، ص‏6 (ديباچه مترجم).
1×) مستحبات و نوافل.

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن از ديدگاه شيخ مجتبي قزويني

علي نقي خداياري

در طول سده‌هاي گذشته عالمان و انديشمندان اسلامي درباره‌ي مسأله‌ي تحدّي و اعجاز قرآن پژوهش‌هايي ارجمند و بررسي‌هايي ارزشمند انجام داده و درباره‌ي تعيين وجه يا وجوه‌ي اعجاز قرآن ديدگاه‌هاي مختلفي ابراز داشته‌اند.
پرطرفدار‌ترين نظريه‌ها در باب اعجاز قرآن آرايي است كه به جنبه‌هاي ادبي و زباني قرآن بر‌مي‌گردد. مسائلي مانند نظم، اسلوب، فصاحت و بلاغت1. از اين‌روي به‌نظر مي‌رسد كه جنبه‌هاي اعجاز محتوايي و معارفي قرآن، آن‌گونه كه شايسته است، بررسي نشده است.پنداري جنبه‌هاي زباني زيبا و شگفت قرآن، عالمان و نويسندگان مسلمان را چندان شيفته‌ي خود ساخته كه از پرداختن به ديگر وجوه اعجاز باز‌مانده‌اند. در عين حال برخي از مفسّران و متكلمان در كنار ديگر وجوه اعجاز از اشتمال قرآن بر علوم و معارف به‌عنوان يكي از وجوه اعجاز ياد كرده‌اند.2
علاّمه شيخ مجتبي قزويني خراساني (1318ـ 1386. هـ.ق) از جمله عالماني است كه به‌شكلي گسترده درباره‌ي اعجاز قرآن سخن گفته است. ايشان به تبع استاد خود ميرزا مهدي اصفهاني (1303ـ 1365. هـ.ق) بر آن است كه وجه تحدّي و اعجاز قرآن، معارف آن است.3 از نظر ايشان علوم و معارف قرآن داراي ويژگي‌هايي است كه آن را مهم‌ترين وجه اعجاز قرآن ساخته است.
براي شروع بحث درباره‌ي اعجاز قرآن، توجه به مفاد آيات تحدي ضروري است. به‌ياد داريم كه در آيات تحدي از همه‌ي مخالفان و معارضان قرآن خواسته شده كه مثل قرآن (اسراء/88) يا ده سوره مانند آن (هود/13) يا سوره‌اي مانند آن (يونس/38؛ بقره/23) و يا حديثي مثل قرآن (طور/13) بياورند. بر‌اساس آيات ياد شده، موضوع تحدّي، آوردن «مثل قرآن» است. اكنون پرسش اساسي اين است كه قرآن چيست تا دانسته شود كه مثل و مانند آن كدام است.
قرآن كريم به تعبير خود از سنخ كلام و گونه‌اي سخن است.4 سخن داراي دو بخش است: بخش نخست شكل ظاهري كلام است كه در قالب الفاظ و واژگان پديدار مي‌شود. بخش دوم، معاني و مدلول‌هايي است كه در دل واژگان و عبارات كلام جاي دارد. اكنون بايد ديد كه از نظر قرآن كريم، كدام‌يك از دو جنبه‌ي لفظ و معناي قرآن داراي اهميت بيشتري است و شايسته است به‌عنوان مهم‌ترين وجه اعجاز قرآن به‌شمار آيد.
بي‌گمان مطمئن‌ترين راه براي شناخت حقيقت قرآن، رجوع به متن قرآن و تأمل در توصيف‌ها و تعبيرهاي كتاب آسماني درباره‌ي خود مي‌باشد. از جمله توصيف‌هاي قرآن كريم درباره‌ي خود، تعابيرِ «هدي للنّاس»(بقره / 185)، «هدي للمتقين»(بقره/2)، «تبيانا لكل شيء» (نحل/ 89)، «فصّلناه علي علم» (اعراف/52)، «حكيم» (يس/42)، «حكمت» (قمر/ 5)، «برهان» (نسا/ 176)، «بصائر»(انعام/ 104؛اعراف/ 203)، «فرقان» (بقره/ 185)، «ذكر» (آل‌عمران/ 58؛ حجر/ 9)، «شفاء و رحمت»(اسرا/ 82)، «نور» (مائده/ 15)، قابل ذكر است.
تأمل در توصيف‌ها و تعبيرهاي ياد شده و ديگر اوصاف مأثور قرآن نشان مي‌دهد كه قريب به اتفاق اين اوصاف بيانگر ويژگي‌ها و جنبه‌هاي مربوط به محتوا، مدلول و معناي قرآن است و نه وصف واژگان و عبارات و جنبه‌هاي ادبي‌ـ زباني آيات؛ به‌ديگر سخن: هدايت‌گري؛ بيانگر همه چيز بودن؛ حكمت‌آميز بودن؛ نور و بصائر‌بودن و… ويژگي‌هاي علوم و معارفي است كه در قالب آيات و سور پديد آمده است. در اين ميان چند وصف انگشت‌شمار مانند قرآن و كلام، ممكن است ناظر بر جنبه‌هاي لفظي قرآن دانسته شود. اما بايد توجه داشت كه اين‌گونه اوصاف به هر دو جنبه‌ي لفظ و معنا عنايت دارد. زيرا وصفي مانند قرآن كه به‌معناي خواندن و خواندني است5 به خواندن و تلاوت كردن آيات و سوري كه داراي معانيِ مشخصِ مورد نظر هستند، اطلاق مي‌شود نه تكرار الفاظ مهمل و بي‌معنا؛ از اين‌روي در اين‌گونه اوصاف نيز، جنبه‌هاي معنوي قرآن مغفول نمانده است.
بنابر آنچه ياد شد، با در كنار هم قرار دادن آيات تحدي و آيات مربوط به اوصاف حقيقت قرآن، در‌مي‌يابيم كه هر يك از اين اوصاف و تعابير مورد تحدي قرار گرفته است. به‌عبارت ديگر منظور از آوردن مثل قرآن، آوردن مانند آن از حيث هدايت‌گري، روشن‌گري، بيانگر همه‌چيز بودن و… است. و در سخن كوتاه، آوردن كلامي كه حامل معارف هدايت‌گر و حكمت‌آميزي همسنگ دانش‌هاي قرآن باشد.
از سوي ديگر فرا‌گير بودن تحدّي قرآن كه همه‌ي جن و انس، عرب و عجم در كليه‌ي زمان‌ها و مكان‌ها را در‌بر‌مي‌گيرد، نه صرفاً سخنوران عرب يا افراد عصر نزول، مستلزم آن است كه بعد علمي و معنايي قرآن مورد تحدّي باشد.6 چرا كه براي انسان‌هايي كه اساساً با زبان عربي آشنايي ندارند، درخواست پرداختن كلامي به شيوايي و رسايي قرآن، امر معقولي به‌نظر نمي‌رسد.
حتي مي‌توان گفت كه تأكيد بر جنبه‌هاي زباني قرآن به‌عنوان مهم‌ترين وجه اعجاز، فرو‌كاستن از شأن قرآن و آورنده‌ي آن در حد انسان‌هاي سخنوري مانند امرؤ‌القيس است. چرا كه هدف از رسالت پيامبر خاتم(ص) و نزول قرآن، عرضه‌ي طرحي نو در حوزه‌ي انديشه و رفتار انساني است. از اين‌رو هماورد‌طلبي از حيث معارف هدايت‌گر با مدّعي متناسب خواهد بود.7
عنايت به واكنش كفار و مشركان در برابر دعوت پيامبر نشان مي‌دهد كه آنان افزون بر اتهام‌هايي مانند دروغ، جنون و سحر كه به آن حضرت مي‌زدند و قرآن را افسانه‌هاي پيشينيان مي‌خواندند (نحل/24)، طرح اصولي مانند توحيد و معاد را امري شگفت مي‌پنداشتند (يس/78 ـ 79). اين امر بيانگر آن است كه آنان خود را با تعاليم و حقايق جديدي مواجه مي‌ديدند و شگفتي پيام آسماني قرآن از حيث اين معارف است. البته اين حقايق در قالب متني روشن، زيبا و دلكش پديدار گشته است.8
افزون بر اين‌ها، برخي از آيات تحدّي، يعني آيات سوره‌ي بقره، در سور مدني قرار دارند.9 مخالفان و معارضان قرآن در مدينه، در درجه‌ي نخست، يهوديان بودند كه كتاب آسماني و آيين خود را برتر از قران كريم و دين اسلام دانسته و از پذيرش اسلام تن مي‌زدند.(بقره / 76 و 99 ـ 89)
اين امر مقتضي است كه تحدّي در برابر آنان، به هدايت و معرفت قرآني باشد. هم‌چنان كه در آيه‌ي زير كه مخاطب مستقيم آن يهوديان (و همه مخالفان و معارضان قرآن هستند) به تحدّي از بُعد هدايتگري تصريح شده است.
فل فأتوا بكتاب من عند‌اللّه هو أهدي منهما أتّبعه (قصص،28/49)
نويسنده‌ي «بيان الفرقان» به نقل از استاد خود آورده است كه «حديث»بودن قرآن كه در آيات متعدد مطرح شده و در آيه فليأتوا بحديث مثله إن كانوا صادقين (طور، 52/34) موضوع تحدّي قرار گرفته تأكيد بر اين نكته است كه تحدي به علوم و معارفي جديد و غير معهود است كه تفاوت بنيادين با دانش‌هاي بشر دارد.10
سخنان معصومان درباره‌ي قرآن نيز مؤيد تحدّي قرآن از جنبه‌ي معرفت و هدايت آن است. امير‌مؤمنان(ع)، در توصيف بعثت پيامبر اكرم(ص) تأكيد مي‌كند كه خداوند آن حضرت را با نور روشنگر، برهان آشكار و راه هويدا و كتاب هدايت‌گر بر‌انگيخت.11
در سخني ديگر آن حضرت قرآن را نوري كه چراغ‌هايش خاموش نشود، چراغي كه فروزندگيش كاستي نيابد و پرتوي كه روشنايي‌اش تاريكي نگيرد و فرقاني كه برهانش خاموشي نپذيرد، معرفي كرده است.12 در اين‌گونه احاديث كه به چند نمونه از آن اشاره شد،13 با ياد‌آوري ماهيت علمي و هدايت‌گري قرآن، بر جاودانگي و شكست‌نا‌پذيري آن تأكيد شده است. و البته جاودانگي، عزتمندي و شكست‌نا‌پذيري تنها با بي‌بديل بودن و معارضه‌نا‌پذير‌بودن دانش و هدايت قرآن، امكان‌پذير است. از اين دسته روايات كه بگذريم در حديث زير تصريح شده كه وجه تحدّي قرآن معارف حكمت‌آميز آن است. هنگامي كه ابن سِكّيت از امام‌رضا(ع) پرسيد: كه چرا خداوند پيامبر اكرم(ص) را با «كلام و خُطَب» بر‌انگيخت؟ حضرت فرمود:
خداوند حضرت محمّد(ص) را زماني بر‌انگيخت كه بر اهل روزگار خطب و كلام چيره بود، پس آن حضرت از جانب خدا «مواعظ و حكمت‌هايي» آورد كه سخن ايشان را باطل ساخت و بدين وسيله حجّت را بر ايشان تمام گرداند.14
در حديث ياد شده بر اين نكته تأكيد شده كه به‌رغم آن‌كه در زمان بعثت پيامبر مقولات ادبي و زباني مانند اقسام خطبه و شعر رايج بود، پيامبر پندها و حكمت‌هايي از جانب خداوند آورد. و اين به آن معناست كه ماهيت قرآن و در نتيجه وجه تحدّي و اعجاز آن از سنخ حكمت است نه كلام و خطبه.15
اكنون جاي پرسش است كه دانش و معرفت قرآن از چه ويژگي‌هايي برخوردار است كه آن را مهم‌ترين وجه تحدّي آن ساخته است؟‌
از نظر شيخ مجتبي قزويني، علوم و معارف قرآن داراي ويژگي‌ها يا جهات كمالي ده‌گانه‌ي زير است كه آوردن مثل آن با ويژگي‌هاي ياد شده در توان هيچ‌كس نيست. اين اوصاف و ويژگي‌ها عبارتند از: 1. اُمّي بودن پيامبر اكرم(ص). 2. جامعيت علوم قرآن كه از نظر تنزيل، نسخه‌ي جمعي و اجمالي عوالم تكوين، و از جنبه‌ي تأويل و تفسير، نسخه‌ي مبسوط و تفصيلي عوالم تكوين از ازل تا ابد است. 3. دارا‌بودن علم و قوانين تشريع. 4. همه‌گونه خواننده‌ي قرآن اعم از مؤمن يا كافر، غني يا فقير، متكبر يا متواضع در خواندن قرآن متوجه مي‌شود كه مشمول بخشي از خطاب‌هاي الهي مانند سرزنش يا نوازش، دلداري يا هشدار، مهر يا قهر و بشارت يا انذار است. 5. اشتمال قرآن بر علم غيب در اخبار به امور تكويني و تشريعي عالم و افعال و حالات بشر گذشته و آينده. 6.‌به حكم له دعوة الحق (رعد/14)، تمام مقصد و مقصود دعوت قرآن به سوي حق متعال است. 7. جامعيت بياني آيات، كه يك آيه در عين اين‌كه مثلاً در مقام بيان حال پيامبران و چگونگي دعوت آن‌ها است، در عين حال اندرز و هشدار بوده و بيانگر خصوصيات اخلاقي و رفتاري انسان و در همين حال كه مشتمل بر بيان عالم تكوين است، مشتمل بر بيان عالم تشريع بوده و در همان حال شامل پاره‌اي از اخبار غيب است. و آن‌سان كه گوياي حال خواننده و گوينده است، همان‌سان مايه‌ي تربيت و هدايت انسان است. 8. ويژگي هشتم آن‌كه برخي از سور و آيات، اجمال يا تفصيل و شرح آيات وسور ديگر با اختلاف تعبير است، مثلاً آن‌چه در قرآن است در سوره يس آمده است. 9. علوم و معارف گوناگون قرآن به زبان عربي آشكار و با فصاحت (روشني) و بلاغت نازل شده است. 10. علوم و معارف قرآن بدور از اختلاف و تناقض است.16
به نظر مي‌رسد كه برخي از ويژگي‌هاي معارف قرآن در كلام شيخ مجتبي قزويني مانند مورد نهم ناظر به جنبه‌هاي بياني معارف قرآن است تا جنبه‌هاي محتوايي، در عين حال نقطه‌ي اختلاف آن با ديدگاه رايج كه فصاحت و بلاغت را وجه اعجاز قرآن مي‌شمارد، آن است كه در اينجا محتوا و معارف قرآن اصل قرار گرفته و فصاحت و بلاغت جنبه‌ي فرعي پيدا كرده است.
در حقيقت از نظر شيخ مجتبي قزويني، نخستين و مهم‌ترين ويژگي معارف قرآن، ابتناي آن بر دو عنصر عقل و فطرت است. بن مايه‌ي آموزه‌ها، حقايق و مفاهيم اعتقادي و اخلاق قرآن عقلي و فطري است. ماهيت عقلي و فطري اين تعاليم، از يك‌سو آن‌ها را هميشگي و همه‌جايي ساخته و از سوي ديگر شيوه‌ي خاصي را در عرضه و آموزش و در نتيجه پذيرش آنها موجب گشته است.
شيوه‌ي قرآن در تبيين معارف و مفاهيم خود، تكيه بر خرد عام انساني، از طريق استدلال عقلي و بيدار‌كردن فطرت آدمي از راه استذكار فطري است. توصيف قرآن به ذكر (آل عمران/58؛ حجر/9) ذكري (ق/8) و تذكرة (طه/3؛ مدثر/54) و تأكيد بر شأن يادآور بودن پيامبر (غاشيه/21) اشاره به همين نكته است. به‌ياد داريم كه امير‌مؤمنان(ع) نيز در تبيين رسالت پيامبر بر‌انگيختن گنجينه‌هاي پنهان عقول و باز‌يابي و ياد‌آوري معرفت فراموش شده را از شؤون پيامبران دانسته‌اند.17
در حقيقت تفاوت بنيادين و معجزه‌گر معارف الهي قرآن با رهاوردها و يافته‌هاي علمي بشري از همين‌جا بر‌مي‌خيزد. و درست به سبب همين عقلي و فطري بودن تعاليم است كه قرآن كريم در دعوت به سوي اهداف خود، قاطعيت و صراحت داشته و از رويگرداني مخالفان و كافران، ابراز شگفتي مي‌نمايد. (قمر/2) و قرآن را نشانه و آيتي بسنده مي‌داند. (عنكبوت/51)
از اوصاف برجسته‌ي قرآن آيه و نشانه‌ي خدا بودن آن است. (بقره/99و252؛ آل‌عمران/100و 108؛ رعد/1). در احاديث نيز از تجلي خدا در قرآن سخن رفته است.17 آنچه درباره‌ي معارف عقلي و فطري قرآن گفته شد، در تبيين مفهوم «آيه» و «تجلي» نيز مدد مي‌رساند. بدين‌سان كه تجلي خدا در قرآن تجلي به آيات و نشانه‌هاست.19 و آيه بودن قرآن نيز بدان معناست كه از يك‌سو بيانگر آيات تشريعي (آموزه‌ها و احكام ديني) و از سوي ديگر يادآور آيات تكويني خداست.20
بر بنياد معارف ديني، معرفت خدا، صُنع خدا و موهبتي الهي است كه در نهاد همه‌ي انسان‌ها به وديعه گذاشته شده است. مطالعه در آيات خدا يكي از اسباب تذكر به معرفت فطري است. و قرآن كريم كه شگفت‌ترين آيه و با شكوه‌ترين جلوه‌گاه خدا است، بزرگترين يادآور معرفت فطري است. و شايد وجه تعبير از قرآن به آيه و بيّنه ـ‌به‌جاي معجزه‌ـ در متون ديني براي نشان‌دادن اين حقيقت است كه خداوند حكيم آدمي را حامل و واجد معرفت خود ساخته، آنگاه موجوداتي را آيات خود قرار داده تا انسان‌ها با مطالعه اين نشانگان به آفريدگار آيات متذكر شوند. پس از آنجا كه رابطه ميان آيه و صاحب آيه (ذو‌الآيه) رابطه‌اي قرار‌دادي است، بدون معرفت پيشين به ذو‌الآيه، نمي‌توان از نشانه به صاحب نشانه پي برد. به ديگر سخن معرفت آيه فرع بر شناخت فطري و قبلي توحيد است. راستي را براي كسي كه اساسا با امر توقف آشنا نيست، چراغ قرمز چگونه مي‌تواند علامت ايستادن باشد؟21
جامعيت و كمال قرآن نيز بدان معنا است كه قرآن مجيد تمامي مواد و مصالح علمي رسيدن انسان به فلاح و سعادت فردي و اجتماعي را دارا‌ست. قرآن با گستره‌ي عظيم معارف خود راهكارهاي روابط انسان در چهار حوزه‌ي رابطه‌ي انسان با خدا، با خود، با انسان‌هاي ديگر و با جهان را تبيين كرده است.
معصومان در احاديث متعدد22 و مفسّران در ذيل آياتي مانند ما فرّطنا في الكتاب من شيء (انعام،6 /38) و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء (نحل،16/89) به جامعيت و كمال قرآن تصريح كرده‌اند.23
ديگر ويژگي معارف قرآن، حقانيت، درستي و واقع‌نمايي آموزه‌هاي آن است. اين نكته مفاد آياتي مانند: ذلك الكتاب لا‌ريب فيه (بقره/2) وإنّه لكتاب عزيز لا‌يأتيه الباطل من بين يديه و لا‌من خلفه (فصّلت، 41/41 ـ 42) است كه مفسّران و دانشمندان اسلامي نيز بدان تصريح كرده‌اند.24
از اوصاف قرآن حكمت و حكيم است. (قمر/45؛ يس/20) حكمت از نظر واژه‌شناسي به معناي استواري، اتقان و منع از فساد و جهل است.25 بر اين اساس حكمت قرآن، آموزه‌هاي راستين و مطابق واقع است كه از سويي دچار نقض نمي‌شود، و هيچ كژي در آن راه نمي‌يابد، و از سوي ديگر با روشنگري خود، انسان را در عرصه‌ي عمل از فساد و تباهي باز‌مي‌دارد و در حوزه‌ي علم و اعتقاد مانع ناداني وي مي‌گردد.
امين الاسلام طبرسي درباره‌ي معناي حكيم در آيه‌ي وإنّه في أمّ الكتاب لدينا لعليّ حكيم (زخرف، 43/4)، گفته است كه حكيم يعني مظهر حكمت بالغه، و گفته شده كه قرآن حكيم است يعني بر هر حق و صواب دلالت دارد. به‌منزله انسان حكيم كه جز به حق سخن نمي‌گويد.26
افزون بر همه‌ي اينها تعاليم و حقايق قرآن داراي سطوح و لايه‌هاي معنايي متكثر است كه انديشمندان و خرد‌ورزان هر چه در آنها بينديشند و كاوش كنند به تمامي مراتب معارف آن نمي‌رسند. در احاديث از ظهر و بطن قرآن سخن به‌ميان آمده28 و بر بي‌پايان‌بودن شگفتي‌هاي علمي قرآن تأكيد شده است.29 در حقيقت همگاني بودن و جاودانگي قرآن، مقتضي است كه براي همه‌ي انسان‌ها در هر سطح فكري و عقلاني، هدايتگري و معرفت‌زايي داشته باشد. از اين‌روست كه قرآن كريم در عين حال كه خود را مايه‌ي هدايت همه مردم مي‌خواند (بقره/185؛ آل‌عمران/138)، فهم پاره‌اي از آموزه‌هاي خود را ويژه‌ي دانشمندان و خردمندان مي‌داند (عنكبوت/43؛ رعد/19؛ غافر/54).
به‌نظر مي‌رسد انديشه اعجاز معارفي به شكلي كه از سوي مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني مطرح شده و در آرا و آثار شاگردان ايشان ـ‌به‌ويژه مرحوم شيخ مجتبي قزويني‌ـ بازتاب يافته، از نظريه‌هاي ارزشمند در باب اعجاز قرآن است كه در‌خور مطالعه و بررسي بيشتر است.

پاورقيها:

1. علاّمه حلي، كشف المراد/484 ـ 485؛ تفتازاني، شرح المقاصد، 5/5؛ جلال الدّين سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، نوع 64 بحث اعجاز القرآن.
2. براي نمونه، ر. ك، ابن‌ميثم بحراني، قواعد المرام/132 و 133؛ علامه مجلسي، عين‌اليقين، 1/486؛ محمد جواد بلاغي، آلاءُ‌الرحمن/11ـ 16؛ ماوَردي، النُّكَت و العيون، 1/32؛ ابن جزي، التسهيل لعلوم التنزيل/881.
3. شيخ مجتبي قزويني، بيان الفرقان، 2/308.
4. شيخ صدوق، التوحيد/224.
5. ابن منظور، لسان العرب، 1/128.
6. بيان الفرقان، 2/124.
7. همان/197.
8. محمد باقر ملكي ميانجي، نگاهي به علوم قرآني/177 و 186.
9. شيخ طبرسي، مجمع البيان، 1 / 74 و 10 / 211؛ وهبه زحيلي، التفسير المنير، 1 / 68.
10. بيان الفرقان/199 و 200.
11. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 16.
12. همان، خطبه‌ي 198 و خطبه‌ي 133.
13. ر. ك: محمد‌رضا حكيمي و همكاران، الحياة،2/69 به بعد؛ محمد‌باقر موحد ابطحي، جامع الآثار و الاخبار، 1/126 به بعد.
14. كليني، كافي، 1/24، ح20؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، 1/122، ح6.
15. نگاهي به علوم قرآني/191.
16. همان/208 ـ 216.
17. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 1.
18. همان، خطبه‌ي 147؛ شيخ بهايي، مشرق الشمسين/404؛ زركشي، البرهان في علوم القرآن/452.
19. حسنعلي مرواريد، تنبيهات حول المبدأ و المعاد/91 و 92.
20. ر. ك: علي اكبر رشاد و همكاران، دانشنامه‌ي امام علي(ع)، 1/166 و 167.
21. براي مطالعه در اين زمينه ر. ك: بيان الفرقان/ ؟؛ توحيد الاماميه/ ؟.
22. كافي، 1/59 به بعد؛ فيض كاشاني، الصافي، 1/56 به بعد.
23. شيخ طوسي، التبيان في تفسير القرآن، 6/418، الصافي، 2/118؛ احكام القرآن، 2/246؛ ابن جوزي، زاد المسير في علم التفسير، 4/352.
24. طبرسي، مجمع البيان، 82/1 و 27/2؛ بيضاوي، تفسير بيضاوي، 1/24 و 25.
25. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، 2/91؛ جوهري، الصحاح، 5/1902.
26. مجمع البيان، 9/67.
27. كافي، 2/598؛ مجلسي، بحار الانوار، 92/78 به بعد.
28. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 18.
شنبه 25 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز ادبي قرآن مؤثرترين سلاح در برابر عمليات رواني مشرکان

محمدحسين جمشيدي

در اين مقاله سعي بر آن است تا از منظر ديگري بر اعجاز قرآن بپردازد و از اين طريق به اقناع مخاطب بپردازد. اين نظرگاه اعجاز ادبي قرآن است.

چكيده

قرآن را نبايد يك كتاب علمي و طبيعي تصور كرد كه در پي تشريح و تبيين قوانين و فرمول‌هاي فيزيك و شيمي و يا هيئت و زيست‌شناسي است، همچنان كه نبايد آن را كتاب تاريخ پنداشت، كه در پي انعكاس رويدادها، اتفاقات، جريانات، حوادث، فراز و نشيب‌هاي زندگي اقوام و امت‌ها و يا در پي وقايع‌نگاري است. قرآن نه اين است و نه آن، اما كتابي است كه شايد بيش از هر كتاب و هر مكتب علمي ديگري طبيعت و تاريخ را به عنوان دو منبع مهم معرفت و شناخت معرفي مي‌كند پيروان خود را با سبك ادبي ويژه‌اش و در راه اهداف تعالي‌خواهانه تربيتي و سازندگي‌اش به شناخت رموز و اسرار و قوانين و نظامات حاكم بر طبيعت و به شناخت سنن و ضوابط و قانون مداري حاكم بر سير تاريخ و جامعه فرا مي‌خواند. در اين مقاله سعي بر آن است تا از منظر ديگري بر اعجاز قرآن بپردازد و از اين طريق به اقناع مخاطب بپردازد. اين نظرگاه اعجاز ادبي قرآن است.

واژگان كليدي:

عمليات رواني، قرآن، اعجاز ادبي، مشركان.

مقدمه

عمليات رواني جنگ و كشمكش گسترده و فراگيري است كه با به كارگيري، ابزارها و روش‌هاي فرهنگي، ادبي، هنري، تبليغي، زباني و ارتباطي گوناگون و به منظور تأمين مقاصد اعتقادي و ايدئولوژيك، سياسي و اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و نظاير آن صورت مي‌گيرد. هدف عمليات رواني به زانو درآوردن دشمن بدون جنگ و خونريزي، و از طريق نفوذ و تسخير روان، عقل و احساس است. بر اين اساس، نبرد رواني با توجه به موضوع، جهت و طراح آن، تحقق و به ارزش و يا ضدارزش تبديل مي‌شود..
آنچه ارتباط عمليات رواني را با حق و حقيقت روشن مي‌كند، طراح، مجري، جهت‌گيري و هدف آن است.
قرآن در اينكه جهت‌گيري‌ها را، نگرش‌ها و نيت‌ها تعيين مي‌كنند، بياني بس نيكو دارد:
«اَلَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلوُنَ فِي سَبيلِ اللهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلوُنَ فِي سَبيلِ الطّاغوُتِ…»(نساء: 76)
يعني: «مؤمنان [به خدا] در راه خداي يكتا مي‌جنگند و كافران [به او] در راه طاغوت نبرد مي‌كنند.»
در اينجا جهان‌بيني و ايدئولوژي رزمندگان و اهداف و مقاصد آنان است كه بنيان، اساس و ماهيت جنگ را تعيين مي‌كند و به آن ارزش و معنا مي‌بخشد. اگر اين جهان‌بيني و ايدئولوژي، توحيدي و خداگونه باشد و نيت و قصد رزمنده، "راه خدا" باشد، آنگاه نبرد، نبردي است براي خدا و در راه او. ولي اگر جهان‌بيني و ايدئولوژي را كفر، و نيت و مقصد را غيرخدا تشكيل دهد، آنگاه نبرد، نبردي است در راه شرك و كفر.
رسول خدا(ص) نيز در قصد و نيت، با عمل و كنش انساني و اجتماعي مي‌فرمايد:
«اِنَّمَا الاَعمالُ بِالنِّيات وَ لِكُلِّ امْريءٍ مانَوي فَمَنْ غَزا اِبْتِغاءَ ما عِنْدَاللهِ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ مَنْ غَزا يُريدُ عَرضَ الدُّنيا اَوْ نَوي عِقالاً لَمْ يَكُنْ لَهُ اِلاّ مانَوي (وسائل الشيعه: 1/48)
يعني: «رفتارها و كنش‌ها بر اهداف و نيت‌ها بستگي دارند، و براي هر كسي همان است كه نيت و قصد مي‌كند. پس آن كس كه مي‌جنگد براي رسيدن به آنچه در نزد خداست پاداش او بر خداي عزوجل است و كسي كه مي‌جنگد براي رسيدن به [منافع] دنيايي يا نيت او [از جنگ] دريافت افساري باشد جز بدانچه قصد كرده است نخواهد رسيد.»
بر اين اساس بدون در نظر گرفتن ديدگاه‌، جهان‌بيني، ايدئولوژي، نيت و قصد و انگيزه نمي‌توان در مورد خوبي يا بدي، روا يا ناروا بودن نبرد رواني قضاوت و داوري كرد يا آن را ذاتاً و با در نظر نگرفتن مقاصد و انگيزه‌هاي فاعلان آن، امري ناروا يا نامشروع دانست.
اين مسئله به ويژه زماني كه دشمن براي مقابله و روياروي از عمليات رواني استفاده مي‌كند؛ اهميت بيشتري مي‌يابد، زيرا در چنين شرايطي منطقي‌ترين و صحيح‌ترين راه استفاده از همان ابزار، روش و نوع نبردي است كه دشمن به كار گرفته است. به بيان قرآن:
«…فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَااعْتَدَي عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُواللهَ وَ اعْلَمُوا اِنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقينَ…»(بقره: 194)
يعني: «پس هر آن كس بر شما جور و تجاوز نمايد، پس با او مقاومت نماييد به گونه‌اي كه بر شما تجاوز كرده است و تقواي الهي را پيشه خود سازيد و بدانيد كه خداوند يكتا، بدون ترديد با متقين است.»
و يا «وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عوُقِبْتُم بِهِ …» (نحل: 126)
يعني: «و اگر شما را دچار سختي و عقوبت ساختند، پس شما نيز به قدر آن در مقابل انتقام گيريد….»
از همين روي قرآن كريم، كلام و وحي پروردگار عالم، در مقابله با عمليات رواني گسترده و همه‌جانبه مشركان در برابر اسلام، قرآن و پيامبر(ص) كه بسيار گسترده و فراگير چون ياوه‌پراكني، اتهامات گوناگون، طعنه زدن، نمايش خوي استكباري، منزوي كردن، استهزاء و تمسخر، القاي ترس، تهديد و خشونت (ر.ك. جمشيدي؛ پ1383: 17-10) بود به يكي از مؤثرترين سلاح‌ها و روش‌هاي جنگ رواني مبادرت كرده است كه ما آن را "اعجاز ادبي قرآن" مي‌ناميم. بر همين اساس در اين نوشتار به بررسي مختصر "اعجاز ادبي قرآن" به مثابه برنده‌ترين شيوه عمليات رواني – در برابر كفار و مشركان و نبردهاي رواني آنان عليه پيامبر و قرآن مي‌پردازيم. البته اين مقاله مدعي نيست كه اعجاز زباني و ادبي قرآن صرفاً به مثابه نوعي خنثي‌سازي در مقابل عمليات رواني دشمن مطرح شده است بلكه اين اعجاز بعدي الهي، فراگير و هميشگي است كه يكي از بزرگترين تأثيرات آن مغلوب كردن و به زانو درآوردن دشمني بوده كه براي مقابله با پيامبر اسلام (ص) و قرآن جنگ رواني شديد و گسترده‌اي را آغاز كرد و به پايان رساند.(همان) منظور از اعجاز ادبي نيز در اين نوشتار ابعاد بلاغي، بياني و معنوي اعجاز قرآن است، هر چند بيشتر بر بعد لفظي و زباني تأكيد مي‌شود.

وحي الهي و پيامبري

قرآن وحي الهي است. وحي در لغت به معناي "اعلام در خفاست". (ابن منظور؛ 3/320) كه بيانگر رابطه‌اي اعلامي است كه «جز از طريق رمزي خاص صورت نمي‌پذيرد.» (ابوزيد؛ 76:1380) رمز نيز داراي معنا و مفهومي خاص است كه اين مفهوم و معنا در وحي (پيام رمزآلود اعلامي) گنجانده مي‌شود و ضرورت دارد كه رمز به گونه‌اي بيان شود كه بتواند با مخاطب رابطه برقرار كند يعني «در عمل ارتباط و اعلام، ميان فرستنده و گيرنده، يعني دو طرف عمل ارتباطي (وحي) مشترك باشد.»(همان)
براي نمونه در قرآن كريم اين پيام رمزآلود اعلامي بين زكريا و قومش برقرار مي‌‌شود:
«فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحرابِ فَاَوْحَي اِلَيْهِمْ اَنْ سَبِّحُوهُ، بَكْرَهً وَ عَشِيّاً»(مريم:11)
(پس حضرت زكريا به ميان قوم خويش آمد و به آنان به زبان رمز و اشاره اعلام كرد كه بامداد و شامگاه تسبيح خداي ‌گويند.)
بر اين اساس پيامبري و پديده نبوت بر پيوستگي و ارتباط انسان برگزيده‌ با ملأ اعلي و ايده‌آل مطلق هستي استوار است كه به صورتي رمزآلود يعني وحي بيان مي‌شود. اين ارتباط ميان پيامبر – به عنوان انساني برگزيده – و خدا يعني واجب‌الوجود و بالذات و خالق مطلق هستي، بر اساس ويژگي خاصي است كه از آن به گزينش الهي ياد مي‌شود؛ به بيان قرآن:
«وَ اِذ جاءَتْهُمْ آيَهُ قالُوا لَنْ نوُمِنَ حَتّي نؤُتي مِثْلَ ما اوُتِيَ رُسُلُ اللهِ، اللهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه…»(انعام: 124)
«و چونان آيه‌اي [از جانب خدا] براي آنان آيد، گويند ما هرگز ايمان نمي‌آوريم تا اينكه مانند آنچه به پيامبران الهي داده مي‌شود به ما نيز داده شود؛ [بنگر كه چه ناآگاهانه سخن مي‌گويند، در حاليكه] خداوند يكتا مي‌‌داند كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.»
بر اساس اين آيه، بسياري از كفار و مشركان مي‌گويند، چرا به ما نيز وحي نمي‌شود، و تا همانند پيامبران خدا بر ما وحي نازل نشود، ما ايمان نمي‌آوريم. خداوند در رد اين بيان به استدلالي اشاره مي‌كند كه اين امر يعني تعيين جايگاه رسالت در بين افراد بشر، گزينشي الهي است و او بر مبناي دانش و حكمت مطلق خويش (اعلم) به چنين گزينشي مبادرت مي‌ورزد. پس پيامبري و نبوت نوعي رابطه و پيوستگي خاص است كه بر مبناي گزينش الهي پديد مي‌آيد و زبان اين رابطه و پيوستگي معنايي وحي ناميده مي‌شود كه زباني است رمزآلود، پيچيده، اما به گونه‌اي است كه عامل برقراري ارتباط ميان گيرنده (بشر) و فرستنده (خدا) است.
پيامبر (ص) از اين حيث انساني است كه به كمال سلوك و ادراك انساني رسيده به گونه‌اي كه از ماديات جدا شده و مي‌تواند حقايق را دريابد و در سايه چنين پاكي، تهذيب، سلوك و ادراكي است كه توانايي دريافتن پيام وحي را دارد. به زبان فارابي:
«وقتي قوه متخيله در شخصي به نهايت كمال رسد، و محسوساتي كه از خارج مي‌آيند بر او مستولي نشوند، و او را در خود مستغرق نسازند، مي‌تواند از عقل فعال، جزئيات حال و آينده يا صور آنها را از ميان محسوسات بپذيرد. نيز صور معقولات مفارقه و ديگر موجودات شريفه را مي‌پذيرد و آنها را مي‌بيند و آدمي را به آن نسبت كه از معقولات پذيرش است، از امور الهي آگاهي است و اين برترين مراتبي است كه انسان به نيروي متخيله بدان تواند رسيد.» (فارابي؛ 1948: 86-85)
بدين سان ديده مي‌شود كه پيامبر انسان برگزيده‌اي است كه هم توانايي ادراك و دريافت وحي را دارد و هم شرايط انتقال آن را. از اين ويژگي‌ها در زبان شريعت و كلام اسلامي به عنوان عصمت ياد شده است كه هم توان والاي پيامبر را مي‌رساند كه ديگران اين توان را به دست نياورده‌اند و هم برخورداري او از شرايط پيام‌گيري و پيام‌رساني يعني امانتداري و شهامت بيان پيام و پذيرش آن را كه ديگران توانايي انجام آن را ندارند.

براي نمونه:

از امام حسن عسگري (ع) روايت شده است كه آن حضرت در مورد پيامبر اسلام(ص) فرمود
«چون چهل سال از سن آن حضرت گذشت حق تعالي دل او را بهترين دل‌ها و خاشع‌تر و مطيع‌تر و بزرگ‌تر از همه دل‌ها يافت، پس ديده آن حضرت را نور ديگر داد و امر فرمود كه درهاي آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائكه به زمين مي‌آمدند و آن حضرت نظر مي‌كرد و ايشان را مي‌ديد و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متصل گردانيد پس جبرئيل فرود آمد و اطراف آسمان و زمين را فرو گرفت و بازوي آن حضرت را حركت داد و گفت يا محمد(ص) بخوان، فرمود چه چيز بخوانم؟ گفت: اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ… (علق:1) (قمي: 1331:34)
بدين سان ديده مي‌شود كه پيامبري، گزينشي الهي از ميان بشر است كه بتواند وحي را دريابد و شرايط امانتداري و انتقال و رساندن آن را به ديگران داشته باشد و لذا پيامبران به درجه‌اي مي‌رسند كه بتوانند در افقي كه بدان اختصاص دارند، به شهود ملأ اعلي و شنيدن سخناني نفساني و خطاب الهي دست يابند. (ابن خلدون: بي‌تا: 98)
پس پيامبران الهي، پس از رسيدن به درجاتي از كمال انساني است كه شايستگي دريافت وحي را مي‌يابند و در همين دو يعني برخورداري از كمال انساني و دريافت وحي كه نشانه اولي عصمت و نشانه دومي اعجاز است از ساحران و كاهنان و دانشمندان و حكيمان و نوابغ ممتاز مي‌گردند. يعني پيامبران در عين پاكي و سلوك نفساني تكيه بر خدا دارند و از طريق ارتباط با او يعني از طريق وحي است كه پيامبر مي‌شوند؛ در حاليكه مثلاً «كاهنان به عكس پيامبران متكي به تلاش‌هاي بشري خود هستند و براي جدا شدن از موانع جسماني خود، از هر آنچه [بيرون از سرشت و فطرتشان] ايشان را ياري رساند استمداد مي‌جويند. ارتباط ايشان به دليل بهره‌گيري از ابزارهايي چون سجع‌گويي و استخوان حيوانات ناقص است و به همين دليل در اخبار و دانشي كه به دست مي‌آورند احتمال صدق و كذب وجود دارد.» (ابوزيد: 1381: 87)
در حاليكه در مورد پيامبران اين گونه نيست، آنها در اثر كمال نفساني مبتني بر فطرت الهي خويش به دريافت وحي نائل آمده‌اند و ارتباط ايشان از سويي با بالاترين و كامل‌ترين منبع معرفت يعني معرفت الهي است و از سوي ديگر آنها در سايه‌ آن و با استمداد از آن منبع است كه كمال را درمي‌يابند و توانايي ادراك وحي را به دست مي‌آورند لذا ارتباط آنها كامل و دقيق است و از همين روي در اخبار و دانشي كه از طريق وحي به دست مي‌آورند هرگز احتمال كذب وجود ندارد بلكه صدق محض است. به طور كلي وحي الهي براي پيامبران بالاترين درجه ارتباط، رمز و پيام است كه اصولاً «براساس نيازي است كه نوع بشر به هدايتي الهي دارد ….»(مطهري؛ بي‌تا: 8) به علاوه بايد دانست كه «وحي الهي تأثير شگرف و عظيمي به روي شخصيت حامل وحي يعني شخص پيامبر مي‌نمايد. به حقيقت او را مبعوث مي‌كند يعني نيروهاي او را برمي‌انگيزد و انقلابي عظيم و عميق در او به وجود مي‌آورد و اين انقلاب در جهت خير و رشد و صلاح بشريت صورت مي‌گيرد و واقع‌بينانه عمل مي‌كند. (همان: 9)
وحي قرآني و ابلاغ رسالت در برابر كفر و شرك
ارتباطي كه بين خدا و پيامبر اسلام(ص) در هنگام نزول وحي برقرار مي‌شود، ارتباطي دقيق و پيچيده است. از اين ارتباط – نحوه دادن پيام – در سوره مزمل به عنوان القاء ياد شده است:
«اِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً» (مزمل: 5)
(ما بر تو سخني سنگين و ارزشمند القا مي‌كنيم.)
در اين ارتباط براساس برخي از ديدگاه‌ها كه صحيح‌تر به نظر مي‌رسد پيامبر خدا(ص) وحي را به صورت كلامي كه او خود بيان كرده است دريافت مي‌كند يعني الفاظ و واژه‌ها نيز از آن خداست. يعني تنها مفهوم و مدلول كلام از خدا نيست بلكه ساختار و پيكره ادبي كه مفاهيم و مدلولات با آن بيان مي‌شوند نيز از آن خداست:
«لفظ و معنا هر دو نازل شده‌اند. جبرئيل قرآن را از لوح محفوظ فرا گرفته و همان را فرو آورده است. برخي گفته‌اند كه هر يك از حروف قرآن در لوحي محفوظ به اندازه‌‌ي كوه قاف است. در درون هر حرف معاني‌اي نهفته است كه جز خداوند عزوجل كسي آنها را نمي‌داند …»(زركشي؛ 1977: 1/229)
اين ديدگاه علاوه بر بيان جامعيت و گستردگي‌ معاني آيات و واژه‌هاي قرآني بر انتساب كامل واژه‌ها و عبارات به خداوند يكتا تأكيد دارد در حاليكه در مقابل ديدگاهي مطرح است كه قائل است قرآن به صورت معاني بر پيامبر(ص) نازل شده است و او پس از يادگيري معاني آنها را به زبان عربي بيان كرده است.(زركشي: 1/230)
همچنين قرآن خود را كتاب مي‌خواند و اين نوعي تمايز و مرزگذاري با مفاهيم فرهنگ امي رايج آن زمان است كه اهميت بيان ارتباطي قرآن را به وضوح آشكار مي‌سازد. شايد اولين تقابل قرآن با فرهنگ معارض جاهلي همين بيان ناهم‌سنخي قرآن – به عنوان كتاب – با كاربرد اين واژه يا مصدر آن كتابت، در زبان عرب جاهلي است چه «در فرهنگ پيش از نزول قرآن، مفهوم كتابت با اموري چون پنهان‌كاري و خفا – كه در معناي لغوي وحي وجود دارند – مرتبط بود.» (ابوزيد: 115) اما قرآن از اين نظر به دليل كتاب بودنش خود را از فرهنگ عربي جاهلي امي متمايز مي‌كند و اين مسئله از سويي بيان‌كننده صف‌بندي و جبهه‌گيري قرآن به عنوان منبع معرفت و دانش يا فرهنگ قرآني به عنوان فرهنگ مبتني بر معرفت و دانش، و سويي ديگر فرهنگ جاهلي مبتني بر نابخردي و بي‌دانشي بود. در واقع اين معارضه قرآن به معنايي معارضه علم و جهل، خرد و نابخردي، هدايت و گمراهي، و رشد و ضلالت است. اين موضوع به اين دليل اهميت داشت كه در دوران عرب جاهلي واژه اهل كتاب و اميون متضاد و متناقض قلمداد مي‌شدند چرا كه صفت اولي به يهود و مسيحيان و دارندگان كتاب آسماني اطلاق مي‌شد و صفت دوم به مشركان عرب و بت‌پرستان؛ هرچند يهود و مسيحيان آن دوره در حجاز به بيان ابن‌خلدون (ابن‌خلدون:332) حتي از دانش شريعت و فقه كتاب و مذهب خويش بي‌خبر بودند. و به اين دليل كه متن قرآن با كتاب ناميدن خويش براي مقابله با عمليات رواني دشمن – كه به ويژه قرآن را از مقوله‌هايي چون سحر و كهانت و كذب و اساطيرالاولين مي‌خواندند سنگرسازي مي‌كند و با ترسيم كلي دو جبهه معرفت و اُمّيت، براي خنثي كردن عمليات رواني جبهه امي‌ها وارد مبارزه مي‌شود. و همين امر نشان مي‌دهد كه قرآن كريم تا چه حد از اعجاز بياني و زباني خويش براي منكوب كردن دشمني كه تمام ابزارها و روش‌هاي زباني و ادبي خويش را براي به زانو درآوردن قرآن و حضرت محمد(ص) به كار گرفته است، استفاده مي‌كند و چگونه در برابر تك همه جانبه رواني دشمن به پاتكي بنيادين، همه جانبه و در عين حال قاطع و كوبنده روي مي‌آورد.
از سوي ديگر قرآن كتاب بلاغ و ابلاغ است يعني اين پيام بايد به مردم ابلاغ و اعلام گردد. بدون ابلاغ، وظيفه رسالت تحقق نمي‌يابد. اين است كه برخي گفته‌اند: «آنچه نبي را رسول مي‌گرداند، همانا ابلاغ است.»(ابوزيد؛1381: 119)
بلاغ و ابلاغ وظيفه پيامبر است. بدين معنا كه اين پيام بايد وارد عرصه مبارزه، و در برابر مشركان مطرح شود و با رسايي و آشكاري اين امر صورت پذيرد چه بلاغ رساندن آشكار و واضح و رسا است و مخاطب آن نيز انسان‌ها هستند كه به عبارتي مي‌توان گفت «به نظام زباني قرآن تعلق دارند و به همان فرهنگي منتسب‌اند كه اين زبان محور آن است.»(همان)، هر چند نظام معنايي قرآن بسي فراتر و مخاطبان آن عام و جهاني‌اند و به زماني خاص تعلق ندارند. اسم فاعل ابلاغ، مبلغ است و هرچند مبلغ با عنوان يك نام براي پيامبر خدا(ص) به صورت مشخص در قرآن نيامده است، اما در قرآن عباراتي در مورد آن حضرت ذكر شده يا خصوصياتي به او نسبت داده شده است كه نشان‌دهنده آن است كه آن حضرت مبلغ خدايي در ميان بشر است و لذا با زبان خدا (وحي) پيام او را به مردم ابلاغ مي‌كند. براي مثال خداوند خطاب به او مي‌فرمايد: «يا اَيُّهَا الرَّسوُلُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اَنْ تَفْعَلَ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ…» (مائده: 67)
يعني: «اي پيامبر ابلاغ كن، آنچه را كه از سوي پروردگارت به تو فرود آمده است و اگر چنين نكردي [پيام ولايت و سرپرستي حضرت علي(ع) را نرساندي] پس رسالت خدايي را نرسانده‌اي (تبليغ نكرده‌اي).»
و يا مي‌فرمايد: «وَ اِن تَوَلوَّا فَاِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ»(آل‌عمران: 20)
يعني: «و اگر آنان روي برگرداندند پس بر تو تبليغ و بيان و رساندن [حق] است.»
و يا: «وَ مَا عَلَي الرَّسُولِ اِلاّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ.» (نور: 54 و عنكبوت: 18)
يعني: «و بر پيامبر جز رساندن و تبليغ آشكار نيست.»
از اين‌گونه بيانات به‌راحتي استنباط مي‌گردد كه يكي از وظايف، مسئوليت‌ها، اهداف و ويژگي‌هاي پيامبر بلاغ و ابلاغ و تبليغ است بايد دانست كه واژه‌هاي بلاغ، تبليغ و مبلغ هر سه واژه از ماده بلغ به معني رسيدن به آخرين حد و بالاترين مرحله است.(ناجي؛ 1370: 17) بلاغ به معني رسيدن به پايان مقصد، خواه از لحاظ مكاني، زماني و يا يك ملاك ديگر است. (ابن‌منظور: 8/419)
پس تبليغ و ابلاغ و بلاغ به مفهوم رساندن خبر يا حقيقتي به پايان مقصد موردنظر است و مبلغ رساننده اين خبر يا حقيقت به مقصد موردنظر است. در نتيجه كار او شناساندن، رساندن و خوب ادا كردن يا به عبارتي، به نحو كامل و مطلوب انجام دادن آن است و اين همان وظايف و كارهاي داعي است كه در صحنه مبارزه با شرك و كفر وارد مي‌شود و دعوت خود را بيان مي‌كند. يعني رزمندة برتر و برجستة جبهه‌اي است كه قرآن سند عملياتي آن است. بر اين اساس، مسئوليت‌هاي اصلي مبلغ كه در نام‌هاي خاص رسالتي رسول خدا(ص) نيز مندرج عبارت‌اند از.
1) از بين بردن جهل و ناآگاهي از طريق واداشتن افراد و مخاطبين به تفكر و آگاه كردن كه از اهداف عمليات رواني نيز محسوب مي‌شود.
2) احيا و يادآوري باورها و حقايق فطري تا از طريق آن غفلت و فراموشي از بين برود.
3) منكوب كردن دشمن در عمليات‌ متعدد و گسترده رواني خود عليه قرآن و پيامبر(ص).
ويژگي بلاغ و ابلاغ به عنوان وظايف پيامبر(ص) و خصوصيت قرآن مبين آن است كه بيش از آنكه بر متكلم موردنظر تأكيد داشته باشد مخاطب مورد توجه است، بنابراين متن قرآن متني مخاطب‌محور است. (ابوزيد:1381؛120)
وجود نداها و خطاب‌هاي بي‌شماري چون يَااَيَّهَا النّاس، يَااَيُّهَاالَّذِينَ امَنُوا»، «يا اَهْلَ الْكِتابَ» و … نشان‌دهنده مخاطب محور بودن قرآن است. پيام رساني و بيان زباني بايد با فرهنگ جوامع هماهنگ باشد و بتواند بين مخاطب، متكلم و كلام رابطه برقرار كند تا علاوه بر شكستن هيبت عمليات رواني دشمن، انسان‌ها را نيز به سوي خود جلب، و به پذيرش حقيقت و بازگشت به فطرت وادار كند.
بنابراين اينكه وظيفه پيامبر ابلاغ و ويژگي قرآن بلاغ است نشان‌دهنده اهميت و ضرورت برخورد تقابل قرآن با فرهنگ جاهلي در عرصه ايمان و دعوت است؛ يعني فلسفه وجودي قرآن علاوه بر ترتيل و قرائت و تلاوت و تدبر در آياتش، فلسفه بيان و پيام‌رساني است كه خود نوعي برخورد و رويارويي رواني را با دشمن ايجاد مي‌كند.
3- نمونه‌ها و نحوه‌ تأثير اعجاز ادبي قرآن بر دشمن
يكي از مهم‌ترين دلايل روي آوردن بسياري از مشركان و كفار به اسلام، و يا اعلام عجز و ناتواني آنها براي مقابله با قرآن، اعجاز ادبي قرآن است. اين اعجاز به گونه‌اي است كه دشمنان با شنيدن آيات قرآن، گاه سراسيمه و هراسان آن را سحر، جادو، كهاتت، اساطير اولين و نظاير آن مي‌خواندند. همه محققان، مفسران، حكيمان و عالمان مسلمان بر اعجاز لفظي قرآن در كنار اعجاز معنايي آن، تأكيد كرده‌اند. زيبايي اعجاز لفظي قرآن، به ويژه با قرائت و صوت دلنشين آشكارتر مي‌شود و دل، روان و عقل انسان را تحت تأثير قرار مي‌دهد. در ادامه گفته‌هاي برخي از محققان اعجاز ادبي قران را پي‌ مي‌گيريم::
«تنها كتابي كه مي‌توان آن را به آهنگ قرائت كرد قرآن است و اين مطلب الان به صورت يك رشته علمي درآمده. آيات مختلف قرآن آهنگ‌هاي مختلف مي‌پذيرد. يعني آهنگ‌هاي مختلف متناسب با معاني آيات است، مثلاً اگر تخويف بكند آهنگي مي‌پذيرد كه دل را تكان بدهد و بترساند. و آياتي كه تشويق است آهنگي مي‌پذيرد كه آرامش ببخشد. (مطهري؛ 1378: 244)1 اعجاز لفظي و بلاغي يا ادبي قرآن به گونه‌اي است كه تنها قابل ادراك و احساس است نه قابل وصف و بيان و همين امر يكي از رازهاي تأثيري است كه بيان قرآن بر عرب‌هاي جاهلي در صدر اسلام و بر تمام بشريت در طول تاريخ داشته است به بيان سكاكي: «شأن الاعجاز يدرك و لايوصف» (احمدي؛ 1376: 45) اين موضوع به ويژه در صدر اسلام و در تقابل با فرهنگ ادبي عصر جاهلي كه بالاترين ويژگي آن فصاحت و بلاغت در شعر است، حائز اهميت است. نمونه تاريخي فصاحت و بلاغت عرب جاهلي هفت قصيده معروفي است كه مُعّلَّقات سَبْعْ (آويزان‌هاي هفت‌گانه) ناميده شده‌اند و مدت‌ها بر ديوار كعبه آويزان بودند در حاليكه، بعد از آمدن قرآن خودشان (شاعران) آمدند و آنها را جمع كردند و بردند.(همان: 246) و موضوع به لحاظ تاريخي ديده مي‌شود كه «لبيد ابن‌زياد [كه] از شعراي درجه اول عرب است، پس از نزول قرآن، وقتي مسلمان شد، ديگر شعر نگفت؛ و پيوسته كارش قرآن خواندن بود. به او گفتند چرا ديگر حالا كه مسلمان شدي ازهنرت در دنياي اسلام استفاده نمي‌كني و شعر نمي‌گويي؟ گفت ديگر نمي‌توانم شعر بگويم؛ اگر سخن اين [قرآن] است ديگر آن حرف‌هاي ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت مي‌برم كه هيچ لذتي براي من بهتر از آن نيست.(همان: 247-246).
در تاريخ صدر اسلام، و حتي ادوار بعدي تاريخ اسلام نيز، روايات فراواني داير بر تأثير شگفت‌انگيز قرآن بر كساني كه نخستين بار آن را شنيده‌اند، دارد و حتي تلاطم ذهني و تشويش روحي مخاطبان آن خبر مي‌دهند.» (ابوزيد؛ 1381: 24) (ر.ك.سيوطي: 1424 ق) و… در اينجا تنها به دو مورد تاريخي اشاره مي‌شود:

الف) ماجراي وليد بن مغيره:

وليد بن مغيره از سران و زبان‌دانان و مهتران قريش بود و از معتمدان بزرگ آنها در شناخت شعر و ادب و متون نثر و نظم و به علاوه او از تاريخ و حماسه‌هاي ايراني نيز مطلع و آگاه بود. قريش او را براي گفتگو نزد پيامبر (ص) فرستاد تا شايد بتواند آن حضرت را از دعوتش بازدارد. حضرت محمد(ص) پاره‌‌اي از آيات قرآن را براي او خواند. وليد تحت تأثير شديد آيات قرار گرفت و چهره او دگرگون شد. وقتي وليد با چهره‌‌اي دگرگون و آشفته از تأثير شنيده‌هايش از آيات كتاب خدا نزد قريش بازگشت، گفتند «وليد هم دل از كف داد.» وليد با آنكه دلدادگي به اسلام را انكار مي‌كرد گفت: خدا شاهد است كه هيچيك از شما در شعر، رجز، قصيده و اشعار جنيان داناتر از من نيست. به خدا قسم آنچه او مي‌گويد كمترين شباهتي به شعر ندارد. سخنش شيريني و گفته‌هايش زيبايي خاصي دارد. آغازش نورافشان و پايانش درخشان است. اين سخنان بر همه چيز برتري مي‌يابد و هيچ سخني را توان هماوردي با آن نيست، چه هر سخني فروتر از خود را خرد مي‌كند.
… او در موسم حج در جلسه‌اي با بزرگان قريش گفت اي قوم من موسم حج نزديك شد و از قبايل عرب در اين موسم حاضر شوند و چون آنان سخن محمد(ص) را بشنوند، ضرورت ميل به سخن وي كنند و دوستي وي در دل گيرند، تدبيري بايد كردن … مهتران قريش گفتند: اي وليد تو بزرگ و صاحب رأي قريشي، هر چه مي‌فرمايي آن كنيم وليد گفت نه هر يكي تدبيري برانديشيد … قريش گفتند ما با اهل موسم چنين گوييم كه محمد مردي كاهن است… وليد گفت اين نشايد گفت، چرا؟ زيرا كه سخن وي هيچ به سخن كاهنان نماند … و دروغ ما آشكار گردد. گفتند پس مي‌گوييم او ديوانه است؛ وليد گفت نشايد گفتن كه وي ديوانه است، چرا كه حركت وي هيچ به حركت ديوانگان نماند و فعل وي به فعل ديوانگان نماند … ديگر گفتند پس بگوييم محمد(ص) شاعر است و همه دروغ گويد و سخن وي مشنويد. وليد گفت اين نيز نشايد گفتن، چرا كه سخن وي به وزن شعر نيست و … آنگاه ما را به دروغ باز دهند. قريش گفتند پس چه كنيم، تو بگو تا چه بايد گفتن؟ وليد بن ‌مغيره گفت: اي قوم، محمد نه از آنان است كه مردم او را نمي‌شناسند، تا ما گوييم مردي مجهولست و التفات به سخن وي مكنيد، چرا كه اصل وي از همه شريف‌تر است و نسب وي از همه معروف‌تر و مشهورتر است، و ديگر در فصاحت و سخن‌گويي، كسي با وي بر نيايد و اين حلاوت و لطافت كه وي را است در سخن‌گويي كس را نيست و هر نسبت كه ما بر وي نهيم، چون مردم وي را ببينند و سخنش را بشنوند دانند كه ما دروغ مي‌گوييم. اكنون نزديك به كار آن باشد كه چون اهل موسم به نزديك مكه رسيده باشند، ما از پيش ايشان باز رويم و ايشان را بگوييم اين محمد مردي ساحر است لكن سخن وي سحر است نه فعل، سخني دارد كه مردمان چون بشنوند، فرزند از مادر و پدر جدا مي‌گردد و مادر و پدر از فرزند تبرا مي‌كنند … اكنون زينهار كه شما كه اهل قافله‌ايد، به مجلس وي حاضر نشويد و سخن وي مشنويد، كه اگر سخن وي بشنويد، ضرورت فرقت در ميان شما افتد و پراكندگي روي نمايد و عيش و لذت شما نماند … چون وليد بن ‌مغيره اين سخن را گفت، مهتران قريش گفتند رأي اين است كه تو گفتي …» قرآن در بيان اين ماجرا اينگونه داد سخن داد:
«ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً(11)
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدوُداً(12)
وَ بَنينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَدْتُ لَهُ تَمْهيِداً(14)
ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ اَزِيدَ (15) كَلاّ اِنَّهُ كانَ لِاياتِنَا عَنيِداً(16)
سَاُرْهِقَهُ صَعوُداً(17)
اِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19)ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ(20)
ثُمَّ نَظَرَ(21)
ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ(22) ثُمَّ اَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ(23)
فِقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ(24)
اِنَّ هَذَا اِلاّ قَوْلَ الْبَشَرَ»
سَاُصْليِهِ سَقَرَ (مدثر: 26-11) (ر.ك: ابن هشام؛ بي‌تا: 1-2/271 – 270، ابن اسحق همداني،1377: 1/244 – 240 و …).
«مرا با آن كه تنهاش آفريدم واگذار، همو كه مال فراوان دادمش، و پسراني حاضر به خدمت، و همه چيز برايش آماده، حال طمع دارد كه درافزايم، هرگز چنين نشود كه او با آيات ما دشمني ورزيد، و به زودي او را به گردنه‌اي دشوار درآورم، او كه بينديشيد و سنجيد، مرگ بر او باد كه اينگونه سنجيد، باز هم او را مرگ باد كه چنين سنجيد، آنگاه بنگريست، سپس رو ترش كرد و چهره درهم كشيد، و پشت كرد و گردن فرازيد، پس گفت اين نيست مگر جادويي آموختني، اين نيست مگر سخن آدمي، پس به زودي در آتشش افكنم.»
اين آيات با صراحتي خاص قله مرتفع معرفت و دانش شرك و كفر (وليد بن ‌مغيره) را به قعر چاه جهل و بي‌خردي مي‌فرستد و با روشني حالت تشويش ذهني و تنش عاطفي او را كه در اثر شنيدن آيات قرآن و پي بردن به آن دچار شده است بازگو مي‌كند. در هر حال عملكرد وليد علي‌رغم دريافت او از آيات قرآن بيانگر حالت شگفت‌زدگي، بهت و درماندگي عرب‌ها در هنگام شنيدن آيات قرآن است و همين است رمز اينكه آنها مي‌خواستند تحت عناوين گوناگون با عمليات رواني خويش ماهيت الفاظ وحي و كتاب خدا را سخني بشري و از جانب غيرخدا تصوير كنند و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نداشتند. هر چند كه اين تلاش‌ها به جايي نمي‌رسد و در برابر منطق دفاعي قرآن ناكام مي‌ماند. حتي در همين ماجرا «… قافله حاج سخن ايشان نشنيدند و چون به مكه آمدند، به مجلس وي شدند و سخن وي بشنيدند و تعظيم وي بنمودند … و بدانستند كه قريش اين سخن كه گفته بودند، همه دروغ بود و از سر حسد مي‌گفتند.» (ابن اسحق همداني؛ 1377: 1/ 244)

ب)اسلام آوردن عمربن‌خطاب

در مورد اسلام آوردن عمربن‌خطاب روايات متعددي ذكر شده است كه در اينجا به يكي از روايت‌هاي ابن‌اسحق كه از علماي بزرگ اهل تسنن است اشاره مي‌شود عمربن‌خطاب تا سال هشتم بعثت و مهاجرت مسلمانان به حبشه در سلك كفار و مشركان قرار داشت و گويند او خود روايت كرده است كه «مرا خاطر آن بود كه هرگز مسلمان نشوم و مسلمانان را عظيم دشمن داشتم …»(ابن اسحق همداني: 335). پس خواهرش فاطمه دخترخطاب و شوهرش سعيد بن ‌زيد مسلمان شده بودند و مسلماني خود را پنهان مي‌داشتند … و از بيم عمر نمي‌يارستند اظهار كردن و حباب بن الارت [از] پدرش پيغمبر عليه‌السلام، پيش ايشان رفتي و ايشان را قرآن آموختي و عمر … عظيم مسلمانان را دشمن داشتي و نام اسلام و پيغمبر (ص) پيش روي وي نشايستي گفت كه دشنام دادي و سفاهت بسيار نمودي. يك روز كسي درآمد و گفت اي عمر اگر كاري خواهي كردن با محمد و اصحاب وي امروز وقت آنست، چرا كه محمد با اصحاب جمله در فلان سراي جمع آمده‌اند …[عمر] چون آن سخن از آن مرد بشنيد، برخاست و شمشير حمايل كرد و قصد آن كرد تا برود و سيد عليه‌السلام [را] هلاك كند و مسلمانان را برنجاند. چون پاره‌اي راه رفته بود، نعيم بن عبدالله كه از قبيله وي بود و مسلمان شده بود، پذيره وي بازآمد، چون ديد كه عمر تند است و [شمشير] حمايل كرده است، پرسيد كه عمر كجا خواهي رفت؟ عمر گفت: بر اين صحابي مي‌روم كه دمار از وي برآورم … نعيم گفت: اي عمر انديشه خطاست كه تو كرده‌اي و چندين خود را مغرور مدار كه اگر محمد(ص) را هلاك كني بني‌هاشم و بني‌المطلب تو را زنده بر پشت زمين نگذارند، باري برو و اهل بيت خود را باز صلاح آور … خواهر و دامادت هر دو مسلمان شده‌اند و دين محمد(ص) گرفته‌اند. عمر چون اين سخن بشنيد از وي، تندتر شد و هم از آن جايگاه باز خانه گرديد تا پيشتر خواهر و داماد را كه به اسلام درآمده‌اند هلاك كند. چون به خانه رفت حباب بن الارت آن جايگه بود و صحيفه در دست داشت و سورت طه در آن نوشته بود و خواهر عمر و دامادش [را] تلقين مي‌داد … چون دانستند كه عمر به خانه خواهد آمد، حباب بن الارت برخاست و بگريخت و در گوشه‌اي پنهان [شد] عمر … داماد را گفت اين چه آوازي بود كه من مي‌شنيدم؟ و اين چه چيزي بود كه شما آن را مي‌خوانديد؟ خواهرش گفت: تو هيچ نشنيدي و ما هيچ نخوانديم. عمر بخشم رفت و دست فراز كرد و سر و روي داماد در پيش خود كشيد تا او را هلاك كند. خواهر عمر، چون چنان ديد، برخاست و در عمر آويخت تا نگذارد شوهرش را هلاك كند عمر مشتي بر سر خواهر زد و سروي بشكست و خون بر روي وي روان شد. چون عمر آن حركت بكرد، ايشان مراقبت وي از پيش برداشتند و گفتند اي عمر ما متابعت محمد(ص) كرده‌ايم و به دين وي در شده‌ايم اكنون اگر تو ما را پاره پاره خواهي كردن، ما از دين وي برنگرديم. عمر چون جد ايشان بديد در اسلام و در نگريست و خون بر روي خواهرش روان شده بود او را رقتي در آمد و پشيمان شد … و گفت: اي خواهر، آن صحيفه كه در دست داشتي و مي‌خواندي و از من پنهان كردي به من ده تا من ببينم … خواهرش گفت: ما ترسيم كه آن به دست تو دهيم. عمر سوگند خورد كه من آن را بخوانم و باز پس دهم …] گفت اي برادر، اگر مي‌خواهي كه من اين صحيفه به دست تو دهم، برو و غسلي برآور و وضويي بساز كه اين كلام خداست و پاك است و كسي را كه طهارتش نباشد نشايد كه دست بر آن نهد، عمر برفت و غسلي برآورد و وضو بساخت و آن صحيفه برگرفت و از اول سورت طه تا آن جايگه كه: «لَهُ مَا فِي السَّمَواتِ وَ مَا فِي الاَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَاتَحْتَ الثَّرَي».(طه:6) برخواند، چون به آن جايگه رسيد عمر بگريستن درآمدم [و] گفت:
مَا اَحْسَنَ هَذَا الْكَلامَ وَ اَكْرَمَهُ (ابن اسحق همداني، 1/333 – 330)
بدين سان ديده مي‌شود كه عمر‌بن‌خطاب چگونه با خواندن تعدادي از آيات قرآن در برابر عظمت لفظي و معنايي آن تسليم مي‌شود و به سلك مسلمانان درمي‌آيد. اين تأثير متن قرآن است كه اينگونه دل‌ها و خردها را مشوش مي‌سازد و علي‌رغم رزم مستمر آنها با حق، آنها را در ميدان نبرد رواني‌شان به شكست و تسليم وامي‌دارد. قرآن كريم در تقابل با عمليات رواني دشمن در عين رد تمام اتهامات با صراحتي كامل و مردود دانستن آنها بر اعجاز خود و ناتواني بشر از ساختن بياناتي چون خود تأكيد مي‌نمايد. اين كتاب كاهن بودن، مجنون بودن، شاعر بودن، ساحر بودن پيامبر(ص) و اساطير بودن آيات حق را با بياني قاطع رد مي‌كند. (طور: 29 – 31، يس: 69، فرقان: 5، انعام: 25، انفال: 31، نحل: 24، مؤمنون: 83، نمل: 68، احقاف: 17، قلم: 15، مطففين: 13 و …)
و آن گاه كه كفار و مشركان با به كارگيري تمام حيله‌هاي رواني، دچار شكست شدند و سعي كردند بگويند كه مي‌توانند از آنچه محمد(ص) آورده است تقليد كنند و نمونه‌هايي نظير آن را بياورند؛
«لَوْنَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هَذَا» (انفال: 31)
يعني: «اگر مي‌خواستيم همانند آن را مي‌آورديم.»
قرآن وارد رزم ‌بي‌امان نهايي شده و آخرين سنگر آنان را با اعلام تحدي و مبارزه درهم مي‌شكند. اين است كه ابتدا آنان را به تحدي فرامي‌خواند و مبارزه‌جويي ايشان را مي‌پذيرد و اعلام مي‌كند كه آري اگر راست‌ مي‌گوييد و در ادعاي خويش صادق هستيد، سخني همانند قرآن را بياوريد:
«فَلْيَأتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ اِنْ كانُوا صَدِقيِنَ (طور: 34)
و چون درماندگي آنها آشكار مي‌شود در گام بعد، تحدي را به ده سوره مي‌رساند و موضوع را نيز با قاطعيت و كوبندگي بيشتري مطرح مي‌كند و از مشركان مي‌خواهد كه هر آن كس را كه مي‌خواهند به ياري طلبند:
«… اَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَاْتُوُا بِعَشْرٍ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرِياتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دوُنِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَدِقيِنَ.»(هود:13)
يعني: «يا مي‌گويند به دروغ آن را برساخته [و به خداوند نسبت داده] است؟ آنان را بگو اگر راست مي‌گوييد سوره‌اي همانند آن بياوريد و جز خدا هر كه را مي‌توانيد به ياري طلبيد.»
و چون ضعف مشركان و مدعيان بيش از پيش آشكار مي‌شود و مجبور مي‌شوند باز هم عقب‌نشيني كنند، اين بار قرآن براي اثبات ناتواني و ضعف بيشتر آنها و راندن آنها به عقب و تمسخر آنان، آنها را به مبارزه‌اي ديگر دعوت مي‌كند و آن اينكه با تمام ياورانشان اگر مي‌توانند فقط يك سوره، همانند سوره‌هاي قرآن بياورند:
«… اَمْ يَقُوُلُونَ افٌتَراهُ قُل فَاْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَدِقينَ» (يونس 38)
يعني: يا مي‌گويند به دروغ آن را برساخته [و به خداوند نسبت داده] است؟ آنان را بگو اگر راست مي‌گوييد، سوره‌اي همانند آن بياوريد و جز خدا هر كه را مي‌توانيد به ياري طلبيد.» و يا در جايي ديگر به طور كلي به رفع ترديد آنان مي‌پردازد، يعني حتي جايي براي ترديد و شك در آنها نسبت به ناتواني و عجزشان در برابر قرآن باقي نمي‌گذارد:
«وَ اِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمّا نَزَّلٌنَا عَلَي عَبْدِنَا فَاْتُوا بِسوُرَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدائَكُمْ مِنْ دوُنِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَدِقِينَ … (بقره:23)
يعني: «و اگر در آنچه، ما بر بنده خود نازل كرده‌‌ايم ترديد داريد، پس سوره‌اي همانند آن بياوريد و [براي اين كار] غير از خدا شاهدان و گواهان خود را فراخوانيد، اگر در ادعاي [ترديد داشتن] خود راستگو هستيد.»
و سرانجام پس از به عقب راندن مرحله به مرحله و گام به گام مشركان و معارضان در نهايت مسئله را به گونه‌اي اساسي و قطعي پايان مي‌دهد و با صراحتي قطعي كه نشان از پيروزي نهايي است، شكست و ناتواني كلي و هميشگي بشر و ساير موجودات را درآوردن نمونه‌اي نظير قرآن اعلام مي‌دارد و مطرح مي‌كند كه تقليد نمونه‌اي مشابه، چون قرآن امري محال است:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعْتِ الاِنسُ وَ الْجِنَّ عَلَي اَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الٌقُرآنَ لايَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (اسراء: 88)
يعني: «بگو اگر همه آدميان و جنيان گرد هم آيند تا همانند اين قرآن را بياورند، نمي‌توانند مانند آن را بياورند، هر چند همگي دست به دست يكديگر داده همديگر را ياري كنند.»

نتيجه‌گيري

مشركان و كفار عرب در برابر دعوت پيامبر(ص) و قرآن و براي معارضه با آن وارد يك عمليات رواني مستمر، گسترده و همه‌جانبه شدند و از انواع روش‌ها و ابزارهاي رواني چون تهديد، تطميع، تهمت، افترا و نظاير آن بهره گرفتند تا اينكه شايد بتوانند در برابر موج پيش رونده ايمان به قرآن و پبامبر(ص) ايستادگي كنند؛ در مقابل قرآن با استفاده از شيوه متناسب و فرهنگي به مقابله برخاست. در اين مقابله و رزم بي‌امان قرآن بر اعجاز لفظي، بياني، ادبي و بلاغي خود تكيه كرد و سعي كرد بي‌نظيري خود را نه تنها به رخ عرب جاهلي بلكه به رخ تمام مدعيان و معارضان بكشاند. به اين منظور قرآن در برابر تمام ادعاهاي دشمن، خود را ابتدا كتاب ناميد و با اين كاربرد بر اصل معرفتي و حكمتي بودن اسلام و قرآن تأكيد كرد و اين اصل در برابر فرهنگ جاهلي عرب كه مبتني بر جهل، نابخردي و بي‌سوادي (اميون) بود مطرح شد. ويژگي ديگري كه قرآن در كنار كتاب بودن براي خود مطرح كرد بلاغ بودن و رسالت ابلاغ است. بدين معنا كه خواه ناخواه قرآن پيام وحي است و اين پيام رساندني است و پيامبر وظيفه ابلاغ اين پيام را بر دوش دارد لذا او مبارزي است كه در ميدان رزم با دشمن از ابزار زبان و ادب آن هم از نوع ابلاغ بهره مي‌جويد. قرآن پس از اعلام كتاب و بلاغ بودنش بر اعجاز ادبي و زباني‌اش تأكيد ورزيد كه در نوع خود بي‌نظير و ساخته دست خداوندي است كه انسان را آفريده است و تمام اقدامات زباني، شعري، هنري و ادبي بشر و حتي جنيان در برابر قرآن كوچك و ضعيف است.
قرآن علاوه بر اينكه با اعجاز ادبي خودش دل‌ها و خردها را تسخير مي‌كرد، با استدلال و منطق سخن مي‌گفت و آنها را مخاطب قرار مي‌داد و از معارضان و دشمنانش مي‌خواست كه اگر در ادعاي خويش راستگواند سوره‌اي نظير سوره‌هايش را با تقليد از آن بياورند و بدين‌سان اين اعجاز بزرگ الهي با تحدي، مشركان را وارد مبارزه جديدي كرد و در اين مبارزه مرحله به مرحله آنان را به شكست و عقب‌نشيني واداشت و در نهايت ناتواني، ضعف و شكست آنها را برملا و آشكار و آن را با قاطعيتي تمام بيان كرد. البته اعجاز ادبي قرآن مسئله هميشگي و جهان‌شمول است و ابعاد گسترده بلاغي، لفظي و معنايي دارد.

منابع

1. قرآن كريم
2. عاملي، [شيخ]حر (1409هـ)؛ وسائل الشيعه؛ قم: مؤسسه آل البيت، 29 ج.
3. جمشيدي، محمدحسين (پ، 1383)؛ عمليات رواني مشركين عليه پيامبر(ص) و قرآن؛ فصلنامه عمليات رواني؛ سال دوم، شماره 6، پاييز 1383، صص 17-7.
4. ابن منظور، ()؛ لسان العرب؛ بيروت:
5. ابوزيد، نصر حامد (1381)؛ معناي متن؛ ترجمه مرتضي كريمي‌نيا، تهران: انتشارات طرح نو، چاپ اول.
6. فارابي، ابونصر (1948م.)؛ آراء اهل المدينه الفاضله؛ قاهره: طبع دكتر عثمان امين.
7. قمي، [شيخ]عباس (1331)؛ منتهي الامال؛ تهران: انتشارات علميه اسلاميه.
8. ابن خلدون، عبدالرحمان، (بي‌تا)؛ المقدمه؛ بيروت: داراحياء التراث العربي.
9. مطهري، مرتضي، (بي‌تا)؛ وحي و نبوت؛ قم: انتشارات اسلامي، وابسته به جامعه مدرسه حوزه علميه قم.
10. زركشي، بدرالدين محمدبن‌عبدالله (1977م.)؛ البرهان في علوم القرآن؛ بيروت: دارالمعرفه للاطباعه و النشر، چاپ سوم.
11. ناجي، محمدرضا (1370)؛ شرايط موفقيت تبليغ؛ تهران: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي؛ چاپ اول.
12. مطهري، مرتضي(1378)؛ آشنايي با قرآن 1 و 2؛ تهران و قم: انتشارات صدرا؛ چاپ چهاردهم.
13. احمدي، حبيب‌الله (1376)؛ زيباترين سخن؛ تهران: مؤسسه فرهنگي انديشه معاصر، چاپ اول.
14. سيوطي، عبدالرحمن بن ابي‌بكر (1424ق.)؛ لباب النقول في اسباب النزول؛ تحقيق محمد الفاضلي، صيدا: مكتبه المصريه.
15. ابن هشام، (بي‌تا)؛ السيرهُ النبويه؛ تحقيق مصطفي اسقا، ابراهيم ابياري و عبدالحفيظ شلبي، بيروت: دار ابن كثير.
16. ابن اسحق همداني، رفيع الدين محمد (1377)؛ سيرت رسول الله؛ با تصحيح و مقدمه اصغر مهدوي، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ سوم.

 

شنبه 25 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

نگاهي به: پيش‌گويى‌هاى قرآن(2)

سيدحسين شفيعي دارابي
يادآوري

در قسمت نخست مقاله حاضر، ضمن بيان معناي پيشگويي و تفاوت آن با پيش‌بيني و آينده‌نگري، و اين‌كه پيش‌گويي حقيقتي است در نهاد انسان، به بررسي اين نكته پرداختيم كه در عين اين‌كه پيش‌گويي به طور كلي از علم به غيب جدا نيست اما عينيت و همانندي آن را هم نمي‌توان پذيرفت. در پايان نيز متذكر شديم كه پيش‌گويي چون از كرامات انسان است لذا افرادي داراي روح بلند و قداست نفساني توان پيش‌گويي را دارند؛ هرچند افراد عادي، غير از انبيا و ائمه: از نعمت علم به غيب محرومند.

ز. ويژگي‌هاي پيش‌گويي‌هاي قرآني

پس از اثبات و قبول اين مطلب كه: اصل پيش‌گويي و اخبار از آينده براي غير انبيا و معصومين: نيز ممكن است؛ لازم است به يك نكته اساسي در اين مورد اشاره نمائيم؛ و آن اين‌كه: به هيچ وجه نمي‌توان پيش‌گويي‌هاي بشر عادي را با پيش‌گويي‌هاي انبيا الهي و امامان پاك؛ و خاصه با پيش‌گويي‌هاي قرآني، عين يكديگر و يا همانند دانست. بلكه بين آن دو از جهات گوناگوني تفاوت وجود دارد. به بيان ديگر: پيش‌گويي‌هاي قرآني همانند ديگر مباحث اين كتاب آسماني از يك سلسله ويژگي‌هاي خاصي برخوردار مي‌باشد كه پيش‌گويي‌هاي يك انسان معمولي (هرچند هم از قوت روحي و قداست نفساني بلندي بهره‌مند باشد) فاقد آن‌هاست كه ما ذيلا به برخي از اين ويژگي‌ها فهرست‌وار اشاره مي‌نماييم:

1. مقرون به «تحدّي»

همان‌طوري كه اصل قرآن، مقرون با تحدي است؛ مسأله پيش‌گويي‌هاي قرآني نيز از چنين خصيصه‌اي برخوردار است. يعني اگر طبق محتواي آيه (و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين) و يا آيه (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا) كسي و يا جماعتي را نشايد كه سوره و حتي آيه‌اي همانند قرآن بياورد نيز فرد يا گروهي را توان آن نيست كه وقوع حادثه‌اي را همانند يكي از كوچك‌ترين و كوتاه‌ترين خبرهاي غيبي قرآن با حفظ تمام خصوصياتش (از جمله بدون استفاده از ابزار و آلات مادي) پيش‌گويي نمايد و خلاصه اگر بپذيريم كاهنان، مرتاضان، و منجمان و... قدرت پيش‌گويي از حوادث آينده را دارند؛ اما اين نكته را نبايد ناديده گرفت كه هيچ‌يك از آنان نمي‌توانند بگويند: تنها من اين موضوع را پيش‌گويي مي‌كنم و ديگران از دست‌يابي به آن عاجزند زيرا ممكن است فرد ديگري از همان صنف، با استفاده از همان ابزار و آلات، به همان موضوع پيش‌بيني شده دست يافته اطلاع پيدا كند؛ و يا خلاف آن را پيش‌گويي نمايد.
به بيان ديگر: در ميدان پيش‌گويي‌هاي بشري، امكان معارضه و مبارزه وجود دارد. ولي چنين چيزي در پيش‌گويي‌هاي قرآني راه نداشته نخواهد داشت. همچنان‌كه آوردن يك آيه و سوره‌اي مثل آيات و سور قرآني ممكن نبوده و نخواهد بود چون لازمه «معجز» بودن قرآن، تحدّي، و به نبرد خواندن است؛ اگر چنين دعوتي صورت پذيرد و ناتواني ديگران ظاهر شود، طبيعت «معجز» بودن اين كتاب آسماني ثابت خواهد شد.

2. وابستگي به «وحي»

به جهت آن‌كه مجموعه رفتار و گفتار رسول اكرم (ص) بر طبق وحي و متكي به آن بوده، از پيش خود و بر اساس هواهاي نفساني سخني نمي‌گويند. به طور طبيعي اخبار غيبي قرآني (كه پيامبر اكرم تنها وظيفه ابلاغ و بيان آن را داشته است) نيز از چنين وصفي برخوردار است. استاد شهيد مطهري در اين‌باره چنين گفته است:
«... معجزه مثل خود وحي است؛ به آن طرف وابسته است نه به اين طرف كه وحي همان‌طور كه وحي تابع ميل پيامبر نيست، جرياني است از آن سو كه پيامبر را تحت تأثير قرار مي‌دهد، معجزه نيز جرياني است از آن سو كه اراده پيامبر را تحت تأثير قرار مي‌دهد و به دست او جاري مي‌شود. اين است معني اين‌كه وحي به اذن اللّه است، معجزه به اذن اللّه است، و اين معني آيه 50سوره عنكبوت كه مورد سوء استفاده كشيشان است: (إنما الايات عندالله و إنما أنا نذير مبين)
خبر از غيب به عنوان معجزه همين‌گونه است تا آنجا كه به شخصيت پيامبر مربوط است، او از غيب بي‌خبر است:
(قل لا أقول لكم عندي خزآئن اللّه و لا أعلم الغيب ولا أقول لكم إني ملك إن اتبع إلا ما يوحي إلي).
ولي آنجا كه تحت تأثير و نفوذ غيب و ماوراي طبيعت قرار مي‌گيرد، از راز نهاني خبر مي‌دهد و هنگامي كه از او پرسش مي‌شود از كجا دانستي؟ مي‌گويد: خداي داناي آگاه مرا آگاه ساخت.
اگر پيامبر اكرم مي‌گويد: غيب نمي‌دانم و اگر غيب مي‌دانستم پول فراوان از اين راه كسب كرده بودم (لو كنت أعلم الغيب لاستكثرت من الخير) مي‌خواهد منطق مشركان را بكوبد، كه غيب دانستن من در حد معجزه و براي منظوري خاص و به وسيله وحي الهي است. اگر غيب دانستن من يك امر پيش خودي بود و براي هر منظوري مي شد آن را به كاربرد و وسيله‌اي بود براي جيب پر كردن، به جاي آن‌كه نرخ‌ها را به شما اعلام كنم كه جيب شما پر شود جيب خودم را پر مي‌كردم. »

3. عدم بهره‌گيري از ابزار و آلات مادي

اگر شيوه رفتاري هر يك از منجمان، مرتاضان، و كاهنان و ديگر مدعيان پيش‌گويي‌ها را در بستر تاريخ مورد ملاحظه قرار دهيم، مي‌بينيم همه آن‌ها با به كارگيري ابزار و آلات خاصي و يا با توجه به حساب‌ها و فرمول‌هاي ويژه رياضي و هندسي و غيره، و يا با تحمل رنج‌ها و مشقات فراوان دوره رياضت و تهيه و تدارك ديگر امور مورد نياز؛ وقوع حادثه‌اي را پيش‌گويي مي‌نمابند؛ ولي رسول اكرم در بيان هيچ يك از پيش‌گويي‌هاي موجودات در آيات و اخبار و احاديث از اين‌گونه ابزار و وسايل و امكانات، و يا مشابه آن بهره نگرفته است. بلكه تنها با اتكاء به وحي، ديگران را از وقوع حوادثي در آينده تاريخ خبر داده است زيرا پروردگار كريم در حقش فرموده: (و ما ينطق عن الهوي إن هو إلا وحي يوحي علمه شديد القوي)
بر اين اساس مي‌گوييم: يگانه شرط خبر از آينده (به مفهوم خاص قرآني آن) اين است كه گزارش، متكي و مستند به وحي باشد نه به يك رشته ابزار و قرائن خارجي وگرنه چنين گزارشي خبر غيبي نيست بلكه نتيجه مستقيم فكر و انديشه بشر خواهد بود.
ممكن است برخي افراد بر اساس يك رشته اطلاعات كه از وضع دولت ها و ملت‌ها دارند، اوضاع آينده جهان را از نظر درگيري و جنگ، و يا صلح و مسالمت پيش‌بيني و اخباري را منتشر سازند ولي يقينا چنين گزارش‌هايي را نمي‌توان در شمار امور غيبي و اخبار به غيب به حساب آورد زير اتمام گزارشات آنان، يك رشته نتيجه‌گيري از اطلاعات مربوط به اوضاع جهان كه اگر اين اطلاعات سازنده از دست آنان گرفته شود، برجسته‌ترين آن اشخاص و بزرگ‌ترين ديپلمات‌هاي جهان، با يك فرد عادي تفاوتي نخواهد داشت.
كارشناسان امور اقتصادي و داراي و كشاورزي جهان، نيز ممكن است بر اثر سوابق طولاني در رشته هاي اختصاصي خود، به ضميمه كسب اطلاعات دقيق آينده را پيش‌بيني نمايند. در صورتي كه نام هيچ كدام از اين‌ها را نمي‌توان آگاهي از غيب ناميد.
زيرا همه اين گزارش‌ها مقدمات فكري و ريشه‌هاي حسي دارد و هر فردي از اين راه وارد شود به نتيجه مطلوب دست خواهد يافت.
خلاصه سخن اين‌كه: آگاهي از غيب بايد از تمام اين فزاين و مبادي، پيراسته باشد. يك نوع آگاهي كه از طريق اسباب عدي و مجاري علمي به دست نيامده باشد.
... روي اين اساس، گزارش‌هاي منجمان، ستاره‌شناسان، اداره هواشناسي كشورها و... همه و همه از قلمرو بحث ما بيرون است. زيرا آنان تمام نتايج و گزارش‌هاي خود را از يك رشته تجارب علمي و كسب اطلاعات و به كارگيري فرمول‌هاي خاص به دست مي‌آورند. و اين باب به روي تمام افرادي كه بخواهند وارد شوند، مفتوح است.
4. مطابقت با واقع و مصونيت از خطا همچنان كه رسول گرامي اسلام(ص) در اصل ادعاي نبوت، صادق بوده و از هرگونه كذب و دروغ به دور است در محتواي دعوت، و از جمله در ابلاغ پيش‌گويي‌هاي قرآنيش نيز صادق است، يعني آنچه از وقوع آن‌ها خبر داده، كوچك‌ترين خلافي در آن ديده نشده است. در حالي كه پيش‌گويي‌هاي ديگر كساني كه در اين مسير گامي برداشته‌اند، با همه دقت‌هاي علمي و فرمول‌هاي خاصي كه به كار گرفته‌اند، كم و بيش (نه همه آن‌ها) دچار اشتباه شده و خطا از آب در آمده %

شنبه 25 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن از نگاه مستشرقان

روح‌الله رضائی

 

كلمات كليدي :

قرآن، معجزه، مستشرقان، شبهات، اعجاز ادبي، اعجاز تشريعي، تحدي
اعجاز از مادهی "عجز" است که در اصل نقیض "حزم" (محکم بستن طناب)،[1] به معنای ضعف و ناتوانی است.[2] اما در اصطلاح دینی "اعجاز" به معنای این است که انسان چیزی را بیاورد و خصم از آوردن آن ناتوان باشد؛[3] و "معجزه" عبارت است از: امر خارقالعادهای که مقرون به تحدی (مبارزطلبی) و سالم از معارضه باشد.[4] البته برای ارائه تعریفی دقیق و کاملتر قیود دیگری نیز به این تعریف اضافه بیان کردهاند، از جمله اینکه:
1.  معجزه باید به دست انبیای الهی انجام گیرد؛
2.  همراه با تحدی و هماورد طلبی باشد؛
3.  به عنوان شاهد بر صدق ادعای نبوت باشد.[5]
"مستشرق" از استشراق گرفته شده، به معنای خاورشناسی یا شرق شناسی که در انگلیسی از آن به "Orientalism" یاد میشود. این واژه در ابتدا به دانشجوی اهل مشرق زمین اطلاق میشد؛ سپس در سال 1812م. در فرهنگ آکسفورد به معنای شرق شناسی به کار رفته است.[6]
واژهی "Orientalism"، از سه واژه تشکیل یافته؛ "Orient" به معنای خاور، مشرق یا آسیا، پسوند "al" برای ربط، یعنی مسائل مربوط به مشرقزمین و خاورشناسی و پسوند "ism" به معنای مکتب است.[7] 
استشراق در اصطلاح و معنای خاص حوزههای علمیه و جوامع فرهنگ دینی، اسلام شناسی توسط غیر مسلمانان است.[8]

شبهات مستشرقان در اصل معجزه بودن قرآن

مستشرقان در زمینهی اعجاز قرآن دو گونه شبهه وارد کردهاند: برخی از شبهات آنها در اصل معجزه بودن قرآن است و برخی دیگر در وجوه مختلف اعجاز قرآن. اصلیترین شبهات مستشرقان را در اصل معجزه بودن قرآن، میتوان معارضه با آیات تحدی قرآن دانست که این فعالیت و مقابله با تحدی قرآن در دو جنبه قابل بررسی است:

 1. جمعآوری متون ادبی به عنوان همانندی برای قرآن

مستشرقان در برخی از نوشتههای خود مستقیم دست به معارضه با قرآن نزدهاند؛ بلکه برخی نثرها و شعرهای ادبی اعراب را برای اثبات خارقالعاده نبودن قرآن آوردهاند. در این بخش بهعنوان نمونه میتوان به مقالهی "اعجاز قرآن" در دائرةالمعارف قرآن لیدن اشاره کرد.
پروفسور "ریچاردسی مارتین" (Richard C. Martin معاصر) در مقالهی "اعجاز قرآن" از معارضان قدیمی قرآن به عنوان کسانی که به مقابله با تحدی قرآن برخواستهاند و از سوی مسلمانان مرتد خوانده شدهاند، اشاره کرده که از جملهی آنها گفتار "مسیلمه کذاب" است.[9] مسیلمه کسی است که در زمان پیامبر اسلام –صلیالله علیه و آله- به ظاهر اسلام آورد و در اواخر حیات پیامبر در یمامه ادعای پیامبری کرد و در یکی جنگها علیه اسلام کشته شد.[10]
در نقد این سخنان باید بگوییم که آنچه به عنوان هماورد قرآن از گفتار مسیلمه مطرح شده، قابل قیاس با آیات قرآن نیست؛ کلام مسیلمه در مقایسه با قرآن از نظر وزن، آهنگ و قافیه پریشان و از نظر معنا مبتذل و بیمفهوم است، و در بسیاری از عبارات، وزن و آهنگ و... از کلمات قرآن سرقت کرده است؛ مانند: "انا اعطیناک الجماهر فصل لربک وجاهر" و "والذاریات قمحا والطاحنات طنحا والخابزات خبزا". اما آنچه مسیلمه از خود افزوده، کاملا بیمعنا و پریشان است؛ مانند: استفاده از واژهی ضفدع (قورباغه، وزغ)[11] در عبارت "یا ضفدع ابنه ضفدع نقی ما تنقین اعلاک فی الماء و اسفلک فی الطین" و استفاده از کلمهی وبر (پشم و کرک شتر)[12] در عبارت "یا وبر یا وبر انما انت اذنان و صدر سائرک حفر و نقر" که استفاده از این واژهها در این جملات عباراتی سخیف به وجود آورده است و وجه استفاده از آنها در متنی که ادعای فصاحت و بلاغت دارد، به هیچ وجه معلوم نیست.[13]

2. ساختن سورههای جعلی

در عصر حاضر گروهی از مستشرقان به انگیزهی دشمنی با اسلام و قرآن با کمک گرفتن از برخی از عرب زبانان مخالف قرآن، به ساخت متونی شبیه سورههای قرآنی پرداخته و آنها را پخش نمودهاند که جهت بررسی به دو مصداق آن اشاره میکنیم:
نمونهی اول: "نصیرالدین ظاهر" نویسندهی مسیحی که مقالهی "حسنالایجاز فی ابطالالاعجاز" را در سال 1912م. در نقد و ردّ اعجاز قرآن در مصر به چاپ رساند، در مقالهی خود ادعا کرده که معارضه با قرآن و آوردن مانند آن نه تنها ممکن است؛ بلکه بهتر از آن نیز میتوان آورد. وی در این مقاله برای معارضه با قرآن، دو سورهی ساختگی آورده که با این کار، با سورههای حمد و کوثر به معارضه پرداخته است.
نقد این مقاله کار دشواری نیست؛ چون علاوه بر اینکه اشکالات فراوانی در این سورههای ساختگی به دلیل عبارات و افکار شخصی از لحاظ معنا، محتوا، سیاق، نظم و سبک به چشم میخورد، الفاظ ارائه شده نه معنای مقصود را میرساند، و نه از فصاحت و بلاغت قرآنی برخوردار است.[14]
نمونهی دوم: یک شرکت آمریکایی به نام "آمیرکَن آن لاین" در سال 1997م. چهار قطعه از سورههای ساختگی با نامهای مسلمون، تجسد، وصایا و ایمان برای معارضه با قرآن کریم را در اینترنت ارائه داد. این چهار سورهی ساختگی علاوه بر اشکالاتی که در نمونهی اول ذکر شد، مانند سرقت فراوان از آیات قرآن کریم، برخی از عبارات آن بیمعنا و مهمل بوده و همچنین تناقضات روشن برخی از مقطعها در این سور جعلی آشکار است.[15]

وجوه اعجاز قرآن

وجوه یا ابعاد اعجاز قرآن که عبارتند از: اعجاز ادبی در فصاحت و بلاغت، اعجاز تشریعی در قوانین محکم قرآن، اعجاز علمی در اسرار علمی قرآن، سبک، نظم و موسیقی خاص قرآن و...، مستشرقان در برخی از این حیطهها وارد شده و به طور خاص بحث کردهاند.[16] دربارهی وجه اعجاز قرآن، دیدگاههای مختلفی وجود دارد که میتوان آنها را در یازده دیدگاه خلاصه کرد؛[17] و در این مقاله به دو حیطه از ابعاد اعجاز قرآن به همراه شبهات مستشرقان میپردازیم:

الف. مستشرقان و اعجاز ادبی قرآن

بیشتر مطالب مستشرقان در زمینهی اعجاز قرآن، مربوط به اعجاز ادبی است که دربارهی فصاحت و بلاغت قرآن و همچنین تناقضگویی در عبارات قرآنی، شبهاتی را مطرح کردهاند.
برای نمونه "ویلیام جیمیز دورانت" (William James Durant 1885- 1981 م.) در کتاب "تاریخ تمدن" ادعا میکند که در متن قرآن کریم به دلیل شأن نزولهای گوناگون و نزول آن در مناسبتهای مختلف، تکرار و ناپیوستگی وجود دارد. وی این تکرار و ناپیوستگی را به حدی میداند که حدس میزند، پیامبر قصد نداشته اجزای قرآن را در یک کتاب جمع کند.[18]
این گونه اشکالات، که به صورت کلی و بدون استناد مطرح شدهاند، دور از انصاف است؛ چون قرآن کریم به اعتراف بسیاری از بلیغان و ادیبان معاصر نزول قرآن که حتی مسلمان نبودند، از بعد بلاغت و فصاحت در حد اعجاز قرار دارد؛ افرادی مانند: ولید بن مغیره، خالد بن عقبه، طفیل بن عمرو، نضر بن حارث، عتبه بن ربیعه و انیس بن جناده به این عظمت قرآن اعتراف کردهاند. همچنین میتوانیم ادعا کنیم که همین ظرافتهای ادبی و زیباییهای بلاغی قرآن، مهمترین عامل توجه به این قواعد بوده است.[19]
شبههی دیگر مستشرقان در زمینهی اعجاز ادبی قرآن، ادعای تناقض و اختلاف در میان عبارتهای قرآن است. در نقد این شبهه باید بگوییم: درست است که طولانی بودن زمان به طور طبیعی در گفتار انسانها اختلاف ایجاد میکند؛ اما قرآن کریم با اینکه در طول بیست و سه سال نازل شده، به طور کلی مصون از این اختلافات است و همین ویژگی و خصوصیت قرآن اشاره به معجزه بودن آن دارد. آنچه مستشرقان به عنوان شاهد بر اختلاف و تناقضگویی قرآن آوردهاند، دلالتی بر ادعایشان ندارد؛ مانند اختلاف در مادهی آغازین خلقت انسان که یک بار "تراب"، بار دیگر "حماء مسنون"، در یک آیه "طین لازب" و در آیهی دیگر "صلصال" معرفی شده است؛ اما تمام مفسران تصریح نمودهاند که این عبارات هر کدام اشاره به مرحلهای از مادهی اولیهی نخستین انسان است؛ لذا هیچگونه تناقضی بین این عبارات مختلف وجود ندارد.[20]

ب. مستشرقان و اعجاز تشریعی قرآن

اعجاز تشریعی قرآن یکی از وجوه مهم اعجاز قرآن است. بر اساس اعجاز تشریعی، قانونی که قرآن کریم بنا نهاده از استحکام و استواری خارقالعادهای برخوردار است که هیچ نظام قانونگذاری در میان بشریت چنین اتقان و استحکامی را ندارد؛ بلکه آنچه بشر قانونگذاری میکند در گذشت زمان اشکالاتش مشخص شده و از همینرو تمام قوانین بشری رو به پیشرفت است؛ درحالیکه نظام تشریع و قانونگذاری قرآن با استحکام خود، قانونی کامل برای تمام انسانها و تمام زمانها و تمام مکانها میباشد.[21]
برخی از مستشرقان در مقابل این جنبه از اعجاز قرآن برخاستهاند که "دیوید ساموئل مارگلیوث" (David Samuel Margoliouth 1940- 1858م.) مستشرق انگلیسی معتقد است: سیستم قانونگذاری اسلامی متأثر و برخاسته از خصلتها و روحیات ساکنان اعراب منطقهی خشک و داغ جزیرةالعرب است؛ یعنی سیستمی که فقط از جانب خدا نازل شده و خارج از امکان و توان بشر است و وظیفهی بشر فقط تلاش در شناخت اوامر الهی است؛ اما سیستم قانونگذاری اروپایی برخاسته از روحیهی تجربهگرایی بوده و بشر به طبقهبندی حالات مختلف انسانها و بهرهگیری از گروههای متخصص در رشتههای گوناگون و بازنگریهای دائم بنا شده است.
در نقد این سخن چند مطلب را باید در نظر داشت:
1.      در جهان بینی اسلامی قانونی بهترین قانون بشری میتواند باشد که علاوه بر شناخت کامل استعدادهای بشر و آخرین قلهها و مراحل رسیدن به آن قله، مسیر شکوفایی این استعدادها را نیز به طور دقیق شناخته باشد. این خصوصیت را هیچ بشری دارا نیست؛ بلکه طبق گفتهی خود "مارگلیوث" بشر با تجربه رو به سوی قله میرود، و تنها کسی که بر آخرین قلهها و مراحل امکان اوج بشر و استعدادهای او و مسیر شکوفایی این استعدادها آگاهی کامل دارد، خدای متعال است؛ از اینرو اخذ قانون از دین خداوند برای مسلمانان یک امتیاز است.
2.      بر خلاف ادعای بیانعطافی قوانین اسلامی، احکامی در اسلام وجود دارد که احوال متنوع و گوناگون مکلفین را در نظر گرفته است؛ مانند: تبدیل حکم وضو و غسل به تیمم یا رفع حکم روزه و قصر نماز در سفر.
3.      فقهای اسلامی علاوه بر استخراج اوامر و نواهی الهی از متون مقدس اسلامی، موظفند که به اوضاع زمانه نیز نگاهی داشته باشند و منطبق با آنها احکام الهی را از متن شریعت استخراج کرده و به جامعه عرضه نمایند.[22]

اعتراف به اعجاز قرآن از سوی مستشرقان

گرچه بیشتر مستشرقان با هدف دشمنی و سرکوب اسلام و قرآن، وارد مباحث قرآنی، از جمله اعجاز قرآن شدهاند؛ اما به دلیل عبارات و محتوای فرا بشری آیات قرآن، برخی از مستشرقان در میان عبارات خود به اجبار به عظمت و اعجاز قرآن اعتراف کردهاند.
نویسندهی مقالهی "قرآن" در دایرةالمعارف بریتانیا مینویسد: بسیاری از سورههای قرآن بدون شک آنچنان دارای قوت بیان است که حتی برای خوانندهی غیرمسلمان قابل تقدیر است و قرآن از نظر زیبایی فن بیان، در مقام اول قرار دارد.[23]
"ویل دُرانت" (William James Durant 1885- 1981 م.) محقق مشهور آمریکایی و صاحب کتاب تاریخ تمدن که قضاوتهایش درباره قرآن کریم از روی دشمنی و با پیش فرض وحیانی نبودن قرآن است، در قسمتی از کتاب خود زبان به اعتراف عظمت قرآن گشوده و مینویسد: قرآن اخلاق مسلمانان را فرم داده و قریحهی صدها میلیون نفر را صیقلی کرده است. قرآن در جانهای ساده، عقایدی آسان و دور از ابهام پدید میآورد که از رسوم و تشریفات ناروا و از قید مراسم بتپرستی و کاهنی آزاد است. ترقی اخلاق و فرهنگ مسلمانان به برکت قرآن انجام گرفته و حتی این کتاب اصول نظم اجتماعی و وحدت جمعی را در میان آنان استوار ساخته و به پیروی از مقررات بهداشت ترغیبشان کرده و عقول آنها را از بسیاری اوهام، خرافات و از ظلم و خشونت رهائی داده است.[24]
داستان شخصی به نام "لبید ابو ربیعه" که جزء هفت ادیب بزرگ قبل از اسلام بود، معروف است که وقتی آیات اول سورهی بقره را بر دیوار معبدی دید، چنان مجذوب فصاحت و بلاغت قرآن شد که از شگفتزدگی فریاد کشید: "این عبارات فقط و فقط خدایی است". این داستان به قدری شهرت یافت که حتی امروزه مورد توجه مستشرقان نیز قرار گرفته است.[25]

پی نوشت ها:

[1]. ابن منظور، محمد بن مكرم‏؛ لسان العرب‏، بیروت‏، دار صادر، 1414ق‏، چاپ سوم، ج‏5، ص369.
[2]. فراهیدى، خلیل بن احمد؛ كتاب العین‏، قم‏، هجرت‏، 1410ق،‏ چاپ دوم، ج1، ص215.
[3]. طریحى، فخرالدین؛ مجمع البحرین،‏‏ تهران،‏ كتابفروشى مرتضوى، 1375ش، چاپ سوم، ج‏4، ص24.
[4]. سیوطی، جلالالدین؛ الاتقان فی علوم القرآن، قم، ذویالقربی، 1429ق، چاپ دوم، ج2، ص228.
[5]. معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، قم، موسسۀ فرهنگی تمهید، 1386ش، چاپ اول، ج4، ص23 و موسوی خویی، ابوالقاسم؛ البیان فی تفسیر القرآن، نجف اشرف، آداب، 1385ق، چاپ دوم، ص35.
[6]. اسکندرلو، محمدجواد؛ مستشرقان و تاریخگذاری قرآن، قم، پژوهشهای تفسیر و علوم قرآن، 1387ش، چاپ دوم، ص36.
[7]. زمانی، محمدحسین؛ شرقشناسی و اسلام شناسی غربیان، قم، موسسۀ بوستان کتاب، 1385ش، چاپ اول، ص853.
[8]. همان، ص50 – 51.
[9]. مارتين، ریچاردسی؛ مقالۀ اعجاز قرآن، دو فصلنامۀ تخصصي قرآن و مستشرقان، ترجمه و نقد محمدجواد اسکندرلو و سیدرضا مؤدب، شمارۀ سوم، زمستان 1386، ص41- 49.
[10]. سنجري، طالب؛ حياة محمد(ص) في أحاديث الشيعة، چاپ اول، ص319.
[11]. مهیار، رضا؛ فرهنگ ابجدى عربى- فارسى‏، بیتا، ص570.
[12]. قرشى، سید علىاكبر؛ قاموس قرآن‏، تهران‏، دارالكتب الإسلامیة، 1371ش‏، چاپ ششم‏، ج‏7، ص176.
[13]. التمهید فی علوم القرآن، ج4، ص228 – 232.
[14]. اعظم شاهد، رئیس؛ اعجاز قرآن از دیدگاه مستشرقان، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1386ش، چاپ اول، ص334 - 342.
[15]. التمهید فی علوم القرآن، ج4، ص263 – 316.
[16]. همان، ج7، ص265 – 441.
[17]. رضائی اصفهانی، محمدعلی؛ پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، قم، پژوهشهای تفسیر و علوم قرآن، 1382ش، چاپ دوم، ج2، ص79 – 88.
[18]. ویلیام جیمیز دورانت؛ تاریخ تمدن، بخش اول(عصر ایمان)، ترجمه ابوطالب صارمی و دیگران، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، 1381ش، چاپ هشتم، ج4، 235 و 236.
[19]. زمانی، محمدحسین؛ مستشرقان و قرآن، قم، موسسۀ بوستان کتاب، 1385ش، چاپ اول، ص309 و 310.
[20]. التمهید فی علوم القرآن، ج7، ص 270 به بعد.
[21]. خويى، سيد ابوالقاسم‏؛ البيان فى تفسير القرآن‏، ص61-68.
[22]. مستشرقان و قرآن، ص392- 396.
[23]. عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ص92 به نقل از مستشرقان و قرآن، ص307.
[24]. تاریخ تمدن، ج4، ص236.
[25]. مستشرقان و قرآن، ص306. 

 
شنبه 25 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

نگاهي به مساله: پيشگويي هاي قرآني(1)

محمد حسين شفيعي دارابي
مقدمه

از جمله موضوعاتي كه مي بايست در مبحث »قرآن شناسي«و به خصوص در جهت اثبات »معجز« بوده اين آخرين و برترين كتاب آسماني به عنوان ذكر مصداقي از اعجاز اين ثقل اكبر و وديعه بزرگ نبوي r مورد توجه, و تحليل و ارزيابي عميق قرار گيرد, »پيشگوييهاي قرآني« است. بي ترديد, اين بحث همانند ديگر مباحث قرآني در برگيرنده مطالب فراوان, و سخنهاي بي شمار و پر اهميتي است, كه در اين نوشتار تنها به ذكر و بررسي مهمترين آنها (به شرحي كه ملاحظه خواهيد نمود) بسنده خواهد شد.
الف. مفهوم پيشگويي اگر چه واژه »پشيگويي«, معني و مفهوم نسبتا روشني دارد و شايد در اين باره نياز به توضيح نباشد, ولي براي آنكه تصور مشخص و روشني از آن داشته باشيم, و بطور ناخواسته, بين اين واژه و واژه هاي مشابه آن غلط و اشتباهي صورت نگيرد ناگزير در آغاز گفتار به مفهوم صحيح آن اشاره مي كنيم.
اين كلمه در معانب مختلفي استعمال شده است, در شرح آن در كتب لغت مي خوانيم: عمل و كار شخص »پيشگو = پيش گوينده«, كهانت غيب گويي و اخبار از آينده را »پيشگويي« گويند. 1
در زبان عربي و ادبيات عرب و به خصوص در آيات و روايات و واژه »عيب« و كلمه »نبا غيبي = خبرهاي غيبي«از رايج ترين الفاظي هستند كه در مفهوم »پيشگويي« بكار مي روند. اين است كه مرحوم علامه شهرستاني گويد:
»الغيب في العرف العربي اسم لمعني يقابل الحضور و ضد الهود, كما في القرآن (عالم الغيب و الشهاده... )«
»و الشهود, كنايه عن اتصال الحواس بالحاضر لديها و هو المراد من الحضور ايضا فالغيب كالغايب, ما لا يتصل به الخواس, و به سمي المسافر غائبا, و خلافه حاضرا, فالنباء الغيبي بناء علي ما عرفت, هو النباء الذي لايتصل بالمحسوس لديك فعلا, و ان كان اصله محسوسا من قبل, ثم غاب كالمسافر او بالعكس كالمولود الذي كان في غيابه الرحم,محجوبا عن الحواس ثم ولد بعد, فصار محسوسا بين الناس«2
واژه ملاحم نيز از جمله واژه هايي است كه در زبان عربي در مفهوم »پيشگوييها« بكار رفته است. نوع افراد و شخصيتهاي علمي كه در گذشته, در زمينه »پيشگوييها« كتابي نگاشته اند, نام كتابشان را »الملاحم« نهاده اند, مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني, در كتاب نفيس خود, از بيست و چهار نوع »الملاحم« نام مي برد. 3
ب. تفاوت »پيشگويي« با »پيش بيني« و »آينده نگري«
گاه ديده مي‌شود به لحاظ عدم توجه لازم به مباحث قرآني و كلامي, دو واژه »پيش بيني« و »آينده نگري« به جاي »پيشگويي« و يا به عنوان واژه هاي مترادف و هم معني با آن بكار مي روند, در حاليكه با اندك دقتي, روشن خواهد شد كه »پپيشگويي« با هر يك از دو واژه ديگر, تفاوت دارد, كه ما اجمالا به آن اشاره مينماييم:

1. تفاوت پيشگويي با آينده نگري

آينده نگري به مساله تدبير و سياستگذاري نسبت به آينده بشريت اطلاق مي‌شود, اما در پيشگوييهاي قرآني, اصلا نظر و توجهي به برنامه ريزي خاص و يا طراحي ويژه اي نسبت به آينده تاريخ جوامع بشري نيست, بلكه در آن, تنها به بيان آنچه كه خواهد شد, مي پردازد, نه چگونه بايد باشد, و يا چه گونه اداره خواهيم نمود؟ به بيان ديگري: مقصود از »آينده نگري« قرآن اين است كه خداوند مي فرمايد: ما بشريت آينده را به شكل خاصي اداره خواهيم نمود:
٭ »وعد الله الذين آمنوا منكم و عملو الصالحات ليستخلفنهم في الرض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا... «4
٭ »و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الارض... «5
٭ »ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين«6
٭ »بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق.. . «7
٭ » انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا في الحيوه الدنيا«8
اما هدف قرآن در مساله »پيشگويي« اين است كه بگويد: چه خواهد شد, و چه حوادث و وقايعي رخ خواهد داد همانند آياتي كه خبر از شكست روميان داده اند (روم آيات 2 تا 6), و يا آياتي كه پيروزي مسلمين در جنگ بدر و غيره را نبود داده اند (انفال آيات 7- 36 و احزاب آيه 22), و نيز آياتي كه خبر از فتح مكه دارند (فتح آيه 27و... ) و هم چنين آيات ديگري كه از شكست يهوديان مدينه, دوام و بقاء نسل رسول اكرم r و يا ديگر رخ داده هاي تاريخي خبر داده اند, اگر چه بر اساس توحيد افعالي, آنچه كه واقع شده و خواهد شد, از مشيت الهي خارج نيست. 9 ولي با اندكي دقت در اين دسته از آيات (آيات مربوط به پيشگوييها) به روشني به دست مي‌آيد كه مقصود در هيچ يك از آنها بيان برنامه ريزي و اعمال تدبير خاص نسبت به آينده تاريخ بشر نيست.

2. تفاوت پيشگويي با پيش بيني

اگر چه در عنوان »پيش بيني« نيز توجه به آينده مطرح است, ولي اهل لغت معتقدند: با كلمه »پيشگويي« تفاوت دارد, در فرهنگ معين, چنين مي خوانيم:
»پيش بيني« حدس زدن وقايع آينده است از علل و اسباب و قراين موجود, مثلا يك پزشك گاهي از ديدن احوال بيماري مي تواند بگويد كه او بهبود خواهد يافت و يا خواهد مرد.
در جنگي كه ميانه دو دولت در مي گيرد, از اندازه نيروي آن دو و پافشاري سپاهيان و غيره مي توان گفت: فاتح كيست؟ و مغلوب كه ؟ و آن (اگر چه به معني دريافت و گفتن حوادث قبل از وقوع آنها, و غيب گويي, آمده, ولي) در اصل با پيشگويي كه از پيش گفتن وقايع آينده از طريق علوم مكنونه (آگاهي هاي سري) است فرق دارد... »پيش بيني« اصلا اعم است و شامل »پيشگويي« و اخبار قبل الوقت هم گويا مي‌شود, مثلا: من باران اين ماه را بواسطه شدت گرماي گذشته پيش بيني كرده بودم... « 10
با توجه به آنچه ذكر شده, مي توان گفت: سه فرق اساسي بين »پيشگويي« و »پيش بيني« وجود دارد:
1. »پيش بيني« اعم از پيشگويي است: بعيد نيست كه علت »اعم« بودن پيش بيني اين باشد كه شخص »پيشگو«, آنچه را كه مورد پيش گويي قرار داده و بدان دست يافته است ابراز و اظهار مي‌كند, و آنرا با زبان و قلم براي ديگران بازگو مي نمايد, اما شخص »پيش بيني« ممكن است آنچه را پيش بيني نموده و به آن رسيده است اظهار ننمايد و به عكس, چه بسا, پس از وقوع حادثه مي‌گويد: »من قبل از اين چنين حدس مي زدم, و پيش بيني مي نمودم«.
2. در »پيش بيني« وجود زمينه و آماده بودن مقدمات و غيره ضرورت دارد (به شكل و نوع حقيقيش, مخصوصا پيشگوييهاي قرآني و انبياء و امامان و اولياء خاص الهي) از هر گونه »حدس« به دور است آنچه را كه شخص »پيشگو« مي‌گويد ,با قطع و يقين مي‌گويد, يافته هاي واقعي را خبر مي‌دهد, آنچه را كه با درك و شعور خاص باطنيش بدست آورده و اطلاع پيدا كرده است بازگو مي نمايد.
شايد همين تفاوتهاي روشن موجب گرديده تا آشنايان به لغت, هيچ گاه عنوان » پيش بينيهاي قرآني« را در گفتار و نوشتار خود بكار نبرند, و خلطي بين آن و »پيشگوييهاي قرآني« بعمل نياورند.

ج. عشق بشر به »پيشگوييها«

اخبار از غيب و پيشگويي از حوادث آينده و آگاهي به آنها, از جمله اموري است كه همواره مورد توجه انسان بوده است. بشر از دير باز به دانستن آينده مجهول علاقه داشته و مي خواسته به هر طريق ممكن, دريچه اي به عالم غيب باز گشايد و از وقايعي كه در آينده اتفاق مي افتد, مطلع گردد. مي توان گفت: اين عشق, يك امر غريزي و باطني است, كه از سوي پروردگار در نهاد انسان به وديعه و امانت نهاده شده است, زيرا به عقيده روانشناسان: »يكي از حواس باطني بشر, حس كنجكاوي و كشف مجهولات است« 11 و روشن است فعاليت اين حس منحصر به محدوده زمان حال و وضعيت موجود نمي شود, بلكه در برگيرنده زمان گذشته و آينده نيز مي‌باشد.
واقعيات موجود در بستر تاريخ گوياي اين حقيقت است كه جوامع بشري به گويندگان, سرايندگان, و مولفاني كه در جهت آينده زندگي فردي يا اجتماعي افراد سخن گفته اند, علاقه وافري داشته و به مطالعه اين جنين مكتوبات و نوشته ها تمايل بيشتري نشان داده اند, حتي پس از گسترش علوم و وقوع تحولات علمي در سطح دنيا, و از جمله در جوامع متمدن غربي باز ديده مي‌شود كه سروده هاي رمزي »نوستراداموس« 12 (كه در آن, وضعيت آينده جهان را بصورت مبهم و معما گونه پيشگويي كرده بود) پس از انتشار در كمترين فرصت و زمان به زبانهاي رايج دنيا ترجمه شده, و شرح و تفسير فراواني از سوي تحليلگران و اربابان سخن و قلم بر آن نگاشته مي‌شود, و تحت عنوان »پيشكوييهاي نوستراداموس« انتشار مي‌يابد, و بارها و بارها چاپ مي‌گردد, و از پر آوازه ترين و پر تيراژترين كتابها به حساب مي‌آيد. تازه اين در حالي است كه برخي از زمامداران سياسي غرب و سران كليسا نسبت به آن روي خوش نشان نداده اند, و حتي او را به پاي محاكمه و مجازات كشانده اند و وي را از پا فشاري بر يافته هاي خود و اظهار نظرهاي بعدي منع نموده اند.
مترجم كتاب »پيشگوييهاي علمي, نوستراداموس« مي نويسد: »... اين شاعر پزشك, دانشور, از مردمان زمانه خود بسيار جلوتر حركت مي كرده و از همين روي توانسته است اشكالي از آينده جهان را ترسيم كند, كه بيشتر آن به حقيقت پيوسته است, پيشگوييهاي نوستراداموس كه در قالب شعر و به صورت دو بيتي سروده شده است از شيوه اي مبهم و دير شناخت بهره مند است... اين شيوه استتار را تنها به خاطر كيفيت مغشوش زمانه تاريك خود كه در چنگال تيز دادگاه تفتيش عقايد اسير بود به كار گرفته و كوشيده است تا حد ممكن, با استعاره هاي اسرار آميز, بر روي گفتارهايش حجابي در انداخته و خود را بدين سان از اسارت در دست دادگاههاي تفتيش عقايد به دور بدارد....
به گفته خود او, پس از به پايان رساندن آن نوشتارها, بخش بيشترين آنان را در آتش سوزاند, اما باور انجام چنين كاري از يك دانشمند, ساده و آسان نيست و اين شايد تنها بهانه اي براي گمراه كردن مقامات كليساي بوده است كه كارگزاران هولناك آنان, همه جا سايه وار او را دنبال مي‌كردند....
و بالاخره اگر چه »نوستراداموس«, پس از انتشار دادن نخستين بخش از كتابش و در نزد توده مردم به نام پيشگويي قدرتمند آوازه يافت, و حتي بدنبال دعوت ملكه فرانسه از وي, در تاريخ 14 جولاي 1556در پاريس ساكن ‌, و دو بار در كاخ حكومتي با »ملكه« ملاقات نمود, و طي اين ملاقاتها موفق شد تا نظرش را به خود جلب نمايد, اما از سود كليسا به »جادوگري هولناك« نام گرفت, و در فرصتي نه چندان دور به او هشدار داده شد كه دادگستري پاريس, درباره تجربيات جادويي او, پژوهشهايي كرده است, و او كه شامه تيزش بوي خطر را شنيده بود شتابان به شهر »سالون« بازگشت....
ناگفته نماند: »نوستراداموس« در اختر شناسي و مسايل نجومي نيز از توان علمي بالايي برخوردار بوده است, چه آنكه نوشته اند: وي تئوري »مدور بودن زمين و چرخش آن به دور خورشيد« را سالها پيش از »كوپرنيك« و »گاليله« ارائه داد و از آن جا كه در زمان تفلبش عقايد مي زيست به زودي جان خود و خانواده اش به گونه اي مورد تهديد قرار گرفت كه افراد خانواده او, در سال 1552 (در سن 19 سالگي) به بهانه ادامه تحصيل, او را از محل زندگيش »آوينيون«دور كرده و به »موپليه« فرستادند. 13
د. امكان »پيشگويي« و »علم به غيب« 14
پس از روشن شدن مفهوم »پيشگويي« و تبيين وجه اشتراك و يا افتراق آن با دو واژه »پيش بيني« و »آينده نگري«, لازم است بررسي كنيم كه آيا: »پيشگويي«و اخبار از آينده, ذاتا ممكن است يا نه ؟ آيا از ديدگاه عقل, چنين امري تحقق پذير است؟ آيا روشهاي علمي موجود امكان آنرا تاييد مي‌كنند ؟ آيا در بينش فلاسفه و روانشناسان و ديگر دانشمندان, پذيرش امكان »اخبار به غيب« امر معقولي است؟ و به خصوص, آيا به طبق آيات قرآني و اخبار و احاديث بر جاي مانده از معصومين u مي توان معتقد به امكان و عينيت يافتن »پيشگويي« شد يا نه؟
بي ترديد و بررسي تفصيلي اين موضوع, نياز به مقاله اي مستقل و جدا گانه دارد, اما پاسخ اجمالي در اين مورد اين است كه: از نظر عقلي, هيچ امتناعي نسبت به امكان آن وجود ندارد, بهترين دليل و شاهد صادق بر امكان اين مدعي وقوع آن است, (يعني پيشگوييهاي كه تا بحال از انبياء, امامان, و غيره بعمل آمده است) بر اين اساس, ما معتقديم: نيازي به اقامه برهان و استدلال و حتي ذكر آيات و روايات و نيز نظرات و انديشه هاي مويد گونه دانشمندان اسلامي و غيره نيست. ولي به جهت اتقان و استحكام بحث, ناگزيريم اين مطلب را (ولو به طور فشرده) از ديدگاههاي مختلف مورد بررسي قرار دهيم:

ا. ديدگاه قرآن و روايات

گروهي با تمسك به يك سلسله از آيات قرآني و اخبار و احاديث (كه علم به غيب را مختص به ذات پروردگار مي دانند, و در نگاه آغازين هر گونه اخبار به غيب و پيشگويي نسبت به آينده را از غير خدا نفي مي‌كنند) عقيده به »امكان پيشگويي براي بشر« را »شرك« قلمداد مي نمايند. در صورتي مكه با تامل در آيات شريفه قرآن و روايات معصومين u روشن مي شود كه حقيقت مطلب چيز ديگر است, و در واقع اين گروه تنها يك دسته از آيات و روايات را ديده و بدان اخذ نموده اند, و از ملاحظه دسته هاي ديگر چشم فرو بسته اند.
اينان در واقع مصداق آيه »نومن ببعض و نكفر ببعض« 15هستند اما با توجه به مجموعه آيات و اخبار و با در نظر داشتن آيات و اخباري كه متخصص آيات مذكور هستند روشن مي شود كه آيات و رواياتي كه علم به غيب را منحصر در ذات پروردگار دانسته و هر گونه اطلاع بر غيب را از غير او نفي مي‌كنند 16ناظر به علم غيب ذاتي هستند و نه مطلق آن. ولي در كنار آنها, دسته ديگري از آيات و روايات به چشم مي خورند كه علم به غيب تفويضي از سوي پروردگار را براي انبياء و امامان و اولياء خاص و صاحبان قداست نفساني تثبيت مي‌كنند. 17و نيز در كنار آنها دسته سومي از آيات و روايات مشاهده مي شوند كه حكايت دارند از تحقق علم به غيب براي افرادي از بشر در بستر تاريخ, زيرا در آنها به اخبار غيبي پيامبران و امامان u و ديگر اولياء الهي اشاره شده است.
امين الاسلام طبرسي (ره) مي نويسد:
يكي از معجزات مسيح u اين بود كه از غيب خبر مي داد و مي‌گفت: »وانبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم« (آل عمران آيه 149): »و من به شما از آنچه مي خوريد و در خانه هاتان ذخيره و دليل هاي امامت حضرت علي u خبرهاي غيبي اوست كه همه با او واقع مطابقت داشته است. 18
شيخ مفيد 0ره) نيز مي‌گويد: »يكي از دليلهاي امامت علي u خبرهاي غيبي آن حضرت است كه او وقوع يك سلسله پيش آمدها و حوادث قبل از وقوع آنها خبر داده است و پس از چندي صدق و درستي خبرهاي او روشن شده است. «19
ابن ابي الحديد معتزلي نيز مي‌گويد: ما علي u را در خبرهاي غيبي كه از او صادر شد امتحان كرده‌ايم و همه خبرهاي او را مطابق با وقع يافته اي و.. . «20
بنابراين, از ديدگاه قرآن و اخبار و احاديث, پيشگويي و علم به غيب تفويضي امري است ممكن و محقق, و هيچ گونه منافاتي با انحصار علم به غيب ذاتي در پروردگار ندارد.
2. ديدگاه دانشمندان اسلامي
در ميان شخصيتهاي علمي عالم اسلام به چهره هاي بر جسته و ارزشمندي بر مي خوريم كه مساله »امكان پيشگويي«را (صرف نظر از تعبد در برابر آيات و روايات) مورد بررسي قرار داده, و آنرا امري مسلم گرفته اند. كه ذيلا به گفتار برخي از آنها اشاره مي‌شود.

الف. ابوعلي سينا

»اگر عارفي از غيب خبر داد و آينده درستي آن را ثابت كرده او را تصديق كن و به او ايمان بياور زيرا چنين آگاهي يك ريشه طبيعي دارد. «
در جاي ديگر گويد: »وقتي اشتغالات روح از طريق حواس كم شد, براي روح انسان فرصتي مي‌دهد كه خود را از دست قواي طبيعي خلاص كرده و به جانب قدس پرواز مي‌كند و صورتهايي را در آنجا مي بيند, و اين حالت گاهي در خواب و در حال بيماري براي انسانهاي عادي نيز رخ مي‌دهد. «
هم او گويد: »اگر به تو گفتند كه فلان عارف, كاري انجام مي‌دهد و يا به جسمي حركت مي بخشد يا خود حركتي مي‌كند كه از توانايي ديگران بيرون است اين سخن را نكار مكن زيرا براي اين كار يك رشته اسباب, وجود دارد كه اگر تو نيز از آن راه وارد شوي به همان مقصد مي رسي. «
و بالاخره گويد: »تجربه و آزمايش به روشني ثابت كرده است كه انسان در موقع خواب مي تواند با جهان خارج تماس بگيرد و اطلاعاتي كسب كند, اكنون چه مانعي دارد كه انسان در موقع بيداري داراي چنين قدرتي باشد و تجربه و آزمايش نيز اين حقيقت را ثابت كرده است. «21

ب. شيخ شهاب الدين سهروردي

»هر وقت شواغل حس ظاهري كاهش يافت, در اين وقت نفس انساني را دست قواي طبيعي رهايي جسته و بر يك رشته امور غيبي تسلط مي‌يابد. «
سپس مي‌گويد: »اگر انسان هاي كامل مانند پيامبران و اولياء از غيب خبري دهند به خاطر نوشته هاي است كه مي بينند و يا امواج و صداهاي دل انگيز و هولناكي است كه مي شنوند و يا صورتهايي است كه مشاهده مي‌كنند و با آنان سخن مي‌گويند و سپس از غيب خبر مي دهند. «22

ج. ملا صدراي شيرازي

وي در تعليقه خود بر حكمت اشراق, امكان آگاهي از غيب را به گونه اي مشروح مورد بحث قرار داده و مي‌گويد: »نفس بر اثر اتصال با جهان عقل و يا عالم مثال (جهان صور اشياء), آگاهي هايي كسب مي‌كند« سپس مطلب را با براهين عقلي روشن مي سازد. 23

3. بينش دانشمندان غربي

ممكن است گفته شود كه: دانشمندان اسلامي بر اساس تعبد در برابر آيات و روايات امكان پيشگويي و اخبار از آينده را پذيرفته اند, ولي ديگر دانشمندان, به خصوص روانشناسان و آگاهان به مسائل انسان شناسي و غيره در جوامع علمي غرب آنرا غير ممكن تلقي نموده, مورد انكار قرار داده اند. بنابراين اعتقاد به امكان پيشگويي از يك پشتوانه علمي معتبر برخوردار نيست. اما واقعيت مطلب اين است كه با اندك تاملي در گفتار و نوشتار بر جاي مانده از سرشار ترين چهره هاي علمي جهان, نادرستي اين پندار روشن خواهد شد. زيرا (همچنانكه خواهد آمد) نه تنها آنان منكر برخورداري انسان از چنان توان روحي ( امكان پيشگويي) نبوده و نيستند بلكه به آن نيز اذعان دارند.

الف. پروفسور »سوروكين«

وي كه يكي از روانشناسان معروف به شمار مي‌آيد, همانند جمعي ديگر از هم كيشانش, وجود سه شاهراه حقيقت شناسي ( يعني حس, عقل, و الهام) را به روشني تصديق كرده و براي ادراك عرفاني و به اصطلاح »الهام« مقام و منزلتي ويژه قائل است و صريحا مي‌گويد:
»نمي توان اين راه را تخطئه و تحقير نمود. مگر مي توان آموزش گسترده اديان بزرگ را يكسره به تقليد كوته بينان نظام مادي ناچيز و بي حكمت شمرد و براي آن ارزشي قائل نگشت. «24

ب. البرت آنيشتين (1879-1955)

ايشان نيز همانند دانشمندان اسلامي معتقد است:»الهام, كليد و عامل پر ارج در اكتشافات علمي است. «25

ج. آلكسيس كارل

»به يقين اكتشافات علمي تنها محصول و اثر فكر آدمي نيست و نوابغ علاوه بر نيروي مطالعه و درك قضايا, از خصايص ديگري چون اشراق و تصور خلاقه برخوردارند. با اشراق چيزهايي را كه بر ديگران پوشيده است مي يابند و روابط مجهول بين قضايايي را كه ظاهرا با هم ارتباطي ندارند مي بينند و وجود گنجينه هاي مجهول را به فراست در مي يابند. تمام مردان بزرگ از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دليل و تحليل, آنچه را كه دانستنش اهميت دارد مي‌دانند. يك مدير واقعي احتياج به محكهاي هوشي و اوراق اطلاعاتي براي انتخاب مرئوسين خود ندارد. يك قاضي خوب بدون توجه به جزئيات مواد و تبصرههاي قانون و... حكم صحيح تواند داد, يك دانشمند بزرگ خود به خود بسوي راهي كه منجر به ش تازه اي خواهد شد كشانده مي‌شود. اين همان كيفيتي است كه پيش از اين »الهام« ناميده مي شد.
دانشمندان را مي توان به دو دسته تقسيم كرد: يكي منطقي و ديگري اشراقي. علوم, ترقي خود را مرهون اين هر دو دسته متفكر است. در علوم رياضي نيز كه اساس و پايه كاملا منطقي دارد, معهذا اشراق سهم گرفته است... اكتشافات اشراق بايد هميشه بوسيله منطق سنجيده شود و به مرحله عمل اشراق يك عامل شناسايي قوي و در عين حال خطرناكي است و تميز آن از تو هم گاهي دشوار است. كساني كه زمام اختيار خود را فقط بدست او سپرده اند در معرض اشتباهند زيرا هميشه صادق و صائب نيست. فقط مردان بزرگ و پاكان ساده دل مي‌توانند با آن به كمال اوج زندگي معنوي برسند. اين موهبت حقا شكفت انگيز است....
با اين ترتيب گاهي شناسايي دنياي خارج از راههاي ديگري بجز اعضاي حسي, براي ما ميسر مي‌شود شكي نيست كه فكر مي تواند حتي از فواصل دور دو فرد انساني را مستقيما بهم مربوط كند. اين قضايا كه مطالعه آنها در عهده علم جديد »متاپسيشيك« است بايد همانطوري كه هست پذيرفته شود زيرا حقايقي در بر دارد و جنبه اي از وجود انساني را كه هنوز شناخته نشده است معرفي مي‌كند. «26

ه. همانندي يا تفاوت »پيشگويي« با »علم به غيب«

با توجه به آنچه كه در ذيل عنوان اول (مفهوم پيشگوي) گفته شد, كه »در زبان عربي و ادبيات عرب, به خصوص آيات و روايات, واژه »غيب« و مشتقات آن را رايج ترين كلماتي هستند كه در مفهوم »پيشگويي« بكار مي روند, و نيز با توجه به آنچه كه در ذيل عنوان قبلي (امكان پيشگويي) بيان شد مبني بر اين كه: »پيشگويي نسبت به حوادث آينده, براي بشر, ممكن است«, جاي اين پرسش باقي است كه آيا »پيشگويي« با »علم به غيب« همانند است؟ و يا آنكه كاملا با يكديگر فرق دارند؟, و يا نه آن و نه اين, بلكه امر سومي مطرح است؟ و يك نسبت و رابطه ويژه اي بين آن دو بر قرار است؟
آنچه كه از موارد كاربرد اين دو واژه در نزد آگاهان به فرهنگ و لغت, نوشتار آشنايان به مفاهيم قرآني بر مي آيد اين است كه: ضمن آنكه نمي توان, بطور كلي آن دو كلمه را جداي از هم دانست, اما به عينيت و يا همانندي آن دو نيز نمي توان تن در داد, بدين جهت مي گوييم: اگر چه خبر دادن شخص »پيشگو« 27 از وقوع حوادثي در آينده, »اخبار به غيب« به حساب مي آيد, ولي نمي توان آنرا, »علم غيب« ناميد, زيرا »پيشگويي« از مقوله »كرامت« است, اما علم غيب از مصاديق »معجزه« مي باشد. بي ترديد, ميان معجزه و كرامت فرق است. چه زيباست فرموده است استاد شهيد مطهري (ره) آنجا كه نگاشته است:
»ميان معجزه و كرامت فرق است. معجزه يعني بينه و آيت الهي كه براي اثبات يك ماموريت الهي صورت مي گيرد و به اصطلاح مقرون و تحدي است و منظور الهي از او در كار است اين است كه محدود است به شرايط خاصي«, اما كرامت يك امر خارق العاده است كه صرفا اثر قوت روحي و قداست نفساني يك انسان كامل يا نيمه كامل است و براي اثبات منظور الهي خاصي نيست. اين چنين امري فراوان رخ مي‌دهد و حتي مي توان گفت يك امر عادي است و مشروط به شرطي نيست... «28
بنابراين, مي توان گفت: دايره » پيشگويي« از دامنه »علم غيب« وسيع تر است, زيرا (هم چنانكه در فوق اشاره شد) هر كس كه از قوت روح يو قداست نفساني برخوردار باشد, طبيعتا واجد توان »پيشگويي« خواهد بود و به چنان كرامتي نايل است, اما همان شخص, از »علم غيب« به مفهوم خاص قرآنيش بي بهره است بدين جهت معتقديم فقط خداوند تعالي است كه بطور بالذات ,مستقل واجد »علم غيب« است زيرا او به تمام مخلوقات محيط است29 ولي در عين حال اشكالي ندارد كه پروردگار بنا به مصلحت و استعداد و پاره اي از مخلوقات مانند انبياء و اولياء نيز قسمتي 30 »علم غيب« عطاء فرمايند:
چنانچه در آيه 26 و 27 سوره جن مي خوانيم:
»عالم الغيب فلا يظهر علي غيبنه احد الا من ارتضي من رسول«: »عالم به غيب او است, و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمي سازد, مگر رسولاني كه آنها را برگزيده است«.
و در آيه 179 سوره آل عمران نيز آمده است:
» و ما كان الله ليطلعكم علي الغيب و لكن الله يجتبي من رسله من يشاء« » چنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند ولي خداوند از ميان رسولان خود هر كسي را بخواهد بر مي گزيند ( و قسمتي از اسرار غيب را در اختيار او مي گذارد).
در روايتي از امام باقر u نقل شده است كه آن حضرت در پاسخ » حمران بن اعين« كه از محتواي آيه 26 سوره جن پرسيده بود, پس از قرائت آيه 27 همان سوره » الا من ارتضي من رسول« فرمود: » و كان و الله محمد ممن ارتضا«: »بخدا قسم كه محمد از پسنديدگان او بود«, سپس امام u فرمود:
و اما اين كه مي فرمايد: »خدا غيب مي‌داند« همانا خداي عز وجل عالم است به آنچه از خلقش غايب است نسبت به آنچه در علمش تقدير مي‌كند, و حكم مي‌دهد پيش از آنكه آنرا بيافريند و به فرشتگانش افاضه كند, اي حمران اين علم نزد او نگهداشته شده است و نسبت به آن مشيت دارد. هرگاه بخواهد طبق آن حكم دهد (و آنرابمورد اجرا گذارد) و گاهي نسبت به آن بداء حاصلشود و به مورد اجرايش نگذارد. و اما علمي كه خداي عز و جل آنرا تقدير و حكم و امضاق فرموده: علميست كه اولا به پيغمبر r و سپس به ما رسيده است. 31
و در قرآن كريم, به آيات فراواني راجع به پيامبران بزرگوار الهي, (از جمله حضرت عيشي, موسي و نوح u و..., و خاصه رسول اكرم r بر مي خوريم كه حكايت از تفويض و واگذاري علم غيب از سوي پروردگار به اولياء خاصش دارند32, و نه تنها انبياء كه امامان معصوم u نيز از چنين فيض قدسي برخوردارند ,چنانكه عمار ساباطي نقل مي‌كند: از امام صادق u پرسيدم: آيا امام غيب مي داني؟ آن حضرت فرمود: »لا ولكن اذا اراد ان يعلم الشي اعلمه الله ذلك«: »نه, ولي هرگاه بخواهد چيزي را بداند خدا آنرا به او بياموزد«33
و نيز يحيي بن عبدالله بن حسن از اما باقر u جنين سوال مي‌كند: »فدايت شوم گروهي از مردم عقيده دارند كه شما علم غيب داريد؟ » حضرت در پاسخ او فرمود: »لا و الله ماهي الا وراثه عن رسول الله«: »نه بخدا سوگند آنچه ما مي دانيم از پيامبر خداr به ما رسيده است و از او ارث برده ايم. «34
حنان بن سدير نطز از امام باقر u نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود: »براي خداوند دو گونه علم هست: علم عام و علم خاص, اما علم خاص همان است كه حتي فرشته مقرب و پيامبر مرسل هم از آن بي اطلاع است, ولي علم عام او چيزي است كه فرشته مقرب و پيامبران فرستاده شده از سوي خداوند (انبياء مرسل) از آن بهره مندند كه تمام آنها در اختيار ما است... 35
بنابراين, علم غيب انبياء و امامان u را نبايد با عم به غيب پروردگار يكي, و در عرض هم دانست, بلكه علم به غيب آن بزرگواران را بايد علم غيب اعطايي از سوي پروردگار, و يادگيري و تعلم از داناي غيب ناميد. دراين زمينه, گفتاري از انديشمندان بزرگ شيعي و سني بهره مي گيريم:

الف. شيخ مفيد (متوفاي 413 ه-ق)

»كسي را مي توان به طور مطلق داراي صفت عالم به غيب, دانست كه علم او ذاتي باشد و از كسي نياموخته باشد و علم هيچ كس جز خداوند بزرگ ذاتي نيست و از اين رو شيعه معتقد است كه نبايد درباره امامان به طور مطلق گفته شود: عالم به غيب هستند بلكه بايد توضيح داده شود كه علم آنان مستفاد از امام قبل و پيامبر r و سرانجام به تعليم الهي است. 36

ب. شيخ طوسي (متوفاي 548 ه-ق)

» به عقيده شيعه, كي را مي توان با جمله »عالم به غيب« توصيف كرد كه همه غيب ها را بداند و علم او ذاتي باشد و هيچ كس جز خدا اين چنين نيست و اما خبرهاي فراواني كه دانشمندان شيعه و سني از علي u و ساير امامان u نقل ‌كرده‌اند همه از رسول خدا r به انان رسيده و رسول خدا r نيز از خداوند آموخته است«37

ج. رشيد الدين محمد بن شهر آشوب مازندراني (متوفاي 588)

وي در متشابهات القرآن ص 311 سخني دارد كه مضمون كلام او اين است:
»پيامبر و امام از غيب آگاهي دارند اما نه بهاين معني كه علم آنان ذاتي باشد بلكه خداوند بخشي از علم غيب را به آنان آموخته است, و عقيده به اينكه علم آنان ذاتي است و با علم خدا تفاوتي ندارد مستلزم شرك مي‌باشد«38

د. كمال الدين ابن ميثم بخراني (متوفاي 679)

»منظور از علم به غيبي كه جز خدا نمي داند علم به غيبي است كه بدون تعليم و آ/وختن باشد و علم غيب بدون تعليم اختصاص به خدا دارد و جز خدا هر كس كه آگاهي از غيب پيدا كند به تعليم الهي بوده است«39

ه. علامه طباطبايي (ره)

»خداوند ذاتا از غيب آگاه است و هر كس غير از او غيب آگاه باشد به تعليم او خواهد بود و هر جا پيامبر r آگاهي خود از غيب را انكار مي‌كند و مي‌گويد: علم غيب ندارم معناي آن اين است كه مستقلا و ذاتا عالم به غيب نيست و هر چه مي دانم از جانب خدا به من آموحته شده است« 40
و. ابن ابي الحديد معتزلي (متوفاي 655 ه-ق)
»ما انكار نمي كنيم كه در ميان افراد بشر اشخاص باشند كه از غيب خبر بدهند اما ميگوييم ك آگاهي آنان از غيب مستند به خداوند است, و خداوند وسيله آگاه شده آنان را از غيب فراهم مي آورد«41
ادامه دارد

پى‌نوشت‌ها

1. دهخدا, علي اكبر, لغت نامه, ذيل كلمه پيشگويي (به نقل از: تمدن اسلام, جرجي زيدان, ج 3ص 16) و: معين, دكتر محمد, فرهنگ معين, ج 1 ص 17 چاپ 1360 چاپخانه سپهر تهران, ص 917
2. سبحاني, جعفر 1402 ه-ق چاپخانه خيام تهران, مفاهيم القران, ج 3, ص 378, به نقل از » المعجزه الخالده«, السيد هبه الدين الحسيني الشهرستاني چاپ دوم ربيع الاول 1371 ه-ق, چ معارف بغداد, ص 74, 75. قريب به اين مضمون را مي توان در ساير كتب لغوي, همانند: مفردات راغب ص 380 –381, نهايه ان اثير, ج 3, ص 399, مقاييس, ج 4, ص 403, قاموس المحيط, فيروز آبادي, ج 1, ص 112, صحاح اللغه جوهري, ج 1, ص 196 ملاحظه نمود.
3. تهراني, شيخ آقا بزرگ, الذريعه الي تصانيف الشيعه, ج 22, ص 190-187
4. خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده اند وعده داده است كه آنان ار در زمين جانشين كند, چنانكه اسلامشان را نيز جانشين نمود, و دينشان را كه براي ايشان پسنديده است تمكين و استقرار بخشد, و خوفشان را به امنيت تبديل كند... (نور/55)
5. ما مي خواهيم بر مستضعفان زمين, منت گذارده و آنان را پيشواياني قرار دهيم و وارثانشان كنيم, و در زمين به آنان تمكين بخشيم... (قصص/ 5-6)
6. همانا زمين ملك خدا است و به هر كس از بندگان خويش بخواهد وامي گذارد, و سرانجام نيك از پرهيزكاران است (اعراف/ 128)
7. بلكه حق را روي باطل پرتاب مي كنيم تا آن را درهم بشكند و يكباره نابود شود... (انبياء/18)
8. ما پيامبران خويش را با كساني كه ايمان آورده اند, در زندگي دنيا ياري مي كنيم (غافر/ 15)
9. »و ما تشاون الا ان يشاء الله رب العالمين«شما اراده نمي كنيد مگر اينكه خداوندي كه پروردگار جهانيان است بخواهد«(تكوير/ 20)
10. معين, محمد فرهنگ معين, ج 1, ص917, ج چهارم, 1360, چاپ سپهر تهران, ص 917
11. به كتاب »حس مذهبي يا بعد چهارم, روح« نوشته »تا نه كي دو كه نه تن« مسيحي فرانسوي, ترجمه مهندس عليقلي بياني, چاپ 1343, ص 35 مراجعه شود.
12. »نوستراداموس« نام لاتيني »ميشل دونوسترادام« فرانسوي است. وي در 14 دسامبر سنه 1503 ميلادي در ناحيه » سن رمي« فرانسه زاده شده و ظاهرا در 17 ژوئن سال 1565 در گذشت. (براي اطلاعات بيشتر از زندگي وي به كتاب پيشگوييهاي »نوستراداموس« چاپ اول 1369, ترجمه پوران فرخ زاد, صفحات: 6, 7, 12, 13, 18, مراجعه شود).
13. مقدمه كتاب پيشگوييها ي نوستراداموس, چاپ اول, ترجمه پوران فرخ زاد 1369,صفحات7,12-15
14. اين كه آيا علم غيب با پيشگويي عين هم هستند و يا كاملا تفاوت دارند, و يا آنكه هم وجه اشتراك دارند و هم وجه افتراق؟ بحثي است كه در عنوان بعدي مورد بررسي قرار مي گيرد.
15. سوره نساء آيه 150
16. همانند آيات ذيل:
»و هاده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو« (انعام / 59)
»قل لايعلم من في السموات و الارض الغيب الا الله« (نمل / 65)
»انما العلم عند الله و ابلغكم ما ارسلت به« (احقاف / 23)
»قل انما العلم عند الله و انما انا نذير مبين« (ملك / 26)
و همانند روايتي كه مرحوم مجلسي درج 26, بحار الانوار, ص 102, ص 103 شماره 5 ذكر نموده كه يحيي بن عبدالله بن الحسن از امام كاظم u پرسيد: جانم فداي تو باد, مردم گمان مي‌كنند كه شما علم بر غيب داريد؟ فرمود: سبحان الله.. .
17. همانند آيات:
»عالم الغيب فاليظهر علي غيبه احد الا من ارتضي من رسول... « (26, 27/ جن)
»ما كان الله ليطلعكم علي الغيب و لكن الله يجتبي من رسله من يشاء... «(179 / آل عمران)
»و ما صاحبكم بحجنون و لقد راه با لافق المبين« (22-23/ تكوير)
»ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك... «(44/ آل عمران, 102 / يوسف)
و همانند رواياتي كه مرحوم مجلسي در ج 26 بخار الانوار ص 105 تا ص 108 نقل فرموده, از جمله اين كه عبدالرحمن بن كثير مي‌گويد: از امام صادق u شنيدم كه فرمود: » نحن ولاه امر الله, و خزنه علم الله, و عيبه وحي الله« ما صاحبان امر و فرمان پروردگار, و گنجينه علم او و صندوق وحي الهي هستيم.
و نيز سدير گويد: به امام صادق u عرض نمودم: جانم فدايت باد شما چه هستيد؟ آن حضرت فرمود: » نحن خزان الله علي علم الله, نحن تراجمه وحي الله... « ما گنجينه هاي پروردگار بر علم او و مترجم وحي الهي هستيم....
18. اعلام الوري و امين الاسلام ابي علي, الفضل بن الحسن الطبرسي با تصحيح و تعليقه عليم اكبر غفاري چاپ تير ماه 1338, چاپخانه حيدري تهران, محرم 1379ه-ق, ص 172
19. شيخ مفيد, ارشاد, ص 148
20. ابن ابي الحديد, شرح نهج البلاغه, ج 7, ص73
21. بوعلي سينا, حسين, اشارات, نمط هشتم و ج 3, ص 397, ص 399, ص 407, 414
22. سهروردي, شيخ شهاب الدين, حكمت الاشراق مقاله پنجم
23. سبحاني و جعفر, علم غيب آگاهي سوم, ص 63, به نقل از تعليقه ملا صدرا بر حكمت اشراق
24. همان مدرك ص 42, 43
25. همان مدرك ص 44
26. الكسيس كارل, انسان موجود ناشناخته, چاپ پنجم, 1348, ترجمه دكتر پرويز دبيري, چاپ افست شركت سهامي تهران ص 134 تا ص 136
27. منظور, غير از انبياء الهي و امامان u و نيز غير از اولياء خاص پروردگارت كه به صورت تفويضي, از علم غيب برخوردارند
28. مطهري, مرتضي, وحي و نبوت, چاپ علامه طباطبايي, چاپ پنجم, تهران, سال 1370
29. آيات ذيل, صحت اين گفتار را تاكيد مي‌كنند :
٭ »و لله غيب السموات و الرض... « (نحل/ 77)
٭ »له غيب السموات و الارض... « (كهف/ 26)
٭ »ان الله يعلم غيب السموات و الارض... « (حجرات/18)
٭ »قل لا يعلم من قي السموات و الارض الغيب الا الله... « (نمل/ 65)
٭ »و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها ال هو... « (انعام/ 59)
٭ » و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره في الارض و لا في السماء.. . « (يونس/ 61)
٭ »لايعزب عنه مثقال ذره في السموات و لا في الارض... « (سبا/ 3)
٭ » عالم الغيب و الشهاده العزيز الحكيم«(تغابن/ 18)
٭ عالم الغيب و الشهاده هنو الرحمن الرحيم«(حشر/ 22)
٭ »عالم الغيب و الشهاه فتعالي عما يشركون« (مومنون / 92)
٭ »عالم الغيب و الشهاده و هو الحكيم الخبير«(انعام / 73)
٭ »عالم الغيب و الشهاده الكبير المتعال«(رعد/ 9)
٭ »عالم الغيب و الشهاده العزيز الرحيم«(سجده/6)
30. اين كه گفته ايم : »قسمتي از علم غيب« و نگفتيم » تمام آن «براي اين است كه علم به برخي از امور غيبي (مخصوصا علم تفصيلي به آنها) را, خداوند منان به هيچ فردي واگذار ننموده است, چنانكه آيه 34/ لقمان علوم پنجگانه »آگاهي از قيامت, نزول باران, چگونگي جنين در رحم مادر, اموري را كه انسان در آينده انجام ميدهد, و محل مرگ او «(كه همه آنها از امور غيبي به حساب مي آيند) را مخصوص پروردگار مي‌داند, و نه تنها لحن آيه فوق دلالت بر اين انحصار دارد, بلكه رواياتي كه در تفسير آيه نيز وارد شده اين حقيقت را تاكيد مي‌كند.
از جمله در حديثي مي خوانيم: »ان مفاتيح الغيب خمس لا يعلمهن الا الله و قرا هذه الايه« : »كليدهاي غيب پنج است كه هيچ كس جز خدا نمي داند, سپس آيه فوق را تلاوت فرمود« (مجمع البيان ج 4, ص 324 پنج جلدي) و تفسي نمونه ج 17, ص 97, 98.
از امام صادق u نيز نقل شده: » هذه الخمسه اشياء لم يطلع عليها ملك مقرب و لا نبي مرسل و هي من صفات الله عز و جل «: اين پنج چيز, اموري هستند كه كسي از فرشته مقرب و پيامبر مرسل بر آنها اطلاع نيافت, و اينها از صفات پروردگار است«. (تفسير برهان ج 3, ص 280و بحار الانوار ج 26, ص 101, 102)
علي u نيز ضمن خطبه 128 نهج البلاغه, در پاسخ مردي از طايفه »بني كلب« نيز فرموده: فهذا علم الغيب الذي لايعلمه احد الا الله.. . »اينها علوم غيبيه اي است كه غير از خدا كسي نمي داند«.
31. اصول كافي ج اول, كتاب الحجه, ترجمع حاج سيد جواد مصطفوي, ص 377, 378 و جلد چهارم, ص 395, 396
32. در اين زمينه, به كتاب » علم غيب آگاهي سوم نوشته استاد جعفر سبحاني مراجعه شود.
33. مصطفوي, سيد جواد, ترجمه اصول كافي, ج اول ص 380
34. شيخ مفيد, امالي, ص 14, مجلسي, علامه محمد تقي, بحار الانوار, ج 26, ص 102, 103
35. الحويزي, العلامه الخبير, اسيخ عبد علي ابن جمعه العروسي (ره), نور الثقلين, با تصحيح و تعليقات سيد هاشم رسولي محلاتي, افست اپخانه علميه قم, ج 4, ص 107, 218
36. مجلسي, علامه محمد تقي, بحار الانوار, ج 26, ص, 104به نقل از كتاب اوائل المقالات ص 38
37. طبرسي, تفسير مجمع البيان, ج 3, ص 261, ج 5, ص 205
38. سبحاني, جعفر, آگاهي سوم, ص 17, به نقل از متشابهات القرآن, ص 311
39. م ابن ميثم, شرح نهج البلاغه, ج 1, ص 84, ج 3, ص 140
40. طباطبايي, علامه سيد محمد حسين, تفسير الميزان, ج 20, ص 131, 132
41. ابن ابي الحديد, شرح نهج البلاغه, چهار جلدي, ج 1, ص 427

 
شنبه 25 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

نگاهي به جنبه‌هاي اعجاز قرآن‌

حامد اكبرزاده‌

اعجاز در اصطلاح يعني شخصي كه ادعاي منصبي از منصب‌هاي الهي مي‌كند بايد براي گواه به صدق گفتارش عملي را انجام دهد كه ديگران از انجام دادن آن عاجزند، چون آن عمل به ظاهر بر خلاف قوانين خلقت و خارج از مسير عادي و طبيعي است، انجام دادن چنين عملي را اعجاز و خود عمل را معجزه مي‌نامند. (ترجمه البيان في تفسير القرآن، آيت‌الله سيد ابوالقاسم خويي، ص 49)‌
بديهي است پيامبري و سفارت الهي از مناصب بزرگ و مقامات عالي است كه افراد بسياري خواهان آن هستند و افرادي به دروغ آن را ادعا مي‌كنند، بنابراين كساني كه مدعي رسالت و سفارت الهي‌اند بايد داراي شاهد و گواهي باشند كه قوانين طبيعت را در هم بشكند و برخلاف سير عادي و طبيعي جريان يابد و ديگران را از آوردن چنين گواه و شاهدي ناتوان سازد. اين‌گونه اعمال خارق‌العاده كه پشتوانه و شاهد پيامبري و رسالت است معجزه و انجام دادن آن را اعجاز مي‌نامند. (همان، ص 53)‌
در اين ميان، بهترين معجزه آن است كه مشابه عالي‌ترين فن آن دوران باشد، بنابراين حكمت الهي اقتضا مي‌كند به هر پيامبري معجزه‌اي عنايت كند كه مشابه با فن و صنعت رايج آن زمان باشد و علما و دانشمندان بسياري در آن محيط از آن علم آگاه باشند تا بتوانند حقيقت معجزه و تفاوت آن با علم و فن رايج ‌آن دوران را براحتي تشخيص دهند و با علم و آگاهي اظهارنظر و داوري كنند و به اين وسيله مردم زودتر آن معجزه را تصديق و سريع‌تر به آن پيامبر ايمان خواهند آورد. اعراب در زمان جاهليت از ميان تمام علوم و فنون تنها در فن فصاحت و بلاغت و فنون ادب سرآمد ديگر ملل و اقوام بودند تا آنجا كه بازارهايي براي مسابقه در شعر و خطابه بر پا مي‌كردند. در همين خصوص چون اوضاع و شرايط حاكم در آن زمان اين چنين بود، حكمت الهي اقتضا كرد پيامبر اسلام را با معجزه بيان و فصاحت (قرآن) ارسال كند، به طوري كه هر عرب فصيح، منصف و غير معاندي خود را در برابر فصاحت و بلاغت و شيوه بي‌نظير آن، عاجز و ناتوان ببيند و اذعان كند سخن اين چنين از توان بشر خارج است و به وحي بودن آن اعتراف كند. (همان، ص57 تا 59)‌
فصاحت و بلاغت: پيامبر اكرم‌ص تمام ملل، اقوام و انسان‌هاي جهان را به اسلام فراخوانده و با آنان با قرآن احتجاج و استدلال كرده و آنها را با آوردن كلامي همچون قرآن به مبارزه طلبيده است. او اعلان كرده اگر همگان دست به دست هم دهند و از فصيح‌ترين و بليغ‌ترين افراد كمك بگيرند و كتابي همانند قرآن (در فصاحت و بلاغت و محتواي عالي‌ آن) بياورند، او دست از ادعاي خويش بر مي‌دارد. (همان، ص61) تحدي و مبارزه‌طلبي قرآن كريم منحصر به عده خاصي كه در‌آن زمان مي‌زيستند نبوده، بلكه تمام جن و انس را در طول تاريخ به معارضه دعوت كرده كه اين مهم در سوره اسراء آيه 88 اشاره شده است.
زيبايي و رسايي اين آيات به حدي اعجاب آور است كه عرصه را بر شاعران، اديبان و صاحبان ذوق و قريحه‌هاي سرشار تنگ كرده و آنان را به اعتراف به عجز وادار مي‌كند. قرآن با شيوه بديع و منحصربه فرد خود ‌در بيان مفاهيم و معاني بلند و پر محتوا كه نه نثر است و نه نظم، چنان جلوه‌گري مي‌كند كه همه سخنان و آثار ادبي را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد.
انسان هر چقدر با قرآن سر و كار داشته باشد باز هم نمي‌تواند كلامي را تنظيم كند كه از نظر (فصاحت و بلاغت) شبيه قرآن باشد. اين حقيقت ثابت مي‌كند قرآن كريم اسلوب و شيوه خاصي دارد كه از حيطه قدرت بشر خارج است و نمي‌توان آن را با آموزش‌، تمرين، تعليم و تعلم فرا گرفت و اگر قرآن كريم، انشاء و گفتار خود رسول اكرم بود، در سخنان و خطبه‌هاي آن حضرت كه محفوظ مانده و تدوين شده‌، نوعي تشابه ميان شيوه و اسلوب قرآن و سخنان آن حضرت مشاهده مي‌شد، ولي هيچ‌گونه تشابهي ميان آن دو نيست. (همان، ص64)‌
علاوه بر اين، بلاغتي كه ميان مردم معمول است محدود به حدود خاصي است و غالبا افراد بليغ از انواع بلاغت در يك يا 2 يا حداكثر چند نوع، توانايي دارند نه تمام قسمت‌ها، مثلا ممكن است در حماسه سرايي، مديحه سرايي يا نوحه سرايي بليغ باشد، ولي در غزليات مهارتي نداشته باشند، اما قرآن در موضوعات مختلف وارد شده و به فنون گوناگوني سخن بليغ گفته است و اين‌گونه فصاحت و بلاغت همه جانبه به گفتار خدا اختصاص دارد و ديگران از آوردن نظير آن عاجزند و هرگز براي بشر امكان‌پذير نيست. (همان، ص 65)‌
بخشي از اعجاز ادبي قرآن كريم، در اسلوب ويژه آن نهفته است. قرآن از نظر سبك كلامي، شيوه‌اي بديع را كه هرگز سابقه نداشته به وجود آورده است. قرآن، نه نظم است و نه نثر. اين سبك (ساختار) جديدي كه قرآن ارائه داده و در فرهنگ ادبي عرب، تحولي غريب ايجاد كرده، كاملا بي‌سابقه است و آيندگان را به عجز و تاب انداخته و برايشان جاذبه و كشش دارد، آنها را به وجد مي‌آورد و لذت و آرامش مي‌دهد، با فطرت دمساز با طبيعت همساز، با وجدان سر و كار داشته و با هستي، سر و سري دارد. (درسنامه علوم قرآني،حسين جوان آراسته، ص269)‌

قرآن و معرفت عقلي و فلسفي‌

در بسياري از آيات قرآن بصراحت اين مطلب بيان شده كه محمدص امي بود و خود آن حضرت نيز اين ادعا را در برابر خويشاوندان خود اعلان كرد و هيچ يك از آنان اين ادعا را انكار و تكذيب نكردند و اين خود دليل روشني بر صدق گفتار رسول خداص و صحت نبوت اوست؛ زيرا كسي كه خود درس نخوانده و نزد هيچ كس سواد نياموخته بود، كتابي آورد مشتمل بر معارف عقلي و دقايق علمي به گونه‌اي كه از آن تاريخ تاكنون افكار فلاسفه نامدار و دانشمندان بزرگ را به خود جلب و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير كرده است و اين حالت تحير و بهت زدگي پايان‌ناپذير است. (همان، ص 69)‌
اگر از اين حقيقت مسلم (امي بودن پيامبر) چشم بپوشيم و فرض كنيم آن حضرت امي نبوده، بلكه علوم و معارف مختلف را با تعليم و تعلم از ديگران فرا گرفته است‌، لازمه‌اش اين است كه همه علوم و فنون را از دانشمندان زمان خويش و همان كساني كه در ميانشان پرورش يافته‌، فرا گرفته باشد. در صورتي كه آنچه را قرآن براي بشر عرضه داشته است هيچ گونه سنخيتي با افكار و فرهنگ جاهلي مردم آن زمان ندارد، بلكه درست با افكار و عقايد آنان در تضاد است، زيرا عده‌اي از مردم آن دوران، بت‌پرست و به اوهام و خرافات پايبند بودند و عده‌اي ديگر اهل كتاب بوده و معارف و احكام و تاريخشان را از كتب عهدين (تورات و انجيل) به دست مي‌آوردند و همين 2 كتاب (تحريف شده)‌ را كتاب آسماني مي‌دانستند. اگر فرض كنيم رسول اكرم‌ص‌ تعاليم گرانقدر خويش را كه در قرآن آمده از تورات و انجيل گرفته است، لازمه آن چنين خواهد بود كه افكار و عقايد متداول در آن روزگار برگفتار و معارفش پرتو افكنده باشد و يك نوع تشابه ميان معارف قرآن و مطالب موجود در تورات و انجيل وجود داشته باشد. (همان، ص 70)‌
ولي ما مي‌بينيم معارف قرآن از بسياري جهات خلاف معارف عهدين است و قرآن با اوهام و خرافات موجود آن دو كتاب و ديگر مصادر فرهنگي آن دوران مخالفت كرده است. به عنوان مثال قرآن درباره مسأله توحيد آياتي را مطرح كرده است كه در هيچ يك از مصادر فرهنگي آن دوران وجود نداشته و اين معارف با براهين فلسفي همسو بوده و عقل سليم آن را مي‌پذيرد، آيا يك انسان امي و درس نخوانده مي‌تواند در محيط پر از انحراف آن دوره كه عصر جاهليت بود، چنين معارف ارزشمند و حقايق معنوي را به بهترين شيوه بيان كند؟ براي روشن‌تر شدن اين مباحث مي‌توان به آياتي كه در خصوص مساله توحيد يا سرگذشت و اوصاف پيامبران در قرآن آمده مراجعه و آن را با مباحث مطرح شده در كتب تورات و انجيل مقايسه كرد.

اعجاز قرآن در هماهنگي آيات‌

هر انسان عاقلي بخوبي مي‌داند كسي كه قانونگذاري و خبرهايش براساس دروغ و افترا استوار باشد قهرا در خبرها و قوانين وي تناقض‌هايي ديده خواهد شد بويژه آن كه قوانين وي گسترده و در مسائل و موضوعات گوناگون و مهم اعتقادي‌، اجتماعي و اخلاقي باشد، زيرا چنين قوانيني بايد مبتني بر دقيق‌ترين قواعد و مستحكم‌ترين پايه‌هاي عقلي و علمي استوار بوده باشد. قرآن كريم در تمام شوون و امور زندگي انسان‌ها به طور وسيع و گسترده سخن گفته و قانونگذاري كرده است، در مباحث الهيات و نبوت، اصول و پايه‌هاي احكام و سياست و نظام‌هاي اجتماعي و قواعد اخلاقي به طور جامع و شامل بحث نموده و به امور ديگري همچون كيهان‌شناسي‌، تاريخ و قوانين مربوط به صلح و جنگ و مانند آن نيز پرداخته، مباحثي درباره موجودات آسماني و زميني را از قبيل ملائكه و ستارگان، بادها، درياها، نباتات، حيوانات و انسان را شرح داده است و مثل‌هاي گوناگوني را آورده، مواقف هولناك روز قيامت را بازگو كرده، ولي با اين اوصاف كوچك‌ترين اختلاف‌، تضاد و تناقضي در ميان گفته‌ها و تشريعات آن به چشم نمي‌خورد و در تمام اين مسائل از دايره اصول مسلم نزد عقل و عقلا خارج نگشته است. (همان، ص 86) چه بسا قرآن كريم حادثه‌اي را 2 يا 3 بار تكرار كند و در عين حال در ميان اين موارد كوچك‌ترين اختلاف و تناقض‌گويي وجود ندارد، مثلا داستان حضرت موسي‌ع در قرآن چندين بار تكرار شده ولي در هر مورد به مسائل خاصي اشاره شده است كه در ديگر موارد نيست، بدون آن كه در اصل مطلب و موضوع داستان كوچك‌ترين اختلافي وجود داشته باشد. (همان، ص 86)‌
از طرفي با توجه به اين‌كه قرآن بتدريج و در مناسبت‌هاي مختلف و حوادث گوناگون نازل شده است، اين حقيقت بيشتر روشن مي‌شود كه از ناحيه خداوند نازل شده، زيرا اقتضاي طول زمان در نزول آيات قرآن و در عين حال گستردگي آن، اين بود كه ميان آنها نا هماهنگي و اختلاف ديده شود، اما مي‌بينيم وقتي به مجموعه آيات نيز بنگريم باز اين معجزه قابل مشاهده است. قرآن كريم خود نيز به اين جنبه از اعجاز در آيه 82 سوره نساء اين‌گونه اشاره مي‌كند: «آيا در (معاني) قرآن نمي‌انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسياري مي‌يافتند.»
اين آيه شريفه، انسان‌ها را به مطلبي كه با فطرت و نهاد انساني درك و احساس شدني است راهنمايي مي‌كند و اين كه هر كس در ادعاها و گفته‌هايش بر دروغ متكي باشد ناگزير در نظرياتش دوگانگي و در بيانش تناقض ظاهر خواهد شد، ولي در كتاب خدا (قرآن كريم) اين اختلاف و تناقض گويي به هيچ وجه وجود ندارد. (همان، ص 87 )‌

اعجاز قرآن در تشريع و قانونگذاري‌

اگر انسان تاريخ ما قبل از ظهور اسلام را بررسي كند، اين حقيقت مسلم و تاريخي بخوبي برايش روشن مي‌شود كه مردم آن زمان چگونه در جهل و ناداني و حتي توحش به سر مي‌بردند. اعراب در زمان جاهليت عقايد خرافي خاصي داشتند، نه داراي دين و مذهب خاصي بودند كه موجب وحدت و تمركز آنان در نقطه خاصي شود و نه يك نظام اجتماعي (مدني) داشتند كه ميانشان ارتباط و هماهنگي برقرار كند، بلكه پيروي از عادات و رسوم نياكان آنان را به اين سو و آن سو سوق مي‌داد.
ولي پس از آن كه نور محمدص در مكه شروع به درخشيدن كرد و آفتاب اسلام در شبه جزيره عربستان ظاهر شد، دل‌هاي مردم با معارف الهي روشن و از آلودگي‌ها پاك و با مكارم اخلاق آراسته شد. توحيد و يگانه پرستي جايگزين بت‌پرستي و دوگانه‌پرستي شد، جهل و ناداني جاي خود را به علم و دانش داد و از مردمي سست عنصر، امتي متحد، منسجم و ايثارگر به وجود آمد كه توانست نفوذ و حاكميت خود را در سراسر عالم گسترش دهد (همان، صص 91 و 90) همه اين تعالي، پيشرفت و افتخارات عظيمي كه نصيب مسلمانان شد بر اثر تعاليم عالي قرآن كريم بود كه بر تمام كتاب‌هاي آسماني ديگر برتري دارد، نظام‌ها و قوانينش بر پايه عقل استوار است، روش اعتدال و ميانه‌روي را در پيش گرفته و از هرگونه افراط و تفريط اجتناب ورزيده است.
قرآن كريم به دادگري فرمان مي‌دهد و در تمام آموزه‌هايش راه اعتدال و ميانه‌روي را پيش گرفته است. از طرفي در چندين مورد صفت بخل را نكوهش مي‌كند و درباره عواقب وخيم و زيانبار آن هشدار مي‌دهد. (نگاه كنيد به آيات 58 نساء‌، 180 آل عمران، 29 اسراء و 80 مائده) (همان، ص 93)‌
قرآن براي ريشه‌كن كردن فساد و تحقق يافتن عدل و انصاف در كنار دستور به صبر و شكيبايي، هيچگاه دست مظلوم را در برابر ظالم نبسته و او را از گرفتن حق خويش باز نداشته است، بلكه به وي اجازه داده به همان اندازه كه به او ظلم شده عادلانه از ظالم انتقام بگيرد. براي روشن‌تر شدن اين بحث به آيات 194 بقره و 33 اسراء مراجعه كنيد. (همان ص 94)‌
قوانين قرآن كريم هم به امور زندگي و نظام‌هاي اجتماعي اين جهان توجه دارد و هم به شوون آخرت مي‌پردازد و هيچ يك از اين دو جنبه مادي و معنوي انسان را ناديده نگرفته است. (بنگريد به آيات 13 و 14 سوره نساء و 7و 8 زلزلت و 77 قصص)‌
قرآن كريم مردم را به سوي عبادت و تفكر در آيات و آثار تشريعي و تكويني خداوند فرا خوانده و به تأمل و تدبر در آيات و نشانه‌هاي خدا و اسرار آفرينش تأكيد كرده است و در عين حال به جنبه‌هاي ديگري كه افراد بشر را با يكديگر مربوط مي‌كند نيز پرداخته است. براي مثال خريد و فروش و معاملات حلال را تاكيد كرده و از رباخواري و فزون‌طلبي بشدت منع كرده است، به انسان دستور وفاي به عهد مي‌دهد و به ازدواج كه موجب بقاي نوع انسان است فرمان داده و نيكي به همسر و والدين و نزديكان و تمام مسلمانان را لازم و واجب مي‌داند. (همان ص 97 و 98)‌
قرآن كريم با واجب كردن امر به معروف و نهي از منكر بر تمام افراد امت و اختصاص ندادن آن به طبقه و افراد خاصي‌، موجبات گسترش و انشاي تعاليم خويش را فراهم كرده و در آن روح تداوم و استمرار را دميده و تمام مسلمانان به تبليغ احكام و تنفيذ اوامر الهي و به اجرا در آوردن آن مكلف هستند. از بزرگ‌ترين تعاليم قرآن‌، قانون مساوات و برابري است كه با تشريع اين قانون انسجام و يگانگي را ميان طبقات مختلف مسلمانان ايجاد و اختلافات نژادي و قومي و ديگر امتيازات را لغو كرده است.
حال آيا با وجود اين همه قوانين محكم و متقن، هيچ عاقلي به خود اجازه مي‌دهد كه در نبوت پيامبر اسلام‌ص‌ و معجزه بودن قرآن شك و ترديد كند بويژه آن‌كه پيامبر در ميان مردمي جاهل و نادان كه هيچ‌گونه اطلاعي از اين تعاليم انسان ساز نداشتند ظهور كرده است. (نگاه كنيد به بحث اعجاز قرآن در همان ماخذ)‌

قرآن و حقايق ثابت و خلل‌ناپذير

قرآن كريم به موضوعات متعدد و در عين حال متنوع و گسترده‌اي پرداخته است. درباره الهيات و خداشناسي و معارف عقلي و ماوراء‌الطبيعه همچون روح، فرشته، ابليس، جن، كرات آسماني و احوالات انبياي الهي، مسائل اخلاقي، حقوق خانواده، حكومت و زمامداري، عبادات و معاملات و... بحث كرده است و در تمام اين مسائل بهترين و جالب‌ترين حقايق را براي بشر به ارمغان آورده است؛ حقايقي مستحكم و خلل‌ناپذير كه هرگز فساد و تباهي در آن راه ندارد و كوچك‌ترين اشكال و ايرادي متوجه آن نمي‌شود و اين چيزي است كه از بشر عادي معمولي ساخته نيست، بويژه آن‌كه حضرت در ميان امتي مي‌زيسته كه هيچ بهره و نصيبي از معارف و ديگر علوم نداشتند. (همان، ص 102)‌
گفتني است در حوزه علوم و دانش‌هاي مختلف طي ساليان متمادي، نظريه‌هاي بسياري مطرح شده است كه اين نظريات با ظهور دانشمندان نسل‌هاي جديدتر و گذشت ساليان دراز نقض و رد شده است، اما قرآن به رغم كثرت مباحث و تنوع مطالب و بالا بودن سطح علمي آن‌، تا كنون مورد كوچك‌ترين اشكال و انتقادي قرار نگرفته و در مسائل و قوانين آن كمترين عيب و ايرادي به چشم نمي‌خورد.

شنبه 25 شهریور 1391  1:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن

محمدرضا بهدار

خارق العاده بودن قرآن و ناتوانى ديگران از آوردن مثل آن.
اعجاز در لغت به معناى ناتوان گردانيدن است ; يعنى فردى يا چيزى منشأ ضعف و ناتوانى انسان مى گردد. (لسان العرب ، ج9 ، ص 58) و در اصطلاح متكلمان دو گونه تعريف براى معجزه يافت مى شود: در برخى از تعريف ها معجزه به نبوت اختصاص يافته است و اعجاز كار خارق العاده اى است كه مدعى نبوت براى اثبات راست گويى خود مى آورد. (قواعد المرام ، ص 127و شرح المواقف ، ج8 ، ص 223) ، ولى در بيشتر تعريف ها معجزه به نبوت اختصاص ندارد ، بلكه هرگونه كار خارق العاده اى را كه براى اثبات ادعايى الهى انجام مى شود ، شامل مى گردد (رسائل الشريف المرتضى ، ج2 ، ص 283 ; المنقذ من التقليد ، ج1 ، ص 384 ، ارشاد الطالبين ، ص 306 ، البيان فى تفسير القرآن ، ص 33 و ايضاح المراد ، ص 388).
از اعجاز ، علاوه بر علم كلام در علوم القرآن و كتاب هاى تفسير قرآن نيز بحث مى شود و در علم كلام هم در نبوت عامه و هم در نبوت خاصه مطرح گرديده است. در نبوت خاصه درباره معجزات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم بحث مى شود كه مهم ترين آنها قرآن كريم است. درباره اعجاز قرآن علاوه بر بحث هايى كه در كتاب هاى كلامى و تفسيرى شده كتاب هاى جداگانه اى نيز تأليف گرديده است.
اولين كسى كه درباره اعجاز قرآن دست به تأليف زده ، ابوعبيده معمر بن مثنى (م209هـ) بوده ، با اين حال قديمى ترين اثرى كه در اين زمينه به دست ما رسيده ، رساله «بيان اعجاز القرآن» نوشته ، ابوسليمان محمد بن محمد بن ابراهيم بُستى (م388هـ) مى باشد. (علوم قرآنى ، ص 343) از آن زمان تاكنون دانشمندان بزرگى از همه فرقه ها چه در كتاب هاى كلامى و تفسيرى و چه به صورت مستقل ، مطالب ارزشمندى درباره اعجاز قرآن نوشته اند كه كتاب هاى «الموضح عن جهة اعجاز القرآن» از سيد مرتضى (م436هـ) ، «دلائل الاعجاز» از عبدالقاهر جرجانى (م471هـ) ، «الطراز فى أسرار البلاغة وحقائق الاعجاز» از يحيى بن حمزه علوى زيدى (م 749هـ.ق) و در دوره معاصر«المعجزة الخالدة» تأليف هبة اللّه شهرستانى ، «اعجاز القرآن» ، نوشته مصطفى صادق الرافعى از زمره آنها مى باشند.
اگـر چـه معجـزه بـودن قـرآن كـريم مـورد اجمـاع تمـامى مـذاهب اسلامى اسـت ، ولـى در ابعـاد معجـزه بـودن آن وجـوه متفـاوتـى بيـان شـده كـه مى تـوان آنهـا را در هشـت وجـه خلاصـه كـرد:

وجه اوّل: اعجاز عام در تمامى ابعاد

عده اى معتقدند كه تمامى سوره هاى قرآن حتى كوچك ترين سوره اش در تمامى وجوه و ابعاد معجزه است و براى اثبات آن چنين استدلال مى كنند كه: اگر تحدى هاى قرآن عام نبوده و تنها در خصوص بلاغت و فصاحت يا عظمت اسلوب آن بود ، بايد فقط عرب هاى خالص دوره جاهليت مخاطب آن بودند در حالى كه انس و جن طرف مقابل تحدى هستند (اسراء:88) و اين كه خداوند نفرموده كتابوفصيح همانند قرآن بياوريد و يا كتابومشتمل بر چنين معارفى بياوريد ، مى فهماند كه قرآن از هر جهت كه ممكن باشد ، برتر است نه از يك يا دو جهت. (الميزان ، ج1 ، ص 61 و 59).

وجه دوم: اعجاز بيانى

اعجاز بيانى قرآن از معروف ترين وجوه اعجاز قرآن و مورد قبول اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان اسلامى است. هر چند از آن جهت كه اركان و بخش هاى عمده اين وجه در سه بعد فصاحت الفاظ ، بلاغت معانى و نظم و اسلوب مضامين تبيين مى شود ، اقوال نيز متعدد مى باشد: برخى تحدى قرآن را فقط در بعد فصاحت و بلاغت خلاصه مى كنند ( كشف المراد ، ص 357 ، تلخيص المحصل ، ص 351) بعضى معتقدند تحدى قرآن منحصر در فصاحت بيش از حد و نظم مخصوص و سبك و اسلوب بديع آن است (الاقتصاد ، ص 172 و 173 و تفسير المحرّر الوجيز ، ج1 ، ص 38 و 39) و برخى نيز مى گويند: وجوه اعجاز قرآن سه چيز است: فصاحت در الفاظ ، بلاغت در معانى ، زيبايى در نظم (دلائل الاعجاز  ، ص 49 و 50 ، الطراز ، ج2 ، ص 411ـ 409) عده اى نيز وجه اعجاز قرآن را فقط نظم و هماهنگى الفاظ و آيات و سبك و اسلوب جديد آن مى دانند (مقدمه جامع التفاسير ، ص 109ـ 104 و تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل ، ص 177) به هر صورت اعجاز بيانى قرآن سه ركن دارد بدين شرح:
الف) اعجاز قرآن در فصاحت: در علم معانى كلمه اى فصيح است كه روان و مستعمل بوده و از حسن و زيبايى برخوردار باشد و كلام فصيح عبارتى است كه واژگان آن علاوه بر فصاحت هماهنگى و تناسب كامل با يكديگر داشته و از هرگونه پيچيدگى مصون باشد. (شرح المختصر ، ص 13ـ 26) اين معنا از فصاحت به اعتراف تمامى علماى ادب و فصحاى عرب در آيات قرآنى مشهود است.
ب) اعجاز قرآن در بلاغت: دانشمندان علم معانى معتقدند ; كلام بليغ سخنى است كه افزون برفصاحت ، تناسب كاملى با مقتضاى حال داشته باشد (شرح المختصر ، ص 27) يكى از شرايط بلاغت كلام آن است كه كلام شامل معانى بلند و عميق باشد. ( قرآن در قرآن ، ص 134 و 135).
قرآن كريم به اعتراف تمامى بُلغاى سرشناس عرب از نظر رسايى و گويايى و دقت تعابير در فهماندن مقصود و بلاغت در حدّ اعلى قرار گرفته است و از دست رس بشر عادى به دور است (الالهيات ، ج3 ، ص 276 و 306 ، التمهيد فى القرآن ، ج5 ، ص 9ـ130 ، الطراز فى اسرار البلاغة وحقائق الاعجاز ، ج3).
ج) اسلوب نو و سبكى بديع: انواع متداول كلام در ميان فصحاى عرب عبارت بود از: شعر ، سجع و نثر هر يك از اين سه شيوه محاسن و معايب خاص خود را دارند ، اما قرآن سبك و شيوه جديدى ارائه مى كند كه ظرافت شعر ، آزادى مطلق نثر و حسن و لطافت سجع را داراست ، بى آن كه در تنگناى قافيه و وزن دچار گردد يا پراكنده گويى كرده تكلف به خود راه دهد. همين امر موجب حيرت ادباى عرب گرديده است و بسيارى از علما اين سبك قرآن را از برجسته ترين ابعاد اعجاز ادبى و بيانى قرآن دانسته اند. ( علوم قرآنى ص 357 و 358. مقدمه جامع التفاسير ، ص 106 و 108 ، وحى و نبوت ، ص 81).

دلايل اثبات اعجاز بيانى قرآن

دليل اوّل: بهترين شاهد اعجاز بيانى قرآن ، عدم توانايى مخالفان از آوردن مثل براى قرآن آن هم بعد از تحدى از سوى خداوند متعال ، مى باشد. قرآن كريم همواره از مدعيان و كسانى كه در معجزه بودن قرآن شك دارند خواسته كه مانند و شبيه آن را بياورند (طور:32و 34) اگر نتوانستند ده سوره مانند آن بياورند (هود:13) و باز اگر نتوانستند حداقل يك سوره شبيه آن بياورند (يونس:38 ، بقره:23 24) با اين همه شواهد تاريخى نشان مى دهد كه هيچ كس تاكنون نتوانسته به اين مبارزه طلبى قرآن جواب مثبت دهد. البته افرادى با انگيزه هاى گوناگون دست به معادل سازى با قرآن زده اند كه تنها موجب سرشكستگى آنها شده است (سيره ابن هشام ، ج4 ، ص 247و 223 ، تاريخ طبرى ، ج2 ، ص 508 و 504 و 496 و 486 و 463 و اعجاز القرآن ، ص 175).
دليل دوم: دليل ديگر بر اعجاز ادبى قرآن اعتراف شعرا و فصحاى بزرگ عرب اعم از مخالف و موافق است به عنوان مثال لبيد بن مغيره مخزومى كه در ميان مشركان به امير سخن معروف بود بعد از شنيدن آيات قرآن گفت: «به خدا قسم اين سخنان نه شعر و سحر است ونه هذيان گويى ديوانگان بلكه اين گفته ها از كلام الهى است» (تفسير طبرى ، ج2 ، ص 98 ، تفسير المنار ، ج1 ، ص 199) هم چنين در اين مورد مى توان به اعترافات عتبة بن ربيعه از بزرگان قريش (سيره ابن هشام ، ج1 ، ص 314 و 313) و نصر بن حارث كلده از سران عرب (الدر المنثور  ، ج3 ، ص 180) و ديگر بزرگان عرب و هم چنين دانشمندان غير عرب كه با زبان عربى آشنايى دارند ، اشاره كرد. (تفسير نمونه ، ج1 ، ص 137).
دليل سوم: دليل ديگر عدم جاى گزينى كلمات و واژه هاى قرآنى است. انتخاب كلمات به كار رفته در جمله هاى قرآن ، كاملاً حساب شده است به گونه اى كه نمى توان كلمه اى را جا به جا كرد يا واژه اى را جاى گزين واژه اى نمود كه تمام ويژگى هاى واژه اصلى را ايفا كند. (مقدمة تفسير المحرر الوجيز ، ج1 ، ص 38 و 39 ، دلائل الاعجاز ، ص 50 و ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن ، ص 29).
برخى اشكال كرده اند: درك معجزه بودن قرآن به دليل فصاحت و بلاغت مختص گروه خاصى مانند ادباى عرب مى باشد در حالى كه از شرايط اثبات اعجاز اين است كه جميع افراد بشر آن را درك و از آوردن آن عاجز باشند. در جواب گفته شده براى اثبات معجزه بودن چيزى ، درك همه افراد در تمام زمان ها و مكان ها شرط نيست و الاّ هيچ معجزه اى از انبياى گذشته ثابت نمى شد ; علاوه بر آن ، اذعان به فصاحت و بلاغت و نظم و اسلوب جديد قرآن هم به نقل متواتر و هم به نص قطعى از طرف اديبان و سخن دانان مشهور عرب حتى معاندين ، ثابت شده است و همين اذعان ها معجزه بودن قرآن را ثابت مى كند و ديگران نيز از دو راه مى توانند به معجزه ادبى بودن قرآن پى ببرند: اوّل اين كه با تلاش و كسب علم معانى و بيان لغت عرب ، راه شناخت كلام فصيح و بليغ را به دست آورند يا راه دوم را در پيش گرفته به متخصص رجوع كرده و به اذعان آنان درباره معجزه ادبى بودن قرآن اعتماد كنند (البيان، ص 82 و الميزان ، ج1 ، ص 61).
برخى ديگر گفته اند: هر كس كه به لغت عرب آگاهى داشته باشد ، مى تواند كلماتى هم چون كلمات قرآن بياورد با ميسر شدن اين امر ، آوردن مثل قرآن نيز ممكن خواهد بود و وقتى بتوان سوره كوچكى هم چون كوثر آورد ، معجزه بودن قرآن از لحاظ فصاحت و بلاغت از بين مى رود.
پاسخ اين است كه هيچ ملازمه اى بين امكان بيان يك واژه و آوردن يك سوره وجود ندارد ، هم چنان كه بيان يك واژه مستلزم اين نيست كه شخص توانايى سرودن شعر را دارد اين مطلب شبيه آن است كه گفته شود چون شخصى توانايى كار گذاشتن يك آجر را دارد ، مى تواند ساختمانى بلند و مستحكم بسازد. (باقلانى ، التمهيد ، ص 177و الطراز ، ج3 ، ص 411 و 412) در ضمن اگر چنين امكانى بود تا حال سوره اى و لو شبيه سوره كوثر ، آورده مى شد.
برخى اشكال كرده اند كه احتمالاً عرب هاى عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با قرآن معارضه كرده و مثل آن را آورده اند ، اما در طول زمان از بين رفته و به دست ما نرسيده است. پاسخ اين است اگر چنين اتفاقى افتاده بود مخالفين اسلام و قرآن آن را مطرح و نقل مى كردند كسانى كه جنگ هاى بزرگ عليه اسلام به راه انداختند ، توانايى حفظ و معرفى چنين آثارى را نيز دارا بودند ، پس نبود چنين اثرى نشان مى دهد كه كسى توانايى معارضه با قرآن را نداشته است. (الاقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد ، ص 168 ، الخرائج والجرائح ، ص 973 و 974 ، شرح الاصول الخمسة ، ص 587 و 588 و شرح المقاصد ، ج5 ، ص 27 و 28).

وجه سوم: هماهنگى و عدم تناقض

قرآن با آن كه در مدت بيست و سه سال و به تدريج بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده و از جامعيت برخوردار بوده و در مورد مطالب گوناگون سخن گفته ، كمترين نشانه اى از تناقض و اختلاف در نظم و هماهنگى آن مشاهده نمى شود و اين دلالت بر اعجاز قرآن دارد ، زيرا اگر از سوى غير خدا بود در آن ناهماهنگى پيدا مى شد (نساء:82) و حال كه چنين اختلافى نيست پس از سوى خدا نازل شده است. دليل اين مطلب آن است كه اوّلاً: انسان همانند ساير موجودات اين عالم در معرض تغيير و تكامل تدريجى است. ثانياً :هيچ انسانى يافت نمى شود كه جامع تمام علوم گردد ، ثالثاً: انسان تحت تأثير شرايط گوناگون محيط زندگى خويش قرار مى گيرد. با توجه به اين مقدمات حال اگر انسانى كه در خلال بيست و سه سال از عمر پر تلاطم خود و شرايط متنوع ، گفته هايش هم از لحاظ اسلوب و نظم و هم از نظر معارف و محتوا جامع  ، يك سان و هماهنگ باشد مى توان نتيجه گرفت كه چنين كلامى ، كلام الهى بوده و معجزه است. (الميزان ، ج1 ، ص 66 ، آلاء الرحمان ، ص 42 43 و قرآن در قرآن ، ص 138 و141).
برخى اشكال كرده اند كه وجود ناسخ و منسوخ در ميان آيات قرآن بهترين دليل بر وجود تناقض در قرآن است. پاسخ اين است كه وجود ناسخ و منسوخ طبق اصول محاوره تناقض به شمار نمى آيد (قرآن شناسى ، ص 146 و 147) هم چنان كه وجود خاص و عام و مطلق و مقيد در يك كلام و متن تناقض نيست.

وجه چهارم: اخبار غيبى

غيب در مقابل شهادت قرار دارد و مقصود از آن بخشى از حقايق عالم هستى است كه از حوزه ادراك متعارف بشرى خارج است. قرآن كريم از حقايق غيبى فراوانى خبر داده است و علاوه بر تبيين برخى مطالب غيبى پيرامون خداوند متعال و صفات جمال و جلال او ، فرشتگان و اجنه ، برزخ و عالم آخرت و بهشت و جهنم و... از حوادثى اعم از گذشته ، حال و آينده خبر داده است (الاقتصاد ، ص 172 ، شرح المقاصد ، ج5 ، ص 36 و ارشاد الطالبين ، ص 308) به طور كلى اخبار غيبى كه در قرآن آمده سه گونه است:
الف) وقايعى كه در گذشته رخ داده اند مانند سرگذشت انبيا و امت هاى گذشته از قبيل طوفان نوح ( نوح:5ـ 12 ; هود:25ـ 49) ماجراى مريم و عيسى (عليهما السلام) (آل عمران:35ـ 62 ; نساء:177 ; مريم:16ـ 35) و....
ب) خبر از حاضر: يعنى خبر دادن از حوادث و وقايعى كه در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در شرف واقع شدن بوده اند ، مانند خبرهاى غيبى قرآن از دسيسه هاى منافقان و دشمنان اسلام (توبه:107ـ 110 و مجادله:8).
ج) خبر از حوادث آينده: يعنى خبر دادن از حوادثى كه پس از نزول آيات در زمان آينده رخ مى دادند كه مى توان به مواردى چون خبر پيروزى روم بر فارس (روم:1ـ4) خبر بازگشت پيروزمندانه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به مكه (فتح:27 و قصص:85) وعده الهى درباره حفظ و صيانت قرآن از تحريف (فجر:9) و ديگر موارد ، اشاره كرد. همه اين اخبار به ويژه خبر از حوادث آينده نشان از الهى بودن قرآن دارد.

وجه پنجم: اعجاز علمى

يكى ديگر از ابعاد اعجاز قرآن ، طرح آن دسته از مسائل علمى است كه در عصر نزول ، هيج يك از تمدن هاى بشرى از آن آگاهى نداشتند. در اشارات علمى قرآن ، پرده از مسائل و اسرارى برداشته كه تنها پس از گذشت قرن ها و در سايه علوم تجربى ، مورد تصديق دانشمندان قرار گرفته است به گونه اى كه نه قابل انكار است ، نه معلول تصادف و نه نتيجه اطلاعات زمان نزول قرآن و اين خود بهترين دليل بر الهى و معجزه بودن قرآن است (الالهيات ، ج3 ، ص 418و 419 ،و التمهيد ، ج6 ، ص 6 7) به عنوان مثال به مواردى از قبيل: اصل جاذبه عمومى (رعد:2) كروى بودن زمين (اعراف:137) منشأ پيدايش جنين زوجيت در گياهان و همه موجودات (لقمان:7 ، يس: 36 ; الالهيات ، ج3 ، ص 418ـ 433  ; البيان ، ص 70ـ 76) ، مى توان اشاره كرد.

وجه ششم: اعجاز تشريعى

قرآن كريم از لحاظ تشريع و قانون گذارى بى نظير است و با پيشرفت زمان ، باز جواب گوى نيازهاى بشرى مى باشد. تمام قوانين متكى بر مقتضيات فطرت بوده و تضادى با سنن خلقت آدمى ندارد (الالهيات ، ج3 ، ص 398ـ 406 و وحى و نبوت ، ص 335) اين كتاب ملاك وضع قوانين خود را مصالح و مفاسد واقعى قرار داده است و در حالى كه به خواسته هاى معنوى آدمى احترام مى گذارد و او را تشويق به رعايت مسائل عبادى و اخلاقى مى كند به خواسته هاى دنيوى او نيز توجه داشته و برنامه ارائه مى دهد. از اين رو اسلام دين متعادل و وسطى است (بقره:143) و در هيچ موردى افراط و تفريط را برنمى تـابـد. (الالهيـات ، ج3 ، ص 398ـ 412) حـاصـل آن كه هر انسـان منصفى با ديـدن احكامى با اين امتيازها كه در آن زمان و جامعه جهالت زده عصر بعثت ، آورده شده حكم به اين بعد از اعجاز قرآن مى كند و وضع مقررات آن را خارج از حيطه توانايى انسانى درس نخوانده مى داند.

وجه هفتم: اعجاز معنوى

قرآن كريم علاوه بر زيبايى هاى ادبى و نگارشى ، داراى معانى و معارف بسيار وسيع و عميق است (بيان السعاده ، ج1 ، ص 39ـ 45 ; الميزان ج1 ، ص 233ـ 234) اين گستردگى باعث شد كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در نهج البلاغه از قرآن به درياى ژرفى تعبير كند كه هيچ گاه از آب تهى نمى شود ، گرچه همه عالمان از آب آن بهره ببرند. (نهج البلاغه صبحى صالح ، خ198) نمونه هايى از اعجاز قرآن در زمينه معارف الهى را مى توان در موارد ذيل خلاصه كرد:
توحيد: قرآن در ارائه راه هاى خداشناسى همه راه هاى آفاقى و انفسى را به روى مخاطبان باز مى گذارد (فصلت:53) و نشان مى دهد كه علم ، قدرت ، اراده و تصرف خداوند در هستى در تمام موجودات هيچ منافاتى با نظم علّى و معلولى و اراده و اختيار انسان ندارد.
انسان شناسى: توجه به ساحت هاى گوناگون جسم و روح و عقل انسان ، توجه به مبدأ و منتهى و مسير و برنامه هاى مراحل سير انسان و اين كه از كجا آمده ، به كجا مى رود و در كجاست مورد توجه قرآن است مراحل پيدايش انسان در قرآن توصيف گشته (مؤمنون:14) و به عنوان خليفه خدا در زمين معرفى مى شود (بقره:30) اين انسان بر سرشت الهى خلق شده و داراى دو وجهه ملكى و ملكوتى است (انسان:3
نبوت: در نگرش قرآن انبياى الهى معصوم و برگزيده هستند (آل عمران:33 ، انعام :84 و 87) و براى هدايت انسان ها و سعادت آنها فرستاده شده اند (حديد:25).
معاد: تصوير حيات ابدى و معادشناسى در قرآن يك برجستگى ويژه اى دارد و قريب يك سوم آيات قرآن به اين موضوع اختصاص يافته و در پرتو بقاى روح انسان ، صحنه هاى حيات برزخى و رستاخيز نهايى به شكل اعجاب انگيز مطرح شده است. (البيان فى تفسيير القرآن ، ص 50 و 55 ، ايضاح المراد فى شرح كشف المراد ، ص 475و 476).

وجه هشتم: امى بودن آورنده قرآن

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فردى امّى (درس ناخوانده) بود كه در تمـام عمر در بـرابـر هيـچ آموزگارى زانو نزد و هيـچ قلمـى به دسـت نگـرفت و خطى ننـوشت ، سـال هاى متمـادى در بيـن مردم زندگى كـرد در حـالى كه احـدى از معـاصرينش يك بيـت شعر از او نشنيـدند. چنين شخصيتى ناگهان در سن چهل سالگى كتابوآورد كه هم الفاظش و هم معانى اش شگفت آور است وتمامى ادباء ، شعرا و علما از هماوردى آن درماندند ( الميزان ، ج1 ، ص 63) اين همه نشان از الهى و معجزه بودن قرآن كريم دارد.

نظريه صرفه

در مقابل انديشه اعجاز ادبى قرآن ، برخى متكلمين رأى ديگرى ارائه كردند كه به «نظريه صرفه» معروف است. اين نظريه براى نخستين بار در قرن سوم توسط ابواسحاق نظّام ، پيشواى معتزليان (231هـ) وعيسى بن صبيح مزدار ملقب به راهب معتزله مطرح شد. پس از آنها گروهى ديگر از متكلمان اهل سنت و اماميه آن را پذيرفتند. (الذخيرة فى علم الكلام ، ص 378 ، اوائل المقالات ، ص 166 و 167و تقريب المعارف ، ص 157) قائلين به نظريه صرفه معتقدند كه هر چند قرآن در جايگاه بسيار بلندى از فصاحت و بلاغت قرار دارد ، اما آوردن كلامى همانند قرآن امكان دارد و خارج از حيطه قدرت انسان نيست و بعضى از انسان ها توانايى معارضه با قرآن را دارند ولى خداوند با قدرت خويش از اين كار جلوگيرى مى كند و نمى گذارد كسى در انجام اين كار كامياب شود چنان كه خداوند فرموده است: «كسانى كه ناروا راه خودخواهى و استكبار را در پهناى زمين برگزيدند از هرگونه گزند و آسيب رسانى به آيات خويش باز مى داريم (اعراف:146; الالهيات  ، ج3 ، ص 338) با اين همه در تبيين نظريه صرفه سه تفسير مختلف ارائه شده است: (الطراز ، ج3 ، ص 391 و 392 ، قواعد المرام ، ص 132
1. خداوند انگيزه كسانى كه در صدد معارضه با قرآن برمى آيند را از بين مى برد و همت انجام اين كار را از آنها باز مى ستاند. (شرح المواقف ، ص 246).
2. خداوند پس از بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم مردم را از علومى كه براى معارضه با قرآن لازم بود ، محروم ساخته است و اين امر به دو صورت تحقق يافته است:
الف) محو ساختن علوم موجود بشرى كه براى مبارزه با قرآن به كار مى آيد.
ب) حاصل نشدن علوم لازم براى مبارزه با قرآن در نزد بشر ( اعجاز القرآن ، ص 144 ، قواعد المرام ، ص 132و شرح المواقف ، ج8 ، ص 246).
3. خداوند كسانى كه انگيزه و دانش لازم را براى معارضه با قرآن دارند به قهر و جبر از اين كار باز مى دارد (الذخيره ، ص 378 و مناهج اليقين ص 421).
نقد نظريه صرفه
بر نظريه صرفه نقدهاى فراوانى وارد شده است كه به چند مورد اشاره مى شود:
1. نظريه صرفه با آيات تحدّى (هود:13ـ 14 ; ويونس:38 39) منافات دارد ، زيرا ظهور اين آيات آن است كه خود قرآن با تمام ويژگى هاى منحصر به فردش ذاتاً معجزه است.
2. بر اساس نظريه صرفه ، بزرگان فصاحت و بلاغت عرب ، ذاتاً توانايى آوردن مثل قرآن را داشتند ، ولى خداوند پس از بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و نزول قرآن به طريق خارق العاده از اين كار جلوگيرى كرده است ، بنابراين بايد قبل از نزول قرآن صرفى نبوده و لازم مى آيد كه ميان عرب جاهلى سخنانى كه به لحاظ فصاحت و بلاغت همانند قرآن باشند ، يافت شود در حالى كه هيچ يك از آثار به جاى مانده از ادبيات دوران جاهليت همتاى قرآن نيست. همين امر نشان مى دهد كه اعجاز قرآن «صرفه» نيست بلكه به كمالات ذاتى آن است كه در تك تك آياتش ، وجود دارد (البيان فى تفسير القرآن ، ص 83).

منابع

احياء العلوم القرآن  ، غزالى (م505) ، ابوحامد ، بى نا ، بى جا ، 1358ش ; ارشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين  ، سيورى ، جمال الدين مقداد بن عبداللّه  ، تحقيق سيد مهدى رجائى ، مكتبة المرعشى ، قم ، 1405ق ; اعجاز القرآن  ، رافعى ،مصطفى صادق ، دار الكتاب العربى ، بى جا ، 1393هـ ;الاقتصاد فى الاعتقاد ، طوسى، محمد بن حسن، مطبعه خيام، قم، 1400ق ; الاقتصاد والهادى إلى طريق الرشاد  ، طوسى ،محمد بن حسن  ، تحقيق شيخ حسن سعيد ، مكتبة جامع ، چهل ستون ، مطبعة خيام ، قم ، 1400هـ ; الالهيات  ، سبحانى ، ج عفر ، المركز العالمى للدراسات الاسلامية ، قم ، سال 1412ق ; اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات ، مفيد، محمد بن نعمان، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، قم، 1413ق ; ايضاح المراد فى شرح كشف المراد  ، ربّانى گلپايگانى ، على  ، مركز مديريت حوزه علميه  ، قم 1382ش ; بيان السعاده  ، جنابذى ، سلطان محمد ، مؤسسه اعلمى مطبوعات ، لبنان1408هـ ; البيان فى تفسير القرآن  ، خويى ، سيد ابوالقاسم ، انتشارات اميد ، بى جا ، 1416هـ ; تاريخ طبرى (تاريخ الامم والملوك  ، طبرى ، ابوجعفر محمد بن جرير  ، چاپ الاستقامة ، قاهره1358هـ ; تفسير آلاء الرحمان  ، بلاغى ، محمد جواد ، مؤسسه بعثت ، قم ، 1420هـ ;تفسير طبرى ، طبرى، محمد بن جرير، ضبط و تعليق محمود شاكر، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1421ق ; تفسير المحرر الوجيز فى تفسير القرآن العزيز  ، اندلسى ، قاضى ابومحمد عبد الحق ابن عطيه (م546هـ) ، بى جا ، سال 1395هـ ; تفسير نمونه  ، مكارم شيرازى ، ناصر  ، دارالكتاب الاسلامية ، تهران ، 1352ـ 1366 ; تقريب المعارف  ، حلبى ، ابوصلاح تقى الدين ، تحقيق فارس تبريزيان الحسون ناشر محقق بى جا 1417ق ; تلخيص المحصل  ، طوسى ، خواجه نصير الدين ، دارالاضواء ، بيروت ، لبنان ، 1405هـ ;التمهيد ، باقلانى، ابوبكر محمد بن طيب، قاهره، دارالفكر العربى، 1366 ; التمهيد  ، معرفت ،محمد هادى  ، مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم ، 1416ق ; تمهيد الاوائل وتلخيص الدلائل  ، باقلانى ، قاضى ابوبكر ، مؤسسه كتب ثقافيّه ، بيروت1414ق ; ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن  ، بستى ، ابوسليمان ، دار المعارف ، قاهره1968م ; جامع البيان فى تفسير القرآن  ، طبرى ، ابوجعفر محمد بن جرير  ، دار المعرفة ، بيروت ، بى تا ; الخرائج والجرائح  ، راوندى ، قطب الدين ، مؤسسه امام مهدى ، 1409هـ ; الدر المنثور فى تفسير بالمأثور  ، سيوطى ، ج لال الدين ، حلبى ، مصر ، بى تا ; دلائل الاعجاز  ، جرجانى ، عبدالقاهر  ، دارالكتب العربى ، بيروت ، 1420هـ ; الذخيرة فى علم الكلام  ، سيد مرتضى ، على بن الحسين ، مؤسسه نشر اسلامى ، قم 1411هـ ; رسائل الشريف المرتضى  ، سيد مرتضى علم الهدى ، مؤسسة النور مطبوعات ، بيروت ; السيرةُ النبوية ، ابن هشام، دارالفكر، بيروت، 1421هـ ; شرح الاصول الخمسه  ، همدانى ، قاضى عبدالجبار ، دار احياء التراث العربى ، بيروت 1423ق ; شرح المختصر  ، تفتازانى ، سعد الدين  ، انتشارات علامه ، قم ، 1368هـ.ش. ; شرح المقاصد  ، تفتازانى ، سعدالدين ، انتشارات شريف رضى ، قم ، 1409هـ.ق ; شرح المواقف فى علم الكلام  ، جرجانى ،سيد شريف على بن محمد ، انتشارات شريف رضى ، قم 1412هـ ; الطراز فى اسرار البلاغة وحقائق الاعجاز  ، العلوى الزيدى ، امير يحيى ، دار الكتب العلمية بيروت ، بى تا ; علوم قرآنى  ، معرفت ، محمد هادى  ، مؤسسه فرهنگى انتشارات التمهيد ، 1378ش ; قرآن در قرآن  ، جوادى آملى ، عبداللّه  ، مؤسسه انتشارات اسراء ، قم ، 1381ش ; قرآن شناسى  ، مصباح يزدى ،محمد تقى ، تحقيق محمود رجبى ، انتشارات مؤسسه امام خمينى (رحمه الله) ; قواعد المرام فى علم الكلام  ، بحرانى ، ميثم بن على بن ميثم ، مكتبة آية اللّه مرعشى ، قم 1406ق ; كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد  ، حلّى ، حسن بن يوسف بن مطهر ، با تصحيح و تعليقه حسن زاده آملى ، مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم ; لسان العرب  ، ابن منظور ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، 1408هـ ; مقدمه جامع التفاسير  ، راغب اصفهانى ،ابوالقاسم ، انتشارات دارالدعوة ، كويت 1405هـ ; المنار فى تفسير القرآن  ، رشيد رضا ،محمد  ، دار المعرفة  ، بيروت ; مناهج اليقين  ، سيد مرتضى علم الهدى ، دارالاسوة للطباعة والنشر ، 1415 ; المنقذ من التقليد  ، حمصى ، سديد الدين محمود ، مؤسسة النشر الإسلامى ، قم ،1412هـ.ق ; الميزان فى تفسير القرآن  ، طباطبايى ،محمد حسين  ، مؤسسه اسماعيليان ، 3 قم  ، 1412هـ ; وحى و نبوت در قرآن  ، جوادى آملى ، عبداللّه  ، مؤسسه انتشارات اسراء ، قم 1381ش.

شنبه 25 شهریور 1391  1:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن/ هدايتى و معارفى: اثبات وحيانى‌بودن قرآن از راه مضامين هدايتى و معرفتى آن

يكى از ابعاد اعجاز قرآن، اعجاز در معارف و علوم است كه از مباحث مهم و برجسته اعجاز قرآن به شمار مى‌آيد. البته اين بُعد از اعجاز قرآن، برخى ديگر از وجوه اعجاز را كه ناظر به ابعاد معرفتى قرآن است; مانند اعجاز تشريعى، اخبار به امور غيبى، اعجاز در عدم تناقض و اختلاف، در برمى‌گيرد و نسبت به آنها عام است.
موضوع تحدّى* باتوجه به آيات آن (اسراء/17،88; هود/11،13; يونس/10،38; بقره/2،23; طور/52،34) آوردن مثل قرآن است; قرآن كريم، به تعبير خود از سنخ كلام و گونه‌اى از سخن است (توبه/9،6; فتح/48،15)[1] و هر سخنى دو بخش دارد: بخش نخست، شكل ظاهرى كلام است كه در قالب الفاظ و واژگان پديدار مى‌شود و بخش ديگر، معانى و مدلولهايى است كه در دل واژگان و عبارات كلام، نهفته است. در حقيقت، هدف از بيان يك سخن نيز رساندن معانى و مفاهيم مورد نظر از طريق واژگان و عبارات است. بايسته است بررسى شود كه از نظر قرآن كريم، كدام يك از دو جنبه لفظ و معناى قرآن، داراى اهميت بيشترى بوده و چه چيز شايستگى دارد مهم‌ترين وجه اعجاز قرآن به شمار آيد.
بى‌گمان، مطمئن‌ترين راه براى شناخت اهداف قرآن، رجوع به متن آن و تأمل در وصفها و تعبيرهاى اين كتاب آسمانى درباره خود است. از جمله تعابير «هُدًى لِلنّاس» (بقره/2،185)، «هُدًى لِلمُتَّقين» (بقره/2،2)، «تِبيـنـًا لِكُلِّ شَىء» (نحل/16،89)، «فَصَّلنـهُ عَلى عِلم» (اعراف/7،52)، «حكيم» (يس/36،2) «حكمة» (قمر/54،5)، «برهان» (نساء/4،174)، «بصائر» (انعام/6،104; اعراف/7،203)، «فرقان» (بقره/2،185)، «ذكر» (آل‌عمران/3،58; حجر/15،9)، «شفاء» ، «رحمة» (اسراء/17،82) و «نور» (مائده/5،15) قابل ذكر است.
بيشتر اوصاف قرآن، بيان كننده ويژگيها و جنبه‌هاى مربوط به محتوا، مدلول و معناى آن است; نه وصف واژگان و عبارات و جنبه‌هاى ادبى و زبانى آيات. در اين ميان چند وصف انگشت شمار، مانند قرآن و كلام، ممكن است ناظر بر جنبه‌هاى لفظى قرآن دانسته شود; اما بايد توجه داشت كه اين گونه وصفها به هر دو جنبه لفظ و معنا عنايت دارد.
بر اين پايه، با در كنار هم قرار دادن آيات تحدّى و آيات مربوط به اوصاف حقيقت قرآن، آشكار است كه هر يك از اين اوصاف مورد تحدّى قرار گرفته و منظور از آوردن مثل قرآن، آوردن مانند آن از جهت هدايتگرى، روشنگرى و‌... است و در كوتاه سخن، آوردن كلامى است كه حامل معارف هدايتى و حِكَمى همسنگ دانشهاى قرآن باشد. از سوى ديگر فراگير بودن تحدّى قرآن كه همه جن و انس و عرب و عجم در همه زمانها و مكانها را در بر مى‌گيرد، نه صرفاً سخنوران عرب يا افراد عصر نزول را، مستلزم آن است كه بُعد معارفى و معنايى قرآن، مورد تحدّى باشد[2]، زيرا براى انسانهايى كه اساساً با زبان عربى آشنايى ندارند، درخواست پرداختن كلامى به شيوايى و رسايى قرآن، امر معقولى به نظر نمى‌رسد، بلكه مى‌توان گفت تأكيد بر جنبه‌هاى زبانى قرآن به عنوان مهم‌ترين وجه اعجاز، فروكاستن از شأن قرآن و آورنده آن در حد سخنان انسانهاى سخنورى مانند امرؤالقيس است، زيرا هدف از رسالت پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) و نزول قرآن، عرضه طرحى نو در حوزه انديشه و رفتار انسانى است و از‌اين‌رو هماوردطلبى از جهت معارف هدايتگر، با‌مدّعا متناسب است.[3]
عنايت به واكنش كافران و مشركان در برابر دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)نشان مى‌دهد كه آنان افزون بر اتهاماتى، مانند دروغ، جنون و سحر كه به آن حضرت نسبت مى‌دادند و قرآن را افسانه‌هاى پيشينيان مى‌خواندند (نحل/16،24)، طرح اصولى مانند توحيد و معاد را امرى شگفت مى‌پنداشتند. (ص/38، 4‌ـ‌5; يس/36، 78‌ـ‌79) معلوم مى‌شود آنان خود را با تعاليم و حقايق جديد مواجه مى‌ديدند وشگفتى پيام آسمانى قرآن از حيث اين معارف است. البته اين معارف و تعاليم در قالب متنى روشن، زيبا و دلكش پديدار شده است.[4]
افزون بر اينها، برخى آيات تحدّى مانند 23‌بقره/2 مدنى است[5] و در مدينه، مخالفان و معارضان قرآن در درجه نخست، يهوديان بودند كه كتاب آسمانى و آيين خود را برتر از قرآن كريم و دين اسلام پنداشته و از پذيرش اسلام سر باز‌مى‌زدند. (بقره/2، 76، 89‌ـ‌91) اين امر مقتضى آن است كه تحدّى در برابر آنان به هدايت و معرفت قرآنى باشد، همچنان كه در آيه‌ذيل كه مخاطب مستقيم آن يهوديان (و همه مخالفان و معارضان هستند) به تحدّى، از بعد هدايتگرى تصريح شده است: «قُل فَأتوا بِكِتـب مِن عِندِ اللّهِ هُوَ اَهدى مِنهُما اَتَّبِعهُ» (قصص/28،49)
سخنان معصومان(عليهم السلام) درباره قرآن نيز مؤيد تحدّى قرآن از جنبه معرفت و هدايت آن است. امير مؤمنان(عليه السلام)، در وصف بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)تأكيد مى‌كند كه خداوند، آن حضرت را با نور روشنگر، برهان آشكار و راه هويدا و كتاب هدايتگر برانگيخت.[6] در سخنى ديگر، آن حضرت قرآن را نورى كه چراغهايش خاموش نشود، چراغى كه فروزندگيش كاستى نيابد و پرتوى كه روشنايى آن تاريكى نگيرد و فرقانى كه برهانش خاموشى نپذيرد، معرفى كرده است.[7] در اين گونه احاديث[8] با يادآورى ماهيت معرفتى و هدايتگرى قرآن، بر جاودانگى و شكست ناپذيرى آن تأكيد شده است. البته جاودانگى، عزتمندى و شكست‌ناپذيرى، تنها با بى‌بديل بودن و معارضه‌ناپذير بودن دانش و هدايت قرآن، امكانپذير است. گذشته از اين دسته روايات، در حديث زير تصريح شده كه وجه تحدّى قرآن، معارف حكمت‌آميز آن است; هنگامى‌كه ابن‌سكيت از امام رضا(عليه السلام) پرسيد: چرا خداوند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را با كلام و خطب برانگيخت؟ حضرت فرمود: خداوند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را زمانى برانگيخت كه بر اهل روزگار خطب و كلام چيره بود، پس آن حضرت از جانب خدا مواعظ و حكمتهايى آورد كه سخن ايشان را باطل ساخت و بدين وسيله حجّت را بر ايشان تمام‌گرداند.[9]
در حديث ياد شده بر اين نكته تأكيد شده است كه به رغم آنكه در زمان بعثت پيامبر مقولات ادبى و زبانى مانند اقسام خطبه و شعر رايج بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پندها و حكمتهايى از جانب خداوند آورد. اين بدان معناست كه ماهيت تحدّى و اعجاز قرآن از سنخ حكمت و هدايت است. در پاسخ به اين پرسش كه دانش و معرفت قرآنى از چه ويژگيهايى برخوردار است كه موجب شده مهم‌ترين وجه تحدّى قرآن شناخته شود، به برخى از ويژگيهاى معارف قرآن اشاره مى‌شود.
1. مهم‌ترين ويژگى معارف قرآن، ابتناى آن بر دو عنصر عقل و فطرت است; بن‌مايه آموزه‌ها، حقايق و مفاهيم اعتقادى و اخلاقى قرآن عقلى و فطرى است. ماهيت عقلى و فطرى اين تعاليم، از يك‌سو آنها را هميشگى و همه جايى ساخته و از سوى ديگر شيوه خاصى را در عرضه و آموزش و در نتيجه پذيرش آنها موجب گشته است.
شيوه قرآن در تبيين معارف و مفاهيم خود، تكيه بر خرد عام انسانى از طريق استدلال عقلى، و بيدار كردن فطرت آدمى از راه استذكار فطرى است. وصف قرآن به «ذكر» (آل‌عمران/3،58; حجر/15،9)، «ذكرى» ( ق/50،8) و «تذكره» (طه/20،3; مدثّر/74،54) و تأكيد بر شأن يادآور بودن پيامبر (غاشيه/88،21) اشاره به همين نكته است. امير مؤمنان(عليه السلام)نيز در تبيين رسالت پيامبران، برانگيختن گنجينه‌هاى پنهان عقول و بازيابى و يادآورى معرفت فراموش شده را از شئون پيامبران دانسته‌اند.[10]
تفاوت بنيادى و اعجازآميز معارف الهى قرآن با ره‌آوردها و يافته‌هاى علمى بشرى از همين جا پيدا مى‌شود و به سبب همين عقلى و فطرى بودن تعاليم است كه قرآن كريم در دعوت به سوى اهداف خود، قاطعيت و صراحت داشته و از رويگردانى مخالفان و كافران، ابراز شگفتى مى‌كند (قمر/54،2) و قرآن را نشانه و آيتى بسنده مى‌داند. (عنكبوت/29،51)
از اوصاف برجسته قرآن، آيه ونشانه خدا‌بودن آن است. (بقره/2، 99، 252; آل‌عمران/3،103، 108; رعد/13،1) در احاديث نيز از تجلى خدا در قرآن سخن رفته است.[11] آنچه درباره معارف عقلى و فطرى قرآن گفته شد، در تبيين مفهوم آيه و تجلى نيز مدد مى‌رساند; بدين‌سان كه تجلى خدا در قرآن، تجلى به آيات و نشانه‌هاست[12] و آيه بودن قرآن نيز بدان معناست كه از يك‌سو بيان كننده آيات تشريعى (آموزه‌ها و احكام دينى) و از سوى ديگر يادآور آيات تكوينى خداست.[13]
2. جامعيت و كمال; قرآن مجيد همه مواد و مصالح علمى رسيدن انسان به فلاح و سعادت فردى و اجتماعى را در دو بعد نظرى و عملى داراست. قرآن با گستره عظيم معارف خود، راهكارهاى روابط انسان در 4 حوزه رابطه انسان با خدا، با خود، با انسانهاى ديگر و با جهان را تبيين كرده است. معصومان(عليهم السلام) در احاديث متعدد[14]، و مفسران در ذيل آياتى، چون: «ما‌فَرَّطنا فِى الكِتـبِ مِن شَىء» (انعام/6،38) و «و‌نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتـبَ تِبيـنـًا لِكُلِّ شَىء» (نحل/16،89) به جامعيت و كمال قرآن تصريح كرده‌اند.[15]
3. حقانيت، درستى و واقع نمايى آموزه‌هاى قرآن; اين نكته مفاد آياتى مانند: «ذلِكَ الـكِتـبُ لارَيبَ فيهِ» (بقره/2،2) و «اِنَّه لَكِتـبٌ عَزيز * لا يَأتيهِ البـطِـلُ مِن بَينِ يَدَيهِ و لا مِن خَلفِه» (فصّلت/41، 41‌ـ‌42) است كه مفسران و دانشمندان اسلامى نيز بدان تصريح كرده‌اند.[16]
از اوصاف قرآن، «حكمت» و «حكيم» است. (قمر/54،5; يس/36،2) حكمت ازنظر واژه‌شناسى به معناى استوارى، اتقان و منع از فساد و جهل است[17]، بر اين اساس، حكمت قرآن آموزه‌هاى راستين و مطابق واقع است كه از سويى دچار نقض نمى‌شود و هيچ كژى در آن راه نمى‌يابد و از سوى ديگر با روشنگرى خود، انسان را در عرصه عمل، از فساد و تباهى باز مى‌دارد و در حوزه علم و اعتقاد، مانع نادانى وى مى‌گردد.
4. تعاليم و حقايق قرآن داراى سطوح و لايه‌هاى معنايى متكثر است كه انديشمندان و خردورزان هرچه در آنها بينديشند و كاوش كنند به عمق مراتب معارف آن نمى‌رسند. در احاديث از ظهر و بطن قرآن سخن به ميان آمده[18] و بر بى‌پايان بودن شگفتيهاى علمى قرآن تأكيد شده است.[19] در حقيقت همگانى بودن و جاودانگى قرآن مقتضى است كه براى همه انسانها در هر سطح فكرى و عقلانى هدايتگرى و معرفت‌زايى داشته باشد، ازاين‌رو قرآن كريم در عين حال كه خود را مايه هدايت همه مردم مى‌خواند (بقره/2، 185; آل‌عمران/3، 138) پاره‌اى از آموزه‌هاى خود‌را ويژه دانشمندان و خردمندان مى‌داند. (عنكبوت/ 29،43; رعد/13، 19; غافر/40،54)

بازتاب اعجاز معارفى در كلام انديشمندان:

به نظر مى‌رسد اعجاز معارفى آن‌گونه كه شايسته است و در قرآن و سنت بر آن تأكيد شده، در آرا و سخنان دانشمندان اسلامى منعكس نشده است; پندارى جنبه‌هاى زبانى زيبا و شگفت قرآن، عالمان و نويسندگان را چندان شيفته خود ساخته است كه از پرداختن به جنبه‌هاى اعجاز محتوايى قرآن غفلت كرده و مقولاتى مانند فصاحت و بلاغت را وجه اعجاز آن دانسته‌اند.[20]
در عين حال با جستوجو در سخنان دانشمندان مسلمان، اشاره‌ها و گاه مباحثى سودمند در باب اعجاز هدايتى قرآن يافت مى‌شود. گفتنى است كه بسيارى از عالمان شيعه و اهل‌سنت بر علوم ومعارف قرآن به عنوان يكى از وجوه تحدّى و اعجاز، در كنار ساير وجوه، تأكيد‌كرده‌اند و برخى به تحدّى قرآن از حيث علوم و معارف بسنده كرده و به جنبه‌هاى ادبى و زبانى اعجاز آن نپرداخته‌اند. از سوى ديگر بايد توجه‌داشت كه برداشت همه مدافعان اعجاز معارفى از اعجاز و چيستى علوم معجزه‌گر قرآن يكسان نيست.
ماوردى (م.‌450ق.) و سيوطى (م.‌911‌ق.) يكى از وجوه اعجاز قرآن را جامعيت علمى آن دانسته‌اند كه هيچ يك از دانشمندان امتها به علوم‌آن احاطه ندارند و هيچ كتابى آنها را در‌بر‌نمى‌گيرد.[21]
ابوحامد غزالى (م.‌505‌ق.) با استناد به سخنى از امير مؤمنان(عليه السلام)، قرآن را اشاره‌كننده به كليات همه دانشها (مجامع العلوم) دانسته است.[22]
راوندى (م.‌573‌ق.) وجه سوم اعجاز قرآن را درستى معانى و هماهنگى آنها با نظر و استدلال و سازگار بودن با عقل مى‌داند.[23]
ابن‌ميثم بحرانى (م.‌679‌ق.) مجموع فصاحت بالا، اسلوب و اشتمال بر علوم شريفه را وجه اعجاز قرآن دانسته و علوم قرآن را شامل علم توحيد، اخلاق، سياسات، چگونگى سلوك الى الله و احوال امتهاى گذشته دانسته است. ابن‌ميثم تأكيد مى‌كند كه دانشها و مقاصد قرآن بسى بيشتر از فصاحت و اسلوب آن، از دسترس توانايى انسانها به دور است.[24]
قرطبى (م.‌671‌ق.) در ضمن 10 وجهى كه براى اعجاز قرآن آورده، به دو وجه زير نيز تصريح‌دارد: نخست، اشتمال آن بر دانشى كه مايه‌قوام تمامى انسانها در مسائل احكام و حلال و حرام است. دوم، دارابودن حكمتهاى بالغه كه عادتاً با اين كثرت و شرافت از هيچ بشرى صادر‌نمى‌شود.[25]
ابن‌جزى (م.‌741‌ق.) بر آن است كه آنچه در قرآن درباره شناخت بارى تعالى و يادكرد اسما و صفات جلال و جمال او آمده، نيز فراخواندن انسانها به عبادت و توحيد خدا و اقامه برهانهاى قاطع و دلايل آشكار در اين باره، تشريع و تبيين احكام حلال و حرام، راهنمايى انسانها به مصالح‌دنيا و آخرت و مكارم اخلاق كه غايت حكمت و ثمره علوم است، همه در وجه اعجاز قرآن به‌شمار است.[26]
صدرالمتألهين شيرازى(م.‌1050‌ق.) در كنار فصاحت و بلاغت، اشتمال قرآن بر علوم الهى و معارف ربانى و احوال مبدأ ومعاد و ارشاد به مكارم‌اخلاق و فنون حكمت عملى و مصالح دينى و دنيوى را به عنوان وجه اعجاز قرآن ياد كرده‌است.[27]
فيض كاشانى (م.‌1091‌ق.) شريف‌ترين و قوى‌ترين وجه اعجاز قرآن نزد خردمندان را اشتمال آن بر علوم و اسرار و معارف و انوار و دارا بودن جوامع كلم و انوار حكمتى آن دانسته كه خردها از ادراك آنها ناتوان است.[28]
علامه مجلسى (م.‌1111‌ق.) اشتمال قرآن بر معارف ربانى ـ‌به رغم امّى بودن پيامبر‌ـ و عارى‌بودن آن از هر امرى كه مخالف عقول سليم و افهام مستقيم باشد، نيز اشتمال آن بر آداب كريمه و شرايع و قوانين درست و استوار را كه موجب صلاح انسانها و مايه رفع هرگونه نزاع و فساد در جامعه انسانى است، بزرگ‌ترين وجه اعجاز قرآن‌مى‌داند.[29]
بلاغى (م.‌1352‌ق.) از شيوه‌هاى استدلال قرآن در مباحث گوناگون الهيات، قانونگذارى عادلانه، ساماندهى نظام مدنيت و عرضه آموزهاى اخلاق والا در حوزه ارزشها و ضد ارزشها به عنوان سه وجه اعجاز قرآن ياد كرده است.[30] سيد‌ابوالقاسم خويى نيز بر همين سه وجه با تفصيل بيشتر به عنوان سه وجه از وجوه اعجاز قرآن كريم تأكيد كرده است.[31]
ميرزا مهدى اصفهانى (م.‌1365‌ق.) كه قائل به جدايى راه و روش معرفتى قرآن از راه و روش فلسفه و عرفان است، طرفدار جدى اعجاز هدايتى و معارفى است. او مهم‌ترين وجه اعجاز قرآن را علوم و حكمتهاى نو آن در برابر فلسفه و عرفان قديم بشرى دانسته است.[32] ايشان با استناد به آيات فراوان، حقيقت قرآن را علم، هدايت، حكمت، بصائر، بيّنه، نور و شفا دانسته و همين اوصاف قرآن را موضوع تحدّى برشمرده است. از نظر وى فصاحت و بلاغت اعلاى قرآن، بالاترين لباس زيبايى است كه بر قامت علوم و معارف الهى پوشيده شده; امّا تحدّى به علوم و معارف است; نه‌فصاحت و بلاغت.[33] ايشان بر آن است كه حديث‌بودن قرآن كه در آيات متعدد مطرح شده و در آيه«فَليَأتوا بِحَديث مِثلِهِ اِن كانوا صـدِقين» (طور/52،34) موضوع تحدّى قرار گرفته، تأكيد بر اين نكته است كه تحدّى به علوم و معارف جديد و غير معهود است كه با دانشهاى بشرى تفاوت بنيادى دارد.[34]
مجتبى قزوينى (م.‌1386‌ق.) شاگرد و همفكر ميرزاى اصفهانى كه به شكل گسترده درباره اعجاز معارفى قرآن سخن گفته، بر آن است كه وجه تحدّى و اعجاز قرآن، علوم و معارف آن است.[35] از نظر وى علوم و معارف قرآن داراى ويژگيها يا جهات كمالى ده‌گانه زير است كه آوردن مثل آن با‌ويژگيهاى ياد شده، در توان هيچ كس نيست. اين اوصاف و ويژگيها عبارت است از: 1.‌امّى‌بودن پيامبر‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم). 2. جامعيت علوم قرآن. 3.‌دارابودن علم و قوانين تشريع. 4.‌همه‌گونه خواننده قرآن، اعم از مؤمن يا كافر، غنى يا فقير، متكبر يا متواضع در قرائت قرآن، خود را مشمول بخشى از خطابهاى آن مى‌بينند. 5. اشتمال قرآن بر علم غيب در گزارش از امور تكوينى و تشريعى جهان، و كارها و حالات بشر گذشته و آينده. 6.‌به‌حكم «لَه دَعوَةُ الحَقّ» (رعد/13، 14) تمام مقصد و مقصود قرآن دعوت به سوى خداست. 7.‌جامعيت بيانى آيات، كه يك آيه در عين اينكه مثلا در مقام بيان حال پيامبران و چگونگى دعوت آنهاست، اندرز و هشدار بوده و بيان كننده ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى انسان است و با اينكه مشتمل بر بيان عالم تكوين است، مشتمل بر بيان عالم تشريع بوده و در همان حال شامل پاره‌اى از اخبار غيب نيز هست. 8.‌برخى از سور و آيات، قبض يا بسط، اجمال يا تفصيل آيات و سور ديگر، بااختلاف تعبير است; مثلا گفته‌اند: مجموعه آنچه در قرآن آمده در سوره يس /36 است. 9. علوم و معارف گوناگون قرآن به زبان عربى روشن و با فصاحت و بلاغت نازل شده است. 10.‌علوم ومعارف قرآن از اختلاف و تناقض مبرّاست.[36]
ابن‌عاشور (م.‌1393‌ق.) در كنار دو وجه بلاغت والا و اسلوب نظم، دارا بودن معانى حكمى و اشارات به حقايق عقلى و علمى را كه خردهاى بشرى ـ‌نه در عصر نزول قرآن و نه در روزگاران بعدى‌ـ بدان نمى‌رسد، براى همه انسانها در همه زمانها، معجزه شمرده و تأكيد كرده كه عالمان ما مانند ابوبكر باقلانى وقاضى عياض كه در باب اعجاز قرآن سخن گفته‌اند از اين وجه غفلت كرده‌اند.[37]
علامه طباطبايى (م.‌1402‌ق.) با عام دانستن تحدّى، اعجاز قرآن را از تمامى جهاتى مى‌داند كه در آنها امكان تفاضل هست، براين اساس، قرآن براى انسان بليغ در بلاغت و فصاحتش و براى حكيم در حكمت خود، و براى دانشمند در دانش خود، و براى عالم اجتماعى در مباحث و مسائل اجتماعى خود، و براى قانونگذاران در قانونگذارى خودشان، و براى سياستمداران در سياستشان، و براى حاكمان در حكومتشان، و براى همه جهانيان در آنچه بدان دسترسى ندارند، مانند امور غيبى و اختلاف در حكم و علم و بيان، آيه و معجزه است.[38]نيز وى درباره اعجاز علمى قرآن تأكيد مى‌كند كه قرآن در پاره‌اى از آيات، به علم و معرفت تحدّى كرده است. از نظر ايشان تعاليم اسلام ـ‌كه كليات آن در قرآن كريم و جزئيات آن در سنّت آمده‌ـ به مباحث و مسائل خرد و كلان معارف الهى (فلسفى) و اخلاق فاضله و قوانين دينى فرعى در زمينه‌هاى عبادات، معاملات، سياسات و اجتماعيات و همه حوزه‌هاى مورد نياز‌انسان، براساس فطرت و اصل توحيد پرداخته‌است، به‌گونه‌اى كه تفاصيل آن با تحليل، به اصل توحيد و اين اصل، با تركيب به تفاصيل باز‌مى‌گردد.[39]
ملكى ميانجى با عام دانستن تحدّى قرآن نسبت به همه مكلفان، اعم از عرب و عجم در همه زمانها، تأكيد مى‌كند كه اعجاز، زمانى تمام مى‌گردد كه همه افراد بشر در تمامى جنبه‌ها از آوردن نظيرى براى قرآن ناتوان باشند، ازاين‌رو براى شناخت اعجاز قرآن نمى‌توان به عجز ملت‌عرب بسنده كرده و ناتوانى آنها از آوردن مثل قرآن را دليل بر اعجاز آن دانست.[40] ايشان با تكيه بر اين مقدمات و با استناد به ادله عقلى و نقلى و گزارشهاى تاريخى درباره تأثير معنوى قرآن بر دلهاى مخالفان، به تبيين و دفاع از انديشه اعجاز‌هدايتى و معارفى قرآن پرداخته و ديدگاه قائل به اعجاز قرآن از جنبه فصاحت و بلاغت را نقد كرده است.
گزارش اجمالى يادشده آشكارا بيان كننده اين نكته است كه انديشه اعجاز معارفى برخلاف سده‌هاى نخستين هجرى، در سده‌هاى اخير، به ويژه در دوران معاصر به‌طور جدى طرح وبررسى شده است. به نظر مى‌رسد كه تحولات عمومى جهان اسلام، به ويژه نهضت بازگشت به قرآن در اين چرخش ديدگاه، بى‌تأثير نبوده است.

منابع

آلاء الرحمن فى تفسير القرآن; ابواب الهدى; الاحسان بترتيب صحيح ابن‌حبّان; احياء علوم الدين; انوار‌التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; بحارالانوار; البرهان‌فى علوم القرآن; بيان الفرقان فى نبوة القرآن; البيان‌فى تفسيرالقرآن; التبيان فى تفسيرالقرآن; التسهيل لعلوم التنزيل; تفسير التحرير والتنوير; تفسير الصافى; تفسيرالقرآن العظيم، صدرالمتالهين; التفسير الكبير; التمهيد فى علوم‌القرآن; تنبيهات حول المبدأ والمعاد; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جامع الاخبار و الآثار; الحياة موسوعة اسلامية علميه; حياة‌القلوب تاريخ پيامبران; الخرائج‌و‌الجرائح; دانشنامه امام‌على(عليه السلام); زاد المسير فى علم التفسير; شرح توحيد صدوق; شرح المقاصد; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; علل‌الشرايع; علم‌اليقين; قواعد‌المرام فى علم الكلام; الكافى; كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد; كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; مسند احمد‌بن‌حنبل; مشرق‌الشمسين; المصنف; معترك الاقران; معجم مقاييس‌اللغه; مناهج البيان فى تفسير القرآن; الميزان فى تفسير القرآن; النكت والعيون، ماوردى; نگاهى به علوم‌قرآنى; نهج‌البلاغه.
على نقى خدايارى




[1]. شرح توحيد صدوق، ج‌3، ص244.
[2]. مناهج‌البيان، ج1، ص58; التمهيد، ج6، ص27ـ‌28.
[3]. بيان الفرقان، ج‌2، ص‌197; مناهج البيان، ج‌1، ص‌58.
[4]. نگاهى به علوم قرآنى، ص‌186‌ـ‌187.
[5]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌111‌; ج‌10 ص‌613‌; تفسيرقرطبى، ج‌1، ص‌107.
[6]. نهج البلاغه، خطبه 161.
[7]. نهج‌البلاغه، خطبه‌هاى 133، 198.
[8]. ر.ك: الحياة، ج‌2، ص‌69-150; جامع‌الاخبار، ج‌1، ص‌126.
[9]. الكافى، ج‌1، ص‌24; علل‌الشرايع، ج‌1، ص‌147‌ـ‌148.
[10]. نهج‌البلاغه، خطبه 1.
[11]. همان، خطبه 147; مشرق الشمسين، ص‌404; البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌85.
[12]. تنبيهات حول المبدأ و المعاد، ص‌88‌ـ‌90.
[13]. دانشنامه امام على(عليه السلام)، ج‌1، ص‌166‌ـ‌167.
[14]. الكافى، ج‌1، ص‌59; الصافى، ج‌1، ص‌56‌ـ‌57.
[15]. التبيان، ج6، ص418; الصافى، ج2، ص118ـ119; تفسير قرطبى، ج‌6، ص‌270‌ـ‌271; زاد المسير، ج‌4، ص‌482.
[16]. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌118; ج‌9، ص‌23; تفسير‌بيضاوى، ج‌1، ص‌24‌ـ‌25.
[17]. مقاييس اللغه، ج‌2، ص‌91; الصحاح، ج‌5، ص‌1901‌ـ‌1902.
[18]. الكافى، ج‌2، ص‌599; بحارالانوار، ج‌89، ص‌78 به بعد; كنزالعمال، ج‌1، ص‌550.
[19]. نهج البلاغه، خطبه 18; مسند احمد، ج‌1، ص‌291; المصنف، ج‌3، 376; كنز العمال، ج‌1، ص526.
[20]. كشف المراد، ص‌484‌ـ‌485; شرح المقاصد، ج‌5، ص‌25; التفسير الكبير، ج‌2، ص‌115.
[21]. تفسير ماوردى، ج‌1، ص‌32; معترك الاقران، ج‌1، ص‌12.
[22]. احياء علوم الدين، ج‌3، ص‌135.
[23]. الخرائج و الجرائح، ج‌3، ص‌981.
[24]. قواعد المرام، ص‌132‌ـ‌133.
[25]. تفسير قرطبى، ج‌1، ص‌54.
[26]. التسهيل، ج‌1، ص‌23‌ـ‌24.
[27]. تفسير صدر المتالهين، ج‌2، ص‌127.
[28]. علم‌اليقين، ج‌1، ص‌486.
[29]. حياة القلوب، ج‌3، ص‌413.
[30]. تفسير ماوردى، ج‌1، ص‌32; قواعد‌المرام، ص‌132‌ـ‌133; التسهيل، ص‌881; آلاءالرحمن، ج‌1، ص‌41‌-‌46.
[31]. البيان، ص‌45‌ـ‌46، 48، 60، 62، 67.
[32]. ابواب الهدى، ص‌3.
[33]. بيان الفرقان، ج‌2، ص‌196‌ـ 197.
[34]. ر.ك: همان، ص‌199‌ـ‌200.
[35]. بيان‌الفرقان، ج‌2، ص‌208.
[36]. بيان‌الفرقان، ج‌2، ص‌206‌ـ‌216.
[37]. التحرير والتنوير، ج‌1، ص‌104.
[38]. الميزان، ج‌1، ص‌59‌ـ‌60.
[39]. الميزان، ج‌1، ص‌62.
[40]. مناهج البيان، ج‌1، ص‌58.
شنبه 25 شهریور 1391  1:16 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها