0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

دریای پهناور معارف قرآن

آية الله محمد تقی مصباح يزدى
مقدمه

همانطور كه امير المؤمنين «صلوات الله عليه‏» فرموده‏اند ، قرآن كريم اقيانوس بى‏كرانى است كه رسيدن به اعماق آن جز براى معصومان «صلوات الله عليهم اجمعين‏» ميسر نيست، با اين حال، هم خود قرآن و هم حضرات معصومان (صلی الله علیه واله) به مردم توصيه مى‏فرمايند كه در آيات قرآن تدبر كنند. قرآن كريم مى‏فرمايد:
كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته . ص/29
(كتاب پر بركتى را بر تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر كنند.) قرآن به اين اندازه هم بسنده نمى‏كند بلكه كسانى را كه تدبر در قرآن نمى‏كنند مورد مؤاخذه قرار مى‏دهد: محمد/24: افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها .
(آيا در قرآن نمى‏انديشند يا اينكه بر دلهاشان قفل زده شده است؟) .
پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و ائمه‏ى اطهار (ع) نيز سفارش‏هاى بسيار در رجوع به قرآن و تدبر در آيات آن فرموده‏اند. بويژه هنگاميكه فكر جامعه دچار آشفتگى و تيرگى گردد و شبهه‏هايى در ميان مسلمانان رخ دهد كه موجب انحرافات فكرى و عقيدتى شود، در چنين شرايطى تاكيد شده است كه حتما به قرآن مراجعه كنيد: اصول كافى/ج 2، ص 438: اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقران .
(هنگامى كه فتنه‏ها همانند پاره‏هاى شب تيره شما را فرا گيرد به قرآن روى آوريد.).
با اينكه در بسيارى از روايات مى‏خوانيم كه علم كامل قرآن نزد پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و ائمه‏ى اطهار (ع) است و آنان معلم و مفسر حقيقى قرآن هستند[چنانكه قرآن درباره‏ى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) مى‏فرمايد كه: معلم و مبين قرآن، خود پيغمبر اكرم است].با اين حال ، مى‏بينيم كه هم خود پيغمبر اكرم و هم ائمه‏ى اطهار (ع) تاكيد مى‏كنند كه به قرآن مراجعه كنيد، و حتى مى‏فرمايند: «اگر در صحت روايات منقول از ما شك كرديد آنها را با قرآن بسنجيد» .
در روايات بابى وجود دارد به نام عرض على الكتاب (1) و در كتابهاى اصول در باب تعادل و ترجيح ذكر مى‏شود ، كه يكى از مرجحات و يا شرايط اعتبار روايت ، موافقت و عدم مخالفت آن با قرآن است.
پس ، وقتى ما بخواهيم براى احراز اعتبار روايتى و يا دست كم ترجيح آن بر روايت ديگر، آن را به قرآن عرضه كنيم، بايد مفهوم آيه براى ما روشن باشد تا بتوانيم روايت را بر آن تطبيق كنيم و اگر به گونه‏اى باشد كه مفهوم آيه هم با روايت‏بايد شناخته شود، دور لازم مى‏آيد و لذا ، اين شبهه كه هيچكس حق ندارد بدون مراجعه به روايت درباره‏ى قرآن تدبر كند و از مفاهيم قرآن استفاده نمايد ، شبهه‏اى واهى‏ست، و ما ماموريم هم از طرف خود قرآن و خداى متعال، و هم بنا بر تاكيدهاى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و توصيه‏هاى ائمه‏ى اطهار (ع) ، در آيات قرآن تدبر كنيم، متاسفانه در اين مورد در گذشته، كوتاهي هايى شده، تا اينكه مرحوم استاد علامه طباطبايى رضوان الله عليه اين توفيق را يافتند كه تفسير قرآن را در حوزه‏ى علميه‏ى قم احياء كنند و اين يكى از بزرگترين افتخاراتى بود كه نصيب ايشان شد و همه‏ى ما به ايشان وامداريم و امروز يكى از بزرگترين مآخذ و برترين مدارك اسلامى براى شناختن معارف اسلامى همين تفسير شريفى است كه ايشان تاليف فرمودند (يعنى تفسير الميزان) .خداى متعالى ايشان را با اجداد طاهرشان محشور فرمايد و به ما توفيق دنبال كردن راه و قدردانى از زحمات ايشان و مانندهاى ايشان را عطا فرمايد.
بهر حال ما به عنوان وظيفه‏اى كه از طرف خدا و پيغمبر برايمان تعيين شده است، بايد در قرآن بينديشيم ، تدبر كنيم و از گوهرهاى گرانبهايى كه خداوند در اين كتاب براى ما مردم ذخيره فرموده است‏بهره‏ور شويم.
امروز بحمد الله اهميت تعليم و تفسير قرآن تا حدود زيادى براى مردم ما روشن و اقبال بى‏سابقه‏اى نسبت‏ به تفسير قرآن پيدا شده است، ولى در حالى كه از اين استقبال مردم دلشاديم، بايد خائف باشيم از اينكه كجروى‏هايى در تفسير قرآن پيدا شود، زيرا نه تنها جامعه را به حقايق اسلام نزديك نمى‏كند ، بلكه راههايى را به مقاصد شيطان باز خواهد كرد، و مى‏دانيم كه متاسفانه چنين چيزهايى هم واقع شده است، و امروز گروه هايى با نام‏هاى مختلف وجود دارند كه به گمان خودشان از قرآن استفاده و افكار خودشان را با آيات قرآن اثبات مى‏كنند. بعضى از اينها كاملا شناخته شده‏اند، و بعضى هم آنچنانكه بايد هنوز شناخته شده نيستند ولى فعاليتشان در اين زمينه بسيار است و ما در حالى كه از اقبال مردم، به ويژه جوانان، به فهميدن قرآن خرسنديم، بايد بيمناك باشيم از اينكه روشهايى انحرافى در تفسير قرآن پيدا شود و خداى ناخواسته مسير جامعه را تغيير دهد.
البته در اين مورد، سنگينى بار باز هم به دوش روحانيت است كه بايد راه صحيح را به آنهائى كه مى‏خواهند قرآن را بياموزند ارائه دهند، چرا كه منحرفان همه از روى عمد و غرض، دشمن اسلام و دولت اسلامى نشده‏اند، بلكه بسيارى از اينها-شايد اكثر-در اثر اشتباه و تعليمات و تلقينات غلط به اين راه كشانده شده‏اند و با هزار تاسف، گاهى بعضى از اينها در گذشته، مورد تاييد بعضى از روحانيون هم واقع مى‏گرديدند.
به هر حال ما بايد هوشيارانه با اين مسائل برخورد كنيم و مواظب باشيم كه راه صحيح قرآن را آنطور كه خود قرآن و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و ائمه‏ى اطهار (ع) نشان داده‏اند، دنبال كنيم و با كمال بى‏غرضى ، به جاى اينكه بخواهيم قرآن را بر مقاصد و افكار خود تطبيق كنيم، بكوشيم كه افكار خود را بر قرآن منطبق نماييم ، چرا كه آن بلايى است كه در زمان اميرالمؤمنين (ع) هم رايج‏بوده است و در نهج البلاغه يكى از دردهايى كه حضرت على (ع) از آن مى‏نالد همين است كه كسانى مى‏كوشند تا قرآن را بر افكار خودشان منطبق نمايند.
وقتى در آن زمان، حتى با نزديك بودن عهد پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و با وجود كسانى همچون حضرت امير المؤمنين (ع) چنين انحرافاتى پيدا مى‏شده است هيچ بعيد نيست كه در اين زمان و با ضعف علمى ما، اين كژى در سطح بسيار وسيع‏ترى پيدا شود.
پس بى‏شك ، يكى از واجب‏ترين وظائف روحانيت اينست كه تلاش كند تا تمام مفاهيم قرآن را هرچه صحيح‏تر و متقنن‏تر در سطوح مختلف (عالى، متوسط، و ساده) تبيين كند و در دسترس جامعه قرار دهد و اين كار حتما بايد صورت پذيرد و گرنه علاوه بر آنچه كه اكنون جريان دارد، منتظر انحرافات ديگرى هم بايد بود.
امروز بيشتر جوانان مسلمان عميقا در صددند و بى‏تابانه مى‏خواهند تا مفاهيم قرآن را ياد بگيرند و حتى به خيال خودشان با رجوع به معجم و امثال آن، مى‏خواهند تحقيق هم بكنند و خيال مى‏كنند اين ، كار ساده‏اى‏ست.شايد آنها در اين گمان خود معذور باشند، ولى كسانى كه سالها در حوزه‏هاى علميه بوده‏اند و دقت در آيات و روايات را از بزرگان آموخته‏اند، اگر آنها هم چنين بينديشند ، حقا معذور نخواهند بود.
وظيفه‏ى ماست از موازينى كه علما و مفسران بزرگوار به دست ما سپرده‏اند بهره‏گيرى و با تدبر بيشتر سعى كنيم كه مفاهيم روشنى از قرآن به دست آوريم و به جامعه عرضه كنيم تا دين خود را به اسلام و قرآن ادا كرده باشيم.از سوى ديگر، اگر چه فهميدن معانى و تفسير قرآن به سادگى ميسر نيست، اما اگر به كسى كه مى‏خواهد قرآن را بفهمد بگوييم كه بايد 30 سال كار كند و درس بخواند تا قرآن را بفهمد، او را از فراگيرى معناى قرآن مايوس كرده‏ايم.و نتيجه آن، افكندن او در دامن منحرفان است. درست است كه فهميدن قرآن، احتياج به زحمت‏هاى ويژه و تخصصهايى دارد، ولى سرانجام اين زحمات را بايد عده‏اى بكشند و حاصلش را در اختيار ديگران قرار دهند تا استفاده كنند.
آنچه عرضه مى‏كنيم بايد مطالبى باشد كه استنادش به قرآن جاى هيچ شكى نداشته باشد و در عين حال به صورت پراكنده و بدون ارتباط و نظم هم نباشد، زيرا اگر مطالبى را پراكنده عرضه كنيم، علاوه بر اينكه يادگيرى مشكل است، فايده‏اى را كه از يك نظام فكرى صحيح در مقابل نظامهاى فكرى غلط بايد گرفت، نيز نخواهد داشت.همه‏ى مكتبهاى منحرف، كوشيده‏اند به افكار و انديشه‏هاى خود شكل و نظامى بدهند، يعنى براى مطالبشان ريشه‏اى معرفى كنند و با ارتباط و پيوند با سلسله مسائلى منسجم، يك كل منظم و همآهنگ به وجود آورند، ما كه در جهت صحيح هستيم، در مقابل آنها عينا بايد همين كار را بكنيم. يعنى معارف قرآن را به صورت سيستماتيك و منظم عرضه كنيم. به صورتى كه پژوهشگر بتواند از يك نقطه شروع كند و زنجيروار حلقه‏هاى معارف اسلامى را به هم ربط بدهد و در نهايت‏به آنچه هدف قرآن و اسلام است ، نائل شود.
پس ناچاريم معارف قرآنى را دسته‏بندى كنيم و به آنها شكلى بدهيم تا آموختن آنها براى جوانانى كه وقت كمى دارند، آسان و نيز در مقابل نظامهاى فكرى ديگر قابل عرضه باشد.
دسته‏بندى معارف قرآن كه توام با تفسير موضوعى است (يعنى آيات را بر حسب موضوعات دسته‏بندى مى‏كنيم و مفاهيم آنها را به دست مى‏آوريم و رابطه‏ى بين آنها را در نظر مى‏گيريم) گر چه ضرور مى‏باشد اما اشكالاتى هم در بر دارد.
براى دسته‏بندى معارف قرآن بايد نظام خاصى را براى موضوعات در نظر بگيريم، آنگاه براى هر موضوعى، آياتى را پيدا كنيم، و در كنار يكديگر قرار دهيم و بعد درباره‏ى آنها بينديشيم و از همديگر براى روشن كردن نقطه‏هاى ابهامى كه احيانا وجود دارد كمك بگيريم. يعنى تفسير القرآن بالقرآن-همان راهى كه علامه‏ى بزرگوار طباطبائى در تفسير الميزان نشان داده‏اند و عمل كرده‏اند-ولى بايد توجه داشت كه وقتى ما آيه‏اى را از سياق ويژه‏ى آن، خارج كرديم و آن را تنها و بدون رعايت قبل و بعد در نظر گرفتيم، ممكن است مفاد واقعيتش بدست نيايد. به عبارت ديگر آيات قرآن داراى «قرائن كلامى‏» ست كه گاهى در آيه‏ى قبل و گاهى در آيه‏ى بعد و حتى گاهى در سوره‏ى ديگرى يافته مى‏شود و بدون توجه به اين قرائن، مفاد واقعى آيات بدست نمى‏آيد.
براى اينكه به اين محذور دچار نشويم و آيات، مثله و تكه تكه نشود و از مفاد واقعيش خارج نگردد، بايد خيلى دقت كنيم يعنى وقتى مى‏خواهيم آيه‏اى را زير موضوعى و عنوانى قرار دهيم، بايد آيات قبل و بعد را هم در نظر بگيريم و اگر احتمال مى‏دهيم كه در آيات قبل و بعد قرينه‏اى وجود دارد، آنها را هم ذكر كنيم.
هيچ مانعى ندارد آيه‏اى را كه مى‏خواهيم مورد استفاده قرار دهيم، با آيه‏اى قبل و بعد ذكر كنيم و آن دو آيه را بين پرانتز قرار دهيم تا موقع مراجعه به آيه، آن «قرائن كلامى‏» مورد غفلت واقع نشود. اين نكته را باز تكرار مى‏كنم كه هميشه بايد به قرائن قبل و بعد، توجه داشته باشيم، به طورى كه حتى براى صاحب اين قلم پيش آمده است كه گاهى روى آيه‏اى فكر و استظهارى مى‏كنم و بعد از مدتى متوجه مى‏شوم كه در آيه‏ى قبلى، قرينه‏اى بوده است كه از آن غفلت كرده‏ام و اگر آن را مى‏ديدم ، استظهار كاملترى بود و يا استظهار ديگرى مى‏كردم. و لذا اين نكته را نبايد فراموش كنيم.
ما كه ناچاريم معارف و مفاهيم قرآن را دسته‏بندى كنيم و طبعا به تبع اين دسته‏بندى ، بايد آيات هم دسته‏بندى شود.[يعنى براى هر بابى چند آيه ذكر كنيم] ، بايد ببينيم كه اين دسته‏بندى را بايد بر چه اساسى و طبق چه نظامى انجام دهيم؟.
مى‏دانيم كه قرآن كريم دسته‏بنديهاى مرسوم در كتب بشرى را مورد نظر قرار نداده است. كمتر سوره‏اى-حتى سوره‏هاى يك سطرى-را مى‏توان پيدا كرد كه تنها راجع به يك موضوع صحبت كرده باشد.غالبا ، حتى در يك آيه، چند مطلب گنجانده شده و مفاد آيه داراى ابعاد مختلف و چهره‏هاى گوناگون است.
مثلا يك آيه، هم بعد اعتقادى ، هم بعد اخلاقى ، هم بعد تاريخى ، هم بعد تشريعى و...دارد.كه اين نيز مشكلى براى تجزيه‏ى آيات است. ولى همين مشكل را مى‏توان چنين حل كرد كه آيات را به مناسبتهاى گوناگون تكرار كنيم.

طرح دسته‏بندى آيات

پيدا كردن عنوانى كلى براى مفهوم يك يا چند آيه مثلا آياتى كه درباره‏ى نماز يا جهاد يا امر به معروف و نهى از منكر است، كار مشكلى نيست ولى شكل دادن و گنجانيدن عناوين در يك نظام مشكل است. يعنى فرض كنيد كه ما همه‏ى قرآن را بررسى كرديم و مفاهيمى كه به دست مى‏آيد مثلا زير صد عنوان دسته‏بندى كرديم، حال خود اين عناوين را چگونه تنظيم نمائيم تا يك نظام منسجمى بوجود بيايد؟ مثلا آيه‏ى اول قرآن حمد خداست. پس اولين عنوان «حمد خدا» و آيه‏ى اول سوره‏ى بقره راجع به كسانى‏ست كه هدايت قرآن شامل حال آنها مى‏گردد. پس عنوان دوم، هدايت‏خواهد بود و همين‏طور ساير عناوين، آيا به همين ترتيب عناوين را دسته‏بندى كنيم؟يا مى‏توان در بين اينها نيز نظامى برقرار كرد و يك نقطه‏ى شروع طبيعى و منطقى براى آن در نظر گرفت؟
اين عناوين را مى‏توان تحت عناوين كلى‏ترى مندرج كرد. مثلا نماز ، روزه ، خمس ، زكات را تحت عنوان عبادات، و بيع، اجاره، قرض را تحت عنوان معاملات قرار داد، حالا خود اين عناوين كلى را چگونه تنظيم كنيم؟ و چه رابطه‏اى بين آنها در نظر بگيريم؟

طرحها

در اينجا سه طرح را مى‏توان پيشنهاد كرد (البته طرحهاى ديگر هم ممكن است عرضه شود ولى به عنوان نمونه، بهترين طرحهايي كه براى تقسيم‏بندى معارف قرآن عرضه مى‏شود ، ذكر مى‏كنيم تا در بين آنها يكى را انتخاب كنيم) :
1-شايد ذهن با اين تقسيم‏بندى بيشتر آشنا باشد كه محتواى دين به سه قسم تقسيم مى‏شود، (1-عقايد، 2-اخلاق، 3-احكام) .در تفسير الميزان هم در بسيارى از موارد اين روش يادآورى شده است. پس يك نوع تقسيم‏بندى اين است كه تمام معارف قرآن را به سه قسم تقسيم كنيم، يك دسته در باب اصول عقايد (توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت) ، و جزئيات اين اصول، مثلا جزئيات عالم برزخ. دسته‏ى ديگر در باب اخلاق و دسته‏ى سوم، در باب احكام، كه البته فقهاى ما در باب احكام اين كار را كرده و كتاب‏هايى در موضوع آيات الاحكام نوشته‏اند مانند كنز العرفان و زبدة البيان.
اين طرح شايد به نظر خيلى خوب بيايد-و طرح خوبى هم هست-ولى مى‏توان اندكى از آن خرده‏گيرى كرد: يكى اينكه گنجانيدن همه‏ى مفاهيم قرآن در اين سه بخش مشكل است. مثلا يك بخش مهم از آيات قرآن در باره‏ى تاريخ انبياء و داستانهاى پيامبران است. هر چند در ضمن داستان نكته‏هاى توحيدى و تشريعى و اخلاقى هم هست. ولى مجموعه‏ى داستان نه اينست و نه آن. بلكه بخش خاصى‏ست كه اگر جمله جمله كنيم، ديگر داستان نخواهد بود و اگر كسى بخواهد نظر قرآن را درباره‏ى اصحاب كهف بداند، معلوم نيست‏به كدام باب رجوع كند و بابى روشن و گويا كه انسان بتواند داستانها را در آن مشخصا پيدا كند وجود نخواهد داشت.
يك اشكال جزئى ديگر هم وجود دارد و آن اينكه خود اين سه قسم رابطه‏ى روشنى با يكديگر ندارند و بايد با تكلف رابطه‏اى بين آنها برقرار كرد. البته اين اشكالات خيلى جزئى‏ست و اگر طرح بهترى پيدا نكرديم ، مى‏توانيم به همين طرح عمل كنيم.
2-طرح دوم مبنى بر اين است كه بگوييم قرآن براى هدايت انسانهاست «هدى‏للناس‏» ، و انسان، داراى ابعاد گوناگون مادى ، معنوى ، فردى، اجتماعى ، دنيوى و اخروى‏ست و لذا معارف قرآن را بر حسب ابعاد وجود انسان دسته‏بندى مى‏كنيم ، و به اين ترتيب، محور تقسيم‏ بندى را خود «انسان‏» قرار مى‏دهيم.
اين كار البته شدنى‏ست و اشكال اساسى هم ندارد. ولى به نظر مى‏رسد كه اشكال فنى آن از طرح اول بيشتر است.چرا كه وقتى با دقائق مفاهيم قرآن آشنا مى‏شويم ، مى‏بينيم كه خود انسان را محور قرار دادن، از نظر قرآن، خيلى مورد قبول نيست. و اين يك نوع گرايش اومانيستى‏ست كه اصل را انسان قرار دهيم و همه چيز را در رابطه‏ى با انسان بسنجيم! قرآن با اين نوع گرايش موافق نيست، و ما به خوبى مى‏بينيم كه تمام مفاهيم قرآن در هر بابى از عقايد تا اخلاق، مواعظ، داستانها، تشريعات، احكام فردى و اجتماعى و...همه يك محور دارد، و آن «الله‏» تبارك و تعالى‏ست.و وقتى قانونى و حكمى را بيان مى‏كند ، مى‏گويد: خدا اين حكم را بر شما نازل فرمود: ، وقتى «اخلاقى‏» را بيان مى‏كند مى‏گويد: اين خلقى‏ست كه خدا مى‏پسندد و: مائدة/42: ان الله يحب المقسطين ، آل عمران/146: و الله يحب الصابرين و: قصص/77: ان الله لا يحب المفسدين .
و لذا محور اخلاق هم «الله‏» تبارك و تعالى‏ست. بنابر اين مى‏توانيم بگوئيم آيات قرآن بر اساس. «الله محورى‏» است.به اصطلاح، مكتب قرآن مكتب الهيسم است و نه اومانيسم.پس محور را انسان قرار دادن يكنوع انحراف است و بايد محور را در معارف قرآن «الله‏» قرار داد. و آن را حفظ كرد.
اشكال ديگر اين است كه ابعاد وجود انسان مبهم است و مشخص نيست كه انسان داراى چند بعد است تا ما بگوئيم كه بر اساس يك تقسيم‏بندى روشنى كه در ابعاد وجودى انسان سراغ داريم، آيات را تقسيم‏بندى مى‏كنيم. از طرفى، به حسب نظر بدوى ، بين ابعاد وجود انسانى هم ارتباط روشنى وجود ندارد. (2)
اشكال سوم اينكه: تقسيم كردن معارف قرآن، بر طبق ابعاد وجود انسان نيز كار سترونى‏ست چرا كه ، مى‏بينيم ، گاهى يك حكم الهى و يك خلقى كه در انسان مدح‏شده، مربوط به بعد خاصى از وجود انسان نيست، بلكه بسيارى از ابعاد وجود انسان با اين حكم و قانون و اخلاق ارتباط دارند، بطورى كه نمى‏توان گفت كه اين بنيان قرآنى دقيقا مربوط به آن بعد خاص وجود انسان است.
3-طرح ديگر آنكه: محور را «الله‏» بدانيم و تقسيمات را نه در عرض هم بلكه در طول يكديگر انجام دهيم.يعنى معارف قرآن را مثل يك رودخانه جارى و آبشارى كه از منبع فيض الهى سرازير است و به هر بخشى و مرحله‏اى كه مى‏رسد، آنجا را سيراب مى‏كند، در نظر بگيريم:
انزل من السمآء مآء فسالت اودية بقدرها... رعد/17
(هر وادى به اندازه‏ى ظرفيتش از آبى كه خدا از آسمان نازل مى‏فرمايد استفاده مى‏كند و سيراب مى‏شود) .بايد معارف قرآن را مثل يك سرچشمه‏ى جارى ببينيم كه از مرحله‏اى مى‏گذرد و وارد مرحله‏ى ديگرى مى‏شود كه اين مراحل، تقسيماتشان طولى‏ست. اول نقطه‏ى معينى دارد كه از آنجا شروع مى‏شود و از آنجا كه لبريز شد به مرحله‏ى دوم فيضان مى‏كند.و مرحله‏ى دوم فرعى از مرحله‏ى اول است، نه اينكه در كنار آن و قسيم آن باشد.گر چه تقسيمات طولى كم كم به جايى مى‏رسد كه پخش مى‏شود و شاخه‏هايى هم پيدا مى‏كند، اما اساس بر اين است كه معارف قرآنى را بر حسب مراتب طولى در نظر بگيريم. اين طرح به چند دليل در نظر ما رجحان دارد:
اولا: محور آن «الله‏» تبارك و تعالى‏ست و در كنار او چيزى را معرفى نمى‏كنيم:
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن . حديد/3
-بر خلاف تقسيمات ديگر كه در آن‏ها بايد يا محور را اصلا چيز ديگرى مثل انسان قرار دهيم، يا اگر از توحيد و عقائد هم بحث مى‏كنيم ، بايد در كنار آن، اخلاق و احكام را به عنوان قسيم اعتقادات مطرح كنيم-ولى در اينجا اول يك بحث‏بيشتر نداريم و جاى هيچ بحثى هم در كنار آن نخواهد بود و تا اين بحث‏حل نشود و از آن فارغ نشويم، به بحث دوم نخواهيم رسيد.
پس اولين امتياز اين است كه بر اساس «الله محورى‏» اين تقسيمات انجام مى‏شود. و دوم اينكه ترتيب منطقى بين مسائل و تقسيمات حاصل مى‏گردد، زيرا وقتى اين بحثهاى مختلف سلسله‏وار به هم مربوط بود، طبعا بحث قبلى يك نوع تقدم بر حث‏بعدى خواهد داشت كه روشن و قابل فهم است، بر خلاف تقسيماتى كه بحث‏ها را در عرض يكديگر قرار مى‏دهد كه تقدم داشتن يكى بر ديگرى ، محتاج به تبيين و گاهى تكلف است. فرض كنيد شئوون فردى و اجتماعى انسان، دو بعد وجود اوست، حال، اول بعد فردى را بگوييم يا اجتماعى را؟و آيا اين هر دو را مقدم بدانيم يا تقسيم ديگرى را بر اساس شؤون مادى و معنوى در نظر بگيريم؟ ولى اگر يك ترتيب طبيعى بين عناوين موجود باشد و دسته‏بندى بر اساس همان ترتيب طبيعى و منطقى انجام گيرد، دليل روشنى براى تقديم و تاخير وجود خواهد داشت و نظام منسجم‏ترى به وجود مى‏آيد كه اشكالات طرحهاى قبلى را نخواهد داشت.
بنابر اين، بهتر است محور همه‏ى معارف قرآنى را «الله‏» قرار دهيم كه كاملا با روح تعاليم قرآن ، سازگار است و نخست‏به مسائل خداشناسى و انسان شناسى وارد شويم، سپس ساير مسائل انسانى را از راه تدبير و تربيت الهى نسبت‏به انسان مورد بحث قرار دهيم. بدين ترتيب، سيستم منسجمى از معارف به دست مى‏آيد كه هم محور اصلى آنها اصالت‏ حقيقى دارد و هم حلقه‏هاى آن داراى پيوند و ترتيب روشنى مى‏باشد.
بر اين اساس مى‏توانيم نظام معارف قرآنى را به صورت زير در نظر بگيريم:
1-خداشناسى-كه شامل مباحث‏ شناخت‏ خدا و توحيد و صفات و كليات افعال الهى مى‏شود.
2-جهان شناسى كه شامل مباحث آفرينش جهان (زمين و آسمان‏ها و ستارگان) و پديده‏هاى جوى (رعد، برق، باد، باران و...) پديده‏هاى زمينى (كوهها، درياها و...) مى‏شود و ضمنا عرش و كرسى و فرشتگان و جن و شيطان نيز مورد بحث قرار مى‏گيرند.
روشن است كه بعد از بحث از كليات افعال الهى-كه در بخش اول انجام مى‏گيرد-نوبت‏ به تفاصيل افعال (خلق و تدبير) مى‏رسد و طبيعى‏ست كه بحث از آفرينش جهان، مقدم بر آفرينش انسان است.
3-انسان‏شناسى-كه شامل مباحث آفرينش انسان، ويژگيهاى روح، كرامت و شرافت انسانى ، مسئووليت و شرايط آن (آگاهى-قدرت عمل-اختيار) ، ابعاد مختلف وجود انسان، سنتهاى الهى در تدابيرات فردى و اجتماعى، معاد و سرنوشت نهايى بشر مى‏شود.
در اين بخش روشن مى‏گردد كه زندگى دنيا مقدمه‏اى براى آخرت و مرحله‏اى‏ست كه انسان بايد با انتخاب خود، راه سعادت را برگزيند و سرنوشت نهايى خود را بسازد و تدبيرات الهى در اين جهان بر محور تامين مقدمات انتخاب (ابتلاء و آزمايش) دور مى‏زند.
4-راه‏شناسى-كه شامل مباحث ‏شناختهاى عادى (انواع علم حضورى و حصولى‏متعارف) و غير عادى (الهام و وحى) مى‏شود و مساله‏ى «نبوت‏» و ضرورت بعثت انبياء، و هدف آن، و نيز مقامات ايشان (نبوت، رسالت، امامت) و همچنين مسائل اعجاز و عصمت مطرح مى‏گردد و سرانجام، مساله‏ى جانشينى انبياء (امامت‏به معناى خاص) مورد بحث قرار مى‏گيرد.
ارتباط اين بخش با بخش قبلى روشن است، زيرا بعد از آنكه معلوم شد كه انسان موجودى‏ست انتخابگر كه بايد راه خود را آزادانه برگزيند ، نياز به شناختن «راه‏» مطرح مى‏شود كه موضوع اين بخش است.
5-راهنماشناسى-كه شامل مباحث تاريخ انبياء و ويژگيهاى هر يك و كتاب‏هايى كه بر ايشان نازل شده و محتويات آنها مى‏شود و به تاريخ پيغمبر اسلام (صلی الله علیه واله) و حوادثى كه در زمان حيات آن حضرت اتفاق افتاده مى‏انجامد و ضمنا تاريخ اقوام و ملل و ساير داستانهاى قرآن، مطرح مى‏گردد.
ترتب اين بخش بر بخش پيشين نيز روشن است، زيرا پس از آنكه دانستيم كه وحى و نبوتى در كار است نوبت مى‏رسد به شناختن كسانى كه گيرنده‏ى وحى و رساننده‏ى آن به مردم بوده‏اند.
6-قرآن شناسى-كه مباحث كلى درباره قرآن و ويژگيهاى آن، هدف نزول، كيفيت نزول، اعجاز، جهانى بودن، ابدى بودن، اسلوب بيان (استدلال عقلى ، موعظه، جدل، تمثيل، قصص و.. .) و مباحث محكم و متشابه و تاويل را شامل مى‏شود.
ترتب اين بخش بر بخش سابق نيز روشن است زيرا پس از آنكه از كتابهاى آسمانى پيشين بحث‏شد نوبت‏به شناختن آخرين كتابى كه نازل شده است و جاودانه باقى خواهد ماند، مى‏رسد.
7-اخلاق يا انسان ‏سازى قرآن-كه شامل مباحث‏ خودشناسى و خودسازى است و نيز خير و شر در افعال اختيارى و رابطه‏ى آنها با كمال و سعادت نهايى، روشن تربيت و تزكيه‏ى قرآن (بيدار كردن انگيزه‏هاى خيرجويى به وسيله‏ى انذار و تبشير) نقش ايمان و عمل و بيان رابطه‏ى آنها با يكديگر و رابطه‏ى هر دو با علم و سرانجام تفاصيل اخلاق فاضله و رذيله.
اين بخش به اين مناسبت‏بعد از «قرآن شناسى‏» مى‏آيد كه در آن به اين نتيجه مى‏رسيم كه هدف قرآن، تزكيه و تعليم است.تزكيه: بحث اخلاق و خودسازى را ايجاب مى‏كند و تعليم بحثهاى آينده را.-برنامه‏هاى عبادى قرآن-كه شامل مباحث نماز و روزه و حج و قربانى و دعا و ذكر مى‏شود يعنى اعمالى كه ركن اساسى آن را تقويت رابطه‏ى انسان با خدا تشكيل مى‏دهد هر چند مصالح اجتماعى زيادى نيز در آنها منظور شده است.
9-احكام فردى قرآن-كه شامل مباحثى‏ست نظير حلال و حرام در خوردنيها و نوشيدنيها (اطعمه و اشربه و صيد و ذباحه) و تجمل و زينت.
10-احكام اجتماعى قرآن-كه شامل مباحث اجتماعى و حقوقى و سياسى و اقتصادى است و به بخشهاى فرعى زير منقسم مى‏گردد:
الف-احكام مدنى.
ب-احكام اقتصادى.
ج-احكام قضائى.
د-احكام جزائى.
ه-احكام سياسى.
و-احكام بين‏المللى.
و در مقدمه‏ى اين بخش، جامعه از نظر قرآن مورد بحث قرار مى‏گيرد.
در اين سه بخش اخير، برنامه‏هاى عملى قرآن براى انسان در رابطه‏ى با خدا، و با خود، و با ديگر انسانها مطرح مى‏شود و تعاليم اين كتاب آسمانى درباره‏ى هر بخش جداگانه مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
بدين ترتيب معارف قرآن از نقطه‏ى آغاز هستى شروع و به ترتيب، مراحل خلق و تدبير الهى مورد بحث، واقع مى‏شود و به بيان ويژگيهاى جامعه‏ى آرمانى انسانى ختم مى‏گردد و در همه‏ى مراحل ارتباط با محور اصلى «الله‏» كاملا محفوظ است.

پي نوشت :

1- وسائل ج 18، ص 78-89، حديث 10، 11، 12، 14، 15، 18، 19، 21، 29، 35، 37، 40، 47، 48.
2- ممكن است‏بعدا از قرآن بفهميم و ارتباطى را بيابيم، اما در نظر بدوى ارتباط روشنى را بين ابعاد وجود انسان نمى‏توان ادعا كرد.
كتاب معارف قرآن (3-1) ص 5
جمعه 24 شهریور 1391  1:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

المعرفة التحليلية للقرآن الكريم

الشيخ مرتضى المطهري

ننوي في هذا الفصل، دراسة محتويات القرآن، ولاننسى اذا اردنا التطرق الى جميع مواضيع القرآن فان الأمر يستغرق وقتا طويلاً، وعلى هذا الاساس فاننا سنتناول العناوين العامة ثم نتطرق الى جزئياتها.
يتحدث القرآن عن مسائل جمة ويؤكد على بعض المسائل بدرجة كبيرة وعلى مسائل اُخرى بدرجة أقل. ومن جملة المسائل التي يتطرق اليها القرآن، مسألة الكون وخالقه. يجب ان نعرف ما هو فهم القرآن لله؟

هل هذا الفهم، فلسفي أم عرفاني؟

وهل ان القرآن بمستوى الكتب الدينية الاخرى مثل التوراة والانجيل أم انه يشبه الرسالات الهندية؟ وهل له اسلوب مستقل في معرفة الله؟
والمسألة الأخرى المطروحة في القرآن، مسألة الكون حيث يلزم تحليل نظرة القرآن حول الكون وهل يعتبر الخلق والكون عبثين ولعبتين او يعتبرهما حقاً؟ وهل يعتبر سير الكون مبنياً على سلسلة من السُنن والنواميس أم يعتبره شاذاً فلا يشكل أي شيء شرطاً لشيء آخر؟
ومن جملة المسائل العامة المطروحة في القرآن، مسألة الانسان حيث يتطلب تحليل نظرة القرآن حول الانسان. هل يتحدث القرآن بتفاؤل حول الانسان أو ان نظرته سلبية وغير متفائلة تجاهه؟ وهل يعتبر الانسان حقيراً او يقيم له كرامة وعزة؟
والمسألة الاخرى، مسألة المجتمع الانساني، هل ان القرآن يقيم شخصية واصالة للمجتمع الانساني او انه يعتبر الفرد اصلا فقط؟ وهل للمجتمع بنظر القرآن، حياة وصوت وتطور وانحطاط ام ان جميع هذه الصفات تختص بالفرد فقط؟ وتطرح في هذا المجال مسألة التاريخ وما هي نظرة القرآن للتاريخ؟ وما هي بنظر القرآن القوى المحركة للتاريخ ونسبة تأثير الفرد في التاريخ؟
ويطرح القرآن مسائل جمة من جملتها رأي القرآن حول نفسه؟ ثم مسألة النبي في القرآن وكيفية تعريف القرآن للنبي وكذلك كيفية تحدثه معه. والمسألة الأخرى تعريف المؤمن في القرآن وصفات المؤمنين و… الخ. كل واحدة من هذه المسائل العامة لها تشعبات وفروع فعلى سبيل المثال عندما نتدارس الانسان يلزم بالطبع التحدث عن اخلاقه او عندما نتحدث حول المجتمع نرى انفسنا ملزمين بالتحدث عن علاقات الأفراد ومسألة الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ومسألة الطبقات الاجتماعية و… ومسائل أخرى.

كيف يعرّف القرآن نفسه

من الافضل عند تحليلنا لفحوى القرآن نبدأ من هذه المسألة وهي ان نعرف ما هو رأي القرآن حول نفسه وكيف يُعرّف نفسه؟
اول ما يقوله القرآن عن نفسه هو ان هذه الكلمات والعبارات هي كلام الله. ويؤكد القرآن ان النبي لم يكتب القرآن بل انه يبين ما نزل عليه باذن الله من الروح المقدسة او جبرئيل.
اما التوضيح الآخر الذي يعطيه القرآن حول نفسه فيتمثل بتعريف رسالته التي هي عبارة عن هداية ابناء البشر وارشادهم للخروج من الظلمات الى النور:
كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اليك لِتُخرجَ الناسَ مِنَ الظُّلماتِ الى النور…
(سورة ابراهيم - الآية 1)
ومما لا شك فيه ان الجهالة هي من احدى مصاديق هذه الظلمات والقرآن يخرج البشر من هذه الظلمات الى النور. اما اذا كانت الظلمات تتمثل بالجهالة فقط لكان الفلاسفة قادرين على القيام بهذه المهمة غير ان هناك ظلمات أخرى اخطر من الجهالة حيث يعجزالعلم عن مكافحتها ومن جملتها الجشع والغرور وحب النفس و… الخ التي تعد من الظلمات الفردية والأخلاقية والظلمات الاجتماعية ايضاً كالظلم و التفرقة… الخ. ان كلمة الظلم التي تقابلها بالفارسية كلمة «ستم» مأخوذة من كلمة الظلمة التي تعني نوعاً من الظلم الاجتماعي والمعنوي. ومكافحة هذه الظلمات تكون على عاتق القرآن والكتب السماوية الأخرى، فالقرآن يخاطب موسى بن عمران قائلاً:
… اَنْ اَخْرِجْ قَوْمَكَ من الظُلمات الى النور…
(سورة ابراهيم - الآية 5)
وهذه الظلمات هي استبداد فرعون واعوانه بينما النور هو نور الحرية والعدالة.
والملاحظة التي أكد عليها المفسرون هي ان القرآن يذكر الظلمات بالجمع مع الألف واللام لتعبر عن الاستغراق وتشمل جميع الظلمات في حين يذكر كلمة النور بالمفرد باعتبار ان طريق الحق واحد لاغير بينما الانحراف والضلالة لهما طرق متعددة(1) وبذلك يحدد القرآن هدفه؛ تحطيم قيود الجهل والضلالة والظلم والفساد الاخلاقي والاجتماعي وبعبارة أخرى، ازالة الظلمات ومن ثم الارشاد نحو العدالة والخير والنور.

فهم لغة القرآن

المسألة الأخرى، مسألة فهم القرآن وتلاوته. يتصور البعض ان المقصود من تلاوة القرآن هو قراءة القرآن بهدف الحصول على الثواب من دون فهم أي شيء من معنى الآيات هؤلاء يختمون القرآن على الدوام اما اذا سُئِلوا عما اذا كانوا يفهمون ما يقرأونه فانهم يعجزون عن الاجابة. اِن قراءة القرآن لازمة وضرورية باعتبارها بداية لفهم معاني القرآن لا ان تأتي بهدف الحصول على الثواب.
وفهم معاني القرآن، هو الآخر له خصائصه حيث يتطلب اخذها بنظر الاعتبار. وعند مطالعة الكتب يحصل القارئ على سلسلة. من الأفكار الجديدة التي لم تكن موجودة في ذهنه ابداً. وهنا فان عقل وقوة تفكير القارئ هما فقط اللذان يقومان بالفعالية. وفيما يتعلق بالقرآن، يتوجب مطالعته بهدف التعلم والتعليم. يقول القرآن بهذا الصدد:
كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِليكَ مُبارَكٌ لِيدّبروا آياته وَ لِيتذَكَرَ اولو الألباب
(سورة ص- الآية 29)
للقرآن وظائف من جملتها التعليم ومن هذه الناحية فان مُخاطب القرآن هو العقل حيث يتحدث معه بلغة المنطق والاستدلال. اضافة الى هذه اللغة يملك القرآن لغة أخرى لايتحدث بها مع العقل بل مع القلب و تسمى هذه اللغة بالاحساس. ومن يريد أن يتعرف على القرآن ويستأنس به يجب ان يكون ملماً بهاتين اللغتين ويستفيد منهما في آن واحد لان فصلهما عن بعضهما يوقع الانسان بالخطأ ويضره.
ان ما نسميه عقلاً، عبارة عن احساس كبير وعميق يتواجد في داخل الانسان ويسمى احياناً ب«احساس الوجود» أي الاحساس بارتباط الانسان بالوجود المطلق.
ومن يعرف لغة القلب ويخاطب الانسان بها، يحركه من اعماق الوجود وفي ذلك الوقت لن يكون الفكر والعقل متأثرين فحسب بل ان جميع وجود الانسان سيكون متأثراً وعلى سبيل المثال ان جميع انواع الموسيقى لها عامل مشترك الا وهو الاحتكاك بعواطف الانسان، فالموسيقى تثير روح الانسان وتدخله في عالم خاص من الاحساس. وبالطبع يتباين نوع الاثارة والاحساس المتولدين، من موسيقى الى اخرى مثلاً يحتمل ان يكون نوع من الموسيقى مرتبطاً باحساس الشجاعة والبسالة. اذن فهي تتحدث مع الانسان بهذه اللغة. انكم تلاحظون في ساحات الحرب انهم يعزفون الألحان والاناشيد العسكرية ففي بعض الأحيان يكون تأثير هذه الأناشيد او الألحان قوياً الى درجة يشجع الجندي الذي لايخرج من موضعه خوفاً من العدو، ان يخرج من ذلك الموضع ويتقدم نحو العدو ليحاربه. اما النوع الآخر من الموسيقى فيحتمل ان يكون مختصاً بحس الشهوة ومثل هذه الموسيقى تأخذ بيد الانسان نحو الابتذال والسقوط والانحطاط ويلاحظ ان مثل هذا النوع من الموسيقى له تأثير كبير ويحتمل ان لايكون بمستطاع أي شيء آخر أن يؤثر بهذه الدرجة في تحطيم جدران الكرامة والاخلاق.
وفيما يتعلق بسائر الغرائز والاحاسيس ايضاً، يمكن عند التحدث بهذه اللغة بواسطة الموسيقى او بأية وسيلة أخرى، السيطرة عليها تماماً.
ومن اروع غرائز واحاسيس الانسان، الحس الديني وفطرة الاتجاه الى الله. والقرآن يهتم بهذا الحس العظيم والشريف(2).
القرآن يوصي بتلاوته بلحه لطيف وجميل وهو يتحدث مع فطرة الانسان الالهية بهذه النغمة السماوية(3) ثم انه يستعمل لغتين لوصف نفسه ففي بعض الأحيان يعتبر نفسه كتاب التفكير والمنطق والاستدلال وفي احيان أخرى كتاب الاحساس والحب، وبعبارة أخرى ان القرآن ليس غذاء العقل والفكر فحسب وانما غذاء الروح ايضاً.
يؤكد القرآن بدرجة كبيرة على موسيقيته الخاصة، تلك الموسيقي التي تؤثر اكثر من أية موسيقى أخرى في اثارة احاسيس الانسان العميقة والنبيلة، ويأمر المؤمنين ان يقضوا بعض الليل في تلاوة القرآن ويقرأوا القرآن في صلاتهم عند توجههم الى الله. يقول القرآن مخاطباً النبي (ص):
يا ايها المزمل، قم الليل إلا قليلا، نصفه او انقص منه قليلا، او زد عليه ورتّل القرآن ترتيلاً.
«سورة المزمل - الآيات 1 - 4»
والترتيل، يعني قراءة القرآن لكن ليس بسرعة بحيث لايتم فهم الكلمات، او ببطء، بحيث تنعدم الصلة بين العبارات. يقول إقرأوا القرآن بتأن مع فهم الآيات ويقول في الآيات اللاحقة:
… فاقرأوا ما تيسر من القرآن علم ان سيكون منكم مرضى وآخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله وآخرون يقاتلون في سبيل الله فاقرأوا ما تيسر منه واقيموا الصلوة وآتوا الزكوة واقرضوا الله قرضاً حسناً…
«سورة المزمل - الآية 20»
لقد كانت موسيقى القرآن عند المسلمين، تحث على النشاط واكتساب القدرة الروحية والاخلاص والصفاء الباطني، وان نداء القرآن السماوي جعل في اقل مدة من اناس شبه الجزيرة العربية المتوحشين، مؤمنين صامدين استطاعوا ان يتحدوا اكبر قوى عصرهم ويقضوا عليها. وكان المسلمون لاينظرون الى القرآن ككتاب دراسي وتعليمي فقط بل كغذاء روحي ومصدر لكسب القوة وازدياد الايمان. كانوا في الليل يقرأون القرآن باخلاص(4) ويبتهلون الى الله، وكانوا في النهار يشنون مثل الاسود هجماتهم على العدو فالقرآن كان يتوقع هذا الشيء من المؤمنين، ويقول في آية مخاطباً النبي:
ولاتُطع الكافرين وجاهدهم به جهاداً كبيراً
«سورة الفرقان - الآية 52»
وحياة النبي، مصداق لهذا الكلام. انه انتفض وحده من دون حماية ماسكاً القرآن بيده، لكن هذا القرآن اصبح كل شيء له، كان يُعدّ له الجنود والاسلحة والقوة ويجبر العدو ان يخضع ويستسلم له وكان كذلك يجر افراد العدو نحو النبي ويجبرهم على الاستسلام له، وبذلك كان يُنفذ وعود الله الصادقة.
عندما يصف القرآن لغته، بلغة القلب فهو يقصد بهذا الكلام، ذلك القلب الذي يعتزم صقله وتنقيته واثارته بآياته. هذه اللغة هي غير لغة الموسيقى التي تغذي الشهوات الانسانية احياناً وغير لغة الألحان العسكرية والأناشيد الحربية التي تعزف لتقوية روح البسالة بل هي تلك اللغة التي تصنع من الاعراب البدو، مجاهدين قيل في حقهم: حملوا بصائرهم على اسيافهم. هولاء كانوا لايفكرون بالمسائل الفردية والمصالح الشخصية. ومع انهم لم يكونوا معصومين ويقعون في الأخطاء، كانوا من جملة الذين يطلق عليهم الكلام التالي، «قائم الليل وصائم النهار». كانوا في جميع اللحظات على ارتباط مع الوجود حيث كانوا يؤدون الفرائض الدينية في الليل ويجاهدون في النهار(5).
ويؤكد القرآن على خاصيته هذه وهي انه كتاب القلب والروح، كتاب يثير الارواح ويبكي العيون ويرجّف القلوب. هذا الأمر ينطبق على اهل الكتاب ايضاً:
الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون، واذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا…
«سورة القصص - الآية 52 - 53».
ويؤكد ايضاً في آية أخرى ان بعض اهل الكتاب، أي المسيحيين هم أقرب الى المسلمين من اليهود والمشركين(6). ثم يصف النصارى الذين يؤمنون حال سماعهم القرآن بقوله:
واذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين.
«سورة المائدة - الآية 83»
وفي مكان آخر، هكذا يصف المؤمنين عندما يتحدث عنهم بالذات:
الله نزّل احسن الحديث كتابا متشابها مثاني تقشعر منه جلود الذي يخشون ربهم ثم تلين جلودهم وقلوبهم الى ذكر الله.
«سورة الزمر- الآية 23»
يبين القرآن في هذه الآيات الأخرى انه ليس كتاباً علميا وتحليليا فحسب بل انه في نفس الوقت الذي يستخدم فيه المنطق والاستدلال، يتحدث مع احاسيس واذواق ولطائف ارواح البشر ويجعلها تتأثر.

الذين يخاطبهم القرآن

من جملة المسائل التي يتطلب استنباطها من القرآن عند المعرفة التحليلية، تعيين وتحديد الذين يخاطبهم القرآن. لقد وردت في القرآن عبارات كثيرة مشابهة لعبارات، هدى للمتقين، هدى وبشرى للمؤمنين ولينذر من كان حياً. وهنا يمكن ان نسأل بان الهداية للمتقين غير ضرورية للمتقين لانهم متقون. من جهة أخرى نرى ان القرآن يعرف نفسه هكذا:
اِن هو إلا ذكر للعالمين ولتعلمن نبأه بعد حين(7).
«سورة ص - الآية 87 و 88»
اذن فهل هذا الكتاب لجميع العالم أم انه للمؤمنين فقط؟
وفي آية أخرى يخاطب الباري سبحانه وتعالى، النبي قائلاً:
وما ارسلناك الا رحمة للعالمين
«سورة الانبياء - الاية 107»
وسنعطي في موضوع «التاريخ في القرآن» توضيحاً مفصلاً عن هذه المسألة، لكن يلزم هنا القول بالاجمال ان القرآن عندما يخاطب جميع افراد العالم في آياته، يريد ان يقول انه ليس ملكاً لقوم او جماعة معينة. و من يتجه نحو القرآن يلاقي النجاة. اما في الآيات التي يصف القرآن نفسه فيها ككتاب هداية للمؤمنين والمتقين، يريد ان يقول من هم الذين سيتوجهون في النهاية نحو القرآن وما هي الفئات التي ستبتعد عنه. والقرآن لايتحدث عن قوم او قبيلة معينة بمثابة محبيه او مؤيديه. لايقول انه ملك لهؤلاء القوم أو أولئك، فالقرآن خلافاً لجميع الأفكار لايؤكد مطلقاً على مصالح طبقة خاصة، على سبيل المثال لايقول انه جاء لضمان مصالح الطبقة الفلانية فقط. وايضاً لايقول ان هدفه الوحيد يتمثل بالدفاع عن الطبقة العاملة او طبقة الفلاحين. وحول نفسه يؤكد بانه كتاب يرمي الى اقامة العدل. وفيما يتعلق بالانبياء يقول: وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط.
«سورة الحديد - الآية 25»
اِذن فالقرآن يريد القسط والعدل للمجتمع الانساني ككل وليس لهذه الطبقة او تلك اولأولئك القوم وتلك القبيلة. وهو خلافاً للأفكار الأخرى مثل النازية لايكسب الناس الى جانبه من خلال تأكيده على تعصبات هؤلاء، وايضاً خلافاً لبعض الافكار الاخرى مثل الفكر الماركسي لايعتمد على مطامع الناس ولايحركهم عن طريق مصالحهم(8)، لانه مثلما يقيم اصالة لوجدان الانسان العقلي، يقيم له اصالة وجدانية وفطرية ايضاً. ويحرك الناس على اساس فطرة طلب الحق والعدل، ولهذا لاتختص رسالته بطبقة العمال أو الفلاحين او المحرومين والمستضعفين. القرآن يحث الظالم والمظلوم على الرجوع الى طريق الحق والنبي موسى اوصل بدوره نداء الله الى بني اسرائيل والى فرعون كذلك وطلب منهم ان يؤمنوا بالله ويسيروا في طريقه. اما النبي محمد فقد عرض رسالة الله على زعماء قريش وعلى ابي ذر وعمار ايضاً. ويورد القرآن نماذج متعددة من انتفاض الفرد على نفسه والعودة من طريق الضلالة والفساد (التوبة). وبالطبع يعلم القرآن ان عودة الذين يعيشون في نعيم ورخاء اصعب بدرجات من عودة المحرومين والمستضعفين.
الفئة الثانية، تسير في طريق العدالة استناداً الى ضرورة الأمر، بينما الأولى يجب في بادئ الأمر ان تغض النظر عن المصالح الشخصية والطبقية وتدوس باقدامها، ميولها ورغباتها.
يقول القرآن ان المتمسكين به لهم ارواح طاهرة ونقية، وهؤلاء انفتحوا على القرآن انطلاقاً من فطرتهم في طلب الحقيقة والعدل التي هي فطرة كل انسان وليس بدافع من المصالح والميول المادية والدنيوية.

هوامیش:

(1) مثلاً نقرأ في آية الكرسي:
الله ولي الذين آمنوا يُخرِجُهُمْ مِنَ الظُلُماتِ الى النور والذين كفرُوا اولياؤهمْ الطاغوت يُخْرِجُونهم من النور الى الظلماتِ.
(2) قيلت اشياء كثيرة في مشارق الارض ومغاربها حول هذا الحس الديني ونورد باختصار اقوال اثنين من المفكرين العالميين، تتعلق الاولى منها بالعالم «انشتاين» الذي يتناول المذهب في احدى مقالاته ويقول؛ كانت هناك ثلاثة انواع من المذاهب في العالم هي:
1- مذهب الخوف: أي مذهب جماعة اعتنقت المذهب على اثر مخاوفها من الطبيعة والمحيط.
2- مذهب الاخلاق: هدفه مذهبي ويستند الى المصالح الاخلاقية.
ثم يتحدث عن مذهب آخر يسميه ب«مذهب الوجود». هذا التعبير يشبه تعبيرنا حول القلب. يعتقد انشتاين ان هذا المذهب يريد في الواقع ان يقول؛
يحصل الانسان على حالة معنوية وروحية اذا ما خرج وتحرر من نطاق نفسه المحدود والمحاط بالآمال والاحلام الحقيرة والصغيرة والمنفصل عن الآخرين والتحرر كذلك من عالم الوجود الطبيعي الذي يشكل حصاراً حوله. وفي ذلك الوقت يبدأ النظر الى مجموع الوجود ويرى الوجود حقيقة واحدة ويرى بوضوح الروائع وانماط العظمة القابعة خلف الظواهر و يتذكر حقارته وتفاهته ثم يرغب في الاتصال بمجموع الوجود. وتعبير انشتاين هذا يذكرنا برواية همام الذي سأل امير المؤمنين(ع) عن صفات المؤمن فاعطاه الامام اجابة قصيرة ومقنعة حيث قال:
يا هُمام اِتق الله واحسن ان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون
«نهج البلاغة - الخطبة 183»
غير ان هُماماً لم يقتنع بهذه الاجابة وطلب توضيحات أخرى مثلاً سأل عن الحياة والعبادة وكيفية قضاء الأيام والليالي وآداب المعاشرة و… الخ. لذلك تطرق الامام الى صفات المؤمن ورسم 130 خطاً من خطوط وجوه المتقين ومن جملة ما قال:
لولا الآجال التي كتب الله لهم لم تستقر ارواحهم في ابدانهم طرفة عين.
وهذه هي نفس الحالة التي يشير اليها انشتاين قائلاً: ان الانسان المذهبي يعتبر وجوده نوعاً من السجن المحاصر لانه يريد ان يطير في قفص الجسم ويرى الوجود كله ككتلة واحدة. هذه الحقيقة قد تجلت بشكل اوسع وافضل في كلمات امير المؤمنين(ع). وبرأي الامام علي (ع) كأن المؤمن جمع كل الوجود في جسمه المادي، ولهذا السبب يغادر قالبه ويحرر روحه. يقال ان هُماماً عندما انهى الامام حديثه، اطلق صرخة من اعماقه وفرغ القالب.
وفي مجال حس الانسان المعنوي يسرد الشاعر اقبال لاهوري حديثاً شيقاً فهو يقول؛ ليس هناك أي سر ولغز في هذا الكلام وهو ان الدعاء يعتبر وسيلة الاشراق النفسي والعمل الحياتي والطبيعي وبواسطته تكشف جزيرة شخصيتنا الصغيرة، موقعها في مجموع اكبر من الحياة. وهناك عبارة لوليام جيمز بهذا الصدد؛ دافع الدعاء هو نتيجة ضرورية لهذا الأمر وهو ان اعمق الارادات الاختيارية والعملية لكل شخص يعتبر نوعاً من الارادات الاجتماعية ومع ذلك فان الانسان يستطيع ان يجد مصائبه الكاملة في عالم افكاره فقط وان اكثر الناس يرجعون في قلوبهم اليه سواء باستمرار او عن طريق الصدفة واحقر فرد على وجه الكرة الارضية يحس بهذا التصور السامي، انه شخص حقيقي وذوقيمة. يحتمل ان يكون هناك تباين بين الناس من حيث درجات التأثر. وهذا التصور يشكل لبعض الناس دون غيرهم الجزء الهام من الوعي الذاتي مثل هؤلاء الناس يحتمل ان يكونوا اكثر الناس التزاماً بالدين، لكنني على ثقة من ان الذين يدّعون افتقارهم الكلي لذلك، لايخدعون الا انفسهم ذلك انهم يلتزمون بالدين الى حد ما.
(3) كان الائمة (ع) يقرأون القرآن بصوت متناغم. بحيث ان المارّة الذين كانوا يسمعون ذلك الصوت، كانوا يتوقفون دون اختيار وينهمكون بالبكاء.
(4) قال الامام زين العابدين (ع) في دعاء علّمه ليُقرأ بعد ختم القرآن… واجعل القرآن لنا في ظلم الليالي مؤنساً.
(5) يذكر امير المؤمنين (ع) في الخطبة 193 المعروفة بخطبة المتقين من نهج البلاغة، صفات المتقين. وبعد ان يتطرق الى تصرفاتهم واقوالهم يصف بعض حالات هؤلاء في الليل. اما الليل فصافون اقدامهم، تالين لأجزاء القرآن يرتلونها ترتيلا.
يحزنون به انفسهم ويستشيرون به دواء دائهم. فاذا مرّوا بآية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا، وتطلعت نفوسهم اليها شوقاً، وظنوا انها نصب اعينهم، اذا مروا بآية فيها تخويف اصغوا اليها بمسامع قلوبهم وظنوا أنها زفير جهنم وشهيقها.
(6) لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا ولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا، الذين قالوا انا نصارى.
«سورة المائدة - الآية 82»
(7) هذه الاية من أعجب آيات القرآن، عندما نزلت كان النبي في مكة يتحدث الى اهالي احدى القرى. وكان من (الباعث على السخرية) ان يقول شخص باطمئنان؛ انكم ستسمعون بعد حين بنبأ الآية. ستسمعون ماذا سيفعل هذا الكتاب في العالم خلال فترة قصيرة.
(8) ذلك ان الحق والعدل للمتمسكين في تلك الحالة سيكونان بلا هدف لان تحقق المصالح وارضاء الرغبات سيكونان هدفاً.
جمعه 24 شهریور 1391  1:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

شناخت قرآن

محمّد رضا حکيمي - محمّد علي سلطاني

شايد خرد انسان‌ها به شناخت شايسته‌ي شأن قرآن نرسد و نتواند همه‌ي آفاق و زوايا و ژرفاي آن را به صورت واضح و علمي كشف كند، چنان كه جز خداوند و استواران در دانش، تأويل و منظور غير آشكار آيه‌هاي آن را نمي دانند….
از اين موضوع نبايد غافل شد، كه قرآن كتاب هدايت، ارشاد، سازندگي، و كتاب انديشيدن،عمل و آگاهي‌ها است و براي بازگويي اهداف بزرگ و ارزشمند،بر رسول عظيم الشأن‌(ص)، نازل شده است و براي بهره گيري مردم از آن، انديشيدن، عمل كردن، در پرتو هدايتش گام زدن، و ساختن افراد و جامعه‌ها بر روش قرآني فرود آمده است؛ تا بشريت را براي دست يابي به زندگي در جامعه اي قرآني كه در آن زمامداران،به داد عمل مي‌كنند و مردم به قسط مي‌پردازند، آماده كند.
زيرا دست يابي به رشد مطلوب براي انسان، جز در آن جامعه كه حكمرانش دادور و افرادش قسط ورزند، امكان ندارد.
بنابراين در فرارويمان دو موضوع مهمّ است كه به استواري و محكمي به انسان و زندگي‌اش مرتبط است،و از علم الهي و از ژرفاي آگاهي‌هاي انساني براي التزام و تكليف سرچشمه مي‌گيرد.يكي از اين دو موضوع؛ عظمت شناخت قرآن كريم و هدايت جويي بدان است،كه در ذيل، توضيح كوتاهي براي اين مبحث مهم ارائه مي‌دهيم.
پيامبران الهي براي نجات، سعادتمندي و مفهوم بخشي به زندگي انسان و ترسيم سرانجام والا براي تلاش‌هاي سخت انساني در اين دنيا آمده اند. هر كدام از پيامبران در فرصت ها، دوره‌ها و فضاهايي براي اقوامي اعزام شدند؛ شرايع الهي را ابلاغ كردند، مردم را هدايت نموده و آموزششان دادند و به دست خود تمدن‌هاي ديني را بنيان گذاشتند.
پيامبران الهي براي نجات، سعادتمندي و مفهوم بخشي به زندگي‌انسان و ترسيم سرانجام والا براي تلاش‌هاي سخت انساني در اين دنيا آمده اند. هر كدام از پيامبران در فرصت ها، دوره‌ها و فضاهايي براي اقوامي اعزام شدند؛ شرايع الهي را ابلاغ كردند، مردم را هدايت نموده و آموزششان دادند و به دست خود تمدن‌هاي ديني را بنيان گذاشتند؛ تا آن كه نوبت به پيامبر خاتم حضرت محمد‌(ص) و نزول قرآن كريم رسيد و قرآن در همه جاي كره‌ي زمين از خاور تا باختر در دسترس انسان قرار گرفت.
با ظهور اصل پيامبري، پديده‌ي بزرگي كه بسيار مهّم بود اتفاق افتاد؛ اين پديده آغاز فرود آمدن وحي آسماني به زمين بود. اين پديده‌ي بسيار بسيار بزرگ موضوعي ساده و معمولي ـ‌‌چون ديگر پديده‌هاي عادي ـ و بري از اهميّّت نيست. اين يك حقيقت مهّّمي است و انسانِ با انگيزه را روا نيست كه آن را در بوته‌ي تساهل و ندانمكاري بنهد.
آيا خداوند جليلِ بي نياز و مقدّس به انسان وحي كرده است؟
آيا از سوي پروردگار سبوحّ ِ عظيم و متعالي از آفريدگان، وحي نازل شده است؟1
آيا خداوند را كلامي است كه آدميان آن را بخوانند؟ آن سخن چيست؟ و ژرفاي آن چه مي‌باشد؟ و نتيجه‌ي معرفتي، عملي و تحولّ زايي آن براي جامعه‌هاي بشري چيست؟
در همين ارتباط نقل داستان اصمعي جالب است:
روزي از مسجد جامع بصره مي‌آمدم، در محله‌اي، عرب جلف و سبكي را سوار بر شتر ديدم كه شمشيري حمايل كرده و كماني به دست داشت، نزديك آمد و سلام كرد و گفت: از كدام قبيله هستي؟ گفتم: از بني اصمعم. پرسيد: تو اصمعي هستي؟ گفتم: آري. پرسيد از كجا مي‌آيي؟ گفتم: از جايي كه در آن‌جا كلام خداوند رحمان خوانده مي‌شود.پرسيد: مگر خداوند را كلامي است كه آدميان آن را بخوانند؟ گفتم: آري. گفت: چيزي از كلام خدا برايم بخوان. گفتم: از شترت پايين بيا. پايين آمد و من شروع به خواندن سوره‌ي الذاريات كردم. وقتي به اين جمله‌ي خداوند رسيدم: «وفي السماء رزقكم و ماتوعدون (ذاريات،51/22) و در آسمان است روزي شما و آن چه وعده داده شده ايد».
گفت: اي اصمعي! اين كلام خداوند است؟ گفتم: آري؛ سوگند به آن كه محمد‌(ص) را به حق برانگيخت كه اين كلام خداي رحمان است و آن را بر پيامبرش محمد‌(ص) نازل كرده است. گفت: بس است. آن گاه برخاست و به سوي ناقه‌اش رفت و آن را نحر كرد و پوستش را كند و گفت: در تقسيم گوشتش به من كمك كن. و آن را بر رهگذران تقسيم كرديم.2
اين داستان،شگفت و بيدارگر است، چون حاكي از آن است كه وقتي انسان‌ها به خواندن كلام خداوند عادت پيدا كردند، از عظمت آن غافل شده و اهميّت والاي آن را فراموش مي‌كنند و يا خود را ـ از اين موضوع كه خداوند رحمان بر آدميان سخني فرو فرستاده و به آنان اجازه داده آن را بخوانند ـ به فراموشي مي‌زنند. ولي كسي كه به خواندن آن عادت نكرده، هم چون بيابان گرد داستان اصمعي ـ همان جلف و سبك ـ وقتي آن را مي‌شنود، نخست فرود آمدن كلام رحمان به بندگان را بعيد مي‌شمارد و سپس چنان گداخته مي‌شود كه در راه ـ با همه آمادگي سفر ـ از شترش براي شنيدن كلام خدا پياده مي‌شود و هنگامي كه آن را مي‌شنود، شتر خود را نحر كرده و بر‌مردم تقسيم مي‌كند. آري ما از عظمت داستان وحي غافل هستيم چون خواندن قرآن برايمان عادت گشته و به ندرت درباره‌ي اصل وحي و عظمت آن مي‌انديشيم.
موضوع دوّم جريان ختم وحي و قطع شدن آن است كه اهميّت آن،از داستان نزول وحي و آغاز آن كم تر نيست. پايان وحي هم چيزي بسيط و كم اهميّت نيست. داستان آغاز وحي آسماني پس از دو موضوع «حيات» و «عقل»، از مهم ترين پديده‌هاي قابل توجه و نشانه‌هاي عظيم در روي كره‌ي زمين است بلكه مي‌توان گفت: كه مهم ترين همه آن پديده‌ها است، چون زمين به وسيله‌ي وحي به آسمان پيوند يافته و پرتو حقيقت ازلي تابيدن گرفته و انسان به مرحله‌ي مخاطب خداوند شدن گام نهاده است و به انسان فرصت بهره‌مندي از دانشي كه از افق سرمدي ـ از آفريننده و به وجود آورنده اش ـ بر وي نازل شده است، داده شده…؛ و مخاطب و هم سخن خداوند به مفهوم عام آن قرار گرفته است. و اين جايگاه قدسي و بزرگي است كه هيچ جايگاهي هماورد آن نيست و نعمت بسيار عظيمي است كه پس از موهبت زندگي و خرد،به او داده شده است. زيرا خداوند متعال ـ به وجود آورنده‌ي هستي و اندازه بخش اندازه‌ها و خداي ازل و ابد ـ اراده كرده است كه فرزند آدم(ع) را مورد خطاب قرار دهد، و سخنش را بر آنان فرو فرستد. و به دست پيامبران، فرستادگان و اوصياي آنان، بني آدم را به وسيله‌ي علم الهي و معرفت حق و آسماني، تربيتشان كند و آنان رابه درست ترين روش فردي و اجتماعي كه به انسان فرصت دست‌يابي به آن داده شده، راهنمايي نمايد، و آدمي زادگان را به نهايت سرانجام ممكني كه انسان در زندگي به آن دست مي‌يابد برساند؛ به روزگاري ثابت، ابدي و سرمدي.
انسان در آگاهي به محتواي آن چه كه در قرآن آمده و هنوز زمان تبيين و تحقق آن نرسيده و نيز معارف وحياني ديگري،كه نيازمند آگاهي‌هاي گوناگون بشر و فضاي ويژه بهره‌گيري است،محتاج كسي است كه قرآن را بر پايه و اساس درست آن در معرفت و رفتار پاسداري كند و آن را با افكار، گرايش ها، ديدگاه‌ها، نظرات، رفتارها و روش‌هاي ديگر آميخته نسازد.
آري خداوند در كلام خود بر بندگانش تجلّي پيدا كرد…3 آيا چيزي با اين موضوع مي‌تواند هم شانه گردد و يا چيزي چون آن باشد؟ پايان يافتن وحي و قطع شدن آن نيز چنين است. اين موضوع از نظر عظمت و اهميّت از جريان نخست كم تر نيست. چون ـ در پرتو آن چه كه ياد شد ـ پايان يافتن نبوّت و قطع وحي اشاره به دستيابي انسان به كمال، از نظر تنزيل و تعليم است و سپس دوره‌ي ظهور وصايت‌ـ كه منتقل كننده‌ي علوم وحي است‌ـ مي‌باشد. و تنزيل از نظر توضيح و تحقق بخشي به وصايت محول شده است.
طبق آن چه كه گذشت، در زندگي انسان در طول نسل‌ها و عصرها دو حادثه‌ي مهّم وجود دارد.

1. نزول وحي و آغاز آن
2. قطع شدن وحي و پايان آن

و اتفاق دوّم در عظمت و اهميّت كم تر از اتفاق اوّل نيست. چون همان گونه كه گذشت قطع شدن نور وحي از اين جهان تاريك و از انسان سرگردان در آن، كه همواره به تذكّر دهنده الهي و معلم خدايي نيازمند است موضوعي بسيط و بي پي آمد نمي‌باشد، زيرا انسان پس از در گذشت پيامبر اكرم‌(ص)،از هدايت گري كه وي را به راه الهي هدايت كند و حقيقت كتاب الهي را آموزشش دهد تا او را در ساختن فرد و اجتماع قرآني ياري رساند، بي نياز نيست. انسان در آگاهي به محتواي آن چه كه در قرآن آمده و هنوز زمان تبيين و تحقق آن نرسيده و نيز معارف وحياني ديگري،كه نيازمند آگاهي‌هاي گوناگون بشر و فضاي ويژه بهره‌گيري است،محتاج كسي است كه قرآن را بر پايه و اساس درست آن در معرفت و رفتار پاسداري كند و آن را با افكار، گرايش ها، ديدگاه‌ها، نظرات، رفتارها و روش‌هاي ديگر آميخته نسازد.
به همين علت‌ها و انگيزه‌ها اوصياي دين، به نقش خود پرداخته و در تربيت و آموزش انسان، عصر به عصر در پرتو علوم صحيح در حوزه‌ي معرفت و عمل؛ و خالص و فقط برگرفته از چشمه سار وحي كه آن را از پيامبري كه كتابي بزرگ براي كاري بزرگ آورده و با رفتن او وحي آسماني از زمين بريده شده است، تلاشي سخت كرده اند.
آري در روند زندگي انسان در شهرها و اقليم‌هاي گوناگون، اختلاف‌هاي بزرگ و فراوان در فهم معرفت‌هاي نظري و قوانين علمي، روش‌هاي زندگي،گرايش‌هاي مذهبي مختلف، و فلسفه‌هاي بشري متفاوت و متعارض، معرفت‌هاي گوناگون بوجود آمده است و ملّت‌ها در فهم كتاب‌هاي آسماني و فهم مسايل ديني و دنيوي از آن درگير گشته اند و نيز ستم‌هايي ناگوار و ديرپا،و فسادهايي گسترده در طول تاريخ رنج‌بار انسان پيش آمده است،همه‌ي اين‌ها گواه بر اين است كه مردم با وجود در دسترس بودن كتاب خدا، احتياج گسترده اي در گرايش‌هاي فكري و روش‌هاي عملي ـ پس از در گذشت پيامبري كه در بين آنان مبعوث شده بود ـ به مربّيي الهي دارند،كه با پيامبر مبعوث از نظر روح، خرد؛ دانش و هدايت؛ رشد و توانمندي، ابلاغ و روش، سخنيّت داشته باشد و وي را آن پيامبر معرفي و به عنوان راهنمايي هدايت گر و رهبري صادق، پيشوايي دادگر، مخالف خواسته‌هاي نفساني، پاسدار خويش در چار‌چوپ كتاب خدا، آگاه به همه‌ي آن و عامل دقيق به محتواي آن، نشر دهنده‌ي تعاليم خالص آن، ترسيم كننده‌ي دقيق مباني عملي آن، منصوب كند تا آثار هدايت پيامبرانه هم گون با پايه‌هاي نخستين آن و نظام مقصود وي باشد و آهنگ ترنّم بانگ الهي تا هنگامي كه زمين با همه موجودات آن به سوي خداوندگار خويش بازگردد، در گوش بشريّت طنين افكن بماند.
از اين رو است كه قرآن كريم در بيان زندگي پيامبران و دوره‌هاي پيامبري به اصل «وصايت» اشاره مي‌كند و مفهوم «وصايت»، آن است كه كسي از كسان پيامبر،جانشين وي گردد «و‌اجعل لي وزيراً من اهلي. هارون اخي(طه،20/29ـ30) و از خاندان من هارون را براي من وزير قرار ده». چون او كسي است كه در پرتو هدايت الهي زندگي كرده و دانش موسي‌(ع) را بدون عارضه‌ي ناداني، به ارث برده وبدون هر گونه سستي بدان عمل كرده و بدون ستم ورزي به عدل او رفتار كرده است. علاقه اش به انسان و انسانيت بي شائبه است و اصلاح گري اش براي بشريت بدون سستي است و قسط مداري اش بدون هرگونه اهمال مي‌باشد.
اين همان وصيّ است كه پيامبر‌(ص) را رواست در بين امّت به جا نهد،بنابراين وصيّ نمي‌تواند انساني عادي باشد و يا انسان‌هاي عادي او را برگزيده باشند چنان كه پيامبر نمي‌تواند انسان عادي باشد و يا مردم عادي وي را برگزيده باشند.بلكه خداوند متعال او را برگزيده و انتخاب كرده و برانگيخته است، آن سان كه خداوند متعال خطاب به موسي ابن عمران مي‌فرمايد: «واصطنعتك لنفسي (طه،20/41) /ترا براي خويش برگزيده ام.»
و چنان كه ظاهر خطاب‌هاي خداوند متعال در قرآن كريم،به پيامبر عظيم الشأن و نيز در روايات معتبر شيعه و سنّي آمده است،دلالت مي‌كند ‌كه خداوند،پيامبر و اوصيائش را بر مي‌گزيند؛ تا تداوم بخش وي و جانشين او در گسترش كتابش در بين مردم باشد و براي تزكيه‌ي آنان و آموزش كتاب و حكمت آسماني كار كند.
بنابراين، وصايت، امانت پيامبري است، چنان كه پيامبري،امانت الهي است و در نتيجه، پيامبر مبعوث، و وصيّ منصوب است. و مفهوم آن اين است كه پيامبر از جانب خداوند متعال براي اداي رسالت برانگيخته شده و وصّيِ پيامبر با اذن خداوند متعال،از سوي پيامبر، براي ماندگاري رسالت منصوب گشته است. و اين جان مايه‌ي حكمت پيامبري و تشريع الهي و رمز بقاي آن در بين نسل‌ها و در دوره‌ها و عصرها مي‌باشد، به ويژه پس از آن كه نبوّت پايان يافت و با پايان يافتن آن وحي الهي منقطع شد. پس از پيامبر خاتم بايد كسي كه آگاه به وحي محمّدي و عامل به آن است،آن را استواري بخشد و آگاهي از آن را فراگير سازد و با عمل به آن، آن رابه نمايش بگذارد.
در پرتو اين نگرش، كه عقل آن را لازم و ضروري مي‌داند تزكيه‌ي مردم و تعليم كتاب و حكمت ـ آن سان كه در قرآن آمده ـ هرگز نمي‌تواند از جامعه‌ي بشري بريده باشد چون مردم همواره و نسل اندر‌نسل نياز جدّي بدان دارند. و از همين نكته،به اين امر پي مي‌بريم كه جانشين پيامبرو كسي كه بار وصايت را به دوش مي‌كشد، بايد در گوهر روحي و جوهره عقلي همگون پيامبر(ص) باشد و چنين همگوني جز در كسي كه از آغاز نزول وحي و لحظه‌هاي نبوّت در كنار او باليده و به آن چه كه پيامبر آگاهي يافته،وي آگاه شده و به هر آن چه، او عمل كرده وي نيز عمل كرده، پيدا نمي شود. برآن چه ياد آور شديم افزون بر خرد و تجربه‌ي بشري، احاديث معتبر بسياري كه علماي شيعه و سنّي در كتاب‌هاي مورد اعتماد و اصول معتبر خود آورده‌اند دلالت مي‌كند كه نياز به ياد كردن نيست.
بحث كوتاهي كه براي خوانندگان عزيز ارائه شد، ما را بر اهميّت و نقش قاطع و ضرورت آگاهي وسيع درباره‌ي دو شناخت ضروري واقف مي‌كند:
1. شناخت قرآن كريم از زاويه‌ي علمي و آفاق عملي و اهداف متعالي آن در ساختن فرد و جامعه، به هر مقدار كه اين شناخت امكان پذير باشد.
2. شناخت معلّم قرآن كريم يعني كسي كه آن را بشناسد و آموزش دهد، بدان عمل كند و با رفتار خود آن را به نمايش بگذارد. اين فرد، انساني خدا گونه، وصي پيامبر، زبان قرآن و بر پا دارنده‌ي قرآن است. و بر جامعه است كه چنين فردي را كه خداگونه، وصي پيامبر و زبان قرآن است، در بين امّت شناسايي كند. آري بدون قرآني كه بدان عمل شود هدايتي نيست و بدون آگاهي به قرآن، قرآني نيست.
به همين خاطر پيامبر عظيم الشأن به تبيين اين موضوع سازنده در زندگي جامعه پرداخت؛ يعني، ياد كرد شأن قرآن و معرّفي مفسّر آن، تا پس از رفتنش به جوار خداوندي جامعه را بدون راهنما و مرجع صالح براي درك معاني دروني كتاب رها نكند، عالمي كه به علم درست نبوي و الهي بدان آگاه باشد. اين موضوع در احاديث معتبر فراواني ياد آوري شده است كه از جمله‌ي آن‌ها حديث متواتر «ثَقَلين»‌است، كه افزون بر‌آن چه كه بزرگان و محدثان و راويان شيعه از پيامبر‌(ص) و علي(ع) و امامان اهل بيت (ع) آن را روايت كرده‌اند، گروه بسياري از دانشوران و محدثان بزرگ اهل سنّت نيز آن را در كتب و اصول مورد اعتماد و مشهور خود آورده اند. علاّمه ميرحامد حسين هندي در كتاب بزرگ و ارزشمند خود عبقات الأنوار آن را از گروهي از اهل سنت به همراه معرفي و توثيق آنان و توجّه دادن به شأن علمي و حديثي ايشان آورده است.4 براي اعتماد خوانندگان به احاديث و اسناد و سخنان ايشان، در ذيل به نام جمعي از آنان اشاره مي‌شود:
1.محمد بن سعد واقدي. (نويسنده الطبقات)
2. ابو‌بكر ابن ابي شيبه كوفي. (نويسنده المصنَّف)
3. احمد بن حنبل شيباني. (نويسنده مُسند)
4. ابو‌محمد دارمي سمرقندي. (نويسنده مسند)
5.مسلم بن حجّاج نيشابوري. (نويسنده صحيح)
6. ابن ماجه قزويني. (نويسنده سُنن)
7. ابو‌عيسي ترمذي.(نويسنده صحيح )
8. حكيم ترمذي. (نويسنده نوادرالأصول)
9. احمد بن شعيب نسائي. (نويسنده سنن)
10.ابو‌جعفر طبري. (نويسنده تاريخ و تفسير)
11. ابن عبد ربّه قرطبي. (نويسنده العِقد الفريد)
12. حاكم نيشابوري. (نويسنده المستدرك علي الصحيحين)
13. ابو‌اسحاق ثعلبي. (نويسنده تفسير)
14. ابو‌الحسن دار قطني. (نويسنده السنن و العلل)
15. ابو‌بكر بيهقي. (نويسنده السنن الكبري)
16. خطيب بغدادي. (نويسنده تاريخ بغداد)
17. ابو‌الحسن ابن مغازلي. (نويسنده المناقب)
18.ابو‌الفضل محمد بن طاهر مقدسي، معروف به ابن قيسراني. (نويسنده آثار ارزشمند بسيار از جمله كتاب «طرق حديث انّي تاركُِ فيكم الثّقلين»)
19. ابو‌شجاع ديلمي. (نويسنده فردوس الأخبار)
20. ابو‌محمد فَرّاء بغوي معروف به «محيي السنّه». (نويسنده المصابيح)
21. قاضي عياض يحصبي. (نويسنده الشفاء بتعريف حقوق المصطفي)
22.ابو‌مؤيد خوارزمي، خطيب خوارزم. (نويسنده المناقب)
23.حافظ ابن عساكر دمشقي. (نويسنده تاريخ مدينة دمشق، در هشتاد جلد)
24.ابو‌موسي مديني. (نويسنده تتمة معرفة الصحابه)
25.ابن اثير جزري. (نويسنده جامع الأصول)
26.فخر‌الدين محمد بن عمررازي. (نويسنده تفسير مفاتيح الغيب)
27.ابو‌المظفر سبط ابن جوزي. (نويسنده تذكرة خواصّ الأمة)
28. ابو‌زكريا يحيي النّووي. (نويسنده تهذيب الأسماء‌واللّغات)
29. صدر‌الدين حموي. (نويسنده فرائد السّمطين)
30. علاء‌‌الدين خازن. (نويسنده تفسير)
31.شمس الدين ذهبي(نويسنده ميزان الأعتدال)
32.ابن كثير دمشقي. (نويسنده البداية و النهاية)
33. سعد الدين تفتازاني. (نويسنده شرح المقاصد)
34.حسام الدين محلّي. (نويسنده محاسن الازهار)
35.ابن صباغ مالكي. (نويسنده الفصول المهمة)
36.شمس الدين سخاوي. (نويسنده الضوء اللامع )
37.جلال الّدين سيوطي. (نويسنده الدُّر‌المنثور )
38.نور‌الدين سَمهوي. (نويسنده جواهر العِقدين )
39.متّقي هندي. (نويسنده كنزالعُمّال )
40.شيخ حسن حمزاوي مالكي. (نويسنده مشارق الانوار )
رسول خدا(ص) قرآن و عترتش را ثَقَلين نام نهاده است چون «ثَقَل» يه معناي چيز ارزشمند، وزين و محفوظ است. و اين‌ها نيز چنين هستند زيرا هر دو آنها كان دانش‌هاي لدنّي و اسرار و حكمت‌هاي والا و احكام شرعيّه هستند و به همين خاطر، آن حضرت(ص) بر پيروي و تمسك به آنها و آموزش از آنان تشويق كرده .
دانشوران موثق و حافظان معتمدي كه حديث «الثقلين» را روايت كرده و از ميانشان افرادي آن را صحيح شمرده اند از قبيل مسلم كه حديث را در صحيح خود آورده است، بنابر گزارش كتاب عبقات، افزون بر185 نفر هستند. با مراجعه به آن كتاب، آثار مهمّ و فراوان و جايگاه علمي و والاي آنان را خواهيد يافت. ما به خاطر اختصار در اين‌جا به ياد‌كرد چهل تن از آنان، و از هر كدام يك اثر بسنده كرديم.
از علاّمه شيخ عبد‌الحسين اميني نويسنده‌ي الغدير شنيدم كه مي‌گفت:
در تحقيقات خود به نام‌هاي بسيار زيادتري از اين جمع، از علما و حافظان روايت‌گر حديث ثقلين دست يافتم (شايد اين موضوع درجلدهاي چاپ نشده الغدير باشد) و به همين خاطر محققان، حديث ياد شده را به حديث متواتر توصيف كرده اند. متن حديث بنابر نقل زيدبن ارقم بر پايه‌ي روايت حافظ كبير ابو جعفر محمدبن حرير طبري از اين قرار است:«من بين شما دو وزنه به ارث گذاشتم كه يكي از آن دو بزرگ‌تر از ديگري است؛ كتاب خداوند كه ريسماني كشيده از آسمان به زمين است و خاندانم.توجّه داشته باشيد كه با آن دو پس از من چگونه بر خورد خواهيد كرد. چون آن دو از هم دور5 نمي شوند تا در حوض (رستاخيز) نزد من آيند.»6
حافظ محقق،ابن حجر مكي درباره اين حديث مي‌نويسد:
رسول خدا(ص) قرآن و عترتش را ثَقَلين نام نهاده است، چون «ثَقَل» به معناي چيز ارزشمند، وزين و محفوظ است. واين‌ها نيز چنين هستند زيرا هر دو آنها كان دانش‌هاي لدنّي و اسرار و حكمت‌هاي والا و احكام شرعيّه هستند و به همين خاطر،آن حضرت(ص) بر پيروي و تمسك به آنها و آموزش از آنان تشويق كرده و فرموده: «سپاس خدايي را كه در خاندان ما حكمت را قرار داد. و با اين ويژگي از ديگر دانشوران ممتاز گشتند؛ چون خداوند، رجس را از آنان دور ساخت و آنان را به طور ويژه پاك گردانيد.» در احاديث تشويق به تمسك به اهل بيت(ع) اشاره به اين موضوع نيز هست كه تا روز قيامت فردي شايسته‌ي تمسك در ميان آن خاندان وجود خواهد داشت، چنان كه كتاب خداوند عزيز نيز چنين است.
از بين اهل بيت(ع) سيّد و بزرگ آنان، علي بن ابي طالب(ع) مي‌باشد، به خاطر دانش فراوان و استنباط‌هاي دقيق وي… و در چندين حديث سفارش آشكار به آنان شده است كه از جمله‌ي آنها اين حديث است: «من در بين شما چيزي بجاي مي‌گذارم كه پس از من اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نگرديد:ثقلين….»7
بر پايه آن‌چه كه در حديث متواتر از پيامبر‌(ص) آمده،هدايت قرآني بر آمده از اين كتاب آسماني دايره‌ي مشخصي دارد كه با چالش انديشه‌ها بدان راه نمي‌گشايند و با اختلاف نظرها بدان دست نمي يابند و درگيري‌هاي فلسفي و تأويل‌هاي عرفاني حقايق آن‌ها را آشكار نمي كند. هدايت مشخصِ مورد اشاره، هدايتي است كه حقايق آن جز از اوصياي پيامبر(ص) و وارثان كتاب و دانش او و گنج بانان حقايق و درهاي هدايت او،بدست نمي‌آيد. همان گونه كه امام علي بن ابي طالب(ع) مي‌فرمايد:
سوگند به خدا تبليغ رسالت و وفاي به وعده‌ها و همه‌ي كلمات را ياد گرفتم و راههاي ورود به حكمت و حقايق تابناك، نزد ما خاندان رسول اللّه است. شرايع دين يگانه است وراه‌هاي آن هموار، هر كس بدان‌ها چنگ زد، مي‌رسد و بهره مي‌برد و آن كه باز ايستد گمراه و پشيمان مي‌گردد.8
و آن سان كه امام محمدبن علي باقر(ع) فرمود:
ما گنج بانان دانش الهي و تفسير گران وحي خداوند هستيم.9
و چنان كه امام جعفر صادق(ع) فرمود:
ما واليان امر الهي، گنج بان دانش الهي و ظرف وحي الهي هستيم.10
محدث ابو‌جعفر محمدبن يعقوب كليني در كتاب ارزشمند كافي، فصلي اصلي با عنوان فضل قرآن و عظمت معارف آسماني و علوم فراگير آن گشوده است11و در كتاب الحجه نيز احاديث معتبر بسياري آورده كه امّت را به سوي عالمان به قرآن راهنمايي مي‌كند.12
از اين رهگذرِ صحيح است كه بر اين باوريم اگر امت اسلامي از روز نخست به اين روش ارزشمند الهي كه پيامبر عظيم الشأن آن را ترسيم كرده بود، روي مي‌آوردند رشد مي‌كردند، برمي آمدند و متحّد مي‌شدند و گرايش‌ها و نحله ها، آنان‌را پاره پاره نمي‌ساخت ومذاهب و فرقه‌ها وحدتشان را به هم نمي‌زد و سياست بازان و حاكمان،كيان آنان را به بازي نمي‌گرفتند و بيگانگان و طمع ورزان راه آنان را به سوي ترقّي،پيشرفت و گسترش در سرتاسر دنيا نمي‌بستند. وعده الهي در حق آنان تحقق پيدا مي‌كرد و نمود مي‌يافت كه فرمود:«أنتم الأعلون إن كنتم مؤمنين (آل عمران،3/139) شما برترينِ (مردم جهان) هستيد اگر مؤمن باشيد.» و با كتاب آسماني خود زمام جامعه‌ها را به دست مي‌گرفتند و ملّت‌ها را به روش قرآني و با پيشواي الهي به كمال انساني راهبري مي‌كردند و در فضايي كه چهار چوب آن را علي(ع) در سخن خويش ترسيم كرده، زندگي مي‌كردند:
اگر دانش را از كان آن بدست مي‌آورديد و خير را از جايگاه آن مي‌جستيد و راه را از روشنايي آن برمي‌گزيديد و به سوي حق از راه آن گام مي‌زديد، راه‌ها برايتان روشن مي‌گشت،نشان‌ها آشكار مي‌شد، اسلام برايتان مي‌درخشيد، نيازمندي به نيازمندي نمي‌افتاد و مسلمان و هم پيمان ستم نمي‌ديد.13
آگاهي ريشه دار و عميق به ثقلين موجب گرايش مردم به آن دو در علم و عمل، در حوزه‌هاي گوناگون فكري و معيشتي و در همه‌ي زواياي زندگي و مدارج تكميلي آن مي‌شود، به‌گونه‌اي كه براساس آن دو، فرد و جامعه‌ي قرآني ساخته مي‌شود.
اين نظير سخن متكلم و مفسّر مشهور فخر‌الدين رازي در تفسير سوره‌ي حمد از كتاب تفسير«مفاتيح الغيب» است كه مي‌گويد:
آن كه علي را براي دين خود امام برگزيدبراي خود و دين خود، به ريسماني استوار چنگ زد.
از آنجايي كه امّت اسلامي به طور كامل، به تعبير مولا علي(ع) علم را از معدن آن نگرفتند و راه روشن را پيشه نساختند و به حق از راه آن وارد نشدند و به تعبير فخررازي در دين و در درباره‌ي خودشان به ريسمان استوار چنگ نزدند، زمام امور به جايگاه غير مورد نظر كشانده شد و امامت سياسي و سپس علمي از خاندان پيامبر(ص)‌ گرفته شد. بر‌مسلمانان است كه پس از رويگرداني از حوادث گذشته، در شناخت، دانش، عمل ورفتار به سوي اهل بيت برگردند و امامت علمي و تربيتي و رهبري روحي و قرآني و عمل قرآني خالص را از باب‌هاي حقيقي قرآن فراگيرند. تا آن‌چه را كه خداوند و رسولش براي آنان روا ديده بودند بازيابند و امّت محمّدي از امروز، به رهبري علمي اهل بيت(ع) زير بيرق هدايت قرآن كريم متحد شوند،آن سان كه اين كتاب آسماني برايشان مي‌خواهد: «انّ هذه أمتكم أمّة واحدة وأنا ربكم فاعبدون (انبياء،21/92) بيقين اين امّت شما امّتي واحد و من پروردگار شمايم پس مرا عبادت كنيد.» قرآني كه همواره مردم را از طريق اهل بيت طاهرين(ع) به سوي خداوند راهبري مي‌كند تا اين ابر تيره پراكندگي و عقب ماندگي و افتادن در زير سلطه‌ي زورگويان و جباران و استعمارگران و مستكبران و دست نشاندگان آنان در همه‌ي كشورهاي اسلامي كه به نفع آنان و عليه مسلمانان تلاش مي‌كنند، كنار زده شود.
در راستاي عمل به حديث متواتر و مهم پيامبر يعني حديث ثقلين و جهت خدمت به جامعه، نويسندگان كتاب «الحياة» به نگارش و تدوين اين كتاب به عنوان دانش نامه اي علمي، ديني، انساني، فردي و اجتماعي دست يازيده‌اند و مواد آن از قرآن كريم و احاديث پيامبر(ص) و اهل‌بيت‌(ع)‌ سيراب شده است.
در سايه‌ي اين مقدّمه‌ي فشرده و با دقّت در آن، مي‌گوييم: بر همه مسلمانان توجّه ويژه به حديث مهم و با عظمت ثقلين واجب است؛ چون محتواي آن قابل چشم پوشي نيست، زيرا روش بهره گيري صحيح و توصيه شده از هدايت علمي و عملي كامل و خالص قرآني را به شكلي كه هيچ بديلي براي آن نيست و هيچ گونه ندانم كاري را در مسير و رهگذر هدايت قرآني پذيرا نمي باشد، ترسيم مي‌كند. چون حديث به روشني و قاطعيت گوياي آن است كه رسول خاتم براي مردم دو نشان؛ يعني،قرآن و عترت را فرا راه نهاده است و اين دو، درواقع يك نشان را ترسيم مي‌كنند و يا دو روي يك سكّه‌اند، زيرا بر‌پايه‌ي احاديث نقل شده‌ي بسياري كه در كتب دو گروه شيعه و سنّي آمده و پس از گواهي عقل و تجربه‌ي تاريخيِ مسلمانان و به تصريح گروه فراواني از علما و محدثان و مفسّران اهل سنّت (افزون بر خود اهل بيت(ع) كه صادقين هستند و نيز بزرگان شيعه)، منظور از «عترت»، علي و فرزندان علي(ع) است كه به علم موروثي از صاحب قرآن،عالمان به قرآن هستند و در عمل، تلاشگران در راه قرآن مي‌باشند و آنان همان اهل ذكري هستند كه قرآن كريم فرمان داده از آنان پرسيده شود؛ «فأسئلوا اهل الذّكر إن كنتم لا تعلمون (نحل،16/43) از اهل ذكر بپرسيد اگر خودتان نمي‌دانيد.»14
بنابر‌اين آن‌چه كه از پيامبر هادي‌(ص) براي امّت هدايت يافته به جاي مانده، ثقلين است كه تفرقه افكني نمي كنند و از هم جدا نمي افتند و براي هدايت كامل الهي در مقام علم ومعرفت، عمل و سلوك، راهي جز بهره‌مندي از آن دو نمي باشد.
رجوع به قرآن كريم به مفهوم قرآني آن، جز از راه رجوع به آن دو نمود پيدا نمي كند چون پيامبر اكرم(ص) در علم و عمل، امّت را به آن دو ارجاع داده است و آن دو گر چه به چهره و شخصيّت دو تا هستند امّا در واقع و معنا از هم مختلف نمي باشند بلكه همواره،متحد هستند.به همين خاطر پيامبر خدا(ص) درباره‌ي آن دو گفته است كه هرگز از هم جدا نمي‌افتند و از هم جدا نمي‌شوند. و با تعبير «هرگز» آن را بيان كرده است كه نشانه‌ي جاودان بودن است، براي اعلان اين امر كه جدا نشدن آن دو كاري ابدي است. بنابراين، در هدايت واقعي و حقيقت رسالت تحقق نورمحمدي،بين آن دو جدايي نيست و درصورتي كه بر روش به هم پيوسته و راه مستقيم آن دو و به‌دور از ادعاهاي تو خالي و گزافه‌ها عمل شود آن دو، انسان و جامعه‌ي قرآني را مي‌سازند.
آگاهي ريشه دار و عميق به ثقلين موجب گرايش مردم به آن دو در علم و عمل، در حوزه‌هاي گوناگون فكري و معيشتي و در همه‌ي زواياي زندگي و مدارج تكميلي آن مي‌شود، به‌گونه‌اي كه براساس آن دو، فرد و جامعه‌ي قرآني ساخته مي‌شود.و بديهي است كه براي ساختن انسان قرآني راهي جز ساختن جامعه‌ي قرآني نيست و براي ساختن جامعه‌ي قرآني هم راهي جز ساختن فرد قرآني نمي‌باشد. و براي ساختن اين دو، به شكل مناسب و شايسته راهي جز معرفت خود قرآن وجود ندارد. و از راه‌هاي اصولي و مهم براي دست‌يابي به اين معرفت، روي آوري به قرآن است در آن‌چه كه در اين باره آمده است و يا از پيامبر و خاندان او نقل شده است.
در راستاي عمل به حديث متواتر و مهم پيامبر يعني حديث ثقلين و جهت خدمت به جامعه، نويسندگان كتاب «الحياة» به نگارش و تدوين اين كتاب به عنوان دانش نامه اي علمي، ديني، انساني، فردي و اجتماعي دست يا زيده‌اند و مواد آن از قرآن كريم و احاديث پيامبر(ص) و اهل بيت‌(ع)‌ سيراب شده است. و اهل بيت‌(ع)‌ همان كساني هستند كه با دانش فراوان و صحيح و با معرفتي جوشيده از معرفت الهي جز از قرآن كريم و يا پيامبر هادي(ص) نقل نمي‌كنند.در حديثي از علي ابن ابي طالب‌(ع)‌ نقل شده كه فرمود:
مردم به سوي چشمه‌هاي كدري روي آورده‌اند كه بعضي در ديگري ريخته مي‌شود، و آنان كه به ما روي آوردند به چشمه‌هاي زلالي روي كردند كه بي پايان و بدون انقطاع به فرمان خداوند شان جاري هستند.15
خوانندگان كتاب «الحياة» نبايد از اين نكته غافل شوند كه نويسندگان «الحياة» در تفسير آيات آسماني به نظريه‌هاي كلامي، فلسفي و عرفاني اعتماد نورزيدند، همان گونه كه پيامبر(ص) در احاديثي كه درباره‌ي كنار گذاشتن تأويل وارد شده نهي جدّي از آن كرده است، و علي(ع) در تشويق به چنگ زدن خالصانه به قرآن كريم بدان توجّّه داده16 و امامان معصوم(ع)‌ مردم را از بهره بري از غير قرآن ـ از روش‌هاي فكري و گروه‌هاي ديگر ـ بر‌حذر داشته‌اند… چون اين نظريه‌ها چيزهايي است كه خود صاحب نظران درباره‌ي آنها با هم اختلاف نظر دارند. نويسندگان كتاب «الحياة» براي حراست از برتري تفكّر خالص قرآني و پيش‌گيري از فرو افتادن آن در حد تفكر فلسفي، كلامي و يا عرفاني، آن سان كه گروهي از مفسّران دچار آن شده وبه نام فهم برهاني يا تأويلي و نظائر آن قرآن را با آراي گوناگون مخلوط كرده و آن نظريه‌ها را بر قرآن تحميل نموده اند؛ با آن كه قرآن از همه‌ي آن آرا بي‌نياز است، قرآن را برآن نظريه‌ها بنيان ننهادند چون خردورزي وحياني با توجّه به مباني و اصول خود، با آن آرا قياس نمي شود و قرآن از هر‌گونه تعقلاّت كهنه و نو، گسترده تر، ژرف تر، فراخ تر و بهره‌بخش‌تر است.
دانش اندكي كه به حكم وما أوتيتم من العلم إلاّ قليلاً (اسراء،17/85)، به بشر از دانش الهي بخشيده شده،كجا؟ و چشمه‌هاي زلالي كه به فرمان پروردگارشان جاري هستند كجا؟ به كجا مي‌رويد؟ و چه سان داوري مي‌كنيد؟
پس از اين مقدمه‌ي فشرده اي كه ارائه آن را ضروري دانستيم يادآور مي‌شويم كه در كتاب «الحياة» افزون بر آن كه ساختار كتاب در باب‌ها و فصل‌هاي آن از سرچشمه‌ي حقيقت قرآني سيراب شده و در آغاز و بين فصل‌ها آيات قرآني آمده است، باب ويژه اي به شناخت قرآن‌كريم و جايگاه اين كتاب آسماني در علم، پرورش و معيشت در زواياي گوناگون زندگي انساني اختصاص داديم. اين باب، باب ششم از جزء دوّم كتاب است كه در آن به روش كل كتاب، مراعات اختصار كرده ايم. چون ذكر نمونه‌ها در هر فصلي جز به خاطر آن نيست كه انديشه‌ها از راه اين نمونه‌ها با رجوع گسترده به قرآن كريم و احاديث معتبر، آگاهي، دانش و عمل خويش را گسترش دهند. اين باب دربرگيرنده‌ي پنجاه فصل اصلي درباره‌ي قرآن و شناخت آن است كه عناوين اين فصل‌ها از آيات قرآني برگرفته شده و در بيشتر موارد خود الفاظ آيات عنوان گرديده است. در آغازهر فصلي آيه‌هاي مناسب آن موضوع آورده شده و در ادامه احاديث نبوي و علوي و بقيه امامان از خاندان طهارت(ع)‌ ياد شده است.
آن چه كه در زير آمده عناوين بيست فصل از آن فصول است كه در آن‌ها به چشمه‌ي جوشان دانش الهي، و تعاليم نجات بخش انسان،و پيشرفت‌هاي معنوي و آموزه‌هاي بلند تربيتي اشاره شده است. بدان اميد كه امّت اسلامي با برگشتي برخاسته از متن زندگي، در پرتو نور خرد، جوشيده از آگاهي و بيداري، با هدف پيشرفت و ترقي در همه زواياي زندگي و در گستره‌ي زمين، به قرآن كريم برگردند:‌
كتاب توحيد حقيقي (فصل 4)؛
كتاب خرد و انديشه ورزي (فصل 7)؛
كتاب حكمت و دانش (فصل 8)؛
كتاب عمل (فصل 9)؛
كتابي بي ترديد و بدون اختلاف (فصل 11)؛
كتاب عشق (عشق الهي، عشق انساني )، (فصل 12)؛
كتاب بشارت و انذار (فصل 13)؛
كتاب دعوت و رهايي (فصل 14)؛
كتاب داد، احسان، نيكي و تقوا (فصل 16)؛
كتاب ويژگي‌هاي انساني (فصل 17)؛
كتاب تأمّل و ياد آوري (فصل 20)؛
كتاب انسانيت (فصل 22)؛
كتاب حركت، پيروزي، انقلاب و تغيير (فصل 25)؛
كتاب صلح (فصل 26)؛
كتاب احكام و نظام فراگير (فصل 29)؛
كتاب رشد و اقتصاد (فصل 31)؛
كتاب تلاش و مثبت نگري (فصل 32)؛
كتاب فنّ و نو آوري (فصل 35)؛
كتاب ريسمان استوار (ثقل اكبر ) (فصل 48)؛
كتاب زندگي در زندگي (فصل 50).
اين نمونه‌ها خوانندگان انديشور،محققان،پژوهشگران و جويندگان حقايق ناب را بدين سو سوق مي‌دهد كه قرآن كريم بزرگ‌ترين منبع تعاليم و آموزه‌ها براي موضوعات انساني است كه در هر زمينه پاسخ‌هايي رهايي بخش براي انسان سركوب شده دارد،و موجب پيشرفت وي در دنيا وتأمين خوش بختي روحي در آينده مي‌شود و افكار مردم مسلمان و غير مسلمان را به چشمه‌اي جوشان،كه در اين كتاب براي پاسخگويي به نيازهاي تربيتي، آموزشي، فردي، اجتماعي، مهمّ و سازنده براي انسان و انسانيّتِ رو به پيشرفت وجود دارد، رهنمون مي‌شود.
در همه‌ي اين فصل‌ها آياتي هدايتگر، احاديثي معتبر و آموزنده آورديم كه به جايگاه آن‌چه در قرآن كريم براي شناسايي خود آمده توجّه مي‌دهد از قبيل آن كه قرآن:‌
ـ از سوي پروردگار جهانيان نازل شده وتوسط روح الأمين بر قلب محمد‌(ص) فرود آمده تا بازبان عربي روشن، اندرزگر جهانيان باشد؛
ـ اين كتاب آيينه اي براي تجلّي پروردگار هستي براي بندگان خويش است؛
ـ قرآن بر همه‌ي كتاب هايي كه خداوند پيش از آن فرستاده سيطره دارد (و هيچ كتاب آسماني بعد از آن نيست؛)
ـ قرآن فرق گذار بين حلال و حرام در رفتارهاي گوناگون فردي و اجتماعي انسان است؛
ـ قرآن راهنما به درست ترين و استوارترين راه‌ها است؛‌
ـ قرآن بشارت دهنده‌ي مو?مناني است كه كارهاي شايسته مي‌كنند، كه آنان را اجري بزرگ است؛
ـ قرآن پيشوايي دلسوز و واعظي پند ده به راه راست است، راهي كه چندگانگي و تعدّد در آن نيست.« اين قرآن راه من است از آن پيروي كنيد، به راه‌هاي گوناگون نرويد كه از راه او شما را جدا مي‌سازد. اين وصيّت به‌شما است شايد كه تقوا پيشه شويد»؛(انعام،6/153)
ـ توحيد حقيقي جز در آن يافت نمي شود،و درجاي ديگر نيست؛‌
ـ هر كس از غير قرآن راهنمايي جويد گمراه شده و گمراه مي‌گردد؛‌
ـ وعده‌ي او وعده اي راست است؛‌
ـ برهان، هدايت و روشنگري از سوي پروردگار متعال است؛‌
ـ نوري است كه هرگز چراغ هايش خاموش نمي گردد؛‌
ـ عهد خداي متعال است كه روشنگري هايش آشكار و ظواهرش درخشان مي‌باشد؛‌
ـ دانش نجات بخش است و هر كس آهنگ آن كند گمراه نمي گردد؛
ـ مردم را به روشني جويي از نور خرد فرا مي‌خواند و بر تفكّر و خردورزي درآيه‌هاي بزرگ وكوچك هستي تشويق مي‌كند؛
ـ سرچشمه‌ي حكمت و دانش و بن مايه‌ي تزكيه و تربيت است؛‌
ـ راهنماي عمل و بشارت دهنده‌ي انقلاب و دگرگوني است؛‌
ـ درآن تبيين و تفصيلي است كه هيچ ترديد و اختلافي در آن نيست «… و اگر [قرآن] از سوي غير خداوند بود در آن اختلاف فراوان مي‌يافتيد.»؛(نساء،4/82)‌
ـ ميزان عدالت و فراخوان به داد است؛‌
ـ كتاب عشق است (عشق خداوند به انسان و انسان به خداوند متعال)؛‌
ـ بشارت دهنده وبر حذر دارنده و فراخوان به تعهّد، پايداري واستواري است؛‌
ـ فرمان ده به داد، احسان، نيكي و تقوا است؛‌
ـ مردم را فرا مي‌خواند تا گواهان براي خدا وبر پا دارندگان قسط باشند؛‌
ـ برنيكي و تقوا همياري كنند و بر گناه و تجاوزگري همدستي نكنند؛‌
ـ گذشت، پيشه سازند، به كار خوب فرمان دهند و در زمين به فسادگري نخوانند.
ـ در تعامل با مردم ديگر بزرگوار باشند و در گذرند وببخشند، فروتني كنند و در زمين به تكبّر گام نزنند و به هيچ فخر فروشي و بزرگ بيني نزديك نگردند.
ـ فراوان ياد خدا كنند تا دل هايشان آرامش يابد.
ـ به هر مقدار مي‌توانند از آن بخوانند براي دقّت و يادآوري، چون كه كتاب خداوند متعال است براي بندگانش تا در آيات آن انديشه كنند و با دانش‌هاي قرآن از دلهايشان قفل‌هاي كوري راه حقيقت را بگشايند؛‌
ـ بر روي زمين گردش كنند وبه هر چيزي با نگاه عبرت آموزي بنگرند؛‌
ـ كتابي است كه براي انسان‌ها، زمينه‌هاي خردورزي‌هاي ژرف و انديشه‌ورزي‌هاي سازنده در آفرينش جسم و روح را نشان مي‌دهد، (روحي كه از سوي خداوند متعال دميده شده)، و اعتلاي انسان را در مراحل وجود انساني، مي‌نماياند، و انسان را بر انديشيدن در دوره‌هاي زندگي و پايان و انتقالش وديگر چيزهايي كه در هستي ها،عوالم و دوره‌ها وجود دارد، تشويق مي‌كند.
ـ كتابي است كه به دقّت و انديشيدن و آگاهي‌هاي سازنده، در راستاي شناخت حقي كه در جان‌ها و آفرينش تجلّي مي‌كند بر مي‌انگيزد.
ـ كتابي است فراخوان انسان به دقّت نظر در احوال و سرنوشت امّت‌هاي نابود شده و تمدّن‌هاي گذشته و سختي‌ها و گرفتاري هايي كه بر گذشتگان به خاطر زشتي‌ها و ستمي كه روا داشتند رفت «پس هنگامي كه آنچه بدان تذكر داده شده بودند فراموش كردند راه‌هاي هر‌آسيب را بر آنان گشوديم … » (انعام،6/44)، همچنين تأمّل در گذشته و انقلاب‌هاي دگرگون ساز وهدايت‌هاي الهي و نعمت‌هاي زندگي كه به خاطر مقاومت در راه خدا و بذل مال و جان بدست آورده و حق‌درخشان را پيروي كرده اند.
ـ كتابي است كه انسان را به تلاش و كوشش براي فهم حقيقت تشويق مي‌كند وبراي پيگيري پيشرفت‌هاي روحي فرا مي‌خواند، تا به سوي خالق رزّاق زندگي‌آفرين و خرد بخشِ‌خويش پناه آورند و پيش از آن كه سر افكنده وشكست خورده به سوي او باز گردانده شوند، آرزومند و اميدوار به سوي او باز گردند و به درگاهش استغفار كنند صبورانه، صادقانه، فروتنانه، انفاق گرايانه و در سحر گاهان استغفار كنند.» (آل عمران،3/17).
ـ نماز بگذارند،زكات بپردازند و همراه ركوع كنندگان ركوع كنند.
ـ به عدل فرا خوانند و آن را بپا دارند تا پروردگار متعال آنان را در زمين جانشين سازد و از وارثان قرارشان دهد.
ـ براي همه مردم خيرخواه باشند.
ـ در برابر جباران بايستند و با طاغوت‌هاي سه گانه در افتند (طاغوت سياسي، كه فرعون هر عصر و ديار است، طاغوت اقتصادي، كه قارون هر شهر و روزگار است و طاغوت فرهنگي، كه هامان هر ملّت و ديار است) تا عزّت، آزادي و اعتلا براي انسان فراهم آيد.
ـ سست نشوند، و غمگين نگردند، تا با ايمان فزاينده و عمل صالحشان برترين‌ها باشند.
قرآن لوح الهي است كه در آن، جهان تكوين و نظام تشريع انعكاس يافته است. و تعبيري بياني است از آنچه كه درهستي اتفاق افتاده و يا اتفاق خواهد افتاد. بنابراين شناخت قرآن زير بناي حركت و تكامل انساني است.
ـ انقلاب‌هاي تحوّل آفرين براي نجات انسان را هر‌گاه كه جامعه‌ها سركوب شده و حكومت‌هاي ستمگر،تسلّط يافتند برافروزند و با پيشوايان كفر، گمراهي و ستم بجنگند.
ـ صلح خواهان و صلح جويان براي همه باشند.
ـ براي تشكيل نظامي شايسته و تقويت آن آماده باشند و از چهار چوب الهي پا بيرون ننهند و از ستمكاران و از آسيب رسانان بر خويش و خانواده شان نباشند.
ـ در ميان آنان گروهي باشند كه مردمان را به كار خير بخوانند، به نيكي فرمان دهند و از بدي باز دارند.
ـ براي توسعه موهبت‌ها و گسترش نعمت ها، افزايش اموال، آبادي شهرها، بهبودي زندگي و معيشت تلاش كنند و با قرار دادن نعمت‌هاي الهي در دسترس همگان و پرهيز از ثروت اندوزي و انحصار طلبي،عدالت را در بهره گيري از نعمت‌هاي الهي برقرار سازند.
ـ اموال را منحصر در بين ثروتمندان نسازند.
ـ انگيزه‌هاي ثروت اندوزي و زندگي مرفه را كنار نهند.
ـ از اسراف پرهيز و دوري كنند.
ـ براي انجام وظايف گوناگون فردي و اجتماعي به ثابت قدمي و شكيبايي فرا خوانند و سستي و تنبلي را پيشه نكنند و بدانند كه خداوند آسمان و زمين را بيهوده نيافريده است.
ـ در دين اختلاف نورزند و امّتي واحد باشند و بر آرزوي تفرقه افكنان خط بطلان بكشند.
ـ ‌از نگرش پاك و آگاهانه به زيبايي‌هاي جهان و درخشندگي حيات از قبيل خورشيد، ماه، ستارگان، دريا و خشكي، درخت، گياه، گل‌ها و شكوفه‌ها و جنگلها و كوهها، انواع حيوانات پرنده، وحشي، خشكي‌زي يا دريايي، بوستان‌هاي شاديبخش و جنگل‌هاي انبوه باز نمانند.
ـ نگرش‌هاي آگاهانه و سياحت گرانه‌ي خود را با توجّه به ملكوت عالم و باطن وجود در آميزند تا به قدرت خداوند متعال در هر چيزي پي ببرند.
و در همه اين‌ها بر راهنمايي‌هاي قرآن كريم تكيه كنند و ژرف نگري در كتاب خداوند ـ كه فهرستي براي جهان بزرگ است ـ وآيه‌هاي شگفت انگيز آن را كه در هر آن با انسان سخن مي‌گويند از دست ندهند، و قرآن را ريسماني كشيده از سوي آنان تا خالق و رازقشان بشمارند، كه آيه‌هاي شگفتي آن پايان ندارد وعجايب آن از بين نمي رود و به سخن متداول بين مردم شبيه نمي باشد. و پس از ژرف نگري در آن‌ها از خداوند بخواهند كه درك شگفتي‌هاي آن را براي دلهايشان فراهم آورد. با اين حال جنبه‌هاي فنّي و بديع آن را كه در آيه‌هاي جاودان آن آشكار است، فراموش نكنند چرا كه قرآن كتابي است كه آيه‌هاي آن از سوي حكيمي آگاه بتفصيل، ترتيب يافته است.ظاهر آن زيبا و درون آن ژرف است و بدون ترديد معجزه اي مي‌باشد كه از هيچ راه باطلي بدان راه نخواهد يافت و اگر انسان و جنّيان گرد آيند كه بسان آن ابداع كنند هرگز چون آن را نخواهند آورد. و اعجاز درنظم آن بيانگر اعجاز در نظم كتاب تكويني جهان بزرگ است و تا هميشه‌ي جهان،جاودان است چرا كه تا زماني كه آسمان و زمين پا برجا هستند بر همان منوال نخستين آن جريان خواهد داشت. و به تعبير پيامبر عظيم الشأن‌(ص):
‌«او نوري آشكار، ريسماني استوار، دستگيره اي پايدار است. هر كس بدان روشنايي جويد خداوند نوراني اش گرداند و آن كه كارهايش را بر آن گره زند خداوند نگه اش دارد، آن كه بدان چنگ زند خداوند نجاتش دهد. و هر آن كه از احكام آن دست نشويد بلند مرتبه اش گرداند … و آن كه از غير آن هدايت جويد خدا گمراهش سازد…»17«اگر اين قرآن را بر كوهي فرود مي‌آورديم آن را فروتن و شكاف خورده از خشيت الهي مي‌ديدي» (حشر،59/21) و «برتري قرآن بر ديگر سخن‌ها چون برتري خداوند بر بندگانش است ». 18
و اين قطره‌اي از دريا 19 است، كه درمعرّفي كتاب خداوند ـ اين حق خالص و ثابت جاودان ـ مي‌توان گفت، براي ياد كردي بايسته در راستاي بازگشت به قرآن كريم و احاديث معتبري كه بزرگان مورد اعتماد ـ از هر دو گروه شيعه و سنّي ـ از پيامبر اعظم وامامان معصوم‌(ع)‌ در تفسير قرآن و تبيين روش آن در زمينه‌ي معارف و برنامه‌ها و اعمال نقل كرده‌اند.
قرآن لوح الهي است كه در آن، جهان تكوين و نظام تشريع انعكاس يافته است. و تعبيري بياني است از آنچه كه درهستي اتفاق افتاده و يا اتفاق خواهد افتاد. بنابراين شناخت قرآن زير بناي حركت و تكامل انساني است. و كمالي كه از راه عمل بر طبق قرآن و پيوند با آن براي انسان به دست مي‌آيد از غير آن به دست نمي آيد. و با قرآن است كه انسان جايگاه خود را در هستي و جهان مي‌شناسد و هدف از آفرينش خويش را مي‌فهمد.
انسان با رجوع به اين لوح ربّاني حقيقت روح و جسم خود، حقيقت دنيا و آخرت و ديگر حقايق را مي‌شناسد و از رابطه‌ي خود با خدا،و افراد انساني ،مطلع و از وظيفه اش نسبت به خود، خانواده و جامعه آگاه مي‌گردد. اين معرفت، معرفت فراگيري است كه به انسان فرصت مي‌دهد تا با زندگي،مظاهر، حركت و اهداف آن هماهنگ باشد و در مسير درست و طبيعي زندگي انساني قرار گيرد. مسيري كه رسالت خداوندي در پي تحقق آن بر روي زمين است.
چرا كه قرآن نور و هدايتي است كه پيروي از آن، جامعه‌ي انساني را از مرگ به زندگي، از نا‌اميدي به اميد، از كسالت به نشاط، از سكون به حركت، از ذلت به عزّت مي‌رساند و به جهت دهي حركت جامعه مي‌پردازد و آن را در راستاي تحقّق و رشد اجتماعي قرار مي‌دهد، و به همين خاطر سرور، مولا و پيامبرمان حضرت محمد‌(ص) مي‌فرمايد:
«آن گاه كه فتنه‌ها چون شبي تاريك بر شما يورش آورد به قرآن پناه آوريد.»20
انسان دربازگشتش به قرآن بسان سيّاره‌اي است كه درمدار خود قرار گرفته و در منظومه‌ي خود و درجهان بزرگ به سوي كمال نهايي در حركت است…. بنابر‌اين قرآن مدرسه‌ي پويا و زنده اي است كه تك تك افراد را گرد مي‌آورد و از آنان جمعي متّحد و بنياني استوار مي‌سازد، و اگر به تعاليم آن عمل كنند دست يابي به زندگي پاك، آزاد و بالنده را برايشان ضمانت مي‌كند.
اين ويژگي‌ها آن گاه جامه‌ي عمل مي‌پوشد كه قرآن كريم بر جامعه حاكم باشد، بر‌همه‌ي طبقات سايه افكند، و در زندگي همه اعم از توده‌ي مردم و حاكمان و عالمان نفوذ داشته باشد.
در اين عرصه، آفت بزرگي است كه مسلمانان و به ويژه متفكّران و اصلاح‌گران نبايد از آن غافل باشند. آفتي كه در رفتار دشمنان قرآن و آناني كه از نفوذ اصول اجتماعي قرآن، مبادي سياسي، موازين حقوقي،نمونه‌هاي اخلاقي، اصول عالي فرهنگي، بنيان‌هاي اصلاحي و برنامه ريزي‌هاي پيشرفته و مخالف هر نوع ستم، تجاوز، زورگويي، اسراف، تبذير، ثروت اندوزي،اختلاس،انحطاط و سقوط،مي ترسند، نمود پيدا مي‌كند.
آفتي كه ياد شد جنگي نا‌مرئي است كه آتش آن را شيطان‌هاي شرّ و فساد، طاغوت‌هاي استكبار و زورگويي، پرچم داران گمراهي و ضلالت مي‌افروزند. جنگي كه پرزيان تر، بد فرجام تر و به انحطاط و ذلّت كشاننده تر از جنگ آشكار است، چرا كه اينان با روش‌ها و برنامه ريزي هايي به مسخ قرآن دست مي‌زنند، آن را از جايگاه خود بيرون مي‌آورند، آموزه‌هايش را تغيير مي‌دهند، راه بردهايش را به نابودي مي‌كشند، و آن را به گونه‌اي تفسير مي‌كنند كه با گرايش‌هاي منحرفانه شان هماهنگ باشد، جهت گيري‌هاي استوار تربيتي‌اش را دگرگون مي‌سازند، مشعل‌هاي اصلاحي آن را خاموش مي‌كنند و فرياد‌هاي آزادي بخش آن را خفه مي‌سازند و با اين جنايات، امّت را به سوي سكون و تسليم درآتش ذلّت و طاغوت (اعم از طاغوت فرعوني، قاروني و هاماني يعني طاغوت سياسي، اقتصادي و فرهنگي) مي‌كشانند. جامعه‌هاي اسلامي بايد نسبت به اين فاجعه‌ي بزرگ بيدار و آگاه باشند.21
قرآن كتاب زندگي است و درآن رمز حيات امّت‌ها و اقوام، طوايف و شهرها وجود دارد، پس «اي كساني كه ايمان آورديد خدا و رسولش را پاسخ دهيد آن گاه كه شما را به آنچه كه به شما حيات مي‌بخشد فرا خوانند… » (انفال،8/24)
هرگاه به قرآن به شكلي كه ياد شد رجوع كنيم و به روش درست و رويكردي استوار بدان عمل نماييم به ما اين امكان را مي‌دهد كه درد جامعه بلكه انسان را مداوا كنيم و نشانه‌هاي عدالت،عزّت،حق،صلاح و رستگاري را بر بلنداي آفتاب بنشانيم.

ضميمه‌ي اول:
اهميت شناخت

از كتاب الحياة تا كنون دوازده باب در شش جزء پايان پذيرفته كه بارها در تهران و بيروت چاپ شده است و بخش اوّل و دوّم آن به اردو ترجمه و در لاهور چاپ شده است و نيز جلد اول و دوم به اسپانيولي ترجمه شده و در چهار جزء نشر يافته است.
شايد براي پژوهشگران و محققان فرهنگ قرآني و حديثي، اصالت و اهميّت نقش معرفت در ساختن افراد و جامعه پوشيده نباشد. و ما به همين خاطر به بيان گذراي اين‌‌موضوع پرداختيم و باب اوّل كتاب را به معرفت و اصالت آن ويژه گردانيديم. و در آن‌‌غير از فصول و عناوين فرعي، پنجاه فصل درباره‌ي معرفت و مباحث متعلق به آن از‌‌زواياي گوناگون آورديم، كه در زير، پاره اي از عناوين را براي خوانندگان ياد آوري مي‌كنيم:‌
ضرورت گسترش آگاهي(فصل8)؛
روش دست يابي به آگاهي و دانش (فصل15)؛
روش درست شناخت (فصل16)؛
نمادهاي متكامل معرفت (فصل19)؛
شناخت تجربي (فصل21)؛
پيوستگي آگاهي و عقيده (فصل22)؛
پيوستگي شناخت و عمل (فصل23)؛
شناخت جهان (فصل26)؛
شناخت هستي (فصل27)؛
شناخت خدا (فصل28)؛
شناخت مردم از راه آزمايش (فصل30)؛
شناخت دشمن، گونه‌ها، توانايي‌ها، نيرنگ‌هاي او و روش برخورد با آن‌(فصل31)؛
شناخت بلاها و اثر آن در پيشرفت انسان (فصل32)؛
شناخت قوانين تاريخي (فصل34)؛
موانع شناخت (فصل41)؛
نقد و رشد شناخت از طريق آن (فصل45).

ضميمه‌ي دوّم:‌
خرد و جايگاه آن

بر هر پژوهشگري كه چيز اندكي از اسلام را از دو منبع اصلي آن (قرآن و حديث، كتاب و سنّت) بداند،روشن است كه جايگاه والايي را كه اين دين به عقل مي‌دهد در ديگر اديان و مكتب‌هاي اخلاقي ـ تربيتي و فلسفي نظير آن وجود ندارد. در قرآن آيات روشني وجود دارد كه مردم را بر بكارگيري عقل و بهره گيري از چشمه سار فطري وجوشان اين نور الهي و موهبت رحماني تشويق مي‌كند، همچنين احاديث معتبر و فراواني براي تبيين اين جايگاه وارد شده است كه از نظرشمار، مدلول و تعابير آن‌ها، جايي براي كم توجهي نمي‌گذارد. به همين خاطر كتاب اصول كافي (دايرة المعارف حديثي مورد استناد شيعيان و پيروان اهل بيت‌(ع))‌ با كتاب «عقل و جهل»، آغاز مي‌شود و در آن احاديث بسياري براي بيان اهميت،عظمت و ضرورت بكارگيري عقل، ارزش الهي آن، جايگاه انساني و ژرفاي معرفتي و ثمره‌ي عظيم آن درزندگي دو جهاني انسان وارد شده است. اين احاديث، خرد را حجّت باطني الهي مي‌دانند كه پذيرش حجّت ظاهري بدون آن انجام نمي يابد.
وبه همين خاطر در باب اوّل در بحث از جايگاه عقل و اهميّت كاربرد و بهره گيري از چشمه‌ي جوشان آن،به تفصيل از آن ياد كرده‌ايم، و درآنجا فصول زير را آورده ايم:‌
خرد و كارآيي آن (فصل3)؛
بسوي انديشيدن (فصل4)؛
محدوديت حس و ضرورت شناخت عقلي (فصل12)؛
شناخت حجّت .
حجت باطني:‌
1. خرد
2. چگونگي بكارگيري عقل و بهره گيري از آن
3. چهره‌ي حقيقي خرد
4. خرد و نيازمندي آن به حجّت خدا و رجوع به او.
5. خرد،هدايت و سنجش.

ضميمه‌ي سوم:
مكتب اقتصادي اسلام

در قرآن كريم آيات سرنوشت سازي آمده كه به لزوم برپايي عدالت معيشتي در بين مردم فرا مي‌خواند… و هدف از ارسال پيامبران و فرستادن كتاب و ميزان از سوي خداوند را در اين مي‌داند كه مردم قسط را بپا دارند و جامعه بر پايه‌ي عدل اداره شود.
بنابر‌اين بديهي است كه قسط و به پاداشتن آن در جامعه‌ها سهم مهمّي در تعاليم اسلامي دارد. و در اسلام تعاليم بسياري وجود دارد كه براي طراحي نظام اقتصادي عادلانه‌اي كه بدان قسط به پاداشته شود و ستم در چهره‌هاي اقتصادي و شكل‌هاي عام معيشتي آن از بين برود، صلاحيّت دارند، بويژه آن كه اسلام در اهداف اجتماعي، انساني و معيشتي خود، طراحي نظام عدالت خواه و جامعه‌اي مبتني بر قسط را در نظر دارد.
جامعه‌اي كه مبتني بر قسط باشد، جامعه‌اي است كه در آن فقر از بين مي‌رود؛و فقر مادي به زندگي هيچ يك از افراد جامعه راه نمي يابد. و اقامه‌ي عدل در بين مردم و به پاداري قسط به روش واقعي آن جز در اين شكل امكان پذير نيست. چنان كه امام صادق(ع) مي‌فرمايد:‌«اگر در بين مردم عدالت اجرا شود بي نياز مي‌گردند.»22
ديني كه براي اقامه‌ي قسط در بين مردم آمده23 و مردم را به آنچه كه بشريّت را حيات مي‌بخشد فرا مي‌خواند24، و تلاش مي‌كند كه مردم زندگي آراسته اي داشته باشند25، و در پي آن است كه همه مردم از مسلمانان و غير مسلمانان ـ چنان كه در حديث است ـ بي‌نياز گردند، و زكات را در پي نماز به عنوان يكي از دو ستون دين مي‌آورد26، و در آيات و احاديث آن،احكام و تعاليم روشني درباره‌ي اموال، معيشت‌ها،حقوق مالي و زندگي مادي آورده است وآموزش مي‌دهد، آيا ممكن است چنين ديني مكتب اقتصادي نداشته باشد؟
نه! ممكن نيست … براي كسي كه اندكي از اسلام وتعاليم اصيل آن خبر داشته باشد اين امر واضح است، چه رسد به آن كه با پژوهش گسترده و پشتكار در تفقّه و تتبّع علمي جدّي، اطلاعات گسترده اي از اسلام داشته باشد. البته در صورتي كه براي شخص منكر در انكار مكتب اقتصادي اسلام جز جهل و نا آگاهي به موضوع، هدف و غرض ديگري در كار نباشد.
به همين خاطر و براي معرّفي تعاليم دين در حوزه‌ي اقتصاد و معيشت و گسترش تعاليم سازنده و حيات بخش آن در بين مردم و دست يابي به آزادي جامعه‌ها و بويژه جامعه‌هاي اسلامي ـ جايي كه مسلمانان معتقد به كتاب و سنت، قرآن و حديث زندگي مي‌كنند ـ از چنگال فقر و جهل و عقب ماندگي ناشي از آن و ستم خانمان سوز معيشتي، در كتاب الحياة آموزه‌هاي اقتصادي اسلام را ـ از قرآن و حديث بطور مبسوط آورديم‌‌‌ـ به انگيزه‌ي دست يابي به ضرورت مورد اشاره يعني ارائه‌ي مكتب اقتصادي اسلام كه تنها مبتني بر كتاب و سنت (قرآن و حديث) باشد. به اين منظور، دو باب گسترده گشوده و آن دو را به عنوان مقدمه براي پژوهش‌هاي اقتصادي و زمينه سازي بحث و تحقيق براي پژوهشگران قرار داديم. دو باب عبارتند از:‌
باب يازدهم:‌مقدمه اي براي پژوهش‌هاي اقتصادي، چهار چوب‌هاي كلّي؛
باب دوازدهم:‌مقدمه اي براي پژوهش‌هاي اقتصادي، اصول كلّي.
اين دو باب، چهار بخش از بخش‌هاي كتاب (از جزء سوّم تا ششم) را تشكيل مي‌دهند و در هر باب پنجاه فصل آمده است و مجموع يكصد فصل و افزون بر هزار عنوان و موضوع است كه در شكل امروزي و مناسب با نيازهاي روز بانگرش موضوعي و علمي، زواياي گوناگون زندگي انسان را روشن مي‌كند، از اين رو نويسندگان الحياة از خوانندگان بزرگوار، پژوهشگران مباحث اسلامي، فقهاي اسلام، دانشجويان فقه اسلامي، محققان اقتصاد اسلامي، متخصصان، دوستداران واقعي انسان و انسانيّت، حق جويان وعدالت خواهان پايدار مي‌خواهند كه به عناوين و موضوعات فصل‌هاي چهار جلد ياد شده بنگرند، و آيات روشن و احاديث سازنده‌ي آن‌ها را (كه در مقياس انسانيت و در تأكيد بر احياي عدالت واحقاق حقوق و تأمين معيشت انسان به صورت درست كه موجب رشد وكمال مطلوب باشد ـ و در هيچ مكتب اقتصادي و سيستم معيشتي ديگر نظيري براي آن‌ها نيست ـ) مورد توجّه قرار دهند. و آخرين سخن ما اين است كه، سپاس از آن خداوند پرودگار جهانيان است.

پاورقيها:

1. وحي دانشي است كه از صقع ربوبي بر قلب رسول امين فرود آمده است و نه احساس مرموز و يا تجربه‌هاي شخصي و يا افكار پيامبر، آن سان كه دور ماندگان از فهم معارف الهي ويا علاقه مندان به اغراض و اهداف وسوسه انگيز مي‌پندارند.
2.موفق الدين مقدّسي، كتاب التوّابين/274 ـ 275، تحقيق: عبدالقادر الأرناؤوط. بيروت: دار‌الكتب العلميه،1394 هـ/1974 م.‌
3. بنابر تعبير امام صادق‌(ع) در تعريف قرآن، الحياة،2/72.
4. واقعيت بس زيان بار انقطاع وحي از امت ، در ((خطبه ي فاطميّه)) ، به خوبي تبيين شده است.
5. بسياري از اين احاديث با ذكر سند، در كتاب عظيم عبقات الانوار،و كتاب بي مانند الغدير آمده است. اهل تحقيق مراجعه كنند.
6. در برخي از احاديث آمده است: «لن يفترقا»‌(هرگز از هم جدا نمي شوند.)
7. ر.ك: عبقات الانوار، ج 1، از جزء‌هاي حديث ثقلين، اصفهان: مؤسسه نشر نفائس مخطوطات، 1380،و ترجمه‌ي عربي آن: «نفحات الازهار»، از: عالم فاضل، سيد علي ميلاني.
8. ر.ك: همان/ 665 ـ 667. در آنجا كلمات محدثان و علماي بزرگ از برادران اهل سنت، درباره ي سند حديث و اعتبار و صحّت آن ملاحظه شود.
9. نهج البلاغه، شرح محمد عبده،خطبه‌ي 116 و 119، از فيض الاسلام.
10. كليني، كافي، 1/192.
11. همان.
12. همان،2/596 ـ 634.
13. همان،ج 1، كتاب الحجة؛ الحياة،2/ ب 6، از فصل 46 (العلماء بالقرآن و فصل 47 صامت معه ناطق).
14. همان، 8/ 32؛ كاشف الغطاء، مستدرك نهج البلاغه/ 31؛ الحياة،2/493.
15. درنقل‌هاي معتبر آمده كه مراد از اهل ذكر امامان معصوم‌(ع) هستند. عقل نيز بر اين امر دلالت مي‌كند چون ممكن نيست كه منظور از اهل ذكر هر دانشوري باشد. چون دانشوران اختلاف نظر و نگرش دارند و قرآن كتابي است كه در آن ترديد و اختلافي وجود ندارد، بنابراين مرجع پرسش‌شوندگان از آن بايد كساني باشند كه اختلاف نداشته باشند و اينان جز معصومان‌(ع) نيستند و به تعبير ديگر «اهل ذكر » متخصصان قرآن هستند و براي شناخت درست از هر كتابي و به‌دست آوردن محتواي آن بايد به متخصص مربوطه‌ي آن ارجاع داد.
16. كافي، 1/ 180، كتاب الحجة، باب معرفة الامام و….
17. نهج البلاغه، شرح محمد عبده، خطبه ي 171 و 175، از فيض الاسلام.
18. الحياة،2/ 151.
19. همان/‌153.
20.ر.ك:‌الحياة، 2/69‌‌ـ‌‌198، باب ششم، ويژه‌ي قرآن،مستندات آنچه ياد كرديم با تعبيرهايي كه اغلب آنها از خود آيات و احاديث بر گرفته شده با اضافه‌ي مطالب فراواني كه نياورديم، در آنجا وجود دارد.
21. همان/‌196، به نقل از كافي، 2/599.
22. همان/‌196 ـ 198.
23. كافي، 3/568؛ ر.ك: الحياة، ج 6: باب 12، فصل 46 ـ 47 و 49.
24. اشاره به آيه‌ي25 سوره‌ي حديد دارد.
25. اشاره به آيه‌ي24 سوره‌ي انفال دارد.
26. اشاره به آيه‌ي 97 سوره‌ي نحل دارد.
27. در اسلام دو نوع زكات قرار داده شده، ظاهر(رسمي) وباطن (غير رسمي)، ر. ك: الحياة، 6/227 ـ 287.
جمعه 24 شهریور 1391  1:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

مقايسه قرآن با تورات و انجيل، در توجه به علم

محمد على رضايى اصفهانى

توجه اسلام و قرآن به علوم را بيان كرديم كه در رآن بيش از 750 بار ماده علم، به كار رفته و در موارد فراوانى، از علم و علما تمجيد شده است .
در تورات و انجيل اين مطلب از دو ناحيه قابل بحث است:
اول - عملكرد مسيحيان و يهوديان، در طول تاريخ و تشكيل دادگاههاى تفتيش عقايد در قرون وسطى (مانند محاكمه گاليله به جرم اينكه عقيده داشت زمين حركت مى ‏كند) و سوزاندن هزاران نفر در رابطه با عقايد علمى قابل بررسى است 181 كه البته اين مطلب مربوط به بحث ما نيست و در جاى خود، بايد بحث گردد چون ممكن است ادعا شود كه اعمال خلاف مسيحيان و يهوديان، مربوط به اصل دين يهود و مسيحيت نيست، بلكه ملاك قضاوت، در مقايسه اديان، كتاب آسمانى آنهاست نه عملكرد خوب يا بد طرفداران آن دين زيرا بعضى افراد ممكن است كج فهم بوده، يا از دين سوء استفاده كرده و به نام دين جنايت كنند، به علاوه اين در يك دوره كوتاه و خاص بوده است .
دوم - افعال و اعمال نيك و بد مسلمانان و مسيحيان و يهوديان را كنار مى‏ نهيم و به بررسى متون كتابهاى مقدس و مقايسه آنها مى ‏پردازيم و در اين ميان، از نظرات دانشمندان بزرگ شرق و غرب نيز استفاده مى ‏بريم .
تذكر: منظور ما از كتاب مقدس (تورات و انجيل و ملحقات) همين انجيل و تورات رايج است كه در دسترس ما قرار دارد و البته تورات و انجيل واقعى كه حضرت موسى (ع) و عيسى (ع) براى انسانها عرضه كردند، خالى از عيب و نقص و مناسب زمان خود آنها بود چون از طرف حكيم نازل شده بود.
الف - كلمه علم:
در كتاب مقدس، به معناى صفتى از صفات خداوند، وارد شده است كه تمام حوادث را قبل از وقوع عالم است (مى‏ داند ظ) اع 2: 23 .
و اين علم ازلى است اعم 15: 18
كه بدان استصواب حضرت اقدس الهى، مؤمنين را از براى اطاعت خود بر گزيده است (اپط 182(2:1.
حكمت در كتاب مقدس، معانى مختلف دارد از جمله به معناى زيركى، دانش در افعال و اعمال، اشاره به تعمق و هوشيارى، ترقى و پيشرفت شخصى، علم هيئت و تنجيم و فلسفه و سفسطه مى‏باشد.
و حكمت حقيق، عبارت از آن است كه خداوند تعالى را، در عقل و زندگانى خود به اعلى درجه كمال توصيف نمائى (ام - 9: 10) 183.
در رساله پولس مى‏گويد: «زيرا مكتوب است حكمت حكما را باطل سازم و فهم فهيمانرا نابود گردانم، كجاست حكيم؟ كجا كاتب؟ كجا مباحث اين دنيا؟ مگر خدا حكمت جهان را جهالت نگردانيده است زيرا كه چون بر حسب حكمت خدا جهان از حكمت خود به معرفت خدا نرسيده، خدا بدين رضا داد كه به وسيله جهالت موعظه ايماندار آن را نجات بخشد»184.
در قصه حضرت آدم و حوا، درخت ممنوع را، درخت معرفت دانش افزا، معرفى مى‏كند: «مار به زن گفت هر آينه نخواهيد مرد، بله خدا مى‏داند هر روزى كه از آن بخوريد، چشمان شما باز شود و مانند خدا، عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن درخت، براى خوراك نيكوست و به نظر خوش نما و درختى دلپذير دانش افزا پس از ميوه گرفته بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد آن گاه چشمان هر دوى ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند...»185.
نكته: از آيات ذكر شده در بالا، مى‏توانيم نتيجه بگيريم كه كتاب مقدس، اهميت چندانى براى علم و حكمت قائل نيست، يا حداقل به اندازه قرآن توجه به آن نكرده است و در بعضى موارد، در مقابل حكمت، موضع‏گيرى مى‏كند كه خدا حكمت را باطل كرده است و با جهل موعظه مى‏كند و يا در بخش ديگر، خداوند انسان را از خوردن درخت معرفت دانش افزا، منع مى‏كند.
در حالى كه قرآن كريم، دانش و دانشمندان را ستايش مى‏كند و آنها را تشويق مى‏نمايد و در مقابل جهل، موضع‏گيرى مى‏كند و حتى در اسلام، معيار تكليف، عقل است و عقل و علم حجت انسانها هستند.
ب - بعضى از آيات
تورات و انجيل با دانش نو و مسلمات تاريخى و علمى، ناسازگار است و هر چقدر علوم پيشرفت بيشترى مى‏كند اين مسئله آشكارتر مى‏شود .
در اين مورد يكى از كاملترين تحقيقات را، دكتر بوكاى، در مقايسه‏اى بين تورات، انجيل، قرآن و علم انجام داده است و نتيجه اين تحقيقات را در يك كتاب منتشر كرده است .
او مى‏گويد: آشكارترين ناهماهنگيها با دانش نو، در سفر تكوين يا پيدايش (تورات) وجود دارد و مربوط به سه نكته اساسى زير مى‏باشد:
1- آفرينش جهان و مراحل آن .
2- تاريخ آفرينش جهان و تاريخ پيدايش انسان روى زمين.
3- داستان طوفان نوح (ع) .
و سپس به بررسى موارد تناقض مى‏پردازد186.
او در مورد انجيل ها مى‏ گويد: «در انجيلها عبارات خيلى كمى يافت مى ‏شود كه ياراى رويارويى با داده‏ هاى دانش نو را داشته باشند».
و يا مى‏ گويد: «من شخصاً با كمال ميل، باور مى ‏كنم كه عيسى (ع)توانسته باشد جذامى را شفا بخشد ولى نمى ‏توانم قبول نمايم متنى را معتبر، تلقى كنم كه فقط بيست نسل بين انسان نخستين و ابراهيم (ع) قائل است، چنانكه انجيل لوقا به ما مى‏گويد». (28 - 23 و 3) 187
در جاى ديگر مى‏گويد: «خيالبافيهاى متى، تناقضات مشهور بنى انجيلها، دورى از حقيقتها، ناسازگارى با داده‏هاى دانش نو و تحريفات متوالى متون، سبب مى‏شوند كه انجيلها حاوى عباراتى منحصراً ناشى از تخيل بشرى مى‏گردند »188.
اما در مورد قرآن لازم نيست كه تذكر دهيم كه نه تنها با عقل و علم ناسازگار نيست كه اكتشافات علمى، هر روز پرده‏اى از حقايق قرآن بر مى‏دارد.
در اينجا به كلام همان محقق (دكتر بوكاى) بر مى ‏گرديم كه مى ‏گويد:
«مشاركتى اين چنين، بين قرآن و دانش نو، بداهتاً شگفتى مى‏آورد. خاصه كه سخن از همسازى ميرود، نه ناسازى» 189.
او مى‏گويد: «آنچه كه موجب جلب توجه كسى كه براى اولين بار، با چنين متنى (قرآن) روبروست مى‏شود، فراوانى موضوعهاى مطروح است بدين شرح: آفرينش نجوم، شرح پاره‏اى مطالب راجع به زمين، طبقه حيوان و طبقه نبات، توليد انسان، در حالى كه خطاهاى علمى عظيمى، در عهدين وجود دارند در اينجا اثرى از آن خطاها نيافتم. اين امر مرا ناگزير كرد از خود بپرسم اگر بشرى مصنف قرآن مى ‏بود چطور مى ‏توانسته است، در قرن هفتم ميلادى چيزى بنويسد كه امروزه با شناختهاى دانش نو موافق آيد؟»190.

جمع بندى و نتيجه‏ گيرى:

با توجه به آيات قرآن، كتاب مقدس (تورات و انجيل) و اعتراف دانشمندان بى ‏طرف (از خود غربيها) به اين نتيجه مى ‏رسيم كه برخورد قرآن با علم، به طور فاحشى با برخورد كتاب مقدس با علم متفاوت است، اما نكته مهم اينجاست كه آثار اين مسئله (تعارض كتاب مقدس با مسائل علمى) دامن اسلام و مسلمانان را هم گرفته است؛ چون در غرب بعد از قرن هفده ميلادى، اين مسئله او ج گرفت كه دين با علم ناسازگار است، از اين رو حملات مكررى توسط فلاسفه (مثل هيوم و ماركس و...) به دين شد، ولى در اين جملات فرقى بين قرآن و كتاب مقدس نگذاشتند و همين افكار، به كشورهاى اسلامى هم سرايت كرد و كم كم عده‏اى از روشنفكران مسلمان، باور كردند كه دين با علم سرناسازگارى دارد.
به هر حال آثار سوء اين تعارض كتاب مقدس، با علم، در قرون وسطى دامن اروپائيان را به صورت دادگاههاى تفتيش عقايد گرفت و در چند قرن اخير، به همه جهان سرايت كرد و افكار الحادى كه در مقابل اين تفكر در غرب ظهور پيدا كرد (مثل ماركسيسم و...) به تمام جهان سرازير شد و تا مدتها افكار بشريت را مشوش و آلوده كرد و هنوز هم آثار آن جلوه‏گر است .
در حقيقت، تفسير علمى قرآن كريم، در قرن حاضر واكنشى در مقابل تهاجم غربيها به اساس دين و كتابهاى مقدس اديان الهى بود. ما در اين خصوص در بحث تاريخ تفسير علمى، سخن خواهيم راند.
ج - در اينجا پاره ‏اى از سخنان فرزانگان بشريت و دانشمندان بزرگ غرب را، براى نمونه و شاهد ذكر مى‏ كنيم .
پرفسور هائرى كربن فرانسوى مى‏گويد: «اگر انديشه محمد (ص) خرافى بود و اگر قرآن او وحى الهى نبود، هرگز جرأت نمى ‏كرد بشر را به علم دعوت كند. هيچ طرز فكرى به اندازه محمد (ص) و قرآن به دانش دعوت نكرده است، تا آنجا كه در قرآن نهصد و پنجاه بار، از علم، فكر و عقل سخن به ميان آورده است» 191.
ولتر فيلسوف و نويسنده فرانسوى مى‏گويد: «من يقين دارم اگر قرآن و انجيل را به يك فرد غير متدين ارائه دهند، او حتماً اولى را بر خواهد گزيد، زيرا كتاب محمد (ص) در ظاهر افكارى را تعليم مى‏دهد كه به اندازه كافى بر مبناى عقلى منطبق است »192.
دينورت دانشمند اروپائى مى ‏گويد: «واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى، فلكى، فلسفه و رياضيات كه در اروپا اوج گرفت، عموماً از قرآن اقتباس شده است، بلكه اروپا شهرى براى اسلام است»193.
دكتر گرينيه فرانسوى مى ‏گويد: «من آيات قرآن را كه به علوم پزشكى، بهداشتى و طبيعى ارتباط داشت دنبال كردم... و بنابراين دريافتم كه اين آيات از هر جهت با معارف و علوم جهانى منطبق است... هر كس كه دست‏ اندكار هنر يا علم باشد و آيات قرآن را، با هنر و علمى كه آموخته است مطابقت و مقايسه كند بدون ترديد به اسلام خواهد گرويد؛ البته اگر صاحب عقلى سليم و بى غرض باشد»194.

پي نوشت ها

181- همان منبع، ماده حكمت، ص 326.
182- كتاب مقدس، رساله اول به قرنيتان، باب اول، آيات 19 - 20.
183- كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب سوم، آيات 4 - 8 (چاپ انجمن كتاب مقدس ايران، 1987م).
184- كتاب مقايسه‏اى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، تأليف دكتر بوكاى، ترجمه مهندس ذبيح الله دبيرى، ص 39 تا ص 55 (چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامى).
185- همان منبع، ص 118.
186- همان منبع، ص 151.
187- همان منبع، ص 153.
188- همان منبع، ص 166.
189- كتاب قرآن و ديگران، تأليف سيد على اكبر صداقت با مقدمه دكتر بهشتى (چاپ نشر روح قم) ص 15.
190- همان منبع، ص 16.
191- همان منبع، ص 22.
192- همان منبع، ص 44.
193- منطقيين علم را: حصول صورة الشى‏ء عند العقل (حاصل شدن صورت چيزى در ذهن انسان) مى‏دانند چنانچه مرحوم مظفر در مقدمه كتاب المنطق مى‏گويد. ولى فلاسفه آن را به علم حصولى و حضورى تقسيم مى‏كنند و بحث ما، در علم حصولى است كه همان معناى منطق علم است، هر چند در اين زمينه فلاسفه غرب سخنان ديگرى دارند كه در خلال بحث، به آنها اشاره خواهد شد.
194- علم در نظر آنان مطابق با كلمه science است.
درامدى بر تفسير علمى قران ، ص150 - 143
جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

مدارج قرآن و معارج انسان

حسن حسن زاده آملی

بسم الله الرحمن الرحیم احمد لله الذی هدانا الصراط المستقیم، فدعانا الی مأدبته القرآن الحکیم، واقتفانا بالاقتداء بمخاطب وحیه:«انک لعلی خلق عظیم»و جعلنا من شیعة آل یس المکرمین بلطفه العمیم، و اجتبانا الیه باحسانه القدیم.
و بعد همی گوید مفتاق به رحمت رحیمیه خدای متعالی، حسن حسن زاده آملی که این کراسه اشارتی به مدارج قرآن و بشارتی به معارج انسان می‏نماید، بدین امید که نفوس مستعده را هشداری به غایت قصوای انسانی و آگاهی به همجواری وجود صمدانی باشد.و بدین نظر آن را«رساله مدارج و معارج»نامیده است.و الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغیوب.
بدانکه مجد و عظمن هر چیز بحسب کمال اوست و کمالی فوق کمال واجب الوجود بالذات متصور نیست.و انسان که از جمادات و نبادات و حیوانات اشرف است، هر چه در اتصاف به کمالات واجب الوجود قوی تر باشد، در کمال از دیگر افراد انسان پیشتر و به مبدأ واجب الوجودی نزدیکتر است و آثاری وجودی او بیشتر است.و چون انسان کامل مجمع اسماء و صفات واجب تعالی است، امجد و اعظم از دیگر افراد انسان است، زیرا که اکمل از آنهاست.
و این اسماء و صفات، الفاظ نیست، بلکه معانی و حقایق عینیه است، و این اسمای لفظی اسمای اسمایند، و آنکه متصف به این اوصاف حقیقیه عینیه است، ولایت تکوینی دارد، زیرا که مفاتیح غیب به اذن الله تعالی در دست اوست، و قلب او خزانه اسرار و علوم الهی است، و مؤید به روح القدس است، و از ملک تا ملکوت، همه مراتب اینانسان کامل است. لذا امام قافله نوع انسانی و غایت مسیر تکاملی آن و صراط مستقیم و صراط الی الله بلکه صراط الله است که دیگر افراد باید راه تقرب به او را سیر نمایند تا به کمال انسانی خود که همان مجد و عظمت مایه سعادت آنان است، نائل شوند.
انسان در میان جانداران دارای شأنیتی است که‏ تواند از قوت به فعلیتی رسد که صاحب مقام عقل مستفاد گردد و این طریق استکمال نفس ناطقه است. و صاحب ولایت کلیه اعنی انسان کامل همه این مقامات و مراحل رامع الاضافه واجد است.
انسان در مقام و مرتبت عقل هیولانی فقط قابلیت استکمال دارد و پس از آنکه به اولیات و بدیهیات آشنا شده است.این حالت را عقل بالملکه گویند، زیرا که این سلسله علوم اولیه، آلت اکتساب نظر یا تند که نفس بدانها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشأه عقل بالفعل حاصل تواند کرد، ولی هنوز نفس صاحب مرتبت عقل بالفعل نیست، زیرا به ادراک اولیات و مفهومات عامیه قدرت تحصیل وجود نوری عقلی که علم است، هنوز حاصل نشده است.و چون ملکه و قدرت بر استحضار علوم نظری پیدا کرده است که به منّت و ملکت حاصل در خویش هر وقت بخواهد تواند نظریات را بدست آورد.در این حال نفس ناطقه را تعبیر به عقل بالفعل می‏کنند که از قوت به فعل رسیده است.و چون خود کمالات علمی و معارف نوری عقلی در نزد حقیقت نفس حاضر باشند، آن کمالات نوری را عقل مستفاد گویند، از این جهت که آن حقایق از عقل فعال که مخرج نفوس ناطقه از نقص به کمال و از قوت به فعل است، استفاده شده‏اند و الله من ورائهم محیط.
هر یک از مراتب عقل هیولانی و عقل بالملکه و عقل بالفعل، قوه‏ای از قوای نفس است که اینها قوای نظری وی‏اند، ولی عقل مستفاد، قوه نفس نیست، بلکه حضور معقولات لدی النفس بالفعل است، چنانکه خواجه نصیر الدین طوسی در شرح فصل دهم نمط سوم اشارات نص دارد.
هیچ بخردی در این شأنیت نفس، دو دلی ندارد، بلکه تسلیم است و بدان تصدیق دارد و می‏بیند که خود هر چه از قوت به فعل می‏رسد قدرت و سلطان وی بیشتر می‏شود و نور بینش وی فزونی می‏گیرد و از تاریکی نادانی رهایی می‏یابد و هر چه داناتر می‏شود، استعداد و آمادگی وی برای معارف بالاتر قوی تر می‏گردد و گنجایش وی برای گرد آوردن حقایق دیگر بیشتر می‏شود و از این معنی پی می‏برد که گوهر نفس ناطقه از نشأه دیگر و از ماورای عالم طبیعت و ماده است و به سرّ و رمز کلام عالی امیر المومنین علی(ع):«کل و عاء یضیق بما جعل فیه الاوعاء العلم فانه یتسع»می رسد.
و چون روح انسانی هراندازه بیشتر نائل به حقایق نوری وجودی عقلی شد، استعداد و ظرفیت وی برای تحصیل و اکتساب معارف بالاتر بیشتر می‏شود.سرّ این جمله بلند دعای افتتاح که ظاهرا از منشأت امام عصر علیه السلام است نیز معلوم می‏گردد که فرمود: «الذی لا تنقص خزائنه و لا تزیده کثرة العطاء الاجودا و کرما انه هو العزیز الوهاب».
و چون صورت مقرون به ماده، پس از تفرید و تجرید نفس ناطقه آن را از ماده، و یا به إنشاء نفس ناطقه مانند آن را در خود به اعداد آلات قوای جسمانیه که«العارف یخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمة» (ص 196، فص اسحاقی فصوص شیخ اکبر)، و یا از ناحیه ارتباط نفس به حقایق اشیاء از راه اتصال به علت آنها که«ان روح المؤمن لا شد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها»(حدیث امام صادق(ع)، ص 133، ج 2، اصول کافی معرب)، صورت فعلی مجرد بدون ماده می‏یابد، و وجود آن به نفس قائم است و نفس با آنها معیت قیومیه و اضافه اشراقیه دارد، و سخن فقط در دانستن مفاهیم و معانی کلیه آنها که ماهیات آنهاست نیست، زیرا که مفاهیم معقولات و مفهوم عاقل همه از یکدیگر متغایرند، بلکه دست یافتن به انحاء وجودات عینی آنها، و اشتداد وجود نفس، و بودن وجود آن در عوالم عدیده، به حکم هر عالم، به حکم اصل اصیل اتحاد عاقل به معقول، بلکه مدرک به مدرک نفس نفس می‏شوند و شیئیت شئ نیز در حقیقت به صورتش است.
پس نس ناطقه علم به هر چیزی که پیدا کرده است، آن موجود است، زیرا که علم نور است و صورت فعلی هر چیز که معلوم نفس شد، وجودی نوری است که عاری از حجاب ماده است و صورت فعلی ادراکی‏ نفس عین نفس است، زیرا که قوای مدرکه نفس شئون وی‏اند و صور مدرکه فعلیات نوری‏اند که در مرتبت قوای مدرکه‏اند که وجود واقعی آن صور علمیه همان وجود آنها برای قوای نفس بلکه برای نفس بلکه وجود واقعی آنها همان وجود نفس است.لذا حاس با محسوس و متخیل با متخیل و متوهم با متوهم و عاقل با معقول، متحد است که اتحاد ادراک و مدرک و مدرک است مطلقا بحسب وجود نه بحسب مفاهیم. پس در حقیقت صور مدرکه اشیاء که علم نفس‏اند، شأنی از شئون نفس‏اند و این نه انقلاب حقیقت است بلکه اشتداد وجود از نقص به کمال است.
اگر صورت فعلی در وجودش مقرون به ماده نباشد، چنین صورتی نیاز به تفرید و تجرید ندارد و خود بذاته عقل و عاقل و معقول، و علم و عالم و معلوم است و نفس ناطقه را شأنیت علم بدانها نیز هست، اگر چه استعدادها متفاوت است«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها».
تبصره:آن که در بالا گفته ایم:«دعای افتتاح که ظاهرا از منشئات امام عصر علیه السلام است».
جهت استظهار ما در انتساب این دعا به حضرت ولی عصر(عج)این است که سید اجل ابن طاوس در اقبال(ص 58 چاپ رحلی)فرموده است:«فصل فیما نذکره من دعاء الافتتاح و غیره من الدعوات التی تتکرر کل لیلة الی آخر شهر الفلاح، فمن ذلک الدعاء الذی ذکره محمد بن ابی قرة باسناده فقال حدثنی ابو الغنائم محمد بن محمد بن محمد بن عبد الله الحسنی قال اخبرنا ابو عمرو محمد بن محمد بن نصر السکونی رضی الله عنه قال سألت بابکر احمد بن محمخد بن عثمان البغدادی رحمه الله ان یخرج الی ادعیة شهر رمضان التی کان عمه ابو جعفر محمد بن عثمان بن السعید العمری رضی الله و ارضاه یدعوبها فاخرج الی دفترا مجلدا باحمر فنسخت منه ادعیة کثیرة و کان من جملتها و تدعو بهذا الدعاء فی کل لیلة من شهر رمضان فان الدعاء فی هذا الشهر تسمعه الملائکه و تستغفر لصاحبه، و تقول:اللهم انی افتتح الثناء، بحمدک الخ».
این بود غرض ما از عنوان تبصره، به موضوع بحث بر می‏گردیم:
و چنانکه شأنیت نفس است که عاقل و مدرک موجودات گردد و علم بدانها تحصیل کند، شأن همه موجودات نیز این است که معقول وی گردند جز اینکه «عنت الوجوه للحی القیوم، و لا یحیطون به علما» صدر المتألهین در اسفار(ص 311، ج 1)فرماید:«ما من شی‏ء الا و من شأنه ان یصیر معقولا اما بذاته و اما بعد عمل تجرید».
و در(ج 1، ص 307)آن گوید:«ان جمیع الموجودات الطبیعیه من شأنها ان تصیر معقولة اذما من شی‏ء الا و یمکن ان یتصور فی العقل اما بنزعه و تجریده عن الماده و اما بنفسه صالح لان تصیر معقولة لا بعمل من تجرید و غیره یعمل فیه حتی تصیر معقوله بالفعل».
و در(ج 1، ص 305)از رساله اطلاقات العقل فارابی نقل کرده است:«شأن الموجودات کلها ان تعقل و تحصل صورا لتلک الذات یعنی ذات النفس الناطقه الانسانیة».
و نیز در همان صفحه و همان جلد از همین رساله فارابی نقل کرده است:«فاذا حصلت معقولات بالفعل صارت حینئذ احد موجودات العالم اذعدت من حیث هی معقولات فی جلمة الموجودات».
چون شأن همه موجودات این است که معلوم نفس انسانی گردند، و شأن نفس نیز این است که تواند از مرحله عقل هیولانی به مرتبت عقل مستفاد و عقل بسیط رسد، بلکه بر آنها نیز محیط شود، چنانکه گفته ایم مورد تصدیق هر کس و حکم فطری و جبلی او است، لذا از ظلمت جهل به جهان نور علم انتقال می یابد و به دانستن هر حقیقت علمی کلی با بی از عالم غیب به رویش گشوده می‏شود.چه اینکه علم وجودی نوری و محیط و مبسوط و بسیط است.و همچنین درجه درجه که بر نردبان معرفت ارتقاء می یابد، سعه وجودی او و گسترش نور ذات او و اقتدار و استیلای وی نیز بیشتر می‏شود و آمادگی برای انتقالات بیشتر و قوی تر و شدیدتر، و سیر علمی بهترپیدا می‏کند، تا کم کم مفاتیح حقایق را در دست می گیرد.و چون استعدادش تام باشد و واجب تعالی هم که فیاض علی الاطلاق است، به مرحله عقل مستفاد می رسد و به عبارت دیگر عقل بسیط می‏شود که عقل بسیط علم بسیط است، اعنی وجودی است که از سعه نوریت و جامعیتش حایز همه اوار معارف حقه است و جمیع اسمای حسنای الهی را به استثنای اسماء مستأثره واحد است.
پس چنین کسی خزانه علوم و مظهر تام و کامل «علم آدم الاسماء کلها»می‏شود و به مقام شامخ ولایت تکوینیه می‏رسد و خلیفة الله می‏گردد و در قوت عقل نظری و عقل عملی به غایت قصوی نائل می‏شود و به تعبیر عرشی شیخ اجل ابن سینا قدس الله تعالی سره العزیز در آخر الهیات کتاب شفا«کادان یصیر ربا انسانیا و کاد ان تحل عبادته بعد الله تعالی و هو سلطان العالم الارضی و خلیفة الله فیه».
این چنین کس است که می‏گوید:من نقطه تحت باء بسم الله هستم، زیرا که این نقطه نسخه اصل قرآن است و تفصیل آن را از تقسیر مفاتیح الغیب صدر اعاظم فلاسفه الهی باید طلب کرد و این فاتحه را در الهیات اسفار نیز آورده است(ج 3، ص 107، ط 1).
آن جناب در فاتحه چهارم مفتاح اول(ص 7)فرموده است:
«الفاتحة الرابعة فی تحقیق کلام امیر المؤمنین(ع): جمیع القرآن فی باء بسم الله و انا نقطة تحت الباء. اعلم هداک الله ان من جملة المقامات التی حصلت للسائرین الی اله تقدم العبودیة مقام اذا حصل لواحد یری بالمشاهدة العینیة کل القرآن بل جمعیع الصحف المنزلة تحت نقطة باء بسم الله بل یری جمیع الموجودات تحت تلک النقطة و ان اردت مثالا یقربک الیه من وجه واحد الی تحقیق ذلک فهو انک اذا قلت لله ما فی السموات و ما فی الارض فقد جمعت ما فی السموات و ما فی الارض فی کلمة واحدة و اذا حاولت ذکرها بالتفاصیل واحدا واحدا لا فتقرت الی مجلدات کثیرة ثم قس علی نسبة اللفظ الی اللفظ نسبة المعنی الی المعنی علی ان فسحة عالم المعانی و التفاوت بین الفرادها مما لا قاس بفسحة عالم الا لفاظ و التفاوت بینهما.و لو اتفق لا حد ان یخرج من هذا الوجود الخارجی(المجازی-خ ل)الحسی الی التحقق بالوجود الیقینی العقلی و یتصل بدائرة الملوکت الروحانی حتی یشاهد معنی و الله بکل شی‏ء محیط ویری ذاته محاطا بها مقهورا علیها فحینئذ یشاهد وجوده فی نقطة تکون تحت الباء و یعاین تلک الباء التی فی بسم الله حیثما تجلت له عظمتها و جلالة قدرها و یری انها کیف یظهر ذاتها علی العاکفین فی حظیرة القدس من تحت النقطه لتی هی تحتها هیهات نحن و امثالنا لا نشاهد من حروف القرآن الا سوادها لکوننا فی عالم الظلمة و السواد و ما حدت من مد المداد اعنی مادة الاضداد و المدرک لا یدرک شیئا الا بما حصل لقوة ادراکه فان المدرک و المدرک دائما من جنس واحد فالبصر لا یدرک الا الا لوان و الحسن لا ینال الا المحسوسات و الخیال لا یتصور الا المتخیلات و العقل لا یعرف الا المعقولات فکذلک النور لا یدرک لا حد الا بالنور و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور فنحن بسواد هذا العین لا نشاهد الا سواد القرآن فاذا خرجنا من هذا الوجود المجازی و القریة الظالم اهلها مهاجرا الی الله و رسوله و ادرکنا الموت عن هذه النشأة الصوریة الحسیة و الخیالیة و الوهمیة و العقلیة العلمیة و محونا بوجودنا فی وجود کلام الله تعالی ثم خرجنا من المحو الی الا ثبات اثباتا ابدیا و من الموت الی الحیوة حیوة ثانویة ابدیة فما رأینا بعد ذلک من القرآن سوادا اصلا الا البیاض الصرف و النور المحض و تحقیقا لقوله تعالی و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و عند ذلک نقرأ الآیات من نسخة الاصل و من عنده علم الکتاب.
ایها الرجل القرآن انزل الی الخلق مع آلاف حجاب لا جل تفهیم ضعفاء العقول خفافیش الابصار فلو عرض(عزی-خ ل)باء بسم الله مع عظمته التی کانت له و نزل الی العرش لذاب العرش و اضمحل و فی قوله لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله اشارة الی هذا المعنی رحم الله عبدا قال کاشفا لهذا المعنی کل حرف فی اللوح اعظم من جبل ق و هذا اللوح هو اللوح المحفوظ فی قوله تعالی انه لقرآن کریم فی لوح محفوظ و هذا القاف و رمز الی ما فی قوله ق و القرآن المجید فان القرآن و ان کان حقیقة واحدة الا ان لها مراتب کثیرة فی النزول و اسامیه بحسبها مختلفة ففی کل عالم و نشأة یسمی باسم مناسب لمقامه الخاص و منزله المعین کما ان الانسان الکامل حقیقة واحدة و له اطوار و مقامات و درجات کثیرة فی القیود(فی الصعود-خ ل)و اسامی مختلفه و له بحسب کل طور و مقام اسم خاص اما القرآن ففی عالم یسمی بالمجید بل هو قرآن مجید.
و فی آخر اسمه عزیز انه لکتاب عزیز.و فی آخر اسمه علی حکیم و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم.و فی آخر کریم انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون.و مبین و لا رطب و لا یابس الافی کتاب مبین.و حکیم یس و القرآن الحکیم.و له الف الف من اسامی لا یمکن سماعها بالاسماع الظاهره و لو کنت ذا سمع باطنی فی عالم العشق الحقیقی و المحبة الالهیة لکنت ممن تسمع اسماؤه و تشاهد اطواره.
و اعلم ان اختلاف صور الموجودات و تباین صفاتها و تضاد احوالها آیات عظیمة لمعرفة بطون القرآن و انوار جماله و اشعة آیاته و لتعلم اسماء الله و صفاته قوله و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه و فی هذه الآیة اوجب الله علی عباده علم الحکمة و التوحید و معرفة الآفاق و الا نفس و علم الا سماء و مشاهدة المظاهر و المربوبات ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لا ولی الا لباب و هذا الباب من المعرفة مماسلکه العرفا، الا لهیون و الحکماء الا قدمون و هم الذاهبون الی ان هذا الصور المتخالة صور اسماء الله تعایل و ظلال و مثل و مظاهر لما فی العالم الالهی من الصور المفارقة الا لهیة و ذلک لان کلما یوجد فی هذا العالم یوجد فی عالم من العوالم الا علی علی و وجه اعلی و اشرف منه و ما عند الله خیر للابرار».
انتهی کلامه السامی و رفع الله المتعالی درجاته الرفیعة.
پارسی گوگر چه تازی خوشتر است:از جمله مقامات که برای سائر الی الله به قدم عبودیت حاصل می‏شود مقامی است که به مشاهده عینیه می‏بیند که همه قراَّ بلکه جمیع صحف منزله بلکه جمیع الموجودات نحت نقطه باء بسم الله‏اند.زیرا این سائر همین که از این وجود مجازی حسی بدر رفت و بوجود یقینی عقلی متحقق شد و به دایره ملکوت روحانی متصل گشت، معنی و الله بکل شی‏ء محیط را مشاهده می‏کند و ذات خویش را محاط بدان ذات و مقهور آن می بیند و در این هنگام وجود خود را در نقطه‏ای که تحت باء بسم الله است مشاهده می‏کند.
ما از حروف قرآن مشاهده نمی‏کنیم مگر سواد و سیاهی آن را زیر که در عالم ظلمت و سواد هستیم، و آنچه که از مداد ماده است می‏بینیم زیرا که مدرک و مدرک دائما از یک جنسند چنانکه بصر نمی‏بیند مگر الوان آن را و حس در نمی‏یابد مگر محسوسات را و خیال تصور نمی‏کند مگر متخیلات را و عقل نمی شناسد مگر معقولات را و همچنین نور ادراک نمی‏شود مگر به نور، موجودات ماورای طبیعت که انوار محض‏اند دیده نمی‏شوند مگر به نور چشم بصیرت و من لم یجعل الله نورا فما له من نور.من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی.پس ما به سواد این چشم سر نمی‏بینیم مگر سواد قرآن را و چون از این وجود مجازی و از این قریه‏ای که اهل آن ستمکارند بدر رفتیم و به سوی خدا و رسولش مهاجرت کردیم و از نشأه صوری حسی و خیالی و همی و عقلی علمی بمردیم و بوجود خودمان در وجود کلام اله محو شدیم، از محو به اثبات می‏رسیم و از مرگ به زندگی دوباره همیشگی(ون او پس از خویش فانی گشته بود-آن زمینی آسمانی گشته بود)پس از آن از قرآن دیگر سواد نمی‏بینیم، بلکه آنچه از قرآن می‏بینیم بیاض صرف و نور محض است.
بدان که قرآن با هزاران حجاب برای تفهیم عقول‏
ناتوان و شب پره چشمها نازل شد، اگر چنانچه باء بسم اللّه با عظمتی که برای اوست بر عرش نازل شود عرش آب می‏شود و مضمحل می‏گردد.کریمه: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة اللّه»اشاره به این معنی است.خداوند رحمت کند آن بنده را که گفت هر حرف قرآن در لوح بزرگتر از کوه قاف است.این لوح همان لوح محفوظ است و این قاف رمزی به قول حق جل و علی، ق و القرآن المجید.
در معانی الاخبار از امام صادق(ع)روایت شده است:«و اما ق فهو الجبل المحیط بالارض و خضرة السماء منه و به یمسک الله الارض ان تمید باهلها».
(تفسیر صافی)
چنانکه در معانی الاخبار از امام صادق(ع)در تفسیر«ص و القرآن ذی الذکر»روایت دشه است:«و اما ص فعین تنبع من تحت العرش و هی التی توضأ منها النبی(ص)لما عرج به»الحدیث.
و در علل الشرایع از امام کاظم(ع)روایت است که: «سئل(ع)و ماصاد الذی امر ان یغتسل منه(یعنی النبی-ص-)لما اسری به فقال عین تنفجر من رکن من ارکان العرش یقال لها ماء الحیوة و هو ما قال الله عز و جل ص و القرآن ذی الذکر».
و فی تفسیر المجمع عن الصادق(ع)«انه اسم من اسماء الله تعالی اقسم به(تفسیر صافی)و در خبر دیگر اینکه ص اسمی از اسماء نبی است».ابن عباس گفت:«ص جبل بمکه کان علیه عرش الرحمن حین لا لیل و لا نهار».
این عرش رحمن قلب مؤمن است که: «قلب المومن عرش الله الا عظم و قال(ص)لا یسعنی ارضی و لا سمائی، و یسعنی قلب عبدی المؤمن»پس ص اشارت به صورت رسول الله(ص)چنانکه ق هم اشاره به قلب محمدی(ص)است که عرش الهی محیط به کل است.(تفسیر ابن عربی در سوره ق)هر یک از روایات سرّی از اسرار و رمزی از رموز است که یک یک را بیانی بسیار باید و این نکات را عمقهای بسیار است.آری اگر کلام حق تعالی در مقام اطلاقش ظاهر شود، هیچ مخلوقی در برابر آن مقاومت نمی‏کند و همه در کلام او فانی می‏شوند، لکن از غایت رحمت کمال رأفت به خلقش اسماء و صفات و کلامش را از مقام اطلاق فرود آورد و به آنها لباس تعینات پوشانید که در مقام ارواح عالیه موافق مر آنها، و در مقام ارواح مضافه مرافق مر آنها، و در مقام اشباح عالیه نوریه و سافله ظلمانیه مطابق مر آنها، و در مقام انسان به لباس اصوات و عبارات و حروف و کتابت ظاهر شد مناسب مر اصماخ و ابصار آنها.عارف رومی در دفتر چهار مثنوی فرماید:
خود طواف آنکه او شه بین بود
فوق قهر و لطف و کفر و دین بود
زان نیامد یک عبارت در جهان
بس نهانست و نهانست و نهان
زانکه این اسما و الفاظ حمید
از گلابه آدمی آمد پدید
علم الاسما بد آدم را امام
لیک نی‏اندر لباس عین و لام
چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه
گشت آن اسمای جانی رو سیاه
که نقاب حرف و دم در خود کشید
تا شود بر آب و گل معنی پدید
پس بدان که قرآن اگر چه یک حقیقت است اما آن را بحسب نزول مراتب بسیار است و به لحاظ مراتب اسامی گوناگون و در هر نشأه اسمی خاص مطابق آن نشأه دارد، چنانکه انسان کامل یک حقیقت است و آن را اطوار و مقامات و درجات بسیار است و در هر طور و مقام اسمی خاص دارد.قرآن در عالمی مجید نامیده می‏شود، در عالمی عزیز، و در عالمی علی حکیم، و در عالمی کریم، و در عالمی مبین و در عالمی حکیم، و اینها اسامی است که در قران از آنها اسم برده شده و آن را هزاران اسم است که شنیدن آنها با این گوش سر امکان ندارد وانگهی:معانی هرگزاندر حرف نیاد-که بحر قلزم‏اندر ظرف ناید.و اگر در عالم عشق حقیقی‏ و محبت الهی دارای گوش باطنی هستی، نوانی آن نامها را بشنوی و آن اطوار را بنگری.
بدانکه یک شی‏ء را می‏شود که چندین وجود باشد از قبیل وجود عینی و وجود ذهنی و وجود لفظی و وجود کتبی.به قول متأله سبزواری در منطق منظومه
و تلک عینی و ذهنی طبع
ثمت لفظی و کتبی وضع
و هر یک از این وجودات را نیز مراتب عدیده است مثلا:
وجود عینی را، طبیعی و مثالی و نفسی و عقلی و غیرها است.و باز هم این مراتب بحسب دو قوس نزول و صعود ذو مراتب است.و وجود ذهنی رانیز به بودن در اذهان عالیه، و در اذهان سافله، و در اذهان آدمیان نیز بحسب بودن در عاقله و در وهم و در خیال و در حس مشترک، مراتب است.
وجود لفظی نیز بحسب لغات مختلفه و حروف مرکبه و حروف مقطعه ذو مراتب است، چنانکه در حروف مقطعه الف که قطب حروف است برای ذات اقدس حق است، و باء برای عقل اول، و سین برای انسان.وجود کتبی هم بحسب اطوار خطوط مختلفه گوناگون است.
پس ممکن است که یک شی‏ء را ظهورات مختلف باشد و در هر عالمی و موطنی حکمی خاص داشته باشد.و چون یک شی‏ء را وجودات گوناگون است، و وجود ذهنی و لفظی و کتبی اسمای وجود عینی‏اند، و هر اسمی آلت لحاظ برای مسمی است، لذا اسم به وجهی عین مسمی است، چنانکه محققین عرفا فرموده‏اند:اسم عین مسمی است و حکماء فرموده‏اند صفت عین ذات الهیه است.
حال که دانستی یک شی‏ء را وجودات گوناگون تواند بود، بدانکه قرآن را مقامات وجودی گوناگون است.از قرآن عینی و همه مصادیق آن تا قرآن کتبی «انا انزلناه فی لیلة القدر»«انا انزلناه فی لیلة مبارکه». «انا انزلناه قرآنا عربیا»ضمیر«ها»اشاره به هویت مطلقه و ذات مقدسه است و قرآن در این مرتبه هویت الهیه، علم ذات اقدس الهی است که اسماء و صفاتش عین ذات اویند.
شیخ جلیل رئیس املحدثین صدوق-اعلی الله تعالی مقاماته-در باب تفسیر قل هو الله احد از کتاب توحید روایت کرده است که امام باقر علیه السلام فرمود:«حدثنی ابی عن ابیه امیر المؤمنین علیه السلام قال رأیت الخضر(ع)فی المنام قبل بدر بلیله، فقلت له علمنی شیئا انصر به علی الاعداء، فقال قل یا هو یا من لا هو الاهو.فلما اصبحت قصصتها علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا علی علّمت الاسم الاعظم فکان علی لسانی یوم بدر وان امیر المؤمنین علیه السلام قر أقل هو الله احد فلما فرغ قال یا هو یا من لا هو الاهو اغفرلی و انصرنی علی القوم الکافرین قال و کان علی(ع)یقول ذلک یوم صفین و هو یطارد فقال له عمار بن یاسیر یا امیر المؤمنین ما هذه الکنایات؟قال اسم الله الاعظم و عماد التوحید لله، لا اله الاّهو.ثم قرأ شهد الله انه لا اله الاهو، و آخر الحشر، ثم نزل فصلّی اربع رکعات قبل ازوال!.الحدیث همین حدیث را امین الاسلام طبرسی در تفسیر مجمع البیان در ضمن سوره توحید آورده است و آن را در ادعیه و اذکار صادر از زبان اهل بیت عصمت و وحی نظائر بسیار است.
در این حدیث شریف و نظائر آن کلمه مبارکه هو منادی شده است و حرف یای ندا بر سرش در آمده است و حال اینکه ضمیر، منادی نمی‏شود علامه بهائی، در صمدیه در شرایط منادی گوید:«و یشترط کونه مظهرا»و شارح آن علامه سید علیخان در شرح کبیر صمدیه پس از عبارت مذکور گوید:فلا یجوز نداء المضمر مطلقا لا یقال یا انا و لا یا ایای و لا یا هو و لا یا ایاه اجماعا تا اینکه گوید:و قال شعبان فی الفیته:
و لا تقل هند النداء یا هو و لیس فی النحاة من رواه
پس در حدیث مذکور یا هو حرف ندا بر سر ضمیر در نیامده است بلکه هو اسمی از اسماء الله است که مسمی آن هویت مطلقه و ذات اقدس است، چه اینکه‏ جمله شریف یا هو یا من لا هو الاهو سخن کسی است که خود پدر نحو و صرف است چنانکه فرموده است:«انا لا مراء الکلام و فینا تنشبت عروقه و علینا تهدلت غصونه»(خطبه 231، نهج البلاغه).
از این تحقیق دانسته می‏شود که قول مرادی در تسهیل تا چه‏اندازه موهون است شارح مذکور در همین مبحث گوید:«قال المرادی فی شرح التسهیل و قول بعض الصوفیه یا هو لیس جاریا علی کلام العرب».باید به مرادی گفت:
نهفته معنی نازک بسی است در خط یار
تو فهم آن نکنی‏ای ادیب من دانم
این هاء هویت مطلقه است که«یا هو یا من لا هو الا هو»، هویت مطلقه‏ای که ظل ممدود آن وجود منبسط است که به تغبیری ماده ممکنات ورق منشور همه است، و تعینات و ماهیات صور آنها می‏باشند.انا انزلناه فی لیلة القدر، های انا انزلناه کنایه از قرآن است.و چون علم هویت مطلقه عین ذاتش است پس انزال آن که«وجوداندر کمال خویش ساری است- تعینها امور اعتباری است»فرود آمدنش از اعلی مراتب وجود و اشمخ مقامات آن تا تنزل به انزل مراحل بدون تجافی، در مرحله نزول به صورت صوت و قرآن و کتب و نقش است که انا انزلناه قرآنا عربیا، و تعبیر قرآن بر قرآن مرحله صوت و کتب، مشعر به این وه لطیف است.و در حقیقت تمام مراتب آن از اشمخ و اعلی تا به مرحه صوت و نقش و کتب، تنزلات عوالم و اطوار نور علم است، و مطلقا لا یمبسه الا المطهرون.
و چون انسان کامل حایز مراتب کمالات است و خلیفة اللّه می‏باشد که هم فاعل در فاعلیت تام است و هم قابل در قابلیت، پس اولین مرتبه نزول قرآن باید با انسان کامل متحد باشد و آن حقیقت محمدیه است که«انا انزلناه فی لیلة القدر»، «انا انزلناه فی لیلة مبارکة».و عیسی روح اللّه- علیه السلام-فرمود«و جعلنی مبارکا اینما کنت».و تا فناء استتار مستفیض در مفیض نشود، نور علم بر مستفیض فائض نمی‏شود.و این همان اتصال بلکه اتحاد است ولی به وجهی الطف و اشرف از آنچه اوهام عامی می‏پندارد که باید در مبحث اتحاد عاقل به معقول، معقول گردد.و این همان فناء و استتار حقیقت احمدیه در حقیقت احدیه است که«ز احمد تا احد یک میم فرق است-جهانی‏اندر این یک میم غرق است».و این حقیقت احمدیه مستتر در احدیث آن لیله مبارکه قدر است که لیله زمانی ظل آن است، چنان که ماء علام طبیعت ظل ماء حیات دار آخرت است«و ان الدار الآخرة لهی الحیوان».
از تفسیر عرائس البیان بشنو:«لیلة القدر هی البنیة المحمدیه حال احتجابه علیه السلام فی مقام القلب بعد الشهود الذاتی لان الانزال لا یمکن الا فی هذه البنیة فی هذه الحالة.و القدر هو خطره علیه السلام و شرفه اذ لا یظهر قدره و لا یعرفه هو الا فیها».تو در تفسیر بیان السعادة، از لیلة القدر تعبیر به صدر محمد-صلی اللّه علیه و آله و سلم-شده است: «انا انزلناه فی لیلة القدر التی هی صدر محمد...»و مآل هر دو تفسیر یکی است.و کتاب ما«انسان و قرآن»را در این مسائل اهمیت بسزا است.کتابی است با این که مکرر به طبع رسیده است شاید اوحدی از مردم دیده باه طلعت دل آرا و چهره جانفزایش گشوده باشند.
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:چون خداوند قلب پیغمبر را از قلبهای دیگر بزرگتر دید، او را به رتبت رسالت ختمی بر انگیخت.این قلب قابل مستفیض است که خداوند درباره آن فرمود:«نزل به الروح الامین علی قلبک».
تبصره:امام باقر-علیه السلام-حدیث مذکور امام امیر المؤمنین و خضر-علیهما السلام-را شاهد گفتار خود در معنی هو در سوره توحید(قل هو اللّه)آورده است، اعنی همان هدفی که در تفسیر هو داشتیم و آن حدیث اوّل باب تفسیر قل هو اللّه احد در کتاب توحید صدوق است، و امین الاسلام طبرسی نیز آن را در تفسیر مجمع آورده است و صورت عبارت حدیث در هر دو کتاب یکی است که:
قال ابو جعفر الباقر علیه السلام فی معنی قل هو اللّه احد:قل ای اظهر ما اوحینا الیک و ما نبّأناک به بتألیف الحروف التی قرأناها علیک لیهتدی بها من القی السمع و هو شهید.و هو اسم مکنی مشار الی غائب فالها، تنبیه عن معنی ثابت و الواو اشارة الی الغائب عن الحواس کما ان قولک هذا اشارة الی الشاهد عند الحواس کما ان قولک هذا اشارة الی اشاهد عند الحواس و ذلک ان الکفار نبهوا عن آلهتهم بحرف اشارة الشاهد المدرک فقالوا هذه الهتنا المحسوسة بالابصار فاشرانت یا محمد الی الهک الذی تدعوالیه حتی نراه و ندرکه و لا ناله فیه فانزل اللّه سبحانه قل هو اللّه احد فالهاء تثبیت للثابت و الواو اشارة الی الغائب عن درک الابصار و لمس الحواس و انه یتعالی عن ذلک بل هو مدرک الابصار و مبدع الحواس و حدثنی ابی عن ابیه عن امیر المؤمنین(ع)انه قال رأیت الخضر فی المنام.الی آخر ما نقلناه آنفا.
در این حدیث فرمود:«ها»در هو و هذا، های تنبیه است چنان که در کتب نحو نیز گفته‏اند که«ها»در اسماء اشاره، های تنبیه است و«ذا»برای اشاره به حاضر و شاهد در نزد حواس است و واو برای غائب از حواس. و واو از برای غایب، نظیر و او افعال غایب است مثل علموا این از جهت بحث ظاهر ادبی، ولی از استشهاد حضرت بگفتار و منام جدش باید چنان گفت که متأله سبزواری در شرح اسماء(ص 194 طبع ناصری)پس از نقل حدیث افاده فرموده است که«قوله(ص)پس علی علّمت الاسم الاعظم، اذالهویة، هی حقیقة الوجود الصرف من دون اشعار فیها بتعیّن اصلا. و لا هو الاهوای لا وحدة و لا تشخص الاّهی منطویة فی وحدته الحقة التی لا ثانی لها فی الوجود و التشخص اذ الوحدة و التشخص انما هما بالوجود الحقیقی».
و نیز فرموده است:فالهاء تثبیت للثابت و الواو اشارة الی الغائب عن الحواس، مع ان الهاء حرف حلقی و الحلق اقصی الفم یناسب الغیب و الواو شفوی و الشفه ظاهر الفم لا یناسب الغیب بل الظهور لأجل انه فی تأدیة الهاء یرسل النفس من الباطن الی الظاهر فیناسب تثبیت الثابت و فی تأدیة الواوینضم الشفه کأنه یریدان یحبسه فیناسب الاشارة الی الغائب.ثم ان کثیرا من العلماء نقلوا هذا الذکر بانضیاف یا من هو بعد یا هو و فی الحذوات نسب الی سید الاولیاء و یعسوب الاصفیاء هکذا بزیادته حتی جعله فاتحة کتاب التقدیسات.انتهی کلام المتأله السبزواری قده.
این هویت الهیه که اعلی مراتب وجود است، قرآن در این مقام اعلی مراتب خود است که همان علم حق سبحانه است که عین ذات او است و نزول آن از آن مرتبه که تنزل آن از ذات مقدسه الهی است و عبارت اخرای ظهور آن است، اولین نشأه آن عالم مشیَّت است که واسطه فیض وجودات و نزول برکات نوریه وجودیه است که از آن تعبیر به عقل اول و عقل بسیط و علم بسیط و حقیقت محمدیه نیز می‏شود و اسامی شامخ دیگر نیز دارد، همچنین در قوس نزول تنزل تا به عالم لفظ و صوت و نقش و کتب می‏یابد که آن حقیقت است در شئون این رقائق متنزل و متجلی است، و این فروع از آن اصل منفطر و بدان متدلّی است.و سپس از این مرحله آخر به قوس صعودی و سیر علمی و اشتداد وجودی نفس، به اتحاد عالم به معلوم صاحب ولایت کلیه ظلیه الهیه می‏شود و خلیفة الله می‏گردد و به اصل خود می‏پیوندد.
دو سر خط حلقه هستی
به حقیقت بهم تو پیوستی
«یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه فی یوم کان مقداره الف سنة مما تعدون»(سجده/6).
من الله ذی المعارج تعرج الملائکة و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة(معارج/5)به مثل نطفه انسانی که زبده عالم و صفوت و لباب و خلاصه آن است، آن چنان که از ماست در مشک، به زدن مشک زبده آن گرفته می‏شود.عالم همچو مشکی است که از جنب و جوش و حرکات حیرت آور آن‏ زبده‏ای به نامه نطفه انسانی حاصل می‏شود که بعد از همه آنها و عصاره همه آنهاست، و در وی قوای عالم جمع است که یک کلمه موجز و مختصری است که معنای بسیار بلند در آن نهفته است.عارف شبستری گوید:
درون حبه‏ای صد خرمن آمد
جهانی در دل یک ارزن آمد
بدان خردی که آمد حبه دل
خداوند دو عالم راست منزل
اگر یک قطره را دل بر شکافی
برون آید از آن صد بحر صافی
و یا اگر عالم را به دریایی تشبیه کنیم، از لجه این دریا درّ یک دانه آدم به کنار می‏آید.این«شب بستری» در غزلی گفته است:
این چه دریای شگرفی است که از لجه وی
درّ یک دانه آدم به کنار آمده است
اینکه نطفه آدمی در آخرین مرحله تنزل وجودی قرار گرفته است، همین نطفه در اولین مرحله قوس صعودی است که حد مشترک بین دو قوس نزول و صعود است و پس از نزول به آخرین مرحله به عالم بالا ارتقاء می‏یابد.
جهان انسان شد و انسان جهانی
ازین پاکیزه تر نبود بیانی
امیر المؤمنین(ع)فرمود:«لقد دوّرتم دورات ثم کوّرتم کورات».و نیز فرمود:«ان لله فی کل یوم ثلاثة عساکر عسکر ینزلون من الاصلاب الی الارحام و عسکر یخرجون من الارحام الی الدنیا و عسکر یرتحلون من الدنیا الی الآخرة».
عارف رومی در دفتر اول مثنوی گوید:
کلّ یوم هو فی شأن را بخوان
مرو را بی کار و بی فعلی مدان
کمترین کارش بهر روز آن بود
کوسه لشکر را روانه می‏کند
لشکری ز اصلاب سوی امهات
بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری ز ارحام سوی خاکدان
تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاکدان سوی اجل
تا ببیند هر کسی حسن عمل
باز بیشک بیش از آنها می‏رسد
آنچه از حق سوی جانها می‏رسد
و آنچه از جانها بدلها می‏رسد
و آنچه از دلها بگلها میرسد
اینت لشکرهای حق بیحد و مر
از پی این گفت ذکری للبشر
نه تنها این نزول و صعود در شأن نطفه است و در دو قوس نزول و صعود دور می‏زند بلکه وجود در ترقیات و تنزلات دوری است به این معنی که ترقیات و تنزلات وجود دروی است«یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه»عقل است که بطبع تنزل پیدا می‏کند و دوباره طبع است که بسوی عقل ترقی می‏کند، بدون اینکه تجافی در کار باشد.تخم درختی را در نظر بگیرید می‏بینید که در ادوار مختلفه تخم، درخت می‏شود و به بار می‏نشیند و میوه می‏دهد و برای بقاء نوعش نطفه را که همان تخم او است تهیه می‏کند، و باز آن تخم درخت می‏شود و هکذا.
زهر یک نقطه زین دور مسلسل
هزاران شکل می‏گردد مشکل
زهر یک نقطه دوری گشت دائر
همو مرکز همو در دور سائر
مثال دیگر:استاد را در نظر بگیرید، معنی از قوه عاقله او تنزل می‏یابد تا به عالم صوت و لفظ می‏رسد و این صوت و لفظ به شاگرد می‏رسد، و از وی بالا می رود تا به مرحله عقل او می‏رسد و عقل او می‏گردد. بنگر چگونه به حرکت دو قوس نزولی و صعودی از آسمان عقل استاد به ارض صوت و لفظ و دوباره از این ارض به آسمان عقل شاگرد عروج می‏کند.«یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه».
اکنون که تااندازه‏ای به تنزلات عوالم قرآن و مقامات آن آشنا شده ایم شمه‏ای در اسرار برخی از حروف اشاراتی کنیم تا معنی انا النقطة التی تحت الباء و سرّ الباء و غیر آن از اشارات نبوی و علوی بهتر روشن شود.
عالم صمدانی مولی عبد الصمد همدانی در بحر المعارف آورده است که:«ورد عن النبی(ص)ظهر الموجودات من باء بسم اللّه الرحمن الرحیم»و نیز آورده است که:«ورد عن علی علیه السلام انا النقطة تحت الباء»(ص 456)و ص 700 رساله نقد النقود فی معرفة الوجود سید حیدر آملی و شیخ اجل حافظ رجب برسی حلی در مشارق الانوار، از حضرت وصی علیه السلام روایت کرده است که فرمود:«انا النقطة التی تحت الباء و سرّ الباء».
سید متأله حیدر آملی در رساله نقد النقود، (ص 700)و نیز در جامع الاسرار، (ص 563)از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده است که فرمود: (لو شئت لا و قرت سبعین بعیرا من شرح باء بسم اللّه الرحمن الرحیم»و در حدیث دیگر:«لو شئت لا و قرت لکم ثمانین بعیرا من علوم النقطة التی تحت الباء»(ص 33، بیان الآیات جیلانی).
از سرّ اللّه الاعظم روایت است که:«العلم نقطة کثرها الجاهلون و الالف واحدة لا یعلمها الا الراسخون»و نیز آن ولی اللّه اعظم فرمود:«انا النقطة تحت الباء»(ص 563 جامع الاسرار).
و فی المجمع:«ما من حرف من حروف القرآن الاّ و له سبعون الف معنی»(ماده جمع مجمع البحرین)از امیر المؤمنین(ع)است:«ظهرت الموجودات عن باء بسم اللّه و انا النقطة التی تحت الباء»(ص 32 بیان الآیات جیلانی).
از امیر المؤمنین(ع)است:«جمیع ما فی القرآن فی باء بسم اللّه و انا النقطة تحت الباء»(ص 32، بیان الآیات).
و نیز مولی الموالی فرمود:«سرّ الکتب المنزلة فی القرآن و سرّ القرآن فی فاتحة الکتاب و سرّ فاتحة الکتاب فی بسم اللّه الرحمن الرحیم و سرّ بسم اللّه الرحمن الرحیم فی نقطة تحت الباء و انا نقطة تحت الباء(ص 33، بیان الآیات شیخ یوسف جیلانی).
آدم اولیاء اللّه صلوات علیه فرمود:«جمیع ما فی الکتب السماویه فی القرآن و جمیع ما فی القرآن فی فاتحة الکتاب و جمیع ما فی فاتحة الکتاب فی بسم اللّه الرحمن الرحیم و جمیع ما فی بسم اللّه الرحمن الرحیم فی باء بسم اللّه و جمیع ما فی باء بسم اللّه فی نقطة تحت الباء و انا نقطة تحت الباء.»
جیلی در کتاب الکهف و الرقیم فی شرح بسم اللّه الرحمن الرحیم گوید:«ورد فی الخبر عن النبی(ص) انه قال کل ما فی الکتب المنزلة فهو فی القرآن و کل ما فی القرآن فهو فی الفاتحه و کل ما فی الفاتحه فهو فی بسم اللّه الرحمن الرحیم».
و نیز گوید:«و ورد کل ما فی بسم اللّه الرحمن الرحیم فهو فی الباء و کل ما فی الباء فهو فی النقطة التی تحت الباء».
بدان که کلام به حروف منتهی است و حروف به الف و الف به نقطه، و نقطه عبارت است از سرّ هویت مطلقه در عالم.و نزول وجود مطلق، یعنی ظهور هویتی که مبدأ وجود است و عبارتی و اشارتی آن را نبود«یا هو یا من لا هو الا هو».این نقطه اگر بر عرش نازل شود عرش آب می‏شود و مضمحل می‏گردد.این نقطه است که به لحاظ امتداد و تعلقش به کثرات چندین هزار عالم به توان چندین هزار عالم از آن ظاهر، و چندین هزار مرتبه به توان چندین هزار مرتبه از آن ناشی شده است، و در هر مرتبه نامی یافته است.و این همان هویت مطلقه است که همه به او قائم‏اند و در همه جا، های و هوی او است که خود قابض و باسط است، و همه به نفس رحمانی او متنفس‏اند.
ای بره جستجو نعره زنان دوست دوست
گر بحرم و ور بدیر کیست جز او اوست اوست
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغز پوست
با همه پنهانیش هست در اعیان عیان
با همه بیرنگیش در همه زو رنگ و بوست
دم چو فرو رفت ها است هو است چو بیرون رود
یعنی از او در همه هر نفسی‏های و هوست
(متأله سبزواری)
امیر المؤمنین علی(ع)فرمود:«قریب من الاشیاء غیر ملامس بعید منها غیر مباین»(نهج البلاغه، خطبه 179).
قرآن صد و چهارده سوره است و سوره ها از آیات و آیات از کلمات و کلمات از حروف و حروف از الف و الف از نقطه و جمیع علوم بلکه جمیع اشیاء صورت ترکیبی و تألیفی حروفند، و حروف صورت متفرقه الف، و الف صورت تکرار و تفرقه نقطه که در سیر و حرکت متکثر گشت که«العلم نقطة کثرها الجاهلون» شیخ سعد الدین حموی فرماید:
یک نقطه الف گشت الف جمله حروف
در هر حرفی الف باسمی موصوف
چون نقطه تمام گشت آمد به سخن
ظرفست الف نقطه در او چون مظروف
در فصل نهم موقف پنجم الهیات اسفار(ج 3، ص 107، ط1)و نیز در فاتحه چهارم از مفتاح اول مفاتیح الغیب(ص 6، ط 1)همین مطلب را عنوان فرموده‏اند.عبارت اسفار این است:
فصل فی تحقیق کلام امیر المؤمنین و امام الموحدین علی علیه السلام کما وردان جمیع القرآن فی باء بسم اللّه و انا نقطة تحت الباء.اعلم هداک اللّه یا حبیبی ان من جملة المقامات التی حصلت للسالکین السائرین الی اللّه و ملکوته بقدم العبودیه و الیقین انهم یرون بالمشاهدة العیانیة کل القرآن بل جمیع الصحف المنزلة فی نقطة تحت باء بسم اللّه بل یرون جمیع الموجودات فی تلک النقطة الواحدة و قدبیّنا فی هذه الاسفار و فی غیرها بالبرهان الحکمی ان بسیط الحقیقة کل الاشیاء.الخ
مرادش این است که مقصود از نقطه، ذات حق تعالی است و بسیط الحقیقه یعنی نقطه کل اشیاء است.چنانکه در فتوحات مکیه و مفاتیح غیب آخوند ملا صدرا آمده است.
و نیز این طائفه نقطه را بر نبوت و ولایت اطلاق می کنند که می‏گویند نقطه نبوت و نقطه ولایت از اینرو که سریان ولی در عالم چون سریان حق است، در عالم که ولایت کلیه ساری و سائر در هر مجود است و مولای او است، زیرا که اسم اعظم است و متقبل افعال ربوبی و مظهر قائم به اسرار الهی و نقطه پرگار نبوت است.نبی(ص)فرمود:«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین».و وصی(ع)فرمود:«کنت ولیا و آدم بین الماء و الطین.»
نبی چون در نبوت بود اکمل
بود از هر ولی ناچار افضل
ولایت شد بخاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
(گلشن راز، ص 230)
چنان که اشاره کرده ایم صورت تألیفی جمیع اشیاء منتهی به نقطه می‏شود که از سیر و حرکت حبّی متکثر گشت که ظهور و اظهار حکم وحدت است در عین کثرت که از آن تعبیر به حرکت وجودیه و ایجادیه، و نیز تعبیر به نکاح ساری می‏کنند که حبّ و عشق منشأ پیدایش همه است.این بنده گفته است:
پرتو نور جاودانه عشقم
موج دریای بیکرانه عشقم
همه عالم پر از ترانه عشق است
حمد للّه که از ترانه عشقم
و غایت حرکت ایجادی ظهور حق در مظهر تام مطلق است که شامل جمیع جزئیات مظاهر است و این مظهر تام انسان کامل است که عالم صورت حقیقت او است و خود غایت حرکت ایجادی است، لذا هیچ گاه زمین خالی از حجت نمی‏شود.این ظهور کثرت از وحدت حقه حقیقیه بدون تجافی، هم در کتاب تکوینی جاری است و هم در کتاب تدوینی که مظهر آن است، چه اینکه الفاظ موضوعند برای معانی عامه.در قرآن حضرت عیسی و مادرش مریم علیهما- السلام را کلمه نامیده است.ائمه ما خودشان را کلمات نامیدند.و امام امیر المؤمنین به روایت دیگر وامام صادق علیهما السلام صورت انسانی را کتاب نامیده‏اند و انسان کامل را میزان قسط و صراط مستقیم و کلام اللّه ناطق گفته‏اند و شواهد بسیار دیگر که تدوین و تنظیم آنها خود رساله‏ای جداگانه خواهد. آری به قول غزالی:العالم کلّه تصنیف اللّه.عارف شبستری در گلشن راز گلشن راز گوید:
بنزد آنکه جانش در تجلی است
همه عالم کتاب حق تعالی است
عرض اعراب و جوهر چون حروف است
مراتب همچو آیات وقوف است
از او هر عالمی چون سوره خاص
یکی زان فاتحه و ان دیگر اخلاص
نخستین آیتش عقل کل آمد
که در وی همچو باء بسمل آمد
دوم نفس کل آمد آیت نور
که چون مصباح شد در غایت نور
سوم آیت در او شد عرش رحمن
چهارم آیة الکرسی همی خوان
پس از وی جرمهای آسمانی است
که در وی سوره سبع المثانی است
نظر کن باز در جرم عناصر
که هر یک آیتی هستند با هر
پس از ایشان بود جرم سه مولود
که نتوان کردن این آیات معدود
به آخر گشت نازل نفس انسان
که بر ناس آمد آخر ختم قرآن
و این بنده در دفتر دل گفته است:
حروف عینیش را اتصال است
حروف کتبیش را انفصال است
که اینجا یوم فصل است و جدائی است
و آنجا یوم جمع است و خدائی است
ترا خود سرّ سرّ تست قاضی
ندارد حال و استقبال و ماضی
که آن خود مظهری از یوم جمع است
و لو آن همچو شمس و این چو شمع است
چه یوم جمع یوم اللّه و اصل است
فروع یوم جمع ایام فصل است
قضا جمع و قدر تفصیل آن است
خزائن جمع و این تنزیل آن است
قضا علم الهی هست و حشر است
قدر فعل الهی هست و نشر است
قضا روح و قدر باشد تن او
گل او گلبن او گلشن او

بحثی اجمالی در حروف مقطعه قرآن

بدان که فواتح سور قرآن یعنی همان حروف مقطعه پس از حذف مکررات از آنها چهارده حرف باقی مانند که در این ترکیب«صراط علی حق نمسکه»یا«علی صراط حق نمسکه»جمع شده‏اند.و آنها را در اصطلاح علمای عدد حروف نورانیه دانند و مقابل آنها را حروف ظلمانیه خوانند و به عدد چهارده بودن حروف نورانی را اشاره به سرّ قرآن دانند که قرآن ظاهر و تمام و واضح نشد مگر به هیاکل نوریه چهارده نفر که اهل بیت عصمت و طهارت و وحی‏اند و در کلمه مبارکه طه جمع‏اند و از این حروف مطالبی استنباط می کنند.در میان حروف مقطعه الف قطب حروف است و برای ذات اقدس حق است.
دل گفت مرا علم لدنی هوست است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
(کشکول علامه بهائی، ص 441، طبع‏1، سنگی)
حافظ شیرین سخن گوید:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
و از این جهت که در حروف نورانی، الف حرف ذات متعالیه حق است، گفته‏اند:الف مقوم حروف و حروف مقوم آیات و آیات مقوم سور و سور مقوم کتاب است، چه کتاب تکوینی و چه کتاب تدوینی.و این الف که حرف ذات متعالیه حق است، اولین چیزی که تالی او است، باء است که حرف صادر نخستین عقل اول است «و اذا کان العقل کان الاشیاء»زیرا که مجموع عالم صورت عقل کل است.دومی واسطه فیض حق است که همه وجودات و فیوضات به اذن باری تعالی از وی ظاهر شده است، چنانکه روایت مروی از رسول الله(ص)را نقل کرده ایم که«ظهرت الموجودات عن باء بسم الله الرحمن الرحیم»از این روی ابن عربی گفته است:«بالباء ظهر الوجود و بالنقطة تمیز العابد عن المعبود»(شرح عز الدین محمود کاشی بر تائیه ابن فارض، ص 227 و 701، رساله نقد النقود سید حیدر آملی)که مرادش از نقطه سواد امکان است که بدان عباد از معبود تمیز یافت«الفقر سواد الوجه فی الدارین».شبستری گوید:
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد و الله اعلم
و بعبارة اخری الف صورت وجود باطن عام مطلق است و با صورت وجود ظاهر متعین مضاف لذا عارف نامور شیخ ابو مدین گفته است:«ما رأیت شیئا الا و رأیت الباء مکتوبة علیه»چه اینکه هر موجودی به وجود مضافی اختصاص دارد و اولین موجودی به وجود مضافی اختصاص دارد و اولین موجودی که وجود مطلق به او اضافه شد و نسبت داده شد آن روح اعظم است که همان عقل او است که واسطه تکوین و رابطه وجود از واجب به ممکن و موجب الصاق حادث به قدیم است و نقطه‏ای که تحت باء است صورت ذات ممکن است چنانکه باء به آن نقطه تعیّن می‏یابد و از الف متمیز می‏شود همچنین وجود مضاف به ذات ممکن تعیّن می‏یابد و از وجود مطلق متمیّز می‏شود.
پس با تعیّن اول است که اولین مراتب امکان است و آن نور حقیقی محمدی است چنانکه خاتم(ص) فرمود:«اول ما خلق الله نوری المسمی بالرحیم».این نور را رحیم نامید برای انیکه رحمن مفیض وجود و کمال است بر کل، به حسب آنچه حکمتش اقتضاء می‏کند و قوابل می‏پذیرند بر وجه بدایت دهنده‏ای(مقدری-خ ل).
که بگل نکهت و بگل جان داد
بهر کس آنچه سزا بود حکمتش آن داد
(محتشم کاشانی)
و رحیم مفیض کمال معنوی مخصوص به نوع انسانی است به حسب نهایت.
آن یکی جودش گدا آرد پدید
وین دگر بخشد گدایان را مزید
پس حقیقت محمدیه ذات با تعیّن اول است، بنا بر این وی اسم اعظم است و او را اسمای حسنی است که مجموع عالم صورت او است پس الف که صورت وجود باطن عام مطلق است، باء که حرف صادر نخستین است از آن متعین نمی‏شود مگر به نقطه و به این نقطه عابد که انسان است از معبود که حق است تمیز یافته است.که ترکیب در باء آمده است و فرد علی الاطلاق الف است که ممکن زوج ترکیبی و این اولین ترکیب است که در عالم امکان قدم نهاده است و حادث از قدیم تمیز یافته است، چه اینکه ظهور حق تعالی در صور موجودات چون ظهور الف است در صور حروف پس تعن حق مطلق‏که معبود است بصورت خلق مقید که عابد است نیست، مگر به سبب نقطه تعینیه وجودیه اضافیه مسمی به امکان و حدوث که تحت وجود باء است که صورت عقل اول است و انسان کامل تعیّن اول است.
نخستین آیتش عقل کل آمد
که در وی همچو باء بسمل آمد
و بدانکه در مطلق عوالم، وجود اصل است و ماهیت که از حدود موجودات اعتبار می‏شود، عارضی است.چه ماهیت بمعنی اعم که در دیار مرسلات ساری است کای ما به هو هو که عبارت اخرای همان تعیّن آنها است و آنها را بیش از یک امکان نبود که‏ همان امکان حدوث ذاتی آنها است و چه ماهیت بمعنی اخص‏ای ما یقال فی جواب ما هو که در عالم ماده صادق است که ماهیت همان جنس و فصل آنهاست و در آنها علاوه بر امکان اول، امکان استعدادی نیز هست، و چون وجود اصل است، تعیّن و ماهیت عارضی، و آنهم در حقیقت تعینات امور اعتباری بیش نیستند که:
وجوداندر کمال خویش ساری است
تعینها امور اعتباری است
پس آنچه در خارج متحقق است، همان وجودات متعینه و مشخصه‏اند.لذا تعیّن را که نقطه بائیه تمیزیه عنی نقطه امکانیه حدوثیه است و متفرع بر ذات اصیل وجود است و بعد از او است تعبیر به تحت فرمود که:«انا النقطة تحت الباء.»
پس نقطه یعنی موجود متعین تالی الف که همان عقل اول و صورت انسان کامل است و هرک ه بدین نقطه وجودیه اطلاع یافت به جمیع حقائق و اسرار و به همه کتب سماوی دست یافت، چنانکه نبی(ص)بدان اطلاع یافت و در شب معراج فرمود:«علمت علوم الاولن و الاخرین»و نیز فرمود:«اوتیت جوامع الکلم»و وصی بدان اطلاع یافت و فرمود:«انا النقطة تحت الباء و قال سلونی عما تحت العرش»لذا از این نقطه به نبی و ولیّ نیز تعبیر می‏کنند.
به عنوان تمثیل و تنظیر تذکر داده می‏شود که:
همان گونه که موجودات نشأه اولی، اصنام و اظلال نشأه آخرت‏اند که این دو نشأه در صول یکدیگرند.
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی.
و این نشأه اولی قائم به آن نشأه است، و این رقیقت آن حقیقت است، چنان که نفخ در این نشأه، نموداری از نفخت فیه من روحی آن نشأه است، و یوم این نشأه سایه‏ای از کل یوم هوفی شأن آن نشأه است.
و لیل اینحا اشارتی از مقام تحت الشعاع بودن و احتراق نجم ثاقب نفس در نور انور شمس حقیقة الحقائق است که این چنین استتار را قدر و مرتبت و شأن است، زیرا در این خفا و فنا تاج عزت لقد کرّمنا را در مقام قرب دارا می‏شود و به حقایق هستی آشنا می‏گردد، انا انزلناه فی الیلة القدر، همچنین حروف این نشأه حکایتی از حروف تکوینی کتاب عالم کبیر است.
فائده:این حقیقیه کلیه متعیّن به تعیّن اول را بحسب اعتبار مدارج کمالات علمی و عینی آن به اسامی گوناگون می‏نامند از این قبیل:صادر اول، نفس رحمانی، فیض ذاتی، تجلی ساری، امداد الهی، وجود منبسط، رق منشور، نور، ظل، هباء-از این روی که ماده موجودات ممکنه است-، عماء، مرتبه جمعیت، مرتبه جمع، کرسی، ماده کلیه، عنقاء، حضرت حقائق، عقل اول، روح القدس، امام مبین، مسجد اقصی، روح اعظم، انسان کبیر، جبرئیل، جوهر، ماده اولی، مفیض-مفیض از این روی گویند که واسطه فیض وجودات از جانب فیاض علی الاطلاق است-، مرآت حق، قلم اعلی، حققة الحقائق-یعنی به اضافه به حقایق مادونش حقیقة الحقائق است-هیولی-یعنی به تشبیه با هیولی اولی عالم طبیعت که به صور گوناگون متصور است-مرکز دائره-زیرا که چون نقطه است در دائره وجود که جمیع خطوط موجودات و مسیر تکاملی و سیر صعودی آنها به آن منتهی می‏شود.و انسان کامل که مظهر تام اوست نیز مرکز دائره امکان است.
علامه صائن الدین در تمهید القواعد فرماید:«و اما نقطة المرکز فلیس لها مقابل و لا ضدوند، بل هو الواحد الحقیقی الذی تعیّن به سائر النقط و مقابلاتها.و ما سمعت من ان مظهر الواحدة الحقیقیه هو الصورة الاعتدالیة انما المراد به هذا المعنی.ثم ان کل ما کان من تلک النقطه اقرب الی المرکز کانت آثار الوحدة و الوجوب فیها اکثر و احکامها تکون اشمل و کلما کان ابعد کانت آثاره الکثرة و الامکان فیها اکثر و احکامها تکون اقل شمول و اقصر نسبة لوجود مقابله بآثاره الخاصة المقابلة لآثارها و احکامها.(ص 168، ط 1، سنگی(
جناب شیخ بهائی فرمود:
ای مرکز دائره امکان
وی زبده عالم کون و مکان
تو شاه جواهر نا سوتی
خورشید مظاهر لا هوتی
و دیگر از اسامی او«برزخ جامع»است، عارف جامی گوید:
حد انسان به مذهب عامه
حیوانی است مستوی القامه
پهن ناخن برهنه تن از موی
به دو پا رهسپر به خانه و کوی
هر که را بنگرند کاینسان است
بگمانشان رسد که انسان است
کیست انسان برزخ جامع
صورت خلق و حق در او واقع
و نیز از اسماء اوست:حضرة احدیة الجمع، حضرة الواحدیة، وجود عام، رحمت شامله، عرش، خلیفة الله، معلم اول، لوح محفوظ، غمام، تعیّن اول، ظهور ثانوی، برزخ اول، حضرة الاسماء، حد فاصل، مقام انسان کامل، حضرة احدیة الجمع و الوجود، اول مراتب التعیّن، صاحبة الاحدیة، مرتبة الغیب، اول مرتبة الشهادة-یعنی نسبت به غیب مطلق-، محل نفوذ الاقتدار، الغیب الاضافی، عنصر اول، نور مرشوش، وجود فائض، اسم اعظم، ماده ممکنات، حضرة الالوهیة، نقطه، زیرا که اولین نقطه است که وجود مطلق بدان تعیّن یافت و وجود مضاف نامیده شد، مانند نقطه باء که اولین نقطه است که الف در مظاهر حروفی بدان متعین شد و باء نامیده شده است.
این اسماء شریفه که در حدود شصت و چهار اسم از اسامی صادر اول است، از باب ششم فتوحات مکیه، و از تفسیر اعجاز البیان صدر الدین قونوی(50 و 115 ط مصر، و ص 47، ط هند)، و از مصباح الانس علامه ابن فناری(ص 30 و 70 و 178، ط رحلی، سنگی)
و تدبیرات الهیه شیخ اکبر محیی الدین عربی(ص 121 و 122 و 125 و 126، ط 1، مصر)، و رساله نقد النقود فی معرفة الوجود سید حیدر آملی(ص 690 تا 695، ط 1)و سرح العیون فی شرح العیون (ط 1، ص 184)نقل کرده ایم.
اشارة:دانستی که یکی از اسامی این حقیقت کلیه «هباء»، است از این جهت که ماده موجودات ممکنه است، شیخ اکبر ابن عربی در وصل اول باب ششم فتوحات مکیه که در معرفت بدء خلق روحانی است همین هباء را عنوان کرده است و سخنش اینکه:
«فلما اراد وجود العالم و بدأه علی حدما علمه بعلمه بنفسه عن تلک الارادة المقدسة بضرب تجل من تجلیات التنزیه الی الحقیقة الکلیة انفعل عنها حقیقة تسمی الهباء هی بمنزلة طرح البناء الجص لیفتح فیها ما شاء من الاشکال و الصور و هذدا هو اول موجود فی العالم و قد ذکره علی بن ابی طالب رضی الله عنه و سهل بن عبد الله رحمه الله و غیر هما من اهل التحقیق اهل الکشف و الوجود.ثم ان سبحانه تجلی بنوره الی ذلک الهباء و یسمونه اصحاب الافکار الهیولی الکل و العالم کله فیه بالقوه و الصلاحیة فقبل منه تعالی کل شی‏ء فی ذالک الهباء علی حسب قوته و استعداده کما تقبل زوایا البیت نور السراج و علی قدر قربه من ذلک النور یشتد ضوءه و قبوله قال تعالی نوره کمشکوة فیها مصباح فشبه نوره بالمصباح فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء الاحقیقه محمد(ص) المسماة بالعقل فکان سید العالم بأسره و اول ظاهر فی الوجود فکان وجوده من ذلک النور الالهی و من الهباء و من الحقیقة الکلیة و فی الهباء وجد عینه و عین العالم من تجلیه، و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب امام العالم و اسرار الانبیاء اجمعین».
یعنی حقیقتی به نام هباء، به یک نحو تجلی از اراده مقدس ذات متعالی، پدید آمد.این هباء به مثل مانند گچی است که بنّاء آن را طرح می‏کند تا نقشه بر آن پیاده کند.و هباء اولین موجود در عالم است.علی بن ابی طالب(ع)و سهل بن عبد الله(ره) و دیگر از اهل تحقیق که اهل کشف و شهودند آن را ذکره کرده‏اند.و اصحاب افکار که حکمایند هباء را هیولای کل می‏گویند.و همه عالم بالقوه و الصلاحیه در آن موجود است.سپس حق سبحانه به نور خود تجلی به هباء کرد، و هر چیزی در آن هباء بر حسب قوت و استعداد خود آن نور تجلی را به قدر قربش بدان پذیرفت، چنان که زوایای خانه نور چراغ را می‏پذیرند «مثل نور، کمشکوة فها مصباح».و کسی بدان نور تجلی در پذیرفتن، نزدیکتر از حقیقت محمد(ص)که مسمای به عقل است نبود، پس آن بزرگوار سید جمیع عالم و اولین ظاهر در وجود است.و از آدمیان نزدیکتر از همه به حقیقت محمد(ص). علی بن ابی طالب امام عالم و اسرار جمیع انبیاء است.
تبصره:در کتب اهل سرّ می‏خوانی که باء، نبی(ص) است، و نقطه تحت آن.ولی این سخن از این روی است که باء تعیّن پیدا نمی‏کند مگر به نقطه، چنان که نبی متعیّن و متکمل نمی‏شود مگر به ولایت.
و گاهی برخ از مشایخ چون شیخ شبلی از خود خبر می‏دهد که«انا النقطة التی تحت الباء».این سخن را از این روی گفته است که اشاره به عدم و شکستگی نفس خود کرده است، زیرا که نقطه تحت باء را خود وجودی نیست بلکه وجود او در ضمن باء است.
و می‏تواند بود که از زبان انسان کامل حکایت کند چنان که عارف بسطامی از زبان حق تعالی حکایت کرده است که«لوائی اعظم من لواء محمد».و بابا طاهر از زبان انسان کامل که:
مو آن بحرم که در ظرف آمد ستم
مو آن نقطه که در حرف آمد ستم
و از این گونه تعبیرات دیگر هم دارند، و بنا بر آنچه تحریر و تقریر کرده ایم برای هوشیار در پی بردن به وجه تعبیر بدانها کفایت است.
فائده دیگر در این که الف قطب حروف است: اشارتی کرده ایم که الف قطب حروف است، اکنون در توضیح آن گوییم که الف در همه حروف یا بی واسطه و پا با و اسطه در کار است و مقوّم هر حرف است و بمنزله ماده آن حرف است.اما بی واسطه مثل با، تا، یا، ثا، صاد، ضاد، واو.و اما بواسطه مثل میم و نون و جیم و سین که قوام آنها بر واو و یاء است و قوام واو و یاء به الف است علاوه اینکه هر یک از واو و یاء در مقام الف قرار می‏گیرند، چنانکه در کلمات عرب نظیر بسیار دارد، و به این سبب آن را قطب حروف گویند، و به همین جهت این اسم شریف را حرف ذات اقدس حق دانند که ظهور حق در صور موجودات چون ظهور الف است در صور حروف.
و دیگر اینکه الف قطب حروف است زیرا که زبر ملفوظی آ که الف است لفظ قطب است(1 1، ل 30، ف 80 جمع آن 111 که عدد قطب است) و بیّنه الف هم مطابق با علی است و زبر الف هم مطابق با علی است بیانش اینکه زبر ملفوظی الف همزه است و عدد آن صد و ده است.از بیّنه الف علی را بطلب(ها 6، میم 90، زا 8، ها 6 که مجموع آنها صد و ده است).و بیّنه الف که لف است هم صد و ده است که مطابق با علی است پس هم ظاهر الف علی است و هم باطن الف عل است لذا فرموده‏اند:من عرف ظاهر الالف و باطنه وصل الی درجة الصدیقین و مرتبة المقربین و لا اله الّه هو نیز مساوی با علی است.
امیر المؤمنین(ع)در خطبه شقشقیه که خطبه سوم نهج البلاغه است درباره خویشتن فرموده است:«و هو یعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر».
و در خطبه 117 نهج فرمود:«و انما انا قطب الرحی تدور علی و انا بمکانی فاذا فارقته استحار مدارها و اضطراب ثفالها».
و نیز در یکی از نامه هایش که کتاب اول باب مختار از کتب نهج است به اهل کوفه نوشت:«و اعلموا ان دار الهجرة قد قلعت باهلها و قلعوابها و جاشت جیش المرجل و قامت الفتنه علی القطب...»که مقصودش از قطب، خود آن جناب است و همچنین در چند جای دیگر نهج البلاغه.
عالم الهی رجب برسی، در مشارق الانوار(ص 44، طبع بمبئی)در بیان جمله مذکور خطبه شقشقیه فرموده است:«قوله(ع)و هو یعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی، هذا اشارة الی انه علیه السلام غایة الفخار و منتهی الشرف و ذروة العز و قطب الوجود و عین الوجود و صاحب الدهر و وجه الحق و جنب العلی فهو القطب الذی دائر به کل دائر و ساربه کل سائر لان سریان الولی فی العالم کسریان الحق فی العالم لان الولایة هی الاسم الاعظم المتقبل لا فعال الربوبیة و المظهر القائم بالاسرار الالهیه و النقطة التی ادیر علیها بر کار النبوة فهی حقیقة کل موجود فهی باطن الدائرة و النقطة الساریة السائرة التی بها ارتباط سائر العوالم و الی هذا المعنی اشار ابن ابی الحدید فقال:
تقبلت افعال الربوبیة التی
عذرت بها من شک انک مربوب
و یا علة الدنیا و من بدو خلقها
انه سیتلوا البدا فی الحشر تعقیب
فهو قطب الولایة و نقطة الهدایة و خطة البدایة و النهایة یشهد بذاک اهل العنایة و ینکره اهل الجهالة و العمایة.
و قد ضمنه امیر المومنین(ع)ایضا فی قوله کالجبل ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر و هذا رمز شریف لانه شبه العالم فی خروجهم من کتم العدم بالسیل و شبه ارتفاعهم فی ترقیهم بالطیر لان الاول ینحدر من الاعلی الی الادنی و الثانی یرتفع من الادنی الی الاعلی.فقوله(ع)ینحدر عنی السیل اشارة الی انه باطن النقطة التی عنها ظهرت الموجودات و لا جلها تکونت الکائنات وقوله(ع)و لا یرقی الی الطیر اشارة الی انه اعلی الموجودات مقاما و لسائر البریات اماما.
بدان که هر یک از حروف تهجی مرکبند.بعضی از دو حرف، مثل باء و تاء و بعضی از سه حرف، مثل صاد و سین و حرف اول آنها را در اصطلاح زبر می‏نامند و تتمه را بینات«فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون بالبینات و الزبر»(نحل/45).«جاؤوا بالبینات و الزبر و الکتاب المنیر»(آل عمران/185).«جاءتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر»(فاطر/26).مثلا حرف باء زبرش ب است که به حساب جمل دو است و بیناتش 1 است که بحساب جمل یکی است.لذا فرموده‏اند که زبر تطبیق مکتوبی حروف است به حروف در اعداد یعنی زبر عبارت است از کلمه‏ای مساوی مر کلمه دیگر یا جمله‏ای مرجمله دیگر را در حساب جمل.مثال در کلمه چون تطابق لفظ علم با عمل، و کاکل با کژدم، موبا چلیپا، دیوانگی با آسودگی، زمزم با آب زندگی، توبه با پشیمانی، زبان با دهان، لعل با نگین، خواب با راحت، والد با ام، ملا با سواد، قلعه با برج، نخود با کشمش، عدس با باقلا، عقرب با کاشان، نانوا با جهنمی، حق با میزان، و لا اله الاهو با علی، و ماه با ولی، عارف شبستری گوید:
نبی چون آفتاب آمد ولی ماه
مقابل گردداندر لی مع اللّه
و مثال در جمله چون اول من آمن با علی بن ابی طالب لذا زبر و بینه الف که از حروف نورانی است هر دو علی است.
و هر حرفی که زبر و بینه آن با هم مساوی باشند آن حرف را کامل نامند چون«ا»که دانسته شد و چون «س»است شصت است و بینه آن که«ین»است شصت است.لذا«س»را حرف انسان کامل گفته‏اند. امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان در تفسیر یس گوید:«و روی عن الکلبی انه قال هی بلغة طی یا انسان».و نیز گوید:«و قیل معناه یا انسان عن ابن عباس و اکثر المفسرین».و نیز گوید:«روی محمد بن مسلم عن ابی جعفر(ع)قال ان لرسول اللّه اثنی عشر اسما خمسة فی القرآن محمد و احمد و عبد اللّه و یس و نون».و نیز گوید:«یس معناه یا محمد عن سعید بن جبیر و محمد بن الحنفیه».و نیز گوید:و قیل معناه یا سید الاولین و الآخرین».و نیز گوید:«و قیل هو اسم النبی(ص)عن علی بن ابی طالب و ابی جعفر علیهما- السلام و قد ذکر الروایة فیه قبل»، و سرّ این همه اقوال همان است که گفتیم«س»حرف انسان کامل است و این اقوال همه مشیر به یک حقیقت‏اند.شیخ اجل حافظ رجب برسی در مشارق الانوار(ص 211، طبع بمبئی)آورده است که:«قال امیر المؤمنین(ع):انا باطن السین و انا سرّ السین»
و از آنچه گفته ایم دانسته می‏شود که بینات تطبیق ملفوظی اسماء حروف است، با حذف حرف اول مر تمام عدد اسم دیگر را، به این معنی که بقیه مساوی مرتمام عدد لفظ دیگر باشد، خواه این تطابق در یک لفظ باشد، خواه در زیاده اعنی چه تطابق در یک کلمه باشد و یا در جمله، مثال در یک لفظ چون تطابق بینه محمد با اسلام، زیرا که بینه محمد 132 است و اسلام 132 و چون تطابق بینه علی با ایمان.
ملا جلال دوانی گوید:
خورشید کمال است نبی، ماه ولی
اسلام محمد است و ایمان علی
گر بینه‏ای در این سخن میطلبی
بنگر که زبینات اسماست جلی
به این بیان که ملفوظی علی عین، لام، یاء می باشد.چون حروف اوایل که مجموع علی است حذف شود باقی ماند ین، ام، ا، که عدد مجموع 102 است و عدد ایمان نیز 102 و به همین بیان ملفوظی محمد با اسلام و مثال در جمله چون«حب علی بن ابی طالب»با لفظ«دین الاسلام»
و دیگری گفته است:
رمزی است کتاب حق تمامی به نظام
اسرار الهی است به هر بطن کلام
از اسم محمد که بود مصدر کل
دریاب ز بینات نامش اسلام
و از آن جهت که الف قطب حروف، و به وجهی حرف ذات اقدس حق است، و نون یک از اسماء نبی(ص)و ولایت باطن نبوت است و سریان ولی در عالم چون سریان حق در عالم است، عارفی گفته است:
حرف اول از الوهیت الف
مبدأ جمله حروف مؤتلف
حرف اول از نبوت حرف نون
قلب نون و او آمده‏ای ذو فنون
حرف اول از ولایت حرف و او
قلب و او آمد الف‏ای کنجکاو
پس ولی قلب نبی و جان او است
قلب قلبش ذات الله سرّ هو است
آن که گفتیم الف به وجهی حرف ذات اقدس است، از این رو است که به وجهی دیگر چنان است که مولی عبد الرزاق قاسانی در اصطلاحات فرموده است:«ان الالف یشار بها الی اول الموجودات الممکنة و هی المرتبة الثانیة من الوجودیات»(کشکول:شیخ بهائی، ط 1، ص 438).
این سخنان برای کسانی که از حضیض طبع و حسن بدر نرفتند، و از مهبط و هم و منزل خیال قدم فراتر ننهادند، افسانه می‏نماید، «ذلک مبلغهم من العلم». شیخ رئیس در اشارات چه نیکو گفته است:«ان ما یشتمل علیه هذا الفن ضحکة للمغفل، عبرة للمحصل، فمن سمعه فاشمأز عنه فلیتهم نفسه لعلها لا تناسبه».
رساله را در اینجا خاتمه می‏دهیم، و نعمت قرب الی اللّه و جنة اللقاء«و ادخلی جنتی»را برای همگان مسألت داریم، و آن را در تابستان هزار و سیصد و پنجاه و سه هجری شمسی در حلقه درس و بحث تنی چند از اخوان صفاء در آمل نوشته ایم.دعویهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین.

 

جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

علوم جديد نشانه هاي علمي قرآن را تاييد مي كند

ترجمه: مرجان مصطفي پور
* قرآن و خاستگاه جهان

علم كيهان شناسي، چه تجربي و چه نظري، بر اين امر اشاره دارد كه در يك مقطع از زمان، هيچ چيز به جز توده اي ابر مانند و دودي شكل (تركيب گازي داغ و فشرده غيرشفاف) وجود نداشته است. اين مسأله، يكي از اصول مسلم و پذيرفته شده علم كيهان شناسي نوين است. دانشمندان اكنون مي توانند ستارگان جديدي را كه از بقاياي آن توده هاي دودي، شكل گرفته اند، مشاهده كنند. ستارگان درخشاني كه در آسمان مي بينيم، در آغاز در آن ماده واقع بوده اند. در قرآن مي خوانيم: «سپس آهنگ آفرينش آسمان كرد و آن دودي/ بخاري بود.»(11:41)
از آنجا كه زمين و فلك (خورشيد، ماه، ستارگان، سيارات، كهكشانها و ...) از همين توده ابر مانند شكل گرفته اند، نتيجه مي گيريم زمين و فلك هر دو يك ماهيت متصل به هم داشته اند.
پس آنها از اين توده به هم پيوسته شكل گرفتند و سپس از يكديگر جدا گشتند. خداوند در قرآن مي گويد: «آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؟»(30:21)
پروفسور آلفرد كرونر، يكي از زمين شناسان نامي و استاد بخش زمين شناسي دانشگاه «ماينز» آسمان، مي گويد: وقتي به اين موضوع كه محمد(ص) از كجا آمده است مي انديشيم، نتيجه مي گيريم تقريباً محال است او خود توانسته باشد در ارتباط با پديده هايي همچون خاستگاه مشترك جهان، چيزي بداند؛ زيرا دانشمندان تنها در چند سال اخير، با كمك پيشرفته ترين روشهاي تكنولوژيكي توانسته اند حقيقت را دريابند. «كرونر» مي گويد: «من فكر مي كنم كسي كه چيزي در مورد فيزيك هسته اي در 1400 سال پيش نمي دانسته، در شرايطي نبوده كه بتواند بوسيله ذهن خودش خاستگاه مشترك و يكسان زمين و آسمانها را درك كند.»1

- قرآن و ابرها

مطابق نظريات دانشمندان امروزي «آب از رودخانه ها و اقيانوسها تبخير مي شود و ابرهاي كوچك را مي سازد. ابرهاي كوچك به يكديگر ملحق مي شوند و ابرهاي بزرگ را شكل مي دهند.
رشد و حركت در ابر بزرگتر افزايش مي يابد، در حالي كه اين حركت در نقطه نزديك تر به مركز، قوي تر است. اين رشد رو به بالا، باعث مي شود توده ابر به بالا رشد كرده، به سمت ناحيه سردتر، جايي كه قطرات آب و تگرگ شكل مي گيرند و بزرگتر مي شوند، حركت كند. زماني كه اين قطره هاي آب و تگرگ بسيار سنگين مي شوند، شروع به فرود آمدن از ابر مي كنند.»2
وحي قرآن در 1400 سال پيش در اين رابطه مي گويد: «آيا ندانسته اي كه خداوند ابرها را مي راند، سپس بين آنها را پيوند مي دهد، سپس در هم فشرده اش مي كند، آنگاه باران درشت را مي بيني كه از لابلاي آن بيرون مي آيد...» (43:24)
هواشناسان به تازگي در دهه هاي اخير، جزئيات مربوط به شكل گيري، ساختمان و عملكرد ابرها را يافته اند. آنان با كمك پيشرفته ترين تجهيزات مانند هواپيما، ماهواره، رايانه، بالن و ... به مطالعه باد و جهت آن، اندازه گيري رطوبت و نوسانهاي آن و تعيين سطح فشار جوي پرداخته اند. آيه فوق پس از بيان چگونگي ابرها و باران، از تگرگ و برق سخن مي گويد: «... و سپس از آسمان، از ابري كه به كوه مي ماند، تگرگ فرو مي فرستد و به هر كس كه بخواهد آن را مي زند و از هر كس كه بخواهد بر مي گرداند، نزديك است كه درخشش برق آن، ديدگان را از بين ببرد.» (همان)
هواشناسان دريافته اند ابرهاي كومولو نيمبوس كه حامل تگرگ هستند و تا ارتفاع 25000 پا مي رسند، شبيه كوههايي است كه در قرآن توصيف شده است: ما تگرگ را از كوهها (ابرها) در آسمان فرستاديم.
حال ممكن است اين پرسش مطرح شود: چرا در اين آيه گفته مي شود «درخشش نورش» در حالي كه به تگرگ اشاره دارد. به نظر مي رسد اين آيه بر اينكه تگرگ عامل اصلي ايجاد برق است ، اشاره دارد.
در كتابي با عنوان «هواشناسي امروز» چنين آمده است: «زماني كه تگرگ از قسمت سرد ابر و منطقه بلورهاي يخي فرود مي آيد، ابرها باردار شده، قطره هاي آب با تگرگ برخورد كرده، يخ مي زنند و در نتيجه گرماي خود را از دست مي دهند. سطح تگرگ گرمتر از محيط بلورهاي يخي است.
وقتي تگرگ در تماس با بلورهاي يخي قرار مي گيرد، پديده مهمي رخ مي دهد: الكترونها همواره از منطقه سردتر به منطقه گرمتر جريان پيدا مي كنند. وقتي قطره هاي سرد در تماس با يك دانه تگرگ قرار مي گيرند، همين پديده رخ مي دهد. تگرگها بار منفي گرفته اند، در حالي كه قطرات سرد يخ، بار مثبت مي گيرند و در برخورد با تگرگ خرد مي شوند. سپس ذرات خرد شده يخ سبك تر شده، به بخش بالاتر ابر كشيده مي شوند و تگرگ با بار منفي به طرف انتهاي ابر، پايين مي آيند. بنابراين، بخش پاييني ابر داراي بار منفي شده، اين بار منفي به صورت برق به طرف زمين تخليه مي گردد.» 3
اطلاعات فوق، كشفيات نوين علم هواشناسي است. تا سال 1600 پس از ميلاد، عقايد ارسطو در ارتباط با هواشناسي، در كشورهاي غير مسلمان حاكم بود. به طور مثال، ارسطو معقتد بود «جو، شامل دو نوع هواست: هواي مرطوب و هواي خشك. او رعد را صداي حاصل از برخورد هواي خشك با ابرهاي مجاور و برق را ناشي از برافروختن و سوختن هواي خشك با شعله ضعيف و كم نور مي دانست.»4 نظريات او بخشي از دانش هواشناسي در زمان نزول وحي (1400 سال پيش) بوده است.
حال نگاهي دقيق تر به زمين بيندازيم. كوهها و عظمت آنان را در نظر بگيريم. آيا چيزي در ارتباط با اين ساختمان عظيم هست كه بتواند كليدي براي راهنمايي ما در جهت درك خاستگاه جهان باشد؟

- قرآن و كوهها

كتابي با عنوان «زمين» منبع اصلي مطالعه در بسياري از دانشگاه هاي سراسر جهان است. يكي از نويسندگان اين كتاب فرانك پرس است. او در حال حاضر رئيس آكادمي علوم در آمريكاست. «پرس» در كتاب خود، «كوهها را پايه هاي اصلي مي داند كه در زمين جاسازي شده اند. در نتيجه، كوهها شكلي مانند ميخ دارند و بسته به عمق كوهها، شكل ميخها نيز متفاوت است.» 5
قرآن كوهها را چنين توصيف مي كند: «آيا ما زمين را بستري نساختيم و كوهها را ميخهايي؟» (7-6:78)
علم زمين شناسي نوين ثابت كرده است كوهها پايه هاي عميقي زير سطح زمين دارند و اين پايه ها مي توانند در ارتفاعات و در بالاي سطح زمين به يكديگر برسند. بنابراين، واژه مناسب براي توصيف كوهها بر اطلاعات، همان واژه «ميخ» است.
تاريخ علوم به ما نشان مي دهد «نظريه پايه هاي عميق كوهها، تنها در نيمه دوم قرن نوزده مطرح شده است. كوهها همين طور، نقش اساسي در ثابت نگه داشتن پوسته زمين دارند. آنها مانع لرزش زمين مي شوند.»6
خداوند در قرآن مي فرمايد: « و بر زمين كوههاي بزرگ افكند تا شما را نلرزاند...» (15:16)
نظريه جديد ساختمان طبقات زمين شناسي مي گويد كوهها به مثابه تثبيت كننده زمين عمل مي كنند. شناخت نقش كوهها به عنوان ثابت نگهدارنده زمين، تنها از اواخر دهه 1960 در چارچوب مطالعات طبقات زمين شناسي قرار گرفت.
آيا كسي مي توانسته در زمان حضرت محمد(ص) شكل حقيقي كوهها را بداند؟ آيا كسي مي توانسته تصور كند كوههاي بزرگ و سختي، در اعماق زمين گسترده شده، ريشه دوانيده باشند؟ (همانطوري كه دانشمندان ادعا مي كنند)
كتابهاي زمين شناسي تاكنون تنها بخشي از كوهها را كه خارج از سطح زمين و قابل مشاهده است، توصيف كرده اند. اما اكنون زمين شناسي نوين، حقيقت آيات قرآن را اثبات كرده است. آبهايي كه سطح زمين را پوشانده اند، چطور؟ آيا حقايقي نهفته در زير درياها وجود ندارد؟

- قرآن، عمق درياها و امواج دروني

خداوند در قرآن مي فرمايد: «تاريكي هايي است در دريايي ژرف كه موجش فرو پوشد و بر فراز آن موجي ديگر و بر فرازش ابري است تيره، تاريكي هايي بر فراز يكديگر، آن سان كه اگر دست خود بيرون آرد، آن را نتواند ديد.» (40:24)
اين آيه به تاريكي موجود در اعماق درياها و اقيانوسها اشاره دارد؛ جايي كه اگر انسان دستش را دراز كند، قادر نيست آن را ببيند. «اين تاريكي در اعماق 200 متر و زير آن يافت مي شود. در اين عمق، تقريباً هيچ نوري وجود ندارد و زير هزار متر مطلقاً نور يافت نمي شود.»7
انسانها نمي توانند بدون كمك تجهيزات خاص، بيش از چهل متر فرو روند و در قسمت تاريك و عميق اقيانوسها، زنده بمانند.
دانشمندان اخيراً اين تاريكي را به وسيله روشهاي پيشرفته و زيردريايي ها كه آنها را قادر ساخته است در اعماق اقيانوسها تفحص كنند، كشف كرده اند. در قرآن مي خوانيم درياهاي عميق، با امواج پوشانده شده اند. در بالاي اين امواج، امواج ديگري قرار دارد و در بالاي آنها ابرها هستند. كاملاً روشن است اين مجموعه دوم امواج، امواج سطح آبها هستند كه مي توانيم آنها را مشاهده كنيم، زيرا بالاي اين امواج، ابرها قرار دارند. اما امواج اولي چطور؟
«دانشمندان اخيراً موفق به كشف امواج دروني شده اند. امواجي كه از برخورد لايه هايي با تراكمهاي مختلف، ايجاد مي شوند.
دليل اصلي ايجاد امواج دروني اين است كه آبهاي عميق داراي تراكم بيشتري نسبت به آبهاي سطحي هستند. اين امواج مانند امواج سطحي عمل مي كنند و حتي همانند آنها مي شكنند. امواج دروني با چشم بشر قابل مشاهده نيستند، بلكه تنها به وسيله مطالعه تغييرات دما يا شوري آب در محلهاي معين، قابل بررسي است.»8
آبها قسمتهاي زيادي از سطح زمين را پوشانده اند و حتي با خاك در رودخانه ها و نهرها تركيب مي شوند. چه چيزي باعث مي شود آب با خودش تركيب نگردد؟

- قرآن، درياها و رودخانه ها

علم جديد دريافته است در نقاطي كه دو درياي مختلف با يكديگر برخورد مي كنند، مانعي بين آنها به وجود مي آيد. اين مانع دو دريا را چنان از يكديگر جدا مي سازد كه هر دريا دما، شوري و تراكم خود را دارد. به عنوان مثال، آب درياي مديترانه گرمتر، شورتر و كم تراكم تر نسبت به اقيانوس اطلس است.
زماني كه آب درياي مديترانه در جبل الطارق به آب اقيانوس اطلس وارد مي شود، چند صد كيلومتر در اين آب با عمق حدود هزار متر وارد مي شود، در حالي كه ويژگيهاي گرمي، شوري و كم تراكمي خود را حفظ مي كند. آب درياي مديترانه در اين عمق بدون تغيير مي ماند. علت اين امر، وجود مانع بين آنهاست، به طوري كه حتي در اعماق 1400 متر و در مسافتي حدود 100 - تا 2500+ متر، ما هر دو نوع ساختمان آب را در شرايطي كه شوري و دماي خود را حفظ كرده اند، مي يابيم.
اگر چه در اين آبها، امواج بزرگ، جريانها و جزر و مد قوي وجود دارد، اما هرگز با يكديگر تركيب نمي شوند و اين مانع را نمي شكنند.
خداوند در قرآن بيان مي كند بين دو دريا كه به يكديگر برخورد مي كنند حد فاصلي است و آنها از آن تجاوز نمي كند. (20-19: 55)
اما زماني كه قرآن از جدا كننده آب شور و شيرين سخن مي گويد، وجود «حايل» را ذكر مي كند. خداوند مي فرمايد: «و اوست كسي كه دو دريا را به سوي هم روان كرد؛ يكي شيرين و ديگري شور و ميان آن دو، حايلي استوار قرار داد.» (53:25)
ممكن است اين سؤال پيش آيد: چرا قرآن زماني كه از جدا كننده آب شيرين و شور سخن مي گويد، واژه «حايل» را به كار مي برد، اما وقتي از جدا كننده دو دريا سخن مي گويد، اين واژه را به كار نمي برد؟
علم جديد دريافته است در دهانه رودخانه ها جايي كه آب شيرين و شور به يكديگر برخورد مي كنند، شرايط تا حدي با نقطه اي كه دو دريا با هم تلاقي دارند، متفاوت است. آنها كشف كرده اند آنچه آب شيرين را از آب شور در دهانه رودخانه ها جدا مي سازد، ديواره اي (منطقه جدايي) است كه خود ميزان نمك متفاوتي از آب شيرين و شور دارد.
اين اطلاعات اخيراً با كمك تجهيزات پيشرفته اندازه گيري دما، شوري، تراكم و ... به دست آمده است.
چشم انسان قادر نيست تفاوت بين آب دو دريا را تشخيص دهد و دو درياي مختلف، يك درياي مشابه و همجنس به نظر مي رسند. همان طور كه توانايي تشخيص تقسيم آب در دهانه رودخانه ها را به سه نوع شيرين، شور و حايل(منطقه جدا سازي) ندارد.

منابع

1. It is truth.com .
2. Elements of meterology p141 .
3. Meterology today p734.
4. Works of Aristotle p936.
5. Earth p851.
6. Geological concept of mountains p6.
7. Oceans Elder and Pemetta p72.
8. Oceanography p20-39 Principles.
جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن و علم (نگرش توحيدي در برابر نگرش طبيعي)

بهاء الدين خرمشاهي

بعضي ا ز فيلسوفان باستان ادعا مي‌كردند كه جهان «قديم» است. يعني ازلي و بلا اول است و قهراً حادث يا آفريده نيست. در يك تقسيم بندي اين عده را «دهريه» مي‌ناميدند. حتي در ميان عرب جاهلي هم اين انديشه طرفدار داشته است: «و قالوا ما هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الاّ الدهر...»1 «وگويند چيزي جز زندگي دنيوي ما در كار نيست، كه بعضي زنده مي‌شويم و بعضي مي‌ميريم و جز روزگار ما را نابود نمي‌كند؛ و آنان را به اين امر علم نيست. چيزي جز پندار نمي‌بافند.»
اما پيشرفت علم و فلسفه نشان داد كه جهان مادي، نمي‌تواند قديم باشد. و نمي‌تواند علت مادي داشته باشد. زيرا آنچه مادي است، «ممكن» است (يعني مي‌تواند باشد و مي‌تواند نباشد) و علت جهان بايد فراتر از ممكن، يعني واجب، (ضروري) باشد. حتي علم بيش از فلسفه قائل به اين است كه ازلي خواندن موجود (موجود مادي) بي وجه است و همه چيز، يعني آنچه در جهان است ، و خود جهان عمري و آغازي دارد.
علم با آنكه جهان را حادث (پديد آمده) مي‌داند ولي نه قائل به آفرينش جهان است و نه منكر آن. به عبارت ديگر قول به آفرينش جهان يك انديشه فلسفي و نيز يك عقيده ديني ـ اعتقادي است.ممكن است نظريه بيگ بنگ (مهبانگ يا صيحه بزرگ كيهاني) كه علم مي‌گويد، بيان علمي نظريه يا عقيده آفرينش باشد كه بعضي از فلسفه‌ها و اغلب اديان مي‌گويد.
بيگ بنگ يعني انفجار عظيم اوليه ـ كه جرثومه كيهان با كمترين جرم و بيشترين چگالي، در زماني از« آن» و اعشار ثانيه كمتر، بيشترين انبساط را مي‌يابد ـ هر چه باشد، نحوه به وجود آمدن كيهان است، نه علّت آن.
مراد ما از بيان اين مقدمه، بيان اين رقم است كه بيگ بنگ يا انفجار كيهاني در ده تا سيزده ميليارد سال پيش رخ داده است. از عمر زمين حدوداً چهارميليارد و ششصد ميليون سال مي‌گذرد. از عمر اجداد انساني ـ حيواني، كمتر از دو ميليون سال مي‌گذرد. از عمر انسان هوشمند كه شبيه به انسان امروزي است صد تا 120 هزار سال مي‌گذرد. از آغاز تاريخ تمدّن و تدوين فرهنگ انسان فقط ده هزار سال مي‌گذرد. از عمركشاورزي كه در عهد نوسنگي پديد آمد، حدوداً نه هزار سال مي‌گذرد (در اين مقاله به مسأله كشاورزي باز مي‌گرديم).
جهان يا به هر حال منظومه شمسي، خودكار مي‌گردد. به تعبير قرآني، ماه و خورشيد و ستارگان همه مسخّر امر الهي اند. خداوند، طبيعت را پرورنده و خودكار و منظم آفريده است. يعني در زمين، روز و شب و ماه و سال با نظم شگرفي به نحو تكراري پديد مي‌آيد. نظم كيهاني و طبيعي تا حدي است كه جهان را به حق به ساعت تشبيه كرده‌اند.
همين نظم و سامانمندي طبيعت و خودكاري كاروبار آن باعث شده‌است كه عده‌اي طبيعت گرا يا دهرگرا (روزگار‌گرا) باشند كه به آنها اشاره كرديم.
از سوي ديگر، علم يا علوم طبيعي بر مبناي پژوهش در طبيعت پديد آمده است. يعني نظم و قاعده و قانون و سامان طبيعت را كشف كرده و توانسته است و مي‌تواند با تكيه بر اين نظم و سامان، في المثل خسوف و كسوفها ميليون‌ها سال بعد را با دقت پيش‌بيني كند.
تبيين پذيري رفتار طبيعت كه به اصطلاح بر رابطه علّي (علت و معلولي) استوار است، باعث شبهه بعضي ازانسان هاي گذشته و حال شده است؛ يعني ابر و باد و مه و خورشيد و فلك را خود مختار و علت العلل احوال و آمار جوّي و طبيعي مي‌انگارند؛ يعني مي‌گويند باران و باد چگونه پديد مي‌آيد و خاك چگونه ازتأثير موجودات ذره‌بيني در صخره‌هاي ميليون‌ها سال پيش سطح زمين پديد آمده و از آميختن آب و خاك ، گياه پديد مي‌آيد و…. به عبارت ديگر اين دهريه (دهريان قديمي، اصالت طبيعيان، طبيعت گراهاي علم گراي جديد) نزديك بين هستند و داستان جهان و آفرينش و حتي كاروبار طبيعت را از نيمه، از نيمه دوم، يا وسط، تماشا و سپس تبيين مي‌كنند.
اما ما مسلمانان درقرآن كريم مي‌خوانيم كه آب باران را خداوند، از آسمان به امر خويش و به عنوان لطفي در حق بشر ونعمتي براي او و بهبود و حتي امكان پذيري زندگي او مي‌فرستد. او «فالق الحب و النوي» (شكافنده دانه و هسته) است.2 بادها را نيز او مي‌فرستد تا ابرهاي آبستن و پر بار را جا به جا كنند.3 زمين مرده و پژمرده را اوست كه احيا مي‌كند.4
پديد آمدن كشاورزي، يكي از انقلابي‌ترين دستاورد‌هاي علمي بشر و به تعبير اهل اديان، يكي از مهم‌ترين نعمت‌ها و موهبت‌هاي خداوند به انسان است. تاريخ علم، عادتاً همه‌ كاروبارهاي علم و علمي را به بشر نسبت‌مي‌دهد.
يعني معتقد است كه كشاورزي، يافته و دستاورد بشري است. و همين بشر مي‌تواند آبياري را كه از لوازم كشاورزي است به فرمان آورد و بسامان گرداند. چنان‌كه مي‌تواند ابرهايي را كه نازا و بي باران هستند، بارور و زايا گرداند تا ببارند. يا باران مصنوعي به راه اندازد، كه امروزه حتي دركشورهاي عقب‌مانده و نيمه توسعه يافته هم جزو عادات روز مره كشاورزي و آبياري است. حال در اين آيات قرآني، با نگاهي جديد تأمل كنيد: «آيا به آبي كه مي‌آشاميد انديشيده‌ايد؟آيا شما آن را از ابر فرو فرستاده‌ايد يا ما فرو فرستاده‌ايم؟ اگر خواهيم آن را تلخ و شور گردانيم. پس چرا سپاس نمي‌گزاريد؟ آيا به آتشي كه مي‌افروزيد انديشيده‌ايد؟ آيا شما درختش را آفريده‌ايد يا ما آفريننده‌ايم؟ ما آن را پند‌آموزي ساخته‌ايم و توشه‌اي براي راهروان.»5
و در همين سوره، پيش از آياتي كه نقل كرديم،در باره كشت و زرع مي‌فرمايد: آيا در آنچه مي‌كاريد انديشيده‌ايد؟ آيا شما آن را مي‌رويانيد يا ما روياننده‌ايم؟ اگر خواهيم آن را خرد و ريز‌گردانيم و شما حسرت زده شويد و گوييد ما غرامت ديدگانيم، بلكه ما بي بهرگانيم.»6
هر چند كه گفتيم، انقلاب كشاورزي و كشاورزي انقلابي از مهمترين رويدادهاي تمدن بشري است و در جنب كشف آتش و اختراع خط، سه پديده بسيار مهم تمدن ساز و فرهنگ آفرين است، ولي خداوند سلسله جنبان اصلي آنهاست. كشاورز، دانه را اختراع نكرده است، بلكه يافته است. آب را هم اختراع نكرده است، بلكه در دسترس خود يافته است. همين‌طور خاك را و به اصطلاح فقط ا ينها را «مونتاژ» كرده است. يا از مونتاژ آنها با خبرشده است. مهم اين است كه دانه، رويان است؛ يعني قابليت رشد دارد. مهم اين است كه آب روان است. مهم اين است كه آب و باد و خاك و دانه وجود دارند و با هم تأثير و تأثر متقابل دارند. اگر نمي داشتند اگرخداوند پيش آفريني نكرده بود، سطح زمين قاعا صفصفاً (صاف و هموار بي‌آب و گياه) بود. پس آبيار و كشاورز واقعي، خداوند است و ما بخيه‌اي بر روي كار مي‌زنيم.
مهم‌تر ازمسأله كشاورزي و آب و آتش كه طبيعي‌اند يا طبيعي مي‌نمايد، مسأله فن و فن‌آوري يا تكنولوژي است. با توضيحي كه داديم، بسياري از اين نظر قبول مي‌كنند كه آبيار و كشاورز اصلي و واقعي و سلسله جنبان و كارگردان كارهاي طبيعي و طبيعت خداوند است،ولي در قبول اينكه كارهاي فني به خداوند ربط دارد، هنوز ترديد دارند. براي نمونه، كشتي و كشتي سازي را در نظر بگيريم.پي بردن به اينكه چيزهايي ، مثل چوب در آب فرو نمي‌رود، و از آن‌جا به ساختن قايق و سپس كشتي و كشتي‌هاي كوه پيكر رهنمون شدن، هم از مراحل و تحوّلات اساسي و دوران ساز و تمدن آفرين تاريخ تمدن بشري است.
ولي خداوند كشتي‌ها را از آيات و نعمت‌هاي خود مي‌شمارد و طبعاً و ظاهراً مايه تأمل و شگفتي است و كشتي‌ها مصنوع بشرند، پس چرا خداوند آنها را به خود نسبت مي‌دهد؟ و مي‌فرمايد:«و او راست كشتي‌هاي بادبان برافراشته كه چون كوهها در دريا روانند»7. همچنين :‌«و از پديده‌هاي شگرف [?آيات] او، كشتي‌هاست مانند كوه‌ها در درياها».8 و در دنباله اين آيه، كليدي براي درست انديشي بشر و نگاه درستش به پديده دريانوردي به دست مي‌دهد:‌«اگر خواهد باد را نگه دارد، آن‌گاه آنها بر روي آن [دريا] راكد مانند ؛ در اين، براي هر شكيباي شاكري مايه‌هاي عبرت است». 9
در جاي ديگر از قرآن كريم مي‌فرمايد:«آيا نينديشيده‌اي كه خداوند، آنچه در زمين است و كشتي‌ها را كه در دريا به فرمان او روانند ، براي شما رام كرد، و او [اجرام] آسمان را نگاه مي‌دارد كه به زمين نيفتد، مگر به اذن او. بي‌گمان، خداوند به مردم رئوف و مهربان است».10
نگارنده اين سطور ، در ترجمه خود از قرآن كريم كه داراي پانويس‌هاي تفسيري است،در پانويس و در شرح اين آيه و اين مشكل يا شبهه، چنين آورده است. «در قرآن مجيد، بارها كشتي‌ها را مسخّر انسان 11 و جزو نعمت‌ها و آيات الهي12 و حتي از آفريده‌هاي الهي شمرده است. چنان‌كه فرمايد: «و از كشتي‌ها و چارپايان براي شما مركب فراهم ساخت.»13 توجيهش اين است كه خداوند، خالق انسان است ، و مخلوقات و مصنوعات انسان، مخلوق و مصنوع مع‌الواسطه خداوند شمرده مي‌شود. يعني خداوند مي‌توانست انسان را حيواني ابزارساز بيافريند[چنان‌كه آفريده است]، يا مانند ساير حيوانات، فاقد اين استعداد و قدرتش بگرداند. حال كه ا نسان داراي اين استعداد و قدرت است، اعتبارش به حق تعالي باز مي‌گردد. چنان‌كه اگر ا نسان‌ها در آينده نزديك، آدم آهني‌هاي ابزارساز يا كامپيوترهاي كامپيوتر ساز پديد آورد، اعتبارش به انسان كه پديد آورنده و برنامه ريز اول است بازمي‌گردد.»14
آنچه معروض افتاد، جان كلام و چكيده نظريه و نگرش توحيدي و ا لهي، در برابر نظريه و نگرش طبيعي و مادي است و با اين كليد، درهاي بسياري از مشكلات باز مي‌شود. براي مثال، گاه از بعضي از متجددان و غرب زدگان يا علم زدگان شنيده مي‌شد كه در تمسخر بينش الهي يك مؤمن ساده، به او مي‌گفتند: «برو جانم اين تب را دعا و خدا قطع نمي‌كند. اين چرك را آنتي‌بيوتيك خشك مي‌كند». پاسخش اين است كه خداوند كه با حرف جهان را اداره نمي‌كند، بلكه اسباب آفرين است و با وسائط و اسباب كارها را انجام مي‌دهد. حال اين وسائط يا اسباب ممكن است هر چيزي باشد. گاه كلمه‌ايجادي «كُن» است. گاه ملائكه و موجودات غيبي است. گاه هم پديده‌هاي طبيعي است. آنتي بيوتيك آفريده مع الواسطه يا غير مستقيم خداوند است.
او به جاي آنكه مستقيماً آنتي بيوتيك بيافريند، انسان و ذهن علم گراي برنامه‌ريزِ آنتي‌بيوتيك ساز او را آفريده است. تازه، انسان را هم نه بي واسطه بلكه از همين آب و گل آفريده است. در پرتو اين نگرش، بسياري ازآيات دشوار قرآني را به آساني درمي‌يابيم. در آغاز سوره الرحمن مي‌فرمايد: «... خلق الانسان. علّمه البيان؛ انسان را آفريد. به او زبان آموخت.» دراين‌جا هم وسائط بين اراده خداوند و زبان آموزش انسان را در نظر مي آوريم. خداوند به كسي بي‌واسطه زبان و سخن‌گويي نياموخته است، ولي ذهن انسان را چنان‌كه برجسته‌ترين زبانشناس امروز غرب، چامسكي، مي‌گويد برنامه ريزي شده و داراي استعداد زبان آموزي آفريده است.
يا در سوره علق مي‌فرمايد: «اقرأ و ربك الاكرم. الذي علّم بالقلم؛ بخوان و پروردگار تو بس گرامي است. همان كه با قلم [وكتابت، انسان را ] آموزش داد.» در اين‌جا هم معلوم است كه خداوند مستقيماً و بي واسطه، قلم را به دست كسي نداده است . او انسان را علم آموزِ علم آفرين و فرهنگ ساز و تمدن ساز آفريده است. يعني همه اين توانايي‌ها را به صورت استعداد در سرشت انسان نهاده است كه هر يك به موقع خود بارور مي‌شود.

پاورقيها:

1. جاثيه (45) آيه 24.
2. انعام (6) آيه 95.
3. رعد (13) آيه 12؛ اعراف (7) آيه 57.
4. روم (30) آيه 24.
5. واقعه (56) آيه 68?73.
6. آه 63?67.
7. الرحمن (55) آيه 24.
8. شوري (42) آيه 42.
9. آيه 34.
ونيز: الرحمن (55) آيه‌24، اسرا (17) آيه 66.
10. حج (22) آيه 65.
11. ابراهيم (14) آيه 32.
12. لقمان (31) آيه 31؛ شوري (42) آيه 32.
13. زخرف (43) آيه 12
14. قرآن كريم، ترجمـه، توضيـحات و واژه‌نامه از بهاء‌الدين خرمشاهي، ص 340 (ذيل آيه 65 سوره حج).
جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

درآمدى بر رابطه قرآن و علوم

على رضايى بيرجندى
نيم نگاهى به قلمرو قرآن

قرآن كلام خدا و تجلّى اسم جامع، محيط و اعظم حق تعالى است كه همه انديشه‏هاى حقيقت‏جو و خردورز را به دل‏سپارى فرا مى‏خواند: «كتابٌ انزلناه اليكَ مباركٌ ليدَّبَّروا آياتِه و ليتذكَّرَ اولوالالباب.» (ص: 29) قرآن معجزه جاودانه رسول گرامى (ص) و تنها نسخه شفّاف و فرجامين وحى آسمانى است كه راه و رسم زندگى توحيدى و سعادت آفرين را به انسان مى‏آموزد: «يا ايُّها الّذينَ آمَنوا استجيبوا للّهِ و للرَّسولِ اذا دعاكم لما يُحييكم.» (انفال: 24 )
قرآن به عنوان پيام هدايت الهى براى انسان، همه ساحت‏هاى حيات مادى و معنوى را در برمى‏گيرد. در اين كتاب جامع، تمام قلمروهاى زندگى مادى و معنوى، فردى، اجتماعى، اخلاقى و حقوقى، دنيايى و آخرتى و جز آن، از آغاز آفرينش و مبدأشناسى تا مسير و برنامه زندگى و سرمنزل نهايى، همه مورد توجه تشريع الهى است. فضاى بى‏كران معارف قرآن در راستاى رسيدن انسان‏ها به كمال، از جنين تا جنان و از ملك تا ملكوت و از ذرّه تا كهكشان را فرا مى‏گيرد و در يك كلام، همه لوازم هدايت و تربيت انسان را در خود نهفته دارد: «و نزّلنا عليكَ الكتابَ تبيانا لكلِّ شى‏ءٍ.» (نحل: 89)

جايگاه علم در قرآن و روايات

از سوى ديگر، قرآن با برابر نهادن علم و برهان قطعى عقلى با وحى و نبوّت آسمانى و نيز هدايت و شهود عرفانى در جهت كشف حقايق و شناخت معارف و ارائه سه طريق به سوى مطلق علم و نيز سرزنش كسانى كه بدون بهره‏مندى از يكى از اين راه‏ها به مجادله برمى‏خيزند (و مِن النّاسِ مَن يُجادلُ فى اللّهِ بغيرِ علمٍ و لا هدىً و لا كتابٍ منيرٍ.) (حج: 22 )و همچنين با تكيه بر منابع شش‏گانه شناخت و دعوت ضمنى به لزوم به كارگيرى آن‏ها، و نيز دعوت انسان‏ها به مطالعه آيات آفاقى و انفسى، به عنوان مهم‏ترين راه شناخت خدا، و با تكريم و بزرگداشت مقام علم و نكوهش جهل و جاهلان، ضمن ايجاد انگيزه براى كسب علم و معرفت، رويكرد علمى خود را نيز نمايان ساخته است.
در احاديث متعددى قرآن به عنوان كتاب حاوى علم و اخبار و هر آنچه در جهان رخ داده و خواهد داد مطرح مى‏شود، هرچند خرد آدميان قادر به درك همه اين علوم نباشد. بنابراين، يكى از ويژگى‏هاى ممتاز و منحصر به فرد قرآن كريم، عمق و ژرفاى شگفت‏آور آن است؛ چنان‏كه قرآن ناطق، امام على (ع) درباره آن فرمود: «و بحرا لا يُدركُ قعره.» و تاريخ نشان داده است كه راز جاودانگى و ماندگارى قرآن در جارى زمان، تازگى و طراوت هميشگى آن براى افكار و انديشه‏هاى بشر همين عمق و ژرفاى آن است كه همچون درياى بى‏كران، غوّاصان فكر و فهم را در خود مى‏پذيرد و هيچ‏گاه به نقطه پايان نمى‏رساند.
راز اين حقيقت با عنايت به تشابه تجلّى با تجلّى‏كننده روشن مى‏شود. قرآن تجلّى خداست و مخاطب آن فطرت زوال‏ناپذير آدمى در هر عصر و نسل و نژاد. بدين‏روى، پيام‏هاى قرآن در بردارنده محتوايى ژرف، فرازمانى، فرامكانى و جهان‏شمول هستند. از سوى ديگر، در چند قرن اخير و در پى رشد چشمگير علوم تجربى در غرب، بيش‏ترين معارضه با كتاب‏هاى آسمانى و متون دينى به نام «علم» صورت گرفته است. با التفات به بخش‏هاى گوناگون علوم، از اخترشناسى كوپرنيك و زيست‏شناسى داروين گرفته، تا روان‏شناسى فرويد، ادعا بر اين بوده كه برخى اكتشافات علمى، بعضى از آموزه‏هاى بنيادين كتاب‏هاى آسمانى را ابطال و يا - دست كم - تضعيف مى‏كنند و اين ادعا موجب شد كه جمعى به جداكردن كامل حوزه‏هاى علم و كتاب‏هاى آسمانى روى آورند؛ مانند نظريات كانت، اگزيستانسياليست‏ها و پوزيتيويست‏ها، و عده‏اى ديگر به توجيه و تأويل گزاره‏هاى متون دينى پرداختند تا بدين‏وسيله، از بى‏اعتبارى قطعى آن‏ها و سرخوردگى متديّنان جلوگيرى كنند. در جهان اسلام نيز يكى از پرسش‏هايى كه در ارتباط با قرآن مطرح شده مسأله رابطه قرآن به عنوان آخرين و كامل‏ترين هديه آسمانى و علوم، يعنى محصول تلاش فكرى انديشمندان جهان، اعم از علوم انسانى و علوم طبيعى است كه از مدت‏ها پيش، ذهن و فكر فرهيختگان را به خود مشغول ساخته و در عمل، افراط و تفريط هايى را در پى داشته است، به گونه‏اى كه برخى بيش از سيصد آيه قرآن را با علوم تجربى تطبيق كرده‏اند و در بسيارى موارد، ادعاى ارتباط تنگاتنگ قرآن را با علوم نموده‏اند و برخى ديگر هر نوع ارتباط قرآن با علوم را منكر شده و برداشت مطالب علمى از قرآن را تحميل بر قرآن و «تفسير به رأى» دانسته‏اند. گرچه بى‏انصافى است اگر تلاش‏هاى خالصانه و اعتدال‏گرايانه‏اى كه از سر دين‏دارى و عشق خالصانه به ساحت قرآن و حسّ دفاع از حريم آن و يا در جهت اثبات اعجاز علمى آن صورت گرفته است، ناديده انگاشته شود، اما به هر حال، مسأله رابطه قرآن و علوم مشكلى جدّى است و در اين باره سؤالات و پرسش‏هايى اساسى مطرح مى‏باشند.
اين سؤالات و نظاير اين‏ها در زمينه برداشت گزاره‏هاى علمى از قرآن و زبان‏شناسى و نيز انتظار از قرآن و قلمرو آن و همچنين بحث‏هاى ديگرى كه در اين زمينه مطرح هستند، نيازمند كاوش مستقلى مى‏باشند كه با استفاده از عقل و منطق و نيز به دور از هرگونه علم‏زدگى و پرهيز از قشريگرى و ظاهرنگرى و با جمع‏آورى ديدگاه‏هاى دانشمندان و نظريات جديد معاصر در مورد «هرمنوتيك» و مسائل زبان‏شناسى، تدوين اصول و مبانى روش تفسير صحيح از متن جاودانه قرآن را ضرورى مى‏نمايند تا به عنوان مبنايى براى تمامى گروه‏هاى پژوهشى، قرآنى علمى در جهت برداشت‏هاى صحيح و مستند از قرآن و نيز معيارى براى سنجش و ارزيابى تحقيقات محققان مورد استفاده قرار گيرد و در نهايت، در بالندگى معرفت دينى و علمى و كشف حقيقت مؤثر بوده و پاسخى براى چالش‏ها بين برخى از دستاوردهاى علمى و باورهاى قرآنى باشد. بحث درباره خلقت و تكامل انسان كه منشأ آن را نه از خاك، بلكه از حيوان انسان‏نما مى‏داند و نظريه «روان‏كاوى فرويدى» كه حقايق آسمانى را عامل سركوب اميال دانسته، حقانيت آن را مخدوش مى‏سازد و نظريه كيهان‏شناسى نيوتن ماكس پلانك و «نسبيت» انيشتين با تلقّى جديد از عليّت و زمان كه نحوه ارتباط خداوند با جهان را متحوّل مى‏نمايد و نيز پيشرفت‏هاى جديد رايانه‏اى و هوش مصنوعى يا كشف مولكول‏هاى DNAكه نگرش انسان‏شناسى قرآن را مخاطره‏آميز مى‏نمايد؛ نمونه‏هايى هستند كه راه حل‏ها و پاسخ‏هايى درخور را طلب مى‏كنند.

راز ماندگارى قرآن

اما بدون ترديد، به عنوان يك اصل موضوعى و مسلّم، پذيرفته شده است كه قرآن كريم تنها نسخه بى‏بديل وحى الهى است كه از تحريف و تصرّف بشرى محفوظ مانده؛ اگرچه نقش اصلى و اساسى آن هدايت انسان و رساندن او به معارف حقيقى است و نازل شده تا آنچه را انسان‏ها در راه تكامل حقيقى، كه همان تقرّب به خداى متعال است، نياز دارند به آن‏ها بياموزد. اين كتاب سترگ، با آن‏كه كتاب فيزيك، كيهان‏شناسى، زمين‏شناسى و مانند آن نيست و نيز در صدد بيان مسائل علمى نمى‏باشد، با اين همه نه تنها با حقايق علمى و يافته‏هاى قطعى علمى (كه به قطع عقلى برمى‏گردند) تعارضى ندارد، بلكه اگر تعارضى هم به چشم مى‏خورد، ابتدايى و بدوى است و با دقت و تأمّل رفع مى‏شود. قرآن حاوى گزاره‏هايى از علوم نيز مى‏باشد و نكات علمى بسيارى را مطرح ساخته است كه به صراحت يا ظهور قابل برداشت مى‏باشند و با تازه‏ترين قوانين و نظريات اثبات شده علمى هماهنگي دارند؛ براى نمونه، مى‏توان به مواردى همچون حركت خورشيد، حركت كوه‏ها و زمين، لقاح گياهان و زوجيت آن‏ها، حرمت گوشت خوك و خون اشاره كرد.
اين مفاهيم بيانگر واقعيت هستند، نه اين‏كه طبق فهم و عرف زمانه ارائه شده باشند و مدار برداشت از قرآن بر محور كشف قصد و اراده الهى از آيات قرآن و معنادارى و فهم‏پذيرى متن آن است كه عقل، نصّ وحى، سنّت و منش پيامبر و امامان معصوم: و سيره جارى مسلمانان شاهد و گواه آن مى‏باشد. افزون بر اين، اعتقاد به فهم‏ناپذيرى قرآن با توصيف‏هايى كه در آيات وحى براى قرآن آمده، مانند هدايت، موعظه، ذكر، شفا و نور ناسازگار مى‏باشد. بر اين اساس، تفسير وسيله‏اى براى نزديك شدن و كشف معانى و مدلولات قرآن و فهم آن است و شرط انتساب سخنى به قرآن، آن است كه به گونه‏اى روشمند از متن قرآن كشف شود و نحوه استناد آن به متن نشان داده شود؛ زيرا قرآن اگرچه به هدف فهم مردم نازل شده، اما در عين حال، كتابى در نهايت فصاحت و بلاغت و شيوايى و مشحون از كنايه، استعاره، تمثيل، تشبيه، اشاره، رمز و بدايع ادبى است و نيز به اقتضاى فرايند نهضت اسلام و شكل‏گيرى جامعه اسلامى عصر پيامبر (ص) نازل شده و فهم آن مستلزم آگاهى نسل‏هاى بعدى از فضاهاى نزول آيات و آگاهى از قراين پيوسته و ناپيوسته متن قرآن مى‏باشد.
بنابراين، پژوهش و دست‏يابى به مفاهيمى كه در حوزه علوم گوناگون در قرآن كريم بيان شده‏اند، نيازمند كاوش‏هاى عميق و وسيع و روشمندى است كه علاوه بر اتقان، به واژه‏ها و الفاظ بسنده نكند، بلكه در معنا و مفهوم واژه‏ها، عبارت‏ها و پيام‏هاى قابل استفاده دقت شود و پس از مقايسه با اصول و بديهيات عقلانى و احراز عدم مخالفت با آن‏ها با ساير گزاره‏هاى يقينى قرآنى، مورد استفاده قرار گيرد.
و اين مهم جز از عهده قرآن‏پژوهان ژرف‏انديش و متخصص در گرايش‏هاى علمى ساخته نيست؛ كسانى كه از هرگونه افراط و تفريط و نيز سطحى‏نگرى و خودباختگى به دور بوده و از هرگونه تحميل مطالب بر قرآن برحذر باشند و حريم قرآن، اين آخرين سروش آسمانى را كه از ابعاد گوناگون مانند فصاحت، بلاغت، محتواى عالى، اخبار غيبى و علمى معجزه مى‏باشد، حفظ كنند؛ زيرا هرگونه تساهل و تسامح در فهم اين متن مقدّس، درخور سخت‏ترين نكوهش‏هاست: «اَفَلا يتدَّبرونَ القرآنَ اَم على قلوب اقفالُها.» (محمّد: 24 ) روشن است كه استخراج مفاهيم علمى قرآنى بر اساس اصول و مبانى شناخته شده تفسيرى و نيز اصول و مبانى شناخته شده علمى، تلاش عميق و همه‏جانبه اين‏گونه متخصصان را مى‏طلبد. علاوه بر اين، حقايق هزار لايه قرآن بر بال انديشه و جان همگان فرود نمى‏آيد و راه‏يابى به كنه و باطن آن ويژه صافى‏ترين جان‏هاست: «لا يَمَسُّه الاّ المطهَّرونَ» (واقعه: 79 ) و نيز علاوه بر محكمات، متشابهاتى دارد كه هضم آن درخور انديشه فرهيختگان و نخبگان بشرى و راسخان در علم است: «و ما يعلمُ تأويلَه الاّ اللّهُ و الراسخون فى العِلم» (آل عمران: 7) و ديگران از پرتو نور وجود ايشان مى‏توانند از اين فيض سرمدى بهره‏مند گردند.

چند نكته

در اين‏جا، تذكر چند نكته ضرورى مى‏نمايد:
1. قرآن كريم اگرچه به هدف فهم مردم از سوى خداى سبحان در قالب زبان مفاهمه عربى نازل شده و زبان آن عرفى است، با همان ويژگى وجود كنايه، استعاره، مجاز و... در آن ولى با همه اين‏ها، وحى است و تو در تو و رازآلود، و نمودهايى از زبان رمزى، علمى و ادبى نيز در خود دارد. انسان‏ها در حد وُسع خود مى‏توانند از آن بهره بگيرند و آن را كشف كنند. تاريخ طولانى تفسير، كه با صبغه‏هاى گوناگون به نگارش درآمده و قطعا هر تفسير نكاتى در خود دارد كه ديگرى فاقد آن است، شاهد گويايى بر اين ادعاست. از اين‏رو، ضمن احتياط كامل و دقت در صحّت و اتقان برداشت‏ها، نبايد از شائبه تفسير به رأى واهمه داشت، بلكه اهل فن در هر رشته‏اى بايد با جرأت و شهامت با قرآن سخن بگويند و سؤالاتشان را مطرح كنند و با عقلانى‏تر كردن انتظاراتشان، پاسخ دريافت دارند.
2. با عنايت به عظمت قرآن كريم و حسّاسيت موضوع «رابطه قرآن و علوم»، لازم است محققان نازك‏انديش توجه داشته باشند كه وحى قطعى مطابق با واقع و نفس‏الامر را نبايد با علوم ظنّى متغيّر انطباق داد؛ زيرا پيامدى جز قرار دادن قرآن در معرض وهم و شك و از حجيّت انداختن اين سند قطعى آسمانى ندارد. از اين‏رو، بايد از هرگونه برداشت از قرآن بدون در نظر گرفتن قراين عقلى و نقلى و هر نوع تحميل نظريه بر قرآن و تأويل‏هاى غير معتبر و نيز تفسير قرآن به وسيله علوم ظنّى، كه اگرچه اطمينان‏آور است اما احتمال مقابل به صفر نمى‏رسد - چنان‏كه بيش‏تر مسائل اثبات شده علوم تجربى از اين قبيلند - بپرهيزند.
تنها بايد با استناد به مطالب قطعى علوم به فهم كامل‏تر و جامع‏تر قرآن پرداخت؛ علومى كه علاوه بر تجربه و آزمايش، كه اطمينان به آن از طريق تعميم استقراى ناقص به دست مى‏آيد، با برهان عقلى نيز اثبات شده باشد و نيز با ظاهر آيات قرآن و معناى لغوى و اصطلاحى واژه‏ها و قراين عقلى و نقلى هماهنگ باشد. و حقايق مجهول اين كتاب آسمانى را كشف كنند و در اختيار حق‏جويان قرار دهند. و در صورت تأييد نشدن فرضيه‏اى از علوم تجربى با دلايل قطعى و در عين حال، موافقت آن فرضيه با ظواهرقرآن، مى‏توان آن را در حد احتمال ذكر كرد.

پاورقيها:

1- علم به معناى آگاهى و دانستن در مقابل جهل و نادانى كاربردهاى گوناگونى دارد؛ از جمله: اعتقاد يقينى مطابق با واقع در برابر جهل بسيط و مركّب؛ مجموعه قضايايى كه مناسبتى بين آن‏ها در نظر گرفته شده؛ مجموعه قضاياى كلى، اعم از حقيقى و اعتبارى؛ و مجموعه قضاياى كلى حقيقى، حسى و تجربى .(Science)و در عرصه رابطه قرآن و علوم، علم به معناى علم تجربى، اعم از انسانى و طبيعى، در نظر گرفته مى‏شود كه شامل مسائل هستى‏شناسى، رياضيات، هندسه، جامعه‏شناسى، زيست‏شناسى، مفاهيم طبيعى، كيهان‏شناسى، حقوق، پزشكى، گياه‏شناسى، تاريخ و مديريت مى‏شود.
2- عبدالله جوادى آملى، علوم انسانى - اسلام و انقلاب فرهنگى، ص 58.
3- محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج 28ص 212.
4- ماده «علم» به صورت‏هاى گوناگون 750بار در قرآن تكرار شده است. علّامه طباطبائى در اين‏باره مى‏فرمايد: «تجليل و تمجيدى كه قرآن از علم و دانش نموده، در هيچ كتاب آسمانى ديگر يافت نمى‏شود.» (قرآن در اسلام، ص 92).
5- مجادله: 11 .
6- محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1ص 59باب «الرد الى الكتاب و السّنّة و انّه ليس شى‏ءٌ من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج الناس اليه الاّ و قد جاء فيه كتاب او سنّة.«
7- همان، ج 1ص 60ج 7ص 158.
8- محمدعلى رضايى اصفهانى، اعجاز علمى قرآن، ج 1ص 15.
9- عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد، ص 335 با تلخيص.
10- برخى از فرهيختگان مسلمان اعتقاد دارند كه همه علوم و معارف بشرى از ظواهر آيات قرآن به دست مى‏آيند. براى نمونه، مى‏توان به امام محمّد غزّالى، امام فخر رازى، محمدبن ابى الفضل المرسى، بدرالدين زركشى، جلال‏الدين سيوطى، محمّد بن احمد اسكندرانى، از قدما و همچنين عده‏اى از متأخّران همچون شيخ محمد عبده شاگرد برجسته سيد جمال‏الدين اسدآبادى، و طنطاوى و كواكبى و استاد جوادى آملى - البته با تبيين‏هاى مختلف - اشاره كرد
11- يس: 41 - 38.
12- نحل: 89.
13- حجر: 22.
14- يس: 36.
15- بقره: 173.
16- فخر رازى 14آيه از قرآن را به عنوان دليل فهم‏پذيرى آن ذكر مى‏كند. (التفسير الكبير، ج 2ص 3).
17- امام خمينى (ق)- يكى از حجب، كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن‏كه مفسّرين نوشته يا فهميده‏اند كسى را حق استفاده از قرآن نيست و تفكر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير به رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده‏اند و به واسطه اين رأى فاسد و عقيده باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عارى نموده و آن را به كلى مهجور نموده‏اند. (آداب الصلاة، ص 110 ).
جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن و دانش

محمد رضا حكيمي

ممكن است براي كساني مراحل معنوي و كرامات، در زندگي انسان‌ها، قابل قبول نباشد. اين ديگر، مشكل خود آنان است، نه مشكل معنويات و احوالات روحي و كرامات، زيرا بايد در پي فهم اين مراحل هم مي‌رفتند و نرفتند. بويژه كه صاحبان اين مقالات مدعي‌اند كه اين امور هم، اگر كسي طالب باشد، قابل تجربه است، همان گونه كه تجربه، در علوم تجربي، احتياج به معلومات مقدماتي و آزمايشگاه‌هايي خاص براي هررشته دارد، و كار مي‌برد، تجربه‌ي مراحل معنوي هم بعين، همينسان است. علوم مقدماتي مي‌خواهد، استعداد و كار هم مي‌خواهد. سلوك كه مي‌گويند، يعني: همين.
ببينيد، چه بسيار چيزها بود (مانند تلويزيون، سفر به ماه، و…) كه اگر صد سال پيش به هركس مي‌گفتند، با تمسخر پاسخ مي‌داد، و امروز اموري عادي شده‌اند. انكار حقايق معنوي هم، مانند انكار امور قطعي شده‌ي امروز است، در صد سال پيش. من دراين‌جا مطلبي را براي شما از كتابي نقل مي‌‌كنم، ببينيد اگر پنجاه سال پيش همين مطلب را به كسي مي‌گفتيد، حتي به اهل دانش و علم، با چه عكس‌العملي روبرو مي‌گشتيد:
يك دانشمند فضايي آمريكايي و يك منجم روسي، مشتركاً كتابي نوشته‌اند به نام «زندگي هوشمندانه در عالم.»
در آن كتاب كه حاوي محاسبات دقيق رياضي و مطالب بسيار جالب «علمي» است، گفته شده است خورشيد كه حرار مركزي آن تا 10 ميليون درجه مي‌رسد، در حدود پنج ميليون سال پيش به وجود آمده و چون پيوسته در حال اشتعال است؛ روزي سوخت و انرژي خود را از دست خواهد داد….
إذا الشّمسُ كوّرَت1
«روزي بيايد كه خورشيد نور خود را از دست بدهد.»
اما قبل از، از دست دادن، به مرور زمان، بسيار بزرگ و نوراني‌تر خواهد شد… و حرارت كره‌ي زمين بالا مي‌رود تا بدان حد كه اقيانوس‌ها به جوش آيند.
وإذا البحارُ سُجّرَت2
«روزي بيايد كه اقيانوس‌ها به جوش آيند»…
كهكشان‌ها كه شماره‌ي آنها از احصا بيرون است، و بسياري از آن‌ها منبع امواج راديويي هستند، دائماً در حال حركت، گسترش و گريز از يكديگر مي‌باشند.
والسّماء بنينهاها بأيد، وإنّا لموسعون3
«آسمان‌ها را با قدرت خويش ساختيم، و همواره آنها را وسعت مي‌دهيم.»4
اكنون مي‌نگريد كه «قرآن كريم» از 15 قرن پيش، حقايقي را به صراحت باز گفته است كه امروز، علم تجربي، خرده خرده، به آنها نزديك مي‌شود و آنها را مي‌فهمد، اما آيا در روزگار نزول قرآن، مردمان، از اين آيات چه تصوّري داشتند؟ پس عقل و استعداد انساني خويش را ارزان نفروشيد. به علوم دائم التغيير تجربي قانع شدن و فقط آنها را علم دانستن، ارزان فروختن عقل بزرگ انسان است.

پاورقيها:

1. سوره‌ي تكوير، آيه 1/81‌.
2. سوره‌ي تكوير، آيه 6/81.
3. سوره‌ي ذاريات، آيه 47/51‌.
4. «مرگي در نور»، ص462 (آيات را اين جانب افزودم).
جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

درآمدى بر رابطه قرآن و علوم

على رضايى بيرجندى
نيم نگاهى به قلمرو قرآن

قرآن كلام خدا و تجلّى اسم جامع، محيط و اعظم حق تعالى است كه همه انديشه‌هاى حقيقت‌جو و خردورز را به دل‌سپارى فرا مى‌خواند: «كتابٌ انزلناه اليكَ مباركٌ ليدَّبَّروا آياتِه و ليتذكَّرَ اولوالالباب.» (ص: 29) قرآن معجزه جاودانه رسول گرامى (ص) و تنها نسخه شفّاف و فرجامين وحى آسمانى است كه راه و رسم زندگى توحيدى و سعادت آفرين را به انسان مى‌آموزد: «يا ايُّها الّذينَ آمَنوا استجيبوا للّهِ و للرَّسولِ اذا دعاكم لما يُحييكم.» (انفال: 24 )
قرآن به عنوان پيام هدايت الهى براى انسان، همه ساحت‌هاى حيات مادى و معنوى را در برمى‌گيرد. در اين كتاب جامع، تمام قلمروهاى زندگى مادى و معنوى، فردى، اجتماعى، اخلاقى و حقوقى، دنيايى و آخرتى و جز آن، از آغاز آفرينش و مبدأشناسى تا مسير و برنامه زندگى و سرمنزل نهايى، همه مورد توجه تشريع الهى است. فضاى بى‌كران معارف قرآن در راستاى رسيدن انسان‌ها به كمال، از جنين تا جنان و از ملك تا ملكوت و از ذرّه تا كهكشان را فرا مى‌گيرد و در يك كلام، همه لوازم هدايت و تربيت انسان را در خود نهفته دارد: «و نزّلنا عليكَ الكتابَ تبيانا لكلِّ شى‌ءٍ.» (نحل: 89)

جايگاه علم1 در قرآن و روايات

از سوى ديگر، قرآن با برابر نهادن علم و برهان قطعى عقلى با وحى و نبوّت آسمانى و نيز هدايت و شهود عرفانى2 در جهت كشف حقايق و شناخت معارف و ارائه سه طريق به سوى مطلق علم3 و نيز سرزنش كسانى كه بدون بهره‌مندى از يكى از اين راه‌ها به مجادله برمى‌خيزند (و مِن النّاسِ مَن يُجادلُ فى اللّهِ بغيرِ علمٍ و لا هدىً و لا كتابٍ منيرٍ.( )حج: 22 )و همچنين با تكيه بر منابع شش‌گانه شناخت و دعوت ضمنى به لزوم به كارگيرى آن‌ها، و نيز دعوت انسان‌ها به مطالعه آيات آفاقى و انفسى، به عنوان مهم‌ترين راه شناخت خدا، و با تكريم و بزرگداشت مقام علم4 و نكوهش جهل و جاهلان،5 ضمن ايجاد انگيزه براى كسب علم و معرفت، رويكرد علمى خود را نيز نمايان ساخته است.
در احاديث متعددى قرآن به عنوان كتاب حاوى علم و اخبار و هر آنچه در جهان رخ داده و خواهد داد6 مطرح مى‌شود، هرچند خرد آدميان قادر به درك همه اين علوم نباشد.7 بنابراين، يكى از ويژگى‌هاى ممتاز و منحصر به فرد قرآن كريم، عمق و ژرفاى شگفت‌آور آن است؛ چنان‌كه قرآن ناطق، امام على (ع) درباره آن فرمود: «و بحرا لا يُدركُ قعره.» و تاريخ نشان داده است كه راز جاودانگى و ماندگارى قرآن در جارى زمان، تازگى و طراوت هميشگى آن براى افكار و انديشه‌هاى بشر همين عمق و ژرفاى آن است كه همچون درياى بى‌كران، غوّاصان فكر و فهم را در خود مى‌پذيرد و هيچ‌گاه به نقطه پايان نمى‌رساند.
راز اين حقيقت با عنايت به تشابه تجلّى با تجلّى‌كننده روشن مى‌شود. قرآن تجلّى خداست و مخاطب آن فطرت زوال‌ناپذير آدمى در هر عصر و نسل و نژاد. بدين‌روى، پيام‌هاى قرآن در بردارنده محتوايى ژرف، فرازمانى، فرامكانى و جهان‌شمول هستند. از سوى ديگر، در چند قرن اخير و در پى رشد چشمگير علوم تجربى در غرب، بيش‌ترين معارضه با كتاب‌هاى آسمانى و متون دينى به نام «علم» صورت گرفته است. با التفات به بخش‌هاى گوناگون علوم، از اخترشناسى كوپرنيك و زيست‌شناسى داروين گرفته، تا روان‌شناسى فرويد، ادعا بر اين بوده كه برخى اكتشافات علمى، بعضى از آموزه‌هاى بنيادين كتاب‌هاى آسمانى را ابطال و يا - دست كم - تضعيف مى‌كنند و اين ادعا موجب شد كه جمعى به جداكردن كامل حوزه‌هاى علم و كتاب‌هاى آسمانى روى آورند؛ مانند نظريات كانت، اگزيستانسياليست‌ها و پوزيتيويست‌ها، و عده‌اى ديگر به توجيه و تأويل گزاره‌هاى متون دينى پرداختند تا بدين‌وسيله، از بى‌اعتبارى قطعى آن‌ها و سرخوردگى متديّنان جلوگيرى كنند. در جهان اسلام نيز يكى از پرسش‌هايى كه در ارتباط با قرآن مطرح شده مسأله رابطه قرآن به عنوان آخرين و كامل‌ترين هديه آسمانى و علوم، يعنى محصول تلاش فكرى انديشمندان جهان، اعم از علوم انسانى و علوم طبيعى است كه از مدت‌ها پيش، ذهن و فكر فرهيختگان را به خود مشغول ساخته و در عمل، افراط و تفريط هايى را در پى داشته است، به گونه‌اى كه برخى بيش از سيصد آيه قرآن را با علوم تجربى تطبيق كرده‌اند8 و در بسيارى موارد، ادعاى ارتباط تنگاتنگ قرآن را با علوم نموده‌اند و برخى ديگر هر نوع ارتباط قرآن با علوم را منكر شده و برداشت مطالب علمى از قرآن را تحميل بر قرآن و «تفسير به رأى» دانسته‌اند. گرچه بى‌انصافى است اگر تلاش‌هاى خالصانه و اعتدال‌گرايانه‌اى كه از سر دين‌دارى و عشق خالصانه به ساحت قرآن و حسّ دفاع از حريم آن و يا در جهت اثبات اعجاز علمى آن صورت گرفته است، ناديده انگاشته شود، اما به هر حال، مسأله رابطه قرآن و علوم مشكلى جدّى است و در اين باره سؤالات و پرسش‌هايى اساسى مطرح مى‌باشند.
اين سؤالات و نظاير اين‌ها در زمينه برداشت گزاره‌هاى علمى از قرآن و زبان‌شناسى و نيز انتظار از قرآن و قلمرو آن و همچنين بحث‌هاى ديگرى كه در اين زمينه مطرح هستند، نيازمند كاوش مستقلى مى‌باشند كه با استفاده از عقل و منطق و نيز به دور از هرگونه علم‌زدگى و پرهيز از قشريگرى و ظاهرنگرى و با جمع‌آورى ديدگاه‌هاى دانشمندان و نظريات جديد معاصر در مورد «هرمنوتيك» و مسائل زبان‌شناسى، تدوين اصول و مبانى روش تفسير صحيح از متن جاودانه قرآن را ضرورى مى‌نمايند تا به عنوان مبنايى براى تمامى گروه‌هاى پژوهشى، قرآنى علمى در جهت برداشت‌هاى صحيح و مستند از قرآن و نيز معيارى براى سنجش و ارزيابى تحقيقات محققان مورد استفاده قرار گيرد و در نهايت، در بالندگى معرفت دينى و علمى و كشف حقيقت مؤثر بوده و پاسخى براى چالش‌ها بين برخى از دستاوردهاى علمى و باورهاى قرآنى باشد. بحث درباره خلقت و تكامل انسان كه منشأ آن را نه از خاك، بلكه از حيوان انسان‌نما مى‌داند و نظريه «روان‌كاوى فرويدى» كه حقايق آسمانى را عامل سركوب اميال دانسته، حقانيت آن را مخدوش مى‌سازد و نظريه كيهان‌شناسى نيوتن ماكس پلانك و «نسبيت» انيشتين با تلقّى جديد از عليّت و زمان كه نحوه ارتباط خداوند با جهان را متحوّل مى‌نمايد و نيز پيشرفت‌هاى جديد رايانه‌اى و هوش مصنوعى يا كشف مولكول‌هاى DNAكه نگرش انسان‌شناسى قرآن را مخاطره‌آميز مى‌نمايد؛9 نمونه‌هايى هستند كه راه حل‌ها و پاسخ‌هايى درخور را طلب مى‌كنند.

راز ماندگارى قرآن

اما بدون ترديد، به عنوان يك اصل موضوعى و مسلّم، پذيرفته شده است كه قرآن كريم تنها نسخه بى‌بديل وحى الهى است كه از تحريف و تصرّف بشرى محفوظ مانده؛ اگرچه نقش اصلى و اساسى آن هدايت انسان و رساندن او به معارف حقيقى است و نازل شده تا آنچه را انسان‌ها در راه تكامل حقيقى، كه همان تقرّب به خداى متعال است، نياز دارند به آن‌ها بياموزد. اين كتاب سترگ، با آن‌كه كتاب فيزيك، كيهان‌شناسى، زمين‌شناسى و مانند آن نيست و نيز در صدد بيان مسائل علمى نمى‌باشد، با اين همه نه تنها با حقايق علمى و يافته‌هاى قطعى علمى (كه به قطع عقلى برمى‌گردند) تعارضى ندارد، بلكه اگر تعارضى هم به چشم مى‌خورد، ابتدايى و بدوى است و با دقت و تأمّل رفع مى‌شود. قرآن حاوى گزاره‌هايى از علوم نيز مى‌باشد و نكات علمى بسيارى را مطرح ساخته است10 كه به صراحت يا ظهور قابل برداشت مى‌باشند و با تازه‌ترين قوانين و نظريات اثبات شده علمى هماهنگي دارند؛ براى نمونه، مى‌توان به مواردى همچون حركت خورشيد،11 حركت كوه‌ها و زمين،12 لقاح گياهان 13و زوجيت آن‌ها،14 حرمت گوشت خوك و خون15 اشاره كرد.
اين مفاهيم بيانگر واقعيت هستند، نه اين‌كه طبق فهم و عرف زمانه ارائه شده باشند و مدار برداشت از قرآن بر محور كشف قصد و اراده الهى از آيات قرآن و معنادارى و فهم‌پذيرى متن آن است كه عقل، نصّ وحى،16 سنّت و منش پيامبر و امامان معصوم: و سيره جارى مسلمانان شاهد و گواه آن مى‌باشد. افزون بر اين، اعتقاد به فهم‌ناپذيرى قرآن با توصيف‌هايى كه در آيات وحى براى قرآن آمده، مانند هدايت، موعظه، ذكر، شفا و نور ناسازگار مى‌باشد. بر اين اساس، تفسير وسيله‌اى براى نزديك شدن و كشف معانى و مدلولات قرآن و فهم آن است و شرط انتساب سخنى به قرآن، آن است كه به گونه‌اى روشمند از متن قرآن كشف شود و نحوه استناد آن به متن نشان داده شود؛ زيرا قرآن اگرچه به هدف فهم مردم نازل شده، اما در عين حال، كتابى در نهايت فصاحت و بلاغت و شيوايى و مشحون از كنايه، استعاره، تمثيل، تشبيه، اشاره، رمز و بدايع ادبى است و نيز به اقتضاى فرايند نهضت اسلام و شكل‌گيرى جامعه اسلامى عصر پيامبر (ص) نازل شده و فهم آن مستلزم آگاهى نسل‌هاى بعدى از فضاهاى نزول آيات و آگاهى از قراين پيوسته و ناپيوسته متن قرآن مى‌باشد.
بنابراين، پژوهش و دست‌يابى به مفاهيمى كه در حوزه علوم گوناگون در قرآن كريم بيان شده‌اند، نيازمند كاوش‌هاى عميق و وسيع و روشمندى است كه علاوه بر اتقان، به واژه‌ها و الفاظ بسنده نكند، بلكه در معنا و مفهوم واژه‌ها، عبارت‌ها و پيام‌هاى قابل استفاده دقت شود و پس از مقايسه با اصول و بديهيات عقلانى و احراز عدم مخالفت با آن‌ها با ساير گزاره‌هاى يقينى قرآنى، مورد استفاده قرار گيرد.
و اين مهم جز از عهده قرآن‌پژوهان ژرف‌انديش و متخصص در گرايش‌هاى علمى ساخته نيست؛ كسانى كه از هرگونه افراط و تفريط و نيز سطحى‌نگرى و خودباختگى به دور بوده و از هرگونه تحميل مطالب بر قرآن برحذر باشند و حريم قرآن، اين آخرين سروش آسمانى را كه از ابعاد گوناگون مانند فصاحت، بلاغت، محتواى عالى، اخبار غيبى و علمى معجزه مى‌باشد، حفظ كنند؛ زيرا هرگونه تساهل و تسامح در فهم اين متن مقدّس، درخور سخت‌ترين نكوهش‌هاست: «اَفَلا يتدَّبرونَ القرآنَ اَم على قلوب اقفالُها.» (محمّد: 24 ) روشن است كه استخراج مفاهيم علمى قرآنى بر اساس اصول و مبانى شناخته شده تفسيرى و نيز اصول و مبانى شناخته شده علمى، تلاش عميق و همه‌جانبه اين‌گونه متخصصان را مى‌طلبد. علاوه بر اين، حقايق هزار لايه قرآن بر بال انديشه و جان همگان فرود نمى‌آيد و راه‌يابى به كنه و باطن آن ويژه صافى‌ترين جان‌هاست: «لا يَمَسُّه الاّ المطهَّرونَ»(واقعه: 79 ) و نيز علاوه بر محكمات، متشابهاتى دارد كه هضم آن درخور انديشه فرهيختگان و نخبگان بشرى و راسخان در علم است: «و ما يعلمُ تأويلَه الاّ اللّهُ و الراسخون فى العِلم»(آل عمران: 7) و ديگران از پرتو نور وجود ايشان مى‌توانند از اين فيض سرمدى بهره‌مند گردند.

چند نكته

در اين‌جا، تذكر چند نكته ضرورى مى‌نمايد:
1. قرآن كريم اگرچه به هدف فهم مردم از سوى خداى سبحان در قالب زبان مفاهمه عربى نازل شده و زبان آن عرفى است، با همان ويژگى وجود كنايه، استعاره، مجاز و... در آن ولى با همه اين‌ها، وحى است و تو در تو و رازآلود، و نمودهايى از زبان رمزى، علمى و ادبى نيز در خود دارد. انسان‌ها در حد وُسع خود مى‌توانند از آن بهره بگيرند و آن را كشف كنند. تاريخ طولانى تفسير، كه با صبغه‌هاى گوناگون به نگارش درآمده و قطعا هر تفسير نكاتى در خود دارد كه ديگرى فاقد آن است، شاهد گويايى بر اين ادعاست. از اين‌رو، ضمن احتياط كامل و دقت در صحّت و اتقان برداشت‌ها، نبايد از شائبه تفسير به رأى واهمه داشت،17 بلكه اهل فن در هر رشته‌اى بايد با جرأت و شهامت با قرآن سخن بگويند و سؤالاتشان را مطرح كنند و با عقلانى‌تر كردن انتظاراتشان، پاسخ دريافت دارند.
2. با عنايت به عظمت قرآن كريم و حسّاسيت موضوع «رابطه قرآن و علوم»، لازم است محققان نازك‌انديش توجه داشته باشند كه وحى قطعى مطابق با واقع و نفس‌الامر را نبايد با علوم ظنّى متغيّر انطباق داد؛ زيرا پيامدى جز قرار دادن قرآن در معرض وهم و شك و از حجيّت انداختن اين سند قطعى آسمانى ندارد. از اين‌رو، بايد از هرگونه برداشت از قرآن بدون در نظر گرفتن قراين عقلى و نقلى و هر نوع تحميل نظريه بر قرآن و تأويل‌هاى غير معتبر و نيز تفسير قرآن به وسيله علوم ظنّى، كه اگرچه اطمينان‌آور است اما احتمال مقابل به صفر نمى‌رسد - چنان‌كه بيش‌تر مسائل اثبات شده علوم تجربى از اين قبيلند - بپرهيزند.
تنها بايد با استناد به مطالب قطعى علوم به فهم كامل‌تر و جامع‌تر قرآن پرداخت؛ علومى كه علاوه بر تجربه و آزمايش، كه اطمينان به آن از طريق تعميم استقراى ناقص به دست مى‌آيد، با برهان عقلى نيز اثبات شده باشد و نيز با ظاهر آيات قرآن و معناى لغوى و اصطلاحى واژه‌ها و قراين عقلى و نقلى هماهنگ باشد. و حقايق مجهول اين كتاب آسمانى را كشف كنند و در اختيار حق‌جويان قرار دهند. و در صورت تأييد نشدن فرضيه‌اى از علوم تجربى با دلايل قطعى و در عين حال، موافقت آن فرضيه با ظواهرقرآن، مى‌توان آن را در حد احتمال ذكر كرد.

پى نوشت ها

1- علم به معناى آگاهى و دانستن در مقابل جهل و نادانى كاربردهاى گوناگونى دارد؛ از جمله: اعتقاد يقينى مطابق با واقع در برابر جهل بسيط و مركّب؛ مجموعه قضايايى كه مناسبتى بين آن‌ها در نظر گرفته شده؛ مجموعه قضاياى كلى، اعم از حقيقى و اعتبارى؛ و مجموعه قضاياى كلى حقيقى، حسى و تجربى .(Science)و در عرصه رابطه قرآن و علوم، علم به معناى علم تجربى، اعم از انسانى و طبيعى، در نظر گرفته مى‌شود كه شامل مسائل هستى‌شناسى، رياضيات، هندسه، جامعه‌شناسى، زيست‌شناسى، مفاهيم طبيعى، كيهان‌شناسى، حقوق، پزشكى، گياه‌شناسى، تاريخ و مديريت مى‌شود.
2- عبدالله جوادى آملى، علوم انسانى - اسلام و انقلاب فرهنگى، ص 58.
3- محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج 28ص 212.
4- ماده «علم» به صورت‌هاى گوناگون 750بار در قرآن تكرار شده است. علّامه طباطبائى در اين‌باره مى‌فرمايد: «تجليل و تمجيدى كه قرآن از علم و دانش نموده، در هيچ كتاب آسمانى ديگر يافت نمى‌شود.» (قرآن در اسلام، ص 92).
5- مجادله: 11 .
6- محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1ص 59باب «الرد الى الكتاب و السّنّة و انّه ليس شى‌ءٌ من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج الناس اليه الاّ و قد جاء فيه كتاب او سنّة.»
7- همان، ج 1ص 60ج 7ص 158.
8- محمدعلى رضايى اصفهانى، اعجاز علمى قرآن، ج 1ص 15.
9- عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد، ص 335 با تلخيص.
10- برخى از فرهيختگان مسلمان اعتقاد دارند كه همه علوم و معارف بشرى از ظواهر آيات قرآن به دست مى‌آيند. براى نمونه، مى‌توان به امام محمّد غزّالى، امام فخر رازى، محمدبن ابى الفضل المرسى، بدرالدين زركشى، جلال‌الدين سيوطى، محمّد بن احمد اسكندرانى، از قدما و همچنين عده‌اى از متأخّران همچون شيخ محمد عبده شاگرد برجسته سيد جمال‌الدين اسدآبادى، و طنطاوى و كواكبى و استاد جوادى آملى - البته با تبيين‌هاى مختلف - اشاره كرد و نيز دينورت، دانشمند اروپايى كه مى‌گويد: «واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى، فلكى، فلسفه و رياضيات، كه در اروپا اوج گرفت، عموما از قرآن اقتباس شده است، بلكه اروپا شهرى براى اسلام است. (سيد على‌اكبر صداقت، كتاب قرآن و ديگران، با مقدمه دكتر بهشتى، قم، چاپ و نشر روح، ص 22).»
11- يس: 41 - 38.
12- نحل: 89.
13- حجر: 22.
14- يس: 36.
15- بقره: 173.
16- فخر رازى 14آيه از قرآن را به عنوان دليل فهم‌پذيرى آن ذكر مى‌كند. (التفسير الكبير، ج 2ص 3).
17- امام خمينى (ق)- يكى از حجب، كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن‌كه مفسّرين نوشته يا فهميده‌اند كسى را حق استفاده از قرآن نيست و تفكر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير به رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده‌اند و به واسطه اين رأى فاسد و عقيده باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عارى نموده و آن را به كلى مهجور نموده‌اند. (آداب الصلاة، ص 110 ).
جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن، انسان، جهان

سید عباس قائم مقامی

 

پیش سخن

سخن از رابطه میان قرآن، انسان و جهان، هماره در وجهه نظر حکیمان و عارفان قرار داشته و کلمات آنان مشحون از نکات و اشاراتی در این باب است.آنچه در پیش روی دارید نظری به این رابطه از منظری خاص می‏باشد.بخش نخست این گفتار، در شماره 34 همین مجله، تحت عنوان«قرآن و لطائف عرفانی»به چاپ رسید.استقبال فراوان طالبان قرآن و ترغیب بعضی از اهل قرآن، گفتار دوم را موجب گردید که هم اینک تقدیم می‏شود.

لطیفه 1-قرآن جامع سیاسات و عبادات

در مقاله پیشین گفته شد همانگونه که رسول گرامی اسلام(ص)رسول ختمی و کامل است، قرآن نیز کتاب جامع و ختمی است، از این رو بر سایر کتب آسمانی برتری داشته و مشتمل بر جمیع کمالات آنها می‏باشد، چنانکه در همین مقام، امیر مؤمنان که نفس رسول الله(ص)است فرمود:«لو ثنیت لی و سادة لجلست علیها و حکمت لاهل التوراة بتوراتهم و لاهل الانجیل بانجیلهم و لاهل الزبور بزبور هم و لاهل الفرقان بفرقانهم.» (1) اگر برای من موقعیت فراهم می‏آمد، برای اهل تورات به توراتشان و اهل انجیل به انجیلشان، و برای اهل زبور به زبورشان و برای اهل فرقان، به فرقانشان حکم می‏کردم.
در مورد جامعیت قرآن کریم و برتری آن بر سایر کتب آسمانی، به بیانهای مختلف توضیح داده شد.وجه دیگری که در اینجا بیان می‏شود این است:در میان کتب آسمانی پیش از قرآن، دو کتاب از برتری بیشتری برخوردارند، و آن دو تورات و انجیل است. بدیهی است این دو کتاب آسمانی همانند هم نبوده، بلکه تمایزات و تفاوتهایی با یکدیگر دارند، چه در غیر این صورت، هر کدام از دیگری کفایت می‏نمود. گفته‏اند:بر حسب مقامات حضرت موسی(ع)، تورات مظهر ظاهر بوده، و به عوالم ظاهری و جسمانی بیشترتوجه نموده و در مقابل به مقتضای مقام جناب عیسی(ع)انجیل مظهر باطن بوده و به عوالم باطنی و روحانی بیشتر نظر داشته است.لیکن به تناسب جامعیت مقام رسول گرامی اسلام(ص)، قرآن جامع کمالات ظاهر و باطن بوده و به هر دوی این عوالم آنچنان که شایسته و بایسته است توجه نموده، و امور دنیا و آخرت را توأمان بر عهده می‏گیرد. (2)
چنانکه حضرتش رمود:«کان اخی موسی عینه الیمنی عمیاء و اخی عیسی عینه ایسری عمیاء و انا ذوالعینینی» (3) .برادرم موسی را چشم راست نابینا بود و برادر دیگرم عیسی را چشم چپ نابینا بود ولی من هر دو چشمم بیناست.
از این رو دین ختمی، دین عدل و وسط است.که هم دارای شئون کامل اجتماعی و سیاسی بوده و هم دارای شئون کامل عبادی و فردی می‏باشد. *

لطیفه 2-انسان و قرآن مثل خداوند

بسیاری از مفسران«کاف»در آیه شریفه‏«لیس کمثله شی‏ء»\}را زائد دانسته‏اند که در این صورت معنای آیه چنین می‏شود«همتای خداوند چیزی وجود ندارد.» لیکن بعضی از اهل معرفت«کاف»را زائد ندانسته و بر معنای حقیقی خود می‏دانند و در این صورت معنای آیه چنین می‏شود:همانند مثل خداوند وجود ندارد.» در نتیجه، آیه شریفه نخست اثبات وجود مثل برای حضرت حق می‏کند و آنگاه به نفی«مثل مثل» می‏پردازد.
در توجیه این معنا گفته‏اند:آنچه که باید به نفی آن پرداخت، وجود«مقال خداوند»است نه مثل!چه، مثال، همانند و همسان از همه جهات است(ذات، صفات و افعال)لیکن«مثل»، همانند از بعض جهات می‏باشد که طبعا آن جهات صرفا صفات و افعال است نه ذات! (4) و معلوم است که همانند و همسان از جهت صفات و افعال چیزی است که در قرآن و نیز کلام معصوم(ع)فراوان بدان تصریح شده است:از آن جمله نقل شده که رسول گرامی فرمود:«خلق الله تعالی آدم علی صورته»(خداوند تعالی، آدم را بر صورت خویش آفرید)و نیز توصیف انسان به وصف«خلافت»(خلیفه)حکایت از همین «مثلیت»دارد، لیکن مثلیت در اوصاف و افعال، نه در ذات!با این مقدمه می‏گوییم:در لطائف پیشین دانسته شد که هم قرآن و هم انسان، مظهر اسم شریف و جامع«الله»بوده، و از این رو تجلی‏گاه کامل همه اوصاف الهی می‏باشند، که می‏توان آن دو را«مثل خداوند»دانست و در نتیجه:آیه شریفه، درصدد نفی وجود همتا برای کتاب جامع(قرآن)و انسان کامل می‏باشد، که هیچ کتابی به مرتبه قرآن و هیچ موجودی به مقام انسان نمی‏رسد.

لطیفه 3-رحمان، معلوم اول قرآن

گفته شد که میان اسماء مبارک الهی از جهت سعه (*)عارف کامل حضرت امام خمینی در یکی از سخنرانیهای خویش ضمن اشاره به حدیث مذکور چنین می‏فرمایند:
«یک روایتی نقل می‏کنند-من نمی‏توانم تصدیق کنم، من نقل می‏کنم از آنهایی که نقل کرده‏اند-که رسول اللّه مثلا فرموده است، «کان اخی موسی عینه الیمنی عمیاء و اخی عیسی عینه الیسری عمیاء، و انا ذوالعینین»آنهایی که می‏خواهند تأویل کنند، می‏گویند چون تورات بیشتر توجه به مادیات و امور سیاسی و دنیوی داشته است-یهود هم که می‏بینید دو دستی چسبیده‏اند و دارند می‏خورند دنیا را و باز هم بسشان نیست، آمریکا هم آنها دارند می‏خورند، ایران را هم الان آنها دارند می‏خورند باز هم بسشان نیست، همه جا و همه را می‏خواهند.و در کتاب حضرت عیسی توجه به معنویات و روحانیت بیشتر بوده است، از این جهت«عین یسرا»یش که عبارت از طرف طبیعتش است عمیاء بوده است-البته من نمی‏توانم بگویم این از پیغمبر صادر شده لیکن گفته‏اند این را- یعنی توجه به این جهت«یسار»که عبارت از طبیعت است نداشته و کم داشته است.و او هم به حسب شرعیتش توجهش به مادیات زیاد بوده.و آنا ذو العینین هم جهات معنوی، هم جهات مادی شما احکامش را ببینید شهادت بر این مطلب است.احکامش، احکام عرض می‏کنم که سیاسیاتش ملاحظه می‏کنید.»(سخنرانی در نجف اشرف، مهر 1356).
و ضیق، تفاوت وجود دارد و بعضی اسماء بر بعضی دیگر دولت و حکومت داشته و به اصطلاح اهل عرفان اسماء دیگر، سدنه و کارگزاران آنها به حساب می‏آیند. در این میان اسم شریف«الله»بر تمامی اسماء دیگر دولت داشته و دربرگیرنده همه آنها می‏باشد که گفته‏اند:«اسم مستجمع لجمیع الصفات الکمالیة و الجلالیه»:اسمی است که جامع جمیع صفات کمالی و جلالی است.
در مرتبه بعد از الله، اسم شریف رحمن قرار دارد که آن را قائم مقام اسم الله دانسته‏اند:«قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن»\}. (5) و بلکه این دو اسم، ظهور و بروز یک حقیقت در دو مقام می‏باشند، از این رو تفاوت مفهومی میان آنها وجود ندارد.
با توجه به این مقدمه، که در گذشته نیز بدان اشاره شده بود، مفهوم آیه شریفه‏«الرحمن علّم القرآن»\} (6) (رحمن، قرآن را تعلیم داد)روشن‏تر می‏شود، چه، دانسته شد که قرآن کتاب جامع الهی و به سخنی، مظهر اسم شریف الله است، از این رو تعلیم‏گر و معلم آن نیز«رب جامع»یعنی رحمن می‏باشد.و این آیه، بسان همان آیه است که می‏فرماید:«علم آدم الاسماء کلها» (7) که تعلیم همه اسماء به آدم، همان تعلیم قرآن به انسان توسط رحمن است.
و از آنجا که در این مقام، مبدئیت و مبدأیت حق در مقام خلقت نیز مورد نظر بوده اسم شریف رحمن که مشتمل بر مفهوم مبدئیت و خلقت می‏باشد، بکار رفته است. (8)

لطیفه 4-قرآن، حقیقت انسان

گفته شد که معلم قرآن، رحمن و متعلم آن، انسان است، حال آنچه جای تأمل دارد اینکه:چگونه است در آیه شریفه نخست فرمود:«الرحمن علم القرآن، خلق الانسان علمه البیان»حال آنکه در نگاه اول چنین می‏نماید که باید گفته شود:«الرحمن خلق الانسان علمه القرآن»، دلیل تقدیم تعلیم قرآن به انسان، بر خلقت او چیست؟! در پاسخ باید گفت:ا زآنجا که تعلیم قرآن در این آیه شریفه را بر وزان تعلیم اسماء در آیه سوره بقره دانستیم، تحقق خلقت انسان به تعلیم قرآن بوده است، چنانکه از آیه سوره بقره نیز چنین استفاده می‏شود که خلقت آدم، به همان تعلیم اسماء بوده است.در نتیجه میان تعلیم و خلقت نسبت علّی و معلولی برقرار بوده و تعلیم، سبق و تقدم علّی و رتبی بر معلول خود(یعنی خلقت)دارد، گر چه تحقق وجودی آنها بطور توأمان بوده است، نظیر تقدم حرکت دست بر حرکت کلید که گفته می‏شود: «تحرک الید فتحرک المفتاح»دست چرخید و آنگاه کلید به گردش درآمد.حال آنکه، گردش دست و کلید بطور توأمان بوده و هیچ کدام بر دیگری در تحقق و وجود تقدم ندارد، لیکن گردش دست، بر گردش کلید، تقدم رتبی و علّی دارد.
از این رو در آیه شریفه گفته شده است:«الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان».

لطیفه 5-قرآن آشنای دیرین انسان

از آنجا که انسان حقیقت قرآن را، از حضرت رحمان تعلیم گرفته، آشنای دیرین آن حقیقت می‏باشد.که از این آشنایی، به«آشنایی فطری»نیز می‏توان یاد کرد.در نتیجه این قرآن نازل شده بر رسول گرامی(ص)در واقع ترجمان همان حقیقت فطری است که آدمی بدان آشنایی وجدانی دارد.
با این توضیح می‏توان یکی از وجوه نامیدن«قرآن نازل شده»را به«ذکر»، دریافت(انا نحن نزلنا الذکر همانا ما ذکر را فرو فرستادیم)چه ذکر متوقف بر یک علم و آشنایی پیشین است که نسیان عارض آن شده باشد و این آشنایی، همان تعلیم فطری آدمی مر قرآن است.و این«قرآن نازل شده»یادآورنده همان علم پیشین آدمی می‏باشد.

لطیفه 6-ذکر، وصف قرآن تنزیلی

همانگونه که در لطائف پیشین نیز اشاره شد، قرآن کریم بر حسب مقامات مختلف، اسامی خاصی دارد، حال می‏گوییم:یکی از اسامی قرآن در مقام نزول»ذکر»است، لذا این«قرآن نازل شده»است که موصوف به وصف ذکر می‏باشد، چه اینکه در مقام نزول، قرآن، یادآورنده آن علم حقیقی است که آدمی تعلیم گرفت.وگرنه قرآن در آن مرتبه، «علم»است نه ذکر، در نتیجه این«قرآن تنزیلی»است که به وصف ذکر متصف می‏گردد.(تنزیل من رب العالمین) (9) چنانکه این مطلب از آیه شریفه نیز قابل استفاده است(انا نحن نزلنا الذکر)که می‏فرماید:«همانا ما ذکر را فرو فرستادیم»، که از قرآن در مقام نزول به ذکر تعبیر می‏آورد.بدین ترتیب قرآن، در مقام نزول، ذکر است و در مقام صعود، علم!

لطیفه 7-قرآن و قلب انسان کامل

گفته شد که قرآن مظهر اسم شریف اللّه بوده، و مشتمل بر تمامی حقائق و معارف می‏باشد و نیز گفتیم که انسان کامل نیز مظهریت این اسم را داشته و از این رو با قرآن متحد است.حال به بیانی دیگر به تبیین این رابطه می‏پردازیم:
در حکمت متعالیه بحث و ثابت شده که نفس آدمی اگر از قوه بدر آمده و فعلیت یابد، «عقل بسیط»گشته و در نتیجه مشتمل بر حقیقت همه اشیاء می‏گردد، چنانکه مرحوم صدرالمتألهین فرموده: «النفس اذا خرجت من القوة الی الفعل صارت عقلا بسیطا هو کل الاشیاء فذلک امر محقق ثابت عندنا» (10) .
بنابراین ادعا که مبرهن نیز می‏باشد، انسان کامل واجد جمیع حقایق اشیاء بوده و صاحب«عقل بسیط» است و به این حقیقت در آیات و روایات مختلف به بیانهای گونه‏گون تصریح شده چنانکه در بعض روایات وارد شده که:«ما من شی‏ء الا و صورته تحت العرش»:هیچ چیز نیست مگر آنکه صورت [و حقیقت‏]آن در عرش موجود است.
و در بعض دیگر آمده:«قلب المؤمن عرش الله»: قلب مؤمن عرش الهی است.
جمع میان این دو سخن نتیجه می‏دهد که حقیقت هر چیزی در قلب مؤن موجود است.از اینرو، اهل معرفت، در سعه قلب انسان کامل سخنها بسیار گفته‏اند، از آن جمله عارف بزرگوار محیی الدین بن عربی گوید:«ان القلب-اعنی قلب العارف بالله- هومن رحمة الله، و هو اوسع منها، فانه وسع الحق جل جلاله و رحمته لا تسعه»: (11) قلب عارف از رحمت خداوند است و از آن وسیع‏تر است، زیرا قلب، گنجایش حق تعالی را داشته ولی رحمت خداوند چنین نیست.
بدین سان، انسانی که به چنین مرتبه‏ای راه می‏یابد به تعبیر مرحوم حکیم سبزواری مظهر اسم شریف«لا یشغله شأن عن شأن»شده و بر تمامی عوالم و حقایق وجودی آگاه می‏گردد. (12)
و از آنجا که فلسفه را به«صیرورة الانسان عالما عقلیا بحیث یکون مضاهیا للعالم العینی»تفسیر کرده‏اند، بعضی حکیمان، همچون فارابی گفته‏اند که: «فیلسوف کامل امام است»چه، امام، همان انسان کاملی است که صاحب عقل بسیط بوده و مشتمل بر حقایق همه موجودات می‏باشد.چنانکه«امام مبین» در آیه شریفه‏«و کل شی‏ء احصیناه فی امام مبین»\} (13) را به امیر مومنان علی(ع)تفسیر کرده‏اند، که همان انسان کامل است.
و از آنجا که قرآن، «کلمه جامعه»بوده(اعطیت جوامع الکلم)و مشتمل بر جمیع حقایق است، قلبی که حامل چنین کلام جامعی می‏شود، بایستی به وسعت آن، وسیع باشد و در این میان قلب انسان کامل-حضرت ختمی مرتبت(ص)-وسیع‏ترین قلبی است که ظرف نزول قرآن قرار گرفته(و انه لتنزیل رب العالمین نزل به الروح الامین علی قلبک) (14) و تاب تحمل قول ثقیل را دارد(انا سنلقی علیک قولا ثقیلا) (15) و به همین معنی در کلامی از امام حسن مجتبی(ع)اشاره شده که چون قلب رسول الله(ص) وسیع‏ترین قلبها بود، خداوند قرآن را بر آن فرو فرستاد.
و قبلا نیز گفتیم که بعضی از اهل معرفت، لیلةالقدر در آیه شریفه‏«انا انزلناه فی لیلة القدر»\}را، وجود مقدس حضرت ختمی دانسته‏اند. (16)
در کلامی از بایزید بسطامی نقل شده که می‏گوید: «لو ان العرش و ما حواه مأة الف الف مرة فی زاویة من زوایا قلب العارف ما احس بها» (17) :اگر عرش و آنچه که در آن است صد هزار هزار بار بر زاویه‏ای از زوایای قلب عارف فرود آید، آن را احساس نمی‏کند.
شیخ اکبر محی الدین بن عربی ضمن نقل این سخن می‏گوید:«هذا وسع ابی یزید فی عالم الاجسام...فانه قد ثبت ان القلب وسع الحق» (18) این وسعت قلب بایزید در عالم اجسام است، نه آنکه غایت وسعت قلب باشد، چه ثابت شد که قلب وسعت حق تعالی را دارد.و از همینجا سرّ توصیف انسان کامل امیرالمؤمنین علی(ع)به قرآن ناطق و تفسیر امام مبین(کل شی‏ء احصیناه فی امام مبین)و نیز صاحب علم الکتاب(من عنده علم الکتاب) (19) و...به آن وجود مقدس معلوم می‏شود که خود آن حضرت ضمن اشاره به سینه مبارک فرمود:«ان هیهنا لعلما جمّا»(در این سینه علمی کامل و کثیر نهفته است)که این علم کامل چیزی جز همان حقیقت قرآن نیست. (20)
و نکته جالب توجه اینکه:حروف مقطعه که در ابتدای برخی سوره‏های قرآن موجود است، و هماره رمزی ناگشوده مانده، ترکیب آن به صورت جملات زیر می‏باشد:
«صراط علیّ حق تمسکه»(راه علی(ع)حق است و ما بدان تمسک می‏جوییم)،
«علی حق نمسک صراطه»(علی(ع)، حق است و ما به راه او تمسک می‏جوییم)، «علی صراط حق نمسکه»(علی(ع)، راه حقی است که ما بدو تمسک می‏جوییم).
عارف بلند مرتبه، شیخ عبدالصمد همدانی در این خصوص گوید:«قرآن را حرمتی است که در هر جا ظهور کرده آن محل را حرمتی بخشیده و در هر جا ظهورش زیاده است موجب حرمت بیشتر آن چیز، گردیده، ...پس قلب مؤمن که حامل قرآن گردیده، حرمتش زیاده از نقش و کاغذ قرآن خواهد بود، چنانچه وارد شده که حرمت مؤمن از قرآن بیشتر است، و از مضامین و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤمن بیشتر ظهور کرده، موجب احترام او گردیده و هر چند خلاف آن اوصاف از نقایص و معاصی و اخلاق ظهور کرده موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت گردیده، پس این مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زیاده می‏گردد تا چون به مرتبه جناب رفعت مآب نبوی و اهل بیت گرامی(ص)او می‏رسد، مرتبه ظهورش به نهایت می‏رسد چنانچه در وصف حضرت رسول(ص) وارد شده است که:«کان خلقه القرآن»بلکه اگر به حقیقت نظر کنی، قرآن حقیقی ایشانند...چنانچه حضرت امیرالمؤمنین(ع)بسیار می‏فرمودند که:«منم کلام اللّه ناطق». (21)

لطیفه 8-قرآن بی‏مثل، قلب بی‏مثال!

با توجه به آنچه که در مورد تناسب قرآن و قلب محمدی(ص)(حامل و محمول)بیان شد، می‏توان بی‏نظیر بودن قرآن را به بیان دیگری تبیین نمود:
اینکه خداوند می‏فرماید:«قل لئن اجتمعت الجن و الانس علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا\}: (22) بگو:اگر جن و انسان گرد آیند تا مانند این قرآن آورند قادر بر آن نبوده و گر چه جملگی به یکدیگر یاری رسانند.
این آیه، صرفا در مقام نفی مثل و نظیر برای قرآن در زمان حال و آینده نیست، بلکه به زمانهای گذشته نیز نظر داشته و در نتیجه:نفی مثلیت از کتب آسمانی پیش از قرآن نیز می‏شود و دلیل این عدیم النظیر بودن و نفی مثلیت برای قرآن می‏تواند از جنبه حامل آن نیز باشد.بدین معنی که چون، هیچیک از آدمیان، نمی‏توانند به مقام ختمی(ص)دست یافته، و قلبی به وسعت قلب حضرتش یافت نشود، از این رو بر فرض‏ امکان تکرار وجود محمول، از جهت فقدان حامل متناسب با این محمول، نظیری برای آن نمی‏توان سراغ گرفت.

لطیفه 9-قرآن، صورت خلق رسول الله(ص)

در لطائف مقالت پیشین گفته شد که میان انسان کامل( حضرات معصومین)و قرآن وحدت برقرار بوده و قرآن، صورت کتبی انسان، و انسان، وجود عینی قرآن است.
و اینکه در روایت از قرآن به عنوان صورت خلق رسول الله(ص)(انسان کامل)یاد شده، می‏تواند اشاره به همین وحدت باشد و از این رو یک وجه این آیه که در ستایش خلق رسول الله(ص)می‏فرماید:«انک لعلی خلق عظیم» (23) ، می‏تواند اشاره به همان وحدت آن حضرت با حقیقت قرآن داشته باشد، چه از طرفی دانسته شد که قرآن دارای مقام جمعی کمال است و از طرفی نیز صورت خلق رسول الله می‏باشد، و در نتیجه رسول الله بر«خلق عظیم»است چه قرآن (یعنی همان صورت خلق رسول الله)عظیم است، پس مفهوم آیه شریفه این می‏شود که«تو دارای قرآن هستی که عظیم می‏باشد.»

لطیفه 10-قرآن، جلوه الهی:جلوه از متجلی جدا نیست

قرآن، کلام خداوند است و کلام، جلوه متکلم می‏باشد و معلوم است که اولا، جلوه از متجلی جدا نیست، و ثانیا، احکام و ویژگیهای متکلم(متجلی)به کلام(جلوه)سرایت می‏کند، و به میزان کمال و برتری متکلم، کلام نیز برتری و کمال می‏یابد و به دیگر سخن:متکلم در کلام خود تبلور و ظهور پیدا می‏کند. چنانکه از حضرت صادق(ع)نقل شده است:«لقد تجلی الله فی کلامه»و نیز فرموده:«تجلی لهم ربهم فی القرآن»و از آنجا که خداوند تعالی«وجود مطلق»و«کمال محض»است، کلام او نیز که جلوه اوست، کمال و وجود محض بوده و حاوی تمام معارف و حقایق می‏باشد.و از این روست که گفته شد«قرآن مظهر اسم شریف الله، که اسم جامع است، می باشد».

لطیفه 11-قرآن، انسان، جهان:جلوه حق

دانسته شد که قرآن جلوه حضرت حق بوده و جلوه، مرتبه نازله متجلی است.از آن طرف نیز در جای خود ثابت شده که مجموعه جهان هستی از ملک تا ملکوت و جبروت تا لاهوت، جملگی جلوه ذات اویند و با توجه به اینکه در تجلی الهی تکراری نیست(لا تکرار فی التجلی)بنابراین، کتاب تکوین و کتاب تدوین هر دو، یک حقیقت هستند، در نتیجه قرآن، مشتمل بر تمام حقایق هستی بوده و معرفت و حقیقتی را نمی‏توان در تکوین یافت که در کتاب تدوین حق (قرآن)موجود نباشد، که خود فرمود:«و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین.» (24)
و از همین جا، با توجه به لطائف پیشین به راحتی می‏توان رابطه قرآن، انسان و جهان را دریافت چه، انسان نیز جلوه تام الهی است که گفته شد با قرآن وحدت داشته و از طرفی نیز واجد جمیع حقایقی است که در عالم وجود دارد.از این رو به عالم کبیر، در مقابل عالم صغیر(جهان خارج)تعبیر می‏شود و «امام مبین»را که در برگیرنده حقایق جمیع اشیاء است، همان«انسان کامل»دانسته‏اند(کل شی‏ء احصیناه فی امام مبین).

لطیفه 12-تفاوت بهره‏گیرندگان از قرآن

از آنچه در لطیفه پیشین گفته شد معلوم میشود که آدمی به میزان تلاش و کوششی که دارد، با عوالم و مراتب مختلف جهان هستی ارتباط برقرار کرده.و بل با آنها متحد می‏گردد، و هر کس سعی‏اش بیش، حظش بیشتر!
در مورد قرآن نیز به همین ترتیب، به میزان تکامل‏ روحی و تلاشی که آدمی دارد به مقامات و منازل آن راه یافته و با آنها متحد می‏شود.
اگر بطون هفتگانه قرآن را مطابق بطون هفتگانه انسان(طبع، نفس، صدر، قلب، عقل، روح، سر، خفی)بدانیم(که قبلا مورد اشاره قرار گرفته) (25) که حقایق جهان نیز در همان هفت مرتبه خلاصه می‏گردد، می‏توان نتیجه گرفت:آیات و خطایات قرآنی ناظر و نازل بر این مراتب هفتگانه بوده و فهم آنها متوقف بر ورود بدان مراتب می‏باشد.مثلا اگر کسی در مرتبه«طبع»بوده و تنها از قوه عامله مدد می‏گیرد و به جهان باطن سفر نکرده است، صرفا از آیاتی بهره‏مند می‏شود که مربوط به احوال قالبیه و اعمال جوارحی و...می‏باشد، نظیر:«و اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة» (26)و یا واصلین به مقام«صدر»از خطاباتی چون«افمن شرح اللّه صدره للاسلام، فهو علی نور من ربه» (27) بهره می‏گیرند که خود آیه شریفه بیانگر این واقعیت است که واصلین به مقام«صدر»، دارای نورانیت بوده و از مرتبه طبع گذر کرده‏اند.و اینجاست که دیگر آدمی، به صرف اعمال قالبی بسنده نمی‏کند، بل طالب روح عمل نیز می‏شود، چنانکه در وصف همین افراد وارد شده:«لا یصلی المؤمن و هو مشغول القلب»و حال آنکه قطعا، برای ساکنین ناسوت و دست‏نایافتگان به ملکوت که در مقام طبع به سر می‏برند، «حضور قلب»شرط اداء تکلیف نیست!
و در جانب نواهی قرآن نیز بهره برندگان آن متفاوت است.آنان که در مقام طبع بوده و هنوز از عالم ناسوت بدر نشده‏اند، مخاطب به خطاباتی چون 3زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة» (28) می‏باشند، ولی آنان که از این مرحله گذشته و هرگز رنگ و لعاب دنیا برایشان جاذبه‏ای ندارد، مخاطب به خطاباتی اینچنینند:«انا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفرلک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر»\} (29) که دیگر منظور از ذنب و گناه، آن چیزی نیست که برای اهل دنیا مطرح می‏باشد بلکه ذنب در مقام نفس و قلب است. (30)
و اینها جملگی به اختلاف مقامات مخاطبان برمی‏گردد که خود نیز بدان اشاره فرموده:
یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة غافلون»\} (31) که دسته‏ای فقط به شناخت ظاهر نائل آمده و جمعی دیگر به باطن نیز سفر کرده‏اند که بالطبع حالات این دو دسته با یکدیگر متفاوت است.
آنگاه بسیاری از آیات قرآن را می‏توان تشخیص داد که در تشریح احوال کدامیک از این طوایف هستند، مثلا دانسته می‏شود که‏ربنا آتنا فی الدنیا و ماله فی الاخرة من خلاق»\} (32) خواسته چه کسانی است و«ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخرة حسنه»\} (33) خواسته چه کسانی؟!و نیز به مقامات اهل باطن آگاه می‏گردد که:«و لقد رآه فی الافق المبین»\} (34) ، سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصا الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا» (35) ، «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات»\} (36) و...

لطیفه 13-طریق وصول به تفسیر حقیقی قرآن

از اینجا می‏توان نتیجه گرفت که تفسیر واقعی قرآن یعنی علم به مرادات متکلم آن، جز با سیر و سفر معنوی وطی مدارج و مقامات باطنی امکان‏پذیر نیست و هر کس به میزان سیر و سفری که دارد می‏تواند تفسیر آیات قرآنی را ادراک نماید، مثلا واصلین به مقام«صدر»نمی‏توانند به فهم عمیق و تفسیر حقیقی آیاتی که در شأن واصلین به مقام عقل و روح و... می‏باشد نائل آیند. (37)
و اینجاست که مفهوم خسن به خوبی فهمیده می‏شود که:«آنچنان قرآن بخوان که گویا هم اکنون بر تو فروده آمده».
عارف واصل مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی در آداب تلاوت قرآن می‏فرماید:«باید تصور نماید که‏
مقصود از خطابات قرآن هموست و هر گاه امر و نهی‏ای را می‏خواند خود را مأمور و منهی بداند، همچنین در مورد وعد و وعید و دیگر خطابات قرآن...» (38)
از حضرت صادق(ع)نقل شده که آن جناب آنقدر جمله‏«ایاک نعبد و ایاک نستعین»\}را تکرار کردند تا آن را از زبان«متکلم حقیقی»استماع نمودند.
و اینکه وارد شده:«انما یعرف القرآن من خوطب به» (همانا قرآن را کسی می‏شناسد که مخاطب آن است) می‏تواند به همین معنا باشد.این انسان کامل است که به تمام مرادات واقعی متکلم پی برده، و از این رو قرآن در تمام مقاماتش، و در مرحله کاملش خطاب به اوست.

لطیفه 14-تطابق میان مقامات قرآن، انسان، جنت

از آنچه گذشت معلوم می‏شود که بین مقامات قرآن و مقامات انسان تطابق وجود دارد و به تعداد درجات قرآن، انسان نیز واجد درجات می‏باشد. صدرالمتألهین شیرازی با اشاره به اختلاف مقامات قرآن می‏فرماید:«...حال که معلوم شد قرآن دارای مراتب و منازلی است، همانگونه که انسان نیز دارای مدارج و معارجی می‏باشد، ناچار بایستی جهت مسّ هر مرتبه و درجه‏ای از قرآن، تحصیل طهارت کرده و از بعض وابستگی‏ها رها شد...خلاصه آنکه قرآن دارای درجاتی است-و همچنین انسان نیز مطابق آن درجات، مدارجی دارد-که هر درجه آن را حاملانی است که آن را حمل کرده و حافظانی است که آن را حفظ می‏نمایند، و با آن تماس نمی‏گیرند، مگر بعد از تحصیل طهارت از حدث و یا حدوثشان و پیراستگی از شواغل مکان و یا امکانشان!...» (39)
و از آنجا که بهشت نیز چیزی جز تمثل و تبلور عمل نیک آدمی نیست، منازل و مراتب آن نیز مطابق منازل و مراتب قرآن و انسان است که از همینجا گونه‏ای دیگر از رابطه این سه، دانسته می‏شود.
محی‏الدین بن عربی می‏گوید؟«]ما امت محمدی(ص)]روز قیامت بگونه‏ای وارد محشر می‏شویم که قرآن در پیشاپیش ما است و ما بر سایر اهل محشر پیشی داریم و از میان ما، قاریانی که در قرائت قرآن مانندشان نیست بر ما پیشی و تقدم دارند، بنابراین کسانی که از قرآن بهره‏ای بیشتر دارند، بر ما تقدم دارند و در معراجی عروج می‏کنند که بیانگر فضیلت آنان میان آدمیان در روز قیامت است، همانا برای قاریان، منبرهایی وجود دارد که درجات و مراتب آنها به تعداد آیات قرآن است و انسانها به میزانی که از قرآن در سینه محفوظ دارند از آن مراتب و درجات بالا می‏روند.و نیز برای آنان منابر دیگری وجود دارد که درجات آن به تعداد آیات قرآن است و عمل کنندگان به میزانی که در قرآن تحقیق کرده‏اند از آنها بالا می‏روند، پس هر کس به مقتضای هر آیه‏ای که عمل نموده و به مقدار بهره‏ای که از آن برده صعود می‏کند-و هیچ آیه‏ای نیست مگر آنکه برای تدبر کننده در آن عملی وجود دارد-و نیز در قیامت به تعداد کلمات و حروف قرآن منابری وجود دارد که عالمان الهی به میزان علم به قرآن که خداوند بدانان عطا نموده از آنها بالا میروند...» (40)

لطیفه 15-قرآن نازل و قرآن صاعد

بعض از اهل معرفت، همچون میرزا محمد علی شاه‏آبادی و امام خمینی، از ادعیه که از مقام عصمت صادر شده به عنوان قرآن صاعد(در مقابل قرآن نازل) یاد کرده‏اند، چنانکه این مطلب در بیانات عارف واصل حضرت امام خمینی، مکرر مورد تصریح قرار گرفته است. * از جمله در وصیت‏نامه الهی سیاسی (*)از آن جمله ایشان فرموده‏اند«...ادعیه لسان قرآن است، ادعیه شارح قرآن هستند...قرآن و دعا از هم جدا نیستند»(تسیر سوره حمد، جلسه پنجم).
خود فرموده‏اند:«ما مفتخریم که ادعیه حیات‏بخش که آن را قرآن صاعد می‏خوانند از ائمه معصومین ماست».
با توضیحاتی که تاکنون رفته است به راحتی می‏توان حقیقت این سخن را دریافت.چه، حضرات معصومین(ع)به عنوان انسانهای کامل که به کمال معرفت نائل آمده‏اند، و تجسم عینی قرآن می‏باشند، به خوبی تمام منازل و مقامات آن را فهم کرده‏اند و از آنجا که قرآن، کلام الهی است که خداوند تعالی در آن با انسانها سخن گفته، طبعا هر خطایی، پاسخی را از جانب مخاطب می‏طلبد.و اهل عصمت(انسانهای کامل)به عنوان فرد اکمل مخاطبان این خطاب، که بر تمام رموز و حقائق آن آگاهند بایستی این خطاب را پاسخ دهند که این پاسخ در قالب دعاء و مناجات ارائه شده، از این رو ادعیه ناظر به حقائق موجود در کتاب الهی بوده و در ضمن پاسخگویی، متضمن شرح و تفسیر آن حقایق نیز می‏باشد، بنابراین بر خلاف آنچه که مرتکز ذهنی عامه مردم است، ادعیه وارده از مقام عصمت، صرفا مشتمل بر«عرض نیاز»نیست، بل قسمت عمده آن«بیان راز»است و اگر هم عرض نیازی هست در راستای معرفت حاصل از قرآن می‏باشد.
توضیح ابعاد گسترده تربیت یو معرفتی دعا، در این مختصر نمی‏گنجد. (41)
کوتاه سخن آنکه قرآنسخن خدا با انسان * و دعا، سخن انسان با خداست.از این رو یک نحوه تطابق و تعاملی میان این دو(قرآن نازل و قرآن صاعد) وجود دارد.
بدون شک پاسخ هر کلامی متوقف بر فهم آن کلام است.و تنها انسان کامل است که به فهم کامل قرآن نایل آمده و لذا هموست که به مقام پاسخ درمی‏آید و آن پاسخ را در قالب دعا و مناجا بیان می‏دارد.در نتیجه، محصول فهم کامل حقایق قرآن است و برای دیگران که در مرتبه کمال تام قرار ندارند می‏تواند بهترین طریق جهت راه‏یابی به آن حقایق باشد.
نکته دیگر اینکه به مقتضای تطابق و ترابطی که میان قرآن نازل و قرآن صاعد وجوددارد، به اختلاف منازل و مراتب قرآن نازل، مراتب و منازل«قرآن صاعد»نیز مختلف می‏شود.از این رو ادعیه نیز بسان آیات قرآنی در یک مرتبه و مقام نیستند، بل هر کدام واجد مرتبه‏ای خاص بوده و بعضی از فقرات ادعیه ناظر به مقام طبع، و بعضی به مقام نفس و قلب و دیگر مقامات می‏باشد.
مثلا دعایی که در آن طلب قصر و حور العین می‏شود، به وزان آیاتی از قرآن است که سخن از بهشتی دارد که«فیها ما تشتهیه الانفس» (42) که هر دو ناظر به«جنت الافعال هستند.و یا ادعیه‏ای که در آن نفس ذات حق طلب می‏شود، نه نعمات دیگر، بر وزان آیاتی است که به جنت الذات اشاره دارد:«یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»\} (34)
فهم اختلاف مقامات ادعیه نیز بسان قرآن، متوقف بر سیر و سلوک معنوی است، لیکن از آنجا که نسبت ادعیه به قرآن-به تعبیری که البته خالی از مسامحه نیست-نسبت شرح به متن است، طبعا راه‏یابی و تشخیص مقامات مختلف ادعیه، آسانتر می‏نماید و در این میان می‏توان مناجاتها(خصوصا مناجات شعبانیه که تنها مناجاتی است که همه معصومین بر آن مداومت داشته‏اند)را در مراتب بالاتر دانست.چه، مناجات که به معنای«نجواخوانی»است بطور عمده به«بیان راز»اختصاص دارد که خود ناگفته گویاست.و البته از طریق دیگری همچون نظر به شخصیت معنوی راوی دعا-که در واقع حامل آن معارف است-تا حدودی می‏توان به خصوصیات منزلتی ادعیه-هر چند ناقص و ناکافی-آگاه شد، مثلا دعای کمیل که راوی آن شخصیتی همچون کمیل بن زیاد نخعی که از اصحاب سرّ حضرت (*)در بعضی روایات آمده است اگر می‏خواهید خداوند با شما سخن بگوید، قرآن بخوانید.
امیرالمؤمنین(ع) * بوده، در مقایسه با بعضی ادعیه دیگر می‏توان گفت از مضامین والاتری برخوردار است.

لطیفه 16-قرآن، حدیث قدسی، حدیث نبوی، کلام بشری

از صریح بعضی آیات استفاده می‏شود که تمام سخنان و کلمات رسول اللّه(ص)مأخوذ از وحی الهی است و میان آنها از جهت اصل انتساب به خداوند تفاوتی نیست.ولی با این حال دیده می‏شود که بعضی از این سخنان را قرآن و بعضی از حدیث قدسی و بعضی دیگر را حدیث نبوی نامیده و البته برخی سخنان نیز وجود دارد که بسان سخنان سایر افراد بشری است!
در وجه تفاوتی که موجب تغییر این عناوین شده گفته‏اند:رسول گرامی اسلام(ص)دارای مقامات مختلفی است که می‏توان آنها را در سه مقام:ولایت، نبوت و رسالت، خلاصه نمود که به اعتبار این سه مقام به سه وصف ولی، نبی و رسول متصف می‏گردد.
در مقام«ولایت»، در وحدت محض بسر برده و حالت فنای تام پیدا نموده، به صورتی که هیچ واسطه‏ای میان او، و حضرت حق وجود ندارد و در چنین مقامی است که حضرت احدیت را مشاهده نموده و محصول آن، قرآن می‏باشد، بنابراین قرآن صادر از مقام جمع الجمعی احدیت است، از این رو بعضی از اهل معرفت «لیله قدر»و«لیله مبارکه»در آیات:«انا انزلناه فی لیلة القدر»\} (44) و«انا انزلناه فی لیلة مبارکه»\} (45) را وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت(ص)دانسته‏اند که به دلیل فنایی که از خودیت خویش پیدا نموده به شب و از آنجا که بقاء بعد از فنا پیدا می‏نماید و محصول این فنا ارزشمند است به قدر و مبارک تعبیر آورده شده است. (46)
ولی«حدیث قدسی»محصول مقام نبوت بوده که در حالت دعوت و اخبار از خداوند صادر می‏شود و تلقی رسول الله(ص)آن معانی را از سوی حضرت حق، به واسطه ملکی از ملائکه است، بر خلاف اولی که بدون واسطه بود، و محصول این مقام را حدیث قدسی می‏نامند که صادر از مقام«واحدیت»است.و آن سخنانی که از رسول الله(ص)در مقام ارشاد خلق و تدبیر و سیاست امور صادر می‏شود«حدیث نبوی» نامیده می‏گردد که اقتضای مقام«ربوبیت»است که این نیز محصول«الهام»و همان«وحی به واسطه» می‏باشد.
و احیانا آن سخنان عادی که در مقام طبیعت و از جنبه بشری آن گرامی صادر می‏شود و مربوط به زندگی روزمره بشری می‏شود، از آن به«کلام بشری»یاد می‏گردد.
در نتیجه قرآن، حدیث قدسی و حدیث نبوی، جملگی محصول«وحی الهی»و صادر از ناحیه حضرت حق است و لذا با فرض مقطوع الصدور بودن هیچ تفاوتی در حجیت و تکلیف آفرینی با یکدیگر ندارند.با این تفاوت که قرآن صادر ازمقام ذات (احدیت)و مقتضای جنبه ولایت و حدیث قدسی از مقام صفات(واحدیت)و مقتضای جنبه«نبوت»و «حدیث نبوی»از مقام افعال(ربوبیت)و مقتضای جنبه رسالت می‏باشد.و از همینجا تقدم ولایت بر نبوت و رسالت فهمیده می‏شود که گفته‏اند ولایت، باطن نبوت است.
(*)چنانچه در حدیث معروف«حقیقت»، کمیل آنگاه که حضرت از ارائه پاسخ به پرسش وی درباره معنای«حقیقت»خودداری می‏فرماید، عرض می‏کند؛«اولست صاحب سرک»(آیا من صاحب راز تو نیستم)و آن حضرت این سخن را به سکوت گذرانده و به توضیح حقیقت پرداخته‏اند که از این نحوه برخورد به خوبی می‏توان تأیید ضمنی آن حضرت از آن سخن کمیل را متوجه شد.گو اینکه از مضامین روایات نقل شده از کمیل و نیز برخوردهای دیگر آن حضرت، مقام و منزلت والای کمیل به راحتی فهمیده می‏شود.
شده(انزال)همین کلام الهی است وگرنه کتابت قرآن، در طی بیست و سه سال نزول پیدا کرده است (تنزیل)و آنگاه در مقام تنزیل، کتاب الهی به واسطه جبرائیل امین نازل شده، لیکن در مقام انزال استماع کلام الهی توسط رسول الله(ص)بدون واسطه بوده است.
و نیز گفته‏اند:آنچه نزولش موجب خضوع و خشوع می‏گردد، کلام الهی است نه کتاب الهی! (60) (لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله). (61)
عارف بزرگ محیی الدین بن عربی در مورد کلمه گفته است:«برای کلمه در نفس شنونده اثری وجود دارد و از این رو در زبان عربی کلمه نامیده شده که مشتق از کلم است به معنای جرح(که نفوذ و تأثیر قابل توجه را گویند)و آن اثری است در جسم جراحت دیده، و همچنین برای کلمه اثر دیگری نیز در نفس شنونده به دنبال دارد که آن اثر بدو استعداد و آمادگی شنیدن را جهت قبول کلام به وسیله فهم کردن می‏بخشد...». (62)

لطیفه 20-سوره فاتحه، عصاره قرآن

سوره حمد که هر شبانه روز ده بار در نماز می‏خوانیم و افتتاح قرآن بدان است، آن را«ام الکتاب»و «ام القرآن»می‏گویند، برای آن وجوهی بیان شده، از آن جمله(که اکثر مفسران نیز برآنند):اشتمال آن به نحو موجز، بر جمیع معانی است که مشروحا در قرآن آمده، چنانکه محی الدین بن عربی در فتوحات المکیه بدان اشاره کرده، ذیلا به اختصار به این معانی اشاره می‏نماییم:
الحمد لله رب العالمین:که مشتمل بر بیان مبدأ هستی و دو جنبه الوهیت(الله)و ربوبیت(رب) می‏باشد.
الرحمن الرحیم:بیان سیر نزول(رحمن مقام بسیط وجود)و سیر صعود(رحیم کمال هر موجود)و نیز اشاره به اسماء حسنای الهی.
مالک یوم الدین:بیان معاد هستی(بیان علت غایی نظام هستی).
ایاک نعبد و ایاک نستعین.اهدنا- الصراط المستقیم:بیان علم وسیط، (63) یعنی آنچه در حیات دنیوی، وظیفه انسان می‏باشد، از توجه به خداوند و هدایت‏جویی از او، دوری جستن از گمراهان.
بنابراین است که وارد شده«ان جمیع ما فی القرآن فی سورة الفاتحة»عارف گرانقدر صدر الدین قونوی با اشاره به همین مطلب، سوره فاتحه را به عنوان عصاره و نمونه قرآن و سایر کتب الهی دانسته و می‏گوید: «این سوره(فاتحه)عصاره و نسخه کتاب کریم و بل کتب الهی در اشتمال بر اسرار و علوم عجیب می‏باشد و باید دانست که حروف و کلمات آن توسط مدبر خبیر، مرتب شده و میان دو حرف، یک حرف و نیز هیچ متقدم و متأخری را نمی‏توان در آن جستجو کرد مگر اینکه جملگی بر قصد خاص و حکمت تام و شناخت کاملی قرار داده شده که عقول به راز آن پی نخواهند برد». (64)

سخن آخر

در پایان، جهت مسک الختام به کلامی از صدر المتألهین شیرازی که آن را کلیدی از کلیدهای علم مکاشفه می‏داند، اشاره می‏شود:«آن کس که به نظاره و مشاهده فعل و خصوصیات آن می‏نشیند در واقع، توجه به فعل پیدا کرده و اگر هم التفاتی به فاعل می‏کند، تبعی و تطفّلی است نه استقلالی! یعنی به فاعل از این جهت که فاعل این فعل است نظر دارد و غایت آنچه که از فاعل ادراک می‏کند محرک و مصور بودن او برای این فعل است و به دیگر سخن:در فعل، خود فعل را می‏یابد نه فاعل را!لیک شایسته آن است که به نظاره و مشاهده«فاعل فعل»نشست، از این روست که امیر مؤمنان(ع)با مشاهده خلق(که فعل‏ خدایند)حق را(که فاعل است)مشاهده می‏کند(ما رأیت شیئا الا و رأیت الله فیه)». (65)
با توجه به کلام این حکیم و عارف بزرگوار بجاست که ما نیز در ختام کلام، از فعل به فاعل و از جلوه(که البته جلوه تام است)به متجلی توجه نموده و از زبان انسان کامل بخوانیم و بخواهیم:«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انرابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقة بعزقدسک».

یادداشتها

(1)-جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، ، انتشارات علمی و فرهنگی.
(2)-رک:المقدمات من کتاب نص النصوص سید حیدر آملی، ط نوس، تهران، ص 74.
(3)-رک:شرح دعای سحر، امام خمینی
(4)-رک:المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 67.
(5)-سوره اسراء، آیه 110.
(6)-سوره الرحمن، آیه 2.
(7)-سوره بقره، آیه 31.
(8)-رک:التأویلات(که به نام تفسیر محی الدین بن عربی چاپ شده)ملا عبد الرزاق، کاشانی، ج 2، ص 569.
(9)-سوره واقعه، آیه 80-سوره حافه، آیه 43.
(10)-اسفار، صدر المتألهین شیرازی، طبع جدید، ج 3، ص 377.
(11)-فصوص الحکم، محی الدین بن عربی، با تعلیقات ابوالعلا عفیفی، فص شعیبی، ص 119.
(12)-رک:حاشیه اسفار، ملا هادی سبزواری، طبع جدید، ج 3، ص 378.
(13)-سوره یس، آیه 12.
(14)-سوره شعراء، آیه 195.
(15)-سوره اسراء، آیه 107.
(16)-رک:رشحات البحار، میرزا محمد علی شاه‏آبادی، ص 13 به بعد:مفاتیح الغیب، صدر المتألهین شیرازی، ط سنگی(به ضمیمه شرح اصول کافی)، ص 503.
(17)-فصوص الحکم، فص اسحاقی، ص 88.
(18)-همان مأخذ.
(19)-سوره رعد، آیه 43.
(20)-اسفار، ج 7، ص 34.
(21)-بحر المعارف، شیخ عبدالصمد همدانی، ط سنگی، ص 182.
(22)-سوره اسراء، آیه 88.
(23)-سوره قلم، آیه 4.
(24)-سوره انعام، آیه 59.
(25)-رک:قرآن و لطائف عرفانی، از همین نگارنده، کیهان اندیشه، ش 34، ص 38، لطیفه 7.
(26)-سوره مزمل، آیه 20.
(27)-سوره زمر، آیه 22.
(28)-سوره آل عمران، آیه 14.
(29)-سوره فتح، آیه 1.
(30)-رک:قرآن و عرفان از منظره امام، از همین نگارنده، کیهان اندیشه، ش 29.
(31)-سوره روم، آیه 7.
(32)-سوره بقره، آیه 200.
(33)-سوره بقره، آیه 201.
(34)-سوره تکویر، آیه 23.
(35)-سوره اسراء، آیه 1.
(36)-سوره انعام، آیه 75.
(37)-رک:تفسیر سوره فاتحه، محمد کاظم عصار، انتشارات محمدی، تهران، ص 47.
(38)-اسرار الصلوة، میرزا جواد ملکی تبریزی، دار الکتاب قم، ص 210.
(39)-تفسیر سوره واقعه و...، صدر المتألهین شیرازی، ط قم، ص 92.
(40)-فتوحات المکیه، محی الدین بن عربی، ج 4، ص 206.
(41)-نگارنده در سلسله مباحثی پیرامون شرح اسماء الهی که بر طبق دعاء جوشن کبیر صورت گرفته، با تفصیل بیشتری بدین موضوع پرداخته است.
(42)-سوره فصلت، آیه 31.
(43)-سوره فجر، آیات 27-30.
(44)-سوره قدر، آیه 1.
(45)-سوره دخان، آیه 3.
(46)-رک:رشحات البحار، ص 13 به بعد، مفاتیح الغیب، ص 503، فتوحات المکیه، ج 1، ص 11.تعلیقه بر فصوص، امام خمینی، ص 61.
(47)-سوره اسراء، آیه 87.
(48)-سوره هود، آیه 12.
(49)-سوره بقره، آیه 23.
(50)-سوره یوسف آیه 2.
(51)-جهت اطلاع، رک:کشکول، شیخ بهائی، ط سنگی، ص 236.
(52)-سوره دخان، آیه 4.
(53)-رک:المراقبات میرزا جواد ملکی تبریزی، مراقبات شعبان المعظم.
(54)-بحار الانوار محمد باقر مجلسی، ج 97، ص 85، سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج 1، ماده شعبان، ص 701.
(55)-همان مأخذ.
(56)-همان مأخذ.
(57)-فتوحات المکیه، ج 3، ص 94.
(58)-رک:تفسیر القرآن، صدر المتألهین شیرازی، ج 6، ص 123. شرح الاسماء الحسنی، حاج ملاهادی سبزواری، ص 180.
(59)-رک:اسفار، ج 7، ص 10 و 22، تفسیر القرآن، ج 6، ص 123.
(60)-ر.ک:تفسیر القرآن، ج 6، ص 123.
(61)-سوره شحر، آیه 21.
(62)-فتوحات المکیه، ج 3، ص 95.
(63)-تفسیر القرآن، صدر المتألهین شیرازی، ج 1، ص 174.
(64)-اعجاز البیان فی تأویل ام القرآن، صدر الدین قونوی، ط، حیدر آباد هند، ص 145.
(65)-مفاتیح الغیب، (مضبوط در آخر شرح اصول کافی)، ص 510.
جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

بررسی و نقد توجیه علمی اعجاز قرآن

محمد حسین برومند

 

چکیده:

وجود طرفداران و مخالفانی سرسخت پیرامون توجیه علمی اعجاز قرآن، بررسی این موضوع را ضرورتی دو چندان می‏بخشد. از این رو هدف اصلی این مقاله، دستیابی به راه‏حلی قطعی با تکیه بر «واقعیت خارجی قرآن» در این زمینه است. برای وصول به این هدف، ابتدا با طرح مقدمه‏ای به ذکر دلایل دو طرف و افراطها و تفریطها پرداخته شده، سپس امکان توجیه علمی و بررسی نظری رابطه قرآن و علوم تجربی به حصر عقلی با توجه به تمایز فرضیه و قانون از یک طرف و احتمال و قطعیت در دلالت الفاظ قرآن از طرف دیگرمورد بررسی قرار گرفته و عنوان شده است که اگر دلالت الفاظ قرآن بر یک موضوع، قطعی بوده و این موضوع از نظر علمی هم به اثبات رسیده باشد، توجیه علمی قرآن نه تنها جایز که امری پسندیده و مطلوب است. ضمن اینکه با اشاره به قراین لفظی یا عقلی، فلسفه وجودی لفافه‏های بیانی در قرآن نیز روشن می‏شود.

کلید واژه‏ها:

اعجاز، علم، قرآن، حقانیت، کیهان، لفافه‏های بیانی.
مقدمهمر روشن می‏شود که اغلب کسانی که در صدد تبیین حقانیت آن برآمده‏اند، عمل اعجاز را برای مدعیان رسالت لازم دانسته‏اند. این امر موجب پیدایش مباحث لغوی و اصطلاحی اعجاز و نیز چگونگی دلالت تحقق اعجاز قرآن بر حقانیت آن و سعی در ریشه‏یابی اعجاز قرآن شده است که از این میان بحث ریشه‏یابی سهمی ویژه دارد. در زمینه اثبات اعجاز قرآن دلایل زیادی عرضه شده است، از قبیل خبر دادن از غیب، نظریه صرفه، جنبه‏های ادبی و روانشناسی قرآن و...، با توجه به جو علمی حاکم بر جهان امروز و کاربرد بعد علمی قرآن در عصر جدید، می‏توان از نقد و بررسی توجیه جنبه‏های علمی اعجاز قرآن به عنوان یک ضرورت نام برد.

1- مقدمه‏ای بر توجیه علمی

 

1ـ1ـ آشنایی اجمالی، نزاع حامیان و مخالفان

منظور از توجیه علمی اعجاز قرآن در اینجا، اثبات عدم امکان ارائه مثل آن است با تکیه بر هماهنگی قرآن و علوم بشری. (1) رشد دانش بشری با شناخت پدیده‏ها (2) و تجزیه(3) و ترکیب (4) آنها از رهگذر ارائه فرضیه‏های (5) تازه و آزمایشهای (6) مکرر در بررسی صادق بودن یا نبودن آن فرضیات فراهم می‏گردد و این تجربه‏های (7) پی در پی نیاز به مرور زمان و تکامل ابزار آزمایش دارد (سیاسی،82؛ شاله،112) و فی المثل امکان نداشته آنچه را امروزه پس از آزمایشهای فراوان و تفکر مستمر به عنوان محصول علوم شاهد هستیم، مؤلفی در هزار سال قبل به ثبت رسانده و از آن سخن بگوید بلکه آرای او تحت تأثیر علم زمان خود بوده و اگر بر فرض از نوآوران عصر خود نیز به شمار رود، دامنه افکار و اندیشه‏هایش حداکثر، قدری فراتر از آرای دانشمندان آن روزگار خواهد بود و در حالات استثنایی که این تفاوت بیشتر به نظر می‏رسد، باز همه جانبه نیست و معمولاً توأم با بعضی اشتباهات است. به ویژه اگر کتابی در زمینه‏های گوناگون علمی به اظهار نظر پرداخته باشد، انتظار می‏رود با گذشت زمان بسیاری از نظریاتش مورد ابطال قرار گیرد و چنانچه به عصر غلبه خرافات (ترابی، 140) تعلق داشته باشد، ردپای آرای خاص آن ادوار در لابلای مطالب آن مشاهده گردد (ترابی، 140) زیرا در آن روزگار به دلیل ضعف ابزار آزمایش، صاحب نظران از بسیاری مشاهدات محروم بوده‏اند و چون برای یافتن حقایق تازه راهی جز تجربه نداشته‏اند، امکان محک زدن فرضیه‏ها همواره فراهم نبوده است. طبعا در عصر شکوفایی و بلوغ نسبی دانش، اگر گاهی یک تئوری (1) توانسته باشد از شمشیر مشاهده،(2) جان سالم بدر ببرد، اما در موارد بسیاری این امر میسر نشده و امواج خروشان مشاهدات تازه، آنها را بلعیده است. به این ترتیب اگر با کتابی مواجه گردیم که در عین گستردگی مطالب و تنوع رابطه‏اش با افق‏های گوناگون دانش، نه تنها از رونق آن کاسته نشود بلکه در پیشاپیش دانش روز در حرکت باشد، چنین کتابی مثل و مانند نخواهد داشت و نمی‏توان آن را در شمار نوشته‏های معمول بشری به حساب آورد. داعیان توجیه علمی بر این اعتقادند که قرآن مصداق بارز چنین کتابی است. در نقطه مقابل، گروهی از صاحب نظران از سر دلسوزی به این امر اعتراض کرده و شأن قرآن را فراتر از آن دانسته‏اند که با علوم ناپایدار و دستخوش تغییر و تحول، مقایسه شود زیرا اولاً قرآن کتاب فیزیک و شیمی نیست بلکه کتابی است که برای هدایت انسان آمده است، ثانیا بنیان این گونه استنباطها با گذشت زمان و فرو پاشی آرای علمی فرو می‏ریزد.
چنانکه پیداست نظریه توجیه علمی اعجاز قرآن طرفداران و مخالفانی سرسخت دارد و شاید هر دو گروه(3) بیش از آنکه «واقعیت خارجی قرآن» را در نظر بگیرند، تحت تأثیر انگیزه‏ها و انتظارات خویش از این کتاب باشند و به هر حال تحقیق در این باره را باید از رابطه قرآن و علوم تجربی آغاز نمود.
اگر طرفداران توجیه علمی تا صبح قیامت به دفاع از آن ادامه دهند ولی قرآن از چنان پیوندی با این توجیهات برخوردار نبوده و اصولاً با یافته‏های علمی، بیگانه باشد، برای جوامع انسانی، جز میوه‏ای پوک چه ثمره‏ای به بار خواهند آورد و این گونه پل‏های ارتباطی تا کی دوام خواهد داشت؟ کما اینکه اگر مخالفان این نظریه، بر عقیده خود پافشاری کنند و در اشتباه باشند، جز محروم ساختن اهل زمین به ویژه بیگانگان با قرآن، چه طرفی بربسته‏اند و در این صورت آیا در قالب دوستی، به این کتاب و مردم جهان خیانت نکرده‏اند؟

1ـ2ـ کتاب هدایت انسان یا کتاب علوم تجربی

کسانی (شلتوت، مقدمه) که می‏گویند قرآن کتاب فیزیک و شیمی نیست، بلکه هدایت است باید توجه داشته باشند که رابطه مورد استفاده در توجیه علمی بین قرآن و علم تنها مایه تبدیل جنبه هدایتی آن به مباحث تجربی نیست، بلکه دقیقا در راستای هدایت است، آن هم با بهترین شیوه ممکن زیرا در عصر شکوفایی و بلوغ نسبی علم، نزدیک‏ترین راه برای اثبات حقانیت قرآن برای اهل زمان به ویژه دانشمندان و محققان علوم تجربی این است که ببینند حقایقی در آن به ودیعه نهاده شده که به هیچ وجه امکان فهم و اشاره به آن در 1400 سال پیش برای بشر فراهم نبوده است، به بیان دیگر اگر در روزگار غلبه سحر و ساحری، پدیده‏ای مثل تبدیل چوبدستی به اژدهایی مهیب رخ دهد و ساحران بهتر از دیگران دریابند که آن کار، کاری بشری نیست و اگر در عصر پیشرفت طب قدیم، مردگان زنده می‏شوند تا همه به ویژه خود اطباء دریابند امری غیر بشری است و اگر در زمان شکوفایی نبوغ ادبی، جلوه ادبی یک کتاب، عهده دار هدایت مردم به ویژه ادیبان در شناخت حقانیت آن می‏گردد تا از رهگذر تسلیم ساحران، اطباء و ادباء بر سایر اهل زمان نیز اتمام حجت شود، طبعا می‏توان انتظار داشت که برای عصر اکتشافات همه جانبه علمی و جهان دانش، بعد علمی آن کتاب به همین معنی، نقش اصلی را ایفاء نماید بدون اینکه سایر جنبه‏ها، نفی گردد.
این تذکر متوجه افرادی از قبیل شیخ محمود شلتوت(1) است. وی اعتقاد دارد که قرآن برای ارائه نظریات علمی نازل نشده است و اگر می‏بینیم در بعضی آیات به اسرارطبیعت پرداخته، برای آن است که از رهگذر تحقیق در آن مسائل بر ایمان مردم افزوده شود، افزون بر این، اگر ما قرآن را با فرضیه‏های ناپایدار علمی مطابقت دهیم، به تدریج همراه با دگرگونی آن فرضیه‏ها، آراء ما نیز دستخوش تغییر و تحول قرار خواهد گرفت (شلتوت، تفسیر القرآن الکریم، مقدمه).
گویی جهان علم در فرضیه‏های ناپایدار خلاصه می‏شود و هیچ امر قطعی علمی وجود ندارد و انگار واقعیت خارجی خود قرآن ملاک نیست و این امر به دلخواه ماست که اگر مایل بودیم به مطابقت قرآن با مسائل علمی بپردازیم و اگر مایل نبودیم صرف نظر نماییم. بر فرض اگر آیه‏ای از قرآن با یک فرضیه علمیِ باطل شده، مطابق بود، آیا می‏توانستیم تغییرش دهیم؟
از این گذشته، اگر فایده اشاره به اسرار طبیعت در قرآن، از نظر شیخ شلتوت ازدیاد ایمان مردم باشد، به این معنی است که مردم آثار علم و قدرت خداوند را با وضوح و تفصیل بیشتری مشاهده می‏کنند و بیشتر به او ایمان می‏آورند، یعنی با وجود آنکه این گونه امور صرفا علمی است ولی برای فرد مؤمن که همه چیز را آثار خلقت خداوند می‏داند، کاربرد ایمانی هم خواهد داشت. چرا شلتوت و همفکران او متوجه نیستند که تأثیر هدایتی و ایمانی مطابقت آیات قرآن و یافته‏های قطعی علمی بسیار نیرومندتر از آن است، زیرا نه تنها مایه تقویت اعتقاد مؤمن خواهد بود بلکه بر کسانی که لائیک بوده و به هیچ آئینی معتقد نیستند نیز اتمام حجت می‏کند و در این حالت، تنها موضوع ایمان بیشتر به علم و قدرت خداوند مطرح نیست بلکه ایمان به کتاب و فرستاده، و تمام آئین مورد نظر او از تبعات شناخت اعجاز علمی خواهد بود و آثار آن با هدف مورد نظر شلتوت و همفکرانش قابل مقایسه نیست.
بوکای(1)و(2) از کسانی است که گرچه هدف قرآن را بیان پدیده‏های طبیعت نمی‏داند و هدفی مشابه آنچه مورد نظر شلتوت بود برای آن قائل است اما در عین حال عمیقا تحت تأثیر آیاتی از قرآن قرار گرفته که 1400 سال پیش به یافته‏های امروزین علم بشری اشاره نموده است، بوکای (ص 22، 51) می‏گوید: «همانطور که بعدا در این بخش کتاب ملاحظه خواهید کرد، امر مهم و اصلی این است که قرآن که همواره مردم را به فراگیری و گسترش دانش فرا می‏خواند مشتمل بر نظرات متعددی درباره پدیده‏های طبیعی با تفصیلات تبیینی است که کاملاً با داده‏های دانش نو موافق می‏آیند. آنچه توجه کسی را که برای اولین بار با چنین متنی مواجه می‏گردد، بیشتر جلب می‏کند. فراوانی موضوعات مطروحه است و نیز از خطاهای عظیمی که در عهدین وجود دارد، در اینجا اثری نیافتم. این امر مرا ناگزیر کرد از خود بپرسم اگر قرآن ساخته یک انسان می‏بود چطور می‏توانسته در قرن هفتم میلادی چیزی بنویسد که امروزه با شناختهای دانش نو موافق آید؟ نخستین هدفم قرائت قرآن و مطالعه نص آن، عبارت به عبارت، به کمک تفاسیر مختلف برای بررسی انتقادی بود و این کار را با اعمال دقت خاصی درباره توصیفی که از تعداد کثیری از پدیده‏های طبیعی می‏کند، شروع کردم. دقت و صحت پاره‏ای تفصیلات کتاب فقط در متن اصلی قابل درکند و مطابقت آنها با یافته‏های عصر کنونی مرا تحت تأثیر قرار داد ولاجرم مردی از عصر محمد (ص) نمی‏توانست کمترین ایده‏ای از آن مطالب داشته باشد. سپس به مطالعه چند کتاب که مؤلفان مسلمان به نظرگاههای علمی متن قرآن تخصیص داده بودند، پرداختم که مبانی ارزشیابی بسیار سودمندی برایم فراهم آورد. به خوبی ثابت شده که دربرهه زمانی وحی اسلامی که حدود 20 سال طول کشیده، شناختهای علمی آن زمان، در مرحله رکود بود. دوره فعال تمدن اسلامی با جهش علمی که همراه آن بود، بعد از پایان وحی اسلامی واقع شده است. باید بپذیریم که برای فهم آیات قرآنی، تنها معلومات عمیق زبانشناسی کافی نیست بلکه علاوه بر آن باید واجد اطلاعات علمی بسیار متنوع نیز بود. چنین بررسی با چند دانش مرتبط است که خود دائرة‏المعارفی خواهد بود. حین ملاحظه تدریجی مطالب مطروحه، به تنوع شناختهای علمی که برای درک معنی برخی آیات قرآن لازم است پی خواهید برد. با این وصف، قرآن کتابی نیست که هدفش تقریر برخی قوانین حاکم بر جهان باشد بلکه هدف دینی اساسی دارد به ویژه در مورد توصیفهای قدرت مطلقه خداوند که در آنها انسانها به تفکر درباره قدرت آفرینش فرا خوانده شده‏اند. این دعوت به تفکر با اشاره به نمودهای در دسترس یا با قوانین بیان شده از جانب خداوند که بر سازمان جهان حکومت می‏کند، همراهند. فهم بخشی از این مصرحات آسان است اما معنی بخش دیگری را جز با داشتن شناختهای علمی لازم نمی‏توان درک کرد. به این بیان که انسان قرون گذشته نمی‏توانست جز معنی ظاهری آنها را دریابد و این امر در برخی حالات، او را به نتیجه گیریهای غلطی که معلول ناکافی بودن دانشش در آن زمان بود، کشانده است (همو، 173-174).
به طور کلی ملاحظه می‏شود که بوکای به رابطه‏ای بسیار گسترده و هماهنگ بین قرآن و علوم تجربی در مرحله بلوغ خود معتقد است و اگر چه همانند شلتوت به نقش چنین آیاتی در دعوت به تفکر و شناخت خداوند توجه دارد اما هرگز مثل او از تطبیق آنها با قوانین قطعی علمی و نمودهای مورد مشاهده، روگردان نیست و خود او از جمله کسانی است که درست به همین دلیل به غیر بشری بودن قرآن اذعان نموده است. وی می‏گوید: «این نظرگاههای علمی بسیار ویژه قرآن، در آغاز موجب شگفتی ژرف من شد زیرا تا آن وقت نمی‏توانستم تصور کنم بتوان در متنی که بیش از 13 قرن پیش نگاشته شده است، این قدر تأییدات راجع به موضوعهای بی‏نهایت متنوع و کاملاً سازگار با شناخت‏های دانش نو کشف نمود. کدام توجیه بشری را می‏توان برای این واقعیت قائل شد؟ به عقیده من هیچ توجیهی وجود ندارد که ما را متقاعد کند که یکی از ساکنان شبه جزیره عربستان توانسته باشد، موقعی که پادشاه داگو بر در فرانسه سلطنت می‏نمود، به حدی اطلاعات داشته که برای پاره‏ای از موضوع‏ها ده قرن از معلومات ما پیشرفته‏تر باشد، وجود ندارد» (همو، 172-173).
جالب است که این مؤلف گرچه خود به توجیه علمی اقدام نموده و عمیقا از آن تأثیر پذیرفته است، باز هنگام بیان هدف قرآن از ارائه آیات مذکور، به این امر که به مراتب هدفی عالی‏تر و نتیجه بخش‏تر به نظر می‏رسد تصریح نمی‏کند، انگار متوجه نیست که تعمدی در کار بوده و تعبیه چنین آیاتی، کاملاً حساب شده است. گویی که هدف اصلی قرآن، صرفا ذکر پاره‏ای مصادیق علم و قدرت خداوند بوده و از رهگذر چنین هدفی بعضی فواید فرعی نیز پدیدار گردیده است یعنی این تطابق قرآن و علوم تجربی از تبعات آن هدف به شمار می‏رود و بر حسب تصادف زمینه توجیه علمی فراهم آمده است، در حالی که آثار چنان هدفی در مقایسه با آثارِ توجیه علمی، چندان فروغی ندارد و هدفی فرعی محسوب می‏گردد.
از نکات قابل اعتنایی که مورد توجه بوکای قرار گرفته و بسیار بر آن تأکید دارد، علاوه بر تنوع مطالب و گستردگی موضوعات قرآنی، خالی بودن قرآن از هر گونه اشتباه علمی است، به عبارت دیگر نه تنها توافق مطالب یاد شده با دانش پیشرفته بشری به خودی خود شگفت آور است بلکه گستردگی دامنه آنها بر این شگفتی می‏افزاید و با در نظر گرفتن شرایط علمی و اجتماعی مؤلف قرآن همراه با مصونیت او از کمترین اشتباه، احتمال بشری بودن کتاب او به صفر می‏رسد.
وی (ص 211) می‏گوید: «نه تنها آنچه قرآن در بر دارد واجد اهمیت است بلکه آنچه را که قرآن شاملش نیست باید مورد توجه قرار داد. فی الواقع، قرآن حاوی تئوری‏های مورد توجه آن عصر درباره سازمان جهان که علم، عدم صحت آنها را بعدها ثابت کرده باشد، نیست».

1ـ3ـ جستجوی همه پدیده‏های علمی در قرآن

لازمه توجیه علمی اعجاز، چنانکه پیداست، اشاره به کلیه پدیده‏های کشف شده و کشف نشده نیست بلکه با فرض تعمد در این باره اگر برای هر دوره زمانی، متناسب با پیشرفت‏های خاص آن دوره در زمینه‏های گوناگون، نمونه یا نمونه هایی گوشزد شود کافی خواهد بود. کسانی که در این باره راه افراط پیموده‏اند باید بر مدعای خود دلیل آورند که اصولاً عملی نیست. چگونه ممکن است آن همه اکتشافات تازه در افق‏های گوناگون دانش را در یک کتاب گنجاند و چه کسی در توان خود می‏بیند آنها را شناسایی نماید؟ شاید بتوان به عنوان نمونه‏ای بارز در این گونه بینش، از تفسیری که طنطاوی (1) بر قرآن نوشته است یاد نمود. تفسیر سید احمد خان هندی (1) نیز از همین قبیل است. طنطاوی در تفسیر خود، علم نجوم و آسترو فیزیک و زیست‏شناسی و علم شناسایی عناصر رادیواکتیو و صنعت استخراج فلزات از معادن و ذوب آنها را در قرآن می‏بیند. او در تفسیر خود اظهار می‏کند که بیم دارد عمرش وفا نکند تا اینکه بتواند نشان دهد که تمام علوم و اختراعات صنعتی نوع بشر در قرآن هست و آن اندازه که تا امروز نشان داده نمونه‏ای است که نشان می‏دهد قرآن، همه چیز را پیش بینی و پیشگویی کرده است».
بله در برابر چنین افراط کاری‏ها جا دارد گفته شود قرآن کتاب فیزیک و شیمی نیست و به نظر می‏رسد یکی از دلایل برآشفته شدن صاحب نظران مخالف توجیه علمی در این زمینه همین طرز تلقی از قرآن بوده باشد. اگر چه در نقطه مقابل،اصرار ایشان بر ریشه کن کردن توجیه علمی به طور کلی، بدون توجه به واقعیت‏های خارجی صورت گرفته و به نوبه خود می‏تواند در معرض ایراد باشد.

1ـ4ـ نقش صلاحیت علمی در برقراری پل‏های ارتباطی

پس از رنسانس و به دنبال اهمیت فراوانی که در غرب به علوم تجربی داده شد، پیشرفت قابل توجهی از لحاظ فنی و صنعتی حاصل شد که آثار آن، کشورهای ظاهرا اسلامی را نیز که خود روزگاری الگوی تمدن جهانیان بودند، تحت الشعاع خویش قرار داد. از آن جمله، اکتشافات جدید باعث می‏شد بعضی از مسلمانان بدون اطلاع کافی از علوم نوین، همین که می‏شنیدند فلان کشف علمی صورت پذیرفته، برای آنکه از قافله عقب نمانند با یک موضوع کاملاً انفعالی و با توجیهات بی اساس آیه‏ای را برگزیده و در صدد برمی‏آمدند تا نشان دهند که قرآن قبلاً به آن پدیده اشاره کرده است.(2) به ویژه کسانی که نه تنها با مسائل علمی عمیقا بیگانه بودند بلکه درکِ درستی حتی از ظاهر آیات نداشتند، با اقدام به برقراری چنین پل‏های ارتباطی در خور هر گونه سرزنش و اعتراض بوده‏اند و بر فرض اطلاع از دلالت آیات و آشنایی با زبان، باز هرگز صلاحیت این گونه اظهار نظرها را نداشته‏اند. در بعضی موارد نیز که به نظر می‏رسیده شخصی واجد شرایط لازم در نشان دادن پل‏های ارتباطی باشد، گاهی جانب افراط را گرفته و گاهی هم عملاً در نشان دادن مصادیق قابل قبول، ناموفق بوده است.(1)

1ـ5ـ تفاوت فرضیه‏ها با قوانین علمی و نمودهای مورد مشاهده

 

1ـ5ـ1ـ تحلیلی از موریس بوکای

اینکه مخالفان توجیه علمی تکیه بر علم را مطلقا نامطمئن قلمداد نموده‏اند، به نظر می‏رسد ناشی از بی توجهی به تفاوت بارز فرضیه‏ها با قوانین علمی و نمودهای قابل مشاهده باشد. موریس بوکای (ص 43) این نکته را مورد توجه قرار داده و می‏گوید: «کسانی که از قبول دخالت دانش در ارزشیابی نوشته‏ها رو تُرش می‏کنند، از اینکه علم بتواند وجه مقایسه ارزشمندی فراهم نماید، سرباز می‏زنند و این مطلب را پیش می‏کشند که علم با گذشت زمان متغیر بوده و امر مقبول شاید بعدها مطرود گردد. تذکار فوق مستلزم توضیح زیر است: باید تئوری علمی را از نمودی که با کنترل تام مورد مشاهده قرار می‏گیرد، تمیز داد. تئوری برای بیان یک پدیده یا مجموع پدیده‏هایی که درک آنها مشکل است به کار می‏رود. در بیشتر حالات، تئوری متغیر است و هنگامی که ترقی علمی، تحلیل بهتر نمودها را مجاز می‏سازد، در خور دگرگونی یا جانشین شدن توسط تئوری دیگر می‏شود، اما نمود مورد مشاهده که از طریق تجربی، وارسی و محقق شده، تغییرپذیر نیست. می‏توان خواص آن را بهتر تعریف کرد ولی آنچه بوده، باقی می‏ماند. این واقعیت که زمین دور خورشید می‏گردد و ماه دور زمین، مورد تجدید نظر قرار نخواهد گرفت، حداکثر در آینده خواهند توانست مدارها را بهتر تعریف نمایند. همین ملاحظه صفت متغیر تئوری‏هاست که فی المثل مرا از توجه به آیه‏ای از قرآن که فیزیکدان مسلمانی آنرا اعلام کننده ضد ماده می‏دانست، منصرف نمود. بالعکس می‏توان با کمال حقانیت به آیه‏ای از قرآن (انبیاء/ 30) مشعر بر اینکه اصل زندگی از آب است، توجه تام نمود، گو اینکه هرگز نمی‏توان این امر را تحقیق کرد ولی دلایل متعددی به نفع آن عرض اندام می‏کند. اما در مورد نمودهای مورد مشاهده مانند تکامل جنین انسانی می‏توان مراحل مختلف مشروح در قرآن را با داده‏های جنین‏شناسی جدیدبه طور کامل مواجهه داد و توافق مطلق آیات مربوطه را با دانش نو کشف نمود».(1)

1ـ5ـ2ـ تحلیلی از آرکادی میگدال

برای توجه بیشتر به تفاوت بین فرضیه‏ها و نمودهای مورد مشاهده، اشاره به سخن آرکادی بی میگدال (2) بی مناسبت نیست، وی (پیام یونسکو، 29ـ30) می‏گوید: «جریان تبدیل یک عقیده به یک حقیقت پذیرفته شده علمی، تبدیل یک فرضیه به یک قانون فیزیکی به دقت تنظیم شده، فراگردی طولانی و غالبا پرپیچ و خم است... نخستین مرحله از هر کار علمی عبارت است از کشیدن خط فاصلی بین حقایق بی‏چون و چرای علمی، و «غیر ممکنات» یا چیزهایی که با نتایج آزمایش‏های مکرر علمی در تضاد قرار دارند. مابین این دو حوزه، یک حوزه بلا تکلیفی نیز هست که مشتمل است بر پدیده‏هایی که مورد مطالعه قرار نگرفته‏اند ولی پیشاپیش از زمره ممکنات شمرده می‏شوند. پیش از ظهور نظریه نسبیت اینشتین، منطقی بود که انسان تصور کند قوانین مکانیک و الکترودینامیک که در مورد سرعت‏های عادی امتحان خود را داده بودند، برای سرعت‏های بالا نیز صادقند. تنها هنگامی که آزمایش‏های علمی، این فرضیه را نقض کرد، در مورد صحت آن تردید پیدا شد.نمونه‏های بسیاری هست از اینکه چگونه عقاید از پیش پذیرفته، باعث کندی پیشرفت علم شده‏اند. خالق پرآوازه نظریه نسبیت نیز خود، اشتباهی از این دست کرد و هنگامی که در پی ساختن یک دستگاه نظری جدید در باب کیهان‏شناسی بود، بر مبنای عقیده‏ای از پیش پذیرفته، به نتیجه‏ای نادرست رسید.(1) چند مورد از خطاهای علمی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و نتایجی در جهت بهبود روش‏شناسی علمی از آنها استخراج شده است که یکی از بی‏چون و چراترین آن نتایج این است که در حوزه هایی که هنوز مورد مطالعه کافی قرار نگرفته است، دانشمندان نباید بطور مطلق موضع‏گیری کنند. باری علم، خود را به پژوهش در حوزه ممکنات محدود نمی‏کند بلکه قضایایی را که به سر حد اثبات نیز رسیده‏اند مورد مطالعه، کنکاش و نقد قرار می‏دهد و بدین وسیله توجه دانشمندان را به قضایایی که محتاج پژوهش‏های بیشتر است جلب می‏کند.

1ـ5ـ3ـ نمونه‏ای از تبدیل یک فرضیه به نمودی قابل مشاهده

پس از آنکه اینشتین (1879-1955)نشان داد که قوانین هندسه اقلیدسی، در مجاورت اجرام عظیم مصداق ندارد، بر آن شد که گام بی‏باکانه‏ای به پیش بردارد. او نظریه حوزه جاذبه خود را در توضیح کیهان به کار بست و در این کار، طرز واقعی پراکندگی اجرام را در فضا به کنار نهاد، در عوض، چنانکه در مطالعه گازها معمول است، مفهوم تراکم متوسط ماده را اختیار کرد. اما معلوم شد که کاربست معادلات جاذبه در توضیح کیهان، به همین سادگی امکان‏پذیر نیست. اینشتین کیهان را دستگاه بسته و محدودی می‏پنداشت که شعاع انحنای آن، مستقل از زمان است. پس به منظور یافتن راه حلی که با این توصیف وی از کیهان، جور در بیاید، به طور مصنوعی یک عامل اضافی (به نام ضریب ثابت کیهان‏شناسی) را وارد معادلات جاذبه خود کرد که هماهنگی آنها را بر هم زد. مقارن همین احوال، یک ریاضیدان برجسته اهل پتروگراد به نام «الکساندر فریدمان» مشغول مطالعه درباره امکانات مختلف حل معادلات اینشتین بدون وارد کردن این عامل اضافی بود. وی به این نتیجه رسید که کیهان در حال گسترش است و با صرف نظر کردن از قبول مدلی «بسته» برای کیهان، می‏توان برای مقادیر معینی از تراکم متوسط جرم، به مدلی «باز» قائل شد که بر طبق آن، ابعاد کیهان به طور نامحدودی گسترش خواهد یافت. اینشتین در ابتدا کار فریدمان را مورد انتقاد قرار می‏داد اما بعدها کاملاً نظر او را تأیید کرده، موضوع وارد کردن یک عامل اضافی را به معادلات جاذبه خود کنار گذاشت.
اینشتین می‏نویسد: «پس از خواندن نامه فریدمان که آقای کروتکوف] فیزیکدان روس [برایم فرستاد،اکنون دیگر متقاعد شده‏ام که انتقادهای من از وی مبتنی بر اشتباه محاسبه بوده است. من فکر می‏کنم نتایجی که فریدمان بدست آورده، درست است و پرتو جدیدی بر این مسأله افکنده است».(1)
نظر فریدمان در تجربه نیز تأیید شد و این هنگامی بود که منجم آمریکایی ادوین هابل(2) اثبات کرد که کهکشانها در حال دور شدن از یکدیگرند.(3) (همان و نیز نک: مالک، 384).

2ـ بررسی نظری رابطه قرآن و علوم تجربی

 

2ـ1ـ امکان توجیه علمی

برای پایان دادن به نزاع حامیان و مخالفان توجیه علمی اعجاز باید ببینیم بین قرآن به عنوان مجموعه‏ای از عبارات و الفاظ دال بر معانی ویژه و جهان علم با مجموعه‏ای از فرضیه‏ها، تئوری‏ها، قوانین و مشاهدات عینی، اولاً آیا رابطه‏ای قابل اعتنا وجود دارد یا نه، ثانیا اگر رابطه‏ای به چشم می‏خورد آیا از نوع هماهنگی مستمر است یا شکلی دیگر دارد؟
از نظر علم، وجود یک پدیده یا یک حقیقت ممکن است قطعی و احیانا مورد مشاهده و یا مشکوک و مورد تردید باشد. حال اگر ردپای آن پدیده در عبارات قرآنی نیز به چشم بخورد، باید در نظر داشت که دلالت الفاظ قرآن بر وجود آن پدیده نیز می‏تواند جنبه احتمالی یا قطعی داشته باشد، از این رو چهار حالت متمایز، قابل پیش بینی است:
1ـ از نظر علم روز جنبه احتمالی دارد، دلالت عبارات قرآن هم بر آن احتمالی است.
2ـ از نظر علم، قطعی و احیانا مورد مشاهده است اما دلالت عبارات قرآن بر آن قطعی نیست.
3ـ از دیدگاه علم، جنبه احتمالی دارد اما دلالت عبارت قرآن بر آن قطعی است.
4ـ هم به لحاظ علمی، قطعی و احیانا قابل مشاهده است و هم دلالت عبارات قرآن بر آن، قطعی است.
در حالت اول و دوم، توجیه علمی اعجاز قرآن، امکان‏پذیر نیست و اگر بر فرض، چنین وضعی بر سراسر قرآن حکمفرما باشد، هرگز در این باره کاربردی نخواهد داشت و نمی‏توان بر آن تکیه زد.
در حالت چهارم، توجیه علمی، قطعا امکان‏پذیر است و هر قدر بر تعداد مواردی از این قبیل افزوده شود، از قوت و قدرت بیشتری برخوردار خواهد بود، اما حالت سوم، در حال حاضر برای چنین توجیهی، کاربرد ندارد ولی می‏تواند برای دانشمندان معتقد به قرآن، سرنخ مناسبی در تحقیقات علمی به شمار رود و چنانکه موفق شوند قطعیت آن پدیده یا حقیقت آن را به اثبات رسانند، بویژه اگر امکان مشاهده عینی آن را فراهم سازند، نه تنها در حرکت علمی خود گامی برداشته‏اند، بلکه بر مصادیق توجیه علمی اعجاز قرآن هم افزوده‏اند.
بوکای (ص 175) در همین زمینه می‏نویسد: «من در جستجوی این نیز بوده‏ام که آیا در قرآن، اشاراتی به پدیده‏هایی که بشر قابلیت درکشان را دارد لیکن هنوز از سوی دانش نو تأئید نشده است وجود دارد؟ و فکر می‏کنم دریافته باشم که قرآن اشاراتی راجع به وجود سیاراتی شبیه زمین در جهان دارد (الطلاق/ 12). لازم به تذکر است که چندین دانشمند این امر را کاملاً مقرون به حقیقت تلقی می‏کنند، بدون اینکه معلومات جدید بتواند کمترین یقین را بیاورد لیکن رأیم بر این قرار گرفت که مطلب مزبور را با قید احتیاط تذکر دهم.اگر این بررسی را 30 سال پیش شروع کرده بودم، می‏بایستی واقعیت دیگری را که قرآن اعلام داشته، به آنچه در مورد نجوم گفته شد می‏افزودم و آن تسخیر فضا است. در آن موقع در نتیجه نخستین آزمایشهای موشک فضاپیما به نظر رسید شاید روزی بیاید که انسان واجد امکانات مادی لازم برای گریز از حول و حوش زمین شود و به تفحص در فضا بپردازد. آنگاه پی می‏بردند آیه‏ای در قرآن وجود دارد (الرحمان/ 33) که پیشگویی می‏کند روزی بشر به چنین پیروزی دست خواهد یافت.این پیشگویی اینک تحقق یافته است».

3ـ بررسی عینی توجیه علمی

 

3ـ1ـ نمونه‏ای از مصادیق، قرآن و پدیده گسترش کیهان

به عنوان یکی از مصادیق حالت چهارم می‏توان شاهد تصریح قرآن به پدیده گسترش کیهان و دور شدن کهکشانها از یکدیگر بود به طوری که برای هیچ فرد منصف و بی طرفی جای کمترین شبهه‏ای باقی نمی‏ماند. قرآن در عبارتی کوتاه بدون هیچ تکلفی این نمود قطعی و مورد مشاهده علمی را گوشزد نموده است آنجا که می‏گوید: والسماء بنیناها بأیید و انا لموسعون (الذاریات/ 47)(1)
به طوری که ملاحظه می‏شود برپایی آسمان را با فعل ماضی ذکر نموده اما برای بیان وسعت بخشیدن و گسترش آن نمی‏گوید: «اوسعناها» و آن را به صورت کاری که در گذشته آغاز شده و پایان پذیرفته است، یاد نمی‏کند بلکه می‏گوید: «و انا لموسعون» تا مفهوم حال استمراری از آن فهمیده شود، و در زمان حاضر نیز صادق باشد.

3ـ2ـ اشاره‏ای به فرضیه لفافه‏های بیانی در قرآن

با توجه به اینکه پدیده گسترش کیهان، یکی از جدیدترین نمودهای مورد مشاهده قرن حاضر است و قرآن در 1400 سال پیش خیلی بی سر و صدا آن را گوشزد نموده، آیا لزومی داشت آورنده قرآن که با چنین اطمینانی از آن یاد می‏کند اصراری بر تفهیم موضوع به اهل زمان خویش داشته باشد؟ مسلما نه زیرا اگر از منظور او دقیقا مطلع می‏شدند، هیچ ابزار آزمایش و تلسکوپ پیشرفته‏ای وجود نداشت که بتوان به یاری آن، حقانیت چنین نظریه‏ای را ثابت نمود و تفسیر دقیق موضوع، نتیجه عکس به بار می‏آورد
یعنی کسانی که می‏گفتند: انه لمجنون (القلم/51) با استفاده از بیان آنچه در آن عصر قابل فهم یا اثبات نبوده، برای تبلیغ علیه او و افکارش دست به کار می‏شدند، از این رو چون این پیام خاص تعلقی به آنها ندارد، با استفاده از یک لفافه بیانی ذهن آنان را از این امر منصرف می‏سازد. یعنی به جای اینکه بگوید و نوسعها می‏گوید: و انا لموسعون تا معنای ثانوی «موسع» (1) یعنی «توانگر» مانع از توجه به موضوع وسعت یافتن و گسترش باشد و جلب توجه نداشته باشد.
جالب است که بر خلاف معمول کاشفان و نوابغ علم، چه در این مورد و چه در موارد دیگر،(2) آورنده قرآن نه تنها هیاهویی ندارد و جار و جنجالی برپا نمی‏کند تا بتواند آرای علمی خود را به اثبات برساند بلکه بنا به ضرورت، سرپوشی مناسب بر آن می‏نهد تا ذهن اهل زمان که هنوز آمادگی ندارد برآشفته نشود و هنگامی که شرایط فراهم گردد، پیشرفت علم از آن پرده بردارد و از این طریق حقانیت کتابش برای دانشمندان و نیز دیگران ثابت گردد.(3)البته همواره در چنین مواردی قرینه‏ای مناسب برای تشخیص لفافه پیش بینی شده است. گاهی نیز تصور نادرست اهل زمان از یک پدیده علمی، قرآن را از استخدام لفافه‏ها بی نیاز نموده است از قبیل طرح موضوع حرکت طولی خورشید ضمن آیه سی و هشتم سوره یس که تا مدتی مدید حمل بر حرکتی می‏شد که به غلط برای خورشید قائل بودند.

4ـ برداشتی از آرای قرآن در زمینه توجیه علمی و تبیین حقانیت

 

4ـ1ـ پیشگویی جهش علمی بشریت و تمهید زمینه‏های توجیه علمی

خود قرآن نیز فرا رسیدن زمان فهم حقانیت خویش را از رهگذر شکوفایی و بلوغ علم تصریح نموده و می‏گوید: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق، او لم یکف بربک انه علی کل شی شهید (فصلت/ 53) این آیه، یک سؤال روشن در اذهان کنجکاو پدید می‏آورد و آن اینکه، چه رابطه‏ای بین ارائه آیات و پدیده‏هادر تمام افق‏ها و نیز در درون انسانها با روشن شدن حقانیت قرآن، یعنی چون با توجه به آنکه ضمیر مذکور در انه الحق به قرآن باز می‏گردد (طبرسی، 5/19؛ شبر، 1/481)، آشکار شدن پدیده‏ها در هستی و در وجود انسان، چگونه می‏تواند منجر به شناخت حقانیت قرآن شود؟ تنها راه آن است که بتوان همراه با کشف پدیده‏ها، به نمونه هایی از آن حقایق که در قرآن آمده اشاره کرد. باید توجه داشت خود همین نکته که «به زودی بشر در معرض شناسایی آیات و پدیده‏ها در هستی و در درون خود قرار می‏گیرد» از جمله پیشگو هایی است که ما اکنون شاهد تحقق آن هستیم، یعنی پیشگویی فرا رسیدن عصر شکوفایی و بلوغ دانش بشری. برای اینکه در فهم منظور از آیاتنا شبهه‏ای پیش نیاید،نمونه هایی از آیات و پدیده‏ها گوشزد شده است: و من آیاته اللیل و النهار و الشمس و القمر... (فصلت/37) و من آیاته انک تری الارض خاشعة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت... (فصلت/ 39) و من آیاته خلق السموات و الارض و ما بث فیهما من دابة و هو علی جمعهم اذا یشاء قدیر (شوری/ 29) و من آیاته الجوار فی البحر کالاعلام... (شوری/ 32).
کما اینکه در سوره قبل از آن نیز پس از اشاره به بعضی آیات و پدیده‏ها می‏گوید: و یریکم آیاته فای آیات اللّه‏ تنکرون (مؤمن/ 82). در برخی سوره‏های دیگر هم نمونه هایی از پدیده‏های طبیعی ذکر شده است و مانع می‏شود از اینکه مفسری (مثلاً فیض، 2/505) بخواهد سنریهم آیاتنا را به پدیدار ساختن نشانه‏های عذاب منحصر سازد، چه بر فرض وجود روایاتی قابل اعتماد در این باره، این روایات حمل بر تکلم با مردم به قدر عقول ایشان می‏گردد؛ زیرا در آن عصر امکان فهم موضوع بصورت کنونی فراهم نبوده است.

4ـ2ـ از تبیین حقانیت تا حصول یقین، از علم تا عمل

جالب است که علاوه بر پیشگویی جهش علمی انسان و ظهور اعجاز علمی به این معنی، در آیه 54 سوره فصلت، پیشگویی دیگری صورت گرفته که نشان می‏دهد این ارائه آیات و پدیده‏ها و روشن شدن حقانیت قرآن، جنبه اتمام حجت دارد و به این معنی نیست که همه لزوما ایمان خواهند آورد، یعنی گرچه متوجه حقانیت آن می‏شوند اما این شناخت باعث نخواهد شد مانند یک مؤمن به قرآن، پایبند احکام آن شوند زیرا می‏گوید: الا انهم فی مریة من لقاء ربهم، الا انه بکل شی‏ء محیط (فصلت/ 54) حال این سؤال مطرح می‏شود که چرا با وجود روشن شدن حقانیت قرآن و پی بردن به اینکه کتابی الهی است، باز هم از لقای پروردگارشان در تردید هستند؟ پاسخ درآیه‏ای دیگر آمده است: ... فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا (کهف/ آخر) یعنی وصول به لقاء از رهگذر عمل صالح توأم با اخلاص در عبادت و عشق به پروردگار میسر است و طبعا هر چه بر میزان آن افزوده گردد، انسان به مرحله عالی‏تری از لقاء نایل می‏گردد.

کتابشناسی

اصفهانی، امین، مخزن العرفان در علوم قرآن، تهران، 1361.
بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، 1415ق.
بوکای، موریس، مقایسه‏ای میان تورات، انجیل، قرآن و علم، به کوشش ذبیح اللّه‏ دبیر، تهران، 1368.
پیام یونسکو، ویژه‏نامه اینشتین، خرداد ماه 1358.
ترابی، علی اکبر، فلسفه علوم، تهران، 1347.
ثقفی تهرانی، روان جاوید در تفسیر قرآن مجید، تهران، برهان، بی تا.
جرجانی، ابوالمحاسن، تفسیر گازر، تهران، 1337.
حائری تهرانی، علی، مقتنیات الدرر و ملتقطات الثمر، تهران، 1337.
حسینی، حسین، تفسیر اثنی عشری، تهران، 1364.
حویزی، عبد علی، نور الثقلین، قم، دارالکتب العلمیة، بی تا.
خرمشاهی، بهاءالدین، تفسیر و تفاسیر جدید، تهران، 1364.
دانشگاه انقلاب، ش 110، تابستان و پاییز 1376.
ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، دارالکتب الحدیثة، 1396ق.
سبزواری نجفی، محمد، الجدید فی تفسیر القرآن، بیروت، 1402ق.
سیاسی، علی اکبر، منطق و روش‏شناسی، تهران، 1336.
شاله، فلیسین، شناخت روش علوم، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، 1350.
شاه عبدالعظیمی، حسین، تفسیر اثنی عشری، تهران، 1363.
شبّر، عبداللّه‏، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، 1412ق.
همو، الجوهر الثمین، بیروت، 1407ق.
شلتوت، محمود، تفسیر القرآن الکریم، قاهره، 1966.
شیرازی، محمد حسین، تقریب القرآن الی الاذهان، بیروت، 1400ق.
طباطبایی، محمد حسین، المیزان، قم، 1393ق.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، 1379ق.
همو، جوامع الجامع، تهران، 1412ق.
طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، بی تا.
طنطاوی، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، قاهره، 1350ق.
طوسی، محمد بن حسن، التبیان، قم، 1409ق.
طیب، عبدالحسین، اطیب البیان، تهران، 1366.
عاملی، ابراهیم، تفسیر عاملی، مشهد وتهران، 1363.
عدنان شریف، من علم الطب القرآنی، بی‏تا.
علوی، محمد کریم، کشف الحقایق عن نکت الآیات و الدقایق، تهران، 1396ق.
فریمن، بلگر، زندگی اینشتین، ترجمه شکوری، تهران 1349.
فضل‏اللّه‏، محمد حسین، من وحی القرآن، بیروت، 1405ق.
فیض، محسن، الصافی فی تفسیر القرآن، تهران، 1365.
فیلیپ، فرانک، داستان زندگی اینشتین، ترجمه حسن صفاری، تهران، 1346.
قرشی، علی اکبر، احسن الحدیث، تهران، 1366.
قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم، دارالکتاب، بی تا.
قمی مشهدی، محمد، کنز الدقایق و بحر الغرائب، تهران، 1366.
کاشانی، ملافتح اللّه‏، منهج الصادقین فی الزام المخالفین، تهران، 1344.
کرمی، محمد، التفسیر لکتاب اللّه‏ المنیر، قم، 1402ق.
کیهان اندیشه، شماره 28، بهمن و اسفند، 1368.
گلشنی، مهدی، قرآن و علوم طبیعت، تهران، 1364.
گنابادی، محمد، بیان السعادة فی مقامات العبادة، تهران، 1344.
لاهیجی، بهاء الدین، تفسیر شریف لاهیجی، تهران، 1363.
مالک بن نبی، الظاهرة القرآنیة، به کوشش محمود شاکر، قاهره، بی تا.
مدرسی، محمد تقی، من هدی القرآن، قم، 1406ق.
مغنیه، محمد جواد، الکاشف، بیروت، 1981.
مهران، جمال الدین حسین، آیات من الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم، مصر، 1992.
ناصری، محمدباقر، مختصر مجمع البیان، قم، 1413ق.
نظیری، یحیی، قرآن و پدیده‏های طبیعت از دید دانش امروز، تهران، 1358.

‍پی نوشت ها:

1. Knowledge, Science
2. phenomenon
3. analyze= analyse
4. synthesis
5. hypothesis
6. experimenT
7. experience
1. theory
2. observation
3. این دو] گروه] گر چه از لحاظ اندیشه متفاوتند ولی در شیوه واحدند زیرا هر دو، قرآن را بر مفاهیم خاصی تطبیق کرده‏اند که نمی‏توان دلیل و حجت قانع کننده‏ای بر آن اقامه کرد، پایه این تطبیق‏ها ذوق، گمان و آرمان فردی و گروهی است نه فهم حقیقت قرآن (کیهان اندیشه، 58).
1. محمود شلتوت (1893-1963)، مفتی اعظم مصر و رئیس دانشگاه الازهر و از مفسران مصری است.
_
وی دارای سبک و سیاقی مستقل و متفاوت از محمد عبده (1266-1323 ق) است یعنی در برابر گرایش علمی ـ عقلی عبده گرایش سنتی-نقلی بارزی دارد. از آثار او است الی القرآن الکریم، من هدی القرآن و تفسیر القرآن الکریم، الاجزاء العشرة الاولی (نک: خرمشاهی، 30).
1. Maurice Bucaille
2. La Bible, Le Coran et Science
1. الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، المشتمل علی عجایب بدائع المکنونات و غرایب الآیات الباهرات.
1. تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ترجمه سید محمد تقی فخر داعی گیلانی.
2. برای آشنای با نمونه‏ها، نک: قرآن و علوم طبیعت، تألیف مهدی گلشنی، و نیز رسالت قرآن در عصر فضا، تألیف سید عبدالرضا حجازی.
1. از جمله می‏توان به آیات من الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم، تألیف جمال الدین حسین مهران، و نیز قرآن و پدیده‏های طبیعت از دید دانش امروز، تألیف یحیی نظیری اشاره کرد.
1. برای تحقیق در این زمینه، کتاب من علم الطب القرآنی اثر عدنان شریف، می‏تواند مناسب باشد.
2. Arkadii B. Migdalدانشمند برجسته شوروی سابق در فیزیک نظری، عضو «فرهنگستان علوم اتحاد شوروی» و «مشاور انستیتو فیزیک نظری لاندائو» است او که در زمینه نظریه ذرات اولیه و هسته‏های اتمی متخصص است تاکنون بیش از 150 مقاله و 5 کتاب نوشته است. کتاب وی به نام روشهای کیفی در نظریه کوانتوم در سال 1977 توسط انتشارات بنجامین کامینگز در ایالات متحده منتشر شده است.
1- ذیل عنوان بعد به آن اشاره می‏شود.
1. فریدمان کمی پیش از آنکه در سال 1925 به مرگی زودرس در گذرد، از این اظهارات آگاه شد.
2. در حال حاضر بزرگترین تلسکوپ جهان، بنام اوست. Edwin_ Hubble(1889ـ 1935).
3. کشیش لومته Lemaiter ریاضیدان بلژیکی با استنباط از نظریه هابل موفق به ادامه نظریه امتداد جهان گردید.
1. برخی از کتب و تفاسیری که این پدیده را به عنوان اعجاز علمی قرآن پذیرفته و یا از این زاویه به موضوع پرداخته‏اند به قرار زیر است: کشف الحقایق، 3/421 ش 2؛ المیزان، 18/413؛ احسن الحدیث، 10/353؛ تقریب القرآن، 27/16؛ من وحی القرآن، 21/259؛ من هدی القرآن، 14/60؛ با نقل نظرات از الذرة الی النجم، الکاشف، 7/155 با نقل نظرات از التکامل فی الاسلام، 3/67.
1. اسامی برخی از تفاسیری که بر اعجاز علمی اشاره نداشته و موسع را به معنی غیر علمی آن گرفته‏اند: گازر، 9/224؛ مواهب علیه، 4/211؛ منهج الصادقین، 9/47؛ و خلاصه آن، 6/27، شریف لاهیجی، 4/266؛ اثنی عشری، 12/79؛ مخزن العرفان، 6/326؛ عاملی، 8/62؛ روان جاوید، 5/69؛ اطیب البیان، 12/283؛ قمی، 2/330؛ تبیان، 9/394؛ مجمع البیان، 5/160؛ و مختصر آن، 3/329، جوامع الجامع، 4/67؛ الصافی، 5/73؛ البرهان، 5/235؛ نور الثقلین، 5/129؛ المعین، 3/1412؛ کنزالدقایق، 12/429؛ شبر، 1/522؛ الجوهر الثمین، 6/88؛ بیان السعادة، 4/115؛ مقتنیات الدرر، 10/234؛ الجدید، 7/30، المنیر، 7/326.
2. مانند گنجاندن آیه «88 سوره نمل» لابلای آیات مرتبط با قیامت و طرح موضوع حرکت زمین به طور همه جانبه در ظریف‏ترین شکل ممکن، که در فرصتی مناسب موشکافی خواهد شد.
3. باید توجه داشت که تمامی لفافه‏ها لزوما در خدمت توجیه علمی نیست بلکه در ورای بخش قابل ملاحظه‏ای از آنها، می‏توان انگیزه‏های سیاسی و اجتماعی را شناسایی نمود، از قبیل تغییر ضمایر در آیه تطهیر (الاحزاب/ 33) و گنجاندن آیه اکمال (المائده/ 3) لابلای بعضی از آیات احکام، تا امکان توجیه و تفسیر آیه به صورت مقبول نیروهای حاکم بر جامعه، باعث انصراف ایشان از اقدام به تحریف در الفاظ گردد و وعده داده شده در آیه نهم سوره حجر تحقق یابد.

 
جمعه 24 شهریور 1391  1:30 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن و اسلامی کردن علوم

دكتر ابوالفضل خوشمنش

درباره اسلامی کردن علوم، سخن فراوان گفته شده و می شود. اسلامی کردن علم به اسلامی کردن جهان بر می گردد و اسلامی کردن جهان نیز راهی جز بازگشت به قرآن ندارد. همانگونه که خدای بزرگ "...الأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم"1 است، کتاب وی نیز چنین است. اما واقع امر این است که ما در حد سخن و کلام به این مطلب اذعان داریم و در عمل چنین نیست.
قرآن در منظومه فکری و اندیشگی و ستادهای اندیشه ساز ما اول و آخر و ظاهر و باطن نشده است. امروز صحبت از تولید علم می کنیم، کاش همان گونه که برخی از بزرگان گفته اند، سخن از استخراج علم از قرآن نيز می کردیم.
علامه طباطبایی فرموده است: "علوم حوزوي به گونه اي تنظيم شده اند كه به هيچ وجه به قرآن احتياج ندارند! به طوري كه شخص متعلم مي تواند تمام اين علوم را از صرف و نحو، بيان، لغت، حديث، رجال، درايه، فقه و اصول فراگرفته به آخر برسد و آن گاه متخصص در آن ها بشود و ماهر شده در آن ها اجتهاد كند، لكن اساساَ قرآن نخواند و به جلد آن هم دست نزند! در حقيقت براي قرآن چيزي جز تلاوت كردنش براي كسب ثواب و يا بازوبندي فرزندان كه از حوادث روزگار حفظشان كند، چيزي نمانده است؛ حال اگر اهل عبرتي، عبرت بگير!"2
شهيد ثاني در كتاب "منية المريد" در باره شالوده قرآنی که باید پای بست دیوار و بنای علم و اندیشه ما باشد، می گوید: "مهم ترين وظيفه شاگرد ـ كه از لحاظ اهمّيت در درجه نخست قرار دارد ـ اين است كه با دقت و اهتمام ويژه اي حفظ دقيق و درست قرآن كريم را آغاز كند، زيرا قرآن كريم اساس همه علوم مي باشد. دانشمندان سلف ، گذشته از علم حديث، ديگر علوم اسلامي همچون فقه را منحصراً به كساني تعليم مي دادند كه حافظ قرآن باشند. اگر طالب علم، دست اندركار حفظ قرآن گردد، بايد سعي كند خويشتن را سرگرم كارهاي ديگر نسازد كه منجر به نسيان پاره اي از قرآن شود، بلكه بايد همواره استمرار عمل و همبستگي خود را با خواندن و مرورِ قرآن حفظ كند. شاگرد بايد پس از حفظ قرآن ، به ساير علوم مربوط به قرآن روي آورد و آن ها را به طور دقيق و درست فراگيرد و ذيل آن فنون را بشناسد، و در فراگرفتن كلياتِ فنون و صناعت هاي علمي ، فنون مهم تر را به ترتيب بر فنون ديگر ترجيح دهد".3
حجت الاسلام قرائتی می گوید: اسلوب حوزه ها بايد به گونه اي باشد كه طلاب بيشتر با قرآن سر و كار داشته باشند؛ چه اشكالي داشت اولين روزي كه من طلبه شدم به جاي ضرب زيدٌ عمراً مي گفتند "ضَرَبَ اللهُ مَثَلا"؟!4 يك اشتباهي كه كرديم و كلاه سرمان رفت اين بود كه مي گفتند: اگر درس هاي حوزه را بخوانيد، قرآن را بهتر مي فهميد و من شهادت مي دهم كه دروغ است؛ زيرا وقتي يك طلبه (تنها با اكتفا به همان دروس) در جامعه آمد، يك حجت الاسلام فلج است؛ يعني دستش از قرآن و نهج البلاغه كوتاه است."5
"امروزه در كشور مصر كسي عالم و روحاني ناميده مي شود (معادل حجت الاسلام در ايران) که حافظ قرآن باشد. همچنين محل هايي جهت تعليم قرآن در تمام استان ها و اماكن مصر گسترده اند و گاه ممكن است شخصي با داشتن شصت سال سن ، وارد اين اماكن شود و قرآن را فراگيرد و حفظ كند".6
آيات و روايات متعدد در باب جامعيت قرآن و تبيان بودن آن براي هر چيز آمده است که اگر امت اسلامي، نخواهد به هر جهت آن ها را به عين يقين بنگرد و به تبع، بنا را بر استخراج علوم از قرآن کريم بگذارد، بايد دست کم جايگاه اولويت و تقدم را براي قرآن کريم در اين بين محفوظ دارد و دانش هاي گوناگون را دست کم، قبل از ترويج و رسميت بخشيدن به تأييد کلام الله رسانيده و آن ها را با آن همسان و همساز نموده باشد.7
به راستی اگر ما امروزه سوره "لإيلاف" و "كوثر" را نمي‏داشتيم، چه فرقي به حالمان مي‏كرد؟! اگر سوره‏هاي "فلق" و "بينه"، در قرآن نبودند، چه خللي در اداره زندگي ما پديد مي‏آمد؟! سوره "تكاثر" در جامعه ما چه كاره است؟! سياست اقتصاد و نظام تعليم و تربيت ما از اين سوره چه بهره‏اي دارند؟! اگر سوره "بروج" و ده‏ ها سوره مثل آن در قرآن نبود، اخلاق و رفتار و برنامه‏ريزي هاي كداميك از ما زير و رو مي‏شد؟! سوره‏هايي كه هر يك از آن ها ـ بنا بر روايات متعدد ـ مي‏تواند ما را بي نياز ترين و غني‏ ترين انسان هاي روي زمين گرداند، در زندگي ما چه جايي دارند؟
به گفته متفکر و مصلح قرآني سيد جمال الدين اسدآبادي مسلمانان معتقد در آغاز، هنگامي به فراگيري علومي همچون فلسفه افلاطون و ارسطو، طب بقراط و جالينوس و هندسه اقليدس و نجوم بطلميوس همت گماشتند كه پايه هاي ايمان خود را استوار كرده بودند؛ مسلمان امروزي نيز تنها بايد زماني به فرهنگ و تمدن اروپايي روي آورد كه دين خود را به خوبي شناخته، توان نقادي آن تمدن را داشته باشد.
سيد قطب معتقد است نبايد فلسفه واقعي و حقيقي اسلام را نزد ابن سينا و ابن رشد و فارابي و امثال آنان طلب نمود، که فلسفه همه اينان سايه هايي از فلسفه يونان است؛ بلکه فلسفه اسلامي، فلسفه اي است که از بطن قرآن و حديث پس از فراگيري و فهم قرآن استخراج شود. 8
بنده نمی خواهم در این جا حرف انقلابی بزنم. بعضی می گویند در حرف های بالا نوعی تحمّس وجود دارد و واقع امر امروز تفاوت کرده و دیگر بسان گذشته و اوضاع مثلاً چهل سال پیش نیست. اما باید دید چند درصد تفاوت کرده است و باید دید مثلاً نظر کسی مانند حضرت استاد جوادی آملی در این زمینه چیست؟ می بینیم نظرات این بزرگان که گاهی در سر درس نیز اعلام می شود، حاوی تفاوتی بنیادین نیست.
یا با توجه به سخنی که در باره فلسفه و فلسفه یونان گفته شده، بنده شخصاً به فلسفه غرب علاقه مندم و تا جایی که بتوانم در این زمینه تتبع كرده و منابع دست اول را به زبان اصلی از نقاط مختلف ایران و غیر ایران تهیه می کنم و نزد برخی از اساتید زانو می زنم. سخن ما طرد و نفی علوم و فنون دیگر که عصاره هزاران سال تفکر است، نیست، بلکه می خواهیم بر یک نقطه و نکته انگشت بگذاریم و آن این که: بين كسي كه قرآن ديدگان وي را در دانش هاي ديگر بگشايد و كسي كه دانسته هاي ديگر خواسته باشد ديدگان وی را در قرآن گشوده باشد تفاوت بسيار زياد است.
چیزی که ما الآن داریم، حالت اخیر است. ما برنامه ریزي اي نداریم که اندیشه طلبه یا دانشجو را به واقع "قرآن محور" بار بیاورد. کم نبوده و نیستند کسانی که مدارک و مدارج بالای قرآنی را گرفته اند، اما از روان خوانی قرآن محروم اند! اما ما در مقابل، زبان و اندیشه و ادبیاتی به کلی متفاوت از دیگران را در کسانی می بینیم که مثلاً در مصر و سودان و احیاناً ایران، در سنین پایین، قرآن را حفظ کرده یا آن را به خوبی فرا گرفته اند، سپس بیست سال، چهل سال، پنجاه سال، بر روی آن بستر و شالوده قرآنی بالیده، گفته و فکر کرده اند. شما هنگامی که با این اشخاص نشست و برخاست می کنید، به واقع اندیشه و ادبیاتی به کلی متفاوت از دیگران را احساس می کنید.
قرآن شالوده قلب راپايه ريزي مي كند. اگر ما بخواهيم يک "بنيان مرصوص" بنا کنيم. شالوده ريزي آن بايد با سخن خدا باشد. پيغمبر اکرم(ص) وقتي صاحب رسالت شدند فرمودند: "کأنما کُتِب في قلبي کتاب؛9گويي کتابي در قلب من نوشته شده." اگر اين کتاب درست در قلب جا بگيرد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ يعني روي اين اسکلت - اسکلت قرآن که داخل قلب و سينه شکل مي گيرد- تمام معارف بشري را مي توان کلاسه و منظم جا داد و استوار حمل کرد. اين ها شعار و ادعاهاي تبليغي و رسانه اي نيست. امروز خوشبختانه اين سخنان حداقل در جاي خود تا حد زيادي قابليت تبيين و اثبات دارد. سخناني که دربارة ظرفيت ها، توانايي ها و عظمت زبان قرآن که علم خدا و "تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ"10 است گفته مي شود با برخي از آلات، ادوات و محاسبات جديد قابل محاسبه و قابل تبيين است.
آيت الله معرفت خدمات مهمی در وادی علوم قرآن انجام داده اند. نگارش یک دوره علوم قرآنی از سوی یک فقیه شیعی به آن زبان عربی فاخر، کار کمی در قرن گذشته نيست؛ هر چند این کار از برخی نگرش ها و نگارش های ناتمام، عاری و بری نبود. ایشان در دروس خود بارها یادآوری می فرمودند که من در برابر این "دیدگاه افراطی" که قرآن را تبیان کل شیئ می خواند، ایستاده ام. برخی اساتید و بزرگان هم با من تماس گرفته و از این ایستادگی که من داشته ام تقدیر کرده اند. ایشان همچنین قائل به "نظریه تراوشی" بودند؛ یعنی اینکه "خداوند قصد بیان هدایت انسانها را داشته، اما برخی اشارات و نظرات علمی هم در بیان او تراوش کرده است".
ما مي توانيم دو نوع تفسير و بيان قرآني تصور كنيم: يكي تفسيري كه در اداره يك درس دو واحدي و اقناع و اشباع دانشجويان آن در مي ماند و ديگري تفسيري كه در امتداد قول "حِكْمَةٌ بَالِغَةٌ"11 و "قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلا بَلِيغًا"،12بليغ و بالغ است و تشنگان را سيراب مي کند و آنان را به بلوغ فکري و فرهنگي مي رساند. ما امروز به خطابی قرآني از این نوع اخیر، خطابی که برای ديده ها و سينه هاي گشوده باشد و پنجره هاي باز و آفاق وسيع را هدف گرفته باشد بسیار نیازمندیم؛ هم برای خودمان و این خیل جوانان و نیازمندان در دانشگاهها و جاهای دیگر و هم برای بیرون از کشور. جمهوری اسلامی می بایست از خطاب ها و نظریات قرآنی بین المللی برخوردار باشد و می بایست تبلیغ دینی ما را در خارج از کشور با این رویکردها بشناسند. کم نیستند جاهایی که بودجه های بزرگی برای تولید اندیشه ناب قرآنی هم برای داخل و هم برای خارج کشور در اختیار داشتند، اما آن بازدهی که متناسب با امکانات آنان باشد به دست نیامد.
با توجه به آنچه گفته شد، باید بگوییم که "علوم قرآنی" نیز بخشی از علوم انسانی کشور است، بخشی کوچک و نحیف از آن! یعنی رشته علوم قرآنی، یک رشته کلیدی و مبنایی در نظام آموزشی جمهوری اسلامی نیست! بلكه تنها رشته ای است در عرض و بلکه پایین تر از برخی رشته های انسانی دیگر. این رشته که می بایست در استخراج نظریات مبنایی و ناب رشته ای مادر باشد، از آغاز تأسیس خود تا کنون از نارسایی های فراوانی رنج برده است. متأسفانه باید گفت که اصل طراحی این رشته، روح قرآنی نداشت، بلکه از همان آغاز بر برخی مبانی دیگر بنا نهاده شد و به مسیر دیگری رفت.
چندین سال پیش یکی از اساتید ارجمند علوم قرآنی کشور طی مصاحبه ای در نشریه گلستان قرآن گفته بود: راه نجات علوم قرآنیِ کشور، تعطیلي آن است. این استاد بزرگوار قصد طعن و مزاح هم نداشت بلكه مقصودشان این بود که اگر این رشته تعطیل شود، برخی از عزیزان و افرادِ "قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ"13 سایه خود را از سر آن کم خواهند کرد و مجال برای نیازمندان واقعی و تشنگان مَعین قرآنی گشوده خواهد شد. همان کسانی که قرآن در باره شان می گوید: "وَأَمَّا مَنْ جَاءَكَ يَسْعَى *وَهُوَ يَخْشَى *فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى"14به عرصه تکاپو وارد خواهند شد. این افراد می توانند از رشته های دیگر دانشگاهی باشند و اگر ما بتوانیم پژوهش را سامان و سازمان درستی بدهیم، آنان می توانند به انجام پژوهش های ریشه دار بین رشته ای دست بزنند.
رشته ای که الآن هم اکنون "علوم قرآن و حدیث" نام گرفته، می خواهد قرآن و حدیث را با هم تعلیم بدهد! چنین چیزی ممکن نیست. آيا می شود به دانشجویی که روان خوانی قرآن را نمی داند لیسانس قرآن داد؟ آيا می شود به کسی که در عمرش یک بار یک صفحه حدیث را با صدای بلند و با منظوری تعلیمی یا تعلّمی نخوانده است دکترای علوم قرآن و حدیث داد؟ در حالی که در برخی کشورهای اسلامی، سالها خواندن ترتیبیِ حدیث نزد استاد و شناخت معایب متنی و سندی و رفع اشکالات مختلف نزد اساتید متبحّر، از کارهای اصطلاحاً بیسیک و روتین آنهاست.
ما مسلمانان، از آن جا كه نتوانستيم عظمت و وسعت و رقاي باور ناكردني قرآن را درك كنيم، در طول تاريخ اسلام، تا آن جا كه ‏توانستيم، آن را از مقام حقيقي خود تنزّل داديم، تا جايي كه رو در روي خدا ايستاديم و با كلام او مقابله كرديم! او در كمال صداقت و حقيقت و به قول علامه طباطبايي با بيان و دلالتي روشن تر از آفتاب15 فرمود كه اين كتاب "تبيان" همه چيز است، امّا ما كه جرعه‏اي از "تبيان قرآن" را نچشيده بوديم، حرف خدا را باور نكرديم و صريحاً گفتيم و نوشتيم كه اين قرآن نمي‏تواند تبيان همه چيز باشد، بلكه تبيان بعضي چيزهاست! حقيقت هاي قرآني را مَجاز گرفتيم، هر چه مي‏توانستيم دايره تبيين و هدايت و شفاي قرآن را محدود كرديم، براي آيات قرآن هر چه ممكن بود، محذوف و مقدّر فرض كرديم، و قرآني براي خود آفريديم كه نه تنها "تبيان" همه چيز نيست، بلكه عملاً ثابت كرديم كه اين "همه چيز" است كه تبيان آن است!16 "وَ لَقَد ضَرَبنَا لِلنّاسِ فِى هذا القُرآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِن جِئتَهُم بِآيةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن أَنتُم إِلّا مُبطِلُونَ * كَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الَّذِينَ لايَعلَمُونَ * فَاصبِرْ إِنَّ وَعدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لايَستَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لايُوقِنُون"17‏

پي نوشت ها:

1 . حديد/3.
2 ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، ج 5، ص 450.
3ـ العاملي، آداب تعليم و تعلم در اسلام، ص 416ـ417.
4 ابراهيم/24.
5 . بينات، شماره 9، بهار 1375، گفتگو با حجت الاسلام قرائتي.
6ـ مؤسسه استاد مطهري، زندگي نامه قاريان مشهور جهان، ص 87.
7ـ ر.ك. حکيمي، مکتب تفکيک، ص 18 و 52.
8ـ احمدي، سيد قطب آيت جهاد، ص 76. در این زمینه همچنین ر.ك. خوش منش، بیداری و بین الملل اسلامی با مروری بر نقش داعیان قرآنی در دو سده اخیر، ص 142.
9. بحار الانوار، ج15، ص 363.
10 . نحل/89.
11 . قمر/5.
12 . نساء/63.
13 . رعد/33.
14. قصص/8 اليٰ 10.
15ـ طباطبايي، قرآن در اسلام، ص 55.
16ـ لساني فشاركي، زبان قرآن، ص 22. نگا. خوش منش، حمل قرآن، پژوهشی در روش شناسی تعلیم و تحفیظ قرآن مجید، ص 270.
17ـ روم/58 اليٰ60.
جمعه 24 شهریور 1391  1:32 AM
تشکرات از این پست
javid1000
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز قرآن، بررسي مفهوم حروف رمز در قرآن

پشم فروش، مريم
ابن بابويه به سند خود ازحضرت عسكري روايت نموده كه جماعتي از يهود حضور پيغمبر اكرم(ص) براي محاجه كردن آمده بودند. آن حضرت اميرالمومنين (ع) را فرستاد كه با آنها گفتگو كند. يهوديان گفتند اگر ميگويي محمد(ص) بر حق است و پيغمبر آخرالزمان بوده و بعد از او پيغمبري نيست، اينك ما ميگوييم كه مدت پيغمبري و تسلط او هفتاد و يك سال است. آن حضرت فرمود به چه دليل؟ گفتند: بدليل اينكه "الم" كه بحساب ابجد "الف" يك و "لام" سي و "ميم" چهل كه جمع آنها هفتاد ويك ميشود. اميرالمومنين(ع) فرمود: پس دربارهِ "المص" كه نازل شده چه ميگوييد؟ گفتند: اين يكصد و شصت ويك ميشود. فرمودند: در "الرا"،گفتند: اين كلمه دويست و سي يك ميشود. فرمود: "المرا" چند است؟ گفتند: اين بيشتر است و دويست هفتاد ويك ميشود، سپس حضرت با آنها فرمود: عقيده شما يكي از اين مدتهاست يا تمام اين مدتها طول مدت پيامبري محمد(ص) است؟
بعضي از آنها گفتند: تمام مدت كه هفتصد و سي سال ميباشد. وبعد از آن، سلطنت و اقتدار بسوي ما يهوديان برميگردد. اميرالمومنين(ع) فرمود: آيا اين عقيده خود شماست يا از روي كتاب خدا ميگوييد؟ عدهاي از آنها گفتند: از روي كتاب خدا و جمعي ديگر گفتند براي خود ميگوييم.
اميرالمومنين(ع) فرمود: كتابي كه از روي آن اين طور بيان ميكنيد نزد من بياوريد. يهوديان در جواب ساكت مانده و عاجز شدند و به آن عدهِ كه گفته بودند ما به راي خودمان گفتهايم، فرمود دليل صحت اظهارات و راستي عقيده خودتان رابگوييد. گفتند: دليل راستي ما حساب جمل باشد. فرمود از كجا ابجد مويد گفته شماست كه مدت دولت وملك امت محمد بر طبق محاسبه مزبور باشد. شايد حساب مزبور دليل بر آن باشد كه برابر آن نزد شماها درهم و دينار است. ويا خداوند هر يك از شما يهوديان را به حساب عدد جمل لعنت نموده.
عرض كردند يا ابوالحسن چنين چيزي كه شما فرموديد در "الم" و "المص" و "الرا" و "المرا" نيست. اميرالمومنين(ع) فرمود: پس آنچه را هم كه شما ميگوييد در آن حروف نيست از سخن من به اينكه در آن حروف آن اشارات نيست باطل باشد،پس بيانات شما هم مردود و باطل است.
علي بن ابراهيم بسند خود از حضرت صادق(ع) فرمود: "الم" حرفي است از حروف اعظم خدا، تركيب ميكند، او را پيغمبر و امام حاصل ميشود، از آن اسم اعظم هر گاه خدا را به آن اسم بخوانند اجابت فرمايد. ونيز فرمود: كتاب، مراد اميرالمومنين(ع) است. و شكي نيست كه آن حضرت راهنماي پرهيزگاران است. و فرمود: حضرت صادق(ع) اين آيات و اوصاف شيعيان اميرالمومنين را بيان ميفرمايد. و آنان هرچه از ما ائمه يادگرفتهاند، عقيدهمند بوده وثابت برقرار ميباشد.
آيت الله مكارمشيرازي (25)
آيت الله مكارم شيرازي با همكاري جمعي از نويسندگان و مفسران قرآن دلايل و تعابيري را براي حروف معقطعه در قرآن قرار وجود داشته را جمعآوري كرده، و آنچه را كه صحيحتر به نظر ميرسد را بدين ترتيب ذكر ميكند:
اين حروف اشاره است به اينكه اين كتاب آسماني با آن عظمت و اهميتي كه تمام سخنوران عرب و غير عرب را متحير ساخته،و دانشمندان را از معارضه با خود عاجز نموده است، از نمونه همين حروفي است كه در اختيار همگان قرار دارد. در عين اينكه قرآن از همان حروف "الف باء" و كلمات معمولي تركيب يافته به قدري كلمات آن موزون است كه معاني بزرگي دربردارد،كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ ميكند، روح را مملو از اعجاب و تحسين ميسازد، و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مينمايد. جمله بنديهاي مرتب و كلمات آن در بلندترين پايه قرار گرفته و معاني را در قالب زيباترين الفاظي ميريزد كه همانند و نظير ندارد. فصاحت و بلاغت قرآن بر كسي پوشيده نيست، اين گفته صرف ادعا نميباشد، زيرا آفريدگار جهان همان كسي است كه اين كتاب را بر پيغمبرش نازل كرده،شاعران و سخن سرايان بليغ عرب را، دعوت به مقابله به مثل و تحدي نموده واز آنها خواسته كه همانند آن، يا لااقل يك سوره مثل آن را بياورند.او دعوت نموده است، كه عموم جهانيان، (جن و انس) با همكاري و همفكري اگر ميتوانند، مانند آن را بياورند. اما همه عاجز و ناتوان ماندند.(26)
اينكه هيچكس نتوانست مانند آن را بياورد، خود سّري دارد و آن اين است كه اين كتاب از طرف پروردگار جهانيان نازل گرديده و ساخته افكار بشرنيست.
درست همانطور كه دستگاه آفرينش از خاك موجوداتي همچون انسان با آن ساختمان شگفتانگيز ميآفريند. خداوند نيز از حروف الفباء و كلمات معمولي مطالب و معاني بلند را در قابل الفاظ زيبا و كلمات موزون ريخته و اسلوب خاصي در آن بكار برده كه همه انگشت حيرت به دندان گرفتهاند.
زمان جاهليت، يك عصر طلايي ازنظر ادبيات بود. همان اعراب باديهنشين همان برهنهها و نيمه وحشيها با تمام محروميتهاي اقتصادي و اجتماعي دلهايي سرشار از ذوق ادبي و سخن سنجي داشتند. بطوريكه امروز اشعاري كه يادگار آن دوران طلايي است، از اصيلترين و پرمايهترين اشعار عرب محسوب ميشود، ذخائر گرانبهايي براي علاقمندان ادبيات عربي اصيل است، اين خود بهترين دليل براي بنوغ ادبي و ذوق سخن پروري اعراب در آن دوران ميباشد. و اعراب، يك بازار بزرگ سال بنام بازار عكاظ داشتند كه در عين حال يك مجمع مهم ادبي و كنگره سياسي و قضايي نيز محسوب ميشد. در اين بازار علاوه بر فعاليتهاي اقتصادي عاليترين نمونههاي نظم و نثر عربي از طرف شعراءو سخنسرايان توانا در اين كنگره بزرگ عرب عرضه ميگرديدو بهترين آنها به عنوان شعر سال انتخاب ميشد، كه هفت قطعه و يا ده قعطه آن به نام "سبعه يا عشره معلقه" معروف است. و البته در اين مسابقه بزرگ ادبي افتخار بزرگي براي سراينده آن شعر و قبيلهاش بود.(1)
و در چنين بستر فرهنگ و جاهليتي بود كه قرآن نازل شد. سخن سرايان و شاعران قرآن را سحر و جادو دانسته، و تصميم گرفتند با كتاب خدا به تحدي برخيزند. چنانچه از امام سجاد نقل است كه ميفرمايد: قريش به قرآن نسبت ناروا دادند، گفتند: قرآن سحر است، خدا به آنها اعلام فرمود: "الم ذالك الكتاب لا ريب فيه... " يعني اي محمد كتابي را كه بر تو فرو فرستاديم از همين حروف مقعطه (الف- لا- ميم) و مانند آن است كه همان حروف الفباي شماست (27)
شاهد ديگر حديثي است كه امام رضا نقل شده كه ميفرمايد: خداوند بزرگ قرآن را نازل كرد با همين حروفي كه جميع عرب با آن تلكم ميكنند.(28)
نكته ديگر كه اين نظريه را دربارهِ معني حروف مقعطه قرآن تاييد ميكند اين است كه در 24 مورد، آغاز سورههايي كه با اين حروف شروع شدهاند، بلافاصله سخن ازقرآن و عظمت آن به ميان آمده، اين خود نشان ميدهد كه ارتباطي ميان اين دو موجود است. (مراجعه شود به فهرست آيات ذكر شده)
زمانيكه قرآن مخالفان خود را دعوت به آوردن حتي يك سوره مانند قرآن كرد، مسلميه كذاب از مردم يمانه كسي بود كه به مبارزه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آياتي را ميسرايد.(29)
سخن آخر

دكتر علي شريعتي در زمينه شناخت قرآن، به "جايگاه معاني" در قرآن اشاره ميكند. به زعم وي براي بهتر شناختن قرآن بايد به جايگاه و موقعيتي كه معاني و واژهها در آيات قرار ميگيرند توجه كرد. وي اعتقاد دارد كه، جايگاه معاني خود، از اهميت ويژهاي برخوردار هستند. و اظهار ميدارد كه جايگاه معاني غير ازخود معاني ميباشند (30). و بر همين سياق، بايد به جايگاه حروف رمز در آيات نيز توجه كرد. جايگاه عظيمي كه بعنوان "فتحالباب" در سورهاي قرآن دارند. و هر زمان كه خداوند اين حروف را نازل كرده، همواره جايگاه آن را در ابتداي سورهها قرار داده است.و اين خود رمزي است از رموز قرآن كريم.

پاورقيها:

25- تفسير نمونه، به قلم جمعياز نويسندگان، ج اول، ص 35 الي 38
26- بقره -23
27- تفسير برهان،جلداول،ص 54.
28- توحيد صدوق، چاپ 1375،ص 162
29- تفسير نمونه،ج اول،ص 38
30- زمينه شناخت قرآن، دكتر علي شريعتي، ص 24
شنبه 25 شهریور 1391  1:00 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

اعجاز

ترجمه‏ي : حبيب اللهي، مهدي ياوم، ون گرون
اعجاز از ديدگاه لغوي به معناي انتقال عجز و ناتواني است2 و از نيمه دوم قرن سوم ه•• ق./نهم م. به عنوان واژه‏اي فني براي بيان بي نظير بودن و يگانگي قرآن در محتوي و شكل به كار مي‏رود.
تعاريف متعددي كه از بعد از قرن چهارم هـ.ق./دهم م. در مورد اين واژه ارائه شده است، تفاوت چنداني با هم ندارد. تهانوي در كشاف اصطلاحات الفنون (كلكته، صص 62 ـ 854، نوشته شده در 1745 م./ 1158 هـ.ق.) به نحو سؤال برانگيزي از بررسي واژه اعجاز خودداري نموده است ولي قطعه آغازين مقاله او در مورد معجزه (صص 7 ـ 975) اشاره‏اي ضمني به ويژگي‏هاي اعجاز به عنوان يك عمل و يا ناتواني در عمل كه نبايد به‏وسيله جريان و عملكردي طبيعي توضيح داده شود، دارد. به اعتقاد وي اعجاز با يك نوع مبارزه‏طلبي (تحدي) همراه است كه هيچ گاه به وسيله كسي پاسخ داده نمي‏شود و در هيچ موردي منجر به نظير آوردن و مشابه سازي نشده است؛ «عدم المعارضه»3
دانشمند مسلماني كه در سال‏هاي اخير رساله‏اي گسـترده و جامـع در اين باره نگاشته، مصطفي صادق الرافعي (م. 1937م.) مؤلف كتاب اعجاز القرآن و البلاغة النبوّيه (قاهره 1926 م./ 1345 هـ.ق.) است. وي در اين كتاب4 چنين مي‏نويسد: اعجاز عبارت از دو امر تركيب شده است؛ يكي نقص و عجز قدرت بشري در مبادرت ورزيدن نسبت به آن معجزه مسلم؛ و ديگري ثبات و پايداري اين عجز در طول اعصار.
بخشي از گرايشات علم الهيّات برگرفته از نمايش جمع بندي كوشش‏هاي تحليلي و نتايج مجادله‏ها و مباحثه هايي است كه در طول قرن‏ها در رابطه با اعجاز انجام گرفته و در جنبه‏هاي متعددي بسط و گسترش يافته است، بحث‏هاي ياد شده بيشتر بين سال‏هاي 750 تا 1000 ميلادي به وقوع پيوسته است.
تركيب دو عامل باعث گرديد كه يگانگي و بي‏نظير بودن قرآن در ميان اصولِ هيچ‏گاه اسلوب‏دار نشده اسلام از اهميّت ويژه‏اي برخوردار گردد :اوّل ضرورت اثبات رسالت پيامبر، و ديگر اهميت تأمين يك قدرت بي‏چون و چرا براي اصول و آداب و قوانين مسلمانان.
اين نيازها و ضروريات در هم آميخته در جوّ آن زمان تنها هنگامي برآورده مي‏شد كه اوّلاً ويژگي اعجاز و تعلق داشتن به ماوراء عالم مادي براي تعاليم وحي در نظر گرفته مي‏شد و ثانيا شخصيّت خود پيامبر به عنوان دريافت كننده وحي بايكتايي و بي‏نظيري و معجزه آسايي قرآن همراه مي‏گرديد.
واژه «معجزه» كه به‏وسيله دانشمندان بدقت تعريف شده است و غالبا در مقابل واژه «كرامت» ـ كه خداوند آن را به دوستان كم رتبه‏تر خود عطا مي‏كند ـ به‏كار مي‏رود، اساسا مدرك و دليل اثبات صداقت يك پيامبر بوده، و در مورد قرآن به عنوان معجزه محمد ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ بسط و توسعه يافته است.
انتساب عنوان معجزه به قرآن اشاره‏اي تلويحي به ماهيّت خارق العاده وحي كه از ابتدا جزء ضروريات اوليه و ملاك حقانيّت رسالت محمد ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ بوده است، دارد.
ملاحظه و نگرش كلّي به قرآن به عنوان پيام‏هايي اعجازآميز از طرف خداوند و در نتيجه غير قابل تكرار براي تجربه بشري، هر گونه سؤال و شبهه را در مورد ماهيّت دقيق ويژگي‏هايي كه موجب تفاوت قرآن از ساير نوشته‏هاي ادبي مي‏گردد را از ميان بر مي‏دارد.5
علاوه براين عوامل ديگري از قبيل اعتقاد به اُمّي و يا بي سواد بودن حضرت محمد ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ وجود پيش‏گويي‏هايي در مورد حوادث آينده اين جهان و جهان آخرت، به همراه نقل احوال گذشته‏هاي بسيار دور و ذكر مطالبي در مورد خود خداوند ـ كه همه اينها فراتر از توانايي و دسترسي افق بشري حضرت محمد ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ و غير قابل رقابت با ساير كتب ادبي مي‏باشدـ از جمله موارد اثبات كننده جنبه اعجاز قرآن به شمار مي‏آيند.
ادعا و تصديق به اين كه ويژگي‏ها و ملاك‏هاي ياد شده قابل تطبيق در كتب مقدس تورات و انجيل مي‏باشد از يك طرف، و واقعيت تاريخي هموطنان كافر حضرت محمد ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ در انكار الهي بودن وحي و كتاب او و منسوب دانستن آن به الهام گرفتن از شياطين و جنيان آن‏گونه كه برخي از شعرا و طالع بينان بر آن تكيه مي‏كردند از طرف ديگر، باعث به وجود آمدن بحث‏هاي جديدي مبتني بر تأكيد بر روي ويژگي‏هاي ظاهري، سبك نگارش و شيوه ممتاز فكري آن گرديد؛ نوع نگارشي كه از لحاظ شكل زبان‏شناسي متمايز از نثر مسجّع كاهنان و حتي بالاتر از ادبيات شاعران به حساب مي‏آيد.
چنين به‏نظر مي‏رسد كه در سطح بحث‏هاي داراي اسلوب جديد، اوّلين شخصي كه در بررسي اعجاز قرآن جنبه‏هاي ظاهري و شكلي آن را از مطالب آن جدا ساخت «نظام معتزلي» (م. 232 ه•• ق ./ 846 م.) است.
واژه اعجاز كه در سال‏هاي اوليّه قرن سوم هـ.ق./ نهم م. كاربرد آن باب شد و در اواخر همين قرن به واژه‏اي فني تبديل گرديد، همواره گرايشي خاص به طرح ويژگي غير قابل تفوّق قرآن از لحاظ بلاغي داشته است، هر چند كه ضعف و سستي دلايل زيباشناسي اعجاز قرآن ـ نخست از اين جهت كه در هر حوزه از تلاش‏هاي بشر دستاوردي عالي و خارق‏العاده در اين زمينه مي‏توان يافت؛ ديگر اين كه يگانگي و بي نظيري قرآن در تمام سوره‏هاي آن حفظ نشده است؛ و هم‏چنين اين كه اين عقيده به منزله تجويز عنصر ارزيابي نظري نسبت به كتاب وحي است كه نتيجه آن مبارزه‏طلبي مستقيمي است از افراد منتقدتر و كمتر مؤمن براي ايجاد شبهه در قرآن و آوردن نظايري براي آن ـ بي بنيه بودن اين نوع ادعاها را روشن ساخت.
وجود چنين ضعف‏هايي موجب گرديد كه خود قرآن پيش از اين با طرح موضوع «تحدّي» اقدام به مقابله نمايد6 اساس موضوع تحّدي در سوره 17، آيه 90 و سوره 10، آيه 90 بيان شده است. در اين آيات، قرآن اعلام مي‏كند كه اگر انس و جن تلاش‏هايشان را متمركز نمايند باز قادر نخواهند بود كه به اندازه يك سوره از قرآن بياورند. عجز و ناتوانايي مشركان عرب در پاسخ گويي مناسب به اين تحدّي ـ با وجود انگيزه كامل آنان در مقابل اين تحدّي به واسطه بغض و عداوت شديد نسبت به دين جديد و وفاداري به دين خود، و تكبر جاهلانه ـ دليلي گرديد بر اعجاز قرآن؛ اعجازي كه تنها با شنيدن آن كلمات و الفاظ بسيار بلند و عظيم ـ كه جهان هرگز مثل آن را نديده است ـ قابل ادراك است.7
با اين وجود وقايع تاريخي از قبيل تلاش‏هاي انجام شده توسط عدّه‏اي در راستاي تقليد و انطباق از قرآن و احساس اين واقعيت كه استدلال مبتني بر حوادث تاريخي و قضاوت‏هاي نظري و شخصي استحكام لازم را نداشته و در معرض نقض قرار دارد، موجب تغيير در نحوه استدلال گرديد. اين بار مفهوم تحّدي به وسيله اصل «صرفه» تكميل گرديد. «صرفه» عبارت است از مانع شدن و برگرداندن به اين معني كه خداوند انديشمندان باستان را از صراط مستقيم حقيقت باز داشته است.
با رها كردن استدلال و ادعاي بي‏نظير بودن ادبي قرآن و پذيرش توانايي بالقوه اديبان عرب زمان پيامبر در پاسخ گويي به مبارزه‏طلبي و تحّدي قرآن، اين بار اعجاز ـ با در نظر گرفتن واژه «صرفه» ـ عبارت از اين است كه خداوند از تلاش‏هاي مخالفان در پذيرش تحدّي و اقدام در جهت نظير آوردن، ممانعت مي‏كند.8
گرچه «صرفه» به‏طور تلويحي بر خلاف جنبه‏هاي فوق بشري و خارق‏العاده قرآن اشاره و دلالت دارد، به هر حال اعتقاد به تفوق براي سبك نگارش قرآن همواره در ميان عموم دانشمندان وجود داشته است و به عنوان واقعيتي تجربي و غير علمي توسط برخي از آنان همچون باقلاني (م. 1013م./ 404هـ.ق.) حمايت شده است؛ هر چند كه عده‏اي از علما پذيرش آن را به عنوان ضرورت انكار نموده‏اند.
هم عصر باقلاني، قاضي عبدالجبار معتزلي استرآبادي (م. 1025م./ 415هـ.ق.) در بحث گسترده خود در مورد اعجاز، بر مزيت ذاتي قرآن و بالاخص بر ويژگي فصاحت بي‏نظير و يگانه آن تأكيد دارد. به اعتقاد وي اين سطح عالي از كمال نگارش قرآن خود عاملي است كه از معارضه ـ علي رغم وقوع غير قابل ترديد تحدّي ـ جلوگيري مي‏نمايد.9 و به همين دليل احتياجي نيست كه قائل شويم به اين كه خداوند در باز داشتن عرب‏هاي مشرك از نظير آوردن براي وحي به «صرفه» متمسّك شده است.10
در ميان روايت‏هاي اسلامي به تعداد نسبتا اندكي از انتقادات و ايرادهاي بي پروا نسبت به قرآن، اشاره شده است؛ جعد بن درهم11 عموما به عنوان اوّلين افترا زننده به قرآن معرفي شده است. وي علاوه بر حقير و ناچيز شمردن عظمت قرآن، تلاش نمود با نوشتن كتابي هم‏سطح و يا حتي بهتر از قرآن از جهت زيبايي، براي كتاب وحي نظير آورد.
مسيلمه شخص ديگري بود كه براي اوّلين بار اقدام به ترويج الهاماتي شبيه قرآن نمود. خاطره او از ياد رفت ولي به هر حال سابقه و پيشينه نامساعدي از خود به جاي گذاشت.
ابن‏مقفّع (م. 757م. / 140هـ.ق.)، ايراني مسلمان شده و صاحب سبك، فرد ديگري است كه به اعتقاد برخي اوّلين كسي است كه سعي در معارضه نمود ولي به پايان بردن آن را غير ممكن ديده است ـ سرنوشتي كه نويسندگان جاه‏طلب ديگري نيز بر طبق روايات تاريخي به آن دچار گرديدند.
بشّار بن برد (م. 783م. / 166هـ.ق) بر طبق روايات تاريخي، گستاخانه و مذبوحانه تلاش نمود آيات قرآن را با ابيات و سروده‏هاي شعراي معاصر خود مقايسه نمايد و حتي به‏طور اغراق‏آميزي ادعا نمود كه سوره‏اي مافوق و برتر از سوره 59 قرآن نگاشته است. ادعاي مشابهي در مورد سوره 77 به اَبوالعتاهيه (م. 828 م./ 213هـ.ق) نسبت داده شده است.
در ميان معتزله، ابوموسي عيسي بن صبيح كه بيشتر تحت عنوان «المردار» شناخته مي‏شود12 و همعصر و شاگرد بشر بن المعتمر (م. بين 840م./225هـ.ق. و 825م /210هـ.ق.) و هم‏چنين شاگرد عبد الهذيل علاّف (م. 840م./225هـ.ق.) بوده است به عنوان تنها فرد شكاك در يگانگي و بي‏نظير بودن قرآن معرفي شده است.
در ميان اين‏گونه افراد گمان مي‏رود كه ابن الراوندي (م. 864م./250هـ.ق. و يا 910م./297هـ.ق. و يا 912م./299هـ.ق.) تلخ‏ترين طعن زن نسبت به قرآن باشد. قسمت‏هايي از انتقادات و حملات وي در مورد رسالت پيامبر بطور عام و رسالت پيامبر اسلام بطور خاص در ضمن رديّه خياط معتزلي (م. بين 910م./297هـ.ق. و 900م./287هـ.ق.) هم‏چنان باقي مانده است.
پيروزي نظريه عدم خلق [قرآن] موجب اجماع بدون نزاعي در اعجاز قرآن شد كه در پي آن اعجاز به عنوان جزء صحيح و لاينفك از دين تضمين و تثبيت گردد. البته اين به معناي آن نيست كه ديگر اظهارات انتقادي برخواسته از تصورات فردي در مورد قرآن به وقوع نپيوندد و قدرت مغلوب نشدني سبك آن، پذيرش عام و جهاني پيدا نمايد.13
اين افراد تنها اقدام به ذكر دو دسته از افراد برجسته از دو منطقه كاملاً مجزا و از دو مكتب متفاوت نموده‏اند:
دسته اوّل از تصديق ويژگي‏هاي زيباشناسي قرآن به عنوان گواه عمده بر بي نظير بودن آن امتناع مي‏ورزند.
دسته ديگر بر تفوّق زيباشناسي آن حتّي در موارد غير قابل قبول تأكيد دارند.
اين موضوع كه المعرّي (م. 1057م./ 449هـ.ق.) توسط عده‏اي به تلاش در جهت رقابت با قرآن (و يا شايد فقط رقابت با سوره 77 قرآن) متهم شده است، موضوعي است كاملاً مشكوك و مبهم؛ زيرا اين كه وي خود را درگير چنين عمل غير هنرمندانه و غير روشمند كرده باشد واقعا بعيد به نظر مي‏رسد.
آخرين تلاش در جهت معرضه و مقابله با قرآن كه به صورت مبهم و كلّي به دست ما رسيده مربوط مي‏شود به تلاش مهذّب الدين الحلي (م. 1205م./ 601هـ.ق.).
ارزيابي انتقادي از استعداد هنري قرآن، موازي و مساوي با اظهار نظر در مورد ويژگي‏هاي دستوري خاص اين كتاب است. هنگامي كه در قرون سوم و چهارم هـ.ق./ نهم و دهم م. آگاهي عمومي نسبت به تفاوت در استعمالات زباني افزايش يافت، اين فرضيه كه ملاك قضاوت در مورد دستورزبان، متن قرآن باشد و نه اين كه متن قرآن به وسيله اقوال و نظرات جديد در مورد دستورزبان ارزيابي گردد، قوّت يافت.14
بسياري از آثار عمده محققان اسلامي در رابطه با تبيين و بسط مفهوم اعجاز و هم‏چنين تحقيقات انجام گرفته در راستاي اثبات آن، در كتاب اعجاز القرآن نوشته عبدالعليم جمع‏آوري شده است و تحت عنوان «مجموعه‏اي از اسناد قرن دهم شامل انتقادات و اعتقادات ادبي عرب به همراه اشعار باقلاني در اعجاز قرآن» چاپ شده است.15
اوّلين آثار سيستماتيك، تحت عنوان «اعجاز» كه نام آن به دست ما رسيده16 ولي اصلش از ميان رفته است غالبا در رابطه با بي نظير بودن ادبي قرآن بوده است؛ موضوعي كه علاقه اصلي علي بن عبي الرّماني (م. 994م/384هـ.ق.) و محمد الخطابي (م. 996م./386هـ.ق. و يا 998م./388هـ.ق.) را به خود جلب كرده است.
بيرون از دايره دانشمندان و متخصصين، دنبال كردن جنبه‏هاي شعري قرآن، اديبان را نيز مجذوب خود نموده است؛ از جمله آنها ابن المعتزّ (م.908م./295هـ.ق.) مي‏باشد كه تلاش مي‏كند دليل گرايش اديبان به سبك نگارش جديد را منتسب به وجود اين سبك در قرآن بداند. علاوه براين وجود كلمات و سخنان مجازي در قرآن انگيزه‏اي قوي براي اين عده از افراد گرديد تا با مطالعه در اين گونه آيات، اقدام به طبقه بندي دقيق و كامل كنايات و مجازات آيات قرآن بنمايند.
بحث‏هاي باقلاني در مورد اعجاز - با توجه به اين كه وي اوّلين كسي است كه نسبت به انجام تحقيقاتي داراي اسلوب در اين موضوع علاقه نشان داده است ـ تأثيرات ژرف و قاطعي بر روي آثار نويسندگان بعدي گذاشت. اين تأثيرات يا در مورد سبك كار بوده است، مثل اثر عبدالقاهر جرجاني(م. 1078م/470هـ.ق.) «دلائل الاعجاز»؛ و يا در نوع عقيده و نگرش، مثل فخرالدين رازي (م.1209م./606هـ.ق.) در «مفاتيح الغيب» و هم‏چنين كتاب ديگرش «نهاية الايجاز في دراية الاعجاز» و هم‏چنين ابن قيّم الجوزيه (م. 1350 م./ 751هـ.ق.) در «الفوائد».
تا پيش از اين زمان واژه «علم الاعجاز» در اصطلاح عام تقريبا مترداف با «علم المعاني» گرديده بود كه نشان دهنده توجه دانشمندان به علم معاني و بيان و وجود جنبه‏هاي آن در قرآن مي‏باشد(عبدالعليم).
به‏طور كلّي در مباحثي كه تحت عنوان اعجاز از قرن پنجم هـ.ق./ يازدهم م. به بعد ارائه شده است مطلب جديدي نسبت به استدلالات سنتي در اين باره وجود ندارد. بحث اعجاز در كتاب «رسالة التوحيد» محمد عبده (م. 1905م.) تنها در حذف جزئيات زيباشناسي و دستورزباني از مباحث قديمي‏تر، متفاوت است.
مقايسه ميان كمال سبكي قرآن و نقايص سبكي كتب مقدس قديمي، موجب مي‏گردد دانشمند مسلمان خود را در موضوعاتي بديهي و ضروري موافق و همراه با متفكران مسيحي بيابد؛ متفكراني كه نگرش و عقيده آنان در مورد متن كتاب‏هاي مقدس در اظهارات متهورانه نيچه17 مبني بر اين كه روح القدس كتابي تاصحيح و نامفهوم نگاشته است، خلاصه مي‏گردد.
عقيده دين شناسان غربي بر اين كه كتب مقدس به وسيله نويسندگان مختلفي تنظيم شده و اينك در موارد بسيار، تنها ترجمه الهام گرفته شده از اصل كتب در اختيار دانشمندان مسيحي قرار گرفته است، پذيرش و تصديق وجود عيب‏ها و نقايصي ظاهري و صوري در كتب مقدس را تسهيل نموده، در نتيجه تأكيد و اصرار بر قدرت و تسلط سبكي اين كتب را اندك كرده است. از آنجا كه تعاليم مسيحيّت، نويسندگان كتب مقدس را تحت الهام و نظارت و راهنمايي روح القدس مي‏داند و در نتيجه خود را از موضوعات و مسايل سبك نگاري رهانيده است، هيچ انگيزه‏اي براي تلاش در جهت دستيابي به يك ارتباط و پيوستگي ميان متن كتب مقدس ازيك سو و نكات دستوري و علم معاني بيان از سوي ديگر، ايجاد نكرده است.
از اين رو اين موضوع باعث رهايي دانشمندان دين شناس و منتقدان، از تحقيق در مورد امكان برقراري تطابق و تجانس ميان دو دنياي سبكي گرديد؛ تطابقي كه بهترين ثمره‏اش تن در دادن در برابر واقعيتي تاريخي از تكامل ادبي، و بدترين نتيجه آن ممانعت از هر گونه همانند سازي و مقايسه متني و هر نوع انتقاد بحق از كتاب مقدس، مي‏توانست باشد. انتقادات بحقي كه نمونه آن به‏وسيله راهب مسيحي، سيمون،18 در سال 1638 م. انجام گرديد و محتملاً از نظر اسلام اين نوع انتقادات حتي در اين زمان و تحت فشار عقيده الهام «لفظ به لفظ» كه برمبناي آن معاندين و مخالفين فقط محدود به سؤال كردن و تحقيق در مورد كمال و اعتبار كتاب وحي شده و از امتحان و آزمايش املاء آن به صورت لغت در برابر لغت و حرف در برابر حرف بازداشته مي‏شوند، مورد قبول و پذيرش نيست.
علاوه بر اين در مسيحيت دفاع و ستودن سبك نگارش ضعيف كتاب مقدس صرفا قسمتي از يك مشكل ديني و معرفتي است و هيچ ارتباطي به علوم و معارف غير ديني ندارد. در حالي كه در اسلام موقعيّت محوري قرآن، به عنوان نقطه كانون، در تصحيح و اثبات سبك‏هاي ادبي و قواعد دستوري ـ حداقل از لحاظ نظري ـ هيچ‏گاه مورد مناقشه و مخالفت از طرف گروه مؤمنان قرار نگرفته است.
از سوي ديگر، اسلام به تعاليم مسيحيّت بسيار نزديك شده است. زماني كه قرآن و وحي و الهام، به عنوان معجزه پيامبر معرفي مي‏گردد؛ خود به معناي نزديك نمودن عقل و خرد به ماهيّت وحي است، يعني همان چيزي كه عيسي ـ عليه السلام ـ را از ارائه آيت، معجزه و هرگونه مدرك ظاهري كه از او درخواست شد، ممنوع ساخت؛ صرفا به خاطر اين كه مي‏توانست مكاني خارج از حوزه الهام وحي داشته باشد و ارائه آن در ايجاد پذيرش حقيقي دين بي ثمر بود و حداكثر موجب فراگير شدن خرافه پرستي مي‏گرديد.19
در اين مقام بايد پذيرفت كه هرگاه خرد و حكمت در اسلام و مسيحيّت ناديده گرفته شده است اتفاقات و مسايل مشابهي را همراه داشته است.
پاورقيها:

1 ـ به تعبير صحيح اعجاز به معني به عجز افكندن غير است(م).
1 ـ منظور از ادبيات وسيع‏ترين معناي ممكن آن مي‏باشد و شامل كتب مقدس قبلي نيز مي‏گردد.
1 ـ به تعبير صحيح اعجاز به معني به عجز افكندن غير است(م).
1 ـ هر چند كه تهذيب و تزكيه استدلال زيباشناسي در قرن چهارم هـ.ق. / دهم م. انجام گرديد.
2 ـ اين مقاله بر اساس تصوير مندرج در مجموعه «بولتن مرجع، قرآن پژوهي» ، ص 124، چاپ مركز مطالعات فرهنگي بين المللي، از روي دايرة المعارف اسلام، ترجمه شده است.
2 ـ اين مقاله بر اساس تصوير مندرج در مجموعه «بولتن مرجع، قرآن پژوهي» ، ص 124، چاپ مركز مطالعات فرهنگي بين المللي، از روي دايرة المعارف اسلام، ترجمه شده است.
2 ـ جاحظ، حجج النبوة در رسائل الجاحظ، چاب السندوبي، قاهره 1933م. / 1352 ه••ق، صص 4 ـ 143.
3 ـ ر.ك: ذيل مقاله.
3 ـ ر.ك: ذيل مقاله.
3 ـ النظام،به تصحيح بومن كانفليت، ص 22.
4 ـ چاپ هفتم، قاهره، 1961 م / 1381 هـ.ق، ص 156.
4 ـ چاپ هفتم، قاهره، 1961 م / 1381 هـ.ق، ص 156.
5 ـ منظور از ادبيات وسيع‏ترين معناي ممكن آن مي‏باشد و شامل كتب مقدس قبلي نيز مي‏گردد.
6 ـ هر چند كه تهذيب و تزكيه استدلال زيباشناسي در قرن چهارم هـ.ق. / دهم م. انجام گرديد.
7 ـ جاحظ، حجج النبوة در رسائل الجاحظ، چاب السندوبي، قاهره 1933م. / 1352 ه••ق، صص 4 ـ 143.
8 ـ النظام،به تصحيح بومن كانفليت، ص 22.
9 ـ براي مثال بنگريد: مغني چاپ امين الخولي، قاهره 1960م. / 1380 ه•• ق، ص 247، بويژه بحث طولاني وي در ص 264.
10 ـ به اين موضوع تلويحا در سراسر كتاب و به طور صريح در صفحه 322 اشاره شده است.
11 ـ در سال 723 م./ 105 ه•• ق. اعدام شد.
12 ـ نه «المردار»، آن‏گونه كه رافعي مؤكدا بيان مي‏كند.
13 ـ رجوع شود به ابن حزم (1064م./ 456ه•• ق.) در كتاب الفصل في‏الملل، قاهره 21 - 1317؛ و آسين پالاسيوس در كتاب Abenhazm de cardobay su historia critica las ideas religiosasمادريد 32 - 1927؛ هم‏چنين نگاه شود به: فصل، جلد 1، ص 106؛ هم‏چنين امام الحرمين (م. 1085م./ 478هـ.ق.) و معلم غزالي در كتابش العقيدة النظاميه، چاپ كوثري، قاهره 1948م.
14 ـ المبرد، (م. 898م./ 285 هـ.ق.) در كتاب الكامل چاپ لايپزينگ 92-1864م، ص 485؛ توحيدي (م. 1023م./ 414هـ.ق.) در كتاب الامتناع و المؤانسة، چاپ امين و الزين، قاهره 44-1939م.، ص185؛ و ابن‏المنير (م. 1284م./683هـ.ق.) در كتاب تصحيح القواعد العربية بالقرآن، 1966م، صص 222ـ223؛ و قسطلاني (م. 1517م./923هـ.ق.)
15 ـ قاهره 1950م. به همراه مصادر.
16 ـ قديمي‏ترين آن به وسيله محمد بن يزيد [يا زيد] الواسطي (م. 19-918م./306هـ.ق.) نگاشته شده است.
17 - Nietzsche.
18 - Simon.
19- R.Mehl la condition du philosphe chrétion paris-Neuchâtel ,1947

 
شنبه 25 شهریور 1391  1:01 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها