0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

كليد فهم: شناخت قرآن از قرآن

محمد پيراينده

 

توصيه به تدبّر در آيات قرآني

«اَفلا يتَدَبَّرونَ القرآن ام علي قلوب اقفالُها؛آيا به آيات قرآن نمي‌انديشند؟ يا بر دلهايشان قفل‌هايي است».(سوره محمد، آيه 24)
لغات قابل توجه:

1) تدبّر ـ از دبر به معناي عقب و تدبّر به معناي تفكر و تأمّل است.

تدبّر الامر ـ يعني به عواقب كار نظر كرد و تأمّل نمود.

2) قلب ـ برگرداندن، وارونه كردن.

قرآن به قلب بيشتر تكيه كرده و به او چيزهايي نسبت مي‌دهد كه به مغز نسبت مي‌دهند. قرآن قلب را منشأ خير و شر مي‌داند.براي بيشتر روشن شدن قلب از نظر قرآن،بايد الفاظ قلب، نفس ، صدر و فؤاد را با هم مقايسه نمود.

3) أقفال جمع «قفل» است و يك مرتبه در سوره محمد(ص) آيه 24 آمده است.

امام خميني ـ رحمة الله عليه ـ درباره تفكّر و تدبّر در آيات شريفه قرآن در صفحه 199 كتاب «آداب الصلوة» مي‌فرمايند:«يكي ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آنچه كه مفسران نوشته يا فهميده‌اند كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست و تفكّر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير رأي كه ممنوع است، اشتباه نموده‌اند و بواسطه اين عقيده باطله، قرآن شريف را بكلي مهجور نموده‌اند.»

پيام‌هاي آيه:

1. امر به تدبر در آيات قرآني.
2.عمل به دستورات قرآني به هر مقدار كه فهميده‌شود.
الف) عمل كردن به اوامر قرآني
ب) دوري كردن از نواهي آن
3. توبيخ و سرزنش كساني كه قرآن مي‌خوانند و در آيات آن تدبّر نمي‌كنند.
4. آنكه قرآن مي‌خواند و در آيات آن تدبّر نمي‌كند، با دست خود قفل بر دل خود زده و قفل زدن به دل،يعني عدم تدبّر در آيات قرآن.

آيه‌اي ديگر درباره توصيه به تدبّر

«كتاب انزلناه اليك مبارك لِيدَّبَّرُوا آياتِه وَ لِيتَذَكَّر اولوا الالباب؛(اين) كتاب مباركي است كه آن را به سوي تو نازل كرديم تا درباره (آيات) آن بيانديشند و خردمندان پند گيرند».(سوره ص، آيه 28)
لغات قابل توجه:
1) انزلنا ـ در شماره پيشين به آن اشاره شد.
2) مبارك ـ در شماره پيشين به آن اشاره شد.
3) تدبر ـ در همين مقاله به آن اشاره شد.
4) تذكّر ـ مصدر است به معناي يادآور شدن و به ياد آوردن.
ذكر ـ به معناي ياد كردن خواه به زبان باشد يا در قلب و هم چنين به معني نگهداري و حفظ نيز آمده‌است.
5) الباب ـ جمع لب است به معناي خرد و عقل و انديشه.
اولواالالباب ـ صاحبان خرد و انديشه.

پيام‌هاي آيه:

1. آيه با كتاب شروع مي‌شود، توجهي است براي خواننده قرآن كه به موضوع بعد از كتاب دقت نمايد.
2.نزول قرآن از طرف فرستنده به منظور آشنا شدن با موضوعات آن است.
3.كتاب، كتاب مباركي است.اگر خواننده كتاب دستورات آن را سرلوحه برنامه زندگي خود قرار دهد، همانگونه كه كتاب مبارك است، براي خود و جامعه‌اي كه در آن زيست مي‌نمايد، مبارك و با بركت است.
4. براي درك مفاهيم آيات اين كتاب، بايد در آيات آن تدبّر و تفكّر نمود.
5. صاحبان انديشه، با انديشه در آيات قرآن، مطالبي كه پروردگار متعال بالقوّه در وجودشان به وديعه نهاده،به‌ياد خواهند آورد.
قرآن براي عموم بيان و براي متقين ارشاد و موعظه است
«هذا بيان للنّاس و هدي و موعِظَة لِلمتَّقين؛اين قرآن براي مردم بياني و براي متقين (پروا پيشگان) رهنمود و اندرزي است».(سوره آل عمران، آيه 138)

لغات قابل توجه در آيه:

1) بيان ـ از بان به معناي آشكار و ظاهر شدن است.
بيان به معني آشكار شدن و هم چنين قطع شدن گفته شده‌است.
2) للنّاس ـ براي نوع انسان‌ها.
3) هدي ـ به معناي هدايت يافتن و هدايت كردن ـ ارشاد و راهنمايي از روي لطف و خيرخواهي گفته شده.
4) موعظه ـ وعظ مصدر است كه اسم مصدر آن موعظه است و به معناي اندرز و پند دادن مي‌باشد.
5) متقين ـ جمع متقي است ـ متقي از تقواست ـ ريشه لغت تقوا، وقايه است ـ وقايه،يعني نگهداري از ضررهايي كه به چيزي مي‌رسد.هر فرد مسلمان بايد از ضررهايي كه به انديشه و گفتار و كردارهاي او مي‌رسد خود را حفظ كند تا با تقوا باشد.خوب بيانديشد، زيبا سخن بگويد و كرداري نيكو داشته باشد و از اين جهت است كه قرآن اشاره دارد كه فقط منحصراً اعمال متقين مورد پذيرش پروردگار خواهد بود.
«انّما يتَقَبَّلَ اللّه مِنَ اللّه المتّقين».(سوره مائده آيه 27)

پيام‌هاي آيه:

1. قرآني كه توسط پروردگار فرستاده شده، دستورات و اوامر آن براي عموم مردم روشن است و اوامر و دستوارت اخلاقي آن براي همه قابل استفاده و هم چنين قابل اجرا و عملي است.
2. سراسر قرآن ارشاد و راهنمايي است. بايد قرآن خواند و با مفاهيم آن آشنا شد و به دستورات آن عمل نمود تا از ارشاد و راهنمايي هاي قرآني بهره‌هاي معنوي برد.
3. انسان در هر حال و موقعيتي باشد، نياز به موعظه و پند و اندرز دارد، چه بهتر با موعظه‌هاي قرآني آشنا شويم و سعي كنيم، اندرزهاي قرآني را عمل نماييم.
4. براي اينكه از ارشاد و اندرز قرآني استفاده كنيم، بايد بر اساس توضيحي كه در معناي متقين داده شد، با تقوا باشيم.

جمعه 24 شهریور 1391  1:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن آسان در گفت‏وگو با مهندس حسين محمدي استاد دانشگاه و محقق شبكه‏هاي كامپيوتري

حسين مرادي

مهندس حسين محمدي علاوه‏بر تخصص در نرم‏افزار كامپيوتر، مطالعات و ديدگاه‏هاي قابل‏توجهي در زمينه تفسير و علوم قرآني دارند. اين گفت‏وگو بازتاب گوشه‏اي از نظريه‏هاي ايشان در ارتباط با جايگاه بايسته فردي و اجتماعي قرآن كريم است.

با تشكر فراوان از حضرت‏عالي به خاطر وقتي كه در اختيار ما گذاشتيد، به‏عنوان اولين سوءال بفرماييد كه مهم‏ترين سوءال شما در ارتباط با قرآن چيست؟
سوءال من اين است كه اصولاً قرآن چيست و براي كيست؟ به چه دردي مي‏خورد و به چه كاري مي‏آيد؟ اين همه اختلاف در ارتباط با آن از كجا ناشي مي‏شود و حق با كيست؟ چرا قرآن به دل نمي‏رسد؟ براي من اين، سوءال مهمي است كه چرا اصولاً قرآن به دل نمي‏رسد؟ چه چيز مانع آن است؟ خيلي شنيده‏ام كه قرآن كلام خداست و شفاء لما في الصدور و تبياناً لكل شي‏ء و نور و فرقان و... است. اما چرا چيزي از آن نمي‏بينم؟ نور و شفايي احساس نمي‏كنيم؟ حتماً يك اشكال بزرگي در كار است كه راه همه اين اوصاف قرآن را بسته است! سوءال ديگر من اين است كه اين‏همه اختلاف در تفسير و علوم قرآني و... براي چيست؟ وقتي تفاسير و يا ترجمه‏ها را مي‏خوانم مي‏بينم كه متأسفانه ميان آيات، پرانتز و يا كروشه باز كرده‏اند و چيزهاي ديگري را به آنها اضافه كرده‏اند. اينها از كجا و بر چه اساسي به آيات قرآن اضافه شده‏اند براي مثال، در آيه وجاء ربك گفته‏اند كه مراد از ربك، خود رب نيست بلكه «امر ربّ» است.
اينها را كجا گفته‏اند؟ بعضي مي‏گويند كه اين قرآن عربي است و هركس كه مي‏خواهد آن را بفهمد، بايد مانند علما چندين سال صرف و نحو و... بخواند والا نمي‏فهمد. برخي هم مي‏گويند كه صرف تلاوت آن موجب مي‏شود كه انسان آن را بفهمد و خود كلمات قرآن، معاني خود را به آدم القا مي‏كنند. از اين سوي مي‏بينيم آنهايي هم كه سال‏هاي سال علوم اسلامي خوانده‏اند و عربي را خوب مي‏دانند بازهم در فهم قرآن با مشكلات بسيار مواجه‏اند. به‏هرحال اين اختلافات بايد حل شود. احساس مي‏كنم كه قرآن بيش‏از حد پيچيده شده و اين‏سو و آن‏سوي كشيده شده است. بعيد است همه اين تفسرها، صحيح بوده و بالاتفاق، مراد خداوند باشند. هر كدام چيزي مي‏گويند. قبول و هضم اين اختلافات براي من خيلي سخت و مشكل است.
سوءال ديگر اين است كه فهم قرآن چرا اين‏همه پيش‏نياز مي‏خواهد؛ عربي سنگين و پيش‏نيازهاي عجيب و غريب!؟ اگر للناس است و براي همه، بعيد است كه اين‏همه پيش‏نياز داشته باشد. مگر چند نفر مي‏توانند همه اين پيش‏نيازها را فرا بگيرند. از سوي ديگر مي‏بينيم آنها هم كه مدعي گذراندن اين پيش‏نيازها هستند چندان با قرآن آشنا نيستند و به سوءالات نمي‏توانند پاسخ دهند.
از اين‏رو مي‏بينيم قرآن عربي است و به هر حال بايد عربي را دانست. خلاصه، مسئله خيلي سخت و بغرنج شده است. آدم احساس مي‏كند كه مباحث قرآني از همان ابتدا راه انحرافي در پيش گرفته‏اند. از اين طرف هم بعيد و سخت است كه باور كنيم اين همه مفسران راه را اشتباهي آمده باشند. در ثاني، خود امامان معصوم(ع) نيز بالاخره دويست سال در ميان مردم بودند و اگر اين اشتباه اساسي در كار مفسران بوده آنان بايد تذكر مي‏داده‏اند.

آيا شما معتقديد كه قرآن بايد ساده‏تر از اين حرف‏ها بوده باشد؟
ظاهراً كه اين‏گونه است. البته منظورم اين نيست كه الفاظ آن تحريف شده است بلكه مرادم اين است كه نحوه برخورد با قرآن طوري شده كه قرآن براي امثال من بسيار سخت و دشوار و پيچيده شده است. يك اصل عقلي مي‏گويد كه قرآن ساده‏تر از اين بايد باشد.
من فكر مي‏كنم كه قرآن نيز با نظر حضرت‏عالي موافق باشد؛ چرا كه مي‏فرمايد:
ولقد يسرنا القرآن للذكر؛ يعني لازمه ذكر بودن اين قرآن، آسان بودن آن است و الا نمي‏تواند مايه ذكر باشد.
بله اين اصل عقلي كه من مي‏گويم همين للذكر بودن قرآن است كه لازمه آن آساني و رواني است. از سوي ديگر بسيار مي‏شنويم كه - نمي‏دانم - هركس فلان آيه يا سوره را بخواند چنين و چنان مي‏شود. بعد مي‏گويند كه اين روايات براي تشويق مردم به قرائت درست شده است! خلاصه اين حرف‏ها براي من نوعي، معقول نيست.

انتظار شما از قرآن چيست؟
من شناخت درستي از قرآن ندارم، لذا انتظار صحيحي هم از آن نخواهم داشت؛ چرا كه توقع و انتظار انسان از يك چيزي مبتني و متناسب با شناخت او از آن است. اما خوب بنا بر تصريحات خود قرآن، من انتظار دارم كه قرآن شفاي همه دردهاي من باشد و همه چيز را براي من تبيين كند و به هنگام دچار آمدن به گرفتاري‏ها و فتنه‏ها، دستم را بگيرد و همه موارد اختلافي‏مان را حل كند و... بنابراين قرآن بايد خيلي مهم‏تر و بزرگ‏تر از اين باشد كه الآن ما داريم. اين قرآني كه الآن من دارم نقش چنداني در زندگي من ندارد. البته من كاملاً ايمان دارم كه قرآن يك پديده فوق بشري است اما خوب عملاً مي‏بينم كه براي من چندان موضوعيت ندارد. پس حتماً يك وجه ديگري هم دارد. البته منظورم آن وجوه عجيب و غريبي كه مي‏گويند نيست. فكر مي‏كنم حتي اين وجه فراموش‏شده قرآن هم كاملاً منطقي و مردمي و همه‏فهم است. اين چيزي كه الآن ما داريم و ارائه مي‏شود، وجه واقعي قرآن و يا - دست‏كم - وجه كامل آن نيست. قرآن خدشه‏دار شده است.
به نظر شما اين وجه واقعي و اين حلقه مفقوده را كجا مي‏توان يافت؟
سوءال سختي است و من انس زيادي با قرآن ندارم تا به اين سوءال پاسخ گويم. ببينيد من به شخصه به موسيقي خيلي علاقه دارم آن‏چنان كه در جانم مي‏نشيند و همواره آن‏را زمزمه مي‏كنم. سوءال من اين است كه چطور شده، اين‏همه قرآن مي‏خوانم و مي‏شنوم، اما هنوز زمزمه‏ام نشده و در جانم ننشسته است. اين در حالي است كه معنا و ترجمه آن را هم مي‏دانم و مي‏فهمم. من به يقين، قرآن را بيشتر از اشعار حافظ خوانده‏ام؛ زيرا هنوز ديوان حافظ را يك دور كامل نخوانده‏ام اما همان غزلياتي كه خوانده‏ام در جانم نشسته‏اند و زمزمه زبانم گشته‏اند:
شاه شمشادقدان، خسرو شيرين‏دهنان كه به مژگان شكند قلب همه صف‏شكنان
اما قرآن هنوز در دلم راه نيافته و ورد زبانم نشده است. با اين‏كه از كودكي آن را مي‏شنوم و مي‏خوانم. البته ناگفته نماند كه يك زمان انس بيشتري با قرآن داشتم و خودم را مخاطب آياتش مي‏ديدم. هر موقع با مشكل مواجه مي‏شدم قرآن را باز مي‏كردم، هر صفحه كه مي‏آمد مشكلم را با آن حل مي‏كردم. حتي بعضي اوقات با اولين آيه همان صفحه مشكلاتم رفع مي‏شد.
الآن هم كمابيش همين گونه‏ام و از همين‏جا درمي‏يابيم كه هر جايي از قرآن مي‏تواند دواي هر دردي باشد. در اين مورد از احاديث هم استفاده مي‏شود. اما مشكل اينجاست كه همين آيات، امروزه در جامعه ما كاره‏اي نيستند و چنين شأن و مقامي ندارند. من با تمام وجود معتقدم كه قرآن حلاّل همه مشكلات است و همين انتظار را از آن دارم. من توقع دارم كه قرآن در همه ابعاد وجود من حاكم شود و قابل استفاده باشد چون به‏هرحال كتاب هدايت، شفا، نور، فرقان و تبيان است. من انتظار دارم كه روزي به جاي موسيقي، قرآن زمزمه كنم و قرآن فكر و ذكرم گردد و دنبال راه‏حل اين مسئله هستم.

شما خودتان راه‏حلي به ذهنتان نمي‏رسد؟
پيشنهادي كه دارم همين است كه شروع كنم و هرچه ميسور است آيات قرآن را تلاوت كنم آن هم به‏طور منظم و با تأني. من پيشنهاد مي‏كنم كه با ديد ديگري به اين مسئله نگاه شود. با ديد عربي سنگين به قرآن نگاه نشود. بايد هرچه مي‏توانيم راه قرآن را باز كنيم و خيلي از حجاب‏هايي را كه دور قرآن تنيده‏ايم برداريم. سعي كنيم كه آن را ساده كنيم به همان آساني كه خداوند آن را نازل كرده است. قرآني را كه خداوند آسان كرده، ما مشكل نكنيم. براي مثال نگوييم كه 40 سال بايد عربي خواند تا قرآن را فهميد.
فرآيند اين آسان‏سازي به نظر شما چيست؟
من نمي‏دانم، اگر مي‏دانستم خوب، مشكلي نداشتم. اما حداقل و قدر مسلم اين را مي‏دانم كه اين قرآن يك قرآن مشكل است؛ بايد به قرآن آسان باز گرديم.
برخي، قرآن و يكايك سوره‏ها و بلكه آيات آن را سيستم‏هاي عاملي مي‏دانند كه بايد در قلب انسان نصب شوند و تنها در اين صورت است كه آنها عمل خواهند كرد و زندگي انسان را تحت‏الشعاع قرار خواهند داد. نظر حضرت‏عالي به‏عنوان يك متخصص كامپيوتر در اين ارتباط چيست؟
خواهشي كه من دارم اين است كه اگر خواستيد در مباحث قرآني از دنياي كامپيوتر مثال بزنيد، مراقب باشيد كه فقط مثال بزنيد، آن را مدل نكنيد. كامپيوتر امروزه بزرگ‏ترين و پيچيده‏ترين ساخته بشر است و نرم‏افزارهايي كه روي اينها اجرا مي‏شوند سيستم‏هاي پيچيده‏اي هستند. سيستم‏هاي عامل، همه‏چيز دارند؛ مديريت، نظارت و...، همه‏چيز در آنها وجود دارد. وقتي نظام تكوين و قرآن را با سيستم عامل مقايسه مي‏كنيد و مثال مي‏زنيد اشكالي ندارد اما نبايد مدل شود. چون مدل، مجرد يك چيزي است. براي مثال ما مي‏گوييم مدل كامپيوترها در دنياي رياضيات، ماشين تورينگ است. مدل، هميشه برتر از آن چيزي است كه در واقعيت وجود دارد. برتر و يا دست‏كم مساوي آن است. به طور مثال ماشين تورينگ به خاطر يك‏سري از مسائل فيزيكي، محدود مي‏شود و آن‏گاه مي‏شود كامپيوتر. حال اگر شما نظام تكوين را با يك برنامه مدل كنيد و يا بگوييد كه سوره‏هاي قرآن سيستم‏هاي عامل‏اند، بايد توجه داشته باشيد كه يك سيستم عامل از نظر يك كاربر معمولي، خيلي چيز پيچيده‏اي است، اما اگر يك تيم صدنفره دو سال كار كنند مي‏توانند يك سيستم عامل خوب بسازند به طوري كه بر تمام كليات و حتي جزئيات آن مسلط باشند. درحالي‏كه نظام تكوين و يا قرآن به نظر من خيلي برتر و بالاتر از سيستم عامل و نرم‏افزار و اين حرف‏هاست. نرم‏افزار و سيستم عامل، از آنجا كه پديده‏هاي بزرگ و پيچيده‏اي هستند و از سوي ديگر، ما شناخت خوبي از آنها نداريم، براي اين‏گونه مثال‏زدن‏ها خيلي خوب و مناسب به‏نظر مي‏آيند. از اين‏رو بايد مراقب باشيم كه آنها را به مدل تبديل نكنيم و يا اگر آنها را مدل كرديم بايد اثبات كنيم. اين قبيل مثال‏ها ما را به قدري محدود مي‏كنند كه ديگر نتوانيم از دنياي كامپيوترها فراتر برويم. اين يك احساس خطري بود كه عرض كردم.
آيا مي‏توانيد قرآن را تعريف كنيد؟
خيلي سخت است! نمي‏دانم. اما از آنجا كه من بر سيستم‏هاي عامل مسلط هستم حداقل مي‏دانم كه قرآن خيلي فراتر از اين جور مسائل است.
به هنگام تلاوت قرآن چه احساسي داريد؟
شايد بهترين حالات من همين موقع تلاوت قرآن باشد. حتي وقتي كه خيلي عادي از روي آن مي‏خوانم. همين قرائت هم اثر دارد؛ موجب مي‏شود كه انسان در بسياري از موارد به آيات قرآن استناد كند اما خوب به طور معمول از يك برداشت فلسفي فراتر نمي‏رود و به دل نمي‏رسد. مگر در شرايطي كه انسان حال خاصي دارد كه در اين صورت قابل استناد نيست؛ يا برداشت فلسفي است كه به دل نمي‏رسد و يا برداشت دل است كه قابل استناد نيست.
به كدام يك از آيات و يا سوره‏ها علاقه بيشتري داريد؟
انتخابش سخت است؛ آيه الله نورالسموات والارض...و آيه قل لعبادي‏الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله... و نيز سوره فجر را خيلي دوست دارم؛ خيلي زيباست. هم‏چنين سوره والضحي. به هر حال انتخاب خيلي سخت است، نمي‏شود گفت.
چرا به سوره والضحي اين اندازه علاقه داريد؟
ماجرايش طولاني است: ما ودعك ربك و ماقلي، وللآخرة خير لك من الاولي.
از همين دو آيه چه مي‏فهميد؟ چگونه از آنها استفاده مي‏كنيد؟
خوب مشخص است؛ همان چيزي كه آيه مي‏گويد؛ لازم نيست توضيح دهم. خداوند تو را همين‏گونه به حال خود رها نكرده است؛ آخرت براي تو بهتر از حال است؛ ولسوف يعطيك ربك فترضي.
همين آيه ما "ودعك" تاكنون چند مورد به كار شما آمده است؟
خيلي مصداق داشته است.
يك نمونه از آنها را تعريف كنيد.
بعضي چيزها به خاطر كثرتشان به ياد انسان نمي‏آيند. مثل اين است كه بگوييد يك مورد از مواردي را كه تاكنون آب خورده‏ايد بيان كنيد. در بسياري از موارد كه با مشكلات مواجه مي‏شوم همين آيه به دادم مي‏رسد و مرا دلداري مي‏دهد.
بسياري از مفسران معتقدند كه اين قبيل آيات تنها مخصوص پيامبر اكرم‏اند.
من هر موقع كه اين آيات را خوانده‏ام خودم را مخاطب آنها ديده‏ام. اگر تنها مخصوص پيامبر اكرم(ص) بود، ديگر نيازي نبود كه به دست من و شما برسد؛ بلكه اين ارتباط ميان خدا و پيامبر(ص) همانجا بايد تمام مي‏شد.

براي اين‏كه ما هم اين آيات را همچون حضرت‏عالي به‏طور مستقيم از خداوند بشنويم چه بايد كنيم؟ به راستي اگر همه جوانان ما اين آيات را بشنوند و خود را مخاطب آنها ببينند چه كمبودي در اين دنيا خواهند داشت؟!
من به شخصه اگر همين يك آيه ماودعك ربك و ماقلي را هر لحظه در درون خودم بشنوم، به يقين مي‏گويم كه تمام مشكلات زندگي‏ام حل خواهد شد. همه نااميدي‏ها، بي‏برنامه‏گي‏ها، ترس‏ها و... همه حل مي‏شوند.
يعني شنيدن اين آيه اين قدر سخت است؟
بله سخت است، هنر مي‏خواهد. خود را مخاطب اين آيات ساختن، هنر مي‏خواهد. به دل‏نشاندن آن سخت است.
چه چيز موجب مي‏شود كه ما اين آيات را نشنويم؟
پارازيت‏هايي كه دور و بر آنها هستند؛ اينها نمي‏گذارند صداي آيات به گوش ما برسد. هرچه مي‏توانيم بايد اين پارازيت‏ها را از ميان برداريم. تنيده‏ها و ساخته‏ها و بافته‏هاي اطراف اين آيات را بايد از بين ببريم. نبايد آنها را محدود به شأن نزول كنيم والا تاريخي مي‏شوند.
بنابر فرموده‏هاي شما انسان حتي با يك سوره هم مي‏تواند خود را غني‏ترين انسان روي زمين ببيند؟
بله همين‏گونه است. از نظر فلسفي هم قابل اثبات است.
اگر همين يك سوره "ضحي" را از شما بگيرند، چه مي‏شود؟
قطعاً كمبود بزرگي وجود خواهد داشت اما بستگي دارد به اين كه من اين كمبود را چقدر احساس كنم. بعضي‏ها خيلي درد دارند اما وقتي ترياك مصرف كنند اين دردشان را احساس نمي‏كنند. مشكل ما اين است كه بدون ضحي‏بودن را نمي‏فهميم و اصولاً درد بي‏قرآني را احساس نمي‏كنيم. حال بايد ببينيم چه تخديري صورت گرفته است و جاي قرآن را چه كسي و چه چيزي پر كرده است. مشكل اصلي ما همين‏جاست؛ اين مخدر را بايد پيدا كنيم. اولين گام براي درمان، احساس درد است. درد بي‏قرآن بودن را بايد درك كنيم تا بتوانيم به درمان آن برخيزيم. اين درد را كه قرآن امروز در زندگي ما چندان نقش وموضوعيت ندارد بايد با جان و دل درك كنيم و با تمام وجود فرياد سر دهيم. بايد اين مخدر ويران‏گر را بيابيم و بدانيم كه چه بلايي سرمان آمده است و چه چيزي به جاي قرآن عزيزمان نشسته است.
اين سوءال اساسي را خود قرآن هم مطرح كرده است؛ آن‏جا كه مي‏فرمايد: "فما لهم لايوءمنون". "و اذا قري‏ء عليهم لايسجدون" يعني چه بلايي سر آنان فرو ريخته است كه اين چنين در برابر قرآن بي‏تفاوت‏اند؟ چه مرگشان است؟ چه دردي دارند؟ فما لهم؟!
بله درد ما بي‏دردي است. اگر اين درد را احساس كنيم تمام جامعه به تكاپو مي‏افتد. لذا اصلي‏ترين سوءال من و خيلي‏ها اين است كه چه بر سر قرآن آمده كه اين‏گونه مهجور است؟ مهجورتر از هر چيزي!
در پايان اگر فرمايش خاصي داريد بفرماييد.
ما فني‏ها همواره به دنبال دليل هستيم. چيزي را بدون دليل نمي‏توانيم بپذيريم. خودمان هم هر جمله‏اي كه در درس‏هايمان مي‏گوييم يا مي‏شنويم مستدل است. از اين‏رو هيچ اختلافي در مباحثمان وجود ندارد. خواهشي كه از نظريه‏پردازان علوم انساني دارم اين است كه تمامي حرف‏هايشان را مستدل كنند. چيزي رابدون دليل نگويند. صرفاً نگويند اين، اين است و يا اين، اين نيست. خوب شما براي اين گزاره‏هاي علمي بايد دليل بياوريد، همين‏گونه نمي‏شود چيزي را براي چيزي اثبات و يا از آن سلب كرد. همين است كه موجب شده كه فني‏ها به مباحث علوم انساني چندان دلخوش نباشند. نمي‏گويم دلايل رياضي و فني بياورند، بلكه متناسب با همان علوم انساني دليل بياورند.
بسيار ديده مي‏شود كه حرف‏هايي مي‏زنند كه فقط طرفداران خودشان مي‏پسندند؛ طرفداران آقاي شماره يك فقط حرف‏هاي ايشان را مي‏پسندند و مي‏پذيرند و طرفداران آقاي شماره دو فقط حرف‏هاي آقاي شماره دو را مي‏پسندند. اين است كه در رشته‏هاي فني و حتي تجربي، شخص‏ها و شخصيت‏ها چندان مطرح نيستند بلكه حرف‏ها و كشفيات مطرح‏اند اما در علوم انساني بيشتر شخص‏ها مطرح‏اند تا مطالب و مباحث. براي مثال در تفسير اگر خدا فرموده كه اين ضبط‏صوت است، ما نگوييم كه منظور از ضبط‏صوت در اين آيه، ديوار است. نبايد با قرآن اين‏گونه برخورد كنيم. واقعاً خيلي جاهاي قرآن ساده است، اما ما آنقدر آنها را پيچانده و اين‏سو و آن‏سوي كشانده‏ايم كه واقعاً مشكل شده است. به هر حال اگر اين حلقه مفقوده را يافتيد ما را هم بي‏خبر نگذاريد.
جمعه 24 شهریور 1391  1:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

بررسي سيماي قرآن در انديشه امام خميني

معصومه ريعان
تحقيق و پژوهش پيرامون قرآن كريم، سنت ديرينؤ همؤ محققان مسلمان است كه در پي كشف و فهم آيات الهي بوده و طالب درك عميق تر از اين صحيفؤ ربوبي اند. از طرف ديگر سيره شناسي مفسران و پي جوئي روش ايشان نيز از جملؤ تحقيقات علمي روز مي باشد كه محققان ديگري را بر اين امر واداشته است. تحقيق حاضر، پيوندي از دو سنت ديرينه و جديد است كه كشف سيماي قرآن را در انديشه اي بررسي مي نمايد كه خود مظهر عاليترين درك و فهم اين وديعه الهي بوده و لذا دو بعد قرآن شناسي و سيره شناسي را توامان در حد بضاعتي اندك و تواني ناچيز به عهده گرفته است.
اكنون آنچه پي آمد اين پژوهش مي باشد آن است كه:
در تمامي جنبه هاي زندگي پر بركت حضرت امام (رض) از ابعاد فقهي، فلسفي، عرفاني و اخلاقي گرفته تا عرصه هاي سياسي اجتماعي و مبارزاتي ايشان قرآن كريمْ نقش تعيين كننده داشته است. گرچه حضرت امام (رض) صاحب آثار تفسيري مدون و منضبط نمي باشد ليكن در بررسي قرآن، عميق تر از مفسران بدين ميدان گام نهاده و در طرح مباحث تفسيري خويش، با اطلاعاتي وسيع و فراگير و با نگرشي همه جانبه وارد شده است.
حضرت امام در طرح مباحث تفسيري، بيش از هر چيز به مقاصد قرآن كريم و مجراي عملي آيات نگريسته است و آن را در حيطؤ كلي به عنوان سنت قابل اجراي الهي مطرح نموده است.
در اين انديشه، اتكأ بر سنت معصومين و نگرش محققانه به ادعيه ايشان، در كنار تعقل و اجتهاد تركيب موزوني است كه با عشق و عرفان در هم آميخته است و اسلام ناب محمدي را بعد از چهارده قرن با طراوتي نو، به صحنؤ اجتماع كشانيده است.
و لذا طرح بازگشت به قرآن و درك عميق آيات الهي و ظهور و بروز آن در صحنؤ ذهن و عمل كه از جملؤ تئوري هاي نهضت هاي معاصر مي باشد توسط حضرت امام (رض) در جريان مبارزات ايشان به اثبات رسيده است.
اجراي عدالت اجتماعي

ديگر از مقاصد عاليه قرآن "اجراي عدالت اجتماعي" در پرتو تشكيل حكومت عادله جهاني است. و چنين خواستي خود، انگيزه الهي است، "اِنّ اللّه يامُرُ بِالْعَدْلِ" (90 ـ نحل) و قانوني عمومي است "العدلُ سائِسَ عامٌ (1)"، زيرا اگر سير عدالت حتي در يك ناحيه ظهور نيابد، زمينه رشد و بروز فراگير ستم، در همه جهان فراهم مي آيد و لذا خداوند جهت تعميم اين قانون، الفاظ جمع را گزينش نموده، و حتي خود را نيز با عبارت "ما" معرفي نموده و مي فرمايد:
"لَقدْ اَرْسَلنا رُسُلَنَا بِالبَيّناتِ و اَنزَلنا مَعهُمُ الكتابَ و الميزانَ لِيقومَ الناسُ بالقِسطِ و اَنزلنا الحديدَ فيهِ بَاسٌ شَديدٌ و مَنافِعُ للنّاسِ." (25 ـ حديد)
استاد شهيد مرتضي مطهري ذيل آيه كريمه بر برقراري عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبيأ تاكيد نموده است و مي فرمايد "مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته كه پيامبران الهي به خاطر آن مبعوث شده اند (2)"، بدين ترتيب پيامبر بزرگ اسلام داعي عدالت و مامور به اجراي عدل است "فَلِذلِكَ فَادعُ واسْتَقِمْ كَما اُمِرتَ ولا تَتّبِعْ اَهوأَ هُم وَ قُلْ امَنتُ بما اَنزلَ اللّهُ مِن كتابٍ و اُمِرتُ لِاَعْدِلَ بَينكُم" (15 ـ شوري)
پس تو، به خاطر اجراي همين فرمان همه امتها را دعوت كن تا راه خلاف را وابگذارند و به آخرين كتاب آسماني كه مي تواند اختلافشان را حل و فصل كند ايمان بياورند. در اين راه استقامت كن، استقامتي با عزيمت آنسان كه فرمان يافته اي و از آرأ پر اختلاف آنان پيروي مكن و اگر كتابهاي آسماني پيشين را به عنوان سند ارائه كردند بگو: من به همه كتابهاي آسماني ايمان دارم ولي ماموريت دارم كه عدالت قرآن را ميان شما برقرار سازم.
مولاي بزرگ ما حضرت علي (ع) سيرت رسول خدا (ص) را بر عدل ستوده است. "عَدْلَ في كلِّ ما قَضي، وَ اَنّه عَدلٌ عَدَلَ (3)" و "سُنُته الرّشدُ و كَلامُهُ الفصلُ و حُكمُه العدلُ(4)" در هر آنچه قضاوت مي فرمود عدل مي ورزيد او عين عدل بود، روشش استوار و سخنش فاصل حق و ناحق و حكمش عدل و داد بود.
سنت برپايي عدل و محو اّثار ستم، در سرشت همه پيشوايان حق و بويژه تربيت يافتگان دامن وحي، عجين شده است از علي (ع) كه مظهر تام عدالت، و الگوي عدل و شهيد عدالت(5)، تا قائم ايشان كه عدالت به انتظار او نشسته است، همگي مظاهر سنت نبوي و بر پادارندگان اين حق و عدل اند.
زيرا سيره رسول خدا چنين بوده است كه "اَبطَلَ ما كانَ فِي الجاهِليّةِ وَ اِسْتَقْبَلَ النّاسَ بِالعَدلِ" آنچه را كه در جاهليت بود باطل نمود و با مردم با عدالت روبرو گشت و سيره آخرين يادگار او نيز چنين است"كَذلِكَ القائمُ (ع) اِذا قام يَبطُلُ ماكان في الهُدنَةِ مما كان في اَيدِي النّاسِ و يَسْتَقْبِلُ بِهم الْعَدْلَ(6)" آنگاه كه قيام كند، آنچه در بين مردم بي عدالتي است، باطل كرده و با عدالت با آنها روبرو گردد.
و اينچنين عدالت در ايشان شكل گرفته و معنا يافته است چنانچه گفته اند: "اين اشتباه است كه علي و عدالت را به صورت دو كلمه جدا از هم بنويسيم، زيرا عدالت و علي هر دو يكي هستند، اين از نارسائي لفظ و نوشته است كه تاب گنجايش هر دو معني را در يك صورت ندارد، و اگر "عدالت" از مفهوم ذهني خود به عينيت گرايد و جان گيرد و تجسم يابد "علي" مي شود و ذات "علي" هم اگر گسترش معنوي و ذهني يابد باز همان "عدالت" مي شود. (7)"
اكنون سخن از علي (ع) نيست گرچه وي "عدالتي است ممثّل و محقّق و عدل از سراسر وجودش مي جوشد و آن نيز از عمق وجود و منشا دادگري مطلق هستي سرچشمه گرفته است (8)، و سخن گفتن از علي (ع) سخن گفتن از عدل است، بلكه سخن از پايگاهي است كه اساس دين در آن پايگاه استوار است زيرا "در قرآن از توحيد گرفته تا معاد، و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت، و از آرمانهاي فردي گرفته تا هدفهاي اجتماعي، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن، همدوش توحيد، و ركن معاد، هدف تشريع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معيار كمال فرد و مقياس سلامت اجتماع است. عدل قرآن، آنجا كه به توحيد يا معاد مربوط مي شود به نگرش انسان به هستي و آفرينش شكل خاص مي دهد و به عبارت ديگر نوعي (جهان بيني) است. آنجا كه به نبوت و تشريع و قانون مربوط مي شود، يك (مقياس) و (معيار) قانون شناسي است، و به عبارت ديگر جاي پايي است براي عقل كه در رديف كتاب و سنت قرار مي گيرد و جزء منابع فقه و استنباط به شمار آيد. آنجا كه به امامت و رهبري مربوط مي شود يك (شايستگي) است. آنجا كه پاي اخلاق به ميان مي آيد (آرماني انساني) است، آنجا كه به اجتماع كشيده مي شود يك (مسئوليت) است. (9)"
بر اين مبنا، بالاترين مسئوليت ايشان، تحقق عدالت در همه زمينه هائي است كه به اقتضاي آن بعثت انبيأ بدان جهت انجام يافته است. (10)
با چنين دريافتي از حقيقت آيات الهي و كلام رباني وصّي كريم و اولياي عظيم، حضرت امام (رض) خود بر اين مقصد، بارها تاكيد فرموده و سررشته نشر تعاليم و عقايد الهي و معارف ربوبي را در تشكيل حكومت عدل و اجراي عدالت همگاني معرفي نموده است، چنانچه در تمام دوران مبارزه، زندگي خويش را، سرمايه تحقق اين مقصد نموده است.
"به حكم عقل و ضرورت اديان، هدف بعثت و كار انبيأ (ع) تنها مساله گوئي و بيان احكام نيست ... و معناي الفقهأ امنأ الرسل اين نيست (11)كه فقها در مساله گفتن، امين باشند. در حقيقت، مهمترين وظيفه انبيأ (ع) برقرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعي از طريق اجراي قوانين و ا حكام است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهي ملازمه دارد. چنانكه اين معني از اّيه شريفه بوضوح پيدا است: "لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بالبينّاتِ و انزَلنا مَعهم الكتابَ و الْميزانَ لِيقومَ الناسُ بِالقسطِ" (25 ـ حديد) هدف بعثتها بطور كلي اين است كه مردمان براساس روابط اجتماعي عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده قد آدميت راست گردانند، و اين با تشكيل حكومت و اجراي احكام امكان پذير است، خواه نبي خود موفق به تشكيل حكومت شود مانند رسول اكرم (ص) و خواه پيروانش پس از وي توفيق تشكيل حكومت و برقراري نظام عادلانه اجتماعي را پيدا كنند (12)"
گفتار اخير حضرت امام (رض) برگرفته از كلام الهي قرآن است كه "اَلْبَلَدُ الطيبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ باِذنِ ربِه"(13) (57 ـ اعراف) و اين خواست الهي است كه احيأ و ريشه ارزشهاي قرآن را تنها در محيط قرآني
مي طلبد: "وَلَقَد بَعَثْنا في كُلِّ امّة رَسولاً اَنِ اعبُدوااللّهَ واجْتَنِبُوا الطّاغوتَ، (36، نحل) و لذا پيامبران خويش را براي ايجاد اين زمينه مامور فرموده است كه عدالت را بگسترانند: "يا داودُ اِنا جَعلناك خليفةً فِي الارضِ فَاحْكُمْ بَينَ الناسِ بالحقِّ"26 ـ ص)، "وَ اَنْزَلنا مَعَهُم الكتابَ والميزانَ ليقومَ الناسُ بالقسط" (25 ـ حديد)
به پيامبر عظيم الشان خاتم (ص) فرموده است "قُل اَمَرَ ربّي بِالقسطِ" (29 ـ اعراف) و نيز فرموده است "اُمِرتُ لِاَعْدَلَ بَينَكُم" (51 ـ شوري) و آيات بسياري بر مومنين ايجاد زمينه قسط و عدل را امر فرموده است: "كُونُوا قَوّامين بالقسطِ شهدأَ لِلَه" (135 ـ نسأ) و "كُونُوا قَوامينَ لِلّه شُهَدأَ بِالْقِسْطِ" (8 ـ مائده) "و اُولُواالعلمِ قائِماً بِالقسطِ" (18 ـ آل عمران) و آيات بسيار ديگر كه وارد است.
ملاحظه مي شود كه همه جا و همه كس مامور ايجاد عدل و قسط(14)در زمين شده اند. در تفسير اين آيات غالب مفسران از زمينه هاي تاريخي اين پيامبران ياد كرده اند و اينكه هر پيامبري در مقابل ستم و بي عدالتي سلطاني جائر برخواسته و مردم را با نويد عدالت به قيام برخوانده است، و اينكه در حد توان خويش حكومتي را بنيان گذاري نموده و در آن چنين امري را محقق كرده است. (15)
لذا مقدمه ايجاد چنين خواست و انگيزه اي جز با ابزار مناسب آن يعني ايجاد حكومتي كه اجزأ آن را خبرگان عدالت پيشه سرپرستي نمايند، محقق نخواهد شد. بنابراين مي توان گفت كه حكومت الهي در منطق قرآن جز زمينه اي براي رسيدن به اين عدالت اجتماعي نيست و عهده دار شدن حكومت، جز نيل به اين مقصد و اجراي ديگر مقاصد راه ديگري را نمي پويد. همچنانكه حكومت الهي نيز با فقدان عدالت اجتماعي ارزش و اعتباري نخواهد داشت. "اذا جارَ السلطانُ هانَتْ الدّدولةُ (16)" اگر زمامدار ستمگري پيشه كند دولتش خوارمي گردد.
در اين راستا حضرت امام با تكيه بر ضرورت اجراي احكام الهي، حكومت را وسيله و نه هدف معرفي نموده و مي فرمايد:
"عهده دار شدن حكومت في حد ذاته، شان و مقامي نيست بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است. (17)"
حضرت امام بر اين نكته اذعان دارند كه حكومت، وسيله اي براي تحقق اهداف عالي است و "تصدي حكومت، بدست آوردن وسيله است نه كسب يك مقام معنوي زيرا اگر مقام معنوي بود كسي نمي توانست آنرا غصب كرده يا رها سازد" و بدين لحاظ حكومت در اين انديشه وقتي قداست مي يابد كه جهت اجراي عدالت اجتماعي قيام نموده باشد.
"هرگاه حكومت و فرماندهي وسيله اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام شود قدر و ارزش پيدا
مي كند و متصدي آن صاحب ارجمندي و معنويت بيشتر مي گردد(18)"
و لذا "عدالت" يكي از دو شرط اساسي زمامدار مي گردد. و حضرت امام (رض) در همه بحث هاي حكومتي و ولايتي با در نظر گرفتن اين شرط براي والي و حاكم، به طرح مباحث ديگر حكومت پرداخته است.
"اكنون، سزاوار است بگوئيم كه چون حكومت اسلامي، حكومتي مبتني بر قانون است آن هم فقط قانون الهي، كه براي اجراي احكام و بسط عدالت در سراسر جهان مقدر شده است. زمامدار اين حكومت، بايد دو صفت مهم را كه اساس يك حكومت الهي است دارا باشد. و ممكن نيست يك حكومت مبتني بر قانون تحقق يابد مگر آنكه رهبر و زمامدار آن واجد اين دو صفت باشد 1ـ علم به قانون 2ـ عدالت(19)"
سعه و گنجايش عدالت تا بدانجاست كه همه را در برمي گيرد و لذا اصرار بر "عدالت اجتماعي" كه بر همه افراد انساني اعمال
مي شود خود تامين كننده نياز سيراب نشدني انسانهاست. چنانچه امام عادل علي(ع) فرموده است: "فانّ فِي العدلِ سِعةً و مَن ضاقً عليه العدلُ، فالجورُ عليه اَضيقُ (20)" همانا در عدالت گنجايش خاصي است، عدالت مي تواند همه را در برگيرد و در خود جاي دهد، و آنكس كه دچار انحراف بوده و در حرص و آز است و در عدالت نمي گنجد، بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگتر است.
فلسفه حكومت در ديدگاه علي (ع) نيز تحقق چنان عدالتي است كه در گسترؤ آن پرچم هاي دين افراشته شده مظلومان در امنيت آمده و ستمگران به كيفر رسند. "اللهم اِنَك تَعلَمُ انهُ لَم يكنّ الَذي كانَ مِنّا مُنافَةَ في سلطانٍ، ولا التماسَ شئ مِنْ فُضُول الحُطام و لكن لِنَرِدَ المعالِمَ مِنْ دينِك، و نُظهَرالاصلاحَ في بلادِكَ، فيامَنُ المظلومون من عِبادِك و تُقام المُعطّلَة مِن حدودِك (21)"
"بار خدايا تو آگاهي كه تلاش و پيكار ما نه از آن روي است كه به پايگاه قدرتي برسيم و يا چيزي از كالاي بي ارج دنيا را به چنگ اّورديم بلكه بدان جهت است كه نشانه ها و پرچم هاي دين تو را برافرازيم و در شهرهاي تو شايستگي را پديد آريم تا بندگان ستمديده تو، امام يا بند و ستمگران به كيفر خويش رسند." و اين امر همان قرار گرفتن هر چيز بر جاي خود است و اجراي چنين شيوه اي خواهد بود كه به مفهوم عدالت معنا
مي بخشد، "العدلُ يضعُ الامورَ مواضِعَها"(22)". پس زمامداري، وظيفه اي سخت و مسئوليتي عظيم از تدبير اموري است كه جز با عدالت در منطق الهي ائمه ما مطرح نشده است چنانكه مولاي عادل ما در پاسخ مصلحت ـ انديشان خرده گير، فرموده است:
"شما از من مي خواهيد كه پيروزي را به قيمت تبعيض و ستمگري به دست آورم؟ از من مي خواهيد كه عدالت را به پاي سياست و سيادت قرباني كنم؟ خير سوگند به ذات خدا كه تا دنيا دنياست چنين نخواهم كرد و به گرد تبعيض نخواهم گشت، من و تبعيض؟ من و پايمال كردن عدالت؟ اگر همه اين اموال عمومي كه در اختيار من است مال شخص خود و محصول دسترنج خودم بود و مي خواستم ميان مردم تقسيم كنم هرگز تبعيض روا نمي داشتم تا چه رسد كه مال، مال خداست و من امانتدار اويم." (23)
حضرت امام (رض) عدالت را مقتضاي حكمت الهي دانسته و چنين انگيزه اي را در تمام ادوار قابل تحقق و خلافت اميرالمومنين را الگوي اين راه برمي شمارند.
"حكمت اّفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگي كنند و در حدود احكام الهي قدم بردارند. اين حكمت، هميشگي و از سنت هاي خداوند متعال و تغيير ناپذير است بنابراين امروز و هميشه وجود (ولي امر) يعني حاكمي كه قيّم و برپانگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد ضرورت دارد، وجود حاكمي كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدّي به حقوق ديگران باشد امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد، هادي مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد و از بدعتهائي كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مي گذارند جلوگيري كند. مگر خلافت اميرالمومنين(ع) بخاطر همين معاني نبود(24)؟"
بنابراين در انديشه والاي حضرت امام(رض) ملازمه عدالت و حكومت اسلامي قطعي و تحقق هر يك منوط بر تحقق ديگري است. اما اين انديشه محصور به دوران حضور ائمه نمي باشد و ايجاد حكومت و اجراي عدالت مختص ايشان نبوده، بلكه "فقهاي عادل" نيز مامور اجراي چنين مقصدي مي باشند.
"همانطور كه پيغمبر اكرم(ص) مامور اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است فقهاي عادل هم بايستي رئيس و حاكم باشند و اجراي احكام كنند و نظام اجتماعي اسلام را مستقر گردانند.(25)"
و از آنجا كه مقاصد قرآن جاوداني و جهان شمول است امر ولايت و سرپرستي نيز بر عهده فقهاي عادل و اقامه آن بر ايشان "واجب كفائي" است، و حتي اگر اين امر اصلا براي ايشان امكان عملي نداشت، منصب ولايت از آنان ساقط نشده و همچنان بر جايگاه خود باقي هستند، اگرچه از تشكيل حكومت معذور باشند(26)و كليه امور مربوط به حكومت و سياست كه براي پيامبر و ائمه(ع) مقرر شده در مورد "فقيه عادل" نيز مقرر است و بالاخره اينان هر جا و هر زمان كه مصالح مسلمين اقتضا كند در حدود اختيارات خود بايد احكامي صادر نمايند و همگان بايد از ايشان پيروي كنند.(27 و 28)
جهت تحقق اين مقصد حضرت امام(رض) خود پيشگام حركتي شد كه ثمره آن حركت به سوي احياي مجدد اين مقصد قرآن و طرح دوباره عدالت اجتماعي در سايه حكومت جهاني اسلام گرديد.
"من مصمم هستم كه از پا ننشينم تا دستگاه فاسد را به جاي خود بنشانم و يا در پيشگاه مقدس حق تعالي با عذر، وفود كنم، شما هم اي علماي اسلام مصمم شويد و بدانيد پيروزي با شماست و اللّهُ مُتِمّ نُورِهِ وَلَوْ كرِه الكافِرونَ .(29)"

وصل:

برخي از معناي عدالت اجتماعي، تساوي همه افراد را در يك رديف و يك صفت كه تفاوت و تمايزي بين ايشان نباشد فهميده اند و مقتضاي عدالت را آن مي دانند كه تمامي تفاوتها را الغأ نموده امتيازها را براندازد. گرچه چنين شبهه اي از رسوخ تفكرات ماركسيستي در جوامع اسلامي پديدار شده است، و در تعبير، جامعه بي طبقه را با قيد توحيدي و يا اسلامي آميخته اند و از اسلام ادعا دارند كه در ايجاد تساوي در امتيازات و مكتسبات و لياقت و استعدادها و ... بكوشد، ولي چنين برداشتي از آيات الهي در نظر حضرت امام خود نوعي سطحي نگري و نيز تاويل ناروا و بيجايي است كه اصحاب دنيا بر معارف الهي تحميل نموده اند.
"حالا كه جنبه ماديت در دنيا غلبه پيدا كرده است به اين سختي، و دنيا با زرق و برق زياد شده است و ـ عرض
مي كنم كه ـ اصحاب دنيا خيلي زياد شده اند، حالا هم يك دسته پيدا شده اند كه اصل تمام احكام اسلام را مي گويند براي اين است كه عدالت اجتماعي پيدا شود طبقات از بين برود و اصلا اسلام ديگر چيزي ندارد، توحيدش هم عبارت است از توحيد در نسل، ملت ها در زندگي توحيد داشته باشند، واحد باشند، عدالتش هم عبارت از اين است كه
ملت ها هم به طور عدالت و بطور تساوي با هم زندگي كنند يعني زندگي حيواني علي السوأ، با هم زندگي بكنند و ـ عرض مي كنم ـ با هم كار نداشته باشند.
... انسان وقتي نگاه مي كند همه كتابهايشان را و همه نوشته هايشان را و چيزهائي كه در مجلات و غير مجلات نوشته اند و اينها، مي بيند كه مي گويند: (اسلام آمده است كه آدم بسازد يعني يك آدمي كه طبقه نداشته باشد) همين را گفته اند يعني حيوان باشد. اسلام آمده است كه انسان بسازد، انسان بي طبقه يعني همين، يعني در اين زندگي يك جور زندگي بكنند و در اين عالم يك نحو زندگي بكنند و يك دولت باشد و به اينها جيره بدهند، همه علي السوأ جيره بدهند و همه هم خدمت دولت را بكنند و اينها.
اينها كانّه آيات و ضرورياتي كه در همه اديان است، اينها را نديده
مي گيرند، آيات را آنقدري را كه دلشان مي خواهد و مي توانند، تاويل مي كنند به همين مطالب، آنهائي كه ديگر نمي توانند تاويل كنند، اصلاً ذكري از آن نمي كنند و منسي است.(30)"
دقت گفتار و وضوح كلام حضرت امام نيازمند به توضيح ديگري نيست و فقط جهت نتيجه گيري در اين مقوله، با سخني از "شهيد مطهري"، بحث را به انتها مي بريم.
"معني عدالت و مساوات اين است كه ناهمواريها و پست و بلنديها و بالا و پائين ها و تبعيض هائي كه منشاش سنت ها و عادات و يا زور و ظلم است بايد محو شود و از بين برود و اما آن اختلافها و تفاوتها كه منشاش لياقت و استعداد و عمل و كار و فعاليت افراد است بايد محفوظ بماند. همانطوري كه در مسابقه ها، ميدان مسابقه بايد هموار باشد، مساوي و هم سطح باشد، براي همه يك جور باشد، امكانات اجتماعي بايد براي همه بالسويه فراهم شود، تا آنجا كه به ميدان مسابقه، يعني امكانات اجتماعي مربوط است همه مساوي هستند و بايد مساوي باشند.
اما در مسابقه يك چيز ديگر هست كه مربوط به ميدان مسابقه يا شرايط مسابقه نيست، مربوط است به خود مسابقه دهندگان، يكي چابك تر است، يكي لاغرتر، يكي با عزيمت تر و با همت تر و كوشاتر است، يكي سابقه تمرين بيشتر دارد، اين تفاوتها در نتيجه مسابقه دخالت دارد و نبايد آنها را ناديده گرفت بايد به آنها احترام گذاشت و در نتيجؤ اينها است كه تقدّم و تاخّر پيش مي آيد.(31)"

پاورقيها:

1ـ صبحي صالح، نهج البلاغه، حكمت 438، ص553.
2ـ مرتضي مطهري، سيري در نهج البلاغه، قم، صدرا، 1354، ص102 (و نيز بيست گفتار ص2).
3ـ صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه 91، ص283.
4ـ همان، خطبه 214، ص330.
5ـ قَتَلَ في مِحرابِه لِشدَةِ عَدْلِه، مرتضي مطهري، بيست گفتار، ص20.
6ـ وسايل الشيعه، ج11، ص57.
7 ـ جرج جرداق، شگفتيهاي نهج البلاغه، ترجمه فخرالدين حجازي، انتشارات بعثت، تهران، ص88.
8 ـ جرج جرداق، پيشين، ص94.
9 ـ مرتضي مطهري، عدل الهي، انتشارات حكمت تهران. 1357، ص38.
10ـ سوره حديد، آيه 35.
11ـ در متن "اين باشد" است كه به مقتضاي جمله به "نيست" تبديل شده است.
12ـ ولايت فقيه، ص90 ـ 91.
13 ـ خاك خوب و خالص، گياهش را با رخصت پروردگارش برون مي شود و سبز و خرم مي گردد.
14 ـ جهت تشابه و تفاوت اين دو معني به كتابهاي عدل الهي، بيست گفتار، از استاد مطهري مراجعه شود.
15ـ اغلب پيامبران بني اسرائيل از اين جمله اند كه حتي در راه نفي ستم و برقراري عدالت به شهادت نيز رسيده اند.
16ـ وسايل الشيعه ج6، ص17.
17ـ ولايت فقيه، ص69.
18ـ ولايت فقيه، ص69.
19ـ شئون و اختيارات ولي فقيه (از كتاب البيع). ص 29 ـ (و نيز صفحه 97. ولايت فقيه ص58).
20ـ صبحي صالح ـ نهج البلاغه، ج15. ص57.
21ـ همان، خطبه 531، ص189.
22ـ همان، حكمت 437، ص553.
23ـ صبحي صالح ، نهج البلاغه يا خطبه 126، ص183.
24ـ ولايت فقيه، ص49.
25ـ ولايت فقيه، ص72.
26ـ شئون و اختيارات ولي فقيه، ص33.
27ـ چون ادامه بحث در باب ولايت فقيه خواهد بود به كتابهاي ولايت فقيه و نيز شئون و اختيارات ولي فقيه (ا ز كتا ب البيع) مراجعه شود.
28ـ همان، ص35.
29ـ صحيفه نور، ج1، ص3.
30ـ صحيفه نور، ج1، ص36.
31ـ مرتضي مطهري، بيست گفتار، چاپ پنجم، انتشارات صدرا. قم 1358. ص123.
جمعه 24 شهریور 1391  1:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

متكلمان مسيحى و قرآن*

هارتموت بوبتسين
محمد كاظم رحمتى

اشاره مترجم: يكى از نگاشته هاى بسيار مورد توجه مرحوم مجتبى مينوى, مقاله اى در معرفى كتاب ديدگاه هاى غربيان در باب اسلام در قرون وسطى 1 نوشته ريچارد ساوترن و كتاب اسلام و غرب: ساخت يك تصوير 2 تأليف نورمان دانيل با عنوان اسلام از دريچه چشم مسيحيان) است كه نخست در مجموعه محمد خاتم پيامبران (ج 2, ص, 171 ـ 261,تهران, 1348) و بعدها در كتاب تاريخ و فرهنگ (ص 44 ـ 142, تهران, 1369) متشر شده است كه على رغم گذشت ساليان متمادى از تأليف آن, هنوز تنها نوشته مهم به زبان فارسى در اين موضوع است . مرحوم مينوى اميدوار بود كه نوشته وى, زمينه ساز تحقيقات بعدى در اين موضوع به زبان فارسى گردد, اما هيچ توجه در قابل ذكرى در اين خصوص به زبان فارسى و حتى زبان عربى نشده است. اما آثار بسيار مهمى از آن تاريخ تاكنون به زبان هاى اروپايى منتشر شده و مقالات و تحقيقات فراوانى به چاپ رسيده است كه متأسفانه در زبان فارسى و عربى هيچ گزارش از اين گونه آثار منتشر نشده است (براى فهرستى از اين گونه آثار بنگريد به آخرين پانويس نوشتار حاضر)3.
مقاله حاضر, قرآن و متكلمان مسيحى, برگفته از مجموعه مقالات كنفرانس قرآنى است كه در 17 تا 21 نوامبر 1993 در شهر بُن آلمان با عنوان (نشستى درباره قرآن به مثابه يك متن ) برگزار شده است . مجموعه مقالات اين نشست به كوشش اشتفان ويلد كه خود يكى از چهره هاى برجسته خاورشناسى و سردبير مجله بسيار مهم در مطالعات اسلام معاصر عمدتاً به زبانى آلمانى يعنى Die Welt des Islamاست و توسط انتشارات بريل شهر ليدن هلند (1996) به چاپ رسيده است . نويسنده مقاله حاضر, هارتموت بوبتسين, استاد فعلى دانشگاه ارلانگن4 آلمان و سردبير مجله مطالعات عربى5 كه همان دانشگاه منتشر مى كند, يكى از مبرزترين چهره هاى قرآن پژوه غربى است كه عمده دلمشغولى وى, ديدگاه هاى كليسا در قرون وسطى به اسلام است . كتاب بس مهم وى, قرآن در عصر اصلاحات و نوانديشى: شكل گيرى مطالعات اسلامى در اروپا (بيروت ـ اشتوتگارت 1995) 6 شاهكار تحقيق در اين حوزه است و به خوبى نشانگر وسعت نظرو گستردگى منابعى است كه مؤلف محترم از آن بهره جسته است. در چند مورد عبارت هاى لاتيتى يا آلمانى كهن را كه مؤلف نقل كرده بود, حذف كرده ام و طبيعتاً تغييراتى در لحن مؤلف نيز داده شده است . مسلماً از برخى نقل قول هايى مؤلف از عالمان مسيحى و به كارگيرى برخى الفاظ توهين آميز به پيامبر اسلام كه در متن مقاله آمده, گردى بر دامن آن نبى مكرم نخواهد نشست.7
***

1. مقدمه

هر كه كتاب هنوز جذاب آليوس اشپرنگر درباره پيامبر را خوانده باشد,8 بايد در تذكرات مقدمه كتاب, نقل قولى از سفير سابق مشهور پروس در لندن, شواليه (كريستيان كارل يوسياس فون) بونزن را نيز خوانده باشد.9 اشپرنگر در آنجا مى گويد بونزن يك بار نزد من اعتراف كرد كه وى چندين بار خواندن قرآن را شروع كرده, اما هيچ گاه نتوانسته آن را به پايان برساند و عقيده خود را چنين بيان كرده بود كه هيچ كس ـ جز محقق مطالعات عربى ـ هيچ گاه جز با سختى و مرارات نخواهد توانست كل قرآن را بخواند.10
عقيده نبونزن ـ كه خود محققى مستعد حداقل در مصرشناسى11 بوده و تأثير فراوانى در حمايت از مطالعات شرق شناسى به نحو اعم در قرن نوزدهم پروس داشته12 ـ در اين بحث ما متقاعده كننده است كه بيانگر واقعى ارزش ادبى و دينى قرآن باشد كه خوانندگان متوسط اروپايى قرآن در ذهن داشته اند و مى توان اين را افزود كه حتى اديب برجسته اى چون گوته كه به صراحت همدلى خود را با اسلام ابراز كرده بود, مشكلات خاص خود را در خواندن قرآن داشته است13 و سرانجام اين كه محقق اسلام شناس مشهورى چون فردريك شوالى از يكنواختى كسل كننده قرآن اظهار تأسف كرده است.14
احتمالاً اين گفته را بتوان صورتى دنيايى از موضوع كهن مسيحى دانست, گمانى كه قرآن را محصولى از خيالى آشفته از تخيلات شيطانى و مجموعه اى از بدعت ها مى دانست. اين عبارت كاملاً متداول در زبان سويسى "ein kisten aller katzdrie" ما رابه مهمترين بحث عمومى درباره قرآن راهنمايى مى كند كه در اروپا رخ داده است .

2 . اهميت ترجمه كهن طليطله اى قرآن

زمانى كه آدرين ريلاند (1676 ـ 1718م) شرق شناس هلندى مشهور, اهل اوتريخت در 1705 م نوشته لاتينى خود در باب محمّد را منتشر كرد, MohamaaediLca libri (De religione duo) كتابى كه بعدها به زبان هاى انگليسى, فرانسوى و آلمانى, هلندى نيز ترجمه شده بود,15 به محققان الهيات توصيه كرد كه براى كسب اطلاعات درست درباره اسلام از منابع عربى استفاده كنند. از ميان كتاب هايى كه وى به صراحت در بهره گيرى از آنها هشدار داده بود, ترجمه مشهور لاتينى قرآن بود كه رابرت كتونى به دستور پيتر جليل, راهب اعظم دير كلونى در 1143 م انجام داده بود.16 ريلاند آشنايى لازم به زبان عربى داشته كه چنين نظرى بدهد. در آغاز قرن هفدهم پيشگامان مطالعات عربى چون ژوزف (ژوست) سكاليژر (1540 ـ 1609م) و توماس ارپنيوس (1540 ـ 1624م) هر دو از دانشگاه ليدنبه صراحت نارسايى هاى ترجمه كهن طليلله را دريافته بودند.17 با اين حال نمى توان بر اهيمت اين ترجمه تأكيد نكرد, چرا كه منبع مهم دانش هر اروپايى درباره قرآن بوده است. تقريباً همه مهمترين رديه نگاران اروپايى بر اسلام از اين ترجمه سود جسته اند, ازجمله: نيكولاس كوزايى (1401 ـ 1464 م), 18 دينسيوس كارثينيوس (3/1402 ـ 1471م)19, خوان دوتور كمادا (1388ـ1468 م),20 خوان لويس ويوس (1492 ـ 1540 م),21 مارتين لوتر (1483 ـ 1546 م),22 هوگو گروتيوس (1583 ـ 1645 م)23 .
تأثير اين ترجمه بيش از ششصد سال به طول انجاميد و مهمترين مآخذ درباره هر گونه آگاهى از قرآن تا پايان قرن هفدهم بود, زمانى كه متن تصحيح شده اى از قرآن همراه با ترجمه و توضيحات مفصل لاتيتى و رديه لودويكو ماراتچى به چا پ رسيد.24 نفوذ ترجمه كتونى محدود به اروپا نبود, حتى كشيشان ژوزوئيت در دربار امپراطور اكبر (حكومت 1556 ـ 1605 م) كه به بحث درباره دين مشغول بودند, اطلاعات خود درباره قرآن را از اين ترجمه اخذ كرده بودند.25
من نمى خواهم در اينجا ويژگى ترجمه كتونى را ارزيابى كنم.26 ترجمه اى كه در آن تقريباً همه عبارات اول يا دوم مشخص متن عربى را به سوم شخص ترجمه كرده است .از سوى ديگر رابرت كتونى, مترجم قرآن, سعى كرده تا حدى سبك فخيم لاتينى را در ترجمه رعايت كند. در ادامه به پرسش بسيار مهم درباره سبك قرآن از منظر خوانندگان مسيحى باز خواهم گذشت.

3 . مجادله عمومى درباره چاپ قرآن طليطله (1542/ 1543م)

در بحث حاضر از ترجمه كتونى از قرآن, مهمترين جذابيت اين برگردان, شرايط چاپ اين ترجمه در 1542 است . دانشمندى كه اين ترجمه را براى چاپ مهيا نمود, يكى از جانشينان تسوينگلى در كالج وابسته به زوريخ كاترديال يعنى تئودور بيبلياندر (1504 ـ 1564 م) 27 بود. بيبلياندر در آن كالج كرسى تدريس زبان يونانى را داشت, گرچه علاقه وى به زبان ها فراتر از برنامه درسى سنتى بود. بيبلياندر تنها عالمى مبرز در زبان عربى نبود و اطلاع جسته و گريخته اى از برخى زبان هاى ديگر چون عبرى, سريانى و حبشى نيز داشت. وى در سال 1548 مطالعه اى جذاب در زبان شناسى تطبيقى منتشر كرد كه تنها به تازگى توجه محققان را جلب كرده است .
بيبلياندر همانند ديگر اصلاح گران پروتستان به مسائل تركان علاقه زيادى داشت و همچون لوتر رساله اى كوتاه در چگونگى مجادله كردن با تركان منتشر كرده بود.28 در آغاز دهه هاى سى قرن شانزدهم, بيبلياندر از دوست خود يوهانس اوپرنيوس ـ كه بعدها يكى از از مهمترين ناشران شهربازل گرديد ـ 29 به سبب علاقه خود به موضوعات اسلامى خواسته بود كه كتاب هاى عربى از ايتاليا براى وى تهيه كند. هدف بيبلياندر اين بود كه منابعى درباره دين اسلام و تاريخ تركان گردآورى كند مسلّماً قرآن براى اين منظور مهمترين متن بود. ظاهراً بيبلياندر تصميم گرفته بود كه ترجمه پيش گفته طليطله را على رغم كاستى هاى آشكار آن منتشر كند. بيبلياندر تنها دو نسخه خطى و متنى چاپ از قرآ ن كه هنوز در كتابخانه دانشگاه بازل (Ms.A III 19) باقى است, در اختيار داشت. متن اخير بسيار جالب توجه است,چرا كه در حاشيه آن قرائات و شيوه اى عالمانه كه چگونه قرائات مختلف را مى يابد نقل كرد, آمده است. على رغم آن كه بيبلياندر دانش لازم از زبان عربى نداشت كه بتواند اصلاح عالمانه اى در متن نخسه لاتين انجام دهد, تذكراتى بر آ ن افزوده است.30
اجازه بدهيد به ادامه داستان بپردازيم كه چگونه بيبلياندر كتاب بزرگ خود را منتشر كرد كه تنها شامل ترجمه لايتنى قرآن نبود, بلكه شمار عمده اى از رسائل قرون وسطى را كه بهتر است بگويم رديه هايى بر اسلام ـ كه از ميان آنها به ترجمه لاتينى رسالة الكندى الى الهاشمى,31 نقد قرآن نيكولاى كوزايى.
زمانى كه اوپرانيوس شروع به چاپ مجموعه كتاب بيبلياندر32 نمود, عامدانه قانون سانسور شهر بازل را ناديده گرفت كه بر طبق آن هر كتابى پيش از چاپ بايد به تأييد مقامات شوراى شهر برسد, گرچه از سوى همه ناشران شهر براى تسريع در چاپ ناديده گرفته مى شده بعد از چاپ بخش اعظمى از ترجمه اوپرنيوس مقامات شوراى شهر را از كار مطلع نمود. زمانى كه شوراى شهر از رسيدن به تصميم واحد صريحى ناتوان بود كه آيا قران به عنوان كتابى خطرناك به مطالعه عوام برسد يا خير, افراد خبره اى معرفى شدند تا اين موضوع را ارزيابى كنند و اوپرنيوس از ادامه چاپ كتاب منع شد. اوپرنيوس اين راه حل را ناديده گرفت و متعاقباً براى چند روزى به زندان افتاد و كتاب ها مصادره شد. اوپرنيوس به شرط ادامه ندادن كار تا زمانى كه تصميم نهايى گرفته شود آزاد شد و از او خواسته شد تا با كسى براى جلب حمايت تماس نگيرد. اما اوپرنيوس قبلاً به بيبلياندر نامه نوشته بود و در ميان حمايت خبرگان منصوب شده, حاميان ديگرى از كار وى با اصلاح گران پروتستان در استراتسبورگ تماس گرفته بودند كه آنها نيز با شخصيت مهم مارتين لوتر براى حمايت تماس گرفتد.33
با آن كه مسئله در آن هنگام در خارج از بازل موضوعى شناخته شده و بحث عموم بود, مورد مشابهى نيز بايد ذكر شود و آن ماجراى رخ داده براى يوهانس روخلين (1455 ـ 1522 م) و دومينيكن هاى اهل كولونگ درباره مصادره كتاب هاى يهودى خاصه تلمود بود.34 روخلين عليه مصادره كتاب ها از بعد كلامى و حقوقى دلايلى آورده بود, در حالى كه تصميم نهايى در اين ماجرا را پاپ لئو دهم با مصادره وسرزنش صريح ديدگاه هاى كاملاً ليبرالانه روخلين گرفته بود.
در حمايت از چاپ قرآن چه استدلال هايى را مى شد ارائه كرد. گروه خبرگان تحت رهبرى, رهبر مذهبى بازل, اسوالد ميكونوس بر اين نظر متفق القول بودند كه قرآن كتابى خطرناك است و حاوى عقايد بسيارى همچون آريوس, سيليوس, نسطوريان و ديگرانى مى باشد كه رسماً به عنوان بدعت گذاران محكوم شده اند. گر چه آنها از جهت ديگر بر لزوم آگاهى از عقايد بدعت آميز براى رد آنها معترف بودند. مهمترين مثال با اهميت, ماجراى حركت آنابابيتسيت به سركردگى توماس مونستر بود.35 نكته دوم كه به نظر توجه برانگيز است ترس از تداوم حملات تركان به اروپا مركزى بود. محتمل بود كه در چنين صورتى, حركتى از ارتداد گرايانه و پس از آن اسلام اروپا را تحت سيطره درآورد. اين بيم و ترسى واقعى بود و من مى توانم از موارد بسيارى همچون نامه لوتر ياد كنم كه تاكيد داشت همه مسيحيان مى بايد ماهيت درست اسلام را بدانند .36
سومين استدلال, وجود فراوان نسخه هاى خطى عربى و لاتينى قرآن در كتابخانه ها بود. حاميان نظر اوپرنيوس اشاره كرده بودند اين قرآن ها اساساً براى نوشتن رديه هايى بر اسلام تهيه شده اند. سرانجام چاپ قرآن در تناسب با فضاى دينى ـ سياسى ليبرالانه بود كه بازل را از بسيارى شهرهاى آلمان متمايز مى كرد و آن را تختگاه تساهل تبديل كرده بود.37 خطرجذابيت قرآن براى خوانندگان بى فهم ناچيز دانسته شده بود, چرا كه قرآن كتابى به وضوع بى معنا و بازدارنده بود. با اين حال چنين توجيه شده بود كه قرآن مى بايد همراه با نگاشته هاى كلامى ديگرى چاپ شود كه فهم درست آ ن را تضمين كند. گروه مخالف متأثر از از سباستين مونستر (1488 ـ 1552 م) 38 يكى از مهمترين عالمان شهر بازل بود. استدلال ها در روند چاپ قرآن در نهايت به اين مطلب ختم شد كه قرآن هيچ چيز كه بخواندن آ ن بيرزد وجود ندارد (حقيقتى در قرآن نيست), ضرورت مطالعه قرآن تنها براى محققان نه همه مردم و تنها براى متقيان بوده است . بنابراين چاپ و توزيع وسيع آن غير ضرورى و بى موقع بود. اين استدلال ها جديد نبود. اما مخالفان (چاپ ترجمه قرآن) حامى بسيار مهمى در شهر داشتند, حقوقدانان بسيار برجسته نظير بونيفيكوس آمرباخ (1495 ـ 1562 م).39 استدلال هاى آمرباخ بر سه نكته متمركز بود: نخست اين حقيقت كه بر اساس قانون حقوق رم درباره متون تئودوسيانوس كه بايست به آن توجه مى شد, كتاب هايى كه حاوى ديدگاه هاى بدعت آميز بوده يا رسماً از سوى شوراى كليساها مردود اعلام شده بودند و اجازه خواندن و يا توزيع آنها نداده شده بود, نبايد چاپ مى شد, نكته دوم رد اشاره شوراى وين (1311 ـ 1312 م) و فرمان مشهور آن در تأسيس كرسى هاى تدريس زبان هاى شرقى (بند 11)40 بود كه نمى توانست به نظر آمرباخ دليل كافى باشد. شوراى كليسا تعليم زبانى عربى را مجاز دانسته بود, اما ضرورتاً اين به معناى خواندن متن عربى قرآ ن يا ترجمه لاتين آن نبوده است; سوم آنكه, آنچه كه درباره روخلين رخ داده بود, متفاوت بود: او تنها از خواندن كتاب هاى يهودى دفاع كرده بود كه استفاده عملى براى خوانندگان مسيحى مثلاً در ادبيات تفسيرى و امور مشابه داشته كه تلمود يكى از آنها بود, با اين حال روخلين همه كفرگوى ها و عبارات موهن تلمود را رد كرده بود, آن كتاب ها طبق نظر روخلين از نظر حقوقى مى توانست مصادره شود.41 آمرباخ نتيجه گرفته ب
ود كه قرآن براى خوانندگان مسيحى اهميت مشابهى ندارد كه براى مثال تلمود داشته است. ظاهراً قرآن كتابى حاوى كفريات تلقى مى شد و بنابراين نبايست اجازه چاپ به آن داده شود.
آن گونه كه مى دانيم قرآن تنها با پادر ميانى مارتين لوتر كه اقتدار وى محكم ترين دليل در حمايت از چاپ قرآن بود, به چاپ رسيد.42 نامه اى كه لوتر به شوراى شهر بازل فرستاده بود, 43 اساساً استدلال جديدى در حمايت از چاپ ترجمه قرآن در بر نداشت. سواى استدلال هاى حاميان چاپ ترجمه قرآن حتى مقدمه لوتر كه در همه نسخه هاى چاپى نيامده, 44 عملاً چيز جديدى نداشت. آنچه كه واقعاً لوتر درباره قرآن مى انديشيد و آنچه كه بعدها در انديشه وى بسيار تأثير گذار بود, كتاب ديگرى يعنى ترجمه تلخيص گونه وى از رديّه ريكالدو (دومونته كروچه) بر قرآن است.

4. كتاب عليه مذهب ساراسن ها تأليف ريكالدو

اين كتاب (عليه مذهب ساراسن ها) همراه با ترجمه لاتينى كهن قرآن مجموعه طليطله, دومين كتابى است كه اهميت اساسى در دانش اروپائيان از قرآن دارد. ريكالدو دومنته كروچه (كروچه نام محلى نزديك فلورانس است) حدود 1243 متولد شد, 45 در 1267 وى راهبى دومينكن شد و از سال 1285 به مسافرت هاى طولانى در كشورهاى شرق نزديك پرداخت. كروچه در مدت اقامت طولانى خود در بغداد, زبان عربى را فراگرفت و در آنجا بر طبق سفرنامه اش, مباحثاتى با فقهاى مسلمان درباره قرآن داشته است. على رغم توصيف دوستانه وى از مردمان مسلمان در سفرنامه اش, 46 كتاب اصلى وى بر عليه مذهب ساراسن ها اثرى كاملاً جدلى است, اما نسبتاً حاوى انتقاداتى آگاهانه از اسلام است.
داستان چاپ اين كتاب تا حدى پيچيده است.47 نخست آن كه, كتاب كه هنوز به صورت نسخه خطى است, به يونانى توسط ديميتريوس كيندوس (1324 ـ 1397/98)48 در ميانه قرن چهاردهم ترجمه شد. در آغاز شرق شانزدهم اين ترجمه بار ديگر به سعى فردى به نام بارتلمو اهل مونته آردو به لاتينى دوباره ترجمه شده است. همين متن لاتينى براى نخستين بار در اشبيليه در 1500 و بار دوم در وين به سال 1607 منتشر شده, در حقيقت ترجمه مجدد از يونانى بود, ولى در هر حال اثرى مورد توجه بود و به چندين زبان اروپايى نيز ترجمه شده است. در چاپ ترجمه لاتينى قرآن بيبلياندر (1543) متن يونانى همراه با ترجمه مجدد لاتينى (ج 2, ص 83 ـ 116) آمده است. ترجمه مجدد لاتينى, همچنين متنى بود كه لوتر آ ن را به آلمانى ترجمه كرده است .
رساله ريكالدو حاوى انتقادات سنتى مسيحيان بر قرآ ن به عنوان متنى مقدس است كه به صورتى كاملاً منظم بيان شده است 49 كه وى همزمان آن را با نقل عبارت هايى از متن عربى قرآن كه به زيبايى ترجمه شده بود, وضوح بخشيده بود.50
انتقادات اصلى ريكالدو را به صورت زير مى توان خلاصه كرد:
1. قرآن چيزى جز تركيب بدعت هاى قديمى نيست كه در همان ايام كهن از سوى آباى كليسا رد شده اند. به نظر من ضرورتى ندارد در اينجا همه اين خطاها را بر شمرد.
2. نمى توان قرآ ن را به عنوان قانون الهى پذيرفت, چرا كه از نزول آن در عهد جديد و عهد عتيق يادى نشده است, فزون تر آنكه در مواردى قرآ ن به صراحت به انجيل اشاره دارد. اين عقيده اسلامى را كه متون مقدس يهودى و مسيحى تحريف شده اند نمى توان پذيرفت.
3. سبك قرآ ن با سبك متون مقدس تطابقى ندارد. اين مطلب جالب توجهى است و من درباره آن در بعد توضيح خواهم دارد.
4. درباره محتواى قرآ ن نيز نمى توان ادعاى وحيانى بودن آن را كرد, همان گونه كه درباره بسيارى از داستان هاى خيالى آن اين مطلب مشهود است كه هيچ اساسى در سنت انجيلى ندارند. ديگر آنكه برخى مفاهيم اخلاقى با باورهاى فلسفى تعارض دارد.
5. قرآن مشحون ازتناقضات درونى است. رويكرد مشابه اين ديدگاه اين است كه قرآن اساساً كتابى بى نظم است.
6. وثاقت قرآن با معجزات به اثبات نرسيده است. ريكالدو در اين باره به صراحت به تناقض بين عقيده متداول درباره پيامبر كه گفته شده معجزاتى انجام داده و شهادت خود قرآن بر اين ادعا اشاره كرده است .
7. قرآ ن كتابى خلاف عقل است. اين را مشى غير اخلاقى زندگى پيامبر اثبات مى كند و خود قرآن حاوى سخنان كفر آميز و همچنين اعتقادات بى معنا درباره موجودات الهى و غيره است .
8. قرآن خشونت (جهاد) را در راه گسترش اسلام تجويز مى كند و بر اعمال تبهكارانه چون تعصب ورزى صحه مى گذارد; مثال سنتى براى اين حقيقت سوره تحريم, آيه 9 است.
9. ريكالدو تاريخ متن قرآ ن را با جزئياتى آورده كه دال بر بى اعتبارى متن است .
10. داستان معراج پيامبر كه ريكالدو گزارش كرده از سوى او افسانه و تخيل تلقى شده است . اين فصل كتاب ريكالدو اهميت خاصى براى بازسازى آنچه كه وى Liber Scalae Mahometis ناميده دارد. ديگر آنكه ريكالدو در يكى از اين فصول اكاذيب و خطاهاى اصلى را كه قرآن حاوى آن است برشمرده كه به عنوان سوء تفاهمات و سوء فهم مفاهيم انجيلى آورده است, چون معضل تثليت, مصلوب شدن عيسى و ديگر موضوعات مشهور جدلى كه تمايلى به ذكر آنها در اينجا ندارم.51
اهميت كار ريكالدو در اين حقيقت است كه كتاب او را مى توان نمونه كلاسيك از ادبيات ضد مسيحى مسيحيت قرون وسطى دانست; ريكالدو فيلسوفى چون نيكولاس كوزايى 52 يا متكلمى تند و قبيح چون دوتوركمادا يا حتى دينيسيوس كارثينيوس نبود, بلكه متكلمى كاملاً فرهيخته و مبلغى بود كه با بهره گيرى از مواجهه خود با اسلام دست به قلم برده بود.

5. رديه مارتين لوتر بر قرآن

در 1542 لوتر رساله ريكالدو را به آلمانى ترجمه كرد, 53 هر چند بهره گيرى وى ازمتن لاتينى در ترجمه متن دلبخوامانه بود. لوتر برخى عبارات را كه به نظر او بسيار كلامى بود, تلخيص كرد و عباراتى از خود بر متن افزود تا بر اهميت برخى مطالب تأكيد كند. دو جنبه از كار لوتر را بايد ذكر كرد. كتاب ريكالدو براى استفاده متكلمان نوشته شه است و هدف او اين بود كه آنچه وى بر ضد اسلام مى نگارد, براى خدمت به كليساى مسيحيت باشد. اما لوتر تنها يك دشمن نداشت بلكه او دو دشمن داشت; اسلام به عنوان يك تهديد جدى در هيأت سپاهيان ترك عثمانى و كليساى پاپ. لوتر ازتركان يا محمد و پاپ در رم به دوسرهاى دجال ياد كرده است 54 و به اين ترتيب مجادله ضد اسلامى و ضد كاتوليك را به هم ربط داده بود. اما اين شيوه دوگانه مجادله محدود به پروتستانها نبود, كاتوليك ها نيز به سرعت ازهمين شيوه بهره گرفته بودند و پاسخ داده بودند.
در ارزيابى مجادلات ضد اسلامى كه بعد از عصر اصلاحات نگاشته شده اند, بايد دقت كرد كه در مجادلات بين كاتوليك ها و پروتستان ها استفاده ابزارانگارانه از اسلام را فراموش نكنيم; ظاهراً در اين منازعات, اسلام گاهى جز طرف مقابل نيست.55 با توجه به اين مطلب, هر رساله ضد اسلامى را نبايست در حقيقت اثرى ضد اسلامى دانست.
مطلب دوم درباره ترجمه لوتر, تعبير و لحن اوست. در حالى كه رساله ريكالدو نسبتاً لحنى مدايم دارد ( گر چه خالى از تندى نيست), تحرير ترجمه آلمانى آن مشحون از عبارات درشت است كه ويژگى آثار آخر عمر لوتر است ( كتاب تنها چهار سال قبل از مرگ لوتر در 1546 ترجمه شده است). صراحت لوتر در رسيدن به يك هدف است : كتاب وى مى بايد مددكار و عاظى قرار گيرد كه در خطبه هايشان عوام را از اغواهاى اسلامى بر حذر دارند.56
عبارات اغوائات در متن حاضر به نظر غريب مى آمد, اما اين بار تلقى كلامى لوتر از اسلام كه وى آن را چيزى جز صورتى از يهوديت نمى دانست, سازگار است. به عبارت ديگر از نظر لوتر اسلام ويژگى هاى فراوانى مطابق با تفكر يهوديت دارد, چون داورى قرار گرفتن اعمال آدمى و انجام فرايض, اين ايراد حتى امروز نيز به نحو موفقيت آميزى خاصه در محافل محافظه كارانه و بنيادگرايانه كاتوليك و پروتستان ها كاربرد دارد و اين معنا را دارد كه اسلام چيزى جز فرايض نيست, آن هم فرايضى بدون رازها و آيين هاى دينى.57
اجازه بدهيد تا به بحث از قرآ ن بازگرديم. لوتر در انتهاى ترجمه كتابچه ريكالدو, رديه خود بر اسلام را افزود و در آنجا مهمترين انتقادات خود عليه قرآن را كه يك متن مقدس ادعا شده, آورده است: هيچ چيز از آنچه كه در قرآن است, صحيح نيست و از اين چنين نتيجه مى توان گرفت كه قرآ ن كتابى در خور اعتماد نيست. اساس اين عقيده لوتر در خلط ميان قرآن و حديث است. پيشتر ريكالدو نيز تمايز چندانى ميان اين دو دسته متون نگذاشته بود. لوتر اين نتيجه را گرفته است كه اگر بخشى از يك كتاب مقدس (قرآن) غير صحيح باشد, بخش ديگر خود به خود وثاقت خود را از دست مى دهد. درباره چون و چرايى وثاقت قرآن, لوتر بر اين مطلب تأكيد كرده كه مردمان بسيارى در بين مسلمانانند كه از دستورات قرآن پيروى نمى كنند و تنها از عقل خود پيروى نمايند, چون ابن سينا,(Allbumasar), فرغانى ابومعشر (Alfarganus) و ديگر عالمان عرب كه نام آنها براى اروپائيان ناشناخته است.
مطلب ديگر اهميت عقيده لوتر در بى معنا بودن برخى عبارات قرآ ن است .ريكالدو در سيزدهمين فصل رساله اش58 خبرى درباره تدوين قرآن با جزئياتى آورده كه چندان مفهوم نيست. بر طبق نظر تاريخ نگاران ساراسن, قرآ ن از آسمان به ميانجى هفت مرد بر پيامبر نازل شده است كه ريكالدو در ادامه نام هاى اين مردان را چنين بر شمرده است ( به صورت كاملاً تحريف شده):
Audala filius Mesetud, Zeid filius Tampeth Ocanan filius Ophyn and Oenpe filius Tap.59
گر چه مصاحف اين هفت مرد با تحريرهاى كهن تر يعنى مصاحف كسانى چون عبداللّه بن مسعود, زيد بن ثابت, عثمان بن عفان و ابى بن كعب تطابق نداشته است. (هر كدام از اين افراد قرآنى تأليف كرده اند كه با ديگرى تفاوت دارد). بر طبق نظر ريكالدو متن حاضر قرآن بر بر ساراسن ها به دستور خليفه اموى مروان بن حكم (متوفى 58 /684) تحميل شده بود. نتيجه اى كه ريكالدو گرفته و مورد تأكيد بيشتر لوتر بوده, اين است كه آدمى نمى تواند بفهمد چه متنى, قرآن اصلى است.

6. سليمان و موران

به علاوه انتقاد از بى معنا بودن بخشى از قرآن, عدم وثاقتِ آن نكته ديگرى است كه تقريباً همه مجادله نگاران مسيحى بر آن را تأكيد كرده اند. ويژگى قرآن در اين است كه مجموعه اى از مطالب مشهور توراتى با داستان هاى خيالى با منشأ نامعلوم است. اين ويژگى تركيبيِ مطالب روايى قرآن شايسته توجه بيشترى است. من دوست دارم اين مطلب را با استفاده از داستان مشهور سليمان و موران (قرآن, سوره نحل, آيات 17 ـ 24) نشان دهم كه بسيارى از رديه نويسان مسيحى قادر به فهم درست چنين داستان هاى نبوده اند. براى آسانى بحث, دوست دارم تا نخست داستان را (با حذف هاى اندكى) به نقل از ترجمه مشهور جرج سيل بياورم: (و سپاهيان سليمان از جن و انس و مرغان به نزد او گرد آمدند, آن گاه به همديگر پيوستند (17) تا آنجا كه به وادى موران رسيدند, مورى گفت اى موران به درون خانه هايتان برويد كه سليمان و سپاهيانش شما را نا آگاهانه در هم نكوبند (18) (سليمان) از سخن او دهان به خنده گشود و گفت ... و سپس از مرغان بازجست و گفت مرا چه مى شود كه هدهد را نمى بينم يا شايد از غائبان است (20) او را عذابى سخت مى كنم يا سرش را مى بُرم, مگر آن كه حجتى روشن براى من بياورد (21) آن گاه (هدهد) مدتى نه چندان دراز درنگ كرد سپس (آمد) و گفت من به چيزى كه تو آگاهى نيافتى, آگاه شدم و برايت از سبا خبرى يقينى آورده ام (22) من زنى را يافتم كه بر آنان فرمانروايى مى كرد و از همه چيز برخوردار بود و تخى شگرف داشت (23) و او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خداوند به خورشيد سجده مى كردند (24) (از ترجمه فارسى بهاء الدين خرمشاهى با اندكى تغيير). ريكالدو نيز ترجمه لاتينى نزديك به گردان جرج سيل آورده است . به جز برخى افتادگى ها, ترجمه ريكالدو بسيار خوب است, تنها دريك جا اشتباهى بسيار فاحش مرتكب شده است, جايى كه عبارت قرآن (فضحك سليمان) را به et subrisit formica يعنى (مورچه خنديد) ترجمه كرده است به جاى آن كه عبارت را به صورت صحيح (و سليمان خنديد) ترجمه كند و دنباله مطلب. به سبب اين اشتباه فاحش, طبيعى است كه ريكالدو معناى اصلى داستان به علاوه چيزهاى ديگر يعنى فهم سليمان به زبان همه حيوانات را در نيابد. 60
كيدونس در ترجمه يونانى كتاب ريكالدو به جاى مورچه در يونانى (5œp5n

جمعه 24 شهریور 1391  1:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن شناسی حضرت علی(ع)

عبدالمحمد آیتی
اولين گام هر نوع ارتباط با قرآن شناخت آن است.

فرض كنيد تلفني مي‏ خريد كه مجهز به پيغام‏ گير است و مي ‏توانيد با آن نمابرهاي خود را نيز ارسال كنيد. اين‏كه شما بدانيد اين تلفن چيست و چه توانايي‏هاي دارد در چگونگي استفاده شما از آن بسيار موثر است. اگر شما همان تلفن را بخريد ولي از امكان ارسال نمابر آن باخبر نباشيد طبيعي است كه هيچ‏گاه انتظار ارسال نمابر را از آن نداريد و بالطبع نمي ‏توانيد از تلفن خود به خوبي استفاده كنيد.
ارتباط با قرآن نيز دقيقاً پيرو همين قاعده يعني شناخت آن است. " قرآن‏ شناسي " عنوان مجموعه بحث ‏هايي است كه مي‏ خواهد معرفي‏ هاي مختلف از قرآن را عرضه كند ، چرا كه هرگونه معرفي از قرآن ، تأثيري مستقيم بر نحوه ارتباط با آن خواهد گذاشت.
مثلاً اگر كسي قرآن را به عنوان كتابي بشناسد كه براي خواندن و ثواب بردن نازل شده است ، انتظارش از قرآن رسيدن به ثواب است ، از اين ‏رو مي ‏كوشد كه بيشتر و بيشتر قرآن بخواند. در مقابل اگر كسي قرآن را كتابي مي ‏داند كه حاوي سخن زنده خداست و براي اين نازل شده است تا خداوند با دل و روان قاري قرآن سخن بگويد و فرهنگ اين زبان آسماني را در وجود او به تدريج گسترش دهد ، قطعاً به دليل بالارفتن سطح انتظارات او از قرآن ، به گونه ‏اي ديگر با آن ارتباط برقرار مي‏ كند.
صفحه قرآن ‏شناسي و قرآن‏ شناسان درصدد است تا شناخت ‏هاي متفاوت از قرآن را معرفي كند و ديدگاه مخاطبان را در شناخت قرآن به چالش بكشد.
قرآن‏ شناسي حضرت علي (ع) شناخت قرآن با نهج ‏البلاغه :
يكي از بهترين منابع شناخت قرآن سخنان و گفته ‏هاي حضرت علي (ع) درباره قرآن‏ شناسي است. اين سخنان به ما مي‏ آموزد كه ايشان چه تعريفي از قرآن داشته ‏اند و در نظر ايشان قرآن چه جايگاهي داشته است. براي رعايت اختصار تنها به جملات نهج ‏البلاغه مولا مراجعه كرده ‏ايم و توصيف‏ هاي ايشان را از قرآن به نگارش درآورده ‏ايم.
نكته مهم در سخنان حضرت علي (ع) اين است كه ايشان از منظري بسيار جالب توجه به قرآن مي ‏نگرد و قرآن را به ‏گونه‏ اي مي ‏شناسد و معرفي مي‏ كند كه انسان باور مي ‏كند كه آنچه حضرت علي (ع) توصيف مي‏ كند ، "سخن خدا"ست.

قرآن‏ شناسي حضرت علي (ع) :

قرآن را بياموزيد كه بهترين سخن [براي آموختن و به خاطر سپردن] است و در [سخنان] آن بينديشيد چرا كه بهار دلهاست [و انديشيدن در آن باعث طراوت و تازگي دل مي ‏شود] و با نور آن [تاريكي ‏ها [خود را درمان كنيد ، زيرا درمان بيماري‏هاي درون است و آن را چنان‏كه شايسته است بخوانيد زيرا سودمندترين داستان‏هاست.
[قرآن] كتاب خداست كه با آن بينش پيدا مي‏ كنيد ، گويا و شنوا مي ‏شويد ، كتابي كه هر جمله آن با كمك جمله‏ هاي ديگر [با انسان] سخن مي گويد و هر بخش ، گواه [عظمت و حقيقت] بخش ديگر است. قرآن در مسير حركت به سوي خدا ، هيچ انحرافي ايجاد نمي ‏كند و همراه و هم‏نشين خود را از [راه رسيدن به خدا] منحرف نمي‏ كند. (2)
بدانيد كه قرآن نصيحت ‏گري است كه نصيحت خود را به خيانت نمي ‏آلايد و راهنمايي است كه هرگز كسي را گمراه نمي‏ كند و سخن‏گويي است كه هرگز دروغ نمي ‏گويد. امكان ندارد كسي با قرآن هم‏نشين شود مگر اين‏كه اين هم‏نشيني باعث شود كه بهترين راه هدايت را بجويد و از كوري و كوربيني‏اش كم مي ‏شود. اين حقيقت را بدانيد كه بعد از [آشنايي با] قرآن [قرآن به گونه‏ اي افراد را بي ‏نياز مي‏ كند كه] ديگر هيچ نوع از نيازمندي باقي نمي ‏ماند و كسي قبل از [آشنايي با [قرآن ممكن نيست كه مزه بي‏ نيازي را بچشد.
پس بياييد و درمان دردهايتان را از قرآن بخواهيد و با ياري قرآن برمشكلات سخت خويش پيروز شويد ، زيرا درمان بزرگ‏ترين دردهاي شما ـ از جمله كفر ، نفاق ، بي راهه ‏روي و گمراهي ـ همه در قرآن است. به وسيله قرآن هر آنچه مي‏ خواهيد ، از خدا بخواهيد و با دوستي قرآن [ است كه مي توانيد] به سوي خدا روكنيد. اما مبادا كه آن را وسيله گدايي از خلق خدا قرار دهيد. [ زيرا قرآن وسيله‏ اي براي توجه و رسيدن به خداست] و بندگان با هيچ وسيله ‏اي نمي ‏توانند مانند استفاده از قرآن به سوي خداوند حركت كنند.
بدانيد كه قرآن شفاعت‏گري است كه شفاعت او قطعاً پذيرفته مي‏ شود و سخن‏گويي است كه سخن او [ در درگاه الهي [پذيرفته است ، بنابراين هر كس كه قرآن در روز قيامت از او شفاعت كند ، پذيرفته مي ‏شود، همان‏گونه كه اگر از كسي شكوه كند [ بي‏ چون و چرا] پذيرفته است.
در روز قيامت كسي فرياد مي‏ زند كه " امروز جز آنها كه به كشت و زرع قرآن مشغول بودند ، تمامي كشاورزان درگير كشت و عاقبت كار خويش ‏اند" پس [اي مردم] بياييد و از كشاورزان قرآن و پيروانش باشيد و در مسير حركت به سوي پروردگارتان آن را به عنوان راهنما انتخاب كنيد و قرآن را نصيحت‏ گر خود بدانيد و در مقام مقايسه و انتخاب ميان نظر خود و نظر قرآن به نظرها و افكار خود بدگمان باشيد [نه قرآن] (3)
خداوند كتابي نازل كرده است پر از نور ؛ نوري كه روشنايي آن هيچ‏گاه برطرف نمي‏ شود و چراغ ‏هاي آن ابداً به خاموشي نمي ‏گرايد ، اقيانوسي كه كسي به ژرفاي آن دست نمي‏ يابد ، راهي كه [آن‏ چنان روشن و سرراست است كه [رهروان آن گم نمي ‏شوند ، درخششي كه تابش آن از بين نمي‏ رود ، سند و دليلي كه دلالت آن هميشگي است ، توضيح و تشريحي [براي امور مورد نياز شما] كه پايه‏ هاي او هيچ گاه ويران نمي ‏شود ، درماني كه از عوارض آن جاي نگراني نيست ، عزتي است كه ياوران قرآن را عزيز و شكست‏ ناپذير مي‏ كند ، حقي كه ابداً ياران خود [در وقت كوشش در راه رسيدن به حق [تنها نمي‏ گذارد. آري ، معدن ايمان است و مايه فراواني آن ، چشمه ‏هاي علم است و درياهاي دانش ، باغ ‏هاي عدالت است و آبگيرهاي آن ، زيربناي اسلام است و ساختار آن ، دريايي است كه هر چه از آبش بردارند تمام نمي‏ شود ، چشمه‏ ساري است كه هر چه آبش مصرف شود ، نمي‏ خشكد ، آبشخوري كه هر چه قدر كه تعداد آب‏نوشان زياد باشد از آب آن كم نمي ‏شود. منزلگاهي است كه مسافران آن را گم نمي‏ كنند ، علائم راهي است كه با ديدن آن مسافران بي راهه نمي‏ روند ، جاي‏جاي راهش به نرده ‏ها و حفاظ ‏هايي مجهز است تا رهروان را از انحراف از جاده حفظ كند ، خداوند آن را براي تشنگي دانشمندان ، گوارا و براي قلب انسان‏ هاي جوياي دانش ، بهار پرطراوت و براي حركت صالحان راهي روشن قرار داده است. قرآن دارويي است [كه با استفاده از آن] هيچ دردي بر جاي نمي ‏ماند ، نوري است كه هيچ تاريكي در آن راه ندارد ، ريسماني است كه به جاي بسيار امني بسته شده است ، قلعه ‏اي كه تسخيرناپذير است ، براي كسي كه دنباله‏ رو اوست مايه عزت است ، براي كسي كه به خانه آن وارد شود موجب امنيت است.
هر كه آن را راهنماي خود قرار دهد هدايتش مي ‏كند ، هر كه آن را انتخاب كند ، براي او عذري موجه است [كه چيز ديگري انتخاب نكند] براي كسي كه بخواهد با منطق قرآن سخن بگويد ، دليل و برهان است و براي كسي كه با تكيه به قرآن [با هر چه خلاف قرآن است ]مشاجره مي‏ كند ، شاهد [ي محكم] است و براي كسي كه به آن استناد كند ، موجب پيروزي است. هر كه قرآن را در سينه خود جاي دهد قرآن نيز او را در سينه خود جاي مي ‏دهد ، كسي كه بخواهد قرآن را به كار بندد و از آن استفاده كند ، قرآن براي او مركبي راهوار است [خود زمينه به كار بستن آن را فراهم مي‏ كند] و براي هر كه در پناهش درآيد سپر است. قرآن براي اهل دانش ، علم است ، براي روايت‏گران ، سخن و براي قاضيان و داوران حكم است. (4)
اين كتاب خداست كه در ميان شماست ، سخن‏گويي كه لكنت زبان ندارد ، خانه‏ اي كه پايه ‏ها و ستون ‏هاي آن خراب نمی ‏شود و عزتي كه يارانش هيچ‏گاه شكست نمي‏ خورند. (5)
خداوند سبحان به هيچ‏يك از امت‏ هاي پيشين ، كتابي چون قرآن عطا نكرده است ، چرا كه بي‏گمان قرآن ريسمان محكم و وسيله مطمئن ارتباطي خداست. بهار دل‏ها و چشمه‏ هاي دانش در قرآن است و دل جز با قرآن [ از زنگارها] صيقل نمي ‏يابد. (6)
به كتاب خدا بازگرديد كه ريسماني است محكم و نوري است ويژه و روشنگر ، درماني است سودمند ، چشمه ‏اي است سيراب ‏كننده و كساني را كه به قرآن دست يابند از هر خطايي يا مصون مي‏ دارد و براي هر كس كه به قرآن دست پيدا كند و با آن ارتباط برقرار كند ، مايه نجات است. كتابي كه هرگز در آن انحرافي به وقوع نخواهد پيوست كه نياز به اصلاح كردن آن باشد ، تغيير جهت نمي‏ دهد كه موجب انحراف شود تكرار و شنيدن پياپي كهنه ‏اش نخواهد كرد ، هر كه با الهام از قرآن سخن بگويد سخن راست و درست مي ‏زند و هر كه بر مبناي قرآن كار كند پيشتاز است. (7)
ظاهر [جمله ‏ها و عبارت‏ هاي] قرآن بسيار زيبا و باطن آن بسيار عميق است. شگفتي ‏هاي آن پايان نمي‏ پذيرد و ناشناخته ‏هاي آن تمام نمي‏ شود و جز با نور قرآن تاريكي‏ ها را نمي ‏توان زدود. (8)
از قرآن بخواهيد كه با شما سخن بگويد ... بدانيد كه دانش آينده و سخن از گذشته و درمان دردهايتان و راز نظم و نظام يافتن شما همه و همه در قرآن است. (9)

پاورقی ها

1ـ نهج ‏البلاغه ، خطبه 109
2ـ همان ، خطبه 133
3ـ همان ، خطبه 175
4ـ همان ، خطبه 189
5ـ همان ، خطبه 133
6ـ همان ، خطبه 175
7ـ همان ، خطبه 155
8ـ همان ، خطبه 18
9- همان ، خطبه 157
نهج ‏البلاغه ، ترجمه عبدالمحمد آيتي ، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي ؛ بنياد نهج ‏البلاغه ، 1377
جمعه 24 شهریور 1391  1:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

شيوه‏هاى ترويج قرآن كريم در سيره نبوى

محسن رجبى
بنياد پژوهشهاى اسلامى ـ گروه دايرة‏المعارف
مقدّمه

نگاهى به روشها و شيوه‏هاى متداول آموزش قرآن و راهكارهاى اجرايى و پيشنهادى در جهت ترويج آن نشان مى‏دهد كه اصول و مبانىِ آموزش و ترويج قرآن از ديدگاه قرآن مجيد و آموزه‏هاى سيره و سنّت نبوى به عنوان اسوه حسنه، مبناى برنامه‏ريزى و راه‏اندازى اين امر مهم توسط مسئولان فرهنگى نبوده و نيست. از اين رو، بسيارى از آيات و روايات كه ناظر و مبيّن اين مسئله و جوانب مختلف آن هستند، تحليل ناشده رها شده‏اند؛ يا گاه برداشتهاى ناقص و نادرست از آنها مبناى عمل قرار گرفته است؛ در نتيجه در بسيارى از مواقع با اخلاص و كوششهاى فراوان در صدد ترويج و گسترش قرآن برآمده‏ايم، امّا غافل از اينكه روشها و شيوه‏هايى كه در پى گرفته‏ايم به علّت غير مستند بودن به كتاب و سنّت و عقل و اجماع خود به يكى از موانع مهم توسعه و ترويج قرآن تبديل گشته و بر مهجوريّت قرآن نزد ما انسانها، بيش از پيش افزوده است.
اين در حالى است كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در نظام آموزش و ترويج قرآن، روشها و شيوه‏هايى را به كار مى‏برند كه در همه زواياى خود، كاملاً عمومى و فراگير هستند، به طورى كه در همه زمانها و مكانها و براى همه انسانها با هر زبان، خط و نژاد و براى گروههاى سِنّى مختلف و براى با سواد و بى‏سواد، يكسان است و به كتاب درسى و جزوه آموزشى بيرون از قرآن مشروط نيست و داراى مقبوليّت علمى، و مرحله‏بندى و مقاطع مشخص آموزشى با رهاوردهاى تعريف شده مى‏باشد(1).

1ـ ترغيب به قرآن به جاى تحميل آن

با توجّه به اصولى همچون «لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِر»(2) و «... وَ مَا اَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّار...»(3) و «... وَ مَا اَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ»(4) و بررسى سراسر سيره رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درمى‏يابيم كه آن حضرت هرگز قرآن را بر كسى تحميل و اجبار نمى‏كرد، بلكه همواره با ابلاغ مبين قرآن، زمينه آشنايى مردم با آن را فراهم مى‏آورد، تا كسانى كه خواهان يادگيرى قرآن هستند، بتوانند آن را فرا بگيرند؛ چرا كه اصولاً هر نظام آموزشى ـ تربيتى كه شالوده‏اش بر اجبار و تحميل بنا شده باشد، دير يا زود به شكست مى‏انجامد.
از اين رو، در نظام آموزشى قرآن در سيره نبوى كه بر پايه «اقراء» استوار است، در وهله اول، اين مُسْتَقْرى (متعلّم) است كه براى يادگيرى قرآن، از مُقرى (معلّم) طلب اِقراء مى‏كند.

2ـ بهره‏گيرى از روش شنيدارى ـ گفتارى (اِقراء)

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جهت آموزش و ترويج قرآن، آيات نازل شده را اقراء مى‏فرمود. اقراء آيات، سه مرحله اساسى اِسماع، اِستماع و اِتّباع را دربر دارد(5). معلّم، آيات را بر متعلّم، با تأنّى و كلمه به كلمه به صورتى روشن و با صدايى گويا و رسا قرائت مى‏كند (اِسماع)؛ و متعلّم پس از اِنصات يعنى سكوت همراه با توجّه و گوش فرا دادن (استماع) به هر فراز قرآنى، آن را تكرار مى‏كند (اتّباع)؛ و اين جريان آيات از زبان معلّم به سوى گوش متعلّم و جريان دوباره همان آيات بر زبان متعلّم و بازگشت آنها به سوى گوش معلّم تا آنجا ادامه مى‏يابد كه آيات مورد نظر از قلب و زبان معلّم به قلب و زبان متعلّم منتقل مى‏شوند؛ و متعلّم نيز عينا مانند معلّم، حامل و معلّم همان آيات كريمه مى‏شود.
توجّه به نكات زير در مورد كارايى قوه سامعه، مى‏تواند اهميت روش شنيدارى ـ گفتارى را بيشتر نمايان سازد:
اولاً حس شنوايى به طور مستقيم و بدون هيچ فاصله‏اى پس از تولّد به كار مى‏افتد؛ زيرا نوزاد به محض تولد ـ و حتى قبل از آن در دوران جنينى ـ مى‏تواند صداها را بشنود.
ثانيا حس شنوايى (گوش) هميشه و همه جا، چه در روشنايى و چه در تاريكى وظيفه خود را بدون وقفه انجام مى‏دهد.
ثالثا اگر شنوايى از دست برود، فراگيرى زبان ـ به عنوان مهم‏ترين ابزار برقرارى ارتباط و تبادل افكار و تجربيات ـ امرى دشوار و تقريبا ناممكن خواهد بود؛ امّا در صورت از دست دادن قوه بينايى، فراگيرى زبان و تحصيل علوم، امكان‏پذير است(6)؛ چنان كه در ميان صحابه، افراد نابينايى بودند كه به بركت اجراى اين روش موفق به فرا گرفتن قرآن شدند و حتى در زمره معلّمان و مقريان بزرگ قرآن درآمدند. عبداللّه‏ بن امّ مكتوم يكى از آن افراد بود كه همراه مُصعب بن عمير، نقش بزرگى در آموزش و ترويج قرآن در يثرب (مدينه)، قبل از ورود پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به آن شهر داشت(7).
مطابق بيان آيات و روايات، جايگاه شايسته و بايسته قرآن، «قلبِ» انسان است: «وَ اِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعَالَمينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ االاَْمينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ»(8).
حضرت رضا عليه‏السلام قلب را مالك و فرمانده بدن، و گوش را دروازه قلب و حافظ و نگهبان آن مى‏خواند(9).
پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز مى‏فرمايد:
«اقرؤوا القرآن و استظهروه، فانّ اللّه‏ تعالى لا يعذّب قلبا وَعَى القرآن»(10).
بر اقراء و قرائت قرآن مداومت داشته باشيد و آن را استظهار كنيد (از روى قلب خويش بخوانيد)؛ زيرا خداوند قلبى كه قرآن را با آگاهى به درون خود راه داده و آن را حفظ و فهم كرده و به آن عنايت داشته باشد، عذاب نمى‏كند.
«انّ الذى ليس فى جوفه شى‏ءٌ من القرآن كَالْبَيْتِ الْخَرِب»(11).
فردى كه همه شرايط آشنايى و فراگيرى درست آياتى از قرآن براى او فراهم بوده، ولى چيزى از آن را فرا نگرفته و آن را در درون (قلب) خود جاى نداده باشد، ارزش او همانند ارزش خانه‏اى است كه ويران يا غارت شده است.
«طوبى لِمَنْ يُبْعَثُ يوم القيامة و جوفه محشوٌّ بالقرآن...»(12).
خوشا به حال كسى كه در روز قيامت، با قلبى آكنده از قرآن محشور مى‏شود.
همچنين رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دوست مى‏دارد سوره مُلْك در قلب هر مؤمنى جاى بگيرد: «وَدِدْتُ انّ «تَبَارَكَ الَّذى بِيَدِهِ الْمُلْكُ» في قلبِ كُلِّ مؤُمنٍ»(13).
همه اين روايات حكايت از جايگاه مهم و والاى قلب در ارتباط با قرآن كريم دارند.
از سوى ديگر، قرآن پديده‏اى از سنخ «كلام و زبان» است كه خود را نازل شده به «لسان عربى مبين»(14) اعلام مى‏كند. بنابراين، بر پايه تعاليم پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرآن‏شناسى و روش آموزش آن، هدف از آموزش قرآن، در حقيقت آموزش يك زبان است كه با توجّه به اينكه زبان، اولاً و اصالتا داراى ماهيتى شفاهى است(15)، روشها و شيوه‏هاى آموزش آن بايد به گونه‏اى طراحى شوند كه با شفاهى بودن اين پديده تناسب داشته باشند. اگر هدف از آموزش، تسلط بر زبان باشد به گونه‏اى كه ديگر آن زبان، زبان بيگانه محسوب نشود، روش مطلوب فراگيرى، روش سمعى مى‏باشد. از اصول مهم اين روش، مقدّم بودن تدريس صورتِ شفاهى زبان قبل از صورت نوشتارى (روخوانى) است(16)؛ يعنى نوشتن و روخوانى را بايد آن‏قدر به تأخير انداخت كه زبان‏آموز در زبان گفتارى تبحّر قابل ملاحظه‏اى كسب كرده باشد. آن‏گاه تصوير نوشتارى و قابل رؤيت از زبان گفتارى را به زبان‏آموز عرضه كرد(17)، تا بدين ترتيب مسير زبان آموزى او تسهيل گردد.
در تعاليم معصومين عليهم‏السلام نيز فضيلت قرائت قرآن از روى مصحف، بعد از توانايى قرآن‏آموز بر قرائت قرآن از روى قلب مطرح مى‏شود نه قبل از آن:
«فضل قراءة القرآن نظرا على من يقرأه ظاهرا كفضل الفريضة على النافلة»(18).
امام صادق عليه‏السلام نيز در جواب كسى كه مى‏گويد مى‏توانم از بَر قرآن بخوانم، آيا از مصحف استفاده كنم يا خير؟ مى‏فرمايد: قرآن را بخوان و به مصحف هم نگاه كن، آيا نمى‏دانى نگاه به مصحف و از روى آن خواندن، عبادت است(19).

3ـ آسان‏سازى آموزش

الف ـ قرائت ساده و آسان: پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و معلّمان قرآن، آيات را به گونه‏اى آسان، روان و بى‏پيرايه، اقراء و قرائت مى‏كردند كه قرآن‏آموزان درمى‏يافتند همان‏گونه كه به راحتى مى‏توانند به زبان مادرى خويش حرف بزنند، مى‏توانند قرآن را به آسانى استماع و تكرار كنند.
ساده و آسان‏خوانى قرآن، تيسيرى بود از سوى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه راه ترويج قرائت قرآن را بر روى همگان گشود و مانع از آن شد كه قرائت قرآن در مسير و فضايى معرفى و آموزش داده شود كه به عنوان فنّ و هنرى خاص تلقى شود كه فقط عده‏اى خاص از انسانها كه خصوصيات ويژه‏اى از لحاظ حنجره، صدا، لهجه و زبان دارند قادر بر آن باشند و صنفى خاص به نام قاريان قرآن به وجود آيد و ديگران از قرائت قرآن محروم باشند. پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به گونه‏اى عمل كرد كه آموختن قرآن و قرائت آن، هويت هر فرد مسلمان را تعريف مى‏كرد. بر همين اساس، بر ساده و آسان‏خوانى و در عين حال، روان و واضح خواندن قرآن در مقام آموزش آن و مواضعى كه قرائت قرآن حالت ابلاغ و ترويج همگانى داشت، مانند نماز جماعت تأكيد مى‏فرمود تا همگان به آسانى بتوانند فرا گرفته‏هاى خويش را تثبيت كنند. البته در مقام قرائت شخصى، كه تالى فاسد نداشت، قرائت آن به صورت ترجيع و مانند آن، اشكال و محذورى نداشت.
از اين‏رو، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از قرائت اذان به صورت تطريب و ترجيع و مانند آن نهى مى‏كرد؛ چرا كه اذان، حالت اعلان، ابلاغ، آموزش و ترويج همگانى داشت:
«عن ابن عباس، قال: كان لرسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مؤذّن يطرب، فقال رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : إنّ الأذان سهل سمح. فإذا كان أذانك سمحا سهلاً [فأذّن] و إلاّ فلا تؤذّن»(20).
همچنين سعيد بن مسيب شنيد كه عمر بن عبدالعزيز در نماز جماعت، قرآن را با ترجيع و تطريب مى‏خواند، به وى پيغام داد:
«خدا تو را به راه صلاح و درست آورد، ائمه جماعات [به پيروى از سنت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [اين‏گونه قرآن [نمى خوانده و] نمى‏خوانند»(21).
ابن قتيبه (م 276ق) با اشاره به نحوه قرائت حمزة بن زيات كوفى از قراء هفت‏گانه مى‏گويد:
«او در مد، همزه و اشباع، راه افراط پيموده و در اضجاع و ادغام از حد درگذشته، متعلّمان (قرآن‏آموزان) را بر مركبى سخت حمل نموده و آنچه را كه خداوند آسان گرفته، او بر امت مسلمان دشوار ساخته است. و مردم چون ديدند كه در هنگام قرائت فكهاى خود را به اين طرف و آن طرف مى‏برد، و رگهاى صورتش برجسته مى‏شود، پنداشتند كه اين فضيلت مهارت و استادى اوست؛ امّا نه قرائت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين‏گونه بود و نه قرائت نيكان سلف و نه قرائت تابعين و نه قرائت قاريان دانشمند، بلكه قرائت آنان بسيار رسا و آسان بود»(22).
ب ـ تحسين هرگونه قرائت: پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با آن شناخت جامع و كاملى كه از ماهيّت و اهداف نزول قرآن و گوناگونى مخاطبان آن به خصوص از دو جنبه زبان و روان داشت، در هنگام تعليم قرآن، هر طور كه آيات قرآن بر زبان افراد جارى مى‏شد، آن را تحسين و تجويز مى‏فرمود؛ و اشتباهات قرآن‏آموزان را به صورت مستقيم و رو در رو، به ويژه در حضور ديگران، تصحيح نمى‏كرد؛ اصولاً هيچ گونه قرآن خواندنى را «غلط» محسوب نمى‏كرد، بلكه هر كس، هر طور كه مى‏خواند، چون به هر حال قرآن مى‏خواند، تحسين و تشويق مى‏شد. به ديگر بيان، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مسير آموزش و فرايند يادگيرى يكايك قرآن‏آموزان را متناسب و مطابق با وضعيّت و توانايى هر يك از آنان آسان مى‏نمود، تا هيچ قرآن‏آموزى احساس نكند كه نسبت به ميزان توانايى و مشكلاتش در روند يادگيرى، بى‏توجّهى مى‏شود و در نهايت نتيجه بگيرد كه بهتر است قرآن نخواند و آن را رها كند؛ چنان كه وقتى بلال حبشى به علّت عدم توانايى بر تلفظ حرف «شين»، مورد انتقاد برخى از ظاهرگرايان قرار گرفته بود، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:
«انّ سين بلالٍ عنداللّه‏ الشين»(23)؛ نزد خداوند، سين بلال همان شين است و هيچ فرقى نمى‏كند.
از اين رو، به معلّمان (مُقريان) قرآن نيز همواره سفارش مى‏نمود كه در آموزش قرآن به مسئله مهم آسان‏سازى و آسان‏گيرى توجّهى جدّى داشته باشند و بر مبناى آن عمل نمايند:
«عَلِّموا و يسِّروا و لا تعسِّروا و بشِّروا و لا تنفِّروا»(24).
آسان‏گيرى سبب مى‏شود كه مردم، قرآن را به مثابه پيامى فرخنده و خجسته دريافت كنند و همين بشارت، آنان را به سمت فراگيرى بيشتر قرآن و قرائت آن تشويق مى‏كند، در حالى كه سختگيرى و ايجاد دشوارى، موجب نفرت و دورى مردم از عرصه آموزش و ترويج قرآن مى‏گردد.
تحسين هرگونه قرائتى را مى‏توان از جمله كليدى‏ترين عناصرى دانست كه در كنار اسوه بودن قرائت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اقراء و قرائت پيوسته ايشان در منظر صحابه (قرآن‏آموزان)، به صورت جدّى و مؤثّر مسئله تصحيح را در امر قرائت قرآن راهبرى مى‏كرد؛ يعنى اگر قرآن‏آموزى، آيات قرآن را كامل و درست فرا نگرفته بود و يا آن را اشتباه قرائت مى‏كرد، هنگامى كه اقراء و قرائت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ساير قرآن‏آموزان را كه همواره در حال افزايش بودند، در ديگر صحنه‏ها مانند نماز، عرضه قرائت و مانند آن مى‏ديد و مى‏شنيد، به اشتباه خود پى مى‏برد و خودش آن را اصلاح مى‏كرد.
گويى مسئله درست مانند فرايند زبان‏آموزى كودك است. كودك پس از تولد واژه‏ها و جمله‏هاى مختلف را مى‏شنود و سعى مى‏كند آنها را ادا و تلفظ كند، ولى تا مدتى به اشتباه مى‏افتد و آنها را غلط، درهم و آميخته و يا با حذف قسمتى از آن ادا مى‏كند. والدين آگاه بى‏آن كه كوچك‏ترين نگرانى و دغدغه‏اى داشته باشند، هرگونه تكلّم كودكانه او را عين پيشرفت به سوى زبان‏آموزى مى‏دانند.
زبان‏شناسان و روان‏شناسان بر اين باورند كه غالبا درك شنيدارى كودك درست عمل مى‏كند، ولى بر نحوه تلفظ درست آن هنوز قدرت كافى را ندارد. بنابراين، اشكال گرفتن از نحوه تلفظ او باعث رنجش و ناراحتى و حتى لكنت زبان و گوشه‏گيرى او مى‏شود؛ از سوى ديگر، اگر والدين و بزرگ‏ترها، تلفظ به ظاهر اشتباه او را تقليد كنند و با همان تلفظ اشتباهش با او تكلّم كنند، كودك در مقابل اين تقليد نيز حالت آزردگى نشان مى‏دهد(25).
با ادامه نزول و افزايش تعداد آيات و سوره‏ها و وجود شرايطى آسان، طبيعى و آرام براى يادگيرى، قرائت قرآن هر چه بيشتر گسترش و عموميت مى‏يافت. در اين ميان، برخى از قرآن‏آموزان، ناخودآگاه، قرآن را به وجوه و ترتيبهاى مختلف مى‏خواندند كه با اعتراض و ممانعت برخى ديگر روبه‏رو مى‏شوند؛ و آن‏گاه كه بازخواست مى‏شدند كه چه كسى اين قرائت را به شما آموخته است، بى‏درنگ، هر يك، قرائت خود را به پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله منسوب مى‏كرد؛ يعنى اينكه من در حضور پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرآن را اين‏گونه خواندم و فرا گرفتم، و ايشان هيچ اشكال و ايرادى نگرفت، در حالى كه آن معلّم و مقرى قرآن و ديگر مسلمانان به خوبى مى‏دانستند كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرآن را آن‏گونه كه او مى‏خواند، به وى آموزش نداده است؛ در نتيجه، به سبب اهتمامى كه در حفظ و صيانت كلام اللّه‏ از هرگونه خطر تحريف و تغييرى در آن داشتند، بر سر قرائت درست آيات و ترتيب آنها، با يكديگر به مشاجره و نزاع مى‏پرداختند و آن‏گاه كه حكميت نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏بردند، آن حضرت از آنان مى‏خواست كه دوباره آن قسمت از آيات را كه در نحوه قرائت آن با يكديگر اختلاف دارند، قرائت كنند. با پايان يافتن قرائت هر يك از طرفين اختلاف، آن حضرت قرائت همه آنان را بر پايه اصلِ «نزل القرآن على سبعة أحرف»(26)، جايز و روا و در راستاى تحقق اهداف نزول قرآن مى‏دانست و آنها را تحسين و تأييد مى‏نمود و از همه مى‏خواست كه از هرگونه جدال و كشمكش بر سر قرائت قرآن بپرهيزند، و قرائت يكديگر را تخطئه نكنند و آن را نادرست نشمرند(27)؛ زيرا «انّ ملكا موكّلُ بالقرآن، فمن قرأه من أعجمىٍّ اَوْ عربىٍّ فلم يقوّمه قوّمه الملك ثمّ رفعه قواما»(28).
همانا ملكى بر قرآن موكّل است، كه اگر هر كسى از عرب يا غير عرب آن را [به هر دليلى [درست و مرتّب آنچنان كه هست، نخواند، آن ملك قرائت آن شخص را تصحيح و مرتّب كرده، سپس نزد خداوند بالا مى‏برد» و تأكيد مى‏كنند كه «اگر قارى در هنگام قرائت قرآن دچار خطا و اشتباه شد، يا قارى فردى اعجمى باشد [و به خاطر اختلاف لهجه و زبان نتواند اجزاى كلام را درست ادا كند] فرشته الهى آن را همان‏طور كه از جانب خداوند نازل شده است [تصحيح كرده و [مى‏نويسد»(29).
بنابراين، تصحيح قرائت قرآن بر عهده خداوند است و مأموران آن هم ملائكه‏اند نه غير ايشان! پس، معلّمان و قرآن‏آموزان به جاى اشكال‏گيرى از قرائت يكديگر و تصحيح آن، توان خود را در راه استمرار و تداوم قرائت به هر گونه‏اى كه براى آنان ميسّر است به كار گيرند(30).
ابىّ بن كعب مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سوره‏اى را بر من اقراء فرمود، سپس هنگامى كه در مسجد نشسته بودم، شنيدم فردى همان سوره را به نحوى قرائت مى‏كند كه با قرائت من اختلاف دارد! به او گفتم: چه كسى اين سوره را به تو تعليم داده است؟
گفت: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله !
گفتم: نمى‏گذارم از من جدا شوى تا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شود. او را نزد آن حضرت آوردم. گفتم: اى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين فرد، همان سوره‏اى را كه پيش از اين به من تعليم فرموديد، طورى قرائت مى‏كند كه با نحوه خواندن من از همان سوره تفاوت دارد!
رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: اُبَىّ بخوان، من سوره را خواندم. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: احسنت! سپس به فرد ديگر گفت: حال، شما بخوان. او سوره را به همان‏گونه كه مخالف قرائت من [ابى [بود، خواند. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او نيز فرمود: احسنت! سپس فرمود: اُبىّ! همانا خداوند قرآن را بر اساس هفت حرف نازل كرده است [ پس قرآن هر طور كه خوانده شود،] شفابخش و پسنديده است(31).
از اين رو، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هرگاه مشاهده مى‏نمود و يا خبرى مى‏رسيد كه هنوز برخى از افراد، به اين تعاليم و اصول توجهى نمى‏كنند و بر سر قرائتِ درست قرآن به مجادله و اختلاف دامن مى‏زنند و با سختگيرى، مانع قرائت ديگران مى‏شوند، ناراحت و نگران مى‏شد و ناخرسندى خود را ابراز داشته، آن را موجب عدم ترويج قرآن مى‏دانست.
بدين ترتيب، اين تدبير حكيمانه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سبب شد كه قرآن، نه تنها هيچ‏گاه در قيد و بند لهجه‏ها و زبانها و اختلاف فرهنگها و نژادها، سليقه‏ها و ذوقها، و حتى اجتهادهاى اشخاص نماند، بلكه هر يك از اين عارضه‏ها ـ كه بر سر راه قرائت قرآن قرار داشت ـ به خوبى درك و فهم شد و مورد احترام قرار گرفت و از آنها به بهترين وجه براى ترويج قرائت قرآن ميان آحاد مردم در كمترين مدت، به بيشترين و دورترين نقاط، استفاده شد. همچنين تأييد و تحسين پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نسبت به قرائتهاى مختلف، يكسان و به اندازه مساوى و در سطح عالى بود، به طورى كه از به‏وجود آمدن زمينه‏هاى تبعيض، تحقير، تفاخر، انحصار و درجه‏بندى ميان مسلمانان پيشگيرى كرد و هر كس، هرگونه كه قرآن را مى‏خواند و هر لهجه و زبانى كه داشت، قرائت او همسنگ و هم‏ارزش با ساير قرائتها بود و هيچ قرائتى بر قرائت ديگرى برترى داده نمى‏شد، و همه قرائتها، برترين و بهترين قرائت محسوب مى‏شد(32).
بدين‏سان، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هرگونه سختگيرى و مانعى را از سر راه ترويج و همگانى شدن قرائت قرآن برداشت و مسير آن را تا آخرين حدّ ممكن تسهيل نمود و فضايى امن و شرايطى آرام و روان و قابل انعطاف در برابر ويژگيهاى مختلف انسانها و مطابق با فطرت و سلايق و ذوقهاى گوناگون آنان در جهت ترويج قرآن به‏وجود آورد؛ زيرا اولاً فرايند يادگيرى زبان، روان‏شناختى است و يادگيرى نسبت مستقيمى با آرامش روحى و روانى و شرايط اجتماعى زبان‏آموز دارد(33). از اين رو، زدوده شدن مسائل اضطراب‏آور و دلهره‏انگيز و ايجاد شرايط آرام‏بخش و طبيعى، تمركز فكرى را كه اساس يادگيرى است، فراهم مى‏آورد.
ثانيا از جمله حقوق اوليه و مسلّم هر متعلّم و متربّى اين است كه او را راحت بگذارند و به او اجازه دهند كه شخصا خود را امتحان و آزمايش كند؛ زيرا هر قدر او از آزمون و خطا و فعّاليت بيشترى برخوردار باشد، بيشتر به يادگيرى خود مطمئن مى‏شود، و به معلّم و آنچه ياد گرفته است احترام مى‏گذارد، و سعى در كاربرد و گسترش آن دارد(34).
از سوى ديگر، اكثر صحابه و قرآن‏آموزان در زمان حيات پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عرب‏زبان بودند و لهجه‏هاى مختلفى داشتند كه با توجّه به خاص و بى‏نظير بودن زبان قرآن (عربى مبين) و تفاوت آن با زبان عربى رايج در آن زمان، در واقع، صحابه (قرآن‏آموزان) در حال يادگيرى زبان دومى بودند. بنابراين، ريشه و منشأ بسيارى از خطاهاى آنها در هنگام قرائت قرآن را مى‏توان ناشى از پديده تداخل زبان عربى با زبان قرآن و فرا گرفتن اسلوب و قواعد زبان قرآن دانست.
توضيح اينكه زبان‏شناسان، يادگيرى زبان دوم را فرايندى آگاهانه و روان‏شناختى مى‏دانند كه از برخى جهات با يادگيرى زبان اول (زبان مادرى) مشابه است و به طور كلى از آنجا كه يادگيرنده زبان دوم مهارتها و نيز شمّ خاص زبان اول را از پيش داراست، بى‏شك عوامل و تواناييهاى ياد شده به صورت «تداخل» يا «انتقال منفى» و بروز «خطا» و يا به صورت «انتقال مثبت» يا تسهيل در فرايند يادگيرى زبان دوم ظاهر مى‏شود. بر اساس نظريه‏هاى نوين زبان‏شناسى و آموزش زبان، فراگيرى زبان، الزاما همراه با خطاست، و همين اشتباهات و خطاها نشانه زبان‏آموزى و پيشرفت در آن است، و امرى كاملاً عادى و طبيعى به‏شمار مى‏رود و نبايد نگران‏كننده و يا بازدارنده انگاشته شود؛ هر چند لازم است از راه قرار دادن يادگيرنده در معرض نمونه‏هاى زبانى درست و به اندازه كافى و نيز تمرينهاى مناسب، روند يادگيرى او تسهيل شود.
خطاهاى تداخلى عبارت است از خطاهايى كه بر اثر به كارگيرى عناصر زبان اول در زبان دوم، ظاهر مى‏گردد. علاوه بر تداخل، تقريبا نيمى از خطاها، نتيجه پيشرفت در يادگيرى است كه به آن خطاهاى پيشرفتى يا درون زبانى گفته مى‏شود. اين دسته از خطاها مشابه خطاهايى است كه در گفتار كودكان به هنگام فراگيرى زبان اول نيز مشاهده مى‏شود؛ يعنى يادگيرنده زبان دوم نيز همان فرايندهايى را به كار مى‏گيرد كه در زبان‏آموزى كودك صورت مى‏پذيرد. از جمله «تعميم»، «قاعده‏سازى» و «تعميم نادرست» در كنش زبانى او مشاهده مى‏شود. موارد تعميم نادرست نشاندهنده بخشى از خطاهايى است كه يادگيرنده زبان دوم در روند يادگيرى زبان با آن درگير است. اين‏گونه خطاها به عنوان بخشى از فرايندهاى ساخت‏سازى يا قاعده‏سازى زايا نيز انگاشته مى‏شود؛ يعنى از راه انتقال قاعده‏ها از زبان مادرى، يادگيرنده كوشش مى‏كند به داده‏هاى زبان دوم معنى ببخشد(35)؛ چرا كه درك دقيق معنى، به ويژه ريزه‏كاريهاى مربوط به آن را فقط از لابه‏لاى (لايه‏هاى) زبان مى‏توان تشخيص داد(36)، و از اين راه فراگيرى زبان دوم را تسهيل مى‏كند. به عبارت ديگر، يادگيرنده زبان دوم از راه قرار گرفتن در معرض زبان به صورتى مناسب و تا حدودى مشابه فراگيرى زبان اول، در ذهن خود درباره زبان دوم قاعده‏هايى بنا مى‏كند كه هر چند ممكن است در ابتدا از قاعده‏هاى واقعى زبان انحراف داشته باشد، ولى به تدريج در روند يادگيرى و نيز به كمك آموزش بر پايه قاعده‏سازى زايا و فراگيرى مهارتهاى زبانى، كوشش مى‏كند آنها را با قاعده‏هاى زبان دوم سازگار سازد، و از اين راه توانش زبان دوم را كسب نمايد(37). بنابراين آنچه مهم است نقش فعّال زبان‏آموز در زبان‏آموزى و استفاده از زبان است؛ و اين همه به دليل اين است كه صرفِ تقليد موجب زبان‏آموزى نمى‏گردد.

4ـ اقراء و قرائت پيوسته آيات

همگام با ابلاغ و نزول تدريجى قرآن، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از هر فرصتى براى اقراء و قرائت آيات نازل شده در جهت ابلاغ (اسماع)، آموزش، ترويج و تثبيت آنها استفاده مى‏كرد. در اصل، نبوت و رسالت آن حضرت اولاً مشروط به استمرار و مداومت بر قرائت قرآن توسط شخص خودشان بوده است؛ به طورى كه حتى ايشان نيز با همه آگاهى و اشراف كاملى كه بر جميع ما انزل اللّه‏ داشت، بى‏نياز از قرائت قرآن و اسماع آن به خودشان نبوده است: «يَآءَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ الَّيْلَ اِلاَّ قَليلاً * نِّصْفَهُ اَوِ انقُصْ مِنْهُ قَليلاً * اَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْ انَ تَرْتيلاً»(38)؛ «اِنَّمَآ اُمِرْتُ اَنْ اَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذى حَرَّمَهَا وَ لَهُ كُلُّ شَىْ‏ءٍ وَاُمِرْتُ اَنْ اَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ * وَ اَنْ اَتْلُوَاالْقُرْ انَ»(39).
گزارشهاى سيره و روايات به خوبى نشان مى‏دهند كه آن حضرت در همه صحنه‏ها و لحظات زندگى، در شب و روز، در سفر و حضر، سواره يا پياده، در ميدان جنگ و صحنه دفاع و به‏طور كلى در هر حال، از قرائت قرآن غافل نبود(40).
قرائت پيوسته آيات قرآن توسط پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سبب مى‏شد كه بسيارى از افراد در همان لحظات خود به خود به انصات و استماع آيات قرآن بپردازند و آنها را فرا گيرند، يا همراه آن حضرت تكرار كنند؛ چنان كه ابن مسعود مى‏گويد:
«هنگامى كه با پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در منى به‏سر مى‏برديم، سوره «والمرسلات» نازل شد و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بلافاصله به قرائت آن پرداخت و من در حالى كه زبان مباركشان به قرائت آن سوره تر و تازه بود، آن سوره را از دهان مباركشان تلقّى كردم و ياد گرفتم»(41).
ثانيا آغاز و انجام نبوت و رسالت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله منوط به اقراء آيات نازل شده بر مردم بوده است: «وَ قُرْ انًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَاَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنْزيلاً»(42).
از اين رو، در اوايل دوره رسالت، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جهت ابلاغ و اسماع آيات قرآن، بر فراز مكانى بلند بر دامنه كوه صفا كه مشرف بر محل اجتماع مردم مكه و نقطه پر تردد و محل عبور و مرور كاروانها و مسافران و اهالى مكه بود، مى‏ايستاد(43) و با نداى جاويدان «اللّه‏ اكبر» توجّه همگان را جلب كرده، با صدايى رسا و شيوا، شمرده شمرده به قرائت آيات و سوره‏هاى نازل شده مى‏پرداخت و اين مكان، ميعاد پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جهت اقراء و قرائت قرآن بود.
با افزايش سختگيرى و ممانعت مشركان، مسلمانان در نزديك‏ترين نقطه به اين مكان، يعنى در منزل ارقم بن ابى ارقم (م 55ق) گرد هم مى‏آمدند و پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جمع آنان به آموزش قرآن مى‏پرداخت؛ به طورى كه بسيارى از جوانان، مردان و زنان، همچون عمار ياسر، صهيب رومى و مصعب بن عمير در آنجا به جمع مسلمانان و قرآن‏آموزان پيوستند و از همين‏جا، هسته‏هاى اوليه تعليم و تعلم قرآن در مكه به صورت مخفيانه شكل گرفت(44).
همچنين پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در نزديكى كعبه به نماز مى‏ايستد و در قالب نماز، آيات و سوره‏هاى نازل شده را به گوش مردم و تازه‏واردان به مكه مى‏رساند، به طورى كه افراد زيادى تحت تأثير استماع آيات قرآن در نماز آن حضرت قرار مى‏گرفتند و ايمان مى‏آوردند و بعد از خروج از مكه پيام‏آور قرآن و رسالت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ميان قوم و قبيله و منطقه خود مى‏شدند؛ چنان‏كه طفيل بن عمرو دَوْسى (م 11ق) از اشراف قبيله دَوس وارد مكه شد، مشركان قريش از او و ساير تازه‏واردان خواستند كه به سخنان محمّد گوش ندهند. او مى‏گويد: سپيده‏دم وارد مسجدالحرام شدم، در حالى كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در كنار كعبه به نماز ايستاده بود، نزديك او شدم و از ترس اينكه مبادا چيزى از كلام او را بشنوم در گوشهايم پنبه گذاشته بودم، ولى با اين حال، خدا خواست كه قسمتى از كلام او را بشنوم، آن را كلامى نغز و دلپسند يافتم. با خود گفتم: من فردى اديب و سخن‏شناس هستم، چه مانعى دارد كه من كلام اين مرد را كامل بشنوم! اگر درست و زيبا بود قبول مى‏كنم و اگر زشت و ناروا بود نمى‏پذيرم. لحظاتى صبر كردم تا محمّد به سوى منزلش روان شد. خود را به او رساندم و خواستم كه امرش را بر من نيز عرضه بدارد. امرش را با سلام بر من آغاز كرد، آن‏گاه سوره‏هاى «قُلْ هُوَ اللّه‏ُ اَحَد»، «قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقْ» و «قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»را بر من تلاوت كرد. و اللّه‏! هرگز، تا آن زمان سخن و كلامى را زيباتر و امرى را استوارتر از قرآن نشنيده و نيافته بودم. پس، اسلام آوردم و شهادت و گواهى به حقانيت آن دادم. پس از آن همواره اسلام را در ميان قبيله‏ام تبليغ كردم و به تدريج افراد بسيارى از قبيله‏ام مسلمان شدند(45).
به طور كلى، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن‏قدر بر اقراء و قرائت پيوسته آيات و سوره‏هاى قرآن اهتمام مى‏ورزيد كه گويى آن حضرت همواره در حال اقراء و آموزش قرآن بر فرد يا جمعى از مسلمانان بود؛ چنان كه حضرت على عليه‏السلام مى‏فرمايد: «كان رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يقرئنا القرآن على كلّ حالٍ»(46).
هر يك از قرآن‏آموزان نيز هر چند آيه يا سوره‏اى كه فرا مى‏گرفت، معلّم همان آيات و سوره‏ها مى‏شد و آن را به ديگرى ابلاغ و اقراء مى‏كرد، به طورى كه هر مسلمانى هم‏زمان هم معلّم قرآن بود و هم متعلّم آن و اين بزرگ‏ترين معيار فضيلت هر مسلمانى نزد خدا و رسول او محسوب مى‏شد: «خيركم من تعلّم القرآن و علّمه»(47) يا فرموده‏اند: «خيركم من قرأ القرآن و اقرأه»(48).
زياد بن لبيد مى‏گويد: «ما قرآن را فرا مى‏گيريم و مى‏خوانيم و آن را به زنان و فرزندان خويش اقراء مى‏كنيم و به همين ترتيب، فرزندان ما آن را به فرزندان خود اقراء مى‏كنند»(49).
يكى از اولين نهادهاى آموزشى، اجتماعى و عبادى كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در بدو ورود به مدينه در جهت تقويت بنيانهاى نظام نوپاى اسلامى طرح‏ريزى كرد و به مرحله اجرا درآورد، ساخت و بناى مسجد بود(50)؛ مسجد كه مركز اجتماع، شورا، تعاون، برنامه‏ريزى و راه‏اندازى امور مسلمانان بر مبناى تعاليم قرآن است(51)، به كانون مهم و اصلى تعليم و تعلّم قرآن و ترويج و تثبيت آن در مدينه نيز تبديل شد. با اقامه نمازهاى جماعت، جمعه و عيدين، اكثر مسلمانان، دست كم در طول هر شبانه‏روز، پنج نوبت در مسجد گرد مى‏آمدند و آيات و سوره‏هاى فراوانى را استماع و قرائت مى‏كردند؛ و بعد از اقامه نماز يا در فرصتهاى ديگر، به گروههاى كوچك‏تر تقسيم مى‏شدند و به صورت حلقه‏اى مى‏نشستند و به آموزش و يادگيرى، و مقارئه و مدارسه قرآن مشغول مى‏شدند؛ چنان كه انس بن مالك مى‏گويد:
«انّما كانوا إذا صلّوا الغداة قعدوا حلقا حلقا يقرؤون القرآن»(52).
عقبة بن عامر نيز مى‏گويد:
«نحن فى المسجد نتدارس القرآن»(53).
عبادة بن صامت مى‏گويد:
«كنّا فى المسجد نتقرّأ، يقرأ بعضنا على بعض»(54).
جابر بن عبداللّه‏ انصارى نيز مى‏گويد:
«خرج علينا رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و نحن نقرؤ القرآن و فينا الاعجمى و الأعرابى، فاستمع، فقال صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : اقرؤا فكلٌّ حسن»(55).
مشغول قرائت قرآن بوديم ـ در حالى كه در جمع ما عرب و غير عرب در كنار هم قرار داشتند ـ كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر ما وارد شد و به قرائت ما گوش داد؛ سپس فرمود: به قرائت خود ادامه دهيد كه قرائت همه شما، نيك و قابل ستايش است.
بارها اتفاق مى‏افتاد كه به علت حضور بسيار قرآن‏آموزان در مسجد و اقراء و قرائت فراوان آيات قرآن، صداى قرائت قرآن اوج مى‏گرفت. پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با ديدن اين وضعيت خواستار پايين آوردن صداها مى‏شد تا موجب همهمه و آزار به يكديگر نشوند؛ «ألا انّ كلّكم مناجٍ ربّه، فلا يؤذين بعضكم بعضا و لا يرفع بعضكم على بعضٍ فى القراءة»(56).
ابو سعيد خدرى مى‏گويد:
«كان اصحاب رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله إذا اجتمعوا تذاكروا العلم و قرأوا سورة»(57)؛ يا «كان أصحاب رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله إذا قعدوا يتحدّثون و كان حديثهم الفقه الا أن يأمروا رجلاً فيقرأ عليهم سورة أو يقرأ رجل سورة من القرآن»(58)؛ يعنى صحابه (قرآن‏آموزان) در هر فرصتى كه در كنار هم قرار مى‏گرفتند، به قرائت و مقارئه سوره‏هاى قرآن مى‏پرداختند و قرائت آيات قرآن محور عمده فعاليتهاى آنان بود. به نظر مى‏رسد مراد از «مذاكره علم»، همان يادآورى آيات و سوره‏هاى قبلى است يا يادآورى مسائل و مباحثى است كه در ارتباط با شناخت قرآن و سوره‏ها به كار مى‏رفته است؛ مانند شناخت وقوف، تعداد آيات، چگونگى املاى كلمات قرآن. امّا منظور از «فقه»، يا معناى لغوى آن است؛ يعنى صحابه سوره‏اى از قرآن را قرائت مى‏كردند و فهمها و برداشتهاى خود را به بحث مى‏گذاشتند(59). يا اينكه منظور از فقه همان احكام عملى است كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آنها را به همراه اقراء و قرائت قرآن به قرآن‏آموزان آموزش مى‏داد، چنان كه آن حضرت بعد از ورود به مدينه، با اقراء و قرائت آيات 14 و 15 سوره اعلى ـ يعنى «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى» ـ كه در مكه نازل شده بودند، زكات فطره، تهليلات و نماز عيد فطر را آموزش مى‏داد(60).
بدين‏سان آيات قرآن، آن‏قدر بر سر زبانها رواج يافته بود كه بسيارى در خارج از مكه و مدينه و با شنيدن آن از زبان رهگذران و كاروانيان دلسپرده آن شده و مقدارى از قرآن را فرا گرفته بودند؛ چنان كه عمرو بن سلمة جَرْمى مى‏گويد:
«در سنين كودكى، در منطقه‏اى زندگى مى‏كرديم كه به علت داشتن آب، محل عبور و مرور كاروانيان و رهگذران بود، و من هر آنچه از قرآن از زبان آنان مى‏شنيدم، حفظ مى‏شدم به گونه‏اى كه احساس مى‏كردم آيات قرآن در درون سينه‏ام (قلبم) حك مى‏شود و به آن مى‏چسبد و همراه و ملازم آن مى‏گردد. به مرور زمان بعد از مدتى بسيارى از آيات و سوره‏هاى قرآن را بدين‏سان فرا گرفتم و آنها را در سينه خود جمع كردم، تا اينكه بعد از فتح مكه، گروهى از قبيله ما نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفتند، و در آنجا قرآن و نماز و اذان و مانند آن را فرا گرفتند؛ پس از برگشت و با اقامه نماز، مرا كه از همه آنان قرآن‏خوان‏تر و قرآن‏دان‏تر بودم، به امامت جماعت برگزيدند، چرا كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به آنان فرموده بود: «ليؤمّكم أكثركم قرآنا»؛ امامت جماعت را كسى برعهده گيرد كه از همه شما قرآن‏خوان‏تر و قرآن‏دان‏تر است(61).
به طور كلى، از يك سو، ابلاغ تدريجى آيات و سوره‏هاى قرآن در موقعيتهاى گوناگون و تنوع آن از لحاظ كميّت و موضوع و هماهنگى و انسجام، و ارتباط و تناسب درونى آيات قرآن با يكديگر و با نيازهاى قرآن‏آموزان و از سوى ديگر، اقراء و قرائت پيوسته و مكرر آيات قرآن در منظر مردم و اهتمام و تدابير حكيمانه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جهت ايجاد نظام و محيط آموزشى آسان و روان بر اساس اصل همكارى و هميارى، سبب مى‏شد كه افراد بيشترى در زمانهاى متناوب در معرض شنيدن آيات قرآن قرار گيرند و هر قرآن‏آموزى با مجهز شدن به شناخت و انگيزه‏هاى لازم و به فراخور خويش در حال يادگيرى و تكرار قرائت قرآن و كاربرد آن در صحنه‏هاى مختلف زندگى و تعليم و اقراء آن به ديگران باشد.
به بيانى ديگر، نزول تدريجى و ارتباط گسترده و عميق تعاليم قرآن با زندگى فردى و اجتماعى قرآن‏آموزان و حضور فعّال و خلاّق پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در متن زندگى قرآن‏آموزان (مردم) و هميارى و همراهى با آنان در حل مشكلات و مسائل مختلف زندگى بر اساس آموزه‏هاى قرآن، آنچنان قرآن‏آموزان را فعالانه با آيات نازل شده و موقعيتهاى يادگيرى درگير و روبه‏رو مى‏نمود كه مى‏توان گفت هر مسلمانى به طور فعال در صحنه يادگيرى و ترويج قرآن شركت داشت.
بر همين اساس، مى‏توان گفت يك وجه تأكيد پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر حضور مسلمانان در نماز جماعت، پيمان برادرى، و بسط روحيه شورا و تعاون، در جهت افزايش سطح ارتباطات قرآن‏آموزان با معلّمان و با يكديگر و بالا بردن ميزان مشاركت آنان در جهت ترويج و تثبيت قرآن بوده است.
اقراء و قرائت پيوسته پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنان حكيمانه صورت مى‏پذيرفت كه نه تنها در آن هيچ شائبه تحميل و اجبار ديده نمى‏شد، بلكه همواره انگيزه قرآن‏آموزان و نو مسلمانان را بر فراگيرى هر چه بيشتر قرآن و قرائت و اقراء مداوم آن مى‏افزود و آن‏گونه نبود كه موجب يكنواختى و معمولى جلوه‏گر شدن قرآن براى قرآن‏آموزان و در نهايت مايه دلزدگى آنان گردد، بلكه همواره عملاً مواظب حفظ عظمت، عزت، كرامت، حكمت و مجد قرآن و ابلاغ مبين آن و رسول اللّه‏ بودن خودشان بودند(62).
بدين‏سان، با اهتمام و تدابير حكيمانه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و شركت فعالانه همه قرآن‏آموزان در امر تعليم و تعلّم، آن‏چنان فضا و محيط قرآنى فراهم آمد كه آواى قرآن از سوى هر مسلمانى و از هر مكانى و در هر زمانى، از منازل(63)، مساجد، در نمازهاى جماعت، جمعه(64) و نافله‏ها، در خطبه‏ها، در سفر و حضر، در دل شب(65)، در ميدان جنگ و صحنه دفاع(66) در گفت‏وگوهاى روزمره، در جلسات، اجتماعات و مدارسه‏ها بلند بود و به گوش مى‏رسيد، به طورى كه ذكر و زمزمه اصلى زبان مردم، آيات و سوره‏هاى قرآن بود. بنابراين، رواياتى نظير: «معه [رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [قوم صدورهم أناجيلهم»(67) و «فيقرؤوه [القرآن [قياما و قعودا و مشاةً و على كلّ الاحوال يسهّل اللّه‏ عزّوجلّ حفظه عليهم» را مى‏توان مؤيد و توصيف‏كننده اين نظام و محيط آموزشى دانست كه در نتيجه اجراى اين نظام آموزشى آسان و روان، آيات و سور قرآن، ذكر و زمزمه دائمى زبان مسلمانان مى‏گردد و در قلب آنان جاى مى‏گيرد و تبيين و هدايت خود را از اين طريق انجام مى‏دهند.
در اين محيط آموزشى، بسيارى در روندى طبيعى و تدريجى خودبه‏خود آيات و سوره‏هاى قرآن را ياد مى‏گيرند و حامل آن مى‏شوند؛ چنان كه امّ هشام، دختر حارثة بن نعمان مى‏گويد:
«از آنجا كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله معمولاً در نماز صبح و خطبه‏هاى نماز جمعه سوره «قآ * وَ الْقُر انِ الْمَجيد» را قرائت مى‏كرد، من اين سوره را از زبان پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرا گرفتم و حفظ شدم»(68).
بنابراين، مى‏توان گفت ما با دو شيوه قرآن‏آموزى مداوم روبه‏رو هستيم: 1ـ قرآن‏آموزى طبيعى؛ 2ـ قرآن‏آموزى هدايت شده.
قرآن‏آموزى طبيعى؛ يعنى اينكه قرآن‏آموز بدون هيچ گونه آموزش عمدى و مستقيم، قرآن را به‏طور طبيعى و از راه ارتباط‏هاى عادى و اجتماعى فرا مى‏گيرد، به اين ترتيب كه قرآن‏آموز در يك جامعه و محيط قرآنى به سر مى‏برد كه اعضاى اين جامعه در اكثر اوقات مشغول به اقراء و قرائت قرآن و كاربرد آن در صحنه‏هاى مختلف زندگى هستند. بدين‏سان قرآن‏آموز به تدريج به علت قرار گرفتن در معرض داده‏هاى زبان قرآن كه همواره در منظر و مسمع اوست، قرآن را ياد مى‏گيرد و بر قرائت و كاربرد آن توانا مى‏شود.
قرآن‏آموزى هدايت شده؛ يعنى فرا گرفتن قرآن از طريق آموزش منظّم و هدايت شده؛ به اين ترتيب كه معلّم، آموزش قرآن را با «حزب مُفَصَّل»(69) و از سوره ناس آغاز مى‏كند، و قرآن‏آموز به تدريج اين سوره‏ها را يكى پس از ديگرى فرا مى‏گيرد و با مقارئه و مدارسه و عرضه قرائت خود به معلّم، آموخته‏هاى خود را تثبيت مى‏كند. ابن عباس مى‏گويد: «در هنگام رحلت پيامبر اكرم ده ساله بودم و حزب مفصل را كاملاً فرا گرفته بودم»(70).
با اين حال، در هر دو مورد، فرايند يادگيرى كم و بيش يكسان است، تنها ممكن است از نظر سرعت يادگيرى و فراگيرى برخى مهارتها متفاوت بوده باشند.

منابع و مآخذ

* قرآن كريم
1ـ آ. هال، رابرت؛ زبان و زبان‏شناسى، ترجمه محمّد رضا باطنى، چاپ دوم: تهران، اميركبير، 1363ش.
2ـ ابن اثير، مبارك بن محمّد، النهاية فى غريب الحديث و الآثار، به كوشش الطناحى، چاپ چهارم: قم، اسماعيليان، 1367ش.
3ـ ابن سعد، محمّد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار صادر، 1405ق.
4ـ ابن قتيبه، عبداللّه‏ بن مسلم، تأويل مشكل القرآن، چاپ سوم: مكتبة العلميه، 1401ق.
5ـ ابن ماجه، محمّد بن يزيد، سنن، به كوشش محمّد عبدالفواد عبدالباقى، دار احياء الكتب العربيه، 1372ق.
6ـ ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، به كوشش عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ پنجم: بيروت، دارالكتاب العربى، 1416ق.
7ـ ابو الشيخ اصبهانى، عبداللّه‏ بن محمّد، اخلاق النبى و آدابه، به كوشش مصطفى بن العدوى و ازهرى، منصوره، دار ابن رجب، 2004م.
8ـ ابو داود، سليمان بن اشعث، سنن، به كوشش محمّد محيى الدين عبدالحميد، دار احياء السنة النبوية.
9ـ احمد بن حنبل، مسند، بيروت، دارالجيل.
10ـ بخارى، محمّد بن اسماعيل، الجامع الصحيح، بشرح الكرمانى، چاپ دوم: بيروت، دار احياء التراث العربى، 1401ق.
11ـ پاسل، وان و دى گرير، ام. «جايگاه زبان گفتارى و زبان نوشتارى در آموزش زبان»، (نه مقاله)، مشهد، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، خرداد 1364.
12ـ ترمذى، محمّد بن عيسى، سنن (الجامع الصحيح)، به كوشش عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت، دارالفكر، 1400ق.
13ـ حاكم نيشابورى، محمّد بن عبداللّه‏، المستدرك على الصحيحين، حلب، مكتب المطبوعات الاسلاميّه.
14ـ حر عاملى، محمّد بن حسن، تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، به كوشش عبدالرحيم ربّانى شيرازى، چاپ پنجم: بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق.
15ـ حلبى، على بن برهان، السيرة الحلبيّه (انسان العيون فى سيرة الامين المأمون)، بيروت، المكتبة الاسلامية.
16ـ خوش منش، ابوالفضل، تحقيقى در ابعاد مسأله حمل قرآن كريم، پايان‏نامه فوق ليسانس علوم قرآن و حديث، دانشگاه امام صادق عليه‏السلام ، 1378ش.
17ـ دوكمپ، ديويد. «زبان‏شناسى و آموزش زبانهاى بيگانه»، در قلمرو زبان فارسى و آموزش زبانهاى بيگانه (هفت مقاله)، مشهد، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، بهمن 1364.
18ـ راميار، محمود، تاريخ قرآن، چاپ دوم: تهران، اميركبير، 1362ش.
19ـ سخاوى، على بن محمّد، جمال القرّاء و كمال الإقراء، به كوشش عبدالكريم الزبيدى، بيروت، دارالبلاغه، 1413ق.
20ـ شيبانى، محمّد بن حسن، نهج البيان عن كشف معانى القرآن، به كوشش حسين درگاهى، تهران، بنياد دائرة‏المعارف جهان اسلام، 1413ق.
21ـ طبرى، محمّد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آى القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1421ق.
22ـ عبدالرحمان بن عبدالحكم، فتوح مصر و اخبارها، قاهره، مكتبة مدبولى، 1411ق.
23ـ قرطبى، محمّد بن احمد، التذكار في افضل الاذكار، چاپ سوم: بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ق.
24ـ كتّانى، عبدالحى، نظام الحكومة النبويّه (التراتيب الاداريّه)، بيروت، دارالكتب العربى.
25ـ كلينى، محمّد بن يعقوب، الفروع من الكافى، به كوشش على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1391ق.
26ـ ــــــــــ ، الاصول من الكافى، به كوشش على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1391ق.
27ـ لسانى فشاركى، محمّد على؛ «اعلى»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 9.
28ـ لسانى فشاركى، محمّد على و ديگران، گزارش نهايى طرح پژوهشى آموزش زبان قرآن، مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام ، تهران، خرداد 1379، (پلى كپى).
29ـ متقى هندى، على بن حسان، كنز العمال فى سنن الاقوال والافعال، بيروت، مؤسسة الرساله، 1399ق.
30ـ مجلسى، محمّد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، چاپ دوم: بيروت، مؤسسة الوفاء.
31ـ مسلم بن حجّاج، صحيح، به كوشش محمّد فؤاد عبدالباقى، دار احياء الكتب العربيه، 1374ق.
32ـ مشكوة الدينى، مهدى، «يادگيرى زبان دوم بر پايه فرضيه‏سازى زايا و فراگيرى مهارت»، آموزش زبان، شماره 1.
33ـ مه‏كى، ويليان فرانسيس، «روش چيست و انواع آن كدام است»، (نه مقاله) مشهد، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، خرداد 1364.
34ـ نَسائى، احمد بن شعيب، سنن، بيروت، دارالفكر، 1348ق.
35ـ نورى طبرسى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسه آل البيت عليهم‏السلام لاحياء التراث، 1407ق.
36ـ هايمن، لارى ام، نظام آوايى زبان، نظريه و تحليل، ترجمه يداللّه‏ ثمره، تهران، فرهنگ معاصر، 1368ش.

پی نوشت ها:

1 ـ بنگريد به: محمّد على لسانى فشاركى و ديگران، طرح پژوهشى آموزش زبان قرآن، ص 600-601.
2 ـ غاشيه / 22.
3 ـ ق / 45.
4 ـ ص / 86.
5 ـ چنان كه خداوند روش آموزش قرآن به پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را اين‏گونه بيان مى‏كند: «سَنُقْرِئَكَ فَلاَ تَنْسى» (اعلى / 6)؛ «فَاِذَا قَرَأنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرآنَهُ»(قيامة / 19).
6 ـ ابوالفضل خوش منش، تحقيقى در ابعاد مسأله حمل قرآن كريم، 1378ش.
7 ـ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 626.
8 ـ شعراء / 192 - 194؛ و نيز بنگريد به اعراف / 100؛ لقمان / 75؛ فصلت / 3-5؛ و... .
9 ـ بحارالانوار، ج 59، ص 309.
10 ـ وسائل الشيعه، ج 4، ص 825؛ كنزالعمّال، ج 1، ص 512، ح 2271.
11 ـ كنز العمّال، ج 1، ص 512، ح 2276.
12 ـ همان، ج 1، ص 515، ح 2298.
13 ـ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 306.
14 ـ شعراء / 195؛ نحل / 103.
15 ـ وان پاسل و دى گريو، «جايگاه زبان گفتارى و زبان نوشتارى در آموزش زبان»، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، روشهاى آموزش زبان و مسائل زبان‏شناسى (نه مقاله)، ص 179.
16 ـ همان، ص 202.
17 ـ ديويد دوكمپ، «زبان‏شناسى و آموزش زبانهاى بيگانه»، ترجمه حسين مريدى، قلمرو زبان فارسى و آموزش زبانهاى بيگانه (هفت مقاله)، ص 74-75.
18 ـ كنزالعمّال، ج 1، ص 516، ح 2302.
19 ـ الكافى، ج 2، ص 613.
20 ـ قرطبى، التذكار فى افضل الاذكار، ص 120-123.
21 ـ همان، ص 121.
22 ـ تأويل مشكل القرآن، ص 60.
23 ـ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 278.
24 ـ كنز العمّال، ج 10، ص 249، ح 29330؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 1359.
25 ـ بنگريد به: لارى ام. هايمن، نظام آوايى زبان: نظريه و تحليل، ترجمه يداللّه‏ ثمره، ص 49.
26 ـ بنگريد به: طبرى، جامع البيان، ج 1، ص 16-24.
27 ـ زبان‏شناسان نيز بر اين باورند كه تمام تصورات ما در مورد «صحيح و غلط» بودنِ زبان، نه تنها نادرست و بيهوده است، بلكه به طور قطع مضر است و چه خوب است ما از قيد آنها رهايى يابيم. در مورد زبان، «صحيح و غلط» هيچ معنى ندارد، مگر آن كه در ارتباط با موقعيتهايى كه كاربرد زبان را ايجاب مى‏كند، بررسى شود و همه گونه‏هاى گفتار، داراى ارزشى مساوى هستند و ارزيابى و قضاوت خوب و بد در تجزيه و تحليل علمى زبان اصلاً وارد نمى‏شود. (بنگريد به: رابرت. آ. هال، زبان‏شناسى، ترجمه محمّد رضا باطنى، ص 30-31.
28 ـ كنزالعمال، ج 1، ص 513، ح 2282 و 2283؛، ص 533، ح 2388.
29 ـ همان، ج 1، ص 513، ح 2284.
30 ـ بنابر يك تحقيق ميدانى گسترده، مى‏توان علت عدم قرائت قرآن بعضى از افراد در جلسات قرآن و فرار و وازدگى بسيارى ديگر را از كلاسهاى آموزش قرآن، همين ترس از اشتباه‏خوانى و تصحيحهاى سختگيرانه معلّمان قرآن، به ويژه در حضور ديگران دانست.
31 ـ نسائى، سنن، ج 2، ص 153؛ گر چه تاكنون در ردّ و قبول روايات احرف سبعه و مراد از آنها، اختلاف‏نظرهاى عميقى ميان پژوهشگران وجود داشته و دارد، ولى اگر زمينه‏ها و شرايط صدور اين روايات از نو بازيابى و تحليل شود، مى‏تواند بسيارى از سوء برداشتها را تصحيح كند و جايگاه مهم خود را در مسائلى همچون زبان قرآن و آموزش و ترويج آن بازيابد.
32 ـ يكى ديگر از آثار و بركات اين تدبير حكيمانه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏توان اين‏گونه بيان كرد: هنگامى كه انسانها ميدان و حوزه قرائت قرآن را بر روى خود باز و وسيع ديدند، به طورى كه مى‏توانستند بدون هيچ گونه نگرانى و دغدغه، هرگونه كه مى‏خواهند قرآن را قرائت كنند، علاوه بر احترام به قرآن و قرائت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، بيش از پيش، يقين پيدا مى‏كردند كه اين قرآن نمى‏تواند ساخته و پرداخته ذهن هيچ يك از انسانها باشد، و حقيقتا كلام اللّه‏ است؛ چرا كه به هرگونه و به هر وجه و ترتيبى كه خواندند، و حتى با استفاده از همان واژگان قرآن و با تركيب و آميختن آيات و سوره‏ها به يكديگر، آيات و سوره‏هاى جديدى مى‏ساختند، ولى با اين حال، همان وجه و ترتيب و ساختار و تركيب الهى آن را كه همواره در اقراء و قرائت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏شنيدند، بهترين، زيباترين، منسجم‏ترين و مستحكم‏ترين شكل و ساختار ممكن مى‏دانستند و به آن ايمان مضاعفى پيدا مى‏كردند، و بر كوشش خويش در كاربرد، حفظ و گسترش و ترويج آن مى‏افزودند. و در واقع عملاً به اين دعوت و اعلان عمومى خداوند سبحان يعنى «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىآ اَنْ يَاْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْ انِ لاَ يَاْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا» (اسراء / 88) پاسخ مثبت مى‏دادند.
33 ـ مهدى مشكوة الدينى، «يادگيرى زبان دوم بر پايه فرضيه قاعده‏سازى زايا و فراگيرى مهارت»، آموزش زبان، شماره 1، ص 18.
34 ـ گزارش نهايى طرح پژوهشى آموزش زبان قرآن، ص 93-100.
35 ـ مهدى مشكوة الدينى، «يادگيرى زبان دوم...»؛ و نيز بنگريد به: جگ سى ريچارد، بررسى غير تطبيقى خطاهاى زبان، ترجمه تقى طوسى.
36 ـ ديويد، دوكمپ، «زبان‏شناسى و آموزش زبانهاى بيگانه»، ص 73.
37 ـ مهدى مشكوة‏الدينى، «يادگيرى زبان دوم...».
38 ـ مزمل / 1-4.
39 ـ نمل / 91-92.
40 ـ از جمله بنگريد به: صحيح بخارى، ج 19، ص 37؛ بحارالانوار، ج 92، ص 216.
41 ـ صحيح بخارى، ج 18، ص 176 و 178.
42 ـ اسراء / 106.
43 ـ بنگريد به: بحارالانوار، ج 18، ص 204، 241 و 243.
44 ـ بنگريد به: السيرة النبويه، ج 1، ص 371، و پاورقى ص 293.
45 ـ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 364؛ ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 34-36.
46 ـ سنن ترمذى، ج 1، ص 98؛ مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 51 و ص 256.
47 ـ صحيح بخارى، ج 19، ص 32؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 825.
48 ـ كنزالعمال، ج 1، ص 525، ح 2354.
49 ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1344؛ سنن ترمذى، ج 4، ص 139.
50 ـ بنگريد به: ابن هشام، السيرة النبويه، ج 2، ص 138؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 82.
51 ـ بنگريد به: كلينى، فروع كافى، ج 3، ص 369.
52 ـ كتّانى، نظام الحكومة النبويه، ج 2، ص 217.
53 ـ سخاوى، جمال القرّاء و كمال الاقراء، ج 1، ص 270.
54 ـ عبدالرحمان بن عبدالحكم، فتوح مصر و اخبارها، ص 272.
55 ـ سنن ابى داود، ج 1، ص 220.
56 ـ همان، ج 2، ص 38.
57 ـ كتّانى، نظام الحكومة النبويه، ج 2، ص 278.
58 ـ همان، ج 2، ص 223.
59 ـ همان.
60 ـ بنگريد به: لسانى فشاركى، «اعلى»، دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج 9.
61 ـ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 336-337.
62 ـ مبانى سيره تبليغى خاتم پيامبران را به عنوان اسوه حسنه مى‏توان با سيره تبليغى حضرت نوح عليه‏السلام در سوره‏هاى «نوح» و «جن» مطالعه و تحقيق نمود.
63 ـ چنان كه روايت شده است كه روزى پيامبر در انتظار آمدن عايشه بود. هنگامى كه به خانه رسيد، پيامبر علت تأخير او را جويا شد، عايشه گفت: قرآن خواندن مردى را گوش مى‏دادم كه آوايى خوش‏تر از آن را نشنيده‏ام. پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برخاست و ديرى آن را استماع فرمود. در برگشت فرمود: اين صداى سالم، بنده آزاد شده ابو حذيفه است (محمود راميار، تاريخ قرآن، ص 233).
64 ـ چنان كه جابر بن سمره مى‏گويد: «كانت للنبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خطبتان يجلس بينهما، يقرأ القرآن و يذكّر الناس» (صحيح مسلم، ج 2، ص 589)؛ يا «كانت صلاة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قصدا و خطبته قصدا، يقرأ آيات من القرآن و يذكّر الناس» (سنن ابى داود، ج 1، ص 288).
65 ـ چنان كه خداوند سبحان اين مسئله را در آيه دوم سوره مزمل اين‏گونه گزارش مى‏كند: «اِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ اَنَّكَ تَقُومُ اَدْنى مِنْ ثُلُثَىِ الَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طَـآئِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَ اللّه‏ُ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ عَلِمَ اَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْ انِ».
66 ـ چنان كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در ميدان جنگ آيات قرآن را در برابر مشركان با صداى بلند مى‏خواند (راميار، تاريخ قرآن، ص 224) و هنگام فرستادن سربازان به سريه‏ها در جهت دفاع مى‏فرمود: «سيروا بسم اللّه‏ و باللّه‏ و فى سبيل اللّه‏ و على ملّة رسول اللّه‏، لا تغلّوا و لا تمثلوا و لاتغدروا شيخا فانيا و لا صبيا و لا امرأة و لا تقطعوا شجرا إلاّ أن تضطرّوا إليها و أيّما رجل من أدنى المسلمين أو أفضلهم نظر إلى رجل من المشركين فهو جارٌ حتى يسمع كلام اللّه‏ فإن تبعكم فأخوكم فى الدين و إن أبى فأبلغوه مأمنه و استعينوا باللّه‏ عليه»، (كلينى، فروع كافى، ج 5، ص 27).
67 ـ ابن اثير در توضيح اين حديث آورده است: «يريد أنّهم يقرؤون كتاب اللّه‏ عن ظهر قلبهم و يجمعونه فى صدورهم حفظا»؛ النهاية فى غريب الحديث و الآثار، ج 5، ص 23.
68 ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 595؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 288؛ سنن نسائى، ج 2، ص 157؛ المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 284.
69 ـ مطابق تعليم پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرآن به هفت حزب تقريبا مساوى تقسيم مى‏شود كه حزب هفتم شامل 65 سوره از «قآ» تا «ناس» به حزب مفصّل نامگذارى شده است. بنگريد به: ابو داود، سنن، ج 2، ص 55؛ شيبانى، نهج البيان...، ج 1، ص 23.
70 ـ احمد بن حنبل، مسند، ج 4، ص 77 و 206؛ صحيح بخارى، ج 19، ص 37.
جمعه 24 شهریور 1391  1:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن پیام جاودانه

دکتر محمد علی مهدوی راد

ان هذا القراَن يَهدى لِلّتى هى اقوم
قرآن، بهار دل ها [1] ، شفاى دردها [2] ، سرچشمه دانش ها ، زداينده تيرگى ها و مهم ترين، استوارترين و ارجمندترين مستند شناخت و معرفت است. پيامى است جاودانه كه همواره بر معبر تاريخ ، چونان مشعلى فروزان مى درخشد و انسان را به مقصود والا و مقصد اعلى رهنمون مى شود.
خورشيد تابناك قرآن ، در هنگامه اى طلوع كرد كه جزيره العرب، در هفت توى ظلمتى شگفت ، دست و پا مى زد. در روزگارى كه مردم، باورى استوار نداشتند ؛ "رشتة دين سُست و نا استوار ، و پايه هاى ايمان ، ناپايدار"[3] بود. آهنگى فراگير و مقصد و مقصودى شامل و همگانى نبود و مردمان بر گستره زمين "هر دسته به كيشى گردن نهاده بودند و هر گروه پى خواهش افتاده و در خدمت آيينى ايستاده ؛ يا خدا را همانند آفريدگان دانسته ؛ يا صفتى كه سزاى او نيست بدو بسته و يا به بُتى پيوسته و از خدا گسسته... "[4] بودند. در چنين حال و هوايى ، فرياد رهايى بخش قرآن ، در جهان طنين افكن شد و انسانِ فتاده در كمند شرك و چنبر كفر را با نداى ديده گشاى "لا اله الآ اللّه " به توحيد فرا خواند ، و با زدايش تيرگى هاى شركِ بتان از جان و دلش ، نور توحيد و معرفت حق را بر جانش تابانيد. پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) ، در روزگارى فرمان رهايى انسان را يافت و پيام بلندش- قرآن- را بر مردم فرو خواند، كه روابط انسانى، يكسر در هم شده بود و جامعه، فضايى آكنده از وحشت، دلهره، نا امنى داشت؛ و به تعبير گويا و زيباى حضرت على(علیه السلام):
فتنه چون شترى مست، آنان را پى مى سپرد و پايمال مى كرد و ناخن تيز بدان ها درمى آورد؛ و آنان در امواج فتنه سرگردان بودند. درمانده و نادان، فريفته مكر شيطان، در خانة امن كردگار با ساكنانى تبه كار و بدکردار. خوابشان شب بيدارى، سرمة ديده شان، اشک جاری... .[5] بيان حضرت على(علیه السلام) _ كه سخنى است در اوج بلاغت و ستيغ فصاحت- بسى تنبّه آفرين و گويا است. تصويرى که اين جمله ازآن جامعه مى دهد، وحشت آميز و دهشتناك است. جامعه اى كه هيچ كس درآن از هيچ كس، سلامت، آرامش و نيكخواهى انتظار نمى برد و وضع معيشت و فضاى زندگى جز اشك بر ديده ها نمى نشاند.
در محيطى بدين حدّ آلوده، گلبانگ قرآنى، با نفى امتيازهاى موهوم، و برچيدن بساط تفاخر و تكاثر، و دعوت به توحيد، و نفى عبوديت غيرخدا، وحدت جامعه انسانى را رقم زد و در نهايت، "صلح "، "صفا" و "آرامش " را به ارمغان آورد[6] و آن را نعمتى بزرگ براى انسان هاى افتاده در "هراس" و "گرسنگى " دانست.[7]
قرآن كريم كه از خويش با عنوان "نور مبين" ياد مى كند، آموزه هايش، نمايشگر "راه هاى سلام "، و "شيوه هاى صلح و صفا" است ، و بر اين اساس، واپسين مينوى را براى زندگانى انسانى ، يكسر ة سالم "و"صفا" مى داند؟ كه بى گمان آن نيز بازتاب و انعكاسى از زندگى دنياست. اين کتاب آسمانی، هماره دستور مى دهد كه "اگر كسانى آهنگ صلح داشتند از سخن و ادّعاى آنها روى برنتابيد[8] و به رسول اللّه(صلی الله علیه واله) مى فرمايد: اذا جاءك الذين يؤمنون باَياتنا فقُل سلام عليكم كتب ربّكم على نفسه الرحمة؛[9] چون ايمان آوردگان به آيات ما نزد توآمدند، بگو: سلام بر شما! خدا بر خويش مقرر كرده كه شما را رحمت كند.[10]
و با لاخره قرآن با پيام بلند: يا ايها الدين آمنوا اُدخلوا فى السّلم كافة ولاتَتّبِعوا خُطواتِ الشيطانِ اِنّه لكم عدوّ مبين[11] نشان داد كه پيام آور صلح و صفاست، و هشدار داد كه شياطين جز در طريق آتش افروزى و كين توزى گام نمى زنند؛ و راهبردن در پى گام هاى آتش نهادان و تيره دلان همان و درآتش فتنة تفرقه، كينه و نا امنى فرو افتادن، همان.
آرى روزگار نزول قرآن، روزگار ستم بود و نامردمى، و كسانى كه قدرت داشتند بر سر مظلوم مى كوفتند وآنان كه فرو دست بودند، گويا چاره اى جز سركشيدن جام ستم نداشتند.
بدين سان، جامعه به گونه اى دهشتناك به دو قطب ستمگر و ستم پذير تقسيم شده بود و جز اندكى كه راهى به جايى نمى بردند به ستم ستيزى نمى انديشيدند. در روزگارى چنين كه زنجيرهاى ستم بر وجود انسانها چونان تار و پود تنيده بود ، مردمان، نداى فريادگر رهايى بخشى را شنيدند كه آمده بود تا بارهاى سنگين از دوششان برگيرد و زنجيرهايى را كه بر دست و پاى آنها نهاده بودند بگسلد... .[12]
تعبير زيبا و فراگير قرآن از گرفتارى انديشگى ، و بردگى فكرى وآنگاه فيزيكى او و مالا داشتن زندگى يكسر نكبت و ذلت ناهمگون با كرامت انسانى او "اصر"، " اغلال" است. به واقع قرآن كريم با اين آيت الهى هدف و يا هدف هاى نبوت را رقم مى زند ، و از جمله اهداف والاى رسول اللّه (صلی الله علیه واله) برداشتن بارها از دوش آنان ، تلقى مى كند، و نيز "پاره كردن زنجيرهاى هشته بر ذهن و زبان و ضمير و عيان آنان " و سُتردن آثار ذلت بارآن از صفحه ذهن و صحنه زندگى مردمان به گفته برخى از مفسران:
زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پى گير و مستمر به علم و دانش ، زنجير بيت پرستى و خرافات از راه دعوت به توحيد ، زنجير انواع تبعيضات ر زندگى طبقاتى از طريق دعوت به اخوت دينى و برادرى اسلامى و مساوات در برابر قانون و زنجيرهاى ديگر... [13]
و به ديگر سخن نبوت "راهى است به رهايى" و نبى راهنماى سختكوشِ خستگى ناپذير آن و ازآغازين مقدماتش دريدن پرده هاى توهّم و جهل و بريدن چنبر اسارت و برداشتن موانع راه و هرآنچه با پر گرفتن و پرواز كردن انسان در تضاد است.
قرآن، انسان ها را به گسترش عدل و قسط فراخواند[14] و ازآنها خواست كه هرگز "بر ستم پيشه گان اعتماد نكنند"[15] و هرگز به شكل گيرى و دامن گسترى "سركشى ها، مرزشكنى ها، گناهان و ستم گسترى ها" يارى نرسانند.[16]
و عدل را چونان آرمانى بلند و معيارى فراگير و دامن گستر در تمام زواياى اجتماع بگسترانند، به ديگر سخن جامعه انسانى خود را بر پايه عدل استوار سازند، اما واقعگرايانه دراجراى عدالت و گستراندن اين حقيقت و ارزيابى همگان و همه چيز از فرد تا جامعه از درون خانه تا گستره اجتماع و از شهروند عادى تا مسئولان و رهبران و... گاه "تسامح " روا دارند، مباد بر "شاخه نشسته بن ببرند" و براى اجراى عدالت و حساسيت در اجراى آن ريشه را برآرند "و عدالت را از كف " دهند. نداى قرآن به مؤمنان چُنين است: هان بهوش باشيد كه؛ ان اللّه يامر بالعدل والاحسان وايتاء ذى القربى وينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون؟ خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى دهد؛ و از فحشاء و منكر و ستم نهى مى كند خداوند به شما اندرز مى دهد باشد كه بپذيريد.
سخن هوشمندانه سيد قطب را در تفسيرآيه بياوريم: قرآن در پى آن است كه امتى ايجاد كند و مجتمعى شكل دهد، آموزه هاى آن فراخوانى است جهانى و انسانى به دور از عصبيت هاى قبيله گى، گروهى و نژادى... در نظامى كه قرآن رقم مى زند تنها و تنها "عقيده " است كه فرمان مى دهد، پيوند ايجاد مى كند، و لايه هاى اجتماع را به يكديگر متصل مى كند.... براى چنين نظامى با اين آهنگ بايد مبادى و معيارى پيشنهاد كند كه پيراستگى لايه هاى مجتمع انسانى را تعهد كند و براى همگان- مردمان- گروهها، قشرها و نيز داد وستدها، پيمانها ا طمينان بيافريند قرآن براى اين همه "عدل " را پشنهاد كرده و خداوند بدان امر فرموده است. "عدل " براى همگان: افراد، مجتمع ها، گروهها در تعامل قاعده اى است استوار و معيارى است ثابت نه با هوسها وارونه مى شود و نه از مهر و كين اثر مى گيرد و نه با پيوندهاى سببى و نسبى و داشتنها و نه داشتنها، فرادستى و فرودستى دگرسان مى شود "عدل " همگان را به گونه اى واحد وارسى مى كند و يكسان ارزيابى مى كند و هركس را آنچه بايد و شايد مى نگرد و آنگونه كه شايسته و بايسته است مى دهد و ... .[17]
و چه زيبا و دلپذير و بيدارگر است سخن مولا كه فرمود: العدل سائس عام ؛ عدالت مدير عام زندگى است.[18]
و فرمود: ان العدل ميزانُ اللى سبحانه الذى وضَعَه فى الحلق ونَصَبَه لاتامة الحق فلا تخالفُه فى ميزاثه و لاتعارضه[19] فى سلطانه؛
"عدالت" ترازوى خداوند سبحان است كه آن را براى برپايى حق در ميان مردان استوار داشته است، با ميزان خداوند مخالفت مكن و با حاكميت و سلطان الهى در نيفت. كلام "على(علیه السلام) كه فرزند و مفسّر راستين قرآن است بهترين تفسيرآيات الهى است و سخن او در عدالت برترين مبين ابعاد "عدل " الهى كه از مهمترين بل مهمترين آموزه قرآنى است. قرآن ، پيشوايى و رهبرى جامعه را "پيمانى الهى معرفى كرد و بر اين نكته تأكيد ورزيد كه اين پيمان هرگز "ظالمان را نرسد" و ستم پيشه گان حق چنگ اندازى به اين جايگاه والا را نخواهد داشت ، و آنان كه به لعنت الهى گرفتارآمده اند و خداوند زبانه هاى آتش را جايگاهشان قرار داده است و در جبهه باطل به رويارويى با نيك انديشان و حق گرايان ايستاده اند، و دشمنى حق و خداوند را پيشة زندگى ساخته اند[20] از اين موهبت الهى به دورند و مؤمنان نبايد "دشمن خداوند را" كه بى گمان "دشمن آنان نيز خواهد"[21] بود، سرپرست گيرند.
بدين سان، قرآن، ولايت امت، و پيشوايى مردم را به عدالت گستران و قسط آفرينان سپرد و بر ستم گسترى و ستم پذيرى خط بطلان كشيد و رهايى انسان را از كمند هوس هاى شيطانى و چنبر وارونه خواهى هاى جباران ، به عنوان عالى ترين هدف پيامبران معرفى كرد، و به گفتة قرآن شناسى ارجمند:
پيامبران با كوشش تمام ، رهانيدن انسان وآزاد كردن مردمان را در نظر گرفته ، بلكه آن را در تارك هدف هاى خويش قرار داده اند ؛ چه ازآن جهت مبعوث شدند كه بدبختى و بيچارگى را از زندگى آدمى دور كنند و قيد و بندها را از دست و پاى او بردارند و او را با پرستش خدا از پرستش بندگان آزاد سازند ؛ تا بتواند ازآزادى خويش بهره مند شود، بدون آنكه در مقابل ستمگر يا طاغوتى سر تعظيم فروآورد ، بلكه بداند او انسان است و از كرامت و حريّت و مقام انسانى برخوردار و با ديگر انسان ها برابر.[22]
آن روزگار، روزگار شگفتى بود، جهالت، گستره جامعه را فرا گرفته بود، و شگفتا كه جهل مداران از جايگاه بلندى برخوردار بودند ، و شب پرستان و سپيدى ستيزان ، مكانت بالايى داشتند و گروهى اندك كه حق را دريافته بودند و بر حق مدارى پاى مى فشردند ، از سوى نقشبندان حركت هاى اجتماعى آن روزگار ، به هيچ انگاشته مى شدند.
قرآن، از فضاى جهل آلود آن روزگار به "ضلال مبين= گمراهى آشكار" ياد مى كند، و بيان فرزند راستين قرآن، و مفسّر بى بديل آن "اميرمؤمنان(علیه السلام) " در ترسيم حال و هواى فرهنگى آن روز بسى گوياست: جامعه اى كه راه هايش براى حركت هاى رهايى بخش تنگ بود و باريك ، و منابع و عقول و انديشه هاى افرادش در مسير حيات، نابينا و تاريك، اثرى از رشد و هدايت وجود نداشت و كورى ظلمت همه جا و همه شؤون بشرى را فراگرفته ، نافرمانى خدا شايع بود و يارى شيطان رايج ، ايمان در همة شؤون زندگى شكست خورده و پايه هاى آن فروريخته، نشان ها و علامت هايش تيره و ناشناخته و راه هايش پوشيده و ناآبادان و جاده هايش محو و نابود گشته بود. مردمان درآن روزگار ، ديو را فرمان بردند و به راه او رفتند ، و چون گله كه به آبشخور رود ، پى او گرفتند، تخم دوستى اش در دل كاشتند و بيرق او را برافراشتند... سرزمينى كه دانايش، بند بر دهان بود و نادانش، بر صدر نشسته و در امان.[23]
در آن روز سپيدى آفرينان حقگوى را " لجام" مى زدند، و فرهنگ گستران بيدارگر را لب مى دوختند. شب پرستان جهل گستر را به آوازه گوى و غوغاسا لارى مى خواندند و بدين نَمَط مباهات هم مى كردند بأرض عالِمُها مُلجَم وجاهِلُها مکرَم....
در چنين روزگارى، "بعثت " رخ داد و رستاخيز اجتماعى شكل گرفت و نداى روحبخش قرآن طنين افكن شد كه: عليكم انفسكم...؛[24] اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خويشتن را بپاييد" به گفته مفسّر بزرگ قرآن، علامه طباطبايى: قرآن فرمان مى دهد كه مؤمنان خويشتن را بپايند، مراقب خود باشند و از همدمى با گمراهى آفرينان روى برتابند، و همراهىِ لغزش آفرينان را برنگزينند، و در مسير هدايت، نگهبان خود باشند.[25]
بدين سان، قرآن، انسان ها را به حراست از منش انسانى و شخصيت والاى الهى فراخواند و از اينكه برآبشخور شيطان فرود آيند بر حذر داشت، و از سوى ديگر، درآن روزگارِ جهل سالارى و دانش ستيزى، بر دانش و دانشورى ارج نهاد و وجدان انسان ها را به داورى خواند كه: هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون؟[26]
آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند، يكسانند؟ به واقع قرآن انسان را به فراچنگ آوردن آگاهى و زدودن جهل از صفحه ذهن وآثارآن از صحنه زندگى فرا مى خواند، تا فرهيختگى را فرا گيرد و خفه ذهنى و تُنگ مغزى را فروبلعد؛ به فرزانگى دست يابد و از فروهشتن در زشتى ها و پليدى ها كه فرآيند جهل و نا آگاهى است به دور ماند يعنى آگاهى به مفهوم گسترده آن. قرآن در اين آيت الهى وجدان انسانى و فهم جمعى بشرى را به داورى مى خواند و مى پرسد كه آيا آنان كه مى دانند با آنان نمى دانند، يكسانند. يعنى فراتر ازآنچه كه انسان مى انديشد و به چه مى انديشد و داراى چه مسلک و مرامى است به خداوند باور دارد يا ندارد، مى تواند به پاسخ اين پرسش راه يابد. خردمندان و انديشوران بى گمان پاسخشان منفى خواهد بود. و بدون درنگ پاسخ خواهند داد كه اگاهى ارزش است از هر نوع آن مگر اينكه تيغى باشد در دست زنگى مست ". چنين است كه به پندار ما آيه عام است و سخن از مطلق "علم " دارد و ترغيب و تشويقى است براى دانش اندوزى و دورى از جهل هر گونه دانش و صد البته كه دانش ها نيز با توجه به كارآمدى، سودمندى، كاربرد و... تفاوت خواهند داشت.[27]
خداوند اين پيام ارجمند را درآيه اى ديگر، و به گونه­اى آورده و بر جايگاه والاى دانشيان تأكيد كرده است، فرمود: يرفع الله الذين اَمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات...؛[28]
خدا آنهايى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه دانش يافته اند به درجاتى چند، بالا برده است... آرى، قرآن كريم، دانشوران و دانش اندوزى را ستود وآن را از ارزشى والا تلقى كرد و با الزام رجوع نا آگاهان به آگاهان،[29] مرجعيت فكرى عالمان و خردمندان را رقم زد. در آن روزگار، دختران را به پندار آنكه بارى بر دوش زندگى هستند، و در فرداى حيات اجتماعى و سياسى، بازويى توانا براى دفاع از كيان قبيله ندارند زنده به گور مى كردند.[30] آرى، درآن هنگامة شگفت و دهشتناك، زبان شيرين و قامت لطيف و نگاه سرشار از عاطفة اين نوباوگان ، در جان آتش نهادانى كه بر اين ستم و جنايت همت گماشته بودند، كمترين تأثيرى نمى كرد او آنان را از كردار زشتشان بازنمى داشت. زن را از تمامى حقوق اجتماعى و مدنى محروم مى ساختند و جز بخش­هايى اندك از زنان جامعه، چگونه نقشى در اجتماع انسانى نداشتند[31] در چنين حال و هوايى، آموزه هاى انسان ساز قرآن چهره نمود و به گفته انديشورى:
زن را مخلوقى همسان و همشأن مرد شمرد و به او شخصيت داد و با تحكيم موقعيت انسانى او، رابطه اش با مرد را تغيير داد. رابطة مرد و زن را كه تا آن زمان، رابطه برتر با فروتر بود و به مناسبات مال! با برده و كالا شباهت داشت، از اين حالت به درآورد وآن را پيوند دوستى ر مهربانى و ماية رحمت می دانيد و فرمود: از آياتِ پروردگار يكى اين است كه از خودتان جفت ها برايتان آفريد تا با ايشان بياراميد و ميانتان دوستى و رحمت پديد كرد. بى گمان درآن، براى مردمى كه مى انديشند آيت هاست.[32]
بدين سان، قرآن كريم، همسانى شخصيت زن و مرد را رقم زد، و زن را همدوش مرد به عرصة زندگى وارد ساخت و بر تلاش ها، و حركت هاى اجتماعى و انسانى او ارج نهاد و اين حقيقت را ضمن بيانيه اى بلند چنين بيان كرد:
انّى لا اُضيع عَمَلَ عامِل مِنكُم مِن ذکر او اُنثى بَعضکم مِن بعض؛[33]
من كار هيچ كارگزارى را از شما، چه زن و مرد- كه همه از يكديگريد- ناچيز نمى سازم. به گفته مفسرى جليل القدر:
آنچه ويژگی جامع همگان- زن و مرد- است، عنوان "اولى الألباب" است. اين عنوان چونان بن مايه اى يكسان در همگان وجود دارد ويژگى هاى فردى جايگاه صورت بخشى گونه گون را دارد، از اين روى "من " در ادامه آيه "بعضكم من بعض"، نشويه" خواهد بود، يعنى اينكه خاستكاه همگان مرد و زن يكى است: خردمندى و خردورزى" و اين ويژگى است كه اشتراك زنان و مردان را در دست يابى به پاداش و حضور عين در اجتماع رقم مى زند.[34]
و به گفته مفسرى هوشمند:
اين آيات به روشنى نشانگرآن است كه، سراىِ مينوى و بهشت جاويدان ازآنِ انسانِ هوشمند، متفكر، درگير، جهادگر، پرتلاش و خستگى ناپذير دل داده به حق است. چه مرد باشد و چه زن، به واقع قرآن با اين آيات الهى در پى نشان دادن چهره انسان كه از قرآن و شايسته تكريم است وآن انسانى است مؤمن، پاك نهاد، پيراسته جان و سختكوش بدون اينكه جنسيت در اين ارجمندى و والايى نقشى را بازى كند.[35]
بدين سان قرآن چون همسانى شخصيت مرد و زن را رقم مى زد "تقوى ! را ملاك ارزش و معيار سنجش قرار داد و اعلام كرد كه خويشتن داران و كسانى كه خود را از دام هوس­ها حراست كرده اند و در محدوده تعاليم الهى گام زده اند، گرامى ترين هستند؛ چه مرد و چه زن: يا ايها الناس انا خَلقناكم مِن ذكر و اُنثى و جعلناكم شُعوبأ و قبائل لِتَعارفوا اِنَّ اكرَمكم عندالله اَتقاكم؛[36]
اى مردم! ما شما را از مرد و زنى بيافريديم، و شما را جماعت ها و قبيله ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هرآينه گرامى ترين شما نزد خدا، تقوى پيشه ترين شماست.
به گفتة برخى از مفسّران:
اين آيه چون آيين نامه اى است كه به فخرفروشى ها، قوم گرايى ها، نژادپرستى ها و خودمدارى ها، يكسر خط بطلان مى كشد، نشان مى دهد كه اختلاف ها، تيره ها، لايه ها و قشرهاى اجتماعى، فقط براى شناخت يكديگر است و نه بيشتر، و قبيله، جنگ، زمين و ديگر ارزش هاى موهوم نمى تواند زمينه تفاخر را فراهم آورد. قرآن تمام ارزش ها را از صحنهً زندگى و صفحه ذهن مى پيرايد و تنها به تقوى ارج مى نهد. بنابراين، تقواى الهى ارزش است؟ از هركس، هرجا، چه زن و چه مرد[37].
آنچه در اين صفحات رقم خورد، نگاهى بود به امواج ناپيدا كرانة درياى معارف قرآن، نگاهى از دور درنگى بود درآستانة آموزه هاى آفتابگون قرآن.
عظمت، والايى، سترگى، زيبايى و دلربايى قرآن، فراتر ازآن است كه در تصويرگرى هاى اين خامة خام ، بنشيند. پس بهترآنكه فرجام سخن را با كلام امير بيان درباره قرآن، آذين ببنديم كه "ختامه مسک": ... بدانيد كه اين قرآن، پندگويى است كه فريب ندهد. راهنمايى است كه گمراه نكند. سخنگويى است كه دروغ نگويد. كسى با قرآن نشست؟ جزآنكه چون برخاست، از وى يا افزون شد يا كاست: افزونى در رستگارى و كاهش از كورى، و بدانيد كسى كه با قرآن است نيازمند نباشد، و بى قرآن كسى بى نياز نباشد؟ يا بهبودى خود را از قرآن بخواهيد، و در سختى ها ازآن طلب يارى كنيد كه قرآن، بزرگترين آزار را موجب بهى است وآن: كفر و دورويى و بيراهه شدن و گمراهى است. پس از خدا بخواهيد به وسيلة قرآن، و بدان روى آوريد به دوستى آن، بدانيد كه به روز واپسين، قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود، و راستگويى است كه گفتارش تصديق مى شود، كسى را كه قرآن روز قيامت شفاعت كند- و استوارى گفتار، كردار و شنيدار او را گواهى دهد- شفاعتش درباره او قبول مى شود، و كسى را كه قرآن روز قيامت زشت داشت، گفتارش به زبان پذيرفته مى شود. آن روز ندايى در عرصه قيامت طنين افكند كه: أگاه باشيد هر كشتكارى در فرجام عمل و كشثة خود، گرفتار است، مگر كشتكاران قرآن... .[38]

پی نوشت :

[1] صبحى صالح، نهج البلاغه، خ 198، صء31 ارجاع هاى ديگر نيز به اين چاپ است.
[2] همان.
[3] همان، خ 2، ص 36.
[4] نهج البلاغه، خ ا، ص 33، با ترجمة دكتر شهيدى.
[5] . نهج البلاغه، خ 2، ص 37، در اين بخش آمده بود "... فى خير دار و شرّ جيران ترجمه اى كه در متن آمد براساس اين است كه از " خير دار"، كعبه مراد شود. ممكن است مراد مكه باشد كه حرم امن " الهى و سرزمين قدس است، و ماَلأ بهترين سرا، و ممكن است مطلق خانه ها مراد باشد؛ يعنى در خانه هايى نيكو اما به لحاظ درهم ريختگى روابط انسانى و نا استوارىپیوندها و استوارى ستم ها و جنايت ها، بدترين همسايگان. ر. ك: شرح ابن ابی 1ثحديد، ج ا، ص236 نهج 1ثبلا-غه، ج ا، ص 208 پرتوى 1زنهج 1لملاغه، ج ا، ص 119.
[6] . بنگريد به كتاب ارجمند (( السلام العالمى والاسلام )) سيّد قطب و ترجمة آن "زيربناى صلح جهانى " كه آموزه هاى قرآن را در اين زمينه به گونه اى دلپذير عرضه كرده است، و نيز "طرح كلى انديشه اسلامى در قرآن " به خامة حضرت آية الله خامنه اى، بويژه فصل "توحيد و نفى طبقات اجتماعى " و "تأثير روانى توحيد" كه به كونه اى زيبا و رسا نقش دعوت توحيدى قرآن را در اين باره باز گفته است.
[7] . قرآن كريم، سوره قريش، بنگريد به ايلاف قريش رحله الشتاء والسيف فكتور سحاب، كه در فهم چرايى تكیه قرآن كريم به "دو كوچ تابستانى و زمستانى " و نقش آن در زندگانىآن روزگار اثرى است خواندنى و ارجمند.
[8] . نساء، آية 93، آيه به گونه هاى ديگر نيز تفسير شده است؟ بنگريد به الميزان، ج 5، فى ظلال القرآن، ج 2، ص 737.
[9] . انعام، آية 54. آنچه در شأن نزول آيه آورده اند در تفهيم پيام سلام و صفا از اين سودمندتر تواند بود.
[10] . بدين سان "سلام " چونان پيامى روح نواز همراه عطر دل انگيز مهر و صفابخشى، سلوك اجتماعى انسان مؤمن را رقم مى زند، و مؤمنان در ديدارها، اين شعار را رايت صلح خويش قرار مى دهند، و به گفته هوشمندانة "جلال آل قلم ": "... سلام اسلامى، صلح جوپانه ترين شعارى است كه دينى در عالم داشته است " ر. ك: غربزد كى، 48-47
[11] . بقره، اَيه 208.
[12] . اعراف، آيه 157 و نيز بنگريد به تفسير نمونه، جء، ص 397. و نيز: 1لحياة، )با ترجمه فارسى( ج 2، ص 31.
[13] . بنگريد به تفسير نمونه، جء، ص. 35 و نيز: 1لحجاة، ج 2، ص ا 3 )با ترجمه فارسى( طرح كلى 1 نديشه 1 سلامى، آية الله خامنه اى، ص 74. تفسير 1لقران 1ثكريم، محمدعلى التسخيرى و...، ج ا، ص 433.
آيه در سياق قصه حضرت موسى است، از اين روى مفسران گالبأ واژه هاى "اصر" و "اغلال " را رفع احكام دشوارى آفرين و دست و پا كيرى درآیین حضرت موسى تلقى كرده اند، بدون اينكه به مفهوم عام و گسترده و تنبه آفرين آن توجه كنند. مفسران تفسير نمونه هوشمندانه آيه را با نگاهى ژرف شامل زنجيرهاى گونه گونى دانسته اند كه بدان روزگاران بر زندگى انسان جاهلى تنيده بود، آقاى تسخيرى و نعمانى نيز نوشته اند:... از جمله هدفهاى رسالت پيامبر(صلی الله علیه واله) اين است كه زنجيرها و سنگينى هاى سرچشمه گرفته از جاهليت را، از ذهن و زندگى انسان برگيرد، زنجير جهل، تعصب، ستمگرى، كبرآیینی، خدانمايى و بنده سازى و... و با ستردن آن آزادى و رهايى را ارمغان آورد.(كتاب ياد شده) مفسر جليل و مصلح بيدارِ ديار تونس محمدطاهربن عاشور در تفسير گرانسنگش با تحليلى ادبى و علمى آنچه را آمد واگفته وآيه را از محدودنگرى مفسران رهانيده است (\ ثتحرير و 1ثتنوير، مجلد5،جز 96، ص 137)
[14] . حديد، آيه ه 2.
[15] . .... ولاتركَنوا الى الذين ظلموا...، هود، آپه 113.
[16] . .... ولاتعاونوا على ا لاثم والعدوان...، مائده، آيه 2.
[17] . فى ظلال 1لقران ، ج 3، ص 2190.
واژه هاى "عدل " و "احسان " در اين آيه پيام بلند و زندگى ساز و ارجمندى دارد. مفسران از كهن ترين روزگاران تاكنون غالبأ نتوانسته اند، پیام بنيادين و سرنوشت ساز آيه را دريابند، از اين روى بيشتر بر اين باور رفته اند كه عدل " واجبات است و "احسان " مستحبات. المحررّ الو جيز، ج 3، ص 416 1لجامع لأحكام،\ثقر ان، ج 10، ص166ا لكشاف، ج 4، ص 464 1لتبيان، ج،، ص 418 و...( سيد قطب با نگاهى هوشمندانه به فضاى نزول و مرحلة تارپخى سوره. و اينكه سوره مکى امت، با بيانى كه گذشت "عدل " را ميزان و معيار عام براى تعامل اجتماعى و سلوك فردى و اجتماعى تلقى مى كند، چونان ميزانىقاطع و معيارى انعطاف ناپذير. سيد آنگاه توضيح مى دهد خداوند "احسان " را در كنار "عدل " واجب كرده است تا گاه و در موارد لازم از حدت و برندگى آن بكاهد و پیشواى جامعه در صورت لزوم پراى زدايش كينه ها و جلب و جذب دلها" تسامح كند، مى نویسد:
و در كنار عدل "احسان " را واجب كرد از تاطعيت و برندگى "عدل " بكاهد و راه را براى "تسامح " پيشوايى ا ست درباره كسانى براى ايجاد محبت و زدايش تيره گى ها باز بگذ ارد. براى مواردى كه رهبرى امت و مدير جامعه و يا مسئول امور مى خواهد فراتر از "عدل " گام بردارد و... فى ظلال، ج4، ص 291( تحليل سيد دقيق و خواندنى و ديده گشاست. علامه طباطبايى(علیه السلام) نيز )عدل " و "ا!حسان " را عام گرفته وآن را در جهت ايجاد جامعه اى انسانى و راهبرى براى رسيدن به آن ثلقى كرده است(الميز 1ن، ج 12، ص 331)
سخن در اين پانوشت به درازا كشيد، اما دريغم آمد كلام ارجمند و هدايتگرانه سپد قطب را نياورم، سخن او درازدامن تر و گوياتر ازآن چيز است كه اينجا آوردم و نيز كلام علا"مه طباطبايى(ره) شايسته است خواننده ارجمند براى آگاهى از تفصيل كلام به صفحات ياد شده مراجعه كنند، در ميان انديشوران و محققان حضرت جلال الدين فارسى نيز در كتاب ارجمندش "انقلاب تكاملى اسلام " بدين نكته توجه كرده و با بهره گيرى از سخن سيد قطب، تفسيرى خواندنى، بيدارگر و هوشمندانه از اَب به دست داده است انقلاب تكاملى اسلام، ص57- 56.
[18] . غررالحكم، ص 337.
[19] . همان، ج 2، ص 508.
[20] . اين امور درآياتى كه از ظالمان سخن گويند آمده است، ر. ك: 1ثمعجم 1 لمفهرس، مادّة "الظلم ".
[21] . لاتَتخذوا عدوْى و عدؤكم اولياءَ...، ممتحنه، آيه ا.
[22] . الحیاه، ج 2، ص 66، ترجمة آن، ج 2، ص 97.
[23] . نهج 1لبلاغه، خطبه 2، ص 46، ترجمة جملات مولى )ع( آميخته اى از ترجمة استادان ارجمند جعفرى و شهيدى است.
[24] . مائده، آيه ه 10.
[25] . الميز 1ن، جء، ص 164-163.
[26] . زمر، آيه 9.
[27] . برخى از مفسران مفهوم "علم" را درآيه محدود دانسته وآن را به علم الهى حمل كرده اند. علامه طباطبايى گو اينكه ظاهرآن را عام تلقى كرده اما با توجه به موردآيه! آن را ويژه "علم الله " دانسته است بدين قرينه كه تنها آن علم است كه به انسان به معنى واقعى كلمه بهره مى رساند و عدمش ضرر دارد ( الميزان، ج 17، ص 243) به پندار ما با توجه به آنچه در متن آمد "علم" در اپنجا عام است. و آموزه قرآنى "ذات علم" را ارزش مى داند و دارندگان آن را با فاقدان آن يكسان نمى داند، و به همين جهت وجدان بشرى را به داورى مى طلبد. اين نكته را برخى از مفسران آورده اند، بنگريد به من و حى 1لقر آن، ج 9 1، ص 0 31<1ثتحرير 1لتنوير، ج 23، ص 349.
[28] . مجادله، آيه 11.
[29] . نحل، آيه 33.
[30] . تكوير، آيه 9-8؛ انعام، آيه 151؛ اسرا، آيه ا 3. براى آگاهى از چگونگى جريان زنده به گور كردن دختران و انگيزه ها و زمينه هاى آن ر. ك: 1ثحياة 1لعربيه من 1 لشعر 1ثجاهلى، ص 224.
[31] . داستان شگفت انگیز "قيس بن عاصم " از اشراف جاهليان كه 13 دختر را زنده به گور كرده بود، و در به گور !دن آخرين آنها، زارى ها و تضرع هاى او هيچگونه تأثرى در او برنيانگيخته بود، در تاريخ مشهور است. ر. ك: 1 سلام و جاهليت، خ 2، ص 63.
[32] . براى اكاهى از چگونگى مناسبات اجتماعى و خانوادگى در جاهليث و درآستانه قلمرو قرآن، بنگريد به: 1ثمفصل فى تاريخ 1ثعرب، جواد على-الحياة 1لعربيه من الشعر الجاهلى احمد محمد الحوفى،
ص 214 به بعد، عصر النبی ، محمد عزة دروزه، ص 218 به بعد، اسلام و عقا یدو آرا بشری یا اسلام و جاهلیت
ص626 به بعد.
[33] . انقلاب تكاملى اسلامی، ص ه 7.
0334] اآل عمران، آيه 195.
.[35. مواهب الرحمن فى تفسير 1 لقر آن، آية الله السيد عبدالأعلى السبزوارى، ج 7، ص 3 لم ا.
[36] . من و حی1 لقر آن، ج 6، ص459-460.
37] . حجرات، آيه 13.
[[38] الميزان ، ج 18، ص 326؛ فی1لضلال 1 لقرآن، ج 6، ص 348. نهج البلاغه، خطبه 176.
منبع: پایگاه فعالیتهای قرآنی دانشجویان الف
جمعه 24 شهریور 1391  1:22 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

گفتگوي غيرحضوري با شهيد مطهري(ره) پيرامون قرآن كريم

عليرضا مزروعي

استاد شهيد مرتضي مطهري انديشمند فرزانه اي بود كه امام خميني درباره او فرمود: همه آثارش بدون استثناء قابل استفاده است.
در گفتگوي غيرحضوري حاضر، گردآورنده مطلب كوشيده است نگاهي اجمالي به نظر اين شهيد بزرگوار در خصوص ضرورت شناخت قرآن مجيد، لزوم تعميق مفاهيم قرآني، ضرورت آشنايي با زبان قرآن و... داشته باشد.
اينك مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:

¤ استاد لطفاً پيرامون ضرورت شناخت قرآن توضيح فرماييد؟
- شناخت قرآن، براي هر فرد عالم به عنوان يك فرد عالم، و براي هر فرد مؤمن، امري ضروري و واجب است. اما براي يك عالم انسان شناس و جامعه شناس، شناخت قرآن از آن جهت ضروري است كه اين كتاب در تكوين سرنوشت جوامع اسلامي و بلكه در تكوين سرنوشت بشريت موثر بوده است. نگاهي به تاريخ اين نكته را روشن مي كند كه عملا هيچ كتابي به اندازه قرآن بر روي جوامع بشري و بر زندگي انسان ها تاثير نگذاشته است. به همين جهت است كه قرآن خود به خود وارد حوزه بحث جامعه شناسي مي شود و جزء موضوعات مورد بررسي اين علم قرار مي گيرد. معناي اين سخن اين است كه بررسي و تحقيق پيرامون تاريخ جهان در اين 14 قرن عموماً و شناختن جوامع اسلامي خصوصاً ، بدون شناخت قرآن ميسر نيست.
و اما ضروري بودن شناخت قرآن براي يك مؤمن مسلمان از آن جهت است كه منبع اصلي و اساسي دين و ايمان و انديشه يك مسلمان و آنچه كه به زندگي او حرارت و معني و حرمت و روح مي دهد قرآن است.

¤ اكنون كه ضرورت شناخت قرآن مشخص شد براي فهم و تعميق شناخت قرآن چه روشي را مطرح مي فرمائيد؟
- به طور كلي در بررسي و مطالعه هر كتابي سه نوع شناخت ضروريست كه اولين (و مهم ترين) آنها شناخت سندي يا انتسابي است.
شناخت سندي يا انتسابي
در اين مرحله مي خواهيم بدانيم انتساب كتاب به نويسنده آن تا چه اندازه قطعي است؟
آيا اسناد همه آن درست است يا آنكه قسمتي درست است و قسمتي نادرست؟
در اين صورت چه درصدي از مطالب را مي توانيم از نظر انتساب تأييد كنيم؟ به علاوه به چه دليل مي توانيم بعضي را قطعاً نفي و برخي را قطعاً اثبات و پاره اي را مشكوك تلقي كنيم؟
اين نوع شناخت آن چيزي است كه قرآن از آن بي نياز است و از اين نظر كتاب منحصر به فرد جهان قديم محسوب مي شود.
در ميان كتاب هاي قديمي كتاب ديگري نمي توان يافت كه قرن ها بر آن گذشته باشد و تا اين حد بلاشبهه باقي مانده باشد. مسائلي از اين قبيل كه فلان سوره مشكوك است، فلان آيه در فلان نسخه هست و در فلان نسخه نيست و... در مورد قرآن اساساً مطرح نيست. قرآن بر نسخه و نسخه شناسي پيشي گرفته. جاي كوچكترين ترديدي نيست كه آورنده همه اين آيات موجود حضرت محمد بن عبدالله(ص) است، كه آنها را به عنوان معجزه و كلام الهي آورده و احدي نمي تواند ادعا كند و يا احتمال بدهد كه نسخه ديگري از قرآن وجود داشته و يا دارد. هيچ مستشرقي هم در دنيا پيدا نشده كه قرآن شناسي را بخواهد از اينجا شروع كند كه بگويد بايد به سراغ نسخه هاي قديمي و قديمي ترين نسخه هاي قرآن برويم و ببينيم در آنها چه چيزي هست و چه چيزهايي نيست.
اگر در مورد تورات و انجيل و اوستا و يا شاهنامه فردوسي و گلستان سعدي و هر كتاب ديگر اين نياز هست، براي قرآن چنين نيازي نيست.

¤ درباره ضرورت آشنايي با زبان قرآن توضيحي بفرماييد؟
- گروهي مي پندارند منظور از تلاوت قرآن، تنها خواندن قرآن به قصد ثواب است، بدون آنكه چيزي از معاني آن درك شود. اينها دائماً قرآن را دوره مي كنند، اما اگر يكبار از ايشان سؤال شود كه: «آيا معناي آنچه را مي خوانيد، مي دانيد؟»
از پاسخ گويي عاجز مي مانند. خواندن قرآن، از اين جهت كه مقدمه اي براي درك معاني قرآن است، لازم و خوب است، اما نه صرفاً به قصد كسب ثواب.
درك معاني قرآن نيز ويژگي هايي دارد كه بايد به آن توجه داشت. در يادگيري بسياري از كتاب ها، آنچه كه براي خواننده حاصل مي شود يك سلسله انديشه هاي تازه اي است كه قبلا در ذهن او وجود نداشته است، در اينجا تنها عقل و قوه تفكر خواننده است كه به فعاليت مشغول مي شود. بدون شك قرآن را نيز بايد به قصد آموختن و تعليم مطالعه كرد. قرآن در اين زمينه مي فرمايد:
«كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا اياته و ليتذكر اولوالالباب»(ص9)
«كتابي مبارك و (عظيم الشأن) بر تو نازل كرديم تا (مردم) در آيات آن تفكر كنند و خردمندان تنبه حاصل كنند.»
آشنايي با قرآن به مقدماتي نيازمند است كه در اينجا به اختصار آنها را ذكر مي كنيم:
يكي از شرط هاي ضروري شناخت قرآن آشنايي به زبان عربي است. همان گونه كه شناخت حافظ و سعدي بدون دانستن زبان فارسي ممكن نيست، آشنايي با قرآن هم، كه به زبان عربي است، بدون دانستن زبان عربي امكان پذير نيست. شرط ديگر، آشنايي با تاريخ اسلام است. قرآن مانند تورات يا انجيل نيست كه يكباره توسط پيامبر عرضه شده باشد، بلكه اين كتاب در طول 23 سال دوران زندگي پيامبر از بعثت تا وفات در خلال جريان پر هيجان تاريخ اسلام نازل شده است و از همين روست كه آيات قرآن شأن نزول دارند. شأن نزول چيزي نيست كه معناي آيه را در خود محدود كند، بلكه بر عكس دانستن شأن نزول تاحد زيادي در روشن شدن مضمون آيات موثر و راهگشاست.
شرط سوم، آشنايي با سخنان پيامبر اكرم(ص) است. ايشان به نص قرآن نخستين مفسر كتاب الهي است:
«... و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم...»(نحل44)
«ما قرآن را بر تو فرود فرستاديم تا تو آنچه را كه بر مردم فرود آمده برايشان توضيح دهي.»
در آيه ديگري از قرآن آمده است:
«هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه...»(جمعه2)
«خداوند در ميان مردماني امي، پيامبري از ايشان فرستاد كه آيات خداوند را بر مردم تلاوت مي كند و آنها را از آلودگي ها پاك مي نمايد و كتاب (قرآن) و حكمت را به آنها تعليم مي دهد.»
بر پايه قرآن پيامبر اكرم(ص) خود مبين و مفسر اين كتاب است و آنچه از پيامبر(ص) رسيده است ما را در تفسير قرآن ياري مي دهد. اما بر پايه اعتقاد راستين ما شيعيان كه به ائمه اطهار معتقديم و بر اين باوريم كه آنچه را پيامبر از ناحيه خدا گرفته به اوصياي گرامي اش منتقل كرده است، روايات معتبر ائمه(ع) نيز همان اعتبار روايات معتبري را دارد كه از ناحيه رسول خدا(ص) رسيده است.
از اين رو، روايات موثق ائمه(ع) به شناخت قرآن كمك بزرگي مي كند.

¤ استاد! چگونه شناخت قرآن از رهگذر شناخت و فهم آيات قرآن نيز امكان پذير است؟
- نكته مهم در بررسي قرآن اين است كه در درجه اول بايد قرآن را به كمك خود قرآن شناخت. آيات قرآن مجموعا يك ساختمان به هم پيوسته اند و اگر يك آيه از آيات قرآن را جدا كنيم و بخواهيم تنها همان يك آيه را بفهميم، شيوه درستي اتخاذ نكرده ايم.
البته ممكن است فهم ما از همان يك آيه درست باشد، اما اين كار خارج از احتياط است. آيات قرآن برخي مفسر برخي ديگر است و همان گونه كه برخي مفسران بزرگ گفته اند، ائمه اطهار(ع) اين روش تفسيري را تأييد كرده اند. قرآن در بيان مسائل شيوه اي ويژه دارد. در بسياري موارد اگر يك آيه از قرآن را انتخاب و اخذ كنيد بدون آنكه آن را بر آيات مشابه عرضه بداريد، مفهومي پيدا مي كند كه با مفهوم همان آيه در كنار آيات هم مضمون، به كلي متفاوت است.

¤ در صورت امكان براي توضيح بيشتر روش تفسير قرآن به قرآن نمونه اي ذكر كنيد.
- در شيوه تفسيري قرآن به قرآن براي نمونه مي توان از آيات محكم و آيات متشابه نام برد. درباره محكمات و متشابهات يك تصور عوامانه وجود دارد. به باور گروهي آيات محكم آياتي است كه مطالب در آنها به صورت ساده و صريح طرح شده، اما در آيات متشابه موضوعات به صورت لغز و معما و رمز مطرح گرديده است. بر پايه اين تعريف، مردم حق دارند تنها در آيات محكم و صريح تدبر كنند، ولي آيات متشابه اساساً قابل شناخت نيستند و نمي توان درباره آنها انديشيد.
¤ استاد با تحليل پيش گفته، اين سؤال مطرح مي شود كه اصولاً فلسفه آيات متشابه چيست؟
بايد توجه داشت كه نه معناي محكم، صريح و ساده است و نه معناي متشابه، لغزوار و رمزگونه. معما و رمز، لفظي است با معناي مبهم و مجمل كه با كلماتي بيان مي شود كه به طور مستقيم معنا را نمي رساند.
اما آيا در قرآن هم آيات لغزوار وجود دارد؟ اين با نص قرآن كه مي گويد: قرآن كتابي روشنگر و قابل فهم براي همه است و آياتش همه نور و هدايت است، منافات دارد. سر مطلب اين است كه برخي مسائل مطرح در قرآن، به ويژه آنجا كه سخن از امور غيب و ماوراء الطبيعه است، اساساً با الفاظ قابل بيان نيستند. به گفته شيخ محمود شبستري:
معاني هرگز اندر حرف نايد
كه بحر بيكران در ظرف نايد
اما از آنجا كه زبان بيان قرآن همين زبان بشري است ناگزير آن موضوعات لطيف و معنوي با عباراتي بيان شده اند كه بشر براي موضوعات مادي به كار مي برد. اما براي جلوگيري از سوء فهم مسائل در بعضي آيات به گونه اي طرح شده كه بايد حتماً به كمك آيات ديگر تفسير شود و غير از اين راهي وجود ندارد. براي نمونه مفهوم اين عبارت كه «انسان مي تواند خدا را با قلب خود شهود كند» در قالب اين آيه بيان شده است:
«وجوه يومئذ ناضره¤ الي ربها ناظره» (قيامه 23-22) «در آن روز چهره هاي خرم وجود دارد كه به پروردگار خود نظر مي افكنند.»
قرآن لفظ ديدن را به كار برده و لفظ مناسبتري براي اداي مقصود در اختيار نداشته است اما براي جلوگيري از اشتباه در جاي ديگري توضيح مي دهد:
«لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار» (انعام 103)
«هيچ چشمي او را درك نمي كند، ولي او بينندگان را مشاهده مي كند.»
با اين بيان خواننده متوجه مي شود كه با وجود تشابه لفظي، اين امور سنخيتي با هم ندارند و كاملاً از يكديگر جدا هستند. قرآن براي جلوگيري از مشتبه شدن آن معاني شامخ و عالي با معاني مادي، مي گويد متشابهات را به محكمات ارجاع دهيد:
«هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب» (آل عمران 7)
«او كسي است كه قرآن را بر تو فرود آورد، برخي آيات آن محكم هستند (يعني داراي آنچنان استحكامي كه نمي توان آنها را از معني خود خارج كرده و معاني ديگر نتيجه گرفت.) اين آيات ام الكتاب (يعني آيات مادر) هستند.»
به بيان ديگر، همان گونه كه طفل به مادر رجوع مي كند و مادر مرجع فرزند است و يا شهرهاي بزرگ، «ام القري» مرجع شهرهاي كوچك تر به شمار مي روند، آيات محكم نيز مرجع آيات متشابه به حساب مي آيند. آيات متشابه براي فهميدن و تدبر كردن هستند، اما بايد به كمك آيات محكم در آنها تدبر كرد. بي گمان، فهم آيات متشابه بدون كمك آيات مادر، درست و معتبر نخواهد بود.

¤ استاد ! آيا مخاطب قرآن كريم فقط عقل انسان است؟
- مخاطب قرآن عقل انسان است و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مي گويد. اما قرآن به جز اين زبان، زبان ديگري نيز دارد كه مخاطب آن عقل نيست بلكه دل است و اين زبان دوم، احساس نام دارد. كسي كه مي خواهد با قرآن آشنا شود و بدان انس گيرد، بايد با هر دو اين دو زبان آشنا باشد و از هر دو در كنار هم استفاده كند. تفكيك اين دو از يكديگر، خطا و اشتباه به دنبال خواهد داشت.
منظور ما از دل، احساسي بسيار عظيم و عميق در درون انسان است كه گاهي به آن احساس هستي مي گوييم؛ يعني احساسي از ارتباط انسان با هستي مطلق.
كسي كه زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار دهد، او را از اعمال هستي و كنه وجودش به حركت درمي آورد، آن وقت ديگر تنها فكر و مغز انسان تحت تأثير نيست بلكه سراسر وجودش تحت تأثير قرار مي گيرد.
يكي از عالي ترين غرايز و احساسات هر انسان، حس مذهبي و فطرت خداجويي اوست و قرآن اين حس شريف و برتر را مخاطب خود قرار مي دهد.
قرآن خود توصيه مي كند كه او را با آهنگ لطيف و زيبا بخوانند. با همين نواي آسماني است كه قرآن با فطرت الهي انسان سخن مي گويد و آن را تسخير مي كند. چرا تلاوت قرآن عبدالباسط اين قدر در تمام كشورهاي اسلامي گسترش يافته است؟ براي اينكه عبدالباسط با صدا و آهنگ عالي و با دانستن انواع قرائتها و آهنگ ها و شناختن آهنگ هر سوره آن را مي خواند.
در احاديث آمده است كه بسياري از ائمه(ع) از جمله امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) قرآن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذير مي خواندند، به گونه اي كه صدايشان به كوچه مي رسيد و هر كس از كوچه مي گذشت، براي شنيدن صوت قرآن مي ايستاد. هنگامي كه امام در خانه اش قرآن را با آهنگ لطيف و زيبا قرائت مي كرد، پشت در خانه جمعيت جمع مي شد و راه، بند مي آمد. به بيان قرآن، كتاب الهي دو زبان دارد؛ قرآن گاهي خود را كتاب تفكر و منطق و استدلال معرفي مي كند و گاهي كتاب احساس و عشق. به ديگر سخن، قرآن تنها غذاي عقل و انديشه نيست غذاي روح هم هست12.

¤ درخصوص آهنگ پذيري قرآن كريم توضيح دهيد.
- مسأله آهنگ پذيري قرآن خيلي عجيب است. تا آنجا كه نشان داده اند در زبانها جز شعر چيز ديگري آهنگ نمي پذيرد، آهنگ واقعي كه يك نفر موسيقيدان بتواند براي آن آهنگ بسازد. شعر است كه آهنگ مي پذيرد. البته هر نثري را مي شود با آواز بلند خواند اما آن كسي هم كه آهنگها را نمي شناسد مي فهمد كه اگر اين را ساده بخوانند بهتر از آن است كه با آواز بخوانند. ولي يك چيز آهنگ پذير آن چيزي است كه وقتي آن را با آهنگ مي خوانند آن را بهتر بيان مي كند تا وقتي كه ساده مي خوانند. به اين مي گويند آهنگ پذيري؛ يعني آهنگ، آن را بهتر مي توان بيان كند از غير آهنگ. قرآن از طرفي ما مي بينيم شعر نيست، چون نه وزن دارد نه قافيه و نه هجاهايش هماهنگ با يكديگر است.
از نظر محتويات هم، چون شعر اصلاً به تخيل بستگي دارد، تخيل در آن نيست، آن تشبيهات و خيالات شاعرانه در آن نيست. قرآن يگانه نثري است آهنگ پذير. همين قرائتهايي كه مي خوانند- كساني كه اهل قرائت هستند- با آهنگ مي خوانند. حالا شما يك كلام ديگر، خود خطبه هاي پيغمبر را بياييد با آهنگ بخوانيد، اصلاً نمي پذيرد. هر كلام عربي يا فارسي را- اگر نثر باشد- بياييد با آهنگ بخوانيد، نمي پذيرد. تنها قرآن است كه آهنگ پذير است و اين همان مطلبي است كه از صدر اسلام به آن توجه شده است. اينكه توصيه شده است كه قرآن را به صوت حسن بخوانيد براي همين بوده است كه در قرآن چنين استعداد و پذيرشي بوده و با آهنگ بهتر مي توانسته است خودش را نشان بدهد و نمايان كند.

¤استاد! در اخبار آمده است:«تغنوا بالقرآن»، اينجا علما، فرموده اند كه غنا حرام است، پس چطور دستور داده شده كه «تغنوا بالقرآن»؟
بعضي آمده اند تعبير خيلي سخيفي كرده اند. كه البته علماء رد كرده اند گفته اند شايد اين «تغنوا» از ماده غنا به مد نيست، از ماده غنا به قصر است؛ يعني بي نياز شويد به قرآن. جواب داده اند كه عرب هرگز اين كلمه را با تعبير «تغنوا» نمي گويد، استغنوا مي گويد.
ما يك «تغني» داريم و يك «استغناء». «بي نياز بشويد» را با «استغنوا» بيان مي كنند نه با «تغنوا». اين بدون شك تغني است، منتها جواب داده اند كه هر آواز خوش و لطيفي كه احساسات را برانگيزد، به معني اعم غناست، ولي غناي مذموم آن غنايي است كه احساسات شهواني انسان را برمي انگيزد، آن چيزهايي است كه وقتي پيدا شد عقل انسان را خفيف و سبك و كوچك مي كند اما اگر چيزي احساسات عالي و لطيف انسان را برانگيزد كه عقل انسان را قوي و روشن و ضمير انسان را روشن تر كند، اشك انسان را جاري كند، انسان را به ياد خدا بيندازد، اين هم غناست چون با احساسات انسان سروكار دارد اما غناي مذموم نيست. اما از لفظ «غنا» كه نبايد وحشت داشته باشيم. به علاوه ما مي دانيم كه از همان صدر اسلام عملاً اين عنايت بوده است كه قرآن را با آواز خوش بخوانند و خوش آوازهاي صحابه پيغمبر مي آمدند و قرآن را مي خواندند. حتي خود پيغمبر اكرم گاهي، به اصحاب مي گفت قرآن را بر او بخوانند. خودش قرآن بر او نازل شده بود، او كه قرآن را مي دانست، ولي از شنيدن قرآن لذتي مي برد كه از دانش آن قهراً انسان همان لذت را نمي برد چون خود شنيدن موضوعيت دارد، آن براي دانستن كه نيست، براي فكر نيست، فكر مي داند، چيزي كه مي داند ديگر تكرارش لغو است، ولي دل هر چه تجديد شود مي خواهد احساساتش تحريك گردد. بسياري از اوقات خود پيغمبر اكرم بعضي از صحابه را امر مي كردند كه قرآن را باز كن براي من بخوان و او قرآن مي خواند و پيغمبر اكرم (ص) گوش مي كردند.

¤فرموديد تلاوت قرآن به تنهايي موضوعيت دارد. با توجه به حديث «رب تال القرآن و القرآن يلعنه» دراين خصوص توضيح بفرماييد؟
- درحديث هم هست «رب تال القرآن و القرآن يلعنه» بسا كساني كه قرآن را تلاوت مي كنند ولي قرآن خودش آنها را لعن مي كند، چون بر ضد قرآن عمل مي كنند. اين مطلب حرف درستي است ولي به معني آن است كه قرآن را بايد عمل كرد و بايد هم تلاوت كرد. اصلاً خود تلاوت قرآن موضوعيت دارد، به خاطر اثري كه در خصوص تلاوت قرآن موجود است و اين اثر هم باز مربوط به همان سبك و زيبايي قرآن است، چون اين كلام با كلمات ديگر فرق مي كند يعني همان معني را كه اگر شما از زبان ديگر بشويد آن اندازه در شما اثر نمي گذارد كه از زبان قرآن بشنويد؛ باز نه چون قرآن كلام خداست و به شكل مرموزي اين اثر را مي گذارد، بلكه جنبه مرموزي و اعجازآميزش همان جنبه زيبايي آن است، همان جنبه تناسب فوق العاده و تحريك فوق العاده اي است كه اين كلام مي تواند در روح شنونده ايجاد كند. يعني شيريني و تناسبش با ذائقه انسان، به طوري كه سير ناشدني است. لذا قرآن را خيلي بايد تلاوت كرد ولي قبل از تلاوت، خيلي خوب و لازم است كه هر مسلماني - و لااقل هر مسلماني كه علاقمند به قرآن است با زبان قرآن آشنا شود. (1)
جمعه 24 شهریور 1391  1:23 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

سيماى قرآن

احمد فغانى

ارائه شده در جلسه افتتاحيه چهاردمين دوره مسابقات حفظ و قرائت و تفسير قرآن 1376 حسينيه ارشاد.
من كلام درنشان ايزدم من فروغ جاودان سرمدم عروة الوثقى (1) و برهان (2) و بشير (3) ذكر حق (4) و رحمت (5) و روح (6) و نذير مخزن الاسرار آيات حقم من بلاغم (7) رهنماى مطلقم هست گفتارم همه فصل الخطاب زنده گردانم بشر را همچو آب (8) حكمت (9) و مجموعه روشنگرى (10) عدل (11) و بشرى (12) قول از نقصان برى (13) گوهر انديشه را بخشم كمال نور (14) و علم (15) و حكمت من بى‏زوال من شفاى دردهاى سينه‏ام (16) پاك (17) و صافى همچنان آئينه‏ام گنجهاى معرفت در من نهان آفتاب معدلت در من عيان مى‏كنم تثبيت قلب مصطفى (18) تا كند تبيين آيات خدا (19) معجز جاويد پيغمبر منم كشتى توحيد را لنگر منم من صراط مستقيم (20) و قول (21) رب قيم (22) و حبل الله (23) ، بشرى (24) ، عجب (25) خصم باطل، خصم اهريمن منم كهف دينم، كشتى ايمن منم و ايمان (27) و مبارك (28) ، نعمتم (29) وحى (30) و تبيان (31) هادى اين امتم (32) متقين را من هدايت مى‏كنم (33) مؤمنين را من حمايت مى‏كنم چون كنى در من تدبر بيشتر (34) مى‏زنى بر قلب جهلت نيشتر مى‏كنم آسان تمام مشكلات حل كنم يكسر تمام معضلات گر شوم نازل به كوه استوار مى‏شود از خوف و خشيت چون غبار (35) بسته‏ام من راه بر ترديد و ريب (36) قول حقم نيست در من هيچ عيب گشته‏ام نازل كه انسان شرور آورم بيرون ز ظلمت‏سوى نور (37) گر كه خواهى پيش يزدان منزلت باز كن با ذكر حق، قفل دلت (38) گر كنى پيراهن قرآن به تن آورم بيرون شما را از فتن در هجوم فتنه‏هاى غرب و شرق رو به من آريد مردم (39) همچو برق مى‏كنم حق را ز باطل من جدا (40) مى‏كنم تصديق جمله انبياء (41) گر كه مى‏جوئى تو راه خود ز چاه پيروى از غير من باشد گناه (42) گر كه مى‏خواهى به جنت تو مقام ساز قرآن را براى خود امام (43) گر بيندازى تو من را پشت‏سر جايگاهت هست در قعر سقر (44) ظاهر من هست زيبا و انيق (45) باطن من هست‏بس ژرف و عميق (46) عالمان از من نمى‏گردند سير (47) ظالمان در پنجه من چون اسير مى‏نگردم كهنه از تكرار من (48) مى‏نگردم خسته از تذكار من هر كه دعوت كرد به ذكر حكيم كرده دعوت بر صراط مستقيم (49) نور قرآن كى فروكش مى‏كند نور حق دائم فروزش مى‏كند (50) گر تمام انس و جن و دشمنان جمع گردند از پى اطفاى آن مى‏كند كامل خداوند از درون نور خود را «لوكره الكافرون‏» (51) حضرت حق وحى خود را حافظ است (52) هزل (53) و باطل را ز قرآن رافض است (54) معدن ايمان (55) و درياهاى علم (56) مخزن عرفان و واديهاى حلم پايه‏هاى استوار دين حق (57) چشمه زاينده (58) آئين حق رايت دين، بحر ناپيدا كران (59) ناصح بى غل و غش (60) مهتران ثقل اكبر (61) ، صيقل زنگار دل (62) قول برتر، ديده بيدار دل اهل دل را مونس شبها منم عارفان را زينت لبها منم چنگ زن محكم تو بر حبل‏المتين (63) تا نگردى منحرف از راه دين ثقل اصغر عترت پيغمبر است اعتبارش همچو ثقل اكبر است انفكاك اين دو ميزان كمال هست تا هنگامه محشر محال (64) اى «فغانى‏» در هجوم فتنه‏ها تو نكن قرآن و عترت را رها هست تاكيد رسول ممتحن «حلية القرآن الصوت الحسن (65) » گر كه مى‏خواهى تو قلب صيقلى «فاقرء القرآن بالصوت الجلى‏»

پى‏نوشتها:

1- فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى، بقره‏256.
2- قد جاءكم برهان من ربكم، نساء 174.
3- بشيرا و نذيرا، فصلت 4.
4- وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم، نحل 44.
5- فقد جاءكم بينة من ربكم و هدى و رحمة، انعام‏157.
6- و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا، شورى 52.
7- هذا بلاغ للناس، ابراهيم 52.
8- وجعلنا من الماء كل شى‏ء حى، انبياء 30، همانگونه كه آب مايه حيات بشر است، قرآن نيز دل بشر را زنده مى‏گرداند.
9- حكمة بالغة فما تغنى النذر، قمر 5.
10- و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء، نحل‏89.
11- و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا، انعام 115.
12- هدى و بشرى للمؤمنين، بقره‏97.
13- الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا، كهف 1.
14- فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا.
15- لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم، بقره 145، والراسخون فى العلم يقولون آمنا، آل عمران(ع).
16- و شفاء لما فى الصدور، يونس(ع)5.
17- فى صحف مكرمة مرفوعة مطهرة، عبس‏14.
18- كذلك لنثبت‏به فؤادك، فرقان 32.
19- لتبين للناس ما نزل اليهم، نحل 44.
20- ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه، انعام‏153، اهدنا الصراط المستقيم، حمد 5.
21- الذين يستمعون القول ويتبعون احسنة، زمر 18.
22- قيما لينذر باسا شديدا، كهف 2.
23- واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا، آل عمران‏103.
24- هدى و رحمة و بشرى للمسلمين، نحل‏89.
25- قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قولا عجبا، جن 1.
26- ذلك امرالله انزله اليكم، طلاق 5.
27- ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم فآمنا، آل عمران‏193.
28- و هذا كتاب انزلناه مبارك، انعام 92.
29- و اما بنعمة ربك فحدث، ضحى 5.
30- قل انما انذركم بالوحى، انبياء 45.
31- القرآن هدى من الضلالة وتبيان من العمى عن رسول‏الله، اصول كافى، ج‏4، ص‏420.
32- هدى للناس، بقره 185.
33- هدى للمتقين، بقره 2.
34- كتاب انزلناه اليك ليدبروا آياته، صاد29.
35- لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله، حشر 21.
36- ذلك الكتاب لا ريب فيه، بقره 2.
37- كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور، ابراهيم‏1.
38- افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها، محمد 24.
39- اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن عن رسول‏الله، اصول كافى، ج‏4، ص‏339 كتاب فضل القرآن.
40- تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا، فرقان 1.
41- لكن تصديق الذى بين يديه، يونس(ع)3.
42- من ابتغى الهدى بغيره اضله الله، عن رسول الله، مجمع البيان، ج‏1، ص‏16.
43- من جعله امامه قاده الى الجنة، عن رسول الله، اصول كافى، ج‏4، كتاب فضل القرآن.
44- من جعله خلفه ساقه الى النار، عن رسول الله، اصول كافى، ج‏4، كتاب فضل القرآن.
45- ظاهره انيق، عن رسول الله، همان.
46- باطنه عميق، عن رسول الله، همان.
47- لاتشبع منه العلماء، عن رسول الله، صحيح ترمذى، ج‏11، ص‏31، و نيز سنن دارمى، ج‏2، ص‏435.
48- ولا يخلق عن كثرة التكرار، عن رسول الله، سر البيان، ص‏136.
49- من دعا اليه دعا الى صراط المستقيم، عن رسول الله، سر البيان، ص‏136.
50- ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفا مصابيحه عن على(ع)، نهج البلاغه، خ‏198.
51- يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون، صف 8.
52- انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون، حجر9.
53- انه لقول فصل و ما هو بالهزل، طارق 14.
54- ولا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد، فصلت 42.
55- فهو معدن الايمان، عن على(ع)، خ‏198.
56- وينابيع العلم و بحوره، عن على(ع)، خ‏198.
57- واساسا فى الاسلام وبنيانه، نهج‏البلاغه، خ‏198.
58- ومنا هل يغيضها الواردون، عن على(ع). خ‏198.
59- وبحرا لايدرك قعره، عن على(ع)، خ‏198.
60- واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذى لايغش، عن على(ع)، نهج‏البلاغه، خ‏176.
61- انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى.
62- ان هذه القلوب تصدا كما يصدا الحديد و جلاء تلاوة القرآن، عن رسول‏الله، نهج الفصاحه.
63- واعتصموا بحبل الله جميعا، آل عمران‏103.
64- وانهما لن‏يفترقا حتى يردا على الحوض، عن رسول الله، اصول‏كافى.
65- عن رسول‏الله.
جمعه 24 شهریور 1391  1:23 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن؛‌سرچشمه دانش‌ها

محمد اكبري (علا‌مه)
اشاره:

در شماره‌ي هشتم نشريه‌ي پژوهه اقتراحي تحت عنوان پژوهش‌هاي قرآني و روي‌كردهاي جديد تفسيري به چاپ رسيده كه در آن پاسخ هاي چند نفر از صاحب نظران، در جواب سؤالا‌ت مطرح شده، آمده بود. از جمله آقاي دكتر رضايي اصفهاني در جواب يكي از سؤال‌هاي اين گونه اظهار نظر فرمودند: «هدف تفسير، در طي ساليان پيشين، گم شده است. به عبارت ديگر تفسير قرآن كريم براي هدايت بشر مي باشد. بسياري از مفسران، در طول اين ساليان، هدف تفسير را گم كرده‌اند؛ ‌براي نمونه، زمخشري به جاي اين كه بپردازد كه آيه چه نتايجي را دنبال مي‌كند، بيش‌تر جنبه‌ي ادبي را دنبال كرده است؛‌فخر رازي بيش‌تر مباحث حاشيه‌اي تفسير را پي گرفته و برخي از مفسران تنها به روايت پرداختند. هدف تفسير،‌كه تربيت و هدايت مردم مي‌باشد، گم شده است»(۱) و در ادامه مي‌گويد كه تفسيرنمونه به هدف اصلي بازگشتي داشته و الميزان نيز، در فرازهايي،‌به هدف اصلي رجوع كرده‌است.
وقتي سخنان ايشان را خواندم، مطالبي به ذهنم رسيد كه بهتر ديدم با ايشان و خوانندگان در ميان بگذارم.
هرچيزي هدف اصلي، غايي و نهايي دارد و اين مانع از آن نيست كه در كنار آن اهداف جنبي، تبعي و ضمني نيز داشته باشد. براي نمونه، هدف اصلي از تأسيس مساجد - چه در صدر اسلا‌م و چه الان - براي انجام نماز و عبادت خداوند است، ولي در ضمن آن تشكيل اجتماعات، سخنراني، حل و فصل امور اجتماعي و در مواردي امور اداري مردم نيز منظور است؛ هدف اصلي هر فرد از ورود به دانشگاه ها و مراكز آموزش عالي،‌تحصيل و متخصص شدن در رشته ي مورد علا‌قه‌ي خويش مي‌باشد، ‌اما اين هدف مانع از آن نيست كه وقتي فردي وارد دانشگاه مي شود آداب اجتماعي و برخورد بهتر را، با ديگران، نيز ياد بگيرد. ياد گرفتن آداب معاشرت چه بسا در زندگي آينده، بيش‌تر از رشته‌ي تخصصي‌اش به او كمك كند.
قرآن نيز چون براي بشر نازل شده از قانون فوق مستثنا نيست. يك هدف اصلي دارد كه آقاي دكتر رضايي درست اشاره كرده، و آن همانا هدايت و راهنمايي بشر از وادي ضلا‌لت، حيرت و سرگرداني به شاهراه عزت، سعادت و خوش بختي مي باشد.
با اين حال اهداف فرعي،‌ضمني و تبعي نيز دارد و آن گسترش و توسعه ي علوم و دانش هاي گوناگون بشري است. در اين جا، براي نمونه، از چند دانش نام مي برم كه قرآن در ايجاد آن نقش مستقيم داشته و يا بر تحول و تكامل آن تأثيرگذاشته است:

۱. ادبيات:

درست است كه هدف اصلي قرآن پرداختن به ادبيات، به طور عام، نيست،‌اما ادبيات چيزي مي باشد كه در پي نزول قرآن به وجود آمده است. قبول داريم كه عرب در شعر و سخن‌سرايي به پيشرفت زيادي در آن زمان نايل شده بود،‌اما علوم بلا‌غي و صرف و نحو - به اين صورت - پس از نزول قرآن به وجود آمد. همچنين قرآن معجزه ي خود را از طريق سخن نشان داده است؛‌چنان كه امام هادي(ع) اين مطلب را به ابن شكيب يادآوري نمودند.
امام هادي(ع)، به ابن شكيب فرمودند:‌«در زمان پيغمبر اسلا‌م(ص) هنر عرب، سخن‌سرايي بود و مردم در اين هنر ممتاز بودند. خداي متعال هم قرآن را به گونه اي نازل فرمود كه از لحاظ بلا‌غت معجزه باشد تا سخن سرايان عرب بفهمند كه مانند چنين كلا‌مي نمي توانند بياورند».(۲)
وقتي چنين باشد روشن است كه مفسري كه ذوق ادبي دارد، سراغ زيبايي‌هاي ادبي و بلا‌غي قرآن مي رود و از اين منظر به آن نگاه مي كند. گذشته از تأثير شگرفي كه قرآن كريم بر ادبيات عرب داشته، بر ادبيات ديگر زبان ها،‌به ويژه زبان فارسي، تأثيرات عجيبي گذاشته كه عرصه ي وسيعي براي پژوهش و تحقيق در اين زمينه وجود دارد. اگرچه اين كار در مورد حافظ و مولوي تا حدودي صورت گرفته، ولي در مورد شاعران و سخن‌پردازاني چون سنايي غزنوي، عبدالرحمان جامي،‌ناصر خسرو، خاقاني شيرواني، اقبال لاهوري و ده‌ها شاعر و سخن‌شناس ديگر انجام نگرفته است. همچنين شاعران پس از انقلا‌ب اسلا‌مي ايران، كه قرآن تا حدودي در صحنه ي جامعه آمده است، تا چه اندازه در شعرشان متأثر از قرآن بوده اند؟ داستان نويسان در داستان‌هايشان چه قدر به مضامين قرآني پرداخته اند؟ در اين زمينه جاي كار وجود دارد.
در همين جا به بحث اختلا‌ف قرائات اشاره مي كنم كه آقاي دكتر رضايي پرداختن علماي گذشته را، به اختلا‌ف قرائات، بي‌ثمر دانسته(۳) در حالي كه استاد آيت‌الله معرفت، در سخنراني‌اي در سال ۷۶ش، در مدرسه ي مرعشيه، كه بنده هم آن جا حضور داشتم، فرمود: «مفسر بايد به اختلا‌ف قرائات مسلط باشد، چون اختلا‌ف قرائت، در يك كلمه، معني آن را عوض مي كند. وقتي معناي كلمه عوض شد، مفهوم كل جمله اي كه اين كلمه در آن قرار دارد، عوض مي شود و از اين رهگذر تفسير، كه مثلا‌ً از يك جمله براساس روايت "حفص از عاصم" به دست ميآيد كاملا‌ً با تفسير، كه مثلا‌ً براساس روايت "روش از نافع" به دست ميآيد، تفاوت پيدا مي‌كند. بنابراين مفسر بايد بداند كه براساس چه قرائتي تفسير مي‌كند».

۲. فلسفه و منطق:

اين دو علم، اگر چه ابتدا در يونان تولد يافته(۴) و بعداً با نهضت ترجمه، كه در زمان خلا‌فت مأمون (۵) به اوج خود رسيده بود،‌وارد دنياي اسلا‌م شد، اما فيلسوفان و حكماي اسلا‌مي آن را پرورانيدند تا آن جا كه اين دو علم بومي شد و دانشمنداني چون فارابي، بيروني، ابن سينا، ملا‌صدرا و صدها حكيم، فيلسوف و منطق‌دان آراي خود را با تكيه بر قرآن بنا نمودند. براي نمونه، در اين جا از دو نفر ياد مي‌كنيم:
۲-۱. ابوريحان بيروني خوارزمي: استاد مطهري درباره ي وي مي نويسد: «ابوريحان به مباني اسلا‌مي سخت معتقد و پايبند بوده است. در نوشته هاي خود عموماً، مانند مؤمن واقعي، از دين مقدس اسلا‌م ياد مي كند و به تناسب، آيات كريمه‌ي قرآن را ميآورد».(۶)
۲-۲. محمد بن ابراهيم شيرازي معروف به صدرالمتألهين، كه حكمت الهي را وارد مرحله ي جديدي كرد، (۷) تز و
نظريه‌ي مهم خود، حركت جوهري را با الهام از آيه‌اي از آيات قرآن بنا نهاده است. «وتري الجبال تحسبها جامده`ً و هي تمرمر السحاب»(نمل، ۸۸)(۸). بنابراين قرآن به پيشرفت و تكامل فلسفه نيز كمك نموده است. اين كه در موارد متعدد از قرآن كريم امر به تفكر، تعقل، تفقه و امثال اين ها داريم،‌نشان مي‌دهد كه قرآن به دنبال باروري افكار و عقول مردم است. اين باروري در علوم ديگر هم، كه سرچشمه‌ي آن قرآن است، به دست ميآيد، اما مقصد اعلا‌ي آن، در فلسفه و منطق حاصل مي‌شود.
۳-۳. هنر: «كه گفت كه در اسلا‌م دين را با هنر سازگاري نيست؟ بر عكس، اين هر دو با يكديگر ملا‌قات مي كنند و آن هم در مسجد. خداي اسلا‌م - الله تعالي - نه فقط رحيم و حكيم است بلكه جميل هم هست، و از همين رو چنان كه صوفيه مي‌گويند، دوست‌دار جمال».(۹)
هنري كه خود را از همه بيش تر در مساجد نشان داده و جلب توجه نموده،‌هنر خط است؛‌چه خط‌هاي زيبايي كه در طول تاريخ، در مساجد سراسر جهان اسلا‌م، آيات را بر سر در و بالا‌ي محراب ها نوشته و از اين طريق اعجاب بينندگان و حتي جهان‌گردان خارجي را برانگيخته است. حتي قبل از اين كه قرآن چاپ شود، با دست نسخه برداري مي‌شد؛‌آقاي محمدحسن زماني در مصاحبه با مجله‌ي پژوهه مي‌گويد: «قرآن، براي نخستين بار در دنيا، توسط دستگاه هاي كليسا چاپ شد. پيش از آن، تكثير قرآن در ميان مسلمان ها توسط نسخه برداري هاي كاتبان انجام مي گرفت و به هرحال سير تطور خط را در پي داشت. اين جريان به شكوفايي خطوط اسلا‌مي منجر شد. به اعتقاد من تطورات خطوط اسلا‌مي، مرهون بركت استنتاخ قرآن بوده و بدون آن شاهد چنين جرياني نمي بوديم».(۱۰)
عرصه‌ي ديگري از هنر كه قرآن، به ويژه پس از انقلا‌ب اسلا‌مي ايران بر آن تأثير گذاشته، صنعت سينما و فيلم سازي است. مجموعه هاي قابل توجهي در ايران توليد شده كه مستقيماً از قصه ها و مفاهيم قرآن الهام گرفته اند؛ مانند «مريم مقدس»، «مردان آنجلس»، «بوي پيراهن يوسف» و... . نام فيلم اخير از آيات ۹۳ تا ۹۶ سوره‌ي مباركه‌ي يوسف برگرفته شده است.
در پايان، تأكيد مي كنم كه هدف اصلي قرآن هدايت بشر است،‌اما اهداف جنبي و فرعي آن، ميدان بسيار وسيعي را بر گستردگي فرهنگ و تمدن اسلا‌مي شامل مي شود كه نبايد از آن غافل باشيم.

پي‌نوشت‌ها

۱. پژوهه، دوماهنامه ي اطلا‌ع رساني پژوهشي مركز جهاني علوم اسلا‌مي، شماره ي هشتم، ص ۱۱
۲. اصول عقايد(۲)، راه نماشناسي، استاد مصباح يزدي،‌نشر مركز مديريت حوزه ي علميه قم، ص ۳۰۲
۳. پژوهه، شماره ي هشتم، ص ۱۱
۴. از دنياي شهر تا شهر دنيا، سيدمحمد خاتمي، ص ۴۱
۵. سيره‌ي پيشوايان، مهدي پيشوايي، صص ۴۹۹ - ۵۰۳
۶. مجموعه‌ي آثار ۱۴ (خدمات متقابل اسلا‌م و ايران)، استاد مطهري، ص ۴۷۹
۷. همان، ص ۵۱۲
۸. قرآن شناخت، بهاءالدين خرمشاهي، ص ۴۱
۹. كارنامه‌ي اسلا‌م، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص ۱۴۴
۱۰. پژوهه، شماره‌ي هشتم، ص ۲۵
مجله پژوهه
جمعه 24 شهریور 1391  1:23 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن‏شناسى در سيره پيشوايان‏

محمد محمدى اشتهاردى‏

با فرا رسيدن ماه رمضان، ماه بهار قرآن، و ماه نزول قرآن، و ماه شهادت قرآن ناطق حضرت على (ع)، نظر شما را به يكى از بحث‏هاى مهم قرآنى، يعنى شناخت قرآن در سيره پيشوايان (ع) و از نظر آنان جلب مى‏كنيم:

اهميت شناخت قرآن

به طور كلى ارزش هر كارى قبل از هر چيز، به مراتب معرفت و شناخت آن بستگى دارد، چرا كه بسيار فرق است بين انجام آگاهانه و انجام كوركورانه. شناخت مانند چراغ اتومبيل است كه شب تاريك در جاده خطرناك و پرفراز و نشيب و پر پيچ و خم حركت مى‏كند، كه اگر به راستى آن اتومبيل، چراغ نداشته باشد، به مقصد مى‏رسد؟ بسيارى بر اثر عدم شناخت، راه را گم مى‏كنند، و يا نمى‏توانند از مفاهيم اسلام به طور بهينه استفاده نمايند، و گاهى ناخود آگاه كارشان به تحريف و انحراف و راه هايى درست بر ضد آن مفاهيم كشيده مى‏شود. از اين رو پيامبر (ص) فرمود: «مَن عَمِلَ غَيرَ عِلمٍ كان ما يُفسِدُ اَكثَرُ ممّا يُصلِحُ؛ كسى كه بدون شناخت، كارى انجام دهد، بيشتر از آن چه به اصلاح بپردازد، به افساد و تباهى دست مى‏زند.»(1)
قرآن كه ارجمندترين و آخرين كتاب آسمانى است، و به عنوان يك كتاب انسان ساز تا قيامت از سوى خدا به انسان‏ها هديه شده، شناخت آن بر همه چيز مقدم‏تر است، چرا كه انسان سازى از همه چيز مهم‏تر است، پس بايد كتاب انسان سازى را قبل از هر چيز شناخت، و از آن آگاهانه بهره‏بردارى نمود، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ اَم عَلى قُلوبٍ اَقفالُها؛ آيا در آيات قرآن، عمق نگرى نمى‏كنيد و نمى‏انديشيد، يا بر دل‏هايشان قفل زده شده است.»(2)
پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) بسيار به شناخت علمى و عملى قرآن و تدبّر در آن اهمّيت مى‏دادند، تا آنجا كه روايت شده حضرت رضا (ع) در هر سه روز، تمام قرآن را تلاوت مى‏كرد و مى‏فرمود: «اگر خواسته باشم مى‏توانم در كمتر از سه روز همه قرآن را تلاوت كنم، ولى هرگز به هيچ آيه‏اى نمى‏رسم، مگر اين كه در معنى آن مى‏انديشم...». و در حديثى آمده: مردى نزد پيامبر (ص) آمد: از آنچه خدا به تو ياد داده به من بياموز. پيامبر (ص) سوره زلزال را براى او خواند تا به اين آيه رسيد «فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يره...؛ كسى كه ذرّه‏اى كار نيك يابد را انجام دهد، آن را مى‏بيند» او گفت: همين سوره (يا همين آيه) مرا كفايت مى‏كند پيامبر (ص) فرمود: «او را به حال خودش بگذاريد «رَجَعَ فَقِيهاً؛ او فقيه شد و بازگشت»(3) نتيجه اين كه شناخت كامل، موجب تحوّل است.

مراحل شناخت قرآن

بايد توجه داشت كه شناخت قرآن مانند شناخت ساير موضوعات، مراحل و درجاتى دارد مانند: شناخت علمى، فلسفى، عرفانى، روايى، سطحى و... و از روايات امامان (ع) استفاده مى‏شود كه شناخت كامل قرآن جز براى اهلش ميسّر نيست، بر همين اساس مطابق روايات متعدّد از امامان (ع) ؛ آنان كه مورد خطاب مخصوص قرآن (يعنى پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) هستند قرآن را مى‏شناسند. چنان كه امام باقر (ع) در ضمن گفتارى با قتاده (كه قرآن را طبق نظريه خود، بدون توجه به سخنان معصومين (ع) تفسير مى‏كرد) فرمود: «اِنّما يَعرِفُ القُرآن مَن خُوطِبَ بِهِ؛ قرآن را كسى كه مورد خطاب به قرآن است مى‏شناسد.»(4)
منظور از اين سخن (خوطب به) ظاهراً اين است كه پيامبر و امامان (ع) و بعضى از خواص مصداق روشن قرآن هستند، و آيات قرآن در سيره درخشان زندگى آنها تجسّم و عينيّت يافته است، چنان كه گويند، حضرت على (ع) قرآن ناطق است، قطعاً چنين افرادى قرآن را كامل‏تر مى‏شناسند، چرا كه آن را با تدبّر و عمل، پيروى مى‏كنند.
به عنوان مثال، حضرت رضا (ع) يادى از زيدبن امام سجّاد (ع) انقلابى بزرگ شهيد، نمود و او را تمجيد كرد، سپس فرمود: «زيد از كسانى است كه با اين آيه مورد خطاب قرار گرفته.» آنگاه آيه 78 سوره حج را كه مربوط به جهاد كامل با دشمنان است، تلاوت فرمود.(5)

تفسير، كليد فهم قرآن‏

شناخت قرآن بستگى به تفسير قرآن دارد، تفسير از واژه «فَسر» به معنى آشكار كردن و پرده بردارى گرفته شده، و در يك كلمه، تفسير به معنى نيكو آشكار كردن و پرده برداشتن از موضوع پوشيده‏اى است.(6)
و بايد توجّه داشت كه تفسير قرآن داراى انواع مختلف است، و تفسير كامل، آن تفسيرى است كه همه انواع در آن، مورد توجّه قرار گيرد مانند:
1- تفسير مفردات ؛ و واژه‏هاى قرآن.
2- تفسير ترتيبى؛ كه آيات قرآن به ترتيبى كه اكنون در دسترسى همه است، تفسير گردد.
3- تفسير موضوعى؛ كه با كنار هم قرار دادن آيات قرآن بر اساس موضوعات مختلف از اصول و فروع، عقيدتى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى انجام مى‏شود، و پس از مقايسه و جمع بندى، نتيجه‏گيرى مى‏گردد.
4- تفسير ارتباطى، كه موضوعات مختلف قرآن (مثلاً ايمان و تقوا و عمل صالح) در رابطه با همديگر مورد توجه قرار مى‏گيرند، كه با مقايسه دقيق اين موضوعات در آيات قرآن و پيوند آنها نسبت به همديگر، مطالب جالب و تازه‏اى كشف مى‏گردد.
5 - تفسير كلى يا جهان بينى، مثلاً مفسّر تمام محتواى قرآن را در رابطه با جهان هستى در نظر مى‏گيرد، و كتاب تكوين را با كتاب تدوين پيوند مى‏دهد.(7) اين نوع تفسير همان است كه گاهى مى‏گوييم ؛ روح قرآن با چنان مسأله و برخوردى سازگار نيست، يا روح قرآن طرفدار حمايت از مستضعفين، و رفع شكاف عميق طبقاتى است.

آيات محكم، متشابه در قرآن‏

در قرآن دوگونه آيات وجود دارد، آيات محكمات و آيات متشابهات، چنان كه در قرآن مى‏خوانيم:
«هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمَّ الكِتابِ، وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ...؛ او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن آيات محكم (صريح و روشن) كه اساس قرآن مى‏باشند( و هرگونه پيچيدگى در آيات ديگر با مراجعه به اينها برطرف مى‏گردد) و قسمتى از آن متشابه (آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب، و جهات ديگر، در نگاه اول داراى احتمالات مختلف است، ولى با توجّه به آيات محكم، تفسيرشان آشكار مى‏گردد) است.»(8)
نتيجه اين كه بخشى از آيات قرآن، آيات محكمات (روشن) هستند، مانند: «لَيسَ كَمِثلِهِ شىٌ؛ هيچ چيزى همانند خدا نيست»(9). و بخشى آيات متشابه (غير روشن) هستند، مانند: «يَدُ اللّهِ فَوقَ اَيديهم ؛ دست خدا بالاى دست آنها است.»(10)
با مقايسه اين دو آيه روشن مى‏شود كه منظور از دست، دست معمولى نيست، بلكه كنايه از قدرت الهى است، زيرا خدا نظير ندارد. متأسّفانه - چنان كه قرآن (در آيه 7، سوره آل عمران) مى‏فرمايد: آنان كه قلب منحرف و بيمار دارند، با تمسّك به آيات متشابه (بدون توجه به آيات محكم) فتنه انگيزى مى‏كنند، و با تفسير به رأى، در پى انحراف افكار مردم هستند.
در روايت آمده: شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: «فرق بين قرآن و فرقان (نام ديگر قرآن) چيست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: منظور از قرآن همه كتاب قرآن است، ولى منظور از فرقان آيات محكمات (روشن) قرآن است كه عمل به آن واجب مى‏باشد».(11)

بطن‏ها و تأويل‏هاى قرآن

مطلب ديگر اين كه، گرچه ظاهر قرآن، و آنچه كه از ظواهر آيات استفاده مى‏شود، حجت است، ولى قرآن يك كتاب عميق و ژرفى است كه غير از ظواهر آن، معانى عميق ديگرى نيز دارد، در اين راستا، امام على (ع) مى‏فرمايد:
«وَ اِنَّ القُرآنُ ظاهَرُهُ اَنِيقٌ وَ باطِنُهُ عمِيقٌ، لا تَفنَى عَجائبُهُ وَ لا تَنقَضِى غَرائِبُهُ، وَ لا تُكشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بِهِ؛ قرآن داراى ظاهرى زيبا و شگفت‏انگيز، و باطنى پرمايه و عميق است، نكات شگفت‏آور آن فانى نگردد، و اسرار نهفته آن پايان نپذيرد، و تاريكى‏هاى نادانى جز به آن برطرف نخواهد شد.»(12)
امام باقر (ع) در ضمن گفتارى به جابر فرمود:
«اِنَّ لِلقُرآنِ بَطناً وَ لِلبَطنِ بَطنٌ ؛ قرآن داراى بطن (معنى ناپيدا) است، و بطن آن نيز داراى بطن مى‏باشد.»(13) و نيز فرمود: «ما فى القُرآنِ آيَةٌ اِلاّ وَلَها ظَهرٌ و بَطنٌ ؛ در قرآن هيچ آيه‏اى نيست، مگر اين كه داراى معنى ظاهرى و باطنى است.»(14)
و حضرت على (ع) در ضمن گفتارى، امامان را حاملان بطون قرآن (15) يعنى آگاهان به اسرار باطنى قرآن خواند.
نتيجه اين كه: قرآن داراى معانى مختلف است، كه بعضى از ظاهر آيات آن استفاده مى‏شود، و بعضى از معانى باطنى قرآن است. بايد توجّه داشت كه بخشى از معانى باطنى قرآن همان تأويل قرآن است، كه دانستن تأويل قرآن اختصاص به راسخون در علم كه همان پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) باشند دارد، چنان كه در قرآن مى‏خوانيم: «وَ ما يَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلاّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِى العِلمِ ؛ تأويل و معانى باطنى قرآن را جز خدا و راسخان در علم و دانش الهى، نمى‏دانند.»(16) روايات متعددى نقل شده كه منظور از راسخون در علم، پيامبر(ص) و امامان معصوم (ع) هستند. و از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده كه فرمودند: «نَحنُ الرّاسِخُونَ فِى العِلمِ، وَ نَحنُ نَعلَمُ تَأوِيلَهُ ؛ راسخون در علم ما هستيم، و ما تأويل قرآن را مى‏دانيم.»(17)
بايد توجّه داشت كه بطون قرآن، همان تأويل قرآن مى‏باشند، به عبارت روشن‏تر تنزيل قرآن همان ظاهر قرآن است كه نازل شده، و تأويل آن، همان باطن قرآن است كه راسخان در علم به آن آگاهى دارند. چنان كه فضيل بن يسار مى‏گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: «منظور از اين روايت چيست كه هيچ آيه‏اى در قرآن نيست، مگر اين كه داراى معنى ظاهرى و معنى باطنى مى‏باشد؟ امام باقر (ع) در پاسخ فرمود: «ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ،وَ بَطنُهُ تَأويلُهُ، مِنهُ ماقَدمَضى، و مَنهُ ما لَم يَكُن، يَجرى كَما يَجرى الشَّمسُ وَ القَمَرُ...؛ ظاهر قرآن همان تنزيل قرآن است، باطن قرآن همان تأويل قرآن است، زمان بخشى از تأويل قرآن گذشته، و زمان بخشى هنوز محقق نشده، مسأله تأويل قرآن مانند جريان سير خورشيد و ماه به سير خود ادامه مى‏دهد و متوقّف نمى‏ماند. و در پايان فرمود: تأويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى‏دانند، و ما آن را مى‏دانيم.»(18)
براى تكميل اين بحث، نظر شما را به حديثى از امام باقر و امام صادق (ع) كه در اصول كافى آمده جلب مى‏كنيم: اين دو بزرگوار در تفسير «وَالرّاسَخُونَ فِى العِلمِ» (آل عمران - 7) فرمودند: «پيامبر خدا (ص) بزرگ‏ترين راسخان در علم بود. خداوند متعال همه آنچه را كه از تنزيل و تأويل قرآن بر او نازل كرده به او فهمانيد، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تأويل (معنى باطنى) آن را به او نياموزد، و اوصياى او بعد از او (امامان معصوم(ع)) همه اين‏ها را مى‏دانند...»(19)
بعضى از محققين مدّعى هستند كه معنى «راسخون در علم» مفهوم وسيعى دارد، ولى پيامبر (ص) و امامان (ع) مصداق اكمل و روشن آن هستند، بنابراين افرادى مانند ابن عباس نيز جزء راسخون است، چنان كه از ابن عباس نقل شده كه گفت من از راسخون هستم. ولى اين نظريه با روايات متعدد سازگار نيست، و اگر فرضاً ابن عباس چنين ادعا كرده باشد، از اين رو است كه او به امامان (ع) نزديك بود، و بخشى از علم تأويل را از آنها آموخته بود.

بحثى پيرامون تنزيل، تأويل و تفسير به رأى‏

چنان كه گفتيم تنزيل همان ظاهر آيات است كه به همين صورت از سوى خداوند نازل شده، و آنچه كه از ظاهر آيات قرآن استفاده مى‏شود. مثلاً: نماز را بپا داريد، امر به معروف و نهى از منكر كنيد. ولى تأويل در اصل از اَول به معنى بازگشت دادن چيزى است، و همچنين پرده برداشتن از روى اسرار چيزى يك تأويل ناميده مى‏شود، نتيجه اين كه: تأويل معنى عميق و باطنى قرآن است، و از ظاهر قرآن استفاده نمى‏شود، مانند سه كار از كارهاى عجيب خضر(ع) كه در قرآن (در آيه 65 تا 82 سوره كهف) آمده است. كه ظاهرى زننده داشت (مانند سوراخ كردن كشتى، و خراب كردن ديوارى كه مال يتيمان بود، و درست كردن آن، و كشتن نوجوان) ولى باطنى نيك داشت و خضر پس از بيان باطن اين امور، به موسى (ع) گفت: ذلِكَ تَأوِيلُ مالَم تَسطِع عَلَيهِ صَبراً ؛ اين بود راز و پشت پرده كارهايى كه نتوانستى در برابر آنها شكيبايى كنى.»(20)بنابراين تأويل، راز پنهانى و معنى نهانى است كه راسخان در علم به آن آگاهى دارند.
امام باقر (ع) در فرق بين تنزيل و تأويل قرآن فرمود: «ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ، وَ بَطنُهُ تَأوِيلُهُ ؛ ظاهر معنى قرآن، همان تنزيل قرآن است، باطن معنى قرآن، همان تأويل قرآن مى‏باشد.»(21) در حديثى از امير مؤمنان على (ع) نقل شده است: «پيامبر (ص) آنچه را كه قرآن بر او نازل شد، تنزيل و تأويل قرآن را به من آموخت (فَيُعَلِّمَنِى تَأويلَهُ وَ تَنزِيلَهُ)(22).
و در حديث ديگر آمده، پيامبر (ص) در ضمن گفتارى فرمود: «بر شما باد كه در فهم قرآن به على (ع) مراجعه كنيد، زيرا او مانند من به قرآن آگاهى دارد، به ظاهر و باطن، به محكم و متشابه قرآن مطلع است، على (ع) (در عصر خلافت خود) بر اساس تأويل قرآن با دشمنان مى‏جنگيد، چنان كه من بر اساس تنزيل قرآن با دشمنان مى‏جنگم.»(23)

تفسير به رأى و نكوهش شديد آن‏

روش صحيح تفسير قرآن آن است كه بر اساس فهم لغات قرآن از لغت شناسان ماهر و بر اساس روايات و گفتار معصومين (ع)، و علماى بزرگ با اسلوب شناخته شده باشد، و در مقابل اين تفسير، تفسير باطل است كه از آن به تفسير به رأى تعبير مى‏شود. تفسير به رأى يعنى انسان پيش داورى‏هاى خود را اساس قرار دهد، و آيات متشابه قرآن را بر اساس آن تفسير كند، و در حقيقت شاگرد قرآن نباشد بلكه معلّم قرآن باشد، و نظريات خود را بر قرآن تحميل كند، كه اين گونه تفسير، تحميل است نه تفسير، و يك نوع تحريف معنوى قرآن مى‏باشد. قرآن به اين مطلب تصريح نموده آنجا كه مى‏فرمايد: «فَاَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَة وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِهِ؛ اما آنها كه در دل هايشان انحراف است به دنبال آيات متشابه هستند، تا فتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند) و تفسير (نادرستى) براى آن مى‏طلبند.»(24)
نگارنده از اين آيه و روايات چنين برداشت كرده‏است كه تأويل قرآن اگر از طريق راسخون در علم (پيامبر (ص) و امامان معصوم(ع)) باشد، يك نوع تفسير است و مورد قبول مى‏باشد، ولى اگر از ناحيه ديگران باشد، لغزشگاه خطرناكى است كه نوعاً به تفسير به رأى منتهى مى‏شود، و چنين تفسيرى مردود است.
در نكوهش تفسير به رأى: روايات بسيارى نقل شده از جمله: رسول اكرم (ص) فرمود: خداوند متعال مى‏فرمايد: «ما آمَنَ بِى مَن فَسَّرَ بِرَأيِهِ كَلامِى ؛كسى كه كلام مرا طبق رأى خود تفسير كند، ايمان به من ندارد.»(25)
و نيز در ضمن گفتار مشروحى فرمود: «وَمَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَقَد اِفتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ ؛و كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، دروغى را به خداوند متعال نسبت داده، و به خدا تهمت زده است.»(26)
حضرت رضا (ع) در ضمن گفتار مشروحى به على بن جهم فرمود: «اِتَّقِ اللهَ وَ لا تَنسِب اِلى اَولِياءِ اللّهِ الفَواحِشَ، وَ تَتَأوَّلَ كِتابَ اللّهَ بِرَأيِكَ؛ از خدا پروا كن، نسبت‏هاى ناروا به اولياء خدا نده، (كه مبادا) كتاب خدا (قرآن) را طبق رأى خودت معنى كنى.»(27)
از اين عبارت استفاده مى‏شود كه تفسير به رأى يك نوع تأويل است، و تأويل بر دو گونه است: 1- تأويل صحيح (چنانكه گفتيم طبق قرآن، ويژه راسخان در علم است). 2 - تأويل باطل، كه همان تفسير به رأى مى‏باشد.(28)

توضيحى ديگر پيرامون تفسير به رأى، و تأويل صحيح‏

آيات زيادى در قرآن وجود دارد، كه در روايات اسلامى، تفسيرهاى گوناگونى براى آنها ذكر شده است، كه بعضى هماهنگ با ظاهر آيات است، و بعضى معانى و باطنى آيات را بيان مى‏نمايد، به عنوان مثال؛ معنى ظاهرى آيه «عَنِ النَّبَأ العَظيم» (آيه 2 نباء) مسأله معاد است»، ولى در روايتى از امام صادق (ع) آمده «نبأ عظيم ، مسأله ولايت است»(29) اين همان تأويل است. جمع بين اين ظاهر و باطن از دو راه ممكن است:
1- «نَبأ» (خبر) مفهوم وسيعى دارد كه اين واژه شامل همه آنها مى‏شود، ولى هنگام نزول آيه، بيش از همه مسأله معاد مورد نظر بوده است، ولى اين موضوع مانع از آن نيست كه آيه مصداق‏هاى ديگرى نيز داشته باشد.
2- چنانكه ممكن است يك آيه معانى متعددى داشته باشد، كه از ميان آنها يك معنى ظاهر است، و معانى ديگر بطون قرآن است، كه به كمك قرآن يا گفتار معصومين (ع) از آن استفاده مى‏شود. و به تعبير ديگر دلالت، التزامى به آن معنى باطنى دارد، كه براى همه كس، جز خاصّان روشن نيست. و در اين راستا تأكيد مى‏كنيم كه فهم باطن قرآن بدون قرائن، يا سخن پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) جايز نيست، و وجود بطون براى قرآن نبايد دستاويزى براى هوسبازان شود و آنها بخواهند آيات قرآن را به رأى و ميل خود، هرگونه تفسير نمايند.(30) بسيارى از صوفيان و فرقه‏ها، گرفتار تفسير به رأى هستند، و متأسفانه، بسيارى نيز بر اثر ناآگاهى، آن را مى‏پذيرند. براى روشن شدن بيشتر مطلب نظر شما را به دو فراز زير كه يكى نمونه‏اى از تفسير به رأى و ديگرى نمونه‏اى از تأويل صحيح قرآن است جلب مى‏كنيم:
1- شيخ صدوق در كتاب معانى الاخبار از امام باقر (ع) نقل مى‏كند: چند نفر از يهود به اتفاق «حَىّ بن اَخطَب» و برادرش به محضر پيامبر(ص) آمدند و حروف مُقطّعه قرآن «الم» را دست آويز خود قرار داده و گفتند: طبق حساب ابجد، الف مساوى با يك، و لام مساوى با 30، و ميم مساوى با 40 مى‏باشد، سپس نتيجه گرفتند كه دوران بقاى امّت پيامبر اسلام بيش از 71 سال نيست.
پيامبر (ص) براى شكستن سوء استفاده و تفسير به رأى آنها، به آنها فرمود: چرا تنها «الم» را محاسبه كرده‏ايد؟ چرا «المص» و «الر» و ساير حروف مقطّعه را محاسبه نمى‏كنيد؟ بلكه منظور از اين حروف چيز ديگرى است، در اين هنگام در رد يهود، آيه 7 سوره آل عمران نازل شد.(31) اين يك نمونه از تفسير به رأى و تأويل باطلى است كه جمعى از يهود عنود به آن دست زدند.
2- نمونه‏اى از تأويل صحيح اين كه امام صادق (ع) آيات 19 تا 22 رحمن را تلاوت فرمود: «مَرَجَ البَحرَينِ يَلتَقِيانِ - بَينَهُما بَرزَخٌ لايَبغِيانِ؛...يَخرُجُ مَنهُما اللُّؤُلُؤُ وَ المَرجانِ؛ خداوند دو درياى مختلف (شور و شيرين، گرم و سرد) در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند - در ميان آن دو، برزخى است، كه يكى به ديگرى غلبه نكند -... - از آن دو لؤلؤ و مرجان خارج مى‏شود.»(32)
آنگاه فرمود: منظور از دو درياى عميق، كه هيچ يك بر ديگرى تجاوز نمى‏كند، حضرت على (ع) و فاطمه(س) است، و از اين دو دريا لؤلؤ و مرجان يعنى حسن و حسين (ع) خارج شده‏اند.»
اين مطلب هم در كتب شيعه و هم در كتب اهل تسنّن نقل شده است .(33) اين نمونه‏اى از تأويل قرآن است كه چون از امام معصوم (ع) نقل شده مورد قبول ما است و منافاتى با معنى ظاهرى قرآن ندارد، زيرا واژه‏هاى قرآن مفهوم گسترده و مصاديق مختلفى دارند، يكى از ظاهر استفاده مى‏شود، و ديگرى از معانى باطنى است.

پى‏نوشت‏ها: -

1. محدث كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 44.
2. سوره محمد (ص)، آيه 24.
3. محدّث قمى، انوارالبهيّه، ص 331؛ تفسير روح البيان، ج‏10، ص‏495.
4. روضة الكافى، ص 311 و 312.
5. عيون الاخبار الرّضا، ج 1، ص 249.
6. اقتباس از شرح و تفسير لغات قرآن بر اساس تفسير نمونه، ج‏3، ص‏458.
7. اقتباس از تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 1، ص 19.
8. سوره آل عمران، آيه 7.
9. سوره شورى، آيه 11.
10. سوره ،فتح آيه 10.
11. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 310.
12. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 18.
13. بحارالانوار، ج 92، ص 91 و 95.
14. همان، ص 94.
15. همان، ج 36، ص 356.
16. سوره آل عمران، آيه 7.
17. اصول كافى، ج 1، ص 213.
18. بصائر الدّرجات، ص 196 ؛ بحارالانوار، ج 92، ص 97 و 98.
19. اصول كافى، ج 1، ص 213.
20. سوره كهف، آيه 82.
21. بحارالانوار، ج 92، 97.
22. همان.
23. همان، ج 22، ص 316.
24. سوره آل عمران، آيه 7.
25. تفسير نورالثّقلين، ج 1، ص 313.
26. همان، ص 313.
27. همان، ص 318.
28. در بحارالانوار، ج 92، از ص 107 تا 111، بيست حديث در نكوهش تفسير به رأى نقل شده است.
29. تفسير برهان، ج 4، ص 419.
30. اقتباس از تفسير نمونه، ج 26، ص 11 و 12.
31. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 313.
32. سوره رحمن، آيات 19 و 20 و 22.
33. تفسير قمى، ج 2، ص 344؛ تفسير الدّر المنثور، ج 6، ص 142.
جمعه 24 شهریور 1391  1:23 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن و قرآن پژوهى

بهاء الدين خرمشاهى
1 - تعريف قرآن

در فـرهـنـگ اسلام و تشيع قرآن را همواره با صفت كريم به صورت قرآن كريم ( اهل سنت ) با صفت مجيد , به صورت قرآن مجيد ( اهل تشيع ) مى نامند و اين دو صفت منشا قرآنى دارد. از قرآن مجيد دوگونه تعريف مى توان به دست داد. نـخـسـت تـعريف ساده و عرفى كه قرآن را كتاب مقدس و آسمانى اسلام و وحى الهى بر حضرت محمد (ص ) مى داند. دوم تـعريف علمى كه قرآن را وحى نامه اعجازآميز الهى مى داند كه به زبان عربى , به عين الفاظ توسط فرشته امين وحى , جبرئيل , از جانب خداوند و از لوح محفوظ , بر قلب و زبان پيامبر اسلام (ص ) هـم اجمالا يكباره و هم تفصيلا در مدت بيست و سه سال نازل شده و حضرت (ص ) آن را بر گـروهـى از اصـحـاب خـود خوانده و كاتبان وحى ( از ميان اصحاب ) آن را با نظارت مستقيم و مـسـتـمر حضرت (ع ) نوشته اند و حافظان بسيار , هم از ميان اصحاب , آن را حفظ و به تواتر نقل كـرده انـد و در عـصـر پـيامبر (ص ) هم مكتوب بوده ولى مدون نبوده است , و در عصر عثمان با نظارت او طى چند سال , منتهى به حدود سال 28 هجرى , مدون بين الدفتين ,از سوره فاتحه تا ناس , در 114 سوره , مى گردد. و متن آن مقدس و متواتر و قطعى الصدور است و تلاوت آن مستحب مؤكد است . ايـمـان بـه قـرآن مـجـيد به توصيفى كه گفته شد و نيز معجزه الهى و سند نبوت دانستن آن و مـحـفوظ بودنش از خطا و هرگونه افزود و كاست ( تحريف ) , از ضروريات اسلام و مذهب تشيع است . قـرآن به زبان عربى بسيار شيوايى كه مايه اعجاب فصحاى عرب ( و بعدها اقوام ديگر ) گرديده و در تـاريـخ زبـان عـربى , سابقه و همانندى نداشته , در طى مدت بيست و سه سال , يعنى سراسر زمـانـى كـه حـضـرت رسـول (ص ) به وظيفه رسالت و ابلاغ پيام الهى و دعوت به اسلام اشتغال داشـتـه انـد , بـه صورت بخش بخش ( منجما يا نجوما ) بر حضرت رسول (ص ) وحى شده است و چنانچه اشاره شد حافظان , حفظش كرده و كاتبان با نوشت افزارهاى بسيار ابتدايى , با خطى كه هـنـوز نـقـطـه و نـشان و علائم اعراب نداشته است , و كوفى نام داشته است , در چندين نسخه بازنويس شده است .

2 - اندازه و حجم و تقسيمات قرآن

قرآن كتابى است كه در مقايسه با ساير كتابها , كتابى است متوسط الحجم و مى توان گفت حجم آن برابر است با عهد جديد ( اناجيل اربعه و رسالات وابسته به آن ) يا ديوان حافظ. طبق دقيقترين آمار تعداد كل كلمات قرآن 77807 كلمه است . ( فرهنگ آمارى كلمات قرآن كريم , دكتر محمد روحانى , 1/23 ). قرآن داراى 114 سوره و كلا 30 جزء است . هر جزئى چهار ( يا دو ) حزب است . نيز هر پنج آيه را خمس [ خ ] و هر ده آيه را عشر [ ع , و اين عمل را تعشير ] ناميده اند ( تاريخ قرآن , راميار 543 ). تقسيم درونى و تفصيلى ديگر قرآن , تقسيم آن به ركوعات است . منظور از ركوع , بخشى و گروهى از آيات است كه در يك موضوع آمده و اتحاد مضمونى دارد كه با شروع آن موضوع , ركوع آغاز مى گردد و با تغيير و تحول كلام به موضوعى ديگر , ختم مى شود. پيداست كه شماره آيات مندرج در هر ركوع , كم و زياد است , به خلاف جزوها و حزبها كه به طور مساوى تقسيم شده است . وجـه تـسـميه ركوع را مى توان از آنجا دانست كه در نمازهاى شبانه روزى , پس از خواندن سوره حمد در ركعت اول و دوم , مى توان به خواندن سوره هاى ديگر , يا لااقل چند آيه اكتفا كرد. پيرو اين عقيده , بعضى كه قرآن شناس بوده اند , اوايل هر چند آيه اى را كه يك عنوان و موضوع را تـشـكـيـل مـى دهد , معين ساختند و از آن جهت كه بعد از قرائت آن بخش , نمازگزار به ركوع مى رود , نام هر بخش را ركوع گذارده اند. عدد ركوعات قرآن طبق مشهور 540 ركوع است ( به طور متوسط و تقريبى هر صفحه از قرآن يك ركـوع دارد ) ( مقاله قرآنهاى چاپى نوشته كاظم مدير شانه چى , در مشكوة , شماره دوم , بهار 1362 ش , ص 151 - 152 ). گفتنى است كه در قرون جديد , ابتدا خوشنويسان قرآن نويس در امپراتورى عثمانى و سپس در مـصـر و لبنان و سوريه , كوشيده اند و توانسته اند كه قرآن مجيد را با رعايت قواعدى از جمله آغاز هـر صـفحه با اول آيه , و پايان صفحه به پايان يك آيه , بنويسند و هر جزء را در بيست صفحه و لذا كل قرآن را در 604 كتابت كنند ( 4 صفحه اضافى مربوط به صفحات آغازين و پايانى است ). در ايـن شيوه كتابت كه در معتبرترين قرآن جهان اسلام ( مصحف المدينة , به كتابت عثمان طه , خـطاط هنرمند سورى و طبع دارالقرآن عربستان سعودى در مدينه , و متن مبناى همين ترجمه هم هست نير رعايت شده , هر صفحه داراى 15 سطر است . بـعضى از غرابت گرايان قرآن را در 30 صفحه عادى ( هر جزء در يك صفحه ) به خط بسيار ريز يا غبار , كتابت كرده اند. و كـسـانى كه غرابت گراتر بوده اند , كل قرآن را در يك صفحه - كه ابعاد آن از سراسر يك صفحه روزنـامه عادى فراتر نيست - كتابت و چاپ كرده اند كه طبعا براى قرائت نيست , و براى به همراه داشتن از جهت حفظ و تعويذ به قرآن است , و حتى با ذره بين نيز قابل خواندن نيست . همچنين قرآن را با تعداد صفحات عادى , فى المثل همان 604 صفحه , ولى با ابعاد بسيار كوچك در حـدود يـك - دو سـانـتـيمتر , بر روى كاغذى بسيار نازك ( حتى نازكتر از كاغذ خاص كتاب مقدس ) به طبع رسانده اند , كه آن نيز فايده هاى غير قرائتى دارد. از سوى ديگر و نقطه مقابل اين ابعاد كوچك , قرآن را در ابعاد بسيار بزرگ نيز كتابت كرده اند كه يـكـى از مشهورترين نمونه هاى تاريخى آن , قرآن مكتوب به خط محقق ( ولو معروف به ثلث ) به قلم شاهزاده هنرمند تيمورى , بايسنقر ميرزا ( 802 - 838 ق ) است كه اوراق پراكنده آن , به ابعاد تقريبا بيش از يك متر در نيم متر , در موزه ها و كتابخانه ها , از جمله در موزه قرآن كتابخانه آستان قدس رضوى , محفوظ است . كتيبه هاى مساجد در جهان اسلام نيز نمونه اى از درشت نويسى آيات قرآن مجيد است .

3 - آيه و سوره

 

الف ) آيه

واحد كوچك قرآن كريم , آيه است . در بيشتر موارد هر آيه يك جمله است . ولى گاه آياتى هست كه متشكل از چند جمله و يك پاراگراف است ( نظير مثلا آية الكرسى يا آيه نور ). و گاه حتى به اندازه چند پاراگراف است . مـانـنـد آيـه ديـن ( كـه آيه تداين و مداينه هم گفته اند ) كه بلندترين آيه قرآن است و در كتابت عثمان طه ( مصحف المدينة ) درست يك صفحه پانزده سطرى است . گاه هست كه آيه نه فقط از يك جمله كمتر است , بلكه فقط يك كلمه است مانند مدهامتان ( الرحمن , 64 ) , يا از آن هم كمتر مانند اغلب حروف مقطعه يا فواتح سور نظير طه , يس يا الم . شناخت حد آيه توقيفى و از سوى شارع است . زيرا حتى در فواتح سور فى المثل المص را يك آيه شمرده اند , ولى نظير آن يعنى المر را يك آيه نشمرده اند. يا حمعسق [ حم . عسق ] را دو آيه شمرده اند. ولى باز كهيعص يك آيه شمرده شده است . كلمه آيه و جمع آن آيات , به معناى همين جملات يا جمله واره هاى قرآن , در خود قرآن هم آمده است . ( آيه : بقره , 106 ; نحل , 101 , آيات ; بقره , 252 ; آل عمران , 7 ; يوسف , 1 ; نور , 1 ). پـر آيـه تـرين سوره قرآن كريم سوره بقره است ( 286 آيه ) ,و كم آيه ترين سوره قرآن , سوره كوثر است ( 3 آيه ). در تعداد كل آيات اقوال متعددى هست . طـبـق معتبرترين قول كه ابوعبدالرحمن عبداللّه بن حبيب سلمى از اميرالمؤمنين على (ع ) نقل كرده و امام شاطبى آن را در ناظمة الزهر آورده است , تعداد كل آيات قرآن , 6236 آيه است ( تاريخ قرآن , راميار , 570 ). تـرتـيب و توالى آيه ها , اعم از اينكه طى يك فقره وحى يا طى يك سلسله وحى متوالى نازل شده باشد , توقيفى است . يعنى خود اين امر نيز جزو وحى است و به امر الهى و رهنمايى جبرئيل انجام گرفته است . در مـواردى هـم كـه حضرت رسول (ص ) آيه يا آياتى را جابجا مى كردند و مى فرمودند : اين آيه يا آيات را در فلان سوره بين كدام آيات قرار دهيد , باز به رهنمود وحى بوده است . بعضى از آيات قرآن , برجستگى و شهرت خاصى يافته اند و با نام كلمه يا معنايى از خود آيه مشهور شده اند كه بعضى از آنها عبارتند از : آيه اخوت ( حجرات , 10 ) , آيه اذن يا آيه تصديق ( توبه ,61 ) ; آيه اكمال ( مائده , 3 ) ; آيه امانت ( احزاب , 72 ) ; آيه انذار ( شعراء 214 ) ; آيه تبليغ ( مائده , 67 ) ; آيه تداين ( يا دين يا مداينه , بقره , 282 ) ; آيه تسميه كه همان بسم اللّه الرحمن الرحيم است در آغـاز كـلـيه سوره ها , جز سوره توبه ; آيه تطهير ( احزاب , 33 ) ; آيه حجاب ( نور , 30 - 31 ) ; آيه حـفظ ( حجر , 9 ) ; آيه خمس ( انفال , 41 ) ; آيه سيف [ آيه قتال ] ( توبه , 5 ) ; آية الكرسى ( بقره , 255 ) ; آيه مباهله ( آل عمران , 61 ) ; آيه مشيت ( كهف , 23 - 24 ) ; آيه نور ( نور , 35 ) ; آيه و ان يـكـاد ( قـلم , 51 ) ; آيه ولايت ( مائده , 3 ) ( براى تفصيل و شرح آنها ـ دايرة المعارف تشيع , ذيل كلمه آيه ... ) . آيات قرآنى به مكى و مدنى و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه تقسيم مى گردد كه شرح هر يك خواهد آمد. ب ) سوره . واحد بزرگ قرآن كريم , سوره است . سوره در لغت يعنى بريده شده و در اصطلاح گروهى مستقل از آيات قرآن كه مطلع و مقطعى دارد , و گفته اند كه به اين معنى از سورالمدينة ( ديوار دور شهر ) گرفته شده است . كلمه سوره به همين معنى در خود قرآن هم به كار رفته است ( از جمله در بقره , 23 ; توبه , 64 , 86 ; نور , 1 ) همچنين جمع آن سور ( بر وزن گهر ) نيز در قرآن به كار رفته است ( هود , 13 ). قرآن مجيد , كلا 114 سوره دارد كه كمابيش به ترتيب بلندى طول مرتب شده اند. بلندترين سوره قرآن سوره بقره است ( 286 آيه , برابر با 48 صفحه در كتابت عثمان طه - مصحف المدينة ) و كوتاهترين سوره , سوره كوثر است ( داراى 3 آيه ). بـعضى سوره هاى قرآن , نام گروهى دارند : الطوال السبع [ السبع الطوال ] : ( هفت گانه بلند ) كـه عـبارتند از : بقره , آل عمران , نساء , مائده , انعام , اعراف و در مورد هفتم , اختلاف نظر است كـه آيا شامل انفال و توبه است ( كه بين آنها بسم اللّه الرحمن الرحيم فاصله نينداخته است ) يا يونس . الـمـئون [ الـمئين ] : ( صدگانه ها ) به سوره هايى اطلاق مى گردد كه تعداد آيات آنها از 100 آيه بيشتر است . ( مانند يونس , هود , يوسف , نحل , كهف ). المثانى : سوره هايى است كه كمتر از صد آيه دارد ( مانند قصص , نمل , عنكبوت , يس و ص ). المفصل : سوره هاى اواخر قرآن كه نخستين آنها به اختلاف اقوال سوره ق يا حجرات است . نامهاى گروهى ديگر نيز براى بعضى از سوره ها به مناسبتهاى خاصى نهاده اند. از جمله سوره الم : هفت سوره اين كه با الم آغاز مى شود. سور مسبحات : ( كه با كلمه سبحان , يا سبح , يا يسبح آغاز مى گردد , كه عبارتند از اسراء , حديد , حشر , صف , جمعه , تغابن , و اعلى . سـور حـواميم : هفت سوره كه با حم آغاز مى گردد ( مؤمن , فصلت , شورى , زخرف , دخان , جاثيه , و احقاف ). سور طواسين : سوره هايى كه با طس يا طسم آغاز مى شود ( شعراء , نمل , قصص ). سـور عزايم : چهار سوره اى چهار سوره اى كه در آنها سجده واجبه هست ( سجده , فصلت , نجم , علق ). الزهراوان : ( بقره و آل عمران ). المعوذتين : دو سوره آخر قرآن ( فلق و ناس ). چهار قل : چهار سوره پايان قرآن كه با كلمه قل آغاز مى شود. نام سوره ها ( فاتحة الكتاب , بقره , آل عمران , نساء , تا آخر ) توقيفى يعنى به تعيين رسول اللّه (ص ) بوده است ( نيز ـ تاريخ قرآن , راميار , 581 ). بعضى سوره ها , دو يا چند نام دارد از جمله : فاتحة الكتاب ( حمد , ام القرآن , سبع المثانى ) ; توبه ( برائت ) اسراء ( بنى اسرائيل ) نمل ( سليمان ) ص ( داود ) مؤمن ( غافر ) , اخلاص ( توحيد , قل هو اللّه ) ; مسد ( لهب ). درباره اينكه ترتيب و توالى سوره هاى قرآن كه آغاز آنها , فاتحة الكتاب و پايان آنها , سوره ناس است , تـوقـيـفـى اسـت يـا اجتهادى ( اجتهاد صحابه ) و به راى و نظر گردآورندگان بازمى گردد , اختلاف اقوال است . بعضى گفته اند توقيفى و به امر و ارشاد پيامبر (ص ) و رهنمود وحى است . بعضى گفته اند اجتهادى است و به عهده سامان دهندگان مصحف عثمانى است , چون حضرت رسـول (ص ) بـه دلايـلـى كـه بـعـدا گـفته خواهد شد , قرآن را كتابت و جمع كرده ولى مدون بين الدفتين نكرده بودند. و بعضى گفته اند آميزه اى از توقيف و اجتهاد است و اين راى پذيرفتنى تر است . نام و نشان سوره هاى 114 گانه قرآن مجيد در اغلب تاريخهاى قرآن ( از جمله تاريخ قرآن , تاليف رامـيـار , 583 بـه بـعـد ) و نيز با آمار و ارقام مربوط به كلمات و حروف هر يك در فرهنگ آمارى كـلـمات قرآن كريم , تاليف محمد روحانى , و نيز در پايان هر قرآن طبع جديدى آمده است , و به رعايت اختصار , از آوردن آن در اينجا خوددارى مى شود.

4 - صورت و سبك قرآن

از آنجا كه قرآن , متنى مقدس و قدسى است , نمى توان و از ادب شرعى به دور است كه درباره آن , هـمـانـنـد سـايـر كـتـابـها سخن گفت , يا آن را در معرض پژوهشهاى زبانشناسى و مخصوصا سبك شناسى آورد. ولى از سوى ديگر از آنجا كه قرآن يك سند عظيم الشان زبانى و يك اثر بسيار مهم ادبى است , لذا شـايـد بـا قيد احتياط و رعايت احترام جنبه قدسى قرآن , بتوان به ضرورت بحث و تحقيق از اين زاويه نيز به آن نگريست و درباره آن بحث كرد. نثر در زبان عربى , در عصر جاهليت و اوان ظهور اسلام , سابقه و نمونه چندانى ندارد. نمونه هايش يا بعضى خطبه هاست يا سجع كاهنان . و در قـرآن سـجـع فراوان هست , كه احتراما و براى آنكه به سجع كاهنان و شعر شبيه نشود به آن فاصله مى گويند و مراد از آن كلمات مشابه پايانى هر آيه است . قرآن با شعر عربى هم كه سابقه درخشانى دارد , شباهت ندارد. قـرآن , قول كسانى را كه مى گويند قرآن شعر و پيامبر (ص ) شاعر است , به شدت نفى مى كند و مى فرمايد كه به او شعر نياموخته ايم و سزاوار او نيست ( يس , 69 نيز ـ الحاقه , 41 ). اما در قرآن , جوهر شعرى بسيار است . يعنى بيان ظريف و مجازى و انواع استعاره ها و تمثيلات و تشبيهات هنرى . همچنين آيات موزون يا موزون افتاده قرآن نيز از يكصد فقره بيشتر است . با وجود اين , و با آنكه نفوذ قرآن در شعر و ادب عربى و فارسى , بسيار عظيم است , ولى قرآن شعر نيست . اين نكته و واقعيت هم حيرت آور است كه بين قرآن و ساير كلمات و ماثورات و خطبه ها و احاديث و آثار بازمانده از رسول اللّه (ص ) و على بن ابيطالب و ديگر بزرگان اسلام , شباهت چندانى ديده نمى شود. و بايد گفت كه قرآن نوعى منحصر به فرد و تافته اى است جدا بافته . ارزش موسيقايى كلمات و جملات قرآن نيز از ديرباز مورد توجه محققان بوده است . قابليت خوشخوانى قرآن و ترتيل و تغنى و همخوانى آن كم نظير يا بى نظير است . از سوى ديگر , قرآن با آنكه اينهمه قصص و حكايات در بر دارد , قصه هم نيست . و با وجود اشارات تاريخى , تاريخ هم نيست . امـا مـهمترين مشخصه و خصيصه ساختارى قرآن كه شايد قدما نيز به آن توجه داشته اند , اسلوب چند وجهى و بلاتشبيه گسسته نماى آن است . يـعـنى شاخه به شاخه شدن معانى و مضامين و قطع پياپى توالى يك مضمون و مدام از معنايى به معناى ديگر پرداختن . اين گسسته نمايى ظاهرى قرآن مجيد , در فرهنگ و ادب فارسى نظير دارد. دو كـتـاب عـظيم كه از شاهكارهاى جاويدان زبان فارسى هستند , نيز همين اسلوب و ساختار را دارند. نخست مثنوى معنوى اثر مولانا جلال الدين بلخى ( م 672 ق ). دوم غزلهاى خواجه شمس الدين حافظ ( م 792 ق ). در مـورد مـثـنـوى , مرحوم فروزانفر بر آن بوده اند كه تحت تاثير قرآن , اين سبك و سياق را پيدا كرده است . در مـورد غزلهاى حافظ كه به اصطلاح بعضى فارسى زبانهاى پاكستان پاشان ( از پاشيدن ) است , نگارنده براى نخستين بار اين نظر را مطرح كرده است كه حافظ با انقلابى كه ( به قول آربرى ) در غزل كرده است , نه تحت تاثير سنت شعرى و تاريخ غزل فارسى است ( چنانكه غزلش هيچ شباهت صـورى و سـاخـتارى با غزل بزرگترين سلفش سعدى ندارد ) , بلكه تحت تاثير ساخت و ساختار سوره هاى قرآن كريم است . مسلمانها اعم از عرب و غير عرب , گويى بيم داشته اند كه به اين خصيصه اشاره كنند. قـديـمـتـريـن اشـاره اى كه در اين باب ديده مى شود حديثى است كه يكى از معاصران پيامبر كه يـهـوديى به نام سلام بن مشكم بوده است از سر شكوه و گلايه به حضرت (ص ) عرض مى كند : چـگـونـه از تـو پيروى كنيم حال آنه قبله ما را ترك كرده اى و كتابى هم كه آورده اى آن طور كه تورات متناسق است , تناسق ( نظم و نسق ) ندارند , كتابى بياور كه مانوس و متعارف باشد وگرنه ما هم نظير اينكه تو آورده اى مى آوريم . سپس خداوند اين آيه را [ در مقام تحدى ] نازل كرد : قل لئن اجتمعت الانس و الجن ... [ اگر انس و جـن هـمـدسـتى كنند كه نظير اين قرآن را بياورند , نظير آن را نخواهند آورد , ولو آنكه بعضى پشتيبان بعضى باشند ] ( اسراء , 88 ـ اسباب النزول , سيوطى ) اگر آن يهودى را بهانه جو و نادان و سـخـن نـشـنـاس بـدانيم , در سخن دانى و قرآن شناسى طه حسين , ترديدى نيست كه بحث مـبسوطى در اين باره دارد و مى نويسد : مثلا موضوعهاى سوره بقره بسيار و از هم بيگانه اند , و ايـن خـود دليل است كه اين سوره يكمرتبه نازل نگشته , بلكه به تدريج و خرد خرد نازل مى شده است . سپس دهها موضوع و مضمون متنوع سوره بقره را براى نمونه ياد مى كند ( ـ آئينه اسلام , نوشته طه حسين . ترجمه محمد ابراهيم آيتى , ص 149 - 151 ). از قرآن پژوهان اروپايى گويا ابتدا نولدكه اسلامشناس آلمانى كه مهمترين تاريخ قرآن را نوشته اسـت , در مقاله قرآن كه براى طبع يازدهم دايرة المعارف بريتانيكا نوشته است به اين خصيصه از سبك قرآن اشاره كرده و گفته است اصولا ذهن هر پژوهشگر امروزين اروپايى سبك قرآن را به اصطلاح ناپيوسته و پاشان مى يابد. ريـچـارد بـل يـكى از برجسته ترين قرآن پژوهان غربى , در كتاب مقدمه بر ترجمه قرآن به اين خـصـيـصه اشاره و آن را ناشى از بيدقتى و اشتباه ناسخان و كاتبان وحى مى داند ولى مونتگمرى وات , قـرآن شـنـاس اسكاتلندى معروف كه اين مقدمه او را تهذيب كرده و گسترش داده است , تعليل او را نادرست مى شمارد. آرتـور جـان آربـرى كـه از بزرگترين اسلامشناسان و قرآن پژوهان غربى است در مقدمه ترجمه قـرآنش به انگليسى , و نيز فريتيوف شوآن در كتاب فهم اسلام , بهتر از ديگران به اهميت هنرى و زبانى - ادبى اين خصيصه ساختارى قرآن پى برده اند و آن را حسن و هنر قرآن شمرده اند , نه عيب و ايراد آن . به نظر مى رسد كه اعجاز و سبك تقليد ناپذير و خارق العاده قرآن , جز از اين طريق ميسر نمى شد. اگر بيان انديشه با رعايت ترتيب و توالى منطقى و مضمونى در كتابهاى ديگر خطى باشد , شيوه بـيـان انـديـشـه قـرآن حـجـمى و حلقوى و بلكه اگر غريب ننمايد كروى است و به قول آربرى كنترپوآنى و پلى فونيك است . اگـر قـرآن مـى خـواسـت هـر مضمون را از فى المثل انديشه توحيدى و نفى شرك و تعدد آلهه تا هشدار به كافران و منافقان تا قصص يكايك انبياء تا توصيف جهنم و بهشت , تا تسلى دادن حضرت رسـول (ص ) تـا اشـارات و تلميحات تاريخى به غزوه ها هريك را در جاى خود و از آغاز تا انجام و يـكـبـار براى هميشه بياورد , سبكش عادى و شايد ملال آور و حداكثر شبيه به تورات ادعايى آن يهودى , يا فى المثل تاريخ طبرى مى شد. و هرگز نمى توانست همانند صورت فعلى هنرى باشد. هنر در اين تلفيق و تلفيق هنرى است . ( بـراى تـفـصـيـل در ايـن باره تطورالاساليب النثرية فى الادب العربى , نوشته انيس المقدسى , مـخـصوصا فصلهاى اول و دوم همچنين مقاله قرآن و اسلوب هنرى حافظ نوشته نگارنده در كـتـاب ذهـن و زبـان حـافـظ و مقدمه بر ترجمه قرآن ( به انگليسى ) اثر ريچارد بل , ويراسته مونتگمرى وات , فقصل پنجم ويژگيهاى سبك قرآنى ).

5 - محتواى قرآن

مضامين و معانى قرآن بسيار متعدد و متنوع و درهم تنيده و سرشار از طراوت تكرار است .
در قـرآن توحيد و دعوت به انديشه درباره خداوند و دعوت به ايمان , با نهى و نفى شرك و نفاق و ارتـداد , بـا انكار آلهه و تخطئه شيطان و بت پرستى و اشاره به گوشه هايى از قصص انبياء از آدم تا خـاتـم (ص ) و اشـاره به گوشه هايى از زندگى و پرسشهاى عادى عربهاى معاصر پيامبر (ص ) از جـمله درباره اهله قمر يا حتى مسائلى چون حيض , و وعظ و پند در باب گذران و لهو و لعب نما بـودن زنـدگـى و مـظـاهر آن چون مال ( با نهى از مال پرستى و مال اندوزى ) و تجملاتى چون داشـتـن پسران و نازيدن به باغ و بستان , تا اشاراتى درباره وحى و تنزيل و تاويل قرآنى تا احكامى فقهى چون تنظيم ميراث و تعيين سهم الارث و تازيانه زدن به زناكاران و بريدن دست دزد و انواع تـحـليلها و تحريمها و احكام اخلاقى چون دستگيرى از بينوايان و اطعام مساكين تا رعايت حقوق والـدين و احترام فوق العاده به پدر و مادر , و نهى از مفاسد و رذايل اخلاقى , چون كشتن فرزندان از تـرس فـقـر يا حميت جاهليت , و رباخوارى و توصيه مكارم اخلاق از صدق و اخلاص تا توصيف فـرشـتـگـان و اعمال آنان و دهها و صدها موضوع ديگر در هم تنيده است , و طبق ساختار ظاهرا نـاپـيـوسته يا گسسته پيوند قرآن مجيد كه در بخش پيشين به آن اشاره كرديم , همه و همه در كنار همديگر آمده اند. مـاحـصـل آنـكه مضامين اصلى قرآن عبارت است از 1 ) اشاره به وقايع تاريخى ( غزوات , هجرت رسـول اللّه - ص - و نـظاير آن ) , 2 ) قصص انبياء و حكايات ديگر , 3 ) انديشه توحيدى و دعوت به ايـمان و اسلام , 4 ) نهى از شرك و نفاق , 5 ) معاد شناسى ( توصيف عوالم اخروى و حيات پس از مرگ ) , 6 ) فرشته شناسى ( نيز شامل بحث درباره شيطان و شياطين و جن ) , 7 ) احكام فقهى , 8 ) احـكـام اخلاقى ( اعم از وعظ و ارشاد و انواع امر به معروف و نهى از منكر ) , 9 ) توجه دادن به آيات الهى و شگفتيهاى آفاق و انفس ( كه شباهت به برهان نظم يا اتقان صنع دارد ) , 10 ) اشاره به شـرايـع پـيشين و كتب و صحايف آسمانى , 11 ) داستان آفرينش و خلقت انسان , و انسان شناسى روان شناسانه . تـنـوع و تعدد موضوعات و مضامين قرآن مجيد تا به حدى است كه فهرست موضوعى قرآن كه فـقـط سرعنوانهاى موضوعى را به نظم الفبايى با اشاره به نام سوره و شماره آيه ( يعنى بدون نقل آيـات قـرآنـى ) در بـر دارد حـجمش به اندازه خود قرآن است ( ـ فرهنگ موضوعى قرآن مجيد , تدوين كامران فانى و بهاءالدين خرمشاهى ; همچنين فهرس المطالب , تدوين محمود راميار ).

6 - حروف مقطعه يا فواتح سور

حروف مقطعه يعنى حرفهاى گسسته از هم , و فواتح سور يعنى آغازگر سوره ها.
اين دو اصطلاح به آيات يا حروفى از قرآن مجيد اطلاق مى گردد كه مرموز هستند. يـعـنـى مـعـنـاى آنـهـا يـا مراد از آنها از زمان جريان وحى تا به امروز - به نحوى كه مورد قبول صاحبنظران و قرآن پژوهان باشد - روشن نشده است . ( براى تفصيل ـ سوره بقره , توضيح آيه 1 ).

7 - وحى و كيفيت نزول قرآن

 

الف ) وحى

قـرآن مـجيد به توسط فرشته وحى , جبرئيل از سوى خداوند و بر وفق آنچه در لوح محفوظ ثبت است , به عين الفاظ بر قلب [ قواى دراكه ] حضرت رسول (ص ) وحى يا نازل شده است . وحـى , پـديـده اى اسـت واقعى و عينى و روحانى و عبارت است از ارسال پيام از سوى خداوند به پيامبران , و در مورد قرآن به حضرت خاتم الانبياء (ص ). قرآن پژوه معاصر , استاد آيةالله محمد هادى معرفت , در تعريف وحى نشده است : وحى پديده اى است روحانى كه در بعضى از مردم پديد مى آيد كه با آن به خصايص روحى , ممتاز مى گردند كه آنان را سـزاوار اتصال به ملااعلى مى گرداند , و اين يا با مكاشفه در باطن نفس است يا با شنيدن كه گـيـرنـده وحـى احـسـاسـى ناگهانى را درمى يابد كه از خارج وجودش بر او نازل مى گردد و برخاسته از ضمير خود او نيست . و مى افزايد كه وحى از مقوله ادراك وصف ناپذير است و اين پديده روحانى را كسى كه شايسته دريافت آن است درمى يابد. و جز او كسى نمى تواند ژرفناى آن را وصف كند , مگر آنكه به آثار و عوارضش از آن تعبير كند. ( التمهيد , 1/26 ) همو وحى را سه گونه مى داند. 1 ) بـه صـورت رؤيـاى صـادقـه 2 ) به وساطت جبرئيل 3 ) به صورت مباشر ( بدون واسطه ) كه مخصوصا دو صورت اخير بر حضرت رسول (ص ) فرود مى آمده است . و صورت اول در آغاز بعثت براى حضرت (ص ) پيش مى آمده است . شادروان راميار براى وحى مراحل هفت گانه شمرده است ( تاريخ قرآن , 112 ). و فرق آن را با الهام باز نموده است ( پيشين , 145 به بعد ). شـادروان عـلامـه طـبـاطـبايى مى نويسد : آنچه از قرآن به دست مى آيد اين است كه اين كتاب آسمانى [ قرآن ] از راه وحى اى كه به پيغمبر اكرم (ص ) شده به دست آمده , و وحى يك نوع تكليم آسـمـانـى ( غـيـر مادى ) است كه از راه حس و تفكر عقلى درك نمى شود , بلكه با درك و شعور ديـگـرى اسـت كه گاهى در برخى از افراد به حسب خواست خدايى - پيدا مى شود , و دستورات غيبى يعنى نهان از حس و عقل را از وحى و تعليم خدايى دريافت مى كند. عهده دارى اين امر نيز نبوت ناميده مى شود. ( قـرآن در اسـلام , 107 ) همچنين : عقيده عمومى مسلمين - كه البته ريشه آن همان ظواهر لـفـظى قرآن است - درباره وحى قرآن اين است كه قرآن مجيد به لفظ خود سخن خداست كه به وسـيله يكى از مقربين ملائكه كه موجوداتى آسمانى هستند , به پيغمبر اكرم (ص ) فرستاده شده است . نام اين ملك يا فرشته , جبرئيل و روح امين است . سخن خدا را تدريجا در مدت بيست و سه سال به پيغمبر اكرم (ص ) رسانيده و به موجب آن به آن حضرت ماموريت داده شده كه لفظ آيات آن را بر مردم بخواند. ( پيشين , 90 ). بـه گـفته مرحوم راميار , واقعيت وحى به انبياء به تواتر تاريخى رسيده است و مورد تاييد ياران و حتى دشمنان ايشان بوده است , ولو آنكه در تبيين و توجيه آن اختلاف نظر بسيار است . ( تاريخ قرآن , 133 ). در حـين نزول وحى به حضرت رسول (ص ) احوال سنگين گوناگونى دست مى داده است نظير لـرزيدن , در هواى سرد عرق ريختن , به حالتى نزديك به بيهوشى و بهت درآمدن , و گاه قبل از فرارسيدن وحى , صدايى مانند زنگ ( جرس ) مى شنيده است . بهترين و كاملترين توصيف از آغاز شدن وحى در سيره ابن هشام آمده است . ( ـ سيرت رسول اللّه , 1/205 به بعد , باب دوازدهم . ) پـس از انـقـضـاى هـر نوبت از وحى , حضرت رسول (ص ) الفاظ قرآن را كه به نحوى روشن در خـاطـرش نـقش بسته بوده است , به ياد مى آورده و به كاتبان وحى كه عده آنان را تا چهل نفر از صـحـابه با سواد ( از جمله خلفاى چهارگانه , ابى بن كعب , زيد بن ثابت , طلحه , زبير , سعد بن ابـى وقـاص ) يـاد كـرده انـد , امـلا مـى فـرمـوده انـد و آنان با نوشت افزارهاى بسيار ابتدايى آن را مـى نـوشته اند , و سپس با نظارت مستقيم حضرت (ص ) بر مردم مى خوانده اند و حافظان , حفظ مى كرده اند. ( درباره حافظان اوليه ـ تاريخ قرآن , راميار , 247 به بعد ). ب ) نزول . نـزول قرآن مجيد عبارت است از فرود آمدن وحى به تفاريق , از مصدر وحى ( خداوند ) به مهبط وحـى ( قـلـب حـضـرت رسول - ص - ) در طى مدت بيست و سه سال از ليلة القدر ( شبى از شبهاى فرد دهه آخر رمضان ) سال اول بعثت , تا اندكى پيش از وفات آن حضرت (ص ). در قرآن مجيد , نزول وحى چون به خداوند نسبت داده شود , انزال و تنزيل ناميده مى شود. نخستين سوره اى كه بر حضرت رسول (ص ) نازل شده است , سوره علق ( اقرا ) است . بـعضى گفته اند ابتدا فقط پنج آيه اول اين سوره نازل شده است , بعضى از محققان هم برآنند كه نخستين سوره كامل كه نازل شده است , فاتحة الكتاب ( سوره حمد ) است . ( التمهيد , 1/93 - 98 ). آخرين سوره اى كه نازل شده است , سوره نصر است . بـعـضـى از قـرآن پـژوهان گفته اند كه قرآن بتمامه در ليلة القدر به صورت جملة واحدة ( يكباره ) از لوح محفوظ به بيت العزة يا بيت المعمور ( در آسمان چهارم ) نازل شده , و سپس نجوما يا منجما يعنى بخش بخش و به تفاريق در طول مدت 23 سال به تفصيل نزول يافته است . ( بحارالانوار , 18/253 - 254 ). مـلا مـحسن فيض گفته اند مراد از اين [ دو نحوه نزول ] نزول معناى قرآن به قلب پيامبر (ص ) اسـت ... سـپـس در طول بيست [ و سه ] سال , هر بار كه جبرئيل بر او ظاهر شده و وحى آورده و الفاظ آن را بر حضرت مى خوانده است , بخش بخش از باطن قلب او به ظاهر زبانش نزول مى يافته است . ( مقدمه نهم از تفسير صافى ). عـلامه طباطبايى هم بر آن است كه حقيقت قرآن , يعنى كتاب مبين در يك شب ( ليلة القدر ) بر قـلـب رسـول خدا (ص ) نازل شده و سپس همين قرآن بعد از آنكه تفصيل يافت , تدريجا در طى مدت دعوت نبوى , نزول يافته است . ( الميزان , ذيل تفسير آيه 185 بقره . ) نزول تدريجى قرآن , نظر به چند علت يا حكمت داشته است .
1 ) رخ دادن پيشامدهايى كه دستورى و حيانى يا الهى مى طلبيد , 2 ) كسانى پرسشى داشتند كه جواب اقتضا مى كرد , 3 ) تشريع حكمى در موقع مناسب و معين لازم مى نمود. 4 ) پايدار ساختن پيامبر ( فرقان آيه 32 ) , 5 ) ايجاد روحيه ثبات قدم در مؤمنان و مجال دادن به كـافران يا تازه ايمان آوردگان تا براى ترك عقايد باطله و عادات رذيله و ايجاد عقايد و عبادات و آداب درست به جاى آن ; همچنين سير از نرمش و مماشات با كفار به جهاد با آنان . ( تاريخ قرآن , راميار , 200 - 204 ). نزول قرآن مجيد , چند آيه به چند آيه بوده است كه تعداد اين آيات را 3 تا 5 گفته اند. ( پيشين , 201 ).

 

جمعه 24 شهریور 1391  1:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

آغاز دوره شناخت قرآن در ایتالیا در قرن پانزدهم میلادی

دریافت فایل pdf

 

قرآن کتاب آسمانی پیامبر اعظم (ص)

دریافت فایل pdf

 

 

انواع پرسش پرسش گران عصر نزول قرآن کریم و رابطه آن با دانش

دریافت فایل pdf

 

چهار نکته درباره قرآن

دریافت فایل pdf

 

قرآن شناسی (2)

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 24 شهریور 1391  1:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

القرآن الكريم وأسرار الكون

الدكتور محمد ناصري
تعريب: جعفر الهادي

لقد حثّ القرآن الكريم الناس ضمن آيات عديدة وباشكال مختلفة على اكتساب العلوم، وتحصيل المعارف، ودعاهم إلى التمعن في أسرار الخليقة بهدف الوقوف على آثارها، وليكون ذلك نقطة بداية على طريق تنمية المواهب، وترقية العقول، وترشيد القابليات، وليتجَلّى من خلال التعّمق والتمعّنَ في هذه الأسرار طريقُ إلى اكتشاف الرموز المودَعة في العالم وبالتالي التعرّف على القدرة الإلهية المطلقة.
على أن ثمّة نقطة واضحة جدّاً وهي أنّ هذا الكتاب السماويَّ العزيز لم ينزل لكي يعلّم البشرية الحساب والرياضيات ويوقفهم على علوم الفيزياء والكيمياء، والجبر والهندسة أو الهيئة والنجوم، بل القرآن كتاب هداية، وإرشاد فحسب، غاية ما هنالك أنه يتعرّض خلال آياته الشريفة، وبين الفينة والأُخرى إلى مثل هذه المسائل العلميِّة في شكل إيماءات ارشادية، وإشارات منبهّة، اصطُلح على تسميتها بمعجزات القرآن العلميّة التي يمكن ـ بالامعان فيها ـ الاهتداء إلى جذور الكثير من العلوم، وهو ما فعله علماء الاسلام إذ بدأوا نهضتهم العلميّة من بدايات القرن الثاني الهجريّ مستلهمِين من هذه الآيات الكريمة، وشغلوا مركز الصدارة في عصرهم في بعض العُلوم، وفي هذه المقالة نشير إلى بعض تلكم الآيات:

1 ـ (أوَ لم يروا إلى الارض كم أنبتنا فيها من كل زوجٍ كريم)(1).

وهناك آيات عديدة اُخرى في القرآن الكريم استعملت لفظةُ (زوج)، و(الزوجية) في مجال النباتات(2) وقد ذهب أكثر المفسرين إلى أن المراد من لفظة الزوج هو النوع(3) وقد فُسِّرت لفظةُ الزوجين في كتب اللغة هكذا (وَمِن كُلِّ شيء خلقنا زوجين) فتنبيه على أنّ الأشياء كلّها مركبّة من جوهر وعرض ومادة وصورة(4) (ومن كُلِّ الثمرات جعل فيها زوجين اثنين)، أي خلق فيها من جميع أنواعها زوجين أسود وابيض وحلواً وحامضاً ورطباً ويابساً(5).
إنّ مسألة الزوجية والتصريح بأنّ هناك ذكراً وأُنثى في عالم الحيوان والنبات من المسائل العجيبة جداً في عالم الطبيعة، والموجبة للتناسل والتكثر، والتوالد الموجب بدوره لبقاء النوع البشري واستمراره.
ومع أنّ هذه الحقيقة قد بُيّنت بمثل هذه الصراحة في آيات عديدة من القرآن الكريم ومع أنه قد اتضحت أساساً وإلى درجة كبيرة قضيّة اللقاح والتلاقح في عالم النباتات عن طريق الرياح(6) وعن طريق الحشرات، وبخاصّة في مجال النخيل فإنّ أغلبية المفسرين والمحققين في علوم القرآن ـ مع ذلك ـ لمّا بلغوا إلى لفظة (زوج) فسّروها بالنوع والصنف، في حين أنّ هذه اللفظة لا تفيد إلا معناها المعروف (الذكر والأُنثى) وهذا يبدو أجمل كما يكون افضل في شرح أسرار القرآن العلمية.
من بين علماء النبات المحققين كان (شارل لينة)(7) ذا رغبة شديدة في التعمق في أسرار النباتات وهو أول من صنّف النباتات ـ وللمرّة الأُولى ـ على أساس الزوجيّة، وأسّس إحدى تقسيماته في عالم النبات على هذا الأساس.
ولهذا سمّى في كتابه المعروف (أنواع النباتات) أكثر من سبعة آلاف وثلاثمائة نوع من النباتات(8).
إنّ هذا العالم الطبيعي السويديّ توصّل في تحقيقاته المفصلة في مجال علم النبات، وفي القرن الثامن عشر الميلادي إلى اكتشاف هذه الحقيقة وهي أنّ مسألة الزوجيّة وقصّة الذكورة والأُنوثة العجيبة في عالم النبات واقع مسلّم، وحقيقة ثابتة ومن القوانين غير القابلة للتغيير في عالم الطبيعة.
إنّ هذا العالم ومن خلال جهوده الدؤبة وسعيه المضني توصل إلى أسرار في عالَم النباتات، وأثبت وبادلّة علميّة ثابتة أنّ النباتات شأن أغلب الحيوانات تتكاثر عبر التلاقح بين نطفتي الذكر والأنثى وتؤتي أُكلها الطيّب اللذيذ والنافع كل حين.
إن تحقيقات (لينة) الجميلة الرائعة غيَّرت رؤية علماء النبات حول أنواع النبات، وخلّفت آثاراً وفوائد قيمة أفادت التحقيقات العلمية النباتية اللاحقة.
ولكن القرآن الكريم أشار ـ قبل لينة وتحقيقاته القيمة بقرون وأعوام مديدة ـ وضمن آيات عديدة إلى هذه الحقيقة العلمية في عالم النبات وذكر إلى جانب ظاهرة النمّو والحياة في عالم النبات لفظة (الزوج) أيضاً... والأجمل أنه ربما أشار إلى حقيقة أكثر عموميّة وشموليّة، وقال في صيغة عامة (ومِن كلِّ شيءٍ خلقنا زوجَين)(9).
ولقد ثبت ـ حسب التحقيقات والكشوف العلمية الحديثة ـ اليوم أنه ليس الانسان وحده، ولا الحيوانات وحدها مخلوقة من ذكر وأُنثى، بل الحشرات والنباتات هي الاُخرى مركبة من ذكر واُنثى، مع فارق أنّ مسألة الزوجية في عالم الاحياء تتمثلُ في الذكر والانثى، وفي عالم الموجودات الجمادية تتمثلُ في الجذب والدفع، والسالب والموجَب، وهي قضية تحتاج إلى توضيح أكثر في مكان آخر.
مشهد من عملية اللقاح:
كشف (موريس مترلينگ)(10) الكاتب البلجيكي المعروف في أحدى كتاباته تحت عنوان (ذكاء الزهور) عن عمليّة اللقاح الجميلة بين وردتين ويكتب في هذا الصدد قائلاً:
إنّ عناصر الذكورة (المتك) هادئة وساكتة على الدوام، وهي في أغلفة صفراء اللون وتصطفّ بصورة دائرة داخل كأس كبير ومخملي... وبمجرد أن تحين ساعة اللقاح، فكأنّ المعشوق يناديها واحداً واحداً باسمه، يقترب أوّل عنصر من عناصر الذكورة (المتك) هذه وبرفق إلى عنصر الاُنوثة (الميسم) ويحصل التماسُ والاتصال، ثم الثالث فالخامس فالسابع فالتاسع إلى أن تنتهي الاعدادُ الفردية، ثم يأتي دورُ الاعداد الزوجيّة، فيتقرَبَ الثاني فالرابع فالسادس فالثامن، ويحصلُ الاتصال بينها وبين المعشوق كما حصل من قبل بين مثيلاتها من الأفراد، وهكذا؛ تتم عملية اللقاح بين جهازي الذكورة والاُنوثة في نسَق عجيب غاية في البداعة والغرابة والدقة، ويذهب علماء النبات إلى أنّ هذا النوع من النبات يعرف عملية العدّ والاحصاء.
إنّ وردة (الواليز) تنبت في قعر الماء، وهي دائماً في حالة رقاد وغيبوبة، إلى وقت اللقاح والإخصاب، في هذه الحالة تتحرّك وتتملل... إناث هذا النوع من الورود مثل الفتيات تبلغ أسرع من الذكور ثم تصعد بسرعة إلى سطح الماء، وتزيح عن نفسها حجاب الاقحوان، وترقد على فراش الماء أمام الشمس مليئة بالعشق تفيض سُكراً. فيما يرمقها عنصرُ الذكر مثل عاشق ولهان، ولكن مهما يجتهد لا يستطيع أن يصل إلى سطح الماء وكأنه يدرك أنّ لقاء المعشوق ووصاله بحاجة إلى جهد أكثر وسعي أكبر، ولهذا ينقطع من ساقته دفعة واحدة، ويمضي في الارتفاع حتى يوصل نفسه إلى سطح الماء، ثم يدور حول معشوقته، ثم يلقي بنفسه المتعَبَة على جسد المعشوقة بشوق وعشق كبيرين، وتقدِمُ المعشوقة بدورها على ضمّ زوجها واحتضانه وجمع اوراقه، والعودة به مرة اُخرى إلى أعماق الماء في رحلة حبّ بعيدة، ليتمّ تربية وتنمية حصيلة هذا اللقاح في قلب الماء، ثم تقوم فيما بعد بتقدميه في صورة جميلة جداً إما إلى الماء وإما إلى سطح الماء.

2 ـ (إذا الشمس كوِّرت * وإذا النُّجُومُ انكَدَرَتْ)(11).

وكوّرت من مادة التكوير وهي في اللغة بمعنى الجمع واللفّ(12) والمراد من الآية حسب رأي المرحوم الطبرسي هو الوقت الذي ينتهي فيه نور الشمس، ثم تفنى الشمس بعد الظلمة(13).
و(انكدرت) من مادة (الانكدار) بمعنى التهافت والانتشار والتحطّم والتلاشي، واعتبرها البعض مشتقة من التكدر والكدورة في مقابل الصفو والصفاء. وهو بمعنى فقدان الشعاع واللمعان، والاشراق(14). وهما يشتركان في جامع واحد، لأنّ النجوم والكواكب ـ حسب نظر العلماء وتكهُّناتهم ومحاسباتهم العلمية ـ تفقد في نهاية هذا العالم نُورها وضوءَها كما أنها تتحطَّم وتتلاشى وتسقط مع تبعثر نظام الكون العامّ، ولكن المرحوم الطبرسي رجّح القول الأوَّل وفضّله(15).

3 ـ (إذا السماءُ انفَطَرت * وإذا الكواكبُ انتَثَرَت)(16).

و(انفطرت) من مادة الانفطار يعني الشق، و(انتثرت) من مادة (الانتثار) بمعنى التبعثر وانفصام العرى(17) وكلتا الآيتين ترتبطان بنهاية هذا العالم، ومآله.
إنّ من المتفق عليه أنَّ العالَم سينتهي ذات يوم، وتتغير أوضاع الكون، وتنقلب، وينهدم النظام الكوني ويتهاوى، وتتبدل الشمس والقمر والنجوم، ولكن ليس من المعلوم جيداً أن هذا الانقلاب والتبدل يحصل تحت تأثير أي عامل أو عوامل. هل يحصل على أثر الاختلال في توازن الدفع والجذب، أم أن قضية الانبساط التدريجي للكون هي التي توجب وقوع هذه النهاية المأساوية في العالم، ولكنَّ ما هو متفق عليه ـ على كل حال ـ هو أنه ستقع ذات يوم انفجارات هائلة في جميع الكواك، ويتغير النظام العام السائد على جميع المنظومات وعلى أثر إصطدام بعضها ببعض تتلاشى وتتحطم، وفي هذا الوقت ينتهي عُمُر الكون.
إنّ الشمس كوة ملتهبة وساخنة جداً تعطي النور للعالم، وتنير الكون بأنوارها وأشعتها الساطعة.
ووفقاً لحسابات العلماء الدقيقة تتناقص حرارة الكون وأشعته مع ذهاب العالم إلى نهاية عمره، كما يتضاءل حجمه ويتقلّص شيئاً فشيئاً.
لقد شرح العلامة الفلكي المعروف (كوبرنيك)(18) في تحقيقاته العميقة أسراراً عن حركة الشمس ومركزيتها وكيفية حياتها، وبالتجديد الذي أحدثه في الدراسات المتعلقة بعلم النجوم عمد إلى دراسة ونقد نظريات بطليموس في المجسطي، وكشف عن جميع المشكلات والتناقضات الموجودة في النظام البطليموسي، وبالتالي عن عدم التناغم والانسجام بين الدوائر البطليموسيّة(19).
ولكن يمكن الوقوف على أفضل دراسة حول الشمس وبدايتها ونهايتها، بعد (كوبرينك) في مؤلف (جورج گاموف) المنشور تحت عنوان (ظهور وموت الشمس) والذي يثبت فيه بالأدلة العلمية أن موت الشمس أمر حتمي، وواقع لا محالة.
لقد كان قدامى الحكماء ـ كما هو معروف ـ يعتقدون أنّ الأفلاك وكلّ ما فيها باقية دائماً، وغير قابلة للزوال والاندثار، وإنها لا تتعرض للفساد والبطلان. ولكن المختصّين في علم النجوم، والفلاسفة الغربييّن أبطلوا ـ بفضل ما اُوتوا من إمكانيّات علمية وتحقيقات فضائية عميقة ـ هذه الافكار والمقرَّرات القديمة، ويرون أنّ جميع الاجرام سواء الشمس والقمر والكواكب أو غيرها قابلة ذاتياً للكون والفساد وأنها كانت مسبوقة بالعدم، يعني أنه كان ثمة يوم لم يكن فيه أيُّ واحد من هذه الاجرام البتة، وسيأتي يوم لا يكون فيه شيء من هذه الاجرام أيضاً، وستتعرض جميعها على الاطلاق للعدم والفناء.
ولقد لقيت هذه الحقيقة التأييد من قِبَل الدين من بدء بزوغ الاسلام وهي أن العالم حادث، وان جميع أجزائه مسبوقة بالعدم، وأنها تسير ـ في حركتها ـ على طريق العدم، ان الشمس والقمر والانجم وجميع الكرات في معرض الفناء والعدم، وان القرآن الكريم يعلن بصراحة كاملة عن ذلك اليوم ويقول: في ذلك اليوم يتعرض فيه الشمس والقمر، والنجوم للزوال.
وهذه الحقيقة يؤيّدها اليوم العلمُ الحديث ويذهب عالم مثل (البروفيسور گوذيت) وهو يرصد الفضاء من خلف عدسة مرصد جبل (بالومار) في (تازوني): إنّ هذه المجرّة التي تلاحظونها في السماء مثل سحابة بيضاء تتحرك يميناً وشمالاً، ليست بهذه الصورة التي تلاحظون... إذا كنتم تلاحظون هذه المجرة بهذا الشكل فإنّما هو لاجل أنّ هذه المجرّة تقع فوق رؤوسكم، ولو أنكم كنتم تواجهونها وجهاً لوجه لشاهدتم مجرتنا هذه في صورة لعبة نارية تدور بسرعة في دائرة، وتتناثر فيها حالة دورانها ذرات نارية في كل اتجاه كما تتناثر ذرات النار من اللعب النارية في ليالي الاحتفالات والافراح، مع فارق هو أن كل ذرة من الذرات المتناثرة من المجرة تكون عالماً شمسيّاً.
أنا وأنت والعالم الشمسي إحدى تلك الذرات الصغيرة التي تناثرت حول تلك اللعبة النارية الكبرى، ونبتعد عنها بسرعة 30،000 كيلو متر في الثانية، يعني بسرعة تعادل ثلاثة آلاف مرة ضعف سرعة الريح الحاصل من انفجار اضخم القنابل. أجل بهذه السرعة العجيبة والهائلة نبتعد عنها يعني مع المنظومة الشمسية وحفظ نظام السيارات، وكما تختفي الذرات النارية في ليلة الاحتفالات حول اللعبة النارية كذلك نحن، يعني أن دنيانا الشمسية ستختفي أيضاً. وعلى هذا الاساس إذا كنتم قد سمعتم ذات يوم أن الدنيا قد انفجرت، أو أنها في حالة إنفجار فلا تندهشوا أبداً ولا تتعجبوا لأنه عندما تنفجر قنبلة فإن ريح الانفجار تنتثر وتنطلق في الاتجاهات المختلفة بسرعة عشر كيلو مترات في الثانية، ولكنها تتناثر نحو الاتجاهات المختلفة بسرعة ثلاثين ألف كيلو متر في الثانية(20).

4 ـ (الله الذي رَفَعَ السماوات بغَير عمدٍ ترَونها)(21).

والعمد جمع عماد وعمود وحول جملة (ترونها) ثمّة احتمالان(22). الأول أنها جملة مستقلّة والثاني أنها صفة للعمد، وفي هذه الصورة يكون معناها: إن الله أقام السماوات من دون عمد مرئيّة، وهذا يستلزم وجود أعمدة غير مرئية للسماوات، والمسألة حينئذ تستدعي تحقيقات ودراسات علمية.
في الوقت الذي كانت فيه الهيئة البطليموسية(23) تسيطر على الأوساط العلمية العالمية، وتمسك بزمام التفوق، كان علماء الفلك يتبعون هذه النظرية وهي أن السماوات مخلوقة على هيئة خاصة وهي هيئة البصل أي أنّ كل سماء تقع داخل سماء أُخرى بحيث يلاصق ظهر كل سماء بطن سماء أعلى منه، وتعتمد كل سماء على سماء أُخرى.
ولكن التقدّم العلمي، والتحقيقات المفصَّلة التي قام بها علماء الفلك في القرون اللاحقة، سخّفوا هذه النظرية، وأثبتوا من خلال إظهار النظريات الحديثة أن الاعتقاد بالأفلاك البصلية الشكل وهم برمّته لأنّ قوة تعادل القوة الجاذبة (الجاذبية) هي التي تحفظ ـ في صورة قوة غير مرئيّة ـ كلَّ كرة في موضعها.
قال البروفيسور (گوزيت): إلى يوم لم يكن فيه قد صنع بعد عدسة مرصد جبل (بالومار) العظيمة، لم تكن سعة الكون الذي نلاحظه تبلغ أكثر من خمسمائة مليون سنة ضوئية، ولكن العدسة (والتلسكوب العظيم) أوصل عالمنا إلى ألف مليون سنة ضوئية(24)، وفي المآل اكتشفت ملايين المجرات الجديدة التي يبتعدُ بعضها عنّا ستمائة مليون سنة ضوئية، وبعضها سبعمائة مليون وبعضها تسعمائة مليون وبعضها ألف مليون سنة ضوئية وهذا النور الذي يشرق الآن على عدستنا ويظهر صورة المجرة قطع مسافة الف مليون سنة ضوئية حتى وصل إلى الارض.
وخلف ذلك الحد الذي يبتعد عنا بمقدار ألف مليون سنة ضوئية هناك فضاء عظيم ورهيب ومظلم لا يرى فيه اي شيء... لا يعبُر منه أيُ ضوء تتأثر به صفحة مصوِّر عدسة المرصد، ولكن ومن دون شك ثمة في ذلك الفضاء الرهيب المظلم مئات الملايين من المجرّات التي تحفظ بقوة جاذبيّتها العالم الذي في هذا الجانب (أي عالمنا الذي يقع في هذا الطرف على بعد ألف مليون سنة ضوئية) لأنه إذا لم تكن هناك عوالم واسعة وعظيمة ورهيبة تحفظ بقوة جاذبيتها عوالم هذا الطرف لكانت جميع دُنى وعوالم هذا الجانب تزول مثل قشة في مهبّ العواصف والرياح الشديدة وتنهار دفعة واحدة، لأن القوة الجاذبة (الجاذبية) وحدها هي التي تحفظ هذه العوالم بعضها البعض لكون كل واحد منها جاذباً ومجذوباً(25).
ومن جملة التحقيقات الطريفة التي عرضها هذا العالم المحقق هو أنّ في فضاء ذلك الحدّ الذي يبتعد عنا بألف مليون سنة ضوئية فضاء رهيب ومظلم لا يرى فيه أي شيء مضيء، وهذه القضية هي الاُخرى من أسرار القرآن العلميّة التي أعلن عنها القرآن الكريم قبل اربعة عشر قرناً.
(إنا زَيَّنا السماءَ الدُّنيا بزينَةٍ الكواكب)(26).
إن مشهد النجوم والكواكب الساحر وتلألؤها الجميل وبخاصة في ليالي الصيف المظلمة، لمشهد جميل وخلاب، ولكن حسب رؤية القرآن تختص هذه النعمة بالسماوات لا جميع الكرات، لأن وصف السماء الدنيا بالزينة مشعر بأنّ هناك عالماً، وكرات أُخرى ولكن من دون كواكب وهذه العوالم مظلمة، وقد أخبر القرآن عن هذه الحقيقة يوم لم يكن هناك نظرية أو فرضية، ولذلك يمكن اعتبار ذلك من أسرار القرآن العلمية ومعجزاته القطعية.
وفي الختام ينبغي أن أكرر أنا أيضا ما قاله رئيس مرصد (بالومار) إذ يقول: ومع ذلك فإنني غير واثق بأن لا يكون وراء فضاء العالم الثاني، عالم آخر، إذن لا بد أن نطأطىء رؤوسنا تعظيما أمام العلم الذي هيأ فكرنا إلى هذه الدرجة لاستيعاب عظمة هذا العالم، والخالق الذي خلق العالم.

هوامیش

(1) سورة الشعراء: 7.
(2) (اهتزّت وربت وأنبتت من كلّ زوج بهيج). (الحج: 5).
(وأنزلنا من السماء ماءً فأنبتنا فيها من كل زوج كريم) (لقمان: 10).
(وألقينا فيها رواسي وأنبتنا فيها من كل زوج بهيج) (ق: 7).
(ومن كل الثمرات جعل فيها زوجين أثنين) (الرعد: 3).
(سبحان الذي خلق الازواج كلها مما تنبت الأرض) (يس: 36).
(وأنزل من السماء ماءً فأخرجنا به أزواجاً من نبات شتّى). (طه: 53).
(3) (ومن كل زوج معناه من كل نوع) (مجمع البيان 7: 184).
(4) المفردات للراغب (زوج).
(5) مجمع البحرين (زوج).
(6) (وارسلنا الرّياح لواقح). (الحجر: 22).
(7) 1707 ـ 1778م.
(8) تاريخ علوم: 401 (ترجمة صفاري) ط / طهران، 1349ش.
(9) الذاريات: 48.
(10) 1862 ـ 1949م.
(11) التكوير: 1 ـ 2.
(12) المفردات للراغب.
(13) مجمع البيان 10: 442.
(14) المرجع نفسه.
(15) مجمع البيان 10: 443.
(16) الانفطار: 1 ـ 2.
(17) مجمع البيان 10: 448.
(18) 1473 ـ 1543 م.
(19) تاريخ علوم: 194، ط / طهران 1329.
(20) صفحه آسمان (بالفارسية) (صفحة السماء): 66.
(21) الرعد: 2.
(22) مجمع البيان 5: 274.
(23) بطليموس منجّم وفلكي يوناني معروف (90 ـ 168 م)
(24) السنة الضوئية عبارة عن الفاصلة التي يقطعها النور بسرعة ثلاثمائة ألف كيلو متر في الثانية خلال عام واحد، وحيث إنّ النجوم تبتعد عنّا كثيراً، ولهذا فإن المقاييس التي نمتلكها لا تكفي لبيان مقدار المسافات العظيمة هذه، ولذلك توصّل اصحاب النجوم والمختصون في هذا المجال بالمسافة التي يقطعها النور في السنة لتعيين مدى الفواصل بين الانجم والكواكب وجعلوه الوحدة التي يتمّ على ضوئها الحساب في هذا الصعيد وأطلقوا على هذه الوحدة اسم السنة الضوئية.
(25) صفحه آسمان: 68.
(26) الصافات: 6.
جمعه 24 شهریور 1391  1:24 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن، مبناى حركت تمدنى

سيد كاظم سيد باقرى

پايه و بنيان هر عمل و كردار آدمى در جامعه، برگرفته از نظريه‏هاى عميق و انديشه‏هاى متفكران اجتماع و سياست مى‏باشد.تمدنهاى تحول آفرين و تاثيرگذار،همواره داراى زيرساخت‏هاى فكرى ناشى از ژرف‏انديشى انديشه‏وران بوده است. جوامع رو به تكامل،در گذر زمان، از پشتوانه‏هاى سنجيده و دقيق علمى برخوردار بوده‏اند.اين واقعيت انكارناپذير است كه هر گفتمانى به پشتوانه‏اى نياز دارد،تا پوينده و بالنده باشد، در غير اين صورت،به تعبير ميشل فوكو، «تسلط گفتمانى» آن تمدن، در اندك زمانى به پايان مى‏رسد و نظامهاى دانايى قوى‏تر به طور طبيعى و طبق شبكه علّى و معلولى هستى، برترى مى‏يابند و به عمر رقيبان خود پايان مى‏دهند.تمدنهاى بسيارى در تاريخ حيات بشرى به وجود آمده‏اند و پس از زمانى رو به افول و انحطاط رفته‏اند.از آن ميان، فراز و فرود و اوج و انحطاط تمدن اسلامى براى ما داراى اهميتى بيشتر است،تمدنى كه توانست چند قرن،بالنده و زاينده باشد،به رشد علمى در جهان يارى رساند و افقهاى ناگشوده بسيارى را به روى انديشمندان بگشايد.
شايد بهترين راه براى فهم اين راز چندين قرنه آن باشد تا از سويى به بنيانها و بنمايه‏هاى اين تمدن كه موجب برآمدن و حضور بالنده آن گرديد و از سويى ديگر به چگونگى عمل مسلمانان، نگاهى دوباره بيندازيم،تا شايد اين بازانديشى‏ها بتواند بازكننده روزنه‏هايى راهگشا براى تحليلى دقيق‏تر از افول،خمودى و خموشى آن تمدن درخشان باشد. اين بحث به مجال فراوان و پژوهش گسترده نياز دارد،با اين همه، سعى خواهد شد تا در اين نوشته به اختصار به برخى از زواياى اين بحث بپردازيم و تأثير قرآن بر شكوفايى تمدن اسلامى و رويگردانى مسلمين از دستورهاى آن كه موجب انحطاط آن تمدن گرديد را بررسيم از ميان پيامهاى آسمانى،قرآن كريم بيش از ديگر كتابهاى الهى توانسته است نقش تمدن‏سازى ايفا كند،اين نقش را مى‏توان به خوبى در شكل‏گيرى تمدن اسلامى جستجو كرد و آموزه‏ها و تعاليم آن را در جاى جاى اين تمدن يافت. به هر نگرش و انديشه اصيل در ساحتهاى گونه گون تمدن اسلامى كه مى‏نگريم،آشكارا مى‏توانيم حضور قرآن و معارف وحيانى را در آن مشاهده كنيم.پايه‏هاى تمدن اسلامى را انديشه‏وران آن بنا نهادند و آنان در همه دغدغه‏ها و انديشه‏ورزيها، آغاز تفكر و حركت علمى خود را بيش از هر چيز ،معارف دين و آموزه‏هاى قرآن قرار دادند.در موارد گونه‏گون، قرآن، الهام دهنده انديشه‏وران تمدن اسلامى بوده است.در اجتماع،سياست،فقه،تاريخ ،فلسفه،كلام و علومى كه نقش بسيارى در به وجود آوردن تمدن اسلامى به عهده داشتند،قرآن سرچشمه حركت بوده است
كمتر انديشمندى در هر يك از شاخه‏هاى علم را مى‏توان يافت كه به قرآن رجوع نكرده باشد و مبانى انديشه‏هاى خود را از قرآن جستجو نكرده باشد.براى نمونه ابن خلدون كه يكى از بنيانگذاران فلسفه تاريخ در تمدن اسلامى است، در جاى جاى كتاب "مقدمه "و براى تاييد مطلب و نظر خود،به هر بهانه‏اى از قرآن مدد مى‏جويد.اين نكته را به اندكى مراجعه و درنگ در آن كتاب، مى‏توان ديد. متفكرانى مانند كلينى (م329ق)،شيخ صدوق(م381ق)، سيد رضى(م 406ق)، شيخ مفيد (م412ق)،سيد مرتضى(م 436ق) ، شيخ طوسى (م460ق)و فارابى(329ق) كه همه در روزگار درخشان تمدن اسلامى مى‏زيستند،در اين جرگه قرار دارند.براى نمونه در «فلسفه اسلامى» اگر از منظر و زاويه خودش و در پرتو تماميت و كليت سنّت فلسفه اسلامى، كه بيش از دوازده قرن سابقه داشته و همچنان سرزنده و پوياست، نگاه شود، كاملاً آشكار مى‏شود كه همچون هر امر اسلامى ديگر، عميقاً ريشه در قرآن و حديث دارد.فلسفه اسلامى، فقط از اين حيث اسلامى نيست كه در دامن جهان اسلام و به وسيله مسلمانها پرورانده شده است، بلكه بيشتر از اين جهت اسلامى است كه اصول و مبانى آن، منبع الهام، موضوعات و مسائل متعددى را كه با آنها سروكار دارد از سرچشمه وحى اسلامى گرفته است،همه فلاسفه اسلامى از كندى گرفته تا فيلسوف هم عصر خودمان، علامه طباطبايى، در فضا و جهانى زيسته و استنشاق كرده‏اند كه سراسر آكنده از حقيقت قرآن و سنّت پيامبر اسلام(ص) بوده است.
صرف حضور قرآن و تأثيرگذارى وحى الهى كافى بود كه جهانى را كه فلاسفه اسلامى قرار بود در آن و درباره آن، انديشه كنند، از ريشه دگرگون سازد و به نوع خاصى از فلسفه راهبرى كند... شايد بتوان گفت كه حقيقتِ وحى اسلامى و مشاركت در اين حقيقت، به طور كلى ابزار و شيوه اصلى فلسفه در جهان اسلام را دگرگون كرد. عقل نظريِ فلاسفه اسلامي، ديگران عقل نظريِ ارسطو نيست؛ هرچند عيناً همان اصطلاح‏شناسي او به عربي برگردانده شده است" از ديگر سو، چرايي خمودي و افول اين تمدن را نيز بايد از همان كتاب جستجو كرد،شايد سيد جمال الدين اسد آبادى اولين كسى باشد كه در دوران جديد،بحث چرايى انحطاط تمدن مسلمين را طرح كرد و سعى كرد با توجه به آيات قرآن،تحليل خود را به انجام رساند،"سيد با استشهاد به آيه شريفه قرآن ما كان ربك ليه لك القرى بظلم و اهلها مصلحون ]هود/ 7 [11؛ در آغاز مقاله "چرا اسلام ضعيف شده" اين پرسش را مطرح كرده است كه چه شد اسلام با آن همه توانمندى ، پيروانش اين همه ذليل و زبون شده‏اند؟ چرا كفار غالب شده‏اند؟ چه اتفاقى افتاده است؟ چرا تمدن اسلامى با وجود شكوفايى و پهناورى پيشين گرفتار ضعف و انحطاط شده است." به يادآوريم كه در آموزه‏هاى قرآن و دين اسلام، به تفكر و خردورزى عنايتى ويژه شده و پيروان خود را به تأمل در آفاق و انفس فراخوانده است، حتى برخى، دعوت قرآن به تأمل و تفكر را دليلى بر حقانيت آن دانسته‏اند.اين جمله از هانرى كربن ،اسلام شناس معروف فرانسوى،مشهور است كه در اين باره گفته است اگر قرآن خرافى بود و از جانب خداوند نبود، هرگز جرأت نمى‏كرد كه بشر را به علم و تعقل و تفكر دعوت كند.
هيچ انديشه‏اى به اندازه قرآن محمّد(ص) انسان را به دانش فرا نخوانده است تا آن جا كه نزديك به نهصد و پنجاه بار در قرآن، از علم و عقل و فكر سخن رفته است.تفكر و خردورزى بدون "اختيار"، بى معنا مى‏شود، در قرآن كريم آمده است كه" ان الله لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم" ،اين آيه، نشان از نقش اساسى آدمى در ساختن سرنوشت خويش و اختيار او دارد،اختيارى كه بدون تفكر و خردورزى،معناى چندانى ندارد.عقل و اختيار آدمى در كنار هم معنا مى‏يابند.عقل است كه به او كمك مى‏كند تا تصميم سنجيده و آزادانه، بگيرد. به تعبير آكويناس "انسان، اختيار و آزادى دارد و گرنه پندها،ترغيبها ،احكام،پرهيزها،پاداشها و توبيخها ،همه بى فايده خواهد بود.در نتيجه وى بين اختيار و عقلانيت"رابطه مستقيم"قايل شده و مى‏گويد"هر جا كه عقل باشد،اختيار است و هر چه عقل بيشتر باشد،اختيار بيشتر است" .در روزهاى درخشان تمدن اسلامى اين انديشه و توجه به علم و تفكر،داراى مقام قرب و شان بالايى بوده است، گويى در ذهن و انديشه مسلمانان در آن روزگار،آيه‏هايى چون "لا يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون" و "لايستوى الاعمى و البصير" حضورى هميشگى داشته‏اند و سمت و سوى حركت آنان با توجه به اين آيات، به سوى توليد علم و بنيادهاى تمدنى بوده است.اگر پويايى تمدن مسلمين در عمل كردن به دستورهاى انديشه‏آور و دغدغه آفرين دين بوده است،مى‏توان بر همان اساس، زوال و افول تمدن اسلامى را نيز بررسيد و رگه‏هاى انحطاط را پى‏جويى كرد.از زمانى كه مسلمانان،اين دستورهاى كتاب خدا و دعوت آن به انديشه‏ورزى و ژرفانگرى در پيرامون،را فراموش كردند و از آن رويگردان شدند،كم كم چراغ انديشه‏ورى،تعقل و ژرفانديشى رو به خاموشى رفت و خمودى، جنبه‏هاى گوناگون اجتماع مسلمين را به تدريج،فراگرفت. "هر امتى كه روى به تنزل نهاده است اول نقصى كه در آنان حاصل شده است، در روح فلسفى بوده است، پس از آن نقص در ساير علوم و آداب و معاشرت آنها سرايت كرده است. "با آن فراموشى،جامعه، گرفتار انديشه‏اى مى‏شود كه هر گونه نوآورى و پويايى در انديشه را برنمى‏تابد و به تعبير فيلسوف حكمت متعاليه، ملاصدراى شيرازى،"تعمق"، "بدعت"خوانده مى‏شود.
ايشان عمق اين درد را اين گونه بيان مى‏كند:"به گروهى گرفتار شده‏ايم كه ژرف‏انديشى در امور خداشناسى را بدعت و تفكر در آيات الهى را نيرنگ‏بازى مى‏دانند". توجه به اين امر بوده است كه همه مصلحين فكرى و اجتماعى در چند سده گذشته و به ويژه در دوران جديد،"بازگشت به قرآن"را طرح كرده و اين امر يكى از مبانى انديشگى و اصلاحى آنان مى‏باشد.زيرا آنان به خوبى مى‏دانستند كه آن كتاب،همواره پيروان و باورمندان دين را به تأمل و خردانديشى فراخوانده و انسان را موجودى تأثيرگذار در سرنوشت خود معرفى كرده است.در قرآن اشاره شده كه جهان بر اساس تلاش و پاداش و رابطه‏هاى علّى و معلولى بنا گرديده است،روند جهان به اين گونه بوده و خواهد بود كه اگر كسى آخرت را طلب كند،خداوند به آن مى‏افزايد و اگر كسى دنيا را بجويد نيز،از آن به او خواهند داد، هر چند كه فرد دنياطلب، از آخرت، نصيبى ندارد. البته لازم به يادآورى است كه در تكاپو براى يافتن چرايى انحطاط در تمدن اسلامى، بايد به جنبه‏هاى گوناگون اجتماع،فرهنگ و سياست،پرداخت.به ويژه حكومتها نيز در اين ميان، نقشى اساسى بازى كرده‏اند. ترويج جبرگرايى در دوران عباسيان،اقدامى سياسى و حساب شده بود،در برابر توصيه‏هاى كتاب مسلمانان، تا كسى بر آنان نشورد،مردم وضعيت موجود را توجيه كنند و هرگز تأمل نكنند كه مى‏توانند آن وضع را تغيير دهند،و بپذيرند كه آن چه بر سرشان آمده و مى‏آيد،ناشى از جبر روزگار است.
آنان مى‏دانستند كه رواج جبرانديشى به معناى نبود ژرفايى تفكر و عدم تلاش براى ارائه گزينه‏اى بديل و بهتر است.با توجه به آن ضعف انديشه و فترت در بنيان‏هاى انديشگى بود كه چراغ فروزان آن تمدن شكوفا كم كم رو به خاموشى نهاد و قرآن از زندگى و مبناى فكرى مسلمين،دور شد و مهجور گرديد.امروزه،بار ديگر بايد تكاپو براى رسيدن به رشد بومى دانش و انديشه‏هاى عميق را آغاز كرد. جهان اسلام مى‏تواند با اتكا به آيه‏هاى نورانى قرآن كه مورد اتفاق همه مسلمانان مى‏باشد،راهى به سوى دانايى و رشد علم بگشايند. مرحوم فلاطورى مى‏گويد: «بهترين منبع و مرجع براى معرفى خدا «قرآن كريم» است. ما جورى گرفتار تصوراتمان شده ايم كه وراى آن را نمى توانيم تصور كنيم. "بارى،آموزه‏ها و مفاهيم قرآن،اساسى‏ترين و اصيل‏ترين پايه‏هاى حركت نرم افزارى است كه بايد در جهان اسلام آغاز شود.فهم دقيق،روزآمد و مجتهدانه آموزه‏هاى كتاب آسمانى،سرآغاز پويش تمدنى خواهد بود.دوباره بخوانيم كه فرمود: "قد جائكم من الله نور و كتاب مبين" .نورى كه راه مى‏گشايد و كتابى كه انديشه مى‏طلبد.

جمعه 24 شهریور 1391  1:24 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها