0

بانک مقالات علوم قران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

عظمت قرآن (1)

آیت الله جوادی آملی
«لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون.» [1]
«اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم، يقينا آن [ كوه ] را از بيم خدا فروتن [ و ] از هم پاشيده مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم باشد كه آنان بينديشند.»
اين كريمه كه در باره قرآن شناسى است در حقيقت ناظر به عظمت و اهميت قرآن است. سر اين عظمت هم آن است كه هر كلامى به اندازه متكلمش عظيم و بزرگ است، لذا دليل حكمى كه در اين آيه آمده است هم اجمالا در اين آيه ياد شده است هم به تفصيل در سه آيه بعد.
مفهوم متلاشى شدن كوه ها :

مضمون آيه اين است كه اگر اين قرآن بر كوه نازل شود كوه را متلاشى مى بينيد. كلمه «متلاشى» از شى‏ءاى مشتق نشده يعنى لاشى‏ء مى شود وگرنه باب تفاعلى نيست كه يك ثلاثى مجرد داشته باشد. «تلاشى،يتلاشى» اين چنين نيست اين اصلش «لايشى‏ء» است. از اين كلمه «لاشى ء» باب تفاعل ساخته شده متلاشى مى شود يعنى لاشيى‏ء مى شود. «لرايته خاشعا متصدعا» يعنى متلاشى مى شود چرا متلاشى مى شود؟ نفرمود:«من خشيتنا» فرمود: «من خشيه الله» اين التفات از غيبت به خطاب براى تامين دليل اين حكم است پس اصل حكم اين است كه «لو انزلنا هذاالقرآن على جبال لرايته خاشعا متصدعا» چرا «من خشيتنا» نفرمود، بلكه فرمود: «من خشيه الله»، چون «الله» متكلم است هيچ موجودى نمى تواند تجلى الهى و كلام الهى را تحمل كند و همين معنا را در سه آيه بعد كه در ميان اسماى حسناى حق است بازگو مى كند: «هوالله الذى لا اله الا هو» [2] «هوالله الذى لا اله الا هوالملك القدوس» [3] «هوالله الخالق البارى‏ء» [4] كه اين سه آيه پشت سر هم در بيان توصيف و شرح اسماى حسناى آن متكلم است و اگر متكلم عظيم بود قهرا كلام او هم عظيم است و كلام او آن چنان عظيم است كه كوه توان تحمل آن را ندارد.
در اين جا سخن از «خشيت» است نه خوف، بين خشيت و خوف، تفاوت وجود دارد؛ خشيت آن ترسى است كه با تاثر قلبى همراه باشد ولى خوف اين چنين نيست، لذا موحدان عالم فقط از خدا مى ترسند از غيرخدا خشيتى ندارند، موحدان هم مانند ديگران از هر چيز گزنده و آسيب رسانى خائف اند: از مار، عقرب گزندگان و درندگان و يا بى احتياطى ماشين ها مى ترسند اما از هيچ چيز خشيت ندارند. خوف آن ترتيب اثر عملى است، ولى خشيت آن چيزى است كه انسان آن را مبدا اثر بداند و از او بهراسد.
در اين جا هم سخن از خشيت الهى است، خشيت با شعور همراه است و نشانه آن است كه كوه ها هم شعور دارند. براى اثبات شعور كوه ها و مانند آن چند دليل مى توان اقامه كرد: دليل اول همان شعور عمومى است كه خدا براى هر موجودى ثابت مى كند كه «له اسلم من فى السموات» [5]، «لله يسجد ما فى السموات» [6]، «يسبح لله ما فى السموات» [7]، «فقال لها و للارض ائتياطوعا و كرها» [8] كه اين چند دسته از آيات قرآن كريم به خوبى دلالت مى كند بر سرايت شعور عمومى. درباره كوه ها همان آياتى كه در سوره مباركه«ص» و مانند آن آمده است كه خدا به كوه ها دستور مى دهند كه با داود هم نوا
باشند نشانه آن است كه آنها هم دركى و تسبيحى دارند. آيه شانزده به بعد سوره «ص» اين است كه: «انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق» و هم چنين در بحث هاى ديگر مى فرمايد: «يا جبال اوبى معه» [9] اين كه فرمود ما كوه ها را مسخر داود كرده ايم كه صبح و شام همراه او تسبيح مى كنند مثل يك نماز جماعتى كه مامومين به امامشان اقتدا مى كنند سلسله جبال به داود سلام الله عليه اقتدا مى كردند. و هم چنين
«يا جبال اوبى معه» اين اوب يعنى رجوع تاويب يعنى آن شدت رجوع و كثرت رجوع است، اگر كسى چندين بار به خداى سبحان رجوع كند مى شود «اواب»؛ يعنى كسى كه پر رجوع باشد. «آب» يعنى «رجع ،م‏آب» يعنى مرجع آن كسى كه اهل رجوع مكرر است به او مى گويند اواب: «يا جبال اوبى معه» پس نشانه اين است كه كوه ها اين شعور را دارند.

انسان با عظمت تر است يا موجودات ديگر؟

قرآن يك تعبيرى در باره عظمت انسان ها نسبت به موجودات ديگر نظير آسمان ها و زمين و سلسله جبال دارد و نيز تعبير ديگرى كه مقابل اين تعبير است، گاهى به عده اى خطاب مى كند كه شما بزرگ تريد يا آسمان؟ خوب آسمان از شما بزرگ تر است: «اانتم اشد خلقا ام السمإ بناها» [10] اين دو دسته آيات در قرآن كريم مقابل هم هستند. به عبارت ديگر، يك سلسله آياتى است كه مى گويد از انسان كارى برمى آيد كه از آسمان ها ساخته نيست چه رسد به زمين و سلسله جبال: «انا عرضنا الامانه
على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» [11] و آياتى مشابه اين. پس اين دسته از آيات دلالت مى كند براين كه از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زمين و سلسله جبال ساخته نيست و هم انسان بزرگ تر از آسمان ها و زمين است. دسته ديگر
آياتى است كه مى فرمايد آسمان ها و زمين و كوه ها از شما بزرگ ترند. اين دو دسته آيات جمع شان چگونه است. در نصايح لقمان به فرزندش آمده است كه: «انك لن تحرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» [12] هر چه گردن فرازى بكنى بالاخره قدرت ندارى كه زمين را بشكافى و به رفعت كوه ها برسى. در سوره مباركه مومن (غافر) اين چنين آمده است كه: «لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثرالناس لايعلمون» [13] آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش مردم بزرگ تر است، ولى اكثر مردم نمى دانند. خوب اگر آسمان ها و زمين بزرگ تر از مردم اند و انسان ها كوچك تر از آسمان ها و زمين اند، چرا از آسمان ها حمل بار امانت
بر نيامده است؟ هم چنين در سوره مباركه نازعات آيه 27 مى فرمايد: «اانتم اشد خلقا ام السمإ بنيهارفع سمكها فسويها و اغطش ليلهاو اخرج ضحيها» [14] پس اين دسته از آيات مى فرمايد: آسمان ها و زمين از انسان ها بزرگ ترند. دسته ديگر از آيات مى فرمايد: از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زمين ساخته نيست.
راه جمعش اين است انسان اگر منهاى آن روح و دين و عقل حساب بشود؛ يعنى همين بدن مادى باشد؛ هم چنان كه كافر و منافق خود را همين بدن مادى مى پندارد، و مى گويد: «ان هى الا حياتنا الدنيانموت و نحيى» [15] و مى گويد: «و ما يهلكنا الا الدهر» [16] با همين بينش محدود مادى در برابر وحى مى ايستد. پس اين انسان منهاى عقل است، انسان منهاى عقل مى شود جرم مادى، قهرا زمين و كوه و آسمان از او بزرگ تر است، لذا لقمان در نصيحت خويش مى فرمايد: «انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» اين طور كه متبخترانه و مختالانه حركت مى كنى نمى توانى زمين را بشكافى و به گردن فرازى كوه ها نمى رسى، خدا هم مى فرمايد: «الخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس» خدا مى فرمايد: «اانتم اشد خلقا ام السمإ بنيها»و اين انسان است كه بار امانت حمل نمى كند، اين همان است كه «مثل الذين حملوا القرآن ثم لم يحملوها» «مثل الذين حملوا الانجيل ثم لم يحملوها» همان است كه «مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها» اگر كسى زير بار وحى نرود «مثل او كمثل الحمار يحمل اسفارا» حمار و خلقت او هرگز از سلسله جبال و زمين بالاتر نيست، اين كه وحى بر او نازل شد و «فنبذوه ورإ ظهورهم» [17] اين انسان منهاى عقل، هرگز از آسمان ها بالاتر نيست. اما آن انسانى كه وحى را مى پذيرد و مى فهمد و عمل مى كند اين يقينا از آسمان ها بالاتر است، چون اين آسمان ها جرم است و روزى بساط آن‏ها
برچيده مى شود: «والارض قبضته يوم القيامه والسموات مطويات بيمينه» [18] و بدن انسان مى پوسد و دوباره خدا زنده مى كند اما روح كه هرگز نمى ميرد، روح كه هرگز از بين نمى رود، آسمان ها بساطشان برچيده مى شود و سلسله جبال بساطشان جمع مى شود.

عظمت قرآن در طرح موضوعات

اين كه در باره قرآن فرمود: قرآن چيزى است كه اگر بر كوه نازل شود كوه نمى تواند تحمل كند، واقعش همين است، انسان وقتى نزديك بعضى از آيات مى رود از ترس برمى گردد كه اين آيه يعنى چه؟ هر چه هم تلاش و كوشش بكند به خودش اجازه ورود نمى دهد، يك نمونه آن را در اين جا مى‏آوريم: در قرآن در باره كوه ها آمده است كه: اى پيامبر، از تو سوال مى كنند كه وضع كوه ها چه خواهد شد: «يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لاترى فيها عوجا و لا امتا» [19] اين آيه را مى توان فهميد. يعنى سوال مى كنند در هنگام قيامت كوه ها وضعش چگونه خواهد شد؟ شما درجواب بگو: «خداوند اين كوه ها را درهم مى كوبد و همه اين دره هاى ناصاف با ريزش كوه ها صاف مى شود
و هيچ اعوجاج و امت و كجى در صحنه قيامت نيست.» در دنيا يك انسان ممكن است در اثر خلاف كارى خود را به گونه اى پنهان كند و از شهرى به شهرى ديگر يا از مجمعى به مجمعى ديگر برود، اما در صحنه قيامت هيچ جايى براى استتار نيست نه تپه اى نه كوهى نه دامنه اى نه تلى و نه ديوارى است: «لاترى فيها عوجا و لا امتا». قاع و صفصف اين آيه را انسان مى تواند بفهمد. يا اين آيه كه: «يوم تكون الجبال كالعهن المنفوش» [20] اين كوه ها كه سنگين است ما سنگينى اين ها را كم مى كنيم مثل پنبه هاى ندافى شده مثل عهن و پنبه ندافى شده سبك مى شوند. يا اين آيه كه: روزى فرا مى رسد كه جبال «كانت الجبال كثيبا مهيلا» [21] اين كوه ها كه خيلى سفت و سخت است مثل يك تلى از شن مى شود كه شما يك گوشه اش را اگر با انگشت برداريد بقيه مى ريزد، اين را مى گويند «كثيب مهيل» اين قبيل آيات را هم مى توان فهميد اما مى رسيم به اين قسمت: «و سيرت الجبال فكانت سرابا» [22] كوه ها مى روند و مى روند و سراب مى شوند. اگر كسى نخواهد توجيه كند، كوه ها سراب مى شود يعنى چه؟ سراب يعنى هيچ، انسان از دور خيال مى كرد كوه است وقتى نزديك رفت مى بيند كوه نيست. چه قدر انسان بايد توجيه كند تا اين آيه را بفهمد. بعد ازاين كه چندين وجه توجيه كرد بهترين وجه اين است كه اعتراف كند كه من نمى فهمم.
گاهى انسان در برابر بعضى از آيات قرار مى گيرد و از ترس برمى گردد كه اين يعنى چه، چقدر ما توجيه كنيم سراب يعنى هيچ. نه اين كه خرد يا ريز و يا سبك مى شود بلكه «و سيرت الجبال فكانت سرابا» حالا ما «كانت» را به «صارت» توجيه كرديم و حال اين كه «كانت» معناى كانت است نه معناى «صارت» حالا گيرم توجيه كرديم كه آن جا سراب مى شود، سراب يعنى هيچ، كوه چطور هيچ مى شود؟ اين فقط «درمورد» كوه است در مورد زمين و آسمان ها نيز اين چنين است. اين از آن آياتى است كه انسان واقعا حريم مى گيرد.

ظاهر و باطن قرآن

قرآن يك ظاهرى دارد و يك باطنى، در بيانات حضرت امير سلام الله عليه آمده است كه: قرآن ظاهرش بسيار زيبا و جلوه گر و باطنش عميق است. در خطبه هيجدهم نهج البلاغه آمده است كه: «و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و ان القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق لاتفنى عجائبه و لاتنقضى غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به» خوب به اين كتابى كه ظاهرش زيباست و باطنش خيلى عميق است و ما را هم دستور داده اند كه هم در ظاهر و هم در باطن قرآن تدبر كنيم و هرچه هم انسان استخراج كند تمام نمى شود نه در طول زمان نه در عمق فكر متفكران، قهرا اين عميقى كه وصف باطن قرآن است و ما را هم به تعمق در اين قرآن وادار كرده اند غير از آن تعمقى است كه از دعائم و ريشه هاى كفر به شمار آمده است. در نهج البلاغه در كلمات قصار كلمه 31 آن جا كه: «و سئل عليه السلام عن الايمان» حضرت فرمود: ايمان چهار ركن و پايه دارد، آن گاه درباره كفر هم فرمود: «والكفر على اربع دعائم على التعمق والتنازع و الزيغ والشقاق» معلوم مى شود آن تعمق در جهل و افراط و خودپسندى و امثال ذالك است كه تعمق مذموم است و اين تعمق در باطن قرآن است كه «باطنه عميق» و تعمق ممدوح.

روش هاى هدايت در قرآن

قرآن كه ظاهرش زيبا و باطنش عميق است، چگونه و با چه روش هايى مردم را هدايت مى كند؟ قرآن مدعى است كه نه تنها براى هدايت مردم آمده است كه «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس» [23] بلكه بهترين روش هدايت را قرآن به عهده دارد، هيچ كتابى نيست كه همانند قرآن مردم را هدايت كند در آيه نهم سوره اسرإ آمده است كه: «ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم» پس هيچ كتابى همانند قرآن هادى
مردم نيست. اين روش هدايتى را خود قرآن با روش هاى گوناگونى معرفى كرده است:
1. راه استدلال: قرآن بارها به ما فرموده تعقل و تفكر كنيد، اين كار، تشويق به استدلال است، حتى خود قرآن هم از راه استدلال با ما سخن گفته است ؛ مثلا مى فرمايد: «لو كان فيهما آلهه الاالله لفسدتا» [24] «ام خلقوا من غير شى‏ء ام هم الخالقون» [25].
احتجاجات انبيا عليهم السلام را بازگو كرد كه فلان پيامبر براى اثبات توحيد حق با فلان طاغى اين چنين برهان اقامه كرد. نقل براهين عقلى از انبيإ سلف عليهم السلام در قرآن كم نيست. اين ها خطوط كلى سه گانه است كه هر كدام ده ها نمونه دارد يكى اين كه ما را به تفكر و تعقل دعوت كرده است كه اين ها ده ها آيه دارد يكى اين كه براى ما و با ما با استدلال سخن گفت فرمود اگر خدايى نيست بگو ببينم شما را كه آفريد؟ يا بايد بگوييد موجود خود به خود خلق مى شود، يا بايد بگوييد خودمان، خودمان را آفريديم «إم خلقوا من غير شى‏ء إم هم الخالقون» شما هر تلاش و كوششى بكنيد اين دو آيه مباركه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بود، اگر بگويى «خلقوا من غير شى‏ء» يعنى فعل فاعل نمى خواهد مى شود تصادف، اگر بگويى كه نه، فعل، فاعل مى خواهد ولى فاعل فعل خود ماييم كه مى شود دور، اگر عين شما باشد، اگر مثل شما باشد كه مى شود تسلسل، اين همان برهان عميق فلسفى «دور و تسلسل» است، منتها همان طورى كه اين «ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا» [26] را وقتى به دست يك اصولى ماهر داديد بحث عميق برائت را از اين استنباط مى كند، اين جمله مباركه «ام خلقوا من غير شيى‏ء ام هم الخالقون» را وقتى به حكيم داديد بحثهاى عميق عقلى را از آن استنباط مى كند اين نحوه استدلال چه براى اثبات اصل مبدا و چه براى توحيد كه قرآن با ما به عنوان احتجاج سخن گفت فراوان است.
قرآن، در بخش ديگرى از روش استدلال نحوه استدلال انبياى سلف عليهم السلام را با طاغوتيان عصرش نقل مى كند كه فلان پيامبر با فلان طاغى اين چنين استدلال كرده است. همه اين ها براهين عقلى است و يكى از روش هاى هدايت است براى كسانى كه قدرت تفكر دارند.
2. تقليد ايمانى: روش ديگر تقليد ايمانى است. خيلى از افراد به محضر معصوم سلام الله عليه مى‏آمدند؛ مثلا از رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بعد از اثبات رسالت و معجزه و مانند آن سوالى در باره حق تعالى، قيامت، فرشته ها مى كردند، پيامبر هرچه مى فرمود آنان يقين پيدا مى كردند.
راه دوم مثل راه اول يقينا كافى است يعنى راه دينى مثل برهان عقلى يقينا كافى است و همه حكما هم فرموده اند كه قول معصوم عليه السلام مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد ؛ يعنى همان طور كه يك مبرهن مى تواند بگويد مثلا «عالم متغير است»، «هر متغيرى حادث است» يك متدين هم مى تواند بگويد: «اين قول معصوم است» و «هر چه معصوم فرمود حق است»، قول معصوم مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد، اما اگر كسى يا مستقيما از خود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه اين معصوم است و سخن هم سخن اوست و براى بيان حكم واقعى هم فرمود يعنى اصل صدور قطعى، جهت صدور قطعى، دلالت هم قطعى، قول معصوم مى تواند حد وسط قرار گيرد. اما كسى در عصر معصوم نيست و خبر متواترى كه سند را قطعى كند ندارد و دلالت هم نص باشد ندارد يا بى معارض در دست ندارد، اين شخص اگر بخواهد به استناد خبرى، مطلبى را ثابت كند اگر اهل رقم و حساب باشد مى بيند صدها اصل عقلايى را بايد روى هم بچيند و تلى از اصول درست كند تا بتواند يك مطلبى را بفهمد. اگر روايتى پنج جمله داشت و اين روايت از امام ششم سلام الله عليه تا ما به ده يا بيست واسطه رسيد، ما درباره تك تك اين وسايط و جمله ها بايد اصل عدم غفلت، اصل عدم سهو، اصل عدم نسيان، اصل عدم زياده، اصل عدم نقيصه، اصل عدم قرينه، را روى هم بچينيم تا يك مظنه اى به دستمان بيايد، آن وقت در برابر انبارى از اصول يك ظن سطحى نصيب ما مى شود. اگر مسئله ما مربوط به موضوعات عملى بود كه همين حجت است و بايد عمل كرد، اما اگر مربوط به مسائل اعتقادى بود اين ظنون سودى ندارد و آن چه هم در حديث شريف ثقلين است اين است كه عترت همتاى قرآن است نه روايت، نفرمود روايت هم تاى قرآن است بلكه فرمود عترت همتاى قرآن است. روايات مجعول و غير مجعول داريم اما عترت تماما نور هستند «و كلامهم نور». چون روايت، جعلى دارد و قرآن مصون از جعل است، روايت همتاى قرآن نيست، پس فقط عترت همتاى قرآن است.
پس تا اين جا دو راه از روش هاى هدايت را گفتيم: راه برهان و راه تعبد ايمانى.
3. تهذيب نفس: اگر كسى نمى خواهد درس بخواند يا فرصت درس خواندن ندارد آيا راهى به شناخت حقايق دارد؟ قرآن مى فرمايد راه هدايت براى چنين افرادى از طريق راه تهذيب نفس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفس را خود شارع مشخص كرده است. اين كه فرمود: «واعبد ربك حتى ياتيك اليقين» [27] معلوم مى شود همان طورى كه با برهان يقين حاصل مى شود با عبادت هم يقين به دست مى‏آيد. يك وقت كسى عبادت مى كند براى اين كه مكلف به عبادت است و در جهنم نسوزد اين يك همت است، گاهى هم عبادت مى كند به شوق بهشت، لذا كتاب هاى دعا را ورق مى زند ببيند كه براى كدام عبادت ثواب بيشترى از نظر بهشت ياد شده است كه آن را بخواند. گاهى نه براى جهنم است و نه بهشت بلكه عبادت مى كند كه هر گونه حجاب را برطرف كند و معبود خود را ببيند و حق بر او روشن بشود، مثل «حارثه بن مالك».
آيه «واعبد ربك حتى ياتيك اليقين» هم راه تهذيب نفس است كه در آن، هم راه مشخص شده و هم نتيجه. اين «حتى»، در آيه شريفه، حتاى «منفعت» است نه حتاى تحديد نه يعنى عبادت بكن تا به يقين برسى كه اگر به يقين رسيدى معاذ الله عبادت را ترك كنى، چون اگر عبادت را ترك كردى همان جا سقوط مى كنى مثل اين كه به ما گفتند اگر خواستى دستت به كليد برق برسد اين پله هاى نردبان را طى كن تا بالا بروى و كليد برق را بزنى، اگر كسى از پله هاى نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتن همان و سقوط همان، اگر به ما گفتند پله هاى نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعنى وقتى دستت به سقف رسيد حالا نردبان را انكار كن و گرنه سقوط مى كنى. پس اين «حتى» حتاى حد نيست، حتاى منفعت است ؛ يعنى يكى از فوايد مترتبه بر عبادت پيدايش يقين است، «فاذا اتاك اليقين فاقم العباده و حسنها و اتمها و اكملها» اگر يقين پيدا كردى بهتر و زيباتر عبادت بكن. اين عبادت است كه راه «حارثه بن مالك» است، نبايد كسى بگويد اين راه مخصوص معصومين عليهم السلام است، چون «حارثه» يك آدم عادى بود و در محضر حضرت اين راه را ياد گرفت. اين كه فرموده اند: «قلب المومن عرش الرحمن» به اين شرط كه در اين قلب كينه احدى نباشد، اين قلب سالن رقص دنيا نباشد. چه قدر اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه آبروى دنيا و افراد دل باخته به دنيا را مى برد، هيچ كسى در امت اسلامى به اندازه حضرت امير دنيا را بى آبرو نكرد. او آن قدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيم دنيا خواه را رسوا كرد كه آبرويى براى دنيا نگذاشت. شما يك دور به طور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفرماييد و در تشبيهات حضرت در باره دنيا دقت كنيد، گاهى دنيا را به صورت استخوان خوك در دست فرد جذام گرفته معرفى مى كند، گاهى به صورت «عفطه عنز» و در جايى به صورت عطسه انف، گاهى به صورت «ورقه در دهان جراده». آن بزرگوار آن چنان آبروى دنيا را برد كه در امت اسلامى احدى اين چنين دنيا را بى حيثيت نكرد. اگر كسى دنيا را اين طور بى آبرو كرد دنيازده را نيز هم چنين.
حال اين تعبير حضرت(ع) را در باره عده اى ببينيد، ايشان در كلمات قصار شماره 367 اين چنين مى فرمايد: «يا ايهاالناس متاع الدنيا حطام موبى‏ء» پاييز كه مى شود ساقه ها زرد شده و مى ريزند و خشك مى شوند و با يك تكان همه از بين مى روند، اين را «حطام» مى گويند، فرمود اين حطامى است وبا دار (موبى) يعنى بيمارى وبا مى‏آورد «فتجنبوا مرعاه» اين جا جايى است وبا خيز، اولا: حطام است دنيا براى كسى بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هم حطام است، دست بزنى مى ريزد و اين ساقه هم وبا مى‏آورد نچريد. «فتجنبوا مرعاه قلعتها احظى من طمانينتها و بلغتها ازكى من ثروتها حكم على مكثر منها بالفاقه و اعين من غنى عنها بالراحه من راقه زبرجها اعقبت ناظريه كمها و من استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا» آن گاه فرمود: «لهن رقص على سويدا قلبه»
«سويدا» حبه شى‏ء و هسته مركزى را مى گويند، سويداى دل يعنى آن حبه، آن هسته مركزى دل ، آن دل دل. خلاصه، فرمود در دل دل اين اوباش دارند رقص مى كنند: «لهن رقص على سويدإ قلبه هم يشغله و غم يحزنه كذلك حتى يوخذ بكظمه» خوب اگر چنان چه اين چنين شد، آن دل توان اين راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفى ببندد. اگر همه اين ها را به دور انداخت مى گويد «حارثه بن مالك» كه بود كه من نيستم. اين تعبير، تعبير خوب و پسنديده اى است اين كه به ما مى گويند مسابقه بدهيد يعنى اين كه چرا او رفت و من نروم اين «من» مذموم نيست، «فاستبقوا» همين است ؛ يعنى مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد «سارعوا» جلو بزنيد، اين راهى نيست كه تصادف داشته باشد چون دراين معارف و معانى تزاحمى نيست همه مى گويند بيا تو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مى گويند من مى خواهم بگيرم اين تزاحم است اما در معارف هر يك مى گويد اين دنيارا تو بگير، اين حطام را تو بگير، اين چراگاه وبا خيز مال تو او مى گويد مال تو من رفتم اين سبقت در نجات از رذيلت و فراهم كردن فضيلت تزاحمى ندارد، لذا فرمود: تا توانستى سابقوا و استبقوا تا توانستى سارعوا نه تنها سابقوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشويد، سرعت بگيريد، وقتى سرعت گرفتيد امام متقين مى شويد، لذا بگوييد: «واجعلنا للمتقين اماما».
برخى چون‏ [28] حل اين گونه از معارف برايشان دشوار بود گفته اند كه: «واجعلنا للمتقين اماما» يعنى «واجعل لنا من المتقين اماما» مى فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسى كه با تقواست امام ما باشد ما چرا امام المتقين نباشيم، چرا كارى نكنيم كه همه مردم باتقوا به ما اقتدا كنند. اين راه براى همه باز است اين راه، راه تواضع است، اگر كسى متواضع تر و خاكسارتر شد اين گونه حرف مى زند، اگر «هوالله هو» شد اين چنين حرف مى زند و مى گويد: «واجعلنا للمتقين اماما» خدايا توفيقمان بده كه من طورى باشم كه همه مردم باتقوا به من اقتدا بكنند يعنى علم و عمل و سيره علمى من براى مردم باتقوا الگو باشد. حالا بياييم در قرآن معاذالله تحميل كنيم بگوييم، نه، قرائت آن اين چنين نيست، بلكه اين گونه است كه: «واجعل لنا من المتقين اماما».

جمع ميان سه راه هدايتى

جمع هر سه راه عقل، تهذيب نفس و تعبد ايمانى ممكن و شدنى است ؛ يعنى هم انسان با برهانى كه خود قرآن اقامه كرده است هم با ظواهر دينى و هم با تهذيب نفس مى تواند حركت كند. يقينى كه خداى سبحان به ابراهيم سلام الله عليه داد با درس خواندن به دست نيامد، چون وضع حضرت ابراهيم مشخص بود: دوران كودكى را در غار گذراند كم كم آمد بيرون و فرمود: «و كذالك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين.» [29] ما ملكوت را نشانش داديم تا او اهل يقين بشود. خوب اين راه را هم كه به ما نشان دادند فرمود: چرا شما در ملكوت سفر نمى كنيد؟ «او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض» [30] ما را نه تنها تشويق كردند، توبيخ كردند كه چرا نگاه نمى كنيد چرا نمى رويد. پس يك راهى است رفتنى، به ما گفته اند كه اگر قدرى جلوتر رفتى هم اكنون كه اين جا نشستى جهنم و اهلش را مى بينى: «كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم» [31] حالا ببينيد بر سر اين آيه چه ها آوردند گفتند بين اين دو جمله چيزى محذوف است كلا لو تعلمون علم اليقين مثلا عمل صالح مى كنيد بعد اگر مرديد لترون الجحيم خوب بعد اگر مرديد همه لترون الجحيمند چه كافر چه غيركافر، ديگر نيازى ندارد كه بفرمايد اگر اهل يقين باشيد جهنم را مى بينيد. چرا ما بگوييم آن در آيه شريفه فوق، وسطها محذوف است، لذا برخى چيزى به عنوان پسوند براى «لوتعلمون علم اليقين» در تقدير گرفتند كه با آن هم آهنگ نيست و يك چيزى به عنوان پيش وند براى «لترون الجحيم» ذكر كرده اند كه با اين هم سان نيست. چرا ما اين چنين با قرآن برخورد كنيم، فرمود: «كلا لوتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم» فرمود شما اگر اهل علم اليقين باشيد جهنم را مى بينيد نشانش اين است كه عده اى هم ديدند، در نتيجه اين راه رفتنى است.
پس اين كه فرمود: «ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم»، سه راه را به ما نشان داد جمع اش هم ميسر است هيچ كس در هيچ شرايطى نمى تواند بهانه بياورد، بعضى كه اهل تهذيب نفس نيستند براى آنها سخت است، چون هر شب بايد غذا بخورند و هميشه بايد بخوابند، بالاخره يك نماز صبحى هم مى خوانند ديگر حالا هرچه شد، شد اهل اين كه شب كم غذا بخورد، يك مقدارى سبك باشد سحرى داشته باشد اهل اين نيست. اين گونه افراد بالاخره اهل فهم كه هستند، اگر اهل فهم و تفكر عقلى باشند با استدلال. بعضى هستند كه نه اهل استدلال اند و نه اهل تهذيب، بلكه اهل ظواهر دينى اند، قرآن اين راه ظواهر دينى را به آنان معرفى كرده است ؛ يعنى هم با ظواهر دينى در آن جا كه ظواهر دينى به نصاب اعتبار رسيده است و هم با براهين عقلى و استدلال ها آن جا هم در صورتى طبق براهين به حد نصاب استدلال رسيده باشد و هم از راه تهذيب نفس در صورتى كه تهذيب به شرايط به نصاب لازم رسيده باشد وعده خداى سبحان هم كه هست: «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» [32] هم ما را تشويق كرد و هم فرمود كه اگر يك قدرى اين راه را طى كردى من نشانت مى دهم و هدايتت مى‏كنم.

پى‏نوشت‏ها:

[1]. سوره حشر،(59) آيه‏21.
[2]. همان ،آيه 22.
[3]. همان، آيه 23.
[4]. همان، آيه 24.
[5]. سوره آل عمران (3) آيه 73.
[6]. سوره نحل (16) آيه 49.
[7]. سوره حشر (59) آيه 24.
[8]. سوره فصلت (41) آيه 11.
[9]. سوره سبا (34) آيه 10.
[10]. سوره نازعات (79) آيه 27.
[11]. سوره احزاب (33) آيه 72.
[12]. سوره اسرإ (17) آيه 37.
[13]. سوره غافر (40) آيه 57.
[14]. سوره نازعات (79) آيه 27.
[15]. سوره مومنون (23) آيه 37.
[16]. سوره جاثيه (45) آيه 24.
[17]. سوره آل عمران (3) آيه 187.
[18]. سوره زمر (39) آيه 67.
[19]. سوره طه (20) آيه 105.
[20]. سوره قارعه (101) آيه 5.
[21]. سوره مزمل (73) آيه 14.
[22]. سوره نبا (78) آيه 20.
[23]. سوره بقره (2) آيه 185.
[24]. سوره انبيإ (21) آيه 22.
[25]. سوره طور (52) آيه 35.
[26]. سوره اسرإ (17) آيه 15.
[27]. سوره حجر (15) آيه 99.
[28]. سوره فرقان (25)آيه 74.
[29]. سوره انعام (6) آيه 75.
[30]. سوره اعراف (7) آيه 185.
[31]. سوره تكاثر(102) آيه 6.
[32]. سوره عنكبوت (29) آيه 69.

 

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

القرآن‏ و حاجة الإنسانیة إلیه

د.عبد العزیز صقر
المقدمة

الحمد للّه الّذی أنزل علی عبده الکتب و لم یجعل لّه عوجا. 1
و الصلاة و السلام علی من أرسله الله شاهدا و مبشرا و نذیرا.و داعیا إلی الله بإذنه و سراجا منیرا سیدنا محمد،و علی آله و أصحابه،و من دعا بدعوته‏ إلی یوم الدین...و بعد:
فالقرآن الکریم هو کتاب الله الخالد،و معجزة الرسول الباقیة أنزله الله‏ علی سید نا محمد صلی الله علی و سلم لیخرج الناس من الظلمات إلی النور بإذن ربهم إلی صراط العریز الحمید،و هو الکتاب المصدق لما سبق و المهیمن‏ علیه.قال تعالی
و أنزلنآ إلیک الکتب بالحقّ مصدقا لما بین یدیه من الکتب‏ و مهیمنا علیه2.
و هو الکتاب الوحید من بین سائر کتب الله الذی تکفل الله بحفظه‏ قال تعالی
إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحفظون 1
فلم یصبه ما أصاب‏ الکتب السابقة من التحریف و التغییر و انقطاع السند،فالقرآن الذی قرأه محمد صلی الله علیه و سلم هو نفس القرآن الذی نقرأه الیوم،و المکتوب بالمصاحف‏ بالرسم العثمانی،المنقول إلینا بالتواتر،جیلا بعد جیل.لم یغیر منه حرف و لم‏ تبدل منه کلمة.لأن التغیر لیس من طبیعته،إذ هو لله،و إنما الذی یتغیر هو ما حول القرآن من أفهام الناس و آرائهم و اجتهاداتهم.
و لا نطلق الکلمة معرفة«القرآن»إله علی جمیعه أما کلمة«قرآن» مجردة من حرف التعریف،فإنها تطلق علی کله و علی بعضه،فمن الأول‏ قوله تعالی
و قرءانا فرقنه لتقرأه علی النّاس علی مکث و نزّلنه تنزیلا2.
و من الثانی قولنا للآیة الواحدة منه هذا«قرآن»و لا یصح أن یقال هذا «القرآن»و کما سمی قرآنا،سمی کتابا و فرقانا.لکن لفظ القرآن لم یطلق علی غیر المنزل علی محمد صلی الله و علیه و سلم.بخلاف الکتاب و الفرقان،فإنهما کما أطلقا علی ما أنزل علیه،فقد أطلقا علی ما أنزل علی غیره.قال تعالی
و إذا ءاتینا موسی الکتب و الفرقان لعلّکم تهتدون(53( .3
و نحن حین نتحدث عن القرآن لا نقصد أن نحصی ما کتب حول‏ القرآن،أو نعدد ما دونه العلماء و علومه،أو تفسیره،أو وجوه إعجازه،أو بیان‏ فضائله و أحکامه و آدابه،فإن ذلک لیس فی مقدور بشر.
و إنما قصدنا من وراء هذا البحث أن نبین مدی الحاجة إلی القرآن‏ الکریم،و أن الإنسانیة فی ماضیها و حاضرها لا یمکن لها الاستغناء عنه،لأنه‏ هادیها و مرشدها إلی أقوم السبیل
إنّ هذا القرءان یهدی للّتی هی أقوم1.
و قد طبق المسلمون الأولون القرآن الکریم تطبیقا عملیا،فکان‏ دستورهم الذی یحتکمون إلیه و منهاج حیاتهم و مبعث عزهم و فخرهم،ففتحوا بذلک البلاد و دانت لهم الرقاب،لا بالطغیان و لا بالصولجان،و لکن بتعالیم‏ القرآن،و استطاعوا فی فترة وجیزة من الزمن أن یکونوا لهم دولة و أن یبنوا لأنفسهم حضارة و أن ینشروا العلم و المعرفة فی أرجاء الأرض،فسعدت بذلک‏ الإنسانیة قرونا طویلة.
هذا واقع یصدقه التاریخ و لا ینکره إلا کل جاحد أو مکابر.
و الیوم و نحن ننظر إلی أحوال المسلمین بألم و حسرة فنراهم قد تخلفوا عن رکب التقدم و الحضارة،و تأخروا کثیرا فی میدان العلم و المعرفة و بینهم و بین غیر هم فجوة حضاریة و علمیة هائلة.
و نتساءل ما السبب فی هذا التخلف؟و ما السر فی هذا الانحدار الذی وصلت إلیه الأمة؟هل هو الإسلام أو تمسکها بالقرآن و احتکامها إلیه؟کلا، إن القرآن ربی أمة و أنشأ حضارة،لأنه هدایة الله إلی الناس،فلا یمکن أن یکون‏ سببا فی تخلفهم أو شقائهم
فإمّا یأتینّکم مّنّی هدی فمن اتّبع هدای فلا یضلّ و لا یشقی(123)و من أعرض عن ذکری فإنّ له معیشة ضنکا و نحشره یوم‏ القیمة أعمی(124)و قال ربّ لم حشرتنی أعمی و قد کنت بصیرا(125)قال کذلک‏ أتتک ءایتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی 2.هذا هو السبب الحقیقی فی‏ الضلال و الشقاء کما بینته الآیات.
و قد یقول قائل:لا حاجة لنا الیوم إلی القرآن،لأن العلم و العقل یمکن‏ أن یهتدی بهما الإنسان و یعرف طریقه إلی الخیر.
و نقول:إن علم البشر وحده لا یصلح أنفس الناس،لأنهم لا یخالفون‏ أهواءهم و شهواتهم الشخصیة إلی اتباع آراء أفراد منهم،و إنما یدینون بوازع الفطرة لما هو فوق معارفهم البشریة،و هو ما یأتیهم من ربهم و من هنا کانت الحاجة ماسة إلی هدایة القرآن.
و العقل مهما بلغ من القوة و الذکاء لیس إلا حاسة من الحواس التی‏ تربطنا بعالمنا المحدود،له مجاله الذی یعمل فیه،و یدرک حقائق الأشیاء فی‏ محیطه‏1.
إن غایة ما یجنیه العقل من ثمرات بحثه المستقل فیه،بعد معاونة الفطرة السلمیة له،و هو أن یعلم أن فوق هذا العالم إلها قاهرا دبره،و أنه لم یخلقه‏ باطلا،بل وضعه علی مقتضی الحکمة و العدالة،فلا بد أن یعیده مرة أخری‏ لینال کل عامل جزاء علمه.إن خیرا و إن شرا،هذا کل ما یناله العقل الکامل من‏ أمر الدین،أما القرآن فهو لا یقف من جانبه عند هذه المرحلة،بل نراه یشرح لنا حدود الإیمان مفصلة،و یصف لنا بدء الخلق و نهایته،و یصف الجنة و أنواع‏ نعیمها،و النار و ألوان عذابها،کأنهما رأی العین،حتی أنه لیحصی عدد الأبواب‏ و عدد الملائکة الموکلة بتلک الأبواب،فعلی أی نظریة عقلیة بنیت هذه‏ المعلومات الحسابیة و تلک و الأوصاف التحدیدیة؟2إن ذلک ما لا یوحی به‏ العقل.
و إذا لم یکن ذلک من و حی العقل،فهو من وحی الله الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه،و آخر وحی الله إلی خلقه هو القرآن‏ الکریم،لذلک اخترت هذا العنوان:«القرآن و حاجة الإنسانیة إلیه»لیکون‏ موضوع البحث.و قد اقتضت منهجیة البحث أن أقسمه إلی مقدمة و أربعة فصول و خاتمة:
المقدمة:تشمل التعریف بالقرآن و بیان الحاجة إلیه.
الفصل الأول:کلمة عامة عن حال العالم قبل نزول القرآن و مقارنة ذلک بما علیه‏ العالم الیوم من قرب أو بعد بالنسیة للقرآن.
الفصل الثانی:الحاجة إلی قرآن فی مجال العقیدة.
الفصل الثالث:الحاجة إلی القرآن فی مجال التشریع.
الفصل الرابع:الحاجة إلی القرآن فی مجال الأخلاق.
ثم ذکر خلاصة موجزة لهذا البحث
و نحن لا نیأس من العودة مرة أخری إلی القرآن لیکون دستور حیاتنا و منهاج سلوکنا.و أن نحتکم إلیه فی کل ما یعرض لنا من مشکلات،و ما یواجهنا فی مسیرتنا من عقبات،و ما یصیبنا فی حیاتنا من أمراض اجتماعیة أو خلقیة..عند ذلک نجد فیه الحل الشامل و الدواء الشافی لکل الأمراض.
و کما صلح أول الأمة بالقرآن،فإنه لا یصلحها فی حاضرها و مستقبلها إلا القرآن،و الله نسأل أن ینفعنا بالقرآن،و أن یشرح صدورنا للقرآن، و أن یسدد علی طریق الخیر خطانا،و أن یلهمنا الرشد و الصواب،و ما توفیقی‏ إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنبت..و صلی الله علی سیدنا محمد و علی آله‏ و سلم.

الفصل الأول‏ و صف عام لحل العالم قبل نزول القرآن

إن نظرة عامة إلی حال العالم قبل بعثة الرسول صلی الله علیه و سلم، و قبل نزول القرآن الکریم تکشف لنا عن مدی الحیرة و الضلال الذی کان یسود العالم بصفة عامة،و الجزیرة العربیة بصفة خاصة.من ضلال فی العقیدة و فساد فی الفطرة،و ابتعاد عن الدیانات الموروثة من عهد إبراهیم و إسماعیل علیهما السلام،حتی الدیانتین السابقین علی الإسلام:الیهودیة و المسیحیة.فقد انحرف أتباع الدیانتین فأدخلوا علیهما ما لیس منهما.
فالیهود علی حفظهم لأصل عقیدة التوحید،قد غلب علیهم التشبیه، و غاب عنهم أن یجمعوا بین النصوص المتشابهة فی صفات الله و بین عقیدة التنزیه،فقد جعلو الله کالإنسان،یتعب و یندم علی ما فعل،کخلقه الإنسان، لأن لم یکن یعلم أنه سیکون مثله أو مثل الآلهة.و زعموا أنه کان یظهر فی‏ شکل الإنسان حتی إنه صارع إسرائیل،و لم یقدر علی التفلت منه حتی بارکه‏ فأطلقه و عبدوا بعلا و غیره من الأصنام.
و النصاری جددوا من عهد قسطنطین الوثنیات القدیمة،و التخذوا المسیح ربا و إلها،و عبدوا القدیسین و صورهم،حتی صارت کنائس النصاری‏ کهیا کل الوثنیة الأولی،مملوءة بالصور و التماثیل المعبودة،علی أن عقیدة التثلیث و الصلب الفداء التی جعلوها أساس الدین،بل الدین کله،هی عقیدة الهنود فی جعلتها و تفصیلها،و هی مدعومة بفلسفة خیالیة غیر معقولة،و بنظام‏ یقوم بتنفیذه الملوک و القیاصرة،و تبذل فی سبیله القناطیر المقنطرة من الذهب‏ و الفضة،ویریی علیه الأحداث فی الصغر تربیة و جدانیة خیالیة لا تقبل حجة و لا برهانا،فغمر الشرک بالله هذه الأرض بطوفانه،و طغت الوثنیة علی أهلها1.
و قد وقع بین النصاری شقاق رهیب فی طبیعة المسیح،و وصفه، و وضع أمه من الإله الکبیر،و قد أثار هذا الخلاف بینهم الحروب المهلکة و قسمهم فرقا و أحزابا یلعن بعضها بعضا1.
و من أشهر هذه الفرق:الیعقوبیة،و کانت منتشرة فی مصر و النوبة و الحبشة،و النسطوریة:و کانت منتشرة فی الموصل و العراق و فارس، و الملکانیة:و کانت منتشرة فی بلاد الغرب و صقلیة و الأندلس و الشام.
فالیعقوبیة:کانوا یرون:أن المسیح هو الله،و أن الله و الإنسان اتحدا فی طبیعة واحدة هی المسیح.
و الملکانیة و النسطوریة:قالوا:إن للمسیح طبیعتین متمیزتین:الطبیعة اللاهوتیة،و الطبیعة الناسوتیة.و إن اختلفت الطائفتان فیما عدا ذلک من‏ التفاصیل‏2.
و إذا حدث هذا بالنسیة لأهل الکتاب«الیهود و النصاری»فانحراف‏ غیر هم ممن لا یدینون بدین سماوی یکون أشد و أعظم.
و إذا ترکنا أهل الکتاب و ما و قعوا فیه من شرک و ضلال فی أصل‏ العقیدة و انتقلنا إلی الفرس.نجد أنهم أسوأ حالا من غیر هم فی هذه الناحیة. فقد فتنوا بالمظاهر الطبیعیة من السماة الصافیة،و الضوء،و النار، و الهواء.
و الماء ینزل من السماء،کل هذه المظاهر جذبت أنظارهم و جعلتهم‏ یعبدونها علی أنها کائنات إلهیة،کما أن الجدب و الظلمة و نحو هما:کائنات‏ إلهیة شریرة ملعونة.و وقفوا أمام آلهة الخیر یستمدون منهم المعونة و یسبحون‏ بحمدهم و یقدمون لها الضحایا،کما اعتقدوا أن آلهة الخیر فی نزاع دائم مع آلهة الشر،و أن أعمال الإنسان من صلاة و نحوها تعین آلهة الخیر فی منازلتها آلهة الشر،و اتخذوا النار رمزا لآلهة الخیر یشعلونها فی معابدهم،و ینفخونها بإمدادهم حتی تقوی علی آلهة الشر و تنتصر علیها.
کما کانوا ینظرون إلی ملوکهم کأنهم کائنات إلهیة اصطفاهم الله‏ للحکم بین الناس،و خصهم بالسعادة و أیدهم بروح من عنده،فهم ظل الله فی‏ أرضه.أرقامهم علی مصالح عباده،و لیس للناس قبلهم حقوق،و للملوک علی‏ الناس السمع و الطاعة1.
أما بلاد العرب،فقد تعددت فیها الدیانات،و اختلفت اختلافا متباینا و تأثرت عادة بما جاورها من البلاد،ذکر الیعقوبی«أن أدیان العرب کانت‏ مختلفة بالمجاورات لأهل الملل و الانتقال إلی البلدان و الاتجاهات»2.
و قد أخذ الغرب عن الأمم التی اتصلوا بها کثیرا من آلهتها و معتقداتها مثل الیهودیة،و المسیحیة،و المجوسیة،و الصابئة،و الوثنیة،التی‏ کانت العامة و الغالیة فی شبه الجزیرة العربیة.
و قد نزع العرب إلی تکریم الحجارة المقدسة،أو المؤلهة-کما یقول‏ بعض المؤرخین،تکریما لا یختص بقبیلة دون أخری،و لا ینفرد به بلد دون‏ آخر3.
و کانت الحجارة التی تکرمها القبائل مأخوذة من أصل الحرم المکی، و فی ذلک یقول ابن هشام عن ابن اسحاق«و یزعمون أن أول ما کانت عبادة الحجارة فی بنی إسماعیل:أنه لا یظعن منهم ظاعن من مکة،حینما ضاقت‏ علیهم و التمسوا الفسح فی البلاد إلا حمل معه حجرا من حجارة الحرم تعظیما للحرم.فحیثما نزلوا وضعوه فطافوا به کطوافهم بالکعبة،حتی بلغ ذلک بهم‏ إلی أن کانوا یعبدون ما استحسنوا من الحجارة و أعجبهم»1.

و الحجارة التی کانوا بعبدونها نوعان:

النوع الأول:هو الحجارة المحمولة أو المنقولة.
النوع الثانی:هو الحجارة الثابتة التی لا تزحزح من مکانها کالمعابد الخاصة.
و یقال لکل صنم من حجر أو غیره:صنم،و لا یقال:وثن،إلا لما کان من غیر صخرة:کالنحاس و نحوه،و کان عمرو بن لحی حین غلبت خزاعة علی البیت و نفث جرهم عن مکة،قد جعلته العرب ربا،لا یبتدع لهم بدعة إلا اتخذوها شرعة،لأنه کان یطعم،الطعام و یکسو الناس فی الموسم،فربما نحر فی الموسم عشرة آلاف بدنة،و کسا عشرة آلاف حلة.و هو أول من أدخل‏ الأصنام فی الحرم،و حمل الناس علی عبادتها2.
و فی الصحیحین عن أبی هریرة رضی الله عنه قال:قال النبی صلی‏ الله علیه و سلم«رأیت عمرو بن عامر الخزاعی یجر قصبه فی النار،کان أول من‏ سیب السوائب»و عن أحمد عن أبی هریرة بزیادة(و بحر البحیرة)و انظر تفسیر ابن‏ کثیر ج 2.
و کان أول من غیر دین إسماعیل علیه السلام،فنصب الأوثان و سیب‏ السائبة،و وصل الوصیلة،و بحر البحیرة،و حمی الحامی‏3.
و قد أبطل القرآن هذه المعتقدات الفاسدة،و بین فی وضوح أن هذا افتراء و کذب.فقال تعالی:
ما جعل اللّه من بحیرة و لا سآئبة و لا وصیلة و لا حام‏ و لکنّ الّذین کفروا یفترون علی اللّه الکذب و أکثرهم لا یعقلون(103) 1.
قال ابن هشام«حدثنی بعض أهل العلم:أن عمرو بن لحی خرج من‏ مکة إلی الشام فی بعض أموره.فلما قدم مآب من أرض البلقاء و بها یومئذ العمالیق رآهم یعبدون الأصنام،فقال لهم:ما هذه الأصنام التی أراکم تعبدونها؟ قالوا له:هذه أصنام نعبدها فنستمطرها فتمطرنا.و نستنصرها فتنصرنا.فقال لهم: ألا تعطونی صنما فأسیر به إلی أرض العرب فیعبدونه؟فأعطوه صنما یقال له: (هبل)،فقدم به مکة فنصبه و أمر الناس بعبادته و تعظیمه»2.
من هذا نعلم أن عبادة الأصنام لم تکن قاصرة علی العرب فحسب، و إنما کانت العبادة السائدة حینذالک فی معظم البلدان المجاورة،و هذا یؤید ما ذکره الیعقوبی من أن أدیان العرب کانت مختلفة بالمجاورات لأهل الملل‏ و الانتقال إلی البلدان،و هبل هذا هو الذی کان یفخر به أبو سفیان یوم أحد.
و عن أبی رجاء العطاردی:قال:«کنا فی الجاهلیة إذا لم نجد حجرا جمعنا حلیثة من التراب و جئنا بالشاة فحلبناها علیه ثم طفنا بها»3.
إلی هذ الحد بلغ تعلقهم بالأصنام.و أصبحت عبادتها جزءا من حیاتهم بل‏ بلغ بهم الأمر من تعظیمهم للأصنام و اعتقادهم فیها أن اتخذ أهل کل دار من مکة صنما فی دارهم یعبدونه،فإذا أراد أحدهم السفر کان آخر ما یصنع فی منزله أن‏ یتمسح به،و إذا قدم من سفره کان أول ما یصنع إذا دخل منزله أن یتمسح به کذلک. و کان الحارث بن قیس:من بنی سهم،إذا وجد حجرا أحسن من‏
حجر أخذه فعبده‏1.و یصدق علیه قول الله تعالی:
أفرءیت من اتّخذ إلهه‏ هوه 2.
و من أشهر الأصنام عند العرب:إساف و نائله«قیل:إنهما رجل و امرأة، من جرهم،و أن إسافا وقع علیها فی علیها فی الکعبة،فسخا حجرین،فأخرجا إلی الصفا و المروة فنصبا علیهما،لیکونا عبرة وعظة،فلما کان عمرو بن لحن نقهلما إلی الکعبة،و نصبهما علی زمزم،فطاف الناس بالکعبة و بهما،حتی عبدا من‏ دون الله»3.
و ذکر المسعودی:(أن إسافا و نائلة حجران نحتا و مثلا بالفاجرین)4. و هذا الرأی الذی ذکره المسعودی أقرب إلی الصواب.و قد تحرج‏ الأنصار من الطواف بین الصفا و المروة بعد الإسلام مخافة أن یفعلوا عملا من‏ أعمال الجاهلیة،لوجود الصنمین علیهما.فأنزل الله تعالی: إنّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه فمن حجّ البیت أو اعتمر فلا جناح علیه أن یطّوّف بهما 5. و من أقدم الأصنام و أشهرها عند العرب:مناة و اللات،و العزی. و کانوا یقولوا:إنها بنات الله،و هن یشفعن إلیه،فلما نزل القرآن أنکر علیهم‏ ذلک أشد الإنکار فقال تعالی
أفرءیتم الّلت و العزّی(19)و منوة الثّالثة الأخری(20)ألکم الذّکر و له الأنثی(21)تلک إذا قسمة ضمیزی(22)إن هی إلا أسماء سمّیتموها أنتم وءاباؤکم مّآ أنزل اللّه بها من سلطن إن یتّبعون إلاّ الظّنّ و ما تهوی الأنفس و لقد جاءهم مّن ربّهّم الهدی(23) 1.
و لم تقتصر عبادة العرب علی تلک الأصنام،بل عبدوا غیرها مما نقل‏ عن غیر هم،و کان أشهرها ما عرف عند قوم نوح علیه السلام‏2.و قد جاء ذکرها فی القرآن الکریم.قال تعالی:
قال نوح رّبّ إنّهم عصونی و اتّبعوا من لّم یزده‏ ماله و ولده إلاّ خسارا(21)و مکروا مکرا کبّارا(22)و قالوا لا تذرن ءالهتکم و لا تذرنّ ودّا و لا سواعا و لا یغوث و یعوق و نسرا(23)و قد أضلّوا کثیرا و لا تزد الظّلمین‏ إلاّ ضللا(24) 3.
ذکر البخاری عن ابن عباس رضی الله عنهما قال:«صارت الأوثان‏ التی کانت فی قوم نوح فی العرب بعده،و هی أسماء قوم صالحین من قوم‏ نوح»،فلما هلکوا أوحی الشیطان إلی قومهم أن انصبوا فی مجالسهم التی‏ کانوا یجلسونها أنصابا و سموها بأسمائهم،ففعلوا فلم تعبد حتی إذا هلک أولئک‏ و تنوسح العلم عبدت»4.
و العرب الذین بعث فیهم رسول الله صلی الله علیه و سلم و دعاهم‏ إلی توحید الله و عبادته وحده لا شریک له.قالوا فی سخریة و تعجب
و عجبوا أن جآءهم مّنذر مّنهم و قال الکفرون هذا سحر کذّاب(4)أجعل الالهة إلها وحدا إنّ هذا لشی‏ء عجاب(5)و انطلق الملأ منهم أن امشوا و اصبروا علی ءالهتکم‏ إنّ هذا الشی‏ء یراد(6)ما سمعنا بهذا فی الملّة الاخرة إن هذآ إلاّ اختلق 5. و یعنون بالآلهة الأصنام التی کانوا یعبدونها.و لیس ذلک بالأمر المستغرب علی هؤلاء الکفار،فقد سبقهم إلی جرمهم هذا الطغاة فی کل عصر و الظالمون فی کل زمان،و مع کل رسول یدعوهم إلی الله قال تعالی:
کذالک‏ مآ أتی الّذین من قبلهم مّن رّسول إلاّ قالو ساحر أو مجنون(52)أتواصوا به بل هم‏ قوم طاغون(53) 1.
و کان لقضاعة و لخم و خزام و عاملة و غطفان و أهل الشام صنعم یقال له‏ الأقیصر.و کانوا یحجون إلیه و یحلقون رؤوسهم عنده»2.
و من الأصنام التی کانت موجودة و جاء ذکرها فی القرآن الکریم(آزر)، و کان تارح أبو سیدنا إبراهیم سادنا له.عن ابن عباس رضی الله عنهما:أن أبا إبراهیم لم یکن اسمه آزر،و إنما کان اسمه تارحا،و قال مجاهد و السدی:آزر اسم صنم،و قال ابن کثیر:کأنه غلب علیه آزر لخدمته ذلک الصنم»3.
و من الأصنام(الإلالهة)هکذا فی سائر نسخ القاموس،و الصحیح بهذا المعنی الآلهة بصیغ الجمع.
و به قری‏ء قوله تعالی و یذرک و ءالهتک 4.و هی القراءة المشهورة. قال الجوهری:و إنما سمیت الآلهة الأصنام،لأنهم اعتقدوا أن العبادة تحق لها و أسماؤهم تتبع اعتقاداتهم لا ما علیه الشی‏ء فی نفسه‏5.
و من الأصنام القدیمة التی عبدها العرب و جاء ذکرها فی القرآن الکریم‏ (بعل)و هو اسم صنم کان لقوم إلیاس علیه السلام.قال تعالی:
و إنّ إلیاس‏ لمن المرسلین(123)إذ قال لقومه ألا تتّقون(124)أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخلقین (125)اللّه ربّکم و ربّ ءابائکم الأوّلین(126) 1.
قال مجاهد فی تفسیر الآیة:«أی أتدعون إلها سوی الله،و قال الراغب‏ و سمی العرب معبودهم الذین یتقربون به إلی الله بعلا لاعتقادهم الاستعلاء فیه»2.و لیس هذا کل ما کان عند العرب من الأصنام و الأوثان و الإرث القدیم‏ من العادات السیئة و الضلال المبین.و إنما هو قلیل من کثیر مما یصور لنا الحال‏ التی کانوا علیها.
عن سعید بن جبیر عن ابن عباس رضی الله عنهما قال:«إذا سرک أن‏ تعلم جهل العرب فاقرأ ما فوق الثلاثین و مائة من سورة الأنعام
قد خسر الّذین‏ قتلوا أولدهم سفها بغیر علم و حرّموا ما رزقهم اللّه افتراء علی اللّه قد ضلّوا و ما کانوا مهتدین(140) 3.
نعم:إن هذا الضلال فی العقیدة قد سد علی العربی کل منافذ التفکیر و حجب عنه الآفاق التی لم یطمع یوما إلی مد بصره إلیها،سواء فی‏ عالم الأخلاق و الضمائر،أو فی عالم السیاسة و الاجتماع و الاقتصاد.فقد طغت‏ الوثنیة علی کل مرافق الحیاة و شدت العربی شدا إلی الأرض.حتی وجدناه لا یطمئن فی حله و ترحاله،إلا أن تکون إلی جواره قطعة من حجر یعبدها و یتمسح‏ بها و یتقرب إلیها.
إن هذا الاعتقاد شد أبصارهم إلی أسفل و ربط أعینهم،فلم‏ یعودوا یطمعون إلی وراء مواضع أقدامهم،أو یتفکرون بما یمکن أن یکون وراء جدران الآلهة و المعابد و الأرثان،أی أنه جهد عقولهم و قدرتهم علی التأمل‏ العقلی و التفکیر الدائم و التعلم الصحیح،کما حجب أرواحهم و مطامحهم‏ الأخلاقیة الکبری و سحق الکثیر من قیمهم الإنسانیة،حتی شل قدرتهم علی‏ الحرکة فی شتی میادین الحیاة.ابتداء من أعماق النفس و الفکر و الضمیر، و انتهاء بأطراف الأرض،مرورا بالعوالم السیاسیة و الاقتصادیة و الاجتماعیة.
و جاء الإسلام،فتهاوت جدران الوثنیة،و تساقط الأرباب،و تفتت‏ حجارتها الصماء تحت الأقدام المتحرکة صوب أهدافها الکبری و فتح‏ المسلمون أعینهم،فإذا بالسد الذی حجب عنهم الرؤیة و الحرکة قد انزاح، و امتدا الطریق أمامهم مستقیما واضحا،و خرج المسلم من الصحراء لکی یصوغ‏ حضارته الجدیدة و علمه الذی أشعلته فی ذهنه فتیلة الإیمان.و انطلق إلی العالم‏ مع إخوانه یحمل تعالیم القرآن و هدی الرسول الکریم تثبیتا لمفاهیم التوحید فی‏ کل مکان و نشرا للعدل و المساواة فی کل أرض و تفجیرا للطاقات الحضاریة و العلم الصحیح‏1.
و نتساءل هنا:من فتح أماهم هذا الطریق؟و من کشف تلک الغشاوة التی غطت العیون و الأبصار؟و من فجر تلک الطاقات؟و من أیقظ هذا العقل؟ و من حرک هذا الوجدان؟
أو بعبارة موجزة:من صاغ هذا الإنسان الجدید؟
إنه القرآن الذی أحیا الله به القلوب بعد موتها
أو من کان میتا فأحیینه و جعلنا له نورا یمشی به فی النّاس کمن مّثله فی الظّلمت لیس بخارج‏ مّنها 2.
و أنّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لا تتّبعوا السّبل فتفرّق بکم عن‏ سبیله 3.
و قال تعالی:
کتب أنزلنه إلیک لتخرج النّاس من الظّلمت إلی النّور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید(1) 1.
و قد صور ابن القیم حالة العالم قبل مبعث النبی صلی الله علیه و سلم‏ و قبل نزول القرآن فی عبارة موجزة و هو یعرض لذکر أسماء الرسول و منها: الماحی یقول«فالماحی الذی محا الله به الکفر،و لم یمح الکفر بأحد من‏ الخلق ما محی بالنبی صلی الله علیه و سلم،فإنه بعث و أهل الأرض کلهم‏ کفار،إلا بقایا من أهل الکتب،و هم ما بین عباد أوثان،و یهود مغضوب علیهم، و نصاری ضالین و صابئة دهریة لا یعرفون ربا و لا معادا،و بین عباد الکواکب‏ و عباد النار،و فلاسفة لا یعرفون شرائع الأنبیاء و لا یقرون بها،فمحا الله سبحانه‏ برسوله ذلک حتی ظهر دین الله علی کل دین،و بلغ دینه ما بلغ اللیل و النهار، و سارت دعوته مسیر الشمس فی الأقطار»2.
إن الفئة القلیلة من أهل الکتاب التی سارعت إلی اتباع الرسول‏ و الإیمان بالقرآن:هی الفئة التی کان عندها بقیة من هدایة السماء،و کانت تنتظر أن یأتی هذا الرسول المکتوب عندهم فی التوراة و الإنجیل،فلما جاءهم هذا الرسول آمنوا به،و کانوا بهذا الموقف منصفین الأنفسهم و لغیرهم،و لقد اعترف‏ القرآن الکریم لهم بهذا الموقف الکریم.
قال تعالی:
و کذلک أنزلنا إلیک الکتب فالّذین ءاتینهم الکتب‏ یؤمنون به و من هؤلآء من یؤمن به و ما یجحد بایتنآ إلاّ الکفرون(47) 3. و قال تعالی:
أفغیر اللّه أبتغی حکما و هو الّذی أنزل إلیکم الکتب مفصّلا و الّذین ءاتینهم الکتب یعلمون أنّه منزّل مّن رّبّک بالحقّ 1.
و قال تعالی:
و إنّ من أهل الکتب لمن یؤمن باللّه مآ أنزل‏ إلیکم و ما أنزل إلیهم خشعین للّه 2.
و قال تعالی:
الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الأمّیّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّورئة و الإنجیل 3.
و هؤلاء المنصفون من أهل الکتاب قد فرحوا بما جاء به الرسول صلی‏ الله علیه و سلم و بما أنزل إلیه من ربه...قال تعالی:
و الّذین ءاتینهم الکتب‏ یفرحون بما أنزل إلیک 4.و قد ضم الله شهادته علی صدق‏ رسول صلی الله علیه و سلم..قال تعالی:
و یقول الّذین کفروا لست‏ مرسلا قل کفی باللّه شهیدا بینی و من عنده علم الکتب(43) 5و قال‏ تعالی:
و إذا سمعوا مآ أنزل إلی الرّسول تری أعینهم تفیض من الدّمع ممّا عرفوا من‏ الحقّ یقولون ربّنآ ءامنّا فاکتبنا مع الشّهدین(83) 6.و من هؤلاء النجاشی‏ و أساقفته حین سمعوا ما أنزل علی الرسول.
و إذا کان هذا موقف المنصفین من أهل الکتاب،فإن الکثرة منهم‏ أنکرت ما عرفت و کفرت بما جاء به الرسول حقدا و حسدا.
قال تعالی:
و لمّا جاءهم رسول مّن عند اللّه مصدّق لّما معهم نبذ فریق‏ مّن الّذین أوتوا الکتب کتب اللّه ورآء ظهورهم کأنّهم لا یعلمون(101) 7.
و قال تعالی:
و لمّا جاءهم کتب مّن عند اللّه مصدّاق لّما معهم‏ و کانوا من قبل یستفتحون علی الّذین کفروا فلمّا جاءهم مّا عرفوا کفروا به فلعنة اللّه‏ علی الکفرین(89) 1.
و قال تعالی:
ودّ کثیر مّن أهل الکتب لو یردّونکم مّن بعد إیمنکم‏ کفّارا حسدا مّن عند أنفسهم مّن بعد ما تتبیّن لهم الحقّ 2.و غیر ذلک من‏ الآیات کثیره التی تکشف عن خیانتهم لکل العهود و المواثیق التی أخذت‏ علیهم و هؤلاء المعنیون(بالمغضوب علیهم و الضالین).
أما عرب الجزیرة،فلم یقتصر أمرهم علی الشرک بالله و اتخاذ الأصنام‏ و الأوثان،بل کانت هنالک فوضی فی کل المجالات الاجتماعیة و الاقتصادیة و السیاسیة و الأخلاقیة.و قد صور تلک الحالة جعفر بن أبی طالب أکمل تصویر حین سأله النجاشی:ما هذا الدین الذی قد فارقتم فیه قومکم و لم تدخلوا به فی‏ دینی و لا من أحد من هذه الملل؟
فقال له جعفر:«أیها الملک،کنا قوما أهل جاهلیة،نعبد الأصنام‏ و نأکل المیتة،و نأتی الفواحش،و نقطع الأرحام،و نسی‏ء الجوار،و یأکل القوی‏ منا الضعیف،فکنا علی ذلک حتی بعث الله إلینا رسولا منا،نعرف نسبه و صدقه‏ و أمانته و عفافه،فدعانا إلی الله لنوحده و نعبده،و نخلع ما کنا نعبد نحن و آباؤنا من دونه،من الحجارة و الأوثان،و أمرنا بصدق الحدیث،و أداء الأمانة،وصلة الرحم،و حسن الجوار،و الکف عن المحارم و الدماء،و نهانا عن الفواحش، و قول الزور و أکل مال الیتیم،و قذف المحصنات،و أمرنا أن نعبد الله وحده لا نشرک به شیئا،و أمرنا بالصلاة و الزکاة و الصیام-و عدد علیه أمور الإسلام- فصدقناه و آمنا به،و اتبعناه علی ما جاء به من الله.فعبدنا الله وحده،فلم نشرک‏ به شیئا،و حرمنا ما حرم علینا،و أحللنا ما أحل لنا.
فعدا علینا قومنا فعذبونا و فتنونا عن دیننا لیردونا إلی عبادة الأوثان من‏ عبادة الله تعالی،و أن نستحل ما کنا نستحل من الخبائث،فلما قهرونا و ظلمونا و ضیقوا علینا،و حالوا بیننا و بین دیننا،خرجنا إلی بلادک و اخترناک علی‏ من سواک،و رغبنا فی جوارک و رجونا ألا نظلم عندک أیها الملک..فقال‏ النجاشی:هل معک مما جاء به عن الله من شی‏ء؟
فقال له جعفر:نعم.فقال له النجاشی:فاقرأه علی.فقرأ علیه صدرا من(سورة مریم)فبکی النجاشی حتی اخضلت لحیته،و بکت أساقفته حتی‏ خضلوا مصاحفهم حین سمعوا ما تلا علیهم.
ثم قال النجاشی:إن هذا و الذی جاء به عیسی لیخرج من مشکاة واحدة.ثم قال لوفد قریش:انطلقا.فلا و الله لا أسلهم إلیکما و لا یکادون»1. عن أم سلمة بنت أمیة بن المغیرة زوج رسول الله صلی الله علیه‏ و سلم من حدیث طویل.
هذا وصف لحال العالم بصفة عامة و الجزیرة العربیة بصفة خاصة قبل‏ نزول القرآن.
و جاء القرآن لکی ینفی ما علق بأذهان الناس من الأوهام و الخرافات‏ و البدع و المنکرات التی أفسدت حیاة الناس فجمدت عقولهم عن التفکیر و حصرتهم فی نطاق ضیق من عبادة حجر أو صنم،و من تعظیم للصور و التماثیل أو التعویل علی المعبد و الکاهن فی کل صغیرة أو کبیرة من شعائر العبادة.
جاء بالعقیدة الشاملة التی تجمع بین مطالب الروح و مطالب الجسد و ترتقی بالإنسان إلی حیث أرید له من الکرامة و الرفعة،لیکون أهلا للخلافة فی‏ الأرض،و هذا هو السر فی تحول کثیر من الأمم و الشعوب عن عقائدهم إلی‏ عقیدة الإسلام.
یقول العقاد1:«و شمول العقیدة الإسلامیة هو الذی حقق للإسلام‏ مالم یتحقق لعقیدة غیره من تحویل الأمم العریقة التی تدین بالکتب المقدسة إلی الإیمان به عن طواعیة و اختیار.کما آمنت به بعض الأمم المسیحیة و المجوسیة و البرهمیة فی مصر و سوریا و فارس و الهند و الصین».
«و إنما تفضل الدیانة سواها بمقدار شمولها لمطالب الروح و ارتقاء عقائدها و شعائرها فی آفاق العقل و الضمیر،و کذلک کانت الدیانة الإسلامیة- التی جاء بها القرآن-ملة لا تفضلها ملة فی شمول حقائقها و خلوص عباداتها و شعائرها من شوائب الملل الغابرة»2.
إن القرآن الکریم رسم للناس المنهاج القویم الذی یکفل لهم سبقا عظیما و تقدما حضاریا کبیرا.إذا هم التزموا به و طبقوه تطبیقا عملیا صحیحا.قال تعال:
فإمّا یاتینّکم مّنّی هدی فمن اتّبع هدای فلا یضلّ و لا یشقی(123) 3.
و نحن إذا نظرنا إلی واقع العالم الیوم،نجد أن الذین لا یدینون‏ بالإسلام و لا یؤمنون بالقرآن هم الذین یمسکون بزما الأمور،و یتحکمون فی‏ مقدرات العالم و یملکون کل وسائل التقدم و الرقی و الرفاهیة.و هذا ما أغری‏ الکثیر من أتباع الإسلام إلی الافتتان بهم و السیر فی رکابهم و الصاق التهم‏ بالإسلام و المسلمین لتخلفهم عن رکب التقدم و الحضارة زاعمین أن ذلک‏ التخلف و التأخر سببهما الإسلام.

و نقول ابتداء لهؤلاء:

«لا یصح أن تقاص حضارة الإنسان بمقدار ما یتوصل إلیه من تقدم فی‏ ابتکار الوسائل المادیة التی تخدم الجسد و تحقق لذاته،و متعه،و راحته،و قوته، و اختصار الزمن له،و تقریب المسافات.
ذلک لون من ألوان الحضارة یتناول جانبا من جوانب النشاط الإنسانی،و هو الجانب المادی،و لا یرتقی هذا النشاط المادی فی سلم الخیر ما لم یرافقه تقدم حضاری اجتماعی و نفسی و فکری،ضمن الأسس الدینیة الربانیة،و کثیرا ما تصاب الإنسانیة بویلات جسام نتیجة لسبق حضاری مادی‏ مجرد عن حضارة خلقیة و روحیة.فیکون هذا السبق المادی وسیلة للطغیان‏ و خراب العمران،و الإفساد فی الأرض»1.
و قد قص علینا القرآن الکریم طرفا من سیرة أقوام بلغوا شأوا بعیدا فی‏ التقدم و الحضارة،لم تسبقهم إلیه أمة من الأمم.و لکن غلب علیهم الطغیان‏ و الإفساد فی الأرض،فأهلکهم الله و خرب دیارهم،و أصبحت أثرا بعد عین..
نقرأ قوله تعالی فی سورة الفجر:
ألم ترکیف فعل ربّک بعاد(6)إرم‏ ذات العماد(7)الّتی لم یخلق مثلها فی البلد(8)و ثمود الّذین جابوا الصّخر بالواد (9)و فرعون ذی الأوتاد(10)الّذین طغوا فی البلد(1)فأکثروا فیها الفساد (12)فصبّ علیهم ربّک سوط عذاب(13)إنّ ربّک لبالمرصاد(14) 2. صحیح أن الإنسان فی هذا العصر قد حقق سبقا حضاریا هائلا، و تقدما علمیا رائعا حتی اتسم هذا العصر بعصر العلم و التقدم.
و لکن،هل حقق إنسان هذا العصر السعادة و الاطمئنان النفسی له‏ و للإنسانیة بصفة عامة؟.
الجواب علی غهذا السؤال یکون بالنفی بشهادة الواقع و التاریخ، فالحروب و المظالم التی یعانی منها العالم الیوم خیر شاهد علی ذلک.و ما ینفق علی آلات الحرب و الفتک و الدمار أکبر بکثیر مما ینفق فی إسعاد البشر و راحتهم و تخفیف الآلام عن کاهلهم.
و أن هذا التقدم الحضاری لم یستطع أن یعالج الأرض الخلقیة و الاجتماعیة التی تفشت بشکل مخیف فی جسم الإنسانیة حتی فی أرقی‏ شعوب الأمم تقدما و حضارة.
و لا علاج لتلک الأدواء و هذه الأمراض إلا بالرجوع إلی القرآن،فهو وحده الشفاء من کل داء.
قال تعالی:
یأهل الکتب قد جاءکم رسولنا یبیّن لکم کثیرا مّمّا کنتم تحفون من الکتب و یعفوا عن کثیر قد جاءکم من اللّه نور و کتب مّبین(15) یهدی به اللّه من اتّبع رضونه سبل السّلم و یخرجهم مّن الظّلمت إلی النّور بإذنه‏ و یهدیهم إلی صرط مّستقیم(16) 1.
و قال:
یأیّها النّاس قد جاءتکم مّوعظة من رّبّکم و شفاء لّما فی‏ الصّدور و هدی و رحمة لّلمؤمنین(57) 2.و قال:
أفحکم الجهلیّة یبغون و من‏ أحسن من اللّه حکما لّقوم یوقنون(50) 3.
إن الإسلام أعظم مواریث العالم،و إن کتابة الحصن الحصین للوحی الإلهی کله من بدء التاریخ إلی قیام الساعة،
ذلک الکتب لا ریب فیه 1. و إن أمته بولائها له و عملها به خیر أمة أخرجت للناس،و إن هذا الدین خط مجراه‏ فی أدیم الأرض.و غالب الجنادل التی اعترضته،و مضی فی طریقه شدید البأس. و لا یزال موار العباب،قدیرا علی المضی إلی غایته،و أسباب البقاء تکمن فی‏ الرباط الوثیق بالقرآن الکریم،و العودة إلیه کلما أبعدتنا موجة عاتیة عنه‏2.
و نقول أخیرا:لا یمکن أن نحکم علی الإسلام من خلال النظر إلی واقع‏ المسلمین الیوم،فإن هذا الواقع ألیم،لقد تفرق المسلمون شعیا و أحزابا و أصبحوا أمما بعد أن کانوا أمة واحدة-یضرب بعضهم رقاب بعض و یستحل الواحد منهم‏ مال أخیه،بل دمه و عرضه،و أهملوا تعالیم القرآن فی مجال السیاسة و الحکم‏ و الاقتصاد و الاجتماع،و أعمال العقل.و البحث و النظر و الأخذ بأسباب العلم‏ و التقدم،فتأخروا عن رکب الحضارة و أصبحوا عالة علی غیر هم بعد أن کانوا سادة العالم و قادة الشعوب و لیس ذلک بسبب الإسلام أو تمسکهم بالقرآن،بل السبب‏ الوحید هو الابتعاد عن القرآن و إهمال تعالیم الإسلام.
لقد حث القرآن علی تحریک العقل فی کثیر من الآیات لأنه المفتاح‏ الذی منحه الله لبنی آدم لیقتحموا به أبواب الملکوت و یدخلوا ساحة الإیمان‏ بالله الذی سخر لهم ما فی السماوات و الأرض
و تلک الأمثل نضربها للنّاس‏ و ما یعقلها إلاّ العلمون(43) 3.و قال تعالی:
أفلم یسیروا فی الأرض فتکون‏ لهم قلوب یعقلون بها أو ءاذان یسمعون بها فإنّها لا تعمی الأبصر و لکن تعمی‏ القلوب الّتی فی الصّدور(46) 4.
لقد ظهر الإسلام فی إبان دولة الکهانة و المراسم،و واجه أناسا من‏ الوثنیین أو من أهل الکتاب الذین صارت بهم تقالید الجمود إلی حالة کحالة الوثنیة فی تعظیم الصور و التماثیل و التعویل علی المعبد و الکاهن فی کل صغیرة و کبیرة من شعائر العبادة»1.و استطاع الإسلام بکتابة أن یحول تلک الشعوب‏ إلی رحابه و یدخلهم فی ساحته.
و بفضل هذا القرآن.استطاع المسلمون أن یصمدوا أمام الغزوات‏ و الضربات الموجعة التی وجعت إلیهم علی مر العصور و الأزمان،و ما ذلک إلا بفضل تمسکهم بالقرآن و رجوعهم إلیه فی کل أمر من أمورهم،ولن یعود لهم‏ مجدهم الذی فقدوه و عزتهم التی حرموا منها إلا إذا عادوا إلی کتاب ربهم‏ و سنة نبیهم.
یأیّها الّذین ءامنوا استجیبوا للّه و للّرسول إذا دعاکم لما یحییکم 2 إنه الدین العام الشامل الذی یشمل الأمم الإنسانیة جمعیا،کما تشمل عقیدته النفس و الإنسانیة بجملتها من عقل و روح و ضمیر.
و لا یوجد فی الأرض دین عام کامل صحیح ثابت إلا دین الإسلام‏ الصالح لکل زمان و مکان،کما لا یوجد کتاب سماوی خالد صحیح محفوظ من التحریف و التغییر إلا القرآن.الذی جاء بالحق و العدل و المساواة التی تعطی‏ لکل شعب و کل فرد حقه،فیه وحده یمکن البرء من الأدواء کلها علی اختلاف‏ أنواعها.

الفصل الثانی
الحاجة إلی القرآن فی مجال العقیدة

العقیدة:«ما انعقد علیه القلب،و تمسک به،و تعذر تحویله عنه،لا فرق فی ذلک بین ما کان راجعا إلی تقلید أو وهم،و ما کان راجعا إلی دلیل‏ عقلی»1.
و فی اصطلاح المتکلمین:«التصدیق الجازم المطابق للواقع الناشی‏ء عن دلیل»و هی الجانب النظری الذی یطلب الإیمان به أولا و قبل کل شی‏ء إیمانا لا یرقی إلیه شک و لا تؤثر فیه شبهة»2.
و قد عبر عنها القرآن بالإیمان.کما عبر عن الشریعة بالعمل الصالح فی‏ کثیر من آیاته مثل قوله تعالی:
إنّ الّذین ءامنوا و عملو الصّلحت کانت لهم‏ جنّت الفردوس نزلا(107) 3
من عمل صلحا من ذکر أو أنثی و هو مؤمن‏ فلنحیینّه حیوة طیّبة و لنجزینّهم أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون(97) 4
إنّ‏ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون(13) 5.
و العقیدة و الشریعة فی الإسلام مثلا زمتان لا تنفرد إحداهما عن‏ الأخری و العقائد الأساسیة فی الإسلام یجمعها قول الله تعالی:
لّیس البرّ أن‏ تولّوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکنّ البرّ من ءامن باللّه و الیوم الاخر و الملئکة و الکتب و النّبّین 6.
و هی عقائد کل دین سماوی،فالأدیان التی لا تبنی علیها-أدیان‏ باطلة و لا وزن لها فی حکم الإسلام.
قال تعالی:
شرع لکم مّن الّدین ما وصّی به نوحا و الّذین أوحینآ إلیک و ما وصّینا به إبراهیم و موسی و عیسی أن أقیموا الّدین و لا تتفرّقوا فیه 1
إنّآ أوحینآ إلیک کمآ أوحینآ إلی نوح النّبیّن من بعده و أوحینآ إلی إبرهیم و إسمعیل‏ و إسحق و یعقوب و الأسباط و عیسی و أیّوب و یونس و هرون و سلیمن و ءاتینا داوود زبورا(163) 2.
و قال:
و مآ أرسلنا من قبلک من رّسول إلاّ نوحی إلیه أنّه لآ إله إلّآ أنا فاعبدون(25) 3.
قولوا ءامنّا باللّه و مآ أنزل إلینا و مآ أنزل إلی إبرهیم و إسمعیل و إسحق‏ و یعقوب و الأسباط و مآ أوتی موسی و عیسی و مآ أوتی النّبیّون من ربّهّم لا نفرّق بین‏ احد مّنهم و نحن له مسلمون(126) 4.
فتوحید الله هو أصل الأصول لا یجهله مسلم أیا کان جنسه أو لونه، أو طبقته أو حظه من التعلم،فقد عرف من کلمة التوحید«لا إله إلا الله»أن لا مکان فی الإسلام لتألیه بشر أو حجر أو فی السماء،بل الله‏ من فی السماوات و من فی الأرض»5.
من أجل هذا أمر الله رسوله محمدا صلی الله علیه و سلم أن یدعو (1)الشوری:13.
أهل الکتاب الذین انحرفوا عن هذه العقیدة الحقة«
قل یأهل الکتب تعالوا إلی کلمة سوآء بیننا و بینکم ألاّ نعبد إلاّ اللّه و لا نشرک به شیا و لا یتّخذ بعضنا بعضا أربابا مّن دون اللّه فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون(64) 1.
إن هذه العقیدة تمتاز بالصفاء و النقاء و البعد عن التعقید.و تتقبلها الفطر السلمیة
فأقم وجهک للدّین حنیفا فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها لا تبدیل‏ لخلق اللّه ذلک الدّین القیّم و لکنّ أکثر النّاس لا یعلمون(30) 2.
و قد صرح کثیر من العلماء الغربیین بأن سهولة فهم هذه العقیده‏ و موافقتها للعقل و الفطرة هما السبب الأکبر لقبول الأمم لها و انهزام النصرانیة أمامها3.
و تنفرد العقیدة الإسلامیة من بین سائر العقائد بأنها عقیدة شاملة«فهی‏ توحی إلی الإنسان أنه کل شامل فیستریح من فصام العقائد التی السریرة شطرین ثم تیعا بالجمع بین الشطرین علی وفاق»4.إنها تلبی مطالب الروح‏ کما تلبی مطالب الجسد فلا یکون المسلم مسلما لأنه روح تنکر الجسد،أو لأنه جسد ینکر الروح،و لا یکون مسلما و هو یطلب الآخرة دون الدنیا،کما لا یکون مسلما و هو یطلب الدنیا دون الآخرة.
و هذه العقیدة الشاملة هی التی أفردت الإسلام بمزیة لم تعهد فی دین‏ آخر من الأدیان الکتابیة«فإن تاریخ التحول إلی هذه الأدیان لم یسجل لنا قط تحولا إجماعیا إلیها من دین کتابی آخر بمحض الرضی و الاقتناع إذ کان المتحولون إلی المسیحیة أو الیهودیة قبلها فی أول نشأتها،إما وثنیة علی‏ الفطرة،لا تدین بکتاب،و لم تعرف قبل ذلک عقیدة التوحید أو الإلا الخالق‏ المحیط بکل شی‏ء،و لم یحدث قط فی أمة من الأمم ذات الحضارة العریقة أنها ترکت عقیدتها لتتحول إلی دین کتابی غیر الإسلام»1.
قال تعالی:
و ابتغ فیما ءاتک اللّه الدّار الاخرة و لا تنس نصیبک من‏ الدّنیا و أحسن کما أحسن اللّه إلیک و لا تبغ الفساد فی الأرض إنّ اللّه لا یحبّ‏ المفسدین(77) 2
قل من حرّم زینة اللّه الّتی أخرج لعباده و الطّیّبت من الرّزق‏ قل هی للّذین ءامنوا فی الحیواة الدّنیا خالصة یوم القیمة 3.
هو الّذی‏ جعل لکم الأرض ذلو لا فامشوا فی مناکبها و کلوا من رّزقه و إلیه النّشور(15) 4
یأیّها النّاس کلوا ممّا فی الأرض حللا طیّبا و لا تتّبعوا خطوت الشّیطن‏ إنّه لکم عدوّ مّبین(168)إنّما یأمرکم بالسّوء و الفحشاء و أن تقولوا علی اللّه ما لا تعلمون(169) 5.
و حین یتحدث القرآن عن الله یتخذ اسلوبا سهلا قریبا من الفطرة سریعا إلی العقل بعیدا عن الغموض و التعقید،مفعما بالوضوح و الإشراق.

نقرأ هذه الآیات:

اللّه خلق کلّ شی‏ء و هو علی کلّ شی‏ء وکیل(62)لّه مقالید السّموت و الأرض و الّذین کفروا بایت اللّه أولئک هم الخسرون(63)قل أفغیر اللّه تأمرونّی أعبد أیّها الجهلون(64) 1.
و له ما سکن فی الّیل و النّهار و هو السّمیع العلیم(13)قل أغیر اللّه أتّخذ ولیّا فاطر السّموت و الأرض و هو یطعم و لا یطعم قل إنّی أمرت أن أکون‏ أوّل من أسلم و لا تکوننّ من المشرکین(14) 2
اللّه نور السّموت‏ و الأرض 3.
و هذا هو السر الحقیقی فی تحول الأمم و الشعوب إلی هذا الدین، و انتشاره بین شعوب الأرض بسرعة مذهلة لم یعهد لها مثیل فی تاریخ الأدیان، و هذه السرعة و هذا التحول أشبه بالثورة التی حررت العقل البشری و الإرادة الإنسانیة من رق المنتحلین لأنفسهم صفة الربیة،أو النیابة عن الرب الخالق‏ تعالی،فی التحکم و الهیمنة و السیطرة علی قلوب الناس و عقولهم،و ما کان‏ ذلک لیحدث إلا بالقرآن.الذی اقتلع من العالم الإنسانی ما دنس فطرته من‏ رجس الشرک و الوثنیة،و ما أفسد عقله و ذهب باستقلال فکره من البدع و التقالید و الأوهام و الخرافات التی أحالت توحید الأنبیاء السابقین سرکا،و حقهم باطلا، و هذا یتهم غوایة،مثل هذه الثورة الإنسانیة لا یمکن أن تحدث إلا علی قاعدة القرآن فی قوله تعالی:
إنّ اللّه لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم 4.
قد یقول قائل:إن الاعتقاد بالله یکاد یکون عاما بین الشعوب جمیعا، فلا تکاد تخلوا أمة من أمم الأرض علی اختلف مستویاتها من الناحیة الفکریة و الحضاریة من اعتقاد بإله.و هذا صحیح،و لکن فکرة الألوهیة و أوصاف الإلا، و الحضاریة من اعتقاد بإله.و هذا صحیح،و لکن فکرة الألوهیة و أوصاف الإله، و ما یجب له،و ما یستحیل علیه تختلف اختلافا کبیرا الأمم،فمنهم من‏ اتخذ الصنم و الحجر،و منهم من اتخذ الکواکب و النجوم،و منهم من اتخذ الأحبار و الرهبان،و منهم من اتخذ الهوی.و اقرأ قوله تعالی:
و إذا قال إبرهیم‏ لأبیه ءازر أتتّخذ أصناما ءالهة إنّی أرئک و قومک فی ضلل مّبین 1و قوله‏
أجعل الالهة إلها وحدا إنّ هذا لشی‏ء عجاب(5)و انطلق الملأ منهم أن‏ امشوا و اصبروا علی ءالهتکم إن هذا لشی‏ء یراد 2.و قوله:
اتّخذوا أحبارهم و رهبنهم أربابا من دون اللّه و المسیح ابن مریم و ما أمروا إلاّ لیعبدوا إلها وحدا لاّ إله إلاّ هو سبحنه عمّا یشرکون 3و قوله:
أفرءیت من اتّخذ إلهه هوه و أضلّه اللّه علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشوة فمن‏ یهدیه من بعد اللّه أفلا تذکّرون(23) 4.
و القرآن الکریم هو الذی یصحح لنا تلک الفکرة و یصف لنا الله و یعرفنا بما یجب علینا نحوه،فهو إله واحد،فلیس هناک إله للخیر،و إله للشر،و لیس‏ هناک إله للنور،و إله للظلمة،و لیس هناک إله للجمال،و إله للریاح،و لیس هناک‏ من یشارکه فی ألوهیته أیا کان
فاعلم أنّه لآ إله إلاّ اللّه 5.
و قال اللّه لا تتّخذوا إلهین اثنین إنّما هو إله وحد فإیّی‏ فارهبون 6.
و اعبدوا اللّه و لا تشرکوا به شیا 7.
لّقد کفر الّذین قالوا إنّ اللّه ثالث ثلثة و ما من إله إلّآ إله‏ وحد 8
و إلهکم إله وحد لّآ إله إلاّ هو الرّحمن الرّحیم(163) 9.
قل هو اللّه أحد(1)اللّه الصّمد(2)لم یلد و لم یولد(3)ولم یکن‏ لّه کفوا أحد(4) 1.
و هکذا فی کثیر من الآیات التی تذکر لنا الإله بأسمائه و صفاته
و للّه‏ الأسمآء الحسنی فادعوه بها 2.
قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن أیّا مّا تدعوا فله الأسماء الحسنی 3
و لا یمکن للإنسان أن یعرف هذه الأسماء إلا عن طریق القرآن،لأن‏ أسماء اللّه لا دخل الإنسان فیها،و لیس للعلم أن یناجی ربه بإسم أو صفة لم‏ یضعه الله لنفسه فهو أعلم بما یدل علی ذاته و آثار صفاته،و لا یعرف ذلک إلا عنه‏ سبحانه عن طریق القرآن أو السنة المطهرة.
و القرآن:یوجه الإنسان إلی النظر و التفکیر فیما خلق الله فی هذا الکون،و یصرفه عن محاولة التفکیر فی معرفة حقیقة و ذاته
ذلکم اللّه ربّکم‏ لآ إله إلاّ هو خلق کل شی‏ء فاعبدوه و هو علی کلّ شی‏ء وکیل(102)لاّ تدرکه‏ الأبصر و هو یدرک الأبصر و هو الّلطیف الخبیر 4.فالهجز عن إدراک حقیقة الذات عقیدة من عقائد الإیمان بالله و دلیل علی سمو الألوهیة الحقة عن الدخول‏ فی دائرة التفکیر العقلی المحدود بطبیعته.کما یقرر القرآن فی جانب الإله، الوحدانیة الشاملة لوحدانیة الربوبیة فلا خالق،و لا مدبر،و لا متصرف سواه، و وحدانیة الألوهیة،فلا معبود بحق،و لا مسئول و لا مستعان سواه،کثیرا ما یستدل بوحدانیة الربوبیة التی تشهد بما الفطرة و یعترف بها الإنسان فی کثیر من حالاته علی وحدانیة الألوهیة.
یأیّها النّاس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم لعلّکم تتّقون‏ (21)الّذی جعل لکم الأرض فرشا و السّمآء بنآء و أنزل من السّمآء مآء فأخرج به‏ من الثّمرت رزقا لّکم فلا تجعلوا للّه أنداد و أنتم تعلمون(22) 1.
و الّذین یدعون من دون اللّه لا یخلقون شیا و هم یخلقون(20)أموت‏ غیر أحیآء و ما یشعرون أیّان یبعثون(21)إلهکم إله وحد 2.
کما یحرک القرآن عقول الناس و وجدانهم إلی النظر فیما یوجب وحدة المعبود وحدة تامة کاملة
قل لّو کان معه ءلهة کما یقولون إذا لاّ بتغوا إلی ذی‏ العرش سبیلا(42)سبحنه و تعلی عمّا یقولون علوّا کبیرا(43)تسبّح له السّموت‏ السّبع و الأرض و من فیهنّ و إن مّن شی‏ء إلاّ یسّبح بحمده و لکن لاّ تفقهون تسبیحهم‏ إنّه کان حلیما غفورا(44) 3و قال:
أم اتّخذوا ءالهة مّن الأرض هم ینشرون(21) لو کان فیهمآ ءالهة إلّه اللّه لفسدتا فسبحن اللّه ربّ العرش عمّا یصفون(22)لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون(23)أم اتّخذوا من دونه ءالهة قل هاتوا برهنکم‏ هذا ذکر من مّعی و ذکر من قبلی بل أکثرهم لا یعلمون الحقّ فهم‏ مّعرضون(24) 4
ما اتّخذ اللّه من ولد و ما کان معه من إله إذا لّذهب کلّ إله‏ بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض سبحن اللّه عمّا یصفون(91)علم الغیب‏ و الشّهدة فتعلی عمّا یشرکون(92) 5.
کما دعا القرآن الإنسان إلی النظر فیما حوله:إلی طعامه فلینظر الإنسن إلی طعامه(24)أنّا صببنا المآء صبّا(25)ثمّ شققنا الأرض شقّا(26) فأنبتنا فیها حبّا(27)و عنبا و قضبا(28)و زیتونا و نخلا(29)و حدائق غلبا(30) و فکهة و أبّا(31)مّتعا لّکم و لأنعمکم(32) 1.
أن ینظر إلی خلقه
فلینظر الإنسن ممّ خلق(5)خلق من مّآء دافق(6) یخرج من بین الصّلب و التّرآئب(7)إنّه علی رجعه لقادر(8) 2.
أن ینظر إلی ملکوت الله تعالی:
أولم ینظروا فی ملکوت السّموت‏ و الأرض و ما خلق اللّه من شی‏ء. 3
قل انظروا ماذا فی السّموت و الأرض‏ و ما تغنی الایت و النّذر عن قوم لاّ یؤمنون(101) 4.
أن ینظر:إلی أحداث التاریخ و ما فعل الله بالأمم السابقة
أولم‏ یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عقبة الّذین من قبلهم کانوا أشدّ منهم قوّة و أثاروا الأرض و عمروها أکثر ممّا عمروها و جآءتهم رسلهم بالبیّنت فما کان اللّه‏ لیظلمهم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون(9) 5.
إلی ما خلف الله فی هذا الکون و إلی آیاته المنبثة فی کل مکان‏
أفلا ینظرون إلی الإبل کیف خلقت(17)،و إلی السّماء کیف رفعت(18)و إلی، الجبال کیف نصبت(19)و إلی لأرض کیف سطحت 6 انظر کیف نبیّن‏ لهم الأیت ثمّ انظر أنّی یؤفکون(75) 7.
إلی النوامیس الاجتماعیة فی هذا الکون«انظر کیف فضّلنا بعضهم علی بعض و للأخرة أکبر درجت و أکبر تفضیلا(21) 1.
إلی المطر و هو ینزل من المساء فیحیاله به الأرض بعد موتها،و إلی‏ الثمار و هی تتدلی من غصون الأشجار
فانظر إلی ءاثر رحمت اللّه کیف یحی الأرض‏ بعد موتها إنّ ذلک لمحی الموتی و هو علی کلّ شی‏ء قدیر(50) 2.
انظروا إلی ثمره إذآ أثمر وینعه 3.
إلی الحیاة الأولی،کیف بدأت،و کیف نمت وارتقت
قل سیروا فی‏ الأرض فانظروا کیف بدأ الخلق ثمّ اللّه ینشی النّشأة الاخرة إنّ اللّه علی کلّ شی‏ء قدیر(20) 4.

و جملة القول:

أن القرآن الکریم جاء بهدایة عامة،صححت معارف الفلاسفة،کما صححت معارف الأمیین،و من لا ینتمی إلی العلم،کما صححت عقائد أهل‏ الکتاب من یهود و نصاری،کما صححت أغلاط عبدة الأصنام.
إنّ هذا القرءان یهدی للّتی هی أقوم 5.
کما کان من مقاصده الأولی بیان ما اختلف فیه أهل الکتاب:قال‏ تعالی:
و ما أنزلنا علیک الکتب إلاّ لتبیّن لهم الّذی اختلفوا فیه و هدی و رحمة لقوم یؤمنون(64) 6
و نزّلنا علیک الکتب تبینا لّکل شی‏ء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین(89) 7و یقول:
إنّ هذا القرءان یقصّ علی بنی إسرءیل‏ أکثر الّذی هم فیه یختلفون( 76)و إنّه لهدی و رحمة للمؤمنین(77) 8.
کما رفع القرآن«ما کان قد وضعه رؤساء الأدیان من حجر علی عقول‏ المتدینین من فهم الکتب السماویة الستئثارا من اولئک الرؤساء بحق الفهم‏ لأنفسهم وضنا به علی کل من لم یلبس لباسهم،و لم یسلک مسلکهم لنیل تلک‏ الرتب المقدسة،ففرضوا علی العامة أو أباحوا لهم أن یقرأوا قطعا من تلک‏ الکتب،لکن علی شریطة أن لا یفهموها،و لا أن یطیلیوا أنظارهم إلی ما ترمی‏ إلیه،ثم غالوا فی ذلک فحرموا أنفسهم أیضا مزیة الفهم الا قلیلا،ورموا عقولهم‏ بالقصور عن إدراک ما فی الشرائع و النبوات،و وقفوا کما وقفوا بالناس عند تلاوة الألفاظ تعبدا بالأصوات و الحروف.فذهبوا بحکمة الارسال،فجاء القرآن یلبسهم‏ عار ما فعلوا».
و منهم أمّیّون لا یعلمون الکتب إلّآ أمانیّ و إن هم إلاّ یظنّون(78) فویل لّلّذین یکتبون الکتب بأیدیهم ثمّ یقولون عند اللّه لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لّهم مّمّا کتبت أیدیهم و ویل لّهم مّمّا یکسبون(79)1.
و قال:
مثل الّذین حمّلوا التّورة ثمّ لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفارا بئس‏ مثل القوم الّذین کذّبوا بایت اللّه و اللّه لا یهدی القوم الظّلمین(5) 2.
و قال:
و اتل علیهم نبأ الّذی ءاتینه ءایتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطن‏ فکان من الغاوین(175)و لو شئنا لرفعنه بها و لکنّه أخلد إلی الأرض و اتّبع هوه‏ فمثله کمثل الکلب إن تحمل علیه یهلث أو تترکه یلهث ذّلک مثل القوم الّذین‏ کذّبوا بایتنا فاقصص القصصص لعلّهم یتفکّرون(176) 3.
و أعلن القرآن فی صراحة و وضوح أن دین الله فی جمیع الأزمان، و علی ألسن جمیع الأنبیاء واحد،قال تعالی:
إنّ الدّین عند اللّه الإسلم و ما اختلف الّذین أوتوا الکتب إلاّ من بعد ما جآءهم العلم بغیا بینهم و من یکفر بایت‏ اللّه فإنّ اللّه سریع الحساب(19) 1.
ما کان إبرهیم یهودیّا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مّسلما و ما کان‏ من المشرکین(67) 2.
فالقرآن الکریم صحح العقائد،و حرر الفکر و العقل،و أیقظ الضمیر و الجدان الأنسانی،و فتح أمام العقول بابا للتأمل و التفکیر،استمع إلیه و هو یطرح‏ هذه الأسئلة:
أمن خلق السموات و الأرض و أنزل لکم من السماء ماء فأنبتنا به‏ حدائق ذات بهجة ما کان لکم أن تنبتوا شجرها.أإله مع الله؟بل هم قوم‏ یعدلون.
أمّن جعل الأرض قرارا و جعل خللها أنهرا و جعل لها روسی و جعل‏ بین البحرین حاجزا أءله مّع اللّه بل أکثرهم لا یعلمون(61)أمّن یحیب المضطرّ إذا دعاه و یکشف اسّوء و یجعلکم خلفآء الأرض أءله مّع اللّه قلیلا مّا تذکّرون(62) أمّن یهدیکم فی ظلمت البرّ و البحر و من یرسل الّریح بشرا بین یدی رحمته أءله‏ مّع اللّه تعلی اللّه عمّا یشرکون(63)أمّن یبدؤا الخلق ثمّ یعیده و من یرزقکم من السّماء و الأرض أءله مّع اللّه قل هاتوا برهنکم إن کنتم صدقین(64)قل لاّ یعلم من فی‏ السّموات و الأرض الغیب إلاّ اللّه و ما یشعرون أیّان یبعثون(65). 3
فی هذه الآیات الخمس خمسة أدلة علی انفراده تعالی بالخلق‏ و الإیجاد و التصرف و التدبیر،فلا إله غیره و لا یستحق العبادة سواه.و الاستفهام‏ هنا للإنظار و المراد به التوبیخ و التبکیت،لأنهم یعدلون عمدا عن الحق الواضح‏ و هو التوحید إلی الباطل البین و هو الشرک.و هو من العدول بمعنی الانحراف،أو یساوون بالله تعالی غیره من آلهتهم،و هو من العدل بمعنی المساواة.
أما الآیة السادسة و الأخیرة فی هذا النص،فهی تقصر علم الغیب‏ علی الله تعالی کما أمر الساعة لا یعلمه أحد من البشر و لا یسأل عنه رسول الله‏ صلی الله علیه و سلم
یسئلونک عن السّاعة أیّان مرسها قل إنّما علمها عند ربّی لا یجلّیها لوقتهآ إلاّ هو ثقلت فی السّموت و الأرض لا تأتیکم إلاّ بغتة یسئلونک کأنّک حفیّ عنها قل إنّما علمها عند اللّه و لکن أکثر النّاس لا یعلمون‏ (187)قل لّآ أملک لنفسی نفعا و لا ضرّا إلاّ ماشآء اللّه و لو کنت أعلم الغیب‏ لا ستکثرت من الخیر و ما مسّنی السّوء إن أنا إلاّ نذیر و بشیر لّقوم یؤمنون 1.

من أصول العقائد التی یجب الإیمان بها:
الإیمان بالرسل:

الإیمان بالرسل رکن من أرکان العقیدة،لا تتم عقیدة المسلم إلا به، و لقد کان من رحمة الله تعالی بالإنسانیة أن أرسل إلیها رسلا مبشرین و منذرین-مبشرین بثوابه،و منذرین بعقابه-قال تعالی:
رّسلا مّبشّرین و منذرین لئلاّ یکون للنّاس علی اللّه حجّة بعد الرّسل و کان اللّه عزیزا حکمیا(165) 2.
و تعاقیت هذه الرسلات علی الإنسانیة أمة بعد أمة وجیلا بعد جیل‏
إنّآ أرسلنک بالحقّ بشیرا و نذیرا و إن مّن أمّة إلاّ خلا فیها نذیر(24) 1
و لکلّ أمّة رّسول 2و کلها تهدف إلی هدف واحد و هو إقامة العدل بین‏ الناس و الأخذ بأیدیهم إلی طریق الکمال
لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنت و أنزلنا معهم الکتب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط 3.
و القرآن الکریم یوجب الإیمان بجمیع الرسل و بما أنزل علیهم،لا فرق‏ فی ذلک بین أولهم و آخرهم
ءامن الرّسول بمآ أنزل إلیه من رّبّه و المؤمنون‏ کلّ ءامن باللّه و ملئکته و کتبه و رسله لا نفرّق بین أحد من رّسله 4.
قل ءامنّا باللّه و مآ أنزل علینا و مآ أنزل علی إبرهیم إسمعیل‏ و إسحق و یعقوب و الأسباط و مآ أوتی موسی و عیسی و النّبیّون من رّبّهم‏ لا نفرّق بین أحد مّنهم و نحن له مسلمون(84) 5.ذلک أن الأصل الذی جاءوا به واحد و العقیدة واحدة لا تختلف من أمة إلی أمة أو من رسالة إلی أخری‏
شرع لکم مّن الدّین ما وصّی به نوحا و الّذی أوحینأ إلیک و ما وصّینا به إبرهیم‏ و موسی و عیسی أن أقیموا الدّین و لا تتفرّقوا فیه 6.
فمن کفر بواحد منهم،فقد کفر بجمیعهم
إنّ الّذین یکفرون باللّه‏ و رسله و یریدون أن یفرّقوا بین اللّه و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون أن یتّخذوا بین ذلک سبیلا(150)أولئک هم الکفرون حقّا و أعتدنا للکفرین عذاب مّهینا(151) 1.
و هؤلاء الرسل من البشر لهم من الصفات مثل ما لسائر البشر،فهم‏ یأکلون و یشربون و یتناکحون و یتناسلون،و یموتون کما یموت البشر
و مآ أرسلنا قبلک من المرسلین إلّآ إنّهم لیأکلون الطّعام و یمشون فی الأسواق و جعلنا بعضکم لبعض فتنة أتصبرون و کان ربّک بصیرا 2
و لقد أرسلنا رسلا مّن‏ قبلک و جعلنا لهم أزوجا و ذرّیّة و ما کان لرسول أن یأتی بایة إلاّ بإذن اللّه لکلّ‏ أجل کتاب(38) 3.
و ما جعلنا لبشر مّن قبلک الخلد أفإین مّتّ فهم‏ الخلدون(34)کلّ نفس ذآئقة الموت و نبلوکم بالشّرّ و الخیر فتنة و إلینا ترجعون 4
و مآ أرسلنا من قبلک إلاّ رجالا نّوحی إلیهم فسئلوا أهل الذّکر إن‏ کنتم لا تعلمون(43)بالبیّنت و الزّبر و أنزلنآ إلیک الذّکر لتبیّن للنّاس ما نزل إلیهم‏ و لعلّهم یتفکّرون(44) 5.
و هذا من رحمة الله تعالی بالإنسان،حتی یسهل التلقی عنهم‏ و الاقتداء بهم.
و ما منع النّاس أن یؤمنوا جآءهم الهدی إلّآ أن قالوا أبعث اللّه بشرا رّسولا(94)قل لّو کان فی الأرض ملئکة یمشون مطمئنّین لنزّلنا علیهم من السّمآء ملکا رّسولا(95) 6.إلا أن الله تعالی خصهم برحمته و اصطفاهم من‏ خلقه لکی یبلغو عنه،و هو أعلم حیث یجعل رسالته
اللّه یصطفی من‏ الملئکة رسلا و من النّاس 1
أهم یقسمون رحمت ربّک نحن قسمنا بینهم مّعیشتهم فی الحیوة الدّنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجت لیتّخذ بعضم‏ بعضا سخریّا و رحمت ربّک خیر مّمّا یجمعون(32) 2.
فالرسالة أو النبوة منحة من الله لا تنال بالاجتهاد و العبادة،و إنما هی‏ اجتباء و اختیار،و هم أهل لهذا الاختیار،فیجب علی الناس جمیعا أن‏ یصدقوهم،و أن یقتدوا بهم فی سیرهم و أن یأتمروا بأمرهم و أن یکفوا عما نهوا عنه‏ لتتحقق لهم السعادة فی دنیاهم و أخراهم،فلا سبیل إلی السعادة و الفلاح إلا علی أیدی الرسل و لا سبیل إلی معرفة الطیب و الخبیث علی التفصیل إلا من‏ جهتهم،و لا ینال العبد رضا الله تعالی إلا بهدیهم.
و هم جمیعا یتعاونون لتحقیق هذا الهدف،و قد أخذ الله علیهم العهد و المیثاق بذلک
و إذ أخذ اللّه میثق النّبیّن لمآء اتیتکم مّن کتب و حکمة ثمّ‏ جآءکم رسول مّصدّق لّما معکم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علی ذلکم‏ إصری قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معکم مّن الشّهدین(81) 3.
یمهد السابق منهم للاحق،و یصدق اللاحق منهم السابق،و قد ذکر القرآن الکریم عددا من الرسل علی سبیل التفصیل،و أخبر الرسول صلی الله علیه‏ و سلم أن من الرسل من لم یذکرهم الله تعالی فی کتابة فیجب الإیمان بهم‏ إجمالا لأن الله تعالی أخبرنا بذلک و هو أصدق قلیلا:قال تعالی:
و لقد أرسلنا رسلا من قبلک منهم مّن قصصنا علیک و منهم مّن لّم نقصص علیک و ما کان لرسول أن یأتی بایة إلاّ بإذن اللّه 1.
و قال:
و رسلا قد قصصنهم علیک من قبل و رسلا لّم نقصصهم‏ علیک و کلّم اللّه موسی تکلیما(164) 2.
و بین الله تعالی الحکمة من هذا القصص،فقال لرسوله صلی الله‏ علیه و سلم
و کلاّ نّقصّ علیک من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادک و جآءک فی‏ هذه الحقّ و موعظة و ذکری للمؤمنین(120) 3
لقد کان فی قصصهم عبرة لأولی الألبب ما کان حدیثا یفتری و لکن تصدیق الّذی بین یدیه و تفصیل‏ کلّ شی‏ء و هدی و رحمة لّقوم یؤمنون(111) 4.
و هؤلاء الرسل لا سلطان لهم علی البشر،و إنما هم مبلغون عن الله‏ فقط،من غیر جبر أو إکراه و هم لا یملکون لأنفسهم نفعا و لا ضرا إلا ما شاء الله‏
قل لّآ أملک لنفسی ضرّا و لا نفعا إلاّ ماشآء اللّه لکلّ أمّة أجل إذا جآء أجلهم‏ فلا یستخرون ساعة و لا یستقدمون(49) 5
قل لّآ أملک لنفسی نفعا و لا ضرّا إلاّ ماشآء اللّه و لو کنت أعلم الغیب لا ستکثرت من الخیر و ما مسّنی‏ السّوء إن أنا إلاّ نذیر و بشیر لقوم یؤمنون 6
فذکّر إنّمآ أنت مذکّر(21) لّست علیهم بمصیطر(22) 7
و کذّب به قومک و هو الحقّ قل لّست‏ علیکم بوکیل(66) 8
و مآ أرسلنک علیهم وکیلا(54) 9.
و الذی لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا،لا یملک لغیره من باب أولی، و کما یجب الإیمان بجمیعهم-یجب الإیمان بأن محمدا صلی الله علیه و سلم‏ هو خاتم الأنبیاء و المرسلین فلا نبی بعده.
مّا کان محمّد أبآ أحد مّن‏ رّجالکم و لکن رّسول اللّه و خاتم النّبیّن 1و أن رسالته خاتمة الرسلات‏
اا الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلم‏ دینا 2.
کما یجب الإیمان بأن رسالته إلی الناس کافة علی اختلاف أجناسهم‏
قل یأیّها النّاس إنّی رسول اللّه إلیکم جمعیا 3
و مآ أرسلنک إلاّ رحمة لّلعلمین4
و مآ أرسلنک إلاّ کآفّة لّلنّاس بشیرا و نذیرا و لکنّ أکثر النّاس‏ الا یعلمون 5.بل أکثر من هذا،فهو مبعوث إلی الجن کما هو مبعوث ءلی‏ الأنس،
قل أوحی إلیّ أنّه استمع نفر مّن الجنّ فقالو إنّا سمعنا قرءانا عجبا(1)یهدی‏ إلی الرّشد فامنّا به ولن نّشرک بربّنا أحدا(2) 6.
و القرآن الکریم هو الذی دلنا علی هؤلاء الرسل،و بین لنا ما یجب علینا نحوهم من التعظیم و الاحترام و التصدیق و الانقیاد لما جاءوا به عن طریق الوحی، لأن معارف الناس المکتسبة بحواسهم و عقولهم لا یمکن أن ترقی إلی ما جاء به‏ الرسل علیهم السلام،و من هنا کانت الحاجة إلی بعثتهم ضرورة لابد منها، و لذلک نفی الله تعالی العذاب عن الخلق حتی یبعث ءلیهم من یعرفهم به،و ما یجب علیهم نحوه من عبادته و شکره و ذکره.و ما یجب علیهم الإیمان به من‏ البعث بعد الموت و الحساب و الجزاء علی الإیمان و الأعمال.و هو من أکبر البواعث علی الإیمان بالله تعالی.
و کما یجب الإیمان بالرسل،یجب الإیمان بالمکتب السماویة التی‏ أنزلها الله علی هؤلاء الرسل:
یأیّها الّذین ءامنو ءامنوا باللّه و رسوله و الکتب‏ الّذی نزّل علی رسوله و الکتب الّذی أنزل من قبل و من یکفر باللّه و ملئکته‏ و کتبه و رسله و الیوم الاخر فقد ضلّ ضللا بعیدا 1و القرآن الکریم هو الکتاب‏ المصدق لما سبق و المهیمن علیه،و هو الکتاب الوحید من بین سائر کتب الله‏ تعالی الذی ضمن الله حفظه،و لم یکل ذلک إلی أحد من خلقه
إنّا نحن‏ نزّلنا الذّکر و إنّا له لحفظون 2.فهو محفوظ بحفظ الله له،وسوف یظل‏ هذا الحفظ إلی أن تقوم الساعة.

من عوالم الغیب الملائکة و الجن:

إن مصدر العقیدة فی الأمور الغیبیة)هو القرآن وحده،و لذا یجب‏ علینا أن نقف فی الإیمان بالملائکة عند الحد الذی أخبر به القرآن،و هو الخبر الصادق الذی لا یتطرق إلیه الشک،بل هو الحق ا الثابت،لأنه اخبار عن الله‏ سبحانه.
و القرآن یقرر فی حقهم.أنهم عباد مکرمون
لاّ یعصمون اللّه مآ أمرهم‏ و یفعلون ما یؤمرون 3.لهم وظائف متعددة،و هم خاضعون لسلطان الله‏ تعالی،الذی لم یشذ عن الخضوع له شی‏ء فی الأرض و لا فی السماء،و هم‏ رسل من رسل الله اصطفاهم الله تعالی کما اصطفی رسلا من البشر لیبلغوا عنه. قال تعالی:
اللّه یصطفی من الملئکة رسلا و من النّاس إنّ اللّه سمیع‏ بصیر 4و هم أولوا اجنحة مثنی وثلا و رباع
الحمد للّه فاطر السّموت و الأرض جاعل الملئکة رسلا أولی أجنحة مّثنی و ثلث و ربع یزید فی الخلق ما یشآء إنّ اللّه علی کلّ شی‏ء قدیر(1) 1.
منهم من ینزل بالوحی إلی أنبیاء الله و رسله،و منهم من یثبت المؤمنین‏ و منهم المبشرون بحسن العاقبة،و منهم من یحفظ علی الإنسان أعماله فی‏ الدنیا،ثم تعرض علیه فی الآخرة،و منهم من یقوم بقبض الأرواح عند الموت، و منهم الساجدون و المسبحون و الحامدون إلی غیر ذلک من الوظائف التی لا یحیط بها إلا الله تعالی:
و ما یعلم جنود ربّک إلاّ هو 2و نقرأ هذه الآیات‏ التی تحدث عن الملائکة:قال تعالی:
إذ یوحی ربّک إلی الملئکة أنّی‏ معکم فثبّتوا الّذین،ءامنوا 3
و إنّه لتنزیل ربّ العلمین(192)نزل به الرّوح الأمین‏ (193)علی قلبک لتکون من المنذرین 4
إنّ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثم استقموا تتنزّل علیهم الملئکة ألاّ تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون 5
و إنّ علیکم لحفظین(10)کراما کتبین(11)یعلمون ما تفعلون 6
الّذین‏ تتوفّهم الملئکة طیّبین یقولون سلم علیکم ادخلو الجنّة بما کنتم تعملون 7
إنّ الّذین توفّهم الملئکة ظالمی أنفسهم 8.
من هنا کانت الحاجة إلی القرآن،لبیان هذا العالم الغیبی الذی لا یعرفه الإنسان بإدراکه البشری،و الإیمان بهم عقیدة،لأن الله قد أخبر عنهم فی‏ کتابه و علی ألسنة رسله علیهم السلام:
اءامن الرّسول بمآ أنزل إلیه من رّبّه‏ و المؤمنون کلّ ءامن باللّه و ملئکته و کتبه و رسله لانفرّق بین أحد من‏ رّسله 9
شهد اللّه أنّه لآ إله إلاّ هو و الملئکة و أولوا العلم قآئما بالقسط لآ إله إلاّ هو العزیز الحکیم 1
هو الّذی یصلّی علیکم و ملئکته لیخرجکم مّن‏ الظّلمت إلی النّور و کان بالمؤمنین رحیما(43) 2و قال:
إنّ اللّه و ملئکته‏ یصلّون علی النّبیّ یأیّها الّذین ءامنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما(56) 3.

من عوالم الغیب«عالم الجن»:

و الجن خلق من خلق الله تعالی أخبرنا القرآن الکریم عن المادة التی‏ خلق منها.قال تعالی:
خلق الإنسن من صلصل کالفخّار(14)و خلق الجآنّ‏ من مّارچ مّن نّار 4
و الجآنّ خلقنه من قبل من نّار السّموم 5.
و هم مکلفون کما کلف الإنس،منهم المؤمن و منهم الکافر، و منهمالصالح و منهم الطالح
و أنّا منّا المسلمون و منّا القسطون فمن أسلم‏ فأولیک تحرّو ارشدا(14)و أمّا القسطون فکانوا لجهنّم حطبا(15) 6.
فهم محاسبون علی أعمالهم کما یحاسب الإنسان،سواء بسواء
یمعشر الجنّ و الإنس ألم یأتکم رسل مّنکم یقصّون علیکم ءایتی و ینذورنکم لقآء یومکم هذا قالوا شهدنا علی أنفسنا و غرّتهم الحیوة الدّنیا و شهدوا علی أنفسهم أنّهم‏ کانوا کفرین(130) 7.
و هم یتلقون الوحی عن الأنبیاء و الرسل،کما یتلقاه الإنسان‏
و إذا صرفنآ إلیک نفرا مّن الجنّ یستمعون القرءان فلمّا حضروه قالوا أنصتوا فلمّا قضی ولّوا إلی قومهم مّنذرین(29)قالوا یقوما إنّا سمعنا کتبا أنزل من بعد موسی مصدّقا لّما بین یدیه یهدی إلی الحقّ و إلی طریق مّستقیم(30)یقومآ أجیبوا داعی اللّه و ءامنوا به یغفر لکم مّن ذنوبکم و یجرکم مّن عذاب ألیم(31) 1.
لا یملکون من أمر الغیب شیئا
و أنّا لا ندری أشرّ أرید بمن فی الأرض‏ أم أراد بهم ربّهم رشدا(10) 2و هم خاضعون لأمر الله محکمون بإرادته‏ و قدرته
یمشعر الجنّ و الإنس إن استطعتم أن تنفذوا من أقطار السّموت‏ و الأرض فانفذوا لا تنفذون إلاّ بسلطن(33)فبأیّ ءالآء ربّکما تکذّبان 3.
لهم القدرة علی التشکل بالتشکل بالأشکال المختلفة،و ذلک بقدرة الله تعالی‏ و هم یرون البشر و لکن البشر لا یرونهم
إنّه یرئکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم إنّا جعنا الشّیطن أولیآء للّذین لا یؤمنون(27) 4.
و فی القرآن الکریم سورة کاملة سمیت بسورة«الجن»و قد أمرنا الله‏ تعالی بالتعوذ من شر الجن و الإنس علی السواء فی آخر سورة من سور القرآن‏ و هی سورة الناس.
من هذا نلاحظ أن القرآن الکریم حیث تحدث عن الجن تحدث‏ عنهم باعتبار أنهم مسئولون یحاسبون علی أعمالهم إن خیرا و إن شرا،و إن کانت طبیعتهم تختلف عن طبیعة الإنسان،من حیث المادة التی خلق منها کل‏ منهما،و من حیث الظهور و الخفاء و من حیث القدرة الیت خص بها الجن دون‏ الإنس،فالتصدیق بوجودهم من مقتضیات التصدیق بالقرآن،و صدقه فی کل ما حدث عنهم،فالإیمان بوجودهم واجب.

الإیمان بالیوم الآخر:

الإیمان بالیوم الآخر و ما یکون فیه من البعث و الحساب و الجزاء علی‏ الأعمال رکن من أرکان الدین الذی بعث الله به الأنبیاء و المرسلین.و به یکمل‏ الإیمان بالله تعالی،و یکون باعثا علی العمل الصالح و الاستقامة و تحقیق العدل، و ترک الفواحش و المنکرات و البغی و الظلم و الإفساد فی الأرض.
و القرآن الکریم قد أکثر الحدیث عن الیوم الآخر و ما فیه من الحساب‏ الدقیق و النعیم المقیم،و العذاب الألیم.و أن الحیاء الدنیا ما هی إلا مقدمة لحیاة أخری باقیة لا یلحقها فناء
و إنّ الدّار الاخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلون 1و أن الخلق جمیعا سائرون إلیها لا محالة،یستوی فی ذلک الکبیر و الصغیر،و العظیم و الحقیر
إنّک میّت و إنّهم مّیّتون(30)ثمّ إنّکم یوم القیمة عند ربّکم تختصمون(31) 2.
کما أخبر القرآن أن هذا الیوم قریب،و إن غفل عنه الناس:
اقترب‏ للنّاس حسابهم و هم فی غفلة مّعرضون(1)ما یأتیهم مّن ذکر مّن رّبّهم مّحدث إلاّ استمعوه و هم یلعبون 3.
ذلک بأنّ اللّه هو الحقّ و أنّه یحی الموتی و أنّه علی‏ کلّ شی‏ء قدیر(6)و أنّ السّاعة ءاتیة لاّ ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور 1.
و أن نهایة هذا العالم و الإقبال علی العالم الآخر،إنما یتم بکلمة تحقیقا لوعد الله و تصدیقا لرسله:
إنّمآ أمره إذآ أراد شیئا أن یقول له کن فیکون 2،
و نفخ فی الصّور فإذا هم مّن الأجداث إلی ربّهم ینسلون(51)قالوا یویلنا من‏ بعثنا من مّرقدنا هذا ما وعد الرّحمن و صدق المرسلون(52)إن کانت إلاّ صیحة وحدة فإذا هم جمیع لّدینا محضرون 3و هذا الحضور بین یدی الله تعالی هو خاتمة المطاف بالنسبة للإنسان،و إلیه تنتهی الغابة من خلق هذا الإنسان
و أن‏ لّیس للإنسان إلاّ ما سعی(39)و أنّ سعیه سوف یری(40)ثمّ یجزئه الجزآء الأوفی‏ (41)و أنّ إلی ربّک المنتهی(42) 4.
و إذا علمنا أن الله تعالی قد خلق هذا الإنسان و کرمه علی سائر المخلوقات و سخر له ما فی السموات و ما فی الأرض،و أن هذا الخلق لم‏ یکن عبثا،لأن الله تعالی منزه عن العبث
أفحسبتم أنّما خلقنکم عبثا و أنّکم إلینا لا ترجعون(115)فتعلی اللّه الملک الحقّ لآ إله إلاّ هو ربّ العرش الکریم 5.
و ما خلقنا السّمآء و الارض و ما بینهما بتطلا ذلک ظنّ الّذین کفروا فویل للّذین کفروا من النّار(27) 6إذا علمنا هذا أقنا أن الله تعالی لمن‏ یهمل هذا الإنسان و یترکه دون حساب یترتب علیه ثواب و عقاب.
و للّه ما فی السّموت و ما فی الأرش لیجزی الّذین أسئوا بما عملوا و یجزی الّذین أحسنوا بالحسنی(31) 7.من هنا وجب الإیمان بالبعث.
أما الأدلة علی وقوعه و إمکانه فأکثر من أن تحصی،و نکفتی منها ببعض ما جاء فی القرآن علی سبیل المثال لا الحصر،أما ما وراءه من الحساب‏ و الثواب و العقاب و الجنة و النار و ما أعده الله للمتقین و الکافرین،فلیس للعقل‏ فیه مجال،و إنما هو أسیر النقل الصحیح الیقینی عن الکتاب و السنة،و من هنا کانت الحاجة ماسة إلی القرآن الکریم لبیان هذه العقیدة،لأن الإیمان بالیوم‏ الآخر و ما فیه من أقوی الدوافع للإنسان کی یصل إلی الکمال و الرقی فی حیاته‏ الدنیا،و یحظی بالنعیم و السعادة فی الدار الآخرة.

أما أدلة الإمکان فمنها:

ز عم الّذین کفروا أن لّن یبعثوا قل بلی و ربیّ لتبعثن ثمّ لتنبّؤنّ‏ بما عملتم و ذلک علی اللّه یسیر(7) 1.
و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظم و هی رمیم(78) قل یحییها الّذی أنشاهآ أوّل مرّة و هو بکلّ خلق علیم(79) 2.
و یوم نسیّر الجبال و تری الأرض بارزة و حشرنهم فلم نغادر منهم‏ أحدا(47)و عرضوا علی ربّک صفّا لّقد جئتمونا کما خلقنکم أوّل مرّة بل زعمتم‏ ألّن نّجعل لکم مّوعدا(48) 3
یوم نطوی السّماء کطیّ السّجلّ للکتب کما بدأنآ أوّل خلق نّعیده وعدا علینآ إنّا کنّا فعلین(104) 4
یأیها الناّس إن کنتم فی ریب‏ مّن البعث فإنّا خلقنکم مّن تراب ثمّ من نّطفة ثمّ من علقة ثمّ من مّضغة مّختلّقة و غیر مخلّقة لنبیّن لکم و نقرّ فی الأرحام ما نشآء إلی أجل مّسمّی ثمّ نخرجکم طفلا ثمّ‏ لتبلغوا أشدّکم و منکم مّن یتوفّی و منکم مّن یردّ إلی أرذل العمر لکیلا یعلم من‏ بعد علم شیئا و تری الأرض هامدة فإذآ أنزلنا علیها الماء اهتزّت و ربت و أنبتت‏ من کلّ زوج بهیج(5)ذلک بأنّ اللّه هو الحقّ و أنّه یحی الموتی و أنّه علی کلّ شی‏ء قدیر(6) 1.
و هکذا فی کثیر من سور القرآن الکریم حتی لا تکاد تخلو سورة من‏ الحدیث عن الیوم الآخر،و اقرأ إن شئت سورة الواقعة،و سورة القیامة،و سورة الزلزلة،و سورة القارعة.

الإیمان بالقدر:

و کما یجب علینا الإیمان بالیوم الآخر.یجب علینا أن نؤمن بأن الله‏ خلق الإنسان و منحه العقل و الإرادة،کما منحه القدرة و الاختیار،فهو یفعل‏ الخیر مختارا،فیثاب علیه،و یفعل الشر مختارا،فیعاقب علیه.
و قل الحقّ من‏ رّبّکم فمن شآء فلیؤمن و من شاء فلیکفر 2.
و بتلک الحریة و هذا الاختیار کلفه الله و أرسل ءلیه المرسل لهدایته‏ و إرشاده
و هدینه النّجدین 3
إنّا هدینه السّبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا 4.
و نفس و ما سوّئها(7)فألهمها فجورها و تقوئها(8)قد أفلح من‏ زکّئها(9)و قد خاب من دسّها 5.
و علی هذا الأساس،أمر الله الإنسان و نهاه،و بعث له الرسل،و أنزل‏ علیه الکتب،و وضع نصب عینیه الثواب و العقاب،و لولا أن الإنسان ذو إرادة و قدرة ما کان لتحمیله أمانة التکالیف معنی و لا کان ثوابه و عقابه مما یوافق‏ العدل الإلهی و الحکمة الإلهیة،و لا کان هناک معنی لا ستخلافه فی الأرض‏ و استعماره فیها،أی طلب عمارتها.
إن الإنسان مخلوق الله،محکوم بمشیئته،خاضع لإرادته،و لکنه‏ مخلوق متمیز بمواهبه و ملکاته،و قواه الروحیة و العقلیة و المادیة التی أهله الله بها لیحمل مسئولیة الخلافة و أمانة التکالیف:
إنّا عرضنا الأمانه علی السّموت‏ و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسن 1.
فالإنسان محکوم و مختار فی آن واحد،بمعنی أنه لا یسأل عما لا إرادة له فیه،و لکنه یسأل ما یملک فیه حریة الاختیار،فهو مختار فی فعله،لیس‏ مقهورا و لا مجبورا علی خیر أو شر،محکوم بقدرة الله
و ما تشآءون إلّآ أن‏ یشآء اللّه 2.
و لا یجوز أن یحتج الإنسان بالمشیئة العلیا لیفلت من العقاب،أو یتخذ ذلک ذریة الی ارتکاب المعصیة أو الانحراف عن أوامر الله،و لو صح‏ ذلک لبطلت التکالیف،و کان بعث الرصل و إنزال الکتب و دعوة الناس إلی دین‏ الله و الوعد بالثواب لأهل اخیر،و بالعقاب لأهل الشر،باطلا و عبثا،و هذا مستحیل علی الله تعالی،لأنه منزه عن ذلک.
و حین اعتذر المشرکون عن شرکهم بأنهم مجبورون بمشیئة الله‏ لشرکهم.أنکر الله علیهم ذلک،و أخبرهم أن حجته قائمة علیهم،و ذلک بما منحهم من العقل و أرسل إلیهم من رسل
سیقول الّذین أشرکوا لو شآء اللّه مآ أشرکنا و لآ ءابآؤنا و لا حرّمنا من شی‏ء کذلک کذّب الّذین من قبلهم حتّی ذاقوا بأسنا قل هل عند کم من علم فتخرجوه لنا إن تتّبعون إلاّ الظّنّ و إن أنتم إلاّ تخرصون‏ (148)قل فلللّه الحجّة البلغة فلو شآء لهدئکم أجمعین(149) 1.
إن الله ترکهم و ما یختارون،من ظلال أو هدایة،أن الله یعلم ما سیکون الإنسان علیه من هدی أو ضلال،و خیر أو شر و علمه شامل،و لیس فی‏ ذلک شی‏ء من القهر و الإلزام،و إنما هو مجرد إنکشاف ما وقع و سیقع وفق سنته‏ تعالی فی الکون و الإنسان.و هذا هو معنی القدر2.
مآ أصاب من مّصیبة فی‏ الأرض و لا فی أنفسکم إلاّ فی کتب مّن قبل أن نّبرأهآ إنّ ذلک علی اللّه یسیر 3.
الّذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم أیّکم أحسن عملا و هو العزیز الغفور 4. و لیس فی الإسلام أن الخطیئة موروثة فی الإنسان قبل ولادته،و لا أنه‏ یحتاج فی التوبة عنها إلی کفارة من عبره،کما فی الأدیان الأخری،بل الإنسان‏ فی الإسلام محاسب علی عمله فقط
یأیّها النّاس اتّقوا ربّکم و اخشوا یوما لاّ یجزی والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شیئا إنّ وعد اللّه حقّ 5.
مّن اهتدی فإنّما یهتدی لنفسه و من ضلّ فإنّما یضلّ علیها و لا تزر و ازرة و زر أخری و ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولا(15) 1.
و مآ أصبکم مّن مّصیبة فبما کسبت أیدیکم و یعفوا عن‏ کثیر(30) 2.
قال النوری:(اعلم أن مذهب أهل الحق إثبات القدر،و معناه أن الله‏ تبارک و تعالی قدر الأشیاء فی القدم،و علی سبحانه أنها ستقع فی أوقات معلومة عنده،و علی صفات مخصوصة،فهی تقع علی حسب ما قدرها سبحانه‏ و تعالی)3.

الفصل الثالث
الحاجة إلی القرآن فی مجال التشریع

القرآن الکریم یقرر:أنه لیس لأحد من البشر حق فی التشریع و التقنین أو التحلیل و التحریم،بل الحق فی ذلک لله و رسوله.أما ما یشرعه البشر لأنفسهم‏ أو لغیرهم من بنی جنسهم فمرد ذلک إلی کتاب الله و سنة رسوله صلی الله علیه‏ و سلم فان وافق الکتاب و السنة قبلناه،و إن خالف الکتاب و السنة رددناه،قال‏ تعالی:
و ما اختلفتم فیه من شی‏ء فحکمه إلی اللّه ذلکم اللّه ربّی علیه‏ توکّلت و إلیه أنیب 4
و أن احکم بینهم بمآ أنزل اللّه و لا تتّبع أهوآء هم‏ و احذرهم أن یفتنوک عن بعض مآ أنزل اللّه إلیک فإن تولّوا فاعلم أنّما یرید اللّه أن یصیبهم ببعض ذنوبهم و إنّ کثیرا مّن النّاس لفسقون(49)أفحکم‏ الجهلیّة یبغون و من أحسن من اللّه حکما لّقوم یوقنون(50) 1.
فلا و ربّک لا یؤمنون حتّی یحکّموک فیها شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم حرجا مّمّا قضبت و یسلّموا تسلیما 2
و مآ أنزلنا علیک الکتب إلاّ لتبیّن لهم الّذی اختلفو فیه و هدی و رحمة لّقوم یؤمنون(64) 3
إنّما حرّم علیکم المتیة و الدّم و لحم الخنزیر و مآ و أهلّ‏ لغیر اللّه به فمن اضطرّ غیر باغ و لا عاد فإنّ اللّه غفور رّحیم(115)و لا تقولوا لما تصف‏ ألسنتکم الکذب هذا حلل و هذا حرام لّتفتروا علی اللّه الکذب إنّ الّذین یفترون علی‏ اللّه الکذب لا یفلحون(116) 4.
إن القرآن الکریم قد اشتمل علی کل ما یحتاجه الناس فی حیاتهم من‏ أحکام أو قوانین تحکم علاقاتهم فی کل سصورها،و نجیب علی کل‏ تساؤلاتهم علی کثرتها و تنوعها قال تعالی:
و نزّلنا علیک الکتب تبینا لّکلّ‏ شی‏ء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین(89) 5و قال:
مّا فرّطنا فی الکتب من‏ شی‏ء ثمّ إلی ربّهم یحشرون(38) 6.
یقول الشافعی رضی الله عنه فی کیفیة بیان القرآن للأحکام،إنها علی أربعة أقسام. 1-ما أبانه الله لخلقه نصا،مثل جمل الفرائض،کالنص علی الصلاة و الزکاة
و الحج،و حرمة الفواحش ما ظهر منها و ما بطن،و حرمة الزنا و الخمر، و أکل المیتة و لحم الخنزیز. 2-ما أحکم الله فرضه فی کتابه،و بین تفصیله علی لسان نبیه صلی الله علیه‏ و سلم مثل عدد الصلاة و الزکاة و أوقاتها. 3-ما سن رسول الله صلی الله علیه و سلم،مما لیس لله فیه نص حکم،و قد فرض الله فی کتابه طاعة رسوله صلی الله علیه و سلم و الانتهاء إلی‏ حکمه،فمن قبل عن رسول الله فبفرض الله قبل. 4-ما فرض الله علی خلقه الاجتهاد فی طلبه،و ابتلی طاعتهم فی الاجتهاد کما ابتلی طاعتهم فی غیره مما فرض علیهم.1.
و بالنظر إلی هذا الأقسام التی ذکرها الإما الشافعی رضی الله عنه، نجد أنها جمیعها ترجع الی قرآن الکریم،إذ کل ما ورد عن رسول الله صلی‏ الله علیه و سلم مما بینه للناس أو سنة هو لهم مما لا نص فیه،فهو یندرج‏ تحت قوله
و مآ ءاتکم الرّسول فخذوه و ما نهکم عنه فانتهوا 2.
و قوله
فلا و ربّک لا یؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم‏ حرجا مّمّا قضیت و یسلّموا تسلیما(65) 3.
و قوله
و من یشاقق الرّسول من بعد ما تبیّن له الهدی و یتّبع غیر سبیل‏ المؤمنین نولّه ما تولّی و نصله جهنّم و سآءت مصیرا(115) 4.
إنّآ أنزلنآ إلیک الکتب بالحقّ لتحکم بین النّاس بمآ أرئک اللّه و لا تکن‏ لّلخآئنین خصیما(105) 5.
و قوله
و أنزلنآ إلیک الذّکر لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم 1.
أما الاجتهاد،فقد جعل القرآن لأهل الذکر و الاستنباط منزلة سامیة، و أمر الناس بالرجوع إلیهم فیما یحتاجون إلیه فقال:
یأیّها الّذین ءامنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم 2و قال تعالی:
و لو ردّوه إلی‏ الرّسول و إلی أولی الأمر منهم لعلمه الّذین یستنبطونه منهم 3و قال:
فسئلوا أهل الذّکر إن کنتم لا تعلمون(7) 4و قال
فاعتبروا یأولی‏ الأبصر(2) 5.
و قد مهد النبی صلی الله علیه و سلم و أصحابه من بعده طریق‏ الاستنباط لمن جاء بعدهم من أئمة المسلمین و علمائهم،و لذلک اتضح مقدار سعة هذا التشریع و تناوله لکل ما یجد فی الحیاة،و أنه بحق صالح لتنظیم جمیع‏ الشؤون:اجتماعیة أو فردیة إلی یوم الدین.
و قد انعقد اجتماع المسلمین علی أن القرآن الکریم هو أساس الدین‏ و الشریعة حتی صار ذلک عندهم مما علم من الدین بالضرورة،لا فرق فی ذلک‏ عندهم بین عصر و عصر،و إقلیم و إقلیم،فهو حجة الله العامة علی الناس أجمعین‏ فی کل زمان و مکان فی عقائده و أحکامه و أخلاقه.و من ز عم أنه حجة خاصة بقوم دون قوم،أو بعصر دون عصر،فهو خارج عن شریعة الإسلام‏6.
لقد نزل القرآن و للعرب عرف و معاملات.و أحکام و عادات،فأقر کثیرا مما درجوا علیه فی هذه الشئون،و هذب فیها و عدل،و ألغی و بدل،و لیس ذلک‏ مما یضیر القرآن فی تشریعه و استقلاله،فما کان الإسلام إلا دینا یراد به تدبیر مصالح العباد و تحقیق العدالة و حفظ الحقوق،و لم یأت لیهدر کل ما کان علیه‏ الناس لیؤسس علی أنقاضه بناء جدیدا لا صلة له بفطرة البشر و ما تقتضیه سنن‏ الاجتماع،و إنما کان ینظر إلی الأشیاء من جهة ما فیه من مصالح و مضار،فما کان‏ منها صالحا أبقاه و أقره-کالقسامة و الدیات-و جعله من شریعته،و ما کان منها ضارا مفسدا للمال أو للاجتماع أو للأسر،نهی عنه و حرمه و ما احتاج منها إلی‏ التنقیح و التهذیب أدخل علیه من التهذیب ما جعله صالحا کفیلا بخیر الناس‏1. و اقتضت مشیئة الله تعالی أن یفصل الحکم فی الأمور التی لا تختلف من بیئة لبیئة و لا من زمان لزمان،کالمیراث و الزواج و الطلاق و کتابة الدیون،و أن یجعل الحکم فیما یختلف حسب ظروف الناس و بیئاتهم، کالحکم و الشوری،فلم یفصل القرآن کیف یکون هذا الحکم،و إنما ترک ذلک‏ لظروف الناس.و اشترط فی هذا الحکم أن یقوم علی العدل،و لم یفصل فی‏ الشوری کذلک،بل ترک ذلک لظروف المسلمین فی کل بلد2.
و هذه الخصائص التی تمیز بها الإسلام عن غیره لا یمکن أن توجد فی‏ أی تشریع آخر،من حیث الشمول و الوفاء بحاجات البشر فی کل زمان و مکان. مهما اختلفت البیئات و تغیرت الظروف،لأن مصدره الأول کتاب الله
لاّ یأتیه‏ البطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل مّن حکیم حمید(42) 3.و منزله إله خالق‏ یعلم ما کان و ما سیکون خلق الإنسان و یعلم ما یصلح هذا الإنسان
ألا یعلم‏ من خلق و هو الّلطیف الخبیر(14) 4.
إنه دین الرحمة و العدالة و المساواة
لقد أرسلنا بالبیّنت‏ و أنزلنا معهم الکتب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط 1.
الرحمة بالضعیف و الفقیر و المسکین و این السبیل و العاجزین‏ و المحتاجین،ففرض لهم حقا معلوما و نصیبا مقدرا فی أموال الأغنیاء هو الزکاة و الکفارات،و هو دین العدل یحمی حقوق الأغنیاء و یحافظ علیها إذا أدوا حق‏ الله فیها،فشرع حد السرفة لمن یعتدی علی أموال غیره من غیر حق له أو شبهة،وصان حق الیتیم و حذر من الاقتراب منه إلا بالمعروف
و لا تقربوا مال‏ الیتیم إلاّ بالّتی هی أحسن حتّی یبلغ أشدّه و أوفوا بالعهد إنّ العهد کان‏ مسئولا 2.
إنّ الّذین یأکلون أموال الیتمی ظلما إنّما یأکلون فی بطونهم‏ نارا و سیصلون سعیرا(10) 3.
و دین المساواة بین الرجل و المرأة فی العمل و الجزاء و المیراث،فبعد أن کانتلا ترث فاحتفظ القرآن لها بنصیبها من المیراث علی قدر حصتها فی‏ الجید و الردی‏ء من المال:
«لّلرّجل نصیب مّمّا ترک الولدان و الأقربون و النّساء نصیب مّمّا ترک الولدان و الأقربون ممّا قلّ منه أو کثر نصیبا مّفروضا» 4.
و أمر القرآن بلزوم العدل فی کل الأمور،و علی أی حال کان،و حذر من‏ اتباع الهوی و العصبیة و بغض الناس،لأن ذلک قد یدفع إلی تلک العدل،فقال‏
یأیّها الّذین ءامنوا کونوا قوّمین بالقسط شهدآء للّه و لو علی أنفسکم أو الولدین‏ و الأقربین إن یکن غنیّا أو فقیرا فاللّه أولی بهما فلا تتّبعوا الهوی أن تعدلوا 5. و قال سبحانه:
و لا یجرمنّکم شنئان قوم أن صدّوکم عن المسجد الحرام أن تعتدوا و تعاونوا علی البرّ و التّقوی و لا تعاونوا علی الإثم‏ و العدون 1.
کما لا یبیح العداوة و البغضاء لمجرد المخالفة فی الدین،بل یترک‏ لکل إنسان أن یعتقد ما یشاء
فلذلک فادع استقم کمآ أمرت و لا تتّبع‏ أهوآء هم و قل ءامنت بمآ أنزل اللّه من کتب و أمرت لأعدل بینکم اللّه ربّنا و ربّکم لنآ أعملنا و لکم أعملکم لا حجّة بیننا و بینمکم اللّه یجمع بیننا و إلیه‏ المصیر(15) 2.
قل یأیّها الکفرون(1)لآ أعبد ما تعبدون(2)..السور 3. بل أکثر من هذا،فهو قد رخص للمؤمنین فی البر و الصلة،قولا و فعلا، للکفار الذین لم یقاتلوهم لأجل الدین و لم یلحقوا بهم أذی.فقال:
لاّ ینهکم‏ اللّه عن الّذین لم یقتلوکم فی الدّین و لم یخرجوکم مّن دیرکم أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم‏ إنّ اللّه یحبّ المقسطین(8)إنّما ینهکم اللّه عن الّذین قتلوکم فی الدّین و أخرجوکم‏ مّن دیرکم و ظهروا علی إخراجکم أن تولّوهم و من یتولّهم فأولئک هم الظّلمون 4. و الأمثلة کثیرة جدا،و لیس القصد من هذا البحث أن نحصی کل ما جاء به القرآن الکریم،و إنما المقصود بیان الحاجة إلی القرآن فی هذه المجالات‏ التی حددناها فی مقدمة البحث،و یکفی أنه جاء بتشریع شامل،نظم علاقة العبد بربه،ثم علاقة المسلم بأخیه المسلم،کما نظم علاقه المسلمین بغیر هم مما یطول بذکره المقام،کما نظم علاقة الدولة الإسلامیة بغیرها من الدول فی السلم‏ و فی الحرب.
کما یکفیه شرفا و فضلا،أنه التشریع الوحید من بین سائر التشریعات‏ الوضعیة منها أو السماویة المحرفة،الذی ثبت علی مر القرون و الأزمان و استطاع‏ أن یواجه کل المشکلات و التحدیات و أن یجیب علی کل التساؤلات علی‏ الرغم من فترات الضعف و الجمود التی مرت بتاریخ المسلمین،فعجزوا فیها عن تقدیم الحلول لبعض المعاملات التی استحدثت،و لم یوجد لها حکم فی‏ الفقه الإسلامی،مما جعل البعض یدافع الحقد للإسلام أو الجهل،بتشریعه،یثیر الشبهات حول بعض التشریعات مثل تعدد الزوجات و تعدد زوجات الرسول صلی‏ الله علیه و سلم و إباحة الطلاق و تحریم الزنا و الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و الخمر و السفور،لأن ذلک یتعارض مع الحریة الشخصیة للفرد فی نظرهم.
و لکنهم بعد طول التجارب و بمرور الزمن لم یجدوا ملجأ یلجأون إلیه‏ حین دمرتهم المعاصی و أفسدت مجتمعاتهم المفاسد و الموبقات،کما لم‏ یجدوا علاجا لهذه الأمراض الخلقیة و الاجتماعیة و النفسیة إلا فی ظل التشریع‏ الإسلامی،فما کان محرما علیهم أصبح مباحا بحکم القانون،و ما کان مباحا أصبح محظورا بحکم القانون کذلک و إن لم یعترفوا أن هذا من الإسلام.
و نحن ننظر الیوم،فنجد أن أکبر المذاهب شیوعا و انتشارا هو الشیوعیة،قد انهارت و انقلبت علی نفسها،لأن الناس لم تعد تصدق تلک‏ الدعایات الکاذبة و الشعارات الفارغة،و ها هی الصین أکبر الدول الشیوعیة تقوم‏ هذه الأیام بحملة واسعة ضد الفساد و الاباحیة،وسمیت تلک الحملة بحملة الشرور الستة،و هی القضاء علی الدعارة و الاباحیة و المخدارت و خطف النساء، و الخرافات،و الفساد بکل أشکاله و جمیع صوره.
و ها هو سرطان هذا العصر المدمر،الذی حیر الأطباء و أزعج العالم فی‏ الشرق و الغرب«الایدز»و هو مرض فقدان المناعة المکتسبة،و من أسبابه:الاتصال الجنسی الآثم و المخدرات،فلم تفلح التشریعات الوضعیة لعلاج هذه الأمراض‏ و لیس أمام العالم-إن أراد الحل لمشکلاته أو العلاج الناجع لأدوائه إلا أن یعود إلی تشریع الإسلام اعتراف بذلک أو لم یعترف،لأنه ربانی الأصل قرآنی المصدر. فالإسلام فی لغة القرآن،لیس اسما لدین خاص،و إنما هو اسم للدین‏ المشترک الذی هتف بک کل الأنبیاء،و انتسب إلیه کل اتباع الأنبیاء،هکذا نری نوحا الذی یقول لقومه:
و أمرت أن أکون من المسلمین 1و یعقوب‏ یوصی نبیه
فلا تّموتنّ إلاّ و أنتم مّسلمون(132).
و أبناء یعقوب یجیبون أباهم:
نعبد إلهک إله ءابآئک إبرهم و إسمعیل و إسحق إلها وحدا و نحن له‏ مسلمون 3و موسی یقول لقومه:
یقوم إن کنتم ءامنتم باللّه فعلیه توکّلوا إن‏ کنتم مّسلمین 4و الحواریون یقولون لعیسی:
ءامنّا باللّه و اشهد بأنّا مسلمون 5.بل إن فریقا من أهل الکتاب حین سمعوا القرآن:
قالوا ءامنّا به إنّه الحقّ من رّبّنآ إنّا کنّا من قبله مسلمین(53) 6.
و بالجملة،نری اسم الإسلام شعارا عاما یدور فی القرآن علی السنة الأنبیاء و أتباعهم منذ أقدم العصور التاریخیة إلی عصر النبوة المحمدیة،ثم نری‏ القرآن یجمع هذه القضایا کلها فی قضیة واحدة یوجهها إلی قوم محمد صلی‏ الله علیه و سلم و یبین لهم فیها أنه لم یشرع لهم دینا جدیدا،و إنما هو دین‏ الأنبیاء من قبلهم:
شرع لکم مّن الّدین ما وصّی به نوحا و الّذی أوحینآ إلیک و ما وصّینا به إبرهیم و موسی و عیسی أن أقیموا الّدین و لا تتفرّقوا فیه 1.
ثم نراه بعد أن یذکر سیرة الأنبیاء و أتباعهم ینظمهم فی سلک واحد و یجعل منهم جمعیا أمة واحدة لها إلا واحد کما لها شریعة واحدة
إنّ هذه‏ أمّتکم أمّة وحدة و أنا ربّکم فاعبدون(92) 2.
فعلی کل من ینتسب إلی دین سماوی الرجوع إلی أصل لدینه إن‏ کان ینتمی حقا إلی دین،بشرط أن یبتعد عن الهوی و یتجرد من العصبیة، و سوف یجد أن القرآن الکریم هو الکتاب المصدق لما قبله،و المصحح له‏ و المهیمن علیه.
و من هنا کانت الجاجة إلی القرآن..لتصحیح العقیدة و الشریعة معا. أما من لم یؤمن بکتاب و لم ینتم إلی دین سماوی فعلیه أن یقرأ القرآن أو تترجم‏ إلیه المعانی التی اشتمل علیها القرآن،و أعنی بذلک التفسیر لا النص،و هذه‏ مهمة علماء المسلمین و أئمتهم،و هی مهمة البلاغ،لأن لا قرآن الکریم جاء بقانون‏ منظم للعلاقات بینالدول،و للعلاقات بین الأفراد،و للعلاقات بین الأسرة،کما ینظم العلاقات بین الآباء و الأبناء،و بین حقوق کل طائفة أمام الأخری،و هذا هو سر إعجازه التشریعی.
و قد أشار إلی ذلک القرطبی إشارة عابرة،فقد قال فی کتاب أحکام‏ القرآن فی بیان وجوه الإعجاز(و منها ما تضمنه القرآن من العلم الذی هو قوام‏ الأنام فی الحلال و الحرام.و فی سائر الأحکام)4.و هو بهذا یشیر إلی أن‏ الشریعة و ما اشتملت علیه من أحکام منظمة للأسرة و التعامل الإنسانی بوجه عام، هو وجه من وجوه الإعجاز.
و هذا الذی ذکره القرطبی حق،و ذلک لما اشتمل علیه تشریع القرآن‏ من الشمول و الثبات و المرونة و خاصة إذا علمنا أن هذا الکتاب نزل علی أمی‏ و إلی قوم لم یکن فیهم قانون،و لا نظام للتعامل،بل کان السائد هو نظام العشائر المبنی علی التقالید و العادات الجاهلیة.

و قد امتاز هذا التشریع القرآنی عن غیره من التشریعات بعدة خصائص نجملها فیما یأتی:

*کونه وسطا جامعا لحقوق الروح و الجسد،و مصالح الدنیا و الآخرة.
*کون غایته الوصول إلی سعادة الدنیا و الآخرة،و ذلک بتزکیة النفس بالإیمان‏ بالله تعالی و معرفته،و العمل الصالح،و مکارم الأخلاق.
*الغرض منه التعارف و التآلف بین البشر،لا زیادة التفریق و الاختلاف.
*کونه یسرا لا حرج فیه و لا ارهاق و لا إعنات.
*منع الغلو فی الدین،و إبطلال جعله تعذیبا للنفس بإباحة الطیبات و الزینة بدون إسراف و لا کبریاء.
*قلة تکالیفه و سهولة فهمها حتی یفهمها العالم و الجاهل.
*انقسام التکلیف إلی غرائم و رخص.
*النصوص مراعی فیها درجات تفاوت البشر فی العقل و الفهم.
*معاملة الناس بظواهرهم و جعل الباطن موکولا إلی الله تعالی.
*مدار العبادات کلها علی اتباع ما جاء به النبی صلی الله علیه و سلم فی‏ الظاهر،فلیس لأحد فیها رأی شخصی و لا ریاسة.و مدارها فی الباطن‏ علی الاخلاص لله و صحة النیة1.
هذا هو تشریع القرآن..و هذه خصائصه،فأین هذا من تشریع البشر؟..

الفصل الرابع
الحاجة إلی القرآن فی مجال الأخلاق

الأخوة الإنسانیة،رباط مقدس فوق اعتبار الجنس و النوع و اللون:
یأیّها النّاس اتّقوا ربّکم الّذی خلقکم من نّفس وحدة و خلق منها زوجها و بثّ‏ منهما رجالا کثیرا و نسآء 1
یأیّها النّاس إنّا خلقنکم من ذکر و أنثی‏ و جعلنکم شعوبا و قبآئل لتعارفوا إنّ أکرمکم عند اللّه أتقکم 2.فالبشر جمیعا ینتمون إلی أصل واحد:الأب واحد،و الأم واحدة.و بینهم نسب مشترک، و أکرمهم عند الله أتقاهم،و الأصل فی العلائق بین الشعوب و القبائل أو بین‏ الأمم و الشعوب هو التعارف لا التناکر،و التآلف لا التفرق و الاختلاف،کما دعا القرآن إلی التعاون،بشرط أن یکون هذا التعاون لخیر الإنسان،أی لجلب النفع‏ و دفع الضرر
و تعاونوا علی البرّ و التّقوی و لا تعاونوا علی الإثم‏ و العدون 3.
و لقد شاء الله للإسلام أن یکون الرسالة العامة الخالدة،فهو هدایة الله‏ للناس کافة،من کل الأمم،و کل الطبقات.و کل الأفراد،و کل الأجیال.و الناس‏ تختلف مواهبهم و طاقاتهم الروحیة و الفعلیة و الوجدانیة،و تتفاوت مطامحهم‏ و آمالهم.و درجات اهتمامهم،و لهذا جمعت الفکرة الأخلاقیة فی الإسلام ما فرقته‏ الطوائف الدینیة،و المذاهب الفلسفیة-مثالیة و واقعیة-فی نظرتها إلی الأخلاق‏ و تفسیرها لمصدر الإلزام الخلقی،فلم یکن کل ما قالته هذه المذاهب و النظریات‏ باطلا،کما لم یکن کله حقا.إنما کان عیب کل نظریة أنها نظرت من زاویة. و أغفلت أخری.و هو أمر لازم لتفکیر البشر،الذی یستحیل علیه أن ینظر فی قضیة ما نظرا یستوعب کل الأزمنة و الأمکنة و کل الأجناس و الأشخاص،و کل الأحوال‏ و الجوانب،فهذا یحتاج إلی إحاطة إله علیم حکیم‏1.
و خیر للمجتمع الإنسانی أن تقاس الأخلاق فیه بمقیاس الکمال،و لا تقاس بمنفعة تفسد بفساد المجتمع نفسه،و تنحرف مع انحراف نظرته إلی‏ منافعه و مضاره،ولا یوجد هذا الکمال إلا فی ظلال القرآن،و من هنا کانت‏ الحاجة ضروریة إلی القرآن فی هذا المجال،«فلا بد إذا من الفضائل الإلهیة فی‏ تعلیم الإنسان مکارم الأخلاق،و ما اکتسب الإنسان أفضال أخلاقه إلا من الإیمان‏ بمصدر سماوی یعلو به عن طبیعته الأرضیة،و هذا هو المقیاس الأوفی لمکارم‏ الأخلاق فی الإسلام.
لیس مقیاسها الأوفی أنها أخلاق قوة،و لا أنها أوساط بین أطراف، و لا أنها ترجمان لمنفعة المجتمع أو منفعة النوع الإنسانی بأجمعه فی وقت من‏ الأوقات،و إنما مقیاسها أنها أخلاق کاملة،و أن الکمال اقتراب من الله»2
و نستطیع بنظرة سریعة أن نقارن بین الأخلاق التی جاء بها القرآن، و بین الأخلاق و الفضائل عند عرب الجاهلیة لکی یظهر لنا الفرق الشاسع بین‏ هذه و تلک.
فالشجاعة إلی حد التهور،و الشهامة التی لا حد لها،و الکرم إلی‏ درجة الإسراف،و الإخلاص التام للقبیلة،و القسوة فی الانتقام و الأخذ بالثأر ممن‏ اعتدی علیه.أو علی قریب له،أو علی قبیلته،هذه هی أصول الفضائل عند العرب الوثنیین فی الجاهلیة.
أما فی الإسلام،فالخضوع لله و الانقیاد لأمره و الصبر و إخضاع منافع‏ الشخص و منافع قبیلته لأوامر الدین،و القناعة و عدم التفاخر و التکاتر،و تجنب‏ الکبر و العظمة،هذه الأخلاق و الفضائل هی المثل الأعلی للإنسان فی الحیاة، و بدونها لا ترقی الحیاة و لا تتحقق السعادة للإنسان،فأین هذه تلک؟
قال تعالی
قل تعالوا أتل ما حرّم ربّکم علیکم ألاّ تشرکوا به شیا و بالولیدن إحسنا و لا تقتلوا أولدکم من إملق نّحن نرزقکم و إیّاهم و لا تقربوا الفوحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلو النّفس الّتی حرّم اللّه إلاّ بالحقّ ذلکم‏ وصّکم به لعلّکم تعقلون(151)و لا تقربوا مال الیتیم إلاّ بالّتی هی أحسن حتّی یبلغ‏ أشدّه و أوفوا الکیل و المیزان بالقسط لا نکلّف نفسا إلاّ وسعها و إذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی و بعهد اللّه أوفوا ذلکم وصّکم به لعلّکم تذکّرون 1. من هذا یظهر لنا بوضوح،شمول الأخلاق القرآنیة من حیث‏ موضوعها و محتواها فهی تسع الحیاة بکل جوانبها و کافة مجالاتها،فلم تدع‏ جانبا من جوانب الحیاة الإنسانیة روحیة أو جسمیة،دینیة أو دنیویة،عقلیة أو عاطفیة،فردیة أو اجتماعیة إلا رسمت له المنهج الأمثل للسلوک الرفیع،فما فرقه‏ الناس فی مجال الأخلاق،باسم الدین و باسم الفلسفة،و باسم العرف أو المجتمع قد ضمه القانون الأخلاقی فی القرآن فی تناسق و تکامل و زاد علیه‏2. و هذه جملة من الآیات التی تدل علی هذا الشمول
و کلوا و اشربوا و لا تسرفوا إنّه لا یحب المسرفین(31) 3و قال
و عاشروهنّ بالمعروف فإن کرهتموهنّ فعسی أن تکرهوا شیا و یجعل اللّه فیه خیرا کثیرا 1
قد أفلح من زکّها(9)و قد خاب من دسّها(10) 2
و وصّینا الإنسن بولدیه إحسنا 3.و اقرأ الآیات من سورة الإسراء من قوله تعالی‏
و قضی ربّک ألاّ تعبدوا إلّآ إیّاه و بالولیدن إحسنا
إلی قوله
ذلک ممّآ أوحی‏ إلیک ربّک من الحکمة 4.و اقرأ قوله تعالی
إنّ اللّه یأمر بالعدل و الإحسن‏ و إیتآئ ذی القربی و ینهی عن الفحشآء و المنکر و البغی یعظکم لعلّکم تذکّرون 5. و قد ز عم النصاری أن ما جاء به الإنجیل من الفضائل و الآداب.أکمل‏ و أفضل مما جاء به الإسلام.
و نقول ردا علی هذا الزعم:إن الإنجیل و إن اشتمل علی الفضائل‏ و الآداب إلا أن هذه الآداب خاصة،مؤقتة،لا عامة دائمة،و أن الله إنما أکمل دینه‏ و وحیه بالقرآن.ففضائله أتم و أکمل،و أعم و أشمل،و أبقی و أدوم.
و قد ذکر المرحوم الأستاذ محمد رشید رضا فضیلتین من فضائل‏ الإنجیل و قارن ذلک بما جاء فی القرآن الکریم،حتی یظهر الفرق بین ما جاء به‏ الإنجیل و ما جاء به القرآن.
الأولی:قول المسیح علیه السلام«أحبوا أعداءکم،بارکوا لا عنیکم، احنوا إلی من یبغضکم،و من ضربک علی خدک الأیمن فأدر له الأیسر».الفصل‏ الخامس من انجیل متی.
ثم قال:و من المعلوم أن امتثال هذه الأوامر یتعذر علی غیر الأذلة المستعبدین من الناس،و أنه قد یکون من أکبر المفاسد بإغراء الأقویاء بالضعفاء الخاضعین،و إنک لتجد أعصی الناس لهما من یسمون أنفسهم بالمسیحین.
و أمثال هذه الأوامر لا تأتی من دین الفطرة العام،لأن المتثالها من غیر المستطاع..و الله تعالی یقول
لا یکلّف اللّه نفسا إلاّ وسعها 1.
و إنما قرر القرآن فی موضعها الجمع بین العدل و الفضل و المصلحة فقال تعالی
و جزءا سیّئة مّثلها فمن عفا و أصلح فأجره علی اللّه إنّه لا یحبّ‏ الظّلمین(40)و لمن انتصر بعد ظلمه فأولدک ما علیهم مّن سبیل(41)إنّما السّبیل‏ علی الّذین یظلمون النّاس و یبغون فی الأرض بغیر الحقّ أولئک لهم عذاب‏ ألیم(42)و لمن صبر و غفر إنّ ذلک لمن عزم الأمور(43) 2.
و لا یخفی أن العفو و المغفرة للمسی‏ء إنما تکون من القادر علی‏ الانتصار لنفسه،و بذلک یظهر فضله علی من عفا عنه،فیکون سببا لا ستبدال‏ المودة بالعداوة،فی مکان الإغراء بالتعدی و دوام الظلم،و لذلک قال:
و لا تستوی الحسنة و لا السّیّئة ادفع بالّتی هی أحسن فإذا الّذی بینک و بینه‏ عدوة کأنّه ولیّ حمیم(34)و ما یلقّها إلاّ الّذین صبروا و ما یلقّها إلاّ ذوحظّ عظیم(35) 3.
الثانیة:مبالغة المسیح علیه السلام فی التزهید فی الدنیا،و الأمر بترکها،و ذم‏ الغنی،حتی جعل دخول الجمل من ثقب الإبرة أیسر من دخول الغنی ملکوت‏ السماوات.
ثم یقول فی الرد علی هذه المسألة و سابقتها:إنما کانت إصلاحا مؤقتا لإسراف الیهود و غلوهم فی عبادة المال،حتی أفسد أخلاقهم،و آثروا دنیاهم‏ علی دینهم،و الغلو یقاوم مؤقتا بضده.
أما الإسلام،فهو دین البشر العام الدائم،فلا یقرر فیه إلا ما هو لمصلحة الناس کلهم فی دینهم و دینارهم،و هو فی هذه المسألة،ذم الستعمال‏ المال فیما یضر من الإسراف و الطغیان،و ذم أکله بالباطل و منع الحقوق‏ المفروضة فیه،و البخل به عن الفقراء و الضعفاء،و مدح أخذه بحقه و بذله فی‏ حقه و إنفاقه فی سبیل الله بما ینفع الناس»1فأین هذه من تلک؟
و لا یفهم البعض أن الإسلام تقف من الدیانات الساویة موقف العداء و المخاصمة بل علی العکس من ذلک،فعلاقته بها فی صورتها الأولی علاقة تصدیق و تأیید کله،و إن علاقته بها فی صورتها الواقعیة علاقة مصدق لما بقی‏ من أجزائها الأصلیة،و تصحیح لما طرأ علیها من البدع و الإضافات الغریبة عنها. و لیس من أهداف الإسلام أن یفرض نفسه علی الناس فرضا حتی‏ یکون هو الدیانة العالمیة الوحیدة،بل أن الإسلام هو أول من یعرف أن کل‏ محاولة لفرض دیانة عالمیة وحیدة هی محاولة فاشلة.بل هی مقاومة لسنة الوجود و معاندة لإرادة رب الوجود.
و لو شآء ربّک لجعل النّاس أمّة وحدة و لا یزالون‏ مختلفین(118)إلاّ من رّحم ربّک و لذلک خلقهم و تمّت کلمة ربّک لأ ملأنّ جهنّم‏ من الجنّة و النّاس أجمعین(119) 2.
و قال تعالی:
و مآ أکثر النّاس و لو حرصت بمؤمنین(103) 3
و لو شآء ربّک لامن من فی الأرض کلّهم جمیعا أفأنت تکره النّاس حتّی یکونوا مؤمنین 1
إنّک لا تهدی من أحببت و لکنّ اللّه یهدی من یشآء 2. هذه هی أخلاق الإسلام کما عبر عنها القرآن.و قد بین القرآن‏ أسلوب الدعوة فجعلها بالحجة و النصیحة فی رفق ولین
ادع إلی سبیل ربّک‏ بالحکمة و الموعظه الحسنه وجد لهم بالتّی هی أحسن 3.
و لا یکتفی القرآن بعدم إکراه الناس علی الدخول فی الإسلام،بل‏ نراه یوصی بالمشرکین الذین هم أبد الناس عن الأدیان السماویة،بأن نکفل لهم‏ الحمایة و الرعایة و الأمان.
و إن أحد مّن المشرکین استجارک فأجره حتّی یسمع‏ کلم اللّه ثمّ أبلغه مأمنه 4.
کما لا یکتفی القرآن فی تحدید العلاقة بین الأمم الإسلامیة و الأمم‏ التی لا تدین بالإسلام بأن یجعل هذه العلاقة مبادلة سلم بسلم،بل ندب‏ المسلمین أن یکون موقفهم من غیر هم موقف رحمة و بر وعدل و قسط.ما داموا لم یعتدوا علیهم.نقرأ فی ذلک قوله تعالی:
فإن اعتزلوکم فلم یقتلوکم‏ و ألقوا إلیکم السّلم فما جعل اللّه لکم علیهم سبیلا(90) 5و قوله
لاّ ینهکم‏ اللّه عن الّذین لم یقتلوکم فی الدّین و لم یخرجوکم مّن دیرکم أن تبّروهم و تقسطوا إلیهم‏ إنّ اللّه یحبّ المقسطین(8) 6.
فهل تری أوسع أفقا،و أرحب صدرا،و أسبق إلی الکرم،و أقرب إلی‏ تحقیق السلام العالمی و التعایش السلمی بین الأمم من تلک الدعوة القرآنیة7. و نقرأ هذه الآیة الجامعة التی جمعت أمهات الأخلاق و هی قول الله‏ تعالی:
و اعبدوا اللّه و لا تشرکوا به شیا و بالولیدن إحسنا و بذی القربی و الیتمی و المسکین و الجار ذی القربی و الجار الجنب و الصّاحب بالجنب و ابن‏ السّبیل و ما ملکت أیمنکم إنّ اللّه لا یحبّ من کان مختالا فخورا(36) 1و قوله‏ تعالی:
لّیس البرّ أن تولّوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکنّ البرّ من ءامن‏ باللّه و الیوم الاخر و الملئکة و الکتب و النّبّین و ءاتی المال علی حبّه ذوی القربی‏ و الیتمی و المسکین و ابن السّبیل و السّآئلین و فی الرّقاب و أقام الصّلوة و ءاتی الزّکوة و الموفون بعهدهم إذا عهدوا و الصّبرین فی البأسآء و الضّرّآء و حین البأس‏ أولیک الذّین صدقوا و أولئک هم المتقون(177) 2.
و لا یمکننا أن نحصی الأخلاق التی جاء بها القرآن الکریم،فإن ذلک‏ یحتاج إلی مجلدات،کما لا یتفق ذلک مع طبیعة هذا البحث،و لکننا نشیر إلی‏ بعضها فقط فهی تشمل کل جوانب الحیاة الإنسانیة فی السلم و فی الحرب، فی العبادات و المعاملات و فی الآداب الخاصة و العامة.
فالقرآن یحض علی هذه الأخلاق و یعد من یتخلف بها بالثواب‏ العظیم من مثل الصدق و الأمانة و الوفاء و الصبر و العفاف،و الحیاء،و السخاء و الشجاعة و الحکم و الإیثار و التعاون علی البر و التقوی و الأمر بالمعروف و النهی‏ عن المنکر و الإحسان إلی الجار و القریب،و العطف علی الفقیر و المسکین‏ و الیتیم و الصبر فی مواطن الشدة و العدل مع من أحببت أو کرهت،و العفو عند المقدرة و إصلاح ذات البین.
کما یأمرنا بهذه الآداب من مثل أدب التحیة،أدب الاستئذان أدب‏ الجلوس أدب الدخول علی المجلس و الخروج منه-خفض الصوت و عدم‏ مناداة الکبار من الخارج-استعمال أطیب العبارات فی المخاطبة،کما نهانا عن هذه الأخلاق من مثل الغش،خیانة الأمانة نقض العهد أکل مال الیتیم، الظلم،اتباع الهوی،التعاون علی الإثم و العدوان،شهادة الزور،کتمان الحق، الغدر،الخداع،قول السوء،إفساد ذات البین،القتل،الإفساد فی الأرض بترویع‏ الأمنین و قطع الطریق،أکل أموال الناس بالباطل،السخریة،التنابذ بالألقاب،الظن‏ السیی‏ء بالمؤمنین و المؤمنات،التجسس،الغیبة،قتل المؤمن عمدا،تطفیف‏ الکیل و المیزان،و إذا أدخلنا الآداب التی وردت عن رسول الله صلی الله علیه‏ و سلم مثل:أدب الأکل و الشرب،أدب النوم و التیفظ،أدب اللباس و الزینة،أدب‏ المشی،أدب الزیارة،فهی و إن کانت واردة عن رسول الله صلی الله علیه‏ و سلام إلا أنها تندرج تحت قول الله تعالی
و مآ اءاتکم الرّسول فخذوه و ما نهکم عنه فانتهوا 1فهی آداب قرآنیة.

الخاتمة
لقد وصلنا إلی استخلاظ النتائج الأتیة:

-لقد جاء القرآن و العرب،بل العالم کله فی حیرة من أمره،ضلال فی العقیدة و فساد فی التشریع،و انحراف فی الأخلاق،فصحیح العقیدة و قوم السلوک، و هذب الأخلاق.و وضع النظام التشریعی الکامل و أوجد تصورا جدیدا عن‏ الوجود و الحیاء و القیم و النظم و حرر العقل من الأوهام و الخرافات و فتح أمامه‏ بابا من أبواب التفکیر و جعل ذلک من العبادات بل من أفضلها.
-القرآن الکریم اعتبر الإنسان محور هذا الکون و أن یفکر فی مسخر لخدمته، و علی الإنسان أن یحسن النظر فی ملکوت الله،و أن یفکر فی بدیع صنع الله‏ فی الکون و فی الإنسان من غیر حدود،کما دعاه إلی الاستقراء و الملاحظة و التجریب،أما فیما یتعلق بالأمور الغیبیة فلا مجال للعقل فیها،کما أن‏ القرآن لا یحتقر المادة و لا الإبداع المادی،و إنما یجعل هذا اللون من التقدم‏ و الارتقاء الحضاری فی ظل منهج الله.
-کما أن مسألة التحلیل و التحریم تشریع إلهی لا مجال للعقل فیها،و أن مبدأ الحلال و الحرام أساس من أسس عملیة الضبط الاجتماعی فی الإسلام، (لیقوم النسا بالقسط)و علی الإنسان أن یمیز بین غایات التشریغ القرآنی‏ و غیره من التشریعات الأخری لیدرک مدی الفرق بین التشریع الإلهی‏ و التشریعات الوضیة.
-لقرآن الکریم وضع المعیار الأسمی للأخلاق الکریمة و الآداب الفاضلة و بفضل‏ توجیهاته حکم المسلمون العالم و قدموا للإنسانیة نموذجا فریدا من الحکم‏ العادل و السیاسة الرشیدة،لم تعرفه البشریة و لم یخطر لها علی بال،و حقق‏ للمسلمین سبقا حضاریا کبیرا.
-بفضل القرآن استطاع المسلمون أن یصمدوا أمام الغزوات و الضربات‏ الموجعة التی و جهت إلیهم علی مر العصور و الأزمان،و ما ذلک إلک بفضل‏ تمسکهم بالقرآن و رجوعهم إلیه فی کل أمر من أمورهم.
-القرآن الکریم له أثره فی القوب،و له سلطان قوی علی النفوس،لذلک کان‏ المشرکون یمنعون أبناءهم و نساءهم من سماعه خوفا منهم أن یستولی القرآن‏ علی وجدانهم و مشاعرهم،و لیس أدل علی وجود هذا الأثر من إسلام عمر بن الخطاب وضی الله عنه حین سمع القرآن،و کذلک إسلام سعید بن معاذ سید الأوس و إسلام أسید بن حضیر بعد سماعهم للقرآن فلم یستطیعون‏ مقاومة هذا الأثر فی قلوبهم.
-إن سبب التخلف الذی لحق بالمسلمین هو التخلی عن القرآن الکریمة و تنحیتها عن مجال الحکم و السیاسیة و الاقتصاد،و أن صلاح الحاضر الذی ارتکست فیه الإنسانیة الیوم لن یتم إلا عی ضوء الإیمان بالله و تحکیم کتابه. -إنه لا راحة للبشریة و لا طمأنینة لهذا الإنسان و لا تناسق مع سنن الکون و فطرة الحیاة و لا شفاء للأدواء التی تعانی منها الأنسانیة إلا بالرجوع إلی الله، و الرجوع إلی الله یعنی العودة بالحیاة کلها إلی منهج الله الذی رسمه فی‏ کتابه.
-إن القرآن دعا إلی وحدة البشریة و الإخاء الإنسانی فحقق تحرر الإنسان و دعا إلی التوحید فحقق تحرر العقل،و بهذا التوحید أقام للدنیا حضارة أساسها التقدم و الرقی المادی و الروحی،و طابعها أخلاقی یری العدل الشامل لکل‏ البشر.
-إن الإسلام دین و نظام إلهی یقی الحضارات الحدیثة من الطغیان و التهور، و دفع الإنسانیة إلی السیر فی طریق الفضلیة و التعمیر و القضاء علی الشرور و المفاسد و أن العلم البشری وحده لا یصلح أنفس الناس فلا بد من الوحی‏ الإلهی الذی یخضع له الکبیر و الصغیر،و الغنی و الفقیر،و القوی و الضعیف، و آخر کتب الله إلی الأرض هو القرآن الکریم،فهو حجة الله علی الناس یلزم‏ اعتقاده،و اتباع أحکامه لقطعیة ثبوته و حفظه من التحریف و التغییر و التبدیل. لذلک أوصی بما یلی: 1-ربط الناشئة بالقرآن و تعدیل مناهج التعلیم فی جمیع مراحله بحیث تتفق‏ مع ما جاء به القرآن و لا یقتصر علی منهج التربیة الإسلامیة المعمول به‏ الآن. 2-العنایة بالدراسات القرآنیة فی جمیع الجامعات الإسلامیة و کذلک الثقافة الإسلامیة و الأصلیة المستمدة من تعالیم القرآن و هدی النبی صلی الله‏ علیه و سلم و إنشاء معاهد متخصصة لدراسة القرآن الکریم فی کل بلد إسلامی«معاهد للقراءات و تجوید القرآن». 3-العنایة التامة باللغة العربیة لأنها القرآن،و العنایة بدراسة التاریخ الإسلامی دراسة واعیة للوقوف علی الأسبات التی أدت إلی انتشار الإسلام فی أول‏ عهده. 4-صیاغة القوانین و النظم التی یحتکم إلیها العالم الإسلامی الیوم وفق منهج‏ القرآن الکریم و وضع نظام اقتصادی عادل یقوم علی الابتعاد عن الربا و الاستغلال و الاحتکار. 5-وضع میثاق أخلاقی مستمد من تعالیم القرآن الکریم تلتزم به کل وسائل‏ الإعلام،لکی تقی الشباب من الانحراف و الفساد،ولکی تتجنب‏ الخوض فی أعراض الناس. 6-الإلتزام بالحدود التی جاء بها القرآن و الحزم فی تطبیقها صونا لأمن‏ المجتمع و سلامة أفراده.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

ملخص

القرآن الکریم:هو الکتاب الذی أنزل الله علی محمد صلی الله علیه‏ و سلم و هو معجزته الخالدة تحدی الله به العرب فعجزوا،و تحدی به الإنس‏ و الجن فعجزوا.و ما زال الإعجاز باقیا إلی أن یرث الله الأرض و من علیها.و هو الکتاب الوحید من بین سائر کتب الله الذی تکفل الله بحفظه.
و قد أنزله الله و العرب،بل العالم کله فی أشد الحاجة إلیه فأتاهم‏ بالعقیدة الحقة بعد أن کانوا منها فی أمر مریج،و الشریعة الصحیحة بعدما تفرقت بهم الطرق،و تقطعت بینهم الأسباب،و أتاهم بالنظم الصالحة لبناء أمة قادرة علی أن تسهم فی بعث العالم و نهضته و وحدته،و الأخلاق الفاضلة بعد أن‏ سادت فی المجتمع الجاهلی-بل فی المجتمع الإنسانی بصفة عامة- الرذائل و المنکرات من ضلال فی العقیدة.و فوضی فی التشریع،و فساد فی‏ الأخلاق،فأحدث فی العالم ثورة و انقلابا لم یشهد لهما التاریخ مثیلا من قبل.. ثورة فی التفکیر،ثورة فی الأخلاق،ثورة فی الحضارة،ثورة فی المدنیة،ثورة إصلاحیة شاملة لکل مرافق الحیاة الإنسانیة،فی کل بقعة من بقاع الأرض التی‏ استظلت بظل الإسلام،کما قد للإنسانیة نموذجا رائعا للإنسان المتکامل فی‏ عقیدته و سلوکه و أخلاقه.فأقبل علیه الناس من جمیع البقاع و من کل الأجناس‏ و ربط القرآن بینهم برباط العقیدة و ألف بین قلوبهم حتی أصبحوا بنعمة الله‏ إخوانا متحابین و کانوا بذلک خیر أمة أخرجت للناس،قادت العالم و علمت‏ البشریة قرونا طویلة.
و لا یکون المسلم مسلما حقا إلا إذا آمن بذلک کله،آمن بأنه علی‏ خیر دین و أنه أوتی خیر کتاب إلهی،و أن أمته خیر أمة أخرجت للناس،و أن‏ حضارته صلحت بها الإنسانیة قرونا طویلة،و لا تزال صالحة لقیادة العالم إلی‏ یومنا هذا،و هو الکتاب الوحید الذی یستطیع أن ینقذ العالم من الحیرة و الضلال‏ و التخبط و الاضطراب،لأنه یعترف لکل ذی حق بحقه،و لکل صاحب دین بدینه‏ من غیر تجاوز أو اعتداء.
ولن یعود للمسلمین عزهم و مجدهم إلا إذا عادوا من جدید إلی‏ کتاب ربهم وسنة نبیهم عند ذلک فقط یتحقق لهم ما ینشدونه من التقدم‏ و الحضارة و الرقی و الأمن و السلام،و من هنا کانت الحاجة ماسة إلی القرآن ففیه‏ وحده الشفاء من کل الأدواء التی تعانی منها الإنسانیة الیوم.
و أنّ هذا صرطی مستقیما فاتّبعوه و لا تتّبعوا السّبل فتفرّق بکم عن‏ سبیله ذلکم وصّکم به لعلّکم تتّقون(153)
(الأنعام:آیة 153) و صلی الله علی سیدنا محمد و علی آله و صحبه و سلم

المراجع

1-القرآن الکریم.
2-تفسیر القرطبی:الجامع لأحکام القرآن-طبعة الشعب-القاهرة.
3-مختصر تفسیر ابن کثیر:للصابونی-دار القرآن الکریم-بیروت.
4-الکشاف:عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل للزمخشری‏ -دار المعرفة-بیروت.
5-فی ظلال القرآن:للمرحوم سید قطب-دار الشروق-بیروت 1985. 6-البرهان فی علوم القرآن:لبدر الدین الزرکشی-تحقیق محمد أبو الفضل‏ إبراهیم-1975 م.
7-الإتقان فی علوم القرآن:للإمام السیوطی-ط 2-الحلبی 1951 م. 8-الوحی المحمدی:محمد رشید رضا-المکتب الإسلامی-ط 9 بیروت 1979 م.
9-النبأ العظیم:نظرات جدیدة فی القرآن:د.محمد عبد الله دراز-تحقیق‏ د/عبد الصبور شاهین.
11-مناهل العرفان فی علوم القرآن:محمد عبد العظیم الزرقانی-دار إحیاء الکتب العربیة-الحلبی.
12-أخلاق أهل القرآن:للإمام أبی بکر محمد بن الحسین الآجری-دار الکتب العلمیة-بیروت.
13-نحو القرآن الکریم:د.محمد البهی-مکتبة وهبة القاهرة 1976 م. 14-الدستور القرآنی و السنة النبویة فی شئون الحیاة:محمد عزة دروزة- المکتب الإسلامی 1981 م.
15-المحاور الخمسة للقرآن الکریم:الشیخ محمد الغزالی-دار الوفاء القاهرة1989 م.
16-نظرات فی القرآن:الشیخ محمد الغزالی-دار الکتب الحدیثة-مصر 1961 م.
17-الأصلان العظیمان(الکتاب و السنة):جمال البنا-مطبعة حسان- القاهرة.
18-فتح الباری بشرح صحیح البخاری:للحافظ ابن حجر العسقلانی-دار المعرفة بیروت.
19-صحیح مسلم بشرح النووی:دار إحیاء التراث العربی-ط الثالثة 1984 م‏ -لبنان.
20-زاد المعاد فی هدی خیر العباد:لا بن القیم الجوزیة-المطبعة المصریة 1973 م-ط 3.
21-البدایة و النهایة:للحافظ ابن کثیر مکتبة المعارف-بیروت.
22-الطبقات الکبری:لابن مسعد-دار صادر-بیروت.
23-تاریخ الطبری(تاریخ الأمم و الملوک):مکتبة خیاط-بیروت-لبنان. 24-الروض للأنف:للإمام السهیلی-دار الکتب الحدیثة 1967 م.
25-الاشتقاق:لابن درید الأزدی،تحقیق الأستاذ عبد السلام هارون-مکتبة المثنی.
26-الأصنام:للکلبی،تحقیق الأستاذ أحمد زکی-الدار القومیة للطباعة و النشر.
27-أخبار مکة المشرفة:روانع التراث العربی.
28-التاریخ الإسلامی العاد:د/علی إبراهیم حسن-مکتبة النهضة المصریة 1977 م.
29-معجم البلدان:یاقوت بن عبد الله-دار الکتاب العربی-بیروت.
30-تهذیب سیرة ابن هشام:للأستاذ عبد السلام هارون-دار الطباعة و النشر-مصر.
31-المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم:محمد فؤاد عبد البافی-دار الکتب المصریة.
32-أسس الحضارة الإسلامیة و وسائلها:عبد الرحمن حسن المیدانی-دار القلم-دمشق-بیروت.
33-مقالات الإسلامیین:للأشعری،تحقیق محمد محیی الدین عبد الحمید -ط 2-1985 م.
34-رسالة التوحید:للإمام محمد عبده-دار إحیاء العلوم-بیروت ط 5- 1985 م.
35-إظهار الحق:للإمام رحمة الله الهندی:تحقیق عمر الدسوقی-المکتبة العصریة-صیدا-بیروت.
36-الإسلام عقیدة و شریعة:الشیخ شلتوت-ط 3-دار القلم 1966 م. 37-الدین(بحوث فی تاریخ الأدیان):د/محمد عبد الله دراز-دار القلم ط 2-1970 م.
38-الإسلام فی عصر العلم:د/محمد أحمد الغمراوی-مطبعة دار السعادة 1973 م.
39-الخصائص العامة للإسلام:د/یوسف القر ضاوی-مکتبة وهبة القاهرة 1986 م.
40-الإسلام فی القرآن العشرین(حاضره و مستقبله):عباس محمود العقاد-دار الکتب الحدیثة 1954 م.
41-ما یقال عن الإسلام:عباس محمود العقاد-دار الهلال 1966.
42-حقائق الإسلام و أباطیل خصومه:عباس محمود العقاد-دار النهضة مصر 1957 م.
43-أصول الفقه:للأستاذ محمد أبو زهرة-دار الفکر العربی 1957 م.
44-تهافت العلمانیة:د/عماد الدین خلیل مؤسسه الرسالة-بیروت‏ 1983 م.
45-سموم الاستشراق و المستشرقین:للأستاذ أنور الجندی-مکتبة التراث‏ الإسلامی فی العلوم الإسلامیة-القاهرة.
46-العلم یدعو للإیمان:کریس موریسون-ترجمة محمود صالح الفلکی- مکتبة النهضة المصریة-ط 5 یونیه 1965 م.

الهوامش:

(1)الکهف:1-
(2)المائدة:48-
(1)الحجر:9.
(2)الإسراء:106.
(3)البقرة:53.
(1)الإسرار:9.
(2)طه:123-126.
(1)انظر الوحی المحمدی:ص 40 و ما بعدها و ص 352 و العلم یدعو للإیمان-ص 25،26
(2)نظرات جدیدة فی القرآن:ص 40.
(1)الوحی المحمدی:ص 169،و انظر سفر التکوین.
(1)فقه السیرة للغزالی:ص 64-65.و الوحی المحمدی:ص 170.
(2)فجر الإسلام:للأستاذ أحمد أمین:ص 99.
(1)فجر إلاسلام:99 و ما بعدها.
(2)تاریخ الیعقوبی:ج 1 ص 211.
(3)الاشتقاق لابن درید:ص 46.
(1)سیرة ابن هشام:51.
(2)الروض الأنف:ج 1 ص 357.
(3)الأصنام للکبی،تحقیق أحمد زکی:ص 8.
(1)المائدة:103.
(2)البدایة و النهایة لابن کثیر:ج 2 ص 188.
(3)المصدر السابق.
(1)الاشتقاق:ص 122.
(2)الجاثیة:23.
(3)الروض الأنف:ج 1 ص 364.
(4)مروج الذهب:ج 2 ص 50.
(5)البقرة:158.
(1)النجم:19-23.
(2)معجم البلدان لیاقوت:ص 170.
(3)نوح:21-24.
(4)تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 427.
(5)ص:من 4-7.
(1)الذاریات:52-53.
(2)معجم البلدان:ص 238.
(3)مختصر تفسیر ابن کثیر:المجلد الأول:ص 591.
(4)الأعراف:127.
(5)الأصنام:ص 17..مقدمة المحقق نقلا عن تاج العروس.
(1)الصافات:123-126.
(2)الأصنام:108.و انظر تفسیر الآیة من ابن کثیر ج 4 ص 21.
(3)الأنعام:140.
(1)تهافت العلمانیة:ص 40 و ما بعدها بتصرف.
(2)الأنعام:122.
(3)الأنعام:153.
(1)إبراهیم:10.
(2)زاد المعاد:المجلد الأول:ص 23.
(3)العنکوت:47.
(1)الأنعام:114.
(2)آل عمران:199.
(3)الأعراف:157.
(4)الرعد:36.
(5)الرعد:43.
(6)المائدة:83.
(7)البقرة:101.
(1)البقرة:89.
(2)البقرة:109.
(1)تهذیب سیرة ابن هشام:للأستاذ عبد السلام هارون:ص 95 و ما بعدها.و أنظر فقه السیرة،و فجر الاسلام،و البدایة و النهایة لابن کثیر مع اختلاف یسیر فی اللفظ.
(1)حقائق الاسلام و أباطیل خصومه:ص 17.
(2)المصدر السابق:16.
(3)طه:123.
(1)أسس الحضارة الإسلامیة و وسائلها:ص 17.
(2)الفجر:6-14.
‏ (1)المائدة:15-16.
(2)یونس:57.
(3)المائدة:50.
(1)البقرة:2.
(2)المحارو الخمسة للقرآن،الشیخ الغزالی:ص 142-143.
(3)العنکبوت:43.
(4)الحج:46.
(1)الإسلام فی القران العشرین:ص 23.
(2)الأنفال:24.
(1)محاضرات فی التوحید للشیخ علی حسب الله-ط-القاهرة 1952.
(2)الإسلام عقیدة و شریعة:ص 12.
(3)الکهف:107
(4)النحل:97.
(5)الأحقاف:13.
(6)البقرة:177.
(2)النساء:163.
(3)الأنبیاء:25.
(4)البقرة:136.
(5)الخصائص العامة للإسلام-د/القرضاوی.
(1)آل عمران:64.
(2)الروم:30.
(3)الوحی المحمدی،محمد رشید رضا:ص 174.
(4)الإسلام فی القرن العشرین،العقاد:ص 22.
(1)الإسلام فی القرن العشرین العقاد:ص 34.
(2)القصص:77.
(3)الأعراف:32.
(4)الملک:15.
(5)البقرة:168-169.
(1)الزمر:62-64.
(2)الأنعام:13-14.
(3)النور:35.
(4)الرعد:11.
(1)الأنعام:74.
(2)ص:5-6.
(3)التوبة:31.
(4)الجاثیة:23.
(5)محمد:19.
(6)النحل:51
(7)النساء:36.
(8)المائدة:73.
(9)البقرة:163.
(1)الأخلاص:1-4.
(2)الأعراف:180.
(3)الإسراء:110.
(4)الأنعام:102-103.
(1)البقرة:21-22.
(2)النحل:20-22.
(3)الإسراء:42-44.
(4)الأنبیاء:22-24.
(5)المؤمنون:91-92.
(1)عبس:24-32.
(2)الطارق:5-8.
(3)الأعراف:185.
(4)یونس:101.
(5)الروم:9.
(6):17-20.
(7)المائدة:75
(1)الإسراء:21.
(2)الروم:50.
(3)الأنعام:99
(4)العنکبوت:20.
(5)الإسراء:9.
(6)النحل:64.
(7)النحل:89.
(8)النحل:76-77.
(1)البقرة:78-79.
(2)الجمعة:5.
(3)الأعراف:175-176.
(1)آل عمران:19.
(2)آل عمران:67.
(3)النحل:60-65.
(1)الأعراف:187-188.
(2)النساء:165.
(1)فاطر:24.
(2)یونس:47.
(3)الحدید:25
(4)البقرة:285.
(5)آل عمران:84.
(6)الشوری:13.
(1)النساء:150-151.
(2)الفرقان:20.
(3)الرعد:38.
(4)الأنبیاء:34-44.
(5)النحل:43-44.
(6)الإسراء:94-95.
(1)الحج:75.
(2)الزخرف:32.
(3)آل عمران:81.
(1)غافر:78.
(2)النساء:164.
(3)هود:120.
(4)یوسف:111.
(5)یونس:49.
(6)الأعراف:188.
(7)الغاشیة:21-22.
(8)الأنعام:66
(9)الإسراء:54.
(1)الأحزاب:40.
(2)المائدة:3.
(3)الأعراف:158.
(4)الأنبیاء:107.
(5)سبأ:28.
(6)الجن:1-2.
(1)النساء:136.
(2)الحجر:9.
(3)التحریم:6.
(4)الحج:75.
(1)فاطر:1.
(2)المدثر:32.
(3)الأنفال:12.
(4)الشعراء:192-194.
(5)فصلت:30.
(6)الانفطار:10-12.
(7)النحل:32.
(8)النساء:97.
(9)البقرة:285.
(1)آل عمران:18.
(2)الأحزاب:56.
(3)الأحزاب:56.
(4)الرحمن:14-15.
(5)الحجر:27.
(6)الجن:14-15.
(7)الأنعام:130.
(1)الأحقاف:29-31.
(2)الجن:10.
(3)الرحمن:33-34.
(4)الأعراف:27.
(1)العنکبوت:64.
(2)الزمر:30-31.
(3)الأنبیاء:1-2.
(1)الحج:6-7.
(2)یس:82-83.
(3)یس:51-53.
(4)النجم:39-42.
(5)المؤمنون:115-116.
(6)ص:27.
(7)النجم:31.
(1)التغابن:7.
(2)یس:78-79.
(3)الکهف:47-48.
(4)الأنیباء:104.
(1)الحج:5-6.
(2)الکهف:29.
(3)البلد:10.
(4)الإنسان:3.
(5)الشمس:7-10.
(1)الإحزاب:72.
(2)الإنسان:30.
(1)الأنعام:148-149.
(2)انظر فی ذلک الوحی المحمدی،الإسلام عقیدة و شریعة،حقائق الإسلام للعقاد،الخصائص‏ العامة للإسلام،المحاور الخمسة للقرآن للشیخ محمد الغزالی«رسالة التوحید».
(3)الحدید:22.
(4)الملک:2.
(5)لقمان:33
(1)الإسراء:15.
(2)الشوری:30.
(3)صحیح مسلم بشرح النووی:ج 1 ص 154-دار إحیاء التراث.
(4)الشوری:10.
(1)المائدة:49-50.
(2)النساء:65.
(3)النحل:64.
(4)النحل:115-116.
(5)النحل:89.
(6)الأنعام:38.
(1)الرسالة للإمام الشافعی،بتحقیق أحمد محمد شاکر-ط-الحلبی 1940 مصر،ص 21.
(2)الحشر:7.
(3)النساء:65.
(4)النساء:115.
(5)النساء:105.
(1)النحل:44.
(2)النساء:59.
(3)النساء:83.
(4)الأنبیاء:7.و النحل:43.
(5)الحشر:2.
(6)الإسلام عقیدة و شریعة للمرحوم الشیخ شلئوت:ص 488،498.
(1)الإسلام عقیدة و شریعة-الشیخ شلئوت:ص 491.
(2)دراسات فی الثقافة الإسلامیة.د/محمد عبد السلام و آخرون-مکتبة الفلاح الکویت:ط 4.
(3)فصلت:42.
(4)الملک:14.
(1)الحدید:25.
(2)الإسراء:34.
(3)النساء:10.
(4)النساء:7.
(5)النساء:135
(1)المائدة:2.
(2)الشوری:15.
(3)الکافرون:109.
(4)الممتحنة:8-9.
(1)یونس:72.
(2)البقرة:132.
(3)البقرة:133.
(4)ءیونس:84.
(5)آل عمران:52.
(6)القصص:53.
(1)الشوری:13.
(2)الأنبیاء:92.
(3)الدین،د/محمد عبد الله دراز:ص 175-176.
(4)أصول الفقه للأمام محمد أبو زهرة:ص 91 نقلا عن القرطبی.
(1)الوحی المحمدی:بتصرف یسیر:ص 267-271.
(1)النساء:1.
(2)الحجرات:13.
(3)المائدة:2.
(1)الخصائص العامة للإسلام..د/یوسف القرضاوی:109.
(2)حقائق الإسلام للعقاد:ص 249.
(1)الأنعام:151-152.
(2)انظر الخصائص العامة للإسلام-د/القرضاوی:ص 106.
(3)الأعراف:31.
(1)النساء:19.
(2)الشمس:9-10.
(3)الأحقاف:15.
(4)الإسراء:23-39.
(5)النحل:90.
(1)البقرة:186.
(2)الشوری:40-44.
(3)فصلت:34-35.
(1)الوحی المحمدی:ص 193-195.
(2)هود:118-119.
(3)یوسف:103.
(1)یونس:899.
(2)القصص:56.
(3)النحل:125.
(4)التوبة:6.
(5)النساء:90.
(6)الممتحنة:8.
(7)انظر فی ذلک کتاب الدین د/دراز 1/2
(1)النساء:26.
(2)البقرة:177.
(1)الحشر:7.

 
جمعه 24 شهریور 1391  12:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

نقش قرآن در شکل گیری نهضتهای سیاسی (2)

علی رضا حلم زاده

 

مهمترین زمینه‏های هدایتی قرآن در راستای شکل‏گیری نهضتها

اینک به نحو اختصار، مهمترین زمینه‏هایی را که قرآن کریم برای ایجاد و هدایت یک نهضت، مورد بیان و تعلیم قرار داده است یادآور می‏شویم.
از تأکید بر این نکته گزیری نداریم که بخش قابل توجهی از این تعالیم در جهت ساختن شخصیت روحی و معنوی یک مسلمان و دربردانده تعالیم عمومی اسلام است که ممکن است در اذهان ساده و اندیشه‏های ناآشنا با رسالت نجاتبخش انسانها، تنها یک سلسله رهنمودهای اخلاقی ساده و پیش پا افتاده قلمداد شود که یک مسلمان خاموش آرام سجاده‏نشین بی‏خبر از کشاکشهای اجتماع و بی دغدغه مبارزه و جهاد، خود را با آنها سرگرم می‏کند!
اما اگر توجه کنیم که این کتاب برنامه قیام است:
و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط حدید، 25
و با ایشان کتاب و میزان فرو فرستادیم تا مردم قیام به قسط کنند.
و برنامه جهاد است:
و جاهدهم به جهادا کبیرا فرقان، 52
و برنامه حکومت است:
فاحکم بینهم بما انزل اللّه مائده، 48
و قرآن را مالامال از انگیزه‏های حرکت و اصلاح‏طلبی و تلاش و جهاد بنگر که در هر زمان بر گوش هوش مسلمانان چون رعد می‏توفد که:
و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل اللّه و المستضعفین من الرجال و النساء والولدان الذین یقولون ربّنااخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل من لدنک نصیرا نساء، 75
و چرا در راه خدا و به خاطر مردان و زنان و کودکان مستضعفی که می‏گویند:
ای پروردگار ما، ما را از این قریه ستمکاران بیرون بر و از جانب خود یار و مددکاری برایمان قرار ده، نمی‏جنگید؟
و پیامبران را اصلاح‏طلب و مصلح بشناسد که:
ان ارید الا الاصلاح ما استطعت هود، 88
خواسته‏ای جز اصلاح تا آنجا که بتوانم ندارم.
ملاحظه می‏شود که در آیات فراوانی روح آزادی و آزادگی و غیرت و سلحشوری و رحمت نسبت به اجتماع و روح یاری به دین حق و مستضعفان و نابودی ستمگران و رفع فتنه و فساد را در انسانها می‏دهد، اگر اینهمه را ببیند و دریابد، دیگر تعالیم اخلاقی و روحی را سرسری نمی‏گیرد و آنها را فقط در انحصار خانه و مدرسه و بازار قرار نمی‏دهد، بلکه علاوه بر اینها شعاع وسیعتری را هم خواهد دید که تا زندانها، شکنجه‏گاهها، تبعیدها و میدانهای گوناگون جهاد و مبارزه با عوامل توانمندی، آسایش و امنیت و سعادت همه انسانها است:
مگر نه اینکه پیامبر(ص)فرمود:
خیر الناس انفعهم للناس
بهترین مردم، سودمندترین ایشان برای مردم است.
و امام راحل، خدمت به محرومان مسلمان را بالاترین عبادتها شمرد 1 ؛بنابراین بر اساس تفکر اسلامی چه مانعی دارد که به عنوان بالاترین عبادت برای تقّرب به خدا برترین عمل صالح از مجموعه الصّالحات در خدمت هدایت و آزادی و آگاهی و رفع نیازهای بندگان خدا باشیم که مقدمه حاکمیت دین خدا بر زمین نیز همین است.
اینک به اصل بحث می‏پردازیم و زمینه‏های هدایتی قرآن کریم را از دیدگاه نهضتها مورد بررسی اجمالی قرار می‏دهیم:

1-اصلاح جهان‏بینی و محو خرافات

هدایت بشر در بعد عقاید و باورها و شیوه تفکر و تربیت فکری صحیح، اساسی‏ترین و بلندترین گام و اقدامی است که در همه ادیان الهی مورد توجه قرار گرفته است.
ارائه تصور درست و روشنی از دنیا و آغاز و انجام آن، رکن استوار رسالت پیامبران(ع)است که همه اصلاحات دیگر ناشی از آن است.بدون چنین تصور درستی در واقع نمی‏توان به هیچ اصلاحی در زمینه مسائل فردی یا اجتماعی امید بست و خوشبین بود.
یکی از ویژگیهای فطری بشر این است که خود را نسبت به اعمال و رفتاری که از او سر می‏زند، مسئول می‏داند؛یعنی حس تعهد و مسئولیت در وجوه همه انسانها وجود دارد.اما چه کسی این عهد را بر عهده او نهاده است؟انسان در مقابل کدام بازپرس مورد بازخواست قرار می‏گیرد و مسئول است؟این بازجویی در کجا صورت می‏گیرد و چه آثاری بر آن مرتب است؟
می‏دانیم که این مسئولیت در برابر خداوند و این محاکمه در قیامت و آثار آن سعادت و رستگاری و شقاوت و عذاب ابدی است و انسان به حکم فطرت بدین حقایق علم اجمالی دارد.اما اگر این دانسته‏های فطری بر اثر توهّمات یا فرهنگ باطل جامعه یا تعالیم فاسد و...مورد تردید و انکار قرار گیرد و پاسخ درست و روشنی نیابد، نتیجه آن خواهد شد که یا حس مسئولیت خود را از دست می‏دهد و تنها در اندیشه کسب لذات و منافع و انحصار آنها در چنگ خود برمی‏آید و یا به یأس و پوچی کشیده می‏شود و یا خود را در برابر موجودات اعتباری و موهومی مسئول می‏پندارد که‏ چون ولایت حقیقی بر بشر ندارند و طبعا از هدایت او عاجزند، زمینه‏های هر گونه انحراف و افراط یا تفریطی را فراهم می‏سازد.
گاهی قیامهای صنفی و فرقه‏ای برای کسب امتیازات مادی برای همان فرقه یا گروه خاص برپا می‏شود که نه قداستی دارد و نه مصلحت انسانهای دیگر در آن در نظر گرفته می‏شود و نه هدایت صحیحی برخوردار است.
گفتیم اگر انسان خود را در مقابل خداوند مسئول نشناسد در اولین گام برای زنده نگهداشتن حس فطری مسئولیت‏شناسی سر بر درگاه ولایت غیر خدا خواهد نهاد.به عبارت دیگر، ولایتها و معبودهای دیگری را برای خود خواهد تراشید تا به شوق کسب رضایت آنها بر اساس آنچه تصور می‏کند عمل نماید.ملی‏گرایی در رنگهای مختلف و مسئولیت در برابر تاریخ، خدمت به انسانیت (منهای وجود خدا)و هر شعار دیگری از این قبیل، از جمله مفاهیم موهومی است که انسان جستجو می‏کند تا حس مسئولیت خود را با انجام اعمالی به یاد و انگیزه آن اقناع و ارضا کند.ملی‏گرایان، کمونیتها، اومانیستها و...با تمام گونه‏هایی که دارند، برای برانگیختن انسانها چاره‏ای جز پناه بردن به شعارهای موهوم ندارند.در راستای این امر خلأ هدایت و رهبری را با تصورات و امیال و آرمانهای خود، به گونه‏ای پر می‏کنند که این همه، هر یک آفات ویژه خود را به دنبال خواهد آورد و اثر سوء خویش را خواهد بخشید.
به راستی، آیا بدون اعتقاد به توحید و بدون باور داشتن معاد، می‏توان محرکی برای عمل صالح انسانها یافت و ارزشها را شناخت و برای آن ارزشها جان داد؟
این است که قرآن کریم نتیجه عدم اعتقاد به معاد را عبث دانستن آفرینش ذکر می‏کند که در این صورت انسان در دنیایی که هیچ حساب و کتابی در آن حاکم نیست، در انجام دادن هر عملی آزاد است.
افحسبتم انّما خلقناکم و انّکم الینا لاترجعون مؤمنون، 115
پس آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدیم و شما به سوی ما باز نمی‏گردید؟
پذیرش توحید و معاد، سنگ اول در ساختمان یک نهضت است.به تعبیر درست‏تر، اثر طبیعی اعتقاد به این دو اصل، اصلاح انسان در بعد فردی و اجتماعی است و اگر این اصلاح را در معتقدان به مبدأ و معاد نمی‏بینیم یا از آن روست که ایمان در وجود آنها رسوخ کامل نیافته است و یا به‏ هدایت الهی و تعلیم و احکام خداوند پی‏نبرده‏اند و در جهل و بی‏خبری نسبت به وظایف بسر می‏برند.
چنین است که می‏بینیم مسیحیان ناچار به تدوین الهیات رهایی بخش و انجام مبارزاتی در سایه آن دست می‏زنند.چرا که تصور خدایی که نسبت به هدایت بشر در ابعاد اجتماعی و در قبال همه گونه سیه‏روزی و بدبختی در سرنوشت وی سکوت می‏کند، تحمل‏ناپذیر و باورنکردنی است.بنابراین اعتقاد به خداوند بزرگ و مهربان اقتضا می‏کند که در مقابل ظالمان به دفاع از ستمدیدگان بایستیم.
این روایت مشهور است که امیرالمؤمنین علی(ع)در یکی از جنگها همراه سپاهیان در حرکت بودند که کسی آمد و از توحید سؤال کرد.اصحاب بر او شوریدند ولی حضرت ایشان را خاموش ساخت و فرمود که:ما برای همین می‏جنگیم.یعنی برای توحید حقیقی؛و اگر دشمنان ما توحید را به درستی می‏شناختند با ما نمی‏جنگیدند.ما مبارزه می‏کنیم تا موانع ذهنی و عینی توحید ناب را بر طرف سازیم.
اصلاح جهان‏بینی‏ها که قرآن کریم در رأس برنامه‏های خود قرار می‏دهد، با مبارزه، گره خورده است:مبارزه با شیاطین و طاغوت درون و برون:
و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدو اللّه و اجتنبوا الطاغوت نحل، 36
و در هر امتی پیامبری فرستاده‏ایم(بدین پیام)که:خدا را عبادت کنید و از طاغوت اجتناب ورزید.
و یا آنچنان که سوره شعراء مکرر از قول پیامبران(ع)خبر می‏دهد که می‏فرمودند:
فاتّقوا اللّه و اطیعون شعرا، 163
پس تقوی پیشه کنید و مرا اطاعت کنید.
اطاعت پیامبران در ستیز با همه نارواییهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی...بوده است.
اما یک جهان‏بینی سالم و برانگیزاننده لازم است پاسخگوی مسائلی باشد که به گونه‏ای برای انسان مطرح می‏شود.چون کافی است که علی‏رغم اعتقاد به توحید و معاد، تنها یک سؤال بی‏پاسخ آدمی را به مرداب اندیشه و عمل فاسد بکشاند.
اگر انسان سعادت خود را جز بر اثر تلاش و عمل خود و مشیت الهی بداند چه خواهد کرد؟
اگر گردش ستارگان و کواکب، تعیین کننده سرنوشت ما هستند...
اگر نحس و سعد ایام، سعادت یا شقاوت ما را تعیین می‏کنند...
اگر شانس، اقبال و یا تصادف، نقش خاصی بر عهده دارند...
اگر فلسفه آفرینش روشن نیست یا آفرینش بی‏هدف و پوچ است...
اگر سرنوشت ما بدون اختیار ما تعیین شده و بر پیشانی ما نقش بسته است...
اگر با قضا و قدر نمی‏توان کاری کرد...
اگر ما در اعمال خود گرفتار اضطرار و جبریم...
اگر توکل، یعنی کارها را به خدا واگذار و کنار بنشین...
اگر انتظار فرج یعنی دست روی دست بگذار تا آقا خودش بیاید و کاری بکند...
اگر دعا جانشین عمل ماست...
اگر و اگر...
اگر وضع اینطورهاست که گفته شد، تکلیف ما روشن است!
ملاحظه می‏شود که اصلاح جهان‏بینی و محو عقاید خرافی حرکتی است که در قدم به قدم مسیر اثر می‏بخشد و انسان به آن نیاز دارد.
قرآن کریم در این نخستین زمینه هدایت، سخنی را ناگفته ننهاده و پرسشی را بی‏پاسخ نگذارده است.

2-شکستن بتهای اجتماعی و موهوم

عوامل ذهنی، تربیتی و محیطی گاه سبب می‏شود که آدمی برای چیزهای موهومی، قداست و اعتبار نابجایی قائل شود مقل عشق به نژاد یا ملیت، تاریخ قوم، یا حتی دین قومی، پدران یا آداب و سنتها، هر چند بطلان آنها روشن باشد، یا اعتقاد به حقانیت یک هیأت و ظاهر خاص بدون توجه به حقیقت آن و یا یک مقام و عنوان اعتباری و...
قرآن کریم تنها حق را مقدس می‏داند و قداست هر چیزی به قدر بهره‏مندی آن از حق است. قرآن کریم پیکره‏های ریز و درشت همه خدایان و بتهای چوبی و فلزی و گوشتی و...را با تبر لااله‏الااللّه خرد می‏کند.بت مقام، بت عنوان، بت زر، بت شاه، بت زن، بت ملیت، بت دنیا، بت گروه‏ و حزب خود، بت غرور، بت قهرمانی، بت شهرت، بت قدرت، بت نیاکان و هر بت دیگر که عنصر حق در آن نباشد و خدا در آن فراموش شود، همه اینها، هدف تبر توحید قرآن قرار می‏گیرند.حتی به نام دین نمی‏توان بت تراشید، از دیدگاه اسلام، هر مسلمانی با عدول از شرایط ایمان و عمل صالح، عدالت خود را از دست می‏دهد.از این رو امت اسلام حتی نسبت به زمامداران خود باید با حساسیت و دقت، نظر کنند و النّصیحة لائمة المسلمین را در پیش چشم داشته و به وظیفه خود عمل کنند.عالمان دین نیز هر چند از احترام کم نظیری برخوردارند اگر به دنیا طلبی کشیده شوند و تابع ارباب قدرت و سالطان گردند، به منفورترین چهره‏ها تبدیل می‏شوند.
علت آنکه در اسلام تنها افراد خاصی به عنوان معصوم شناخته شده‏اند همین است و عصمت آنان نه بدان معناست که مستقل از حق، قداستی دارند؛برعکس، همانطور که در روایات متعددی با مضمون واحد آمده است، این اشخاص هرگز جز بر اساس حق و راه روشن ثابتی که قرآن کریم باز نموده است حرکت نمی‏کنند.معنای الحق مع علی مع الحق همین است و این ضمانت در مورد غیر از معصومین داده نشده است.
این است رمز سلامت و پاک داشتن تفکر و ارزشهای اسلام.بنابراین، همه چیز، اعتبار و ارزش خود را از یک حقیقت واحد اخذ می‏کند و این حقیقت واحد ثابت، قرآن است که محل تجلی خداوند بر بندگانش است.
اگر برادارن اهل سنت ما به این مسأله توجه می‏کردند که ولایت امر و زمامداری یعنی در کف داشتن زمام جامعه، فی نفسه و ذاتا، ارزش و اعتباری ندارد و قداست این منصب بر پایه حکم بما انزل اللّه است، پیروی کورکورانه و بی چون و چرا از هر ولی امر و از هر امری را(مطابق فقه خود) مجاز نمی‏شمردند.
قرآن کریم ملاکهای بت‏شکنی را بیان فرموده و از تبدیل هر چیزی به بت پیشگیری کرده است؛ حتی گفته شده فلسفه تحریم مجسمه سازی نیز جلوگیری از تکرار تاریخ است که گفته‏اند برخی از پیشینیان مجسمه بزرگان خود را برای احترام ساخته بودند و این احترام، سرانجام به بت‏پرستی انجامید.
قرآن کریم مسلمانی را می‏سازد که تنها حق را مقدس می‏شمارد و در پذیرش هر عقیده‏ای آن را با حق می‏سنجد و در برابر هر انحرافی از جریان حق عکس‏العمل نشان می‏دهد و چنین است که مسلمان از هر نوع بت‏پرستی، خواه بت درون-که مادر بتها، بت نفس است(مانند خودپرستی)، شهوت‏پرستی، شکم‏پرستی)و خواه بت برون، که معلول کژاندیشی‏هاست، می‏رهد.

3-تربیتی آماده کننده برای مبارزه

قرآن کریم در مجموع برنامه‏های عبادی و اخلاقی خود، مسلمانی زنده و بیدار تربیت می‏کند که هم نسبت به خداوند و هم نسبت به مردم صفات مطلوبی را به قدر ظرفیت خود داراست.صفاتی که تعالیم قرآن کریم در مسلمان رشد و پرورش می‏دهد، او را آماده می‏کند تا در جهت اهداف و برنامه‏های دینی خود هر اندازه سخت و سنگین باشد لحظه‏ای درنگ و تردید به خود راه ندهد.
انسان پرورش یافته مکتب قرآن، انسانی است:با تقوی، طرفدار عدل وقسط، هر چند ظاهرا به زیان او باشد، صادق، مخلص، عفیف، باشهامت، اهل صلاح و اصلاح، آمر به معروف و ناهی از منکر، دوستدار حق و اهل ایمان، ناخرسند از کفر و فساد، فکور و اندیشمند، ایثارگر، مهربان و با محبت، غیور و آزاده، متواضع، بخشنده، و خدا دوست و دارای بسیاری صفات پسندیده دیگر.
چنین شخصی بطور طبیعی، ظلم نمی‏کند و زیر بار ظلم نمی‏رود و گفتن کلمه حق در هر موقعیتی را فرو نمی‏گذارد و در معرکه پیکار نیز پایی در رکاب دارد.
قرآن کریم در تربیت و تهذیب انسانها شیوه‏ای خاص خود دارد که از نظر تأثیر و کارآیی در صدر همه مکاتب اخلاقی قرار می‏گیرد.
اگر همه تعالیم اخلاقی قرآن را بیاموزیم و عصاره آنها را بگیریم، یک کلمه می‏شود و آن: محبت است؛محبت به خداوند، همه تعالیم انسان‏ساز قرآن کریم از این مفهوم اقتباس می‏شود و یا در درجات و منازل پایین‏تری نسبت به آن قرار دارد.
خداوند، خالق و رب و منعم است.او را اسماء حسنی است.و له الاسماء الحسنی(طه: 8)برترین مرتبه صفات نیکو از آن اوست.کمال آدمی در دوست داشتن او و عمل به گونه‏ای است که خداوند نیز آن را دوست بدارد.
قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه آل عمران، 31
بگو:اگر خدا را دوست می‏دارید مرا پیروی کنید، تا خدا شما را دوست بدارد.
با این بیان، معرفی صفات حسنای خداوند، تلویحا، جهت و سمت و سوی ساخته شدن روحی مسلمان را نشان می‏دهد و پیروی از احکام قرآن و پیامبر(ص)، پاداشی بهتر از همه پاداشها دارد: محبوب خدا شدن.
مسلمان باید فراوان یاد خدا کند:
اذکروا اللّه کثیرا جمعه، 10
خدا را فراوان یاد کنید.
و این یاد، بویژه در لحظات حساس و بحرانی زندگی اهمیت می‏یابد و چنین است که حفظ تقوی، و صبر بر سختیها و مصائب و اضطراب حوادث قابل تحمل می‏گردد.
الا بذکر اللّه تطمئن القلوب رعد، 38
آگاه باشید دلها به یاد خداست که آرامش می‏یابد.
خداگونگی، به انسان نگرشی متعالی می‏بخشد و افق دید او را تا آخرت وسعت می‏دهد به گونه‏ای که نسبت به جلوه‏های زودگذر دنیایی بی‏اعتنا می‏شود.
انی لا احب الافلین انعام، 76
من نابود شوندگان را دوست ندارم.
مسلمان به آخرت چشم می‏دوزد که:
...الاخرة خیر وابقی اعلی، 17
آخرت بهتر و ماندنی‏تر است.
ما عندکم ینفدو ما عند اللّه باق نحل، 96
آنچه نزد شما پایان می‏یابد و آنچه نزد خداست همیشه باقی می‏ماند.
قرآن کریم سرشار از نمونه‏های کامل انسانیت است، بندگانی که محبوب خدا هستند، پیامبران و بندگان برگزیده و مخلص.قرآن کریم نمایش می‏دهد که اینان در موقعیتهای دشوار زندگی چگونه رفتار کردند و سختیها را چگونه پشت سر نهادند.این همه آموزشهای عینی، علمی و روحی برای مسلمانان است.قرآن کریم چگونه بودن را با معرفی این نمونه‏ها و برتر از همه رسول اکرم(ص)یاد می‏دهد:
لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنه احزاب، 21
همانا برای شما در پیامبر خدا اسوه‏ای نیکو وجود دارد.
از جمله تعالیم کلیدی قرآن کریم در تربیت، تأکید بر حضور فرد در جامعه است.در سوره حمد نیز آنگاه که انسان از خدا هدایت می‏طلبد، همگان را در نظر دارد:
اهدنا الصراط المستقیم حمد، 6
در اسلام رهبانیت نیست و اگر هست جهاد است.در قرآن کریم به عبادت دسته جمعی نیز اهمیت خاصی داده شده است:
ارکعوا مع الراکعین بقره، 43
با رکوع کنندگان رکوع کنید.
نماز جماعت، نماز جمعه، حج، جهاد، انفاق، امر به معروف و نهی از منکر، تواصی به حق و صبر، و اصلاح ذات البین همه از نمونه‏های عباداتی هستند که ناگزیر باید در جامعه انجام شوند.
انسان پرورش یافته مکتب قرآن، انسانی اجتماعی، حساس و فعال است که در جامعه اسلامی همه را برادر خود می‏داند و از این رو نسبت به تمام مسلمانان همچون برادر خود، دلسوز است.
انما المؤمنون اخوه حجرات، 10
به درستی که مؤمنان برادران یکدیگرند.
مسلمانان در میان برادران خود، به رحمت رفتار می‏کند و با کفار به شدت:
محمد رسول اللّه و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم فتح، 29
محمد پیامبر خدا، و کسانی که با اویند بر کافران سخت‏گیر و در میان خود دارای رحمتند.
قرآن کریم همچنین می‏آموزد که در معنای کلمات دقت کنید:
حیات، حیات ایمانی است نه حیات حیوانی
مرگ، مرگ ایمانی است نه مرگ کالبد
سود، فوز به جنات و رضوان است نه درهم و دینار
زیان، از دست دادن سعادت ابدی است نه زیان مالی
علم، حیات دل است نه جمع کتاب و حفظ و اصطلاح
عزت، بندگی خداست نه حکومت دنیا
دنیا، دنیا و پست‏ترین است و الاخرة خیر ابقی
ممکن است گفته شود که مسائل اخلاقی و تربیتی، ارتباط به یک نهضت اجتماعی و سیاسی و یا جنگ و جهاد ندارد اما اگر دقت کنیم که قوی‏ترین برنامه‏های جهاد و مبارزه اگر بر انسانهایی ناصالح ساخته نشده عرضه شود چگونه شکست می‏خورد آنگاه ارزش تعالیم قرآن کریم را در دو بعد بینش و گرایش، و نقش حیاتی این زمینه را در شکل‏گیری یک نهضت، آشکارتر می‏یابیم.

4-شعله‏ور کردن انگیزه‏های حرکت و مبارزه در درون انسانها

قرآن کریم در برانگیختن انسانها برای قیام و مبارزه کتابی منحصر به فرد است.بی هیچ تردیدی می‏توان ادعا کرد که هرگز جمله‏ای از هیچ بشری یافت نمی‏شود که در برانگیختن انسانها، و تحریض و تشویق به مبارزه و قتال و سلب بهانه‏ها و رفع تردیدها و جهات دیگر جریان یک نهضت کمترین برتری بر قرآن، داشته باشد و این حقیقت، سخنی را که بارها گفته شد، تأیید می‏کند که قرآن، برنامه جهاد است.
نظری کوتاه بر آیات تکان‏دهنده، مهیج، برنده و نافذ قرآن کریم که روح مردانگی و ایثار و حماسه را در هر کس که اندک شعور و ادراکی داشته باشد زنده می‏کند، اهمیت این کتاب را در این زمینه نشان می‏دهد.
امام راحل رضوان اللّه تعالی علیه در پاسخ به خائنانی که می‏گفتند:«آماده بودن برای جنگ با دشمن در اسلام نهی شده است»، در اثر شریف خود کشف‏الاسرار به قرآن استشهاد می‏کند و می‏گوید:
ای بیخردان.اسلامی که می‏گوید(و قاتلو المشرکین کافّة کما یقاتلونکم کافّة)می‏گوید بنشینید تا طعمه دیگران شوید؟اسلامی که می‏گوید(و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم)می‏گوید دست روی دست بگذارید تا دیگران بر شما چیره شوند؟اسلامی که می‏گوید(و قاتلوا فی سبیل اللّه الذین یقاتلونکم)می‏گوید خود را تسلیم دیگران کنید؟ 2
این خروش قرآن است که انسانها را به انگیزه دفاع از حق ستمدیدگان مؤمن و بی‏پناه می‏شوراند:
و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل اللّه و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا نساء، 75
شما را چه شده است که نبرد نمی‏کنید در راه خدا و مردان وزنان و کودکان مستضعفی که می‏گویند پروردگارا ما را از این قریه‏ای که اهل آن ستمگرند بیرون ببر و برای ما از جانب خودت سرپرستی قرار ده و برای ما از جانب خودت یاوری بگمار.
و نیز به دفاع در برابر باطل و کفر دعوت می‏کند:
لیحق اللّه الحق بکلماته و یقطع دابر الکافرین انفال، 8
تا خداوند، حق را با کلمات خود نابود سازد و ریشه کافران را قطع گرداند.
و نیز می‏فرماید:
و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اللّه کثیرا و لینصرن اللّه من ینصره ان اللّه لقوی عزیز حج، 40
اگر خدا بعضی از مردم را توسط بعضی دیگر دفع نکرده بود دیرها و کلیساها و کنشتها و مسجدهایی که نام خدا فراوانی در آنها برده می‏شود ویران می‏گردید و خداوند هر که را که یاریش کند، یاری می‏رساند و خدا توانا و عزتمند است.
و به دفع فتنه از سراسر گیتی برمی‏انگیزاند:
و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین للّه بقره، 193
و با ایشان بجنگند تا فتنه‏ای نماید و دین از آن خدا باشد.
برتری درجه مجاهدان بر قاعدان و بهره‏مندی از مغفرت و رحمت خداوند، اشتیاق به جهاد در خدا را افزایش می‏دهد:
لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر و المجاهدون فی سبیل اللّه باموالهم و انفسهم فضل اللّه المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجة و کلا وعد اللّه الحسنی و فضل اللّه المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما درجات منه و مغفرة و رحمة و کان اللّه غفورا رحیما نساء، 95 و 96
مؤمنانی که بی‏هیچ رنج و آسیبی از جنگ روی می‏تابند(و در خانه‏هایشان می‏نشینند)با کسانی که به مال و جان خویش در راه خدا جهاد می‏کنند برابر نیستند.خدا کسانی را که به مال و جان خویش جهاد می‏کنند بر آنان که از جنگ سر می‏تابند درجه‏ای برتری داده است و خدا همه را وعده‏های نیکو داده است و جهادکنندگان را بر آنها که از جهاد سر می‏تابند به پاداشی عظیم برتری داده است.درجاتی از جانب خدا و آمرزش و رحمتی؛که او آمرزنده و مهربان است.
قرآن کریم، مسلمانان را چنان تربیت می‏کند که جهاد را که بسیاری ممکن است از تکالیف دشوار اسلام بدانند با روی باز استقبال کنند و خود، در گرفتن رخصت برای جهاد پیشقدم شوند:
اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه علی نصرهم لقدیر حج، 39
به کسانی که علیه ایشان به جنگ پرداخته‏اند(مورد هجوم قرار گرفته‏اند)اجازه جنگ داده شد چرا که مورد ستم قرار گرفته‏اند و خداوند بر یاری ایشان تواناست.
و آنگاه که به وجود آنها در جبهه نیاز است ولی به علت کمبود امکانات و تجهیزات اعزام آنها غیر ممکن می‏گردد.از شدت اندوه می‏گریند:
...اذا ما اتوک لتحملهم قلت لااجد ما احملکم علیه تولوا و اعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون توبه، 92
(و نیز گناهی نیست بر آنان که)چون نزد تو آمدند تا ایشان را برای جنگ تجهیز کنی گفتی که ساز و برگی ندارم تا شما را به جنگ ببرم در این حال برگشتند در حالی که چشمانشان از اندوهی که داشتند گریان بود که چرا برای خرج کردن و انفاق چیزی نیافتند.
گفتنی است که دفاع از استقلال و تمامیت ارضی و یا اموال مسلمین و یا انجام عباداتی همچون امر به معروف و نهی از منکر نیز گاه زمینه‏ساز قیام و نهضت مسلمانان علیه ستمگران و متجاوزان به حقوق و حدود الهی می‏شود همچون نهضت حسین بن علی(ع)که به انگیزه امر به معروف و نهی از منکر بود.در این صورت همه این مبارزات که در ابعاد اجتماعی، سیاسی، نظامی و...متجلی می‏شود، عنوان جهاد در راه خدا را پیدا می‏کند.

5-افشای ماهیت دشمنان اسلام و مسلمین

یکی از شگفتیهای قرآن کریم این است که جبهه‏های شاخص دشمنان و مخالفان اسلام و مسلمانان را یکایک معرفی می‏کند، خطرات آنها را گوشزد فرموده، احکام و تکالیف مسلمانان را در برابر آنها بیان می‏فرماید.
از جمله دشمنانی که قرآن کریم ماهیت آنها را افشا فرموده درباره آنها حکم فقهی صادر کرده است، کافران حربی بویژه یهودیان، منافقان، طاغیان و مشرکان هستند:
لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا مائده، 82
بطور قطع درخواهی یافت که سرسخت‏ترین مردم از نظر دشمنی علیه مسلمانان، یهود و مشرکان هستند.
درباره یهودیان و تحریفگری و حقه و کینه آنها علیه مسلمانان ویژگیهای منفی دیگر مانند مال‏دوستی، ترس از جان، اختلافات میان یکدیگر، خیانت پیشگی، تقلب در قانون و موارد دیگر بارها در قرآن کریم مطالبی ذکر شده است.همچنین درباره جاسوسانی که دارند(سمّاعون لهم)و فتنه‏انگیزی آنها نیز رهنمودهایی آمده است.
قرآن کریم هشدار می‏دهد که مشرکان به هیچ عرف و قانونی متعهد نیستند:
ان یظهروا علیکم لایرقبوا فیکم الا و لاذمه یرضونکم بافواههم و تأبی قلوبهم توبه، 8
اگر بر شما پیروز شوند به هیچ عهد و سوگند و خویشاوندی وفا نکنند.به زبان خشنودتان می‏سازند و در دل سر می‏پیچند.
درباره شاهان نیز می‏فرماید:
ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذله و کذلک یفعلون نمل، 43

پادشاهان چون به قریه‏ای وارد شوند آن را تباه می‏سازند و عزتمندان آن را خوار می‏گرداند و چنین رفتار می‏کنند.
نظام حکومت فرعونی را، نمونه‏ای از حکومتهای بارز شاهانه است، بر استخفاف مبتنی دانسته، می‏فرماید:
فاستخف قومه فاطاعوه انهم کانوا قوما فاسقین زخرف، 54
(فرعون)قوم خود را خوار ساخت پس آنان فرمایش بردند.چه، آنها قومی فاسق بودند.
درباره منافقان که پیچیده‏ترین چهره‏ها را دارند و به دلیل همین ویژگی، سنگین‏ترین ضربات را وارد می‏کنند، قرآن کریم حقایق فراوانی را آشکار می‏کند.ملاحظه کنید که درباره منافقانی که دست به اسلحه برده‏اند و متأسفانه در فقه، چندان مورد بحث قرار نگرفته‏اند-به چه روشنی سخن می‏گوید:
فما لکم فی المنافقین فئتین واللّه ارکسهم بما کسبوا تریدون ان تهدوا من اضل اللّه و من یضلل اللّه لفن تجد له سبیلا و دوالو تکفرون کما کفروا فتکونون سواء فلا تتخذوا منهم اولیاء حتی یهاجروا فی سبیل اللّه فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حیث وجدتموهم و لاتتخذوا منهم ولیا ولا نصیرا الا الذین یصلون الی قوم بینکم و بینهم میثاق اوجاؤکم حصرت صدورهم ان یقاتلوکم او یقاتلوا قومهم... ستجدون اخرین یریدون ان یأمنوکم و یأمنوا قومهم کل ماردوا الی الفتنة ارکسوا فیها فان لم یعتزلوکم و یلقوا الیکم السلم و یکفوا ایدیهم فخذوهم واقتلوهم حیث ثقفتموهم و اولئکم جعلنا لکم علیهم سلطانا مبینا نساء، 88 تا 91
شما را چه شده که درباره منافقان دو گروه شده‏اید و حال آنکه خدا آنان را به سبب کردارشان مردود ساخته است؟آیا می‏خواهید کسی که خدا گمراه ساخته است هدایت کنید؟و تو راهی پیش پای کسی که خداوند گمراهش کرده است نتوانی نهاد.
دوست دارند همچنان که خود به راه کفر می‏روند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید.پس با هیچ یک از آنان دوستی نکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند و اگر سرباز زدند درهر جا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید. مگر کسانی که به قومی که میان شما و ایشان پیمانی است می‏پیوندند یا خود نزد شما می‏آیند در حالی که از جنگیدن با شما یا جنگیدن با قوم خود ملول شده‏اند... گروه دیگری را از منافقان حربی خواهید یافت که می‏خواهند از شما و قوم خود در امان باشند.اینان هر گاه که به کفر دعوت شوند بدان باز گردند.پس اگر خود را از جنگ با شما به کناری نکشند و با شما صلح نکنند و از اعمال خویش باز نایستند، آنان را هر جا که یافتید بگیرید و بکشید که خدا شما را بر آنان تسلطی آشکار داده است.
آیا با وجود این همه توصیف از جناحهای مختلف دشمن، که تنها درباره منافقان بالغ بر 200 آیه مبسوط وجود دارد و درباره یهود و مشرکان و...نیز فراوان، مطالبی آمده است، می‏توان کوچکترین تردیدی داشت که قرآن در کنار رسالتهای مختلف خود رهبری جهاد و قیام را نیز بر عهده دارد و آیین مبارزه را به نحو احسن آموخته است؟

حفظ و تقویت روحیه مبارزان

توانایی بسیج دائمی و حفظ روحیه انقلابیون در جریان مبارزه، مهمتر از شروع نبرد و برانگیختن اولیه است.زیرا چه بسا بتوان با یک انگیزه قوی، شخص یا جمعیتی را به جانب هدفی برانگیخت، اما در جریان حرکت با خستگی‏ها، ناامیدیها، شکستها و...تحمل ادامه راه از آنها سلب شود و آن انگیزه نتواند تا آخرین منزل، پویندگان راه را به پیش براند.
این مشکل آنگاه مهیب‏تر می‏شود که دشمن کار آزموده و کهنه کار، دست به یک جنگ روانی عمیق و گسترده بزند و با القای تردید و تحقیر و ارعاب و تهدید در جهت سلب روحیه از مبارزان کوشش کند.می‏گویند حقیقت جنگها، جنگ روانهاست نه جنگ بدنها و تجهیزات.
چه بسا یکی از طرفین درگیر، با وجود در اختیار داشتن نیروهای انسانی فراوان و تجهیزات کافی، به دلیل ضعف روحیه افراد، شکست و تسلیم را پذیرا شود و جناحی دیگر با وجود کمی نفرات و امکانات بایستد و پیروزی را برای خود مسلم کند و یا همه تن به کشتن دهند، اما از راه عقیده خود بازنگردند.پس در جنگ هر چند ضربات مادی بر واقعیتهای مادی و عینی وارد می‏شود(مانند اصابت گلوله بر بدن یا بمب بر ساختمان)، لکن هدف اصلی شکست روحیه حریف است نه فقط قتل و تخریب.چرا که با وجود شکست روحی حریف، دیگر نیازی به قتل و تخریب‏ باقی نخواهد ماند.
با یک مطالعه مختصر نیز در قرآن کریم می‏توان برنامه‏ها و ضد حمله‏ها و خنثی‏سازیها را در جریان یک جنگ روانی ملاحظه کرد.
اهرم اساسی قرآن برای تقویت و بالا بردن روحیه مجاهدان راه حق، همچنان یاد و پیوند با خداست.
...قل اللّه ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون انعام، 91
قرآن کریم پیوسته، امید را توصیه می‏کند.اخلاص، ایمان، صبر، توکل و پاداش مجاهدتهای مالی و جانی را یادآور می‏شود، به یاری و امداد الهی امید می‏دهد.به گذراندن موفقیت‏آمیز آزمایشها سفارش می‏کند و حاضر و ناظر بودن خدا را بر همه ظلمها و تحمل سختیها و صبرها و شهادتها یادآوری می‏نماید.از مشکلاتی که پیامبر اسلام(ص)و مردان و زنان الهی در گذشته داشته‏اند و سرفرازی آنها در استقامت در برابر همه صدمات سخن می‏گوید.پیروزی نهایی اهل تقوی و عذاب و کیفر دنیوی و اخروی دشمنان خدا و اسلام و مسلمانان را وعده می‏دهد.
سنتهای تاریخ را به انسانها می‏آموزد و شکست طاغوتها را در طول تاریخ بیان می‏کند و بر یاد خدا و محبت او، که دانا و توانا و حکیم و مهربان است، تأکید می‏ورزد.
به چند نمونه از آنچه یاد شد توجه فرمایید:
فإن مع العسر یسرا*ان مع العسر یسرا انشراح، 5 و 6
پس همانا که با سختی آسانی است.به درستی که با سختی، آسانی است.
و لاتیأسوا من روح اللّه انه لاییأس من روح اللّه الا القوم الکافرون یوسف، 87
و از رحمت خداوند ناامید نشوید که از رحمت خدا جز کافران ناامید نمی‏گردند.
و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه بقره، 207
و از جمله مردم کسی است که جان خود را در جستجوی رضایت خداوند می‏فروشد.
ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یأتکم مثل الذین خلوا من قبلکم مستهم البأساء والضراء و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین امنوا معه متی نصراللّه الا ان نصراللّه قریب بقره، 214
آیا می‏پندارید که وارد بهشت می‏گردید در حالی که هنوز همانند آنچه که بر پیشینیان شما رسید بر شما نرسیده است.بدیشان شدت و آسیب رسید و لرزیدند تا آنجا که پیامبرشان و آنها که با او بودند گفتند:یاری خدا کجاست؟آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است.
کتب علیکم القتال و هو کره لکم و عسی این تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم و اللّه یعلم و انتم لاتعلمون بقره، 216
بر شما جهاد واجب گردید و آن برای شما ناخوشایند است و چه بسا چیزی برای شما ناخوشایند باشد در حالی که برایتان خیر است و چه بسا چیزی که دوست داشته باشید و آن برای شما شر است و خداوند می‏داند و شما نمی‏دانید.
و لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین آل‏عمران، 139
و سست نشوید و غم مدارید که شما برترید اگر مؤمن باشید.
و کأین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما و هنوا لما اصابهم فی سبیل اللّه و ماضعفوا و مااستکانوا و اللّه یحب الصابرین آل‏عمران، 146
و چه بسیار پیامبری که خداپرستان بسیاری همراه با او جنگیدند و از آنچه در راه خدا بدیشان رسید نه سست شدند و نه ناتوان گردیدند و نه زمین گیر گشتند و خداوند صابران را دوست میدارد.
و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون آل‏عمران، 169
و مپندارید آنها که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه زنده‏اند و نزد خدا روزی می‏خورند.
فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاکفرن
عنهم سیآتهم و لادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار آل‏عمران، 195
پس کسانی که هجرت کردند و از سرزمینشان بیرون رانده شدند و در راه من آزار دیدند و جنگیدند و کشته شدند به طور قطع گناهانشان را می‏پوشانم و مسلما ایشان را به بهشتهایی وارد می‏سازم که در آنها، نهرها جاریند.
و لاتهنوا فی ابتغاء القوم ان تکونوا تألمون فانهم یألمون کما تألمون نساء، 104
و در تعقیب و جستجوی دشمن سست نشوید.اگر شما درد و ناراحتی می‏کشید ایشان نیز همان گونه که شما درد می‏برید، درد می‏برند.
فلا تخشوا الناس و اخشون مائده، 44
پس از مردم نترسید و از من ترس داشته باشید.

7-تعیین اهداف کلی نهضت

بهتر است در این مجال کوتاه قلم را به دست متفکر و مفسر شهید استاد مطهری بسپاریم که در اثر کم حجم و بسیار ارزشمند خود نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر با عنوان هدف نهضت می‏نویسد:
هر نهضتی یک سلسله هدفهای فرعی و جزئی خاص خود نیز دارد.هدفهای کلی در چهار جمله بیان شده است:
1-نرد المعالم من دینک:نشانه‏های محو شده خدا را-که جز همان اصول واقعی اسلام نیست -بازگردانیم؛یعنی بازگشت به اسلام نخستین و اسلام راستین، بدعتها را از میان بردن و سنتهای اصیل را جایگزین کردن؛یعنی اصلاحی در فکرها و اندیشه‏ها و تحولی در روحها و ضمیرها و قضاوتها در زمینه خود اسلام.
2-نظهر الاصلاح فی بلادک:اصلاح اساسی آشکار و چشمگیر که نظر هر بیننده را جلب کند و علائم بهبود وضع زندگی مردم کاملا هویدا باشد، در شهرها و جوامع به عمل آوریم؛یعنی تحولی بنیادین در اوضاع زندگی خلق خدا.
3-یأمن المظلومون من عبادک:بندگان مظلوم خدا از شر ظالمان امان یابند و دست تطاول ستمکاران از سر ستمدیدگان کوتاه شود؛یعنی اصلاحی در روابط اجتماعی انسانها.
4-تقام المعطلة من حدودک:مقررات تعطیل شده خدا و قانونهای نقض شده اسلام بار دیگر بپاداشته شود و حاکم بر زندگی اجتماعی مردم گردد؛یعنی تحولی ثمربخش و اسلامی در نظامات مدنی و اجتماعی جامعه. 3

8-تعلیم برنامه‏های عمل و حرکت

معمولا نهضتها، بسته به جنبه‏ها و هدفهایی که دارند هر یک به نوع خاصی او تعالیم و رهنمودها نیازمندند.
قرآن کریم رهنمودهای عملی فراوانی در جنبه‏های گوناگون نهضتها عرضه می‏کند که رهبران هر نهضتی در مقاطع مناسب از آنها استفاده می‏نمایند.
تعالیم قرآن شامل مواردی مسائل مختلفی است؛همانند اخبار و اطلاعات، جلوگیری از پخش شایعه، حفظ اسرار، تأکید بر توانا شدن در تمام زمینه‏های لازم، بیان منابع مالی، کیفیت بسیج نیروها، احکام جنگ دفاعی، احکام سایر جنگها، تشویق نیروها، احکام متخلفان از جنگ، احکام مربوط به فراریان، مسأله اسیر گرفتن، غنایم جنگی، احکام صلح و...
اینک برخی آیات درباره برنامه‏های عملی یک نعضت و قیام:
یا ایها الذین امنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلاتولوهم الادبار... انفال، 15
ای کسانی که ایمان آوردید هر گاه که رویاروی با دشمن برخوردید از درگیری با ایشان روی برنتابید و نگریزید.
و اعدوا لهم ماستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو اللّه و عدوکم انفال، 60
و برای مقابله با آنها هر آنچه نیرو و مرکب(وسائل حمل و نقل)در توان دارید آماده کنید تا بدین وسیله دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید.
فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتی اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعدوا ما فداء محمد(ص)، 4
پس آنگاه که با کافران برخوردید گردنها را بزنید تا آنگاه که برایشان چیره شوید در این موقع ایشان را سخت دربند بکشید تا سرانجام یا رهین منت شما قرار گرفته(آزاد شوند)و یا مورد معاوضه قرار گیرند.
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی اللّه انه هو السمیع العلیم انفال، 61
و اگر سر سازش فرود آوردند صلح کن و بر خدا توکل کن که او شنوا و داناست.
ان جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین حجرات، 6
اگر فاسقی برای شما خبری آورد درباره آن تحقیق و روشنگری کنید تا مبادا بر اثر ندانستن بر گروهی هجوم برید و بر آنچه انجام دادید پشیمانی پیدا کنید.
فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم بقره، 194
پس هر که بر شما تجاوز کرد بر او تجاوز کنید همچنان که بر شما تجاوز کرده است.

9-هشدار نسبت به خطرات و آفات نهضت

یک نهضت نیز همچون هر پدیده دیگری آفاتی ویژه خود دارد؛همچون تفرقه، نفوذ دشمن در صفوف خودی، غرور و تکبر، فساد، سازشکاری، ارتجاع و عقبگرد، ظلم، و...
قرآن کریم در این مورد نیز سکوت نکرده است و اساسی‏ترین رهنمودها را فرا راه مبارزان و مسلمانان مجاهد قرار می‏دهد:
و اطیعوا اللّه و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا ان اللّه مع الصابرین و لاتکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل اللّه و اللّه بما یعلمون محیط و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم و قال لاغالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم فلما ترائت الفئتان نکص علی عقبیه... انفال، 46 تا 48
و خدا و پیامبرش را فرمان برید و کشاکش نکنید که سست می‏شوید و آبرو و رونقتان می‏رود و صبر کنید که خداوند با صابران است و مانند کسانی نباشید که از سرزمینشان به سبب سرکشی و ریا بیرون رفتند و از زاه خدا جلوگیری کردند و خداوند بدانچه می‏کنند احاطه دارد.و هنگامی که شیطان کردارشان را در نظرشان آراست و گفت امروز کسی از مردم بر شما چیره نیست و من پناه شمایم و آنگاه که دو گروه یکدیگر را دیدند، شیطان بر پاشنه پا چرخید و گریخت...
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افإن مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم آل‏عمران، 144
و محمد جز پیامبری نیست که پیش از او نیز پیامبرانی در گذشته‏اند.پس آیا اگر بمیرد یا کشته شود بر روی قدمهایتان برمی‏گردید؟
مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا جمعه، 5
داستان کسانی که تورات را به همراه دارند و سپس(بار تعهد آفرین)آن را حمل نمی‏کنند داستان چهارپایی است که کتابهایی را حمل می‏کند(و از مضامین آنها بی‏خبر است).
و قاتلوا فی سبیل اللّه الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا ان اللّه لایحب المعتدین بقره، 190
و در راه خدا با کسانی که با شما پیکار میکنند بجنگید و از حد درمگذرید که خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.
و لایجر منکم شنآن قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا... مائده، 2
و کردار بد عده‏ای که شما را از زیارت مسجدالحرام مانع می‏شوند شما را واندارد که دست به تجاوز کاری بزنید...
و لایجر منکم شنآن قوم علی الا تعدلوا مائده، 8
کردار بد عده‏ای شما را واندارد که عدالت را کنار بگذارید.
فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انه بما تعلمون بصیر و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار هود، 112 و 113
همچنان که فرمان یافتی استقامت کن و هر که با تو از راه توبه در آمده است مأمور به استقامت است و سرکشی مکنید که خداوند بدانچه می‏کنید بیناست و به ستمگران تکیه مکنید که آتش جهنم به شما خواهد رسید.

10-ترسیم برنامه‏ها و خط مشی حکومت اسلامی

دیدیم که یکی از اهداف نهضت اسلامی حاکمیت دین خدا و اقامه حدود الهی بود.استقرار عدل وقسط، ایجاد جامعه عبادی 4 ، حاکمیت کامل حق و زدودن آثار باطل از همه جا و...از جمله هدفهای اجتماعی حرکت اسلامی است.
پیروان حق، با قدرت یافتن، به هر اندازه‏ای که بتوانند در جهت پیاده کردن برنامه‏های فقهی و تربیتی قرآن تلاش می‏کنند.
احکام اقتصادی، قضایی، سیاسی و...اگر چه از همان آغاز نهضت مورد توجه مسلمانان است لکن قرار دادن این احکام در چهارچوب قوانین مناسب با شرایط و اداره جامعه بر اساس آنها به تحقق حکومت اسلامی بستگی دارد.

برنامه‏ای در انتظار دلهای بیدار

آنچه گذشت، مروری بسیار سطحی وگذرا بر ده زمینه‏ای بود که چگونگی قرآن کریم مسلمانان را در جریان شکل‏گیری یک نهضت هدایت می‏کند.
اکنون باید یادآور این نکته شد که این تعالیم همواره در میان مسلمانان حضور داشته و دارد و مسلمانان بطور مستقیم یا غیر مستقیم، با شدت یا ضعف این معانی را درک می‏کنند.از این رو وجدان عمومی مسلمانان هیچگاه به دلخواه به وضعیتی اجتماعی و...که خلاف تعالیم قرآن باشد، دل نسپرده است.
قرآن کریم در هر زمان، مسلمانان را به قیام و نهضت علیه مفاسد و انحرافات موجود درزمینه‏های دینی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی...فراخوانده است و در این دعوت صریح و در هدایت و رهبری آنها جامع و کامل بوده است.در بررسی نهضتهایی که در تاریخ اسلام رخ داده است، نمونه‏هایی از آثار این تعالیم را ملاحظه می‏کنیم.این نمونه‏ها ثابت می‏کند که قرآن کریم، فرهنگی را ایجاد کرد که هر گاه مسلمان زنده‏دلی که تربیت قرآن را درک کرده باشد موقعیت مناسبی را تشخیص داده در حد توان در جهت قیام علیه نارواییها و حق‏کشیها کوشش کرده است.
آنچه باید بدان توجه کرد این است که یک نهضت علاوه بر برنامه، به رهبر صالح و مردمی مؤمن نیاز دارد.چه بسا قرآن و علی(ع)در جامعه باشند، اما جامعه مؤمن نباشد و لذا حرکت دادن چنین مردمی نزدیک به محال است.در عین حال، هر گاه خداوند در جوامع اسلامی رهبران صالحی نیز برانگیخته است و مردم به اقتضای ایمان خود عمل کرده‏اند، توانسته‏اند با بهره‏گیری از تعالیم قرآن و اسلام گامهای بلندی بردارند، و بحق، امروزه، ما و همه مسلمانان، ترقیات دینی و اجتماعی خود را مرهدن زحمات و جانفشانیهای کسانی هستیم که در طول تاریخ با عشق به حق، دست از جان و مال و زن و فرزند کشیدند و تا آخرین لحظه حیات سرخ خود در راه اهداف بلند حق‏طلبانه خویش کوشیدند.رضوان خدا پاداش همگی ایشان باد.

تکمله و اعتذار

با توجه به اینکه این مختصر، با شتاب فراوان نگارش یافت، امید است در آینده نزدیک به یاری خدا با تکمیل برخی مباحث و افزوده شدن فصل سوم که به شناخت نمونه‏هایی از تأثیر قرآن در شکل‏گیری نهضتها خواهد پرداخت، این اثر به نحو مطلوبتری در اختیار عزیزان و مشتاقان پژوهشهای قرآنی قرار گیرد.
والحمد للّه رب العالمین

یادداشتها:

(1)-منشور انقلاب، سال 66.
(2)-کشف‏الاسرار، امام خمینی، ص.231.
(3)-نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، شهید مطهری، صص.70-69.
(4)-«جامعه عبادی»، جامعه مطلوب اسلام است.اصل اول در چنین جامعه‏ای عبادت خداست و افراد آن می‏کوشند چه در بعد فردی و چه در اجتماعی به عنوان یک«بنده خدا»عمل کنند.در این جامعه، ملاک بایدها و نبایدها:رضا و سخط الهی، و اذن و امر، یا منع و نهی اوست.

 

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن از ديدگاه مشاهير جهان

فاطمه مير و سميه كنعاني

 

ادوارد گيبون

دانشمند و شخصيت معروف كانادايي(1773ـ 1827 م)
از اقيانوس اطلس تا كنار رود گنگ، قرآن نه تنها فقط قانون فقهي ؛بلكه قانون اساسي شناخته شده‌اي است كه شامل رويه قضايي و نظامات مدني و جزايي است كه تمام عمليات و امور مالي بشر را اداره مي‌كند و همه اين امور كه به موجب احكام ثابت و لايتغير انجام مي‌شود، ناشي از اراده خداست.به عبارت ديگر قرآن دستور عمومي و قانون اساسي مسلمانان است.دستوري است شامل مجموعه قوانين ديني و اجتماعي و مدني و تجاري و نظامي و قضايي و جنايي و جزايي.

ناپلئون بناپارت

امپراطور مشهور فرانسه(1769 ـ 1821 م)
قرآن، به تنهايي عهده‌دار سعادت بشر است.اميدوارم آن زمان دور نباشد كه من بتوانم همه دانشمندان و تحصيل كردگان همه كشورها را با يكديگر متحد كنم و نظام يكنواختي فقط بر اساس و اصول قرآن مجيد كه اصالت و حقيقت دارد و مي‌تواند مردم را به سعادت رهبري كند،ايجاد كنم.من هم اميدوارم در طول زمان نزديكي ،جشن اتحادي را بر اساس قرآن برقرار كنم.
كجاست آن روزي كه ما مجمع و هيأتي بزرگ از سياستمداران و علماي حقوق دنيا تشكيل دهيم.
قرآن، كلام الهي و متين‌ترين قوانين محمدي(ص)، همان نسخه پر افتخار بشري را پيش رو گذاريم و از روي آن قوانين و سعادت حقيقي بشر را تنظيم و تنسيق نماييم.

توماس كارلايل

فيلسوف، مورخ و نويسنده اسكاتلندي(1881 ـ 1795 م)
هنگامي كه ما قرآن مجيد را مطالعه مي‌كنيم،مي‌بينيم اين كتاب علاوه بر آن كه وحي آسماني است، از نظر كلمات و تركيب نيز بليغ‌ترين كتاب است.هيچ كس قرآن را با دقت نمي‌خواند،مگر آنكه مي‌بيند حقايقي اصيل در برابر وي آشكار است،و در مي‌يابد كه اين كتاب وابسته به اصلي حقيقي و به مبدئي عالي و مقدس پيوسته است و ترديدي نيست كه گفتار حقيقي و درست، نفوذ خاصي بر دلها دارد و حق آنست كه تمام كتاب‌ها، در برابر قرآن، ناچيز و كوچك‌اند و اين كتاب از هر گونه عيب و نقص و اصول ناپسند، پاكيزه و مبرا است.
مباهله
افسانه قاروني
نماز تمام شده بود.اصحاب، مدهوش وحي الهي بودند كه از زبان مبارك سيد عالميان جاري مي‌شد.از دور سياهي نمايان شد.
ـ گروهي به اين سمت مي‌آيند.
ـ كيستند؟ مسلمانند يا غير مسلمان؟
ـ از ظاهرشان و صليب‌هايي كه بر گردن دارند به نظر نصراني باشند.
ـ اينجا چه مي‌كنند؟آمده‌اند اسلام اختيار كنند؟
ـ جمع نصرانيان نجران وارد مسجد شدند و سلام كردند و چون وقت نمازشان بود، و به عادت خود مشغول ناقوس زدن شدند، به نيايش پرداختند.
ـ يا رسول الله آيا روا باشد كه اينان در مسجد تو چنين كنند؟
ـ آنها را به حال خود واگذاريد.
ـ آنها از نمازشان فارغ شدند و به همراه بزرگشان اهتم و عاقب و سيد، متوجه حضرت گرديدند، سلام كرده، نشستند.خطاب به حضرت گفتند:
ـ اي محمد! درباره عيسي چه مي‌گويي؟
پيامبر فرمود(ص):«هو عبدالله و رسله و كلمته القاها الي مريم العذراء البتول».
نصاراي نجران چون اين سخن را شنيدند، خشمگين شده و گفتند:
ـ چرا به صاحب ما ناسزا مي‌گويي؟
ـ پيامبر فرمود:چه دشنامي گفتم؟!
ـ همين‌كه مي‌گويي او بنده است.
پيامبر فزمود:حاشا كه نام عبدالله بر عيسي(ع) دشنام باشد او بنده خدا و فرستاده اوست.عيسي (ع) ننگ ندارد كه بنده خدا باشد.«لن يستنكف المسيح ان يكون عبدالله و لا الملائكة المقربون…»(سوره نساء، آيه 172)
گفتند:آيا هرگز كسي را ديده‌اي كه بي‌پدر متولد شده باشد؟
پيامبر فرمود:خداوند تبارك و تعالي مي‌فرمايد:«انّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب…» صفت عيسي (ع) و شأن عجيب او در نزد خدا همچون صفت آدم (ع) است.(سوره آل عمران، آيه 59)شما باور داريد كه او بي‌پدر و مادر خلق شده، و با وجود اين، او را «ابن الله» نمي‌گوييد، پس چگونه شخصي را كه از مادر و بي‌پدر به وجود آيد، پسر خدا مي‌خوانيد؟
هر چه پيامبر (ص) حجت مي‌آورد، آنان در عناد خود اصراري مي‌ورزيدند،تا اينكه آثار وحي بر خاتم الانبياء(ص) ظاهر شد.پس از لحظاتي فرمودند:اگر در صدق ادعاي من ترديد داريد ،خداوند مي‌فرمايد بگو:«تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين»(سوره آل عمران، آيه 11) بياييد با هم مباهله كنيم ما فرزندان خود و شما فرزندان خود را بخوانيد.ما زنان خود و شما زنان خود را بخوانيد.ما نزديكان خود را كه از عنايت عزت و مودت ما، به منزله نفس ما باشند، مي‌خوانيم شما هم نزديكان خود را بخوانيد پس بر دروغگو لعن و نفرين كنيم تا عذاب خداوند متوجه او شده، حق از باطل جدا گردد».
آنها لحظاتي با هم مشورت كردند.سپس گفتند:امروز را به ما مهلت دهيد فردا جهت مباهله به صحرا مي‌آييم.پس از آن همگي از مسجد بيرون آمدند و به سراي خود در آمدند.
عاقب كه از همه آنان داناتر بود گفت:عناد مورزيد.بر شما ظاهر است كه محمد(ص) پيامبر خداست، اگر مباهله كنيم يك نصاري بر روي زمين نماند.
اسقف كه از جمله بزرگان ايشان بود گفت:اي قوم!نظر من اين است اگر فردا ديديد كه محمد با همه اصحاب خود بيرون آمد هيچ انديشه نكنيد و با وي مباهله نماييد كه او بر حق نيست، اما اگر ديديد با خواص اقرباي خود بيرون آمد، از مباهله با وي حذر نماييد و بدانيد كه او پيامبري بحق است.
صبح شد. همه صحابه بر در مسجد و سراي حضرت صف كشيدند.هر يك توقع داشتند كه رسول خدا(ص) او را براي مباهله ببرد.بعد از ساعتي، سلمان فارسي از سراي رسول (ص) بيرون آمد و گليمي سرخ با چارچوبي بلند همراه داشت.به وعده گاهي كه مقرر كرده بودند رفت تا سايباني تعيين كند.
پس، حضرت از خانه خود بيرون آمد و متوجه هيچكس نشد.وارد حجره حضرت امير (ع) شد.دست راست او را گرفت و همراه حسن و حسين (ع) به راه افتاد.به فاطمه (س) نيز فرمود تا به دنبال آنان روان شود.به وعده گاه رسيدند. پيامبر (ص) رو به قبله دو زانو نشستند.
نصرانيان گفتند:
ـ به خدا قسم، اين مرد مثل انبياء نشسته است.
ـ به نظر من مصلحت نيست كه با او مباهله كنيم.اگر او اطمينان نمي‌داشت عزيزانش را براي مباهله اختيار نمي‌كرد.
ـ ما و شما مي‌دانيم كه محمد پيامبر مرسل است و آنچه مي‌گويد از جانب خداست.به خدا كه هيچ كس با هيچ پيامبري مباهله نكرد مگر آنكه هلاك شد.
ـ پس چه كنيم؟
ـ بهتر است با او مصالحه نماييم.
همگي جمع شده، نزد حضرت آمدند و گفتند:اي محمد! ما مي‌خواهيم با تو مصالحه نماييم. پس بر چيزي كه بتوان بدان قيام نمود، با ما مصالحه كن.حضرت هزار حله و هر حلّه به قيمت چهل درهم با آنان مصالحه كرد و حضرت امير(ع) صلح نامه را نوشت.
در راه برگشت عاقب خطاب به ياران خود گفت:به خدا قسم اگر با او مباهله مي‌كرديم همگي هلاك مي‌شديم.
اسقف گفت:آري.من نيز چون ايشان را ديدم ترس و هيبتي عظيم در من اثر كرد، دانستم ايشان بر حق‌اند.
ـ من نيز در ايشان نظر كردم، به خدا صورت‌هايي ديدم كه اگر از خداي مي‌خواستند كوه‌ها را از جاي خود زايل مي‌گردانيد.
بعد از مراجعت ايشان حضرت خطاب به ياران خود فرمودند:
اگر بزرگان نجران با من مباهله مي‌كردند حق تعالي آنان را به بوزينه و خوك مسخ مي‌نمود.سپس آتش برايشان مي‌ريخت و جمله اهل نجران را مي‌سوزاند و حتي مرغابي كه بر درختان بودند، هلاك مي شدند.
و اينچنين خداوند براي مؤمنان در رد الوهيت عيسي(ع) حجت مي‌آورد و خطاب به پيامبر گرامي اسلام (ص) (و امت ايشان ) مي‌فرمايد:آنچه درباره عيسي گفته شد حق و از جانب پروردگار توست«فلاتكن من الممترين».(سوره آل عمران، آيه 60)
تجلي آيه الكرسي در شعر استاد شيوا

عاليه جعفري

در آسمان پر ستاره و درخشان شعر و ادب و هنر ايران زمين، از گذشته‌هاي دور تا كنون،اديبان و فرهيختگان نامدار، در هر گوشه كشور پهناورمان پا به عرصه وجود نهاده و خوش درخشيده‌اند.
چه بسا فروغشان مرزها را در هم نورديده و يا به ترجمه آثارشان به زبان‌هاي زنده جهان، به شخصيت‌هاي جهاني مبدل گشته‌اند و نام و آثارشان زينت بخش اوراق زرين تاريخ گرديده است.
يكي از اين شخصيت‌هاي برجسته و بزرگوار كه در شهر تبريزـ تقريباً ـ گمنام و بدون توقع مي‌زيد استاد بزرگوار،جناب اكبر مدرس اوّل متخلّص به «شيوا» كه از هم صحبتان استاد شهريار و از مؤمنان انجمن ادبي شهريار هستند.
كيست «الله»؟ گو در اول «لا اله» تـــا بسـازي ايـزدان جـمله تــباه
آية الكرسي با كلمه علياي «الله» شروع مي‌گردد.و عنوان اعلاميه هم «الله» است.مي‌گويد:الله همان اللات، بت مشهور است.
تا نسازي ايزدان جمله تباه ره نيـابـد فهـم بر درك اله
«لا اله»؛ يعني نفي خدايان جاندار و بي‌جان كه بايد آن را بر زباله دان تاريخ ريخت و شهادتين هم با آن شروع مي‌شود.
نفي چون با «لا» نمودي هر صنم هـو شـود بـر تـو نمايان دم به دم
تا آنان نفي نگردند نمي‌توان به «الاّ هو الحي القيوم» رسيد.
«الاّ هو»
«هـو» همـان نفس است با انفاس حق مـــي‌زند هـــر ذرّه آن را يـك نـــسق
گـر نفــس بـا معرفـت آيـد همـوست هر نفس با ياد او پاك است و هوست
«هو» همان «يا هو» و يهوه انبياي بني اسرائيل و آهوراي زردتشت است كه به موجب آيه شريفه «و نفخنا فيه من روحي» تنفّس و شهيق و زفير جانداران و حتّي جمادات و ذرّات است كه اگر با معرفت و توجه انجام پذيرد و نفس دهنده يار شود عبادت است؛پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب.
كي شناسي هو چو خـود نشناختي خويش را بر خويشتن بت ساختي
تا انسان خود را نشناسد، خدا را نخواهد شناخت: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، براي معرفت ذات باري تعالي، شناختن بت نفس و هزاران بت‌هاي خيالي و شكستن آنها الزامي است.
«الحي القيوم»
«حي و قيوم» است و زنده هر زمان نــي خــداي مــرده طاغــوتــيان
نه مشــير و نه مــشاور نــه وزيـر وانهـمه دربــار و زنــدان يـا اسير
«حي و قيوم»؛يعني زنده و فناناپذير و قائم به ذات است كه خدايان طاغوتيان فاقد اين اوصاف بوده و دربار و معبديان، متّكي به همديگر كه به آنان كاهن شاهان اطلاق مي‌گردد.
«القيوم»
نه صفت كاردينال و پاپ و كشـيش نه قاچاق بنگ و ترياك و حشــيش
خواب و چرت او را نگيرد يك زمان چـــون شهــنشه زاده نـــوشـيروان
اگر خداي ربّ العالمين را چرت و خواب نمي‌گيرد، طاغوت را در دربار و چند ساعت تشريفاتي نشستن، خسته مي‌كند و با علائم مختلفي مثلاً كف زدن يا با تكلم كلمات مخصوص «آي!بس است!» اعلام ختم مجلس كرده و روانه حرمسرا مي‌شوند.
«لاتاخذُهُ سنة و لانوم»
آســمان مـنظـــومــه‌ها و كهـكشان و ان ســـحابـي‌هاي بـي‌مـرز و نـشان
جمله اين ارض و سماها مُلك اوست ملك شـاهان جهان يك قطعه پوست
دنياي تحت سيطره حضرت باريتعالي بي‌حدّ و مرز بوده، ابتدا و انتها ندارد.
«له ما في السماوات و ما في الارض من ذالذي يشفع عنده»
فطــرت هـر ذرّه در بــطنش نــهاد پـس به رويش لـمعه هستي گـشاد
بر شفاعت نيست پيشش حق كسي اهل بخشش يا جزا او هست و بس
در چــنين مـلك وســيع كايــنات كــي كند زايـل شفــاعـت سيئات
پيـش او بـهر شفاعــت بي مــجيز نيست شايان شفـاعت هيــچ چـيز
پس در چنين صورتي، اصحاب معابد، حق و جرأت ندارند، زمين‌هاي بهشت را به عوام النّاس پيش فروش كرده و مردم را سر كيسه نمايند.
«الاّ باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم»
گـو زِ مـن بــر كاهـن جنّت فـروش بهر سيم و زر مكن اين سان خروش
اوســت دانـــاي خـــفا و آشــكار مـاضــي و مستقبــل و ايـن روزگار
با خــبر از پيــش و از بعـــد شــما هــان بـه پيــش او نــگردي خـودنما
اي طاغوتهاي ستمگر!خدا حال و آينده شماها را در مسير زمان و مكان مي‌داند و مي‌بيند كه چگونه روي كار آمده‌ايد و چگونه سقوط خواهيد كرد و خدايان مرده كه اجداد شما سلاطين هستند،اغلب دزد و راهزن و يا كودتاچي و تروريست بودند.
اوست دانا بر خداوندان چسان گشـته‌اند برصفحه گـيتي عيان
سلاطين و كاهنشاهان صنايع و علوم و هنرها را كه علوم كيميا و سيميا و ليميا ناميده مي‌شد و در معبد و دربار متمركز كرده و مخصوصاً در اختيار خود داشتند،مردم را در جهل و بي‌خبري محض نگه مي‌داشتند و دانش را در ارك سلطنتي كه رابطه‌اي با بيرون نداشت، محرمانه حفظ مي‌كردند و اين دو بيت به آيه‌هاي مربوط اشاره دارد.
«و لايحيطون بشيءٍ من علمه الاّ بماشاء وسع كرسيه السماوات و الارض و لايؤدُهُ حفظهما»
علــم داده هــر كــسي را حــــدّ او دوخــــته پيـــراهــني بـــر قـــدّ او
بس وسيع است اين سماوات و زمين ذرّه‌اي هـم خـود در ايـن ميـدان ببين
بـهر حفـــظ آن همه مـــلك وسـيع مثل شاهــان كـي كنـد ظلـمي شنيع
نــه كـــند قــرض خــريد اســلحه مجمـــر و كـــنـدر بـــراي رايـــحه
بـا تـو ايـن لشـــگرش نـــبود بسيج بـر حـراســت نبـود او محتــاج هيچ
فطــرت هــر ذرّه در بـطنــش نــهاد پس به رويــش لمــعه هـستي گشاد
بهـر حفظ جان خود اسكورت نيست بر خروجش از وطن پاسپورت نيست
با وسعتي كه زمين و آسمانها دارد، خدا براي نگهداري و اداره آن تشكيلات عظيم و بي‌حدّ و مرز، متحمّل هيچ گونه زحمت و هزينه‌اي نشده و محتاج خريد اسلحه وزرّاد خانه نمي‌باشد و با فطرتي كه در بطن ذرّات عالم به وديعت نهاده، هر چيزي وظيفه خود را به طور خودكار انجام مي‌دهد.
آفتـاب از آتــش او اخـــگر است اين جهان بهر بشر چون لنگر است
عظمت و كبرياي پروردگار عالميان را با هيچ مغز و فكر و تفكري، و هيچ كامپيوتر و اعدادي، نمي‌توان تخمين و تعيين كرد.
بهر درك يا عــلي و يـا عظـيم كي بگنجد در سر و مغز فهيم
با چنين عظمتي كه دارد،جبر و زور و اكراهي در قبول دين، به كسي روا نمي‌دارد
«و هو العلي العظيم»
اين همه قدرت، صلابت هست اگر بهـــر دينـــداري نـــيارد زور و زر
«لا اكراه و في الدين»
دين و ايمــان بايـد از دانــش بود
معـرفــت از گــوشه بينــش بــود
رشد و غي معني بدان و بعـد از آن
خيـر و شرّ و نـور و تاريـكي بدان
چون راه تكامل و خوشبختي و عقب ماندگي و ارتجاع مشخص است.آدم عاقل بد را به جاي نيك انتخاب نمي‌كند و اگر كرد «بر سر شاخ نشسته و بن مي‌برد.»
«قد تبيين الرشد من الغي و من يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه… الي الظلمات»
گـر كـسي برعكـس امـر او كنـد خويـشتن را عاقــبـت وارو كــند
هر كسـي طـاغـوت را تكـفير كرد بر مـراد خويش خوش تدبير كـرد
فاطر و حي است و قيـوم و قديـم اين زمين جنبندگان را هـست اريم
پي بــرد آنكــس كه او دارد وجـود هر نفس دم مـي‌زند باشد ســجود
چنــگ او در لاانفصــام بند شـد فارغ از هر گــونه چون و چـند شد
ريسمـان حــقّ را نبــود گــسست برنداري‌هان از ايـن آويـزه دســت
اوست بر ما هم سميع و هم علـيم آري او حي است و قــيوم و قـديم
او ولــي مؤمـــــــنان راســتيــن مؤمنـــان پــر نور باشــد آســتين
جيش طاغوتي غريق ظلمت است دائــماً از بـــنديــان ذلّــت است
بر سياهــي مي‌رود از جـــاي نور سـوي خود او بسته خــود راه عبور
نــار دوزخ باد بـــر آنان حـــلال نـار دوزخ را نمــي‌بـاشـــد زوال
«اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون»
تكفير طاغوت و بت‌ها، نتيجه‌اش آزادگي و از بند رقيت و اوهام و تاريكي‌ها رستن و سيادت ملّي و ورود به دنياهاي روشن است كه خلد برين است و برعكس معتقدان به طاغوت ترك عروة الوثقي، و ورود به آتش جاويد و ظلمت محض است كه دوزخ ابديست.
تجلي قرآن در ادب فارسي

مهرالسادات موسوي

رستاخيز انديشه‌اي كه حضرت محمد(ص) با صوراسرافيل تعاليم قرآني،در كالبد مرده و ارواح منجمد مردم شبه جزيره ايجاد كرد؛از اعراب، انسان‌هايي در خور ذكر و خواهان تعالي ساخت؛همين اعراب مسلمان بودند كه در پي صدور تعاليم قرآني و نجات همگنان خود از چنگ توتاليترها و مستبدان حاكم، به فتح سرزمين‌هاي دور و نزديك دست يازيدند.علامه محمد اقبال لاهوري درباره فتح ايران توسط اعراب مي‌گويد:«بزرگترين حادثه تاريخ اسلام،فتح ايران است، زيرا اين فتح نه تنها كشوري آباد و زيبا را نصيب عرب‌ها كرد، بلكه تمدن و فرهنگ كهني را در اختيار آنان گذاشت. با فتح ايران مسلمانان به همان اندازه سيراب شدند، كه روميان از فتح يونان».1
اما حقيقت اين است كه با فتح ايران،زواياي نور اسلام در باور متمدن و فرهنگ و ريشه دار ايراني در تعامل قرار گرفت و رنسانس تفكر اسلامي ـ ايراني رقم خورد.ايرانيان كه ميراث دار آشوريان و بابليان در علوم قديمه، طبيعيات، رياضيات و شناخت موسم‌ها بودند،نويسندگي را مي‌دانستند و منطق و طب را پيش از اسلام از فلاسفه رانده شده رومي،عهد ژوستي نين، آموخته بودند،اينك به عنوان موالي (مسلمانان غير عرب) به درباها راه يافتند.2 و در برابر اعرابي قرار گرفتند كه تفكراتشان از شعر جاهلي شروع شده بود و در فصاحت و بلاغت قرآن به تكامل رسيده بود، با آنكه در شعر جاهلي عرب، اقسام مختلف تشبيه،مجاز، استعاره و ديگر فنون بلاغي وجود داشته و عرب جاهلي گفتار بليغ را مي‌شناخته است و به آوردن كلام فصيح و بليغ توانا بوده است و به همين دليل پيامبر اكرم(ص) آنان را به معارضه دعوت كرده است،اما پس از اسلام با توجه به قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم(ص) به جودت كلام و زيبايي گفتار بيشتر توجه شد.
شاد روان دكتر طه حسين در مقدمه كتاب النثر مي‌نويسد:«مسلمانان به دليل برخورد با فرق مختلف، لازم بود در جدل و مناظره با عبارات روشن‌تر و مؤثرتر سخن گويند».3
همزمان با كوشش اعراب در گسترش فنون ادبي اولين دوره‌هاي شعر فارسي شكل مي‌گيرد.از اين نظر برآنيم تا جستاري گذرا در ميزان بهره وري شعر فارسي از كلام قرآن، با توجه به آرايه‌هاي ادبي تلميح و اشاره، تضمين ،حل و اقتباس، تمثيل و ارسال المثل داشته باشيم.
تلميح ـ indicating در اصطلاح ادب، اشاره شاعر به سخن، آيه و حديث معروف است،4 بدون اين كه صريحاً متذكر استفاده باشد؛نمونه‌هايي از تلميح در ادب فارسي را مي‌خوانيم.
1.آسمان چون خيمه‌اي بر پاي كرد
بي‌ستون كــرد و زمينـش جـاي كرد(منطق الطير ص7)
كه تلميح دارد به آيه «اللّه الّذي رفع السّماوات بغير عمد ترونها»(سوره رعد، آيه 2)
2.من آن ظلـوم جهــولـم كه اولـم گفــتي
چه خواهي از ضعفا اي كريم و از جهال
مـرا تحمـل بــاري چگـونه دســت دهد كه آســمان و زمـيـن برنتافـتند و جــبال
(كليات سعدي، ص 731)
يا: آســـمان بـار امـــانت نتوانـست كشيد قــرعـه فـال بـه نـام مـن بيـچاره زدنــد
(ديوان حافظ، ص 111)
اشعار فوق اشاره دارد به آيه:«انّا عرضنا الامانة علي السّماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولا»(سوره احزاب،آيه 72)
3.خدايت يكي را به ده وعده كرد بـده گـر نـداري بــدل در خــلل
(ديوان ناصر خسرو،ص 462)
تلميح دارد به آيه:«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (سوره انعام، آيه،160)
4.عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت كـه گنـاه دگران بر تـو نخــواهند نوشت
تلميح به آيه «و لا تزر وازرة وزر اخري» (سوره انعام، آيه،164)
5.يا رب اين آتش كه بر جان منست سرد كن زان سان كه كردي بر خليل
تلميح دارد به آيه:«قلنا يا نار كوني برداً و سلاماً علي ابراهيم»(سوره انبيا،آيه 69)
6.نگارينا شنيدستم كه گـاه محـنت و راحـت سه پيراهن سلـب بودست يوسف را به عمر اندر
يكي از كيد شد پر خون دوم شد چاك از تهمت سـوم يعقوب را از بوش روشن گـشت چـشم تر
كه اشاره است به سه آيه در سوره يوسف «و جاء وا علي قميصه بدم كذب»(18) «و استبقا الباب و قدّت قميصه من دبر»(25) «اذهبوا بقميصي هذا فالقوه علي وجه ابي يات بصيرا»(93)
7.آدمي بر قد يك طشت خمير بـر فـزود از آسمان و از اثيـر(مثنوي، دفتر 6، بيت 138)
تلميح دارد به آيه:«و اذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة»(سوره بقره،آيه30)
8.آدم خاكي ز حق آموخت علم تا به هفتم آسمان افروخت علم(مثنوي،دفتر اول، بيت 263)
تلميح دارد به آيه:«و علم آدم الاسماء كلّها»(سوره بقره،آيه31)
9.ملك در سجده آدم زمين بوس تونيت كرد كه در حسن تو لطفي ديد بيش از حد انساني
تلميح دارد به آيه:«و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا…»(سوره بقره،آيه 34)
تضمين،تجليل و اقتباس
تضمين و حل?تضمين Borrowing در لغت ،گنجاندن و در علم بديع، عبارت از آن است كه شاعر آيتي يا حديثي يا شعري از شاعران را در شعر خود بياورد.5 تضمين در قرآن مجيد به صورت حل مي‌آيد.
حل يا تحليل Untring در لغت باز كردن و گشودن است و در اصطلاح اديبان، گرفتن الفاظ آيه اي از قرآن مجيد با خارج ساختن عبارت آن از وزن به صورت اصلي‌اش به طور كامل يا ناقص.
اقتباس Quotation در لغت، پاره آتش يا نور و فروغ گرفتن است و در فن بديع، آوردن كل يك آيه از قرآن مجيد است.و اينك نمونه‌هايي از حل و اقتباس:
1.بازيچه خانه‌اي است پر از كودك لهو است و لعب پا به ديوارش(ديوان ناصر خسرو 208)
تحليلي است از آيه:«و ما هذه الحياة الدنيا الاّ لهواً و لعب» (سوره عنكبوت، آيه 64)
2.بسـم الله الرحمن الرحيم هست كليد در گنج و حكيم(مخزن الاسرار، بيت 1)
اقتباس از قرآن است.
3.اي كه در بند صورت و نقشي بسته استوي علي العرشي(حديقه، 65)
تحليلي است از آيه:«انّ ربّكم اللّه الذي خلق السّماوات و الارض في ستّة ايام ثم استوي علي العرش…»(سوره يونس،آيه 3)
4.چون عتاب اهبوط انگيختند همچو هاروتش نگون آويختند
حل است از آيه:«و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين» (سوره بقره، آيه 36)
5.ورنه آدم كي بگفتي با خدا ربـــنا انـا ظلـمنا نفــسنا
اقتباس است از آيه:«قالا ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونّن من الخاسرين» (سوره اعراف، آيه 23)
6.گر فروتر نشسـت خـاقاني نه ورا عيب و نه ترا ادب است
قــل هـو الله نيــز در قـرآن زيـر تبـت يــدا ابي لهـب است
اقتباس است از دو آيه معروف قرآني كه اشاره به سوره توحيد و مسد است.
7.عشــق جـان طـور آمـد عاشقا طور مست و خرّ موسي صاعقا(مثنوي، دفتر چهارم 143)
تحليل است از آيه:«فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكاً و خرّ موسي صعقا» (سوره اعراف، آيه 143)
8.اندرين وادي مرو بي اين دليل لا احب الافلين گو چون خليل(مثنوي،دفتراول، بيت 426)
اقتباس است از آيه:«فلمّا افل قال لا احبّ الافلين» (سوره انعام،آيه 76)
9.الست از ازل همچنا نشان به گوش
بـه فريـاد قـالوا بلــي در خــروش(بوستان، ص 280)
تحليل است به آيه:«و اذ اخذ ربّك من بني آدم… الست بربّكم قالو بلي» (سوره اعراف، آيه 172)
تمثيل و ارسال المثل Comparing همانند ساختن است و در اصطلاح، عبارت از تشبيه چيزي به چيزي يا شخصي به شخصي است 6 تا از آن فايده‌هايي معنوي حاصل شود.كاربرد مثل، معاني بسيار را در لفظ اندك مندرج مي‌سازد و كتاب تعاليم اسلامي با قرآن علاوه بر قصص و اشارات، جملات مؤكدي را بيان مي‌دارد كه به مرور در ادبيات فارسي به لحاظ كاربرد بسيار عنوان «مثل ساير» يافتند.انس با جملات قرآني ضرب المثل‌هايي را نيز بر سر زبانها انداخت، انطباق ضرب المثل‌هاي عاميانه با آيات قرآني، فصلي دلكش در ادبيات فارسي است كه تنها به ذكر نمونه‌هايي بسنده مي‌شود:
1. آب آباداني مي‌آورد. «و جعلنا من الماء كل شي حي».(سوره انبياء،آيه 30)
2. اندازه نگه دار كه اندازه نكوست. «كلوا و اشربوا و لاتسرفوا».(سوره اعراف، آيه 31)
3.اگر شريك خوب بود، خدا براي خودش مي‌گرفت.«و لم يكن له شريك في الملك».سوره الاسراء، آيه 111)
4. تا بوده چنين بوده، تا باد چنين باد.«و لن تجد لسنت الله تحويلا».(سوره فاطر، آيه 43)
5. تو نيكي مي‌كن و در دجله انداز. «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها».(سوره انعام، آيه 160)
6. تير در تاريكي رها كردن. «رجما بالغيب».(سوره كهف، آيه 22)
7. دو پادشاه در يك اقليم نگنجند. «لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا».(سوره انبياء، آيه 22)
8. آسمان و ريسمان به هم كردن . «و لا تلبسوا الحقّ بالباطل».(سوره بقره، آيه 42)
9. راه باز است و جاده دراز. «ارض الله واسعا».(سوره نساء، آيه 97)
10. گندم از گندم برويد،جو ز جو. «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره.و من يعمل مثقال ذرة شراً يره».(سوره زلزله، آيه 7 و8)
فرهنگ ماندگار ايراني با آميزه معارف جاوداني قرآني در حيات فردي و اجتماعي ايرانيان، تأثير نهان و آشكاري به جاي گذاشت و عصاره انديشه نابي را سبب شد و راهگشاي معرفتي از بودن تا شدن كه هر انسان فرهيخته از آن بي‌نياز نخواهد بود.

پاورقيها:

1.يادداشت‌هاي پراكنده، علامه محمد اقبال لاهوري، مترجم دكتر محمد رياض، يادداشت شماره 32.
2.تاريخ تمدن در اسلام، نوشته دكتر علي اصغر حلبي، ص 61 ـ 60.
3.در قلمرو بلاغت، تأليف دكتر محمد علوي مقدم، ص 364.
4و5و6. فنون بلاغت و صناعات ادبي، استاد علامه جلال الدين همايي، ص 386 ـ 385.
جمعه 24 شهریور 1391  12:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

فرهنگ قرآنی، در ایران اسلامی

سید عباس صالحی
قرآن، «عهد الهی» است که خداوند، خود نگاهبان آن بود تا حفظ شود و از میان نرود و به دست نسلهای هر عصر برسد، تا آن را بخوانند و بشنوند، تا دوره رسالت را در درون خود بازآفرینی کنند و بعثت مدام در خود و جامعه بیافرینند.
این مشعل ماندگار، در این عصر و زمان، به امانت در اختیار ماست. با شعله آن،‌چونان روزگار عصر نزول، می‌توان جان و جهانی را بر آشفت، خراب کرد و دوباره ساخت، در حریم آن کانون فروغ گستر، جهل درون و نظام جاهلیت برون را به «عقل سرخ» کشاند و «خردورزی» را با «ایمان» و «ایثار» و «حماسه» در آمیخت و «مدینه فاضله» را از «کتاب» در آورد و بر «کتبه وحی» بنا نهاد.
این امید و آرمان، دست نایافتنی نیست. سلوک جانهای مستعد مادة المواد این رؤیای بزرگ و «حکومت دینی» صورت آفرین خواهد بود. شور و شوق معرفتی – ایمانی سالکان معارف قرآنی، چندان بوده و هست که این باور را به بار می آورد که نسل حاضر، دغدغه مندترین نسل مسلمان تاریخ اسلامی است که در فریادهای کخیب و نواهای دلفریب، هم چنان به نوای قرآن در و جان سپرده است.
هم چنین «نظام اسلامی» که قرآن را منشور مکتوب حکومت می شناسد، باورمندانه به گسترش و تعمیق سطح ارتباط با قرآن پرداخته و در تلاشهای بایسته قرآنی، سرمایه گذاری های اساسی را انجام داده است.
این نوشتار، به اجمال و اختصار از توفیقات دو دهه و نیم فعالیت و تکاپوی قرآنی در جامعه اسلامی ایران، رخ می نمایاند تا در مقایسه ای واقع نگر، بتوان این دوره کوتاه را با سده های متوالی سنجید، به تطبیق پرداخت و داوری کرد.
مطالعات قرآنی

پژوهه های قرآنی، جایگاهی سترگ و ارجمند در میان فراورده های علمی کشور دارند. سهم فزاینده مطالعات قرآن پژوهی، چشم اندازی پر رونق را در قرارداد تولید معارف وحیانی ترسیم می کند.
گوشه ای از این گام های بلند را در عناوین زیر، می توان نگریست:
1. پایان نامه های قرآنی: افزایش رشته ها و گرایش های قرآنی، تأسیس دانشکده های قرآنی، توجه به موضوعات میان رشته‌ای قرآنی در دانشهایی چون اقتصاد، حقوق، سیاست، جامعه شناسی و ... حجمی در خور اعتنا از پایان نامه های قرآنی به ارمغان آورده اند. فعالیت بیش از 35 مرکز آموزش قرآنی در کشور به تدوین دو هزار پایان نامه قرآنی انجامیده است. این تعداد، جدا از موضوعات میان رشته ای است که در مراکز آموزشی دیگر سامان یافته و با مباحث قرآنی، ارتباط معنایی و مضمونی پیوسته‌ای یافته‌اند. (ر.ک: کارنامه قرآنی جمهوری اسلامی ایران).
2. موضوعات نوین قرآنی: در پژوهشهای قرآنی، قلمروهای جدیدی مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته است. به عنوان نمونه، مناسبات معارف وحی و علوم انسانی، از شاخه مباحثی است که پژوهندگان قرآنی، در دو دهه اخیر بدان توجه داشته‌اند. از میان دو هزار پایان نامه قرآنی (در 25 سال اخیر) 140 عنوان، در این قلمرو جای یافته‌اند. این حجم، که حدود 15 درصد از حجم کل پایان‌نامه‌ها را تشکیل می‌دهد، نشانگر علایق نوخاسته‌ای است که به گونه‌ای روز افزون، به آفرینشگران و جویندگان آن افزوده می‌شود و این امید را بر می‌آورد که در آینده‌ای نه چندان دیر هنگام،‌ آفاق و چشم اندازهایی و امید بخش از مناسبات و مفاهیم وحیانی با داده‌های بشری ترسیم یابد.
3. مطالعات روش شناختی: مطالعات تفسیری قرآنی از روشهای کلاسیک برخوردار است. این شیوه‌ها، در عین اصالت و ضرورت ارجاع، نیازمند تکمیل و بازنگری است.
در دو دهه گذشته (بویژه سالیان اخیر) مطالعات روشی، آغاز گردیده و دورنمایی از جهش های پژوهشی را می نمایاند. مطالعات درون متنی و برون نگر، تطبیقی یا انتقادی براساس داده های نو معرفت شناسی متون دینی و مباحثی دیگر رویکردهای ارجمندی است که می تواند دانش تفسیر را از غنای روش شناسی بهره‌مند سازد.
4. مطالعات موسوعه‌ای: گسترش قرآنپژوهی و نیز رونق فعالیت های دائرة المعارفی در کشور پژوهش‌هایی از گونه دانشنامه نویسی و دائرة المعارف نگاری را در ساخت قرآن گسترش داده‌اند. هم اینک نمونه‌هایی گوناگون از این گونه آثار، نشر یافته و یا در تدارک انتشارند.
بدون تردید، منشورات دائرة المعارفی، اندوخته‌های علمی موجود را می نمایاند، مائده‌ای آماده را برای پژوهشگران و علاقمندان سامان می بخشد و راه را برای جهش‌های مطالعاتی آینده هموار می سازد. هم چنین این گونه منشورات، به ارتقای سواد نیمه تخصصی یاری می رساند و اطلاعات مخاطبان را در زمینه‌های مورد علاقه و سلیقه ایشان افزایش می بخشد.
5. تأسیس زیرساخت‌های پژوهشی: انقلابها و دگرسازی‌های علمی، از دو منظر شکل‌گیری زیرساخت‌های پژوهشی و تولید منابع انسانی، قابل پیش بینی است. اینک در چشم انداز آینده قرآن پژوهی، می توان شاهد شکل گیری برخی از زیر ساخت‌های قرآن پژوهی بود. در کشور، کتابخانه‌های تخصصی معتبر در قلمرو علوم و معارف قرآنی پدید آمده‌اند که گرچه شاید در گستره جغرافیایی و نیز کمیت خدمات دهی جامع کافی نباشند، اما در مجموع نشانگر دو دهه سرمایه گذاری انقلاب اسلامی ایران در گردآوری منابع قرآنی است. به عنوان نمونه کتابخانه مرکز فرهنگ و معارف قرآن (وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم) با بیش از 25 هزار عنوان کتاب قرآنی (و از جمله حدود 300 عنوان تفسیر کامل قرآن) نمادی از این سرمایه گذاری ارزشمند است.
هم چنین انبوه نرم افزارهای قرآنی، راه را برای مطالعات قرآنی هموار تر ساخته اند.
همگان به خاطر دارند که در چند دهه پیش، تألیف و عرضه اثری چون «المعجم المفهرس» بر عرصه پژوهش‌های قرآنی اثر گذارد و در قلمروهای گوناگون چون تفسیر قرآن، واژه شناسی قرآنی، اعجاز لفظی و ... مطالعات را سریع تر و اطمینان بخش تر است. اینک ده ها نرم افزار لفظی – محتوایی در علوم و معارف قرآن وجود دارد که قرآن پژوه، با سهولت می تواند از مقدمات پژوهش گذر کند و فرصت اصلی را به تأملات علمی اختصاص دهد.
شکل گیری زیر ساخت های پژوهشی، محدود به موارد یاد شده نمی ماند. کتاب شناختی های قرآنی، فرضیه‌های ثابت نمایشگاه‌های قرآنی، تأسیس مکانهایی چونان موزه قرآن و ... نمونه‌هایی دیگر از شکل یابی مقدمات سخت افزاری تولید دانش در قلمرو معارف وحیانی را نشان می دهد.
6. نشریات و مقالات قرآنی: در دو دهه و نیم فعالیت قرآنی، تکاپوی جدی در انتشار فصلنامه های علمی و نشریات ترویجی قرآنی صورت گرفت. تا قبل از انقلاب اسلامی ایران، نشریه مستقل قرآنی نشر نیافته بود.
اما در پرتو انقلاب اسلامی، نشریات قرآنی چندی نشر یافته اند. برخی از این نشریات (چونان همین نشریه) بیش از یک دهه تداوم انتشار یافته‌اند. فعالان عرصه پژوهش و نشر، بدرستی می دانند که انتشار یک مجله در دوره‌ای طولانی و در موضوعی خاص، نیاز به فرصت گذاریع نیرو گزینی، علایق عمیق و ... دارد.
انتشار نشریات سودمند و متنوع، علاوه بر ارتقای سطح بینش و معرفت در معارف وحیانی، به شناسایی تربیت منابع انسانی در قلمرو قرآن پژوهی انجامید. اینک به برکت انتشار نشریات قرآنی، صدها نویسنده به تولید مقالات و آثار علمی قرآنی می‌پردازند.

ترجمه‌های قرآن

باور به اعجاز بیانی قرآن، پرسشهایی پر دامنه‌ای را در قلمرو ترجمه‌پذیری این کتاب آسمانی پدید آورد.
در میان فرق اسلامی، شیعیان امامی، با نگرشی ایجابی به مقوله ترجمه پذیری قرآن نگریستند و چهره‌های شاخص این مکتب، از ترجمه‌پذیری قرآن، دفاع کردند. این نگرش، موجب شد که با رواج تشیع در ایران، ترجمه‌های متعددی از قرآن کریم به زبان پارسی تدوین یابد. به گونه‌ای که در اثر منتشر شده با عنوان فرهنگنامه قرآنی (به اهتمام گروه فرهنگ و ادب بنیاد پژوهشهای اسلامی) معادل‌های فارسی واژه‌های قرآن براساس 142 ترجمه خطی موجود در کتابخانه آستان قدس رضوی گردآوری و تنظیم الفبایی شده‌اند.
اما این رویکرد، چندان موجب رواج ترجمه‌های قرآن در میان پارسی زبانان نشد. شیفتگی به تلاوت متن، بی سوادی و کم سوادی توده‌های مردم و عوامل دیگر موجب گردید که ترجمه‌های قرآن، چندان متنوع نباشند و در مخاطب یابی گسترده مناسب را نیابند.
در چند دهه اخیر، با گسترش سواد عمومی و نیازهای نو دینی، مخاطبان ترجمه‌های قرآن افزون شده‌اند، اما این اقبال، تا قبل از انقلاب اسلامی به تنوع و تکثر مناسب در قلمرو ترجمه قرآن، نینجامیده بود. ترجمه‌های انگشت شمار، از یک سو امکان داوری تطبیقی و انتقادی ترجمه‌های قرآنی را محدود ساخته بود و از سوی دیگر موجب روی گردانی (و یا دست کم بی اعتنایی) سلیقه‌هایی شده بود که از قرآن های مترجم و سبک نگارش آن دلزدگی یافته و ارتباط معرفتی وجودی با آن نیافته بودند.
پس از انقلاب اسلامی ایران، حدود 30 ترجمه قران به زبان پارسی تدوین و نشر یافت. این مجموعه گران سنگ، فرصت بی مانندی را برای زبان ملی و قرآن پژوهی پدید آورده است تا در آینده ای خجسته و مبارک، «عصر جهش بزرگ» در برگردان کتاب آسمانی به زبان فارسی نمایان گردد این اتفاق نادر، در پرتو تلاش قرآن پژوهان ارجمند و ادیبان ناموری پدیدار شد که کوله بار تجربه عمر را با ممارست سالیان طولانی در ساحت ترجمه قرآن همراه ساختند و نمادی رفیع از تکاپوی بشری در فهم و عرضه زبانی کتاب آسمانی نمایاندند.
حضور نام آورانی چونان: آیات و اساتید: ناصر مکارم شیرازی، علی مشکینی، ابوالقاسم امامی، محمد مهدی فولادوند، بهاء الدین خرمشاهی، محمد باقر بهبودی، جلال الدین مجتبوی، عبدالمحمد آیتی، عبدالمجید معادیخواه، جلال الدین فارسی، علی موسوی گرمارودی، طاهره صفارزاده، محمد خواجوی، کاظم پور جوادی و ... نشانه ای از حضوری بی سابقه و متمایز از بزرگان دین و ادب کشور در یک مساحت و در فرصتی معدود و محدود است.
این تجربه بی مانند، مثال زدنی و آموختنی است.
اینکه این مجموعه گران سنگ و ارزشمند، چشم اندازی از تحولات ناپیدا را در عرصه ترجمه وحی نوید می دهد. چه اینکه تحولات معرفتی و ساختاری، پس از دوره های بلوغ رخ می دهند، ودر شرایط جاری به اطمینان می توان ادعا داشت که دوره ای از تکثر و تنوع سبک ها در ترجمه های موجود آزموده شده اند، قوتها و ضعف ها خود را نمایانده‌اند و راه را برای پویشی متفاوت باز گشوده اند.

قرآن و رسانه

رسانه های صوتی – تصویری، رقیب توانمند رسانه مکتوب اند. معانی ژرف و شگرف، در صورتی گستره مخاطب می یابند که در چنبره رسانه مکتوب محدود نمانند و امکان تبدیل به رسانه رقیب و بدیل را بیابند.
یکی از کارهای سخت و دشوار، در ارتقای گستره پیام قرآن، ظرفیت سازی برای برخورداری از رسانه های صوتی – تصویری است. چه اینکه هنر قرآنی، در بستر عرصه کتابت شکل گرفت و در این میدان چندان دامنه یافت که هیچ اثر مکتوبی چونان قرآن، قالبهای گوناگون را پذیرا نشد، اما انس و الفت با هنر مکتوب، می تواند مانع جدی در ورود به قالبهای نو رسانه ای باشد و ظرفیت بیانی قرآنی را در محدوده توانایی های رسانه های مکتوب متوقف سازد.
با تمامی این دغدغه ها، جوانه های مثبت از ورود به عرصه رسانه های جدید رخ نموده اند. نخست با تأسیس شبکه رادیو قرآن بود که از 22 بهمن 1362 آغاز گردید و در آغاز با 3 ساعت برنامه و اینکه به صورت شبکه ای مستقل و شبانه روزی به ارائه برنامه می پردازد.
در مراحل نخستین قعالیت شبکه رادیویی قرآن، تردیدهایی در میزان استقبال، تولید برنامه و ... وجود داشت. برخی از عناصر حرفه ای رسانه صوتی، چندان به آینده این شبکه خوش بین نبودند، اما اینکه با وجود افزایش ساعات، به یکی از شبکه های پر رنق رسانه صوتی تبدیل شده است.
این شبکه صوتی ، گرچه در دوره تجربه آموزی در عرصه رسانه ای است، اما با تکاپو در دو دهه توانسته است خطوط اتصال میان ظرفیت های قرآنی و قالب رادیویی پیدا کند و از طریق تلاوت قاریان، پخش تلاوت مجلسی، ابتهال و تواشیح، مناجات قرآنی اخبار قرآنی، مسابقات و نمایشنامه های قرآنی و ... ورود و حضور قرآن را در عرصه رسانه ای موجه و منطقی بنمایاند.
جسارت دیگر، در تولید برنامه های قرآنی در عرصه تصویری رخ نمود. راه اندازی شبکه قرآنی سیما در 1378 تجربه جدیدی را باز نمود. این تجربه، با دشواری و ناهمواری بیش از رسانه صوتی رو به روست و هنوزه راه طولانی را تا قالب تعریف شده در هنر رسانه ای تصویری داشته و دارد، اما در مجموع، در صورت تداوم وافزایش کیفیت، چشم اندازی را برای رسانه تصویری قرآنی در جهان اسلام پدید خواهد آورد.
در چند سال اخیر، حضور قرآن در دنیای مجازی (اینترنت) امیدهای نوی را پدید آورده است. دنیای مجازی با قابلیت های ترکیبی رسانه های مکتوب، صوتی و تصویری می‌ تواند فضاهای جدیدی را در ارتباط مخاطبان با لایه های گوناگون متنی و محتوای قرآن سامان بخشد و توانمندی های این دنیای پرشتاب را در خدمت منطق وحی قرار دهد.
در این فرصت کوتاه، سایت های متعددی در محور قرآن در دنیای مجازی، ظهور و بروز یافته و مخاطبان در خور یافته اند. هم چنین انبوه سایت های اسلامی راه اندازی شده اند. که به موضوعات قرآنی پرداخته و این مقولات را، محور اصلی فعالیت خویش قرار داده اند. کاربران اینترنت، با علایق و نیازهای گوناگون خود می توانند به این سایت ها مراجعه کنند و از هنرهای قرآنی، تلاوت و ترتیل قرآن و مفاهیم و موضعات قرآنی بهره برند.

هنر قرآنی

در مسیحیت و پاره ای دیگر از ادیان، اولیاء و قدیسان، موضوع هنر دینی شدند، و هنرمندان ذوق هنری و ارادت دینی را در آن ساحت باز نمایاندند و کلیساها و معابد را از مجسمه ها و نقاشی های بزرگان دین سرشار ساختند.
اما گونه نگرش مسلمانان به نقاشی و هنرهای تجسمی، موجب گردید که هنر اسلامی از تصویرگری به معنانگاری رو آورد تا دراین رویکرد، قرآن به عنوان راز مایه معانی بلند، کانون توجه هنرمندان اسلامی شود و بخش گسترده ای از این هنر، در خط اسلامی بویژه در کتابت قرآنی جلوه یابد.
اینک با گذشت دو دهه از انقلاب اسلامی، هنر معناگرایانه قرآنی، ابعاد، لایه ها و دامنه های نوی یافته است. کتابت قرآن، هم چنان توسط خطاطان برجسته کشور، قالبها و شیوه های جدید را می آزماید و بر تجربه های نگارش قرآنی می افزاید. در سبک های گوناگون از جمله خط ثلث، نسخ، نستعلیق و ... جدیدترین کوشش های هنری خوشنویسی بر تارک هنر معاصر می درخشند.
علاوه بر نگارش مرسوم قرآن، قالبهایی دیگر نیز رواج و گسترش یافته اند از جمله: آرم ها و نشانه های قرآنی.
تابلوهای قرآنی، آثار هنری قرآن بر روی اشیاء (چوب، فلز، فرش، شیشه و ...) و مواردی دیگر.
عرصه دیگر، که در دهه اخیر آغاز گردیده و شتاب مبارک داشته است، تبدیل معارف و مضامین قرآنی به داستان، فیلنامه، فیلم و نمایشنامه است. از داستان «خفتگان بیدار» (که به سرگذشت اصحاب کهف می پرداخت و در مسابقه کتاب سال داستانی قرآنی جایزه برتر را به خود اختصاص داد) فیلنامه ای تهیه شد و به صورت فیلم سینمایی و سریال (با نام مردان آنجلس) ساخته و پخش گردید. این موجب در قالب انیمیشن و فیلم های کوتاه نیز پیگیری شد و اینک نمونه هایی در سطوح گوناگون عرصه شده و یا در مراحل تهیه است.

حفظ و تلاوت قرآن

جامعه اسلامی ایران، «قرآن آشنا» بود. اما پدیده انقلاب اسلامی، به ارتقای انس قرآنی جامعه ایرانی انجامید. نخست آنکه، «حفظ قرآن» از مواردی نایاب و یا کمیاب، به مقوله ای گسترده و فزاینده تبدیل گشت. هزاران حافظ قرآن در کشور پدید آمدند که گلستان قرآن را در جان نشاندند و از عطر خاطر، دامنه زیست شان را بهره مند ساختند.
نکته دیگر، گسترش شیفتگی به حفظ قرآن در سنین کودکی، نوجوانی و جوانی است. نورانیت کلام الهی، دگردیسی های مبارک دانشی و روحانی را در نسل آینده و سازنده کشور پدید می آورد. چه اینکه در انس و ممارست با آیات خداوند، انوار درخشان بر باطن و ظاهر بر می تابد و ذهن و جان را انیس و منوس ملکوت هستی می سازد. این اتصال وجودی، در شعاع فردیت محدود نمی ماند، تجربه وحی نخستین باز تولید می شود و خانواده قبیله، جامعه و جهان را در بر می گیرد و در آسمان غبارآلود شهر جاهلی، ستارگان راهنما بر می فروزد و بیداردلان را به تکاپور وا می دارد.
نکته سوم، گسترش هنر قرائت و تلاوت قرآنی است. این ترنم، بخشی از هنر دینی است که با آهنگ وحی پدید آمد و در دامنه چکاد عظمت و اعجاز بیانی قرآن، کاشانه گرفت. همان آوای دلبر و دلنشین، که سحر و افسوس اش خواندند و چونان مدهوشان در کند موسیقای آن، زمین گیر شدند. آن ترنم بهشتی (چونان معانی و مفاهیم ملکوتی اش) به ودیعت و امانت در دسترس است. استعداد خلاقیت، ذوق و ابتکار لطف خداداد بشری خواهد توانست گوشه ها و پرده هایی از آن جمال جمیل را بنمایاند و بر نسل مهجور از آوای نسختین، زبان آشنا را بشناساند و دلباخته و اسیر خود سازد.
اینک، با طلوع انقلاب اسلامی ایران و افزایش و گسترش جلسات و مسابقات قرآنی، ترنم قرآنی رقیب جدی «آواهای شیطانی» گشت. در عصر رونق موسیقای دجالی، می توان جدال و هماوردی دو گونه موسیقای اجتماعی را نظاره کرد. از یک سو موسیقایی که به لهو و لعب مترنم است، از دم شیطان بر می خیزد و بر هیمه دوزخ می افزاید و از سوی دیگر آوایی که زبان مرغانی بهشتی است، آدم زمینی را به بهشت اسمانی می برد و در جان و خاطرش، یاد اقامت پدری و ابدی را در جهان امن و آرامش زنده می سازد.

مخاطبان عمومی

نخبه گرایی در عرضه معارف قرآنی، از نقدهای اساسی بود که مصلحان جهان اسلام، شکوای آن را داشتند و آن را مانع عمده در فرایند نوسازی تمدنی بر شمردند. چه اینکه بخش اصلی مکتوبات و محصولات قرآنی، تأملات و دقتها و حاشیه هایی بود که در درون جامعه نخبگانی تبادل می شد و با زبان تخصصی برای همان گروه مخاطب عرضه می گشت.
واقعیت یاد شده،مخاطب عام را از استفاده معارف قرآن، دور می ساخت و شور و اشتیاق برای معرفت یا بی قرآنی نمی آفریند، زیرا برای ایشان، آبی گوارا از چشمه سار معرف وحی در دسترس نبود. تا ذوقی بیافریند و یا عطش را سیراب سازد.
با گسترش جنبش احیا و اصلاح دینی در جهان اسلام حرکت و شتاب به سوی جبران این کاستی صورت یافت. تولیدات و باز تولیدهایی رخ نمود تا اقشار میانی و عمومی را به سوی دانش و معارف قرآنی جذب کند و آنان را افزون بر متن وحی، با منطق و پیام قرآن آشنا سازد.
انقلاب اسلامی ایران، که در فضای این جنبش پدید آمد، بخشی از فعالیت فکری را معطوف این نکته ساخت و با استفاده از فضای عمومی و نیز ارتقای سرمایه گذاری، مخاطب عام را مورد توجه قرار داد و در قالب های گوناگون، سهم این گونه مخاطب را در تولیدات قرآنی افزایش داد. اینک پس از دو دهه، صدها اثر را می توان بر شمرد که در قلمروهای قرآن، با نیازهای گروه های گوناگون از مخاطب عام، نگاشته و عرضه شد. و کودکان، نوجوانان، جوانان، زنان، دانشجویان و ... را مخاطب موضوعات و علوم قرآنی ساخته است.
در حوزه کتابهای کودک و نوجوان، ده ها اثر در قالب های داستان، نمایشنامه نویسی و یا با زبان ساده و آسان یاب برای کودکان و نوجوانان با بهره وری از پیام وحی منتشر شده اند. حتی ایده هایی چونان تفسیر قرآنی و یا دائرة المعارف قرآنی برای کودکان و نوجوانان و ... جوانه زدند و آثاری با این عناوین منتشر شده و یا در حال نشرند. مجموع این تحولات، به مرور می تواند رشته ای توانمند در شاخه کتاب کودک و نوجوان پدید آورد و نگاشته های این گروه را در یک تحول مضمون و فرم قرار دهد.
در قلمروهای غیر حوزه کودکان و نوجوان نیز تلاش های گسترده ای رخ نموده اند. اینک در تمامی زمینه های قرآنی شامل: علوم قرآن، تفسیر ترتیبی قرآن، تفسیر موضوعی تک نگاری های قرآنی، موضوعات میان رشته ای قرآنی و ... آثار متعددی وجود دارند که قابل استفاده برای مخاطب عام اند و تا توش و بهره خویش را از مائده وحی بر گیرند.

قرآن و حوزه های شیعی

مهجوریت قرآن در حوزه های شیعی، شکوائیه عام و خاص بود. معلمان حوزه های علمیه، از این وادی به نقد و چالش برخواستند و متفکران اصلاح باور چونان علامه طباطبایی و ... برای رفع این کاستی، به تدریس و گسترش دادن مصادف قرآنی در حوزه های دینی اهتمام ورزیدند.
اینک آن همت ها در پرتو انقلاب اسلامی ایران به بار نشسته و شکوفه های آن را در مزرع سبز حوزه های علمیه می توان به تماشا نشست. در بخش قابل توجهی از فعالیت های پیشین، حضور حوزه و روحانیت مشهود و ملموس است. در مطالعات و پژوهه های قرآنی، نشریات قرآنی، حضور و همکاری رسانه ای و ...
همچنین در درون حوزه ها نیز تحولات چشمگیر رخ نموده اند. در قلمروهای آموزشی، رشته های تحصیلی و یا موضوعات درسی قرآنی جایگاه می یابند. بی تردید بازگشایی رشته های تخصص قرآنی در حوزه ها و نیز رشته ها و گرایش ها قرآنی در دانشگاه های حوزوی، زیر ساختی برای منابع انسانی روحانیت در قلمرو علوم و معارف قرآنی خواهد بود.
هم چنین در حوزه، مؤسسات و مراکز گوناگون پژوهشی فعالیت می کنند که به گونه ای تک ساختی و در قالب فعالیت اصلی، به موضوعات و علوم قرآنی می پردازند. نمونه هایی چونان مرکز فرهنگ و معارف قرآن، وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ستاد تفسیر قرآن کریم، مرکز ترجمه قرآن به زبان های خارجی و ... از مراکز پژوهشی هستند که به گونه ای متمرکز در حوزه قرآن پژوهی فعالیت می کنند.
مراکز فراوان دیگر در حوزه هستند که در قالب یک محور و یا گروه به فعالیت های قرآن پژوهی می پردازند و تاکنون محصولات علمی نیز دستاوردهای علمی خویش را به بازار فرهنگ ارائه کرده اند. مراکزی چونان: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، مؤسسه (اسراء) مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه و مؤسسه معارف اسلامی امام رضا(ع) و ...
مجموع فعالیت های فوق، این نوید را می دهد که در حوزه های شیعی، فاصله از قرآن کاهش یافته و ارتباط وجودی ـ معرفتی با این منبع لایزال نمایه تاریخی جدیدی یافته است، رخدادی که می تواند مقدمه گفت و شنود جدید محافل علمی حوزه های شیعی با متفکران جهان اسلام گردد و زبان مشترک تقریب و تعامل را میسرتر سازد.

چشم انداز قرآن پژوهش

فعالیت های جاری (که گوشه هایی از آنها یاد شد) بخشی از ره آورد انقلاب اسلامی ایران است که در فضای عمومی و معارف قرآنی جلوه نمود. آنچه روایت شد، شوق برانگیز و شکرآفرین است، اما راه ناپیموده، بس دراز است و همتی بزرگ را می طلبید. نیازها و کاستی های فراوان در فرا راه خود را می نمایانند که در این مقاله، فهرست وار به آن اشارت می شود:
1. تفسیر موضوعی، گام های نخستین را می پیماید، تجربه های اولیه، در روش و موضوعات و ... قابل تکمیل، تصحیح و تعمیق اند.
2. شبهات در ارتباط با اصالت قرآن و نیز موضوعات و مفاهیم قرآنی، افزایش یافته و عمق و دامنه های جدیدی را در نوردیده است. رصد بهنگام سؤالات و شبهات و مواجهه ای فعال، منطقی و مناسب با آن وظیفه ای دشوار در قلمرو قرآن پژوهی می آفریند.
3. ضعف ساز و کار اطلاع رسانی و اطلاع یابی مراکز علمی قرآن پژوهی، انجام پروژه های تکراری، عدم استفاده از امکانات و تجارب پیوده شده و ... را در پیامدهای خود داشته و دارند.
4. خلط مقوله هایی چون پژوهش علمی، اطلاع رسانی، فعالیت های ترویجی و ... موجب شده اند که آثار قرآن پژوهش تعریف و مخاطب درست خود را نیابند.
5. پرداختن به مباحث بنیادی – نظری و فاصله یابی از مباحث کاربردی، دغدغه دیگر قرآن پژوهی است.
6. در قلمرو قرآن پژوهی، دانایی به زبان دوم و سوم چندان مورد اهتمام نیست. با آنکه اینک در قلمروهای دیگری چون فلسفه و کلام اسلامی، دانش اجتماعی و سیاسی اسلامی و ... توجه به زبان دوم و سوم رو به گسترش است. این کاستی، موجب ناآشنایی قرآن پژوهان با روش های نوین پژوهش و نیز مطالعات قرآنی و شبهات مطرح در مورد قرآن در مکاتب و ادیان دیگر است.
7. گفت و شنودهای حوزه قرآن پژوهی چندان پر رونق نیست. شیوه هایی چونان کارگاه های پژوهشی، میزگردهای علمی، نقد و مناظره و ... در مباحث قرآنی ظهور و بروز مناسبی ندارند.
8. عدم تعریف پژوهش های مادر و مولد در قلمرو پژوهش و مطالعات قرآنی موجب شده است که سرمایه گذاری در حوزه یاد شده حمایت های مناسب خود را نیابد و در میان مجموعه ای گسترده از موضوعات پژوهشی – قرآنی کمرنگ دیده شوند.
9. قلمرو سؤالات و شبهات قرآنی، از تحلیل و متنی دقیق برخوردار نیست. اینک در سطح ملی و فراملی، پرسش ها و شبهات چه طبقه بندی را دارند؟ گستره و دامنه آن چه ابعادی دارد؟ نظام موضوعات آن چگونه است؟ و ....
10. در ترجمه قرآن به زبان های خارجی، پیشرفت هایی رخ نموده اند. اما هنوز آغاز راه است. ترجمه به زبان فارسی (به رغم الفت و ارتباطی که این زبان، با زبان قران دارد وعوامل و نکات دیگر هنوز در میانه راه می نماید. با این واقعیت تردید ناپذیر می توان در مورد دیگر ترجمه ها به زبان های خارجی حدس و داوری داشت و بر ضرورت تکمیل و تصحیح تأکید مضاعف کرد.
11. مباحث میان رشته ای در قلمرو قرآن با علوم و دانش های روز، هنوز در نقطه های تکوین می نماید. در این مقوله، هم در مبادی و روش یابی و هم در مطالعات اصلی کارهای بایسته، بس فراوانند و همتی سنگین را بر می تابند.
12. نظریه پردازی در حوزه علوم و معارف قرآن، تعریف و جایگاه خود را نیافته است. بخش در خور توجهی از مطالعات قرآنی، در سطح تکمیل و تصحیح گزاره های دانشی در علوم و معارف قرآن هستند. اما در سطح نظریه پردازی (که در لایه های عمیق گزاره های دانش پنهان است) چندان تکاپوی جدی دیده نمی شود. اندک کاوشهای نظریه پردازانه نیز در حجم انبوه آثار قرآنی پنهان می مانند و مورد توجه، ارزیابی و نقادی قرار نمی گیرند.
موارد یاد شده و ده ها نکته دیگر، افق دید را باز می نمایانند؛ اینکه با تمامی همت ها و اقدامات، هنوز در گام های آغازین قرار داریم، و اگر قله قرآن پژوهی دست نایافتنی می نماید، هنوز تا دامنه و میانه راه نیز فاصله بس بسیار است.

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن صامت در نگاه قرآن ناطق

درنگي در توصيف قرآن از زبان علي (ع)

محمد علي مجد فقيهي

قرآن، كتاب انسان سازى است، كتابى براى هدايت انسان به سوى سعادت و كمال، در همه ادوار حيات انسان و براى همه ابعاد حيات او و كتابى كه انسان فرو رفته در ظلمت ها را، به نور، رهبرى مى كند. اين نوشتار، كوششى است براى شناساندن قرآن از زبان على (ع) كه در كتاب شريف نهج البلاغه تبلى پيدا كرده است؟ نهج البلاغه اى كه برادر قرآن نام گرفته است.
نهج البلاغه، تولد يافته از قرآن است، لذا بهترين شناخت و عالى ترين ارتباط با قرآن و بهره گيرى از آن را در مكتب نهج البلاغه مى توان آموخت. در نهج البلاغه، درباره قرآن و تمسك! به آن، از جهات مختلف سخن به ميان آمده است كه برخى از آنها عبارت اند از:

اوصاف و ويژگیهاي قرآن

قرآن كتابى است كه تاريخ انقضايى براى آن نيست كاربرد همه علوم و دانش هاى بشرى تا جايى است كه زندگى دنيايى وجود دارد و پس از كوچ از سراى طبيعت و ماده، كاربرد خود را از دست مى دهند. علم يزشكى تا آنجا كاربرد دارد كه بدنى در ميان، باشد، اما ازآنجا كه روح انسان ابدى است و قرآن، كتاب جان و روح آدمى است، لذا براى او در همه ادوار حياتش، سخن دارد. از اين رو، قرآن در زبان اميرالمؤمنين چنين توصيف مى شود: "لاتفنى عجائبه، ولاتنقضى غرأئبه ولاتكشف الظلمات الابه " عجايب آن از بين نمى رود، شگفتى هايش پايان نمى پذيرد، ظلمت ها جز بدان برطرف نمى شود"ا و در جاى ديگر مى فرمايد: "ناطق لايخبأ لسانه، و بيت لاتهدم اركانه ناطقى است كه هيچ گاه زبانش كند نمى گردد و سرايى است كه پايه هايش ويران نمى شود2 انسان، هر قدر در مراتب كمالى خود بالا رود، قرآن براى او حرف دارد و چون قرآن نازل شده از نزد حضرت حق گويا آنان(كساني كه قرآنها را ر خدمت خود مي گيرند) پيشوايان كتاب هستند و كتاب امام آنها نيست خداوند كتابى- كه هدايتكر است-فرو فرستاد كه درآن خير و شر را بيان فرموده؟ پس راه خير را بكيريد ات شويد و از طريق شر دورى گزينيد تا به مقصد برسيد هدايت قرآن، برنامه اى است كه براى زندگى مادي و معنوى انسان ارائه مى كند. خيرآن، آن چيزي است كه انسان را به كمالش برساند و او را شكوفا كند و شرآن، چيزى است كه موجب كاستى در شخصيت او شود. قرآن ريسمان الهى و وسيله امن خداوند است: "فانه حبل الله المتين و سببه الامين " قرآن، ريسمان محكم خداوند و وسيله امنيت بخش اوست تعبير ريسمان، تعبير ظريفى است، زيرا كاربرد ريسمان در گذشته، براى آن بود كه چيزى را به وسيله آن ازته چاه تاريك! به بالا مي آوردند. اينجا نيز حضرت، قرآن را به ريسمان تشبيه مى كند. قرآن وسيله اى است از طرف خداوند تا انسانهاى زندانى شده در جاه تعلقات طبيعت را به عالم نور بالا آورد، منتهى، به شرط آن كه به اين ريسمان جنگ زنند. قرآن كتاب دل است: "و فيه ربيع القلب... و ما للقلب جلاء غيره؟ بهار دلها در قرآن است ... و جللأيى براى دل انسان جز قرآن نيست ". قرآن، دلهاى مرده و منجمد را به زندگى معنوى و زيبايى اخلاق و شكوفايى وجودى مى رساند و دلى را كه زنگار گناه و انحراف در آن نقش بسته، تنها با قرآن، صفا و جلا مى يابد

رابطه انسانهاباقرآن

رابطه انسان با قرآن، از دو جهت قابل ارزيابى است: رابطه فكرى و رابطه عملى. امارابطه فكرى باقرآن ازطريق انديشه در قرآن حاصل مى شود.

1- انديشه درقرآن:

دستور خود اين كتاب مقدست است كه « افلا نتدبرون القرآن؛ آيا در قرآن تدبر و انديشه نمي كنند» قرآن، به تعبير
نهج البلاغه، «چشمه هاي علم در آن قرار گرفته است» و همان طور كه در سطح زمين آبهاي جاري داريم و در دل آن، منابع فراواني از آب وجود دارد قرآن نيز در سطح ظاهر خود معارف و علومي دارد كه لازم است با تدبر همراه صفاي قلب ، به منابع و چشمه هاي پنهان در قرآن دست يافت و از طرفي تفكر در قرآن بايد به شكلي جمعي و هندسي باشد نه بريده غير نظام مند؛ يعني بايسته است بي آن كه ارتباط آيه اي را از ساير آيات يا از قبل و بعد آن قطع كنيم، به تدبر در آن بنشينيم و آيه را در مجموعه آيات و فرهنگ قرآن بايد تفسير نمود و به پيام آن گوش داد :
«كتاب الله.... ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض و لا يختلف في الله؛ كتاب خدا ... بخشي از آن از بخش ديگر سخن مي گويد و پاره اي از آن ، بر پاره اي ديگر شهادت مي دهد و اختلافي در آن نيست»
7

2- انديشه با قرآن:

چنانچه پذيرفته باشيم قرآن كتاب نازل شده از طرف خداوند عليم قدير است، ديگر نبايد در حقانيت آموزه هاي آن هيچ ترديدي
روا داشت؛ از اين رو، به جاي آن كه قرآن را در خدمت موجوديت هاي ذهني و آوايي خود تفسير و تأويل كنيم، بايد انديشه هاي خود را با قرآن محك زده و درستي و نادرستي آن را شناسايي كنيم. اين نوع كنش و رفتار در نهج البلاغه چنين بيان مي شود: و اقيموا عليه آرائكم و استغشوا فه أهو ائكم؛ در برابر آن آرا و نظريه هاي خودتان را متهم به خطا كنيد و نظرهاي خودتان را مغشوش و معيوب انگاريد» 8 و در جاي ديگر است: كأنهم ائمة الكتاب و ليس الكتاب امامهم؛

عدم جدايى قرآن از اهل بيت (ع)

قرآن، كتابى است كه بايد تعليم داده شود و مقاصدآن براي مردم و بندگان خدا تبيين گردد. همان طور كه كتاب طب بدون طبيب نمى شود، قرآن هم بدون معلم نمى شود و اولين معلم آن، خود رسول الله )ص( است، زيرا او به نص آيه دوم سوره جمعه، تعليم دهنده قرآن است و از خود اين آيه به دست مى آيد كه متعلم بايد قرآن را فرا كرفته و خود، معلم ديكران باشد. پس، بعد از رسول خدا (ص) قرآن بدون معلم نمى تواند باشد و معلم آن اهل بيت هستند. در نهج البلاغه مى خوانيم: "هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين لاينطق بلسان و لابد له من ترجمان، اين قرآن خطوطى است كه در ميان جلد ينهان است، با زبان سخن نمى گويد و نيازمند به ترجمان است11 بهم علم الكتاب و به علموا، و بهم قام الكتاب و به قاموا قرآن، به وسيله آنها (اولياى خدا) فهميده مى شود و آنها نيز به وسيله قرآن مى فهمند. قرآن به وسيله آنها برپاست، همان گونه كه آنها به وسيله قرآن برپا هستند. 12

انس با قرآن وآثارآن

در خطبه همام، در وصف متقين آمده است: "اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتلونها ترتيلاً، يحزنون به انفسهم، و يستثيرون به دواء دائم؟ در شب، همواره بر پا ايستاده اند، قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت مى كنند. با آن جان خويش را محزون مى سازند و داروى درد خود را ازآن مى كيرند13 130 كسى كه با قرآن مأنوس شد وآن را يافت، ديگر نيازى به چيز ديگرى ندارد، يعنى خوراك روح اوست و جان به غذاى معنوى خود دست يافته است: "ليس على أحد بعد القرآن من فاقة ولا لأحد قبل القرآن من غنى " براي احدى يس ازآشنايى و انس با قرآن، نيازمندى وجود ندارد و براى آنكه قبل از رسيدن به قرآن دست يابد بي نيازي نيست انس با قرآن، هم بصيرت انسان را بالا مى برد و هم از نادانى و نابينايى او مى كاهد: "و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزيادة او نقصان، زيادة فى هدى، أو نقصان من عمى؟ هر كسى، با اين قرآن مجالست نمايد، از كنار آن با افزايش يا كاهشى بر مى خيزد؟ افزايشى در هدايت و كاهشى در كوري و گمراهى ". كوتاه سخن آن كه، قرآن وآموزه هاى آن، حقيقتى است كه مقصود و مطلوب هر طالب حقيقت است؟ گمشده هر صاحب دل و هر صاحب فكر سليم و برنامه زندكى، و هر جوينده راه مستقيم است.

يى ئوشت ها

ا- نهج البلاغه، خطبه 18.
3- همان، خطبه 131
3- همان، خطبه 18.
3- همان، خطبه 165.
5- همان، خطبه 176.
6- همان خطبه
7- همان، خطبه 131.
8- همان، خطبه 176.
9- همان، خطبه 286.
10- همان، خطبه 153.
11- همان، خطبه 225.
12- نهج البلاغه، كلمات قصار 332. 13- همان، خطبه 193
13- همان، خطبه 176.

 

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

عظمت قرآن(2)

آيه الله جوادى آملى
عظمت قرآن

«لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون.» [1]
«اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم، يقينا آن [كوه‏] را از بيم خدا فروتن [و] از هم پاشيده مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم باشد كه آنان بينديشند.»
اين كريمه، هم مى تواند اميدبخش و نشانه تجليل و تكريم باشد و هم نشانه توبيخ و سرزنش؛ اما اميدبخش باشد نسبت به وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره عليهم السلام و شاگردان اين مكتب، و سرزنش نسبت به منحرفان از مكتب. قرآن عظيم كه اگر بر كوه نازل بشود آن را متلاشى مى كند وقتى كه پيامبر(ص) آن را در كمال آرامش حمل و هضم مى كند و اين كتاب نه تنها او را ناآرام نمى كند بلكه مايه طمإنينه و آرامش او مى گردد، اين نشانه عظمت آن انسان است. كتابى كه كوه را ريز ريز مى كند بر قلب مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرود آمد و نه تنها اين قلب را ناآرام نكرد بلكه آن را از هر ناآرامى دفع كرد: «نزل به الروح الامين على قلبك» [2]
پس اين كتاب نازل شد و براى اين نازل شد كه «كذلك لنثبت به فوادك و رتلناه ترتيلا» [3] ما اين كتاب را بر قلب مطهر تو نازل كرديم تا تو را تثبيت كنيم، پس اين كتاب كوه افكن مايه تثبيت قلب مطهر رسول اكرم شد.
جنبه توبيخى آيه مورد بحث براى ديگران آن است كه كتابى كه اگر بر كوه نازل بشود كوه را متلاشى و ريز ريز مى كند قلب يك عده در برابر آن هيچ عكس العملى نشان نمى دهد، اين همان است كه: «ان منها كالحجاره او اشد قسوه». [4]
درباره قرآن اين دو سمت ياد شده است كه از قرآن دو كار متضاد در دو زمينه مختلف ساخته است اين كه فرمود: «وننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين و لايزيد الظالمين الا خسارا» [5] ناظر به همين است. اين كتاب، از يك سو مايه شفاى دردهاى دل مومنين است و از سوى ديگر مايه خسارات تبهكاران. قرآن خود را به عنوان شفاى دردهاى دل مردم معرفى كرد، نكته اين است كه نفرمود «دوا»ى دردها بلكه فرمود: «شفا»، ممكن است چيزى دوا باشد، مصرف بشود ولى اثر نكند، اما ممكن نيست شفا جايى برود و اثر نكند، اصولا شفا يعنى تإثير، و اين فرض ندارد كه شفا جايى برود و شخص درمان نشود، اما دوا ممكن است جايى برود و هاضمه نپذيرد، پس فرمود: «شفإ لما فى الصدور». [6]
آن گاه ما فى الصدور را هم مشخص كرد كه دردها گوناگون اند: جهل، كينه، دشمنى، عداوت، طمع در نامحرم و... اين مرض ها را كه علمى و عملى اند قرآن شفا مى دهد و اگر دلى مستعد درمان باشد و قرآن در آن دل بتابد يقينا شفا را به همراه دارد: «و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين».
همين قرآن «و لا يزيد الظالمين الا خسارا» نه قرآن ديگر، وقتى بر قلب تبهكاران مى تابد سياه تر مى شود آن دل، چرا؟ چون در مقابل اين نور عكس العمل قرار مى دهد و به مبارزه با اين نور مى پردازد: «يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم». [7] همين مبارزه عليه نور مايه تيره تر شدن دل هاى آنان است، مثل اين كه شما براى مهمانهايتان يك ظرف گلابى پخته شيرين و پرآب حاضر كرديد بعضى از مهمان ها سالم اند و ديگران به بيمارى دستگاه گوارش مبتلايند آن كه سالم است اين ميوه را مى خورد و فربه مى شود و آن كه زخم معده دارد همين گلابى بر دردش مى افزايد، هرچه شيرين تر و پرآب تر باشد دردش افزوده تر مى شود. همين گلابى است كه دردآور است نه چيز ديگر هرچه رسيده تر و شيرين تر باشد براى دستگاه گوارش كسى كه به بيمارى سوءهاضمه مبتلاست دردآورتر است. در تمام ايام سال شبى به عظمت شب قدر نيست، به طورى كه عبادت در آن شب به اندازه عبادت هزار ماهه است، ولى براى تبهكاران هم هيچ شبى بدتر از شب قدر نيست چون معصيت در شب قدر با معصيت در ساير شب ها يكسان نيست. پس يك امر به دو زمينه مختلف دو اثر گوناگون دارد: «و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين» اما «و لايزيد الظالمين الا خسارا». همين قرآن كوه افكن اگر بر قلب مومن بتابد قلب مومن را مستحكم تر مى كند «إلا بذكر الله تطمئن القلوب» [8] و اگر همين قرآن بر دل سياه سيه دلان كه «فى قلوبهم مرض» [9] است بتابد، چون آن ها عكس العمل نشان مى دهند «و ان منها كالحجاره او اشد قسوه». [10]
بخش ديگر از سخن اين است كه فرمود اين ها مثلى است كه ما ذكر مى كنيم «و تلك الامثال نضربها للناس» [11] مثل آن است كه مرحله رقيقه ممثل را نشان بدهد گاهى انسان درباره خود اين مثل مدت ها فكر مى كند گاهى از مثل به ممثل منتقل مى شود مى فرمايد اينها جنبه مرآتى دارد، شما بايد از اين مثل به ممثل منتقل بشويد. اما انتقال از مثل به ممثل كار آسانى نيست ما مثل هايى است كه مى زنيم. سوره مباركه حشر طبق شواهدى كه در آن هست، مثل جريان يهود بنى نضير و امثال آن، معلوم مى شود كه در مدينه نازل شده در حالى كه در بعضى از سوره هايى كه در مكه نازل شده است، همين مطلب را با فعل ماضى ياد كرده است؛ مثلا در سوره مباركه روم آيه 58 مى فرمايد: «و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل». ظاهرا مشابه اين، در سوره زمر هم هست. پس در بعضى از سوره هايى كه در مكه نازل شد با فعل ماضى ياد كرد كه فرمود ما در قرآن براى هر چيزى مثل زديم ولى در سوره مدنى با فعل مضارع ياد مى كند. اين يا براى آن است كه چون مستقبل محقق در حكم ماضى است بيان مى كند و يا براى آن است كه گذشته را به خاطر بياورد و استمرار را احضار كند، با فعل مضارع ياد مى كند.
بنابراين آن تعبيرات ماضى كه در سوره هاى مكى ياد شده است با تعبير مضارع كه در سوره مدنى ياد شده است قابل جمع است، اگر تعبير مضارع در سوره مكى بود و تعبير ماضى در سوره مدنى محذورى نداشت، الان هم كه ماضى در سوره هاى مكى است و مضارع در سوره هاى مدنى است بى محذور است.

تفكر در مثال ها

چگونه از مثل به ممثل پى ببريم؟ فرمود: «نضربها للناس لعلهم يتفكرون» ما مثال ها را مى زنيم تا شايد كه مردم فكر كنند. فكر، كار و روش است، كار و روش هم سرمايه مى خواهد و هم مقصد. سرمايه اين كار، علم و مقصد آن، عاقل شدن است. انسان بايد بينديشد كه چه بشود به كجا برسد. مثل را قرآن ذكر نمى كند كه انسان متفكر و يا دانشمند، چون انديشه كردن، ابزار است و علم و دانش هم سرمايه، پس نه دانشمند شدن هدف است و نه تفكر كردن، بلكه تمام تلاش دين اين است كه عاقل تربيت كند نه عالم. عالم شدن سخت نيست عاقل شدن دشوار است، چون عاقل شدن علم به علاوه عمل صالح است، آن كه عالم نيست عاقل هم نيست سختى عقل براى آن است كه انسان بايد معارف و احكام را خوب بفهمد، سپس اعتقاد پيدا كند و آن گاه عمل نمايد، از اين رو بسيار دشوار است، اما تفكر ابزار است. خداوند سبحان اين موضوع را در سوره مباركه عنكبوت آيه 43 مشخص فرمود كه: «و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» غير از افراد عالم كسى آن ها را تعقل نمى كند يعنى عالم بودن سرمايه داشتن است، تفكر ابزار اين كار و كار كردن است و عاقل شدن هدف. تمام تلاش براى اين است كه انسان عاقل بشود عاقل كسى است كه معارف الهى را خوب بفهمد و از جنبه عملى هم كسى كه نتواند بهشت را كسب كند عالم شده ولى عاقل نشده است، چرا كه عقل آن است كه به وسيله آن، خداوند پرستش شود و بهشت به دست آيد، چرا كه تعريف عقل اين است كه: «يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان»
و تمام تلاش قرآن براى اين است كه انسان را تا دم دروازه بهشت برساند «يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام». [12] بنابراين عالم شدن، مواد سرمايه اى را داشتن است، تفكر، كار كردن است و عاقل شدن هدف.

راه هاى هدايت

راهى كه قرآن كريم به ما ارائه داد چه راهى است؟ هم راه استدلال را به ما نشان داده، هم راه اطاعت از ظواهر دينى و هم راه تهذيب نفس. جمع هر سه هم ممكن است اينها منفصله مانعه الخلو است نه مانعه الجمع، اگر كسى راه استدلال عقلى يا راه ظواهر دينى و يا راه تهذيب نفس را طى نكرد، هرگز به مقصد نمى رسد يكى از اين ها را كه طى كند به نوبه خود گوشه اى از دين را مى فهمد و براى او همان اندازه مقبول است چون هر سه او را به آن مقصد راهنمايى مى كند. اگر راه حارثه بن مالك را طى كرد همان مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به او مى فرمايد: «عبد نور الله قلبه» اين چنين نبود كه حالا حارثه بن مالك ساليان متمادى حوزه ها را پشت سر گذاشته باشد، درس و بحث كرده باشد، اين راه تهذيب نفس را گرفته است به مقصد رسيد بسيارى از مردم نه راه حارثه بن مالك را گرفته اند نه راه خردمندان و فرزانگان كه با عقل استدلال كنند، از ظواهر دينى استفاده مى كردند يعنى از معصوم عليهم السلام سوال مى كردند اين موضوع چيست تكليف را مى فهميدند مسئله را ياد مى گرفتند و عمل مى كردند. اين پيروى از ظواهر دين است. عده اى هم با براهين عقلى همين مطلبى را كه ائمه عليهم السلام مى فرمودند مى فهميدند، چون معجزه براى اثبات صحت دعوت نيست براى اثبات صحت دعوى است؛ يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه مى‏آيد دو حرف دارد: يكى دعوت و ديگرى دعوى، دعوتش اين است كه خدا هست، واحد، بى شريك، عليم، قدير، سميع، بصير و... است. هم چنين حساب و كتاب هست، نشئه بعد از مرگ هست، هر عملى كه انسان بكند مسئول است. اين ها دعوت است و همه اين ها را مى شود با برهان فهميد، معجزه نمى خواهد.
سخن ديگر اين ها دعوى است مى گويد من از طرف خدا آمده ام، اين دعوى را با معجزه بايد ثابت كنند، آن دعوت را با برهان مى توان اثبات كرد لذا در هنگام استدلال بر توحيد دليل اقامه مى كنند، براهين اقامه مى كنند، نمى گويند ما حالا چون عصا را اژدها كرديم خدايى هست آن را بدون معجزه هم مى توان فهميد البته اگر دعوى ثابت شد دعوت را هم خيلى ها مى پذيرند، يعنى اگر ثابت شد كه اين شخص پيامبر است يقينا خدايى هست كه او را فرستاده است، به سخن او اطمينان پيدا مى كنند. اكثر مردم اين چنين اند، اما دعوت نيازى به معجزه ندارد با برهان مى توان اثبات كرد، خواص آن دعوت را با برهان مى فهمند، ولى دعوى را البته بايد با اعجاز يا نشانه هاى ديگر تثبيت بكنند. براى اثبات دعوت، آن براهين هم كافى است معجزه هم به نوبه خود سهمى دارد و مانند آن.
براى رسيدن به آن دعوت سه راه وجود دارد: يكى تجربه است، ما اگر بخواهيم اشياى خارجيه را بشناسيم، مثلا از علوم تجربى نظير طب، فيزيك و امثال آن آگاه بشويم، تنها راهش تجربه است، چون امور جزيى است. عقل كه براهين كلى را اقامه مى كند گرچه خطوط كلى را مى فهمد ولى درباره جزئيات خارجيه هيچ نقشى ندارد. با براهين عقلى هرگز نمى توان جزئيات خارجيه را ، مثل اين كه حال مريض چگونه است، اثر فلان دارو چيست تشخيص داد. راه عقل نيست، عقل براى كليات جهان است جهان بينى است نه آثار خاصه اشياى مشخص، اين ها را با تجربه مى توان اثبات كرد.
راه دوم، كشف و شهود معصومانه است و راه سوم هم قول معصوم عليهم السلام
اينها سه راه است كه عقل در آنها راه ندارد، ولى براى اثبات مسائل ماوراى طبيعى سه راه وجود دارد: عقل، ظواهر دينى و تهذيب نفس. علوم تجربى در اين گونه امور راه ندارد؛ يعنى هرگز با طب و فيزيك و علم هندسه و امثال آن نمى توان مسئله معاد، فرشته ها، اسماى حسناى حق، صفات حق، توحيد حق و امثال آن را اثبات كرد، اصلا اينها در اين حرم امن راه ندارند، اين راه هاى گوناگون همه رفتنى است. در بخشى از قرآن كريم به اين سه راه ظاهرا اشاره كرده است آيه 8 سوره مباركه حشر اين است كه فرمود: «و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير» بعضى ها درباره حق جدال مى كنند بدون اين كه به هيچ يك از اين سه راه آشنا باشند، نه سخن عالمانه و مستدل و برهانى دارند، نه از ظواهر دينى استفاده كرده اند نه وحى اى به آنها رسيده است، اگر برهان عقلى نبود، اگر شنيدن از معصوم نبود، اگر وحى سماوى نبود كسى حق جدال در دين ندارد جاهل را با عالم بحث نيست گرچه سوال هست اين «فاسئلوا اهل الذكر» [13] براى همين است سوال كنيد براى اين كه با سوال چندين نفر اجر مى برند اما اگر كسى آشنا با مبادى بحث نيست بخواهد جدل كند خود را خسته مى كند، جاهل حق بحث با عالم را ندارد، اما حق سوال را دارد، راه براى او باز است، چند سالى درس مى خواند و با مبادى آشنا مى شود، ممكن است از آن عالم هم بالاتر برود، اما كسى كه به مبادى آشنا نيست بخواهد جدل كند مى شود «بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير» اين شخص يا مقلد گمراه است يا متبوع گمراه. فرق آيه 3 و 8 همين سوره مباركه آن است كه يكى درباره تابع گمراه است ديگرى درباره متبوع گمراه.
اين سه راه اگر هميشه كنار هم باشد هيچ محذورى ندارد نه آن ها كه راه برهان عقلى را طى مى كنند با كسانى كه راه ظواهر دينى را طى مى كنند درگيرند و نه اين دو گروه با كسانى كه راه تهذيب نفس را در پيش گرفته اند درگيرند چون همه از يك منبع استفاده مى كنند. اما اگر هر كدام بخواهند راه خاص خودشان را بروند و بخواهند ديگرى هم مثل آنها فكر بكند و خودشان را ميزان العقايد و العلوم والافكار قرار بدهند اين اول نزاع است، كسى كه حكيم است توقع داشته باشد كه ديگران روى مسائل فلسفى و حكمى بينديشند اين چنين نيست، آن كه طبق ظواهر دينى مى رود توقع داشته باشد كه همه براساس ظواهر دينى حركت كنند، آن چنان هم نيست، آن كه راه سوم را مى رود توقع داشته باشد كه آن دو گروه مثل اين حركت كنند، اين طور هم نيست. چه اين كه شاگردان ائمه عليهم السلام هم يكسان نبودند اما همه يكديگر را درك مى كردند؛ يعنى هر يك رسم و راه ديگرى را مى فهميد و مى پذيرفت.
آيه مباركه وحدت به ما يك درس خاصى مى دهد، ببينيد ما از وسط راه شروع كرده ايم كمتر به نتيجه مى رسيم. اين همان آيه معروف است كه: «واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعدإ فإلف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون». [14]
اين واعتصموا كه شعار وحدت است نه به اين معناست شما هر كجايى هستيد در هر حدى هستيد بياييد با ديگران يك جور فكر كنيد اين شدنى نيست، چه اين كه ديديد كه تا حال كمتر ثمر داد اين «واعتصموا بحبل الله جميعا» معنايش اين نيست كه همه شما اهل قرآن و مسلمانى باشيد همه شما به قرآن و ثقلين عمل كنيد معنايش اين است كه همه شما با هم بفهميد «واعتصموا بحبل الله جميعا» با هم اين طناب را بگيريد نه تك تك، با هم كه گرفتيد يكديگر را درك مى كنيد اين سمينارها، كنگره ها، كنفرانس ها، بحث هاى گروهى، كارهاى گروهى، تحقيقات جمعى، گوشه اى از همين راه است. با هم بفهميد نه يعنى همه مسلمان باشيد حالا همه مسلمانيم و مشكلى هم حل نشد چون بى هم مسلمانيم نه با هم، بى هم قرآن را گرفته ايم نه با هم، اين با هم گرفتن غير از تك تك گرفتن است، وقتى با هم گرفتيم به افكار يكديگر احترام مى گذاريم هرگز خودمان ميزان العقايد والاعمال نمى شويم اگرچند كلمه درس خوانديم و عالم شديم اين اولين روزى است كه خود را بده كار مى دانيم نه طلب كار، اگر كسى فارغ التحصيل شد از حوزه يا دانشگاه و خود را طلبكار ديد اين بايد دوباره برگردد حوزه يا دانشگاه و درس را از نو شروع كند، اگر كسى خود را بده كار ديد و به افكار ديگران احترام گذاشت گفت اين نعمتى كه خدا به من داد اولين روز مسئوليت من است كه من بايد خدمت گزار مردم باشم اين است كه ديگر هيچ مشكلى پيش نمى‏آيد اين حق حوزه يا دانشگاه را ادا كرده است اين با هم فهميدن يعنى حرفهايتان را كنار هم بگذاريد وقتى كنار هم گذاشتيد آن گاه خيلى از مشكلات حل مى شود.
سيدنا الاستاد ، علامه طباطبايى رضوان الله عليه دو بحث مفصل در ذيل آيه 119 سوره مائده دارند كه قبلا اشاره شد: يك بحث اين است كه قرآن كه فرمود من جامعه را هدايت مى كنم با چه راه هدايت مى كند همه اشكال هايى كه بر فلسفه و بر منطق شده است ايشان جواب داده اند. نقص هايى كه بر منطق و بر تفكر عقلى كرده اند همه را يكى پس از ديگرى جواب داده اند. يك بحثى هم دارند به نام بحث تاريخى كه هر دو بحث در قرآن شناسى نقش دارد يعنى جزء علوم قرآنى است كه ايشان در تفسير قرآن ذكر كرده اند اگر كسى خواست قرآن را بشناسد بايد اول در اين زمينه ها كار كند كه روش قرآن در هدايت چگونه است؟ آيا تهذيب نفس است؟ يا فقط عمل به ظواهر و استدلال به ظواهر است؟ يا استدلال هاى عقلى است؟ يا جمع بين اينهاست؟ مرحوم سيدنا الاستاد علامه طباطبائى مى فرمود كه خيلى از بزرگان آمدند اين مثلث را جمع كنند؛ يعنى بين ظواهر دينى و بين برهان عقلى و بين عرفان و كشف شهود جمع كنند ولى موفق نشدند سرش اين است كه هر كسى تافته جدا بافته بود اين تافته جدا بافته هر كسى را بخواهند با تافته ديگرى پيوند بزنند نمى خورد يك راه دارد كه آن اولين راه است و آخرين راه، آن راه را هم در پايان بحث اشاره مى كنند و راه حل نشان مى دهند مى فرمايند آن همين است كه ما به كريمه سوره آل عمران عمل بكنيم: «واعتصموا بحبل الله جميعا» يعنى با هم بفهميد نه هر كسى در راه خودش زحمت بكشد و ديگرى را به حساب نياورد و توقع داشته باشد كه ديگرى زيراكس گرفته او باشد مثل او فكر بكند اين نخواهد شد، يك راه دارد و آن با هم فهميدن است وگرنه فهم هاى بى هم را نمى شود با هم گره زد اگر با هم فهميديد هم برهان ظواهر دينى را تاييد مى كند و هم هر دو راه رياضت «حارثه بن مالك» ها را و هم راه حارثه بن مالك راه، حكيم و متدين را.
مرحوم كلينى رضوان الله عليه در روضه كافى نقل مى كند كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صبح كه مى شد از اصحاب سوال مى كرد كه ديشب در عالم رويا چه ديده ايد؟ حضرت شاگردانش را به گونه اى تربيت مى كرد كه شب براى آن ها كلاس درس بود، كسى كه شب تا صبح بخوابد و چيزى در رويا نصيبش نشود اين، خواب مانده، آنها را طرزى تربيت كرد كه شب در عالم رويا چيزى براى آنها روشن بشود اصولا مى خوابند كه چيزى بفهمند خوابيدن براى آن نيست كه بدن بيارامد براى اين است كه اين جان از شر اين بدن نجات پيدا كند و به مدرسه برود، فايده خواب اين است مثل اين كه انسان يك بچه بازى گوش دارد، او را در گهواره مى خواباند كه خود مطالعه كند، اصل خواب براى همين است، اين بدن كه با شكم، زنده است بچه بازيگوش جان و مزاحم روح است، گرچه مددكار اوست اما مزاحم اوست. روح است كه اين بدن را آرام مى خواباند تا خود به ديار خويش سفر كند، اين بدنى كه الان شصت يا كمتر يا بيشتر كيلو وزن آن است چه كسى او را حركت مى دهد كى او را از مدرس به منزل مى برد، يك مدبرى دارد او را كنار غذا مى برد، آب به او مى دهد هنگام خسته شدن او را مى خواباند تا خود سفر كند.
دو روايت است كه مرحوم كلينى در «روضه كافى» و همين دو روايت را مرحوم فيض در «وافى» در باب برزخ نقل كرده است، آن روايت اين است كه:
بشرهاى اوليه خواب نمى ديدند انبيا به آنها مى فرمودند خدايى هست و دستورهايى هست و بايد اطاعت كرد اينها هم مى گفتند اگر عمل بكنيم چه مى شود؟ اگر نكنيم چه مى شود؟ انبيا مى فرمودند اگر عمل بكنيد يا عمل نكنيد اثرش بعد از مرگ ظاهر مى شود، آنها افكارشان بيشتر مى شد و مى گفتند بعد از مرگ كه خبرى نيست آنها كه رفتند كه برنگشتند، تا اين كه خداى سبحان رويا را بر آنان مسلط كرد و در عالم خواب رويايى نصيبشان مى شد، وقتى بيدار مى شدند به انبيا عليهم السلام مى گفتند: اينها چيست كه ما در خواب مى بينيم؟ مى فرمودند: از صنف آن امورى است كه ما به شما وعده مى دهيم، شما توقع نداشته باشيد كه مرده هاى شما از قبرستان برگردند، آن يك نشئه اى است كه بالاخره زنده مى شوند همه تا خطوط سرانگشتان هم برمى گردد: «بلى قادرين على ان نسوى بنانه» [15] اما آن چه كه ما مى گوييم كه بعد از مرگ وارد برزخ مى شويد از همين قبيل است.
اين چند روايت بسيار لطيف است كه مرحوم كلينى در كافى نقل مى كند و هر دو را هم مرحوم فيض نقل مى كند.
غرض اين است كه در «روضه كافى» آمده است: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صبح از اصحاب سوال مى كرد كه در «بارحه» چه ديده ايد: «ما فعلتم بالبارحه».
اصولا حضرت طورى آنها را تربيت مى كرد كه اينها بدن را بخوابانند تا جانشان سفر بكند، جان به اين بدن علاقه مند است چون مركب اوست اگر اين بدن پرخورده باشد بالاخره اين جان بيچاره ناچار است در همان جا باشد تا اين همه غذايى كه خورده هضم بكند. تمام تكليف بر دوش اين روح بيچاره است، هنگام مرگ با يك نفرتى اين بدن را ترك مى كند، چون با نفرت اين بدن را ترك مى كند آثار نفرت هم اين است كه بدن، بدن، «جيفه» و «مردار» مى شود، اما اگر اين بدن تابع روح باشد آثار آن روح در اين بدن هست و مدت ها يا براى هميشه نمى پوسد.
پس يك راه وجود دارد كه بگوييم مثلث با هم ساخته بشود وگرنه از جايى ديگر بياوريم مثلث درست كنيم هرگز تثليث توحيد نخواهد شد فرمود: «واعتصموا بحبل الله جميعا» با هم بفهميد، دو طلبه كه با هم بحث مى كنند با هم مى فهمند نه بى هم اما يك طلبه كه در اتاقش مطالعه مى كند ديگرى در اتاقش، بى هم قرآن را فهميده اند نه با هم.

مهجوريت قرآن در حوزه ها

اما آن چه كه به عنوان بحث تاريخى بر سر قرآن كريم آمده بحث جالبى است. در صدر اسلام چگونه با قرآن رفتار شد؟ در زمان خود حضرت، بعد از ايشان، در زمان خانه نشينى حضرت امير سلام الله عليه ، و در زمان حكومت ايشان امويان و عباسيان چه كردند؟ از آل بويه تا زمان صفويه بر شيعه چه گذشت؟ شرح مفصل و جذابى درباره سير تاريخى قرآن دارد. سپس درباره بحث هاى حوزوى مطالبى مى فرمايند كه خلاصه اش اين است:
قرآن نه تنها به عنوان بحث رسمى در حوزه ها نيست كه اساسا درسى و بحثى به عنوان قرآن نيست، قرآن را به عنوان مهمان علوم ديگر هم نكرده اند طورى كه اگر كسى كارى با قرآن نداشته باشد مى تواند عمرى در حوزه ها به سر ببرد و در رشته خاص خود صاحب نظر باشد.
علوم ادبى ما با اشعار جاهلى و سبعه معلقه ديوان امرءالقيس و امثال ذلك تإمين بود، جامع الشواهدها هم اين را نشان مى دهد و سر اين كه لسان العرب و امثال آن، كتاب و لغتى است كه از آخر شروع مى كند، يعنى آخر كلمه را مى گويد باب النون يعنى كلمه اى را كه آخرش نون دارد، باب الواو يعنى كلمه اى كه آخرش واو دارد، برخلاف ساير كتاب هاى لغت براى اين كه معمولا قوافى، ابيات، اشعار را به همين شيوه تنظيم مى كردند، از آخر مدد مى گرفتند.
وارد مسائل فقه و اصول كه مى شويم شما از اول تا آخر اصول يكى دو تا آيه مى بينيد آن هم براى رد كردن نه براى اثبات: يكى آيه «نفر» است، ديگرى آيه «نبإ» كه به قول همه اصوليان محقق اينها دليل حجيت خبر واحد نيست. اين استدلال ها را به عنوان استدلال به آيه ذكر مى كنند براى رد كردن، كدام اصولى محقق است كه حجيت خبر واحد را به آيه «نبإ» استدلال كرد يا به آيه «نفر» استدلال كرد، همه گفتند اينها دلالت ندارند، آيه «ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا» [16] هم تإييد است، براى اين كه قسمت مهمش را حديث «رفع» تإمين مى كند؛ يعنى كتاب برائت با آن برائت عقلى كه قبح عقاب بلابيان است مى گردد و قسمت مهمش در محور «رفع عن امتى التسع» مى گردد استصحاب هم كه با آن حديث تكيه مى كند، اصل هايى مانند اشتغال و تعادل و تراجيح نيز اين چنين است. ما در بحث هاى اصولى مرحله سطح و خارج مسئله اى نداريم كه به قرآن متكى باشد.
اما فقه گرانقدر ما قسمت مهمش، جلش لولا الكل به روايات بسته است و اگر در يك مسئله به «اوفوا بالعقود» [17] استدلال مى شود مشابه اين معنا و اين مضمون از روايات ديگر به خوبى استفاده مى شود، بنابراين اگر كسى، طلبه اى قرآن مى خواند براى اين است كه مى خواهد ثواب ببرد. اساسا بافت حوزه و علوم حوزوى چيزى نيست كه به قرآن تكيه بكند، نه قرآن در متن كار حوزه است نه مهمان علوم حوزوى است. وقتى حوزه منهاى قرآن شد بازده اش هم همان خواهد بود و اين كه مى بينيد بزرگان از مراجع خودشان تلاش و كوشش كرده اند تفسير بنويسند مثل شيخ طوسى ها و امثال ذلك اين خطر را احساس كردند، اى كاش همان روال مرحوم شيخ طوسى و طبرسى و مرحوم آقا شيخ جواد بلاغى و ديگران ادامه پيدا مى كرد، آنان احساس مى كردند كه قرآن را بايد در حوزه ها آورد و اگر قرآن در حوزه باشد همه علوم هست.
يك سخن لطيفى امام فخر رازى دارد كه از او خيلى متوقع نيست در ذيل آيه كريمه: «و لاتلقوا بايديكم الى التهلكه» [18] يك اشكال ادبى است كه ثلاثى مجرد مصدرش بر وزن تفعله نيامده است هلك، يهلك تهلكه، فعل يفعل تفعله نيامده است، اديبى كه به انتظار سبعه معلقه ها به سر مى برد مى خواهد كه تلاش و كوشش كند كه اين تهلكه را درست كند، امام رازى مى فرمايد كه به دنبال چه مى گردى؟ مى خواهى به وسيله امروالقيس حرف خدا را تثبيت كنى، قرآن براى شما سند نيست، مهد ادب نيست، شما مى خواهيد دنبال يك شعر جاهلى برويد تا بگوييد اين با قوانين ادب درست است اگر ثابت شده است معجزه است كما هو الحق البين همين قانون است، شما مى خواهيد با گفته عرب جاهلى قانون درست كنيد. اين فكر بايد احيا بشود كه خود كلام الله ادب مى‏آورد، شما ادبيات قبل از اسلام را با ادبيات بعد از اسلام مقايسه كنيد، غناى ادبيات بعد از اسلام، مرهون قرآن است. بحث هاى عقلى ديگر را هم قرآن آورده است. بنابراين قرآن نه تنها بايد همه اين علوم ياد شده را تغذيه بكند بلكه بايد به عنوان يك پرچمدار در حوزه ها مطرح شود. از سال هاى متمادى اين فكر در حوزه ها عموما و در حوزه قم خصوصا طرح شده بود كه كتاب هاى ادبى حوزه ها بازسازى بشود، ما به جاى اين كه شواهدى از سبعه معلقه و اشعار جاهليه بياوريم از آيات قرآن و كلمات اميرمومنان در نهج البلاغه شاهد بياوريم. مرحوم محدث قمى رضوان الله عليه حرف لطيفى در شرح حال خودش در كتاب «الكنى والالقاب» دارد در آن جا كه شرح حال خود را مى نويسد، مى گويد: من در جوانى ذوق ادبى داشتم مقامات حريرى و حميدى و امثال آن را مى خواندم، بعد فهميدم كه اين چه كارى است، در اين كتاب ها آمده است كه فلان جا سور اين چنين بود، سفره آن چنان بود، مهمانى و پذيرايى چه وضعى داشت، خلاصه يك مشت گدايى است اما نهج البلاغه يك آقايى است. من گفتم: اگر من ادبيات مى خواهم اين نهج البلاغه است، هم معارف دارد و هم ادب، چرا مقامات حريرى بخوانم. اين درد در حوزه ها بود و فخر يك اديب، اين بود كه مقامات حريرى درس مى خواند اما اگر از تفسير اين سخنان اميرمومنان سلام الله عليه كه: «لايدركه بعد الهمم» [19] سوال مى كردى، مى ماند!
اما سفره پذيرايى فلان خان چگونه بود يا فلان شخص در فلان قبيله چگونه بود به هر جهت غير از يك مشت سورچرانى و شكم پرستى چيز ديگرى ندارد، اما نهج البلاغه، تماما حكمت و عرفان و خداپرستى و زهد ورزى است، لذا مرحوم محدث قمى مى گويد من تغيير سليقه دادم آمدم نهج البلاغه خواندم.
قرآن و نهج البلاغه بايد در متن حوزه ها باشند، به راحتى مى توان همه شواهد و قواعد را با قرآن و نهج البلاغه تإمين كرد، هم چنين تمام بحث هاى كلامى، فلسفى و عرفانى را مى توانيم قرآنى كنيم.

پى نوشت‏ها:

[1]. سوره حشر،(59) آيه‏21.
[2]. سوره شعرا، (26) آيه‏194.
[3]. سوره فرقان (25) آيه‏32.
[4]. سوره بقره (2) آيه 74.
[5]. سوره اسرإ (17) آيه 82.
[6]. سوره يونس (10) آيه 57.
[7]. سوره صف (61) آيه 8.
[8]. سوره رعد (13) آيه 28.
[9]. سوره بقره (2) آيه 10.
[10]. همان، آيه 74.
[11]. سوره عنكبوت (29) آيه 43.
[12]. سوره مائده (5) آيه‏16.
[13]. سوره نحل (16) آيه 43.
[14]. سوره آل عمران (3) آيه 103.
[15]. سوره قيامه (75) آيه‏4.
[16]. سوره اسرإ (17) آيه 15.
[17]. سوره مائده (5) آيه‏1.
[18]. سوره بقره (2) آيه 195.
[19]. نهج البلاغه خطبه‏1.

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

عظمت قرآن

آیة الله جوادی آملی

«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من‏خشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.» «اگر این قرآن را بر کوهی فرو می‏فرستادیم، یقینا آن [کوه] رااز بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده می‏دیدی. و این مثل‏ها رابرای مردم می‏زنیم باشد که آنان بیندیشند.» «تصدع‏» همان‏«تفرق‏» است و این که کسی را که سردرد دارد «صداع‏» می‏گویندبرای آن است که انسان احساس می‏کند این اعصاب دارد از هم جدامی‏شود، احساس تصدع می‏کند یعنی تفرق اعصاب سر می‏کند. هم چنین‏وقتی که مطلب سنگین باشد و انسان در آن مطلب غور کند سرش دردمی‏گیرد لذا خداوند فرمود: کوه سردرد می‏گرفت و این سردرد و صداع‏او مایه تصدع او می‏شد و این تصدع او جوارح او را خاشع می‏کرد وقهرا ریز ریز می‏شد، کوه که ریز ریز می‏شود کره زمین هم متلاشی‏خواهد شد، چون کره زمین به کوه زنده است. خداوند سبحان درآیات فراوانی کوه‏ها را به منزله لنگر کره زمین می‏داند. کره‏زمین که در حال حرکت است لنگری می‏خواهد که آن را حفظ کند. درآیات فراوانی از «جبال‏» به عنوان «رواسی‏» یاد شده است،رواسی یعنی همان لنگرها «بسم الله مجراها و مرسیها»«مرسی‏» در برابر «جری‏» همان لنگر انداختن و لنگرگاه است.هیچ جا نیامده که ما جبال را رواسی قرار دادیم بلکه فرمود مابرای شما رواسی قرار دادیم، اما در سوره نازعات مشخص کرد که‏«رواسی‏» چیست؟ در آیه 32 سوره نازعات فرمود که: «و الجبال‏ارسیها» جبال را رواسی زمین قرار داد. در خطبه معروف‏نهج البلاغه که حضرت امیر -سلام الله علیه- فرمود:«و وتدبالصخور میدان ارضه‏» هم ناظر به همین است. میدان یعنی‏اضطراب، «ماد یمید» یعنی «اضطرب یضطرب‏» میدان یعنی‏اضطراب، اضطراب این کره زمین به وسیله کوه‏ها برطرف شد، لذااین کوه‏ها به منزله وتد (میخ) آرام‏کننده اضطراب زمین است.خوب قهرا اگر کوه متلاشی بشود یعنی لنگر از بین برود این سفینه‏هم غرق خواهد شد، اگر کوه نتواند قرآن را تحمل کند کره زمین‏هم یقینا قرآن را تحمل نخواهد کرد.

انسان و تحمل امانت الهی

در پایان سوره مبارکه احزاب مسئله عرض «امانت‏» مطرح شده‏است: «انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان‏یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا»این امانتی که عرضه شد مصادیق فراوانی بر او ذکر کرده‏اند که‏در همه این مصادیق حقیقت قرآن سهم دارد.گفتند منظور از این امانت ولایت‏یا معرفت‏یا دین و یا قرآن‏است، هر کدام از این مصادیق ذکر بشود بالاخره حقیقت قرآن سهمی‏دارد، جدای از آنها نیست همان طوری که آنها جدای از این‏نیستند اگر ولایت‏باشد که «ثقل اصغر» است و قرآن «ثقل اکبر»و اگر دین باشد که به این ثقل اکبر وابسته است و مانند آن.این که فرمود: ما این امانت را بر سماوات، ارض و جبال عرضه‏کردیم، ذکر جبال بعد از ارض ذکر اعظم اجزا است نه ذکر خاص بعداز عام، ذکر اعظم اجزا است‏بعد از ذکر کل. وقتی جبال نتواندیک باری را تحمل کند یقینا سایر اجزای زمین هم نمی‏توانند حمل‏کنند.یک وقت است ذکر خاص بعداز عام است مثل «من کان عدوا لله وملائکته و رسله و جبریل و میکال‏» که این ذکر خاص بعد از عام‏است، گاهی ذکر خاص بعد از عام نیست ذکر اعظم اجزای کل است‏حالایا بعد از ذکر کل یا بدون ذکر کل، مثل این که زکریا -سلام‏الله علیه- عرض کرد: «رب انی و هن العظم منی و اشتعل الراس‏شیبا» به خدا عرض کرد من استخوان بدنم نرم و سست‏شد، استخوان‏چون محکم‏ترین عضو بدن است اگر نرم و سست‏شود چیزی از بدن باقی‏نمی‏ماند گوشت و سایر اعضا و عضلات هم ضعیف خواهد شد و اصولا چیزمهم را که عظیم می‏گویند برای این که استخوان‏دار است از همین‏عظم گرفته شده مطلبی که استخوان‏دار باشد یعنی مایه‏دار باشد، شخصی که مایه‏دار باشد، مقامی که مایه‏دار باشد از آن به عظیم‏یاد می‏کنند می‏گویند استخوان‏دار و مایه‏دار است. خوب گاهی ذکرخاص بعد از عام است گاهی ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است،گاهی ذکر خود اعظم الاجزاست تا سایر اجزا فهمیده شوند. مسئله‏ذکر جبال بعد الارض از باب ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است. این ابا و سرپیچی که برای سماوات و ارض و جبال هست ابای‏استکباری نیست تا مذموم باشد آن ابای استکباری را قرآن ذکرکرد و مذموم شمرد که ابای شیطنت است:«ابی و استکبر و کان من الکافرین‏» سرپیچی استکباری آن است که‏انسان بتواند فرمان خدا را تحمل کند و عمدا ابا کند و تعدی‏نماید. ابای اشفاقی آن است که ابا کند و نپذیرد چون نمی‏تواند، چون به شفقت می‏افتد، این جا شفقت‏به معنای مشقت است: «فابین‏ان یحملنها و اشفقن‏». این ابا مذموم نیست و خدای سبحان هم ازسماوات و ارض و جبال با مذمت‏یاد نکرده است، هر جا از این‏هاسخن گفته با اطاعت‏شان توام است و از آن‏ها به نیکی یاد می‏کند:«فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین‏»اما این جا می‏فرماید مقدور سماوات و ارض و جبال نبود که این‏را تحمل کنند لذا این کلمه اشفاق را بعد از کلمه ابا ذکر کردو فرمود: «فابین ان یحملنها و اشفقن منها» خوب بالاخره حقیقت‏قرآن یکی از مصادیق بارز آن امانت است. پس در پایان سوره احزاب فرمود:مقدور آسمان و زمین و کوه‏ها نبود که امانت‏خدا را تحمل کنند،چون تکلیف ما لا یطاق است. حالا اگر بخواهند تحمل کنند چه‏می‏شوند؟ ریز ریز می‏شوند اگر ما مسئله را پافشاری می‏کردیم ازارض به «انزال‏» تبدیل می‏کردیم «انا عرضنا الامانه‏» را به‏«لو انزلنا هذا القرآن‏» مبدل می‏کردیم و می‏گفتیم باید این باررا بکشید اینها ریز ریز می‏شدند. «لو انزلنا» ما قبلا عرضه‏کردیم، اینها خواهش کردند مقدور ما نیست، اما الان اگر بخواهیم‏بالاتر از عرضه یعنی بر این‏ها انزال کنیم ریز ریز می‏شوند: «لوانزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله‏»این ظاهر آیه است.

تجلی حق سر عدم تحمل کوه‏ها

چرا قرآن طوری است که کوه نمی‏تواند آن را تحمل کند؟ آیامعنایش آن است که یعنی این الفاظ قرآن بما لها من المفاهیم‏این علوم حصولیه، درک معنای ظاهری، همین درک معانی‏ای که‏مفسران نوشته‏اند این قابل حمل کوه‏ها نیست؟یعنی همین طوری که ما از قرآن بهره می‏بریم به همین اندازه که‏قواعدی و سلسله علومی هست، این قواعد را اگر کسی آشنا باشد واز علوم قرآن مدد می‏گیرد، از تفسیر قرآن سهم می‏برد، همین‏اندازه برای کوه مقدور نیست؟کوه‏ها را ریز ریز می‏کند یا چیز دیگری است؟ از این حقیقت قرآن‏که اگر آن بر کوه نازل بشود کوه توان آن را ندارد؟ اصل قرآن‏را وجود مبارک حضرت امیر -سلام الله علیه- به عنوان تجلی‏خواست‏حق یاد می‏کند، صغرا را در نهج البلاغه می‏خوانیم کبری رادر قرآن کریم، اصل قرآن را در نهج البلاغه به عنوان تجلی حق‏یاد می‏کند: خدای سبحان وجود مبارک رسول اکرم -صلی الله علیه‏و آله و سلم- را بالحق فرستاده است:«لیخرج عباده من عبادة الاوثان الی عبادته و من طاعة الشیطان‏الی طاعته بقرآن قد بینه و احکمه لیعلم العباد بهم اذ جعلوه ولیقروا به بعد اذ جحدوه و لیثبتوه بعد اذ انکروه‏» آن گاه‏فرمود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه‏بما اراهم من قدرته و خوفهم من سطوته و کیف محق من محق‏بالمثلات و احتصد من احتصد بالنقمات...»(خطبه 147) «خداوند،محمد(ص) را به حق به پیامبری مبعوث داشت تا بندگانش را ازپرستش بت‏ها برهاند و به پرستش او وا دارد و از فرمان‏برداری‏شیطان منع کند و به فرمان او آورد. با قرآنی که معانی آن راروشن ساخت و بنیانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را که‏نمی‏شناختند بشناسند و پس از آن که انکارش می‏کردند به او اقرارآورند و پس از آن که باورش نداشتند وجودش را معترف شوند. پس،خداوند سبحان در کتاب خود بی آن که او را ببینند، خود را به‏بندگانش آشکار ساخت‏به آن چه از قدرت خود به آنان نشان داد واز قهر خویش آنان را ترسانید که چگونه قومی را به عقاب خودنابود کرده و چه سان کشت هستی جماعتی را به داس انتقام دروکرده است‏». در بیانات امام صادق -سلام الله علیه- هم این حدیث‏شریف است‏که فرمود: «ان الله سبحانه و تعالی تجلی لعباده فی کلامه او فی‏کتابه من غیر ان یکون راوه‏». پس قرآن می‏شود تجلی حق، این صغرای مسئله، کبرای مسئله همان‏است که در سوره اعراف آیه 143 آمده است که:«و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک‏قال لن ترینی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف‏ترینی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا فلما افاق‏قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین‏». پس اگر خدا برای کوه تجلی کند کوه توان حمل این جلی را ندارد.همه این بحث‏ها در مسئله آخری از سوره مبارکه حشر ان شاء الله‏روشن خواهد شد که اینها هیچ ارتباطی به مقام ذات اقدس الله‏ندارد چون بارها به عرض رسید که انبیا در این جا راه ندارندتا چه رسد به دیگران، صفات ذاتی هم که عین ذات حق است آن جاهم احدی راه ندارد. تمام این تجلیات و ظهورات و امثال آن درمحور فعل است و تعینات فعلی، آن جا که کار خداست همه بحث‏ها دراین محور است آن جا که ذات خداست اولین موحد و مولای همه‏موحدان که حضرت امیر -سلام الله علیه- است‏به همه اعلان خطرکرد که آن جا منطقه ممنوعه است «لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله‏غوص الفتن‏» احدی آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تاچه رسد به شاگردان آن‏ها. تمام این بحث‏ها در محور تعینات وظهورات فعلی ذات اقدس الهی است این فعل اگر چنان چه بر کوه‏بتابد کوه متلاشی می‏شود. پس قرآن تجلی حق است و اگر حق برای‏کوه تجلی کند کوه توان آن را ندارد حالا شما نمونه هایش را درروایات پیدا می‏کنید: در کتاب «توحید» صدوق بابی است‏به نام‏«باب الرؤیه‏»، در آن جا زراره ظاهرا از امام صادق -سلام‏الله علیه- سؤال می‏کند که: «ما تلک الغشیه التی کانت تصیب‏رسول الله -صلی الله علیه و آله-» آن غشیه، آن مدهوش نه‏بیهوشی، آن حالی که به حضرت دست می‏داد در هنگام وحی چه بود؟حضرت می‏فرمود: «ذاک اذا تجلی الله سبحانه له من غیر ان یکون‏بینه و بین الله احد» می‏فرمود آن وقتی که خدا بلا واسطه برای‏رسولش -صلی الله علیه و آله و سلم- تجلی می‏کرد بدون این که‏بین خدای سبحان و بین رسول خدا فرشته‏ای فاصله و واسطه باشد آن‏گاه آن حال به پیغمبر دست می‏داد که نمی‏توانست تحمل کند، مدهوش‏می‏شد، خوب یک درجه بالایش طوری است که اگر پیامبر (ص) ببیندمدهوش می‏شود نه بی‏هوش.درجات دیگری دارد که مع الواسطه است تا برسد به آن مراحل‏نازله. در ذیل آیه 41 سوره‏نساء: «و جئنا من کل امه بشهید وجئنا بک علی هولاء شهیدا». آن جا ظاهرا این حدیث هست که ابن‏مسعود می‏گوید من روزی وارد مسجد شدم رسول خدا -صلی الله علیه‏و آله و سلم- تنها بود به من فرمود قرآن بخوان، قرآن رابازکردم و خواندم تا به این آیه رسیدم که ما در قیامت از هرکسی یک شهیدی و شاهدی حاضر می‏کنیم و رسول خدا -صلی الله علیه وآله و سلم- را شهید شهدا قرار می‏دهیم، هم شهید بر انبیا واولیایند هم شهید بر امت‏ها. این جا به این آیه که رسیدم اشک‏در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود: «بس است، من تعجب می‏کنم کسی قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدم‏را پیر می‏کند». آیا همین علوم حصولیه و مفاهیم و همین الفاظبما لها من المعانی الموضوعه است که انسان را پیر می‏کند؟با این‏ها که ما مرتب سر و کار داریم و حال آن که اثری در ماندارد، یا این که چیز دیگری در قرآن هست. آیه شریفه «لوانزلنا هذا القرآن... » سخنی بالاتر از مسئله تحدی است. در قرآن‏شناسی از نظر خودقرآن کریم چند مسئله است: یکی این که قرآن همه نیازهای بشر راالی یوم القیامه به عنوان خطوط کلی ترسیم کرده است: «تبیان‏کل شی‏ء». مسئله دیگر این است که احدی نمی‏تواند مثل این قرآن‏را بیاورد، این اعجاز قرآن است. اعجاز هم چندین فصل دارد: دربخش فصاحت و بلاغت، تبیین مسائل حقوقی، تبیین معارف، بازگویی‏اخبار غیب، تبیین مسائل سیاسی و امثال آن، قرآن معجزه است. که‏خود معجزه یک کتابی است دارای فصولی یک بخش در این است که اگرهمه جن و انس جمع بشوند هم فکری کنند مثل این نمی‏توانندبیاورند اما یک بخش در این است که ما این قرآن را اگر بر کوه‏نازل می‏کردیم کوه تحمل نمی‏کرد ولی انسان تحمل می‏کند، این کدام‏انسان است؟ و کدام قسمت قرآن است که اگر بر کوه نازل می‏شد این‏کوه ریز ریز می‏شد؟ معلوم می‏شود که برای قرآن یک مرتبه‏ای هست‏که آن مرتبه اگر بر کوه نازل بشود کوه را ریز ریز می‏کند اماانسانها تحمل آن را دارند این کدام انسان است که تحمل آن رادارد؟ در نهج البلاغه چند جا سخن از آن است که خدای سبحان برعقول و اندیشه‏های مردم تجلی کرده است، یکی در خطبه 185 است که‏فرمود: «و تشهد له المرائی لا بمحاضره لم تحط به الاوهام بل‏تجلی لها بها» خداوند برای این اوهام و عقول به وسیله خودعقول تجلی کرده است; یعنی اگر این درجه نفس، خود را ببیندخدا را می‏بیند نه این که از خود پی به خدا می‏برد این همان‏برهان «اثر الاقدام یدل علی المسیر» است این که معرفت نفس‏نیست.انسان خود را بشناسد بگوید من چون حادث هستم پس محدث می‏خواهم،یا من چون متحرکم محرک می‏خواهم، چون ممکنم واجب می‏خواهم، چون‏فقیرم غنی می‏خواهم، این‏ها که راه‏های مدرسه است و راه‏های‏«اشهدهم علی انفسهم‏» نیست، این‏ها خودشان را می‏شناسند ومی‏گویند ما که ممکنیم واجب می‏خواهیم. اما این بیان حضرت امیر(ع) آن است که ذات اقدس اله در آینه اوهام وعقول تابید. دربحث‏های «اشهدهم علی انفسهم‏» گذشت که اگر کسی بتواند سر آینه‏را خم بکند آینه را نشان خود آینه بدهد آن گاه از آینه سؤال‏بکند که چه می‏بینی نمی‏گوید خودم را می‏بینم که از آینه صاحب‏صورت سؤال بکند که را می‏بینی می‏گوید تورا می‏بینم، چون در آینه‏جز صاحب صورت چیز دیگری که نیست. و منظور از آینه آن نیست که‏در بازار آینه فروشان است، بلکه منظور از مرآت همان است که درکتاب‏های عقلی می‏گویند مرآت، آن شیشه و جیوه و قاب را نمی‏گویندمرآت آن مرآت بالقوه است‏به وسیله او صورت دیده می‏شود که این‏مرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده می‏شود چون آن صورت مابه الرویت است‏به وسیله او صاحب صورت دیده می‏شود آن صورت رامی‏گویند مرآت، نه آن شیشه جیوه، آن صورت هم که هیچ چیز نیست‏اگر از این صورت سؤال بکنند چیست و کیست؟ می‏گوید صاحب صورت، همین یک حرف دارد. آیه «و اشهدهم علی‏انفسهم‏» نیز همین را بیان کرد در آن آیه آمده است که خدای‏سبحان از انسان‏ها سؤال می‏کند که را می‏بینید، نمی‏گویند ماعبدیم، تو ربی بلکه فقط می‏گویند تو، نه این که به عبودیت‏خودو ربوبیت‏حق اعتراف کنند تا بشود دو چیز. «و اذ اخذ ربک من‏بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم ا لست‏بربکم‏»نه «ا لستم عبیدی‏» و «الستوا بربکم‏» نفرمود که: «مگر نه‏آن است که شما بنده‏اید و من خدایم‏» سؤال دو چیز نیست و جواب‏هم دو چیز نیست، هم سؤال یک چیز است و هم جواب: «ا لست‏بربکم‏قالوا بلی‏».اگر آن صورت هر آینه می‏توانست‏حرف بزند صاحب صورت‏از او سؤال می‏کرد که را نشان می‏دهی؟ چه خبر است؟ می‏گفت: تو،نمی‏گفت من و تو. در مسئله تجلی هم این چنین است نفرمود که‏خداوند به وسیله آیات دیگر برای این عقول و اوهام تجلی کرده‏است که «تجلی لها بها» یعنی برای همین اوهام و نیروهای‏ادراکی به وسیله خود نیروی ادراکی تجلی کرده است، همین; یعنی‏خود عقل مجلای حق و مرآت حق است. در خطبه 186 که خطبه توحیداست و مرحوم سید رضی می‏فرماید: و تجمع هذه الخطبه من اصول العلم‏ما لا تجمعه خطبه در آن جا می‏فرماید:«و تشیرالآلات الی نظائرهامنعتها منذ القدمة و حمتها قد الازلیه و جنبتها لو لا التکمله‏بها تجلی صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون لا یجری‏علیه السکون و الحرکه‏» خدا که برای عقل تجلی کرده است ازدیده‏ها مستور است‏خوب، پس تجلی خدا برای خود عقول هست منتهامثل آن است‏یک صاحب صورتی مثل این که «لیس کمثله شی‏ء» امااز باب تشبیه معقول به محسوس، مثل این که آفتابی در برابرآینه تابید، اما این آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشان‏نمی‏دهد این غبار گرفتن هم تعبیر خود قرآن کریم است فرمود:«کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون‏» سر این که نمی‏فهمندبرای آن است که این غذاهای مشتبه، این حرفهای مشتبه، این‏رفتارهای مشتبه «رین‏» است، غبار و چرک است، این چرک و رین‏صفحه دل را می‏پوشاند، آینه دل که رین گرفته است چیزی را نشان‏نمی‏دهد: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون‏» رین هم‏همین غبار چرک است. پس تجلی از این طرف هست لذا نه کوه متلاشی‏می‏شود نه انسان‏ها برای آن که چیزی بر انسان نتابید چهار تاالفاظ است و چهار تا مفهوم است و یادگرفته نه مفهوم آن وجودسنگین دارد نه این الفاظ، وجود ذهنی که اثر ندارد علم است که‏اثر دارد نه وجود ذهنی، تا علم بشود طول می‏کشد، واز وجود ذهنی‏کاری هم ساخته نیست. مفهوم می‏شود که قرآن حقیقتی دارد که به‏این آسانی تحمل‏پذیر نیست.

تحمل ولایت اهل بیت

ولایت اهل بیت ثقل اصغر است‏یعنی عترت پیامبر -علیهم السلام‏نیز همین گونه است; یعنی عترت با حقیقت قرآن یکی است. اگرچنان چه حقیقت ولایت هم در قلب کسی باشد او هم تحمل‏پذیر نیست.وقتی به حضرت امیر -سلام الله علیه- گزارش رسید که «سهل بن‏حنیف‏» رحلت کرد فرمود:«لو احبنی جبل لتهافت‏» کوه اگر بخواهد محبت مرا در دل بگیردریز ریز می‏شود. این معنا را که معادل و هم‏سنگ و هم‏ترازوی‏همین آیه سوره حشر است که: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل‏لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله‏».قرآن و اهل بیت عدلانند و هر کدام از دیگری جدا نخواهد شد. آن‏بیان «لو احبنی جبل لتهافت‏» همین بیان است، منتها مرحوم سیدرضی -رضوان الله علیه- این چنین معنا می‏کند که اگر کسی محب‏من باشد آن قدر مسائل و مشکلات بر او وارد می‏شود که از پا درمی‏آید. خوب آن معنا هم فی نفسه حق است اما نه آن معنای لطیفی‏که از این جمله متوقع است. واقع هم همین طور است‏یعنی اگر کسی‏بخواهد آن حقیقت را تحمل کند از پای درمی‏آید چرا یک خبرسنگین باعث‏سکته بعضی می‏شود؟ چون آن خبر سنگین است. حالا ماروزی در پیش داریم «یوما یجعل الولدان شیبا» و آن حقیقت راقرآن هم بیان کرده است. و الان هم هست. از بیان امام هشتم-سلام الله علیه- به خوبی برمی‏آید فرمود: «از ما نیست کسی که‏بگوید بهشت و جهنم الان خلق نشده است‏».این‏ها را قرآن برای انسان بازگو کرده است، چطور این خبرهای‏سنگین هیچ اثری در انسان ایجاد نمی‏کند. همان بیان رسول الله-صلی الله علیه و آله و سلم- که فرمود: «من تعجب می‏کنم کسی‏قرآن بخواند و پیر نشود». خبر سنگین بعضی را از پا درمی‏آوردو برای برخی هیچ تاثیری ندارد، سرش هم این است که «وجودذهنی‏» اثر نمی‏گذارد بلکه علم و علاقه اثرگذار است. منزلی آتش‏گرفته دو نفر این خبر را می‏شنوند: یکی مامور آتش نشانی ودیگری صاحب خانه، واکنش این دو نفر در برابر این خبر، یک سان‏نیست، مامور آتش‏نشانی با خونسردی به وظایف خود عمل می‏کند تاهر چه زودتر آتش را مهار کند و از ضرر و زیان بیش‏تر جلوگیری‏نماید. اما صاحب خانه آن چنان ملتهب و نگران است که گاهی به‏سکته و مرگ کشیده می‏شود. چرا؟ علت آن علم و آگاهی نیست، چون‏هر دو می‏دانند، بلکه علاقه و دل‏بستگی است. مامور آتش‏نشانی‏دلبسته نیست لذا کار خودش را انجام می‏دهد. آن چه در انسان اثرمی‏گذارد دلبستگی و علاقه شدید است، اگر آن علاقه بود انسان‏می‏نالد و اگر نبود باکش نیست، این که فرمود:«لو احبنی جبل‏لتهافت‏» اگر کوه بخواهد محبت مرا تحمل بکند ریز ریز می‏شودهمین است. انسان محبوبی به این زیبایی داشته باشد و او رانبیند او واقع ما را آدم کرده است‏یعنی این اهل بیت -علیهم‏السلام- ما را آدم کرده‏اند، این که ما قبر این بزرگواران و درحرم اینها را می‏بوسیم و می‏بوئیم برای این که اگر آنان نبودندما باید همه الگوهای خود را از کافران می‏گرفتیم، اکنون‏می‏بینید که همه تمدن‏های جدید از یک طرف و همه امکانات روز ازطرف دیگر وقتی به مسائل اخلاقی می‏رسند واقعا «کالانعام بل هم‏اضل‏» هستند. ایران که متاسفانه در مقایسه با غربی‏ها از نظرصنعت پیشرفتی نداشته، یعنی نگذاشته‏اند که داشته باشد، با این‏که استعداد دارد.نیاکان ما هم که قبل از اسلام در این سرزمین آتش‏پرست‏بودند،پس نه سابقه مذهبی درخشانی داشتیم نه اکنون پیشرفت صنعتی وعلمی چشم‏گیری داریم، بنابر این اگر علی و اولاد علی در این‏سرزمین نبودند ما چه می‏شدیم؟ ما هرچه داریم از برکت قرآن واهل بیت -علیهم السلام- است، آنان به ما حیات دادند. برای انسان‏مسافرتی به کشورهای غربی و کفرآلود، لازم است تا وضع صنعت وپیشرفت‏های علمی آنان را ببیند بعد وضع اخلاقی آن‏ها را هم‏ببیند. انسان گاهی بعضی بولتن‏هایی را که به قرآن کریم اهانت‏شده می‏خواند کاملا احساس می‏کند که این اهانت‏کنندگان از هرسنگی سخت‏ترند:«و ان منها کالحجارة او اشد قسوة‏» یا «کالانعام بل هم اضل‏»هیچ چیزی برای آن‏ها مطرح نیست الا درندگی. این که می‏بینید به‏لطف الهی مردم ایران از نظر اخلاق در مسیر سعادت‏اند فقط و فقطبه برکت علی و اولاد علی است. خوب انسان این مسائل را ببیندبعد خواهد فهمید اهل بیت نسبت‏به ما حق حیات دارند چون ما وپدران و اجداد ما را زنده کردند. ما که به آن‏ها دست‏رسی‏نداشته باشیم اینها را نبینیم نه در خواب ببینیم نه در بیداری‏ببینیم این است که انسان در فراق اینها می‏سوزد: «لو احبنی‏جبل لتهافت‏» پس قرآن اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشی می‏کندچنانچه محبت اهل بیت -علیهم السلام- هم در قلب کسی باشد اورا متلاشی می‏کند. این محبت، اختصاص به حضرت امیر ندارد، بلکه‏منظور از «لو احبنی‏» «ولی خدا» است; یعنی معصومین-علیهم السلام- امیدواریم نصیب همه بشود.

جمعه 24 شهریور 1391  12:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

تفسیر کلام وحی

سید عبدالکریم موسوی

قبل از آنکه بحث تفسیر را شروع کنم چند نکته را به عنوان مقدمه بیان می‏کنم:
اهمیت تفسیر از اهمیت قرآن سرچشمه می‏گیرد. قرآن کتابی است که در تاریخ بشریت نظیر ندارد، هر چند این مطلب از نظر ما مسلمانان مسلم است و نیازی به استدلال ندارد ولی ما می‏خواهیم مطالبی را در اینجا بیاوریم که همه حتی ناباوران و غیر مسلمانان را به تفکر وادار کند.
تردیدی نیست که قرآن به زبان مردی جاری شد که هیچگاه درس نخوانده و مکتب نرفته بود، و الفبا را هم تا چهل سالگی نمی‏شناخت.او در نقطه‏ای از جهان می‏زیست که درس خواندن حتی به شکل کاملا ابتدائیش جنبه استثنائی داشت و جز افراد بسیار نادر هیچکس را به آن دسترسی نبود.اما پس از گذشتن چهل سال از عمر شریفش یک مرتبه شروع بخواندن آیات و سوره‏هایی کرد، که پس از تدوین بصورت قرآن کنونی درآمد.
ما در تاریخ بشریت کتابی نداریم که گوینده و نویسنده آن مردی عامی و بیسواد باشد.البته کتب پیامبران بزرگ از موضوع بحث بیرون است.
شاید ما درباره تورات و انجیل چنین مطلبی را نتوانیم اثبات کنیم، چون تاریخ آنها نامنظم و مخدوش است.
ولی وضعیت قرآن از نظر تاریخی بسیار روشن است و هیچ ابهامی در آن نیست.در مورد قرآن حتی در مورد کلمات و حروف آن از دوران پیامبر اکرم تا کنون مرتب کار شده است تا جائی که تعداد نقطه‏ها و حرکاتش، و همه جزئیات دیگرش دقیقا تعیین شده است.
در کتابهائی که دانشمندان پیرامون علوم قرآن‏ نوشته‏اند، تعداد مدها و تشدیدهای قرآن نیز شمارش گردیده، و تحقیق شده است که مثلا فلان حرف مربوط به کدام آیه و کدام جمله است.بنابراین از نظر تاریخی هیچ بحثی درباره قرآن نیست که تحقیق نشده باشد.
و اما بحث تحریف، اولا طبق بررسیهای علمی و تحقیقات علما و دانشمندان، ادعای تحریف در قرآن کاملا بی‏اساس و خلاف واقع است و هیچگونه ارزش علمی ندارد.ثانیا کسی حتی از مدعیان تحریف نگفته است که چیزی بر قرآن افزوده شده، آنچه گفته‏اند فقط این است که تمامی آن در دست ما نیست بلکه آیاتی از قرآن برداشته شده است.
اگر کسی مایل باشد می‏تواند به کتابهایی که در این باره نوشته شده است مراجعه کند و نیز لازم است کتابهایی مانند اتقان سیوطی، برهان زرکشی و نظایر آنها مورد بحث و مداقه قرار گیرد تا معلوم شود درباره قرآن چقدر بحث شده و زحمت کشیده شده است.
برای کسانی که با تاریخ سروکار دارند، تاریخ زندگی پیامبر(ص)نیز واضح و روشن است.بنابراین این سئوال که چگونه یک مرد درس نخوانده و بی‏سواد توانسته این کتاب را گرد بیاورد برای آنان که اصول مذهب را نمی‏پذیرند به شکل جدی مطرح است.
مسأله مهمتر این است که قرآن از نظر نگارش بهیچ وجه با سبک نگارش آن عصر قابل انطباق نیست. در صورتی که معمولا هر نویسنده مطابق با سبک و روش نگارش عصر خود می‏نویسد و این یک امر طبیعی است.و در اعصار مختلف سبک نگارشها با یکدیگر تفاوت کلی دارند.
مثلا سبک نگارش دوران مغول با سبک نگارش دوران قاجار با سبک نگارش دوران فعلی ما در ایران- که ادبیات از نوشته‏های اروپایی و آمریکایی متأثر شده و سبک جدیدی بوجود آمده-با هم تفاوت کلی دارند. و اگر در این زمان کسی کتابی یا مقاله‏ای بنویسد حتما با سبک روز می‏نویسد و اگر نوشتار نویسنده‏ای با سبک زمانش قابل تطبیق نباشد بلکه یک سبک ابتکاری و بی‏سابقه و بدیع باشد، خود این مطلب از نظر محققان اهل نظر باید مورد بررسی قرار گیرد.
البته در سبک و روش نگارش تغییر و تحول پیش می‏آید ولی این کار تدریجی است و زمان نسبتا طولانی لازم دارد تا سبکی به سبک دیگر تحول یابد.نه اینکه دفعتا تغییری پیش آید که هیچ گونه شباهتی به سبک معمول نداشته باشد.
قرآن کتابی است که مطالبش تقسیم‏بندی شده، اما نه مانند تقسیم‏بندیهای معمول دیگر:تقسیم به مقدمه و خاتمه و فصول و ابواب و بخشها و امثال اینها، بلکه به آیات و سوره‏ها تقسیم شده است.به عبارت دیگر قرآن شامل تعدادی سوره و هر سوره شامل تعدادی آیه است و در آغاز هر سوره بسم الله الرحمن الرحیم آمده و این مطلع سوره است-مگر سوره برائت که بسم الله الرحمن الرحیم در اول آن نیست-این خود یک ابتکار در سبک نگارش است.
مطلب دیگر این است که در این کتاب از همه چیز سخن گفته شده:از طبیعت، از تاریخ، از قانون از موعظه و ارشاد، از مسائل گوناگون فلسفی، اجتماعی، اخلاقی، از تکالیف شرعی و بالأخره همه چیز، اما از یکدیگر تفکیک نشده‏اند، بلکه در یک سبک تلفیقی بدیع بیان شده که در هیچ کتاب و نوشتاری نظیرش را نمی‏توان پیدا کرد.
یک آیه، هم به موعظه می‏پردازد، هم تهدید می‏کند، هم وعده و وعید می‏دهد و هم یک قانون کلی، شرعی یا طبیعی یا علمی را بیان می‏کند.این خود سبک خاصی از گویندگی و نویسندگی است که نه در دوره پیغمبر رواج داشت نه پس از آن، نه در عربستان و نه در جاهای دیگر.این یک سبک ابتکاری است که نه از کسی گرفته شده و نه کسی تا کنون توانسته از آن تقلید کند.ما در هیچ جا با چنین سبکی برخورد نکرده‏ایم و این نکته خیلی مهم و جالب توجه است.
کسانی که با کتاب و کتابنویسی سر و کار دارند می‏دانند که مثلا در دوره قاجار سبک نگارش اینطور بود که اول بسم الله الرحمن الرحیم و بعد حمد و بعد صلوات و سپس کلمه«اما بعد»می‏نوشتند و پس از آن به مقدمه می‏پرداختند که تقسیم مطالب کتاب و فهرست ابواب و فصول آن در همان مقدمه گفته می‏شد و بعد با یک خاتمه، کتاب تمام می‏شد.هر کس در آن دوره و یا نزدیک به آن دوره کتاب نوشته اینگونه بوده است.
کتابی هست به نام«نقطة الکاف»نوشته حاج میرزا جانی کاشانی.این مرد از بابیهای دوره اول و جزو مریدان باب بود و کشته شد.اما چون در این کتاب مطالبی به نفع«صبح ازل»و به ضرر حسینعلی بها بود، لذا بهائیها این کتاب را جمع کردند بطوری که کاملا کمیاب و نایاب شد.
ادوارد براون انگلیسی-که درباره‏اش مطالب زیادی گفته می‏شود و شاید شما تاریخش را بدانید-کتاب نقطة الکاف را چاپ کرده است.در ظاهر می‏خواسته خدمتی بکند و کتاب کمیاب یا نایابی را چاپ کند اما در باطن ضربه‏ای به بهائیها زده، در هر صورت مقدمه مفصلی بر این کتاب نوشته و اینطور شروع کرده است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و الصلات و السلام علی انبیاء اللّه و رسله اجمعین.
اما بعد چنین می‏گویند:احقر العباد ادوارد براون انگلیسی....
من وقتی این را خواندم حالت تعجب شدید به من دست داد، زیرا یک فرد انگلیسی تا آن اندازه به فرهنگ و ادبیات ما آشنا است که وقتی چیزی می‏نویسد انسان گمان می‏کند نویسنده، یک شرقی و ایرانی است.
یادم هست اولین رمانی که بدست من رسید وقتی آن را باز کردم دیدم بسم اللّه ندارد و اینطور شروع کرده است:تق در باز شد و وارد جابجا شلیک کرد.
مدتی مبهوت بودم که چرا اینطور نوشته شده است!بسم اللّه کو!؟الحمد للّه کو!اما بعد کجاست! چنین گوید چه شده است؟فکر کردم که شاید صفحات اول کتاب افتاده است، چون به این سبک نویسندگی مأنوس نبودم.
اگر این مطلب را در کنار مقدمه اول بگذاریم که گفتیم گوینده کتاب و کسی که قرآن از زبانش جاری شده است مردی درس نخوانده و مدرسه نرفته بود، و بعد محتویات قرآن را نیز در نظر بگیریم مسأله آن قدر عظمت پیدا می‏کند که انسان نمی‏تواند ابعاد عظمت آن را درک نماید.
در اینجا مناسب است مطلبی را اضافه کنم و آن این است که نزول قرآن از نخستین روز تا خاتمه آن بیست و سه سال طول کشیده است و در تمام این مدت رسول اللّه(ص)مشغول کارهای اجتماعی، نظامی، اقتصادی، به شکل ابتکاری و انقلابی بود، پی‏درپی تحولات و تغییرات بزرگ در زندگی و در شرایط اجتماعی و رویدادهای تاریخی بوقوع می‏پیوست، روزی نمی‏گذشت مگر اینکه بحرانی و طوفانی فرو می‏نشست و جای خود را به بحران دیگر می‏داد، در این میان، آیات پربرکت نازل می‏شد و وظیفه را بیان می‏کرد و رهنمود می‏داد، با این وضع اگر قرآن یک نوشته و کتاب معمولی بود می‏بایست به شکل یادداشتهای متفرقه بیست و سه ساله درآید نه به این شکل بدیع موجود.
درست نیست گفته شود کتابی که اکنون به نام قرآن در دست ماست، همان چیزی نیست که در دوران رسول اللّه(ص)بود، بلکه پس از رسول اللّه مرتب و منظم شد تا به شکل فعلی درآمد.زیرا تاریخ به صراحت دلالت دارد که جز ترتیب سور و تقدیم و تأخیر آنها، همه جهات دیگر بهمین نحو در عصر رسول اللّه(ص)بوده است، حتی ترتیب آیات در سوره‏ها.مثلا گاهی سوره‏ای نازل می‏شد و پس از مدت زیاد یک آیه جداگانه فرود می‏آمد و رسول اللّه دستور می‏دادند که‏ این آیه را در فلان سوره پس از فلان آیه قرار دهید.و در این باره روایات زیادی وارد شده که مطلب را از نظر تاریخی مسلم کرده است.
شگفت‏انگیزتر اینکه نه تنها آیات قرآن همبسته و منسجم است بلکه بعضی آیات شارح و ناظر و مصدق و مفسر بعض دیگر است و حتی اگر آیه‏ای آیه دیگر را نسخ کند بدان معنی نیست که تغییر فکر و تجدید نظری پیش آمده است، بلکه خود آیات ناسخ و منسوخ طوری بیان شده است که آیه منسوخ بگونه‏ای اشاره می‏کند که این حکم موقت است و پس از سررسیدن مدت، حکم تغییر پیدا خواهد کرد.
در حدیث آمده است که روزی مردی نزد حضرت علی(ع)اظهار کرد:«القرآن یناقض بعضه بعضا»:قرآن بعضی آیاتش با بعضی دیگر تناقض دارند و با هم نمی‏خواند.حضرت فرمود:کدام آیات با هم متناقضند؟ آن مرد آیاتی را که بنظرش متناقص بودند خواند، حضرت با بیان کردن تفسیر آیات معلوم کردند که تناقضی وجود ندارد.و بالأخره فرمودند:«القرآن یصدق بعضه بعضا»قرآن آیاتش طوری است که بعضی آیات بعضی دیگر را تصدیق می‏کند.
تا اینجا سه مطلب بیان شد:
1-قرآن از زبان یک مرد درس نخوانده بازگو شده است.
2-سبک نگارش آن از لحاظ لفظ و معنی بدیع و ابتکاری است.
3-علی رغم اینکه در طول 23 سال نازل شده نه تنها هیچ نوع گسیختگی در آن وجود ندارد، بلکه کاملا منظم و همبسته است.
اکنون به چند مطلب قابل توجه اشاره می‏شود.

روح قرآن

روح قرآن چیست، یعنی آنچه وحدت و بساطت کامل را در همه جای قرآن در سور، در آیات، در کلمات و در حروف قرآن جریان می‏دهد و به آنها حیات می‏بخشد، محتوا و جهت می‏دهد، انسجام و ارتباط می‏دهد، چیست؟
نویسنده ماهر هنگامی دست به قلم می‏برد و نوشته را آغاز می‏کند که غرض و انگیزه‏ای او را تحریک نماید و وقتی کار شروع می‏گردد که غرض و انگیزه به شکل هدف جلوه‏گر می‏شود.و این همان علت غایی است که تصورش مقدم و وجود و تحققش مؤخر است. حالا موضوع کتاب هر چه می‏خواهد باشد، علمی، فلسفی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، تاریخی یا هر چیز دیگر.این روح در واقع همه کتاب به شکل جمع و بساطت و آن کتاب همان روح است در حال تفصیل و گسترش.
حدیثی از حضرت علی بن ابی طالب(ع)نقل شده که می‏گوید تمامی قرآن در سوره فاتحه است و همه سوره فاتحه در بسم الله....است و همه بسم الله در باء بسم الله و همه باء در نقطه زیر باء و من نقطه زیر باء هستم.جز جمله اخیر بقیه حدیث نظر به همان معنایی که گفتیم دارد یعنی تمامی قرآن در روح قرآن جمع است که امری است بسیط بدون عضو و جزء.
و اما جمله اخیر حضرت اشاره است به اینکه روح قرآن هدایت است و هدایت مجسم من هستم و نیز در تفسیر آیه مبارکه‏«وزنو بالقسطاس المستقیم»آمده است‏«انا القسطاس المستقیم».

علت غایی در نزول قرآن

علت غایی در نزول قرآن چیست؟این سؤال را باید از خود قرآن پرسید، زیرا خود بهترین پاسخ دهنده است.
1-بسم الله الرحمن الرحیم، الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین.(بقره/1 و 2).
2-و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا.(شوری/52).
3-یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل الا الفاسقین.(بقره/26).
4-ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم.(اسراء 9).
5-قد جائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام.(مائده/16).
یک سیر اجمالی در آیات قرآن روشن می‏سازد که علت غایی و هدف از نزول قرآن هدایت است، هدایت ناس و مردم.

هدایت قرآن

اساس و پایه هدایت قرآن چیست؟خداوند چگونه انسان را هدایت می‏کند؟قرآن می‏خواهد چه چیزی به انسان بدهد که انسان به کمک آن هدایت شود؟
اساس هدایت در قرآن، شناخت است، همان که در قرآن و احادیث از آن به معرفت تعبیر شده است، هدایت از طریق معرفت، اکنون می‏توانیم بپرسیم شناخت چه؟ و شناخت چند چیز؟
1-شناخت خدا.
2-شناخت انسان.
3-شناخت جهان.
این سه مرکز شناخت و سه اصل معرفت است. روابط این سه مرکز شناخت با شش محور ترسیم می‏شود و ترتیب آن بقرار ذیل است:
1-محور خدا-انسان، این محور ارتباط خدا با انسان را از نظر تکوینی و تشریعی نشان می‏دهد.
2-محور انسان-خدا، در این محور درست بنحو معکوس، روابطی که انسان با خدا دارد یا لازم است داشته باشد از نظر طبیعی، روحی، شرعی، اخلاقی، عبادی و....جای می‏گیرد.
3-محور خدا-جهان، در این محور هر گونه مشیت خدا نسبت به جهان(از طریق روابط تکوینی تشریعی، دنیوی، اخروی، جهان معنوی یا مادی مربوط به گذشته یا آینده یا حال)جای می‏گیرد.
4-محور جهان-خدا، در این محور هر گونه ارتباط و انتسابی که جهان به خدا دارد یا لازم است داشته باشد مورد نظر است.
5-محور انسان-جهان، که از ارتباط و انتساب به جهان نشأت می‏گیرد.در این بخش نیز«آنچه هست»و«آنچه باید باشد»هر دو مورد نظرند.
6-محور جهان-انسان، هر انتسابی که جهان با انسان دارد یا باید داشته باشد در این محور بحث میشود.
این سه مرکز و شش محور مجموعه کامل شناخت است که در قرآن کریم مطرح شده است و کل اینها اساس و پایه هدایت قرآنی را دربرمی‏گیرد.
ما در این تفسیر سعی می‏کنیم ضمن بیان واژه‏های آیات به اندازه لازم و بیان تاریخ و ترتیب نزول آیات به مقداری که برای آن مدرک پیدا کنیم و در جریان تفسیر آیات و ذکر پاره‏ای از مطالب علمی و فلسفی و اجتماعی و ادبی که مناسب مفهوم آیه است، مطالب مربوط به این مراکز و محورها را از هم جدا سازیم تا به پویندگان راه حق و جویندگان هدایت الهی خدمت ناقابلی را عرضه کرده باشیم.شاید در روز «لا ینفعه مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم»توشه برای ما باشد.
در خاتمه حدیثی را که از حضرت صادق(ع)نقل شده و مناسب این مقال است مطرح می‏کنیم:«روی عن الصادق(ع):وجدت علوم الناس کله فی اربع کلمات، اولها ان تعرف ربک و الثانی ان تعرف ما صنع بک الثالث ان تعرف ما اراد منک الرابع ان تعرف ما یخرجک من دینک».(خلاصة الاخبار)
ترجمه:همه دانشهای مردم را در چهار سخن جمع یافتم:
1-خدایت را بشناسی.(مرکز اول)
2-بدانی درباره تو چه کرده.
3-بدانی که از تو چه خواسته.(محور تشریعی)
4-بدانی چه چیز ترا از دینت خارج می‏سازد. (سایر مراکز و محورها).

سوره علق

بسم الله الرحمن الرحیم
جمله پرجذبه و زیبای بسم الله الرحمن الرحیم با رسم الخط خاصی(با حذف الف بسم)در اول هر سوره- غیر از سوه توبه-نوشته شده است و به همین دلیل این مسئله به ذهن هر شخص باریک بین و نکته سنجی خطور می‏کند که درست است که جمله بسم الله الرحمن الرحیم یک فراز بسیار جالب و پرمحتواست، ولی چرا این همه تکرار شده است.
با مراجعه به تفاسیر می‏بینیم مطالب و پرسشها و پاسخهای زیادی در این باره وجود دارد از قبیل:
1-آیا بسم الله همراه با نزول همه سوره‏های قرآن نازل می‏شده؟یا یک بار نازل شده ولی در نوشتن در اول هر سوره آمده است.
2-آیا بسم الله هر سوره جزء آن سوره است یا آیه مستقلی است؟شروع سوره با بسم الله است یا با آیه پس از بسم الله؟
3-آیا بسم الله یک آیه کامل است یا جزء آیه بعدی است؟
و پرسشهای دیگر.
برخی گفته‏اند بسم الله الرحمن الرحیم جزء قرآن نیست یا لا اقل جزء سوره نیست، بلکه کلام و جمله‏ای است زیبا، پرمحتوی و متبرک که طبق دستور پیامبر اسلام(ص)در اول هر کار و آغاز هر چیز گفته می‏شود، بدون آنکه جزء آن کار و آن چیز باشد.
هنگامی که سخنی را شروع می‏کنند یا نوشته‏ای را آغاز می‏نمایند، یا کارخانه‏ای را راه می‏اندازند و... همه این کارها را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع می‏نمایند و بسم الله جزء این کارها نیست.سوره‏های قرآن هم با بسم الله شروع می‏شود، بدون اینکه بسم الله جزء این سوره‏ها باشد.وقتی نامه‏ای به کسی می‏نویسید و در اول آن جمله بسم الله الرحمن الرحیم را ذکر می‏کنید، این جمله جزء نامه شما نیست، بلکه شروع مبارکی است که طبق احساس وظیفه در آنجا آورده‏اید.
در این باره حدیثی از پیامبر خدا(ص)نقل شده است که فرمود:«کل امر ذی بال لم یبتد به بسم الله فهو ابتر»: هر چیز و هر کاری با بسم الله شروع نشود ناقص‏یابی ثمر است(بهر دو گفته می‏شود ابتر).
نوشتن بسم الله در آغاز سوره‏های قرآن نیز چنین است.بنابراین هر سوره از آیه پس از بسم الله شروع می‏شود.از اینرو بعضی از مسلمانها در نماز سوره قرآن را بدون بسم الله شروع می‏کنند، هر چند پاره‏ای می‏گویند بسم الله را نیت می‏کنیم ولی بر زبان جاری نمی‏سازیم.
ما این سخن را پسندیده و صحیح نمی‏دانیم، زیرا باور داریم قرآن با همه بسم اللّه‏هایش همانگونه که نوشته شده نازل گشته و همانگونه که نازل شده خوانده می‏شود.پس پاسخ ما به همه پرسشهای بالا مثبت است.
بعضی از روایاتی که در این باره نقل شده در اینجا می‏آوریم:
1-در احادیث آمده است که بلند گفتن بسم اللّه الرحمن الرحیم حتی در نمازهای اخفائی از علائم و نشانه‏های مؤمن است.
2-در کتاب عیون از حضرت علی بن ابیطالب(ع) نقل شده است که فرمود:رسول اللّه(ص)سوره فاتحه را می‏خواند و بسم اللّه را می‏گفت و آنرا یک آیه حساب می‏نمود.
3-از حضرت صادق و حضرت باقر علیهما السلام نیز در این باره روایت نقل شده است.
4-ابی داود از ابن عباس نقل کرده که پیغمبر(ص) تمام شدن سوره را از نزول بسم اللّه الرحمن الرحیم می‏دانست.یعنی بسم اللّه که نازل می‏شد می‏دانست که سوره سابق تمام شده و سوره دیگر نازل می‏شود.
به همین دلیل اگر کسی در نماز آیات خواست یک سوره را به پنج قسمت تقسیم کند می‏تواند بعنوان یک قسمت از سوره جمله بسم اللّه را پیش از رکوع اول بگوید و نمازش در این صورت صحیح است و اشکالی ندارد.

توضیح واژه‏ها و ترجمه بسم الله

«باء»بسم اللّه می‏تواند باء ابتداء و یا باء استعانت باشد، یعنی شروع می‏کنیم به نام اللّه یا استعانت و یاری می‏جوئیم به نام اللّه.
«اللّه»نام ذات مقدسی است که مبدأ و منشأ همه کمالات و فضائل است، همه خوبیها و خیرها از اوست، از او آغاز می‏شود و به او باز می‏گردد.
«رحمن و رحیم»از ماده رحمت است، به معنی دلسوزی.و چون صفت خدا قرار داده شده‏اند از معنی اولیه منسلخ شده و در مورد لازمه دلسوزی که اعطاء و احسان نعم است استعمال شده.و فرق این دو با هم این است:
رحمن به ملاحظه نعمتهای عمومی و شامل است که جمله موجودات را در برمی‏گیرد و اختصاصی نیست، مانند اکثر نعمتهای دنیا که همه موجودات از خوب و بد، برّ و فاجر در کنار خوان گسترده خداوند نشسته و از آن متنعم هستند.
و رحیم به ملاحظه نعمتهای اختصاصی خداوند است که بر حسب لیاقتها و شایستگیها به اهل فضل و کمال تعلق می‏گیرد.این گونه تفسیر آیه از طریق اهل بیت هم به ما رسیده است.
این مطلب روشن است که بخشی از نعمتهای خداوند عمومی است، مانند:آب، هوا، زمین، سایر مواهب طبیعی و غیرطبیعی که همه از آنها مستفیض می‏شوند، و بخش دیگر الطاف و مواهبی است که جز به مؤمنان، صالحان و نیکان داده نمی‏شود، نعمتهایی که مخصوص اولیاء خداست و سایرین را از آنها بهره نیست. خداوند به اعتبار نخست رحمن و به اعتبار دوم رحیم است.
گفتیم مفهوم رحمت در مقام انتساب به خدا از معنی اولیه منسلخ می‏شود.در توضیح این موضوع باید گفت که برخی یا بسیاری از الفاظ و واژه‏ها که به ازای مفاهیمی خاص وضع شده‏اند-مانند«لیت» که به معنی تمنی است و«لعل»که به معنی ترجی است و غیره-هنگامی که به الله نسبت داده می‏شوند تغییری در معنی آنها بوجود می‏آید.روشن است که وقتی کلمه کاش و کاشکی در کلام آدمی استعمال می‏شود مانند.
کاشکی وقت را شتاب نبود
اسم رحلت در این کتاب نبود
کاش در بحر بیکران جهان
نام طوفان و انقلاب نبود
و همچنین کلمه آرزو که در کلام یک انسان می‏آید مانند:«آرزو دارم که گر گل نیستم خاری نباشم»بالیت و لعل که در کلام خدا می‏آید مفهومش فرق می‏کند.زیرا خدایی که‏«و ما امره الا کلمح البصر او هو اقرب»درباره او صادق است و«عزیمة الامور کلا بیده»است نمی‏تواند تمنی و ترجی داشته باشد.
پس هنگامی که این الفاظ در کلام خدا می‏آید، لزوما باید معنایی متناسب و معقول با مقام الوهیت او در نظر گرفته شود.همین طور مفاهیم دیگر از قبیل مالکیت که در دیگران به معنای مالکیت اعتباری است، ولی زمانی که به خدا نسبت داده می‏شود، معنای دیگری پیدا می‏کند و همچنین صلوات در دیگران به معنی طلب رحمت است و در رابطه با او به معنای رحمت.
نتیجه‏ای که از این سخن بدست می‏آید این است که ترجمه بسم الله الرحمن الرحیم به جمله مشهور:به نام خدای بخشنده و مهربان یا بخشنده و بخشایشگر و نظائر اینها، ترجمه صحیح و رسایی نیست، زیرا این گونه کلمات به هیچ وجه عمق و جامعیت و مفاهیم مختلف رحمن و رحیم را بیان نمی‏کنند.

در هر آغازی به این جمله مترنم باشیم

بسم الله الرحمن الرحیم جمله‏ای است آهنگدار و گوش نواز، دلنشین و پرمحتوا.باید در هر حرکتی، سکونی، کاری، سخنی، تغییر حالی، آن را به زبان آوریم؟این گفتن و به زبان آوردن چه فایده و خاصیتی دارد؟
برای جواب به این سئوال شاید ذکر مثالی خالی از فایده نباشد:می‏دانیم کسی که اثری را بوجود می‏آورد تعلق قلبی به آن دارد، مثلا کتابی می‏نویسد، قصیده‏ای می‏سراید، کتابخانه‏ای، مدرسه‏ای و یا بیمارستانی می‏سازد، مایل است که کار دایر خود را به بزرگی و یا عزیزی منتسب سازد تا با این انتساب از آن بزرگ و عزیز تعظیم و تکریم کرده باشد، یا این اثر از آن بزرگ کسب حیثیت و اعتبار کند.
لذا به نام او حرکت خود را شروع می‏کند و اثر خود را به او تقدیم می‏دارد، می‏خواهد به یاد او باشد، نام او را زنده بدارد و یا اثرش را پربهاء کند، این عمل در اصل چیز خوبی است.ولی مانند هر خوب دیگر زمانی که هواها، هوسها، خودسریها و رذالتها به حریم ارشاد و هدایت فطرت و دل راه یافتند به رنگ دیگر و شکل دیگر درآمده و مورد سوء استفاده قرار می‏گیرند بحدی که گاهی از آن اصل و بنیان نیک چیزی باقی نمی‏ماند.
پیش از اسلام عربها آثارشان را باسم اللات و العزی شروع می‏کردند و دیگران به نام بتهای دیگر.اسلام از میان بزرگان و عزیزان«الله»را انتخاب کرد و دستور داد مسلمانها کارها را به نام او شروع کنند، زیرا او بهترین سرآغاز است.
صرفنظر از صحت و سقم این گفتار، واقعیت این است که یک انسان مؤمن با باورهای اسلامی و شناختهایی که دارد، خدا و انسان را آنگونه می‏شناسد که قرآن به او شناسانده و روابط انسان و جهان و خدا را آنگونه که قرآن و اسلام ترسیم کرده باور دارد.او در فکر و اندیشه و برداشت خود همه چیز را در خدا خلاصه می‏کند، و«انا لله و انا الیه راجعون»را با تمام وجود لمس می‏کند و از این رهگذار به خودش، به کارش، به آینده‏اش اطمینانی پیدا می‏کند که با چیز دیگری نمی‏تواند بدست آورد.در واقع گفتن و ذکر کردن این جمله وسیله‏ای است تا بتواند با مبدأ کمال ارتباطی برقرار سازد و از آن قدرت بی‏انتها و فیاض، یاری و راهنمایی طلب کند.امید که بتوانیم به آن درجه از خلوص و ایمان برسیم.
براساس آنچه در پیشگفتار گفتیم، در بسم الله الرحمن الرحیم از مجموع سه مرکز و شش محور شناخت مرکز یک(شناخت الله رحمن رحیم)و محور یک(خدا و انسان با کلمات رحمن و رحیم)و محور دو(انسان و خدا و آغاز کارهای انسان به نام خدا و استعانت جستن از او)و محور سه(خدا و جهان با ذکر الرحمن)سخن به میان آمده است.
به این ترتیب که ابتدا الله را گفته، سپس او را با صفت رحمن و رحیم معرفی نموده و فرموده که چون خداوند رحمن و رحیم است به انسان نعمتهای عام و خاص عطا فرموده و چون رحمن است نعمتهای فراگیر او همه موجودات را در بر گرفته است و یاد داده که باید کارها به نام خدا و با استعانت از او شروع شود.
اقرأ باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی علّم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم، کلا ان الانسان لیطغی، ان راه استعنی، ان الی ربک الرجعی.
در این سوره مطالب در ضمن چند بخش مطرح می‏شود:

معنای واژه‏ها و ترجمه آیات

«اقرأ»از قرائت است به معنی خواندن، خواندن نامه، شعر، کتاب، روخوانی، از برخوانی.از رسول اللّه(ص) نقل شده است:در حرا بودم جبرئیل لوحه‏ای را در برابر من نگهداشت که در روی آن سوره علق نوشته شده بود و گفت اقرأ، گفتم ما انا بقارئی، جبرئیل سه بار تکرار کرد و من پس از بار سوم شروع کردم به خواندن.
این نقل اگر صحت و اعتباری داشته باشد، از آن مستفاد می‏شود که منظور روخوانی بوده است.
«ربّ»از ربب مشتق است نه از ربو، و در لغت به معنی مالک، صاحب، مصلح و مربی آمده است.
«علق»به معنی خون بسته یا جاندار ریز است.
ترجمه:بخوان به نام اللّه که مالک و صالح و مصلح و مربی تو است، آنکه انسان را از خون بسته یا جاندار ریز آفرید، بخوان و رب تو اکرم است، آنکه بواسطه قلم یاد داد، آموخت به انسان آنچه را که نمی‏دانست.نه، همانا انسان طغیان می‏نماید اگر احساس بی‏نیازی کند، همانا رجوع و بازگشت بسوی رب تست.

تاریخ نزول آیات و ترتیب آن

مشهور است که این آیات نخستین آیاتی هستند که بر پیغمبر نازل گشته(البته تا آیه پنجم)، برخی هم گفته‏اند سوره مزمل یا مدثر پیش از این آیات بر پیغمبر نازل شده، ولی«اکثر»مفسرین قول اول را انتخاب کرده‏اند که اگر چنین باشد این آیات برجستگی و ویژگی دیگری پیدا می‏کنند و در خور دقت و باریک بینی بیشتر می‏گردند.
آیا نه اینست که ما در سبک نگارش کتابها با روشی آشنا هستیم که در فهم مطالب نقش تعیین کننده دارد، یعنی در مطالعه هر کتاب، نخست سراغ مقدمه می‏رویم و خلاصه آنچه در کتاب آمده و ابواب و فصول و مطالب دیگری از قبیل نام مؤلف، انگیزه تألیف و غیره را در آن می‏یابیم.و این خود سبب می‏شود که تا حدی با بصیرت و روشن‏بینی بیشتر به مطالعه کتاب بپردازیم و گاهی در مقدمه و یا خطبه کتاب تمام و یا قسمتی از مطالبی که گفته شد به نحو اجمال و اشاره لطیف ذکر می‏شود و این به عنوان یک هنر در فن نویسندگی محسوب می‏گردد و در فن بدیع به نام براعت استهلال نامیده می‏شود.البته در این زمان که سبک نگارش غربی بیشتر مورد استفاده است کمتر به این جهات پرداخته می‏شود.
اگر سوره علق را به روشی که گفته شد به جای مقدمه کتاب یا به تعبیر رساتر خطبه کتاب در نظر بگیریم و براعت استهلال را هم در آن جستجو نماییم، شاید مطالبی بیابیم که در غیر این صورت برای ما مفهوم و روشن نباشد.

مطالب مطرح شده در این آیات

 

1)-سخن از خدا

(مرکز اول)که به اضافه عنوان الله و صفات رحمن و رحیم در شرح بسم الله گذشت با اوصاف رب و اکرم و افعال خلق و علم.
الف-رب:از صفت رب استفاده می‏شود که خداوند مالک و صاحب پیغمبر است مالک و صاحب همه انسانها است مالک و صاحب همه جهان است، نه به آن معنی که هر صاحب مالی مالک اموال و هر ثروتمندی صاحب ثروت است(مالکیت اعتباری)، زیرا این نوع ملکیت بیش از نوعی قرار دارد نیست، و نه به آن معنی که هر صاحب فرزندی صاحب فرزند است و هر انسانی مالک خویشتن و مالک اعضاء و جوارح خویش است، زیرا هیچ ممکنی چیزی از خود ندارد بلکه به او داده‏اند و از او خواهند گرفت:«انتم الفقراء الی الله».
چیزی که در ذاتش جز احتیاج و فقر نیست چگونه می‏تواند واجدیتی از خود داشته باشد و مالک و صاحب؟و به عبارت دیگر چیزی که دادنی است گرفتنی هم هست و چیز گرفتنی اساس واجدیت‏ نمی‏شود، مگر به نحو تسامح و تساهل او مالک و صاحب است.همه چیز مملوک از اوست.«انا لله».
بجهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
و نیز از رب مستفاد می‏گردد که او مصلح و مربی است، یعنی پروردگار و پرورش دهنده است، پرورش چه؟از کلمه عالمین که بعد از رب آمده است استفاده می‏شود که او پرورش دهنده همه موجودات است، یعنی همه موجودات را از نقص به کمال می‏رساند و استعدادها را به سوی فعالیت رهنمون می‏شود.
این گفتار ما را به حقیقتی می‏رساند که توجه به آن چهره جهان را در نظر ما دگرگون می‏سازد و آن وجود حرکت و پویایی در کل جهان است، آنهم حرکت جهت‏دار و تکاملی و کنترل شده، و چون این حرکت بدون هماهنگی در کل جهان و ملاحظه متناسب و ارتباط میان موجودات معقول نیست و بدون وحدت جهان محقق نمی‏گردد، ثبوت و رکود و بی‏نظمی و کثرت به یکباره از چهره جهان زدوده می‏شود و یک حقیقت واحد متشکل از این همه موجودات و مظاهر پویا و متحرک، هماهنگ، همگون، همجهت و همسو با زیبائی خیره کننده‏ای در نظر ما مجسم می‏شود.
ب-اکرم:کرم چیست؟کریم و اکرم کدام است؟ کرم در لغت به معنای احسان وجود نیست، کرم با احسان وجود فرق دارد.در لغت آمده:کریم، فائض، عافی، عافر، معطی هست اما کرم بنظر ما هیچکدام اینها نیست.
هنگامی که دستور«اکرموا الضیف»را و یا شعر
«و حمل الزاد اقبح کل شئ
اذا کان الوفود علی الکریم»
و یا آیه‏«ما غرک بربک الکریم»را می‏شنویم معنای آن را به روشنی می‏یابیم، اما در مقام تعریف جامع و مانع که با مفاهیم دیگر مخلوط نشود با مشکلاتی روبرو می‏شویم، ولی اگر کرم را به معنی بزرگواری معنی کنیم شاید سخن خلافی را نگفته باشیم و راه دوری نرفته باشیم.
ج-سخنی از فعل خدا بعنوان خلق(محور یک): مفعول خلق در آیه اول ذکر نشده است، اگر بقرینه خلق در آیه دومی مفعول آن را انسان بگیریم با وجود تکرار اشکالی پیش نمی‏آید، ولی اگر همه عالم باشد بهتر است و فعل و مفعول هم بعنوان ذکر خاص بعد از عام می‏آید.
سؤالهایی که در این مورد به ذهن می‏آید از این قبیل است:
جهان را، این اجسام مرکب را، از چه آفرید؟از مولکول.
مولکولها را...؟از بسائط.
بسائط را؟از اتم.
اتمها را؟از الکترون و پروتون و نوترون.
آنها را؟از ذرات بنیادی یا هسته‏های انرژی.
آنها را؟از هیچ.
پس این جهان آغازش هیچ بوده:«کان الله و لم یکن معه شئ»حالت کنونی آن نیز با یک تحلیل و غور علمی به روشنی و به زودی به هیچ می‏رسد و معنی‏«الا کل شئ ما خلاء الله باطل»برای انسان محسوس می‏شود، این لازمه خلقت و آفریده شدن است.
جهان علاوه بر اینکه هیچ بود و هیچ خواهد شد، فعلا هم هیچ است، یعنی این هیچ است که همه چیز شده است، این افسانه نیست و ذهنیت گرایی هم نیست، یک تحلیل علمی است.
در فعل دوم منسوب به خدا سخن از علم به میان آمده است.چرا از علم؟و از چیز دیگر نه؟علم هم شگفتی دارد؟چه شگفتی؟ما عالمیم و به علم خود هم علم داریم، یعنی می‏دانیم که می‏دانیم و نیز می‏دانیم که چیزهایی را نمی‏دانیم.ولی جمادات نمی‏دانند و نمی‏دانند که نمی‏دانند، و همچنین درختها و گلها. برخی از حیوانات هم چیزهایی را می‏دانند ولی نمی‏دانند که می‏دانند و علم به علم ندارند، این دانستن چیست و از کجاست؟
آیا از مغز است و دانستن، عمل و فعل مغز است؟یا مغز آلت و ابزار دانستن است؟و یا محل آن دانستن؟ حالت است یا صفت؟و یا فعل است؟
آیا کامپیوتر با آنهمه کار اعجاب‏انگیز می‏داند که چه می‏کند؟و آیا یک انسان کودن که از محاسبه ساده‏ترین مسائل ریاضی عاجز است می‏داند که نمی‏داند؟
آری علم یکی از شگفتیهای جهان است و هیچ مسئله‏ای به اندازه مسئله علم و شناخت از اهمیت برخوردار نیست و کلید همه مسائل دیگر است، لذا به عنوان یک فعل از افعال خدا در این آیات مبارکه آمده است.
آنهایی که تلاش می‏کنند علم و فکر را توجیه مادی کنند، تلاش بی‏حاصلی را می‏نمایند.شنیدن یک سخن از گوینده در مزاجهای گوناگون اثرات مختلفی ایجاد می‏کند:می‏ترساند، می‏گریاند، هیجان می‏آفریند، شوکه می‏کند، امیدوار می‏سازد، نومید می‏گرداند و آثار روحی و روانی دیگر.این همه را چگونه می‏توان توجیه مادی کرد؟مگر اینکه خود ماده و مادی را توجیه و تحلیل دیگری کنیم.

2-طرح مسأله انسان و فسادپذیری او

ابتدا خلقت انسان با همه شگفتیها و ابعاد وجودی و جنبه‏های مادی و معنوی و استعدادها و ظرفیتها و توانها که در اوست از علق و خون بسته ذکر گردیده و سپس علم و شناخت که تنها فصل ممیز و مرز انسان با موجودات مادی دیگر است ذکر شده است.و بعد به یادآوری یکی از طبایع و خصلتهای انسان می‏پردازد تا او را بهتر بشناساند، یکی از رذائل و صفات پست انسان که او را از فضائل و کمالات منسلخ ساخته و به ضد خود مبدل می‏سازد.این از شگفتیهای این کتاب مبین است.
دقت در این بیان ما را وادار می‏کند به عنوان یک اصل بپذیریم که انسان موجودی است که قدرت او را فاسد می‏سازد و نتیجه می‏گیریم که در مشکلات رشد می‏کند.
آیا نه این است که استغناء احساس بی‏نیازی است و تحقق این احساس در صورتی است که انسان بر اریکه قدرت تکیه زند و مراکز قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و...را در دست بگیرد.
آنانکه در مراکز قدرت قرار می‏گیرند فسادپذیر هستند.طرح این مسئله که آیا فاسد، این مراکز را تصاحب می‏کند، یا این مراکز قدرت، انسانها را فاسد می‏سازد؟مطلب روشن می‏شود.بعید است گفته شود سلسله شاهان و طبقه شاهزادگان را فاسدها تشکیل می‏دهند، صحیحتر این است که گفته شود شاهی و شاهزادگی و خانی و خانزادگی انسانها را به طغیان و عصیان و فساد و تباهی می‏کشاند.البته با یک بررسی دیگر به این نتیجه می‏رسیم که این عوامل در یکدیگر تأثیر متقابل دارند.و بهرحال بهر نحوی که بررسی کنیم مسئله بصورت اقتضاء مطرح می‏شود نه علت تامه، تا نقصهایی وارد شود.
البته باید توجه داشت که این بدان معنی نیست که انسانها باید از مراکز قدرت دور باشند و آنها را به دیگران-و ای بسا به دشمنان-وا بگذارند تا خود به فساد کشیده نشوند و آلوده نگردند و یا مشکلات را اگر هم نباشد بیافریند تا زمینه رشد را فراهم سازند.
بلکه بدین معنی است که باید انسانها ساخته شوند تا قدرت آنها را فاسد نسازد و از دیدن مشکلات بخود نلرزند و نومید نگردند بلکه با تمام قوا و توانشان به جنگ مشکلات بروند.
اگر می‏گوییم مشکلات زندگی و جنگیدن با آنها به ما توان، آمادگی و ابتکار می‏دهد و استعدادها را شکوفا می‏سازد، این بدان معنا نیست که ما جنگ طلبیم و ازصلح گریزان، بلکه به این معنی است که برای رسید به صلح می‏جنگیم و برای از بین بردن مشکلات مبارزه می‏کنیم.

3-بازگشت بسوی خدا

بعد از ذکر این صفت انسانی، از نهایت کار انسان که بازگشت بسوی خداست خبر داده می‏شود.
در این بخش فقط این مقدار که بازگشت بسوی خداست از معاد سخن گفته می‏شود.این یک طلیعه است که در آیات دیگر از جمله در بخش دیگر همین سوره مبارکه دنبال خواهد شد.
مطلبی را که لازم می‏دانم تذکر داده شود این است که اولین باری که قرآن از معاد سخن می‏گوید تعبیر «بازگشت بسوی خدا»را بکار می‏برد، چرا؟به چه عنایت ؟مگر سوی خدا کدام سو است؟اگر منظور مرگ است، مگر مرگ بسوی خداست؟اگر منظور این است که چون دست انسان با مردن از دنیا کوتاه می‏شود و همه متعلقاتش می‏ماند و خودش با عملش و نتایج خوب و بد آن به جهان آخرت منتقل می‏شود، این موضوع چگونه این تعبیر را توجیه می‏کند که:بسوی خدا رفت.
در مورد این بخش مطالبی در جای خود خواهد آمد.
در این آیات شریفه آن قسمت از مطالب که مربوط به خدا و اوصاف و افعال اوست به مرکز اول شناخت مربوط است.
و آن قسمت که مربوط به انسان و آغاز و انجام کار او و کمالات و آفتهای اوست مربوط به مرکز دوم شناخت می‏شود.
و آنچه مربوط به افعال خدا است به محور خدا- انسان مرتبط می‏گردد.
در نتیجه، تا اینجا از دو مرکز شناخت(مرکز یک و دو)و یک محور خدا-انسان بحث شده است.

بخش دوم از آیات سوره علق

ارأیت الذی ینهی، عبدا اذا صلی، ارأیت ان کان علی الهدی، اوامر بالتقوی، ارأیت ان کذّب و تولی، الم یعلم بان الله یری.
ترجمه:آیا دیدی آن را که باز می‏دارد بنده‏ای را هنگام نماز؟آیا دیدی اگر بر هدایت استوار می‏بود یا به تقوا می‏نمود(چه می‏شد)؟آیا دیدی اگر تکذیب کرد و پشت نمود(چه شد)؟نمی‏دانست که خداوند می‏بیند؟
هر سه جمله بالا استفهامی است و بنظر می‏رسد که مخاطب هر سه«ارأیت»به مقتضای و مدت سیاق یکی است، خواه مخاطب رسول الله(ص)باشد یا هر شنونده دیگر.تکرار بخاطر اهمیت مطالب و یا تأکید بر آن است.
فاعل ینهی، امر، کذب، تولی و الم یعلم و اسم کان یکی است و الذی مذکور در آیه اولی است که به صفت ینهی متصف است.
جزاء ان شرطیه ذکر نشده، زیرا کلیت آن از سیاق آیات مبارکه معلوم و مصادیق آن بسیار زیاد است. هر کسی می‏تواند به اندازه فهم خود آنها را بازگو کند و بشمرد.و بقول تفتازانی‏«لیذهب نفس السامع کل مذهب ممکن».

مطالب مطرح شده در این آیات

در این آیات شریفه که به منظور ارائه مثال برای‏«ان الانسان لیطغی»و مقدمه‏چینی و زمینه‏سازی برای آیات بعد ذکر شده است، گویا چنین گفته شده که انسان اگر مستغنی شد و احساس بی‏نیازی کرد طغیان می‏کند، به خود اجازه می‏دهد که مانع هر خیر و نیکی بشود و سنگ راه دیگران گردد، تا جایی که بنده خدا را که از راه خلوص نماز می‏گزارد و بندگی خدا را بجای می‏آورد از عمل نماز باز دارد.
اگر این شخص در راه هدایت و حق استوار می‏بود و براساس مقتضای فطرت سلیم و عقل و خرد عمل‏
می‏نمود و به تقوا و پرهیزگاری امر می‏نمود، چه می‏شد؟ انسانی می‏شد فرشته سیرت، دور از آلودگی، دارای طهارت نفس و صحت عقل و دارای مقامی متناسب مقام والای انسانی.و اگر این چنین نباشد، بلکه انسانی باشد تکذیب کننده هر حقی و روگردان از هر حقیقتی چه می‏شود؟انسان می‏شود عفریت صفت، شیطان پرست، دور افتاده و منحرف از فطرت، و این همان طغیان است که از خودپسندی و خودسری و احساس بی‏نیازی زائیده می‏شود، آیا نمی‏داند خدا می‏بیند، زیرا چیزی از او نهان نیست و او بر همه چیز قادر و توانا و عالم است.
مهم نیست که بدانیم آیا منظور از«الذی» ابو جهل است یا امیة بن خلف، و منظور از«عبدا اذا صلی» پیغمبر(ص)است یا سلمان، چرا که در جهان مصادیق این آیه همواره زیاد بوده‏اند و زیاد هستند.

دو مرکز شناخت

در این آیات از دو مرکز شناخت بحث شده:

1-مرکز اول، خداشناسی:

با جمله کوتاه‏«الم یعلم بأن الله یری»که تصریح می‏کند خدا می‏بیند، خدا نهی را می‏بیند، تکذیب را می‏بیند، روگردانی را می‏بیند، اعمال و نیتهای ما و افکار و اندیشه‏های ما را که در گوشه ذهن یا در کنج دلهای ماست، می‏بیند.

2-مرکز دوم، انسان شناسی:

پس از اینکه در آیه پیش ریشه و اصل و طغیان را بیان فرمود، در این آیات با ارائه مثال و نمونه، نتایج طغیان را که نهی و بازداشتن از هر حقی حتی عبادت خدا و روگردانی از اوست بیان می‏فرماید و این حالت را با حالت ضد آن، یعنی در طریق هدایت بودن و امر به تقوا نمودن، در کنار هم ذکر می‏کند، تا یک مقایسه قهری بعمل آید و از باب‏«یعرف الاشیاء باضدادها» مطلب بهتر و روشن‏تر جلوه‏گر می‏شود.

بخش سوم از آیات سوره علق

کلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة، ناصیة کاذبة خاطئة فلیدع نادیة، سندع الزبانیة کلا لا تطعه و اسجد و اقترب.

معنی واژه‏ها و ترجمه

«کلا»حرف ردع و زجر است، ینته به بطلان فکر یا کلام می‏کند و جمله بعد از آن نشان می‏دهد که از چه چیز ردع می‏کند این به معنی همان کلمه«نه» است که ما در گفتارمان استعمال می‏کنیم مانند:«نه، مطلب بالاتر از این است»یا«نه، مطلب غیر این است».
در اینجا کلا، کسی را ردع و نفی می‏کند که طغیان را انتخاب کرده و از هر عمل صواب نهی می‏کند و تکذیب حق و پشت کردن به حقیقت را پیشه خود ساخته و فکر می‏کند راه درست می‏رود، با کلمه نه بطلان این فکر و عمل را اعلان می‏کند و سپس شروع به گفتن آنچه حق است می‏کند.
«لنسفعا»ریشه آن را سفع می‏باشد و متکلم مع الغیر است با لام و نون تأکید ثقلیه، در لغت به معنی گرفتن، کشیدن، داغ و سیلی زدن و سیاه شدن است.
«نادیة»مؤنث نادی، محلی که اهلش در آن جمعند.
«زبانیة»مأموران، ملائکه غلاظ و شداد.
ترجمه:نه، اگر بازنایستد، می‏گیریم و می‏کشیم آن پیشانی را، پیشانی دروغگو و خطاکار را، پس او محفلیان خود را ندا دهد.ما نیز بزودی مأموران خود را ندا خواهیم داد.نه گوش به او مسپار و از او فرمان مبر، خدا را سجده کن و به خدا نزدیک شو.

مطالب مطرح شده در این آیات

در این آیات مبارکه انجام و پایان زشت طاغیان را با لحنی قاطع و خشمگین بیان می‏فرماید.پس از آنکه با
کلا عمل و فکر و حرکت آنان را نفی و ردع می‏کند، سپس تهدید می‏کند که اگر بازنیاستند گرفتار خواهند شد، مانند اسب سرکشی که فرمان نمی‏برد و برای رام کردن موی پیشانی او را می‏گیرند و می‏کشند، در این صورت او عاجز و ناتوان می‏گردد و جز تن دادن به سرنوشت شوم خود چاره‏ای ندارد، آن پیشانی، پیشانی دروغگو و خطاکار است.
نسبت کذب و خطا بر پیشانی که عضو رئیسه انسان است، معمول و مرسوم است، به این معنی که در مقام بیان، عضو رئیسه را ذکر کردن و کل وجود انسان را اراده کردن از تعابیر متداول است.
امر بر نداء و خواندن محفلیان از باب تعبیر است، و یادآوری اینکه در آن روز کسی به کمک او نمی‏شتابد و اگر بشتابد سودی به حال او ندارد.
آیا این آیات مربوط به عذاب آخرت و منظور کیفرهای اخروی است؟یا مقصود کیفر و عذاب در دنیاست؟
برخی را گمان بر این است که این آیات مربوط به آخرت است، به قرینه کلمه زبانیة که ملائکین موکل به عذاب جهنم هستند.
ولی آیات از این لحاظ ساکتند و زبانیة به معنی مأمور عذاب است چه در دنیا یا در آخرت، بلکه کلمه «و ان لم ینته»می‏تواند قرینه باشد که منظور عذاب و کیفر دنیوی است، زیرا در آخرت حساب مثقال ذره است باز ایستادن و نایستادن در آن جهان فرقی ندارد، مگر اینکه معنی«لم ینته»، لم یتب باشد که این معنی اخیر بعید است.
و اما کیفر دنیوی این محاسبه هست که تا حدی فرصت و مهلت داده و چون طغیان بحد نصاب رسید عذاب نازل می‏گردد، بدلیل آیه مبارکه‏«اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا متر فیها ففسقوا فیها فحق علیها القول قد مرناها تدمیرا»(اسراء/16)این خود بحث مهمی است که انشاء اللّه در جای خود خواهد آمد و بنا به شعر مشهور.
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند

 

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

عظمت و فضيلت قرآن مجيد از ديدگاه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

مرتضى ترابى

درك عظمت قرآن كريم، منوط به معرفت قرآن در تمامى ابعاد است. يعنى شناخت حقايق و معارف غيبى، اسرار و حكم، شرايع و احكام، قصص و امثال، محكم و متشابه، تأويل و تنزيل و ظاهر و باطن آن، كه هر كدام بُعدى از ابعاد و جلوه‏اى از جلوه‏هاى قرآن كريم است .
قرآن كريم در برگيرنده عالى‏ترين معارف الهى در زمينه شناخت خداوند متعال، اسما و صفات الهى، اسرار توحيد، ويژگيهاى سفيران و پيامبران الهى، اسرار جهان غيب، سنتهاى حاكم بر جامعه‏هاى بشرى، شناخت انسان و فرجام كار او، اخبار غيبى مربوط به گذشتگان و آيندگان است و همچنين حاوى نظام‏هاى اجتماعى، حقوقى، اقتصادى و سياسى است كه بشر براى سعادت و خوشبختى جاودانه خود به آن نياز دارد.
قرآن كريم نشانگر راهى است كه پيمودن آن انسان را از يوغ بردگى ستمگران نجات مى‏دهد و از اسارت در زنجير جهل، خرافه و هواهاى شيطانى مى‏رهاند و او را در مسير سلامت قلب، پاكى ظاهر و باطن و پيشرفت مطلوب انسانى و معنوى قرار مى‏دهد. قرآن حاوى معيارهاى جاودانه براى شناخت حق از باطل و سره از ناسره است. با شناخت اين ويژگيها و خصوصيات است كه درك عظمت و رفعت ذاتى قرآن كريم و برترى آن بر ديگر انوار الهى روشن مى‏شود.
علاوه بر همه اين ويژگيها، اتصال قرآن به معدن عظمت الهى، عظمت و رفعتى فراتر از انديشه‏هاى عادى به آن بخشيده، و اين كتاب را داراى بركات و آثار خاصى در جسم و روح انسان ـ بلكه در تمام جهان هستى ـ قرار داده است.
از آنجا كه شناخت و استفاده از اين كتاب الهى به فراخور استعداد انسانها متفاوت است، درك عظمت قرآن نيز متناسب با اين درك متفاوت خواهد بود.
شناخت حقيقت قرآن كريم و احاطه كامل بر همه ابعاد آن جز براى كسانى كه قلب مطهر آنها وعاء تجلى نور قرآن بوده، ميسر نيست. از اين رو، براى شناخت ابعاد گوناگون عظمت وفضيلت قرآن، ناگزير بايد به حاملان علوم الهى و آگاهان به اسرار اين كتاب عظيم كه همانا پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ هستند، مراجعه كرد و در سايه آموزه‏هاى آنها به فهم تعاليم قرآن نايل آمد و عظمت آن را درك كرد.
به عبارت ديگر، رابطه مستحكم بين قرآن كريم و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به گونه‏اى است كه شناخت يكى از آنها، تنها با شناخت آن ديگرى، و استعانت از آن ميسر است؛ چون از يكسو قرآن كريم عهده دار ارائه تصويرى كامل از چهره نورانى حجت‏هاى الهى در روى زمين و بيان رسالت آسمانى آنها است و از سوى ديگر، حجت‏هاى الهى مسئوليت حفظ، حراست، نشر معارف و تبيين حقايق باطنى قرآن راـ براى مردم‏ـ به عهده دارند.
پيامبر اعظم ـ صلى الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از يك سو با آشنا كردن مردم با معارف قرآن سعى كردند كه زمينه درك عظمت قرآن را در خود مردم فراهم آورند و از سوى ديگر، به عنوان گواهان راستگو، فضيلت و عظمت قرآن را بازگو كردند تا مردم را جهت استفاه بيشتر از قرآن ترغيب كنند. در حقيقت، بازگويى عظمت و فضيلت قرآن كريم توسط اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مقدمه‏اى است براى ايجاد زمينه فكرى و روحى در مردم در جهت توجه شايسته به قرآن كريم و استفاده از معارف حيات بخش آن.
در اين نوشتار بر آن هستيم كه بخش هايى از سخنان پيامبر اعظم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام را راجع به عظمت قرآن نقل و بررسى كنيم.

قرآن كريم، خورشيد هدايت

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره جايگاه و نقش قرآن كريم در زندگى انسان فرموده‏اند:
«اى مردم! شما در منزل آرامش و صلح هستيد و شما در حال سفريد، شما را به شتاب مى‏برند. شاهديد كه (گذر) شب و روز، هر نوى را كهنه مى‏كند و هر دورى را نزديك مى‏گرداند و هر وعده‏اى را به سر مى‏آورد. پس، براى ميدان مسابقه دور و درازى كه در پيش داريد، آماده كوشش شويد.»
مقداد عرض كرد: اى پيامبر خدا! آرامش و صلح يعنى چه؟
پيامبر فرمود: «دنيا» سراى تلاش و سپرى شدن است، پس، هر گاه فتنه‏ها همچون پاره‏هاى شب تار شما را فرا گرفت به قرآن روى آوريد، كه آن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته است و شاكى و خصمى است كه شكايتش قبول مى‏شود. هر كه آن را پيش روى خود قرار دهد، او را به سوى بهشت راهنمايى كند و هر كه آن را پشت سر خود قرارش دهد، او را به دوزخ كشاند. قرآن راهنمايى به سوى بهترين راه است. آن كتابى است كه در آن تفصيل، روشنگرى و تحصيل(حقايق) است، و جدا كننده (ميان حق و باطل)است و شوخى نيست. ظاهرى دارد و باطنى، ظاهرش حكم و دستور است و باطنش دانش. ظاهرش زيبا و باطنش ژرف و عميق است. ستارگانى دارند، و ستارگانش نيز ستارگانى دارند ستارگانى كه شگفتيهايش بى شمار است، و عجايب و غرايبش كهنه و تمام نمى‏شود. در قرآن چراغهاى هدايت و پرتوگاه حكمت است، براى كسى كه صفت (حق) را بشناسد راهنماى معرفت است. پس، بايد آدمى دقت نظر كند و صفت(حق)را پيش چشمش آرد، تا از هلاكت رهايى يابد و از تنگنا به در آيد؛ زيرا كه انديشيدن، مايه حيات دل شخص بينا و با بصيرت است، همچنان كه آدمى به نور چراغ در تاريكيها راه مى‏پيمايد. پس بر شما است كه نيكو برهيد و كم (در شبهات و تاريكيها) منتظر بمانيد.»
پيامبر اعظم ـ صلى الله عليه و آله ـ در اين بيان، به جهت‏هاى مهمى از عظمت قرآن كريم اشاره فرموده‏اند. جمله «هر گاه فتنه‏ها همچون پاره‏هاى شب تار شما را فرا گرفت، به قرآن روى آوريد» به مهمترين رسالت قرآن كريم كه هدايت و راهنمايى انسانهاست، اشاره دارد. قرآن كريم اين رسالت را در همه شرايط و دوره‏هاى زندگى بشر حتى سخت‏ترين شرايط ظلمانى به عهده دارد. در شرايطى كه انسان هيچ روزنه نورى در جامعه پيدا نمى‏كند و هيچ راهنماى امينى را نمى‏شناسد، اين قرآن است كه مى‏تواند او را به سوى سعادت و كمال هدايت كند، و چون چراغى روشن در دست وى، راه سعادت را به او نشان دهد. از اين روى فرموده است:
«هر كه آن را پيش روى خود قرار دهد، او را به سوى بهشت راهنمايى كند و هر كه پشت سر خود قرارش دهد، او را به دوزخ كشاند. قرآن راهنما به سوى بهترين راه است كه در آن است تفصيل، روشنگرى و تحصيل (حقايق).»
همچنين فرموده است:
«چراغ‏هاى هدايت و پرتوگاه حكمت در آن است، براى كسى كه بشناسد صفت (حق) را راهنماى معرفت است پس بايد آدمى دقت نظر كند و صفت (حق) را پيش چشمش آرد، تا از هلاكت رهايى يابد و از تنگنا به در آيد...»
پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ در اين حديث با اشاره به عظمت علمى قرآن كريم فرمودند:
«(قرآن) ظاهرى دارد و باطنى. ظاهرش حكم و دستور است و باطنش دانش، ظاهرش زيبا و باطنش ژرف و عميق است.»
اين بخش از حديث به اين نكته اشاره دارد كه همان گونه كه انسان موجودى است داراى ظاهر و باطن، قرآن هم كه براى راهنمايى انسان است بر همين منوال نازل شده است تا هم تأمين كننده نيازهاى ظاهرى و هم تأمين كننده نيازهاى باطنى او باشد. ظاهر قرآن همان احكام و شرايع خدا است كه نسخه اصلاح رفتار و ظاهر انسانها است و باطن آن معارف الهى است كه نيازهاى درونى و فكرى او را تأمين كند.
حضرت در جايى ديگر درباره قرآن فرموده‏اند:
«فضل القرآن على سائر الكلام كفضل الله على خلقه.»
«برترى قرآن بر ديگر سخنان، چون برترى خدا بر مخلوقاتش است.»
آرى! قرآن بر همه كتاب‏هاى آسمانى و همچنين تمام معارف بشرى برترى دارد. يعنى هيچ شاهكار ادبى در بلاغت و شيوايى، و هيچ سخنى حكيمانه در حكمت و استوارى و هيچ كتاب علمى در تبيين حقايق عالم هستى به پايه اين كتاب نمى‏رسد.
پيامبر اعظم ـ صلى الله عليه و آله ـ در سخنى ديگر درباره عظمت قرآن چنين فرموده است:
«من أعطاه الله القرآن فرأى أن رجلا أعطى أفضل مما أعطى فقد صغر عظيما و عظم صغيرا.»
«اگر خدا قرآن را به هر كس عطا كند و او گمان كند كه به ديگران نعمتى بزرگتر از اين نعمت داده شده است، بى گمان چيز كوچكى را بزرگ شمرده و بزرگى را كوچك شمرده است.»
اعطا قرآن كه بر اساس اين حديث برترين نعمتى است كه خداوند به انسانها داده است، مراتب گوناگونى دارد كه مرتبه كامل آن يعنى اعطا قرآن با تمام معارف باطنى آن، مخصوص پيامبر و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ است ولى به قرينه اين كه اين حديث در مقام بيان فضيلت قرآن است معلوم مى‏شود كه مراد از آن تنها مرتبه بالاى اعطا نيست، بلكه معناى گسترده آن است كه شامل قرائت و حفظ قرآن هم مى‏شود. اين برداشت مطابق با حديثى است كه به همين مضمون در مجمع البيان نقل شده است. بنابر اين، هر كسى كه جهت فراگيرى قرائت يا حفظ قرآن كريم، امكان تشرف به محضر آن را پيدا كند، بايد بداند كه خداوند بالاترين نعمت را در اختيار او قرار داده است، چرا كه قرائت قرآن مقدمه‏اى براى استفاده از قرآن و نيل به معارف آن است؛ پس بايد در جهت استفاده كاملتر از آن و رسيدن به مقام فهم معارف عالى آن تلاش كند.
پيامبر اعظم ـ صلى الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به گسترش تعليم قرآن كريم اهتمام خاصى داشتند.
حضرت پيامبرـ صلى الله عليه و آله ـ اهميت آموزش قرآن را با ذكر مثالى قابل فهم براى مردم چنين بيان فرموده‏اند:
«أيكم يحب أن يغدو الى العقيق أو الى بطحاء مكة، فيؤتى بناقتين كوماوين حسنتين، فيدعى بهما الى أهله من غير مأثم و لاقطيعة رحم؟ قالوا: كلنا نحب ذلك يا رسول الله!.. قال: لأن يأتى أحدكم المسجد فيتعلم آية، خير له من ناقة، و أيتين خير له من ناقتين، و ثلاث خير له من ثلاث.»
«كدام يك از شما دوست دارد كه صبحگاهان به سرزمين عقيق يا بطحا در مكه برود، و دو شتر بزرگ كوهان به او بدهند، و او آن دو شتر را به ميان اهلش بياورد بدون آن كه گناه و يا قطع رحمى مرتكب شده باشد؟ مردم پاسخ گفتند: اى رسول خدا! همه ما چنين چيزى را دوست مى‏داريم، حضرت فرمود: اگر يكى از شما به مسجد بيايد و آيه‏اى را فرا گيرد، برايش بهتر از يك شتر است و اگر دو آيه فرا گيرد بهتر از دو شتر است و اگر سه آيه فرا گيرد بهتر از سه شتر است.»
شتر كوهان بلند در عربستان از ارزش زيادى برخوردار بود، به طورى كه هر كس براى به دست آوردن چنين ثروتى رنج رفتن به وادى عقيق و يا بطحاى مكه را بر خود هموار مى‏كرد. پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ فرمودند: همان گونه كه براى به دست آوردن نعمتهاى مادى زودگذر و ناپايدار كه نگه‏دارى آن با رنجهاى فراوانى همراه است با كمال ميل تلاش مى‏كنيد، بايد براى به دست آوردن نعمتهاى پايدار معنوى كه همواره به آن نياز داريد و هميشه شما را همراهى مى‏كند، بيشتر تلاش كنيد.
حضرت على ـ عليه السلام ـ از پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ چنين نقل كرده‏اند:
«خياركم من تعلم القرآن و علمه.»
«بهترين شما آن كسانى اند كه قرآن را فرا گيرند و به ديگران آموزش دهند.»
در توضيح اين حديث بايد گفت كه برترين و والاترين دست‏آورد زندگى انسان علم و معرفت است و در ميان علوم و معارف، قرآن كريم برترين علوم است. بنابر اين، تلاش براى تعلم و تعليم آن بهترين تلاش است، و صاحبان اين تلاش برگزيده‏ترين و بهترين انسانها هستند؛ چرا كه سعى خود را در كارى به كار مى‏برند كه هيچ تلاشى به پايه آن بازده معنوى براى انسان ندارد، اما آموختن علوم ديگر غير از قرآن هر چند هم خوب باشند به علت وجود برخى ناخالصى‏ها در آنها به اين حد بازدهى ندارند.
به بيان ديگر، هر كسى كه براى برداشت محصولات فكرى از غير قرآن، تلاش كند در قيامت گرفتار نتايج كار خود خواهد بود؛ چرا كه حق خالص در غير قرآن كريم وجود ندارد. از اين روى، محصولات فكرى كه از آن برداشت مى‏كند و تأثير هايى كه در اثر ممارست با آن در روح ايجاد مى‏شود، نمى‏تواند كاملا عارى از شوب جهل بوده باشد. پس به مقتضاى آيه (كل نفس بما كسبت رهينة) در آخرت مسؤل و گرفتار اندوخته‏هاى خود خواهد بود. اما قرآن كريم نورى است كه در آن ظلمت راه ندارد. از اين رو، اگر كسى به گرفتن معارف قرآن همت گمارد و در اين راه از شيوه‏اى شايسته، يعنى شيوه‏اى كه خود قرآن كريم و آورنده آن يعنى حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ و اوصياى معصوم ـ عليهم السلام ـ مقرر كرده‏اند، استفاده بكند، اين تلاش او هيچ گونه اثر منفى در روحش ـ كه موجب گرفتارى وى در عالم آخرت باشد ـ نخواهد داشت.
بر اين اساس است كه على ـ عليه السلام ـ فرمودند:
«در روز قيامت گوينده‏اى صدا مى‏زند: آگاه باشيد امروز هر كشت كارى گرفتار كشت خود و گرفتار سرنوشت كارى است كه انجام داده، جز حارثان قرآن [آنان كه به فراگيرى و مطالعه قرآن و بذر افشانى آن مشغول بودند] پس شما از فراگيران و بذر افشانان قرآن و پيروان آن باشيد! با قرآن خدا را بشناسيد و خويشتن را با آن اندرز دهيد. هر گاه(نظر شما بر خلاف قرآن بود) خود را متهم كنيد، و خواسته‏هاى خويشتن را در برابر قرآن نادرست بشماريد.»
البته اين ويژگى كه در مورد قرآن كريم ذكر شده است شامل مطالعه وتحقيق در سخنان پيامبر اعظم ـ صلى الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ نيز مى‏شود؛ زيرا اصولا سخنان پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به منزله تفسير و تبيين حقايق و معارف قرآن كريم است و چيزى مستقل از قرآن نيست. از اين رو است كه تحقيق و تدبر در قرآن، بدون مراجعه و بررسى سخنان و احاديث اهل بيت ـ عليهم السلام ـ نمى‏تواند انسان را به حقيقت و عمق معناى قرآن برساند.
يكى از ابعاد عظمت قرآن كريم فراگير بودن آن بر تمام معارفى است كه بر پيامبران قبلى در كتاب‏هاى الهى نازل شده است، چون قرآن وجه نهايى و كامل آن كتاب‏ها است و به هيچ وجه محتواى اين كتاب الهى گسسته از آن كتاب‏ها نيست، قرآن بر محتواى آنها احاطه و نظارت دارد، چه در مواردى كه احكام آنها را نسخ كرده و چه در مواردى كه ابقا كرده است. اين ويژگى باعث مى‏شود كه پذيرش معارف قرآن براى پيروان حقيقى اديان الهى آسان باشد.
پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ در اشاره به اين معنى فرمودند:
«اعطيت السور الطوال مكان التوراة و اعطيت المئين مكان الانجيل و اعطيت المثانى مكان الزبور و فضلت بالمفصل ثمان و ستون سورة و هو مهيمن على سائر الكتب و التوراة لموسى و الانجيل لعيسى و الزبور لداود.»
«سوره‏هاى بلند به جاى تورات به من داده شد، و سوره‏هاى صدگانى به جاى انجيل، و سوره‏هاى "مثانى" به جاى زبور و سوره‏هاى مفصل نيز مايه برترى من است، و قرآن خود گواه كتابهاى آسمانى است و مشرف بر آنها.» همچنين نقل شده است كه فرمود:
«و أعطيت جوامع الكلم.»
«سخنان جامع به من داده شده است.»
عطاء از امام باقر ـ عليه السلام ـ پرسيد: منظور از «جوامع الكلم» چيست؟ امام عليه السلام فرمود: «مراد از جوامع الكلم، «قرآن» است.»
قرآن شامل سخنان فراگير و پرمحتوى است ؛ چرا كه قرآن در هر موضوعى از موضوع‏هاى مربوط به هدايت انسان در بردارنده كليات و ضوابط مربوط به آن موضوع است كه از آن مى‏توان مطالب زيادى را استخراج كرد و احتمال دارد كه منظور از جوامع الكلم بودن قرآن، جامعيت قرآن براى همه طبقات انسانها از صاحبان دانش و مردم عادى باشد. يعنى هر كسى به حسب كمال و ضعف ادراك خود و درجه‏اى كه از علم دارد مى‏تواند از آن استفاده بكند.
بنابراين، يكى از ابعاد عظمت و رفعت قرآن اين است كه معارف الهى را با روشهاى متفاوت و در سطوح گوناگونى تبيين كرده است، تا هم ژرف انديشان خود را از آن بى نياز نپندارند، و هم ساده انديشان به بهانه پيچيدگى مطالب آن، خود را از آن محروم نبينند. قرآن سفره گسترده الهى است كه همه اصناف مردم، در هر سطح علمى كه باشند، مى‏توانند به فرا خور همت و استعداد خود از آن بهره ببرند.
پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ فرموده است :
«القرآن مأدبة الله، فتعلموا من مأدبة الله ما استطعتم، انه النور المبين و الشفاء النافع، تعلموه؟ فان الله شرفكم بتعلمه.»
«قرآن سفره خداست، پس تا مى‏توانيد از ميهمانى او فرا گيريد، آن نور روشن و درمان سودمند است، آن را فرا گيريد؛ چرا كه خدا با آموختن آن به شما شرافت مى‏بخشد.»
در توضيح اين حديث شريف بايد گفت: روح انسان در حركت تكاملى خود نيازمند غذاى روحانى است كه نياز انسان به معارف حيات بخش و هدايتگر را پاسخ گويد استعدادهاى فطرى او را شكوفا سازد و حتى ظرفيت و قابليتهاى جديدى در او ايجاد مى‏كند، قرآن كريم چنين تغذيه‏اى را براى همه انسانها فراهم مى‏كند، قرآن سفره گسترده الهى است كه در اختيار انسان قرار داده شده است و هر كس به فراخور حال خود به بهره بردارى از آن دعوت شده است، و قرآن نور و شفاست، تاريكيهاى جهل و دردهاى ناشى از جاهليت را از بين مى‏برد. بنابراين، رسيدن به كرامت و شرف انسانى در گرو فراگيرى آن است.
براى فهم عميق‏تر عظمت قرآن كريم، به بررسى دو صفت از صفت‏هاى قرآن كريم كه در اين حديث به آنها اشاره شده است مى‏پردازيم:

1 ـ مأدبة الله

«مأدبة الله» به سفره ميهمانى گفته مى‏شود: همچنين ممكن است به معناى جاى فراگيرى ادب نيز به كار رود.
بنا بر معناى اول، اطلاق وصف «مأدبة الله» بر قرآن كريم به لحاظ اين است كه معارف و علوم قرآن كريم تأمين كننده غذاى روح است، روح انسان به لحاظ فطرى نيازمند معارف و علوم راستين است، به خصوص علوم و معارفى كه مربوط به شناخت مبدأ و معاد و سير حركت او به سوى جهان ابدى است و قرآن به عنوان منبع اين معارف با عرضه غذاى سالم و مطمئن نياز روح را رفع مى‏كند، اگر بشر نيازمند معارف، سر اين سفره ننشيند و غذاى مورد نياز خود را از آن اخذ نكند، براى رفع نياز خود به غذاهاى آلوده روى مى‏آورد و روح خود را با آن مسموم مى‏كند. اما برمعناى دوم، به قرآن كريم به اين لحاظ «مأدبة الله» است كه جايگاه ادب آموزى انسان است كه از سوى خداوند متعال براى انسان مهيا شده است.
سيد مرتضى، از بزرگان شيعه در قرن چهار هجرى در بيان اين صفت و وجه اطلاق آن بر قرآن كريم سه بيان را ذكر كرده‏اند:
«مأدبة به ضم دال يا به فتح آن از ريشه ادب به ضم عين گرفته شده و به غذايى گفته مى‏شود كه انسان براى كسى كه دعوت كرده آماده كند. بنابراين، پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ فايده‏اى را كه انسان از قرائت و حفظ قرآن كسب مى‏كند به انتفاع شخص دعوت شده از غذايى كه برايش آماده مى‏كند، تشبيه فرموده است. ممكن است وجه تشبيه اين باشد كه خواسته شده به گرد قرآن فراهم آيند، چنان كه دعوت شدگان بر سر سفره جمع مى‏شوند و ممكن است كه هر دو وجه مراد باشد.
اگر مأدبة به فتح دال از ريشه ادب به ضم عين گرفته شده باشد پس معناى جمله " قرآن، مأدبة خداست " اين خواهد بود كه قرآن براى نگه داشت ادب خلق نازل شده است.»
برخى از اين اوصاف به شفا بودن قرآن دلالت دارد.
توضيح اين كه قلب ـ كه تعبيرى است از روح و شخصيت واقعى انسان ـ اگر سالم باشد، مى‏تواند حقايق جهان هستى، به خصوص حقايق مربوط به خود را درك كند، و به مبدا و معاد ايمان بياورد، و به خوبيها ميل پيدا كند، و از هر چيزى كه مانع رسيدن او به كمال است، به خصوص كفر و شرك دورى بجويد، اما اگر در اثر كردار بد، قلب انسان مريض شود، نمى‏تواند حق را بشناسد و اگر هم بشناسد، نمى‏تواند به آن گزارش پيدا كند و پايبند آن شود، بلكه همواره به كارهاى باطل ميل پيدا مى‏كند، تا جايى كه تمام استعدادهاى الهى خود را براى كمال از دست مى‏دهد و براى ابد گرفتار بدبختيهايى مى‏شود كه به دست خود براى خود ساخته است.
امراض روح، چون امراض جسم انواع و اقسامى دارد كه هر كدام نياز به درمان خاص خود دارد، برخى از اين امراض چنان سخت است كه هر طبيبى نمى‏تواند آن را مداوا كند، و هر درمانى در آن مؤثر واقع نمى‏شود.

2 ـ الشفاء النافع

قرآن كريم جامع‏ترين و موثرترين نسخه امراض روحى است. از اين رو، قرآن به «دواء ليس بعده دواء»، «دارويى كه بالاتر از آن دارويى نيست»، توصيف شده است.
پيامبر اعظم ـ صلى الله عليه و آله ـ فرمود:
«ان القلوب تصدا كما يصدأ الحديد قيل: يا رسول الله: و ما جلاؤها؟ قال: قراءة القرآن و ذكر الموت.»
«دل‏ها چون آهن زنگ مى‏زند. سؤال شد: اى رسول خدا! جلاى دل‏ها چيست؟ حضرت فرمود: خواندن قرآن و ياد مرگ.»
قرآن كريم نه تنها مرضهاى روحى را شفا مى‏دهد بلكه حتى قلب مرده را زنده مى‏كند.
پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ به انس فرمود:
«يا بن أم سليم! لاتغفل عن قراءة القرآن صباحا و مساء، فان القرآن يحيى القلب الميت، و ينهى عن الفحشاء و المنكر.»
«اى پسر ام سليم! از خواندن و تلاوت قرآن در صبح و شام غافل مباش! چرا كه قرآن دل مرده را زنده مى‏كند، و از كار زشت و ناپسند باز مى‏دارد.»
مقام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و عظمت معنوى قرآن كريم
قرآن كريم كتابى عادى چون كتابهاى ديگر نيست كه ابتدا و انتهاى آن در اختيار ما باشد، بلكه كتابى است كه از ساحت قدس‏اللّه‏، با جلال و شكوه خاصى نازل شده است و در عوالم قبل از نزول و حين نزول و پس از آن تجليات خاصى داشته است. از اين رو، غير از جنبه‏هاى شناخته شده آن، اتصالش به معدن عظمت الهى، عظمتى فراتر از انديشه‏هاى عادى بشرى به آن بخشيده است.
براى درك عظمت معنوى قرآن كريم بررسى عظمت متكلم و پديد آورنده آن، عظمت حامل و مرسل اليه آن، عظمت حافظ و نگهبان آن، عظمت شارح و مبين آن، عظمت وقت ارسال و كيفيت ارسال آن، عظمت مطالب و محتويات آن، عظمت رسالت آن و عظمت جايگاه آن در روز قيامت لازم است، برخى از اين امور ذاتا و برخى عرضا در عظمت معنوى دخيل قرآن بوده و برخى كاشف از عظمت آن است.
قرآن كريم از همه اين ابعاد، بالاترين رتبه عظمت را داراست؛ چون گوينده آن: خداوند متعال، و حامل آن: ملك مقرب، جبرئيل است، گيرنده و مخاطب آن اشرف مخلوقات، خاتم پيامبران، حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ و حافظ و نگهبان آن خداوند متعال است، و شارح، مفسر و معلم آن، اهل بيت اطهار ـ عليهم السلام ـ هستند، و زمان ارسال آن، شب قدر است، پس همه جهت هايى كه در عظمت قرآن دخيل است، خود از بعد عظمت بى نظيرند.
در احاديث اهل بيت ـ عليهم السلام ـ جهت‏هايى كه در عظمت معنوى قرآن كريم دخيل بوده و يا بيانگر آن است به مناسبتهاى مختلف تبيين شده است. اين احاديث را مى‏توان در چند دسته زير مورد بررسى قرار داد:
1 ـ رواياتى كه راجع به كيفيت نزول قرآن كريم و برخى سوره‏هاى آن آمده است؛
2 ـ احاديثى كه راجع به عظمت محتوى قرآن وارد شده است؛
3 ـ احاديثى كه بر تمثل قرآن كريم در روز قيامت دلالت دارد؛
4 ـ رواياتى كه از وجود آثار خاصى براى برخى از سوره‏ها و آيه‏هاى قرآن كريم خبر مى‏دهد؛
5 ـ احاديثى كه از حاوى بودن قرآن كريم بر اسم اعظم الهى حكايت مى‏كند. اسم اعظم حقيقتى كه است تمام مخلوقات خدا مسخر آن هستند و كسى كه علم مربوط به اسم اعظم خدا به او داده شود، هر كارى را به اذن خداوند متعال مى‏تواند انجام دهد.
ما در بخش قبلى به احاديثى كه بيانگر قرآن كريم در بعد محتوا و رسالت بود، اشاره كرديم و در اين جا تنها به ذكر چند نمونه از سخنان ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ در باره عظمت مخاطب قرآن، يعنى حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ اكتفا مى‏كنيم:
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند:
«خداوند چون خلق را آفريد آن را دو دسته كرد و برگزيده خويش را در ميان يكى از دو دسته قرار داد و آن گاه آنان را سه دسته كرد و برگزيده خويش را در ميان يكى از سه دسته قرار داد آن گاه همچنان برگزيد، تا آن كه عبد مناف را انتخاب كرد و از عبد مناف هاشم را آن گاه از هاشم، عبدالمطلب و از عبدالمطلب عبدالله و از عبدالله، محمد رسول خدا را برگزيد، در نتيجه پيامبر ولادتى پاكتر و پاكيزه‏تر از همه مردم دارد، خداوند او را نسبت به حق بشارت داد وبيم دهنده برانگيخت و كتاب را بر وى فرو فرستاد و هر چه كه باشد در كتاب تبيين شده است.»
از امام هادى ـ عليه السلام ـ درباره عظمت آورنده قرآن كريم، يعنى خاتم الانبياء ـ صلى الله عليه و آله ـ چنين نقل شده است :
«چون پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ چهل سالش تكميل شد، خداوند عزوجل به قلب او نگريست و ديد كه قلب پيامبر از همه دلها برتر، والاتر، مطيع‏تر، خاشع‏تر، و خاضع‏تر است، به درهاى آسمان اجازه داد، آنها گشوده شدند و محمد به آسمانها نگريست، خداوند به فرشتگان اجازه داد، آنان فرود آمدند و محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ آنان را مى‏ديد، و خداوند به رحمت دستور داد و رحمت از ساق عرش تا سر محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ فرود آمد و او را فرا گرفت، وى به جبرئيل روح الامين ـ كه گردنبندى از نور دارد و طاووس فرشتگان است و به سوى او فرود آمده بود ـ نگاه كرد، جبرئيل شست پيامبر را گرفت و تكان داد و گفت: اى محمد! بخوان وى گفت: چه بخوانم؟ گفت: اى محمد! "بخوان به اسم پروردگارت كه آفريده است، انسان را از علق آفريده، بخوان به نام پروردگار گرامى‏ات، هم او كه با قلم، به انسان آنچه را كه نمى‏دانست ياد داد."
آن گاه آنچه را كه خداوند به وى گفته بود به پيامبر وحى كرد و سپس به بالا صعود كرد. پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ از كوه پايين آمد و عظمت جلال خدا او را فرا گرفت و از بزرگى مقام الهى كه به دل او راه يافته بود، تب و لرز بر او عارض گرديد. ترس از تكذيب قريش و اتهام جنون و اتهام به اين كه شيطان بر او مسلط شده است بر پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ سخت و گران آمد.پيامبرى كه از روزهاى نخستين زندگى اش عاقل‏ترين خلق خدا و گرامى‏ترين، بزرگوارترين آفريده او بود هم او كه شيطان و كارهاى ديوانگان و گفتارشان نزد وى از هر چيزى مبغوض‏تر بود. پس خدا خواست تا سينه پيامبر را فراخى دهد و دل وى را قوى سازد و در اين راستا كوه‏ها و صخره‏ها و سنگ ريزه‏ها را به سخن واداشت و پيامبر به هر چه از اينها كه مى‏رسيد ندايش مى‏دادند: درود بر تو اى محمد! درود بر تو اى ولى خدا! درود بر تو اى رسول خدا! بشارت باد تو را، چرا كه خداوند عز و جل تو را بر فراز خلائق از اولين و آخرين برترى داده، زينت كرده و گرامى داشته است.»
در اين دو حديث با اشاره به برخى از مقامات معنوى حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ اين نكته بيان شده كه نزول قرآن كريم به وى به اين جهت بوده كه وى برگزيده‏ترين و پاكترين و والاترين انسان روى زمين بوده است.
فضيلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام در مقايسه با قرآن
پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام براى تعليم راه ديندارى به مردم موظف به احترام به كعبه و قرآن كريم بودند و حتى براى حفظ آنها حاضر به گذشتن از جان خود بودند، ولى اين به معناى بالاتر بودن مقام آن دو از پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ نيست بلكه چنان كه از احاديث خلقت نور حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ و على ـ عليه السلام ـ قبل از خلقت همه عالم ـ فهميده مى‏شود كه مقام حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از همه مخلوقات عالم حتى از قرآن كريم و كعبه معظمه نيز بالاتر است.
مرحوم كاشف الغطاء كه از علماى بزرگ شيعه است و در اين باره آورده است:
«قرآن از همه كتابهاى آسمانى و از سخنان انبيا و اصفيا برتر است، ولى از پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ و جانشينانش ـ عليه السلام ـ برتر نيست، هر چند احترام و با بزرگداشت آن، بر آنان واجب باشد، چرا كه بر مملوكان ـ هر چند به سلطان هم نزديك باشند ـ لازم است كه سخنان و خاندان و فرزندان و خانه و لباس سلطان را احترام كنند؛ چرا كه اين در حقيقت بزرگداشت سلطان است. بنابر اين، تعظيم ايشان به حجر الاسود و اركان كعبه و قرآن و نوشته‏هاى آن از قبيل اسمها و صفات از همين حيث است، نه اين كه منجر به زيادت شرافت آنها شود.»
البته اين مطلب نسبت به نمود ظاهرى و كتبى قرآن كريم است اما مراتب بالاى قرآن كريم به حكم آيه كريمه «بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم» با نور وجود حضرت پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ متحد است و از يكديگر جدايى ندارند.

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

عظمت قرآن (3)

آیة‏الله جوادی آملی

«لو انزلنا هذاالقرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة‏الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون .» (1)
«اگر این قرآن را بر کوهی فرو می‏فرستادیم، یقینا آن [کوه] را از بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده می‏دیدی . و این مثل‏ها را برای مردم می‏زنیم باشد که آنان بیندیشند .»
× × ×
این کریمه، هم می‏تواند امیدبخش و نشانه تجلیل و تکریم باشد و هم نشانه توبیخ و سرزنش; اما امیدبخش باشد نسبت‏به وجود مبارک رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - و عترت طاهره - علیهم‏السلام - و شاگردان این مکتب، و سرزنش نسبت‏به منحرفان از مکتب . قرآن عظیم که اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشی می‏کند وقتی که پیامبر (ص) آن را در کمال آرامش حمل و هضم می‏کند و این کتاب نه تنها او را ناآرام نمی‏کند بلکه مایه طمانینه و آرامش او می‏گردد، این نشانه عظمت آن انسان است . کتابی که کوه را ریز ریز می‏کند بر قلب مطهر رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرود آمد و نه تنها این قلب را ناآرام نکرد بلکه آن را از هر ناآرامی دفع کرد: «نزل به الروح الامین علی قلبک‏» (2) پس این کتاب نازل شد و برای این نازل شد که «کذلک لنثبت‏به فؤادک و رتلناه ترتیلا» (3) ما این کتاب را بر قلب مطهر تو نازل کردیم تا تو را تثبیت کنیم، پس این کتاب کوه افکن مایه تثبیت قلب مطهر رسول اکرم شد .
جنبه توبیخی آیه مورد بحث‏برای دیگران آن است که کتابی که اگر بر کوه نازل بشود کوه را متلاشی و ریز ریز می‏کند قلب یک عده در برابر آن هیچ عکس العملی نشان نمی‏دهد، این همان است که: «ان منها کالحجارة او اشد قسوة‏» . (4)
درباره قرآن این دو سمت‏یاد شده است که از قرآن دو کار متضاد در دو زمینه مختلف ساخته است این که فرمود: «وننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین الا خسارا» (5) ناظر به همین است . این کتاب، از یک سو مایه شفای دردهای دل مؤمنین است و از سوی دیگر مایه خسارات تبهکاران . قرآن خود را به عنوان شفای دردهای دل مردم معرفی کرد، نکته این است که نفرمود «دوا» ی دردها بلکه فرمود: «شفا» ، ممکن است چیزی دوا باشد، مصرف بشود ولی اثر نکند، اما ممکن نیست‏شفا جایی برود و اثر نکند، اصولا شفا یعنی تاثیر، و این فرض ندارد که شفا جایی برود و شخص درمان نشود، اما دوا ممکن است جایی برود و هاضمه نپذیرد، پس فرمود: «شفاء لما فی الصدور» . (6)
آن گاه ما فی الصدور را هم مشخص کرد که دردها گوناگون‏اند: جهل، کینه، دشمنی، عداوت، طمع در نامحرم و . . . این مرض‏ها را که علمی و عملی‏اند قرآن شفا می‏دهد و اگر دلی مستعد درمان باشد و قرآن در آن دل بتابد یقینا شفا را به همراه دارد: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین‏» .
همین قرآن «و لا یزید الظالمین الا خسارا» نه قرآن دیگر، وقتی بر قلب تبهکاران می‏تابد سیاه تر می‏شود آن دل، چرا؟ چون در مقابل این نور عکس العمل قرار می‏دهد و به مبارزه با این نور می‏پردازد: «یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم‏» . (7) همین مبارزه علیه نور مایه تیره‏تر شدن دل‏های آنان است، مثل این که شما برای مهمانهایتان یک ظرف گلابی پخته شیرین و پرآب حاضر کردید بعضی از مهمان‏ها سالم‏اند و دیگران به بیماری دستگاه گوارش مبتلایند آن که سالم است این میوه را می‏خورد و فربه می‏شود و آن که زخم معده دارد همین گلابی بر دردش می‏افزاید، هرچه شیرین تر و پرآب تر باشد دردش افزوده‏تر می‏شود . همین گلابی است که دردآور است نه چیز دیگر هرچه رسیده تر و شیرین‏تر باشد برای دستگاه گوارش کسی که به بیماری سوءهاضمه مبتلاست دردآورتر است . در تمام ایام سال شبی به عظمت‏شب قدر نیست، به طوری که عبادت در آن شب به اندازه عبادت هزار ماهه است، ولی برای تبهکاران هم هیچ شبی بدتر از شب قدر نیست چون معصیت در شب قدر با معصیت در سایر شب‏ها یکسان نیست . پس یک امر به دو زمینه مختلف دو اثر گوناگون دارد: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین‏» اما «و لایزید الظالمین الا خسارا» . همین قرآن کوه‏افکن اگر بر قلب مؤمن بتابد قلب مؤمن را مستحکم‏تر می‏کند «الا بذکر الله تطمئن القلوب‏» (8) و اگر همین قرآن بر دل سیاه سیه دلان که «فی قلوبهم مرض‏» (9) است‏بتابد، چون آن‏ها عکس العمل نشان می‏دهند «و ان منها کالحجارة او اشد قسوة‏» . (10)
بخش دیگر از سخن این است که فرمود این‏ها مثلی است که ما ذکر می‏کنیم «و تلک الامثال نضربها للناس‏» (11) مثل آن است که مرحله رقیقه ممثل را نشان بدهد گاهی انسان درباره خود این مثل مدت‏ها فکر می‏کند گاهی از مثل به ممثل منتقل می‏شود می‏فرماید اینها جنبه مرآتی دارد، شما باید از این مثل به ممثل منتقل بشوید . اما انتقال از مثل به ممثل کار آسانی نیست ما مثل‏هایی است که می‏زنیم . سوره مبارکه حشر طبق شواهدی که در آن هست، مثل جریان یهود بنی‏نضیر و امثال آن، معلوم می‏شود که در مدینه نازل شده در حالی که در بعضی از سوره‏هایی که در مکه نازل شده است، همین مطلب را با فعل ماضی یاد کرده است; مثلا در سوره مبارکه روم آیه 58 می‏فرماید: «و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل‏» . ظاهرا مشابه این، در سوره زمر هم هست . پس در بعضی از سوره‏هایی که در مکه نازل شد با فعل ماضی یاد کرد که فرمود ما در قرآن برای هر چیزی مثل زدیم ولی در سوره مدنی با فعل مضارع یاد می‏کند . این یا برای آن است که چون مستقبل محقق در حکم ماضی است‏بیان می‏کند و یا برای آن است که گذشته را به خاطر بیاورد و استمرار را احضار کند، با فعل مضارع یاد می‏کند .
بنابراین آن تعبیرات ماضی که در سوره‏های مکی یاد شده است‏با تعبیر مضارع که در سوره مدنی یاد شده است قابل جمع است، اگر تعبیر مضارع در سوره مکی بود و تعبیر ماضی در سوره مدنی محذوری نداشت، الآن هم که ماضی در سوره‏های مکی است و مضارع در سوره‏های مدنی است‏بی‏محذور است .

تفکر در مثال‏ها

چگونه از مثل به ممثل پی ببریم؟ فرمود: «نضربها للناس لعلهم یتفکرون‏» ما مثال ها را می‏زنیم تا شاید که مردم فکر کنند . فکر، کار و روش است، کار و روش هم سرمایه می‏خواهد و هم مقصد . سرمایه این کار، علم و مقصد آن، عاقل شدن است . انسان باید بیندیشد که چه بشود به کجا برسد . مثل را قرآن ذکر نمی‏کند که انسان متفکر و یا دانشمند، چون اندیشه کردن، ابزار است و علم و دانش هم سرمایه، پس نه دانشمند شدن هدف است و نه تفکر کردن، بلکه تمام تلاش دین این است که عاقل تربیت کند نه عالم . عالم شدن سخت نیست عاقل شدن دشوار است، چون عاقل شدن علم به علاوه عمل صالح است، آن که عالم نیست عاقل هم نیست‏سختی عقل برای آن است که انسان باید معارف و احکام را خوب بفهمد، سپس اعتقاد پیدا کند و آن گاه عمل نماید، از این رو بسیار دشوار است، اما تفکر ابزار است . خداوند سبحان این موضوع را در سوره مبارکه عنکبوت آیه 43 مشخص فرمود که: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون‏» غیر از افراد عالم کسی آن‏ها را تعقل نمی‏کند یعنی عالم بودن سرمایه داشتن است، تفکر ابزار این کار و کار کردن است و عاقل شدن هدف . تمام تلاش برای این است که انسان عاقل بشود عاقل کسی است که معارف الهی را خوب بفهمد و از جنبه عملی هم کسی که نتواند بهشت را کسب کند عالم شده ولی عاقل نشده است، چرا که عقل آن است که به وسیله آن، خداوند پرستش شود و بهشت‏به دست آید، چرا که تعریف عقل این است که: «یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان‏»
و تمام تلاش قرآن برای این است که انسان را تا دم دروازه بهشت‏برساند «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام‏» . (12) بنابراین عالم شدن، مواد سرمایه‏ای را داشتن است، تفکر، کار کردن است و عاقل شدن هدف .

راه های هدایت

راهی که قرآن کریم به ما ارائه داد چه راهی است؟ هم راه استدلال را به ما نشان داده، هم راه اطاعت از ظواهر دینی و هم راه تهذیب نفس . جمع هر سه هم ممکن است اینها منفصله مانعة الخلو است نه مانعة الجمع، اگر کسی راه استدلال عقلی یا راه ظواهر دینی و یا راه تهذیب نفس را طی نکرد، هرگز به مقصد نمی‏رسد یکی از این‏ها را که طی کند به نوبه خود گوشه‏ای از دین را می‏فهمد و برای او همان اندازه مقبول است چون هر سه او را به آن مقصد راهنمایی می‏کند . اگر راه حارثة بن مالک را طی کرد همان می‏شود که رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - به او می‏فرماید: «عبد نور الله قلبه‏» این چنین نبود که حالا حارثة بن مالک سالیان متمادی حوزه‏ها را پشت‏سر گذاشته باشد، درس و بحث کرده باشد، این راه تهذیب نفس را گرفته است‏به مقصد رسید بسیاری از مردم نه راه حارثة بن مالک را گرفته‏اند نه راه خردمندان و فرزانگان که با عقل استدلال کنند، از ظواهر دینی استفاده می‏کردند یعنی از معصوم - علیهم السلام - سؤال می‏کردند این موضوع چیست تکلیف را می‏فهمیدند مسئله را یاد می‏گرفتند و عمل می‏کردند . این پیروی از ظواهر دین است . عده‏ای هم با براهین عقلی همین مطلبی را که ائمه - علیهم السلام - می‏فرمودند می‏فهمیدند، چون معجزه برای اثبات صحت دعوت نیست‏برای اثبات صحت دعوی است; یعنی پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - که می‏آید دو حرف دارد: یکی دعوت و دیگری دعوی، دعوتش این است که خدا هست، واحد، بی‏شریک، علیم، قدیر، سمیع، بصیر و . . . است . هم چنین حساب و کتاب هست، نشئه بعد از مرگ هست، هر عملی که انسان بکند مسئول است . این‏ها دعوت است و همه این‏ها را می‏شود با برهان فهمید، معجزه نمی‏خواهد .
سخن دیگر این‏ها دعوی است می‏گوید من از طرف خدا آمده‏ام، این دعوی را با معجزه باید ثابت کنند، آن دعوت را با برهان می‏توان اثبات کرد لذا در هنگام استدلال بر توحید دلیل اقامه می‏کنند، براهین اقامه می‏کنند، نمی‏گویند ما حالا چون عصا را اژدها کردیم خدایی هست آن را بدون معجزه هم می‏توان فهمید البته اگر دعوی ثابت‏شد دعوت را هم خیلی‏ها می‏پذیرند، یعنی اگر ثابت‏شد که این شخص پیامبر است‏یقینا خدایی هست که او را فرستاده است، به سخن او اطمینان پیدا می‏کنند . اکثر مردم این چنین‏اند، اما دعوت نیازی به معجزه ندارد با برهان می‏توان اثبات کرد، خواص آن دعوت را با برهان می‏فهمند، ولی دعوی را البته باید با اعجاز یا نشانه‏های دیگر تثبیت‏بکنند . برای اثبات دعوت، آن براهین هم کافی است معجزه هم به نوبه خود سهمی دارد و مانند آن .
برای رسیدن به آن دعوت سه راه وجود دارد: یکی تجربه است، ما اگر بخواهیم اشیای خارجیه را بشناسیم، مثلا از علوم تجربی نظیر طب، فیزیک و امثال آن آگاه بشویم، تنها راهش تجربه است، چون امور جزیی است . عقل که براهین کلی را اقامه می‏کند گرچه خطوط کلی را می‏فهمد ولی درباره جزئیات خارجیه هیچ نقشی ندارد . با براهین عقلی هرگز نمی‏توان جزئیات خارجیه را ، مثل این که حال مریض چگونه است، اثر فلان دارو چیست تشخیص داد . راه عقل نیست، عقل برای کلیات جهان است جهان بینی است نه آثار خاصه اشیای مشخص، این ها را با تجربه می‏توان اثبات کرد .
راه دوم، کشف و شهود معصومانه است و راه سوم هم قول معصوم - علیهم السلام -
اینها سه راه است که عقل در آنها راه ندارد، ولی برای اثبات مسائل ماورای طبیعی سه راه وجود دارد: عقل، ظواهر دینی و تهذیب نفس . علوم تجربی در این گونه امور راه ندارد; یعنی هرگز با طب و فیزیک و علم هندسه و امثال آن نمی‏توان مسئله معاد، فرشته‏ها، اسمای حسنای حق، صفات حق، توحید حق و امثال آن را اثبات کرد، اصلا اینها در این حرم امن راه ندارند، این راه‏های گوناگون همه رفتنی است . در بخشی از قرآن کریم به این سه راه ظاهرا اشاره کرده است آیه 8 سوره مبارکه حشر این است که فرمود: «و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر» بعضی‏ها درباره حق جدال می‏کنند بدون این‏که به هیچ یک از این سه راه آشنا باشند، نه سخن عالمانه و مستدل و برهانی دارند، نه از ظواهر دینی استفاده کرده‏اند نه وحی‏ای به آنها رسیده است، اگر برهان عقلی نبود، اگر شنیدن از معصوم نبود، اگر وحی سماوی نبود کسی حق جدال در دین ندارد جاهل را با عالم بحث نیست گرچه سؤال هست این «فاسئلوا اهل الذکر» (13) برای همین است‏سؤال کنید برای این که با سؤال چندین نفر اجر می‏برند اما اگر کسی آشنا با مبادی بحث نیست‏بخواهد جدل کند خود را خسته می‏کند، جاهل حق بحث‏با عالم را ندارد، اما حق سؤال را دارد، راه برای او باز است، چند سالی درس می‏خواند و با مبادی آشنا می‏شود، ممکن است از آن عالم هم بالاتر برود، اما کسی که به مبادی آشنا نیست‏بخواهد جدل کند می‏شود «بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر» این شخص یا مقلد گمراه است‏یا متبوع گمراه . فرق آیه 3 و 8 همین سوره مبارکه آن است که یکی درباره تابع گمراه است دیگری درباره متبوع گمراه .
این سه راه اگر همیشه کنار هم باشد هیچ محذوری ندارد نه آن‏ها که راه برهان عقلی را طی می‏کنند با کسانی که راه ظواهر دینی را طی می‏کنند درگیرند و نه این دو گروه با کسانی که راه تهذیب نفس را در پیش گرفته‏اند درگیرند چون همه از یک منبع استفاده می‏کنند . اما اگر هر کدام بخواهند راه خاص خودشان را بروند و بخواهند دیگری هم مثل آنها فکر بکند و خودشان را میزان العقاید و العلوم والافکار قرار بدهند این اول نزاع است، کسی که حکیم است توقع داشته باشد که دیگران روی مسائل فلسفی و حکمی بیندیشند این چنین نیست، آن که طبق ظواهر دینی می‏رود توقع داشته باشد که همه براساس ظواهر دینی حرکت کنند، آن چنان هم نیست، آن که راه سوم را می‏رود توقع داشته باشد که آن دو گروه مثل این حرکت کنند، این طور هم نیست . چه این که شاگردان ائمه - علیهم السلام - هم یکسان نبودند اما همه یکدیگر را درک می‏کردند; یعنی هر یک رسم و راه دیگری را می‏فهمید و می‏پذیرفت .
آیه مبارکه وحدت به ما یک درس خاصی می‏دهد، ببینید ما از وسط راه شروع کرده‏ایم کمتر به نتیجه می‏رسیم . این همان آیه معروف است که: «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون‏» . (14)
این واعتصموا که شعار وحدت است نه به این معناست‏شما هر کجایی هستید در هر حدی هستید بیایید با دیگران یک جور فکر کنید این شدنی نیست، چه این که دیدید که تا حال کمتر ثمر داد این «واعتصموا بحبل الله جمیعا» معنایش این نیست که همه شما اهل قرآن و مسلمانی باشید همه شما به قرآن و ثقلین عمل کنید معنایش این است که همه شما با هم بفهمید «واعتصموا بحبل الله جمیعا» با هم این طناب را بگیرید نه تک تک، با هم که گرفتید یکدیگر را درک می‏کنید این سمینارها، کنگره‏ها، کنفرانس‏ها، بحث‏های گروهی، کارهای گروهی، تحقیقات جمعی، گوشه‏ای از همین راه است . با هم بفهمید نه یعنی همه مسلمان باشید حالا همه مسلمانیم و مشکلی هم حل نشد چون بی هم مسلمانیم نه با هم، بی‏هم قرآن را گرفته‏ایم نه با هم، این با هم گرفتن غیر از تک تک گرفتن است، وقتی با هم گرفتیم به افکار یکدیگر احترام می‏گذاریم هرگز خودمان میزان‏العقاید والاعمال نمی‏شویم اگرچند کلمه درس خواندیم و عالم شدیم این اولین روزی است که خود را بده‏کار می‏دانیم نه طلب‏کار، اگر کسی فارغ‏التحصیل شد از حوزه یا دانشگاه و خود را طلبکار دید این باید دوباره برگردد حوزه یا دانشگاه و درس را از نو شروع کند، اگر کسی خود را بده‏کار دید و به افکار دیگران احترام گذاشت گفت این نعمتی که خدا به من داد اولین روز مسئولیت من است که من باید خدمت‏گزار مردم باشم این است که دیگر هیچ مشکلی پیش نمی‏آید این حق حوزه یا دانشگاه را ادا کرده است این با هم فهمیدن یعنی حرفهایتان را کنار هم بگذارید وقتی کنار هم گذاشتید آن‏گاه خیلی از مشکلات حل می‏شود .
سیدنا الاستاد ، علامه طباطبایی - رضوان الله علیه - دو بحث مفصل در ذیل آیه 119 سوره مائده دارند که قبلا اشاره شد: یک بحث این است که قرآن که فرمود من جامعه را هدایت می‏کنم با چه راه هدایت می‏کند همه اشکال‏هایی که بر فلسفه و بر منطق شده است ایشان جواب داده‏اند . نقص‏هایی که بر منطق و بر تفکر عقلی کرده‏اند همه را یکی پس از دیگری جواب داده‏اند . یک بحثی هم دارند به نام بحث تاریخی که هر دو بحث در قرآن شناسی نقش دارد یعنی جزء علوم قرآنی است که ایشان در تفسیر قرآن ذکر کرده‏اند اگر کسی خواست قرآن را بشناسد باید اول در این زمینه‏ها کار کند که روش قرآن در هدایت چگونه است؟ آیا تهذیب نفس است؟ یا فقط عمل به ظواهر و استدلال به ظواهر است؟ یا استدلال‏های عقلی است؟ یا جمع بین اینهاست؟ مرحوم سیدنا الاستاد علامه طباطبائی می‏فرمود که خیلی از بزرگان آمدند این مثلث را جمع کنند; یعنی بین ظواهر دینی و بین برهان عقلی و بین عرفان و کشف شهود جمع کنند ولی موفق نشدند سرش این است که هر کسی تافته جدا بافته بود این تافته جدا بافته هر کسی را بخواهند با تافته دیگری پیوند بزنند نمی‏خورد یک راه دارد که آن اولین راه است و آخرین راه، آن راه را هم در پایان بحث اشاره می‏کنند و راه حل نشان می‏دهند می‏فرمایند آن همین است که ما به کریمه سوره آل عمران عمل بکنیم: «واعتصموا بحبل الله جمیعا» یعنی با هم بفهمید نه هر کسی در راه خودش زحمت‏بکشد و دیگری را به حساب نیاورد و توقع داشته باشد که دیگری زیراکس گرفته او باشد مثل او فکر بکند این نخواهد شد، یک راه دارد و آن با هم فهمیدن است وگرنه فهم‏های بی‏هم را نمی‏شود با هم گره زد اگر با هم فهمیدید هم برهان ظواهر دینی را تایید می‏کند و هم هر دو راه ریاضت «حارثة‏بن مالک‏» ها را و هم راه حارثة بن مالک راه، حکیم و متدین را .
مرحوم کلینی - رضوان الله علیه - در روضه کافی نقل می‏کند که رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - صبح که می‏شد از اصحاب سؤال می‏کرد که دیشب در عالم رؤیا چه دیده‏اید؟ حضرت شاگردانش را به گونه‏ای تربیت می‏کرد که شب برای آن‏ها کلاس درس بود، کسی که شب تا صبح بخوابد و چیزی در رؤیا نصیبش نشود این، خواب مانده، آنها را طرزی تربیت کرد که شب در عالم رؤیا چیزی برای آنها روشن بشود اصولا می‏خوابند که چیزی بفهمند خوابیدن برای آن نیست که بدن بیارامد برای این است که این جان از شر این بدن نجات پیدا کند و به مدرسه برود، فایده خواب این است مثل این که انسان یک بچه بازی گوش دارد، او را در گهواره می‏خواباند که خود مطالعه کند، اصل خواب برای همین است، این بدن که با شکم، زنده است‏بچه بازیگوش جان و مزاحم روح است، گرچه مددکار اوست اما مزاحم اوست . روح است که این بدن را آرام می‏خواباند تا خود به دیار خویش سفر کند، این بدنی که الآن شصت‏یا کمتر یا بیشتر کیلو وزن آن است چه کسی او را حرکت می‏دهد کی او را از مدرس به منزل می‏برد،
. lـئ p؟v kکh dn lغdfcکhی× co قc عlz éowh ضdثـç lçkی× قc éf ea ,kpfی× cn؛ odـئ co قc kock êpfl× بë دو روایت است که مرحوم کلینی در «روضه کافی‏» و همین دو روایت را مرحوم فیض در «وافی‏» در باب برزخ نقل کرده است، آن روایت این است که:
بشرهای اولیه خواب نمی‏دیدند انبیا به آنها می‏فرمودند خدایی هست و دستورهایی هست و باید اطاعت کرد اینها هم می‏گفتند اگر عمل بکنیم چه می‏شود؟ اگر نکنیم چه می‏شود؟ انبیا می‏فرمودند اگر عمل بکنید یا عمل نکنید اثرش بعد از مرگ ظاهر می‏شود، آنها افکارشان بیشتر می‏شد و می‏گفتند بعد از مرگ که خبری نیست آنها که رفتند که برنگشتند، تا این که خدای سبحان رؤیا را بر آنان مسلط کرد و در عالم خواب رؤیایی نصیبشان می‏شد، وقتی بیدار می‏شدند به انبیا - علیهم السلام - می‏گفتند: اینها چیست که ما در خواب می‏بینیم؟ می‏فرمودند: از صنف آن اموری است که ما به شما وعده می‏دهیم، شما توقع نداشته باشید که مرده‏های شما از قبرستان برگردند، آن یک نشئه‏ای است که بالاخره زنده می‏شوند همه تا خطوط سرانگشتان هم برمی‏گردد: «بلی قادرین علی ان نسوی بنانه‏» (15) اما آن چه که ما می‏گوییم که بعد از مرگ وارد برزخ می‏شوید از همین قبیل است .
این چند روایت‏بسیار لطیف است که مرحوم کلینی در کافی نقل می‏کند و هر دو را هم مرحوم فیض نقل می‏کند .
غرض این است که در «روضه کافی‏» آمده است: رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - صبح از اصحاب سؤال می‏کرد که در «بارحه‏» چه دیده‏اید: «ما فعلتم بالبارحة‏» .
اصولا حضرت طوری آنها را تربیت می‏کرد که اینها بدن را بخوابانند تا جانشان سفر بکند، جان به این بدن علاقه‏مند است چون مرکب اوست اگر این بدن پرخورده باشد بالاخره این جان بیچاره ناچار است در همان جا باشد تا این همه غذایی که خورده هضم بکند . تمام تکلیف بر دوش این روح بیچاره است، هنگام مرگ با یک نفرتی این بدن را ترک می‏کند، چون با نفرت این بدن را ترک می‏کند آثار نفرت هم این است که بدن، بدن، «جیفه‏» و «مردار» می‏شود، اما اگر این بدن تابع روح باشد آثار آن روح در این بدن هست و مدت‏ها یا برای همیشه نمی‏پوسد .
پس یک راه وجود دارد که بگوییم مثلث‏با هم ساخته بشود وگرنه از جایی دیگر بیاوریم مثلث درست کنیم هرگز تثلیث توحید نخواهد شد فرمود: «واعتصموا بحبل الله جمیعا» با هم بفهمید، دو طلبه که با هم بحث می‏کنند با هم می‏فهمند نه بی هم اما یک طلبه که در اتاقش مطالعه می‏کند دیگری در اتاقش، بی هم قرآن را فهمیده‏اند نه با هم .

مهجوریت قرآن در حوزه‏ها

اما آن چه که به عنوان بحث تاریخی بر سر قرآن کریم آمده بحث جالبی است . در صدر اسلام چگونه با قرآن رفتار شد؟ در زمان خود حضرت، بعد از ایشان، در زمان خانه‏نشینی حضرت امیر - سلام الله علیه - ، و در زمان حکومت ایشان امویان و عباسیان چه کردند؟ از آل‏بویه تا زمان صفویه بر شیعه چه گذشت؟ شرح مفصل و جذابی درباره سیر تاریخی قرآن دارد . سپس درباره بحث‏های حوزوی مطالبی می‏فرمایند که خلاصه‏اش این است:
قرآن نه تنها به عنوان بحث رسمی در حوزه‏ها نیست که اساسا درسی و بحثی به عنوان قرآن نیست، قرآن را به عنوان مهمان علوم دیگر هم نکرده‏اند طوری که اگر کسی کاری با قرآن نداشته باشد می‏تواند عمری در حوزه‏ها به سر ببرد و در رشته خاص خود صاحب نظر باشد .
علوم ادبی ما با اشعار جاهلی و سبعه معلقه دیوان امرءالقیس و امثال ذلک تامین بود، جامع الشواهدها هم این را نشان می‏دهد و سر این که لسان العرب و امثال آن، کتاب و لغتی است که از آخر شروع می‏کند، یعنی آخر کلمه را می‏گوید باب النون یعنی کلمه‏ای را که آخرش نون دارد، باب الواو یعنی کلمه‏ای که آخرش واو دارد، برخلاف سایر کتاب‏های لغت‏برای این که معمولا قوافی، ابیات، اشعار را به همین شیوه تنظیم می‏کردند، از آخر مدد می‏گرفتند .
وارد مسائل فقه و اصول که می‏شویم شما از اول تا آخر اصول یکی دو تا آیه می‏بینید آن هم برای رد کردن نه برای اثبات: یکی آیه «نفر» است، دیگری آیه «نبا» که به قول همه اصولیان محقق اینها دلیل حجیت‏خبر واحد نیست . این استدلال‏ها را به عنوان استدلال به آیه ذکر می‏کنند برای رد کردن، کدام اصولی محقق است که حجیت‏خبر واحد را به آیه «نبا» استدلال کرد یا به آیه «نفر» استدلال کرد، همه گفتند اینها دلالت ندارند، آیه «ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» (16) هم تایید است، برای این که قسمت مهمش را حدیث «رفع‏» تامین می‏کند; یعنی کتاب برائت‏با آن برائت عقلی که قبح عقاب بلابیان است می‏گردد و قسمت مهمش در محور «رفع عن امتی التسع‏» می‏گردد استصحاب هم که با آن حدیث تکیه می‏کند، اصل‏هایی مانند اشتغال و تعادل و تراجیح نیز این چنین است . ما در بحث‏های اصولی مرحله سطح و خارج مسئله‏ای نداریم که به قرآن متکی باشد .
اما فقه گرانقدر ما قسمت مهمش، جلش لولا الکل به روایات بسته است و اگر در یک مسئله به «اوفوا بالعقود» (17) استدلال می‏شود مشابه این معنا و این مضمون از روایات دیگر به خوبی استفاده می‏شود، بنابراین اگر کسی، طلبه‏ای قرآن می‏خواند برای این است که می‏خواهد ثواب ببرد . اساسا بافت‏حوزه و علوم حوزوی چیزی نیست که به قرآن تکیه بکند، نه قرآن در متن کار حوزه است نه مهمان علوم حوزوی است . وقتی حوزه منهای قرآن شد بازده‏اش هم همان خواهد بود و این که می‏بینید بزرگان از مراجع خودشان تلاش و کوشش کرده‏اند تفسیر بنویسند مثل شیخ طوسی‏ها و امثال ذلک این خطر را احساس کردند، ای کاش همان روال مرحوم شیخ طوسی و طبرسی و مرحوم آقا شیخ جواد بلاغی و دیگران ادامه پیدا می‏کرد، آنان احساس می‏کردند که قرآن را باید در حوزه‏ها آورد و اگر قرآن در حوزه باشد همه علوم هست .
یک سخن لطیفی امام فخر رازی دارد که از او خیلی متوقع نیست در ذیل آیه کریمه: «و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة‏» (18) یک اشکال ادبی است که ثلاثی مجرد مصدرش بر وزن تفعله نیامده است هلک، یهلک تهلکه، فعل یفعل تفعله نیامده است، ادیبی که به انتظار سبعه معلقه‏ها به سر می‏برد می‏خواهد که تلاش و کوشش کند که این تهلکه را درست کند، امام رازی می‏فرماید که به دنبال چه می‏گردی؟ می‏خواهی به وسیله امرؤالقیس حرف خدا را تثبیت کنی، قرآن برای شما سند نیست، مهد ادب نیست، شما می‏خواهید دنبال یک شعر جاهلی بروید تا بگویید این با قوانین ادب درست است اگر ثابت‏شده است معجزه است کما هو الحق البین همین قانون است، شما می‏خواهید با گفته عرب جاهلی قانون درست کنید . این فکر باید احیا بشود که خود کلام‏الله ادب می‏آورد، شما ادبیات قبل از اسلام را با ادبیات بعد از اسلام مقایسه کنید، غنای ادبیات بعد از اسلام، مرهون قرآن است . بحث‏های عقلی دیگر را هم قرآن آورده است . بنابراین قرآن نه تنها باید همه این علوم یاد شده را تغذیه بکند بلکه باید به عنوان یک پرچمدار در حوزه‏ها مطرح شود . از سال‏های متمادی این فکر در حوزه‏ها عموما و در حوزه قم خصوصا طرح شده بود که کتاب‏های ادبی حوزه‏ها بازسازی بشود، ما به جای این که شواهدی از سبعه معلقه و اشعار جاهلیه بیاوریم از آیات قرآن و کلمات امیرمؤمنان در نهج البلاغه شاهد بیاوریم . مرحوم محدث قمی - رضوان الله علیه - حرف لطیفی در شرح حال خودش در کتاب «الکنی والالقاب‏» دارد در آن جا که شرح حال خود را می‏نویسد، می‏گوید: من در جوانی ذوق ادبی داشتم مقامات حریری و حمیدی و امثال آن را می‏خواندم، بعد فهمیدم که این چه کاری است، در این کتاب‏ها آمده است که فلان جا سور این چنین بود، سفره آن چنان بود، مهمانی و پذیرایی چه وضعی داشت، خلاصه یک مشت گدایی است اما نهج‏البلاغه یک آقایی است . من گفتم: اگر من ادبیات می‏خواهم این نهج‏البلاغه است، هم معارف دارد و هم ادب، چرا مقامات حریری بخوانم . این درد در حوزه‏ها بود و فخر یک ادیب، این بود که مقامات حریری درس می‏خواند اما اگر از تفسیر این سخنان امیرمؤمنان - سلام الله علیه - که: «لایدرکه بعد الهمم‏» (19) سؤال می‏کردی، می‏ماند!
اما سفره پذیرایی فلان خان چگونه بود یا فلان شخص در فلان قبیله چگونه بود به هر جهت غیر از یک مشت‏سورچرانی و شکم پرستی چیز دیگری ندارد، اما نهج البلاغه، تماما حکمت و عرفان و خداپرستی و زهد ورزی است، لذا مرحوم محدث قمی می‏گوید من تغییر سلیقه دادم آمدم نهج البلاغه خواندم .
قرآن و نهج البلاغه باید در متن حوزه‏ها باشند، به راحتی می‏توان همه شواهد و قواعد را با قرآن و نهج البلاغه تامین کرد، هم چنین تمام بحث های کلامی، فلسفی و عرفانی را می‏توانیم قرآنی کنیم .

پی‏نوشت‏ها: ‍

1) سوره حشر، (59) آیه‏21 .
2) سوره شعرا، (26) آیه‏194 .
3) سوره فرقان (25) آیه‏32 .
4) سوره بقره (2) آیه 74 .
5) سوره اسراء (17) آیه 82 .
6) سوره یونس (10) آیه 57 .
7) سوره صف (61) آیه 8 .
8) سوره رعد (13) آیه 28 .
9) سوره بقره (2) آیه 10 .
10) همان، آیه 74 .
11) سوره عنکبوت (29) آیه 43 .
12) سوره مائده (5) آیه‏16 .
13) سوره نحل (16) آیه 43 .
14) سوره آل عمران (3) آیه 103 .
15) سوره قیامة (75) آیه‏4 .
16) سوره اسراء (17) آیه 15 .
17) سوره مائده (5) آیه‏1 .
18) سوره بقره (2) آیه 195 .
19) نهج البلاغه خطبه‏1 .

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

قرآن‏شناسي از ديدگاه امام خميني(ره)

قرآن شناسان تاكنون قرآن را از زاويه‏هاي مختلف نگاه كرده‏اند. همچنين افكار و انديشه‏هاي امام خميني (ره) به عنوان يك قرآن شناس برجسته و تأثيرگذار بر مسلمانان از جهات گوناگون بررسي و تحقيق شده است. نويسنده مقاله حاضر كوشيده است تا قرآن‏شناسي امام را از نظر راه و رسم برخورداري از قرآن طرح و شرح كند. ما اميدواريم كه اين مقاله از يك سو فتح بابي باشد براي قرآن‏شناسي ديگران و از سوي ديگر، گامي هرچند كوچك در فراخواني از همه آنان كه مايلند در ويژه‏نامه قرآن‏شناسي امام خميني ما را ياري رسانند.
اين كتاب بزرگ الهي كه از عالم غيب الهي و قرب ربوبي نازل شده... از بزرگترين مظاهر رحمت مُطلقه الهيه است. اين مطلبي است كه امام خميني در كتاب آداب الصلواة عنوان كرده‏اند.
قرآن شريف به قدري جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مي‏ماند. اين، اعجاز بزرگ اين صحيفه نورانيه آسماني است، نه فقط حسن تركيب و لطف بيان و غايت فصاحت و نهايت بلاغت و كيفيت دعوت و اخبار از مغيبات و اِحكام اَحكام و اتقان تنظيم عايله و امثال آن، كه هر يك مستقلاً اعجازي فوق طاقت و خارق عادت است. بلكه مي‏توان گفت اين كه قرآن شريف معروف به فصاحت شد و اين اعجاز در بين ساير معجزات مشهور آفاق شد، براي اين بود كه در صدر اول اعراب را اين تخصص بود و فقط اين جهت از اعجاز را درك مي‏كردند و جهات مهم‏تري كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پايه ادراكش عالي‏تر بود اعراب آن زمان درك نكردند. الآن نيز آنهايي كه هم افق آنها هستند، جز تركيبات لفظيه و محسنات بديعيه و بيانيه چيزي از اين لطيفه الهيه ادراك نكنند.1
قرآن يك سفره گسترده‏اي است كه همه از آن استفاده مي‏كنند، منتها هر كس به وضعي استفاده مي‏كند.2 آن براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عايله بشري از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي (ص) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند. اين صحيفه الهيه، كتاب احياي قلوب به حيات ابدي علم و معارف الهيه است. اين كتاب خداست و به شؤون الهيه جل و علا دعوت مي‏كند.4

اهداف و مقاصد نزول قرآن

ما بايد مقصود از تنزيل اين كتاب را قطع نظر از جهات برهاني، كه خود به ما مقصد را مي‏فهماند، از خود كتاب خدا اخذ كنيم. صاحب كتاب مقصد خود را بهتر مي‏داند. اكنون به فرموده‏هاي اين مصنف راجع به شؤون قرآن نظر مي‏كنيم، مي‏بينيم خود مي‏فرمايد: "ذالك الكتاب لاريب فيه هدي" للمتقين". اين كتاب را كتاب هدايت خوانده است. مي‏بينيم در يك سوره كوچك چندين مرتبه مي‏فرمايد: "ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مذكر" مي‏بينيم مي‏فرمايد "وانزلنا اليك الذكر تبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون". مي‏فرمايد: "كتاب انزلناه مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوالالباب". (سوره ص آيه29)
بدان كه اين كتاب شريف، چنانچه خود بدان تصريح فرموده، كتاب هدايت و راهنماي سلوك انسانيت و مربي نفوس و شفاي امراض قلبيه و نوربخش سير الي الله است. بالجمله، خداي تبارك و تعالي به واسطه سعه رحمت بر بندگان، اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدسي خود نازل فرموده و بر حسب تناسب عوالم تنزل داده تا به اين عالم ظلماني و سجن طبيعت رسيده و به كسوه الفاظ و صورت حروف درآمده، براي استخلاص مسجونين در اين زندان تاريك دنيا رهايي مغلولين در زنجيرهاي آمال و اماني و رساندن آنها از حضيض نقص و ضعف و حيوانيت به اوج كمال و قوت و انسانيت.5،
مقصد قرآن، چنانچه خود آن صحيفه نورانيه مي‏فرمايد: هدايت به سبل سلامت است و اخراج از همه مراتب ظلمات است به عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است. بايد انسان به تفكر در آيات شريفه مراتب سلامت را از مرتبه دانيه آن، كه راجع به قواي ملكيه است تا منتهي النهايه آن كه حقيقت قلب سليم است... به‏دست آورد. و سلامت قواي ملكيه و ملكوتيه گم شده قاري قرآن باشد، كه در اين كتاب آسماني اين گم شده موجود است و بايد با تفكر آنرا استخراج كند.6 هيچ جا بهتر از قرآن نيست. هيچ مكتبي بالاتر از قرآن نيست. اين قرآن است كه ما را هدايت مي كند به مقاصد عاليه كه در باطن ذاتمان توجه به او هست و خودمان نمي‏دانيم. 7
اتصال معنويت به ماديات و انعكاس معنويت در همه جهات ماديت از خصوصيات قرآن است كه افاضه فرموده است. قرآن در عين حالي كه يك كتاب معنوي، عرفاني و آنطوري است كه به دست ماها، به خيال ماها، به خيال جبرييل امين هم نمي‏رسد، در عين حال يك كتابي است كه تهذيب اخلاق مي‏كند، استدلال هم مي‏كند، حكومت هم مي‏كند، و وحدت را هم سفارش مي‏كند و قتال را هم سفارش مي‏كند
[ آرمان اصلي وحي اين بوده است كه براي بشر معرفت ايجاد كند، معرفت به حق تعالي در راس همه امور اين معناست. اگر تزكيه گفته شده و دنبالش تعليم گفته شده است، براي اين است كه نفوس تا تزكيه نشوند نمي‏توانند برسند.9] از مقاصد و مطالب آن، دعوت به تهذيب نفوس و تطهير بواطن از ارجاس طبيعت و تحصيل سعادت و بالجمله، كيفيت سير و سلوك الي الله است10
قرآن و كتاب‏هاي حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلام است با رساله‏هاي عمليه كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مي‏شود، از لحاظ جامعيت و اثري كه در زندگي اجتماعي مي‏تواند داشته باشد به كلي تفاوت دارد نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادي آن، از نسبت صد به يك هم بيشتر است.11 كتابي است كه آدمي بايد از اينجا تا آخر دنيا و تا آخر مراتب حركت بكند، يك همچو كتابي است كه هم معنويات انسان را درست مي‏كند و هم حكومت را درست مي‏كند، همه چيز توي قرآن هست.12 قرآن كتاب تعمير ماديات نيست. همه چيز است. انسان را به تمام ابعاد تربيت مي‏كند، ماديات را در پناه معنويات قبول دارد ، و ماديات را تبع معنويات قرار مي‏دهد.13 ما يك همچو كتابي داريم كه مصالح شخصي، مصالح اجتماعي، مصالح سياسي، كشورداري و همه چيزها در آن هست. قرآن مشتمل بر تمام معارف است و تمام مايحتاج بشر است.15
انگيزة بعثت بسط اين سفره در بين بشر از زمان نزول تا آخر است اين يكي از انگيزه‏هاي كتاب است و انگيزه بعثت است. "بعث اليكم" رسولي را كه تلاوت مي‏كند بر شما قرآن را، آيات الهي را، ويزكيهم و يعلمهم الكتاب الحكمه" اين شايد غاين اين تلاوت باشد، تلاوت مي‏كند براي تزكيه و براي تعليم و براي تعليم همگاني، تعليم همين كتاب و تعليم حكمت كه آن هم از همين كتاب است. پس انگيزه بعثت نزول قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا كنند و نفوس مصفا بشوند از اين ظلماتي كه در آنها موجود است تا اينكه بعد از اينكه نفوس مصفا شدند، ارواح و اذهان آنها قابل اين بشود كه كتاب و حكمت را بفهمند.16 انگيزه نزول اين كتاب مقدس اين است كه اين كتاب در دسترس همه قرار بگيرد و همه از او به اندازة سعه وجودي و فكري خودشان استفاده كنند. 17

مهجوريت قرآن و راه‏هاي رهايي از آن

اكنون ببيينم چه گذشته است بر كتاب خدا، اين وديعه الهي و ماترك پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم. مسايل اسف انگيزي كه بايد براي آنها خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت علي شروع شده است. خودخواهان و طاغوتيان، قرآن كريم را وسيله‏اي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را با بهانه‏هاي مختلف و توطيه‏هاي از پيش تهيه شده آنان را عقب زده و با قرآن در حقيقت، قرآن را، كه براي بشر تا ورود به حوض، بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بوده و هست از صحنه خارج كردند و هر چه اين بنيان كج به جلو آمد، كجي‏ها و انحراف‏ها افزون شد. تا آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان، بلكه عايله بشري، از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي تنزل كرد، كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند و اين وليده "علم الاسماء" را از شر شياطين و طاغوت‏ها رها سازد، و جهان را به قسط و عدل برساند و حكومت را به دست اولياء الله معصومين، عليهم صلوات الاولين و الاخرين بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند، چنان از صحنه خارج نمودند كه گويي نقشي براي هدايت ندارد... و مع‏الاسف به دست دشمنان توطيه‏گر و دوستان جاهل، قرآن، اين كتاب سرنوشت ساز، نقشي جز در گورستان‏ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آن كه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد، وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا به كلي از صحنه خارج شد.18
اي قرآن، اي تحفه آسماني و اي هديه رحماني! تو را خداي جهان براي زنده كردن دل‏هاي ما و باز كردن گوش و چشم توده مردم فرستاد، تو نور هدايت و رهنماي سعادت ما هستي تو ما را از منزل حيواني مي‏خواهي به اوج انساني وجود رحماني برساني، فسوسا كه آدميزادگان قدر تو را ندانسته و پيروي تو را فرض خود نشمردند، اسفا كه قانون هاي تو در جهان عمل نشد تا همين ظلمتخانه و جايگاه مشتي وحشيان و درندگان كه خود رامتمدنين جهان مي‏دانند، رشك بهشت برين شود و عروس سعادت در همين جهان در آغوش همه درآيد. 19
اسلام همه چيز براي مسلمين آورده است، همه چيز، قرآن در آن همه چيز است لكن مع‏الاسف ما استفاده از آن نكرده‏ايم و مسلمين مهجورش كردند يعني استفاده‏اي كه بايد از آن بكنند نكردند. 20
قرآن و اسلام مهجور و مظلوم‏اند، براي اينكه مهجوريت قرآن و مهجوريت اسلام به اين است كه مسايل مهم قرآني و مسايل مهم اسلامي يا به كلي مهجور است يا برخلاف آنها بسياري از دولت‏هاي اسلامي قيام كرده‏اند. 21
بر قرآن آموز و آنكه از قرآن بهره مي بردلازم است كه يكي ديگر از آداب مهمه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود و آن رفع موانع است كه ما از آنها تعبير مي‏كنيم به حجب بين مستفيد قرآن. اين حجابها بسيار است كه ما به بعض از آنها اشاره مي‏نماييم.
از حجاب‏هاي بزرگ، حجاب خودبيني است كه شخص متعلم، خود را به واسطه اين حجاب مستغني بيند و نيازمند استفاده نداند. و اين از شاهكارهاي مهم شيطان است كه هميشه كمالات مرهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضي و قانع كند و ماوراي آنچه پيش اوست، هر چيز را از چشم او ساقط كند. مثلاً اهل تجويد را به همان علم جزيي قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه‏هاي فراوان دهد و ديگر علوم را از نظر آنها بيفكند و حَمَله قرآن را پيش آنها به خود آنها تطبيق دهد و آنها را از فهم كتاب نوراني الهي و استفاده از آن محروم كند و اصحاب ادبيت را به همان صورت بي‏مغز راضي كند و تمام شؤون قرآن را در همان كه پيش آنهاست نمايش دهد. و اهل تفاسير به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرايات و آراي مختلف از باب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مدني و مكي بودن و تعداد آيات و حروف و امثال اين امور... شخص مستفيد بايد تمام اين حجب را خرق كند و از ماوراي اين حجب به قرآن نظر كند و در هيچيك از اين حجاب‏ها توقف نكند كه از قافله سالكان الي الله باز ماند و از دعوت‏هاي شيرين الهي محروم شود.22
يكي ديگر از حجاب‏هايي كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسرين نوشته يا فهميده‏اند، كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكر و تدبر را به تفسير به راي كه ممنوع است، اشتباه نمودند و به واسطه اين رأي فاسد و عقيدة باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عاري و قرآن را به كلي مهجور نموده‏اند در صورتي كه استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأي باشد. 23
يكي ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسماني است، حجاب معاصي و كدورات حاصله از طغيان و سركشي نسبت به ساحت پروردگار عالميان است كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق. 24
از حجب غليظه، كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب دنياست كه به واسطه آن قلب تمام هم خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنيوي شود و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هرچه علاقه‏مندي به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيم‏تر گردد. 25
مادامي كه انسان در حجاب خود هست نمي‏تواند اين قرآن را كه نور است و به حسب فرمايش خود قرآن، نور است، نور را كساني كه در حجاب هستند پشت حجاب‏هاي زياد هستند، نمي‏توانند ادراك كنند. گمان مي‏كنند كه مي‏توانند اما نمي‏توانند. تا انسان از حجاب‏هاي بسيار ظلماني خود خارج نشود، تا گرفتار هواهاي نفساني است، تا گرفتار خودبيني‏هاست، تا گرفتار چيزهايي است كه در باطن خود ايجاد كرده است از ظلماتي كه بعضي‏ها فوق بعض است، لياقت پيدا نمي‏كند انسان كه اين نور الهي در قلب او منعكس شود. 26

راه‏هاي ترويج قرآن (اصول ترويج قرآن)

يكي از وصاياي رسول اكرم (ص) وصيت به تلاوت قرآن است. و فضل تلاوت و حفظ و حمل و تمسك و تعلم و مداومت و مزاولت و تدبر در معاني و اسرار آن بيش از آن است كه به فهم قاصر ما درست آيد و آنچه از اهل بيت عصمت -عليهم السلام - درخصوص آن وارد شده است در اين اوراق نگنجد؛ و ما به بعض آن قناعت مي‏كنيم فرموده: قرآن عهد خداوند است به سوي بندگان؛ همانا سزاوار است كه هر فرد مسلماني در هر روز به آن عهد نظر كند و از آن پنجاه آيه قرائت كند. فرمود حضرت سجاد عليه السلام- كه آيات قرآن خزانه‏هايي است، پس هر وقت گشوده شد خزينه‏اي، سزاوار است كه نظر كني در آن. و در اخبار رجوع به آن و تدبر در معاني آن بسيار وارد است. و در حديث است كه: مؤمني كه قرائت قرآن كند در حال جواني، داخل شود قرآن به گوشت و خون او، و او را خداوند با سفراي كرام نيكوكار قرار دهد، و قرآن پناه اوست در قيامت و در محضر حق گويد: خداوندا هر عاملي اجر عملش را گرفت غير از عامل به من، پس بهترين عطاياي خود را به او برسان. پس خداي تعالي به او بپوشاند دو حله از حله‏هاي بهشتي و بر سر او تاج كرامت نهد. پس خطاب شود: آيا راضي شدي؟ قرآن عرض كند: من اميد بيشتر داشتم پس امن و امان را به دست راست او دهند و حذر را به چپ. پس داخل بهشت شود و به او گفته شود قرائت كند و بالا بيا درجه‏اي پس به قرآن خطاب شود: آيا او را به مقامات رساندم و تو راضي شدي؟ عرض كند آري فرمود حضرت صادق ـ عليه‏السلام ـ كه كسي كه قرآن را بسيار قرائت كند و با او عهد تازه كند به مشقت كشيدن در حفظ آن، دو اجر به او عطا فرمايند و از اين حديث شريف معلوم مي‏شود كه مطلوب در تلاوت قرآن شريف آن است كه در اعماق قلب انسان تأثير كند. 27
و از آداب لازمه قرائت قرآن، كه در تأثير در قلوب سمت رُكنيت دارد و بدون آن هيج عملي را قيمتي نيست، بلكه ضايع و باطل و موجب سخط الهي است، اخلاص است كه سرمايه مقامات اخرويه و رأس المال تجارت آخرت است. در اين باب نيز در اخبار اهل بيت (ع) سفارش بليغ شده است از آن جمله آن است كه جناب كليني، حديث كند: قاريان قرآن سه گروه‏اند: يكي آنان كه قرائت قرآن را سرمايه معيشت اتخاذ نمودند و به واسطه آن از ملوك حقوق و شهريه گيرند و بر مردم تقدم جويند و ديگر، آنان‏كه حفظ حروف و صورت قرآن كنند و تضييع حدود آن نمايند و او را پشت سر اندازند چنانچه سوار قدح خود را به پشت آويزد، خداوند زياد نكند اين قسم حَمَله قرآن را، و طايفه ديگر آنان هستند كه قرآن را تلاوت كنند و با دواي قرآن دردهاي قلب خود را علاج كنند. 28
از آداب قرائت، كه موجب تأثير در نفس نيز هست و سزاوار است كه شخص قاري مواظبت آن كند، ترتيل در قرائت است و آن، به طوري كه در حديث است، عبارت است از حد توسط بين سرعت و تعجيل در آن و تأني و فتور مفرط كه كلمات از هم متفرق و منتشر گردد گويد پرسيدم از حضرت صادق سلام الله عليه از قول خداي تعالي كه مي‏فرمايد: "و رتّل القرآن ترتيلاً" فرمود يعني اظهار كن آنرا اظهار كاملي و سرعت مكن در آن چنانچه در شعر سرعت مي‏كني و متفرق مكن اجزاي آنرا چون ريگهاي متفرق كه اجزايش با هم ملتيم نشود، ليكن قرائت كنيد كه تأثير در قلوب كند و دل‏هاي سخت شما را به فزع آورد و هّم شما آخر سوره نباشد يعني مقصود شما آن نباشد كه قرآن را در چند روز ختم كنيد و يا اين سوره را به زودي ختم نموده و به آخر برسانيد پس انسان كه مي‏خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيه قلب قاسي خود را مداوا كند و با كلام جامع الهي شفاي امراض قلبيه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منير غيبي و اين نور را دريابد، بايد اسباب ظاهريه و باطنيه آن را فراهم كند و آداب صوريه و معنويه آن را فراهم كند، نه مثل آن كه اگر گاهگاهي هم تلاوت قرآن كنيم، علاوه بر آن كه از معاني و مقاصد آن و اوامر و نواهي و وعظ و زجر آن به كلي غافليم، و گويي آياتي كه در آن ذكر اوصاف جهنم و عذاب اليم آن يا بهشت و كيفيات نعيم آن گرديده به ما ربطي ندارد و نعوذ بالله در خواندن كتاب قصه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما جمع‏تر است از كتاب كريم خدايي - از آداب ظاهر آن نيز غفلت كنيم. 29
مطلوب در قرائت قرآن كريم آن است كه درقلب صورت آن نقش بندد و اوامر و نواهي آن تأثير كند، و دعوت آن جايگزين شود و اين مطلوب حاصل نشود مگر آن كه آداب قرائت ملحوظ شود مقصود از آداب آن نيست كه پيش بعضي قراء متداول شده است كه تمام همّ و همت منصرف به مخارج الفاظ و تاديه حروف شود بلكه مقصود آدابي است كه در شريعت مطهره منظور شده است كه اعظم و عمدة آنها تفكر و تدبر و اعتبار به آيات آن است. 30
يكي از آداب مهمه قرائت قرآن، كه عارف و عامي در آن شركت دارند، و از آن نتايج حسنه حاصل شود و موجب نورانيت قلب و حيات باطني شود، "تعظيم" است/ و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگي و جلالت و كبرياي آن است. 31
ما همه قرآن شريف را مي‏دانيم كه از معدن وحي الهي براي تكميل بشر و تخليص انسان از محبس ظلماني طبيعت و دنيا نازل شده است و وعده و وعيد آن همه حق صراح و حقيقت ثابته است و در تمام مندرجات آن شايبه خلاف واقع نيست، با اين وصف اين كتاب بزرگ الهي در دل سخت ما به اندازة يك كتاب قصه تأثير ندارد نه دلبستگي به وعده‏هاي آن داريم تا دل را از اين دنياي دني و نشئه فانيه برگيريم و به آن نشيه باقيه بربنديم و نه خوفي از وعيد آن به قلب ما حاصل آيد تا از معاصي الهيه و مخالفت با ولي نعمت احتراز كنيم، اين نيست جز آنكه حقيقت و حقيقت قرآن به قلب ما نرسيده و دل ما به آن نگرويده. 32
از حضرت رسول، صلي الله عليه و آله، روايت شده كه هر كه فاتحه الكتاب را قرائت كند، ثواب قرائت قرآن به او مي‏دهند. و در روايت ديگر است كه مثل آن است كه تمام قرآن را قرائت نموده... از حذيفه بن يمان رضي الله عنه منقول است كه حضرت رسول خدا (ص) فرمود، "خداي تعالي مي‏فرستد عذاب حتم مقضي را براي قومي، پس قرائت كند بچه‏اي از بچه‏هاي آنها در كتاب: "الحمدلله رب العالمين" چون خداي تعالي مي‏شنود چهل سال عذاب را از آنها مرتفع كند. و از ابن عباس منقول است كه در حالي كه ما نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم، ناگاه فرشته‏اي آمد و گفت بشارت باد ترا دو نوري كه به تو داده شده و به انبياي قبل از تو داده نشده آن دو نور فاتحه‏الكتاب و خواتيم سورة بقره است. [كسي ] قرائت نكند هرگز حرفي از آن را مگر آنكه حاجت او مي‏دهم. 33

آثار انس با قرآن

تلاوت قرآن در واقع زماني مطلوب است كه در اعماق قلب انسان تأثير كند و باطن انسان صورت كلام الهي گردد و از مرتبه ملكه به مرتبه تحقق رسد و اشاره به اين فرموده آنجا كه مي‏فرمايد، جوان مؤمن اگر قرائت كند، قرآن در گوشت و خون او وارد شود. و اين كنايه از آن است كه صورت قرآن در قلب مستقر و جايگزين گردد به طوري كه خود باطن انسان كلام الله مجيد و قرآن حميد گردد به اندازه لياقت و استعدادش. 34
كسي كه خود را عادت داد به قرائت آيات و اسماي الهيه از كتاب تكوين و تدوين الهي، كم‏كم قلب او صورت ذكري و آيه‏اي به خود گيرد و باطن ذات محقق به ذكر الله و اسم الله و آيت الله شود. 35
فرزندم! با قرآن اين بزرگ كتاب معرفت آشنا شو، حتي اگر شده با قرائت آن. و راهي از آن به سوي محبوب باز كن و تصور نكني كه قرائت بدون معرفت اثري ندارد كه اين وسوسه شيطان است. آخر، اين كتاب از طرف محبوب است براي تو و براي همه كس و نامه محبوب محبوب است اگرچه عاشق و محب مفاد آنرا نداند و با اين انگيزه حب محبوب كه كمال مطلوب است به سراغت آيد و شايد دستت گيرد. 36
جناب عارف بزرگوار و شيخ عالي مقدار ما مي‏فرمودند كه مواظبت بر آيات شريفه آخر سورة "حشر" از آيه شريفه "يا ايها الذين امنو اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد" تا آخر سورة مباركه با تدبر در معني آنها در تعقيب نمازها خصوصاً در اواخر شب كه قلب فارغ البال است، خيلي مؤثر است در اصلاح نفس. 37
كسي كه تفكر و تدبر در معاني قرآن كرد، در قلب آن اثر كند و كم كم به مقام متقين رسد و اگر توفيق الهي شامل حالش شود، از آن مقام نيز بگذرد و هر يك از اعضاء و جوارح و قواي آن، آيه‏اي از آيات الهيه شود/ و شايد جزوات و جذبات خطابات الهيه او را از خود بيخود كند و حقيقت "اقرا و اصعد" را در همين عالم دريابد تا آن كه كلام را بي‏واسطه از متكلمش بشنود و آنچه در وهم من و تو نايد آن شود. 39

پاورقيها:

1- آداب الصلوة، ص 264-263
13- همان، ج 5، ص 16
11- ولايت فقيه، ص50
11- ولايت فقيه، ص50
14- همان، ج 18، ص 275
12- صحيفه نور، ج 2، ص 34
17- همان ، ج 14، ص 252
19- كشف الاسرار، ص 220
15- همان، ج 20، ص 82
18- همان، ج 21، ص 169
10- آداب الصلوه، ص 186
16- همان، ج 14، ص 252
22- آداب الصلوه، ص 197-195
27 - چهل حديث، ص 499-497
29 - همان، ص 505-504
2- صحيفه نور، ج 19، ص 84
23- همان. ص 199
26 - صحيفه نور، ج 12، ص 253
21- همان، ج 15، ص 184
24-همان، ص 201
20- صحيفه نور، ج 1، ص 88
25- همان، ص 202
28 - همان، ص 3 و 5-500
35 - آداب الصلوه، ص 217-216
34 - چهل حديث، ص 499
32 - شرح حديث عقل و جهل، ص 61
33 - آداب الصلوه، ص 301-299
30 - همان، ص 500-499
38 - همان، ص 500
37 - چهل حديث، ص 208
31 - آداب الصلوه، ص 181-180
3- همان، ج 21، ص170
36 - جلوه‏هاي رحماني، ص 26
4- آداب الصلوه، ص 194-193
5 - همان، ص 185-184
6- همان، ص 203
7- صحيفه نور، ج 12، ص 225
8- همان، ج 17، ص 252
9- همان، ج 19، ص 143
منابع:
1.امام خميني، آداب الصلوه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1370ش.
2.امام خميني، جلوه‏هاي رحماني، معاونت فرهنگي بنياد شهيد انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1371 ش.
3.امام خميني، ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1373 ش.
4.امام خميني، شرح حديث عقل و جهل، نسخه خطي موجود در مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
5.امام خميني، كشف الاسرار، انتشارات مصطفوي، قم.
6.امام خميني، چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1371 ش.
7.امام خميني، صحيفه نور، (مجموعه 22 جلدي) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول.

 

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

عظمت قرآن(1)

آيه الله جوادى آملى

«لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون.» [1]
«اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم، يقينا آن [ كوه ] را از بيم خدا فروتن [ و ] از هم پاشيده مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم باشد كه آنان بينديشند.»
اين كريمه كه در باره قرآن شناسى است در حقيقت ناظر به عظمت و اهميت قرآن است. سر اين عظمت هم آن است كه هر كلامى به اندازه متكلمش عظيم و بزرگ است، لذا دليل حكمى كه در اين آيه آمده است هم اجمالا در اين آيه ياد شده است هم به تفصيل در سه آيه بعد.

مفهوم متلاشى شدن كوه ها :

مضمون آيه اين است كه اگر اين قرآن بر كوه نازل شود كوه را متلاشى مى بينيد. كلمه «متلاشى» از شى‏ءاى مشتق نشده يعنى لاشى‏ء مى شود وگرنه باب تفاعلى نيست كه يك ثلاثى مجرد داشته باشد. «تلاشى،يتلاشى» اين چنين نيست اين اصلش «لايشى‏ء» است. از اين كلمه «لاشى ء» باب تفاعل ساخته شده متلاشى مى شود يعنى لاشيى‏ء مى شود. «لرايته خاشعا متصدعا» يعنى متلاشى مى شود چرا متلاشى مى شود؟ نفرمود:«من خشيتنا» فرمود: «من خشيه الله» اين التفات از غيبت به خطاب براى تامين دليل اين حكم است پس اصل حكم اين است كه «لو انزلنا هذاالقرآن على جبال لرايته خاشعا متصدعا» چرا «من خشيتنا» نفرمود، بلكه فرمود: «من خشيه الله»، چون «الله» متكلم است هيچ موجودى نمى تواند تجلى الهى و كلام الهى را تحمل كند و همين معنا را در سه آيه بعد كه در ميان اسماى حسناى حق است بازگو مى كند: «هوالله الذى لا اله الا هو» [2] «هوالله الذى لا اله الا هوالملك القدوس» [3] «هوالله الخالق البارى‏ء» [4] كه اين سه آيه پشت سر هم در بيان توصيف و شرح اسماى حسناى آن متكلم است و اگر متكلم عظيم بود قهرا كلام او هم عظيم است و كلام او آن چنان عظيم است كه كوه توان تحمل آن را ندارد.
در اين جا سخن از «خشيت» است نه خوف، بين خشيت و خوف، تفاوت وجود دارد؛ خشيت آن ترسى است كه با تاثر قلبى همراه باشد ولى خوف اين چنين نيست، لذا موحدان عالم فقط از خدا مى ترسند از غيرخدا خشيتى ندارند، موحدان هم مانند ديگران از هر چيز گزنده و آسيب رسانى خائف اند: از مار، عقرب گزندگان و درندگان و يا بى احتياطى ماشين ها مى ترسند اما از هيچ چيز خشيت ندارند. خوف آن ترتيب اثر عملى است، ولى خشيت آن چيزى است كه انسان آن را مبدا اثر بداند و از او بهراسد.
در اين جا هم سخن از خشيت الهى است، خشيت با شعور همراه است و نشانه آن است كه كوه ها هم شعور دارند. براى اثبات شعور كوه ها و مانند آن چند دليل مى توان اقامه كرد: دليل اول همان شعور عمومى است كه خدا براى هر موجودى ثابت مى كند كه «له اسلم من فى السموات» [5]، «لله يسجد ما فى السموات» [6]، «يسبح لله ما فى السموات» [7]، «فقال لها و للارض ائتياطوعا و كرها» [8] كه اين چند دسته از آيات قرآن كريم به خوبى دلالت مى كند بر سرايت شعور عمومى. درباره كوه ها همان آياتى كه در سوره مباركه«ص» و مانند آن آمده است كه خدا به كوه ها دستور مى دهند كه با داود هم نوا
باشند نشانه آن است كه آنها هم دركى و تسبيحى دارند. آيه شانزده به بعد سوره «ص» اين است كه: «انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق» و هم چنين در بحث هاى ديگر مى فرمايد: «يا جبال اوبى معه» [9] اين كه فرمود ما كوه ها را مسخر داود كرده ايم كه صبح و شام همراه او تسبيح مى كنند مثل يك نماز جماعتى كه مامومين به امامشان اقتدا مى كنند سلسله جبال به داود سلام الله عليه اقتدا مى كردند. و هم چنين
«يا جبال اوبى معه» اين اوب يعنى رجوع تاويب يعنى آن شدت رجوع و كثرت رجوع است، اگر كسى چندين بار به خداى سبحان رجوع كند مى شود «اواب»؛ يعنى كسى كه پر رجوع باشد. «آب» يعنى «رجع ،م‏آب» يعنى مرجع آن كسى كه اهل رجوع مكرر است به او مى گويند اواب: «يا جبال اوبى معه» پس نشانه اين است كه كوه ها اين شعور را دارند.

انسان با عظمت تر است يا موجودات ديگر؟

قرآن يك تعبيرى در باره عظمت انسان ها نسبت به موجودات ديگر نظير آسمان ها و زمين و سلسله جبال دارد و نيز تعبير ديگرى كه مقابل اين تعبير است، گاهى به عده اى خطاب مى كند كه شما بزرگ تريد يا آسمان؟ خوب آسمان از شما بزرگ تر است: «اانتم اشد خلقا ام السمإ بناها» [10] اين دو دسته آيات در قرآن كريم مقابل هم هستند. به عبارت ديگر، يك سلسله آياتى است كه مى گويد از انسان كارى برمى آيد كه از آسمان ها ساخته نيست چه رسد به زمين و سلسله جبال: «انا عرضنا الامانه
على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» [11] و آياتى مشابه اين. پس اين دسته از آيات دلالت مى كند براين كه از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زمين و سلسله جبال ساخته نيست و هم انسان بزرگ تر از آسمان ها و زمين است. دسته ديگر
آياتى است كه مى فرمايد آسمان ها و زمين و كوه ها از شما بزرگ ترند. اين دو دسته آيات جمع شان چگونه است. در نصايح لقمان به فرزندش آمده است كه: «انك لن تحرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» [12] هر چه گردن فرازى بكنى بالاخره قدرت ندارى كه زمين را بشكافى و به رفعت كوه ها برسى. در سوره مباركه مومن (غافر) اين چنين آمده است كه: «لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثرالناس لايعلمون» [13] آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش مردم بزرگ تر است، ولى اكثر مردم نمى دانند. خوب اگر آسمان ها و زمين بزرگ تر از مردم اند و انسان ها كوچك تر از آسمان ها و زمين اند، چرا از آسمان ها حمل بار امانت
بر نيامده است؟ هم چنين در سوره مباركه نازعات آيه 27 مى فرمايد: «اانتم اشد خلقا ام السمإ بنيهارفع سمكها فسويها و اغطش ليلهاو اخرج ضحيها» [14] پس اين دسته از آيات مى فرمايد: آسمان ها و زمين از انسان ها بزرگ ترند. دسته ديگر از آيات مى فرمايد: از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زمين ساخته نيست.
راه جمعش اين است انسان اگر منهاى آن روح و دين و عقل حساب بشود؛ يعنى همين بدن مادى باشد؛ هم چنان كه كافر و منافق خود را همين بدن مادى مى پندارد، و مى گويد: «ان هى الا حياتنا الدنيانموت و نحيى» [15] و مى گويد: «و ما يهلكنا الا الدهر» [16] با همين بينش محدود مادى در برابر وحى مى ايستد. پس اين انسان منهاى عقل است، انسان منهاى عقل مى شود جرم مادى، قهرا زمين و كوه و آسمان از او بزرگ تر است، لذا لقمان در نصيحت خويش مى فرمايد: «انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» اين طور كه متبخترانه و مختالانه حركت مى كنى نمى توانى زمين را بشكافى و به گردن فرازى كوه ها نمى رسى، خدا هم مى فرمايد: «الخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس» خدا مى فرمايد: «اانتم اشد خلقا ام السمإ بنيها»و اين انسان است كه بار امانت حمل نمى كند، اين همان است كه «مثل الذين حملوا القرآن ثم لم يحملوها» «مثل الذين حملوا الانجيل ثم لم يحملوها» همان است كه «مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها» اگر كسى زير بار وحى نرود «مثل او كمثل الحمار يحمل اسفارا» حمار و خلقت او هرگز از سلسله جبال و زمين بالاتر نيست، اين كه وحى بر او نازل شد و «فنبذوه ورإ ظهورهم» [17] اين انسان منهاى عقل، هرگز از آسمان ها بالاتر نيست. اما آن انسانى كه وحى را مى پذيرد و مى فهمد و عمل مى كند اين يقينا از آسمان ها بالاتر است، چون اين آسمان ها جرم است و روزى بساط آن‏ها
برچيده مى شود: «والارض قبضته يوم القيامه والسموات مطويات بيمينه» [18] و بدن انسان مى پوسد و دوباره خدا زنده مى كند اما روح كه هرگز نمى ميرد، روح كه هرگز از بين نمى رود، آسمان ها بساطشان برچيده مى شود و سلسله جبال بساطشان جمع مى شود.

عظمت قرآن در طرح موضوعات

اين كه در باره قرآن فرمود: قرآن چيزى است كه اگر بر كوه نازل شود كوه نمى تواند تحمل كند، واقعش همين است، انسان وقتى نزديك بعضى از آيات مى رود از ترس برمى گردد كه اين آيه يعنى چه؟ هر چه هم تلاش و كوشش بكند به خودش اجازه ورود نمى دهد، يك نمونه آن را در اين جا مى‏آوريم: در قرآن در باره كوه ها آمده است كه: اى پيامبر، از تو سوال مى كنند كه وضع كوه ها چه خواهد شد: «يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لاترى فيها عوجا و لا امتا» [19] اين آيه را مى توان فهميد. يعنى سوال مى كنند در هنگام قيامت كوه ها وضعش چگونه خواهد شد؟ شما درجواب بگو: «خداوند اين كوه ها را درهم مى كوبد و همه اين دره هاى ناصاف با ريزش كوه ها صاف مى شود
و هيچ اعوجاج و امت و كجى در صحنه قيامت نيست.» در دنيا يك انسان ممكن است در اثر خلاف كارى خود را به گونه اى پنهان كند و از شهرى به شهرى ديگر يا از مجمعى به مجمعى ديگر برود، اما در صحنه قيامت هيچ جايى براى استتار نيست نه تپه اى نه كوهى نه دامنه اى نه تلى و نه ديوارى است: «لاترى فيها عوجا و لا امتا». قاع و صفصف اين آيه را انسان مى تواند بفهمد. يا اين آيه كه: «يوم تكون الجبال كالعهن المنفوش» [20] اين كوه ها كه سنگين است ما سنگينى اين ها را كم مى كنيم مثل پنبه هاى ندافى شده مثل عهن و پنبه ندافى شده سبك مى شوند. يا اين آيه كه: روزى فرا مى رسد كه جبال «كانت الجبال كثيبا مهيلا» [21] اين كوه ها كه خيلى سفت و سخت است مثل يك تلى از شن مى شود كه شما يك گوشه اش را اگر با انگشت برداريد بقيه مى ريزد، اين را مى گويند «كثيب مهيل» اين قبيل آيات را هم مى توان فهميد اما مى رسيم به اين قسمت: «و سيرت الجبال فكانت سرابا» [22] كوه ها مى روند و مى روند و سراب مى شوند. اگر كسى نخواهد توجيه كند، كوه ها سراب مى شود يعنى چه؟ سراب يعنى هيچ، انسان از دور خيال مى كرد كوه است وقتى نزديك رفت مى بيند كوه نيست. چه قدر انسان بايد توجيه كند تا اين آيه را بفهمد. بعد ازاين كه چندين وجه توجيه كرد بهترين وجه اين است كه اعتراف كند كه من نمى فهمم.
گاهى انسان در برابر بعضى از آيات قرار مى گيرد و از ترس برمى گردد كه اين يعنى چه، چقدر ما توجيه كنيم سراب يعنى هيچ. نه اين كه خرد يا ريز و يا سبك مى شود بلكه «و سيرت الجبال فكانت سرابا» حالا ما «كانت» را به «صارت» توجيه كرديم و حال اين كه «كانت» معناى كانت است نه معناى «صارت» حالا گيرم توجيه كرديم كه آن جا سراب مى شود، سراب يعنى هيچ، كوه چطور هيچ مى شود؟ اين فقط «درمورد» كوه است در مورد زمين و آسمان ها نيز اين چنين است. اين از آن آياتى است كه انسان واقعا حريم مى گيرد.

ظاهر و باطن قرآن

قرآن يك ظاهرى دارد و يك باطنى، در بيانات حضرت امير سلام الله عليه آمده است كه: قرآن ظاهرش بسيار زيبا و جلوه گر و باطنش عميق است. در خطبه هيجدهم نهج البلاغه آمده است كه: «و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و ان القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق لاتفنى عجائبه و لاتنقضى غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به» خوب به اين كتابى كه ظاهرش زيباست و باطنش خيلى عميق است و ما را هم دستور داده اند كه هم در ظاهر و هم در باطن قرآن تدبر كنيم و هرچه هم انسان استخراج كند تمام نمى شود نه در طول زمان نه در عمق فكر متفكران، قهرا اين عميقى كه وصف باطن قرآن است و ما را هم به تعمق در اين قرآن وادار كرده اند غير از آن تعمقى است كه از دعائم و ريشه هاى كفر به شمار آمده است. در نهج البلاغه در كلمات قصار كلمه 31 آن جا كه: «و سئل عليه السلام عن الايمان» حضرت فرمود: ايمان چهار ركن و پايه دارد، آن گاه درباره كفر هم فرمود: «والكفر على اربع دعائم على التعمق والتنازع و الزيغ والشقاق» معلوم مى شود آن تعمق در جهل و افراط و خودپسندى و امثال ذالك است كه تعمق مذموم است و اين تعمق در باطن قرآن است كه «باطنه عميق» و تعمق ممدوح.

روش هاى هدايت در قرآن

قرآن كه ظاهرش زيبا و باطنش عميق است، چگونه و با چه روش هايى مردم را هدايت مى كند؟ قرآن مدعى است كه نه تنها براى هدايت مردم آمده است كه «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس» [23] بلكه بهترين روش هدايت را قرآن به عهده دارد، هيچ كتابى نيست كه همانند قرآن مردم را هدايت كند در آيه نهم سوره اسرإ آمده است كه: «ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم» پس هيچ كتابى همانند قرآن هادى
مردم نيست. اين روش هدايتى را خود قرآن با روش هاى گوناگونى معرفى كرده است:
1. راه استدلال: قرآن بارها به ما فرموده تعقل و تفكر كنيد، اين كار، تشويق به استدلال است، حتى خود قرآن هم از راه استدلال با ما سخن گفته است ؛ مثلا مى فرمايد: «لو كان فيهما آلهه الاالله لفسدتا» [24] «ام خلقوا من غير شى‏ء ام هم الخالقون» [25].
احتجاجات انبيا عليهم السلام را بازگو كرد كه فلان پيامبر براى اثبات توحيد حق با فلان طاغى اين چنين برهان اقامه كرد. نقل براهين عقلى از انبيإ سلف عليهم السلام در قرآن كم نيست. اين ها خطوط كلى سه گانه است كه هر كدام ده ها نمونه دارد يكى اين كه ما را به تفكر و تعقل دعوت كرده است كه اين ها ده ها آيه دارد يكى اين كه براى ما و با ما با استدلال سخن گفت فرمود اگر خدايى نيست بگو ببينم شما را كه آفريد؟ يا بايد بگوييد موجود خود به خود خلق مى شود، يا بايد بگوييد خودمان، خودمان را آفريديم «إم خلقوا من غير شى‏ء إم هم الخالقون» شما هر تلاش و كوششى بكنيد اين دو آيه مباركه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بود، اگر بگويى «خلقوا من غير شى‏ء» يعنى فعل فاعل نمى خواهد مى شود تصادف، اگر بگويى كه نه، فعل، فاعل مى خواهد ولى فاعل فعل خود ماييم كه مى شود دور، اگر عين شما باشد، اگر مثل شما باشد كه مى شود تسلسل، اين همان برهان عميق فلسفى «دور و تسلسل» است، منتها همان طورى كه اين «ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا» [26] را وقتى به دست يك اصولى ماهر داديد بحث عميق برائت را از اين استنباط مى كند، اين جمله مباركه «ام خلقوا من غير شيى‏ء ام هم الخالقون» را وقتى به حكيم داديد بحثهاى عميق عقلى را از آن استنباط مى كند اين نحوه استدلال چه براى اثبات اصل مبدا و چه براى توحيد كه قرآن با ما به عنوان احتجاج سخن گفت فراوان است.
قرآن، در بخش ديگرى از روش استدلال نحوه استدلال انبياى سلف عليهم السلام را با طاغوتيان عصرش نقل مى كند كه فلان پيامبر با فلان طاغى اين چنين استدلال كرده است. همه اين ها براهين عقلى است و يكى از روش هاى هدايت است براى كسانى كه قدرت تفكر دارند.
2. تقليد ايمانى: روش ديگر تقليد ايمانى است. خيلى از افراد به محضر معصوم سلام الله عليه مى‏آمدند؛ مثلا از رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بعد از اثبات رسالت و معجزه و مانند آن سوالى در باره حق تعالى، قيامت، فرشته ها مى كردند، پيامبر هرچه مى فرمود آنان يقين پيدا مى كردند.
راه دوم مثل راه اول يقينا كافى است يعنى راه دينى مثل برهان عقلى يقينا كافى است و همه حكما هم فرموده اند كه قول معصوم عليه السلام مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد ؛ يعنى همان طور كه يك مبرهن مى تواند بگويد مثلا «عالم متغير است»، «هر متغيرى حادث است» يك متدين هم مى تواند بگويد: «اين قول معصوم است» و «هر چه معصوم فرمود حق است»، قول معصوم مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد، اما اگر كسى يا مستقيما از خود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه اين معصوم است و سخن هم سخن اوست و براى بيان حكم واقعى هم فرمود يعنى اصل صدور قطعى، جهت صدور قطعى، دلالت هم قطعى، قول معصوم مى تواند حد وسط قرار گيرد. اما كسى در عصر معصوم نيست و خبر متواترى كه سند را قطعى كند ندارد و دلالت هم نص باشد ندارد يا بى معارض در دست ندارد، اين شخص اگر بخواهد به استناد خبرى، مطلبى را ثابت كند اگر اهل رقم و حساب باشد مى بيند صدها اصل عقلايى را بايد روى هم بچيند و تلى از اصول درست كند تا بتواند يك مطلبى را بفهمد. اگر روايتى پنج جمله داشت و اين روايت از امام ششم سلام الله عليه تا ما به ده يا بيست واسطه رسيد، ما درباره تك تك اين وسايط و جمله ها بايد اصل عدم غفلت، اصل عدم سهو، اصل عدم نسيان، اصل عدم زياده، اصل عدم نقيصه، اصل عدم قرينه، را روى هم بچينيم تا يك مظنه اى به دستمان بيايد، آن وقت در برابر انبارى از اصول يك ظن سطحى نصيب ما مى شود. اگر مسئله ما مربوط به موضوعات عملى بود كه همين حجت است و بايد عمل كرد، اما اگر مربوط به مسائل اعتقادى بود اين ظنون سودى ندارد و آن چه هم در حديث شريف ثقلين است اين است كه عترت همتاى قرآن است نه روايت، نفرمود روايت هم تاى قرآن است بلكه فرمود عترت همتاى قرآن است. روايات مجعول و غير مجعول داريم اما عترت تماما نور هستند «و كلامهم نور». چون روايت، جعلى دارد و قرآن مصون از جعل است، روايت همتاى قرآن نيست، پس فقط عترت همتاى قرآن است.
پس تا اين جا دو راه از روش هاى هدايت را گفتيم: راه برهان و راه تعبد ايمانى.
3. تهذيب نفس: اگر كسى نمى خواهد درس بخواند يا فرصت درس خواندن ندارد آيا راهى به شناخت حقايق دارد؟ قرآن مى فرمايد راه هدايت براى چنين افرادى از طريق راه تهذيب نفس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفس را خود شارع مشخص كرده است. اين كه فرمود: «واعبد ربك حتى ياتيك اليقين» [27] معلوم مى شود همان طورى كه با برهان يقين حاصل مى شود با عبادت هم يقين به دست مى‏آيد. يك وقت كسى عبادت مى كند براى اين كه مكلف به عبادت است و در جهنم نسوزد اين يك همت است، گاهى هم عبادت مى كند به شوق بهشت، لذا كتاب هاى دعا را ورق مى زند ببيند كه براى كدام عبادت ثواب بيشترى از نظر بهشت ياد شده است كه آن را بخواند. گاهى نه براى جهنم است و نه بهشت بلكه عبادت مى كند كه هر گونه حجاب را برطرف كند و معبود خود را ببيند و حق بر او روشن بشود، مثل «حارثه بن مالك».
آيه «واعبد ربك حتى ياتيك اليقين» هم راه تهذيب نفس است كه در آن، هم راه مشخص شده و هم نتيجه. اين «حتى»، در آيه شريفه، حتاى «منفعت» است نه حتاى تحديد نه يعنى عبادت بكن تا به يقين برسى كه اگر به يقين رسيدى معاذ الله عبادت را ترك كنى، چون اگر عبادت را ترك كردى همان جا سقوط مى كنى مثل اين كه به ما گفتند اگر خواستى دستت به كليد برق برسد اين پله هاى نردبان را طى كن تا بالا بروى و كليد برق را بزنى، اگر كسى از پله هاى نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتن همان و سقوط همان، اگر به ما گفتند پله هاى نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعنى وقتى دستت به سقف رسيد حالا نردبان را انكار كن و گرنه سقوط مى كنى. پس اين «حتى» حتاى حد نيست، حتاى منفعت است ؛ يعنى يكى از فوايد مترتبه بر عبادت پيدايش يقين است، «فاذا اتاك اليقين فاقم العباده و حسنها و اتمها و اكملها» اگر يقين پيدا كردى بهتر و زيباتر عبادت بكن. اين عبادت است كه راه «حارثه بن مالك» است، نبايد كسى بگويد اين راه مخصوص معصومين عليهم السلام است، چون «حارثه» يك آدم عادى بود و در محضر حضرت اين راه را ياد گرفت. اين كه فرموده اند: «قلب المومن عرش الرحمن» به اين شرط كه در اين قلب كينه احدى نباشد، اين قلب سالن رقص دنيا نباشد. چه قدر اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه آبروى دنيا و افراد دل باخته به دنيا را مى برد، هيچ كسى در امت اسلامى به اندازه حضرت امير دنيا را بى آبرو نكرد. او آن قدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيم دنيا خواه را رسوا كرد كه آبرويى براى دنيا نگذاشت. شما يك دور به طور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفرماييد و در تشبيهات حضرت در باره دنيا دقت كنيد، گاهى دنيا را به صورت استخوان خوك در دست فرد جذام گرفته معرفى مى كند، گاهى به صورت «عفطه عنز» و در جايى به صورت عطسه انف، گاهى به صورت «ورقه در دهان جراده». آن بزرگوار آن چنان آبروى دنيا را برد كه در امت اسلامى احدى اين چنين دنيا را بى حيثيت نكرد. اگر كسى دنيا را اين طور بى آبرو كرد دنيازده را نيز هم چنين.
حال اين تعبير حضرت(ع) را در باره عده اى ببينيد، ايشان در كلمات قصار شماره 367 اين چنين مى فرمايد: «يا ايهاالناس متاع الدنيا حطام موبى‏ء» پاييز كه مى شود ساقه ها زرد شده و مى ريزند و خشك مى شوند و با يك تكان همه از بين مى روند، اين را «حطام» مى گويند، فرمود اين حطامى است وبا دار (موبى) يعنى بيمارى وبا مى‏آورد «فتجنبوا مرعاه» اين جا جايى است وبا خيز، اولا: حطام است دنيا براى كسى بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هم حطام است، دست بزنى مى ريزد و اين ساقه هم وبا مى‏آورد نچريد. «فتجنبوا مرعاه قلعتها احظى من طمانينتها و بلغتها ازكى من ثروتها حكم على مكثر منها بالفاقه و اعين من غنى عنها بالراحه من راقه زبرجها اعقبت ناظريه كمها و من استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا» آن گاه فرمود: «لهن رقص على سويدا قلبه»
«سويدا» حبه شى‏ء و هسته مركزى را مى گويند، سويداى دل يعنى آن حبه، آن هسته مركزى دل ، آن دل دل. خلاصه، فرمود در دل دل اين اوباش دارند رقص مى كنند: «لهن رقص على سويدإ قلبه هم يشغله و غم يحزنه كذلك حتى يوخذ بكظمه» خوب اگر چنان چه اين چنين شد، آن دل توان اين راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفى ببندد. اگر همه اين ها را به دور انداخت مى گويد «حارثه بن مالك» كه بود كه من نيستم. اين تعبير، تعبير خوب و پسنديده اى است اين كه به ما مى گويند مسابقه بدهيد يعنى اين كه چرا او رفت و من نروم اين «من» مذموم نيست، «فاستبقوا» همين است ؛ يعنى مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد «سارعوا» جلو بزنيد، اين راهى نيست كه تصادف داشته باشد چون دراين معارف و معانى تزاحمى نيست همه مى گويند بيا تو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مى گويند من مى خواهم بگيرم اين تزاحم است اما در معارف هر يك مى گويد اين دنيارا تو بگير، اين حطام را تو بگير، اين چراگاه وبا خيز مال تو او مى گويد مال تو من رفتم اين سبقت در نجات از رذيلت و فراهم كردن فضيلت تزاحمى ندارد، لذا فرمود: تا توانستى سابقوا و استبقوا تا توانستى سارعوا نه تنها سابقوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشويد، سرعت بگيريد، وقتى سرعت گرفتيد امام متقين مى شويد، لذا بگوييد: «واجعلنا للمتقين اماما».
برخى چون‏ [28] حل اين گونه از معارف برايشان دشوار بود گفته اند كه: «واجعلنا للمتقين اماما» يعنى «واجعل لنا من المتقين اماما» مى فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسى كه با تقواست امام ما باشد ما چرا امام المتقين نباشيم، چرا كارى نكنيم كه همه مردم باتقوا به ما اقتدا كنند. اين راه براى همه باز است اين راه، راه تواضع است، اگر كسى متواضع تر و خاكسارتر شد اين گونه حرف مى زند، اگر «هوالله هو» شد اين چنين حرف مى زند و مى گويد: «واجعلنا للمتقين اماما» خدايا توفيقمان بده كه من طورى باشم كه همه مردم باتقوا به من اقتدا بكنند يعنى علم و عمل و سيره علمى من براى مردم باتقوا الگو باشد. حالا بياييم در قرآن معاذالله تحميل كنيم بگوييم، نه، قرائت آن اين چنين نيست، بلكه اين گونه است كه: «واجعل لنا من المتقين اماما».

جمع ميان سه راه هدايتى

جمع هر سه راه عقل، تهذيب نفس و تعبد ايمانى ممكن و شدنى است ؛ يعنى هم انسان با برهانى كه خود قرآن اقامه كرده است هم با ظواهر دينى و هم با تهذيب نفس مى تواند حركت كند. يقينى كه خداى سبحان به ابراهيم سلام الله عليه داد با درس خواندن به دست نيامد، چون وضع حضرت ابراهيم مشخص بود: دوران كودكى را در غار گذراند كم كم آمد بيرون و فرمود: «و كذالك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين.» [29] ما ملكوت را نشانش داديم تا او اهل يقين بشود. خوب اين راه را هم كه به ما نشان دادند فرمود: چرا شما در ملكوت سفر نمى كنيد؟ «او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض» [30] ما را نه تنها تشويق كردند، توبيخ كردند كه چرا نگاه نمى كنيد چرا نمى رويد. پس يك راهى است رفتنى، به ما گفته اند كه اگر قدرى جلوتر رفتى هم اكنون كه اين جا نشستى جهنم و اهلش را مى بينى: «كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم» [31] حالا ببينيد بر سر اين آيه چه ها آوردند گفتند بين اين دو جمله چيزى محذوف است كلا لو تعلمون علم اليقين مثلا عمل صالح مى كنيد بعد اگر مرديد لترون الجحيم خوب بعد اگر مرديد همه لترون الجحيمند چه كافر چه غيركافر، ديگر نيازى ندارد كه بفرمايد اگر اهل يقين باشيد جهنم را مى بينيد. چرا ما بگوييم آن در آيه شريفه فوق، وسطها محذوف است، لذا برخى چيزى به عنوان پسوند براى «لوتعلمون علم اليقين» در تقدير گرفتند كه با آن هم آهنگ نيست و يك چيزى به عنوان پيش وند براى «لترون الجحيم» ذكر كرده اند كه با اين هم سان نيست. چرا ما اين چنين با قرآن برخورد كنيم، فرمود: «كلا لوتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم» فرمود شما اگر اهل علم اليقين باشيد جهنم را مى بينيد نشانش اين است كه عده اى هم ديدند، در نتيجه اين راه رفتنى است.
پس اين كه فرمود: «ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم»، سه راه را به ما نشان داد جمع اش هم ميسر است هيچ كس در هيچ شرايطى نمى تواند بهانه بياورد، بعضى كه اهل تهذيب نفس نيستند براى آنها سخت است، چون هر شب بايد غذا بخورند و هميشه بايد بخوابند، بالاخره يك نماز صبحى هم مى خوانند ديگر حالا هرچه شد، شد اهل اين كه شب كم غذا بخورد، يك مقدارى سبك باشد سحرى داشته باشد اهل اين نيست. اين گونه افراد بالاخره اهل فهم كه هستند، اگر اهل فهم و تفكر عقلى باشند با استدلال. بعضى هستند كه نه اهل استدلال اند و نه اهل تهذيب، بلكه اهل ظواهر دينى اند، قرآن اين راه ظواهر دينى را به آنان معرفى كرده است ؛ يعنى هم با ظواهر دينى در آن جا كه ظواهر دينى به نصاب اعتبار رسيده است و هم با براهين عقلى و استدلال ها آن جا هم در صورتى طبق براهين به حد نصاب استدلال رسيده باشد و هم از راه تهذيب نفس در صورتى كه تهذيب به شرايط به نصاب لازم رسيده باشد وعده خداى سبحان هم كه هست: «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» [32] هم ما را تشويق كرد و هم فرمود كه اگر يك قدرى اين راه را طى كردى من نشانت مى دهم و هدايتت مى‏كنم.

پى‏نوشت‏ها:

[1]. سوره حشر،(59) آيه‏21.
[2]. همان ،آيه 22.
[3]. همان، آيه 23.
[4]. همان، آيه 24.
[5]. سوره آل عمران (3) آيه 73.
[6]. سوره نحل (16) آيه 49.
[7]. سوره حشر (59) آيه 24.
[8]. سوره فصلت (41) آيه 11.
[9]. سوره سبا (34) آيه 10.
[10]. سوره نازعات (79) آيه 27.
[11]. سوره احزاب (33) آيه 72.
[12]. سوره اسرإ (17) آيه 37.
[13]. سوره غافر (40) آيه 57.
[14]. سوره نازعات (79) آيه 27.
[15]. سوره مومنون (23) آيه 37.
[16]. سوره جاثيه (45) آيه 24.
[17]. سوره آل عمران (3) آيه 187.
[18]. سوره زمر (39) آيه 67.
[19]. سوره طه (20) آيه 105.
[20]. سوره قارعه (101) آيه 5.
[21]. سوره مزمل (73) آيه 14.
[22]. سوره نبا (78) آيه 20.
[23]. سوره بقره (2) آيه 185.
[24]. سوره انبيإ (21) آيه 22.
[25]. سوره طور (52) آيه 35.
[26]. سوره اسرإ (17) آيه 15.
[27]. سوره حجر (15) آيه 99.
[28]. سوره فرقان (25)آيه 74.
[29]. سوره انعام (6) آيه 75.
[30]. سوره اعراف (7) آيه 185.
[31]. سوره تكاثر(102) آيه 6.
[32]. سوره عنكبوت (29) آيه 69.

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

فرياد الحياة: قرآن و زندگي

حكيمي، محمد رضا

پيامبران الهي، هر كدام در زمان خويش، دين خدا را به مردمان رساندند . مي‌توان گفت، هر يك از دين‌هاي آسماني از دين پيش كامل‌تر بود، تا ا ينكه آخرين دين آسماني، يعني اسلام، به‌وسيله آخرين و بزرگ‌ترين پيامبر خدا، حضرت محمّد(ص)، به انسان‌ها ابلاغ گشت...
چون دين اسلام، آخرين پيام «وحي»، يعني پيام الهي و آسماني است، كامل‌ترين دين است و همه‌راهنمايي‌هايي را كه براي خوشبختي انسان‌ها ـ در اين جهان و آن جهان ـ لازم است،در‌بردارد.
پيامبر اكرم(ص) با كمك ياران وفادارش و در پيشاپيش همه، حضرت علي(ع)، دين اسلام را ـ با وجود موانع بسيار و سختي‌هاي فراوان ـ تبليغ كرد و اطّلاعاتي را كه مي‌بايست درباره آخرين دين الهي به مردمان برساند، به آنان رسانيد...
يكي از اين اطّلاعات بسيار مهم، كه پيامبر اكرم آن را بارها و با عبارت‌هاي گوناگون يادآوري كرد، اين بود كه مسلمانان بايد از كتاب خدا پيروي كنند و دستورهاي آن را به‌كار بندند و اين كتاب را خوب بشناسند، درست و خالص درك كنند و گرامي بدارند و هر جا كه نيازي به توضيح دارد، اين توضيح را از هر كس و هر جا نگيرند، تا فهم قرآني، خالص بماند و همين «فهم خالص قرآني» ، در ميان مسلمانان رواج يابد و هر فرد مسلمان ، به صورتِ «فردي قرآني» و هر جامعه مسلمان ، به صورتِ «جامعه‌اي قرآني» ساخته شود؛ تا هميشه، هم انديشه و نگرش مسلمانان قرآني باشد و هم رفتار و كردار آنان.
بدين‌گونه مي‌نگريم كه پيامبراكرم ـ مسئول بزرگ هدايت انسان ـ تأكيد كرده بود كه قرآن كريم به‌درستي شناخته شود و با آرا و افكار ديگري كه از متن قرآن گرفته نشده است، مخلوط نگردد؛ زيرا كه زلال «وحي»، از هر چيز ديگر شفّاف‌تر و لطيف‌تر است؛ و اگر كمترين آميختگي در فهم آن پديد آيد، حركت سازنده و هدايت آموزنده دين خدا دچار ركود و چه بسا انحراف خواهد شد؛ و تربيت «فرد قرآني» ، و ساختن «جامعه قرآني» تحقّق نخواهد يافت. بدين منظور، آن حضرت تأكيد مي‌كرد كه مسلمانان بايد از چه كساني علم قرآن را فرا گيرند، و معارف و هدايت‌هاي قرآني را از كجا بياموزند. البته در اين باره آياتي در خود قرآن نيز آمده است؛ و پيامبر اكرم ـ با توجّه به همان آيات ـ تأكيدهاي خويش را به گوش‌ها مي‌رسانيد و به اُمّت اسلام پيوسته هشدار مي‌داد و علّت اين اصرار و تأكيد به‌خوبي روشن است؛ زيرا اگر قرآن با غير افكار قرآني فهميده شود، و به وسيله كساني كه واجد و وارث علم قرآني نيستند تفسير گردد، ديگر قرآن نخواهد بود و جامعه قرآني و انسان قرآني نتواند ساخت.
پيامبر اكرم، خود، سخناني درباره آيات قرآني گفته بود و هر گاه كساني از اصحاب و ياران او، چيزي درباره قرآن و معني و مقصود برخي از آيات پرسيده بودند، بدان پاسخ داده بود؛ همچنين شرح بسياري از احكام الهي را كه در قرآن به صورت مختصر ذكر شده است، بيان كرده بود؛ ليكن مسئله بسيار با اهميت، براي همه‌مسلمانان، اين بود كه پس از پيامبر خدا چه كسي بايد آيات قرآن را براي مسلمانان تفسير كند واحكام بيان نشده را شرح داده، به پرسش‌ها پاسخ گويد و قرآن كريم را معيار ساختن فرد و جامعه قرار دهد؟
بيشتر و پيشتر از همه مسلمانان، خود پيامبر(ص) نگرانِ آينده مسلمانان بود، كه آيا پس از او، كتابِ خدا به وسيله چه كساني تفسيرخواهد شد و آيا شايسته‌ترين مفسّران براي قرآن، و سزاوارترين كسان براي هدايتِ مسلمانان و اجراي احكام قرآن در ميان آنان، كدام‌يك از ياران و پروردگان او خواهد بود؟ و به سخني ديگر، چه كساني سزاوارند كه هادي و امام و معلّم راستين مسلمانان باشند؟ و اُمّت را در «خطِ خالصِ قرآني» و هم در «علم» و هم در «عمل» هدايت كنند؟
چنان كه در تاريخ‌ها و مدرك‌هاي بسيار معتبر ذكر شده است، پيامبر اكرم(ص) ، همه علوم قرآن و احكام قرآن و تفسير آيات قرآن را به علي(ع) آموخته و سپرده بود. از اين‌رو، در حديثي معروف ـ كه عالمان و برادران اهل سنّت و عالمان شيعه همه نقل كرده‌اند ـ فرمود:
« أنَا مَدينةُ العِلم و علي بابُها؛ من شهر علم هستم و دروازه اين شهر علي است»1. معناي اين حديث مبارك و مهم را ، حماسه سراي بزرگ، حكيم ابوالقاسم فردوسي، در آغاز «شاهنامه»، چنين به نظم در آورده است:
چو خواهي كه يابي ز هر بد رها
به گفتار پيغمبرت راه جوي
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحي
كه من شهر علمم، عليم دَرَست
گواهي دهم كاين سخن راز اوست
منم بنده اهل بيت نبي
سراندر نياري به دام بلا
دل از تيرگي‌ها بدين آب شوي
خداوند امر و خداوند نهي
دُرُست اين سخن، گفتِ پيغمبرست
تو گويي دو گوشم بر آواز اوست
ستاينده خاك پاي وصي
آري، پيامبر اكرم «ص» فرمود: من شهر علم هستم (يعني منبع و مركز جامع همه علوم قرآن و رموز هدايت انسان) و علي(ع) دروازه ورود به اين شهر است. پس هر كس بخواهد قرآن را درست بفهمد و به آن درست عمل كند، پس از پيامبر(ص) بايد آن را از علي(ع) بياموزد، چرا كه او علوم قرآن را از رسول خدا(ص) آموخته است و پس از علي (ع)، از امامان ديگر، كه هر يك، علوم قرآن را از امام پيش از خويش فرا گرفته‌اند، تا برسد به خود پيامبر اكرم(ص) كه آورنده قرآن است و خداي متعال ، هر چه در قرآن هست به وي آموخته است.
با توجّه به آنچه به طور خيلي مختصر گفته شد، روشن مي‌شود كه براي فهميدن درست و كامل دين آسماني اسلام، تنها دو منبع موجود است، دو منبعي كه از هم جدا نمي شوند و جدايي ندارند و اين دو منبع، قرآن و احاديث است كه به جز آياتي از قرآن كريم، خود پيامبراكرم، اين دو منبع را معرّفي كرده و جايي براي آن باقي نگذاشته است كه اشخاصي گوناگون، با ذهنيت‌ها و هدف‌هاي گوناگون و در زمان‌ها و زمين‌هاي گوناگون، هر يك بيايند و قرآن كريم را كه براي ايجاد اتّحاد و برادري و برابري در ميان همه افراد بشر نازل گشته است، به گونه‌هاي مختلف تفسير كنند و در ميان امّت اسلامي، فرقه‌هاي گونه‌گون با عقايد گونه‌گون پديد آورند.
قرآن كريم ، كتاب خدا و وحي آسماني است و آمده است تا يك جامعه يگانه انساني ـ قرآني بسازد: جامعه‌اي پاك و مؤمن، متّحد و همسو ، معتقد به خدا و يگانگي خدا (توحيد) و سرشار از انصاف و دادگري (عدل). جامعه قرآني بايد هم در عقيده و هم در عمل يگانگي داشته باشد، و تنها و تنها با انديشه خالص قرآني زندگي كند، تا به زيان شناخت‌هاي نادرست در عقيده، و عملكردهاي ناروا در عمل، دچار نگردد و حركت سازنده قرآني، در هيچ يك از ابعاد، به ركود نگرايد و سست نگردد.
در اين باره كه راه درست شناخت دين و فهميدن عقايد و احكام دين، منحصر است به رجوع به آورنده دين، يعني پيامبر اكرم(ص) واحاديث پيامبر «ص» و احاديث امامان(ع) ـ كه وارثان علم قرآن هستند ـ جاي هيچ ترديدي نيست و ياد كرديم كه درباره اين موضوعِ بسيار مهم (از نظر دين و هدايت ديني و سعادت راستين انساني) از پيامبر اكرم تأكيدهايي فراوان رسيده است و احاديثي بسيار با اهميت نقل شده است. يكي از اين احاديث، حديث معروفِ «ثَقَلين» است؛‌در اين حديث، پيامبر(ص) چنين فرموده است:
إنّي تارك فيكُمُ الثَّقَلَين، ما إن تَمَسّكْتُم بهما لَن تَضِلّوا بَعْدي، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخر، كتابَ اللّهِ و عترتي؛
من دو چيز گرانبها براي شما مي‌گذارم، كه پس از من، تا هنگامي كه به آن دو چنگ در زنيد (و از آن دو پيروي كنيد) هرگز گمراه نخواهيد شد؛ يكي از اين دو از ديگري بزرگ‌تر است ؛اين دو، كتاب خداست و عترت من.
پس اگر ما بخواهيم راه اسلام را درست بفهميم و راه قرآن را درست بپيماييم و گمراه نشويم، بايد براي فراگيري اسلام و راه اسلام (هم در عقيده و هم در عمل)، به قرآن رجوع كنيم و به كمك احاديث و سخناني كه از دانايان راستين قرآن ـ پيامبر اكرم و امامان ـ رسيده ا ست، مقصود قرآن را خوب بفهميم و با روش عملي كه آنان فرموده‌اند عمل كنيم و اين روش را در همه‌زندگي به كار ببنديم: در اعتقاد ، اخلاق، تربيت، علم آموزي، هنرپردازي، فرهنگ، اقتصاد، عدالت، قضاوت، دفاع، نوع‌دوستي، ظلم ستيزي و ...
البته لازم است كه انسان‌ها به هر اندازه كه خود استعداد دارند و درك مي‌كنند، مطالب قرآن و حديث را با فهم اجتهادي و عقلي (فهم از روي عقل و انديشه) درك كنند. در خود قرآن كريم و احاديث، بر «تأمّل» و «تعقّل» و «تفكّر» و «تدّبر» (كه عملِ خودِ شخص است) تأكيد بسيار شده است. پس ما نبايد به اين اكتفا كنيم كه مطالب ديني را طوطي‌وار حفظ كنيم، بلكه بايد آنها را با عقل خدا داد خود، فراگيريم و از روي عقل درك كنيم و پس از تعقّل درباره آنها و خوب فهميدن آنها، هر يك را كه «اصل» است، عقيده خود قرار دهيم و هر كدام كه «دستور عملي» است، به آن عمل كنيم.
بايد يادآوري كنيم كه در همين مرحله‌اي كه ياد شد، يعني مرحله تعقّل و تأمّل، بايد بكوشيم تا تعقّل را به صورت قرآني انجام دهيم؛ چون رسيدن به هر چيز، راهي و گاه راه‌هايي دارد و معلوم نيست كه همه اين راه‌ها درست باشد و انسان را تا نهايت و تا رسيدن به مقصد، به صورتي درست راهنمايي كندو چون قرآن و احاديث به ما دستور داده‌اند كه تعقّل كنيم، يعني عقل خود را به‌كار اندازيم ، به يقين، خود راهي براي تعقل دارند و آن را يادآوري كرده‌اند. پس بايد راه و روش تعقّل وبهره وري از عقل را از خود قرآن و احاديث بياموزيم و اين راه را همان‌گونه كه قرآن و احاديث گفته‌ا ند (و چون از جانب خداي متعال و پيامبر خدا و امامان معصوم رسيده است، درست‌ترين راه است) بپيماييم، تا مبادا از «تعقّل قرآني» و «درك قرآني» منحرف شويم، كه ذرّه‌اي انحراف و دوري از روش خالص قرآني، انحراف و دوري از متن قرآن است و اين مطلب بسيار روشن است. پس نظرهايي كه از اصل و بنياد ، از متن قرآن و احاديث گرفته نشده است، و آرا و افكاري كه از اين سو و آن سو آمده است، نمي‌تواند آموزنده خوبي براي حقايق خالص قرآني باشد. تعقّل به هر روشي و بر پايه هر مكتبي كه انجام شود، نتيجه‌اش مطابق همان روش و مكتب فكري خواهد بود. از اين جهت قرآن كريم هماره تأكيد مي‌كند كه در متن آيات قرآن تأمّل كنيد، آن‌هم تأمل و تدّبر با قلب و دل ، يعني باطن صاف و خالص انساني...و پيوسته مي‌خواهد كه انسان، قفل قلب خويش را بشكند، و درِ دل و درون خود را به روي حقيقت‌ها بگشايد، تا از «القاي وحياني» قرآن بهره‌مند گردد و به «روحانيت علم» برسد، نه تنها به حفظ تعدادي اصطلاح و تعبير...
فيلسوفان و عالمان بزرگ اسلام، كه در رشته‌هاي علوم فلسفي و عقلي تبحّر داشته‌اند نيز ياد كرده‌اند كه آنچه از قرآن كريم فهميده شود و ازاحاديث معتبر به‌دست آيد، به حكم خود عقل، بايد پذيرفته شود. علاّمه طباطبايي، درباره اهميت و حجّيت (دليل بودنِ) آنچه از ظاهر آيات و احاديث فهميده مي‌شود، بياني استدلالي و زيبا دارند، كه در كتاب «شيعه در اسلام»2 آمده است و در آنجا تصريح مي‌كنند كه «ظواهر»، يعني ظواهر آيات و احاديث، حجّت و دليل است و حجّيت اين ظواهر را، هم در معارف وعقايد مي‌پذيرند و بر آن تأكيد مي‌كنند و هم در احكام فقهي. اين قسمت از كتاب علاّمه طباطبايي را با دقت بخوانيد، تا به اهميت و معناي «ظواهر ديني»3 و «ظواهر آيات و احاديث» پي ببريد و از علّت و حكمت حجّت بودن آنها سر در بياوريد و از تأويل قرآن و حديث ـ كه پيامبر اكرم و امامان از آن نهي كرده‌اند و عقل نيز آن را درست نمي‌شمارد ـ پرهيز كنيد و دليل بودن ظواهر، هيچ منافاتي با پذيرش عقل و تعقّل ندارد؛ زيرا آنچه از ظاهر معناي آيه يا حديث فهميده مي‌شود، خود درياي ژرفي است براي تعقّل و تأمّل؛ و كلامي عامي و عادي نيست.
بنابراين، از درك ظواهر قطعي قرآني و حديثي دست برنداريد تا سر از جاهاي ديگر در نياوريد و در همان ظواهر، تعقّل و تأمّل كنيد، تا به حقايقي هر چه بيشتر نايل آييد و بتوانيد «فرد قرآني» و «جامعه قرآني» بسازيد، وعظمت سازندگي قرآن و حديث را در ساختن فرد ترازِ قرآن و تشكيل جامعه ترازِ قرآن، به همه مردم عالم نشان دهيد.

پاورقيها:

1. مدرك‌هاي فراوان اين حديث، از طريق عالمان اهل سنّت، در كتاب «الغدير» (جلد 6، ص 61 تا 77) ذكر شده‌است. 2. ص 45 ـ46 چاپ قم.
3. تفسير«الميزان» ، جلد 5، صفحه 282 ـ 283.
جمعه 24 شهریور 1391  12:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات علوم قران

بازگشت به قرآن در انديشه امام خمينى

عباس مخلصّى
بخش نخست

نهضت احياگريِ دينى در جهان اسلام از سيدجمال الدين اسدآبادى و عبده و اقبال تا امام خمينى بر پايه دعوت به اسلامِ راستين و بازگشت به قرآن استوار بوده است.
سمت وسوى و نكته مركزى تلاش احياگرانه سيد جمال الدين رهايى مسلمانان ازسلطه استعمار و استبداد و بازگشت به اسلام و قرآن در عرصه سياست و اجتماع بود. عبده و شاگردان او بر احياى معارف و آموزه هاى برآمده از قرآن و سازوارى و هماهنگى آنها با فرهنگ و دانشهاى روز پاى فشردند و دل نگرانيهاى اقبال بازيابى و بازگشت به گوهر (خودى)بود كه مسلمانان آن را از قرآن و فرهنگ زلال وحى گرفته بودند.
اين فرايند در اسلام معاصر با ظهور امام خمينى به كمال مى رسد و عنصر بازگشت به قرآن به تمام جلوه مى كند; چرا كه در اين حلقه احياگرى امام نه تنها در يك عرصه كه در همه عرصه هاى عمل گرايانه و معرفت شناسانه دين بر قرآن و مبانى و انگيزه بازگشت به قرآن تكيه دارد.
امام شالوده حركت و نهضت دينى خود را بر قرآن و ميراث قرآنى حوزه ها بنا نهاد و آرمان نهايى را نيز دست يابى به هدفها و ايده هايى دانست كه قرآن و وحى اسلامى براى مسلمانان بيان كرده است.هم از اين روى بود كه سياست اقتصاد حكومت اجتماع فرهنگ و نيز همه ساختهاى معرفت و انديشه دينى را در آفتابِ وحى قرآنى جست وجو مى كرد.
همه آرزو و تلاش امام آن بود كه جامعه به سياست و حكومت و مديريتى بازگردد كه ويژگيها و مبانى و اصول آن در قرآن آمده است.
بازگشت به عدالت قرآن و احياى حقوق انسانها و حكومت و امامت مستضعفان.
بازگشت به عزّت و استقلال و و حدت و اقتدار كه قرآن منادى آن است.
بازگشت به ايمان و تقوى و درستى و ارزشهاى انسانى و تجديد حيات معنوى در سايه قرآن.
بازگشت به فقهِ قرآنى در حوزه فقه به اخلاق و عرفان و فلسفه قرآنى در حوزه دين شناسى و به باورهاى قرآنى در حوزه عقايد و اعتقادات دينى.
بازكاوى اين احيا نشان مى دهد كه امام بازگشت به قرآن را هرگز يك سويه ننگريست و يك بُعدى دنبال نكرد بلكه همه فكر و انديشه و همّ امام آن بود كه تمام نيازهاى دينى انسان در عرصه خارج و اجتماع و در عرصه ذهن و فكر و انديشه بر محور اصالتهاى قرآنى و بازگشت به وحى جست وجو و كاويده شود; از همين روى انقلاب 1357 در ايران يك انقلاب سياسى اجتماعى صِرف نبود بلكه انقلاب اسلامى و قرآنى بود. مردمان در سايه بيدارگرى دينيِ امام به خواسته هاى اجتماعى و سياسى خود رسيدند:
(مى دانيد كه نهضت و انقلاب براى پياده كردن احكام اسلام است.ما مقصد ديگرى غير از اين نداشتيم.آخر شما كه نمى خواستيد قدرت كسب كنيد بلكه مى خواستيد قرآن را احيا كنيد.)1
اينك مسؤوليت اصلى و حياتى انقلاب و اساسى ترين تلاش و حركت براى پايدار ماندن و سلامت دينى و فرهنگيِ انقلاب بازكاوى درست مبانى و احكام و آموزه ها و باورها و رهنمودهاى فردى و اجتماعى قرآن و بازشناسى روشهاى پياده سازى آنها از سوى حوزه هاست.
زيرا در نظر امام بازگشت به قرآن هم براى اخلاص و بندگى و نزديكى به خداست و هم براى دريافت پاسخِ جستارهاى دينى و خارج شدن از بن بستها و ابهامهاى فكرى و پاك كردن معرفت دينى از ناخالصيها و التقاطها و ناسازگاريها در ساخت دانشها و آموزه هاى دين; چه در سايه اين مهم است كه راه بازگشتِ دسته جمعى و اجتماعى به قرآن روشن و هموار مى شود.

پيوند حوزه با قرآن

فهم فرانمايى و كشف و بيان معارف دين تمام هدف حوزه هاى دينى بوده و هست.حوزو يان آن را مسؤوليت اصلى و بنيادين خود مى دانند و بر اين مهم به خوبى آگاهى دارند و از سوى ديگر باور دارند:
1. قرآن اصلى ترين و استوارترين متن خالص دين است:
(ذلك الكتاب لا ريب فيه.)2
2. قرآن تمام آموزه ها و راهنماييهاى دينى را براى بشر در بردارد:
(ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء و هديً و رحمةً للمسلمين.)3
3. معارف قرآن هميشگى و براى همه عصرها و نسلها است:
(وانّه لكتاب عزيز لايأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد.)4
4. قرآن تنها معيار براى بازشناسى متون دين و مرجع ارزيابى در معرفت دينى است:
امام صادق(ع) فرمود:
(ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف.)5
درد امروز ما باور نداشتن به اين گزاره ها نيست و در اينجا نمى خواهيم در راستى و درستى و حقيقت بودن آنها سخن بگوييم; چرا كه اين گزاره ها نزد حوزويان و دين پژوهان پذيرفته شده است.
تمام درد اين است كه چرا با اعتقاد و دل آرامى و دل گرمى به اين حقيقتها و سزايگان و باور به بايستگى بازگشت به قرآن در عرصه فرهنگ و معرفت دينى قرآن را از دست نهاده ايم و با آن پيوند شايسته و درخور برقرار نكرده و نمى كنيم.
از دير باز حوزه هاى شيعى از اين امر نامبارك دردمند و زخم دار بوده و مورد اتهام كه از قرآن دور شده است.اگرچه سنيّ مذهبان نيز به گونه شايسته و بايسته با قرآن پيوند نداشته اند و تنها در بهره ورى از ظاهر قرآن مانند تلاوت و حفظ و پاره اى از مسائل علوم قرآن چندگامى جلوتر بوده اند. تاريخ نهضت (بازگشت به قرآن) در دو حوزه شيعه و سنّى شاهد و گواه اين مدعاست.
از اين درد امام راحل و ديگر مصلحان دينى بارها ياد كرده اند و بر غربت غريبانه قرآن اشك غم ريخته اند:
(قرآن مهجور گرديده است… آن كتاب زندگى و كمال و جمال در حجابهاى خود ساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاكِ كج فكريهاى ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگى و فلسفه زندگى ساز او به زبان وحشت ومرگ و قبر تنزل كرده است.)6
دورافتادگى و مهجور بودن قرآن تنها آن نيست كه كنارگذاشته شود و مردمان به تلاوت آن توجه نداشته باشند. اين گونه اى از دورافتادگى و جداافتادگى قرآن از
زندگى فردى و اجتماعى است. گونه ديگر دورافتادگى قرار دادن قرآن در هاله اى از قداست است و اين كه از جاى برين خود فروآيد و تنها براى ثواب حرز دعا … به كار رود.
استفاده از قرآن در مورد هاى ياد شده در صورتى كه در كنار نگرش ژرف و راه جويانه باشد بى گمان رواست. اگر بدانيم كه بايد از رهگذر آنها با قرآن راه پيوند جست و با محتوا و پيام و رهنمودهاى وحى آشنا شد به قرآن نزديك شده ايم ولى اگر رويكرد به اين امور از قرآن جاى را بر فهم قرآن و بهره وريهاى فكرى در معرفت دين و برگرفتن هدايتها و راه و روشهاى عملى از قرآن تنگ كند و سبب شود استفاده بجا و اصيل در كار نباشد و توجه دقيق و ژرف و باريك انديشانه به هدايت گرى قرآن نشود قرآن از گردونه زندگى خارج شده و ما از آن دور افتاده ايم:
(در قرآن همه چيز است لكن مع الأسف ما استفاده از آن نكرده ايم و مسلمين مهجورش كردند; يعنى استفاده اى كه بايد از آن بكنند نكردند. بايد مردم را توجه داد.)7
راه نمودن و توجه دادن مردمان به بهره ورى صحيح از قرآن بر عهده حوزه و روحانيت است ولى بايد ديد حوزويان چه اندازه به اين مهم بها مى دهند. آيا از قرآن بهره اى صحيح و تمام برده و مى برند. آيا در حوزه ها قرآن محجور و به دور از چرخه تلاشهاى علمى و فكرى نمانده است؟ نشانه ها و بود و هستها از آن حكايت مى كند كه قرآن در حوزه ها نيز جايگاه اصيل خود را نيافته يا از دست داده است. دورى قرآن از ساحت زندگيها و تلاشهاى فكر و فرهنگى دامن حوزه ها را نيز گرفته و هنوز فرزانگى و شايستگى برترى و ارج در پژوهش و باريك انديشى در فقه و اصول شناخته مى شود و پژوهش و تفكر در محتواى قرآن و به صحنه آوردن آموزه هاى تفسيرى عرفانى فقهى و اخلاقى قرآن جدّى گرفته نمى شود.
پس در دورى و جدايى قرآن همين بس كه حتى درميان خواص و متوليان دينى قرآن از متن به حاشيه رانده شده است. و بسى شكوه ها از اينان دارد. بى گمان در اين صورت شامل گفته امام خمينى اند كه مى گويد:وا أسفا اگر درسراى آخرت اين (ثقل اكبر) مهجور و مظلوم بر رسول خدا وارد شود و ما نيز در شمار آن قوم و مردمانى كه پيامبر(ص) از ايشان نزد خدا زبان به شكوه مى گشايد و مى گويد:
(يا ربّ انّ قومى إتّخذوا هذا القرآن مهجوراً.)8
مشهور مفسّران بر اين باورند كه اين سخن را پيامبر(ص) در همين دنيا به عنوان شكايت از ناباوران و سركشان بازگو كرده است; اما شمارى از آنان چون: علامه طباطبايى9 و نيز امام10 براين نظرند اين آيه شريفه درباره قيامت است و مراد از (قوم) تمامى امّت; آنان كه با كژ فكرى سهل انگارى و يا حق پوشى رهنمود هاى وحيانى را ناديده گرفته و به فراموشى سپرده اند يا در عرصه تفكر و دين شناسى و راه و رسمهاى زندگيِ دينى معرفت اصيل قرآنى را رها كرده و به معرفتهاى حاشيه اى و گمان آور خرسند گشته اند.
براى بازگشت حوزه به قرآن و استفاده و بهره گيرى كامل و تمام از آن چه بايد كرد؟
مربيان و متوليان فرهنگ و معرفت دينى چسان مى توانند قرآن را محور قرار دهند و فرهنگ و معرفت دين را قرآن مدار بنمايانند. در اين سلسله نوشتار برآنيم تا راهبردهاى نظرى و عملى امام را به عنوان پاسخ در يابيم و بجوييم و رويكرد تمام عيار و همه جانبه ايشان را به اندازه مجال روايت كنيم.براى اين هدف در سه محور زير الگوهاى فكرى و عملى امام را باز مى شناسيم:
بازگشت به تلاوت قرآن.
بازگشت به قرآن در معرفت دينى و دانشهاى حوزوى.
بازگشت به قرآن در سياست و اجتماع.
بازگشت به تلاوت قرآن
قراءت قرآن راه ورود به ساحت قرآن است. استفاده و بهره گيرى از معارف قرآن در سايه تلاوت و اُنس و آشنايى با آيات وحى ممكن مى شود. در نگاه امام اُنس روحانى و دانشجوى حوزوى با قرآن نه تنها براى بارورى تفكر دينى او يك ضرورت است كه بُن مايه معنوى و پشتوانه حركت كمال جويانه اوست; چرا كه اُنس با قرآن قلب و روح را از فيض و بركتهاى الهى سرشار مى كند.
درباره اهميت و بايستگى تلاوت قرآن و دستاوردهاى آن براى همگان بويژه براى طالب علمان و پژوهش گران دانشهاى دينى امام گفتار درخور توجه بسيار دارند. در نظر امام اهميت و ارزش قراءت در مرتبه اى فراتر از بيان بشرى است آن گونه كه مى بينيم يكى از رهنمودها و دستور العملهاى خداوند براى پيامبر(ص) تلاوت و قراءت قرآن است:
(و رتّل القرآن ترتيلاً.)11
و قرآن بخوان به گونه شمرده و روشن .
در آيات ديگر مؤمنان به قراءت قرآن12 و گوش سپردن 13 هنگام تلاوت سفارش شده اند. امام با اشاره به حديثى كه در آن وصيتها و سفارشهاى پيامبر(ص) به امام على(ع) آمده است مى نويسد:
(يكى از وصاياى رسول اكرم(ص) وصيت به تلاوت قرآن است و فضل تلاوت و حفظ و حمل و تمسّك و تعلّم و مداومت و مزاولت و تدّبر در معانى و اسرار آن بيش از آن است كه به فهم قاصر ما دُرست آيد.)14
حديثِ مورد اشاره امام چنين است:
(عن معاوية بن عمّار قال: سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: كان فى وصية
النبى(ص) لعليّ(ع) أن قال: يا عليّ أوصيك فى نفسك بخصال فَإحفَظْها عنيّ… و عليك بتلاوة القرآن على كل حال….)15
ابن عمّار مى گويد: شنيدم از حضرت صادق(ع) كه مى فرمود: در وصيت پيغمبر(ص) به على(ع) اين بود كه فرمود: اى على تو را به خويهايى سفارش مى كنم نگاهدار آنها را از من … و بر تو باد به خواندن قرآن در هر حال…
در مجموعه هاى روايى روايات بسيارى بر اهميت و سفارش به قراءت قرآن آمده است. امام پاره اى از آن روايات را در كتاب (اربعين حديث) آورده است كه از ميان آنها دو روايت را يادآور مى شويم.
امام صادق(ع) فرمود:
(القرآن عهدُ الله الى خلقه فقد ينبغى للمرء المسلم أن ينظر فى عهده و أن يقرأ منه فى كلّ يومٍ خمسين آية.)16
قرآن عهدنامه خدا براى مردمان است. شايسته است كه انسان مسلمان به آن عهدنامه نگاه كند و در هر روز پنجاه آيه بخواند.
امام سجاد(ع) فرمود:
(آيات القرآن خزائن فكلّما فتحت خزانة ينبغى لك أن تنظر ما فيها.)17
آيه هاى قرآن گنجينه هاى الهى است.هرگاه گنجينه اى گشوده شد شايسته است كه نظر كنى در آن .
امامان(ع) در طول زندگى خود هماره با قرآن اُنس و پيوند داشته اند. براى نمونه دعاى ختم قرآن در (صحيفه سجاديه) 18 اهتمام امام سجاد(ع) را به تلاوت قرآن از آغاز تا پايان نشان مى دهد. درباره امام رضا(ع) نقل شده كه آن حضرت در هر سه روز يك بار تمام قرآن را تلاوت مى كرد و مى فرمود:
(لو أردت أن اختمه فى أقرب من ثلاث لختمت و لكنّى ما مررت بآيه قط الاّ فكرت فيها و فى أيّ شىء أنزلت و فى أيّ وقت. فلذلك صرت أختم فى كل ثلاثة ايام.)19
اگر بخواهم مى توانم در كم تر از سه روز قرآن را ختم كنم; ولى هرگز به هيچ آيه اى نمى رسم مگر آن كه در معناى آن مى انديشم و در موضوع و وقت نزول آن فكر مى كنم; از اين روى در هر سه روز تمام قرآن را تلاوت مى كنم.
امام راحل به پيروى از معصومان(ع) با قرآن پيوند و اُنس بسيار داشت. در شبانه روز بويژه هنگام نماز شب به تلاوت قرآن مى پرداخت و در هر مجالى كه به دست مى آورد مشغول تلاوت قرآن مى شد:
(هنگامى كه در پاريس بود وقتى خبرنگارها براى مصاحبه به محضرش مى آمدند معمولاً حدود ده دقيقه يا يك ربع براى آماده كردن دوربين هايشان معطل مى شدند. امام در همين فرصت به تلاوت قرآن مشغول مى شد. بعضى از حاضران مى گفتند: خود را براى مصاحبه آماده كنيد.( يعنى فعلاً قرآن نخوانيد) فرمود: (آيا در اين چند دقيقه عمرم و وقتم ضايع شود.)20
ييكى از نزديكان امام مى گويد:
(امام در روز چندها نوبت قرآن مى خواند. بعد از نماز صبح قبل از نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء و يا در هر فرصت ديگر به اين عمل مستحب پاى بند بود. ما بارها كه در طول روز خدمت ايشان مى رسيديم امام را مشغول خواندن قرآن مى ديديم.)21
امام براى قراءت قرآن نكته هايى كه نزد شمارى از قاريان و اهل تجويد مورد
توجه است لازم نمى داند. بايسته نمى دانست كه همه تلاشها و كوششها صرف اداى حرفها و مخرجهاى واژگان شود زيرا زياده روى در اين امر به گونه اى كه مؤمنان به واژگان قرآن سرگرم شوند و از توجه به معنى و تفكر در آيه ها و معانى واژگان وحى دربمانند و سبب شود كه قراءت از صورت عادى خارج گردد از حيله ها و كيدهاى شيطان است.
در نظر امام خواندن قرآن براى آن است كه حقيقتها و سزايگان وحيانى قرآن در انديشه و قلب و رفتار اثر بگذارد. براى اين منظور بايد آداب ظاهرى و باطنى قراءت را كه در شريعت بيان شده است نگهداشت.
در اين جا به مهم ترين ادبهاى قراءت كه مورد تاكيد دين است و امام آنها را يادآور شده اشاره مى كنيم:

1. ترتيل:

(از آداب قراءت كه موجب تأثير در نفس نيز هست و سزاوار است كه شخص قارى مواظبت آن كند ترتيل در قراءت است و آن به طورى كه در حديث است عبارت است از حدّ متوسط بين (سرعت و تعجيل) و (تأنّى و تغوّر) مفرط كه كلمات از هم متفّرق و منتشر گردد.)22
در حديث معناى ترتيل چنين بيان شده است:
عبدالله بن سليمان مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم از فرموده خداوند متعال: (ورتّل القرآن ترتيلاً) امام فرمود: اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
(تبينَّه تبياناً ولا تهُذَّه هذَّ الشعر و لا تنثُرْه نثْر الرمل و لكن أفزعوا قلوبكم القاسية ولا يكن همُّ احدكم آخر السورة.)23
واژگان قرآن را به گونه كامل(بر زبان) آشكار كن و شتاب نورز
آن گونه كه در خواندن شعر شتاب مى ورزى.و پراكنده نساز واژگان را به گونه اى كه به هم پيوسته نشوند. به گونه اى بخوانيد كه دلهاى سخت شما نرم شود و همّ شما به پايان رساندن سوره نباشد.
ترتيل در قراءت قرآن به اين معنا است كه آيه هاى قرآن به گونه شمرده و روشن خوانده شود تا معانى آنها بر ذهن و قلب بنشيند.براى اين هدف تمركز قواى مدركه و توجه ذهن به قرآن در هنگام قراءت يكى از امور لازم و بايسته است. امام پناه به خدا مى برد از قاريانى كه در حال قراءت آيات قرآن حواس خود را جمع نمى كنند و پريشان خاطرند.
(نعوذ بالله در خواندن كتاب قصه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما جمع تر است از كتاب كريم.)24

2. استعاذه

(فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم.)
دومين ادب از ادبهاى قراءت استعاذه از شيطان است. البته هدف تنها ذكر اين جمله با زبان نيست بلكه بايد (ذكر) تبديل به (فكر) شود و مقدمه پديدآمدن حالتى در نفس گردد كه خويهاى غيرخدايى وسوسه ها و خيال پردازيهاى شيطانى به هنگام قراءت از محيط ذهن و جان برچيده شود تا فكر مجال يابد با واژگان وحى همراه شود و معنى و ژرفاى كلام خدا را بازجويد و به كام آورد; از اين روى ذكرِ استعاذه در آغاز قراءت ادبى مهم و اثرگذار براى بهره مند شدن از فيض قراءت قرآن است:
(از آداب مهمّه قراءت خصوصاً قراءت در نماز كه سفر روحانى الى اللّه و معراج حقيقى و مرقاة وصول اهل الله است استعاذه از شيطان رجيم است كه خار طريق معرفت و مانع سير و سلوك الى الله است.)25

3. تعظيم

امام مى نويسد:
(يكى از آداب مهمه قراءت كتابهاى الهى كه عرف و عامى در آن شركت دارند و از آن نتايج حسنه حاصل شود و موجب نورانيت قلب و حيات باطن شود (تعظيم) است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است.)26
بزرگى قرآن به بزرگى خداوند است; چرا كه قرآن تجلّى و نمود آشكار خدا در عالم تشريع است.
على(ع) مى فرمايد:
(فتجلّى سبحانه لهم فى كتابه من غير أن يكونوا رأوه.)27
پس خداى سبحان در كتاب خويش ـ قرآن ـ بى آن كه او را ببينند خود را به ايشان آشكار گرداند.
از چشم انداز عرفان و ديدگاه معنوى تمام عالم تجلّى و نمود خداوند است ولى قرآن تجلّى مستقيم و نمود تشريعى خداست كه با آن بشر راه هدايت و سلامت زندگى را مى يابد.
قرآن تجلّى است كه پس از فرودآمدن به گونه واژگان در آمده است. به هنگام قراءت اگر تجلّى خدا در ذهن باشد متكلّم و بزرگى او با چشم دل و در ژرفاى جان درك خواهد شد. از همين روى نگاه به واژگان قرآن عبادت شمرده شده است:
اسحاق بن عمّار مى گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: قرآن را از بَر كرده ام از بَر بخوانم برتر است يا نه به قرآن نگاه كنم و بخوانم؟
امام(ع) فرمود:
(بل اقرأ وانظر فى المصحف فهو افضل أما علمت انّ النظر فى
المصحف عبادة.)28
هنگام قراءت به قرآن نگاه كن اين بهتر است مگر نمى دانى كه نگاه به قرآن عبادت است.
بزرگ شمردن و بزرگ داشتن قرآن مقتضاى آسمانى و وحيانى بودن آن است.با اين حال براى بهره ورى و سعادت جويى از آن سودمند است; زيرا هرچه بزرگى و احترام آن بيش تر نگه داشته شود اثرگذارى و نفوذ معنوى آن بيش تر خواهد بود. اين يك حالت روحى و روانى است براى انسان كه هركه را بزرگ و محترم بداند اثرپذيرى و فرمانبريِ بيش تر از او در خود احساس مى كند. اين نكته در بزرگ داشت تمام شعائر اسلامى جارى است. از همين روى اسلام از مؤمنان خواسته است آنها را بزرگ بدارند.
امام در ظاهر و باطن قرآن را بزرگ مى شمرد و بزرگى و احترام آن را هميشه و در همه حال نگه مى داشت.
(گاهى به دلايلى قرآنهايى را در كيف دستى در محضر امام مى برديم. در دفعات اوليه اتفاق افتاد كه بدون توجه قرآن را نيز همراه با چيزهاى ديگر از كيف بيرون آورده روى زمين مى گذاشتيم. امام كه مراقب بودند فرمودند:(قرآن را روى زمين نگذاريد) و بلافاصله دستشان را جلو آوردند آن را گرفتند و روى ميز گذاشتند.)29

4. تطبيق

در اين باره امام مى نويسد:
(از آداب مهمه قراءت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بى شمار نايل كند(تطبيق) است. و آن چنان است كه در هر آيه از آيات
شريفه كه تفكر مى كند مفاد آن را با حال خود منطبق كند و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد.)30
قرآن علم و تاريخ و فلسفه آموزش نمى دهد بلكه كتاب (انسان سازى) است.مى خواهد احساس دينى و فطرت دين خواهيِ انسان را پاسخ دهد. چگونگى درست زندگيِ كردن برابر ترازهاى دينى را به او ياد بدهد يعنى چيزى كه علم و معرفت بشرى راهى به درك فراگيرى و آموزش آن ندارد. انسانِ دينى در قرآن كسى است كه همه زواياى وجودى خويش را رشد دهد. سازندگى در جهانِ بيرون از خود را با ساختن درون و باطنِ خود همراه كند. موفقيّت و پيشرفت را بر مدار ارزش و معنويت و فضيلت انسانى بخواهد و بيافريند.
در عرصه سازندگى خويشتن خويش و رسيدن به مقام قرب الهى و دست يابى به كمالها و والاييها و ارزشهاى انسانى ـ الهى قرآن كامل ترين برنامه سلوك و راه و روش كمال يابى و سعادت را بيان مى كند. عبادتهاى اسلامى و رهنمودهاى رفتارى و اخلاقيِ قرآن براى شكفتن همين ارزشها و آراسته شدن انسان بدانهاست.امام قرآن را كتاب (انسان سازى) مى شناسد و بر اين باور است: با تفكر در آيه هاى قرآن مى توان جامع ترين دستورالعملهاى سلوك را از قرآن برگرفت. مهم آن است كه انسان مؤمن درصدد برآيد درون و بيرون خود را با معارف بلند قرآن سازوار سازد. خويها و ويژگيهاى رفتارى كه اين كتاب الهى براى انسانِ دين خواه و كمال جو بيان مى كند و آموزش مى دهد بفهمد و به آنها آراسته شود.اين مهم در فرهنگِ قرآنى ـ عرفانى امام (تطبيق) نام دارد و يكى از ادبهاى تلاوت قرآن است.
امام به عنوان نمونه به آياتى كه در آنها داستان حضرت آدم بيان شده است اشاره و سفارش مى كند:انسان به هنگام خواندن اين آيات درنگ بورزد و بينديشد كه شيطان با آن همه سجده و عبادتهاى بسيار چرا از بارگاه قدس رانده شد.چه چيزى سبب
فروافتادن و كژراهه روى او گرديد.
بى گمان سبب سجده نكردن و رانده شدن شيطان از بارگاه الهى خود برتربينى او بود:
(أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين.)
اين صفت و حالت شيطانى در هر كس باشد سبب فروافتادن او از جايگاه انسانى و قرب الهى مى شود و از نظر قرآن رانده شده خداست. دين خواهى و خداجويى و عبادت آن گاه مسير درستى مى يابد و حقيقت تراز مى شود كه به خويهاى شيطانى امكان بروز ندهد. به هنگام تلاوتِ داستان حضرت آدم بايد اين آموزه ها در ذهن جلوه كند و همت خواننده را براى پاك سازى خود از آلودگيها برانگيزد. همين گونه در تلاوت آيات ديگر به محتوا و معانى توجه كند و حالتهاى خود را با آنها سازوار و برابر سازد تا بهره كافى و تمام از قراءت قرآن ببرد.
على(ع) در خطبه اى معروف به خطبه همام در شمارش زيباييها و خويهاى نيك پارسايان مى فرمايد:
(تالينَ لأِجزاء القرآن يُرتّلونها ترتيلاً يُحزّنون به أنفسهم و يستثيرون به دواء دائهم.)31
قرآن را جزءجزء با درنگ بر زبان دارند و با خواندن آن اندهبارند و در آن اندوه داروى دردِ خود به دست مى آورند.
قرآن با اين كه تمام ساختهاى معرفت شناسانه دين را براى بشر مى گشايد و با زبان تفكر و استدلال عقل انسان را مخاطب قرار مى دهد با احساس عشق ذوق و روح بشر نيز سخن مى گويد و جان او را از حالى به حالى دگر مى سازد.بدين روى اثرگذارى و نقش تربيتى و سازنده اى كه قراءت و پيوند و اُنس با قرآن مى تواند داشته باد هيچ درس اخلاق و پند و اندرز اخلاقى و مجلسِ ذكرى با آن برابر نيست. در
تاريخ اسلام كم نيستند كسانى چونان فضيل بن عياض كه با همه آلودگى و تاريك قلبى با شنيدن آيه اى از قرآن دگرگون شدند و روح آنان دستخوش جاذبه هاى قوى اين كتاب آسمانى قرار گرفته است.
فضيل انسانِ آلوده به گناه و غرق در پليدى و نادرستى بود و در حال انجام كار ناشايستى بود كه اين آيه شريفه را شنيد و به گوش جان نيوشيد:
(ألم يأن للّذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لِذكر الله و ما نزَل من الحق…)32
آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده خاشع گردد؟
اين سخن خدا در ژرفاى جانش نفوذ كرد. در يك آن برآن شد كه به خاك بيفتد و جبين بر زمين گذارد و از درگاه حق آمرزش خواهد.او از آن پس به قرآن و رهنمودهاى آن دل بست و به سوى قرآن بازگشت و در شمار انسانهاى مؤمن و خداترس درآمد و به زهد و تقوى نامدار شد.33
چه كسى است كه سخن خدا را با درنگ بخواند دگرگون نشود و از اين درياى بى كران معنوى توشه معنوى برنگيرد. قرآن زبان احساس و ذوق و قدرت اثرگذارى روحيِ خود را چنين به وصف در مى آورد:
(الله نزَّل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى تقشعّرمنه جلودُ الذين يخشون ربّهم ثم تلين جلودهم وقلوبهم الى ذكر الله.)34
خدا بهترين گفتار را به گونه كتابى يكدست و همخوان فرو فرستاد. از خواندنش پوست مردمان خداترس مى لرزد و سپس پوستهايشان و دلهايشان با ياد خدا نرم و آرام مى شود.
در دوران آغازين وحى كسانى مى خواستند با قرآن به رويارويى برخيزند امّا همين
كه در شعاع واژگان و جمله ها و تركيبها و آهنگ موزون و ضرباهنگ قرآن قرار مى گرفتند قلبهاى تاريك و ظلمت زده شان نور مى گرفت و جذب آيات رحمانى مى شدند.
در تاريخ قرآن آمده است: سران قريش براى آن كه مردمان را از شعاع قرآن و اثرگذاريهاى روحى و معنوى آن دور كنند به اين نتيجه رسيدند وليدبن مغيره را كه مردى سخن شناس بود پيش پيامبر(ص) برود و آياتى كه پيامبر(ص) بر مردم فرا مى خواند بشنود و آن گاه نامى ناخوشايند براى آن برگزيند. وليد پيش پيامبر(ص) رفت و گفت: از شعرهايى كه مى گويى معجزه است برايم بخوان. پيامبر(ص) آيات سوره (فصّلت) را تلاوت كرد تا سرانجام به آيه سيزدهم رسيد:
(فإن اعرضوا فقل أنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود.)
در اين هنگام حال وليد دگرگون شد و بدن او به لرزه درآمد.به خانه رفت و نزد قريش بازنگشت تا اين كه ابوجهل پيش وليد رفت و گفت: محمد تو را نيز به دين خود درآورد؟ پاسخ داد: به دين او در نيامدم لكن سخنان او همانندى با ديگر سخنها ندارد پرمغز است و ژرف سپس افزود:
(انّ له لحلاوة وانّ عليه لطلاوة وانّ اعلاه لمثمر وانّ أسفله لمغدق وانّه يعلو و ما يعلى عليه.)35
سخن او شيرينى و كشش و جاذبه اى دارد; اوج آن با ثمر و فرود آن پراثر است. اين كلام اوج خواهد گرفت و چيزى بر آن برترى نخواهد يافت.
به هر روى قريش اصرار ورزيدند كه وليد چيزى درباره سخنان پيامبر(ص) بگويد تا آنها بتوانند مردمان را از شنيدن آن سخنان پرهيز دهند. پس از فكر و انديشه بسيار گفت:
(سخنان محمد سحر و جادو است كه دلها را مى فريبد.)36
( 217 )
مشركان از آن پس قرآن را سحر و جادو ناميده از شنيدن آن پرهيز مى كردند.
آيات 18 ـ 25 سوره (مدثر) درباره همين داستان است:
(انّه فكّر و قدّر. فقتل كيف قدّر. ثم قتل كيف قدّر. ثم نظر. ثم عَبس و بَسر. ثم ادبر و استكبر. فقال ان هذا الاّ سحر يؤثر.)37
اثرگذارى اعجازگونه قرآن دليلها و سببهاى پيدا و پنهان بسيارى دارد. آميخته بودن انديشه با احساس ژرفايى محتوا و زيبايى فرم بيان و فطرى و جِبِّلى بودن آن از جمله آن سببهاست زبان قرآن و شيوه تعليم و تربيت آن زبان و روشى نيست كه در كتابهاى بشرى به كار مى رود. امور عقلانى را با استدلال پيچيده و خسته كننده فلسفى بيان نمى كند. اخلاق و عرفان و معنويت دينى را در شكل پند و اندرزِ مجرّد بى روح يك سويه و عقل گريز ارائه نمى دهد.احكام و مقررات دينى به گونه بايدها و نبايد هاى پى درپى بيان نشده است بلكه زبان قرآن در همه اين گزاره ها و پرسمانهاى عقلى و اخلاقى و عرفانى و فقهى و تاريخى زبانى است كه انسان را در سويداى جانش و در ژرفاى انديشه و ذهنش بر مى انگيزد و به فكر وا مى دارد. آموزه ها و حقيقتهاى زيبا و ناب را چنان بر جان او فرو مى ريزد كه جايى و عرصه اى براى نازيباييها و كژرفتاريها و آنچه ناسازگار با فطرت است نمى ماند. قبول حق تمام هستى او را فرا مى گيرد.
مولانا سِحرِ معنوى قرآن را سِحرى حلال مى داند كه در سايه آن مى توان مكرهاى شيطانى و عوامل دورساز از خدا را در درون و بيرون باز شناخت و از ميان برد:
هست قرآن مر ترا همچون عصا
كفرها را دركشد چون اژدها(38)
هين بخوان قرآن ببين سحر حلال
سرنگونى مكرهاى كلجبال(39)
از اين روى از قراءت قرآن چنين با شوق و ذوق سخن مى گويد:
من زحق در خواستم كاى مستعان
برقراءت من حريثم همچو جان(40)
به راستى اگر تلاوت قرآن با آدابى همراه باشد كه از امام ياد شد و به گفته آن بزرگوار همان گونه كه در خواندن كتاب داستان دقيق و باريك انديشانه در ژرفاى آن سير مى كنيم در قراءت قرآن نيز بايد دقيق و به دور از پريشان خاطرى قواى مدركه را به كار گرفت و آموزه هاى وحيانى را به گوش جان نيوشيد تا به بزرگى كتاب و بزرگى صاحب كتاب و دگرگونى آفرينى واژگان آن پى برد.در اين چنين قراءتى است كه سِحرِ معنوى قرآن و اثرگذارى و انسان سازى آن به خوبى درك خواهد شد.
در معرفت قرآنى امام قراءت قرآن براى ثواب و اجر و بهره مند شدن از ثواب قراءت مرتبه پايين و استفاده ناچيز و اندك از قرآن است. طالب علمان و انسانِ آشنا به معارف دين شايسته نيست در اين مرتبه از قرآن بماند و به آن خرسند گردد بلكه هدف مهم از قراءت دست يافتن به بهره منديهاى روحى و فكرى و اثرپذيرفتن از سخنان خداست.يافتن ارزشهاى راستين و به كار بستنِ اصول معنوى و عرفانى وحى است. بدين سبب وقتى كه قرآن خوانده مى شود بايد كوشيد تا از اين رهگذر حقيقتها و آموزه هاى قرآن بر صفحه قلب نيز نقش بندد و هستى انسان راستى و درستى بگيرد. خويهاى درون و ويژگيها و خصلتهاى باطن با عيار قرآن تراز گردد و تفكر و رفتار با آموزه هاى وحى موزون و برابر شود. از نگاه امام ادامه اين فرايند و پايدار ماندن بر اين روشِ تعامل با قرآن تا آن جا مى تواند به انسان راستى و درستى و معنويت و كمال بدهد كه سيرت و ساختار درونى او بازتابى از قرآن باشد:
(مطلوب در تلاوت قرآن آن است كه در اعماق قلب انسان تأثير كند و باطن انسان صورت كلام الهى گردد…به طورى كه خودِ باطن انسان كلام الله مجيد و قرآن حميد گردد به اندازه لياقت و استعدادش.)41
امام قراءت قرآن را نردبان كمال و راهى روشن و مستقيم براى رسيدن به اوج انسانيت مى داند اگر قراءت با آدابِ فهم و بهره گيرى از قرآن همراه شود مى تواند
براى انسان كارآمديهاى سودمند معنوى و بهره هاى ارزشى داشته باشد. با تلاوت قرآن مى توان به مرتبه بالا و مقام بلندِ (قرب) دست يافت و استعدادهاى كمال خواهانه درون را شكوفا كرد:
(كسى كه تفكّر و تدبّر در معانى قرآن كرد در قلب او اثر كند و كم كم به مقام متقين رسد و اگر توفيق الهى شامل حالش شود از آن مقام نيز بگذرد و هر يك از اعضا و جوارح و قواى آن آيه اى از آيات الهيه شود و شايد جَذَوات و جذبات خطابات الهى او را از خود بى خود كند و حقيقت (أقرء وَاصعَد)42 را در همين عالم دريابد تا آن كه كلام را بى واسطه از متكلّمش بشنود و آنچه در وهمِ تو و من نايد آن شود.)43
امام ميزان اثرگذارى معنوى قرآن را به سازوارى آمادگى درونيِ اشخاص گوناگون مى داند; از اين روى بهترين مجال براى تلاوت قرآن وقتى است كه درون و نفْس انسان از انگيزه هاى دنيايى به دور است و در آرامش و آسودگى و دل مشغوليهاى مادى بروز ندارد در نتيجه حضور قلب و آرامش فكرى و ذهنى بيش تر است. از سوى ديگر اين ظرف از زمان قداست و معنويت ويژه اى دارد. وقتى انسان در فضاى معنوى و قدسيِ بامدادان قرار مى گيرد براى دريافتهاى معنوى و فيضهاى ملكوتى آماده تر است.
عالم ربّانى و حكيم قرآنى شيخ مجتبى قزوينى (م:1346ش.) درباره تلاوت قرآن دو دستورالعمل دارد:
1. تلاوت فجرى
2. تلاوت عقلى
استاد محمد رضا حكيمى از آن عالم متأله چنين ياد مى كند:
(درباره (تلاوت فجرى) مى فرمود:
خواندن قرآن كريم در پايان سحر و به هنگام طلوع فجر تأثيرى خاص
دارد كه هر كس بر آن مواظبت كند به آن آثار مى رسد.
آن بزرگوار مى فرمود: اين كه خداوند مى فرمايند: (انّ قرآنَ الْفجر كان مشهوداً) (قرآنِ فجر مشهود و محسوس است و ديده مى شود) به درستى براى من روشن نبود و حقيقتِ آيه در هاله اى از ابهام قرار داشت; از اين رو بر آن شدم كه سحرگاهان قرآن بخوانم و آن را تاطلوع فجر ادامه دهم. پس از مدتى حقايقى از آيات بر من آشكار شد كه تحمّل آن دشوار و خارج از طاقت من بود. دريافتم كه معناى آيه اين است كه تلاوت قرآن كريم در سحر و هنگام طلوع فجر موجب آن مى شود كه حقايق آيات براى انسان مكشوف و محسوس گردد.
درباره (تلاوت عقلى) مى فرمود:
(خواندن قرآن و آيات قرآن بايد با صبر و توجه و تأمل باشد. نبايد قرآن را با شتاب بخوانيم (چنان كه در احاديث نيز آمده است) حتى مى فرمود: يك آيه را ده بار بخوانيد بارها بخوانيد حتى ده روز يك ماه… و در معانى خوب دقت كنيد تا به حقايق آن برسيد تا آيه در وجود شما جا باز كند روح شما را تكان دهد و شما را بسازد; يعنى تا مرحله فهمِ درست و دقيقِ آن و عملِ به آن بالا رويد و روحتان روحى قرآنى شود.)44
سير و سلوك معنوى اگر در سايه رهنمودهاى دينيِ امامان(ع) نباشد و از زلال قرآن سرچشمه نگرفته باشد خطرساز و انحراف آميز است; زيرا در اين زمينه راههاى انحرافى بسيار است و ناكامى در اين راه چه بسا خسران و زيان جبران ناپذير داشته باشد. بهره گرفتن از دستورالعملهاى قرآنى كه اين بزرگان و سالكانِ عالم از پيوند و
اُنس خود با قرآن فهم و كشف كرده اند بسيار ارزنده است. امام كه خود از عالمان راه يافته و مأنوس با قرآن بود به تلاوت قرآن در بامدادان سفارش مى كند:
(اگر وقتى چون اواخر شب يا بين الطلوعَيْن بعد از فريضه صبح براى اين كار اختصاص دهد خيلى بهتر است… و اگر آيات شريفه آخر سوره (حشر) را از قول خداى تعالى (يا ايها الّذين آمنوا اتّقوا الله…) كه آيه 18 است تا آخر سوره كه مشتمل بر تذكر و محاسبه نفس و محتوى بر مراتب توحيد و اسماء و صفات است در يك وقت فراغت از نفس از واردات دنيايى مثل آخر شب يا بين الطلوعين با حضور قلب بخواند و در آنها تفكر كند اميد است ـ ان شاء الله ـ نتايج حسنه ببرد.)45
رسيدن به والاييهاى معنوى در سايه تلاوت قرآن وقتى ممكن مى شود كه آداب قراءت به درستى انجام پذيرد و ديگر اين كه عناصر دورساز و بازدارنده ها در ميان نباشد; چرا كه بودن اين عاملها و انگيزه ها سبب مى شود حقايق قرآن به درستى فهم و درك نشوند و از تلاوت نتيجه خوش آيندى به دست نيايد. از اين روى براى پيوند و استفاده كامل و عام از قرآن مى بايست آن عناصر و عوامل را از خويشتن زدود.
امام به كسانى كه مى خواهند با قرآن پيوند بر قرار كنند. و رهنمودهاى كمال بخش آن را دستورالعمل خودسازى و بنيانِ معرفتى و تربيتى و سلوك خود قرار دهند سفارش مى كند تا زمينه فهم و دريافت حقايق معنوى اين كتاب الهى را براى خود فراهم آورند. ايشان عناصر و عواملى كه انسان را از اين مهم باز مى دارد و ميزان بهره گيرى از تلاوت قرآن را مى كاهد به عنوان حجابهاى ميان انسان و قرآن ياد كرده است. در اين جا پاره اى از آنها را يادآور مى شويم.

حجابهاى ميان انسان و قرآن

1. احساس بى نيازى: انسان اگر سلوك علمى و عملى خود را سلوك و وضع خوش آيند براى پيوند با قرآن بپندارد و استفاده از قرآن را به نگاهداشت همان وضع بداند در حقيقت براى پيوند با قرآن تنها به يك راه رفته و از راههاى بسيارِ ديگر بازمانده است. چنين شخصى چون به يافته هاى خود بسنده مى كند درصدد بر نمى آيد تا براى استفاده بيش تر و كامل تر از قرآن انديشه كند و راه هاى پيوند خود با قرآن را بگستراند و فزونى بخشد.
امام اين حالت درونى و نفسانى را حجاب و بازدارنده بزرگى مى داند كه انسان را از فيض گسترده و پردامنه قرآن محروم مى سازد. براى نمونه كسى كه اهل تجويد است همان علم جزئى و ارتباط ظاهرى با قرآن در نظرش بزرگ جلوه مى كند و آن را كمال بالاترين پايه پيوند با قرآن مى پندارد. يا قرآن پژوهانى كه به طور معمول به وجوه قراءتها و آراى گوناگونِ لغت شناسان و وقت نزول آيات و تاريخ قرآن مى پردازند. چنان مى انگارند كه اشتغال به همين گزاره ها بالاترين بستگى و پيوستگى با قرآن است. فقه پژوهان و ديگر عالمان نيز همان استدلال به پاره اى آيات در قالب اصطلاحات لفظى فرا يافته هاى علمى را وضع خوش آيند مى پندارند و به آن خرسندند. ولى از نگاه امام اين گونه پيوندهاى نه تنها كافى و تمام نيست كه چه بسا حجاب و باز دارنده اى باشد براى بهره گيريهاى معنوى و خودسازى باطنى در پرتو دستورالعملهاى قرآن كه هدفى اصيل و بنيادى است. در نظر امام اين حالت از فريبهاى شيطان است و پيراستن خود از آن براى پيوند شايسته و خوش آيند با قرآن يك ضرورت است:
(يكى از حجابهاى بزرگ حجاب خودبينى است كه شخصِ متعلّم
خود را به واسطه اين حجاب مستغنى بيند نيازمند به استفاده نداند و اين از شاهكارهاى مهم شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضى و قانع كند و ما وراء آنچه پيش اوست هر چيز را از چشم او ساقط كند.)46
2. آلودگى به گناه: در متون دينى براى گناه به جز كيفر اخروى آثار و پيامدهاى زيانبار بسيارى بر شمرده شده است. از جمله آن كه گناه سبب مى شود انسان از فهم قرآن و استفاده از معارف معنوى وحى محروم بماند و نتواند از تلاوت آيات به حقايق و آنها برسد و معانى را دريافت كند; زيرا با انجام گناه آمادگى قلب براى درك راستيها و درستيها از ميان مى رود. در معرفت عرفانى امام بسته شدن راههاى معرفت بر روى انسان گناهكار اثر طبيعى و وضعيِ گناه است; همان گونه كه كارهاى نيك و صالح سبب مى شود ملكوت نفس روشنى بيابد و قلب پاك و نورانى گردد و در نتيجه لوح دل چونان آيينه صاف و پاك بتواند راستيها و درستيها و معارف معنوى را در خود تجلى دهد. با انجام گناه و سركشى نسبت به ساحت قدس خدا نيز ملكوت نفسِ انسان تاريك و پليد مى شود و اين پليدى باز مى دارد از اين كه راستيها و درستيها و معارف قرآنى در قلب بازتابد; از اين روى انسان از دريافت و درك آنها بى بهره مى ماند. اين حقيقتى است كه در قرآن به آن اشاره شده است: (لايمسّه الاّ المطهّرون)47 قرآن را جز پاكان درنيابند.
3. دنيا دوستى: از حجابها و بازدارنده هاى بين انسان و معارف و آموزه هاى والاى اسلامى است.
(از حُجب غليظه كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن
حجابِ حبّ دنيا است كه به واسطه آن قلب تمام همّ خود را صرف آن كند و وجهه قلب يك سره دنياوى شود.)48
امور دنيوى وقتى حجاب معرفت معنوى مى شود كه در نظر انسان دنيا به صورت هدف جلوه كند ملكوت دنيا و حقيقت هستى در نظر فراموش شود. در اين صورت انسان نمى تواند درك عميق داشته باشد; زيرا به آنچه آشكار است عادت يافته و از تجربه نفوذ به گوهر و حقيقت بى خبر است. امور معنوى و حقايق و معارف الهى از مقوله ظواهر و امور آشكارِ دنيوى نيستند; از اين روى به آسانى و سادگى به چنگ نمى افتند. با حواسِ ظاهر صيد نمى شوند. در عرصه معنويات و حقايق وحيانى حواس باطنى و درك عميق و ژرف كه تنها قلب و دل آدمى به آن آراسته است كاربرى دارد.
دل آن گاه كه پيرايه مادى و دنيوى به خود بگيرد و زنگار دنيا بر آن نشيند از درك و دريافت اين گونه امور ناتوان مى شود و ياراى آن را ندارد كه گوهر مينوى را كه در صدف واژگان نهان است بيابد. در نتيجه هدف اصلى تلاوت كه رشد معنوى است به دست نمى آيد.
همه مرحله ها و پارهاى معنوى كه براى انسان فراهم مى شود بسته به توانِ درك و پذيرش قلبى است. هر اندازه توان قلبى براى درك امور معنوى بيش و ژرف تر باشد مرحله هاى معنوى بالاترى دست يافتنى مى شود. عوامل ياد شده چون قلب و دل آدمى را مى آلايند و مى ميرانند در حقيقت ابزار درك و كانون معرفت معنوى را از او مى ستانند; يعنى درست نيرويى را مورد هجوم قرار مى دهند و به آن ضربه مى زنند كه تنها به يارى آن مى توان راستيها و درستيها و معارف معنوى قرآن را درك و دريافت كرد.
بنابراين برداشتن حجابها و بازدارنده هاى درك و آنچه كه انسان را از فهم
والاييهاى قرآن باز مى دارد و اثر پذيرى از قرآن را فرو مى كاهد براى پيوند راستين با قرآن گامى بايسته و كارگر است.
براى اين مرحله امام سفارش مى كند:
(كسى كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهيه بهره بردارد بايد قلب را از اين ارجاس تطهير كند و لوث معاصى قلبيّه را كه اشتغال به غير است از دل براندازد.)49
امام با همه پافشارى كه بر تلاوت همراه با فهم و درك دارد و اين مهم را نخستين گام براى بازگشت به قرآن مى داند; ولى از آن جا كه بر اين باور است انس ظاهرى با قرآن نيز بايسته و اثرگذار است تلاوت و قراءت بدون آداب را از نظر نمى اندازد بلكه اين را مرتبه اى پايين از پيوند و استفاده ازقرآن; يعنى بهره مند شدن از ثواب قراءت مى شمارد چه بسا از همين رهگذر نيز محبت الهى به دست آيد. معنويت و اعجاز معنوى كلمات بر دل اثر كند و اُنس و پيوند ظاهرى كم كم به اُنس و پيوند ژرف با قرآن دگر شود:
(فرزندم با قرآن اين كتاب معرفت آشنا شو اگرچه با قراءت آن و راهى از آن به سوى محبوب بازكن و تصور نكن كه قراءت بدون معرفت اثرى ندارد كه اين وسوسه شيطان است. آخر اين كتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه كس و نامه محبوب محبوب است اگرچه عاشق و محِبّ مفاد آن را نداند و با اين انگيزه حبِّ محبوب كه كمالِ مطلوب است به سراغت آيد و شايد دست گيرد.)50

پاورقيها:

1. (صحيفه نور) ج27/16.
2. سوره (بقره) آيه 2.
3. سوره (نحل) آيه 89.
4. سوره (فصّلت) آيه 42.
5. (اصول كافى) كلينى ج69/1 دارالصعب بيروت.
6. (صحيفه نور) ج229/20.
7. همان ج88/1.
8. سوره (فرقان) آيه 30.
9. (الميزان فى تفسير القرآن) علامه طباطبايى ج205/15.
10. (پرواز در ملكوت) سيد احمد فهرى ج113/2; (صحيفه نور) ج56/15.
11. سوره (مزمل) آيه 4.
12. سوره (نمل) آيه 92; سوره (مزمل) آيه 20.
13. سوره (اعراف) آيه 204.
15. همان129/ به نقل از: (روضه كافى)79/.
16. (وسائل الشيعه) حرّ عاملى ج849/4; (اصول كافى) ج609/2.
17. (اصول كافى) ج609/2.
18. (صحيفه سجاديه) دعاى 42.
19. (الأنوار البهيّه) محدث قمى تقديم و تعليق: محمد كاظم شانه چى179/ رضى.
20. (ره توشه راهيان نور) ويژه ماه مبارك رمضان198/.
21. (سرگذشتهاى ويژه از زندگى حضرت امام خمينى) مصطفى وجدانى ج52/2 ـ 53 پيام آزادى.
22. (اربعين حديث) ج160/2.
23. (اصول كافى) ج614/2.
24. (اربعين حديث) ج161/2.
25. (پرواز در ملكوت) ج133/2.
26. همان ج97/2.
27. (نهج البلاغه) صبحى صالح ترجمه سيد جعفر شهيدى142/ خطبه 147.
28. (اصول كافى) ج613/2 ـ 614.
29. (سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى) ج69/5.
30. (پرواز در ملكوت) ج120/2.
31. (نهج البلاغه) شهيدى225/ خطبه 193.
32. سوره (حديد) آيه 16.
33. (سفينة البحار) محدث قمى ج103/7 دارالاسوة.
34. سوره (زمر) آيه 23.
35. (مجمع البيان) شيخ طبرسى ج6 جزء109/29 دارالمكتبة بيروت; (تاريخ قرآن) دكتر محمود راميار216/ ـ 217.
36. (سيره ابن هشام) ج288/1.
37. سوره (مدثر) آيه هاى 18 ـ 25.
38. (مثنوى) نيكلسون ج69/2; (تفسير و نقد و تحليل مثنوى) محمد تقى جعفرى ج109/7.
39. همان ج30/3; (تفسير و نقد و تحليل مثنوى) ج206/11.
40. همان ج107/2; (تفسير و نقد و تحليل مثنوى) ج406/7.
41. (اربعين حديث) ج156/2.
42. (اصول كافى) ج602/2.
43. (اربعين حديث) ج158/2.
44. مجله (بشارت) سال اول شماره سوم19 ـ 20.
45. (شرح حديث عقل و جهل) امام خمينى106/ نشر آثار.
46. (پرواز در ملكوت) ج110/2 ـ 111.
47. سوره (واقعه) آيه 79.
48. (پرواز در ملكوت) ج117/2.
49. همان.
50. (جلوه هاى رحمانى)26/.

 

جمعه 24 شهریور 1391  12:55 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها