0

شیری از دره پنجشیر

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

شیری از دره پنجشیر

  احمدشاه مسعود فرزند دگروال (سرهنگ) دوست محمد خان در 11 (سنبله) شهریور 1332 هجری خورشیدی مطابق با 2 سپتامبر 1953 میلادی در روستای «جنگلک» از توابع «بازارک» در وادی معروف «پنجشیر» متولد شد.

خبرگزاری فارس: شیری از دره پنجشیر

 

  احمدشاه مسعود فرزند دگروال (سرهنگ) دوست محمد خان در 11 (سنبله) شهریور 1332 هجری خورشیدی مطابق با 2 سپتامبر 1953 میلادی در روستای «جنگلک» از توابع «بازارک» در وادی معروف «پنجشیر» متولد شد. پنجشیر از مناطق مربوط به ولایت (استان) پروان در سلسله کوه های هندوکش است که مدخل ورودی آن از کابل 95 کیلو متر فاصله دارد.

 

پدر احمد شاه مسعود دگروال دوست محمد از افسران ارتش افغانستان در دوران سلطنت محمد ظاهر شاه بود. پدر بزرگش یحیی خان یکی از بزرگان مردم پنجشیر به حساب می‌رفت که در دوران پادشاهی امان الله خان به عنوان کارمند و مامور رسمی دولت وظیفهٔ خزانه‌دار نقدی را به عهده داشت.

 

مسعود سالهای آغاز کودکی را در زادگاهش دره ی پنجشیر گذراند. در پنج سالگی شامل صنف اول مکتب (مدرسه) بازارک گردید.

شیر دره پنجشیر

 

مادر احمد شاه مسعود دختر میرزا محمد هاشم خان از خانواده ی صاحب اعتبار و با نفوذ محلی "رخه" مرکز ولسوالی (شهرستان) پنجشیر بود.

دوست محمد پدر احمدشاه مسعود سه بار ازدواج کرد. این ازدواجها بنا برفوت خانم هایش صورت گرفت. او درنتیجه ی این سه بار ازدواج صاحب یازده فرزند شد که شش تن آنها پسر و پنج تن دختر بودند.

ایشان با شش فرزند دیگر از خانم دوم و در میان آنها سومین فرزند خانواده است. پیش از او یک خواهر و برادرش یحیی و بعد از او دو برادر دیگرش احمدضیاء و احمدولی متولد شده اند. برادر بزرگ احمد شاه مسعود به اسم دین محمد از ازدواج اولی که افسر ارتش بود درسال 1366 (1988) از شهر پیشاور در پاکستان ناپدید شد.

 

احمدشاه مسعود بعد از بازگشت با خانواده از هرات به کابل، وارد لیسه ی استقلال گردید. او صنف پنجم را از لیسه ی استقلال آغاز کرد و دوره ی لیسه را در همین مکتب به پایان رسانید. لیسه ی استقلال یکی از مکاتب (مدارس) عالی پایتخت بود که مضامین آن به زبان فرانسوی و غالباً توسط معلمین فرانسوی تدریس می شد. بیشتر در این لیسه افراد متمول و منسوب به طبقات بالای جامعه و فرزندان افسران نظامی دولت راه می یافتند. مسعود تا صنف نهم لیسه از شاگردان ممتاز کلاس خود بود. او سپس تاصنف یازدهم در ریاضی به مشکلاتی روبرو شد و درجه ی او در میان صنفی هایش تاردیف 12 تنزل یافت.

 

شیر دره پنجشیر در کنار خانواده

 

مسعود پس از فراغت از لیسه ی استقلال مصمم و علاقمند به تحصیلات عالی در دانشگاه نظامی شد.

 

شیر دره پنجشیر پس از فراغت از لیسه ی استقلال مصمم و علاقمند به تحصیلات عالی در دانشگاه نظامی شد.

 

مسعود که ملقب شده بود به «شیر دره پنجشیر» و «آمر صاحب» از فرماندهان و مجاهدین افغانستان بود که سالها با ارتش شوروی سابق که افغانستان را اشغال کرده بود جنگید و پس از آن هم درگیری‌های داخلی افغانستان نقش عمده‌ای داشت. وی روز 18 شهریورماه 1380 برابر نهم سپتامبر سال 2001 میلادی، بر اثر انفجار انتحاری دو تروریست عرب مظنون به ارتباط با شبکه القاعده که خود را خبرنگار معرفی کرده بودند، در خواجه بهاءالدین ولایت تخار افغانستان کشته شد.

آنچه پیش روی شماست متن مصاحبه ای است به نقل از سایت راسخون که در این گفتگو با شیر دره پنجشیر آمده است:

 

شیر دره پنجشیر

 

**جناب احمد شاه مسعود، لطفاً از دوران کودکی خود بگویید، از سال های آغازین مکتب. دوره ی ابتدایی مکتب را در کجا خوانده اید، آیا خاطره ای هم از آن ایام و آن مکان به خاطر دارید؟

 

احمد شاه مسعود: چون مرحوم پدرم - دگروال دوست محمد- فرمانده ژاندرام پلیس هرات بود، من صنف دو تا چهار را در هرات درس خواندم، خوب یادم هست وقتی که به هرات می آمدیم در دو طرف جاده (میرداود) درخت های ناژو صف کشیده بودند. و همچنین به خاطر دارم، روزی که با پدرم به طرف مکتب می رفتم، گلدسته های مسجد جامع هرات را نشانش دادم و سوال کردم، این کجاست؟ من در مکتب "موفق" درس می خواندم، در آن جا، پدرم مرا نزد یک مولوی گذاشت تا قرآن و علوم دینی را نیز بیاموزم. آن مرد روحانی، مدرس مدرسه ی جامع بود، از نزد آن عالم فیض زیادی بردم. پدرم با او دوست بود و بیشتر شب ها نزدش می رفت.

 

**از مادرتان، از قبله گاه تان، از روز اول مکتب و از محبت های شان چیزی به یاد دارید؟

 

احمد شاه مسعود: پدرم به تعلیم و تربیت ما (من و برادرانم) علاقه ای مفرط داشت، برای ما معلم خصوصی گرفته بود، درعین حال خودش هم به درس و مشق های ما رسیدگی می کرد. و اما مادرم، نسبت به من خیلی محبت داشت و من هم مادرم را دوست داشتم، ایشان برای من زحمت زیادی کشیدند و من به مادرم وابستگی خاصی داشتم، و او سرشار از مهر مادری بود. و اما خاطره ی روز اول مکتب، مادرم موهایم را نوازش کرد، و مرا راهی مکتب ساخت. مهر و محبت های مادر فراموش ناشدنی است.

 

احمد شاه مسعود در کنار همرزمان

 

**روابط شما با برادران و خواهران تان چگونه بود؟

 

احمد شاه مسعود: خوب معلوم است، دوستانه و صمیمی. خواهرها و برادرهایم را مساویانه( به طور مساوی) دوست داشتم. پدرم نظامی بود، سعی داشت ما را خوب تربیت کند. نظم و تربیت در زندگی خصوصی.

 

**در دوران بچگی، مثل همه ی بچه ها، چه رؤیایی در سر داشتید، مثلاً فکر نمی کردید، روزی مثل پدرتان لباس نظامی بپوشید؟

 

احمد شاه مسعود: رؤیاها و آرزوها، در خوی و خصلت هر انسانی است، من هم رؤیاهایی در سر داشتم، آن هم درعالم نوجوانی. وقتی بچه بودم، چون قبله گاهم صاحب منصب نظامی بود، همیشه فکر می کردم که باید در زندگی از پدرم جلوتر و بیشتر پیشرفت کنم. و این یکی از آرزوهایم بود، و این در حالی بود که من به درس هایم علاقه ای نشان نمی دادم. گرچه من و یحیی و دین محمد، برادرهایم، پیش ملاهم درس می خواندیم. ولی من دنیای دیگری داشتم که در آن سیر و سیاحت می کردم. یک روز ملا عصبانی شد و گفت: « برو ریسمان را بیاور!» از جایم جستم و از خانه گریختم و ملا در خانه مانده بود، پدرم که با خبر شد، گفت: «چرا این کار را کردی؟»، من چیزی نگفتم، پدرم خندید و من دیگر پیش آن ملا درس نخواندم.

اینکه چرا من در ابتداییه به درس علاقه نداشتم، شاید علتش این بوده باشد که مرا در سن پنج سالگی به مکتب گذاشته بودند، سنی که نمی دانستم درس چیست. بعدش که امتحان دادم، به صنف سوم قبول شدم. تا اینکه به لیسه استقلال شامل(وارد) شدم، تا صنف دوازده در درس ریاضی ضعیف بودم، یحیی برادرم اول نمره (شاگرد اول) بود، به من می گفت: «این سوال ریاضی به نظرت چطور حل می شود؟»، من به او خندیدم که چرا از من می پرسی. تا اینکه روزی معلم ریاضی به من گفت: «ریاضی تو خوب است، بیشتر بخوان»، همین تشویق ها بر من تأثیر گذاشت، در حالی که در ریاضی و لسان(زبان) فرانسه ضعیف بودم و یا توجه نداشتم. به برادرم احمد ضیا گفتم، تا کتاب های ریاضی و فارسی برای من تهیه کند، اوایل سال تحصیلی بود که تصمیم گرفتم خوب درس بخوانم، در نیمه ی دوم سال تحصیلی، شب ها را تا نزدیک صبح درس می خواندم که مرا همانجا خواب می برد. پدرم می گفت: «کمتر درس بخوان، مریض می شوی». در همین زمان و در طول این جدیت بود که من معلم ریاضی هم صنفی هایم شدم. همان تشویق ها باعث شد که به درس هایم، به طور جدی بپردازم. آنقدر درس هایم را جدی گرفته بودم که اکثر اوقاتم صرف درس خواندن می شد. روز های جشن استقلال بود. رفته بودم نندارتون به تماشا، کتاب مثلثات خریدم. خواندم و خواندم. ده روز بعد کاملاً از بر کردم. هم صنفی هایم به من می گفتند چطور درس هایت خوب شده. سر انجام ریاضی ام آنقدر خوب شده بود که کورس (دوره) ریاضی باز کرده بودم و شاگردهایی داشتم.

 

احمد شاه مسعود، شیر دره پنجشیر (نفر اول از راست)

 

**در دوران بچگی چه بازی هایی را دوست داشتید؟ آیا با بچه های دیگر می جوشیدید؟

 

احمد شاه مسعود: خانه ی ما در کارته ی پروان بود، آنجا دوستان خوبی داشتم، که پنجاه شصت نفری بودند. آن وقت ها من در صنف هفتم لیسه ی استقلال بودم. من در بازی ها فرماندهی بچه ها را به عهده داشتم. یک روز بین من و بچه ای به نام بریالی، که ما او را (بری) صدا می کردیم، دعوا شد. او که از بچه های سفیدچهر پنجشیر بود، رفت تا دوستانش را جمع کند. من که توسط یکی از دوستانم با خبر شدم. من هم در مقابل او، دوستانم را خبر کرده و یکجا جمع شدیم. پنجاه شصت بچه ی هم سن و سال مجهز به غلک در کوهپایه های کارته پروان موضع گرفته بودیم. من به بچه های دیگر گفتم، هر وقت که دستور دادم، همزمان از غلک های تان برای دفاع استفاده کنید، همین که موقع را مناسب دیدم، دستور دادم، همه ی بچه ها که با غلک های شان آماده بودند، باهم و همزمان با غلک های شان به سوی مواضع بچه های حریف، سنگ رها کردند. بین ما نبردی با غلک در گرفت. آنها که تعداد شان به ده بیست نفر می رسید، مجبور به عقب نشینی شدند و از آن به بعد من فرمانده آن گروه از بچه ها شدم.

من به فوتبال هم علاقه داشتم، یک تیم فوتبال داشتیم که در آن بازی می کردیم، بچه ها به من گفتند تو مربی ما باش. من قبول کردم و مربی آنها شدم. تیمی که نجیب الله - آخرین رییس جمهور دوران کمونیستی- عضو آن بود، مسابقه ای ترتیب داده بودند، که من مربی گری آن مسابقه را به عهده داشتم. پس از پایان مسابقه، نجیب الله به من گفت: «تو چرا داوری می کردی، چه کسی تو را مربی کرده؟»، بین ما مشاجره ی لفظی پیش آمد، فردایش گروه دوستانم را جمع کردم و آنها میدان فوتبال را پر از سنگ کردند، گروه دوستان نجیب الله دوازده نفر بودند و نزدیک بود بین ما دعوای سختی به وجود آید. کسی چه می دانست، روزی من به کوه ها و دره های پنجشیر بروم و علیه نجیب الله بجنگم و او تا آخرین روز حکومتش بر ضد من و من بر ضد او باهم ستیزه کنیم.

صنف دوازدهم بودم، کورس تدریس ریاضی داشتم. با همان بچه های همدوره ای ام، روزی به مسجد حاجی میر احمد رفتیم. ما یک صنف بزرگ بودیم. به ملای مسجد گفتم: «ما آمده ایم تا به ما قرآن بیاموزی»، سید یعقوب امام جمعه ی آن مسجد بود، قبول کرد. ما شب ها می رفتیم مسجد، قرآن می آموختیم، جالب اینجاست که همان دوستانم با من به پوهنتون (دانشگاه) راه یافتند. شعله یی ها (طرفداران شعله ی جاوید) هم همان وقت کورس هایی را دایر کردند و فعالیت داشتند. صبور یکی از دوستانم، همیشه در کنارم بود، بعد ها دستگیر شد و به زندان دهمزنگ افتاد و همانجا شهید شد.

 

احمد شاه مسعود، شیر دره پنجشیر

 

**قبله گاه شما، صاحب منصب بودند، احتمالاً ایشان با دوستان شان دورهم جمع می شدند، آیا شما در نوجوانی، در آن جمع شرکت می کردید؟ و آیا این دورهم آمدن ها، تأثیری بر شما گذاشت؟

 

احمد شاه مسعود: پدرم دوستان زیادی داشت و همه آگاه به مسایل سیاسی روز بودند، می آمدند خانه ی ما، با هم بحث می کردند، محور اصلی جر و بحث شان، اوضاع سیاسی روز جهان و کشور بود.

طبیعی است که تحت تأثیر قرار می گرفتم. روی آینده ام خیلی تأثیر گذار بود. ژنرال مودودی قومندان (فرمانده) پوهنحی (دانشکده) انجنیری (مهندسی)، جنرال غلام علی و جنرال های دیگر به خانه ی ما، نزد پدرم می آمدند. مسایل سیاسی روز، داغ بود و من به سخنان شان گوش می دادم و برداشت هایی می کردم.

من دوست داشتم به حربی پوهنتون (دانشگاه افسری) بروم، پدرم می گفت: «باید فاکولته ی طب و یا انجنیری (مهندسی) را بخوانی.» تا اینکه یک شب جنرال غلام علی خان به خانه ی ما آمد. من به او گفتم: «می خواهم در حربی پوهنتون درس بخوانم و افسر شوم.» جنرال غلام علی با تأثر گفت: «ای کاش من داکتر و یا انجنیر می بودم. من سی سال در نیروهای مسلح کشور خدمت کردم، چه حاصل؟» آن جا بود که تأمل کرده و کنجکاو شدم که چه باید بکنم و چه رشته ای را انتخاب کنم. تا اینکه جنرال مودودی هم به من گفت: «کشور ما به رشته های طب و انجنیری و ... نیاز مبرم دارد، نه رشته های نظامی.» همچنین روح الله یکی از دوستانم نیز به من گفت: «به پلی تخنیک (پلی تکنیک) برو، پشیمان نمی شوی.» او مرا به نزدیک ساختمان زیبای پوهنتون پلی تخنیک برد و آن جا را نشانم داد. من با خود گفتم، باید به این مکان راه یابم، تا اینکه در امتحان کنکور قبول شدم و به آرزویم رسیدم ولی ... .

 

شیر دره پنجشیر

 

**از لیسه ی استقلال بگویید. از اولین روزهای آن و از چگونگی روابط با همصنفی های تان بگویید؟

 

احمد شاه مسعود: همان روزها، همان دوران لیسه و با همصنفی هایم( هم کلاسی هایم)، بهترین دوران زندگی ام بود، فوتبال بازی می کردیم، دنیایی از شور و شوق و جوانی بود، بهترین خاطرات درهمان دوران در انسان شکل می گیرد و شخصیت انسان رشد می کند.

 

**فعالیت های سیاسی شما از چه سن و سالی شروع شد؟

 

احمد شاه مسعود: تا جایی که به خاطر دارم، فعالیت های سیاسی من از صنف (کلاس) نهم شروع شد. چون در آن زمان، احزاب و جریان های سیاسی در لیسه ها فعال شده بود، من هم با دوستانم در این محافل شرکت جسته و با دیگران جر و بحث می کردیم. و کم کم علاقمند به مسایل سیاسی روز شدم.

 

**در صنف از جمله شاگردان شوخ بودید، یا گوشه گیر؟ در ردیف اول صنف می نشستید و یا در آخر؟

 

احمد شاه مسعود: آدم گوشه گیری نبودم، با دوستانم معاشرت داشتم. فوتبال و کاراته بازی می کردیم و برایم فرق نمی کرد که به ردیف اول صنف بنشینم و یا در آخر صنف.

 

نماز جماعت به امامت شهید احمد شاه مسعود

 

**شعر و موسیقی انسان را در رؤیا فرو می برد، شما کدامش را ترجیح می دهید؟

 

احمد شاه مسعود: اشعار حافظ را دوست دارم، همیشه می خوانم، شعر حافظ مرا متحول می کند و به من الهام می بخشد. موسیقی احساسات درونی انسان را بر می انگیزد، و شعر و موسیقی درهر انسانی اثر می گذارد.

 

**انسان ذاتاً موجود عاشقی است، نظر شما در مورد عشق چیست؟ آیا جنگ عشق را در انسان نمی کشد، این طور نیست؟

 

احمد شاه مسعود: جهاد در راه خدا، وطن و آزادی، آرمان من بود، چه عشقی والاتر از این، عشق به خدا، عشق به مردم، عشق به آزادی انسان. تلاش برای رهایی انسان از بند و زنجیر، وقتی که انسان چنین عشقی داشته باشد و به پاس از آرمانش جان برکف بگذارد و به خاطر صلح و آزادی جهاد کند، تا انسان به حق طبیعی و انسانی خود، یعنی آزادی، دست یابد، عشق به خودی خود معنی می شود.

 

 

 

 

 

 

احمد شاه مسعود در کنار ریموند فورنی، رئیس وقت پارلمان فرانسه

 

احمدشاه مسعود در حال مذاکره با فرماندهان در طراحی عملیات دره هزاره

یک شنبه 19 شهریور 1391  1:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها