0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي


انسان در عالم ذرّ

آراء و اقوال قرن 11-13

چكيده: معرفت خدا در عالم ذر و اقوار بر معرفت از مباحثي است كه در آيات و روايات مطرح شده و انديشمندان بزرگ پيرامون معرفت و ميثاق در عالم ذر آراء و اقوال خود را بيان كرده اند. در اين نوشتار نظريه هاي 15 نفر از دانشمندان قرن هاي يازده تا سيزده از شيخ بهايي (م.1030ق) تا سيد عبدالله شبر(م.1242ق) نقل شده و در ذيل اين نظريه هاي مباحثي همچون تفاوت عالم ذر با عالم ارواح،اخذ ميثاق ربوبيت و ولايت، تقدم خلقت روح بر بدن، مثل افلاطوني، شبهه هاي مرتبط با عالم ذر، اخذ ميثاق از همه موجودات نقد و بررسي شده است.
كليد واژه:عالم ذر/ معرفت خدا/ ميثاق بر ولايت/ عالم ارواح/ مثل افلاطوني/ عالم ذر- شبهه ها/ تقدم خلقت روح بر بدن.

1-شيخ بهايي (م1030هق)

1-1- ايشان معتقد است كه بيشترين مورد استعمال واژه «معرفت» در ادراك ثانوي شيء است. البته اين مطلب را از شخص بزرگي نقل مي كند اما هيچ گونه انتقادي نسبت به آن ندارد يعني اومطلب منقول را قبول دارد مي نويسد:
قال بعض الاعلام:اكثر ما تطلق المعرفه،علي الخيرمن الادراكين للشيء الواحد اذا تخلل بينهما عدم، بان ادركه اولاً ثم عنه، ثم ادركه ثانياً فظهر له انه هو الذي كان قد ادركه اولاً و من هاهنا سمّي اهل الحقيقه الحديث.(1)و هي کانت مطلعه،علي بعض الاشراقات الشهوديه مقره لمبدعها بالربوبيه، كما قال سبحانه:(الست برّبكم قالوا بلي).(2)لكنها لالفها بالابدان الظلمانيه و انغمارها في الغواشي الهيولانيه ،ذهلت عن مولاها و مبدعها. فاذا تخلصت بالرياضه من اسردارالغرود و ترقت بالمجاهده عن الالتفات الي عالم الزور.تجدد عهدها القديم الذي كاد ان يندرس بتمادي الاعصار و الدهور و حصل لها الادراك مره ثانيه و هي المعرفه التي هي نورعلي نور.(4: ص78)
يكي از بزرگان مي گويد: بيشترين مورد اطلاق«معرفت» بر ادراك دوم نسبت به امر واحد است كه غفلت ،ميان آن دو ادراك فاصله انداخته باشد. يعني ابتدا چيزي را درك كند،سپس از آن غافل شود ،بعد دوباره آن را درك كند و برايش روشن شود كه اين همان است كه بپيشتر آن را درك كرده بود .به اين دليل اهل حقيقت را اصحاب عرفان ناميده اند .زيرا در روايات آمده است که ارواح پيش از ابدان خلق شده اند. و روح ها بر بعضي از اشراقات شهودي آگاه شده و به ربوبيت خالق خويش اقرار كرده بودند. خداي تعالي دراين باره فرموده است:«آيا من خداوندتان نيستم؟ گفتند آري» اما آنها به دليل انس و الفتي كه با بدن هاي ظلماني يافته و در حجاب هاي هيولايي فرو رفتند،از مولا و خالق خويش غافل شدند. پس آنگاه كه با رياضت خود را از اسارت دنيا رها ساختند و با مجاهدت از توجه به عالم ظاهر صعود كردند .آن پيمان قديم شان را- كه با گذشت روزگار و دوران ها رو به كهنگي مي رفت-تجديد كردند و دوباره به ادراك او دست يافتند و اين معرفتي است كه «نورعلي نور» است.
1-2-چند نكته در مورد اين سخن بايد گفت:
1-2-1-ايشان در حقيقت عالم ذر را با عالم ارواح يكي مي داند. در حالي كه بر اساس روايات- همان گونه كه درجاي خود ثابت شده- عالم ذرغيرازعالم ارواح است. در عالم ذربدنها شكل مي گيرد و ذريه آدم (ع) معنا مي يابد.اما در عالم ارواح گرچه هر روحي از ارواح ديگرممتاز و مشخص مي شود. اما در روايات هيچ اشاره اي به اخراج آنها از پشت هاي فرزندان آدم ديده نمي شود. البته استناد به آيه ذر در روايات خلقت ارواح پيش از ابدان بر اخراج آنها از پشت حضرت آدم دلالت ندارد. زيرا هدف اساسي آيه شريفه تذكر به معرفت خداوند متعال و تكليف و عهد وپيمان است ،كه عالم ارواح در اين جهت با عالم ذراشتراك دارند. يعني اين حقيقت ،هم در عالم ارواح و هم در عالم ذر ازناحيه خداي تعالي براي انسانها عملي شده است.
1-2-2- گر چه كه فرو رفتن در حجاب هاي مادي، حجاب معرفت و احساس حضور خداوند متعال مي شود، اما رهايي از پوسته هاي مادي و ظلماني، هرگز براي هيچ انساني تحقق نيافته و نمي يابد، چون براساس آيات قرآني و روايات اهل بيت(ع) حقيقت انسانها مادي است. حتي روح انساني- كه لطيف تر از بدن است- هرگزخارج از ماده نيست.
1-2-3- مهم آن است كه انسان با وجود مادي بودن ،به معرفت خدا برسد و چنان متوجه خدا شود كه او را در همه لحظات زندگي خويش ،حاضر و شاهد بيند.
هرحركتي به سوي خدا بدون توجه به او امكان پذيرنيست لذا بر اساس روايات معرفت خداوند متعال فعل اوست كه به لطف و احسان او حاصل مي شود.پس رفع حجاب ها وغفلتها نيز فعل خداوند متعال است و بنده وظيفه اي ندارد جز حركت در مسير عبوديت كه از ناحيه پيامبرالهي برايش تعيين مي شود.

2.ملا محمد امين استرآبادي (م1036هق)

2-1.وي درباره عالم ارواح و عالم ذر مي نويسد:
ان الارواح تعلقت ذلك اليوم بجسد صغير مثل النمل.ويفهم من الروايات ان التكليف الاول وقع مرتين: مره في عالم المجرد الصرف و مره في عالم الذر.
و لما لم تكن تصل اذهان اكثر الناس ادراك الجواهر المجرد عبّروا: عن عالم المجردات بالظلال لتفهيم الناس و قصدهم من ذلك ان موجودات ذلك العالم مجرده عن الكثافه الجسمانيه كما ان الظل مجرد عنها فهي شيء و ليست كالاشياء المحسوسه الكثيفه. و هذا نظير قولهم: في معرفته الله تعالي: «شيء بخلاف الاشياء الممكنه» (3: ص370)
ارواح به هنگام اخذ ميثاق به جسدي كوچك مانند مورچه تعلق يافتند. از روايات فهميده مي شود كه تكليف پيش از دنيا دو بار صورت گرفته است: بار اول در عالم مجرد صرف و بار دوم در عالم ذر.
و از آنجا كه ذهن بيشتر مردم از درك جوهرهاي مجرد ناتوان است ائمه (ع) براي تفهيم مردم از عالم مجردات به «سايه ها» تعبير كرده اند.بدان معني كه موجودات آن عالم از غلظت جسماني مجرد هستند .پس ارواح شيء هستند اما نه مانند اشياي محسوس غليظ. و اين مانند كلام ائمه(ع) درباره معرفه الله است كه مي فرمايد: « خدا شيء است،اما به خلاف اشياي ممكن».
2-2-وي در جاي ديگر مي نويسد:
ان الله تعالي كلّف الارواح كلهم- صغيرهم و كبيرهم و كافرهم و مومنهم- قبل تعلقهم بالابدان مرّه بثلاثه اشياء: الاقرار بالربوبيه و النبوه و الولايه،فاقرّ بكلها دون بعض.ثم كلف جمعاً منهم بعد تعلقهم بالابدان مره ثانيه.فكل يعمل في عالم الابدان علي وفق ما عمل في عالم الارواح.(2: ص447)
خداوند متعال ،همه ارواح را- اعم از كوچك و بزرگ كافر و مومن- پيش از تعلق شان به بدنها يك بار به سه امرتكليف كرد: اقرار به ربوبيت و نبوت و ولايت، پس بعضي به همه اين امورسه گانه اقرار كردند .اما بعضي ديگر به صورت كامل به اين سه امر اقرار نكردند. سپس جمعي از آنها را- بعد از تعلق شان به بدنها- بار ديگر تكليف كرد بدين روي همه آنها در عالم ابدان همان كردند كه در عالم ارواح كرده بودند.
2-3-چند نكته در مورد اين سخن بايد گفت:
2-3-1-از نظر مرحوم استرآبادي: عالم ذر در روايات غير از عالم ارواح است .هرچند ايشان عالم ارواح را عالم مجرد دانسته، اما روشن است كه مراد ايشان از عالم مجرد صرف،عالم عقول فلسفي نيست. زيرا ايشان تصريح مي كند كه ارواح،ازغلظت جسماني محسوس ،مجرد هستند. و نيزتصريح مي كند كه ارواح قبل از تعلق به بدنها در عالم ارواح از همديگر ممتاز و مشخص بوده و مورد تكليف قرار گرفته اند. وپس از تعلق آنها به ابدان درعالم ذر بعضي ازآنها- نه همه آنها- دوباره مورد تكليف قرار گرفتند و جواب آنها عيناً همان جواب قبلي بود.
2-3-2-قسمت اخيرعبارت ايشان-كه بيانگر امتحان برخي از انسانها درعالم ذراست- با روايت اهل بيت همخواني ندارد. زيرا روايات به روشني دلالت دارند كه همه ذريه حضرت آدم(ع) تا قيامت در عالم ذر مورد تكليف قرار گرفته اند. بلكه در برخي از روايات تصريح شده كه همه آنهايي كه درعالم ذر
بوده اند ،دراين دنيا نيز خواهند آمد.

3.ملاصدراي شيرازي (م1050هق)

3-1- ايشان بحث اخراج از ذريه حضرت آدم از صلب او به صورت ذر را بحثي بسيار عميق و دور از دسترس ذهن هاي عادي دانسته و به بررسي برخي از تفسيرهاي ارائه شده درمعناي خطاب الهي نسبت به معدوم پرداخته است.
به عقيده او ،چون معتزله به معدودات و ماهيات را از ازل ثابت مي دانند. پس از نظر آنها ماهيات و ذريّه معدوم مورد خطاب قرار گرفته اند.
برخي ازمعتزله نيز به ثبوت علمي ماهيات در ازل اعتقاد دارند و در نتيجه قائلند كه ماهيات ،در مرتبه علمي مورد خطاب واقع شده اند.
ايشان اين دو توجيه را نمي پذيرد و معتقد است كه معدوم، هيچ گونه ثبوتي ندارد.
وي همچنين از قول برخي حكما نقل مي كند كه ايشان به قدم ارواح و يا تقدم دو هزار ساله ارواح برابدان قائل هستند و منظور از خطاب به ذريه را خطاب به ارواح دانسته اند.
او اين قول را نيز مردود مي داند و تاكيد مي كند كه ادله عقلي بر بطلان تقدم نفوس بشري بر ابدان دلالت دارند.
همچنين نظر گروه ديگري را مطرح مي كند كه منظور از ذريه را ارواح كليه و اجرام كليه دانسته اند.
3-2- ملاصدرا در نهايت پس از ذكر توجيه ها وتفسيرهاي ياد شده نظر خويش را به اين صورت بيان مي كند:
انّ الخطاب بقوله تعالي: « الست برّبكم» في اخذ الميثاق كان لحقيقه الانسان الموجوده في العالم الالهي و الصقع الربوبي ،فان لكل نوع طبيعي حقيقه عقليه و صوره مفارقه و مثالاً نورياً في عالم الحقائق العقليه و المثل الالهيه، هي
صورما في علم الله عند الحكماء الربانيين والعرفاء و هم كانوا يسمونها بارباب الانواع، زعماً منهم ان كلاً منها موكل باذن الله يحفظ باقي اشخاص ذلك النوع الذي هو صورتها عندالله في عالم الصورالمفارقه و المثل النوريه العقليه و نسبته اليها نسبته الاصل الي الفروع و نسبه النور الي الاظلال.(11: ج2، ص243)
خطاب درآيه «الست برّبكم» دراخذ ميثاق، متوجه حقيقت انسان است كه درعالم عقلي و اقليم ربوبي موجود است. زيرا هر نوع طبيعي را حقيقتي عقلي و صورتي مجرد و مثالي نوري در عالم حقايق عقلي ومثالهاي الهي وجود دارد. كه آن حقايق صورتهاي موجودات در علم خداوند متعال هستند. اين اعتقاد حكماي رباني و عارفان متقدم است آنان اين صورت ها را ارباب مي ناميدند .به عقيده اينها هريك ازاين صورتها فرشته اي است كه از سوي خداي تعالي براي محافظت افراد ديگراين نوع- كه او صورت آنها در عالم صورتهاي مجرد و مثالهاي نوري عقلي است- موكل شده است و نسبت آن صورت نوري به افراد ديگر مانند نسبت ريشه به شاخه ها ونور به سايه ها است.
3-3- او پس از طرح مباحث ديگري دراين رابطه در نهايت مي نويسد:
فقد انكشف لك ان لافراد البشر قبل ورودهم الي الدنيا هويات عقليه مستخرجه من ظهرابيهم العقلي فتجلي الله عليهم قبل وجودهم و رباهم ،و شاهدوه بلاهم ،و سمعوا خطابه و اجابوه، اقراراً بوحدانيته و ربوبيته في نشاه سابقه علي هذه النشاه لهم.(11: ج2، 245)
پس برشما روشن گرديد كه براي افراد انسان هاپيش از اين دنيا حقايقي عقلي است كه ازپشت پدر عقلي شان خارج شده اند.خداوند بر آنها پيش از وجودشان تجلي كرده و آنها را تربيت مي كند. آنها خدا را به اضطرار ديدند،نداي او را شنيدند و با اقرار به وحدانيت ربوبيت اش در عالمي پيش از اين عالم ،اجابت اش كردند.
3-4-ملاصدرا در «اسفار» عالم ذر را بر مُثُل افلاطوني تطبيق مي كند(3) و مي نويسد:
ان لكل نوع من الانواع الجسمانيه فرداً كاملاً عالم الابداع هو الاصل والمبدء و سائر افراد النوع فروع معاليل و آثارله. و ذلك لتمامه كماله لا يفتقرالي ماده و لا الي محل متعلق به بخلاف هذه؛فانها لضعفنا و نقصها مفتقره الي ماده في ذاتها او في فعلها.(12: ج2، ص62)
براي هر نوعي از انواع جسماني، كامل و تام درعالم مجردات وجود دارد كه ريشه و مبدء است وافراد ديگر آن نوع ،شاخه و معلول آثار آن هستند .به خاطر آن كه آن فرد تام و كامل است و به ماده و محلي احتياج ندارد تا بدان تعلق يابد؛ بر خلاف افراد ديگر كه به خاطر ضعف و نقصان شان؛ ذاتاً يا فعلاً نيازمند ماده اند.
3-5- نكته قابل تذكر اين كه: مُثُل افلاطوني-به تعبيرديگر، عقول عرضي- در كتب فلسفي بحثي دراز دامن دارد. بعضي آن را از اساس باطل دانسته و بعضي براي اثبات آن ادله اي اقامه كرده اند. كه همان ادله توسط برخي ديگر مورد اشكال قرار گرفته است. بلكه درباره عوالم و نشئات وجودي موجودات در فلسفه بحثهاي فراواني وجود دارد. كه تاكنون هيچ فيلسوفي نتوانسته دليلي محكم و غيرقابل خدشه دراين زمينه اقامه كند. مرحوم استاد مطهري دراين زمينه،ذيل بحث «کثرت و ترتيب قياس اجزاي جهان»از جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم مي نويسد:
آنچه براي ما بالحس و العيان ثابت است ،عالم طبيعت است.حكما در اصطلاحات خود،آنگاه كه اين عالم را در مقابل سايرعوالم هستي نام مي برند،
كلمه ي «ناسوت» را به كار مي برند .عالم ديگركه به حكم دليل و برهان برما ثابت است، عالم الوهيت است ؛يعني ذات مقدس واجب الوجود كه مستجمع جميع صفات كماليه است.البته درآن مرتبه ازوجود، آنچه هست يك وجود اطلاقي است و بس...اين عالم اصطلاحاً عالم «لاهوت» ناميده مي شود.
آنچه براي ما قطعي و ثابت است همين دو عالم است ولي در اينجا ازنظر فلسفه دو پرسش باقي است:
1. آيا ميان عالم الوهيت وعالم طبيعت عوالم ديگري وجود دارد يا وجود ندارد؟...
2. آيا عالمي پايين تر از عالم طبيعت وجود دارد يا وجود ندارد؟...
جوابي که فلاسفه به پرسش دوم مي دهند،ساده و قاطع است .مي گويند:عالمي پايين تر از طبيعت نمي تواند وجود داشته باشد...
اما جواب به پرسش اول قدري دشواراست .حكما جواب هايي به پرسش اول داده اند. دراكثر اين جواب ها ،از ذات واجب الوجود و بساطت او و اين كه چه نوع موجودي مي تواند صادر بلاواسطه باشد ،استدلال كرده اند.مدعي شده اند كه صادراول بايد كامل ترين و بسيط ترين ممكنات باشد...اين موجودي را به حسب اصطلاح، عقل مي نامند...
عالم عقل يا عقول ،به حسب اصطلاح «جبروت» ناميده مي شود...
حكما براي اثبات عقول طوليه و يا عرضيه راههايي كه هرگز مورد اتفاق نبوده و نيست، طي كرده اند...
اشراقيون طرفدار عقول عرضيه اند.هرنوعي از انواع عالم طبيعت را تحت تاثير و تدبير يكي از موجودات مجرده مي نامند. فرضيه معروف «ارباب انواع» و يا «مثل افلاطوني» در شكل اسلامي و اشراقي آن در همين زمينه است. حقيقت اين است كه در زمينه عوالم متوسط ميان عالم الوهيت و عالم طبيعت ميدان براي فلسفه
چندان باز نيست، مخصوصاً براي فلسفه مشاء. بحث در اين عوالم را فلاسفه اشراق بهتراز فلاسفه مشاء و عرفا بهتر از هر دو دسته انجام داده اند.
باز حقيقت اين است كه در اين زمينه بايد ميدان را منحصراً در اختيار مكاشفه و اشراق و وحي و الهام گذاشت...
ازنظر حكماي اشراقي و هم ازنظر عرفا-كه مورد تاييد نصوص اسلامي نيز هست- عالم ديگري غير از عالم عقول مجرده كه متوسط ميان عالم عقول و عالم طبيعت است ،وجود دارد كه عالم مثال مقداري است. اين عالم، اصطلاحاً «عالم ملكوت» ناميده مي شود. اين عالم ،متوسط است ميان عالم عقول مجرده و عالم طبيعت.
ايشان سپس استدلال مرحوم علامه طباطبايي را دراثبات عالم عقل و عالم مثال ذكر كرده و در نهايت مي نويسد:
همان طور كه گفتيم،بهتراست در شناسايي اين عوالم، به آنچه از ناحيه وحي و نبوت رسيده است استناد گردد و يا همچون مردان راه، ازضمير و باطن و مكاشفه شهودي استمداد شود.(29: ج6، ص1057-1061)
3-6-پس اصل وجود عقول طولي و عقول عرضي يعني مثل افلاطوني و ارباب الانواع از نظر فلسفه قطعي نبوده و به روشني قابل اثبات نيست. اما اگر بر فرض مثل افلاطوني-آن هم مطابق با تقرير ملاصدرا- ثابت شود باز هم تطبيق عالم ذر-كه در آيات قرآن و روايات اهل سنت طرح گرديده و ازآن گزارش شده است- با مثل افلاطوني به هيچ وجه درست نيست، زيرا:
اولاً ارباب الانواع و مثل افلاطوني مجردند در حالي كه عالم ذر، مادي است.
ثانياً عالم ذر با انسان و فرزندان حضرت آدم تا قيامت ارتباط دارد، درحالي كه ارباب الانواع بحثي عام است و تمام انواع طبيعي را در برمي گيرد.
ثالثاً ارباب الانواع فقط اثبات مي كند كه هرنوعي، فردي مجرد و عقلي و افرادي مادي وطبيعي دارد ،درحالي كه درعالم ذر همه افراد انسان به وجود مادي در
عرض هم موجود بوده اند.
رابعاً خروج افراد طبيعي و مادي از صلب فرد عقلي نامعقول است ،درحالي كه در آيه كريمه و روايات معصومان خروج ذريه حضرت آدم(ع)از صلب ايشان و انتقال آنها دراصلاب و ارحام، به روشني بيان گرديده است.

4. مراد بن علي تفرشي(م1051هق)

4-1-ايشان تعليقه اي بر كتاب من لايحضره الفقيه مرحوم صدوق دارد.(1:ج2، ص223؛ 18:ج4، ص223) درآن كتاب روايتي از عمار ساباطي از امام صادق(ع) نقل شده است مبني بر اين كه بدن ميت در قبر از بين مي رود و تنها طينتي از او باقي مي ماند كه دوباره ازآن خلق مي گردد (13:ج2، ص191، ح580) اين روايت در كافي نيز نقل شده است(21:ج3، ص251، ح7)
در«جامع الشتات» مي نويسد:
وقال آخوندنا المراد في حواشيه علي الفقيه:يمکن ان يراد بالطينه ذره من الذرات المسووله في الازل بقوله:«الست بربكم» بعد ما جعلت قابله للخطاب بتعلق روح كل واحده بها.فيكون بدن كل انسان مخلوقاً من ذره من تلك الذرات فينميها الله تعالي الي ماشاءالله فيزيد فيها تلك الزيادات وقت الاحياء(23:ص68؛ رك 24: ج2،ص328)
آخوند مراد[تفرشي] در حواشي خويش بر فقيه مي نويسد: ممكن است مراد از طينت [در اين روايت] ذره اي از ذرات باشد كه در ازل با خطاب « الست بربكم» مورد سوال قرار گرفته است ،بعد ازآن كه خداوند متعال به آنها قابليت مخاطب شدن را داده است. يعني روح هريك ازآن ذرات را به آنها متعلق كرده است. پس بدن هر انساني از ذره اي از آن ذرات خلق مي شود .خدا آن را رشد و نمو مي دهد به اندازه اي كه خودش مي خواهد. وبه هنگام احيا در قيامت ،دوباره همين زياد شده ها به آن افزوده مي شود.
4-2-نكته قابل توجه در كلام اين عالم بزرگوار، آن است كه به اعتقاد وي ،همان ذراتي كه در عالم ذر روح به آنها تعلق گرفته و قابليت خطاب پيدا كرده اند دراين دنيا با استفاده از مواد دنيوي رشد مي يابند وبه انسان كامل تبديل مي گردند .بعد ازمردن نيز تمام آنچه از اين دنيا به آن افزوده شده است .در قبر مي پوسد و از بين مي رود. اما آن ذره به حال خود باقي مي ماند و هيچ تغييري در آن پديد نمي آيد. تا اين كه در قيامت دوباره رشد مي كند و به همان بدن قبلي تبديل خواهد شد. اما عبارت ايشان در يك مورد ساكت است:آيا ذره شكل گرفته درعالم ذر و روحي كه به آن تعلق گرفته بود، بعد از عالم ذر كجا و چگونه هستند؟
مراد از ذرات همان ذراتي هستند كه بر اساس روايات، به عنوان ذريه حضرت آدم از پشت اوخارج شده و بعد از تعلق ارواح به آنها مورد خطاب الهي قرار گرفته اند. بديهي است كه از نظر روايات نه ابدان ذري ازلي بوده و نه ارواحي كه دو هزار سال پيش از آن ابدان خلق شده بودند. بنابراين به نظر نمي رسد كه مقصود ايشان از تعبير «في الازل» مفهوم واقعي واژه «ازل» بوده باشد.

5. ملاصالح مازندراني (م1081 با1086هق)

5-1-وي در توضيح حديث «ان الله اخذ ميثاق شيعتنا بالولايه وهم ذر»مي نويسد:
«وهم ذر»اي:في صلب آدم او بعد اخراجهم منه و لكل واحد روايه تدل عليه... ثم انهم لما غفلوا- الامن شاءالله- عن تذکره في هذه الابدان- اما لعدم شرط التذكر او لوجود مانع منه- بعث الله الانبياء تكليفاً لهم ثانياً لدفع الغفله و تكميل الحجه و الغفله عن التكليف الاول- لتعلقهم بالعوايق و تمسكهم بالعلايق المانعه من التذكر-لايوجب خلوه عن الفائده.(22: ج7،ص121)
«وآنها ذر بودند»يعني: در صلب آدم يا بعد از اخراج از صلب او و هر كدام روايتي دارند كه بر آن دلالت مي كند... سپس آنان با ورود به اين دنيا از ياد آوردن آن غافل شدند، جزكساني كه خداي تعالي غفلت آنها را نخواسته است. منشا غفلت يا نبود شرط يادآوري است، يا وجود مانعي براي آن. خداي تعالي براي تكليف دوباره آنها پيامبران را برانگيخت. تا غلفت را ازآنها دفع كنند و حجت را برآنان تمام سازند. و غفلت از تكليف اول- به خاطر تعلق انسانها به موانع و چنگ زدن به تعلقاتي كه مانع از يادآوري مي شود- موجب نمي شود كه تكليف اول را هيچ فائده اي نباشد.
5-2- درشرح «ثم بعضهم في الظلال»مي نويسد:
يمكن ان يراد بالظلال،الاجساد الصغيره التي كانت في عالم الذر وهي بالنسبه الي هذه الابدان الكثيفه كالظل بالنسبه اليها.(22:ج7،ص124)
ممكن است مراد از «سايه ها» جسدهاي كوچك درعالم ذر باشند. آن جسدها نسبت به اين بدنهاي غليظ دنيا به سايه مي مانند.
5-3-وي در شرح روايت ديگري از امام باقر(ع)- كه درآن از اخذ ميثاق شيعيان بر ولايت در عالم ذر و عرضه امت پيامبر(ص) به او در اظله ،سخن به ميان آمده است- مي گويد:
يفهم منه انه وقع عرض الامه المجيبه الناجيه علي الظاهر مرتين: مره عند كونهم اظله اي اجساداً صغاراً مثل النمل مستخرجه من الطين الذي هو ماده ابدانهم بعد تعلق الارواح بها و مره عند كونهم ارواحاً مجرده صرفه قبل ابدانهم بالفي عام(22:ج7، ص128)
از اين حديث فهميده مي شود كه ظاهراً عرض امت پاسخ دهنده نجات يافته، دوبار صورت گرفته است:بار اول آنگاه كه سايه هايي بودند ،يعني اجسادي كوچك مثل مورچه بودند كه از گلي كه ماده بدن هايشان است خارج شده بودند و روح هايشان به آنها تعلق گرفته بود.و باردوم آنگاه ارواح مجرد صرف ،دو هزار سال
پيش ازابدان شان بودند.
5-4-پس ازنقل حديث امام باقر(ع) كه در تفسير آيه ذر مي فرمايد: «اخرج من ظهر آدم ذريته الي يوم القيامه فخرجوا كالذر فعرفهم و اراهم نفسه» در توضيح مي نويسد:
«اخرج من ظهر آدم» اواخر اولاد آدم مثل اوائلهم و اواسطهم ،كانوا في ظهرآدم والله سبحانه اخراجهم علي ما يتوالدون قرناً بعد قرن و نسلاً بعد نسل؛ فخرجوا كالذر في الصغرو الحجم ،فعرفهم نفسه.(22:ج8، ص38)
از صلب آدم(ع)آخرين فرزندش را-مانند فرزندان اول و وسط كه در پشت آدم بودند-خارج كرد خداي سبحان به ترتيب زماني و نسلي كه متولد مي شوند،آنها را بيرون آورد .آن ها به مانند ذراتي كوچك و كم حجم بيرون آمدند، آنگاه خداوند خود را به آنها شناساند.
5-5- تمام مطالب نقل شده از ايشان مي رساند كه به عقيده او،خداوند متعال تمام فرزندان آدم (ع)را تا قيامت در عالم ذر از صلب او بيرون آورد يا درصلب او- در حالي كه ذراتي كوچك و متمايز از هم بودند-ارواح شان را به آنها تعلق داد و با اعطاي آلت فهم و نطق ،از آن ها عهد و پيمان گرفت .و اين غير از عهد و پيماني است كه دو هزار سال پيشتر- در عالم ارواح صرف-ازآنها گرفته بود.

6. شيخ فخرالدين الطريحي (م1085هق)

6-1-طريحي هم در «تفسيرغرايب القرآن» به مانند مرحوم شيخ طوسي و طبرسي ،آيه را دليل بر وجود انسان درعالمي ديگرپيش ازاين دنيا نمي گيرد و در تفسيرآيه شريفه مي نويسد:
«واذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم» اي:اخرج من اصلابهم نسلهم علي مايتوالدون قرنا بعد قرن:«واشهدهم علي انفسهم الست بربكم»اي:و نصب لهم دلائل الربوبيه، و ركب في عقولهم ما يدعوهم الي
الاقرارعليها ،حتي صاروا بمنزله من قيل لهم:«الست بربكم؟ قالوا بلي» (17:ص217)
«وهنگامي كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه ي آن ها را بيرون كشيد»يعني نسل آن ها را به واسطه ي توالد در طول زمان،ازصلب هايشان بيرون آورد «وآنان را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگارتان نيستم؟» يعني دلايل ربوبيت را براي ايشان برپا داشت و اسباب اقرار به ربوبيت را در خردهايشان تركيب كرد، تا به منزله ي كساني شوند كه به ايشان گفته شده :«آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند چرا».
بنابراين،ازنظر وي مراد آيه ي شريفه،آن نيست كه خداوند متعال همه ي فرزندان حضرت آدم (ع) را پيش ازاين دنيا در عالمي ديگر از پشت او بيرون آورده، آن ها را از فهم و شعور و عقل بهره مند ساخته، معرفت خويش را به آنان عطا فرموده،آن گاه آنان را به اقرار بر ربوبيت خويش و نبوت پيامبران و ولايت اوصياي الهي تكليف كرده و پس ازاقرارايشان،با آن ها بر اين امرپيمان بسته است.بلكه به عقيدهي او بحث دراين آيه،ازباب تمثيل و مجازاست نه بيان حقيقت.
6-2-مرحوم طريحي مطلب را در«مجمع البحرين»به گونه اي ديگر مطرح مي كند، اقوال برخي ازمفسران به ويژه نظر مرحوم شيخ مفيد را درباره ي عالم ذر و معناي آيه ذرمي آورد و در نهايت نظرخود را بدين سان مي نويسد:
انت خبيربان حديث اخذ الميثاق علي العباد في عالم الذرو استنطاقهم فيه مشهوربين الفريقين،منقول بطرق عديده،فلامجال لانكاره؛الا ان بعض علماء القوم جد في الهرب عن ظاهره،لما يرد عليه من الآيه الشريفه.(16: ج1، ص45، أخذ)
تو مي داني كه حديث اخذ ميثاق از بندگان در عالم ذرو به سخن آوردن بندگان در آنجا،ميان شيعه و عامه مشهوراست و به طرق متعدد نقل شده، پس راهي براي انكار آن وجود ندارد. اما برخي از عالمان قوم، به خاطرشبهه اي كه
درآيه شريفه دارند.با تمام توان خويش از اعتقاد به ظاهرآيه مي گريزند.
6-3- وي در بيان اشكال به ظاهر آيه مي گويد: حكمت عهد و ميثاق در عالم ذر در آيه به اين صورت بيان شده است.كه انسان ها درقيامت نگويند ما ازاين امر غافل بوديم. حال اگراقرار در عالم ذر ضروري بوده است،درقيامت مي توانند بگويند:«كه چون در عالم ذر معرفت ضروري بود، همه اقراركردند و پيمان بستند،اما دراين دنيا از اين معرفت ضروري خبري نبود و ما چاره اي جزاستدلال نداشتيم،پس برخي از ما با استدلال به واقع رسيدند و شماري به خطا رفتند.» دراين صورت ديگرحجت خلق بر خدا تمام خواهد بود.
سپس درپاسخ اين اشكال مي گويد: ما قبول داريم كه اقرار-با توجه به معرفت- ضروري بوده است.اما اينكه انسان ها در دنيا به آراء و نتايج استدلالهايشان واگذاشته شوند،مورد قبول نيست؛زيرا معرفت استدلالي در دنيا نيز به معارف ضروري باز مي گردد.
6-4-ايشان درادامه مي نويسد:
و اما علي اعتقاد ان التكليف بالاقرارانما هو في العالم الاول،و به تقوم الحجه علي العباد دون الثاني،و انما وقع التكليف الثاني موكداً و كاشفاً-عنه كما يشهد له بعض الاخبار- فالحجه علي العباد قائمه بلاتكلف.و بذلك يندفع المحظورالموجب لصرف كل من الآيه و الحديث عن الظاهرمنهما.والله اعلم. (16: ج1،ص46)
اگرمعتقد شويم كه تكليف به اقرار،درعالم اول بوده است نه درعالم دوم؛و با همان تكليف،حجت بربندگان تمام شده است؛ و تكليف دوم در دنيا براي تاكيد و روشن كردن تكليف اول مي باشد.–چنان كه برخي از روايات هم براين مطلب دلالت دارد.–آنگاه حجت بر خلق،بدون هيچ زحمت و تكلفي تمام است.دراين صورت،اشكالي كه موجب رفع يد ازظاهرآيه شريفه و روايات بود،ازبين مي رود.و خداوند داناتر است
7-4-پس نظرشيخ طريحي در «مجمع البحرين»آن است كه انسان پيش از اين عالم، درعالمي ديگر وجود داشته و خداوند متعال،همين انسان را از اموري كه بايد به آنها اعتقاد پيدا كند، به صورت خيلي روشن آگاه كرده است.بعد او را بر اقرار و اعتقاد به آن امورمكلف ساخته است. خداوند با همين تكليف،حجت را بر آنان تمام كرده و جاي هيچ سوال و شبهه اي براي آنها باقي نگذاشته است.
يعني اگر خداوند متعال، انسان را از همان دنيا به بهشت يا جهنم مي برد، هيچ مشكلي پديد نمي آمد. اما با وجود اين، او را دوباره در اين دنيا آورده است تا حجت را به صورتي روشن تر و محكم تر براي او تمام كند.
به نظر مي رسد شبهه ي اساسي در وجود عالم ذر، از نظر مرحوم طريحي، تنها شبهه ي معرفت و اتمام حجت بوده است، اما شبهه ي تناسخ و مانند آن –كه شيخ مفيد مطرح كرده- براي او اهميتي ندارد.

7. محمد بن شيخ علي لاهيجي (م 1088 يا 1098 ه.ق)

7-1-ايشان در تفسير آيه ي ذر مي گويد:
«من ظهورهم» بدل بعض است از «من بني آدم». و «من بني آدم» كه مبدل منه است، در حكم ساقط است.و آيه به اين تقديراست كه:
«و اذ اخذ ربك من ظهور بني آدم»،يعني ياد كن چون بيرون آورد پروردگار تو،از پشت هاي فرزندان آدم، يعني از اصلاب ايشان «ذريتهم»نسل ايشان را.و اين آوردن نسل بني آدم ازظهور و اصلاب ايشان وقتي شد كه همه ي درصلب آدم بودند پس حق تعالي ذريات بني آدم را –كه في الحقيقه ذريت آدم اند ازاصلاب ايشان –از صلب آدم بيرون آورد.و ازاين كه حق تعالي فرموده باشد كه ذريات بني آدم را پروردگار عالم از پشت هاي ايشان برآورده،منافات ندارد كه اين اخراج ازصلب آدم واقع شده ابشد و عدم ذكر آدم به جهت آن است كه برهمگان معلوم است كه آدم، منشا جميع ذريات و مجمل اين مفصلات است.
و پروردگار عالميان اين ذريات را از ظهر آدم به صورت مورچگان بيرون آورد، و
درايشان قوت عاقله به وديعه گذاشت،و شناساگردانيد ايشان را،به حيثيتي كه قابل تكلم و اشهاد شدند...و گفت:«الست بربكم »«آيا نيستم من پروردگار شما؟» «قالوا بلي» گفتند: «آري تو پروردگار مايي».
تفسيرآيه مذكوره به اين طرز،منطوق احاديث عامه و خاصه است، اما كافه ي معتزله -چنانچه فخر رازي تصريح كرده -و سيد مرتضي از اصحاب فئه ناجيه، انكار بليغ اين تفسير كرده اند و مستند به احاديث عقليه چند شده اند كه انهدام بنيان اكثري از آنها، از عبارات تفسير ما ظاهر و هويداست.
ايشان در ادامه،تاويل منكران ظاهر آيه شريفه را ذكركرده و آن را مخالف صريح منظوق روايات شمرده است.(10: ج2، ص 124-125)
7-2-به اعتقاد وي ظاهرآيه ي شريفه كه فرموده است ذريه فرزندان آدم را ازپشت آنها بيرون آورد، با رواياتي كه تصريح مي كند خداوند متعال فرزندان حضرت آدم(ع) را تا قيامت ازپشت حضرت آدم(ع) بيرون آورد ،منافات ندارد. زيرا وقتي فرزندان آدم(ع) را از پشت فرزندانشان بيرون آورد درحقيقت همه آنها را از پشت حضرت آدم (ع)بيرون آورده است.
ايشان درپاسخ اين شبهه كه «چگونه مي شود ذرات فهم و شعور داشته باشند و مورد تكليف و خطاب قرارگيرند» مي گويد: خداوند متعال درآن ها قوه عاقله را به وديعه نهاد و آنها را قابل تكلم و اشهاد كرد.
پس مرحوم لاهيجي با اين بيان و توضيحي كه در تفسيرآيه ي شريفه ارائه كرده، در حقيقت شبهات منكران را هم پاسخ داده است.

8. محمد محسن فيض كاشاني (م1091هق)

8-1-ايشان در شرح اين حديث امام صادق(ع) كه مي فرمايد: «ان الله حمل دينه و علمه الماء قبل ان يكون ارض او سماء او جن او انس او شمس او قمر.فلما اراد ان يخلق الخلق،نثرهم بين يديه،فقال لهم من ربكم...» مي نويسد:
«نثرهم»اي نثر ماهياتهم و حقائقهم بين يدي علمه،فاستنطق الحقايق
بالسنه قابليات جواهرها وا لسن استعدادات ذواتها.
و فيه اشاره الي قوله سبحانه:«واذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم» اي عند كون نفوسهم في اصلاب آبائهم العقليه و معادنهم الاصليه يعني شاهدهم و هم رقائق في تلك الحقايق.
وعبرعن تلك الآباء الظهور،لان كل واحد منهم ظهراو مظهر لطائفه من النفوس ،او هي ظاهره عنده لكونها هناك صوراً عقليه نوريه ظاهره بذاتها.«واشهدهم علي انفسهم» اي اعطاهم في تلك النشاه الادراكيه العقليه شهود ذواتهم العقليه و وهوياتهم النوريه ،فكانوا بتلك القوي العقليه يسمعون خطاب «الست بربكم»...
و لا يبعد ايضاً ان يكون ذلك النطق باللسان الملكوتي في العالم المثالي الذي دون عالم العقل...(19: ج1، ص502-503)
« آنها را پراكند» يعني ماهيات و حقايق آنها را درمقابل علم اش پراكند؛ سپس آن حقايق با زبان قابليت هاي جواهرشان و استعدادهاي ذوات شان سخن گفتند. دراين حديث اشاره است به آيه«و ياد كن زماني كه نفس هايشان در صلب هاي فرزندان آدم ذريه آنها را گرفت» يعني آنگاه كه نفس هايشان درصلب هاي پدران عقلي و معادن اصلي شان بودند.يعني آن ها را گواه گرفت درحالي كه رقيقه هايي درهمين حقايق بودند.
ازپدران به «ظهور»تعبير کرده است ،زيرا هر يک از پدران براي تعدادي از نفوس ،ظهر و مظهرهستند .يا به اعتباراين که آنها نزد او ظاهرند ،زيرا آن ها در آنجا صورت هاي عقلي نوراني هستند که درحد ذات خويش ظاهرند.
«واشهدهم علي انفسهم» يعني دراين عالم ادراكي عقلي،شهود ذات عقلي و هويت نوري شان را به آنها عطا كرد،پس با همان قواي عقلي خطاب «الست بربكم» را شنيدند...و بعيد نيست كه اين سخن گفتن با زبان ملكوتي درعالم مثال باشد كه رتبه اش پايين ترازعالم عقل است...
8-2-درباره كلام مرحوم فيض بايد گفت: وجود ماهيات همه ي خلق درعلم خداوند متعال و يا درعقول، و تاويل آيه ذربه آن ها، و نيزتاويل عالم ذر به وجود مثالي نفوس خلايق درعالم مثال ،جاي بحث وگفتگو دارد.دربحث پيرامون نظريه ي ملاصدراي شيرازي(ره)روشن شد كه چنين تاويلي با روايات فراواني که دراين زمينه وارد شده است،تنافي آشکاردارد.به علاوه براي اثبات عالم عقول و عالم مثال،دليل عقلي محكم و قطعي وجود ندارد.پس چاره اي نيست جز اين كه بيانات قرآن كريم و روايات اهل بيت (ع) به همان معناي ظاهري خودشان حمل شود.

9.محمد بن حسن حرعاملي (م1104هق)

ايشان معتقد است كه روايات اخذ ميثاق فراتر ازحد تواتراست و اشكالات برخي از متكلمان اصحاب بر آن به حدي ضعيف است كه حتي اطفال هم از جواب آن ها ناتوان نيستند.او مي نويسد:
الاحاديث في ذلك كثيره جداً قد تجاوزت حد التواتر...وربما ينكرها بعض المتكلمين من اصحابنا لدليل ضعيف ظني غيرتام يظهر من الاحاديث جوابه،بل لا تعجز عن جوابه الاطفال، فلايقاوم الآيات القرآنيه و الروايات المتواتره.(8: ج1، ص425)
احاديث دراين زمينه بسيار فراوان است و از حد تواترفراتراست... گاهي برخي از متكلمان ازاصحاب ما با دلايل ضعيف و ظني و غيرتمام،آن را انكار مي كنند [در حالي كه] جواب[اشكالات ايشان] از احاديث آشكار مي شود و كودكان،از پاسخ آن عاجزنيستند. پس اين اشكال در برابر آيات قرآن و روايات متواتر ايستادگي نمي كند.

10.قاضي سعيد محمد بن محمد مفيد قمي (م1107هق)

10-1-وي اخذ ميثاق را مختص انسان نمي داند و به تعدد اخذ ميثاق ازتمام موجودات معتقد است او مي گويد:
فان مواطن«الست»-اعني به مواطن اخذ الميثاق-متعدده حسب تعدد منازل القوس النزولي و تكثرمراحل العقليه و الانوار الالهيه .ففي كل مرتبه من تلك المراتب، وقعت العهود و وثقت المواثيق. وليس ذلك مما يختص بالوجود النفسي بل اخذ العهد وقع في الوجود العقلي و الوجود الطبيعي و الوجود الكوني.(20:ص465)
محل هاي «الست» يعني محل هاي اخذ ميثاق، متعدد است برحسب تعدد منازل قوس نزول و تكثرمراحل جواهر عقلي و انوارالهي. پس در هر مرتبه ازاين مراتب، عهد و ميثاق واقع شده است .و ميثاق به وجود نفسي اختصاص ندارد ،بلكه درهر سه وجود عقلي ،وجود طبيعي و وجود كوني اخذ شده است.
10-2-ايشان در توجيه رواياتي كه براخراج ذريه حضرت آدم(ع) ازصلب او دلالت دارند، مي نويسد:
واما ما وقع في اخباراهل البيت: من الاخراج عن ظهر آدم ،فلان المبدئيه و الابوه يلزمها المتبوعيه ،و ذلك محفوظ في جميع المواطن.(20:ص467)
اما اخراج ذريه ي حضرت آدم (ع)از صلب او كه در روايات اهل بيت(ع) آمده، به خاطرآن است كه مبدء بودن پدربودن ،ملازم با متبوع بودن است. و متبوعيت در تمام اين مراتب محفوظ است.
10-3-سپس توضيح مي دهد كه چون درجه ي عالم طبيعت ضعيف است ،از گستره احاطي برخوردار نيست تا همه را يك جا دربرگيرد. لذا ذريه دراين عالم به تعدد زمانها و مكانها تعدد مي يابند .اما به جهت گستره اي كه مراتب قبل ازمرتبه طبيعت دارند ،پدران با فرزندان،درآن مراتب همه دريك جا گرد آمده اند به گونه اي كه چيزي ازآنها از ديگري غايب نخواهد بود.
ازنظروي آدم ابوالبشرمبدء انواع انسان طبيعي، آدم نفساني مبدء انسان نفساني و آدم عقلي مبدء انسان عقلي است.
10-4-پس ايشان عالم ذر را ،با خصوصياتي كه در آيه ذر و روايات اهل
بيت(ع) رسيده است، قبول ندارد و همچون صدرالدين شيرازي ،آن را به عوالم نزولي وجود تفسير مي كند.

11.علامه مجلسي(م1111هق)

11-1-مرحوم مجلسي در بحارالانوار روايتي نقل مي كند كه ابوبصير ازامام صادق(ع) در مورد كيفيت اجابت انسان به صورت ذرپرسيد و حضرت در جواب فرمود:خداوند در آنها چيزي قرار داد كه وقتي پرسيد ،پاسخ دادند. بعد از نقل اين روايت درتوضيح آن مي نويسد:
اي: تعلقت الارواح بتلك الذر.وجعل فيهم العقل و اله السمع و آله النطق، حتي فهموا الخطاب و اجابوا و هم ذر.(25: ج5، ص257)
حديث ياد شده يعني اين كه:ارواح به اين ذره ها تعلق يافتند. و خدا درآن ها عقل و ابزارشنوايي و گويايي قرارداد تا خطاب را بفهمند و درحالي كه ذره اي بيش نيستند، پاسخ دهند.
اين بيان نشان مي دهد كه وي به دو نكته توجه دارد:1.جدايي عالم ارواح از عالم ذر؛ 2. منظورازتقدم ارواح برابدان، تقدم ارواح بر همين ابدان ذري است كه در عالم ذر موجود شده است.
11-2-ايشان در جاي ديگر در توضيح حديث ياد شده مي نويسد:
ومن حمل الآيه علي الاستعاره و التمثيل، جعل الخبرعلي ان المراد به انه جعلهم بحيث اذا سئلوا في عالم الابدان، اجابوا بلسان المقال. و هو بعيد.(25: ج67، ص101)
كسي كه آيه ذر را به استعاره و تمثيل حمل كند [درحقيقت] روايت را به اين صورت معنا مي كند كه خداوند، آنها را به گونه اي قرار داده است كه وقتي درعالم ابدان مورد سوال قرار مي گيرند، با زبان جسمي خود جواب مي دهند. واين معنا دور از حقيقت است.
ايشان با اين بيان،قول بزرگاني همچون شيخ مفيد،سيد مرتضي و امثال ايشان را- كه آيه ذررا تمثيل و استعاره دانسته اند- دورازحقيقت شمرده و عالم ذر را يك عالم واقعي عيني دانسته است به عقيده او ،انسان هاي ذري درعالم ذر،ابزارنطق و شنوايي داشتند ،اما نه به شكل مادي مثل ابزار نطق دراين دنيا كه خودش هزار برابر بزرگتر ازآن ذرات است.
11-3-علامه مجحلسي در مرآه العقول در شرح اين جمله امام باقر(ع) «ان لله اخذ ميثاق شيعتنا بالولايه و هم ذر يوم اخذ الميثاق علي الذر...» مي نويسد:
و شبههم بالذر، لصغرالاجزاء التي تعلقت بها الارواح عند الميثاق. و ذلك عند كونهم في صلب آدم او بعد اخراجهم منه... قال المحدث الاستر آبادي:«ان الارواح تعلقت ذلك اليوم باجساد صغيره مثل النمل، فاخذ منهم الميثاق بالولايه و غيرها» (26:ج5، ص160)
آنها را به ذر(مورچه كوچك) تشبيه كرده است ،به خاطر كوچك بودن اجزايي كه هنگام اخذ ميثاق ارواح به آنها تعلق گرفته بود. اخذ ميثاق ازآنها يا زماني بود كه آنها در صلب حضرت آدم (ع)بودند يا بعد از اخراج شان ازصلب آدم (ع)بوده است... محدث استرآبادي مي گويد:«ارواح، موقع اخذ ميثاق، به اجساد كوچكي مثل مورچه تعلق گرفت و ازآنها به ولايت و غير آن ميثاق گرفته شد».
11-4-وي درشرح عبارت «ثم بعثهم في الظلال» مي نويسد:
المراد ب«الظلال» عالم المثال او عالم الارواح او عالم الذر.(26: ج5،ص162)
مقصود از«ظلال» يا عالم مثال است، يا عالم ارواح يا عالم ذر.
11-5-اين دو بيان ايشان نيز به خوبي روشن مي كند كه وي عالم ذر را غير از عالم ارواح و عالم مثال را غير از آن دو عالم مي دانسته است.

12.سيد علي خان حسيني شيرازي(م1120هق)

12-1-ايشان در شرح اين فقره از دعاي اول حضرت سجاد(ع) در صحيفه: «الحمدلله الذي لو حبس عن عباده معرفه حمده...لتصرفوا منه فلم يحمدوه..» قولي را در معناي معرفت ذكرمي كند كه معرفت ادراك بعد ازنسيان است، آنگاه با توجه به اين معنا مي نويسد:
وعلي هذا فيحتمل ان يكون سبحانه الهم عباده حمده اولاً في عالم الارواح، كما الهمهم الاقرار بربوبيته في عالم الذر ثم ؛عرفهم اياه ثانياً في عالم الاجسام، بما افاض عليهم من القوي الادراكيه او بارسال الرسل،بناء علي ما هو الحق من ان جميع المعارف و الاحكام توقيفيه ،لا تعرف الا من جهه الرسول المبعوث بتعريفها.(27:ج1،ص304)
بنابراين احتمال دارد كه خداي متعال ،ابتدا در عالم ارواح حمد خويش را به بندگانش الهام كند،همانطوركه اقرار به ربوبيت را در عالم ذرالهام كرده است ؛سپس درعالم اجسام براي باردوم به واسطه قواي ادراكي كه به آن ها عطا مي كند و به واسطه ارسال رسولان به آنها معرفي كند البته بنابرقول حق كه جميع معارف و احكام توقيفي هستند .وبايد به واسطه رسولي شناخته شوند كه براي شناساندن آنها مبعوث شده است.
12-2-شارح صحيفه سپس شبهه اي را مطرح مي كند كه اگرمعرفت ادراك بعد از فراموشي باشد،انسان به هنگام ادراك امري بايد بداند كه اين همان چيزي است كه قبلاً شناخته بود.آنگاه پاسخ مي دهد كه تعريف ازناحيه خداي تعالي به الهام اول ثابت شده است واما معرفت ما نسبت به آن تعريف، وقتي حاصل مي شود كه ازتاريكي عالم طبيعت و پرتگاه هواي نفس بيرون آييم، همانطوركه پيامبران و اوصياء و ارباب عرفان بيرون آمده اند.(همان)
12-3-درتوضيح كلام، مي توان گفت:
12-3-1-اين كه معرفت ادراك ثانوي باشد،محل تامل است .زيرا به ادراك
اول-نيزكه به الهام حاصل مي شود- معرفت اطلاق مي شود. توفيقي بودن معرفت خدا هم به اطلاق قابل پذيرش نيست، زيرا در معرفت ابتدايي- كه در عالم ارواح يا ذر براي انسانها حاصل شده است- وساطت به معناي ارسال رسولان وجود ندارد. زيرا ثبوت رسالت رسولان براي بندگان متوقف بر معرفت آنها نسبت به خداي تعالي است.
12-3-2-اين كه حصول معرفت خداي تعالي در دنيا به شرط خروج از عالم طبيعت است،جاي بحث و تأمل دارد؛زيرا انسان در همين دنيا و با وجود حجاب تن موظف به عبادت خداي تعالي گرديده است .و روشن است كه عبادت بدون حصول معرفت بي معنا است .البته چون بندگان به عبادت خود خدا مكلف شده اند،پس معرفت هم بايد به خود او حاصل گردد، نه به آيات و علاماتي كه آيه و علامت بودنشان براي خدا نيز،متوقف برمعرفت خداست.

13.سيد نعمت الله جزائري(م1122هق)

13-1-ايشان درباره عالم ذر مي نويسد:
من تتبع الخبار الوارده في هذا الباب ،وجدها مما تزيد علي خمس ماه حديث ، وفيها الصحاح و الحسان و الموثقات. والعجب ان اجلاء اصحابنا رضوان الله عليهم مثل شيخنا المفيد و سيدنا المرتضي و امين الاسلام طبرسي ، كيف انكروه و اولواالاخبارفيه ،مع انها لاتقبل التاويل ، (6:ج2،ص184)
كسي كه درروايات وارد شده در اين باره تتبع كند ،آنها را افزون تر از پانصد حديث مي يابد كه در ميان آنها احاديث صحيح ، حسن و موثق وجود دارد. جاي تعجب است از بزرگان اصحاب ما-همچون شيخ مفيد، سيد مرتضي و امين الاسلام طبرسي-كه چگونه منكرآن گرديده و احاديثي را كه در اين باره وارد شده ،تاويل كرده اند ، درحالي كه آنها تاويل پذيرنيستند.
13-2-ايشان درجاي ديگر،آيه شريفه را به معناي ظاهري آن حمل كرده و
تاييد آن را از سوي روايات يادآورشده و تاكيد كرده است كه اكثرمفسران همين معنا را از آيه شريفه فهميده اند.معناي ظاهري آيه از نظروي اين است كه خداي تعالي ذريه حضرت آدم (ع)را از صلب هاي آنها به مانند ذربيرون آورد،همه آنها را بر حضرت آدم(ع) عرضه داشت و از آن ها بر ربوبيت خويش پيمان گرفت ، سپس آنها را به صلب حضرت آدم برگرداند تا در وقتي كه برايشان مقدرشده بيرون آيند.
13-3-ايشان پس از طرح نقدها و اشكالهاي سيد مرتضي و طبرسي به اين قول مي گويد:
الي غيرذلك من الاعتراضات الظاهره الدفع ،التي لا ينبغي ان تذكر في معارضه خبر من الاخبار.
وديگراعتراضاتي كه دفع آنها روشن است و سزاوارنيست حتي در مقابل يك روايت ، ازآنها ياد شود.
وي در مورد تاويل و توجيه آيه توسط سيد مرتضي و طبرسي مي نويسد:
العجب ان هذا المعني-مع احتياجه الي التاويل في كل ظواهر لفظ الآيه و مع عدم اعتضاده بخبريدل عليه كيف خرجوا عليه و اهملوا ذلك المعني الاول ،مع تظافر دلاله الاخبارعليه و كلام المفسرين.
جاي شگفتي است كه با وجود نياز اين معنا به تاويل در ظهور تمام الفاظ آيه و عدم تاييد آن ازناحيه روايات چگونه ايشان اين معنا را به زوربه آيه باركرده و به معناي اول- كه روايات فراوان و كلام مفسران برآن دلالت دارد-اعتنايي نكرده اند.
13-4-به عقيده او ،اخذ ميثاق برربوبيت ،متعدد بوده ،اما اقرار به ولايت ،فقط در عالم ارواح خالص صورت گرفته است . وي دراين زمينه مي نويسد:
وقد اخذ الله سبحانه عليها العهود المكررة و المواثيق المغلظه ،بانه رب و واحد لاشريك له ،فاقروا عموماً
واما الاقرار بالولايه لعلي واهل بيته ففي احد المواثيق .ولعله الميثاق الاول ،وهي ارواح خالصه ،قبل ان تباشرالذرات قد اقرت و اذعنت.(5:ج1،ص275)
13-5-البته براساس روايات ،اخذ ميثاق به ربوبيت ،نبوت و ولايت ،هم درعالم ارواح و هم در عالم ذر صورت گرفته است.يعني از روح مركب با بدن ذري نيز بر ربوبيت،نبوت و ولايت پيمان گرفته شده است.(4)
13-6-با توجه به مطالب ياد شده معلوم مي شود كه ازنظر مرحوم سيد نعمت الله جزائري ، وجود عالم ذر و انسان ذري ، و شناخت او نسبت به خداي تعالي و نبوت پيامبر گرامي اسلام و ساير پيامبران الهي و ولايت امامان اهل بيت(ع) واخذ عهد و ميثاق برپاي بندي و استواري برآنچه در آنجا بدان اقرارشده است .برخي امور مانند:با ادله روشن عقلي هيچ گونه تخالف و تنافي ندارند ،با اصول محكمات معارف و حياني سازگارهستند و اعتقاد به آنها هيچ اشكالي ندارد.

14.محمد اسماعيل خواجوي (م1173هق)

14-1-ايشان پس از نقل كلام مرحوم آخوند مراد علي تفرشي كه پيشترذكر شد ، اشكالات متعددي برآن وارد مي كند و در يكي ازاشكالات مي گويد:
فلان بدن كل انسان-الا آدم ابي البشر وعيسي-انما هو مخلوق من النطفه ،كما هو صريح العقل و النقل.
زيرا بدن هرانساني جز آدم و عيسي (ع)از نطفه خلق شده است. عقل و نقل هم به صراحت برآن دلالت دارد.
درادامه ،آياتي را مي آورد كه بر خلق انسان ازنطفه دلالت دارند ،و متذكر
مي شود كه نزد عقلا ثابت است كه پدر ومادربا قوه جاذبه خويش ،مواد غذايي را جذب وآن را به مني تبديل مي كنند كه استعداد انسان شدن درآن وجود دارد. سپس مني رشد مي كند و به تدريج استعداد نفس نباتي و بعد نفس حيواني و بعد نفس نطقي را مي يابد.(23: ص69؛ 44:ج2،ص329)
14-2-ازاين سخن استفاده مي شود كه وي به وجود بدن ذري همه انسان ها در عالم ذرو جريان بدن ذري همراه با روح دراصلاب و ارحام عقيده ندارد ،بلكه معتقد است كه انسان حقيقتاً در همين دنيا شكل مي گيرد و پيش ازاين وجود عيني و واقعي ممتاز ازديگران ندارد.

15.سيد عبدالله شبّر (م1242هق)

15-1-ايشان در شرح اين فقره از زيارت جامعه «وحجج الله اهل الدنيا و الآخره و الاولي» مي نويسد:
«والاولي» اما تاكيد للدنيا.او التكرار للسجع ،او المراد بها النشاه الاولي و هي عالم الذر.(9:ص76)
«والاولي» به سه معني تواند بود: الف: تاكيد براي دنيا؛ب:تكرار براي سجع كلام؛ ج: مراد ازآن ،عالم اولي يعني عالم ذر است.
15-2-و درشرح «وكدتم ميثاقه» مي نويسد:
اي الميثاق الذي اخذه الله تعالي علي الارواح علي عالم الذر ،بقوله: (الست بربكم)(9:ص129)
يعني ميثاقي كه خداوند متعال از ارواح در عالم ذرگرفته است .با اين كلامش كه فرمود:«آيا من پروردگارتان نيستم؟»
15-3-و درشرح «آمنت بكم» مي نويسد:
قلباً و لساناً و في عالم الذر و في هذا العالم.
هم به قلب و هم به زبان ايمان آوردم ،هم در عالم ذر و هم دراين عالم.

پي نوشت ها :

1-ر.ك: بحارالانوار، ج61، ص131.
2-سوره اعراف، آيه 172.
3-ازمثل افطاطوني تقريرهاي مختلفي ارائه شده است .دراسفار تقرير ابن سينا، فارابي، محقق فخري،محقق دواني و شيخ اشراق
را بيان مي كند و اشكالاتي بر آنها وارد مي سازد.آنگاه تقريري ديگر از مثل افلاطوني ارائه مي كند.[ر.ك: 12: ج2، ص81؛ 7: بخش يكم ازجلد دوم، ص267-474]. تقرير ايشان نيز دچار اشكالاتي است كه در نهايه الحكمه و تعليقات آن بيان شده است.[15: ج2، ص384-395].
4-4-ر.ک:مجله سفينه،شماره (20و21).

فهرست منابع
قرآن كريم.
1.اردبيلي،محمد بن علي. جامع الرواه. قم: مكتبه المحمدي.
2. استرآبادي،محمد امين. الفوائد المدنيه و الشواهد المكيه. تحقيق:رحمت الله رحمتي اراكي.قم:جامعه مدرسين حوزه علميه، 1424ق.
3.استرآبادي، محمد امين. الحاشيه علي اصول الكافي ضمن ميراث حديث شيعه. دفترهشتم.قم:دارالحديث، 1381ش.
4. بهائي،محمد بن حسين. الاربعون حديثا. قم: موسسه نشراسلامي،جامعه مدرسين.
5. جزائري، سيد نعمت الله. الانوار النعمانيه.بيروت: موسسه اعلمي، چاپ چهارم.
6.ــــــــــــ .نورالبراهين. تحقيق: سيد مهدي رجايي. قم: موسسه نشراسلامي، 1417ق.
7. جوادي آملي، عبدالله. رحيق مختوم (شرح حكمت متعاليه) اسراء. قم: 1417ق.
8. حر عاملي، محمد بن حسن. الفصول المهمه.
9. شبّر،سيد عبدالله. انواراللامعه في شرح الزياره الجامعه.بيروت: موسسه الوفاء، 1403ق.
10.شريف لاهيجي، محمد بن شيخعلي. تفسيرشريف لاهيجي. تهران:دفتر نشر«داد» 1373ش.
11.صدرالدين شيرازي،محمد بن ابراهيم. تفسيرالقرآن الكريم. قم:بيدار،1379ش.
12. ــــــــــ .اسفار اربعه. بيروت: داراحياء التراث العربي، 1981م.
13. صدوق،محمد بن علي. من لايحضره الفقيه.تصحيح: علي اكبر غفاري. قم: جامعه مدرسين 1413ق.
14. طباطبايي، سيد محمد حسين،اصول فلسفه و روش رئاليسم. تهران: صدرا.
15. ــــــــــ . نهايه الحكمه. با تعليقه محمد علي مصباح. قم: در راه حق، 1405ق.
16.طريحي، فخرالدين. مجمع البحرين. تحقيق: سيد احمد حسيني. تهران: مطبعه مرتضوي، 1365ش.
17. ـــــــــــ .تفسيرغريب القرآن. تحقيق: محمد كاظم طريحي. قم: زاهدي.
18. طهراني،آقا بزرگ.الذريعه. قم: موسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1332ش.
19. فيض كاشاني، محمد محسن. الوافي. اصفهان: مكتبه اميرالمومنين.
20. قمي، قاضي سعيد. شرح الاربعين. تهران: وزارت ارشاد.
21. كليني، محمد بن يعقوب. الكافي، تحقيق: علي اكبرغفاري، تهران: دارالكتب الاسلاميه،1363ش.
22. مازندراني،ملاصالح. شرح اصول كافي.تحقيق: علي اكبرغفاري. تهران: مكتبه اسلاميه.
23.مازندراني خواجوئي،محمد اسماعيل بن الحسين.جامع الشتات. تحقيق: سيد مهدي رجائي. قم: جامعه مدرسين حوزه علميه دفترانتشارات اسلامي، 1418ق.
24. ـــــــــــــ .الرسائل الاعتقاديه. تحقيق: سيد مهدي رجائي. قم: دارالكتاب الاسلامي، 1411ق.
25. مجلسي، محمد باقر. بحار الانوار. تهران: دارالكتب الاسلاميه.
26. ـــــــــــــ . مرآه العقول. تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1404ق.
27. مدني شيرازي، سيد علي خان مدني. رياض السالكين. تحقيق: سيد محسن حسيني اميني. قم: جامعه مدرسين.
28. مطهري، مرتضي. اصول فلسفه و رروش رئاليسم. مجموعه آثار شهيد مطهري. انتشارات صدرا.
29. ــــــــــــ . مجموعه آثار. جلد 6. تهران: صدرا.
منبع:نشريه سفينه،شماره 23
نویسنده: محمد بياباني اسكويي(محقق ومدرس حوزه علميه قم)

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




ويژگي هاي اخلاقي و معنوي حاج آقا رحيم ارباب (ره)

قسمت اول

تولد و کودکي

در سال هاي پاياني دوران ناصرالدين شاه قاجار در ايران و حاکميت ظالمانه شاهزاده مسعود ميرزا ظل السلطان بر اصفهان و بسياري از مناطق اطراف آن در يکي از روستاهاي معروف منطقه ي لنجان به نام چرمهين کودکي ديده به جهان گشود که نام او را رحيم گذاردند. تولد وي در 23 جمادي الثاني سال 1297ه.ق بوده است. (1)
پدرانش از اعيان دهاقين و مشاهير نجبا بزرگ زادگان آن قريه بودند. بدين سبب به آنها لقب «ارباب» داده بودند. پدرش علي پناه، مشهور به حاجي آقا، و عمويش حاجي حسن، هر دو، و هم چنين اکثر اقوام و خويشان نزديک ايشان از خط، سواد، فضل و ادب بهره ي کافي داشتند. (2)
مرحوم حاجي آقا رحيم، از کودکي، به طوري که مرسوم بزرگ زادگان قديم بود، در مکتب خانوادگي، نزد معلم سرخانه که مردي متدين، فاصل و باتقوا از اهالي روستاي همام لنجان بود، به نام ملامحمدهادي، در چرمهين، فارسي و مقدمات را خواند. آيت الله ارباب در کودکي به همراه پدر و بستگانش به شهر اصفهان رفت و علت مهاجرت ايشان اين بود که پدر و عمّ حاج آقا رحيم صاحب املاکي در چرمهين، شمس آباد و سيرک در چهار محال و فريدن بودند که از طريق زراعت بر روي اين زمين ها زندگي مي گذراندند و با قدرت يابي بختياري ها در اين منطقه فشار آنها بر روي رعاياي خرده مالک به حدي رسيد که بيشتر آنان خانه و کاشانه را رها کرده و به شهرها مي آمدند که تظلم کنند اما نتيجه اي نداشت؛ چرا که حاکم اصفهان (ظل السلطان) فاسدتر از آنها بود. به ناچار فاميل براي هميشه در اصفهان ماندني شدند. (3)

تحصيلات

حاج آقا ارباب قسمت عمده ي ادبيات را نزد آقا سيد محمود کليشادي (متوفي 1324ه.ق) مقدمات و سطوح را خدمت حاج ميرزا بديع درب امامي (متوفي 1318ه.ق) و آيت الله سيد محمدباقر درچه اي (متوفي 1342ه.ق) و مقداري نزد آيت الله سيدابوالقاسيم دهکردي (متوفي 1353ه.ق) و حاج آثا منيرالدين بروجردي معروف به احمدآبادي (متوفي 1342ه.ق) و فقه و فلسفه، هيأت و رياضيات را نزد حجه الحق ميرزا جهانگير خان قشقايي (متوفي 1328ه.ق) و آخوند ملامحمد کاشي (متوفي 1333ه.ق) فرا گرفت (4)

پيشينه ي حوزه ي علميه ي اصفهان

مناسبت دارد با توجه به درک موقعيت حوزه ي اصفهان در زمان ورود مرحوم حاج آقا رحيم گذري کوتاه به پيشينه و وضعيت اين حوزه از زمان صفويه و پس از آن و نيز شأن و منزلت اساتيد آن بزرگوار داشته باشيم.
نزديک به يک قرن پيش هنوز حوزه ي علميه ي اصفهان در بين حوزه هاي عليمه ي ايران مرکزيت داشت. اين حوزه ي با شکوه که پس از استقرار دولت صفويه، مخصوصاً پس از انتقال پايتخت در زمان شاه عباس اول، رونق بسزايي گرفته بود ثمرات بسياري را عايد علوم اسلامي خاصه دانش هاي شيعي گردانيد. منزلت علمي اصفهان که در قرون اول دهه ي هجري نيز در باب علوم اسلامي درخشان و قابل توضيح است در اين دوران نيز شکوفايي خاصي داشت، زيرا «در زمان شاه عباس [اول] با طلوع افرادي مانند ميرداماد، شيخ بهايي و ميرفندرسکي اصفهان مرکز علوم عقلي اسلامي گشت. به طوري که شخصي مانند صدرالمتألهين از وطنش شيراز مهاجرت مي کند و براي کسب فيض به اصفهان مي آيد. همچنان که با مهاجرت علماي جبل عامل از قبيل محقق کرکي به ايران حوزه ي فقهي بسيار عالي در اصفهان تشکيل شد. از مشخصات حوزه ي فلسفي اصفهان اين بود که ديگر از بحث و جدال ها که غالباً کم فايده بود خبري نبود. فلسفه به وسيله ميرداماد رنگ و بوي ديگري گرفت که اکنون جاي بحث نيست. (5)
حوزه ي عليمه ي اصفهان با آمدن دانشوران و فقيهاني چون عزالدين عبدالله شوشتري معروف به ملاعبدالله (م 1021ه.ق) توسعه يافت. تلاش هاي فراوان شوشتري در گسترش دانش هاي شيعي، به خصوص فقه و اصول، به گونه اي بوده است که نوشته اند: «در اول ورود او به اصفهان از همه جهت پنجاه طلبه ي علوم ديني در آن شهر وجود نداشته است، ولي در حين وفات او بيش از هزار نفر از اکابر و فضلا در آن شهر مجتمع بوده اند (6).
وي در ترتبيت فقها و محدثين و عمق بخشيدن به حوزه ي علميه ي اصفهان، نقش اساسي داشته است و مدت چهارده سال تدريس او در اين حوزه تربيت شاگرداني مانند محمدتقي مجلسي را باعث گرديد. (7) تدون و تصنيف کتب فقهي بسيار از جامع عباسي يا اولين رساله ي علميه به زبان فارسي گرفته تا کشف اللثام عن القواعد الاحکام از فاضل هندي (اصفهاني) همه از برکات اين حوزه ي پربار فقاهت بوده است و شايد بي دليل نيست که اين موضوع سال ها و زمان هاي بعد نيز استمرار داشته؛ چرا که بسياري از مراجع ممتاز شيعه از اصفهان برخاسته يا شخصيت علمي و عملي آنان در اين شهر شکل گرفته است. به طوري که بعدها مرحوم شيخ محمدحسن شريعت اصفهاني معروف به نجفي (م 1264ه.ق) کتاب جواهر الکلام في شرح شرايع الاسلام را که دايره المعارف فقه جعفري است تدوين مي نمايد. در همين شهر، بزرگ ترين معجم حديث شيعه نگاشته شده؛ چرا که علامه محمدباقر مجلسي رحمه الله، به خاطر حفظ ميراث هاي فرهنگي اسلامي و اخبار، آثار و تأليفات و کتبي را که فراموش و متروک شده بود و يا در گوشه و کنار بلاد اسلامي نسخه هايي منحصراً از آن يافت مي شد با تلاشي همه جانبه جمع آوري و آثار پراکنده اي که در شرف نابودي بود را احياء و مجموعه اي گرانسنگ چون بحارالانوار را تدوين و تنظيم نمود. در همين دوران و در اين شهر، شروح بسياري نيز براي کتابهاي متقدمان شيعه چون کليني و تأليف مشهور او يعني کافي نوشته شده است از جمله مي توان شروح ميرداماد، ملاصدرا، ميرزا رفيعا نائيني، ملامحمد صالح مازندراني و ملامحمدباقر مجلسي را نام برد.
تلاش ها و مساعي ديگر مرزبانان مواريث فرهنگي غني اسلام چون آقا حسين خوانساري مشهور به استاد الکل في الکل و فرزندانش آقا جمال الدين و يا اشخاصي مانند بهاءالدين اصفهاني معروف به فاضل هندي در اين راستا ستودني است؛ چرا که تلاش آنان همزمان با افول حوزه ي اصفهان به واسطه فتنه ي افغان بوده است. ثمرات وجود اين اساتيد و حوزه ي درسي آنن، به خصوص در باب فلسفه به ظهور شخصيت هايي چون ملامحمد صادقي اردستاني، ملااسماعيل خواجويي؛ آقا محمد بيدآبادي، حاج ملاهادي سبزواري، آقا محمدرضا حکيم قمشه اي انجاميد؛ اسوه هاي ارزشمندي که هنوز هم فلسفه ي اسلامي مرهون زحمات و خدمات آن بزرگواران است (8).
پس از آن فاجعه اين حوزه در زمينه ي دانش هايي مانند فقه و اصول نيز نزول داشته است، به خصوص اين که بسياري از فرهيختگان اين علوم يا جان باختند و يا آنجا را ترک کرده و رهسپار بلاد ديگر شدند. در اين رابطه بايد از مهاجرت شخصيت هايي چون وحيد بهبهاني به سوي عتبات ياد نمود. لکن ديري نپاييد که افراد مانند آخوند ملامحمد ابراهيم کلباسي؛ سيدمحمدباقر شفتي، مير سيدحسن مدرس و غيره تحرکي تازه در اين راستا آغاز کرده و حوزه ي فقهي اصفهان نيز شکل بهتر و منسجم تري به خود گرفت.
قصد ما در اين جا صرفاً معرفي مختصر حوزه ي غني علمي اصفهان و پاره اي از تأثيرات آن تا زمان مرحوم آيت الله ارباب است و سعي بر اين است که در اين مقاله ذکري از شخصيت هايي که در ساختن عظمت علمي و معنوي ايشان نفشي اساسي داشته اند شده باشد لذا بهتر است با موقعيت آن حوزه ي عظيم و پربار به هنگام ورود آقاي ارباب آشنايي يابيم. آن زمان حتي حوزه قم و يا ساير بلاد زير نظر اصفهان بوده است. آيت الله فياض رحمه الله در جواب اين سؤال که زماني حوزه ي اصفهان مرکز حکمت بود. اما اکنون از رونق افتاده فرموده است: «بله، خيلي فرق کرده است. آن زمان قم و ديگر جاها تابع اصفهان بود و حالا اصفهان تابع قم شده است. پيش از آمدن مرحوم حاج شيخ عبدالکريم [حائري يزدي]، قم مرکزيتي نداشت.» (9)
البته رونق و مرکزيت اصفهان بسيار طولاني بوده و ده ها سال ادامه داشته است. مرحوم آيت الله سيد اسماعيل هاشمي در اين مودر گفته اند: «حوزه ي اصفهان، يکي از حوزه هاي پررونق، بلکه در برخي مقاطع تنها حوزه علمي با رونق شيعه بوده است.» (10)
حضور استادان عالم و فاضل از جمله عوامل ترقي آن به شمار مي آمده است به طوري که: «وجود اساتيد گرانمايه و نادر، چنان جذابيتي به آن داده بود که شما کمتر کسي از بزرگان سلف را درمي يابيد که چند سالي در اين حوزه تحصيل نکرده باشد. مرحوم ملاهادي سبزواري، آيت الله بروجردي و بزرگاني ديگر سالياني چند از حوزه ي اصفهان بهره مند بوده اند.» (11)
مدارس متعدد در گوشه و کنار شهر نيز با آن حال و هوا، معنويت و معماري روحبخش اسلامي در اين رشد و شکوفايي بي تأثير نبوده است. خاصه اين که دانشوراني فرهيخته در مسند تدريس قرار داشتند. «در مدرسه ي نيم آورد آيت الله آقا سيدمحمدباقر درچه اي، مرحوم آقا ميرزا احمد مدرس، مرحوم آقا شيخ محمدباقر قزويني؛ در مدرسه ي صدر مرحوم آخوند کاشاني و جهانگيرخان و شيخ محمد حکيم و در مدرسه ي جده بزرگ، مرحوم آقا سيد علي نجف آبادي و... آنان پشتوانه هاي علمي محکمي براي حوزه ي اصفهان بودند و وجود اين بزرگان و يا شاگردان آنان به محافل درس و بحث اصفهان رونق خاصي بخشيده بود.» (12)
البته در اين مدارس و محافل پر فيض علمي، دانش ها و مباحث متعددي مطرح بود. «حوزه هاي طلبگي قديم تنها به فقه و اصول خلاصه نمي شد، بلکه در کنار اين دو، علومي ديگر از قبيل تفسير، اخلاق، طب، رياضيات، نجوم و فلسفه در آن رايج بود و تدريس مي شد. حوزه ي اصفهان اساتيد فريد و همه فن حريفي داشت که به خوبي از تدريس اين علوم در کنار فقه و اصول برمي آمدند؛ اساتيدي که هم مجتهد بودند و هم در اين علوم صاحب نظر. از آنها [افرادي] مانند مرحوم آخوند کاشي، جهانگيرخان قشقايي، ... [را مي توان نام برد] که [همه جزء] نوادر و سرآمد اقران خود بودند.» (13)
از جمله علت هاي درخشش حوزه ي اصفهان، به جز وجود اساتيد پرمايه و حوزه هاي درسي خوب، به گفته ي آيت الله شيخ عباسعلي اديب رحمه الله، وجود مديريت خوب آن، پيش از روي کار آمدن رضاخان بوده که رياست آن را مرحوم حاج آقا نورالله و آقايان مسجد شاهي عهده دار بودند و اين باعث گرديده بود که «طلبه هاي زيادي از اطراف براي ادامه ي تحصيل به اصفهان مي آمدند و حوزه، جمعيتي داشت که خوب هم درس مي خواندند.» (14)
در کنار اين عوامل، آنچه که در اين رشد و شکوفايي بسيار مؤثر بوده است، اخلاص، صفا و يگانگي و عامل بودن اکثر عالمان، مدرسان و مربيان حوزه ي اين شهر بود، به خصوص دقت در آداب و شرايع و متخلق بودن به اخلاق حسنه و نيز زندگاني ساده، بي پيرايه و زهد و در يک کلمه به تعبير حضرت امام خميني رحمه الله در «زي طلبگي» بودن. اين موضوع باعث نورانيت و ارتقاي علمي و معنوي حوزه ي آن زمان اصفهان بوده است. امثال مرحوم آيت الله حاج ميرزاعلي آقا شيرازي و آيت لله حاج رحيم ارباب دست پروردگان آن شکوه معنوي بودند. رضاخان براي اجراي منويات پليد بيگانگان و نشر فرهنگ اجنبي و قطع نفوذ فرهنگ اسلامي تمام تلاش خود را با اتکا به دولت انگليس انجام مي داد و حوزه ي علميه اصفهان را به آن همه قدمت و عظمت نيز از حرکت انداخت، در حالي که «حوزه علمي اصفهان تا قبل از رضاخان، بسيار گرم و پررونق بود، ولي پس از [آن]، متأسفانه، از آن جوشش و تحرکي که داشت افتاد و برخي از مدارس، از بي کسي به صورت متروکه در آمدند. در عين حال افراد فاضل و ملا در [اين] حوزه زياد بودند.» (15)

اساتيد

تربيت و نوع استاد و مربي نيز از مهم ترين عوامل رشد و ترقي شخصيت هاي مبرّز و سازنده در تاريخ بوده و هست. معمولاً عالمان فرهيخته و وارسته ي اسلامي، خاصه در تشيّع، تحت تأثير رفتار و سلوک اساتيد و مدرسين خود بوده اندو همين موضوع در شکوفايي افرادي مانند مرحوم ارباب بسيار مؤثر بوده است. بهتر اين است به معرفي تعدادي از استادان ايشان بپردازيم تا وضعيت حوزه ي علمي اصفهان را در آن زمان بيشتر درک کنيم.

1- ميرزا بديع درب امامي:

از جمله ي آنان يکي مرحوم ميرزا بديع درب امامي (متوفي 1318ه.ق) است. به طوري که نوشته اند: مرحوم ميرزا بديع «واقعاً بديع الزمان بود، در کمال و به وضع پاکيزگي و استغناء [مي زيست] و در دو مسجد طرفين بازارچه و زير قرب درب امام امامت مي نمود، خواص و مقدسين حتي از محلات بعيده، حاضر همه صبح و شب هاي تعطيل به منبر [رفته و به بيان] مسايل و مواعظ خيلي سهل و روان و پرفايده [مي پرداخته است].» (16) ايشان علاوه بر کمالات مذکور، در حسن خط و شعر و ادب نيز شهرت داشته است(17). ميرزا بديع درب امامي مدرس مدرسه ي نيم آورد بود و مخصوصاً در قوانين و شرح لعمه استاد و شرح کبير، فرائد و متاجر نيز تدريس مي نمود و اغلب فضلا و علماي اصفهان در آن زمان از شاگردان وي به حساب مي آمده اند. کتب متعددي بر جاي گذارده که از جمله ي آن حواشي اي است که بر رياض المسائل و قوانين نوشته. همان طور که آمد وي شاعر نيز بوده و ديوان شعري هم داشته است. وفات وي به سن شصت و هفت سالگي و محل دفن وي تخت فولاد، تکيه ي ميرمحمد شهشهاني مي باشد.

2- آقا سيدمحمدباقر درچه اي:

از ديگر اساتيد مرحوم ارباب، استوانه ي سترگ دانش و تقوا، اسوه ي فرزانگي و فرهيختگي، يعني مرحوم آيت الله العظمي آقا سيدمحمدباقر درچه اي (متوفاي 1342ه.ق) است. وي از مبرّزترين چهره هاي فقهي يکصد سال گذشته و از مراجع معظم تقليد بود که شاگردان بسياري را پرورش داده است. از جمله ي اين تلاميذ استاد جلال الدين همايي است که علاون بر استفاده از محضر آقا سيدمحمدباقر از حضور آقاي ارباب نيز مدت بسياري بهره برده است. ايشان در توصيف آيت الله درچه اي آورده است: «آن بزرگ در علم و ورع و تقوا آيت بود عظيم و به حقيقت جانشين پيغمبر اکرم و ائمه ي معصومين سلام الله عليهم اجمعين بود. در سادگي و صفاي روح و بي اعتنايي به امور دنيوي گويي فرشته اي بود که از عرش به فرش فرود آمده و براي تربيت خلايق با ايشان همنشين شده است. مکرر ديدم که سهم امام هاي کلان براي او آوردند و ديناري نپذيرفت با اين که مي دانستم که بيش از چهار پنج شاهي پول سياه نداشت. وقتي سبب مي پرسيدم مي فرمود: «من فعلاً بحمدالله مقروض نيستم و خرجي فرداي خود را هم دارم و معلوم نيست که فردا و پس فردا چه پيش بيايد، «و ما تدري نفس مّاذا تکسب غدا». (18) بنابراين اگر سهم امام را بپذيرم، ممکن است حقوق فقرا تضييع شود.» گاهي ديدم چهارصد، پانصد تومان که به پول امروزي چهارصد، پانصدهزار تومان بود برايش سهم امام آوردند و بيش از چند ريال که مقروض بود قبول نکرد. اگر احياناً لقمه اي شبهه ناک خورده بود، برفور انگشت در گلو مي کرد و همه را برمي آورد. و اين حالت را مخصوصاً خود يک بار به رأي العين، ديدم. ماجرا از اين قرار بود: يکي از بازرگانان ثروتمند، آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت کرده بود. سفره اي گسترده بود از غذاهاي متنوع با انواع تکلف و تنوّق. آن مرحوم به عادت هميشگي مقدار کمي غذا تناول کرد. پس از آن که دست ها و دهان ها شسته شد، ميزبان قباله اي را مشتمل بر مسأله اي که به فتواي سيّد حرام بود. براي امضا حضور آن مرد روحاني آورد. وي دانست که آن ميهماني مقدمه اي براي امضاي اين سند بوده و شبهه ي رشوه داشته است. رنگش تغيير کرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود: «من به تو چه بدي کرده بودم که اين زقوم را به حلق من کردي؟ چر اين نوشته را پيش از ناهار نياوردي تا دست به اين غذا آلوده نکنم؟» پس آشفته حال برخاست و دوان دون به مدرسه آمدو کنار باغچه ي مدرسه مقابل حجره اش نشست و با انگشت به حلق فرو کرد، همه را استفراغ کرد و پس از آن نفس راحتي کشيد (19).
اين ورع و مراقبت تنها به اين گونه موارد خلاصه نمي شد. چه بسيار مطالب ديگر نيز از قول ديگر شاگردان و يا کساني نقل گشته که وي را درک کرده و يا مصاحبت آن بزرگمرد را داشته اند. جذبه ي وي به گونه اي بود که «طلاب هراس داشتند که پيش ايشان سخن لغوي بگويند. در مدرسه اي نيم آورد فقه و اصول مي گفت و کساني مانند آيت الله بروجردي به درس ايشان شرکت مي کردند. روز شنبه به شهر مي آمد و عصر چهارشنبه به درچه برمي گشت؛ که آنجا نماز مي خواند و منزل داشت. بيشتر همّش در فقه و اصول بود. حوزه ي درسش گرم بود. صبح ها در مسجد نو درس فقه و اصول مي گفت و عصر هم براي افرادي که نبودند يا درست نفهميده بودند، همان درس را تکرار مي کرد.» (20)
به نقل از آيت الله سيدعبدالحسين طيّب رحمه الله در باب جدّيت و نظم مرحوم درچه اي نقل شده است: «من يازده سال، درس خارج آقا سيدمحمدباقر درچه اي، شرکت کردم. در تمامي اين مدت، فقط يک بار درس ايشان تعطيل شد. در تعطيلي آن روز هم چاره اي نبود، زيرا يک روز، دروس اول را گفته بود که خبر آوردند، برادر شما آقا سيدمحمدحسين درچه اي فوت کرده است. آقا فرمود: خدا رحمتش کند؛ خواست درس دوم را شروع کند که گفتند: آقا! ايشان وصيت کرده است شما بر جنازه اش نماز بگزاريد. از اين رو، ناچار شدند و درس را تعطيل کردند. اين پشتکاري و تلاش و بهره گيري از لحظه ها و ساعات زندگي، بسيار مايه ي عبرت است.» (21)

3- سيدابوالقاسم دهکردي:

مرحوم آيت الله سيدابوالقاسم دهکردي (1272-1353ه.ق) از ديگر مربيان علمي و عملي آيت الله حاج آقا رحيم ارباب بوده است.
[ايشان در نوجواني به حوزه ي علوم آل محمد صلي الله عليه و آله روي آورد. در مدرسه اي صدر اصفهان، با علاقه ي بسيار و اخلاصي مقدس، علوم عربي را فرا گرفت. پس از پايان سطح، به همراه فراگيري فقه و اصول، به حکمت و عرفان روي آورد. بيشتر آموزه هاي حکمي را از حکيم متأله، حاج ملااسماعيل درب کوشکي فرا گرفت. چهار سال در نزد آن استاد بزرگ به فراگيري اسفارملاصدرا پرداخت. آن گاه براي تحصيلات عاليه، فقه و اصول وديدن اساتيد آن، به عتبات عراق هجرت کرد و در حلقه ي شاگردان ميرزاي بزرگ محمدحسن شيرازي درآمد. سال ها از علوم اخلاق و رفتار وي بهره گرفت تا به مقام اجتهاد نائل آمد. در فقه از شاگردان ويژه ي عالم رباني، فقيه صمداني، شيخ زين العابدين مازندراني بود. سال ها از محضر آن بزرگ بهره مند شد. از محضر پرفيض محقق و فقيه ژرف نگر، ميرزا حبيب الله رشتي نيز بهره ها برد. ايشان خود مي گويد: اکثر استيناس حقير در اقتباس معارف و اسرار توحيد با عالم رباني حاج ملافتحعلي سلطان آبادي و زين المجاهدين و سراج طريق السالکين حاج ميرزا حسين نوري بود که شيخ او هم در معارف و توحيد حاج ملافتحتعلي انارالله برهانه بود در ازمنه ي متماديه و الحق از آن بزرگوار مستفيض شدم.
او با تهذيب نفس، کشيک دل و پارسايي در عمل به ملکوت انس گرفته بود و مدارج بلندي را طي کرد و با ارتزاق از عالم ملکوت به انظار و افکار بلندي در حکمت و سلوک رسيده بود. [آيت الله دهکردي] انظار و افکار عرفاني و تجربه هاي سلوکي خويش را در کتابي به نام منبرالوسيله گرد آورد و در اين کتاب دستاوردهاي عرفاني خود را با عنوان مرقاة و پلکان با ترتيب خاصي نظم و نسق داده است تا راهيان کوي کمال با بهبره بري از آن به مقامات رسند خود ايشان اين کتاب را چنين معرفي کرده است: «ان هذه وسيلتي الي ربي في ديني و دنياي و آخرتي اتبعتيها لنفسي و لمن اقتفي اثري...»؛ اين کتاب مرکب عروج من به سوي پروردگار است. سعادت دنيا، بهروزي آخرت و سلامت دين را در عمل بدان مي دانم. اين را براي خودم و هر آن که از من پيروي کند نوشته ام.
آيت الله سيد ابوالقاسم دهکردي مقام هاي بلندي را طي کرد و مورد عنايت خاصه ي الهي قرار گرفت و با معارف باطني ولايت آشنا شد. در همان کتاب مي نويسد: «پس از آن که با تمام وجودم به خداي روي آوردم در بارگاه الهي انس گرفتم و نفس خودبينم را خداي بين کردم. عقلم در آسمان قدسي به پرواز درآمد. حقيقت يقيني را چشيدم. راه هاي پر بيم و هراس برايم هموار شد. از فضاي کوچک تنگ بينان رستم و گشادگي سينه و وسعت دل پيدا کردم. خداوند عنايت فرمود و حقايق و معارف بلندي را در جانم افکند. اين معارف ابعاد وجودي و استعدادهاي معطل و راکدم را احيا کرد و گذشته ي عمر را نقد نمود. البته اين برکات از کتابخواني و پر مطالعه اي برنيايد که مرهون «انقطاع الي الله»، تضرّع به درگاه او و تدبير در آياتش است». آن بزرگ مرد بر اين باور است که نفس ناپاک اگر دانش توحيد نيز فرا گيرد بر حجاب هايش افزوده مي گردد. طالبان علم پيش و پس از تحصيل علوم بايد به تزکيه و تهذيب نفس پردازند. معارف و علوم ربوبي در زمين پاک ثمر دهدو چراغ راه گردد. «تنها راه رسيدن به اين مقام پيراستن نفس از فرومايگي ها و کندن آن از دلبستگي به امور فاني و زودگذر و بازداشتن آن از هوس ها و بر فوق دنيا قدم نهادن و در برابر زرق و برق و جذبه هاي آن زهد ورزيدن و به مقامات اخروي و کارهاي جاودانه و شايسته دل بستن است.»
عارف دهکردي تنها راه رسيدن به مقام محمود و درجات معنوي را در تقوا، انس و عمل مستمر به سنت رسول الله و پيروي از راه و رسم و سيره ي هدايت گران خلق: امامان معصوم عليهم السلام مي د اند. (22) مسلماً تحت تأثير چنين شخصتي ملکوتي بر حاج آقا رحيم ارباب و امثال ايشان بسيار نافذ و توصيف ناپذير است. مدفن اين عارف رباني در زينبيه ي اصفهان است.

4- آخوند کاشي:

آخوندملامحمد کاشي معروف به آخوند کاشي (متوفاي 1333ه.ق) از جمله کساني است که مرحوم ارباب بسيار تحت تأثير او بوده است. وي در زهدو رياضت و عرفان و قناعت شهره بود و هنوز حکايت هايي از عظمت روحي و اخلاص معنوي وي بر سر زبانهاست. يکي از شاگردان او مرحوم آقا نجفي قوچاني است که در مدت اقامتش در اصفهان از تأثيرات علمي و عملي آخوند بي بهره نبوده است. همو مي نويسد: «هميشه پيش از درس به قدر يک ربع ساعت موعظه و نصيحت مي نمود که خيلي مؤثر واقع مي شد به طوري که مصمم مي شديم بالکليه از دنيا و مافيها صرف نظر نموده، متوجه آخرت گرديم.» (23) و خود نيز مصداق واقعي وارستگي بود چنانکه شب ها ذکر «يا سبوح و يا قدوس» او از حنجره اش بند بوده است. يکي از علما مي گفت: «در نيمه هاي شب که يا سبّوح و يا قدّوس آخوند بلند مي شد احساس مي کردم که درخت ها با او همنوا هستند.» (24)
در بسياري از مراتب علمي نيز سرآمد بود. «علاوه بر فلسفه، در فقه، اصول، ادبيات و رياضيات نيز مدرس و استاد و در جميع اين فنون داراي مرتبه ي اجتهاد بود. آخوند کاشي متجاوز از پنجاه سال با عشق و علاقه هر چه تمامتر به تدريس و تعليم فنون عقلي و نقلي و ترتبيت طالبان مستعد اشتغال داشت. جماعت کثيري از فضلا و علما، خواه در فنون ادبي و خواه در اصول يا رياضي و فلسفه و کلام، از برکت انفاس قدسيه ي او فيض ياب و از سرچشمه ي افاضاتش سيراب شدند.» (25)
بسياري از کساني که بعداً به مقامات عالي علمي و معنوي دست يافتند از جلمه شاگردان آخوند بوده اند که از جمله ي آنان آيت الله العظمي حاج آقا حسين طباطبايي و بروجردي بوده است و در مورد استاد خود فرموده است: «آخوند هم در معقول مجتهد بود و هم در منقول.» (26)

5- ميرزا جهانگير خان قشقايي:

يکي ديگر از اساتيد که مرحوم ارباب از خرمن پرفيض دانششان خوشه چيده است، حکيم متأله ميرزا جهانگيرخان قشقايي بوده است. برخي از کساني که با حاج آقا رحيم ارباب معاشر و مأموس بوده اند اعتقاد داشته و دارند که ايشان در بسياري جهات به شيوه و روش «خان» تأسي نموده بود. از جمله مسأله ي معمم نشدن وي را به تبعيت از خان دانسته اند (27).
از مهم ترين اقدامات قشقايي نشر و توسعه ي فلسفه ي اسلامي در حوزه ي علميه ي اصفهان است. استاد جلال الدين همايي در اين رابطه نوشه است: «جهانگير خان در اثر شخصيت بارز علمي و تسلم مقام قدس و تقوا و نزاهت اخلاقي و حسن تدبير حکيمانه، که همه در وجود او مجتمع بود، تحصيل فلسفه را که ما بين علما و طلاب قديم سخت موهون و با کفر و الحاد مقرون بود، از آن بدنامي به کلي نجات داد و آن را در سرپوش درس فقه و اخلاق چندان رايج و مطلوب ساخت که نه فقط دانستن و خواندن آن موجب ظلالت و تهمت بي ديني نبود، بلکه مايه ي افتخار و مباهات مي شد. وي معمولاً يکي دو ساعت از آفتاب برآمده در مسجد جارچي سه درس پشت سر هم مي گفت که درس اولش شرح لمعه ي فقه و بعد از آن شرح منظومه ي حکمت و سپس درس اخلاق بود و بدين ترتيب فلسفه را در حشو جوزقند و لوزينه ي فقه و اخلاق به خورد طلاب مي داد.» (28)
با توجه به جوي که قبلاً در باب حکمت و فلسفه وجود داشت اين تحولي بزرگ محسوب مي شد، به طوري که سيد حسن مشکان طبسي نيز که از تلاميذ خان بوده آورده است: «آن وحشتي که در زمان حاجي کلباسي از علوم عقليه داشته اند به مساعي امثال ملاعلي نوري و جهانگير خان قشقايي في الجمله به انس تبديل شده بود... اين فکر کم کم توسعه يافت و طرفدارن اين علوم زياد شدند و گوش ها قدري به سنخ استدلال فلاسفه و رياضيون آشنا شد تا آنجا که پس از سه سال جهانگيرخان از حجره ي مدرسه ي صدر بيرون آمد و در شبستان منظومه درس مي گفت و کسي اعتراض نکرد.» (29)
اهتمام او به نشر و توسعه ي فلسفه از حيث ديگري نيز تحسين برانگيز است، زيرا طلوع جهانگيرخان قشقايي در همان زماني بود که بسياري از دانشوران فلسفي اصفهان، از جمله ميرزا ابوالحسن جلوه و پس از او آقا محمدرضا حکيم قمشه اي، متخلص به صهبا، راهي تهران شده و حوزه ي درس و بحث خود را از اين شهر به مدرسه ي دارالشفاي تهران منتقل ساخته بودند و در حقيقت آن شور و حال و رونق خاص فلسفي که اصفهان در گذشته داشت تا حدود زياي به افول گراييده بود (30).
البته حکيم قشقايي در ساير علوم نيز دستي داشت. مرحوم خان نيز مانند آخوند جامع فنون عقلي و نظري بود و در هر دو رشته تدريس مي فرمود. با اين تفاوت که آخوند در ادبيات، رياضيات، هيأت و نجوم بر خان برتري داشت. در عوض، خان به استادي و مهارت در موسيقي، فن طب و طبيعيات از آخوند ممتاز بود يکي از دلايل اين که هر دو استاد، به حقيقت، اهل دين و دانش بودند، نه از قماش جاهلان عالم نما که مصطلحات علمي را وسيله ي تفاخر و تکاثر جاه و مال قرا داده باشند.، اين است که به هيچ وقت با يکديگر رقابت و هم چشمي و منازعات نداشتند، بلکه با يکديگر با کمال رعايت احترام، مودّت، صفا و يکانگي رفتار مي کردند و در ترويج و بزرگداشت يکديگر اهتمام مي ورزيدند.» (31) اخلاق، رفتار و حسن سلوک مرحوم جهانگيرخان نيز به گونه اي بود که به قول شاگردان و اصحاب فهميده و برگزيده اش، مصداق انسان کامل بود. (32) سعه ي صدر و وسعت نظر او به حدي بود که وي به عنوان شخصي مورد وثوق خاص و عام بود و تا آنجا که شرع و ديانت روا مي داشت عفو مي فرمود و سعي بر آن داشت از درجه ي اول با تبليغ و موعظه ارشاد و هدايت فرمايد و تا جايي که ممکن بود با نصيحت کارسازي مي فرمودند. در اين مورد آورده اند: «اگر شارب مسکري يا فاعل منکري را شبانه به مدرسه آورده براي اجراي حد، آن مرحوم مي فرمود حبسش کنيد تا به هوش آيد. بعد خود نيمه شب رفته، او را رها و از مدرسه بيرونش برده و با اندرز حکيمانه به راه راستش [مي] آورد.» (33)
رابطه ي متقابل استاد جهانگير خان قشقايي با شاگردش آيت الله ارباب بسيار جالب و اخلاقي بوده که در اين مورد نيز مطالبي را نقل کرده اند. موضوع اخلاق و معنويت در آن روزگار حوزه ي اصفهان طوري بود که مرحوم آقاي ارباب در توصيف دو تن از اساتيد آن حوزه، يعني حاج ميرزا هدي و حاج ميرزا جمال کلباسي (پسران مرحوم ميرزا ابوالمعالي) فرموده بود: «اين دو برادر به ملک اشبهند تا به انسان.» (34)

6- حاج آقا منير بروجردي:

حاج آقا منير احمدآبادي (بروجردي) (1269-1342ه.ق) نيز از استادان فقهي به نام آن زمان اصفهان و يکي ديگر از اساتيد آيت الله حاج آقا رحيم ارباب بوده است. او از بزرگان فقهاي مجتهدين و محققين عصر خود محسوب مي شده است. حاج آقا منير پس از طي علوم مقدماتي در زادگاهش بروجرد، به اصفهان آمد و به درس حاجي شيخ محمدباقر مسجدشاهي حاضر شده و مدتي نيز در سامرا درس ميرزا محمدحسن شيرازي (ميرزا بزرگ) را درک نموده و سپس به شهر اصفهان مراجعت و با کمال عزت و نفوذ بين خواص و عوام مي زيسته و در مسجد ايلچي اقامه ي جماعت و در منزل تدريس مي نموده [است]. ايشان در علم رجال و درايه خصوصاً احاطه ي کامل داشته و کتب متعددي نيز تأليف نموده که بيشتر آنها در فقه و ادبيات عرب است. مدفن وي تخت فولاد و تکيه ملک است. (35)

7- آقا سيدمحمد کليشادي:

بي مناسبت نيست در اينجا از آقا سيدمحمود کليشادي (متوفي 1324ه.ق) معروف به سيّد معني گوي که مرحوم ارباب قسمت عمده ي ادبيات (معني و مطوّل را) که نزد وي خوانده است ياد شود. آقا سيد محمود از مدرسين بنام و معروف ادبيات آن زمان در اصفهان و محل تدريس وي مدرسه ي شاهزاده ها (معروف به شازده ها) بود که اکنون اثري از اين نهاد آموزشي که محل رشد و نمو و تدريس بسياري از عالمان و حکما چون محمدجواد آدينه اي بوده است وجود ندارد. آقا محمود کليشادي، علي رغم تبحر خاصي که در بيان و تدريس کتب نحوي داشته است، تأليفاتي نيز بر جاي گذاشته است که بيشتر آنها در ادبيات عرب، خاصه نحو؛ بوده است (36)

پی نوشت ها :

1. مجموعه ي ارباب معرفت، ص 125 و 126.
2. همان، مقاله ي دکتر حميد ارباب، ص 68.
3. همان.
4. مقاله ي «ارباب معرفت»، از نگارنده ي مقاله ي حاضر (محمدحسين رياحي) روزنامه ي اطلاعات، 1374/9/18
5.خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 538.
6. روضات الجنات، ج 5، ص 45.
7. ر.ک: حوزه هاي علميه شيعه در طول تاريخ، ص 372.
8. آئين فرزانگي، ج 2، ص 104، مقاله ي محمدحسين رياحي.
9. حوزه، ش 18، ص 41، مصاحبه با مرحوم آيت الله شيخ احمد فياض.
10. حوزه، ش 58، ص 52، مصاحبه با مرحوم آيت الله سيداسماعيل هاشمي.
11.حوزه، ش 26، ص 24، مصاحبه با مرحوم آيت الله شيخ عبدالجواد جبل عاملي.
12. حوزه، ش 26، ص 24، مصاحبه با مرحوم آيت الله شيخ عباسعلي اديب.
13. حوزه، ش 15، ص 28.
14. حوزه، ش 26، ص 29.
15. حوزه، ش 47، ص 38، مصاحبه با مرحوم آيت الله سيدحسن مدرس هاشمي.
16. تذکره القبور، ص 28 و 29.
17. دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 200.
18. لقمان، 34.
19. مقالات ادبي، ج 1، ص 18.
20. حوزه، ش 18، ص 30 و 31.
21. حوزه، ش 35، ص 55، مصاحبه با مرحوم آيت الله شيخ حيدرعلي محقق.
22. حوزه، ش 65، ص 76-73، دستورالعملي از عالم رباني آيت الله سيد ابوالقاسم دهکردي.
23. سياحت شرق، ص 188.
24. حوزه، ش 53، ص 52.
25. جاويدان خرد، س 3، ش 1، ص 7.
26. حوزه، ش 53، ص 52.
27. مصاحبه ي نگارنده با استاد ارجمند آقاي دکتر محمدباقر کتابي، زمستان 1374.
28. تاريخ حکما و عرفاي متأخر بر صدرالمتألهين، ص 85.
29. همان، ص 95.
30. ر.ک: جلوه هاي هنر در اصفهان (مقاله مرحوم استاد محمدمحيط طباطبايي)
31. جاويدان خرد، س 3، ش 1، ص 9.
32. تاريخ حکما و عرفاي متأخر بر صدرالمتألهين، ص 85.
33. همان.
34. حوزه، ش 18، ص 36.
35. دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 505.
36. همان، ص 494.

منبع:پایگاه نور
نويسنده: محمدحسين رياحي

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شیخی که کلیدهای بهشت را به ما بخشید حاج شيخ عباس قمي از علما، مورخان و محدثان عصر حاضر محسوب مي‌شود. او در قم متولد شد و تحصيلات ابتدايي را در آن شهر فرا گرفت. سپس در1316قمري به نجف رفت و از محضر درس حاج ميرزا حسين نوري محدث بهره‌ي فراوان برد. در 1320 قمري پس از وفات استاد خود به قم بازگشت. آنگاه از قم به مشهد رفت و از آنجا مجدداً رهسپار نجف شد او سرانجام در 23 ذي‌الحجه سال 1359 قمري، مصادف با اول بهمن 1319 شمسي درگذشت و در جوار حاج ميرزا حسين نوري استاد خود دفن شد.

ولادت

در سال 1294 قمري شهر قم شاهد تولد کودکي سعادتمند بود. پدر او حاج محمد‌رضا قمي نام آن طفل عزيز را عباس گذاشت و او را آن‌گونه که شايسته بود تعليم و پرورش داد. حاج محمد‌رضا قمي مردي کاسب بود که مردم او را نيک‌مردي باتقوا و آشنا به مسائل ديني مي‌شناختند و براي يادگيري احکام دين به نزد وي مي‌رفتند. و اين باعث شده بود که فرزند عزيزش در فضايي چنين تنفس کند؛ فضايي که در آن عطر قرآن و اخلاص با نفس‌هاي گرم خانواده در هم آميخته بود.

تحصيلات آغازين

شيخ عباس قمي دوران کودکي و نوجواني را در زادگاهش قم گذراند و دروس مقدماتي را نزد استاداني بزرگ فرا گرفت؛ استاداني که معرفت الهي در روح آنان تجسم يافته بود. او از خرمن دانش اين بزرگان خوشه‌ها چيد، ولي بيشترين بهره را از محضر عالم آگاه، آيت‌اللّه حاج ميرزا محمد ارباب قمي برد؛ عالم فرزانه و پرهيزگاري که در هيچ حال امر به معروف و نهي از منکر را ترک نمي‌کرد و در هر محفل و مجلسي اين دو فريضه را يادآور مي‌شد.

در مکتب حوزه

شيخ عباس قمي که در دوران جواني مراحل آغازين تحصيلات حوزوي را به پايان برده بود، سرانجام نتوانست خود را به اندوخته‌هاي محدود حوزه‌ي آن وقت قم قانع سازد. از اين رو تصميم به هجرت گرفت. در سال 1316 قمري کوله بار سفر بست و به دنبال فراگيري دانش، عازم نجف اشرف شد. طلبه‌ي جوان در بدو ورود، به زيارت بارگاه منوّر پيشواي شهيدان و نخستين مظلوم تاريخ شتافت و در کنار تربت پاکش با چهره‌اي غريبانه و دل‌ِ گرفته بر غريبيِ آن مظلوم گريست. او آرزوهاي دل را به مقتدايش عرضه داشت و عنايت و توجّه بيشتر آن حضرت را از عمق جان درخواست کرد. گويي امام به اين جوان قمي که عصاره‌ي اخلاص قميان بود و اينک زاير قبرش و طالب علوم علوي محسوب مي‌شد، چنين خطاب کرد: «اي دلباخته‌ي چشمه‌ي زلال معرفت، آرام بگير و نويدت باد که در آينده‌ي نزديک يکي از ناقلان اخبار و راويان احاديث ما خواهي بود.»

در محضر محدث نوري

از آن جا که شيخ عباس اشتياق وصف ناپذيري به شناخت راويان و محدثان راستگو و نقل اخبار اهل بيت ـ‌عليه السلام‌ـ داشت، استادي را برگزيد که از کوثر حديث سيرابش سازد. از اين رو از همان ابتداي ورود به نجف اشرف شيفته‌ي عالم آگاه، محدث و محقق بزرگ، حاج ميرزا حسين نوري شد و در درس او شرکت جست. شيخ عباس قمي بر آن بود تا آنچه را از استاد فرا مي‌گيرد بي کم‌وکاست بنويسد و همانند استاد بازگو کند. به همين سبب طولي نکشيد که به کمک حافظه‌ي قوي و تلاش پيگير، به منزلت والايي در نزد استاد دل سوز و پر تلاش خود دست يافت. تا آن جا که در همان ايام استنساخ کتاب با ارزش استادش، مستدرک الوسائل را در اختيار گرفت و به خوبي از عهده‌ي اين کار بزرگ برآمد. هم چنين وي در تأليفات ديگر استاد، از ياري شايسته‌ي خود دريغ نکرد. بدين ترتيب وي چهار سال در محضر محدث نوري بود و در اين چهار سال تلاش و کوشش او به حدي رسيد که جزو شاگردان طراز اول استاد به شمار مي‌رفت.

همكاري در تأسيس حوزه‌ي علميه‌ي قم

مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري وقتي كه حوزه‌ي علميه‌ي قم را تأسيس نمود و به آن رونق بخشيد، براي پربار نمودن بنيه‌ي علمي و فكري طلاب، از علما و بزرگان ديني دعوت به همكاري نمود. يكي از كساني كه بيش از همه به وجود او نياز داشت و به عنوان بازوي توانمند او محسوب مي‏شد، حاج شيخ عباس قمي بود. شيخ آقا بزرگ تهراني در اين باره مي‏فرمايد: «هنگامي كه حاج شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزه‌ي علميه، وارد قم شد و علماي قم از ايشان در خواست كردند در آن شهر اقامت كند و سروساماني به حوزه و آن مركز ديني بدهد، حاج شيخ عباس يكي از معاونان و ياوران او بود. با اينكه آن موقع در مشهد زندگي مي‏كرد، سهم زيادي در اين كار داشت و يكي از بزرگترين مروجان حاج شيخ عبدالكريم به شمار مي‏رفت و با دست و زبان او را تأييد مي‏كرد.»

اُنس با کتاب

از ويژگي‌هاي محدث قمي علاقه‌ي فراوان به نوشتن و مطالعه‌ي کتاب بود به طوري که مي‌توان گفت او در کتاب و قلم خلاصه شده بود. محدث يا در کتابخانه بود يا با کتاب؛ و کمتر ديده مي‌شد که مشغول مطالعه و بررسي کتابي نباشد. عشق محدث به کتاب، آن هم کتاب‌هاي حديثي، نورانيت خاصي به او بخشيده بود. فرزند بزرگ ايشان در اين باره مي‌گويد: «در اول کودکي با مرحوم پدرم هر وقت از شهر بيرون مي‌رفتم، او از اول صبح تا به شام، مرتب به نوشتن و مطالعه مشغول بود». زماني که براي زيارت به کشورهاي دور مسافرت مي‌کرد اوقات فراغت خود را با کتاب سپري مي‌کرد. عشق و علاقه‌ي وي به کتاب به اندازه‌اي بود که وقتي کم‌ترين پولي به دست مي‌آورد آن را در خريد کتاب صرف مي‌کرد و گاه پياده از قم به تهران به استقبال آن مي‌رفت. محدث قمي مي‌گويد: «زماني که در قم تحصيل مي‌کردم، خيلي تنگ دست بودم؛ تا جايي که يک قِران و دو قِران جمع مي‌کردم تا اين که مثلاً سه تومان مي‌شد. آن را برداشته، از قم تا تهران پياده مي‌رفتم و با آن کتاب خريده، به قم برمي‌گشتم و به تحصيل ادامه مي‌دادم.»

مهربان و خوش رفتار

همنشيني و اُنس با کتاب از ويژگي‌هاي شيخ عباس قمي بود. امّا اين علاقه و اُنس با کتاب هيچ‌گاه مانع از رفتار محبّت‌آميز و دوستانه‌ي شيخ با همسفران خود نمي‌شد. او بارويي گشاده، لبخند بر لب و شوخ‌طبعي با همراهان، کمبود تفريح و گشت‌و‌گذار با دوستان را پر مي‌کرد. او مصداق روشن اين روايت شريف بود که حضرت علي ـ‌عليه السلام‌ـ فرمود: «مؤمن کسي است که با ديگر مؤمنان انس مي‌گيرد و آنان هم با او انس مي‌گيرند و نرم و مهربان است». درباره‌ي خوش رفتاري و خوش طبعي وي چنين نوشته اند: «او در سفر رعايت حال همراهان را مي‌کرد و با آنان فوق‌العاده خوش رفتاري مي‌کرد و فردي شوخ‌طبع و خوش‌گفتار و نيکورفتار بود.»

مرد عمل

محدث قمي آنچه مي‌گفت با آنچه عمل مي‌کرد و آنچه مردم از رفتار و کردارش درک مي‌کردند، يکي بود. از اين رو سخنش در دل شنوندگان اثر شگرف داشت. آناني که در درس اخلاق و نصايح او شرکت مي‌جستند و گوش جان به اين سروش اخلاص مي‌سپردند نقل کرده‌اند که سخنان نافذ او چنان بود که آدمي را از گناهان و پندارهاي بد دور مي‌ساخت و متوجّه خدا و عبادت مي‌کرد.

قناعت و پارسايي

زندگي محدث قمي بسيار ساده بود به طوري که از حد زندگي يک طلبه‌ي عادي هم پايين‌تر بود. لباسش عبارت بود از يک قباي کرباس بسيار نظيف و معطر و تميز. او چند سال زمستان و تابستان را با آن قباي کرباس مي‌گذرانيد و هيچ‌گاه در فکر لباس و تجمل نبود. از سهم امام استفاده نمي‌کرد و مي‌گفت: من اهليت ندارم از آن استفاده کنم.

شيخ عباس قمي در نگاه آيت‏اللّه‏ مرعشي نجفي

مرحوم آيت‏اللّه‏ مرعشي‌نجفي، در مورد شخصيت حاج شيخ عباس قمي و كتاب مفاتيح‌الجنان مي‏نويسد: «علامه‌ي نقّاد، نويسنده‌ي كتاب‏هاي فراوان، عالم بلند مرتبه، راهنماي دانا در دانش حديث، مرحوم مَبرور، حاج شيخ عباس قمي، فرزند محمدرضا قمي، از بزرگانِ اساتيد ما، در فنّ روايت مي‏باشد. مفاتيح او را بهترين كتابي يافتم كه در باب ادعيه و زيارات و آداب و سنن و مناجات نوشته شده است.»

شيخ عباس قمي در نگاه بزرگ تهراني

شيخ آقا بزرگ تهراني، هم درس و هم حجره‌ي مرحوم حاج شيخ عباس قمي، در مورد شخصيت ايشان مي‏فرمايد: «رابطه‌ي من با شيخ حاج عباس قمي محكم‏تر از ديگران بود؛ زيرا ما دو نفر در يك اتاق در يكي از مدارس نجف با هم زندگي مي‏كرديم. حتي دو سال بعد از فوت استادمان محدث نوري رحمه‏الله باهم بوديم و نزد ساير اساتيد درس مي‏خوانديم. من همان موقع به خوبي او را شناختم. انساني كامل و دانشمندي فاضل، آراسته به اخلاقي ستودني و صفاتي پسنديده بود. مدت‏ها به هم نشيني او انس گرفتم و جانم با جان او در آميخت... او پيوسته سرگرم كار بود، عشقي شديد به نوشتن و تأليف و بحث و تحقيق داشت. هيچ چيز او را از اين شوق و عشق منصرف نمي‏كرد و مانعي در اين راه نمي‏شناخت.»

آثار و تأليفات‏

كوكب فروزان آسمان تشيع، افزون بر تلاش‏هاى گسترده و تبليغات دامنه‌دار سفرهاى بسيار براى ترويج و تبليغ در نشر معارف اهل بيت ‌ـ‌عليهم السلام‌ـ در عرصه‌ي كتاب نويسى و تأليف مانند ستاره‏اى مى‏درخشد. در سن چهل سالگى در حدود هفتاد جلد كتاب در موضوعات مختلف علمى و ادبى و تاريخى و مذهبى، تأليف و ترجمه كرد و به دانش دوستان و شيفتگان علم و فرهنگ و عاشقان اهل بيت ـ‌عليهم السلام‌ـ عرضه داشت. ما در اين نوشتار محدود به برخى از آنان اشاره مى‏كنيم و علاقه‏مندان را به كتاب‏هاى مفصل ارجاع مى‏دهيم.
1-منتهي الآمال، درباره‌ي تاريخ چهارده معصوم نگاشته شده است2- نفس المهموم، درباره‌ي وقايع کربلا 3- الانوار البهيه، درباره‌ي تاريخ چهارده معصوم نگاشته شده است 4- تتمهة المنتهي، در تاريخ خلفاي راشدين، اموي و برخي از خلفاي عباسي 5- تحفةالاحباب، در علم رجال 6- شرح الوجيزه، درعلم حديث 7- الکني و الاقاب، که زندگينامه‌ي بسياري از علماي شيعه و سني و برخي شاعران، اديبان، عارفان و اميران است 8- مفاتيح الجنان، مجموعه‌اي از ادعيه‌ي منتخب چهارده معصوم كه بعد از قرآن شريف بيشترين تيراژ كتاب‏هاى چاپى دنياى شيعه را تشكيل مى‏دهد 9- ترجمه‌ي مصباح المتهجد، مجموعه‌اي از ادعيه‌ي منتخب چهارده معصوم 10- سبيل الرشاد، در عقايد شيعه به ويژه مبدأ و معاد 11- ذخيرة الابرار، که تلخيص کتاب انيس التجار، تأليف مولي مهدي نراقي و در موضوع فقه است 12- سفينه البحار كه به منزله‌ي فهرست و مختصر بحار الانوار است و به صورت حرف تهجى ترتيب يافته است؛ 13- منازل الاخره 14- الفوائد الرضويه 15- غايه القصوى 16- نزهة النواظر 17- چهل حديث 18- الفوائد الرجبيبه19- بيت الاحزان و...
ناگفته نماند تعدادى از كتاب‏هاى ايشان به زبان‌هاى مختلف ترجمه شده است. علامه‌ي حاج‌آقا بزرگ‌تهرانى يار صميمي وى مى‏نويسد: «او داراى آثار باارزشى است كه همگى دلالت بر مقام شامخ علمى و اطلاعات وسيع ايشان دارد.»
حضرت آيت‌الله العظمى مرعشى نجفى در رابطه با مفاتيح مى‏فرمايد: «مفاتيح بهترين كتابى است كه در باب دعاها و زيارت‌ها و آداب و سنن و مناجات نوشته شده است... مؤلفش آن را از مدارك معتبر و اسناد مورد اعتماد گرد آورده است، به جانم سوگند كه همانا آن اثر جاويدى است كه در معابد و مشاهد مشرفه مورد استفاده‌ي همگان قرار مى‏گيرد چه مجموعه‌ي گرانبها و شريفى! چه كتاب ارزشمند و منظم و آراسته‏اى! عاشقان خدا به آن توجه دارند و كمتر جائى است از خانه‏ها و مساجد و مشاهد شيعيان كه در آن نسخه‏اى از مفاتيح يافت نشود.»

شاگردان‏

محدث قمى از مشايخ و اساتيد بسيارى از اعلام و مراجع مى‏باشد به طورى كه در 50 سال اخير اكثر فقهاى شيعه از آن مرحوم اجازه‌ي روايت دريافت كرده‏اند كه از جمله‌ي آن‌ها مى‏توان از حضرت امام خمينى(قدس سره)، آيت‌الله ميلانى، آيت‌الله‌العظمى سيد شهاب‌الدين مرعشى‌نجفى و آيت‏الله سيد‌مرتضى مرعشى‌نجفى ياد نمود.

رحلت شيخ عباس قمي

شيخ عباس قمي غروب روز اول بهمن 1319 شمسي حالش منقلب گرديد و پي در پي نام ائمه‌ي اطهار ـ‌عليه‏السلام‌ـ را بر زبان جاري مي‏ساخت. آن شب به علت كسالت فراوان نمازهايش را نشسته خواند و نيمه شب دعوت حق را لبيك گفت و در سن شصت و پنج سالگي به لقاءاللّه‏ پيوست. مرحوم آيت‏اللّه‏ سيدابوالحسن اصفهاني بر جنازه‌ي مطهرش نماز خواند و بعد از تشييعي باشكوه، توسط بزرگان و مراجع و عموم مردم، در صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين ـ‌عليه‏السلام‌ـ و كنار مرقد استادش محدث نوري، به خاك سپرده شد.
درباره‌ي مرحوم شيخ عباس قمي تاكنون كتاب و رسالات متعددي منتشر شده است. آن چه امروز نياز زمان و جامعه‌ي ماست، شناخت شخصيت‌هاي برجسته‌ي تاريخ معاصر، با توجه به بعد زمان و مكان و عملكرد آنان در ظرف زمان خود است. براي شناخت بهتر شيخ بايد دوران زندگي، تحولات اجتماعي، دگرگوني‌هاي سياسي، حركت‌هاي فرهنگي دوران را شناخت. در بررسي زمانه‌ي‌ زندگي شيخ بين نهضت تنباكو به رهبري مرحوم ميرزاي شيرازي تا نهضت علماي خراسان به رهبري آيت الله سيد حسين قمي عليه استبداد پهلوي و دين ستيزي رضاخان به موارد ذيل برخورد مي‌كنيم.
تهاجم فرهنگي غرب عليه اسلام؛ فعال شدن تشكيلات ماسوني؛ پديدآمدن مذاهب ساختگي استعماري در ايران، عربستان، عراق، پاكستان؛ پيدايش احزاب و جمعيت‌هاي مختلف با ايدئولوژي‌‌هاي الحادي ـ غربي؛ نغمه‌هاي باستان‌گرايي از سوي شرق شناسان و ايران شناسان با طرح ايران منهاي اسلام، نشر مطبوعات رنگارنگ با اهداف انحرافي شان؛ تأسيس مدارس جديد و تعطيل اجباري مدارس قديم وحوزه‌هاي علميه، نشر و ترجمه‌ي كتاب‌هاي غربي خاصه در تاريخ؛ چاپ نوشته‌هاي ضد اسلام و تشيع و ده‌ها مورد ديگر. همه‌ي اين موارد در دين ستيزي، اسلام زدائي و محو معنويت تشيع اشتراك نظر داشتند. آن چه در اين سرزمين مي‌بايست كوبيده مي‌شد «معارف الهي» بود. حتي با تأسيس فرق دراويش مختلف، به از ميان بردن تعهد و تعصب ديني همت گماشتند.
در اين هنگامه در حوزه‌ي علميه‌ي قم، يك روحاني محقق، محدث، مورخ، اديب و ژرف‌انديش برخاست تا از حريم و حرم اسلام و تشيع دفاع كند. او زندگي‌اش را وقف اسلام كرد؛ تا آن جا كه روزانه افزون از 17 ساعت مطالعه مي‌كرد و مي‌نوشت. وي حماسه‌اي در عرصه‌ي احياي انديشه‌ي شيعي آفريد و با رجوع به منابع و مأخذ معتبر اسلامي كه در صلاحيت و توانمندي علمي وعملي او بود، به تدوين تاريخ اسلام همت گماشت.
شيخ عباس قمي در دوراني كه معنويت و حقيقت دين مورد هجوم بود به تدوين، تنظيم و ارايه‌ي كتاب دعايي با نام «مفاتيح‌الجنان» شامل يك‌ دوره اعمال واجب و مستحب در طول سال، همت گماشت، به صورتي كه پس از رسالات سيد بن طاوس و علامه‌ي مجلسي، كاري بدين عظمت و كامل در عالم شيعه نبود. اين كتاب در تمام خانه‌ها و اماكن مقدسه به عنوان رساله‌اي در باب «سير و سلوك» علمي و عملي براي مشتاقان عرفان عملي در آمد كه هر روز بر اهميت و ضرورت آن افزوده مي‌شود.

"شبکه خبر دانشجو"
محمد گنجي‌ـ‌گروه انديشه؛

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



کرگل، سرزمين شيعه نشين هند

کارگيل يا به اصطلاح هندي ها کرگل منطقه اي کاملاً شيعه نشين در شمالي ترين منطقه ي شبه قاره ي هند است. شايد شما اين نام را در روزنامه ها يا در خبرها شنيده باشيد؛ اما توجه خاصي به آن نکرده باشيد؛ اما اگر اين متن را بخوانيد متوجه مي شويد که بايد بعد از اين هر وقت نام اين منطقه را شنيديد با دقت بيشتري به خبرهاي آن توجه کنيد.
از نظر منطقه اي و آب و هوا، اين منطقه در آخرين حدود مرزي شمالي هند و هم مرز با کشورهاي چين، تبت و پاکستان در ايلات جامو و کشمير هند قرار دارد. آب و هواي اين منطقه کوهستاني گرم و خشک است. در زيادترين درجه ي سرما، 35 درجه زير صفر و زيادترين درجه ي گرما، 30 درجه بالاي صفر است.
جمعيت اين منطقه بيش تر از 200 هزار نفر است و پر آب ترين و معروف ترين رودخانه ي جهان، رود سند از اين سرزمين مي گذرد.
قوميت مردم اين شهر را آريايي ها و مغول ها و چند نژاد ديگر مثل تبتي و پاکستاني و غير تشکيل مي دهند که خود نشانه ي چند قوميتي اين شهر است؛ اما مردم اين شهر بدون اختلاف تيره و نژادي، به خوشي و خوبي در کنار هم زندگي مي کنند و هيچ اختلافي و تضادي از اين لحاظ با هم ندارند.
زبان مردم اين شهر بلتي است که مخلوطي از زبان هاي تبتي، فارسي، انگليسي و عربي است که به صورت اردو نوشته مي شود.
در حال حاضر 98درصد مردم اين شهر را مسلمانان و آن هم همه شيعه ي دوازده امامي تشکيل مي دهد. اين ها از قديم مردمي هستند که از زراعت، روزگار خود را مي گذرانند؛ حتي با وجود کمي وسايل، آن ها شاد زندگي مي کنند و در مشکلات و سختي ها به هم کمک مي کنند.
در قديم نام اين منطقه بلتستان بوده و کرگل هم مرکز اين شهر بوده است. به چند علت اين شهر در قديم مورد توجه بسياري قرار مي گرفت.
از لحاظ راه اين شهر به چهار مکان مهم جهان راه داشته. يک به چين و تبت، دوم به آسياي ميانه، سوم به سرينگر، چهارم به پنجاب. به اين خاطر هم از لحاظ تجاري و هم از لحاظ نظامي مورد توجه بوده است. اين سرزمين 15 سال قبل از ميلاد مسيح محل رفت و آمد بازرگانان و نظاميان بوده است. کم کم بعضي ها آن جا را محل زندگي قرار دادند. مردمي از محلي به نام پودت به اين سرزمين آمدند و در گوشه و کنار اين منطقه جاي گرفتند و براي هميشه آن جا را محل زندگي خود قرار دادند؛ زيرا اين منطقه هم آب کافي و هم محل زراعي خوبي داشت. در قديم در اين سرزمين «راجاها» زندگي مي کرده اند و منطقه به دست آن ها کنترل مي شده.
از قرن 14 تا 15 بعد از ميلاد، مبلغان اسلام وارد اين سرزمين شدند، مانند سيد علي همداني، سيد حسين همداني، سيد ميرشمس الدين عراقي و ديگر مبلغان اسلام که پيام رستگاري را براي مردم اين منطقه به ارمغان آوردند و مردم با آغوش باز اسلام را پذيرفتند و از آن زمان مبلغان اسلام جايگاه ويژه اي بين مردم پيدا کردند.
در اين شهر همه چيز به دست روحانيت مي چرخد. مردم خود را وابسته به روحانيت مي دانند و در هر کاري روحانيت پيشتاز است.
تعداد روحانيون اين شهر به 15000 نفر مي رسد که بعضي از آن ها روحانيون حوزه ي نجف اشرف و بعضي روحانيون حوزه قم و بعضي طلاب حوزه ي کرگيل اند. تعدادي هم از اين روحانيون در جمهوري اسلامي ايران و تعدادي هم در عراق و سوريه در حال درس خواندن هستند.
مردم اين شهر عاشق انقلاب ايران و امام خميني و رهبري آن هستند. مردم با گذاشتن عکس امام و رهبر انقلاب در مغازه ها و ديوارها و برافراشتن پرچم ايران عشق و علاقه ي خود را به انقلاب ايران نشان مي دهند. وقتي خبرنگاران خارجي مخصوصاً آمريکايي وارد اين شهر مي شوند، از ديدن آن تصاوير و پرچم ها خيلي تعجب مي کنند و باور ندارند که انقلاب ايران به شمالي ترين نقطه ي هند هم رسيده باشد.
مردم اين شهر هر ساله پيروزي انقلاب اسلامي ايران را در اين شهر جشن مي گيرند و خود را شريک جشن هاي انقلاب ايران مي دانند. در سالروز رحلت امام خميني همه جاي شهر غرق ماتم مي شود؛ حتي مردم اين شهر آخرين جمعه ي ماه رمضان را به فرمان امام راحل به برپا کردن تظاهرات ضد امريکا و اسرائيل و حمايت از مردم بي دفاع فلسطين مي نمايد. به همين دليل مردم کشمير اين شهر را بيت امام هم مي خوانند. اين منطقه الان در بين مسلمانان هند به ايران کوچک هم مشهور است.
اين شهر از توجه خاص دولت مردان و بزرگان هند برخوردار است. بزرگان زيادي از جمله زين العابدين عبدالکلام، مهاتما گاندي، سونيا گاندي ، واچپايي نخست وزير پيشين، مينگ مهاننسينگ نخست وزير هند، فارق عبدالله وزير اعلي جامو کشمير و بسياري از وزرا و مسؤولان کشور هند از اين سرزمين هستند.
اقتصاد اين شهر بر مبناي کشاورزي و دام پروري و صنايع دستي مي چرخد. از نظر توريستي اين شهر داراي اهميت است؛ چون سالانه صدها هزار توريست خارجي و داخلي از اين شهر ديدن مي کنند.
جوانان در اين شهر از نظر علمي به سطح خوبي رسيده اند و خود اداره ي مرکز علمي پزشکي و ساير ارگان ها را مي چرخانند. تازگي ها هم يک دانشگاه جديد به نام شهيد مطهري در اين منطقه بنا شده است که جوانان شهر در آن تحصيل مي کنند.

منبع: ماه نامه ي سلام بچه ها شماره 218
نويسنده: علي غريب

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




فهم اجتهادى شریعت و زندگى سیاسى

قسمت دوم

2. تحول فهم اجتهادى شریعت در دوران معاصر

فهم اجتهادى شریعت در دوران معاصر، تحت تأثیر حوادث سیاسى، دچار تحول اساسى گردیده و بر این اساس، رابطه فهم اجتهادى شریعت و زندگى سیاسى نيز متأثر شده است. بى‏تردید، نهضت مشروطیت، مهم ترین تحول در دوران معاصر ایران است كه این فهم را تحت تأثیر خود قرار داده است. این نهضت در كنار نمایاندن بحران‏هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، و فرهنگى، نمایانگر مهم‏ترین «مسأله» فكرى در ساحت اندیشه و نظریه‏پردازى سیاسى یعنى «استبداد» بود؛ نهضت مشروطیت به لحاظ فكرى و نظرى، استبداد را به عنوان مهم‏ترین مسأله مطرح و اندیشمندان نوگراى مسلمان را به تفكر و تأمل در آن مشغول ساخت كه در این میان، محمدحسین نائینى، از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است.
این فقیه و مجتهد نوگراى برجسته دوران مشروطیت، با شناسایى مسأله «استبداد» به عنوان مهم ترین مسأله فكرى سیاسى جامعه ایران در تنبیه الامه و تنزیه المله، بنیان گذارى یك حكومت و نظام سیاسى غیر استبدادى را وجهه همت خود قرار مى‏دهد. نائینى اگر چه به اعتقاد برخى از محققان در طرح مسأله استبداد تحت تأثیر اندیشه گران دیگر جهان اسلام از قبیل طهطاوى و نیز با اصطلاحات سیاسى رایج در مجلات عربى همچون الهلال و المنار آشنا بود،32 اما بى‏تردید، تأثیر گذار اصلى، عبدالرحمن الكواكبى با كتاب طبائع الاستبداد و مصارع الاستعباد است. نائینى به گفته عبدالهادى حائرى، نه تنها از بسیارى از اندیشه‏هاى كواكبى در طبائع بهره گرفته، بلكه حتى عین واژه‏ها و اصطلاحات به كار برده شده در طبائع را در تنبیه الامه به كار برده است.33 البته همان طورى كه وى به درستى اشاره مى‏كند، نائینى در كتاب خود از روش‏شناسى خاص خود بهره مى‏گیرد34 و به همین دلیل مى‏توان گفت كه نائینى در طرح مسأله استبداد از كواكبى تأثیر پذیرفته، اما در ارائه راه حل بر اساس متدولوژى اجتهاد اصولى، نظریه‏پردازى كرده است.
نائينى هدف خود از تأليف تنبيه الامه را آشكار ساختن مخالفت اين زندقه و الحاد با ضرورت دين اسلام و تنبيه امت به ضروريات شریعت و تنزيه ملت از اين زندقه و الحاد و بدعت معرفى مى‏كند.35 نائینى از منظر تبیین ضروریات دین، ضمن نقد استبداد، مى‏نویسد:
رجوع حقیقت سلطنت اسلامیه، بلكه در جمیع شرایع و ادیان، به باب امانت و ولایت احد مشتركین در حقوق مشتركه نوعیه، بدون هیچ مزیت براى شخص متصدى، و محدودیت آن از تبدل به مستبدانه و تحكم دل بخواهانه و قهر، از اظهر ضروریات دین اسلام، بلكه تمام شرایع و ادیان است.36
نائینى در عبارت بالا، فهمى از دین ارائه مى‏كند كه در آن امانت بودن حكومت از ضروریات دین بوده، در نتیجه نمى‏توان بر اساس دین به سلب آزادى مردم در حكومت پرداخت. این فهم و تفسیر از دین، پایه و مبناى تحلیل نائینى از سیاست و حكومت مشروطه است؛ به عبارت دیگر، نقطه مركزى تحليل تنبيه الامه بر محور رابطه شریعت و مشروطيت استوار بود،37 كه نائينى تلاش مى‏كند با ارائه فهم خاصى از شریعت، سازگارى آن را با حكومت مشروطه توضیح دهد.
نكته‏اى كه، از دیدگاه نوشته حاضر، با اهمیت به نظر مى‏رسد، مبناى معرفت شناختى فهم و تفسير خاص نائينى از دين و شریعت است. نائینى از مهم‏ترین نمایندگان مكتب اصولى در دوران مشروطیت به حساب مى‏آید؛ دورانى كه مكتب اصولى بر مكتب اخبارى غلبه كرده و در نتیجه، امكان ارائه قرائتى عقل گرایانه از دین فراهم است. اين مكتب با تأكيد بر آموزه‏هايى زمينه ارائه چنين قرائتى را فراهم ساخته و امكان تلائم شریعت با مشروطيت را، كه دغدغه اصلى نائینى است، تدارك دیده است. اين آموزه‏ها اعتبار فهم اجتهادى شریعت را ثابت مى‏كنند. به گفته حمید عنایت:
تعليم عمده مكتب اصولى حجيت عقل است (پس از ارشاد قرآن و سنت و اجماع) در تمييز دادن قواعد و احكام شریعت. این ایمان به عقل تعالیم دیگرى را پیش مى‏كشد، ضرورت اجتهاد و امتناع از قبول غیر نقادانه محتویات كتب اربعه حدیث شیعه، اتخاذ معیارهاى دقیقتر در قبول صحت اقوالى كه به پیامبر و ائمه منسوب شده و منع تقلید از میت براى حفظ پویایى اجتهاد.38
تعلق نائينى به مكتب اصولى و ارائه فهمى اجتهادى از شریعت در بخش‏هاى متعددى از تنبيه الامه، به وضوح مشاهده مى‏شود؛ مباحث مربوط به قانون و جایگاه شورا و مجلس ملى در نظام مشروطه، از جمله این موارد است. نائینى پس از تقسیم احكام شرعى به احكام و قوانین فردى و اجتماعى، قوانین اجتماعى را به دو دسته ثابت و متغیر تقسیم مى‏كند:
مجموع وظایف راجع به نظم و حفظ مملكت و سیاست امور امت خواه دستورات اولیه... و یا ثانویه... على كل تقدیر، خارج از دو قسم نخواهد بود: چه بالضرورة منصوصاتى است كه وظيفه علميه آن بالخصوص معين و حكمش در شریعت مطهره مضبوط است و يا غير منصوصى است كه وظيفه علميه آن به واسطه عدم اندراج در تحت ضابطه خاص و ميزان منصوص غير معين و به نظر و ترجيح ولى نوعى موكول است. واضح است كه همچنان كه قسم اول نه به اختلاف اعصار و امصار قابل تغییر و اختلاف و نه جزء تعبدیه مخصوص شرعى الى قیام الساعة وظیفه و رفتارى در آن مقصود تواند بود، همین طور قسم ثانى هم تابع مصالح و مقتضیات اعصار و امصار و به اختلاف آن قابل اختلاف و تغییر است.39
فقرات مذكور اولا"، با تفكیك قوانین ثابت و قوانین متغیر، امكان استخراج قوانین با عقل بشرى را ثابت كرده، ثانیا، معیار آن را مطابقت با مصالح و مقتضیات زمانى و مكانى مى‏داند. چنين ديدگاهى به وضوح فهمى از شریعت ارائه مى‏كند كه با نيازهاى زمانه و شرايط زمانى و مكانى سازگار بوده كه مى‏توان به سازگارى آن با تحولات جديد دست يافت. نائینى علاوه بر این در تبیین لزوم تحدید قدرت در نظام مشروطه، فهم عقل گرايانه و اجتهادى خود از شریعت را نشان مى‏دهد. وى در این راستا به ضرورت شورا و مشورت با عقلاى امت اشاره مى‏كند و آن را از مسلمات اسلام مى‏داند.40 علاوه بر این، با مراجعه به آیات و روایات، ضرورت استفاده از نظر عقلانى امت را در حكومت توضیح مى‏دهد. وى در توضيح و تفسير آيه «وشاورهم فى الامر» مى‏نویسد:41
ولايت آيه مباركه كه عقل كل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلاى امت مكلف فرموده‏اند بر این مطلب در كمال بداهت و ظهور است.42
از نظر نائینى، متعلق مشورت تمامى امور سیاسى است و خروج احكام الهى از آن، از باب تخصص است؛ از این رو در تمامى امور سیاسى یا سیاسیات مشورت لازم و ضرورى است. علاوه بر این، از نظر وى:
آیه مباركه «وامرهم شورى بینهم» (شورا / 38) اگرچه فى نفسه بر زیاده از رجحان مشورت دلیل نباشد، لكن دلالتش بر آن كه وضع امور نوعیه بر آن است كه به مشورت نوع برگزار شود، در كمال ظهور است.43
استدلال به آيات مذكور اگر چه در زمينه زندگى سیاسى و ضرورت به كارگيرى مشورت در تصميم‏گيرى‏هاى آن است، در كنار آن، فهم خاص نائينى از شریعت را نمايان مى‏سازد. دقت در مباحث مطرح شده، نشان مى‏دهد كه در انديشه نائينى نه تنها فهم اجتهادى شریعت پذيرفته مى‏شود و از اين جهت وى در تداوم مكتب اصولى قرار مى‏گيرد، علاوه بر این، مفهومى از شریعت و قلمرو آن در ارتباط با سياست و زندگى سیاسى ارائه مى‏گردد كه در آن شریعت، حوزه خاصى به نام «نوعيات» مملكت را به عقل و عقلا واگذار كرده و قانون گذارى را در اين حوزه به عقل بشرى سپرده است و از اين جهت تحولى در فهم پیشین از شریعت ايجاد كرده است. اگر چه نائينى از دريچه شریعت به سياست مى‏نگرد، اما مى‏توان گفت كه وى سياست را از نوعيات دانسته كه شریعت، تصمیم‏گیرى در آنها را به خود بشر واگذار كرده است. نائينى در توضيح حقيقت سلطنت اسلامى مى‏نویسد:
حقیقت سلطنت اسلامیه عبارت از ولایت بر سیاست امور امت و به چه اندازه محدود است همین طور ابتناى اساسش هم نظر به مشاركت تمام ملت در نوعیات مملكت بر مشورت با عقلاى امت كه عبارت از همین شوراى عمومى ملى است.44
بدین ترتیب، فهم نائينى از شریعت، اگر چه به لحاظ معرفت شناختى فهمى اجتهادى است، اما وى با فهم اجتهادى پیشین تا حدودى فاصله گرفته و تحولى در آن ایجاد مى‏كند. این تحول ضمن آن كه بیانگر تحول فهم دین در اندیشه نائینى است، بيانگر تلاش نائينى براى سازگار ساختن شریعت با نظام سیاسى خاصى است كه به استبداد دينى منجر نشود. بنابر این مى‏توان این داورى درباره تلاش فكرى نائینى را پذیرفت كه:
نائینى با غلبه دادن تفكر عقل گرایى و هدف گرایى در فهم نصوص دینى، توانست الگویى پیشرفته براى نظام سیاسى دوران خودش پیشنهاد كند كه با اولیات دین هم مطابق بود.45
فهم نائينى از شریعت و تلاش فكرى او در جهت سازگارى شریعت با مقتضيات زمانى و مكانى، بنیادهاى معرفت شناختى لازم براى نظریه‏پردازى نظریه حكومت مشروطه را فراهم ساخت. اما چنین فهم و تلاشى، دولت مستعجل بود و درگیرو دار مسائل سیاسى گرفتار آمد. نائینى نیز خود از مسائل سیاسى روى برتافت و به جمع آورى نسخه‏هاى تنبیه الامه همت گماشت. سرنوشت مشروطه كه به گفته برخى از محققان بایستى در رویدادها و كشمكش‏هاى قدرت طلبانه امپریالیست‏ها از قبیل قرار داد 1907 روس و انگلیس، عزل مورگان شوستر آمریكایى از مقام مالى خود در ایران، اشغال نظامى ایران به وسیله روس و انگلیس در سال 1329/1911، تشكیل یافتن اكثریت نمایندگان مجلس دوم از مالكان بزرگ و مخالفان نوگرایى و آزادى سیاسى، و سر انجام آغاز جنگ جهانى نخست، تعیین مى‏گردید،46 چيزى جز اصل نظارت مجتهدان را به عنوان چشم انداز قانون‏گذارى مطابق با فهم اجتهادى شریعت، باقى نگذاشت. اگر چه اصل دوم قانون اساسى به عنوان متمم در سال 1325 به تصویب رسید و بر مبناى آن اصل نظارت پذیرفته شد، این اصل در دوره اول اجرا نگردید و تفسیر آخوند خراسانى در سال 1328 نیز هر چند آن را به رعایت انطباق قوانین سیاسى مملكت بر شرعیات محدود مى‏ساخت، با این وجود در دوره‏هاى بعد نیز به طور مطلق اجرا نشد، عوامل متعددى در این امر نقش داشت. به گفته داود فیرحى:
استبداد رضا خانى و اختناق فرهنگى سیاسى حاكم بر كشور تا شهریور 1320 كه جنگ دوم جهانى سایه‏هاى آن را از هم درید موجب شد تا نه تنها«اصل نظارت مجتهدین» مطابق پیش بینى قانون اساسى مطلقا اجرا نگردد، بلكه حتى كسى قدرت سخن گفتن از آن و تأمل در اندیشه سیاسى مذهبى را هم نداشته باشد.47
بدین ترتیب فهم اجتهادى شریعت براى بار ديگر از عرصه سياست و زندگى سیاسى به دور مى‏ماند و تا دهه 40 تنها برخى از مجتهدان با چنين رهيافتى تأملاتى سیاسى در چارچوب نظام مشروطه ارائه مى‏كنند.48 تداوم نظريه فهم اجتهادى شریعت و به كارگيرى آن در عرصه سياست از دهه 40 به بعد قابل مشاهده است كه به گزارشى مختصر از اين دوره مى‏پردازيم.
دهه 40 از نظر تاریخ تحول فكر و اندیشه نوگرایى دینى در ایران، نقطه عطف به حساب مى‏آید. ناكامى ایده مشروطیت و به بن بست رسیدن اندیشه تحدید قدرت با تكیه بر مشروطیت از سویى و قدرت یافتن حكومت سلطنتى محمد رضا شاه از سوى دیگر در كنار ظهور قدرت استعمارى آمریكا، اندیشمندان نوگراى مسلمان در ایران را به فكر یافتن راه حلى جدى و طراحى نظریه‏اى نو انداخت. برخى از این اندیشمندان كه از نظر پژوهش حاضر، در تداوم مكتب اصولى قرار گرفته و از جریان نوگرایى دینى پدید آمده در عهد مشروطیت نیز متأثر بودند، بر اساس مبانى نظرى و معرفت شناختى اجتهاد اصولى، ایده «اجتهاد پویا» را مطرح كردند. طرح «اجتهاد پويا» كه در تداوم «فهم اجتهادى شریعت» قرار داشته، نوعى بازسازى آن در دوران معاصر به حساب مى‏آید. ايده مذكور اگر چه بر اساس نظريه «فهم اجتهادى شریعت» بنا شده است، با تأكید بر ضرورت اجتهاد با توجه به «مقتضیات زمان و مكان» نقش و جایگاه بیشترى براى «عقل» در استنباط احكام و قوانین شرعى در نظر مى‏گیرد و از این رو، نوعى تحول در فهم شریعت در دوران معاصر تلقى مى‏گردد. طرح ايده اجتهاد پويا و ضرورت توجه به مقتضيات زمان و مكان و به كارگيرى آن در زندگى سیاسى اجتماعى بر مبناى آموزه «جامعيت دين اسلام» حاصل تلاش‏هاى فكرى انديشمندان و فقهاى متعددى است كه بى تردید، امام خمینى، در اين ميان از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است.
امام خمینى براى اولین بار در دوره اول درس خارج اصول فقه خود در قم در سال 1370 ق، بحث «اجتهاد و تقلید» را مطرح كرد، كه حاصل آن كتابى با این عنوان است. در این كتاب امام به تبیین شؤون فقیه و مجتهد جامع الشرائط، شرایط اجتهاد، مسأله قضا و اجتهاد مطلق، مسأله مرجعیت و تقلید از مجتهد از دنیا رفته، مى‏پردازد. برخى از این مباحث، بيانگر فهم وى از شریعت و جايگاه عقل در آن است.

پیش فرض اساسى امام در بحث اجتهاد، «جامعیت دین اسلام» است. از نظر وى:

از آن جا كه دین اسلام تمامى نیازهاى انسان را، از امور سیاسى و اجتماعى تا زندگى مردمى‏اش، در بر گرفته است، ناگزیر در هر یك از این امور تكلیف معین كرده است.49
بر این اساس، از نظر امام اجتهاد براى شناخت این تكالیف ضرورت پیدا مى‏كند. این اجتهاد نيازمند مقدماتى است كه از نظر وى عبارتند از علم به علوم عربى، آشنایى با عرف و موضوعات عرفى، فراگیرى منطق، علم به مهم ترین مسائل اصول فقه، علم رجال، شناخت كتاب و سنت، حصول قوه استنباط، تفحص كامل از آراى علماى پیشین.50 در صورت وجود این شرایط فهم و استنباط مجتهد معتبر بوده، وى اجازه فتوا دادن پیدا مى‏كند. نكته مهم در ديدگاه امام در مورد اجتهاد اين است كه وى اجتهاد را از علوم عملى مى‏داند51 و در نتيجه فهم شریعت از ديدگاه وى با عمل و زندگى گره مى‏خورد. در واقع فقه بر اساس این دیدگاه جایگزین حكمت عملى گردیده، فهم اجتهادى شریعت مبناى زندگى و از جمله زندگى سیاسى قرار مى‏گيرد.
از این رو، در منظومه فكرى امام فهم قوانين و احكام شریعت در حوزه زندگى سیاسى اجتماعى نيز با شناخت فقه و از زاويه آن امكان‏پذير است. این دیدگاه، بى تردید، جايگاه بالايى براى فقه و فهم اجتهادى در زندگى سیاسى رقم مى‏زند. هر چند كه امام بر اساس این دیدگاه در كتاب اجتهاد و تقليد، به طرح مسأله قضاوت و حكومت در زمان غیبت پرداخته52 و تلاش مى‏كند با به كارگیرى متدولوژى فقاهتى به فهم و تفسیرى شرعى از آن بپردازد. تأثیر گذارى ایده «علم عملى بودن اجتهاد» در نظریه ولایت فقیه و نیز سخنان و سیره سیاسى وى به ویژه پس از انقلاب اسلامى و تأسیس نظام جمهورى اسلامى بر مبناى نظریه ولایت فقیه آشكارتر است.
امام خمینى فقه را تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تاگور53 و حكومت را «فلسفه عملى» تمامى فقه در تمامى زوایاى زندگى معرفى مى‏كند54 و انفتاح باب اجتهاد را از ضروریات حكومت براى پاسخ گویى به معضلات اجتماعى مى‏داند.55 ايشان هر چند روش سنتى در اجتهاد را مى‏پذیرد، اما آن را شرط لازم دانسته و نه كافى و بر این اعتقاد است كه «این بحث‏هاى طلبگى كه در چارچوب تئورى است ما را به بن بست مى‏كشاند»؛56 از این رو فهم صحيح شریعت، فهمى است كه علاوه بر به كارگیرى روش سنتى و قواعد اصول فقه، به مقتضیات زمان و مكان نیز توجه نماید. در نتیجه اجتهاد صحیح از دیدگاه وى، اجتهادى است كه توجه به این مقتضیات داشته باشد و بنا بر این مجتهد واقعى كسى است كه داراى شاخص‏هاى زیر باشد:
الف) شناخت زمان و مكان و به عبارت دیگر آشنايى با روابط پيچيده اقتصادى، سیاسى، نظامى، اجتماعى و فرهنگى كه الزاما به شناخت موضوعات جدید كمك مى‏كند؛
ب) آشنایى با الفباى حكومت، زیركى و هوش و فراست هدایت و تدبیر یك جامعه بزرگ اسلامى و حتى غیر اسلامى؛
ج) شناخت درست جامعه؛
د) آشنایى با مصالح نظام و افراد و جامعه؛
ه) آشنایى با چگونگى برخورد با حیله‏ها و تزویرهاى فرهنگ حاكم بر جهان؛
و) داشتن بصیرت و دید اقتصادى؛
ز) شناخت سیاست‏ها و سیاسیون و فرمولهاى دیكته شده آنها؛
ح) شناخت موقعیت و نقاط قوت و ضعف نظام‏هاى سرمایه‏دارى جهان.57
دقت در فقرات فوق پیوند تنگاتنگ اجتهاد با دو متغیر «مقتضیات زمان و مكان» و «مصلحت» را نمایان مى‏سازد. امام علاوه بر ضرورت توجه به زمان و مكان در فهم شریعت و اجتهاد، توجه به مصلحت را نیز لازم و ضرورى مى‏داند. وى بر این اساس با صدور فرمانى، مجمع تشخیص مصلحت نظام را تأسیس كرد. در اين فرمان مى‏نویسد:
حضرات آقایان توجه داشته باشند كه مصلحت نظام از امور مهمه‏اى است كه گاهى غفلت از آن موجب شكست اسلام عزیز مى‏گردد... مصلحت نظام و مردم از امور مهمه‏اى است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است اسلام پابرهنگان زمین را در زمان‏هاى دور و نزدیك زیر سؤال ببرد.58

همچنين در خطاب به شوراى نگهبان مى‏نویسد:

تذكر پدرانه به اعضاى عزیز شوراى نگهبان مى‏دهم كه خودشان قبل از این گیرها، مصلحت نظام را در نظر بگیرند، چرا كه یكى از مسائل بسیار مهم در دنیاى پر آشوب كنونى، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصمیم‏گیرى‏هاست.59
بدین ترتیب در انديشه امام علاوه بر ضرورت شناخت زمان و مكان براى مجتهد، توجه به مصلحت نیز در استنباط لازم و ضرورى است. در نتيجه فهم شریعت و اجتهاد در انديشه امام با مصلحت پيوند مى‏خورد. این پیوند، از یك سوى به اين معناست كه تشخيص مصلحت لزوما از نصوص و احكام اولى و ثانوى قابل استنباط نيست بلكه ممكن است در مفهوم مصلحت نوعى گذار از احكام شرعى فرعى لحاظ شده باشد، و از سوى ديگر و به همين اعتبار كه مصلحت فراتر از شریعت است، قانون گذارى بر مبناى مصلحت هم ضرورى است و هم با دشوارى‏هاى بسیار همراه است كه «اجتهاد مصطلح» را در پیچ و تاب مى‏اندازد.60
با توجه به آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه فهم اجتهادى شریعت در انديشه امام خمینى هر چند پذيرفته مى‏شود و بر آن تأكيد مى‏گردد، با توجه به تأكید بر ضرورت رعایت مصلحت و توجه به زمان و مكان، خصلت این فهم متحول مى‏گردد. از سویى، فهم اجتهادى، فهمى زمانمند و متأثر از شرایط زمانى و مكانى مى‏گردد و از سوى دیگر در این فهم، قلمرو خاصى براى عقل بشرى گشوده مى‏گردد كه با توجه به مصلحت مى‏تواند به قانون‏گذارى پرداخته و احكامى صادر كند. صدور این احكام اگر چه همچنان بر فهم اجتهادى فقیه بنا مى‏گردد، اما از دایره احكام اولیه و ثانویه فراتر مى‏رود. شكل‏گيرى اين تحول در فهم اجتهادى شریعت را با تفاوت‏هايى مى‏توان در برخى ديگر از انديشمندان معاصر ايران مشاهده كرد.
مرتضى مطهرى از جمله اندیشمندان نوگراى معاصر است كه ایده «اجتهاد پویا» را مطرح كرده است. وى در مقالات و سخنرانى‏هاى متعددى به طرح اجتهاد پويا پرداخته و ضرورت تحول در فهم اجتهادى شریعت را مورد توجه قرار داده است. وى به طور مشخص دیدگاه خود در این باره را در سه سخنرانى با عنوان «اصل اجتهاد در اسلام»61 و «مقام عقل در استنباط احكام اسلامى» و «آیا اجتهاد نسبى است؟»62 توضیح داده و در مقالات و سخنرانى‏هاى دیگر نیز به مناسبت به این موضوع پرداخته است. در مقاله اول، در تعریف اجتهاد، با اشاره به تاریخچه شكل‏گیرى آن در جهان اسلام، از دو اصطلاح «اجتهاد ممنوع» و «اجتهاد مشروع» سخن مى‏گوید؛ اجتهاد ممنوع همان «اجتهاد رأى» است كه در نزد اهل سنت معتبر است، اما اجتهاد مشروع، به كار بردن تدبر و تعقل در فهم ادله شرعیه است.63 از نظر وى اجتهاد مذكور، داراى یك رمز است. رمز اجتهاد در تطبیق دستورهاى كلى با مسائل جدید و حوادث متغیر است؛64 از این رو فهم شریعت فهمى اجتهادى است كه بدون توجه به مسائل جديد و مقتضيات زمان امكان‏پذير نيست. به عقیده مطهرى، با چنين روشى مى‏توان به فهم شریعتى نايل شد كه شریعت خاتم است. به عبارت دیگر از نظر وى، خاتميت شریعت مستلزم به كارگيرى چنين روشى است تا بتوان از آن در زمان‏هاى مختلف بهره گرفت. فهم مطهرى از دین، خاتمیت آن و لزوم به كارگیرى فهم اجتهادى پویا را در جملات زیر مى‏توان مشاهده كرد:
این دین، دین خاتم است، اختصاص به زمان معین و یا منطقه معین ندارد، مربوط به همه منطقه‏ها و همه زمان هاست؛ دینى است كه براى نظام زندگى و پیشرفت زندگى بشر آمده، پس چگونه ممكن است فقیهى از نظامات و جریان طبیعى بى‏خبر باشد، به تكامل و پيشرفت زندگى ايمان نداشته باشد و آنگاه بتواند دستورهاى عالى و مترقى این دین حنيف را كه براى همين نظامات آمده و ضامن هدايت اين جريان‏ها و تحولات و پيشرفت‏هاست كاملاً و به طور صحيح استنباط كند.65
بدین ترتیب مى‏توان گفت كه فهم معتبر شریعت، فهمى اجتهادى است؛ اما با توجه به خاتميت شریعت اسلام، بهره‏گيرى از روشى خاص كه بتواند در دوران مختلف قوانين شریعت را متناسب با شرايط خاص آن دوران استنباط كند لازم است. اين روش بى تردید روشى اجتهادى است كه از نظر مطهرى عقل در آن از جايگاه بالايى برخوردار است. مطهرى بر این اساس در گفتارى ديگر به بررسى جايگاه عقل در استنباط احكام اسلامى و شریعت مى‏پردازد؛ وى ابتدا به طور اجمالى به اشكال ناهماهنگى اسلام به عنوان امر ثابت و لا یتغیر و مقتضیات زمان به عنوان امر متغیر و سیال پاسخ مى‏دهد:
مبتنى بودن احكام اسلامى بر یك سلسله مصالح و مفاسد به اصطلاح زمینى (یعنى مربوط به انسان كه در دسترس كشف عقل و علم بشر است) از یك طرف، و سیستم قانون گذارى اسلام كه به نحو قضایاى حقیقیه است (یعنى حكم را روى عناوین كلیه برده است نه روى افراد) از طرف دیگر، این دو امكان زیادى به مجتهد مى‏دهد كه به حكم خود اسلام در شرایط مختلف زمانى و مكانى، فتواهاى مختلف بدهد.66
مطهرى در گفتارى دیگر، به تفصیل دیدگاه خود را مطرح مى‏كند. از نظر وى فقه شیعه، عقل را در كنار قرآن به عنوان یكى از مبادى استنباط قرار مى‏دهد و با این اقدام به سازگارى عقل و دین مى‏اندیشد. از نظر مطهرى ریشه چنین دیدگاهى درباره عقل، فهم خاصى از شریعت است كه فقه شيعه بر آن تأكيد مى‏كند. به گفته وى:
احكام اسلامى، احكامى است زمینى یعنى مربوط به مصالح بشریت. تعبیر فقها این است كه احكام، تابع مصالح و مفاسد واقعى است، یعنى واجب‏ها تابع مصلحت‏هاى ملزمه براى بشر است و حرام‏ها تابع مفسده‏هاى ملزمه.67

مطهرى بر این اساس نتيجه مى‏گيرد:

پس چون احكام تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى هستند و این مصالح و مفاسد هم غالبا" در دسترس ادراك بشر است، پس عقل بشر هم مى‏تواند خودش قانون اسلام را كشف كند.68
بنابر این از نظر مطهرى عقل از جایگاه بالایى برخوردار مى‏شود و فهم اجتهادى، فهمى عقلى است. عقل از چنان جايگاهى برخوردار مى‏گردد كه مى‏توان با آن ظاهر قرآن را تأویل كرد و با آن از ظاهر قرآن و سنت دست برداشت.69 مطهرى سپس به پرسش درباره اجتهاد و مطلق و نسبى بودن آن مى‏پردازد. به عقیده وى، اجتهاد با به كارگيرى عقل به نسبيّت در فهم شریعت نمى‏انجامد. به عبارت دیگر، فهم اجتهادى شریعت با به كارگيرى عقل و استنباط احكام متناسب با زمان و مكان، اجتهاد را امرى نسبى نمى‏كند. وى مدعاى خود را با مراجعه به دیدگاه كلامى شیعه، «تخطئه» توضیح مى‏دهد، چرا كه به گفته وى:
مخطئه معتقد بودند كه متن واقعى اسلام (حكم الله واقعى) یك چیز بیشتر نیست. ما كه استنباط مى‏كنیم، ممكن است استنباط ما صحیح و مطابق با واقع باشد و ممكن است خطا و اشتباه باشد، اجتهاد مجتهد ممكن است صحیح باشد ممكن است غلط باشد.70
بنابر این پذیرش تخطئه ضمن آن كه امكان خطا را ثابت مى‏كند، بر حكم واقعى و مطلق شرعى دلالت مى‏كند. پرسش ديگرى كه مطرح مى‏شود اين است كه اگر حكم شریعت ثابت و مطلق است، چگونه مى‏توان آن را با نیازهاى متغیر تطبیق داد؟
مطهرى در پاسخ به اين پرسش به اقسام قانون و احكام شریعت اشاره مى‏كند:
نیازهاى بشر به دوگونه است: ثابت و متغیر. در سیستم قانون‏گذارى اسلام براى نیازهاى ثابت، قانون ثابت وضع شده و براى نیازهاى متغیر، قانون متغیر. ولى قانون متغیر قانونى است كه (اسلام) آن را به يك قانون ثابت وابسته كرده و آن قانون ثابت را به منزله روح اين قانون متغیر قرار داده كه خود آن قانون ثابت اين قانون متغیر را تغيير مى‏دهد.71
دقت در فقرات مذكور نشان مى‏دهد كه مطهرى در این دیدگاه از سویى به دنبال يافتن سازوكارى است كه بر اساس آن با مراجعه به شریعت بتواند نيازهاى متغير زمانه را برطرف سازد و از سوى ديگر چنين مكانيزمى به نسبيت حكم الهى نينجامد. اين تلاش نيز زاويه‏اى جديد از فهم مطهرى از دین را نمايان مى‏سازد. شریعت بر اساس فهم مطهرى هم در برگيرنده تمامى نيازهاى زندگى است و هم خود مكانيزم انطباق تعاليم و احكام ثابت آن با نيازهاى متغير را ارائه كرده است. چنين فهمى ضمن آن كه همچنان بر اعتبار فهم اجتهادى شریعت تأكيد مى‏كند، قلمرو نسبتا گسترده‏اى را براى به كارگیرى عقل در این فهم در نظر مى‏گیرد. عقل بشر هم توانايى فهم قوانين ثابت و اصول كلى شریعت را دارد و هم مى‏تواند بر اساس شرايط متغير زمانى و مكانى، به استنباط احكام زندگى بر اساس قوانین ثابت مذكور بپردازد. چنین دیدگاهى كه تقریبا از دهه 40 به بعد در ایران به طور نسبتا گسترده‏اى مطرح مى‏شود،72 تحولى در فهم پیشین شریعت و ديانت به حساب مى‏آيد. بنابر اين مى‏توان گفت كه در ايران معاصر فهم دين با تكيه بر آموزه‏هاى عقلانى نظريه فهم اجتهادى شریعت، دچار تحول مهمى گردیده و در این فهم بر نقش عقل تأكید زیادى صورت گرفته است.

پي نوشتها :

32. عبدالهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران (تهران: انتشارات امیر كبیر، 1364) ص 221.
33. همان، ص 223.
34. همان.
35. محمد حسین نائینى، تنبیه الامه و تنزیه المله، با توضیحات سید محمود طالقانى (تهران: شركت سهامى انتشار، چاپ نهم، 1378) ص 28.
36. همان، ص 69.
37. داود فیرحى، «اجتهاد و سیاست در دوره مشروطه»، فرهنگ اندیشه، سال دوم، ش 5 (بهار 1382) ص70.
38. حمید عنایت، انديشه سیاسى در اسلام معاصر، تهران: انتشارات خوارزمى، 1365، ص 287.
39. محمد حسین نائینى، پیشین، ص 130.
40. همان، ص 81.
41. آل عمران (3)، آیه 159.
42. همان، ص 82.
43. همان.
44. همان، ص 81.
45. توفیق سیف، استبداد ستیزى، ترجمه محمد نورى و دیگران (اصفهان :كانون پژوهش، 1379) ص224.
46. عبدالهادى حائرى، پیشین، ص 334.
47. داود فیرحى، «اجتهاد و سیاست در دوره مشروطه»، پیشین، ص 7576.
48. آیة الله مدرس و آیة الله كاشانى از جمله این مجتهدان به حساب مى‏آیند. با توجه به ضرورت رعایت اختصار و نیز با توجه به قرار گرفتن نظریه آنان در ذیل نظریه مشروطه مشروعه و در تداوم اندیشه نائینى، از پرداختن به نظریه آنها خود دارى مى‏كنیم. داود فیرحى گزارشى از اجتهاد سیاسى آنان را در مقاله «اجتهاد و سیاست در دوره مشروطه» آورده است. رك: همان، ص 76-94.
49. امام روح الله خمینى، الاجتهاد والتقلید (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمینى، 1376) ص 5.
50. همان، ص 1719.
51. همان، ص 14.
52. همان، ص 2057.
53. امام روح الله خمینى، صحیفه نور، ج 21، ص 98.
54. همان، ص 58.
55. همان، ص 46.
56. همان، ص 57.
57. حسن عزیزى، بایسته‏هاى اجتهاد در فقه نوین، امام خمینى و حكومت اسلامى، مجموعه آثار 8 (تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمینى، 1378) ص 278279، به نقل از: صحیفه نور، ج 21، ص 46 و 98.
58. صحیفه نور، ج 20، ص 176.
59. همان، ج 21، ص 60 61.
60. داود فیرحى، امام خمینى، اجتهاد و سیاست، امام خمینى و حكومت اسلامى، مجموعه آثار 8، پیشین، ص 307.
61. این سخنرانى كه با سخنرانى‏هاى دیگرى در فاصله مهر ماه 1339 تا مهرماه 1341 در محفلى ماهانه به نام «انجمن ماهانه دینى» در تهران ایراد شده است در مجموعه‏اى از مقالات با عنوان ده گفتار چاپ شده است ر.ك: مرتضى مطهرى، ده گفتار (تهران: انتشارات صدرا، چاپ چهاردهم، 1377) ص 95.
62. این دو سخنرانى در «انجمن اسلامى پزشكان» در سال 1351، ایراد شده و در جلد دوم از مجموعه اسلام و مقتضیات زمان به چاپ رسیده است. ر.ك: مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان، ج 2 (تهران: انتشارات صدرا چاپ دهم، 1378) ص 33 و 69.
63. مرتضى مطهرى، ده گفتار، ص 102.
64. همان، ص 120.
65. همان، ص 122.
66. مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان، ج 2، ص 31.
67. همان، ص 37.
68. همان، ص 38.
69. همان، ص 39.
70. همان، ص 72.
71. همان، ص 77.
72. به جهت رعایت اختصار و نیز به دلیل تمركز پژوهش حاضر بر جریان نوگرایى دینى با رهیافت اجتهادى و حوزوى در فهم دین، و نيز سبقت طرح این دیدگاه توسط امام خمینى و مرتضى مطهرى، (دهه 30 و به ویژه 40) در این بخش به گزارش نظریه اینان اكتفا گردید.

نویسنده : منصور میراحمدی
حجة‏الاسلام ميراحمدى استاديار گروه علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم عليه‏السلام .
برگرفته از : فصلنامه علوم سیاسی، شماره 28
منبع:http://www.hawzah.net

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



رابطة ايمان و عمل در شيعه

قسمت دوم

2. رابطة عيني ايمان و عمل

در اين قسمت، سخن بر سر اين است كه گرچه از نظر مفهومى عمل جزو ذات ايمان به شمار نمي‌آيد و در واقع با نبودنِ عمل اصل ايمان منتفى نمي‌گردد، اما اين امر باعث نمى‌شود تا اهميت رابطة دوسوية ايمان و عمل ناديده گرفته شود. اين رابطه ممكن است از نوع اشتراط يا كاشفيت يا تلازم باشد. رساترين تعبير براى بيان اين نوع رابطه در روايتى از حضرت على(علیه السّلام) نقل شده است كه مى‌فرمايد: «بالايمان يستدل على الصالحات و بالصالحات يستدلّ على الايمان؛ ايمان را بر اعمال صالح دليل توان ساخت و از اعمال صالح ايمان را توان شناخت» (نهج البلاغه، خطبة 156).
در این روايت چند معنى محتمل است: 1. ايمان انسان را به سوى اعمال صالح راهنمايى و هدايت مى‌كند؛ زيرا تصديق خدا و رسول و ائمه باعث مى‌شود تا انسان به اعمال صالح و كيفيت آنها علم پيدا كند. علامه مجلسى اين قول را ترجيح مى‌دهد (1403: 68/263). 2. ايمان راه و آيين اسلام است و اين راه زاد و توشة مناسبي را مى‌طلبد و توشة راه اسلام، اخلاق و اعمال صالح است. ايمان دلالت‌كننده و راهنماى بر آنهاست، همانند دلالت سبب بر مسبب. 3. براى صحّت و قبولى اعمال به ايمان استناد مى‌شود و به اين ترتيب اعمال غيرمؤمن پذيرفته نمى‌شود (همان). 4. همان‌گونه كه مى‌توان از وجود ايمان به اعمال صالح شخص مؤمن پى برد، از اعمال صالح نيز مى‌توان به ايمان شخص پى برد. اين همان کشف استلزامى است كه ايمان و اعمال صالح با يکديگر دارند؛ كشف اعمال صالح از ايمانْ كشف معلول از علّت و كشف ايمان از اعمال صالحْ كشف علّت از معلول خويش است. بنابراين هر دو كشف بر مبناى مناسبات علت و معلول مى‌باشد. اگر ايمان وجود نداشته باشد، اعمال صالح قابل اسناد به خدا نخواهد بود و اگر اعمال كسى شايستگى و صلاحيت لازم را نداشته باشد، کشف از آن مي‌کند كه شخص ايمان ندارد (رک: جعفري، 1379: 26/14).
ابن‌ابى‌الحديد در شرح اين سخن علوي مى‌گويد: مراد از ايمان در ابتداى جمله (بالايمان يستدل...) معناى لغوى آن است نه اصطلاح شرعى. ايمان در لغت به معناى تصديق است؛ بنابراين معناي عبارت اين است كه كسى كه وحدانيت خدا و رسالت پيامبر را تصديق كند، اين شهادتين وي دليلي خواهد بود بر اعمال صالحِ واجب و مستحب. اما مراد از ايمان دوّم (... يستدل على الايمان) معناى شرعى است نه لغوى. معناى شرعى ايمان پيمان قلبى، اقرار زبانى و عمل جوارحى است؛ در اين صورت، مؤمن تا زمانى كه به همة واجبات عمل نكند و از همة افعال قبيح اجتناب نكند، مؤمن شمرده نمى‌شود. بي‌ترديد هرگاه علم يا ظنّ پيدا كنيم كه شخص مكلّف اعمال صالح را انجام مى‌دهد و از افعال قبيح اجتناب مى‌كند، مى‌توانيم او را مؤمن بناميم (1387: 9/201).
اين روايت به هر معنايى که باشد، اصل وجود رابطة تلازمى امرى مسلّم است. حاصل روايت اين است كه ادعاى ايمان مستلزم انجام عمل صالح است؛ يعنى وجودِ ايمان گوياي وجود اعمال صالح است و در واقع از انسان مؤمن اعمال صالح مطالبه مى‌شود و از سوى ديگر اعمال صالح دليل و نشانة وجود ايمان است و در واقع، ايمان در اعمال و رفتار خارجى فرد تبلور پيدا مى‌كند. از اين ‌روست كه عبارت «الذين امنوا و عملوا الصالحات» بيش از هر عبارت ديگرى به طور مكرر در قرآن به كار رفته است. كسى كه ادعاى ايمان مى‌كند مؤمن به شمار نمى‌آيد، مگر آنكه ايمان درونى‌اش در عمل صالح جلوه‌گر شود.
نشانه‌بودن عمل بر ايمان از روايات ديگرى نيز استفاده مى‌شود. امام صادق(علیه السّلام) مى‌فرمايد: «ايمان ادعايى است كه جز با بيّنه ثابت نمى‌شود و بيّنة ايمان عملِ آن است...»[28] (کليني، 1401: 2/40). همچنين، اميرالمؤمنين(علیه السّلام) مى‌فرمايد: «به ‌درستى كه يقين مؤمن در عمل او مشاهده مى‌شود...»[29] (مجلسي، 1403: 68/311). علامه مجلسى در ذيل این روايت مى‌گويد: «تصديق جز به اقرار ظاهر نمى‌شود و اقرار جز به عمل جوارح كامل نمى‌گردد. همانا اعمال گواهان ايمان‌اند» (مرآة العقول: 7/282). در واقع، انجام عمل صالح نشان‌دهندة اعتقاد راسخ و معرفت فرد مؤمن است. كسى كه مى‌داند اگر سمّ بخورد مى‌ميرد، هيچ‌گاه سمّ نمى‌خورد؛ همين‌طور كسى كه مى‌داند و باور دارد كه ترك واجبات انسان را به جهنّم سوق مي‌دهد، واجبات را ترك نخواهد كرد؛ پس اگر كسى آنها را ناديده بگيرد و ترك كند، نشانة بى‌اعتقادى او به واجبات است، به‌خصوص اگر از روى شهوت مجبور به ترك نشده باشد و عملش خوار شمردن خدا محسوب شود، مثل ترك نماز (فيض کاشاني، 12406: 4/104). به عبارت ديگر، فرق است بين گناهى كه انسان ناخواسته و از روى ضعف نفس مرتكب مى‌شود و گناهى كه از روى بى‌مبالاتى و سهل‌انگارى مرتكب مى‌شود؛ در روايتى از امام سؤال مى‌شود: «چرا زنا كردن را علامت كفر نمى‌دانيد، اما ترك نماز را نشانة بى‌ايمانى مى‌دانيد؟» امام مى‌فرمايد: «زيرا در زنا ممكن است شهوت بر انسان غلبه كند، اما منشأ ترك نماز خوار داشتن خداست» (مجلسي، 1403: 66/67).
علاوه بر آنچه بيان شد كه بيشتر ناظر به رابطة كاشفيت بين ايمان و عمل بود، اين تلازم مي‌تواند اَشكال ديگرى نيز به خود بگيرد؛ مثل اينكه ايمان و عمل مكمّل يكديگر باشند و رابطة آنها از نوع اشتراط باشد؛ يعني شرط پذيرش هر يك از آنها منوط به وجود ديگرى باشد. در روايت آمده است که «ايمان و عمل مثل دو برادر و دو شريك در كنار يكديگر هستند و خدا هر يك از آنها را بدون ديگرى قبول نمى‌كند: ايمانِ انسان را بدون عمل و عملِ انسان را بدون ايمان قبول نمى‌كند...»[30] (طه، 1412: 27)
بنابراين، ميان ايمان و عمل رابطه‌اي دو سويه وجود دارد: از يك سو ايمان منشأ و زمينه‌ساز اعمال صالح است. از این رو، ايمان به درخت و عمل صالح به ميوه‌هاى آن تشبيه مى‌شود. وقتى روح ايمان در دل انسان جا پيدا كند، اعمال نيز متناسب با آن انجام خواهد شد. از سوى ديگر عمل موجب تثبيت و تقويت ايمان مى‌شود. از این رو، گاهى ايمان به نور چراغ و عمل به روغن چراغ تشبيه مى‌شود: همان‌طور كه نور چراغ به كمك روغن چراغ شعله‌ور مى‌شود نور ايمان نيز به مدد روغن عمل روشن مى‌شود و با استمرار عمل، قلب انسان نورانى مى‌گردد (عزالدين کاشاني، 1376: 285). در واقع، عمل صالح زمينه‌سازى مى‌كند تا انسان به صفاى باطن و قلب پاك دست پيدا كند؛ اما اگر انسان مرتكب گناه شود، قلبش ظلمانى مى‌شود و اين ظلمت، مانع از آن مى‌شود كه ايمان به حال او نفعى داشته باشد.
در ذيل آية شريفه «او كسبت فى ايمانها خيراً» (انعام: 158)، ابوبصير از امام باقر(علیه السّلام) يا امام صادق(علیه السّلام) نقل مى‌كند كه «زيادبودن گناهان و كم‌بودن حسناتِ مؤمنِ گناهكار بين او و ايمانش مانع ايجاد مى‌كند و او از ايمانش هيچ نفعى نمي‌برد» (بحراني، 1419: 4/79). علامه طباطبايى در تفسير آية «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر: 10)، مى‌گويد: «مراد از كلم طيب اعتقادات حقه‌اى است كه انسان با پذيرش آنها و التزام عملى به آنها به سعادت مى‌رسد و صعود كلم الطيب به معناى تقرب جستن به خداوند متعال است. برخى نيز آن را به قبول از طرف خداوند تفسير كرده‌اند. عمل صالح زمينة صعود كلم طيب را فراهم مى‌كند و هرچه عمل صالح بيشتر شود اعتقاد انسان راسخ‌تر مى‌گردد. پس عمل صالح كه در مقام بندگى و اخلاص در مقابل خداوند، انجام‌شده باعث مى‌شود تا اعتقادات حق انسان به قرب الاهى برسد» (1393: 17/23 و 1/303). به اين ترتيب، معلوم مى‌شود که عمل نقش تعيين‌كننده‌اى در تثبيت ايمان دارد، همان‌طور كه صدرالمتالهين مى‌گويد: «ايمان و اعتقاد قلبى كمال عقلى و صورت باطني‌اى است كه جز در پي اعمال شرعى و افعال دينى و عبادات حاصل نمى‌شود» (1366: 1/259). رشيد رضا ذيل آية شريفة «و لو انّهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيراً لهم و اشدّ تثبيتاً» (نساء: 66) مى‌گويد: انجامِ اعمال شرعى ايمان را تثبيت و تقويت مى‌كند و هرچه انسان به طور صحيح به شريعت عمل كند باب معرفت بر او گشوده خواهد شد (رشيدرضا، 1393: 5/242).
نكتة قابل توجه اين است كه عمل صالح بايد استمرار داشته باشد. مهم‌ترين عاملى كه سبب استقرار ايمان و مانع زوال آن مى‌شود، تداوم عمل صالح و خالص بر مبناي علم صائب است؛ زيرا تداوم عملى زمينة ملكه شدن را فراهم مى‌كند و از خطر زوال مصون مى‌سازد (جوادي آملي، 1384: 7/169).
در واقع، عمل صالح پشتوانة ايمان است و چه بسا اگر ايمان تقويت نشود، دچار زوال شود؛ همان‌طور كه در برخى روايات از برخي ايمان‌ها به وديعه تعبير شده است؛ امام رضا (علیه السّلام) فرمود: «به ‌درستى كه خداوند... مؤمنان را بر ايمان آفريده است، به طوري که همواره اهل ايمان هستند و مردمى را ايمان عاريتي داده، پس اگر بخواهد ايمانشان را تا پايان نگاه دارد و اگر بخواهد از ايشان باز گيرد... فلاني ايمانش عاريتى بود و همين كه بر ما دروغ بست، آن ايمان امانتي از او گرفته شد»[31] (کليني، 1401: 2/418). امام صادق(علیه السّلام) نيز فرموده‌اند: «همانا بنده صبح کند، در حالى كه مؤمن است و شام كند، در حالى كه كافر است و گاه صبح كند كافر و شام كند مؤمن؛ مردمى هستند كه ايمانشان عاريتي است و سپس از آنها گرفته شود...»[32] (همان).
بنابراين، از يك سو ايمان منشأ اعمال صالح مى‌شود و از سوى ديگر اعمال صالح موجب تقويت ايمان و رسيدن به قرب الاهى مى‌شوند. صدرالمتألهين در مقام شمارش مراتب ايمان مى‌گويد: در مرتبة دومِ ايمان كه انسان مؤمن از روى اعتقاد قلبى ايمان دارد، ايمانش منشأ اعمال صالح و مبدأ خير و حسنات و در مرحلة بعد موجب اصلاح و تصفيه قلب مى‌شود تا براى دريافت معرفت كامل و رسيدن به ايمان حقيقى آماده شود. پس ايمان هم مبدأ و هم غايت است. ايمان و عمل هر يك مترتب بر ديگرى‌اند و هر عمل صالحى به نوعى ايمان منجر مى‌شود. به اين ترتيب، ايمان و عمل به نحو معقولي مترتب بر يكديگرند. البته ايمان در حدوث، اول الاوائل و در بقاء، آخر الاواخر است (1366: 1/256).
در واقع، بر اساس همان ملازمه‌اى كه ملاصدرا ميان معرفت و عمل قائل است ــ يعني اينکه افزايش معرفت موجب عمل بيشتر مى‌شود و افزايش عمل موجب تصفية بيشتر قلب و در نتيجه معرفت بيشتر مى‌شود (رک: 1391: 2/203) ــ مى‌توان گفت در مورد ايمان و عمل نيز اين تأثير و تأثر و رابطة دو طرفه وجود دارد. با توجه به آنچه گفته شد معلوم مى‌شود که در رابطة عيني، عمل داراى اهميت خاصى است كه نمى‌توان آن را ناديده گرفت. البته ناگفته نماند كه گرچه رابطة ايمان و عمل دو سويه است، اما ايمان در حكم ركن اصلى و عمل فرع بر آن است؛ مثل ساية جسم كه هر جا جسم وجود دارد، ساية آن هم وجود دارد. پس هر جا ايمان وجود دارد، عمل صالح نيز وجود دارد.[33]

کتابنامه

قرآن مجيد، با ترجمة محمدمهدي فولادوند، تهران: دارالقرآن الکريم.
ابنابيالحديد، عبدالحميد (1387ق)، شرح نهج البلاغه، بيروت: دار احياء التراث العربي.
ابنحزم، علي بنمحمد (1416ق)، الفصل، بيروت: دار الجيل.
ابنمنده، محمد بناسحاق بنيحيي (1421ق)، کتاب الايمان، رياض: دارالفضيله.
اشعري، ابوالحسن (بيتا)، الابانه عن اصول الديانه، الطبعة الاولي، بيروت: دار ابنزيدون.
ايزوتسو، توشيهيکو (1380ش)، مفهوم ايمان در کلام اسلامي، ترجمة زهرا پورسينا، تهران: انتشارات سروش.
بحراني، سيد هاشم (1419ق)، البرهان في تفسير القرآن.
بحراني، شيخ يوسف (1419ق)، الشهاب الثاقب، تحقيق السيد مهدي الرجائي، قم: المحقق.
بخاري، محمد بناسماعيل (1407ق)، صحيح البخاري، بيروت: دار القلم.
بغدادي، عبدالقاهر (1419ق)، الفرق بين الفرق، تحقيق محمد يحييالدين عبدالحميد، بيروت: المکتبة العصريه.
تفتازاني، مسعود بنعمر (1409ق)، شرح المقاصد، قم: منشورات الشريف الرضي.
ـــــــــــ (بيتا)، شرح العقائد النفسيه، تحقيق محمد عدنان درويش، بيجا.
جعفري، محمدتقي (1379ش)، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
جعفريان، رسول (1380ش)، مرجئه تاريخ و انديشهها، قم: انتشارات دليل ما.
جوادي آملي، عبدالله (1384ش)، تسنيم، قم: مرکز نشر اسراء.
حلّي، علامه حسن (1398ق)، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ترجمة ابوالحسن شعراني، تهران: کتابفروشي اسلاميه.
حنفي، حسن (1988م)، من العقيده الي الثوره، قاهره: مکتبة مدبولي.
خميس، محمد بنعبدالرحمن (1416ق)، اصول الدين عند الامام ابيحنيفه، رياض: دارالصميعي.
رضا، محمدرشيد (1393ق)، تفسير القرآن الکريم، بيروت: دار المعرفة.
سبحاني، جعفر (1370ش)، بحوث في الملل و النحل، قم: الدارالاسلاميه.
ـــــــــــ (1411ق)، الالهيات، قم: مرکز العالمي للدراسات الاسلامية.
صدرالدين شيرازي، محمد بنابراهيم (1391ق)، شرح اصول کافي، تهران: مکتبة المحمودي.
ـــــــــــ (1366ش)، تفسير القرآن الکريم، انتشارات بيدار.
طباطبايي، محمدحسين (1393ق)، تفسير الميزان، قم: مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
طوسي، شيخ محمد بنحسن (1362ش)، تمهيد الاصول في علم الکلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
طه، علي حسن (1412ق)، بحوث في معالم الکفر و الايمان من السنة و القرآن، بيروت: الدار الاسلاميه.
عاملي (شهيد ثاني)، زينالدين (1409ق)، حقائق الايمان، قم: مکتبة آيةالله المرعشي النجفي.
عبدالجبار، قاضي (1408ق)، شرح الاصول الخمسه، القاهره: مکتبة وهبة.
فخر رازي، محمد بنعمر (1405ق)، تفسير الکبير، بيروت: دارالفکر.
کاشاني، عزالدين محمود (1376ش)، مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه، تصحيح جلالالدين همايي، تهران: نشر هما.
کاشاني، فيض (1412ق)، کتاب الوافي، اصفهان: مکتبة الامام اميرالمؤمنين.
کليني، محمد بنيعقوب (1401ق)، الاصول من الکافي، الطبعة الرابعه، بيروت: دار صعب.
لاهيجي، عبدالرزاق (1362ش)، سرمايه ايمان در اصول اعتقادات، تهران: انتشارات الزهرا.
مجلسي، محمدباقر (1403ق)، بحار الانوار، بيروت: مؤسسة الوفا.
مجلسي، محمدباقر (1412ق)، مرآة العقول، تهران: دار الکتب الاسلاميه.
مسلم (1401ق)، صحيح مسلم، بشرح الامام النووي، بيروت: دارالفکر.
مرتضي علم الهدي، علي بنالحسين (1411ق)، الذخيره، ق: مؤسسة النشر الاسلامي.
مفتاح، احمدرضا (1386ش)، «نقش ولايت و عمل در نجات از نظر شيعه»، فصلنامة هفت آسمان، شمارة 36.
مفيد، محمد بنمحمد (1403ق)، کتاب الامالي، جامعة المدرسين في الحوزة العلميه.

پی نوشت ها :

[1]. «و من يعص اللّه و رسوله و يتبع حدوده يدخله ناراً خالداً فيها و له عذاب مهين»؛ (از ترجمة فارسي محمدمهدي فولادوند استفاده شده است).
[2]. «و ما امروا الاّ ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلوة و يؤتوا الزكاة و ذلك دين القيمه».
[3]. «بئس الاسم الفسوق بعد الايمان».
[4]. «و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم».
[5]. «انّما المؤمنون الذين اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و على ربّهم يتوكلون الذين يقيمون الصّلوة و ممّا رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤمنون حقّاً».
[6]. «و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب الاّ من بعد ما جاءتهم البينه».
[7]. «انّما يعمر مساجد اللّه من آمن بالله و اليوم الاخر و أقام الصلوة و آتى الزكاة».
[8]. «فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن».
[9]. «و من يأته مؤمناً قد عمل الصالحات».
[10]. «و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امراللّه... انّما المؤمنون اخوة...».
[11]. «الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا».
[12]. «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم».
[13]. «كما اخرجك ربّك من بيتك بالحقّ و اِنّ فريقاً من المؤمنين لكارهون يجادلونك فى الحقّ بعد ما تبيّن كانّما يساقون الى الموت و هم ينظرون».
[14]. «يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام».
[15]. «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين».
[16]. «اولئك كتب فى قلوبهم الايمان».
[17]. «... الايمان هو الاقرار باللسان و عقد فى القلب و عمل بالاركان و الايمان بعضه من بعض... فاذا أتى العبد كبيرة من كبائر المعاصى او صغيرة من صغائر المعاصى الّتى نهى اللّه عزّوجلّ عنها كان خارجاً من الايمان ساقطاً عنه اسم الايمان و ثابتاً عليه اسم الاسلام...».
[18]. «... شهادة ان لا اله الا اللّه و انّ محمداً رسول الله و الاقرار بما جاء به من عنداللّه و صلوة الخمس و اداء الزكاة و صوم شهر رمضان و حجّ البيت و ولاية وليّنا و عداوة عدوّنا و الدخول مع الصادقين».
[19]. «... قلت: الشهادة أليست عملاً؟ قال: بلى، قلت: العمل من الايمان؟ فقال: نعم الايمان لا يكون الاّ بعمل و العمل منه و لا يثبت الايمان الاّ بعمل».
[20]. «... قال: قلت الا تخبرنى عن الايمان، أقولٌ هو و عمل ام قولٌ بلا عمل؟ فقال الايمان عمل كلّه و القول بعض ذلك العمل...».
[21]. «... و الايمان الهدى و ما يثبت فى القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل به...».
[22]. «الايمان ما استقر فى القلب... و صدّقه العمل بالطاعة الى اللّه و التسليم لامراللّه...».
[23]. «... ملعون من قال الايمان قول بلا عمل».
[24]. «... الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان».
[25]. «افضل الاعمال عندالله ايمان لاشک فيه و غزو لاغلول فيه و حجّ مبرور».
[26]. «ايّ العمل افضل؟ فقال ايمان بالله و رسوله قيل: ثمّ ماذا؟ قال: الجهاد في سبيل الله...».
[27]. «فمن لقى اللّه عزّوجلّ حافظاً لجوارحه موفّياً كل جارحة من جوارحه ما فرض الله عزّوجلّ عليها لقى اللّه عزّوجلّ مستكملا لايمانه و هو من اهل الجنّة و من خان فى شىء منها او تعدى ما امر اللّه عزّوجلّ فيها لقى اللّه عزّوجلّ ناقص الايمان».
[28]. «الايمان دعوىً لا تجوز الاّ ببينة و بيّنته عمله...».
[29]. «انّ المؤمن يرى يقينه فى عمله...».
[30]. «الايمان و العمل أخوان شريكان فى قرن لايقبل الله احدهما الاّ بصاحبه و لايقبل ايمان انسان بلاعمل و لا عمل انسان بلا ايمان...».
[31]. «ان الله... أعار قوماً ايماناً فان شاء تمّمه لهم و ان شاء سلبهم اياه... انّ فلاناً كان مستودعاً ايمانه فلما كذب علينا سلب ايمانه».
[32]. «... ان العبد يصبح مؤمناً و يمسى كافراً و يصبح كافراً و يمسى مؤمناً و قوم يعارون الايمان ثمّ يسلبونه و يسمون العارين».
[33]. لازم است يادآوري شود که در اين بحث مي‌توان از نقش ايمان و عمل در نجات نيز سخن به ميان آورد، اما از آنجا که در مقاله «نقش ولايت و عمل در نجات از نظر شيعه» (مفتاح، 1386) در اين باره سخن گفته‌ايم، خوانندگان محترم را به همان مقاله ارجاع مي‌دهيم.

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
نويسنده: احمدرضا مفتاح
استاديار دانشگاه اديان و مذاهب.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



عَلَم هدايت دانشمند بزرگ و نابغه‌ي قرن چهارم و پنجم، مرحوم ابوالقاسم علي بن الحسين معروف به سيد مرتضي در ماه رجب سال 355 هجري قمري در شهر بغداد ديده به جهان گشود. سيد مرتضي، کنيه‌اش علم‌الهدي و لقبش ذوالثمانين، ابوالثمانين و ذوالمجدين و شريف مي باشد.
او از خانواده‌اي بسيار شريف بود. نسب وي از طرف پدر با پنج واسطه به امام موسي کاظم(ع) و از طرف مادر به امام زين‌العابدين(ع) مي رسد. پدر ايشان ابو احمد حسين، ملقب به طاهر و ذوالمنقبتين است که از شخصيت‌هاي برجسته و مورد توجه حکومت وقت بود. او بزرگ سادات و مسئول رسيدگي به شکايات مردم و امير حج بود. مادرشان نيز فاطمه دختر ابومحمد، حسين بن احمد بن محمد ناصرکبير، زني دانشمند و باتقوا بود و شيخ مفيد کتاب احکام النساء را به درخواست ايشان به نگارش درآوردند.
دوره‌ي زندگي سيدمرتضي علم‌الهدي مصادف با حكومت القادربالله خليفه‌ي عباسي بود. مشي سياسي كه از سوي ايشان در قبال حكام جور اتخاذ گرديد بر اساس روش امام رضا(ع) مبتني بر همكاري با دستگاه خلافت و حضور در اركان آن براي پيشبرد مقاصد ديني بود.
از همان دوران كودكي به يادگيري دانش هاي متداول آن روز پرداخت و در سنين جواني در بسياري از علوم اسلامي به مقامي والا رسيد و از شاگردان ممتاز مرحوم شيخ مفيد به شمارمي آمد. نبوغ و پيشرفت سريع او در رشته‌هاي مختلف علوم اسلامي سبب شد كه در بين علما و دانشمندان شهرتي چشمگير پيدا كرده، و مورد احترام جامعه‌ي اسلامي واقع گردد و مرجعيت و رهبري ديني جامعه‌ي آن روز را پس از استادش شيخ مفيد(ره) بر عهده گيرد و پناهگاه و تكيه گاه مسلمانان به حساب آيد. ايشان از محضر بزرگان و افرادي مانند: شيخ مفيد، خطيب اديب، ابن نباته و شيخ حسن بابويه بهره جست.
در مورد لقب علم الهدي، مورخين نگاشته‌اند که ابوسعيد وزير القادر بالله در سال 420 بيمار شد. شبي در خواب ديد که اميرمؤمنان(ع) به او مي‌فرمايد: «به علم الهدي بگو تا براي تو دعا کند تا از بيماري بهبود يابي.» وزير گفت: «يا اميرالمؤمنين، علم‌الهدي کيست؟» فرمود: «علي بن الحسين موسوي است.» چون از خواب برخاست، نامه‌اي به سيدمرتضي نوشت که براي او دعا کند و در آن نامه او را علم‌الهدي خواند. سيدمرتضي برآشفت و از وزير خواست که او را با اين لقب بزرگ نخواند. وزير گفت به خدا قسم اميرالمؤمنين(ع) امر فرموده که شما را به اين لقب بخوانم. بعد از آنکه وزير از دعاي سيدمرتضي شفا يافت، از سوي خليفه حکم شد که منشيان در نامه‌هاي رسمي و عموم مردم او را با اين لقب بخوانند و بدين گونه ملقب به علم‌الهدي گرديد.

آغاز تحصيل

روايت شده كه شبي شيخ مفيد در خواب ديد: حضرت فاطمه(س) دخت گرامي پيامبر عظيم‌الشأن اسلام دست فرزندانش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را گرفته و آن‌ها را به نزد او آورد و پس از سلام، خطاب به او فرمود: «جناب استاد اين دو پسر من هستند، به آن‌ها علم فقه و احكام دين وعلوم اسلامي بياموز!»
شيخ مفيد شگفت زده از خواب برخاست و پس از انجام نمازهاي واجب و مستحب به فكر فرو رفت كه اين چه خوابي بود كه من ديدم و تعبير آن چيست؟ آيا خداي ناكرده برخورد بدي با شاگردان خود داشتم و اين خواب هشداري براي من بود؟! يا اينكه تعبيرش اينست كه بيشتر دقت كنم، زيرا در ميان شاگردان افرادي هستند كه در آينده به مقام والايي خواهند رسيد؟ يا چيز ديگري كه نمي دانم؟! خلاصه استاد با افكار و انديشه‌هاي مختلفي دست به گريبان بود، ولي فكرش به جايي نرسيد، تا اينكه ساعت درس فرا رسيد، و او به طرف مسجد براثا واقع در كرخ حركت كرد. وقتي وارد مسجد شد پس از لحظاتي درس را شروع كرد، ولي در كلاس درس هم مسأله‌ي خاصي پيش نيامد و موضوع خواب نيز روشن نشد، ولي چند لحظه پس از پايان درس ديد زني با وقار خاصي در حالي كه دست دو فرزندش را گرفته وارد مسجد شد و سلام كرد، وقتي استاد فهميد كه او فاطمه دختر ناصر كبير است، به احترام او از جا برخاست و به وي سلام كرد و آن‌ها در حضور استاد نشستند.
مادردو فرزند، علي و محمد خطاب به استاد چنين گفت: جناب شيخ! اين دو، پسران من هستند، آن‌ها را خدمت شما آوردم تا علم فقه به آن‌ها بياموزيد.(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج1، ص 41) مرجع بزرگ شيعه ناگهان به ياد خواب شب گذشته افتاد و شروع به گريستن نمود. همه‌ي حاضران مبهوت شدند. مي خواستند از او سؤال كنند چه شد كه محزون گشت و گريه به او دست داد. در همين لحظات استاد لب به سخن گشود و خواب شب گذشته خود را كه حقيقت يافته بود، براي آن بانو و كودكان و حاضران نقل كرد، سپس با كمال اشتياق تعليم و تربيت آنان را به عهده گرفت و در پيشبرد آنان به درجات علمي وعملي همت گماشت و درهاي علوم ومعارف اسلامي را به روي آنان گشود تا اينكه هر دو برادر از نوابغ روزگار و علماي نامدار به شمار آمدند.(فوائد الرضويه، ص 285/ مفاخر اسلام، ج3، ص 266)

تأليفات سيد مرتضي

خداوند متعال به سيد مرتضي ذوق و استعدادي سرشار داده بود، و او نيز از اين نعمت بزرگ الهي به خوبي بهره برداري كرد، و در نتيجه تلاش و كوشش در مدتي نه چندان طولاني هنرمندي صاحب قلم، شاعري متعهد، مجتهدي عارف، محققي توانا، اسلام شناسي ورزيده و آگاه، و خدمتگزاري لايق و دلسوز براي اسلام و مسلمانان گرديد. از اين رو مي‌بينيم او علاوه بر داشتن مسؤوليت هاي مهم اجتماعي و تربيت شاگردان ممتازي مانند شيخ طوسي، ابن برّاج و افراد ديگر، آثار مهمي نيز در زمينه ي علوم و معارف اسلامي از خود به يادگار گذارد. او به خاطر مهارتي كه در علوم مختلف داشت تأليفات مهمي در زمينه‌ي فقه، اصول، تفسير، علوم قرآن، كلام، حديث و ادبيات به جامعه عرضه كرد كه تعدادي از آن‌ها تاكنون در ايران و كشورهاي عربي چاپ و منتشر شده و مورد استفاده‌ي علما و دانشمندان و ادبا قرار مي‌گيرد.
در کتابخانه‌ي سيدمرتضي، هشتاد هزار جلد کتاب بوده است که اغلب آن‌ها ازکتاب‌هاي مورد مطالعه يا تأليف او بوده است. يکي از معاصرين او مي‌گويد: «کتاب‌هاي سيد را شماره کردم، به هشتاد هزار جلد رسيد که اغلب آن‌ها از محفوظات يا مصنفات او بوده است.» ثعالبي مورخ نامي نيز در تأييد اين گفتار اضافه مي‌نمايد: «در بغداد پس از وفات سيدمرتضي با اينکه قسمت عمده‌ي کتاب‌هاي او را به امرا و وزرا اهدا کرده بودند، باز باقيمانده‌ي آن‌ها را به سي هزار دينار قيمت کردند.»
او داراي تأليفات متعددي است که هر کدام نشانگر وسعت علم و تبحر وگسترش کرانه‌ي دانش و فضيلت او بوده است. علي‌اكبر دهخدا در لغت‌نامه نام 66 كتاب او را بيان كرده و در مود آن‌ها توضيحاتي مفيد داده است.(لغت‌نامه‌ي دهخدا، واژه‌ي علم‌الهدي) و مرحوم علامه‌اميني صاحب كتاب ارزنده‌ي الغدير نام 86 اثر او را بيان مي‌كند.(الغدير، ج4، ص 265) صاحب كتاب ارزشمند اعيان الشيعه نيز نام 89 كتاب او را نوشته و آن‌ها را ستوده است.
يكي از كتاب‌هاي مهم وي ديوان معروف اوست كه داراي بيست هزار بيت است. او علاوه بر مقام علمي و اجتهاد، سرشار از ذوق شعر و ادب نيز بوده است كه در زمان او غير از برادرش سيدرضي شاعري همانند او نبود. كتاب معروف ديگر او امالي است كه در موضوع فقه، تفسير، حديث، شعر و فنون ادب است.
برخي از تأليفاتش که راجع به فقه و اصول فقه مي‌باشد، به اين ترتيب مي‌باشد:1ـ الانتصار 2ـ جمل العلم و العمل 3ـ الذريعه في اصول الشريعه(در اصول فقه) 4ـ المحکم و المتشابه 5ـ المختصر6ـ ما تفردت به الاماميه من المسائل الفقهيه 7ـ المصباح 8ـ الناصريات و جز آن‌ها، کتاب‌هاي الامالي، جواب الملاحده في قدم العالم، دُرَرُ الفوائد و چند جلد ديگر.
نكته‌ي مهمي كه لازم است درتأليفات وي به آن توجه شود اينست كه مرحوم دهخدا مي‌نويسد: اكثر كتاب‌هاي او ابتكاري بوده و او در تأليف آن‌ها از پيشينيان تقليد نكرده است.
نكته‌ي ظريف ديگري كه در كتاب‌هاي اين مؤلف متعهد وجود دارد، اينست كه در هر زمينه كه وارد تحقيق و تأليف شده، به حد كمال آن نائل آمده است. از اين رو امام خميني(ره) در مورد كتاب شافي ايشان كه در بحث امامت نگاشته شده، چنين فرموده است: «كتاب شافي سيدمرتضي علم‌الهدي كه بهترين كتب و مشهورترين مصنفات در اين باب است در دسترس همه است... كه هر چه متأخرين درباره‌ي امامت نوشتند، كمتر از آنست كه در شافي سيدمرتضي تحقيق كرده است.»(كشف الاسرار، ص 161)
نكته‌ي ديگر اينكه تعداد زيادي از كتاب‌هاي او درباره‌ي مسائل آن روز جامعه بوده و بعضي از آن‌ها در پاسخ به سؤالات افراد شهرهاي مختلف اسلامي آن روز بوده است كه مسائل مهم خود را از او سؤال مي‌كردند همانند كتاب مسائل ناصريه، مسائل طرابلسيه، مسائل موصليه، مسائل حلبيه و...
در ميان تأليفات مهم علم‌الهدي كتاب الذريعه في اصول الشريعه را مي‌توان از ابتكارات وي به شمار آورد. اين كتاب در واقع منطق شناخت روش‌هاي علمي فقه اسلامي است كه سيدمرتضي همانند استاد خويش شيخ مفيد، از پايه‌گذاران آن به حساب مي‌آيد.
در باب تدريس مرحوم سيدمرتضي بايد گفت ايشان علوم زيادي را تدريس مي‏کرد. يکي از ويژگي‏هاي درس او اين بود که بزرگان بسياري در آن شرکت مي‌کردند، حتي گاهي استاد عالي قدرش شيخ مفيد نيز در درس او حضور مي‏يافت.
شيخ طوسي، قاضي ابن البراج، ابـوالصلاح حلبي، ابوالفتح كراجكي، سالار بن عبدالعزيز ديلمي از جمله بزرگاني هستند که پاي مکتب سيد تربيت شدند.

سيد در کلام ديگران

علامه حلي درباره‌ي سيدمرتضي مي‏گويد: «علم‌الهدي در علوم بسياري يگانه بود‏. دانشمندان ما به وفورِ فضل و دانش او اتفاق نظر دارند. در دانش‏هايي مانند علم کلام و فقه و ادب، از قبيل شعر و لغت و جز اين‏ها بر همگان مقدم بود‏... شيعه از زمان وي تا عصر ما که در سال 693 قمري است، از کتاب‏هاي او استفاده کرده‏اند‏. او رکن طائفه‌ي شيعه و معلم آن‏هاست.»
علامه بحرالعلوم نيز مي‏فرمايد: «علي بن حسين ابوالقاسم مرتضي علم الهدي، ذوالمجدين و صاحب الفخرين و الرياستين، مروج دين جدش، سرور ثقلين در قرن چهارم، به روش پيشوايان برگزيده، او سرور علماي اسلام و پس از ائمه‌ي اطهار از همه کس برتر است. او دانش‏هايي گرد آورد که نصيب هيچ کس نشد و از فضايلي برخوردار گرديد که او را از همه کس ممتاز گردانيد‏. دانشمندان مخالف و موافق درباره‌ي فزوني فضلش اتفاق نظر دارند و به تقدمش بر تمامي دانشمندان پيشين و پسين معترف مي‏باشند.»
همچنين در باب شخصيت ارزنده‌ي اين عالم بزرگ شيعه، شيخ عباس قمي مي‌نويسد: «فضائل سيد مرتضي بيشتر از آن است كه بتوان آن‌ها را شمرد و احصاء كرد. شخصيتي كه خواجه نصيرالدين طوسي وقتي او را ياد مي‌كرد مي‌گفت: صلوات الله عليه.»(قمي، شيخ عباس، وقايع الايام، قم، صبح پيروزي، 1385، چاپ اول، ص 287).
يعقوب جعفري مي‌نويسد: «يكي از چهره‌هاي سرشناس علمي در قرن چهارم هجري كه در بغداد مي‌زيست، عالم بزرگ شيعي سيد مرتضي علم الهدي علي بن الحسين موسوي بود. اين دانشمند بزرگوار هم به شهادت آثار و مؤلفاتي كه از او در دست است و نيز به تصديق نويسندگان كتب رجال و تراجم، در اكثر رشته‌هاي علمي و ادبي در مرتبه ي بسيار بالايي قرار داشت و در آن‌ها صاحب نظر بود.»(جعفري، يعقوب، علم الهدي سيد مرتضي، تهران، مجمع تقريب مذاهب، 1371، ص 6 ـ5)
ابو العلاء معري در ضمن شعر عربي، در پاسخ افرادي که از سيد مرتضي پرسيدند، گفته است: «اي کسي که آمده‏اي تا درباره‌ي سيدمرتضي از من بپرسي، بدان که او از هر نقص و عيبي پيراسته است. اگر او را ببيني، خواهي فهميد که وجود همه‌ي مردم در مردي جمع، و روزگار در يک ساعت متمرکز گشته و جهان در يک خانه قرار گرفته است.»
ابـن اثـير، سيوطي و خطيب بغدادي از جمله عالمان اهل سنت هستند که سخن از بزرگي علم‌الهدي رانده اند.(ريحانه الادب، ج 4، ص 183 تا190)

وصيت جالب

سيدمرتضي در وصيت‏نامه‌ي زيبايي راجع به نمازش مي‏گويد: «تمام نمازهاي واجب مرا که در طول عمرم خوانده‏ام به نيابت از من دوباره بخوانيد.» دوستانش پرسيدند: «چرا؟! شما که فردي وارسته بوديد و اهميت فوق‌العاده‏اي به نماز مي‌داديد، علاقه‏مند و عاشق نماز بوديد و هميشه قبل از فرارسيدن وقت نماز وضو گرفته‏، آماده مي‏شديد تا وقت نماز فرا رسد، حال چه شد که اينگونه وصيت مي‌کنيد؟»
سيد در پاسخ فرمود: «آري من علاقه‌مند به نماز بلکه عاشق نماز و راز و نياز با خالق خود بودم و از راز و نياز هم لذت فراوان مي‏بردم، از اين رو هميشه قبل از فرا رسيدن وقت نماز لحظه شماري مي‏کردم تا وقت نماز برسد و اين تکليف الهي را انجام دهم و به دليل همين علاقه‌ي شديد و لذت از نماز، وصيت مي‌کنم که تمام نمازهاي مرا دوباره بخوانيد؛ زيرا تصور من اين است که شايد نمازهاي من صددرصد خالص براي خدا انجام نگرفته باشد، بلکه درصدي از آن ها به خاطر لذت روحي و معنوي خودم به انجام رسيده باشد! پس همه را قضا کنيد چون اگر يک درصد از نماز هم براي غير خدا انجام گرفته باشد شايسته‌ي درگاه الهي نيست و مي‌ترسم به همين سبب اعمال و راز و نيازهاي من مورد پذيرش خداي منان قرار نگيرد.»

وداع با سيد مرتضي

اين دانشمند بزرگ و نامي، انسان وارسته و پيشتاز، مرجع عالم تشيع، شاعرمتعهد، مجتهد سخت كوش، و نويسنده‌ي نوآور و خدمتگزار صديق اسلام و عارف مخلص، سرانجام پس از عمري پربار و انجام كارهايي بزرگ و ارزنده در حدود هشتاد سالگي در روز يكشنبه بيست وپنجم ماه ربيع الاول سال 436 ه. ق درشهر بغداد به جوار حق شتافت(فوائد الرضويه، ص285) وتوسط شاگردش حسين نجاش با كمك محمد بن حسن جعفري و سلاربن عبدالعزيز و شاگردان ديگرش غسل داده شد. سپس فرزندش براو نماز خواند و در خانه‌اش واقع در محله‌ي كرخ به خاك سپرده شد و با مرگ او يكي از چهره‌هاي درخشان قرن چهارم در بغداد افول كرد.
پس از مدتي پيكر مطهر او به كربلا منتقل شد و در كنار قبر جد بزرگوارش حضرت سيدالشهداء(ع) در كنار قبر برادرش سيدرضي در مقبره‌ي ابراهيم حجاب، نياي بزرگشان دفن گرديد.
البته عده‌اي معتقدند كه مدفن سيدمرتضي و سيدرضي در كاظمين و كنار قبر حضرت موسي بن جعفر(ع) است و دو ضريح وجود دارد كه مي گويند قبر سيدمرتضي و سيدرضي است و عده اي از مردم براي تبرك جستن و خواندن فاتحه و زيارت به آنجا مي‌روند.(ادب المرتضي، ص76) ولي بيشتر مورخان معتقدند كه جسم مطهر دو برادر به كربلا منتقل شده و در كنار قبر امام حسين(ع) به خاك سپرده شده است.

"شبکه خبر دانشجو"
محمد گنجي- گروه انديشه؛

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




رابطة ايمان و عمل در شيعه

قسمت اول

اشاره

براي تبيين چگونگي رابطة ايمان و عمل با تأکيد بر منابع شيعة اثناعشري از دو نوع رابطه مي‌توان سخن به ميان آورد: رابطة مفهومى و رابطة عيني. رابطة مفهومى ايمان و عمل به كالبد شكافى اين معنا مى‌پردازد كه آيا عمل جزو ذات ايمان است يا نه؟ اگر عمل از اجزاى تشکيل‌دهندة ايمان باشد با فقدان آن، ايمانْ نيز منتفى مى‌شود و اگر عمل جزو ذات ايمان نباشد، بلکه از لوازم يا شرائط ايمان محسوب شود، با فقدان آن ايمان منتفى نمى‌شود، گرچه ايمان كامل نخواهد بود. اهميت مسئله از آنجاست که از يک سو از ظاهر برخي روايات شيعه برمي‌آيد که عمل جوارحي يکي از ارکان ايمان است و حتي گاه گفته شده که تماميِ ايمان به عمل است و از سوي ديگر اگر عمل جزو ذات ايمان محسوب شود، دايرة اهل ايمان تنگ مي‌شود و با ديدگاه رايج اماميه در تعارض خواهد بود. و اما در رابطة عيني سخن بر سر اين است که در عالم واقع، رابطة دو سويه‌اي از نوع اشتراط، کاشفيت يا تلازم ميان ايمان و عمل وجود دارد. چراكه ايمان مقتضى عمل صالح است و عمل صالح نشانه و دليل بر ايمان خواهد بود.
کليد واژه‌ها : ايمان ، عمل ، رابطة مفهومي ، رابطة عيني ، جزئيت عمل ، عدم ‌جزئيت عمل.

1. رابطة مفهومي ايمان و عمل

در رابطة‌ مفهومي ايمان سخن بر سر اين است که ماهيت ايمان چيست؟ با مراجعه به روايات و متون کلامي، به اين تعريف از ايمان مي‌رسيم که ايمان عبارت است از معرفت قلبي، اقرار زباني و عمل جوارحي. حال اين سؤال مطرح مي‌شود که کدام يک از اين مؤلفه‌ها جزو ذات ايمان به شمار مي‌آيند و کدام يک لازمة خارج از ذات ايمان؟ به اين ترتيب پرسش اصلي در باب رابطة ايمان و عمل اين است که آيا تکوّن ذاتيِ مفهوم ايمان عمل را دربرمي‌گيرد؟ (رک: ايزوتسو، 1380: 215).
در اين مورد مى‌توان به چهار احتمال اشاره كرد: «1. اعمال جزو حقيقت ايمان باشند. 2. اعمال اجزاى عرضى ايمان باشند كه از عدم آنها عدم ايمان لازم نيايد. 3. اعمال آثار خارجى و نشانة ايمان باشند و اطلاق نام ايمان بر آنها مجازى باشد. 4. اعمال به‌طور کلي از حقيقت ايمان خارج باشند و ارتکاب معصيت ضررى به ايمان نرساند» (حنفى، 1988: 5/‌77). از ميان اين احتمالات، احتمال سوم به رابطة مفهومى كارى ندارد و به رابطة تلازمى مربوط مى‌شود. احتمال چهارم نيز جز مرجئه، چندان طرفدارى ندارد؛ به اين ترتيب دو ديدگاه اصلى در اين زمينه وجود دارد: يكى اينكه عمل جزو ذات ايمان و يكى از اجزاى تشکيل‌دهندة آن است؛ ديگرى اينكه عمل خارج از حوزة مفهومى ايمان است. ابتدا به ديدگاه کساني مي‌پردازيم که قائل به جزئيت عمل هستند و ديدگاه آنان را مورد نقد و بررسي قرار مي‌دهيم و آنگاه به ديدگاه قائلان به عدم‌جزئيت عمل خواهيم پرداخت.

جزئيت عمل

خوارج و معتزله عمل را يكى از مؤلفه‌هاي ايمان مي‌دانستند. ابن‌حزم ديدگاه خوارج را اين گونه بيان مى‌كند: «ايمان عبارت است از معرفت قلبى، عمل جوارحى و اقرار زبانى. اطاعت از خدا در تمام اوامر و نواهى كبيره و صغيره ايمان است و ترك هر يك از اوامر يا ارتكاب هر يك از نواهى كفر است» (1416: ‌4/227). اينان در ديدگاه خود چنان راه افراط پوييدند كه حضرت على(علیه السّلام) آنان را سرزنش مى‌كند كه به كسانى نسبت كفر مى‌دهند كه پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنان را مسلمان به شمار مى‌آورد (ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 127).
ديدگاه معتزله را قاضى عبدالجبار معتزلى چنين بيان مي‌کند: «ايمان عبارت است از تصديق قلبى و زبانى به همراه عمل» (1408: ‌139) وي تأكيد مى‌كند كه عمل عنصر حقيقى مقوّم ايمان است و كسى كه عمل نداشته باشد ايمان ندارد.
به اين ترتيب معتزله و خوارج در مسئلة «جزئيت عمل در ايمان» هم‌عقيده‌اند؛ با اين تفاوت كه خوارج مرتكب گناه كبيره را كافر مى‌ناميدند، اما معتزله بر اين عقيده بودند كه مرتكب كبيره نه مؤمن است نه كافر بلكه فاسق است و حكمى متفاوت با احکام کافر و مؤمن دارد.
زيديه نيز تحت تأثير معتزله عمل را جزو ايمان به شمار مى‌آورند، جز اينكه متقدمان آنان ارتكاب گناه كبيره را كفر نعمت مى‌دانستند نه كفر و شرك مصطلح، اما متأخران آنان همان مذهب معتزله را دارند (شيخ طوسى، 1362: ‌293).
ائمه مذاهب نيز جز ابى‌حنيفه كه عمل را خارج از ايمان مى‌داند ، به جزئيت عمل در کليت ايمان عقيده دارند. مالك بن‌انس مى‌گويد: «ايمان عبارت است از اعتراف و عمل»؛ شافعى مي‌گويد: «ايمان عبارت است از اقرار زباني و عمل» و احمد بن‌حنبل نيز عمل را جزو ايمان به شمار مى‌آورد (الخميس، 1416: 41).
ناگفته نماند که گرچه اهل سنّت نوعاً ايمان را مركب از اركان ثلاثه مى‌دانند، اما تصديق قلبى و اقرار زبانى را اصل قرار مى‌دهند و عمل را فرع بر آن دو مى‌دانند. از این رو، مرتكب كبيره را كافر و مخلّد در آتش نمى‌دانند، بلكه او را به مشيت الاهى ارجاع مى‌دهند كه اگر بخواهد، آن گناه كبيره را مى‌آمرزد و اگر بخواهد ، مؤاخذه مى‌كند؛ ولى سرانجام ، مؤمن گناهكار وارد بهشت خواهد شد، زيرا خداوند مى‌فرمايد: «انّ اللّه لا يغفر ان‌ يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء» (نساء: 116). رواياتى نيز از رسول خدا مبنى بر خارج بودن مؤمن گناهكار از آتش نقل کرده‌اند (ابن‌منده، 1421: 339).
به هر حال، ديدگاه غالب اهل سنّت چنين است که از يك سو تحت تأثير آيات و روايات زيادى كه بر جزئيت عمل تأكيد دارند، عمل را يكى از اركان و مؤلفه‌هاى ايمان به شمار مي‌‌آورند؛ اما از سوى ديگر، با توجه به سنّت نبوي ، مؤمن گناهكار را نيز از حوزة اهل ايمان خارج نمي‌دانند.
خوارج و معتزله براى عقيدة خود ادله‌اى آورده‌اند. ادلة خوارج بيشتر براى ثابت كردن كفرِ مرتكبِ كبيره است که جهت رعايت اختصار از ذكر ادلة آنان صرف‌نظر مى‌كنيم (براي اطلاع بيشتر رک: سيد مرتضى، 1411: ‌544 ـ552؛ سبحانى، 1370: ‌5/345ـ358) و به بيان ادلة معتزله اكتفا مى‌كنيم.

دلايل جزئيت عمل

1. اگر عمل جزو ايمان نباشد بايد كسى كه خدا و رسول را تصديق مى‌كند مؤمن كامل به شمار آيد، هرچند همة واجبات را ترك كند و همة محرمات را مرتكب شود.
2. برخى آيات قرآن بر جزئيت عمل در ايمان دلالت مى‌كنند؛ مانند «و هر كس از خدا و پيامبر او نافرمانى كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد، وى را در آتشى درآورد كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفّت‌آور است» (نساء: 14)؛[1] «و فرمان نيافته بودند جز اينكه خدا را بپرستند و در حالى كه به توحيد گراييده‌اند دين خود را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زكات بدهند و دين استوار همين است» (بينه: 5)؛[2] معتزله بر اين عقيده‌اند: از آنجا كه عبارت «ذلك دين القيمه» در اين آيه به همة عباداتِ ذكرشده در آيه برمى‌گردد، معلوم مى‌شود که عبادات جزو دين به شمار مي‌آيند. همچنين آية شريفة «چه ناپسنديده است نام زشت پس از ايمان» (حجرات: 11)[3] دلالت مى‌كند بر اينكه فسق با ايمان جمع نمى‌شود. همچنين در آية: «و خدا بر آن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند» (بقره: 143)[4] مراد از ايمان نماز خواندن به طرف بيت‌المقدس است که نشان مي‌دهد ايمان با انجام طاعت يكى است و در آية «مؤمنان همان كسانى‌اند كه چون خدا ياد شود، دل‌هايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود، بر ايمانشان بيفزايد... همانان كه نماز را به پا مى‌دارند و از آنچه به ايشان روزى داده‌ايم انفاق مى‌كنند. آنان هستند كه حقّاً مؤمن‌اند» (انفال: 2ـ4)،[5] نيز خوف و خشيت و نماز و انفاق جزو ايمان به شمار آمده‌اند (سيد مرتضى، 1411:544ـ546).
سيد مرتضى پس از اشاره به ادلة معتزله در جواب آنها مى‌گويد: قبول نداريم كه لفظ «ذلك» در آية «ذلك دين القيمه» به همة موارد قبل برمى‌گردد. رجوع «ذلك» به كل يا بعض موارد قبل نياز به دليل دارد؛ زيرا لفظ ذلك مفرد است و نمى‌تواند به جمع برگردد؛ پس بهتر است «ذلك» را به «اخلاص» برگردانيم و بگوييم مراد اين است كه ذلك الاخلاص دين القيمه. در آية «بئس الاسم الفسوق بعد الايمان» نيز عبارت بعد الايمان دلالت بر بطلان حكم ايمان و زايل شدن نام ايمان نمى‌كند؛ همان‌طور كه در آية مشابه آن «و اهل كتاب دستخوش پراكندگى نشدند، مگر پس از آنكه برهانى آشكار براى آنان آمد» (بينه: 4)،[6] که تفرقه بعد از بينه اتفاق افتاده است، حكم بينه باطل نمى‌شود. همچنين وقتى گفته مى‌شود: فلان شخص بعد از فلان شخص آمد، آمدن يكى از آنان آمدن ديگرى را نفى نمى‌كند. علاوه بر اينكه اين استدلال مبنى بر آن است كه از لفظ «فسوق» تمام مصاديق فسق اراده شده باشد، در حالى كه ممكن است مراد از فسق در اين آيه كفر باشد. در مورد آية شريفة «و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم»، قبول نداريم كه مراد از «ايمانكم» نماز به طرف بيت‌المقدس باشد، بلكه مراد تصديق است كه در تعريف ايمان، بر آن اتفاق نظر وجود دارد. از خود قرآن برنمى‌آيد كه مراد از ايمان نماز است، و در اين گونه موارد به خبر واحد نيز اعتنا نمى‌شود. آية «انّما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم...» نيز اقتضا نمى‌كند كه هر كسى اين صفات را نداشته باشد، مؤمن نيست، بلكه مراد تعظيم و تكريم مؤمنانى است كه اين صفات را داشته باشند؛ مثل اينكه وقتى گفته مى‌شود مرد آن است كه خشم خود را كنترل كند، كسى كه نتواند خشم خود را كنترل كند از مرد بودن خارج نمى‌شود (همان: ‌546 ـ 548).

عدم جزئيت عمل

مرجئه، اشاعره و اماميه اشتراك نظر دارند كه از نظر مفهومى، عمل خارج از ذات ايمان است؛ هرچند جايگاه عمل از نظر مرجئه و اماميه بسيار متفاوت است، به گونه‌اي که برخى روايات شيعى كه بر عمل تأكيد دارند و حتى گاهى به نوعي جزئيت عمل از آنها برداشت مى‌شود در واكنش به بى‌اعتنايى يا كم‌توجهى مرجئه به عمل بوده‌اند.
مرجئه در مقابل ديدگاه افراطى خوارج، كه بيش از هر چيز بر عمل و طاعت تأكيد مى‌كردند، تصديق قلبى و زبانى را يگانه معيار ايمان دانستند. يكى از معانى ارجاء تعليق حكم و معناى ديگر آن تأخير است، يعني قرار دادن جايگاه عمل پس از ايمان؛ بغدادى مى‌گويد: «آنان بدين سبب مرجئه ناميده شدند كه عمل را بعد از ايمان قرار دادند» (1419: ‌202). اشاعره نيز عمل را از مؤلفه‌هاي ايمان نمى‌دانستند (اشعري، بي‌تا:10).
متكلمان اماميه نيز اتفاق نظر دارند كه عمل در شمار مؤلفه‌هاي ايمان نيست؛ اما در عين حال اخبار و روايات زيادى نيز وجود دارند كه جزئيت عمل از آنها برداشت مى‌شود و به سادگى نمى‌توان از كنار آنها گذشت. ابتدا به مجموعه ادلّة قائلان به عدم جزئيت عمل در ايمان مى‌پردازيم و پس از آن، روايات طرف مقابل را بررسي مي‌کنيم تا ببينيم آيا وجه جمع يا توجيهي پذيرفتني وجود دارد يا خير؟

دلايل عدم جزئيت عمل

1. معناى لغوى ايمان تصديق است و در معناى شرعى نيز ايمان معنايي غير از معناى تصديق پيدا نكرده است؛ زيرا تغيير معنا خلاف اصل است و جز در مواردى كه دليل وجود داشته باشد قابل اثبات و احراز نيست، و در قرآن و سنّت نيز اين لفظ به كار رفته است بدون اينكه مخاطبان عرب نيازمند توضيح و استفسار باشند. در نهايت مى‌توان گفت که اين لفظ در معناى شرعى، به تصديق خدا و رسول تخصيص زده شده و معناى آن گرويدن است (تفتازانى، 1409: ‌5/184). پس معلوم مي‌شود عمل جزو حقيقت ايمان نيست.
2. در اين زمينه آيات قرآني متعددي وجود دارد كه در چند دسته قابل ارائه‌اند:
الف) آياتى كه عمل صالح را بر ايمان عطف کرده‌اند؛ زيرا عطف دلالت بر مغايرت مى‌كند. از جمله، آيات زيادى كه تعبير «انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات» را به كار گرفته‌اند (مانند كهف: 30 و 107). اگر عمل صالح جزو ايمان يا خود ايمان باشد، تكرارِ بى‌فايده لازم مى‌آيد. اگر گفته شود از قبيل ذكر خاص بعد از عام است، احتياج به دليلي دارد كه سياق جمله آن را اقتضا كند. همچنين، در آية شريفة «مساجد خدا را تنها كسانى آباد مى‌كنند كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و نماز برپا داشته و زكات داده باشند و جز از خدا نترسند» (توبه: 18)[7] برپا داشتن نماز و دادن زكات بر ايمان عطف شده است.
ب) آياتى كه ايمان را شرط صحّت و قبولى اعمال دانسته‌اند، مثل آية شريفة «پس هر كه كارهاى شايسته انجام دهد و مؤمن ]هم[ باشد...» (انبياء: 94).[8] از آنجا كه مشروط داخل در شرط نيست، از اين آيه مغايرت فهميده مى‌شود. همچنين آياتى كه انجام عمل صالح را شرط ايمان قرار داده‌اند، مثل «و هر كه مؤمنانه به نزد خدا رود، در حالى كه كارهاى شايسته انجام داده باشد...» (طه: 75).[9] بنابراين آيه، ممكن است كسى مؤمن باشد، ولى عمل صالح انجام ندهد.
ج) آياتى كه حتى به كسانى كه مرتكب گناهانى مثل قتل و بغى و ظلم شده‌اند، نسبت ايمان مي‌دهند، از جمله «و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند، ميان آن دو اصلاح دهيد و اگر ]باز[ يكى از آن دو بر ديگرى تعدّى كرد، با آن طايفه‌اى كه تعدّى مى‌كند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد... در حقيقت مؤمنان با هم برادرند...» (حجرات: 9ـ10).[10] آية شريفه افرادي را که در حال قتل و نافرمانى هستند و حداقل يک گروه از آنها ياغي است، برادران مؤمن دانسته است. همچنين در اين آيه «كسانى كه ايمان آورده‌اند ولى مهاجرت نكرده‌اند هيچ گونه خويشاوندى‌اي با شما ندارند، مگر آنكه ]در راه خدا[ هجرت كنند» (انفال: 72)،[11] نيز از کساني که نافرمانى كرده‌اند و هجرت نكرده‌اند به‌عنوان مؤمن نام برده شده است. به آيات ديگري نيز مي‌توان اشاره کرد که در اين دسته مي‌گنجند، مانند «كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را به شرك نيالوده‌اند» (انعام: 82)[12] و يا «همان‌گونه كه پروردگارت تو را از خانه‌ات به‌حقّ بيرون آورد، حال آنكه دسته‌اى از مؤمنان سخت كراهت داشتند» (انفال: 5ـ6).[13]
د) آياتى كه مؤمنان را مورد خطاب قرار داده و پس از آن اعمالى را بر آنان واجب کرده‌اند، مثل: «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، روزه بر شما مقرّر شده است» (بقره، 183)[14] و يا «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد» (توبه: 111).[15] اين آيه مخاطبان را داراي ايمان وصف مي‌کند، اما در عين حال آنان را به رعايت تقوا فرا مي‌خواند كه جز با طاعت و ترك محرمات حاصل نمى‌شود. معلوم مى‌شود تقوا براى آنان حاصل نشده است و گرنه امر به تحصيل حاصل لازم مى‌آيد.
ه‍‌) آياتى كه قلب را محلّ ايمان مي‌دانند، بدون اينكه چيز ديگرى به آن ضميمه كنند، مثل «در دل اينهاست كه ]خدا[ ايمان را نوشته» (مجادله: 22).[16] اگر اعمال جزو ايمان بودند، قلب محل ايمان به شمار نمى‌آمد.
3. در روايت معروفى كه در منابع روايى اهل سنّت و شيعه آمده است، جبرئيل در هيئت يك اعرابى، از پيامبر دربارة معناى اسلام و ايمان سؤال مى‌كند و پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اعمالى مثل نماز، روزه، زكات و حج مستقل از ايمان اشاره مى‌كند (مسلم، 1401: ‌1/157 و 165).
4. اجماع امّت بر اينكه ايمان شرط عبادات است. شىء نمى‌تواند شرط خودش باشد؛ پس ايمان با عبادات يكى نيست. همچنين اجماع وجود دارد كه اگر كسى ايمان بياورد و قبل از اينكه عملى انجام دهد بميرد، مؤمن محسوب مى‌شود، پس معلوم مى‌شود عمل جزو ذات ايمان نيست (شهيد ثانى، 1409، ‌69-74؛ مجلسى، مرآة العقول: ‌7/139ـ140؛ تفتازانى، 1409: ‌5/192-193؛ تفتازانى، بي‌تا: ‌195-196؛ سيد مرتضى، 1411: ‌543؛ الخميس، 1416: 355-357؛ فخر رازى، 1405: ‌2، ‌29؛ سبحانى، 1411: 816).
با توجه به دلايلي که ارائه شد متکلمان شيعي عمل را جزو ذات ايمان به شمار نمي‌آورند؛ گرچه در جاي خود بر نقش عمل در نجات تأکيد مي‌کنند. اما سؤالي که پيش مي‌آيد اين است که چگونه ديدگاه رايج شيعي عمل را خارج از ذات ايمان مي‌داند و حال آنکه در روايات زيادي چنان بر اهميت عمل تأکيد شده است که جزئيت عمل از آن بر مي‌آيد. از این رو، به طور جداگانه اين روايات را مورد بررسي قرار مي‌دهيم تا به يک وجه جمع مناسب و قابل قبول دست پيدا کنيم.

ايمان و عمل در روايات

1. عبدالرحيم قصير گويد: « نامه‌اى به امام صادق(علیه السّلام) نوشتم و سؤال كردم: ايمان چيست؟... حضرت مرقوم فرمود: ايمان اقرار نمودن به زبان و تصميم قلبى و عمل نمودن با اعضا و جوارح است... چون بنده گناه كبيره يا صغيره‌اى را كه خداى عزّوجلّ از آن نهى فرموده مرتكب شود از ايمان خارج شود و اسم ايمان از او برداشته و اسم اسلام بر او گذاشته شود...»[17] (کليني، 1401: 2/27).
2. عجلان گويد: « به امام صادق(علیه السّلام) عرض كردم: مرا بر حدود ايمان آگاه فرما. فرمود: گواهى دادن به اينكه شايستة پرستشى جز خدا نيست و اينكه محمّد رسول خداست و اقرار نمودن به آنچه او از جانب خدا آورده و نمازهاى پنج‌گانه و پرداخت زكات و روزة ماه رمضان و حجّ كعبه و دوستى ولىّ ما و دشمنى با دشمنان ما و همراه بودن با راستگويان»[18] (همان: 18).
3. محمد بن‌مسلم گويد: «از امام صادق(علیه السّلام) پرسيدم ايمان چيست؟ فرمود: شهادت به يگانگى خدا و اقرار نمودن به آنچه از جانب خدا آمده و تصديقى كه در دل‌ها مستقر گشته است. عرض كردم: مگر شهادتْ عمل نيست؟ فرمود: چرا، عرض كردم: عمل جزء ايمان است؟ فرمود: آرى، ايمان جز با عمل نباشد و عمل برخى از ايمان است و ايمان جز به وسيلة عمل پابرجا نشود»[19] (همان: 38).
4. ابوعمرو زبيرى گويد: «به امام صادق(علیه السّلام) عرض كردم... به من نمى‌فرماييد كه ايمان گفتار و كردار است يا گفتار بدون كردار؟ فرمود: ايمان تمامش كردار است و گفتار هم برخى از آن كردار است كه خدا واجب كرده...»[20] (همان: 34).
5. سماعه گويد: «امام صادق(علیه السّلام) فرمود:... ايمان هدايت است و آن چيزي است که در دل‌ها از صفت اسلام پابرجا مى‌شود و آن چيزي است که از عمل به آن هويدا مى‌گردد...»[21] (همان: 25). علامه مجلسى ذيل اين حديث مى‌گويد: عبارت «ما ظهر من العمل»‌دلالت مى‌كند بر اينكه اعمال‌از اجزاى‌ايمان به‌شمار مى‌آيند (مجلسي، 1412: ‌7/152).
6. امام باقر(علیه السّلام) فرمود: «ايمان آن چيزى است كه در دل مستقر شده... و انجام طاعت الاهى و تسليم در برابر امر خدا بر آن گواه باشد...».[22] شيخ يوسف بحرانى با استناد به اين حديث مى‌گويد: عبارت «صدّقه العمل بالطاعة» اشاره به دخول اعمال در ايمان دارد، به گونه‌اى كه عمل دليل و كاشف تصديق قلبى خواهد بود و ايمان بدون عمل، ايمان محسوب نمى‌شود. اين قول خلاف مشهور بين اصحاب ماست، با اين همه مورد تأييد روايات است و برخى از علماى ما نيز به آن عقيده دارند (1419: ‌93).
7. «... ملعون است كسى كه بگويد: ايمان گفتار بدون عمل است»[23] (مجلسي، 1403: 76/355 و 66/19).
8. روايات متعددى با اين مضمون وجود دارند که «ايمان معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل جوارحى است»[24] (مانند: نهج البلاغه، کلمة قصار 227). احاديث مشابه فراوانى در اين زمينه وجود دارد كه به ذكر همين مقدار بسنده مى‌كنيم.
علامه مجلسى بر اين عقيده است كه در مورد رواياتى كه دالّ بر جزئيت عمل هستند چند احتمال وجود دارد: 1. روايات حمل به ظاهر شود و گفته شود كه به نوعى عمل در حقيقت ايمان داخل است. 2. ايمان عبارت از اصل اعتقادات است؛ اما مشروط به عمل است. 3. اينكه به ازدياد ايمان و شدّت و ضعف آن قائل باشيم و قلّت و كثرت اعمال را كاشف از مرتبه‌اى از مراتب ايمان بدانيم؛ زيرا ترديدى وجود ندارد كه شدّت يقين در كثرت اعمال صالح و ترك نواهى تأثير دارد (مجلسي، 1413: ‌7/128).
به نظر مى‌رسد که مى‌توانيم از روايات به چند صورت برداشت کنيم: 1. همان‌طور كه علامه مجلسي اشاره کرده است با استناد به ظاهر روايات بگوييم که عمل جزئي از ايمان است. چه بسا اگر ما فقط با اين دسته از روايات مواجه بوديم و آيات و روايات معارضى وجود نداشت به همين شيوه عمل مى‌كرديم. 2. علت آنکه اين روايات مي‌گويند تمام ايمان به عمل است، آن است که خود ايمان عملي قلبي دانسته شده است. همچنان‌که در برخي روايات از ايمان به‌عنوان نوعي عمل ياد شده است؛ مثل اينکه پيامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «برترين اعمال نزد خدا ايمان راسخ و جنگ جوانمردانه و حجّ مبرور است»[25] (مفيد، 1403: 99). در روايت ديگري از پيامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال شد «برترين عمل چيست؟ فرمود: ايمان به خدا و رسول او، گفته شد پس از آن چه؟ فرمود: جهاد در راه خدا...»[26] (بخاري، 1407: 1/25). در اين روايات ايمان در کنار حج و جهاد، نوعي عمل به شمار آمده است. در روايتي که از ابوعمرو زبيري از امام صادق(علیه السّلام) نقل کرديم نيز از ايمان به‌عنوان عمل قلب ياد شده است. 3. با توجه به اينكه آيات و روايات ديگرى وجود دارند كه عمل را جزو ذات ايمان قرار نمى‌دهند، بايد در پى وجه جمع بين هر دو دسته روايات باشيم. در اين صورت بايد روايات را به تأويل ببريم (رک: لاهيجي، 1362: 166) و بگوييم تأكيد اين روايات بر عمل الزاماً دلالت بر جزئيت عمل ندارد، بلكه ممكن است نشان‌دهندة جايگاه عمل در ايمان باشد (مجلسى، همان) يا بنا به شواهد زيادى که وجود دارد اين دسته روايات را حمل بر ايمان كامل كنيم (همان: 133؛ حلّى، 1398: ‌594). به‌خصوص كه به نظر مى‌رسد بى‌توجهى به عمل در جامعه و احياناً پيامد اباحه‌گرايانة برخى نظريات مرجئه موجب شده‌اند که به گونه‌اى بر عمل تأكيد شود كه از آن جزئيت عمل در ايمان فهميده ‌شود (جعفريان، 1380: ‌96).
ممكن است گفته شود كه تأويل خلاف اصل است و نياز به دليل دارد؛ بنابراين، بهترين راه آن است كه صحت سند و دلالت روايات مورد نظر را بررسى كنيم. حديث اول اشكال سندى دارد، زيرا در سند آن شخصى به نام عبدالرحيم وجود دارد كه مجهول است، علاوه بر اينكه حديث به صورت مكاتبه است (مجلسى، 1412: ‌7/145).
حديث دوّم سندش خوب است، اما دلالت آن صريح نيست؛ زيرا آنچه به‌عنوان حدود ايمان بيان شده لزوماً بيانگر اجزاي حقيقت آن نيست. در اينجا حدود اعم از اجزا و شرايط است. وقتى حدود چيزى بيان مى‌شود، در واقع خط قرمز آن بيان مي‌شود؛ پس تجاوز از اين حدود، به خروج از ايمان مي‌انجامد. ما نيز عقيده داريم که اگر كسى اين حدود را از روى انكار ترك كند از ايمان خارج شده است، اما چه بسا اين موارد از شروط ايمان باشد نه حقيقت ايمان (همان).
حديث سوم دلالتش خوب است، اما مرسل است. علاوه بر اينكه شخصى به نام علاء در سند آن هست که مشترك بين مقبول و مجهول است. همچنين این روايت با روايتى كه از نظر دلالت متقن‌تر از آن است معارض است (همان).
حديث چهارم نيز به سهولت قابل حمل بر ايمان كامل است. شاهد آن اينكه اين ‌روايت به تفصيل وظايف تمام اعضاى بدن را شمرده و معلوم است كه وظايف تمام اعضا در حقيقتِ ايمان داخل نيست. به‌خصوص در پايان همين روايت امام مى‌فرمايد: «... كسى كه خداى عزّوجلّ را ملاقات كند، در حالتى كه تمام اعضايش را حفظ كرده و آنچه را خداى عزّوجلّ بر هر يك از آنها واجب ساخته انجام دهد، با ايمان كامل خداى عزّوجل را ملاقات کرده و او اهل بهشت است و كسى كه نسبت به برخى از آنها خيانت روا دارد يا از امر خداى عزّوجلّ تجاوز نمايد با ايمان ناقص خداى عزّوجلّ را ملاقات كند»[27] (کليني، 1401: 2/37). پس لازم نيست بگوييم حديث را تأويل مى‌بريم، زيرا امام براي کسي بعضي از وظايفش را ترک کرده تعبير ناقص الايمان را به كار برده است نه بى‌ايمان را. به‌خوبى روشن است كه اين‌گونه روايات درصدد بيان ايمان كامل بوده‌اند، نه حقيقت ايمان تا جزئيت عمل از آن فهميده شود.
علامه مجلسى در ذيل حديث پنجم ابتدا مى‌گويد كه جزئيت عمل از آن برمى‌آيد، ولى در ادامه مى‌گويد مى‌توان آن را حمل بر اظهار شهادتين كرد، همان‌طور كه آخر روايت به آن اشاره دارد (مجلسي، 1412: 7/152).
در حديث ششم كه بحرانى آن را دالّ بر جزئيت عمل دانسته است ، علامه مجلسى با استناد به عبارت «صدّقه العمل» اين احتمال را مطرح مى‌كند كه اين عبارت مشعر به آن است كه عمل خارج از ايمان است و دليل و نشانه‌اى براى آن محسوب مى‌شود. در واقع ايمان امرى قلبى است و عمل شاهد خارجى آن است. در احاديث هفتم و هشتم و مانند آن نيز اقرار و عمل، شاهد و علامت ايمان هستند، نه اينكه جزء حقيقت ايمان باشند، گرچه ممكن است در موارد خاصى همانند اقرار و عملِ منافقان اين علامت يك علامت واقعى نباشد. پس مراد اين نيست كه هر جا اقرار و عمل باشد، ايمان نيز وجود دارد؛ بلكه مراد اين است كه در مقام اثبات، هر جا ايمان وجود دارد معمولاً اقرار و عمل نيز وجود دارد.

جمع بندى روايات:

واقعيت اين است كه تعداد رواياتى كه بر مقام عمل تأكيد مى‌كنند زياد است، اما صرف نظر از اينكه برخى از آنها اشكال سندى دارند، مهم‌ترين نكته‌اى كه بايد به آن توجه شود بحث دلالت آنهاست. به عبارت ديگر، تأكيد بر اهميت عمل، نقش آن در نجات و رستگارى و تأثير متقابل ايمان و عمل قابل انكار نيست، منتهى بحث اين است كه بايد ببينيم اين ‌روايات درصدد بيان ماهيت ذاتى ايمان هستند يا فقط تصويرى از ايمان كامل ارائه مى‌كنند.
توجه به دو نكته ما را در فهم بهتر مسئله يارى مى‌رساند: نخست اينكه چه بسا تأكيد زياد برخى روايات بر عملْ واکنش ائمة اطهار به بى‌توجهى يا كم‌توجهى مرجئه به مقام عمل باشد. رواياتى كه در لعن مرجئه وارد شده شاهد اين مدعا هستند (مجلسي، 1403: 66/19). نكتة دوم و مهم‌تر اين است كه پذيرش جزئيت عمل به ديدگاه افراطى خوارج منجر مى‌شود كه با سياق بسيارى از آيات قرآن و روايات سازگارى ندارد. از این رو اكثريت قريب به اتفاق علماى شيعه عمل را جزو ذات ايمان نمى‌دانند. اهل سنّت نيز كه ايمان را مركب از اركان سه‌گانة اعتقاد قلبى، اقرار زبانى و عمل به اركان دانسته‌اند براى فرار از لازمة آن، كه ديدگاه خوارج است، به نوعى دچار تناقض شده و گفته‌اند مرتكب كبيره كافر نيست و مخلد در آتش نمى‌باشد، زيرا در قرآن آمده است که «ان اللّه لايغفر ان‌يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء». در نهايت براى توجيه مسئله، اركان ثلاثه را به اصل و فرع تقسيم کرده‌اند (ابن‌منده، 1421: 239).
در واقع، مذهب اماميه مذهب اعتدال است و روايات مختلفى كه از ائمه اطهار رسيده هر يك ناظر به ابعاد خاصى هستند. بنابراين، وجه جمع روايات اين است كه جايگاه عمل در روايات را مي‌توانيم از سه زاويه مورد توجه قرار دهيم: 1. از نظر مفهومى؛ به گواهي آيات و روايات متعددى كه در اين زمينه وجود دارد و بنا به فهم علماى شيعه، عمل جزو ايمان قرار نمى‌گيرد. 2. از نظر تلازم و تأثير و تأثرى كه ايمان و عمل با يكديگر دارند، روايات به وجود چنين رابطه‌اى اشاره مي‌کنند و بزرگان شيعه نيز اين برداشت را تأييد مى‌كنند. پس در اهميت و ملازمة ايمان و عمل ترديدى وجود ندارد. 3. از نظر نقش عمل در ايمان كامل و نجات؛ اين تأثير عمل که آيات و روايات زيادى نيز بر آن تأکيد دارند حقيقتى انکارناپذير است و در واقع، تأكيد برخى روايات بر مقام عمل، به گونه‌اى كه گاهى جزئيت عمل در ايمان از آنها برمى‌آيد، ناظر به تأثيرگذارى عمل در سعادت دنيوى و اخروى مؤمنان است. به اين ترتيب اگر مباحث از هم تفكيك شوند و هر کدام در جاى خود مورد توجه قرار بگيرد، از يك سو، اهميت و تأكيد بر عمل که مورد نظر آيات و روايات است محفوظ مى‌ماند و از سوى ديگر، حوزة اهل ايمان تنگ نمى‌شود و تعارضى هم با آيات و روايات دال بر رحمت واسعة الاهى پيش نمى‌آيد.
ادامه دارد ...

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
نويسنده: احمدرضا مفتاح

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



کرگل، سرزمين شيعه نشين هند

کارگيل يا به اصطلاح هندي ها کرگل منطقه اي کاملاً شيعه نشين در شمالي ترين منطقه ي شبه قاره ي هند است. شايد شما اين نام را در روزنامه ها يا در خبرها شنيده باشيد؛ اما توجه خاصي به آن نکرده باشيد؛ اما اگر اين متن را بخوانيد متوجه مي شويد که بايد بعد از اين هر وقت نام اين منطقه را شنيديد با دقت بيشتري به خبرهاي آن توجه کنيد.
از نظر منطقه اي و آب و هوا، اين منطقه در آخرين حدود مرزي شمالي هند و هم مرز با کشورهاي چين، تبت و پاکستان در ايلات جامو و کشمير هند قرار دارد. آب و هواي اين منطقه کوهستاني گرم و خشک است. در زيادترين درجه ي سرما، 35 درجه زير صفر و زيادترين درجه ي گرما، 30 درجه بالاي صفر است.
جمعيت اين منطقه بيش تر از 200 هزار نفر است و پر آب ترين و معروف ترين رودخانه ي جهان، رود سند از اين سرزمين مي گذرد.
قوميت مردم اين شهر را آريايي ها و مغول ها و چند نژاد ديگر مثل تبتي و پاکستاني و غير تشکيل مي دهند که خود نشانه ي چند قوميتي اين شهر است؛ اما مردم اين شهر بدون اختلاف تيره و نژادي، به خوشي و خوبي در کنار هم زندگي مي کنند و هيچ اختلافي و تضادي از اين لحاظ با هم ندارند.
زبان مردم اين شهر بلتي است که مخلوطي از زبان هاي تبتي، فارسي، انگليسي و عربي است که به صورت اردو نوشته مي شود.
در حال حاضر 98درصد مردم اين شهر را مسلمانان و آن هم همه شيعه ي دوازده امامي تشکيل مي دهد. اين ها از قديم مردمي هستند که از زراعت، روزگار خود را مي گذرانند؛ حتي با وجود کمي وسايل، آن ها شاد زندگي مي کنند و در مشکلات و سختي ها به هم کمک مي کنند.
در قديم نام اين منطقه بلتستان بوده و کرگل هم مرکز اين شهر بوده است. به چند علت اين شهر در قديم مورد توجه بسياري قرار مي گرفت.
از لحاظ راه اين شهر به چهار مکان مهم جهان راه داشته. يک به چين و تبت، دوم به آسياي ميانه، سوم به سرينگر، چهارم به پنجاب. به اين خاطر هم از لحاظ تجاري و هم از لحاظ نظامي مورد توجه بوده است. اين سرزمين 15 سال قبل از ميلاد مسيح محل رفت و آمد بازرگانان و نظاميان بوده است. کم کم بعضي ها آن جا را محل زندگي قرار دادند. مردمي از محلي به نام پودت به اين سرزمين آمدند و در گوشه و کنار اين منطقه جاي گرفتند و براي هميشه آن جا را محل زندگي خود قرار دادند؛ زيرا اين منطقه هم آب کافي و هم محل زراعي خوبي داشت. در قديم در اين سرزمين «راجاها» زندگي مي کرده اند و منطقه به دست آن ها کنترل مي شده.
از قرن 14 تا 15 بعد از ميلاد، مبلغان اسلام وارد اين سرزمين شدند، مانند سيد علي همداني، سيد حسين همداني، سيد ميرشمس الدين عراقي و ديگر مبلغان اسلام که پيام رستگاري را براي مردم اين منطقه به ارمغان آوردند و مردم با آغوش باز اسلام را پذيرفتند و از آن زمان مبلغان اسلام جايگاه ويژه اي بين مردم پيدا کردند.
در اين شهر همه چيز به دست روحانيت مي چرخد. مردم خود را وابسته به روحانيت مي دانند و در هر کاري روحانيت پيشتاز است.
تعداد روحانيون اين شهر به 15000 نفر مي رسد که بعضي از آن ها روحانيون حوزه ي نجف اشرف و بعضي روحانيون حوزه قم و بعضي طلاب حوزه ي کرگيل اند. تعدادي هم از اين روحانيون در جمهوري اسلامي ايران و تعدادي هم در عراق و سوريه در حال درس خواندن هستند.
مردم اين شهر عاشق انقلاب ايران و امام خميني و رهبري آن هستند. مردم با گذاشتن عکس امام و رهبر انقلاب در مغازه ها و ديوارها و برافراشتن پرچم ايران عشق و علاقه ي خود را به انقلاب ايران نشان مي دهند. وقتي خبرنگاران خارجي مخصوصاً آمريکايي وارد اين شهر مي شوند، از ديدن آن تصاوير و پرچم ها خيلي تعجب مي کنند و باور ندارند که انقلاب ايران به شمالي ترين نقطه ي هند هم رسيده باشد.
مردم اين شهر هر ساله پيروزي انقلاب اسلامي ايران را در اين شهر جشن مي گيرند و خود را شريک جشن هاي انقلاب ايران مي دانند. در سالروز رحلت امام خميني همه جاي شهر غرق ماتم مي شود؛ حتي مردم اين شهر آخرين جمعه ي ماه رمضان را به فرمان امام راحل به برپا کردن تظاهرات ضد امريکا و اسرائيل و حمايت از مردم بي دفاع فلسطين مي نمايد. به همين دليل مردم کشمير اين شهر را بيت امام هم مي خوانند. اين منطقه الان در بين مسلمانان هند به ايران کوچک هم مشهور است.
اين شهر از توجه خاص دولت مردان و بزرگان هند برخوردار است. بزرگان زيادي از جمله زين العابدين عبدالکلام، مهاتما گاندي، سونيا گاندي ، واچپايي نخست وزير پيشين، مينگ مهاننسينگ نخست وزير هند، فارق عبدالله وزير اعلي جامو کشمير و بسياري از وزرا و مسؤولان کشور هند از اين سرزمين هستند.
اقتصاد اين شهر بر مبناي کشاورزي و دام پروري و صنايع دستي مي چرخد. از نظر توريستي اين شهر داراي اهميت است؛ چون سالانه صدها هزار توريست خارجي و داخلي از اين شهر ديدن مي کنند.
جوانان در اين شهر از نظر علمي به سطح خوبي رسيده اند و خود اداره ي مرکز علمي پزشکي و ساير ارگان ها را مي چرخانند. تازگي ها هم يک دانشگاه جديد به نام شهيد مطهري در اين منطقه بنا شده است که جوانان شهر در آن تحصيل مي کنند.

منبع: ماه نامه ي سلام بچه ها شماره 218
نويسنده: علي غريب

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



ابراهيم بن هاشم قمی

قسمت اول

سرآغاز

شناخت اسوه هاى علم و ايمان مى تواند ما را در پيمودن مسير پيش رو, يارى دهد, حقايق بى شمارى را آشكار سازد و روشناى دل هاى جويندگان طريق هدايت گردد. از اين رو, كندوكاو در زندگانى علمى و معنوى عالمان, راويان و محدّثان معاصر با اهل بيت(علیهم السّلام) , كارى بس سترگ و داراى منزلتى والاست; چرا كه در حقيقت, آشنايى با ايشان, ما را به درك بهتر مسائل و وقايع مختلف عصر ائمه(علیهم السّلام) و نقش ارزنده آن بزرگواران در جامعه خويش, نايل مى سازد و تصوير روشن ترى از ابعاد زندگى امامان(علیهم السّلام) و سير تحول و تطوّر احاديث ايشان به دست مى دهد و ما را در فهم دقيق تر و بهره گيرى كامل تر از روايات, يارى خواهد داد. از اين جهت, برآنيم تا در اين مقاله, سيمايى كلّى از تاريخ حيات پُربار يكى از بزرگ ترينِ اين نيك نامان و رادمردان, يعنى ابراهيم بن هاشم كوفى را ارائه دهيم.
ابو اسحاق, ابراهيم بن هاشم كوفى قُمى, از زمره پاكان و عالمان روش ضمير و راويان سختكوشى است كه همّت خويش را در راه ترويج دين حق, مصروف داشت . او از محدّثان خبير و فقيهان بصير و دانشمندان زمانه شناسى است كه علم و ايمان , و عقل و دين را با هم پيوندى ناگسستنى زد و در جاده هاى ظلمانى جهل و نادانى, اهل بيت(علیهم السّلام) را به عنوان راهبران امين و هدايتگران ونورافشانان مسير, برگزيد. در كتب رجالى و تاريخى, تاريخ ولادت او مشخّص نشده; امّا آنچه از قراين و شواهد به دست مى آيد و با توجّه به نظر بسيارى از عالمان علم رجال كه او را از اصحاب و يا معاصران امام رضا(علیه السّلام) دانسته اند, مى توان ولادت او را در اواخر قرن دون هجرى, در ايّام امامت امام كاظم (علیه السّلام) و در شهر كوفه دانست.1

مهاجرت از كوفه به قم

از مهاجرت ابراهيم بن هاشم به قم , اطّلاعات زيادى در دست نيست; ولى با توجه به رشد و نموّ او در كوفه ـ كه مركز تشيّع بوده است ـ, مى توان به سلوك تربيتى و علمى او پى برد. كشّى, نجاشى و شيخ طوسى(رحمت الله علیه) , در كتب رجالى خود, وى را اين گونه توصيف كرده اند:
إنّه أوّل من نشر حديث الكوفيين بقم.
او اوّلين كسى است كه حديث كوفيان را در قم منتشر نمود.
ابراهيم, پس از فراگيرى علوم و كسب احاديث از مشايخ حديثى به قصد انتشار اخبار اهل بيت(علیهم السّلام) در قم, از كوفه بدين شهر مهاجرت كرد و به ترويج مكتب حديثى خويش (كوفه), در قم همّت گماشت. يكى از نويسندگان معاصر مى نويسد:
او رشته هاى مختلف حديث را از اين جا و آن جا تحصيل كرد و سپس به قم آمد تا كه قم را از حديث اهل بيت(ع) غنى سازد. او بعد از تحصيل حديث از كوفيانى چون: ابن محبوب, به بغداد رفت و حديث بغداديان را از هر كس كه در آن جا صاحب كتاب و دانشى بود, فراگرفت و از مشايخ شام, عراق, كاشان, اصفهان, اهواز, رى, نيشابور, همدان, كرمان و… هر جا كه بود, بهره ها گرفت و هم اينك [از او] حدود هفت هزار حديث فقهى, اخلاقى و تاريخى در كتاب هاى مذهبى, موجود است.2
بدين ترتيب, ابراهيم بن هاشم, پس از سال ها دانش اندوزى, در قم, حرم و آشيانه اهل بيت(علیه السّلام) و حوزه مهم درسى شيعه, سُكنا مى گزيند و در آن, به ترويج معارف غنى مكتب جعفرى مى پردازد و تحوّلى شگرف را در اين حوزه بزرگ, رقم مى زند.

حوزه هاى درسى كوفه و قم

از آن جهت كه ابراهيم بن هاشم, نقش مهمّى در برقرارى ارتباط بين حوزه هاى قم و كوفه داشته است, لازم است توضيح مختصرى درباره وضعيت اين حوزه ها و نوع برخورد و تلقّى آنها از يكديگر داده شود.
با انتقال مركز خلافت جهان اسلام به كوفه و ورود على(علیه السّلام) بدين شهر, كوفه به تدريج, چهره اى شيعى به خود گرفت, به گونه اى كه هرگاه مى خواستند به كسى نسبت شيعى دهند, او را كوفى و يا كوفى مذهب مى ناميدند. با بازشدن فضاى سياسى در اواخر عهد بنى اميه و اوايل حكومت بنى عباس و دوران امامت صادقين(علیهما السّلام) , كوفه به عنوان مركز تشيّع, تكاپوى علمى خود را آغاز نمود. نخستين گروه از شاگردان امام باقر(علیه السّلام) از كوفه بودند كه در رأس آنها, خاندان پُربركت شيعى «اَعْيَن» هستند. نجاشى در كتاب خود مى نويسد كه حسين بن على بن زياد وشّاء, موفّق شد نهصد تن از شاگردان امام صادق(علیه السّلام) را در مسجد كوفه درك نمايد. بدين گونه, كوفه به عنوان نزديك ترين پايگاه شيعه به چشمه فيّاض اهل بيت (علیهم السّلام) شناخته مى شود و پرچمدار نشر حقايق دينى و علمى مى گردد.
قم نيز اوّلين مركز تشيّع در ايران است كه در قرن هاى سوم و چهارم, يكى از مهم ترين حوزه هاى شيعه در تدريس فقه و حديث به شمار مى رفته است. سابقه حديثى قم به نيمه اوّل قرن دوم هجرى باز مى گردد كه براى نخستين بار, عمران بن عبداللّه قمى و برادرش عيسى بن عبداللّه به خدمت امام صادق(علیه السّلام) رسيدند و امام(علیه السّلام) از آنان با عنوان اهل بيتِ خود, ياد فرمود.
امّا از اوايل قرن سوم به بعد, به تدريج, شاهد منازعات و اختلافات علمى حوزه ها با يكديگر و بويژه قم با عراق (و مشخّصاً كوفه) هستيم. عوامل چندى در اين اختلافات, مؤثّر بوده است كه مهم ترين آنها دو عامل: اختلاف عقايد و نحوه برداشت از احاديث, و نيز اقدامات غُلات و تفرقه افكنى و حديث سازى آنهاست, به گونه اى كه حوزه قم براى مصون ماندن از آسيب هاى اين جريان, به سختگيرى در معيارهاى پذيرش روايات و اصول جرح و تعديلْ روى آورد. سختگيرى و شدّت عمل ابن وليد و احمد بن محمد بن عيسى اشعرى در اين باره, مشهور است كه روايت از يونس بن عبدالرحمان و حسن بن محبوب را تحريم كرده بودند; چرا كه يونس, سماع را در نقل احاديث, شرط نمى دانست. مشايخ قم, احمد بن محمد بن خالد برقى را به اتّهام غلو, از قم بيرون راندند.3
از اين رو, فعّاليت و تلاش ابراهيم بن هاشم, به عنوان يكى از پرورش يافتگان مكتب حديثى عراق براى نشر احاديث كوفيان در قم, اهميّتى بسزا مى يابد و مى توان او را بنيانگذار مكتب حديثى جديد در قم دانست.

روايت ابراهيم از امام صادق (علیه السّلام)

ابراهيم بن هاشم قمى, از جمله راويانى است كه در روايتش از ائمه(علیهم السّلام) , پراكندگيِ نظر فراوانى وجود دارد. اوّلين بحث در اين زمينه, روايت او از امام صادق(علیه السّلام) است. در التهذيب شيخ طوسى و الكافى مرحوم كلينى, روايتى از على بن ابراهيم, از ابراهيم بن هاشم آمده است كه او از امام صادق(علیه السّلام) درباره صدقات اهل ذمّه سؤال مى كند. شهيد ثانى(رحمت الله علیه) در حواشى خود, اين روايت را مى پذيرد, به اين دليل كه ابراهيم از اصحاب امام رضا(علیه السّلام) و از شاگردان يونس است. بنابراين, روايت او از امام صادق(علیه السّلام) بعيد نيست. ميرداماد(رحمت الله علیه) نيز در الرواشح, بر همين نظر است, با اين تعليل كه امام صادق(علیه السّلام) در سال 148 ق, به شهادت رسيده است و اين سال, سال ولادت امام رضا(علیه السّلام) است. امام رضا(علیه السّلام) نيز در سال 203 ق, به شهادت رسيده است, كه در آن زمان, امام جواد(علیه السّلام) , نُه ساله بوده است. از اين رو, دور نيست كه ابراهيم, زمان امام صادق(علیه السّلام) را درك كرده باشد.
همان گونه كه پيداست, كلام اين دو عالم بزرگوار در اين باره, مضطرب (همراه با ترديد) است; در حالى كه بسيارى از محقّقان و بزرگان رجالى, همچون علامه بحرالعلوم(رحمت الله علیه) اين حديث را غريب دانسته اند4 و آن را اشتباه درنسخه, محسوب نموده اند;5 زيرا با پژوهشى در احاديث ابراهيم, مشخّص مى شود كه او نه تنها بدون واسطه از امام صادق(علیه السّلام) روايت نكرده است, بلكه با يك واسطه هم روايتى ندارد. از ديگر سو, اگر او از اصحاب و يا درك كنندگان امام صادق(علیه السّلام) مى بود, علماى رجال مى بايست نام او را در زمره اصحاب امام صادق(علیه السّلام) ذكر مى كردند و از امام كاظم(علیه السّلام) روايت مى داشت.6

روايت ابراهيم از امام رضا (علیه السّلام)

نجاشى, پس از نقل كلام كَشّى در مورد ابراهيم كه: «إنّه تلميذُ يونس بن عبدالرحمان, من أصحاب الرضا(علیه السّلام) », با عبارت: «هذا قول الكشّى و فيه نظر», در آن مناقشه مى كند. در اين كه اشكال نجاشى, شاگرد يونس بن عبدالرحمان بودن ابراهيم است و يا مصاحبت او با امام رضا(علیه السّلام) و روايت از ايشان, در ميان علما اختلاف اقوال بسيار است. گروه كم ترى از ايشان, همچون صاحب تنقيح المقال, معتقدند كه ابراهيم, از اصحاب امام رضا(علیه السّلام) بوده است و عبارت: «من أصحاب الرضا(علیه السّلام) » در كلام كشّى را اشاره به ابراهيم مى دانند و بر خلاف نظر عالمانى چون: سيد بحرالعلوم و ميرداماد, آن را متعلّق به يونس نمى دانند و برخى روايات را كه دلالت بر روايت ابراهيم از امام رضا(علیه السّلام) دارند , برمى شمارند.7 در برابر, بسيارى از بزرگان علم رجال, او را از اصحاب امام رضا(علیه السّلام) نمى دانند, اگر چه منكر ملاقات او با امام رضا(علیه السّلام) نيستند. صاحب قاموس الرجال و آيةاللّه خويى(رحمت الله علیه) , با ردّ نظر مرحوم مامقانى, هيچ روايتى را كه ابراهيم, راوى بدون واسطه آن از امام رضا(علیه السّلام) باشد, نمى پذيرند و با توجّه به روايات بسيار (حدود هفت هزار حديث) و مشايخ فراوان وى, بر اين اعتقادند كه عدم روايت او از امام رضا(علیه السّلام) , مصاحبتش با آن حضرت را منتفى مى سازد.8

شاگردى يونس بن عبدالرحمان

مسئله ديگرى كه در شرح حال ابراهيم بن هاشم قمى محلّ بحث است, موضوع شاگردى و تلمّذ او نزد يونس بن عبدالرحمان است كه از شاگردان و اصحاب ممتاز امام رضا و امام جواد(علیه السّلام) و از مشايخ حديث بوده است. گروهى همانند صاحب تنقيح المقال, در موضوع شاگردى ابراهيم نزد يونس, هيچ گونه ترديدى را روا نمى دانند9 و گروهى ديگر با استناد به عدم وجود روايتى بلاواسطه توسط او از يونس, چنين مسئله اى را انكار مى نمايند.10
استدلال گروه اخير در مورد عدم تلمّذ ابراهيم نزد يونس, چند وجه دارد. اوّل آن كه در شرح حالات ابراهيم گفته شده است كه او اوّلين كسى است كه احاديث كوفيان را در قم نشر داده است و اين مسئله, با شاگردى اش نزد يونس, تنافر جدى دارد; چرا كه يونس به جهاتى مورد طعن و ردّ مشايخ قم بوده است و احاديث او را نمى پذيرفته اند. بنابراين, به طور طبيعى نمى بايست روايات ابراهيم را نيز بپذيرند, در حالى كه مقاومتى از طرف مشايخ قم در برابر او گزارش نشده است.11
دليل دوم اين كه محقّقاً ابراهيم , بدون واسطه از يونس روايتى ندارد.12
ديگر آن كه وفات يونس در مدينه و در زمان امام رضا(علیه السّلام) بوده است, لذا ابراهيم, نمى تواند روايتى از او ـ كه در مدينه بوده است ـ داشته باشد.13 اين , مجموع استدلال مخالفان است.
امّا معتقدان به تلمّذ ابراهيم از يونس, در جواب منكران, پاسخ هايى دارند كه قانع كننده به نظر مى رسد. ايشان, قدح يونس نزد قمى ها و در عين حال, قبول روايات ابراهيم را ـ كه شاگرد يونس محسوب مى شود ـ, نشان دهنده نهايت تقواى او و وثوق قمى ها به ابراهيم مى دانند و هيچ منافاتى بين اين دو نمى بينند.14
در ضمن, سيره بزرگان اصحاب, عدم روايت از مشايخى بوده است كه مورد طعن واقع مى شده اند. از اين جهت, ابراهيم, تظاهر به شاگردى يونس و روايت از او و حتى از شاگردان وى نمى كرده است تا بتواند رسالت خويش را به انجام رساند و روايات اهل بيت(علیه السّلام) را منتشر سازد.15
و از جانب ديگر, طعن و ردّ يونس در اوايل امامت امام رضا(علیه السّلام) و آغاز پيدايش واقفيه بوده است و چون يونس از مخالفان واقفيه به شمار مى رفته است, آنها تلاش فراوانى نمودند تا او را به سوى خود جذب نمايند; اما كوشش ايشان بى ثمر ماند, به گونه اى كه على بن حمزه و زياد بن مروان, ضامن ده هزار درهم براى او شدند, اما يونس نپذيرفت. از اين رو , به اشاعه شايعات و رواج مطالبى عليه او مبادرت كردند تا او را به امامت امام رضا(علیه السّلام) بى تمايل نشان دهند و ديدگاه شيعيان را نسبت به وى مشوّه سازند; ولى هنگامى كه امر امامت امام رضا(علیه السّلام) برهمگان آشكار گشت, درباره يونس از امام(علیه السّلام) سؤال نمودند و حضرت , ايشان را به رجوع به يونس امر فرمود و درباره او از امام رضا و امام جواد(علیه السّلام) مدايحى وارد شد.
در اين وضعيت, مشايخ قم نيز به او مراجعه كردند و از طعن او دست برداشتند. ابن شادان مى گويد:
محمد بن احمد بن عيسى از طعن يونس, توبه و استغفار نمود. بنابراين, شاگردى ابراهيم در نزد يونس و انتساب روايت كوفيان, در قم, هيچ دور از ذهن نيست. 16
وفات يونس در زمان امام رضا(علیه السّلام) و در مدينه نيز نمى تواند نفى كننده شاگردى ابراهيم نزد او باشد.17
در مورد عدم ثبوت روايت ابراهيم از يونس نيز بايد يادآورى نمود كه شاگردى نزد او ملازمه اى با روايت از وى ندارد; چرا كه يونس, تنها محدّث و راوى نبوده است, بلكه همان گونه كه ابن نديم در الفهرست خود مى گويد, يونس, آگاه به علم كلام و علوم ديگر هم بوده است. بدين علّت, نمى توان عدم روايت ابراهيم از يونس را دليل بر عدم شاگردى نزد او قلمداد نمود. 18 با توجّه به مطالبى كه آمد و نيز ترديد و اضطرابى كه در كلام مخالفان موجود است, نظر موافقانْ پذيرفتنى تر است.
ادامه دارد ...

پی نوشتها :

1. تهذيب المقال, ص 275.
2 . كيهان فرهنگى, سال هشتم, ش 8, ص 28: «علم رجال و مسئله توثيق», محمدباقر بهبودى.
3 . برگرفته از كتاب تاريخ حديث, مجيد معارف با (تلخيص و تصرّف).
4 . رجال السيد بحرالعلوم, ج 1, ص 446.
5 . منتهى المقال, ج1, ص 217; تنقيح المقال, ج1, ص 224 .(شماره تكرارشده)
6 . بهجة الآمال, ج1.
7 . تنقيح المقال, ج1, ص 40; مستدركات علم الحديث, ج1, ص 224.
8 . قاموس الرجال, ج1, ص 432; رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 445; معجم رجال الحديث, ج 1, ص 312.
9 . تنقيح المقال, ج1, ص 40 .
10 . قاموس الرجال, ج1, ص 332; منتهى المقال, ج1, ص 216.
11 . قاموس الرجال, ج1, ص 332.
12 . معجم رجال الحديث, ج1, ص 312.
13 . تهذيب المقال, ج1, ص 278.
14 . تنقيح المقال, ج1, ص 4; تهذيب المقال, ج1, ص 278.
15 . تهذيب المقال, ج1, ص 279.
16 . همان جا.
17 . همان جا.
18 . همان, ص 279; تنقيح المقال, ج1, ص 39.

نويسنده:على آقاجانى قنّاد
منبع: www.hadith.net

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



علامه» اي که صاحب «ميزان» شد

هنگامي كه به نجف اشرف مي‌رود از اميرالمومنين علي (ع) استمداد مي‌طلبد كه در پي آن، سيدعلي آقاي قاضي نزدش آمده و به او مي‌فرمايد"شما به حضرت علي (ع) عرض حال کرديد و ايشان مرا فرستاده‌اند؛ از اين پس، هفته‌اي دو جلسه با هم خواهيم داشت؛ اخلاصت را بيشتر کن و براي خدا درس بخوان، زبانت را هم بيشتر مراقبت نما".
سيد محمد حسين طباطبايي كه بعدها به علامه طباطبايي شهرت يافت در سال 1281 شمسي چندي پيش از امضاي فرمان مشروطيت در شادآباد تبريز به دنيا آمد و پنج سال بيشتر نداشت که از نعمت مادر محروم شد و مدتي بعد نيز در سن نه سالگي پدرش از دنيا رفت.
اجداد او از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبي (ع) و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسين (ع) هستند.

*اجداد علامه

جدّ وي از شاگردان و معاشران نزديک شيخ محمد‌حسن نجفي صاحب جواهرالکلام بود و نامه ها و نوشته‌هاي ايشان را مي نگاشت كسي كه مجتهد بود و به علوم غريبه‌اي همچون رمل و جفر احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود.
روزي هنگام تلاوت قرآن به آيه " و ايوب إذ نادي ربه انيّ مسني الضر و انت ارحم الرّاحمين" رسيد كه دلش شکست و از نداشتن فرزند غمگين شد و با همان حال از خداوند طلب حاجت كرد و ته دلش روشن بود كه دعايش مستجاب ميشود و همان گونه شد كه خداوند پس از عمري دراز فرزند صالحي به او عنايت فرمود كه آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبايي مي شود.

*اجازه اجتهاد در 33 سالگي

وصي پدر علامه كه مردي بود به همراه همسرش مسئوليت او و برادرش محمدحسن را برعهده گرفتند و آنها را به مكتب‌خانه فرستادند.
او به مكتب‌خانه رفت و در آنجا علاوه بر يادگيري قرآن به فراگيري کتاب‌هاي گلستان، بوستان و مثنوي و نيزآموزش خوشنويسي زيرنظر ميرزا علينقي خطاط پرداخت و پس از آن براي ادامه تحصيل به مدرسه طالبيه تبريز رفت و آموزش‌هاي لازم را در خصوص ادبيات عرب، فقه و دانش‌هاي اسلامي فراگرفت.
پس از آن علامه به همراه برادرش به نجف اشرف رفت و به مدت 10 سال به تحصيل علوم ديني و کمالات اخلاقي و معنوي مشغول شد و علوم رياضي را نزد سيد ابوالقاسم خوانساري که از رياضي دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت و دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته‌اي هچون مرحوم آيت الله نائيني (ره) و مرحوم آيت الله اصفهاني(ره) به پايان رساند به طوري كه در مدتي که در نجف مشغول تحصيل بود در سن 33 سالگي از آيت‌الله نائيني اجازه اجتهاد داشت.
سيد محمدحسين معارف الهيه و اخلاق و فقه الحديث را نزد عارف عاليقدر و کم‌نظير مرحوم آيت‌الله سيد علي آقا قاضي طباطبايي (ره) آموخت و در سير و سلوک و مجاهدات نفسانيه و رياضات شرعيه تحت نظر و تعليم و تربيت آن استاد کامل بودند.
استاد امجد نقل مي کند که "حال مرحوم علامه، با شنيدن نام آيت الله قاضي دگرگون مي‌شد".

*شكنجه روحي

درنجف بود كه به سبب تنگي معيشت و نرسيدن مقرري که از ملک زراعي‌شان در تبريز بدست مي‌آمد مجبور به مراجعت به ايران شدند و ده سال در قريه شادآباد تبريز به زراعت و کشاورزي پرداختند.
علامه در اين خصوص مي‌گويد"سال 1314 در اثر اختلال وضع معاش ناگزير به زادگاه اصلي خود تبريز برگشتم و ده سال و خرده‌اي در آن سامان به‌سربردم که حقاً بايد اين دوره را در زندگي خود دوره‌ي خسارت روحي بشمارم، زيرا در اثر گرفتاري ضروري به فلاحت از تدريس و تفکر علمي جز مقداري بسيار ناچيز باز مانده بودم و پيوسته با يک شکنجه‌ي دروني به سر مي‌بردم".
فرزندش سيد عبدالباقي طباطبايي نيز درباره آن دوران از زندگي پدر مي‌گويد" خوب به ياد دارم که مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعاليت بود و کارکردن ايشان در فصل سرما در حين ريزش باران و برف‌هاي موسمي در حاليکه چتر به دست گرفته يا پوستين بدوش داشتند امري عادي تلقي مي‌گرديد، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستاي شادآباد و به‌دنبال فعاليت‌هاي مستمر ايشان قنات‌ها لايروبي و باغ‌هاي مخروبه تجديد خاک و اصلاح درخت شده و در عين حال چند باغ جديد، احداث گرديد و يک ساختمان ييلاقي هم در داخل روستا جهت سکونت تابستاني خانواده ساخته شد و در محل زيرزمين خانه حمامي به سبک امروزي بنا نمود".
وي در سال 1325هـ.ش به قم هجرت کردند و در يک اتاق اجاره‌اي در کوچه يخچال قاضي ساکن شدند و تا آخر عمر در قم سکونت داشتند.

*سيره علمي علامه طباطبايي (ره)

در مقام بحث فلسفي، هرگز منقولات شرعي و غير شرعي را در مقدمات قياس و برهان راه نمي‌داد اما از سوي ديگر عقل را براي دعوت به‌سوي کمال و سعادت کافي نمي‌دانست.
با اين که معتقد بود، عقل در همه زمينه‌ها، داراي حجّيت است، باور داشت که هيچ حکم عقل با هيچ حکم شرعي قطعي معارضه نداشت.
در تفسير گرانبهاي الميزان، درباره ضرورت منطق و فلسفه مي‌گويد"گرچه کتاب و سنت، انسان را به گسترش بکارگيري روشهاي عقلي صحيح دعوت کرده اند،... ولي از پيروي آنچه با کتاب و سنت قطعي مخالفت دارد، نهي نموده‌اند زيرا کتاب و سنت قطعي از مصاديقي است که عقل به صراحت حقانيت و صداقت آن را امضا کرده است و اين محال است که بار ديگر عقل بر بطلان آن اقامه برهان کند".
تعبد مکتبي علامه، در زمينه فکر و نظر محدود نبود، بلکه در مرحله عمل نيز تعبدي نمايان داشت؛ در برابر قرآن دنيايي از خضوع و تواضع بود و خواندن قرآن را بهترين و عالي‌ترين کار خود مي دانست.
نه مقدس مآبان سطحي‌نگر و دور از تعقل و برهان را دوست مي‌داشت و نه برهان‌گرايان و فلسفه خواهان غير متشرع را ارج مي نهاد و معتقد بود"حکمتي که بر جان ننشيند و لزوم پيروي از شريعت را به دنبال خود نياورد حکمت نيست".
يکي از امتيازات و ويژگي‌هاي شخصيتي علامه طباطبايي اين بود که داراي استقلال فکري و روح واقع گرايي بود، که همواره حقيقت را بر عوامل ديگر مقدم مي داشت و با ديدي انتقادي به گفته بزرگان مي نگريست و حقيقت و واقعيت را فداي عظمت استاد يا دانشمندان ديگر نمي کرد.
البته انتقاد از ديگران را نه از روي تحقير و اهانت، بلکه با تعظيم و احترام و تقدير از افکار آنها انجام مي داد، بدين جهت به انديشه‌هاي حکما و عرفاي سلف احترام مي‌گذاشت و وقتي در محضرش سخن از اقامه برهان بر اصول معارف قرآني عنوان مي شد، مي فرمودند"اينها را ملاصدرا به ما ياد داده است".
اما در عين حال برخي نظريات آنان را نقد مي‌كرد؛ مسئله حرکت در حرکت را که صدر المتألهين نمي‌پذيرفت ايشان اثبات مي‌کردند، مُثُل افلاطوني را به آن معنا که ملاصدرا مي پذيرفت ايشان رد مي کرد.

*مهارت‌هاي علامه

فرزند علامه مي‌گويد" پدرم از نظر فردي تيرانداز بسيار ماهري بود و هم اسب سواري تيزتک و به راستي در شهر خودمان تبريز بي‌رقيب بود، هم خطاطي برجسته بود، هم نقاش و طراحي ورزيده، هم دستي به قلم داشت و هم طبعي روان در سرايش اشعار ناب عارفانه و اما از نظر شخصيت علمي و اجتماعي، هم استاد صرف و نحو عربي بود، هم معاني و بيان، هم در اصول و کلام کم نظير بود و هم در فقه و فلسفه، هم از رياضي حظي وافر داشت و هم از اخلاق اسلامي، هم در ستاره شناسي تبحر داشت، هم در حديث و روايت و خبر؛ شايد باور نکنيد که پدربزرگوار من، حتي در مسائل کشاورزي و معماري هم صاحب‌نظر و بصير بود و سال‌ها شخصاً در املاک پدري در تبريز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماري اصلي را عهده دار بود و تازه اينها گوشه‌اي از فضايل آن شاد روان بود وگرنه شما مي‌دانيد که بي‌جهت به هر کس لقب علامه نمي‌دهند و همگان به خصوص بزرگان و افراد خبير و بصير هيچکس را علامه نمي خوانند مگر به عمق اطلاعات يک شخص در تمام علوم و فنون عصر ايمان آورده باشند".

*شاگردان بنام

شهيد آيت الله دکتر محمد مفتح، آيت الله‌محمد محمدي گيلاني، سيد محمد حسيني بهشتي، سيد جلال الدين آشتياني، سيد محمدحسين حسيني طهراني، غلامحسين ابراهيمي ديناني، ابراهيم اميني، عبدالله جوادي آملي، حسن حسن‌زاده آملي، علي ميانجي، محمد جواد باهنر، عبدالله فاطمي‌نيا، عباس ايزدي، مرتضي مطهري، سيد عبدالکريم موسوي اردبيلي، محمدتقي مصباح يزدي، امام موسي صدر، ناصر مکارم شيرازي، حسن نوري همداني، حسين نوري همداني و دكتر سيد يحيي يثربي تنها برخي از شاگردان روشنفكر و فرهيخته آيت‌الله علامه طباطبايي هستند كه از باده علم و معرفت استاد سيراب شدند.
همچنين بسياري از روشنفکران در جلسات مباحثه از ايشان بهره گرفتند. از آن جمله مي‌توان به جلسات مباحثه با پرفسور هانري کربن اشاره کرد، که دکتر سيد حسين نصر و بسياري ديگر در آن حضور داشتند و يا جلساتي که در تهران برگزار مي‌شد و افرادي نظير داريوش شايگان در آن حاضر بودند.

*پيام رهبر معظم انقلاب

مقام معظم رهبري، حضرت آيت‌اللّه خامنه‌اي در قسمتي از پيام خود به مناسبت سالگرد ارتحال علامه طباطبايي، ايشان را چنين ستودند"او مجموعه اي از معارف و فرهنگ اسلام بود، فقيه بود، حکيم بود، آگاه از اندوخته‌هاي فلسفي شرق و غرب بود، مفسّر قرآن بود، از علوم اسلامي، يعني علومي که از اسلام نشأت گرفته، يا از آن تغذيه کرده است، مطلع بود... شخصيت او، در لابه لاي اين دانستني‌هاي بسيار، به کمک رياضتي مداوم و درازمدت پرورده، صيقل يافته و پرداخته شده بود؛ از کساني بودکه تنها مکتب جامعي چون اسلام مي تواندامثال او را در دامان پربرکت خويش پرورش دهد".

*رحلت

عبدالباقي طباطبايي فرزند علامه نقل مي‌کند، روزهاي آخرزندگي علامه کسي از ايشان پرسيد: در چه مقامي هستيد؟ فرموده بودند" مقام تکلم"، كه فرد مي‌گويد: با چه کسي؟ ايشان مي‌فرمايند" با حق".
آخرين باري که حالشان بد شد و راهي بيمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند" من ديگر بر نمي گردم".
هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ايشان هيچ جوابي به هيچ کس نمي داد و سخن نمي گفت، فقط زير لب زمزمه مي کرد"لا اله الا الله"
حالات اين عارف فرزانه در اواخر عمرگرانبهايش دگرگون شده و مراقبه ايشان شديد شده بود و اين بيت حافظ را مي‌خواندند و يک ساعت مي‌گريستند" کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش، کي روي؟ ره زکه پرسي؟ چه کني؟ چون باشي؟".
مرحوم آيت الله کشميري فرموده بودند" شب وفات علامه طباطبائي در خواب ديدم که حضرت امام رضا (ع) در گذشته‌اند و ايشان را تشييع جنازه مي‌کنند؛ صبح، خواب خود را چنين تعبير کردم که يکي از بزرگان از دنيا خواهد رفت و در پي آن، خبر آوردند که آيت الله طباطبايي درگذشت".
علامه طباطبايي در روزهاي پاياني عمر شريفشان غير از خواص، از شاگردان کسي را به ملاقات نپذيرفتند، حال ايشان روز به روز سخت‌تر مي‌شد تا اينکه ايشان را در قم، به بيمارستان انتقال دادند.
قريب يک هفته در بيمارستان بستري مي‌شوند و دو روز آخر کاملاً بيهوش بودند، تا در صبح يکشنبه 18 ماه محرم الحرام، 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سراي ابدي هجرت كردند و فرداي آن روز آيت‌الله سيد محمدرضا گلپايگاني (ره) بر پيكر مطهر ايشان نمازخواندند و در بالا سر قبر حضرت معصومه (س) به خاك سپرده شدند.

"شبکه خبر دانشجو"
زينب صناعي – گروه انديشه؛

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



تـــــــواضــــع ســـر رفــعــــــت انـــدازدت

گویند: در ایامى كه شیخ بهایى (رحمت الله علیه ) جهت زیارت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) به نجف اشرف وارد شد. روزى به دروس مولانا احمد مقدس اردبیلى حاضر شد، دید كه مقدس از جهت شكسته نفسى و تواضع ، به طورى خود را در میان شاگردان مخفى مى كند كه كسى فرق نمى گذارد استاد كدام است و شاگرد كدام . و بدون این كه در صدر مجلس ‍ باشد در میان شاگردان ، مشغول درس دادن مى باشد و صدر مجلس از وجود ایشان خالى است .
شیخ بهایى از این همه تواضع و شكسته نفسى او تعجب كرد. با اصرار و خواهش ، استاد را آورده و در صدر مجلس نشانید. در این اثنا صدایى شنید كه با تلاوت بلند این آیه شریفه را مى خواند. «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» 1 ؛ ما این خانه آخرت (بهشت جاوید) را براى آنان كه در زمین اراده علو و برترى ، فساد و سركشى را ندارد مخصوص گرداندیم و حسن عاقبت از آن پرهیزكاران است .
بعد از خوانده شدن این آیه ، هر چه گشتند شخص گوینده را نیافتند و از شنیدن آیه لرزه بر اندام مقدس اردبیلى افتاد و رنگش متغیر شد. گریه كنان و با حال ناراحتى برخاست و دو مرتبه در میان شاگردان خود نشست و باز مشغول درس و بحث خود شد.2
در خود كمال و منزلتى هر كه را كه هست
بــر صــدر اخـتـیــار كــنـــد آسـتـــانـه را
تـــــــواضــــع ســـر رفــعــــــت انـــدازدت
تـــكــــبـــر بـــه خـــاك انـــدر انــــدازدت
تــواضـــع است دلــیل رسیــدن به كمــال
سواره چون كه به مقصد رسد پیاده شود

منبع : تأثیر قرآن در جسم و جان ،سید نعمت الله صالحی

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



ابراهيم بن هاشم قمى

قسمت دوم

ابراهيم در كلام علما

ابراهيم بن هاشم قمى, عالمى نستوه, فقيهى وارسته و راوى اى خستگى ناپذير, و در راه ترويج تعاليم اهل بيت(علیهم السّلام) , از والا مقام ترين روات و داراى منزلتى عظيم در ميان محدّثان اخبار عترت نبوى است. محقّقان علم رجال و علماى علوم اسلامى, بسيار او را ستوده اند. توصيف او به اين كه اوّلين نشر دهنده اخبار كوفيان در قم است, خود, دلالت بر جلالت مقام او دارد و شايد بتوان وى را پرچمدار و سلسله جنبانِ نهضت حديثى در ميان راويان و محدّثان حوزه درسى قم دانست.
ابراهيم, در ميان روات, داراى بيشترين و متنوّع ترين روايات است, به گونه اى كه در بسيارى از ابواب فقهى و اخلاقى, احاديثى از او موجود است و كم تر بابى است كه از روايات او تهى باشد.19
آيةاللّه خويى(رحمت الله علیه) , روايات او را متجاوز از 64 حديث 20 و تعداد اساتيد و مشايخ او را بالغ بر 160 نفر ذكر نموده است,21 كه اين همه, مقام شامخ و موقعيت ستوده او را نزد اهل تحقيق و بزرگان تأليف و عالمان مكتب شيعه مى رساند. علامه بحرالعلوم(رحمت الله علیه) , وى را با عباراتى چون: كثيرالرواية, واسع الطريق, ومقبول الحديث مى ستايد.22
ابن مشهدى در كتاب المزار الكبير, در باب «ذكر نمازگزاردن در زواياى مسجد سهله», او را از كسانى معرّفى مى نمايد كه در عصر غيبت, به محضر امام زمان (علیه السّلام) رسيده اند23و اين, افزون بر مقام علمى ابراهيم بن هاشم, نشان از عظمت روحى و معنوى, و وارستگى اخلاقى او دارد و جايگاه او را نزد اهل بيت(علیهم السّلام) روشن مى سازد.
شهيد ثانى(رحمت الله علیه) , وى را از ارجمند ترين اصحاب و والاترين بزرگان شيعه و «كثيرالعلم والرواية» مى داند و او را از كسانى مى شناسد كه اين حديث امام صادق(علیه السّلام) در شأن ايشان وارد است:
إعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنّا .
منزلت هر كس را به مقدار روايتش از ما بشناسيد.24
ميرداماد(رحمت الله علیه) در كتاب الرواشح, ابراهيم را اين گونه معرّفى مى نمايد: هو (إبراهيم بن هشام) شيخ الشيوخ, قطب الأشياخ, وتر الأوتاد, و سند الأسناد.25
آنچه برشمرديم, نمونه اى بود از رفعت مقام اين محدّث گرانمايه و روايتگر فرزانه علوم آل البيت (علیه السّلام) كه بر زبان و قلم بزرگان دين و مذاهب, جارى گشته است.

وثاقت ابراهيم بن هشام

ابواسحاق ابراهيم بن هاشم قمى, از راويان و از بزرگان علم حديث و روات اهل بيت(علیه السّلام) است و بر شخصيت ارجمند وى, هيچ خللى وارد نيست; امّا تنها به اين علّت كه اصحاب, به وثاقت و عدالت او تصريح نكرده اند, گروهى از متقدّمان, او را در حدّ وثاقت پذيرفته اند و حديث او را «حَسَن» دانسته اند, كه البته اينان نيز در كلامشان اضطراب و ترديد وجود دارد و به مقام علمى و معنوى ابراهيم, اذعان دارند, گرچه متاٌخّران, شخصيت والاى ابراهيم را موثّق و روايات او را صحيح مى دانند. علاّمه حلّى(رحمت الله علیه) در مورد او مى نگارد:
من هيچ يك از اصحاب را نيافتم كه او را قدح كرده باشد و نيز به تعديل او تصريح كرده باشد. روايات از او بسيار است و ارجح, قبول روايات اوست.26
علاّمه مجلسى(رحمت الله علیه) روايات او را حَسَن, امّا در مرتبه صحيح مى داند.27 شهيد ثانى(رحمت الله علیه) در مسالك الاٌفهام, هنگام بحث از وقوع طلاق به صيغه امر, حديث ابراهيم را از بالاترين و بهترين مراتب حَسَن, نام مى برد و در بحث در مورد روايتى ديگر, طريق ابراهيم را از والاترين طُرُق مى شناسد. هم او در شرح الدروس مى نويسد:
إنّ حديث إبراهيم بن هشام, من يعتمد عليه كثير و إن لم ينصّ الأصحاب على توثيقه, لكنَّ الظاهر أنّه من أجّلاء الأصحاب و عظمائهم, المشارُ إلى عظم منزلتهم ورفع قدرهم فى قول الصادق(علیه السّلام) : «إعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنّا». احاديث ابراهيم, از جمله رواياتى است كه بر آن بسيار اعتماد شده است. اگرچه نصّى از اصحاب در توثيق او وارد نگشته است; امّا ظاهر آن است كه او از بزرگان اصحاب و بلندمرتبگان آنهاست كه اين كلام امام صادق(علیه السّلام) به منزلت والاى او اشاره دارد كه فرمود: «منزلت اشخاص را به مقدار روايات آنها از ما اهل بيت بشناسيد».
از آنچه گفته شد, معلوم گرديد كه تنها علّتى كه به موجب آن, قدما به وثاقت ابراهيم و صحيح بودن رواياتش قائل نشده اند, وارد نشدن كلامى از اصحاب, در اين مورد است كه به اين مسئله هم رجاليان متاٌخّر, پاسخ هاى متقن و دقيقى داده اند. ميرداماد در الرواشح, پس از آن كه روايات ابراهيم را از نظر قدما, تالى درجه صحّت مى داند, مى نويسد:
صحيح و صريح در نزد من آن است كه طريق ابراهيمْ صحيح است; چرا كه جلالت و عظمت شاٌن او برتر از آن است كه كسى او را تعديل و توثيق نمايد.

سپس مى افزايد:

بزرگان و نام آورانى همچون: شيخ مفيد و شيخ صدوق و شيخ طوسى, شاٌنشان بالاتر از آن است كه ديگران, آنها را توثيق كنند. ابراهيم نيز كه از موجّه ترين و والاترين بزرگان شيعه است, شايسته آن مقام است و مدح او به عبارت «هو أوّل من نشر أحاديث الكوفيين بقم و هُوَ تلميذ يونس بن عبدالرحمان», تعبير جامعى است.28
برخى ديگر نيز گفته اند همان گونه كه برخى مشايخ اجازه, همانند: احمد بن محمد بن حسن بن وليد و محمد بن اسماعيل نيشابورى, در رجال, توثيق نشده اند و با اين حال, حديث آنها صحيح شمرده مى شود; چرا كه گرفته شده از اصول است, از اين رو, حديث ابراهيم نيز به طور قطعْ صحيح خواهد بود.29
از عبارات محقّق اردبيلى و محقّق بحرانى نيز برمى آيد كه ابراهيم را از زمره موثّقان مى دانسته اند.30 شيخ بهايى از پدر بزرگوارش نقل كرده است كه:
إنّى لأستحيى أنْ لا اَعُدَّ حديثه صحيحاً.31 من شرم از آن دارم كه حديث او (ابراهيم) را صحيح ندانم.
علامه بحرالعلوم(رحمت الله علیه) در رجال خويش مى فرمايد: الأَصحّ عندى إنّه ثقة صحيح الحديث.32
نظر صحيح نزد من آن است كه ابراهيم,ثقه و حديث او صحيح است.
سيد بن طاووس(رحمت الله علیه) در روايتى كه در سندش ابراهيم هست, مى گويد:
…و رواة الحديث, ثقات بالإتقان.33
و ابن قولويه در اسناد كتاب كامل الزيارات, به وثاقت تمام كسانى كه در اسناد كتاب واقع شده اند و ابراهيم هم از جمله آنهاست, شهادت داده است.34 عمده دلايلى كه سيد بحرالعلوم(رحمت الله علیه) و ديگران بر صحّت روايات و وثاقت ابراهيم نقل كرده اند, عبارت است از:
1. آنچه على بن ابراهيم بن هاشم, فرزند فاضل و ثقه و بزرگوار او در خطبه تفسيرش مى گويد كه:
ونحن ذاكرون و مخبرون بما انتهى الينا و رواه مشايخنا وثقاتنا عن الذين فرض اللّه طاعتهم و أوجب ولايتهم.
ما ذكر كننده و خبر دهنده آنچه هستيم كه به ما رسيده است و آن را مشايخ ما و ثقات ما از كسانى كه خداوند, اطاعت و ولايت آنها را بر ما واجب ساخته است, روايت كرده اند.
اين, در حالى است كه بيشترين روايات او از پدرش است و معناى «مشايخنا» و «ثقاتنا» از باب اتّحاد موصوف, «مشايخنا الثقات» است. بنابراين, وى در ابتداى كتاب خويش, به وثاقت مشايخ اسناد كتاب, از جمله ابراهيم, اذعان مى نمايد.35
2. آن كه بسيارى از متاٌخّران, وى را توثيق نموده اند و اين, تعارضى با عدم توثيق اكثر متقدّمان ندارد, به جهت اضطراب و دوگانگى اى كه در كلامشان موجود است كه گاهى روايتى با واسطه ابراهيم را «صحيح» و گاهى «حَسَن » خوانده اند. البته, عدم توثيق قاطع آنها, مى تواند به دليل عدم اطّلاع بر سبب مقتضى توثيق باشد كه به طور قطع, سخن غير مطّلع (متقدّمان) بر مطّلع (متاٌخّران), حجّت نخواهد بود.36
3. تصحيح طرق احاديثى كه در آنها ابراهيم حضور دارد, از سوى اصحاب اصطلاح همانند: شهيدين, علامه و ديگران; و اين, تنافرى با توصيف او به «حَسَن» در جاى ديگرى از عبارات آنها ندارد; چرا كه اختلاف نظر از شخص واحد در موضوعى يگانه, بسيار روى مى دهد.37
4. اصحاب و علما بر قبول روايات ابراهيم , اتّفاق دارند, با آن كه در حجّيت حديث حَسَن, آراى مختلفى ابراز نموده اند. از اين رو, بايد سبب جمع كننده اى بر اعتبار او وجود داشته باشد كه با وجود توصيف رواياتش به حَسَن از سوى متقدّمان, در قبول رواياتش اختلافى نكرده اند.38
5. اصحاب و عالمان علم رجال, در شاٌن اين راوى فرهيخته نگاشته اند كه «إنّه أول من نشر أحاديث الكوفيين بقم» و اين, خود دليل مستقلّى بر وثاقت ابراهيم است; چرا كه حوزه قم ـ كه در جرح و تعديل روايات, شيوه سختگيرانه اى داشته است ـ, نمى توانسته نسبت به روايات ابراهيم, بى تفاوت باشد. از اين جهت, قدح و طرد نكردن او از جانب قمى ها, دليل بر نهايت وثاقت اوست.39

روايت ابراهيم از حمّاد بن عثمان و يا حمّاد بن عيسى

بحث ديگرى كه از منظر روايى و رجالى داراى اهميّت است, موضوع روايت ابراهيم بن هشام از حمّاد بن عثمان و حمّاد بن عيسى است كه در كتب حديثى از هر دو, رواياتى موجود است; ولى شيخ صدوق(رحمت الله علیه) در اواخر مشايخ كتاب من لا يحضره الفقيه, درباره يكى از احاديثْ چنين مى نگارد:
حديثى را كه در آن, وصيّت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) به فرزندش محمد بن حنفيه است, روايت كردم از پدرم, از على بن ابراهيم, از پدرش, از حمّاد بن عيسى, از كسى كه آن را از امام صادق(علیه السّلام) روايت كرده است, در حالى كه بيشتر مردم در اين اسناد اشتباه كرده اند و به جاى حمّاد بن عيسى, حمّاد بن عثمان را قرار داده اند. ابراهيم بن هشام, حمّاد بن عثمان را ملاقات نكرده است و فقط حمّاد بن عيسى را ديده است.40
در اين مسئله, بسيارى از فقها, پيرو نظر شيخ صدوق(رحمت الله علیه) هستند كه از جمله آنان مى توان علاّمه ابن داوود, شهيد ثانى و فرزند بزرگوارش را نام برد; امّا برخى در اين موضوعْ درنگ كرده اند و آن را نپذيرفته اند, چرا كه حمّاد بن عثمان و حمّاد بن عيسى و ابراهيم بن هاشم را در طبقه هم دانسته اند و معتقدند كه الكافى, روايات اين دو را با تصريح به نام هريك, ذكر نموده است و گاهى از حمّاد, روايت كرده است, بدون آن كه قيد آن را مشخّص كند و اين, دلالت بر روايت ابراهيم از حمّاد بن عثمان دارد.41
در برابر, بعضى از محقّقان معاصر, روايات الكافى از حمّاد بن عثمان را ناشى از اشتباه مرحوم كلينى(رحمت الله علیه) دانسته اند و روايت بدون واسطه و مستقيم ابراهيم را از حمّاد بن عثمان نمى پذيرند و بنابر آنچه در «باب الزكاة» الكافى آمده است, ابن ابى عمير را واسطه در اين روايات مى دانند.42

تأليفات وى

علماى رجال در شرح حال ابراهيم بن هاشم و در شمار آثار نوشتارى او, دو كتاب قضايا أميرالمؤمنين (علیه السّلام) درباره قضاوت هاى على(علیه السّلام) و كتاب النوادر را ثبت نمود ه اند. اين دو كتاب, با كمال تاٌسف, در سوانح ايّام و حوادث روزگار از بين رفته و به دست ما نرسيده است.43

مشايخ و اساتيد وى

ابو اسحاق ابراهيم بن هاشم قمى, در ميان محدّثان و روايتگران, شايد داراى پُرشمارترين و بيشترين مشايخ و اساتيد باشد. وى از امام جواد(علیه السّلام) , بدون واسطه, روايت دارد. او در راه ترويج معارف آل اللّه, سر از پا نشناخته و دشوارى و رنج سفر را به جان خريده است و هماره, بى قرارانه در پى كسب حقايق نبوى و علوى بوده است. از اين رو, نزد هركسى كه قطره اى از معارف درياى حقيقت يافت مى شده, رفته و از او آموخته است, به گونه اى كه علماى رجال, 160 تن از كسانى را كه ابراهيم از ايشان روايت دارد, ذكر نموده اند44 كه ذكر نام همه آنها در گنجايش اين دفتر نيست. لذا به ذكر تعدادى از ايشان كه در رجال علامه بحرالعلوم آمده است, اكتفا مى كنيم:
ابراهيم بن ابى محمود خراسانى, ابراهيم بن محمد بن وكيل همدانى, احمد بن محمد بن ابى نصر, جعفر بن محمد بن يونس, حسن بن جهم, حسن بن على وشّاء, حسن بن محبوب, حمّاد بن عيسى, حنّان بن سيد, حسين بن سعيد, حسين بن زيد نوفلى, ريان بن صلت, سليمان بن جعفر جعفرى, سهل بن يسع, صفوان بن يحيى, عبدالرحمان بن حجّاج, عبداللّه بن جندب, عبداللّه بن مغيره, عبداللّه بن ميمون قدّاح, فضالة بن ايّوب, محمد بن ابى عمير, محمد بن عيسى بن عبيد, يحيى بن عمران حلبى, و نضربن سويد.45

شاگردان وى

شاگردان و دانش آموختگان مكتب درس و حديث ابراهيم بن هشام نيز هر يك, از نامداران و بزرگان شيعه به شمار مى روند و خود, در فقه و علم و حديث, سرآمد دوران بوده اند و در ميان راويان, جايگاهى ممتاز را به خود اختصاص داده اند كه در كتب رجال, نامشان مضبوط است. تعدادى از شاگردان او عبارت اند از:
احمد بن ادريس قمى, سعيد بن عبداللّه اشعرى, عبداللّه بن جعفر حميرى, على بن ابراهيم بن هاشم قمى, محمد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى, محمد بن حسن بن صفّار, على بن حسن بن فضال, محمد بن على بن محبوب, محمد بن يحيى عطّار, حسن بن متّيل.46

خاندان وى

خاندان و فرزندان ابراهيم بن هاشم, همه از دوستداران اهل بيت(علیه السّلام) و بسيارى از ايشان, از علماى شيعه بوده اند. وى داراى دو فرزند بوده كه نامشان على و اسحاق است.
على بن ابراهيم, از موثّق ترين روات و والامقام ترين عالمان شيعى است و داراى كتابى در تفسير قرآن است كه يكى از كتب معتبر در اين موضوع است. وى داراى سه فرزند است به نام هاى: احمد بن على (كه از مشايخ شيخ صدوق بوده است), محمد بن على (صاحب كتاب العلل ـ كه علامه مجلسى در مواضع بسيارى از بحارالاٌنوار, به نام او تصريح نموده است) و ابراهيم بن على ـ كه او نيز از راويان و محدّثان است.
از فرزند ديگر ابراهيم بن هاشم, يعنى اسحاق نيز رواياتى در الكافى موجود است و ظاهراً سنّ وى از على بن ابراهيم, بيشتر بوده است; چرا كه روايات او از طريق برادرش على بن ابراهيم است.47

وفات و مدفن وى

تاريخ وفات ابراهيم بن هاشم, همانند تاريخ ولادت او, مشخّص نيست و در ميان كتب رجال, سخنى در اين زمينه وجود ندارد; امّا از آن رو كه وى از شاگردان امام جواد و امام هادى و امام عسكرى(علیه السّلام) روايت دارد 48 واگر ولادت او در ايّام امامت امام كاظم(علیه السّلام) باشد, مى توان وفات او را در اوايل نيمه دوم قرن سوم دانست.
در مورد مدفن وى نيز باتوجّه به حتمى بودن ورود وى به قم و عدم وجود گزارشى مبنى بر خروج او از اين شهر, و نيز مشخّص بودن مقبره پسر بزرگوارش على بن ابراهيم در قم, به طور مسلّم, مزار او نيز در قم است; ولى امروزه نشانى از مدفن او موجود نيست. عاش سعيداً و مات سعيداً.

پی نوشتها :

19 . رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 439; تهذيب المقال, ج 1.
20 . معجم الرجال الحديث, ج1, ص 318 ـ 321.
21 . همان, 317.
22 . رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 436.
23 . تهذيب المقال, ج 1.
24 .مسالك الأفهام, در وقوع طلاق به صيغه امر و عدم توارث به عقد منقطع; شرح الدروس, مسئله مسّ مصحف.
25 . رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 405.
26 . الخلاصة, الحلّى, ص 137 ـ 138.
27 . الوجيزة, محمدباقر مجلسى, ص16 .
28 . رجال السيد بحرالعلوم, ج 1, ص 451.
29 . همان جا.
30 . همان, ص 453 به نقل از: زبدة المقال, ص 85 (كتاب الصوم).
31 . تنقيح المقال, ج1, ص 40.
32 .رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 462.
33 . فلاح السائل, ص 158.
34 . معجم الرجال الحديث, ج1, ص 317.
35 . رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 462 ـ 463; تنقيح المقال, ج1, ص 41.
36 .رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 463; تنقيح المقال, ج1, ص41.
37 . همان جا.
38 . همان جا.
39 . رجال السيد بحرالعلوم, ص 464; تنقيح المقال,ص 41.
40 . تنقيح المقال, ج1, ص 43.
41 . همان جا.
42 . قاموس الرجال, ج1, ص 337.
43 . رجال السيد بحرالعلوم, ج 1, ص 439; تنقيح المقال, ج1, ص 44.
44 . معجم رجال الحديث, ج1, ص 317.
45 .رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 439.
46 .تنقيح المقال, ج1, ص 364; تهذيب المقال, ج1, ص 279; رجال السيد بحرالعلوم, ج1, ص 439.
47 . مستدركات علم رجال الحديث, ج1, ص 225 ـ 226.
48 .تهذيب المقال, ج1, ص 276.

نويسنده:على آقاجانى قنّاد
منبع: www.hadith.net

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شیخی که کلیدهای بهشت را به ما بخشید حاج شيخ عباس قمي از علما، مورخان و محدثان عصر حاضر محسوب مي‌شود. او در قم متولد شد و تحصيلات ابتدايي را در آن شهر فرا گرفت. سپس در1316قمري به نجف رفت و از محضر درس حاج ميرزا حسين نوري محدث بهره‌ي فراوان برد. در 1320 قمري پس از وفات استاد خود به قم بازگشت. آنگاه از قم به مشهد رفت و از آنجا مجدداً رهسپار نجف شد او سرانجام در 23 ذي‌الحجه سال 1359 قمري، مصادف با اول بهمن 1319 شمسي درگذشت و در جوار حاج ميرزا حسين نوري استاد خود دفن شد.

ولادت

در سال 1294 قمري شهر قم شاهد تولد کودکي سعادتمند بود. پدر او حاج محمد‌رضا قمي نام آن طفل عزيز را عباس گذاشت و او را آن‌گونه که شايسته بود تعليم و پرورش داد. حاج محمد‌رضا قمي مردي کاسب بود که مردم او را نيک‌مردي باتقوا و آشنا به مسائل ديني مي‌شناختند و براي يادگيري احکام دين به نزد وي مي‌رفتند. و اين باعث شده بود که فرزند عزيزش در فضايي چنين تنفس کند؛ فضايي که در آن عطر قرآن و اخلاص با نفس‌هاي گرم خانواده در هم آميخته بود.

تحصيلات آغازين

شيخ عباس قمي دوران کودکي و نوجواني را در زادگاهش قم گذراند و دروس مقدماتي را نزد استاداني بزرگ فرا گرفت؛ استاداني که معرفت الهي در روح آنان تجسم يافته بود. او از خرمن دانش اين بزرگان خوشه‌ها چيد، ولي بيشترين بهره را از محضر عالم آگاه، آيت‌اللّه حاج ميرزا محمد ارباب قمي برد؛ عالم فرزانه و پرهيزگاري که در هيچ حال امر به معروف و نهي از منکر را ترک نمي‌کرد و در هر محفل و مجلسي اين دو فريضه را يادآور مي‌شد.

در مکتب حوزه

شيخ عباس قمي که در دوران جواني مراحل آغازين تحصيلات حوزوي را به پايان برده بود، سرانجام نتوانست خود را به اندوخته‌هاي محدود حوزه‌ي آن وقت قم قانع سازد. از اين رو تصميم به هجرت گرفت. در سال 1316 قمري کوله بار سفر بست و به دنبال فراگيري دانش، عازم نجف اشرف شد. طلبه‌ي جوان در بدو ورود، به زيارت بارگاه منوّر پيشواي شهيدان و نخستين مظلوم تاريخ شتافت و در کنار تربت پاکش با چهره‌اي غريبانه و دل‌ِ گرفته بر غريبيِ آن مظلوم گريست. او آرزوهاي دل را به مقتدايش عرضه داشت و عنايت و توجّه بيشتر آن حضرت را از عمق جان درخواست کرد. گويي امام به اين جوان قمي که عصاره‌ي اخلاص قميان بود و اينک زاير قبرش و طالب علوم علوي محسوب مي‌شد، چنين خطاب کرد: «اي دلباخته‌ي چشمه‌ي زلال معرفت، آرام بگير و نويدت باد که در آينده‌ي نزديک يکي از ناقلان اخبار و راويان احاديث ما خواهي بود.»

در محضر محدث نوري

از آن جا که شيخ عباس اشتياق وصف ناپذيري به شناخت راويان و محدثان راستگو و نقل اخبار اهل بيت ـ‌عليه السلام‌ـ داشت، استادي را برگزيد که از کوثر حديث سيرابش سازد. از اين رو از همان ابتداي ورود به نجف اشرف شيفته‌ي عالم آگاه، محدث و محقق بزرگ، حاج ميرزا حسين نوري شد و در درس او شرکت جست. شيخ عباس قمي بر آن بود تا آنچه را از استاد فرا مي‌گيرد بي کم‌وکاست بنويسد و همانند استاد بازگو کند. به همين سبب طولي نکشيد که به کمک حافظه‌ي قوي و تلاش پيگير، به منزلت والايي در نزد استاد دل سوز و پر تلاش خود دست يافت. تا آن جا که در همان ايام استنساخ کتاب با ارزش استادش، مستدرک الوسائل را در اختيار گرفت و به خوبي از عهده‌ي اين کار بزرگ برآمد. هم چنين وي در تأليفات ديگر استاد، از ياري شايسته‌ي خود دريغ نکرد. بدين ترتيب وي چهار سال در محضر محدث نوري بود و در اين چهار سال تلاش و کوشش او به حدي رسيد که جزو شاگردان طراز اول استاد به شمار مي‌رفت.

همكاري در تأسيس حوزه‌ي علميه‌ي قم

مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري وقتي كه حوزه‌ي علميه‌ي قم را تأسيس نمود و به آن رونق بخشيد، براي پربار نمودن بنيه‌ي علمي و فكري طلاب، از علما و بزرگان ديني دعوت به همكاري نمود. يكي از كساني كه بيش از همه به وجود او نياز داشت و به عنوان بازوي توانمند او محسوب مي‏شد، حاج شيخ عباس قمي بود. شيخ آقا بزرگ تهراني در اين باره مي‏فرمايد: «هنگامي كه حاج شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزه‌ي علميه، وارد قم شد و علماي قم از ايشان در خواست كردند در آن شهر اقامت كند و سروساماني به حوزه و آن مركز ديني بدهد، حاج شيخ عباس يكي از معاونان و ياوران او بود. با اينكه آن موقع در مشهد زندگي مي‏كرد، سهم زيادي در اين كار داشت و يكي از بزرگترين مروجان حاج شيخ عبدالكريم به شمار مي‏رفت و با دست و زبان او را تأييد مي‏كرد.»

اُنس با کتاب

از ويژگي‌هاي محدث قمي علاقه‌ي فراوان به نوشتن و مطالعه‌ي کتاب بود به طوري که مي‌توان گفت او در کتاب و قلم خلاصه شده بود. محدث يا در کتابخانه بود يا با کتاب؛ و کمتر ديده مي‌شد که مشغول مطالعه و بررسي کتابي نباشد. عشق محدث به کتاب، آن هم کتاب‌هاي حديثي، نورانيت خاصي به او بخشيده بود. فرزند بزرگ ايشان در اين باره مي‌گويد: «در اول کودکي با مرحوم پدرم هر وقت از شهر بيرون مي‌رفتم، او از اول صبح تا به شام، مرتب به نوشتن و مطالعه مشغول بود». زماني که براي زيارت به کشورهاي دور مسافرت مي‌کرد اوقات فراغت خود را با کتاب سپري مي‌کرد. عشق و علاقه‌ي وي به کتاب به اندازه‌اي بود که وقتي کم‌ترين پولي به دست مي‌آورد آن را در خريد کتاب صرف مي‌کرد و گاه پياده از قم به تهران به استقبال آن مي‌رفت. محدث قمي مي‌گويد: «زماني که در قم تحصيل مي‌کردم، خيلي تنگ دست بودم؛ تا جايي که يک قِران و دو قِران جمع مي‌کردم تا اين که مثلاً سه تومان مي‌شد. آن را برداشته، از قم تا تهران پياده مي‌رفتم و با آن کتاب خريده، به قم برمي‌گشتم و به تحصيل ادامه مي‌دادم.»

مهربان و خوش رفتار

همنشيني و اُنس با کتاب از ويژگي‌هاي شيخ عباس قمي بود. امّا اين علاقه و اُنس با کتاب هيچ‌گاه مانع از رفتار محبّت‌آميز و دوستانه‌ي شيخ با همسفران خود نمي‌شد. او بارويي گشاده، لبخند بر لب و شوخ‌طبعي با همراهان، کمبود تفريح و گشت‌و‌گذار با دوستان را پر مي‌کرد. او مصداق روشن اين روايت شريف بود که حضرت علي ـ‌عليه السلام‌ـ فرمود: «مؤمن کسي است که با ديگر مؤمنان انس مي‌گيرد و آنان هم با او انس مي‌گيرند و نرم و مهربان است». درباره‌ي خوش رفتاري و خوش طبعي وي چنين نوشته اند: «او در سفر رعايت حال همراهان را مي‌کرد و با آنان فوق‌العاده خوش رفتاري مي‌کرد و فردي شوخ‌طبع و خوش‌گفتار و نيکورفتار بود.»

مرد عمل

محدث قمي آنچه مي‌گفت با آنچه عمل مي‌کرد و آنچه مردم از رفتار و کردارش درک مي‌کردند، يکي بود. از اين رو سخنش در دل شنوندگان اثر شگرف داشت. آناني که در درس اخلاق و نصايح او شرکت مي‌جستند و گوش جان به اين سروش اخلاص مي‌سپردند نقل کرده‌اند که سخنان نافذ او چنان بود که آدمي را از گناهان و پندارهاي بد دور مي‌ساخت و متوجّه خدا و عبادت مي‌کرد.

قناعت و پارسايي

زندگي محدث قمي بسيار ساده بود به طوري که از حد زندگي يک طلبه‌ي عادي هم پايين‌تر بود. لباسش عبارت بود از يک قباي کرباس بسيار نظيف و معطر و تميز. او چند سال زمستان و تابستان را با آن قباي کرباس مي‌گذرانيد و هيچ‌گاه در فکر لباس و تجمل نبود. از سهم امام استفاده نمي‌کرد و مي‌گفت: من اهليت ندارم از آن استفاده کنم.

شيخ عباس قمي در نگاه آيت‏اللّه‏ مرعشي نجفي

مرحوم آيت‏اللّه‏ مرعشي‌نجفي، در مورد شخصيت حاج شيخ عباس قمي و كتاب مفاتيح‌الجنان مي‏نويسد: «علامه‌ي نقّاد، نويسنده‌ي كتاب‏هاي فراوان، عالم بلند مرتبه، راهنماي دانا در دانش حديث، مرحوم مَبرور، حاج شيخ عباس قمي، فرزند محمدرضا قمي، از بزرگانِ اساتيد ما، در فنّ روايت مي‏باشد. مفاتيح او را بهترين كتابي يافتم كه در باب ادعيه و زيارات و آداب و سنن و مناجات نوشته شده است.»

شيخ عباس قمي در نگاه بزرگ تهراني

شيخ آقا بزرگ تهراني، هم درس و هم حجره‌ي مرحوم حاج شيخ عباس قمي، در مورد شخصيت ايشان مي‏فرمايد: «رابطه‌ي من با شيخ حاج عباس قمي محكم‏تر از ديگران بود؛ زيرا ما دو نفر در يك اتاق در يكي از مدارس نجف با هم زندگي مي‏كرديم. حتي دو سال بعد از فوت استادمان محدث نوري رحمه‏الله باهم بوديم و نزد ساير اساتيد درس مي‏خوانديم. من همان موقع به خوبي او را شناختم. انساني كامل و دانشمندي فاضل، آراسته به اخلاقي ستودني و صفاتي پسنديده بود. مدت‏ها به هم نشيني او انس گرفتم و جانم با جان او در آميخت... او پيوسته سرگرم كار بود، عشقي شديد به نوشتن و تأليف و بحث و تحقيق داشت. هيچ چيز او را از اين شوق و عشق منصرف نمي‏كرد و مانعي در اين راه نمي‏شناخت.»

آثار و تأليفات‏

كوكب فروزان آسمان تشيع، افزون بر تلاش‏هاى گسترده و تبليغات دامنه‌دار سفرهاى بسيار براى ترويج و تبليغ در نشر معارف اهل بيت ‌ـ‌عليهم السلام‌ـ در عرصه‌ي كتاب نويسى و تأليف مانند ستاره‏اى مى‏درخشد. در سن چهل سالگى در حدود هفتاد جلد كتاب در موضوعات مختلف علمى و ادبى و تاريخى و مذهبى، تأليف و ترجمه كرد و به دانش دوستان و شيفتگان علم و فرهنگ و عاشقان اهل بيت ـ‌عليهم السلام‌ـ عرضه داشت. ما در اين نوشتار محدود به برخى از آنان اشاره مى‏كنيم و علاقه‏مندان را به كتاب‏هاى مفصل ارجاع مى‏دهيم.
1-منتهي الآمال، درباره‌ي تاريخ چهارده معصوم نگاشته شده است2- نفس المهموم، درباره‌ي وقايع کربلا 3- الانوار البهيه، درباره‌ي تاريخ چهارده معصوم نگاشته شده است 4- تتمهة المنتهي، در تاريخ خلفاي راشدين، اموي و برخي از خلفاي عباسي 5- تحفةالاحباب، در علم رجال 6- شرح الوجيزه، درعلم حديث 7- الکني و الاقاب، که زندگينامه‌ي بسياري از علماي شيعه و سني و برخي شاعران، اديبان، عارفان و اميران است 8- مفاتيح الجنان، مجموعه‌اي از ادعيه‌ي منتخب چهارده معصوم كه بعد از قرآن شريف بيشترين تيراژ كتاب‏هاى چاپى دنياى شيعه را تشكيل مى‏دهد 9- ترجمه‌ي مصباح المتهجد، مجموعه‌اي از ادعيه‌ي منتخب چهارده معصوم 10- سبيل الرشاد، در عقايد شيعه به ويژه مبدأ و معاد 11- ذخيرة الابرار، که تلخيص کتاب انيس التجار، تأليف مولي مهدي نراقي و در موضوع فقه است 12- سفينه البحار كه به منزله‌ي فهرست و مختصر بحار الانوار است و به صورت حرف تهجى ترتيب يافته است؛ 13- منازل الاخره 14- الفوائد الرضويه 15- غايه القصوى 16- نزهة النواظر 17- چهل حديث 18- الفوائد الرجبيبه19- بيت الاحزان و...
ناگفته نماند تعدادى از كتاب‏هاى ايشان به زبان‌هاى مختلف ترجمه شده است. علامه‌ي حاج‌آقا بزرگ‌تهرانى يار صميمي وى مى‏نويسد: «او داراى آثار باارزشى است كه همگى دلالت بر مقام شامخ علمى و اطلاعات وسيع ايشان دارد.»
حضرت آيت‌الله العظمى مرعشى نجفى در رابطه با مفاتيح مى‏فرمايد: «مفاتيح بهترين كتابى است كه در باب دعاها و زيارت‌ها و آداب و سنن و مناجات نوشته شده است... مؤلفش آن را از مدارك معتبر و اسناد مورد اعتماد گرد آورده است، به جانم سوگند كه همانا آن اثر جاويدى است كه در معابد و مشاهد مشرفه مورد استفاده‌ي همگان قرار مى‏گيرد چه مجموعه‌ي گرانبها و شريفى! چه كتاب ارزشمند و منظم و آراسته‏اى! عاشقان خدا به آن توجه دارند و كمتر جائى است از خانه‏ها و مساجد و مشاهد شيعيان كه در آن نسخه‏اى از مفاتيح يافت نشود.»

شاگردان‏

محدث قمى از مشايخ و اساتيد بسيارى از اعلام و مراجع مى‏باشد به طورى كه در 50 سال اخير اكثر فقهاى شيعه از آن مرحوم اجازه‌ي روايت دريافت كرده‏اند كه از جمله‌ي آن‌ها مى‏توان از حضرت امام خمينى(قدس سره)، آيت‌الله ميلانى، آيت‌الله‌العظمى سيد شهاب‌الدين مرعشى‌نجفى و آيت‏الله سيد‌مرتضى مرعشى‌نجفى ياد نمود.

رحلت شيخ عباس قمي

شيخ عباس قمي غروب روز اول بهمن 1319 شمسي حالش منقلب گرديد و پي در پي نام ائمه‌ي اطهار ـ‌عليه‏السلام‌ـ را بر زبان جاري مي‏ساخت. آن شب به علت كسالت فراوان نمازهايش را نشسته خواند و نيمه شب دعوت حق را لبيك گفت و در سن شصت و پنج سالگي به لقاءاللّه‏ پيوست. مرحوم آيت‏اللّه‏ سيدابوالحسن اصفهاني بر جنازه‌ي مطهرش نماز خواند و بعد از تشييعي باشكوه، توسط بزرگان و مراجع و عموم مردم، در صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين ـ‌عليه‏السلام‌ـ و كنار مرقد استادش محدث نوري، به خاك سپرده شد.
درباره‌ي مرحوم شيخ عباس قمي تاكنون كتاب و رسالات متعددي منتشر شده است. آن چه امروز نياز زمان و جامعه‌ي ماست، شناخت شخصيت‌هاي برجسته‌ي تاريخ معاصر، با توجه به بعد زمان و مكان و عملكرد آنان در ظرف زمان خود است. براي شناخت بهتر شيخ بايد دوران زندگي، تحولات اجتماعي، دگرگوني‌هاي سياسي، حركت‌هاي فرهنگي دوران را شناخت. در بررسي زمانه‌ي‌ زندگي شيخ بين نهضت تنباكو به رهبري مرحوم ميرزاي شيرازي تا نهضت علماي خراسان به رهبري آيت الله سيد حسين قمي عليه استبداد پهلوي و دين ستيزي رضاخان به موارد ذيل برخورد مي‌كنيم.
تهاجم فرهنگي غرب عليه اسلام؛ فعال شدن تشكيلات ماسوني؛ پديدآمدن مذاهب ساختگي استعماري در ايران، عربستان، عراق، پاكستان؛ پيدايش احزاب و جمعيت‌هاي مختلف با ايدئولوژي‌‌هاي الحادي ـ غربي؛ نغمه‌هاي باستان‌گرايي از سوي شرق شناسان و ايران شناسان با طرح ايران منهاي اسلام، نشر مطبوعات رنگارنگ با اهداف انحرافي شان؛ تأسيس مدارس جديد و تعطيل اجباري مدارس قديم وحوزه‌هاي علميه، نشر و ترجمه‌ي كتاب‌هاي غربي خاصه در تاريخ؛ چاپ نوشته‌هاي ضد اسلام و تشيع و ده‌ها مورد ديگر. همه‌ي اين موارد در دين ستيزي، اسلام زدائي و محو معنويت تشيع اشتراك نظر داشتند. آن چه در اين سرزمين مي‌بايست كوبيده مي‌شد «معارف الهي» بود. حتي با تأسيس فرق دراويش مختلف، به از ميان بردن تعهد و تعصب ديني همت گماشتند.
در اين هنگامه در حوزه‌ي علميه‌ي قم، يك روحاني محقق، محدث، مورخ، اديب و ژرف‌انديش برخاست تا از حريم و حرم اسلام و تشيع دفاع كند. او زندگي‌اش را وقف اسلام كرد؛ تا آن جا كه روزانه افزون از 17 ساعت مطالعه مي‌كرد و مي‌نوشت. وي حماسه‌اي در عرصه‌ي احياي انديشه‌ي شيعي آفريد و با رجوع به منابع و مأخذ معتبر اسلامي كه در صلاحيت و توانمندي علمي وعملي او بود، به تدوين تاريخ اسلام همت گماشت.
شيخ عباس قمي در دوراني كه معنويت و حقيقت دين مورد هجوم بود به تدوين، تنظيم و ارايه‌ي كتاب دعايي با نام «مفاتيح‌الجنان» شامل يك‌ دوره اعمال واجب و مستحب در طول سال، همت گماشت، به صورتي كه پس از رسالات سيد بن طاوس و علامه‌ي مجلسي، كاري بدين عظمت و كامل در عالم شيعه نبود. اين كتاب در تمام خانه‌ها و اماكن مقدسه به عنوان رساله‌اي در باب «سير و سلوك» علمي و عملي براي مشتاقان عرفان عملي در آمد كه هر روز بر اهميت و ضرورت آن افزوده مي‌شود.

"شبکه خبر دانشجو"
محمد گنجي‌ـ‌گروه انديشه؛

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



کرخ و تاثیر آن در گسترش تشيع

کرخ بغداد، پايگاه تشيع در سده هاي چهارم و پنجم هجري

چکيده

کرخ يکي از محله هاي بغداد است که پس از بناي بغداد شکل گرفت و شيعيان رفته رفته به محله کرخ روي آوردند. عوامل جذب شيعيان به محله کرخ و گرايش اهالي آنجا به تشيع عبارتند از: قرار گرفتن کرخ در نزديکي مسجد براثا و مرقد امام کاظم و امام جواد(ع)، قرار گرفتن در مسير کاروان هايي که از کوفه به بغداد وارد مي شدند و اغلب از شيعيان بودند، حضور بزرگاني از شيعه مانند هشام بن حکم و... در آنجا علماي بزرگ شيعه مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، سيد رضي و شيخ طوسي، به خصوص در دوران آل بويه، کرخ را مرکز فعاليت هاي علمي و مذهبي و سياسي خود قرار دادند. از اين رو کرخ در رشد و گسترش تشيع نقش مهمي ايفا نمود.
کليد واژه ها: کرخ، بغداد، تشيع، آل بويه، شيخ مفيد و شيخ طوسي.

مقدمه

کرخ يکي از محله هاي بغداد است که حدود يازده سال پس از بناي بغداد شکل گرفت. ابتدا بازارهاي بغداد و به تدريج، منازل مسکوني بازاريان نيز به کرخ منتقل و آنجا به يکي از محله هاي مهم بغداد تبديل شد. کرخ در سده هاي چهارم و پنجم هجري نقشي مهم در تاريخ تشيع ايفا کرد. اين محله در مقطع زماني ياد شده، يکي از کانون هاي برجسته در تاريخ تشيع و از افتخارات آن بود. عالمان بزرگ و صاحب نظر و صاحبان آثار برجسته و دست اول شيعه، در اين مقطع زماني، در بغداد و به ويژه محله کرخ مي زيستند. صاحبان کتب اربعه و همچنين شيخ مفيد، سيد مرتضي از جمله اين عالمان بودند.
مقاله حاضر به بررسي اوضاع و احوال کرخ و نقش آن در رشد و گسترش تشيع در سده هاي چهارم و پنجم هجري پرداخته و با تکيه بر منابع معتبر و دست اول و با رعايت اختصار، به پرسش هاي زير پاسخ داده است:
محله ي کرخ و جامعه ي شيعي در آن چگونه شکل گرفت؟ عوامل گرايش اهل کرخ به تشيع و علل جذب شيعيان به آن محله کدامند؟ اوضاع اجتماعي، اقتصادي، سياسي، مذهبي و فرهنگي کرخ در سده هاي چهارم و پنجم چگونه بود؟ کرخ در اين مقطع زماني چه نقشي در رشد گسترش تشيع و ترويج شعائر شيعي داشته است؟

1- بناي بغداد و شکل گيري محله هاي آن

براي پاسخ به پرسش اول و بررسي چگونگي شکل گيري محله کرخ لازم است ابتدا چگونگي تاسيس بغداد و شکل گيري محله هاي آن را بررسي کنيم.
در پي شورش راونديان عليه منصور عباسي در شهر هاشيمه، اين شهر از چشم منصور افتاد، به ويژه اينکه هاشميه نزديک کوفه واقع شده بود و منصور خود را از مردم کوفه در امان نمي ديد،(1) زيرا کوفه مرکز تشيع و جايگاه دوستداران اهل بيت بود از اين رو منصور در جست و جوي مکاني مناسب براي تاسيس شهري به عنوان مرکز خلافت خود بود. کار تحقيق و جست وجو، مدتي طول کشيد. سرانجام به کمک آگاهان و صاحب نظران و با توجه به ملاحظات نظامي، اقتصادي و اقليمي، منطقه بغداد در ساحل غربي رود دجله و نزديک مداين انتخاب شد.اين مکان بر سر راه خراسان و محل تلاقي راه هاي کاروان رو قرار داشت و بازارهاي ماهانه در آن بر پا مي شد از اين رو در چنين مکاني آذوقه کافي براي نظاميان و مردم يافت مي شد اين مکان در وسط سرزمين بين النهرين قرار داشت و از آب و هوايي معتدل برخوردار بود.(2)
در ماه ربيع الاول سال 141 به دستور منصور نقشه شهر تهيه و به شکل مدور طرح ريزي شد.(3) کارهاي مقدماتي حدود چهار سال طول کشيد و در سال 145ق بناي شهر آغاز گشت.(4) بعد از گذشت يک سال، در سال 146ق منصور در بغداد مستقر شد(5) و در سال 149ق، ساختمان شهر مدور، تکميل گرديد،(6) شکلي که بر خلاف نظر جغرافيا نويسان قديم، تازگي نداشت و در بناي همدان، حران و دارابجرد(دارابگرد) به کار رفته بود.(7)
شهر مدور، چهار دروازه داشت که عبارت بودند از دروازه کوفه در جنوب غربي، دروازه بصره در جنوب شرقي، دروازه خراسان در شمال شرقي و دروازه شام در شمال غربي.
منصور شهر خود را «مدينه السلام» ناميد. نام هاي ديگري نيز مانند «مدينه جعفر»، «مدينه المنصور»، «مدينه الخلفاء» و «الزوراء» براي آن به کار رفته است.(8)
بازارها در نقشه شهر بغداد سهمي عمده داشتند. ابتدا در طول هر يک از چهار راهها، از ديوار بزرگ تا ديوار داخلي (در فضاي بين دو ديوار) دکان هايي تعبيه شد بدين ترتيب، چهار بازار در چهار طرف شهر تشکيل شد.(9) بازارها تا سال (157ق) درون شهر مدور بودند. در اين سال منصور به دلايل امنيتي دستور داد بازارها را از درون شهر مدور به کرخ و اطراف آن منتقل کنند. او مي خواست بدين وسيله آشوب گران را از شهر دور نگه دارد و از ورود جاسوسان احتمالي به شهر جلوگيري کند.(10) با وجود بازار در داخل شهر مدور، جاسوسان نيز مي توانستند در لباس تاجر وارد شهر شوند البته دلايل ديگري نيز براي اين کار ذکر شده است ياقوت حموي مي گويد: «دود بازارهاي بغداد، ديوار شهر را سياه کرده و به همين سبب منصور ناراحت بود، از اين رو بازارهاي بغداد را به کرخ منتقل کرد».(11)
طبري درباره دلايل انتقال بازارها به داخل از شهر مدور، بعد از ذکر دليل اول، يعني جلوگيري از ورود جاسوسان به داخل شهر مدور، مسئله قيام ابوزکريا يحيي بن عبدالله در سال (157ق) را يادآوري مي شود که در بغداد عده اي را به دور خود جمع کرد و دست به شورش زد. بعد از اين جريان، منصور دستور داد بازارها را بر کرخ منتقل کنند(12) بدين ترتيب، زمينه شکل گيري محله کرخ فراهم شد.
بغداد از حيث ساخت و ساز، فعاليت هاي بازرگاني، ثروت و جمعيت به سرعت توسعه يافت و محله هاي جديدي در آن شکل گرفت. البته تراکم جمعيت در بخش شرقي بيشتر افزايش يافت.
در دوران هارون عباسي، بغداد به سرعت رشد و توسعه يافت و به شهري بزرگ و زيبا تبديل شد. ابن جوزي مي گويد: بغداد در دوران هارون الرشيد در کمال زيبايي و نيکويي بود.(13)
اين شهر در کشمکش ميان امين و مامون آسيب فراوان ديد و بخش هايي از آن ويران شد ولي بعد از بازگشت مامون به بغداد اين شهر دوباره رونق خود را باز يافت.
در قرن سوم روز به روز بر رونق و آباداني شهر بغداد افزوده مي شد و در آستانه قرن چهارم هجري در اوج شکوه و عظمت قرار گرفت، گرچه از ورود آل بويه به بغداد و ضعف و سستي خلفاي عباسي، از رونق اين شهر کاسته شد. مقدسي از جغرافي دانان قرن چهارم مي نويسد:
بغداد گران بهاترين چيز مسلمانان و بهترين شهرآنان بود. بغداد برتر از آن بود که ما توصيف کرديم، تا آن که کار خلفا به سستي گراييد و شهر مختل و اهلش پراکنده گشتند. اکنون شهر ويران و مسجد جامع آن در جمعه ها آباد و پس از آن مختل است. آبادترين جاي آن بخش هاي«ربيع» و «کرخ» در ناحيه غربي و «باب زاق» و «دار امير» در ناحيه شرقي است. (16)

2- شکل گيري محله کرخ و تطور آن تا سده چهارم هجري

نام کرخ(15) از دهکده اي کهن گرفته شده است که بنا به روايات ايراني به شاپور دوم (309-379) نسبت داده مي شود.(16)
دينوري در بيان رويدادهاي ابتداي خلافت منصور عباسي و قيام عبدالله بن علي بر ضد منصور و سرکوب او به دست ابومسلم خراساني چنين آورده است:
... ابومسلم از شام برگشت و از حاشيه فرات، خود را به عراق و انبار رساند. از آنجا به کرخ بغداد که در آن روزگار دهکده اي بود، رفت. او از دجله گذشت و راه خراسان را در پيش گرفت.(17)
بنابراين کرخ قبل از بناي بغداد دهکده اي بوده است.
بازار بغداد روز به روز گسترش مي يافت و افراد زيادي به قصد تجارت و فعاليت هاي اقتصادي به بغداد مي آمدند. البته شهر مدور گنجايش کافي براي اهل بازار نداشت علاوه بر اين مسائلي نيز پيش آمد که منصور عباسي را مصمم کرد که بازار را به بيرون از شهر مدور منتقل کند. سرانجام در سال 157ق بازارهاي شهر بغداد به محله کرخ و اطراف آن منتقل شد که پيش از اين درباره دلايل انتقال بازارها به محله کرخ سخن گفتيم.
در دوران مهدي عباسي بازارهاي باقي مانده، مانند بازار بطيخ (بازار هندوانه) نيز به محله کرخ منتقل شد. کرخ به سرعت توسعه و رونق پيدا کرد تا جايي که در اوايل قرن سوم، آبادترين و پر رونق ترين محله بغداد شد(18). در اين نقل و انتقالها، نه تنها تجارتخانه ها و دکان ها، بلکه رفته رفته محل سکونت تاجران و کسبه نيز به کرخ انتقال يافت و کرخ منطقه مسکوني نيز شد.
محله کرخ در قرن سوم هجري گسترش قابل توجهي پيدا کرده بود. يعقوبي که از مورخان و جغرافي نويسان اين قرن است کرخ را چنين توصيف کرده است:
بازار بزرگ کرخ از قصر وضاح تا سه شنبه بازار، به طول دو فرسخ و از قطيعه(19) ربيع تا دجله، به پهناي يک فرسخ امتداد دارد.(20) براي هر تجارت و هر صنفي از تاجران خياباني معين و دسته ها و دکانهايي اختصاص يافته است. هيچ صنفي با صنف ديگر و هيچ تجارتي با تجارت ديگر آميخته نيست. صاحبان حرفه ها و صناعات با اصناف ديگر درنمي آميزند. هر بازاري مجزا و هر صنفي به کار خود مشغول است... ميان محله هايي که ذکر شد و قط ي عه هايي که توصيف کرديم، خانه هاي مردم قرار دارد؛ اعم از عرب ها، سپاهيان، دهقانان، بازرگانان و غير آنان از گروه هاي متفرقه مردم که گذرها و کوي ها به آنان نسبت داده مي شود. اين بود يکي از چهار بخش بغداد همان بخشي که مسيب بن زهير و ربيع، غلام منصور و عمران بن وضاح مهندس متولي آن بودند. در بغداد بخشي بزرگ و با شکوه تر از آن (کرخ ) وجود ندارد.

يعقوبي در ادامه توصيف کرخ مي گويد:

نهرهايي در محله کرخ جاري است از جمله نهر دجاج، نهر طابق بن صميه و نهر بزرگ عيسي که از فرات منشعب مي شود و کشتي هاي بزرگ در آن وارد مي شوند که از رقه مي آيند و آرد و ديگر کالاهاي تجاري را از شام و مصر به اين محله مي آورند و تا دم بازار و دکان هاي بازرگانان جلو مي روند و در هيچ وقتي از اوقات تعطيل
نمي شود.(21)
بازار کرخ همواره رو به رشد بود تا جايي که در اوايل قرن سوم هجري کرخ آبادترين محله بغداد شد، البته اين امر تنها ناشي از گسترش بازار و تنظيمات و مقررات آن نبود، بلکه به سبب فراواني ساکنان و شکوفايي زندگي در آن محل نيز بود تا جايي که کرخ به مسکن تاجران معروف شده بود.(22)
در محله کرخ چند «درب »(23) مشهور وجود داشت که هر کدام به منزله يک محله بودند مانند درب رياح، درب عون، درب سلولي، درب نهر، مربعه ي مبارک، درب منصور و محله اي بين دو ديوار شهر در جانب کرخ که از بهترين محله هاي کرخ بوده است. در همين محله، ابونصر شاپور بن اردشير در سال (383ق) دارالعلم مشهور را تاسيس و آن را به اهل کرخ وقف کرد. او کتاب هاي فراواني را خريداري و به دارالعلم منتقل کرد. اين کتابخانه تا سال 451ق باقي بود، ولي متاسفانه در جريان منازعات و درگيري هاي آن سال به آتش کشيده شد.(24)

3- تطور کرخ و اوضاع اجتماعي- اقتصادي آن در سده هاي چهارم و پنجم هجري

کرخ در همان ابتداي تاسيس به سرعت رشد و توسعه يافت تا جايي که نويسندگان مشهور سده چهارم هجري آن را آبادترين محله بغداد و مسکن بازرگانان گرانمايه دانسته اند. اعتبار کرخ به جايي رسيده بود که در آن زمان بخش غربي بغداد را عموماً کرخ مي ناميدند.(25)
در ربع اول قرن چهارم هجري، کرخ گرفتار مشکلات اقتصادي و امنيتي و فتنه هاي عديده اي شد و آتش سوزي هاي متعدد و درگيري هاي طايفه اي و مذهبي فراواني در آن محله رخ داد. در جريان اين رويدادها و در پي خرابي هايي که در کرخ به وجود آمد، عده اي از ساکنان اين محله به جاهاي ديگر مهاجرت کردند.
به هر حال آشوب و ناامني و فرار تاجران از بغداد، تاثيرات منفي فراواني بر کرخ گذاشت، زيرا کرخ بزرگترين مرکز تجاري و جايگاه فعاليت تاجران بود.
به گزارش صولي هنگامي که ابن رائق در سال 327ق بر بغداد مسلط شد، عياران شهر را در اختيار گرفتند. کار عياران در بغداد بالا گرفت تا جايي که در مساجد و کوچه ها لباس مردم را از آنان مي گرفتند. (26)
درگيري هاي طايفه اي و مذهبي در کرخ بيشتر از جاهاي ديگر رخ نمود. اين درگيري ها در طول سده هاي چهارم و پنجم هجري بيشترين تاثير منفي خود را بر کرخ گذاشت و امنيت را در اين محله مختل ساخت. اين درگيري ها در دوران آل بويه بيشتر شد و کرخ بيش از جاهاي ديگر صحنه درگيري بود.(27) اين کشمکش ها موجب ناامني، خرابي، رکود اقتصادي و در نتيجه کم شدن ساکنان کرخ شد. در اين ميان، آب بيشتر نهرهاي کرخ نيز خشکيد. اوج اين کم آبي اواسط قرن چهارم هجري بود.(28) در اين دوران، ساختمان ها و پل هاي بسياري نيز ويران شد.(29) عضدالدوله عمران و آبادي و امنيت را دوباره به کرخ بازگرداند، ولي اين آباداني و امنيت هميشگي نبود، بلکه درگيري، تخريب و آتش سوزي دوباره کرخ را فرا گرفت اين درگيري ها در اواخر دوران آل بويه که دوران ضعف و سستي آنان بود، بيشتر شد در دوران سلطه سلجوقيان بر بغداد نيز وضع بهتر نشد. البته در ابتداي ورود سلجوقيان به بغداد اهل کرخ با آنها درگير نشدند و آنان نيز به محله کرخ تعرض نکردند. اگر چه اين وضع دوام پيدا نکرد و سلجوقيان بعد از يک دوره کوتاه، دشمني خود را با اهل کرخ آشکار و به آزار آنان پرداختند.(30)

ابن جوزي مي گويد:

«رئيس الرؤساء ابوالقاسم علي بن حسن در سال 448ق پرچم هاي سياه که شعار عباسيان بود، در محله کرخ نصب کرد که موجب خشم و اعتراض اهالي کرخ شد. او همواره سعي درآزار اهل کرخ داشت و در مقابل عميدالدين کندري از شيعيان کرخ دفاع مي کرد».(31)
آتش سوزي هاي متعدد نيز تاثيرات منفي فراواني بر عمران وآباداني کرخ گذاشت. در قرن چهارم و پنجم آتش سوزي هاي مکرري در محله کرخ اتفاق افتاد. در سال 307ق آتش سوزي در کرخ موجب خرابي خانه هاي فراوان و کشته شدن انسان هاي بسياري شد.(32) در سال 309ق نيزآتش سوزي ديگري در بازار کفاشان بين پل جديد و طاق حراني رخ داد که انسان هاي بسياري در آتش سوختند.(33) آتش سوزي در نهر طابق در سال 314ق باعث سوخته شدن هزار خانه و هزار دکان شد.(34) همچنين در سال 323ق و سال 330ق نيز آتش سوزي عظيمي در کرخ رخ داد.(35) در سال 362ق، صافي، حاجب ابوالفضل شيرازي وزير که سني متعصبي بود، بخشي از محله کرخ را به آتش کشيد که باعث سوخته شدن اموال، خانه ها، دکان ها و انسان هاي بسياري شد. در اين آتش سوزي، 1730 دکان، 320 خانه و 33 مسجد سوخت.(36) ابن اثير نيز در گزارش خود نزديک به همين آمار را از خسارت اين آتش سوزي آورده است.(37) در سال 363ق(38) و همچنين در سال 371ق نيز در کرخ آتش سوزي رخ داد که اماکن بسياري در آتش سوخت و تعداد زيادي از مردم کشته شدند. اين آتش سوزي يک هفته ادامه داشت.(39) در سال 380ق نهر دجاج از کرخ(40) و در سال 407ق، نهر طابق(41) و در سال 408ق، بار ديگر نهر دجاج(42) در آتش سوخت در سال 416 و 417ق، عياران، محله کرخ را به آتش کشيدند. در سال 417ق،(43) و همچنين در سالهاي 422، 451، 478 و 488 در کرخ آتش سوزي رخ داد.(44)
اگر چه اين آتش سوزي ها وسيع بود و خسارت هاي فراواني به بار آورد اما کرخ دوباره بازسازي مي شد و آثار آتش سوزي از بين مي رفت. البته آنچه بيش از آتش سوزي ها بر کرخ اثر منفي گذاشت، درگيري هاي متعدد فرقه اي و سياسي بود که موجب نا امني مي شد.
در سال 441ق مردم کرخ پيرامون محله خود ديواري احداث کردند تا آنها را از حملات دشمنان و متعصبان ساير فرقه ها حفظ کند.(45) ابن جبير که در ربع آخر قرن ششم به بغداد سفر کرده، درباره اين شهر مي گويد: در بغداد هفده محله وجود دارد که هر کدام به منزله يک شهر مستقل هستند. يکي از آنها محله کرخ است که اطراف آن ديوار وجود دارد.(46)

4- شکل گيري جامعه شيعي در کرخ

پيش از بناي بغداد، شيعياني در آن نواحي زندگي مي کردند. سلمان فارسي از شيعيان طبقه اول، در فتح مدائن شرکت داشت.(47) او از جانب سعدبن ابي وقاص بر مدائن گماشته شد و در دوران خليفه دوم(48) و سوم حکومتش بر مدائن ادامه داشت و ظاهراً تا پايان عمرش (سال 35ق) در اين منصب باقي بود، زيرا منابع تاريخي از برکناري او سخني به ميان نياورده اند.
سلمان، شيعه و دوست دار علي و اهل بيت بود. او فضايل علي و اهل بيت را براي مردم بيان مي کرد که موجب گرايش مردم به تشيع مي شد. مردم مدائن تحت تاثير سلمان به تشيع گرايش پيدا کردند. مدائن نزديک بغداد بود، از اين رو، بعد از تاسيس بغداد به طور طبيعي عده اي از مردم آنجا به بغداد مهاجرت کردند و در محله هاي شيعه نشين ساکن شدند.
اقامت علي(ع) در کوفه در دوران حکومتش، موجب گرايش مردم کوفه به تشيع شد البته برخي از اين شيعيان در واقع شيعه سياسي(49) بودند، ولي شيعيان اعتقادي نيز کم نبودند. بعد از تاسيس بغداد تعدادي از اين شيعيان به بغداد مهاجرت کردند.(50)
از زمان امام جعفر صادق(ع) به بعد، امامان شيعه به بغداد آورده شدند و حضور آنان در بغداد موجب توجه شيعيان اطراف به سوي بغداد شد. براي مثال، حضور امام کاظم و امام جواد(ع) در بغداد و همچنين وجود مرقد مطهر آن دو امام در اطراف بغداد گرايش و توجه بيشتر شيعيان را به سوي بغداد در پي داشت و زمينه حضور بيشتر شيعيان را در بغداد فراهم کرد.
با وجود سرکوب شديد شيعيان به دست متوکل، شيعيان بغداد چنان نيرومند شده بودند که معتضد عباسي در سال 284ق دستور داد براي رضايت آنان معاويه را بر منابر لعن کنند.(51) به هر حال، طولي نکشيد که شيعيان بغداد به يک قدرت سياسي در پايتخت تبديل شدند و توانستند فرماندهان نظامي را که استقرار سياسي در پايتخت در دست آنان بود، جذب کنند. علي بن يلبق، حاجب قاهر عباسي و حسين بن هارون، کاتب علي بن يلبق تصميم گرفتند که موضع خود را عليه معاويه اعلام کنند.(52) قدرت شيعيان در بغداد به جايي رسيده بود که حتي برخي از خود بني عباسي، به ويژه طالبان خلافت به تشيع گرايش پيدا کرده بودند. مثلاًً در سال 329ق نقشه اي براي خلع متقي عباسي و نصب عبدالله بن راضي به خلافت، کشيده شد که باني آن يکي از علويان بود. همچنين طرح و نقشه اي ديگر در سال 333ق ريخته شد که طراحان آن با عبدالله بن مکتفي بيعت کردند که گفته شده شيعي بوده است.(53)
درباره مذهب اهالي محله کرخ در سده هاي دوم و سوم هجري، منابع تاريخي اطلاعات چنداني ندارند. ظاهراً ابتدا اهالي کرخ با ساير مردم بغداد هم مذهب بوده اند، زيرا در منابع تاريخي سخني از شيعه بودن اهالي اوليه کرخ به ميان نيامده است. از سوي ديگر مي دانيم که منصور عباسي بغداد را بنا نهاد و ساکنان اوليه آن معمولاً از وابستگان و هم مسلکي هاي دستگاه خلافت بودند.
بازاريان اوليه بغداد نيز به طور طبيعي از اهل سنت بوده اند به هر حال، شيعيان آرام آرام و به مرور زمان به بغداد راه يافتند. بنابراين در قرن دوم هجري اگر هم از شيعيان در کرخ حضور داشته اند، تعدادشان بسيار اندک بوده است. در قرن سوم هجري نيز اگر چه به نظر مي رسد که تعداد آنان افزايش يافته، ولي اکثريت با آنان نبوده است. اما از اوايل قرن چهارم، سخن از تشيع مردم کرخ در منابع تاريخي فراوان است. مورخان از قوت يافتن و گسترش تشيع در کرخ در سال 331ق خبر داده اند(54) حتي برخي مورخان، کرخ در سال 361ق مرکز تشيع ذکر کرده اند.(55)
علاوه بر کرخ، رفته رفته محله هاي ديگري در اطراف آن و همچنين در جانب شرقي بغداد شکل گرفت که شيعه نشين بودند از جمله «برکه زلزل» در جنوب غربي کرخ و محله «نهر دجاج» در حاشيه شمالي کرخ در کنار نهر کرخايا و محله «باب طاق» در جانب شرقي که محله هاي بزرگ بوده است.(56)
شيعه نشين بودن محله کرخ در سده چهارم روشن است و منابع تاريخي متعددي به آن تصريح کرده اند. البته آغاز شيعه شدن اهالي کرخ به خوبي روشن نيست و ما به درستي نمي دانيم که از چه زماني شيعيان در اکثريت قرار گرفته اند. قراين و شواهدي وجود دارد که نشانه حضور شيعيان در اين محله پيش از سده چهارم است. اين قراين عبارت اند از:
1- حضور متکلم بزرگ شيعي، هشام بن حکم (190م يا 199ق)(57) در بغداد و در محله کرخ. او از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع) و کوفي الاصل بود. او به بغداد مهاجرت کرد و در محله کرخ سکونت گزيد.(58) شرح حال نگاران و تاريخ نويسان، محل تجارت و سکونت او را در اواخر عمرش، بغداد و محله کرخ ذکر کرده اند.(59) ممکن است مهاجرت هشام به بغداد و سکونتش در محله کرخ امري عادي بوده باشد، ولي اين احتمال نيز وجود دارد که به سبب نوعي همفکري و همساني عقيدتي با اهالي کرخ(60) يا به دستور امامان شيعه در آن دوران و براي تبليغ و ترويج تشيع انجام شده باشد.
2- در سال 188ق هارون عباسي، احمدبن عيسي، نواده زيدبن علي را در «رافقه» دستگير و زنداني کرد. او از زندان گريخت و به بصره رفت. در آنجا از مخفي گاه خويش به شيعيان اطراف نامه نوشت و آنها را به خويش دعوت کرد. ماموران هارون توانستند دوست و ياورش «حاضر» را دستگير کنند. هنگامي که به بغداد رسيدند، از جانب کرخ وارد شهر شدند. حاضر به محض ورود به کرخ فرياد زد: اي مردم، من حاضر، دوست و ياور احمدبن عيسي بن زيد علوي هستم که سلطان مرا دستگير کرده است. ماموران هارون نگذاشتند که حاضر سخن خويش را تمام کند و او را بردند. او بعدها زير شکنجه کشته شد.(61) اين عمل نشان دهنده آن است که اهل کرخ شيعه بوده اند يا دست کم جمعيت قابل توجهي از شيعيان و هواداران اهل بيت در آنجا سکونت داشته اند.
3- پس از شهادت امام موسي بن جعفر در زندان هارون الرشيد در سال 183ق دولت عباسي براي رفع اتهام از خويش، در جست و جوي افرادي بر آمد که گواهي بدهند موسي بن جعفر(ع) به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. از اين رو عده اي از مردم کرخ را آوردند تا جسد امام کاظم را مشاهده کنند و گواهي بدهند که آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است(62). گواه گرفتن عده اي از اهالي کرخ نشانه آن است که آنها شيعه بوده و با امام کاظم(ع) ارتباط داشته اند، در غير اين صورت دليلي براي انتخاب آنها به عنوان گواه وجود نداشت، زيرا در دوران هارون الرشيد مرکز قدرت به ناحيه شرقي بغداد منتقل شده بود و در نتيجه، صاحبان مناصب و قاضيان و علما غالباً در آنجا سکونت داشتند و به طور طبيعي بايد افرادي از همين علما و قاضيان ساکن در جانب شرقي به عنوان گواه انتخاب مي شدند نه افرادي از اهالي کرخ.

5- علل گرايش مردم کرخ به تشيع و عوامل جذب شيعيان به آن محله

عوامل گوناگون در گرايش مردم کرخ به تشيع و جذب شيعيان به آن محله موثر بوده اند مهم ترين آن عوامل عبارت اند از:
1- وجود مسجد براثا در نزديکي محله کرخ. اين مسجد در محلي که امام علي هنگام رفتن به جنگ نهروان، در آنجا نماز خواند، ساخته شده است.(63)
شيعيان اين مسجد را مقدس مي دانستند و در طول تاريخ همواره محل تجمع و مورد توجه شيعيان بوده است.
2- حضور متکلم بزرگ شيعي، هشام بن حکم در محله کرخ.(64) او در بزرگ ترين مجالس کلامي آن روز جهان اسلام به عنوان داور و رئيس جلسه حضور مي يافت. حضور چنين شخصيتي در سرنوشت عقيدتي و مذهبي مردم کرخ بي تاثير نبوده است.
3- وجود مرقد مطهر امام کاظم و امام جواد (ع) نزديک محله کرخ.
4- قرار گرفتن کرخ در بيرون دروازه کوفه و در مسير کاروان هايي که از بغداد به کوفه و از آنجا به مدينه و مکه رهسپار مي شدند. فاصله کوفه تا بغداد زياد نبود و کاروان هاي بسياري از کوفه وارد بغداد مي شدند. کوفه اولين مرکز نشر و رشد تشيع بود که از آنجا به ساير بلاد منتشر مي شد.(65) بنابراين طبيعي بود که داعيان تشيع در هجرت از کوفه به بغداد در ناحيه کرخ سکونت گزيده به نشر تشيع بپردازند.
عوامل ياد شده و عوامل اجتماعي ديگري که براي ما چندان شناخته شده نيست، راه را براي گسترش تشيع در کرخ تا اوايل قرن چهارم هجري آماده ساخت. علل و عوامل ديگري نيز در سده چهارم و قبل از آن پديد آمدند که به گسترش و بروز تشيع در بغداد به ويژه محله کرخ کمک کردند که به مهمترين آنها اشاره مي کنيم.
1- ضعف روز افزون دستگاه خلافت عباسي؛
2- روي کار آمدن وزراي شيعي مقتدر و با کفايت، مانند ابن فرات و ابونصر شاپوربن اردشير؛
3- روي کار آمدن آل بويه و تسلط آنها بر بغداد و دستگاه خلافت؛
4- ظهور متکلمان بزرگ شيعي مانند ابوسهل نوبختي و ديگر بزرگان اين خاندان، و عالمان ديگري که در سده هاي سوم وچهارم هجري در بغداد اعتبار علمي و اجتماعي بالايي يافتند.(66)
6- کرخ مرکز فرهنگي تشيع و جايگاه عالمان شيعه در سده هاي چهارم و پنجم هجري
کرخ علاوه بر اينکه منطقه اي تجاري و اقتصادي بود، محله اي علمي و فرهنگي نيز به حساب مي آمد و در اين محله مراکز علمي و فرهنگي مهم و عالمان شيعي برجسته اي وجود داشت مي توان گفت که کرخ در دو قرن ياد شده پايگاه فرهنگي تشيع و جايگاه عالمان بزرگ شيعه، مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، سيد رضي، شيخ طوسي و... بود.
عالمان بزرگ شيعه در آن دوران با استفاده از فضاي نسبتاً آزادي که در سايه حکومت آل بويه به وجود آمده بود، مباني فکري مذهب شيعه را تبيين و معارف اهل بيت(ع) را ترويج کردند. شيعيان در آن دوران توانستند مدارس ويژه تاسيس کنند که دارالعلم سيد رضي و دارالعلم شاپور بن اردشير از جمله آن هاست. همچنين عالمان بزرگ شيعه دست به تاليف کتاب زدند و کتاب هاي بسيار مهمي در زمينه هاي حديث، کلام، فقه، اصول و... تدوين و شاگرداني برجسته و آگاه به علوم و فنون گوناگون تربيت کردند.
اينک در ادامه به بيان شرح حال مختصري از علماي برجسته و مشهور کرخ مي پردازيم.

1- شيخ مفيد

يکي از علماي کرخ، شيخ مفيد، محمدبن محمدبن نعمان (م 413ق) بود که در جواني مراتب علمي را طي کرد و لقب مفيد گرفت او فقيهي برجسته و متکلمي توانمند شد. شيخ مفيد مرکز تدريس و تعليم خويش را محله کرخ بغداد قرار داد. اين محله به صورت يکي از مراکز علوم و معارف اهل بيت درآمده بود و طالبان علم را از نقاط مختلف جهان اسلام به سوي خود جلب کرد ابن جوزي درباره او مي گويد:
او شيخ و دانشمند اماميه و نويسنده اي شيعي بود. وي در خانه اش در «درب رياح» مجلس علم و تبادل نظر داشت که علوم دانشمندان در آن شرکت مي کردند.(67)
ابن کثير نيز درباره او گفته است که بسياري از دانشمندان ساير فرقه ها در مجلس او شرکت مي کردند.(68)
ابن نديم هم درباره شيخ مفيد مي گويد:
هم اکنون رياست متکلمان شيعه به او رسيده است. او در علم کلام به مذاهب اهلش، بر همه مقدم و داراي دقت نظر و افکار صائبي است من او را ديده و بسيار دانشمند يافتم.(69)
شيخ مفيد مجالس درس خود را اغلب در منزل يا مسجد و در محله درب رياح از محلات کرخ بر پا مي ساخت. در همين مسجد بود که مادر سيد مرتضي و سيدرضي، آن دو را نزد شيخ مفيد آورد و براي تعليم و تربيت به او سپرد.(70) شيخ مفيد شاگردان بر جسته اي همچون سيد مرتضي، سيد رضي، شيخ طوسي و نجاشي (صاحب کتاب رجال) تربيت کرد. کتاب هاي فراواني نيز در علوم مختلف نگاشت. او حتي در موضوع تاريخ نيز که کمتر مورد عنايت علماي شيعه بود، کتاب هايي مانند الارشاد و الجمل نوشت. فعاليت هاي علمي و فرهنگي شيخ مفيد در محله کرخ، تاثير فراواني در ارتقاي موقعيت فرهنگي و علمي آن محله داشت.

2 و 3. سيد مرتضي و سيد رضي

علي بن حسين بن موسي، معروف به سيد مرتضي (353 – 436ق) و محمدبن حسين بن موسي، معروف به سيد رضي (359-406ق) از دانشمندان بزرگ شيعه و سده هاي چهارم و پنجم هجري، از جمله عالمان کرخ بودند. سيد مرتضي بيشتر در زمينه هاي علمي و مذهبي فعاليت مي کرد، ولي سيد رضي در زمينه هاي سياسي و اجتماعي. به همين دليل بعد از درگذشت پدرشان، ابواحمد موسوي، سيد رضي با اينکه کوچکتر از سيد مرتضي بود، جانشين پدر در منصب نقابت علويان شد. از طرف ديگر بعد از درگذشت شيخ مفيد، مرجعيت علمي و مذهبي شيعيان را سيد مرتضي به عهده گرفت البته بعد از درگذشت سيد رضي، منصب نقابت به برادرش سيد مرتضي رسيد و او تا پايان عمر، اين منصب را به عهده داشت.
اين دو برادر در محله کرخ به فعاليت علمي و فرهنگي مشغول بودند. سيد مرتضي خانه اش را دارالعلم و محلي براي مناظره و مباحثه علمي قرار داد. او دانشمندي والا مقام که در فقه، کلام، حديث، لغت و... صاحب نظر بود و در اين زمينه ها آثار متعددي از خود بر جاي گذاشت.(71) ثعالبي درباره سيد مرتضي مي گويد:
امروزه در بغداد رياست عالي علمي و ديني در مجد و شرافت و علم و ادب و فضل و کرم به سيد مرتضي منتهي شده است. او را اشعاري است در نهايت خوبي.(72)
سيد رضي نيز از دانشمندان و شاعران و سياست مداران بزرگ شيعه بود. ابن جوزي درباره او مي گويد:
رضي، رئيس و بزرگ طالبيان و شيعيان در بغداد بود. قرآن را در مدت کوتاهي، در حالي که بيش از سي سال داشت، حفظ کرد در فقه و احکام دست توانايي داشت وي عالمي فاضل، شاعري خوش سخن و پاک دامني بلند همت و ديندار بود.(73)
ابن ابي الحديد درباره او مي گويد:
او پاکدامن بود و روحي والا و بزرگوار و بلند همت داشت و متهد به دين و احکام و قوانين آن بود. وي از هيچ کس صله و هديه و پاداش نمي پذيرفت.(74)
او شاعرترين فرد قريش بود زيرا شاعر نيکو در قريش، شعر بسيار نمي سرود و آن کس که بسيار مي سرود، نيکو نمي سرود. اما سيد رضي بسيار سرودن و نيکو سرودن را در خود جمع داشت. او پرهيزکار و پاکدامن بود و در قضاياي گوناگون عدل را پيشه مي کرد و در ميان مردم صاحب هيبت بود.(75) او آثار متعددي، از جمله نهج البلاغه را از خود بر جا گذاشت.(76)
سيد رضي نزديک خانه خود در محله کرخ بغداد مدرسه اي تاسيس کرد و آن را دارالعلم ناميد.(77) در کنار مدرسه، کتابخانه اي بزرگ با هشتاد هزار جلد کتاب وجود داشت که مجموعه اي شامل با ارزش ترين و مهم ترين مراجع و منابع عربي و اسلامي را تشکيل مي داد.
سيد رضي زودتر از سيد مرتضي درگذشت و بعد از او سيد مرتضي تمام مسئوليت هاي او را به عهده گرفت.

4-شيخ طوسي

يکي ديگر از شخصيت هاي برجسته و از دانشمندان بزرگ شيعه در محله کرخ، شيخ طوسي بود او در سال 385ق در طوس به دنيا آمد و در سال 408ق به بغداد هجرت کرد. او در محضر شيخ مفيد به کسب علم پرداخت و بعد از رحلت شيخ مفيد از محضر سيد مرتضي بهره برد. در سال 436ق پس از رحلت سيد مرتضي مرجع علمي و پيشواي شيعيان شد. خانه وي در کرخ بغداد، جايگاه مردم و مقصد طالبان علم بود. دانشمندان و فضلا از هر دياري براي کسب علم به محضر او مي شتافتند. مقام علمي شيخ طوسي به جايي رسيد که خليفه قائم، کرسي درس کلام را به وي سپرد. کسي که سر آمد دانشمندان زمان خود بود به اين کرسي دست مي يافت.(78)
شيخ طوسي حاصل تلاش هاي علمي مکتب حديثي شيعه در ايران (قم و ري) و مکتب عقلاني شيعه در بغداد بود. اين دو مکتب علمي مانند دو رود بزرگ در شيخ طوسي به هم پيوستند که به سان شطي عظيم تا به امروز جاري است و تشنگان معارف اهل بيت(ع) را سيراب مي کند.
وضع بر اين روال ادامه داشت تا آنکه طغرل سلجوقي در سال 447ق وارد بغداد شد و آل بويه سقوط کردند. بعد از آن اوضاع سياسي بغداد دگرگون شد، درگيري هاي فرقه اي شدت يافت. متعصبان از اهل سنت به محله کرخ حمله کردند و آنجا را به آتش کشيدند. در سال 448ق شيخ طوسي متواري شده، به نجف اشرف مهاجرت کرد. در سال 449ق خانه شيخ غارت و کتاب ها و کرسي درس او به آتش کشيده شد.(79) در سال 451ق کتابخانه بزرگ کرخ، يعني همان دارالعلم بزرگي که ابونصر شاپور بن اردشير در سال 381ق ساخته بود، به آتش کشيده شد.(80) بعد از اين وقايع، کرخ رونق علمي و فرهنگي خود را از دست داد و مرکز علمي شيعيان از کرخ بغداد به نجف اشرف منتقل شد.
در سال 457ق به دستور نظام الملک وزير سلجوقيان مدرسه نظاميه بغداد تاسيس شد.(81) نظام الملک و سلجوقيان براي ترويج آموزش عالي مبتني بر اصول اسلام سني و مقابله با نفوذ تشيع که در آن دوران حاکميت داشت، نظاميه را بنيان نهادند. قبل از مدارس نظاميه در جهان اسلام مدرسه عالي يا دانشگاه به معناي دقيقاً رسمي آن وجود نداشت. البته شيعيان مدارسي داشتند که مکان ويژه تدريس محسوب مي شد. دارالعلمي که شاپوربن اردشير تاسيس کرد و همچنين الازهر مصر که فاطميان تاسيس کردند نمونه هايي از اين گونه مدارس هستند.(82)
نمونه ديگر آن دارالعلم شريف رضي بود که مکان ويژه اي براي تدريس بوده، هزينه اي مشخص براي رفع نيازمندي هاي آن وجود داشته است.(83) بنابراين، تاسيس مدارس علمي شيعي پيش از تاسيس مدارس علمي اهل سنت (نظاميه) بوده است. ابن کثير درباره دارالعلم شاپور بن اردشير مي گويد: «گمان مي کنم اين اولين مدرسه اي بود که براي فقها وقف شد و اين مسئله مدت زيادي پيش از تاسيس نظاميه به دست نظام الملک بود».(84)
غير از عالمان بزرگي که شرح حال آن ها بيان شد، عالمان ديگري نيز در بغداد و به ويژه در محله کرخ زندگي مي کردند که در بيان معارف اهل بيت و ترويج تشيع موثر بودند برخي از آنها عبارتند از:
1-ابن اعلم بغدادي (م 375ق) که از اولاد جعفربن ابي طالب بود. او عالم به علم هيات و در زمره منجمان شيعي بود. وي نزد عضدالدوله جايگاه والايي داشت. ابن اعلم براي عضدالدوله، زيجي ساخت که درآن زمان و بعدها تا قرن هفتم هجري از آن استفاده مي شد.(85)
2- ابن جنيد بغدادي، ابوعلي محمدبن احمد (م 381ق)، اديب، متکلم، محدث و فقيه شيعي که گويا نخستين کسي است که باب اجتهاد را باز کرده و احکام دين را براساس مسائل فقهي مدون ساخته است. شيخ طوسي مي گويد: «ابن جنيد تصنيفات نيکويي دارد اما چون قائل به قياس بود کتاب هايش متروک ماند».(86)
3- مهياربن مرزويه ديلمي(م 426 يا 428ق) او نويسنده اي فارسي زبان و شاعري مشهور بود که به دست سيد رضي مسلمان شد و در محضر او به تحصيل علم و ادب پرداخت. او پس از مهاجرت به بغداد در درب رياح از محله هاي شيعه نشين کرخ سکونت گزيد و در آن محله از دنيا رفت.(87)
4- احمدبن عباس نجاشي (م 450ق). او از بزرگان شيعه و عالمان به علم رجال و جرح و تعديل بود. نجاشي از شاگردان شيخ مفيد و معاصر و هم درس سيد مرتضي و شيخ طوسي بوده است.(88)
5- ابويعلي حمزه بن عبدالعزيز ديلمي ملقب به سلار (سالار)،(م 448 يا 463ق). در طبرستان به دنيا آمد و براي تکميل تحصيلات، راهي بغداد شد او يکي از دانشمندان شيعي در فقه و کلام و نحو گرديد. شيخ مفيد و سيد مرتضي از جمله استادان ابويعلي بودند وي گاهي از جانب سيد مرتضي به تدريس مي پرداخت. (89)

کرخ و شعاير شيعي

شعاير و مراسم شيعي مانند عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير در هجده ذي حجه به صورت علني، براي اولين بار در کرخ انجام گرفت. در اواسط قرن چهارم (سال 352ق) براي اولين بار در کرخ بغداد مراسم عزاداري عاشورا به صورت علني برگزار شد. در آن زمان معزالدوله بر بغداد حاکم بود. او دستور داد در اين روز دکان ها بسته و بازار تعطيل شود و مردم سياه پوش شده، به عزاداري و نوحه گري براي امام حسين(ع) بپردازند و اهل کرخ چنين کردند اهل سنت، قدرت مقابله با آنها و جلوگيري از عزاداري را نداشتند، زيرا شيعيان فراوان بودند و معزالدوله نيز از آنان حمايت مي کرد.(90)
در همين سال معزالدوله دستور داد در هجده ذي حجه مراسم جشن و سرور به مناسبت عيد غدير بزگرار شود. شيعيان در اين روز به اظهار زينت و شادي پرداختند و در شب آن به رسم اعياد، آتش روشن کردند و بازارها نيز در شب باز بود. در اين روز، طبل ها به صدا در آمد و بوق ها نواخته شد و آن روز، روزي عجيب و فوق العاده بود.(91)
اين مراسم مرسوم و هر ساله برگزار مي شد. البته در سال هاي بعد هميشه به راحتي برگزار نمي شد؛ گاهي سني هاي متصب به مردم عزادار حمله مي کردند و درگيري هاي سختي به وجود مي آمد که به کشته و زخمي شدن برخي افراد منجر مي شد. در سال 353ق در روز عاشورا مراسم عزاداري برگزار شد و سني هاي متعصب به عزاردان حمله کردند که زخمي شدن جمع کثيري و غارت اموالي را در پي داشت.(92) با وجود اين، مراسم عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير برگزار مي شد. البته به دستور عضدالدوله مدتي اين مراسم تعطيل شد ولي اين تعطيلي چند سالي بيش طول نکشيد و دوباره از سرگرفته شد.
برگزاري اين مراسم، فراز و نشيب هايي داشت و در برخي زمان ها ممنوع اعلام مي شد. در سال 382ق علي بن محمد کوکبي بر امور مسلط شد و اهل کرخ و باب طاق را از نوحه گري و عزاداري در روز عاشورا و آويختن پارچه سياه منع کرد. اما بعد از مدت کوتاهي ديلميان و ترکان از زورگويي و ستم او به تنگ آمدند و دست به شورش زدند که به قتل او منجر شد.(93) بعد از آن، دوباره عزاداري عاشورا و جشن غدير خم برگزار شد.
اهل سنت چون نتوانستند مانع عزاداري روز عاشورا و جشن روز عيد غدير شوند، در مقابل دست به حرکت نسنجيده اي زدند. آنان در برابر عزاداري شيعيان در روز عاشورا، در هجده محرم به مناسبت کشته شدن مصعب بن زبير عزاداري برپا کردند و همانطور که شيعيان به زيارت قبر امام حسين(ع) مي رفتند، آنان براي زيارت او به مسکن رفتند. همچنين در 26 ذي حجه به مناسبت ورود پيامبر اکرم(ص) و ابوبکر به غار، جشن برپا کردند.(94) البته چنين چيزي از نظر تاريخي بي اساس است و صرفاً براي مقابله با عمل شيعيان انجام مي گرفت.
در سال 392ق به علت بالا گرفتن درگيري بين شيعيان و اهل سنت و سوءاستفاده عياران و مختل شدن امنيت، بهاءالدوله، عميدالجيوش ابوعلي بن استاد هرمز را براي آرام کردم اوضاع به بغداد فرستاد او با شدت عمل برخورد نمود و عياران عباسي و علوي را با هم مجازات کرد. او يک شخص عباسي با يک علوي را به هم مي بست و در روز روشن در دجله غرق مي کرد. عميدالجيوش براي آرام کردن اوضاع، شيعيان را از عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير منع و شيخ مفيد فقيه شيعيان را از بغداد تبعيد کرد. او اهل سنت را نيز از عزاداري براي مصعب بن زبير و جشن به مناسبت ورود پيامبر اکرم(ص) و ابوبکر به غار منع کرد.(95) اين ممنوعيت چندان طول نکشيد، زيرا عميدالجيوش در سال 401ق مرد و فخرالملک جانشين او شد. او در سال 402ق به اهل کرخ و باب طاق اجازه داد که در روز عاشورا عزاداري کنند. آنان پرچم سياه آويخته، در مشاهده مشرفه به نوحه خواني و عزاداري پرداختند.(96) اين مراسم با شدت و ضعف و فراز و نشيب هايي که داشت تا پايان حکومت آل بويه در سال 447ق ادامه يافت. بعد از آل بويه، سلجوقيان بر بغداد حاکم شدند. آنان سنياني متعصب بودند که از عزاداري روز عاشورا و جشن عيد غدير جلوگيري مي کردند. با وجود اين در دوران سلجوقيان نيز گاهي عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير به طور علني برگزار مي شد.

نتيجه

با بررسي تاريخ کرخ در دوره سده چهارم و پنجم هجري، معلوم شد که اين محله يکي از محله هاي مهم و شيعه نشين بغداد بوده است. با توجه به مرکزيت و اهميت بغداد، شيعيان کرخ توانستند با استفاده از فضاي نسبتاً آزاد دوران آل بويه، به ترويج و تبليغ تشيع بپردازند. در اين دوران، تشيع گسترش يافت و معارف اهل بيت(ع) تدوين و کتب اربعه تاليف شد. مي توان گفت که کرخ بغداد در دوران ياد شده به ويژه در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم هجري پايگاه اصلي تشيع به حساب مي آمد و در ترويج و گسترش تشيع نقش بسيار مهمي داشت، هر چند در اين دوران، حوادث ناگوار و درگيري هاي مذهبي فراواني در کرخ رخ داد.
بارها کرخ مورد هجوم قرار گرفت و آتش سوزي هاي متعددي چه عمدي و چه غير عمدي در آن رخ داد. اما با وجود اين کرخ هم چنان به رشد و بالندگي خود ادامه داد و شيعيان کرخ، به ويژه عالمان دورانديش و متعهد، با فعاليت هاي علمي، فرهنگي و مذهبي و مجاهدت هاي فراوان، تشيع و مکتب اهل بيت را احيا کردند. شعائر و مراسم مذهبي شيعه در کرخ و در سده هاي مذکور پا گرفت و مرسوم شد. آثار ارزشمند علماي کرخ در آن دوران، تا کنون باقي است و تا ابد باقي خواهد ماند و همواره راهنما و راهگشاي عالمان، محققان وحق جويان عالم بوده و خواهد بود.

پی نوشت ها :

1- طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج 7، ص 614/ ابن طقطقي، الفخري، في الاداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، ص 161.
2-مقدسي، احسن التقاسيم، ج1، ص165-167/ابن اثير،الکامل في التاريخ،ج5،ص166-167/ياقوت حموي، معجم البلدان، ج1، 457-458/ابن طقطقي، الفخري، ص 161-162.
3-يعقوبي، البلدان، ص 7.
4-مقدسي، احسن التقاسيم، ص 167/ابن طقطقي، الفخري، ص 162/طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج 7، ص 614 و 618.
5-بلاذري، فتوح البلدان، ص 293/طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج 7، ص 650.
6-مقدسي، احسن التقاسيم، ج 7، ص167/طبري، همان، ج 7، ص 619.
7- زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 415.
8-خطيب بغدادي، تاريخ مدينه السلام، ص 387.
9-طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج 7، ص 652.
10-طبري، همان، ج 7، ص 653/خطيب بغدادي، تاريخ مدينه السلام، ص 391.
11-ياقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 448.
12-طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج7، ص 653-654.
13-ابن جوزي، مناقب بغداد، ص 40
14-مقدسي، احسن التقاسيم، ج 1، ص 165-166
15-«الکرخ، کلمه نبطيه، من قولهم: کرخت الماء و غيره إذا جمعته الي موضع، کرخ واژه اي نبطي است به معناي جمع کردن آب و غير آن در يک مکان».(صفي الدين بغدادي، مراصد الاطلاع، ج 3، ص1155).
16- در آرامي کرخه به معناي شهر مستحکم است (عبدالعزيز دوري، تاريخ بغداد ، ص 5)
17-دينوري، الاخبار الطوال، ص 420.
18-صالح احمد علي، بغداد مدينه السلام، ص 53.
19- قطعه اي از زمين خراجي که تيول لشکريان کنند تا از درآمد آن، امرار معاش کنند (المنجد، ماده القطيعه و الاقطاعه).
20-توصيف طول و عرض بازار کرخ مبالغه آميز به نظر مي رسد.
21-يعقوبي، البلدان، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، ص 14، همان ص 17.
22- صالح احمد علي، بغداد مدينه السلام، ص 53.
23- درب در اين جا واژه اي عربي و جمع آن دروب است. ابراهيم آيتي در ترجمه کتاب البلدان يعقوبي اين واژه را «گذر» ترجمه کرده است.
24-ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 366و ج16،ص 48-49.
25- مقدسي، همان، ج 1، ص 167/ اصطخري، السمالک و الممالک، ص 85/ ابن حوقل، صوره الارض، ص 216.
26- صولي، اخبار الراضي بالله و المتقي لله، ص 119-120.
27- مسکويه، تجارب الامم، ج2، ص 309/ خطيب بغدادي، تاريخ مدينه السلام، ج7، ص 426/ ابوحيان توحيدي، الامتع والحؤانسه، ج3، ص 452.
28- مسکويه، همان، ج2، ص 405.
29- همان، ج2، ص 205.
30- صالح احمد علي، بغداد مدينه السلام، ص 62.
31- ابن جوزي، المتنظم، ج16، ص 506.
32- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج6، ص 506.
33- ابن جوزي، المنتظم، ج13، ص 199/ ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 76.
34- ابن جوزي، همان، ج13، ص 255.
35- همان، ص 349/ تنوخي، نشوار المحاضره و اخبارالذاکره، ج2، ص 104.
36- ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 215.
37- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 336.
38- همان، ص 342/ابن جوزي، المنتظم، ج 14، ص 227.
39- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 400/ ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 281.
40- ابن جوزي، المنتظم، ص 344.
41- همان، ج15، ص120.
42- همان، ص 125.
43- همان، ص 175.
44- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 153 و 156، ص 200 و 350 و 489.
45- همان، ج8، ص 292.
46- ابن جبير، سفرنامه، ص 275.
47- دينوري، الاخبار الطوال، ص 160/ طبري، تاريخ الرسل والامم و الملوک، ج3، ص 121.
48- مسعودي، همان، ج1، ص 663.
49- شيعيان سياسي(عراقي) به کساني گفته مي شود که امام علي (ع) را بر عثمان ترجيح مي دادند، ولي مانند شيعيان اعتقادي قائل به منصوص بودن امامت علي(ع) نبودند و آن حضرت را امام بلافصل بعد از پيامبر اکرم(ص) مي دانستند.(ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج1، ص19)
50- ياقوت، معجم الأدبا، ج5، ص 190.
51- طبري، تاريخ الرسل و الامم و الملوک، ج10، ص 54/ ابن جوزي، المعتظم، ج5، ص 171.
52- ابن جوزي، المنتظم، ج13، ص314/ ابن اثير الکامل في التاريخ ج7، ص 92.
53- همداني، تکلمه تاريخ الطبري، ص 348/ مسکويه، همان، ج2، ص 73-76.
54- ابن جوزي، المنتظم، ج 14، ص 27.
55- ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج8، ص 69.
56- ياقوت، هموي، معجم البلدان، ج1، ص 308 و 402 و ج4، ص5 و ج5، ص 320.
57- زرکلي، اعلام، ج8، ص 85/ خويي، معجم رجال الحديث، ج19، ص 271.
58- ابن نديم، الفهرست، ص 327.
59- خويي، همان، ج19، ص 271 و 274.
60- محمدعلي جاودان، «بغداد و کرخ مولد و مسکن شريف رضي»، فصل نامه نهج البلاغه، ش6، ص 119.
61- يعقوبي، تاريخ، ج2، ص 423.
62- ابن طقطقي، الفخري، ص 196.
63- ياقوت، معجم البلدان، ج1، ص 363.
64- ابن نديم، الفهرست، ص 327.
65- ياقوت، معجم البلدان، ج4، ص 397 (واژه قم).
66- ابن نديم، الفهرست، ص 330-332.
67- ابن جوزي، المنتظم، ج15، ص 157.
68- ابن کثير، البدايه و النهايه، ج12، ص 19.
69- ابن نديم، الفهرست، ص 332.
70- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 41.
71- ابن عنبه، عمده الطالب، ص 205.
72- ثعالبي، يتيمه الدهر، ج5، ص 69.
73- ابن جوزي، المنتظم، ج15، ص 115.
74- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 33.
75- ابن عنبه، عمده الطالب، ص 207-208/ ابن جوزي، المنتظم، ج15، ص 11-116/ ثعالبي، همان، ج3، ص 155.
76- ابن عنبه، همان.
77- همان، ص 209-210/ محمدباقر خوانساري، روضات الجنات، ج6، ص196.
78- تهراني، الذريعه، ج2، ص 14/ امين، اعيان الشيعه، ج9، ص 159.
79- ابن جوزي، المنتظم، ج16، ص 8 و 16/ ابن اثير، الکامل، ج8، ص 339.
80- ابن اثير، همان، ج8، ص 350.
81- ابن خلکان، وفيات الأعيان، ج2، ص 129.
82- جوئل کرمر، احياي فرهنگي در عهد آل بويه، ص 98.
83- ابن عنبه، عمده الطالب، ص 209.
84- ابن کثير، البدائه و النهايه، ج11، ص 333.
85- ابن خلکان، وفيات الأعيان، ج5، ص 359/ زرکلي، الأعلام، ج4، ص 272.
86- شيخ طوسي، الفهرست، ج11، ص 134.
87- زرکلي، الاعلام، ج7، ص 317.
88- مامقاني، تنقيح المقال، ج6، ص 346/ سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 623.
89- بحرالعلوم، افوائد الرحاليه، ج3، ص 11-13/ سيدمحسن امين، همان، ج7، ص 170.
90- ابن اثير، الکامل، ج7، ص 279/ ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 150.
91- ابن اثير، همان، ج7، ص 280/ ابن جوزي، همان، ج14، ص 151.
92- ابن اثير، همان، ج7، ص 286.
93- ابن جوزي، المنتظم، ج14، ص 361-362/ ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج7، ص 459 و ذيل تجارب الامم، ص 244.
94- ابن جوزي، همان، ج15، ص 14/ ابن اثير، همان، چ8، ص 9.
95- ابن جوزي، همان، ج15، ص 33 و 37/ ابن اثير، همان، ج8، ص 26.
96- ابن جوزي، همان، ج15، ص 82.

نويسنده: محمدقاسم احمدي
عضو هيئت علمي گروه تاريخ جامعه المصطفي العالميه
منبع:فصلنامه تاريخ در آينه پژوهش- ش 22

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها