0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



سید محمد حسن الهی طباطبایی نام هاي ديگر: سید محمد حسن الهی طباطبایی
موطن: تبریز
نام پدر : حاج میرزا محمد آقای قاضی طباطبایی
تاريخ وفات: 1388 قمری

فرازهای فضیلت

عالم ربانی و عارف متشرع حضرت آیت الله سید محمد حسن الهی طباطبایی در ردیف دانشورانی است که چراغ هدایت و فضیلت را برافراشت و با تلاشهای علمی و فرهنگی خود نور ایمان را بر زوایای جامعه عصر خویش تابانید. او اخلاص را با صفای معنوی و روحانی در هم آمیخت و به شیفتگان، معرفت آموخت. از فیض وجود امثال این حکیم بود که استعدادها شکوفا گردید و گرایشهای عالی انسانی آشکار گشت. او از طریق تکاپوی علمی و مجاهدتهای نفسانی و نیز ترویج معارف دینی و تربیت شاگردان اهداف اسلامی را در نظر داشت و در انتقال مضامین قرآنی و روایی به تشنگان فضیلت اصرار داشت.
مرحوم الهی طباطبایی دانشور پرهیزگاری بود که به منظور تهذیب نفوس، تزکیه درونی و تصفیه قلوب کوششهای عمیق و مستمری را از خود بروز داد و افرادی علاقمند در پرتو مواعظ و نصایح او به کمالاتی نایل
شدند و از نردبان کرامت صعود کردند ؛ به نحوی که به جای لذت بردن از تأمین خواهشهای نفسانی و تمایلات شخصی از درستی، صداقت، پکی و خوشخویی و نیز سایر مکارم اخلاقی احساس انبساط روحی می نمود. این نامور عرصه معرفت از سلاله پک خاندان عترت و طهارت است و نسبتش از سوی پدر به دومین فروغ امامت، حضرت امام حسن مجتبی(ع)و از سوی مادر به سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع)می رسد. یکی از اجداد طاهرینش که در حدود قرن نهم و یا دهم هجری به شهر تبریز مهاجرت نمود. سراج الدین امیر عبدالوهّات نام داشت که فرزندان و اعقابش غالباً در سطحی عالی و ممتاز از فرهنگ و اندیشه به سر برده و در زمره معارف خطه آذربایجان و حتی دنیای تشیع بوده اند.(1)

دوران کودکی و نوجوانی

میرزا محمد تقی قاضی طباطبایی متوفی به سال 1220یا 1222ه. ق جد سوم سید محمد حسن الهی است که عارف مشهور حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی ( 1365 - 1285ه. ق) در این شخص با نامبرده و برادرش علامه طباطبایی اشترک نسب دارد.(2)
از برخی کتب تراجم و آثار شرح حال نگاران چنین استنباط می گردد که میرزا محمد تقی قاضی مزبور از معاریف و نامداران جهان اسلام می باشد که در فقه، کلام، ادبیات عرب و مباحث تفسیری صاحب نظر بوده و رساله ای در شرح دعای صباح حضرت علی(ع)نوشته است و نیز نامبرده از شاگردان بزرگ و ممتاز وحید بهبهانی به شمار می رود که موفق به دریافت اجازه از شیخ محمد مهدی فتونی گردیده است.(3)
مرحوم حاج میرزا محمد آقای قاضی طباطبایی (پدر محمد حسن) خود
عالمی وارسته و از روحانیان تبریز بود که با خانواده یحیوی وصلت ایجاد کرد و ثمره این پیوند در سال 1321ه. ق مطابق با 1281ه. ش فرزندی بود که محمد حسین (علامه طباطبایی) نامیده شد. 5سال بعد یعنی در سال 1326ه. ق دومین فرزند این خانواده دیده به جهان گشود که او را محمد حسن نامیدند. این طفل نورسته در نخستین ماههای اولین بهار زندگی، مادر مهربان و عزیز خود را از دست داد و بر این اساس نهال نوپای وجودش در حالی که به محبت ها، مراقبت ها و عطوفت های این بانوی باایمان و پکدامن نیاز داشت با ناملایمات مواجه گشت. هنوز چند مدتی از این حادثه نگران کننده و تأسف بار نگذشته بود که چون محمد حسن چهار ساله شد، پدر را از دست داد و از فیض وجود آن مربی عالیقدر که بذرهای فضیلت را در وجودش کاشته بود، محروم گشت و به ناچار سرپرستی و نظارت بر زندگی او و برادرش در منزل پدری واقع در خیابان مسجد کبود تبریز به یکی از محترمین خانواده پدری واگذار شد. وقتی که این نوباوه والدین خویش را از دست داد و غبار غم و تأثر بر جبین و سیمایش پاشیده شد، برخی افراد از گوشه و کنار به تصور خویش اظهار داشتند: بازماندگان و از جمله سید محمد حسن وضع آشفته و نگران کننده ای را در پیش خواهد داشت! ولی آنان از لطف الهی و فضل پروردگار غافل بودند و حکمت حق بر اندیشه های موهوم فائق آمد و وصیّ پدرش برای آنکه زندگی این خردسال و برادرش متلاشی نگردد وضعشان را بر همان نهج سابق سامان داد و برای هر کدام خادم و خادمه ای معین کرد و پیوسته در امور ایشان مراقبت و نظارت نمود تا این دو کودک به رشد کافی برسند.(4)

علامه طباطبایی در زندگینامه ای که خودش نوشته است، می گوید:

«کمی پس از درگذشت پدر به مکتب و پس از چندی به مدرسه
فرستاده شدیم و بالاخره به دست معلم خصوصی که به خانه می آمد، سپرده گشتیم و به این ترتیب تقریباً مدت 6سال مشغول فراگیری فارسی و تعلیمات ابتدایی بودیم.»(5)
سید محمد حسن در سنین کودکی همزمان با آموزش در مکتب خانه و فراگیری مقدمات ادبیات فارسی و عرب زیر نظر استاد معروف وقت آقا میرزا علی نقی خطاط با هنر خوشنویسی آشنایی یافت و در این اندیشه به مهارت رسید و پس از پایان درسهای شیخ محمد علی سرابی به مدرسه طالبیه تبریز آمد و سطوح عالی فقه، اصول، فلسفه و کلام را زیر نظر اساتید خبره و دانشوران زبده به کمال رسانید.(6) مرحوم علامه طباطبایی به شاگردان

خود فرموده بود:

«روزهای بسیاری به همراه برادر از تبریز بیرون آمده و در دامنه کوهها و تپه های سر سبز اطراف از صبح تا غروب به تحریر خط مشغول بودم.»(7)
این دو برادر در تمامی مراحل و طی منازل علمی و کمالات عرفانی با هم بودند و در مصائب و سختی ها و امور عادی همچون رفیق و شفیق یکدیگر به شمار می رفتند که گویی یک جان در دو قالبند و اشعاری که ابوالعلاء معری درباره سید مرتضی و سید رضی در قصیده طولانی در مرثیه پدرشان سرود، در مورد این دو صادق است.

روزنه نورانی

سید محمد حسن به همراه برادرش (علامه طباطبایی) به سال 1304ه. ق جهت تکمیل تحصیلات علوم دینی، تبریز را به قصد عتبات عالیات ترک نمود و عازم نجف اشرف گشت و در منزلی واقع در محله عماره که در نزدیکی بارگاه مطهر حضرت علی(ع)قرار داشت، اقامت گزید که به دلیل دوری از وطن و خشونت آب و هوا و محیط ناآشنا چند مدتی را با سختی و مشقت سپری ساخت امّا بر خلاف این ناملایمات و با تحمل شدائد به محضر اساتید وقت حاضر گردید و به مدت یازده سال از حوزه درسی عارف معروف آیت الله حاج سید علی قاضی طباطبایی و سید حین بادکوبه ای ( 1358 - 1293ه. ق) در عرفان، فلسفه، ریاضی و طب بهره مند شد و به طور همزمان فقه و اصول را از محضر آیت الّه شیخ محمد حسین غروی کمپانی ( 1361 - 1296ه. ق) و آیت الله شیخ محمد حسین نائینی ( 1355 - 1276ه .ق) و آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ( 1365 - 1284ه. ق) فرا گرفت.
در نجف اشرف این دو برادر هر شب برای اقامه نماز شب برخاسته و پس از ادای نوافل تا فرا رسیدن وقت نماز صبح با یکدیگر تمرین خطاطی (خط درشت) می کردند و بعد از انجام فریضه صبح با هم به بحث در مسایل مورد تحصیل پرداخته و تا موقع حاضر شدن به درس استاد این روند استمرار داشت.(8) به دلیل شب زنده داری و تهجد و عبادت های شبانه به همراه سلوک روحانی و توسل به پیشگاه خاندان عصمت و طهارت(ع)
خصوصاً حضرت علی(ع)سید محمد حسن الهی به کمالاتی معنوی دست یافت و روزنه هایی نورانی برایش فراهم گردید و حالاتی غیبی را کشف کرد. علامه طباطبایی نقل کرده است: چون در نجف اشرف همراه سید
محمد حسن تحت تربیت اخلاقی مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم، در این هنگام خواب سبکی به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر مقابلم قرار گرفته اند، یکی از آنهاحضرت ادریس(ع)و دیگری برادر ارجمندم حاج سید محمد حسن الهی بود. حضرت ادریس (ع)با من به مذکره و سخن گفتن مشغول شدند ولی به گونه ای بود که ایشان القای کلام می نمودند ولی سخنانشان توسط کلام اخوی شنیده می شد.(9)
مرحوم آیت الله قاضی که در پرورش معنوی و تربیت روحانی ایشان نقش به سزایی داشت، بر اثر عبادت های خالصانه در مسجد سهله کوفه از لطف الهی و انوار قدسی فیض ملکوتی برخوردار گشت و بدین جهت در مسیر زندگیش تحولی شگرف پدید آمد. وی بنا به نقل علامه طباطبایی و ارتباط مرحوم الهی با روح آن عارف از طریق یکی از شاگردانش، قدرت طی الارض داشت و ظاهراً پس از افشای این تحولات غیبی، جمعی نزد آیت الله قاضی آمده و از او خواستند تا برایشان درس اخلاق گذارده و جرعه هایی از معنویت را به کامشان بریزد.(10)
سید محمد حسن الهی به موازات پیگیری تحصیلات در نجف از طریق تزکیه نفس در عرفان عملی به رتبه ای رسید که چشم برزخی اش باز شد و انسانها را مطابق ملکات و گرایشهای باطنی آنان مشاهده می کرد. علامه حسن زاده آملی نوشته است: برای بنده بارها پیش آمد و در محضر شریف ایشان شواهدی دارم و یادداشتها و خاطراتی در دفتر جداگانه نوشته و
جمع آوری نمودم. سید محمد حسن و برادرش دیده باطن داشت و مشاهدات و مکاشفات عجیب از خود بروز می داد. آری، او و علامه طباطبایی متنعم به این نعمت قدسی بودند. وقتی علامه حسن زاده در روز پنجشنبه چهارم ذیحجه سال 1386ه. ق مطابق 25اسفند 1345ه .ش در مزار شیخان قم دیداری با سید محمد حسن الهی داشت و طی گفتگویی از استاد عرفانی و اخلاقی ایشان سخن به میان آمد که مرحوم الهی فرموده بود:
«استاد ما مرحوم قاضی بود که استاد وی حاج سید احمد کربلایی و استاد ایشان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی و استاد نامبرده مرحوم حاج سید علی شوشتری (از شاگردان شیخ مرتضی) بود.»(11)
در سال 1314ه. ش آیت الله طباطبایی و برادرش به دلیل اختلال در وضع معاش و نرسیدن مقرری از ایران، به موطن خویش (تبریز) بازگشت و در حوزه علمیه شهر به تدریس فلسفه از شفا و اسفار و برخی دیگر از کتب اهل حکمت اشتغال ورزید و برخی جویندگان کمال را به سوی قله معنویت هدایت نمود. آیت الله شیخ ابوطالب تجلیل برخی دروس حوزه را خدمت ایشان تلمّذ نمود. به دلیل مقامات علمی و اشتهار ایشان در تبحر علوم عقلی، دانشگاه تهران جهت تدریس این رشته از دانش دینی برای تدریس از مرحوم الهی دعوت نمود، امّا ایشان از پذیرش امور رسمی کراه داشت و چون دعوت کنندگان اصرار زیاد کردند، تفألی به قرآن نمود امّا استخاره خوب نیامد و لذا تقاضای مزبور را نپذیرفت.(12) علامه طباطبایی بنا به مقتضیات و شرایطی در جلسات علمی و خصوصی از خوش و ذکاوت و توانایی های علمی برادرش آیت الله الهی سخن می گفت و حالات فرزانگی وی را می ستود.
او در جلسه ای نقل کرده بود: برادر ما راجع به
تأثیر صدا و کیفیت آهنگ ها و تأثیر آن در روان انسان و به طور کلی از اسرار علم موسیقی و روابط معنوی روح با صداها و طنین های وارد شده در گوش، کتابی به رشته تحریر درآوردند که انصافاً اثر نفیسی بود و تا به حال (زمان نقل این مطلب) در دنیای امروز بی نظیر و از هر جهت بدیع و بی سابقه بود. لکن پس از آنکه کتاب یاد شده را به پایان رساند و از تألیفش فارغ گشت، بیم آن را پیدا کرد که به دست افراد نااهل و حکام جائر بیفتد و تشکلیلات نامشروع و افرا بوالهوس از این متن ارزشمند استفاده سوء بنماید. از این جهت به طور کلی آن را از بین برد. البته بنا به اظهارات دکتر شهیدی (داماد آیت الله الهی) آثار و نوشته های مخطوطی در قلمرو عرفان و فلسفه از مرحوم الهی به یادگار مانده است. و شخصی به نام ملا جوادی که در دانشگاه اردبیل مشغول فعالیت علمی و فرهنگی می باشد، به تحقیق درباره زندگی، آثار و اندیشه های محمد حسن الهی مبادرت ورزیده و قرار است این مجموعه تحت عنوان «مهر پنهان» به زیور طبع آراسته گردد. یکی از طلاب حوزه علمیه قم به نام حاج آقا ارادتی نیز درباره تفکرات مرحوم الهی تحقیقاتی کرده است که نگارنده از نزدیک در جریان تلاش های مزبور هستم. آیت الله الهی طباطبایی در سال 1345به شهر مقدس قم مشرف گردید و قریب یک سال در این دیار بابرکت اقامت گزید و تنی چند از فضلای حوزه علمیه قم در این مدت از فیض وجودش برخوردار گشتند که در میان آنان، علامه حسن زاده آملی بیش از دیگران از حضور پرفروغش استفاده کرد. چنان که خود به این موضوع اشاره دارد:
«در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی آیة الله جناب آقای سید محمد حسن الهی قاضی طباطبایی (برادر مکرم استاد علامه طباطبایی - رفع الله در جاته المتعالیة -) که در حوزه علمیه قم برای افاده و
افاضه رحل اقامت افکنده بود، این کمترین از محضر انورش بهره بردی.»

و در جای دیگر خاطر نشان نموده است:

«در همه حال، استادم حکیم متأله آیت الله آقای محمد حسن قاضی طباطبایی تبریزی مشهور به الهی «اعلی الله مقامه» پیوسته مرا به مراقبت و نگاه داشتن ادب در برابر خداوند و محاسبه نفس بسیار توصیه می فرمود و من نفحات انفاس شریفش و برکات فیوضات منیعش را فراموش نمی کنم.»(13)
وقتی در خصوص این شخصیت از علامه حسن زاده آملی سؤال شده بود، جواب داده بودند:
«آن جناب از تبریز گرفته تا نجف اشرف و مراجعت از نجف - که به تبریز آمدند - و علامه طباطبائی در تمام بحث و درس و شئونات دیگر با هم بودند، آن بزرگوار هم جامع علوم عقلی و نقلی بود و ریاضت های نفسانی او بسیار عجیب بود. وقتی به حضور علامه طباطبائی رسیدم، آن جناب از من سؤال کرد: شما اخوی آیت الله محمد حسن الهی را چگونه یافتید؟ بنده واقعیتی را اظهار کردم، گفتم: آقاجان، جناب اخوی خیلی اهل بذل علمی و عرفانی است. البته در تبریز ماند و از این گونه تأسف ها (محرومیت از کمالات علمی او) برای ما هست. من مشاهداتی و مکاشفاتی و حلاوتی از جناب حاج سید محمد حسن الهی دارم که اگر بخواهیم بعضی از این امور را بازگو کنیم، شاید موجب استعجاب واقع شود.»(14)
حضرت آیت الله جعفر سبحانی نیز به این مکاشفات اشاراتی آشکار و روشن دارند.(15)

خُلق و خوی

آیت الله طباطبائی با وجود اینکه در طریق عرفان عملی و نظری مقاماتی را کسب کرد و در این رشته به درجاتی عالی دست یاف به هیچ عنوان گوشه عزلت اختیار نکرد و تشکیل خانواده را مد نظر قرار داد و در سنین جوانی با دختر مرحوم آیت الله سید محمد باقر قاضی (خواهر اولین شهید محراب، آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبائی) ازدواج کرد که ثمره این پیوند پک یک فرزند پسر و سه دختر می باشد. یکی از دخترانش چون هیجده بهار را پشت سر نهاد به دلیل بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد. وفات این دختر پدر را بسیار متأثر ساخت اما او در این مصیبت صبر پیشه ساخت و کوچکترین حالت گله و شکایت از خویشتن نشان نداد و با استواری خاصی تألم مزبور را پشت سر نهاد. جنازه این دختر تا چندی پیش در قبرستان تبریز مدفون بود که به دلیل قرار گرفتن بر سر راه خیابان و تخریب آن قبرستان، بقایایش به قبرستان ابو حسین واقع در مجاور مرقد پدر انتقال یافت. دختر بزرگوارش با مرحوم آقای سلماسی ازدواج کرد و در تهران اقامت دارد. یاد شده (مرحوم سلماسی) از بازرگانان تبریز بود، دختر کوچکترش همسر دکتر شهیدی می باشد که هم کنون مسئولیت داروخانه ابوریحان را در قم به عهده دارد. پسر سید محمد الهی طباطبائی مشغول امور فنی و صنعتی در تبریز می باشد و به همراه مادرش، که در قید حیات است و حدود 80سال دارد، در منزلی زندگی می کند. این بانو نیز اسوه صبر و استقامت می باشد چرا که در سنین جوانی پدر را از دست داد. مدتی پس از تشکیل خانواده، دخترش مرحوم گردید و پس از چندی همسرش مرحوم الهی رحلت یافت و در اوایل انقلاب اسلامی برادرش آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبائی امام جمعه و نماینده ولی
فقیه در استان آذربایجان شرقی توسط گروه منافقین به فیض شهادت نایل گردید. مرحوم الهی خیلی ساده و با پرهیز از تجملات روزگار می گذرانید و از خود منزل مسکونی نداشت و منزلی که به اتفاق خانواده در آن سکن بود، به همسرش تعلق داشت و پس از ارتحال نیز از اموال منقول و غیر منقول چیزی باقی نگذاشت و میراث او فکر و اندیشه و اخلاق مهذّب و یادداشت ها و نوشته هایی است که از وی باقی می باشد و نیز شاگرانی که از خرمن وجودش خوشه چینی کرده و از چشمه اندیشه اش جرعه هایی نوشیده اند.
یکی از مهمترین ویژگی های اخلاقی محمد حسی الهی، صبر و استقامت در مسیر زندگی می باشد و اینکه ناملایمات را با ایمان و تقوایی که داشت، پشت سر می نهاد و هر گونه ابتلایی را همچون لطف الهی تصور می کرد و این امور را در تربیت و سازندگی انسان و بیرون آمدن او از خواب غفلت و حالت نسیان مؤثر می دانست و عقیده داشت گره های مشقت بار زندگی اگر از سوی خود انسان بر اثر برخی جهالت ها پدید نیامده باشد، در تصفیه درون و تقرب به حق مؤثرند.
نامبرده انسانی صادق، بی آلایش، فروتن، مهربان و مربی نفوس بود و علامه طباطبائی در مناسبت های گوناگون خلق و خویش را وصف می نمود و ملکات نفسانی و حالات معنوی این شخصیت را که در گمنامی می زیست، تحسین و تمجید می کرد. آیت الله سید محمد حسن الهی از جمیع جهات شباهت زیادی با علامه طباطبائی داشت و در صبر و شیوه زندگی، سعه صدر، همت عالی، زندگی زاهدانه به معنای واقعی، دوری از دنیا و دنیا طلبان، رابطه با خداوند، انس و الفت با ذکر و عبادت که توأم با بصیرت و معرفت بود، شیفتگی به شرع مطهر و محبت برگرفته از معرفت نسبت به
خاندان عصمت و طهارت، کوشش در جهت اعتلای حکم حق و فدکاری زاید الوصف در این طریق، کمک به همنوع و رسیدگی به محرومان و فقیران نمونه ای بارز در خطّه آذربایجان و منطقه تبریز بود و در بین اهالی این سامان به پکی و طهارت نفس و وارستگی اشتهار داشت.(16)
علامه طباطبائی در خصوص مراتب فضل و کمال برادرش می گوید: از جهت فضایل علمی و اخلاقی کمتر از آقایان فعلی قم نبود، جز اینکه از بیت انزوا بوده است، مرحوم پدرش نیز این چنین بود و مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی که عمویش که یکی از اساتید ما بود، نیز این گونه بود و جدش مرحوم آقا سید حسین قاضی از شاگردان میرزای شیرازی چنین خصلتی داشت. وقتی خواست از محضر استادش مرخص شود و به تبریز برود، خدمت مرحوم میرزای شیرازی رفت که چه شدیم و چه داریم! خوب است که به ما نصیحتی بفرمایید. مرحوم میرزا به سید حسین مذکور فرمود: من چیزی ندارم که به شما بدهم. ولی شب و روز یک ساعت به فکر بنشین. و این دستور را به ایشان داد. پس از چندی که مردم تبریز در سامرا به خدمت میرزای شیرازی رسیدند، احوال آقا سید حسین را پرسیدند ؛ آنان در جوابش عرض نمودند: آقا در تمام شبانه روز در اندیشه و عبادت می باشد.(17)

همچنین آیت الله حسن زاده آملی در درس هشتاد و یکم از معرفت نفس گفته است:

«نکته ای بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سید محمد حسن الهی طباطبائی تبریزی به یادگار دارم، روزی در مزار شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشرف داشتم و هیچ گاه در محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا گله و شکوه ای و حرف کم و زیاد مادی نشنیدم. فرمود: آقا! انسانها همچون معادن هستند باید آنها را استخراخ نمود. غرض آن جناب اینکه
همچنان که کوهها دارای معادن طلا، نقره، الماس، فیروزه و غیره هستند، انسانها دارای معادن گوناگون حقایق و معارفند. باید هر کسی کوه وجودش را بشکافد و آن معادن را استخراج کند. یعنی در روانشناسی بکوشد تا آب زندگی از او بجوشد، البته این سخن را عمق دیگر است.»(18)

به سوی سرای باقی

فقید سعید آیت الله الهی طباطبائی در نیمه دوم سال 1346ه. ش مطابق 1387ه. ق در بستر بیماری قرار گرفت که علامه حسن زاده آملی وقتی شنید استاد بزرگوارش بیمار گشته، اشعاری سرود که در ابیاتی از آن آمده بود:
شنیدم باز آن پیر زمانه
شده تبگیر از تیر زمانه
الهی دور باد از او دواهی
جناب اوستاد من الهی
برای صحت آن قدوه خاص
قرائت می کنم الحمد و اخلاص
تصدق می دهم بهر شفایش
بود جان حسن زاده فدایش
خدیوا مر حسن را نیست چاره
مگر باشد دعاگویت هماره
همی خواهد زلطف لایزالی
شفای عاجل سرکار عالی(19)
اما این حکیم الهی روز به روز با اشتداد کسالت مواجه گشت و سالی که در قم میهمان برادرش علامه طباطبائی بود، بیماری قلبی او را در بستر الم قرار داد و برای مداوا به بیمارستان نکوئی قم انتقال داده شد. حضرت آیت الله مرعشی نجفی که ارتباطی صمیمانه با مرحوم الهی داشت، پزشکی اختصاصی از تهران به قم آورد تا برای درمان این عارف وارسته چاره ای بیندیشد اما معالجات اثر نبخشید و به وی توصیه کردند باید استراحت
مطلق بنماید. بعد به تبریز برگشت و سرانجام در روز دوشنبه سیزدهم ربیع المولود سال 1388ه ق در سن شصت و سه سالگی این نشأت ناپایدار و فانی را بر اثر سکته قلبی بدرود گفت و در عالم قدس و ملکوت آرام گرفت.
چون در تبریز رحلت نموده بود، جنازه اش را بر حسب وصیتش به قم انتقال داده و پس از تشییع جنازه ای با شکوه و با حضور آیات عظام، اساتید حوزه علمیه قم، روحانیان و دیگر اقشار مردم این دیار در جوار بارگاه مطهر حضرت فاطمه معصومه(س)در آن طرف پل آهنچی در مقبره معروف به ابو حسین مدفون ساختند. رحلت ایشان تأثری عمیق در روحیه طباطبایی گذاشت و تشدید ناراحتی قلبی ایشان را سبب گردید.(20) و پیوسته تا زمانی که آن مفسر کبیر در قید حیات بود، در عصرهای پنجشنبه به زیارت مرقد اخوی و در ضمن اهل قبور می رفتند. این ضایعه اسفنک روح لطیف آیت الله حسن زاده آملی را مکدر ساخت و در پاسخ به نامه دوستی، نوشت: در میان اساتیدم دو تن به نام الهی بودند : یکی آیت حق، عارف بالله، حکیم متأله، مکمل فقیه، متبحر سالک، مجذوب فنای در توحید، جناب محمد حسن آقای الهی طباطبائی تبریزی و دیگر محی الدین عارف بزرگوار، عالم ربانی، حکیم عالیقدر، صاحب تصانیف کثیره، حافظ عصر، شاعر مفلق، مجذوب سالک، حاج میرزا مهدی الهی قمشه ای - اعلی الله تعالی مقامهما و رفع درجاتهما - در سوگ این دو الهی:
همی گویم الهی یا الهی
تو از سوز دل زارم گواهی
هجران الهی طباطبائی سخت برایم سنگین بود که دیری نگذشت به هجران الهی قمشه ای نیز مبتلا شدم:
گفتم که سوز آتش دل کم شود به اشک
آن سوز کم نگشت و از آنم بتر بسوخت(21)
ایشان در آمل سکن بود که خبر رحلت استادش مرحوم الهی را شنید و اشعاری در سوگش سرود:
امروز مرا چون شب تار است به دیده
کز خار غمی در دل زارم بخلیده
در آملم آمد خبری کز اثر وی
رنگم بپرید و دلم آندم به طپیده
آهم شده از کوره دل جانب بالا
اشکم بچکیده به رخ رنگ پریده
گفتند که اندر افق خطه تبریز
شمست شده مکسوف و نهان گشت زدیده
مرحوم محمد حسین آقای الهی
وقتش برسیده است و زما دست کشیده
آن سید والا نسب طباطبائی
آن گوهر عالی حسب عیب ندیده
آن سالک مجذوب که از جذبه محبوب
سوی وطن اصلی مألوف چمیده
آن طایر قدسی که سوی روضه رضوان
خندان و خرامان و گذران بپریده
از بارگه قدس خداوند حسن را
بدهاد شکیبائی از این تلخ پدیده(22)

پی نوشت ها:

1 . زندگی نامه علامه طباطبایی، سید عبدالباقی طباطبایی، مجله مطالعات مدیریت، شماره اول، دوره اول، بهار 1370.
2 . مهر تابان، علامه تهرانی، ص 21.
3 . نک: الکرام البرزة فی القرن الثالث بعد العشرة، ج 2شیخ آقا بزرگ تهرانی و نیز ریاض الجنة، علامه میرزا محمد حسن زنوری .
4 . مهر تابان، ص 22.
5 . مجله مطالعات مدیریت، همان مقاله، ص 6و 7.
6 . مصاحبه با نجم السادات طباطبایی (دختر طباطبائی)، مجله زن روز، شماره 892.
7 . رساله لب اللباب، علامه تهرانی، ص 91.
8 . مهر تابان، ص 257و 258.
9 . علامه طباطبائی در منظر عرفان نظری و عملی (گفتگو با علامه حسن زاده آملی)، کیهان اندیشه، شماره 26ص 6و 7.
10 . هزار و یک نکته، علامه حسن زاده آملی، ص 591و 592.
11 . هزار و یک نکته، همان صفحه .
12 . بنا به اظهارات جناب آقای دکتر شهیدی (داماد آیت الله الهی) .
13 . رساله لقاء الله، علامه حسن زاده، ص 191.
14 . مجله پیام انقلاب، شماره 151ص 36و 37.
15 . دومین یادنامه علامه طباطبائی، مقاله جامعیت علامه، به قلم آیت الّه جعفر سبحانی .
16 . مهر تابان، ص 24.
17 . هزار و یک نکته، ص 629و 630.
18 . معرفت نفس، علامه حسن زاده آملی، ج دوم، ص 242و 243.
19 . دیوان آیت الله حسن زاده آملی، ص 204 - 201.
20 . مهر تابان، ص 24و 25.
21 . حکمت عملی یا اخلاق مرتضوی، علامه حسن زاده آملی، ص 131و 132.
22 . دیوان آیت الله حسن زاده آملی، ص 131و 132.

نویسنده : غلامرضا گلی زواره
منبع : ستارگان حرم شماره 7

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



اکنون سنت پیامبر را از چه کسی باید گرفت؟

علا‌مه فرزانه‚ آیة‌اللّه سید مرتضی عسکری قدس‌سره در طول عمر با برکت خود علا‌وه بر تا›لیف آثار گران‌سنگ و تا›سیس مراکز علمی - آموزشی‚ در مناظراتی سودمند با علمای ادیان و مذاهب‚ حقّانیت مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م را با بیانی لیّن و در عین حال مستدل و منطقی‚ به اثبات رسانید. آن‌چه در پی می‌آید‚ گزیده‌ای از دو مناظره آن علا‌مه فقید با مستبصر مصری و تنی چند از علمای اهل سنت است که طی شماره‌های 89‚ 119 و 120 افق حوزه منتشر گردیده و در آستانه اربعین ارتحال ایشان تقدیم حوزویان ارجمند می‌گردد.

مناظره با علمای سنی

علا‌مه: بسم اللّه الرحمن الرحیم. انّ الدین عنداللّه الا‌سلا‌م‚ آل عمران/ 19; اسلا‌م اسم همه ادیان است; یعنی شریعت نوح اسمش اسلا‌م است. من در کتاب <عقائد السبعه> و <قرآن الکریم> آورده‌ام که دین را تحریف کردند حتی اسم آن را هم تحریف کردند. واژه نصرانی با ناصره‚ شهری در فلسطین که حضرت عیسی در آن‌جا به دنیا آمده‚ نسبت دارد. واژه مسیحی هم نسبت به حضرت مسیح علیه‌السلا‌م‚ این در اصل نبوده است; این مسئله در آیات قرآن هست. شریعت آدم با شریعت ادریس‚ نوح‚ ابراهیم علیهم‌السلا‌م و پیامبر خاتم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله هیچ فرق نداشته. قرآن می‌فرماید: اقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه التی فطر الناس علیها لا‌تبدیل لخلق اللّه ذلک الدّین القیّم و لکنّ اکثر الناس لا‌یعلمون‚ روم30/; رو به سوی دین استوار کن. حنیفا یعنی از باطل به حق آمدن. رو به دین اسلا‌م کردن متناسب با فطرت انسان است. فطرت انسان تبدیل نشده (لا‌تبدیل لخلق اللّه) پس دین اسلا‌م تبدیل نشده <ذلک الدین القیّم;> در قرآن می‌فرماید: والوالدات یرضعن اولا‌دهنّ حولین کاملین لمن اراد ان یتمّ الرضاعة‚ بقره/ 233; مادران فرزندان خود را دو سال شیر بدهند‚ اگر خواستند کامل بدهند. آن وقتی که انسان در غار زندگی می‌کرد و از شاخه درخت‚ روشنایی و آتش می‌گرفت‚ حولین کاملین بود. بعد از کشف نفت‚ از آن گرما و روشنایی گرفت‚ باز حولین کاملین ... با ظهور برق هم حولین کاملین وجود داشت; اتم را کشف کرد باز هم حولین کاملین برقرار است. کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم. تا انسان توان دارد باید سالی چند روز معده‌اش را راحت کند‚ انسانی که دارای نفس و شهوت است‚ نیاز به کنترل دارد. ماه مبارک رمضان برای کنترل این نیروها است; <کما کتب علی الذین من قبلکم>‚ پس احکام اسلا‌م همیشه بوده است.
تفاوتی که هست این که برای حضرت آدم به قدر یک و دو خانوار از قانون اسلا‌می نازل می‌شد. زمان ادریس به اندازه یک روستا و حقوق همسایه هم نازل شد. زمان نوح شهرنشین شدند و معاملا‌ت تجاری و ربا داشته‚ احکام به قدر مردم شهر آمد. درست مانند ریاضیات که در دبیرستان مخالف دبستان نیست بلکه کامل است. این شریعت در زمان خاتم الا‌نبیاء صلی‌اللّه‌علیه‌وآله کامل شد. اسلا‌م یکی است. اسلا‌م هر امتی در کتابشان بود. اسلا‌م موسی بن عمران در تورات و اسلا‌م عیسی بن مریم در انجیل بود و همه احکام و معارف را شامل می‌شد. من این تحریفات صورت‌گرفته را در کتابی ثابت کرده‌ام و عکس چاپ‌های مختلف را آورده‌ام که چه طور دین را تحریف کرده‌اند. هر پیامبری که وفات می‌کرد‚ از طرف خدا وصی انتخاب می‌کرد. حضرت آدم شیث را و حضرت نوح سام را‚ حضرت ابراهیم اسماعیل و اسحاق را وصی قرار داد. اوصیا تا وقتی زنده بودند کتاب سالم می‌ماند بعد از آن زورمندان کتاب را تحریف و کتمان می‌کردند. هرجا که با هوای نفسشان مخالف بود حذف می‌کردند; لذا لا‌زم بود که خداوند پیامبر تازه‌ای بفرستد و در شریعت خاتم الا‌نبیا حکمت الهی مقتضی شد که این شریعت تا ابد بماند.
همه شریعت اسلا‌م در کتاب آسمانی نیامد. اصولش در قرآن و شرح و بیانش در سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله. نص قرآن و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم و لعلّهم یتفکّرون‚ نحل44/; پیامبر ما بر تو قرآن را نازل کردیم تا شما برای مردم بیان کنید آن‌چه در قرآن برای آنهاست‚ شاید اندیشه کنند.
در قرآن مطالبی هست برای خود پیامبر که لا‌زم نیست برای ما بیان شود; اما آن‌چه برای ماست مثل اقم الصلا‌ة لدلوک الشمس الی غسق اللیل‚ اسراء/ 78; در قرآن نیامده که چند رکعت است و اذکار آن چیست شرایط آن کدام است. این را از سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌آوریم و پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله از وحی خدا. ما ینطق عن الهوی ان هو الا‌ وحی یوحی; آیه وضو که نازل می‌شد یا آیه صلا‌ة وحی به دو شکل برای پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نازل می‌شد: یک وحی که لفظ و معنایش از خدا بود که قرآن است‚ یک وحی دیگر که معنا از خدا بود اما پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله به لفظ خود بیان می‌کرد و این می‌شود حدیث پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله که در واقع از خودش نیست از خداست; یعنی آیه صلا‌ة که نازل می‌شد جبرئیل تعلیم می‌داد که نماز صبح دو رکعت و ظهر چهار رکعت است. این هم از خدا بود و او از خودش چیزی نمی‌گفت; لو تقوّل علینا بعض الا‌قاویل لا‌خذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین‚ حاقه46/; اگر به خدا چیزی نسبت بدهد که صحیح نباشد نمی‌گذاریم‚ و رگ قلبش را می‌بریم. فما منکم من احد عنه حاجزین‚ حاقه47/; که کسی جلوی ما را نمی‌گیرد;‌ چون پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله اگر چیزی از خودش بگوید ما که نمی‌دانیم و نمی‌توانیم بگوییم این طور نیست‚ او چون پیامبر خداست باید بدانیم که هرچه می‌گوید از خداست. وحی قرآن همین است. من ثابت کرده‌ام که همین قرآنی که در دست ماست را پیامبر به اصحابش تعلیم داد و آنها هم نوشته‌اند و تا امروز مانده است‚ یک کلمه و یک آیه جابجا نشده است‚ این را ثابت کرده‌ام و تحریف نشده است.
مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م می‌گوید: پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله فرموده بعد از من احکام اسلا‌م را از این دوازده نفر بگیرید; هم‌چنان که آدم شیث را تعیین کرد و نوح سام را و موسی الیسع را تعیین کرد همه از طرف خدا بود. مکتب اهل بیت علیهم‌السلا‌م می‌گوید این دوازده نفر جانشین پیامبرند. حالا‌ ما چه کنیم؟ خلفا آمدند و رفتند. بحث ما باید در این باشد که اسلا‌م و سنت را از کجا بگیریم. ما نمی‌توانیم گذشته را برگردانیم ولی سیره آنها را بخوانیم. یزید که خلیفه شد‚ حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه‌السلا‌م بیعت نکرد; فرمود: علی الا‌سلا‌م السلا‌م اذ قد بلیت الا‌مة براع مثل یزید‚ بحارالا‌نوار/44 326; اهل کوفه هم با حسین بن علی علیه‌السلا‌م بیعت کرد.
من از کتاب‌های مکتب خلفا نوشتم مسلم آمد به کربلا‌ و قیام کرد خلیفه هم او را کشت و سرهای اولا‌د پیامبر بر نیزه‌ها تا شام بردند چرا؟ خلا‌فت این را لا‌زم نداشت. چرا دختران پیامبر را اسیر کردند؟ وقتی اسرا وارد کوفه شدند از حضرت زینب سلا‌م‌الله‌علیها که پدرش خلیفه کوفه بوده است‚ پرسیدند مِن ای الا‌ساری انتن؟ شما از کدام اسیران هستید؟ ترک یا دیلم؟! حضرت زینب سلا‌م‌اللّه‌علیها فرمود:‌ نحن من اساری آل محمد! من نمی‌توانم این را قبول کنم و بپذیرم. بعد سر حضرت را در تشت بگذارند و شعر بخواند و بگوید:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الا‌ سل
لا‌ هلوا و استهلوا فرحا و لقالوا یا یزید لا‌تشل
لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل
در غزوه بدر پیامبر عتبه برادر هند (جد یزید) شیبه (عموی هند) حنظله (برادر معاویه پسر ابوسفیان) را به دست علی علیه‌السلا‌م کشت. یزید می‌گوید کاش این بزرگان جنگ بدر بودند و می‌دیدند من چه کردم و شادی می‌کردند و می‌گفتند دست مریزاد. این مرد هاشمی ملک بازی کرده وگرنه وحی نیست! و من از جدم نیستم اگر از اولا‌د احمد انتقام نگیرم!
قد قتلنا القرم من ساداتهم وعدلناه ببدر فاعتدل
ما بزرگان و سادات آنها را کشتیم و کجی ترازوی روز بدر را درست کردیم!
بردن دختران پیامبر به مجلس یزید راست است یا دروغ است؟ این سوال اول;
من در کتاب نور الا‌خبار دیدم که آن مرد اینها را برای گرفتن جایزه به مجلس یزید می‌برد و می‌گوید:
املاء رکابی فضة او ذهبا انی قتلت الملک المحجبا
قتلت خیر الناس امّا و ابا ضربته بالسیف حتی انقلبا
سوال دوم این که اهل مدینه شورش کردند. لشکر فرستاد با امیری مسلم بن عقبه و گفت سه روز مدینه را برای لشکر مباح کن! هفتصد صحابی در این لشکرکشی‚ کشته شدند و در مسجد پیامبر خون جاری شد هزار دختر بی‌شوهر هم بعداً زاییدند! از مردم هم بیعت گرفت که بنده زر خرید یزید هستند! از مدینه به طرف مکه رفت‚ مسلم بن عقبه مریض شد و به نزدیکی مرگ رسید‚ بعد از کشتار مدینه خطاب کرد: خدایا! من از فرمان خلیفه تخلف نکردم! دید اگر به جهنم برود ضرر کرده است. لشکر رفت به مکه چون عبداللّه بن زبیر شورش کرده بود‚ لشکر مسلمان که در پنج وعده رو به مکه نماز می‌گذارد‚ کعبه را به منجنیق می‌بندد! می‌گوید: اجتمعت الطاعة و الحرمة فغلبت الطاعة الحرمة! طاعت خلیفه بر حرمت خانه خدا برتری یافت! زمان حجاج که این مسائل بود مردم سست می‌شدند حجاج می‌گفت: الطاعة! الطاعة! یعنی اطاعت خلیفه. من می‌گویم این درست نیست که ما با هر کس بیعت کردیم هر کار بکند صحیح باشد‚ این نمی‌شود. خوب حالا‌ این‌ها خلیفه هم شدند; ما که نمی‌توانیم تاریخ را برگردانیم; اما سخن سر اینجاست که سنت پیامبر را از چه کسی بگیریم؟
اکنون سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را از چه کسی باید گرفت؟ قرآن که همین قرآن موجود است و تحریف نشده‚ انّا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون‚ حجر/ 9; گرچه در هر دو مکتب احادیث جعلی در این زمینه داریم. احادیث تحریف قرآن‚ در مکتب اهل‌‌بیت علیهم‌السلا‌م کار غلا‌ة است و در مکتب خلفا کار زنادقه. پس باید روی سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله کار کرد. بحث فقهی ما این است. برادران ما می‌گویند سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را باید از صحابه گرفت و همه صحابه عدولند! دلیل آنها هم این حدیث است که اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدون ... ما این حدیث را بررسی می‌کنیم. من پنجاه سال روی سنت پیامبر کار کردم. قرآن می‌فرماید: ان الذین جاوا بالا‌فک عصبة‚ نور11/; عده‌ای به همسر پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نسبت زنا دادند! ما به این صحابی اقتدا می‌کنیم؟! و یا سیوطی در تفسیر خود ذیل آیه و اذا را›وا تجارة او لهواً انفضّوا الیها و ترکوک قائماً‚ جمعه/ 11; روایتی را می‌نویسد <عن جابر بن عبداللّه قال بیّنا النبی صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم قائم یوم الجمعه اذ قدمت عیر الی المدینة فابتدرها اصحاب رسول اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم حتی لم یبق معه الا‌ اثنا عشر رجلا‌ ...> آیا می‌شود نماز جمعه بخوانید و مردم دنبال کاروان تجاری بروند؟
عالم سنی: من عاصی که نماز جمعه می‌خوانم‚ هیچ‌ کس از مسجد خارج نمی‌شود‚ چه رسد به مقام والا‌ی پیامبر!
علا‌مه: آیا آنها که رفتند و از صحابی بودند‚ عادلند؟!
عالم سنی: نه واللّه!
علا‌مه: پس چرا می‌گویند همه صحابه عدولند؟! بله در بین صحابه‚ عدول هستند اما نه همه صحابه; حرف این است. و ممّن حولکم من الا‌عراب منافقون و من اهل المدینة مردوا علی النفاق‚ لا‌ تعلمهم نحن نعلمهم‚ توبه/ 101; به پیامبر می‌گوید تو نمی‌شناسی! حالا‌ ما چطور می‌گوییم همه عادلند؟ البته خدا برای شناختن مومن‚ قاعده ایمان را قرار داده است در صحیح مسلم ذکر شده است: <قال علی و الذی فلق الحبة و برا› النسمة لعهد النبی الا‌›می انه لا‌ یحبنی الا‌ مومن و لا‌ یبغضنی الا‌ منافق> در مسند احمد هم از ام‌سلمه دارد <سمعت رسول‌اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم یقول لعلی: لا‌ یبغضک مومن و لا‌ یحبک منافق ... > چند صحابی این حدیث را با الفاظ گوناگون از پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نقل کرده‌اند.
عالم سنی: من این حدیث را در جلد سوم تاج‌الا‌صول در باب فضائل امیرالمومنین علیه‌السلا‌م هم دیده‌ام.
علا‌مه: پس حدیث <اصحابی کالنجوم>‚ جعلی است و با نص قرآن مخالف است. در صحابه هم مومن هست‚ هم منافق. حتی در غزوه تبوک عده‌ای از این صحابه خواستند پیامبر را ترور کنند که بنا بر احادیث ما‚ این واقعه در حجة‌‌الوداع بود. پس این طور نیست که صحابه به خاطر مقام بالا‌یشان صحابه شدند.
عالم سنی: یکی از علمای ما احادیث جعلی صحیح بخاری را جدا کرده و حدیث <کالنجوم> و همین حدیث اخیر که گفتید را از احادیث جعلی می‌داند. اما عده‌ای هم هستند که هر گونه جرح و تعدیل احادیث را خلا‌ف می‌دانند.
علا‌مه: بله در این مضمون چند حدیث دیگر هم در صحیح مسلم‚ بخاری و ... هست. حدیث دیگر درباره وضعیت عدالت صحابه‚ این که پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در آخرین لحظات عمر شریفشان فرمودند: ائتونی بکتاب اکتبه لکم لا‌ تضلوا بعدی ابداً‚ شرح نهج‌البلا‌غه/ ابن‌ابی‌الحدید55/2 و احادیث متواتر دیگری به همین مضمون در کتب اهل سنت موجود است به هر حال این طور نیست که همه صحابه را عادل بدانیم. همین ابوبکر در مرض وفاتش‚ عثمان را فرا می‌خواند و وصیت می‌کند که خلیفه بعد از من عمر است! کسی به ابوبکر نمی‌گوید هذیان گفت‚ ولی نسبت به پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله این حرف را می‌زنند!
جالب این‌جاست که طبری حدیثی در همین موضوع ذیل آیه فانذر عشیرتک الا‌قربین ذکر می‌کند. من در مکتب خلفا عالمی همچون طبری ندیده‌ام. البته او را خیلی اذیت می‌کردند چون می‌گفت احمد بن حنبل‚ مجتهد نیست‚ فقط راوی حدیث است. به هر حال او این حدیث را نقل می‌کند که: ... ثم تکلم رسول‌اللّه فقال یا بنی عبدالمطلب انی واللّه ما اعلم شاباً فی العرب جاء قومه بافضل مما جئتکم به انی قد جئتکم بخیر الدنیا والآخرة ... .
هم‌چنین روایت دیگری درباره حضرت علی علیه‌السلا‌م در صحیح بخاری هست که <انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا‌ انه لا‌ نبی بعدی>‚ در نتیجه ورای مسئله خلا‌فت‚ مشکل امروز ما این است که سنت رسول‌اللّه را از کجا بگیریم؟ این یک مسئله فقهی است.
برادران ما حدیث دیگری هم نقل می‌کنند که <علیکم بسنتی و خلفاء الراشدین ... >. این حدیث را یکی از علمای اهل سنت برای من خواند! من در جواب او گفتم: سنت پیامبر بر مبنای وحی است‚ اما آیا سنت خلفاء هم بر مبنای وحی است؟ پس این حدیث جعلی است‚ چون ما در مقابل سنت پیامبر‚ سنت دیگری نداریم که هم‌عرض آن قرار بگیرد.
من این‌جا مثالی بزنم از سنت‌های دیگران. شما ببینید سوره برائت چرا بسم‌اللّه ندارد؟ چون هنگام نزول این سوره‚ بسم‌اللّه با آن نازل نشده و سایر بسم‌اللّه‌ها در قرآن را نیز جبرئیل اضافه نکرده بلکه همین طور که هست نازل شده و جزء سوره است. من این را ثابت کرده‌ام‚ اما در سنت خلفا‚ بسم‌اللّه جزء سوره نیست! و یا نص قرآن درباره طلا‌ق هست که الطلا‌ق مرتان فامساک بمعروف‚ بقره/ 229; یعنی یک بار طلا‌ق بدهد بازگردد و دوباره طلا‌ق بدهد‚ لذا در یک مجلس نمی‌شود; علت این حکم‚ کم کردن طلا‌ق است. اما عمر می‌گوید می‌شود در یک مجلس‚ سه طلا‌قه کرد و گفت انت طالق ثلا‌ثاً! این تنها موردی نیست که برادران ما حرف خلفا را بر نص قرآن مقدم داشته‌اند. مثلا‌ً در آیه وضو می‌فرماید: و امسحوا بروسکم و ارجلکم الی الکعبین‚ مائده6/; اگر به شما بگویند سر و پایت را مسح کن‚ شما پایت را می‌شوئی؟! برادران ما به فتوای خلیفه دوم پا را غسل می‌کنند در حالی که برای ما ثابت است که پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله سنت خود را به اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م یاد داده است و هم پا و هم سر را باید طبق نص قرآن‚ مسح کرد. اولا‌ً حضرت علی علیه‌السلا‌م از کودکی در خانه رسول‌اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بود تا وقت وفات که سر پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بر زانوی حضرت علی علیه‌السلا‌م بود. ثانیاً پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در شبانه‌روز جلساتی با علی علیه‌السلا‌م داشت و حتی دستور داد که مطالب را یادداشت کند. علی علیه‌السلا‌م عرض کرد آیا فکر می‌کنید فراموش می‌کنم؟ فرمود نه‚ بنویس برای شرکایت و اشاره کرد به حسن و حسین علیهما‌السلا‌م. علی علیه‌السلا‌م آن‌چه بر پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نازل می‌شد را می‌نوشت و طوماری شد از پوست شتر که هفتاد ذراع طول داشت. نام این کتاب الجامعه است که تا زمان علی بن موسی الرضا علیه‌السلا‌م اصحاب آن را دیده‌اند. بگذریم‚ حالا‌ خلیفه دوم دید که پای مردم چرک است گفت پایتان را بشوئید! این اجتهاد خلیفه است نه قرآن. این دیگر سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله نمی‌شود‚ ما باید سراغ سنت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله برویم. آیا سنت پیامبر را باید از اجتهادات خلفا گرفت؟!

گفتگو با مستبصر مصری

مستبصر مصری: در مصر یکی از اندیشمندان به نام دکتر مصطفی محمود مقاله‌ای نوشت و در آن منکر شفاعت شد و احادیث شفاعت را جعلی دانست به این دلیل واهی که شفاعت با عدل سازگاری ندارد! این شد که افراد مختلف از سرتاسر مصر جواب او را دادند و او در هفته بعد نوشت که حق مجتهد این است خطا کند و عذرخواهی کرد از حرفی که زده بود. امّا هفته بعد مقاله دیگری نوشت که در آنجا خواستار تنقیح کتاب صحیح بخاری شده بود و مدعی شد که در صحیح بخاری‚ احادیث غیرمنطقی که با عقل جور در نمی‌آید زیاد است. از همین جا فتح بابی شد که تا به حال بسته نشده و مفتی الا‌زهر و امامان جمعه هر هفته در دفاع از سنت و رد منکران آن سخنرانی می‌کنند و تنقیح سنت و یا رد منکران سنت‚ نقل مجالس علمی و نشریات شده است.
علا‌مه: تنقیح سنت‚ انکار آن نیست چون سنت خلا‌ف قرآن‚ معصوم نیست و رسول اللّه فرمودند: من کذب علیاً متعمدا فلیبتوء مقعده من النار.
مستبصر مصری: من هم استدلا‌ل کردم که در زمان ابوبکر و عمر‚ احادیث را می‌سوزاندند که به قرآن آسیبی نرسد! [پس معلوم است که احادیث صحابه می‌تواند مشکل داشته باشد] و نیز گفتم شما که ادعا می‌کنید پیامبر امر کرد به اینکه سخنانش را ننویسند‚ این از ضعف ایمان است چون خدا در قرآن وعده حفظ قرآن را داد. پس چطور کتابت حدیث می‌تواند خللی در قرآن وارد کند؟
علا‌مه: ما اخبار زیادی داریم که صحابه تمام اقوال پیامبر را یادداشت می‌کردند و خود ایشان هم بر این مسئله تا›کید داشتند و می‌فرمودند: هر چه از دهان من بیرون می‌آید حق است...
واقعیت این است که منع کتابت حدیث بعد از زمان رسول اللّه بود نه در زمان ایشان. و احادیث منع حدیث در عصر معاویه جعل شده است. حتی معاویه دستور جعل حدیث داد علیه احادیثی که در شا›ن حضرت علی علیه‌السلا‌م وارد شده بود. ابن جوزی هم کتابی در همین زمینه دارد. روش ما این است که احادیث را بررسی می‌کنیم و صحیح را از جعلی جدا می‌کنیم‚ امّا برادران اهل سنت ما صحیح بخاری را معصوم می‌دانند!
از طرف دیگر نسخه‌های قدیمی‌تر با نسخه‌های جدید کتب روایی اهل سنت فرق دارد و من بعضی از آنها را دیده‌ام.
علا‌قه‌مندم که بتوانیم همایش‌هایی هم با حضور علمای مسلمان از سراسر جهان برگزار کنیم‚ چون متا›سفانه همایش‌هایی که در ایران برگزار می‌شود‚ بیشتر در تهران است در حالی که اصل این است که این برنامه‌ها در قم که مرکز علمی ماست مثل الا‌زهر مصر برگزار شود; و من امیدوارم بتوانم در آینده به چنین توفیقی دست پیدا کنم.
یک خاطره هم بگویم از همین همایش‌ها. یکبار در ترکیه همایشی برگزار شد که من هم دعوت شدم با عنوان سنت رسول و عقیده شیعه. ‌آنها معتقد هستند که چون ما به احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م رجوع می‌کنیم. پس سنت رسول را قبول نداریم و نیز قائل به تحریف قرآن هستیم! در آن همایش ابتدا از من تجلیل شد که من این همایش را افتتاح کنم; من هم در سخنرانی از قرآن گفتم و برهان آوردم که این قرآن که نزد ماست‚ همان قرآنی است که از عصر رسول اللّه مانده است و روایات فریقین مبنی بر تحریف قرآن‚ صحیح نیست; این جا بود که حاضران فریاد اللّه اکبر سر دادند; با همین سخنان کوتاه من‚ مسئله اولی که می‌خواستند بنا بر آن شیعه را تکفیر کنند پایان یافت و از بین رفت و این لطف خدا بود. رئیس جلسه‚ یک عالم وهابی بود و وقتی نوبت من برای سخنرانی فرا رسید‚ وقت کمی دادند و با این که موضوع همایش بر سر سنت رسول اللّه بود‚ آن شخص حرف‌هایی در مورد غدیر خم‚ ولا‌یت حضرت علی علیه‌السلا‌م و امام زمان عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف مطرح کرد و من تنها هفت دقیقه فرصت داشتم که پاسخ بگویم; من هم ناراحت شدم و گفتم شما مرا دعوت کرده‌اید که در این همایش‚ علیه شیعه حکم صادر کنید؟! گفتند نه این‌طور نیست; گفتم پس چرا به من فرصت نمی‌دهید که پاسخ دهم؟ مگر موضوع جلسه درباره سنت رسول اللّه نیست؟ پس چرا از خلا‌فت بحث می‌کنید؟ آیا شما به دنبال ایجاد اختلا‌ف بین مسلمین نیستید؟ مگر وضع مسلمین در بوسنی و هرزه‌گوین‚ کشمیر و فلسطین را مشاهده نمی‌کنید که مسئله خلا‌فت را پیش می‌کشید؟ و غیر از این‚ مسئله غدیر و خلا‌فت امیرالمومنین علیه‌السلا‌م و حضرت مهدی عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف در کتب عامه مسلمین نقل شده اما موضوع بحث ما درباره سنت است که به اعتقاد ما سنت‚ معصوم نیست; چه کتب روایی ما باشد و چه صحیح بخاری که نیاز به بررسی و تحقیق دارد. با این سخنان‚ تمام نقشه‌های آنان به هم ریخت و نتوانستند کاری از پیش برند و بیانیه‌ای هم علیه شیعه صادر نشد.
روز دوم هم بحث‌ها ادامه پیدا کرد و گفتم که کتابهای مرا ببیند که من از احادیث صحیح هر دو گروه استفاده کرده‌ام همین طور شما کتاب تفسیر تبیان را ببینید که از احادیث صحیح طرفین استفاده کرده است. بعضی از سخنرانان هم حرف‌های مرا تا›یید کردند و حتی یکی از آنها گفت که باید مدرسه‌ای تشکیل شود و عسکری در‌ آن سنت رسول اللّه را تدریس کند! لذا من وضع آن همایش را دگرگون کردم و وهابی‌ها محکوم شدند و پیروز نشدند من مثالی هم درباره حفظ قرآن زدم که: همه جمع شدند و آتشی عظیم روشن کردند تا ابراهیم را بسوزانند اما خدا ابراهیم را میان آن آتش حفظ کرد‚ پس قرآن را هم مثل ابراهیم بین این احادیث جعلی حفظ خواهد کرد.
من ملا‌قات‌ها و مذاکرات زیادی با علمای اهل سنت داشته‌ام و همواره بر گفتگو و احترام تا›کید کرده‌ام و فقط درباره معاویه و یزید سخنان تندی دارم‚ چون معاویه بود که حضرت امیر را لعن کرد.
این را هم خود امیرالمومنین یاد دادند در جنگ صفین که عده‌ای درباره نسب معاویه سخن می‌گفتند‚ (نسب معاویه را نمی‌توانم الآن بازگو کنم) اما حضرت فرمودند: اذکروا معایب افعالهم; من هم از افعال خلفا سخن می‌گویم نه از شخصیت آنها و مثلا‌ً می‌گویم که خلیفه دوم برخی احکام پیامبر را تغییر داد و نیز ثابت کرده‌ام برخی از احادیثی که به عایشه نسبت می‌دهند‚ جعلی است و در تمام عمرم سعی کرده‌ام منصف باشم‚ چراکه انصاف‚ حقایق را آشکار می‌کند.
توصیه می‌کنم کسانی که شیعه می‌شوند‚ در ترویج مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م روش جدال احسن را پیش بگیرند و از بی‌احترامی و اذیت دیگران خودداری کنند

www.porsojoo.com
علامه عسگری

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



معرفي يکي از مهم ترين آثار رجالي شيعه

چکيده

شناخت منابع هر علمي در استفاده و برداشت هاي علمي از آن ، يک ضرورت اساسي است . در حوزه ي دانش رجال با ده ها اثر گران سنگ و ذي قيمت رجالي روبرو هستيم که هر کدام از آنها با سبک خاصي تدوين گشته است . شناخت ويژگي هاي اين منابع در شناخت هر چه بيشتر راويان ، تحليل وارزيابي اسناد روايات و حل معضلات و مشکلات آنها بسيار مؤثر خواهد بود . در ميان کتاب هاي رجالي کتاب « معجم رجال الحديث » به عنوان يک اثر مهم و ماندگار در عرصه ي دانش رجال و شناخت راويان جايگاه ويژه اي دارد . مؤلف انديشمند و فقيه و اصولي آن - که سال هاي متمادي به تدريس و تأليف در حوزه ي فقه و اصول اشتغال داشته است و با بهره گيري از احاديث معصومان عليهم السلام به استنباط احکام الهي مي پرداخت - در سال هاي پاياني عمرخويش ، همراه با اندوخته هاي فراوان علمي به تأليف کتابي در موضوع علم رجال دست مي زند و اثري ماندگار در کارنامه علمي خويش ثبت مي نمايد . اين کتاب در مقايسه با ديگر کتب رجالي شيعه از ويژگي هاي برتري برخوردار است ؛ بدين جهت ، شناخت آن براي دانش پژوهان علوم ديني به ويژه راي علاقه مندان رشته رجال ، يک ضرورت است .
کليد واژه ها : منابع رجلي ، معجم ، عنوان روايي ، عنوان رجالي ، جرح و تعديل ، توحيد مختلفات .

مقدمه

شرط اصلي تحقيق و پژوهش در حوزه هر علمي ، آشنايي با تاريخ پيدايش آن علم ، کتاب شناسي و انديشه هاي بزرگان آن علم است ؛ بنابراين اطلاع از منافع و استفاده صحيح از آنها نياز ضروري يک محقق و پژوهشگر مي باشد تا بتواند با مراجعه به آن منابع و آگاهي از انديشه ي انديشوران آن دانش ، تحقيقات جديدي ارائه دهد و مبتکر بحث هاي نو و تازه باشد .
يکي از کارهاي لازم و ضروي در حوزه ي دانش رجال ، شناخت منابع مهم آن است ؛ زيرا دانش رجال به هويت شناسي راويان حديث مي پردازد و شخصيت آنان را از جهات مختلف و زواياي گوناگون تحليل و ارزيابي مي نمايد . بدان جهت بر محققان و پژوهشگران دانش رجال و حديث پژوهان و حديث شناسان لازم است دائما با منابع رجالي و ديدگاه سرشناسان دانش رجال ، ارتباطي جدي داشته باشند .
از طرف ديگر ، غربت دانش رجال و مهجور ماندن کتاب هاي رجالي ، موجب بي توجهي حوزويان و دانش پژوهان علوم اسلامي به اين منابع مهم علم الحديثي شده است ؛ بدان جهت کمتر از خصوصيت اين کتاب ها و مناهج علمي و رجالي پديد آورندگان آنها شناخت دارند ؛ در حالي که دانش رجال مانند علوم ديگر داراي قواعدو ترازهاي خاص خودش مي باشد و هر يک از انديشوران و رجاليون ، با انگيزه ي خاص و مباني مخصوص و منهج جديد و روش نو ، به تدوين کتاب هاي رجالي مي پرداختند .
بر اين اساس ، بعد از نوشتن مقاله « آشنايي با رجال شيعه » وچاپ آن در يکي از شماره هاي فصلنامه ي تخصصي شيعه شناسي ( علي نژاد ، 1385 ش ) لازم ديدم به معرفي يکي از منابع مهم رجالي شيعه که در عصر ما به نگارش در آمده و غناي ويژه اي به دانش رجال بخشيده است ، يعني کتاب بسيار سودمند و ماندگار « معجم رجال الحديث » تأليف فقيه نام آور شيعه ، حضرت آيت الله خوئي بپردازم .
اين مقاله در سه بخش تنظيم شده است : بخش اول : حوزه ي نجف و رويکرد علمي آن ؛ بخش دوم : شخصيت شناسي مؤلف کتاب ؛ بخش سوم : ويژگي هاي کتاب .

1. حوزه ي نجف و رويکردهاي علمي آن

بدون ترديد حوزه ي علميه ي نجف اشرف يکي از کهن ترين و تأثيرگذارترين مراکز علمي جهان اسلام به حساب مي آيد که هماره کعبه ي آمال طالبان علم و دانش پژوهان معارف اهل بيت عليهم السلام بوده است و هزاران عالم محقق ، فقيه ، اصولي و ... را در خود پرورش داده است ( حسني و عليپور ، 1382 ؛ ص 4 ) .
پس از حمله طغرل بيک سلجوقي به بغداد و تسخير آن ( ابوالفرج ، 1412 ، ج 15 ، ص 348 ) و تخريب ، آتش سوزي و غارت منزل ، کتابخانه و طبيعتا تعطيلي کرسي تدريس شيخ طوسي ( همان ، ج 16 ، صص 8 و 16 ) شيخ مجبور مي شود به نجف اشرف هجرت کند و در آنجا حوزه ي نجف را تأسيس مي نمايد ( عدو شود سبب خير ، اگر خدا خواهد ) ( دواني ، 1362 ، ج 1 ، ص 3 ) .
بنابراين تاريخ تأسيس حوزه ي علميه نجف را بايد تاريخ ورود شيخ طوسي به نجف اشرف دانست ؛ يعني سال 448 هجري قمري . (2)
شيخ طوسي حدود دوازده سال در نجف زيست و در سال 460 هجري وفات کرد . نجف در آن زمان رونق چنداني نداشت و جز عده ي اندکي از زوار و مردم پر شور شيعه که در جوار بارگاه ملکوتي حضرت علي عليه السلام مي زيستند ، خبر ديگري نبود و هنوز صورت شهري به خود نگرفته بود ؛ ولي آمدن شيخ طوسي به نجف اشرف و تأسيس حوزه و اقامت دوزاده ساله در آن ، موجب گرديد شهر نجف رونق پيدا کندو گروهي از شاگردان شيخ و طالبان دين و تشنگان معارف اهل بيت عليهم السلام براي استفاده ي علمي و معنوي از محضر پر فيض شيخ طوسي به اين شهر کشيده شوند ؛ و به مرور ايام ، عده اي از شيعيان به آن مکان مقدس کوچ نمودند و توطن اختيار کردند .
از آن تاريخ تاکنون حوزه ي علميه نجف به عنوان يکي از مراکز مهم و پر اقتدار علوم اهل بيت عليهم السلام ، بلکه يکي از مهم ترين مراکز علمي جهان در تاريخ هزار ساله اخير به حساب مي آمده است ؛ چه اينکه اين مرکز عظيم صدها متفکر ، محقق و مرجع ديني را به عالم اسلام تحويل داده است که هر کدام به سهم خود تأثير فراواني بر جوامع اسلامي و فرهنگ بشري گذرانده اند. (3)
حوزه ي مقدس نجف اشرف ، داراي امتيازات و ويژگي هاي خاصي بوده است و نمي توان ديگر حوزه ها را با اين مرکز عظيم و کهن مقايسه نمود ؛ از جمله آن ويژگي ها تربيت و پرورش فقيهان بزرگ و مجتهدان برجسته است ؛ بدان جهت غالب مراجع عظيم الشأن شيعه از آنجا برخاسته اند . از سوي ديگر ، فارغ التحصيل اين حوزه ي کهن و باسابقه قرار دارند که به علت تک ساحتي بودن حوزه نجف و تمرکز ايشان در يک رشته ي خاص علوم اسلامي ، يعني فقه و اصول ، دانش پذيري و تأثير گذاري چشمگيري داشته اند .
جريان غالب و رويکرد اصلي حوزه نجف ، به فقه و اصول بوده است و طلاب و دانش پژوهان علوم ديني آن ، بيشتر ممحض در اين دو رشته بودند و وقت خويش را صرف فراگيري قواعد و مباني اين دو علم و تدريس و تأليف در اين دو رشته مي کردند ودر يک جمله ، محور تمام دروس ، مباحثه ها ، تأليفات و تصنيفات ، فقه و اصول بوده است و رشته هاي ديگر مانند کلام اسلامي ، فلسفه اسلامي ، تفسير وعلوم قرآني ، حديث و علوم مرتبط با آن مورد غفلت قرار گرفته است .
گرچه نمي توان انکار کرد که با وجود چنين جريان غالب و فضاي حاکم ، همواره انديشمنداني بوده اند که به رشته هاي ديگر علوم اسلامي روي آورده اند و در آنها سرآمد شده اند و گاه آثار بسيار ارجمندي نيز در آن زمينه ها از خود به يادگار گذاشته اند ؛ از جمله آن شخصيت ها و فقيهان - که در علوم گوناگون صاحب نظر بوده است - مرحوم آيت الله خوئي است که علاوه بر فقه و اصول ، در رشته هاي ديگر مانند تفسير و علوم قرآن و دانش رجال داراي اطلاعات وسيع و فراواني بوده است و دو اثر بسيار ارزشمند ايشان يعني کتاب « البيان » و « معجم رجال الحديث » گواه روشني بر جامعيت علمي اوست .

2. شخصيت شناسي مؤلف

حضرت آيت الله العظمي حاج سيد ابوالقاسم موسي خوئي رحمه الله در شب نيمه رجب سال 1317 هجري قمري ، برابر با 1277 هجري شمسي در شهرستان خوي ( يکي از شهرستان هاي استان آذربايجان ) در يک خانواده علمي و روحاني ، ديده به جهان گشود . مراحل ابتدايي تحصيل - اعم از مقدمات و ...- را در نزد والد ماجدش مرحوم حاج سيد علي اکبر خوئي فراگرفت .
والد بزرگوار ايشان در سال 1328 (ه.ق) که کشور ايران ، دستخوش يک سري تحولات سياسي مي شود و جريان مشروطيت رخ مي دهد ، تصميم مي گيرد به عراق مسافرت نمايد و در آنجا مسکن مي گزيند .
دو سال بعد ، يعني سال 1330 (ه.ق) حضرت آيت الله خوئي در حالي که بيش از سيزده بهار از عمر او نگذشته بود ، به همراهي برادر و ديگر اعضاي خانواده به عراق مي رود و به پدر ملحق مي شود . ايشان به محض ورود به نجف اشرف، وارد حوزه ي کهن و هزار ساله آن مي شود و با عشق و علاقه ي زايدالوصف به ادامه ي تحصيل علوم ديني و حوزوي مي پردازد و در مدت ا ندک ، ادبيات عرب ، منطق ، شرح لمعه (4) و سطوح عالي ، يعني رسائل ، مکاسب (5) و کفايه الاصول (6) را به پايان مي رساند و در حدود بيست و يک سالگي شايستگي آن را مي يابد تا در درس خارج بزرگ ترين مدرس نجف اشرف ، يعني حضرت آيت الله العظمي شيخ الشريعه ي اصفهاني حاضر شود .
ايشان علاوه بر شيخ الشريعه ، از محضر مشايخ و استادان بزرگ ديگري نيز استفاده نموده است و خوشه چين خرمن علمي و معنوي آنها بوده است .
بهتر است در اين قسمت ، از نوشته ي خود ايشان بهره بگيريم که مي نويسد :
من از اساتيد و مشايخ فراواني علم و دانش فراگرفتم ، ولي در ميان آنها از پنچ نفر نام مي برم که خداوند روح آنها را شاد فرمايد و اين پنج نفر عبارتند از : آيت الله شيخ فتح الله معروف به شيخ الشريعه ي اصفهاني ( م . 1338 ) ، آيت الله شيخ مهدوي مازندراني ، آيت الله شيخ ضياء الدين عراقي ( 1278-1361 ) . آيت الله شيخ محمدحسين اصفهاني ( 1296-1361 ) و آيت الله شيخ محمدحسين نائيني ( 1374-1355 ) ( موسوي خوئي ، 1403 ، ج 22 ، ص 17-18 ، رقم 14697 ) .
آيت الله خوئي در ادامه مي افزايد : از دو استاد اخير بيشترين بهره را برده ام و مرحوم استاد بزرگوار نائيني ، آخرين استاد من است که تا آخر عمر ملازم محضر او بوده و از او اجازه ي روايت گرفته ام ( همان ) .

1-2. فقيه بزرگ و کم نظير

آيت الله خوئي از نبوغ و استعداد سرشار و مواجي برخوردار بوده است و توانسته با بهره گيري مناسب از اين استعداد خدادادي و تلاش مستمر و بي وقفه ي خويش ، به مدارج عاليه و مراحل کامله ي علمي نائل آيد و از استادان مشهور و صاحب نام حوزه ي بزرگ نجف اشرف ؛ محسوب گردد و در رديف يکي از فقهاي بزرگ و نام آور شيعه قرار گيرد .

انديشمند بزرگ معاصر ، استاد سبحاني مي نويسد :

از روزي که آيت الله خوئي به صورت يک جوان سيزده سا له وارد حوزه نجف شد و به خواندن مقدمات و سطوح مشغول گرديد ، ذکاوت و نبوغ از گفتار و کردار او آشکار بود و در محافل علمي ، اين جوان به صورت يک فاضل خوش فهم و نقاد بحاث معروف بوده و پيوسته با مشايخ و بزرگان به بحث و مناظره مي پرداخت . او از سه قوه ي روحي فوق العاده برخوردار بود که کمتر در يک جا جمع مي شوند :
الف: فهم و هوش نسبت به فراگيري مطالب به صورت صحيح ؛
ب: حفظ و ضبط مطالب بدون آنکه با مرور زمان فراموش شود ؛
ج: تصرف و موشکافي در مطالب و در نتيجه نوآوري .
مرجع بزرگ از دوران جواني ، به نبوغ و هوش و حفظ و ضبط و تصرف و نوآوري معروف بود و همين سه نيرو بود که در سنين سي سالگي و يا کمي بيشتر ، او را در سلک مدرسان خارج در آورد ( سبحاني ، 1362 ش ، ج 1 ، ص 658 ) .

2-2. تدريس ، تأليف وتربيت شاگرد

حضرت آيت الله خوئي در تلاش و جديت در تحصيل ، تعليم و تربيت ، تدريس و تأليف ، پرکاري و نشاط علمي ، از جمله موفق ترين فقهاي عصر ما به حساب مي آيد و تمام عمر خويش را در ا ين مسير سپري کرده است .
محصول و ثمره ي اين تلاش و پر کاري ، تربيت و پرورش صدها فقيه و مجتهد و تأليف ده ها کتاب - چه به قلم خود و چه به خامه ي شاگردانش - است که در تاريخ مرجعيت شيعه کم نظير ، بلکه بي نظير مي باشد.

ايشان در ترجمه ي خويش چنين مي نويسد :

خارج مکاسب شيخ اعظم انصاري را از اول تا آخر ، دو بار تدريس کردم ، همچنان که خارج کتاب صلوه را به صورت کامل دو بار تدريس نمودم .تدريس خارج عروه الوثقي را در 27 ربيع الاول 1377 آغاز نمودم و از کتاب «طهارت» تا کتاب «اجاره» به پايان رسانيده به و هم اکنون که ماه صفر سال 1401 هجري قمري است ، تدريس کتاب « اجاره » به پايان رسيده است .
اما از نظر « اصول » نيز ، شش دوره ي کامل خارج اصول را تدريس کرده ، آن گاه که به دوره هفتم رسيدم ، مشاغل مرجعيت ، مانع از ادامه آن شد و در مبحث ضد ، تدريس آن متوقف گشت .
در برهه اي از زمان ، شروع به تفسير قرآن کريم نمودم و با ا ينکه تمايل داشتم آن را ادامه هم ، ليکن اوضاع طاقت فرسا و پر مشقت آن زمان بر خلاف ميل و رغبت باطني ام ، مرا از ادامه ي آن باز داشت و چه بسا مشتاق بودم جلسات بحث تفسير ادامه مي يافت و به کمال مي رسيد .
خداي را سپاسگزارم که بر من منت نهاد که توانستم جلسات تدريس را در ساليان طولاني ادامه داده و از آن باز نمانم ، مگر در مواقع مسافرت و ايام بيماري ( موسوي خوئي ، پيشين ، ج 22 ، ص 18-19 ، رقم 14697 ) .

3-2. آثار علمي

تأليفات و آثار علمي اي که از ا ين شخصيت کم نظير و انديشور فرهيخته ، به يادگار مانده است - چه در موضوع فقه ، چه در موضوع اصول ، چه در تفسير و علوم قرآن و چه در رجال - در نوع خود کم نظير مي باشد ؛ بنابراني مرحوم آيت الله خوئي از جمله افراد معدودي است که در عين تبحر و ژرف انديشي در فقه و اصول ، در ديگر فنون اسلامي نيز متخصص و صاحب نظر بوده است .
از آثار علمي ايشان که به قلم خودش تحرير گشته مي توان موارد زير را برشمرد :
أجود التقريرات ، تکمله منهاج الصالحين ، مباني تکمله منهاج الصالحين ، تهذيب و تتميم منهاج الصالحين ، المسائل المنتخبه ، مستحدثات المسائل ، تعليقه علي العروه الوثقي ، رساله في اللباس المشکوک ، نفحات الاعجاز في الدفاع عن کرامه القرآن ، البيان في تفسير القرآن و معجم رجال الحديث .
سرانجام ، اين فقيه بلند مرتبه و عالم کم نظير پس از يک عمرتلاش و مجاهدت علمي و با به جاي گذاشتن صدها خدمات گسترده ي فرهنگي ، علمي، اجتماعي ، با بدني رنجور و خسته ، در اثر فشارها و مصيبت هاي وارده از طرف حزب بعث عراق در سن 94 سالگي ، عصر روز شنبه برابر با هشتم صفر سال 1413 هجري قمري ( 17 مرداد 1371 هجري شمسي ) دار فاني را وداع گفت و در جوار رحمت حق آرميد و جهان تشيع را در سوگ خود ، قرين غم و اندوه نمود .

3. ويژگي هاي « معجم رجال الحديث »

کتاب بسيار سودمند « معجم رجال الحديث » در مقايسه با منابع رجالي ديگر داراي امتيازات و ويژگي هاي خاصي است ؛ لذا بدان جهت که محل مراجعه ي عموم طلاب و فضلاء در شناخت راويان و ارزيابي اسناد مي باشد ، براي آشنايي با اين اثر بسيار بزرگ و کم نظير ، در ادامه اموري را يادآوري مي نمايم .

1-3. انگيزه تأليف

کتاب « معجم رجال الحديث » از جمله آثار علمي و ماندگار آيت الله خوئي است که نويسنده در اواخر عمر و کهولت سن به تأليف و تدين آن اقدام نموده است و انگيزه ي اصلي ايشان از خلق اين اثر بزرگ ، غربت دانش رجال و عدم اهتمام حوزويان به اين بخش از علوم اسلامي در قرون متأخر بوده است . ايشان در مقدمه ي کتاب چنين مي نويسد :
علم رجال از ديرباز مورد توجه دانشمندان و فقيهان قرار گرفته است . ولي در عصر حاضر چندان فروگذاري شده است و نسبت به آن بي توجهي مي شود که گويي اجتهاد و استنباط احکام شرعي بدان وابسته نيست . بدان جهت تصميم گرفتم کتاب جامع و کاملي که در بردارنده ي تمام امتيازات و خصوصيات اين علم مي باشد را تأليف بنمايم از خداوند سبحان استمداد کردم که مرا در اين امر کمک و ياري نمايد تا موفق گردم و خداوند با فضل و کرم خويش خواسته ي مرا اجابت نمود و توانستم با همه ي گرفتاري هايي که داشتم . از قبيل کهولت سن ، بيماري جسمي و استغالات فراوان ، به مقصود خويش نائل آيم و اين کتاب را به اتمام رسانم . خداوند را شاکر و سپاسگزارم که اگر نبود توفيقات و تأييدات حضرت ايشان ، اين کار به پايان نمي رسيد . (7)

2-3 تعداد مترجمان و بخش هاي چهارگانه ي کتاب

کتبا مزبور در چهار بخش اسماء ، کني ، القاب و نساء تنظيم گرديده است .
بخش اسماء ، اختصاص به کساني دارد که نام آنها در کتب رجالي و يا در سند روايت قرار گرفته است که از عنوان « آدم ابوالحسين اللؤلؤي » ( موسوي خوئي، پيشين ، ج 1 ، ص 117 ، ش 1 ) آغاز وبه عنوان « يونس النسباني » (همان ، ج 20 ، ص 239 ، ش 13853) ختم مي گردد و تعداد آنها 13853 نفر مي باشد .
بخش کني ، اختصاص به کساني دارد که نام آنها با کنيه در کتاب هاي رجالي عنوان شده است و يا اينکه در سند حديث واقع گرديده اند که از عنوان « ابوابراهيم » ( همان ، ج 21 ، ص 7 ، ش 13854 ) آغاز وبه عنوان « ابن يقطين » ( همان ، ج 23 ، ص 51 ، ش 15188 ) پايان مي يابد و تعداد آنها 1335 نفر مي باشد .
بخش القاب ، مخصوص آن افرادي است که با لقب در کتب رجالي و يا در سندهاي روايات ذکر شدند که از عنوان « الاجلح » ( همان ، ش 15189 ) شروع مي شود و به عنوان « اليعقوبي » ( همان ، ص 169 ، ش 15541 ) ختم مي گردد و تعداد آن ها 353 نفر مي باشد .
بخش نساء ، اختصاص به زناني دارد که در کتاب هاي رجالي عنوان شده اند و يا در سند روايت واقع گرديده اند و تعداد آنها 135 نفر مي باشد که از عنوان « اسماء » آغاز مي گردد و به عنوان « هرنيه البادهيه » ( همان ، ص 201 ، ش 15676 ) ختم مي شود .
در مجموع تعداد 15676 نفر در کتاب عنوان شده اند که بعضي از آنها با عناوين ديگر متحد مي باشد ؛ بنابراين رقم مذکور با قطع نظر از جريان اتحاد بعضي از عناوين با بعضي ديگر مي باشد .

3-3 . مطالب شش گانه مقدمه ي کتاب

کتاب داراي يک مقدمه ي بسيار سودمند مي باشد ومؤلف در آن به چند مطلب بسيار مهم پرداخته است که غناي ويژه اي به کتاب بخشيده است :

مطلب اول : ضرورت فراگيري دانش رجال و آشنايي با قواعد آن

در اين قسمت ايشان اثبات مي کند که تمام روايات کتب اربعه ي حديثي ( کافي ، من لا يحضره الفقيه ، تهذيب الاحکام ، الاستبصار ) صحيح و معتبر نيستند تا چه رسد به اينکه قطعي الصدور باشند و ديدگاه کساني را که قابل به قطعي الصدور بودن تمام احاديث کتب اربعه يا صحت و اعتبار آن گشتند و بررسي سند آنها را لازم ندانسته و در نتيجه ، به انکار و نفي دانش رجال پرداختند ، مورد نقد قرار مي دهد و در پايان ، نتيجه مي گيرد که چاره اي جز بررسي آن روايات از جهت سند نداريم ؛ لذا بدان جهت نياز مبرم به دانش رجال و فراگيري قواعد آن داريم .

مطلب دوم : تحديد معيارهاي علمي در ارتباط با وثاقت و حسن حاي راوي

از آن جايي که وثاقت و حسن حال راوي در ارزيابي روايات او نقش دارد ، آيت الله خوئي بدان جهت راه هاي دستيابي به وثاقت راوي و اطلاع از حسن حال او را يادآوري مي نمايد ؛ مانند تصريح يکي از معصومين عليهم السلام بر وثاقت راوي ، تصريح يکي از قدماي بزرگ مانند : برقي ، ابن قولويه ، کشي ، صدوق ، مفيد ، نجاشي ، شيخ طوسي و يا تصريح يکي از اعلام متأخر ، مانند شيخ منتجب الدين، ابن شهر آشوب بر وثاقت راوي و ادعاي اجماع از طرف يکي از اعلام متقدم بر وثاقت راوي .

مطلب سوم : تحليل توثيقات متأخرين مانند توثيقات ابن طاووس ، علامه حلي ، ابن داوود و بقيه ي رجاليون متأخر

مرحوم خوئي معتقد است : توثيقات رجاليون متأخر مانند ابن طاووس ، علامه حلي ، ابن داوود و ديگران در مورد راويان اعتباري ندارد ؛ از آن جهت که اين بزرگان ، معاصر راويان حديث نبودند و شهادت و گواهي آنان بر وثاقت روات حدسي و اجتهاد است نه حسي .

مطلب چهارم : نقد و بررسي توثيقات عامه از قبيل مشايخ الثقات ، اصحاب اجماع ، مشايخ الاجازه ، کثرت روايت ، وکالت از طرح امام معصوم عليه السلام ، مصاحبت با معصوم عليه السلام ، صاحب اصل و کتاب بودن و غير اين امور .

جمعي از رجاليون با استفاده از يک سري عناوين عام ، در صدد اثبات توثيق تعدادي از روات بر آمدند ، مانند عناويني چون : از اصحاب اجماع بودن ، از اصحاب امام صادق عليه السلام بودن ، روايت اجلاء مانند صفوان بن يحيي ، ابن ابي عمير ، احمد بن محمد بن ا بي نصر بزنطي و مانند آنها از شخص خاص ، وکيل امام معصوم عليه السلام بودن و ... ، ولي مرحوم خوئي هيچ کدام از اينها را دليل بر وثاقت راوي نمي داند و به نقد اين ديدگاه مي پردازد .

مطلب پنجم : ارزيابي کتب اربعه حديثي ( کافي ، من لا يحضره الفقيه ، تهذيب الاحکام ، الاستبصار )

در اين قسمت ، ايشان به تفصيل ضرورت ارزيابي احاديث کتب اربعه را از جهت سند لازم دانسته و معتقد است : هر حديثي که شرايط صحت را از جهت سند و راويان داشته باشد ، مورد قبول است و به آن عمل مي شود و هر حديثي که شرايط صحت را از جهت راويان نداشته باشد ، قبول نمي شود و اعتباري ندارد .

مطلب ششم : معرفي اجمالي مهم ترين منابع رجالي شيعه مانند رجال برقي ، رجال کشي ، رجال نجاشي ، رجال ابن غضائري ، فهرست شيخ طوسي ، رجال شيخ طوسي .

مرحوم خوئي معتقد است : رجال منسوب ابن غضائري ( کتاب الضعفاء ) از ايشان نيست ، بلکه کتابي است که بعضي از مخالفان معاندان براي تضعيف راويان شيعه نوشتند و به ايشان نسبت دادند .
همچنين « رجال نجاشي » به راويان امامي اختصاص دارد ، مگر در جايي که به مذهب راوي تصريح بنمايد ، بر خلاف فهرست شيخ طوسي که موضوع آن راويان شيعي است ( شيعه به معني عام آن ) که زيديه ، واقفيه ، فطحيه و ... را نيز شامل مي گرد ؛ بنابراين صرف وجود نام راوي در فهرست شيخ طوسي ، دليل بر امامي بودن او نيست .
کتاب « رجال » شيخ طوسي به مطلق اصحاب ائمه عليهم السلام اختصاص دارد ؛ چه امامي باشد يا نباشد و چه روايت از معصوم عليه السلام داشته باشد يا نداشه باشد ؛ و از اينکه شيخ ، نام يک شخص را گاه در باب « من روي عنهم عليهم السلام » ذکر نموده و بار ديگر در باب « من لم يرو عنهم عليهم السلام » از روي غفلت و نسيان بوده است .
همچنين در اين بخش آيت الله خوئي توضيحي درباره ي جمله ي « اسند عنه » که شيخ طوسي در مورد تعدادي از راويان به کار برده است ؛ مي دهد .

4-3. ويژگي ها

کتاب « معجم رجال الحديث » داراي ويژگي هاي خاص و امتيازات ويِژه اي است و مؤلف انديشور آن ، از زواياي مختلف به معرفي راويان پرداخته است و اطلاعات بسيار سودمندي ارائه نموده است که در جاي ديگر يافت نمي شود و يا اينکه کمتر ديده مي شود ؛ همين امر موجب شد اين کتاب جزء برترين ها به حساب آيد .
1-4-3. راويان اسناد کتب اربعه ي حديثي : مؤلف انديشمند و فرزانه کتاب با محور قرار دادن کتب اربعه ي حديثي شيعه ، يعني کافي ( تأليف محمد بن يعقوب کليني ، م . 328 / 329 ق ) من لا يحضره الفقيه ( تأليف محمد بن علي بن بابويه قمي ، معروف به شيخ صدوق ، م . 381 ق ) تهذيب الاحکام و الاستبصار فيما اختلف من الاخبار ( تأليف محمد بن الحسن ، معروف به شيخ طوسي م . 460 ق ) به تتبع تام و فحص کامل در اسناد روايات آنها پرداخته است و اسامي تمام راويان را پس از استخراج ، بر اساس حروف الفبايي مرتب نموده است و هر کدام را در جاي مناسب خود عنوان کرده است ؛ چه نام اين افراد در کتاب هاي رجالي آمده باشد و يا نيامده باشد .
ايشان در بحث « مزايا الکتاب » مي نويسد : « هر کس در کتب اربعه داراي روايتي بوده است ، ذکر نموديم ؛ چه نام او در کتاب هاي رجالي ذکر شده باشد ، يا نشده باشد » . (8) .
2-4-3. عناوين رجال در کتاب هاي رجالي : علاوه بر راوياني که در سندهاي احاديث کتب اربعه قرا رگرفته ان ؛ عناوين رجال موجود در کتب رجالي معروف و غير آنها نيز ذکر شده است ؛ مانند : رجال برقي ، ( موسوي خوئي ، پيشين ، رقم هاي 31 ، 399 ، 441 و 465 ) رجالي کشي ( همان ، رقم هاي 187، 192 و 379 ) رجال نجاشي ( همان ، رقم هاي 28 ، 37 ، 43 ) فهرست شيخ طوسي ( همان ، رقم هاي 62 ، 89 ، 135 و 153 ) و رجال شيخ طوسي ، ( همان، رقم هاي 6 ، 7 ، 9 ، 25 ، 26 و 27 ) مشيخه الفقيه ( همان ، رقم هاي 479، 535 ، 609 ، 672 و 823 ) معالم العلما ابن شهر آشوب ، ( همان ، رقم هاي 483 ، 554 و 568 ) فهرست شيخ منتجب الدين ، ( همان ، رقم هاي 386 ، 437 و 531 ) رجال علامه حلي ( همان ، رقم هاي 442 و 525 ) و رجال ابن داوود ( همان ، رقم هاي 477 و 640 ) ؛ همچنين راويان واقع در سندهاي کتاب کامل الزيارات ( همان ، رقم هاي 636 و 764 ) و تفسير علي بن ابراهيم قمي ( همان، رقم هاي 623 ، 688 و 820 ) و نيز اسامي مشاخي صدوق ( همان ، رقم 393 ، 387 ، 390 ، 403 ، 404 و 463 ) در کتب حديثي ايشان غير از « من لا يحضره الفقيه » عنوان شده اند .
همچنين عناويني از کتب تراجم و کتاب هاي رجالي متأخر مانند امل الآمل ( همان ، رقم 402 ، 460 ، 522 و 530 ) تذکره المتبحرين ( همان ، رقم 391 ، 533 و 553 ) ( تأليف شيخ حر عاملي ، صاحب وسائل الشيعه ) روضات الجنات ( همان ، رقم 753 ) خاتمه ي مستدرک الوسائل ( همان ، رقم 756 ) الوسيط ( همان ، رقم 765 ) تعليقه ي وحيدي بهبهاني ( همان ، رقم هاي 442 و 525 ) و ... انتخاب شدند .

بنابراين معنونين در کتاب را مي توان به سه دسته تقسيم کرد :

الف : افرادي که در سند روايت قرار گرفته اند ، ولي در کتب رجالي ذکر نشدند ( عنوان روايي ) ( همان ، ج 1 ، ص 121 ، رقم 8 ؛ ص 140 ، رقم 91 ؛ ص 175 ، رقم 51 ؛ ص 220 ، رقم 147 و 148 ) ؛
ب: افرادي که در کتب رجالي عنوان شده اند ، ولي در سند روايت قرار نگرفته اند ( عنوان رجالي ) ( همان ، ج 1 ، ص 121 ، رقم هاي 6، 7 و 9 ، ص 157 ، رقم 36 ؛ ص 194 ، رقم 79 ؛ ص 220 ، رقم 145 و 146 ) ؛
ج: افرادي که هم در سند روايت قرار گرفته اند و هم در کتاب هاي رجالي ذکر شده اند ( عنوان رجالي و روايي ) ( همان ، ج 1 ، ص 143 ، رقم 28 ؛ ص 157 ، رقم 37 ؛ ص 189 ؛ رقم 90 ؛ ص 241 ، رقم 191 ) .
3-4-3. ذکر راوي با تمام عناوين : در ميان راويان کساني هستند که با عنوان هاي مختلف در سند قرار گرفته اند ويا در کتاب هاي رجالي ذکر شده اند . در کتاب « معجم رجال الحديث » به همه ي آن عناوين توجه شده است وهمه ي آنها در جاي مناسب خودش عنوان گرديده است ؛ مثلا يکي از راويان معروف « احمد بن محمد بن خالد البرقي » است که با عناوين ديگري از او ياد شده است ؛ مانند احمد البرقي ، احمد بن ابي عبدالله ، احمد بن ابي عبدالله البرقي ، احمد بن محمد البرقي ، احمد بن محمد بن خالد ، ابن البرقي والبرقي که همه ي اين عناوين هشتگانه ، در جاي مناسب خودش در کتاب ذکر شده است . ( همان ، ج 2 ، ص 11 ، رقم 380 ؛ ص 30 ، رقم 412 ؛ ص 34 ، رقم 413 ، ص 194 ، رقم 777 ؛ ص 226 ، رقم 789 ؛ ص 260 ، رقم 857 ؛ ص 261 ، رقم 858 و ج 21 ، ص 60 ، رقم 15224 .
4-4-3. ذکر راوي و مروي عنه ها : در ذيل ترجمه ي هر راوي ، (9) تحت عنوان « طبقته في الحديث « اسامي تمامي کساني که در کتب اربعه ي حديثي از آن شخص نقل روايتي کرده اند ( راوي) و يا اين شخص از آنها روايت کرده است ( مروي عنه ) با عبارت « روي عن فلان و فلان و ... » و « روي عنه فلان و فلان ... » ذکر شده است ؛ در نتيجه ، خواننده در جريان تمام مشايخ ( استادان و تلاميذ راوي ) قرار مي گيرد مي تواند طبقه ي راوي را شناسايي نمايد .
گفتني است طبقه راوي به دو گونه ارائه شده است : يکي به اجمال و ديگري به تفصيل . جمال آن در ذيل ترجمه ي هر راوي با عنان « طبقته في الحديث » و تفصيل آن در بخش پاياني کتاب با عنوان « تفصيل طبقاه الرواه » آمده است .
5-4-3. کيفيت ذکر راوي و مروي عنه ها : در مروي عنه هاي راوي ، اول نام ائمه عليهم السلام - با رعايت ترتيب بين آنها - سپس افرادي که داراي کنيه هستند و آن گاه اسامي افراد به ترتيب حروف تهجي ، و بعد از آن ، القاب و سپس مرسلات و در نهايت مضمرات راوي ذکر شده است ؛ چنان که در يادآوري راويان از شخص نيز همين ترتيب رعايت شده است ؛ يعني اول کنيه ها ، سپس اسامي و آن گاه القاب ذکر شده است ؛ مثلا در ترجمه ي « احمد بن محمد بن عيسي الاشعري القمي » تحت عنوان « طبقته في الحديث » مي نويسد :
فقد روي عن ابي جعفر الثاني ، و علي بن محمد عليهماالسلام [ نام ائمه عليهم السلام ] و عن ابي ثابت و ابي جعفر البغدادي ... و عن ابن ابي نجران ، و ابن ابي نصر ... [ کنيه ها ] و عن ابراهيم بن ابي محمود ، و ابراهيم بن محمد الهمداني ... و عن يوسف بن عقيل و يونس بن يعقوب ، [ اسامي ] و عن البرقي ، و البزنطي ... [ القاب ] و روي عنه : ابوعلي الاشعري و [ کنيه ها ] و احمد بن ادريس و ... [ اسامي ] والحميري و الصفار [ القاب ] ( همان، ج 2، ص 301-304، رقم 898 ) .
گفتني است در « مروي عنه ها » اختلاف شکلي نام راويان رعايت شده است ؛ مانند : ابن محبوب ، حسن بن محبوب و حسن بن محبوب صراد ؛ در حالي که هر سه عنوان نام يک شخص هستند ؛ بنابراين در شمارش استادان و شاگردان راوي ، بايد اين نکته مورد توجه قرار بگيرد .
6-4-3. شرح حال راوي : ترجمه و شرح حال کامل راوي غالبا يک مرتبه و تحت عنوان واحد - که از رجال نجاشي اتخاذ گرديده است - ذکر مي شود و اقوال بزرگان رجال مانند برقي ، کشي ، شيخ طوسي ، ابن غضائري ، علامه حلي و ... در ذيل همان عنوان مي آيد ، گرچه اين بزرگان ، راوي مورد نظر را تحت عنوان ديگر ذکر کرده باشند .
در شرح حال راويان ، ابتدا عبارت نجاشي و سپس شيخ طوسي و به دنبال آن عبارت ديگر رجاليون نقل و تجزيه و تحليل شده است ؛ از جمله به روايات مدح و ذم راوي از رجال کشي توجه خاص شده است و آن را به تفصيل بحث کرده است .
7-4-3. جرح و تعديل راوي : يکي از مباحث بسيار مهم دانش رجال ، شخصيت شناسي رايان و تعيين ارزش و جايگاه آنها از لحاظ وثاقت و ضعف و صدق و کذب مي باشد . يکي از ويژگي هاي اين کتاب اين است که : مؤلف انديشمند آن در بسياري از موارد به اين موضوع مهم پرداخته و با معيارهاي خاص علمي و رجالي به جرح و تعديل راويان پرداخته است ؛ براي نمونه به بعضي از موارد آن اشاره مي کنيم :
1-7-4-3 . در ترجمه ي ابراهيم بن هاشم القمي ، بعد از نقل عبارت علامه حلي در خلاصه (10) مي نويسد : « ترديدي در وثاقت ابراهيم بن هاشم نيست ، به چند دليل » (11) آن گاه چهار دليل در اثبات وثاقت ايشان اقامه مي کند .
2-7-4-3. در ترجمه ي ابراهيم بن مهزيار ابواسحاق الاهوازي مي نويسد : « درباره ي ايشا ن ، ديدگاه هاي متفاوتي وجود دارد؛ بعضي ها او را ثقات ( راوي ثقه ) و بعضي ها او را حسان ( راوي ممدوح ) به حساب آورده اند و به اموري استدلال کرده اند که همه ي آنها ضعيف است » . (12) آن گاه ادله شش گانه را ذکر و همه ي آنها را نقد مي نمايد و تنها دليل بر وثاقت را واقع شدن نام ابراهيم بن مهزيار در اسناد روايات کتاب « کامل الزيارات » مي داند .
3-7-4-3. در ترجمه ي احمد بن محمد بن يحيي العطار القمي مي نويسد : « رجاليون درباره ي ايشان اختلاف نظر دارند . مشهور به رواياتش اعتماد کردند وممکن است در تأييد آن چند دليل بياورند » . آيت الله خوئي سپس دلائل آن را ذکر و نقد مي نمايد و در پايان مي نويسد : « نتيجه ي آنچه گفتيم ، اين شد که اين شخص مجهول است » ( 13) .
4-7-4-3. در ترجمه ي « براء بن عازب » بعد از نقل کلام برقي - که او را از اصحاب پيامبر اکرم صلي الله عليه و آ له شمرده و نوشته است : « و من الاصفياء من اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام » ، يعني براء بن عازب از اصحاب نيک حضرت علي عليه السلام نيز بوده است - به نقل روايتي پرداخته است که در رجال کشي (14) ( طوسي ، 1348 ، ص 45 ، ح 95 ) در مذهب براء بن عازب رسيد و با شهادت «برقي» ناسازگاري دارد ، آيه الله خويي اين روايت را از جهت سند تضعيف مي کند و در پايان نتيجه مي گيرد : شهادت گواهي «برقي» بر وثاقت « براء بن عازب » ثابت است و معارضي ندارد . (15)
8-4-3. توحيد مختلفات (16) : تعدادي از راويان هستند که تحت عناوين متعدد در سند حديث قرار گرفته اند و نقل روايت مي نمايند ؛ از اين رو تشخيص اتحاد اين عناوين و مترادف بودن آنها و يا متعدد بودنشان بسيار مهم و داراي نقش کاربردي است و ثمره ي آن در جرح و تعديل راويان و توثيق و تضعيف آنها ظاهر مي شود ؛ بر اين اساس لازم است فقيه با معيارهاي علمي و بهره گيري از قواعد و قرائن خاص ، به اتحاد يا تعدد عناوين مختلف نظر دهد .
يکي از ويژگي هاي « معجم رجال الحديث » اين است که مؤلف فرزانه آن ، عنايت ويژه اي به اين موضوع مبذول داشته است و در ذيل بسياري از عناوين با علامت (=) خواسته به مترادفات راوي نيز اشاره کند و خواننده را در جريان امر قرار دهد .
گفتني است علامه (=) ذيل بعضي عناوين به معني اتحاد جزمي و يقيني آن عناوين نزد مؤلف نيست ؛ مثلا در ذيل عنوان « علي بن شيره » بعد از علامت مساوي ، علي بن محمد بن شيره را عنوان مي کند [ علي بن شيره = علي بن محمد بن شيره قاساني ] در حالي که حکم به تغاير اين دو عنوان مي نمايد و مي نويسد :
علي بن شيره که شيخ طوسي او را توثيق و از اصحاب امام هادي عليه السلام به حساب آورده است ( شيخ طوسي ، 1380 ق ، ص 417 ، رقم 9 ) غير از علي بن محمد بن شيره است که شيخ طوسي او را تضعيف و از اصحاب امام هادي عليه السلام بر شمرده است ( همان ، ص 417 ؛ رقم 10 ) ؛ زيرا علي بن شيره ( راوي ثقه ) فرزند شيره است و علي بن محمد بن شيره ( راوي ضعيف ) نوه ي ايشان مي باشد و دليل و شاهدي بر اتحاد اين دو عنوان وجود ندارد ؛ بنابراين استظهار علامه حلي مبني بر اتحاد اين دو عنوان (علامه حلي ، 1411 ق ، ص 232 ، رقم) بي مورد است . (17)
و نيز در ترجمه ي « الحسين بن ابي حمزه » بعد از علامت مساوي و عنوان کردن « الحسين بن حمزه » ( الحسين بن ابي حمزه = الحسين بن حمزه ) اعتقاد به تغاير اين دو نفر دارد و مي نويسد : « براي ما آشکار گشته است که اين دو عنوان ، دو شخصيت هستند : يکي پسر ابو حمزه ثمال است و ديگري نوه دختري ابوحمزه ثمالي » . (18)

بلکه مقصود ايشان از علامت مساوي چند چيز مي باشد :

الف: بعضي از دانشمندان رجال حکم به اتحاد مي نمودند ؛ اگرچه نظر مؤلف خلاف آن مي باشد ؛
ب: اتحاد عناوين و انطباق آنها بر يکديگر به نظر مؤلف ( در موارد بسيار ) جزمي و يقيني ا ست ؛
ج: به نظر مؤلف استظهار يا احتمال و يا عدم استبعاد اتحاد عناوين مي باشد .
مثلا در ذيل عنوان « الحسين بن محمد بن يسار » و قرار دادن علامت مساوي و ذکر نام « الحسين بن بشار » ( الحسن بن محمد بن يسار = الحسن بن بشار ) مي نويسد : « و لا يبعد اتحاده - الي الحسن بن محمد بن يسار - مع الحسن بن بشار (يسار) المتقدم الثقه » ( همان ، ج 5 ، رقم 3125 ) .
همچنين در ترجمه ي « الحسين بن زيد الهاشمي » بعد از علامت مساوي و ذکر نام « الحسين بن زيد بن علي » مي نويسد : « الطاهر اتحاده - اي الحسين بن زيد الهاشمي - مع سابقه - اي الحسين بن زيد بن علي » ( همان ، ج 5 ، رقم 3406 ). در ترجمه ي « الحسن بن علي الهمداني » نيز بعد از علامت مساوي و ذکر نام « الحسن بن علي الهمداني ابومحمد » مي نويسد : « يحتمل اتحاده - اي الحسن بن علي الهمداني - مع ما بعده - اي الحسن بن علي الهمداني ابومحمد » ( همان ، ج 5 ، رقم 3034 ) . نکته ديگر اينکه در بعضي از موارد ،يقين به اتحاد دارد و يا بدون آنکه با علامت مساوي (=) اشاره نمايد ، احتمال آن را داده است ؛ مثلا اتحاد عنوان « الحسين بن الحکم » با عنوان « الحسين بن الحکم النخعي « را بدون يادآوري علامت مساوي احتمال مي دهد ، بلکه هر يک را مستقل ذکر مي کند ( همان ، رقم 3367 و 3368 ) و يا اينکه اتحاد « حسن بن علي الحجال » با « الحسن بن علي أبي محمد الحجال » را يقيني مي داند ولي از علامت مساوي استفاده نکرده است و هر يک را تحت عنوان مستقل نام برده است ( همان ، رقم2924 و 3004 ) .
همچنين عنوان « مالک بن اعين » را که در سند تعدادي از روايات واقع شده است ، با عنوان « مالک بن اعين الجهني » و عنوان « مالک الجهي » يکي دانسته و اعتقاد به اتحاد آنها دارد ، حال آنکه هر کدام را مستقل ذکر نموده است و از علامت (=) استفاده نکرده است ( همان ، ج 14 ، رقم 9790 ، 9791 و 9819 ) .
9-4-3. ذکر طريق شيخ صدوق و شيخ طوسي (19) و ارزيابي آن : شيخ صدوق و شيخ طوسي بر خلاف منهج کليني ، براي اختصار و فشرده گويي اوايل اسناد حديث را حذف کرده و آنها را تحت يک ضابطه ي خاص در بخش پاياني کتاب ( من لا يحضره الفقيه ، تهذيب الاحکام والاستبصار فيما اختلف من الاخبار ) تحت عنوان « المشيخه » يادآور شدند که ازآن « طريق » تعبير مي شود. تحليل و ارزيابي طريق شيخ صدوق و شيخ طوسي بسيار مهم و سودمند مي باشد ؛ چرا که صحت يا ضعف طريق موجب اعتبار و يا عدم اعتبار حديث مي شود . يکي از ويژگي هاي « معجم رجال الحديث » آن است که به اين موضوع مهم توجه کرده است و مؤلف انديشور آن ، در ذيل هر عنواني که نام آن شخص در طريق واقع گرديده است ، صحت يا ضعف آن طريق را گوشزد مي نمايد ؛ مثلا در ترجمه ي « اسحاق بن عمار الساباطي » حکم صحت طريق شيخ صدوق و شيخ طوسي را صادر مي کند و مي نويسد : « و کيف کان فطريق الشيخ اليه صحيح .. و طريق الصدوق الي اسحاق بن عمار ... والطريق صحيح » ( همان ، ج 3 ، رقم 1159 ) .
و در ترجمه ي « اسحاق القمي » قايل به ضعف طريق شيخ مي شود و مي نويسد: « و طريقه - اي الشيخ - اليه ضعيف بالانباري و باحمد بن زيد الخزاعي » ( همان ، ج 3 ، رقم 1207 ) .
گفتني است مراد از « صحت و ضعف » در « معجم رجال الحديث » به معني مصطلح آن در ميان متأخرين نيست ، بلکه به معني اعتبار و عدم اعتبار مي باشد . (20)
10-4-3 ذکر موارد اختلاف کتب و نسخ در سند و تصحيح آن (21) : يکي از اموري که موجب آسيب پذيري سند مي شود ، تصحيف و تحريفي است که در اسامي راويان واقع مي گردد ؛ مانند تبديل حسن به حسين و بالعکس ، احمد به محمد و بالعکس ، عن به بن و بالعکس و غير اينها ؛ لذا در شناخت سندها ، توجه به تصحيف و تحريف يک امر ضروري و اجتناب ناپذير مي باشد ، از آن جهت که چه بسا بين کتب اربعه ي حديثي و يا نسخه هاي متعدد از يک کتاب حديثي ، در سند حديث اختلاف باشد وتفاوت هايي مشاهده گردد ؛ در اين صورت شناسايي عنوان صحيح آن لازم و ضروري است .
از ديگر امتيازات « معجم رجال الحديث » توجه به اين موضوع مهم است که تحت عنوان « اختلاف الکتب » و « اختلاف النسخ » به موارد تحريف يا سقط يا تصحيف اشاره شده و آنها را تصحيح کرده است .
همچنين عنوان اختلاف کتب ، موارد اختلاف کتاب هاي چهارگانه حديث کافي ، من لا يحضره الفقيه ، تهذيب الاحکام والاستبصار فيما اختلف من الاخبار ) در اسناد و راويان آن بيان شده است .
و در عنوان اختلاف النسخ ، اختلاف هايي که در هر يک از نسخه هاي يک کتاب حديثي ( مثلا کافي ) رخ داده ، يادآوري شده است .

5-3. کارهاي علمي پيرامون کتاب

با توجه به جامعيت کتاب « معجم رجال الحديث » و مراجعه ي عموم دانش پژوهان علوم ديني به ويژه علاقه مندان به رشته ي علوم حديث ، براي تسهيل و استفاده بيشتر و بهتر از اين کتاب ، چند کار علمي روي آن صورت گرفته است که موارد زير از آن نمونه است :
1. دليل معجم رجال الحديث ، تأليف محمد سعيد طريحي ؛
2. المعين علي معجم رجال الحديث ، تأليف سيد محمدجواد حسيني بغدادي ؛
3. المفيد من معجم رجال الحديث ، تأليف محمد جواهري ؛
4. درآمدي بر علم رجال ، ترجمه ي مقدمه ي معجم رجال الحديث ، اثر عبدالهادي فقهي زاده .

6-3. تطبيق و مقايسه

در پايان مقاله ، مناسب است به اختصار ، مقايسه اي بين « معجم رجال الحديث » و ديگر کتاب هاي رجالي اماميه انجام دهيم . از ميان صدها آثار رجالي که توسط انديشمندان شيعه تأليف گشته است ، علاوه بر چهار کتاب اصلي دانش رجال (رجال کشي ، رجال نجاشي ، فهرست شيخ طوسي و رجال شيخ طوسي) چند اثر ديگر به عنوان برترين ها به حساب مي آيند که از آن جمله مي توان به : رجال علامه حلي ، رجال ابن داوود ، منهج المقال اثر ميرزا محمد استرآبادي ، نقد الرجال ، تأليف سيد مصطفي تفرشي ، جامع الرواه تأليف محمد بن علي اردبيلي ، تنقيح المقال تأليف علامه مامقاني و قاموس الرجال تأليف علامه تستري اشاره کرد .
در اين ميان ، کتاب « معجم رجال الحديث » از جايگاه ويژه اي برخوردار بوده و در مقايسه با آثار ذکر شده ، حاوي مطالب و مباحثي است که يا ديگران اصلا متعرض آن نشدند ويا اگر متعرض شدند ، بسيار مجمل و گذرا بوده است ؛ از جمله :
1. ذکر تمام مشايخ و تلاميذ راوي همراه با ذکر محل روايت در کتب اربعه حديثي از قبيل جلد ، باب و صفحه که هر خواننده به راحتي مي تواند از تمام استادان و شاگردان يک راوي اطلاع يابد . (22)
2. يادآوري مقدار روايت راوي با ذکر مصدر و مؤاخذ ، مانند نام کتاب ، جلد ، باب و صفحه از کتب اربعه ي حديثي . فايده مهم اين کار اين است که انسان از اين طريق به مقام علمي راوي واقف مي شود ؛ چه بسا راوي حديثي وجود دارد که بيش از يک حديث ، يا چند حديث انگشت شمار از معصومان عليهم السلام نقل نکرده است ، ولي در اين ميان راوياني داريم که هزاران حديث از پيشوايان معصوم عليهم السلام دارند و مسلما اين نوع از راويان ، متخصص حديث بوده اند ؛ در حالي که راويان نوع اول ، نقل حديث براي آنها جنبه ي اتفاقي داشته است .
3. از ابتکارات مؤلف انديشمند در کتاب « معجم رجال الحديث » اشاره به اختلاف کتب اربعه ي حديثي در نقل حديث و يا اختلاف نسخه هاي يک کتاب حديثي در نقل حديث مي باشد که در فصل مجزا و مستقل آن را مطرح کرده است و به اين ترتيب خدمت عظيمي به کتب حديثي به ويژه کتب اربعه حديثي نموده است .
4. از ديگر امتيازات « معجم رجال الحديث » در مقايسه با ديگر کتب رجالي اماميه ، توجه به طبقه ي راوي در نقل حديث مي باشد که تحت عنوان « طبقته في الحديث » ذيل هر عنوان آمده است و خواننده از طبقه و موقعيت زماني راوي مطلع مي شود .
آنچه ذکر شد ، بخشي از امتيازات کتاب « معجم رجال الحديث » در مقايسه با ديگر کتب رجالي شيعه است که به اختصار بيان شد و تفصيل آن بايد در فرصت ديگر و در مقاله اي مستقل انجام گيرد .

نتيجه :

يکي از موسوم ترين طريق شناخت راويان حديث در عصر حاضر ، شناخت راويان از طريق کتب و منابع مکتوب است ؛ چرا که براي قضاوت و داوري در مورد وضعيت يک حديث ، چاره اي جز آشنايي با اين منابع و مراجعه و استفاده از آنها نداريم ؛ به ويژه منابع مهمي که با نگاه جديد و ابتکاري نو به برسي اسناد و راويان حديث پرداخته اند ، مانند جامع الرواه ، تنقيح المقال ، الموسوعه الرجاليه ، قاموس الرجال و معجم رجال الحديث . (23)
در اين ميان کتاب « معجم رجال الحديث » از جايگاه ويژه اي برخوردار است . بر اين اساس به معرفي اين کتاب پرداختيم .

پی نوشتها :

1. تاريخ وصول : 86/4/6 ؛ تاريخ تصويب نهايي : 86/6/21 .
2. علامه آقابزرگ تهراني در مقدمه ي تفسير «البيان» در نوشته اي با عنوان « حياه الشيخ الطائفه » احتمال داده است که نجف اشرف پيش از هجرت شيخ طوسي به آن شهر نيز داراي حوزه علميه بوده است ( طوسي ، [بي تا] ، ج 1، ص ز ) .
3. انديشوران بزرگي مانند سيد رضي ( م - 406 ق ) سيد مرتضي ( م . 436 ق ) ابوالصلاح حلبي ( م . 447 ق ) ابن زهده ( 511-585 ق) ابن ادريس حلي (543-598 ق ) محقق حلي ( 602-672 ق ) علامه حلي ( 648-726 ق ) فخر المحققين ( م 771 ق ) فاضل مقداد ( م . 826 ق ) فاضل هندي صاحب کشف اللئام ( م . 1135 ق ) شهيد اول ( م . 786 ق ) . شهيد ثاني ( م . 965 ق ) شيخ حسن صاحب معالم ( م . 1011 ) استاد کل وحيد بهباني ( م . 1205 ق ) علامه بحرالعلوم ( م . 1212 ق ) شيخ جعفر کاشف الغطاء ( م . 1228 ق ) سيد علي طباطبائي ، صاحب رياض المسائل ( م . 1231 ق ) ميرزاي قمي ( م . 1231 ق ) سيد محمد مجاهد صاحب مناهل ( م . 1242 ) شرف العلماء ( م . 1245 ) شيخ مرتضي انصاري ( م . 1281 ق ) آخوند خراساني ( م . 1329 ق ) شيخ يوسف بحراني صاحب حدائق ( 1186 ق ) صاحب جواهر ( م . 1266 ق ) ميرزاي رشتي ( م . 1312 ) ميرزاي نائيني ( م . 1355 ق ) آغاز ضياء عراقي ( م . 1361 ق ) . ... در اين اواخر آيه الله سيد محسن حکيم ، سيد ابوالحسن اصفهاني ، سيد عبدالهادي شيرازي ، سيد ابوالقاسم خوئي ، سيد محمود شاهرودي ، سيد يزدي صاحب العروه الوثقي ، شهيد محمدباقر صدر و صدها فقيه ، اصولي و محقق ديگر از پرورش يافتگان و فارغ التحصيلان حوزه ي نجف هستند .
4. يک دوره فقه نيمه استدلالي که اصل آن از شهيد اول ( م . 786 ق ) و شرح آن از شهيد ثاني ( م . 965 ق ) و متن درسي حوزه هاي ديني شيعه مي باشد .
5. دو اثر سترگ و ماندگار شيخ اعظم انصاري ( م . 1281 ق ) در موضوع علم اصول و فقه و متن درسي حوزه هاي ديني شيعه است .
6. اثر کم نظير آخوند خراساني ( م . 1329 ق ) در علم اصول و متن درسي حوزه هاي ديني شيعه .
7. معجم رجال الحديث ؛ ج 1 ، ص 11 ( ان علم الرجال کان من العلوم التي اهتم بشأنه علماؤنا الاقدمون ، و فقهاؤنا السابقون ، و لکن قد اهمل أمره في الاعصار المتأخره ، حتي کأنه لا يتقف عليه الاجتهاد ، و استنباط الاحکام الشرعيه لاجل ذالک عزمت علي تأليف کتاب جامع کاف بمزايا هذا العلم ، و طلبت من الله سبحانه أن يوقفني لذالک ، فاستجاب بفضله دعوتي و وفقني ، و له الحمد و الشکر لاتمامه کما اردت - علي ما أنا عليه من کبر السن ، و ضعف الحال ، و کثره الاشتغال - لو لا توفيق المولي و تأييده جل شأنه لم يتيسر لي ذالک ) .
8. ثم انا ذکرنا في الکتاب کل من له روايه في الکتب الاربعه ، سواء کان مذکورا في کتب الرجال ام لم يکن ( موسوي خوئي ، 1403 ، ج 1 ، ص 13 ) .
9. با همان عنواني که در سند روايت قرار گرفته است ؛ بناراين اگر راوي عناوين متعددي مانند «برقي» بوده باشد ، بايد به همه ي آن عناوين مراجعه شود تا در جريان تمام راويان و مروي عنه هاي او ( استادان و شاگردان ) قرار بگيريم.
10. ... و لم اقف لاحد من اصحابنا علي قول في القدح فيه و لا علي تعديله بالتنصيص والروايات عنه کثيره ، والارجح قبول قوله ( علامه حلي ، 1411 ، ص 9 ، رقم 9 ) .
11. اقول : لا ينبغي الشک في وثاقه ابراهيم بن هاشم و يدل ذالک أمور .. ( موسوي خوئي ، 1403 ، ج 1 ، ص 317-318 ، رقم 332 ) .
12. و قد اختلف في حال الرجل . فقيل : انه من الثقات ، اوالحسان و استدل علي ذالک بوجوه کلها ضعيفه و ... هذا وقد وقع ابراهيم بن مهزيار في طريق جعفر بن قولويه في کالم الزيارات ؛ و قد ذکر في اول کتاب أنه لم يذکر فيه الا ما وقع له من طريق الثقات و عليه فالرجل يکون من الثقات ( موسوي خوئي ، 1403 ، ج 1، ص 304-306 ، رقم 318 ) .
13. و کيف کان ، فقد اختلف في حال الرجل فمنهم من اعتمد عليه و لعله الاشهر ، و يمکن الاستدلال عليه بوجوه ... فالمتحصل مما ذکرناه : ان الرجل مجهور ( موسوي خوئي ، 1403 ، ج 2 ، ص 328-330 ، رقم 929 ) .
14. اين حديث دلالت مي کند براء بن عازب قضيه غديرخم را کتمان کرد و حاضر نشد به ولايت حضرت علي عليه السلام شهادت دهد . حضرت او را نفرين کرد و نابينا شد .
15. فاذن لا معارض لشاهده البرقي بأنه کان من أصفياء اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام ( موسوي خوئي ، 1403 ، ج 3 ، ص 275-279 ، رقم 1653 ) .
16. تفصيل اين بحث را در جلد اول کتاب دانش رجال تحت عنوان « توحيد مختلفات يا يکسان سازي راويان متعدد » اثر نگارنده مطالعه نماييد .
17. ثم ان علي بن شيره الذي عده الشيخ في اصحاب الهادي عليه السلام و قال : ثقه مغاير لعلي بن محمد بن شيره ، فانه لو سلم ان المسمي بشيره ، رجل واحد ، کما هو ليس ببعيد فالمسمي بعلي الذي هو ثقه ، ولده و من هو ضعيف ، حفيده ، و لم تقم قرينه علي الاتحاد بوجه ... ( موسوي خوئي ، 1403 ، ج 12 ، رقم 8202 و 8432 ) .
18. والذي ظهرلنا : أنهما رجلان : احدهما ابن ابي حمزه و اخواه محمد و علي ؛ کما صرح به في الکشي و ثانيهما ابن بنت إبي حمزه کما صرح به النجاشي الشيخ في رجاله فالاول خال الثاني ( همان ، ج 5 ، رقم 3255 و 3375 ) .
19. تفصيل بحث را در جلد اول کتاب دانش رجال تحت عنوان « طرق و نقش کاربردي آن » اثر نگارنده مطالعه کنيد .
20. فاذا قال ان الحديث او الطريق صحيح فمعناه أنه معتبر و حجه و ان کان بعض رواته حسنا او موثقا ؛ و ان قال أنه ضيف فمعناه أنه ليس بحجه و لو لا جل أن بعض رواته مهمل او مجهول ( طريحي ، 1406 ، ص 25 ) .
21. تفصيل اين بحث را در جلد اول کتاب دانش رجال تحت عنوان « تصحيف و تحريف » اثر نگارنده مطالعه کنيد .
22. گفتني است روش مذکور از ابتکارات مرحوم اردبيلي در « جامع الرواه » بوده است ، ولي تفصيل آن در « معجم رجال الحديث » آمده است .
23. تفصيل مطلب را مي توانيد در جلد دوم کتاب دانش رجال ، با عنوان « آشنايي با مهم ترين منابع رجالي شيعه » اثر نگارنده مطالعه کنيد .

منابع :
1. ابوالفرج ، عبدالرحمن بن علي بن محمد ابن الجوزي ؛ المنتظم ؛ بيروت : دارالکتب العلميه ، 1412 ق .
2. حسني ، سيد محمدرضا و عليپور ، محمد ؛ «حوزه نجف ، داشته و بايسته ها»؛ فصلنامه پژوهش حوزه ، قم ، ش 16 ، زمستان 1382 ش .
3. دواني ، علي ؛ هزاره شيخ طوسي ؛ ج 2 ، تهران ؛ اميرکبير ، 1362 ش .
4. سبحاني ، جعفر ؛ سيماي فرزانگان ؛ ج 2 ، قم : مؤسسه امام صادق عليه السلام، 1362 ش .
5. شيخ طوسي ( ابوجعفر ، محمد بن حسن ) ؛ رجال طوسي ؛ نجف اشرف : المکتبه والمطبعه الحيدريه ، 1380 ق .
6. طريحي ، محمد سعيد ؛ دليل معجم رجال الحديث ؛ قم : مرکز نشر آثار الشيعه ، 1406 ق .
7. طوسي ، محمد بن حسن ؛ التبيان ؛ بيروت : دار احياء التراث العربي ، [بي تا] .
8. طوسي ، محمد بن حسن ؛ رجال کشي ؛ مشهد : دانشگاه مشهد ، 1348 .
9. علامه حلي ( حسن بن يوسف بن مطهر ) ؛ رجال علامه حلي ؛ قم : دارالذخائر، 1411 ق .
10. علي نژاد ، ابوطالب ؛ « آشنايي با رجال شيعه » ، فصلنامه ي شيعه شناسي ، ش 16 ، س 4 ، 1385 ش .
11. معاونت پژوهشي حوزه علميه قم ؛ فصلنامه پژوهش حوزه ؛ قم ، ش 16 ، زمستان 1382 ش .
12. موسوي خوئي ، سيد ابوالقاسم ؛ معجم رجال الحديث ؛ ج 3 ، قم : مدينه العلم ، 1403 ق .
منبع: کتاب شيعه شناسي
نويسنده:دکتر ابوطالب علي نژاد

 

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




آيت الله سيد رضا بهاء الدينى(ره)

امام خميني(ره) ذخيره اى از گنجينهٌ اهل بيت عصمت(علیهم السلام) بود

رضوان خداى بر او باد كه در اين راه به اجداد بزرگوارانش اقتدا نمود; چرا كه او از فرزندان گرانقدر آن بزرگواران و نورچشم حضرت زهرا(س) و رسول اكرم(ص) و امتداد وجود آن عزيزان بود.
آيت اللّه حاج سيد رضا بهاء الدينى(ره) ، حدود سال 1287 هجرى شمسى ، در قم متولد شدند.مقدمات علوم حوزوى را از اساتيد وقت فرا گرفتند و در ادامه تحصيل مورد توجه مرحوم آيت اللّه حاج شيخ ابوالقاسم قمى ، قرار گرفته و از محضر ايشان و ديگر عالمان بهره ها بردند.ايشان دوره عالى خارج فقه و اصول را از محضر مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آيت اللّه حجت بهره مند گرديدند.در فلسفه و عرفان ، از محضر پر فيض مرحوم آيت اللّه شاه آبادى استفاده كردند. آيت اللّه بهاء الدينى با مرحوم آيت اللّه سيد احمد زنجانى و مرحوم زاهدى مباحثه و تبادل علمى داشتند.حضرت ايشان با حضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، بسيار مأنوس بودند و شيفته آن بزرگوار.آقاى بهاءالدينى ، سالهاى سال به تدريس سطوح عالى دروس حوزه و نيز بحثهاى خارج فقه و اصول اشتغال داشتند.اين عالم عامل و اين عارف واصل روز جمعه 28/4/1376 برابر با 14 ربيع الاول 1418 هجري قمري خاك را به مقصد عرش و افلاك بدرود گفت
حضرت آيت اللّه بهاء الدينى ، هنگام آگاهى از رحلت جانگداز حضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه ، با دلى آكنده از غم و اندوه سطورى در عظمت امام ، به عربى نگاشته اند ، كه ترجمه آن را به گونه اى آزاد در اين جا مى آوريم.
حضرت آيت اللّه العظمى خمينى ، كه بيكران رحمت خداوند بر او باد ، حدود شصت سال در احياء اسلام و ارائه چهره ناب معارف و علوم آن:از عرفان ، فقه و سياست دينى با تمام توان كوشيد و در مقابل سختيها و رنجهاى حوادث ، در مسير مبارزه با كفر و شرك و الحاد ، نستوه ايستاد.
مقاومت استوار امام ، در راه هدف و در مقابل ظلم و ستم و فراخوانى امت اسلامى به خدا و رسول ، جبهه كفر و شرك را به واكنش واداشت و بدين سان استكبار با تمام قدرت و توان مادّى و فكرى ، عليه آن بزرگوار به توطئه برخاست.
خداوند آن بزرگوار را پاداش خير دهاد و با ائمه اطهار(ع) كه مصابيح هدايت ، كشتى نجات و مشعلهاى فروزان راهند ، محشور فرمايد.
بارى ، [حضرت امام] در مقابل كفر و نفاق و شرك و ظلم شرق و غرب ايستاد و رسالت بزرگ الاهيش را بدون سستى و درنگ ادا نمود.وبر حوادث شكننده و ناگوارى كه از جباران شرق و غرب و واپس گرايان خارجى و داخلى در راه ديد ، شكيبايى ورزيد. رضوان خداى بر او باد كه در اين راه به اجداد بزرگوارانش اقتدا نمود; چرا كه او از فرزندان گرانقدر آن بزرگواران و نورچشم حضرت زهرا(س) و رسول اكرم(ص) و امتداد وجود آن عزيزان بود.
با وجود حضرت امام ، در دوران غيبت حضرت ولى عصر(عج) و در هنگامه جولان كفر و قدرت مآبى و طغيان شرك ، با تمام تجهيزات و نيرو ، تشيّع و اسلام زنده شد. بدينسان امام ، با احياءِ دين و سنّت الاهى ، احياگر شريعت اسلام و تجديد كنندهٌ حيات روحانى مسلمانان در تمام ابعاد آن است:در اصول و فروع اخلاق و عرفان و سياست دينى.
گزيده سخن آن كه:امام ذخيره اى از گنجينهٌ اهل بيت عصمت(ع) بود.
خداوند او را پاداش خير دهاد و با اجداد بزرگوارش ، محشور گرداند.

آنچه در ادامه مي آيد مصاحبه فصلنامه حوزه با ايشان در زمان حياتشان مي باشد:

سؤال :حضرت عالى از دوستان و افراد مورد علاقهٌ حضرت امام ، رضوان اللّه تعالى عليه بوده ايد ، لطفاً از ويژگيهاى آن بزرگوار ، براى ما و خوانندگان مجله مطالبى را بفرماييد.
o بله ، من به امام شديداً علاقه مند بودم و ايشان را دوست مى داشتم.من درس زياد مى گفتم و گاهى به خاطر درس زياد ، بعضى از آقايان كه مراجعه مى كردند كه درس بگويم ، قبول نمى كردم.اين افراد ، چون مى دانستند من به امام علاقه دارم ، ايشان را واسطه مى كردند.امام كه واسطه مى شد و مى فرمود:(اين درس را قبول كن);من هم قبول مى كردم.البته در جلسات زيادى با ايشان بوده ام.بالاخره ، روابط نزديكى با يكديگر داشتيم.امام منزل ما مى آمدند.

امّا خصوصيّات ايشان:

1.خدمتگذار روحانيت: امام از همان ابتداء ، تا وقتى كه آمد جماران ، خدمت گذار روحانيت بود.شما حالا را خبر داريد.ما شصت سال پيش را خبر داريم.احترام و تجليل از روحانيت از طرف ايشان سابقه اى طولانى دارد.كسى قادر نبود اهانتى به روحانيت بكند. شصت سال پيش كه امام حدود 25 ، 26 سال سن داشت ، يك همچنين وضعى داشت.
من خودم شاهد بودم كه كسى را كه به روحانيت اهانت كرد ، از فيضيه بيرون كرد.اين قضيه مربوط مى شود به شصت سال پيش.
در گرفتاريهاى طلاب ، امام به آنان كمك مى كرد.از اجارهٌ خانه اش و ملكى كه در خمين داشت ، به طلاب كمك مى كرد.
من خودم خبر دارم كه در يك ماه رمضانى بود(در شصت سال پيش) به طلاب كمك كرد.
2.اخلاق و فضل: در اين بعد ، نظير امام را در حوزهٌ نجف و قم نديدم.جهات معنوى و اخلاقى امام روى تبليغات نبود روى واقعيت بود.مثل خود اجدادش كه روى جهات واقعى هست.
3. احترام به شاگرادن: از خصوصيّات امام اين بود كه با شاگردانش ، جلسه مى گرفت و مسأله شاگرد و استاد در برنامهٌ امام ، منها بود.اين كه در برنامه اش باشد كه بله ، ما استاديم و اينها شاگرد و من با اينها بنشينم! خير ، اين چنين برنامه و مرامى نداشت. با شاگردان مى نشست ، جلسه مى گذاشت.گاهى رياست جلسه ، با يكى از شاگردان خودش بود. مى خواهم بگويم بزرگى روحى امام تا اين حد بود.
4.احترام به دوستان: در جلساتى كه با دوستانش شركت مى كرد ، هميشه دوستانش را جلو مى انداخت و خودش از عقب مى آمد.با اين حركت از دوستانش تجليل مى كرد. اين كار ، كار يك دفعه و دو دفعه نبود ، بلكه كار بيست سال بود كه خود من شاهد اين مسأله بودم.عجب عظمت روحى داشت.
سؤال:در جلسات و گفت و گوهايى كه با امام داشتيد ، چه موضوعاتى مطرح مى شد؟!
o يك نمونه از آن گفت و گوها را نقل مى كنم:حدود 56 ، 57 سال پيش بود كه از طرف حكومت پهلوى ، جشن كشف حجاب برگزار شده بود و ما در فيضيه بوديم و عده اى از رفقا هم آن جا بودند.در آن شب جشن ، همه ناراحت بودند; چون باصطلاح ، رجال دعوت شده بودند كه با بانوانشان مكشفه بروند فرماندارى.فيضيه خلوت شد.امام ، تنها در صحن فيضيه بود.وقتى كه خلوت شد ، امام به ما گفت:اگر فرماندارى از ما دعوت كرد ، چه بايد كرد؟
تا وقتى كه ما خواستيم فكر كنيم و يك چيزى بگوييم كه امام به ما فرصت نداد و فرمود:ما قبول نخواهيم كرد.اين حرف را امام در جمع نزد; چون اطمينان به نفوس نبود و فقط به ما گفت.ما هم ذخيره كرديم و جايى بروز نداديم.
البته رضاخان ، آخوندها را رها كرد و گفته بود:نمى شود سر به سر اينها گذاشت.
از روحانيت دعوتى براى آن كار به عمل نيامد;زيرا عده اى مخالفت كرده بودند و گفته بودند:اگر سرمان هم برود ، تن به اين چنين كارى نمى دهيم.اين حرف را نسبت به روحانيت تهران مى دهند.
سؤال:حضرت امام ، درس فصوص مرحوم شاه آبادى مى رفتند اگر در اين باره مطلبى داريد بفرمائيد.
o بله ، ما وقتى كه به درس اسفار مرحوم شاه آبادى مى رفتيم ، امام را مى ديديم كه از اطاق عقبى مى آيد بيرون.مرحوم شاه آبادى ، به ايشان فصوص درس مى داد. مباحثه ما اسفار بود.البته من خيلى نرفتم.نمى دانم چطور بود كه خيلى علاقه به فلسفه نداشتم.ما خيلى در فقه و اصول ، اهتمام داشتيم.
سؤال:حوزه هاى علميه بايد چه ديدى نسبت به حضرت امام داشته باشند؟
oاين مسأله تابع فكر و نظر خودشان است.طبق تشخيص خودشان است.در دستگاه خدا و ائمه ، هر كس تابع نظريه خودش است.انسان واقعيات را آنجورى كه هست درك نمى كند; بلكه مطابق درك خودش مى فهمد.مطابق افق ديد خودش ، ادراك مى كند.
امام را هم همين طور ، خدا را هم همين طور و مثلاً قرآن ، نهج البلاغه و صحيفه سجاديه را آن جورى كه خدا مى خواست ، على(ع) مى خواست و يا امام سجاد(ع) مى خواست ، معلوم نيست انسانها بتوانند بفهمند.مفسرين طبق افق ديد خودشان ، قرآن را مى فهمند ، نه آن طور كه در واقع هست يك نامه معمولى را يك آدم ساده وعامى يك جور مى فهمد و يك انسان عميق جورى ديگر.
بالاخره ، افق ديد اشخاص در فهم مطالب خيلى دخالت دارد.مى بينيد كه تفاسير عامه خيلى اش ادبى و اِن0 قلت و قلتهاى نحوى و صرفى است ، بعضى ها هم علمى است.
مجموع اينها به حسب افق ديد مفسّر است.مفسّر اگر حكيم بوده ، بيانات حكيمانه دارد ، اديب بوده ، بيانات ادبى دارد ، مورّخ بوده ، بيانات تاريخى دارد و حضرت فرموده:(الموعظه اذا صدرت من اهله وقعت فى محله.) بايد هم محل قابليت داشته باشد و هم گوينده.
امام دلش مى خواست ، روحانيت در يك سطح عالى حركت كنند ولى آن جورى كه ايشان مى خواست نشد.

خبرگزاري فارس

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زندگی نامه ی آیت الله حاج آقا رضا همداني رحمت الله علیه

قسمت دوم

تأليفات

آيت الله حاج آقا رضا همداني علاوه بر تدريس، آثار ارزشمندي نيز تأليف كرد. او با قلمي شيوا انديشه‌هاي خود را به رشتة تحرير كشيد. در اين جا به ذكر تأليفات آن متفكر گرانمايه مي‌پردازيم:
1. ذخيرة الاحكام: اين كتاب رسالة عمليه وي است.
2. الهدايه: اين كتاب فقه فارسي است بحث‌هاي طهارت، صلوة و صوم تا اعتكاف در آن آمده است.
3. الوجيزه في الفقه: نسخه‌اي از اين كتاب در كتابخانة مرحوم ميرزا باقرقاضي در تبريز موجود بود.[1]
4. الفوائد الرضويه علي الفرائد المرتضويه: اين كتاب در علم اصول نگارش يافته است و به عنوان حاشيه بر كتاب فرائد الاصول، نوشتة شيخ انصاري است و در سال 1318 هـ . ق. در ايران هـ . ق. چاپ رسيده است.
5. تقريرات فقه: حاج آقا رضا همداني در اين اثر مباحثات فقهي استادش، ميرزاي شيرازي را از اول بيع تا آخر خيارات، نوشته است.
6. حاشيه برمكاسب شيخ انصاري ـ قدس سره ـ .
7. حاشيه بر رياض المسائل، نوشتة سيد علي اصفهاني حائري.
8. حاشيه بر نجاة العباد، تأليف شيخ محمد حسن نجفي (نويسندة جواهر الكلام).
9. تقريرات اصول: در اين كتاب بحث‌هاي اصول ميرزاي شيرازي به تقرير درآمده است.
10. مصباح الفقيه: اين اثر ارزشمند كه مهم‌ترين تأليف حاج آقا رضا همداني است، يكي از عميق‌ترين و شيواترين شرح‌هاي كتاب شرايع، نوشتة محقق اول است. علامه شيخ آقا بزرگ تهراني در مورد چگونگي نگارش اين كتاب سخني دارد كه ما را به اهميت اين كتاب بيشتر آشنا مي‌كند. ايشان مي‌گويد: «مولف هر شب يك صفحه از آن را مي‌نوشت و هنگام صبح براي شاگردان فرهيخته و انديشمند خويش، همانند سيد محسن امين، سيد جمال الدين گلپايگاني، شيخ احمد كاشف الغطاء، و برادرش شيخ محمد حسين، شيخ ابوالقاسم قمي، شيخ علي جواهري، شيخ علي قمي، شيخ عبدالحسين كاظمي، ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي، شيخ محمد تقي مقدس طهراني، و اين جانب، ‌مي‌خواند.
سپس نوشتار خويش را در اين مجمع علمي حك و اصلاح مي‌كرد و گاه ديدگاهش را تغيير مي‌داد و گاهي برآن اصرار مي‌ورزيد.»[2]
به همين علت كتاب مصباح الفقيه آكنده از تحقيقات فقهي، اصولي، تفسيري، حديثي، ادبي و لغوي است و داراي سبكي زيبا و قلمي شيوا مي‌باشد. دقت در عمق مطالب، تطبيق فروع بر اصول و دسته‌بندي جالب از ديگر امتيازات اين كتاب گرانسنگ است.
باب‌هاي طهارة، صلوة، زكات، خمس، صوم، ‌رهن و اجاره در اين مجموعه قبلاً به صورت چاپ سنگي بود و اكنون مدتي است كه گروهي دست به تحقيق اين كتاب زده‌اند و تاكنون 8 جلد از آن به چاپ رسيده است.

آراء علمي

آيت الله حاج آقا رضا همداني، فقيهي صاحب نظر، مجتهدي متتبع و پژوهشگري ژرف انديش بود و در فقه و اصول نظريات و آراء علمي و تحقيقي براي دانش اندوزان و محققان حوزه‌هاي علميه ارائه نموده است.
بعضي از نظريات او بدين قرار است:
1. آب نجس تنها با اتصال به آب جاري و يا كثير پاك نمي‌شود بلكه ممزوج و مخلوط شدن شرط است.
2. مدار حجيت خبر، اطمينان به صدور آن از معصوم ـ عليهم السلام ـ است بنابراين آنهائي را كه اصحاب ما پذيرفته مي‌پذيريم و هر كدام را آنها مردود دانسته‌اند ما هم نمي‌پذيريم.
3. با اين كه شهرت را حجت نمي‌دانست، ولي سعي مي‌كرد با مشهور مخالفت نكند.
4. كتاب «فقه الرضا ـ عليه السلام ـ»[3] را از امام هشتم ـ عليه السلام ـ نمي‌دانست و معتقد بود كه اگر مطالب آن از حضرت رضا ـ عليه السلام ـ بود آن را افراد متعددي نقل مي‌كردند و فقط يك نفر از آن مطلع نمي‌شد. چنان كه حديث سلسله الذهب را افراد بيشماري نوشته و روايت نمودند و هم چنين چرا هزار سال از اين كتاب خبري نبود و چهار امام بعد از آن حضرت به آن اشاره‌اي نكرده‌اند و شكل بيان و سياق بعضي كلمات آن بعيد مي‌نمايد كه از امام معصوم ـ عليه السلام ـ باشد و بعضي احكام در آن مخالف صريح مذهب است.

وفات

آيت الله آقا رضا همداني بعد از سال‌ها تلاش در راه كسب دانش، ترويج معارف شيعي، پرورش ده‌ها دانشمند و فقيه برجسته و آفريدن آثاري ارزشمند، در روز يك شنبه 28 صفر1322 هـ . ق. در اثر ناراحتي سينه در شهر سامرّا به دار باقي شتافت. پيكر پاك اين فقيه وارسته در جوار بارگاه ملكوتي امام هادي و امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ و مقابل قبر حضرت حكيمه خاتون (دختر امام جواد ـ عليه السلام ـ) به خاك سپرده شد.[4]

پي نوشت ها:

[1] . الذريعة الي تصانيف الشيعه، ج 25، ص 49.
[2] . همان، ج 21، ص 115 ـ 116.
[3] . اين كتاب منسوب به امام رضا ـ عليه السلام ـ است و بزرگاني مثل مولي مهدي نراقي، علامه مجلسي، ميرزا عبدالله افندي محقق نراقي و سيد مجاهد و شيخ بحراني، اين كتاب را تأييد كرده‌اند و معتقدند كه در سال 200 هجري به خط امام رضا ـ عليه السلام ـ نوشته شده است، در مكه معظمه نسخه‌اي از آن به خط كوفي موجود است. امّا مرحوم شيخ حر عاملي، وحيد بهبهاني و سيد حسن صدر و آقا رضا همداني اين انتساب را نمي‌پذيرند،‌و هر گروه براي خود دلائلي دارند. اين كتاب در 411 صفحه در سال 1406 هـ . ق توسط كنگره آن حضرت چاپ شده است.
[4] . معارف الرجال، ج 1، ص 323.

منبع: www.andisheqom.com
نويسنده:عبدالكريم پاك نيا

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



اندیشه‌‌ سیاسی‌ شهید آیت الله مدرس چکیده: یك‌ وقتی‌ در نجف‌، آب‌ قحط‌ شده‌ بود. بنده‌ مسافرت‌ كردم ‌بروم‌ اراضی‌ بابل‌ را ببینم‌. 10 ـ 15 روزی‌ رفتم‌. عتیقه‌جات‌ آن‌جارا استخراج‌ می‌كردند. فكر می‌كردم‌ ممالك‌ اسلامی‌ رو به‌ ضعف ‌رفته‌ و ممالك‌ غیر اسلامی‌ رو به‌ ترقی‌. چندین‌ روز فكرمی‌كردم‌. بالاخره‌ فهمیدم‌ كه‌ ممالك‌ اسلامی‌، سیاست‌ و دیانت ‌را از هم‌ جدا كرده‌اند، ولی‌ ممالك‌ دیگر، سیاستشان‌ عین‌دیانتشان‌ یا جزو آن‌ است‌. لهذا در ممالك‌ اسلامی‌، اشخاصی‌ كه ‌متدین‌ هستند، دوری‌ می‌كنند از كسانی‌ كه‌ داخل‌ سیاست‌هستند. آن‌ها كه‌ دوری‌ كردند، ناچار همه‌ نوع‌ اشخاص‌، رشته‌ی ‌امور سیاست‌ را در دست‌ گرفته‌ و لهذا رو به‌ عقب‌ می‌رود... من ‌و امثال‌ من‌ كه‌ مشروطه‌ را تصدیق‌ كردیم‌ برای‌ این‌ بود كه‌ یك ‌اختلافی‌ از بین‌ برداشته‌ شود. این‌ معنی‌ ندارد كه‌ دولت‌ و ملت‌،سیاست‌ و دیانت‌ دو تا بشود. پیغمبر اكرم‌(ص‌) كه‌ مؤسس‌دیانت‌ بود، رییس‌ سیاست‌ بود. از آن‌ وقت‌ كه‌ اختلاف‌ پیدا شد،ممالك‌ اسلام‌ رو به‌ ضعف‌ رفت‌.»
این‌ نوشتار به‌ بررسی‌ مهمترین‌ اندیشه‌ها و فعالیت‌های‌ علمی شهی آیت الله ‌مدرس‌ خواهد پرداخت‌ و برجسته‌ترین‌ زمینه‌های‌اندیشه‌ی‌ سیاسی‌ او را مورد تجزیه‌ و تحلیل‌ قرار می‌دهد.

1ـ اندیشه‌ی‌ جامعیت‌

جامعیت‌، واژه‌ای‌ است‌ كه‌ در اندیشه‌ی‌ سیاسی‌ ـ اجتماعی‌ مدرس‌،فراوان‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. او این‌ واژه‌ را در معنای‌ عصبیت‌ به‌ كار می‌گیرد.از نگاه‌ مدرس‌، جامعیت‌، عنصری‌ است‌ كه‌ همیشه‌، قرین‌ فتح‌ و موفقیت‌است‌. مهم‌ این‌ است‌ كه‌ بتوانیم‌ این‌ جامعیت‌ و قومیت‌ را حفظ‌ و زنده‌ نگاه‌داریم‌.
وی‌ ]مدرس‌[ در ادامه‌ این‌ پرسش‌ را مطرح‌ می‌كند كه‌:
«قومیت‌ هر قومی‌، بقای‌ هر قومی‌، شرافت‌ هر قومی‌ و ترقی‌ هرقومی‌ به‌ چیست‌؟ قومیت‌ یك‌ قوم‌، از حفظ‌ جامع‌ آن‌ قوم‌ است‌والاّ هر قومی‌ كه‌ افرادی‌ هستند مختلف‌، اگر در تحت‌ یك‌جامعی‌ نباشند، عنوان‌ قومیت‌ از افراد، منتزع‌ می‌شود. بقای‌ هرقومی‌ به‌ چیست‌؟ بقای‌ هر قومی‌ به‌ حفظ‌ جمع‌ بین‌ افراد آن‌ قوم‌است‌. اگر قومی‌ صدمیلیون‌ افراد داشته‌ باشد و حفظ‌ جامع‌خودشان‌ را نكنند، آن‌ قوم‌ كالجراد المنتشر، یك‌ افرادی‌ هستندمتشتت‌ و هیچ‌ اثر و فایده‌ اجتماعی‌ بر آن‌ كثیره‌ مترتب‌ نخواهدبود. ترقی‌ و تعالی‌ هر قومی‌ به‌ این‌ خواهد شد كه‌ جامع‌ میان‌خودشان‌ را نگهداری‌ كنند و به‌ واسطه‌ی‌ ترقی‌ آن‌ جامع‌، ترقی‌كنند. هر قومی‌ كه‌ جامع‌ خودش‌ را از دست‌ داد، حیثیتش‌ تنزل‌كرد.»
مدرس‌، معنایی‌ گسترده‌ از جامعیت‌ را مد نظر دارد كه‌ عصبیت‌،فرهنگ‌، تاریخ‌ و عقاید را نیز در برمی‌گیرد. از این‌ رهگذر، عقیده‌ دارد:
«بنده‌ موافقم‌ كه‌ هر قومی‌، لسان‌ خودش‌ را حفظ‌ نكرده‌، ضعف‌به‌ قومیتش‌ وارد می‌شود، لباس‌ خودش‌ را حفظ‌ نكرده‌ ، ضعف‌به‌ قومیتش‌ وارد می‌شود. لباس‌ خودش‌ را حفظ‌ كند، صفات‌خلقی‌ خودش‌ را حفظ‌ كند. به‌ هر اندازه‌ كه‌ جامع‌ خودش‌ را حفظ‌كند، به‌ همان‌ اندازه‌ قومیتش‌ باقی‌ است‌.»
اگر چه‌ مدرس‌ در سخنان‌ خود به‌ خط‌، زبان‌، لباس‌، آداب‌ و رسوم‌ به‌عنوان‌ محورهای‌ وحدت‌ و اتحاد در زندگی‌ خود نیز پایبند است‌، چنان‌چه‌اگر به‌ رسم‌الخط‌ او به‌ هنگام‌ ورودش‌ به‌ ایران‌ نظری‌ بیفكنیم‌، نوشته‌های‌او به‌ خط‌ ثلث‌ و در پایان‌ عمر به‌ شیوه‌ی‌ نستعلیق‌ گرایش‌ یافته‌ است‌ وهم‌چنین‌ در ادبیات‌ سخنوریش‌ كه‌ در آغاز از جملات‌ و كلمات‌ عربی‌مصطلح‌ در حوزه‌ها سرشار است‌ و به‌ قول‌ خودش‌ «از تعبیرات‌ آخوندی‌استفاده‌ می‌كند»، اما به‌ مرور ملاحظه‌ می‌شود كه‌ به‌ یك‌ زبان‌ بسیار روان‌ وساده‌ فارسی‌ دست‌ پیدا كرده‌ است‌ و باز هم‌ در جای‌ جای‌ سخنانش‌می‌بینیم‌ كه‌ به‌ استفاده‌ از كلمات‌ فرانسه‌ و انگلیسی‌ اعتراض‌ می‌كند. برای‌مثال‌ می‌گوید: «چرا به‌ كابل‌ نمی‌گویید سیم‌ زیر آبی‌؟» اما آن‌قدر برای‌تحقق‌ حفظ‌ جامع‌ زبان‌ اصرار نمی‌ورزد كه‌ برای‌ حفظ‌ آن‌ جامع‌ اساسی‌یعنی‌ اسلامیت‌ و به‌ همین‌ لحاظ‌ از به‌ كارگیری‌ واژه‌هایی‌ هم‌چون‌ پروگرام‌كه‌ در آن‌ روزگار مصطلح‌ بود و جایگزینی‌ در فارسی‌ متداول‌ نداشت‌،ابایی‌ ندارد. مدرس‌ با شناختی‌ كه‌ از جهان‌ و تاریخ‌ و فلسفه‌ داشت‌ به‌نیكی‌ می‌دانست‌ كه‌ زبان‌، نژاد، اقلیم‌، لباس‌ و آداب‌ و رسوم‌، گرچه‌ هركدام‌ می‌توانند جامع‌ قومیت‌ باشند، ولی‌ اگر جامعی‌ چون‌ اعتقادات‌ وباورها در كنارشان‌ نباشد، آن‌ جامع‌ها در هم‌ می‌ریزند و دیگر نه‌ قومی‌ ونه‌ قومیتی‌ باقی‌ خواهد ماند. به‌ این‌ دلیل‌ كه‌ بسیاری‌ از جنگ‌های‌ جهان‌ درمیان‌ هم‌زبانان‌ و هم‌نژادان‌ و هم‌ آب‌ و خاك‌ها و هم‌ آداب‌ و رسومان‌ اتفاقافتاده‌، اما هرگز ستیزی‌ میان‌ خردمندان‌ همفكر به‌ وقوع‌ نپیوسته‌ است‌.
مدرس‌ عقیده‌ دارد: «در قرون‌ اخیر، وضعیت‌ دنیا در اثر كهنه‌شدن‌ و عقب‌ افتادن‌ یاغرور برخی‌ دول‌، جامعه‌های‌ دیگری‌ به‌ خیال‌ ترقی‌ خود افتادندیا از هوشیاری‌ یا از احتیاط‌ یا از تجدید به‌ خیال‌ ترقی‌ خودافتادند و بالخصوص‌ در اروپا در قرون‌ اخیر، در صد و پنجاه‌سال‌ قبل‌، دولت‌هایی‌ وجود پیدا كردند كه‌ درصدد برآمدنددولت‌های‌ كوچك‌ دنیا را بخورند. وضعیات‌ دنیا، همیشه‌ این‌مقتضیات‌ را داشته‌؛ البته‌ معلوم‌ است‌، دول‌ مختلف‌ هستند.]برخی‌[ دولتی‌ هستند اعقل‌، دولتی‌ هستند عاقل‌. دول‌، اغنی‌دارد. بعضی‌ از دول‌ به‌ رویه‌ی‌ عقل‌ در مقام‌ بلع‌ دولت‌های‌كوچك‌ برآمده‌ و درصدد برآمدند دولت‌ها را كوچك‌ نمایند وقوی‌ شده‌، سایرین‌ را بلع‌ نمایند. بعضی‌ كه‌ عاقل‌ بودند،لقمه‌های‌ درشت‌ درشت‌ برداشتند و كم‌كم‌ قوی‌ شدند...»
مدرس‌ در خصوص‌ ارزش‌ و اعتبار پدیده‌ی‌ ملت‌ چنین‌ عقیده‌ دارد: «البته‌ مملكت‌، اصل‌ مبنایش‌ ملت‌ است‌. حقیقت‌ ممالك‌عبارت‌ است‌ از ملتی‌ كه‌ در آن‌ ملكت‌ جمع‌ شده‌ ]اند[... دولت‌،البته‌ یك‌ خدمتی‌ را از جانب‌ ملت‌ وظیفه‌دار است‌... دولت‌ درحقیقت‌ باید شبان‌ ملت‌ باشد... در واقع‌ نوكر ملت‌ است‌.»

2ـ اندیشه‌ ایرانی‌ گرایی‌

به‌ رغم‌ آن‌كه‌ مدرس‌ در كسوت‌ روحانیت‌ و یكی‌ از مجتهدان‌ عصرخویش‌ است‌ و برای‌ پیاده‌ شدن‌ احكام‌ اسلامی‌ تلاش‌ می‌كند، اما درگفتار، نوشتار و اعمال‌ او، نشانه‌هایی‌ فراوان‌ از علاقه‌ای‌ وافر به‌ ایران‌ ومردم‌ آن‌، قابل‌ وارسی‌ است‌. از این‌ رهگذر، زمانی‌ كه‌ او در نجف‌ به‌ كسب‌درجه‌ی‌ اجتهاد نایل‌ می‌شود، از سوی‌ مراجع‌ وقت‌ به‌ ایشان‌ پیشنهادمرجعیت‌ و رهبری‌ شیعیان‌ هندوستان‌ داده‌ می‌شود... با توجه‌ به‌ این‌كه‌چنین‌ مقامی‌، چه‌ از لحاظ‌ مادی‌ و چه‌ از نظر معنوی‌ برای‌ بسیاری‌ ازهمگنان‌ ایشان‌، به‌ صورت‌ یك‌ آرزو بود، اما مدرس‌ با رد آن‌ می‌گوید:
«اگر من‌ بتوانم‌ خدمتی‌ بكنم‌، باید به‌ ایران‌ بروم‌ و به‌ مردم‌ ایران‌خدمت‌ كنم‌.»
همین‌ علاقه‌ به‌ ایران‌ است‌ كه‌ وقتی‌ شورش‌ وهابی‌گری‌ در مكه‌ ومدینه‌ انجام‌ می‌شود، مدرس‌ در مجلس‌ از دولت‌ می‌پرسد كه‌ شما چرااقدامی‌ نمی‌كنید؟ دولت‌ پاسخ‌ می‌دهد كه‌ این‌، مسأله‌ی‌ داخلی‌ عربستان‌است‌ و ما نمی‌توانیم‌ اقدامی‌ بكنیم‌ و به‌ ما ربطی‌ ندارد، اما مدرس‌می‌گوید:
«این‌ مسأله‌ی‌ اسلام‌ است‌ و اسلام‌ هم‌ در ایران‌، موضوعیت‌ وطریقیت‌ پیدا می‌كند. از طرفی‌، دین‌ پیامبر اسلام‌ در معرض‌خطر قرار گرفته‌ و پیامبر گرامی‌ اسلام‌ هم‌ اصلاً یك‌ ایرانی‌است‌.... حضرت‌ ابراهیم‌ ایرانی‌ است‌، زیرا بابل‌ جزو مناطق‌ایران‌ بوده‌ است‌ و فرزندان‌ ابراهیم‌ هم‌ ایرانی‌ هستند... اگر قرارباشد بیرق اسلام‌ را كسی‌ به‌ دوش‌ بگیرد، این‌ كار، ویژه‌ ومخصوص‌ این‌ سرزمین‌ است‌ و در ایران‌ این‌ حركت‌ انجام‌خواهد شد.»
مدرس‌ در یكی‌ از دست‌نوشته‌هایش‌ چنین‌ می‌نویسد: «همه‌ جای‌ این‌ جهان‌، سرزمین‌ من‌ است‌ و من‌ از میان‌ این‌سرزمین‌ ها، سرزمین‌های‌ اسلامی‌ را بیشتر دوست‌ می‌دارم‌ و ازمیان‌ سرزمین‌های‌ اسلامی‌، نسبت‌ به‌ ایران‌، علاقه‌ی‌ خاصی‌ دارم‌و در ایران‌ هم‌ نسبت‌ به‌ اصفهان‌... دلبستگی‌ام‌ زیاد است‌.»
علاقه‌ و عشق‌ او به‌ ایران‌ تا آن‌جاست‌ كه‌ در مجلس‌ به‌هنگام‌ سخنرانی‌معروفش‌ در باب‌ سیاست‌ موازنه‌ی‌ عدمی‌ و وجودی‌ می‌گوید: «هركس‌ بدون‌ اجازه‌ وارد خاك‌ ایران‌ بشود، خواه‌ عمامه‌ای‌باشد، خواه‌ شاپویی‌، او را با تیر می‌زنیم‌. بعد اگر مسلمان‌ بود براو نماز می‌خوانیم‌ وگرنه‌، چالش‌ می‌كنیم‌.»

3ـ اندیشه‌ی‌ توازن‌ عدمی‌

موازنه‌ی‌ عدمی‌، یكی‌ از اصطلاحات‌ سیاسی‌ ویژه‌ی‌ مدرس‌ است‌ كه‌آن‌ را در باب‌ سیاست‌ خارجی‌ مطرح‌ می‌نماید. او در این‌ خصوص‌می‌گوید:
«من‌ از هر دولتی‌ كه‌ بخواهد دخالت‌ در امور ما بكند می‌ترسم‌ وباید توازن‌ عدمی‌ را نسبت‌ به‌ همه‌ مراعات‌ كرد، نه‌ توازن‌وجودی‌، یعنی‌ شما برای‌ خودتان‌، ما هم‌ برای‌ خودمان‌.»
در این‌ حال‌، شاید بتوان‌ مخالفت‌ مدرس‌ با قرارداد 1919 را به‌ عنوان‌یكی‌ از مصادیق‌ بارز و قابل‌ توجه‌ اندیشه‌ی‌ سیاست‌ عدمی‌ او در نظرگرفت‌. از این‌ رهگذر، با بركناری‌ صمصام‌السطنه‌، میرزا حسن‌خان‌وثوقالدوله‌ به‌ قدرت‌ رسید و قرارداد 1919 میان‌ ایران‌ و انگلیس‌، منعقدگردید، اما پس‌ از آشكار شدن‌ جریان‌ قرارداد از سوی‌ محافل‌،واكنش‌های‌ سختی‌ نشان‌ داده‌ شد. وثوق الدوله‌ برای‌ ترساندن‌ مخالفان‌ ،شدت‌ عمل‌ به‌ خرج‌ داد و حتی‌ افرادی‌ سرشناس‌ مانند مستشارالدوله‌،ممتازالدوله‌، ممتازالملك‌، محتشم‌السطنه‌ و معین‌التجار بوشهری‌ را به‌كاشان‌ تبعید كرد. فرخی‌، عشقی‌، دشتی‌ و چند شاعر دیگر نیز زندانی‌ وتبعید شدند، ولی‌ هیچ‌یك‌ از این‌ اقدامات‌، آتش‌ مخالفت‌ را خاموش‌ نكردو مدرس‌ و یاران‌ او موفق‌ شدند از اجرای‌ قرارداد مذكور جلوگیری‌ به‌عمل‌ آورند.

مدرس‌ دلایل‌ مخالفت‌ خود را با قرارداد چنین‌ بیان‌ می‌دارد:

«قرارداد منحوس‌، یك‌ سیاست‌ مضر به‌ دیانت‌ اسلام‌، به‌ ضررسیاست‌ بی‌طرفی‌ ما بوده‌... ما بی‌ طرفیم‌. نباید تمایلی‌ نسبت‌ به‌سیاست‌ها بشود. ما بی‌طرفیم‌... الان‌ هم‌ همان‌ قسم‌ است‌ كه‌عرض‌ می‌كنم‌. ما بی‌ طرفیم‌.... كابینه‌ی‌ وثوقالدوله‌ خواست‌ایران‌ را رنگ‌ بدهد، اظهار تمایل‌ به‌ دولت‌ انگلیس‌ كرد. برضد اوملت‌ ایران‌ قیام‌ نمود. حال‌ هم‌ هركس‌ تمایل‌ به‌ سیاستی‌ بنماید،ما یعنی‌ ملت‌ ایران‌ با او موافقت‌ نخواهیم‌ نمود... ایرانی‌ بایدخودش‌ ایرانی‌ باشد. سیاستش‌ هم‌ باید ایرانی‌ باشد. هی‌می‌آمدند پیش‌ من‌ و می‌گفتند: این‌ قرارداد كجایش‌ بد است‌؟كدام‌یك‌ از موادش‌ بد است‌؟ هركجایش‌ بد است‌؟ موردش‌ راذكر كنید تا برویم‌ اصلاح‌ كنیم‌. من‌ جواب‌ می‌دادم‌ آقایان‌، من‌رجل‌ سیاسی‌ نیستم‌، یك‌ نفر آخوندم‌ و از رموز سیاست‌ سردرنمی‌آورم‌، اما آن‌ چیزی‌ كه‌ استنباط‌ می‌كنم‌ در این‌ قرارداد بداست‌ همان‌ ماده‌ی‌ اولش‌ می‌باشد كه‌ می‌گوید ما]انگلیسی‌ها[استقلال‌ ایران‌ را به‌ رسمیت‌ می‌شناسیم‌... این‌ مثل‌این‌ است‌ كه‌ یكی‌ بیاید و به‌ من‌ بگوید سید، من‌ سیادت‌ تو را به‌رسمیت‌ می‌شناسم‌. هی‌ اصرار كردند جهت‌ مخالفت‌ شماچیست‌؟ باز همان‌ حرف‌ سابق‌ خودم‌ را تكرار كردم‌.»
مدرس‌ در ادامه‌، حوزه‌ی‌ امور مالی‌ و نظامی‌ را كه‌ قرارداد درخصوص‌ آن‌ به‌ بحث‌ می‌پرداخت‌، با ژرف‌نگری‌ تحلیل‌ می‌كند.
«این‌ قرارداد می‌خواهد استقلال‌ مالی‌ و نظامی‌ ما را از دستمان‌بگیرد، چون‌ اگر بنا باشد ایران‌ مستقل‌ بماند، هر چیزش‌ بایددست‌ ایرانی‌ باشد. حالش‌، مالش‌، حیثیتش‌، چه‌اش‌، چه‌اش‌،همه‌ چیزش‌ باید دست‌ ایرانی‌ باشد؛ اما این‌ قرارداد، یك‌ دولت‌خارجی‌ را در دو چیز مهم‌ مملكت‌ ما شریك‌ می‌كرد: در پولش‌و در قوه‌ی‌ نظامی‌اش‌...»

او درباره‌ی‌ روابط‌ حسنه‌ با كشورهای‌ جهان‌، بویژه‌ كشورهای‌ همسایه‌می‌گوید:

«چون‌ از ناحیه‌ی‌ ما زیانی‌ نیست‌، چه‌ زیان‌ سیاسی‌ یا پلتیكی‌نسبت‌ به‌ تمام‌ دول‌ خصوصی‌ یا دول‌ همسایه‌، بلا استثنا وهمیشه‌ در سیاست‌ و در اقتصاد، روابط‌ حسنه‌ داشته‌ایم‌ و بایدهم‌ داشته‌ باشیم‌...»
«دولت‌ و ملت‌ ایران‌ باید سیاستش‌ نسبت‌ به‌ دول‌ عالم‌ به‌ نظرواحد باشد. سیاستش‌ این‌ تقاضا را دارد، ولی‌ بر همه‌ واضح‌است‌ كه‌ دول‌ و ملل‌ اسلامی‌ طبیعتاً یك‌ خصوصیتی‌ با هم‌دارند.. البته‌ باید ما هم‌ یك‌ نظر خصوصی‌ به‌ آن‌ها داشته‌ وروابط‌ حسنه‌ی‌ خاص‌ با آن‌ها پیدا كنیم‌.»
مدرس‌ در لابه‌لای‌ اندیشه‌ی‌ سیاست‌ خارجی‌ خویش‌، مسأله‌ی‌استقلال‌ را نیز مورد تجزیه‌ و تحلیل‌ قرار می‌دهد: «... حقیقتاً و فی‌ نفس‌الامر، مملكت‌، مستقل‌ بودنش‌ به‌ دو چیزاست‌. یكی‌ وزارت‌ خارجه‌ و یكی‌ هم‌ این‌كه‌ مملكت‌ به‌ همه‌ جادر داشته‌ باشد. به‌ عقیده‌ی‌ من‌ مملكتی‌ كه‌ در به‌ همه‌ جا دارد ووزارت‌ خارجه‌اش‌ محكم‌ است‌، در دنیا استقلال‌ دارد و این‌معنی‌ استقلال‌ است‌. حالا در همه‌ جا داشته‌ باشد، معنی‌ این‌ رایك‌ وقتی‌ به‌ مناسبت‌ می‌گویم‌ كه‌ باید ملتفت‌ شد كه‌ هر كس‌بخواهد از استقلال‌ دولتی‌ بكاهد از درهایش‌ می‌كاهد... بنده‌ چه‌رفته‌ام‌ و چه‌ شنیده‌ام‌ یك‌ مأمور وزرات‌ خارجه‌ را ندیدم‌ وقتی‌از این‌جا می‌خواهد از او بپرسند كه‌ آن‌جا می‌روی‌ می‌خواهی‌چه‌ كنی‌؟ بنده‌ پرسیدم‌ و دیدم‌ كه‌ یك‌ مأمور وزرات‌ خارجه‌نیست‌ كه‌ از این‌ دروازه‌ كه‌ بیرون‌ می‌رود، چیزی‌ دستش‌ باشد كه‌برود و به‌ آن‌ عمل‌ كند، ولی‌ هر مأموری‌ كه‌ از خارجه‌ها می‌آیدتوی‌ این‌ شهر، من‌ كه‌ یك‌ نفر آخوندم‌ و با هیچ‌كس‌ مربوط‌نیستم‌، مرا می‌شناسد، تاریخم‌ را می‌داند، سجل‌ احوالم‌ رامی‌داند، خوراكم‌ را حتی‌ زمانی‌ كه‌ كوهستان‌ بودم‌ و شلغم‌می‌خوردم‌، می‌داند؛ اما مأمورما هر كدامش‌ را می‌دیدیم‌ و باآن‌ها داخل‌ مذاكره‌ می‌شدیم‌ كه‌ چه‌ می‌كنید، می‌گفتند: حفظ‌تبعه‌ی‌ ایران‌! هر كجا هم‌ می‌رفتیم‌، می‌دیدیم‌ تبعه‌ی‌ ایران‌می‌آیند شكایت‌ می‌كنند از دست‌ مأمور ایران‌...»

4ـ اندیشه‌ روشنفكری‌

روشنفكری‌ و تجدد خواهی‌ با آشنایی‌ افراد با علوم‌ و فنون‌ غرب‌ آغازشد. این‌ افراد در مواجهه‌ با فعالیت‌های‌ علمی‌ غرب‌ آن‌چنان‌ تغییر كردندكه‌ به‌ طور عموم‌ خواستار پذیرش‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غرب‌ به‌ طور كامل‌شدند. در برخورد با چنین‌ جریان‌هایی‌، مدرس‌ حركت‌ خویش‌ رابراساس‌ تعقل‌ و تدبیر قرار داده‌ بود، یعنی‌ در مواجه‌ با این‌ جریان‌، تابع‌قوای‌ شهویه‌ یا قوه‌ی‌ تخیل‌ و غضب‌ نبود، بلكه‌ حركت‌ او نتیجه‌ی‌روشن‌بینی‌ و ژرف‌نگری‌ اندیشه‌اش‌ بود. او هرگز نكات‌ مثبتی‌ را كه‌ این‌جریان‌ به‌ دنبال‌ داشت‌ انكار نكرد، بلكه‌ مشوق فراگیری‌ آن‌ نیز بود.این‌جاست‌ كه‌ فرق او با ایرانیان‌ متعصب‌ آشكار می‌شود. حركت‌ او برمبنای‌ عصبیت‌ قومی‌ نبود. او از افرادی‌ نبود كه‌ هر چه‌ را كه‌ خارجی‌باشد، اعم‌ از علم‌ و صنعت‌ یا راه‌ و روش‌ و آداب‌ و رسوم‌، همه‌ و همه‌ رادور بریزد و هر چیز خودی‌ را اعم‌ از افسانه‌ و خرافات‌ بر تارك‌ سرش‌بگذارد.
ویژگی‌ دیگر در مورد مدرس‌، درك‌ مقتضیات‌ زمان‌ و مكان‌ بود. از این‌رهگذر، یكی‌ از معاصرین‌ مدرس‌ درباره‌ی‌ وی‌ می‌گوید:
«مدرس‌... پای‌بند شاخ‌ و برگ‌های‌ زاید و مضر دیانت‌ نبود،منتها از نظر هم‌صدایی‌ نظیر پیشرفت‌ نیات‌ سیاسی‌اش‌، شرط‌عقل‌ را در این‌ می‌دید كه‌ بنا به‌ دستور دكتر گوستاولوبون‌، خود راعاقلانه‌ تابع‌ ضروریات‌ محیط‌ بسازد.»
مدرس‌ كه‌ نسبت‌ به‌ تعالیم‌ مكتب‌ اسلام‌، شناخت‌ عمیق‌ پیدا كرده‌ بود،مانند روشنفكران‌ معاصر خویش‌ نبود كه‌ به‌ خاطر سطحی‌نگری‌ نسبت‌ به‌تعالیم‌ اسلامی‌ در برخورد با فرهنگ‌ غرب‌، دچار از خود بیگانگی‌ و درنتیجه‌ خود باختگی‌ شود.
«این‌كه‌ ما تعقیب‌ از مقالات‌ روسو نمی‌كنیم‌، برای‌ این‌ است‌ كه‌افكار عالیه‌ی‌ محمد بن‌ عبدالله‌ (ص‌) را برای‌ نظم‌ اجتماع‌ بهتر ازافكار روسو می‌دانیم‌.»

5ـ اندیشه‌ی‌ قانونمندی‌

از دیگر جنبه‌های‌ مهم‌ اندیشه‌ی‌ مدرس‌، نگاه‌ او به‌ پدیده‌ی‌ قانون‌ وقانونمندی‌ است‌. این‌ پدیده‌ آن‌قدر در اندیشه‌ی‌ او از والایی‌ و ارجمندی‌برخوردار است‌ كه‌ او رعایت‌ قانون‌ را حتی‌ اگر بی‌فلسفه‌ هم‌ باشد، لازم‌می‌داند.
مدرس‌، بحث‌ قانونمندی‌ را در حوزه‌های‌ گوناگون‌ به‌ كار می‌گیرد. ازاین‌ رهگذر، قانونمندی‌ شخص‌ قانون‌گذار بدان‌ سبب‌ كه‌ او، خود درمجلس‌ قانون‌گذاری‌ فعالیت‌ می‌نمود، از مهمترین‌ عرصه‌های‌ این‌ اندیشه‌از دیدگاه‌ وی‌ می‌باشد. به‌ باور مدرس‌، تناسب‌ قانون‌ با شرایط‌ زمانی‌ ومكانی‌، جنبه‌ای‌ از قانونمندی‌ در قانون‌گذاری‌ به‌ حساب‌ می‌ آید.
«... ماهیت‌ قانون‌ هم‌ باید به‌ جای‌ خودش‌ باقی‌ باشد. اگر تمام‌علوم‌ اروپا را هم‌ بیاوریم‌ و بخواهیم‌ قانون‌ وضع‌ كنیم‌، محقق‌است‌ كه‌ زحمت‌ بیهوده‌ای‌ است‌ و شباهتی‌ به‌ قانون‌ ما ندارد.ماهیت‌ قانونی‌ حقوقی‌ و و جزایی‌ ما، ان‌ شاءالله‌ در كمیسیون‌مبرهن‌ خواهد شد...»
رعایت‌ مصلحت‌ مردم‌ در قوانین‌، جنبه‌ی‌ دیگری‌ از لزوم‌ رعایت‌قانونمندی‌ در قانون‌گذاری‌ است‌.
«... اگر قانون‌ اجرا نشود و توی‌ دهن‌ مردم‌ بخورد، برای‌ ماتعریفی‌ ندارد. ما باید قانونی‌ درست‌ كنیم‌ كه‌ به‌ درد مردم‌ بخوردو به‌ صلاح‌ مردم‌ باشد...»
از نگاهی‌ دیگر، مدرس‌ مبحث‌ قانونمندی‌ را تنها به‌ حوزه‌ی‌ تقنین‌محدود نمی‌كند، بلكه‌ گستره‌ی‌ آن‌ را تا مهمترین‌ عرصه‌ها، یعنی‌ علمی‌ واجرایی‌ پیش‌ می‌برد. از این‌ رهگذر، قانون‌ اساسی‌ را در مكانی‌ منیع‌ وحكم‌ آن‌ را لازم‌ الاجرا قرار می‌ دهد.
«... قانون‌ اساسی‌ ، دستوری‌ است‌ كه‌ ملت‌ به‌ آن‌ شخص‌ می‌دهدو حاكم‌ وسایس‌ اگر بر طبق‌ آن‌ عمل‌ نكرد، ظالم‌، متعدی‌ ولازم‌الدفع‌ است‌... پس‌ دستوری‌ كه‌ ملت‌ به‌ اداره‌كنندگان‌ داده‌،همین‌ قانون‌ اساسی‌ است‌.»
او بر این‌ باور است‌ كه‌ «حاكم‌ با قانون‌ اساسی‌ است‌ و هر چه‌ او حكم‌كند، متبع‌ است‌.»
مدرس‌ در مرحله‌ی‌ اجرای‌ قانون‌ نیز عقیده‌ دارد كه‌ همگان‌ باید تابع‌قانون‌ اساسی‌ و قوانینی‌ باشند كه‌ از سوی‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ به‌ تصویب‌می‌ رسد. در حالی‌ كه‌ مجلس‌، وظیفه‌ی‌ وضع‌، شرح‌، توضیح‌ و اصلاح‌قانون‌ را دارد، در اجرای‌ سیاست‌ها، وظیفه‌ی‌ دولت‌ و اعضای‌ آن‌،تابعیت‌ از قوانین‌ و اجرای‌ آن‌هاست‌. بدین‌ ترتیب‌ روشن‌ می‌شود كه‌قانونمندی‌ مورد اشاره‌ی‌ مدرس‌ در حوزه‌های‌ یاد شده‌، یعنی‌ در وضع‌قوانین‌ و در اجرای‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌، اجتماعی‌ و اقتصادی‌ دولت‌،راهی‌ است‌ كه‌ می‌تواند كشور را از مشكلات‌ عدیده‌ای‌ كه‌ با آن‌ مواجه‌بود، برهاند. آن‌چه‌ بیان‌ گردید، خود نشأت‌ گرفته‌ از نگاه‌ مدرس‌ به‌ مجلس‌و جایگاه‌ آن‌ است‌ كه‌ بخش‌ مهمی‌ از اندیشه‌ی‌ سیاسی‌ او را تشكیل‌می‌دهد.

6ـ مجلس‌ و جایگاه‌ آن‌

بخش‌ دیگری‌ از اندیشه‌های‌ سیاسی‌ مدرس‌ به‌ دیدگاه‌ او در خصوص‌مجلس‌ و جایگاه‌ و حقوق آن‌ باز می‌گردد. مدرس‌ برای‌ مجلس‌، جایگاهی‌والا را در نظام‌ حكومتی‌ ترسیم‌ می‌كند، تا جایی‌ كه‌ شاید هیچ‌كدام‌ ازقوای‌ كشوری‌ را توان‌ همطرازی‌ با آن‌ نیست‌. این‌ نگاه‌ در واقع‌ ناشی‌ ازبرتری‌ قانون‌ اساسی‌ بر دیگر قوانین‌ و برتری‌ مجلس‌ و وكلای‌ آن‌ بر دیگرقواست‌. مدرس‌ قانون‌ اساسی‌ را «رساله‌ی‌ علمی‌ دولت‌ ایران‌»می‌خواند.
اهمیت‌ مجلس‌ در نگاه‌ مدرس‌ از آن‌ روی‌ است‌ كه‌ این‌ نهاد، برخاسته‌از مردم‌ و منتخب‌ و وكیل‌ آن‌هاست‌. «... ما ولی‌ نیستیم‌. وكیل‌ هستیم‌ و بایدنظر موكلین‌ خود را بدانیم‌...» این‌ وكالت‌ به‌ مجلس‌ قدرت‌ می‌دهد تا دربالای‌ دست‌ تمامی‌ نهادهای‌ دیگر قرار گیرد. «... هر كاری‌ در مملكت‌حكومت‌ ملی‌ باید به‌ اداره‌ی‌ ملت‌ باشد و باید مجلس‌ شورای‌ ملی‌ رأی‌بدهد... اراده‌ی‌ ملت‌ حاكم‌ است‌...»
بدین‌ ترتیب‌، مدرس‌ با تثبیت‌ جایگاه‌ برتر مجلس‌ بر دیگر قوا، از لزوم‌تبعیت‌ از قوانین‌ مجلس‌ سخن‌ می‌گوید: «هر كدام‌ از این‌ها، دولت‌ مستقلی‌ هستند، باید تابع‌ قوانین‌ این‌مجلس‌ باشند. نمی‌خواهند باشند، آن‌ها را به‌ خیر و ما را به‌سلامت‌.»
«... دولت‌ غیر از اجرای‌ قوانینی‌ كه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ تصویب‌كرده‌، هیچ‌ كار و وظیفه‌ای‌ ندارد...» «... وزیر باید مجری‌ قانون‌باشد... وزیر اگر عالم‌ هم‌ باشد در غیاب‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌نباید خودش‌ یك‌ قانونی‌ وضع‌ كند...»
مدرس‌ در سایه‌ی‌ برتری‌ مجلس‌ بر قوا كه‌ برگرفته‌ از جایگاه‌ مردمی‌آن‌ است‌، وظایف‌ و تكالیف‌ مجلس‌ را در رعایت‌ حدود و انجام‌ وظایف‌خود برمی‌شمارد و آن‌ را مطلق‌العنان‌ رها نمی‌كند.
«...اگر یك‌ روز هم‌ به‌ عمر مجلس‌ شورای‌ ملی‌ باقی‌ بماند، یك‌كسی‌ بر خلاف‌ اساس‌ مشروطیت‌ اقدام‌ كند، از وكالت‌ منعزل‌است‌...»
«... قانون‌ باید حاكم‌ باشد و وضع‌ آن‌ از وظایف‌ مجلس‌ شورای‌ملی‌ است‌. اگر امروز كه‌ مجلس‌ هست‌، یك‌ قانونی‌ محتاج‌ به‌اصلاح‌ و شرح‌ باشد، البته‌ باید به‌ مجلس‌ رجوع‌ كنند، نه‌ این‌ كه‌هر جا نمی‌فهمند، خودشان‌ تغییراتی‌ داده‌ و یك‌ ماده‌ اضافه‌كنند...»
«... شغل‌ مجلس‌ اختصاص‌ به‌ مالیه‌ی‌ مملكت‌ ندارد. باید درجنگ‌ كردن‌، در تعمیر كردن‌ و خراب‌ كردن‌ و بخشیدن‌ و همه‌ی‌این‌ها دخالت‌ كند.
حكومت‌ملی‌ هم‌ معنایش‌ این‌ است‌ كه‌ تمامی‌ كارهای‌ عمومی‌راجع‌ به‌ خود مردم‌ است‌. مردم‌ هم‌ وكیل‌ معین‌ می‌كنند كه‌ به‌امورات‌ آن‌ها رسیدگی‌ كند... البته‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ حق‌نظارت‌ دارد و باید همه‌ قسم‌ تحقیقات‌ بنماید...»
بدین‌ ترتیب‌، مجلس‌ از نگاه‌ مدرس‌ با رعایت‌ حدود، بر بالادست‌دیگر ترتیبات‌ سیاسی‌ كشور، قرار می‌گیرد.

7ـ سیاست‌ و دیانت‌

از دیگر جنبه‌های‌ حایز اهمیت‌ در اندیشه‌ی‌ مدرس‌، نگاه‌ او به‌پدیده‌ی‌ سیاست‌ و دیانت‌ و رابطه‌ی‌ این‌ دو با یك‌دیگر است‌. سیاست‌ درلغت‌ به‌ معنای‌ نگهداری‌ و حراست‌، حكم‌ راندن‌ بر رعیت‌، داوری‌ و تدبیرو اجرای‌ احكام‌ بر مبنای‌ دادگری‌ و شیوه‌ی‌ اداره‌ی‌ امور داخلی‌ و خارجی‌یك‌ كشور یا یك‌ جامعه‌ می‌باشد. این‌ واژه‌، با پسوندها و ضمایمی‌ كه‌به‌ خود می‌گیرد، معنایی‌ متفاوت‌ می‌یابد و حوزه‌های‌ گوناگونی‌ ماننداجتماع‌، اقتصاد، فرهنگ‌، سیاست‌ اجتماعی‌، سیاست‌ اقتصادی‌، سیاست‌فرهنگی‌ و تركیباتی‌ دیگر از این‌ دست‌ را شامل‌ می‌شود. از سوی‌ دیگر،دیانت‌ در معنای‌ لغوی‌ خود شامل‌ دینداری‌، خدا ترسی‌، دادگری‌،داوری‌، كیش‌، آیین‌، رسم‌ و قانون‌ می‌شود و از نگاه‌ كلی‌ به‌ معنای‌مجموعه‌ای‌ از قوانین‌ و احكام‌ گوناگون‌ و دستورالعمل‌های‌ اخلاقی‌ وعبادی‌ است‌ كه‌ از طرف‌ خداوند، به‌ وسیله‌ی‌ پیامبران‌ در اختیار نوع‌ بشرگذارده‌ شده‌ تا بدان‌ وسیله‌،، نظامی‌ عادلانه‌ را در جوامع‌ به‌ وجود آورند.بحث‌ ارتباط‌ میان‌ دین‌ و سیاست‌ و چگونگی‌ ارتباط‌ این‌ دو حوزه‌ بایكدیگر، بحثی‌ تازه‌ نیست‌ و از گذشته‌های‌ دور، اظهار نظرهای‌ گوناگونی‌در خصوص‌ آن‌ وجود داشته‌ است‌ و حضور حكومت‌های‌ دینی‌ وحكومت‌هایی‌ جدای‌ از دین‌ و حتی‌ معارض‌ با آن‌، حكایت‌ از دو سرطیفی‌ دارد كه‌ در این‌ زمینه‌ می‌توان‌ ملاحظه‌ نمود.
از رهگذر آن‌چه‌ بیان‌ گردید، مدرس‌ در خصوص‌ چگونگی‌ ارتباط‌ این‌دو مفهوم‌ با یك‌دیگر، در یكی‌ از جلسات‌ مجلس‌ چنین‌ می‌گوید:
«... یك‌ وقتی‌ در نجف‌، آب‌ قحط‌ شده‌ بود. بنده‌ مسافرت‌ كردم‌بروم‌ اراضی‌ بابل‌ را ببینم‌. 10 ـ 15 روزی‌ رفتم‌. عتیقه‌جات‌ آن‌جارا استخراج‌ می‌كردند. فكر می‌كردم‌ ممالك‌ اسلامی‌ رو به‌ ضعف‌رفته‌ و ممالك‌ غیر اسلامی‌ رو به‌ ترقی‌. چندین‌ روز فكرمی‌كردم‌. بالاخره‌ فهمیدم‌ كه‌ ممالك‌ اسلامی‌، سیاست‌ و دیانت‌را از هم‌ جدا كرده‌اند، ولی‌ ممالك‌ دیگر، سیاستشان‌ عین‌دیانتشان‌ یا جزو آن‌ است‌. لهذا در ممالك‌ اسلامی‌، اشخاصی‌ كه‌متدین‌ هستند، دوری‌ می‌كنند از كسانی‌ كه‌ داخل‌ سیاست‌هستند. آن‌ها كه‌ دوری‌ كردند، ناچار همه‌ نوع‌ اشخاص‌، رشته‌ی‌امور سیاست‌ را در دست‌ گرفته‌ و لهذا رو به‌ عقب‌ می‌رود... من‌و امثال‌ من‌ كه‌ مشروطه‌ را تصدیق‌ كردیم‌ برای‌ این‌ بود كه‌ یك‌اختلافی‌ از بین‌ برداشته‌ شود. این‌ معنی‌ ندارد كه‌ دولت‌ و ملت‌،سیاست‌ و دیانت‌ دو تا بشود. پیغمبر اكرم‌(ص‌) كه‌ مؤسس‌دیانت‌ بود، رییس‌ سیاست‌ بود. از آن‌ وقت‌ كه‌ اختلاف‌ پیدا شد،ممالك‌ اسلام‌ رو به‌ ضعف‌ رفت‌.»
مدرس‌ در ریشه‌یابی‌ دلیل‌ انحطاط‌ مسلمین‌ در اداره‌ی‌ كشورها وسرزمین‌ها، یكی‌ نبودن‌ آیین‌ اعتقادی‌ اداره‌ كنندگان‌ با شیوه‌های‌ علمی‌اجرای‌ سیاست‌ و پیشبرد آن‌ را بعنوان‌ عاملی‌ اصلی‌ تلقی‌ می‌كند و تلفیق‌اعتقاد و عمل‌ و دین‌ و سیاست‌ را به‌ عنوان‌ عامل‌ رهایی‌ از انحطاط‌ موجودبر می‌شمارد.

منبع: www.irdc.ir

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي

چکيده

کتاب حديقه الشيعه از زمان نگارش تاکنون به سبب بخش خاصي از آن که به صوفيه مربوط است، همواره مورد مناقشه بوده است. در اين مناقشه ها، بدون توجه به مطالب اصلي کتاب و تنها به سبب بخش ياد شده، مخالفان و موافقان صوفيه بر سر انتساب کتاب به مقدس اردبيلي به نزاع پرداخته اند. مخالفان صوفيه همواره بر انتساب کتاب به مقدس اردبيلي پاي فشرده اند و موافقان صوفيه به انکار اين انتساب پرداخته اند. از آنجا که هم مخالفان و هم موافقان تصوف اهميت زيادي براي مقدس اردبيلي قائل بوده اند و به اعتبار وجاهت علمي و عملي ايشان، مطالب مربوط به صوفيه و نيز روايات وارد در اين کتاب را (بيشتر، مخالفان صوفيه) تلقي به قبول کرده اند، از همين رو، نوشتار حاضر تلاش دارد ميزان درستي اين انتساب را بررسي کند.
کليد واژه ها: حديقه الشيعه، مقدس اردبيلي، تصوف، مخالفان تصوف، موافقان تصوف.

ديدگاه ها درباره ي نويسنده حديقه الشيعه

درباره ي نويسنده ي حديقه الشيعه تا کنون ديدگاه هاي زير مطرح شده است:
الف) ديدگاه کساني که معتقدند، نويسنده حديقه الشيعه مقدس اردبيلي است. ديدگاه ياد شده، نخستين بار (بر اساس آثار مکتوب) در کتاب اثني عشريه نگاشته به سال 1076 ق، (1) مطرح شده است.
ب) ديدگاه بعدي از آن کساني است که نويسنده ي کتاب را معزّالدين اردستاني مي دانند. مستمسک و مستند اين نظر افزون بر گفته ي افراد نزديک به زمان نگارش کتاب، نسخه هاي متعدد خطي (2) از اين کتاب است که با نام هايي همچون کاشف الحق، هدايه العالمين، کاشف الاسرار، فوزالنجاح، مناقب قطب شاهي و روضه الاخيار موجود است، اما افرادي نيز بخش هايي عليه صوفيه بدان افزوده اند.
ج) بر اساس ديدگاه ديگري، نويسنده ي حديقه الشيعه مقدس اردبيلي است، اما بخش صوفيه ي آن را ديگران به کتاب افزوده اند. اين نظر از ميرزاي قمي نقل شده است. (3)
د) برخي نيز گفته اند نويسنده ي اين کتاب، فردي از شاگردان علامه مجلسي است. (4)
هـ) برخي ديگر نيز نويسنده ي کتاب را از شاگردان خود مقدس اردبيلي دانسته اند. (5)
اين ديدگاه ها با يک نگاه کلّي، در دو گروه قابل دسته بندي است. گروهي که کتاب را به محقق اردبيلي نسبت مي دهند و گروهي که اين نسبت را در کل کتاب و يا دست کم در بخش هاي از آن رد مي کنند. گروه اول، نوعاً کساني هستند که به صوفيه نظر مثبتي ندارند و در مقابل، گروه دوم را کساني تشکيل مي دهند که ديدگاه مثبت يا بي طرفانه اي به آن ها دارند. بر همين اساس، وافقان انتساب کتاب به محقق اردبيلي معتقدند صوفيه اين کتاب را تحريف کرده و بخش هاي مربوط به صوفيه را از آن حذف کرده اند. در مقابل، مخالفان انتساب کتاب به مقدس اردبيلي بر اين باورند که کتاب در اصل فاقد بخش صوفيه بوده است ولي بعدها دشمنان صوفيه، مطالبي را عليه آنان وارد کتاب کرده اند و سپس آن را به شخص صاحب نامي همچون مقدس اردبيلي نسبت داده اند تا از اين طريق، از وجهه ي مردمي او عليه صوفيه سود برند. (6)
در تأييد ديدگاه اول و دوم، نسخه هاي خطي اي از کتاب موجود است که بيانگر اهميت اين دو ديدگاه است؛ ديدگاه سوم نيز به گونه اي تفصيل دو ديدگاه قبلي است؛ ولي براي ديدگاه هاي چهارم و پنجم، شواهد کافي وجود ندارد، از اين رو ما نيز به آن ها نمي پردازيم. بنابراين، بحث را بر سه ديدگاه نخست متمرکز مي کنيم.

بررسي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي

ادعاي تحريف کتاب از سوي موافقان تصوف و ادعاي افزوده شدن بخش هايي به کتاب از سوي مخالفان آن، به لحاظ اعتبار در يک سطح اند و بدون ارائه ي شواهد و ادله به يک ميزان مردودند. هر چند تاکنون هر دو گروه شواهدي براي اثبات ادعاهايشان ارائه کرده اند، اما چون ارائه ي اين شواهد با نوعي بدبيني نسبت به طرف مقابل و افراط و تفريط همراه است، شواهد مزبور از قابليت پذيرايي و از صلاحيت بي طرفي برخوردار نيست و نمي تواند طرف ديگر دعوا يا دست کم خوانندگان بي طرف را قانع سازد.
به هر حال، پرسش اين است که فارغ از هر پيشينه ي جنجالي در زمينه ي اين کتاب، آيا نقطه ي پاياني براي اين دعوا متصور است؟ آيا مي شود غير از آنچه تا کنون دو طرف دعوا گفته اند شواهدي را يافت که به حل قضيه کمک کند؟ آيا اساساً شواهدي را مي توان يافت که انتساب کتاب به مقدس اردبيلي را نفي يا اثبات کند؟
به نظر مي رسد کار به اين آساني ها نباشد؛ زيرا دو طرف دعوا به شدت از فضاي غبارآلود کشمکش هاي سهمگين تاريخي اي تأثير پذيرفته اند که ميان طرفداران و مخالفان صوفيه در گذشته و به ويژه در دوره ي صفويه و قاجاريه حاکم بوده است و همين ذهنيت تاريخي تا حد زيادي مانع از حل اين اختلاف شده است. افزون بر اينکه اين ذهنيت بعدها و تا دوره ي حاضر به نحوي با نمودهاي عيني همراه شده و هر از گاهي به نحو هر چند خفيف تري، اين تضادها به سطح عامه ي مردم کشيده شده است. با همه ي اينها، مي توان تا حدي خوش بين بود که با ارائه ي شواهدي چند از درون و بيرون کتاب حاضر، حل دعوا را ممکن ساخت و در پاسخ به پرسش پيش گفته، اين فرضيه را مطرح کرد که «شواهدي کافي در درون و بيرون کتاب وجود دارد که بر اساس آن مي توان گفت انتساب کتاب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي نفي مي شود».
براي اثبات فرضيه ي پيش گفته، بررسي شواهد را در دو سطح دروني و بيروني پي مي گيريم:

الف) شواهد دروني

شواهد دروني در دو بخش ارائه مي شود: در بخش اول، به بررسي ساختار کتاب و در بخش دوم به بررسي محتواي آن پرداخته مي شود.

1. ساختار کتاب

با نگاهي نقادانه و مقايسه ي دو نسخه ي موجود، يعني حديقه الشيعه منسوب به مقدس اردبيلي (7) و کاشف الحق منسوب به معزالدين اردستاني در مي يابيم که يکي از اين دو، ساختار هماهنگ تري نسبت به ديگري دارد. اين انسجام کمک مي کند که ما به نسخه ي اصلي نزديک شويم و آن را از نسخه ي تحريف شده که همان نسخه ي غيرمنسجم باشد، بازشناسيم. اين تفاوت ساختاري در سه بخش (آغازين، مياني، پاياني) کتاب ياد شده بررسي مي شود:

يک- بخش آغازين

در آغاز نسخه ي کاشف الحق، به ساختار کتاب که شامل مقدمه، يک باب و خاتمه مي باشد، اشاره شده است. مقدمه دو اصل و باب نيز دوازده فصل دارد. در اين نسخه، عنوان "باب" بدون پسوند "اول" آمده است. (8) خاتمه نيز به پرداختن نکاتي چند اختصاص مي يابد. اما در نسخه ي حديقه الشيعه ساختار کتاب بيان نشده است (9) و در اين نسخه پس از مقدمه، عنوان "باب" با قيد "اول" آمده است. (10)
اين بدان معناست که دست کم باب دومي در کار باشد و حال آنکه باب دومي در کتاب وجود ندارد؛ هر چند خطاي ناسخ را در افزون قيد "اول" پس از عنوان "باب" نمي توان ناديده گرفت؛ همان گونه که در برخي نسخه هاي حديقه الشيعه اين قيد حذف (11) و در برخي نسخه هاي کاشف الحق اين قيد افزوده شده است. (12) اما از آنجا که قريب به اتفاق همه ي نسخه هاي حديقه الشيعه، قيد "اول" را به "باب" افزوده اند و نيز بيشتر نسخه هاي کاشف الحق اين قيد را ندارند (13) و در فهرست آغازين آن تنها از يک باب نام برده شده است، (14) مي توان مطمئن شد که موارد اندکي که اين قيد در حديقه الشيعه حذف و در کاشف الحق افزوده شده است، مي تواند ناشي از اشتباه ناسخ باشد، (15) اما موارد غالب يعني افزوده شدن قيد در بيشتر نسخه هاي حديقه الشيعه و نبودن آن در اکثر نسخه هاي کاشف الحق، فراتر از اشتباه ناسخان است و نمي توان چنين پديده اي را تنها به خطاي آن ها نسبت داد. از طرفي در فهرست کاشف الحق تنها از يک باب نام برده شده است و باب را با ياي وحدت آورده است؛ حال اگر در عنوان "باب" قيد "اول" افزوده شده است، با توجه به فهرست کتابي در مي يابيم اين اشتباه به يقين از ناسخ بوده است، اما در نسخه ي حديقه الشيعه که چنين فهرستي وجود ندارد و قيد "اول" در بيشتر نسخه هاي آن تکرار شده است، نمي توان افزايش اين قيد را ناشي از اشتباه ناسخان دانست. بنابراين، مي توان نتيجه گرفت که کاشف الحق نسبت به حديقه الشيعه، ساختار هماهنگ تري دارد و به هم ريختگي حديقه الشيعه را ندارد. البته به فرض، اگر قيد مزبور نيز افزوده نشده بود، باز هم ساختار کتاب با افزايش يک باب ناهماهنگ ديگر، دچار مشکل بود. تفصيل اين مورد، در ادامه مي آيد.

دو- بخش مياني (بخش مربوط به صوفيه)

در نسخه ي حديقه الشيعه، پس از جمله ي «و در حج آخرين در جحفه، به رحمت خدا رفت» (16) مقدمه اي در چگونگي انتقال حکومت از بني اميه به بني عباس فراهم مي آيد و از آنجا بحثي درباره ي ابومسلم خراساني پيش کشيده مي شود که در آن به اهل سنت و صوفيه حمله مي شود و نويسنده آن ها را طرفدار ابومسلم خطاب مي کند. سپس به همين بهانه، بحث صوفيه مطرح مي شود و گويا ضرورت آن هم به سبب طرفداري صوفيه از ابومسلم باشد. اما در اينجا، نويسنده ي حديقه الشيعه چون اين مقدار تمهيد را براي بحث صوفيه کافي نمي داند، در بخش هاي ديگر کتاب نيز به طور گذرا در حد يک يا چند سطر کوتاه از صوفيه سخن مي گويد تا ورود به اين بحث در اينجا زياد با تکلف همراه نباشد. (17) ولي گويا با هيچ کدام از اين تمهيدات نتوانسته است توجيه کننده ي خوبي براي خروج از ساختار کتاب باشد؛ زيرا کتاب با موضوع امامت سامان يافته است و تغيير جهت آن به سمت صوفيه، تناسب چنداني با موضوع آن ندارد. به لحاظ ساختاري نويسنده در فصل دوازدهم کتاب (18) به صورت غيرمتداول از موضوع بحث (امامت) خارج شده و بحثي استطرادي را پيش کشيده است. از طرفي، همين بحث استطرادي که زير مجموعه ي يکي از فروعات اين فصل (فرع ششم) است، به صورت يک باب مطرح شده است که اين خود به گونه اي ديگر خروج از ساختار کتاب مي باشد. اين کتاب در دوازدهم فصل با حفظ تناسب فصل ها با موضوعات آن ها که همگي تحت بحث امامت به هم پيوند مي خورند، تنظيم يافته است و به هم ريختگي فصل ها با افزايش فصل هاي ديگري در درون يکي از اين فصل ها و خروج از ساختار ترتيبي کتاب (19) هرگز موجه نمي نمايد. از سوي ديگر، برابر ساختار نسخه ي کاشف، کتاب يک باب بيشتر ندارد که خود دوازده فصل را در بر مي گيرد. بر اساس نسخه ي حديقه الشيعه نيز با آنکه از بيان ساختار در ابتداي آن خودداري مي شود، اما اصل ساختار که باب را بر دوازده فصل مرتب ساخته، همچنان در اين نسخه لحاظ شده است. اين ساختار (20) در دو مورد بدون توجيه معقولي، در نسخه ي حديقه الشيعه به هم مي ريزد: يکي در آغاز فصل ها که با ذکر عنوان "باب اول" شروع مي شود و ديگري در همين بخش استطرادي که همچنان عنوان "باب" براي آن ذکر مي شود. در نسخه ي کاشف الحق کتاب يک باب بيشتر ندارد و بر اين اساس موجه مي نمايد که عنوان "باب" از ذکر پسوند "اول" عاري باشد. اما در نسخه حديقه الشيعه پسوند "اول" به "باب" افزوده شده است و انتظار هست که اين "اول"، "دومي" نيز داشته باشد، اما اين انتظار هيچ گاه برآورده نمي شود؛ زيرا کتاب چنين بابي ندارد؛ مگر آنکه همين مباحث مربوط به بحث صوفيه را باب دوم کتاب تلقي کنيم که اين نيز ناممکني است؛ زيرا اولاً در خود کتاب (حديقه الشيعه) چنين نيست و عنوان "باب دوم" به آن داده نشده است، بلکه عنوان "باب در ذکر مذاهب صوفيه" براي اين بخش انتخاب شده است؛ ثانياً بر اساس روند ساختاري، تا باب اول به پايان نرسيده است، باب دوم آغاز نمي شود و بحث مربوط به صوفيه نيز به صورت استطرادي و در يکي از فصل هاي دوازده گانه ي "باب اول" مطرح شده است. از اين رو، به لحاظ ساختار کتاب و نيز موضوع بحث (21) روا نيست که اين باب (22) به عنوان باب دوم در نظر گرفته شود. همچنين بايد گفت در هيچ جاي ديگري از اين کتاب بحثي که عنوان باب داشته باشد نيامده است تا ادعا شود که اين روند، رويه ي معمول کتاب بوده است. از اين رو، به جرئت مي توان ادعا کرد که اين بخش از کتاب، نه تنها به لحاظ ساختاري با بخش هاي ديگر کتاب هماهنگ نيست، بلکه ساختار اصلي کتاب را نيز دچار مشکل کرده است. جالب اينکه در ذيل اين باب، دو فصل مي آيد و اين نوع نوشتار، اين فرضيه را تقويت مي کند که اين بخش خود رساله اي جداگانه بوده است که ناشيانه بر ساختار کتاب افزوده شده است؛ زيرا همان گونه که مي دانيم آوردن فصل هايي در درون يک فصل، و نيز گنجاندن بابي در درون بابي ديگر، کار حتي يک نويسنده ي تازه کار نمي تواند باشد؛ چه رسد به نويسنده ي توانا و پرکاري همچون محقق اردبيلي که کتاب هاي (23) بسياري را پيش از حديقه الشيعه به نگارش درآورده است. (24)

نسخه ي خطي بخش صوفيه:

شاهد اين مدعا که بخش صوفيه خود رساله ي مستقلي بوده است، وجود نسخه اي خطي از اين بخش به صورت مستقل از ديگر بخش ها در کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني در شهر قم به شماره 29/43 است. اين نسخه با آنچه در کتاب حديقه الشيعه آمده است، در برخي موارد تفاوت هايي دارد. بجز تغييرات جزئي که مي شود از آن چشم پوشيد و آن رابه اشتباه ناسخان حواله داد، تفاوت آن با بخش صوفيه ي کتاب حديقه الشيعه، در قسمت پاياني قابل تأمل است. در نسخه ي حديقه الشيعه بخش مربوط به صوفيه پس از عبارت «... و در بعضي روايات است که علامت و نشان آن کس، آن است که اکتفا کند (25) به نام گذاشتن بر خود و قائل نشود به چيزي از عيده هاي باطل صوفيه» (26) با اين جلمات توصيه گونه پايان مي يابد:
پس شيعه بايد که از جميع اين طوايف بيزار باشد و به سخنان زراقانه و سالوسي هاي ايشان فريب نخورد تا در ورطه ي ضلالت و گمراهي نيفتد و اگر چه مقالات و عقايد زشت و افعال ناشايست صوفيه بي شمار است و اخبار و احاديث در مذمت ايشان بسيار است، ليکن چون اين مختصر را بيش از اين گنجايش نبود، به همين چند کلمه اقتصار نمود. (27)
اما در نسخه ي خطي ياد شده، عبارت اين گونه پايان نمي يابد، بلکه به گونه اي ديگر ادامه مي يابد و اين ادامه نشان دهنده ي مستقل بودن رساله ي پيش گفته است، در اين رساله، تا عبارت «و قايل نشود به چزي از عقيده هاي باطل صوفيه» با نسخه ي حديقه الشيعه يکي است، اما پس از اين عبارت، نسخه ي مزبور اين گونه ادامه مي يابد:
طرفه اين است که از حضرت امام رضا (ع) به غير اين، چندين حديث در طعن صوفيه منقول است و بعضي گفته اند و امروز هم هست جماعتي که مي گويند که معروف کرخي دربار آن حضرت بود و صوفي [بود]؛ (28) و از اينجا به بعد، متأسفانه بقيه ي نسخه ناقص است. واژه ي "بود" که بنا به قاعده در صفحه ي بعد بايد بيايد، در ذيل آخرين خط و سمت چپ همين صفحه و به شکل مورب، به نشانه ي اين که رساله ادامه دارد، آمده است. (29)
هر ناظر منصفي با توجه به متن رساله ي خطي، قضاوت مي کند که عبارت حديقه الشيعه از روند خود قطع شده است و از طرفي عبارت رساله از ادامه ي مطلب حکايت مي کند. مقايسه ي اين دو متن، اين فرضيه را قوت مي بخشد که بخش مربوط به صوفيه در حديقه الشيعه، از اين رساله گرفته شده است و چون نويسنده، ادامه ي آن را به هر دليلي به صلاح نمي دانسته است، از آوردن ادامه ي رساله چشم پوشيده است و با چند بيان نصيحت گونه، نتيجه ي مورد نظر خود از اين بحث را اعلام کرده است. خود اين نصيحت که با زبان بي زباني بيانگر گرايش افرادي از شيعيان به اين جريان دارد، نشان مي دهد که دغدغه ي اصلي اين نويسنده و علت افزودن اين بخش، به حديقه الشيعه، نگراني بيش از حد وي به اين گرايش ها بوده است. بنابراين، بنا به شواهد موجود، اين بخش از کتاب با ادعاي خيرخواهي مذهب شيعه و به منظور نهي از گرويدن شيعيان به تصوف، به کتاب حديقه الشيعه يا همان کاشف الحق افزوده شده است.
نکته ي ديگر اينکه انحراف موضوع بحث (امامت) به سمت بحثي نامربوط، آن هم با چنان شيوه ي نامتعارفي، هنگامي توجيه مي پذيرد که طرح اين مسئله ي فرعي، اگر نگوييم ضرورت بيشتري از خود فصل گنجانده شده در آن داشته است، اما در حد همين فصل بايد اهميت داشته باشد تا بتواند خود را با اين حجم گسترده که بزرگ تر از خود بحث است، بر ساختار اصلي بقبولاند؛ حال اگر ادعا شود که چنين ضرورتي بوده است، اين پرسش مطرح مي شود که ضرورت مزبور چه بوده و از کجا و از چه عامل يا عواملي ناشي شده است؟ و به فرض که نويسنده ي کتاب مقدس اردبيلي باشد، پرسش اينگونه مطرح مي شود که در سطح جامعه ي ديني آن زمان و براي ايشان در فاصله ي زماني 989 ق (30) تا نگارش کتاب ي حديقه الشيعه (31) چه اتفاقي افتاده است که نويسنده ي بزرگوار از انجام اين روند ناگزير شده اند؛ زيرا تا اين سال (32) هيچ گونه موضع گيري منفي از سوي وي درباره ي صوفيه نمي بينيم. حتي در آخرين اثرش، از برخي سران صوفيه يعني زبده البيان نام مي برد با نوعي احترام همراه است. (33) براي نمونه، وقتي از آيه ي «و يتفکرون في خلق السموات و الارض» (آل عمران: 191) درباره ي عظمت خدا از راه تفکر در آفرينش آسمان ها و زمين سخن مي گويد از سفيان ثوري شاهد مي آورد و مي گويد: «سفيان ثوري در مقام ابراهيم دو رکعت نماز گزارد. سپس به آسمان نگاه کرد؛ وقتي ستارگان را ديد، بيهوش شد و از عظمت اين تفکر مدت ها خون ادرار مي کرد». (34)
جالب اينجاست که با همين سفيان ثوري در حديقه الشيعه دو نوع برخورد شده است. در مواردي که از وي روايت هايي در تأييد امامت اميرالمؤمنان علي (ع) نقل مي شود (35) که در دو مورد (36) وي راوي روايت هاي شيعه مي باشد و از امام صادق (ع) روايت نقل مي کند. بدين ترتيب وي در اين موارد به گونه اي غيرصريح يک راوي مورد وثوق و اعتماد شيعه معرفي مي شود؛ به گونه اي که روايت هاي وي مورد قبول شيعه مي باشد. اما در بخش صوفيه، از او به بدي و قائل به تشبيه و تجسيم ياد مي شود. نيز در جاي ديگري گفته مي شود: «سفيان [ثوري] از طريق حق و مذهب شيعه بغايت دور است و از پيران بزرگ صوفيه است». (37) اين از همان مواردي است که در نسخه ي کاشف الحق وجود ندارد. بنابراين، اين پرسش همچنان بي پاسخ مي ماند که چه عواملي در سال هاي آخر حيات وي (38) رخ داده که او را به مخالفت با صوفيه کشانده است؟ براي کساني که از اولين آثار قلمي و گفتاري شان، نوعي مخالفت با صوفيه ديده مي شود، اين پرسش مجال طرح ندارد، اما براي مانند مقدس اردبيلي جاي اين پرسش به جدّ باز است که با آنکه تا آن زمان از حيات علمي اش موضع گيري منفي عليه صوفيه حتي در حد اشاره از او سراغ نداريم، چگونه به يک بار حملات تندي را آن هم با اين شيوه عليه تصوف انجام مي دهد؛ در حالي که خود به آن گرايش نشان داده است؟ (39) البته پاسخ اين پرسش را بجز ديگر شواهد، از همان تهافت هاي پيش گفته در خود حديقه الشيعه مي توان يافت و دريافت که اين کتاب از مقدس اردبيلي نيست، بلکه همان کاشف الحق است که بخش هايي عليه صوفيه بدان افزوده شده است، وگرنه نمي بايست چنين تناقضاتي در آن مي يافتيم.

سه- بخش پاياني

در بخش پاياني کتاب در نسخه هاي موجود، عنوان «خاتمه در نکات متفرقه» (40) و عنوان «در نکته چند متفرقه» (41) ذکر شده است. در نسخه ي کاشف الحق اين نکته ها در متن مي آيند و در آغاز بحث ها عنوان مي شوند که در مجموع، هفت نکته را در بر مي گيرد. اما در نسخه ي حديقه الشيعه، اين نکته ها وجود ندارند و در عوض، در برخي موارد به جاي "نکته" از عنوان "ايضاً" استفاده مي شود (42) و در برخي موارد نيز از عنوان "فصل" به جاي "نکته" استفاده شده است. (43) بي تناسبي واژه ي "ايضاً" و "فصل" با عنوان «خاتمه در نکته چند متفرقه» براي هر خواننده اي بي نياز از توضيح است. تناسب عنوان با همان چيزي (44) است که در نسخه ي کاشف الحق آمده است. اين ناهماهنگي وقتي نمود بيشتري مي يابد که ما ساختار اصلي کتاب را بکاويم که شامل مقدمه و دوازده فصل و يک خاتمه است و خاتمه ي کتاب، پايان بخش فصل هاي کتاب است و هر فصلي که در کتاب مي آيد، خارج از فصول دوازده گانه در قالب ساختار نمي گنجد. به طبع اين روند خارج از ساختار معمول کتاب است. اگر نسخه ي ديگري همانند کاشف الحق در دسترس نبود، مي توانستيم بگوييم نويسنده به نظم کتاب بي توجه بوده است. در نتيجه، به هم ريختگي ساختار آن را توجيه پذير مي يافتيم، اما وقتي نسخه ي ديگري با ساختار مناسب تر و بدون اين به هم ريختگي در دسترس است و از اين رو، ديگر توجيه مزبور جايي ندارد. البته اشتباه ناسخان را همانند آنچه پيش تر گذشت، مي توان توجيه کرد؛ بدين معنا که موارد اندک را مي توان به اشتباه ناسخنان استناد داد، اما موارد غالب را نمي توان با اين استناد توجيه کرد.

2. تناقض در عبارت ها

با بررسي برخي عبارت هاي حديقه الشيعه در مي يابيم که در اين کتاب، تناقض هايي هست و اين تناقض ها، پذيرش حديقه الشيعه را به عنوان اثر قلمي محقق اردبيلي ناممکن مي سازد. اين موارد عبارتند از:

يک- تناقض درباره ي خاستگاه علم صوفيه

در فصل پنجم حديقه الشيعه که به فضائل اميرالمؤمنين علي (ع) اختصاص دارد، آمده است:
ابن أبي الحديد در اول شرح نهج البلاغه مي گويد که مجملش اين است که جميع علوم منتهي به آن حضرت مي شود [نويسنده پس از آنکه علوم معتزله، اشعريه، اماميه، زيديه، ابوحنيفه، شافعي، مالک، احمدبن حنبل و علم تفسير را به امام مي رساند؛ در ادامه مي گويد] و علم طريقت و حقيقت خود ظاهر است که منبعش آن حضرت است؛ چه شبلي و بايزيد بسطامي و جنيد و سري سقطي و معروف کرخي همه شاگردان و خادمان ائمه بودند و خرقه ي صوفيان تا امروز در هر طائفه و صاحب خانقاهي و ديري و مرشدي که بوده به آن حضرت مي رسد. (45)
عبارت هاي فوق، به صورت خلاصه شده و ترجمه آزاد گزارش شده است. (46) همچنين نويسنده در نقل ترجمه اي خود، عبارت را بنا به عقيده ي خود ترجمه کرده است؛ شاگردي و خادمي صوفيان نسبت به ائمه از جمله عقايد نويسنده ي حديقه الشيعه بوده است که در ترجمه ي عبارت، بدان افزوده شده است؛ در حالي که در اصل عربي آن نيامده است. عبارت عربي چنين است؟
و من العلوم علم الطريقه و الحقيقه و أحوال التصوف - و قد عرفت أن أرباب هذا الفن - في جميع بلاد الاسلام اليه ينتهون - و عنده يقفون و قد صرح بذلک الشبلي و الجنيد سري و أبو يزيد البسطامي و أبو محفوظ معروف الکرخي و غيرهم يکفيک دلاله علي ذلک الخرقه - التي هي شعار الي اليوم - و کونهم يسندونها بإسناد متصل إليه؛ (47)
همان گونه که ديده مي شود در عبارت هاي ابن ابي الحديد، سخني از خادمي و شاگردي صوفيه نسبت به اهل بيت (ع) نيست و اين از افزوده هاي نويسنده ي حديقه الشيعه بوده است. (48) هر شخص منصفي در مي يابد که اين عبارت، با عبارت قبلي تفاوت هاي بسياري دارد و نويسنده چه عبارت هايي از خود بر آن افزوده است و آن افزوده ها چه اندازه علاقه يا نفرت او را به تصوف نشان مي دهد.

حال به عبارتي که پس از اين نقل قول آزاد مي آيد توجه کنيد:

اما بايد دانست که بعضي از سنيان بنابر آنکه خواسته اند که صوفيه را صاحب مرتبه نمايند، ايشان را از روي شاگردش و خدمتکاري به امامان ما منسوب ساخته اند و بعد از اين، در محلش بيان خواهد شد که سلسله ي صوفيه به ابوهاشم کوفي منتهي مي شوند و او تابع معاويه و به ظاهر جبري و در باطن مانند معاويه ملحد و دهري بود و جمعي از متأخرين شيعه گول سنيان را خورده اند و صوفيه را از اهل حق پنداشتند و ندانستند که بر فرض که ايشان شاگردان و خادمان ائمه باشند، خوبي ايشان از اين بيرون نمي آيد، که اگر از اين خوبي ايشان بيرون آيد لازم مي آيد که اصناف معتزله و اشاعره و ابوحنيفه و مالک و شافعي و احمد حنبل و تابعان ايشان همه نيکان و رستگاران باشند؛ زيرا که نسبت شاگردي ايشان به امامان ما (ع) ثابت است. (49)
همان گونه که ملاحظه مي شوند نويسنده در اين عبارت مي کوشد در گام اول شاگردي صوفيان نسبت به امامان شيعه را نفي کند و در گام دوم به تخطئه ي آن ها پردازد؛ در حالي که در عبارت ابن ابي الحديد سخني از شاگردي و خدمتکاري صوفيان نيامده بود تا به اين توضيح يا انکار نياز بوده باشد، بلکه نويسنده آن را از سوي خود بيان کرده است که اين خود افزون بر تأييد نقل ابن ابي الحديد درباره ي منع علوم صوفيه، چيزي فراتر از آن را القا مي کند که شراح نهج البلاغه به آن نپرداخته است و به طبع چيزي را که عبارت منقول (شرح نهج البلاغه) بدان نپرداخته است، رد و انکار هم لازم ندارد. حال اين پرسش مطرح مي شود که اگر بنابر تخطئه ي صوفيه در مسئله ي شاگردي و خدمتکاري است، پس چرا نويسنده نخست آن را از خود نقل و سپس رد مي کند؟
پاسخ اين پرسش حل بسياري ديگر از پرسش هاي نگفته را در بر دارد. در پاسخ بايد گفت عبارت نقد گونه ي بالا (که تعارضي را با عبارت قبل تر آن موجب شد) همان چيزي است که در نسخه ي کاشف الحق وجود ندارد. اين بدان معناست که اين عبارت در اصل از آنِ نويسنده ي کتاب نيست و بعدها بدان افزوده شده است. با کنار گذاشتن اين عبارت، تعارض بخش قبلي عبارت که نويسنده به ناروا به عنوان متن ابن ابي الحديد نقل کرد، حل مي شود؛ بدين معنا که نويسنده باور خود را در ترجمه ي آزاد دخالت داده و نظر خود را باز گفته است و بي گمان نسبت دادن نارواي عبارتي به کسي و سپس نقد آن، نمي تواند کار يک نويسنده باشد. مگر آنکه کسي ادعا شود نويسنده خواسته است عقيده ي کلي اهل بيت را در اينجا بيان کند و به حساب شارح سني نهج البلاغه بگذارد. اما اين ادعا با تصريح نويسنده در آغاز و انجام اين متن هم خواني ندارد. او هم در آغاز تصريح مي کند که عبارت را از ابن ابي الحديد نقل مي کند و هم در پايان مي گويد کلام را از او نقل مي کند و نه آنکه عقايد کلي اهل سنت را بيان کند. (50)
اگر اين فرض را بپذيريم که اين کتاب اثر مقدس اردبيلي است، آنگاه به جرئت مي توان ادعا کرد که افزوده ي بالا از آن وي نيست، بلکه همانند ديگر بخش هاي ضد صوفيانه ي کتاب، افزوده ي مخالفان صوفيه است؛ زيرا مقدس اردبيلي در ديگر آثارش مانند حاشيه ي شرح تجريد و اصول دين همان عقيده اي را درباره ي صوفيه دارد که پيش تر به عنوان متن ابن ابي الحديد از شرح نهج البلاغه نقل شد. وي در اصول دين درباره ي فضل اهل بيت و ائمه (ع) مي گويد:
چه ايشان جماعتي اند که مردمان متفق بودند به افضليت ايشان بر همه ي عالميان تا آنکه بايزيد بسطامي سقاي درِ حضرت امام جعفر صادق (ع) بود و معروف کرخي درباره ي حضرت علي بن موسي الرضا (ع). (51)
وي مشابه همين عبارت را در حاشيه ي شرح تجريد (52) نيز آورده است. بنابراين، نقل بالا تنها در حد نقل يک عبارت ساده نيست، بلکه به نوعي ابراز عقيده ي ناقل نيز هست.

دو - تناقض درباره ي غزالي

در حديقه الشيعه بارها از غزالي با پسوند «ناصبي» ياد شده است. (53) اما در جايي ديگر، نويسنده از همين غزالي ناصبي به نام «مردِ دين» ياد مي کند: «اگر کسي کتاب نهافت الفلاسفه را مطالعه نمايد و يا نموده باشد مي داند که اين «مرد دين» در حق ايشان [فلاسفه] در آن کتاب چه مي گويد». (54)
آيا نويسنده ي کتاب از عقيده اش برگشته است که اين بار از غزالي با چنين احترامي ياد مي کند يا آنکه فراموش کرده است که اين «مرد دين» همان است که پيش تر در همين کتاب، بارها او را ناصبي خوانده است. به نظر مي رسد دومي درست تر باشد؛ وقتي کسي به راحتي مطالبي را به ديگري نسبت دهد، چنين اشتباهي از او طبيعي مي نمايد. حال، در مي يابيم که چرا نسخه ي کاشف الحق اين الفاظ نامتجانس را ندارد.

سه - تناقض درباره ي تحريف قرآن

نويسنده درباره ي تحريف قرآن در جايي مي گويد: «در برخي روايات مسطور است که آيا (رعد: 7) در اصل چنين بوده: «انما انت منذر لعباد و علي لکل قوم هاد؛ و در اينجا هم لفظ علي را از آيه انداختند»؛ (55) يا در جاي ديگر مي گويد:
صاحب کتاب کافي يعني محمدبن يعقوب کليني از امام جعفر صادق (ع) نقل کرده که آيا «و لقد عهدنا ألي آدم من قبل» (طه: 115) مقارن بود با محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) و ائمه (ع) و آيه ي مذکوره به ذکر ايشان مُوَشٌَح بود. ارباب عناد به اخراج اين، شعله افروز غضب الهي گرديدند. (56)

حال مقايسه کنيد با عبارت ديگري که در مقام احتجاج با غزالي مي گويد:

و آنچه گفته که نام هاي پيغمبران را بعضي در قرآن ظاهر کرده بايستي نام علي (ع) هم صريح ذکر فرمودي تا شبهه نماندي؟ آن ناصبي از مذهب خود برگشته، مالک الملک را معزول و يفعل الله ما يشاء را فراموش کرده، نمي داند که معرفت نبي سمعي است و معرفت امام عقلي است ... پس اگر در اين سمعيات اجمال و ابهام رواست تا بعثت محمد (ص) عبث نباشد، مسئله ي امامت خود عقلي است؛ اگر نام علي (ع) به تصريح [در قرآن] نباشد، نقصاني پديد نمي آيد». (57)
نويسنده در اين عبارت، به طور ضمني اعتراف مي کند که نام علي در قرآن نيامده است و نيامدن آن نيز مشکلي به وجود نمي آورد. اين سخن با سخنان پيشين وي در تناقض است که مدعي وجود نام علي در قرآن بود.

چهار - تناقض درباره ي زوجات پيامبر

نويسنده درباره ي زنان پيامبر در جايي مي گويد: «پيامبر را نه زن بود» (58) و در جاي ديگر مي گويد: «رسول خدا را هيجده زن بود». (59)

پنج - تناقض درباره ي فرزندان علي (ع)

اين نويسنده درباره ي فرزندان امام علي (ع) مي گويد: «آن حضرت نيز دوازده پسر به همين نسق [معصوم و غيرمعصوم] از خود داشت». (60) و در جاي ديگر به خلاف اين اظهار نظر مي کند: «اولاد ذکور آن حضرت، چهارده و اناث نوزده بود». (61)
اين احتمال جدي مي نمايد که با دقت در عبارت هاي اين کتاب بيش از اين موارد تناقض يافت شود. اين گونه تناقض گويي ها تنها از يک نويسنده ي تازه کار مي تواند توجيه پذير باشد، اما آيا مي توان آن را به کسي همچون محقق اردبيلي نسبت داد که عمري را در تحقيق و تأليف کتاب هاي گران سنگي مانند شرح ارشاد، حاشيه تجريد، زبده البيان و چندين رساله ي فارسي و عربي با آن دقت مثال زدني نوشته اند؟ (62) اگر حديقه الشيعه اثر وي باشد بايد به عنوان آخرين اثر وي دقت علمي آن بيش از ديگر آثارش باشد. اما وجود تناقض گويي هاي فراوان، پذيرش کتاب مزبور را چونان اثري از محقق اردبيلي سخت تر مي کند. نيز اين توجيه که «حديقه الشيعه تحريف شده و ملامعز هم از روي همين حديقه الشيعه تحريف شده، کاشف الحق را نوشته است»، (63) ادعاي بي دليلي است که پذيرفتن آن با مراجعه به سبک نگارش و ساختار آن بسيار دشوار مي نمايد. آن گاه اين پرسش پيش مي آيد که چه کسي اين عبارت هاي متناقض را وارد کتاب کرده و از آن چه سودي برده است؟ اينکه پيامبر نه زن داشته باشد با هيجده زن يا آنکه حضرت علي (ع) دوازده پسر داشته باشد يا چهارده پسر، چه گره ي ناگشوده اي را براي تحريف کننده مي گشوده است، جوابي براي آن متصور نيست. از سويي ديگر ما حتي يک نسخه نمي شناسيم که نشان دهد اين عبارت ها بعدها وارد کتاب شده است. اين پرسش و تناقض گويي ها تنها با يک فرضيه قابل حل است و آن اينکه نويسنده ي کتاب حديقه الحقيقه محققي همچون مقدس اردبيلي نيست، بلکه فرد تازه کاري مانند ملا معز اردستاني است که ما تنها يک اثر ديگر با عنوان تفسير سوره ي هل أتي از او مي شناسيم.

پاسخ به يک اشکال

شايد کسي بگويد نويسنده ي کتاب مزبور، بارها به کتاب هاي مقدس اردبيلي به عنوان کتاب خود ارجاع داده است، از اين رو، کتاب از آنِ خود او است. (64) در پاسخ بايد گفت ادعاي فوق در صورتي پذيرفته بودکه ما تنها يک نسخه از کتاب مزبور در اختيار مي داشتيم اما ما دو نسخه ي متفاوت از اين اثر در اختيار داريم و نسخه ي قديمي تر آن، يعني کاشف الحق، خالي از اين گونه ارجاع هاست. پس، نمي توانيم، تنها يکي از آن ها را مرجع قرار دهيم. همچنين اين ادعا که نسخه ي ديگر، اين ارجاع ها را حذف کرده است، به همان ميزان غيرقابل اعتناست که گفته شود نسخه ي مقابل، آن ارجاع ها را افزوده است؛ مگر آنکه شواهد ديگري از داخل و خارج اثر نخست نسبت آن را به نويسنده ي مورد ادعا تأييد کند و تناقض هاي احتمالي و دو گانگي عبارت ها را نفي کند و يکپارچگي آن را اثبات نمايد، آن گاه شاهد مزبور مي تواند به عنوان مؤيد و نه دليل جداگانه به شمار آيد که البته رفع تناقض ها و دو گانگي عبارت ها در نسخه ي مورد ادعا (حديقه الشيعه) کار آساني نيست.

سوم - وجود روايت هاي ضعيف در حديقه الشيعه

در اين زمينه به سخنان برخي از بزرگان بسنده مي کنيم. خوانساري مي گويد: [در حديقه الشيعه] نقل از ضعاف بسيار است؛ به طوري که از چنين رواياتي در کتب مورد اعتماد اثري نيست». (65)
آيت الله شعراني نيز بر وجود روايت هاي ضعيف در اين کتاب تصريح دارد (66) و آيت الله شهيد قاضي طباطبايي درباره ي مانند اين کتاب ها مي گويد:
اين گونه کتاب ها را دشمنان عالم تشيع جعل مي کنند؛ مانند دَس و وضعي که به بعض اخبار مي نمايند و نشر مي کنند [و] به بعض بزرگان عالم شيعه که مقبول نزد عموم [اند] است، نسبت مي دهند تا در قلوب عامه ي مردم جا گيرد و مقبول افتد؛ مانند بعض تأليفاتي که به محقق اردبيلي نسبت داده اند. (67)
همچنين اينکه صاحب اثني عشريه گفته است: «چيزي در حديقه الشيعه نيامده است که قابل انکار باشد، بلکه مشتمل بر تحقيق و دقت نظر است و براي همين نيز شايسته نيست اين کتاب را به جز او [اردبيلي] به کسي ديگر نسبت داد». (68) اين سخن جز آنکه دلالت دارد کتاب در آن زمان نيز (نيمه ي دوم قرن يازدهم) مورد مناقشه بوده است، دليل کافي بر قوت روايت هاي حديقه الشيعه نيست؛ زيرا خود وي نيز براي روايت هاي ضعيف حديقه الشيعه به هنگام استناد به آن ها منبعي جز خود حديقه الشيعه نيافته است. افزون بر اين، وي هيچ کدام از روايت هاي مزبور را (که ضعف شمرده شده اند) در کتاب پر ارج خود، يعني وسائل الشيعه که آخرين کتاب وي مي باشد، نياورده است. همين طور علامه مجلسي که درصدد گردآوري هر گونه روايتي از شيعه بود، چنين روايت هايي را در منابع خود نيافته است.
اين ادعا که استناد به روايت هاي ضعيف براي مجاب ساختن مخالفان بلامانع است؛ (69) مبناي سستي دارد؛ زيرا خصم نه تنها با روايت ضعيف مجاب نمي شود، بلکه همان ضعف روايت را دليلي بر ضعف ديدگاه مستدل مي گيرد. نيز اين ادعا که ضعف روايت با قرينه هاي داخلي و خارجي جبران مي شود؛ (70 ) در جايي است که اولاً استدلال کننده منبع خود را معرفي کرده باشد و يا آن روايت در منبع معتبري (غير از اثري که اين روايت در آن مورد استناد است) آمده باشد. در غير اين صورت، آن روايت به نويسنده نسبت داده مي شود. از طرفي بيان محدّث نوري در خاتمه ي مستدرک درباره ي استدلال به روايت هاي ضعيف، ناظر به روايات اهل سنت است که مي شود آن ها (اهل سنت) را به آنچه صحيح مي دانند الزام کرد. محدّث نوري خود به اين مطلب تصريح دارد و روشن است که اين ادعا شامل روايت هاي ضعيفي که از کتاب هاي اماميه نقل شده اند، نمي شود.
اما در اينجا از نقل برخي موارد ديگري که بيانگر ناتواني نويسنده ي کتاب است و انتساب کتاب به محقق اردبيلي را دشوار مي سازد، خودداري مي کنيم و تنها به فهرست برخي از آن ها مي پردازيم و خوانندگان را به مقدمه ي مصحح کتاب حديقه الشيعه ارجاع مي دهيم: نبودن عفت قلم در حديقه الشيعه، (71) ضعف علمي نويسنده، (72) طرح عقايد عوامانه، (73) اظهار نظر غيرواقعي درباره ي تعدد فرق صوفيه و ... (74)
موارد ديگري از ضعف هاي موجود در حديقه الشيعه وجود دارد که نويسنده ي مقاله ي «بررسي حديقه الشيعه» به برخي از آن ها به تفصيل و به برخي فهرست وار اشاره کرده است. (75) جالب آنکه نويسنده ي مزبور که با ادعاي صحت انتساب حديقه الشيعه به محقق اردبيلي اين مقاله را سامان داده است، اين موارد را (جز مورد اول، يعني تناقض گويي هاي حديقه الشيعه را که با فرض تحريف آن از سوي ديگران، توجيه کرده است) بدون هيچ گونه توجيه و جوابي از کنار آن گذشته است. پرسش اين است که با پذيرش اين ضعف ها در حديقه الشيعه، چگونه ايشان کتاب را به محقق اردبيلي نسبت داده اند؟ آيا جز اين است که با نسبت دادن اين ضعف ها به محقق اردبيلي، وي از مقام يک شخصيت علمي قوي و مورد توجه فقيهان و متکلمان، به حد يک نويسنده ي ناوارد تنزل مي يابد؟ به هر حال، براي کسي که با آثار علمي محقق اردبيلي اندکي آشنايي داشته باشد، انتساب اين ايرادها به وي، قابل پذيرش نيست و اين ايرادها فرضيه ي انتساب حديقه الشيعه به ايشان را به شدت مخدوش مي کند.
موارد ديگري نيز که در اين مقاله به آن ها چندان پرداخته نشده است، ولي در مقاله ي ديگري آمده است، بيانگر ناتواني علمي نويسنده ي حديقه الشيعه است. در اين مقاله، مواردي مانند: ضعف رجالي، نقل روايت ها و داستان هاي ساختگي، ناآشنايي با افراد، ضعف در کتاب شناسي، تصحيح هاي اعمال شده بررسي شده است. (76)

چهارم - ماجراي وصيت مخدوم شريفي

ذکر جريان مرگ مخدوم شريفي در حديقه الشيعه با وجود زنده بودن شريفي تا پايان حيات محقق اردبيلي دليل بر عدم انتساب اين کتاب به محقق اردبيلي است. در نسخه هاي حديقه الشيعه و کاشف الحق از آخرين لحظه هاي عمر مخدوم شريفي بحث شده است. (77) وي پس از مرگ شاه اسماعيل دوم در تاريخ (985 ق) به عثماني فرار کرد و سال ها در آنجا زندگاني گذراند. (78) در تاريخ وفات وي سخنان مختلفي گفته شده است. در کشف الظنون تاريخ وفات وي نخست سال 988 ق (79) و سپس سال 995 ق (80) ذکر شده است. برخي اين اختلاف نظر را تغيير ديدگاه وي دانسته اند (81) و برخي ديگر آن را تحريف ديدگاه نويسنده ي کشف الظنون بر شمرده اند. (82) محتشم کاشاني وفات مخدوم را به سال 992 ق دانسته است و برخي ديگر، تاريخ وفات وي را سال 998 ق دانسته اند. (83)
اما شواهد قطعي وجود دارد که ديدگاه مربوط به سال 988 ق، را ردّ مي کند. ديدگاه محتشم کاشاني نيز افزون بر آنکه با نظر مشهور مخالف است، به احتمال بسيار قوي درباره ي شخص ديگري است که ملقب به مخدوم بوده است؛ زيرا در آن عصر چندين نفر به اين نام و لقب شهرت داشته اند. نيز نه تنها قرينه اي وجود ندارد که مراد محتشم مخدوم مورد بحث باشد، بلکه قرينه بر آن هست که مقصود او شخص ديگري است با اين حساب، بايد همان قول مشهور را که سال وفات ميرزا مخدوم را 995 ق اعلام مي کند بپذيريم. (84) از جمله شواهدي که اين نظر را تأييد مي کند، ديدگاه قاضي نورالله شوشتري است.
قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين جريان وصيت ميرزا مخدوم (بازگشت وي به تشيع) را نياورده است، (85) با آنکه انگيزه ي کافي براي طرح وجود داشته است و کتاب مجالس المؤمنين نيز در سال 990 ق تأليف شده است. (86) اين بدان معناست که ميرزا مخدوم در آن زمان هنوز زنده بوده است و قاضي نورالله هم نمي توانسته است جريان مرگ مخدوم شريفي و وصيت وي را در مجالس المؤمنين گزارش کند. بنابراين، تاريخ اول (988 ق) براي زمان وفات مخدوم شريفي درست نخواهد بود. قاضي نورالله در کتاب مصائب النواصب نيز که آن را در ماه رجب سال 995 ق در هفده روز نوشته است، (87) از جريان فوت ميرزا مخدوم ياد نکرده است و اين مي تواند گواه ديگري باشد بر اينکه در زمان نگارش کتاب مزبور ميرزا مخدوم يا زنده بوده است و يا اگر وفات يافته بود، زمان وفات به قدري نزديک بوده است که خبر آن در هند به قاضي شوشتري نرسيده است وگرنه اشاره اي به جريان وصيت مخدوم در اين کتاب محذوري به همراه نداشت. از طرفي قاضي نورالله شوشتري در مقدمه ي اين کتاب و در شرح حال ميرزا مخدوم، تعبيرهايي به کار مي برد که فرضيه ي زنده بودن ميرزا مخدوم را به هنگام تأليف کتاب، تأييد و تقويت مي کند. وي خطاب به مخدوم شريفي مي گويد:
اي کسي که در وادي شهوات در تاريکي هاي خلوت شب با پشت و پهلو غوطه مي خوري! در بياباني از حيرت گرفتار آمده اي و نداي مرا نمي شنوي؛ در جهنمي سقوط کرده اي که چاره انديشي من تو را بيرون نمي آورد؛ آسمانت ابري و تاريک شده و آنگاه که نصيحت من تو را سودي نبخشد، تو به جستجوي آفتاب و روشنايي بر خواهي آمد. به خدا سوگند! تو براي اين امر خلق نشده و به اين کار مأمور نشده اي؛ تو در سايه سار پر مهر و بزرگ علوي پرورش يافتي، ولي در دامن اراذل اموي و عدوي غلتيدي؛ مسلمان به دنيا آمدي و از آتش پرستي سر درآوردي؛ پاک و قدسي بودي، ولي ناپاک و نجس شدي؛ شتر مرغ شدي؛ در حالي که بچه شتر بودي. «و به زودي ستمگران در مي يابند که به کجا باز مي گردند». شايد هنوز تزکيه کننده اي ميسرت نگشته است تا همانند پوست، دباغي و پاکيزه ات کند و هنوز پند دهنده ي هوشمندي را نيافته اي تا از اين راه باطل ناگوار بازت دارد؛ به هوش باش! من سخن حقي راکه دل هاي پاک از پذيرش آن سرباز نمي زنند و خودخواهي و تعصب مانع از پذيرش آن نمي شود، به تو مي گويم؛ پس نصيحت مرا بشنو و از رسوايي و فضيحت دوري کن، و بعد از اين به سوي کارهايي مانند [گذشته ات] باز نگرد؛ زيرا آن کارها [موجب] آتش جهنم و مايه ي بدنامي آيندگان است. (88)
در اين عبارت، قاضي نورالله، ميرزا مخدوم (صاحب نواقض الروافض) را به طور مستقيم مخاطب قرار مي دهد و در ابتدا او را نکوهش مي کند و در آخر، زبان به نصيحت او مي گشايد.
اين عبارت بي نياز از هر توضيحي است و زبان نصيحت گونه ي قاضي شوشتري نشان مي دهد که در زمان نوشتن اين کتاب (رجب سال 995 ق) هنوز ميرزا مخدوم شريفي زنده بوده است، يا دست کم زمان وفات وي به قدري نزديک بوده است که تا زمان نگارش کتاب حاضر، خبر آن به قاضي نورالله نرسيده است. (89) بنابراين، مي توان گفت به طور قطع ميرزا مخدوم در زمان وفات محقق اردبيلي (993 ق) زنده بوده است. پس محقق اردبيلي نمي توانسته است از وفات وي در حديقه الشيعه گزارش کند و اينکه در حديقه الشيعه جريان وفات وي گزارش شده است، به اين معنا اشاره دارد که مقدس اردبيلي نمي تواند نويسنده ي آن باشد.

ب) شواهد بيروني
يکم - قدمت نسخه ي کاشف الحق

تاکنون از ميان نسخه هاي شناسايي شده، قديمي ترين آن ها به کاشف الحق مربوط است که درست هفت سال پس از نسخه ي اصلي آن نوشته شده است. تاريخ کتابت نسخه ي اصلي که نويسنده در پايان به آن اشاره دارد، سال 1058 ق است (90) و نخستين نسخه ي رونوشت موجود، در سال 1056 ق تحرير شده است که در کتابخانه ي مدرسه ي حجتيه ي قم به شماره ي 82 موجود است. اما قدمت قديمي ترين نسخه ي شناسايي شده ي حديقه الشيعه به سال 1074 ق مي رسد که در کتابخانه ي دانشگاه لوس آنجلس آمريکا موجود است. البته نمي توان گفت نسخه ي مزبور به طور قطع همان حديقه الشيعه منسوب به محقق اردبيلي است؛ زيرا در معرفي آن با ترديد آمده است: «حديقه الشيعه: منسوب به ملا احمد اردبيلي که گويا از معزالدين محمد اردستاني است». (91) شايد گفته شود که تاکنون همه ي نسخه ها با نام «حديقه الشيعه» به مقدس اردبيلي نسبت داشته است. از اين رو، اين نسخه نيز بدون ترديد از اوست. اما اين سخن نمي تواند چندان استوار باشد؛ زيرا نسخه هاي ديگري نيز به اسم حديقه الشيعه ثبت شده است که محتواي آن همان کاشف الحق است. (92) از سوي ديگر، در گذشته نيز نسخه هايي با همين نام به اردستاني نسبت داشته است. (93) بنابراين، اين احتمال جدي است که
کتاب مزبور نيز همان کاشف الحق باشد.
هر چند به يقين مي توان حکم کرد که قدمت نسخه ي کاشف الحق به معني اصالت آن و متأخر بودن نسخه ي حديقه الشيعه به معناي جعلي بودن آن است، اين نکته روشن است که صرف منطقي بودن اين احتمال «ممکن است نسخه اي از حديقه الشيعه مربوط به قبل از تحرير کاشف الحق (پيش از سال 1058 ق) وجود داشته باشد که در آينده به دست آيد»، نمي تواند امتياز قدمت نسخه ي کاشف الحق را از بين ببرد. همچنين نمي تواند اصالت کتاب حديقه الشيعه را ثابت کند. تا نسخه اي از حديقه الشيعه مربوط به قبل از 1058 ق به دست نيايد، نسخه ي کاشف الحق به عنوان نسخه ي قديمي تر از اعتبار بيشتر و در نتيجه از اصالت قوي تر برخوردار خواهد بود. البته هر زماني که چنين نسخه اي يافت شود آن نسخه اعتبار و اصالت خود را خواهد داشت، اما تا آن زمان که شايد هرگز فرا نرسد، نسخه ي قديمي تر اعتبار و اصالت خود را خواهد داشت.
ادعا شده است نسخه اي که اول و آخر آن افتادگي دارد، در کتابخانه ي مجلس شوراي اسلامي به شماره ي 5730 موجود است که به قرن دهم هجري مربوط است، اما بررسي هاي کارشناسان بر اساس نوع کاغذ و خط و .... نشان داده است که نسخه ي مزبور به قرن 11 و 12 هجري مربوط مي باشد. (94)
تا کنون حدود 62 نسخه ي خطي از حديقه الشيعه شناسايي شده است (95) که هيچ کدام به قبل از 1058 ق (96) مربوط نمي شود. از مجموعه ي اين نسخه ها تنها پنج نسخه در سده ي يازدهم (97) و بقيه پس از آن تحرير شده اند. ناگفته نماند که اين نسخه ها نيز تا از نزديک بررسي نشوند، به طور قطع نمي توان حکم کرد که همان حديقه الشيعه منسوب به مقدس اردبيلي باشند و احتمال دارد برخي از اينها به اشتباه نسخه ي حديقه الشيعه معرفي شده باشند، ولي در اصل همان کاشف الحق باشند؛ چنان که درباره ي نسخه هاي شماره ي 21/21 و شماره ي 17/2 کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني چنين بوده است. اين کتاب ها عنوان حديقه الشيعه دارند، ولي محتواي آن ها همان کاشف الحق است. برخي ديگر با آنکه به هيچ نامي در متن معرفي نشده اند، اما باز هم به نام حديقه الشيعه ثبت شده اند. (98) در اينجا نيز اين احتمال بسيار جدي مي نمايد که برخي از اين نسخه هاي معرفي شده به نام حديقه الشيعه، همان کاشف الحق باشد و اين احتمال درباره ي نسخه ي کتابخانه ي لس آنجلس بسيار بيشتر از بقيه ي نسخ مي باشد. به هر حال، با صرف نظر از اينکه اين نسخه ها همگي همان حديقه الشيعه اند يا برخي از آن ها کاشف الحق اند، اين نکته يقيني است که تاريخ نگارش آن ها از نگارش کاشف الحق است و اين خود، اين فرضيه را که حديقه الشيعه تعريف شده ي کاشف الحق است، قوت مي بخشد. به ويژه اينکه نسبت به حديقه الشيعه، نسخه هاي بيشتري از کاشف الحق از سده ي يازدهم هجري در دسترس است. (99) در اين سده و سده هاي بعدي، مبارزات سختي از سوي حکومت صفويه و قاجاريه و جامعه ي ديني آن زمان عليه تصوف جريان داشت و احتمال نابودي اين نسخه ها و انگيزه ي کافي براي محو آن ها و نگارش و حفظ نسخه هاي حديقه الشيعه بيش از هر زمان ديگري بود. با اين همه، نسخه هاي بسيار بيشتري از کاشف الحق (100) در مقايسه با حديقه الشيعه (101) از سده ي يازدهم بر جاي مانده است. اين خود گواه مناسبي بر فراگيري کاشف الحق است که به گونه اي تأييد مي کند که جامعه ي آن روز اين کتاب را بيشتر به نام نويسنده ي آن (معزالدين اردستاني) مي شناخته اند تا به نام مقدس اردبيلي. نيز اگر اين وجه را نيز بيفزاييم که نسخه اي از حديقه الشيعه پيش از 1058 ق به دست نيامده است، (102) خود دليل قانع کننده اي مي شود بر اينکه حديقه الشيعه تحريف شده ي کاشف الحق است. با توجه به اينکه از آخرين اثر مقدس اردبيلي (103) نسخه هايي با فاصله ي چهار و شش سال (104) پس از نسخه ي اصلي و نسخه هاي ديگري با فاصله ي بيشتري اما مربوط به همان سده ي يازدهم هجري (105) و پيش از 1058 ق وجود دارد، اين پرسش مطرح مي شود که چرا از حديقه الشيعه چنين نسخه اي وجود ندارد؟ اين پرسش تنها يک پاسخ مي تواند داشته باشد و آن اينکه اين اثر از آنِ مقدس اردبيلي نيست، بلکه بسيار بعدتر از او برخي با تحريف کتاب ديگري آن را به وي نسبت داده اند تا از وجهه ي مردمي وي عليه صوفيه سود برند. (106) احتمال اينکه صوفيه نسخه هاي از حديقه الشيعه را نابود کرده باشند، ادعايي است که اثبات آن نيازمند شواهد قوي است؛ زيرا انگيزه و نيروي کافي از سوي مخالفان صوفيه در آن زمان وجود داشته است که اين کتاب را از نابودي حفظ کنند. اگر کاشف الحق که به نوعي در طرفداري از صوفيه نگاشته شده است، با وجود فضاي ضد صوفيانه ي آن زمان، نسخه هاي زيادي از آن بر جاي مانده است، پس به طريق اولي نسخه هايي هر چند اندک از حديقه الشيعه نيز مي توانسته بر جاي بماند. اينکه حتي نسخه اي از آن بر جا نمانده است، تنها به دليل پيش گفته مي تواند باشد.

دوم - نبود جلد اول حديقه الشيعه

تا کنون نزديک به 62 نسخه ي خطي براي جلد دوم ادعايي حديقه الشيعه شناسايي شده و حدود 43 نسخه ي خطي نيز از کاشف الحق يافت شده است. با اين همه، براي جلد اول حديقه الشيعه حتي يک نسخه ي خطي هم يافت نشده است و کسي جز آقاي فشاهي (107) ادعاي ديدن آن را نکرده است. ممکن است آقاي فشاهي نيز کتاب ديگري را ديده باشد؛ چنان که هواداران انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي نيز ادعاي وي را بر همين احتمال حمل کرده اند و ادعاي وي را در حد اعتنا ندانسته اند. (108) احتمال جدي تر اين است که وي براي تقويت ادعاهايش عليه صوفيه در همان گفتار، آن را خود بر ساخته باشد؛ زيرا وي پس از آن که ادعاي رويت نسخه را مي کند، هيچ توضيحي ارائه نمي دهد که آن را کجا و نزد چه کسي و يا در کدام کتابخانه ديده است و در ادامه ي سندسازي عليه صوفيه نيز که اين نسخه مي توانست کمک مؤثري براي اثبات ادعاهايش باشد، باز هيچ حرفي از اين نسخه ي ادعايي به ميان نمي آورد؛ در حالي که تنها ارائه ي چند شاهد براي اثبات ادعاي وجود چنان نسخه اي کافي بود و ديگر به آن همه دليل تراشي هاي بعدي نيازي نمي افتاد. به نظر مي رسد تحريف کننده ي کتاب حديقه الشيعه با ارجاع به آدرسي که هرگز يافت نمي شود (يعني جلد اول) خواسته است خوانندگان را به حالت ترديد نگاه دارد و بارها با اصرار بر اينکه اين کتاب جلد دوم است، (109) خواسته است ادعاي آغازين را (جلد اول داشتن کتاب) تقويت کند. پاسخ اين پرسش براي مخاطب هوشمند جدي است که چه ضرورتي داشت که نويسنده در جاهايي که مخاطب به يادآوري جلد دوم بودن کتاب نيازي احساس نمي کند، يادآوري جلد دوم بودن به او گوشزد شود؟ به هر حال، چنين مي نمايد که نويسنده نگراني و دغدغه اي از پذيرفته نشدن ادعاهايش در کتاب داشته است و از اين رو، هر از چندگاهي، به نام نويسنده (110) و گاهي به جلد دوم بودن آن و مواردي نيز به جلد اول داشتن (111) اشاره کرده است تا اين نگراني را از خود دور سازد. اينگونه وسواس به خرج دادن تا حدي موفقيت آميز بوده است؛ زيرا مدت هاست که بسياري را به بيراهه کشانده است تا به ناروا کتاب حديقه الشيعه را از مقدس اردبيلي بدانند.

سوم - ذکر نشدن روايت هاي حديقه الشيعه در بحار الانوار

يکي ديگر از شواهدي که به ناروا بودن انتساب حديقه الشيعه يا دست کم بخشي از آن به محقق اردبيلي که روايت هاي مخالف صوفيه دارد، کمک مي کند نيامدن اين روايت ها (112) در بحار الانوار است. با اهتمامي که علامه مجلسي به گردآوري روايات (اعم از صحيح يا سقم) (113) از اهل بيت (ع) داشته اند، (114) هيچ حديثي را که منبع آن تنها کتاب حديقه الشيعه بوده است يا کتابي که فقط حديقه الشيعه از آن روايت نقل کرده باشد، نقل نکرده است و روايت هايي نيز که حديقه الشيعه در قدح صوفيه آورده است و بنابر برخي ادعاها، منبع آن الفصول التامه (115) يا ايجاز المطالب، الهادي الي النجاه و الرد علي اصحاب الحلاج (116) مي باشد، در بحار الانوار نقل نشده است. اين بدان معناست که علامه مجلسي يا به انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي ترديد داشته است و يا روايات آن را جعلي مي دانسته است؛ زيرا ذکر نشدن اين روايت ها در بحار الانوار به دليل ضعف آن ها نبوده است؛ چون فرض حديقه الشيعه بر اين است که روايات نقل شده در آن، صحيحه اند. از سوي ديگر، بعيد مي نمايد که از کتاب هايي که به عنوان منبع اين روايت ها ياد شده است، هيچ کدام به دست مجلسي نيفتاده باشد؛ زيرا وي اهتمام جدي در گردآوري منابع روايت ها داشته و امکانات مادي براي تهيه ي اين منابع هم از سوي وي فراهم بوده است و همواره مي کوشيد صحيح ترين نسخه ها را تهيه کند و کتاب هايي که او براي نوشتن بحار الانوار گرد آورد، از آثار کميابي بود که دسترسي به آن براي هر کسي ممکن نبود. (117)
وي تلاشش را بر روي تهيه و جمع آوري کتاب هاي حديثي و گردآوري اخبار و آثار ائمه (ع) و تدوين آن به کار بست و براي جمع آوري کتاب هاي قديمي و دور از دسترس همه جا را تفحص کرد و در اين راه از شاگردان و دوستانش که به مسافرت به نقاط دور دست مي رفتند، استمداد مي جست. (118)
اين تلاش ها به گونه اي بود که «وقتي شنيد کتاب مدينه العلمِ صدوق در يمن يافت شده است، شاه را براي به دست آوردن آن ترغيب نمود و شاه نيز يکي از سران دولت را با هداياي گران بها نزد حاکم يمن فرستاد تا کتاب مزبور را بياورد». (119)
با اين حال، وقتي علامه مجلسي به کتاب هاي اشاره شده در حديقه الشيعه استناد نمي کند، اين کار، معناي ديگري را به دست مي دهد و آن اينکه چه بسا وي اين کتاب ها را داشته است، ولي روايات مزبور را در آن ها نيافته است و بدين ترتيب، اين ادعا که منبع روايت هاي مورد نظر آن کتاب هاست، از اساس بي ربط باشد. در تأييد اين احتمال مي توان افزود که در متن حديقه الشيعه نيز جز يک مورد، به صراحت به اين کتاب ها ارجاع داده نشده است. يا آنکه بگوييم او در اصل، اين کتاب ها را پيدا نکرده است که اين خود دليلي است بر آنکه تنها نام اين کتاب ها وجود داشته است و با توجه به فاصله ي زماني اندک (کمتر از صد سال) تأليف بحار الانوار (120) با زمان نگارش حديقه الشيعه که بنابر ادعا، آخرين کتاب محقق اردبيلي است، (121) نمي توان پذيرفت همه ي آن آثار از بين رفته باشد؛ به گونه اي که با تلاش علامه مجلسي هم قابل دستيابي نبوده باشد. چنين امري هر چند محال عقلي ندارد، به طور عادي پذيرش آن دشوار است. مجلسي يکي از منابع بحار الانوار را کتاب هاي محقق اردبيلي معرفي مي کند (122) و کتاب هاي ايشان را از دقيق ترين و محققانه ترين کتاب ها معرفي مي کند. (123) از سويي، وي فصلي را به بحث از وثاقت منابع بحار الانوار و ميزان اين وثاقت اختصاص مي دهد (124) و در آن برخي کتاب هايي را که به نحوي نسبت آن ها به نويسندگانشان روشن نبوده است، مشخص و معرفي کرده است و برخي کتاب ها را نيز هر چند نويسنده ي آن ها يافت نشده است، ولي چون روايات نقل شده در آن ها معتبر بوده اند، آن ها را جزء منابع بحار الانوار قرار داده است. (125) با اين همه، از حديقه الشيعه سخني به ميان نمي آورد؛ در حالي که مي دانيم در زمان تأليف بحار الانوار، با توجه به اظهارنظرهاي متناقضي که در مورد مؤلف حديقه الشيعه بود، در انتساب حديقه الشيعه به محقق اردبيلي ترديد بوده است و بعيد مي نمايد که علامه مجلسي به اين ترديدها بي توجه باشد. از سوي ديگر، روايات مربوط به قدح صوفيه در حديقه الشيعه، منبع ديگري هم ندارد تا گفته شود علامه مجلسي همانند بسياري از منابع بحار الانوار، آن ها را بي واسطه از منبع اصلي نقل کرده است و از اين رو، به منبع دست دوم يا دست سومي، همچون حديقه الشيعه نياز نيفتاده است؛ (126) زيرا ذکر نشدن اين روايت ها در بحار الانوار اين فرض را از اساس باطل مي کند.
بنابراين، مي توان به اين اطمينان دست يافت که روايت هاي مورد استناد حديقه الشيعه (در قدح صوفيه) نزد مجلسي اعتبار نداشته اند و اين اعتبار نداشتن يا به سبب ترديد در نسبت کتاب به مقدس اردبيلي بوده است و يا آنکه آن ها را از اساس از روايت هاي موضوعه مي دانسته است؛ زيرا وي بنابر تصريح خودش روايت هايي که صحيح مي دانسته، حتي در صورت ناشناخته بودن مؤلف منبع آن روايت ها، آن ها را نقل کرده است. علامه مجلسي تنها دو حديث از روايت هاي حديقه الشيعه درباره ي قدح صوفيه را در منابع ديگر يافته و آن ها را در بحار الانوار نقل کرده است. آن دو حديث يکي وصيت پيامبر اکرم (ص) به ابوذر است (127) و ديگري توقيعي است که بنابر ادعا (128) درباره ي حلاج صادر شده است. (129) غير از اين دو حديث، با آنکه روايت هاي ديگري نيز درباره ي صوفيه در بحار آمده است، اما از روايات حديقه الشيعه نيامده است و اين ما را به صحت اين فرضيه نزديک مي کند که علامه مجلسي به اين روايت ها و منبع آن (حديقه الشيعه) اطمينان لازم نداشته است.

چهارم - گواهي شاه محمد دارابي

وي ادعا کرده است که در هند شاهد تأليف کتاب ياد شده از سوي ملامعز اردستاني بوده است. (130) اين گواهي مي توانست کمک خوبي براي ختم دعوا باشد، اما برخي درستي آن را رد کرده (131) و گفته اند ديدار وي که «در سال 1104 ق ديده در اصفهان اين کتاب به اسم ملا [اردبيلي نسبت داده] شده» هر چند با توجه به مسافرت وي به هندوستان و بي خبري او از شهرت کتاب به نام مقدس اردبيلي، عذر وي در اين بي اطلاعي پذيرفته است، اما شهرت کتاب پيش از آن تاريخ بوده است؛ زيرا هم کتاب انساب النواب وهم کتاب الاثني عشريه که هر دو در سال 1076 ق تأليف شده اند از اين کتاب ياد کرده اند. (132)
درباره ي اين مناقشه بايد گفت اولاً: ياد کردن انساب النواصب از حديقه الشيعه محل تأمل است؛ زيرا برخي از نسخه هاي خطي موجود نشان مي دهند که استرآبادي در کتابش (انساب النواصب)، نامي از حديقه الشيعه نبرده است و به عکس، از کاشف الحق فراوان نام برده و بدان استناد کرده است. اگر حديقه الشيعه نيز نزد وي موجود بود و اعتبار مي داشت، بايد به جاي کاشف الحق به آن استناد مي کرد. اينکه در برخي ديگر از نسخه هاي خطي، کتاب مزبور از حديقه الشيعه نام برده شده است، مي تواند ناشي از افزودگي ناسخان آن باشد؛ (133) ثانياً: به لحاظ تاريخي استبعادي ندارد که دارابي، اردستاني را ديده باشد؛ زيرا سال تأليف کاشف الحق 1058 ق و سال وفات دارابي (اندکي زودتر از) 1130 ق است. (134) اين بدان معناست که دارابي (حدود) 72 سال پس از تأليف کتاب در گذشته است. اگر سن دارابي را به هنگام نگارش کتاب مزبور 20 سال در نظر بگيريم، تازه وي هنگام وفاتش 92 ساله بوده است که چنين سني دور از انتظار نيست و بدين ترتيب، سن وي نه تنها بيشتر از صد سال نمي شود، بلکه به صد سال هم نمي رسد تا موجب استبعاد شود.
گفتني است در تراجم دو نفر به اسم "شاه محمد دارابي" معروف اند. يکي "مولي شاه محمد بن محمد دارابي اصطهباناتي شيرازي" از عالمان صاحب نام و داراي آثاري در حديث، حکمت، تصوف و اشعار عرفاني که در شيراز مقيم بوده و در همانجا نزديک به سال 1130 ق از دنيا رفته است. وي در اشعارش به "عارف" تخلص مي کرده است؛ (135) ديگري "مولي شاه محمد دارابي" صاحب تذکره الشعراء که مقيم هند بود و در شعر به "شاه" تخلص مي کرد و همانجا به شهادت رسيده است. (136)
مراد از مولي محمد دارابي که از کتاب ملامعز اردستاني گزارش کرده است همين فرد دوم است که او ساکن هند بوده و به ايران سفر کرده است. مولي محمد اولي که در اصطهبانات متولد شد و مقيم شيراز بود در همان جا از دنيا رفته است، به ظاهر از ايران خارج نشده و هيچ منبعي به مسافرت وي به خارج از ايران اشاره اي نکرده است. برعکس، از سکونت وي در شيراز و سپس وفات او در همانجا سخن به ميان آمده است. (137)
اما اينکه دارابي ادعا کرده است که بعدها در اصفهان ديده است که اين کتاب دفعه واحده جلوه ي ظهور يافته است، اين ادعا زياني به ادعاي قبلي وي وارد نمي کند؛ زيرا به گفته ي مستشکل، (138) اين مي تواند به جهت بي خبري وي از موقعيت جديد يعني اصفهان بوده است که وي در آنجا حضور نداشته است و چون چنين اتفاقي را تصور نمي کرد، اين امر به نظر بديع آمده است. با همه ي اينها اينکه 28 سال پيش نام اين کتاب در اثني عشريه يا انساب النواصب؟! (139) آمده است، دليل نمي شود که ادعاي دارابي که در سال 1058 ديده که ملامعز اردستاني آن را نوشته است، (140) درست نباشد؛ زيرا صرف آمدن نام کتاب در دو اثر ياد شده دليل غلط بودن ادعاي دارابي نمي تواند باشد. اما اينکه در زمان تأليف اثني عشريه، انتساب اين کتاب به اردبيلي مشهور بوده است، چندان قابل اعتماد نمي تواند باشد؛ زيرا در همان زمان محقق سبزواري (م 1090 ق) و ملامحمود خراساني (141) که از معاصران حرّ عاملي بودند، اين انتساب را انکار کرده اند. (142) علاوه بر اين، از متن اثني عشريه (143) بر مي آيد که حرّ عاملي به آن دسترسي داشته باشد و مستقيم از آن نقل کند؛ در حالي که در همان زمان حرّ عاملي خود کتاب حديقه الشيعه را نديده است. نقل با واسطه ي حرّ عاملي از حديقه الشيعه نشان مي دهد که نسخه هاي اين کتاب در آن زمان حتي در حدي نبود که عاملي به آن دسترسي داشته باشد و به طور مستقيم از آن نقل کند؛ در حالي که همان زمان استرآبادي در انساب النواصب بارها از کاشف الحق به طور مستقيم نقل کرده است. (144) اين بدان معناست که شهرت کاشف الحق در همان زمان (1076 ق) بيشتر از حديقه الشيعه بوده است؛ زيرا با توجه به اعتبار و وجهي علمي و شهرت مردمي مقدس اردبيلي، در مقابل گمنامي و ضعف علمي نويسنده ي کاشف الحق، سزاوار و ضرورت مي نمود که استرآبادي از حديقه الشيعه به جاي کاشف الحق استفاده کند؛ در حالي که چنين نکرده است و اين بجز شهرت نداشتن حديقه الشيعه و يا ترديد در نسبت آن به مقدس اردبيلي معناي ديگري نمي تواند داشته باشد.
اما اين ادعا که دارابي با ملامعز اردستاني ملاقات کرده و ديده است که او اين کتاب را مي نويسد، ولي متوجه نبوده که اين کتاب را از روي حديقه الشيعه مي نويسد، (145) بايد بر شاهد قابل قبولي استوار باشد تا بتوان آن را پذيرفت و البته چنين شاهدي وجود ندارد. در مقابل، مي توان ادعا کرد که ملامعز کتاب را از خود نوشته است. از قضا اين ادعا با شواهد زيادي همراه است که در اين نوشتار به قدر کافي به آن ها اشاره شد.

ديدگاه ديگران درباره ي حديقه الشيعه

ميزان اعتبار ديدگاه ديگران درباره ي اين کتاب، اگر با ذکر شواهد همراه باشد، به همان ميزان اعتبار شواهد آن خواهد بود و اگر شواهد ذکر نشود صرف ابراز نظر در جايي که نظر مخالف وجود دارد، نمي تواند گره گشا باشد و نمي شود آن را بر نظر مخالف برگزيد. در اين موضوع نيز، برخي بدون شواهد حديقه الشيعه را به مقدس اردبيلي نسبت داده اند و در مقابل، برخي ديگر به همين روش آن را انکار کرده اند. البته آن ها که به اثبات و انکار متوسل مي شوند، بي گمان شواهدي براي خود دارند، اما تا وقتي آن شواهد بيان نشوند قضاوت درباره ي ميزان اعتبار اين ديدگاه ها دشوار خواهد بود. به ويژه اگر اظهار نظر کننده ي خود طرف دعوا باشد، ولي اگر اظهار نظر وي در جهت مقابل ادعايش و به نفع طرف مقابل باشد و يا دست کم در شواهد و ادله اي که به نفع خود وي است، ترديد نمايد، در اين موارد اگر شواهد هم بيان نشود، مفيد خواهد بود.

نتيجه گيري

با توجه به شواهد ارائه شده نمي توان کتاب حديقه الشيعه را به محقق اردبيلي نسبت داد. ساختار به هم ريخته ي کتاب و در مقابل، ساختار منسجم کاشف الحق، داخل شدن ناشيانه ي نام مقدس اردبيلي در کتاب، تناقض ها و ضعف هاي ناشي از ناتواني علمي نويسنده، ذکر وصيت مخدوم شريفي در حديقه، يافت نشدن نسخه اي از حديقه پيش از تحرير کاشف الحق و نيز يافت نشدن نشاني از جلد اول ادعايي حديقه با وجود فراواني نسخه هاي جلد دوم آن، ترديد مجلسي درباره ي انتساب حديقه الحقيقه به اردبيلي و نياوردن روايت هاي آن در بحار الانوار هيچ کدام اجازه نمي دهند که ما انتساب کتاب ياد شده را به مقدس اردبيلي بپذيريم. اين کتاب در اصل از آن ملامعز اردستاني و برخي براي مقاصد خاص، رساله اي را که به ظاهر آن هم به طور جداگانه به نام مقدس اردبيلي جعل شده است، به کتاب مزبور افزوده اند و با حذف و اضافاتي چند آن را به نام محقق اردبيلي جا انداخته اند.

پي نوشت ها :

1. ر.ک: حر عاملي، الرساله الانثي عشريه في الرد علي الصوفيه، عکس صفحه ي آخر نسخه ي خطي همين رساله.
2. حدود 43 نسخه، ر.ک: زماني نژاد، علي اکبر، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 228-231.
3. ر.ک: محمدجعفر بن صفر مجذوبعلي شاه (کبودرآهنگي)، مرآه الحق، تصحيح: حامد ناجي اصفهاني، ص 70.
4. کيهان انديشه، شماره ي 7، (سال 1365)، ص 31.
5. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه؛ ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج 5، ص 418.
6. ر.ک: آقا بزرگ تهراني، طبقات اعلام الشيعه، ج 4، ص 8-9.
7. هر چند برخي از نسخه هاي خطي به همين نام دقيقاً مطابق نسخه ي کاشف الحق است؛ ر.ک: نسخه هاي شماره 21/21 و 17/2، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني.
8. ر.ک: معزالدين اردستاني، کاشف الحق، ص 11، نسخه ي حجتيه شماره ي 82؛ نسخه هاي خطي شماره 18/17، 17/21، 17/2 کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني و نسخه هاي خطي شماره ي 3214 و 1628 و 9 کتابخانه ي مسجد اعظم قم؛ ر.ک: همين نوشتار بخش ضمايم، فصل 4، ضميمه ي 4-1 و 4-2.
9. شايد دليل ساختار و فهرست بدان جهت باشد که بخش صوفيه در اين فهرست ايجاد ناهمگوني مي کرده است.
10. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 12، چاپ اسلاميه، ص 20، چاپ انصاريان.
11. مانند نسخه ي خطي شماره 33/13، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني.
12. مانند نسخه ي خطي شماره 3214 کتابخانه ي مسجد اعظم قم و شماره ي 21/21، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني. البته عنوان اين نسخه حديقه الشيعه است، اما محتوا و ساختار آن همان کاشف الحق است.
13. به ويژه نسخه ي حجتيه قديمي ترين نسخه ي آن است و تنها هفت سال پس از نسخه ي اصلي نوشته شده است.
14. ر.ک: نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره ي 82 حجتيه، نسخه هاي خطي شماره 32/14، 21/21، 18/17، 17/21، 17/2، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني، نسخه هاي خطي شماره 3214، 1598، 1628، 9، کتابخانه ي مسجد اعظم قم و نسخه ي خطي شماره 1408 کتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي؛ در همه ي اين نسخه ها اين گونه آمده است: «و اين رساله انشاء الله مرتب مي شود بر مقدمه و بابي و خاتمه» و باب را با ياء وحدت آورده است؛ يعني کتاب يک مقدمه يک باب و يک خاتمه دارد.
15. حتي گاهي اين اشتباه در مواردي ممکن است بيشتر از اين حد باشد؛ چنان که در نسخه ي خطي 32/14 عنوان "باب" تنها در فهرست آمده و در جاي خود حذف شده است.
16. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 734، چاپ انصاريان.
17. اين بخش هاي کوتاه در نسخه کاشف الحق وجود ندارد.
18. که خود شامل 11 بحث فرعي به تناسب شرح حال يازده امام مي شود.
19. به صورت ترتيب يک تا دوازده مي باشد.
20. ساختار مربوط به فصل هاي دوازده گانه.
21. مربوط به امامت.
22. مربوط به بحث فرق.
23. آخرين کتاب مقدس اردبيلي زبده البيان است که در تاريخ 998 ق نگاشته شده است.
24. برابر ذکر نام آخرين کتاب محقق اردبيلي در حديقه الشيعه، بايد اين کتاب، آخرين اثر وي قلمداد شود.
25. نمايد؛ طبق نسخه ي حديقه الشيعه.
26. تا اينجا با نسخه ي خطي مزبور يکي است.
27. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 605 و 606، چاپ اسلاميه و ص 803 و 804، چاپ انصاريان.
28. ر.ک: همان، شماره 29/43 کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني.
29. ر.ک: همان. بايد گفت در گذشته، معمول بوده است که براي حفظ از به هم خوردگي صفحات کتاب، به جاي شماره صفحه از روش نوشتن اولين کلمه صفحه ي بعد در پايين سمت چپ صفحه ي قبل استفاده مي شد که در اين جا نيز از اين روش بهره گرفته شده است.
30. يعني زمان تأليف آخرين اثر مقدس اردبيلي، زبده البيان. ر.ک: زبده البيان في احکام القرآن، صفحه ي پاياني کتاب.
31. با توجه به ذکر نام زبده البيان در اين کتاب مي بايست پس از زبده البيان تأليف شده باشد؛ آن هم پيش از سال 993 ق که سال وفات مقدس اردبيلي است.
32. سال 989 ق.
33. ر.ک: مقدس اردبيلي، زبده البيان في احکام القرآن، ص 198، 506 و 512.
34. همان، ص 198.
35. ر.ک: همو، حديقه الشيعه، ص 144، 6، 177، 815.
36. همان، ص 177 و 815.
37. همان، ص 615-816.
38. يعني از 989 هـ سال تأليف زبده البيان تا 993 هـ سال وفات مقدس اردبيلي. البته اين فرض که حديقه الشيعه در آخرين سال حيات وي تأليف شده باشد.
39. براي گرايش وي به تصوف و عرفان ر.ک: اردبيلي، الحاشيه علي الهيات الشرح الجديد علي التجريد، تحقيق: احمد عابدي، ص 91-92.
40. ر.ک: نسخه ي خطي کاشف الحق به شماره 17/21 مربوط به کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني.
41. ر.ک: نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره 32/145، 21/21، 17/2، 18/17 و نسخه ي خطي حديقه الشيعه به شماره ي 33/13 مربوط به همان کتابخانه و نيز نسخه هاي حديقه الشيعه چاپ اسلاميه، ص 770 و چاپ انصاريان ص 1015 و نيز نسخه هاي خطي کاشف الحق به شماره 3214، 1598، 1628، 9 مربوط به کتابخانه ي مسجد اعظم قم.
42. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 1021، پاراگراف اول و دوم و ص 1023، چاپ انصاريان.
43. ر.ک: همان، ص 1024 و 1027.
44. آوردن عنوان «نکته ها» در آغاز بخش هاي مربوطه.
45. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 249-250.
46. نويسنده در آغاز اين نقل قول بدان اشاره کرده است.
47. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 19.
48. البته اينکه اصل قضيه مورد قبول و ادعاي صوفيه مي باشد، به بحث حاضر ربطي ندارد.
49. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 250.
50. همان. در پايان نقل قول اين عبارت آمده است: «تا اينجا مجملي از کلام ابن ابي الحديد است».
51. مقدس اردبيلي، اصول دين، ص 141-142.
52. همو، حاشيه ي شرح تجريد، ص 332 و نيز ص 334.
53. ر.ک: همو، ص 128، 196 و 364. در نسخه ي کاشف الحق از اين پسوندها خبري نيست. اين جا است که در عين ناصبي خوانده شدن غزالي به مطلبي از وي در جهت تأييد حکايت غدير و نصب و جانشيني حضرت امير (ع) استناد مي شود. ر.ک: همان، ص 128. در صفحه 364 نيز به مطلبي از وي براي جريان قلم و دوات خواستن پيامبر و مخالفت و گستاخي عمر نقل مي شود.
54. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 754.
55. همان، ص 72، چاپ اسلاميه، ص 100، چاپ انصاريان.
56. همان، ص 67، چاپ اسلاميه، ص 94 و 515، چاپ انصاريان.
57. همان، ص 92، چاپ اسلاميه، ص 128، چاپ انصاريان.
58. همان، ص 351، چاپ انصاريان.
59. همان، ص 219.
60. همان، ص 441.
61.همان، ص 487.
62. براي آگاهي بيشتر از آثار وي ر.ک: زماني نژاد، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 306-153.
63. ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 352.
64. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، چاپ انصاريان، مقدمه، صفحه ي چهل و چهار.
65. ميرزا محمدباقر خوانساري موسوي، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج 1، ص 84.
66. ابوالفتوح رازي، تفسير ابوالفتوح رازي، تصحيح: محمدجعفر ياحقي و محمدمهدي ناصح، ج 1، ص 13.
67. سيد محمد علي قاضي طباطبايي، تحقيقي درباره ي اول اربعين حضرت سيد الشهداء، ص 145.
68. محمدبن حسين حر عاملي، الاثني عشريه، ص 30.
69. چنان که صاحب مستدرک مي گويد؛ ر.ک: حسين نوري،؛ خاتمه مستدرک الوسائل الشيعه، ج 2، ص 102.
70. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، مقدمه، صفحه ي شصت و چهار.
71. همان، ص 573، 586، 602، 604، چاپ اسلاميه؛ همان، ص 761، 799، 802، چاپ انصاريان؛ ابوالفتوح رازي، التفسير، (مقدمه) ج 1، ص 14؛ ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ص 361-348. جالب است بدانيم که اين عبارات نامناسب در همان قسمت بخش صوفيه آمده است و اين خود فرضيه ي افزودگي اين بخش را تقويت مي کند. مقاله ي «بررسي حديقه الشيعه» با آن که با اين عبارات و اشکال منتقدين آن، پرداخته اما از کنار آن بدون پاسخ عبور کرده است و اين بدان معني است که جوابي مناسب براي آن وجود نداشته است.
72. تفصيل اين بحث را در شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تألفات او مقاله ي «بررسي حديقه الشيعه» ص 1361-348 پي بگيريد.
73. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 141 چاپ اسلاميه، نويسنده در اين مورد داستان عوامانه اي را نقل مي کند که نسبت آن با رتبه ي علمي محقق اردبيلي قابل پذيرش نيست.
74. مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 755، چاپ انصاريان، ص 568، چاپ اسلاميه؛ براي تفصيل اين بحث ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 355-353.
75. حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ص 361.
76. ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجله ي حوزه، شماره ي 75، ص 216-157 و 199-195.
77. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 1027، چاپ انصاريان، ص 780، چاپ اسلاميه.
78. ر.ک: اسکندر بيگ منشي ترکمان، تاريخ عالم آراي عباسي، ج 1، ص 221-224.
79. مصطفي عبدالله قسطنطني رومي (معروف به حاجي خليفه)، کشف الظنون من اسامي الکتب و الفنون، بيروت، انتشارات دارالفکر، 1999 م، ج 1، 527.
80. همان، ج 2، ص 617.
81. ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجله ي حوزه، ش 75، ص 211.
82. ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ص 339.
83. ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ج 5، ص 193.
84. آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج 15، ص 240 و ج 20، ص 76 و ج 24، ص 291؛ طبقات الاعلام الشيعه، ج 4، ص 176 و 246؛ کشف الظنون، ج 5، ص 184.
85. ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 8، ص 340.
86. ر.ک: عبدالله افندي اصفهاني، تعليقه امل الامل، ص 328.
87. ر.ک: قاضي نورالله شوشتري، مصائب النواصب في الرد علي نواقض الروافض، تحقيق: قيس العطار، ج 2، ص 275.
88. همان، ص 61.
89. از آنجا که مخدوم شريفي در مکه وفات يافته و خبرهاي مکه به اقتصا نقاط بلاد مسلمان نشين سريع تر از هر جاي ديگري توسط حاجيان منتقل مي شده، بنابراين خبر اين واقعه نمي توانسته ديرتر از يک سال به هند برسد.
90. بُوَد پنجاه و هشت بعد هزار که به پايان رسيد اين گفتار.
91. ر.ک: فهرست نسخه ي خطي دانشگاه تهران، ج 9، ص 385.
92. ر.ک: نسخه هاي خطي شماره 21/21 و شماره 17/2 متعلق به کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني، اين اميدواري وجود دارد که با تفحص در ديگر نسخه هاي خطي حديقه الشيعه بتوان موارد ديگري از اين جابجايي ها را يافت.
93. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه، ص 418.
94. ر.ک: علي اکبر زماني نژاد، «کتاب شناسي و نسخه شناسي آثار محقق اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 8، ص 219.
95. بگذريم که برخي از اين نسخه ها همان کاشف الحق است و به اشتباه به نام حديقه الشيعه ثبت شده است.
96. سال نگارش کاشف الحق.
97. مانند نسخه هاي خطي کتابخانه ي لس آنجلس مربوط به سال 1074 ق، کتابخانه ي نوربخش مربوط به سال 1084 ق، خانقاه نعمت اللهي، کتابخانه ي وزيري مربوط به سال 1094 ق، کتابخانه ي ملي مربوط به سال 1098 ق و کتابخانه ي مدرسه ي بروجردي مربوط به سال 1092؛ ر.ک: شرح حال محقق اردبيلي، ج 8، ص 220-227.
98. مانند نسخه هاي شماره 4166 کتابخانه ي مجلس شوراي اسلامي و شماره ي 59 کتابخانه ي دانشکده ي حقوق.
99. تا به حال 17 نسخه مربوط به اين قرن شناسايي شده است، مانند نسخه ي سال 1065 ق متعلق به مدرسه ي حجتيه که تنها هفت سال پس از نگارش کاشف الحق به تحرير درآمده ونسخه هاي خطي کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران مربوط به سال 1069 ق، کتابخانه ي شيخ الشريعه مربوط به سال 1071ق، کتابخانه ي آيت الله گلپايگاني مربوط به سال 1075 ق، کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران مربوط به سال 1080 ق، کتابخانه ي ملي مربوط به سال 1084ق، آستانه ي مقدس قم مربوط به سال 1077 ق، کتابخانه ي دانشکده الهيات و معارف تهران مربوط به سال 1088 ق، کتابخانه ي مجلس شورا (سنا) مربوط به سال 1090 ق، کتابخانه ي وزيري مربوط به سال 1091 ق، کتابخانه ي دانشگاه اصفهان مربوط به سال 1090 ق، کتابخانه ي ملک مربوط به سال 1092 ق، کتابخانه ي اميرالمؤمنين (ع) مربوط به سال 1092 ق، کتابخانه ي قدس رضوي مربوط به سال 1098 ق، دو نسخه از کتابخانه ي ملک مربوط به سده ي يازده، يک نسخه از کتابخانه ي اميرالمؤمنين (ع) مربوط به سده ي يازده، و يک نسخه از کتابخانه ي دانشکده ي الهيات و معارف تهران مربوط به سده ي مزبور.
100. 19 نسخه.
101. 5 نسخه.
102. با وجود انگيزه ي زيادي که براي رونويسي و حفظ چنين کتابي (بر اثر جو ضد صوفيانه ي آن زمان) وجود داشته است.
103. زبده البيان، تأليف 989 ق.
104. يعني سال هاي 939 ق و 995 ق.
105. يعني نسخه هاي مربوط به سال هاي 1038 ق (يک نسخه)، 1079 ق (دو نسخه) و 1084 ق (يک نسخه) .
106. چنان که آقا بزرگ در طبقات اعلام الشيعه، جلد 4 صفحه ي 8-9 آن را مطرح مي کند.
107. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، مقدمه، ص «ز»، چاپ اسلاميه.
108. ر.ک: حسن زاده مراغه اي، «بررسي حديقه الشيعه»، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، ج 8، ص 312.
109. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 447 و 472، چاپ اسلاميه.
110. همان، ص 377 و 604.
111. همان، ص 1، 313، 557 و 604.
112. به استثناء يکي دو روايتي که منبعي غير از حديقه الشيعه داشته اند.
113. ر.ک: محسن امين، اعيان الشيعه، ج 9، ص 183، وي درباره ي بحار مي گويد: «اين کتاب با توجه به وجود روايات غث و سمين در آن، نياز به تهذيب دارد». بايد يادآوري نمود که مرحوم مجلسي خود مدعي است که هر آنچه در بحار آورده، روايات معتبر بوده و رواياتي را که به آن ها اعتماد نداشته، نياورده است (حسن طارمي، علامه مجلسي، ص 166-167 و 158).
114. البته علامه مجلسي تنها در عين الحياه (ص 577، چاچ اسلاميه) به طور مجمل گفته که مولانا احمد اردبيلي که ردّ صوفيه کتاب نوشته است ولي نام کتاب را ذکر نکرده است و در ديگر آثارش از اين کتاب ياد نکرده است. اين احتمال که وي به خاطر جو ضد صوفيانه ي آن زمان به سخنان مخالفان صوفيه در اين اظهار نظر توجه کرده باشد جدي مي نمايد.
115. ر.ک: حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 323.
116. ر.ک: صادق حسن زاده مراغه اي، شرح حال محقق اردبيلي، و معرفي تأليفات او، مقاله ي «بررسي حديقه الشيعه»، ص 344-343.
117. ر.ک: آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج 3، ص 26.
118. جعفر سبحاني، موسوعه طبقات الفقهاء، ج 12، ص 351.
119. محسن امين، اعيان الشيعه، ج 9، ص 183.
120. تأليف بحار سال 1072 ق آغاز شده است؛ ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج 102، ص 40.
121. که طبق ادعاي مزبور مي بايست در چهار سال آخر عمر وي يعني بين سال هاي 989 ق تا 993 ق نوشته شده باشد.
122. ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 1، ص 23.
123. همان، ج 1، ص 42.
124. همان، ج 1، ص 26.
125. مثل کتاب العيون و المحاسن؛ ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج 1، ص 34.
126. اين ادعا در مقدمه ي کتاب حديقه الشيعه چاپ انصاريان، صفحه ي سي و هفت مطرح شده است.
127. ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 74، ص 93، در فصل دوم درباره ي اين روايت بحث کرديم.
128. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 972، چاپ انصاريان.
129. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 51، ص 380 به نقل از احتجاج طبرسي.
130. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، چاپ انصاريان، مقدمه ي مصحح، صفحه ي 34؛ حسن زاده مراغه اي، «بررسي ده دليل دارابي در انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 3، ص 526.
131. ر.ک: مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 35؛ حسن زاده، «بررسي ده دليل دارابي در رد انتساب حديقه الشيعه، مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 3، ص 526.
132. ر.ک: همان.
133. براي تفصيل بيشتر ر.ک: ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجله ي حوزه، شماره ي 75، ص 206-204، پاورقي 1.
134. آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج 9، ص 996.
135. ر.ک: همان، ج 8، ص 123، ج 10، ص 257؛ ج 11، ص 330.
136. ر.ک: محسن امين، أعيان الشيعه، ج 9، ص 273؛ ج 8، ص 123؛ ج 9، ص 996.
137. همان، ج 9، ص 665 و 997؛ ج 16، ص 229.
138. حسن زاده، «بررسي ده دليل دارابي در رد انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، ج 3، ص 526.
139. در آغاز اين بحث درباره ي انساب النواصب بحث کرديم.
140. يعني 46 سال قبل از سفر دارابي به اصفهان و به عبارتي 14 سال زودتر از آن که نام اين کتاب در اثني عشريه و يا انساب النواصب؟! ذکر شود.
141. احتمال دارد اين ملامحمود همان مولاحاجي محمود بن ميرعلي ميمندي مشهدي باشد که حر عاملي در تذکره المتبحرين صفحه 949 او را از معاصرين خود ذکر کرده است و در شرح حال وي گفته است: «فاضل، صالح، عابد، ثقه، صدوق، شاعر معاصر، له رسائل في الدعاء منها حدائل الاحباب، و القول الثابت و الکلم الطيب و سلاح المومن و المقام الامين و له حياه القلوب في معرفه الله و اشرف العقائد في معرفه الله و ترجمه الصلاه و له شعر بالعربيه و الفارسيه».
142. زين العابدين شيرواني، حدائق السياحه، ص 418.
143. حر عاملي، الاثني عشريه، ص 51.
144. ر.ک: علي اکبر ذاکري، «نادرستي انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، مجله ي حوزه، شماره ي 75، ص 206-204، در اين منبع موارد استناد شده، ذکر شده است.
145. صادق حسن زاده مراغه اي، «بررسي ده دليل دارابي در ردّ انتساب حديقه الشيعه به مقدس اردبيلي»، شرح حال محقق اردبيلي و معرفي تأليفات او، ج 3، ص 526.

منبع: فصلنامه معارف عقلي- ش 12
نويسنده: محمدعيسي جعفري(پژوهشگر مرکز پژوهشي دائره المعارف علوم عقلي اسلامي)

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




اقتضاها و امتناع هاي عقل گرايي در فقه سياسي شيعه

قسمت اول

چکيده

فقه سياسي شيعه بخشي از فقه عمومي است که از مباني معرفتي مشترکي برخوردار است .توجه به تفاوت هاي دونوع عقل گرايي متصلب و تحول پذير در مباني معرفتي فقه شيعه و الزامات و نتايج هريک اهتمام محوري مقاله ي حاضر است. در اين راستا با تفکيک ساختاري دو نوع از عقل گرايي در سنت فقهي شيعه، استدلال کرديم که تنها چنان عقل فقهي اي مي تواند مقتضي متحول سازي فقه سياسي از درون گردد که از ظرفيت هاي تکامل پذيري تاريخي برخوردار باشد. در مقابل هرگونه عقل گرايي در فقه که در مقابل تکامل پذيري قرار گيرد ، ابزار مناسبي براي پوياسازي فقه سياسي نخواهد بود. عدم توجه به عقل فقهي تحول پذير و منحصر کردن عقل گرايي در فقه شيعه به عقل متصلب ، مهم ترين امتناع در عقل گرايي در حوزه فقه سياسي است و در مقابل توجه به عقل تحول پذير در وضعيت ما قبل شرع از اقتضاهاي عقل گرايي در فقه سياسي شيعه است.
کليد واژه ها: اقتضاي عقل گرايي، فقه سياسي شيعه، اصاله الاباحه.

مقدمه

فقه سياسي، بخشي از فقه عمومي است که از مباني معرفتي مشترکي برخوردار است. توجه به تفاوت هاي دو نوع عقل گرايي متصلب و تحول پذير در مباني معرفتي فقه شيعه و الزامات هريک، براي امکان شکل گيري فرايندي خود افزاينده و کاهنده در فقه سياسي مهم ترين هدف پژوهشي حاضر را تشکيل مي دهد. ضرورت تحقق اين هدف دلايل متعددي دارد که مهم ترين آن نياز به توسعه همه جانبه اي است که بدون برداشتن موانع فکري - ديني امکان پذير نخواهد بود.
پرسش اساسي اين است: عقل گرايي درون انديشه هاي فقهي شيعه از چه اقتضاها و امتناع هايي براي متحول ساختن فقه سياسي جهت هماهنگي آن با تحولات اجتماعي در بخش هاي ديگر جامعه مدرن برخوردار است؟ براي پاسخ به اين سوال با تفکيک ساختاري دو نوع عقل گرايي در سنت فقهي شيعه ، استدلال خواهيم کرد: تنها چنان عقل فقهي اي مي تواند مقتضي متحول سازي از درون گردد که از ظرفيت هاي تکامل پذيري تاريخي برخوردار باشد. در مقابل هرگونه عقل گرايي در فقه که در مقابل تکامل پذيري قرار گيرد، ابزار مناسبي براي پوياسازي فقه سياسي نخواهد بود. در اين راستا، آن عقل فقهي تحول پذير که با وضعيت «ماقبل شرعي» هماهنگ است. با عقل ديگر فقهي که بخشي از وضعيت «مابعد شرعي» قرار مي گيرد متفاوت است.
عدم توجه به عقل فقهي تحول پذير و منحصر کردن عقل گرايي در فقه شيعه به عقل متصلب ، مهم ترين امتناع در عقل گرايي در حوزه فقه سياسي است؛ و در مقابل توجه به عقل تحول پذير و در وضعيت «مابعد شرع» و مهم تر از آن توجه به عقل تحول پذير در وضعيت «ماقبل شرع» از اقتضاهاي عقل گرايي در فقه سياسي شيعه است.
آنچه در توصيف فقه شيعه به عقل گرايي مشهور و معروف است ، اينکه:
اصول گرايان در جهان تشيع، از ابتداي شکل گيري مکتب فقهي شيعه در قرن چهار و پنجم ، در مقابل نقل گرايان ، بر قرار دادن «عقل» به عنوان يکي از منابع فقه تأکيد کرده اند. اين تأکيد در زمان اوج گيري نزاع دو نحله فکري - فقهي در اواخر صفويه، با ظهور اخباري ها در مقابل اصولي ها افزون تر شده و براساس آن مرز روشني بين آنها ايجاد کرده است (آل غفور 1384 /فيرحي 1381) در مقابل اين نگرش استدلال خواهيم کرد آن نوع عقل گرايي که اصول گرايان را در مقابل اخباري ها قرار مي دهد هيچ گونه نتيجه ي قابل توجهي براي پويا کردن فقه سياسي در پي نخواهد داشت و چنان عقلي، در صورت امکان بهره برداري از آن تنها دايره ي شرع (بدون توجه به الزامات تاريخي) را گسترش خواهد داد.

دو وجه عقل گرايي در سنت فقهي شيعه

فقهاي شيعه، بحث «عقل به مثابه ابزار مناسب براي به دست آوردن احکام شرعي» را به دو صورت متفاوت مورد بحث قرار داده اند. آنها هنگامي که درباره منابع شريعت سخن مي گويند يکي از منابع را عقل در نظر گرفته اند. اين عقل در کنار کتاب ، سنت و اجتماع، ابزار مستقلي براي کشف احکام شرعي است. متأخران معاصر، اين نگرش فقهي به عقل را عمدتاً در دانش اصول فقه تحت عنوان مستقلات عقليه مورد توجه قرار داده اند؛ از سوي ديگر فقهاي عقل گراي شيعه، تأملات ثانوي در شريعت را براي هماهنگ سازي آن با مقتضيات زماني و مکاني ، تلاش عقلاني در نظر گرفته اند. هريک از اين دو نگرش عناصر خاصي برا ي عقل تعريف مي کنند که از همديگر جدا مي شوند و هرکدام، ساختاري تشکيل مي دهند که مي توانند با توليدات خود، نتايج ويژه اي براي فقه سياسي در پي داشته باشند؛ بنابراين جايگاه دليل عقلي، گاهي در عرض ادله ي فقهي ديگر و گاهي در طول آنهاست.

عقل و منابع چهارگانه

عقل، در جايگاه يکي از ادله ي چهارگانه کشف احکام شرعي، از گذشته مورد توجه شيعه بوده است. از قرن چهارم به بعد با پيداشدن فضاي باز فرهنگي - فکري و امکان طرح آزادانه ي افکار ديني، حتي براي عالمان شيعي، تکيه بر عقل براي به دست آوردن احکام دين را بايد از اصول مسلم شيعه در مکتب کلامي - فقهي بغداد شمرد.
ابن ابي عقيل (329ق) جناتي1370،ص 226) ابن جنيد اسکافي (قماشي 1384 ص 107/جناتي، همان ص 225)، شيخ مفيد (1) (413ق) (شيخ مفيد 1414 ق، صص 38و44/الکراجکي 1410، ص 15 /بناري 1425ق/ص302) و سيد مرتضي (2) (436ق)(شريف المرتضي 1405ق، ص 210/همو1363 ص 227-228) از نمايندگان عقل گراي شيعه در مکتب بغداد براي اولين بار در دوره غيبت جايگاه عقل در حيطه شرع را توضيح داده اند.
شيخ طوسي (3) (460ق) (شيخ طوسي 1417ق، ج1، صص 143،236،327و331 و ج2 ص 434 /بناري 1425 ق، ص 304-305) و موسس و نماينده ي بزرگ مکتب نجف نيز در بسط ديدگاه مکتب بغداد پيشتاز بوده است . تکيه بر استدلال هاي
عقلي از سوي عالمان بزرگي چون ابن ادريس حلي (4) (598ق)(بناري1425ق،ص 306-315) محقق حلي (676ق)(آل سيد غفور1380 ص128)، علامه حلي (771 ق) (همان) فخرالمحققين (771ق) (همان)، شهيد اول (786ق)(عاملي،1419ق،ص52-53/قماشي 1384 ص111-112/جناتي 1370 ص 227)، شهيدثاني 965ق) (آل غفور1380،ص 112) صاحب معالم (1011ق)(همان)و شيخ بهايي (1020ق)(همان)تداوم يافت.
از زمان پيروزي اصول گرايان بر اخباري ها در اوايل دوره قاجاريه تا کنون توجه به عقل به عنوان يکي از منابع احکام شرع، از مسلمات تفکر فقهي - اصولي بوده و گسستي درآن صورت نگرفته است. شيخ محمدرضا مظفراز علماي معاصر در کتاب دو جلدي خود در باب اصول فقه- که امروزه از منابع اصلي درس هاي حوزه است - باب مستقلي در جلد دوم آن کتاب، به مبحث عقل اختصاص داده و جامع تر از گذشتگان به بررسي آن پرداخته است (مظفر،[بي تا]ج2، مستقلات عقليه).

دليل عقلي و محدوديت هاي عقل گرايي

وقتي ساختار چنان عقلي که بخشي از علماي اصول گراي شيعه در مقابل نقل محوري اهل حديث و اخباريان به آن باليده اند، مورد تأمل قرار گيرد به محدوديت هايي بر مي خوريم که کارآمدي آن را در مقام عمل با سوالات جدي مواجه مي سازد. در ادامه بعد از معرفي اجزاي ايجابي و سلبي عقل به نتايج آن براي فقه سياسي خواهيم پرداخت.

چيستي عقل در علم اصول فقه شيعه

آنچه در اصول فقه شيعه از عقل به عنوان يکي از منابع شريعت ياد شده است نه عقل نظري که عقل عملي است (5) منظور از عقل در اين ترکيب نيز اغلب ، دليل عقلي است و نه خود عقل ، از اين رو بيشتر کساني که (چه از عالمان قديم و چه از عالمان متأخر) در علم اصول مسئله عقل را مطرح کرده اند، به تعريف آن نپرداخته اند و به جاي آن به مسئله دليل عقلي اهتمام ورزيده اند. دليل اين است که عقل به عنوان نيروي فهم . نمي تواند منبع حکم شرعي باشد بلکه به لحاظ يافته ها و معارف خودش، به عنوان دليل و منبع حکم شرعي مطرح است (6)(قماشي،1384 ص 38-39)
ميرزاي قمي نخستين کسي که به تعريف دليل عقل پرداخته (همان ص 39) در تعريف عقل گفته است: «مراد از دليل عقلي هرحکم عقلي است که توسط آن مي توان به حکم شرعي رسيد و از علم به آن به حکم شرعي دست يافت» (7) (قمي [بي تا] ص 258)، اصول گرايان متأخري چون محمدرضا مظفر، شهيد صدر و محمد تقي حکيم ، تعريفي از دليل عقلي ارائه داده اند که در مجموع بر اين نکته تأکيد دارند که: «عقل يعني دريافت و حکم عقل نسبت به قضيه اي که مي توان حکم شرعي را از آن به دست آورد» (مظفر[بي تا] ج2، ص 118/صدر،1385، ج2، ص 202 /حکيم، 1979 م، ص 280). برخلاف محمدرضا مظفر و ميرزاي قمي، محمدحسين اصفهاني و شهيد صدر تصريح نکرده اند که دليل عقلي بايد قطعي باشد (قماشي ،همان، ص 40)؛ اما با توجه به اينکه آن دليل عقلي که در کنار ادله ثلاثه ديگر به عنوان منبع شريعت در نظر گرفته شده است، همان مستقلات عقليه است ديدگاه مظفر و قمي دقيق تر است. همين دليل عقلي است که اخبارياني چون ملا محمد امين استرآبادي اصلاً روي خوش به آن نشان نداده اند و اخباريان ديگري چون شيخ حرعاملي، احکام قطعي عقل را قبول کرده اند اما بر اين باورند که براي استنباط احکام شرعي از مقدمات عقل، يقين حاصل نمي شود (استرآبادي [بي تا]، صص 17،29،40و 128/حرعاملي 1403ق، صص 352 ،370 و 402) و بعضي از آنان حتي با پذيرفتن حصول يقين به حکم شرع از طريق عقل، حجيت چنين حکم شرعي را مورد ترديد قرار داده اند.
از آنچه تاکنون بحث شد ، مي توان به اين نتيجه رسيد که دليل عقل منحصر در مستقلات عقليه است و براين اساس بايد ديد مستقلات عقليه چيست. مستقلات عقليه آن بخش از دلايل عقلي است که عقل بدون کمک گرفتن از شرع (منقول، قرآن و روايات) و به تنهايي بريافتن حکم شرع (احکام واقعي و موجود خداوند در لوح محفوظ که مبتني بر مصالح و مفاسد قابل کشف با عقل مي باشد) تواناست.
به عبارت ديگر، در فرايند استدلال، هم صغراي قضيه و هم کبراي قضيه به وسيله خود عقل و بدون کمک از دلايل نقلي شرعي (کتاب وسنت) ساخته مي شوند. عقل مستقل آن گونه عقل عملي است که زشتي و زيبايي برخي از رفتارهاي بشر را درک مي کند.
دقيق ترين کاربرد زشتي و زيبايي ستايش و مذمت فاعل کارهاي ارادي از سوي انسان هاي عاقل است. کارهاي ارادي خوب، آن دسته از رفتارهاست که انجام دهنده اش سزاوار ستايش و پاداش نيک پيش همه انسانهاي خردورز است. دليل ستايس هم اين است: چنين رفتارهايي مصلحت و مفسده ي همگاني دارد و مضار و منفعتش به نوع بشر مي گردد. عدالت از اين جهت، رفتار پسنديده اي است که مصلحتش (مانند حفظ نظام انساني و بقاي نوع بشر ،آسايش و آرامش همگاني) براي نوع انسان هاست. يکي از نشانه هاي چنين قضاوتي اين است که هيچ کس با آن مخالفت نمي کند مگر اينکه به نوعي به لحاظ نيروي درک و فهم دچار مشکل باشد.
مجموعه کردارهاي انساني که به زشتي و زيبايي متصف مي گردند از جهت داشتن شرايط لازم و کافي يا نداشتن شرايط لازم و کافي براي اتصاف به زشتي و زيبايي، بر سه دسته قابل تقسيم اند:
الف) رفتارهايي که به طور ذاتي از زشتي و زيبايي جدايي ناپذيرند. اين دسته از رفتارها فراتر از زمان و مکان و به شکل دايمي به خوبي و بدي توصيف مي گردند. خوبي عدالت و بدي ستمکاري، مثال هاي واضح و مشهور اين دسته از اقدامات ارادي بشر در زندگي اجتماعي است.
ب)رفتارهايي که هرچند به طور ذاتي به خوبي و بدي توصيف نمي گردند، با اين حال شرايط لازم و زمينه کافي براي چنين قضاوتي وجود دارد. زشتي دروغ و زيبايي راستگويي ذاتي نيست و از اين جهت، ممکن است بعضي از رفتارهاي دروغين در شرايط خاص، تحسين انسان ها را به دنبال داشته باشد و نيز راستگويي در مواقعي مذمت را در پي آورد؛ اما بدون شک شرايط لازم در آنها براي ستايش راستگو و مذمت دروغگو ساخته و پرداخته شده است .
ج) دسته اي از افعال نيز در طبع خود، خالي از زشتي و زيبايي ذاتي يا اقتضايي است و از اين جهت هيچ توصيفي را در بر ندارد. بسياري از رفتارهاي روزمره ي بشر در زندگي اجتماعي از راه رفتن گرفته تا فرياد کشيدن، با توجه به عوامل محرک دروني و نيت هاي فرد مي تواند خوب يا بد باشد. داد زدن براي مزاحم ديگران شدن بد است، اما براي هشدار دادن فوري به کسي که در خطر قرار گرفته خوب است.
اصول گرايان شيعه در مقابل اخباري ها چنين عقلي را با هرسه قسمتش براي يافتن حکم شريعت توانمند مي دانند؛ اما تا رسيدن به حکم شرعي بايد عقل بشر فرايند استدلال را تکميل کند. بعد از آنکه عقل حسن و قبح افعال را دريافت کرد، با ملازمه ي عقليه، حکم شرعي را نيز کشف مي کند. منظور از ملازمه ي عقليه اين است که: هرآنچه در آن مصلحت باشد، شريعت به وجوب آن و هرآنچه در آن مفسده باشد، شريعت به حرمت آن، حکم خواهد کرد. نتيجه ي نهايي اين مي شود: هرآنجا که عقل بشر، زيبايي رفتاري را بفهمد، انجام چنين رفتاري شرعاً واجب و هرجا زشتي رفتاري را درک کند، از منظر شرع انجام چنان فعلي حرام خواهد بود.
اخباري هاي مخالف اصول گرايان، سه موضع گيري در قبال اين نگرش عقلاني اتخاذ کرده اند: بعضي گفته اند عقل بشر توانايي درک حسن افعال وقبح آن را ندارد عده اي اظهار عقيده کرده اند: هرچند عقل چنين توانايي را دارد، اما اين درک با حکم شرع ملازم نيست؛ کساني هم مدعي شده اند: آن حکم شرعي که با درک عقل و با ملازمه ي عقليه به دست ما رسيده، اعتبار شرعي ندارد و به عبارت ديگر، انسان تنها به آن دسته از احکام شرعي ملتزم خواهد بود که از طريق نقل دريافت شده است (مظفر، همان، ج1، مستقلات عقليه /حکيم، همان).
از آنچه تاکنون بحث شده سيماي عمومي عقل چنين قابل ترسيم است: 1- عقل ابزاري نه براي توليد که براي کشف احکام شرعي است در نهايت توسعه دهنده ي منطقه مسئوليت شرعي (واجبات و محرمات) است.
2- برد عقل فقط کشف حوزه ثابت هاي از پيش موجود در شريعت است و عقل به مثابه دليل قطعي در امور سيال و متغير دنيوي ناتوان است.
3- عقل عملي پديده اي همگاني نيست و فقط مجتهدان در فرايند به کارگيري ملازمه عقلاني مي توانند در کشف حکم خدا از آن بهره گيرند.
4-عقل عملي، حتي براي مجتهدان نيز ناکارآمد است؛ زيرا عقل فقط کليات را درک مي کند و در فرايند ملازمه نيز حکم کلي صادر مي کند اما مرحله ي تطبيق به موارد جزئي از عهده ي عقل خارج است.
5-اين عقل هرچند در کنار سنت، قرآن و اجماع به عنوان دليل مستقل به کار گرفته شده است. بسياري از اصول گرايان و فقيهان تذکر داده اند که رجوع به دليل عقلي حتما" بايد از فقدان دليل نقلي باشد (الکراجکي 1410 ق ص 15)
6-عقل مستقل باتوجه به محدوديت هاي پيش گفته - در عمل- مرز چندان روشني بين اصول گرايان و اخباري ها ترسيم نمي کند.

پي نوشتها:

1- شيخ مفيد هرچند در لابه لاي تصنيفاتش به بحث عقل پرداخته است (مثلاً حجيت خبر واحد را در صورت تأکيد از سوي عقل، حجت مي داند و معتقد به تخصيص عمومات قرآن و روايات با دليل عقل است)، اما آن را نه در کنار منبع هاي سه گانه (قرآن، سنت و اجماع)، بلکه در طول آنها قرار داده است.
2- سيد مرتضي که بايد او را شيخ عقل گرايي در جهان تشيع دانست، بيش از ديگر علماي شيعه در زمان خويش به عقل گرايي معروف گشته است. سيد مرتضي نه تنها مسير شيخ مفيد در عقل گرايي را پيمود بلکه او عقل را در کنار منابع سه گانه شريعت قلمداد نمود.
3- البته شيخ طوسي هم مانند شيخ مفيد عقل را در کنار منابع سه گانه شرع ذکر نکرده است اما مرجعيت عقل در تخصيص عموم قرآني تفسير به مجاز بودن ظاهر قرآن با تکيه بر عقل، حکومت عقل در باب اطاعت و عصيان و نيز در امور مستحدثه را پذيرفته است.
4- بناري در کتابش عقل و معناهاي متفاوت آن در زبان ابن ادريس را مورد بحث قرار داده است. به نظر او با شواهد زيادي که آورده است ابن ادريس «عقل» را بيشتر در مورد اصول عمليه و خصوصاً در باب برائت به کار برده است .
5- عقل نظري مجموعه اي از علوم بديهي فطر است که هرگونه استدلال نظري، بر آنها مبتني شده است؛ مانند: «اجتماع و ارتفاع نقيضين محال است». هرآنچه در علم کلام دانستنش با استدلال و پس از دانستن، اعتقاد برآنها شايسته است. در حوزه ي عقل نظري قرار دارد. حائري به نقل از معلم ثاني گفته است: «عقل نظري انسان، نيرويي است که به او امکان مي دهد به حقايق اشيائي که از اختيار او بيرون است، آگاهي يابد؛ و عقل عملي، نيرويي است که انسان را به چيزهايي که زير نفوذ اوست. بينا و بصير مي سازد (حائري يزدي، 1347، ص 242)گفتني است عقل عملي مطرح در اينجا- که در مقابل عقل نظري قرار گرفت- غير از عقل تاريخي است که بحثي برون فقهي و اصول فقهي است. عقل عملي در بنياد با عقل نظري - که هردو بحثي اصول فقهي است - از اين جهت که فراتاريخي است و نسبيت بردار نيست و هميشه يقين آور و بديهي است، تفاوتي ندارد. تنها تفاوت آن با عقل نظري ، در اين است که نتيجه عقل نظري اعتقاد است، اما نتيجه عقل عملي، عمل کردن طبق درک عقل است .
6- بسياري از علماي شيعه و سني، عقل را به نيرو قوه و ابزار فهم تعريف کرده اند؛ بنابراين تعريف شيخ طوسي از عقل به عنوان مجموعه اي از علوم که اگر جمع شود. آنان عاقل مي شوند، ظاهراً به دليل عقل معطوف است نه خود عقل (شيخ طوسي ،1417ق، ج1، ص23) و لذا عبدالهادي فضلي به درستي متذکر شده است که عقل ، نيرويي است که توانايي درک استلزامات عقلي را دارد( فضلي 1427 ق ،ج2، ص 352)
7- عده اي از علما بعد از او همان تعريف را انتخاب کرده اند(کلانتري 1386 ص 329)

منبع: شيعه شناسي - 23
نويسنده: دکترمحمود شفيعي (استاديار دانشگاه مفيد قم)

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



تاریخ اجتماعی شیعیان بغداد

و برخی مناطق شیعه نشین در قرن چهارم هجری (1)

چکیده

تاریخ اجتماعی از موضوعات جدیدی است که اخیراً پا به عرصه مباحث تاریخی نهاده است. ویژگی و امتیاز خاص این بعد از مباحث تاریخی، توجه به تاریخ اقشار اجتماعی به جای توجه صرف به تاریخ حکام و پادشاهان است. در این نوشتار به عوامل موثر و مولفه های تاریخ اجتماعی شیعیان در قرن چهارم (عصر حکومت شیعیان بر جهان اسلام) پرداخته شده که بیشتر متاثر از رقابت ها ودرگیری های فرقه ای بوده است. در این قرن همچنین محبت شیعیان به اهل بیت (ع) در قالب برگزاری آیین های جشن غدیر و سوگواری عاشورا و مانند آن ابراز می شد، و این امر واکش اهل سنت را به اشکال گوناگون در پی داشت و گاهی موجب خسارت ها و تلفات جانی ومالی زیاد می شد. در این پژوهش علاوه بر بررسی تاریخ اجتماعی شیعه در این قرن، از نقش نهادهای اجتماعی همچون نقابت، مرجعیت و چگونگی آموزش و پرورش شیعیان نیز بحث به میان آمده است.

کلید واژه ها

تاریخ اجتماعی، مولفه های اجتماعی، شیعیان، اهل سنت، آل بویه.
********************
* دانش آموخته حوزه و دانشجوی کارشناسی ارشد موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) دریافت: 87/09/5- پذیرش: 87/12/11. E-Mail: sayedehsani@gmail.com

مقدمه

یکی از ابعاد تاریخ بشر، تاریخ اجتماعی است که در آن به جای پرداختن به جنگ ها و فتوحات و ظهور و سقوط حکومت ها و لشکرکشی پادشاهان و قهرمانی سرداران، به زندگی توده مردم پرداخته می شود و رنج ها و محنت های عامه مردم و آداب و رسوم آن ها،دغدغه های زندگی شان و آثار جنگ ها و حوادث طبیعی بر روند زندگی آنان مطالعه و بررسی می شود. مورخان از این بعد تاریخ بشر همواره غفلت کرده و به آن توجه نداشتند. مهم ترین عامل بی توجهی مورخان به زندگی توده مردم و مشکلات آنان، معمولی بودن آن طی زندگی انسان ها بوده است. چیزی که همیشه جریان دارد و همه به آن مبتلا هستند، توجه کسی را به خود جلب نمی کند. تنها وقتی به زندگی عامه مردم توجه می شد که شخصی از شهر و دیار دیگر به درون جامعه ای پا می گذاشت و زندگی مردم آن سامان را با زندگی شهر و دیار خود متفاوت می دید. در چنین صورتی اگر شخص، اهل قلم و نویسنده بود به ثبت و ضبط آداب و رسوم و مشکلات و امکانات زندگی مردم آن سامان می پرداخت تا اگر به شهر و وطن خود مراجعت کرد، برای آنها بازگو کند. سفرنامه ها عمدتاً به همین دلایل نوشته شد و بخشی از زندگی اجتماعی مردم را برای آیندگان بازگو کرده اند.
بی اهمیت دانستن زندگی جاری و معمولی مردم باعث شده که اگر کسی امروزه بخواهد زندگی عامه مردم را در تاریخ بررسی کند، با کمبود اطلاعات روبه رو شود و به جز تکه های بریده و اطلاعات پراکنده از زندگی مردم چیزی به دست نیاورد و اگر هم بتواند به گوشه هایی از زندگی اجتماعی قومی و شهری اطلاع پیدا کند، از لابه لای حوادث ریز و درشت زندگی حاکمان و اصحاب قدرت و مکنت است که با زندگی عامه مردم ارتباط داشته است. البته همین
اطلاعات محدود نیز بازگو کننده واقعیات تاریخی نیست، زیرا مردم عادی حتی در ثبت زندگی خود نیز از سوی زورمداران مورد ستم واقع شده و شرح رنج هایی که مستقیم و غیر مستقیم از سوی آنان کشیده اند، ثبت نشده و هم چنان ناپیدا باقی مانده است.
در این میان، شیعیان که همواره از سوی قدرت های حاکم و اکثریت، مورد بی مهری قرار داشتند، به صورت طبیعی گمنام تر و زندگی اجتماعی شان ناشناخته تر است، زیرا یا بر اثر تقیه از سایر مسلمانان تمایزی نداشتند تا زندگی اجتماعی شان ثبت و ضبط شود و یا آنکه ضمن اکثریت به آنها اشاره شده است. از باب مثال اگر مورخی به آثار سیل، قحطی، خراج و مالیات گزاف از سوی حاکمان یا وبا و طاعون اشاره کرده، این حوادث برای شیعیان هم بوده و چه بسا با توجه به محرومیت شیعیان، آنان بیشتر از آثار آن حوادث رنج می برده، اما رنج ها و محنت های آنها تحت الشعاع اکثریت جامعه قرار گرفته و اگر هم در جایی به عنوان تاریخ اجتماعی به این موارد اشاره شده، ذیل تاریخ اجتماعی اکثریت قرار گرفته است.
با این وجود، هنوز هم در مورد تاریخ اجتماعی شیعه تلاشی در خور صورت نگرفته و این بخش از زندگی این گروه بیش از سایر بخش های زندگی آنها نامکشوف است. نوشتار حاضر سعی دارد گوشه هایی از تاریخ مردم شیعه را در قرن چهارم واکاود.

عوامل موثر بر زندگی اجتماعی شیعه
الف. مذهب

مهم ترین عاملی که به شدت بر تاریخ اجتماعی شیعه سایه افکنده و آن را تحت تاثیر خود قرار داده، مذهب است. شیعیان به سبب پیروی از اهل بیت (ع)، در طول تاریخ رنج های بسیاری دیده و در بسیاری مواقع با محرومیت هایی روبه رو
بوده اند و از سوی اکثریت مورد آزار یا تحریم قرار گرفته و زندگی خود را با تحمل انواع تبعیضات و ظلم و ستم سپری نموده اند.
یکی از مسائلی که در این قرن بسیار در زندگی اجتماعی شیعیان خودنمایی می کند، درگیری های مذهبی میان شیعیان و اهل سنت است. دربغداد بارها میان شیعیان و اهل سنت درگیری های خونین اتفاق افتاد و خسارت هایی برطرفین وارد آمد.
نخستین مورد نا آرامی مذهبی، غارت محله شیعه نشین کرخ در تابستان 338 ق توسط سنیان بود. این واقعه در اثنای غیبت معزالدوله از پایتخت روی داد. (2) خشونت های شدیدتر از این، در سال 340 ق و بیشتر از آن در346 ق نیز رخ داد. در سال 348 ق آشوب ها تلفات فراوانی به بار آورد و به محله باب الطاق در جانب شرقی که بخشی از ساکنان آن شیعه بودند نیز سرایت کرد و آتش سوزی و ویرانی عظیمی را سبب شد و در سال 349 ق آتش اختلاف به دو سوی دجله نیز راه یافت. (3)
رقابت ها و نابردباری های مذهبی از مهم ترین عوامل این خشونت ها بود. نمونه ای از این نابردباری مذهبی را می توان در سال 323 ق مشاهده کرد که حنابله بلوای عظیمی را به راه انداختند. در آن سال، حنبلی ها تا بدان حد نیرومند شده بودند که بر اشراف و فرماندهان و سایر مردم هجوم می بردند. اگر مردی را می دیدند که با زن یا بچه ای راه می رود او را برای جلوگیری از فسق و فجور بازجویی می کردند تا بدانند نسبت آنها با آن مرد چیست؟ اگر جواب هایشان صحیح بود او را آزاد می کردند وگرنه شلاق زده و شکنجه می کردند، آنگاه او را نزد رئیس شرطه برده و شهادت می دادند که وی مرتکب کارهای خلاف شرع و دچار فسق و فجور شده است. آنان با این کارهای خود بغداد را به شدت ناامن کرده بودند. در پی این وقایع، «بدر خرشنی» که رئیس شرطه بود بر اسبش سوار
شد و دستور داد در دو طرف بغداد جار بزنند که نباید دو نفر از اتباع بربهاری حنبلی با هم باشند و حق ندارند درباره مذهب و عقیده خود بحث و مناظره کنند. هیچ یک از پیش نمازهای حنبلی حق ندارد نماز را امامت کند، مگر اینکه «بسم الله الرحمن الرحیم» را در نماز صبح و عشا به جهر و بلند بخواند. اما اعلام او و تهدیداتش سودی نبخشید و بر فتنه و شر افزوده شد. حنبلیان، نابینایان را وادار می کردند تا به هر شافعی مذهبی که وارد مسجد می شد با عصا حمله کنند و آنان نیز پیروان شافعی را چنان می زدند که کشته می شدند. (4)
از گزارش های تاریخی استفاده می شود که حنبلی ها از گذشته تا کنون به ظواهر جمود داشته، در عمل نیز خشونت گرا بوده اند. تعصبات خشک در مذهب حنبلی به تدریج، تکامل یافته تا امروز که به وهابیت رسیده است. در آن زمان نیز با اینکه خود به زیارت ابن حنبل می رفته و به او توسل می جستند، در عین حال شیعیان را به سبب زیارت ائمه (ع) و توسل به آنان تکفیر می کردند. (5)
در پی این واقعه، خلیفه «الراضی» طی نامه ای حنبلیان را به سبب بلوا و آشوب و همچنین افکار و عقاید ناصوابشان سرزنش کرد:
گاهی شما حنبلیان صورت زشت و پلید خود را مثال روی خداوند می دانید و خود را شبیه یزدان می خوانید و برای خدا دست و پا و انگشت و کفش زرین قائل می شوید و حتی بوی خدا را وصف می کنید، و گاهی شیعیان آل محمد (ع) را کافر و گمراه می دانید، شما مسلمانان را به دین باطل و بدعت ومذهب فاسد، دعوت می کنید که قرآن منکر آن است. شما زیارت قبور امامان را انکار می کنید و زائران را گمراه می دانید، با این حال، خود به زیارت قبر یکی از عوام (احمد بن حنبل) که شرف ونسب ندارد، می روید و در مقبره او برای تبرک و زیارت تجمع می کنید. او شرف نسبت پیغمبر را ندارد، با این وجود به عوام امر می کنید که قبر او را زیارت کنند و برای او قائل به معجزه پیغمبران می شوید که صاحب کرامات و مقامات است. خداوند شیطان را لعنت کند که این کارهای زشت را در نظر شما
نیک جلوه داده و شما را فریب داده و گمراه کرده است. امیرالمومنین (خلیفه الراضی) سوگند یاد می کند و به سوگند خود وفا و عمل خواهد کرد که اگر از مذهب زشت و راه کج، منصرف نشوید شما را سخت مجازات و تبعید خواهد کرد و بالاخره خواهد کشت و پراکنده و نابود خواهد نمود و با شمشیر گردن شما را خواهد زد و خانه شما را با آتش خواهد سوخت. (6)
یکی از عوامل این حوادث، برخی اقدامات تحریک آمیز بود که به شیعیان نسبت می دادند. در سال 351 ق بر درِ مسجد جامع بغداد مکتوبی نصب می شود که در آن به معاویه و گیرنده فدک از فاطمه، مانع شونده از دفن امام حسن (ع) در کنار جدش، تبعید کننده ابوذر به ربذه و اخراج کننده عباس از شورای خلافت، تعریض شده بود. گفتند این کار معزالدوله است، و شب بعد آن را پاک کردند. معزالدوله خواست نوشته را دوباره عیناً اعاده کند، اما مهلبی که از سوی معزالدوله مقام وزارت داشت، گفت که به جای آن فقط معاویه و ستم کنندگان به خاندان پیامبر (ص) نوشته شود. (7)
عزم معزالدوله برای نصب مجدد آن مکتوب، حاکی از آن است که این کار به دستور او بوده است. اینکه معزالدوله چرا بر خلاف مصالح حکومتی، به چنین اقدامات تحریک آمیزی دست می زده، احتمالاً ناشی از روحیات شخصی و ماجرا جویانه خود او بوده است. این در صورتی است که اخلاف او بعضاً حتی از برگزاری مراسم عاشورا و غدیر که معزالدوله مبتکر اقامه آن در سطح عمومی بود، جلوگیری می کردند. (8)
در اصفهان نیز در سال 345 ق به دلیل بدگویی یکی از اهالی قم ساکن در اصفهان از برخی صحابه، غائله ای میان شیعیان و اهل سنت پدید آمد و اصفهانی ها علیه آنان شوریده و تعداد زیادی از قمی ها را کشته و اموال تجار را غارت کردند. وقتی این خبر به رکن الدوله دیلمی رسید، اهل اصفهان را مواخذه و اموال
ایشان را مصادره نمود. دلیل شدت عمل رکن الدوله علیه اصفهانی ها آن بود که آنان علیه دولت نیز شورش کرده و خسارت هایی وارد کرده بودند. (9)

ب. مهاجرت

یکی دیگر از عوامل موثر در زندگی اجتماعی شیعیان در قرن چهارم، مهاجرت است. به طور طبیعی وقتی گروهی از محل زندگی خود به منطقه دیگر کوچ می کنند و در میان مردمان جدید به زندگی مشغول می شوند، از میزبانان خود تاثیراتی می پذیرند و بومیان آن منطقه نیز از میهمانان چیزهایی را آموخته و وارد زندگی خود می کنند. شیعیان به سبب محدودیت هایی که حکومت ها و نیز اهل سنت برای آنها فراهم می کردند، ناگزیر دست به مهاجرت می زدند. قهراً آنان نقش مهمی در انتقال فرهنگ ها در میان جوامع اسلامی ایفا می کردند و خود نیز گاهی از فرهنگ حاکم و رایج در منطقه جدید تا
ثیر پذیرفته و گاه تا حد زیادی در آن ذوب می شدند.
از جمله مناطقی که شیعیان در قرن چهارم به آنجا هجرت کرده و فرهنگ شیعی را درآن ترویج نمودند، شهر حلب بود. این شهر ابتدا شهری سنی بود، اما شیعیان اندک اندک به آنجا مهاجرت کردند به حدی که در زمان سیف الدوله، شهر، رنگ و بوی شیعی به خود گرفت و شعایر شیعی در آن به اجرا در می آمد. این وضع تا زمان اتابک زنگی ادامه داشت، اما وی سیاست شعیه زدایی را در پیش گرفت و شعایر شیعی را از آن شهر محو کرد. (10)
مهاجرت شیعیان به حلب از سال دوم هجری آغاز گردید. ابتدا برخی از شیعیان عراق به قصد تجارت در این شهر رفت و آمد می کردند. در میان شیعیان این قرن، افرادی مشاهده می شود که ملقب به حلبی شده اند. یکی از این افراد عبیدالله بن ابی شعبه حلبی است که نجاشی در مورد وی می گوید: «وی و پدر
برادرانش در حلب تجارت می کردند و این کار به حدی ادامه داشت که به آنان نسبت حلبی دادند». (11)
در اوایل قرن سوم هجری برخی از خاندان های شیعی به حلب هجرت کرده و آنجا ماندگار شدند. یکی از این خاندان ها بنی جراده است که از خاندان های مشهور حلب در قرن چهارم هجری بودند. در تاریخ حلب آمده است که بنی جراده از ساکنان بصره و در محله بنی عقیل ساکن بودند. اولین کسی که از بنی جراده به حلب هجرت کرد، موسی بن عیسی بن محمد بن ابی جراده بود که بعد از سال 200 ق از بصره به حلب رفت. طباخ در تاریخ خود نوشته است که خاندان ابی جراده در حلب خاندان مشهوری بودند که از میان آنان شعرا، عباد، زهاد و قاضیانی برخاستند. (12)
نفوذ شیعیان تا قرن ششم هجری در حلب چنان گسترده بود که وقتی ملک صالح در سال 570 ق از سوی صلاح الدین ایوبی تهدید شد، از اهالی حلب، از جمله شیعیان خواستار حمایت از خود در قبال صلاح الدین گردید. شیعیان برای حمایت از ملک صالح شرایطی را مطرح کردند و او تمام شرایط شیعیان را پذیرفت. شیعیان شرط کردند: مانند سابق، جانب شرقی جامع حلب در اختیار شیعیان گذارده شود تا در آنجا نماز بگزارند، عبارت «حی علی خیر العمل» را آزادانه در اذان بگویند، در بازارها و تشییع جنازه ها بتوانند نام ائمه دوازده گانه خود را ببرند و بر اموات خود پنج تکبیر بگویند. (13)

ج. حوادث طبیعی

یکی دیگر از عواملی که زندگی اجتماعی انسان ها را تحت تاثیر خود قرار می دهد، حوادث طبیعی مهم و بزرگ است. در قرن چهارم هجری در بغداد به صورت مکرر حوادثی، همچون قحطی، وبا و بیماری های واگیردار و خشکسالی
اتفاق افتاد که زندگی مردم را دچار تغییر و دگرگونی نمود. طبیعی است شیعیان نیز همچون دیگر ساکنان شهرهای سانحه دیده، به رنج و زحمت افتاده و دچار گرفتاری و مصیبت شدند.
ابن اثیر در بیان حوادث در سال 373 ق می نویسد: «در این سال، اجناس در بغداد و شهرهای مجاور، گران شد و مواد غذایی نایاب، و بسیاری از مردم از گرسنگی مردند». (14)
در سال 330 ق نیز قحطی و گرسنگی و در پی آن وبا در میان مردم شایع گردیده و بسیاری از مردم به سبب آن تلف شده بودند و مردم فقیر برای رفع گرسنگی ناچار به خوردن «میته» شده بودند. (15) در سال 347 ق زلزله ای بزرگ در شهر بغداد اتفاق افتاد که خانه های بسیاری را ویران کرد و تعداد زیادی از مردم کشته شدند. (16) در سال 389 ق سرمای شدید هزاران نخل را در بغداد خشکانید. (17) همچنین در سال 378 ق طوفانی شدید زندگی مردم بغداد را مختل کرد. این طوفان به حدی شدید بود که بخشی از مسجد جامع بغداد را ویران کرد. در اثر طوفان، بسیاری از کشتی ها در دجله غرق و تعداد زیادی از مردم بر اثر طوفان هلاک شدند و خسارت های زیادی بر مردم وارد شد. (18)
در خراسان نیز در سال 323 ق قحطی شدیدی اتفاق افتاد و گرسنگی موجب مرگ بسیاری از مردم شد به گونه ای که دفن اموات برای مردم مشکل شده بود. (19)
مشکل آب از مشکلات دیرین قم بوده است که هنوز به نوعی ادامه دارد. وقتی اشعری ها به قم آمدند، بیش از بیست کاریز حفر کردند که آبشان در تمام محله ها و باغ ها و مزارع جاری بود. اما به مرور زمان این کاریزها از میان رفت به گونه ای که در قرن چهارم هجری، مردم قم از بی آبی به شدت رنج می بردند. مردی به نام احمدبن علی مرو رودی والی قم، کاریزی حفر می کند که بسیار پر
آب بوده و تا حدودی مشکل آب را رفع می کند، اما وقتی از سمتش بر کنار می شود، آب آن کاریز به یک باره قطع می شود و مردم هر چه زحمت می کشند نمی توانند بار دیگر آب آن را جاری کنند. مردم اعتقاد داشتند که والی معزول به عمد حیله ای به کار برده تا آب قنات قطع شود. مشکل بی آبی در قم هم چنان وجود داشت تا آنکه در سال 371 ق والی جدید به دستور مستقیم صاحب بن عباد، سه چشمه کاریز حفر کرد و مشکل آب قم را با هزینه هنگفت برطرف نمود. (20)

مولفه های تاریخ اجتماعی
الف. حرف و مشاغل

در بغداد و ری در قرن چهارم هجری مشاغل مختلفی وجود داشت که طبیعتاً تعدادی از شیعیان نیز به آنها اشتغال داشتند. حرفه هایی چون ماهی گیری، شمشیرسازی، نسخه برداری از کتاب، نانوایی، قصابی، تجارت، کشاورزی، مسگری، آهنگری و انواع مشاغل دیگر.
در محله کرخ بغداد که عمدتاً شیعه نشین بود، بازاری به نام «سوق الوراقین» وجود داشت که در آنجا استنساخ کتاب و امور مربوط به آن، همچون صحافی انجام می گرفت. دراین محله، نزدیک به صد کتاب فروشی کار می کردند. این کتابفروش ها (وراقون) در خصوص تولید و فروش کتاب، وظایف متعددی را بر عهده داشتند. آنها به تهیه یا ساخت کاغذ، و نیز استنساخ و فروش کتاب ها مشغول بودند. بنابراین، کتابفروشی ها مکانی مطلوب برای مباحث ادبی بود. برخی از کتابفروشی ها دو طبقه بود و از اطاق های فوقانی که خلوت تر از طبقه اصلی بود، به راحتی برای مباحثات علمی استفاده می شد. (21)
تجار در بغداد نقش عمده ای در تهیه مواد غذایی مردم داشتند به حدی که هرگاه بغداد محاصره و راه تجارت بسته می شد، قحطی و گرانی در این شهر اجتناب ناپذیر بود. مراکز تجاری نیز اغلب در کرخ قرار داشت. در سال 362 ق
وقتی به دستور ابو الفضل شیرازی که به تعبیر ابن کثیر، سنی بسیار متعصبی بود، خانه های شیعیان را در کرخ آتش زدند، از جمله سیصد دکان نیز طعمه حریق شد (22) و اموال بی شماری در آتش سوخت. (23)
جنگ های مداوم میان امرا و شورش هایی که علیه خلافت صورت می گرفت، موجب شد تا صنعت شمشیرسازی و ادوات جنگی یکی از شغل های پردرآمد به شمار آید. طبعاً خرید و فروش ادوات جنگی گرم بود و برای تعدادی از مردم ایجاد اشتغال می کرد.
شمشیر و ادوات جنگی در بغداد در محله ای به نام «باب الطاق» ساخته می شد. طبری از شخصی یاد می کند که به دروغ مدعی بود از نسل امام رضا (ع) و از اعقاب حسن بن علی بن موسی الرضا (ع) می باشد و تا کنون در بادیه زندگی می کرده است. نقیب طالبیان برای اینکه معلوم شود آیا او تاکنون در بادیه زندگی می کرده و به همین دلیل نسبش تاکنون ناشناخته باقی مانده است، یا دروغ می گوید و فرد شیادی است که می خواهد تنها از مزایای «شریف» بودن استفاده کند، پیشنهاد کرد شمشیرش را در «باب الطاق» برده و نشان دهند. اگر آنان شناختند، معلوم می شود این شخص دروغ گوست. این کار را کردند، دانسته شد که این شخص روز قبل، شمشیر را از باب الطاق خریده است. (24)

ب. پای بندی شیعیان به شریعت

معمولاً شیعیان در قرن چهارم هجری به آموزه های دینی و شیعی سخت پای بند بودند. مقدسی پس از بیان مذاهب موجود در سیستان و نواحی اطراف می نویسد:
رسوم آنها در بسیاری از امور، مخالف چیزی است که در اقالیم عرب رایج است، از جمله آنکه اصحاب رای و اهل حدیث در هنگام دفن میت، او را به سمت قبله می خوابانند، مگر شیعه که صورت او را به سمت قبله باز می کنند. روزی من از ابیوردیان پرسیدم: شما از مذهب شافعی پیروی می کنید و مملکت هم دست شما
است، چرا صورت میت را به سمت قبله باز نمی کنید؟ جواب دادند: ما نمی خواهیم با شیعیان موافقت کرده و با سایر مسلمانان مخالفت کنیم. (25)

راغب گوید:

در اصفهان مردی بود به نام کتانی که احمد بن عبدالعزیز نزد او درس می خواند و از وی درس امامت می گرفت. روزی مادر احمد نزد کتانی آمد و به نشانی اعتراض به کتانی گفت: ای فاعل! تو پسرم را رافضی کردی؟ کتانی در جواب گفت: هر رافضی روزی پنجاه و یک رکعت نماز می گزارد، اما پسر تو در پنجاه و یک روز، یک رکعت هم نماز نمی گزارد. (26)
در این قرن، دو تن به نام احمد بن عبدالعزیز وجود داشته است، یکی احمد بن عبدالعزیز بن احمد بن حامد بغدادی که در کشف الظنون کنیه اش ابو الحسن و در المکنون ابن الحسن ذکر شده و در سال 408 ق در گذشته است. دیگری ابی عمر احمد بن عبدالعزیز بن فرج بن ابی حباب قرطی لغوی و محدث است که در سال 401 ق از دنیا رفته است. (27) به احتمال زیاد، آن شخص همین احمد بن عبدالعزیز لغوی است.
یکی دیگر از موارد پای بندی شیعیان به شریعت، اشتیاق وافر آنان به کتاب های فقهی بود. نجاشی در مورد مردم خراسان نقل می کند که هیچ حاجی از خراسان وارد بغداد نمی شود جز اینکه سراغ کتاب های فقهی المتمسک بحبل آل الرسول از حسن بن ابی عقیل عمانی (متوفای اوایل قرن چهارم هجری) را می گیرد. (28)

ج. کارکردهای نهادهای اجتماعی
1) ج. نهاد نقابت

یکی از نهاد هایی که در قرن چهارم هجری نقش برجسته و مهمی را نه تنها در میان سادات، بلکه در میان تمام شیعیان ایفا می کرد، نهاد نقابت بود. در واقع به
سبب نقش برجسته و ممتاز سادات در میان مسلمانان، به ویژه شیعیان بود که منصب نقابت ایجاد شد تا از طرفی مواظبت کند کسانی به دروغ خود را به سادات منتسب نکنند و از سوی دیگر، حقوقی را که به آنان تعلق می گیرد اخذ و سایر امور مربوط به آنان را رتق و فتق کند. ظاهراً ابتدا تمام هاشمیان یک نقیب داشتند و بعد این منصب، تفکیک شده و طالبیان و عباسیان هر کدام برای خود نقیب جداگانه ای داشتند.
درآغاز قرن چهارم هجری مسئولیت نقابت را در بغداد احمدبن عبدالصمد بن طومار بر عهده داشت و پس از مرگ او در سال 301 ق، فرزندش محمد این منصب را عهده دار شد. در آخر همان سال احمد بن عبدالصمد هاشمی درگذشت. وی نقیب هاشمیان عباسی و طالبی بود و خواستند برادر «ام موسی» را جانشین او کنند که هاشمیان بدان اعتراض کردند و خواستند پسرش محمد جانشین او شود که پذیرفته شد. احمدبن عبدالصمد در سن 82 سالگی درگذشت. (29)
نقیب بسته به موقعیت اجتماعی و نفوذ شخصیتی خود نقش های متعددی، همچون واسطه شدن صلح میان طرفین درگیر و امارت کاروان حجاج و قاضی القضاه و غیره را عهده دار می شد. چنان که ابو احمد موسوی پدر سید مرتضی و سید رضی بارها عهده دار امارت حجاج گردید و در سال 363 ق تنها حاجیانی که در کاروان او بودند توانستند حج به جا بیاورند و باقی حجاج به سبب حمله بنو هلال به حجاج، نتوانستند حج کنند و بسیاری از آنان کشته و اموالشان غارت شد. (30) وی از سال 354 ق پنج بار به نقابت منصوب و عزل شد و یک بار هم به امرعضدالدوله در سال 369 ق برده شد و زندانی گردید. در این مدت، فرزندانش سید مرتضی و سید رضی به نیابت از پدر امور نقابت را انجام می دادند. (31) در سال 394 ق هنگامی که بهاء الدوله او را آزاد کرد، به وی علاوه بر منصب نقابت و امارت حجاج،
منصب قاضی القضاتی و امارت بر رد مظالم را نیز داد، اما خلیفه وقت عباسی، منصب قاضی القضاتی او را امضا نکرد. (32) در این قرن محمد بن عمر علوی کوفی و ابوالحسن نهراسبی نیز گاهی عهده دار نقابت طالبیان بودند.
در سال 396 ق بعد از درگذشت ابواحمد موسوی، منصب نقابت به سید رضی داده شد و سید رضی به لقب «ذی الحسبین» و سید مرتضی به «ذی المجدین» مفتخر شدند. (33) سید مرتضی بعد از مرگ برادرش، رضی، در سال 406 ق عهده دار منصب نقابت شد. (34)
نقش سادات در زندگی اجتماعی شیعه و در تاریخ آن بسیار برجسته است. شیعیان در طول تاریخ به سبب محبتشان به رسول الله (ص)، و آل اطهارش، به سادات توجه ویژه ای داشته و به همین سبب آنان نقشی در خور توجه در تاریخ اجتماعی شیعه ایفا کرده اند. به دلیل همین نقش ویژه و برجسته بوده است که در طول تاریخ، بسیاری از افراد که در اصل سید نبوده اند، سعی کرده اند خود را سید وانمود کنند.
طبری ضمن حوادث سال 302 ق می گوید: در این سال جوانی خوش سیما که جامه فاخر بر تن و کفش قرمز و شمشیر حمایل کرده در بر داشت، سوار بر اسبی که غلامی او را همراهی می کرد، به قصر «غریب»، دایی «المقتدر» رفت و از او اجازه ملاقات با خلیفه خواست. وی ادعا می کرد: «من یکی از فرزندان علی بن ابی طالبم، و برای خلیفه اندرزی دارم که نمی توانم جز با وی در میان گذارم و چنان مهم است که اگر رسیدن من بدو تاخیر شود اتفاقی بزرگ رخ خواهد داد» ماجرا را به اطلاع خلیفه رساندند. خلیفه «ابن طومار» نقیب هاشمیان را طلب کرد. ابن طومار از نسب وی پرسید. جواب داد که محمد بن حسن بن علی بن موسی بن جعفر رضا است و از بادیه آمده. ابن طومار گفت: «حسن دنباله
نداشت»، اما برخی از هاشمیانی که همراه ابن طومار آمده بودند، گفتند، دنباله داشت. به سبب این اختلاف، همه در کار وی متحیر ماندند. عاقبت ابن طومار گفت: «این مرد مدعی است که از بادیه آمده، اما شمشیر وی نوساخته است، شمشیر را به باب الطاق بفرستید و درباره سازنده و تیغه آن پرس و جو کنید». شمشیر را نزد شمشیرسازان باب الطاق فرستادند که آن را شناختند و یکی را احضار کردند که آن را به پرداخت گری که آنجا بود فروخته بود. معلوم شد وی پسر ابن ضبعی از کارمندان ابن فرات، وزیر پیشین خلیفه است. پس مدعی را زندانی کرده، پس از مدتی بر شتری نشاندند و به روز ترویه و روز عرفه بر دو سمت بغداد انگشت نما کردند و سپس به زندان فرستادند. (35)
فرزند خلیفه، المستکفی به نام محمد نیز یک بار خود را علوی خوانده، ادعای مهدویت کرد. بر اثر این ادعا وی مورد اقبال واقع شد و تعداد زیادی از مسلمانان دور او را گرفتند، اما وقتی مشخص شد که عباسی است همه از دورش متفرق شدند. (36)

2) ج. نهاد مرجعیت

یکی دیگر از نهادهای اجتماعی شیعه، نهاد مرجعیت است که در این قرن علمایی، همچون شیخ مفید، شیخ صدوق و سید مرتضی عهده دار آن بودند. نهاد مرجعیت در این قرن علاوه بر تشریح و ترویج آموزه های شیعی، به سوال های دینی مردم، اعم از اعتقادی یا فقهی آنان پاسخ می دادند. از این قرن رساله های مختلفی در دست است که مراجع وقت، آنها را در جواب سوال ها و استفتائات شهرهای مختلف نوشته اند. از این دسته رسائل می توان به رساله های المسائل الصاغانیه، المسائل الجرجانیه، المسائل الدینوریه، المسائل السرویه، المسائل المازندرانیه و المسائل النیسابوریه از شیخ مفید، و المسائل الطرابلسیه، المسائل
التبانیات، المسائل المحمدیات، المسائل الجرجانیه، المسائل الطوسیه، المسائل الطبریه، جوابات المسائل المیافارقیات، المسائل السلاریه، المسائل الدمشقیه، و المسائل المصریه از سید مرتضی نام برد.
از شیخ صدوق نیز رساله هایی نقل شده که آنها را در جواب سوال های شهرهای مختلف نوشته است، مانند جوابات المسائل الوارده علیه من قزوین، کتاب جوابات مسائل وردت من مصر، کتاب جوابات مسائل وردت من البصره، کتاب جوابات وردت علیه من المدائن فی الطلاق، کتاب جواب مساله نیشابور و کتاب الرساله الثانیه الی اهل بغداد فی معنی شهر رمضان. علاوه بر این، وی دو کتاب کمال الدین و تمام النعمه، و من لایحضره الفقیه را برای پاسخ به نیازهای روز شیعیان نوشته است. کتاب کمال الدین پاسخ به شبهه هایی است که درباره حضرت مهدی در میان شیعیان ماوراءالنهر شیوع یافته بود. (37)

د. مراسم مذهبی

از جمله رسومات شیعه در قرن چهارم هجری جشن غدیر است. معزالدوله از سال 352 ق آن را اعلام کرد و شیعیان هر ساله انجام می دادند. این جشن به سبب حساسیت اهل سنت، گاهی صورت نمی گرفت و گاه حکومت، به ویژه اگر حاکمیت دست اهل سنت بود، ممنوع اعلام می شد.
شیعیان بغداد، هر سال در روز هجدهم ذی حجه، عید می گرفتند و به شادمانی می پرداختند. از رسومات آنها در جشن غدیر، پوشیدن لباس های نو و برپایی خیمه ها بود که آن را با انواع پارچه زینت می دادند. طبل و شیپور از وسایلی بود که برای ایجاد شادی هر چه بیشتر در جشن، از آنها استفاده می شد. شب عید غدیر با افروختن آتش، شهر را روشن نگاه داشته به سرور و شادمانی می پرداختند و صبح گاهان شتر قربانی می کردند. (38)

ابن اثیر در شرح وقایع سال 352 ق می گوید:

در هشتم ماه ذی حجه معز الدوله دستور داد که شهر را آذین بندی وچراغانی کنند. در مراکز شرطه آتش افروخته شد و جشن برپا گردید و مردم بازارها را شبانه باز کردند و مانند شب های عید، طرب و فرح را آغاز نمودند و آن را عید غدیر خواندند. کوس ها نواخته و شیپور ها دمیده شد و آن روز یک روز معروف و مشهور و ممتاز بود. (39)
ابن اثیر به اشتباه روز برگزاری عید غدیر را هشتم ذیحجه ذکر می کند. ابن کثیر نیز مانند او به اشتباه رفته آن را روز سیزدهم ذیحجه ذکر می کند. (40)
در جشن غدیر از اشعار ابوسکره استفاده می شد. علاوه بر عراق، در مناطقی از ایران، همچون قم، کرج و کاشان نیز جشن غدیر برگزار می شد.
شاعر در بیت هایی که پیش از این مطرح شد، عید غدیر را انکار می کند و به خیال خود، آن را از بدعت های شیعیان می شمارد و مدعی می شود این عید، اصالت ندارد زیرا هاشمی ها آن را عید نمی دانستند. این خود دلیل بر آن است که شیعیان این مناطق عید غدیر را جشن می گرفته و با لباس های سفید و نو در جشن ها حاضر می شدند.
از دیگر مراسم مذهبی شیعیان در این قرن، عزاداری برای سید الشهدا (ع) بود. مردم به نشانه عزاداری برای امام حسین (ع) و یاران و خاندانش، گریبان ها را چاک می کردند و با موهای ژولیده به نوحه سرایی برای آن حضرت پرداخته، اظهار حزن و اندوه می کردند. یکی از مراسم های آنها در عزاداری عاشورا زیارت حرم امام حسین (ع) بود. ابن خلدون می گوید:
هم چنین در هجدهم ماه ذی الحجه آن سال، مردم را فرمان داد که جامه نو در بر کنند و خود را به زینت ها بیارایند، و به سبب عید غدیر که از اعیاد شیعه است، شادمانی کنند. در سال بعد مردم را فرمان داد که در روز عاشورا دکان ها را ببندند
و از خرید و فروش باز ایستند و جامه عزا پوشند و نوحه گری کنند، و مردم، پریشان موی، و روی سیه کرده بیرون آیند. گریبان ها را چاک زنند، و بر سر و روی خود زنند و همه در عزای حسین (ع) غمگین باشند. (41)
برگزاری مراسم مذهبی از سوی شیعیان، همواره باعث واکنش اهل سنت می شد. آنها گاه از انجام مراسم ممانعت می کردند، زمانی مقابله به مثل می کردند و مراسم مشابهی بر پا داشته، به شادمانی یا عزاداری می پرداختند. در سال نخست، به سبب تمهیدات معزالدوله، یا غافل گیرشدن، واکنشی نتوانستند نشان دهند، اما در سال 354 ق در موقع عزاداری شیعیان، به مسجد براثا حمله کرده، تعدادی از شیعیان را به قتل رساندند. (42) در سال 381 ق در روز غدیر خم، علیه آل بویه شورش کرده، پرچم های سلطان را سوزاندند. (43) در سال 389 ق ادعا کردند، در روز هیجدهم ذی حجه حضرت پیامبر (ص) و ابوبکر در غار به دست مشرکان محاصره شدند، بنابراین، از برپایی جشن ممانعت کردند. در پی این کار اهل سنت، میان دو طرف درگیری شد. (44) اما آنها خود، در روز بیست و ششم ذی حجه، به این مناسبت که حضرت پیامبر (ص) و ابوبکر آن روز در غار بوده، جشن گرفتند و روز هیجدهم محرم را برای قتل مصعب بن زبیر به سوگ نشستند و در آن روز به زیارت قبرش به مسکن رفتند. (45) ابن کثیر معتقد است که اهل سنت روز دوازدهم محرم برای مصعب عزاداری می کردند. (46)
ممانعت اهل سنت از جشن غدیر به ادعای مصادفت آن با محاصره پیامبر (ص) و ابوبکر در غار، بهانه ای پیش نبود، چون هجرت پیامبر (ص) از اول ربیع الاول شروع شد و آن حضرت در هشتم ربیع به مدینه رسید. (47)
اهل سنت در برخی مواقع حتی از این هم پا را فراتر گذاشته و جنگ جمل را بازسازی کرده، خود را یاران عایشه و طلحه و زبیر قلمداد می کردند که با علی (ع)
و یارانشان می جنگند. در سال 363 ق جمعی از اهل سنت، زنی را سوار جمل کردند و او را عایشه نامیدند و برخی را طلحه و برخی را زبیر نامیدند و گفتند ما با اصحاب علی (ع) می جنگیم. به سبب این فتنه، افراد بسیاری از دو گروه به قتل رسیدند و عیاران در شهر به فساد پرداختند و اموال تاراج شد. (48) این در حالی است که امام علی (ع) طبق عقیده رسمی اهل سنت، خلیفه چهارم از خلفای راشدین است و مقامی بالاتر از عایشه، طلحه و زبیر دارد و جنگ جمل از نگاه اهل سنت نیز جنگی مشروع نیست. اما عناد و لجاجتشان با شیعه آنان را به جایی رسانده بود که از موضع و عقیده رسمی اهل سنت دست برداشته و رفتاری مخالف با آن انجام دهند. شاید به همین دلیل است که ابن کثیر آنها را کم عقل یا بی خرد معرفی می کند. (49)
شیعیان برای مراسم مذهبی خود، گاه از سوی دولت نیز با مانع رو به رو می شدند. در سال 382 ق ابوالحسن علی بن محمد کوکبی، معروف به ابن المعلم که سنی بود و از جانب بهاءالدوله، وزارت داشت، شیعیان را از برپایی جشن غدیر و سوگواری عاشورا منع کرد. (50) در سال 392 و 393 ق استاذ هرمز، وزیر دیگر بهاء الدوله ، شیعیان را از برپایی جشن غدیر و عزاداری عاشورا، و اهل سنت را از عزاداری برای مصعب بن زبیر و جشن غار منع کرد. (51)

ر. ساختار شهر بغداد و محله های شیعه نشین

شهر بغداد در قرن چهارم هجری از چندین محله تشکیل یافته بود که عمده ترین محله های آن عبارت بودند از: 1. کرخ که عمدتاً شیعه نشین بود، 2. باب الطاق که دومین محله شیعیان به حساب می آمد، 3. باب البصره، 4. باب الشعیر، 5. شماسیه که در این سه محله اخیر، سنیان سکونت داشته یا در اکثریت بودند.
علاوه بر کرخ و باب الطاق، در محله های سوق السلاح، نهر الطابق، سوق یحیی و الفرضه که در شرق بغداد واقع بودند نیز اکثریت با شیعیان بود. (52)
در این قرن در بغداد، چهار مسجد جامع وجود داشت. در جانب شرقی بغداد، مسجد رصافه و مسجد دارالخلافه واقع بود. در جانب غربی، مسجد المنصور بود که در «مدینه المنصور» بود. و مجسد براثا که در محله ای به همین نام در حومه غربی بغداد و در ناحیه ای بین مدینه المنصور و دجله قرار داشت. مسجد براثا علاوه بر اینکه مرکز عبادی بود، مرکز تعلیم شیعیان و مناصره میان پیروان ادیان و مذاهب مختلف نیز بود. (53)

ز. نظام آموزش و پرورش

در آن زمان، تحصیل از مکتب خانه ها شروع می شد. مکتب اتاقی بود که اغلب در بازار در کنار مسجد برای آموزش اطفال ساخته می شد و به ندرت در خود مسجد یا مناطق دیگر تشکیل می گردید. محتسب در شهرهایی چون بغداد از تعلیم کودکان در مسجد جلوگیری می کرد، چون کودکان باعث آلودگی مسجد می شدند. مردم بنابر نظر دانشمندان آن روز که سن آغاز تحصیل را از هفت سالگی می دانستند، کودکان خود را وقتی به هفت سالگی می رسیدند، به مکتب می فرستادند. مکتب دارای دو مرحله بود: یکی «تکتیب» برای تعلیم خط و احیاناً تعلیم حساب و صرف و نحو که به آن «کتاب» همه گفته می شد و دیگری مرحله «تلقین» که در این مرحله به دانش آموز قرآن یاد می دادند و دانش آموزان به فراخور استعداد و توان خود هر روز بخشی از قرآن را حفظ می کردند. (54)
غیر از مسجد، خانه های دانشمندان و علما نیز محل آموزش کودکان و دانش آموزان مراحل بالاتر بود. معمولاً علما اتاقی را به منظور تدریس به شاگردان خود اختصاص می دادند که سطح افراد البته در آن متفاوت بود و کودکان اغلب به صورت فردی از معلم درس می گرفتند و کسانی که در مراحل عالی قرار داشتند، اگر جلسه درس برای حدیث بود به صورت گروهی و استاد درس را
املا می کرد و شاگردان می نوشتند، آنگاه استاد در آخر، دفترهای تک تک شاگردان را ملاحظه و تایید یا اصلاح می کرد. اگر معلم صاحب شهرت بود، جمعیت انبوهی برای استماع سخنانش اجتماع می کردند. گاهی استاد متن مشخصی را تدریس می کرد و معمولاً توضیحات خود را به آن می افزود. اگر درس کلامی یا عقلی بود، ابتدا نظری یا پرسشی مطرح می شد، آنگاه دیدگاه های مخالف و موافق طرح و مورد بحث و نقد قرار می گرفت. (55)
شیخ مفید در مسجد براثا تدریس می کرد. ابن ندیم که شخصاً وی را می شناخته، او را پیشوای متکلمان شعیه توصیف می کند. (56) شیخ مفید در این مسجد با متکلمان و دانشمندان مذاهب و مکاتب دیگر نیز مناظره می کرد و از مسجد به عنوان پایگاهی برای نشر تعالیم اسلام و شیعه و دفاع از آن استفاده می نمود. شخصیت شیخ مفید و روشنگری ها و تعلیمات او به حدی تاثیر گزار بود که مخالفان را به واکنش وا می داشت.
در رجب سال 398 فتنه ای در بغداد اتفاق افتاد. دلیلش آن بود که عده ای از عباسیان به براثا آمده، شیخ را اذیت کردند. در واکنش به آن، پیروان شیخ مفید سراغ فقهای اهل سنت، نظیر ابا حامد اسفرایینی و ابن اکفانی رفته آنها را به باد فحش و ناسزا گرفتند. در پی این قضیه، شیعیان و سنیان به جان هم افتادند تا اینکه دولت دخالت کرد و شورش گران را سرکوب و زندانی نمود. (57) چیزی که در این قضیه مقداری عجیب می نماید، حکم تبعیض آمیز سلطان بویهی است که شیخ مفید را تبعید می کند، اما فقهای سنی را نه. این در حالی است که ابتدا شیخ مورد آزار سنیان قرار گرفته بود. شاید دلیل آن،جلوگیری از شورش مجدد اکثریت اهل سنت بوده باشد. شیخ مفید پس از مدت کوتاهی با وساطت شخصی به نام علی بن مزید نزد سلطان، از تبعید باز می گردد. (58)
دانش و قدرت شیخ مفید در مناظره چنان علمای مخالف را به زحمت انداخته بود که آرزوی مرگ او را می کردند. ابن کثیر می گوید: ابوالقاسم خفاف، معروف به ابن نقیب از پیشوایان اهل سنت هنگامی که خبر مرگ ابن معلم فقیه شیعه به او رسید، سجده شکری انجام داد و جلسه ای برای جشن و تهنیت گویی ترتیب داد و اظهار نمود: «حالا که مرگ ابن معلم را به چشم دیدم دیگر از مردن باک ندارم». (59)

ح. ارتباطات شیعیان

از عنوان رساله هایی که شیخ مفید، شیخ صدوق و سید مرتضی در جواب استفتائات و مسائل شیعیانِ نقاط مختلف جهان آن روز نگاشته اند می توان دریافت، شیعیان دست کم با مراجع و علمای عصر خود ارتباطات گسترده ای داشته اند. این ارتباطات از طریق کاروان های تجاری و زیارتی کربلا و کاروان حج و مسافرت علما در مناطق شیعه نشین صورت می گرفت.
یکی از این موارد، سفر شیخ صدوق به ماوراءالنهر و بلخ و بخارا و خراسان است که باعث نگارش دو کتاب من لا یحضره الفقیه، و کمال الدین و تمام النعمه شد. خود شیخ در این زمینه می گوید:
چون قضاء و قدر مرا به دیار غربت در «ایلاق» یکی از قصبات بلخ که شریف الدین ابوعبدالله، معروف به نعمه در آن حضور داشت، کشاند. وی از من خواست کتابی را در فقه تالیف کنم و اسم آن را «من لا یحضره الفقیه» بگذارم. (60)
شیخ، انگیزه خود را از تالیف کتاب کمال الدین و تمام النعمه زدودن شبهات شیعیان در مورد غیبت امام زمان (عج) مطرح می کند. وی از اینکه می دیده مردم به جای تمسک به احادیث، برای اثبات عقاید خود به عقل توسل می جستند، نیز در رنج بوده و نارضایتی خود را از آن اظهار می کند. شیخ در این مورد می گوید:
وقتی به نیشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزیدم و دیدم بیشتر شیعیانی که نزد من آمد و شد می کردند، در امر غیبت حیران اند و درباره امام قائم (عج) شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رای و قیاس روی آورده اند، پس با استمداد از اخبار وارده از پیامبر اکرم (ص) تلاش خود را در ارشاد ایشان به کار بستم تا آنها را به حق و صواب، دلالت کنم. (61)
نمونه دیگر، سفر ابن جنید به نیشابور است که در سال 340 ق به آن دیار سفر کرده بود. در این سفر، شیعیان آن دیار از وی استقبال فراوانی کرده، احتمالاً وجوه دینی خود را به وی دادند. این امر باعث شده بود که یکی از علمای حنفی مذهب به او اتهام ادعای وکالت از امام زمان (عج) وارد کند که این اتهام موجب واکنش شیخ مفید شد و این اتهام را نفی کرد. (62) احتمالاً شیعیان به عنوان نیابت عامه فقها از امام زمان (عج) وجوه خود را به ابن جنید می دادند و آن شیخ حنفی، یا از روی نا آگاهی از مبانی اعتقادی شیعه یا به سب تبلیغات منفی علیه شیعه، او را متهم کرده که مدعی وکالت از امام زمان است.
شیخ مفید در المسائل الصاغانیه از ارتباطات گسترده شیعیان نیشابور با شیعیان بغداد و مکاتبه آنان با هم در مسائل اعتقادی، خبر می دهد. (63)

خ. انعکاس ارادت به اهل بیت (ع) در زندگی فردی و اجتماعی شیعیان

یکی دیگر از شاخصه های اصلی شیعیان، ارادت عمیق آنان به اهل بیت پیامبر (ص) است. این ارادت به صورت های گوناگون در زندگی فردی و اجتماعی آنان، همچون وقف زمین و اشیای نفیس به مشاهد مشرفه، اقامه عزاداری برای ایشان، خشم و نفرت نسبت به دشمنان و قاتلان ایشان، تبرک جستن و ... منعکس شده است. یکی از این امور، دفن اموات در مشاهده مشرفه است. شیعیان از آغاز تا کنون پیوند خاصی با مشاهد مشرفه داشته اند. زیارت رفتن آنان و تدفین اموات
خود در مراقد و مناطق مجاور آن از کار هایی است که شیعیان از دیرباز انجام می دادند و آرزوی بسیاری از شیعیان آن است که در جوار ائمه طاهرین (ع) دفن شوند.

ابن اثیر در زمره حوادث سال 398 ق می نویسد:

در این سال ابوالعباس بن ابراهیم ضبی وزیر مجدالدوله در بروجرد در گذشت علت آمدنش بدان جا این بود که مادر مجدالدوله بن بویه او را متهم کرده بود به اینکه به برادرش زهر خورانده و مرده است. همین که برادرش در گذشت از وی دویست دینار طلب کردند که در سوگواری او صرف شود، و نداد و مادر مجدالدوله او را بیرون کرد و قصد بروجرد نمود که از متصرفات بدر بن حسنویه بود. و بعد حاضر شد که دویست هزار دینار تقدیم نماید و به کار خود بازگردد. تقاضایش پذیرفته نشد و در بروجرد ماند تا در همان جا درگذشت. ابوالعباس وصیت کرد جنازه او در آرامگاه حسین (ع) دفن شود. به شریف ابی احمد، پدر شرف رضی پیشنهاد شد که موضع قبر او را به پانصد دینار بفروشد. شریف پاسخ گفته بود: کسی که می خواهد در جوار نیای من دفن شود، زمینش فروخته نمی شود و دستور داد قبری برای او آماده کنند. و با خود پنجاه مرد را به تشییع راه انداخت و او را در مشهد الحسین (ع) دفن کردند. (64)
خود ابا احمد موسوی نیز که سال بعد درگذشت، در جوار امام حسین (ع) دفن شد. (65) وی اموالش را وقف امور خیریه کرد. هنگامی که وفات یافت، فرزند ارشدش مرتضی بر او نماز گزارد و ابتدا در خانه اش دفن شد، سپس جنازه او را به مشهد الحسین (ع) انتقال دادند و در آنجا به خاک سپرده شد. (66)
مردم طوس به مرقد مطهر امام رضا (ع) آن چنان دلبسته و برای آن تقدس قائل بودند که به هیچ قیمتی حاضر نمی شدند، برای هارون الرشید که در کنار مضجع شریف آن حضرت مدفون است، ضریح گذاشته شود. یکی از علمای اهل سنت هنگامی که در سال 375 ق پس از به جا آوردن حج وارد بغداد شد، از جانب خلیفه عباسی سرزنش شد که چرا فتوا داده است برای قبر هارون ضریح گذاشته
نشود. وی جواب داد: من طبق شرع و مصلحت فتوا داده ام، زیرا تشیع در آنجا استیلا دارد و اگر صندوقی گذاشته شود، شیعیان آن را دور می اندازند، و این باعث فتنه و فساد مملکت می شود. (67)
نمونه ای از انعکاس ارادت شیعیان به خاندان پیامبر (ص) را در گزارش ابو دلف از ری مشاهده می کنیم. وی از چشمه سورین (چشمه علی) در سورین، محله ای در ری یاد کرده است و می گوید: شخصاً دیدم مردم از آن کراهت دارند و آن را به فال نیک نمی گیرند و بدان نزدیک نمی شوند. سبب را پرسیدم، پیرمردی از اهالی آنجا به من گفت: علت آن است که شمشیری که با آن یحیی بن زید کشته شد، در این آب، شسته شده است. (68) این گزارش نشان می دهد شیعیان تا بدان حد به اهل بیت پیامبر (ص) دلبسته بوده اند که حتی از چشمه ای که در آن آلت قتل یکی از نوادگان اهل بیت (ع) شسته شده، کراهت داشته و از آن اجتناب می کردند.

نتیجه

از آنچه گفته شد چنین بر می آید که مذهب تشیع در قرن چهارم هجری در زندگی اجتماعی شیعیان تاثیر عمیق و آشکاری داشت و در قالب خلق نهادهای اجتماعی، همچون نقابت و مرجعیت، و زمانی نیز ارادت به اهل بیت (ع) و برگزاری آیین های خاص شیعی، خود را نشان می داد. پای بندی شیعیان به شریعت و سوال های متعدد آنان از علما در زمینه های اعتقادی و فقهی از دیگر مظاهر نفوذ تشیع در دل و جان شیعیان این قرن است. حتی در برخی موارد، در حوادث و سوانح نیز به نوعی حضور تشیع در زندگی شیعیان مشاهده می شود، به جز توسل شیعیان به اهل بیت (ع) برای خلاصی از آن بلایا، محرومیت آنان از امکانات دولتی برای پیش گیری یا رفع آثار بلایا می تواند به نوعی حضور مذهب در زندگی شیعیان تلقی شود. مهم ترین ویژگی تشیع، ارادت خاص و عمیق آنان
به اهل بیت (ع) می باشد که حتی در نهانی ترین زوایای زندگی شیعیان نفوذ یافته و قابل مشاهده است. برگزاری آیین های خاص به مناسبت سالروز شهادت امام حسین (ع) و جشن غدیر، تنها جلوه های آشکار محبت شیعیان به خاندان پیامبر (ص) می باشد که به سبب آن، مشکلات و مصایب فراوانی، به خصوص در این قرن تحمل کردند. وصیت به دفن خود در مجاورت مزار ائمه (ع) و اظهار بیزاری از دشمنان ایشان از مظاهر دیگر ارادت شیعیان به این خاندان است.

پي نوشتها :

1. در تهیه و تنظیم این مقاله، به ویژه چارچوب اصلی و محورهای آن، مرهون پیشنهادات و راهنمایی های ارزشمند استاد محترم جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر محسن الویری هستم. (مولف)
2. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 221.
3. همان، ج 11، ص 232 و 234 / جوئل ال کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 78.
4. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج 20، ص 33.
5. همان.
6. همان.
7. عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 658.
8. مفیزالله کبیر، آل بویه در بغداد، ص 313.
9. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 11، ص 230/ محمدحسین بن حسن ناصر الشریعه، تاریخ قم (مختار البلاد)، ص 9.
10. غزی حلبی، نهر الذهب فی تاریخ حلب، ج 1، ص 155.
11. ابی العباس احمد بن نجاشی، رجال النجاشی، ص 231.
12. ابراهیم نصر الله، حلب و التشیع، ص 19.
13. غزی حلبی، نهرالذهب فی تاریخ حلب، ج 3، ص 88.
14. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 1385 ق. ج 9، ص 26.
15. همان، ج 8، ص 391.
16. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 233.
17. ابوعلی مسکویه رازی، تجارب الامم، ترجمه علی منزوی، ج 7، ص 401.
18. عبدالرحمن بن علی بن محمد ابن جوزی، المنتظم، ج 14، ص 329.
19. ابن اثیر، الکامل، 1385 ق، ج 8، ص 312.
20. حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، ص 42.
21. جوئل ال کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 100.
22. ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 273.
23. ابن اثیر، الکامل، ج 8، 1385 ق، ص 629.
24. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 11، ص 50.
25. مقدسی، احسن التقاسیم، ص 327.
26. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 324/ محمد حسین آل کاشف الغطاء، اصل الشیعه و اصول ها، ص 240.
27. اسماعیل باشا بغدادی، ایضاح المکنون، ج 1، ص 395.
28. احمد بن نجاشی اسدی کوفی، رجال النجاشی، ص 48.
29. محمد بن جریر طبری، همان، ج 11، ص 48.
30. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 1385 ق، ج 8، ص 647.
31. همان، ص 710.
32. همان، ج 9، ص 182.
33. همان، ص 189.
34. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، ج 12 ، ص 2.
35. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 11، ص 49.
36. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 265.
37. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 317.
38. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج 20، ص 262/ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 11، ص 309/ ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 527/ ابوعلی مسکویه رازی، تجارب الامم، 1379 ش، ج 7، ص 401.
39. ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج20، ص 262.
40. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 309.
41. ابن خلدون العبر، ج 3، ص 527.
42. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11، ص 254.
43. همان، ص 309.
44. همان، ص 325.
45. احمد بن محمد بن مسکویه رازی، تجارب الامم، ترجمه علی نقی منزوی، ج 7، ص 401.
46. اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 11 ، ص 325.
47. همان.
48. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 11، ص 275.
49. همان.
50. همان، ص 311.
51. همان، ص 332.
52. مفیزالله کبیر، آل بویه در بغداد، ص 310.
53. جوئل ال کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 88.
54. علی اصغر فقیهی، تاریخ آل بویه، ص 75.
55. جوئل ال کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ص 98.
56. همان، ص 111.
57. ابن اثیر، الکامل، 1385 ق، ج 9، ص 270/ ذهبی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج 4، ص 511.
58. همان.
59. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 12، ص 18.
60. محمدبن علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، مجلد 1 و 2، ص 70.
61. همان/ کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 4.
62. شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، «المسائل الصاغانیه»، ج 3، ص 56.
63. همان.
64. ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج 21، ص 318.
65. ابن کثیر، البدائه و النهایه، ج 11، ص 342.
66. ابن اثیر، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج 21، ص 328.
67. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 327 به نقل از: تاریخ نیشابور المنتخب من السیاق، ص 400 - 401.
68. ابودلف، سفرنامه ابودلف، ص 75.

منابع
-آل کاشف الغطاء،محمد حسين ،اصل الشيعه واصولها،تحقيق علاءال جعفر،بي جا،مؤسسه امام علي(ع)،بي تا،
-ابن اثير،عزالدين ابولحسن علي بن ابي الکرم،الکامل في التاريخ ،بيروت،دار صادر-دار بيروت،1385 ق،
-ـــــــ،الکامل،ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خليلي،تهران،موسسه مطبوعاتي علمي،1371.
-ابن جوزي،ابي الفرج عبدالرحمن علي بن محمد؛المنتظم في تاريخ الامم والملوک،تحقيق محمد عبدالقادر عطا ومصطفي عبدالقادرعطا ،بيروت،دارالکتب العلميه،1412ق.
-ابن خلدون،عبدالرحمن بن محمد بن خلدون؛العبرديوان المبتدأوالخبرفي تاريخ العرب و البرير و من عاصرهم من ذوي الشأن الاکبر،ترجمه عبدالمحمد آيتي،تهران مؤسسه مطالعات وتحقيقات فرهنگي،1363.
-ابن عديم،کمال الدين ابي القاسم عمر بن احمد بن هبه الله؛ زيده الحلب من تاريخ حلب ،بيروت،دارالکتب العلميه،1417ق.
ابن عماد،شهاب الدين ابوالفلاح عبدالحي بن احمد عکري حنبلي دمشقي،شذرات الذهب في اخبار من ذهب،تحقيق ارناؤوط،دمشق-بيروت،دار ابن کثير،1406ق.
-ابن کثير،أبوالفداء اسماعيل بن عمر بن کثير دمشقي،البدايه و النهايه،بيروت،دارالفکر،1407ق.
-ابودلف،سفرنامه ابودلف،مترجم سيد ابوالفضل طباطبايي،تعليق ولا ديميرمينورسکي،تهران،کتابفروشي زوار،1354.
-بغدادي،اسماعيل باشا،ايضاح المکنون،بيروت،داراحياءالتراث العربي ،بي تا.
-ثعالبي،عبدالملک بن محمد بن اسماعيل نيشابوري،يتيمه الدهر،تحقيق محمد محیي الدين عبدالحميد،مصر،مطبعه السعاده،1377ق.
-جعفريان،رسول،تاريخ تشيع در ايران ،قم،انتشارات انصاريان،1380،چاپ سوم.
-رازي،ابوعلي مسکويه،تجارب الامم،تحقيق ابوالقاسم امامي ،تهران،سروش،1379،چاپ دوم.
-ــــــــ،تجارب الامم،ترجمه علي نقي منزوي،تهران،توس،1376.
-صدوق ،ابي جعفر محمد بن علي بن حسين قمي،علل الشرایع،نجف ،المکتبه الحيدريه ،1386،ق.
-ــــــ،کمل الدين وتمام النعمه،ترجمه منصور پهلوان،تحقيق وتصحيح علي اکبر غفاري،قم،انتشارات مسجد جمکران،1382،چاپ دوم.
-ـــــــ ،من لايحضره الفقيه،تصحيح وتعليق محمد جعفر شمش الدين،بيروت،دارالتعارف للمطبوعات،1411.
-طبري،محمد بن جرير،تاريخ الامم والملوک،ترجمه ابوالقاسم پاينده،تهران،اساطير،1375،چ پنجم.
-غزي حلبي،کامل البالي،نهرالذهب في تاريخ حلب،تصحيح و تعليق شوقي شعث ومحمد فاخوري،حلب،دارالقلم العربي،1413.
-فقيهي،علي اصغر،تاريخ آل بويه، تهران،انتشارات سمت،1384،چ چهارم.
-قمي،حسن بن محمد بن حسن،تاريخ قم،(نوشته در 378ق)،ترجمه حسن بن علي بن حسن عبدالملک قمي(زنده در805ق)،تحقيق سيد جلال الدين تهراني ،تهران،توس،1361.
-کبير،مفيزالله،آل بويه در بغداد،ترجمه مهدي افشار،تهران،انتشارات رفعت،1381.
-کرمر،جوئل ال،احياي فرهنگي درعهد آل بويه،ترجمه محمد سعيد حنائي کاشاني،تهران،مرکز نشر دانشگاهي ،1375.
-متز،آدام،تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري ،ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگزلو،تهران ،اميرکبير،1364،چ دوم.
-مفيد،محمد بن محمد بن نعمان،مصنفات الشيخ المفيد،تحقيق سيد محمد قاضي ،قم کنگره جهاني هزاره شيخ مفيد،1413ق.
-مقدسي ،محمد بن احمد ،احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم،ترجمه علي نقي منزوي ،تهران،شرکت مؤلفان و مترجمان،1361.
-ـــــ،احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم،ترجمه علي نقي منزوي،تهران ،شرکت مؤلفان ومترجمان،1361.
-ـــــــــ،احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم،قاهره،مکتبه مدبولي،1411ق،چ سوم.
-ناصر الشريعه،محمد حسين بن حسن،تاريخ قم(مختارالبلاد)،تهران،کتابفروشي الاسلاميه، بي تا.
-نجاشي،ابي العباس احمد بن نجاشي اسدي کوفي،رجال النجاشي،تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني،قم،سازمان انتشارات اسلامي ،1416ق،چ پنجم.
-نصرالله ،ابراهيم ،حلب والتشيع ،بيروت ،مؤسسه الوفاء1403ق.
-نوذري ،عزت الله،تاريخ اجتماعي ايران،تهران،خجسته،1381،چ دوم.
منبع:تاریخ در آیینه ی پژوهش، شماره ی 20
نویسنده: سید محمد احسانی*

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



اقتضاها و امتناع هاي عقل گرايي در فقه سياسي شيعه

قسمت دوم

عقل معتزلي و تفاوت هاي آن با عقل شيعي

طرح مقايسه اي مبحث «عقل مستقل» از نگاه معتزله، محدوديت هاي نگرش اصول گرايان شيعه به «عقل» را نمايان تر مي سازد. چند تفاوت بين دو نگرش درباره عقل مستقل برجسته است:
1- تفکيک بين عقل و عاقل: معتزله عقل را چند دانش بديهي مي دانند که به حسن و قبح افعال معطوف است اما عاقل کسي است که در مرحله ي عمل از طريق استدلال مي خواهد فعل حسن و غيرحسن را پيدا کند و از همديگر تشخيص دهد؛ به افعال نيکو عمل نمايد و از بدي ها دوري جويد. همان طور که ملاحظه مي شود معتزله دغدغه مصداقي را از طريق تفکيک عاقل و عقل دنبال کرده اند.
2- همگاني بودن عقل: همه ي انسان هاي بالغ و عاقل داراي عقل اند (حضور دانش هاي بديهي در نزد آنها) و استثنايي در اين باره وجود ندارد؛ هيچ عاقلي در حيطه عقل خطا نمي کند. در مواردي که خطا سر مي زند، عامل اصلي وجود جنبه هاي غيرعقلاني در انسان هاي خردورز است.
3-ايجاد ارتباط بين حسن و قبح عقلي و تجربه: قاضي عبدالجبار تصريح کرده است: «عقل به تنهايي قادر است در همه اشياء و افعال حسن و قبح را درک کند؛ پس امکان ندارد قبيح بودن ظلم را به شکلي اجمالي بديهي بدانيم؛ مگر اينکه راهي براي شناخت تفصيلي آن از طريق امتحان و تجربه وجود داشته باشد» (زرينه 1978 م، ص 65)؛ بنابراين به نظر قاضي عبدالجبار بديهيات کلي عقلي نه امري پيشين و بي ارتباط با تجربه، (1) بلکه امري پسين و منتزع از تجربيات است.
4-درک حسن و قبح از واجب و حرام بودن جدا نيست: به تعبير قاضي عبدالجبار، واجب موجب نمي خواهد، حتي احکام شرعي هم جايگاهي در عقل داشته، داراي حسن و قبح عقلي هستند و بيانش از سوي خدا از باب لطف است؛ از اين رو قاضي گفته است: تعبيراتي چون «اول ماه اوجب الله» به معني «ما عرفک الله وجوبه» است؛ (2) بنابراين همه ي واجبات و محرمات (حتي واجبات و محرمات شرعي) در واقع، عقلي هستند.
5- در چيستي ظلم و عدل قاضي به درد و لذت مادي توجه کرده است و آن را در وجهي اجتماعي به صورتي پسين و در نتيجه سيال و متغير مطرح کرده است. قاضي تصريح مي کند: «بدان اول چيزي که ابتدا، آفريدن آن را سوي خدا نيکوست، دو چيز است: آفريدن موجود زنده و آفريدن شهوت براي آن به طوري که شهوت را درک کند و از آن؛ لذت ببرد» (قاضي عبدالجبار: [بي تا]، ج 11، ص 72)
به اين ترتيب در نگرش معتزله، رابطه ي عقل و شريعت به گونه ديگر و در تفاوت کامل با ديدگاه شيعه عقل گرا در خواهد آمد:
دقت در اين تفاوت ها، نشان مي دهد: عقل شيعه در مرحله ي عمل متصلب و عقل معتزله در مرحله ي عمل بسيار فعال است: با اين حال، عقل معتزله از توليد مسئوليت هاي مقدس به جاي دين (مجموعه ي حرام ها واجب ها) راه گسترده اي پيش پاي انسان اجتماعي نخواهد گذاشت (3)

مستقلات عقليه و فقه سياسي

تحول در فقه سياسي نيازمند ابزارهاي تحول ساز است. با توضيحاتي که از عقل عملي (مستقلات عقليه) داده شد به اين نتيجه رسيديم که عقل عملي اين توانايي را ندارد که بتوان از آن به عنوان ابزار مناسب در پوياسازي فقه به طور عمومي و فقه سياسي به ويژه بهره گرفت. اين عقل اگر کاربردي داشته باشد- امري که قبلاً مورد ترديد قرار گرفت - تنها مي تواند بخشي از احکام ثابت فرازماني و مکاني را براي مکلفين کشف کند؛ در حالي که عرصه ي سياسي دستخوش تغييرات دايمي تاريخي- اجتماعي سيال، مبتني بر عقل تاريخي است. هماهنگي فقه سياسي با آن، بدون ابزارهاي مشابه، دور از دسترس خواهد بود. در فقه سياسي شيعه، امکانات ديگري از جنس دلايل عقلي وجود دارد که شايد بتوان با تکيه بر آنها بخشي از اين نيازها را برطرف کرد.

عقل و دلايل ثانوي استنباط در فقه شيعه

هرچند در سطح ادله ي احکام شرع- که گاهي نيز منابع تعبير مي شود - براي عقل خطاپذير تاريخي بشر، جايگاهي وجود ندارد (چرا که حکم شرعي اراده تشريعي خداوند است و به ناچار اين اراده به شکل نقلي يا عقلي بايد به گونه اي از خداوند به انسان منتقل شود که راه هاي خطا بسته باشد و از اين جهت تنها کتاب، سنت، اجماع و عقل مستقل چنين است)، با اين حال در استنباط حکم خدا از ادله ي چهارگانه، به وجوه مختلف، برگشت به امکانات انسان وضعيت مند تاريخي، تنها راه پيش روست. در فقه و اصول فقه به تفصيل چنين امکاناتي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. توجه به «عرف»، «سيره ي متشرعه»، «سيره ي عقلا»، «مناطات احکام»، «مصلحت»، «مقاصد شريعت» و همچنين طرح «اصول عمليه» در موارد شک درباره ي حکم شرعي واقعي در زمره عناصر مناسب براي استنباط متغير از منابع چهارگانه احکام شرعي، هماهنگ با عقلانيت تاريخي است و تعبيه چنين امکاناتي در دستگاه استنباط ،پويا شدن فقه را تضمين مي نمايد.
البته حيطه ي کاربرد عقلانيت به مثابه ي تأملي ثانوي در شريعت منقول در جايي است که دليل قطعي از عقل و نقل برحکم شرعي وجود ندارد و به نظر علماي کلاسيک فقه و اصول فقه- که چندان ارتباطي با روش هاي جديد در حوزه علوم انساني، مانند هرمنوتيک نداشتند- تأمل عقلاني فقط در امور غير قطعي است (پيش فرض اين است که بخشي از احکام خدا به شکل قطعي از شريعت منقول و عقل مستقل کشف مي شود و در اين موارد، في الواقع اجتهادي صورت نمي گيرد و حتي اجتهاد در اينجا باطل است؛ زيرا به اصطلاح «اجتهاد در مقابل نص» مي باشد. تصور اين است که حکم خدا در اين حوزه، بدون تأمل ثانوي در شريعت منقول کشف نيست؛ چرا که گاهي کتاب و سنت به صراحت نمي توانند حکم خدا را نشان دهند و دلالتش برحکم خدا نه قطعي که ظني است) که در آن «امکان خطا» وجود دارد. «اجتهاد» مطرح در ميان علماي شيعه همين است.
اجتهاد يا معطوف به فهم معاني لغوي الفاظ وارد شده در شريعت منقول است يا معطوف به فهم معناي واژگان و گزاره هاي شرعي در فرايندهاي تاريخي - اجتماعي است. در نوع اول فقيهان از قواعد زبان شناختي معطوف به وضع الفاظ (syntax) بهره مي گيرند. از اين جهت توجه به ساختار زبان عربي مانند نحو، صرف و لغت، سبک شناسي زبان کتاب و سنت، تاريخ قرآن وحديث و مانند آن، در کانون اجتهاد قرار دارد.دراين بخش فهم شريعت اساس ثابتي دارد؛ چرا که الفاظ شريعت با زبان مشخصي در تاريخ معين و براساس قواعد زبان شناختي يک دوره نازل شده است. مباحث الفاظ اصول فقه، متضمن بيان مجموعه قواعد اين بخش است؛ اما در نوع دوم، فقيهان به علومي نياز دارند که فهم بهتري از معاني موجود در شريعت، متناسب با زندگي اجتماعي متغير داشته باشند. با طرح چند مفهوم از مفاهيم پيش گفته، قواعد نوع دوم را بررسي مي کنيم:
عرف: در فقه شيعه، عموماً سه عرف متفاوت در راستاي استنباط احکام شرعي، مورد بررسي قرار گرفته است: عرف شرع، عرف عادت و عرف لغت.
عرف شرع: منظور از عرف شرع، کاربرد لفظ يا عبارت در زبان شرع (بناري، 1425ق ،ص 226) در معني ويژه اي است که قبلاً چنين مفهومي از سوي مردم وضع نشده است؛ مثلاً در عرف شريعت، امر و نهي مقتضي وجوب داشتن يا تحريم داشتن متعلق امر و نهي است که اين اقتضا (وجوب و حرمت) پديده شرعي است و در عرف شرع از آنها صحبت مي شود (حلي 1410 ق ،ج 2،ص 238)
عرف عادت: اين عرف به امر متعارف يا شايع بين مردم اشاره دارد. عرف عادت، آن عمل ارادي و مکرر اکثريت مردم بدون نظر است. عرف چيزي است که مردم -اگرچه بخشي از آنها- آن را مي شناسند و براساس آن رفتار مي کنند؛ خواه قول باشد يا فعل ترک (قماشي، همان ص 55). ماهيت عرف، رفتار (قول، فعل و ترک) جمعي ناآگاهانه است که ذهن و روان توده ي مردم با آن انس گرفته است؛ به گونه اي که آن رفتار، طبيعت دوم آنها محسوب شده در وجدانشان ثبت گرديده است؛ گويي با تولدشان همراه است (همان، ص 56). عرف عادت، خود دو نوع است: عرف عام و عرف خاص. عرف عام به فرهنگ يا دوره خاص مربوط نيست، در حالي که عرف خاص از جهات مختلف مانند زمان، مکان و حرفه تحديد مي شود(جناتي 1370، ص 384-409).
منظور از عرف لغت استعمال لفظ در معنايي است که واضع چنان لفظي را بر آن معنا وضع کرده است (بناري، همان، ص 226)؛ البته عرف در هنگام اطلاق (يعني بدون اضافه آن به شرع، لغت يا عادت)، همان عرف عادت است که در مقابل شرع قرار مي گيرد (همان، صص 223 و 225).
ابن ادريس معتقد است: عرف در مشخص کردن محدوده ي موضوعات و مصداق هاي عنوان ها و خطاب هاي شرعي نقش ايفا مي کند اما در تغيير حکم شرعي تأثيري ندارد. در کتاب و سنت خطاب هايي وارد شده است که محدوده ي آن در شرع بيان نشده است و در اين امور به عرف مراجعه مي شود؛ مثلاً در چگونگي تحقق احياي موات در شريعت بياني وجود ندارد؛ يا در باب وقف بر يک قبيله، اينکه منظور از قبيله چيست، داور نهايي عرف است که مثلاً تعيين مي کند قبيله صرفاً افراد خودش را شامل مي شود و نه هرکسي که به زبان آن قبيله صحبت مي کند.
حکيم گفته است: شريعت در دو جا به عرف نياز دارد: تشخيص مفاهيم شريعت و تشخيص مقصود گويند؛ مثلاً در شريعت، تيمم بر صعيد معتبر است، اما اينکه صعيد چه مفهومي دارد، به عهده عرف است. درباره مقصود گوينده بحث اين است که گاهي کلام شارع، داراي دلالت هاي تضميني و التزامي است که تشخيص اينها به عهده ي عرف است؛ مثلاً اگر عرف شرع يا عرف عادت يا عرف لغت در تعارض باشد، عرف شرع معتبر وآنها غير معتبر خواهند بود و اگر عرف عادت با عرف لغت در تعارض بيفتد، حق تقدم با عرف عادت مي باشد؛ مثلاً «نکاح» در لغت به عقد نياز ندارد اما در شرع نياز دارد و همين معتبر است. اگر مهر زن تعيين گردد، مهر شرعي معتبر است و اگر تعيين نگردد، مهر عرفي معتبر است و اگر عرفي در اين زمينه وجود نداشته باشد مصداق آن با برگشت به لغت تعيين مي گردد (الحلي 1410 ق، ج2، صص 524 و 583 و ج 3، صص 49 و 54).
بناي عقلا: بناي عقلا يک گرايش ناآگاهانه هماهنگ و همگاني است که در قريحه ي همه عقلا صرف نظر از آيين و مذهبشان در همه زمان ها و مکان ها وجود دارد (صدر، 1385ق، ص 10-168/نائيني 1406 ق، ج3، ص37-192 /طباطبايي، 1415ق، ص 204 -205/سرور واعظ، 1408ق، ج 2، ص 200). بناي عقلا، امري از مقوله ي رفتار و کنش است که ناخودآگاه و طبيعي واقع مي شود و جزء واقعيت هاي خارجي به شمار مي رود. بناي عقلا امري است که همه عقلا در گذشته حال و آينده، با علم يا جهل به آن عمل مي کنند. بناي عقلا، در بعضي موارد مي تواند از طرف شرع تخطئه شود، مانند اينکه شارع دريافت اخبار مربوط به امور اعتقادي ، بناي مبتني بر اعتماد به خبر واحد ثقه را از عقلا نپذيرد و تعداد را در آن شرط کند؛ همان طور که در اثبات برخي جرايم مانند زنا، چنين است (صدر، همان ،ص 57-58)
سيره ي عقلا: سيره ي عقلا در رديف دلايل و منابع احکام نيست. اما نقش اساسي درباره منبع قرآن و سنت بازي مي کند، چرا که بخش فراواني از احکام با ظواهر قرآن و احاديث اثبات مي شود و دليل عمده حجيت ظواهر قرآن و روايات سيره ي عقلاست (منتظري، 1415ق، ص 471-472). سيره عقلا- اگر از سوي شارع منعي درباره آن ديده نشود و نيز رضايت شارع کشف شود (نائيني ج 3 ص 192)- مي تواند مستند حکم شرع قرار گيرد. سيره عقلا- که تقريباً همان بناي عقلاست - امري از مقوله ي رفتار است که در طبيعت انسان وجود دارد و مبدأ آن فطرت آدمي است. (4) (همان، ص 192-193)
مقاصد شريعت يا ملاک احکام: ملاک حکم، يعني آنچه براي اعتبار وجعل حکم پايه و مبنا قرار مي گيرد (صدر، 1406ق، ص 13-14).

ملاک مناط و علت در دو معني به کار رفته است:

1-مصالح و مفاسد احکام: بدين معني که مصلحت يا مفسده اي موجب جعل حکم شده است. در اين معني ملاک مناط يا علت حکم، علت ثبوتي و غايب حکم قلمداد مي شود، مثلاً علت جعل تقصير نماز و عدم وجوب روزه در سفر، جلوگيري از مشقت است.
اين سه واژه در اينجا به معني حکمت است؛ چون حکمت امري است (جلب سود و دفع زبان) که مدنظر قانونگذار است و برپايه ي آن، احکام را جعل مي کند و اين همان مقاصد احکام است.
2- منظور از ملاک مناط و علت عناويني است که در متون ديني به عنوان نشانه، علامت و معرّف براي تحصيل مصالح و مفاسد احکام قرار داده شده اند و ابزار اثبات (نه ثبوت) احکام به شمار مي آيند. اينها عناويني هستند که با وجود آنها حکم احراز مي شود تا در نتيجه، مصلحت و حکمت مورد نظر قانونگذار، تأمين شود؛ براي نمونه سفر، ملاک تقصير نماز است. «سفر عنواني است که هرگاه احراز شود، تقصير نماز نيز اثبات مي شود» (قماشي، همان، ص 178-179)؛ بنابراين ملاک هاي احکام عنوان هايي هستند که از جعل آنها حفظ و نگهداري مصالح و حکمت ها دستيابي به اهدافي است که شارع مد نظر دارد؛ بر اين پايه، مثلاً، مناط يا علت حکم با معناي مصلحت و حکمت برابر نيستند اين معني با اصطلاح موضوعات احکام مطابق است. اينکه گفته مي شود: «الاحکام تابعه للاسماء»، يعني موضوعات و بعضي هم گفته اند: «الاحکام تتبع عناوين ها» (حسيني مراغي، 1417ق، ج1، ص 181 /نراقي، 1375 ص 205).
ملاک در معني اول، علت جعل به شمار مي آيد و قانونگذار در ظرف اعتبار، مصاديق آنها را مدنظر داشته و حکم را نهادينه مي سازد، اما در ظرف خارج و امتثال، وجود حکم تابع وجود ملاک نيست، مثلاً کسي که سفر کند و تمام امکاناتش نيز فراهم باشد که مشقت نکشد، بايد نمازش را شکسته بخواند؛ بنابراين حکم در هنگام جعل فقط بر ملاک به معني نخست مبتني است، ولي در هنگام امتثال بر ملاک به معني دوم مبتني است (قماشي، همان ،ص 180)؛ بنابراين ملاک در معناي اول تغييرناپذير نيست، اما در معني دوم کاملاً با نگرش عرفي به موضوع احکام، تغييرپذير و سيال خواهد بود.
به دست آوردن ملاک در معني دوم از نصوص ديني آسان است؛زيرا ملاک اغلب موضوع حکم قرار گرفته است و به آن تصريح شده است؛ مثلاً سرقت، علت وجوب قطع يد و زوجيت، علت وجوب نفقه و زنا، علت وجوب حد، و سفر، علت وجوب تقصير است؛ اما دستيابي به ملاک به معني اول آسان نيست؛ زيرا کمتر در نصوص ديني به آن اشاره شده است و تا اندازه اي مخفي است (همان، ص 180-181).
يافتن ملاک هاي مخفي احکام شرعي با سيري در احکام عقلايي و احکام امضايي شرع، قابل بررسي است. منظور از احکام عقلايي يک رشته بنائات و رفتارهايي است که مورد توافق عقلاست و به علت نياز خود در روابط اجتماعي، آنها را پديد آورده اند. رابطه ي انسان با آنها نه رابطه کاشف و مکشوف که رابطه ي پديده و پديدآورنده است؛ مثلاً اماره بودن «در تصاحب داشتن» براي ملکيت، تمسک به ظواهر الفاظ، حکم به «لزوم معامله»، انواع جوازهاي به هم زدن خريد و فروش، جواز تصرف در چيزي که شخص آن را به «تور» انداخته، جواز خريد و فروش بدون قراردادهاي گفتاري يا نوشتاري از اين دست احکام عقلابي هستند (همان، ص 186-187)؛ پس اينها امور واقعي کشف کردني نيستند. بلکه در پي نيازهاي انسان پديد آمده اند؛ به عبارت ديگر اينها احکام عقلاي عصري بوده و به نيازهاي موقت انسان وابسته اند. ملاکات اين احکام براي خرد بشري روشن است و احکام که شارع در اين قلمرو آورده است، نه تأسيسي که امضايي (همان،ص 187) مي باشد، و تنها در مواردي آنها را اصلاح نموده است. ضرورت کشف ملاک ها و علل و مقاصد احکام در فقه در دو قلمرو مطرح شده است:
1- قلمرو استنباط احکام شرعي: «احکام شرعي» تحقق بخش «ملاک هاي خرد و کلاني» است که شارع مد نظر دارد؛ (5) مثلاً ملاک حرمت زنا، حفظ نسل و کيان خانواده است. ملاک حرمت خريد و فروش خون و فضولات انسان در گذشته، فقدان منفعت عقلايي و جلوگيري از اکل مال به باطل بوده است. ملاک حرمت شراب، حفظ عقل و سلامت رواني است. به اين ترتيب توجه به اين ملاک ها کمک مي کند احکام درست تر استنباط شوند؛ براين اساس بر مجتهد هوشيار است که در فرايند استنباط از زندان چارچوب هاي متصلب اصول فقهي مانند تمسک به اطلاق و عموم بيرون آمده، نصوص را - هرچند درون همان چارچوب هاي اصولي - از روزنه اهداف و ملاک هاي شارع - که با واقعيت هاي زندگي پيوند خورده است - بفهمد و در هماهنگي شريعت با مقتضيات محيط اجتماعي بکوشد؛ در غير اين صورت فتواي مجتهد با بيگانه شدن از واقعيت هاي جامعه، حاشيه نشين و بي خاصيت خواهد ماند؛ پس استنباط ملاک، مانند استنباط حکم ارزشمند است و در واقع مکمل آن است. مجتهد بايد هم به مصالح و مفاسد کلان و هم به مصالح و مفاسد خرد (6) در ابواب مختلف فقهي توجه داشته باشد.
2-قلمرو تشخيص مصلحت و بيان احکام حکومتي: حکم حکومتي، تصميمات الزام آور حاکم شرعي در حوزه ي اجرايي، تقنيني و قضايي است که باتوجه به مصالح ونيازهاي جامعه در زمينه هاي گوناگون، براساس اختيارات پيشين شرع به حاکم، صورت مي گيرد؛ البته اين تصميمات بايد در چارچوب شرع باشد.
مصالح جامعه بدون شناخت ملاکات احکام ممکن نيست، بعد از اين شناخت است که با معيارهايي چون تقديم اهم برمهم، فاسد بر افسد و مانند آنها، حاکم اسلامي مي تواند تصميم بگيرد. «ملاک ها و مصالح احکام در سنجش با احکام حکومتي، مانند قانون اساسي در مقايسه با قانون عادي است؛ همان گونه که قوانين عادي بايد در چارچوب قانون اساسي وضع شوند فتاوا و احکام حکومتي نيز بايد در راستاي تأمين ملاکات و مصالح شرع قرار گيرند» (همان، ص 193).

پي نوشتها:

1- ابن سينا مانند بسياري از فلاسفه کلاسيک غرب، بديهيات را مقدم برتجربيات مي داند.
2- دقيق برعکس نگرش عقل گرايان شيعه که قضيه ي «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» را گفته اند: «کل ما حکم به العقل، يعني کلما درک العقل»؛ چرا که عقل نمي تواند حکم داشته باشد (قماشي، 1384 ص 123 -124).
3- نگارنده نوشتار حاضر، به تفصيل درباره عقل معتزلي قلم فرسايي نموده است (ر.ک به: شفيعي، 1356، خصوصاً بخش سوم).
4- البته نائيني بين سيره ي مسلمين (و متشرعه) و طريقه ي عقلا و نحوه ارتباط آنها با احکام شرعي، تفاوت قائل شده است.
5- مجيد مرادي گفته است: مقاصد شريعت، فوايدي است که از وضع شريعت و احکامش مورد انتظار بوده است و به عبارت ديگر غاياتي است که شريعت با هدف تحقق آنها وضع شده است (مرادي، 1385، ص 4).
6- مجيد مرادي مقاصد شرع را به سه قسمت کلي و عام تقسيم کرده است (مرادي، 1385).

منبع: شيعه شناسي- 23

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



اقسام شفاعت در باورهاي شيعه

با توجه به معناي لغوي شفاعت، مي توان براي آن اقسامي برشمرد؛ اگر چه پاره اي از آنها شفاعت اصطلاحي نيستند:

1. شفاعت تکويني

شفاعت در جهان آفرينش و تکوين بدين معناست که نيروهاي قوي تر اين جهان به نيروهاي ضعيف تر ضميمه مي شوند و آنها در مسير تکامل و اهداف خلقت، به پيش مي برند: آفتاب مي تابد و باران مي بارد و بذرها را در دل زمين آماده مي سازد تا استعداهاي دروني آنها به فعليت برسد و جوانه هاي حيات از دانه ها و از زير خاک بيرون آيد و اين خود نوعي شفاعت است، زيرا نيرويي به نيروي ديگر ضميمه مي شود تا راه براي تکامل نيروي ضعيف تر بازگردد.
از سوي ديگر، تمامي اسباب و علل تکويني به ذات باري تعالي منتهي مي شوند و همه ي آنها وسايطي بين خداوند و جهان خلقت و هستي، براي نشر رحمت بي پايان و نعمت هاي بي شمار الهي هستند. با اين بيان، همه ي علل و عوامل طبيعت، مجراي فيض خداوند مي باشند و هر سببي، واسطه ي رساندن فيض و مسبب و معلولش است.
علل تکويني مخلوق ذات باري تعالي هستند و از خود هيچ گونه استقلال وجودي ندارند، وجود آنها از اوست و از صفات عاليه ي پروردگار استمداد مي جويند و در حقيقت منشأ نشر رحمت و فيض وجود، صفات عالي پروردگار از جمله حيات، خالقيت، رازقيت و رحمانيت خداوند است که منشأ حيات، رزق، خلق و غير آن مي شود.
بنابراين، شفيع حقيقي در رسيدن فيض وجود و نشر و گسترش رحمت و نعمت ها ذات باري تعالي است و شفيع مطلق، اوست. خداوند است که اسباب و علل را ايجاد نموده و آنها را واسطه در رسيدن فيض وجود و رحمت واسعه اش قرار داده است.
بنابراين، اگر موجودي غير از خداوند، شفيع قرار گيرد و شفاعت نمايد، چه در مرحله ي تکوين و چه در مقام مغفرت و آمرزش اخروي، همه به اذن او و برانگيخته شده از ناحيه ي اوست.

در صحيفه ي سجاديه چنين مي خوانيم:

«اللهم صل علي محمد و اله و شفع في خطاياي کرمک،... و لا شفيع لي اليک فليشفع لي فضلک »؛ (1)
خداوندا! بر محمد و آل محمد دورد فرست و در خطاهاي من، کرم خويش را شفيع قرار ده، خدايا! من شفيعي نزد تو ندارم، پس فضل تو بايد براي من شفاعت نمايد.

2. شفاعت تشريعي يا شفاعت عمل

خداوند براي سعادت و کمال انسان ها دو چيز قرار داده است: يکي اصل حکم و قانون و ديگري مجازات در مقابل تخلف از قانون و يا پاداش در مقابل عمل به آن؛
براي رسيدن به سعادت و نيل به کمال انساني و يا به تعبير ديگر برخورداري از ثواب هاي اخروي و نجات از مجازات هاي الهي، راه عاقلانه و صحيح آن است که به دستورهاي الهي عمل شود و از پيامبران و رهبران الهي که واسطه ي ابلاغ اين احکام و قوانين آسماني هستند تبعيت گردد و کساني که از رهبران الهي پيروي نموده و قوانين و دستورهاي الهي را عمل کنند قهرا به ثواب ها، پاداش ها و کمالات مادي و معنوي نايل مي گردند و از کيفرها و مجازات هاي تخلف از احکام و قوانين مصون خواهند ماند.
نکته ي مهم ديگر اين است که پاداش ها و آثار اعمال، مخصوص به جهان آخرت نيست بلکه پاره اي از اعمال و دستورهاي الهي، آثار خوب يا بد خود را در اين عالم نيز نشان خواهند داد؛ يعني علاوه بر مجازات يا پاداشي که معصيت يا اطاعت در جهان آخرت در پي دارد، در اين جهان نيز آثار خوب يا بدي را به همراه خواهد داشت.
تبعيت از رهبران الهي و عمل به وظايف و دستورهاي آسماني نيز نوعي شفاعت است که در صورت ضميمه شدن به انسان، موجب نيل به سعادت و کمال انساني گشته و انسان را از مجازات ها محفوظ مي دارد و به پاداش ها و رسيدن به رضوان الهي منتهي مي گردد.
اين قسم از شفاعت را مي توان شفاعت تشريعي نيز ناميد، زيرا تشريع و قانون گذاري است که شفيع و واسطه ي رسيدن انسان به کمالات و سعادت دنيوي و اخروي شده است.
هم چنين مي توان آن را شفاعت عمل ناميد، زيرا عمل ضميمه و شفيع انسان شده و او از عذاب و مجازات رها گشته و به ثواب و پاداش عمل مي رسد.
در روايات نيز گاهي کلمه ي «شفيع» بر اطاعت خداوند اطلاق شده است؛ چنان که در نهج البلاغه ي اميرالمؤمنين عليه السلام مي خوانيم:
«فاجعلوا طاعه الله... شفيعا»؛ (2)
اطاعت خداوند را شفيع قرار دهيد.
بنابراين، اطاعت خدا خودش شفيع است و انسان به واسطه ي اطاعت خداوند به کمالات و سعادتي که شايسته ي آن است خواهد رسيد.
تعبير «شفيع» در مورد قرآن کريم نيز به کار رفته است و شفاعت قرآن اين گونه است که وقتي جامعه اي و يا شخصي به قرآن عمل کرد، عمل به قرآن در روز قيامت براي او شفيع و واسطه است.

اين مطلب در روايات به عبارات مختلفي بيان شده است، از جمله:

«الشفعاء خمسه: القرآن و الراحم و الأمانه و نبيکم و أهل نبيکم»؛ (3)
شفاعت کنندگان پنج تا هستند: قرآن، خويشاوندان، امانت داري، پيامبر شما و اهل بيت پيامبر شما.

3. شفاعت رهبري

تمام اعمال و رفتاري که انسان در اين عالم انجام مي دهد، در جهان ديگر تجسم مي يابد و به صورت هاي واقعي خود جلوه گر مي شود؛ نه تنها اعمال بلکه روابط معنوي و مادي نيز که در اين عالم بين مردم برقرار بوده است در آن جهان، صورت عيني و خارجي پيدا مي کند. اگر شخصي در اين جهان، سبب هدايت ديگري شود، رابطه ي رهبري و پيروي بين آن دو، در قيامت به صورت عيني در مي آيد؛ شخصي که در اين عالم امام و هادي بوده است، در آن جهان نيز به صورت امام و پيشوا و شخص هدايت شده به صورت مأموم و پيرو ظاهر مي گردند و پيشوايان حق، پيروان خود را در قيامت به سعادت ابدي مي رسانند و شفيع و واسطه ي آنان در رسيدن به کمالات و نعمت هاي الهي مي شوند و پيشوايان باطل نيز که موجب ضلالت و گمراهي ديگران شده اند، در آن روز پيروان خود را به سوي مجازات و کيفر اعمال رهبري کرده و در واقع شفيع و واسطه ي آنان در رسيدن به عذاب هاي الهي مي گردند، بدين لحاظ، يکي از اقسام شفاعت را بايد «شفاعت رهبري» دانست.

خداوند در قرآن مي فرمايد:

(يوم ندعوا کل أناس بامامهم...)؛ (4)
روزي که هر جمعيتي از مردم را با امام و پيشواي آنان مي خوانيم.

و در مورد فرعون نيز مي فرمايد:

(يقدم قومه يوم القيامه فأوردهم النار...)؛ (5)
(فرعون) پيشاپيش پيروانش حرکت مي نمايد، پس آنان را وارد آتش مي نمايد.
بنابراين، هم رهبران واقعي و حقيقي، شفيع و واسطه ي پيروان خود در جهان آخرت هستند و آنان را به سوي جنت و نعمت هاي الهي سوق مي دهند و هم رهبران ضلالت و گمراهي مانند فرعون ها شفيع پيروان خود در رساندن آنان به دوزخ مي باشند و اين هر دو، تجسم رهبري و پيروي در همين جهان است.

در روايات به اين نوع از شفاعت نيز اشاره شده که به نمونه هايي اشاره مي شود:
الف- از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده است که فرمود:

«فاذا التبست عليکم الفتن کقطع الليل المظلم فعليکم بالقرآن فانه شافع مشفع و ما حل مصدق و من جعله أمامه، قاده الي الجنه و من جعله خلفه، ساقه الي النار و هو الدليل يدل علي خير سبيل و هو کتاب فيه تفصيل و بيان »؛ (6)
آن گاه که فتنه ها مانند شب تاريک شما را فراگرفت به قرآن پناه ببريد، زيرا قرآن شفاعت کننده اي است که شفاعتش پذيرفته مي شود و سعايت کننده اي است که سعايت او تصديق مي گردد. کسي که قرآن را قائد و پيشواي خود قرار دهد، او را به بهشت رهنمون مي سازد و کسي که آن را پشت سر اندازد، به سوي آتش سوق مي دهد. او راهنمايي است که به بهترين راه ها هدايت مي کند و کتابي است که در آن تفصيل و بيان وظايف و راه هاي سعادت و شقاوت، موجود است.

ب- امام صادق عليه السلام در بيان آيه ي ذيل فرموده اند:

(و أنذر به الذين يخافون أن يحشروا الي ربهم ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع لعلهم يتقون)؛ (7) و به وسيله ي قرآن انذار کن کساني را که مي ترسند در روز قيامت به سوي پروردگار خود محشور شوند، در حالي که براي آنان جز خداوند ولي و شفيعي نيست، شايد پرهيزگار شوند.
مي فرمايد: أنذر بالقرآن من يرجون الوصول الي ربهم ترغبهم فيما عنده فان القرآن شافع مسشفع لهم؛ (8)
به وسيله ي قرآن، کساني ر ا که اميد رسيدن به لقاي خدا را دارند، اندار کن (بيم ده) و به آن چه نزد خداوند است تشويق نما، زيرا قرآن شفاعت کننده اي است که شفاعتش پذيرفته مي شود.

ج - از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده است:

تعلموا القرآن، فانه شافع يوم القيامه. (9)
قرآن را بياموزيد، زيرا قرآن شفاعت کننده ي در روز قيامت است.

د- از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل شده است که فرمود:

«واعلموا أنه شافع مشفع و قائل مصدق و أنه من شفع له القرآن يوم القيامه شفع فيه»؛ (10)
بدانيد که قرآن شفاعت کننده اي است که شفاعتش پذيرفته مي شود و گوينده اي است که تصديق مي گردد و هر کس که قرآن برايش شفاعت نمايد، شفاعت او نيز در مورد ديگران پذيرفته مي گردد.
بنابراين، شفاعت قرآن اين گونه است که هر کس در دنيا از آن پيروي نمايد و بدان عمل کند و او را هادي و رهبر خود قرار دهد، اين ارتباط و تبعيت در آن عالم، صورت عيني و خارجي پيدا مي کند و قرآن، او را به سوي بهشت و کمالات معنوي و نعمت هاي الهي هدايت خواهد نمود. سعايت قرآن نيز تجسمي از پيروي نکردن از قرآن در اين جهان است که در آن جهان انسان را به سوي دوزخ سوق مي دهد.

4. توبه

توبه و بازگشت به سوي حق با شرايط خاص خود، از جمله اسبابي است که به شخص گناه کار ضميمه مي شود و با تکميل وي، او را براي شمول مغفرت حق آماده مي سازد. در روايات نيز کلمه شفيع بر توبه اطلاق شده است. از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است که فرمود:
- لاشفيع أنجح من التوبه. (11)
- لاشفيع أنجح من الاستغفار. (12)
- لاشافع أنجح من الاعتذار. (13)
هيچ شفيعي نجات دهنده تر از توبه، استغفار و عذر آوردن [به درگاه خداوند] نيست.

علت اين که توبه از هر شفيعي نجات دهنده تر است اين است که:

اولا: توبه از جمله شفيعاني است که در اين عالم به انسان ضميمه مي شود و بنابر وعده اي که خداوند فرموده است، مغفرت الهي شامل توبه کنندگان مي گردد:
( و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا...)؛ (14)
به راستي من حتما بسيار آمرزنده ام کسي را که توبه کند و ايمان آورد و عمل نيکو انجام دهد.
ثانيا: شفاعت، توبه ي عمومي و داراي اثر همگاني است و در مورد همه ي گناهان حتي کفر و شرک نيز اثربخش است؛ بدين معنا که اگر مشرک و کافر هم توبه کند و به سوي خدا باز گردد و اسلام آورد قهرا مشمول مغفرت خداوند قرار خواهد گرفت. اما اين که در قرآن کريم فرموده است:
(ان الله لايغفر أن يشرک به و يغفرما دون ذلک لمن يشاء...)؛ (15)
همانا خداوند کسي را که به او شرک ورزد ( و شريک براي او قرار دهد) نمي آمرزد و غير از شرک، گناهان ديگر را براي کساني که خود بخواهد مي آمرزد.
منظور، کسي که با حال شرک و بدون توبه از کفر و شرک از دنيا برود، چنين فردي مشمول مغفرت الهي نمي گردد و اما گناهان ديگر از افرادي که با توحيد و اسلام از دنيا رفته باشند حتي در صورت عدم توبه، امکان آمرزش براي آنها وجود دارد.
ثالثا: توبه با شرايطي که دارد انقلابي دروني در شخص گناه کار پديد مي آورد و موجب اصلاح او شده و گناهان گذشته ي او، در پرتو توبه جبران مي گردد. در خصوص همين مطلب از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است که فرمود:
«ثمره التوبه استدراک فوارط النفس»؛ (16)
فايده ي توبه، جبران کردن لغزش هاي نفس است.

5. دعاي پيامبران الهي

ديگر از اقسام شفاعت که ظرف تحقق آن -مانند توبه- در همين عالم مي باشد، دعاي پيامبران الهي، ملائکه، اولياي خدا و مؤمنين است که اگر به انسان ضميمه شود ممکن است در همين عالم موجب مغفرت الهي گردد.
در داستان حضرت يوسف عليه السلام مي بينيم هنگامي که فرزندان يعقوب از کار خود پشيمان مي شوند، رو به پدر کرده و عرض مي کنند:
(يا أبانا استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطئين)؛ (17)
اي پدر! براي بخشش گناهان ما از خدا طلب آمرزش کن به راستي که ما خطا کار بوديم.
حضرت يعقوب عليه السلام نيز در پاسخ مي فرمايد:
(... سوف أستغفرلکم ربي انه هو الغفور الرحيم)؛ (18)
به زودي براي شما از پروردگارم آمرزش مي خواهم، همانا او آمرزنده و مهربان است.
قرآن کريم هم چنين در مورد رسول گرامي اسلام صل الله عليه و آله مي فرمايد:
(... و لو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما)؛ (19)
و اگر آنان هنگامي که به نفس خود ظلم کردند نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي کردند و رسول نيز براي آنان استغفار مي کرد، خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.

و درباره ي ملائکه مي فرمايد:

(... و الملائکه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن في الأرض ألا ان الله هو الغفور الرحيم)؛ (20)
وملائکه به حمد پروردگارشان تسبيح مي گويند و براي اهل زمين طلب مغفرت مي کنند ( و ندا دهند) آگاه باشيد که خداوند آمرزنده و مهربان است.

و باز در جاي ديگر چنين مي فرمايد:

(الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت کل شيء رحمه و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلک وقهم عذاب الجحيم)؛ (21)
آنان که عرش را حمل مي کنند و آنان که در اطراف عرشند، به حمد پروردگارشان تسبيح گويند و بدان ايمان دارند و براي مؤمنين طلب آمرزش کنند [و گويد:] پروردگارا! همه چيز را با رحمت و علم خود فراگرفته اي، پس آنان را که توبه کرده اند و راه تو را در پيش گرفته اند، ببخشاي و آنان را از عذاب دوزخ محفوظ نگاه دار.
تمام اقسام چهارگانه ي شفاعت؛ شفاعت هايي هستند که ظرف تحقق آن و انضمامش به انسان در اين عالم است و به دنبال اين شفاعت، مغفرت و آمرزش در همين عالم احيانا نصيب شخص مي گردد و نتيجه و اثرش در آن جهان نيز عايد او خواهد گرديد.

6. شفاعت مغفرت

آن چه تاکنون از اقسام شفاعت بيان گرديد، گرچه از مصاديق حقيقي شفاعت به معناي لغوي بود و بر پاره اي از آنها نيز در روايات و احاديث، کلمه ي «شفيع» و مانند آن اطلاق شده است و اگر اين موارد را «شفيع» بناميم، اين واژه را به حق به کار برده ايم؛ ولي هيچ يک شفاعت اصطلاحي و مورد نظر آيات قرآن نيست . شفاعت اصطلاحي؛ آن است که وساطت براي مغفرت، عفو و بخشودن گناهان در روز قيامت صورت بگيرد و اين قسم از شفاعت است که آماج ايرادها و اشکال ها قرار گرفته است.
آيات مربوط به شفاعت نيز -چه آياتي که نفي شفاعت مي کنند و چه آنها که اثبات مي نمايند- ظرف شفاعت را روز قيامت قرار داده اند. در اين جا به پاره اي از اين آيات اشاره مي کنيم:

1. (و أتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعه ... )؛ (22)

بترسيد از روزي که کسي را به جاي ديگري پاداش و جزا نمي دهند و از هيچ کس شفاعت نمي پذيرند.

2. (يا أيها الذين آمنوا أنفقوا مما رزقناکم من قبل أن يأتي يوم لا بيع فيه و لا خله و لا شفاعه...)؛ (23)

اي کساني که ايمان آورده ايد! از آن چه به شما روزي داديم انفاق کنيد پيش از آن که روزي فرارسد که در آن نه بيعي هست و نه دوستي و نه شفاعتي.

3. (يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من أذن له الرحمن و رضي له قولا)؛ (24)

در آن روز، شفاعت نفعي نخواهد داشت مگر کسي که خداوند به او اذن دهد و گفتار او پسنديده باشد.

4. (و کم من ملک من السموات لا تغني شفاعتهم شيئا الا من بعد أن يأذن الله لمن يشاء و يرضي)؛ (25)

و چه بسيار فرشتگاني که در آسمان هايند و شفاعتشان سودي نمي بخشد مگر پس از اذن خداوند براي آن کس که خدا بخواهد و از او خشنود باشد.
با تدبر در آيات، روشن مي شود که شفاعتي که مورد نظر قرآن کريم است در روز قيامت واقع خواهد شد و در چنين روزي، گروهي با اذن خداوند عده اي از گناه کاران را که لياقت شفاعت دارند شفاعت مي نمايند.
البته شرايط برخورداري از شفاعت بايد در اين جهان فراهم گردد و لياقت و اهليت براي بهره مند شدن از شفاعت بايد در دنيا تحصيل شود.

پی نوشت ها :

1. صحيفه ي سجاديه: دعاي 31، فراز 25 و 26.
2. نهج البلاغه ي صبحي صالح، خ 198.
3.بحارالأنوار، ج 8، ص 43.
4. اسراء (71)، ص 71.
5. هود (11)آيه 98.
6. اصول کافي ( مترجم)، ج 4، ص 398-399، کتاب فضل القرآن، ح 2.
7. انعام(6) آيه 51.
8. تفسير مجمع البيان، ج4، ص 304-305.
9. مسند احمد بن حنبل، ج5، ص 251.
10. نهج البلاغه ي صبحي صالح، خ 176.
11. وسائل الشيعه، ج11، ص 265.
12. غررالحکم، ج2، ص 84.
13. همان.
14. طه (20) آيه 82.
15. نساء (4) آيه 116.
16. مستدرک الوسائل، ج12، باب 86، ص 130.
17. يوسف(12) آيه 97.
18. همان، آيه 98.
19. نساء ( 14) آيه 64.
20. شوري ( 42) آيه 5.
21. غافر (40) آيه 7.
22. بقره (2) آيه 48.
23. همان، آيه 254.
24.طه (20) آيه 109.
25. نجم (53) آيه 26.

منبع: شفاعت
نويسنده: آيت الله سيد حسن طاهري خرم آبادي

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




تواضع مرحوم نراقي پس از آن که مرحوم ملا مهدي نراقي کتاب جامع السعادات را نوشت و نسخه هايي از آن منتشر شد، يک نسخه هم به دست مرحوم سيد مهدي بحرالعلوم رسيد.
همه خواهان ديدار او بودند، مرحوم نراقي عازم عراق شد، تمام علما و بزرگان به ديدار او آمدند امام مرحوم بحرالعلوم نيامد. چند روز گذشت تا اين که مرحوم نراقي خودش به ديدار بحرالعلوم رفت اما او بي اعتنايي کرد.
چند روز ديگر مجددا به ديدار بحرالعلوم رفت و او باز بي توجه بود. از اين رو بسياري مرحوم نراقي را سرزنش مي کردند که نبايد بروي. هنگامي که وي مي خواست به شهر خود برگردد بار ديگر به ديدار بحرالعلوم رفت. اما اين بار او را خوب تحويل گرفت و ... .
پس از اين واقعه عده اي از مرحوم بحر العلوم پرسيدند: چرا با مرحوم نراقي اين گونه برخورد کرديد؟ و در پاسخ گفت: من کتاب او را خواندم و باعث تعجبم شد، خواستم او را امتحان کنم و ببينم آيا چيزهايي را که نوشته خودش نيز به آنها عمل مي کند يا خير ... !؟

به نقل از: داستان هاي روح افزا، ص 41
منبع: برگرفته از مجله ي معارف اسلامي شماره 71

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



اقتضاها و امتناع هاي عقل گرايي در فقه سياسي شيعه

قسمت سوم

احکام حکومتي و مصلحت

«احکام حکومتي عبارت است از فرمان ها و دستورالعمل هاي جزئي وضع قوانين و مقررات کلي و دستور اجراي احکام و قوانين شرعي که رهبري مشروع جامعه، با توجه به حق رهبري - که از جانب خداوند متعال يا معصومان عليهم السلام [بنابرديدگاه هاي معاصر درباره ولايت فقيه) به وي تفويض گرديده است - و با لحاظ مصلحت جامعه صادر مي کند» (صرامي، 1380 ص 47). منظور از قانون در عبارت «وضع قوانين» مجموعه قواعد و مقرراتي است که از سوي رهبري مشروع جامعه براي اداره ي جامعه با توجه و عنايت به احکام الهي و اهداف تعاليم اسلامي برپايه ي مصلحت آن جامعه وضع مي گردد» (همان، ص 51)؛ در مقابل، منظور از عبارت «قوانين شرعي»، احکام شرع است که اولاً از سوي خدا رسيده است، کلي است، ثابت است و هدف از آنها به سعادت رسيدن بشر مي باشد (همان، ص 50). آن گاه اجراي اين احکام برعهده ي رهبري و حکومت اسلامي است. او مطابق احکام خدا و با توجه به عنصر مصلحت تصميم مي گيرد که اين قوانين چگونه اجرا شود.
مصدر تشخيص دهنده در مصلحت اجرائيه، انسان هاي مومن (اجراي احکام فردي) يا حکومت اسلامي است. مصلحت اجرائيه مي تواند هم مبناي اجراي احکام الهي باشد و هم مي تواند [طبق تفسيرهاي امروزي از نظريه ي ولايت فقيه] مبناي وضع قوانين و مقررات از سوي حکومت اسلامي قرار گيرد. از موارد عيني مصلحت اجرائيه مي توان به اموري مانند صرف درآمد خراج و زمين هايي که در سايه ي شمشير گرفته شده است. براي مصالح عموم مسلمانان، لزوم رعايت مصالح کساني که چيزي براي آنها وقف شده است، رعايت مصلحت يتيمان، رعايت مصلحت در امر جزيه، صلح و جنگ، اموال غايين و قاصرين مثال زد (همان، ص 69-72).
به طور کلي مراد از مصلحت جامعه ي اسلامي اين است که: حکومت اسلامي در چارچوب دين اسلام و باتوجه به نيازهاي متغير اجتماعي، مبادرت به صدور احکام حکومتي نمايد (همان، ص 77). کساني که احکام حکومتي را در دوره ي غيبت پذيرفته اند، براين اعتقادند که منبع تشخيص مصلحت، ولي فقيه و ابزارهاي تشخيص مصلحت، عبارتند از: استفاده از نظريات کارشناسان و متخصصان و نيز تشکيل شورا در امور مختلف، حتي تشخيص مصلحت از سوي ولي فقيه مانند يک نهاد تأسيسي در جامعه ي اسلامي قابل تفويض به ديگران مي باشد، اما ولي فقيه مي تواند دوباره پس بگيرد. (1) (همان ،ص77).

نقد و بررسي

اجتهاد به مثابه ي تأملات ثانوي در منابع شريعت با بهره گيري از ابزارهاي مقتضي، در پوياسازي فقه نقش اساسي ايفا مي کند. از آنجا که جامعه، عرصه ي تغيير دايمي با اراده هاي انسان هاي تاريخي است، بدون اجتهاد و در نتيجه بسط حوزه ي شريعت، ماندگاري آن براي هميشه تاريخ امکان پذير نخواهد بود؛ با اين حال نکته ي اساسي اينکه تکيه بر ابزارهاي اجتهاد و بسط شريعت، مادام که در صدد شرعي سازي زندگي بشر در حوزه هاي مختلف اجتماعي است و تلاش مي کند تنها با شرعي سازي امور، مشروعيت آن را تضمين کند و بالتبع اين فرايند در روند اجتهاد امکان پذير مي گردد و از اين رو، به ناچار اداره جامعه تنها به شکل نخبه گرايانه (هم در عرصه ي نظر که مجتهدان مشغول استنباط احکام تغييرپذير شرعي براي زندگي بشر در جامعه مي باشند و هم در عرصه ي عمل که حاکم شرعي مشغول تدبير جوامع بشري مي باشد) صورت خواهد گرفت. بخش متنابهي از سوالات جديد انسان در دنياي جديد بي پاسخ خواهند ماند؛ سوالاتي از قبيل: اراده ي آزاد بشر در اداره هرچه بهتر زندگي خود در عرصه هاي سياسي و اجتماعي- اگر انسان به اسلام گردن نهد- چه اعتباري خواهد داشت؟ آيا انسان در دنياي جديد با پذيرفتن اسلام، با پشت کردن به تجربه ي تاريخي بشر در رسيدن به استقلال نسبي دريافت حقوق بالاصاله، دايمي، غيرقابل فسخ و نقض از سوي هيچ منبع انساني و غيرانساني خود را از استقلال تاريخي محروم خواهد ساخت؟ آيا با پذيرفتن دين، مجبوريم بپذيريم فقط اراده در دايره ي شريعت منقول است و بيرون از آن بي اعتبار خواهد بود و نماينده ي اين اراده هم نه جمع که فردي خاص خواهد بود؟ آيا ساختن ابعاد مختلف جامعه با دست انسان ماقبل شرعي، هنگامي که شريعت را مي پذيرند، اعتبار ذاتي خود را از دست خواهد داد؟ سوالاتي از اين دست پرسش هايي است که اجتهاد مصطلع در سنت فقهي شيعه پاسخ هاي جدي به آن نداده است. در پاسخ به چنين سوالاتي است که در قسمت پاياني اين تحقيق به جايگاه «اباحه» در علم کلام و ظرفيت هاي آن در يافتن راهي جديد براي مسائل پيش گفته مي پردازيم.

اباحه و اعتبار عقل تاريخي

اباحه در علم کلام حکمي شرعي نيست که در شريعت منقول (قرآن و روايات) به آن پرداخته شود، بلکه داوري اي عقلاني درباره ي اين سوال اساسي است که آيا خداوند که در کرسي تشريع، وظيفه و حقوق انسان ها را تعيين مي کند، انسان ها را آزاد از تکليف قرار داده است يا اراده کرده است انسان ها هميشه وظيفه مند باشند و فقدان تکليف، نيازمند بيان تفصيلي شرعي باشد؛ يعني سخن از عوراض فعل خداوند است. آنها که به اباحه اعتقاد دارند، مدعي اند خداوند، آزاد از تکليف بودن را براي بشر در عرصه تشريع تقدير نموده است و اراده ي خدا بر اين قرار گرفته که انسان ها همان طور که آزاد آفريده شده اند، آزادانه خود سرنوشت خود را رقم بزنند و خود با تکيه بر امکانات تکويني، از قبيل توانمندي هاي عقلي حسي - تجربي، احساسي و اموري مانند آن، تاريخ و جامعه را به دست خود بسازند؛ و هرگونه الزام پيشين از انسان برداشته شده است و وجود شريعت، اسثنايي از اين قاعده بزرگ است. (2)
شهيد ثاني (965-911 ق) از علماي برجسته ي قرن دهم شيعه در کتاب بسيار با ارزش تمهيد القواعد در قاعده ي چهاردهم به مناسبتي وارد بحث اباحه در همين معناي اخير و استدلال هاي مربوط به آن شده است شهيد ضمن تقسيم رفتارهاي انسان، قبل از بحث انبياء، به اضطراري (مانند تنفس هوا و مانند آن) و اختياري (مانند خوردن ميوه ها و مانند آن) تصريح نموده است که درباره ي قسم اول (رفتارهاي اضطراري ) لزومي به بحث نيست؛ زيرا هيچ گونه منعي در اين باره قابل تصور نيست؛ اما درباره رفتارهاي اختياري، معتقد است درباره ي اين رفتارها سه ديدگاه وجود دارد:
ديدگاه اول اين است که همه ي اين رفتارها «مباح» مي باشد. اين ديدگاه را شارح کتاب به سيد مرتضي در کتاب الذريعه نسبت داده است کساني هم گفته اند: چنين افعالي محظور و ممنوع الارتکابند. شارح کتاب، اين را به معتزله ي بغداد نسبت داده است. ديدگاه سوم اين است که ما از اباحه و يا محظور بودن اين افعال آگاه نيستيم، هرچند در واقع حکم اين رفتارها يکي از دو صورت آزادي از تکليف و داشتن تکليف منعي است و يا اصلاً در واقع حکمي درباره اين نوع افعال وجود ندارد. شهيد ثاني ادامه مي دهد: استدلال ديدگاه اول اين است که خداوند، بندگان را با مجموعه آنچه از آنها بهره مند خواهد شد،آفريده است؛ بنابراين اگر براي او بهره گيري از اين مواهب حلال نباشد خلقت اين مواهب عبث خواهد بود. دليل ديگر اين است که: وقتي به ثبات رسيد که مثلاً در خوردن ميوه هاي مفسده و ضرري وجود ندارد و از طرف ديگر منافعي براي آن در ظاهر وجود دارد، پس ارتکاب چنين عملي (خوردن ميوه) نيکو خواهد بود. معتقدان به ممنوعيت، استدلال کرده اند: چنين رفتاري تصرف در ملک خدا بدون اذن خداست و لذا زشت و ممنوع مي باشد اما بر پايه ي اين استدلال جواب داده اند که اذن به لحاظ عقلي احراز شده است؛ زيرا اين بهره گيري ضرري به مالک نمي زند و لذا چنين رفتارهايي مانند اين است که شخصي از سايه ي ديوار ديگري بدون اذن لفظي، بهره گيرد. آن گاه شهيد مهم ترين فايده ي اين مبحث را بررسي کرده است: مهم ترين فايده اين است که اگر حادثه اي در يک زماني پيدا شد (مثل زمان حاضر که هزاران تغيير در زندگي با حوادث بي پايانش به طور روزمره در حوزه هاي مختلف در حال وقوع است) و فتوايي در آن باره وجود نداشت، در اين صورت عده اي معتقدند: اين حادثه از لحاظ داشتن تکليف الزامي يا خالي بودن از تکليف، ذيل همين بحث (وضع رفتارهاي بشر در وضعيت قبل از ورود شريعت و بعثت رسولان) قرار مي گيرد؛ و البته عده اي در اين موارد گفته اند: لازم نيست در اين حوادث مستحدثه به بحث وضعيت ماقبل بعثت برگرديم، بلکه در اين موارد به فقدان حکم معتقد مي شويم و مي گوييم: انسان در اين موارد هيچ گونه تکليفي ندارد. از پيامدهاي ديگر اين بحث، مواردي است که به اقدامات پيامبر(ص) باز مي گردد. گاهي ممکن بود حضرت رسول(ص) شخصي را بر کار گمارد. انجام چنين کاري- اگر به اصل «حظر و منع» معتقد باشيم- به معني التزام به جواز شرعي است اما اگر به اصل اباحه معتقد باشيم جايز بودن اين رفتار براساس برائت اصليه و اصل اباحه اوليه خواهد بود (3) (شهيد ثاني،1374، ص 66-68/جمعي از نويسندگان [بي تا]، 548) نه وجود يک حکم شرعي حلال.
شيخ صدوق در کتاب الاعتقادات تصريح نموده اند: «اعتقاد ما در اين باب (حظر و اباحه) اين است که همه چيز حلال و موضوع رخصت است، تا در چيزي از آنها نهي وارد شود» (شيخ صدوق، 1371ق، ص 159). شيخ مفيد در اين باره معتقدند: تمامي چيزها از منظر عقل (بدون در نظرگرفتن هرچيز ديگري، حتي شريعت) دو قسم است: آنها که به لحاظ عقلي قبيح اند و لذا ممنوع مي باشند؛ قسم دوم، آنهايي است که محظور بودن و مباح بودن درآنها براي عقل معلوم نيست. اين امور همان امور عادي هستند که مي تواند در مواقعي، همراه با مصلحت و گاهي نيز با مفسده همراه باشد.
کاملاً روشن است که اصل طرح اين مبحث، بدين معناست که تصوير وضعيت انساني در بيرون از دايره ي شرع، مورد پذيرش علماي شيعه قرار گرفته است و بعد از اين صورت ورود به دايره ي شريعت و ارتباط آن با وضعيت قبلي، مورد بحث قرار گرفته است.
اما بعد از وارد شدن شريعت، قاعده اين است که بگوييم: «هرچيزي که نص و تعيين در حظر و منعش نشده، مطلق است (يعني عمل کردن برآن جايز است تا وقتي که منع و حظري پيدا نشود)؛ زيرا شرايع حدود را ثبت فرموده و آنچه از اشياء که ممنوع بود، ارتکاب و فعل آن را تميز داده است»؛ پس الباقي، ديگر محظور نخواهد بود؛ به اين معني که: «وقتي صاحب شريعت براي ما محرمات را تعيين کرد و تميز داد، بايد بقيه، غير محرم و حلال باشد» (همان ص 159)
کاشف الغطاء هم براين اعتقاد است که: اخبار زياد، بر «اصاله الاباحه» وخالي بودن واقعه از احکام چهارگانه - چه رسد به خالي بودن از جواز مطلق در موارد غير ضرري و در مواردي که تصرف در حق بشر پيش نيايد- دلالت دارد. چنين اعتقادي مانند خورشيد در وسط روز نمايان است و شيخ صدوق آن را از اعتقادات اماميه (4) شمرده است (کاشف الغطا، 1379، جزء اول، ص 197-198).
کاشف الغطاء استدلال کرده است: تأمل در حال صاحبان خانه و صاحبان برده. اين است که اگر آنها براي مهمانان و بردگان خود سفره باز کردند و در اختيار آنها فرش، پوشيدني، راه و آداب و رسومي گذاشتند و پس از آن براي استفاده از بعضي از آنها، فرمان دادند و براي عدم استفاده از بعضي ديگر، نهي صادر کردند و درباره ي الباقي سکوت کردند- چه رسد به اينکه درباره ي الباقي بر مباح بودن تصريح نمايند- ترديدي در مباح بودن الباقي وجود نخواهد داشت.
استدلال ديگر چنين است: سيره ي مسلمانان، بلکه همه ي اديان براين بوده است که آنها در صورت هاي مختلف نشست و برخاست شان، نحوه ي پوشيدن و نوشيدن وخوردن از انواع مختلف، و بهره گيري از حيوانات به شيوه هاي مناسب و سخن گفتن به شکل روزمره، به پيامبران و بعد از آنها به عالمان خود مراجعه نمي کردند و نکرده اند. دليل ديگر اين است که چنين چيزي قرار گرفتن در حرج کامل است؛ افزون بر اينکه اين اعتقاد بر هرکس که اهل بصيرت و تأمل باشد، روشن و بديهي است (همان، ص 198).
صاحب عوايد الايام (اولين کتاب فقهي که مستقلاً بخشي از آن به ولايت فقيه اختصاص يافته است) ملااحمدنراقي، از جمله فقيهاني است که حوزه اي بيرون از دايره ي احکام شرعيه را ترسيم کرده است و بر آن اذعان نموده است. نراقي - که نسبت به فقيهان ديگر استدلال هاي بيشتري بر ادعاي خود آورده است و طرح مسئله نيز در زبان او از صراحت بيشتري برخوردار است - گفته است: «اختيار داشتن مکلف، گاهي ناشي از فرمان صاحب شرع به مباح بودن است و اين مباح بودن، خود از احکام شرعيه است و گاهي نيز اختيار داشتن مکلف، ناشي از نبود و فقدان حکم شرعي است و چنين مباح بودني نه از احکام شرعي که اقتضاي حکم عقل است و اين «اباحه» يکي از دو معناي اباحه ي عقلي است (نراقي 1375، ص 368).
همچنين در استدلال به فقدان تکليف، آنجا که حکم شرعي شناخته شده اي وجود ندارد، استدلال مي نمايد: «اگر از رفتار شخصي در دوره ي قبل از بعثتي که به اعترافات مخالف، اباحه ي حکمي و تکليفي در آن زمان وجود ندارد و زمان تکليف به اولين مرحله ي بعثت تا قيامت اختصاص دارد، پرسيده شود ،پاسخ اين است که: چنين شخصي آزاد و مطلق العنان است. از اين نکته روشن مي گردد که اصلاً دليل نقلي براي ثبوت تکليف که قطعي باشد و باقي ماندن آن در مواردي که تکليفي روشن از سوي شرع نيست وجود ندارد (همان، ص 369).
«هيچ گونه دليل عقلي براي ثبوت تکليف در همه جا وجود ندارد. چه ضرر دارد که خداي سبحان، حکم را براي بعضي از کارها تعيين نمايد و براي بعضي، حکم تعيين ننمايد. همان طور که حديث مشهور «اسکتوا عما سکت الله»: از آنچه خدا نگفته شما نيز نگوييد، و حديث «و سکت عن أشيا»: خدا اموري را بيان نکرده است، به آن دلالت دارد. حاصل سخن اينکه: ممکن است خدا عقلاً بنده يا همه ي بندگانش را به اموري تکليف نمايد، ولي از باقي امور سکوت کند و نتيجه اين باشد که در باقي امور، بندگان حکم و تکليفي نداشته باشند» (همان).
نکته اساسي اينکه: «هرعملي از هرشخصي، نسبت به هر صاحب حکمي به دو قسم تقسيم مي گردد: يا براي صاحب حکم در آن عمل حکم وجود ندارد يا براي او در آن عمل حکم وجود دارد. قسم دوم، خود به احکام پنج گانه شرعي تقسيم مي گردد: قسم اول با حکم اباحه [که يکي از احکام خمسه مي باشد] در عدم استحقاق ثواب وعقاب بر عمل همسان است زيرا همان طور که عدم استحقاق ثواب و عقاب شأن فعل مباح مي باشد، شأن فعل فاقد حکم نيز مي باشد» (همان، ص 370).
«احکام خمسه، آن است که خدا بيانشان کند (وجوب، اباحه و ...)؛ اما صرف اينکه خدا به فعلي راضي است و سخطي از آن ندارد؛ بدون اينکه بياني در کار باشد؛ پس در اينجا في الواقع نه حکمي وجود دارد و نه تکليفي» (همان، ص 371).
نراقي در ادامه ي استدلالش به اينجا مي رسد که افعال زيادي در عالم خلقت از انسان و غيرانسان سر مي زند که ترديدي در فقدان حکم در اين امور وجود ندارد؛ مثلاً خداوند به تمامي کارهاي حيوانات، کودکان و ديوانگان احاطه دارد؛ به تمامي اقدامات، حرکات و سکنات آن که اصلاً شريعت را نشنيده و به تمامي کارهاي انسان، قبل از بعثت بلکه به سکنات جمادات احاطه دارد؛ و بالاخره اين افعال يا مورد رضايت خداست يا نيست؛ در عين حال هيچ يک از اين مجموعه مکلف نيستند و به هيچ حکم پيشين از سوي خدا محکوم نمي باشند. در اين صورت هيچ منعي نيست که الباقي انسان هاي مکلف نيز نسبت به بعضي از کارهايشان بدون تکليف باشند (همان، ص 371-372). منظور اين است که اصلاً بنا نيست هيچ فعلي از افعالي خالي از دايره ي حکم نباشد و صرف رضايت و عدم رضايت - مادام که جعل حکم صورت نگرفته است - کافي بر وجود حکم در همه ي موارد نيست. معني مکلف بودن، اين است که ما در بعضي از کارهايمان مکلفيم و احکامي مقرر داريم و اما اينکه مکلف بودن به اين معني باشد که ما در همه جا حکمي داشته باشيم هيچ دليل عقلي بر اين ادعا وجود ندارد (همان، ص 372).

نتيجه

فقه سياسي شيعه به لحاظ مباني معرفتي از فقه رايج خدا نيست. هر اقتضا و امتناعي براي عقل گرايي در فقه عام، براي فقه سياسي نيز لوازم مشابهي در پي خواهد داشت. فقه اجتهادي که با دانش اصول فقه پشتيباني مي شود، در پذيرش عقل به مثابه منبع شريعت، از فقه غيراجتهادي- که اخباري هاي نقل گرا مدافع آن هستند- جدا مي گردد؛ در واقع خارج کردن عنصر عقل از مجموعه ي منابع شريعت و داخل کردن آن، اولين مقتضي يا مانع براي عقل گرايي است. اخباري ها به دليلي عقل را از گردونه ي منابع شريعت خارج کرده اند و در مقابل، اصول گرايان از زمان شکل گيري فقه اجتهادي در جهان تشيع (قرن چهارم و پنجم) تا حال حاضر به «دليل بودن» آن در کنار قرآن، سنت و اجماع تأکيد نموده اند. (5)
در ميان مجتهدان اصول گرا در جايگاه عقل و چيستي آن و مراتب ادله ي عقليه، اختلاف زيادي وجود دارد. کساني که تنها عقل عملي در باب مستقلات عقليه را معيار استنباط عقلي قرار داده اند، در عمل با چنان تصلبي روبرو شده اند که عملکرد ادله ي عقليه در استنباط احکام شرعيه، کاملاً در حاشيه مانده و در بهترين وجه، تنها دايره ي شريعت، به معني احکام الزامي پيشين را گسترده تر نموده و باري از مشکلات موجود را به دوش نکشيده است.
در گامي جدي تر، تعداد چشمگيري از فقيهان قديم و معاصر، دليل عقلي را بسط داده در هماهنگ ساختن فقه با عقل تاريخي بشر، تلاش گسترده اي نموده اند. اين عده با تمسک به مفاهيمي چون عرف، سيره ي عقلا، بناي عقلا، مصلحت و مقاصد شرع، دايره ي اجتهاد را بسط داده، فقهي پويا، زاينده و عقلاني را به وجود آورده اند که در حقيقت بخش زيادي از مسائل و مشکلات زماني و مکاني در اين چارچوب در سطح مختلف فردي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي پاسخ يافته است. طرح چنين مفاهيمي، اقتضاهاي عقل گرايي در فقه سياسي را تقويت کرده و بخشي از امتناع ها را کاهش داده است.
ادعاي پژوهش حاضر، همراه با استدلال هاي مکفي، اين بود: از طرح مفهوم بنيادين اباحه در علم کلام (به مثابه يکي از مباني مهم معرفتي دانش فقه) مي توان نتايج مهمي در گسترش حوزه ي عقل تاريخي بشر با تجويز پيشين از شرع به دست آورد.
در اين مرحله سخن اساسي اين است که احکام فقهي را - که با توليد الزمات پيشين، امکان به کارگيري تأملات مستقل از احکام شرع را از بين مي برد- آنچنان فراگير در نظر نگيريم که هيچ حوزه ي بيرون از آن را جهت تأملات عقلاني تاريخي مستقل بشري باقي نگذارد، بلکه امور انساني را-با تقسيم بنيادين امور شرعي- و غيرشرعي به امور قرار گرفته در دايره شريعت و امور بيرون از دايره شريعت، تبديل نماييم؛ در اين صورت «انسان در وضعيت ماقبل شرع» قاعده اوليه اي است که به استقلال، چند و چون زندگي خود را در همه حوزه هاي اجتماعي- و از جمله حوزه سياسي - به شکل سيال و تاريخي رقم خواهد زد. تنها قيد اين استقلال اين است که بدون ترديد، عقل آزاد بشر از تسهيلات بيشتري براي فائق آمدن بر پرسش ها، بحران ها و مشکلات تاريخي- اجتماعي تغييرپذير برخوردار خواهد شد و در نتيجه، درون اين نگرش اقتضاهاي عقل گرايي گسترش يافته، فقه سياسي در عين پذيرش محدوديت هاي بيرون فقهي با اقتضاهاي عقلاني هماهنگ تر خواهد شد و در تعاملي دايمي با آن جامعه اي عقلاني تر را در پي خواهد داشت.
هرچند استدلال بر چنين ادعايي، عمدتاً برون شرعي و عقلي بوده است و در بحث هاي معرفتي جايگاهش اساساً در علم کلام قرار دارد، با اين حال عالماني از فقهاي شيعه علاوه بر ادله عقلي از شريعت منقول نيز برآن استدلال کرده اند و براي اثباتش به آيات و روايات تمسک جسته اند. کساني که به کلامي بودن مسئله توجه داشته اند، تذکر داده اند که استدلال به اباحه از آيات و روايات تناقض آلود است (امام خميني، 1405ق، ص 185)؛ با وجود اين مي توان توجيه نمود: اين دسته از ادله نقليه در صدد توليد حکم شرعي نيستند، بلکه در راستاي هماهنگي شريعت منقول و خطابات شرع با اراده تشريعي خداوند قابل تعبير است؛ به عبارت ديگر چنين آيات و رواياتي، ارشاد (صدر، 1408ق، الحلقه الثالثه، القسم الثاني، ص 118) به چيزي است که قبلاً با دليل عقلي اثبات شده است و خطابات شرعي در اين موارد، نه توليد کننده ي الزام شرعي بلکه تأييدگر چنان داوري عقل درباره اراده تشريعي خداوند است که بالطبع نمي تواند با آن ناهماهنگ باشد.

پي نوشتها:

1- البته نظر مخالف نيز وجود دارد اما در اقليت قرار مي گيرد (کديور 1385، ص 10-12)
2- اين صورت مسئله به گونه اي است که اختصاص به دوره قبل از ورود شريعت منقول ندارد؛ زيرا مسئله، زماني نيست که قبل و بعد از شريعت تفاوت کند، بلکه مسئله تصوير دو وضعيت براي انسان است که يک بار خودش را در دايره ي شرع و يک بار بيرون از دايره شرع قرار مي دهد؛ البته در صورتي که حکم به آزاد بودن از تکليف قابل اثبات باشد. اين نکته از نحوه طرح مسئله در زبان علما روشن مي شود (براي نمونه ر.ک به: شيخ طوسي ،1417ق، ج1، ص 108). رضا اسلامي نيز به اين نکته تصريح کرده است (ر.ک به: اسلامي، 1385 ،126).
3- شهيد ثاني درباره فعل پيامبر(ص) نيز تصريح نموده اند: اگر رفتار پيامبر(ص) مردد شد بين اينکه رفتار عبادي است يا عادي، دو ديدگاه وجود دارد: ديدگاه اول اينکه معتقد شويم چنين رفتارهايي عادي است؛ زيرا اصل اولي، عدم تشريع«اصاله عدم التشريع» است. ديدگاه دوم اين است که: بگوييم رفتار عبادي است؛ زيرا پيامبر(ص) براي بيان امور شرعي مبعوث شده است (ر. ک به : همان 236)
مطالبي که در کتب جوامع الفقهيه از سيد ابن زهره در غنيه ذکر شده است که شرع و به طريق اولي عقل، نه بر «حظر» که بر «اباحه» دلالت دارد.
4- از علماي معروف کلامي شيعه سيد مرتضي (متوفاي 436 ق) نيز آشکارا در مقابل «اصاله الحظر» جبهه گيري کرده و براي «اصاله الاباحه» استدلال کرده است (ر. ک به: شريف المرتضي ، 1348 ج 2، صص 549 ،811 ،821 و833 /همو1405 ق، ص 101).
عده اي هم «اصاله الاباحه» را به سبب فقدان دليل، دليل بر فقدان تکليف، استنباط کرده اند. بعضي هم به استصحاب برائت اصليه تمسک جسته اند (اسلامي 1385، ص 121).
5- براي اطلاع بيشتر از تفاوت اصول گرايان و اخباري ها در دليل عقلي و دلايل پذيرش و عدم پذيرش آن ر.ک به: گرجيان، 1375 بخش سوم.

منابع:
1- آل سيد غفور،سيد محسن ، جايگاه سياسي عالم ديني در دو مکتب اخباري و اصولي، قم: بوستان کتاب 1384.
2- ـــــــــــ؛ «عقل گرايي و نقل گرايي در فقه سياسي شيعه»؛ مجله علوم سياسي، ش 4، ش 14، تابستان1380.
3-الحلي، محمدبن ادريس، السرائر؛ 7ج، الطبعه الثانيه، قم: موسسه النشر الاسلامي ،1410 ق.
4- اسلامي، رضا؛ نظريه حق الطاعه؛ قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ، 1385.
5- استرآبادي، محمدامين، الفوائد المدينه؛ تحقيق و تصحيح سيد مهدي لاجوردي؛ قم: دارالنشر لأهل البيت، [بي تا].
6- بناري، علي همت؛ ابن ادريس الحلي رائد، مدرسه النقد في الفقه الاسلامي؛ ترجمه حيدر حب الله؛ بيروت: الغدير 1425 ق/2005 م.
7-جناتي، محمدابراهيم؛ منابع اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامي،تهران: کيهان، 1370.
8- جمعي از نويسندگان؛ الجوامع الفقهيه؛ [بي جا]، جهان، [بي تا]
9-حائري يزدي، مهدي، کاوش هاي عقل نظري، تهران: دانشگاه تهران، 1347.
10-حکيم محمدتقي؛ الاصول العامه للفقه المقارن؛ [بي جا]، موسسه آل البيت، 1979 م.
11- حسيني يزدي فيروزآبادي، سيد مرتضي، عنايه الاصول؛ 6 ج، چ4، قم: فيروزآبادي، 1408 ق.
12- حسيني السيستاني، السيد علي، الرافد في علم الاصول، بقلم السيد منير السيد عدنان القطيفي، الحلقه الاولي، قم: مهر، 1413 ق.
13- حرعاملي، محمدبن حسن بن علي؛ الفوائد الطوسيه، قم: چاپخانه علميه، 1403 ق.
14- حسيني مراغي، سيد مير عبدالفتاح؛ العناوين الفقهيه؛ 2ج، قم: جامعه مدرسين، 1417 ق.
15- خميني، روح الله (امام)؛ تقريرات درس آيت الله المجد الشيرازي؛ الجزء الثاني، قم: موسسه آل البيت لاحياء التراث، 1413 ق.
17-ريسوني، احمد؛ «غايات شريعت»، ترجمه مجيد مرادي، دو هفته نامه پگاه، ش 200 ،30 دي 1385.
18- زينه، حسني؛ العقل عند المعتزله: تصورالعقل عند القاضي عبدالجبار، بيروت: دارالآفاق الجديده، 1987 م.
19- سرور واعظ، سيد محمد؛ مصباح الاصول؛ ج 2، قم: مکتبه الداوري، 1408 ق.
20- شريف المرتضي، السيد علي بن الحسين بن موسي؛ رسائل الشريف المرتضي، تحقيق السيد مهدي الرجائي، 4 ج، قم: دارالقران کريم، 1405.
21-ـــــــــــــ؛ الذريعه الي اصول الشريعه؛ تصحيح ابوالقاسم گرجي؛ تهران: دانشگاه تهران، 1363.
22- شفيعي، محمود؛ آزادي سياسي در انديشه هاي شيعه و معتزله، قم: قلم نو، 1386.
23- شهيد الثاني، زين العابدين بن علي بن احمد عاملي؛ تمهيد القواعد الاصوليه و العربيه لتفريع قواعد الاحکام الشريعه؛ تحقيق مکتب الاعلام الاسلامي المشهد المقدسه، قم: مکتب الاعلام الاسلامي، 1374.
24-شيخ الطوسي محمدبن الحسن؛ العده في اصول الفقه؛ تحقيق محمدرضا انصاري قمي، قم: ستاره، 1417 ق.
25- شيخ صدوق، محمدبن بابويه، اعتقادات صدوق به ضميمه حواشي شيخ مفيد، ترجمه سيد محمدعلي قلعه کهنه؛ [بي جا]، [بي نا]، 1371 ق.
26- شيخ مفيد، محمدبن النعمان بن المعلم، سلسله مولفات الشيخ المفيد (التذکره با اصول الفقه)؛ تحقيق مهدي نجف و محمد حسون؛ 14 ج، الطبعه الثانيه، بيروت: دارالمفيد، 1414 ق /1993 م.
27- صدر، سيدمحمد باقر، دروس في علم الاصول؛ 3 ج، بيروت دارالکتاب اللبناني، 1406 ق.
28-ـــــــــــــ؛ المعالم الجديده للاصول، النجف الاشرف: مطبعه النعمان، 1385 ق.
29-صرامي، سيف الله، احکام حکومتي و مصلحت، تهران: عبر، 1380.
30- طباطبايي، محمدحسين؛ حاشيه الکفايه؛ [بي جا]، بنياد علمي و فکري علامه طباطبايي با همکاري نشر کتاب، 1415 ق.
31- عاملي، محمدبن جمال الدين، ذکري للشيعه في احکام الشريعه؛ تحقيق موسسه آل البيت لاحياء التراث، قم: موسسه آل البيت لاحياء التراث، 1419.
32- عطيه، جمال؛ «اصول وحوزه هاي شريعت»؛ ترجمه مجيد مرادي؛ دو هفته نامه پگاه، ش 200، 30 دي 1385.
33-فيرحي، داوود، قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، ج2، تهران: طرح نو، 1381.
34- فضلي، عبدالهادي، دروس في اصول الفقه الاماميه، 2 ج، بيروت الغدير، 1427 ق.
35-قمي، ابوالقاسم، قوانين الاصول؛ تهران: مکتبه العلميه الاسلاميه، [بي تا].
36-قاضي عبدالجبار المغني، 20 ج، قاهره وزاره الثقافه و الارشاد القومي، الموسسه المصريه، [بي تا].
37- قماشي، سعيد جايگاه عقل در استنباط احکام؛ قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1384.
38-کاشف الغطاء، جعفر؛ کشف الغطاء عن مبهمات الشريعه الغراء؛ تحقيق مکتب الاعلام الاسلامي، فرع خراسان، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1379.
39- کلانتري، ابوالقاسم؛ مطارح الانظار (تقريرات درس شيخ انصاري)؛ [بي جا]، مجمع الفکر اسلامي، 1386.
40- کديور، محسن، سياستنامه خراساني ، تهران: کوير، 1385.
41-کراجکي الطرابلسي، محمدبن علي بن عثمان؛ کنز الفوائد، تحقيق و تعليق عبدالله نعمه؛ 12ج، قم: دارالذخائر، 1410ق.
42- گرجي، ابوالقاسم؛ تاريخ فقه و فقها، تهران: سمت، 1375.
43- مظفر، محمدرضا؛ اصول الفقه، 2 ج، قم: اسماعيليان، [بي تا].
44- مرادي، مجيد؛ «جغرافياي مقاصد شريعت»، دو هفته نامه پگاه، ش 200، 30 دي 1385.
45- منتظري، حسينعلي؛ نهايه الاصول، تقرير الابحاث حسين الطباطبايي البروجردي، تهران: تفکر، 1415 ق.
46-مجتهد شبستري،محمد؛ هرمنوتيک، کتاب و سنت، تهران: طرح نو، 1381.
47- نائيني، محمدحسين؛ فوائد الاصول؛ تأليف محمدعلي الکاظمي الخراساني،4 ج، قم: النشر الاسلامي التابعه لجماعه المدرسين، 1406.
48- نراقي، احمد؛ عوائد الايام؛ تحقيق مرکز الابحاث والدراسات الاسلاميه؛ قم: مکتب الاعلام الاسلامي، 1375.
منبع: شيعه شناسي- 23

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




خاطرات بهلول

قسمت اول

در شب و روز جمعه( مشهد) چه گذشت؟

مردم متفرق شدند و بسیاری در مسجد و صحن ها ماندند، اینها که ماندند اکثر زوار بودند، و جمعی مشهدی هم تماشاچی و بیکار و بعضی جوانان و پسران حساس فداکار بغرض محافظت ما از دشمن خود را وقف کردند، آنها را بنده از این نشانی شناختم که همان شب رفتند و مسلح شدند و به مسجد برگشتند، آنها پنجاه و هفت نفر شدند و بنده نام آنها را همان شب نوشتم و در جیب خود گذاشتم که در وقت حاجت از آنها کار بگیرم. اسلحه آنها قمه و شمشیر و چوب و تبر بود و هفت نفر تفنگچه آورده بودند، من برای اینکه خواب در مسجد مکروه است، از مسجد به صحن نو رفتم ولی در آنجا هم بسیار نخوابیدم. در همان روی منبر یک ساعت خوابیدم و فورا احتلام دست داد بیدار شدم و غسل کردم و لباس پاک که همراه داشتم پوشیدم و تا صبح به خواندن دعا¬ها و نوافل شب و روضه و گریه گذشت، و چون آن شب شباهت زیادی به شب عاشورا داشت همه به یاد شب عاشورای حضرت امام حسین (ع) گریه میکردند، و برای جنگی که ممکن بود فردا واقع شود آماده بودند. دولتی ها در آن شب متعرض ما نشدند به دو جهت؛ یکی اینکه آنها قضیه را به تلگراف به شاه خبر داده و کسب تکلیف کرده و منتظر جواب بودند. و دیگر اینکه آنها فکر کرده بودند که گرفتن جمعیت مسجد آسان است اما آرام کردن شهر مشهد مشکل است اگر ما را میگرفتند و بعد شهر را آرام کرده نمیتوانستندو به ضررشان تمام میشد. تلگراف که به تهران کره بودند این بود: بهلول نامی در مسجد گوهر شاد بر خلاف حکومت قیام کرده تکلیف چیست؟ جواب اول صبح جمعه به این عبارت رسید بهلول کیست؟ مسجد چیست؟ آتش بار. امروز باید پهلوی از جهنم تماشا کند که بهلول که بود و مسجد چه بود و استعمال کردن آتش بار چه نتیجه داد.
وقت اذان صبح روز جمعه صدای شیپوری از مرکز عسکر شنیده شد، و بعضی از اهل مسجد که در نظام خدمت کرده بودند به من گفتند: که این شیپور آماده باش بود، و سربازها را برای جنگ آماده کردند و ممکن است بر ما حمله کنند هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که فلکه را نظامی ها اشغال کردند ولی هدف آنها حمله بر ما نبود آنها میخواستند مردم خارج بست را از ورود به بست و صحن و مسجد جلوگیری کنند تا به ما پیوسته نشوند. بنده و همراهانم بعد از طلوع آفتاب به مسجد برگشتیم و مسجد را مرکز خود کردیم، چون توقف در روز در ایوان مقصوره که سایه داشت مناسب تر بود و صحن ها را آفتاب می گرفت ،بنده و همراهانم به خواندن دعای ندبه مشغول شدیم. در این قت یک نفر داخل مسجد شد و به ما گفت: آقایان من از طرف استاندار آمده م به شما بگویم متفرق شوید و اگر در خواستهایی از دولت دارید استاندار پیش بست بالا ایستاده است بیائید و عرض کنید.
بنده به او گفتم ما جمع نشده ایم برای این که به حرف استاندار متفرق شویم زود از اینجا برو که نمی خواهیم به تو صدمه برسد،
و اگر نرفتی به سرنوشت رئیس اطلاعات شهربانی گرفتار خواهی شد، آن مرد رفت بین سربازها . کسانی از مردم میخواستند از اطراف به صحن و حرم و مسجد بیایند كه جنگ جاری شد سربازها با سرنیزه و قنداق تنفگ، و مردم با هر چیزی که در دست داشتند به جنگ پرداختند.
جمعی از درشکه چی ها شهر بیاری ما برخاستند، درشکه ها را از صحرا پرسنگ می کردند و به فلکه میکوفتند. سربازها مجبور به استعمال تفنگ شدند در لحظه اول که امر شلیک داده شد یک افسر نظامی برای این که نمی خواست با ما بجنگند خود را به گلوله کشت و یک افسر دیگر به دست یک سرباز کشته شد. فرمانده لشکر از خوف انقلاب نظامی دست از جنگ برداشت، و فرمان داد که سرباز ها به مرکز خود برگردند و مردم را واگذارند. سربازها برگشتند و راه مردم به مسجد و صحن ها باز شد و به ما پیوستند. در حال بازگشت سربازها بعضی از مردم که آنها را شکست خورده تصور کردند به تعقیب آنها پرداخته سه نفر سرباز را اسیر و هفده تفتگ و فشنگ غنیمت گرفتند، بعضی سربازهای مؤمن عمدا تفنگهای خود را می انداختند که طرفداران ما بردارند، ولی بعضی از مردم جاهل خود آنها را هدف قرار میدادند دو واقعه این طوری رخ داد که خیلی باعث تاسف است.
یک نفر سرباز هم که خود را تسلیم کرده بود نزديك بود زیر مشت و لگد مردم کشته شود، خودم را به او رسانیدم و او را خلاص کردم. سرباز مذکور اهل نیشابور و پسر یکی از دوستان صمیمی بنده بود، اگر در همین ساعت ما سربازها را تعقیب و بر مرکز آنها حمله میکردیم اسلحه¬های مهم بدست می¬آمد و سربازهای زیاد به ما می پیوستند و ممکن بود که غالب شویم زیرا در این ساعت اکثر سربازها برای یاری ما آمده بودند و دولتی ها فرصت نمی یافتند که خود را جمع و نظم خود را مرتب کنند ولی خدا نخواست و شاید خیر ما در غالب شدن نبود، و پیش آمدهایی شد که ما را از حمله بر مرکز فوج باز داشته که اینک شرح داده می¬شود.

www.imamhadi.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



خاطرات بهلول

قسمت سوم

آماده شدن مردم برای جنگ بزرگ(مسجد گوهرشاد)

روز شنبه از صبح تا شام در تمام کوچه ها و خیابانهای مشهد تظاهرات و شعارها به طرفداری ما و مخالفت دولت جاری بود. دولتیها در این روز سعی زیاد کردند از راه دزدی و کیسه بری، جمعیت ما را دلتنگ و متفرق کنند. در دو سه ساعت اول روز چند جیب بریده و تقریبا هزار و سه صد تومان پول به سرقت برده شد و صاحبان پول که به شهربانی شکایت کردند به آنها گفته شد که اختیار بست و حرم با بهلول است و ما حق مداخله در این منطقه نداریم ،مال گمشده را از بهلول بخواهید. صاحبان مال قضیه را به بنده گفتند وبنده پول های گم شده را از شخص خود دادم. ناگفته نماند که در این وقت من پول زیادی در دسترس خود داشتم زیرا مردم امدادهای نقدی و جنسی زیادی با من میکردند مثلا یک نفر نانوا هر وعده صد الی صد و پنجاه کیلو نان برای اهل مسجد میفرستاد، میوه و گوشت پخته و خام و اشیاء دیگر ما یحتاج مردم حتی صابون و نخ و سوزن خیاطی از هر طرف می رسید.
تقریبا ده هزار تومان پول نقد در همان ساعت در جیبم بود. بسیاری از زنها گوشواره و دستبند طلا و امثال آن زیورهای زنانه به من هدیه کرده بودند که برای ما یحتاج مردم مصرف شود. برای نگهداری اجناس شیخ علی اکبر نامی را که در دوران طلبگی با بنده هم درس بود مقرر کرده بودم و او در جنگ شب یکشنبه کشته شد و اجناسی که نزد او بود به دست مردم افتاد. من بعد از دادن پولهای گمشده برای این که حوادث کیسه بری تکرار نشود بر منبر بالا رفتم و این جملات را گفتم: ای دزدهای مشهد و کیسه برهای حرم به حرف من گوش دهید، سالها است که شما در این حرم کیسه بری کرده و خواهید کرد این حرم از دست شما گرفته نخواهد شد انصاف نیست در این حالت که ما در بین دشمن محاصره و در شرف مرگ هستیم شما اسباب زحمت ما را فراهم کنید، بیائید برای خدا در این چند روز انقلاب اگر ما را یاری نمیکنید از اذیت کردن ما بگذرید هر دزدی که در این چند روز دست از دزدی بردارد از خدا میخواهم که به او ثواب آن شهیدانی بدهد که در روز جمعه کشته شدند و او را با شهدای کربلا محشور کند و گناهان گذشته اش را بیامرزد و امواتش را غریق رحمت کند و او را در آینده از رسوا شدن و حبس و انواع بلاها حفظ کند مردم با صدای بلند آمین گفتند. از آن بعد اطلاع کیسه بری و گمشدن پول نديدم.
شنیدم که بعضی دزدها و کیسه برهای مشهد رفقای خود را تهدید کرده بودند که اگر قبل از ختم انقلاب، کیسه بری کنید شما را بی مرگ نخواهیم گذاشت. بعضی مردم جاهل و مغرض میخواستند دست به تاراج دکانهایی که مشروبات الکلی یا کلاه های شاپور یا گرامافون داشتند بزنند و بی نظمی در شهر راه اندازند من خبر شدم و جلوگیری کردم و نگذاشتم که از این واقعات رو دهد.همچنين خبر رسید که كنسولگریهای خارجه از حمله کردن مردم بر آنها نگرانی دارند، فورا برای آنها اطمینان دادم که نگران نباشید طرفداران ما به خارجی ها کار ندارند و اگر پیروز شدیم و اختیار و قدرت را به دست گرفتیم تمام قرار دادهایی را که شما با حکومت پهلوی دارید محترم خواهیم شمرد و به این وسیله رفع نگرانی كنسولگریها شد و به مردم پی در پی سفارش داده میشد که با هیچ کس مخاصمت و اذیت نکنند مگر با آن پلیس و سربازی که بر آنها حمله کند.
عصر روز شنبه چند دسته از مردم بربری و دهات اطراف مشهد با بیل و تبر و داس و قمه و شمشیر به یاری ما آمدند و چند نفر از آنها تفنگچه و فشنگ هم داشتند .اینها به بنده خبر دادند که فردا اول طلوع آفتاب دسته های بزرگ مسلح و مجهز از دهات دورتر به یاری ما خواهند آمد و هم خبر رسید که در قوچان و تربت حیدریه و نیشابور مردم برای یاری ما مسلح و مجهز میشود.
دولتی ها از این اخبار سخت هراسان شدند و تصمیم گرفتند که یک آن زودتر به این نهضت خاتمه دهند، شب یکشنبه رسید و تا نصف شب به آرامی گذشت.

در حال فراراز مسجد گوهر شاد چه پیش آمد

بنده این وقت یقین کردم که ماندن در مسجد تا طلوع آفتاب برایم ممکن نیست، تصميم گرفتم که از شهر مشهد خارج شوم، و در صحرا با اشخاصی که از دهات به یاری ما می آیند وصل گردم، برای رهبران سه جبهه دیگر جنگ خبر دادم که من از مسجد بیرون رفتم شما هم خود را نجات دهید و اگر میخواهید همراه من باشید من از دروازه پایین خیابان از مشهد خارج میشوم.
بعد فورا از منبر پایین آمدم و به اطرافیان خود گفتم: این سگها را از مسجد بیرون کنید اطرافیانم بر آنها حمله کردند و نظامیان از همان راهی که آمده بودند به صورت عقب نشینی برگشتند. مقصود نظامیان از عقب نشینی این بود که ما را از مسجد بیرون ببرند و در خارج مسجد دستگیر کنند و مقصود ما از تعقیب آنها این بود که از تنگنای مسجد به فلكه وسیع برسیم، و از حلقه محاصره خارج شویم هدف آنها و ما هر دو خروج از مسجد و رسیدن به فلکه بود ولی به دو مقصد و هر دو به هم خلاف اصل مقصود خود را نشان میدادیم. آنها به ما نشان میدادند که از ما فرار میکنند در حالی که میخواستند ما را بگیرند و ما به آنها نشان میدادیم که آنها را تعقیب میکنیم، و مقصد ما گریختن و فرار کردن از قضیه بود.
وقتی که به فلکه رسیدیم، اصل مقصد همه واضح و آشکار شد، من و همراهانم بیست و چهار نفر بودند و به طرف پایین خیابان فرار کردیم و نظامیان که عددشان معلوم نبود از عقب ما به تیر اندازی شروع کردند، ولی تیرها را هوایی میزدند و مقصد آنها آدم کشی نبود. مقصدشان این بود که دست از فرار برداریم خود را تسلیم کنیم، بنده هدف آنها را فهمیده بودم و همراهان خود دل میدادم و میگفتم: از این تیر اندازیها نترسید، این گلوله ها ساختگی است و آدم کش نیست، و اگر هم کشته شدیم سعادتی از شهادت بهتر نیست، و اگر موفق شدیم و از شهر بیرون رفتیم به یاران صحرایی و دهاتی خود وصل میشویم و بازگشت کرده انتقام خود را میگیریم.
همراهان بنده که میشود آنها را بهترین مجاهدین آن عصر گفت، باثبات عقیده هر گفتار مرا اطاعت میکردند و مرا در میان خود گرفته به طرف دروازه پایین خیابان در حرکت بودند و هفت نفرشان که تفنگ و تفنگچه داشتند گاه گاه به طرف عقب برگشته و چند شلیک میکردند، و نظامی ها را فرار میدادند. خیابان تهران و خیابان طبرسی در آن وقت نبود و راه خروج از فلکه به دو راه بالا خیابان و پایین خیابان منحصر بود تیرهای نظامیان اگر چه هوایی بود ولی همه اش هوایی نمیرفت، و بعضی آنها به طرفداران ما خورده بعضی را مقتول و مجروح میکرد و هم چنین انداخت های یاران بنده همه اش بی نتیجه نمیماند و به بعضی سربازها میخورد . برای خود من حالی دست داده بود که ابدا پروای مرگ نداشتم، و فقط میخواستم که زنده بدست دشمن نیفتم که محتاج به گفتن اسم همدستان خود نشوم.
گلوله ها مثل ژاله از پهلو و رو و سر و گردن من رد میشد و من بدون واهمه و ترس گاهی آهسته به ذکر سبحان الله و الحمد لله و لااله الا الله و الله اکبر مشغول بودم، و با یارانم مسیر خود را دنبال می کردیم، در حالی که ما بقدر پنجاه الی صد قدم در پایین خیابان پیش رفته بودیم شش سرباز مسلح و یک سرجوخه از پیش ما پیدا شدند و خواستند راه فرار ما را ببندند، سرجوخه رو به ما کرد و گفت: پدر سوخته ها کجا فرار میکنید برگردید بروید زندان بروید زندان!. یک نفر جوان تنومند بلند بالا که پیش روی من حرکت میکرد و مرا در پشت سر خود میبرد، و خود را سپر بنده کره و چوب کلفتی در دست داشت. به او گفتم: سرجوخه ما اهل جنگ نیستیم زوار بی گناه هستیم ما را رها کن که اهل و عیال ما در مسافرخانه هم منتظر ما هستند، به آبروی ابوالفضل العباس ما را ببخش. سرجوخه که یک بلوچ سنی بود با کمال بی شرمی گفت: ابوالفضل هم مثل تو یک دزدی بوده که در کربلا دستش را بریده اند. رفیق بنده مثل برق بر او حمله کرده یک چوب سخت بر بنا گوشش زد و او را بر زمین غلطاند و بلافاصله پا بر گلولیش گذاشت و گلویش را زیر پا مالید و کارش را تمام کرد و تفنگش را گرفت و با تفنگ خود او به طرف سربازانش که پا به فرار گذاشته بودند تیر اندازی کرده، دو نفرشان را کشت و اگر من منع نمیکردم چهار نفر دیگرشان هم کشته میشدند، ولی بنده منع کردم و گفتم: کشتن فراری در حال فرار جائز نیست.
راه پیش رو ما باز شد ولی از پشت سرچنان به شدت بر ما تیراندازی میشد که اگر صد قدم دیگر پیش میرفتیم همه کشته و نابود میشدیم از جمله بیست و چهار نفر که همراه بنده بودند شش نفر کشته و پنج نفر زخمی شدند. من فهمیدم که نقشه دوم من یعنی خروج از شهر مشهد هم عملی شدنی نیست. رو به رفقای خود کردم و گفتم: هر کس به هر ترتیب که میتواند خود را نجات دهد، این حرف را گفتم و به طرف یک کوچه که در بغل خیابان بود دویدم و چهار نفر با من همراه بودند که یکی از آنها همان مرد بود که سرجوخه بلوچ و دو نفر سربازش را کشته بود، و سه نفر دیگر هم از جوانان نوغانی بودند که یک نفر آنها با تفنگ و دو نفر با تفنگچه مسلح بودند. در یک خانه باز شد و زنی بیرون آمد و از ما پرسید کجا میروید؟ یکی از همراهان من گفت: بلند صدا مکن که ما از مسجد گریخته ایم و نظامیان ما را تعقیب میکنند آن زن گفت: میدانید بهلول چه شد؟ گفت: همراه ما است، زن گفت: به فرمائید خانه و فورا ما را داخل خانه کرده و در را بسته و گفت: خاطر جمع باشید در این خانه کسی نمی آید بعد گفت: من یک زن بی مرد قوچانی هستم پسران و دخترانم در قوچان ساکنند و من ساکن مشهدم و دارائی من در مشهد همین منزل است که اطاق هایش را به مسافرها کرایه میدهم و امرار حیات میکنم. تا دو روز پیش اطاق های این منزل پر مسافر بود وقتی که انقلاب بر پا شد مسافران رفتند و الان در این خانه کسی نیست و کسی را هم راه نمیدهم و خودم کنیز و خدمتکار شمایم هر چند روز که میخواهید بمانید تا ببینم نتیجه این خون ریزی چه میشود.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها