0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



نگاهي به زندگي، آثار و افكار آيت الله سيد شرف الدين عاملي (ره) شرف الدين، به مثابه عالمي آگاه به زمان، روشن بين و آشنا به حقايق اصيل مكتب آسماني اسلام، از روزگار جواني، از اوضاع نابسامان و آشفتة آن روز جوامع اسلامي و اختلافات بيهوده و تأسف بار مسلمانان رنج مي‎برد. او نه تنها به اصلاح و سازندگي جوامع شيعي مي‎انديشيد، بلكه از آغاز اقدامهاي اجتماعي و ديني خود، در انديشة اصلاح و عزت بخشي به همة ممالك اسلامي و ايجاد اتحاد و برادري در بين فرقه‎هاي مختلف مسلمانان بود.

تولد و تكامل

سيد عبدالحسين شرف الدين در يكي از روزهاي سال 1290 ق در شهر كاظمين ديده به جهان گشود.[1] وي در دامان پر مهر مادر پاكدامن و مهربانش "زهرا صدر " و تحت نظارت پدر عالم و روحاني‎اش "سيد يوسف شرف الدين " پرورش يافت. يك ساله بود كه پدرش تصميم گرفت براي گذراندن مراحل عالي تحصيل به نجف اشرف مهاجرت كند و به اين ترتيب، سيد عبدالحسين به همراه پدر و مادر راهي آن ديار شد. شش سال داشت كه در نجف اشرف به مكتب خانه گذاشته شد تا قرآن را از معلمان متدين و عالم فرا گيرد. در هشت سالگي و پس از بازگشت خانواده به جبل عام، در محضر پدر عامل و روحاني خود، به خواندن ادبيات عرب پرداخت و سالها به فراگيري صرف، نحو، لغت، معاني، بيان، بديع، شعر، انشا، تاريخ و خط مشغول شد و با تمرين و ممارست، معلوماتش را به كمال رسانيد. پس از آن كه در ادبيات، منطق و اصول فقه معلومات لازم و ضروري را كسب كرد در محضر پدر به تحصيل فقه پرداخت و با عزمي جزم، كتابهاي فقي نجاة العباد، المختصر النافع في فقه الاماميه و شرايع الاسلام را به نحو شايسته‎اي فرا گرفت.[2] سيد علاوه بر اين كتابها در زمينه‎هاي ادبيات، تاريخ، تفسير، فقه، اصول، منطق، اخلاق، اعتقادات و... با شور و شوق جوشاني به مطالعات دامنه دار و عميقي دست زد، استعداد درخشان خويش را پروراند و به دانستنيهاي سرشاري نائل آمد. در همين سالها بود كه وي به پيشنهاد پدر و مادر، با دختر عموي خويش پيمان زناشويي بست.[3]
در سال 1310 ق به همراه مادر، همسر و برادرش رخت سفر به عراق بر بست و در پي توصيه پدر بزرگش آية الله سيد هادي صدر و ديگر آشنايانش، به همراه خانواده‎اش به سامرا رفت. شرف الدين پس از گفتگو و تبادل نظر با دايي فرزانه و عالم خود آية الله سيد حسن صدر، تحصيلات فقهي و اصولي خويش را در نزد دو استاد معروف حوزه علمية سامرا، شيخ حسن كربلايي (متوفي 1322 ق) و شيخ باقر حيدر (متوفي 1333 ق) آغاز كرد.[4] هم چنين هر صبح جمعه، وي با شور و رغبت وصف ناپذيري، پاي درس اخلاق حكيم الهي آية الله شيخ فتحعلي سلطان آبادي حضور مي‎يافت[5] و دل عطشناكش را از آن چشمة عشق حق سيراب مي‎ساخت.
پس از گذشت يك سال و در هنگامي كه مرجع تقليد شيعيان جهان آية الله ميرزاي شيرازي بنا به عللي سامرا را به قصد نجف ترك كرد، شرف الدين نيز با ديگر عالمان و مدرسان حوزة علمية سامرا،ؤ راهي نجف، ديار عشق و قبلة طالبان علم شد.[6] وي براي تحصيل دوره‎هاي عالي فقه، اصول، حديث، كلام و... سالها پاي درس عالمان و فقيهان بزرگ حوزه علميه نجف از جمله:
آقا رضا اصفهاني (متوفي 1322 ق.)
شيخ محمد طه نجف (متوفي 1323 ق.)
آخوند خراساني (متوفي 1329 ق.)
شيخ الشريعه اصفهاني (متوفي 1303 ق.)
شيخ عبدالله مازندراني (متوفي 1330 ق.)
سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي (متوفي 1337 ق.)
ميرزا حسين نوري (متوفي 1320 ق.) نشست.[7]

بازگشت

شرف الدين پس از دوازده سال تحصيل، تحقيق و مناظرات علمي و اعتقادي و در نهايت شوق و تلاش و پشتكار ويژة طلبگي، به مرتبة بلند فقاهت و اجتهاد دست يافت و از سوي فقهاي طراز اول نجف، صاحب اجازات و تأييدات اجتهادي شد و در سي و دو سالگي، اجتهاد مطلق او مورد قبول و تأييد همة مجتهدان بزرگ حوزه علمية نجف، كاظمين، كربلا و سامرا قرار گرفت. او در اين مدت، در كنار تحصيلات علمي و فقهي، با جديت تمام به فعاليتهاي ادبي و تلاش در جهت تسلط كامل بر رموز بلاغت، صنايع ادبي و شيوه‎هاي سخنوري، نويسندگي و بحث دست زد و در اين فنون نيز ممتاز گشت.
در تاريخ نهم ربيع الاول سال 1322 ق. همراه با خانواده‎اش نجف اشرف را ترك كرد و از راه دمشق رهسپاره جبل عامل شد[8] و در ميان امواج خروشان احساسات و عواطف پاك هموطنانش، به وطن قدم نهاد.
ابتدا در "شحور " اقامت كرد و در كنار پدر بزرگوارش به ارشاد مردم و تدريس، تعليم و تربيت نسل جوان همت گماشت.[9]پس از سه سال، به دعوت مردم صور، راهي آن جا شد. وي با تأسيس حسينية صور[10] آن جا را به مركزي براي برگزاري برنامه‎هاي گوناگون ديني و اجتماعي تبديل كرد.

چاووش وحدت

شرف الدين، به مثابة عالمي آگاه به زمان، روشن بين و آشنا به حقايق اصيل مكتب آسماني اسلام، از روزگار جواني، از اوضاع نابسامان و آشفتة آن روز جوامع اسلامي و اختلافات بيهوده و تأسف بار مسلمانان رنج مي‎برد. او نه تنها به اصلاح و سازندگي جوامع شيعي مي‎انديشيد، بلكه از آغاز اقدامهاي اجتماعي و ديني خود، در انديشة اصلاح و عزت بخشي به همة ممالك اسلامي و ايجاد اتحاد و برادري در بين فرقه‎هاي مختلف مسلمانان بود. وي نيم قرن تمام با همة توانعلمي و معنوي‎اش و با قلم، بيان و عمل صادقانه‎اش، در متحد ساختن امت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ كوشيد و از هيچ سعي و تلاش دريغ نورزيد.[11]
نخستين گام بلند و سنگين وي در راه وحدت امت اسلامي، تأليف كتاب گران قدر "الفصول المهمة في تأليف الامة " بود كه در سال 1327 ق. در شهر صور به زيور طبع در آمد.[12] از اين تاريخ تا پايان عمر (1377 ق.) همواره به دنبال تحقق اين آرمان الهي خويش حركت كرد و به نتايج درخشان و ثمربخشي دست يافت.
در اواخر سال 1329 ق. براي ديدار از مصر و‌ آشنايي با علماي ديني، دانشمندان، متفكران و نويسندگان آن ديار و مساعد كردن زمينة ايجاد اتحاد ملت اسلام، راهي آن ديار شد. وي دريافته بود كه بهترين نقطة حركتش دانشگاه الازهر، بزرگترين مركز علمي و ديني مسلمانان اهل سنت است.
دست تقدير شرف الدين را با مفتي بزرگ و استاد معروف دانشگاه الازهر، شيخ سليم بِشري مالكي، آشنا كرد. ثمرة اين آشنايي علمي و مذهبي، مباحثات و مكاتبات شور انگيز و شگفتي زايي بود كه در تاريخ اسلام مي‎تواند در راه اتحاد ملل مسلمان و دست يافتن به حقايق و وقايع تاريخ، سرمشق عالمان و متفكران مسلمان باشد.
بيست و پنج سال بعد از آن واقعه، در سال 1355 ق. شرف الدين مجموعة مكاتبات خود را شيخ سليم را كه 112 نامه بود، به همراه مقدمه‎اي روشنگر، به صورت كتابي با نام المراجعات، در شهر صيدا به چاپ رساند.[13]
از ويژگي‎هاي اين كتاب، كاربرد واژه‎هاي نو و پرمعنا، جملات كوتاه و آهنگين، تعبيرات بديع و دلنشين و پربار كردن مطالب از اشعار و امثال عرب، افزون بر جنبه‎هاي علمي و استدلالي كتاب بود كه اين اثر را در نوع خود بي‎نظير ساخته است.
در مصر، شرف الدين ضمن مكاتبه با شيخ سليم بشري، با ديگر عالمان و دانشوران اهل سنت نيز ملاقات و مباحثات علمي، ديني و فلسفي داشت و بزرگان آنان مانند شيخ محمد نجيب، شيخ محمد سلموطي، شيخ محمد عبده و شيخ عبدالكريم الكتاني ادريسي، با نوشتن اجازات و تأييدات علمي، مقام علمي و فكري شرف الدين را گرامي داشتند و از او تجليل كردند.

دوران جهاد و مبارزه

در اواخر سال 1330 ق. وي پس از انجام رسالت خويش و فتح دلهاي مخالفان، از مصر عازم لبنان شد. در آن زمان مردم لبنان نيز بسان ديگر مردم سرزمينهاي اسلامي خواستار استقلال كشورشان و رهايي از زير سلطة عثمانيها بودند.
براي اولين بار و با تأييد حركت گروههاي استقلال طلب، شرف الدين وارد ميدان مبارزات سياسي و درگيريهاي اجتماعي شد. در دوران جنگهاي استقلال لبنان، وي در كنار مردم ماند و رهبري ديني و سياسي و پناه دادن به مردم بي‎پناه جبل عامل را تقبل كرد. او براي شكل دادن به قيام همگاني و هماهنگ كردن حركتهاي ضد فرانسوي در سرتاسر كشور، علما و رهبران جبل عامل را براي تشكيل يك كنگرة عمومي در شهر وادي الحجير ـ در مرز لبنان و سوريه ـ فرا خواند و در ضمن سخنراني در اين كنگره، عليه فرانسويان فتواي جهاد داد.[14] در پي جستجوي فرانسويان براي دستگيري شرف الدين، وي ابتدا به جبل عامل و سپس به دمشق هجرت كرد. و در اجتماعات سياسي، علمي و ديني دمشق حضور يافت. چون آوازه علمي و سياسي‎اش آفاق كشورهاي اسلامي را پر كرده بود، هر جا مي‎رفت قدر مي‎ديد و بر صدر مي‎نشست. او علما، دانشمندان، سياستمداران، روشنفكران و مبارزان را راهنمايي مي‎كرد و راه درست مبارزه سياسي را به آنان نشان مي‎داد. فرانسويان كه به شرف الدين دست نيافتند، خانه و كتابخانه‎اش را آتش زدند و بسياري از آثار خطي او را سوزاندند![15]
شرف الدين علاوه بر فعاليتهاي سياسي و اجتماعي در دمشق، به اوضاع تبعيديان مسلمان لبناني و غير لبناني رسيدگي مي‎كرد. او و ديگر مبارزان لبناني، مدتي را در دمشق گذراندند، تا اين كه فرانسويان توطئه طلب و تجاوزكار، دامنه تجاوزات خود را گسترش دادند و خاك سوريه را نيز اشغال كردند. شرف الدين به همراه خانواده‎اش به فلسطين رفت و در شهر "حيفا " سكني گزيد. چندي بعد در سال 1338 ق. با لباس مبدل و براي دومين بار عازم مصر شد. وي علاوه بر حضور در مساجد و محافل علمي، سياسي و ادبي بر حضور در مساجد و محافل علمي، سياسي و ادبي هر روز با افراد و گروههاي مختلفي ديدار و گفتگو مي‎كرد و اكثر سخنانش در نشريات آن روز مصر به چاپ مي‎رسيد.
در يكي از سخنرانيهاي پرشور خود جملة پرمحتوا و عميقي گفت كه حقيقت وحدت اسلامي را بيان مي‎كرد. سيد رشيد رضا، عالم و نويسندة مشهور مصري كه در آن محفل حضور داشت، آن جمله را با خط درشتي در مجلة خود "المنار " چاپ كرد و آن جمله اين بود:
شيعه و سنّي را روز نخست، سياست (و مطالع سياسي) از هم جدا كرده است و اكنون نيز بايد سياست (و مصالح سياسي اسلام و مسلمانان) آن دو را در كنار هم بنشاند و متحدشان كند.[16]
آيت الله سيد شرف الدين عاملي مدتي در مصر ماند. سپس بر آن شد تا در نزديك‎ترين نقطة لبنان حضور يابد، و از نزديك براي آزادي كشور و ملتش تلاشي شايسته را به انجام رساند.
وقتي وارد بيروت شد، فرانسويان خواستند مقدمات عزيمت او را به شهر صور زودتر فراهم كنند، ولي شرف الدين در بيروت توقف كرد تا براي آزادي ديگر مبارزان و آزاديخواهان مهاجر، تبعيدي و متواري، با حاكمان مذاكره و گفتگو كند. به هر تقدير، با آزادي و بازگشت ديگر مبارزان و آزاديخواهان موافقت و عمل آمد و شرف الدين با خيالي آسوده، آهنگ صور كرد.
روز بازگشت شرف الدين به وطن، از ايام بيادماندني تاريخ لبنان است. مردم مبارز و مسلماني كه حدود يك سال از نعمت حضور عيني رهبر ديني و انقلابي خود محروم بودند، به هنگام بازگشت شكوهمند او، تمام احساسات دروني خويش را با شور و هيجان و تظاهرات و شعر و خطابه اظهار مي‎كردند.[17]
شرف الدين مردانه با استيلاي بيگانگان غربي به مخالفت برخاست و تا خروج آخرين عمال آنان از لبنان و به رسميت شناختن استقلال اين كشور در سال 1945 م مبارزه كرد. در دوراني كه او با سلطة فرانسه در لبنان مبارزه مي‎كرد فلسطين تحت سيطره انگلستان قرار داشت و هنوز مسأله فلسطين به صورتي كه بعد از سال 1948 م. مطرح شد، در نيامده بود، ولي زمينة آن آماده مي‎شد. در اين دوران، شرف الدين مهاجرت يهوديان جهان به خاك فلسطين را براي آيندة آن كشور خطرناك مي‎دانست و به همين جهت، همواره خطر يهوديان صهيونيست را براي فلسطين تذكر مي‎داد.[18]

سفرهاي زيارت

حج سال 1340 ق. از باشكوه‎ترين مراسم حج بود كه تاريخ به ياد دارد. حضور شرف الدين در اين كنگرة عظيم جهاني مسلمانان، جلوه و صفاي ديگري به آن داده بود. به تقاضاي ملك حسين، نماز جماعت در مسجد الحرام به امامت شرف الدين برپا شد. به احتمال زياد اين اولين نماز جماعتي بود كه به امامت يك عالم شيعه در مسجد الحرام برگزار مي‎شد.[19]
پس از پايان مراسم حج، شرف الدين به هموطنانش و در ميان مشايعت، احترام و اكرام دولتمردان عربستان، به جبل عامل عزيمت كرد.
در اواخر سال 1355 ق. پا در ركاب سفر نهاد و به عراق رفت. ابتدا وارد بغداد شد و سپس براي زيارت امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ عازم نجف، كاظمين، سامرا و كربلا شد.
در واپسين روزهاي سال 1355 ق. مقارن 1315 ش. شرف الدين از عراق راهي ايران شد تا مرقد هشتمين پيشواي شيعيان حضرت ابو الحسن علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ را زيارت كند. در تهران عدة زيادي از علما، روحانيون و شخصيتهاي علمي و ديني از او استقبال كردند. هم چنين مردم ديندار، عالمان شهر به ديدار و زيارت او شتافتند و به اكرام و احترام همت گماشتند.
شرف الدين از تهران به قم عزيمت كرد تا مرقد پاك حضرت فاطمة معصومه ـ عليها السلام ـ ، دخت والا گهر امام موسي كاظم ـ عليه السلام ـ را زيارت كند و از نزديك با حوزة علميه و علما و فقهاي قم كه به سختي تحت فشار اختناق و استبداد رضا خاني بودند، آشنا شود. پس از اين زيارت و ديدار، رخت سفر به ديار خراسان كشيد و عازم شهر شهادت، مشهد مقدس شد و بوسه بر آستان قدسي حضرت امام رضا ـ عليه السلام ـ زد... و به آرزوي ديرين خويش دست يافت.
سفر شرف الدين به ايران، نزديك به يك ماه طول كشيد و در اوايل سال 1356 ق. به وطن خود بازگشت.[20]

سرچشمه‎هاي هدايت

شرف الدين براي مقابله با وضع آشفته و نابسامان فرهنگي و آموزشي در لبنان كه در اثر گسترش و تحكيم سلطة خيانت آميز استعمارگران غربي در اين ديار به وجود آمده بود، تصميم به اصلاح دستگاههاي آموزش و پرورش جامعة خود گرفت. وي تصميم گرفت مدرسه‎اي در صور بسازد. در اين كار از تمام كساني كه امكان كمك مادي داشتند، دعوت به همكاري كرد.
ابتدا در سال 1357 ق. مدرسه‎اي ابتدايي براي آموزش و پرورش دانش آموزان مسلمان با نام المدرسة الجعفرية بنا نهاد. اين مدرسه به طور رايگان اداره مي‎شد و علاوه بر تعليم درسهاي جديد، از درسهاي معارف و اخلاق اسلامي نيز بهره مي‎جست.[21]
شرف الدين در مقام يك مصلح دلسوز و آگاه، باشگاه مجلل و زيباي نادي الامام الصادق ـ عليه السلام ـ را تأسيس كرد تا بدين طريق از شركت جوانان در محافل دشمنان و بدخواهان جلوگيري كند. علاوه بر آن، مسجدي در نزديكي مدرسة جعفريه و باشگاه امام صادق ـ عليه السلام ـ ساخت تا دانش آموزان و كساني كه به باشگاه مي‎آيند، فرائض ديني خود را در مسجد انجام دهند.[22]
شرف الدين خوب مي‎دانست كه دختران امروز، مادران فردايند و در تربيت فرزندان مسلمان نقشي اساسي دارند. با احساس اين نياز و پس از تهيه مقدمات، در سال 1361 ق. مدرسه دختران "الزهرا " را تأسيس كرد. پس از مدتي، مخالفان سياسي او كه از دست نشاندگان فرانسه بودند، با توسل به زور و كمك دولت وابستة لبنان و سربازان دولتي، مدرسة الزهرا را بستند! اما شرف الدين بدون هيچ ترس و يأسي، كلاسهاي آن سال را در خانة خود برپا كرد و تا آخر ادامه داد و سال بعد، مجدداً مدرسه بازگشايي شد و در كنار مدرسة جعفريه، كار خود را آغاز كرد.[23] بعدها دانشكدة جعفريه را نيز تأسيس كرد.[24]
شرف الدين به اندازة توان مادي خويش همواره در جهت رفع نياز فقرا و مستمندان مي‎كوشيد. خانه‎اش در صور پناهگاه تهيدستان و حاجتمندان بود. وي در ادامة راه اصلاح و سازندگي اجتماعي خويش، مؤسسه خيريه‎اي را به نام "انجمن نيكوكاري و احسان " به همين منظور در سال 1365 ق. تأسيس كرد.[25] تأسيس اين مؤسسه از كارهاي بسيار درخشان، كارساز و اساسي شرف الدين در سالهاي آخر عمرش بود.

اجتهاد در مقابل نص

كار علمي و تحقيقي مهم ديگري كه شرف الدين در واپسين سالهاي عمرش به انجام آن موفق شد نوشتن كتاب مشهور و شگفت انگيز النص و الاجتهاد بود. اين كتاب يكي ديگر از آثار وحدت آفرين شرف الدين است.
در اين كتاب، وي حدود صد مورد اجتهاد در مقابل نص (اعمال نظر شخصي در مقابل كلام صريح پيامبر) را كه خلفا، حاكمان و برخي از بستگان آنان، در زمان رسول خدا يا بعد از رحلت آن حضرت مرتكب شدند، براساس كتابهاي معتبر اهل سنت بر مي‎شمارد و در مورد هر يك، نظرات علمي، تحقيقي و منتقدانة خود را بيان مي‎كند.[26]
نوشتن چنين كتاب ارزشمندي، در ادامة راه اصلاح و سازندگي فرهنگي امت جدش، آخرين كار جاودان و حسن ختام يك عمر تلاش او براي خوشبختي و سعادت و وحدت مسلمانان جهان محسوب مي‎شود.

در انتهاي راه

شرف الدين هيچ گاه ناتواني‎هاي جسمي و بيماريهاي مربوط به دوران سالخوردگي را بهانه قرار نداد و شانه از زير بار مسؤوليت‎هاي شرعي و اجتماعي خالي نكرد. هنگامي كه در بيمارستان بيروت بستري بود، هر روز مردم بسياري از اقشار مختلف و از همة شهرهاي لبنان، براي عيادتش مي‎آمدند.
روزها در بيم و اميد و اضطراب مي‎گذشت تا اين كه در صبح روز دوشنبه 8 جمادي الثاني سال 1377 ق.، آن شعلة فروزان و آن چشم هميشه بيدار، پس از 87 سال درخشش خيره كننده خاموش شد.
خبر درگذشت شرف الدين در دنياي اسلام، انعكاس غم انگيزي داشت و مردم صور براي هميشه در حسرت ديدن دوباره آن چهرة درخشان الهي و اميد دلها، سوختند.
سرانجام دو روز پس از وفات و تشييع مجلل و چشمگير در بيروت، بغداد، كاظمين و نجف، پيكر پاك شرف الدين در سمت جنوبي صحن امام علي ـ عليه السلام ـ و مجاور آرامگاه استادش، فقيه بزرگ سيد محمد كاظم يزدي به خاك سپرده شد.[27]

آثار

گفتيم كه بسياري از آثار خطي شرف الدين، در كشاكش مبارزه و هجرت، به دست فرانسويان به آتش كشيده شد و از بين رفت. با اين حال، آثار قلمي كم نظير و جاوداني از او مانده است كه از شاهكارهاي علمي و ديني و ادبي و تاريخي و پر افتخار تشيع بلكه جهان اسلام به شمار مي‎رود.

ما در اين جا به معرفي اجمالي[28] آنها مي‎پردازيم:

1. الفصول المهمة؛ به فارسي هم ترجمه و تحت عنوان "در راه تفاهم " چاپ شده است.
2. الكلمة الغراء في تفضيل الزهراء، دربارة بانوي بانوان عالم حضرت فاطمة زهراست.
3. المراجعات، درباره اين كتاب سخن گفتيم. شايان ذكر است كه اين كتاب در سال 1365 ق. در حالي سيد خود حيات داشت به قلم فرزانة بزرگ علامه "حيد قلي سردار كابلي " به فارسي ترجمه و در تهران چاپ شد.
4. النص و الاجتهاد، دربارةاين كتاب هم سخن گفتيم. به قلم علي دواني به فارسي هم ترجمه و تحت عنوان "اجتهاد در مقابل نص " چاپ شده است.
5. ابوهريره، كتابي است تحقيقي دربارة ابوهريره.
6. المجالس الفاخره في مأتم العترة الطاهرة، مقدمه‎اي بوده است بر كتابي به همين نام در چهار جلد، كه در آتش افروزي فرانسويان فرهنگ ستيز، سوخته و فقط همين مقدمه مانده است.
7. فلسفه الميثاق و الولاية، بحثي پيرامون ميثاق الهي ازلي.
8. اجوبة مسائل جار الله، پاسخي است علمي و مستند به 20 سؤال كه "موسي جار الله " از علماي شيعه كرده بود.
9. مسائل فقهيه، مسائلي است براساس فقه مذاهب اسلامي.
10. كلمة حول الرؤية، در مسائل اعتقادي.
11. الي المجمع العلمي العربي بدمشق، پاسخهايي است علمي به تهمتهايي كه مجمع علمي دمشق در آن ايام نسبت به شيعه روا داشته بود.
12. ثبتُ الاَثبات في سلسلة الرواة، رساله‎اي است در ذكر استادان و مشايخِ مؤلف از علماي مذاهب اسلامي.
13. مؤلفوا الشيعة في صدر الاسلام، دربارة مولفان و كتاب نويسان شيعه از عصر نبوت تا عصر امام هادي ـ عليه السلام ـ .
14. زينب الكبري.
15. بُغية الراغبين في احوال آل شرف الدين، كتابي است ادبي، تاريخي و رجالي در شرح حال عالمان خاندان شرف الدين و صدر.

فرود

سالها بايد كه تا يك سنگ اصلي، ز آفتاب لعل گردد در برخشان، يا عقيق اندر يمن
عمرها بايد كه تا يك كودكي از روي طبع عالمي نيكو شود، يا شاعري شيرين سخن
قرنها بايد كه تا از لطف حق پيدا شود بو سعيدي در خراسان يا اُويسي در قَرُن
حكيم سنائي

پي نوشتها:

[1] . نقباء البشر، شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 3، ص 1080؛ حياة الامام شرف الدين في سطور، شيخ احمد قُبيسي، ص 31؛ الامام السيد عبدالحسين شرف الدين قائد فكر و علم و نضال، شيخ عبدالحميد الحر، ص 13.
[2] . حياة الامام شرف الدين، ص 31؛ الامام عبدالحسين شرف الدين، ص 76 و 77.
[3] . حياة الامام شرف الدين، ص 130.
[4] . همان، ص 32؛ الامام السيد عبدالحسين شرف الدين، ص 89.
[5] . حياة الامام شرف الدين، ص 32.
[6] . همان، ص 33.
[7] . شرف الدين، محمد رضا حكيمي، ص 53.
[8] . نقباء البشر، ج 3، ص 1081؛ حياة الامام شرف الدين، ص 80.
[9] . الامام السيد عبدالحسين شرف الدين، ص 88.
[10] . حياة الامام شرف الدين، ص 85.
[11] . شرف الدين عاملي، چاووش وحدت، به قلم همين نويسنده، ص 73 و 74.
[12] . نقباء البشر، ص 1082.
[13] . براي اطلاع بيشتر به المراجعات و يا ترجمه‎هاي آن، به قلم آقاي محمد جعفر امامي تحت عنوان "رهبري امام علي " و ديگري به قلم مرحوم مصطفي زماني به نام "مذهب و رهبر ما " مراجعه شود و نيز به كتاب ارزشمند "شرف الدين " اثر استاد محمد رضا حكيمي، ص 129ـ132.
[14] . النص و الاجتهاد، شرف الدين، مقدمه سيد محمد صادق صدر، ص 14 و 15.
[15] . همان، ص 32.
[16] . النص و الاجتهاد، ص 14؛ شرف الدين، ص 175.
[17] . حياة الامام شرف الدين، ص 115.
[18] . ر.ك: شرف الدين، ص 226ـ228.
[19] . المراجعات، شرف الدين، مقدمة شيخ مرتضي آل ياسين، ص 19.
[20] . حياة الامام شرف الدين، ص 109.
[21] . همان، ص 88.
[22] . النص و الاجتهاد، ص 33.
[23] . شرف الدين، ص 225.
[24] . حياة الامام شرف الدين، ص 91.
[25] . همان، ص 101.
[26] . لنص و الاجتهاد، شرف الدين، ص 132ـ137.
[27] . نقباء البشر، ج 3، ص 1085 و 1086؛ النص و الاجتهاد، ص 39.
[28] . براي آشنايي بيشتر با آثار به جا مانده و از بين رفتة شرف الدين، علاوه بر آثار چاپي او ترجمه‎هاي آنها، مراجعه شود به: شرف الدين، ص 103ـ139 و النص و الاجتهاد، مقدمه.

نويسنده:مصطفي قلي زاده
منبع: www.andisheqom.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي


شاهد غایب « شيخ مفيد » يكی از علمای مخلص و مجاهد شيعه، به شمار می آيد. از وی آثار و كتب متعددی به يادگار باقی مانده است. او در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري به تحقيق و بررسی در باره ی امور دين، و رفع مشكلات شيعيان بر مبنای آيات قرآن و كلام معصومين همّت گماشت.
روزی مردی نزد شيخ مفيد آمد و گفت: همسرم در حالی كه فرزندی در شكم دارد، از دنيا رفته است، آيا اجازه آن دارم كه آن دو را با هم در يك قبر به خاك بسپارم؟ پاسخ شيخ مثبت بود. لذا مرد، راهی شد. ولی در ميان راه، جوانی وی را متوقف ساخت و گفت: « از طرف شيخ پيغامی دارم. » شيخ فرمود: « فرزندتان – يادگار همسرت – را فورا ً از شكم او خارج كن. سپس همسرت را به خاك بسپار، انشاء الله مورد رحمت و آمرزش خدايش قرار گيرد.»
مرد با عجله به سوی منزل شتافت، تا آنچه را مأمور بود، انجام دهد. سالها گذشت ... روزی جوانی نزد شيخ آمد. دستش را فشرد و گفت: « می خواهم دستان مردی را بفشارم كه به من زندگی عطا كرد.» شيخ جويای داستان شد. جوان، قصه ی خود را باز گفت. لرزه بر اندام شيخ مفيد افتاد. شيخ می دانست كه آن جوان را وی به دنبال آن مرد نفرستاده بود و با خود گفت: خداوندا! فتوای من می تواند مرز بين مرگ و زندگی انسان باشد. آنچنان بيمناك گشت كه در منزلش را بست و از صدور فتوی اجتناب كرد. در آن هنگام بود كه از ناحيه ی مقدّسه ی بقيه الله الاعظم (روحی و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) توقيعی براي او صادر شد. حضرت چنين فرمودند:
« ايها الشيخ المفيد، منك الفتوی و منا التصديق». «ای شيخ مفيد! فتوی از تو، و استوار كردن و اصلاحش از ما.» 1
آری، ما ضعيف و خطا كاريم. خداوند منّان كه ظرفيت ما را می داند، امر فرموده تقوی پيشه كنيم، به افرادي كه وسيله ی خلق به سوی خدايند تمسّك جوئيم، و صادقانه در راه خدا بكوشيم.
« يا ايُّها الَذينَ آمنوا اتَّقو اللهَ وَابتَغوا اِلَيهِ الوَسيله و جاهِدوا في سَبيلهِ لَعَلَّكُم تُفلِحونَ »
« اي كسانی كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد، و به سوی او وسيله بجوييد، و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد. » 2
ليكن بايد به خاطر سپرد كه عنايات حجت خدا، اطاعتي مداوم و نور طلبانه همچون چرخش سيارات بر گرد خورشيد آسمان مي طلبد، صداقتی شفاف و زلال همچون دانه های شبنم بر لاله های دشستان می خواهد، خلوص بكر و سبك همچون نسيم سحرگاهان مي جويد، و عقلي روشن و تابان همچون درخشش ستارگان بر شبهای تار بيابان، اقتضاء مي كند. آيا در پيشگاه امام عصرمان و حجت خدا كه اينگونه نگران ما است، چنين صداقت و خلوصی پيشكش آورده ايم؟ كمی به خود آييم و بينديشيم. امروز هم مي تواند نخستين روز بيداري و هوشياری ما باشد. و توفيق از خدا است .

پی نوشت ها :

1. كلمه الامام المهدی(ع) ، ج1 ، ص 182.
2. سوره ی مائده آيه ی 35

منبع:كتاب درس نامه انتظار

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



ويژگي هاي اخلاقي و معنوي حاج آقا رحيم ارباب (ره)

قسمت سوم

اهتمام در برگزاري نماز جمعه

مرحوم آيت الله ارباب نماز جمعه را نيز در زمان غيبت واجب مي دانستند. مرحوم حجت الاسلام والمسلمين شيخ محمدحسين منصورزاده مي فرمود: حدود سي سالش را که من يادم هست نماز جمعه را ترک نکردند.
گاهي هم مشکلاتي بر سر راهشان بود، به خصوص از جهت جا و مکان برگزاري آن، لکن سعي اين بود که ترک نشود (1).
مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيدابوالفضل صفوي ريزي در اين رابطه مي گفت: ايشان ابتد در داخل شهر نماز جمعه مي خواند و سپس مدت ها نيز در محله ي گورتان اقامه ي نماز جمعه مي نمودند. نماز جمعه ي ايشان حال بخصوصي داشت، همه ي اين نماز حال بود. ما مي گفتيم: شما حالي داريد. مي فرمودند: شما آخوند کاشي را نديده بوديد، وقتي آخوند به طرف خدا مي ايستاد و نماز مي خواند استخوان هاي سينه اش مي لرزيد و حالتي داشت که همه ي در و ديوار مدرسه ي صدر جذب مي شد. خطبه هاي نماز جمعه ايشان در تقويت روحيه ي معنوي افراد خيلي مؤثر و مفيد بود. شخصي گفته بود که اين خطبه ها از جهت موعظه بودن آن براي يک هفته ي ما بس است (2).
تمام روزهاي جمعه، ساعت نه صبح، ايشان در حمام بودند، خضاب مي کردند و نظافت مي نمودند.غسل جمعه را در حمام انجام مي دادند که با توجه به اين که نماز جمعه را واجب مي دانستند، مي خواستند غسل جمعه انجام بشود. هيچ کس آقاي ارباب را خضاب نکرده نديد. بر نماز جمعه بسيار اصرار داشتند، حتي در همان سن کهولت (3).

عشق و ارادت به اهل بيت عليهم السلام

در باب دوستي و علاقه ي شديد ايشان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مطالبي نقل شده است: مرحوم منصورزاده مي گفت: ولايت ايشان عجيب بود، به خصوص عشق و علاقه به حضرت امير عليه السلام و صديقه ي طاهره سلام الله عليها کم نظير بود. درجه ي علاقه مندي آيت الله ارباب در اين مورد به گونه اي بود که اگر شخصي براي يک کار مهمي مراجعه مي کرد و مي گفت: چه بکنيم براي حل اين مهم؟ مي فرمودند: برويد تسبيحات حضرت صديقه طاهره (س) را بخوانيد، يعني سي و چهار مرتبه الله اکبر، و سي و سه مرتبه الحمدالله و سي و سه مرتبه سبحان الله و خودشان نيز همين طور عمل مي کردند (4)
مرحوم ارباب در هنگام گفتن اقامه، بعد از «اشهد أن علياً ولي الله» مي فرمودند: «صل علي علي أميرالمؤمنين و ذريته». ديگر اين که هر وقت سوره ي «إنّا أعطيناک الکوثر» را در نماز مي خواندند، بلافاصله مي گفتند: «الحمدالله» و اين کثرت را که خدا به پيامبر (ص) داده است حمد مي گفتند. يکي ديگر هم اين که شب عيد غدير فوت ايشان واقع شد. تمام اينها دلالت بر ولايت ايشان مي کند، اصلاً غرق ولايت بودند (5).

يکي از شاگردان آيت الله ارباب مي گفت:

حاج آقا رحيم به مراثي اهل بيت عصمت و طهارت بسيار علاقه داشتند. زماني که ديوان مرحوم آيت الله آشيخ محمد حسين غروي اصفهاني معروف به «کمپاني» را نزد ايشان بردم و چون ديوان شعر آقاي کمپاني در مدايح و مراثي اهل بيت عصمت و طهارت (ع) است آقاي ارباب پس از مطالعه ي آن به من فرمودند: با توجه به اين که ايشان (آيت الله کمپاني) بر مکاتب و کفايه حواشي نوشته است، لکن علاقه ي من بيشتر به خاطر آن اشعاري است که وي در مناقب اهل بيت عصمت و طهارت سروده است (6).
يکي از مداحان اصفهان مي گفت: مرحوم آيت الله حاج آقا رحيم ارباب از من درخواست نمودند که شبي از شبهاي هفته بروم منزل ايشان و در مدح و منقبت اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) اشعاري را بخوانيم و با اين کار ذکر مصيبتي بشود (7).
يکي از خصوصيات حاج آقا رحيم ارباب اين بود که جلوتر از سادات مطلقاً راه نمي رفتند حتي اگر کساني عنوان شاگردي را داشتند و سيد بودند حتماً بايد آن سيد جلوتر بود. آيت الله ارباب، اين قدر براي سادات ارزش قايل بودند (8).
براي سادات جنبه ي مولويت قايل بودند و اين روش حاج آقا رحيم به حاج ميرزاعلي آقا شيرازي و حاج محمدحسن عالم نجف آبادي نيز انتقال يافت. به طوري که در مدرسه ي امام صادق (ع) (چهارباغ) انجمن سادات تشکيل شد و به سادات اعلام کردند: اگر هم عمامه نگذاشتيد، لااقل دکمه ي سبزي به لباستان بگذاريد، زيرا ديگران موظفند احترام سادات را داشته باشند (9).
اعتقاد و علاقه ي آقاي ارباب نسبت به اميرالمؤمنين (ع) به حدي بود که اين عشق و ارادت با گوشت و خونش آميخته شده بود و بسياري مواقع احاديثي را مي خواندند که رسول گرامي اسلام (ص) در فضايل اميرالمؤمنين (ع) فرموده بود. در خطبه هاي نماز جمعه نيز اين گونه بود. به طوري که معمولاً در اين خطبه ها به بيان فضايل و مناقب علي (ع) مي پرداختند و به اين مطلب اصرار داشتند و مي فرمودند: تبليغات امويان اين بود که با انکار فضايل خاندان عترت و لعن و سبّ اميرالمؤمنين (ع) ظلم و ستم را توجيه و به انحرافات دامن بزنند و ما براي ياري دادن ارزش ها و فضيلت ها، خلاف آن روش انحرافي، بايد از کمالات و فضايل آن حضرت سخن بگوييم (10).
ايشان اين قدر علاقه به حضرت صديقه ي طاهره، فاطمه ي زهرا (س) داشتند که در نمازهايشان سوره ي کوثر را قرائت مي فرمودند و مي گفتند: من نمي توانم اين سوره را در نماز نخوانم، چون آن متعلق به وجود مقدس حضرت زهرا (س) است (11)

ويژگي هاي علمي

مرحوم آيت الله ارباب، علاوه بر آن مقام معنوي و روحاني که داشتند و رفتار ايشان منزلت خاصي به حوزه ي اصفهان و روحانيت بخشيده بود، در مسايل علمي نيز سرآمد و صاحب نظر بودند. استاد دانشمند، مرحوم آقاي شيخ رمضانعلي املايي که از شاگردان و ارادتمندان حاج آقا رحيم بود آورده است: در مسأله ي احتياطات علمي خيلي دقيق وبودند و ديگران اين موضوع را تصديق مي کردند که ايشان در بيان مطالب خيلي دقيق هستند. آنان که خودشان علماي بزرگ و گذشته را ديده بودند اظهار مي داشتند که محقق ديده بوديم، ولي مثل ايشان نديده بوديم، و ما هم اين مطلب را در ايشان به خوبي مي ديديم. من هم به بعضي رفقا اين طور اظهار داشته ام که آيت الله ارباب ديدني بودند. تعبير ما اين است که در آن تارخ در حوزه ي اصفهان از حيث بحث و مجامعيت علمي کسي مثل ايشان نبود. در علوم طلبگي که ما مي ديديم، ملاحظه مي کرديم که در هر قسمتي مستنبط و مجتهد هستند، از مقدمات اجتهاد، حديث، تفسير، فقه، اصول و امثال آن. علاوه بر اين، برخي علوم ديگر هم بود که مختص ايشان بود، مثل علم هيئت. که خود ايشان مي فرمودند: در اين موضوع بسياري از اوقاتم صرف شد. يکي از اوقات، مرحوم آيت الله بروجردي از آيت الله ارباب نوشته اي در باب علم هيئت خواسته بودند و آقاي ارباب آنچه که خود در علم هيئت نوشته بودند ارسال کردند براي آقاي بروجردي. وقتي ايشان نوشته مرحوم آقا رحيم را مطالعه کرده بود، فرموده بودند: عجب، اين شرح که از خود متن (متن از شيخ بهايي بوده) مشکل تر است. غرض اين که بسياري از علما در جامعيت به اين آقا نمي رسيدند (12).
مرحوم ميرزا محمدعلي معلم حبيب آبادي (مؤلف مکارم الآثار) فرموده بود: من هيئت را خدمت آيت الله ارباب مي خواندم و مثل اين که ايشان در کرات سير کرده بودند. با وجود نداشن ابزار و وسايل در آن زمان چنان براي ما علم هيئت را ترسيم مي نمودند که گويا مي ديدم و براي ما عينيت پيدا مي کرد (13).
آيت الله ارباب به درسشان بيشتر از هر چيز ديگر اهميت مي دادند، چنان که در طول ساليان دراز کمتر به مسافرت رفتند، حتي براي سفرهاي زيارتي مانند مشهدالرضا عليه السلام يا اعتاب مقدس کربلا و نجف. حج هم همان يک حج واجب را ايشان رفتند. درس را تعطيل نمي کردند و در احياي حوزه و تربيت شاگرداني که هر کدام از علماي اين شهر (يعني اصفهان) هستند نهايت جديت و کوشش را مي نمودند (14).
موضوع درس آيت الله ارباب در اصول، فقه و يا کلام بود که ابتدا در مسجد حکيم تدريس داشتندو سپس در مسجد گرک يراق ها و حتي پس از عارضه ي چشم و مرض پروستات ـ که سوند گذاشته بودند ـ در منزل تدريس داشتند (15).
در ادبيات فارسي و ادب عربي از حيث علمي در حد بالايي بودند. مرحوم حجت الاسلام والمسلمين صفوي ريزي مي گفت: از حيث تبحّر در ادبيات در زمان خود کم نظير بودند. تمام اشعار ملاجلال الدين سيوطي را در سن نود و چند سالگي از حفظ داشتند و نيز کتاب شرح منظومه ي ملا هادي سبزواري را. همين ملاهادي کتابي دارد در فقه به نام نبراس که هم نظم است و هم نثر و موضوع آن فلسفه ي احکام مي باشد. آقاي ارباب تمام اشعار اين کتاب را حفظ بودند (16).
آن اوقاتي که حاج آقا رحيم ارباب را براي معالجه به تهران بردند و در يکي از بيمارستان هاي آنجا بستري کردند، روزي يک از علماي معروف تهران با پسرش براي عيادت ايشان به آن بيمارستان مي روند. پس از احوالپرسي، آن عالم که در کنار تخت آيت الله ارباب نشسته بود قصد مي کند سؤالي از حکمت که برايش مشکل و پيچيده بوده و جواب آن را نيافته بود از آقا بپرسد. لذا به ايشان رو کرده، مي گويد: چنان که حالتان مقتضي باشد يک مسأله ي مشکل علمي دارم آن را مطرح کنم. آيت الله ارباب فرموده بودند: اشکالي ندارد. آن آقا مسأله را مطرح مي کند. حاج آقا رحيم نيز با خواندن قسمتي از اشعار منظومه ي حکمت جوابش را مي دهند. در اين وقت آن عالم تهراني رو به پسرش کرده، چنين مي گويد: اگر مي خواهي درس بخواني و دانشمند بشوي بايد مثل ايشان درس خوانده و عالم شوي. چرا که پس از گذشت بيش از نود سال از سنش هنوز مسلط و محيط بر مسايل علمي است (17).
نماز جمعه ي ايشان معمولاً پر جمعيت و گيرا بود. در خطبه هاي نماز جمعه ايشان معمولاً خطبه هاي اميرالمؤمنين (ع)، يعني خطب نهج البلاغه خوانده مي شد و ايشان با توجه به ادبيات قوي و تبحري که به زبان عربي داشتند، قسمتي از خطبه هاي نماز جمعه را به عربي مي خواندند (18).
علاوه بر دانش هايي مانند هيئت، در رياضيات نيز صاحب نظر بودند. برخي از اشخاص که در علوم رياضي مطلع و استاد بودند از آقاي ارباب سؤالاتي مي کردند و ايشان جواب مي دادند و معمولاً در اين زمينه مي رفتند سراغ دو نفر که يکي خود ايشان و ديگري آشيخ محمدحکيم خراساني بود (19).
آيت الله ارباب يک اصولي معتدل، مابين اصولي و اخباري، بودند. در فقه بيشتر مبنايشان بر اخبار بود. با اين که اخباري بودند، لکن مانند صاحب حدائق که متمايل به اخباريت است تمايل به اخبار داشتند. در زمينه ي اصول همسو با کفايه نبودند و متمايل به فرائد شيخ مرتضي انصاري بودند که اصولي آميخته با فقه و اصولاً فقه است. بعضي معتقدند شيخ مي خواسته فقه بگويد، نه اصول (20).
مرحوم ارباب آخرين فروع فلسفه در اصفهان بودند و محضر بسياري از فلاسفه ي بزرگ مانند جهانگيرخان را به خوبي درک کرده بودند (21). حکمت ايشان متمايل به حکمت مشاء و حرف هاي آخوند ملاصدرا بود. به مطالب صدرالمتألهين خيلي اهميت مي دادند. هر وقت حرف از حکمت بود معمولاً سخنان ملاصدرا يا محي الدين عربي اندلسي را مطرح مي فرمودند، زيرا اينها استوانه هاي علمي ايشان بودند در حکمت و عرفان (22).
مرحوم همايي مي نويسد: جناب حاج آقا رحيم... در حال حاضر، آخرين يادگار مکتب قديم اصفهان هستند که به غور فلسفه ي ملاصدرا رسيده و غوامض و قايق آن را به درستي و خالي از حشو و زوايد فهميده و هضم کرده، به اصول و مباني آن کاملاً معتقد مي باشند. چيزي که هست اهل تظاهر و فضل فروشي نيستند. شاگردان خصوصي خود را نيز با همين خوي و عادت تربيت کرده اند (23).
تأثيرگذاري مرحوم ارباب در زمينه ي دانش هايي چون حکمت قابل توجه بود. يکي از فرهيختگان که سال ها از محضر حاج آقا رحيم استفاده هاي علمي و معنوي برده، در اين رابطه مي فرمود: در زمينه ي فلسفه در حد اعلي بودند و مدت ها نيز به حکيم شهرت داشند، دوره ي ما، يعني زماني که ما پاي درس ايشان مي رفتيم، ديگر ايشان بحث فلسفه و بحث کلامي نداشتند، ولي در زمان هاي زودتر از ما شاگرداني چون آقاي شيخ محمدمفيد، آقاي (مهدي) الهي قمشه اي، آشيخ محمدرضا جرقويه اي، آقاي (جلال الدين) همايي و امثال ايشان از جلمه دست پروردگان علمي آقاي ارباب بودند، حتي بسياري از مراجع که در عتبات بودند، زمان طلبگي از محضر آقاي ارباب سود جسته بودند (24)
مرحوم (آيت الله شهيد مرتضي) مطهري پيش حاج ميرزاعلي آقا شيرازي و مرحوم ارباب که در جنبه هاي حکمت و رياضي و... قوي بودند و جامع، رفت وآمد مي کردند و از ايشان استفاده ها مي بردند (25). حتي مرحوم آيت الله مطهري در رابطه با اين که حاج رحيم باعث مستفيض شدن برخي بزرگان از حکمت گرديدند آورده اند:
مرحوم آقاي حاج ميرزاعلي آقا شيرازي رضوان الله تعالي عليه، از نظرسني ظاهراً تفاوت چنداني با حکيم خراساني نداشته و با معظم له (حاج ميرزا علي آقا شيرازي) و آقاي حاج آقا رحيم ارباب، يگانه يادگار سلف صالح، دوستي اي در کمال صميميت داشته اند، ولي نظر به اين که فلسفه را در بزرگسالي تحصيل کرده و از محضر دوست صميمي اش بهره مند شده است (26).
از حکماي بزرگ دوران فروغ حوزه ي فلسفي اصفهان شيخ محمد حکيم خراساني (کاخکي) بود. مرد بي آلايشي بود. در مدرسه ي صدر حجره داشت. تا آخر عمر مجرد ماند و به خاطر اين که وضعيت او مساعد نشد، زن نگرفت. با عسرت هم زندگي مي کرد. مناعت طبع داشت و زير بار وجوهات نمي رفت. مقداري از مخارجش را مرحوم حاج رحيم ارباب متکفل بودند.وي سال ها عصرهاي چهارشنبه به منزل آيت الله ارباب مي رفت و صبح روزهاي شنبه پس از نماز صبح به مدرسه ي صدر و اتاق خود در ضلع شمال غربي، چسبيده به مسجد مدرسه ي صدر مي رفت و روزهاي پنج شنبه و جمعه با وجود مرحوم حکيم خراساني و آمد و رفت برخي از علما و انديشمندان، مجلس بحث و گفتگو در مسايل علمي در منزل آيت الله ارباب رونق خاصي داشت (27).
آيت الله ارباب هم مباحثه ي آيت الله بروجردي بوده اند. شخصي مي گفت: ما نديديم اين احترام و ارادتي که آقاي بروجردي نسبت به آقاي ارباب مي نمودند، به ديگران تا اين حد داشته باشند. زماني آقاي ارباب به منزل ايشان رفته بودند، آقاي بروجردي فرموده بودند: ايشان رفيق پنجاه ساله ي ما هستند.

اهتمام به مسايل سياسي و اجتماعي

مرحوم آيت الله ارباب، به جز رسيدگي به امور مردم و اهتمام به بهبود وضع اجتماع، در مسايل جهاني و خارج از کشور نيز اگر صلاح مي دانستند اظهار نظر مي فرمودند. چنان که در موقع استقلال الجزايرـ که ظاهراً در سال 1342 هجري شمسي بودـ فتوايي جهت کمک مسلمين به ملت الجزاير و به نفع آنان و عليه دولت فرانسه صادر نموده (28).
همواره مدافع حق و عدالت بودند. به طوري که در ابتداي مبارزات امام خميني رحمه الله ونهضت ايشان، قضاياي نهضت به آقاي ارباب منتقل شد و ايشان فرمودند: آقاي خميني که از اصحاب ليل هستند بايد پيروز شوند و کارشان به ثمر برسد (29).
شخصي به آيت الله ارباب گفت که شاه انتظار دارد که حضرت آيت الله العظمي خميني بروند و از او عذرخواهي کنند. آقاي ارباب درجواب او فرمودند: اين شاه است که بايد برود و از ايشان عذرخواهي کند (30).

آثارو تأليفات

مرحوم آيت الله ارباب در تدوين آثار و طبع و تصحيح کتب، ديگران را تشويق مي نمودند و خود نيز در اين راه همت مي گماشتند. مرحوم استاد حسين عمادزاده، در کتاب هزاره ي شيخ طوسي مي نويسد: روزهايي که تصميم بر چاپ تفسير تبيان شيخ (طوسي) گرفته شد به دستور استاد بزرگوار مرحوم علامه حاج ميرزاعلي آقا شيرازي (قدس سره) به اراک رفتم و هفتاد و شش جزء از نسخه هاي آن تفسير را که در کتابخانه ي حاج آقا حسن اراکي( قدس سره) بود به اصفهان بردم و در محضر آيت الله حاج رحيم ارباب (قدس سره) به مقابله و تصحيح پرداختم و در خلال عمل ترجمه، ياداشت هايي را از آن برداشتم (31). از مرحوم آيت الله ارباب در باب تأليفات چيزي مطرح نشده. البته از جمله آثار ايشان پاصفحه نويسي و حاشيه نويسي بر کتب بود، به طوري که مطالب خلاف خود را در سطوري يادداشت و نظر خودشان را نيز مي نوشتند، مگر همان جزوه هايي که در علم هيئت نوشته بودند. با توجه به اجتهاد رساله نداشتند. بعد از فوت آقاي بروجردي يک عده اي تعقيب داشتند که ايشان چيزي بنويسند و بر توضيح السمائل حضرت آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي، يک مقداري هم نوشتند، ولي تمام نشد (32)
يکي از شاگردان مرحوم ارباب از ايشان سؤال کرده بود که نوشته هاي شما کجاست؟ فرموده بودند: بيشتر آنها نزد آقاي جلال الدين همايي است، آقاي همايي از شاگردان دور اول آيت الله ارباب بود و نوشته هاي ايشان را گرفته بود تا ضبط کند (33).

ارادت شاگردان و مصاحبان

انس و الفت مرحوم استاد جلال الدين همايي با معلم و استادش آيت الله حاج آقا رحيم ارباب وصف ناپذير است. آثاي دکتر حميد ارباب در اين رابطه آورده است: همايي مردي که خود دريايي بود به دريا پيوسته، جامع کمالات بود. در جامعه ي دانشگاهي ايران در بزرگي مقام و منزلت انگشت شمار بود. او از شاگردان خاص مرحوم ارباب بود و ارادتش به استاد آن چنان بود که روزي مي گفت: به آنها گفتم (اساتيد دانشگاه تهران) که تا آن مرد (حاج آقا رحيم) زنده است برويد و چيزي بياموزيد و الحق برخي از آنان اين حرف را شنيدند و اقدام کردند. مانند بديع الزمان فروزانفر که براي تدريس در دانشکده ي ادبيات اصفهان روزهاي چهارشنبه به اصفهان مي آمد و شنبه صبح به تهران باز مي گشت. سال ها صبح پنج شنبه، با مرحوم ارباب، مرحوم شيخ محمدباقر الفت، همايي (اگر اصفهان بود) بدرالدين کتابي وگاهي افرادي ديگر، جلسه اي برپا مي داشتند که معمولا فروزانفر سؤالي مطرح مي کرد و مرحوم ارباب پاسخگوي آن بودند. همايي به واقع دريا بود و افتخار مسلم شهر ما. اما اين مرد آنچنان در برابر حاج آقا رحيم با احترام و خضوع و خشوع رفتار مي کرد که حد نداشت. همايي هر کتابي مي نوشت نسخه اي از آن را با تقديم نامه اي در صفحه ي اول براي استادش مي آورد. از جمله ي آن کتب: مصباح الهدايه، نصيحه الملوک، عزالي نامه، التفهيم لاوائل صناعه التنجيم بيروني و برخي کتب ديگر بود. به خصوص در مدر التفهيم که خيلي از مسايل مشکل آن را با مرحوم ارباب حل و شرح کرده بود. بد نيست متن تقديم نامه ي همايي را در پشت جلد کتاب التفهيم بياورم تا چنان استاد و چنين شاگري را بهتر بشناسيم (34).

بسم الله خيرالأسماء

اهديت هذاالکتاب الي حضره شيخي المعظم و استاذي المکرم، علامه العلماء، وحيد عصره و قريع دهره، مصباح انوار الفقاه و الدرايه، نبراس لوامع الحکمه والهدايه، العالم العامل، الا سمعي اللوذعي، جامع العلوم والآداب، قبله اولي الالباب، مولانا و مقتدانا الحاج آقا رحيم ارباب ادام الله ايام افاضاته العاليه و انا احقر تلاميذه (جلال الدين همايي). شهريور ماه 1338 شمسي موافق ربيع الاول 1379 هجري قمري.
و نيز در پشت جلد کتاب مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه، تأليف عزالدين محمودبن علي کاشاني (متوفي سنه 735ه.ق) چنين آمه است:

بسمه تعالي شأنه

اهديت هذا الکتاب الي حضره استاذي المعظم، علامه العلماء العالمين، جامع المرتبتين، حاوي فضليلتين، آيت الله العظمي و عطيه الکبري، قدوه المشايخ الاطياب، والحاج ارباب ادام الله ايام برکاته العاليه و انا تلميذه و غلامه الحقير. (جلال الدين همايي) (فروردين ماه 1337 رمضان 1377).
همايي هر وقت به اصفهان مي آمد، حتي اگر زودگذر بود، بي شک، به ديدار استاد خود مي رفت و مرحوم ارباب نيز به همايي علاقه و ارادت خاصي داشتند و با احترام فراوان از آن بزرگ سخن مي گفتند و همايي نيز بحق شايسته ي چنان احترام و بزرگداشتي از جانب استاد خود بود (35).
آقاي دکتر حميد ارباب در جاي ديگري اين ارادت شاگرد به استاد را متذکّر شده و مي نويسد:
در سفري که مرحوم ارباب به مشهد مقدس مشرّف شدند. در بازگشت، دو هفته اي در تهران ماندند. در آن مدت، صبح و عصر، منزلي که برادرم براي تحصيل در دانشگاه تهران در اجاره داشت از بزرگان علماي تهران و اساتيد بزرگ دانشگاه پر و خالي مي شد و مرحوم همايي همه روز، صبح و عصر، در آنجا تشريف داشتند و معرفي لازم را از افراد مي کردند. از کساني که به ديدار مرحوم ارباب آمدند و من در ذهنم باقي مانده است: استاد محمد مشکوه (استاد فقه دانشکده ي حقوق و کسي که تمام کتب خطي خود را که مجموعه اي عظيم بود به دانشگاه تهراه هديه کرد)، مرحوم شيخ (کاظم) عصار، مرحوم شهيد بهشتي، فروزانفر، شهابي (شيخ محمد) و گروهي از شاگردان ايشان که در تهران بودند و تدريس مي کردند. از مرحوم همايي شنيدم که در تاريخ مفصل اصفهاني (14 جلدي) در مورد حاج آقا رحيم فصلي بزرگ اختصاص داده اند. کاش اين کتاب بي نظير زودتر چاپ مي شد (36).
همان طور که آمد مرحوم استاد بديع الزمان فروزانفر نيز از ارادتمندان مرحوم ارباب بود. يکي از اساتيد مي فرمود: در اواخر سال 1338 شمسي بود که فروزانفر به اصفهان آمده بود. جلسه اي در يکي از دبيرستان هاي قديم شهر (سعدي) برگزار شد. در اين جلسه، همه ي دانشجويان دانشگاه اصفهان، اساتيد و دبيران نيز حضور داشتند. ايشان صحبت هاي بسياري داشت. از جمله اين که گفت: شما در شهر اصفهان دو گروه گرانبها داريد که در همه ي ايران نظير ندارندو من شرفياب حضورشان شده، از آنان بهره برده ام. يکي از آنان آيت الله حاج آقا رحيم ارباب مي باشند. سپس گفت: من از شما اهالي اصفهان تقاضا مي کنم قدر اين گوهرهاي گرانبها را داشته باشيد (37).
مرحوم شهيد مطهري نيز علاقه ي بسياري به حاج آقا رحيم ارباب داشت. علي رغم اين که آيت الله مطهري نزد بسياري تلمذ کرده و بهره ي علمي برده بود و مدتي نيز نزد مرحوم آقاي ارباب، ولي اين ارادت به حدي بود که بارها از ايشان ياد مي نمود و در يک جايي فرمود:
خدا حفظ کند آقاي حاج رحيم ارباب اصفهاني را، شايد بسياري از شما ايشان را بشناسيد. ايشان از علماي طراز اول ما در فقه و اصول و فلسفه و ادبيات عرب و قسمتي از رياضيات قديم مي باشند. شاگرد حکيم معروف مرحوم جهانگيرخان قشقايي بوده اندو مثل مرحوم جهانگيرخان هنوز هم کلاه پوستي به سر مي گذارند. زيّ ايشان از هر لحاظ مانند ساير علما است، از عبا و قبا و قيافه، فقط کلاه پوستي به سر مي گذارند. ايشان از کساني هستند که معتقد به نماز جمعه اندو خود ايشان در اصفهان اقامه ي جمعه مي کنند. ايشان وقتي که براي نماز جمعه حاضر مي شوند يک عمامه ي کوچک، يعني شال دو سه لايي به سر مي بندند. يادم هست در فروردين 39 در اصفهان خدمت ايشان رسيدم و موضوع نماز جمعه به ميان آمد، ايشان گفتند: نمي دانم شيعه چه وقت عار ترک نماز جمعه را از خود برمي دارد و جلوي شماتت ساير فرق اسلامي را که ما را به عنوان تارک جمعه ملامت مي کند مي گيرد؟ ايشان آرزو مي کردند و مي گفتند: اي کاش در اين مسجد اعظم قم که چند ميليون تومان خرجش مي شود يک نماز جمعه باشکوهي خوانده شود (38).
پس از شهادت مرحوم مطهري، هنگامي که تلويزيون کتابخانه ي شخصي استاد را نشان مي دادند عکس بزرگي از مرحوم ارباب در کنار کتاب ها ديده مي شد (39).
علماي وارسته و مهذّب اصفهان به آقاي ارباب ارادت عجيبي داشتند. واعظ متّعظ و حکيم فرزانه، مرحوم آيت الله حاج ميرزا علي آقا شيرازي وصيت کرده بودند که آيت الله ارباب بر جنازه ي ايشان نماز بگزارند. براي نماز ميت جمعيت فراواني در مسجد جامع اصفهان حاضر بودند. البته برخي عوام مقام علمي ايشان را آن حد که لازم بود درک نمي کردند. خواص تا حدي جامعيت ايشان را درک مي کردند. از جمله کساني که خيلي نسبت به ايشان انس و الفت داشت عارف کامل حاج ملاحسينعلي صديقين (رحمه الله) بود (40).
از ديگر بزرگان آن زمان اصفهان که مرتب با مرحوم ارباب در تماس بود، مرحوم آيت الله شيخ محمدحسن نجف آبادي (عالم) بود که امامت مسجد عباس آباد (کازروني) به عهده ي ايشان بود. مردي بود بزرگوار، سليم النفس، آرام و بسيار مقدس. مرحوم شيخ مفيد که از علماي مبرّز اصفهان، خاصه در باب فلسفه و حکمت بود، نيز خدمت حاج آقا رحيم مي رسيد (41). بزرگان متعدد ديگري طي ساليان دراز، از دانش مرحوم ارباب بهرده برده بودند که نام همه ي آنها را هيچ کسي نمي تواند بياورد. بيش از شصت سال تدريس، طبعاً دوره هاي مختلف درس داشته و در هر دوره اي تعدادي شرکت مي کرده اند که از آنها تعدادي انگشت شمار باقي مانده اند. تنها، شاگردان اصيل ايشان مي توانند نام هم درسان و هم دوره هاي خود را دقيقاً ذکر کنند. به علاوه، رشته هاي تدريس ايشان چندان آسان نبود که همه کس را توان شرکت در آن باشد. نمونه اي از اين شاگردان مانند: آيت الله سيدمحمد خراساني، حاج ميرزاعلي حصّه اي، شهيد مطهري، شهيد بهشتي، حاچ ملارمضان املايي، ملاهاشم جنتي، حاج يحيي هدايت، فاضل ارجمند مرحوم حسينعلي راشد و آيت الله حاج آقا محمد کلباسي بوده اند (42).

سفرها

مرحوم ارباب در طول زندگي سه سفر طولاني داشته اند: سفر به عتبات عاليات، سفر به مکه ي معظمه و سفري به مشهد مقدس براي زيارت تربت پاک ثامن الائمه حضرت رضا (ع).
آقاي دکتر ارباب خاطراتي از اين سفرها نقل نموده است که جالب و شنيدني است. وي مي نويسد:
سفر به عتبات عاليات در جواني ايشان و همراه با برادر کوچک خود مرحوم حاج عبدالعلي ارباب بود. اين داستان را من از زبان حاج ملاعبدالعلي بازگو مي کنم و کمترين شبهه اي در راستگويي آن مرحوم و صحت اين داستان [وجود] ندارد.
در اين سفر با آن که به زيارت نجف و کربلا نايل شدند، اما در همان اوايل، حاج آقا رحيم گرفتار سخت ترين بيماري حصبه مي شوند که در روز بيستم، ديگر چيزي از ايشان باقي نماندو در حال اغماي کامل بودند. طبيب قديم آن محل، در کربلا، به حاج عبدالعلي مي گويد: «ديگر اميدي نيست، تنها يک نفر مي تواند او را نجات دهد» و نگاه به مرقد مطهر امام حسين (عليه السلام) مي کند. حاج عبدالعلي با پريشاني کامل به صحن مطهر مي رود و با گريه و زاري شفاي برادر را مي خواهد. يکي از خدمه که ايشان را مي بيند داستان را سؤال مي کند و ايشان قضيه را مي گويد. آن مرد اندکي تربت به ايشان مي دهد و مي گويد: زود برويد و تربت را در دهان برادر بگذاريد. صبح، حاج عبدالعلي حسب المعمول بيدار مي شود و در ميان خواب و بيداري، بدون آن که به ياد داشته باشدکه برادرش بيمار است، مي بيند آقا رحيم در رختخواب نشسته است. ناگهان ياد مي آورد و به سرعت برمي خيزد و لباس هاي خيس از عرق ايشان را عوض مي کند. وقتي طبيب مي آيد و آقا رحيم را مي بيند، تعجب مي کند و مي گويد: «او تقريباً مرده بود، اين کار، کار همان کس است که گفتم» و وقتي داستان را مي فهمد سجده ي شکر به جا مي آورد، دستورات لازم را مي دهد و تا آنجا بودند مرتب به آنها سر مي زد. اين بيماري عوارضي در آن مرحوم به جاي گذاشت که تا آخر عمر گرفتار آن بودند، همه ي موهاي سر و دندانها ريختند، غدد بزاق ايشان مطلقاً براي هميشه خشک شدند که تا آخر عمر ناچار بودند با هر لقمه غذايي اگر آبکي نبود جرعه اي آب يا کمي چاي بخورند. و نيز بر روي غدد تناسلي اثر گذاشت و آن را بدون اسپرم ساخت. به همين دليل صاحب فرزند نشدند (43).
سفر دوم حاج آقا رحيم در بحبوحه ي جنگ جهاني دوم به سال 1321 شمسي (ظاهراً) بود که با همان برادر ودو تن از دوستان قديم به سفر حج رفتند. پس از زيارت نجف اشرف و کربلاي معلي ماشين کرايه مي کنند که آنها را به مکه برساند. هنوز ده فرسخي در صحرا پيش نرفته بودندکه ماشين از کار مي افتد و راننده اظهار عجز مي کند، علاوه بر آنها، صدها وسيله ي نقليه ي ديگر در ميان رمل از کار افتاده و سرگردان مانده بودند. ظاهراً يک شبانه روز به مراسح حج مانده، ناگهان ماشيني از سوي مکه مي رسد و سراغ اربع اربع، رحيم را مي گيرد. آنها خود را معرفي مي کنند و راننده با احترام آنها را سوار مي کند و اين راه طويل را با سرعت عبور مي کند و جز براي اداي نماز نمي ايستد و دقيقاً براي شروع مراسم به مکه مي رسند و سجده ي شکر به جا مي آورند. اين ماشين را شيخ بزرگ مکه يا امام جمعه ي مکه فرستاده بود که معلوم نيست از کجا رحيم را شناخته و چگونگي سفر و خرابي ماشين را دانسته که در بيابان مانده اند. اين مسأله براي آنان لطف الهي بود که آنها را نه تنها از آن بيابان و برهوت رهايي بخشيد، بلکه توفيق داد تا مراسم حج را به بهترين وجه انجام دهند. حقاً هم به تصور کسي نمي گنجد که در وسط رمل بي پايان بيابان و در ميان هزاران ماشين اسقاطي دوره ي جنگ کسي بتواند آنها را بيابد. ظاهراً در مکه بنا به خواهش شيخ مکه، حاج آقا رحيم در مسجد آن شيخ خطبه اي طولاني بيان مي کنندکه مورد تحسين و اعجاب نمازگزاران واقع مي شود (44).
سومين و آخرين سفر ايشان به مشهد مقدس بود که در آنجا نيز آيات عظام و حجج اسلام و دانشگاهياني که ايشان را مي شناختند يا نام ايشان را شنيده بودند، به خدمت ايشان شتافته بودندو پس از آن نيز به تهران آمده و مدتي را در آنجا توقف داشتند (45).
مرحوم آيت الله ارباب عمر پربرکت و با عزتي نمودند. خودشان در باره ي علت طول عمرشان فرموده بودند: «اين بدان علت است که در زندگي ابداً بدخواه کسي نبوده ام، مخصوصاً نسبت به خويشان و نزديکان خود که هميشه خيرخواه آنها بوده ام» (46).
يکي ديگر از علل برکت عمر اين حکيم متأله را بايد تقوا و پرهيزکاري وجود شريف وي دانست.
يک روز آقايي آمد خدمت آقاي ارباب و گفت: مي خواهم از آن منزلي که فعلاً هستم بروم بيرون، لکن مادرم اجازه نمي دهد و علتش آن است که در آن خانه برادرانم و همسرانشان ساکن هستند و چه بسا ممکن است چشمشان به نامحرم بيفتد. ايشان فرمودند: چشمتان به نامحرم نيفتد، سعي کنيد با مادرتان همراهي کنيد (47).
شيوه ي برخورد و رفتار ايشان تأثير مثبت مي گذاشت. حتي در کساني که در غفلت بودند باعث بيداري آنان را فراهم مي نمود. حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ اسدالله جوادي مي فرمود: روزي در محل ما (گورتان) آيت الله ارباب در باغي مهمان بودند که اين جانب هم در خدمت ايشان بودم. از کوچه باغ عبور مي کرديم. چند نفر از جوان هاي بي مبالات آن منطقه چون آنجا خلوت بود مشغول قمارکردن بودند. من با ديدن آن منظره احساس ناراحتي کردم که چنين آيه اللهي بر ما وارد شده و با چنين منظره اي رو به رو شديم و آيا چه مي شود؟ همين طور که يواش يواش مي رفتيم يک وقت آقا خطاب به آن جوانان با صداي بلند فرمودند: سلام عليکم. آنها سر را بالا کردند، تا چشمشان به ايشان افتاد هر کدام از طرفي فرار کردند و بعداً که اين جانب با بعضي از آن جوان ها برخورد کردم آنها گفتند: چرا به ما خبر نداديد که از آنجا متفرق شويم؟ گفتم بنده اطلاع نداشتم که شما در اين محل چه مي کنيد. آن جوانان براي هميشه دست از قمار کشيدند. اين تأثير يک حرکت بسيار ضعيف و با گذشتي بود که آقاي ارباب داشتند. قدم و کلامشان طوري بود که هر جا قدم مي گذاشتند يا کلمه اي مي فرمودند: فوراً يک اثر مثبتي بر جاي مي گذاشت (48).
حکيم بزرگوار حاج رحيم ارباب در جواني متأهل و بعد از وفات همسر اولش همسر دوم اختيار کرد که تا آخر عمر با او بود، اما از هيچ کدام فرزند نياورد. (به دليلي که آمد). دو برادر کوچک تر از خود به نام حاج عبدالعلي که قبلاً ذکر شد و ديگري آقا عبدالله که هر دو از نيک مردان روزگار خود به شمار مي رفتند و پيش از وي وفات يافتند و نيز يک خواهر داشتند. مرحوم آقا عبدالله اين اختصاص را داشت که خط نسخ را به شيوه ي «پرتو» خوش مي نوشت. خط نسخ حاج آقارحيم نيز همان شيوه را داشت. نمونه ي خط ادبي مرحوم ارباب در حواشي تفسير تبيان شيخ طوسي، چاپ سنگي تهران، طبع شده و نيز نمونه ي تعليقات رياضي او به خط خودشان در حواشي کتاب منهاج معادن التجنيس که به وسيله ي استاد جلال الدين همايي معرفي شده است، در نسخه ي عکسي کتابخانه ي مرکزي دانشگاه تهران موجود است (49).

وفات

سرانجام حکيم متأله، فقيه بزرگوار و استاد راستين اخلاق يعني حضرت آيت الله حاج آقا رحيم ارباب ساعت چهار نيمه شب جمعه هجدهم ذي حجه 1396 هجري قمري برابر با 19 آذرماه 1355 هجري شمسي در خانه ي شخصي خود در اصفهان که جزء محله ي درب کوشک و مسجد حکيم هر دو محسوب مي شود روح ملکوتي اش به سوي حضرت حق شتافت و در تخت فولاد، تکيه ملک، نزديک مدفن استادش آخوندکاشي به خاک سپرده شد. به قول يکي از انديشمندان که گاه گاهي حضور اين بزرگ استاد را درک کرده بود سخني را که فخرالدين عراقي در حق مولوي گفته بود در باره ي او هم بايد گفت: «غريب آمدو غريب رفت و کسي او را کما ينبغي نشناخت.» (50)

پی نوشت ها :

1. همان، مصاحبه با مرحوم استاد حجت الاسلام و المسلمين شيخ محمدحسين منصورزاده، ص 26.
2. همان، به نقل از مرحوم صفوي ريزي، ص 19.
3. همان، مصاحبه با مرحوم منصورزاده، ص 31.
4. همان، ص 35.
5. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از دکتر محمدباقر کتابي، ص 34.
6. همان، به نقل از حجت الاسلام والمسلمين شيخ يحيي هدايت، ص 34.
7. همان، مصاحبه با مرحوم آيت الله سيد اسماعيل هاشمي، ص 35.
8. همان، مصاحبه با مرحوم آيت الله شيخ حيدرعلي محقق، ص 33.
9. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از استاد منصورزاده، ص 35.
10.همان، به نقل از حجت الاسلام و المسلمين محمود کفعمي، ص 36 و37.
11. همان، مصاحبه با مرحوم استاد مهدي اجلوئيان، ص 37.
12. همان، مصاحبه با استاد املايي، ص 39.
13. همان، به نقل از استاد اسدالله جوادي، ص 40.
14. مجموعه ي ارباب معرفت، مصاحبه با مرحوم منصورزاده، ص 40.
15. ر.ک: همان.
16. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از مرحوم صفوي ريزي، صص 42و43.
17. همان، به نقل از آيت الله محقق، ص 41.
18. همان، مصاحبه با مرحوم آيت الله سيد اسماعيل هاشمي، صص 39و40.
19. همان، به نقل از استاد شيخ احمدقمي نژاد، ص 42.
20. همان، ص 47.
21. مجموعه ي ارباب معرفت، مصاحبه با دکتر محمدباقر کتابي، ص 50.
22. همان، به نقل از استاد قمي نژاد، ص 51.
23. همان، به نقل از استاد جلال الدين همايي (ره)، ص 50.
24. همان، به نقل از استاد شيخ رمضانعلي املايي، ص 57.
25. همان، به نقل از مرحوم آيت الله شيخ احمد فياض، ص 57.
26. مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 617، پاورقي.
27. ر.ک: مجموعه ي ارباب معرفت، مقاله ي دکتر حميد ارباب، ص 68و69.
28. همان، به نقل از استاد فضل الله اعتمادي، ص 33.
29. همان، مصاحبه با استاد املايي، ص 33.
30. همان.
31. همان، ص 22.
32. هزاره ي شيخ طوسي، ص 291.
33. مجموعه ي ارباب معرفت، مصاحبه با استاد املايي، ص 45.
34. ر.ک: همان، ص 71.
35. همان، صص 71و72.
36. همان، ص 72.
37. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از مرحوم استاد حسين جندقيان، ص 41.
38. ده گفتار، صص 200و201.
39. مجموعه ي ارباب معرفت، مقاله ي دکتر حميد ارباب، ص 72.
40. همان، به نقل از حجت الاسلام و المسلمين يحيي هدايت، ص 21.
41. همان، مقاله ي دکتر ارباب، ص 71.
42. ر.ک: مقاله ي دکتر حميد ارباب، صص 72.73.
43. همان، صص 75و76.
44. همان، صص 76و77.
45. ر.ک: مجموعه ي ارباب معرفت، مقاله ي دکتر حميد ارباب، ص 77.
46. مجموعه ي ارباب معرفت، به نقل از مرحوم آيت الله شيخ محمد کلباسي، ص 205.
47. همان، مصاحبه با استاد رمضانعلي املايي، ص 18.
48. همان، به نقل از حجت الاسلام والمسلمين اسدالله جوادي، ص 20 و 21.
49. همان، به نقل از استاد جلال الدين همايي، ص 127.
50. مجموعه ي ارباب معرفت، مقاله ي «آيت الله حاج رحيم ارباب اسوه ي تقوا و پرهيزگاري»، از مرحوم استاد فضل الله ضياءنور، ص 108

منابع
1. آئين فرزانگي، جلد دوم، اداره ي کل آموزش و پرورش اصفهان، 1371ش.
2. آقا نجفي قوچاني، محمدحسن، سياحت شرق، تصحيح ر.ع. شاکري، تهران، اميرکبير، چاپ دوم، 1362ش.
3. جاويدان خرد، نشريه ي انجمن فلسفه ي ايران، سال سوم، شماره ي اول، بهار 1356ش.
4. جلوه هاي هنر در اصفهان، به کوشش جمعي از نويسندگان، تهران، جانزاده، چاپ اول، 1366ش.
5. جواهري، ابراهيم، علوم و عقايد، اصفهان، 1331ش.
6. خوانساري، محمدباقر، روضات الجنات، ترجمه ي محمدباقر ساعدي خراساني، تهران، اسلاميه، 1356ش.
7. دواني، علي، هزاره ي شيخ طوسي، تهران، اميرکبير، چاپ دوم، 1362ش.
8. رياحي، محمدحسين، مجموعه ي ارباب معرفت، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي اصفهان، چاپ دوم، 1375ش.
9. رياحي، محمدحسين، مصاحبه با استاد دکتر محمدباقر کتابي، زمستان 1374.
10. رياحي، محمدحسين، مقاله ي «شکوه ديرين حوزه ي اصفهان و آخرين ستارگان آن»، کيهان انديشه، شماره ي پياپي66، خردادو تيرماه 1375.
11. صدوقي سها، منوچهر، تاريخ حکماء و عرفاء متأخرين صدرالمتألّهين، انجمن حکمت و فلسفه ي ايران، تهران، 1359ش.
12. گزي، عبدالکريم، تذکره القبور به ضميمه ي اشعار و مثنويات، به کوشش ناصر باقري بيدهندي، کتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي، 1371ش.
13. مجله ي حوزه، شماره ي 15، تيرماه 1365، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
14. مجله ي حوزه، شماره ي 18، دي ماه 1365، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
15. مجله ي حوزه، شماره ي 16، مرداد و تيرماه 1367، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
16. مجله ي حوزه، شماره ي 35، آذر و دي ماه 1368، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
17. مجله ي حوزه، شماره ي 4، مهر و آبان ماه 1369، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
18. مجله ي حوزه، شماره ي 53، آذر و دي ماه 1371، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
19. مجله ي حوزه، شماره ي 58، مهر و آبان ماه 1372، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
20. مجله ي حوزه، شماره ي 65، آذر و دي ماه 1367، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
21. مجله ي حوزه، شماره ي 47، آذر و دي ماه 1379، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه قم.
22. مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم، صدرا، چاپ نهم، 1375ش.
23. مطهري، مرتضي، ده گفتار، قم، صدرا، بي تا.
24. موحد ابطحي، سيدحجت، حوزه هاي علميه شيعه در طول تاريخ، حوزه عليمه اصفهان، 1365ش.
25. مهدوي، جلال الدين، مقالات ادبي، جلد اول، نشر هما، چاپ اول، 1369ش.
26-همايي، جلال الدين، مقالات ادبي، جلد اول، نشر هما، چاپ اول ،1369ش.
منبع:پايگاه اطلاع رساني نور

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




زندگی نامه ی محدث نوري رحمت الله علیه

قسمت اول

ولادت

زادگاه نوري دهي است از روستهاي سرسبزِ شهر نور، به نام «يالو» واقع در استان مازندران.
هيجدهم شوّال (1254) در شهر نور سور و سروري برپاست. شهر حال و هوايي ديدني دارد. همه خوشحال و شادمانند و دل خوش از اينكه نوري بر نوريان اضافه شده است. تو گويي در آيينة دل، آسمان حديث را مي‌ديدند كه آفتابش آيت الله نوري شده است و سرآمد محدّثان شيعي، همين كودك امروزِ نور است كه نام آوري زبانزد گشته است.

سفير سفرها

مردان بيدار، مردان ميدان اند و مدام در حركت و تكاپو. بيخود نيست كه مبدأ تاريخ اسلام را هجرت قرار داده‌اند؛ هزار نكتة باريكتر از مو اينجاست.
در حديث حيات و روايت بلند نوري، بخش گسترده‌اي است كه تنها با تفسيري از سفرهاي سبز او روي نشان مي‌دهد. محدّث نوري قرار و آرام ندارد، هميشه در حركت و هجرت است، زندگانيش سراسر سير و سفر است. سير در بوستان دانشمندان ـ كتابها و كتابخانه‌هاي ايران و عراق ـ سياحت او، استنساخ و نسخه‌برداري از نسخه‌هاي نفيس و استراحت او، جستن و يافتن كتابهاي كمياب و كيمياهاي ناياب عيش و عشق اوست همچنانكه تحقيق و تفحص، تفريح روح و تفرّج فكر اوست.
جالب‌تر اينكه نوري در اين سفرهاي سبز براي سير و سلوك، نقشي بس نگارين و بسيار زيبا هم دارد كه مثلّث وار و ديدني است. يك نقطه از اين نقشه، مكّة مكرّمه، خانة خداست و نقطة ديگر آستان قدس رضوي ـ عليه السّلام ـ و نقطة سوم عتبات عاليات عراق است. محدّث به دور اين سه پاية پايدار، پروانه‌وار مي‌گردد و پرواز مي‌كند.
در سال 1273 ق، از تهران به همراه استادش و پدر زنش به عراق هجرت مي‌كند. پس از گذشت چهار بهار مجبور مي‌شود حوزة علميّه نجف را ترك گفته، به ايران برگردد ولي باز توفيق رفيقش گشته، با فاصله كمي (1278 ق) به عراق هجرت مي‌كند. اين بار همراه و همگام با دانشمند بزرگواري به نام آية الله شيخ عبدالحسين تهراني معروف به «شيخ العراقين» است. پس از اندك زماني كه در كربلا همراه او بود با هم به شهر كاظمين سفر مي‌كنند و دو سال در سايه سار دو امام معصوم (امام موسي كاظم و امام جواد ـ عليهما السّلام ـ‌) بيتوته مي‌كنند.
محدّث در اين فرصت مشغول تحصيل و تحقيق بود تا در سال 1280 ق در حالي كه بيست و شش بهار را پشت سر گذاشته بود، نخستين سفرش را به سوي ديار دوست آغاز مي‌كند تا ضمن تجديد عهدالست، در كنگرة سالانه و عظيم حج و سيمنار سراسري مسلمانان شركت جويد.
پس از ديدار با ديار دلدار و راز و نياز با حضرت حبيب، براي بار سوم به عراق هجرت مي‌كند و در درس آيت الله شيخ مرتضي انصاري‌(ره) كه در نجف اشرف داير بود حاضر مي‌شود. سوگمندانه استفاده از افادات شيخ اعظم بيش از چند ماه طول نمي‌كشد زيرا در همين زمان (1281 ق.) شيخ انصاري از سراي فاني به جهان باقي رخت سفر بسته جاودانه مي‌شود. محدث پس از سه سال (1284ق) براي دومين بار به وطن خويش ايران بر مي‌گردد تا ضمن زيارت آستان قدس رضوي ـ‌عليه السّلام ـ وضع مردم مسلمان ايران را بررسي كرده، از نزديك حال رقّت انگيز هموطنانش را كه آن روز در دست حاكمان قاجار اسير بودند، ببيند تا بعد از بازگشت به نجف اشراف ـ كه آن روز مركز تشيّع بود ـ گزارشي داشته باشد.
پس از خاكبوسي امام رضا ـ عليه السّلام ـ با يك دنيا درد و غم از غربت شيعه، براي چهارمين بار (در سال 1286 ق.) به عراق بار سفر مي‌بندد. همان سال استادش شيخ العراقين از دنيا مي‌رود و با فراقش دلِ دانشمند جوان و شاگرد شيداي خويش را مي‌سوزاند.
نوري كه مي‌بيند استادش رخت سفر بست و رفت تنهايي و دوري استاد را بر نمي‌تابد و براي فرار از فراق، دل به دريا مي‌زند و براي بار دوم رو به سوي خانه خدا به راه افتاده، مي‌رود كه ديداري دوباره با دلدار تازه كند. پس از اتمام اعمال حج، از همان جايگاه مقدّس عزم عراق كرده، رو به سوي نجف اشرف، طي طريق مي‌كند، تا چون كبوتران حرم هر سپيده دم به دور گنبد عين عدل، و داد مجسّم، علي ـ عليه السّلام ـ پر گشوده، طواف كند. اين بار با عزمي راسخ در نجف اشرف رحل اقامت مي‌افكند و پروانة درس ميرزاي بزرگ مي‌گردد. از اينجاست كه فصل تازه‌اي از زندگاني نوري شروع مي‌شود و سرفصل جديدي از حوزه نجف تا تاريخ سامرّا گشوده و گسترده مي‌شود.[1]

اساتيد

بي‌شك فقيه نور از خرمن خيلي‌ها خوشه چيني كرد و شاگرد شايسته دانشمندان و انديشمندان زيادي بود و بعضي از آنها تعهّد و تخصّص او را به طور كتبي تأييد كرده‌اند. به اختصار از چند استاد نوري نام مي‌بريم:
1. فقيه فاضل ملا محمد علي محلاتي (1232ـ1306 ق).[2]
2. عالم جليل القدر شيخ عبدالرحيم بروجردي (در گذشتة 1306 ق)، ايشان پدر زن محدث نوري نيز بود.[3]
3. شيخ العراقين عبدالحسين تهراني (در گذشتة 1286 ق.). [4]
4. شيخ اعظم، مرتضي انصاري (1214ـ1281 ق).
5. جمال السالكين، آخوند ملا فتح علي سلطان آبادي (1312ق). [5]
6. فقيه كبير ملا شيخ علي خليلي (1226 ـ 1279ق.). [6]
7. معزّالدين سيد مهدي قزويني (1222 ـ 1300 ق.). [7]
8. ميرزا محمد هاشم خوانساري (1235 ـ 1318 ق). [8]
9. آيت الله حاج ملا علي كني (1220ـ1306 ق). [9]

آثار ماندگار

«هر كس با چشم باز و با در نظر گرفتن شرايط آن روزگار، به آثار خطير نوري نظر كند، آثاري كه در آنها دقّت و تحقيق موج مي‌زند، شك و ترديد نخواهد كرد كه او مؤيّد به روح القدس بود».[10]

آثار نوري با ملاحظة ترتيب در تاريخ تأليف، چنين است:

1. مواقع النجوم، شجره نامه‌أي است در سلسله اجازات نوريان، و نخستين اثر او است كه در 21 سالگي نوشته است.
2. نفس الرحمن في فضائل سيدنا سلمان، حديثي است ازحيات سلمان فارسي و فراتي است از فضايل جوشان او كه در شهر كربلا به سال 1283 ق تأليف لطيف آن تمام شده است.
3. دارالسلام، در دو جلد، درباره خواب و تعبير خواب و .. است و جلد دوم در اخلاق و ... است كه به ترتيب الفبايي و كارساز نوشته شده، و در 1292 ق، به زير ساية آستان قدس عسكريين، در سرزمين سامرّا تأليف آن تكميل شده است.
4. فصل الخطاب ... (تأليف: 1292 ق. در نجف، چاپ: 1298 ق.).
5. معالم العبر (تأليف: 1296 ق. در شهر سامرّاء).
6. ميزان السماء (تأليف: 1299 ق. تهران).
7. كلمة طيّبه: (تأليف: 1301 ق. چاپ نخست: بمبئي 1352 ق، در 616 صفحه).
8. جنّة المأوي: (تأليف:1302 ق) تصنيفي است در مقام مهدي (عج) و با سوز فراق حضرت يار ـ روحي فداه‌ـ .
9. فيض القدسي: (تأليف: 1302 ق، سامرّاء) اولين كتاب مستند و معتبر در خصوص زندگاني علاّمه مجلسي. اين كتاب چندي پيش به قلم مترجم معاصر حجة الاسلام سيد جعفر نبوي به فارسي ترجمه و منتشر شد.
10. بدر مشعسع: (تأليف: 1308 ق.) در شرح حال فرزندان موسي مبرقع پسر امام جواد ـ عليه السّلام ـ است كه همراه با تقريظ و تأييد ميرزاي بزرگ چاپ شد.
11. كشف الاستار (1318 ق.) پرتوي است از حُسن دل انگيز حضرت مهدي ـ روحي فداه ـ[11]
12. صحيفة ثانيه علويّه (1303 ق.)
13. صحيفة اربعه سجاديّه.
14. سلامة المرصاد (1317 ق.).
15. مستدرك مزار بحار.
16. حاشيه بر منتهي المقال.
17. ظلمات الهاويه در معايب معاويه و ...
18. نجم الثاقب (1303 ق) پر انتشارترين كتاب محدث نوري.
19. مواليد الائمّه.
20. شاخه طوبي.
21. ديوان شعر محدّث نوري كه با نام «مولوديّه» چاپ شده است.
22. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، بزرگترين اثر محدث نوري و معتبرترين مجموعة مفصل روايي كه پس از وسائل الشيعه نوشته شده است و براستي مستدرك، مرجعي معتبر براي مجتهدان است و هيچ فقيهي از آن بي‌نياز نيست.[12]
23. لؤلؤ و مرجان (1319 ق.) اين كتاب كه از سر اخلاص و درد دين نوشته شده نخستين كتاب مستقلّي است كه در ردّ خرافات ساخته و پرداخته شده در ساحت مقدس حماسه عاشورا، سخن مي‌گويد و با صميميت و صداقت از مدّاحان و منبريانِ محترم مي‌خواهد كه در اين كار حساس و حياتي، به هيچ وجه اركان سه گانه راستگويي، درست گويي و اخلاص را فراموش نكنند و با فدا كردن علم و عقل در پاي عشقِ فرضي، آبروي همه را نبرند ... .
24. تحيّة الزائر، از متون زيارتي است.
25. تقريرات بحث استادش شيخ العراقين.
26. تقريرات درس استاد ديگرش ميرزاي بزرگ.
27. اربعونيّات، همان كه در حاشيه كلمه طيّبه چاپ شده است.
28. اخبار حفظ القرآن.
29. رساله‌اي در شرح حال مولي ابي الحسن شريف عاملي فتوني كه در 1276 ق نوشته است.
30. كشكول، گلستاني كه گلبرگهاي گوناگوني را شامل مي‌شود.
31. حواشي بر توضيح المقال حاج ملا علي كني كه در آخر رجال ابي علي چاپ شده است.
32. رسالة فارسي در جواب به شبهات فصل الخطاب و در ردّ تحريف قرآن مجيد. تذكر اين نكته ضروري است كه علاوه بر كتاب القرآن در ضمن مستدرك الوسائل، محدث نوري سه كتاب ديگر نيز در علوم قرآني نوشته است و بي‌گمان با چشم پوشي از هر كدام از اين چهار كتاب، قضاوت در حق نوري و او را متهّم به تحريف كردن، ناقص و ناروا خواهد بود.
33. ترجمه جلد دوم دارالسلام به فارسي.
34. اجوبة المسائل.
35. حواشي بر رجال ابي علي كه نيمه تمام مانده و غير از شماره 31 مي‌باشد.
36. فهرست كتابخانه بي‌نظير خويش كه به ترتيب الفبايي نوشته شده و در مقدمه‌اش به تفصيل در خصوص كتاب و نويسندگي سخن گفته است.[13]
37. نامه‌ها و اجازه‌نامه‌ها و اعلاميّه‌ها. اگر در كتابي گردآوري شود گنجينة گرانبهايي را تشكيل خواهد داد. بيش از ده نامه از محدث نوري كه در جواب نامه‌هاي مير حامد حسين هندي نويسندة اثر گران سنگ «عبقات الانوار» نوشته شده است در مجلّه نور علم البته بخشهاي بريده‌اي از آنها چاپ شد.[14]
و بسياري از نامه‌ها و ... كه در لابه‌لاي كتابها و ... پراكنده‌اند.
خوشبختانه آثار محدث نوري ـ بجز سه يا چهار كتاب ـ بارها چاپ شده و بسياري از كتابها از عربي به فارسي و از فارسي به عربي ترجمه و منتشر شده‌اند. بتازگي كتاب نجم الثاقب از فارسي به عربي و در دو جلد بزرگ ترجمه گشت و انتشار يافت، پس از آن، چندي پيش نيز شاهد انتشار جلد 19 مستدرك الوسائل ( جزء اوّل از خاتمه مستدرك) گشتيم كه به كوشش مؤسسة آل البيت تحقيق و به بازار كتاب عرضه شد.

پي نوشت ها:

[1] . نقباء البشر، شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 2، ص 544.
[2] . خاتمه مستدرك الوسائل، محدّث نوري، چاپ قديم سه جلدي، ج 3، ص 877.
[3] . مدرك پيشين، ج 3، ص 877.
[4] . مدرك پيشين، فائدة سوم.
[5] . كيهان انديشه (1371)؛ ش 45، ص 69 ـ 79.
[6] . ماضي النجف و حاضرها، آل محبوبه، ج 2، ص 239، چاپ بيروت.
[7] . احسن الوديعه، اعتماد السلطنة، ج 1، ص 89، چاپ بغداد، 1348 ق.
[8] . پيشين، ج 1، ص 141.
[9] . پيشين، ج 1، ص 101.
[10] . ر. ك: نقباء البشر، ج 2، ص 549.
[11] . كشف الاستار، محدث نوري، چاپ دوم، قم 1400 ق، ص 246، آنجا و در مقدمه كتاب هم حديثي از حيات محدّث نوري آمده است.
[12] . به اين معني بسياري از بزرگان اعتقاد داشته و دارند كه از بابت نمونه مي‌شود از آخوند خراساني و شيخ الشريعه اصفهاني و ... نام برد. بنگريد: نقباء البشر، ج 2، ص 553 و مكارم الآثار، ج 5، ص 147.
[13] . در خصوص آثار محدث، علاوه بر نقباء البشر، ج 2، ص 549 و جلدهاي مختلف «الذريعه» مراجعه شود به فيض قدسي، مقدمة مترجم.
[14] . مجلّه نور علم، ش مسلسل 48، دوره چهارم، ش 12، (آذر و دي 1371) ص 86 ـ 108؛ فيض قدسي، با ترجمة سيد جعفر نبوي، ص 37 ـ40؛ چاپ اول، 1374، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران.

منبع: www.andisheqom.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زندگی نامه ی آیت الله حاج آقا رضا همداني رحمت الله علیه

قسمت اول

ولادت

در سال 1250 هـ . ق. در شهر همدان و در منزل آقا محمد هادي همداني نوزادي به دنيا آمد كه بعدها با نام «آقارضا» شناخته شد. او در اندك زماني همانند ستاره‌اي فروزان در آسمان علم و تقوا درخشيد و انسان‌هاي حقيقت جو را به سوي كمال رهنمون شد. آقا رضا بعد از گذراندن دوران كودكي و پرورش يافتن در دامان پدري دانشمند و با تقوا، تحصيل علوم ديني را در حوزة علمية همدان آغاز نمود.
وي براي تكميل تحصيلات خويش عازم نجف شد و در درس شيخ مرتضي انصاري حضور يافت.
حاج آقا رضا سپس به حلقة درس ميرزا محمد حسن شيرازي (1224 ـ 1312 هـ . ق.) پيوست و تلاش‌هاي شبانه روزي او براي فراگيري دانش سبب شد تا به عنوان يكي از شاگردان ممتاز درس ميرزاي شيرازي شناخته شود پس از هجرت ميرزاي شيرازي به سامراء، بسياري از شاگردان او به سامرا رفتند. حاج آقا رضا همداني نيز به سامراء رفت و در درس‌هاي فقه و اصول او حضور يافت.
او در اوائل قرن چهاردهم هجري قمري، به نجف بازگشت و به تدريس علوم اسلامي و هدايت مردم پرداخت.

استادان

حاج آقا رضا همداني در مدت تحصيلات خويش از استادان بزرگواري استفاده نمود، كه مشهورترين آنها عبارتند از:
1. علامه شيخ مرتضي انصاري.
2. ميرزا محمد حسن شيرازي، معروف به ميرزاي شيرازي.
3. ميرزا محمد تقي شيرازي، معروف به «ميرزاي كوچك».
4. ميرزا حسن فرزند ميرزا خليل طهراني نجفي.
5. ميرزا محمد هاشم خوانساري
شيخ محمد حرز الدين كه بعد از شنيدن آوازة علم و تقواي او به حضورش شتافت مي‌گويد:
«آقا رضا همداني در ايام جواني به حوزه نجف قدم گذاشت و در اثرجديت و پشتكار در كسب علم و دانش به مراتب عالي نائل گرديد و در محفل درس ميرزاي شيرازي از چهره‌هاي درخشان شناخته شد و مورد توجه نخبگان حوزة نجف قرار گرفت و در رديف مدرسان درجة اول آن حوزه به شمار آمد. هنگامي كه آوازة او را شنيدم، خواستم از نزديك او را بسنجم و هنگامي كه با او روبه رو شدم، آن شخصيت فرزانه را بالاتر از آنچه شنيده بودم، يافتم. او صاحب نظري ژرف‌نگر و انديشمندي صائب بود. من او را مردي فقيه، ‌اصولي و متكلم به تمام معنا ديدم. شايستگي او در نوشتن و تصنيف زيباتر و متين‌تر از تدريس وي بود. هر كس كه در بحث و درس‌هاي او حاضر شده باشد و به درستي و با انصاف اظهار نظرنمايد، به اين سخن معترف خواهد شد.»[1]

مقام مرجعيت

حاج آقا رضا همداني در اثر تلاش‌هاي فراوان براي فراگيري دانش، به درجة اجتهاد نائل شد و در استنباط احكام شرعي چنان كوشيد كه بسياري از خواص كه مقام علمي و معنوي او را مي‌شناختند، پس از وفات ميرزاي شيرازي (1312 هـ . ق.) او را به عنوان فقيه اعلم معرفي كرده‌اند. عده بسياري مقلد او شدند و از او درخواست فتوا نمودند. فقيه همدان برخلاف ميل قلبي، با نوشتن حاشيه بر نجاة العباد، نظرات فقهي خود را براي مقلدان خويش بيان نمود.
در حقيقت، پس از وفات ميرزاي شيرازي مسئوليت زعامت و مرجعيت شيعه بر عهدة مجتهد وارستة همداني بود، ‌آقا رضا همداني پس از آن كه مرجعيت عامه يافت، ‌هيچ تغييري در زندگي خويش نداد و هم چنان بر روال سابق زندگي ساده‌اي داشت.
امّا ديري نپاييد كه آن اسوة تقوا و فضيلت بنا به عللي از مسئوليت زعامت و مرجعيت فاصله گرفت و فقط به تدريس مشغول شد.

تدريس و برنامة روزانه

آيت الله سيد محسن امين، نويسندة اعيان الشيعه كه چندين سال در درس حاج آقا رضا همداني شركت كرده و از نزديك با شيوة زندگي او آشنا بود، در مورد روش استاد در تدريس و زندگي‌ روزانه‌اش، مي‌نويسد:
استاد ما هر روز صبح از خانة خود كه نزديك مسجدي بود كه امامت جماعت آن را برعهده داشت، ‌به مسجد مي‌آمد و بعد از اين كه تقريباً نيم ساعت منتظر رسيدن شاگردان مي‌شد، حدود يك ساعت درباره مطالبي كه روز قبل نوشته بود ـ كه بعد با عنوان «مصباح الفقيه» چاپ شد ـ براي ما درس مي‌گفت و سپس به خانه‌اش مي‌رفت و به نوشتن درس روز بعد مي‌پرداخت؛ تا اين كه ظهر مي‌شد. سپس استاد به مسجد مي‌آمد و نماز را به جماعت مي‌خواند و به خانه باز مي‌گشت.
آن گاه همراه خواهرزاده و دامادش، شيخ علي همداني كه در علم و اخلاق به او شباهت زيادي داشت و هم چنين برادر زاده‌اش كه با او هم خانه بود و براي تحصيل علم از همدان به نجف آمده بود و فرزندش، شيخ محمد غذا ميل مي‌كرد. غالباً غذاي اين چهار نفر حاضري بود؛ نان بيات عجمي با مقداري پنير و سبزي.
آن گاه كمي مي‌خوابيد. بعد از بيدار شدن، مشغول مطالعه و نوشتن درس مي‌شد.
در خانة ايشان، كنار در ورودي حجرة كوچكي بود كه با نردبان داخلي آن مي‌شدند. آن حجرة كوچك اطاق مطالعه اين مرد بزرگ بود. گاهي اوقات كه من محتاج مي‌شدم مساله‌اي از او بپرسم يا معناي عبارتي از نوشته‌هايش را سؤال كنم، نزد او مي‌رفتم و مي‌ديدم كه استاد قلم و كاغذ را در دست گرفته و كتاب‌هاي جواهر و حدائق و وسائل پيش رويش گشوده است. استاد با ديدن من، كاغذ و قلم را زمين مي‌گذاشت و من مسأله را مي‌پرسيدم و او جواب مي‌داد.
هنگامي كه گفت و گوي ما تمام مي‌شد، استاد دوباره كاغذ و قلم را به دست مي‌گرفت و من از اتاق خارج مي‌شدم. او تا يك ساعت به غروب هم چنان به مطالعه و نوشتن ادامه مي‌داد، آن گاه به مسجد مي‌رفت و تا رسيدن وقت مغرب، درس مي‌گفت. استاد پس از اقامة نماز جماعت مغرب، به حرم مطهر مشرف مي‌شد و به زيارت و نماز و دعا مي‌پرداخت. گاهي نيز به حجره‌اي كه مدفن مرحوم سيد جواد عاملي (نويسندة مفتاح الكرامه) است، ‌مي‌رفت و بعد از توقف كوتاهي، به خانه‌اش باز مي‌گشت و مشغول مطالعه و نوشتن مي‌شد.[2]

شاگردان

آيت الله حاج آقا رضا همداني در طول زندگي خويش، شاگردان بسياري را تربيت نمود كه هر كدام به نوبة خويش مشعلدار علم و معرفت شدند.
اينك به اسامي تعدادي از ستارگان علم و فقاهت كه در محضر آقا رضا همداني نور معرفت يافته‌اند، اشاره مي‌كنيم:
1. سيد محسن امين عاملي، نويسندة كتاب ارزشمند و بي‌نظير اعيان الشيعه.
2. شيخ محمد جواد بلاغي.
3. شيخ علي همداني، داماد و خواهرزادة او.
4. شيخ علي، فرزند شيخ باقر (نوة صاحب جواهر)
5. شيخ آقا بزرگ تهراني، نويسندة كتاب گرانسنگ «الذريعه الي تصانيف الشيعه»
6. حاج محمد حسن آل كبه بغدادي
7. سيد حسن صدر، نويسندة كتاب تكملة امل الامل.
8. شيخ محمد آل كاشف الغطاء.
9. شيخ علي قمي، عارف و زاهد مشهور.
10. شيخ ابوالقاسم، فرزند محمد تقي قمي (خزانه دار حرم حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ ).
11. شيخ علي حلّي.
12. شيخ حسين مغنيه عاملي.
13. شيخ منير صيداوي.
14. شيخ عبدالحسين كاظمي.
15. شيخ احمد آل كاشف الغطاء.
16. شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء.
17. شيخ جعفر آل الشيخ راضي.
18. سيد مشكور طالقاني.
19. سيد احمد طالقاني نجفي.
20. ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي.
21. سيد جمال الدين موسوي گلپايگاني.
22. سيد حسن حسيني (پسرخالة شيخ آقا بزرگ تهراني).
23. سيد صالح حلّي.
24. شيخ محمد تقي تهراني مقدس.
25. شيخ محمد حسين اصفهاني غروي كمپاني.
26. سيد محمود مرعشي نجفي پدر آيت الله العظمي نجفي مرعشي ـ قدس سره ـ.
27. شيخ محمد رضا اصفهاني. معروف به مسجد شاهي.
28. ميرزا صادق خليلي طهراني.
29. سيد حسين حسيني اشكوري نجفي.
30. شيخ محمد صادق گلپايگاني.
از بين اين تربيت يافتگان مكتب آن مجتهد وارسته، دو نفر موفق شدند كه از آن استاد بزرگ فقه و اصول، اجازة اجتهاد دريافت نمايند كه عبارتند از:
1. حاج محمد حسن آل كبه بغدادي.
2. سيد محسن امين عاملي.[3]

پي نوشت ها:

[1] . معارف الرجال، ج 1، ص 323.
[2] . اعيان الشيعه، ج 7، ص 20.
[3] . مصباح الفقيه، مقدمه، ص 38.

منبع: www.andisheqom.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زندگی نامه ی آيت الله سيد محسن امين رحمت الله علیه

آل امين در گذشته‎هاي دور قبيلة «قشاقش» يا «قشاقيش» شهرت داشت و در حله روزگار مي‎گذراند. دست سرنوشت اين مردم سخت كوش را به «حبل عامل» كوچاند مدتي پس از مهاجرت، ستاره‎اي به نام سيد محمد امين در آسمان رياست قبيله درخشيد و بدين ترتيب «امين» زيور جاويدان اين خاندان شد. خانداني كه از وابستگان اهل بيت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به شمار مي‎آمد و نسب به امام علي بن الحسين مي‎رساند.
عبدالكريم فرزند رئيس سيد علي و نوة سيد محمد امين بود. از پيوند اين نيك مرد عابد با دختر شيخ محمد حسين فلحه - دانشور پاك نهاد جبل عامل - گوهري پديد آمد كه سيد محسن نام گرفت، روستاي «شقرا» را شهرتي جاودان بخشيد و سال 1284 ق. را به عنوان سال ميلاد خويش، تاريخي به ياد ماندني ساخت.
سيد محسن قرآن، نوشتن، شنا و اسب دواني را به ياري پدر، مادر و خويشاوندان آموخت. چون به 6 سالگي گام نهاد، به نحو و خوشنويسي روي آورد و از محضر دانشوران قبيله كامياب شد. در 1297 ق. به روستاي «عيثاالزط» شتافت و از سيد جواد مرتضي دانشمند آن سامان بهره گرفت.
توقف در «عيثاالزط» تا حدود 1300 ق. به درازا كشيد و با هجرت سيد جواد به عراق پايان پذيرفت. سيد محسن در اين روستا با پرهيزگاري به نام شيخ محمد دبوق آشنا شد. مردي هوشمند، پارسا، شيفتة‌ دانش و اديب كه سيد محسن آشنايي با او را نعمتي الهي مي‎دانست. شرح قطر، صرف، شرح ابن ناظم بر الفيه، شرح جاربردي بر كافيه و مغني از اندوخته‎هاي فرزند عبدالكريم در «عيثاالزط» بود.
با مهاجرت سيد جواد نوجوان «شقرا» در پي استادي ديگر برآمد، سرانجام در 1301 ق. به بنت جبيل رفت و هماره شيخ محمد دبوق از محضر سيد نجيب فضل الله حسني عيناثي و شيخ موسي شراره بهره برد. در اين سالها دوست صميمي‎اش شيخ محمد دبوق به خدمت نظام فرا خوانده شد و سيد محسن ديگر بار تنها ماند. حضور در بنت جبيل تا 1304 ادامه يافت. در اين سال شيخ موسي شراره ديده از جهان فرو بست و فرزند عبدالكريم كه تا بحث استصحاب معالم پيش رفته بود. ناگزير در جستجوي استادي ديگر برآمد. استادي كه هرگز نيافت و چون توان مالي نداشت، هواي جنوب از سر برون كرده به گوشه‎نشيني، تدريس و مطالعه روي آورد. ولي دريغ كه سرنوشت آسودگي بروي نمي‎پسنديد. ستارة «شقرا» به خدمت نظام فرا خوانده شد و براي گريز از اين امر سفري دراز آغاز كرد. او پس از مدتي به وطن بازگشت تا رنج سفر ناخواسته از پيكر برون سازد، ولي با بيماري مرگ مادر روبرو شد.

سالهاي تاريك

بي‎ترديد مرگ مادر براي دانشجوي جوان «شقرا» بسيار دشوار بود ولي هنوز اميد به آموختن و پيشرفت در وجودش شعله مي‎كشيد. اميدي كه با درد ديدگان پدر و نابينايي وي به نوميدي گراييد. سرپرستي دو خواهر و پدر پير، تنگدستي و ناداري، جوان «شقرا» را به كارهاي مادي، كه هيچ تجربه‎اي در آن نداشت، كشيد. البته در كنار همة اين نامراديها فراخواني دوباره به خدمت نظام نيز به فشار رواني فرزند عبدالكريم مي‎افزود. مشكلي كه سرانجام به ياري شيخ ابوالخير خطيب دمشقي، قاضي صور، از ميان برداشته شد. او مدرسة‌ حيدرية «عيثاالزط» را به صورت مدرسه‎اي معتبر و رسمي در آورد و دانشجويان شركت كننده در آزمون سالانه را از گواهي تحصيلي برخوردار ساخت.
از رنجهاي سرپرستي خانواده و دوري از استادان دانشور كه بگذريم در اين روزگار خبري دانشجوي جوان جبل عامل را شادمان ساخت. سرانجام تلاشهاي بزرگان بنت جبيل به بار نشست و سيد مهدي حكيم از نجف بدان سامان گام نهاد. شاگردان شيخ موسي شراره ديگر بار به مدرسة‌ آن مرحوم بازگشتند تا از محضر دانشور تازه وارد بهره برند. سيد محسن نيز همراه همسرش به بنت جبيل روي آورد، ولي دريغ كه روش استاد فرزانة‌ جديد با شيخ موسي تفاوت داشت. او همة توانش را در ارشاد مردم به كار مي‎گرفت و اندك اندك سيد محسن دريافت كه هر چند بنت جبيل فقيهي شايسته يافته، ولي روزگار طلايي درس ديگر تكرار نخواهد شد؛ پس به «شقرا» بازگشت.
در اين هنگام گروهي از دانش‎آموزان جبل عامل و حمص، كه آوازة شهرت گوهر «شقرا» بدانها رسيده بود، به آستان وي روي آوردند تا از خرمن اندوخته‎هايش بهره گيرند. سيد محسن در كنار تدريس از مطالعه و پژوهش غافل نبود و در اين سالها شرح نهج‎البلاغه ابن ابي الحديد را، كه ارمغان يكي از سفرهاي پدرش به شمار مي‎آمد، مورد بررسي و مطالعة عميق قرار داد. او بدين شيوه از زندگي خو گرفته بود كه ديدار يك دوست همه چيز را دگرگون ساخت.

ديدار سبز

در يكي از روزهاي سال 1208 ق. شيخ حسين مغنيه به ديدار سيد محسن شتافته، تصميم گروهي از دانشجويان جبل عامل را با وي ميان نهاد. او گفت: ما برآنيم كه سمت عراق رويم، تو نيز بيا!
سيد محسن كه سالها در انتظار چنين فرصتي بود، نوميدانه پاسخ داد: بدين سفر شوقي شگفت دارم، ولي حال پدرم را مشاهده مي‎كني، با او در اين باره گفتگو كن!
پدر كه بيش از هر چيز به نيكبختي فرزند مي‎انديشيد، پسر را به استخاره فرا خواند. استخاره سفر را نيك نماياند و بدين ترتيب سيد محسن در واپسين روزهاي رمضان 1308، بي‎هيچ درهمي، رهسپار عراق شد.

به سوي دريا

كاروان عامليان پس از چند ماه به نجف رسيد. سيد محسن در نخستين فرصت خانه‎اي در محل «حويش» اجاره كرد و در درس بزرگان حوزه حضور يافت. سيد علي بن سيد محمود عاملي، سيد احمد كربلايي، شيخ محمدباقر نجم ‎آبادي، شيخ الشريعه اصفهاني گروهي از استادان نجف شمرده مي‎شدند كه ستارة‌ «شقرا» را در آموختن كتابهاي شرح لمعه، قوانين و رسائل ياري دادند. سيد محسن سپس در درس خارج اصول شيخ محمدكاظم خراساني شركت جسته، يك دروه اصول فقه از آن بزرگمرد بهره برد و در كنار آن از درس فقه حاج آقا رضا همداني و شيخ محمد طه نجف نيز كامياب شد.
هر چند ستاره جبل عامل دانشجويي تهيدست بود و حتي نان خويش را از نيك مردي به نام حاج احمد نسيه مي‎خريد ولي پاكدلي و اخلاص در دانش اندوزي را با هيچ ثروتي عوض نمي‎كرد. بنابراين هنگامي كه برخي از آشنايان از وي خواستند تا در درس استادي كه توانايي مادي بسيار داشت حضور يابد، بي‎درنگ گفت: هر چند آن استاد دانشوري گرانقدر است ولي نمي‎توانم خود را راضي كرده، در درسي حاضر شوم كه بهره‎مندي از ثروت استاد مي‎تواند يكي از انگيزه‎هاي آن شمرده شود.

روزهاي دشوار

سالهاي زندگي سيد محسن در نجف، سالهايي دشوار بود. تنگدستي جانگزا، درگيري دو قبيلة‌ مهم شهر با يكديگر و از همه مهم‎تر انتشار بيماري واگير و در پي آن خشكسالي هر يك به گونه‎اي خاص، دانش پژوهان را آزرده ساخته، آنها را از دانش اندوزي باز مي‎داشت. بيماري واگير كه با تب شديد همراه بود،‌ بسياري از ساكنان شهر را گرفتار ساخت. در اين شرايط سيد محسن، شيخ موسي قبلان را به ياري خواند و رسيدگي به اوضاع دانشجويان بيمار جبل عامل را وظيفة خود قرار داد. اين كار بسيار دشوار و توانفرسا بود. ستارة ‌جبل عامل براي آنكه شيخ موسي خسته نگردد و در نتيجه از ادامة اين امر مهم چشم نپوشد. كارهاي دشواري چون شستن ظرفها، پاكيزه ساختن اتاق بيمار، آماده سازي و خوراندن دارو را خود به عهده مي‎گرفت و مردگان را به ياري شيخ موسي به گورستان رساخره، دفن مي‎كرد. در اين گردباد مرگ بسياري از ساكنان حريم آسماني امير مؤمنان به ديار جاودانگي شتافتند سيد جواد عاملي، از نوادگان صاحب مفتاح الكرامه و خويشاوندان نزديك سيد محسن، نيز در شمار آنها جاي داشت. فرزند «شقرا» در سوگ سيد جواد بسيار اندوهگين شده، مرثيه‎اي غمبار سرود.
چون تب بيماري واگير فرو نشست، رنجوري همسر، دانش پژوه خستة‌ جبل عامل را در نگراني فرو برد. او اينك علاوه بر كارهاي روزانة‌ خويش بايد به تيمار نوزاد و همسر بيمارش نيز مي‎پرداخت. هر چند سرانجام توفان دردها و ناتوانيها فرو نشست، ولي نگراني و اندوه دانشور «شقرا» پايان نيافت. نامة عبدالكريم كهنسال كه در آن سيد محسن را به گزينش يكي از دو كار زندگي در «شقرا» و يا انتقال پدر به نجف ناگزير ساخته بود، پژوهشگر تهيدست جبل عامل را در غمي جانكاه فرو برد.
او نه ياراي دل بريدن از نجف داشت و نه توان مالي انتقال پدر، ناگزير به حرم امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ پناه برد، امام را به ياري فرا خواند. اين توسل سرانجام مؤثر افتاد، نامه ديگري از «شقرا» رسيد و عبدالكريم، فرزند را به تلاش در دانش اندوزي و فراموش كردن دشواريهاي زندگي پدر فرا خواند. البته كرامت علوي بدين نامه محدود نبود چند سال بعد سيد عبدالكريم بي‎آنكه هزينه‎اي بر فرزند تحميل كند، همراه گروهي از نيكان سمت نجف رهسپار شد.
مسافران جبل عامل چنان عبدالكريم كهنسال را از احترام و خدمت برخوردار ساختند كه او بعدها به فرزندش گفت:‌ اگر گروهي از فرزندان همراهم بودند، هرگز اينگونه به من خدمت نمي‎كردند و اسباب آسايشم را فراهم نمي‎آورند.
سرنوشت چنان تدبير كرده بود كه روشندل سالخوردة جبل عامل به اميد زندگي بهتر به عراق گام نهد و در روزهاي پايان عمر به تجربة دشوار خشكسالي عراق نشيند.
خشكسالي شگفتي كه به فروش كتابهاي سيد محسن و زيور اندك همسرش انجاميد. همزمان با پايان آن سالهاي سخت سيد عبدالكريم زندگي را وداع گفت و به سفارش خود در صحن حضرت امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ به خاك سپرده شد.
البته ستارة جبل عامل در كنار همة مشكلات نجف لحظه‎هاي زيبايي نيز داشت. لحظه‎هايي كه پياده تا كربلا راه سپردن، سفرهاي زيارتي به جايگاههاي مقدس و نشست با دوستان صميمي را بايد در شمار آنها جاي داد.

منابع
1. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 10.
2. الامام السيد محسن الامين.
3. دائرة المعارف الاسلامية الشيعيه، حسن امين، ج 3.
4. معجم المؤلفين، تراجم مصنفي الكتب العربية، عمررضا كحالة، ج 4.
منبع: www.andisheqom.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زندگي نامه مرحوم آيت الله فاطمي حضرت آيت الله سيد محمد فاطمي ابهري در تاريخ 1346 ق مصادف با 1306 ش در شهر ابهر از توابع استان زنجان به دنيا آمد. پدر وي سيد حسين فاطمي ابهري از فضلا و مدرسين حوزه علميه ي ابهر بود. بعد از تحصيلات ابتدايي و راهنمايي در سال 1321 ش وارد حوزه ي علميه ي ابهر شد و مقدمات را نزد والد ارجمند خود و شيخ حبيب الله مهدوي فرا گرفت. يک سال بعد رهسپار حوزه ي علميه ي قم شد و از محضر اين اساتيد کسب فيض کرد : شيخ احمد رضواني زنجاني در منطق، شيخ صادق فراهي خوئي در مغني و مطول و شرح لمعه، شيخ اسحاق آستارايي در مکاسب و ميرزا محمد مجاهدي تبريزي در کفايه و علامه طباطبايي در فلسفه و تفسير. آيت الله فاطمي ابهري در سال 1327 در امتحان کفايه شرکت نمود و با رتبه ي عالي مورد تشويق آيت الله بروجردي قرار گرفت. در درس خارج معظم له حاضر شد ، سپس در درس خارج اصول شيخ عبدالنبي اراکي و خارج فقه حضرت امام خميني و دروس خارج حضرات آيات سيد شهاب الدين مرعشي نجفي و گلپايگاني شرکت کرد. وي سال ها جزء هيأت استفتاي آيت الله مرعشي نجي بود و از حضرات آيات شيخ عبد النبي اراکي، شيخ عبدالکريم زنجاني، سيد شهاب الدين مرعشي نجفي و سيد کاظم شريعتمداري اجازه ي اجتهاد اخذ نمود. از جمله آثار او بشمارند:
1. رساله توضيح المسائل ( سرزمين ما ، قم ، 1378)؛
2. حاشية علي عروة الوثقي ، معاملات ( نشر اسلام ، قم، 1372)؛
3. مختصر الاحکام ( نشر اسلام، قم ، 1372)؛
4. مناسک حج ( نشر اسلام ، قم ، 1374)؛
5. منتخب الاحکام ( نشر اسلام ، قم ، 1374)؛
6. قاعده ي لاضرر ( مخطوط) ؛
7. تقريرات مکاسب ( درس خارج فقه امام خميني)، مخطوط؛
8. تقريرات مکاسب (درس خارج فقه آيت الله مجاهدي تبريزي ) ، مخطوط؛
9.رسالة الغرابيه ( در حرمت غراب)، مخطوط ؛
10. استفتائات قضائي ( در پاسخ مرکز فقهي قوه ي قضائيه ) ، مخطوط .
وي پس از چهل سال تدريس فقه و اصول و فلسفه در نوزدهم آذرماه 83 در ايام شهادت امام جعفر صادق (ع) فوت کرد. پيکر مطهر ايشان پس از تشييع با شکوه و نماز آيت الله شبيري زنجاني بر وي در صحن مطهر حضرت معصومه(س) و در مقبره ي شهيد مفتح به خاک سپرده شد.

منبع:آينه ي پژوهش 92

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




شاخص هاي امامت درتفکرشيعي

نقد ونظر

امامت،يکي ازآموزه هاي مهم اسلام است که از ديرزمان، مورد اهتمام و بحث و تحقيق مذاهب و متفکران اسلامي بوده است، درميان، شيعه اماميه براي امامت، اهداف،رسالت ها و شاخص هايي را تعريف کرده است که به سبب آن ها، امامت در تفکرشيعي از جايگاه و اهميت ويژه اي بر خوردار شده است و اگر ديگر مذاهب اسلامي،امامت را از واجبات فقهي مي دانند، شيعه آن را از اصول اعتقادي مي شمارد. اجراي احکام و حدود اسلامي، برقراري امنيت و گسترش عدالت و دفاع از کيان اسلام و مسلمين، از مهم ترين اهداف امامت و مسئوليت هاي امام است که شيعه و اهل سنت بر آن ها توفق دارند، اما شيعه، علاوه بر امورياد شده، «تبيين معارف و احکام اسلامي» و صيانت فکري و معنوي اصول و فروع اسلامي را نيز از اهداف امامت و رسالت هاي امام مي شمارد و بلکه آن را مهم ترين فلسفه امامت مي داند. بديهي است که تحقق اين آرمان به صورت مطلوب،بدون برخورداري امام از «علم کامل» نسبت به معارف . احکام اسلامي و «عصمت علمي و عملي» او امکان پذير نخواهد بود. از سوي ديگر، عصمت و علم کامل به شريعت، از صفات دروني است و تشخيص آن براي افراد، از طريق متعارف ممکن نيست؛ بدين جهت را تعيين امام،منحصر در «نصّ شرعي» است و نّص شرعي نيز متفرّع بر «نصب الهي» مي باشد. براين اساس، مهم ترين شاخصه هاي امامت در تفکر شيعي عبارتنداز: علم کامل به احکام و معارف اسلامي، عصمت علمي و عملي،نصب الهي و نصّ شرعي. برتري داشتن امام بر افراد مشمول امامت او نيزاز ديگر شاخص هاي مهم امامت است که برخي از متکلمان غير شيعي نيز در حدّ شرط کمال يا شرط لزوم،به صورت مقيد پذيرفته اند. در ساليان اخيربرخي از نويسندگان که پيداست مطالعات چنداني در اين باره نداشته اند،مدعي شدند که مفهوم امامت، در جهان تشيع دچار استحاله گرديده و در صفات امام و شاخص هاي امامت، تحول رخ داده است. بدين صورت که در قرآن اول و دوم،امام با اوصافي غير از آن چه در قرن هاي سوم و چهارم و پس از آن شهرت و رسميت يافته است، معرفي شد. آن چه در آن دوران مطرح بود، عمل به قرآن، حق مداري،عدالت، تهذيب نفس، اقامه دين، عقل درايتي در مقابل عقل روايتي و افضليت علمي بود و از نصب الهي و نّص شرعي، عصمت و علم غيب، به عنوان اوصاف امام و شاخص هاي امامت سخني به ميان نيامده بود. اين اوصاف چهارگانه، توسط متکلمان شيعه در قرن هاي سوم و چهارم مطرح شده، به تدريج درشمار شاخص هاي رسمي امامت شيعي قرار گرفته و جزء بديهيات و مسلّمات مذهب شده است. براي اثبات اين مدعا به سه روايت استناد شده است؛ يکي سخن امام علي (ع) در خطبه سوم نهج البلاغه است که هنگامي که مردم براي بيعت با او به عنوان خليفه پيامبر (ص) اجتماع کرده بودند، فرمود: «اگرحضور شما جمعيت انبوه نبود که با آن حجت بر من تمام شده و در نپذيرفتن مقام خلافت عذري ندارم و نيز اگر خداوند از عالمان پيمان نگرفته بود که بر ستمگري ظالمان و پايمال شدن حقّ مظلومان، سکوت نکنند،مسئوليت خلافت و امامت را نمي پذيرفتم».آن چه در اين سخن امام علي(ع) در ارتباط با امامت مطرح شده، دو چيز است: نداشتن عذر سکوت و قعود با وجود ياوران بسيار و مسئوليت عالمان دين در دفاع از حقوق مظلومان و محرومان و مبارزه با ستمگران. نکته مهم اين است که اميرالمؤمنين(ع) در اين سخن،خود را به عنوان عالم دين معرفي مي کند،نه فردي معصوم و منصوب از جانب خداوند.
دليل دوم، سخن امام حسين(ع) است که در معرفي امام فرموده است: «و امام، مجري عدالت و پيرو حق است و نفس خويش را براي خدا به بند کشيده است». در اين سخن امام حسين(ع) نيز از اوصاف چهارگانه متکلمان در مورد امامت، ذکري به ميان نيامده است.
دليل سوم، سخني است که هم از امام علي(ع) روايت شده و هم از امام حسين(ع)؛درآن کلام، فلسفه امامت و حکومت بيان شده است که عبارت است از: «اصلاح امورمردم، دفاع از مظلومان و تأمين امنيت آنان در برابر ظالمان،آشکار نمودن معالم(نشانه هاي) دين و اقامه حدود شرعي»:«لنري المعالم من دينک، و نُظهرالإصلاح في بلادک،فيأ من المظلومون من عبادک،و تُقام المعطلة من حدودک».
براساس اين گونه سخنان در بيان اوصاف امام و شاخص هاي امامت از اهل بيت(ع)، شيعيان آن دوران نيز از ويژگي هاي امام و شاخص هاي امامت تلقي اي جز مطالب مزبورنداشتند و امام را با اوصاف و شاخص هاي چهارگانه کلامي (نصب الهي، نّص شرعي، عصمت و علم غيب) نمي شناختند.
اين دو تلقي از امامت، پي آمد مهم ديگري نيزدر زمينه اسوه بودن امام دارد، زيرا بنابرتلقي اول که اوصاف امام جنبه بشري و عادي دارند،اسوه بودن امام براي مردم کاملا ممکن است،زيرا اسوه بودن، منوط به هم سنخي و مشابهت ميان امام و مأموم است و اين که مأموم بتواند خود را به رتبه امام برساند.اوصافي در سخنان ياد شده از امام علي و امام حسين(ع) براي امام بيان شده است،همگي قابل تعميم اند و ديگران هم بتوانند به آن ها دست يازند،ولي اوصافي که متکلمان براي امام بيان کرده اند،جنبه فرابشري و قدسي دارد و دست يافتن به آن براي ديگران ممکن نيست؛دراين صورت چگونه مي توانند امام را اسوه زندگي خود قرار داده،به او اقتدارکنند و امام گونه شوند؟

ارزيابي و نقد:

1.متکلمان اماميه که دراين بحث، مورد نظر مي باشند، آن دسته از متکلماني اند که آثار و آراي کلامي آنان، به عنوان عقايد رسمي شيعه اماميه به شمار مي رود.شيخ مفيد،سيد مرتضي، شيخ طوسي ،ابوالصلاح حلبي، محقق طوسي، ابن ميثم بحراني، سديد الدين حمصي، علامه حلي و فاضل مقداد، از برجسته ترين متکلمان اماميه در قرن هاي چهارم تا نهم هجري بوده اند،آن چنان که آثار و آراي آنان، همواره مورد توجه و استناد شيعيان اماميه بوده است.
اگرچه هيچ يک ازآنان از مقام عصمت برخوردار نبوده و مجال نقد و نظر در آراي کلامي آنان وجود دارد و چه بسا، پاره اي از ديدگاه هاي آنان نيز مورد نقد پسينيان قرار گرفته است،اما در مجموع، نمايندگان و سخن گويان رسمي کلام شيعه اماميه به شمار مي روند. هيچ يک از اين متکلمان، علم غيب را به عنوان يکي از اوصاف لازم امام و شاخص هاي ضروري امامت به شمار نياورده اند،بلکه آشکارا، آن را رد کرده اند. شيخ مفيد گفته است: «امامان اهل بيت (ع) از ضمايربرخي افراد آگاه بودند و حوادث را قبل از وقوع آنان مي دانستند، ولي اين مطلب،ازصفات لازم و شرايط امامت آنان نيست،درحالي که خداوند آنان را مورد اکرام ويژه خود قرار داده و چنين معرفت هايي را به آنان عطا کرده است تا موجب لطف در اطاعت ازآن ها و موجب تأييد امامت شان باشد. با اين حال، نبايد آنان را «عالم غيب» ناميد،زيرا اين نام، مخصوص خداوند است که با لذات آگاه به اشياء عالم است».(1)
آن چه درمتون کلامي شيعه در باب علم امام، مورد تأکيد واقع شده، اين است که امام، بايد نسبت به معارف و احکام شريعت، علم کامل و بالفعل داشته باشد و نيز بايد به مصالح و مفاسد امور مردم و اصول و موازين مديريت سياسي،آگاهي کافي داشته باشد. اين متکلمان،نه تنها آگاهي امام از حقايق غيبي (جز معارف و احکام شريعت) را از اوصاف لازم امام ندانسته اند، بلکه آگاهي امام از زبان هاي فنون و حرفه هاي مختلف را نيز از شرايط لازم امامت نشناخته اند.(2)البته سخن در شرط بودن اين آگاهي ها درامامت است، نه آگاه بودن امام از آن ها.
اصولاً عده اي از متکلمان، صفت عصمت را بي نياز کننده از مطرح نمودن علم، به عنوان يکي از اوصاف امام دانسته و آن را در شمار امام و شرايط امامت بيان نکرده اند.(3)
اينجاست که بايد از ايشان خواست تا دليل خود را مبني براينکه متکلمان اماميه، علم غيب را يکي از اوصاف امام دانسته اند، بيان کند.
2.اعتقاد شيعه به نصّ الهي و نّص شرعي در باب امامت، از ابتکارات متکلمان اماميه در قرن هاي سوم و چهارم نبوده،بلکه از نخستين روزهايي که مسئله امامت،مورد اختلاف مسلمانان قرار گرفت،مورد توجه وتأکيد امامان اهل بيت(ع) و شيعيان آنان بوده است. يکي از روشن ترين دلايل تاريخي اين مطلب،احتجاج دوازده نفر از بزرگان مهاجرين انصار با ابوبکراست که همراه مشورت با اميرالمؤمنين(ع) و توصيه ايشان در مسجدالنبي و در حضور شماري از مسلمانان انجام گرفت.
آنان دراحتجاج خود،بيش از هرچيز بر منصوب بودن اميرالمؤمنين(ع) به مقام امامت توسط پيامبر گرامي(ص) تأکيد ورزيده اند.(4)حديث غدير و حديث منزلت، از مهم ترين نصوص امامان اهل بيت(ع) و نيز شيعيان، درقرن هاي اول و دوم و قرون ما بعد،به آن استناد کرده اند. اميرالمؤمنين(ع) در شوراي شش نفره که توسط خليفه دوم براي انتخاب خليفه پس از او تعيين شده بود، با استناد به حديث غدير و منزلت و دلايل ديگر، براين که امامت، حق او است،احتجاج کرده اند.(5)حضرت زهرا(س)،امام حسن (ع)، امام حسين(ع)،عبدالله بن جعفر، عمار بن ياسر، اصبغ بن نباته و ديگران نيز به حديث غدير امامت علي (علیه السلام)احتجاج کرد.(6)مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبيد معتزلي در اين باره که امام بايد منصوب از جانب خداوند باشد، مشهور است. هشام تصريح کرده است که او، اساس اين مناظره را ازامام صادق(علیه السلام) آموخته است. امام رضا (علیه السلام) با استناد به اين که امام،بايد از صفات والايي چون عصمت و علم کامل به احکام شريعت برخوردار باشد و شناخت اين صفات از توان مردم بيرون است،برلزوم تعيين امام از جانب خداوند و معرفي او توسط پيامبر استدلال کرده است. امام عصر (عج) نيز با استناد به اين که غرض از تعيين امام، اين است که فردي مصلح که امکان و احتمال تبهکاري در او راه نداشته باشد، به امامت برگزيده شود و گزينش چنين فردي از توان مردم بيرون است،برنظريه انتخاب در امامت،خط بطلان کشيده است.(7)
3.دراحاديث بسياري که از امامان اهل بيت(ع) روايت شده، ضرورت وجود امام و پيشواي معصوم در ميان امت اسلامي مورد تأکيد قرارگرفته است. اگرچه در بيشتر اين روايات،واژه عصمت به کارنرفته، ولي مفاد و مضمون آن بيان شده است، همان گونه که درباره نبوت نيز با اين که عصمت نبي، في الجمله ازمسائل مورد اتفاق مذاهب اسلامي است و آنان بر اين مطلب به آيات قرآن استناد مي کنند،ولي اصطلاح آن در قرآن نيامده است؛ چنان که در سنت نيز رايج نبوده است.بنابراين،آن چه در بحث عصمت پيامبرو امام مطرح مي باشد،حقيقت آن است نه مفهوم و اصطلاح آن و اين مضمون متضافرو بلکه متواتراست که زمين هيچ گاه از فردي از خاندان پيامبر(ص) که عالم به احکام دين باشد،تا از تحريف هاي جاهلان يا معاندان،جلوگيري کند و حق را از باطل بازشناساند،خالي نخواهد شد.(8) اميرالمؤمنين(ع) در «نهج البلاغه»، در موارد گوناگون بر امامت و مرجعيت علمي اهل بيت (ع)، به دليل اين که حق را به خوبي مي شناسند، و گمراهي و انحراف در آنان را ندارد و پيروي از آنان رستگاري و نجات است، تأکيد کرده است.(9)امام رضا(ع)،آشکارا معصوم بودن امام را يادآور شده و تأکيد نموده است که پيامبران و امامان،مصداق آيه «أفمن يهدي الي الحقّ أحقّ أن يتّبع امّن لا يهدّي إلاّ أن يُهدي فمالکم کيف تحکمون؛(10)پس آيا کسي که به سوي حق رهبري مي کند سزاوارتراست مورد پيروي قرارگيرد،يا کسي که راه نمي يابد مگرآن که هدايت شود؟» مي باشند. اين آيه،يکي ازدلايل افضليت و عصمت امام مي باشد.امام فرموده است، خداوند بدان جهت پيامبران و امامان را به ويژگي عصمت آراسته است تا حجت او بر مردم باشند. آن حضرت،با استناد به آيه «لاينال عهدي الظالمين؛(11)پيمان من به بيدادگران نمي رسد».برلزوم معصوم بودن و نفي شايستگي غيرمعصوم درعهده دارشدن مقام امامت، استدلال کرده است.(12)
يکي ازآياتي که متکلمان بر عصمت امام بر آن استدلال کرده اند، آيه «أطيعوا الله و أطيعوا الرّسول و أولي الأمر منکم؛(13)
اي کساني که ايمان آورده ايد،خدا را اطاعت کنيد و پيامبران و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت کنيد»، است.در روايات اهل بيت (ع) «اولي الامر»به اميرالمؤمنين (ع) و امامان از نسل او تفسيرشده است.(14)با توجه به دلايل و شواهد ياد شده، چگونه مي توان گفت، عصمت به عنوان يکي ازصفات امام در قرن هاي اول و دوم مطرح و شناخته شده نبوده و در قرن سوم و چهارم توسط متکلمان شيعه مطرح شده است؟!
4.آشکارساختن نشانه هاي دين، اصلاح معيشت ومعنويت مردم، دفاع از مظلومان و برقراري امنيت و گسترش عدالت که در سخنان اميرالمؤمنين(ع) و امام حسين(ع) و ديگرامامان معصوم (ع)، به عنوان اهداف امامت و رسالت هاي امام بيان شده است، اولاً:نافي اهداف ديگري، چون تبيين معارف و احکام اسلام و بازشناساندن حق از باطل نمي باشد؛چنان که اين مطالب،درديگر سخنان آنان بيان شده است و ثانياً:متکلمان شيعه نيز از اين اهداف و وظايف غافل نبوده اند، ولي از آنجا که اين مطالب، مورد اتفاق شيعه و اهل سنت بوده است،آنان بر آن چه از مختصات تفکر شيعي به شمار مي رود،تأکيد بيشتري داشته اند.(15)
5.آنچه از کلام امام علي (ع) درخطبه شقشقيه که فرمود: «و اگر...خدا علما را نفرموده بود تا ستمکارشکمباره را برنتابند و بر ياري گرسنگان ستمديده بشتابند...»، به دست مي آيد،اين است که امام(ع)، يکي از علماي اسلامي است و اين که،همه عالمان اسلامي در برابر مظلومان مسئوليت دارند، ولي بر اين که علم امام (ع).از نظر کميت و کيفيت با علم ديگران همانند است و علم او به معارف و احکام اسلامي،جنبه عادي دارد و او از علم لدّني و نيز ازعلم به حقايق غيبي برخوردار نيست، دلالت ندارد. سخنان امام (ع) در موارد ديگر، خلاف اين مطلب را مي رساند؛چنان که در خطبه قاصعه آمده است که پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) فرمود:«تو آنچه را من مي بينم،مي بيني و آن چه را من مي شنوم، مي شنوي،ولي تو پيامبر نيستي».(16) مضافاً دو کاربرد خاص و عام دارد؛ کاربرد خاص آن،به امامان اهل بيت(ع) اختصاص دارد و کاربرد عام آن، ديگرعالمان اسلامي را هم شامل مي شود.
6.ازاين که درسخن امام حسين(ع) دربيان اوصاف امام،از نصب الهي، نصّ شرعي و عصمت به عنوان صفات امام (ع) ياد نشده است، استفاده نمي شود که آن حضرت اين اوصاف را براي امام لازم نمي دانسته است، زيرا امام(ع) در مقام بيان همه صفات امام نبوده است.امام حسين (ع) آن سخن را در شرايطي ايراد کرده است که اکثريت مردم،انتخاب و بيعت را به عنوان را تعيين امام پذيرفته بودند، و امام (ع) که در مقام خطابه يا جدال احسن بود،مي بايست درباره ي امامت،مطالبي را بيان کند که مورد قبول همگان باشد و حجت را بر آنان تمام کند.چنان که اميرالمؤمنين(ع) نيزدراحتجاج با معاويه و پيروان او،به همين شيوه احتجاج کرده است.
7.يکي ازنويسندگان درباره اسوه بودن امام براي مردم گفته است:«اسوه بودن زماني است که سنخيت و تشابهي بين امام و مأموم ممکن باشد. اين مشابهت،در امکان رسيدن به مرتبه امام براي مأمومين است.وقتي اين صفات درآنها به حدي باشد که متکلمين فرموده اند،ديگر،اسوه بودن از آن وجودهاي محترم بر مي خيزد».(17)دراينکه سنخيت و مشابهت ميان امام و مأموم،نقش تعيين کننده اي در تحقق اهداف امامت و تربيت افراد دارد،سخني نيست؛بدين جهت است که خداوند،پيامبران را از جنس بشر برگزيده است، نه ازجنس فرشته: «ولو جعلنا ملکاً لجعلناه بشراً»؛(18)و اگر او (پيامبر) را فرشته اي قرار مي داديم حتماً وي را [به صورت] مردي در مي آورديم». ولي اين مطلب که الگوپذيري، آنگاه امکان دارد که مأموم بتواند درمرتبه وجودي امام قرار گيرد، هيچ گونه دليل عقلي، تجربي يا وحياني ندارد .ادعايي بيش نيست، بلکه دلايل قطعي،آن را مردود مي سازد. اميرالمؤمنين(ع) آشکارا يادآورشده است که او، از شيعيان نخواسته است تا درصفات کمال، هم پايه او باشند،زيرا آنان، توانايي آن را ندارند؛«بدانيد که شما توان آن را نداريد» آن چه امام (ع) از پيروان خود خواسته و در توان آن هاست، برگزيدن راه پرهيزکاري،پاکدامني، مجاهدت و سداد است؛ «ولي به وسيله ورع، کوشش در راه تقوي، پاکدامني و استقامت و پايداري، مرا ياري کنيد».(19)وقتي امام سجاد(ع) که از سر آمدان بشر در عبادت و زهد است، درباره اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد: «چه کسي توانايي آن را دارد که چون علي(ع) عبادت کند»!.(20)چگونه مي توان از ديگران انتظار داشت که خود را به رتبه کمال آن حضرت برسانند؟
امام حسين(ع) فرموده است: «در روش و نگرش من براي شما، اسوه است»درجاي ديگر،خود را به عنوان يکي از خاندان نبوت معرفي کرده است؛کساني که خداوند، جهان را به خاطرآنان (يا به واسطه آنان) آفريده و به واسطه يا به خاطر آنان نيز پايان خواهد داد، «بنا فتح الله و بنا يختم»؛ آيا اين ويژگي که امام (ع) آن را در احتجاج با حاکم مدينه و مروان بن حکم که از او مي خواستند با يزيد،به عنوان خليفه پيامبران و پيشواي مسلمانان بيعت کنند، فرموده است، از اوصاف عادي بشري است و دسترسي به آن براي ديگران امکان پذير است؟ اميرالمومنين(ع) آشکارا فرموده است که هيچ يک از افراد امت اسلامي را نمي توان با اهل بيت پيامبر(ص) مقايسه کرد؛«لا يقاس بآل محمّد (ص) من هذه الامّة أحدٌ». اگر امکان دسترسي مأموم به رتبه وجودي امام، شرط امکان اسوه بودن امام براي مردم باشد،اين مطلب در باب اسوه بودن پيامبر نيز شرط خواهد بود؛ در آن صورت، بايد افراد بتوانند خود را به مرتبه وجودي پيامبر برسانند و گيرنده وحامل وحي و شريعت شوند.در نادرستي اين مطلب ترديدي نيست و نادرستي لازم، دليل منطقي بر نادرستي ملزوم است و اين سخن که اسوه بودن پيامبر،در جنبه بشري اوست «أنا بشرّ مثلکم» نه در جنبه دريافت وحي و شريعت، که نمي توان چون او شد، اشکال پيشين را برطرف نمي سازد، اين حاصل سخن مذکوراين است که با اين که افراد نمي توانند از خصلت فوق بشري او الگوبرداري کنند و به آن نايل شوند؛دراين صورت، داشتن صفات فوق بشري در پيامبر،مانع ازاسوه بودن در جنبه بشري نيست. اين سخن را در مورد امام نيز مي توان گفت. بنابراين، بر متکلمان اماميه در اثبات صفاتي فوق بشري، چون عصمت و علم لدني براي امام، اشکالي وارد نخواهد بود.

پي نوشت ها:

*برگرفته از: حوزه، ش 103.
1.بحارالأنوار، ج 25، ص104.
2.ر.ک:الذخيرة في علم الکلام، ص 429؛ الاقتصاد الهادي الي طريق الرشاد،ص 310؛تلخيص المحصل، ص 430؛ قواعد المرام في علم الکلام، ص 179؛ المنقذ من التقليد،ج 2،صص 290-295، الشافي في الامامة،ج 1، صص 163-165.
3.ر.ک:کشف المراد، ارشاد الطالبين، اللوامع الإلهية، تقريب المعارف، شرح الحق،گوهر داد،حق اليقين شبّر.
4.ر.ک:شيخ صدوق، خصال، ابواب دوازده گانه، حديث 4، صص228-232.
5.ر.ک:ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج6، ص134،علامه اميني، الغدير، ج1،صص 327-331.
6.اميني، همان،ج 1،صص 396-415.
7.طبرسي،الاحتجاج، ج 2، ص 464.
8.ر.ک:شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمة،ج1، صص 321-224.
9.نهج البلاغه، خطبه هاي 87، 97 و239.
10.سوره يونس(10)، آيه 35.
11.سوره بقره(2)، آيه 124.
12.کليني، اصول کافي،ج 1،ص 157، فأبطلت هذه الآية امامة کلّ ظالمٍ الي يوم القيامة و صارت في الفوة.
13.سوره نساء(4)، آيه 59.
14.طبرسي ، همان، ج1، ص 299؛ کليني، همان،ج1، صص143 و 146، باب «فرض طاعة الائمة»
15.جهت آگاهي بيشتر در اين باره به فصلنامه انتظار،شماره6 مقاله «متکلمان اسلامي و فلسفه امامت»، از نگارنده اين سطور رجوع شود.
16.نهج البلاغه،خطبه 192 (قاصعه).
17.روزنامه شرق، ش 713، مقاله «باز خواني امامت در پرتو نهضت حسيني».
18.سوره انعام(6)، آيه9.
19.نهج البلاغه، نامه 45.
20.مقتل الحسين،مقرّم، ص 144.

منبع:نشريه موعود،شماره 106
نويسنده:علي رباني گلپايگاني

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




چرا شيعيان، دوازده امام را بالاتر از پيامبران مي‌دانند؟

در ميان محدّثان، حديثي به نام حديث «طير مشوي؛ مرغ بريان» است، خلاصة حديث اين است كه، مرغ برياني را به رسول خدا(صلی الله و علیه و آله) هديه كرده ‌بودند. آنگاه كه چشم پيامبر(صلی الله و علیه و آله) بر آن غذاي لذيذ افتاد، از خوردن امساك نمود و با خدا چنين راز و نياز كرد: «خدايا محبوب‌ترين انسان‌ها نزد خودت و من را برسان تا با من اين غذا را بخورد».
پاسخ اين پرسش را از كلام مرجع عالي‌قدر حضرت آيت‌الله العظمي سبحاني تقديم همة خوانندگان عزيز موعود مي‌كنيم.
در اين پرسش تصور شده كه برتري امامان بر تمام پيامبران، يكي از عقايد مسلّم اماميه است، در حالي كه در اين مسئله، اتفاق نظر نيست و رأي قاطع و واحدي در آن وجود ندارد. استاد كلام شيعه،

شيخ مفيد به آراء مختلف اماميه در اين مسئله اشاره كرده كه خلاصة آن را بازگو مي‌كنيم:

1. امامان دوازده‌گانه بر تمام پيامبران و رسولان، جز پيامبر اسلام(ص)، برتري دارند.
2. امامان دوازده‌گانه از تمام پيامبران و رسولان، جز پيامبران اولوالعزم برتر هستند.
3. پيامبران و رسولان از امامان دوازده‌گانه بالاترند.
وي پس از نقل اقوال سه گانه از علماي اماميه، اضافه مي‌كند: عقل و خرد را در اين مسئله راهي نيست و بر هيچ يك از اين اقوال سه گانه اجماعي منعقد نشده است، ولي در قرآن مجيد اشاراتي است كه قول نخست را تأييد مي‌كند، و من در اين مسئله قاطع نيستم.1
محمدبن علي بن شهر آشوب (488 ـ 588) استدلال برخي از علماي اماميه را مبني بر برتري اميرمؤمنان، علي(ع) بر همة پيامبران، جز پيامبر اسلام(ص) نقل كرده است كه علاقمندان مي‌توانند به كتاب وي مراجعه كنند.2 محقّق كتاب «اوائل‌المقالات»، مرحوم محقق والامقام وجدي تبريزي، در پاورقي‌هاي آن كتاب، مي‌نويسد: «در سال 1354 ق. من نامه‌اي به محضر سيّد هبة‌الله شهرستاني نوشتم و پاسخ اين مسئله را از او خواستم»، آنگاه پاسخ او را آورده است.3
آنچه مي‌توان از گفتار اين دو عالم بزرگ و ديگر دانشمندان اسلامي به دست آورد اين است كه اميرمؤمنان علي(ع) پس از پيامبر اكرم(ص) برترين انسان‌ها و اشرف مخلوقات است، و اين را مي‌توان با اين بيان اثبات كرد: محدّثان اسلامي از پيامبر اكرم(ص) نقل مي‌كنند كه فرمود: «أنا سيّد البشر؛ من سرور آدميان هستم»، يا « سيّد ولد آدم».4 از طرف ديگر در آية مباهله، اميرمؤمنان علي(ع) به منزلة جان پيامبر(ص) معرفي شده است، چنان‌كه مي‌خوانيم: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم و شما نيز فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت كنيم، شما هم زنان خويش را، ما نفوس خود را و شما نيز نفوس خود را، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ‌گويان قرار دهيم».5
به اتفاق مفسّران، مقصود از «أنفسنا» جز علي(ع) كسي نيست. زيرا در روز مباهله، پيامبر(ص) جز خود، با چهار نفر وارد ميدان مباهله شد: حسنين، فاطمه(س) و علي(ع). دو فرد نخست مصداق « ابنائنا» و نفر سوم بيانگر «نساءنا» (زنان) و نفر چهارم كه علي(ع) باشد، مصداق «أنفسنا» است، و لازمة اين منزلت كه پيامبر(ص) او را جان خويشتن معرفي مي‌كند، اين است كه او نيز در پيشگاه خدا در حدّ رسول خدا(ص) يا در درجة بعد است، و چون دليل قاطع بر برتري پيامبر(ص) بر تمام انسان‌ها داريم، در اين صورت او بايد از نظر فضيلت و منزلت، نزد خدا دومين شخصيت باشد.
گذشته از اين آيه، روايات متعدد حاكي از منزلت علي(ع) و مقام اوست كه نشان مي‌دهد پس از پيامبر(ص) او دومين فرد با فضيلت جهان بشريت است، مانند: «أنت أخي في الدنيا و الآخرة؛ تو در دنيا و آخرت برادر من هستي».6 پيامبر گرامي(ص) در روز مشخصي مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر قرار داد و براي هر فرد شاخصي از مسلمانان، به تناسب روحيه و شخصيت وي، برادري معيّن كرد، و تنها كسي كه براي او فردي را به عنوان برادر معرفي نكرد، علي(ع) بود. آنگاه كه رويداد گزينش برادر ميان سران اصحاب به پايان رسيد، پيامبر گرامي(ص) خطاب به علي(ع) فرمود: «تو برادر من در هر دو جهاني». اين اخوت اسلامي، جنبة شكلي و تشريفاتي نداشت، بلكه از واقعيتي سرچشمه مي‌گرفت و آن اينكه تنها كسي كه مي‌توانست در آن روز در كنار شخصيت پيامبر(ص) قرار گيرد، علي(ع) بود، از اين جهت او را در هر دو جهان برادر خود خواند.
2. عليٌّ منّي و أنا من عليّ و هو وليّكم بعدي:7 روزي برخي از افراد ناآگاه پشت سر علي(ع) سخن گفتند و از روش‌هاي سخت‌گيرانة او انتقاد كردند. پيامبر(ص) خطاب به جمعيت چنين فرمود: «علي از من و من از علي هستم و او سرپرست شما پس از من است».8 مقصود از اين وحدت و يگانگي كه در حديث آمده است، يگانگي جسمي و مادي نيست، بلكه ناظر به وحدت روحي و صفات عالي انساني است كه اين دو را نشانگر يكديگر قرار داده است.
3. «إنّ عليّاً منّي و أنا من عليٍّ خُلق من طينتي؛ علي از من و من از علي‌ام، او از طنيت من آفريده شده است»:9 اين حديث و نظاير آن كه در كتاب‌هاي فضايل و مناقب آمده است، حاكي از برتري امام(ع) پس از پيامبر گرامي(ص) بر ديگر انسان‌هاست، كه به خاطر اختصار، از ذكر ديگر روايات مربوط به فضايل، كه مي‌تواند مؤيد اين نظر باشد، خودداري كرديم.
4. حديث طير: در ميان محدّثان، حديثي به نام حديث «طير مشوي؛ مرغ بريان» است، در آن حديث، اميرمؤمنان علي(ع) محبوب‌ترين انسان‌ها نزد خدا و رسول او معرفي شده است، و ناگفته پيداست كه گرامي‌ترين فرد نزد اين‌دو، افضل انسان‌ها خواهد بود. خلاصة حديث اين است كه، مرغ برياني را به رسول خدا(ص) هديه كرده ‌بودند. آنگاه كه چشم پيامبر(ص) بر آن غذاي لذيذ افتاد، از خوردن امساك نمود و با خدا چنين راز و نياز كرد: «خدايا محبوب‌ترين انسان‌ها نزد خودت و من را برسان تا با من اين غذا را بخورد». چيزي نگذشت كه علي(ع) وارد شد و با حضرتش هم غذا شد.
حديث طير از احاديث قطعي و صحيح است و اسانيد آن به دوازده صحابي مي‌رسد كه منبع احاديث نبوي هستند، آنان عبارتند از: 1. اميرمؤمنان علي(ع) 2. سعدبن ابي وقاص، 3. ابوسعيد خدري، 4. ابورافع، 5. ابوالطفيل، 6. جابربن عبدالله انصاري، 7. حبشي بن جنادة، 8. يعلي بن مرّة، 9. ابن عباس، 10. سفينة مولي رسول‌الله(ص)، 11. انس بن مالك، 12. عمروبن عاص.
مرحوم محقق معروف، سيد حامد حسين لكنهوي در كتاب ارزشمند خود «عبقات الانوار»، اسانيد حديث را گردآوري نموده و پيرامون متن آن بحث‌هاي عالمانه انجام داده است. همة اين مباحث را مي‌توان در كتاب «نفحات الازهار»، جلدهاي 13 و 14 كه ترجمة كتاب ياد شده به زبان عربي است، مطالعه كرد.

جايگاه امامان ديگر نسبت به پيامبران

اكنون فرصت آن رسيده است كه دربارة ديگر امامان نيز به گونه‌اي به داوري بنشينيم. داوري در ميان اولياي خدا و برتري بخشيدن يكي نسبت به ديگري كار مشكلي است و فقط با اعتماد به نصّ صريح مي‌توان در اين مورد اظهار نظر كرد، ولي با توجه به برخي از آيات قرآن، مي‌توان دربارة ديگر امامان چنين گفت: پيامبران الهي به دو گروه تقسيم مي‌شوند:
1. علاوه بر «نبي» بودن، «امام» نيز بودند، يعني پس از نيل به مقام نبوت، به مقام امامت نيز ارتقا يافته‌اند. نمونه‌هاي بارز اين گروه عبارتند از:
الف) ابراهيم خليل، قرآن دربارة او مي‌فرمايد: «إنّي جاعلك للنّاس إماماً؛ من تو را امام مردم قرار مي‌دهم»10 همگي مي‌دانيم كه او پس از يك رشته امتحان‌هاي سخت به مقام امامت نائل آمد و تمام اين امتحانات در دوران نبوت او رخ داد، مانند ذبح اسماعيل و غيره، و اين بيان ثابت مي‌كند كه مقام امامت از مقام نبوت برتر است.
ب) برخي از انبيا كه به صورت كلي از آنها نام برده شده است مانند:
«و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مي‌كردند و انجام كارهاي نيك و برپاداشتن نماز و اداي زكات را به آنها وحي كرديم و تنها ما را عبادت مي‌كردند».11

و در آية ديگر مي‌فرمايد:

«ما برخي از آنان را پيشواياني قرار داديم كه به امر ما ـ مردم را ـ هدايت مي‌كردند، زيرا آنان شكيبايي، پيشه ساخته بودند».12
لفظ «منهم؛ از جملة ايشان» در آية دوم حاكي از آن است كه همة پيامبران به مقام امامت ارتقا نيافته‌اند، بلكه تنها برخي از آنان داراي چنين مقامي بودند.
امامان دوازده‌گانه، نبي و پيامبر نيستند، زيرا پيامبر گرامي(ص) خاتم پيامبران و رسولان است، ولي از جانب خدا، امام و پيشوا مي‌باشند، با توجه به اين اصل، برتري آنان بر پيامبراني كه مقام امامت را نداشتند، قطعي بوده و با غير آنان از نظر فضيلت و برتري يكسان خواهند بود. سيد هبة الدين شهرستاني در پاسخِ نامة محقق «اوائل المقالات» مي‌نويسد: «خلافت و جانشيني سيد رسولان، كمتر از مقام نبوت نيست، بنابراين امامان ما اگرچه داراي مقام نبوت نبودند، ولي جانشين برترين پيامبران بودند»، آنگاه مثالي را يادآور مي‌شود و مي‌گويد: «چه بسا وزير يك دولت بزرگ و ابرقدرت، به مراتب بالاتر و برتر از رئيس يك دولت كوچك باشد».

پي‌نوشت‌ها:

٭ افق حوزه، ش 176.
1. اوائل المقالات، صص 81 ـ 82.
2. مختلف القرآن و متشابه، ج 2، صص 44 ـ 45.
3. اوائل المقالات، صص 82 ـ 83، بخش پاورقي.
4. صحيح بخاري، ج 6، صص 223، صحيح مسلم، ج 7، ص 59؛ كتاب الفضايل باب معجزات النبي؛ سنن الترمذي، ج 4، ص 370، ح 5156، العقد الفريد، ج 4، ص 251؛ شرح نهج‌البلاغة ابن ابي الحديد، ج 11، ص66.
5. سورة آل عمران(3)، آية 61.
6. سنن ترمذي، ج 5، ص 595، ح 3720؛ مستدرك حاكم، ج 3،
ص 6، ح 4289.
7. خصائص نسائي، ص 24، ترجمة امام علي، ج 71، ص 369، ح 466.
8 و 9. كنزالعمال، ج 15، ص 118، ح 340.
10. سورة بقره (2)، آية 124.
11. سورة انبياء (21)، آية 73.
12. سورة سجده (32)، آية 24.

ماهنامه موعود شماره 106

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




زندگی نامه ی ملا فتح الله اصفهاني رحمت الله علیه

ولادت

در زمستان سال 1228 ش. (12 ربيع الاول 1266 ق)[1] باز شدن غنچه‌اي در خانه محمد جواد نمازي اصفهاني، بهار را نويد داد. آن غنچه خوشبو را فتح الله ناميدند.
فتح الله در دامان پُرمهر مادري مؤمن كه هيچ گاه او را بدون وضو شير نمي‌داد و پدري دلسوز كه لحظه‌اي از تربيت فرزندش غافل نمي‌شد. رشد كرد و پس از سپري كردن دوران بازيهاي كودكانه راهي كلاس قرآن و ديگر كتابهاي مذهبي شد.

در حوزه‌هاي نور

او ابتدا در حوزه علميه اصفهان به تحصيل مشغول بود. استعداد و پشتكار فتح الله موجب شد كه بتواند با سرعت، مقدمات علوم اسلامي را فرا گرفته، در درس فقه و اصول بزرگان مدارس علميه زانوي ادب به زمين بزند. با اين حال حضور در درس بهترين اساتيد حوزه علميه اصفهان نتوانست تشنگي دانش اندوزي او را فرونشاند، از اين رو راهي حوزه علميه مشهد مقدس شد.
در آن شهر از محضر اساتيد برجسته‌اي چون آية الله حاج ميرزا نصرالله مدرس، آية الله محمد ابراهيم بروجردي و سيد مرتضي حائري بهره فراوان جست تا در رديف اساتيد آن ديار شناخته شد. سپس به سوي اصفهان مراجعت كرد. تا آن زمان نظريات شيخ مرتضي انصاري در اصفهان شهرتي نداشت ولي شيخ شريعت به بيان مسلك شيخ مرتضي انصاري همت گماشت.[2]
او در سال 1295 ق. راهي نجف اشراف شد و در محضر مراجع تقليد آن زمان (آيات بزرگوار شيخ محمد حسين كاظمي و ميرزا حبيب الله رشتي) حاضر شد و خود نيز مجلس درس مهمي تشكيل داد كه بسياري از دانشمندان حوزه علميه نجف در آن شركت مي‌كردند.
شيخ الشريعه در سال 1313 ق. به شوق معشوق رو به خانه معبود نهاد. او در مكه به مباحثه و گفتگو با علماي اهل سنت پرداخت به گونه‌اي كه آنها از احاطه كامل وي به كتابهاي اهل سنت در شگفت شدند.[3]
پس از بازگشت از حج پروانه‌هاي فضيلت پيرامون آن شمع شريعت گرد آمدند. در اين زمان درس او از مهم‌ترين درسهاي نجف به شمار مي‌رفت كه صدها نفر در آن شركت مي‌كردند. اين درسها عبارت بودند از:
1. دروس عالي فقه و اصول.
2. رجال و درايه.
3. تفسير و علوم قرآن.
4. فلسفه و كلام.
5. درس خلافيات كه در اين درس علت اختلاف نظريات و فتواهاي فقيه بررسي مي‌شد. او بعلاوه خطيبي توانا بود كه جمعه‌ها منبر مي‌رفت و به موعظه مي‌پراخت. از ديگر امتيازات ايشان اينكه وي به تحصيل طب و رياضيات همت گماشته و علاوه بر فرمولها و معادلات رياضي مطالب زيادي درباره علم پزشكي آموخته بود.
گويند روزي ايشان بيمار شد و وقتي پزشك براي معالجه بر بالين او آمد شيخ الشريعه در مورد بيماري‌اش از كتاب قانون بوعلي سينا مطلبي گفت. پزشك تصور كرد چون شيخ نوع بيماري خود را مي‌دانسته تنها همان قسمت كتاب را به خاطر سپرده است ولي در گفتگوهاي بعدي مشخص شد او بيشتر مطالب قانون را آماده در ذهن دارد.

اساتيد

شيخ الرشيعه در محضر شريعتمداران زيادي درس شريعت آموخت تا شيخ شريعت شد به پاس احترامشان نام آنان در ذيل مي‌آيد.
1. ملا حيدر علي اصفهاني.
2. آية الله نصر الله مدرس.
3. شيخ محمد صادق تنكابني.
4. ملا احمد سبزواري.
5. شيخ عبدالجواد خراساني.
6. آية الله ملا محمد باقر اصفهاني.
7. شيخ حسين علي تويسركاني ملايري.
8. آية الله شيخ محمد تقي هروي.
9. آية الله شيخ محمد رحيم برجردي.
10. آية الله شيخ محمد حسين كاظميني.
11. آية الله حبيب الله رشتي.

شاگردان

صدها نفر از طلاب علوم ديني در جلسات درس ايشان شركت مي‌كردند كه بسياري از آنان بعدها در زمره مراجع تقليد درآمدند و نامي ترين آنان عبارتند از:
آيا عظام: 1. شيخ عبدالكريم حائري.
2. سيد محمد حسين بروجردي.
3. سيد ابوالقاسم خويي.
4. سيد ضياء الدين عراقي.
5. سيد شهاب الدين مرعشي نجفي.
6. سيد عبدالهادي حسيني شيرازي.
7. سيد محسن طباطبايي حكيم.
8. سيد محمد كوه كمره‌اي (حجت).
9. سيد محمد تقي خوانساري.
10. محمد علي شاه آبادي.

قلم نور

از آنجا كه شريعت در علوم گوناگون اسلامي مهارت داشت در بسياري از رشته‌ها نوشته‌هايي پربها از خود به يادگار گذاشت كه هر يك در علوم مختلف حاكي از فزوني دانش اوست. از آن همه، پاره‌اي رساله در موضوعات فقهي و اصولي است. در علم تفسير، فلسفه، كلام و ادبيات عرب نيز داراي آثار نيكوست.

مرجعيت

پس از وفات آية الله ميرزا حبيب الله رشتي و آية الله شيخ محمد حسين كاظميني شماري از مردم از شيخ الشريعه تقليدمي‌كردند ولي پس از رحلت ميرزا محمد تقي شيرازي، شيخ الشريعه يگانه مرجع جهان تشيع شد. با اين حال وي رهبري ديني را چون باري سنگين بر دوش خود احساس مي‌كرد. او در خلوت ديده شده بود كه اشك ريزان با خداي خود چنين مناجات مي‌كرد:
«خدايا، در آخرين روزهاي زندگيم در دنيا به رياست مبتلا شده‌ام! و بايد سنگيني اين بار امانت را به دوش كشم! بارالها، من طاقت تحمل اين امر بزرگ را ندارم ... و حال آنكه تو فرداي قيامت از من سؤال خواهي كرد...».

شبيخون

شيخ الشريعه در پي مبارزه با تهاجم فرهنگي دشمن كتابخانه مهمي ايجاد كرد كه دانش پژوهان از آن استفاده مي‌كردند و از ديگر اقدامات ايشان صدور اعلاميه‌هاي فراوان بود كه پرده از چهره استعمار مي‌زدود در قسمتهائي از يكي از اين اعلاميه‌ها آمده است.
«خدمت علماي بزرگ ... و عموم مردم روستاها و شهرها و كوچ نشينان ...
بر آقايان و هوشياران ... پوشيده نيست كه بيگانگان از سده‌هاي پيشين و مدتها قبل كوشيده‌اند دارايي مسلمانان را بدزدند و شهر و كشورشان را تصاحب كنند... قرآن سراسر حكمت را از ميان آنان بردارند و آنچه از وسايل مادي و معنوي نزد آنان است نابود سازند، بيگانگان همواره براي دستيابي به اين هدفها نقشه‌هايي ترتيب داده‌اند، آنگاه آية الله شريعت چندين نمونه از نقشه‌ها و هدفهاي دشمن را در 10 مورد بازگو كرده، در پايان دردمندانه از مسلمانان و ايرانيان مي‌خواهد كه در صف واحد در برابر دشمن متجاوز بايستند.»[4]

دزدان فرهنگ

در زماني كه عراق تحت سلطه انگلستان بود حكومت استعمارگر به مزدوران خود دستور داده بود هر جا كتاب نفيس و قديمي يافتند آن را تصاحب كرده، و به كتابخانه لندن بفرستند!
در اين ميان روحانيون آگاهي كه نمي‌خواستند فرهنگ اسلامي به دست كفار غارت شود در مقابل آنان مي‌ايستادند و استعمارگران با به زندان افكندن ايشان سعي مي‌كردند به اهداف شوم خود جامه عمل بپوشانند. ولي شيخ شريعت به كمك طلاب آمده، آنها را از بند نجات مي‌داد. براي نمونه مي‌توان به زندان افتادن آية الله مرعشي نجفي براي خريدن يك كتاب و سپس آزادي او به همت شيخ الشريعه اشاره كرد.

تقسيم ايران

يك سال پس از انقلاب مشروطه (در سال 1907 م) دو كشور استعمارگر روسيه و انگلستان در يك توافق سري ايران را به 3 منطقه تقسيم كردند؛ مناطق جنوبي سهميه انگلستان و شمال ايران از آن روسيه شد و براي آنكه با هم اختلافي پيدا نكنند قسمتهاي مركزي را به عنوان منطقه بي‌طرف سهم ايران قرار دادند. در اين هنگام كه تماميت ارضي و استقلال ايران در معرض خطر جدي قرار داشت، شيخ الشريعه و ديگر علما درسهاي حوزه علميه را تعطيل و خود را براي جهاد آماده كردند؛ چنانكه در تلگرافي كه بدين مناسبت انتشار دادند مي‌خوانيم:
«اخبار موحشه مداخله اجانب در بلاد اسلاميه خصوصاً به اشتهار معاهده ميشومه جديده با دولتين موجب وحشت عموم علماي اعلام ... (شده است). قاطبه علماي اين مشاهد مشرفه وظايف مقاميه را تعطيل و در حفظ اسلام به اداي آخرين تكليف (جهاد) حاضر...»
از ديگر اقدامات علما در مبارزه با استكبار جهاني پيشنهاد طرح و اتحاد دنياي اسلام بود كه گامي براي پيشبرد اهداف اسلامي به شمار مي‌رفت اما دولت ايران و عثماني از آن طرح استقبال نكردند.

پي نوشتها :

[1] . اعيان الشيعه، سيد مسحن امين عاملي، ج 8، ص 391؛ آقا بزرگ تهراني تولدش را در تاريخ 12 ربيع الثاني 1266 ضبط كرده است. (ر. ك: الذريعه ج 4، ص 158).
[2] . اعيان الشيعه، ج 8، ص 392.
[3] .علماي معاصرين، ص 124.
[4] . ايران و جهان اسلام، ص 200.

منبع:www.andisheqom.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زندگی نامه ی آيت الله العظمي سيد محمود شاهرودي رحمت الله علیه

ولادت

1301 ق. براي قلعة آقا عبدالله سالي فراموش ناشدني بود. ستارة بخت اين قلعة از ياد رفته، از خانة گلين سيد علي، كشاورز پاك نهاد آبادي، بر آمد[1] و آرام آرام سمت مركز آسمان دانش و پرهيزكاري روان شد.
مردمي كه به ياد آقا عبدالله، پير پارسا و دانشور دهكده، به خانة فرزندش سيد علي مي‎شتافتند[2] آثار بزرگي را در سيماي پور پاك سرشت آبادي مشاهده مي‎كردند. پدر كه هواي كاميابي فرزند در سر مي‎پروراند سيد محمد را به آموختن قرآن فراخواند و اندكي بعد وي را روانة بسطام ساخت تا در خدمت استاد كهنسال آن منطقه اندوخته‎هايش را فزون بخشد.
استاد بسطامي مهربان و نيك انديش بود و شاگردانش را به سفرة قناعت خويش فرا مي‎خواند. هر چند اين كار وي روح صميميت در فضاي دل كودكان مي‎پراكند ولي دشواريهايي نيز در پي داشت؛ او به سبب كهولت پس از صرف غذايي اندك، خداي را سپاس مي‎گفت و دست از خوردن مي‎كشيد، سيد محمود و دوستش نيز به احترام استاد گرسنه خوان را ترك مي‎گفتند. ادامةاين روند زندگي در بسطام را دشوار ساخت و شاگردان را به چاره جويي فرا خواند.
آري سرانجام گرسنگي توان ايستادگي در بسطام را از نوباوگان قلعة آقا عبدالله ستاند و آنها به شوق غذا فاصلة دو فرسنگي بسطام تا آبادي را يك نفس دويدند و يك سره به ظرف نان يورش بردند.[3]
سالهاي آغازين دانش اندوزي با همين دشواريها شتابان گذشت و فرزند پاك دل سيد علي در اين مدت با الفباي جاودانگي و كمال آشنا شد. پاي بندي نوباوة آسمان تبار قلعة آقا عبدالله به آيين وحي در اين سالها روستاييان سخت كوش را شگفت زده ساخت.
نگاهي گذرا به دو رخداد آن روزگار مي‎تواند ما را با انديشة آسماني كودك فرزانة شاهرود آشنا سازد:
1. روزي سيد محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردي از وي پرسيد: اين دامها از كيست؟ كودك پاسخ داد: سيد علي
مرد پرسيد: مي‎داني در چه مكاني مي‎چرند؟
سيد محمود گفت: آري، دشت خداست.
مرد گفت: نه، اين مرتعِ ماست و راضي نيستيم ديگران در آن گوسفند بچرانند.
كودك شتابان دامها را سمت خانه حركت داد، يكسره نزد برادر بزرگترش رفت و گفت: اين شما و اين گوسفندان، ديگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد، برخي از مراتع مالك دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف مي‎كنيم، اين كار حرام است و آثاري زيانبار در پي دارد.[4]
2. كشاورزان منطقه دو سال پياپي در بند ملخها گرفتار بودند. آشكار شدن آثار اين آفت در ماههاي آغازين سال سوم آنها را در نگراني فرو برد. سران آبادي در سراي سيد علي گرد آمدند تا راههاي مبارزه با ملخ را بررسي كنند. هر يك از آنها به فرا خور تجربة خويش راهي پيشنهاد كرده، دربارة كارآيي آن سخن مي‎گفت. چون گفتگوها به بن بست رسيد، سيد محمود يك باره برخاست و گفت: همه به خداوند روي آوريد و بر پرداخت زكات مالتان پيمان ببنديد تا پروردگار آفت از كشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خويش را بر شما فرو ريزد.
اين سخن بزرگ، كه از كودكي خردسال بعيد مي‎نمود، كشاورزان نگران را به خود آورد؛ بنابراين همه پيمان بستند كه اگر آفت از كشتزارشان دور شد، كشتهايشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آكنده شد. نيكبختان بر پيمان خويش استوار ماندند و زكات پرداختند ولي برخي از خيره سران زكات را زيان پنداشته، گفتند: هر چيزي پاياني دارد. چگونه ممكن است پايان آفت به گفتار خردسالي وابسته باشد، نادانسته پيماني بستيم و نيازي به انجام دادن عهد روزهاي ناكامي نيست.
آنها با اين انديشه انبوه گندمهايشان را در انبار جاي دادند ولي به زودي در بند كردار خويش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت.[5]

تحصيل با مشكلات

هر چند دانشجوي كوشاي شاهرود به زودي در شمار دانشوران جاي گرفت و نزد مراجع روزگار از اعتباري بايسته برخوردار شد ولي چرخ بخت به مراد وي نمي‎گذشت و ناداري او را رها نمي‎ساخت. بنابراين ناگزير بارها هواي بازگشت به وطن در سر پروراند شايد گشايشي در زندگي‎اش پديد آيد و خانواده‎اش از رنج تهيدستي نجات يابد ولي استاد گوهر شناس ناييني وي را از اين كار بازداشت.[6] البته مرجع شيعه در اين گفتار تنها نبوده بلكه همسر فداكار فقيه شاهرودي نيز در شمار بازدارندگان سيد از سفر به ايران جاي داشت. او، كه ارج دانش مي‎دانست، چون از هدف همسر گرانقدرش آگاه شد، گفت: ما با نان خشك روزگار مي‎گذرانيم، شما دانش را به خاطر بهبودي زندگي ما رها نكنيد.[7]
بدين ترتيب ستارة تابناك قلعة آقا عبدالله هم چنان با زندگي دشوار نجف ادامه داد. فرزند برومندش آن روزهاي سخت را چنين به خاطر مي‎آورد:
شخصي در حضور آقا وصيتنامه‎اي به زبان دامادش تنظيم كرد و به امضاي آقا رساند داماد، كه نزديك خانة ما مغازه داشت، پس از در گذشت پدر همسرش از آقا خواست كه وصيتنامه را باطل كند ولي آقا سر باز زد.
مغازه‎دار براي رسيدن به مراد خويش حتي به تهديد نيز دست يازيد ولي آقا تسليم نشد. اين امر بذرهاي دشمني را در مغازه‎دار بارور ساخته، او را در شمار دشمنان آقا جاي داد.
مدتي ادامه يافت ولي سرانجام آبها از آسياب افتاد، مرد در كردار آقا انديشه كرد. شيفتة ايمان و پرهيزكاري وي شد و گفت: آقا، شما هر روز از بازار نسيه مي‎خريد و چون پول نداريد ناچار هر جنسي كه به شما دهند به خانه مي‎بريد. اجازه دهيد از اين پس هر روز مقداري پول نقد به شما قرض دهم تا با دست پر به بازار رفته، كالاي خوب تهيه كنيد.
از آن روز به بعد هر بامداد پنجاه فلس معادل يك تومان از او قرض كرده، جنس مي‎خريديم. البته آن مغازه دار بر گفتارش پايدار نماند. چون روزگار قرض به درازا مي‎كشيد، اندك اندك ميزان وام را كاهش داد و... سرانجام قطع مي‎كرد.
ما ناچار به مغازه‎اي كه ماست و خرما مي‎فروخت روي آورده، با ماست و خرماي نسيه روزگار مي‎گذرانديم. درست يادم هست يك بار هفته‎اي گذشت و ما جز نان و خرما، كه ارزانترين غذا بود. نخورديم... گاه اجاره بهاي منزل ماهها به تأخير مي‎افتاد... هر گاه دشواري از حد مي‎گذشت و فشارها فزوني مي‎يافت، آقا مي‎فرمود: محمد، برو زيارت عاشورا بخوان، دعا كن.
من بر بام خانه فراز آمده، زيارت عاشورا مي‎خواندم، در پي اين دعا دو دينار مي‎رسيد و گشايش فراوان در زندگي پديد مي‎آمد... .[8]
تنگدستي سيد فقيهان شاهرود چنان بود كه هر بيننده‎اي را تحت تأثير قرار مي‎داد. روزي يكي از آشنايان به وي گفت: ميرزاي ناييني و سيد ابو الحسن دربارة شما بي انصافي مي‎كنند. شما با فضل و دانشي كه داريد هرگز نبايد چنين تنگدست باشيد.
سيد محمود، كه توهين به مراجع را روا نمي‎دانست، پاسخ داد: هيچ يك از آنها بي انصاف نيستند؛ سيد، كه هر روز به دانشجويان نان مي‎دهد، چنان مي‎انديشيد كه ميرزا شاگردانش را اداره مي‎كند و ميرزا نيز معذور است زيرا روزي يكي از مؤمنان بسطام نزد وي گفت: اجازه دهيد وجوهاتم را به سيد محمود دهم. آن بزرگوار نيز پذيرفت ولي آن مؤمن هرگز چيزي نفرستاد. اينك ميرزا چنين مي‎انديشد كه مرد بسطامي بر سخن خويش پايدار مانده زندگي‎ام را اداره مي‎كند. او چنان بر اين پندار خويش استوار است كه حتي انتظار دارد من دانشجويان تهيدست را ياري دهم.[9]

مراد پارسايان

هر چند فقيه فرزانة شاهرود هرگز در انديشة شهرت نبود و آن را ماية باز ماندن از پژوهشهاي ژرف مي‎دانست ولي دانش فراوان و پرهيزگاري بسيار سرانجام وي را بلند آوازه ساخت. او كه به هيچ چيز جز خشنودي پروردگار نمي‎انديشيد، گاه براي دست يابي بدين هدف بهايي سنگين مي‎پرداخت، براي مثال وقتي حاج احمد معين بوشهري، بنيانگذار آب لوله كشي شدة نجف، ناخشنودي‎اش را از دست نهادن دولت بر آب لوله كشي شده آشكار ساخت و مردم را از مصرف آن بازداشت، فقيه پارساي قلعة آقا عبدالله هر بامداد پس از پايان تدريس ظرف بر مي‎داشت همراه فرزندانش سمت نهر ويژه آبياري نخلستانها، كه در سه كيلومتري غرب شهر جاي داشت، مي‎شتافت و آب مصرفي خانه را به نجف مي‎آورد، اين كردار دشوار چهل روز ادامه يافت.[10]
پارسايي كم نظير سيد فقيهان شاهرود كه گاه در اقدامهايي چنين دشوار آشكار مي‎شد. دانشجويان وارستة حوزة نجف را تحت تأثير قرار داده، سمت آستان اخلاص و تقواي آن مجتهد پاك رأي مي‎كشاند. حضرت آية الله حاج شيخ محمد كوهستاني، عارف شهرة مازندران، در شمار دوستداران شخصيت الهي سيد محمود جاي داشت. آن بزرگمرد چنان به پژوهشگر نستوه شاهرود ارادت داشت كه هرگاه به نجف سفر مي‎كرد در خانة آن دانشمند پارسا اقامت مي‎گزيد.[11]

در وادي سياست

1342 سال آشكار شدن چهرة واقعي دستگاه ستم پيشة پهلوي بود. عوامل شاه در اين سال حوزة علميه قم را آماج يورشهاي سنگين خود قرار داده، امت را در سوگ فرو بردند. خورشيد فروزان آسمان مرجعيت چون پدري سوگمند جنايت خونبار درباريان را محكوم ساخت و با فرستادن تلگرافهاي متعدد به ايران رهنمودهاي لازم را به مردم و دانشوران ارائه كرد.[12]

پي نوشتها :

[1] . الامام الشاهرودي، سيد احمد خميني، ص 20ـ24.
[2] . الامام الشاهرودي، سيد احمد خميني، ص 20ـ24.
[3] . مصاحبه با حضرت آية الله سيد محمد شاهرودي، فرزند معظم له.
[4] . مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاي اشرفي شاهرودي.
[5] . الامام الشاهرودي، ص 26ـ27.
[6] . مصاحبه با فرزند معظم له.
[7] . مصاحبه با فرزند معظم له.
[8] . مصاحبه با فرزند معظم له.
[9] . مصاحبه با فرزند معظم له.
[10] . مصاحبه با فرزند معظم له.
[11] . مصاحبه با فرزند معظم له.
[12] . اسناد انقلاب اسلامي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، ص 61ـ61 و 101.

منبع: www.andisheqom.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




بررسي تأثير عقايد مذهب شيعه بر ارتباطات فضايي مساجد شيعي

قسمت دوم

بررسي ارتباطات فضايي مساجد شيعي با تأکيد بر عقايد شيعه

انسان شيعي با پايبندي به اصول و عقايد مذهب تشيع، خود را ملزم به رعايت و توجه به آن مي دانسته است و لذا معماري مسجد، به دليل موضوعيت خاص معنوي و روحاني اش، از روح و ماهيت تشيع سرشار است؛ به طوري که در هر دو بعد کالبدي (ايوان، حياط مرکزي، حوض، ارتباطات فضايي و نحوه ي حرکت و...) وحسي ـ معنوي (نور، رنگ، تزيينات، رقوم مقدس و...) مساجد اثرگذار بوده است، که در اين مقاله، جهت محدود کردن پژوهش و گرفتن نتيجه اي مطلوب تر، چگونگي ارتباطات فضايي و نحوه ي حرکت در مساجد بررسي مي گردد.
مساجد بررسي شده با توجه به موقعيت هاي مختلف اقليمي، سازه اي، زماني و مکاني در ايران و ساير کشورهاي اسلامي انتخاب گشته اند. از آنجايي که مذهب تشيع در ايران در دوره صفوي از جايگاه مهم تري برخوردار مي گردد، مساجد اين دوره از لحاظ موقعيت زماني انتخاب و از لحاظ تنوع اقليمي و مکاني در چهار اقليم سرد، معتدل و مرطوب، گرم و خشک و گرم و مرطوب بررسي مي گردند. در اقليم گرم و مرطوب جنوب کشور، اهل تسنن درصد بيشتري از افراد را تشکيل مي دهند و مساجد اهل سنت از اهميت بيشتري برخوردارند. (قباديان، 1373، ص 215)؛ از اين رو مساجد انتخابي در اين اقليم، از دسته ي مساجد اهل سنت در دوره صفويه و پس از آن هستند و جهت بررسي دقيق تر و مقايسه با مساجد شيعي، ارتباطات فضايي اين مساجد نيز بررسي گشته است، از طرفي با توجه به پيشينه کهن معماري ايران و غلبه ي مذهب تشيع در اين کشور نسبت به ساير کشورها مساجد اين کشور، همواره الگويي جهت ساخت مساجد در ساير کشورهاي اسلامي و علي الخصوص کشورهاي شيعه نشين مي باشند(پيرنيا، 1383). در انتخاب مساجد در ساير کشورهاي اسلامي نيز چنين تنوع اقليمي، سازه اي، زماني و مکاني در نظر گرفته شده و در 24 گروه مختلف از مساجد شيعه وسني دسته بندي شدند( بهوميل پروچازکا، 1373)، سپس جهت اخذ نتيجه اي واضح تر، از هرگروه شناخته شده، گونه اي شاخص جهت نمونه موردي انتخاب گرديد و ارتباطات فضايي آنها بررسي شد. ارتباطات فضايي و نحوه حرکت آدمي از لحظه ورود به مساجد شيعي، بيانگر جهان بيني خاص مذهب تشيع است و نشان دهنده ي همبستگي روح معماران شيعي، با مباني اعتقادي اين مذهب است.

تبلور اصل امامت در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

همان طور که بيان شد طبق اصل امامت، چنانچه آدمي قصد تقرب به درگاه الهي را داشته باشد، دستي از جانب پروردگار توسط امام بر و دراز مي شود و او را به سوي درگاه حق راهنمايي مي کند. مفهوم امامت از هنگامي که آدمي به مسجد قدم مي گذارد تا رسيدن به محل محراب و گنبدخانه، نمايان است. چنانچه به دياگرام نحوه ورود و حرکت به مساجد شيعي توجه شود (نک به: دياگرام 1-الف و 1-ب)، گونه اي از تسلسل فضايي ديده مي شود؛ گويي نحوه ي حرکت در فضا، کاملاً هدف دار طراحي شده است.
در ابتدا انسان با يک حرکت چرخش نيمه، در ورودي مسجد به حياط مرکزي که نوعي فضاي مکث به شمار مي رود- با اينکه حياط مرکزي از وسعت مناسبي برخوردار است - وارد مي شود، با اين توضيح که آدمي در آنجا احساس سرگشتگي نمي کند، بلکه گويي مجدداً نيروي از جانب عالم لاهوت وي را به سمت حرکت به جلو تشويق مي کند. در مساجد اهل سنت (نک به: دياگرام 2-الف و 2-ب) مسير هدايت کننده ي مداوم و پايداري وجود ندارد و پس از گذر از سر در ورودي مسيرهاي متعددي در پيش روي قرار مي گيرد. نقشه
شبستاني مساجد اهل سنت باعث مي شود ورود به اين مساجد از قانون خاصي تبعيت نکند. در بعضي از آنها مانند مسجد جزيره اي، مسجد ابن عباس و مسجد جامع قشم، شبستان مسجد از سه طرف يا از هر چهار طرف باز است و امکان ورود به مسجد از هرجهتي امکان پذير مي باشد؛ ولي در برخي مساجد ديگر، مانند مسجد سلطان العلما در بندر لنگه با اينکه در اقليم گرم و مرطوب قرار گرفته اند، سه طرف آنها بسته است و راه ورودي به آن مسجد تنها از يک سمت صورت مي گيرد؛ بنابراين در مساجد اهل سنت راه واحد و مشخصي که بتوان آن را شاخص کرد، وجود ندارد؛ از اين رو وجود هدايت فضايي که در مساجد شيعي پررنگ تر است را مي توان به اعتقاد به امامت در مذهب شيعه نسبت داد؛ درحقيقت معماران مساجد شيعي، همواره سعي داشتند مفهوم امامت و ولايت را در ارتباط بين فضاهاي مسجد نشان دهند، پس طراحي نحوه حرکت در اين مساجد کاملاً حساب شده صورت مي گيرد و به هيچ وجه اتفاقي و ناگهاني نيست.

تبلور اصل عدالت در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

عدالت در معماري همواره به صورت تناسب و توازن در دوبعد مادي و معنوي مطرح مي شود (مددپور، 1374، ص 120). در معماري مساجد بعد معنوي اهميت بيشتري مي يابد. معمار شيعي با شناخت نيازهاي روحي و معنوي انسان فضاي مسجد را همچون بستر و زمينه اي مناسب براي رشد و تعالي انسان طراحي نموده است. دقت در ارتباطات فضايي مساجد نشان مي دهد تمامي اجزا و عناصر در جاي درست خود واقع شده اند. حياط مرکزي به عنوان قلب مسجد، برقرار کننده ي تعادل بصري در فضاي درون مساجد است؛ از اين جهت که اگر شخصي روي يکي از محورهاي حياط قرار بگيرد، متوجه مي شود ايوان و تصوير آن بر سطح آينه آب حوض، تصوير چليپايي تازه اي تشکيل مي دهد که اين تصوير عمودي است. تعادل بصري بين بازوهاي افقي صليب و دسته ي عمودي که به وسيله ايوان ايجاد شده، به هيچ عنوان تصادفي نيست، درحقيقت ترفندي هوشمندانه از جانب معمار بوده تا مفهوم توازن وتعادل را به آدمي القا کند.
مطالعه ي ارتباطات فضاها در مساجد اهل سنت، بيانگر نوعي تقارن حرکتي است. ولي به نحوي است که نمي توان به صورت يک حکم کلي در تمام مساجد اهل سنت بيان کرد و در هر مسجدي کاملاً متفاوت است؛ از طرفي ديگر تناسب و توازن حرکتي که از لحظه ي ورود تا انتها در مساجد شيعي انسان را ياري مي کند، در مساجد اهل سنت حضور کمرنگ تري دارد. دياگرام فضايي مساجد شيعه حرکتي قانونمند و حساب شده را نمايش مي دهد؛ حتي در دياگرام مسجد وکيل شيراز که پس از گذر از حياط به فضاي شبستان مي رسيم (نک به: دياگرام 1- الف) و گنبدخانه وجود ندارد - و يا مسجد جامع مهاباد که به علت قرارگيري در اقليم سرد، شبستان زمستاني آن در شرق مسجد واقع شده است باز هم تعادلي هدفدار، گام هاي انسان را به سمت قبله هدايت مي کند. هيچ سمت مسجد به سمت ديگر آن برتري نمي يابد؛ گويي هدف تمامي عناصر، آن است که انسان را به سمت مکان تقديس و تعالي نيايش پروردگار بکشانند؛ در صورتي که در بعضي از مساجد اهل سنت مانند مسجدجامع قشم حتي ورود از سمت قبله نيز صورت مي گيرد و لذا تعادلي پايدار، هدايت کننده ي مسير شاخصي نيست (نک به: دياگرام 2،الف -2 ب)؛ از اين رو مي توان اين تناسب و توازن- که به ورود به مساجد و حرکت در آن تشديد مي شود- را به مفهوم عدالت در تشيع مربوط دانست که در تفکر اهل سنت چنين مفهومي کمرنگ تر و بنابراين حضور آن در بعد مادي نيز ناچيز است.

تبلور نظريه اجتهاد در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

همان طور که بيان شد. اجتهاد و يافتن راه هاي جديد، از ديگر مشخصه هاي شيعه است. توجه به اين جهان بيني همواره باعث پيشرفت و خلاقيت معماران شيعه بوده است.آنها همواره با حفظ اصولي مشخص، دست به آفرينش فضاهايي نوين و متفاوت با دوره هاي پيشين مي زدند. ارتباطات فضايي مساجد اهل سنت از نوع شبستاني و بيشتر به صورت خطي صورت مي گيرد که مي توان آن را تقليد از مساجد قرون اوليه اسلام و مسجد النبي دانست (ملازاده، 1378،ص 94)، ولي به همان صورتي که دياگرام حرکتي مساجد شيعي در دوره صفوي نشان مي دهد، اين مساجد معمولاً به صورت ايوان دار و حياط مرکزي ساخته مي شوند؛ حتي در مسجدي مانند مسجد جامع مهاباد و فرح آباد ساري که به ترتيب در اقليم هاي سرد و معتدل و مرطوب واقع شده اند، حياط مرکزي، حوض و ايوان وجود دارد.
اين تفاوت در نحوه طراحي مساجد شيعي و سني را مي توان به ترفندي از جانب معماران شيعه به جهت نوآوري در مساجدشان به جاي تقليد از نقشه ي مساجد شبستاني دانست. اين مسئله در حقيقت بهانه ي معماران شيعه ايراني بوده که شايد به صورت مخفي، خواهان کنار زدن نقشه شبستاني مساجد سبک عباسي بودند تا نقشه ي ايراني را جايگزين آن سازند ( متدين، 1381، ص 86)؛ بنابراين به همان شکل که در شناخت اجتهاد شيعي بيان گرديد، معماران شيعي در خلق فضا، راه آينده را مسدود نمي دانستند و به خلق فضاهاي نوين وبديع همت مي گماشتند، علاوه برآن دقت در ارتباطات فضايي مساجد شيعه، اين نکته را مي رساند که معماران فقط به يک الگوي خاص جهت طراحي اکتفا نمي کردند؛ براي مثال معمار مسجد امام اصفهان مشکل انحراف محور قبله و محور ميدان را به صورت مبتکرانه حل مي کند و نوعي هماهنگي در ارتباطات فضايي ايجاد مي کند. در مساجد اهل سنت مانند مسجد سلطان العلماء که بر روي صفه بلندي واقع شده و دسترسي به آن از طريق پله هايي صورت مي گيرد، صفه زير مسجد با کالبد خود مسجد هماهنگي چنداني ندارد؛ به نحوي که ورود به مسجداز سمت شمال صورت مي گيرد، سپس يک چرخش 90 درجه اي در طول صفه به سمت غرب انجام گرفته و دوباره حرکتي مستقيم رو به جنوب به سمت قبله صورت مي گيرد. اين مطلب نشان مي دهد معمار مسجد با الهام از نمونه هاي پيشين، ارتباطات درون مسجد را طراحي کرده و در اين مورد خاص که مسجد بر روي سکو واقع شده است، ايده اي جديد در خلق فضا به کار نبسته است؛ از طرفي ديگر، دياگرام حرکتي در مساجد اهل سنت نشان مي دهد گونه هاي مختلف اين مساجد با الگوي شبستاني و طبق ارتباطات فضايي نخستين مسجد ساخته شده در زمان حضرت رسول (ص) - مسجد النبي- ساخته شده اند و تغيير چنداني از آن زمان تاکنون نداشته اند (پيرنيا،1383 /قباديان، 1373)؛ از اين رو چنانچه بررسي شد، اجتهاد شيعي همواره معماران را به نوآوري و خلاقيت در طراحي فضاها و به خصوص طراحي فضاي مساجد تشويق مي کرده است.

تبلور عالم مثال در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

ارتباط ميان فضاي مساجد شيعي با عالم مثال به اين شکل بيان مي شود که فضا در مساجد ايراني- شيعي در واقع نمودار فضاي ملکوتي عالم مثال است و عناصر و اجزاي درون مسجد بيانگر عالم مثالي است. يکي از عناصري که پس از گذر از محدوده ورودي مسجد و وارد شدن به حياط با آن مواجه مي شويم، حوض وسط مسجد است که تفسيرهاي متعددي درباره آن صورت گرفته است. ملافيض کاشاني از فلاسفه و علماي شيعه، در سال 1901 قمري مي نويسد: «در اين جهان، ارواحنا اجسدنا و اجسادنا ارواحنا (ارواح، متجسد مي شوند و اجساد، متروح مي گردند) ظهور شکل ها در آينه ها يا هر صيقلي ديگري، مثلاً آب صاف در اين جهان به صورت واسط يا ميانجي صورت مي گيرد؛ زيرا هر شکلي که آينه ها منعکس مي کنند نيز به اين جهان تعلق دارد» (فيض کاشاني، 1091 ق، 287) بدين قرار فلسفه آينه کامل خاص انسان شيعي وجود دارد که براي حوض هاي واقع در مرکز حياط مساجد شيعي معناي عميقي به وجود مي آورد. نمادگرايي متعالي عارفان شيعه، مسجد را به صورت مدخلي حقيقي بر عالم مثال تلقي مي کند (استيرلن، 1377، ص 177).
دياگرام ارتباطات حرکتي نشان مي دهد فضاسازي مفهومي همواره مد نظر معمار شيعي بوده است؛ فضايي که درآن اصول ديني و روحاني در ماده تجلي مي کند و بر محيط زندگي روزمره انسان که تأثيري عميق بر گرايش هاي فکري و روحي او دارد، اثر مي گذارد.
همان طور که دقت در دياگرام مساجد اهل سنت (نک به: دياگرام حرکتي 2) روشن مي سازد چون عالم مثال جايگاهي در تفکر اهل سنت ندارد، لذا در مساجد آنها نيز به بعد روحاني و ماوراي طبيعي فضاها کمتر توجه مي شود؛ و به دنبال تجلي عالم روحاني مثال در فضاسازي مساجدشان نمي باشند؛ هرچند اين مسئله به اين معنا نيست که مساجد اهل سنت از مفهوم و محتوا مبراست و بعد معنوي در آنها وجود ندارد، بلکه منظور اين است که محتواي مفهومي اين مساجد بيشتر به عناصر کالبدي وابسته است و عناصر به کار رفته در ساخت آنها يادآور مفهوم عالم مثال نمي باشد.

تبلور سلسله مراتب وجود در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

طبق تعريف سلسله مراتب در تفکر شيعه، درک حقيقت سلسله مراتبي است و همه ي مخلوقات با توجه به شدت و ضعف دريافت شان، در درجات مختلفي از نظام هستي واقع مي شوند. وجود نظام سلسله مراتبي در ارتباطات فضايي مساجد شيعي سبب مي شود در نحوه ي ورود به يک فضا و نحوه ورود به فضاي بعدي، تفاوت هايي به وجود آيد تا بدين ترتيب احساس قرار گرفتن در ساحتي ديگرگونه برا ي مخاطب تسهيل و تشديد شود (محمديان، منصور، 1386)؛ و بدين شکل، معماري مساجد شيعي در جريان انتقال مخاطب از ساحتي به ساحت ديگر، دخيل و موثر مي باشد. در دياگرام فضايي مساجد شيعي، ورود به مساجد همواره از حاشيه صورت مي گيرد و هرگز رخصت ورود به مسجد از وسط و به صورت مستقيم داده نمي شود (نک به:دياگرام حرکتي 1).
پس از گذر از مسير غيرمستقيم ورودي مسجد وارد حياط مرکزي مي شويم. در حياط مسجد حوض آبي است که يادآور تسليم انسان شيعي است و حديث «المومن في المسجد کالسمک في الماء» را تداعي مي کند(1) پس از مکث و انديشيدن در حياط مسجد، به سمت گنبدخانه رهسپار مي شويم. اين بار عکس مرتبه اول که ورود از حاشيه صورت مي گرفت، دقيقاً از محور مرکزي وارد فضاي گنبدخانه مي شويم و از دالان هاي کناري اثري نيست؛ در واقع در هنگام ورود به حياط مسجد اجازه ي عبور از محور و مرکز را نداشتيم، اما در هنگام خروج، اين رخصت و اجازه را يافتيم (همان)؛ از اين رو طراحي فضا در مسجد به گونه اي صورت گرفته که انسان را يکباره راهي گنبدخانه نمي کند، بلکه اندکي او را در حياط مسجد مي چرخاند و وي را وادار به انديشيدن و تفکر مي کند سپس اجازه ي ورود به مکان تقديس و تعالي را مي دهد. مقايسه سلسله مراتب فضايي مساجد شيعي با اهل سنت، نشان مي دهد نظام سلسله مراتبي شاخصي در فضاي مساجد سني وجود ندارد و تمامي حرکت ها در يک درجه از لحاظ اهميت قرار گرفته اند. تنها مکان محراب معمولاً با يک بيرون زدگي از ديوار مسجد شاخص مي شود وبه عنوان فضايي جهت انديشيدن و مکث انتخاب مي گردد؛ بنابراين مي توان سلسله مراتب حرکتي در مساجد شيعي را به تفکر و جهان بيني شيعه نسبت داد به نحوي که اهل سنت به چنين نظامي در عقايد مذهبي خود اعتقاد ندارند (طغياني، 1365، ص 235). بنابراين تبلور اين مطلب در مساجدشان به نحوي متفاوت از مساجد شيعه ديده مي شود.

نتيجه

در اين مقاله ابتدا جهان بيني و اعتقادات مهم مذهب شيعه در تفاوت با اهل سنت بررسي گرديد و نحوه تأثيرگذاري اين ريشه هاي عرفاني در چگونگي شکل گيري ارتباطات فضايي مسجد شيعي که به صورت نشانه، آرايه و نماد تجلي يافته بود، شناخته شد. اکنون نتايج حاصل از اين نوشتار به اين صورت بيان مي گردد: به نظر مي رسد مذهب شيعه از جهان بيني جامع و عميقي برخوردار است و اصول و مباني اعتقادي و سياسي اين مذهب، بر آيات قرآن و روايات پيامبر (ص) استوار است؛ از طرفي ديگر، به علت سختگيري هايي که در طول تاريخ بر پيروان مذهب شيعه وارد آمده است، همواره براي اعلام و اظهار وجود در تنگنا قرار داشته، اعتقادات خود را به صورتي ظريف و در ايما و اشاره و کنايه بيان مي کرده است. رسمي شدن مذهب شيعه در دوره صفوي فرصتي به دست معماران شيعه مذهب مي دهد که آنها عقايد خود را آزادانه تر تبليغ کنند و جهان بيني تشيع را در قالب آفرينش فضاهاي مذهبي، علي الخصوص در معماري مساجد آشکار سازند که در اين پژوهش به پنج مورد از مهم ترين عقايد شيعه (امامت، عدالت، اجتهاد، عالم مثال، سلسله مراتب وجود) در طراحي مسير حرکتي مساجد شيعي اشاره شد.
در مرحله دوم دياگرام حرکتي مساجد اهل سنت نشان داد در ساخت اين مساجد به مسائل کالبدي و فيزيکي توجه بيشتري شده و مي شود. نحوه ي ارتباطات فضايي در اين مساجد، بيشتر از عملکرد تبعيت مي کند و در حقيقت الگوي ساخت اين مساجد، از الگوي شبستاني مساجد صدر اسلام مانند مسجد النبي (ص) نشأت مي گيرد.
از ديگر سو، بررسي دياگرام حرکتي مساجد شيعي نشان داد در معماري اين مساجد کالبد معماري با وجود معنايي متعالي در پيوند و تعامل کامل است. معماران مساجد شيعي با استفاده از حکمت ديني تشيع دست به آفرينش مجموعه هايي بي نظير مي زدند که علاوه بر تأمين نيازهاي مادي انسان، زمينه ساز رشد معنوي و روحي او باشد و در حقيقت، معماري مساجد شيعه بيانگر نوعي هنر اسلامي- شيعي است که مستقيماً از تفکر مذهب شيعه سرچشمه گرفته است و ويژگي هاي شاخص جهان بيني توحيدي دين مبين اسلام و مذهب تشيع را داراست، لذا مساجد شيعيان و اهل سنت، تنها به واسطه قرارگيري در يک دوره اسلامي در يک بسته بندي واحد قرار نمي گيرند و بايد به واسطه ي جهان بيني هاي مختلف، از يکديگر تفکيک گردند و در دسته بندي هاي متفاوت قرار گيرند.

پي نوشتها:

1- نقل به مضمون از جلسات مصاحبه با جناب آقاي دکتر مهدي حجت؛ استاديار گروه معماري دانشگاه تهران. دکتر مهدي حجت در سال 1384 در همايش علمي «تشيع و تأثير آن بر هنر» مباحث نويني درباره هنر شيعي مطرح کردند که پيش از اين به آن پرداخته نشده بود.

منابع:
1- ابن ميثم، ميثم بن علي، قواعد المرام، في علم الکلام، (بي جا) مکتب آيت الله مرعشي نجفي، 1389ق.
2- استيرلن، هانري،اصفهان تصوير بهشت به قلم هانري کربن، ترجمه جمشيد اجمند، تهران: فرزان، 1377.
3- الهي قمشه اي، حسين، مجموعه مقالات دکتر حسين الهي قمشه اي، تهران: روزنه، 1377.
4- بهوميل پروچاکا، امجد، معماري مساجد جهان، ترجمه حسين سلطان زاده، تهران: اميرکبير،1373.
5-پاکباز، رويين، دائره المعارف هنر،تهران، فرهنگ معاص، 1378.
6-پيرنيا، محمدکريم، سبک شناسي معماري ايراني، تدوين غلامحسين معماريان، تهران: معمار،1383.
7-ترکمني، آذر، پروين، تاريخ سياسي شيعيان اثني عشري در ايران: ورود مسلمانان به ايران تا تشکيل حکومت صفويه، تهران: موسسه شيعه شناسي، 1383.
8-جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز قرن هفتم هجري، قم: سازمان تبليغات اسلامي، 1368.
9-جناتي، محمد ابراهيم، منابع اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامي، تهران، کيهان 1370
10-حاجي قاسمي، کامبيز،گنجنامه فرهنگ آثار معماري اسلامي ايران مساجد، تهران: روزنه، 1382.
11-ــــــــــــــ، گنجنامه فرهنگ آثار معماري اسلامي، مساجد جامع، تهران، روزنه، 1383.
12- حجت، مهدي، «تشيع وتأثير آن بر هنر» (سخنراني دکتر مهدي حجت در کنفرانس علمي شيعه شناسي) تهران: شيعه شناسي، 1384.
13- حرعاملي، محمدحسين، ترجمه وسائل الشيعه: کتاب جهادالنفس، ترجمه علي صحت، تهران، ناس،1366.
14- حيدري آقايي، محمود و قاسم خانجاني، حسين فلاح زاده و رمضان محمدي، تاريخ تشيع، زيرنظر احمدرضا خضري، ج 1، قم:پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1384.
15-دهخدا، علي اکبر، لغت نامه دهخدا، زير نظر دکتر محمدمعين دکتر سيد جعفر شهيدي، چاپ دوم از دوره جديد، تهران: دانشگاه تهران 1377.
16- شايگان، داريوش، هانري کربن: آفاق تفکر معنوي در اسلام ايراني، ترجمه باقر پرهام، چ 2 تهران: فرزان روز، 1373.
17-شريعتي، علي، تشيع علوي و تشيع صفوي؛ چ 7، تهران: چاپخش، 1384.
18-طبرسي، بوعلي الفضل بن حسن، ترجمه تفسير مجمع البيان، ترجمه علي صحت و تصحيح رضا ستوده، تهران: فراهاني، 1358.
19-طبري؛ ابوجعفر محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوک (تاريخ طبري)؛ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم ؛بيروت: روائع التراث العربي، (بي تا)
20-طغياني اسفرجاني، اسحاق، بررسي تفکر شيعه در شعر دوره صفوي، پايان نامه کارشناسي ارشد در رشته زبان و ادبيات فارسي، دانشکده علوم انساني، دانشگاه تربيت مدرس، 1365.
21- طوسي، محمد بن حسن، تمهيد الاصول در علم الکلام اسلامي: با شرح بخش نظري رساله جمل العلم و العمل؛ ترجمه عبدالمحسن مشکات الديني، (بي جا)، انجمن اسلامي حکمت و فلسفه، 1358.
22-غزالي، ابوحامدمحمد، الاقتصاد في الاعتقاد، قاهره: مکتبه الجندي، 1393 ق.
23-فيض کاشاني، محمدبن شاه مرتضي، النوادر في جميع الاحاديث، تهران: کتابخانه شمس، (بي تا).
24- قباديان، وحيد، بررسي اقليمي ابنيه سنتي ايران؛ تهران: دانشگاه تهران: 1373.
25- کربن، هانري؛ «عالم مثال»؛ ترجمه سيدمرتضي آويني؛ مجله نامه فرهنگ، ش 2 و3. س3، 1372.
26- کربن، هانري و فريتهوف شوان، تيتوس بورکهارت، آناداک کوماراستومي و دت سوزوکي، مباني هنر معنوي (مجموعه مقالات ) زير نظر علي تاجديني؛ تهران: حوزه هنري، 1376.
27- متدين، حشمت الله، «مسجدچهار ايواني»؛ فصلنامه علمي پژوهشي هنرهاي زيبا، ش6 ، 1381، ص 84-87.
28- مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، (بي جا)، (بي نا)، (بي تا).
29- محمديان منصور، صاحب؛ «سلسله مراتب محروميت در مساجد ايران»؛ فصلنامه علمي پژوهشي هنرهاي زيبا، ش 29، 1386، ص 59-65.
30- مددپور، محمد، تجليات حکمت معنوي در هنر اسلامي، تهران، امير کبير، 1374.
31- مسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت: موسسه دارالهجره 1409 ق.
32- مشکيني، علي، مواعظ العدديه، قم: الهادي، 1406 ق.
33- مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم: اسلامي 1362.
34-مفيد، محمدبن محمدبن نعمان؛ الاختصاص؛ بيروت: دارالمفيد 1413 ق.
35- ملازاده، کاظم و مريم محمدي، زهرا حق دوست و محمد مهدي عقابي، مساجدتاريخي؛ تهران: حوزه هنري، 1378.
36- ملاصدراي شيرازي، صدرالدين محمد، الشواهد الربوبيه، ترجمه و تفسير جواد مصلح، تهران، سروش، 1375.
37-نديمي، هادي؛ حقيقت نقش (مجموعه مقالات دومين کنگره تاريخ معماري و شهرسازي ايران)؛ ج2، تهران: سازمان ميراث فرهنگي، 1378.
38- نصر،سيد حسين، معرفت و امر قدسي، ترجمه رحيم قاسميان، تهران: دفتر مطالعات ديني هنر، 1375.
39- ــــــــــــ، هنر و معنويت اسلامي، ترجمه رحيم قاسميان، تهران: دفتر مطالعات ديني هنر، 1375.
40- ــــــــــــــ، هنر و معنويت اسلامي، نظر متفکران اسلامي درباره طبيعت، تهران: خوارزمي، 1359
41- نعماني، محمد ابراهيم، الغيبه، تحقيق علي اکبر غفاري، تهران: مکتبه الصدوق، (بي تا).
42- تقي زاده، محمد، حکمت سلسله مراتب در معماري و شهرسازي (مجموعه مقالات دومين کنگره معماري وشهرسازي ايران) ج 3، تهران: سازمان ميراث فرهنگي، 1378.
43- نهج البلاغه: خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار امام علي عليه السلام، ترجمه کاظم عابديني مطلق، چ 2؛ تهران: آفرينه، 1379.
44- يعقوبي، احمدبن يعقوب، تاريخ اليعقوبي، بيروت: دارالاصار، (بي تا).
45- Thames and Hudson; The mosque: history, architectural, devolopment and regional diversity, Contributer:Frishman, Martin.Khan,Hassan-Uddin,1994
منبع: شيعه شناسي- 23

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:47 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سیره معصومین(علیهم السلام) زیارت بزرگان دین، بویژه قبر پیامبر اسلام و اهل بیت گرامى آن حضرت، وسیله‏اى براى شناخت‏خداوند; و جلوه‏اى از توحید و صفاى روح عاشقان و مشتاقان امامان معصوم(علیهم‏السلام) و پیوند با آرمانها و اعتقادات صاحب قبر در راستاى تداوم راه او است. مقاله حاضر مرورى است‏ بر سیره معصومین(علیهم‏السلام) در زیارت قبر امیرمؤمنان على(علیه السّلام) .

سرزمین نجف

بارگاه ملکوتى مولا على(علیه السّلام) براى هر مسلمان عاشق شناخته شده است. «نجف‏» به معناى جایگاه بلند در زمین هموار است که آب آن را فرا نمى‏گیرد. در آن جایگاه پیامبران بزرگى مانند حضرت آدم و نوح آرمیده‏اند. «على‏» نیز به معناى والا و برتر است و از مرتبه ویژه‏اى در میان سایر انسانها برخوردار مى‏باشد، به گونه‏اى که انسانهاى عادى به مقام او نمى‏رسند. «لا یرقى الى الطیر» عاشقان امام که دلداده این درگاهند، با زیارت بارگاه ملکوتى آن حضرت و ارتباط روحى و معنوى با آن امام همام مى‏کوشند تا خود را از تعلقات مادى رها سازند و به مقام بلند آن حضرت نزدیک شوند. و بدینوسیله بتوانند قابلیت نوشیدن آب گواراى «حوض کوثر» را از دست امام خویش دریابند. و این است فلسفه زیارت امام على(علیه السّلام) که در روایات فراوانى به آن اشاره شده است.
پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من زار علیا فقد زارنى و من احبه فقد احبنى...» کسى که على را زیارت کند مرا زیارت کرده و آن شخص که او را دوست دارد مرا دوست داشته است.
و امام صادق(علیه السّلام) فرمود: «من زار امیرالمؤمنین عارفا بحقه غیر متجبر و لا متکبر کتب الله له اجر مائه الف شهید...»
کسى که امیرمؤمنان(علیه السّلام) را با شناختن حق او و بدون جبر و تکبر زیارت نماید، خداوند بزرگ پاداش صد هزار شهید براى او مى‏نویسد.
در برخى روایات آمده است که زائر امیرمؤمنان تنها آن حضرت را زیارت نمى‏کند بلکه آدم و نوح را نیز زیارت مى‏کند.
و امام صادق (علیه السّلام) از زیارت امام على(علیه السّلام) ، به عنوان پناهگاهى براى دردمندان یاد کرد و فرمود: «در پشت کوفه ، قبرى است که دردمندان به آن پناه مى‏برند و خداوند بزرگ ، به خاطر آن شفا کرامت مى‏فرماید».
بسیار روشن است که انسانى که در زندگى دنیایى خویش فریادرس هر درمانده‏اى بود در حیات اخروى نیز پناهگاه هر پناهنده‏اى خواهد بود.
مرحوم شیخ مفید نقل کرده است که: روزى هارون الرشید به قصد شکار از کوفه بیرون رفت و بسوى غریین وثویه [اطراف نجف] حرکت نمود، در آنجا آهوانى را دید. دستور داد تا بازهاى شکارى رها شوند و بر آنها حمله کنند، آهوان فرار کرده و به پشته‏اى پناه بردند و در آنجا آرمیدند; بازها نیز افتاده و تازیها هم باز شدند. هارون تعجب کرد; هنگامى که آهوان از فراز پشته به پایین آمدند، بازها نیز قصد شکار آنها داشتند بار دیگر به آن پشته پناه مى‏بردند و شکارى‏ها از قصد آنها بر مى‏گشتند تا سه بار بدینگونه تکرار شد. هارون که سخت در تعجب فرو رفته بود، دستور داد تا پیرامون آن مکان کسب خبر کنند. خدمتگزاران به جستجو پرداختند و پیرمردى یافتند و نزد او آوردند. هارون از حال آن مکان جویا شد.
گفت: اگر به من امان بدهى، قصه آن را مى‏گویم. هارون گفت: با خدا عهد مى‏کنم تو را آزار نرسانم و تو در امان باشى.
گفت: خبر داد مرا پدرم از پدران خود که مى‏گفتند قبر امیرمؤمنان(علیه السّلام) در این پشته واقع است و حق‏تعالى آن را حرم امن و امان خود قرار داده است و هر که به آن پناه ببرد در امان باشد.
آرى امام على(علیه السّلام) امان اهل زمین است; چنانکه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن حضرت و فرزندانش را مانند ستارگان - که امان اهل آسمانهایند - امان اهل زمین معرفى فرمود.
از دیدگاه شیعه، معصومین علیهم السلام پس از مرگ مانند دوران حیات خویش هدایتگر انسانها و پناه‏دهنده درماندگان مى‏باشند. از این‏رو به زیارت و توسل به آنان تاکید شده است. در این میان ائمه معصومین علیهم السلام نیز براى زیارت اهمیت زیادى قایل بودند دارد. بطوریکه امامان دیگر هم خود به این مهم مى‏پرداختند و هم دیگران را تشویق به زیارت مى‏نمودند. شایسته است‏براى آگاهى از چگونگى و محتواى زیارت آنان نمونه‏هایى را ارائه مى‏دهیم.

زیارت امام على در سیره امام سجاد و امام باقر علیهما السلام

بدون تردید رفتار معصومین (علیهم السلام) روشن‏ترین سرچشمه شناخت است، بگونه‏اى که رفتار آنان از گفتارشان رساتر و گویاتر مى‏باشد; چرا که در گفتار جاى احتمالات و اطلاق و تقید و ... وجود دارد، در صورتى که عمل گویاترین دلیل بر مشروعیت و مطلوبیت است. از این‏رو «سیره عملى امامان‏» بهترین الگو براى زائران مى‏باشد.
امام باقر(علیه السّلام) فرمود: با پدرم به زیارت قبر جدم امیرمؤمنان - على بن‏ابیطالب - در نجف رفتیم. پدرم نزدیک قبر ایستاد و گریست و فرمود:
«السلام على ابى الائمه و خلیل النبوه و المخصوص بالاخوه. السلام على یعسوب الایمان و میزان الاعمال و سیف ذى‏الجلال. السلام على صالح المؤمنین و وارث علم النبیین، الحاکم فى یوم الدین. السلام على شجره التقوى. السلام على حجه الله البالغه و نعمته السابغه و نقمته الدامغه، السلام على الصراط الواضح ... انت وسیلتى الى الله و ذریعتى ولى حق موالاتى و تامیلى; فکن لى شفیعى الى الله عز و جل فى الوقوف على قضاء حاجتى و هى فکاک رقبتى من النار و اصرفنى فى موقفى هذا بالنحج. و النجم الائح و الامام الناصح و رحمه الله و برکاته.
اللهم ارزقنى عقلا کاملا و لبا راحجا و قلبا زکیا و عملا کثیرا و ادبا بارعا و اجعل ذلک کله لى و لا تجعله على برحمتک یا ارحم الراحمین‏».
سلام بر پدر امامان و دوست مقام پیامبرى اختصاص یافته به [رسول خدا.] درود بر پیشواى ایمان، میزان اعمال، شمشیر خداوند با جلال و عظمت.
درود بر حاکم روز قیامت. درود بر درخت پرهیزکارى حجت‏بالغه الهى و نعمت واسعه و عذاب کوبنده خداوندى. درود بر راه روشن حق و ستاره درخشان هدایت و پیشواى خیرخواه. اى امیرمؤمنان تو وسیله و واسطه من بسوى خدایى. حق دوستى شما براى من، مایه امید است. پس مرا در توقفگاهها در پیشگاه خداوند «عزوجل‏» شفاعت نما و نیازم را که آزادى از آتش جهنم است‏برآورده ساز و از این جایگاه، پس از زیارت، مرا با موفقیت و برآورده شدن حاجتها بازگردان...
نکته دوم این است که زائرین باید امامان معصوم(علیهم‏السلام) را به عنوان وسیله و شفیع خود قراردهند.
خدایا به من عقل کامل و مغزى ممتاز، قلبى پاک و عملى صالح و شایسته فراوان و ادب والا عطا فرما و تمام این نعمتها را به سود من نه بر ضرر من مقرر فرما.
در متن این زیارت نکاتى چند قابل دقت است.

۱- روش سلام دادن:

هر سلامى همراه با یادآورى یکى از ویژگیهاى امیرمؤمنان(علیه السّلام) است. از اینرو در روایات اشاره شده که از شرایط زیارت معصومین(علیهم‏السلام) شناختن مقام و ویژگیهاى آنان است.
امام سجاد(علیه السّلام) ، بهترین آشنا به مقام ولایت عظمى برخى از مقامات آن حضرت را اینگونه یادآورى مى‏کند: «على(علیه السّلام) پدر امامان معصوم(علیهم‏السلام) است. کسانى که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنان را به عنوان جانشین خویش معرفى فرموده و آنان را هم وزن قرآن یاد کرده است. «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى‏».
على(علیه السّلام) بهترین دوست و برادر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و تنها فردى که شایستگى خلیل بودن رسول خدا را کسب کرد امام على(علیه السّلام) بود زیرا خلیل بودن بالاتر از دوست‏بودن است و بدین جهت آن حضرت او را برادر خود برگزید.
«على(علیه السّلام) معیار اعمال است‏». توسط آن حضرت ایمان و نفاق شناخته‏مى‏شود و بهشتیان از دوزخیان متمایز مى‏گردند زیرا «على مع الحق و الحق مع على یدور حیث ما دار».
«على(علیه السّلام) شمشیر خدا است‏». قدرت خداوند در قدرت و بازوى على(علیه السّلام) جلوه‏گر شده است. شمشیر على(علیه السّلام) سر کافران را از تن جدا نمود و بزرگان آنان را در خون خود غلطاند; از این رو پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «شمشیر زدن على در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.»
«على(علیه السّلام) وارث دانش پیامبر است‏». از آنجا که دانش پیامبران الهى در نزد پیامبر اسلام بود و به فرموده آن حضرت من شهر علمم و على(علیه السّلام) در آن است; به طور مسلم پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تمامى دانش خود را بر على(علیه السّلام) عرضه داشته است.
على(علیه السّلام) درخت تقوى است، بى‏شک شخصى که مى‏خواهد تقوى را بشناسد، باید على(علیه السّلام) را بشناسد و براى شناخت على(علیه السّلام) ، باید واقعیت تقوى را بفهمد. آن حضرت در خطبه همام، ویژگیهاى متقین را با بیان الهى خویش آشکارا بیان فرموده که همه آنها در وجود حضرت تجلى یافته است.

۲ – قرار دادن امامان معصوم(علیهم‏السلام) شفیع خود

نکته دوم این است که زائرین باید امامان معصوم(علیهم‏السلام) را به عنوان وسیله و شفیع خود قرار دهند تا در پیشگاه خداوند بزرگ از آنان شفاعت نمایند. نیازهاى خویش را عرضه کنند، تا بواسطه مقام و عظمت امام برآورده شود. بزرگترین حاجت انسان آزادى و نجات از آتش دوزخ است. که امام سجاد(علیه السّلام) آن را بیان فرمود.

۳ - روش درخواست نیازهاى اساسى:

بهترین نعمت‏براى انسان عقل کامل و قلب پاک است که اصول و پایه زندگى سالم را تشکیل مى‏دهد از این رو زائر بایستى از درگاه خداوند بزرگ عقل کامل و روحى عالى و قلبى پاک را درخواست نماید این سیره و روش زیارت معصومین(علیهم‏السلام) مى‏باشد.
ابوحمزه ثمالى که از چهره‏هاى زاهد و عارف کوفه بود مى‏گوید: روزى امام سجاد(علیه السّلام) را در کوفه ملاقات کردم فرمود: آیا دوست دارى به همراه من قبر جدم على بن‏ابیطالب(علیه السّلام) را زیارت کنى؟ عرض کردم: آرى.
آنگاه در سایه شتر آن حضرت حرکت کردم در حالى که با من صحبت مى‏کرد; تا به بقعه و جایگاهى رسیدیم که نور افشان بود امام سجاد(علیه السّلام) از مرکب فرود آمد. گونه‏هاى مبارک را بر قبر گذاشت و فرمود: «یا اباحمزه هذا قبر جدى على‏بن‏ابیطالب(علیه السّلام) ثم زاره بزیاره اولها: السلام على اسم الله الرضى و نور وجهه المضیئ‏».
اى ابا حمزه این قبر جدم على است آنگاه به زیارت مشغول شد.
۴ - جابر جعفى از چهره‏هاى بزرگ اسلام و از تابعان به شمار مى‏آید و امام باقر و صادق(علیه السّلام) را ملاقات کرده است. به نقل از امام باقر(علیه السّلام) مى‏گوید: امام زین‏العابدین به زیارت امیر مؤمنان رفت و نزدیک قبر ایستاده و گریست. آنگاه چنین فرمود: «السلام علیک یا امین‏الله فى ارضه و حجته على عباده السلام علیک یا امیرالمؤمنین اشهد انک جاهدت فى الله حق جهاده و عملت‏ بکتابه و اتبعت ‏سنن نبیه(صلى الله علیه و آله) حتى دعاک الله الى جواره ... اللهم فاجعل نفسى مطمئنه بقدرک راضیه بقضائک مولعه بذکرک و دعائک محبه لصفوه اولیائک محبوبه فى ارضک و سمائک صابره على نزول بلائک شاکره لفواضل نعمائک...»
درود بر تو اى کسى که در زمین امین پروردگار و بر بندگان حجت‏خدایى. سلام بر تو اى امیر مؤمنان. گواهى مى‏دهم که تو در راه خدا حق جهاد و تلاش را انجام دادى و به کتاب خدا (قرآن) عمل کردى و از سنت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیروى نمودى، تا اینکه خداوند تو را بسوى خود فرا خواند... بارالها تو جان مرا به قضا و قدر خود مطمئن و خوشنود فرما و به یاد خویش مشتاق و حریص گردان و من را دوستدار خاصان از اولیاى خود و محبوب اهل زمین و آسمان قرار ده. در هنگام نزول‏بلا و سختى به من صبر و شکیبایى عنایت فرما. مرا شکرگزار نعمتهاى فراوان خود قرار بده.
این زیارت معروف به زیارت امین الله است که از لحاظ متن و سند مورد اطمینان کامل است و مرحوم مجلسى از این زیارت که به بهترین مسائل اخلاقى و معنوى اشاره کرده است‏به عنوان بهترین زیارت یاد کرده است.
لازم به یادآورى است که زیارت امین‏الله نزد قبور هر یک از امامان وارد شده است از این‏رو امام باقر(علیه السّلام) فرمود: هر که از شیعیان ما این زیارت را نزد قبر امیرمؤمنان(علیه السّلام) یا قبر یکى از ائمه علیهم السلام بخواند حقتعالى این زیارت و دعا را در نامه‏اى از نور بالا مى‏برد و مهر حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر آن مى‏زند و آن را نگهدارى مى‏کند تا تسلیم قائم آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شود و آن حضرت با بشارت و تحیت و کرامت از زائر استقبال مى‏کند.

نگاهى اجمالى به زیارت امین‏الله

از آداب بسیار خوب و پسندیده آن است که هنگام ورود بر شخصى، بویژه اگر از بزرگان باشد، به او سلام داده و از حالات او جویا شد و براى او دعا کرد. از دیدگاه اسلام مرگ نابودى نیست، بلکه تحول و کمال است; بویژه براى انسانهاى رشد یافته. از این‏رو در هنگام ورود به مشاهده مشرفه امامان (علیهم السلام) بر آنان نظیر انسانهاى زنده سلام گفته و راز دل با آنان در میان مى‏گذاریم و یاد مى‏کنیم و ویژگیهاى بزرگ و برجسته آنان را بر زبان مى‏آوریم. یک زائر با این دید سلام مى‏دهد که صاحب قبر سخن او را شنیده و پاسخ مى‏دهد.
در زیارت امین‏الله زائر در آغاز با سلام‏هاى کوتاه و یادآورى چند ویژگى برجسته، به سراغ نیازها و خواسته‏هایش مى‏رود و آنها را مطرح مى‏سازد. البته نیازها گاه نیازهاى مادى و گاه معنوى است. نیازهاى معنوى سعادت دنیوى و اخروى را به دنبال دارد. از این‏رو امامان علیهم‏السلام به نیازهاى معنوى بیشتر اصرار داشته‏اند تا به عاشقان و زائران دلداده مولا على و سایر امامان چگونه دعا کردن و چگونه خواستن را بیاموزند.

منبع: ماهنامه کوثر شماره ۷
نويسنده: حسین رجبى

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زندگی نامه ی محدث نوري رحمت الله علیه

قسمت دوم

شاگردان

بسياري از بزرگان به افتخار شاگردي نوري نايل شده و از انفاس قدسي او بهره‌مند گشته و از خرمن خلوص او خوشه‌چيني و از درياهاي دانش او دانش‌اندوزي كرده‌اند. ما با نام بعضي از آن بزرگمردان به كتاب خود زينت مي‌بخشيم:
1. شيخ آقا بزرگ تهراني، نويسندة دائرة المعارف بزرگ كتابشناسي شيعه «الذريعه الي تصانيف الشيعه» در 26 جلد و كتابهايي ديگر.
2. حاج شيخ عبّاس قمي، محدّث مورد وثوقي كه در سايه اخلاص و صميميت بسيار، آوازه و نام نيكش چون آفتابي تابان است. كتاب مقدّس مفاتيح الجنان تنها يك اثر از ميراث ماندگار اوست.
3. مصلح مجاهد آيت الله شيخ محمد حسين كاشف الغطاء (1294ـ 1373 ق). از آثار پر ارج او در عالم ادب قصيده‌اي است غرّا در دفاع از يوسف زهرا ـ سلام الله عليه ـ حضرت مهدي موعود (عج) كه چكيده‌اي از كتاب كشف الاستار استادش محدث نوري است.
4. انديشمند نامي آيت الله علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي (1290 ـ 1377 ق.).
5. شيخ اسماعيل اصفهاني.
6. شيخ مرتضي بن محمد عاملي.
7. سيد جمال الدين عاملي اصفهاني.
8. حاج شيخ محمد باقر بيرجندي (1276 ـ 1352 ق.) مؤلف كبريت احمر.
9. حاج شيخ علي اكبر نهاوندي.
10. حاج شيخ علي زاهد قمي (1273 ـ 1371 ق.).
11. حاج شيخ محمد تقي قمي.
12. عارف واصل آيت الله ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي.
13. حاج ميرزا ابوالفضل تهراني معروف به كلانتري نوري و نويسنده «شفاء الصدور في زيارة العاشورا».
14. شيخ جعفر نوري نجمي.
15. سيد علم الهدي نقوي كابلي (متولّد 1288 ق) نويسندة «دستورالمل للنسوان».
16. آقا ميرزا محمد تهراني (متولّد 1281 ق).
17. شيخ مهدي نوري فرزند ميرزا هادي نوري، برادر زاده محدث نوري. ايشان پيش عمويش رسائل و مكاسب و ديگر كتابهاي درسي آموخته بود و در شمار شاگردان ميرزاي بزرگ شيرازي بود.
18. شيخ جليل محمد حَسن آل كبّه (1269 ـ 1333 ق).
19. صدر الاسلام حاج ميرزا علي اكبر همداني معروف به دبير كه ابوالمكارم هم خوانده مي‌شود.
20. مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قمي (1273 ـ 1341 ق). همان طور كه از آثار چاپ شده ايشان برمي‌آيد نسبت به استادش محدث نوري فوق العاده ارادتمند بوده است و از او به نيكي بسيار ياد مي‌كند.
21. شيخ علي اكبر همداني (1270 ـ 1325 ق) نويسندة ناسخ التفاسير.[1]
22. پسر خواهرش و دامادش شيخ شهيد، آيت الله فضل الله نوري (1295 ـ 1327 ق).
23. آيت الله شيخ محمد تقي بافقي (1292 ـ 1325 ق) دلير مردي كه مبارزاتش با رضاخان پهلوي بويژه در دفاع از حجاب بسي معروف و مشهور است.[2]

راويان نور

در طول صد و پنجاه سال و اندي كه در عصر حاضر بر تاريخ حديث شيعه گذشته است كمتر «اجازه‌نامة روايي» يافت مي‌شود كه نام نوري زينت بخش آن نباشد.همين است كه او را با نام «خاتمة المحدّثين» و سرآمد نوريان ، معروف ساخته است. محدّث نوري «شيخ روايتي» بسياري از دانشوران نامي است كه از بابت نمونه علماي زير نام برده مي‌شود:
1. آيت الله سيد محسن امين عاملي (1284 ـ 1371 ق) نويسندة اعيان الشيعه و ... .
2. آيت الله ميرزاي نائيني ( متوفاي 1355 ق).
3. حاج شيخ محمد هادي بيرجندي (1277 ـ 1366 ق) معروف به هادوي و متخلص به «هادي».
4. حاج شيخ محمد باقر همداني (متوفاي 1333 ق) از شاگردان عارف نامي ملا حسينقلي همداني.
5. فدا حسين كهنويي مشهور به نظير حسن‌ (متولد 1278 ق).
6. منيرالدين بروجردي (1269 ـ 1341 ق.) نوة دختري ميرزاي قمي (صاحب «قوانين الاصول»).
7. علاّمه مجاهد حاج شيخ محمد جواد بلاغي (1282 ـ 1352 ق) نويسندة تفسير آلاء الرحمن.
8. شيخ محمد علي كچويي اردستاني (متوفاي حدود 1335 ق).
9. سيد ابوطالب شيرازي.
10. حاج شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزة علميّة قم، (متولد حدود 1276 ـ 1355 ق).
11. سيد ابومحمد حسن صدرالدين موسوي كاظميني، نويسندة «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام».
12. سيد هبة الدين شهرستاني، نويسندة «الهيئة و الاسلام».
13. علاّمه سيد شمس الدين محمود حسيني مرعشي (1260 ـ 1338 ق).
14. شريف الاسلام سيد اسماعيل مرعشي نجفي نويسندة قانونچه در علم طب.
15. حاج ميرزا علي حسيني مرعشي شهرستاني، شارح وجيزة شيخ بهايي در علم حديث شناسي.
16. شيخ محمد حرزالدين نجفي نويسندة معارف الرجال.
17. شيخ مهدي حكمي قمي مشهور به پايين شهري.
18. حاج ميرزا حسن علياري تبريزي فرزند حاج ملا علي علياري سردرودي.
19. حاج شيخ عبدالنبي نوري تهراني.
20. آقا ضياء الدين عراقي ( متوفي 1361 ق).[3]

وفات

محدّث نوري كه از پيروان پاك امام حسين ـ عليه السّلام ـ بود در راه بازگشت از آخرين سفر زيارتي خويش از دشت گلگون لاله‌ها، يعني كربلا، بيمار شده، درد خويش را، براي رعايت حال ديگر كاروانيان نينوا پنهان مي‌دارد، مبادا كه كربلاييان را اذيّت كرده باشد. به نجف اشرف، محل اقامت خويش كه مي‌رسد، بيماريش روز به روز شدّت يافته، درد دلش سحر به سحر سبز مي‌شود. عاقبت زخمي را كه از خنجر هجران خورده بود و ساليان سال، سينة سينايي‌اش را سوخته بود گل مي‌كند.
شب چهارشنبه، 27 جمادي الثاني سال 1320 قمري بود كه آن روشني بخش آسمان ولايت و درايت (در 66 سالگي) غروب مي‌كند و براي هميشه نوريان را در نار فراق مي‌گدازد و بنا به وصيّت خودش در يكي از ايوانهاي آستان قدس اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ به خاك سپرده مي‌شود.

پي نوشت ها:

[2] . زندگينامه اين بزرگان را در مصادر زير مي‌توان يافت: نفس الرحمن، ص 14؛ معارف الرجال، ج 1، ص 271؛ نقباء البشر، ج 2، ص 546 و ج 4، ص 1601؛ حماسه حسيني، ج 1، ص 13؛ و هدية الرازي الي الامام المجدد الشيرازي و ريحانة الادب.
[3] . دانشنامة جهان اسلام، حرف ب، جزوة چهارم، ص 623، چاپ اول.
[4] . مشجرّه مواقع النجوم، محدث نوري، ص 20، از منشورات كتابخانة نجفي مرعشي؛ الذريعه، ج 1، ص 181 و ... ؛ علماء معاصرين، واعظ خياباني تبريزي، ص 213، دائرة المعارف تشيّع، ج 2، ص 65 ، ج 4، ص 568 و ...

منبع:www.andisheqom.com
نويسنده:محمد صحتي سردرودي

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



ماهيت« حكايت» از ديدگاه استاد مصباح

قسمت اول

چكيده

عموم فلاسفة مسلمان براين باورند كه صورت‌هاي ذهني بالفعل، از ماور‌اي خود حكايت دارند وآنرا امري بديهي تلقّي مي‌كنند؛ امّا ديدگاه استاد مصباح دراين باره متفاوت است. دراين نوشتار، كوشش شده است تا در سخنان استاد تأمّل، و ديدگاه ايشان تحليل و تبيين شود. از نظر استاد، حكايت در عمده مراحل( تصوّرات و قضايا) بالقوّه، وفقط در تصديقاتِ صادق بالفعل است. به عقيده ايشان، براي روشن شدن نحوه حكايت صورت‌هاي ذهني، بايد پديده« حكايت» را تحليل كرد. به منظور دستيابي به تعريف صحيح و دقيق حكايت، مي‌توانيم باتوجه به كاربرد حكايت، به تحليل و بررسي مصاديقي بپردازيم كه با علم حضوري مي‌يابيم، تا ببينيم ويژگي حكايت گري تحت چه شرايطي بر مفاهيم ذهني صادق است، سپس، از طريق تقييد تصوّرات كلّي، توسط اين شرايط به تعريف حكايت پي مي‌بريم. براي اين منظور، بايد اركان و شرايط حكايت را به دقت مورد تحليل قرار دهيم. نتيجة كار اين خواهد شد كه «حكايت، واقعيتي است روان شناختي؛ و مقصود ازآن، انتقال طبيعي ذهن از حاكي به محكي است، به جهت مشابهت تامّي كه بين حاكي و محكي وجود دارد.» براساس اين ديدگاه، براي «مشابهت تام» و- به تبع آن- براي حكايت، مي‌توان مراتبي را درنظر گرفت كه طبق اين مراتب، حكايت به شأني محض، تصوّري غير قضيه‌اي، تصوّري قضيه‌اي، تصديقي و حكايت صادق تقسيم مي‌شود.
كليدواژه‌ها: حكايت، محكي، حاكي، مشابهت تام، توجه نفس، مصباح، حكايت شأني.

مقدمه

خداوند بشر را طالب و شيفتة علم آفريده است؛ ازاين رو، بشر از آغاز آفرينش درصدد پرده‌برداري از رموز جهان بر آمده و خواستار كشف مجهولات و شناخت واقع شده است. همانگونه كه مي‌دانيم، علوم حصولي در كشف مجهولات و شناخت واقع نقش مهمي دارند. در اين راستا، «حكايت» داراي اهميت فراواني است؛ زيرا «صور ذهني» ازجمله اموري هستند كه نقش بسزايي در «شناخت واقع» ايفاء مي‌كنند، و ويژگي خاص اين صور، جنبة حكايت‌گري آنهاست. اكثر يا شايد تمام فيلسوفان و معرفت شناسان اسلامي بر اين باورند(1) كه حكايتِ صورت‌هاي ذهني- اعم از تصوّرات، قضايا، تصديقات- از ماوراي خود، بالفعل است و حكايت فعلي، ذاتيِ صور ذهني مي‌باشد؛ امّا استاد مصباح بر آن است كه صورت‌هاي ذهني در تصوّرات و قضايا دراي حكايت شأني و بالقوّه اند و فقط در تصديقاتِ صادق، از حكايت بالفعل بر خوردارند، و اين نحوه حكايت در تصوّرات و تصديقات، ذاتي و طبيعيِ صور ذهني است. در مقالة حاضر، به منظور فهم و تبيين دقيق اين ديدگاه، به تحليل ماهيت حكايت به ويژه حكايت شأني پرداخته خواهد شد.
دغدغة اصلي و پرسش اساسي نگارنده اين است كه آيا صور ذهني، بالفعل، حاكي از ماوراي خود مي‌باشند يا اينكه حكايت آنها از ماوراي خود در برخي مراحل (تصديقات صادق) بالفعل، و در عمده مراحل (تصوّرات، قضايا، و تصديقات) شأني و بالقوّه است؟ تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد، موضوع «حكايت شأني» و مباحث مربوط به آن، ازجمله «ماهيت حكايت»، تاكنون به طور مستقيم در كتب يا مقالات فلسفي مطرح نشده است. از اين‌رو، مهمترين منبع نگارنده، دو مصاحبه با استاد مصباح است. در پژوهش حاضر، با تأمّل و تعمّق در سخنان استاد، و استفاده از ديدگاه‌هاي استادان ديگر (اعم از مخالف و موافق)، نظرية «حكايت شأني» و موضوعات مربوط به آن به بحث و بررسي گذاشته شده است؛ از اين‌رو، بسياري از اصطلاحاتِ ما در اين موضوع- كم و
بيش- جديد و ابتكاري هستند و نسبت دادن آنها به استاد، براساس فهم و تحليل نگارنده از سخنان و نوشته‌هاي ايشان است.

اهميت و ضرورت مسئله

از آنجا كه علوم حضوري محدود و منحصر به موارد خاصي هستند، براي شناخت حقايق، بايد به «علوم حصولي» روي آورد. اساس و پاية «علوم حصولي»، همان صورت‌هاي ذهني يا مفاهيم‌اند كه نقش واسطه را بين فاعل شناسا و متعلّق شناخت، ايفا مي‌كنند. آنچه موجب شده است تا صورت‌هاي ذهني نقش اساسي‌اي در شناخت حقايق داشته باشند، جنبة حكايتگري آنهاست؛ بنابراين، بحث از «حكايت»، با اينكه بحثي جزئي است، نقشي اساسي در فرآيند شناخت دارد. از اين‌رو، مبنايي بودن مسئلة «حكايت» (و تأثير اين موضوع در شناخت واقع)، ضرورت و اهميت تحقيق حاضر را روشن مي‌كند.

پيشينة تحقيق

پيشينة بحث «حكايت شأني» امري روشن است؛ زيرا اين نحوه حكايت صور ذهني را فقط استاد مصباح مطرح نموده است؛ اما در ميان فلاسفة قبل از سقراط كه به نوعي مسئلة حكايت صورت‌هاي ذهني را مطرح كرده‌اند، مي‌توان از آلكمايون نام برد.(2) ازميان كلمات سقراط،(3) افلاطون، و ارسطو (در مقام نقد نظرية «مثل»)،(4) مي‌توان مطالبي را درباره بحث حكايت به دست آورد.
به نظر مي‌رسد كه پايه‌گذار بحث «حكايت» دربين فلاسفة اسلامي كندي باشد. با اين‌حال، در بحث «انواع دلالت»، عموم فيلسوفان و منطق‌دانان به دلالت صور ذهني از ماوراي خود اشاره كرده‌اند: فارابي، ابن‌سينا، فخر رازي، خواجه نصيرالدين طوسي، شيخ اشراق، ملّاصدرا و... .(5) ضمن اينكه زمينه‌هاي بحث «حكايت» نيز به نوعي در مباحثي مثل «حقيقت علم» و «وجود ذهني» مطرح شده‌اند.(6)

شناخت ماهيت حكايت

در اين قسمت، ابتدا تعريفي را از «حكايت» ارائه مي‌كنيم؛ آن گاه، به تحليل فرآيند حكايت مي‌پردازيم؛ سرانجام، باتوجه به تحليل فرآيند شكل‌گيري حكايت، به تعريف دقيق «حكايت» دست پيدا مي‌كنيم. بر اين اساس، «حكايت» عبارت است از: انتقال طبيعي ذهن از حاكي (صورت ذهني) به محكي (ماوراي صورت ذهني)، به جهت مناسبتي كه بين حاكي و محكي وجود دارد.(7) البته، همان‌طور كه گفته شد، تعريف دقيق «حكايت» پس از تحليل ماهيت حكايت به دست خواهد آمد.

روش‌شناسي بحث حكايت

يكي از مباحثي كه لازم است پيش از تحليل تفصيلي «حكايت» به آن پرداخته شود، همانا، روش‌شناسي حكايت است؛ يعني پاسخ‌گويي به اين سؤال كه: در بحث حكايت، تحليل بايد با چه روشي صورت گيرد تا نظر درست از نظر نادرست تشخيص داده شود؟ به عبارت ديگر، اقوال و ادعاها بايد با چه روشي بررسي شوند؟ آيا درباره حكايت صور ذهني، برهاني بيروني داريم و از مقدّمات خارجي استفاده مي‌كنيم يا مقدّمات برهان را از تحليل يافته‌هاي دروني درباره علم حصولي و تطبيق مفاهيم مناسب بر آن يافته‌ها به دست مي‌آوريم؟
به نظر مي‌رسد كه روش دوم براي شناخت ماهيت حكايت، و بحث از ذاتي يا شأني بودن حكايت انواع صور ذهني، روشي مناسب باشد؛ يعني با مراجعه به يافته‌هاي دروني خويش درباره صور ذهني و تحليل آنها و تطبيق مفاهيم مناسب بر آنها، براي دستيابي به تعريف حكايت يا تعيين اركان و شرايط آن- و يا اخذ مقدّمات لازم براي استدلال- تلاش مي‌كنيم؛ با اين بيان كه ما به اجمال از كاربرد واژه «حكايت» آگاهي داريم، و همان‌گونه كه قبلاً گفته شد، اين واژه در معناي انتقال ذهن از حاكي به محكي و نمايشگري صور ذهني به كار برده مي‌شود. همچنين، تاحدودي مي‌دانيم كه حكايت در چه مواردي صادق است و در چه مواردي صادق نيست، يعني به صورت اجمالي از مصاديق حكايت آگاهي داريم؛ اما تعريف دقيقي از «حكايت» نداريم. براي دستيابي به تعريف دقيق «حكايت»، كه جامع افراد و مانع اغيار باشد، مصاديقي را كه حكايت بر آنها صادق است، و ما آنها را با نفس خود به علم حضوري مي‌يابيم (مفاهيم ذهني)، باتوجه به كاربردهاي گوناگون واژه حكايت، تحليل و بررسي مي‌كنيم؛ به عبارت ديگر، يافته‌هاي دروني و مفاهيم ذهني را باتوجه به كاربرد حكايت، مورد بررسي قرار مي‌دهيم تا ببينيم حكايت در چه شرايطي بر آنها صادق است و در چه شريطي بر آنها صادق نيست. در اين راستا، ويژگي‌هايي را كه در موارد حكايت مي‌يابيم، به وسيلة مفاهيمي كه از عام به خاص به دست آمده‌اند، توصيف مي‌كنيم تا به تعريف دقيق حكايت برسيم. درواقع، ازطريق تقييد و تخصيص مفاهيم كلّي و عام، به تعريف «حكايت» پي مي‌بريم؛ همانند روشي كه در تعاريف منطقي دنبال مي‌كنيم: ابتدا مفهوم كلّيِ «جنس» يا «عرضي عام» را براي روشن ساختن حقيقت معرَّف به كار مي‌گيريم، سپس با مفهوم خاصِ «فصل» و يا «عرضي خاص» آن مفهوم كلّي را تقييد مي‌زنيم و با اين‌كار، اغيار را خارج مي‌كنيم؛ درنهايت، ماهيت و حقيقت معرَّف را روشن مي‌سازيم.

تحليل فرآيند حكايت

در اين بخش، براي روشن شدن نحوه حكايت صور ذهني، به ادراك جزئيِ حسّي يا خيالي (كه بيشتر با آن ارتباط داريم) مثال مي‌زنيم تا بتوانيم به تحليل دقيق حكايت برسيم. براي نمونه، با ديدن «گل محمدي»، صورتي حسّي از اين گل در ذهن شكل مي‌گيرد و با قطع ارتباط اندام‌هاي حسّي، صورت خيالي «گل محمدي» تحقّق مي‌پذيرد. تحليل شكل‌گيري حكايت صورت حسّي «گل محمدي» را مي‌توان چنين بيان كرد:
1) با مراجعه به يافتة دروني خويش، به اين نكه پي مي‌بريم كه با ديدن «گل محمدي»، حالتي بديع در نفس ايجاد مي‌شود و بر اين اساس، صورت ذهني شكل مي‌گيرد.
2) سپس، در مي‌يابيم كه صور ذهني، در اغلب موارد، ما را به چيزي منتقل مي‌كنند.
دراين مرحله، با دو پرسش روبرو هستيم: الف) چه ارتباطي بين صورت حسّي و امر محسوس وجود دارد، به گونه‌اي كه ما را از صورت حسّي به چيزي منتقل مي‌كند؟ ب) اين انتقال هميشگي و بالفعل است يا اينكه در شرايط خاصي صورت مي‌پذيرد؟ به عبارت ديگر، اين انتقال كار خود صورت ذهني است يا عوامل ديگري در اين انتقال نقش دارند؛ به گونه‌اي كه اگر آن عوامل نباشند، انتقالي صورت نمي‌پذيرد؟

با تحليل يافته‌هاي ذهني، مي‌توان گفت:

3) براي انتقال از چيزي (صورت ذهني) به چيزي ديگر (گل محمدي)، لازم است كه دو طرف انتقال وجود داشته باشند و بين آن دو، رابطه‌اي برقرار شود.
4) در گام بعدي، در مي‌يابيم كه هر رابطه‌اي، زمينه‌ساز انتقال به معناي حكايت نيست؛ بلكه بايد رابطة مشابهت وجود داشته باشد تا انتقال و حكايت صورت پذيرد.
5) اما، آيا هر مشابهتي مي‌تواند زمينه‌ساز انتقال باشد؟ پاسخ منفي است. براساس آنچه نفس به علم حضوري در مي‌يابد، انتقال صرفاً درصورتي تحقّق مي‌يابد كه بين دو امر، مشابهت تام باشد؛ به گونه‌اي كه اگر از نحوه حكايت‌گري صورت ذهني، و خارجي بودن گل محمدي، صرف‌نظر كنيم، آن دو برهم منطبق باشند.
بنابراين، پاسخ پرسش نخست اين است كه: ملاك انتقال از حاكي به محكي، مشابهت تام بين حاكي و محكي است.
از اين مرحله به بعد، در پي پاسخ به پرسش دوم هستيم: آيا اين انتقال هميشگي و بالفعل است يا در شرايط خاصي صورت مي‌پذيرد؟ به عبارت ديگر، آيا صرف مشابهت تام بين صورت ذهني و گل محمدي مي‌توان فاعل شناسا را از حاكي به محكي واقعي منتقل كند؟
6) در اين مرحله، با مراجعه به يافته‌هاي دروني خويش، پي مي‌بريم كه مشابهت تام، به تنهايي قادر نيست ما را به چيزي منتقل كند؛ بلكه لازم است توجه فاعل شناسا به صورت ذهني، و مشابهت آن با امر محسوس، معطوف باشد؛ چون در اينجا، براي نفس، سه حالت متصوّر است: يا هيچ توجهي به اين صورت ذهني ندارد، يا به اين صورت ذهني توجه دارد؛ درصورت دوم، يا توجه نفس به صورت ذهني استقلالي است يا آلي. با مراجعه به يافتة ذهني خود، پي مي‌بريم كه در دو صورت نخست، از اين صورت ذهني، به چيزي منتقل نمي‌شويم؛ اما، باتوجه آلي به صورت ذهني (يا توجه به صورت ذهني از آن جهت كه به گل محمدي شباهت تام دارد)، به اين موضوع منتقل مي‌شويم كه حاكيِ مذكور مي‌تواند امري (محكي) را در خارج نشان دهد. بر اين اساس، اولين مرتبه از مراتب فعليتِ حكايت، تحقّق مي‌پذيرد و، باتوجه نفس به صورت ذهني «گل محمدي»، به محكي تصوّري آن منتقل مي‌شود. تا اين مرتبه از فرآيند حكايت، مي‌توان اركان حكايت را عبارت دانست از:
الف) حاكي يا صورت ذهني (حالت ايجاد شده در نفس)؛
ب) محكي يا امر محسوس (اگرچه محكي، تصوّري است)؛
ج) مشابهت تام بين حاكي و محكي؛
د) توجه آلي نفس به صورت ذهني (شرط فاعل شناسا).
آيا تحقّق شرط فاعل شناسا، و صرف توجه آلي به مشابهت بين صورت ذهني و گل محمدي، مي‌تواند ما را از صورت ذهني به محكي واقعي منتقل كند؟ پاسخ اين پرسش را نيز با دقت در يافتة دروني خويش مي‌يابيم: صرف تصوّر گل‌محمدي، نمي‌تواند ما را به محكي تام برساند، بلكه اين امر با شرايط ديگري تحقّق مي‌پذيرد. توضيح آنكه حقيقتِ حكايت، صرفِ نشان دادن، يا همان نمايشگري نيست، بلكه فرآيندي حاصل از زمينه‌سازيِ مجموعه‌اي از ابزار و شرايط است، ابزار و شرايطي كه مقدّمات انتقال ذهن از صورت ذهني به ماوراي آن را فراهم مي‌آورند. در واقع، رهاورد حكايت- همانا- إخبار صادقانه از محكي مي‌باشد. بنابراين، اگر قرار باشد كه صورت ذهني «گل محمدي» از محكيِ تام خود يا يكي از ويژگي‌هاي آن حكايت كند و از واقعيتي خبر دهد، علاوه بر توجه فاعل شناسا، چاره‌اي نيست جز اينكه آن صورت ذهني در قالب قضيه‌اي بگنجد؛ چون با تصوّر حسّي، فقط به محكي تصوّري مي‌رسيم و حال آنكه ما در صدديم به محكي تام برسيم. به بيان ديگر، تصوّر «گل محمدي» ما را از وجود گل محمدي يا يكي از ويژگي‌هاي آن باخبر نمي‌سازد، بلكه لازم است كه صورت حسّي «گل محمدي» در قالب قضية «گل محمدي وجود دارد»، يا قضية «گل محمدي خوشبوست» قرار بگيرد تا زمينة إخبار صادقانه از واقعيت «گل محمدي» يا يكي از ويژگي‌هاي آن، فراهم شود. از اين‌رو، براي پي بردن به اصل وجود گل محمدي يا يكي از ويژگي‌هاي آن، چاره‌اي نيست جز اينكه جمله و قضيه‌اي شكل بگيرد كه از اصل وجود يا ويژگي‌هاي آن خبر دهد.
در مرحلة بعد، براي تحقق حكايت تام از محكي واقعي، بايسته است كه فاعل شناسا قضاياي مزبور را مورد اذعان و تصديق خود قرار دهد تا تصوّر «گل محمدي» حكايت از واقعيت محكي آن داشته باشد؛ زيرا، تا زماني‌كه فاعل شناسا به وجود «گل محمدي» در خارج، يا خوشبو بودن اين گل معتقد نباشد و آنها را تصديق نكند، نمي‌تواند ادعا كند كه اين قضيه، حاكي از وجود گل محمدي يا خوشبو بودن آن است. به عبارت ديگر، تا زماني‌كه فاعل شناسا معتقد به صدق قضية «گل محمدي در خارج وجود دارد» يا «گل محمدي خوشبوست» نباشد، نمي‌تواند ادعا كند كه اين قضيه، حاكي از اصل وجود «گل محمدي» يا ويژگي خوشبو بودن آن است.
همچنين، تا وقتي كه قضاياي مزبور صادق نباشند، نمي‌توان گفت كه تصوّر حسّي «گل محمدي» ما را به محكي تام منتقل كرده و از اصل وجود و خصوصيات محكي خبر صادق داده است؛ چون با تصديق فاعل شناسا، صدق اين قضايا درنظر فاعل شناسا درست مي‌شود؛ اما آيا اين امر بدين معنا نيست كه اين قضايا درواقع نيز صادق هستند؟ توضيح آنكه در ديدگاه فاعل شناسا، و در باور او، «صدق» غير از صدق واقعي يا نفس‌الأمري قضاياست؛ از اين‌رو، براي رسيدن به محكي واقعي و حكايت تام، تصديقِ «گل محمدي در خارج وجود دارد» يا «گل محمدي خوشبوست» نيز بايد مطابق با واقع باشد. به عبارت ديگر، براي تحقّق حكايت تام، علاوه بر تصديق فاعل شناسا، صدق في‌الواقع قضايا نيز شرط است؛ چون با صدق واقعي قضاياست كه مي‌توان به محكي واقعي دست يافت و از محكي، خبر صادق داد.
بنابراين، براي رسيدن به حكايت تام و محكي واقعي، در مرحلة نخست، تصوّر را در قالب قضيه‌اي قرار مي‌دهيم؛ در مرحلة بعد، با اعتقاد به مطابقت قضيه با واقع و تصديق فاعل شناسا به مفاد قضيه، به محكي تصديقي دست مي‌يابيم؛ در مرحلة آخر، با صدق قضيه و مطابقت في‌الواقع قضيه، به محكي تام مي‌رسيم. همچنين، بادقت در اين فرآيند، پي مي‌بريم كه انتقال از صورت ذهني به محكي به طور طبيعي و بدون هيچ‌گونه وضع و قراردادي صورت مي‌پذيرد.

تحليل ماهيت حكايت

استاد مصباح در تحليل واقعيت حكايت مي‌گويد:
واقعيت حكايت، يك واقعيت روان‌شناختي است؛ يعني در خارج، تنها ذات حاكي و ذات محكي، امر عيني‌اند و آن حالت روان‌شناختي كه براي انسان پيش مي‌آيد، يعني انتقال ذهن از حاكي به محكي، امر عيني نيست. حال، اين انتقال گاهي به طور طبيعي انجام مي‌گيرد، يعني بدون اينكه نياز به آموزش دادن باشد [يا]، احتياج به تفكر و استدلال و اقامة برهان باشد، با صرف توجه، اين انتقال حاصل مي‌شود و حتي اختصاص به انسان هم ندارد و عمده عامل آن مشابهت است. وقتي دو چيز به هم مشابهت داشته باشند، ذهن انسان از ديدن يكي و از علم به يكي منتقل مي‌شود به ديگر؛ آن وقت اگر اين مشابهت تام باشد (فرض كنيد داراي جهات متعددي باشد)، انتقال به قدري روشن انجام مي‌گيرد كه براي هركسي اتفاق مي‌افتد، مثل عكسي كه در آيينه است نسبت به صاحب عكس، يا عكسي كه در خارج گرفته شده كه معمولاً حدود و زوايا و رنگ، و ساير ويژگي‌هايش، كاملاً تطبيق مي‌كند با صاحب عكس، هر انساني، بلكه چه بسا حيوانات هم انتقال پيدا كنند. اين حالت رواني را ما «حكايت» مي‌ناميم و از آن جهتي كه خاصيتي در حاكي است، يعني به خاطر همان مشابهتش، مي‌گوييم اين از محكي حكايت مي‌كند.(8)
سخن استاد در راستاي واقعيت حكايت را مي‌توان به چهار عنوان تحليل كرد: تعريف حكايت، اركان حكايت، شرايط حكايت، و ملاك حكايت.

اركان حكايت

اركان حكايت، پايه‌ها و مقوّماتي هستند كه تحقّق حكايت وابسته به آنهاست؛ به نحوي كه اگر يكي از آنها نباشد، هيچ‌گونه حكايتي تحقّق نمي‌پذيرد (نه حكايت شأني و نه حكايت تامّ فعلي.) اين اركان عبارتند از:
1. وجود محكي (يعني واقعيتي كه حاكي از آن حكايت مي‌كند، اعم از اينكه آن واقعيت عيني باشد يا ذهني)؛
2. وجود حاكي؛
3. صورت ذهني بودن حاكي؛
4. مشابهت تام ميان حاكي و محكي.
بنابر مؤلّفة اول، اگر محكي تحقّق نداشته باشد، نمي‌توان ادعا كرد كه حكايتي تحقّق دارد؛ زيرا حكايت، امري اضافي و وابسته به طرفين (حاكي و محكي) است: تا وقتي محكي كه يك طرف اضافه شمرده مي‌شود تحقّق نيابد، حكايت تحقّق نمي‌يابد.
دومين ركن حكايت را وجود حاكي تشكيل مي‌دهد. حاكي، همان امر مشابه محكي است؛ از اين‌رو، از حاكي مي‌توان به محكي منتقل شد. از آنجا كه مشابهت و انتقال (حكايت) نيازمند وجود طرفين است، «وجود حاكي» امر لازمي براي تحقّق حكايت شمرده مي‌شود.
سومين ركن حكايت، همانا، صورت ذهني بودن حاكي است. صورت ذهني، چيزي است كه در مواجهه با اشياء، اعم از اشياي خارج از ذهن يا اشياي برساخته در ذهن، در ذهنِ فاعل شناسا نقش مي‌بندد و مي‌تواند از ماوراي خود حكايت كند. شايان ذكر است كه صورت ذهني اعم از تصوّر و تصديق، و معلوم به علم حضوري است.
يكي ديگر از اركان حكايت را مشابهت تام بين حاكي و محكي تشكيل مي‌دهد؛ بدين‌معنا كه تحقّق حكايت در گرو نوعي خاص از انتقال است كه بر اثر وجود مشابهت تام بين صورت ذهني(حاكي) و محكي حاصل مي‌شود.
اينك، لازم است كه ابتدا، واژه «مشابهت» را به طور اجمالي بشناسيم و سپس، به مراد از اين واژه در ديدگاه حكايت شأني پي ببريم. واژه «مشابهت»، در ديدگاه مشهور، همان مشاركت و اتحاد محمول‌ها و صفات در «كيف» است؛(9) اما، در ديدگاه حكايت شأني، تعريف متفاوتي دارد. در ديدگاه مشهور، دو امر مشابه لزوماً معروض عرض كيفيت هستند كه يا هردو جوهر يا هر دو كميّت‌اند؛ اما به نظر مي‌رسد كه در ديدگاه حكايت شأني، تعريف مشابهت اعم از توضيح ياد شده است؛ زيرا براساس اين ديدگاه، مشابهت تام به تطابق منتهي مي‌شود: تطابق بين صورت ذهني، كه از اعراض (كيف نفساني) است، و محكي، كه اعم از جوهر (مثل انسان موجود در خارج) و عرض (مثل رنگ محسوس يا صور موجود در ذهن) مي‌باشد.
گفتني است كه محكي و حاكي، در فرآيند حكايت، از اثرها و ويژگي‌هاي مخصوص به خودشان منسلخ مي‌شوند و از ساير جهات مشابهت دارند؛ براي مثال، در تصوّر حسّي «گل محمدي» محكيِ آن را عاري از خارجي بودن وجودش، و حاكي از عاري از ذهني بودن وجودش و جنبة حكايتگري مورد لحاظ قرار مي‌دهيم. درواقع، مشابهت بين حاكي و محكي، به مطابقت حاكي با محكي بازمي‌گردد؛ مشروط بر اينكه از نحوه جودشان صرف‌نظر كنيم. به همين لحاظ است كه ادراك و علم را به «تطابق صورت ذهني با واقع» تفسير مي‌كنند؛ همچنين، فاعل شناسا درصورتي مي‌تواند ادعاي علم كند كه صورت ذهني‌اش را مشابه با واقع دريابد. درنتيجه، تفسير مشابهت به «مطابقت بين حاكي و محكي» بر اين اساس صورت مي‌گيرد كه با تحليل حكايت، متوجه مي‌شويم كه درصورتي چيزي حاكي از محكي خود است كه در همة ويژگي‌ها- غير از نحوه وجود- با محكي خود مطابقت داشته باشد. براي مثال، صورت ذهني «زيد» درصورتي حاكي از «زيد خارجي» است كه تمام ويژگي‌هاي زيد خارجي را اعم از عينك، موهاي سياه، چشم‌هاي قهوه‌اي و... دارا باشد؛ غير از اينكه زيدِ خارجي، موجود به وجود خارجي است، اما صورتِ ذهنيِ زيد، موجود به وجود ذهني مي‌باشد.
بر اين اساس، دليل اينكه «مشابهت تام» ركن دانسته مي‌شود، اين است كه وقتي حكايت را تحليل مي‌كنيم، به اين نكته پي مي‌بريم كه زماني واژه «حكايت» بر چيزي صدق مي‌كند كه بين دو چيز (حاكي و محكي) مشابهت تام باشد؛ اما اگر بين دو چيز چنين رابطه‌اي نباشد، هرچند از يكي به ديگري منتقل شويم، واژه «حكايت» را درباره آن به كار نمي‌بريم. براي مثال، بين دود و آتش، رابطة تلازم برقرار است؛ درواقع، دود بر آتش دلالت دارد، اما حكايتي در كار نيست. پس، زماني ما لفظ «حكايت» را به كار مي‌بريم كه بين دو چيز مشابهت تام باشد.

شرايط حكايت

تحقّق حكايت تامّ بالفعل، علاوه بر اركان، متوقّف بر شرايطي است كه به چهار دسته تقسيم مي‌شوند:
1. شرط فال شناسا؛
2. شرط حاكي (صورت ذهني)؛
3. شرط مشابهت؛
4. شرط انتقال.
1. شرط فاعل شناسا: به طور كلّي، حكايت صور ذهني از ماوراي خويش معلول دو عامل است: 1) عامل خارجي كه همان «مشابهت تام» بين حاكي و محكي است، كه توضيح آن گذشت، و منظور از آن در بحث حكايت بيان شد؛ 2) عامل ديگر حكايت «توجه فاعل شناسا) به اين مشابهت است كه درواقع، عامل رواني به حساب مي‌آيد. بنابراين، «بايد توجه داشت كه مشابهت، تمام حقيقت حكايت نيست، [بلكه] حكايت از آن جهتي است كه رابطه‌اي هم با نفس من و با ذهن من دارد.»(10)
با تأمّل در نفس خود، به اين نكته پي مي‌بريم كه حكايت و نمايشگري با صرف مشابهت بين حاكي و محكي تحقّق نمي‌پذيرد؛ زيرا «نفس مشابهت، يك امر عيني و بالفعل است؛ اما انتقال از يك شيء به [شيء] ديگري، به شرايط ذهني من بستگي دارد، من بايد جوري باشم كه بتوانم از اين [حاكي] منتقل [به محكي] بشوم.»(11) بنابراين، علاوه بر عامل خارجي حكايت (مشابهت)، لازم است كه به عامل دروني حكايت- كه توجه نفس فاعل شناسا به صورت ذهني است- نيز توجه شود.
الف) توجه نفس فاعل شناسا به صورت ذهني (حاكي): توجه نفس به صورت ذهني، به اين معناست كه بالفعل بودن حكايت، ذاتيِ صورت ذهني نيست؛ بلكه صورت ذهني، از آن‌جهت كه صورت ذهني است- همانند ديگر صورت‌ها- هيچ‌گونه نمايشگري ندارد: همان‌گونه كه صرف صورت روي كاغذ و صورت انعكاس‌يافته روي آيينه، چيزي را نشان نمي‌دهد (مگر اينكه فاعل شناساي باشعور و داراي حسّ بينايي و توانايي‌هاي ديگري باشد كه صورت ها را درك كند و مورد توجه قرار دهد)، صورت‌هاي ذهني نيز به تنهايي هيچ‌گونه نمايشگري ندارند؛ و از اين‌صورت‌ها نمي‌توان به چيز ديگري منتقل شد، مگر اينكه فاعل شناسا به آنها توجه داشته باشد.
بنابراين، همان‌گونه كه فاعل شناسا مي‌تواند باتوجه به تصوير روي كاغذ و يا تصوير خويش روي آيينه به چيز ديگري منتقل شود، به همين‌ترتيب، در صورت‌هاي ذهني- تا زماني‌كه فاعل شناساي باشعوري نباشد و به اين صورت ذهني توجه نكند، و ديگر شرايط حكايت تحقّق نيافته باشد- انتقالي از صورت ذهني شكل نمي‌گيرد و حكايتي تحقّق نمي‌يابد.
ب) توجه نفس به آلي بودن صورت ذهني: حال، آيا فاعل شناسا فقط بايد به صورت ذهني توجه كند يا اينكه بايد به صورت ذهني از آن جهت كه مشابه شيئي ديگر، و ابزار انتقال به محكي است، توجه كند؟ آنچه در بحث از حكايت شرط است- همانا- توجه فاعل شناسا به حاكي است، از آن‌جهت كه مي‌تواند وسيلة انتقال به محكي را فراهم آورد؛ در غير اين‌صورت، اگر فقط خود حاكي را مورد ملاحظه قرار دهد و به ابزار انتقال بودن آن توجه نكند، حكايتي حاصل نمي‌شود. بنابراين، صورت ذهني- از آن‌جهت كه صورت ذهني است- نمي‌تواند از محكي خود حكايتي داشته باشد، مگر اينكه فاعل شناسا به صورت ذهني از جهت آلي بودن آن (به ينظر) توجه كند؛ درواقع، در اين مرحله، «حكايت» مشروط به توجه آلي فاعل شناساست.
از آنجا كه صور ذهني در ماوراي خويش فاني مي‌باشند، شرط توجه نفس فاعل شناسا به گونه‌اي نيست كه ملموس و آشكار باشد؛ بلكه جريان حكايت صور ذهني از محكيات به نحوي صورت مي‌گيرد كه فاعل شناسا به طور معمول از وساطت توجه نفس غفلت مي‌كند. از اين‌رو، بر اثر فناي صور ذهني در محكيات، افراد بسياري از نقش اساسي اين شرط (توجه آلي نفس) در فرآيند حكايت غافل مانده‌اند.
براي اثبات اينكه توجه نفس، در انتقال از چيزي به چيزي ديگر، نقشي اساسي ايفا مي‌كند، مي‌توان به يافته‌هاي دروني مراجعه كرد؛ يافته‌هايي كه با علم حضوري دانسته مي‌شوند. براي مثال، شخصي با چشماني خيره به نوشته‌هاي كتاب مي‌نگرد، با اينكه چندبار نوشته‌هاي كتاب را مطالعه كرده است، اما به مفاد و معناي آنها منتقل نمي‌شود. در اين‌حالت، گرچه نوشته‌هاي كتاب مي‌توانند شخص را به معنايي منتقل كنند، ولي اين انتقال در اين‌حالت تحقق نمي‌پذيرد؛ چون تمام توجه شخص به امر ديگري است (مثلاً فرزندش كه مبتلا به بيماري سختي شده است.) در اين مورد، فاعل شناسا به علم حضوري مي‌يابد كه عدم انتقال از نوشته‌هاي كتاب به مفاد و معناي نوشته‌ها، به علّت عدم توجه‌اش مي‌باشد و شرط انتقال به معناي نوشته‌هاي كتاب، اين است كه آنها را مورد توجه قرار دهد.
از اين‌جهت، صور ذهني همانند نوشته هاي كتاب هستند؛ با اين تفاوت كه در نوشته‌هاي كتاب، علم و توجه به وضع علائم نوشتاري، شرطِ لازم براي انتقال است؛ اما در حكايت صور ذهني، اين شرط لازم نيست، بلكه توجه به مشابهت بين حاكي و محكي، شرط لازم براي انتقال است.
2. شرط حاكي (صورت ذهني): حاكي به اعتبار حكايت از ماوراي خود، به دو قسم غيرقضيه‌اي و قضيه‌اي تقسيم مي‌شود. در اين بخش، به اختصار، شرايط اين اقسام را بيان مي‌كنيم:
الف) تصوّر غيرقضيه‌اي (مفرد): براساس شرط نخست حاكي يا تصوّر غيرقضيه‌اي، لازم است كه صورت ذهني در قالب قضيه قرار گيرد؛ البته شرايط ديگر تصوّر غيرقضيه‌اي مشابه تصوّر قضيه‌اي است.
ب) تصوّر قضيه‌اي: اين تصوّر، داراي دو شرط است: 1. فاعل شناسا بايد محتواي قضيه را مورد تصديق قرار دهد و به صدق قضيه معتقد باشد؛ 2. علاو بر اعتقاد فاعل شناسا به صدق قضيه، لازم است كه قضيه درواقع نيز صادق باشد.
بنابراين، حاكي يا صورت ذهني- براي آنكه حكايت داشته باشد- چنانچه قضيه نيست، بايد هر سه شرط را داشته باشد، و چنانچه قضيه است، بايد واجد دو شرط اخير باشد.

توضيح شرايطي كه براي حاكي بيان شد، از اين قرار است:

الف) در قالب قضيه بودن: پس از تكميل اركان حكايت و شرايط فاعل شناسا، نخستين شرط حاكي اين است كه به صورت قضيه باشد يا به منزلة جزء قضيه در قالب قضيه قرار بگيرد (خواه قضيه حمليه باشد و خواه شرطيه.) همان‌گونه كه مي‌دانيم، تصوّر مركّب تامّ خبري را كه ذاتاً به صدق كذب متّصف شود «قضيه» مي‌گويند. باتوجه به تعريف قضيه، اولين شرط صورت ذهني اين است كه «صورت ذهني» در قالب قضيه‌اي قرار گيرد؛ براي مثال، تا زماني‌كه تصوّر «كوه» در قالب قضية «كوه مرتفع است» گنجانده نشود، حكايت حاكي و تصوّر كوه نمي‌تواند در اين مرحله به فعليت برسد.
بنابراين، بالفعل شدن حكايت اجزاي قضيه، متوقّف بر شكل‌گيري قضيه است؛ اما درعين‌حال، شكل‌گيري قضيه، متوقّف بر بالفعل شدن حكايت اجزاي قضيه نيست. گفتني است كه شكل‌گيري قضيه، در گرو خود اجزاي قضيه است، از اين‌رو، مشكل دور پيش نمي‌آيد.
ب) تعلّق تصديق به قضيه: دومين شرط براي حاكي، همانا، شكل‌گيري «تصديق» است؛ براي مثال، در قضاياي حمليه، پس از آنكه تصوّر موضوع و محمول و نسبت اتحادي موضوع و محمول تحقّق يافت، فاعل شناسا بايد محتواي قضيه را تصديق كند. بنابراين، تا زماني‌كه تصديق و اعتقاد فاعل شناسا به اجزاي قضيه منضم نشده باشد، حكايت حاكي در مرحلة شأنيت خود باقي خواهد ماند. در اين مرحله، براي فعليت يافتن حكايت، بايد تصديق فاعل شناسا به محتواي قضيه ضميمه شود.
ج) صادق بودن قضيه: براي شكل‌گيري «تصديق صادق»، علاوه بر اذعان فاعل شناسا به مفاد قضيه، صدق مطابقت قضيه با واقع نيز لازم است. به عبارت ديگر، در شكل‌گيري تصديق، ملاك اين بود كه فاعل شناسا به صدقِ قضيه پي ببرد؛ اما، در شكل‌گيري تصديق صادق، ملاك اين است كه علاوه بر تصديق فاعل شناسا، در واقع نيز قضيه صادق باشد.
بنابراين، اگر آنچه مورد اذعان فاعل شناساست صادق (مطابق با واقع) نباشد، حكايت در مرحلة شأنيت باقي مي‌ماند. البته، «صادق بودن قضيه» با «اثبات صدق قضيه» متفاوت است: صادق بودن قضيه، كه مرحلة ثبوتي است، به بحث حكايت مربوط مي‌شود؛ حال‌آنكه اثبات صدق قضيه، كه مرحلة اثباتي آن است، خارج از بحث حكايت مي‌باشد.
3. شرط انتقال: انتقال از حاكي به محكي در شرايط خاصي صورت مي‌گيرد كه اين شرايط عبارتند از:
الف) ازطريق مشابهت: انتقال از «مشبّه» به «مشبّه‌به»، اگر ازطريق مشابهت نباشد، ديگر حكايت نيست؛ مثل اينكه انتقال ازطريق «دلالت» باشد.
ب) بدون واسطه، به طور طبيعي، و با صرف توجه: اين انتقال، اگر با وساطت وضع و قرارداد باشد، حكايت، صدق نمي‌كند؛ مثل انتقال از لفظ «آب» به معناي آب، يا انتقال از «تابلوي ورود ممنوع» به مفاد و معناي آن. در واقع، انتقال از لفظ «آب» به معناي آن يا انتقال از «تابلوي ورود ممنوع» (مشبّه) به مفهوم ممنوع بودن ورود (مشبّه‌به)، نيازمند آموزش و تفكر مي‌باشد و با صرف توجه حاصل نمي‌شود؛ از اين‌رو، اين نحوه انتقال را «حكايت» نمي‌گويند.
4. شرط مشابهت: با توضيحي كه درباره «مشابهت» در ديدگاه حكايت شأني داده شد، شرط مشابهت در اين ديدگاه معلوم مي‌شود. آنچه در اين ركنِ حكايت به مثابة شرط تلقّي مي‌شود، تام و كامل بودن مشابهت است. همان‌گونه كه بيان شد، تام بودن مشابهت در گرو اين امر است كه با صرف‌نظر از نحوه وجود، «مشبّه» (حاكي) و «مشبّه‌به» (محكي) در همه‌چيز به يكديگر شبيه باشند؛ به گونه‌اي كه صورت ذهني بر محكي آن منطبق شود.

پی نوشت ها :

*کارشناس ارشد فلسفه، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره). دريافت:87/1116-پذيرش:88/1/17.
**استاديار موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).
1.ر.ك:
1)ابونصر فارابي، المنطقيات للفارابي، تحقيق محمّدتقي دانش‌پژوه، ج2، ص11؛ ج1، ص266؛ ج3، ص435.
2) ابن‌سينا، شرح‌ الاشارات والتنبيهات، ج1، ص21 و22/ همو، شرح الاشارات والتنبيهات مع‌المحاكمات، ج1، ص40.
3) خواجه نصيرالدين طوسي، الجوهر النضيد، ص36 و37.
4) همو، اساس‌الاقتباس، ص61-63.
5) ملّاهادي سبزواري، شرح منظومهًْ، تعليقة حسن حسن‌زاده آملي، ج1، ص95؛ ج3، ص636.
6) قطب‌الدين رازي، شرح رسالهًْ الشمسيهًْ القزويني (الكاتبي)، ص28.
7) شهاب‌الدين سهروردي، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، ج2، ص15.
8) قطب‌الدين شيرازي، شرح حكمهًْ الاشراق، ص38-43.
9) عبدالله‌بن شهاب‌الدين يزدي، الحاشيهًْ علي تهذيب المنطق، ص14 و15.
10) همان، حاشية محمّدعلي، ص179.
11) شمس‌الدين محمّد شهرزوري، شرح حكمهًْ الاشراق، ص35؛ نيز ر.ك: ص39.
2. ر.ك: شرف‌الدين خراساني، نخستين فيلسوفان يونان، ص227 و228.
3. ر.ك: ريچارد پاپكين و آوروم استرول، كلّيات فلسفه، ترجمة سيدجلال‌الدين مجتبوي، ص275.
4. ر.ك: همان.
5. ر.ك: صفحة نخست تحقيق حاضر.
6. ر.ك: مرتضي مطهّري، مجموعه آثار، ج9، ص217-219.
7. تعريف ديگري نيز براي حكايت ارائه شده كه از اين قرار است: «مقصود از حكايت، در اينجا، نمود و ظهور ماهيت عيني در ذهن است، نه به معناي مرآت و مرئي يا عنوان و معنون؛ زيرا در فرصت مناسب، خواهيم گفت كه به عقيده ما، نسبت وجود ذهني و وجود خارجي با طبيعت، يكسان است و هردو نوعي تحقّق ماهيت به شمار مي‌روند، نه يكي حاكي و ديگري محكي عنه» (مهدي حائري، كاوش‌هاي عقل نظري، ص45).
از كلام حائري، چنين برداشت مي‌شود كه او حكايت را همان تحقّق ماهيت اشياء در ذهن مي‌داند و اين نحوه برداشت مطابق ايده كساني است كه در بحث وجود ذهني، معتقدند كه همان ماهيتي كه در خارج هست، در ذهن نيز تحقّق مي‌يابد. البته، به نظر مي‌رسد، اين تعريف بيش از آنكه نشان دهد حكايت چيست، درصدد نشان دادن اين است كه حكايتگر چيست.
8. مصاحبه با استاد مصباح.
9. انجمن حكمت و فلسفة ايران، فرهنگ علوم عقلي، ص594 (مشابهت)/ جميل صليبا، فرهنگ فلسفي، ترجمة منوچهر صانعي، ص224 (تشابه)/ ملّاصدرا، الحكمهًْ المتعاليهًْ في‌الأسفار العقليهًْ الأربعهًْ، ج2، ص85/ همو، الشواهد الربوبيهًْ، ص62.
10. مصاحبه با استاد مصباح.
11. همان.

منبع:فصلنامه معرفت فلسفي شماره23
نويسندگان: مهدي برهان مهريزي*مجتبي مصباح**

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها