0

زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 
reza_rasekhekhoon
reza_rasekhekhoon
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1390 
تعداد پست ها : 878
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

زندگی نامه تسلا و کارهای او

مقدمه

نیکولا تسلا (10 جولای ، 1856 - 7 ژانویه ، 1943) یک فیزیکدان ، مخترع و مهندس برق صربی - آمریکایی بود. مشهورترین کوشش تسلا ارائه تئوری الکتریسیته جریان متناوب چند فاز بود که او در ساخت اولین موتور القایی در سال 1882م بکار برد و نیز توسعه طراحی تعداد زیادی از دیگر ماشینهای الکتریکی و فنآوریهای مرتبط. تئوری او و بسیاری از |اختراعات ثبت شده او زیر بنای سیستم توان الکتریکی پیشرفته کنونی را پایه گذاری کردند. تسلا همچنین برای اختراع سیم پیچ تسلا و توربین بدون تیغه (که بر اساس اصول روان روی مایعات و اثر لایه مرزی کار می‌کند) مورد توجه قرار گرفته است.

مجله life در یک شماره اختصاصی که یک بار چاپ مجدد شد، تسلا را در بین صد نفر از مهمترین افراد هزاره گذشته شمرد. او رتبه 57 را در این بین کسب کرد و در موردش گفته شده بود یکی از دور اندیشترین مخترعین عصر الکتریکی. آنها بیان می‌کنند که کار او بر روی میدان دوار مغناطیسی و جریانهای متناوب به برقدار کردن جهان کمک کرد http://www.teslasociety.com/lifemag2.jpg. تسلا، واحد SI اندازه گیری چگالی شار مغناطیسی یا القای مغناطیسی (که عموماً به عنوان میدان مغناطیسی B شناخته می‌شود)، به افتخار او نام گذاری شده است (در Conférence Générale des Poids et Mesures ، پاریس ، 1960م).

سالهای اولیه

تسلا در دهم ژولای 1856 در سمیلجان در نزدیکی گوسپیک ، لیکا به دنیا آمد. پدرش ، پدر روحانی میلوتین تسلا ، در مرکز صرب ارتودکس کارلوچی یک کشیش بود. مادرش ، دوکا ماندیک تجهیزات صنایع خانگی درست می‌کرد. تسلا یکی از پنج فرزند این خانواده بود. او یک برادر و سه خواهر داشت. تسلا در کارلواک (آستریا - هانگری) به مدرسه رفت و سپس مهندسی برق را در پلیتکنیک آستریا در گراز ، آستریا در سال 1875م به پایان رساند. در این هنگام او به مطالعه کاربردهای جریان متناوب پرداخت.

در سال 1881م او به بوداپست رفت تا برای شرکت تلگراف کمپانی آمریکایی تلفن کار کند. هنگام گشایش مرکز تلفن در بوداپست ، سال 1881م ، تسلا سرتکنسین شرکت بود و بعدها مهندس دولت یوگوسلاو و مهندس اولین سیستم تلفن کشور شد. او یک تکرار کننده تلفن (یا تقویت کننده) را نیز ساخت. برای مدت کوتاهی او در ماریبور اقامت کرد. او در اولین شغلش به عنوان کمک مهندس استخدام شد. در این زمان تسلا از یک آشفتگی روانی رنج می‌برد.

در سال 1882م او به پاریس رفت تا در آنجا به عنوان یک مهندس برای شرکت آمریکای شمالی ادیسون بر روی بهبود طراحی تجهیزات الکتریکی کار کند. در همین سال او به فکر موتور القایی افتاد و شروع به ساخت دستگاههای مختلفی کرد که از میدانهای مغناطیسی دوار استفاده می‌کردند (که او برای آن در سال 1888م حق ثبت اختراع گرفت). با شنیدن خبر بیماری مادرش ، تسلا به سرعت سراغ مادرش رفت و تنها چند ساعت قبل از مرگ مادرش در سال 1882م پیش او رسید. پس از مرگ مادرش تسلا بیمار شد. او مدت دو الی سه هفته در تومینگاژ صرف بهبود خود کرد. در سال 1896م ، تسلا (بنابر مصاحبه‌ای که در سال 1916م انجام داد)، نوعی بلندگو ساخت. صداهای بلندگو دارای کیفیت صدای تلفنهای آن زمان بود. این اختراع هیچگاه نه ثبت شد و نه بطور عمومی منتشر شد (تا سالها بعد توسط خود تسلا).

سالهای میانی

در سال 1884م با رها کردن زادگاهش ، تسلا به ایالات متحده آمریکا رفت تا شغلی را در شرکت ادیسون در شهر نیویورک بپذیرد. او با 4 سنت) ، یک کتاب شعر و یک توصیه نامه (از طرف چارلز بتچلور ، مدیر او در کار سابقش) به آمریکا رسید.

استخدام اولیه

تسلا برای توماس ادیسون کار کرد و او برای ارتقای دیناموهای DC ادیسون مبلغ 50000 دلار به تسلا پیشنهاد داد. تسلا حدود یک سال برای طراحی جدید آنها کار کرد و وقتی که راجع به پنجاه هزار دلار از ادیسون سوال کرد، او پاسخ داد، تسلا ، تو شوخی ما آمریکاییها را نمی‌فهمی. تسلا استعفا داد. در سال 1886م تسلا شرکت خودش را تأسیس کرد، روشنایی الکتریکی و تولید صنعتی تسلا. سرمایه گذاران مالی اولیه با تسلا بر سر طرح وی برای یک موتور جریان متناوب مخالفت کردند و در نهایت او را از مسئولیتهایش در شرکت عزل کردند.

تسلا از سال 1886م الی 1887م در نیویورک برای تأمین مالی خودش و جمع آوری سرمایه برای پروژه بعدی‌اش به عنوان یک کارگر ساده کار کرد. در سال 1887م او موتور القایی ابتدایی جریان متناوب بدون جاروبک را ساخت که آن را در سال 1888م به موسسه مهندسین برق آمریکایی (که اکنون IEEE نامیده می‌شود) ، ارائه داد. در همان سال او اصول سیم پیچی تسلا را توسعه داد و شروع بکار با وستینگهاوس ، آزمایشگاه پیتسبرگ وستینگهاوس کرد. وستینگهاوس به ایده‌های او راجع به سیستمهای چند فاز که انتقال جریان الکتریکی AC را در طول فواصل بلند ممکن می‌سازد، توجه کرد.

اشعه‌های X و دوستیها

در آوریل 1887م تسلا شروع به تحقیق راجع به آنچه بعدها به عنوان اشعه X شناخته شد، کرد اما توسط دستگاههای خودش کرد که از تیوبهای اشعه X بدون الکترود هدف گیری متفاوت بود، مانند تیوبهای انحنا. واژه جدید این فرآیند برمسترالانگ است. در سال 1891م او یک شهروند آمریکایی به تابعیت در آمده شد و آزمایشگاه خیابان هاستون خودش را تأسیس کرد. او تیوبهای خلا را بصورت بدون سیم در آن روشن کرد و نشان داد که قابلیت انتقال توان بی‌سیم وجود دارد. در این هنگام ، تسلا دوستی نزدیک و همیشگی را با مارک توین آغاز کرد.

آنها زمان بسیاری از اوقاتشان را باهم در آزمایشگاه تسلا و دیگر جاها صرف کردند. دوستان نزدیک تسلا هنرمندان بودند. او همچنین با آر. ا. جانسون دوست بود که بسیاری از شعرهای صربی زماج را اقتباس کرده بود (که تسلا آنها را ترجمه کرد). وقتی که او 36 ساله بود، اولین حقوق ثبت اختراع او که راجع به سیستم قدرت چند فاز بود پذیرفته شد. او تحقیقاتش را راجع به سیستم و اصول میدان مغناطیسی دوار ادامه داد. پیش از سال 1892م تسلا از آنچه که بعدها ویلهلم رونتگن به عنوان اثر اشعه X شناسایی کرد، آگاه شد.

او آزمایشات متعددی انجام داد (شامل عکس گرفتن از استخوانهای دست خودش ، بعدها او این تصاویر را برای رونتگن فرستاد) اما او یافته‌هایش را در معرض اطلاع عموم قرار نداد، اکثر تحقیقات او در آتش سوزی آزمایشگاه خیابان هاستون در سال 1895م از بین رفت. تسلا اولین کسی بود که خطرات کار با اشعه X را گزارش داد اما با دلایل غلط: "راجع به اثرات مضر بر روی پوست ... من فهمیدم که آنها به غلط تفسیر شده‌اند، این مسایل به علت اشعه‌های رونتگن نیست، بلکه به علت ازن تولید شده در تماس با پوست است. اسید نیتروژن هم ممکن است علت این امر باشد، اما به میزان بسیار کمی." (تسلا ، در نقد الکتریکی ، 30 نوامبر 1896).

بی‌سیم و AIEE

تسلا به عنوان جانشین رئیس موسسه مهندسین برق آمریکا (که الان بخشی از IEEE است) از سال 1892م تا 1894م فعالیت کرد. از سال 1893م تا 1895م او بر روی جریانهای متناوب فرکانس بالا تحقیق کرد. او ولتاژ متناوبی به اندازه یک میلیون ولت ایجاد کرد که از یک سیم پیچی تسلای مخروطی استفاده می‌کرد و اثر پوستی را در اجسام هادی مورد تحقیق قرار داد. همچنین او مدارات تنظیم شده را طراحی کرد و یک ماشین برای القای خواب ، لامپهای خلا گازی بدون سیم و انرژی الکترو مغناطیسی انتقال یافته بدون سیم را ابداع کرد، که با این کار ، عملا اولین فرستنده رادیویی را ساخت.

در سنت لوییس ، میسوری در سال 1893م ، تسلا نمایشی راجع به ارتباطات رادیویی انجام داد (او عبور انرژی رادیویی را در فضا از یک طرف صحنه به طرف دیگر نشان داد). او اصول این آزمایش را بطور دقیق برای موسسه فرانکلین در فیلادلفیا ، پنسیلوانیا و انجمن روشنایی الکتریکی ملی توضیح داد. هنریش هرتز چنین نمایشهایی را بطور مکرر پنج سال پیش انجام داده بود. نمایشهای هنریش عمومی نبودند (او این کار را در دوران درس فیزیکش ارائه داده بود) اما اگر بخواهیم به دقت صحبت کنیم کارهای تسلا هم عمومی نبودند (موسسه فرانکلین تا سال 1934م برای عموم مردم باز نشد).

نمایشگاه جهان

در سال 1893م نمایشگاهی در شیکاگو ، الینویس با عنوان نمایشگاه کلمبیای جهان برگزار شد که برای اولین بار ساختمانی را به نمایشگاه الکتریکی اختصاص داد. تسلا و وستینگهاوس طی یک واقعه تاریخی ، برق AC را با روشن کردن نمایشگاه توسط آن ، به بازدید کنندگان معرفی کردند.

جنگ جریانها

در عصر جنگ جریانها در اواخر دهه 1880م ، به علت تبلیغ ادیسون بر استفاده از جریان مستقیم در توزیع توان الکتریکی در مقابل جریان متناوب که توسط تسلا حمایت می‌شد، نیکولا تسلا و توماس ادیسون تبدیل به دو رقیب و دشمن شدند. برای اطلاعات دقیقتر جنگ جریانها را مشاهده کنید. وقتی که تسلا 41 ساله بود، اولین حق اختراع رادیوی پایه را به ثبت رساند (به شماره US645576) یک سال بعد ، او طرز کار یک قایق کنترل از راه دور را به ارتش ایالات متحده نشان داد و معتقد بود که ارتش به چیزهایی نظیر اژدرهایی با هدایت رادیویی نیاز خواهد داشت.

این دستگاهها دارای یک کوهیرر ابداعی و یک سری از گیتهای منطقی بودند. کنترل از راه دور رادیویی تا دهه 1960م یا همان عصر فضا تازگی خودش را حفظ کرد. در همان سال ، تسلا یک شمع الکتریکی برای موتورهای گازوئیلی اختراع کرد که طرز کارش تقریبا مشابه فرآیند بکار رفته توسط موتور احتراق داخلی پیشرفته بود.

ورود به کلورادو اسپرینگس

در سال 1899م تسلا تصمیم گرفت که به کلورادو اسپرینگس رفته و با داشتن مکانی برای آزمایشات فشار قوی و فرکانس بالا ، تحقیقاتش را آغاز کند. او این مکان را اولا بخاطر طوفانهای همیشگی‌اش ، ارتفاع بالا (که در آن هوا به علت فشار پایین ، توانایی شکست دی الکتریک کمتری داشته و راحتتر منجر به یونیزاسیون می‌شود) و خشکی هوا (که نشتی بار الکتریکی را از طریق عایقها کمینه می‌کند) ، انتخاب کرد. و ثانیا هزینه‌ها رایگان بودند و توان الکتریکی از شرکت برق E1 پاسو فراهم می‌شد.

امروزه ، جدولهای شدت مغناطیسی نیز نشان می‌دهند که زمین اطراف آزمایشگاههای او میدان مغناطیسی چگالتری را نسبت به محیط اطراف دارد. تسلا در تاریخ 17 می 1899م به کلورادو اسپرینگس رسید. پیش از رسیدن به خبرنگاران گفت که او در حال انجام آزمایشاتی برای ارسال سیگنالها از قله پیکس به پاریس بوده است. تسلا خاطراتی از آزمایشاتش را در کلورادو اسپرینگس که حدود 9 ماه را در آنجا سپری کرد، نگاه داشت. این خاطرات شامل: 500 صفحه از دست نوشته‌های تسلا و حدود 200 طراحی که بین 1 ژوئن 1899م و 7 ژانویه 1900م به ترتیب تاریخی انجام شده به همراه توضیحات آزمایشاتش ، می‌شود.

او در حال ساخت سیستمی بود برای تلگراف بی‌سیم ، تلفن و انتقال توان ، که با الکتریسیته فشار قوی آزمایش می‌شدند و امکان انتقال بیسیم و توزیع مقادیر بالای انرژی الکتریکی در طول فواصل بلند را داشت. او همچنین سیستمی را برای تحقیقات جغرافیایی سیسمولوژی طراحی کرد که او آنرا تلجیودینامیکس نامید ... و بیان داشت که از یک دنباله بلند انفجارهای کوچک می‌توان برای یافتن سنگهای معدن و ایجاد زمین لرزه‌هایی که قادر به تخریب زمین باشد، استفاده کرد. او این آزمایش را انجام نداد چرا که گمان می‌کرد نتیجه مطلوبی نخواهد داشت.

ساخت و ساز آزمایشگاه

کمی بعد از رسیدن به کلورادو اسپرینگس ‏‏، تسلا و یک پیمان کار محلی و تعدادی از دستیارانش شروع به ساخت یک آزمایشگاه کردند. آزمایشگاه در نوب هیل واقع در شرق مدرسه نابینایان و ناشنوایان کلورادو و یک مایلی (1.6 کیلومتر) شرق مرکز شهر ، تأسیس شده بود. اهداف این آزمایشگاه در ابتدا آزمایش با الکتریسیته فرکانس بالا و دیگر پدیده‌ها و دوما تحقیق بر روی انتقال بیسیم توان الکتریکی بود.

تسلا برای آزمایشگاه ، یک ساختمان پنجاه در شصت فوت (15 در 18 متر) با یک سقف هشتاد فوتی (24متر) در نظر گرفت. یک آنتن هادی یک صد و چهل و دو فوتی (43 متر) با یک توپ چوبی پوشیده شده با فویل روی ، به ضخامت سی اینچ (760 میلیمتر) ، بر روی پشت بام برافراشته شده بود. پشت بام برای جلوگیری از آتش سوزی ناشی از جرقه‌ها و دیگر اثرات خطرناک آزمایشات ، صاف شده بود. آزمایشگاه تجهیزات و دستگاههای حساسی داشت.

فرستنده تقویت کننده

این آزمایشگاه دارای بزرگترین سیم پیچی تسلا بود که تا بحال ساخته شده است که قطرش پنجاه و دو فوت (16 متر) بود و به عنوان فرستنده بزرگ کننده (MT) شناخته می‌شد. این دستگاه بر خلاف سیم پیچهای تسلای کلاسیک ، یک سیستم تقویت کننده سه سیم پیچه بود که نیازمند تحلیلهای مختلفی ، متفاوت از تحلیل بر اساس سیم پیچهای رزونانسی کوپل شده ثابت متمرکز بود. این دستگاه در یک فرکانس طبیعی یک چهارم طول موج نوسان می‌کرد و می‌توانست در یک حالت موج پیوسته و در یک حالت نوسانی موج ناقص میرا شده نیز کار کند. مطابق محاسبات ، تسلا از این دستگاه برای ارسال دهها هزار وات توان بصورت بیسیم استفاده کرده است. این دستگاه می‌توانسته میلیونها ولت الکتریسیته را تولید کرده و صاعقه‌هایی بلندتر از یک صد فوت (30 متر) را بوجود بیاورد.

تسلا اولین کسی بود که اثرات الکتریکی در حد صاعقه را بوجود آورد. دستگاه MT رعدهایی را بوجود آورد که از فواصلی به اندازه کریپل کریک شنیده می‌شدند. مردم نزدیک آزمایشگاه جرقه‌هایی را مشاهده می‌کردند که از زمین و از طریق کفشهایشان ، به پاهایشان ساطع می شد. برخی جرقه های الکتریکی را از شیر آتشنشانی مشاهده می‌کردند (تسلا برای مدتی زمین کردن را توسط لوله کشی شهر زمین انجام می‌داد). محیط اطراف آزمایشگاه با یک کرونای آبی، درخشان شده بود (مشابه آتش الموی مقدس).

یکی از آزمایشات تسلا با MT، ژنراتور شرکت برق کلورادو اسپرینگس را به دلیل باز خورد ژنراتورهای شهر ، از بین برد و شهر را دچار خاموشی کرد. شرکت از دسترسی تسلا به تغذیه ژنراتورهای پشتیبان در صورت عدم تعمیر ژنراتور اولیه با هزینه خود تسلا ، جلوگیری به عمل آورد. طی چند روز ، این ژنراتور دوباره به راه افتاد.

مدارات تنظیم شده

به علاوه تسلا ترانسفورماتورهای رزونانسی بسیار کوچکی ساخت و ایده مدارات الکتریکی تنظیم شده را کشف کرد. او همچنین تعدادی کوهیرر را برای جداسازی و دریافت امواج الکترومغناطیس ساخت و کوهیرر دوار را طراحی کرد و از آن برای شناسایی انواع خاص پدیده‌های الکترو مغناطیسی که مشاهده کرده بود، استفاده کرد. این دستگاهها دارای مکانیسمی متشکل از چرخه‌ای دنده دار بودند که توسط یک مکانیسم رانشی فنری حلقوی که استوانه‌های شیشه‌ای کوچکی را می‌چرخاند، گردانده می‌شدند. این آزمایشات آخرین مرحله سالهای کار بر روی مدارات تنظیم شده هم زمان شده بود.

تسلا در تاریخ 3 ژولای ، 1899م در دفترچه‌اش نوشت که یک ترانسفورماتور رزونانسی جداگانه که در فرکانسی مشابه فرکانس یک ترانسفورماتور بزرگتر و تنظیم شده با ولتاژ بالاتر ، انرژی را از سیم پیچی بزرگتر که به عنوان یک فرستنده انرژی بیسیم عمل می‌کند، دریافت و ارسال می کند. از این مطلب برای تصویب حق انحصاری اختراع تسلا برای رادیو در طی آخرین مباحث مطرح شده دادگاه استفاده شده است. این سیم پیچهای رزونانس فرکانس بالای هسته هوایی ، شکل ابتدایی سیستمهای رادیویی تا رادار و تصویر نگاری رزونانسی مغناطیسی پزشکی بودند.

انتشار و رزونانس

در تاریخ 3 ژولای ، 1899م تسلا امواج ساکن زمینی را در داخل زمین کشف کرد. او نشان داد که زمین مانند یک هادی نرم و صیقل خورده رفتار می‌کند و دارای ارتعاشات الکتریکی است. او امواجی را مورد آزمایش قرار داد که ویژگیشان یک کمبود ارتعاش در نقاطی بود که بین آن نقاط نواحی ارتعاش حداکثر ، بصورت دورهایی رخ می‌دهد. این امواج ایستا توسط محدود کردن امواج در مرزهای هادی ساخته شده ، ایجاد می‌شده‌اند. تسلا نشان داد که زمین می‌تواند به فرکانسهای از پیش تعریف شده ارتعاشات الکتریکی پاسخ دهد. در این هنگام ، تسلا فهمید که دریافت و ارسال توان در اطراف جهان ممکن است.

تسلا آزمایشاتی را به منظور فهمیدن نحوه انتشار الکترومغناطیسی و رزونانس زمین انجام داد. از روی اسنادی که به دقت موجود هستند (از عکسهای مختلف گرفته تا تاریخ آزمایشات) معلوم است که او صدها لامپ را از فاصله 25 مایلی (40 کیلومتر) بصورت بی‌سیم روشن کرده است. او چندین کیلومتر سیگنالهایی را ارسال کرد و لامپهای نئون را که از طریق زمین هدایت می‌شدند روشن کرد.

او در رابطه با روشهای بهینه سازی یون کره برای ارسال انرژی بدون سیم در طول فواصل بلند ، تحقیق کرد. او در تحقیقاتش فرکانسهای بسیار پایینی از طریق زمین و بخشهایی از یون کره که لایه طرف سنگین کنلی خوانده می‌شد، ارسال کرد. تسلا محاسبات ریاضیاش را بر پایه آزمایشاتش انجام داد و کشف کرد که فرکانس رزونانس این بخش تقریبا هشت هرتز است. در دهه 1950 محققین تأیید کردند که فرکانس رزونانس در این محدوده بود.

منبع: رشد

گردآوري:گروه فیزیک سايت تبيان زنجان

 

ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است          ما برآنیم که این ذکر جهانی بشود.

 

مدیر تالار های

دانستنی های علمی، نانوتکنولوژِی، نجوم، گیاهان و جانوران 

شنبه 1 مهر 1391  9:33 PM
تشکرات از این پست
reza_rasekhekhoon
reza_rasekhekhoon
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1390 
تعداد پست ها : 878
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

مروری بر زندگی لاگرانژ ریاضی دانان مشهور جهان

لاگرانژ

ژوزف لویی لاگرانژ در 25 ژانویه سال 1736 در تورینو ایتالیا متولد شد او که از بزرگترین ریاضی دانان تمام ادوار تاریخ می باشد هنگام تولد بیش از حد ضعیف و ناتوان بود و از 11 فرزند خانواده فقط او زنده مانده بود. زندگی لاگرانژ را می توان به سه دوره تقسیم کرد:

 نخستین دوره شامل سالهایی می شود که در موطنش تورینو سپری شد(1736 – 1766) دوره دوم دوره ای بود که وی بین سالهای 1766 و 1787 در فرهنگستان برلین کار می کرد دوره سوم از 1787 تا 1813 که عمر وی به پایان رسید در پاریس گذشت. دوره اول و دوم از نظر فعالیتهای علمی پر ثمرترین دوره ها بودند که با کشف حساب تغییرات در 1754 آغاز گردید و با کاربرد آن در مکانیک در 1756 ادامه یافت در این نخستین دوره وی در باره مکانیک آسمانی نیز کار کرد دوره اقامت در برلین هم از نظر مکانیک و هم از لحاظ حساب دیفرانسیل وانتگرال سازنده بود با این حال در آن دوره لاگرانژ در درجه اول در زمینه حل عددی و جبری معادلات و حتی فراتر از آن در نظریه اعداد، چهره ای برجسته و ممتاز شده بود. سالهای اقامتش در پاریس را صرف نوشته های آموزشی و تهیه رساله های بزرگی نمود که استنباطهای ریاضی وی را خلاصه می کردند این رساله هادر هنگامی که عصر ریاضیات قرن 18 در شرف پایان بود مقدمات عصر ریاضیات قرن 19 را فراهم کردند و از برخی جهات آن دوره را گشودند. پدر لاگرانژ وی را نامزد آموختن حقوق نمود اما لاگرانژ به محض آنکه تحصیل فیزیک را زیر نظر بکاریا و تحصیل هندسه را زیر نظر فیلیپو آنتونیو رولی آغاز کرد به سرعت متوجه تواناییهای خود شد و بنابراین خویشتن را وقف علوم دقیق تر کرد.

در 1757 چند دانشمند جوان تورینویی که لاگرانژ وکنت سالوتسو و جووانی چنییای فیزیکدان در میان آنها بودند انجمنی علمی بنیاد نهادند که منشاء فرهنگستان سلطنتی علوم تورینو گردید یکی از اهداف اصلی آن انجمن انتشار جنگ بود به زبان فرانسوی و لاتینی به نام (جنگ تورینو) که لاگرانژ خدمتی بنیادی به آن کرد سه جلد اول آن تقریباٌ‌ حاوی تمامی آثاری بود که وی هنگام اقامت در تورینو به چاپ رسانده بود. فعالیت لاگرانژ در مکانیک آسمانی غالباٌ بر محور مسابقه هایی دور می زند که از طرف انجمنهای مختلف علمی پیشنهاد شده بودند اما به این گونه مسابقه ها منحصر نبود. در تورینو غالباٌ‌ کارش جهت گیری مستقل داشت و در 1782 به دالامبر و لاپلاس نوشت که در باره تغییرات قرنی نقطه های نهایی اوج و خروج از مرکز تمام سیارات کار می کند.

این پژوهش لاگرانژ به اتنشار کتاب انجامید با عنوان نظریه تغییرات قرنی عناصر سیارات و مقاله ای با عنوان در باره تغییرات قرنی حرکات متوسط سیارات که در سال 1785 منتشر شد. لاگرانژ در برلین و در سال 1768 مقاله حل مسئله ای از حساب را برای جنگ تورینو فرستاد تا در جلد چهارم درج شود در آن نوشته لاگرانژ به نوشته قبلی خود اشاره داشت و از طریق کاربرد ظریف و استادانه الگوریتم کسرهای پیوسته ثابت کرد که معادله فرما (ریاضی دان معروف) را در صورتی می توان در تمام حالات حل کرد که اعداد درست مثبت باشند، این است نخستین راه حل شناخته شده این مسئله مشهور. آخرین بخش این نوشته در مقاله ای با عنوان روش جدید برای حل مسائل نامحدود دراعداد درست بسط یافت که در نشریه یاداشتهای برلین برای سال 1768 عرضه شد ولی تا فوریه آن سال کامل نگردید و در سال 1770 منتشر شد.

از بزرگترین شاهکارههای علمی لاگرانژ رساله مکانیک تحلیلی را می توان نام برد که در سال 1788 انتشار یافت او در آن اثر پیشنهاد کرد که بهتر است نظریه مکانیک و فنون حل کردن مسائل آن رشته به فرمولهایی کلی تحویل شوند، فرمولهایی که هر گاه پیدا شوند همه معادله های لازم برای حل هر مسئله را بوجود خواهند آورد. باری، لاگرانژ تصمیم گرفت که چاپ دومی از آن اثر منتشر کند که حاوی برخی پیشرفتها باشد او قبلاٌ در یادداشتهای انستیتو چند مقاله منتشر کرده بود که آخرین و درخشانترین خدمت وی را در راه پیشبرد مکانیک آسمانی نشان می دادند او قسمتی از آن نظریه را در جلد اول رساله تجدید نظر شده گنجانید. لاگرانژ مردی محجوب ومتواضع بود او بسیار ساده و راحت هنگامی که از یک مطلب علمی اطلاع نداشت می‌گفت نمی دانم.

لاگرانژ در سال 1813 در پاریس درگذشت او در زمان مرگش 77 سال داشت.

منبع: رشد

گرد آوری:گروه بزرگان و مشاهیر تبیان زنجان

 

 

ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است          ما برآنیم که این ذکر جهانی بشود.

 

مدیر تالار های

دانستنی های علمی، نانوتکنولوژِی، نجوم، گیاهان و جانوران 

شنبه 1 مهر 1391  9:33 PM
تشکرات از این پست
reza_rasekhekhoon
reza_rasekhekhoon
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1390 
تعداد پست ها : 878
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

زندگی نامه و رازهای زندگی نیوتون

خانواده و دوران کودکی

ایزاک نیوتن که در روز 25 دسامبر 1642 یعنی سال مرگ گالیله متولد شد از خانواده‌ای است که افراد آن کشاورز مستقل و متوسط الحال بودند و مجاور دریا در قریه وولستورپ می‌زیستند. نیوتن قبل از موعد متولد شد و زودرس به دنیا آمد و چنان ضعیف بود که مادر گمان برد او حتی روز اول زندگی را نتواند به پایان برد. پدرش نیز در عین حال اسحق نام داشت و در 30 سالگی و قبل از تولد فرزندش در گذشت. پدرش مردی بوده است ضعیف ، با رفتار غیر عادی ، زودرنج و عصبی مزاج مادرش هانا آیسکاف زنی بود مقتصد ، خانه داری بود صاحب کفایت و صنعتگری با لیاقت آیزاک دوره کودکی شادی نداشت.

او سه ساله بود که مادرش با بارناباس المیت کشیش مرفه با سنی دو برابر سن خود ازدواج کرد. جدایی از مادر ظاهرا سخت بر شخصیت او اثر گذاشت و تقریبا مسلم است که رفتار بعدی وی نسبت به زنان را نیز شکل داد. نیوتن هیچگاه ازدواج نکرد اما یکبار (شاید هم دو بار) نامزد کرد به نظر می‌آمد که تمرکز او منحصرا روی کارش بود نه سالی که نیوتن در وولستورپ جدا از مادر گذرانید. برای وی سالهای دردناکی بود، داستانهایی بر سر زبان است که نیوتن جوان از قبه کلیسا بالا می رفت تا نورث ویتام ده مجاور را که مادرش اینک در آن زندگی می‌کرد، از دور ببیند. آموزش ابتدایی رسمی نیوتن در دو مدرسه کوچک دهکده‌های اسکلینگتن و راچفورد صورت گرفته بود که هر دو برای رفت و آمد روزانه به خانه او نزدیک بودند.

کشف استعداد

چنین به نظر می‌رسد که اول بار دایی او که کشیشی به نام ویلیام آیسکاف بوده است متوجه شد که در نیوتن استعدادی مافوق کودکان عادی وجود دارد. بدین ترتیب ویلیام آیسکاف مادر را مجاب کرد که کودک را به دانشگاه کمبریج (که خودش نیز از شاگردان قدیمی این دانشگاه بود) بفرستد. زیا مادر نیوتن قصد داشت وی را در خانه نگهدارد تا در کارهای مزرعه به او کمک کند، در این هنگام نیوتن 15 ساله بود. کمبریج در آن زمان دیگر آکسفورد را از مقام اولی که داشت خلع کرده ، به قلب پیوریتانیسم انگلیس و کانون زندگی روشنفکری آن کشور بدل شده بود.

نیوتن در آنجا مانند هزاران دانشجوی دیگر دوره کارشناسی ، خود را غرق مطالعه آثار ارسطو و افلاطون می‌کرد. نیوتن در یکی از روزهای سال 1663 یا 1664 شعار زیر را در کتابچه یادداشت خود وارد کرد. افلاطون دوست من و ارسطو هم دوست من است، اما بهترین دوست من حقیقت است او از کارهای دکارت در هندسه تحلیلی شردوع کرده سریعا تا مبحث روشهای جبری پیش آمده بود، در آوریل 1665 که نیوتن درجه کارشناسی خود را گرفت، دوره آموزشی او که می‌توانست چشمگیرترین دوره در کل تاریخ دانشگاه باشد بدون هیچگونه شناسایی رسمی به اتمام رسید.

در حدود سال 1665 مرض طاعون شیوع یافت و دانشگاه دانشجویان خود را مرخص کرد. نیوتن به زادگاه خود مراجعت کرد همین موقع بود که هوش و استعداد نابغه بزرگ آشکار گشت، زیرا تمام کتابها و جزوه‌های خود را در دانشگاه جا گذاشته بود فکر خود را آزاد گذاشت که به تنهایی از منابع خاص خود استفاده نماید. در این هنگام نیوتن بیش از 22 سال نداشت ولی بیش از ارشمیدس و دکارت درباره معرفت ساختمان جهان دقیق شده بود، نیوتن ضمن دو سالی که در وولستورپ بود حساب عناصر بی نهایت کوچک قانون جاذبه عمومی را کشف کرد و تئوری نور را بنیان گذاشت.

داستان سیب نیوتن

این داستان که سقوط سیبی از درخت نیوتن را به فکر کشف جاذبه عمومی انداخته است به نظر درست می‌آید او از آن لحظه این پرسشها را برای خود مطرح کرد: چرا سیب به پایین و نه بالا سقوط می‌کند؟ و چرا ماه بر زمین نمی‌افتد؟ این اندیشه‌ها بعدها او را به کشف قانون نیروی گرانش رهنمون شدند، هنگامی که نیوتن چندین سال بعد پاسخ این پرسش را توانست بیابد، در واقع یکی از قانونهای فیزیک را کشف کرده بود که بر تمام عالم حکمفرماست.

کشفیات نیوتن

قانون نیروی گرانش او پس از شیوع طاعون و بازگشت به ملک مزروعی مادرش ، طی 18 ماه به آگاهیها و کشفهایی بیش از آنچه که دانشمندان دیگر در طول عمر خود دست می‌یابند، دست یافت. او در این مدت ساخت و ساز قانون نیروی گرانش را آغاز کرد. او در باره نور و رنگهای آن پژوهش کرد، دلیل جزر و مد را کشف کرد، قوانین و حرکات بخصوصی را به درستی تشخیص داد و معادله‌هایی برای آن نوشت که بعدها اساس و بنیان دانش مکانیک شد. در مورد نیروی گرانش نیوتن معتقد بود که نه تنها زمین چنین نیروی گرانشی دارد، بلکه تمام اجسام و اجرام چنین خصوصیتی دارند.

روزی که او منشوری را در دست گرفت و اجازه داد تا پرتو نور خورشید از میان آن بتابد. او با این کار کشف کرد که نور سفید به هنگام ورود به منشور شیشه‌ای منحرف می‌شود و به 7 پرتو نور اصلی با رنگهای گوناگون تجزیه می‌شود، آنها رنگهای رنگین کمان هستند که طیف یا بیناب نامیده می‌شوند و عبارتند از: سرخ ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش.

او تمام این کشفیات را در یک دوره زمانی 18 ماهه به انجام رسانید بالاخره طاعون ریشه کن شد و او به لندن برگشت تا تحصیلات خود را به پایان برساند و 3 سال پس از آن را صرف کاوش و پژوهش در ماهیت و طبیعت نور کرد. او همچنین نخستین دوربین نجومی آینه‌ای را ساخت تلسکوپ آینه‌ای رصدخانه مونت پالومار در کالیفرنیا نیز ، که آینه آن 5 متر قطر دارد بر اساس اصول و قواعد نیوتن بنا شده است.

دوران میان سالی و بیماری نیوتن

نیوتن در اثر مطالعات فراوان مبتلا به ناراحتی عصبی شد. از دو ناراحتی عصبی که نیوتن پیدا کرد، اولی ظاهرا در سال 1678 و دومی در سال بعد از فوت مادر او بود. در این دره وی مدت 6 سال از هر گونه مکاتبه مربوط به تلاشهای ذهنی دست کشید، به هر صورت عالم کیهانی بود. دوران مابین 1684 و 1686 از نظر تاریخ فکری بشر مقام ارجمندی دارد، در این دوران هالی توانست با تدبیر بسیار نیوتن را وا دارد که اکتشافات خویش را در نجوم و علم حرکات به منظور انتشار تدوین کند و نیوتن نیز به این کار رضایت داد.

در سال 1687 در 45 سالگی قانون جاذبه زمین و سه قانون در باره حرکت را در کتابش که به زبان لاتین نوشته شده بود با خرج هالی منتشر کرد. نیوتن به مطالعات عظیم دیگری پرداخت که حتی امروزه نیز کامل نشده است و آن اینکه با بکار بردن قوانین علم الحرکات و قانون جاذبه عمومی فرو رفتگی زمین را در دو قطب آنکه نتیجه دوران روزانه زمین به دور محورش می‌باشد محاسبه کرد و به کمک این محاسبه در صدد برآمد سیر تکامل تدریجی سیاره را مورد مطالعه قرار دهد. نیوتن تغییرات وزن اجسام را برحسب تغییر عرض جغرافیایی مکان بدست آورد و نیز ثابت کرد که هر جسم تو خالی که به سطوح مروی متحدالمرکز و متجانس محدود شده باشد، نمی‌تواند هیچگونه نیرویی بر اجسام با ابعاد کوچک که در نقطه غیر مشخصی در داخل آن قرار داشته باشند اعمال کند.

نیوتن در پاییز سال 1692 هنگامی که به 50 سالگی رسید نزدیک می‌شد به سختی مریض و بستری شد، بطوری که از هر گونه قوت و غذایی بیزار شد و دچار بی‌خوابی مفرط گردید که به تدریج به بی‌خوابی کامل تبدیل شد. خبر کسالت شدید نیوتن در قاره اروپا انتشار یافت. لیکن بعد از آنکه خبر بهبودی او را دادند دوستانش شادمان گردیدند. حکومت بریتانیا به منظور قدر دانی از خدمات این دانشمند بزرگ یک منصب بسیار بالای دولتی به وی اعطاء کرد و او در سال 1700 میلادی به عنوان خزانه دار کل سلطنتی منصوب شد، منصبی که تا آخر عمرش آن را حفظ کرد.

در همان سال به عضویت آکادمی علمی فرانسه نیز انتخاب شد، در سال 1705 اعلی حضرت ملکه آن (ملکه انگلستان) به وی عنوان سر اعطاء کرد و به احتمال قوی اعطای این افتخار بیشتر به مناسبت خدمات او در ضرب مسکوکات بوده است تا به علت تقدم فضل او در معبد عقل و کمال.

نیوتن از نگاه خودش

وی چندی پیش از وفاتش با نگاهی به زندگی علمی طولانی گذشته‌اش از آن این خلاصه را بدست داد: من نمی‌دانم به چشم مردم دنیا چگونه می‌آیم، اما در چشم خود به کودکی می‌مانم که در کنار دریا بازی می‌کند و توجه خود را هر زمان به یافتن ریگی صافتر یا صدفی زیباتر منعطف می‌کند. در حالی که اقیانوس بزرگ حقیقت همچنان نامکشوف مانده در جلوی او گسترده است، آخرین روزهای زندگی وی تأثر برانگیز و از جنبه انسانی قوی و عمیق بوده است. اگر چه نیوتن نیز مانند سایر افراد بشر از رنج فراوان بی‌بهره نماند لیکن بردباری بسیاری که در مقابل درد و شکنجه دائمی دو سه سال اخیر زندگانی خویش نشان داد شکوفه‌های دیگری بر تاج گلی که بر فرق او قرار دارد می‌افزاید.

وداع با دنیا

در آخرین روزهای زندگی از درد جانگداز آسوده بود در نهایت آرامش در 20 مارس 1727 در 84 سالگی در لندن در گذشت و با عزت و شرف بسیار در وستمینستر آبی به خاک سپرده شد. برای قدردانی از این دانشمند بزرگ واحد نیرو را نیوتن نامیده‌اند. بدون تردید می‌توان گفت در تاریخ بشریت نامی از مافوق نیوتن وجود نداشته و هیچ اثری از لحاظ عظمت و بزرگی مانند کتاب(اصول) او نخواهد بود.

منبع: رشد

گرد آوری:گروه بزرگان و مشاهیر تبیان زنجان

 

ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است          ما برآنیم که این ذکر جهانی بشود.

 

مدیر تالار های

دانستنی های علمی، نانوتکنولوژِی، نجوم، گیاهان و جانوران 

شنبه 1 مهر 1391  9:34 PM
تشکرات از این پست
mg12326
mg12326
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 188
محل سکونت : تهران

مقاله زندگی نامه چادویک چگونه نوترون را کشف کرد؟

چادویک چگونه نوترون را کشف کرد؟
در سال 1920 رادرفورد اظهار داشت که پروتون درون هسته ممکن است دارای یک الکترون باشد .در چنین صورتی این الکترون چنان محکم به آن بسته شده است که یک ذره ی خنثی ایجاد کرده است. رادرفورد حتی برای این ذره‌ی فرضی نام نوترون (به معنای خنثی) راپیشنهاد کرد . تحقیق در یافتن نوترون تا سال 1932 به دو دلیل نامؤفق ماند .اول آنکه دانشمندان نمی توانستند ماده ی طبیعی بیابند که گسیل کننده ی نوترون باشد و دیگر آنکه روش هایی که برای آشکارسازی ذرات اتمی به کار برده می شد ، همگی به آثار بار الکتریکی ذرات بستگی داشت.
در سال 1930 بث و بکر دریافتند که وقتی نمونه هایی از بور یا بریلیم با ذرات آلفا بمباران شوند، تابش هایی از آنها گسیل می شود که در آن وقت به نظر می رسید که از نوع پرتوهای گاما هستند زیرا این پرتوها فاقد بار الکتریکی بودند . فردریک ژولیو و ایرن کوری به بررسی جذب تابش مذکور در پارافین پرداختند(پارافین ماده ی غنی از هیدروژن است) . آنها دریافتند که تابش حاصل ا زبریلیم وقتی به پارافین برخورد می کند، تعداد بسیاری هسته ی هیدروژن (پروتون) از پارافین می راند .چادویک به مطالعه ی انرژی پروتون های رانده شده پرداخت و بر اساس قوانین پایستگی و اندازه حرکت در فیزیک کلاسیک ، این فرض را بنا نهاد که ماهیت تابش حاصل از بمباران بریلیم نوترونی است که بار صفر و جرم برابر یک دارد . به عبارت دیگر وقتی بریلیم با ذره ی آلفا بمباران شود ، واکنش هسته ای صورت می گیرد و نوترون تولید می‌شود:

وقتی نوترون ها به درون پارافین راه می یابند، گاه و بی گاه با هسته های هیدروژن برخوردهای رودرو پیدا می کنند و به دلیل یونشی که ایجاد می کنند پروتون هایی پس زده مشاهده می شود . چنین نوترون هایی بنا به فرض چادویک به علت آنکه بار الکتریکی ندارند می توانند در اجزای ماده ی متراکمی همچون سرب نفوذ کنند بدون آنکه انرژی خود را از دست بدهند .
از سال 1932 به بعد درباره ی خواص و برهم کنش بین نوترون ها و اتم ها پژوهش های بسیاری به عمل آمده و شاخه ای به نام فیزیک نوترونی بوجود آمد . فیزیک نوترونی با تولید نوترون ها ، آشکارسازی آنها و برهم کنش آنها با هسته های اتمی و با ماده ی توده ای سروکار دارد .این پژوهش ها در میان پژوهش های دیگر به کشف شکافت هسته ای انجامید .
همانطور که می‌دانید اتمها از نظر الکتریکی خنثی هستند ، پس تعداد الکترونها و پروتونها در هر اتم بایستی برابر باشند تا اتم خنثی باشد. اما بعد از اینکه الکترون و پروتون و جرم آنها شناخته شد دانشمندان متوجه شدند که جرم اتم خیلی بیشتر از جمع جرم الکترونها و پروتونهای موجود در آن اتم است. به این دلیل آقای ارنست رادرفورد در سال 1920 نتیجه گرفت که برای توجیه جرم کل اتمها ذرات بدون باری باید در هسته وجود داشته باشند. چون این ذرات بدون بارند ، تشخیص و تعیین خواص آنها مشکل بود. ولی در سال 1932 ، آقای جیمز چادویک نتیجه‌ی کارهای خود را در باره‌ی اثبات وجود این ذره که نوترون ( از واژه لاتین به معنای خنثی ) نامیده شد ، منتشر کرد. او توانست با استفاده از داده‌های به دست آمده از بعضی از واکنشهای هسته‌ای مولد نوترون ، جرم نوترون را محاسبه کند. جرم نوترون g24-10 * 6726/1 است که اندکی بیشتر از جرم پروتون می‌باشد.

چادویک در رساله خود تحت عنوان «وجود نوترون» می‌گوید: «اگر ما فرض کنیم که تابش مورد نظر تابش کوانتومی {پرتو گاما} نیست، بلکه مرکب از ذره‌هایی است با جرم بسیار نزدیک به جرم پروتون، تمام اشکالات مربوط به برخورد از میان می‌رود، هم در مورد فرکانس آنها و هم در مورد انتقال انرژی به جرمهای متفاوت. برای توضیح قدرت نفوذ زیاد این تابش، باید فرض کنیم که این ذرات بار مؤثری ندارند. باید فرض کنیم که هر یک از آنها ترکیب نزدیک به همی از یک پرتون و یک الکترون است، و همان «نوترونی» است که رادرفورد در سخنرانی سال 1920 خود آن را مورد بحث قرار داد.» پس، بر طبق فرضیه چادویک، وقتی عنصری همچون بریلیم با ذره آلفا بمباران شود واکنش هسته‌ای صورت می‌گیرد که نوترون تولید می‌کند.

نمایانگر نوترون است
نوترونی که بنا بر فرض چادویک بار صفر و جرمی برابر 1 دارد. کشف نوترون با جرم نزدیک به یک واحد بدون بار الکتریکی، نظر رادرفورد را مبنی بر اینکه هسته اتمی از پروتون و نوترون ساخته شده است، تأیید کرد. این فرضیه بعد از مدتی کوتاه در سال 1932 به وسیله‌ هایزنبرگ به عنوان مبنای یک تئوری هسته‌ای مفصلتر قرار گرفت و هنوز هم مبنای تلاشهایی است که برای بیان خواص و ساختار هسته به عمل می‌آید. بر طبق فرضیه پروتون – نوترونی هسته بک اتم با عدد اتمی z و عدد جرمی A مرکب از Z پروتون و A-Z نوترون است.
با کشف نوترون در سال 1932 این تصور حاصل شد که اجزای اصلی ساختمان ماده سه ذره «بنیادی» است: پروتون، نوترون و الکترون

منبع:صبا تبلیغ

( درنعت پیامبر اکرم)

نه دل من طرب آلود نگاه و نفس توست

از نگاه و نفست ,حق به طرب آمده آری

به شفاخانه ی قانون تو افتاده نجاتم

کیمیایی است سعادت ز فتوحات تو جاری

 

شنبه 6 آبان 1391  2:47 PM
تشکرات از این پست
mg12326
mg12326
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 188
محل سکونت : تهران

زندگینامه نیلز بور

 

زندگينامه نيلز بور

نيلز بور (1962-1885) در كپنهاك دانمارك متولد شد. در همان جا به تحصيلات خود ادامه داد و در سالبه دريافت دكتراي فيزيك نائل آمد در سال1912 در آزمايشگاه رادرفورد در منچستر انگلستان كه مركز تحقيق درباره راديواكتيويته و ساختمان اتمي بود به كار مشغول شد. در آنجا بود كه تئوري ساختمان اتمي خود را براي توضيح خواص شيميايي و طيفهاي اتمي ابداع كرد و توسعه داد. پس از آن در توسعه مكانيك كوانتومي، در پيشبرد فيزيك جديد نقش مهمي ايفا كرد. در آخرين سالهاي زندگي بيشتر وقت خود را براي پيشبرد طرحهايي براي همكاري بين‌المللي و كاربرد صلح آميز فيزيك هسته‌اي صرف مي‌كرد.

«فيزيك كلاسيك» اشاره به بخشهايي از فيزيك است كه پيش از آغاز قرن بيستم ميلادي و بر اساس مكانيك نيوتوني، الكترومغناطيس ماكسول و ترموديناميك كارنو پايه‌گذاري شد.

چون تصور بور درباره هسته با تصور رادرفورد يكيكاتودي، دستخوش تغيير مي‌شد. بنابراين چنين استنباط شد كه اين بارهاي الكتريكي مركب از ذرات باردار منفي هستند.در سال 1898 ج.ج تامسن نسبتq/mاين ذرات گسيل يافته فوتوالكتريكي را با همان روشي كه در مورد ذرات پرتوكاتودي به كار برده بود، اندازه‌گيري كرد او براي ذراتي كه در اثر فوتوالكتريك به بيرون پرتاب مي‌شدند، همان مقدار را به دست آورد كه قبلاً براي ذرات پرتوكاتودي پيدا كرده بود. با اين آزمايشها (و آزمايشهاي ديگر) معلوم شد كه ذرات فوتوالكتريك همان خواص الكترونها را دارند. در واقع فيزيكدانها اين ذرات را الكترونهاي عادي به حساب مي‌آورند با اين همه گاهي آنها را فوتوالكترون مي‌نامند تا منشأ آنها مشخص شود، كارهاي بعدي نشان داد كه همه مواد (جامدات، مايعات و گازها) در شرايط مناسب اثر فوتوالكتريك از خود نشان مي‌دهند. اما آسانتر آن است كه بررسي اين اثر را با سطوح فلزي آغاز كنيم.

رشد

 

 

( درنعت پیامبر اکرم)

نه دل من طرب آلود نگاه و نفس توست

از نگاه و نفست ,حق به طرب آمده آری

به شفاخانه ی قانون تو افتاده نجاتم

کیمیایی است سعادت ز فتوحات تو جاری

 

شنبه 6 آبان 1391  2:54 PM
تشکرات از این پست
reza_rasekhekhoon
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه آنتوان دوسنت اگزوپري

 

نويسنده فرانسوي (1900- 1944)



«آنتوان دوسنت اگزوپرى» در روز بيست و نهم ژوئن سال ۱۹۰۰ ميلادى در شهر «ليون» به دنيا آمد و در سى و يكم ماه جولاى منتهي به فاصله چهل و چهار سال، چشم از جهان فرو بست. وي در تابستان به دنيا آمد و در تابستان هم از دنيا رفت. وقتى كه او متولد شد، تنها شش ماه از تولد قرن بيستم مى گذشت. نام اصلي او « آنتوان ژان باپتيست مارى روژ اگزوپرى» بود، اما در خانه او را « تونيو» صدا مى زدند. والدين « تونيو كوچولو» هر دو از تبار اصيل و اشراف زادگان ولايات بودند و به اعتبار اينكه « قوش» پرورش مى دادند و پرندگان كوچك را شكار مى كردند، به آنها « قوشى ها» مى گفتند.
سابقه تاريخى اين خانواده به جنگ هاى صليبى مى رسد. اين خانواده در اصل متعلق به منطقه مركزى فرانسه و ناحيه اى موسوم به « ليموزن» بودند. در شرح حال اين خانواده چنين آمده كه پدربزرگ پدر آنتوان همدوش «لافائيت» در جنگ هاى استقلال آمريكا جنگيده است. به « تونيو كوچولو» به خاطر طره تابدارش، خورشيد شاه لقب داده بودند!
نام پدر اگزوپرى، ژان و نام مادرش، مارى بود. آنها در تاريخ
۸ ژوئن سال ۱۸۹۶ ميلادى با هم ازدواج كردند. فرزندان اول و دوم آنها دختر بودند كه به ترتيب نامشان را مادلن و سيمون گذاشتند. آنتوان، اولين فرزند پسر آنها در روز ۲۹ ژوئن سال ۱۹۰۰ ميلادى به دنيا آمد.
دو سال بعد، يعنى در سال
۱۹۰۲ چهارمين فرزند خانواده كه پسر بود به دنيا آمد و نامش را فرانسوا گذاشتند و سرانجام پنجمين فرزند خانواده و سومين نوزاد دختر خانواده در سال ۱۹۰۳ متولد شد و نامش را گابريل گذاشتند. گابريل نور چشم آنتوان بود و بسيار به او علاقه  داشت. طولى نكشيد كه مصيبت مرگ پدر خانواده، ضربه بزرگى به آنها وارد ساخت؛ بدين معنى كه در غروب روز ۱۴ مارس سال ۱۹۰۴ پدر آنتوان اگزوپرى در ايستگاه راه آهن نزديك املاك خانواده همسرش گرفتار حمله قلبى شد و در حالى كه تنها چهل و يك سال داشت، فوت كرد! در اين زمان، هنوز آنتوان چهار سالش تمام نشده بود. مارى مادر جوان و بيوه كه در اين موقع تنها ۲۸ سال داشته و درآمد ثابتى هم نداشت، با پنج فرزند كوچك، روزگار سختى را آغاز كرد.
آنتوان تحصيلات اوليه را در مدارس نخبه كاتوليك گذراند. در مدرسه بچه ها او را تاتان صدا مى زدند. معروف است كه تاتان قبل از شروع كلاس براى بار دوم صبحانه مى خورد!
وي قصد داشت وارد دانشكده نيروى دريايى شود، ولى در امتحان ورودى موفق نشد و به ناچار رشته مهندسى معمارى را انتخاب كرد. در اوايل دهه بيست ميلادى، به هوانوردى روى آورد و متوجه شد كه اين دقيقاً همان حرفه مورد علاقه اوست و تا هنگام مرگ همچنان هوانورد باقى ماند. اگزوپرى نخست در غرب آفريقا و سپس در آمريكاى جنوبى به عنوان بخشى از وظايفش، جان خود را به خطر انداخت؛ تا آنجا كه دوبار دچار سوانح هوايى وخيمى شد و به طور معجزه آسايي نجات يافت. در يكى از اين دو حادثه، نزديك ترين دوستش، مرمو به هلاكت رسيد و او به شدت متاثر شد. اگزوپرى اولين امتحان دانشگاهى خود را در ژوئن سال
۱۹۱۶ در سوربن گذراند و تنها دو نفر در آن امتحان قبول شدند، كه يكى از آن دو نفر بود. از همان دوران نوجوانى، تحمل اش نسبت به ناملايمات محيط و رفتار شاگردان مدرسه چشمگير بود. شاگردان مدرسه وقتى نمى توانستند او را به خاطر شوق بي حدش به نوشتن مسخره كنند، چيز جديدي پيدا مى كردند كه معمولاً به شوخى كثيفى ختم مى شد. مثلاً دماغش دستمايه خوبى بود، آن را به شيپور تشبيه مى كردند و به او مى گفتند : « نمى خواهى كمى براى ما شيپور بزنى؟» و براى بيشتر اذيت كردن به او مى گفتند : « وقتى بارون مياد، سرت را پايين نگهدار! ممكنه شيپورت خيس بشه!» آنتوان به اين طعنه ها اعتنايى نمى كرد و واكنشى نشان نمى داد.
اگزوپرى معتقد بود : « آنچه مرد را زنده نگه مى دارد، قدم برداشتن و به جلو رفتن است، حتى اگر به پرتگاه ختم شود، پس يك قدم ديگر، يك قدم ديگر لازم است، براى قدم هاى ديگر. هميشه قدم هايى براى برداشتن هست، فقط بايد به پيش بروى »!
اگزوپرى واقعاً عاشق كارش بود و اغلب به گفته يكى از انديشمندان اشاره مى كرد كه : « اگر كارت را دوست داشته باشي، به پايدارترين شادى هاى زمين دست يافته اى». اگزوپرى مى گفت : هواپيما وسيله است، نه هدف. كسى جان خود را براى هواپيما به خطر نمى اندازد؛ همان طور كه كشاورز تنها براى نفس شخم زدن، شخم نمى زند. هواپيما وسيله اى است براى گريختن از شهرها و اگزوپرى مى گفت ...» پرواز كارى مردانه است، عظمت حرفه پرواز در اين است كه مردان را به يكديگر پيوند مى دهد و به ايشان مى آموزد كه نعمت حقيقى در زندگى، داشتن رابطه با انسان ها است، نه تملك اشياى مادى». اگزوپرى به شدت عاطفى بود. روزى در نامه اى به مادرش نوشت : « دنيا را گشته ام ، روزهاى سختى را گذرانده ام، اما تمام آن سال ها و شادى ها ارزش يك نوازش مادرانه تو را نداشت».
در سن 21 سالگي، به عنوان مکانيک در نيروي هوايي فرانسه مشغول به کار شد و در طول دو سال خدمت خود، فن خلباني و مکانيکي را فرا گرفت؛ چنان که از جمله هوانوردان خوب و زبردست ارتش فرانسه به شمار مي‌رفت. وي به مدت چندين سال در راههاي هوايي فرانسه- افريقا و فرانسه- امريکاي جنوبي پرواز کرد. در سال 1923 پس از پايان خدمت نظام به پاريس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همين زمان بود که نويسندگي را آغاز کرد.
در سال 1930 بار ديگر به فرانسه بازگشت و در شهر آگه که مادر و خواهرش هنوز در آنجا اقامت داشتند، عروسي کرد. شهرت نويسنده با انتشار داستان « پرواز شبانه» آغاز شد که با مقدمه‌اي از آندره ژيد در 1931 انتشار يافت و موفقيت قابل ملاحظه‌اي به دست آورد. حوادث داستان در امريکاي جنوبي مي‌گذرد و نمودار خطرهايي است که خلبان در طي طوفاني سهمگين با آن روبرو مي‌‌گردد و همه کوشش خود را در راه انجام وظيفه به کار مي‌برد.
در سال 1939 اثر معروف اگزوپري به نام « زمين انسان‌ها» براي نخستين بار منتشر گرديد و از طرف فرهنگستان فرانسه موفق به دريافت جايزه شد. پس از شكست فرانسه از آلمان در سال
۱۹۴۰، اگزوپرى به نيويورك رفت و در آن شهر بيش از دو سال به نوشتن مشغول بود، اما به هنگام گشايش جبهه دوم و پياده شدن قواي متفقين در سواحل فرانسه، بار ديگر با درجه سرهنگي نيروي هوايي به فرانسه بازگشت. در31 ژوئيه‌ 1944 براي پروازي اکتشافي بر فراز فرانسه اشغال شده، از جزيره کرس در درياي مديترانه به پرواز درآمد، و پس از آن ديگر هيچگاه ديده نشد. دليل سقوط هواپيمايش هيچگاه مشخص نشد، اما در اواخر قرن بيستم و پس از پيدا شدن لاشه هواپيما، اينطور به نظر مي رسد که برخلاف ادعاهاي پيشين، او هدف آلمانها واقع نشده است. زيرا اثري از تير بر روي هواپيما ديده نمي‌شود و به احتمال زياد، سقوط هواپيما به دليل نقص فني بوده است.
اگزوپرى در ارتباط با جنگ عقيده جالبى داشت و مى گفت :
«نبايد درباره كسانى كه به جنگ مى روند، شتاب زده قضاوت كرد، بلكه اول بايد وضع شان را درك نمود».
از نظر او، كساني به جنگ مي روند كه خوي وحشي گري داشته باشند. در بازگشت از صحنه جنگ بيان داشت: « فداكارى هايى كه طرفين جنگ در دفاع از برداشت خود از حقيقت مى كنند، به مراتب از محتواى ايد ئولوژى آنها مهمتر است».
 او بر اين اعتقاد بود كه بحث كردن بر سر ايدئولوژى فايده اي ندارد، زيرا مي توان ثابت كرد كه همه ايدئولوژى ها درست اند، اما در عين حال مى بينيم كه همه آنها مخالف يكديگرند و اين گونه بحث ها اميد نجات و رستگارى انسان را به يأس تبديل مى كند؛ در حالى كه آدمى همه جا نيازهاى يكسان دارد. به همين دليل، اگزوپرى به هيچ ايدئولوژى معينى گرايش نداشت. وقتى هواپيمايش بر فراز مديترانه ناپديد شد، دوستانش چند صفحه ماشين شده از نوشته هاى « تيار دوشاردن» را در منزلش  پيدا كردند. اگزوپرى پيرو مكتب پاسكال بود و هر جا كه مي رفت، حتي در سفر، كتاب پاسكال را  به همراه داشت. وي اهميت مذهب را به خوبى درك مى كرد. مذهبى كه در آثارش ديده مى شود، از نوع مذهب جنجالى، بدهيبت و چندش آور نيست.
اگزوپرى براى دوران كودكى احترام عميقى قائل بود. در سال هاي اقامتش در نيويورك ( 1943) ، كتاب « شازده كوچولو» را براى كودكان به رشته تحرير درآورد. ماجراى شازده كوچولو اديبانه و غريب به نظر مى رسد : بچه شيطانى است كه از گوشه اى دور در عالم هستى به خاطرعدم تفاهم با گل سرخ دردسرساز، سياره خود را ترك كرده ، راه غربت ها را در پيش مى گيرد ، به سوى مكان هاى ناشناخته حركت مى كند و با شتاب به سوى منطق انسان هاي بالغ در شش سياره همسايه پيش مي رود. آدم هايى كه در اين سياره ها زندگى مى كنند، يكى از يكى مضحك تر بوده، مايه تمسخر و خنده مي باشند. شازده كوچولو در صحرا فرود مى آيد و با هوانوردى كه راوى قصه است، آشنا مى شود و پيش از آنكه در هواى رقيق ناپديد شود، درس هاى سودمندى از يك روباه مى گيرد. اين كتاب آشكارا نماينده عروج، عزيمت، جدايى و مرگ اگزوپرى است. علاقه اگزوپرى به خلق شازده كوچولو از اينجا ناشى مي شد كه مى گفت :
« مدت زيادى ميان آدم هاى بزرگ زندگى كرده ام و آنها را از نزديك ديده ام، اما چيز زيادى از آنها ياد نگرفتم».
خالق شازده كوچولو در دنياى بزرگ ترها تنهاست و بسيار تنهاست.

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:32 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه كارل هنريش ماركس
 
 فيلسوف آلماني ( 1818 - 1883)
 
«كارل مارکس» در سال 1818 در شهر «ترير» واقع در پروس غربی و در يک خانواده از طبقه متوسط چشم به جهان گشود. پدر او فردی روشنفکر و آزاديخواه و يك حقوقدان يهودي بود كه به مسيحيت پروتستان روي آورده بود. شهر زادگاه او نيز يکی از مراکز مهم در رواج انديشه‌های دوران روشنگری به شمار می‌رفت. بنابراين، فضای فکری و فرهنگی دوران رشد مارکس، محيط  روشنفکرانه و بازی بود که تحت تاثير انديشه‌های متفکرانی نظير کانت، روسو و نيز نويسندگان دوران رمانتيک مانند گوته قرار داشت. مارکس پس از اتمام دوران دبيرستان مدتی در رشته حقوق دانشگاه برلين تحصيل کرد، اما سپس تغيير رشته داد و فلسفه را برگزيد و پايان نامه تحصيلی خود را درباره « بحران انديشه فلسفی پس از ارسطو و بويژه ماترياليسم در دوران باستان» نوشت. پايان نامه تحصيلی ماركس به خوبی نشان از تاثير عميق انديشه‌های هگل در افکار او دارد و در آن، ماترياليسم دوران باستان را به دليل آنکه از رويه ديالکتيکی هگل در توضيح تغييرات و حرکت عاری بود، مورد انتقاد جدی قرار داده است. مارکس در دوران دانشجويی، در تماس با «هگليان چپ» قرار گرفت و از آن پس، فلسفه و سياست در زندگی او به دو روی سکه تبديل شد. 
پس از اتمام دانشگاه، تمايل زيادي به تدريس داشت، اما به دليل افکار راديکال اين اجازه را نيافت. برخی از مارکس شناسان، محروميت او از استادی دانشگاه را يکی از عوامل رويکرد انقلابی و راديکال او مي‌‌دانند. به عقيده آنان، اگر مارکس به استادی دانشگاه - که از هر نظر لايق آن بود- پذيرفته می‌شد، به احتمال قوی پا به عرصه مبارزات اجتماعی و سياسی راديکال نمی‌گذاشت و سر از تبعيد و زندگی سياسی فعال و حرفه‌ای در نمی‌آورد و احتمالا به نظريه پردازی اکتفا می‌کرد. اما واقعيت اين است که هدف و روح زندگی او بهرحال سمت و سوی ديگری داشته است. مارکس از همان دوران، بر اين اعتقاد بود که « وظيفه ما نه تفسير جهان، بلکه تغيير آن است». همين باور عميق بود که مارکس جوان را به سمت روزنامه نگاری کشاند و به راستی که انديشه «تغيير جهان»، مرکزی ترين عنصر تفکر، زندگی و روش کار او بود. مارکس در ۲۴ سالگی از برلين به کلن آمد و سردبيری «نشريه راين» را به عهده گرفت و بلافاصله مقالات آتشينی درباره آزادی مطبوعات و جدايی سياست از الهيات و نيز چند مقاله تند ضد سلطنتی در آن نوشت، اما اين روزنامه پس از چندی توقيف شد. مارکس در سال ۱۸۴۳ با نامزدش که از يک خانواده اشرافی بود، ازدواج کرد. زندگی مشترک مارکس با همسر وفادارش «جنی فن وستفالن» عليرغم فقر شديد و دربدريهای هميشگی و سرانجام مهاجرت بدون بازگشت، تا پايان عمر ادامه يافت. در همان سال، مارکس به اجبار، از کلن به پاريس مهاجرت کرد و به مدت چهار تا پنج سال در پاريس و بروکسل زندگی کرد. اقامت در پاريس او را با محافل سوسياليستی و کارگری فرانسه آشنا ساخت. مارکس در پاريس با محافل انقلابی مهاجران آلمانی نيز همکاری می‌کرد. در همان ماه های اول اقامت در پاريس، شروع به نوشتن نظریات خود کرد. نخستين اثر مارکس در فرانسه، « در آمدی بر نقد فلسفه حق هگل» نام دارد. 
در زمان اقامت ماركس در پاريس، بر اثر رونق اقتصادی و روند صنعتی شدن فرانسه، بطور دائم بر تعداد کارگران در اين کشور افزوده می‌شد و تبليغ انديشه‌های سوسياليستی پيروان سن سميون و فوريه و لوئی بلانکی گسترش زيادی ‌يافت. وي يکسال پس از اقامت در پاريس، به نگارش يادداشت هايی پرداخت که به « دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی» و يا «دستنوشته‌های پاريس» معروف است و نخستين بار در سال ۱۹۳۲ در مسکو انتشار يافت. در اين يادداشت ها، مفهومی انسان گرايانه از کمونيسم پيش کشيده شده است و بطور کلی، نشان از تاثير « فوير باخ» بر افکار مارکس دارد. نتيجه اي كه مي توان از دستنوشته‌های پاريس گرفت، اين است که برای رهايی انسان از بهره کشی و از خود بيگانگی، بايد «توليد تعاونی» صورت گيرد. در اين کتاب، اثری از مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتری نيست و انديشه اصلی مارکس، انسان گرايی است. در پاييز سال ۱۸۴۴ با فريدريش انگلس، که دو سال از او جوانتر بود، آشنا شد و اين دوستی تا زمان مرگ مارکس تداوم يافت. 
انگلس در همان شهر زادگاه مارکس متولد شده بود و همچون مارکس در جوانی در تماس با «هگليان جوان» قرار گرفته بود. او برخلاف مارکس، از وضعيت مالی بسيار خوبی برخوردار بود. آشنايی عميق انگلس با نظام سرمايه داری و وضعيت طبقه کارگر که در کتاب او بنام «وضعيت طبقه کارگر انگلستان» (۱۸۴۵) به خوبی مشاهده مي‌شود، در واقع محصول مشاهدات تجربی شخصی او می‌باشد. 
شايان ذکر است که نوشته‌های مشترک مارکس و انگلس تنها بخش کوچکی از مجموعه آثار مارکس را تشکيل مي‌دهند. مارکس و انگلس تنها سه کتاب مشترک نوشته اند که عبارتند از: «خانواده مقدس»، «ايدئولوژی آلمانی» و سرانجام «مانيفست حزب کمونيست» که اين آخری البته مهمترين متن تاريخ ادبيات سوسياليستی به حساب می‌آيد. بنابراين مارکس و انگلس با وجود همراهی‌ها و اشتراکات بسيار، هريک شخصيت فردی و نيز شخصيت فکری مستقل خود را داشته اند.
«خانواده مقدس» نخستين ثمره همکاری مشترک مارکس و انگلس است که در سال ۱۸۴۴ در پاريس منتشر شد. اين کتاب نقدی عليه هگلی‌های جوان است. مارکس و انگلس می‌نويسند : 
« تاريخ يک شخصيت جداگانه نيست که انسان را به مثابه ابزاری برای مقاصد خود بکاربرد. تاريخ چيزی نيست، جز فعاليت انسان که در پی مقاصد خود می‌کوشد». 
اين درک از تاريخ، مخالف آن جبرگرايی تاريخی (دترمينيسم) است که سالها بعد بر اثر اقتصادگرايی افراطی گريبان انديشه مارکس را گرفت. ماركس در سال ۱۸۴۵ به دليل فعاليتهای سياسی و فشار دولت آلمان به دولت فرانسه که او را به عنوان «انقلابی خطرناک» معرفی کرده بود، از فرانسه اخراج شد و به بروکسل مهاجرت کرد. وي به مدت سه سال در آنجا اقامت داشت. در دوران اقامت در بروکسل، كتاب «تزهايی درباره فوير باخ» را نوشت و در همين کتاب، حکم معروف خود را پيش کشيد که : 
«فلاسفه تاکنون به روش هاي مختلف جهان را تعبير کردند، ولی اکنون مسئله تغيير آن است».
مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۷ به عضويت سازمان «جامعه کمونيستها» در آمدند. دفتر مرکزی اين سازمان در لندن بود. دومين کنگره اين اتحاديه به مارکس و انگلس ماموريت داد که اصول برنامه آنرا تدوين کنند. نتيجه اين تلاش، رساله «مانيفست حزب کمونيست» بود که در پايان سال ۱۸۴۷ و اوايل سال ۱۸۴۸ تحرير شد و در آستانه انقلاب سال ۱۸۴۸ منتشر گرديد. نويسنده اصلی «مانيفست حزب کمونيست»، مارکس ۲۹ ساله بود. بدون ترديد، اين سند مشهورترين اثر مارکسيستی و ادبيات سوسياليستی جهان است. 
در سالهای ۱۸۴۶–۱۸۴۵ ( دوران توقف در بروکسل)، مارکس و انگلس دومين اثر مشترک خود را با عنوان«ايدئولوژی آلمانی» نوشتند. اين کتاب نيز پس از مرگ نويسندگان آن انتشار يافت. مهمترين دورنمايه اين کتاب، رويکردی ماترياليستی به تاريخ است که اهميتی پايه‌ای در مارکسيسم دارد. همچنين در آن، انتقاداتی به هگلی‌های جوان وارد شده و همچون ديگر آثار مارکس، سبکی جدل آميز و تند دارد. نويسندگان تاکيد می‌کنند که : « طبيعت انسانها به شرايط مادی وابسته است و اين شرايط است که شيوه توليدشان را تعيين مي‌کند». آنان پس از برشمردن شيوه‌های توليد مختلف، به شيوه توليد سرمايه داری مي‌رسند و سپس نويد براندازی اين شيوه را بوسيله شيوه توليد کمونيستی مي‌دهند. 

مارکس در سال ۱۸۴۷ کتاب « فقر فلسفه» را نوشت که سرشار از جدل با پرودن فيلسوف فرانسوی است. در اين کتاب می‌نويسد: « در هر دوره تاريخی، مالکيت به گونه‌ای متفاوت و در مجموعه‌ای از مناسبات اجتماعی كاملاً متفاوتی تکامل می‌يابد. بدين سان تعريف مالکيت بورژوايی چيزی جز ارائه بيانی از تمامی مناسبات اجتماعی توليد بورژوايی نيست». در همين اثر می‌نويسد : « وظيفه اصلی نظريه پردازان پرولتاريا اين است که به پيکار پرولتاريا که در پيش چشمان شان جريان دارد، دقت کنند و بکوشند تا تبديل به سخنگويان آن شوند».

با فرارسيدن سال پر جنب و جوش ۱۸۴۸ که سال انقلاب در کشورهای فرانسه، آلمان، اتريش ، مجارستان و ايتاليا بود، مارکس از بروکسل به فرانسه بازگشت. انقلاب تصميات دولت سابق فرانسه را دائر بر تبعيد او بلااثر گذاشت. اما مارکس پس از چند ماهی اقامت در پاريس که صرف کوشش در راه برانگيختن امواج انقلابی در آلمان شد، به کشور خود بازگشت. او به شهر کلن آمد، زيرا دولت آلمان از بيم انقلاب، امکان جلوگيری از ورود مارکس را نداشت. مارکس که در اين هنگام ۳۰ سال داشت، جوانی پرشور و نسبتاً سرشناس و مولف چند کتاب بود و از جهت فکری نيز درباره مسايل اقتصادی، تاريخ، سرمايه داری و کمونيسم انديشيده بود. وي دور دوم روزنامه توقيف شده «روزنامه جديد راين» را اين بار با همراهی انگلس در کلن راه اندازی کرد. در اين دوران، تحليل مارکس اين بود که هنوز شرايط انقلاب سوسياليستی فراهم نشده و لذا مقالاتی درباره دفاع از انقلاب بورژوايی نوشت، اما انقلاب آلمان به شکست انجاميد. مارکس بطور غيابی محاکمه و مجدداً در فوريه سال ۱۸۴۹ ناچار به مهاجرت به لندن گرديد. او بقيه زندگی را تا پايان عمر در انگستان گذراند و تنها چند بار به قصد چند مسافرت کوتاه از لندن خارج شد. خود او اين سالهای دربدری را که قريب ۳۴ سال طول کشيد، «شب طولانی و تاريک مهاجرت» ناميده است. مارکس بخش عمده اين سالهای طاقت فرسا را در فقری سياه و با دشواريهای کمرشکن اقتصادی گذراند. بيماری، گرسنگی و مرگ دو دختر مارکس و حتی نداشتن لباس مناسب برای بيرون آمدن از خانه، نتوانست اراده نيرومند مارکس در پيگيری کار فکری و پژوهشی را متزلزل کند. مارکس با خانواده خود سالها در يک محله فقير نشين لندن زندگی کرد و سه فرزند خود را نيز به دليل شيوع بيماری وبا در اين محل از دست داد. وي عليرغم فشارهای روحی و اقتصادی، همه اوقات خود را صرف مطالعه و نوشتن کرد. اما هدف نويسندگی او همسو با هدف زندگی و عمل و نظرش، در راستای « نه تفسير، که تغيير جهان» و تحقق انقلاب پرولتری بود. در همين راستا، برای چند روزنامه، مقالات سياسی- تحليلی می‌نوشت و نيز با جنبش‌های کارگری و سياسی در بسياری از کشورهای اروپا در تماس دائم بود. مارکس همواره نظر و عمل را با هم در می‌آميخت و آثار خود را نيز در پاسخ به تحولات و نيازهای سياسی و نظری زمان خود می‌نوشت. پس از فروکش کردن شعله‌های انقلاب فرانسه، دو کتاب درباره تحليل و جمع بندی تجربه انقلاب فرانسه نوشت. « پيکار طبقاتی در فرانسه از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰» که در سال ۱۸۵۰ منتشر شد و نيز کتاب «هجدهم برومر لويی بناپارت» که به سال ۱۸۵۲ انتشار يافت. در هر دوی اين کتابها آموزه هاي مارکس از تجربه انقلاب ۱۸۴۸ به سمت تشديد انقلابی گری است، زيرا ايده انقلاب دغدغه اصلی ذهن اوست. مارکس در کتاب «پيکار طبقاتی»، از پرولتاريا می‌خواهد که حساب خود را از «خرده بورژوازی» جدا کند و می‌نويسد: « سوسياليسم اعلام استمرار انقلاب و ديکتاتوری پرولتارياست و اين شرط  گذار به سوی الغاء تمايزات طبقاتی و تمام مناسبات توليدی است که بر اين تمايز مستقر است».
در کتاب «هجدهم برومر....»، تئوری دولت خود را بطور منسجم تری تکميل كرد. او نوشت : 
«همه اختلافات پيشين، ماشين دولت را تکميل کردند و حال آنکه بايستی آنرا در هم شکست». اين حکم که به سختی مورد حمايت لنين قرار گرفت، در واقع توجيه «خشونت قاطع انقلابی» است که اساس، سبک و شيوه تفکر لنينی نه تنها برای کسب قدرت، بلکه جهت حفظ آن نيز بود. 
در همان سال، «جامعه کمونيست‌ها» منحل شد و مارکس به مدت ۱۲ سال از صف اول مبارزه سياسی جدا شد. بدين ترتيب، مارکس بخش اصلی اوقات خود را در راه مطالعات اقتصادی و تاريخی در کتابخانه عمومی لندن صرف می‌کرد. مجموعه يادداشتهای او در کتابی به نام «گروندريسه، مبانی نقد اقتصاد سياسی» گرد آمده است. گروندريسه که به معنای «طرح پايه ای» است، از مهمترين آثار مارکس و نشان دهنده شيوه تفکر اوست. اين کتاب نيز سال ها پس از مرگ نويسنده آن (۱۹۴۱) منتشر شد. 
به طور كلي، روحيه و شخصيت مارکس به گونه‌ای بود که هرگز نمی‌توانست از رويدادهای سياسی و نيز بازيگران سياسی کناره گيری کند. به عبارت ديگر، سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ سرشار از فعاليتهای سازمانگرانه مارکس است. «بين الملل اول» که در اثر تلاشهای شبانه روزی مارکس در سال ۱۸۶۴ پايه گذاری شده بود، در سال ۱۸۷۶ منحل اعلام شد. پس از آن، مارکس همه زندگی خود را صرف نويسندگی و کار فکری کرد. بدون ترديد «سرمايه» مهمترين اثر مارکس است که تنها پس از مرگ نويسنده در سراسر اروپا مشهور شد. هنگامی که مارکس «سرمايه» را می‌نوشت، سرمايه داری هنوز در جهان به شيوه توليد مسلط تبديل نشده بود و تنها در چند کشور غربی رشد يافته بود. اما بسياری از پيامدهای رشد سرمايه داری در جهان، نظير دشواريهای سودجويی در انباشت سرمايه و بحران افزونه توليد اجتماعی در اين کتاب به روشنی مورد تحليل قرار گرفته است. يکی از ويژگيهای کتاب «سرمايه» که نشانه روحيه و شخصيت هميشگی نويسنده آن است، قرائت انقلابی و دل بستگی عميق به رسالت « تغيير جهان» و نه تنها « تفسير جهان» است. اين رويه‌ای است که مارکس همه عمر برای آن می‌سوخت و انگيزه و محرک پايدار زندگی او بود. اما بايد بيان داشت که دامنه نفوذ مارکس در ايام زندگی او نه تنها در ميان جنبش کارگری، بلکه حتی در دنيای روشنفکران نيز چندان وسيع نبود و بسياری از آثارش، حتی معروف ترين آنها يعنی « سرمايه» بطور کامل تا آن زمان منتشر نشده بود. تنها جلد اول سرمايه در سال ۱۸۶۷ تحت نظر نويسنده و به ويراستاری همسر مهربانش انتشار يافت.
بطور کلی، نگاه عمومی مارکس به انسان و جامعه کاملا تحت تاثير انديشه کليدی او درباره پيکار طبقاتی است. وي اصولا به شاهکارهای ادبی و هنری دورانش اهميت نمی‌داد و حتی با آثار نويسندگان بزرگ دوران خود مثل فلوبر، ملويل، ايبسن و ادگار آلن پو آشنايی ژرفی نداشت. مارکس انسان را موجودی طبقاتی و از پوست و گوشت و استخوان مي‌داند و با ديگر ابعاد و نيازهای روحی، درونی و فرهنگی او کار زيادی ندارد. نگرش او به جامعه و نهادهای آن مانند دولت، جامعه مدنی، قرارداد اجتماعی و غيره نيز تحت تاثير نگرش طبقاتی او قرار دارد. لذا بسياری از اين مفاهيم و مقولات سياست مدرن و در رأس آن، انديشه آزادی و دمکراسی دغدغه ذهنی او نبوده اند. اما پرسش محوري مارکس، تضادی بود که ميان مناسبات توليدی سرمايه داری از يک سو و رشد نيروهای توليد از سوی ديگر وجود داشت. به باور او، اين تضاد نه تنها محرک تاريخ است، بلکه منجر به محو کامل جامعه سرمايه داری نيز خواهد شد.
سالهای پايانی زندگی مارکس کم و بيش مانند سابق، سخت و اندوه بار گذشت. وضع وخيم مالی، مشکلات خانوادگی، بيماری افسردگی و عصبی همسرش، و همچنين بيماری ريوی مزمن خود او که با دل درد و بواسير همراه بود، گوشه‌ای از مصيبتهای زندگی شخصی او را نشان مي‌دهد. انديشمندي که با ايده‌ها و زندگی خود، حتی سالها پس از مرگش جهان را به لرزه انداخت. سرانجام در١٤ مارس ۱۸۸۳ ديگر از خواب آرام بعد از ظهری برنخاست و بی صدا و ساکت به خواب ابدی فرو رفت. مارکس در قبرستان‌هايگيت لندن مدفون شد.
 
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:35 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه ويليام فالكنر
 
رمان نويس آمريكايي ( 1897-1962 )
 
 
"ويليام فالکنر"، نويسنده‌ي پرآوازه‌ي آمريکايي، در 25 سپتامبر سال 1897 در "نيوآلباني" ايالت "می‌سی‌سی‌پی" به دنيا آمد. 
در سال ۱۹۰۲، خانواده‌‌ي ويليام به "آکسفورد"، مرکز دانشگاهی می‌سی‌سی‌پی" ، رفتند و او دوران کودکي و روزهاي مدرسه را در اين شهر کوچک که در داستانهاي خود، آن را "جفرسن" ناميده، گذراند.
ويليام، به دلیل وزن کم و قد کوتاه در ارتش ایالات متحده پذیرفته نشد، ولی به عنوان دانشجوی دانشگاه افسری در یگان پرواز سلطنتی در "تورنتوی" کانادا نام نویسی کرد و در دوم دسامبر سال ۱۹۱۸ به عنوان افتخاری ستوان دومی نایل شد.
وارد شدن ويليام فالکنر به ارتش، شايد کشش و تعبيري بود که او ازشخصيت ايده‌آل پدر بزرگ خود داشت. وي پس از جنگ، به دانشگاه "می‌سی‌سی‌پی" رفت و در كنار درس، به طور نيمه وقت براي گذران زندگي در کتاب فروشي و نشريه‌ي "نيواورلئان" سرگرم کار شد. سرانجام، ويليام در سال ۱۹۲۴، دانشگاه را رها كرد. 
وي در سال ۱۹۲۵ همراه با دوستش با یک کشتی باربری به ایتالیا رفت و از آنجا پای پیاده رهسپار آلمان و فرانسه شد.
 او چندين بار در پي روياهايش دست از ادامه تحصيل کشيد و با اندک اندوخته اي که داشت راهي سفر اروپا و آسيا شد. در اين رفت و برگشت ها با پيشه‌هاي گوناگوني مانند نقاشي ساختمان، توزيع نامه در دانشگاه و غيره زندگي مي‌گذراند و گهگاهي مقالات [ =نوشتارها ] و سروده‌هايي نيز مي نوشت.
او مخالف سرسخت برده‌داري بود و از آنها که هنوز از سياهان به عنوان برده بهره‌كشي مي‌كردند، بسيار خشمگين بود و از سياهاني که هنوز تن به برده شدن مي دادند، سخت آزرده دل بود. اين گونه تفکر و آزادمنشي و مخالفت با هرگونه تبعيض در بيشتر داستانهاي او قابل لمس است. 
فالكنر در "اورلئان" با نويسندگاني آشنا شد که در آينده، نقش مهمي در زندگي او داشتند. يکي از نويسندگان، بانويي به نام "اندرسون" بود که فالکنر، پس از آشنايي با اين بانوي نويسنده، نخستين رمان خود به نام "مزد سرباز" را منتشر کرد.
فالکنر، انديشه‌ي ازدواج با خانم "اندرسون" را درسر مي پروراند، ولي "اندرسون" با وکيلي که از نظر مالي و مقام موقعيتي به مراتب برتر از فالکنر بود، ازدواج کرد. اين رويداد، تأثير ژرفي بر روحيه‌ي حساس و شاعرانه‌ي فالکنر گذاشت.
سرگذشت پربار فالکنر مانند رمانها و سروده‌هايش، سرشار از زير و بم ها و کش و قوس هاي زندگي است.
فالکنر، همچون "دوس پاسوس" و "همينگوي"، نخستين کتاب خود را در سال 1926 با نوشتن داستان جنگي "مزد سرباز" که قهرمان آن، سربازي است که زخمي و بدبين و ناخشنود به ميهن برمي گردد و در پيرامون خود جز خودپرستي نمي‌بيند، آغاز کرد. او داستان "خشم و هياهو" را در سال 1929 نوشت که سرگذشت اندوه‌ برانگيز خانواده‌اي را بيان مي‌كند. اين کتاب، نام فالکنر را بلندآوازه ساخت.
وي در سال ۱۹۳۳، مقدمه‌ای بر كتاب "خشم و هیاهو" افزود و در نخستین عبارت این مقدمه، نوشت :
"این کتاب را نوشتم و یاد گرفتم که چگونه کتاب بخوانم." 
ويليام، در ژوئن ۱۹۲۹ با "استل اولدم" ازدواج کرد، سفرهایی به "هالیوود" و "نیویورک" داشت و در این بين، چندین فیلمنامه و نمایشنامه نوشت.
داستان ديگر اين نويسنده با نام "سارتوري" نيز در 1929 منتشر شد. در اين داستان، موضوعي مورد بحث قرار گرفته است که در آينده، مبناي انديشه و نوشته‌هاي اين نويسنده شد و آن، ترسيم جنوب آمريکا يعني قسمت "مي‌سي سي‌پي" و جنگهاي جدايي است. نويسنده بر اين باور است كه بر اثر اين جنگها، نسل مردان شريف كهن، دگرگون شده و دسيسه کاران و اشخاص فريبكار و نادرست، به روي کار مي آيند. 
داستان "معبد" را فالکنر در سال 1931 منتشر کرد که از خشن ترين و زننده ترين داستانهاي وي به شمار مي‌رود. اين کتاب خوانندگان زيادي داشته و "آندره مالرو" نويسنده‌ي نام‌آور فرانسه، مقدمه‌اي بر برگردان فرانسه‌ي آن، نوشته و " ژان پل سارتر" نيز مقاله‌هايي درباره‌ي آن نگاشته است.
داستان "پشه ها" در سال 1927 و کتاب "اين اعداد سيزده" ، نوشته‌ي فالكنر، در سال 1931 به چاپ رسيد. 
وي در سال 1933 گنجينه‌ي سروده‌هاي خود را با نام "شاخه هاي سبز" منتشر کرد و در سال 1935 کتاب "برج" را به چاپ رساند. در سال 1939 کتاب "نخل هاي جنگلي" وي با پيشباز همگان روبرو شد. کتابهاي "هملت" در 1940 و "مزاحم دربار" در 1948، نام وي را در رديف نويسندگان بزرگ هم دوره‌ي او در آمريکا قرار داد. فالکنر در سال  1951، "گنجينه‌ي داستانهاي کوتاه"، در 1953 داستان "گل سفيد" و در 1954 داستان "يک افسانه" را به نگارش درآورد و درسال 1955، "جنگل هاي بزرگ" و "عمو ويلي" را منتشر کرد.
"ويليام فالکنر" در سال 1943، جايزه‌ي ادبي نوبل را دريافت كرد و در سال 1954 جايزه‌ي "پوليتزر "را از آن خود نمود. 
سرانجام، او در ششم ژوئيه‌ي 1962و در سن 65 سالگي، سه هفته پس از آنکه از اسب افتاد، بر اثر سکته قلبی در "آکسفورد" در ايالت "مي‌سي سي‌پي" درگذشت.
ویلیام فالکنر یکی از بزرگترین و پر آوازه‌ترین نویسندگانی است که امریکا به خود دیده است. نویسنده ای که با قلم بی‌نظیر خود، همواره حماسه‌ي انسانهای عادي، ولی شگفت انگیز امریکا را بيان می کند. 
او همزمان از حماسه‌ي "هومر"، شیوایی "تولستوی" و قدرت "هوگو" برخوردار است و با حماسه‌ای چون "خشم و هیاهو" - که اگر هر کس آن را می‌نوشت و دیگر هیچ نمی‌‌نوشت، بی‌گمان یک نویسنده‌ي برتر بود- آثار بسیاری به همان زيبايي پدید آورده است.
 
 
كتابهاي ويليام فالكنر بر اين پايه‌اند :
 
- مواجب بخور و نمیر (۱۹۲۶) 
- پشه‌ها (۱۹۲۷) 
- سارتوریس (۱۹۲۹) 
- خشم و هیاهو (۱۹۲۹) 
- گوربه‌گور (۱۹۳۰) 
- حریم (۱۹۳۱) 
- روشنایی ماه اوت (۱۹۳۲) 
- دو دکل (۱۹۳۵) 
- ابشالوم، ابشالوم! (۱۹۳۶) 
- شکست‌ناپذیر (۱۹۳۸) 
- نخل‌های وحشی (۱۹۳۹) 
- دهکده (۱۹۴۰) 
- برخیز ای موسی (۱۹۴۲) 
- مزاحم در خاک (۱۹۴۸) 
- مرثیه برای راهب (۱۹۵۱) 
- سرگذشت (۱۹۵۴) 
- شهر (۱۹۵۷) 
- آباداني (۱۹۵۷) 
- چپاولگران (۱۹۶۲) 
 
كتابهاي برگردان شده به زبان فارسی
- گوربه‌گور، برگردان نجف دریابندری، نشر چشمه؛ 
- ابشالوم، ابشالوم!. برگردان صالح حسینی، انتشارات نیلوفر؛ 
- برخیز ای موسی، برگردان صالح حسینی، انتشارات نیلوفر؛ 
- حریم، برگردان فرهاد غبرایی، انتشارات نیلوفر؛ 
- خشم و هیاهو، برگردان صالح حسینی، انتشارات نیلوفر؛ 
- داستانهای یوکناپاتافا، برگردان عبدالله توکل و رضا سیدحسینی، انتشارات نیلوفر؛ 
- یک گل سرخ برای امیلی، برگردان نجف دریابندری، انتشارات نیلوفر؛ 
- نخل‌های وحشی، برگردان تورج یاراحمدی، انتشارات نیلوفر؛ 
- تسخیر ناپذیر، برگردان پرویز داریوش، انتشارات امیرکبیر. 
 
 
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:37 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه ويليام شكسپير


نمايشنامه نويس انگليسي (1564- 1616 )


در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده ای نزدیک شهر «استرتفورد» در ایالت واریک انگلستان، زارعی به نام ریچارد شکسپیر زندگی می کرد. یکی از پسران او «جان» در حدود سال 1551 در شهر استرتفورد به شغل پوست فروشی مشغول شد و «ماری آردن» دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. ماری در 26 آوریل 1564 پسری به دنیا آورد و نامش را «ویلیام» گذاشت. این کودک به تدریج پسری فعال ، شوخ و شیطان شد ، به مدرسه رفت و زبان لاتین و یونانی را فرا گرفت. ولی به علت کسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود برگزیند. برخی می گویند كه او ابتدا شاگرد يك قصاب شد و چون از دوران نوجوانی دلبستگی شديدي به ادبیات داشت، در موقع کشتن گوساله خطابه می سرود و شعر می گفت.
در سال 1582 موقعی که هجده ساله بود، دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام «آن هثوی» از دهکده مجاور شد و با یکدیگر عروسی کردند و به زودی صاحب سه فرزند شدند. از آن زمان، زندگی پر حادثه شکسپیر آغاز شد و به قدری تحت تأثیر هنرپیشگان و هنر نمایی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری کسب کند و بعداً بتواند زندگی مرفه تری برای خانواده خود فراهم نماید.
پس از ورود به لندن، به سراغ تماشاخانه های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت از اسبهای مشتریان مشغول شد، ولی کم کم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه های ناتمام پرداخت و کمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و به ایفاي نقش پرداخت. بعداً وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده گرفت. این تجارب گرانبها برای او بسیار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهایش را پیگیری کرد که حسادت هم قطاران را برانگیخت.
در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه نویسی حرفه ای محترم و محبوب تلقی نمی شد و طبقه متوسط که تحت تأثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند ، آن را مخالف شئون خویش می دانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند که به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان می دادند. در آن زمان بود که شکسپیر قطعات منظومی سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کرد و در 1597 اولین کمدی خود را به نام «تقلای بی فایده عشق» در حضور ملکه نمایش داد و از آن به بعد، نمایشنامه های او مرتباً تحت حمایت ملکه به صحنه تئاتر می آمد.
الیزابت در سال 1603 زندگی را بدرود گفت، ولی تغییر خاندان سلطنتی باعث تغییر رویه ای نسبت به شکسپیر نشد . جیمز اول به شکسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا کرد . نمایشنامه های او در تماشاخانه «گلوب» که در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت ، بازی می شد. بهترین نمایشنامه های شکسپیر درهمین تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه می آمدند تا شاهد اجرای آثار شکسپیر توسط گروه پر آوازه «لرد چیمبرلین» باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد . در تمام این سالها خود شکسپیر با تلاشی خستگی ناپذیر - چه در مقام نویسنده و چه به عنوان بازیگر- کار می کرد . این گروه، علاوه بر آثار شکسپیر، نمایشنامه هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار «کریستوفر مارلو» و نویسنده نو پای دیگر به نام «جن جانسن» را نیز به اجرا در می آورند ، اما آثار «ویلیام شکسپیر» بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می کشید.
شکسپیر بزودی موفقیت مادی و معنوی به دست آورد و سرانجام در مالکیت تماشاخانه سهیم شد. این تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازی نمایشنامه «هانری هشتم» سوخت و سال بعد، دوباره افتتاح شد ، که آن زمان دیگر شکسپیر حضور نداشت ، چون با ثروت سرشار خود به شهر خویش برگشته بود. شکسپیر در سال 1610 یعنی در 46 سالگی دست از کار کشید و به استرتفورد بازگشت، تا در آنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا دیگر کم و بیش آنچه را که در همه آن سالها در جستجویش بود، به دست آورده بود. نمایشنامه هایی که در این دوره از زندگی اش نوشت، عبارتند از« زمستان» و «توفان» که اولین بار در سال 1611 به اجرا در آمدند.
در آوریل سال 1616 شکسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی نظیر ادبی خود را برای هموطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت . آرمگاه او در کلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکونی او با وضع اولیه خود همیشه زیارتگاه علاقمندان به ادبیات بوده و هر سال در آن شهر جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا می گردد.

مجموعه آثار
با توجه به تعداد نمایشنامه هایی که هر ساله از شکسپیر به روي صحنه می رفت، می توان این طور نتیجه گرفت که او آنها را بسیار سریع می نوشته است. مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه «زنان سر خوش وینزر» (که در سال 1601 اجرا شد) کرده است . شکسپیر بیشتر نمایشنامه هایش را در اتاق کوچکی در انتهای ساختمان تماشاخانه نوشته است. به احتمال زیاد، شکل فشرده ای از نمایشنامه را - از طرح داستان گرفته تا شخصیتها و سایر عناصر نمایشی- با شتاب به روی کاغذ می آورده... بعد آن را کمی می پرورانده و در پایان، زمانی که بازیگرها خود را با نقشهای نمایشی انطباق می دادند ، شکل نهایی آن را تنظیم می کرده است.
طرحهای شکسپیر اغلب چیز تازه ای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی کرده، بلکه آنها را از منابع مختلفی مثل تاریخ، افسانه های قدیمی و غیره بر می گرفته است. یکی از منابع آثار شکسپیر کتابی به نام «شرح وقایع انگلستان، اسکاتلند و ایرلند» اثر «هالینشد» بوده است. شکسپیر قصه های بسیاری از نمایشنامه هاي خود از جمله «هانری پنجم»، «ریچارد سوم» و «لیر شاه» را از همین کتاب گرفت.

 از دیگر آثاری که از نمایشنامه های شکسپیر به جا مانده است، می توان به : هملت، شب دوازدهم، اتللو، هانری چهارم، هانری پنجم، هانری ششم، تاجر ونیزی، ریچارد دوم، آنطور که تو بخواهی، رومئو و ژولیت، مکبث، توفان، تلاش بی ثمر عشق ... اشاره کرد.
نمایشنامه رومئو و ژولیت در پنج پرده و بیست و سه صحنه تنظیم شده و اگر نمایشنامه تیتوس اندرونیکوس را به حساب نیاوریم ؛ اولین نمایشنامه غم انگیز شکسپیر محسوب می شود. تاریخ قطعی تحریر آن معلوم نیست و بین سالهای 1591 و 1595 نوشته شده، ولی سبک تحریر و نوع مطالب و قراین دیگر نشان می دهد ، که قاعدتاً بایستی مربوط به سال 1595 باشد.
هملت بزرگ ترین نمایشنامه تمامی اعصار است. هملت بر تارک ادبیات نمایشی جهان خوش می درخشد و دارای نقاط اوج، جلوه ها و لحظات بسیار کمیک است. می توان بارها و بارها سطری از آن را خواند و هر بار به کشفی تازه نایل شد. می توان تا دنیا ، دنیاست آن را به روی صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسید. اين نمايشنامه، انسان را در خود گم می کند، گاه به بن بست می رسد، گاه لحظاتی سرشار از خوشی و لذت می آفریند و گاه انسان را به اعماق نومیدی می کشاند. بازی در این نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگیر خود می کند و او را در خود فرو می برد.

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:38 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه ويليام سامرست موام
 

نويسنده انگليسي ( 1874- 1965)


 «ويليام سامرست موام» ۱۳۰ سال پيش (سال ۱۸۷۴) در سفارت بريتانيا (واقع در پاريس) به دنيا آمد؛ وي با كمك معلم سرخانه زبان انگليسي را فرا گرفت. پدر ويليام مشاور حقوقي ارزنده اي در سفارت بريتانيا در پاريس بود. ويليام تا سن هشت سالگي با مادرش زندگي مي كرد، تا اينكه در آن سال (۱۸۸۲) مادرش در ششمين زايمان، زندگي را بدرود گفت... ويليام اين حادثه را تا زمان مرگ فراموش نكرد و كنار تختخوابش روي ميز كوچكي همواره عكسي از وي مي گذاشت.
دو سال بعد از مرگ مادر؛ پدرش نيز درگذشت (۱۸۸۴)... و چون بخش عمده اي از درآمد پدر صرف نگهداري از خانه مجللشان شده بود، از او ثروت اندكي باقي ماند كه به هر فرزند سالي ۱۵۰ پوند مي رسيد. ويليام پس از مرگ پدر (در ۱۰ سالگي) نزد عمويش كشيش هنري موام اسقف انگليكن در وايت استيبل در نزديكي كنتر بري رفت؛ او مردي سختگير، پرهيزگار و غرق در انديشه هاي خود بود. كتاب « پيرامون اسارت»، داستان اين دوران از زندگي وي بود. ويليام در اين كتاب، خود را «فيليپ كري» و عمويش را «ويليام كري» ناميد و واژه وايت استيبل (به معني اصطبل سفيد) را به بلك استيبل (اصطبل سياه) تغيير داد... ويليام در روابط اجتماعي اش تا آخر عمر به علت لكنت زبان عذاب مي كشيد. در اين كتاب پاي كج و كوله فيليپ، ناتواني گفتاري خود او را نشان مي دهد. ويليام درباره دوران كودكي خود چنين نوشته :
« كوچك اندام، نحيف، نزار و خجالتي بودم؛ نيروي جسمانيم كم و لكنت زبان داشتم، اما در مقابل، قدرت تحمل ام زياد بود. تك تك آدم ها را دوست مي داشتم، اما اشتياق چنداني به حضور در جمع آنان نداشتم... هيچ گاه در نظر اول از كسي خوشم نيامده است؛ گمان نمي كنم هرگز در كوپه قطار با كسي كه نمي شناختم، حرف زده باشم يا با همسفري در كشتي سخن گفته باشم؛ مگر آنكه او سر حرف را باز كرده باشد... گمان نمي كنم، پسري دوست داشتني بوده باشم ».
او موعظه ها، سختگيري و خشونت پدر روحاني را به مدت سه سال تحمل كرد و پس از آن، به مدرسه كينگ در كنتر بري فرستاده شد، اما به دليل آزار و اذيت بچه هاي ديگر، نتوانست در آنجا تحصيل كند و با اجازه عمويش يك سال در هايدلبرگ درس خواند.
 
شروع آشنايي با فلسفه
گرايش ويليام به فلسفه در سن ۱۷ سالگي آغاز شد. در كلاس درس فلسفه كونوفيشي (كه استاد مشهوري بود) شركت مي كرد و در وجود شوپنهاور جاني همانند خويش يافت و تمام عمر شيفته اسپينوزا باقي ماند.
 
رمان « ليزاي لمبتي » و تولد نويسنده
ويليام پس از بازگشت به لندن مجبور بود شغلي را برگزيند. ولي به دليل داشتن لكنت زبان نمي توانست مانند ديگر خويشاوندانش به رشته حقوق و يا به كليسا روي آورد. وي به مدت پنج سال در دانشكده پزشكي واقع در جنوب لندن وابسته به بيمارستان سنت توماس در لمبت، پزشكي خواند. بعد از مطالعات زياد، ماترياليسم و دترمينيسم را پذيرفت و نسبت به فقر در پايتخت بريتانياي ثروتمند، ديد تلخي پيدا كرد. از آنجا كه ويليام دانشجوي پزشكي بود، بايد براي دريافت گواهي تعداد معيني زايمان را انجام مي داد. از اين رو، با محله هاي كثيف و فقير نشين لمبت، كه پليس هم غالباً جرات ورود به آنجا را نداشت، آشنا شد. او در اين محله ها، ضايعات اجتماعي و جنگ زندگي عليه گرسنگي، محروميت و مرگ را به چشم ديد. موام در سال ۱۸۹۷ گواهينامه پزشكي خود را دريافت كرد و رماني به نام «ليزاي لمبتي » نوشت كه زاغه ها و تراژديهاي بيمارستان و دانشكده را توصيف مي كرد؛ كتاب مذكور چنان تصوير راستيني از بينوايي به دست مي داد كه خوانندگان بي اختيار مجذوب آن مي شدند. خويشاوندان بورژواي ويليام يكه خوردند و به وحشت افتادند كه؛ آيا اين جوان بيست و سه ساله نمي داند كه اين زاغه ها نتيجه طبيعي ناتواني و بي كفايتي ساكنان آن است و هيچ آدم تحصيل كرده اي، موضوعات توخالي و احمقانه اي از اين قبيل را در كتاب يا خانواده اي اصيل مطرح نمي كند ؟! اين كتاب فروش خوبي داشت و سامرست موام تصميم گرفت به جاي دنبال كردن پزشكي، نويسنده شود.
 
موفقيت نمايشنامه «خانم فردريك»
ويليام براي نويسنده شدن به آموزش دقيق خويش پرداخت. او براي شناخت بيشتر جهان و انسان، به مطالعه علوم و تاريخ روي آورد. از اين رو، آثار بيشتر رمان نويسان بزرگ را خواند، و به تحليل طرح داستان، شخصيت پردازي و سبك آنان پرداخت. ولي طي ساليان دراز نتوانست موفقيتي همسان با موفقيت اولين كتابش به دست آورد. وي تا سال ۱۹۱۴ ده رمان نوشت كه هيچ يك آنقدر فروش نرفت تا دستمزد نويسنده و هزينه چاپ را برگرداند. نمايشنامه هاي وي وضع بهتري داشتند؛ ظرافت و دقتي كه در طرح اين نمايشنامه ها به كار مي گرفت، و همچنين قدرت نگارش گفتگوي شخصيت هاي نمايشنامه، مردم را جلب مي كرد... تا اينكه، پس از شكست شش نمايشنامه اش در سال ۱۹۰۷،  نمايشنامه «خانم فردريك» به موفقيت عظيمي دست يافت؛ و اينگونه بود كه موام در دنياي تئاتر مطرح شد و بعد از نمايشنامه خانم فردريك، به طور همزمان چهار نمايشنامه كمدي او در تئاترهاي لندن به نمايش گذاشته شد. بطوري كه مجله پانچ كاريكاتوري چاپ كرده بود كه در آن، شكسپير در مقابل پوستر تبليغاتي اين چهار نمايشنامه با حسرت و انگشت به دهان ايستاده بود. البته اين نمايشنامه ها نقد نشد و در تاريخ ادبيات جايي پيدا نكرد...
 
تجربه ويليام از جنگ جهاني
وي همچون همينگوي با شغل راننده آمبولانس راهي جنگ جهاني اول شد، و سپس مامور مخفي ضد اطلاعات گرديد. ويليام در سوييس مبتلا به بيماري سل شد و به اميد بازيافتن سلامتي، به آمريكا سفر كرد. در آنجا با گروهي - كه دو تا از نمايشنامه هايش را در آمريكا اجرا مي كرد - به همكاري پرداخت... در سال ۱۹۱۶ با كشتي از سانفرانسيسكو به تاهيتي رفت و براي تسكين خاطراتي كه در ذهنش مانده بود، شروع به نوشتن كتاب «پيرامون اسارت انسان» كرد تا بتواند خاطره ها را به دوران سپري شده و آدمهاي ديگر نسبت دهد. وي نام كتاب خود را از عنوان جلد چهارم اخلاقيات اسپينوزا گرفت؛ اين كتاب (پيرامون اسارت)، از نظر ادبي اثر برجسته اي نبوده و از زيبايي سبك و احساسي جديد و عمق انديشه برخوردار نيست، ولي صادقانه و بي تكلف، مراحل رشد يك انسان را نشان مي دهد؛ در حقيقت، اين كتاب زندگي نامه خود موام است.
 
تجربه شكستي ديگر براي ويليام
در سال ۱۹۱۷ دولت بريتانيا موام را در ماموريتي مخفي و با بودجه اي نامحدود، به سن پترزبورگ فرستاد. دستور اين بود كه روسيه را در حالت جنگ نگهدارد و با كمك نيروهاي دولتي، بلشويك ها را از رسيدن به قدرت باز دارد. اما متاسفانه شكست خورد و بلشويك ها پيروز شدند. وي باز هم مبتلا به بيماري سل شد و به مدت يك سال در آسايشگاهي واقع در اسكاتلند بسر مي برد. سرانجام، سامرست موام در سال 1965میلادی و در سن 91سالگی درگذشت.

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:40 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه واشنگتن ايروينگ

 نويسنده و پدر ادبيات داستاني آمريكا ( 1783-1895 )


"واشنگتن ايروينگ"، فرزند یک بازرگان اسکاتلندی‌تبار در سوم آوریل ۱۷۸۳ میلادی در "نیویورک" دیده به جهان گشود. نامش را از "جرج واشنگتن" برگرفتند و او را "واشنگتن" نام نهادند.
وي پس از دریافت دانشنامه در رشته‌‌ي حقوق، تلاش‌هاي ادبي خود را از سال 1806.م با انتشار مجموعه نوشتارهايي به‌ نام "سلمگاندي" آغاز نمود. ايروينگ در فاصله سالهاي 1813.م تا 1814.م به انتشار يك گاهنامه‌ي ادبي پرداخت و چندسالي در سِمَت دبير سفارت امريكا در اسپانيا و انگلستان سرگرم خدمت بود.
وي در سالهای (1804- 1806) به اروپا سفر کرد و در سال ۱۸۰۹ نامزدش، "ماتیلدا هوفمان"، را در سانحه‌ای از دست داد و مدت‌ها در اندوه از دست دادن وي، دچار آشفتگی روحی و ناآرامی بود. در سال ۱۸۰۹ کتاب "تاریخ نیویورک" را با نام ساختگي "دیدریش نیکربوکر" منتشر ساخت و با همین نام، به عنوان نویسنده‌ای بذله‌گو و طنزنویس، نام‌آور شد. در سال ۱۸۱۵ دوباره به اروپا رفت و پس از مسكن گزيدن در "لیورپول" و سرپرستی تجارتخانه پدرش که پس از چندی ورشکسته شد، تا سال ۱۸۳۲ در آنجا ماند و در شهرهای "درسدن"، "لندن" و "پاریس" بسر برد و سرانجام، پس از آشنایی با خانم "مری شلی" در سال ۱۸۲۶، رهسپار اسپانیا شد.
در سال ۱۸۱۹ مجموعه‌ا‌ي داستانی به نام "کتاب پیش‌نگار جفری کریون" که دربرگيرنده‌ي واژه‌ها و داستانهای کوتاه بود، منتشر ساخت. در این هنگام به عنوان نخستين نویسنده‌ي آمریکایی که در بيرون از ایالات متحده به نام‌آوري رسیده بود، آوازه يافت. وی در آينده، به عنوان پديد آورنده‌ي داستانهای کوتاه آمریکایی شناخته مي‌شد. "ریپ فان وینکل"، داستان مردی است که از دست همسر خود سر به کوه و بیابان می‌گذارد و با نوشیدن معجون جادویی به خوابی بیست‌ساله فرو می‌رود. اين داستان كه در سال ۱۸۰۹ به پایان رسيد، برداشتی از یک افسانه‌ي آلمانی به نام "راهب هایسترباخ" است.
کتاب "حماسه اسلیپی هولو" نیز برگردانی از آثار "گوتفرید آگوست بورگر" سراينده و نویسنده‌ي آلمانی (۱۷۴۷-۱۷۹۴) و "یوهان کارل آگوست موز ِاِوس" نویسنده، خرده‌گير ادبی و زبان‌شناس آلمانی است. در سال ۱۸۴۲ میلادی، واشنگتن ایروینگ کتاب "Bracebridge Hall" را که گنجينه‌اي از داستانهای کوتاه و ادامه‌‌ي کتاب "پیش‌نگار جفری کرایون" بود، منتشر کرد.
مجموعه داستانی به نام "داستانهايي از الحمرا" و "تاریخچه‌ي پيروزي بر گرانادا" نیز از كارهاي واشنگتن ایروینگ است که در آ‌نها مسیحیان را به وحشی‌گری بر ضد فرهنگ برتر "موریتانی" متهم می‌سازد.
ایروینگ از سال (۱۸۳۲-۱۷۴۲) در آمریکا سکونت گزید و در داستان‌هایش به موضوع‌های [ =جستارهاي ] آمریکایی پرداخت.
وي در سال ۱۸۴۲ به عنوان سفیر آمریکا رهسپار اسپانیا شد و چهار سال پس از آن به آمریکا بازگشت و در تاریخ ۲۸ نوامبر ۱۸۵۹ میلادی در زادگاه خود درگذشت.
واشنگتن ايروينگ، واپسين و شايد برجسته‌ترين چهره‌ي ادبي دوره‌‌ي نخست تاريخ ادبيات داستاني امريكاست. او را "پدر ادبيات داستاني امريكا" ناميده‌اند. ايروينگ را بنيادگزار انجمن ادبي‌ "نيكر بوكر" نيز دانسته‌اند. نيكر بوكر، نامي ساختگي است كه ايروينگ برخي آثار خود همچون كتاب طنز "تاريخ نيويورك" را به اين نام نوشته است.
اهميت بنيادي ايروينگ به سبب آفرينش گونه‌اي زبان و سبك ويژه در نگارش داستان است. او نويسنده‌اي پركار بود و آثار زيادي بويژه در زمينه‌ي رمانهاي تاريخي، مانند "زندگي و سفرهاي كريستف كلمب" (1828)، "رويدادهاي پيروزي غرناطه" (1829) و "زندگي جرج واشنگتن" در پنج جلد (سالهاي 1850 تا 1859.م) منتشر كرد. مجموعه داستانهاي "ديپ وان وينكل" از كارهاي پرآوازه‌ي اوست كه طرح آن از يك افسانه‌ي عاميانه‌ي [ =توده‌گانه ] آلماني گرفته شده است. از ديگر آثار ايروينگ، يك مجموعه داستان تخيلي به‌نام "داستانهاي يك مسافر" را مي‌توان نام برد كه از جهاتي، پيشاهنگ سبك آثار سوررئاليستي و نيز برخي داستانهاي ارواحِ آلن‌پو به شمار مي‌رود.
در داستانهاي ايروينگ، فضاها و كاراكترها تا اندازه‌اي رنگ و بوي آمريكايي پيدا مي‌كنند و از اين نظر، ايروينگ را مي‌توان از پيشينيان "مارك تواين" و نويسندگان دوره‌ي دوم دانست. ايروينگ به تمدن امريكايي نگاه خوشبينانه‌اي دارد و با نگاهي جانبدارانه از آن سخن مي‌گويد. افزون ‌بر اين، وي در شكل‌گيري ساختار ادبي داستانهاي كوتاه امريكايي و بر جاي داشتن جايگاه آن نقش مهمي داشته است. آثار ايروينگ برآمده از جوهر سطحي فرهنگ امريكايي و بدون ژرفاي جدي فلسفي هستند. دليل بنيادي اهميت ايروينگ در ادبيات امريكايي، تلاش او جهت ايجاد يك سبك زباني و ادبي ويژه بوده است كه افزون بر كارآمدي آن، امكانهاي نويني را به لحاظ زباني، فراروي داستان‌نويسان گذاشته است.

 

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:41 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه هوراس

 شاعر رومي ( 65- 8 ق.م )


«کوینتوس هوراسیوس فلاکس» (Quintus Horatius Flaccus) در دهکده «ونوزیا» در «آپولیا» به دنیا آمد. پدرش برده آزاد شده‌ای بود که به ماهی فروشی یا تحصیلداری مالیاتی اشتغال داشت و برای فرزند خود، زمينه كسب معانی و بیان را در رم و فلسفه را در آتن فراهم کرد. هوراس در ۲۵ سالگی با «ویرژیل» آشنا و به «مسناس» معرفی شد و بعد از مدتی دربه‌دری و فقر، به امر «مسناس» مزرعه‌ای در ۴۵ کیلومتری رم به او داده شد.
هوراس مردی کوتاه و چاق و مغرور و در عین حال، خجالتی بود. با اینکه نمی‌توانست به طبقات بالا راه یابد، با عامه مردم میانه خوبی نداشت. وي به طور جدی به خلق آثار ادبی پرداخت و با سود جستن از آثار گذشتگان و آداب و عادتهاي زندگی روزمره رومیان با هوسها و آرزوها و خوبيها و بدیهایشان، در بین سالهای ۳۴ و ۳۰ ق.م، دو هجونامه بر وزن هشت هجائی سرود و به قدری در کار توصیف مردم در حرفه‌های گوناگون مهارت به خرج داد که احساسات و خوبی و بدی آنان را در اشعار وي می‌توان لمس کرد. شكم پرستي، حرص، طمع و شیطنت مردم شهر رم در اشعار هوراس به خوبی شرح داده شده ‌است. هوراس در اشعارش از خود و دیگران انتقاد می‌کند و از اخلاق زشت و شهوت پرستی رومیان و آزمندی و حرص و طمع آنها سخن مي گويد. شهرت هوراس بیشتر به خاطر اخلاق خاص و خودبسنده و اهمیتی است که به آزادی فردی و درونی می دهد. احساسات و عواطف پاک بشری، رنجها و امیدهایش و عشق و هستی و مرگ، مبناي اصلی اشعار هوراس بويژه در «اودها» (Odi) است. اما هوراس در دفتر «اپودها» (Epodi) با نشان دادن اوضاع سیاسی و اجتماعی خویش، قالبهای کهن شعر یونانی را در شکلی نوین و دگرگون شده باز می آفریند. این نوع عروض ساخته هوراس از يك سو و دیدگاههای خاص وی در طنز و سخنان بيهوده از سوي ديگر، او را به شاعر پیشتاز ادبیات روم باستان تبديل كرده است.
هوراس از شیوه‌های شعری و افکار شاعران یونانی سود فراوان می‌جست و در اشعارش از زندگی زودگذر و خیال هاي دور و دراز هوس‌آلود و احمقانه سخن می‌گفت. وي درباره عشق و شراب، دین و دولت و مرگ و زندگی نیز مفاهيم جالبي آورده ‌است. هوراس به امر آگوستوس (اوگوستوس)، منظومه‌ای در وزن هشت هجائی سرود و در آن همچون فیلسوفی به بحث درباره خدا، بشر و غیره پرداخت.
معروفترين اثر هوراس در ايران، «هنر شاعري» است که «رضا سيدحسيني» آن را به فارسي برگردانده است. او «هنر شاعري» را براي فرزند يکي از دوستان ثروتمند خود نوشت و در آن اندرزهايي درباره هنر شاعري به وي داد. هوراس مفاهيمي را در هنر شاعری به صورت اندرز ارائه نمود. او در اين باره بيان داشت :
«موضوعی را که در حد توان شما باشد، انتخاب کنید، اما برحذر باشید که همچون آن کوه داستانی، پس از درد بسیار، موش نزايید. کتاب دلخواه، در آن واحد، آموزنده و سرگرم كننده است. هر کسي كه چیز مفید را با چیز دلپذیر درآمیخته باشد، مورد تشويق قرار خواهد گرفت. از به کار بردن سخنان جدید، باطل و یا بسیار طولاني خودداری کنید. تا جايي که روشنی کلام حفظ شود، سخن را به طور خلاصه بگويید. هنگام سرودن شعر مپندارید که احساس، کار همه چیز را انجام می‌دهد. اين حقيقت دارد که اگر بخواهید خواننده احساسی را درک کند، شما خود باید آن احساس را درک کرده باشید. به بيان ديگر، اگر بخواهی مرا دریابی، نخست باید من خود، همان را دریافته باشم. اما هنر ادراک نیست، بلکه صورت و ظاهر است.
برای آنکه بتوانید صورت هنری را بیافرینید، شبانه روز آثار یونانیان را مطالعه کنید. كمابيش، هر چه می‌نویسید، پاک کنید، هر «پاره ارغوانی» (خود نمایانه) را قلم بزنید، اثر خود را به نقادان توانا بسپرید و از دوستان خود دوري كنيد. بعد از اينكه اين مراحل را پشت سر گذاشتيد، به مدت هشت سال آن را كنار بگذاريد. اگر در آن زمان، فایده فراموشی را ندانستيد، آن را انتشار دهید، اما به یاد داشته باشید که جز به مرور زمان، هرگز به یاد نخواهد آمد. اگر نمایشنامه می‌نویسید بگذارید نفس نمایش و نه کلمات شما داستان را نقل و افراد نمایش را تصویر کند. صحنه‌های ترسناك را نشان ندهيد. از وحدت سه گانه عمل، زمان و مکان پیروی کنید تا داستان یکی باشد و در مدت زمان کوتاه در یک محل رخ دهد. درباره زندگی و فلسفه مطالعه کنید، چون بدون مشاهده و درک، سبک کامل هم چیزی میان تهی است».
هوراس از روش زنون پیروی می‌کرد. وي در اين مورد گفته ‌است :
«پس کیست که آزاد باشد؟» «خردمند؛ آنکه بر خود چیره باشد، آنکه نه مرگش بترساند، نه فقر و نه زنجیر، آنکه براي خواسته هاي خود فرياد می‌زند، بلندپروازی را سرزنش می‌کند و به خودی خود، کامل است».
با اینکه هوراس فرد بي ديني بود، ديگران را به داشتن مذهب پند مي داد. وي در اواخر عمر به بیماریهای گوناگون دچار شد و زندگی پر رنجی داشت. سرانجام، در سال ۸ قبل از میلاد درگذشت.
هوراس كه بزرگترين منتقد ادبي روم باستان به شمار مي رفت، در جواني سفري به يونان كرد و با انديشه ها و باورهاي فيلسوفان يونان آشنا شد و بويژه تحت تاثير افكار فلسفي «ارسطو»، ساير «مشاييان» و همچنين «اپيكور» قرار گرفت. وي در بازگشت به روم با «ويرژيل» دوست شد و اين دوستي صميمانه تا پايان عمر ويرژيل ادامه يافت. مهمترين آثار ادبي و منظوم هوراس عبارتند از :
«ساتيرها»، «ترجيع بندها»، «قصايد» و «مراسلات».
نظريه هاي ادبي و نقادانه هوراس در آخرين اثر او با نام «مراسلات»- كه مجموعه اي از نامه هاي منظوم اوست- به زبان شعر و به طور گسترده شرح داده شده است. از جمله در نامه منظومي كه خطاب به « اوگوست» سروده، درباره شعر و شاعري بحث كرده، بر كساني كه فقط شعر شاعران قديم را مي ستايند و دنباله رو كهنه سرايان هستند و به شعر شاعران معاصر توجه ندارند، تاخته و به نقد شعر پيشينيان پرداخته است.
در نامه منظوم ديگري با لحن تمسخرآميز و نيشدار به شاعران كم مايه و پر مدعا خرده مي گيرد و آنها را مسخره مي كند و از اينكه توجه عمومي بتدريج به سمت فساد مي رود، اظهار  نااميدي مي كند :
«كساني كه شعرهاي بد مي سرايند، دلشان به اين خوش است كه چيزي مي نويسند و خود را نويسنده و گوينده مي شناسند و گرامي و ارجمند مي شمرند، حتي به اين بسنده مي كنند كه خودشان، آثار و نتايج فكر خود را بستايند. واي بر مردم خوشبخت»!
مهمترين نامه منظوم هوراس در زمينه نقد ادبي، نامه اي است با عنوان «براي پيسونها» كه نقادان بعدي آن را «هنر شعر» يا «فن شعر» ناميده اند. اين نامه براي پسران خانواده پيسون نگاشته شده كه مي خواستند درس شاعري بياموزند. به همين دليل، نامه هوراس يك رساله رسمي نيست، بلكه مجموعه اي از پندهاي دوستانه درباره فوت و فن سرودن شعر و اصول اين هنر است.
هوراس در اين نامه با لحني شيوا و دلكش، از فن شعر سخن گفته و به شرح باورهاي خود درباره شعر و شاعري مي پردازد. او از بي تجربگي شاعران قديمي انتقاد مي كند و اصول و قواعدي را براي شعر و بويژه «شعر دراماتيك» بيان مي كند. هوراس توصيه مي كند كه در شعر و هنر بايد عقل و منطق حاكم باشد و بر اين باور است كه اگر عقل و منطق در شعر به كار نرود، امكان ندارد كه آن شعر، زيبا و متناسب گردد. شاعر بايد هميشه نظم و ترتيب در تاليف و همچنين، وحدت و هماهنگي در سخن را رعايت كند. زيرا اگر وحدت و هماهنگي نباشد، به هيچ وجه آن سخن نمي تواند به طور كامل بيان شود. شاعري كار دشواري است كه از عهده هر كسي بر نمي آيد و رعايت تناسب و وحدت، كار آساني نيست.
 
اصول اساسي نقد هوراس عبارتند از:
1- شعر، فني متعالي و جدي است و نبايد آن را تا حد وسيله اي براي تفريح در مجالس خوشگذراني پايين آورد.
2- شعر، فني دشوار و پيچيده است و مهارت در آن به سادگي حاصل نمي شود.
3- اگر كسي بخواهد به شعر بپردازد، تنها راه درست آن پيروي از سخن دانان و سخن پردازان يونان باستان است.
هوراس مهمترين اصول درست نقد ادبي را براي آراستن هنر سخن پردازي، چنين مي داند :
«مرد درست و شريف كه بهره اي از ذوق دارد، اگر درباره شعر از او نظر بخواهند، آنچه را كه پر از حرفهاي بيهوده، زوائد و زياده گويي است، زشت مي شمارد و سرزنش مي كند و آنچه را سنگين و نامفهوم است، رد مي كند. مواردي را كه فاقد لطف و ظرافت است، باطل مي داند و تشريفات و موارد ساختگي غير ضروري را زشت و ناپسند مي شمارد. در جايي كه بيان، مبهم و پيچيده است، توصيه به روشني كلام مي كند و آنجا كه عبارت، داراي اختلاف و تضاد است، اصلاح آن را لازم مي داند. چنين كسي مانند اريستارك، نقدي دقيق و سنجيده خواهد كرد و حاضر نيست به دليل نرنجيدن دوست، عيب كار او را ناديده و ناگفته بگذارد».
هوراس بر اين باور است كه براي دوري از اين خطاهاي رايج، تنها وسيله ممكن، تقليد از يونانيها است. در نظر او، زبان يوناني گنجينه انديشه و ذوق و سرچشمه الهام است و هر جا كه زبان لاتين ناتوان از بيان است، بايد دست گدايي به سوي زبان يوناني دراز كرد.
علاقه و دلبستگي هوراس به زبان، ادبيات و فرهنگ يوناني به حدي است كه به طور كامل از ادبيات قديم لاتيني كناره گيري مي كند و ميراث اديبان رومي را متوني مسخره و پيش پا افتاده و پست مي داند.
از نظر هوراس، ادبيات يونان مفهوم حقيقي هنر را درك كرده است و تنها با بهره گيري از آثار يونانيان است كه مي توان سخن را ساخته و پرداخته كرد و آراسته و مرتب ساخت. هوراس دو صفت را در اشعار يوناني مي ستايد : «كمال در هنر» و «سودمندي در عمل».
او به جوانان توصيه مي كند كه در شعر خود، همواره اين دو صفت را در نظر بگيرند. در شعر خود هوراس نيز اين دو صفت در حد كمال است.

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:42 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه هنري وادزورث لانگ‌فلو


چكامه‌سراي آمريكايي ( 1807-1882 )
 
"هنری وادزورث لانگ‌فلو" در 25 آوريل سال ۱۸۰۷ ميلادي در "پورتلند" امريكا به دنيا آمد. وي از كودكي، ذوق ادبي خود را نشان داد و نخستين سروده‌‌اش را در سن چهارده سالگي منتشر كرد. لانگ‏فلو با پايان دوران متوسطه، راهي اروپا شد و پس از آشنايى با فرهنگ آن سامان، به گسترش آن در آمريكا پرداخت. او به مدت پنج سال و نیم به تدریس زبانهای مدرن در "بودوان" و نيز هفده سال تدریس همین رشته در دانشگاه "هاروارد" پرداخت و همزمان، برخي سروده‌هايش را منتشر كرد.
لانگ فلو، طي سالهاي آينده، سروده‌هاي بسياري چاپ نمود و از اين رو، يكي از پركارترين سرايندگان آمريكا شناخته شد. سروده‌هاي لانگ فلو، افزون بر تفكر، تغزُّل و نكته‏هاي ارشادي، آميخته با مفاهيم احساسي، فلسفي، خيال‏انگيز و گرايش‌هاي اخلاقي بود. داستانهاي او نيز نشانگر آگاهي لانگ فلو از فرهنگ و ادبيات اروپا بود. وي در زمان زيست خود از محبوبيت، نام‌آوري و سرافرازي فراواني در آمريكا و اروپا برخوردار شد. استادي وي در هنر بيان و سادگي مفاهيم، تركيب و ساختمان شعر، لطافت تغزل و برخورداري از گستردگي فرهنگ و آگاهي از ادبيات اروپا و امريكا، او را به عنوان سراينده‌اي كه كمال مطلوب همگان مي‏باشد، شناسانده است. شماري از آثار لانگ فلو بر اين پايه‌اند :
"آواهاي شب"، "سفر به آن سوي دريا" و "داستانهاي مهمانخانه‌ي كنار جاده."
او دو بار ازدواج كرد و به هر دو همسرش نیز عشق می‌ورزید و هر دو بار، تنها مرگ بود كه سبب جدایی‌شان شد. او در خانواده‌ای خوشبخت به دنيا آمد و خود نیز زاينده‌ي خانواده‌ای خوشبخت گشت؛ فرزندی شايسته بود كه به پدری مهربان بدل گشت.
مرگ همسر نخست او در سال 1835، در شهر "رتردام" رخ داد. زمانی كه لانگ فلو برای تقویت زبان آلمانی‌اش به شمال اروپا سفر كرده بود تا كرسی عالی‌تری را در "هاروارد" به دست آورد، "مری لانگ فلو"، سقط جنین كرد و چند هفته پس از آن، در اثر عفونتِ ناشی از آن درگذشت. در آن هنگام چهار سال از ازدواج آن دو می‌گذشت. مری لانگ فلو زنی بسیار زیبا بود. لانگ فلو پس از مرگ همسرش، همه‌ي یادداشت‌های روزانه‌ی مربوط به زندگی مشترك‌شان را، به همراه نامه‌هایی كه در دوران عشق ورزی، رد و بدل كرده بودند؛ سوزاند.
با این حال، این اندوه او را از پا نینداخت و سفر خود را به آلمان و سوییس ادامه داد. در سوییس، تنها هشت ماه پس از مرگ مری، طی دیداری كه با "فنی اپلتون" داشت، به او دل باخت و با او ازدواج كرد.
مرگ همسر دوم لانگ فلو، داستاني دیگر داشت. در نهم جولای سال ١
۸٦١، "فنی لانگ فلو" با دو دختر كوچك‌ش (یكی پنج و دیگری هفت ساله)، در كتابخانه نشسته بود و موهای تازه كوتاه شده‌ي آنها را مرتب می‌كرد. كبریتی روی لباس راحتی تابستانی "فنی" افتاد و شعله‌اش دامن گیر شد. فنی فریاد زنان به اتاق مطالعه دوید، جایی كه همسرش نشسته بود. لانگ فلو كوشید تا قالیچه‌ی اتاق را به دور بدن "فنی" بپیچد و با كمك آن و بدن خودش شعله‌ها را خاموش كند، ولي زماني توانست اين كار را بكند كه خودش هم به سختی سوخت.
"فنی"، پس از یك شب مقاومت در برابر درد، درگذشت. لانگ فلوی پنجاه و چهار ساله، چنان دچار
 اندوه شد كه تا پایان زندگي هم نتوانست از افسردگی رهايي یابد. ماهها طول كشید تا بتواند در مورد آن رويداد سخن بگويد. در طول این مدت او پناه خود را در كار كردن می‌جست و برگردان "كمدی الهی" دانته را آغاز كرد؛ كاری كه چندین سال پیش از آن آغاز، ولي نیمه كاره رهایش كرده بود.
لانگ فلو نسبت به سیاست، دلبستگي چندانی نشان نمی‌داد و هرگز به استخدام هیچ اداره‌ای درنیامد. به بيان ديگر، "هنری وادزورث لانگ فلو"، هرگز قانون‌شكنی نكرد، مشروب ننوشید، اسلحه‌ای به دست نگرفت و در اثر خشم، با كسی درگیر نشد، هیچ گاه ورق بازی نكرد، هرگز به بازار سهام دلبستگي نشان نداد و هيچ‌گاه به دوستي خیانت نكرد.
لانگ فلو از زمان ِ انتشار كتابِ "آواهای شب" در ١٨٣٩؛ وارد زبان ما شد.
رفتار ِ لانگ فلو به شدت در تضاد با جریان روشنفكری‌ است. به نظر می‌رسد چنین توصیفی برای مردی كه "هفده سال" به عنوان استاد در "هاروارد" سرگرم تدریس بوده و به چندین زبان زنده‌ی دنیا به خوبي وارد بوده است، در برخورد نخست، قدری عجیب می‌نماید. ولي حقیقتِ امر چیزی جز این نیست. برای كسانی كه در مورد فرهنگ و ادبیات معاصر پژوهش می‌كنند، این همه بی‌علاقگی لانگ فلو به نقد- و از آن كمتر به "نظریه‌ی نقد"!- شگفت‌‌آور است.
"سودمندي نوشتن درباره‌ی كتابها چیست؟" این پرسشي ا‌ست كه لانگ فلو در سال ١٨٥٠ بيان می‌كند و چنین ادامه می‌دهد:
"آیا جز این است كه دانستني‌هايي را بیان كنی كه هر كسی با خواندن كتاب می‌تواند به آنها دست یابد؟"
او درباره‌ي مسایل سیاسی و مذهبی نیز روشی مشابه را برمی‌گزیند. به گونه‌اي كه با وجود اباورهاي شدید مذهبی، در برابر "دكترین دانش الهی"، هیچ گونه انعطافی از خود نشان نمی‌دهد و چه بسا از درك آن نیز ناتوان است.
او به عنوان سراینده‌ی "سروده‌هايي در بندگی"، بنا به نوشته‌های واگنتش، مخالف بردگی بوده، ولي ضد برده‌داری (
abolitionist) نبوده است.
لانگ فلو مردی بسيار با هوش بود؛ او در بیست و دو سالگی مدرك "پروفسوری زبانهای مدرن" را از "بودوین" دریافت كرد. چكامه به گونه‌اي دور از چشم داشت در وجودش می‌جوشید. او نتوانست چگونگي این جوشش را بيان كند و هیچ تئوری روشنی از فرآیند سرایش چكامه نداشت. "پیكان و آواز" را در صبح روز یكشنبه، پیش از رفتن به كلیسا و با شتاب فراوان سرود. "كشتی شكستگی ونوس" را در یك نشست سرود. او نمی‌توانست "چكامه‌ي سفارشی" بسراید و درخواست چنین سروده‌هايي را رد می‌كرد. تنها استثنای كارنامه‌اش "موریتوری سالوتاموس" است.
سرگذشت زندگی او مانند یك سروده، درنگ‌هايي شگفت‌آور دارد و رازهایی ناگشوده، و گویی بین سنین نوزده تا سی، كه معمولاًً سال‌های ابتدایی سرايندگي یك سراينده محسوب به شمار مي‌رود؛ به ظاهر او هیچ چكامه‌اي نسروده است.

 هنري وادزورث لانگ فلو، سرانجام در هشتم ماه مه 1882م و در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری "پریتونیت" درگذشت و تنها در پنج روز پایان زندگي بود كه بیماری او را از پا انداخت.

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:42 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

زندگينامه هنري تورئو

 شاعر و نويسنده امريكايي ( 1817- 1862 )


«هنري تورئو» در سال 1817 به دنيا آمد و در سن ۴۴ سالگي به دليل ابتلا به بيماری درمان ‌ناپذير سل از دنيا رفت. مرحوم «امرسون» در بيان ويژگيهاي تورئو و خاطرات خود با وي مي گويد :
«تورئو برای نجات جان ساير جانداران، گياهخوار شده بود. با توتون و الکل و کليسا رابطه‌ای نداشت و از رابطه‌ جسمی با جنس مخالف خودداری می‌کرد. او در برخورد با انسان، کم‌حوصله و در برخورد با طبيعت، پرحوصله بود. تورئو در زندگی، عاشق آگاهی و سادگی بود. او طبيعت را دوست داشت و بر اين باور بود که انسان می‌تواند در حين راهپيمايی به شناخت برسد...».
هنری تورئو از شغل معلمی اخراج شد، چون حاضر نبود قانون فلک و کتک‌کاری تصويب ‌شده‌ وزارت فرهنگ و آموزش و پرورش را امضا کند. او به ‌دليل فقر، عشق به طبيعت و همچنين قدردانی از آموزگار بزرگ خود يعنی «امرسون»، مدتی سرايدار خانه و باغبان مزرعه‌ وي شد. تورئو سالها در کنار درياچه‌ «والدن» و در حاشيه‌ جنگل، در کلبه‌ كوچك خود زندگي كرد تا از نزديك به طبيعت بنگرد و با الهام از آن درباره‌ آزادی، تحول و مبارزه‌ صلح‌آميز مقاله بنويسد. او می‌خواست ثابت کند که انسان می‌تواند به ‌طور مستقل در دامن طبيعت زندگی کند. آثار او درباره مبارزه و مقاومت منفی و صلح‌آميز در اجتماع، سرچشمه اي برای مبارزات «گاندی»، «مارتين لوترکينگ» و سياهان آفريقای جنوبی شد. تورئو به ‌دليل خودداری از پرداخت ماليات تعيين ‌شده برای ادامه‌ جنگ اشغالگرانه بر ضد مکزيک و حفظ برده‌داری در آمريکا به زندان افتاد، تا اينکه امرسون به گونه اي ناشناس و با پرداخت ضمانت موجب آزادی وی شد. او در مقاله‌ مشهوری با نام «سرپيچي در برابر دولت» نوشت که انسان حق دارد به مخالفت با قانون بپردازد؛ در صورتي ‌که آن قانون عليه وجدانش عمل نمايد. از نظر تورئو هر فردي می‌تواند تغييراتی را در جامعه ايجاد كند، حتي اگر مبارزه او «دن‌کيشوتی» شود. به همين دليل، بيشتر نظريه هاي تورئو بيانيه آنارشيست‌های غيرمسلح نام گرفت. انقلاب يکنفره‌ او می‌توانست پيشتاز آگاهیهای آزادیخواهانه گردد. تورئو براي سالها پدر مبارزه‌ صلح‌آميز در حاشيه‌ جنگل شد. او بر اين باور بود كه ادبيات، جانشينی برای تجربه و آزمايش‌های زندگی است. بهترين زندگی در نظر او، زندگی ساده، ولی آگاهانه بود. تورئو می‌خواست قطب مثبتی در مقابل فرهنگ نااميدی اروپايی شود. او با ديدگاه رمانتيک خود به انتقاد از ويژگيهاي غيرانسانی و استثمار کننده‌ جامعه‌ سرمايه‌داری در آمريکا و همچنين انتقاد از مکانيکی‌شدن انسان پرداخت.
او می‌نويسد که مهمترين اتوريته‌ اخلاق بايد وجدان آگاهانه‌ فردی باشد. تورئو مانند «وايتمن»، «ملويل» و «امرسون» از جمله شاعرانی بود که نقش پيامبری را به ‌عهده گرفت و آينه‌ای پيش روی ملتی از خودبيگانه و منفعت ‌طلب قرار داد تا از نيازهای غير رئاليستی خود آگاه شوند. او می‌گفت كه طبيعت نيز مانند انسان دارای حقوقی است و بايد نقطه مقابل مکاتبه‌ انسان برای تفکر و پژوهش باشد. او بر اساس فلسفه‌ ايده‌آليستی «ترانسندنت» می‌نويسد که حق، عدالت و اخلاق به ‌شکل غريزی در انسان زاده می‌شوند. مخالفين جنگ ويتنام، چپ نو در غرب و جنبش حقوق بشر با تکيه بر ايده‌های تورئو به مبارزه پرداختند. «شورای ملی مقاومت» دانمارک با بهره گيري از انديشه هاي تورئو به مبارزه با فاشيسم پرداخت. «سوسياليست‌هاي تخيلی» هلند، جوامع اشتراكي خود را بر مبناي نظريه های او تشکيل دادند. جنبش مقاومت صلح‌آميز گاندي نيز در تئوري و عمل، يک رهنمود عام شد که هم تاکتيک و هم استراتژی بود. جنبشهای هنری و ادبی پاپ، بيت و هيپی، فردگرايی آزادیخواهانه‌ خود را از تورئو گرفتند. او شجاعانه از شورش انقلابی «جان براون» حمايت و درباره‌ فعاليتهای ضد برده‌داری او سخنرانی كرد.
«جک لندن» باوفاترين شاگرد تورئو در زمينه ادبيات بود. «سينکلر لويز»، وي را يکی از چهار نويسنده‌ کلاسيک آمريکا ناميد و «هنری ميلر»، او را سکه‌ای دانست که ديگر چاپ نمی‌شود. نزديکی تورئو به طبيعت را می‌توان ناشي از انديشه هاي فيلسوف آلمانی يعنی «شلگل» دانست.

آثار
«سرپيچی شهروندی»، «يک يانکی در کانادا»، «يادداشتهای روزانه»، «يک هفته سفر بر روی رودخانه‌ کنکورد»، «در کنار درياچه‌ والدن» و «سرپيچی از قانون».
کتاب «در کنار درياچه‌ والدن» را مهمترين اثر او می‌دانند که درباره‌ منطقه و آب و هوا در شرق آمريکا است. اين کتاب، بيانيه دوستداران و حاميان محيط زيست و مخالفان جامعه‌ مصرفی شد. مقاله‌ «سرپيچی شهروندی»، درباره‌ مقاومت منفی در برابر خواسته‌های زورگويانه‌ دولت و وظيفه‌ شهروندی است. او در کتاب «يادداشتهای روزانه» به گردآوری حدود دو ميليون واژه پرداخت که ارزش خاص و مستقل ادبی دارند. تورئو نه تنها در شعر و مقاله، بلکه در سخنرانی هم از توانايي هنري و روشنگرانه اي برخوردار بود. متأسفانه از بين ۱۰۰۰ جلد از يکی از آثار او که با سرمايه‌ شخصی چاپ شده بود، تنها ۳۰۰ جلد آن به ‌فروش رفت.

 

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:43 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 

 

زندگينامه هلن كلر

 نويسنده ي نابينا و ناشنواي آمريكايي (1880- 1968)


"هلن آدامز كلر" در بيست و هفتم ماه ژوئن سال 1880 ميلادي در مزرعه اي واقع در ايالت "توسکامبیا آلاباما" به دنيا آمد. زماني كه او يك سال و نيم داشت، بيماري مننژيت  سبب شد تا بينايي و شنوايي خود را از دست بدهد. سالهاي بعد براي خانواده ي هلن بسيار ناخوشايند بود؛ چرا كه آنها به اين امر آگاه بودند كه به دليل ناتواني دوگانه ي فرزندشان هيچ راهي براي برقراري ارتباط با او وجود ندارد. خود هلن هم به گونه‌اي در بدن خود زنداني بود و به تنهايي نمي توانست نيازهايش را برآورده سازد و يا در آرزوي شهرت باشد.
اگر کسی تلاش می کرد چیزی به هلن بياموزد، با مقاومت شدید او روبرو می شد. هلن در برابر کسی که می خواست او را ادب کند، خود را به زمین می انداخت و از حنجره اش صداهاي گوشخراشی درمي آورد که غیر قابل تحمل بود. بزرگترین حربه اش هم این بود که سر خود را به شدت به زمین می کوبید و همه را به ستوه می آورد. وقتی کار به اینجا می رسید، او را به حال خود رها می کردند تا هر کاری که دلش می خواهد بکند.
پدر و مادر كلر با "الكساندر گراهام بل" - كه آموزگار ناشنوايان بود - تماس گرفتند. وقتي گراهام بل، هلن را ديد، به هوش ذاتي او پي برد. او به خانواده ي هلن پيشنهاد كرد كه آموزگاري جوان به نام "آنا سوليوان" را به خدمت بگيرند تا به هلن جوان درس بياموزد. خانواده ي كلر از وضعيت مالي خوبي برخوردار بودند و مي توانستند براي فرزندشان آموزگار خصوصي بگيرند، از اين رو با خانم سوليوان تماس گرفتند.
آنا سوليوان خود نيز از بينايي نسبتا كمي برخوردار بود. او در انسيتيو "پركينز" در "بوستون" كه ويژه‌ي نابينايان و ناشنوايان بود به تحصيل پرداخت. خانواده ي هلن، آنا را در بيست و يك سالگي به خدمت گرفتند تا با آنها زندگي كند و به هلن درس بدهد. سوليوان راهي را به كار برد كه هلن بتواند آن را درك كند. اين راه شامل نشانه‌هايي بود و با فشار دادن اين نشانه‌ها روي كف دست كلر، وي آنها را درك مي كرد.
با بهره گيري از اين روش، دختر جوان به طور بي‌نظيري ‌قادر به يادگيري و برقراري ارتباط شد. هلن در هشتمين سال تولدش به شهرت رسيد و اين شهرت در سراسر زندگي او گسترش يافت. وي با كمك "آنا سوليوان"، به يكي از بزرگترين زنان دنيا تبديل شد.
"مارک تواین"، نویسنده ي بزرگ و شوخ طبع آمریکایی که نوشته هايش جانبداران بی شماری دارد، در یکی از آثار خود نوشت:
"جالب ترین شخصیت های قرن نوزدهم، به نظر من دو نفر بودند؛ ناپلئون بناپارت و هلن کلر."
زماني كه "مارک تواین"، این سخنان را به زبان آورد، هلن کلر تنها پانزده سال داشت و هنوز مشهور نشده بود. به عبارت دیگر، مارک تواین با تیزهوشی خاص خود فهمیده بود که روزي هلن یکی از جالب ترین و شگفت انگیزترین زنان قرن بیستم خواهد شد. هلن كلر به كالج "رانكليف" رفت و با كمك سوليوان كه سخنرانيها را روي كف دستش نشان مي داد، توانست مدرك خود را بگيرد. مجله ي خانوادگي زنان از هلن درخواست كرد تا زندگينامه ي خود را بنويسد و از اين راه به كنجكاوي‌هاي بي‌انتهاي مردم سراسر جهان پاسخ دهد. او زندگينامه‌ي خود را نوشت و آن را "داستان زندگي من" ناميد. هلن همچنين آموخت كه چگونه با فشار دادن انگشتانش روي گلوي خانم سوليوان و پيروي از لرزش هاي آن سخن بگويد. او نخستين نابينا و ناشنوايي بود كه به عنوان دانشجوي برجسته از كالج فارغ التحصيل شد.
هلن کلر از زمانی که در دانشگاه "رادکلیف" دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را به مدت پنجاه سال ادامه داد. وي در كنار مجموعه‌ي "زندگی من"، يازده كتاب‌ و مقاله‌هاي بی‌شمار در زمینه‌ي نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده ‌است.
هلن كلر در سراسر زندگي خود با شمار زيادي از افراد نامي و سرشناس و همچنين تمامي افرادي كه در دوران زندگي او به رياست جمهوري امريكا رسيده بودند ديدار كرد. وي حتي به واسطه‌ي ويلون و استعداد "ياشا هايفز"، ويالونيست مشهور قرن بيستم، لذت موسيقي را تجربه نمود. هلن با حس كردن لرزش هاي ويالون مي توانست بگويد كه آهنگساز موسيقي نواخته شده چه كسي است.
او بيشتر اوقات زندگي اش را با شركت در سخنراني ها به همراه آنا سوليوان، آموزگار و دوست عزيزش سپري كرد. سرانجام سوليوان ازدواج كرد، اما با گذشت مدت زمان كوتاهي از همسر خود جدا شد و نزد هلن بازگشت. كلر به قهرماني براي نابينايان تبديل شد. وي كتابهاي گوناگوني را منتشر كرد و در اعتراض هايي [ =خرده گيري ] كه بر ضد استخدام تمام وقت كودكان زير دوازده سال در آمريكا و همچنين قانون اعدام بود، شركت مي‌كرد.
مدال طلاي موسسه ي ملي علوم اجتماعي در سال 1952 ميلادي به وي داده شد. در سال 1953 ميلادي مراسم بزرگداشتي در دانشگاه "سوربون" فرانسه براي او برپا شد و در سال 1964 ميلادي بالاترين نشانه ي گراميداشت كشوري ايالت متحده يعني مدال آزادي رياست جمهوري، از سوي رييس جمهور وقت، "ليندون ب جانسون" به وي داده شد.
 
تلاش هاي اجتماعی
هلن کلر هرگز نیاز نابینایان و نابینا - ناشنوایان دیگر را از نظر دور نمی‌داشت. هلن از دوستان دکتر "پیتر سالمون" (مدیر اجرایی خدمات هلن کلر برای نابینایان) بود كه او را در بنيان نهادن مرکزی یاری نمود که "مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا - ناشنوا" نام گرفت.
هلن کلر عضو حزب سوسیالیست آمریکا بود و در چندین انتخابات پیاپی از نامزدی "یوجین دبس"، چهره‌ي مشهور کمونیست و سوسیالیست جانبداري می‌کرد. او در زمینه‌ي حقوق زنان نیز تلاش هاي بسياري نمود و به پشتيباني از کنترل بارداری و حق رأی برای آنها پرداخت. او همچنين عضو اتحادیه‌ي کارگری چپ "کارگران صنعتی جهان" بود و در مطلبی به نام "چرا به کارگران صنعتی جهان پیوستم"، بيان نمودکه چگونه تحت تأثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه درآمده است.
هلن کلر از جانبداران انقلاب روسیه بود و در يادداشت هايي چون "به روسیه‌ی شوروی کمک کنید" و "روح لنین" به این قضیه می‌پردازد.
هلن کلر یك زن کور بود، اما در تمام دوران زندگی خود، صدها برابر یك آدم عادي و در زمینه‌های گوناگون کتاب خوانده بود. او حتي بیشتر از بسياري از افراد تندرست، موزیک گوش می کرد و خوشي را درك مي‌كرد.
از آنجا كه وجود یك بانوی نابينا و ناشنوا - که برخلاف تمام این دشواري‌ها، صحنه‌ي زندگی و مبارزه را ترک نکرد و هيچگاه ناامید، منزوی و گوشه‌گير نشد - برای مردم جالب و حتی شگفت انگیز بود؛ وقتی قرار شد از زندگی او فیلمی تهیه كنند، خود هلن، اجرای نقش نخست (نقش هلن کلر) را به عهده گرفت و زندگی پر ماجرایش را بازسازی کرد.
هلن کلر  كه از سال ۱۹۳۶ به "کانکتیکات وستپورت" رفته بود، تا پایان عمر در آنجا ماند و  در ژوئن ۱۹۶۸ در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
بنيادها و انجمن هايي از هلن به يادگار مانده كه هدف آنها پايان بخشيدن به مشكل نابينايي است. جايزه‌ي هلن به كساني داده مي شود كه توجه عموم را پيرامون پژوهش روي موضوع نابينايي متمركز مي‌كنند.
در مراسم خاكسپاري هلن، سناتور "لیستر هیل" درباره‌ي او چنین گفت:
«او زنده خواهد ماند و یکی از چند نام جاویدانی است که آفريده شده‌اند، اما نه برای مردن. روح او برای همیشه باقی می‌ماند و نسلها می‌توانند داستان‌های بسیاری را از زنی روایت کنند و بخوانند که به جهانیان نشان داد هیچ مرزی برای شجاعت و ایمان وجود ندارد.»
 
هلن کلر در وصف و گرامیداشت یاد آموزگار خود چنین سروده است:
به ژرفاي نومیدی رسیده بودم و تاریکی، چتر خود
بر همه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و
روح مرا رهایی بخشید
فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می کوبیدم
حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ،
موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم
اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد
در دستانم، به آن ورطه ي پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد
معنای تاریکی را نمی دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
شنبه 28 اردیبهشت 1392  1:47 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها