0

زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

آریستیپوس

 

 

یکی از شاگردان سقراط که کمتر هنگام مطالعه فلسفه یونان باستان نامی از او می شنویم و منابع خیلی کمی هم حتی به انگلیسی در مورد او موجود است آریستیپوس می باشد. که در کتب تاریخ فلسفه غالبا به شکل مقدمه ای بسیار کوتاه برای وارد شدن به فلسفه اپیکوری است. شاید دلیل این امر احساس ننگی باشد که دیگر شاگردان سقراط و فیلسوفان نسل های بعد یونان باستان از او به عنوان شاگرد سقراط حس می کردند. به همین سبب سعی کردم این فیلسوف را بیشتر مورد بررسی قرار دهم تا منبع فارسی مناسبی در باره او موجود باشد.
آریستیپوس در سیرین مستعمره یونان در شمال آفریقا (لیبی) به دنیا آمد. او در جوانی به آتن رفت و در آنجا به جمع جوانان پیرو سقراط که مشغول آشکار و افشا کردن جهل و نادانی مردم آتن بودند پیوست. اما با آشکار شدن فلسفه او تبدیل به لکه ننگ پیروان او (البته از نظر دیگر همقطارانش) شد. زیرا او به دفاع از خوشگزرانی و هوسرانی بر خاسته بود و معتقد بود که هدف تمام اعمال ما لذت است، پس برای کسب لذت نیازی هم به رعایت کردن عرف های اجتماع نیست. علاوه بر این او مانند سوفیت ها (سوفسطاییان) به دریافت پول بابت آموزش هایش مشتاق بود.
تعدادی هم شاگرد جمع کرده بود که به آنها فلسفه می آموخت. او همراه با این شاگردان که دخترش اریت نیز در این جمع بود مدرسه سیرناییک را پی ریزی کرد. مدرسه سیرناییک تاثیر زیادی روی اپیکور و شک گراها گذاشت. دقیقا روشن نیست که چقدر از توسعه این مدرسه توسط خود آریستیپوس صورت گرفته است زیرا هم منابع کمی در مورد او موجود است و هم اینکه نوه اش که همنام او نیز بود کارهایی را برای این مدرسه انجام داده است.
مهمترین منبع تحقیق در مورد آریستیپوس نوشته ها دیوجنس لیریتیوس درباره او است که ۵۰۰ سال بعد از مرگ او نگاشته شده است که در آن هم به دلیل اینکه فلسفه آرسیتیپوس به نظر او حقیر بوده به آن توجه زیادی نشده است. هدونیسم (فلسفه لذت و خوشگزرانی) او هم سبب شده است که داستانهای بسیاری در مورد هوسرانی و عشرت طلبی او نقل شود که بدون تردید بسیاری از آنها نادرست است.
مانند دیگر متفکران اخلاق یونانی فلسفه آریستیپوس نیز بر این پرسش متمرکز شده بود که فرجام و هدف چیست؟ و غایت کدام است یا به زبان خودمانی تر: آخرش که چی. و اینکه چه چیزی ارزش دلیل و هدف بودن را برای اعمال ما دارد؟ آریستیپوس این غایت و هدف را کسب لذت معرفی می کند. بدین گونه این تعریف از او یک هدونیست (تابع فلسفه لذت وخوشگزرانی) می سازد. بیشتر لذت هایی که آریستیپوس معرفی می کند لذایذ جسمانی هستند که برای نمونه می توان از خوابیدن با فاحشه کلاس بالا یا لذت بردن از خوردن میوه های دلچسب و شراب کهنه نام برد.
آریستیپوس تعلل در کسب لذت را جایز نمی داند و از لذت بردن آنچه که در حال است در برابر زحمت و رنج برای لذتی که در آینده ممکن است رخ دهد دفاع می کند. شاید دلیلش این باشد که مردمی را مشاهده کرده که به فکر فردای خویشتن نسیتند پس غم فردا را نمی خورند. یا اینکه کسی که دل مشغولی آینده را ندارد به همین که دل مشغولی آینده را ندارد در زمان مشکلات هم کمتر دچار رنج می شود و حتی شاید در این زمان هم باز کسب لذت کند اما کسی که نگران آینده است لذت امروز را با نگرانی برای فردا و لذت فردا را با نگرانی برای فرداهای دیگر تباه می سازد. همیشه هم این امکان وجود دارد که لذت امروز تبدیل به رنجی برای فردای آن روز شود. در حالیکه چیزی که در نهایت اهمیت دارد رنج کمتر و لذت بیشتر است.
آریستیپوس احترام کمی برای عرف و ادب حکمفرما بر یونان آن زمان قائل می شد. برای مثال زمانی که برای خوابیدن با یک فاحشه مورد انتقاد قرار گرفت. او در جواب پرسید : آیا در استفاده از خانه ای که قبلا مورد استفاده افرادی قرار گرفته با خانه ای که تا کنون کس دیگری از آن استفاده نکرده تفاوتی هست؟ یا اینکه تفاوتی در دریانوردی بوسیله کشتی استفاده شده توسط دیگران با کشتی استفاده نشده است؟ پس همینطور که در این مثالها تفاوت مهمی وجود ندارد، همخوابگی با فاحشه با همخوابی زنی که قبلا با مرد دیگری نبوده نیز فرق مهمی ندارد. همچنین از او به خاطر رفتار تملق آمیز و زبونانه در مقابل حکام وقت بد گویی هایی شده است.
این گرایش به لذت آنی و فلسفه دم را غنیمت دان او برای لذت و همچنین عدم توجه او به عرف اخلاقیات رایج در اجتماع به او توانایی داده بود که تقریبا در هر شرایطی احساس نفع کند. آریستیپوس تنها یک قید را برای لذت بردن لازم می دانست و آن اینکه ما صاحب و کنترل کننده لذت باشیم نه لذت کنترل کننده و ارباب ما. چون در غیر این صورت لذت تبدیل به کاری از روی بی میلی می شود که حتی ممکن است منجر به از دست داد کنترل خود شخص شود.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
پنج شنبه 16 خرداد 1392  10:19 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

مارتین هایدگر

 

 

در 26 سپتامبر سال 1889 مارتین هایدگر متولد شد، در روستای مسکیرش در بادن-ورتمبورگ، در جنوب غربی آلمان و در دل کوهستان آلپ، همچون نخستین فرزند خانواده‌ای تهیدست، سنت گرا و کاتولیک. هایدگر هرگز پیوند خود را با مسکیرش نگسست، و بارها به آن بازگشت، و مردم آنجا را نزدیک‌ترین کسان به خود خواند.
هایدگر 87 سال بعد در 22 مه 1976 برای واپسین بار قلم در دست گرفت و پیامی  به مردم مسکیرش فرستاد. دوستش بر‌نهارد ولت چون خود او به عنوان هم شهری افتخار آفرین مسکیرش برگزیده شده بود. پیام هایدگر تبریک به ولت و مردم مسکیرش بود با این عبارت به پایان می رسید : بگذار روح تعمق‌گر مردم مسکیرش متحد باشد. زیرا امروز، در تمدن متحد تکنولوژیک، بیش از همیشه نیاز به تعمق، و دلبستگی به خانه مطرح است. هایدگر چهار روز بعد، در 26 مه 1976 در گذشت. واپسین کلامی که بر زبان آورد این بود : «سپاس گزارم.‌»
مراسم بدرود او دو روز بعد در فرایبورگ انجام شد. مراسم دینی کاتولیک‌ها به درخواست خود او در مسکیرش در کلیسای مارتین قدیس که تمام سالهای کودکی‌اش در صحن آن بازی می‌کرد، و پدرش خادم آن بود، انجام شد. در همان صحن میان مادر و پدرش به خاک سپرده شد. بر سنگ آرامگاه هایدگر نام و تاریخ تولد و مرگش آمده است. بر بالای نوشته‌ها ستاره‌ای نقش بسته است. یاد آور عبارت مشهور هایدگر که در 1947 نوشته بود : «اندیشیدن خود را به اندیشه‌ای یگانه سپردن است. اندیشه‌ای که روزی هم چون ستاره‌ای بر بام آسمان خواهد درخشید.‌»
هایدگر از خود کتابها، رساله‌ها و درس گفتارهای فراوانی به یادگار گذاشت. اگر چند مقاله که چندان مهم نیستند، و در فاصله سالهای 1910 تا 1913 منتشر شدند بگذریم، می‌توان گفت که دوره نخست کار فکری هایدگر با انتشار دو متن آغاز شد. یکی رساله‌ی «نظریه‌ی حکم در روان شناسی باوری : یک درآمد انتقادی ـ تحصیلی به منطق» که در لایپزیگ به سال 1914 منتشر شد، و دیگری پایان نامه‌ی دانشگاهی‌اش «نظریه دونس اسکاتوس در مورد مقوله‌ها و معنا» که در 1915 چاپ شد. کار دانشگاهی هایدگر با تدریس در رشته‌های یزدان‌شناسی کاتولیک و فلسفه در دانشکده‌ی فلسفه‌ی دانشگاه فرایبورگ در 1915 شروع شد، و با درس‌های مهمی درباره پدیدار‌شناسی، هرمنوتیک واقع بودگی، زمان، و بررسی نو آورنه‌ی تاریخ فلسفه، در دو دانشگاه فرایبورگ و ماربورگ، در سالهای بعد، پیش رفت. در سال 1927 مشهورترین اثر فلسفی او با عنوان هستی و زمان منتشر شد. در آغاز دهه‌ی 1930 هایدگر با بازنگری در شماری از مبانی کار فکری‌اش، راهی تازه در اندیشیدن به هستی را در پیش گرفت که پس از طی مرحله‌ای که به «دوران دگرگونی» مشهور شده، به دستاورد‌هایی جدید منجر شد. مهمترین متنی که در حکم جمع بندی آراء فلسفی هایدگر در نخستین دوره‌ی کار فکری او به شمار می‌رود «هستی و زمان‌» است.
بخش مهمی از زندگی هایدگر یا در کلاسهای درس گذشت، یا در اتاق کارش در خانه‌ی فرایبورگ، یا در کلبه روستایی‌اش در توتنائوبرگ، روستایی کوهستانی و جنگلی، او استاد دانشگاه بود و مدتی در زندگی اجتماعی‌اش نقش دیگری برای خود برگزید، عضو حزبی شد و برنامه سیاسی را تبلیغ کرد. آن حزب، حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان، یا چنان که بیش‌تر مردم امروز آن را می‌شناسند حزب نازی بود. خود هایدگر بعدها از این کار با عنوان «حماقت بزرگ من» یاد کرد.
هایدگر آدم ساده‌ای بود که همواره خلق و خوی روستایی خود را حفظ کرد. مردی بود خوش مشرب، مهربان، مهمان نواز، کم حرف، بسیار مودب، و عاشق پیاده‌روی و کوه‌نوردی. به گفته روستاییان، هیچ کس بهتر از او با کوه‌ها و جنگل‌ها منطقه آشنا نبود. همواره با دانشجویانش به گردش در کوه پایه‌ها می‌رفت، با آنان نزدیک بود، و رفتاری دوستانه داشت. در فروتنی ذاتی‌اش هیچ نشانی از کوشش تصنعی در پنهان کردن فاصله‌ی استاد و شاگرد که از دانشگاه های دوره‌ی ویلهلمی به ارث مانده بود، دیده نمی‌شد. ورزشهای اسکی و قایق رانی را بسیار دوست داشت، و در آنها ماهر بود. دلباخته‌ی فوتبال بود و به خانه‌ی همسایه‌ها می‌رفت تا از تلویزیون مسابقه‌ها را تماشا کند (هرگز تلویزیون نخرید اما رادیو داشت). به غذاهای محلی و شراب بادن علاقه‌مند بود. هر‌گاه در توتنایوبرک به سر می‌برد، فرصت شرکت در مراسم جشن‌های روستایی را از دست نمی‌داد. به ندرت از آثار موسیقی، نمایش‌ها و فیلم‌ها یاد کرده است.
هایدگر به کلیسا نمی‌رفت، و معلوم نبود که در پایان عمر به کدام آیین مسیحی اعتقاد دارد. آشکارا از هر بحث دینی طرفه می‌رفت. حاضر جواب و بذله گو و هرچه پیر تر می‌شد بیشتر حالت مهربان و خندان می‌یافت. بیشتر عکس‌های آخرین سالهای او را با لبخند مشهورش نشان می‌دهند.
خودش به شوخی می‌گفت که با این لبخند آدم‌های زیادی را فریب داده است. می‌گویند که چندان آدم خود دار و جدی‌ای نبود. برای مثال، در مراسم بدرود با شاگردانش در دانشگاه ماربورگ در 1928 صدایش می‌لرزید، و به گریه افتاده بود. با وجود این، از داستان عاشقانه‌اش با هانا آرنت معلوم می‌شود که خوب بلد بود که به منافع خود بیاندیشد، و بر احساسات خود لگام بزند.
هانا آرنت و مارتین هایدگر برای اولین بار در سال 1924 یکدیگر را ملاقات کردند. در این هنگام آرنت یک دختر یهودی هجده ساله بود که وارد دانشگاه ماربورگ شده بود و در کلاسهای درس فلسفه هایدگر شرکت می‌کرد. رابطه‌ آنها به مدت پنج سال ادامه یافت، هر چند واژه «رابطه» عمق پیوند آنها را به درستی منعکس نمی‌کند. رابطه‌ای که در قالب عشق شور انگیز آغاز شد. طی سالهای متمادی، فرازها و نشیب‌های بسیاری را از سر گذراند. برای توضیح این رابطه در سالهای بعدی، واژه دوستی، هم بیش از حد بزرگ و هم بیش از حد کوچک است، هرچند آرنت و هایدگر محتملا همین واژه را به کار می‌برده‌اند. آرنت در یادداشتی، اعتراف گونه برای هایدگر (یادداشتی که البته ارسال نشد) عواطف متناقض خود را نسبت به او به این شرح جمع بندی می‌کند : مردی که نسبت به او وفادار و بی‌وفا ماندم، و هر دو هم با عشق. آرنت هنگام نوشتن این یادداشت پنجاه و چهار ساله بود و هایدگر بیش از هفتاد سال داشت.
با تمام سر گذشت هایی که برای او اتفاق افتاد می‌بایست به این نظرش بسیار توجه کرد «باید راه اندیشه‌ی فیلسوف (denkweg) را به جای زندگی او مطرح کرد.»
هایدگر خودش با مذهب کاتولیک بزرگ شد. و در یکی از حوزه‌های دینی درس خواند و می‌خواست کشیش شود که نقد عقل محض critique of rue reason کانت را خواند و پس از مشاهده استدلال‌های کانت با او هم عقیده شد که براهین وجود خدا هیچ کس یک متقن نیست. بنابراین، به دانشگاه رفت و چندی علوم طبیعی و بعد فلسفه خواند و، به این ترتیب، آدمی شد بدون هیچ ایمان دینی مشخص. خودش گفته است من شخصی هستم «بی خدا»، و گویی می‌خواسته بگوید تقدیر این بوده که به چنین سر نوشتی دچار شوم. ولی اضافه می‌کند : «با این همه، شاید بی‌خدایی من به خدا نزدیکتر باشد تا خدا‌پرستی فلسفی»، و پیداست که این اعتقاد راسخ را از کانت گرفته و همچنان نگهداشته است که کسی از راه دلایل یا براهین عقلی به خدا نمی‌رسد. «رو به سوی خدا داشتن» ما بسیار با یقین تفاوت دارد. هایدگر نه ملحد و منکر وجود خداست و نه خدا پرست؛ متفکری است که راه را برای فهم تازه‌ای از این امر هموار می‌کند که متدین بودن به چه معناست.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
پنج شنبه 16 خرداد 1392  10:20 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

رنه دکارت

 

 

رنه دکارت در روز 31 ماه مارس 1596 متولد شد. او اهل تورن فرانسه و فرزند یکی از مشاورین پارلمان برتانی بود. در سال 1606 هنگامی که پسر ده ساله ای بود هر روز با بیم و وحشت به مدرسه «ژزوئیتها» بنام لامنش می رفت. درسهایی که می گرفت از ادبیات قدیم بود که تحت تأثیر فکر ارسطویی قرار داشت. در 1611 روز ششم ژوئن دکارت در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیاره سرگردان در اطراف مشتری شنید که در آن سال گالیله چه اکتشافی کرده است. این سخنرانی در روح او که کم کم آماده تحقیر استیکولاستیک شده بود تأثیر فراوان کرد.
 
دکارت در سال 1616 امتحان خود را در رشته حقوق گذرانید و در این هنگام وارد قشون پرنس دوناسو شد و وقتی در پادگان «بردا» مشغول خدمت بود تصمیم گرفت که در زندگی هیچ سؤالی را بی جواب نگذارد و در اطراف مسائل تفکر نماید. از کنایه های تاریخ اندیشه اینکه جستجو برای دستیابی به حقیقت در جهان در نظریه دکارت بر اصل شک در وجود اشیاء و پدیده ها مبتنی است. دکارت از بهترین آموزش موجود اروپای زمان خود شامل بررسی جامع و مفصل منطق ارسطو و دانش فیزیک برخوردار شده و دوره « آ» را در بیست سالگی به پایان رسانیده بود، ولی وی در پایان احساس کرده بود که جز چند نکته ریاضی هیچ چیز دیگری را به یقین (یا با دقت عینی) نمی داند و از خود این پرسش را می کند که چرا نباید حقایق را کلاً با همان دقت و یقین ریاضی بداند. این اصل کم کم در او قوت می گیرد تا آنکه در دهم نوامبر 1619 که تعطیلات زمستانی خود را در توابع «اولم» می گذرانید توانست علمی را به وجود آورد که بوسیله آن پرده تاریکی را از روی معرفت دور سازد.
 
دکارت اهل جنگ و نظام نبود و به همین مناسبت در بیست و چهار سالگی خدمت نظام را ترک کرد و در سال 1626 به پاریس رفت. در این سال همه جا صحبت از اکتشافی بود که بوسیله دوربین های نجومی انجام می گرفت. «ژان فابریسیوس» اهل فلاماند و گالیله و بعد از آنها «شایز» لکه های خورشید را مشاهده نموده بودند. دکارت تحت تأثیر این وضع شروع به تفحص عمیقی در دانش آسمان نمود. ابتدا به ساختن دوربین دقیق و کاملی شخصاً اقدام کرد و مجبور شد برای انتخاب بهترین نوع عدسی، انکسار اشعه نورانی در عدسیها را مورد مطالعه قرار دهد. در سال 1626 در حالیکه کارگران مشغول تراشیدن شیشه ای به امر او بودند، موفق به کشف قانون انکسار نور گردید.
 
طولی نکشید که نجوم علمی را کنار گذاشت تا بتواند مطالعات نظری خود را دنبال کند. دکارت مصمم شد که کتابی راجع به ساختمان جهان تهیه نماید. او در سال 1626 در آمستردام زندگی می کرد و به شهرهای لاهه و لید سفر می کرد. روزی در این شهر اطلاع یافت که معلمی به نام «اسنلیوس» که سال قبل از آمدن او به هلند فوت کرده بود قانون انکسار را کشف کرده است. این موضوع سبب شد که بعدها دکارت را به دزدی علمی متهم کنند، ولی امروزه حقیقت کاملاً از نظر دانشمندان روشن است(اسلنیوس دانشمندی عالیقدر بود و کسی بود که اولین اندازه گیری علمی را روی کره زمین انجام داد).
 
روشنفکر جوان فرانسوی نیز مانند فیثاغوریان در قرنها پیش به این فکر افتاد که راه رسیدن به حقیقت باید همان ریاضی باشد. وی بر پایه این اندیشه غرق در مطالعه ریاضی شد و با اختراع هندسه تحلیلی که یک ابزار ریاضی ضروری و در قیاس با هندسه باستانی اقلیدس قابل درک تر بود پاداش زحمات خود را گرفت. هنگامی که دکارت مشغول تهیه کتاب خود بود خبر محکومیت گالیله در تمام نقاط انتشار یافت و او که شخصی محتاط بود از انتشار کتاب خود منصرف شد. دکارت هندسه تحلیلی را که وسیله ذی قیمتی برای پیشرفتهای علمی بود بوجود آورد، زیرا مطالعه هندسه اقلیدسی فقط برای عده معدودی از دانشمندان که دارای استعداد خارق العاده هستند ممکن است.
 
دکارت بعد از اندیشه و مطالعه بسیار شاهکار فلسفی کوتاه خود به نام «گفتار در روش راه بردن در دست عقل و جستجوی حقیقت در علوم» را در سال 1639 انتشار داد. وی در این تألیف اثر گذار خود تاریخچه رشد فکری و چگونگی آغاز به شک در صحت و سقم آموخته های خود را ذکر کرده و به این نتیجه می رسد که به همه چیز باید به دیده شک نگریست، جز به شخص شک کننده که وجود دارد، چرا که شک می کند. «شک می کنم، پس وجود دارم» روش خود وی برای بیان آن منظور است. او اعمال آن روش را به قلمروهای (فکری) دیگر هم گسترش داد و به این کشف رسید که نیل به یقین در آن قلمروها نیز از راه تبدیل و تقلیل مسائل به یک شکل و راه حل ریاضی، میسر است. مسأله را چنانچه بتوان به صورتی ریاضی درآورد و با استفاده از شمار حداقلی از قضایای استنباطی یا احکام مبرهن ریاضی، به آن نظم بخشید، حاصل یک دستگاه معادلات جبری خواهد بود که با حل آنها طبق قواعد جبری جوابهای دقیق و قطعی لازم بدست خواهد آمد.
 
دکارت جهان هستی را ماشین پیچیده عظیم ساعت مانندی می بیند که به دست خداوند به کار افتاده و کار آن بدون کمک بعدی وی، تا ابد ادامه دارد. تأکید برخی از مورخان است که نیوتن را دکارت ممکن الوجود کرد. اکنون با روش دکارت می توان به قسمتهای عالی نیز دسترسی پیدا نمود. دکارت ریاضی دان بزرگی بود که چندان به ریاضیات علاقه نداشت. دکارت در 11 فوریه 1650 به مرض ذات الریه زندگی را بدرود گفت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
پنج شنبه 16 خرداد 1392  10:21 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

فرانسیس بیکن

 

 

فرانسیس بیکن در ۲۶ ژانویه ۱۵۶۱ در لندن (یورک هاوس) در منزل پدرش سر نیکولا بیکن متولد شد. پدر او بیست سال اول سلطنت الیزابت مهردار سلطنتی بود. مادر بیکن لیدی آن کوک خواهر زن لرد بارلی خزانه‌دار ملکه الیزابت و یکی از مقتدرترین مردان انگلیس بود. این زن در علم کلام متبحر بود و با اسقف‌های زمان خویش به لاتین مکاتبه می‌کرد.
در دوازده سالگی بیکن را در کمبریج به کالج ترینیتی فرستادند ولی پس از سه سال آنجا را ترک کرد. در شانزده سالگی در سفارت انگلیس در پاریس ماموریتی به وی پیشنهاد شد. پدر او در سال ۱۵۷۹ وفات یافت.
در ۱۸۸۳ از تانتون به نمایندگی مجلس انتخاب شد. چند سال بعد لرد اسکس دوست بیکن توطئه‌ای بر ضد ملکه ترتیب داد تا او را زندانی کند و جانشینش را به تخت بنشاند. بیکن در نامه‌ای او را از این عمل واداشت و به او نوشت که تا ابد به ملکه وفادار است. اسکس در پی توطئه‌ای نافرجام بر ضد الیزابت زندانی شد تا اینکه موقتاً آزاد گردید، وی دوباره به جمع نیرو پرداخت و با قوای خود به سوی لندن حرکت کرد. بیکن به خشم تمام بر ضد اسکس قیام کرد و در این میان عضو دیوان عالی کشور گردید. اسکس دوباره گرفتار شد و او را به اتهام خیانت به محاکمه کشیدند. او مجرم شناخته شد و محکوم به مرگ گردید. شرکت بیکن در محاکمه اسکس او را تا مدتی منفور ساخت.
در ۴۵ سالگی ازدواج کرد و در ۱۵۹۸ به جهت قروض خود به زندان افتاد. در ۱۶۰۶ مشاور قضایی سلطنتی گردید و در ۱۶۱۳ معاون دادستان کل شد و در ۱۶۱۸ در ۵۷ سالگی بالاخره به مقام صدارت عظمی رسید.
فرانسیس بیکن فیلسوف انگلیسی در دنیای فلسفه جایگاه ویژه‌ای دارد. بسیاری وی را محور اصلی تحول فکری در قرون وسطی می‌دانند تا جاییکه پایان تفکر کلیسا را به اندیشه‌های او نسبت می‌دهند. فرانسیس بیکن معتقد بود که «علم بر انسان و جهان تسلط دارد» و «بر طبیعت نمی‌توان مسلط گشت مگر آنکه از قوانین آن آگاهی یابیم» و در رد اندیشه کلیسا چنین عنوان کرد که «اگر انسان ذهن خود را معطوف به ماده کند در حدود آن کار می‌کند و از حدود ماده تجاوز نمی‌نماید.»
وی معتقد بود که ادراک ما از حقیقت تنها در همان حدی است که مشاهدات ما اجازه می‌دهد و خارج از حیطه مشاهدات چیزی نمی‌توانیم بدانیم. از نظر او ذهن مسئول یافتن روابط در ماده به ‌وسیله مشاهده و تجربه‌ است و میان علم و عمل و مشاهده فرقی نیست. راهی که وی برای رسیدن به بصیرت و ادراک بهتر از جهان پیرامون پیشنهاد می‌کند چنین است : «با کسب دانش طبقه بندی مادیات بر اساس ارزش و اعتبار آن، ذهن خود را از تزویر دور دار» و برای رسیدن به آن باید ذهن را از بتهایی که آن را احاطه کرده‌اند رها سازیم.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
پنج شنبه 16 خرداد 1392  10:22 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

جان استوارت میل

 

 

جان استوارت میل در سال 1806 در لندن زاده شد. پدرش جیمزمیل نام داشت که مرید و دوست نزدیک جرمی بنتام بود. جان در فضای رادیکالیسم فلسفی چشم برجهان گشود و از کودکی برای نشر عقاید مربوط به اصالت فایده تحت آموزش قرار گرفت. در دوران کودکی (البته اگر بتوان گفت که وی چنین دورانی را داشته است) و نوباوگی خود را تقریباً فقط در جمع محدود پیروان بنتام سپری کرد، و یکی از برجستگی های منش و قدرت تعقل او این بود که توانست پس از این دوران طلبگی، در سالهای بعد زندگی خویش به یک استقلال فکری و عقلی دست یابد.
برای تسلی که به تعلیم و تربیتی آرامتر خود داشته باشد آن برنامه سنگینی که برای استوارت میل تعیین شده بود، دهشت‌انگیز می‌نماید. وی زیر نظارت شدید پدرش (که به قول خودش ناشکیباترین انسان بود) در سن سه سالگی آموزش زبان یونانی را آغاز کرد. در فاصله آن سال و هشت سالگی که آموزش لاتین را آغاز کرد، چنان مطالعه وسیعی در ادبیات یونانی انجام داد که فقط معدودی از متخصصان دوران جدید از حد او فراتر رفته‌اند، ولی خود در شرح زندگی خویش می‌گوید که از آن زبان جز مفاهیم صرف و نحو برداشت چنانی نداشت. موفقیت وی در ادبیات لاتین بین سالهای هشت و دوازده به لحاظ وسعت با موفقیتش در ادبیات یونانی قابل قیاس بود. در فاصله همان سالها به آموزش ریاضیات پرداخت و تا حد حساب جامعه و فاضله پیش رفت، و به مطالعه کتابهایی در علوم تجربی، کتابهای رایج در زمینه تاریخ، و چند کتاب کلاسیک ادبیات انگلیسی پرداخت. البته در مورد اخیر پدرش به علت آنکه به طور کلی نسبت به ادبیات شعری و تخیلی بدگمان بود سانسور شدید را اعمال می‌کرد.
جیمز میل ضمن آنکه تربیت استوارت را زیر نظر داشت روی کتاب برجسته خود تاریخ هند کار می‌کرد. استوارت که در آن زمان سیزده ساله بود از طریق جراید با محتویات آن تماس داشت. در همان زمان جیمز یک دوره‌ کامل اقتصاد سیاسی را به صورت سخنرانی به پسر آموزش داد که وی موظف بود آن را به صورت مکتوب درآورد و پدر ضمن سخنرانی های شفاهی خود قطعاتی از آثار آدام‌ اسمیت و ریکاردو را قرائت می‌کرد.
در طول همین سالها استوارت میل، با نظارت پدرش به برادران و خواهران جوانتر خود آموزش می‌داد. این برنامه بین ساعتهای شش تا نه و ده تا یک هر روز انجام می‌شد و اگر برنامه تعیین شده مطابق با رضایت کامل پدر انجام نمی‌گرفت تکالیف اضافه‌تری تعین می‌شد. در چنین برنامه شدیدی زمانی برای بازی به مفهوم معمول کلمه وجود نداشت و بدون تردید استوارت میل نه تنها از عدم سلامت جسمانی رنج می‌برد، بلکه از فوائد ناشی از تفریحات و فراغتهای گاه ‌به گاه از کارهای جدید بی‌بهره بود.
استوارت میل در واقع همیشه این اعتقاد را که در دوران کودکی در ذهنش جایگیر شده بود حفظ کرد که فعالیت معنوی یک وظیفه جدی است. در سراسر زندگیش لذات و علائق او، جز عشق به راهپیمایی، معطوف به کتاب بود، و می‌توان توصیف کوتاه دیزائیلی را درباره شخصیت او به هنگام حضور در مجلس عوام درک کرد (هرچند که مطابق با واقعیت نباشد) که استوارت میل همچون یک «استاد آراستگی سیاسی» بود. همواره در رفتار او حالاتی از خودنمایی و ظرافت دیده می‌شد که با خشونت و جدیت آن طبقه متوسطی که وی در میانشان زندگی می‌کرد و همیشه احساسی تحقیرآمیز درباره ‌شان داشت، در تضاد بود.
از سوی دیگر در این ‌باره باید با او همداستان بود که تربیت وی نشان داد که آموزش افراد می‌تواند از سنینی بسیار کمتر از آنچه معمول است آغاز گردد و اگر با جدیت دنبال شود می‌تواند مؤثرتر هم باشد. کمتر کسی را می‌توان یافت که چون استوارت میل از دقایق زندگی حداکثر استفاده را کرده باشد و باز کمتر کسی را می‌توان یافت که به حد او به توفیق های بزرگی در تلاش خود رسیده باشد. علت عمده این توفیق ها را باید به تربیت جدی وی نسبت داد که در سالهای نخست کودکی آغاز گردید و بدون کوچکترین نرمش در سالهای بلوغ ادامه یافت. استوارت‌میل در سالهای کودکی آموخت که با جدیت بیاندیشد، با قدرت عقاید خود را بیان کند و با ایثار و از خودگذشتگی نیروی خویش را برای کاری که خود را وقف آن کرده بود، صرف نماید.
در اواخر دوران زندگیش استوارت میل پیشوای فلسفی پذیرفته شده جنبش لیبرالیسم انگلستان، و به بیان لرد مورلی یکی از برجسته‌ترین آموزگاران عصر خویش بود. برای یک چنین دستاوردهای بزرگی بهایی می‌بایست پرداخت گردد و شاید آنچه استوارت میل در این راه پرداخت چندان زیاد نبود.
منابع اصلی اطلاع ما درباره زندگی عادی استوارت میل اتوبیوگرافی، نامه‌های او و خاطرات معاصرانش است. این آثار یک طبیعت بسیار حساس و با محبت و یک منش اصیل و شریف را نشان می‌دهد و جای تأسف است که این ویژگی ها هرگز نتوانست به علت آن تربیت دوران کودکی که احساس را خوار می‌شمرد و بر تعقل تأکید فراوان می‌ورزید به یک تجلی و بیان کامل برسد. اتوبیوگرافی، کتابی که به لحاظ صمیمیت کمتر همتایی می‌تواند داشته باشد، منحصراً به رشد عقلی او می‌پردازد، و درباره خصوصیات فردی زندگی وی چیز چندانی، جز آنچه می‌توان از لابلای سطور بدست آورد، بیان نمی‌کند. شاید تنها استثناء بر این قاعده کلی آن فصلی است که به «با ارزشترین دوستی زندگیم» یعنی دوستی با خانم تایلر که بعدها به همسری وی درآمد، اختصاص داده شده است. استوارت میل خود چنان اهمیتی به این دوستی داده است که آن را شایسته بررسی و مطالعه می‌سازد.
استوارت میل در سال 1830 با هریت تایلر آشنا شد. در آن سال او بیست و چهار سال و خانم تایلر بیست و سه سال داشت. خانم تایلر به بسیاری از آرمانهای لیبرالها که همسرش و استوارت میل سرسپرده‌اش بودند علاقه داشت، لیکن وی اهل معنویت نبود و زناشویی او با هریت هیچ‌گاه یک وصلت برخوردار از صمیمیت بنظر نمی‌رسید. اندکی بعد از آشنایی، استوارت میل به عنوان یک شخص قابل تحسین، به همان دلایلی که مورد توجه دیگر مریدان خود قرار می‌گرفت، نظر خانم تایلر را به خود جلب کرد. استوارت میل سیمایی پسندیده، جذاب و مهربان داشت، و در مسائل آزادیخواهی و پیشرفت بسیار جدی بود. می‌توان تصور کرد که خانم تایلر در سطحی با استوارت میل سخن می‌گفت که در توان شوهرش نبود، و روابط معنوی آن‌ها برای آن شخصیتی که در زیر فشارها و محدودیتهای دوران ملکه ویکتوریا بیقرار بود دریچه لازم را می‌گشود.
درک جذابیت خانم تایلر برای استوارت میل چندان دشوار نیست. وی تقریباً نخستین زنی بود که وی خارج از محدوده خانواده‌اش ملاقات کرده بود و محققاً نخستین زنی بود که زیبایی جسمانی را با علائق معنوی در یکجا جمع داشت. مادر او در بیست سال اولیه زندگیش با جیمز میل نه فرزند بدنیا آورده بود و در یک خانواده پرجمعیت و سختگیر با یک خدمتکار پرمشغله تفاوت چندانی نداشت. کما بیش خواهران او هم وضع مشابهی داشتند. پس از بیست سال زندگی همراه با ریاضت توجه و تحسین یک زن زیبا و سرزنده حتی برای یک موجود بسیار سخت‌گیرتر از استوارت میل، که او اساساً به هیچ ‌وجه سختگیر نبود، نمی‌توانست واقعه ساده‌ای بشمار آید.
جان تایلر تا نوزده سال پس از آشنایی همسرش و استوارت میل زنده بود. در طول این زمان وی هفته‌ای دو یا سه بار با خانم تایلر شام می‌خورد و جان تایلر با توجه به این امر شام خود را در باشگاه‌اش صرف می‌کرد؛ استوارت میل اکثر تعطیلات پایان هفته را در خانه تایلر می‌گذرانید و اغلب به همراهی خانم تایلر در داخل انگلستان و کشورهای اروپا به مسافرت می‌رفت. طبیعتاً این روابط گشت و شنودهایی را در آن زمان برانگیخت و موضوع توجه و کنجکاوی آشنایان و اطرافیان قرار گرفت. یکی از ویژگیهای آن روزگار این بود که نسبت به ماهیت واقعی دوستی ها کنجکاو بود، ولی ظاهراً دلیلی وجود ندارد که در آن گفته استوارت میل شکی داشته باشیم که «روابط ما در آن زمان تنها مبتنی بر یک بستگی محبت‌آمیز و یک صمیمیت درونی بود» و از هر گونه «ناشایستگی» فارغ بود. جان تایلر در 1849 از دنیا رفت. حدود دو سال بعد خانم تایلر عنوان خانم استوارت میل را یافت و در سال 1858 بدورد حیات گفت.
گستره و چگونگی نفوذ همسر استوارت میل بر آثار فکری وی با وجود انتشار اخیر مکاتبات آن‌ها، همچنان در بوته ابهام باقی است. خود استوارت میل با چنان زبان گشاده‌ای درباره قدرت فکری و معنوی همسرش سخن می‌گفت که یکی از دوستان وی را بر آن داشت که بگوید فقط اعتبار خود استوارت میل موجبات چنین توصیفاتی درباره آن زن شده است. در اظهار نظرهای معاصران استوارت میل به سختی می‌توان تأییدی بر درستی آراء وی درباره همسرش بدست آورد. شاید یکی از برادران استوارت میل بیش از هر کس به واقعیت نزدیک شده باشد هنگامی که گفت : «وی یک زن باهوش و توجه ‌برانگیز بود، لیکن آن شخصیتی نبود که جان در ذهن خود از او ساخته بود.» استوارت میل کتاب اقتصاد سیاسی را یک «کار مشترک» معرفی می‌کرد؛ هریت بدون شک در نگارش کتاب در باب آزادی وی را یاری کرد و محققاً الهام ‌بخش او در نگارش رساله «اسارت زنان» بود که پس از مرگ او (هریت) انتشار یافت؛ لیکن احتمالاً کمتر از آنچه استوارت میل می‌پنداشت همسرش بر آثار او و شاید به میزان کمتری بر جریان زندگی او در زمینه‌های دیگر نفوذ داشت.
رویدادهای خارجی زندگی استوارت میل حالتی عادی داشت. اندکی پس از آنکه تحصیلات «رسمی» او به اتمام رسید در کنار جوانان دیگر از طریق سخنرانی ها، نگارش کتابها و مقالات، نامه‌ها و اظهارنظرها در مجلات و روزنامه‌ها نقش فعالی را در تبلیغ و ترویج اصول «فایده‌گری» برعهده گرفت. کتابهای منطق (1843) و اقتصاد سیاسی (1848) او در زمان حیاتش به صورت آثار معیارین درآمدند و حتی در دانشگاههای آکسفورد و کمبریج مورد پذیرش قرار گرفتند، دانشگاههایی که در دوران جوانی استوارت میل دژهای تعصبات دیرین بشمار می‌آمدند.
در طول این سال های پرثمر استوارت‌میل در دفتر شرکت هند شرقی استخدام شد؛ در آن زمان که هفده سال داشت در سمت منشی آغاز بکار کرد و در سال 1856 رئیس اداره ‌خود و مسؤول قسمت اعظم مکاتبات مهم با مقامات شرکت در هند شد. هنگامی که امور این شرکت در سال 1858 تحت نظر مقام سلطنت قرار گرفت استوارت‌میل بازنشسته شد و بر این عقیده بود که مدیریت سیاسی مسؤولیت فراوان انجام می‌داد، برای وی نه تنها فراغت نگاشتن را فراهم می‌آورد بلکه آزادی نوشتن هر آنچه در باورش بود را امکان پذیر می‌ساخت، نعمتی که به قول خودش اگر مجبور بود از راه قلم زندگیش را اداره کند بسختی می‌توانست از وجود آن برخوردار باشد.
کتابهای آزادی، حکومت نمایندگی و فایده‌گری که جالب‌ترین کتابها برای پژوهندگان اندیشه‌های سیاسی است، همه پس از بازنشستگی از شرکت هند شرقی انتشار یافت. این زندگی آرم یک پژوهنده، بر اثر انتخاب شدن به نمایندگی مجلس عوام از ناحیه وست ‌مینیستر دچار اختلال شد. وی از آنجا که به اصول خود پایبند بود نامزدی این نمایندگی را فقط با این شرط پذیرفت که هیچ پولی برای انتخاب شدن خرج نکند، برای جمع‌آوری آراء هیچ‌گونه فعالیتی بعمل نیاورد و نیز هم خویش را انحصاراً مصروف علایق محلی رأی‌دهندگان خود ننماید. استوارت‌میل در سه اجلاس پارلمان حضور یافت که در یکی از آن‌ها لایحه اصلاح 1867 به تصویب رسید. هر چند استوارت‌میل به طور کلی یک فرد حزبی خوب بود، فعالیت های اصلی او به عنوان یک عضو پارلمان در زمینه مسائلی که هنوز برای عمل نارس بود تمرکز داشت (این مسائل عبارت بودند از حق رأی زنان، نمایندگی اقلیتها، و برخورد آزادمنشانه‌تر با ساکنان ایرلند.) استوارت‌میل در انتخابات سال 1868 کرسی خود را از دست داد و با وجود آنکه چند کرسی دیگر (متعلق به سایر نواحی انتخاباتی) به وی پیشنهاد شد، ترجیح داد که کناره بگیرد و زندگی خصوصی خود را ادامه دهد. تا پایان حیات به نوشتن و ویرایش سرگرم بود، لیکن آثار اصلی وی همان هایی است که قبل از دوران شرکت در پارلمان نگاشته شده بود. استورات‌میل در ماه مه 1873 در آوینیون دیده از جهان فروبست.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
پنج شنبه 16 خرداد 1392  10:24 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

ویلارد ون اورمن کواین

 

 

ویلارد ون اورمن کواین در سال ۱۹۰۸ در شهر آرکون، ایالت اوهایوی آمریکا به دنیا آمد. پدرش کلوید رابرت کواین کارمند و مادرش هریت الیس ون اورمان کواین معلم بودند. او دوران کودکی شاد و سرزنده ای در آرکون گذراند که در زندگینامه اش «دوران زندگی من» به توصیف آن پرداخته است. او تحصیلات دانشگاهی اش را با رشته ریاضی در دانشگاه اوبرلین آغاز کرد و در سال ۱۹۳۰ لیسانسش را دریافت کرد. استعدادها و علائق متنوع او از یک طرف در ریاضیات، علوم و روانشناسی و از جانب دیگر در زبان، ادبیات و شعر نهایتاً او را به جانب فلسفه کشاند.
خود او به تأثیر کتاب مجموعه نوشته های ادگار آلن پو و نوشته «اورکا» در آن برخود اشاره می کند که علاقه فلسفی اش را به ماهیت چیزها برانگیخت. علت انتخاب ریاضیات برای دوره لیسانسش این بود که از دانشجویی با اطلاع در مورد  «فلسفه ریاضی» راسل شنید و به نظرش آمد که راهی برای ترکیب علایقش به فلسفه و نیز ریاضیات یافته است.
در سال پایانی دوره لیسانس در اوبرلین مادرش کتاب سه جلدی برتراند راسل و آلفرد نورث وایتهد اصول ریاضیات را برای او خرید و او برای دوره دکترا زیر نظر وایتهد به دانشگاه هاروارد رفت. او ۲۳ ساله بود که دکترای فلسفه اش را در ۱۹۳۲ تنها پس از دو سال دریافت کرد. تز او متشکل از جنبه های گوناگون ساده شده و وضوح یافته کار راسل و وایتهد بود.این تز بسیاری از شاخص های کار کواین به عنوان یک فیلسوف را در بردارند.
تیزبینی او در مورد ابهام و آشفتگی، توانایی سازنده او در یافتن دیدگاه های جدید که مسائل را در جای مناسب خود قرار می دهند و توجه او به موضوعات هستی شناختی. عده زیادی از این فیلسوفان از جمله فیلیپ فرانک و کارناپ که هر دو از حلقه وین به ایالات متحده آمدند و به هربرت فایگل عضو جوان حلقه پیوستند که از پیش در آنجا بود. در سال ۱۹۴۰ که سال بزرگی برای کواین محسوب می شد کارناپ و تارسکی در هاروارد بودند و راسل هم برای ایراد رشته ای سخنرانی به نام «جست وجویی درباره معنا و صدق»  به هاروارد آمده بود.
کواین پس از بازگشت به هاروارد به تدریس در آنجا پرداخت و در سال ۱۹۴۰ به مقام استادیاری رسید. او سال های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۶ را پس از ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم در اطلاعات نیروی دریایی گذراند. او پس از جنگ در سال ۱۹۴۸ به درجه استادی کامل و در سال ۱۹۵۶ به کرسی استادی ادگار پیرس در فلسفه را در دانشگاه هاروارد دریافت کرد و تا زمان بازنشستگی در سال ۱۹۷۸ در این مقام ماند. گرچه در ابتدا کواین را منطق دان به شمار می آوردند اما به زودی او به عنوان فیلسوفی عمومی مورد توجه قرار گرفت. در ابتدا به عنوان فیلسوف منطق و زبان، اما نهایتاً به عنوان یک متافیزیسین که افکار رادیکالش درباره هستی شناسی، معرفت شناسی و ارتباط در همه حوزه های عمده فلسفه تأثیر گذاشت.
کواین پس از اخذ درجه دکترای فلسفه، با بورس «شلدون ترادلینگ» از دانشگاه هاروارد به وین، پراگ و ورشو سفر کرد و در همین سفرها بود که با موریتز شلیک و حلقه وین، رودولف کارناپ در پراگ، و یان لوکاسیوتیز، استانیسلاو لسنیفسکی و آلفرد تارسکی در ورشو ملاقات کرد، کواین بعدها در خود زندگینامه اش ملاقاتش با کارناپ را در اول مارس ۱۹۳۳ این گونه توصیف کرد :  «اولین تجربه درگیری مداوم عقلانی با شخصی از نسلی قدیمی تر، بدیهی است که او مردی بزرگ بود و برجسته ترین تجربه من در مورد هجوم عقلانی قرار گرفتن از سوی یک آموزگار زنده و نه یک کتاب بود».
کار اولیه کواین از زمان تز دکترایش تا جنگ جهانی دوم عمدتاً در منطق بود و مقاله او تحت عنوان «بنیاد های منطق ریاضی»  مهمترین مشارکت او در این زمینه محسوب می شود. این رساله درباره نظام نوینی از نظریه مجموعه ها، الهام بخش بسیاری از افراد دیگر شد و هنوز مورد بحث منطق دانانی است که خواص این نظام را مطالعه می کنند و تلاش می کنند که دریابند آیا دارای سازگاری هست یا نه. کواین پس از جنگ جهانی دوم به موضعی که محور اصلی تزش بود بازگشت. به قول خودش : «دانستن یا تصمیم گرفتن درباره آنچه که وجود دارد».
او تأکید می کرد که روشن کردن موجودیت ها که فرد درباره آنها سخن می گوید ضروری است : «هیچ موجودیتی بدون هویت نیست». او همچنین به وضوح در رابطه موجودیت هایی که در یک تئوری به آنها پرداخته می شود نظر داشت. او استدلال می کرد که یک تئوری به همه آن موجودیت هایی ملزم است که به جهان گفتار آن نظریه تعلق دارند :  «بودن یعنی بودن مقدار یک متغیر» این رئالیسم در کار بعدی کواین چرخش مهمی به حساب می آید. مشارکت عمده کواین در نظریه معنا بوده است، او در مقاله معروف «دو حکم جزمی تجربی گرایی»  در سال ۱۹۵۱، دیدگاه سنتی در مورد «معنا» و مفاهیم مربوط مانند هم معنایی و تحلیل پذیری را مورد انتقاد قرار داد.
او دیدگاه جایگزینی در مورد معنا را طرح کرد که در کتاب « کلمه و شی»  مورد بررسی قرار گرفته است. این شک انگاری به جرح و تعدیل دیدگاه های فلسفی در مورد ارتباط و رابطه زبان و جهان منجر شد، ایده اصلی که کواین در آن با اکثر فیلسوفان و زبانشناسان دیگر شریک است، ماهیت همگانی زبان است، نقش اصلی کواین این بود که این ایده را به پیامد های نهایی می رساند که برای بسیاری از فیلسوفان مسئله آفرین است. یکی از این پیامد ها، عدم تعین ترجمه است، که بسیار مورد بحث قرار گرفته است. بر اساس این نظر ممکن است کتاب های راهنمای متعددی (دستور زبان و فرهنگ) برای ترجمه بین دو زبان موجود باشد. ترجمه هایی که با کمک یکی از این کتاب های راهنما انجام می شود می تواند با ترجمه انجام شده بر اساس کتاب راهنمای دیگر مطابقت نکند. با این حال هر کتاب راهنما با همه شواهد برای مترجم مطابقت دارد. منظور از شواهد همه شواهد در دسترس همگان است که با استفاده از زبان، در گفتار و نیز در نوشتار مرتبط هستند. این امر تنها موضوعی معرفتی نیست، که ما قادر نباشیم بگوییم کدام کتاب راهنما درست است، موضوع بر سر درست یا غلط بودن نیست، ترجمه صرفاً به خاطر شواهد (متناقض) نیست که قطعی نیست، ترجمه (اصولاً) غیرمتعین است.
نظریه عدم تعین کواین پیامد اندیشه های بنیادی تری راجع به ماهیت عمومی زبان بود که کواین در نوشته های بعدی اش آن را تدقیق کرد. این کارهای بعدی شامل گستره بزرگی از بینش های فلسفی کواین است: دیدگاه های او درباره معرفت شناسی، هستی شناسی، علیت، انواع طبیعی، زمان، فضا و فردیت. کواین عضو تعداد فراوانی از آکادمی ها بود. جوایز بسیاری را دریافت کرد از جمله اولین جایزه رالف شوک در استکهلم در سال ۱۹۹۳ و  «جایزه کیوتو»  در کیوتو در سال ۱۹۹۶. کواین به همراه ویتگنشتاین، مارتین هایدگر و جان رالز، از مورد استنادترین فیلسوفان قرن بیستم است.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
پنج شنبه 16 خرداد 1392  10:25 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

فردریش انگلس

 

 

فردریش انگلس (زادهٔ ۲۰ نوامبر ۱۸۲۰ در ووپرتال - درگذشتهٔ ۵ اوت ۱۸۹۵ در لندن) فیلسوف و انقلابی کمونیست آلمانی و نزدیک‌ترین همکار کارل مارکس بود که به همراه او  «مانیفست کمونیست» و آثار تئوریک دیگری را نوشت. آثار تئوریک او و مارکس را اولین آثار تئوری کمونیستی می‌دانند.
انگلس دوش به دوش مارکس، برای پایه گذاری تئوری علمی سوسیالیسم، تدوین برنامه مبارزاتی کارگران اروپایی و ایجاد حزب طبقه کارگر، پیگیرانه شرکت کرد. وی در شهر «بارمن»  آلمان به دنیا آمد. از آغاز جوانی مشتاقانه می خواسته در پیکار علیه روابط موجود شرکت فعالانه‌ای داشته باشد. در سال ۱۸۴۱ به هنگام گذراندن سربازی در اوقات فراغت در جلسات سخنرانی دانشگاه‌ها حضور می‌یافت و با افکار نو آشنا میشد. در همین سالها همانند مارکس، انگلس نیز به جناح چپ پیروان هگل پیوست و به دنبال آن، در سن ۲۲ سالگی اولین اثر انتقادی خود زیر عنوان «شلینگ و اشراق »  را  نوشت و طی آن از نتیجه گیری‌های محافظه کارانه و نیز تناقضات مربوط به دیالکتیک غیر مادی «شلینگ»  انتقاد کرد.
بنا به خواست پدرش، انگلس عازم انگلستان شد تا در آنجا علم تجارت آموزد. انگلستان که در آن عصر پیشرفته ترین کشور صنعتی به شمار می رفت و خاستگاه اصلی طبقهٔ جدید، یعنی کارگران صنعتی، محسوب میشد، تجارب ارزنده‌ای در اختیار انگلس گذاشت و وی در این کشور فرصت یافت تا از نزدیک شاهد زندگی و کار مرارت بار و جانکاه کارگران صنعتی باشد. متأثر ازاستثمار بی رحمانه، انگلس به ریشه ‌های درد و علل حاکم بر شرایط تحمل ناپذیر کارگران اندیشید و به مطالعه نقایص جنبش « منشوریان»  چارتیست‌ها،که ساده لوحانه و خیال پردازانه برکناری داوطلبانهٔ قدرت سرمایه داری را تبلیغ می‌کردند، آغاز کرد. نتیجهٔ این مطالعات به صورت کتابی تحت عنوان  «یاری به نقد اقتصاد سیاسی»۱۸۴۴ انتشار یافت. مارکس آن را یک اثر درخشان در زمینهٔ طبقه بندی‌های اقتصادی و «شرایط زیست طبقهٔ کارگر در انگلستان»  نامید.
در این اثر انگلس آیندهٔ تابناک طبقهٔ کارگر و نیز رسالت تاریخ ساز آن را بیان کرد. انگلس نخستین کسی بود که اظهار داشت کارگران صنعتی تنها یک طیقهٔ زحمتکش نیستند بلکه طبقه‌ای هستند که در راه رهایی خود و زحمتکشان دیگر پیکار می‌کنند. بدین سان انگلس در انگلستان به جای آموختن فنون مال اندوزی از راه تجارت، بینش سوسیالیسم و نابودی استثمار فرد از فرد را پذیرفت. پس از اندکی او انگلستان را ترک کرد و رهسپار پاریس شد و در این شهر بود که خجسته آشنایی دو رادمرد تاریخ نوین تحقق یافت. آشنایی انگلس با مارکس آغاز یک پیوند عمیق اندیشه‌ای، عاطفی، کاری، مبارزاتی و حتی خانوادگی شد. در تاریخ مدون جهان چنین جفت اندیشمند و مبارزی را سراغ نداریم که بدین حد اندیشه، بینش، مبارزه و خلاقیت مشترکشان در هم عجین شده باشد.
طی سالهای ۴۶ـ۱۸۴۴ این دو مشترکا کتاب «خانواده مقدس» و «ایدئولوژی آلمانی» را نوشتند. هدف از انتشار این کتاب‌ها انتقاد از فلسفه هگل، فویر باخ و پیروان دیگر آنان بود. انگلس با هم اندیشی مارکس پایه «مادی گرایی تاریخی و مادی گرایی استدلالی (ماتریالیسم دیالکتیک) » را بنا نهاد و در ضمن در سازمان کارگری  «اتحاد کمونیست»  به فعالیت پرداخت. در سال ۱۸۴۷ انگلس خطوط اصلی مرامنامه « اتحاد کمونیست»  را تحت عنوان «اصل مکتب اشتراکی»  نوشت. بر اساس همین مرامنامه بود که اندکی بعد با همکاری مارکس «بیانیه حزب کمونیست» (۱۸۴۸) تدوین یافت که طی آن ایدئولوژی جدید طبقه نوخاسته کارگر صنعتی اعلام شد.
انگلس به عنوان روزنامه نگار نقش فعالی در پراکندن آرا و افکار مربوط به تئوری و عمل مبارزات طبقاتی زحمتکشان ایفا کرد. در وقایع انقلاب ۴۹ـ۱۸۴۸ وی دوش به دوش نیروهای انقلابی به نبرد پرداخت و عملا در میدان انقلاب با تجربه‌های انقلابی آب دیده شد. پس از شکست انقلاب ناچار انگلس آلمان را ترک گفت. در سال بعد وی تجارب، مشاهدات و نظرات خود را در دو کتاب تحت عناوین «جنگ دهقانی در آلمان» و «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان» انتشار داد. در این دو اثر انگلس نقش دهقانان را به عنوان هم رزم و هم سنگر کارگران صنعتی توصیف کرده و از دسایس و حیله‌های سرمایه داری پرده برداشت.
پس از استقرار در انگلستان انگلس نیز، مانند مارکس، به جنبش کارگری پیوست و برای تشکیل «بین الملل اول» کوشش فراوان نمود و به طور بی امان مبارزه بر علیه خورده بورژوازی و نظریات آنارشیستی را ادامه داد. انگلس به مدت چهل سال یار غمخوار و وفادار مارکس بود و به انواع متعدد در تهیه، تحریر و تدوین کتاب «سرمایه»  به وی کمک کرد. اغلب این کمک از حد فکری گذشته جنبهٔ مالی و مادی به خود میگرفت. بدون حمایت بی دریغ مالی و اندیشه‌ای انگلس و پیگیری صادقانه وی شاید هرگز کتاب عظیم  «سرمایه»  آفریده نمیشد. پس از درگذشت مارکس (۱۸۸۳) انگلس جلد دوم و سوم آن را انتشار داد. به هنگامی که «سرمایه» در حال تدوین بود انگلس پیگیرانه دربارهٔ تئوری مادی گرایی تاریخی و دیالکتیکی کار می‌کرد که نتیجه آن عبارت از نشریاتی است که تحت عناوین زیر انتشار یافتند: ۱. فویر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی  ۲. آنتی دورینگ  ۳. منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
 علاوه بر این‌ها انگلس تئوری مادی گرایی دیالکتیکی را در علوم طبیعی نیز به کار گرفت. بسیاری از کشفیات علمی قرن بیستم را پیش بینی کرد. وی یکی از پیشتازان و پایه گذاران تئوری معرفت و جامعه شناسی علم است. انگلس در تمام طول حیات اجتماعی خود فعالانه در مسایل سیاسی اروپا شرکت کرده و به عنوان هم رزم و هم سنگر مارکس، شناخته می‌شود.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
پنج شنبه 16 خرداد 1392  10:27 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

کامیل گرن

 

 

دکتر کامیل گرن، دامپزشک - باکتریولوژیست و ایمونولوژیست برجسته فرانسوی در بیست و دوم دسامبر ۱۸۷۲م در خانواده‌ای متوسط به‏دنیا آمد و پدرش را در سال ۱۸۸۲م - یعنی زمانی که ده ساله بود - بر اثر ابتلا به بیماری سل از دست داد.
 
وی در دانشکده‏ دامپزشکی آلفورت از ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۶ در رشته‏ دامپزشکی به تحصیل پرداخت و هم‏زمان با تحصیل، دستیار دامپزشک و پاتولوژیست معروف آن دانشکده (ادموند نوکارد) هم بود. در سال ۱۸۹۷ به انستیتو پاستور لیل فرانسه پیوست و در آنجا با رئیس انستیتو که پزشک، باکتریولوژیست و ایمونولوژیستی فرانسوی به‏نام آلبرت کالمت بود همکار شد.
 
گرن در ابتدا فعالیت خود را بر تهیه‏ پادزهر در برابر گزش مار و واکسن ضد آبله متمرکز نمود و پس از مدتی موفق شد با استفاده از خرگوش، تکنیک تولید و نیز روش‏سنجش کیفی حدت واکسن‎ها را ارتقا دهد. وی در سال ۱۹۰۰، رئیس آزمایشگاه شد و سپس از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵ و نیز از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۸، خود را وقف تحقیق برای ساخت واکسن علیه میکروب سل کرد و تا زمان درگذشت کالمت در سال ۱۹۳۳ با او همکار بود.
 
گرن در سال ۱۹۰۵، موفق شد باسیل سل گاوی را کشف کند که می‌‎توانست حیوانات را بدون ایجاد بیماری مقاوم کند. از این پس وی با همکاری کالمت، روش‏هایی را برای تقلیل و کاهش حدت مایکوباکتریوم با پاساژهای متعدد در محیط کشت ابداع کرد.
 
در سال ۱۹۰۸، نتیجه‏ این تحقیقات و فعالیت‌ها به بار نشست و واکسن تولید شد و به افتخار نام این دو دانشمند، «باسیل کالمت - گرن» (موسوم به BCG) نامگذاری شد. پس از ۲۳۰ پاساژ، سرانجام در سال ۱۹۲۱ آن‏‌ها به واکسن مؤثری برای استفاده‏ انسان دست پیدا کردند.
 
در سال ۱۹۲۸، گرن به پاریس رفت تا ریاست بخش سل انستیتو پاستور را به عهده بگیرد. وی در سال ۱۹۳۹ نایب رئیس کمیته‏ ملی مقابله با سل در فرانسه و سال ۱۹۴۸ نیز رئیس اولین کنگره‏ بین‏المللی BCG شد. البته گرن مسئولیت‎های متعدد دیگری نظیر ریاست آکادمی دامپزشکی فرانسه، آکادمی پزشکی و غیره را هم در کارنامه‏ خود دارد.
 
دکتر کامیل گرن - که افتخار دامپزشکان جهان است و فعالیت‎های ارزشمند وی منجر به نجات جان بسیاری از مردم شده - سرانجام پس از عمری تحقیق و خدمت در تاریخ نهم ژوئن سال ۱۹۶۱ میلادی در سن هشتاد و نه سالگی در پاریس درگذشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
جمعه 17 خرداد 1392  6:21 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

آنتونیو اگاس مونیز

 

 

آنتونیو اگاس مونیز در ۲۹ نوامبر سال ۱۸۷۴ در پرتغال به دنیا آمد، او بعد از تحصیل پزشکی در یکی از دانشگاه‌های پرتغال، در بوردو و پاریس دوره تخصص نورلوژی‌اش را گذراند.
 
دکتر مونیز، در سال ۱۹۰۲ به درجه استادی رسید، اما در سال ۱۹۰۳ استادی دانشگاه را رها کرد تا وارد سیاست شود، او از سال ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۷ عضو پارلمان پرتغال شد و در سال ۱۹۱۸، وزیر امور خارجه پرتغال شد. البته در این دوره، او پزشکی را به کلی کنار نگذاشته بود و ضمن طبابت پاره‌وقت، فیزیولوژی و آناتومی هم تدریس می‌کرد. او در ضمن در سال ۱۹۱۱، استاد نورولوژی دانشگاه تازه‌تأسیس لیسبون شد.
 
نام دکتر مونیز، به خاطر دو چیز در تاریخ پزشکی جاودانه مانده است: آنژیوگرافی مغز و لوبوتومی.
 
در سال ۱۹۲۰، او سیاست را رها کرد و فرصت بیشتری برای پرداختن به پزشکی و نویسندگی به دست آورد، در سال ۱۹۲۷ او آنژیوگرافی مغز را پایه نهاد، شیوه‌ای که با آن عروق مغز نمایان می‌شوند و جهت تشخیص و طرح‌ریزی جراحی‌های مغز، شیوه‌ای بنیادی به حساب می‌آید. پایه‌گذاری آنژیوگرافی آنقدر مهم بود، که دکتر مونیز را برای ابداع آن دو بار نامزد جایزه نوبل پزشکی کند.
 
در سال ۱۹۳۵، او عمل لوبوتومی را روی یک انسان انجام داد و سال بعد گزارش این عمل را طی مقاله‌ای منتشر کرد. در این عمل ارتباط عصبی بخش پیش‌پیشانی مغز یا ناحیه پره‌فورنتال با سایر نقاط مغز قطع می‌شود.
 
شیوه اولیه انجام این عمل سوراخ کردن جمجمه و تخریب بافت مغز با تزریق الکل بود، اما در سال ۱۹۳۶، دکتر مونیز از یک وسیله جراحی به نام لوکوتوم به جای تزریق الکل استفاده کرد، این ابزار وارد مغز می‌شد و بخش حلقوی انتهای آن در داخل مغز چرخانده می‌شد، تا تخریب بافتی مورد نظر برای قطع راه‌های عصبی انجام شود.
 
بین سال ۱۹۳۵ تا سال ۱۹۳۶، دکتر مونیز ۲۰ بیمار را مورد لوبوتومی قرار داد. این بیماران طیف گسترده‌ای از اختلالات روانی داشتند: افسردگی، شیزوفرنی، اختلال هراس یا پانیک، مانیا، کاتاتونی و افسردگی دو قطبی.
 
بر اساس مقاله منتشر شده، یک سوم بیماران پاسخ خوبی به عمل داده بودند، یک سوم نسبتا خوب شده بودند و یک سوم هیچ فرقی نکرده بودند. او نتیجه گرفت که لوبوتومی شیوه‌ای ساده و ایمن در درمان برخی از اختلالات ذهنی است و سود آن بیشتر از تغییر رفتاری و شخصیتی ایجاده شده در این بیماران است.
 
سرانجام دکتر مونیز، در سال ۱۹۴۹، نه به خاطر ابداع آنژیوگرافی، بلکه به خاطر استفاده از لوبوتومی در درمان سایکوز یا روانگسیختگی برنده جایزه نوبل پزشکی شد. او نخستین پرتغالی بود که برنده جایزه نوبل می‌شد. جالب است بدانید که در سال ۱۹۳۹، یک بیمار که از نتایج درمان توسط او راضی نبود به دکتر مونیز شلیک کرد و او از آن زمان فلج شد و باقی عمرش را روی ویلچر سر کرد.
 
در سال ۱۹۴۴، مونیز بازنشست شد و باز هم به دنیای سیاست بازگشت و آنقدر در این وادی پیشرفت کرد که تا آستانه رسیدن به ریاست جمهوری پرتغال هم در سال ۱۹۵۱ رسید.
 
در ۱۳ دسامبر سال ۱۹۵۵، این پزشک که علاوه بر دنیای سیاست و پزشکی، در زمینه قمار هم قهار بود، در ۸۱ سالگی درگذشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
جمعه 17 خرداد 1392  6:23 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

روزالین. اس. یالو

 

 

پنجمین زنی که برخلاف قانون اعطای جوایز نوبل به زنان، جایزه نوبل را دریافت کرد. زیرا با اختراع دستگاه RIA روشیبرای اندازه‌گیری میزان داروهای مصرفی ابداع کرد. او درباره کشف خود ابراز می‌دارد: کار من کشف و توسعه رادیو ایمینیونوآسای یا RIA بود و این روشی است برای RIA دارد و مواد حیاتی در بدن.
با استفاده از ایزوتوپهای رادیواکتیو RIA می‌توان غلظت هزاران ماده را تعیین کرد. همانطور که هورمونها، آنزیمها، داروها، ویروسها و ویتامینها در نسبت‌های غیرقابل سنجش این کار را انجام می‌دهند RIA. اولین بار در سال ۱۹۵۹ برای اندازه‌گیری خون بیماران مبتلا به بیماری قند یا دیابتیک بکار گرفته شد. در حال حاضر تأثیرات RIA روی سایر هورمونهای بدن مورد مطالعه قرار گرفته است. در مراکز بانک خون نیز می‌توان برای تشخیص ویروس هپاتیت در خون اهداء کنندگان در جلوگیری از سرایت آلودگی از طریق خون از RIA استفاده کرد. با کمک RIA می‌توان دریافت که اهدا کننده خون چه مقدار دارو دریافت کرده و یا مقدار آنتی بیوتیک موجود در گزارش خون او چه مقدار است.
یکی از اعضای هیأت جایزه نوبل در مورد حساسیت تشخیص RIA اظهار می‌دارد : قدرت حساسیت RIA آن چنان است که می‌تواند به وجود نیم حبه قند پی ببرد که در دریاچه‌ای به پهنا و درازای ۱۰۰ کیلومتر و گودی ۱۰ متر حل شده باشد.
 RIA در آینده می‌تواند برای پژوهش بر روی بیماریهای عفونی تأثیر مهمی داشته باشد. زیرا این روش در فهمیدن علل اختلال نمود و هورمونها و راه معالجه آنها مؤثر خواهد بود.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
جمعه 17 خرداد 1392  6:23 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

ویلیام توماس گرین مورتون

 

 

شاید اغلب خوانندگان این کتاب با نام «ویلیام توماس گرین مورتون» آشنا نباشند، اما او خیلی بیشتر از بسیاری شخصیت‌های مشهور و شناخته شده بر زندگی انسان تأثیر گذاشته است، زیرا مورتون کسی است که به‌کارگیری بیهوشی را در هنگام انجام اعمال جراحی ابداع کرد. در سراسر تاریخ اختراعات انگشت‌شماری که نتیجه تلاش‌های انحصاری یک فرد به تنهایی بوده است احتمالاً ارزش بالایی چون داروهای بیهوشی و بی‌حسّی را داشته باشد و باز هم معدودی از آنها چنین تغییر فاحشی را در وضعیت افراد بشری ایجاد کرده‌اند. حتی تصور انجام عمل جراحی در آن روزها که بیمار مجبور بود در طول عمل به هوش باشد و با تمام وجود صدای کشیده شدن ارّه‌ی جراح را بر روی استخوان‌های خود حسّ کند هم اکنون نیز وحشتناک و چندش‌آور است. پایان بخشیدن به چنین درد و رنجی بدون تردید بزرگترین ارمغانی است که یک فرد توانسته به همنوعانش اهدا کند.
مورتون به سال 1819 در شهر چارلتون ماساچو به دنیا آمد. او در کالج بالتیمور تحصیل دندانپزشکی و جراحی دهان پرداخت و از سال 1842 کار در این رشته را آغاز کرد. در سالهای 1842 و 1843 با «هوراس ولز» دندانپزشک بسیار برجسته و قدیمی که اونیز به بی‌حّسی و بیهوشی علاقمند بود همکاری داشت، ولی ظاهراً این همکاری و شراکت سودآور نبود و در سال 1843 به آن خاتمه داده شد.
یک سال بعد «ولز» کار با نیترو اکسید (گاز خنده) را به عنوان داروی بیهوشی تجربه کرد. گرچه این کار در هارنفورد با موفقیت همراه بود ولی متأسفانه تلاش وی برای نشان دادن کارائی آن در بوستون با شکست مواجه شد.
مورتون در زمینه کاری خود متخصص کارآمدی در تهیه و گذاشتن دندان مصنوعی شد. امّا برای انجام صحیح این کار لازم بود ابتدا ریشه‌های دندان‌های اصلی کشیده شود. زمانی که هنوز استفاده از داروی بیهوشی رایج نشده بود، کشیدن دندان کاری بس دردناک برای بیمار بود. به این ترتیب ضرورت پیدا کردن راهها و وسایلی برای انجام بیهوشی و بی‌حسی هر روز بیشتر احساس می‌شد. مورتون که دریافته بود گاز نیترواکسید نمی‌تواند تأثیر چندانی بر کار او داشته باشد در جستجوی ماده قوی‌تر و مؤثرتری برآمد.
  پزشکی تحصیل کرده و دانشمند به نام «چارلز جکسون» که با مورتون آشنایی داشت به او پیشنهاد کرد که اتر را امتحان کند. خاصیت بیهوش‌کنندگی اتر را حدود سیصد سال قبل «پاراکلسوس» طبیب و کیمیاگر مشهور سویسی کشف کرده بود و یکی دو گزارش مشابه نیز در این باب در نیمه اول قرن نوزدهم منتشر شده بود. اما نه جکسون و نه هیچ‌یک از افراد دیگری که در مورد اتر مقالاتی نوشته بودند این ماده شیمیایی را در اعمال جراحی به کار نبرده بودند.
  در نظر مورتون اتر یک انتخاب امیدبخش جلوه کرد. او ابتدا آن را در حیوانات از جمله سگ خانگی خود و سپس در شخص خویش آزمایش کرد. سرانجام در تاریخ 30 سپتامبر 1846 یک فرصت استثنایی برای آزمایش اتر در مورد یک بیمار پیش آمد. مردی به نام ابن فراست که از دندان درد شدیدی رنج می‌برد به مطب مورتون مراجعه کرد و اظهار داشت که حاضر است هر چیزی را که درد کشیدن دندان را از بین ببرد تحمل کند. مورتون با استفاده از اتر او را بیهوش کرد و دندان دردناک او را کشید. فراست پس از به هوش آمدن گفت هیچ دردی احساس نکرده است. مورتون نتیجه‌ای بهتر از این نمی‌توانست انتظار داشته باشد. او با این کار شهرت و موفقیت و آینده‌ای درخشان در برابر خود می دید.
 گرچه برخی از متخصصین شاهد انجام این روش بودند و نتیجه‌ی آن نیز روز بعد در روزنامه‌های بوستون به چاپ رسید ولی توجه چندانی را جلب نکرد. ظاهراً یک کار نمایشی باید انجام می‌شد. مورتون از دکتر «جان وارن» سر جراح بیمارستان ماساچوست در بوستون درخواست کرد به او فرصت داده شود تا در برابر دیدگان گروهی از پزشگان آن بیمارستان روش خود را برای جلوگیری از احساس درد هنگام انجام عمل جراحی اجرا نماید. دکتر وارن با این درخواست موافقت کرد و برنامه‌ای برای این کار ترتیب داده شد. روز 16 اکتبر 1846 در حالی که جمع زیادی از پزشکان و دانشجویان پزشکی شاهد و ناظر بودند مورتون با استفاده از اِتر بیماری به نام «ژیلبرت آبوت» را بیهوش کرد و دکتر وارن با انجام عمل جراحی غده‌ای را از گردن او خارج ساخت. داروی بیهوشی تأثیر و کارایی خود را به خوبی ثابت مرد و این نمایش یک موفقیت تمام عیار بود. این عمل که به شکلی گسترده در تمام روزنامه‌ها انعکاس یافت اولین گام در خلال چند سال بعد عمومیت پیدا کرد.
چند روز پس از انجام این عمل مورتون و جکسون درخواست ثبت اختراع خود را تسلیم کردند. اگرچه ماه بعد با این درخواست موافقت شد و حق انحصاری امتیاز مربوطه به آن اعطا گردید ولی این نتوانست مانع از بروز یک سلسله دعاوی مربوط به حق تقدم اختراع گردد. این دعاوی مورتون که او بیشترین سهم را در ابداع داروی بیهوشی دارد مورد اعتراض و مجادله چند نفری به ویژه شخص جکسون قرار گرفت. علاوه بر آن انتظار و امید مورتون از اینکه در نتیجه‌ی اختراع خود به ثروت دست یابد برآورده نشد. اغلب پزشکان که از آن پس اِتر را برای بیهوشی به کار بردند از پرداخت حق امتیاز به مورتون سر باز زدند. هزینه‌های دادخواهی و درگیری‌های مورتون برای حفظ تقدم اختراعش به زودی خیلی بیشتر از مختصر پولی شد که از برخی منابع برای آن دریافت می‌کرد. او سرخورده و تهیدست در حالی که کمتر از 49 سال داشت به سال 1898 در شهر نیویورک درگذشت.
 سودمندی و فایده بی حسّی و بیهوشی در دندانپزشکی و اعمال جراحی کاملاً آشکار و بدیهی است. البته در برآرود و تعیین میزان اهمیت مورتون مشکل اصلی این است که اعتبار مربوط به ابداع و به کارگیری بیهوشی را چگونه باید بین او و سایر افراد اختلافی که در این کار سهیم بودند تقسیم کرد. شخصیت‌های اصلی علاوه بر مورتون عبارت بودند از «هوراس ولز» «چارلز جکسون» و «کرافورد لانگ» طبیب اهل جورجیا. امّا با بررسی واقعیات بر من مشخص گردید که سهم و نقش مورتون در این کار خیلی بیشتر از این افراد بود و بر همین اساس چنین رده‌ای را در این فهرست برای او در نظر گرفته‌ام.
درست است که «هوراس ونز» دو سال قبل از اینکه مورتون به استفاده موفقیت‌آمیز از اتِر دست یازد در مطب دندانپزشکی خود داروی بیهوشی را به کار می‌برد. امّا داروی بیهوشی مورد استفاده ولز، نیترواکسید، نتوانست در جراحی‌ها تغییری بنیادین به وجود آورد. علیرغم وجود برخی کیفیات مطلوب در نیتواکسید قدرت بیهوشی کنندگی به آن به اندازه‌ای نیست که بتوان آن را در جراحی‌های طولانی به کار برد. (البته امروزه این دارو درصورتی که با برخی داروهای دیگر ترکیب شود کاربرد مفیدی هم در جراحی و هم در دندانپزشکی دارد.) اما از آن طرف اتر یک ماده شیمیایی با تأثیری خیره‌کننده و چند جاذبه است که استفاده از آن انقلابی در جراحی به وجود آورد. امروز دارو و یا ترکیبات دارویی دیگری با کیفیت و خاصیت بیشتر از اتر در دسترس می‌باشد ولی باید توجه داشت که اتر تا حدود یک قرن پس از ابداع آن به عنوان تنها داروی منحصر به فرد بیهوشی به کار برده شد. اتر علیرغم وجود برخی جنبه‌های منفی، قابلیت اشتعال و ایجاد تهوع پس از برطرف شدن اثر آن ، شاید هنوز نیز مؤثرترین داروی بیهوشی باشد که تا کنون کشف شده است. جابجایی و به کارگیری آن آسان است و از همه مهمتر اینکه در عین داشتن شدت تأثیر داروئی مطمئن و قابل اعتماد است.
کرافورد لانگ (1878-1815) طبیب جورجیانی اِتر را در سال 1842 یعنی چهار سال قبل از اینکه مورتون کار خود را در معرض دید همگان قرار دهد، در اعمال جراحی به کار می‌برد امّا او و نتایج کارش را تا سال 1849، یعنی مدتها پس از آنکه مورتون کار خود را نشان داده و مفید بودن اِتر در جراحی برای دنیای پزشکی کاملاً شناخته شده بود، موتون مورد استفاده تمام جهان قرار گرفت.
چارلز جکسون کسی بود که استفاده از اِتر را به مورتون پیشنهاد کرد و رهنمودهای مفیدی برای چگونگی به کار بردن اِتر برای عمل جراحی استفاده نکرد. قبل از انجام نمایش موفقیت آمیز مورتون، جکسون هیچ گونه تلاشی به عمل نیاوردند تا جهان پزشکی را از آنچه که خود درباره اِتر می‌دانست مطلع سازد. این مورتون بود، نه جکسون، که با انجام یک همایش همگانی شهرت و معروفیت خود را به مخاطره افکند. اگر به فرض مژیلبرت آبوت هنگام جراحی از دنیا می‌ رفت بسیار بعید مینمود که جکسون هیچ گونه مسئولیتی را در آن کار به عهده بگیرد.
در فهرست این کتاب به ویلیام مورتون چه   جایگاهی می‌توان داد؟ مقایسه بین مورتون و لیستر بسیار مناسب به نظر می‌رسد. این هر دو از شخصیت‌های معروف دنیای پزشکی بودند. در عین اینکه نوآوری و درک و فهم این هر دو تن کاملاً بدیهی و آشکار است امّا در واقع هیچ یک از آنان اولین‌هایی نبودندن که چنین تکنیک و روشی را که البته در نتیجه‌ی تلاش و پشتکار آنها عمومیت پیدا کرد، به کار بردند و هر یک از آنها در اعتبار ابداعات خود باید با دیگران سهیم باشند. من مورتون را کمی بالاتر از لیستر جای دادم زیرا اصولاً بر این باورم که در طول زمان ابداع روش بیهوشی در جراحی پیشرفت مهمتری از داروی ضدعفونی بوده است. به علاوه از برخی جنبه‌ها آنتی بیوتیک‌های جدید می‌تواند جایگزین مناسبی برای کمبود اقدامات ضدعفونی‌کننده در خلال عمل‌های جراحی باشد. جراحی‌های حسّاس و یا طولانی بدون انجام بیهوشی عملی و شدنی نبود و حتی در مورد جراحی‌های ساده و کوچکی هم به قدری تعلّل می‌شد که دیگر انجام آن فایده‌ای در بر نداشت.
نمایش همگانی از یک وسیله عملی بیهوشی که مورتون در آن صبحگاه اکتبر 1846 ارائه داد یکی از مهمترین نقاط مشخصه‌ تاریخ بشری می‌باشد. شاید هیچ چیز بهتر و گویاتر از آنچه که روی سنگ یادبود او حک شده است دستاورد او را بیان نکند:
ویلیام تی. جی. مورتون
مخترع و کاشف روش بیهوشی تنفسی
کسی که درد جراحی را از بین برد و محو کرد
قبل از او جراحی همواره رنج و عذابی دردناک بود
ولی از دوران او به بعد درد تحت کنترل علم درآمد
 
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
جمعه 17 خرداد 1392  6:24 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

کریستین بارنارد

 

 

مفهوم پیوند اعضا، آن هم در مورد پیوند از یک انسان به یک انسان، از دیرباز در افسانه‌های زیادی منعکس شده است، اما عملی شدن چنین آرزویی، نیاز به پیشرفت‌های تکنیکی زیادی در پزشکی و فناوری داشت، طوری که انجام پیوند موفقیت‌‌آمیز اعضا تا قرن بیستم به تأخیر افتاد.
تا دهه ۶۰ میلادی، پیوند بعضی از اعضا مثل قرنیه، کلیه، پانکراس و کبد، ممکن شده بود، اما پیوند قلب، این عضو عضلانی که خون را در بدن به گردش درمی‌آورد و از قدیم‌الایام، منشأ حیات و حتی جایگاه روح و احساسات تصور می‌شد، کار ساده‌ای نبود. دکتر کریستین بارنارد، پزشکی بود که برای اولین بار توانست، به صورت موفقیت‌آمیز پیوند قلب را در مورد انسان انجام بدهد.
کریستین نیتلینگ بارنارد، در هشتم نوامبر سال ۱۹۲۲ در «بیفورت وست»، یکی از شهرهای استان کیپ آفریقای جنوبی به دنیا آمد. پدرش، آدام بارنارد، واعظ کلیسا بود. والدین او اصالت هلندی داشتند. خانواده بارنارد، بسیار فقیر بودند. بارنارد سه برادر داشت اما یکی از برادرانش به نام آبراهام در پنج سالگی به خاطر بیماری قلبی درگذشت.
او در سال ۱۹۴۰ وارد دانشکده پزشکی کیپ تاون شد، او با تنگناهای مالی دوران دانشجویی را سپری کرد، به گفته خودش زمان دانشجویی، او هر روز ۸ کیلومتر پیاده راه می‌رفت تا به دانشگاه برسد. در سال ۱۹۴۵ او، از این دانشکده فارغ‌التحصیل شد.
بارنارد، مدتی به عنوان پزشک عمومی در یک شهر کوچک به نام «سرس» مشغول به کار شد. در سال ۱۹۵۶، بارنارد دوره جراحی قلب را در دانشگاه مینسوتا در ایالت مینیپولیس آمریکا شروع کرد. در این زمان او با «نورمن شوموی» که یکی از پیشگامان جراحی قلب بود، آشنا شد. بارنارد، در سال ۱۹۵۸ با ارائه تزی تحت عنوان «مشکلات آزمایش و تولید دریچه‌های مصنوعی آئورت»، دوره دستیاری جراحی قلب را به اتمام رساند. بارنارد بعدها این دوران را در نوشته‌هایش اشاره کرده که این دوره، زیباترین دوره زندگی‌اش بوده است.
بعد از آن، بارنارد به آفریقای جنوبی بازگشت و در سال ۱۹۵۸، به عنوان جراح قلب در بیمارستان گروت شولر مشغول به کار شد و بخش جراحی قلب این بیمارستان و واحد تحقیقات جراحی این دانشگاه را راه انداخت. سه سال بعد او رئیس شاخه جراحی قلب و قفسه سینه بیمارستان آموزش دانشگاه کیپ تاون شد و از سال ۱۹۶۲ به مقام استادی دپارتمان جراحی دانشگاه کیپ تاون رسید. در همین زمان بود که برادر کوچک‌تر او، ماریوس، هم به وی پیوست و به دست راست او در کارها و تحقیقات مبدل شد.
در طی سال‌ها، بارنارد مبدل به یکی از برجسته‌ترین جراحان قلب شد و جراحی‌های پیچیده‌‌ای در مورد ناهنجاری‌های قلبی‌ای مثل تترالوژی فالو و آنومالی ابشتاین انجام داد. او جوایز بسیاری از جمله، جایزه پروفسور اموریتوس را در سال ۱۹۸۴ دریافت کرد.
در دسامبر سال ۱۹۶۷، در همان سالی که نخستین پیوند کبد انجام شد، یک سال پس از انجام نخستین پیوند موفقیت‌آمیز پانکراس و قریب به دو دهه بعد از نخستین پیوند موفقیت‌آمیر کلیه، نوبت به دکتر بارنارد رسیده بود که نخستین پیوند قلب را در آفریقای جنوبی انجام دهد.
بارنارد چندین سال، پیوند را روی حیوانات از جمله روی ۵۰ سگ آزمایش می‌کرد. اما بی‌شک، انجام چنین کار بزرگی، تنها با ابداع تکنیک‌های جدید جراحی ممکن نبود. باید پیشرفت‌های تدریجی در فناوری و ایمونولوژی هم به موازات تحولات جراحی، رخ می‌دادند تا به این آرزو جامه واقعیت بپوشانند.
پیشگامانی مثل نورمن شوموی، با ابتکارهایی در جراحی، زمینه پیوند قلب را با ابداعاتی که انجام داده بودند، فراهم ساختند، در سال ۱۹۵۲، از پایین آوردن مصنوعی دمای بدن، به عنوان یک شیوه نوین جراحی استفاده شد. سال بعد هم ماشین قلب و ریه مصنوعی اختراع شد.
در آن بازه زمانی چندین تیم جراحی امکان آن را داشتند که نام خود را به عنوان نخستین تیمی که پیوند را انجام می دهند، ثبت کنند. اما بارنارد توانست پیشدستی کند و با فرصتی که به دست آورد، نام خود را برای همیشه جاودانه کرد.
بیماری که نخستین پیوند قلب در موردش انجام شد، لوئیس واشکانسکی، یک بیمار ۵۴ ساله مبتلا به دیابت و بیماری قلبی غیر قابل مداوا بود. او اجازه عمل را به بارنارد داده بود، چون عملا بخت دیگری برای زندگی نداشت. به گفته بارنارد «برای یک انسان در حال مرگ، تصمیم‌ گرفتن در مورد انجام چنین عملی دشوار نیست، چون می‌داند که به انتهای راه رسیده است و چاره‌ای ندارد. اگر شیری در تعقیب شما باشد و شما به رودی پر از کروکودیل برسید، بی‌شک به درون نهر می‌پرید، چون فکر می‌کنید که بخت اندکی دارید که شنا کنید و به سوی دیگر رود برسید.»
اما مسلما بارنارد و بیمارش نیاز به عضو اهدایی داشتند، در دوم دسامبر، یک زن جوان به نام دنیس داروال، حین عبور از عرض خیابانی در کیپ تاون، در یک حادثه تصادف، کشته شد، پدر وی اجازه داد که قلب دخترش برای پیوند استفاده شود. ساعاتی بعد، در سوم دسامبر، بارنارد با همکاری برادرش و یک تیم سی نفره جراحی، در یک عمل نه ساعته، موفق شدند، این قلب را با موفقیت به بدن واشکانسکی پیوند بزنند.
نخستین بیماری که پیوند قلب دریافت کرد، گرچه بعد از عمل زنده ماند، اما ۱۸ روز بعد درگذشت. البته علت مرگ او مشکلات جراحی خود قلب نبود؛ سیستم ایمنی بدن انسان با سلول‌ها و بافت بیگانه مقابله می‌کند و آنها را از بدن طرد می‌کند، یکی از مشکلات بعد از پیوند پس زده شدن بافت پیوند شده توسط سیستم ایمنی بدن است. بنابراین پزشکان مجبور هستند، داروهایی به بیمارن بدهند که با ضعیف کردن سیستم ایمنی، احتمال چنین پس‌زده ‌شدنی را کم کنند.
در سال ۱۹۶۷، هنوز دانش کافی در مورد دوز صحیح داورهای تضعیف‌کننده سیستم ایمنی وجود نداشت و پزشکان به اندازه حالا، داروهای متنوع در دسترس نداشتند، در واقع ضعیف شدن بیش از حد سیستم ایمنی نخستین بیمار دریافت‌کننده پیوند قلب، باعث شد که او مبتلا به ذات‌الریه (پنومونی) کشنده‌ای شود و از پای درآید.
گرچه نخستین عمل پیوند قلب، عملا روزهای زیادی به زندگی نخستین بیمار اضافه نکرد، اما بارنارد با این عمل سنگ‌بنای عمارتی را نهاد که توانسته است تا به امروز، جان هزاران نفر را در سراسر دنیا نجات دهد و سال‌های مفید زیادی به زندگی آنها بیفزاید.
بارنارد بعد از عمل، اصلا با بارنارد قبل از عمل قابل قیاس نبود، او یک شبه مبدل به یک فوق ستاره شده بود و در دنیا مشهور شده بود. خود دکتر هم از مصاحبه با مطبوعات بدش نمی آمد و چهره خوش‌عکس او هم به معروف شدنش کمک می‌کرد. او، آنقدر مشهور شده بود که به دیدار پاپ و رئیس جمهور وقت آمریکا –جانسون- رفت.
در دوم ژانویه سال ۱۹۶۸، بارنارد پیوند دیگری انجام داد. بیمار فیلیپ بلیبرگ، این بار ۱۹ ماه زنده ماند. عمل بعدی در سال ۱۹۶۹ روی دوروتی فیشر انجام شد، او نخستین بیمار سیاه‌پوستی بود که مورد پیوند قلب قرار می‌گرفت. او ۱۲ سال و ۶ ماه بعد از پیوند زنده ماند. بیمار بعدی دیرک فون زیل بود که در سال ۱۹۷۱ مورد پیوند قرار گرفت، او ۲۳ سال بعد از پیوند زنده ماند.
بین سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳، بارنارد ۱۰ عمل پیوند به شیوه ارتوتوپیک انجام داد و بعد از آن او به شیوه جدید موسوم به هتروتوپیک پیوند را انجام داد، شیوه‌ای که خودش ابداع کرده بود. بین سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۴، او ۴۵ پیوند قلب دیگر انجام داد.
سال ۱۹۷۴، بارنارد برای اولین بار پیوند دوگانه قلب را انجام داد، این بار او فقط قسمت معیوب قلب یک بیمار ۵۸ ساله را برداشت و قسمت‌هایی از قلب یک کودک ۱۰ ساله را جانشین آن کرد.
بارنارد پزشک محبوبی بود و بیمارانش او را دوست داشتند، در طی دوران طبابت، او صدها نفر از آنها را بدون دریافت حق عمل، عمل کرد. البته در این میان او از سوی بسیاری مورد عدوات قرار گرفت، چرا که پاره‌ای، ‌از موفقیت ناگهانی او خشنود نبودند و حسادت می‌کردند، بعضی از همکارانش او را متهم می کردند که ایده و همچنین فرصت انجام چنین عملی را از دیگران دزدیده است. اما دیگران او را پزشک مهربانی می‌دانستند، در آن حد که وی را ملقب به «پزشک قلب‌ها» کرده بودند. مراد از قلب در این لقب، البته، چیزی فراتر از عضو عضلانی بود که بارنارد عمری را صرف شناختش کرده بود.
به سبک و سیاق پزشکان چند دهه قبل که در زندگی خود تنها به بعد حرفه‌ای و پزشکی نمی‌پرداختند و چند بعدی بودند، بارنارد هم همه فکر و ذکرش جراحی قلب نبود، او مشکلات جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کرد، می‌دید و حس می‌کرد و نمی‌توانست در قبال آنها بی‌تفاوت بماند، او یک مخالف ساعی قانون آپارتاید بود و از نقد کردن دولت حاکم نمی‌هراسید. او از شهرت خود برای تغییر دادن این قانون نژادپرستانه استفاده می‌کرد. برادر او، ماریوس، بیشتر وارد دنیای سیاست شد و به عنوان یکی از اعضای مجلس ضد آپارتاید هم انتخاب شد.
بارنارد علیرغم شهرتی که به خاطر انجام نخستین عمل پیوند قلب به هم زده بود، برنده جایزه نوبل پزشکی نشد، خودش در اظهار نظری در این مورد، وجهه بدی که سفید پوستان آفریقای جنوبی در آن بازه زمانی به خاطر آپارتاید در افکار عمومی جهان داشتند، مسئول این عدم توفیق می‌داند.
متأسفانه زمان زیادی که بارنارد صرف حرفه پزشکی می‌کرد و همچنین شهرت او در جامعه، باعث شد که او زندگی خانوادگی پایداری نداشته باشد، طوری که سه بار ازدواج کرد و جدا شد.
پیشرفت بیماری آرتریت روماتوئید باعث شد که بارنارد در سال ۱۹۸۳ خود را بازنشسته کند. اما او، پس از بازنشستگی، دوسال هم به عنوان مشاور در مرکز پیوند اوکلاهاما مشغول به کار شد. او در این زمان به پژوهش‌های جلوگیری از پیری علاقه‌مند شد. در سال ۱۹۸۶، بارنارد تصمیم گرفت که از شهرت خود برای تبلیغ یک کرم ضد پیری گران قیمت را که بعدها اجازه پخش آن توسط سازمان غذا و دارو لغو شد، استفاده کند، این کار گرچه سود مالی زیادی برای او به ارمغان آورد، اما باعث شد که به شهرتش لطمه زیادی وارد آید.
بارنارد باقی عمر خود را در اتریش و آفریقای جنوبی گذراند و در ارتریش، بنیاد کریستین بارنارد را تأسیس کرد، که هدف از آن کمک به بچه‌های محروم بود.
در سپتامبر سال ۲۰۰۱، بارنارد در ۷۸ سالگی درگذشت، گزارشات اولیه علت مرگ او را حمله قلبی ذکر می‌کردند، اما کالبدشکافی علت مرگ، را حمله شدید آسم نشان داد. بارنارد دو اتوبیوگرافی و همچنین کتاب‌های عامه‌فهمی در مورد پیوند، زندگی سالم، آرتریت روماتوئید نوشت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
جمعه 17 خرداد 1392  6:25 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

ابن ماسویه

 

 

یوحنا پسر ماسویه در جندی‌شاپور به دنیا آمد و نزد پدرش که داروساز بیمارستان جندی‌شاپور بود و سپس نزد جبرائیل‌بن‌بُختیشوع، پزشکی آموخت. ابن‌ماسویه در یادگیری پزشکی پیشرفت چشمگیری داشت و جبرائیل او را به ریاست شاگردانش برگزید. چندی نگذشت که هم‌پایه‌ی استاد خود شد و جایگاه ویژه‌ای در بارگاه خلیفه‌های عباسی پیدا کرد. می‌گویند از میمون برای کالبدشناسی نگه‌داری می‌کرد و همواره در پی نوآوری در کار خود بود.
بیش از 50 کتاب و رساله به ابن‌ماسویه منسوب است که بیش‌تر آن‌ها در پزشکی و برخی در علوم طبیعی است. کتاب دَغلُ‌العین (تباهی‌چشم) کهن‌ترین درس‌نامه‌ی چشم‌پزشکی، کتاب التشریح، نخستین کتاب کالبدشناسی دوره‌ی اسلامی و کتاب النوادرالطبّیه (اندرزنامه‌ی پزشکی) از شناخته ‌شده‌ترین آثار اوست. رساله‌هایی درباره‌ی کانی‌شناسی، جانورشناسی، جنین‌شناسی، داروشناسی، زهرشناسی، تغذیه، مواد خوش‌بو، دسته‌بندی و درمان تب‌ها و شناخت بیماری‌های گوناگون (به‌ویژه بیماری‌های روانی) از وی به یادگار مانده است. هم‌چنین، رساله‌ای به نام مِحنهُ الاَطباء (آزمون پزشکان) نوشته بود که به دست ما نرسیده است.
آثار ابن‌ماسویه از مهم‌ترین منابع رازی در نگارش کتاب الحاوی بوده است. رازی در این کتاب نزدیک به هزار بار به آثار گوناگون ابن‌ماسویه استناد می‌کند، حال آن‌که به هیچ یک از پزشکان دوره‌ی اسلامی تا این اندازه استناد نکرده است. ابن‌ماسویه افزون بر نوشتن رساله‌های گوناگون، در ترجمه‌ی آثار پزشکان یونانی به عربی و سُریانی نیز نقش داشت. یکی از شاگردانش به نام حُنین‌بن‌اسحاق، برجسته‌ترین مترجم دوره‌ی اسلامی به شمار می‌آید که بیش از 10 کتاب از جالینوس را به سفارش استادش به عربی و سُریانی ترجمه کرد.
از گفته‌های اوست که : «پزشک باید همیشه بیمار را به بازگشت تندرستی‌اش امیدوار سازد، هر چند خودش بداند امید بهبودی نیست، زیرا وضعیت جسم به روحیه‌ی انسان بستگی دارد.» از کتاب نوادرالطبّیه (این کتاب به زبان فرانسه ترجمه شده است.)
در صفحه‌ی عنوان یک نسخه‌ی خطی اروپایی که از سده‌ی پانزدهم میلادی به قلم جیوهان کادموستو به جای مانده، تصاویر و نام های پدران پزشکی و داروشناسی به این ترتیب آمده است : آسکلپیادس، بقراط، ابن‌سینا، رازی، ارسطو، جالینوس، ماسر، آلبرت بزرگ، دیوسکوریدس، ابن‌ماسویه و ابن‌سراپیون.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
جمعه 17 خرداد 1392  6:26 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

دیوکلس

 

 

در نیمه‌ی دوم قرن چهارم قبل از میلاد، در شهر «کارسیتوس» واقع در جزیره‌ «ئوبوئه آ» کودکی تولد یافت که بعدها یکی از پزشکان نامی یونان شد. پدرش «آراکیداموس» نام داشت. او به سبک و سیاق دوران خود به مسافرت در یونان پرداخت. دیوکلس به تشریح علاقه داشت و از پیشگامان تشریح نظری بود. دیوکلس کتابی به نام «ریزوتومیکرون» در مورد تشریح گیاهان نوشت و به نام گیاهان و مکانهای رویش آنها و نحوه‌ی جمع آوری و خواص شان اشاره نمود و در مجموعه‌ی سوم خود در باب گیاهان؛ نباتات سمی را وصف کرد.
دیوکلس کتابی در زمینه‌ی «بهداشت» نیز تدوین کرده است. عقیده‌ی او این بود که رعایت بهداشت باید به هدف نهایی افراد سالم تبدیل گردد. عناوین شانزده عدد از آثارش تا روزگار ما جاودانه مانده، ولی متاسفانه هیچکدام بصورت کامل و دست نخورده دوام نیاورده اند.
در نزد یونانیان زیبایی ظاهر و باطن جهت نیل به مرحله‌ی‌ انسان کامل لازم بود و یگانه راه آن را حفظ بهداشت می‌دانستند. اولین برنامه رعایت بهداشت تن و روان را دیوکلس برای انسان طراحی کرد. گرچه به نظر می رسد که برنامه او خاص طبقه اعیان و ثروتمندان یونانی آن زمان بوده و ربطی به ما ندارد، ولی با مختصر تغییراتی می تواند تا ابد بهترین روش حفظ تندرستی برای بشر باقی بماند.
برنامه خاص بهداشتی که دیوکلس برای گذراندن یک روز کامل، طراحی کرده به قرار زیر است :
باید صبح قبل از طلوع آفتاب از خواب برخاست و دست و رو و مو را شست و دندانها را پاکیزه کرد و لثه را با گرد پونه مالش داد و تمام بدن را از گردن تا قوزک پا روغن مالی کرد. آنگاه قبل از شروع کار روزانه، اندکی در هوای آزاد گردش کرد. پیش از ظهر برای تمرینات ورزشی حتما باید سری به ورزشگاه زد و پس از انجام آنها به استحمام و مالش بدن پرداخت. صبحانه که چند ساعت بعد از برخاستن از خواب صرف می شود، باید غذایی ساده و سالم شامل نان و آشی رقیق و نیز برخی سبزیهای ساده از قبیل کاهو و خیار و یا چیزهای دیگر باشد که به اقتضای فصل بدست می آیند. پیش از خوردن غذا، تشنگی باید با آب گوارا رفع شود و پس از غذا می توان قدری شراب سفید که با آب مخلوط و با عسل شیرین شده باشد، آشامید. طبق معمول همه مناطق جنوبی، بعد از صبحانه (گرچه اولین غذای روز است، ولی نزدیک ظهر و مانند ناهار ما صرف می شود)، بخصوص در روزهای گرم، باید در محلی خنک و سایه دار و آرام اندکی خوابید. بعد از خواب باید به قسمت دوم کار روزانه پرداخت و در تعقیب آن بار دیگر باید به ورزشگاه سری زد. مهمترین غذای روزانه که از میوه و سبزی و نان و گوشت یا ماهی تشکیل می شود باید هنگام شب و در تابستان هنگام غروب صرف شود. متعاقب غذا باید به گردش پرداخت و بعد از آن زود خوابید.
توجه کنید که این توصیه ها چهار صد سال قبل از میلاد گفته شده و چنانچه به دست آوردهای نوین پزشکی نظری افکنیم، خواهیم دید که تایید خیلی از این گفته ها بدنبال تحقیقات و مطالعات وسیعی بدست آمده اند. و بعید می دانم که اگر این توصیه ها در یک کتاب آسمانی مربوط به روزگار قدیم ذکر می شد، امروزه از آن به عنوان معجزه یاد نمی کردند.
دیوکلس به وحدت جسم و روان معتقد بود و به بهداشت جسمی (نظافت، تغذیه، پرورش اندام) و تفرج روحی توجه می‌کرد. دیوکلس، کتابی نیز به نام پدرش، آراکیداموس تألیف کرد. مردم آتن او را گرامی داشتند و لقب «بقراط ثانی» را به او دادند.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
جمعه 17 خرداد 1392  6:27 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

ابوسهل مسیحی

 

 

عیسی بن یحیی مسیحی جرجانی، معروف به «ابوسهل مسیحی»، پزشک، فیلسوف، ریاضیدان و ستاره شناس بزرگ ایرانی نیمه دوم سده چهارم هجری است. تاریخ دقیق تولد وی دانسته نیست. وی در جرجان (گرگان) به دنیا آمد. سا لهای نخست زندگی خود را در بغداد گذراند و همان جا مشغول فراگیری دانش های زمان شد. پس از آن، به خراسان رفت و در آنجا شهرت بسیار یافت. از زندگی ابوسهل، به جز آنچه در چهار مقاله نظامی عروضی، تتمه صوان الحکمه اثر بیهقی، تاریخ مختصر الدول از ابن عربی و عیون الانبا از ابن ابی اصیبعه ذکر شده، اطلاع دیگری در دست نداریم. بنابر گفته علی بن زید بیهقی، ابوسهل، اگر چه مسیحی بود، به کلیسا نمی رفت و در خانه خود به عبادت می پرداخت.
ابوسهل مدتی در مازندران، نزد اسپهبد مرزبان بن شروین، زیست و کتابی را برای او نگاشت. سپس، به گرگانج رفت و به دربار ابوعلی مأمون بن محمد خوارزمشاه راه یافت و به مقامی بلند رسید. بنابر نوشته نظامی عروضی، ابوسهل به اتفاق ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا، ابن خمار و ابو نصر عراقی در دربار اوبالعباس مأمون خوارزمشاه مجمعی داشتند تا آنکه سلطان محمود غزنوی، خواجه حسین بن علی میکال را نزد مأمون فرستاد و این دانشمندان را طلب کرد. مأمون نیز این موضوع را به اطلاع آنان رسانید و گفت که چون توان سرپیچی از دستور سلطان محمود را ندارد، هر که رفتن به دربار او را نمی خواهد از گرگانج بگریزد. بنابراین، عده ای عزیمت به غزنین را پذیرفتند، ولی ابوسهل و ابن سینا فرار از خوارزم را به رفتن به دربار محمود غزنوی ترجیح دادند. آنان از راه بیابان خوارزم (صحرای قره قوم) روانه خراسان شدند. ابن سینا، بر پایه احکام نجومی، پیش بینی کرد که راه را گم خواهند کرد و ابوسهل نیز بر همین اساس، گفت که از این سفر جان به سلامت نخواهند برد. سرانجام، در ادامه راه توفان گریبانگیرشان شد و ابوسهل از تشنگی جان سپرد و ابن سینا با دشواری فراوان خود را به باورد (ابیورد) رساند و سرانجام به جرجان رفت. این داستان را برخی از نویسندگان، از جمله نظامی عروضی، نیز یادآور شده اند، اما ابن ابی اصیبعه نظر دیگری دارد؛ او در عیون الانبا، هنگام برشمردن آثار ابن سینا، از رساله ای به نام فی زاویه یاد می کند و می گوید که ابن سینا آن را در گرگان برای ابوسهل نوشته است؛ پس، ابوسهل با ابن سینا به گرگان رفته بوده است. در مورد تاریخ فوت ابوسهل مسیحی اطلاع دقیقی در منابع نیامده است؛ اما بنا بر شواهدی او باید پس از 400 ق و احتمالاً در 401 ق در گذشته باشد و بی گمان او در زمان مرگ بیش از چهل سال داشته است.
ابوسهل مسیحی طبیبی آگاه و متبحر بود. قطب الدین شیرازی (متوفی 710 ق)، در شرح کلیات قانون، ابوسهل را در طب برتر از ابوعلی سینا دانسته و گفته است: «مسیحی در طب، اعلم از بوعلی بود». بسیاری از تاریخ نگاران نیز، از جمله ابن ابی اصیبعه و ابن عبری، ابوسهل را در پزشکی استاد ابوعلی سینا دانسته اند. البته ابن سینا در شرح حالی که خود نگاشته از استاد پزشکی خود اسمی نبرده است و پزشکی را دانشی آسان ذکر کرده و گفته که آن را در زمانی کوتاه فرا گرفته است. ابوسهل از پیروان جالینوس بود، اما درباره منشأ زندگی و نیروهای بدن و مرکز حس، که از مباحث مهم پزشکی قدیم است، برخلاف جالینوس و پیروانش، که مغز را مهم ترین عضو بدن و مرکز حس می دانسته اند، به پیروی از ارسطو و ابن سینا، قلب را مرکز نیروی زندگانی و گرمای غریزی و روح حیوانی شمرده است. وی همچنین درباره ساختمان قلب و شاهرگ های متصل به آن نیز دیدگاه ویژه ای داشته است.
به رغم اهمیتی که آثار ابوسهل در میان پزشکان جهان اسلام داشته است، نام و نوشته های وی نزد اروپاییان تقریباً ناشناخته ماند و کتابهای پزشکی وی به زبان لاتین ترجمه نشد. مترجمان اروپایی بیشتر به ترجمة کتابهایی می پرداختند که در آن همانند کتاب قانون (به ویژه کتاب سوم آن) به بخش درمانی پزشکی اهمیت بیشتری داده شده بود، در حالی که ابوسهل با گرایش به تفصیل در مسائل درمانی موافق نبود. به گفتة وی، در بیشتر کتابهایی که دربارة پزشکی نوشته شده است، بخش درمانی بسیار بیشتر و بخش علمی و نظری (مبانی عمومی، اصول پیشگیری و …) بسیار اندک است. وی دانش پزشکی را به صورتی که در آن روزگار عرضه می شده، در مجموع به ترتیب و تسهیل و تلخیص،‌ در بخش نظری به تکمیل و تصحیح و در بخش درمانی به اختصار و توضیح نیازمند می شمرده است. همچنین وی در دو اثر مهم خود، المائ‍ـة و الطب الکلی توجه چندانی به شناسایی و بیان نشانه های بیماری نداشته است.
ابوسهل در فلسفه نیز جایگاهی ویژه داشت. فخرالدین رازی وی را در زمرة بزرگ ترین فیلسوفان دنیای اسلام آورده است. ابوسهل از جمله کسانی است که احکام نجوم را ـ که در حکمت قدیم از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده است و بسیاری در رد یا قبول آن رساله هایی نوشته بوده اند ـ بی اساس و عاری از برهان شمرده اند. فخرالدین رازی رساله ای در رد احکام نجوم به وی نسبت داده است.
از ابوسهل کتابی در ریاضیات و ستاره شناسی به دست ما نرسیده است، اما با توجه به سخنان ابن سینا و نامه هایی که ابوسهل برای بیرونی نوشته، می توان دریافت که ابوسهل بر این دانش ها نیز آگاهی گسترده داشته است. ابن سینا در پیش گفتار رسال‍ـة فی الزاوی‍ـة نوشته است؛ میان من و شیخ (ابوسهل) پژوهش مبادی هندسه (یا کتاب مبادی هندسة ابوسهل)، دربارة زاویه سخنی رفت. اکنون آن سخنانم را در رساله ای گرد آورده و از او خواهانم که آن را نقد و ارزیابی کند. با توجه به این سخنان می توان پنداشت که ابوسهل در ریاضیات برتر از ابن سینا و احتمالاً استاد وی بوده است. افزون بر این، ابوسهل 12 کتاب در ریاضیات، ستاره شناسی و … برای بیرونی نوشته است. بر همین پایه برخی از معاصران،‌ ابوسهل را استاد بیرونی شمرده اند،‌ اما بیرونی با آنکه چند بار در آثار خود از ابوسهل نام برده و به مکاتبات خود با او اشاره کرده، اما از او به عنوان استاد خود یاد نکرده است.
آثار:
1. اصناف العلوم الحکمی‍ـة؛ در این کتاب شاخه های گوناگون دانش ها را برشمرده است .
2. رسال‍ـة الادوی‍ـة
3. ارکان العالم
4. اصول علم النبض
5. اظهار حکم‍ـة الله تعالی فی خلق الانسان؛ از مشهورترین نوشته های ابوسهل است. وی در پیش گفتار گوید که در این کتاب روش پیشینیان را در نظم مطالب کنار گذاشته و ترتیبی نو برگزیده است و برخی از گفته های آنان را که به موضوع مربوط نبوده، حذف کرده و افزون بر آنچه جالینوس و دیگر پیشینیان دربارة منافع اعضای بدن گفته اند، مطالب فراوان و سودمندی را نیز که خود بدانها دست یافته، آورده است. ابن ابی اصیبعه این کتاب را از جهت سبک نگارش، درستی و دقت مطالب بسیار ستوده است. ابوسهل در مورد هر عضو نخست به بیان ساختمان آن پرداخته و سپس فواید، شکل، جایگاه آن عضو در بدن و عملکرد آن را بیان کرده است. بخشهای نخست کتاب دربارة قلب و دستگاه تنفس و بخش پایانی دربارة رحم است. با توجه به اینکه ابوسهل در بیان مطالب مربوط به کالبدشناسی راه پیشینیان را رفته است، چنین می نماید که وی همچون دیگر پزشکان شرق جهان اسلام و تحت تأثیر آنان به کالبد شکافی نپرداخته است.
6. تحقیق امر الوباء و الاحتراز عنه و اصلاحه اذا وقع، یا به اختصار فی الوباء
7. تحقیق سوءالمزاج ما هو و کم اصنافه
8. تلخیص السماء و العالم؛ که خلاصة کتاب السماء والعالم ارسطو است.
9. الطب الکلّی؛ که از معروف ترین آثار ابوسهل و از نظر حجم پس از المائ‍ـة قرار دارد. این کتاب شامل دو مقاله است: مقالة نخست 39 باب دارد و ابوسهل در آن از مبانی عمومی پزشکی همچون فیزیولوژی، بهداشت، خواب و بیدرای، تغذیه و غیر آن سخن گفته است. مقالة دوم 41 باب دارد و حجم کتاب را شامل می شود. ابوسهل در این مقاله، ابتدا بیماریهای مربوط به اعضای بدن را به ترتیب از بالا به پایین نام برده و سپس نام برخی از بیماریهای عمومی بدن، امراض پوست، استخوان مو و عوارض ناشی از گزش جانوران را ذکر کرده است و سپس در هر بخش به معرفی داروهای ویژة این بیماریها پرداخته و نحوة ساخت آنها را نیز بیان کرده است. از سخنان ابوسهل در مقدمة این کتاب چنین برمی آید که وی مسائل مربوط به شناخت نشانه های بیماری را که کمتر به آن پرداخته است، بیرون از مبحث کتاب خود می شمرده است.
10. فوائد فی الشعر یا فوائد من قول عیسی بن یحیی المسیحی فی الشعر
11. المائ‍ـة؛ یا «صد باب» یا «دیوان طب» که مشهورترین و بزرگ ترین نوشتة ابوسهل است. این کتاب در واقع یک دائرة المعارف طبی (کُنّاش) است و ترتیب فصول آن شباهت بسیاری به ترتیب فصول الطب الکلّی دارد. مؤلف به هر بخش از بخشهای صد گانة این اثر عنوان «کتاب» داده است. ابوسهل دربارة سبک نگارش وجه تسمیة این کتاب می گوید: من هر بخش را به گونة کتاب جداگانه ای نوشتم تا استفاده از هر یک از این بخشها به شکل مستقل امکان داشته باشد. در این اثر برخلاف الطب الکلّی، مسائل عمومی پزشکی بیشتر حجم آن را در برمی گیرد و دربارة مسائل مربوط به علاجات از برگ 199 تا آخر( 283) بحث شده است. ترتیب بخش درمانی این کتاب نیز مانند مقالة دوم الطب الکلّی است؛ با این تفاوت که در المائ‍ـة، مباحث درمان برخی از بیماریهای عمومی پیش از بخش درمان دردهای مربوط به عضو مشخص آمده است. ابوسهل در المائ‍ـة نیز به ذکر آثار و نحوة ترکیب داروها پرداخته و به بخش شناسایی و شرح نشانه های بیماری بسیار کم توجه کرده است.
12. رسال‍ـة فی ماهی‍ـة الجدری و تدبیره؛ دربارة آبله و درمان آن .
13. مبادئ الموجودات الطبیعی‍ـة
14. نوادر الحکماء
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
جمعه 17 خرداد 1392  6:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها