0

زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

 
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

یوهان گوتلب فیخته

 

 

یوهان گوتلب فیخته نظریه‏‌پرداز و فیلسوف نامدار در سال 1762 در دهکده ای از آلمان به دنیا آمد. خانواده ای که وی در آن به دنیا آمد، اهل کلیسا و مردمی پرهیزکار بودند. پدر یوهان همواره او را به کلیسا برده و با مسائل مذهبی و دینی آشنا می نمود.
 
او در کودکی به باهوشی و زیرکی معروف بود، به نحوی که یکی از بزرگان به خاطر همین هوشیاری، پرورش و کفالت او را قبول نمود. دیری نپایید که دوران کودکی یوهان پایان یافت و در هجده سالگی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته الهیات آغاز نمود. در این مدت به مطالعه کتب مختلف می پرداخت و سعی داشت آگاهی خود را از علوم گوناگون بالاببرد ولی علاقه وی بیشتر در زمینه فلسفه و موسیقی بود.‏
 
پس از اتمام تحصیلات، فیخته برخلاف تربیت دینی و رشته تحصیلی خود به امور کشیشی نپرداخت و ترجیح داد تا جهت امرار معاش به شغل معلم خصوصی بپردازد. به همین دلیل به سوئیس مسافرت نمود، اما همت بلند و طبیعت منیع و عزم راسخ وی مانع از آن شد که سکونت دائمی در این شهر را بپذیرد، چرا که با خود عهد بسته بود که میان دانشمندان به مقامی بلند و علمی برسد. از این رو به جهت علم آموزی و کسب دانش به آلمان سفر نمود.
 
در آلمان با فلسفه و کتب کانت آشنا شد، مطالعه کتاب های کانت تاثیر زیادی در فیخته گذاشت به نحوی که به کنیگسبرگ رفته و در آنجا با کانت ملاقات کرد. این آشنایی زمینه ای شد تا وی بر طبق فلسفه کانت رساله ای بر اساس دیانت نگارش نماید. رساله فیخته مطابق میل و اندیشه های فلسفی کانت بود، از این رو کانت شخصاً آن را ترویج کرد.
 
هنوز مدت زیادی از انتشار این کتاب نگذشته بود که تصنیفات دیگری را نیز به ظهور رسانید، این امر زمینه تحقق آرزوی وی را فراهم ساخت و نام و آوازه وی را بلند کرد. همین شهرت باعث گشت تا در یکی از شهرهای آلمان به جای یکی از دانشمندان عالی قدر که تغییر شغل می داد به استادی دانشگاه برگزیده شد.‏ به نظر می آید در همین سال ها بود که زندگی مشترک خود را آغاز نمود. تدریس وی علاقه و پسند بسیاری از دانشجویان را برانگیخت در ضمن تدریس تصنیف هم می کرد. اما هنوز شش سال از تدریس وی نگذشته بود که برخی از تعلیمات وی را با اصول دیانت منافی دانستند. اما فیخته که فکری آزاد و مستقل داشت به جای مدارا و فروتنی، تدریس خود را در دانشگاه رها ساخته و به برلین رفت. چند سال در دانشگاه برلین به استادی پرداخت.
 
زمانی که فرانسویان به انقلاب پرداختند، فیخته ذوق و شوری از خود نشان داد و در تایید آن نهضت، نگارش ها نوشت. اما در دوره ناپلئون، میهن پرستی فیخته باعث شد تا بر ضد فرانسویان برای ملت آلمان سخنوری ها نماید که همه آنها معروف است، علاوه بر آن از هیچ کوشش برای تهییج همشهریان بر مقاومت با دشمن فرو نگذاشت. همسر وی نیز در بیمارستان به پرستاری از بیماران و زخم خوردگان جنگی می پرداخت. بعد از مدتی فیخته به مرضی که از بیماران جنگی به او سرایت کرده بود مبتلاشد و در سن پنجاه و دو سالگی در سال 1814 در گذشت.‏
 
از تصنیفات معروف او کتابی است به نام بنیاد تحقیق در علم، حقوق طبیعی، سرنوشت انسان، در احوال ضروری دانشمند، رساله ای در طریق وصول به زندگانی سعادتمند. رساله ای هم که بر طبق فلسفه کانت نگاشته و پیش از این بدان اشاره کردیم به این اسم است نقادی در امر وحی. کتابی هم در علم اخلاق که در کمال اهمیت است از خود به جا گذاشته است. مجموعه فلسفه و دیدگاه فیخته را می توان از این کتاب ها و تصنیفات وی نتیجه گیری نمود.
 
 
زندگینامه دیگری از این فیلسوف مشهور در ادامه مطلب مطالعه فرمائید.
 
 
یوهان گوتلیپ فیخته (فیشته)، فیلسوف نام‌دار آلمانی در تاریخ نوزدهم مه ‌سال ۱۷۶۲ میلادی در این کشور به‌دنیا آمد. وی از کودکی دارای هوش و حافظه‏ای فوق‏العاده بود، به‌همین دلیل مورد توجه یکی از اشراف قرار گرفت و در پرتو حمایت او، به تحصیل در رشته‌ الهیات پرداخت. فیخته در این هنگام با آثار و افکار امانوئل کانت، فیلسوف بلندآوازه‌ هم‏وطنش آشنا شد و تأثیر فراوانی از او گرفت.
 
فیخته پس از چندی به تدریس در دانشگاه پرداخت و رهبری مکتب ایده‏آلیسم جدید آلمان را پذیرفت. پیروان ایده‏آلیسم یا مکتب اصالت تصور و خیال بر این عقیده‏اند که بسیاری از اجسام، ساخته و پرداخته‌ تصور آدمی هستند. در فلسفه‌ ایده‏آلیسم که فیخته پیرو آن است، شئ فی‌نفسه وجود ندارد و تصورات و مفاهیم، مانند تخیلات، محصول خود ذهن است و ناشی از حس آزادی و اختیار می‌‏باشد. به عبارت دیگر، در فلسفه‌ی ایده‌آلیسم، ذهن انسان، آزاد و مختار است.
 
فیخته هم‏چنین، شرط اساسی هر دین را برآوردن مقتضیات و نیازمندی‏های مطلق قانون اخلاقی عنوان نموده است. بر این اساس است که فلسفه‌ او فلسفه‏ای اخلاقی محسوب می‌‏گردد. یوهان فیخته بعد‌ها سخن‌گوی ملیت‏پرستی شد و به ستایش شکوهمندی‏های فرهنگ آلمانی پرداخت. از این دیدگاه، وی آلمان‏‌ها را ‌نژاد خالص و دیگر اقوام را ‌نژاد مخلوط می‌‏دانست و نتیجه می‌‏گرفت که تمامی جهان، جز آلمان، بر جاده‌ زوال و تباهی سیر می‌‏کنند و تنها آلمانی‏‌ها هستند که تمدن را به پیش می‌‏برند.
 
فلسفه‌ وی زمینه‏ساز شکل‏گیری اندیشه‌ «‌نژاد فرمانروا» توسط هگل، فکر «ابرمرد» نیچه و سرانجام، تصور وحشیانه‌ آدولف هیتلر مبنی بر «آلمان بر‌تر از همه» گردید. گسترش این افکار در سال‏های بعد باعث شد که بین فیخته و دانشگاه محل تدریسش، اختلاف به‌وجود آید چرا که آنان اعتقاد داشتند که تعلیمات فیخته با اصول دیانت منافات دارد.
 
از فیخته آثار متعددی به‌جای مانده است که «بنیاد تحقیق علم»، «حقوق طبیعی» و «سرنوشت انسان» از آن جمله‏اند. یوهان گوتلیپ فیخته (فیشته) در سال‏های پایانی عمر در برلین سکونت یافت و با تأسیس دانشگاه این شهر، به ریاست آن انتخاب شد تا این‏که در بیست و نهم ژانویه‌ ۱۸۱۴م در سن پنجاه و دو سالگی درگذشت.

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:10 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

ارنست رنان

 

 

ژوزف ارنست رنان، در 27 فوریه سال 1823 میلادی، در یکی از شهرهای فرانسه، به نام «تره گیه» چشم به دنیا گشود. اما چون وی هفت ماهه به دنیا آمده بود، چنان ضعیف و ناتوان بود که کسی امیدی به زنده ماندن او نداشت.
 
پدر رنان ناخدای ورشکسته‏ای بود، که وقتی به سال 1828 میلادی از دنیا رفت «هانری بت» دختر هفده ساله و رنان پنج ساله را از خود به جای گذاشت، و آنان با تحمل درد یتیمی، از لحاظ تامین مخارج زندگی با سختی به سر می‏بردند. اما «هانری بت» کمر همت بست، نخست از راه آموزگاری و بعد از راه معلمی در یک خانواده هلندی، حقوقی را بدست می‏آورد و زندگی خود و برادر کوچک و مادر داغدارش را تامین می‏کرد.
 
رنان کوچک، به دبستان کلیسای «تره گیه» رفت، تحصیلات ابتدائی را به پایان رسانید، و از خود چنان هوش و استعداد سرشاری نشان داد، که توانست در 15 سالگی برای فراگرفتن علوم دینی وارد مدرسه مذهبی «نیکلا دو شاردونه» پاریس گردد. وی دوره چهارساله این مدرسه را به خوبی پشت سرگذاشت، و برای ادامه تحصیلات عالی به دانشکده «سن سولپیس» وارد شد. در این دانشکده می‏بایست نخست در سال اول فلسفه آموخت، اما این کار در مرکز اصلی آن صورت نمی‏گرفت، بلکه کلاسهای فلسفه در خانه زیبای «مارگریت دووالو» همسر اول «هانری چهارم» متعلق به قرن هفدهم در نقطه ییلاقی حومه پاریس تشکیل می‏شد. در محوطه این دانشکده باغ زیبا و با صفائی قرار داشت، که رنان بیشتر اوقات خود را در آنجا می‏گذرانید، در یکی از خیابانها روی نیمکت سنگی می‏نشست و بدون این که خسته شود، به مطالعه می‏پرداخت و به امید آینده‏ای درخشان، به فکر و اندیشه فرو می رفت.
 
رنان دوره سه ساله این دانشکده را هم به خوبی گذرانید، و با پشتکار زیاد به مبانی علوم الهی و قواعد زبانها عبرانی و سریانی و عربی مسلط شد، اما به خاطر مقررات سخت اخلاقی، وی در 16 اکتبر 1845، آن دانشکده را ترک گفت و به شغل دبیری پرداخت. ولی در آن روزها «رنان» دوستی پیدا کرد، که در اثر معاشرت و گفتگو با او، تحول فکری جدیدی در زندگیش پدیدار گشت. نام این دوست که چهار سال از «رنان کوچکتر» بود، «مارسلن برتلو» بود، که دانشجوی علوم بود، و طولی نکشید که یکی از ستارگان درخشان «علم شیمی» در عصر خود محسوب گشت.
 
این دو دوست، خوب همدیگر را درک کردند، «برتلو» در هوش و اخلاق با «رنان» برابری می‏کرد، اما در علم و معرفت «برتلو» برتری داشت و مکمل رنان محسوب می‏گردید، بدین جهت «رنان» در عین حالی که به سال 1752 دکترای خود را در ادبیات گرفت، چنان تحت تاثیر افکار «برتلو» واقع شد، که تحت عنوان «آینده علم» کتابی به قلم «رنان» در سال 1859 منتشر شد. این کتاب یک تحقیق اجتماعی، یک مقدمه برای مطالعات علمی و یک کوششی بود برای ایجاد فلسفه‏ای بر اساس حقایق تجربی، برای دست یافتن به ارزشهای علمی در حل مسائل اجتماعی، چنانکه دوستی «برتلو» تا آخر عمر با «رنان» هم چنان صمیمی و بر پیمان مقدس بدون هیچگونه خصومت و ناراحتی باقی ماند.
 
رنان در سالهای 1849 و 1850 سفری به «ایتالیا» کرد، در این سفر ذوق به هنر و زیبائی در او پدیدار گشت، و چنان افکار او را پخته و سنجیده کرد، که توانست اولین کتاب خود را دو سال بعد از این مسافرت، به نام «آو- روس» به چاپ برساند و پیشرفت خوبی در کار خود بدست آورد.
 
در سال 1854 رنان با «کرنلی» دختر خواهر، «آری شفر» نقاش هلندی ازدواج کرد، و آن گاه هم که خواهر او «هانری بت» از لهستان بازگشت، با آنان و با مادر پیر خود، که بعد به فرزندان خود پیوست، در عین داشتن مشکلات عادی، زندگی خوبی را ادامه می‏دادند.
 
رنان، در مجله «دو جهان» و «روزنامه کوشش» مقاله می‏نوشت، و نیز در دایره کتابهای خطی «کتابخانه ملی» کار می‏کرد، و به سختی می‏توانست مخارج سنگین عائله خود را تامین نماید، تا این که به سال 1857 «کلورد برناد فرانس» استاد کرسی فرهنگستان علوم فرانسه درگذشت، و رنان به دلیل نوشتن کتاب «تاریخ عمومی زبانهای سامی» و عضویت در «انستیتو» تنها کسی بود، که با شایستگی اشتغال آن کرسی را عهده دار شد.
 
اما عقائد مذهبی «رنان» مانع این انتصاب شد و دولت هم به خاطر جبران ظلمی که بر این استاد وارد گردید، او را به یک مسافرت علمی به «فینیقیه» قدیم فرستاد، ولی این مسافرت برای رنان فرصت مناسبی به دست آورد، زیرا این سفر روح هنر وری او را تقویت کرد، او اطلاعات باستانی و عکسها و مطالبی به دست آورد، که توانست جلد اول کتاب «مبادی مسیحیت» را بنویسد.
 
البته خواهر رنان «هانری بت» هم به عنوان منشی همراه او بود، و آن گاه که به «فلسطین» سفر کردند، هر دو در اثر هوای گرم و مرطوب «شام» بیمار شدند و قبل از آن که به نواحی کوهستانی «خضیر» بروند رنان خواهر فداکار و مهربان خود را در سپتامبر سال 1861 از دست داد و جسد او را زیر نخلهای آن منطقه به خاک سپرد اما وی این حوادث را تحمل کرد و حتی طرح ریزی کتاب زندگی مسیح را انجام داد، و آن را به سال 1763 منتشر ساخت، که مورد استقبال بی نظیر واقع شد. با انتشار این کتاب، شهرت نویسندگی «رنان» افزون گشت، وضع زندگی او مقداری بهتر شد، و آن گاه وی خاطرات زندگی خود را تحت عنوان «یادگاری‏های کودکی و جوانی» که یکی از پر جاذبه‏ترین شرح زندگی‏ها است، به دست چاپ سپرد.
 
این کتاب آن چنان مورد استقبال مرد فرانسه قرار گرفت، که نظیر آن را جز در کتاب «خاطرات پس از مرگ» نمی‏توان سراغ داشت، اما افسوس که «هانری بت» خواهر مهربان و رنج کشیده او دیگر زنده نبود، که روزگار شهرت مقام و عظمت علمی همراه با رفاه نسبی زندگی برادر را مشاهده کند، رنان هم در اکتبر سال 1892 در «پاریس» چشم از جهان فروبست.
 
اما آنچه ارنست رنان را به عنوان یک فیلسوف بزرگ مذهبی مطرح کرده این است که، وی ضمن اعتقاد محکم به حقیقت علم، روح مذهب و تورات و انجیل را پیراسته از «تثلیث و الوهیت مسیح» و امور بی اساس دیگر دانسته، به مبانی استوار دین عقیده داشته، و قسمت عمده تحقیقات او درباره دین یهود و مسیحیت است و می‏گوید: از ذات باریتعالی، جز این که وجود او را تصدیق کنیم، نباید سخن گفت.
 
هم چنین رنان می‏گوید: ممکن است روزی هر چه را دوست می‏دارم، نابود و از هم پاشیده شود، و هر چه را که نزد من لذتبخش‏تر و بهترین نعمتهای حیات است از میان برود، و نیز ممکن است آزادی بکار بردن عقل و دانش و هنر بیهوده گردد، ولی محال است، که علاقه به دین متلاشی یا محو شود، بلکه همواره و همیشه باقی خواهد ماند، و در کشور وجود من شاهدی صادق و گواهی ناطق بر بطلان مادیت خواهد بود. یعنی بر بطلان مسلکی که می‏خواهد این موهبت الهی، یعنی فکر عالی انسانی را در تنگنای پست زندگی خاکی محدود و مقید سازد.
 
رنان باز می‏گوید: آثار و کتابهای علمی و فنی علمای اسلام، بوسیله جنگهای «صلیبی» به اروپا رفت، و پیش از جنگهای صلیبی نیز بین عرب و اروپا از راه «اندلس» ارتباط پیدا شد، و همه این عوامل اروپای فقیر و درمانده را به گنج های فناناپذیر علمی، که نتیجه استعداد مسلمانان بود، راهنمائی کرد، و انتشار علم و نهضت علمی در سراسر اروپا، این قاره را به تمدن کنونی رسانید.
 
کتابهای دیگر «رنان» هم عبارت است از: تاریخ ادیان، تاریخ ملت بنی اسرائیل، و ترجمه سه کتاب از «تورات».
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:13 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

ارنست رنان

 

 

ژوزف ارنست رنان، در 27 فوریه سال 1823 میلادی، در یکی از شهرهای فرانسه، به نام «تره گیه» چشم به دنیا گشود. اما چون وی هفت ماهه به دنیا آمده بود، چنان ضعیف و ناتوان بود که کسی امیدی به زنده ماندن او نداشت.
 
پدر رنان ناخدای ورشکسته‏ای بود، که وقتی به سال 1828 میلادی از دنیا رفت «هانری بت» دختر هفده ساله و رنان پنج ساله را از خود به جای گذاشت، و آنان با تحمل درد یتیمی، از لحاظ تامین مخارج زندگی با سختی به سر می‏بردند. اما «هانری بت» کمر همت بست، نخست از راه آموزگاری و بعد از راه معلمی در یک خانواده هلندی، حقوقی را بدست می‏آورد و زندگی خود و برادر کوچک و مادر داغدارش را تامین می‏کرد.
 
رنان کوچک، به دبستان کلیسای «تره گیه» رفت، تحصیلات ابتدائی را به پایان رسانید، و از خود چنان هوش و استعداد سرشاری نشان داد، که توانست در 15 سالگی برای فراگرفتن علوم دینی وارد مدرسه مذهبی «نیکلا دو شاردونه» پاریس گردد. وی دوره چهارساله این مدرسه را به خوبی پشت سرگذاشت، و برای ادامه تحصیلات عالی به دانشکده «سن سولپیس» وارد شد. در این دانشکده می‏بایست نخست در سال اول فلسفه آموخت، اما این کار در مرکز اصلی آن صورت نمی‏گرفت، بلکه کلاسهای فلسفه در خانه زیبای «مارگریت دووالو» همسر اول «هانری چهارم» متعلق به قرن هفدهم در نقطه ییلاقی حومه پاریس تشکیل می‏شد. در محوطه این دانشکده باغ زیبا و با صفائی قرار داشت، که رنان بیشتر اوقات خود را در آنجا می‏گذرانید، در یکی از خیابانها روی نیمکت سنگی می‏نشست و بدون این که خسته شود، به مطالعه می‏پرداخت و به امید آینده‏ای درخشان، به فکر و اندیشه فرو می رفت.
 
رنان دوره سه ساله این دانشکده را هم به خوبی گذرانید، و با پشتکار زیاد به مبانی علوم الهی و قواعد زبانها عبرانی و سریانی و عربی مسلط شد، اما به خاطر مقررات سخت اخلاقی، وی در 16 اکتبر 1845، آن دانشکده را ترک گفت و به شغل دبیری پرداخت. ولی در آن روزها «رنان» دوستی پیدا کرد، که در اثر معاشرت و گفتگو با او، تحول فکری جدیدی در زندگیش پدیدار گشت. نام این دوست که چهار سال از «رنان کوچکتر» بود، «مارسلن برتلو» بود، که دانشجوی علوم بود، و طولی نکشید که یکی از ستارگان درخشان «علم شیمی» در عصر خود محسوب گشت.
 
این دو دوست، خوب همدیگر را درک کردند، «برتلو» در هوش و اخلاق با «رنان» برابری می‏کرد، اما در علم و معرفت «برتلو» برتری داشت و مکمل رنان محسوب می‏گردید، بدین جهت «رنان» در عین حالی که به سال 1752 دکترای خود را در ادبیات گرفت، چنان تحت تاثیر افکار «برتلو» واقع شد، که تحت عنوان «آینده علم» کتابی به قلم «رنان» در سال 1859 منتشر شد. این کتاب یک تحقیق اجتماعی، یک مقدمه برای مطالعات علمی و یک کوششی بود برای ایجاد فلسفه‏ای بر اساس حقایق تجربی، برای دست یافتن به ارزشهای علمی در حل مسائل اجتماعی، چنانکه دوستی «برتلو» تا آخر عمر با «رنان» هم چنان صمیمی و بر پیمان مقدس بدون هیچگونه خصومت و ناراحتی باقی ماند.
 
رنان در سالهای 1849 و 1850 سفری به «ایتالیا» کرد، در این سفر ذوق به هنر و زیبائی در او پدیدار گشت، و چنان افکار او را پخته و سنجیده کرد، که توانست اولین کتاب خود را دو سال بعد از این مسافرت، به نام «آو- روس» به چاپ برساند و پیشرفت خوبی در کار خود بدست آورد.
 
در سال 1854 رنان با «کرنلی» دختر خواهر، «آری شفر» نقاش هلندی ازدواج کرد، و آن گاه هم که خواهر او «هانری بت» از لهستان بازگشت، با آنان و با مادر پیر خود، که بعد به فرزندان خود پیوست، در عین داشتن مشکلات عادی، زندگی خوبی را ادامه می‏دادند.
 
رنان، در مجله «دو جهان» و «روزنامه کوشش» مقاله می‏نوشت، و نیز در دایره کتابهای خطی «کتابخانه ملی» کار می‏کرد، و به سختی می‏توانست مخارج سنگین عائله خود را تامین نماید، تا این که به سال 1857 «کلورد برناد فرانس» استاد کرسی فرهنگستان علوم فرانسه درگذشت، و رنان به دلیل نوشتن کتاب «تاریخ عمومی زبانهای سامی» و عضویت در «انستیتو» تنها کسی بود، که با شایستگی اشتغال آن کرسی را عهده دار شد.
 
اما عقائد مذهبی «رنان» مانع این انتصاب شد و دولت هم به خاطر جبران ظلمی که بر این استاد وارد گردید، او را به یک مسافرت علمی به «فینیقیه» قدیم فرستاد، ولی این مسافرت برای رنان فرصت مناسبی به دست آورد، زیرا این سفر روح هنر وری او را تقویت کرد، او اطلاعات باستانی و عکسها و مطالبی به دست آورد، که توانست جلد اول کتاب «مبادی مسیحیت» را بنویسد.
 
البته خواهر رنان «هانری بت» هم به عنوان منشی همراه او بود، و آن گاه که به «فلسطین» سفر کردند، هر دو در اثر هوای گرم و مرطوب «شام» بیمار شدند و قبل از آن که به نواحی کوهستانی «خضیر» بروند رنان خواهر فداکار و مهربان خود را در سپتامبر سال 1861 از دست داد و جسد او را زیر نخلهای آن منطقه به خاک سپرد اما وی این حوادث را تحمل کرد و حتی طرح ریزی کتاب زندگی مسیح را انجام داد، و آن را به سال 1763 منتشر ساخت، که مورد استقبال بی نظیر واقع شد. با انتشار این کتاب، شهرت نویسندگی «رنان» افزون گشت، وضع زندگی او مقداری بهتر شد، و آن گاه وی خاطرات زندگی خود را تحت عنوان «یادگاری‏های کودکی و جوانی» که یکی از پر جاذبه‏ترین شرح زندگی‏ها است، به دست چاپ سپرد.
 
این کتاب آن چنان مورد استقبال مرد فرانسه قرار گرفت، که نظیر آن را جز در کتاب «خاطرات پس از مرگ» نمی‏توان سراغ داشت، اما افسوس که «هانری بت» خواهر مهربان و رنج کشیده او دیگر زنده نبود، که روزگار شهرت مقام و عظمت علمی همراه با رفاه نسبی زندگی برادر را مشاهده کند، رنان هم در اکتبر سال 1892 در «پاریس» چشم از جهان فروبست.
 
اما آنچه ارنست رنان را به عنوان یک فیلسوف بزرگ مذهبی مطرح کرده این است که، وی ضمن اعتقاد محکم به حقیقت علم، روح مذهب و تورات و انجیل را پیراسته از «تثلیث و الوهیت مسیح» و امور بی اساس دیگر دانسته، به مبانی استوار دین عقیده داشته، و قسمت عمده تحقیقات او درباره دین یهود و مسیحیت است و می‏گوید: از ذات باریتعالی، جز این که وجود او را تصدیق کنیم، نباید سخن گفت.
 
هم چنین رنان می‏گوید: ممکن است روزی هر چه را دوست می‏دارم، نابود و از هم پاشیده شود، و هر چه را که نزد من لذتبخش‏تر و بهترین نعمتهای حیات است از میان برود، و نیز ممکن است آزادی بکار بردن عقل و دانش و هنر بیهوده گردد، ولی محال است، که علاقه به دین متلاشی یا محو شود، بلکه همواره و همیشه باقی خواهد ماند، و در کشور وجود من شاهدی صادق و گواهی ناطق بر بطلان مادیت خواهد بود. یعنی بر بطلان مسلکی که می‏خواهد این موهبت الهی، یعنی فکر عالی انسانی را در تنگنای پست زندگی خاکی محدود و مقید سازد.
 
رنان باز می‏گوید: آثار و کتابهای علمی و فنی علمای اسلام، بوسیله جنگهای «صلیبی» به اروپا رفت، و پیش از جنگهای صلیبی نیز بین عرب و اروپا از راه «اندلس» ارتباط پیدا شد، و همه این عوامل اروپای فقیر و درمانده را به گنج های فناناپذیر علمی، که نتیجه استعداد مسلمانان بود، راهنمائی کرد، و انتشار علم و نهضت علمی در سراسر اروپا، این قاره را به تمدن کنونی رسانید.
 
کتابهای دیگر «رنان» هم عبارت است از: تاریخ ادیان، تاریخ ملت بنی اسرائیل، و ترجمه سه کتاب از «تورات».
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:13 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

رالف والدو امرسون

 

 

رالف والدو امرسون، فیلسوف و نویسنده آمریکایی در روز ۲۵ مه ۱۸۰۳ در بوستن ماساچوست زاده شد و در ۲۷ آوریل ۱۸۸۲ در کنکورد ماساچوست درگذشت. امرسون را پدیدآورنده مکتب ترانسندنتال آمریکا می‌دانند.
 
پدر امرسن کشیشی از فرقه یونیتاریست‌ها بود و هنگامی که رالف والدو ده ‌سال بیشتر نداشت، درگذشت. پس از مرگ پدر، عمه روشنفکر او، خانم "مری مودی امرسن" به‌تعلیم و تربیت وی همت گماشت. امرسن در سال ۱۸۲۵ از دانشگاه هاروارد فارغ‌التحصیل و در سال ۱۸۲۶ موفق به‌دریافت مجوز کشیشی برای تبلیغ فرقه یونیتاری، شد. امرسن در سال ۱۸۲۹ به‌همکاری با کلیسای یونیتاری دعوت گردید و در همان سال با "الن لوییزا تاکر" ازدواج نمود. "الن لوییز" دوسال پس از ازدواج درگذشت.
 
امرسن پس از مرگ همسرش راهی اروپا شد و طی سال‌های ۱۸۳۲ و ۱۸۳۳ با فلاسفه و ادیبان برجسته اروپایی مانند: توماس کارلایل، ویلیام وردزورث و ساموئل تایلر کلریج آشنا شد. امرسن در این سفر، تحقیقاتی پیرامون ایده‌آلیسم آلمانی و فلسفه هندی به‌عمل آورد که در نگارش‌های بعدی او مؤثر بود. او در زمینهٔ تغییر و تحول در تاریخ هم عقیده با توماس کارلایل بود مبنی بر اینکه تغییر در تاریخ و اجتماع توسط اشخاص بزرگ ایجاد می‌شود نه تودهٔ مردم. او می‌گوید شما شخصیتهای بزرگی را مثل محمد، پیامبر اسلام به من بشناسانید تا تاثیر آنها را درتحول در تاریخ برای شما بازگو کنم.
 
پس از بازگشت از اروپا در سال ۱۸۳۵ با خانم "لودیا جکسن" ازدواج کرد و در شهر کنکورد اقامت گزید. اولین کتاب او به نام «طبیعت»، در سال ۱۸۳۶ منتشر شد. این کتاب مجموعه‌ای از رسالات کوتاه فرهنگی-اجتماعی است که در آن به ‌تشریح و تبلیغ زندگی بی‌آلایش و سازگار با سرشت انسان و محیط زیست او پرداخته است. تدریس رسالات «دانشمند آمریکایی» در سال ۱۸۳۷ و «خطاب به‌کالج الهیات» در سال ۱۸۳۸، به ‌اخراج وی از دانشگاه هاروارد انجامید. برکناری وی از دانشگاه، سبب شهرت بیشتر و افزایش پیروان او شد. امرسن به عنوان رهبر ترانسندنتالیست‌ها مورد قبول و احترام طرفدارانش قرار گرفت. وی با همکاری آموس برانسن الکوت، مارگرت فولر و هنری دیوید تورو در سال ۱۸۴۰ به‌نشر مجله «میزان» (The Dial)، ارگان ترانسندنتالیست‌ها، به‌عنوان مرکز پرورش و ارتباط عقاید پیشرو ِ متفکران ِ جدی در هر جامعه‌ای، اقدام نمود. این نشریه تا سال ۱۸۴۴ منتشر شد. از سال ۱۸۵۰ به ‌بعد نوشتارهای امرسون با موفقیت بیشتری روبرو شد. مانند: «روش زندگی - ۱۸۶۰» و «جامعه و فرد - ۱۸۷۰».
 
امرسون استعداد ادبی و دوراندیشی فرهنگی خود را در تقریظ بر کتاب والت ویتمن به‌نام «برگ‌های علف»، به‌ثبوت رساند؛ او درباره ویتمن اشتهار جهانی وی را پیش بینی کرد. امرسن بارها در مقام پیشوای ادبی و مشوق فرهنگی نسل جوان شناخته شده‌است. وی به ‌دانشمندان آمریکایی توصیه می‌کند که خود را از نفوذ عقاید اروپاییان حفظ نمایند. امرسن بانی مکتب جدیدی در فرهنگ آمریکا محسوب شده و آثار او تأثیر به‌سزایی بر مشاهیر رنسانس آمریکایی مانند: والت ویتمن، امیلی دیکنسن، ناتانیل هاوثورن، ادگار آلن پو و هرمان ملویل داشته است.
 
امرسون به سعدی علاقه زیادی داشت، تا جاییکه نوشته‌های وی را با انجیل حتی مقایسه نمود. امرسون در مدح حافظ شیرازی نیز مقالاتی نوشت.
 
آثار او عبارتند از:
 
1836 / روش طبیعت
 
1837 / «دانشمند آمریکایی»
 
1838 / «جنگ»
 
1848 / «اعتماد به‌نفس»
 
1860 / «روش زندگی»
 
1867 / «می-دی و داستان‌های دیگر»
 
1870 / «جامعه و فرد» /«خاطرات» /«نمایندگان بشریت»     
 
علاوه ‌براین، رسالات بی‌شماری از رالف والدو امرسن با عنوان‌های مختلف ترجمه و چاپ شده‌است.
 
 
 
در ادامه مطلب می توانید زندگینامه دیگری از این فیلسوف و نویسنده بزرگ را مطالعه فرمائید.
 
 
رالف والدو امرسن در سال 1803 در بوستون از شهرهای آمریکا از پدر و مادری مذهبی چشم به جهان گشود. در کودکی مادر خویش را از دست داد. از همان کودکی خجول و مهربان بود و چون او را به مدرسه گذاشتند همیشه تنها بود و درس خود را با دقت می‌خواند ولی هیچ‌وقت هوش فوق‌العاده‌ای از خود نشان نداد. در همین زمان پدرش که کشیش متعصبی بود فوت کرد و او با برادر بزرگتر تنها ماند. فقر و بیچارگی دامنگیر آنها شد و عاقبت با سختی و بدبختی توانست تحصیلات خویش را در «هاروارد» به پایان برساند.
 
همه می‌خواستند او کشیشی خوب و وظیفه‌شناس گردد، ولی چون او نتوانست به خوبی از عهده این کار برآید شغل کشیشی را رها نمود و کلیسای بوستون را در 1829 ترک گفت. با کمک‌هایی که عمه‌اش به او می‌کرد توانست در قسمت‌های مختلف فلسفه و تاریخ مطالعه کافی کند. او سپس شروع به مقاله نوشتن و ترجمه آثار ادبی نمود. در سال 1835 ازدواج کرد و به شهر «کنکورد» سفر نمود و در این شهر بود که شخصیت‌های برجسته‌ای چون «هاثورن»، «الکوت» و «تورو» از او استقبال شایانی به عمل آوردند و او آنقدر در این شهر ترقی کرد که به حکیم «کنکورد» ملقب گشت.
 
امرسون سفری برای دیدار «کالریج» و «کارلایل» به لندن کرد ولی آنها چندان او را مورد احترام و استقبال قرار ندادند. اما وقتی که چند سال بعد دوباره در اوج شهرت به لندن آمد، مردم از او استقبال عجیبی کردند. در اواخر عمر امرسون، حافظه خویش را از دست داد و در سال 1882 هنگامی که به کلی مردی فراموشکار شده بود زندگی را بدرود گفت.
 
از امرسون آثاری چند باقی ماند که عبارتند از: «طبیعت»، «روش طبیعت»، «مردان برجسته» و «صفات مشخصه انگلیسی».

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:15 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

یعقوب بن اسحاق کندی

 

 

یعقوب بن اسحاق کندی (185-260 هجری قمری) معروف به فیلسوف و شاهزاده عرب ملقب به کندی از بارزترین فلاسفه اسلامی عرب است. وی از دودمان ملوک بنی کندی و معاصر با مامون، معتصم و متوکل عباسی بود و در بغداد زندگانی می کرد. از واژگان یونانی و سریانی به قدری آگاهی داشت که به عنوان مترجم این زبانها شهرت یافت. کندی نخستین نماینده تفکر ارسطویی و نوافلاطونی بود و می کوشید وحی قرآنی را با فلسفه هماهنگ کند. او در منطق، فلسفه، هندسه، موسیقی، نجوم، طب و داروشناسی تبحر وافری داشت و در اغلب علوم متداوله عصر خویش و نیز کثرت تالیفات، هم عرض ارسطو و ابوعلی سینا و امثال آن به حساب می آمد. تا آنجا که ابن ندیم با لحن مبالغه آمیز درباره او گفته است: «کندی در معرفت علوم قدیم، فاضل دهر و یگانه عصر خود بود». او طبیبی حاذق، فیلسوفی شهیر، منجمی ماهر و ریاضیدانی بزرگ بود. به تمام جنبه های معرفت توجه می کرد و آثار درخشانی از خود باقی گذاشت، چنانکه فرانسیس بیکن درباره او گفته بود: «کندی و ابن هیثم در صف اول و در ردیف بطلمیوس بودند.»
کندی در کوفه و در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمد. در ایام طفولیت پدرش را از دست داد و با استفاده از ثروت و حیثیت پدرش، در کوفه به زندگی ادامه داد و به سن بلوغ رسید. پدرش، اسحاق بن صباح، والی کوفه بود و اجدادش بر کنده یا دیگر سرزمین های جنوبی جزیره العرب حکومت داشتند و در دستگاه خلافت المهدی، هارون الرشید، مامون و معتصم، از مقام و پایگاه ویژه ای برخوردار بودند.
بیشترین عمر کندی در قرن سوم هجری، در حالی سپری شد که نهضت عظیم فکری و جنبش ترجمه و نقل افکار یونانیان و اندیشه های خارجی در اوج شکفتن بود. او در این دوران به وسعت دانش خود افزود و در جوی آکنده از مجادلات دینی، مذهبی - از گفتگو و محاسبات معتزله گرفته تا دعوتهای شیعیان - سخت به آموختن فلسفه پرداخت. چون کندی از خاندان ثروتمندی بود، معتقد بود که با طبقه اعیان و اشراف همنشینی کند. شارحان احوال کندی و مورخان قدیم، او را مردی مومن و معتقد به اسلام معرفی کرده و در پاره ای اوقات او را بخیل نامیده اند.
او در دورانی می زیست که نهضت ترجمه و نقل اندیشه های یونانی و نفوذ فرهنگ های بیگانه به اوج خود رسیده بود و افکار فلسفی در حال به وجود آمدن بود. او با حرارت و نشاط کامل برای شناخت همه جوانب معرفت بشری عصر خود، کوششهای فراوانی کرد به طوری که کار و تلاش در این درجه وسیع از سوی یک متفکر عرب، آن هم در آن زمان براستی موجب شگفتی و تحسین است. کندی، وقتی ظهور کرد که افکار متنوع اسلامی و فلسفه های گوناگون خارجی، در محیط اسلامی داخل شده بود و فکر عربی بر افکار اجنبی، یونانی، فارسی و هندی تکیه کرده بود. کار ترجمه فرهنگ های ملل دیگر گسترش یافت و از طرف خلفای بنی عباس مورد تشویق و ترغیب قرار گرفت. از این رو باید گفت که کندی در چنان محیط مشتعل از افکار و علوم، طلوع و ظهور کرد و استعدادهای او در اثر آن شعله های گرم و سوزان به کمال رسید. درست است که کندی فیلسوفی توانا و پرتلاش بود، اما بسیاری از رساله های باقیمانده از او فلسفی نیست؛ بلکه آثار او تنها بخشی از قضایای فلسفی را دربردارد. آثار وی 29 ساله را در بر دارد که برخی از آنها درباره علوم طبیعی و بعضی در زمینه فلسفه نگاشته شده که درخصوص وحدانیت خدا، تناهی جرم عالم، عقل، نفس و فلسفه اولی بحث شده است. به هر حال کندی با تلاش و جدیت فراوان در تمام رشته های علوم و معرفت عصر خود، کارکرده و نتایجی را به دست آورده است. آنچه مسلم است این است که کوششهای او در موضوع های طبیعی، ریاضی و نجوم و حتی در موسیقی، در مقایسه با قضایای فلسفی و ماورائالطبیعه، کمتر نبوده است. برخی از آثار و تالیفات کندی عبارتند از:
1- رساله ای در وحدانیت خدا و تناهی جرم عالم
2- رساله ای در عقل
3- کتابی در فلسفه اولی که برای معتصم نگاشته است
4- رساله ای در باب جزر و مد دریا و علت لاجوردی بودن فضا
5- علت مستمر بودن بارش باران در برخی از مناطق
6- کتابی در براهین مساحت، در مورد حسابهای فلکی
7- رساله ای در اخلاق و خدعه کیمیاگران و...
فلسفه
پس از قرن دهم میلادی، فعالیت های ترجمه و تفسیر متون ترجمه شده، فروکش کرد. اندیشمندان اسلامی که از همه این ذخیره های ترجمه شده بهره گرفته بودند، علوم و فلسفه اسلامی را بنیان می نهند. از قرن نهم تا اواسط قرن یازدهم میلادی، شاخه فلسفه شرقی به اوج پیشرفت خود می رسد که از چهره های برجسته آن می توان کندی، بنیانگذار فلسفه ارسطویی شرق و فارابی پیرو فلسفه افلاطونی و نوافلاطونی و بوعلی سینا پیرو بزرگ ارسطو در اسلام و ملبس به لباس نوافلاطونی را نام برد. کندی، نخستین نویسنده آثار فلسفی در اسلام است. او بر کتاب اتولوجیا که به عربی برگردانده شده بود تفسیری نوشت که بدون شک تاثیر بسزایی در تکوین فلسفه اسلامی به جا گذاشت. کندی فلسفه را به دو صورت دنبال می کرد:
1- نخست می خواست آرای حکمای پیشین را درباره فلسفه تبیین کند. نتیجه این تحقیقات در رساله ای تحت عنوان رساله «الحدود» جمع آوری شده است.
2- جنبه دیگر کار کندی، تعریف هایی است که خود وی از فلسفه کرده و نظرات خود را درباره فلسفه اولی، در رساله ای منعکس کرده است.
کندی در این رساله می نویسد: «فلسفه، علم به حقایق اشیا است به قدر طاقت بشری.» اگر فلسفه، علم به حقایق اشیا باشد، بنابراین میان فلسفه و دین اختلافی نیست. از اینجاست که کندی می خواهد میان فلسفه و دین سازگاری ایجاد کند. او می گوید که فلسفه و دین، هر دو علم به حق هستند، او در رساله ای به قدرت عقل اشاره می کند و می گوید: «به جان خودم سوگند که گفتار پیغمبر راستگو محمد(ص) و هر چه را که از جانب باری عزوجل آورده چون به مقیاس عقل سنجیده شوند، قابل پذیرش باشند و جز کسانی که از نعمت عقل بی بهره باشند به انکار آنها برنخیزند.» در نظر کندی، فلسفه اولی، شریفترین اقسام فلسفه و ارجمندترین آنهاست. فلسفه اولی، یعنی علم به ذات احدیت که علت همه موجودات است. از این رو باید فیلسوف کامل که اشرف از مردم دیگر است به این اشرف علوم (علم به ذات احدیت) محیط باشد. زیرا علم به علت، اشرف از علم به معلول است. بنابراین از نظر کندی، هر کس که فلسفه را انکار کند، حقیقت را انکار کرده است و کافر است. او می گوید: آنها که فلسفه را انکار می کنند، مردمی هستند دور از حق، هر چند که به ناحق نام حقانیت بر خویش نهاده باشند از بیان و درک حقیقت عاجزند و از آنچه صاحبان رای در خور آنند محروم هستند و حسد بر نفسهای حیوانی صفت ایشان مستولی است. ارباب فضایل انسانی را پست می شمارند؛ زیرا خود از نیل به آن فضایل ناتوانند. خلاصه آن که از نظر کندی، فراگرفتن فلسفه واجب است و از این رو خود در طلب آن مجدانه می کوشد و روش عبارت است از پیروی از اقوال قدما و بیان آن اقوال به ساده ترین وجه، تا همه کسانی که طالب آنند بتوانند به آن دست یابند.
اخلاق
کندی انسانها را فرا می خواند تا نسبت به امور مادی، زهدپیشه کنند و از شهوت دوری جویند و خود را به فضایل بیارایند. او فضیلت ها را 4 نوع می داند:
1- حکمت: عبارت است از علم به حقایق اشیا و بهره گیری از این حقایق که استفاده از آنها واجب است.
2- شجاعت: عبارت است از ناچیزشمردن مرگ در جلب آنچه سزاوار و واجب است و دفع آنچه ناپسند است.
3- عفت: عبارت است از بسنده کردن به برخورداری از آنچه برای تن - به قدر نیازمندی آن - ضروری است.
4- عدل: آن است که آنچه را واجب و سزاوار است بخواهی و از حد میانه فراتر نروی.
پس فضیلت حد وسط افراط و تفریط است که هر دو از جمله رذایلند، مثلا شجاعت حد وسط تهور و جبن است.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:15 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

امپدوکلس

 

 

امپدوکلس شهروند اکراگاس در سیسیل بود که تاریخ حیات وى را به طور دقیق نمى توان معین کرد. وى در زمان خود ظاهرا اهل سیاست و رهبر حزب دموکرات شهر خود بوده و نیز داستان هایى پیرامون فعالیت هاى او به عنوان جادوگر و معجزه گر نقل می شود و بر اساس داستان هایى وى ازجرگه فیثاغوریان به خاطر «دزدیدن گفتارها و خطابه ها» اخراج شد. در عین حال گفته می شود در طبابت نیز باعث پیشرفت هایى بوده است. امپدوکلس خود را شایسته پرستش می دانسته به طوریکه از طرف برخى شاگردانش از او به نام خدا هم نامبرده شده است. در مورد مرگ او نیز داستان هایى وجود دارد که معروفترین این داستان ها این است که وی خود را به دهانه آتشفشان اتنا افکند تا مردم تصور کنند که به آسمان رفته و از خدایان بوده، ولى بدبختانه کفش هاى معروف برنجین خود را کنار آتشفشان جاى مى گذارد.
او افکار فلسفى خود را مانند دیگر فلاسفه یونان به صورت منظم بیان کرده است. او تا اندازه اى نیز می کوشید تا افکار و عقاید اسلاف خود را تلفیق کند. در فلسفه امپدوکلس چیزى که اهمیت دارد تغییرات و تبدیلات و ارتباط موجودات است نه تولد و مرگ اینان. او معتقد است وجود هست و مادى است (مانند پارمنیدس) و نیز اعتقاد داشت وجود نمی تواند بوجود آید یا از میان برود زیرا نه می تواند از لاوجود به وجود آید و نه می تواند لاوجود شود، پس ماده بى آغاز و انجام یعنى فناناپذیراست. امپدوکلس درعین حال منکر تغییر به عنوان یک حقیقت نبود و آنرا به این صورت توجیه می کرد : اشیاء کل هائى هستند که موجود و فاسد می شوند ولى درعین حال این کل ها از اجزا فنا ناپذیر ترکیب شده اند و فقط آنچه وجود دارد اختلاط و مبادله این اجزا است و جوهر (طبیعت) تنها نامى است که آدمیان به اشیاء داده اند. طبقه بندى مشهور چهار عنصر اختراع امپدوکلس بود. بدین سان که اشیاء به سبب اختلاط عناصر چهارگانه (آب، آتش، خاک و هوا) به وجود می آیند. عشق عامل جذب یا کشش این اجزا چهارگانه است و نفرت یا ستیزه اجزا را از هم جدا می کند. بنابر نظر امپدوکلس فراگرد عالم دایره وار است، بدین معنى که عالم وجود در آغاز یک دوره همه عناصر آن با هم مخلوطند، نه مجزا و براى تشکیل اشیاء انضمامى و ترکیبى چنانچه ما آنها را مى شناسیم، مخلوطى کلى از خاک، هوا، آتش و آب لازم است. در این مرحله اولیه فراگرد عشق اصل حاکم است و کل مجموعه یک خداى متبارک نامیده شده است. اما نفرت گرداگرد سپهر است و وقتى به درون سپهر نفوذ کرد فراگرد افتراق و جدائى آغاز مى شود.
امپدوکلس نظریه تناسخ (تناسخ عقیده ایست که بر اساس آن روح موجودات پس مرگ از بین نرفته بلکه این روح در موجودى پست تر یا بالاتر حلول کرده و به زندگى ادامه خواهد داد.) ارواح را در کتاب پالایش ها تعلیم کرده است. ولى نظریه تناسخ او را نمی توان با نظام جهان شناختى اش سازگار کرد زیرا اگر همه اشیاء از اجرا مادى ترکیب شده اند که هنگام مرگ از هم جدا می شوند، جایى برای جاودانگى باقى نمى ماند. در انتها باید گفت هرچند امپدوکلس جریان عالم و فراگرد دایره وار طبیعت را بیان کرد، ولی موفق نشد آنرا تبیین کند و ناچارا به نیروهاى اساطیرى عشق و نفرت متوسل شد و این آناکساگوراس بود که تبیین آنرا بوسیله مفهوم عقل به عهده گرفت.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:20 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

آناکساگوراس

 

 

آناکساگوراس در حدود سال 500 قبل از میلاد در کلازمنا در آسیای صغیر متولد شد. او در اصل یونانى بود، ولى تردیدى نیست که از او می توان به عنوان یک شهروند ایرانى نام برد. وى در چهل سالگى به آتن رفت و مدتى در آنجا اقامت داشت. سالها بعد به او اتهام خداناشناسى وارد کردند به طوریکه او مجبور به ترک آتن شد. از موارد اتهامات او این بود که می گفت خورشید خدا نیست بلکه گویى آتشین و بزرگتر از تمام شبه جزیره پلوپونز است. او کلا به نجوم و ستاره شناسى علاقه داشت، وی از بررسى یک سنگ آسمانى به این نتیجه رسید که کرات آسمانى از همان جوهر زمین تشکیل شده اند. همین موضوع باعث شد که او گمان کند که احتمالا در دیگر کرات آسمانی هم حیات وجود دارد.
آناکساگوراس مانند امپدوکلس و اکثر یونانیان این اصل را که وجود نه بوجود مى آید و نه از میان می رود، بلکه تغیر ناپذیر است را پذیرفت. اما در این مورد که واحدهاى نهائى اجزائى متشابه با چهار عنصر خاک، هوا، آتش و آب هستند با امپدوکلس موافق نیست. او معتقد است هر چیزى اجزائى دارد و اجزا آن از لحاظ کیف عین کل آن است، نهائى و غیر مشتق.
آناکساگوراس معتقد است در آغاز اجزا همه انواع با هم مخلوط بودند. همه اشیاء باهم بودند و نامتناهى هم در عدد و هم در کوچکى و همه اشیاء در کل بودند و متعلقات تجربه ما زمانى پدید مى آیند که اجزاء نوع معینى از این کل به شکل خاصى گرد هم آیند. مثلا در ابتدا اجزا طلا با دیگر اجزا (درکل) مخلوط بوده ولى این اجزا طلا طورى باهم فراهم می آیند که جسم مرئى طلا را بوجود مى آورند. در طلا اجزا دیگر اقسام وجود دارد ولى علت اینکه ما جسمى را طلا مى نامیم این است که اجزا موسوم به طلا در آن جسم بیشتر از اجزا اقسام دیگر است. از این رو آناکساگوراس براى تغییر تبیینى مى یابد به این صورت که می گوید مثلا علت اینکه گوشت از چیزى غیر از گوشت پدید می آید این است که در همه چیز اجزا چیز هاى دیگر است پس در علف نیز اجزا گوشت وجود دارد و به همین دلیل گوشت از علف پدید مى آید.
تا اینجا آناکساگوراس چیزى جدید ارائه نکرده است، اما وقتى به مساله قدرت یا نیرویى که عهده دار ساختن اشیاء از توده نخستین است می رسیم نقش مهم آناکساگوراس را در فلسفه در مى یابیم. امپدوکلس حرکت را در جهان به دو نیروى عشق و نفرت نسبت داد، اما آناکساگوراس به جاى آن اصل نوس (‌Nous) یا عقل و ذهن طبیعت را معرفى مى کند. مى گوید : نوس بر تمام موجوداتى که حیات دارند، هم بزرگتر و هم کوچکتر توانائى دارد، نامتناهى و خود مختار است، لطیف ترین و خالصترین چیزهاست و در آن است که همه چیز هست (البته باید گفت نوس خالق نیست چون ماده یونانى ازلى است).
ارسطو در باب اهمیت آناکساگوراس می گوید : «وى همچون مردى بخرد در میان ناسنجیده گویانى که پیشتر از او بودند برجسته است» هر چند نمى توان اهمیت و تاثیر آناکساگوراس را در افکار فیلسوفان بعد از او نادیده گرفت ولى واقعیت این است که او در آغاز یک اصل روحى و عقلى معرفى کرد، اما موفق نشد تفاوت اساسى بین این اصل و ماده اى را که این اصل شکل می دهد یا به حرکت در می آورد را به نحو کامل توجیه کند، او هر وقت در تبیین اینکه چرا هر چیزى ضرورتا هست در مى ماند پاى عقل را به میان می کشید، ولى در موارد دیگر هر چیزى را به عنوان علت بر عقل مقدم می شمرد. ولى باز یادآور می شویم که نباید نادیده گرفت که او با وارد کردن یک اصل بسیار مهم در فلسفه یونانى بعد از خود ثمره اى عالى به بار آورد.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:21 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

والتر بنیامین

 

 

در میان تمامى روشنفکران «جمهورى وایمار» آلمان (۱۹۱۹ - ۱۹۳۳) و دوره‌ى مهاجرت، شادابى «والتر بنیامین» بیش از دیگران به قوت خود باقى است. اندیشه‌ى رادیکال وى همچنان چالشگر است و تکانه‌هاى فکرى وى تا به امروز بر گستره‌هاى فلسفه، نظریه‌ى سیاسى، علوم رسانه‌اى و فرهنگى، تاریخ ادبیات و زیبایى‌شناسى اثرگذار مانده‌‌اند.
والتر بنیامین  در ۱۵ ژوئیه‌ى ۱۸۹۲ در خانواده‌اى بسیار ثروتمند در برلین بدنیا آمد. نام کامل وى «والتر بندیکس شونفلیز بنیامین» است که از سه خواهر و برادر، بزرگترین ایشان بود. پدرش بازرگانى بود که از راه تجارت سهام و حراج اجناس عتیقه ثروت قابل ملاحظه‌اى بهم زده بود. کودکى، دوره‌ى مدرسه و تحصیلات دانشگاهى بنیامین، از یک دید جامعه ‌شناسی، بعنوان فرزند یک خانواده‌ى متمول آلمانى‌ ­ یهودى بسیار عادى طى شد. وى بعدها در نوشته‌اى زیر عنوان «کودکى برلینى در حوالى هزارونهصد» با نگاهى ادبى به این کودکى نگریست، که چگونه با مراقبت و رفاه در خور توجهى در یک محله‌ى ویلایى برلین به نوجوانى فرارویید.
خانواده‌ى وى هم روزهاى مذهبى یهودى و هم مسیحى را محترم مى‌شماردند. والدین بنیامین مسیر مورد علاقه‌اش را هموار ساختند، ولى ایشان بعدها موافق نبودند بنیامین شغلى را برگزیند که از نظر ایشان چندان عادى و درآمدساز نیست.
از همان آغاز تحصیل دانشگاهى بنیامین با نگاهى انتقادى به نظام آموزشى دانشگاهى مى‌نگریست. این آگاهى سنجشگر وى از دوره‌ى مدرسه نسبت به نظام سلسله‌ مراتبى معمول میان دانش‌‌آموز و معلم شکل گرفت؛ نظامى که خودویژه‌ى فرهنگ و تربیت پروسى حاکم بر جامعه‌ى آن روز بود.
بنیامین از ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۷ را در خوابگاه پرورشى «هاوبیندا»  بسر برد، جایى که رابطه‌اى برابرحقوق میان دانش‌آموز و معلم برقرار بود. در اینجا بود که وى با «گوستاو وینِکِن»، معلم علوم تربیتى آشنا مى‌شود که تأثیرى ژرف و درازمدت بر بنیامین جوان مى‌گذارد. همین فرد مشوق بنیامین در فعالیت‌هاى آتى‌اش با جنبش جوانان مى‌شود. میان سال‌هاى ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ بنیامین بعنوان هوادار «گوستاو وینِکِن» خواستار یک اصلاحات گسترده‌ى در عرصه‌ى آموزش و پرورش مى‌شود و در ارتباط با جنبش اصلاح مدارس با نشریه‌ى «Anfang» (آغاز) شروع به همکارى مى‌کند. ولى وى پیش از آن نخستین اشعار و مقالات خود را در همین نشریه انتشار داده بود. در همین زمان بنیامین به ابتکار خود محل تجمع و بحث و گفتگویى را بنام «Sprechsaal» را بنا مى‌نهد.
وى در سال ۱۹۱۲ با اخذ دیپلم با انتظارى بسیار بالا وارد دانشگاه فرایبورگ شد و در رشته‌ى فلسفه و زبان و ادبیات آغاز به تحصیل کرد. و وقتى در سال ۱۹۱۳ در یک جشن «جوانان آزاد آلمان» شرکت جست، در نوشته‌اى زیر عنوان «سکوت جوانى» آزردگى خود را از احساسات ناسیونالیستى و منش نظامى‌گرایى گروه‌هاى مختلف جوانان به تحریر درآورد. بنیامین در سال ۱۹۱۴ سرخورده از انتظارات‌ در نامه‌اى به دوست خود مى‌نویسد: «از قرار معلوم دانشگاه محل تحصیل نیست.» هنگامى که در معلم علوم تربیتى «وینکن» شور و اشتیاق به جنگ را دریافت، رابطه‌اش را با او و نشریه‌ى «Anfang» براى همیشه قطع کرد و به اجتماع بحث و گفتگو نیز خاتمه داد.
بنیامین در سال ۱۹۱۵ با «گرسهوم شولِم» آشنا مى‌شود که دوستى میان این دو تا آخر عمر پایدار مى‌ماند. وى تحصیلات خود را به مونیخ انتقال مى‌دهد و در عرصه‌ى فلسفه از جمله با پدیدارشناس «موریتس گایگر» و با شاعر آلمانى «راینر ماریا ریلکه» آشنا مى‌شود. در همین زمان کتاب کودکان خود بنام «رنگین‌کمان» را مى‌نویسد که سرشار است از رنگ و شکل‌هاى تخیلى. وى پس از کار روى آثارى همانند «نمایش مرثیه و تراژدى»، «اهمیت زبان در مرثیه و تراژدى»، زمینه‌‌هاى کار بزرگترى بنام «درباره‌ى زبان به خودى‌خود و زبان انسان‌» را فراهم مى‌‌آورد. اثر «نیکبختى انسان باستان» نیز ثمره‌ى همین دوره است.
حال علاقه به سفر سال‌هاست که در بنیامین جان گرفته است: در سفر ایتالیا، شهرهاى میلان، ورونا، ویچنزا، ونیز وى را شیفته‌ى خود ساخته‌اند و سفر فرانسه بازتابى ادبى در یادداشت‌هاى روزانه‌اش مى‌یابند.
بنیامین در سال ۱۹۱۷ با «دورا پولاک» ازدواج کرد، زنى که وى را از دوران تحصیل در برلین و جنبش دانشجویى مى‌شناخت. و در همین زمان به ترجمه‌ى اثر نویسنده‌‌ى فرانسوى «شارل بودلر» پرداخت، بنام «تابلوى پاریسى».
والتر بنیامین رساله‌ى دکتراى خود را در سال ۱۹۱۸ با موضوع «مفهوم سنجش هنر در رمانتیسیسم آلمان» نگاشت و در همین سال صاحب فرزندى پسر از همسرش«دورا» شد بنام «اشتفان رافائل». پس از دریافت دکترا در سال ۱۹۱۹ طرح فوق‌دکتراى خود را ریخت و در همین سال با فیلسوف آلمانى «ارنست بلوخ» (۱۸۸۵ - ۱۹۷۷) آشنا شد که از اندیشمندان مارکسیست بود.
در دوره‌ى ۱۲ ساله‌ى جمهورى وایمار (۱۹۱۹ - ۱۹۳۳) والتر بنیامین در صحنه‌ى ادبى آلمان جایگاه روشنفکرى را به خود اختصاص داد که در زمینه‌هاى مقاله و جستارنویسى و نقد کتاب قلم مى‌زد. اگر پایان این دوره را نقطه‌ى عطفى سیاسى در زندگى او بدانیم، آنگاه سال‌هاى ۱۹۲۴/۱۹۲۵ آغاز این مرحله‌‌ى سیاسى است: در این زمان بنیامین خود را از فعالیت‌ دانشگاهى کنار کشید و بیشتر به عنوان یک نویسنده‌ى آزاد فعال شد، بطوریکه مجبور گشت بطور منظم و سریع براى بازار ادبى تولید کند. این وضعیت وى ناشى از دو عامل بود: یکى رد رساله‌‌ى فوق‌دکتراى وى و دیگرى بحران و تورم اقتصادى ویرانگر در آلمان. از یکسو نافرجامى بنیامین در پذیرش رساله‌ى فوق‌دکترا راه شغل دانشگاهى را بر روى وى بست و از دیگر سو، تورم اقتصادى ثروت پدرى را نیست و نابود کرد، بطوریکه پدر به هنگام مرگ در سال ۱۹۲۶ دارایى ناچیزى از خود برجاى نهاد.
کار نویسندگى بنیامین عرصه‌‌هاى گوناگونى را در بر مى‌گیرد و او رسانه‌ها و شکل‌هاى متفاوتى را مى‌آزماید. وى در روزنامه‌هاى متعدد و ویژه‌نامه‌هاى ادبى و در فرستنده‌هاى رادیویى شمار زیادى مقاله و نقد ادبى مى‌نویسد و پشت میکروفون مى‌خواند که هر یک از این قطعاتِ هر چند کوچک، گوشه‌اى از نظریه‌هاى بنیادین وى را طرح مى‌کنند. او به جاى انتشار نظریه‌هایش در مجله‌هاى تخصصى، با استفاده‌ى خلاق از این رسانه‌هاى پراکنده،‌ فلسفه‌ى خود را در همین آثار کوچک بازتاب مى‌دهد. در گاهشمارى آثار و قطعات وى که در پایان مجموعه‌ى آثارش آمده است، تنها در فاصله‌ى زمانى ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۳ حدود ۲۲۰ عنوان قطعه‌ى انتشار یافته را مى‌یابیم. وى در این آثار بعنوان یک سنجشگر ادبى و یا کارشناس زیبایى‌شناسى ادبى جلوه‌گر نیست، بلکه وى کتاب‌هاى عرصه‌هاى گوناگون علوم انسانى را چنان به نقد و سنجش مى‌کشد که از این نقد وى یک جستار طولانى پدید مى‌آید که در آن نظریه‌ها و فلسفه‌ى وى را مى‌توان یافت. با رد تقاضاى فوق‌دکترا کار بر روى آثار فرانتس کافکا به یک کار ابدى در زندگى بنیامین بدل مى‌شود.
قدرت‌گیرى نازى‌ها در آلمان در سال ۱۹۳۳ باعث مهاجرت بسیارى روشنفکران از جمله بنیامین از آلمان ‌شد. با مهاجرت به فرانسه وى تا آخر عمر خود دیگر پایش به خاک آلمان نرسید. در عین تنگدستى مالى در فرانسه، بطوریکه حتا توان مالى اجاره‌ى یک آپارتمان را نداشت، بنیامین با خستگى‌ناپذیرى شگفت‌انگیزى به کار ادبى خود ادامه داد. وى که از همسر خود «دورا» پیش از اینها جدا شده بود، در فرانسه و ایتالیا و دانمارک با دوستان دیرین خود همانند دروکهایمر، آدورنو و برشت ملاقات مى‌کند.
با ادامه‌ى مهاجرت دیگران به آمریکا بنیامین نیز مى‌کوشد به دوستان ادیب و فیلسوف خود بپیوندد. دولت ناسیونال سوسیالیسم آلمان در سال ۱۹۳۹ از وى سلب تابعیت کرده و شهروندى آلمانى را از وى مى‌گیرد. و او در حالیکه امید مهاجرت به آمریکا حتی یک لحظه از ذهن‌اش زدوده نمى‌شود، براى تأمین زندگى روزمره‌ى خود مجبور مى‌شود کتاب‌هایش، حتی آن نسخه‌هایى که براى نقد و بررسى دریافت کرده بود را به فروش برساند. و حتی به فکر آن مى‌افتد اثر نقاشى از پل کِلِه (Klee) بنام Angelus Novus را که در تعلق خود داشت را بفروشد. انعقاد قرارداد عدم تعرض میان آلمان و اتحاد شوروى وى را به نگارش تزهاى «درباره‌ى مفهوم تاریخ» برمى‌انگیزد.
با آغاز جنگ جهانى دوم محل زندگى بنیامین در فرانسه به محاصره‌ى ارتش نازى در‌آمد. وى از این محاصره جان سالم بدربرد و به پاریس گریخت، بطوریکه از یک محاصره‌ى دیگر نیز موفق به گریز شد.
در سال ۱۹۴۰ همسر سابق بنیامین، «دورا» مى‌کوشد وى را متقاعد به مهاجرت به لندن کند. در این سال بنیامین تقاضاى روادید براى ایالات متحده‌ى آمریکا مى‌کند. در این میان تلاش وى براى فرار به سوئیس، بدلیل پیشروى ارتش آلمان نافرجام مى‌ماند و بنیامین به ناگزیر نخست به «لورده» و سپس «مارسى» مى‌گریزد، جایى که براى دریافت روادید اسپانیا تلاش مى‌ورزد. با کوشش پیگیر «تئودور آدورنو» ویزاى بنیامین براى آمریکا مهیا مى‌شود، ولى مشکل اینجا بود که او را از فرانسه ممنوع‌الخروج کرده‌ بودند. و همین امر در مرز اسپانیا براى وى دردسر ‌آفرید.
بنیامین پاى پیاده وارد شهرک مرزى «پورت بو» مى‌شود. مرزبانان اسپانیایى بدلیل نداشتن اجازه‌ى خروج از فرانسه، از ورود وى به خاک اسپانیا براى یک ویزاى ترانزیت ممانعت مى‌کنند، ولى آنها، به احتمال بخاطر وضعیت وخیم سلامتى‌اش، به او اجازه مى‌دهند شب را در «پورت بو» سپرى کند. بنیامین وارد هتل «دو فرانسیا» مى‌شود. مى‌گویند، بسرعت پزشکى را بر بالین بنیامین فراخواندند، زیرا مدت‌ها بود که از بیمارى شدید قلبى رنج مى‌برد. تا آنجا که مى‌توان این رویداد را بازسازى کرد، در آن شب بنیامین با زیاده‌گسارى مورفین به زندگى خود پایان مى‌دهد. نوشتجاتى که وى در کیف دستى‌اش به همراه داشت تا آنها را به‌سلامت به آمریکا برساند، ناپدید شدند.
اندیشه‌ى بنیامین معطوف به جوانب مشخص زندگى و تاریخ بودند، بطوریکه این اندیشه با عزیمت از جزء، پدیده‌هاى بزرگ تاریخى را در بر مى‌گرفت. در پس این اندیشه یک فلسفه‌ى تاریخ دیالکتیکى ­ ماتریالیستى نهفته بود، زیرا که بنیامین از اواسط دهه‌ى بیست میلادى به نگرش مارکسیستى روى آورد.
ولى نزد بنیامین خاستگاه یهودى وى در فهم مفهوم فرجام‌شناسیک (eschatological) و مسیحاباورى تاریخ مؤثر بود، بطوریکه این نگرش در آخرین آثارى که از خود برجاى گذارد، یعنى در «تزهایى درباره‌ى مفهوم تاریخ» به روشنى بازتاب مى‌یابند. براى بنیامین انگاشت سنتى از تاریخ، ساخته‌ و پرداخته‌ى طبقه‌ى حاکمه است. تاریخ را به مثابه‌ى رویدادهاى پى‌درپى نگریستن، به معناى تاریخ پیروزمندان را نگاشتن است، زیرا که تنها کنش آنها بوده که فرصت تحقق یافته است. از نظر بنیامین، وظیفه‌ى تاریخ‌دان «پیوستگى تاریخ را شکافتن» و در «گذشته‌ها اخگر امید را شعله‌ور کردن» است؛ اخگرى که الهام‌بخش تلاش‌هاى طبقه‌ى اجتماعى ستم‌دیده است. تاریخ‌دان باید آرزوهاى تحقق‌نیافته‌ى مردگان را زنده‌ کند. در این رابطه بنیامین نیرویى مسیحایى و رستگارانه به عصر حاضر نسبت مى‌دهد: «عصر حاضر مى‌‌تواند بازندگان تاریخ را از شکست‌شان نجات بخشد.»
در دوره‌ى مهاجرت فرانسه وى بعنوان یکى از همکاران آزاد «انستیتوى پژوهش‌هاى اجتماعى» که جزو مکتب فرانکفورت محسوب مى‌شود، زیر نظر دو فیلسوف آلمانى آدورنو و هورکهایمر براى نشریه‌ى این انستیتو مقالات و جستارهایى مى‌نوشت. بویژه تئودور آدورنو در نامه‌نگارى‌هایى که با بنیامین داشت، نظرات بنیامین درباره‌ى هنر و استه‌تیک وى را به سنجش کشید. این نامه‌نگارى‌ها بعدها پس از جنگ توسط آدورنو انتشار یافتند.
در کتاب راهنمایى که اخیرا در آلمان پیرامون زندگى، آثار و اثرگذارى‌هاى والتر بنیامین در ۷۲۰ صفحه‌ى قطع بزرگ انتشار یافته است، تحلیل‌هاى بیش از چهل پژوهش‌گر و استاد دانشگاه از چندین کشور پیرامون یکایک نوشتجات بنیامین را مى‌توان یافت. مجموعه‌اى از تحلیل‌ها که نتیجه‌ى آخرین بحث‌ها و پژوهش‌هاى دانشگاهى است.
پروفسور بورکهارد لیندنر، متولد ۱۹۴۳، استاد در رشته‌ى تاریخ، زیبایى‌شناسى و رسانه‌ها در دانشگاه گوته‌ى فرانکفورت گردآورنده‌ این کتاب و از جمله نویسندگان برخى بخش‌هاى این کتاب پژوهشى‌ است.  این کتاب راهنما که در نوع خود بى‌نظیر است، اطلاعات دقیقى در مورد زندگى، تمامى شخصیت‌هایى که بنیامین با ایشان در ارتباط بوده، از ایشان تأثیر پذیرفته و یا بر اندیشه‌ى ایشان اثرگذار بوده است و نیز فهرستى کامل از آثار و نوشتجات وى را در اختیار علاقمندان مى‌گذارد.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:22 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

دیوجنس

 

 

دیوجنس فیلسوف کلبی در سال ۴۱۲ پیش از میلاد در سینوپ به دنیا آمد. پدر او یک صراف بود. گفته می شود که او و پدرش در سینوپ محکوم می شوند که در اثر این محکومیت دیوجنس به شکل فرار یا تبعید به آتن می آید.
او در آتن با فلسفه کلبی و آنتیستنس آشنا می شود. آنتیستنس در ابتدا او را به شاگردی نمی پذیرد و حتی برای دور کردنش او را با چوب می زند. دیوجنس به آرامی این عمل را تحمل می کند و می گوید آنتیستنس مرا بزن ولی تا زمانی که تو حرفهایی داری که ارزش شنیدن دارند تو هرگز چوبی پیدا نخواهی کرد که به اندازه کافی برای زدن من محکم باشد که بتواند مرا از اینجا دور سازد. فیلسوف از این جواب خشنود گردید و دیوجنس را در جمع شاگردانش پذیرفت.
دیوجنس کاملا اصول فلسفه و منش استاد خود را پذیرفت و مانند او هر گونه جاه طلبی را برای ثروت و افتخار و قدرت طرد می کرد و حقیر می شمرد. دیوجنس ردایی زبر و خشن می پوشید و در رواقهای آتن و دیگر اماکن عمومی سکونت داشت. نان روزانه او هم از اعاناتی بود که گاه گاه می رسید. دیوجنس به تمرین کنترل خود و ریاضت های سخت نظیر زندگی در گرما و سرمای شدید بدون سرپناه و تنها با استفاده از صدقاتی که اتفاقی داده می شدند می پرداخت.
دیوجنس در پیری قصد عزیمت به جزیره ایجینیا در غرب آتن را کرد. در این سفر توسط دزدان دریایی اسیر شد. او در جزیره کرت در جنوب یونان به عنوان برده فروخته شد. زمانی که دلال حراجی بازار برده از او پرسید چکاری می تواند انجام دهد او جواب داد که می توانم حکمرانی کنم، مرا به کسی بفروش که به مدیر نیاز دارد. زنیدیس، متمول کرتی با مشاهده این رفتار او را خرید. با ورود آنها به شهر کورینس زنیدس آزادی او را بخشید و آموزش فرزندان و امور منزلش را به او سپرد. دیوجنس نیز با وفاداری و صداقت کامل این مسئولیت را انجام داد.
در زمانی که دیوجنس در کورینس اقامت داشت دیداری بین او و اسکندر مقدونی رخ داد. اسکندر که قبلا توسط نزدیکانش در مورد دیوجنس بسیار شنیده بود مشتاق دیدار دیوجنس شده بود. پس از جستجو، او را در خمش در زیر آفتاب یافت. شاه گفت : من الکساندر کبیر هستم. فیلسوف جواب داد من هم دیوجنس کلبی هستم. شاه گفت چه کاری می تواند برایش انجام دهد؟ فیلسوف پاسخ داد : جلوی آفتاب را نگیر و سایه ات را کم کن. اسکندر که به شدت از این جواب متعجب شده بود، رو به اطرافیان کرد و گفت : اگر من اسکندر نبودم آرزو می کردم که دیوجنس باشم.
از دیوجنس فلسفه نظری خاصی به جا نمانده است زیرا بیشتر توجه او به زندگی مبتنی بر فلسفه کلبی بوده است.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:22 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

هیپاتیا

 

 

نخستین زن شناخته شده در جهان ریاضیات، هیپاتیای نامدار است که در سال 370 میلادی در شهر اسکندریه دیده به جهان گشود. پدر او تئون، ناشر و مفسر برجسته ریاضیات بود که خود به آموزش دخترش در رشته های فلسفه و ریاضیات یونان پرداخت. گمان می رود که هیپاتیا در نگارش تفسیری بر سینتاکسیس (یا المجسطی) بطلمیوس دستیار پدرش بوده، و نیز پدر را در تهیه متن تجدید نظر شده عناصر اثر اقلیدس یاری داده است. عناصر تقریبا اساس تمام نوشته های بعدی اقلیدس به شمار می آید.
 
گفته می شود که هیپاتیا خود تفسیرهایی بر مقاطع مخروطی آپولونیوس، سیناکیس بطمیوس و حساب دیوفانتوس نگاشته بود. اما از هیچ یک از این نوشته ها اثری بر جای نمانده است. او نظریه های نوافلاطونی فلوطین و ایامبلیکوس را در موزه اسکندریه تدریس می کرد، و حدود سال 400 میلادی به ریاست مدرسه نوافلاطونی اسکندریه که مسیحیان بشدت با آن مخالف بودند، انتخاب شد. نامداران بسیاری در کلاس های تدریس این زن ریاضیدان شرکت می جستند و به دفاع از نظریات او می پرداختند.
 
زیبایی او، مایه دیگری برای شهرتش بود، و اینکه پیشنهادهای ازدواج بسیاری از خواستگارانش را رد می کرد، و ترجیح می داد خود را وقف فلسفه و ریاضیات کند. سینسیوس فیلسوف سیرنی به مقام اسقفی پتولمائیس رسیده بود و امروزه چندین نامه از او در دست است که همگی پر از تحسین و احترام نسبت به هیپاتیا هستند. در یکی از نامه ها از او درباره ساخت اسطرلاب و عمق یاب آب می پرسد و هیپاتیا در پاسخ، اختراع نوعی جهان نمای مسطح را به آگاهی وی می رساند.
 
بر سر حکومت اسکندریه بین اورستس، فرمانروای رومی و اسقف اعظم اسکندریه به نام سیریل قدیس، نزاعی بود. تاریخ نویس مسیحی آن دوره به نام سقراط اسکولاستیکوس درباره هیپاتیا می نویسد: «او از چنان اعتماد به نفس و بلند طبعی برخاسته از ذهنی پر مایه و مصفا برخوردار بود که غالبا در اجتماعاتی با حضور بزرگان شرکت می جست، بی آنکه هرگز میان جمع مردانی که به تمجید از حوزه تحت سرپرستی او می پرداختند (حوزهای که شهرت و احترام جهانی برایش آورده بود) خود را ببازد و در پس نام مردان قرار گیرد.»
 
هیپاتیا حتی قربانی حسادت سیاسی نیز شد، چیزی که در آن دوران بسیار رایج بود. به خاطر دیدارها و گفتگوهای مکرری که با اورستس داشت، به افترا میان توده عوام مسیحی شایع شد که تحت تاثیر او، اورستس از آشتی با سیریل خودداری کرده است. بدین ترتیب، عده ای از آنان، که رهبرشان مردی بود به نام پیتر، با خشم و تعصب تحریک شده ای به توطئه علیه وی پرداختند و هنگامی که به خانه برمی گشت او را از کالسکه اش بیرون کشیدند و به کلیسایی به نام سزارئوم بردند. در آن محل، زن دانشمند را برهنه نمودند و پوست از تنش کندند. آنگاه بدنش را به محلی به نام سینارون بردند و در آنجا سوزاندند. ریاضیات پرسابقه و شکوهمند اسکندریه، با مرگ هیپاتیا در سال 415 گام به دوران افول خود نهاد.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:25 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

امانوئل لویناس

 

 

امانوئل لویناس درسال ۱۹۰۶ درخانواده اى یهودى در لیتوانى متولد شد. در آن زمان لیتوانى بخشى از امپراتورى روسیه محسوب مى شد.
در سال ۱۹۲۳ به فرانسه آمد و براى تحصیل فلسفه به دانشگاه استراسبورگ رفت. استراسبورگ نزدیک ترین شهر فرانسه به لیتوانى بود. تحصیل دراین دانشگاه موجب دو اتفاق تازه براى وى شد که هریک افق جدیدى را در زندگى و اندیشه او به وجود آورد. اول آشنایى و دوستى با «موریس بلانشو»، نویسنده و منتقد ادبى فرانسوى، که باعث آشنایى لویناس با آثار نویسندگان فرانسوى اى چون پروست و والرى شد. این دلبستگى به بلانشو تاجایى بود که لویناس کتاب «درباره موریس بلانشو» را نگاشت.
اتفاق دیگر، آشنایى با فلسفه برگسون بود که سخت او را متأثر کرد و تا مدتها افکارش را تحت الشعاع قرارداد. اما آشنایى با برگسون و فلسفه فرانسه عطش دانستن او را برطرف نکرد و این بار براى شناخت جهان فلسفه آلمان، درسال ۱۹۲۹ به آن سرزمین سفرکرد و درکلاس هاى پدیدارشناسى ادموند هوسرل شرکت نمود و رساله دکترى خود را زیر نظر او با عنوان «نظریه ادراک در پدیدار شناسى هوسرل» نگاشت.
در همین دوران بود که کتاب «هستى و زمان» هایدگر را کشف کرد و سخت متأثر از آن شد. به گفته خود او «این کتاب مسیر حیات فلسفى من را عوض کرد». [هرچند که بعدها تفکرى انتقادى نسبت به آن پیدا کرد و به نقد رادیکال هستى شناسى هایدگر پرداخت] بدین ترتیب فلسفه «تکامل اخلاق» برگسون، پدیدارشناسى هوسرل و هستى شناسى هایدگر شوک بزرگى در او ایجاد کردند و در آغاز راه، آبشخور، تفکر فلسفى وى شدند.
لویناس پس از بازگشت از سفر آلمان به فرانسه، شروع به نوشتن مقالاتى درباره فلسفه پدیدارشناسى هایدگر و هوسرل کرد و به ترجمه آثار این دو متفکر آلمانى پرداخت. ترجمه «تأملات دکارتى هوسرل» حاصل همین دوران است. در واقع فرانسویان از طریق مقالات و ترجمه هاى لویناس بود که با فلسفه پدیدارشناسی هایدگر و بویژه هوسرل آشنا شدند.
در ابتدا لویناس چنان شیفته این دو فیلسوف بود که خود را به لحاظ روش شناختى و شیوه تفکر فلسفى پدیدارشناسى مى دانست. پدیدارشناسى شیوه تفکرى است  که به وسیله آن مى توان به جهان و درباره جهان اندیشید. به باور لویناس پدیدار شناسى اندیشیدن به جهان خارج از سوژه است. پدیدارشناسى بازگشت به ذات و خود پدیده است.
در جنگ جهانى دوم، لویناس به عضویت ارتش فرانسه درآمد اما خیلى زود اسیر نازى ها شد و خانواده اش نیز طى جنگ کشته شدند. او مهمترین اثرش یعنى کتاب «از هستى تا هستنده» یا «از وجود تا موجود» را در همین دوران اسارت نگاشت. اما نطفه اصلى فلسفه لویناس در کتاب «زمان و دیگرى» شکل گرفت. در این اثر او دو مفهوم کلیدى «دیگرى» و «چهره» را در قالب فلسفه «دگربودگى» خود مطرح کرد. «دیگرى» هرچیز یا کسى است که جداى از «من» باشد. وقتى سوژه از «من» تهى شود به سوى «دیگرى» مى رود و در این لحظه است که انسانیت و اخلاق شکل مى گیرد. مفهوم دیگرى که لویناس در این کتاب تبیین و تعریف مى کند مفهوم «زمان» است. «زمان»، حاصل فعل «من» نیست بلکه از تعامل «من» با «دیگرى»، «زمان» و در پى آن «تاریخ» شکل مى گیرد.
لویناس پس از پایان اسارت، رویکردى انتقادى به تاریخ فلسفه غرب پیدا کرد. و با ارائه فلسفه اخلاق و الهیات فلسفى خود خلاف جریان رایج گام برداشت. تاریخ فلسفه غرب مبتنى بر هستى شناسى بود و خود شناسى و توجه به «من» محورتأملات فلسفى بود. فلسفه به دنبال پاسخى بنیادین به چیستى«هستى» و چیستى«من» بود در حالى که براى لویناس «هستنده» برتر از «هستى» و «دیگرى» ارجح تر از «من» است. به همین دلیل فلسفه وى را فلسفه «دگر بودگى» نامیده اند.
به باور لویناس، فلسفه به دنبال تبیین «چیستى اخلاق» است. بنا به تعریف خود او، اخلاق توجه به حق حیات «دیگرى» است. ازاین منظر، مى توان گفت که لویناس مدافع اومانیسم است اما نه به معناى حمایت از «حقوق بشر» بلکه او حامى «انسان دیگر» است. لویناس در فلسفه اخلاق خود پا فراتر از هستى مى گذارد و رابطه اخلاقى که از برخورد سوژه با «دیگرى» شکل مى گیرد را چیزى فرا طبیعى مى داند نه بخشى از هستى. به این اعتبار فلسفه پدیدارشناسى لویناس در رابطه با فهم و درک اخلاقى شکل مى گیرد و بودن ما در جهان با چنین فهم و درک اخلاقى اى در رابطه با دیگرى قوام مى یابد. و در چنین سیستم اخلاقى است که توجه انسان به کمال مطلق و به خدا معطوف مى شود. چرا که در فلسفه دگربودگى لویناس،«دیگرى» هرچیز یا کسى غیر از «من» است و خدا نیز در چنین تفکرى «دیگرى» است.
بر همین اساس لویناس مى گوید: «اگر به سوى دیگرى حرکت کنید این حرکت شما به کمال مطلق و «او» ختم مى شود. «او» نامتناهى است و راه رسیدن به او نیز بى کران است. اما این راه بى پایان بدان معنا نیست که هرگز به او نمى رسید بلکه با قدم اولى که در مسیر«دیگرى» بر مى دارید «او» را حس مى کنید و مى توانید نشانه هاى خدا را در «چهره دیگرى» ببینید». در اینجاست که به اهمیت «اخلاق دیگرى» در اندیشه و الهیات فلسفى لویناس پى مى بریم. لویناس برخلاف فیلسوفان دین که خدا را «درونى» توصیف مى کنند. خداى لویناس خدایى «بیرونى» و نامتناهى است و این ایده نامتناهى در غیریت دیگرى متجلى مى شود.
او مى گوید: «تا وقتى «من» هستیم در تنهایى خود محدود مى شویم اما همین که «نگران دیگرى» شدیم و به دیگرى عشق ورزیدیم نامتناهى و بیکران مى شویم و به سوى «او» حرکت مى کنیم. تا زمانى که دلواپس دیگرى هستیم و احترام به دیگرى و مسؤولیت درقبال دیگرى داریم اخلاق در ما زنده خواهد بود وتا زمانى که «دیگرى» در ما زنده است مى توانیم بگوییم «من اخلاقى» در ما حیات دارد.»
«دیگرى» تحت استیلاى سوژه نیست اما سوژه مى تواند تحت الشعاع «دیگرى» قرار گیرد. در واقع هستى سوژه، در ازاى هستى دیگرى شکل مى گیرد. لویناس هویت و ارزش «من» را به «دیگرى» مى سپارد.
اصطلاح کلیدى دوم در آثار لویناس مفهوم «چهره» است. از نظر او مفهوم نیکى در برخورد با «چهره» معنا مى یابد. به قول خود او «بدى و شر بى چهره است» زمانى که دیگرى براى «من» بدل به «چهره اى بى چهره» مى شود همچون رهگذرى درمیان جمع گم مى شود، دراین لحظه است که بدى و شر بروز مى کند. «چهره» درواقع تقدم «دیگرى» بر «من» را متذکر مى شود. چهره یکى از هزاران نیست و یکى از اختلافات لویناس و هایدگر در همین جا ظاهر مى شود. هایدگر«دیگرى» را یکى از هزاران مى دانست. چهره اى که بود و نبودش براى من فرقى ندارد و درکل یا در جمع فروکاسته مى شود. «دیگرى» در فلسفه و اندیشه هایدگر کاملاً غایب است.
به همین دلیل لویناس با تمام تأثیرى که از هایدگر گرفته بود به تدریج از افق فکرى او فاصله مى گیرد و «چهره دیگرى» در آسمان فلسفى او آفتابى مى شود و امر اخلاقى براى او در اولویت قرار مى گیرد درحالى که هایدگر براى اخلاقیات ارزش ثانوى قائل مى شد. لویناس درمورد او مى گوید : «هایدگر در جست وجوى حقیقت هستى، توانایى دیدن «دیگرى» را از دست داده بود.»
رویارویى با «دیگرى» و برخورد با «چهره» فاصله را از میان مى برد و به گفت وگو مى انجامد. این دگراندیشى و چهره به چهره شدن ما را به صلح و عدم خشونت فرامى خواند. این پیام اصلى فلسفه دگربودگى لویناس در عصر خشونتها و برخورد تمدنها است.
اما بن مایه فکرى لویناس را مى توان در کتاب «کلیت و نامتناهى» (۱۹۶۱) یافت. وى در این اثر دیوار بلندى بین امر نامتناهى و کلیت مى کشد و به این ترتیب سنت متافیزیک غربى را به زیر سؤال مى برد و به چالش مى کشد. چرا که تا پیش از این متافیزیک مبتنى بر امور کلى بود. همه چیز در کلیت، فروکاسته مى شد و تقلیل پیدا مى کرد و این امر کلى با چشم پوشى از اختلافات و تفاوتها حاصل مى شد. سوژه با کلیت بخشیدن به ابژه ها و بدون در نظر گرفتن تفاوتها به درک و شناخت مى رسید و این قرائت رایج از متافیزیک مبتنى بر هستى شناسى بود که «دیگرى» را در کلیت حل و ناپدید مى کرد.
اما لویناس خط بطلانى برروى آن کشید و خوانش جدیدى از متافیزیک مبتنى بر دگربودگى ارائه کرد. نقد او از «کلیت بخشى» براى رسیدن به «دیگرى» و دیدن «چهره» بود. به قول خود او: «براى دیدن چهره دیگرى ما باید حجاب کلیت را کنار بزنیم و در این هنگام است که «من» در چهره «دیگرى» بازتاب پیدا مى کند.»
تفکر مبتنى بر کلیت، دیگرى را در خود حل مى کند و غیریت شان را نادیده مى گیرد و به توتالیتاریسم مى انجامد همان چیزى که در تفکر مدرن گرفتارش هستیم. سرانجام وى در مسیر حرکت خود به سوى دیگرى به امر مطلق و نامتناهى رسید. راه او به «دیگرى هستى» ختم شد.
امانوئل لویناس در سال ۱۹۹۵ درگذشت.
ژاک دریدا درباره او نوشت :
«حقیقتاً اندیشه هاى او جهان اندیشه را به لرزه انداخت. من با او درخیلى از موارد اختلاف نظر دارم اما آنقدر نیست که بزرگى اش را نبینم. افسوس که او «من» را نمى شناسد. او آنقدر غرق در «دیگرى» بود که دیگر «من» را نمى دید. براى رسیدن به او بایست از گمرک «دیگرى» گذشت و این براى من دشوار است.»
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:26 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

قطب الدین محمود شیرازی

 

 

محمود بن مسعود بن مصلح به قطب الدین شیرازی دانشمند، طبیب، فیزیک‏دان، ریاضیدان و منجم ایرانی یکی از بزرگترین دانشمند ایرانی، و فیلسوفان صوفی منش بود. وی در ماه صفر 634 ه.ق در خاندانی دانشمند متولد شد.
پدرش ضیاءالدین مسعود پزشک و مدرس طب در بیمارستان مظفرى شیراز و در همان حال از بزرگان فرقه سهروردیه بود. قطب‏الدین محمود علم طب را نزد پدر و عموى خود فراگرفت. خرقه‏ى تصوف را در ده سالگى از دست پدر خود پوشید و از نجیب‏الدین على بن بزغش شیرازى نیز خرقه گرفت. در چهارده سالگى پدرش فوت کرد و او به جاى پدر به عنوان چشم پزشک در بیمارستان شروع به کار نمود.
در این وقت شوق تحصیل بیشتر پیدا می کند و بدین منظور در خدمت عم خود کمال الدین ابو الخیر مصلح کازرونی قانون را تحصیل می کند و سپس نزد شمس الدین محمد کیشی و بعد در خدمت شرف الدین زکی بوشکانی کتاب قانون را تجزیه و تحلیل می نماید. چون این کتاب  مشکل بوده شروح مربوطه را هم مطالعه می کند و سرانجام خویشتن را نیازمند مکتب خواجه نصیرالدین طوسی می یابد، به مراغه می رود و در محضر آن استاد مشکلات کتاب قانون را حل می کند. بعد راه خراسان را در پیش می گیرد و از آنجا به عراق عجم می رود و سر از بغداد در می آورد و از بغداد نیز به روم عزیمت می کند و از تمام حکما و اطبای مشهور درباره مشکلات قانون استفاده می نماید و سرانجام به مصر می رسد و در سال (681) سه کتاب درباره شرح قانون می بیند و دراین وقت که اشکالی در کتاب ابو علی سینا برایش باقی نمی ماند به شرح آن می پردازد و کتابی با ارزش تألیف می کند.
قطب‏الدین شیرازى از دانشمندان جامع و بزرگ و در علوم معقول و منقول سرآمد فضلای عصر خود بود و در طول مدت حیات خود بیش از بیست اثر به فارسی و عربی از خود باقی گذاشت. او علاوه بر پزشکی، بر علوم دیگری چون ریاضی، نجوم، فلسفه، علوم ادبی، دین شناسی، موسیقی، نواختن رباب و سرودن شعر، بازی شطرنج و فنون شعبده‌ بازی به چیرگی شگفت‌انگیزی دست یافت.
از آثار علامه قطب‏الدین شیرازى کتاب دره التاج است که پس از شفا مهم‌ترین تألیف جامعی است که در علوم فلسفی (علم اعلی یا الهیات، علم اوسط یا ریاضیات و علم اسفل یا طبیعیاّت و نیز علم منطق) تألیف شده است و رویهم رفته دوازده رشته از علم و از آن جمله موسیقی را در بر می‌گیرد. اهمیت کتاب آنست که مهم‌ترین تألیف فلسفی به زبان فارسی محسوب می‌شود.
در قیاس با شفاء، در کتاب قطب الدین بخش ریاضیات و بخش حکمت عملی وسیع‌تر است. در اثر جامع قطب الدین شیرازی دو نکته جالب نظر است :
1) نخست کوششی است که وی برای تلفیق نظریات مشائیون و اشراقیون دارد و این همان تلاشی است که بعدها و به شکل پیگیرتر و جالب‌تری از طرف صدرالدین شیرازی دنبال می شود. در سراسر مباحث فلسفی کتاب دیده می‌شود که قطب الدین شیرازی هم به ابن سینا و هم به سهروردی که به ترتیب پیشوایان «مشاء» و «اشراق» شمرده می‌شدند نظر داشته است.
2) برخورد قطب الدین شیرازی به مسایل فلسفی، ریاضی و طبیعی برخورد یک مدون و گردآورنده‌ی خشک و خالی و بی‌ابتکار نیست. ابداً.  وی هم در مسائل صرفاً فلسفی (مانند نحوه‌ی تقسیم علوم) و هم در مسائل ریاضی و هم در مسائل پزشکی مردی صاحب‌نظر و دارای تجارب شخصی وسیع بوده است و این خبرگی او در اثر بزرگش منعکس شده است. در نحوه‌ی تقسیم علوم که از آن یاد کردیم قطب الدین مایل بود آنچنان تقسیمی بدهد که در آن کلیه‌ی علوم عصر از فلسفی (یا حکمی) و دینی جای بگیرد. به همین جهت او تقسیمی غیر از تقسیم ابن سینا  به دست می‌دهد و تقسیم علوم را از همان آغاز به حکمی و غیرحکمی می‌کند و بدینسان دین و فلسفه را دو رشته از دانش می‌شمرد. از همینجا تلفیق قطب الدین از فلسفه و دین آشکار می‌شود و این سنت نیز که بی‌شک بنیادگزارش او نیست و استادش خواجه نصیر و پیش از او متکلم فیلسوف فخر رازی را نیز پوینده‌ی همین شیوه می یابیم، بعدها از طرف فلاسفه‌ی خلف او مانند دوّانی، دشتکی، میرداماد، صدرا و غیره دنبال می‌شود.
به همین جهت قطب الدین در «دره التاج» همه‌ی مباحث را با استناد به آیات قرآنی و احادیث و احکام مذهبی سخت درمی‌آمیزد و بدینسان می‌بینیم که شعار فلاسفه‌ی قرون وسطائی اروپا که می‌گفتند «فلسفه خادم دین است» در کشور ما نیز اجراء شده است. علت آنست که در آن ایام دین ایدئولوژی مسلط بود و اشکال دیگر ایدئولوژیک چاره‌ای نداشتند جز اطاعت از آن، دمساز کردن خود با آن.
در «اختیارات مظفری» که از دیگر آثار قطب الدین است درباره‌ی ریاضیات چنین آمده است :
«شریف‌ترین نوعی از انواع علم ریاضی است که جزوی است اجزاء حکمت نظری. علمی است که نفس انسانی را از اقتنای آن شرف اطلاع به هیئت آسمان و زمین و عدد و افلاک و مقادیر و حرکات، و کمیّت ابعاد و اجرام و کیفیّت اوضاع بسایط اجرام که اجزای این عالمند، علی الاطلاق، حاصل می‌شود».
این تعریف قطب الدین از ریاضی، از جانب کسی که خود منجم و همراه خواجه نصیر از بانیان زیج مراغه است، جالب است زیرا در واقع دایره‌ی دید او از اشتمال دانش ریاضی نه تنها به مقادیر و کمیت‌ها بلکه به حرکت، جرم و اجسام آسمانی و زمینی وسیع است.
در همین کتاب قطب الدین می‌کوشید برخی دشواری‌های معروف ریاضی را حل کند، به برخی از مسائل و مباحث متداول به عقیده‌ی خود پاسخ دهد و چنانکه مرسوم بود بین پیشینیان خویش حکمیت کند. مثلاً در این بحث که «اعدل بقاع» کدام است نظریات مختلف بود. برخی (مانند ابن سینا) خط استوا را «اعدل بقاع» می‌دانند. فخر رازی اقلیم چهارم از هفت اقلیم زمین را (که عرض‌های مدارات جنوبی آن ″5 -'37 -o33 است) اعدل می‌دانست. قطب الدین جانب فخر رازی را می‌گیرد.
علامه قطب‌الدین شیرازی در علم موسیقی و فیزیک نیز از سرآمدان زمان خود بوده است. اگرچه قطب‌الدین را نمی‌توان شاگرد صفی‌الدین ارموی نظریه پرداز موسیقی قرن هفتم دانست اما او را باید بدون شک اولین شارح کتب صفی‌الدین ارموی قلمداد کرد. قطب‌الدین بخش مفصلی از کتاب دائره‌المعارف چند جلدی خود به نام درة التاج را به موسیقی اختصاص داده و در آنجا به تشریح نظریات صفی‌الدین ارموی مخصوصاً مطالبی که در رساله الشرفیه بیان شده پرداخته است.
عده‏اى از رجال علم و دانش در محضر او شاگردى کرده‏اند. از جمله شاگردان وى: قطب‏الدین رازى، کمال‏الدین فارسى و نظام‏الدین اعرج بودند. که معروفترین آنها کمال الدین فارسی بود. کمال الدین کتاب تنقیح المناظر را به نام او تالیف کرده و در مقدمه آن کتاب با کمال احترام و تجلیل از استاد خود قطب الدین نام برده است.
او مدتی در شهرهای سیواس و ملطیه به شغل قضاوت اشتغال یافت و در زمانی دیگر از طرف تکودار، ایلخان مغول به سمت سفارت، همراه اتابک پهلوان به مصر نزد ملک قلادون الفی اعزام شد.
مذهب علامه شافعی بوده و لباس صوفیه می پوشید و هنگام تصنیف کتاب روزها روزه می گرفت. قطب‏الدین در اواخر عمر در تبریز سکنى گزید و در همان جا درگذشت و در مقبره‏ى چرنداب تبریز در کنار قاضى بیضاوى دفن شد.
آثار :
• درة التاج لغرة‌الدباج (یکی از مهمترین آثار علامه قطب‌الدین می باشد که دانشنامه‌ایست فلسفی به معنای «علم‌العلوم». کتاب درةالتاج (۷۰۵-۶۹۳) پس از شفای ابن سینا مهمترین کتاب جامعی است که در فلسفه تألیف شده است و به طور کلّی دوازده رشته از علوم و از آن جمله موسیقی را در برمی‌گیرد.
• نهایه الادراک فى درایه الافلاک (به عربی، در زمینه ی نجوم و هیئت، دارای ۴ مقاله: مقدّمات، هیئت اجرام، زمین و مقادیر اجرام. همچنین دارای مطالب جدیدی در باره ی مکانیک، زمین شناسی، هوا شناسی و نور و مباحثی در باره ی نظرات کیهانی ابن هیثم و ابوبکر محمّد بن احمد خرقی)
• تحفة الشاهیه(به عربی، در نجوم و هیئت)
• ترجمه فارسی کتاب اصول اقلیدس از خواجه نصیر در هندسه
• اختیارات مظفری (به فارسی، در نجوم و هیئت)
• رسالة فی حرکة الدرجه فی النسبه بین المستوی و المنحنی (منسوب به علّامه، در هیئت و ریاضی)
• شرح کتاب حکمة‌الأشراق از شهاب‌الدین سهروردی (از این روست که او را فیلسوف اشراقی دانسته‌اند)
• تحفة السعدیه (شرحی بر کتاب قانون در طب از ابن سینا)
• شرح کتاب مفتاح العلوم از سکاکی (مفاتح المفتاح)
• شرح کتاب مختصر الأصول از ابن حاجب (در فقه)
• رساله در تحقیق عالم مثال (در باره ی عالم مثال، معاد جسمانی و کیفیت آخرت)
• رساله ی فعلت فلاتلم (در هیئت)
• شرح کتاب روضه‌الناظر از خواجه نصیر طوسی
• اجوبه‌المسائل (در طرح چند پرسش و ابهام فلسفی)
علّامه قطب‌الدین رسالات و تألیفات دیگری نیز دارد که در منسوب کردن برخی از این آثار به علامه در نظر مورخان جای شبهه و ابهام است و از آن میان می توان به رسالات زیر اشاره نمود :
• حاشیه بر کتاب الکشاف عن الحقایق التنزیل از زمخشری
• فتح المنان فی تفسیر القرآن
• خریدة العجایب
• رساله فی بیان الحاجه الی الطب و آداب الاطباء و وصایائهم
• شرح کتاب نجات ابن سینا
• شرح اشارات ابن سینا
• مشکلات التفاسیر یا مشکلات القرآن
• مشکل الاعراب
• شرح الاسرار از شهاب‌الدین سهروردی*التبصره فی الهیئه
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
سه شنبه 14 خرداد 1392  11:27 AM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

لودویگ ویتگنشتاین

 

 

یکى از نوابغ فلسفه که به حق مى توان او را فیلسوفى مولف در قرن بیستم نامید «لودویگ ویتگنشتاین» است. نابغه اى که در مدت زندگانى اش دو دوره فلسفى متفاوت را پشت سر گذاشت و آثارش در فلسفه زبانى و تحلیلى تاثیرات عمیقى در میان فیلسوفان هم عصر و بعد از خودش به وجود آورد. ویتگنشتاین در 1889 در وین چشم به جهان گشود و در سال 1908 به انگلستان رفت تا دانشجوى بخش مهندسى دانشگاه منچستر شود. در آنجا به تحقیق در علوم هوانوردى پرداخت اما مطالعه ریاضى لازم براى آن تحقیق باعث شد به مبانى ریاضیات علاقه مند شود. در سال 1911 به کمبریج آمد تا زیر نظر «راسل» مبانى ریاضیات بیاموزد و همانجا تحت تاثیر او به فلسفه روى آورد. اولین مقاله فلسفى او را که «راسل» خواند شکى برایش نماند که با نابغه اى روبه رو است.
ویتگنشتاین در طول زندگى اش فقط یک کتاب خود را به چاپ رساند و آن هم «رساله منطقى- فلسفى» بود. او این کتاب را پس از چند سال یادداشت بردارى در آگوست 1918 یعنى هنگامى که در ارتش اتریش خدمت مى کرد به پایان رساند و در نوامبر همان سال که به اسارت نیرو هاى ایتالیایى در آمد دست نویس آن را به همراه خود به اردوگاه اسرا برد و بعداً از آنجا براى «راسل» فرستاد. متن آلمانى کتاب او در سال 1921 و ترجمه انگلیسى آن که به پیشنهاد «مور» نام لاتینى بر آن نهادند در سال 1922 به چاپ رسید. او معتقد بود که این کتاب راه حلى پایانى براى مسائل فلسفى است بدین لحاظ بعد از انتشارش به مدت ۸ سال از فعالیت هاى آکادمیک کناره گرفت و مابین سال هاى 1920 تا 1926 در روستاهاى دور دست اتریش به تدریس در دبستان پرداخت. در سال 1929 او تصمیم گرفت به «کمبریج» بازگردد و مصمم شد تقاضاى دکترا از کمبریج کند و «رساله منطقى- فلسفى» را که شهرت جهانى پیدا کرده بود به عنوان تزش معرفى کرد. «راسل» و «مور» از او امتحان شفاهى گرفتند و «مور» چنین گزارش داد: «نظر شخصى من این است که تز آقاى ویتگنشتاین اثرى نبوغ آمیز است و هر چه که باشد یقیناًَ مطابق سطح لازم براى دکتراى فلسفه کمبریج است.»
از همان سال 1929 او شروع به رد نتایج کتاب «رساله» کرد و بیش از ۲۵ سال برسر کتاب دومش کارکرد و نهایتاً موضع جدیدى را اتخاذ کرد که در کتاب «پژوهش هاى فلسفى» که بعد از مرگش منتشر شد انعکاس یافت. اثرى که به تصدیق بسیارى از صاحب نظران یکى از مهمترین و تاثیر گذارترین آثار فلسفى قرن بیستم است. بدین ترتیب باید گفت «ویتگنشتاین» یگانه فیلسوفى است که دو بار در اندیشه فلسفى انقلاب به پا کرده است.
او در «رساله» (ویتگنشتاین متقدم) معتقد بود هدف فلسفه توضیح منطقى اندیشه است و در پژوهش هاى فلسفى -(ویتگنشتاین متاخر) بر این باور بود فلسفه نبردى بر علیه سرگردانى هوشمند ما به وسیله زبان است.
آموزه هاى ویتگنشتاین در «رساله منطقى- فلسفى» پژواکى از نظریه «اتمیسم منطقى» راسل است که پوزیتیویست هاى منطقى و دیگر پیروان تحلیل زبانى در این دوره را تحت تاثیر قرار دارد.
قصد «راسل» از گزینش «منطقى» تحکیم این موضع بود که از طریق تحلیل مى توان حقایقى بنیادى درباره چگونگى کارکرد هر زبانى را کشف کرد و این کشف هم به نوبه خود ساختار بنیادى آنچه را که زبان به قصد توصیفش به کار مى رود نشان خواهد داد؛ و مقصود او از کلمه اتمیسم این بود که ماهیت ذره اى نتایج را برجسته سازد. ویتگنشتاین در «رساله» هدف خود را قرار دادن حدى براى ابراز تفکرات و حل مسائل فلسفى از طریق فهم صحیح زبان معرفى مى کند.غرض او از مسائل فلسفى، مسائلى نظیر رابطه میان زبان و واقعیت، ماهیت منطق، مفهوم عدد، علیت و استقرا و پرسش هاى مربوط به امور اخلاقى، دین و زندگى بود.از دیدگاه ویتگنشتاین متقدم آنچه قابل بیان کردن است معادل آن چیزى است که اندیشیدن درباره آن امکان پذیر است در نتیجه با درک منطق زبان امکان حل مسائلى که ناشى از عدم فهم صحیح زبان است فراهم مى آید. آموزه هاى رساله را مى توان در پنج اصل صورت بندى کرد: 
۱- زبان از قضایاى پیچیده اى تشکیل شده است که مى تواند از طریق تحلیل به قضایاى کمتر پیچیده تجزیه شود تا در نهایت به قضایاى بنیادى یا ساده برسیم.
در واقع زبان باید درپى تحلیل به عناصرى نهایى تجزیه شود که دیگر به اجزاى سازنده کوچک ترى تجزیه پذیر نیستند. در این حالت زبان مشتمل بر قضایاى بنیادى است که تصویر واقعیتند و ادات منطقى آنها را به هم وصل مى کند تا قضایاى مرکب را پدید آورند.
در بند ۲۲/۴ رساله آمده است «یک قضیه بنیادى شامل نام هاست، این قضیه شبکه اى یا رشته اى از نام هاست» و در توضیح اسم در بند ۲۰۳/۳ مى نویسد: «یک نام یعنى شى، شى معنى آن است». بنابراین قضایاى بنیادى، ترکیبى از زنجیره هایى از نام ها هستند که به مفهومى دقیقاً منطقى درک مى شوند و تمام قضایاى معنى دار دیگر با این قضایاى بنیادى ساخته مى شوند. قضایاى بنیادى به لحاظ تشبیه با شیمى، قضایاى اتمى هستند و قضایاى مرکب، قضایاى مولکولى.
۲- متناظر با اصل اول، جهان هم از واقعیات پیچیده اى تشکیل یافته است که مى توان از طریق تحلیل در نهایت به واقعیات اتمى ساده آن برسیم که جهان کلیتى از این واقعیات ساده است.
وقتى زبان باید در پى تحلیل به عناصر نهایى تجزیه شود که به اجزاى سازنده کوچک تر قابل تجزیه نیست، چون زبان بازنمایى واقعیت است پس جهان هم باید متشکل از امورى واقعى باشد که به تمامى بسیط اند. در سطح زبانى قضایاى اتمى ساده ترین احکامى هستند که مى توان درباره جهان صادر کرد و واقعیت هاى اتمى مرکب از اشیاى ساده اند (همانند قضیه بنیادى که مرکب از اسم هاست و اسم یعنى شى)که مى توانند به مفهوم دقیقاً منطقى درک شوند. که اصل بعد جمع اصل یک و دو است.
۳- ماهیت زبان نیازمند قضایاى بنیادى است و قضایاى بنیادى یا اتمى به لحاظ منطقى واقعیات اتمى را تصویر مى کند.این نظریه که به «نظریه تصویرى معنا» شناخته مى شود، جان کتاب رساله منطقى- فلسفى است. برطبق این نظریه، زبان تصویر واقعیت است و واقعیات در زبان منعکس مى شوند به عبارت دیگر ساختار زبان ساختار جهان را باز مى تابد. ویتگنشتاین در دوره متقدمش جهان را متشکل از اشیایى بسیط، مجزا و بدون تغییر مى داند که تنها روابط میان آنها دستخوش تغییر مى شود و وضع و حالت هاى تازه اى پدید مى آید. این وضع و حال ها (States Of Affairs) زمینه ساز ایجاد امور واقع مى شوند که جهان از آنها به وجود مى آید. از دیدگاه او میان جهان و زبان تناظرى یک به یک حاکم است یعنى اتم ها یا اشیاى بسیط سازنده عالم، به وسیله نام ها و اسم ها در زبان بیان مى شوند و وضع و حال ها در قالب قضایاى بنیادى یا اتمى؛ توصیف امور واقع نیز به وسیله قضایاى مرکب صورت مى گیرد که از به هم پیوستن قضایاى بنیادى پدید مى آیند. در نتیجه از دیدگاه او جهان عبارت است از وضع و حال هاى موجود. پس مى توان دیدگاه ویتگنشتاین متقدم را اینگونه نشان داد که امور واقع همان قضایاى مرکب، وضع و حال ها قضایاى بنیادى و اشیاى بسیط همان اسم ها هستند.
۴- برطبق نظریه تصویرى معنا تنها قضایایى که واقعیات را تصویر مى کنند یعنى قضایاى علمى معنا دار هستند.
ویتگنشتاین در بند ۵۳/۶ رساله مى نویسد: «روش درست در فلسفه در واقع چنین خواهد بود چیزى نگویى مگر آنچه که بشود گفت یعنى قضایاى علم طبیعى، یعنى چیزى که هیچ ربطى به فلسفه ندارد و هر گاه که کسى بخواهد چیزى ما بعد الطبیعى بگوید برایش اثبات کنى که نتوانسته به برخى علائم در قضایایش معنى بدهد هرچند که این کار آن فرد را راضى نخواهد کرد، این روش تنها روش اکیداً درست است.»
بنابراین در نزد ویتگنشتاین روش صحیح در فلسفه اثبات این معنى است که هر قضیه متافیزیکى خاص، بى معنى است. البته او بعداً نظریه معنى دارى خود در «رساله» را نقد کرد و از آن دست کشید. البته نظریه معنى دارى او دنباله منطقى همان اصول پیش است.
5- قضایاى متافیزیکى، اخلاقى و الهیاتى اظهاراتى هستند که به لحاظ تجربى قابل شناخت نیستند چون این قضایا، ارتباطى با آنچه که مى توان تجربه کرد ندارد. ویتگنشتاین براین باور بود که رساله منطقى- فلسفى از طریق آنچه که درباره زبان و جهان بیان کرده است اخلاق و دین را به منزله امورى که تنها مى توانند خود را ظاهر سازند و نمایش دهند اما توصیف پذیر نیستند، روشن ساخته است. از دیدگاه او اخلاق و الهیات امورى هستند که نمى توان بیانشان کرد. آنها خود را آشکار مى سازند و در واقع امر راز آمیز هستند. در بند ۴۲/۶ از رساله مى نویسد: «بنابراین ممکن نیست که قضایاى اخلاقى وجود داشته باشند، قضایا نمى توانند چیزى را که والاتر است ابراز کنند» و در بند ۴۲۱/۶ مى گوید: «آشکار است که نمى توان اخلاقیات را به زبان آورد. اخلاقیات متعالى هستند» همچنین در بند ۰۰۳/۴ رساله آمده است: «غالب قضایا و پرسش هایى که در آثار فلسفى دیده مى شوند، کاذب نیستند، بلکه بى معنى هستند. بنابراین ما به پرسش هایى از این دست نمى توانیم پاسخ دهیم بلکه تنها مى توانیم اثبات کنیم که بى معنى هستند و تعجب آور نیست که عمیق ترین مسائل فى الواقع اصلاً مسئله نیستند.»
ویتگنشتاین در دوره دوم فلسفى خود بر این باور بود که برخى از دیدگاه هاى «رساله» اشتباه است. نقد او از «رساله» منجر به اصول جدیدى شد که در کتاب «پژوهش هاى فلسفى» منعکس شد. او در این کتاب نظریه تصویرى معنا را مورد انتقاد شدید قرار مى دهد و آراى خود را از بسیارى لحاظ نقطه مقابل نظریه اتمیسم منطقى مى داند. او توجه خود را به نقشى که زبان در شکل دادن به شخصیت آدمى و در تعامل میان افراد یک جامعه بازى مى کند، معطوف داشت. از این جهت کل محتواى «پژوهش هاى فلسفى» بررسى در باب ماهیت زبان و جامعه و ارتباطات پیچیده میان آن دو است. آموزه هاى او در «پژوهش هاى فلسفى» را مى توان بدین صورت خلاصه بندى کرد:
۱- واژگان به مانند ابزارها هستند. همچنان که ابزارها براى کارکردهاى مختلف به کار برده مى شوند، واژه ها یا بیان هاى زبانى نیز براى کاربردهاى مختلف به کار گرفته مى شوند. اگرچه برخى قضایا براى تصویر کردن واقعیات استفاده مى شوند اما برخى دیگر چنین نیستند.
در نظریه اتمیسم منطقى زبان واجد نوعى ساختار نهفته ضرورى و نسبتاً ساده تلقى مى شد که وظیفه آشکار ساختن آن به عهده فلسفه است. ویتگنشتاین در حقیقت این فرضیه را مورد حمله قرار مى دهد. او در پژوهش هاى فلسفى بر این اعتقاد است که زبان همانند ابزار یا آلتى است که مى تواند براى مقاصد بى شمارى استفاده شود. در نتیجه هر تلاشى براى تعیین چگونگى کارکرد زبان به کمک تنظیم تعداد اندکى از قواعد، به مانند آن است که بگوییم ابزارى نظیر پیچ گوشتى فقط براى باز کردن و بستن پیچ کاربرد دارد و از یاد ببریم که پیچ گوشتى به خوبى مى تواند در باز کردن در قوطى ها یا چفت کردن پنجره ها هم به کار مى رود.
او در دوره متقدمش بر این باور بود که زبان باید ساختارى انعطاف ناپذیر داشته باشد و بدون قواعد هیچ زبانى ممکن نیست. اما در دوره متاخر این عقیده را ابراز کرد که قاعده به صرف خود امرى بى جان است. به مانند کسى که خط کشى در دستش است و کاربرد آن را نیاموخته باشد. قواعد نمى توانند کسى را مجبور کنند و حتى نمى توانند او را هدایت کنند مگر آن که فرد بداند که چگونه آنها را به کار برد. شناخت این انعطاف پذیرى زبان ویتگنشتاین را به اصل دوم مى رساند.
۲- افراد درگیر بازى هاى زبانى مختلفى هستند. مثلاً دانشمندان درگیر بازى زبانى متفاوتى نسبت به الهیون هستند و معناى قضیه باید در زمینه آن فهمیده شود یعنى برحسب قواعد بازى اى که قضیه جزیى از آن است. منظور از بازى زبانى نوعى فعالیت اجتماعى قاعده مند است که در آن کاربرد زبان نقش اساسى دارد. در بند ۷ کتاب «پژوهش هاى فلسفى» مى نویسد: «کل زبان، شامل زبان و اعمالى را که در آن بافته شده است، بازى زبانى مى نامم». و در بند ۲۳ مى گوید: «منظور او از بازى زبانى در اینجا، برجسته ساختن این واقعیت است که سخن گفتن به زبان بخشى از یک فعالیت یا بخشى از یک صورت زندگى است».ویتگنشتاین با مثال مشهورش درباره استاد و وردست در ساختمان سازى، مفهوم بازى زبانى را توضیح مى دهد. استاد مثلاً فریاد مى زند «نیمه» و وردست باید یک «نیمه» بیاورد. سخن ویتگنشتاین این است که معنى کلمه «نیمه» را کاربردش در فعالیتى که استاد و وردست انجام مى دهند تعیین مى کند. به عبارت دیگر آدمى زبان را در درون یک جامعه و در جریان آنچه ویتگنشتاین از آن به عنوان «شکل زندگى» یاد مى کند فرا مى گیرد. معانى واژه ها کاربرد آنها در حوزه عمل اجتماعى است، مفاهیم نیز که به وسیله واژه ها بیان مى شوند در چارچوب «بازى هاى زبانى» و ظرف تعامل اجتماعى معنا و محتواى خاص خود را مى یابند.
۳- زبان شخصى و خصوصى امکان پذیر نیست و در این خصوص تجارب شخصى به همان اندازه تجارب بیرونى بى فایده اند. ویتگنشتاین از مفهوم درد به عنوان مثال خوبى از تجربه درونى براى ابطال زبان خصوصى استفاده مى کند. او از طریق بررسى کاربرد زبانى درد نشان مى دهد این واژه معناى خود را نه از طریق رجوع به درون بلکه با توجه به محیط پیرامون پیدا مى کند. از دیدگاه او تجربه هاى شخصى نمى توانند منشا تولید مفاهیم عمومى و ایجاد زبان مشترک براى تفهیم و تفاهم میان آدمیان باشند. ویتگنشتاین بر این باور است که از طریق اشاره اى نمى توان زبان را فراگرفت و اگر کسى بخواهد بدین طریق زبان بیاموزد باید از قبل بر بخشى از زبان، یعنى بازى زبانى اشاره کردن، احاطه داشته باشد.او تعریف از طریق اشاره را هم در مورد امور بیرونى و هم در مورد امور درونى مانند درد صحیح نمى داند و منکر این بود که افراد به حالت درونى و شخصى خود دسترسى مستقیم دارند. مثلاً اگر کسى بگوید مى دانم درد دارم بى معنى است. (بند ۲۴۶ کتاب پژوهش هاى فلسفى). او همچنین تاکید دارد که اجزاى تشکیل دهنده اندیشه تنها در زمینه شکل زندگى ما به دست مى آیند و فهم مى شوند. فراگیرى مفاهیم از طریق یادگیرى زبان در درون یک جامعه معین امکان پذیر است. از دیدگاه او قواعد به وسیله جمع و براساس توافق کسانى که در یک شکل زندگى با یکدیگر مشترک اند ساخته مى شود و به صورت خصوصى نمى توان از یک قاعده پیروى کرد. به طورى که در بند ۳۸۴ کتاب پژوهش هاى فلسفى مى نویسد: «شما مفهوم درد را وقتى یاد گرفتید که زبان را یاد گرفتید».
۴- رسالت فلسفه تبیین امور نیست بلکه روشنگرى و توصیف آنهاست. در واقع فلسفه هدفش یافتن دیدى روشن از وضع امور است و نه کسب معرفت بیشتر.
در بند ۱۲۶ کتاب پژوهش ها مى نویسد: «فلسفه فقط همه چیز را پیش روى ما قرار مى دهد و نه چیزى را توضیح مى دهد و نه چیزى را استنتاج مى کند چون همه چیز آشکارا در معرض دید است چیزى براى توضیح نمى ماند».
به اعتقاد او فلسفه یکى از شاخه هاى درونى مقوله شناخت انسانى نیست و قضایاى تبیینى و توضیحى جایى در فلسفه ندارند و همان گونه که در بند ۲۵۵ مى گوید: «پرداخت یک فیلسوف به یک مسئله همانند مداواى یک بیمارى است». او وظیفه فیلسوف را در پژوهش هاى فلسفى اش این مى داند که ببیند مردم چگونه در کاربردهاى متعارف از زبان کمک مى گیرند.در بند ۱۲۷ کتاب مى نویسد: «کار فیلسوف عبارت است از گردآوردن یادآورى ها براى یک مقصود خاص».
ویتگنشتاین از بند ۸۹ تا ۱۳۳ کتاب پژوهش هاى فلسفى این معناى جدید از فلسفه را بسط مى دهد. ویتگنشتاین با دو کتاب خود دو انقلاب فلسفى ایجاد کرد که تا به امروز محل ارجاع و برداشت هاى گوناگون است. این نابغه بزرگ فلسفه در سال 1965 در کمبریج چشم از جهان فرو بست.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
چهارشنبه 15 خرداد 1392  3:02 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

دیوید هیوم

 
دیوید هیوم در سال ۱۷۱۱ در ادینبورگ واقع در اسکاتلند زاده شد. خانواده اش دوست داشتند که دیوید قاضی شود، اما او علاقه وافری به ادبیات داشت. در آغاز، برای کسب و کار به بریستول رفت، اما بزودی از آن دست کشید و به فرانسه رفت و به تحقیق و تفکر فلسفی پرداخت.
ظرف سالهایی که در فرانسه گذراند، یعنی طی سال‌های ۱۷۳۷ـ ۱۷۳۴ اثر بزرگش به نام رساله درباره طبیعت آدمی را نوشت. هیوم در سال ۱۷۳۷ به اسکاتلند بازگشت و در آن جا اثر فلسفی دیگری منتشر ساخت. در سال ۱۷۴۵ درخواست کرد تا در دانشگاه ادینبورگ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روح را بر عهده بگیرد، اما درخواستش به سبب شهرتش به شکاکیت و الحاد رد شد. پس از یک سال تدریس خصوصی، به عنوان منشی یک ارتشبد به خارج رفت و تا ۱۷۴۹ به میهن باز نگشت. در این مدت، چند اثر فلسفی از او انتشار یافت که نام و شهرتی بلند برایش به ارمغان آورد.
در سال ۱۷۵۲، هیوم کتابدار دانشکده وکلای مدافع در ادینبورگ شد و با خواهرش در شهر سکونت گزید. هیوم به یاری استفاده از آن کتابخانه، به نوشتن تاریخ انگلستان روی آورد و تا ۱۷۶۱ چندین جلد از آن را منتشر ساخت.
وی در سال ۱۷۶۳ همراه ارل آوهرتفرد، سفیر بریتانیا در فرانسه، به پاریس رفت و مدتی دبیر سفارت بود. در پاریس با تعدادی از فیلسوفان بزرگ فرانسوی معاشرت داشت. اما پس از مدتی، هیوم به لندن بازگشت. در آن جا به مدت دو سال به معاونت وزیر برگزیده شد. او در سال ۱۷۶۹ به ادینبورگ بازگشت و به سال ۱۷۷۶ در همان جا در گذشت.
وی تأثیر زیادی بر فلاسفه بعد از خود مانند کانت بر جای گذاشت.
از آثار مهم او می‌توان اشاره کرد به :
رساله درباره طبیعت آدمی
پژوهش درباره فهم آدمی و گفتارهای سیاسی

 

که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
چهارشنبه 15 خرداد 1392  3:07 PM
تشکرات از این پست
parseman_110
parseman_110
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1392 
تعداد پست ها : 10829
محل سکونت : فارس

پاسخ به:زندگی نامه دانشمندان و نوابغ

کارل ریموند پوپر

 

 

کارل ریموند پوپر در 28 ژوئیه 1902 در شهر وین کشور اتریش به دنیا آمد. مادرش هنرمند و پدرش حقوق دانی بود که در اصلاحات اجتماعی نیز اهتمام می ورزید.
در 1918 تحصیل در مدرسه را رها کرد و مطالعه شخصی را در پیش گرفت و در دروس مختلفی همچون تاریخ، ادبیات، فلسفه، ریاضیات، فیزیک و طب حضور می یافت. در 1919 در اثر تبلیغات کمونیستها، مارکسیست شد، ولی چند ماهی نگذشت که بی پایگی وعده های بزرگ این نظام را دریافت و روی از آن برتافت. ضعف علمی روان کاوی فرویدی و روانشناسی فردی آدلر نیز در همان سال بر او آشکار گردید و در مقابل علاقه اش به تئوری نسبیت اینشتین جلب شد که به تازگی از بوته آزمونی خطیر سرفراز برآمده بود.
در 1922 در آزمون ورودی دانشگاه وین پذیرفته شد. در 1928 پایان نامه دکتریش را با عنوان "درباره مساله روش در روان شناسی تفکر" ارائه و در دو امتحان شفاهی "فلسفه و روانشناسی" و "تاریخ موسیقی" شرکت جست و با احراز رتبه ممتاز، به اخذ درجه دکتری نائل گردید. پوپر در حین تحصیل کار هم می کرد. زمانی شاگرد قفسه ‌سازی و مدتی مددکار اجتماعی کودکان بی سرپرست بود.
در 1929 رساله‌ای دربارة مسائل مربوط به اصل موضوعی در هندسه نگاشت و مجاز به تدریس ریاضیات و فیزیک در دبیرستان گردید. نخستین کتاب او به نام "منطق پژوهش" در 1934 انتشار یافت و در پی آن برای تدریس به انگلستان فراخوانده شد. در اواخر 1936 دانشکده علوم اخلاقی دانشگاه کمبریج و دانشگاه کنتربوری کرایسچرچ زلاندنو از او برای تدریس دعوت کردند. از 1937 تا 1945 به تنهائی عهده دار تدریس فلسفه در دانشگاه کنتربوری بود. در طول جنگ جهانی دوم دو کتاب "فقر تاریخیگری" و "جامعه باز و دشمنانش" را در حمله به شالوده‌های فلسفی فاشیسم و مارکسیسم به رشته تحریر درآورد. پوپر، سال 1946 دعوت دانشگاه لندن را برای تدریس پذیرفت و رهسپار انگلستان شد. او طی این مدت آثار فلسفی دیگر خود را نوشت که مهمترین آنها عبارتند از : "حدس ها و ابطال ها"، "شناخت عینی"، "فلسفه فیزیک"، "آینده باز است"، "در جستجوی دنیایی بهتر" و "همه زندگی حل مساله است".
در 1950 به دعوت دانشگاه هاروارد برای نخستین بار به آمریکا رفت تا سلسه سخنرانی ‌هائی تحت عنوان "دروس ویلیام جیمز درباره مطالعه طبیعت و جامعه" عرضه نماید. در 1969 از شغل دانشگاهیش بازنشسته گردید.
کارل پوپر را برجسته ترین نماینده فکری"خرد گرایی سنجشگر" می دانند. این نحله فکری، پیش از آنکه به دنبال مسائل آکادمیک فلسفی باشد، خود را متوجه علوم تجربی می داند و به طرح پرسش های واقعی سیاست عملی می پردازد، خود پوپر معتقد است اندیشه‌‏ فلسفی باید مشغولیت همه روشنفکران باشد، مسائل را صریح و ساده طرح کند و از لفاظی و پیچیده گویی بپرهیزد.
دشوارگرایان و دشوارنویسان به کرات مورد سرزنش پوپر واقع شده اند و وی آنان را به جادوگرانی تشبیه می کند که خود را در پشت چادری از الفاظ پرطمطراق پنهان کره اند تا همگان بپندارند که فلسفه چیزی پیچیده و اسرارآمیز و مذهب خردمندان است و نمی توان رموز آن را بر مردم عادی آشکار ساخت.
می توان تشخیص داد که اندیشه پوپر از یک طرف متاثر از فلسفه سقراط و از طرف دیگر تحت تاثیر فلسفه‌‏ روشنگری است. این جمله معروف سقراط؛" می دانم که هیچ نمی دانم". بی تردید در شیوه تفکر پوپر نقش بزرگی داشته است. پوپر بر این نظر است که حل هر مساله ای به پیدایش مساله تازه ای منجر می شود و هرچه انسان بیشتر درباره جهان بداند، معرفت او نسبت به آنچه که نمی داند آگاهانه تر و صریح تر است و لذا نادانی انسان را پایانی نیست. پوپر این عقیده خود را در جملات زیبایی به این صورت بیان می کند :
"هنگامی که به بی کرانگی آسمان پرستاره نظر می دوزیم، تخمینی از بی کرانگی نادانی خود به دست می آوریم. اگرچه عظمت کیهان ژرف ترین دلیل نادانی ما نیست، اما یکی از دلایل آن است ".
پوپر در آن جا که با قیم مابی و همه اشکال تام گرایی به ستیز بر می خیزد، تحت تاثیر فلسفه روشنگری است، وی به ویژه در آغاز دارای گرایش نئوکانتی و همه جا از ایمانوئل کانت به عنوان فیلسوف آزادی و انسانیت یاد کرده است. پوپر با تکیه بر روح فلسفه روشنگری، به سهم خود تلاش می ورزد تا انسان ها از پذیرش غیر سنجش گرانه نظریات فاصله بگیرند و به گفته تاریخی کانت، شهامت استفاده از خرد خود را بیابند، خرد برای پوپر تنها مرجع و سرمایه معنوی انسانی است که همواره باید به آن تکیه و از واگذار کردن آن به نهادهای ویژه و ابر اندیشمندان پرهیز کرد‌‏. پوپر تصریح می کند که ما باید عادت دفاع از بزرگ ‌‏مردان را ترک گوییم، چرا که بسیاری از آنان از راه تاختن به آزادی و عقل، خطاهای بزرگ مرتکب شده اند و تسلط فکری آنان هنوز مایه گمراهی انسان هاست. پوپر  متفکرانی را که با اندیشه های خود عملا در خدمت خودکامگان و راهگشای حکومت های جبار بوده اند‌‏، "پیامبران کاذب" می نامد. در اکثر نوشته های وی، پیامبران کاذب و مراجع فکری چه در زمینه نظری و چه در عرصه سیاست عملی به دقت ردیابی می شوند و سرانجام در مقابل قاضی، منتقد دادگاه عقل قرار می گیرند. به نظر پوپر، حقیقت به صورت عینی وجود دارد و هدف اصلی انسان باید جستجوی مستمر آن در فرا روندی پایان ناپذیر است.
مدارج علمی پوپر عبارتند از دکترای فلسفه از دانشگاه وین، دکتری ادبیات از دانشگاه لندن و دکتراهای افتخاری حقوق، ادبیات، علوم طبیعی، فلسفه، علوم سیاسی، از دانشگاه‌های شیکاگو، واریک و کنتربوری، سالفرد و گلف، وین، مانهایم و زالتسبورگ، فرانکفورت، کمبریج، گوستاو و آدولف، آکسفورد.
پوپر از اعضاء انجمن سلطنتی و فرهنگستان انگلیس، عضو خارجی فرهنگستان علم و هنر آمریکا، انجمن فرانسه، عضو خارجی فرهنگستان ملی لینچه‌ای، عضو فرهنگستان جهانی  فلسفة علوم، وابسته فرهنگستان سلطنتی بلژیک، عضو آکادمی علم و هنر و فرهنگ اروپا، عضو افتخاری فرهنگستان جهانی تاریخ علوم، عضو افتخاری انجمن سلطنتی زلاندنو، عضو فرهنگستان زبان و ادبیات آلمان، عضو فرهنگستان علوم اتریش، عضو افتخاری حلقه PBK در هاروارد، عضو انجمن فلسفه آلمان، عضو افتخاری مدرسه علوم اقتصادی و سیاسی لندن و کالج داروین در کمبریج بود.
الیزابت دوم، ملکه بریتانیا در 1965 به پاس خدمات ارزنده پوپر به دانش به او عنوان "سر"(SIR) داد و در 1982 وی را به لقب "مصاحب افتخاری" خویش ملقب ساخت.
کارل ریموند پوپر، 17 سپتامبر سال 1994 در لندن چشم از جهان فرو بست.
شمار تالیفات پوپر در موضوعات گوناگون از صد بیشتر است. مهمترین کتابهای پوپر که به زبان فارسی ترجمه شده اند عبارتند از :
·        فقر تاریخیگری 45/1944 ترجمه احمد آرام 1354
·        جامعه باز و دشمنان آن 1945 ترجمه علی اصغر مهاجر 1364 و عزت الله فولادوند 1364
·        منطق اکتشاف علمی 1959 ترجمه سید حسین کمالی 1368
·        حدسها و ابطالها 1963 ترجمه احمد آرام 1363
·        ذیلی بر منطق اکتشاف علمی در سه جلد به شرح "رئالیسم و هدف علم"، "عالم باز؛ استدلال بر عدم موجبیت" و "تئوری کوانتوم و تفرقه در علم فیزیک" 1983.
که با این درد اگر در بند در مانند درمانند
aseman_parvaz10@yahoo.com
چهارشنبه 15 خرداد 1392  3:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها