0

ولله قاشق من گم شده است!

 
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

ولله قاشق من گم شده است!

علی اصفهانی

یک روز علی کابلی آمد و من را که توی آسایشگاه نشسته بودم صدا کرد و سیگار را توی دستم گذاشت که جایش هنوز مانده است .بچه ها روی قاشق هایشان یک نشانه هایی می گذاشتند تا معلوم شود هر قاشق مال چه کسی است و بعضی بچه ها قاشق هایشان را برای علامت ، یک خورده دم قاشق را تیز می کردند و عراقی ها فکر می کردند که بچه ها عمدا"قاشق ها را تیز می کنند تا به شکل چاقو دربیاید .

من ماهی یکبار وسایلم را بیرون می ریختم تا شپش ها جلوی آفتاب از بین بروند. یک روز که من وسایلم را بیرون بیرون برده بودم علی کابلی به من گیر داد و من وسایلم را آشفته داخل آسایشگاه ریختم و در همان حین عراقی ها آمدند و گفتند هیچ کس حرکتی نکند . گفتیم :چرا؟ گفتند :قاشق ها بیرون. می خواهیم قاشق هایتان را ببینیم .

همه قاشق هایشان را بیرون آوردند و من دیدم قاشقم نیست گفتم حسن قاشقم نیست قاشقم را پیدا کن . عراقی آمد و گفت قاشق تو کو ؟ گفتم: قاشقم نیست. بردند و کتک مفصلی به من زدند.هیچ یادم نمی رود کتک زیادی خوردم و بعضی بچه ها را مثل مصطفی پناهی را به بغداد بردند و سه ماه نیاوردند و یکسری را خیلی کتک زدند. چون آنها فکر می کردند که بچه ها می خواهند با قاشق ها شورش کنند .من و یک نفر دیگر را که او هم بچه همدان بود ما را بردند و خیلی کتک زدند و .من گفتم نزنید  ولله قاشق من گم شده است .یک نگهبان به نام بهجت داشتیم که میانسال بود رحمش از بقیه سربازها بیشتر بود .به من گفت :کجایی هستی ؟گفتم :همدان . گفت:همدان ، دیزی. فهمیدم این آمده همدان و دیزی های همدان را خورده است .گفت که مرا ول کردند .

پنج شنبه 2 شهریور 1391  12:59 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها