0

شهادت در آخرين روز اسارت

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

شهادت در آخرين روز اسارت

 
 
 رضاعلي رحيمي 36 ماه اسير بود و سينه‌اش پر از خاطرات است. سال 1364 در حالي كه تنها 18 سال داشت دانشگاه را رها كرد و به عنوان بسيجي با «گردان المهدي لشكر 10 سيدالشهدا(ع)» راهي جبهه‌ شد.

رضاعلي رحيمي در گفت‌وگو با ايسنا، مي‌گويد: سال 1365 و در مرحله سوم «عمليات كربلاي 55» در منطقه عمومي شلمچه، دشمن مارا محاصره كرد اما 48 ساعت مقاومت كرديم و در حالي كه زخمي بوديم و آب و غذايمان هم تمام شده بود به اسارت بعثي‌ها درآمديم.

***شهادت 12 نفر از اسرا

عراقي‌ها من و همرزمانم را به «اردوگاه تكريت11» منتقل مي‌كردند. همان اردوگاهي كه زير نظر صليب سرخ جهاني قرار نداشت. اوايل حضورمان در اردوگاه، عراقي‌ها حدود 12 نفر از بچه‌ها را به شهادت رساندند. مثل شهيد رضايي كه اهل مشهد بود. بعثي‌ها شيشه‌هاي حمام را شكستند و كف حمام ريختند و به جرم پاسدار بودنش با كابل كتكش زدند. بدنش پر از خرده شيشه شد و به بهانه شستن شيشه‌ها،‌آب جوش و آب نمك روي بدنش ريختند. وقتي بچه‌ها براي آوردن پيكر بي‌جانش رفتند، وضع فجيعي پيش آمده بود.

عراقي‌ها يكي از اسرا را هم كه بر اثر شكنجه شهيد شده بود بر روي سيم خاردار انداختند و از او عكس گرفتند كه مثلا در حال فرار كشته شده است. يكي ديگر از شهدا را هم پنهاني بين رديف‌هاي سيم خاردار دفن كرده بودند و بچه‌هايي كه براي پاك كردن زباله‌هاي بين سيم خاردارها مي‌رفتند، او را پيدا كردند.

*** زير پاي حسن طاهري اتوي داغ كشيدند

در اسارت دو نوع شكنجه توسط بعثي‌ها انجام مي‌شد. اول تو بعثي‌هايي كه مريض رواني بودند و كلا با بچه‌ها مشكل داشتند و هر روز به بهانه‌هاي مختلف، بچه‌ها را بيرون مي‌كشيدند و اذيت مي‌كردند و دوم شكنجه‌هايي بود كه به اسم بر هم زدن نظم و شلوغ كردن انجام مي‌شد.مثلا نگهباني به اسم «عدنان» داشتيم كه اهل كردستان عراق بود و به زبان فارسي هم حرف مي‌زد. يك روز دو تن از بچه‌ها را كه آشپز بودند (طاهري و روزعلي)، به بهانه اينكه قصد توطئه عليه نگهبان‌ها و كشتن آن‌ها را داشته‌اند بيرون كشيد و شروع به آزارشان كرد. كف پاهاي حسن طاهري را اتوي داغ كشيد و به «روزعلي» كه هيكلي درشت داشت گفته بود كه كاري مي‌كنم تا يك سال روي سنگ دستشويي بنشيني. همين كار را هم كرد و در آشپزخانه، كف پاهاي او را به گيره بست و با اتو پايش را سوزاند، طوري كه از صداي فرياد روزعلي، خود عراقي‌ها از آشپزخانه فرار كردند و يا شكنجه آقا صادق كه به او برق وصل كردند.

*** شهادت در آخرين روز اسارت

«حسين پيراينده» ديگر اسير ايراني بود كه شهيد شد. روز تبادل اسرا،در اردوگاه درگيري به وجود آمد. عراقي‌ها براي آرام كردن اوضاع تير هوايي شليك كردند اما يكي از آنها از فاصله 10 متري پهلوي حسين را هدف گرفت و شهيدش كرد. جالب اينجاست كه وقتي پيكر حسين را بعد از 14، 15 سال به ايران آوردند هنوز گوشت و پوست بر بدنش بود و وقتي كفنش مي‌كردند كفن غرق خون مي‌شد به طوري كه دوستان مجبور شدند سه بار كفنش را عوض كنند.

*** روزه‌ و عزا هميشه برقرار بود

خدا را شكر در آن سال‌ها روزه بدهكار نشديم. با آنكه بدن بچه‌ها به خاطر غذاي كم و مريضي‌ها ضعيف شده بود اما روز ماه رمضان برقرار بود هر چند كه عراقي‌ها در زمان توزيع غذا تغييري نمي‌دادند اما بچه‌ها غذا را پنهان مي‌كردند تا وقت افطار و سحر بخورند.

عزاداري هم انجام مي‌داديم و حتي بچه‌ها در آسايشگاه هيئت درست كرده بودند و شب‌ها كه درهاي اردوگاه بسته مي‌شد و عراقي‌ها از ترس درگيري جرأت نمي‌كردند درها را باز كنند مراسم عزاداري شروع مي‌شد، البته فردايش به تلافي شب گذشته واقعا براي بچه‌ها كربلايي درست مي‌كردند.

***لباس مشكي نداشتيم لباس پشمي پوشيديم

روز رحلت امام خميني (ره) بچه‌ها كه فوق‌العاده ناراحت بودند خيلي شلوغ كردند و با عراقي‌ها درگير شدند. آن‌ها هم تعدادي از بچه‌ها را به زندان‌هاي انفرادي فرستادند. اتاق‌هاي سيماني يك متر در يك متر كه در گرماي خرداد جهنم مي‌شد. بعثي‌ها براي آزار دادن بچه‌ها روي ديوارهاي آن آب مي‌ريختند و سطل‌هاي ادرار زير پايشان خالي مي‌كردند تا رطوبت به وجود آمده بچه‌ها را بيشتر اذيت كند.

براي عزاداري امام (ره) تصميم گرفتيم كه همه لباس يكدست بپوشيم و چون لباس مشكلي نداشتيم همه‌مان در آن گرما، لباس‌هاي پشمي سبزي را كه عراقي‌ها داده بودند پوشيديم. يكي از افسران عراقي گفت كه مگر ديوانه‌ايد در اين گرما اين لباس‌ها را پوشيديد؟ يكي از بچه‌ها پاسخ داد كه ما عزادار رهبرمان هستيم و آن افسر به امام(ره) توهين كرد و اين مساله باعث شد كه يكي از بچه‌هاي كرد (جوهر محمدي) به او حمله كند. اين اعتقاد بچه‌ها به اسلام و انقلاب و امام(ره) را نشان مي‌دهد كه حتي در آن شرايط هم دفاع مي‌كردند.

***گفت امام را بيشتر از بچه‌هايم دوست دارم

حاج آقا گلبند مسئول محور بود و وقتي او را اسير كردند گلوله دنده‌هايش را شكافته بود. عراقي‌ها فهميده بودند كه او سپاهي است. در همان ساعات اول اسارت يك سرتيپ عراقي از او پرسيده بود كه بچه‌هايت را بيشتر دوست داري يا امام خميني را؟ حاج آقا گلبند با آن كه زخمي بود گفته بود كه امام را بيشتر دوست دارم و گرنه پيش بچه‌هايم مي‌ماندم و به جبهه نمي‌آمدم.

*** پيام اين مقاومت‌ها براي جامعه امروز

ما امروزه هم در مقابل تهديدها و فتنه‌ها ساكت نمي‌مانيم و عقيده دارم اين مقاومت‌ها ريشه در دو موضوع دارد كه اولي لطف خداست و ان‌شاء الله خداوند امروز هم به ما رحم كند و در مسير درست قرارمان دهد و دومي حول محور ولايت مي‌چرخد وبايد با اعتقاد قلبي و معرفتي نسبت به بحث ولايت شناخت داشته باشيم.

وقتي مقام معظم رهبري را مي‌بينيم آرامش پيدا مي‌كنيم و قلبا راضي هستيم و ايشان را جزئي از خودمان مي‌دانيم و وقتي مي‌بينيم با درك موقعيت و قدرت انقلاب را پيش مي‌برند، خيالم راحت مي‌شود.ااگر نتوانيم از ولايت فقيه پيروي كنيم مجاهدت‌ها ارزشي نخواهند داشت.
 
چهارشنبه 1 شهریور 1391  2:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها