دو مربی پرتغالی، مربی موفق کروات، دو بازیکن متوسط تیم ملی رویایی سال 98، مربی مشهور ترک و آقای گل جهان کسانی بودهاند که در چهار سال اخیر روی نیمکت پرسپولیس نشستهاند و در یک واژه با هم اشتراک داشتهاند. ناکامی. مربیانی که با بازیکنان مختلفی از سوپراستاری مثل کریمی و انصاریفر، استعدادهای تازهای مثل نوری و غلامرضا رضایی، شهرآشوبهای نازلی مثل شیث و بازیکنان بیکیفیت مثل سامان آقازمانی و علیرضا محمد و مجتبی زارعی سر و کله زدهاند. بازیکنانی که توسط مدیرانی کمی تا قسمتی فوتبالی، سیاسی و نظامی خریداری شدهاند و همه با هم به اندازهی فاصلهی یک جامجهانی تا جامجهانی بعدی، شکست خوردهاند و به بنبست رسیدهاند و سر چهارراه چه کنم ایستادهاند. پرسپولیس تقریبا تمام وضعیتها را تجربه کرده است و برای همین، این نوشته، میخواهد در حذف یک شعار معروف، یعنی همان حیاکن و رها کن آشنا، بکوشد. یعنی اینکه مشکل تیمی که از 5 بازی 4 امتیاز گرفته است، نه بازیکنانش هستند، نه مربیانش و نه مدیرانش.
البته قرار نیست برویم به سراغ کلیات خمیازهآوری مثل ساختار فوتبال و مشکلات ریشهای و اینها. نه ! مشکل پرسپولیس مستقیم از جامعهاش که همان هوادارانش باشند ناشی شده است. هوادارانی که روی سکوها مینشینند یا در خانه بازیها را تماشا میکنند. کسانی که به عنوان کاربر اینترنتی در سایتها کامنت میگذارند یا هیچ نمیگویند و همان اکثریت خاموش هستند. پرسپولیس احتیاج به یک پاکسازی بزرگ دارد و این تمیزکاری نه به لیست بازیکنان مربوط میشود، نه نیمکت مربیان و نه صندلی روسا. مبلهای جلو تلویزیون و سکوهای استادیوم و صندلیهای روبهروی کیبورد و مانیتور هستند که باید خانهیشان تکانی بخورد، بلکه پرسپولیس از این مرداب خودساخته خارج بشود. به عبارت دیگر، حیا و رهای اصلی مستقیم متوجه تماشاگرانی است که سالهاست با عبارتی نظیر بهترین تماشاگران دنیا، لیلی به لالایشان گذاشته شده و آنقدر نقد نشده و دستنخورده باقی ماندهاند که مثل هر عنصر و فرد نقدناپذیر فاسد شدهاند و فسادشان گریبان تیم و تشکیلات مطبوعشان را هم گرفته است.
شاید این دیدگاه کمیتگرای ماست که باعث شده فکر کنیم بهترین تماشاگران دنیا را داریم. پای پر کردن که در میان باشد، تماشاگران ما حرف ندارند. آنها سیاهیلشکرهای بینظیری هستند که به فرمان هر کسی، از صاحب رسانه تا لیدر دیپلم ردی، به حرکت در میآیند و مهرهوار توانایی این را دارند که هر چیزی را به تسخیر دربیاورند یا تغییر بدهند. تغییراتی که به نفع خودشان نیست و تنها منافع مردرندهایی که میتوانند این جماعت را فریب بدهند در آن لحاظ شده. تماشاگران ما یکبار رنگ قراردادهای میلیاردی و سوپراستارهای بزرگ میشوند، گاهی به میل مدیریت اسبق باشگاه حرکت میکنند که میل بازگشت به قدرت را دارد و گاهی هم تحتتاثیر مردان رسانه قرار میگیرند که به دنبال نشاندن گزینهی خودشان روی نیمکت هستند و پرتغالیه را به فرانسویه یا همان "مستو" ترجیح میدهند. این تماشاگران آستانهی درد و تحملشان کاملا وصل به نوشتههای فلان روزنامهچی یا کورس اساماسی بهمان مجری تلویزیون است. کسانی که با آن همه شکست و فاجعه، علی دایی را تشویق میکردند، همان افرادی بودند که کمی دورتر، مقام سومی قطبی تا هفتهی چهاردهم لیگ را تحمل نکردند و با چماق و سنگ به سراغش رفتند. کسانی روی صندلی و مبل و سکو نشستهاند و منتظر حرکت دستهای پشت و جلو پرده روی ریموتکنترلشان هستند که یک زمانی 5 شکست پیاپی را با توهم صادق بودن و ضد دولت بودن سرمربیشان تاب میآورند و باختهای چهار گله را با عبارت شیک و تعریف نشدهی فوتبال زیبا فراموش میکنند که در زمانی دیگر بردهای یک-صفر و قهرمانی استانکو را فحش میدادند.
تماشاگرانی که قدرت تشخیص ندارند، جای هو و هورا را اشتباه میگیرند و یقهگیریشان معمولا غلط است، شایستهی همین وضعیت، شایستهی دوازدهم و شانزدهم شدنها هستند. جماعتی که هنوز چشم به تحلیل امیر حاجرضایی دارند، هنوز نگاهشان به متلکهای عادل فردوسیپور است، از دیدن عکسهای فیسبوکی مدیرشان با مربیان مشهور دنیا و قهرمانان المپیک ذوق میکنند، عاشق افسانه و رویا هستند و کامنت میگذارند که کاش معدنچی به دربی برسد و مثل آن سال به استقلال گل بزند و ایمون دوباره هتتریک کند، باید هم اینطور متوالی توی ذوقشان بخورد، با دیوار حقیقت و واقعیت تصادف کنند و رویاهای را یک به یک پوچ بکنند. چون نه شاهماهی نقل و انتقالات آقای گل خواهد شد و نه بچه عقاب مثل پدرش هنرنمایی خواهد کرد و نه مرد دربىها خواهد توانست اینجا هم مثل مصر در شهرآورد جشنوارهی گل به راه بیاندازد و نه سردار قرار است سالهای سال بر صندلی مدیریت تکیه بزند و با جامهای طاق و جفت عکس یادگاری بیندازند. مردمانی که برای رویایشان زحمت نمیکشند و واقعیت و خیالشان این همه با هم فاصله دارد، باید هم فقط در خواب پنبهدانه ببینند و در بیداری دانه دانه کابوس و شوربختی بخورند و بچشند.
بگذارید این خطابهی سنگین و غمگین را با تصاویر دور و نزدیک تمام کنیم. تصویر روزی در اردیبهشت سال 87 که 100 هزار تماشاگر عموما قرمز از سر و کول استادیوم آزادی بالا میرفتند و تا دقیقهی 96 منتظر قهرمانی بودند و نتیجهی تلاش و خواست و صبرشان را با آن سرود دستهجمعی زیبا گرفتند. که دیگر مهم نبود صدای بازیکن بیکیفیتی مثل مسعود زارعی و فرهاد خیرخواه است یا سوپراستاری مثل باقری و خلیلی یا یاغی تیمخرابکنی مثل نیکبخت یا دستیاری بدخواه به اسم استیلی یا مدیری سیاسی به نام کاشانی یا دلالی آنالیزورصفت معروف به امپراطور! سرود مال آن صدهزار نفر و میلیونها آدمی بود که نقششان را خوب بازی کرده بودند و سیاهیلشکر و مهرههایی شریف و بیخطر نبودند. حالا اما آن سرود و سرودخوانان از هم پاشیده و در هم شکستهاند. بیکیفیتها به تیمهای نازلتری رفتهاند، کاپیتان خداحافظی کرده و آقای گل هنوز گیر مصدومیتهایش است. یاغی اجازهی بازی ندارد و دستیار هنوز در خلوت و خوابش شعار علیییییییییییی دایی را میشنود. مدیر سیاسی دنبال تفریح هیجانانگیز و شهرتآور دیگریست و آنالیزور در کشوری دیگر روی نیمکت تیمی متوسط نشسته. تیمی که یک میلیونم پرسپولیس هم هوادار ندارد اما همین هفتهی پیش بعد از چند هفته تجربهی شکست و باخت، روی صندلیهای یک کافه در ژاپن بازی تیمشان را میدیدند و با بردش بعد از روزهای متوالی حسرتبار به آسمان میپریدند. چیزی که تماشاگران زیاد پرسپولیس سالهاست ازش محروم شدهاند.
اشتباه نکنید. این خطابهی قطبیخواهی نیست. این دعوت به ژاپنی شدن است. دعوت به تماشاگر فهیم و واقعی شدن است. تماشاگری که میفهمد مشکل از بازیکن میلیاردی و مشکل روانی و ضعف دروازهبانی و اشتباه داوری و اون "پرتغالیه" نیست. تماشاگری که جای چلاندن پرتقال دنبال پرتقالفروش میگردد و میبیند پشت این نمایش سراسر حیا، رهاییای در کار نیست و کسانی پشت در کمین نشستهاند که اهالی همین کشتی سی ساله و دور تسلسل هستند. کسانی که به قول آن ترانهی معروف مهرهها را بازی میدهند و خودشان نه سفید و نه سیاه، یا نه قرمز و نه آبی هستند.
مقاله از سایت گل