خبرگزاری فارس: برخی روزنامههای صبح امروز کشور سرمقالههای خود را به موضوعات زیر اختصاص دادند.
*کیهان
روزنامه کیهان در سرمقاله خود با عنوان « تل آویو چه خبر است » به قلم « محمد ایمانی » آورده است.
وزیر دفاع و نخست وزیر اسرائیل فیگور جنگ گرفته اند. مقام های دیگری هم که در تل آویو با جنگ مخالفت می کنند، در واقع کمک می کنند تا این فیگور هر چه واقعی تر به نظر برسد. سران تل آویو میان مردم ماسک توزیع می کنند و پیامک های آزمایشی هشدار درباره حملات موشکی به آنها می فرستند و تعداد کشته ها در صورت اقدام تلافی جویانه ایران را در انظار عمومی محاسبه می کنند. تل آویو واقعاً چه خبر است؟ آیا آنها از عهده جنگ با ایران برمی آیند؟ آخرین تلقی غرب از پدیده ای به نام اسرائیل چیست؟ و کدام سناریو در پشت طبالی جنگ خوابیده است؟
1- هر چند که متن گزارش سرّی کمیته وینوگراد درباره جنگ 33 روزه منتشر نشد، اما در نسخه ویرایش شده و منتشره، چند جمله کلیدی وجود دارد. کمیته وینوگراد 17 سپتامبر 2006 (26 شهریور 1385 - یک ماه پس از جنگ 33 روزه) آغاز به کار کرد و 8 ماه بعد، پس از مصاحبه با 70 مقام سیاسی و نظامی از جمله ایهود اولمرت نخست وزیر وقت، گزارش مقدماتی خود را در 13 مارس 2007 (10 اردیبهشت 1386) منتشر کرد. 6 ماه بعد، گزارش مفصل تری منتشر شد که البته موارد سرّی از آن حذف شده بود. این گزارش فراتر از اعلام شکست ارتش اسرائیل، از یک فاجعه خبر می دهد. «رهبری سیاسی در جنگ 33 روزه دچار بحران و سردرگمی بود. اولمرت مسئول اصلی شکست در جنگ است. با وجود طراحی و هماهنگی 4 ماهه، این جنگ فاقد طرح روشن و راه کارهای جایگزین بوده است. هماهنگی و تناسبی میان سناریوها و آنچه در عمل در جریان بود، وجود نداشته است. ارتش اگر چه با برنامه ریزی قبلی وارد جنگ شد اما با سردرگمی رفتار کرد. دکترینی برای خروج از جنگ وجود نداشت. ما در برابر حملات موشکی حزب الله ناتوان بودیم. تصمیم استراتژیکی وجود نداشت».
گزارش آن روز وینوگراد تیر خلاص به رهبری سیاسی اسرائیل بود و این رهبری پس از آن هرگز زنده نشد. نشان به آن نشان که 2 سال بعد وقتی جنگ غزه آغاز شد، تزیپی لیونی وزیر خارجه گفته بود «براساس برآورد دستگاه های امنیتی می توان حماس را ظرف 3 یا 4 روز نابود کرد». استناد او به اظهارات مئیر داگان رئیس موساد بود که در دیدار با مقامات مصری در منطقه طابا ادعا کرد «مرگ حماس نزدیک است و جنگ با آنها بیش از یک هفته طول نخواهد کشید». آن جنگ اما 22 روز طول کشید و حماس به عنوان اسطوره جدید مقاومت از بطن همین جنگ سر بلند کرد. هنگامی که رژیم اسرائیل مجبور به اعلام آتش بس و شکست در جنگ علیه باریکه ای به طول 40 کیلومتر و عرض 6 تا 11 کیلومتر شد، روزنامه هاآرتص بر نکته مهمی انگشت گذاشت. «مشکل تنها اولمرت نیست بلکه مشکل ما این است که نمی دانیم چگونه جنگ های خود را به پایان ببریم تا به شکست تفسیر نشود. دستاوردهای 60 ساله ما با این جنگ از بین رفت». اولمرت 4 سال پس از آن تجربه تلخ می گوید «از شنیدن برخی اظهارات دولتمردان برای جنگ و ایجاد یک داستان اغراق آمیز عمیقاً نگران شده ام. نتانیاهو و باراک مردم ما را وحشت زده کرده اند».
2- هیئت حاکمه اسرائیل- اعم از موافق جنگ و مخالف خوان- عزای چه چیزی را گرفته اند؟ آوی دیختر وزیر دفاع غیرنظامی جدید اسرائیل می گوید «اسرائیل با خطرات امنیتی از جانب سوریه و لبنان و غزه مواجه است اما خطر ایران بسیار جدی تر است. از هنگام برپایی اسرائیل، این نخستین بار است که موجودیت ما به خطر افتاده است». بی تردید ایران نقش منحصر به فردی در زدن تیشه به کمر رژیم اسرائیل دارد اما واقعیت این است که تهدید در درون مرزهای جعلی اسرائیل بومی شده است، همچنان که بحران چند لایه در اطراف این رژیم زبانه می کشد. اسرائیل رژیم منحصر به فردی است. تنها حاکمیتی در جهان است که «ملت» ندارد و پس از تأسیس - اشغال سرزمین ملتی دیگر- اقدام به جعل ملت کرده است! اغلب آنها که از اتیوپی و روسیه و آمریکا و اروپا و آمریکای لاتین به سرزمین های اشغالی آمدند، به خیال زندگی توأم با آسایش و رفاه به این سرزمین مهاجرت کردند. بنابراین کش چنین ملتی! بند به کمترین ناامنی اقتصادی و سیاسی است و در صورت مزمن شدن احساس ناامنی و آشفتگی، همان هویت ملی نیم بند درمی رود! تنها در صحنه خیابان نبود که به عنوان اتفاق منحصر به فرد جهانی، 12 صهیونیست طی همین چند ماه اخیر اقدام به خودسوزی و خودکشی کردند. در سطح رهبری و حاکمیت نیز بی سابقه ترین زد و خوردهای سیاسی در رژیم به شدت پنهانکار و امنیتی اسرائیل آشکار شد و مقامات سیاسی و نظامی این رژیم با تعابیری نظیر احمق، دیوانه، روانی، یاوه گو و... از یکدیگر یاد کردند. این حجم از مجادله در رژیم به غایت امنیتی تل آویو بی سابقه است همچنان که سابقه ندارد آنها به جای توسل به اصل غافلگیری، شیپور جنگ را- آن هم از سر گشاد- بنوازند.
آنها به وضوح وحشت زده اند، همچنان که روزنامه، یدیعوت آحارونوت هفته گذشته نوشت «حزب الله در جنگ 33 روزه زهر چشم بدی از مقامات اسرائیل گرفته است.» صهیونیست ها در حالی با حزب الله پنجه در پنجه در انداختند که خاطرشان از رژیم حسنی مبارک جمع بود و می دانستند دستگاه امنیتی عمرسلیمان چگونه حلقه محاصره غزه را کامل کرده است. اما امروز در قاهره صدای حاکمیت اسلامگرایان با شعار الله اکبر بلند شده است. راه اندازی بحران در سوریه نیز پس از 18ماه، هراس استراتژیک مقامات تل آویو را افاقه نکرد هیچ، که بیم آن می رود سوریه جدید قدرتمندتر و تهاجمی تر از گذشته قد علم کند.تصور کنید در چنین فضایی، انبار خشم ملت فلسطین منفجر شود یا حتی شهروندان! یهودی بر فلسطینی ها پیش دستی کنند و در برابر هیئت حاکمه تل آویو به سیم آخر بزنند. 12 صهیونیستی که بنزین بر سر خود ریختند و خود را به آتش کشیدند، سیگنال های ضد امنیتی رعب آوری را مخابره کردند که برای دریافت و رمزگشایی از آنها نیاز به شین بث (سرویس امنیت داخلی اسرائیل) نیست. پیام این اغتشاش های آمیخته به خودزنی این بود که ایدئولوژی اسرائیل بزرگ حتی درون دیوارهای بتونی حائل ترک برداشته است.
چگونه می توان از معترضان چند ملیتی زهر چشم گرفت؟ تصویرسازی از جنگ و توزیع ماسک و انتشار پیامک های هشدار درباره حملات موشکی و برجسته سازی خبرهای گاه و بیگاه درباره آزمایش سپر موسوم به گنبد آهنین! حتی مخالفان جنگ در تل آویو هم به این تصویرسازی و ارعاب کمک می کنند تا دوباره فضای بسته امنیتی به تل آویو برگردد و گنبد آهنین سیاسی- امنیتی در پایتخت برقرار شود. رژیم تل آویو در واقع اکنون چند میلیون تبعه صهیونیست خود را گروگان گرفته و آنها را از حرکت گریز از مرکز می ترساند. دولت در واقع حکومت نظامی اعلام کرده و پیشاپیش فیگور خودکشی گرفته تا دیگر کسی خودکشی نکند. آنها موازنه وحشت را با شهروندان! خود برقرار کرده اند در حالی که بهتر از هر کس می دانند جرئت جنگ با هم پیمان بزرگ تر حزب الله و حماس را ندارند.
3- رژیم تل آویو، صرفاً دردسری برای مردم لنگه به لنگه و بی وطن خود نیست. امروز مقامات آمریکایی و اروپایی که زمانی به این رژیم به چشم پایگاه استراتژیک برای قبضه خاورمیانه می نگریستند، اسرائیل را مایه دردسر و گرفتاری می دانند. به تعبیر متیوگولد سفیر انگلیس در تل آویو «جایگاه اسرائیل در دنیا هر روز ضعیف تر می شود. و این روند سرعت تازه ای به خود گرفته است. منظور من افراد عادی نیستند بلکه نمایندگان پارلمان ها و شخصیت های مهم جهانی هستند که یک به یک از تأیید اسرائیل منصرف می شوند». امروز فقط جمهوری اسلامی نیست که اسرائیل را غده سرطانی و اسباب رنج ملت ها توصیف می کند. کافی است به اجلاس سران گروه 20 در کن فرانسه- اواسط آبان سال گذشته- بازگردیم که میکروفون باز مقابل سارکوزی و اوباما، قضاوت واقعی روسای جمهور فرانسه و آمریکا را آشکار کرد. سارکوزی در آن گفت وگوی درگوشی می گوید «از دروغ گویی های نتانیاهو خسته شده ام و دیگر تحمل دیدن او را ندارم» و اوباما پاسخ می دهد «از دستش خسته شده ای؟ من چه بگویم که باید هر روز با او سروکله بزنم؟». هر روز که «فرومایگی های اسرائیل»- تعبیر سالها پیش هنری کیسینجر- فزونی می گیرد، سیاستمداران بیشتری در غرب به این باور می رسند که هزینه های رژیم صهیونیستی با فایده های آن مطلقا تناسب ندارد. به همین دلیل بی سابقه ترین اختلافات میان سران رژیم صهیونیستی و آمریکا درگرفته است.
4- گفته اند و درست گفته اند که «گرز باید خورند پهلوان باشد». گرز جنگ با ایران خیلی گنده تر از قواره مقامات تل آویو است و بامزه تر اینکه به تصریح اوری آونری (نماینده سابق کنست و روزنامه نگار پرسابقه صهیونیست) «نتانیاهو و باراک اگر هم دیوانه باشند، مشنگ نیستند... یکی از نکات چشمگیر شرایط فعلی این است که فرماندهان ارتش و مقامات امنیتی آشکارا با حمله نظامی به ایران مخالفند. این از موقعیت های نادر است و سؤال این است که رهبران سیاسی چگونه می توانند جنگی سرنوشت ساز را شروع کنند در حالی که همه مشاوران نظامی که قابلیت های نظامی و بخت پیروزی ما را می دانند، مخالف آن هستند؟»
اما آونری تنها تحلیلگری نیست که ضعف مفرط اسرائیل در برابر ایران را درک می کند. ایهود یاری تحلیلگر آمریکایی- اسرائیلی اردیبهشت ماه سال 1387 در نشریه جروزالم ریپورت تحلیلی نوشت که همچنان معتبر است. «شبکه نفوذی که ایران در اطراف خاورمیانه از عراق تا لبنان ایجاد کرده، می تواند اسرائیل را در صورتی که به ضربه زدن به ایران بیندیشد، مورد تهدید جدی قرار دهد و جبهه نبردی سخت را در لبنان، فلسطین و حتی خلیج فارس باز کند. این یک راهبرد پیچیده برای بازدارندگی است... نتیجه آن که آمریکا پس از 16سال سیاست دولت های کلینتون و بوش در منطقه به دام افتاده است... ما آمریکایی ها به جنگ ایران نمی رویم و نباید هم برویم.» اسرائیل که جای خود دارد، رابرت گیتس وزیر دفاع بازنشسته آمریکا دهم اسفند 89 (30فوریه 2011) در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه افسری وست پوینت با صدای بلند اعلام کرد «هر وزیر دفاعی که پس از من، رئیس جمهور آمریکا را برای لشکرکشی به خاورمیانه و آسیای غربی ترغیب کند، حتما مغزش معیوب است و باید مغز او آزمایش شود. چنین ایده هایی هراس انگیز است. هرکس پس از این چنین مشورتی بدهد، ابتدا باید مغز او را آزمایش و مداوا کرد.»
5- یک اتفاق مبارک در حال رخ دادن است و آن اینکه برخلاف سیاست اسرائیل در طول دهه های گذشته مبنی بر پنهان شدن پشت دیگر کشورها، این رژیم ماهیت خود را از سر استیصال بیرون می ریزد و خود را به عنوان تهدید ثبات و امنیت جهانی نشان می دهد. بهمن ماه سال گذشته وقتی سران رژیم صهیونیستی تودهنی سختی از خطبه های ولی امر مسلمین در نمازجمعه تهران خوردند، نتانیاهو اعضای کابینه خود را فراخواند و از آنها خواست درباره جنگ با ایران «ورّاجی و لفاظی» نکنند. به گزارش رادیو اسرائیل او به اعضای کابینه خود گفته بود «اصلا در مورد تهدید علیه ایران چیزی نگویید. چنین سخنانی چیزی جز زیان به دنبال ندارد و موجب می شود اسرائیل در خط مقدم رویارویی با حکومت اسلامی قرار گیرد. شما سخنان برخی رهبران منطقه را شنیدید که هیچ چیز مانع آنها نیست و اسرائیل را تهدید به نابودی می کنند.» این همان ترجمان سخنان سال گذشته ایهود باراک است که گفته بود «ما کشور کوچکی هستیم و نباید در خط مقدم درگیری با ایران قرار بگیریم.»
با این وصف گزاره طلایی گزارش کمیته وینوگراد- با همه سانسورهایش- حکمفرماست و آن اینکه اسرائیل فاقد سکاندار است. آنها از سر ترسی که عمق و ابعاد آن توصیف ناپذیر است عربده می کشند در حالی که می دانند خطایی از جنس خطاهای 2006 و 2008، تیر خلاص به شقیقه رژیم اسرائیل است. با این همه جبهه مقاومت آن گونه که سیدحسن نصرالله گفت سالهاست ارتکاب چنین خبطی را از سوی صهیونیست ها انتظار می کشد.
* رسالت
روزنامه رسالت در سرمقاله خود با عنوان « زمینههای خطای در تحلیل » به قلم « محمد مهدی انصاری » آورده است.
«امر سیاسی» و مفاهیم مرتبط به آن و اساساً مفهوم سیاست چه در عرصة نظر و چه در حوزة عمل، غامض و پیچیده و سیال است و درک موضوعات و تحلیل ابعاد سیاسی و اجتماعی با دشواریهای بسیاری همراه است. این ابهام و ایهام در دنیای کنونی که عصر پیچیده شدن ذهن و درک بشر و عصر تبادل سریع اطلاعات و ارتباطات انسانی است، مضاعف شده و چه بسا نخبگان و گروههای مرجع اجتماعی را نیز از درک عمیق وتحلیل دقیق مسائل روز و جاری اطراف خود ناتوان ساخته است. با تصور چنین شرایطی، یکی از گرفتاریها و منبع بسیاری از جنگها و تظلمات و سوء تفاهمات بشری، موضوع «خطای در تحلیل» و اشتباه در فهم حقیقی مناسبات و معادلات قدرت و سیاست است. امروزه به دلیل وجود رسانههای متعدد و پیشرفتهای تکنولوژیک از یکسو و تکاپوی لابیهای قدرتمند و اشکال جدید جنگ و منازعة نرم، عرصة سیاست چه در سطح خرد و چه در سطح کلان پیچیدهتر، راز آلودتر و سیالتر شده و امکان فهم مباحث را با اعوجاجات و اشتباهات بیشتری همراه کرده است.
عوامل چهارگانه فوقالذکر (رسانهها، تکنولوژی، لابیگری، جنگ نرم)، مسائل و موضوعات جهانی را به گونهای رقم میزنند و به افکار عمومی منطقهای و جهانی عرضه میکنند که بشر را در یک جهل پنهان فرو بردهاند، به گونهای که میتوان گفت بشر امروز فکر میکند که آگاهیها و اخبار متعدد و متکثری پیش روی او هستند اما واقعیت عبارت از این است که حباب آگاهی و شناخت کاذب برای او حجابی ایجاد کرده تا از اهداف پیدا و پنهان اتفاقات روز دنیا غافل باشد. اینکه بشر امروز به درستی نمیداند رویدادها و حوادثی چون فروپاشی شوروی سابق، وقایع یازده سپتامبر، جنگ عراق و افغانستان، قضیه پروندة هستهای ایران، جنگ 33 روزه لبنان،محاصرة غزه، نسل کشی مسلمانان در میانمار، شیعه ستیزی در بحرین، تجزیه سودان به شمال و جنوب، قضایای سوریه و مثلث تفرقه افکن عربستان، قطر و ترکیه، جنگ طلبی رژیم تل آویو علیه ایران اسلامی و مباحثی از این دست همه و همه چرا و چگونه اتفاق افتاده اند حاکی از این مسئله است که او از تحلیل صحیح و واقعگرایانه جهان امروز عاجز شده است.
«خطای در تحلیل»، بحران اندیشه و تعقل را در سدة بیست و یکم چنان دامن زده که هیجانهای کاذب، اجازه نمیدهند تا حتی روشنفکران و نخبگان آزاداندیش و ملتهای حق طلب و آزادیخواه نیز، درک و فهم عالمانه و عدالت محور خود را به دیگران عرضه کنند.
اگر از مسائل جهانی بگذریم و در قبال حوادث و مناسبات جاری کشور و منطقه خود نیز بحث خطای در تحلیل را دنبال کنیم باید گفت همواره شکست استراتژیک نخبگان سیاسی ما در روند فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، ناشی از اشتباه و خطای آنان در تحلیل بوده که آنها را به انزوا و بیاقبالی مردم کشانیده است. اما به راستی اسباب و دلایل خطای در تحلیل چه در سطح عامة مردم و در سطح خواص و نخبگان جامعه چیست؟ به نظر میرسد 6 عامل اساسی در این خصوص، خطاآفرین هستند:
1. عرضة انبوه گزارههای غلط و پیدرپی که ذهنیت منفی یا مثبتی را در قبال یک موضوع ایجاد میکند؛ مثلاً خطرناک نشان دادن ایران در جریان فعالیتهای هستهای خود و غافل سازی دیگران از خطر واقعی زرادخانههای هستهای اسرائیل و یا عرضه اخبار نادرست از وقایع سوریه و سانسور تحولات بحرین.
2. غبارآلود شدن فضا و ایجاد شرایط فتنهگون که حق و باطل گم میشود. همچون فتنه خوارج در تاریخ صدر اسلام و فتنه سال 1388 پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران.
3. جنگ روانی دشمن و عملیات تبلیغی ـ رسانهای آن که هدفش اغواء و تحریک افکار عمومی و جهتدهی به افکار و گرایشها و هنجارهای جمعی است.
4. بیبصیرتی، یکی از زمینههای اصلی اشتباه در انجام تحلیلهای صحیح است. حوادث کوی دانشگاه در سال 1378 و اغتشاشات سال 1388در تهران، ناشی از اجتماع برخی افراد کم بصیرت در قبال رویدادهای مهم کشور بود که برخی دیگر را هم به گمراهی سوق داد.
5. جدایی و انشقاق خواص و عوام و یا به تعبیری دور شدن سیاستورزان از مردم و غفلت از مطالبات حقیقی و انسانی آنها همواره موجد شرایطی بوده است که تحلیل مسائل و درک حقایق را بغرنجتر و دشوارتر میکنند.
6. تحریک عواطف و تعلقات شخصی و گروهی و ملی همواره یکی از ترفندهای دشمن در غبارآلود کردن فضا و در نتیجه خطای در تحلیلهاست. دست گذاشتن روی مذهب، قومیت، نژاد، زبان، رنگ، ملیت و... شرایطی را فراهم میکند که افراد بدون تعقل وتعمق و بیشتر بر مبنای عواطف و احساسات به فهم مباحث دست مییابند.
البته بدیهی است گاهی همین غبارآلود شدن فضا و غلبه احساسات بر واقعیات و شرایط فتنه آلود، افراد را به سمت و سویی سوق میدهد که عالمانه و عامدانه، از حق وحقیقت رویگردان میشوند. البته این امر ناشی از حب نفس و حب دنیاست که خود ریشه همه خطاهاست. (حبُّ الدُنیا رأس کل خطیئةٍ)
پیامدهای تلخ اشتباه در تحلیل و محاسبات که مقام معظم رهبری اخیراً در سخنانشان به آن اشاره فرمودند آن چنان پرهزینه است که کافی است تمدن و ملتی را به کام زوال و انحطاط بکشاند. چه بسیار تمدنها و قدرتها و عظمتها که در طول تاریخ به واسطه کج فهمیها و اشتباه در محاسبات و یا غلبه احساسات و عواطف در هم شکست و چه بسیار ظلمها و جفاها که در حق ملتها ومردمان شد آن هم به واسطه خطاهای تحلیلی و درکهای ناقص عدهای اندک... اشتباه درتحلیل (با خطای عمدی یا از روی جهل) مفاهیم حوزه سیاست (شامل قدرت، عدالت، حکومت، جنگ و صلح و...) به هدر رفتن استعدادها، گم شدن حق و باطل، غفلت از واقعیات، سیطره دشمن و تشدید تفرقه و اختلاف منجر میشود که لازم است نخبگان و اندیشمندان و نیز قاطبه مردم در شرایط حساس کنونی کشور، منطقه و جهان با حساسیت، بصیرت و درایت مضاعفی معادلات و حوادث را دنبال کنند. در سنت اهل بیت(ع) هم داریم که (العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس) فلذا شناخت و درک واقعیات و تحلیل صحیح جریانات، فرد را زمان شناس میکند و او را از هجوم غفلتها و خطاها و انحرافات مصون میدارد. انتظار این است که همه نخبگان و سرآمدان جامعه در وهله اول و به تبعیت از ایشان مردم در وهله دوم نسبت به منافع و مصالح و معادلات جاری کشور و منطقه با هوشمندی و بصیرت بیشتری برخورد کنند.
* جمهوری اسلامی
روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله خود با عنوان « مواضع سفارشی آقای دبیرکل » آورده است.
در تاریخ سازمان ملل، هیچ دورهای از دوران مسئولیت دبیرکل فعلی این سازمان، بیخاصیتتر نبوده است. کلمه "بیخاصیت" البته برای بیان واقعیتهای دوران آقای "بان کی مون" بسیار نارسا است، باید از کلمات دیگری استفاده شود تا عمق فاجعهای که اکنون این سازمان جهانی، که بزرگترین و فراگیرترین سازمان است، با آن مواجه میباشد را برساند.
در شرایطی که رژیم جعلی و غاصب صهیونیستی هر روز ایران را به حمله نظامی تهدید میکند و با بیاعتنائی به کلیه قوانین بینالمللی مرتکب انواع جنایات علیه ملت مظلوم فلسطین میشود، آقای "بان کی مون" دبیرکل سازمان ملل متحد بدون آنکه ذرهای نسبت به این تهدیدها و جنایات آشکار حساسیت و عکس العمل نشان دهد، به اظهارات رئیسجمهور ایران علیه رژیم صهیونیستی اعتراض کرده و آن را "توهین به تمام بشریت" دانسته است!
رئیس جمهور ایران، در سخنرانی روز قدس خود در تهران ضمن تشبیه کردن رژیم صهیونیستی به "غده سرطانی" گفته بود: اگر یک سلول از این غده در سرزمین فلسطین بماند بازآش همان است و کاسه همان". احمدی نژاد، در ادامه افزوده بود: حضور صهیونیستها در یک وجب از خاک فلسطین خطرناک است چه برسد به اینکه دولت رسمی داشته باشند.
بعد از این سخنان بود که خبرگزاری فرانسه خبر داد: دبیرکل سازمان ملل متحد، اظهارات رئیسجمهور ایران را "اهانتآمیز و فتنه انگیز" خوانده و گفته است در شرایط کنونی، رهبران کشورهای منطقه باید نفوذ خود را برای کاهش و نه شدت دادن به تنشها بکار بگیرند. براساس همین گزارش، بان کیمون سخنان رئیس جمهوری ایران را نگران کننده دانسته و در بیانیه خود تأکید کرده است: "طبق منشور سازمان ملل متحد، تمام اعضاء باید از تهدید یا استفاده از زور علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشور دیگری خودداری کنند."
اگر همین بخش از بیانیه دبیرکل سازمان ملل را معیار قرار دهیم که "طبق منشور سازمان ملل متحد، تمام اعضا باید از تهدید یا استفاده از زور علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشور دیگری خودداری کنند" آقای بان کی مون میبایست قبل از آنکه از اظهارات رئیسجمهور ایران انتقاد کند، بارها رژیم صهیونیستی را به خاطر غصب کردن سرزمین فلسطین، قتل عام مردم این سرزمین، جنایاتی که صهیونیستها در لبنان مرتکب شده اند، محاصره اقتصادی مردم غزه و حملات نظامی مکرری که علیه این مردم مرتکب میشود و آنها را به خاک و خون میکشد محکوم میکرد و برای توقف این جنایات اقدامی انجام میداد. درخصوص ایران نیز، یا آقای بان کی مون از تهدیدهای مکرر سران رژیم صهیونیستی بیخبر است و یا در برابر این تهدیدات حاضر به نشان دادن عکسالعمل نیست. اگر خبر ندارد، باید پرسید چه کسانی دبیرکل سازمان ملل را در محاصره خود دارند که او را از اینهمه تهدید بیخبر میگذارند؟ و اگر اطلاع دارد و در عین حال از کنار آن بیتفاوت میگذرد، باز هم این سؤال پیش میآید که آیا آقای دبیرکل براساس برنامهای که دیگران به او میدهند موضعگیری میکند و از خود ارادهای ندارد؟
پاسخ این سؤالها متأسفانه مثبت است. واقعیت اینست که دبیرکل سازمان ملل اصولاً با سپردن این تعهد که طبق خواست و سفارش قدرتهای غربی و صهیونیسم بین الملل موضعگیری مینماید و عمل کند توانسته به این سمت دست بیابد. او اکنون به تعهد خود عمل میکند و انصافاً در این زمینه صداقت دارد. هر چند این واقعیت تلخ است که دبیرکل سازمان ملل اینگونه بیاراده و در خدمت قدرتهای ظالم و متجاوز باشد، اما تلختر اینست که نهاد بزرگ و مهم سازمان ملل که به منظور پاسداری از صلح و امنیت و جلوگیری از ظلم و تجاوز تأسیس شده اکنون از اهداف خود فاصله گرفته و حتی در جهت خلاف فلسفه وجودی خود حرکت میکند. عملکرد این سازمان در مورد فلسطین و لبنان، این واقعیت تلخ را به اثبات رسانده کما اینکه هم اکنون سکوت و بیعملی این سازمان در برابر کشتار مردم بحرین توسط آل خلیفه، خونریزی بیرحمانه آل سعود در شرق عربستان و آتش افروزی آمریکا، فرانسه، انگلیس، عربستان، قطر و ترکیه در سوریه نیز از مصادیق همین سکوت و بیعملی است.
در ماهها و به ویژه هفتهها و روزهای اخیر، سران رژیم غاصب صهیونیستی هر روز به نحوی ایران را به حمله نظامی تهدید میکنند. بهانه این تهدیدها ادعای بیمبنای تلاش ایران برای دستیابی به سلاح اتمی است. روزنامههای فرانسوی لیبراسیون و فیگارو، همین چند روز قبل با تیترهای درشت صفحه اول خود از آمادگی رژیم صهیونیستی برای حمله نظامی به نیروگاه برق اتمی ایران خبر دادند و از قول وزیر پدافند غیرعامل این رژیم نوشتند: "درگیری نظامی با ایران در چند جبهه خواهد بود و سی روز طول خواهد کشید." اخبار و تبلیغات ضد ایرانی در فلسطین اشغالی و تهدیدهائی که برای حمله نظامی به ایران توسط سران رژیم صهیونیستی صورت میگیرد حتی به توزیع ماسکهای ضد گاز شیمیائی میان شهروندان اسرائیلی کشیده شده بطوری که روزنامهها نوشتند مردم برای دریافت این ماسکها برای مصون نگهداشتن خود از حملات تلافی جویانه ایران در برابر حملات نظامی اسرائیل به مراکز توزیع ماسکهای ضد گاز شیمیائی هجوم آوردهاند.
اهل فن میدانند که ادعاهای مربوط به تلاش ایران برای دستیابی به سلاح اتمی کذب محض است. خود دبیرکل سازمان ملل نیز این را میداند. او حتی این را هم میداند که رژیم صهیونیستی بیش از 200 کلاهک هستهای در اختیار دارد و بدون آنکه حاضر شود به نمایندگان آژانس انرژی اتمی اجازه بازدید از مراکز اتمی خود را بدهد هر روز زرادخانه اتمی خود را گسترش میدهد و آشکارا اعلام میکند که بمب اتمی دارد. با این حال، چرا آقای بان کی مون به جای اینکه سران رژیم صهیونیستی را به خاطر تهدیدهایشان علیه ایران سرزنش کند، رئیسجمهور ایران را که واقعیتهائی را درباره خطرهای غده سرطانی این رژیم در منطقه به زبان آورده است سرزنش میکند و سخنان وی درباره رژیم صهیونیستی را فتنهانگیز و اهانت آمیز میداند؟ تعبیر غده سرطانی درباره رژیم صهیونیستی، حرف تازهای نیست و 30 سال قبل مردم دنیا همین تعبیر را از بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی شنیدهاند و عملکرد رژیم صهیونیستی نیز نشان داده است که واقعاً یک غده سرطانی است و تا بطور کامل ریشه کن نشود منطقه از خطر آن مصون نخواهد شد.
دبیرکل سازمان ملل چه این واقعیت را بپذیرد چه نپذیرد مردم منطقه خاورمیانه و تمام مردم آزاده جهان، رژیم صهیونیستی را غده سرطانی میدانند و از این رژیم شدیداً متنفرند. آقای بان کی مون از این واقعیت نیز نمیتواند فرار کند که مبارزات مردم منطقه با رژیم صهیونیستی تا ریشه کن شدن این غده سرطانی ادامه خواهد داشت و سرانجام روزی سرزمین فلسطین از لوث وجود صهیونیستها پاک خواهد شد. در این میان، فقط آقای دبیرکل سازمان ملل است که خود را با موضعگیریهای سفارشی و فرمایشی نزد افکار عمومی بیاعتبار میکند.
در ایران نیز علیرغم اختلاف نظرهای موجود درباره پارهای مسائل داخلی، تمام مردم در برابر تجاوزات خارجی در یک صف قرار خواهند داشت و هر متجاوزی را پشیمان خواهند کرد. روشن است که اوج گرفتن تهدیدهای نظامی رژیم صهیونیستی در روزهای اخیر به برگزاری اجلاس غیرمتعهدها در تهران مربوط میشود، اجلاسی که سازمان ملل طبق وظایف ذاتی خود باید حامی برگزاری آن در امنیت کامل باشد ولی دبیرکل این سازمان با مواضع منفی خود درحال همراهی کردن با صهیونیست هاست! اما هم سران رژیم صهیونیستی و هم آقای بان کی مون باید بدانند که در ایران برای مقابله با تهدیدات خارجی وحدت کلمه حاکم است و همانطور که در روزهای اخیر از زبان مراجع و علما و شخصیتهای سیاسی با گرایشهای سیاسی گوناگون شنیده ایم، در برابر تهدیدات رژیم صهیونیستی، تمام اقشار با اتحاد کامل ایستادهاند و درصورتی که صهیونیستها بخواهند به تهدید خود عمل کنند چیزی غیر از نابودی رژیم غاصب صهیونیستی نصیبشان نخواهد شد.
*دنیای اقتصاد
روزنامه دنیای اقتصاد در سرمقاله خود با عنوان « سیاستگذاری برای شرایطگذار » به قلم « محمدرضا داوودالحسینی » آورده است.
اگر برخی نتایج حاصل از این سیاست و همچنین همزمان شدن آن با تحریمهای ناعادلانه خارجی را مشکلاتی جدی در راه رسیدن به آن تعادل کارآ بدانیم، یک سوال جدی که باید برای پاسخگویی به آن نهایت تلاش و همفکری را به کار گیریم، این است که چه طور میتوان از این مشکلات به سلامت گذر کرد، بدون آنکه حرکت مثبت ایجاد شده به سمت آن تعادل کارآی اقتصادی منحرف شود؟
هدف این نوشته طرح توصیههای سیاست گذاری برای دوران گذار اقتصاد ایران از وضعیت کنونی به یک تعادل کارآی مبتنی بر مکانیزم بازار (به طور کلی و نه در تک تک جزئیات) است. این توصیهها به هیچ عنوان حرف آخر نیست، ولی میتواند بحثوبررسی در مورد دوران گذار اقتصاد ایران را در فضای مطبوعات ایران زنده کند و به مجریان در این زمینه کمک رساند. تذکر این نکته ضروری است که چون تحلیلگر اقتصادی اطلاع کافی از تمام جزئیات ندارد و صرفا ناظر بر اجراست، نمیتواند کاری بیشتر از ارائه توصیههای کلی انجام دهد. بررسی بیشتر مساله با در نظر گرفتن جزئیات توسط گروه اجرای هدفمندی یارانهها، میتواند یک نسخه عملیاتی از پیشنهادهای ارائه شده به دست دهد. به طور خلاصه، رمز گذار از مشکلات، در دادن یارانه به بخش تولید یا دادن ارز دولتی به واردات نیست. اگر سیاست درستی باشد، همانا در مقرراتزدایی از تولید و به خصوص از بازار کار است. کمک به واحدهای تولیدی، در صورت وجود چنین سیاستی، باید مشروط به عملکرد آنها و به خصوص مشروط به جذب تعداد بیشتر نیروی کار باشد. همچنین تا وقتی که ارز چند نرخی است، مشکلات روز به روز حادتر میشود و تحریمها آثار زیانبارتری خواهد داشت. ارز باید تک نرخی شود و در آخر، بدترین راه برای مهار فشار تورم، واردات گسترده است. با این کار کمر تولید میشکند. تورم و بیکاری دو متغیر اصلی اقتصاد کلان هستند که در کوتاه مدت قابل تغییر هستند. در ادامه توضیح میدهم که چگونه سیاستهای بالا میتوانند بیکاری و تورم را در جهت مطلوب سیاست گذار حرکت دهند و در پایان به صورت خاص طرح کمک به واحدهای تولیدی را مورد بررسی قرار میدهیم.
تورم: تورم موجود در بازار ایران عمدتا ناشی از افزایش نقدینگی است و راه برونرفت از آن وجود ندارد، جز مهار نقدینگی. به نظر میرسد بخشی از رشد نقدینگی به خاطر تامین منابع هدفمندی یارانههاست. اولین و بدیهیترین راه حل، برخی اصلاحات در روند هدفمندیسازی است.
روش دیگری که دولت ظاهرا برای مبارزه با تورم پیش گرفته چند نرخی کردن ارز و واردات گسترده است. چرا ارز چند نرخی و واردات گسترده کمک کار ما نیست؟ با واردات گسترده، واحدهای تولیدی فعلی تعطیل میشوند. اگر این واحدها به خاطر فعالیت در وضع غیربهینه تعطیل شوند (به خاطر اینکه قبلا تکنولوژی خود را بر سوخت ارزان و مسائلی از این دست متمرکز کردهاند)، امری پسندیده است. منتها مساله این است که با واردات گسترده، حتی بنگاههای سودده هم به دلیل عدم توانایی رقابت با محصولات خارجی که با ارز ارزان وارد شده، از گردونه تولید خارج میشوند. این امر به دو دلیل بد است: اول اینکه برپا شدن دوباره همان واحد یا شبیه آن نیاز به متحمل شدن هزینههایی از جنس هزینه ثابت، هزینه یافتن دوباره نیروی کار و غیره دارد. دوم، این مساله ذهنیت عاملان اقتصادی نسبت به فضای کسب و کار را منفی میکند و آنها ترجیح میدهند سرمایه خود را به بخشهای سفته بازی اقتصاد سوق دهند.
دلیل دیگر اشتباه بودن سیاستهای مبتنی بر چند نرخی بودن ارز، چوب حراج زدن به ذخایر ارزی کشور در این اوضاع حساس است. یک مثال واضح چنین سیاست اشتباهی، تخصیص ارز به دانشجویان خارج از کشوراست. این کار تا حدود زیادی یک بازتوزیع به نفع طبقات ثروتمندتر است و همچنین، به خروج ارز و سرمایه انسانی از کشور مدد میرساند. دولت تنها موظف است – از منظر وظایف بازتوزیعی- به طبقات پایین اقتصادی به صورت مستقیم کمک کند و دسترسی آنها را به بهداشت، آموزش و حداقلهای زندگی شرافتمندانه فراهم آورد. هرچه بار روی دوش دولت را سنگینتر کنیم، فساد و ناکارآیی بیشتری را برای جامعه فراهم میآوریم… اخیرا دولت ارز اختصاص یافته به سفرهای خارجی را قطع کرد که یک گام مثبت رو به جلو است. امید است به زودی سیاست تکنرخی کردن ارز نیز به طور کامل در دستور کار قرار گیرد.
ذکر این نکته ضروری است که تنها در مورد کالاهای بسیار اساسی مانند گندم، شکر، روغن، غذای دام و طیور و برخی اقلام دیگر، شرایط تحریم میتواند باعث شود که دولت مقداری کالا از خارج برای روز مبادا وارد و ذخیره کند. چنین مواردی استثنا هستند و البته، لازمه مدیریت در شرایط بحران.
بیکاری: هدفمندی یارانهها در پی آن بوده است که قیمت کالاها در بازار تعیین شود. این مساله به تولیدکنندگان علامت میدهد که سرمایه خود را به بخشهای سودآور اقتصاد گسیل کنند. هدفمندی به خصوص راه را برای بازشدن پای تولیدکنندگان به بازارهایی که در گذشته مشمول قیمتگذاریهای دولت بودهاند باز میکند، مثل ورود بخش خصوصی به تولید برق. همان گونه که ذکر شد، تعدادی از بنگاهها که در گذشته با شرایط گلخانه ای رشد کرده و بهینه نبودهاند، مجبور به خروج از بازار شوند یا نیروی کارشان را تعدیل کنند که امری طبیعی است. کاری که سیاستگذار میتواند انجام دهد، تسهیل ورود تولیدکنندگان بالقوه و دارندگان ایدههای جدید به فعالیت اقتصادی است. دغدغههایی که این افراد برای ورود به بازار پیش روی خود دارند، بسیار است از جمله:نیاز به سرمایهگذاری جدید که به نوبه خود نیاز به بازارهای مالی کارآ دارد؛ نیاز به گذر زمان (سرمایهگذاری جدید، یکشبه ثمر نمیدهد)؛ نیاز به اطمینان کافی از آرامش و امنیت فضای کسب و کار و سیاستهای آتی دولت و مسائل دیگر. همچنین، شروع به کار هر طرح تجاری دیگری نیاز به یک سری موافقتهای دولتی دارد (محیطزیست و…). این کاغذبازیها از مواردی است که در کوتاه مدت امکان آسان تر شدن دارد و باید به سرعت کاهش یابد.
اما مشکل بزرگ دارندگان ایدههای جدید، گران بودن نسبی نیروی کار در ایران است. یک دلیل این امر هزینههای جانبی زیاد نیروی کار برای کارفرماست: مقررات دولتی اعم از بیمه اجباری و بسیاری از موارد دیگر. مقرراتزدایی از بازار کار باید در اولویت سیاستگذاری برای کوتاه مدت قرار گیرد. تاکید میشود که این توصیه مربوط به کوتاهمدت است و برای بلندمدت باید بازار کار ایران را مورد مطالعه جدیتر قرار داد. یک مثال برای پیادهسازی چنین پیشنهادهایی، طرح معافیت مالیاتی بنگاههایی است که در بازه زمانی-مثلا- از مهر 91 تا مهر 92 شروع به استخدام نیروی کار میکنند، میتوان این سیاست را این گونه پیاده کرد که هر بنگاهی که در این مدت به استخدام نیروی کار بپردازد، دولت سهم بیمه آن را میپردازد. خود بنگاه هم به ازای هر نیروی کار اضافی مشمول درصدی معافیت مالیاتی میشود. هدف این است که هزینه دوران گذار را برای سرمایهگذار تا حد امکان کم کرد و یک مزیت نسبی بینِ زمانی بهسرمایهگذاران داد تا هر چه زودتر سرمایهگذاری کنند؛ زیرا نااطمینانی باعث میشود بنگاهسرمایهگذاری را به تعویق اندازد. هدف چنین سیاستهایی ارسال سیگنالهای مثبت به بخش تولید است. چنین سیاستهایی صرفا با یک بخشنامه پیاده نمیشود. مثلا بحث جلوگیری از واردات بیرویه باید همزمان ملاک عمل قرار گیرد تا بنگاه سیگنالهای مشابهی را مبنی بر تشویق به کار بیشتر دریافت کند. همچنین، این سیاستها نباید بار مالی بلندمدت بر دوش دولت گذارند.
یارانه بخش تولید: نکته اشتباه دیگری که ممکن است به ذهن سیاستگذار برسد تخصیص یارانه به بخش تولید است. واحدهای تولیدی به طور کلی نیاز به اولا سرمایه در گردش دارند و ثانیا، منابع برای سرمایهگذاری در آینده. هر گونه یارانه برای امر دوم اساسا اشتباه است؛ اگر یک ایده، خودش نتواند منابع لازم را از بازار سرمایه با نرخ آزاد جذب کند، تخصیص یارانه صرفا هدر دادن منابع و تشویق به فساد است. تنها مساله توجیهکننده این سیاست، کمک به واحدهای تولیدی فعلی برای سرمایه در گردش است. هر چند این مساله هم خود مشوق فساد است؛ ولی اگر به هر جهت در دستور کار قرار گرفته، باید به صورت گام به گام و رقابتی به بنگاهها تخصیص یابد. مثلا، بنگاههایی که در گذشته بر اساس ترازهای مالیاتی سود بیشتری داشتهاند، الان در اولویت قرار گیرند یا مالیات آنها یا جریمههای معوقه آنها در سیستم بانکی به تعویق بیفتد. همچنین بنگاهها باید قادر باشند که قیمت کالاها و خدمات خود را با توجه به شرایط جدید اقتصادی تنظیم کنند. به هر حال، این کمکها تا حد ممکن نباید به صورت پول نقد باشد تا رانتجویی کاهش یابد. همچنین باید مشروط به معیارهایی باشد که به سادگی قابل چک کردن هستند (نه معیارهای ذهنی که در آخر به رانتجویی بیشتر دامن میزند).
هدف این نوشته، ارائه پیشنهادهای عملیاتی است. اینکه به طور کلی هرگونه کمکی را در چنین دورانگذاری، هنگامی که یکسری بنگاهها در واردات کالاهای خود دچار مشکل هستند وشرایط اقتصاد کلان در حال تجربه وضعیت خاص است، رد کنیم، در عمل مسموع واقع نمیشود. اصل مساله این است که چنین کمکهایی باید تا حد امکان محدود شود و به شکل استثنا به آنها نگاه شود تا یک قاعده. دقیقا بر خلاف پیشنهادی که در مورد پرداخت یارانه به خانوارها داشتم، در مورد بنگاههای تولیدی، با کوچکترین شبههای باید کمکها متوقف شود. تولیدی که بر یارانه متوقف باشد، همان بهتر که نباشد. کمک به واحدهای تولیدی جز در موارد خاص، بیشتر به تقاضا دامن میزند و احتمالا منابع را به بازار مسکن سوق میدهد.
* مردمسالاری
روزنامه مردم سالاری در سرمقاله خود با عنوان « سوریه و گرداب آمریکا برای ترکیه » به قلم « حمید لباف » آورده است.
ایران و ترکیه به عنوان 2 کشور مقتدر و تاثیرگذار منطقه محسوب میشوند و بیشک هماهنگی و همدلی این دو کشور بزرگ در منطقه میتواند نقش به سزایی در صلح و ثبات و همچنین پیشرفت منطقه ایفا کند. پس از پیروزی حزب عدالت و توسعه به رهبری رجب طیب اردوغان که پس از سالها حکومت نظامیان لائیک در ترکیه اتفاق افتاد این تصور بیشتر شد که هماهنگی بین این کشور و دولت جمهوری اسلامی ایران بیشتر از پیش خواهد شد و ثبات و ترقی هر دو کشور و منطقه را در پی خواهد داشت لکن موج درگیریها در دیگر کشور مسلمان منطقه یعنی سوریه باعث شد تا این همکاریها کمرنگ شود. از یک طرف جمهوری اسلامی ایران با توجه به اینکه کشور سوریه در خط مقدم جبهه با رژیمصهیونیستی بوده و از جبهه مقاومت علیه این رژیم و به خصوص حزب الله لبنان حمایت میکند، خود را متعهد به پشتیبانی از دولت سوریه میداند و از طرفی ترکیه به همراه کشورهای مرتجع حاشیه خلیج فارس همچون عربستان و قطر با حمایتهای همه جانبه غرب به سرکردگی آمریکا از معارضان و تروریستهای سوریه که شامل کلیه نیروهای معارض اعم از سلفیها، القاعده و نیروهای خارجی است پشتیبانی وحمایت میکند. ظاهر حمایت ترکیه و دیگر کشورها از معارضان سوریه در یک بعد به مساله رعایت موازین و قراردادهای حقوق بشر برمیگردد و اعلام میکنند که سوریه این موارد را زیر پا گذاشته و رعایت نمیکند در صورتی که چنانچه گذری کوتاه به کشورهای حامی معارضین سوریه داشته باشیم خواهیم دید که حقوق بشر در هیچیک از این کشورها رعایت نمیشود، در کشور ترکیه در حال حاضر بیش از 110 خبرنگار در زندانهای این کشور هستند و رسانهها و خبرگزاریها با سانسور شدید وکنترل شده منتشر میشود. در جنوب و شرق عربستان نیروهای آل سعود با وحشیانهترین برخوردها با شهروندان معترض برخورد میکنند و در قطر نیز وضع به همین منوال است. یکی دیگر از بررسیها از درگیریهای داخلی در سوریه به تنوع قومی و نژادی برمیگردد که در این کشور وجود دارد. وجود قبایل و گروههای مختلف اعم از کرد و دیگر قبائل باعث شده که کردهای عراق و به طور مشخص افراد تحت سیطره مسعود بارزانی از امکانات خود برای کمک رساندن به معارضان سوریه استفاده میکنند.
تحلیلی که در این زمینه وجود دارد برنامه دراز مدت میتواند این باشد که پس از سوریه احتمالاً به سراغ عراق و کردهای آن خواهند رفت که این موضوع نیز میتواند دود آن به چشم حاکمان ترکیه برودچرا که کردهای ترکیه و مشخصاً «پ ک ک» استعدادهای آماده ای برای مقابله با دولت مرکزی ترکیه دارند که البته بعد از عراق و ترکیه کشورهای غربی و ارتجاع منطقه در جنوب خلیج فارس، ایران اسلامی را نشانه گرفتهاند لکن تجربه ثابت کرده و آنها نیز به عینه مشاهده کردهاند که مساله ایران با دیگر کشورهای منطقه، اختلافات فاحشی دارد.
درست است که موضوع اقتصادی باعث رنجش خاطر بخشی از مردم شده ولی در زمانی که تمامیت ارضی کشور درمیان باشد همه چیز کنار میرود و مردم یکدل و یک زبان همچون دوران 8 ساله دفاع مقدس از کشور دفاع میکنند. بنابراین به نظر میرسد ترکیه در محاسبات خود دچار اشتباهات فاحشی شده که دود آن دیر یا زود به چشم سردمداران و چه بسا ملت ترکیه خواهد رفت.
بنابراین به نظر میرسد بهترین راه این است که ترکیه در گردابی که غرب و آمریکا و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس برایش فراهم کردهاند دچار نشود و هرچه زودتر خود را از این معرکه نجات دهد چراکه مساله قومیتها شامل ترکیه میشود و بهتر است ترکیه عاقلانهتر به پیشرفت و منافع خود و کشورهای منطقه نظر افکند و از گردابی که غرب و به طور اخص آمریکا و کشورهای حاشیه خلیج فارس به خصوص سعودیها ایجاد کردهاند خود را برهاند.
*حمایت
روزنامه حمایت در سرمقاله خود با عنوان « آمریکا و نظامی شدن جهان » آورده است.
صحنه بینالملل این روزها با زنجیره ای از چالشهای امنیتی مواجه است. کارنامه جهانی نشان میدهد که از شرق آسیا گرفته تا خاورمیانه آسیای مرکزی و قفقاز، آفریقا، آمریکای لاتین و حتی اروپا با مجموعهای از بحرانهای امنیتی مواجه هستند. البته ترکیب هرکدام از این مناطق متفاوت است. در کشورهای اروپایی تهدید امنیتی برابر با تحرکات و اقدامات گروههای تروریستی و مواد مخدر است. در شرق آسیا درگیریهای مرزی میان همسایگان شدت گرفته است. در آسیای مرکزی و قفقاز نیز جدایی طالبان و القاعده فعال شدهاند، در حوزه آفریقا نیز وضعیت مشابهی مشاهده میشود. در آمریکای لاتین و سایر نقاط جهان نیز به نوعی این وضعیت قابل مشاهده است. در خاورمیانه نیز القاعده و سلفیها در حال گسترش میباشند.با توجه به این شرایط یک سئوال مطرح است و آن اینکه ریشه این ناآرامیها چیست و چه کسانی از آن سود میبرند؟ هرچند که اموری چون فضای حاکم بر عرصه جهانی و نیز موقعیت درونی کشورها از ریشههای این تحولات هستند اما بررسی زنجیرهای تحولات یک اصل اساسی را آشکار میسازد و آن نقش و جایگاه آمریکا است براساس راهبرد 2030 آمریکا، این کشور باید تلاش کند تا حضور نظامی خود در برابر جهان را توجیه و برای اجرای آن گام بردارد. بسیاری از ناظران سیاسی تاکید دارند که برای رسیدن به این مقصود و فضای بحرانی در صحنه بینالملل برای آمریکا دارای اهمیت ویژهای است و آمریکاییها دریافتهاند که از نظر اقتصادی توان اقدام نظامی در جهان را ندارند و از طرفی نیز افکار عمومی جهان پذیرنده نظامی گری این کشور نمیباشند. در چنین شرایطی دولتمردان آمریکا برآنند تا از فضای بحرانی و جنگ طلبانه در صحنه بینالملل بهره برداری کنند براساس این سیاست آمریکا دو اصل را پیگیری میکند. نخست آنکه به جهانیان چنان القا میکند که بدون حضور آمریکا امنیت و صلح در جهان برقرار نمیشود و حضور آمریکا امری ضروری است.دوم آنکه برای تحقق این مهم خواستار تامین هزینههای نظامیانشان توسط سایر کشورها میشود به عبارت دیگر آمریکا هم به نظامیگری میپردازد و هم هزینه آن را از دیگران دریافت میکند. آمریکا تلاش دارد تا خود را ناجی بشریت معرفی و تمام اقدامات گذشته و آینده خود را توجیه نماید. آمریکا تلاش دارد تا حوزه نظامی خود را در سراسر جهان اجرایی سازد خواه با حضور نظامی مستقیم خواه با اجرای طرحهای متعدد سپر موشکی. براساس آنچه ذکر شد میتوان گفت که بحرانهای جاری در عرصه بینالملل بهانهای برای اجرای سیاستهای جاهطلبانه آمریکا هستند که در لوای آنها به دنبال سلطه بر جهان است در حالی که این سلطه طلبی رنگ حمایت از بشریت در برابر تهدیدات را میدهد.
*آفرینش
روزنامه آفرینش در سرمقاله خود با عنوان « عدم تعهد از باندونگ تا تهران » به قلم « حمید رضا عسگری » آورده است.
در نیمه دوم قرن بیستم جهت گیری و استراتژی جدیدی در سیاست خارجی برخی از دولت ها و نیز الگوی نوینی در سیاست بین المللی ظاهر شد که به عدم تعهد یا عدم وابستگی شهرت یافته است. به دنبال جنگ جهانی دوم، شکل گیری نظام دوقطبی، بلوک بندی ها، برقراری سیستم موازنه جدید قدرت و اوج گیری جنگ سرد در سیاست بین المللی ، گروهی از ملل نوخاسته آفریقایی و آسیایی را برآن داشت تا به منظور کناره گیری از دسته بندی های سیاسی، نظامی، اقتصادی و دوری از وابستگی به بلوکهای شرق و غرب سیاست های مستقلی در روابط بین الملل در پیش گیرند. این کشورها که طعم تلخ استعمار و آثار زیانبار استثمار و جنگ های خانمانسوز جهانی را تجربه کرده بودند، گردهم آمدند تا "جنبش عدم تعهد " را بر اساس نفی هرگونه وابستگی به دو بلوک بنیان نهند.
بنیانگذاران عدم تعهد جواهر لعل نهرو نخست وزیر هند، جمال عبدالناصر رییس جمهور مصر، احمد سوکارنو رییس جمهور اندونزی و مارشال تیتو رییس جمهور یوگسلاوی بودند. کنفرانس کشورهای آسیایی و آفریقایی که در سال 1955 در شهر باندونگ اندونزی برگزار شد، یک اجتماع جهان سومی به شمار می رفت که برای نخستین بار کشورهای نوخاسته آسیایی و آفریقایی را گردهم می آورد.بدین طریق نطفه عدم تعهد در کنفرانس 1955 در باندونگ اندونزی بسته شد و در سال 1961 در یوگسلاوی به صورت یک جریان گسترده جهان سومی عینیت یافت.در طی نیم قرنی که از فعالیت این جنبش می گذرد، کشورهای بسیاری به عضویت آن درآمدند به طوری که این جنبش هم اکنون بعد از سازمان ملل بزرگترین تشکل سیاسی بین الدولی است. اما هرچه دامنه و وسعت آن بیشتر شد از اهمیت ایدئولوژی هایی که در رأس اهداف عدم تعهد قرار داشت کاسته شد.
از اصول پذیرش اعضا، عدم عضویت و وابستگی در گروه های نظامی، عدم دخالت سیاسی و نظامی درامور کشورها، عدم وابستگی به قدرت بزرگ و ... بود که متاسفانه درعمل شاهد نقض بسیاری از این اصول توسط بعضی از اعضای جنبش بوده ایم. هرچند برخی از اعضای این جنبش تعهد خود را به عدم وابستگی حفظ نکرده اند، اما با این حال هنوز این جنبش از قدرت و تاثیرگذاری خاصی در روابط بین الملل برخوردار می باشد. لذا برگزاری این اجلاس در تهران فرصتی طلایی است که نباید به هیچ قیمتی از دست داده شود. هرچند بیانیه های این جنبش الزام آور نبوده و ضمانت اجرا ندارد، اما تاحد زیادی می تواند بر افکارعمومی و تصمیم گیری کشورهای بزرگ تاثیر بگذارد.
درحال حاضر بحث هسته ای و احتمال استفاده از گزینه نظامی از سوی اسرائیل موضوعی است که به دغدغه بسیاری از مخالفین و موافقین این اقدام تبدیل شده است. لذا صدور بیانیه ای از سوی این اجلاس به منظور حمایت از فعالیت های صلح آمیز هسته ای کشورمان می تواند تا حد زیادی تنش ها و شیطنت های کشورهایی را که برطبل حمله نظامی می کوبند را خنثی کند. اهمیت این اجلاس به حدی است که کشورهای غربی ازجمله آمریکا در مورد آن موضع گیری کرده و درپی به چالش کشیدن میزبانی ایران می باشند. آمریکا مدعی است که ایران به تعهدات بین المللی خود پایبند نبوده و حضور نیمی از کشورهای جهان در بالاترین سطح می تواند از بارفشارهای سیاسی بر ایران بکاهد. از همین رو شاهدیم که چگونه بان کی مون دبیرکل سازمان ملل از سوی تل آویو و واشنگتن تحت فشار قرار گرفته تا در این اجلاس حضور نیابد و عدم حضور او از اهمیت و اعتبار این اجلاس بکاهد.
امروز جنبش عدم تعهد از باندونگ تا تهران به حساس ترین مرحله برای کشورمان رسیده و می تواند نتیجه ای سرنوشت ساز برای ما داشته باشد. . پس نباید این فرصت را از دست داد و نهایت استفاده را از میزبانی برد. امیدواریم مسولان کشورمان از این فرصت به دست آمده نهایت استفاده را بکنند و از بار فشارهای سیاسی و اقتصادی که بر ملت و کشورمان تحمیل شده بکاهند.