امين هنرمند و موسيقيداني است كه تمركز و تسلط بر ذهن خويش را از دست داده و به يك روانپريشي دروني ميرسد.
اينجا همان نقطهاي است كه تجربه نبوغ و جنون، به يگانگي ميرسد و مرز واقعيت و خيال از هم قابل تشخيص نيست.
اين مخدوشبودن در درك واقعيت و خيال هم در مضمون و درونمايه اثر و هم در فرم و شيوه روايت داستان تبلور يافته و شمايلي غير خطي به خود ميگيرد.
شكستگي زمان و توالي نداشتن سكانسها برگرفته از همين موقعيت است. به عبارت ديگر ساختار فيلم و شيوه روايت قصه تابع ذهنيت شخصيت اصلي داستان است.
او تلاش ميكند قطعات مختلف زندگياش را در كنار هم به شكل پازل گونهاي مرتب كند تا از اين ازهم گسيختگي ذهني و پراكنده به يك ادراك كلي دست يابد.
كارگردان با پس و پيش كردن وقايع هم روايت خطي قصه را ميشكند و هم به واسطه آن، برخي مفاهيم هستي شناختي و دغدغههاي فردي خود و قهرمانش را بازنمايي ميكند.
اساسا پرسه در مه را ميتوان فيلمي فرماليستي و شخصيتمحور قرار داد كه سويه روايي آن بر وجوه مضمونياش ميچربد، البته اين به معناي فقدان معنا نيست، بلكه تابعيت فرم و منطق روايي فيلم از درونمايه اثر است.
محور تماتيك فيلم نيز مبتني بر تضادها و پارادوكسهاي مفهومي مثل مرگ و زندگي، عشق و نفرت، خلاقيت و استيصال و حتي آغاز و پايان است. اصلا منطق زماني فيلم فرآيند معكوسي را طي كرده و از پايان به آغاز ميرسد.
هرچند كه نقطه عزيمت قصه به عنوان راهحل نهايي براي برونرفت از اين بحران مورد تاكيد قرار ميگيرد. جايي كه همه چيز با عشق آغاز ميشود.
موقعيت رامين در زندگي نباتي نيز مجالي است تا بر اساس نشانههاي مبهم به بازسازي و خلق انتزاعي و مجازي دنياي بيرونش دست بزند.
اين زندگي نباتي و تجربه كما به نوعي تجربيات انتزاعي قهرمان قصه را در ساحتي واقعيتر صورتبندي ميكند و البته ساختار بصري خوب فيلم بر زيبايي آن ميافزايد.
بدون شك يكي از امتيازات پرسه در مه در نوع تصويربرداري و قاب بنديهاي كارت پستالي حميد خضوعي ابيانه ، فيلمبردار اين كار است.
استفاده از رنگهاي طلايي و آبي كه در طراحي لباس و صحنه نيز امتداد مييابد تصاوير شاعرانهاي از فيلم به نمايش ميگذارد كه وجوه زيباشناختي بالايي دارد.
حضور هنرهاي ديگر مثل موسيقي، نقاشي، عكاسي و تئاتر در بستر يك فيلم سينمايي گويي يك اداي احترام به همه هنرهايي است كه در آفرينش سينما سهيم هستند.