0

انتخابات آمریکا ، ریاست جمهوری و سیاست خارجی

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

انتخابات آمریکا ، ریاست جمهوری و سیاست خارجی

 

  در انتخاب یک رئیس جمهور ، باید در نظر داشت نامزدها حرف هایی بر زبان می آورند که برای انتخاب شدنشان لازم است. اما حتی هنگامی که به واقع دیدگاه های خود را نیز بیان می کنند ، الزاما و در نتیجه واقعیات و محدودیت ها قادر نخواهند بود اهداف وعده داده شده خود را پی بگیرند. حق انتخاب [سیاست های جهانی] به سادگی خارج از حیطه قدرت آنهاست.

 

 

خبرگزاری فارس: انتخابات آمریکا ، ریاست جمهوری و سیاست خارجی

 

ریاست جمهوری آمریکا گویی برای نومید کردن دیگران طراحی شده است. نامزدهای ریاست جمهوری باید وعده هایی دهند که فراتر از اختیارات این مقام است. هیچ نامزدی انتظار ندارد با تاکید بر اختیارات اندکی که مقام ریاست جمهوری در عمل از آن برخوردار است و این که رای دهندگان تا چه حد باید انتظارات خود را از وی پایین بیاورند ، به پیروزی در این رقابت برسد.

از این رو نامزدها وعده های بزرگ می دهند و از برنامه هایی دگرگون کننده خود سخن می گویند. آن چه برنده رقابت ریاست جمهوری ایالات متحده در عمل می تواند انجام دهد ، به سایر نهادها[ی سیاسی آمریکا] ، ملت های جهان و آن چه واقعیات دیکته می کنند ، بستگی دارد. با این حال به باور پدران بنیان گذار* ، اگرچه فاصله بسیار بین وعده ها و واقعیات می تواند زندگی سیاسی نامزد های خیره سر را نابود کند ، در نهایت این روال انتخابات ، حافظ جمهوری آمریکاست. پدران بنیان گذار نسبت به نهاد دولت به طور کلی و نسبت به مقام ریاست جمهوری به خصوص بدگمان بودند.کنگره ایالات متحده ، دادگاه عالی و هیئت خزانه داری فدرال همه قدرت رئیس جمهور آمریکا را در امور داخلی کشور محدود می کنند.

این سه نهاد به همراه دولت های ایالتی ، آن طور که بنیان گذاران ایالات متحده در نظر داشتند ، قدرت ریاست جمهوری را تا حد قابل توجهی محدود کرده اند. رئیس جمهور برای آن که بتواند اقدام قابل توجهی صورت دهد ، باید ائتلافی از افراد یا گروه های ذینفع برای تصمیم گیری در سایر شاخه های حکومت تشکیل دهد. در همین حال تناقض مهم فرهنگ سیاسی آمریکا این است که ریاست جمهوری نهادی تاثیر گذار تلقی می شود و رئیس جمهور به باور رای دهندگان ، مقامی در اختیار دارد که از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

محدودیت در عرصه سیاست خارجی

رئیس جمهور در عرصه سیاست خارجی به نوعی از اختیارات بیشتری – البته تا حدی – برخوردار است. با این حال ، افکار عمومی ، مزاحمت های کنگره و بالاتر از همه ، واقعیات ژئوپلیتیک دست و پای وی را می بندند. در انتخابات سال 2000 ، جرج بوش در جریان مبارزات انتخاباتی اش به شدت سیاست "ملت سازی" را به باد انتقاد گرفت. اما هنگامی که وی به کاخ سفید راه یافت ، دقیقا به همین سیاست روی آورد و دقیقا همان پیامدهایی که وی هنگام انتخابات نسبت به آنها هشدار داده بود ، دامنگیر کل کشور شد.

فارغ از الگویی که وی برای سیاست خارجی اش در دوره نخست ریاست جمهوری خود ترسیم کرده بود ، حملات 11 سپتامبر بر کل دو دوره ریاست جمهوری وی سایه انداخت. به همین سیاق ، باراک اوباما در مبارزات انتخاباتی اش وعده داد روابط ایالات متحده را با اروپا و جهان اسلام بازتعریف خواهد کرد. این وعده اما تحقق نیافت. به شکلی گسترده و به درستی گفته می شود سیاست خارجی اوباما در عمل تفاوت چندانی با جرج بوش نداشته است. این گونه نبوده که اوباما نخواهد در سیاست خارجی متفاوت عمل کند ، اما بین آن چه رئیس جمهور ایالات متحده می خواهد با آن چه در عمل رخ می دهد ، تفاوت های بسیاری وجود دارد.

قدرتی که به مقام ریاست جمهوری آمریکا نسبت داده می شود ، عمدتا بسیار اغراق آمیز است. با این حال ، مردم – و حتی رهبران سیاسی – در سراسر جهان همچنان اختیارات این مقام را بسیار جدی می گیرند. آنها می خواهند باور کنند کسی بر آن چه رخ می دهد ، تسلط دارد. تصور این که هیچ کسی نمی تواند حیطه ای را به بزرگی یک کشور یا کل جهان در کنترل خود داشته باشد ، تصور ترسناکی است. توطئه انگاری و نظریه های وهم آلود کار این افراد را راحت می کنند ، و حتی اگر گفته شود خود شیطان بر جهان حکم می راند ، خیالشان راحت است دست کم جهان تحت کنترل و حکم رانی کسی قرار دارد.

البته دیدگاه دیگری نیز وجود دارد ، این که وقتی جهان تحت نظارت و کنترل کسی قرار ندارد ، مادامی که باور داشته باشید نیروهایی خارج از کنترل بشر آن را هدایت می کنند ، باز می توان تحولات را پیش بینی و تحلیل کرد. این ایده برای کسانی که می خواهند این جهان را به مکان متفاوتی مبدل کنند ، ناخوشایند و غیرقابل قبول است. برای این افراد ، انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده – مانند هر رقابت سیاسی دیگری در سراسر جهان – از اهمیت بسیاری برخوردار است.در نهایت ، رئیس جمهور آمریکا توان آن را ندارد که سیاست خارجی کشور را دگرگون کند. در واقع سیاست خارجی ایالات متحده را منافع آمریکا ، ساختار جهان و محدودیت های قدرت تعیین می کنند.

در مقیاسی وسیع تر ، سیاست خارجی کنونی آمریکا طی یک قرن گذشته به همین روال ادامه یافته است. طی این مدت ، ایالات متحده تلاش کرده است با هدف مهار تهدیدهای بالقوه در نیمکره شرقی ، نظام بین المللی را که در پی جنگ های مختلف دچار از هم گسیختگی می شود ، متوازن و بازتعریف کند. نیمکره غربی در کل و آمریکای شمالی به خصوص نباید تحت تاثیر این تهدیدات قرار گیرند. هیچ رئیس جمهوری در تاریخ ایالات متحده خطر این را که اجازه دهد دامنه تهدیدات نیمکره شرقی به آمریکای شمالی کشیده شود ، به جان نخریده است. توافق دوران جنگ سرد از بین می رود

از سال 1948 تا جنگ ویتنام ، درباره سیاست خارجی بین دو حزب عمده ایالات متحده اجماع کلی وجود داشت. طی دوره جنگ ویتنام اما ، دیدگاهی در حزب دموکرات مطرح شد مبنی بر این که استراتژی توازن فعال در سیاست خارجی کشور موجب بی ثبات شدن نیمکره شرقی می شود ، درگیری های غیرضروری به وجود می آورد و در نتیجه به ناخشنودی سایر ملل منتهی می شود.

این دیدگاه تصریح می کرد توازن فعال (مداخله در تحولات جهانی با هدف برقراری تعادل قدرت) ، احتمال درگیری را بالا می برد ، موجب شکل گیری ائتلاف های ضدآمریکایی در سطح بین المللی می شود و از همه مهم تر ، خطر یک نظام نامتوازن و پیامدهای عدم توازن را در تحولات جهانی به شکل مبالغه آمیزی جدی نشان می دهد. طرفداران این دیدگاه ، ویتنام را مصداق بارز این توازن مفرط و غیرلازم تلقی می کردند.استدلال مخالفین اما آن بود در حالی که توازن فعال ممکن است منجر به برخی درگیری ها شود ، دو جنگ جهانی اول و دوم ، نتیجه کنار نشستن [آمریکا] و اجازه دادن به این که توازن قوا در سطح جهان مسیر خود را طی کند ، بوده است.

این دیدگاه خاطر نشان می کرد اجتناب از مداخله فعال در تحولات جهانی و حتی توازن خشونت بار با اتحاد شوروی ، احتمال درگیری آمریکا را با اردوگاه شرق در بدترین شرایط فراهم خواهد کرد. از این رو ، حتی در مورد ویتنام ، توازن فعال موجب شد نتیجه بدتری برای آمریکا به بار نیاید. اختلاف بین کسانی که معتقد بودند باید گذاشت نظام بین المللی خود به توازن برسد و استدلال آنان که می خواستند ایالات متحده فعالانه توازن بین المللی را مدیریت کند ، از زمان رقابت ریچارد نیکسون (نامزد جمهوری خواهان) و جرج مک گاورن (نامزد دموکرات ها) در انتخابات سال 1972 بالا گرفت.

چنان چه ما به دقت اظهارات باراک اوباما را در جریان انتخابات سال 2008 و تلاش های او را از زمان ورود به کاخ سفید بررسی کنیم ، می بینیم وی تلاش کرده است سیاست موازنه فعال را تغییر دهد و در مقابل امکان شکل گیری توازن قوای منطقه ای را در سراسر جهان فراهم آورد. وی به خلاف انتظاراتی که بسیاری از طرفدارانش از او داشتند ، این تغییر سیاست را به شکلی ناگهانی اعمال نکرد.

اوباما در واقع ، تغییر مد نظر خود را به شکلی آرام و تدریجی پی گرفت و همزمان با افزایش تلاش های آمریکا در افغانستان ، کوشید پای واشنگتن را تا جایی که نظام سیاسی ایالات متحده و تحولات جهانی اجازه می دهند ، از سایر مناطق بیرون بکشد.تلاش اوباما را برای دوری از توازن فعال می توان در اروپا مشاهده کرد.

رئیس جمهور ایالات متحده برای ثبات بخشیدن به شرایط اقتصادی اروپا تمایل چندانی از خود نشان نداد و در شرق دور ، با وجود بازتعریف موقعیت نظامی آمریکا آن هم به شکل محدودی ، اوباما تغییرات اندکی را پی گرفته است. مورد سوریه به وضوح نشان می دهد برنامه رئیس جمهور اتکا به توازن منطقه ای است. دوام آوردن حکومت بشار اسد توازن منطقه را برهم خواهد زد و حوزه نفوذ ایران را به شکل قابل توجهی بالا خواهد برد.

استراتژی اوباما به جای مداخله در تحولات سوریه – که در حال حاضر تنها به حمایت پنهان و محدود از جبهه مخالفین منحصر می شود – این بوده است که بگذارد مشکل در چارچوب معادلات قدرت و توازن منطقه ای رفع و رجوع شود. رئیس جمهور ایالات متحده از سعودی ها و ترک ها انتظار دارد با تضعیف حکومت اسد ، راه ایرانی ها را سد کنند ، نه به این خاطر که واشنگتن از آنها چنین می خواهد ، بلکه از این رو که چنین اقدامی در جهت منافع خود آنهاست.

دیدگاه کنونی اوباما برگرفته از نگاه منتقدین استراتژی موازنه فعال دوران جنگ سرد است ، صاحب نظرانی که تصریح می کردند بدون وجود یک تهدید بزرگ اوراسیایی (ترکیب اروپا و آسیا و در این جا اشاره به قلمروی روسیه) ، مداخله ایالات متحده در نیمکره شرقی تنها به شکل گیری ائتلاف های ضدآمریکایی و دقیقا همان تهدیدی منتهی خواهد شد که آمریکا از بیم آن به توازن فعال روی آورده است. به عبارت دیگر ، اوباما باور ندارد درس های برگرفته از دو جنگ جهانی اول و دوم به کار نظام کنونی جهان می آیند و در مورد خاصی مانند سوریه ، ایالات متحده به عنوان بازیگر اصلی صحنه بین المللی باید برقراری توازن را به قدرت های منطقه ای واگذارد.

میت رامنی و توازن فعال

در آن سو ، میت رامنی ، نامزد احتمالی جمهوری خواهان در انتخابات امسال استراتژی توازن فعال را ضروری می داند. رامنی در جریان مبارزات انتخاباتی استدلال خواهد کرد اوباما با فرصت دادن به نظام جهانی که خود مشکلاتش را رفع کند ، به ایران اجازه داده است شرایط را به دقت سبک و سنگین کند و بدون تحمل هیچ پیامدی خود را از صحنه کنار بکشد و واشنگتن نتوانسته است راه حل درستی برای "موضوع اصلی" بیابد.

موضوع اصلی این است که عقب نشینی آمریکا از عراق ، موجب ایجاد خلایی در منطقه شده که آن را ایران – یا آشوب داخلی – پر کرده است و از این رو شرایط به گونه ای تهدیدآمیز و بی ثبات شده که ایالات متحده ناگزیر از مداخله [دوباره] است. برای جبران این کاستی ، رامنی در جریان سفر اخیر خود به اسرائیل خواهان اتخاذ راهی تعیین کننده برای رفع مشکل ایران – و نه مهار این کشور – شد.رامنی همچنین با این دیدگاه اوباما که هیچ قدرت قابل ملاحظه اوراسیایی که برای واشنگتن نگران کننده باشد ، وجود ندارد ، مخالف است.

وی ظهور دوباره روسیه را تهدید بالقوه ای علیه منافع ایالات متحده می داند که واشنگتن برای مهار آن نیاز به اقداماتی در سطح گسترده دارد. وی علاوه بر این ، معتقد است آمریکا باید چین را یک تهدید تلقی کند و در این صورت نیرویی که در حال حاضر برای ایجاد توازن با این تهدید به کار گرفته می شود ، کافی نخواهد بود. برای رامنی ، درس های دو جنگ جهانی اول و دوم هنوز آموزنده اند.

بر این اساس ، این که آمریکا اجازه دهد توازن قدرت در سطح جهان مسیر خود را بپیماید ، تنها موجب تاخیر در مداخله ایالات متحده خواهد شد و هزینه را برای واشنگتن بالا می برد. از دیدگاه وی ، جنگ سرد به خاطر استراتژی توازن فعال آمریکا – از جمله روی آوردن به جنگ در صورت ضرورت – به گونه ای که می دانیم ، پایان یافت. به باور نامزد احتمالی جمهوری خواهان در انتخابات ریاست جمهوری ، بدون توازن فعال نتیجه جنگ سرد می توانست بسیار متفاوت و هزینه کار برای آمریکا بسیار بالاتر باشد.

من همچنین این احساس را دارم که رامنی در مقایسه با اوباما کمتر به افکار عمومی در سطح جهان توجه دارد. رامنی در این انتخابات به رای دهندگان خاطرنشان خواهد کرد رئیس جمهور دموکرات آمریکا با وجود انتظاراتی که در پی ورودش به کاخ سفید در سطح جهان به وجود آمده بود ، نتوانسته افکار عمومی را در سطح بین المللی تحت تاثیر قرار دهد. از نظر رامنی ، علت این ناکامی اوباما آن است که برآوردن خواسته های جهان غیرممکن خواهد بود ، چه این خواسته ها با یکدیگر در تضادند.

به عنوان نمونه ، پیش از شروع جنگ جهانی دوم ، افکار عمومی در کشورهای خارج از "قدرت های محور" (شامل آلمان هیتلری ، ایتالیای فاشیست و ژاپن تحت امر نظامیان) از این که آمریکا در معادلات جهانی مداخله نمی کند ، رنجیده بود. اما طی سال های جنگ سرد و جنگ های جهانی علیه جهادی ها ، افکار عمومی از مداخله واشنگتن نگران بوده است.

از نظر نامزد اصلی جمهوری خواهان ، ناخشنودی جهانی نمی تواند ملاکی برای تعیین سیاست خارجی ایالات متحده باشد. در حالی که اوباما معتقد است احساسات ضدآمریکایی بر آتش تروریسم خواهد دمید و موجب شکل گیری ائتلاف های ضدآمریکایی خواهد شد ، رقیب جمهوری خواه وی می گوید این ایدئولوژی و منافع است که موجب مخالفت سایر کشورها با قدرت برتر جهانی می شود ، نه احساسات [ضدآمریکایی]. و از این رو تلاش برای فرونشاندن چنین احساساتی تنها سیاست خارجی آمریکا را از واقع گرایی دور خواهد کرد.

تقابل شعار با واقعیت

در این مقاله تلاش کردم شرح بدهم هر یک از دو نامزد اصلی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا ، ورای انتخابات پیش رو و در حالت کلی چه دیدگاه هایی دارند ، فارغ از محدودیت هایی که در سیاست خارجی بر یک رئیس جمهور تحمیل می شود و فراتر از تلاش برای کسب آرای شهروندان آمریکایی. اگرچه هیچ یک از این شعارها و لفاظی هایی را که در جریان چنین رقابتی مطرح می شود نباید دور از نظر داشت ، مجبوریم به اقدامات قبلی این سیاستمداران و سایر نشانه هایی که حاکی از قابلیت های نامزدهای ریاست جمهوری باشد ، متوسل شویم تا به درک بهتری از عملکرد احتمالی آنان در صورت راه یافتن به کاخ سفید برسیم.

بر مبنای چنین اقدامات و نشانه هایی ، من معتقدم اختلاف نظر دو نامزد اصلی بر سر سیاست خارجی کشور ، در سطح ترجیح یکی از دو استراتژی توازن منطقه ای یا توازن فعال باقی خواهد ماند. با این حال الزاما نمی خواهم بگویم اینها تنها گزینه های پیش روی کشور است. از همان ابتدای مقاله تصریح کردم ریاست جمهوری ایالات متحده با وجود اعتبار بسیاری که به آن داده می شود ، به لحاظ سازمانی مقام چندان قدرتمندی نیست.

اختیارات این مقام به لحاظ قانونی ، سیاسی و در نهایت اقدامات سایر نهادهای قدرت محدود است. اگر ژاپن به آمریکا حمله نمی کرد ، مشخص نبود آیا فرانکلین روزولت (رئیس جمهور وقت ایالات متحده) از چنان آزادی عملی برخوردار می شد که با حمله ژاپنی ها به دست آورد. اگر القاعده حملات 11 سپتامبر را ترتیب نمی داد ، من تصور می کنم ریاست جمهوری جرج بوش به کلی با آن چه در عمل رخ داد ، متفاوت می بود.این جهان است که به سیاست خارجی آمریکا شکل می دهد.

هرچه جهان فعال تر باشد ، گزینه های کمتر و کوچک تری پیش روی رئیس جمهور آمریکا قرار خواهد داشت. اوباما تلاش کرده است فضایی در سطح جهانی به وجود آورد تا آمریکا از مداخله و توازن فعال برکنار باشد. این اقدام در چارچوب اختیارات قانونی وی بوده است و از این رو تحقق آن به لحاظ سیاسی ممکن بود. اما این که نظام بین المللی به وی اجازه دهد در صورت پیروزی دوباره در انتخابات ، به همین رویه ادامه دهد ، محل تردید است.

جیمی کارتر دیدگاه مشابهی داشت ، اما انقلاب ایران و اشغال افغانستان توسط شوروی ، تلاش های وی را مخدوش کرد. جرج بوش که متنقد و مخالف جدی سیاست "ملت سازی" در انتخابات سال 2000 بود ، در پی وقوع حملات 11 سپتامبر ناگزیر به همین خط مشی روی آورد و کل دوران ریاست جمهوری اش در نتیجه فشار سنگین سیاستی که از آن انتقاد می کرد خراب شد.

روسای جمهور تاریخ را می سازند ، اما نه به میل خودشان. آنها محدودند و واقعیات آنان را به این سو و آن سو می کشند. در انتخاب یک رئیس جمهور ، باید در نظر داشت نامزدها حرف هایی بر زبان می آورند که برای انتخاب شدنشان لازم است. اما حتی هنگامی که به واقع دیدگاه های خود را نیز بیان می کنند ، الزاما و در نتیجه واقعیات و محدودیت ها قادر نخواهند بود اهداف وعده داده شده خود را پی بگیرند. حق انتخاب [سیاست های جهانی] به سادگی خارج از حیطه قدرت آنهاست.

در انتخابات پیش رو ، به طور مشخص دو چشم انداز درباره سیاست خارجی ایالات متحده مطرح است. این که انتخاب هر یک از دو نامزد تا چه حد در پیگیری این دو دیدگاه اهمیت دارد اما مشخص نیست. هرچند باید به توانایی نامزدها در تحقق وعده هایشان نیز تا حدی توجه داشت. در پایان ، باز هم باید تاکید کرد مقام ریاست جمهوری آمریکا به گونه ای تعریف شده است که توانایی فرد رئیس جمهور را برای حکومت بر کشور محدود کند. وی می تواند راهنما و هادی کشور باشد. اگرچه بارها دیده شده که رئیس جمهور در این زمینه ناکام مانده است. بررسی ساختاری مقام ریاست جمهوری این امکان را به ما می دهد تا بحث ها و انتظاراتمان را در همین چارچوب مطرح کنیم.

پی نوشت:

(1) پدران بنیان گذار اشاره به رهبران جنبش استقلال ایالات مستعمره نشین های آمریکا از بریتانیا دارد که پایه های کشور کنونی ایالات متحده را بنا گذاشتند. از جمله مهم ترین این رهبران سیاسی می توان به جان آدامز ، بنجامین فرانکلین ، الکساندر همیلتون ، جان جی ، توماس جفرسن ، جیمز مادیسون و البته جرج واشنگتن اشاره کرد.

*جرج فریدمن دانشمند ، صاحب نظر و نویسنده سیاسی و از موسسان اصلی شرکت اطلاعاتی خصوصی استراتفور

منبع : سیاست ما به نقل از استراتفور

سه شنبه 31 مرداد 1391  4:29 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها