0

آلاشت‌ بهشت‌ گمشده‌!

 
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

آلاشت‌ بهشت‌ گمشده‌!

ساعت‌ 6 صبح‌ سي‌ويكم‌ تيرماه‌، تهران‌ خسته‌ و غمزده‌ را ترك‌ كرده‌ و در جاده‌ فيروزكوه‌، روان‌ مي‌شويم‌. جاده‌ شلوغ‌ است‌. بعد از طي‌ مسيري‌ به‌ گردنه‌ «گدوك‌» مي‌ رسيم‌...
 مردم‌ در پناه‌ يك‌ چشمه‌ اجتماع‌ كرده‌اند تا ظروفشان‌ را از آب‌هاي‌ معدني‌ پر كنند. خنكي‌ گوارايي‌ دارد، اين‌ آب‌ براي‌ درمان‌ سنگ‌ كليه‌ و مثانه‌ مفيد است‌. به‌ ياد شعر سهراب‌ مي‌افتم‌ كه‌ مي‌گفت‌: «چه‌ گوارا اين‌ آب‌! چه‌ زلال‌ اين‌ رود! مردم‌ بالا دست‌ چه‌ صفايي‌ دارند! چشمه‌هاشان‌ جوشان‌، گاوشان‌ شيرافشان‌ باد! من‌ نديدم‌ دهشان‌، بي‌گمان‌ پاي‌ چپرهاشان‌، جاپاي‌ خداست‌.»
همچنان‌ در جاده‌ پيش‌ مي‌رويم‌، «پل‌ ورسك‌» از پس‌ كوه‌ نمايان‌ مي‌شود. سپس‌ به‌ روستاي‌ «پل‌ سفيد» و بعد به‌ «سوادكوه‌» زيبا مي‌رسيم‌. خانه‌ها با سقف‌هاي‌ شيب‌دار زيبايي‌ پاكي‌ را در دل‌ كوه‌ها، در ميان‌ جنگل‌ هميشه‌ سبز، پنهان‌ ساخته‌ اند. زمين‌هاي‌ سبز شاليزار چشمانمان‌ را نوازش‌ مي‌ دهند. بعد ازسوادكوه‌ به‌ يك‌ دو راهي‌ مي‌ رسيم‌، سمت‌ چپ‌ به‌ طرف‌ چندين‌ روستا و در انتها روستاي‌ «دراسله‌» مي‌ رسد و سمت‌ راست‌ به‌ آلاشت‌ مي‌رود، روستايي‌ كه‌ به‌ «بهشت‌ گمشده‌» شهرت‌ يافته‌ است‌ شايد براي‌ اينكه‌ در انتهاي‌ تمام‌ روستاها و جاده‌ها قرار دارد. و يا شايد بخاطر آبشار زيبايي‌ كه‌ دارد و نا شناخته‌ مانده‌ است‌. ولي‌ زيبايي‌ سحرآميز «آلاشت‌» ما را به‌ ياد بهشتي‌ انداخت‌ كه‌ مانند خيلي‌ از بهشت‌هاي‌ زميني‌ تنها و خاموش‌ و گمشده‌ مانده‌ است‌. شايد بشود طبق‌ اطلاعاتي‌ كه‌ از كتاب‌ «رضاخان‌ از الشتر تا آلاشت‌» تاليف‌ آقاي‌ كيوان‌ پهلوان‌ مندرج‌ شده‌ است‌ در مورد آلاشت‌ چنين‌ نوشته‌ شده‌ است‌: آلاشت‌ بين‌ رشته‌ كوه‌هاي‌ سلسله‌ جبال‌ البرز مركزي‌ واقع‌ شده‌ است‌. رشته‌ كوه‌هايي‌ كه‌ چون‌ ديواري‌ بلند از آلاشت‌ محافظت‌ كرده‌ و آن‌ را در برابر هجوم‌ احتمالي‌ دشمنان‌ ايمن‌ ساخته‌اند. زمستان‌ها اين‌ منطقه‌ سرد و پر برف‌ است‌ و گاهي‌ راه‌هاي‌ مو
اصلاتي‌ آن‌ بمدت‌ چند روز مسدود و غيرقابل‌ عبور مي‌شود. روستاي‌ «آلاشت‌» جزيي‌ از دهستان‌ «ولوپي‌» متعلق‌ به‌ بخش‌ مركزي‌ شهرستان‌ «سوادكوه‌» استان‌ مازندران‌ است‌ است‌، «آلاشت‌» از نظر اقليمي‌، آب‌ و هوايي‌ معتدل‌ و مرطوب‌ دارد. آلاشت‌ به‌ معني‌ آشيانه‌ عقاب‌ است‌ و يا عقاب‌ها در آنجا مي‌ نشينند عقاب‌ هنوز هم‌ در آلاشت‌ زياد است‌. در جاي‌ ديگر اين‌ كتاب‌، روستاي‌ آلاشت‌ به‌ نام‌ «تپه‌ ستايش‌» نيز معرفي‌ شده‌ است‌. در عين‌ حال‌ هر گاه‌ به‌ علت‌ بيماري‌ وبا، طاعون‌ و همچنين‌ بلاياي‌ طبيعي‌ مانند « زلزله‌» كه‌ در گذشته‌ موجب‌ ازبين‌رفتن‌ انسان‌هاي‌ زيادي‌ شده‌ است‌ اين‌ مكان‌ از سكنه‌ تهي‌ مي‌شد مردم‌ به‌ اهميت‌ زيست‌ آلاشت‌ از نظر آب‌ و هوا در هر دوره‌يي‌ پي‌برده‌اند. بخاطر دوربودن‌ و بكر بودن‌ اين‌ منطقه‌، هنوز مردم‌ اين‌ روستا اصالت‌ ميهمان‌نوازي‌شان‌ را فراموش‌ نكرده‌اند و مهرباني‌ در جاي‌جاي‌ خانه‌ها ديده‌ مي‌شود. زنان‌ محور اصلي‌ معيشتي‌ خانه‌ را به‌ عهده‌ دارند ونوعي‌ اصالت‌ و اقتدار پاكي‌ در خانه‌ها هويداست‌.
اسفنديار مرادي‌ كه‌ خود اهل‌ آلاشت‌ و ساكن‌ تهران‌ است‌ در مورد مردم‌ اين‌ منطقه‌ چنين‌ مي‌گويد: مردم‌ آلاشت‌ به‌ چهار نسل‌ تقسيم‌ شده‌اند. نسل‌ اول‌ مربوط‌ به‌ كساني‌ است‌ كه‌ بالاي‌ هفتاد سال‌ سن‌ دارند كه‌ اكثرا فوت‌شده‌اند. نسل‌ دوم‌، نسل‌ ماست‌ كه‌ اكثرا تحصيلكرده‌ و ساكن‌ تهران‌ يا شهرستان‌هاي‌ مختلف‌ هستند. نسل‌ سوم‌، نسل‌ بچه‌هاي‌ انقلاب‌ و بعد از انقلاب‌ بالاي‌ بيست‌سال‌ هستند كه‌ اكثر دچار مشكلات‌ خاص‌ خود هستند كه‌ براي‌ يافتن‌ شغل‌ يا ادامه‌ تحصيل‌ مجبور به‌ سكونت‌ در تهران‌ يا شهرستان‌هاي‌ مختلف‌ شده‌اند. و نسل‌ چهارم‌ بچه‌هاي‌ زير پانزده‌ سال‌ هستند كه‌ از آداب‌ و رسوم‌ مردم‌ آلاشت‌ بي‌بهره‌اند. كوچه‌پس‌كوچه‌هاي‌ روستاي‌ زيباي‌ «آلاشت‌» بسيار تميز و پاكيزه‌اند. در كنار هر خانه‌يي‌ ظرف‌ فلزي‌ مشبك‌ مخصوص‌ زباله‌ با در بسته‌ قرار دارد. و زباله‌ها در كيسه‌هاي‌ مشكي‌رنگ‌ نگهداري‌ مي‌شود. نظافت‌ خانه‌ها رعايت‌ شده‌ است‌ و كوچه‌ ها پاك‌ و عشق‌ در آنها جاري‌است‌. ولي‌ غمگين‌ از اينكه‌ سقف‌ها ريخته‌ و آب‌ از سقف‌ مي‌ چكد.صداي‌ قطرات‌ آب‌ برظروف‌ فلزي‌، نقش‌ تنهايي‌ را فرياد مي‌ زند. كوچه‌ها خلوت‌، خانه‌ها خالي‌ از سكنه‌! در هر كجاي‌ اين‌ روستا كه‌ بايستيم‌، نماي‌ زيباي‌ مسجد را مي‌بينيم‌ كه‌ با نقشي‌ زيبا از الله‌ در
ميان‌ درختان‌ «سدروس‌» ، «كاج‌ بادامي‌»، «سرو تبري‌» و سرو «زربين‌» نمايان‌ است‌.
سيف‌الله‌ پيرمرد شصت‌ و پنج‌ ساله‌ آلاشتي‌ از خانه‌اش‌ مي‌گويد كه‌ بيش‌ از صدسال‌ قدمت‌ دارد. شغل‌ اين‌ خانواده‌ دامداري‌ و مرغداري‌ است‌ كاري‌ كه‌ در همه‌ فصول‌ نيست‌. پنج‌ فرزند دارند كه‌ سه‌ نفرشان‌ در تهران‌ ساكنند و دو پسر جوان‌ با چهره‌هايي‌ سوخته‌ در اين‌ فصل‌ به‌ ياري‌ پدر آمده‌اند تا با كمك‌ مادر، كاهگل‌ و سيمان‌ را به‌ ديوارهاي‌ فروريخته‌ خانه‌ ميهمان‌ كنند. بچه‌هاي‌ آنها بخاطر نبودن‌ كار و مدرسه‌ به‌ شهر مهاجرت‌ كرده‌اند!
پدر خانواده‌ از آب‌ شرب‌ مردم‌ مي‌گويد كه‌ قبل‌ از اين‌ از چاه‌ تامين‌ مي‌شد و داراي‌ انواع‌ بيماري‌ها بود و الان‌ حدود يك‌ سال‌ است‌ كه‌ از چشمه‌هايي‌ به‌ نام‌ «هري‌ خامه‌» آب‌ لوله‌كشي‌ شده‌ وارد خانه‌ها مي‌شود.
اين‌ چشمه‌ آب‌ معدني‌ است‌ كه‌ از دل‌ سنگ‌ سپيد كوهستان‌ جاري‌ مي‌شود و حدود چهارده‌ كيلومتر طي‌ مسير مي‌كند تا به‌ روستا برسد، اصل‌ اين‌ آب‌ بسيار خنك‌ و سرد است‌ و در طي‌ مسير بخاطر لوله‌ كاري‌ روكار و تابش‌ خورشيد، وقتي‌ به‌ خانه‌ها مي‌رسد كمي‌ گرم‌تر شده‌ و قابل‌ مصرف‌ مي‌شود.
در فصل‌ بهار افراد سالخورده‌ روستا به‌ جمع‌آوري‌ گياهان‌ دارويي‌ مي‌پردازند كه‌ متاسفانه‌ فقط‌ چهارنوع‌ معمول‌ را مي‌شناسند و از خواص‌ بقيه‌ گياهان‌ اطلاع‌ ندارند. پسر كوچك‌ ساكن‌ اين‌ روستا مي‌گويد: در فصل‌ بهار مي‌توان‌ بنفشه‌ معطر كه‌ به‌ رنگ‌ آبي‌ است‌ و «گل‌ گاوزبان‌» قرمزرنگ‌ كه‌ وقتي‌ خشك‌ شد بنفش‌ مي‌شود و نوعي‌ نعنا به‌ نام‌ «اوجي‌» را پيدا كرد.
آنها نوعي‌ غذاي‌ محلي‌ درست‌ مي‌كنند كه‌ تركيبي‌ از «اوجي‌» )نعنا( با «پونه‌ كوهي‌» به‌ نام‌ محلي‌ «پت‌ نيك‌» است‌ كه‌ پخته‌ و مصرف‌ مي‌كنند. با دانه‌هاي‌ به‌ جنگلي‌ هم‌ همراه‌ با «گل‌ گاوزبان‌» و «بنفشه‌ معطر وحشي‌» دارويي‌ عليه‌ سرفه‌ و سرماخوردگي‌ها تهيه‌ مي‌كنند.
آقاي‌ پهلوان‌ در مورد «آلاشت‌» مي‌گويد: «علت‌ مهاجرت‌ مردم‌، نبودن‌ كار و مدرسه‌ است‌. در گذشته‌ بيش‌ از هشتصد خانوار و به‌ قراري‌ پنج‌ هزار نفر ساكن‌ «آلاشت‌» بودند. مدرسه‌ ابتدايي‌ و راهنمايي‌ و دبيرستان‌ و هنرستان‌ داشت‌ ولي‌ اكنون‌ بخاطر نبودن‌ مردم‌ در محل‌ و مهاجرت‌ براي‌ يافتن‌ شغل‌، دبيرستان‌ها و هنرستان‌ها بسته‌ شده‌اند. چون‌ تعداد دانش‌آموزان‌ اندك‌ بود و اكنون‌ تا مدارس‌ راهنمايي‌ شاگرد وجود دارد و اگر كسي‌ بخواهد ادامه‌ تحصيل‌ بدهد به‌ ناچار خانواده‌ به‌ شهرهاي‌ ساري‌ يا قائمشهر و غيره‌ مهاجرت‌ مي‌كنند. اكنون‌ شايد فقط‌ صدخانوار در اين‌ محل‌ زندگي‌ كنند كه‌ بيشتر خوش‌نشين‌ هستند.
ساختمان‌ شهرداري‌ نيز سال‌ 1352 افتتاح‌ شده‌ است‌ كه‌ كار بازسازي‌ «آلاشت‌» را به‌ عهده‌ داشتند و مدرسه‌سازي‌ و مخابرات‌ هم‌ جزو آن‌ بودند.
يكي‌ از مكان‌هاي‌ تاريخي‌ روستا كه‌ بايد مورد توجه‌ سازمان‌ ميراث‌ فرهنگي‌ قرار گيرد خانه‌ جد عمويي‌ «رضاخان‌» است‌. گويا سالها پيش‌ اين‌ خانه‌ با كليه‌ وسايل‌ به‌ عنوان‌ موزه‌ محسوب‌ مي‌شد ولي‌ طي‌ چند سال‌ اخير با يكسري‌ غارتگري‌هاي‌ بي‌رويه‌! اين‌ مكان‌ تاريخي‌ با معماري‌ چوبي‌ زيبا تبديل‌ به‌ مخروبه‌يي‌ شده‌ كه‌ در گوشه‌يي‌ از آن‌ كتابخانه‌يي‌ با درب‌ بسته‌ قرار دارد.
طبق‌ اسناد موجود رضاخان‌ در 24 اسفند 1256 در اين‌ مكان‌ متولد شده‌ است‌. پس‌ مي‌توان‌ براحتي‌ حدس‌ زد كه‌ قدمت‌ اين‌ خانه‌ چند سال‌ مي‌باشد.
آقاي‌ «خدمتي‌» راهنماي‌ گروه‌ بار ديگر ما را به‌ مكان‌ ديگري‌ مي‌برد. اين‌ مكان‌ تاريخي‌ خانه‌ جد پدري‌ «رضاخان‌» است‌ كه‌ بيش‌ از صدو پنجاه‌ سال‌ قدمت‌ دارد. دري‌ چوبي‌ و قهوه‌يي‌ با دق‌الباب‌هاي‌ مردانه‌ و زنانه‌، انسان‌ را به‌ ياد عهد قاجار مي‌اندازد. به‌ درون‌ كه‌ مي‌رويم‌ حياطي‌ بزرگ‌ با چند درخت‌ تازه‌ كاشته‌ شده‌، نمايان‌ مي‌شوند. علف‌هاي‌ خودرو و گلهاي‌ وحشي‌ «بابونه‌ كبير»، «اسطو خدوس‌ بنفش‌»، «گل‌ گاوزبان‌ قرمز»، «گزنه‌ سپيد»، «نعنا» و «گلپر» در آن‌ روييده‌ است‌. خانه‌ دو طبقه‌ است‌. طبقه‌ پايين‌ را مقداري‌ چوب‌ چيده‌اند. در گوشه‌ ديگر حمام‌ خزينه‌ و آتشكده‌ قرار دارد. وقتي‌ وارد حمام‌ مي‌شويم‌ بوي‌ رطوبت‌ و زندگي‌ مي‌دهد.
صبح‌ روز بعد همراه‌ با گروه‌ با پاي‌ پياده‌ به‌ سوي‌ روستاي‌ «ليند» در 5 كيلومتري‌ آلاشت‌ مي‌رويم‌.
حدود سه‌ كيلومتر طي‌ مسير دركنار جاده‌، محلي‌ توجهمان‌ را جلب‌ مي‌كند. تپه‌يي‌ سپيد در كنار جاده‌ خطر مي‌آفريند. اينجا به‌ اصطلاح‌ كارخانه‌ توليد و بازيافت‌ «سيليس‌» است‌.
جاي‌ بسي‌ تعجب‌ است‌ وجود اين‌ كارخانه‌ در كنار محل‌ سكونت‌ مردم‌، آن‌هم‌ در پيچ‌ و تاب‌ جاده‌ يي‌ كه‌ هميشه‌ بادهاي‌ موسمي‌ مي‌وزد و هرگونه‌ خاشاك‌ را به‌ گلوها ميهمان‌ مي‌كند.
از مردم‌ محلي‌ در مورد اين‌ كارخانه‌ مي‌پرسم‌. همه‌ نگرانند! چرا بايد اين‌جا،در اين‌ محل‌، كنار مردم‌ چنين‌ كارخانه‌يي‌ احداث‌ شود؟
طبق‌ اطلاعات‌ «سيليس‌» از سنگ‌هاي‌ معدني‌ اطراف‌ تهيه‌ شده‌ و در اين‌ كارخانه‌ به‌صورت‌ آزاد همه‌ جاپراكنده‌ است‌.
حسين‌ رهرواني‌ مي‌گويد: گرد وخاك‌ و ريزه‌هاي‌ سنگي‌ كه‌ مانند شن‌ وبه‌صورت‌ كريستال‌هاي‌ شيشه‌يي‌از سيليس‌ خارج‌ مي‌شود از طريق‌ تنفس‌ به‌ ريه‌هاي‌ مردم‌ راه‌ پيدا كرده‌ و عوارض‌ سختي‌ از جمله‌«سرطان‌» را به‌ اين‌ مردم‌ محروم‌ هديه‌ مي‌دهد.
خاك‌ هاي‌ آزاد اين‌ فراورده‌ كه‌ بدون‌ حفاظ‌ همه‌ جا پراكنده‌ است‌ براي‌ محيط‌ زيست‌ هم‌ مشكلاتي‌ را به‌وجود آورده‌ و در كوتاه‌ مدت‌ پوشش‌ گياهي‌ اين‌ منطقه‌ و همينطور گياهان‌ دارويي‌ را در معرض‌ نابودي‌ قرار مي‌دهد.
اين‌ كارخانه‌ كوچك‌ در محيطي‌ كاملا باز حدود چهل‌ تا پنجاه‌ متري‌ جاده‌ قراردارد و مواد آن‌ داخل‌ ساختمان‌ حفاظت‌ شده‌ نيست‌. بلكه‌ همه‌جا پراكنده‌ است‌ و براي‌ مردم‌ منطقه‌ حتي‌ مسافرين‌ و پوشش‌ گياهي‌، مشكلاتي‌ را آفريده‌ و خواهد آفريد. مردم‌ منطقه‌ «آلاشت‌» و «ليند» از مسوولان‌ مي‌خواهند پاسخگوي‌ اين‌ نابودي‌ تدريجي‌ روستايشان‌ باشند. از اين‌ مسير نيز مي‌گذريم‌ و تلخي‌ اين‌ ديدار بر قلب‌مان‌ سنگيني‌ مي‌كند به‌ روستاي‌ «ليند» مي‌رسيم‌. مهرباني‌ خانواده‌يي‌ مارا به‌ آبي‌ گوارا ميهمان‌ مي‌كند. لحظه‌يي‌ استراحت‌ و سپس‌ با راهنماي‌ روستا«آقاي‌ سهراب‌ سبحاني‌» به‌ سوي‌ «غار ديو» در آن‌ سوي‌ جنگل‌ و كوهستان‌ مي‌رويم‌ تا صداي‌ خاموش‌ نابودي‌اش‌ را بگوش‌ خلقيان‌ برسانيم‌!
«غار ديو» با سوراخ‌هاي‌ زياد سنگي‌،آهكي‌ ومرمري‌ در دل‌ جنگل‌، آرميده‌ است‌.جنگلي‌ پر از درختان‌ «توسكا» «راش‌» «انجيلي‌» «ممرز» «بلوط‌» «سرخ‌ وليك‌»«نارون‌» «آزاد» «سرو زربين‌» «كاج‌ بادامي‌» و «سدروس‌» و گياهان‌ خودرو، بوته‌هاي‌ سبز «فرنجمشك‌»با گلهاي‌ كمياب‌ صورتي‌ رنگ‌ بوته‌هاي‌ سوزان‌ «گزنه‌» گياه‌ كمياب‌ «چز» گياه‌ كمياب‌ «هوك‌ چو» درختچه‌هاي‌ سرخ‌ دار زرشك‌ نسترن‌ شمشاد جنگلي‌ كه‌ پر از خاصيت‌ دارويي‌ هستند. جنگلي‌ كه‌ در بلنداي‌ آن‌ از «كرفس‌ وحشي‌» آكنده‌ است‌. جنگلي‌ كه‌ درخت‌هاي‌ به‌ گلابي‌ زالزالك‌ انجير ازگيل‌ آلوچه‌ و بوته‌هاي‌ تمشك‌ و توت‌ فرنگي‌هاي‌ وحشي‌ را در دل‌ خود جاي‌ داده‌است‌.
بعد از جنگل‌ و عبور از چند كوه‌ دره‌ بلند همراه‌ با خاكريزي‌ صعب‌ العبور كه‌ بسختي‌ مي‌توان‌ از آنها گذشت‌ همراه‌ با صداي‌ پرندگان‌، حشرات‌ ريز، مورچه‌هاي‌ كوچك‌،عنكبوت‌هاي‌ درشت‌، پروانه‌هاي‌ رنگارنگ‌ و قطرات‌ شبنمي‌ كه‌ بازيبايي‌ در لابه‌لاي‌ تارهاي‌ عنكبوت‌ عشق‌ و زيبايي‌ را باهم‌ به‌ تصوير مي‌كشند. گروه‌ آرام‌آرام‌ حركت‌ مي‌كنند. بعد از هفتاد و پنج‌ دقيقه‌ پياده‌روي‌ و جنگل‌ نوردي‌ به‌ غار مي‌رسيم‌. ديواره‌يي‌ سنگي‌ پيش‌ رويمان‌ است‌ با سوراخ‌هاي‌ ممتد در گوشه‌ راست‌ غار.چند متر چوب‌هاي‌ پوسيده‌ به‌عنوان‌ نردبان‌ گذاشته‌اند. عبور مشكل‌ است‌.
«جواد» مي‌گويد:اين‌جا دراصلي‌ غار نيست‌ در، پشت‌ اين‌ مكان‌ قراردارد. اين‌ سنگ‌هاي‌ سفيد و مرمرين‌ مانند همه‌ غارها بايد داخل‌ باشند ولي‌ معلوم‌ نيست‌ طي‌ چندين‌ سال‌ و به‌ چه‌ علت‌ حفره‌ در مانند آن‌ خراب‌ شده‌. براي‌ همين‌ انسانها با تيرو تخته‌ و چوب‌هايي‌ كه‌ به‌ مرور فرسوده‌ شده‌اند گريزي‌ براي‌ رفتن‌ به‌ درون‌ غار زده‌اند و نماي‌ اصلي‌ غار از بين‌ رفته‌ است‌.
آقايان‌«رهرواني‌» و «محمودي‌» و راهنماي‌ روستا آقاي‌ «سبحاني‌»با سختي‌ تمام‌ از در مخروبه‌ غار به‌ درون‌ مي‌روند، «رهرواني‌»در مورد درون‌ غار چنين‌ مي‌گويد:«احتمالا اينجا ييلاق‌، قشلاق‌ گروهي‌ از مردم‌ مربوط‌ به‌ ايل‌ يا قبيله‌يي‌ بوده‌ كه‌ شايد تا هزار سال‌ پيش‌ در اين‌ مكان‌،زندگي‌ مي‌كردند. ديوارها را با «سنگ‌ و ساروج‌» ساخته‌اند و حدود 10 تا 12 اتاقك‌ به‌ دست‌ انسان‌ ساخته‌شده‌ است‌ كه‌ متاسفانه‌ گروهي‌ از مردم‌ در طول‌ سالهاي‌ گذشته‌ اين‌ محل‌ را به‌ طمع‌ يافتن‌ گنج‌ تخريب‌ كرده‌اند. تمام‌ ديوارها و اتاقك‌ها، خراب‌ شده‌ است‌ در حالي‌كه‌ گنجي‌ نيز نيافته‌اند.«آقاي‌ سبحاني‌» راهنماي‌ روستاي‌ «ليند» مي‌گويد:«فقط‌ توانستند شيشه‌يي‌ پيدا كنند كه‌ معلوم‌ نيست‌ چه‌ كسي‌ آن‌را به‌ غارت‌ برد!»
«پهلوان‌» در كتاب‌ «فرهنگ‌ مردم‌ آلاشت‌ و سواد كوه‌» در مورد اين‌ غار كه‌ با نام‌ محلي‌ «ديو كر» نام‌ برده‌شده‌ است‌ مي‌گويد: «اين‌ غار معبد ستايش‌ و مهرپرستي‌ بوده‌ و مورد ستايش‌ قرار مي‌گرفته‌ است‌.»
رهرواني‌ نيز مي‌گويد:«يكي‌ از اتاقك‌ها اتاق‌ غلات‌ بوده‌ كه‌ مانند تنور نانوايي‌ به‌صورت‌ شكاف‌ پايين‌ كوه‌ قراردارد. با آنكه‌ ديوارها از «سنگ‌ و ساروج‌»ساخته‌ شده‌اند ولي‌ اگر دست‌ بشر آن‌ را خراب‌ نمي‌كرد مي‌ توانست‌ سال‌هاي‌ متمادي‌ باقي‌ بماند و مورد استفاده‌ قرارگيرد.
عده‌يي‌ از پژوهشگران‌ و كوهنورداني‌ كه‌ به‌ اين‌ مكان‌ رفته‌ بودند مقداري‌ آب‌، در بطري‌هاي‌ پلاستيكي‌ و مقداري‌ نفت‌ آنجا گذارده‌ بودند. اصولا كوهنوردان‌ وقتي‌ به‌ مكان‌هاي‌ خاص‌، حتي‌ قله‌ها مي‌روند اضافه‌ خوراكي‌هايشان‌ را در آن‌ محل‌ مي‌گذارند تا در راه‌ ماندگان‌ از آنها استفاده‌ كنند.ما هم‌ در اوج‌ تشنگي‌ و خستگي‌ مقداري‌ از اين‌ آب‌هاي‌ در بطري‌ )كه‌ حدود يك‌ هفته‌ پيش‌ در آنجا گذاشته‌ بودند( را استفاده‌ كرديم‌ كه‌ بسيار گوارا و روح‌بخش‌ بودند.
ساعت‌ پنج‌ بعدازظهر، «غار» را ترك‌ كرده‌ و به‌ سوي‌ «ليند» رهسپار مي‌شويم‌. «سبحاني‌» ما را به‌ سوي‌ جنگل‌ هدايت‌ مي‌كند تا راه‌ بازگشت‌ زيباتر و راحت‌تر باشد. در بين‌ راه‌ گياهي‌ را به‌ ما معرفي‌ مي‌كند كه‌ به‌ نام‌ محلي‌ آن‌ را «هوك‌چو» گويند. اين‌ گياه‌ مانند كاكتوس‌ خارهاي‌ ريز پنهان‌ دارد، با ساقه‌هاي‌ نازك‌ سبز و ريشه‌هاي‌ عميق‌ و سرخ‌ رنگ‌. مردم‌ محلي‌ معتقدند: «اگر اين‌ گياه‌ را از ريشه‌ خارج‌ كرده‌ بدون‌ شستن‌ فقط‌ خاكش‌ را تكان‌ داده‌ در كمي‌ روغن‌ محلي‌ بجوشانند پمادي‌ حاصل‌ مي‌شود كه‌ عليه‌ سوختگي‌ها از آن‌ استفاده‌ مي‌كنند.»
«رهرواني‌» در بالاي‌ كوه‌ در منطقه‌ سردسير، بوته‌ كمياب‌ ديگري‌ را شناسايي‌ مي‌كند كه‌ در مسجد سليمان‌ و اهواز وجود دارد. در آن‌ منطقه‌ گرمسير به‌ آن‌ گياه‌ «چز» گويند. عصاره‌ اين‌ گياه‌ را براي‌ كساني‌ كه‌ دچار تب‌هاي‌ شديد هستند استفاده‌ مي‌كنند. سبحاني‌ چيزي‌ از اين‌ گياه‌ نمي‌داند. گياه‌ زيباي‌ ديگري‌ نيز در دل‌ جنگل‌ آرميده‌ است‌. اين‌ گياه‌ در اطراف‌ جاده‌هاي‌ شمال‌ نيز به‌ وفور يافت‌ مي‌شود. مهندس‌ لاهيجي‌ در مورد اين‌ گياه‌ چنين‌ مي‌گويند: «اين‌ گياه‌ به‌ نام‌ «آختي‌ يا سوداق‌» معروف‌ است‌، كه‌ برگهايش‌ مانند «سرخس‌» و قدي‌ بلند و گلهايي‌ مانند آفتابگردان‌ با دروني‌ سپيد دارد. مردم‌ محلي‌ معتقدند، در صورت‌ تماس‌ با گياه‌ «گزنه‌» كمي‌ از عصاره‌ برگ‌ و گل‌ اين‌ گياه‌ را مي‌توان‌ بر محل‌ ماليد تا سوزشش‌ برطرف‌ شود. چون‌ گياه‌ «گزنه‌» حالت‌ اسيدي‌ دارد و برگ‌ تازه‌ «سوداق‌» قليايي‌ است‌.»
در بالاي‌ كوه‌، كنار جنگل‌، گياهان‌ بسياري‌ روييده‌ بودند از جمله‌ گل‌ گاوزبان‌ وحشي‌، بابونه‌هاي‌ كبير، برگهاي‌ نقره‌يي‌ گياه‌ كرفس‌ وحشي‌ با عطر دل‌انگيزش‌، اسطوخدوس‌هاي‌ بنفش‌ رنگ‌، برگهاي‌ كوتاه‌ و سبز «گلپر وحشي‌»، نعنا و پونه‌ در انواع‌ و رنگهاي‌ مختلف‌، انواع‌ «گزنه‌» و درون‌ جنگل‌ علاوه‌ بر قارچ‌هاي‌ خوراكي‌ سفيدرنگ‌ به‌ صورت‌ چتري‌ پهن‌ قارچ‌هاي‌ سرخ‌رنگ‌ غيرخوراكي‌ نيز در لابه‌لاي‌ برگهاي‌ خشكيده‌ و نم‌دار درختان‌ قرار داشتند. همه‌ جا «خزه‌هاي‌ سبز» مانند مادري‌ درختان‌ كهنسال‌ را در آغوش‌ گرفته‌ بودند. نمونه‌ كمياب‌ «شمشاد جنگلي‌ يا كيش‌» با ريشه‌هاي‌ سخت‌ كه‌ پر از خاصيت‌ دارويي‌ هستند نيز وجود داشتند.
با گروه‌ هفده‌نفريمان‌ با چند كوله‌پشتي‌ سنگين‌، از لابه‌لاي‌ درختان‌ پيچ‌ در پيچ‌ در مه‌ غليظ‌ مسير را طي‌ مي‌كنيم‌. راهنماي‌ گروه‌ سبحاني‌، جلوتر از ما در پي‌ قارچ‌هاي‌ خوراكي‌ مي‌دويد ودر هر قدم‌ درختي‌ را با نوك‌ تبرش‌ مي‌خراشيد تا ما راه‌ را گم‌ نكنيم‌. ولي‌ در آن‌ «مه‌» ديدن‌ بدن‌ زخمي‌ درختان‌ مشكل‌ است‌. صداي‌ سرود و آواز بچه‌ها، ما را بيشتر راهنمايي‌ مي‌كند. در آن‌ مه‌ همه‌ ديگري‌ را صدا مي‌كنند تا ترس‌ بگريزد. نفس‌ كشيدن‌ مشكل‌ مي‌شود. جنگل‌ تاريك‌ و مه‌آلود با درختان‌ بلندي‌ كه‌ آسمان‌ را در مي‌نوردند با صداي‌ آواز «رضا»، «مسعود» و «عليرضا» روشن‌ مي‌شدند.
«جواد» تمام‌ آنها را با دوربين‌ فيلمبرداري‌اش‌ به‌ تصوير مي‌كشيد.
بچه‌ها فرياد مي‌زدند: آه‌ خدايا، ما گم‌ شده‌ايم‌... راه‌ پيدا نيست‌! خدايا ما را ياري‌ كن‌.
صداي‌ «رضا» با ترانه‌هاي‌ رشتي‌اش‌ آسايش‌ را به‌ قلب‌ها و لبخند را به‌ لب‌ها، هديه‌ مي‌داد. تا باور بداريم‌ همه‌ جا خدا هست‌ و پشتيبان‌ ماست‌. «چو نيلوفر عاشقانه‌ مي‌كشم‌ سر به‌سوي‌ تو...»
ناگاه‌ فرياد «رضا»، «عليرضا» و «مسعود» در جنگل‌ پيچيد... بچه‌ها به‌ جاده‌ رسيديم‌...! در شب‌ تاريك‌ و مه‌ غليظ‌ ديدن‌ ممكن‌ نيست‌. «مسعود» با تشنگي‌ بسيار چشمه‌ آب‌ را كه‌ از لوله‌يي‌ محقر جاري‌ است‌ مي‌نوشد و شتابان‌ به‌ آن‌ سو مي‌دود و فرياد مي‌زند: «بچه‌ها، آب‌...!» و مانند در راه‌ ماندگان‌ جنگ‌ به‌ سوي‌ آب‌ مي‌شتابد! مردم‌ محلي‌ متعجب‌ از كار او هر كدام‌ به‌ سويي‌ گريختند و ما تازه‌ به‌ آنها گفتيم‌ كه‌ از صبح‌ بسيار تشنه‌ بوديم‌.
در اين‌ ميان‌ آقاي‌ «گلستاني‌» اهل‌ «ليند»، با ماشين‌ من‌ و دخترم‌ و تعدادي‌ از بچه‌ها را به‌ «ليند» مي‌رساند. بقيه‌ گروه‌ با وانت‌ ديگري‌ به‌ «ليند» آمدند و سپس‌ همگي‌ به‌ «آلاشت‌» رفتيم‌.
«طرلان‌» پيرزن‌ خسته‌ و رنجور روستا از دوري‌ فرزندانش‌ مي‌نالد. او با قدمهاي‌ سخت‌ و پشتي‌ خميده‌ و پاهايي‌ ناتوان‌ از پيرمردي‌ نگهداري‌ مي‌كند كه‌ خود بيمار است‌. پيرمرد خندان‌ كه‌ با لبخند زيبايش‌ تنهايي‌ آنها را به‌ياد ما مي‌آورد. بچه‌هايش‌ در تهرانند. زيرا كار نيست‌، نان‌ نيست‌ تا بمانند. او با دستان‌ زحمتكشش‌ «گل‌ گاوزبان‌»هاي‌ وحشي‌ بهاره‌ را به‌ ما هديه‌ مي‌دهد. اندكي‌ پول‌، بهاي‌ زحمت‌ طاقت‌فرساي‌ او نيست‌.
«فاطمه‌ يوسفي‌» زن‌ سختكوش‌ و همسر آقاي‌ «فرهادي‌» با قدم‌هاي‌ محكم‌ ما را به‌ خانه‌اش‌ دعوت‌ مي‌كند و از گويش‌ محلي‌اش‌ دفاع‌ مي‌كند. خانه‌يي‌ كه‌ در گوشه‌ حياط‌ اجاقي‌ روشن‌ است‌ و ديگي‌ سياه‌ روي‌ آتش‌ مي‌جوشد. ديگر صداي‌ فرزندانش‌ شنيده‌ نمي‌شود. آينده‌، فرزندانش‌ را ربود. اينك‌ آنها در تهران‌ دودآلود و سياه‌ زمان‌ مي‌گذرانند و «آلاشت‌» فراموش‌ كرده‌ است‌ كه‌ نسل‌ جوان‌ بي‌ او مانده‌اند!
با همراهي‌ گروه‌ كوهنوردي‌:
)انجمن‌ حمايت‌ از محيط‌ زيست‌ خوزستان‌ (NGO)
سرپرستان‌ گروه‌: )آقاي‌ رهرواني‌ و آقاي‌ محمودي‌ و همكاري‌ آقايان‌: پهلوان‌، مرادي‌ خدمتي‌، سبحاني‌( راننده‌ ميني‌بوس‌ ترمينال‌ شرق‌ و با تشكر از مردم‌ مهربان‌ آلاشت‌.
سه شنبه 31 مرداد 1391  5:02 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها