چند سال داري و چه مدتي است كه در زندان هستي؟
54 ساله هستم و حدود يكسال است در زندان هستم. درست از روزي كه برادرم را كشتم.
چرا برادرت را كشتي؟
باور كنيد يك اتفاق بود من نميخواستم او را بكشم. فقط با هم درگير شديم كه اين اتفاق افتاد.
رابطهات با برادرت چطور بود؟
خيلي همديگر را دوست داشتيم، بخصوص اينكه من و برادرم سالهاي زيادي دور از هم بوديم و از وقتي همديگر را پيدا كرده بوديم من وارد دنياي ديگري شده بودم. با اين حال اختلاف هم داشتيم.
اين اختلافها به چه دليل بود؟
دليلش اين بود كه برادرم معتاد شده بود و به همهكس و همهچيز شك داشت. او هميشه با من دعوا ميكرد. با اينكه همه ما دوستش داشتيم، اما ديگر كار از كار گذشته بود و او آدم درستي نميشد. چون خيلي معتاد بود و درگير كار خلاف شده بود.
چرا جلوي برادرت را نگرفتي؟
برادرم سالهاي زيادي از ما دور بود و خيلي اتفاقي همديگر را پيدا كرديم. زماني هم كه آمد ديگر نتوانستم كاري بكنم؛ چون هم معتاد بود و هم مواد فروشي ميكرد.
چرا برادرت سالها از تو دور بود؟
وقتي من و برادرم كوچك بوديم پدر و مادرم از هم جدا شدند. قرار شد هركدام از ما را يكي از آنها نگهداري كند. من با مادرم به تهران آمدم و برادرم هم با پدرم در شهرستان ماند. ما ديگر از او خبر نداشتيم تا اينكه 25 سال بعد او را اتفاقي در تهران پيدا كردم.
چرا در اين سالها به ديدن پدرت نرفتي؟
پدرم حاضر نبود اجازه دهد من يا مادرم با برادرم رابطه داشته باشيم.
اگر من به خانه پدرم ميرفتم حتما مشكلاتي برايم درست ميشد. چون پدرم از اين ميترسيد كه من در مورد برادرم به مادرم بگويم و مادرم بچه را از او بگيرد به همين خاطر هم اجازه نميداد ما او را ببينيم.
پدرت در چه حالي است؟
پدرم در همان سالها فوت كرد. آن طور كه متوجه شديم پدرم بعد از جدايي از مادرم مريض شد و چون ديگر نميتوانست از برادرم نگهداري كند، او را به يك پرورشگاه برده بود. به كسي هم نگفته بود كه برادرم در كدام پرورشگاه است. چند ماه بعد هم به خاطر بيماري فوت كرد.
بعد از اينكه برادرم وارد زندگي من شد معتاد شدم. قبل از آن چندباري در مورد اعتيادش با او صحبت كردم و خواستم كمكش كنم كه ترك كند، اما نتوانستم و خودم معتاد شدم. بعد هم ديگر هر دو باهم مواد مصرف ميكرديم.
چرا دنبال برادرت نگشتيد؟
ما پول زيادي نداشتيم، مادرم در خانههاي مردم كار ميكرد و نان بخور و نميري داشتيم. حتي اگر برادرم را پيدا هم ميكرديم نميتوانستيم از او مراقبت كنيم.
البته مادرم هميشه خيلي ناراحت بود. به برادرم فكر ميكرد و هميشه در مورد او حرف ميزد. خيلي شبها ميديدم كه گريه ميكند، اما امان از بيپولي و بدبختي.
چه زماني برادرت را پيدا كردي؟
25 سال بعد بود كه برادرم را پيدا كرديم. او به تهران آمده و به خانه يكي از فاميلها رفته بود و او هم موضوع را به ما اطلاع داد. شرايط سختي بود. نميدانستم چطور به مادرم بگويم.
وقتي گفتم سر از پا نميشناخت. آنقدر هول كرده بود كه نميدانست بايد چه كند، راه را گم كرده بود. خيلي دلم برايش سوخت. آن روز بيشتر از هر وقت ديگري مادرم را درك ميكردم. چون خودم بچه داشتم و ميفهميدم چرا چنين حسي دارد.
وقتي برادرت را پيدا كردي از زندگي او چه فهميدي؟
او تا دوران نوجواني در بهزيستي مانده بود و بعد از اينكه از بهزيستي بيرون آمده بود، به سمت قاچاق مواد رفته و معتاد شده بود. من هم خيلي ناراحت بودم، اما نميدانستم بايد چطور او را از اين زندگي بيرون بكشم. او روز به روز بيشتر غرق ميشد و من فقط شاهد ماجرا بودم.
تو كه خودت هم معتاد هستي چطور ميتوانستي برادرت را كمك كني؟
بعد از اينكه برادرم وارد زندگي من شد معتاد شدم. چندباري در مورد اعتيادش با او صحبت كردم و خواستم كمكش كنم كه ترك كند، اما نتوانستم و خودم معتاد شدم. بعد هم ديگر هر دو باهم مواد مصرف ميكرديم.
رابطه برادرت با خانواده چطور بود؟
او خيلي مرد مهرباني بود. بخصوص با بچههاي من خيلي مهرباني ميكرد و با آنها دوست بود. بچههايم دوستش داشتند و از وقتي برادرم به دست من كشته شد ديگر با من صحبت نميكنند. چندبار وقتي با خانه تماس گرفتم و خواستم با پسرم صحبت كنم، قبول نكرد و گفت تو عمو را كشتي پس بايد تاوان آن را هم پس بدهي. من ديگر با تو كاري ندارم. تحمل اين رفتارها خيلي برايم سخت بود.
از روز درگيري بگو، چطور برادرت را كشتي؟
در خانه مادرم خواب بودم. برادرم آمد و من را بيدار كرد و گفت كه گوشياش را پس بدهم. گفتم گوشي دست من نيست، گفت تو برداشتي. سر اين موضوع با هم درگيري پيدا كرديم و نميدانم چه شد كه با چيزي به سرش كوبيدم. نميخواستم بكشمش. بعد هم دكتر خبر كرديم، اما كار از كار گذشته بود.
چطور بازداشت شدي؟
در صحنه قتل بازداشت شدم.
مادرت درخواست ديه كرده بود، چطور توانستي رضايتش را بگيري؟
مادرم به پول خون برادرم احتياج ندارد. او برادرم را دوست داشت و هميشه فكر ميكرد به او ظلم شده به همين خاطر هم سعي ميكرد با او مهربان باشد و فكر ميكرد ديني به برادرم دارد. وقتي دعوا كرديم و من برادرم را كشتم، مادرم از من خواست ديه بدهم، چون ميدانست پولي ندارم و ميخواست از اين راه مرا تنبيه كند. البته فقط مادرم نبود كه ميخواست مرا تنبيه کند، بلکه بقيه اعضاي خانوادهام هم تنبيهام كردند.
پسرم با من صحبت نميكند و دخترم هم هر بار كه من را ميبيند گريه ميكند و ميگويد چرا عمو را از ما گرفتي.
چرا مادرت رضايت داد مگر نميخواست تو را تنبيه كند؟
نميدانم چه شد كه رضايت داد. من اصلا از رضايت دادنش خبر نداشتم. تا اينكه به دادگاه آمدم و قاضي به من گفت مادرت رضايت داده است.
در اين مدت با مادرت صحبت نكردي؟
چندبار با او تماس گرفتم، اما جوابم را نداد. او حاضر نشد با من حرف بزند. هربار كه زنگ زدم گريه كرد و گفت شيرم را حلالت نميكنم و بعد هم گوشي را قطع كرد. حرفهايش هميشه من را آزار ميداد.
بعد از اينكه از زندان آزاد شدي دوباره به خانه مادرت ميروي؟
نميدانم او من را قبول ميكند يا نه، اما من حتما ميروم و نوكرياش را ميكنم. او با بدبختي زيادي من را بزرگ كرد و زندگياش را صرف من كرد.
هيچوقت در زندگياش خوشحال نبود به خاطر من. تنها خوشياش برادرم بود كه بعد از سالها او را پيدا كرده بود و من اين خوشي را گرفتم و از اين كارم خيلي شرمنده و ناراحتم و از خدا ميخواهم به خاطر ظلمي كه به مادرم كردم من را ببخشد.
حرفي مانده كه نگفته باشي؟
من از كارم خيلي پشيمان هستم. تنها كسي كه دوستم بود، يارم بود و به او تكيه داشتم برادرم بود كه آن را هم خودم با دستان خودم كشتم و از كاري كه كردم خيلي پشيمانم. من تا آخر عمر به خاطر كاري كه كردم عذاب خواهم كشيد و از روح برادرم و از خداوند به خاطر اين كار طلب بخشش دارم.
مرجان لقايي