مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه، ضمن بیان حکایت جالب غلام یکی از تجار مشهور زمان ناصرالدینشاه، به تبیین جایگاه و اهمیت یقین نزد آدمی پرداخت.
آیتالله روحالله قرهی، مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه رمضان، به شرح و تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی میپردازد که بخش بیست و یکم تا بیست و سوم آن به طور اجمالی در پی میآید:
«وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ»
بهترین درخواست در ماه مبارک از خدا
شما ببینید در دعاهایی که در دهه آخر ماه مبارک رمضان - که دهه بسیار مهم و استثنائی است و انسان باید هوشیار و بیدار باشد، حتّی نبی اکرم محمّد مصطفی(ص) دستور میدادند بستر جمع شود، ولو به لحظهای دیگر از غروب آفتاب خوابی نبود، کأنّ مثل این که هر شب، شب قدر است - وارد شده، میخوانیم: «یَا جَاعِلَ اللَّیْلِ لِبَاساً وَ النَّهَارِ مَعَاشاً وَ الْأَرْضِ مِهَاداً وَ الْجِبَالِ أَوْتَاداً یَا اللَّهُ یَا قَاهِرُ یَا اللَّهُ یَا جَبَّارُ یَا اللَّهُ یَا سَمِیعُ یَا اللَّهُ یَا قَرِیبُ یَا اللَّهُ یَا مُجِیبُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ لَکَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْیَا وَ الْکِبْرِیَاءُ وَ الْآلَاءُ»، هر شب این درخواست را داریم: «أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فِی السُّعَدَاءِ وَ رُوحِی مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِی فِی عِلِّیِّینَ وَ إِسَاءَتِی مَغْفُورَةً» این فراز مورد نظر من است که هر شب میخوانیم: «وَ أَنْ تَهَبَ لِی یَقِیناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی»، خدا! یک مقام یقینی که هرگز از قلبم جدا نشود و همیشه با من باشد «تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی»، به من مرحمت کن.
اگر انسان به این مقام یقین رسید، دیگر میداند امور به دست ذوالجلال و الاکرام است، دعا اوست، اجابت اوست، کرم مِن ناحیه الله است، حضرت حقّ صادقالوعد است و حضرت حقّ آن یگانهای است که همه چیز در دست اوست. حال، این خدا یک چیزی میخواهد و آن یقین است که در بستر معرفت انسان به آن یقین برسد، «وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی».
برای همین اگر این یقین در قلب انسان نهادینه شد و جزء اهل یقین شد، دیگر چنان اوج میگیرد و بالا میرود که آنچه را نادیدنی است، میبیند. این مردان الهی، کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری و امثال این بزرگواران، همه به واسطه یقین است که به این مقام بالا و والا رسیدند.
برای همین است که اولیاء میگویند یکی از دعاهایی که میخواهید در ماه مبارک رمضان و شبهای قدر بکنید – شبهای قدر گذشت امّا عیبی ندارد الآن هم دیر نشده؛ چون هر لحظه از ماه مبارک رمضان وقت اجابت دعاست - این باشد که بخواهید شما اهل یقین شوید، «أَنْ تَهَبَ لِی یَقِیناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی».
انواع اسلام
یک تعبیر را بیان کنم، تعبیر بسیار زیبا و عالی و تکان دهندهای است که اولیاء خدا از جمله همین مرد الهی، آیتالله مولوی قندهاری بیان کردند و آن تعبیر این است: ما دو تا اسلام داریم، یک اسلام به معنی تسلیم اوّلیّه است، «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»، اعراب پیش تو میآیند، میگویند: یا رسول الله! ایمان آوردیم. بگو: خیر، «لَمْ تُؤْمِنُوا»، ایمان نیاوردید، اگر هم میخواهید بگویید، بگویید: «وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»، بگویید ما تسلیم شدیم و مسلمانیم. یک اسلام دوم هم هست که آن بعد از یقین است. یعنی تسلیمی که انسان بر اساس یقین، خودش را تسلیم امر ذوالجلال و الاکرام میکند.
پس یک تسلیم اوّلیّه است که فقط میگوید: من تسلیمم، همین، امّا یک تسلیمی هم هست - که این تسلیم، تسلیم زیبایی است - که انسان با یقین تسلیم پروردگار عالم شود. آنوقت این تسلیم دومی رضا میآورد.
یقین برتر از ایمان!
برای همین است نظام دین به حسن یقین است. اگر یقین نباشد، همه چیز از بین میرود، اینقدر یقین مهم است که حضرت صادق القول الفعل، امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «إِنَّ الْإِیمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ»، ایمان افضل از اسلام است، «وَ إِنَّ الْیَقِینَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ» یقین هم افضل از ایمان است، وقتی گفت افضل، بالاتر از او هیچ چیزی نیست، همان باب افعل التفضیل است «أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ».
ماجرای غلام ماهرویان زمان ناصرالدینشاه
اصلاً خیلی چیزها را با یقین میدهند. میگویند: تاجری به نام ماهرویان بود - که چون صورتش به علّت ماهگرفتگی لکههایی داشت، ناصرالدین شاه به او لقب ماهرو داده بود - ظاهراً این خادمی به نام میرزا حسن داشت. با هم داشتند مکّه میرفتند. این خادم طوری بود که اطرافیانش یک مقدار با او شوخی میکردند. بنده خدا ساده بود. او پرسید: چقدر دیگر مانده برسیم؟ با این که خیلی راه مانده بود، مثلاً شاید سمت عراق و آن طرفها بودند، به او گفتند: پشت این تپه که بروی، دیگر ورودی مدینه است.
بیچاره آمد ارباب را صدا بزند که بلند شود که برویم. دید او خواب است، دلش هم نیامد بیدارش کند، بعد خودش گفت: حالا من زودتر به آن طرف تپه میروم تا یک چیزی تهیه کنم. اینها که میخواهند بیایند من را میبینند. ارباب بلند شد. دو، سه ساعتی گذشت، دیدند خبری از او نیست. آنها گفتند که ما به او گفتیم پشت این تپه، ورودی مدینه است. آن طرف تپه را گشتند، صدایش زدند، این طرف و آن طرف را گشتند. دیدند خبری نیست. گفتند: حتماً گرگهای بیابان به او حمله کردند. اینها دیگر یقین پیدا کردند که او مرده. کاروان آرام آرام رفت.
آن موقع با شتر میرفتند، بیست، سی روزی طول کشید که اینها برسند. چون وقتی غروب میشد، اینها میترسیدند و یک جایی میایستادند. حتّی بعد از ظهر هم که میدانستند اگر یک مقدار حرکت کنند، شاید غروب به کاروانسرای دیگری نرسند، مجبور بودند همان ظهر که رسیدند، همان جا بمانند تا فردا حرکت کنند. چون در راهها راهزن بود و میترسیدند، در تاریکی حرکت کنند.
همین که از دروازه شهر وارد شدند، دیدند او در گوشهای نشسته، بعد بلند شد و زار زار گریه کرد که کجا بودید، من مدت زیادی است اینجا نشستم. مگر نگفتید پشت تپه است، من هم آمدم. یک ماه است منتظر شما هستم، شما کجایید؟
ببین یک یقین انسان را کجا میبرد، وقتی یقین باشد تمام است. این مثالی است که اولیاء از جمله مرد عظیم-الشّأن و الهی، آیتالله بهجت (اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای یقین میزنند. ایشان میفرمودند: یقین یعنی این؛ یعنی این که انسان هر چه را مولایش گفت، بپذیرد، بعد ببیند کجا میرسد!
آنچه انسان را بالا میبرد یقین است، نه عبادت امثال ما. عبادت ما، ما را بالا نمیبرد. قرآن هم وقتی میخواهد، فضیلت اهل آخرالزمان را بیان کند، میفرماید: «وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون» ، این «یُوقِنُون»هایی که در قرآن هست، مقام یقین را بیان میکند.
برای همین گفتند: هیچ چیزی مثل یقین بین مردم کم تقسیم نشده است «لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِین». پس این یقین را همه کسی ندارد.
بهترین غنا و توانگری
یقین؛ اوج رسیدن به حقایق، اوج فلاح و اوج توانگری است و همه این نکات در روایات آمده است. از جمله وجود مقدّس پیامبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) میفرمایند: «کَفَى بِالْیَقِینِ غِنًی» بهترین غنا و توانگری، یقین است. کافی است کسی یقین داشته باشد، دیگر بدان او غنی است و همه چیز در اختیار اوست.
بالاترین سعادت
وجود مقدّس مولیالموالی در یک فرمایش بسیار مهم و زیبای دیگری، اینگونه بیان میفرمایند: «مَا أَعْظَمَ سَعَادَةً مَنْ بُوشِرَ قَلْبُهُ بِبَرْدِ الْیَقِین» چه سعادتی بالاتر از این که قلب کسی به واسطه خنکای یقین - بَرد یعنی خنکا و خنک شدن - مطالب را بچشد؛ یعنی به واسطه یقین همه چیز را درک کند.
کسی که یقین به مولا نداشته باشد؛ در آخر مقابل مولا می ایستد!
پروردگار عالم هرکس را به یقین مزیّن کند، همه چیز را در اختیارش داده است. اگر عالم و آدم برگردند و متغیّر شوند، او متغیّر نمیشود، چون حال خوش اهل یقین این است که به دیگران نگاه نمیکنند، بلکه به آن یقین قلبی خودشان نگاه میکنند. همیشه هم هر جایی به مسلمین ضربه زده شده، برای کسانی است که اهل یقین نیستند. خوارج را نگاه کنید، کارشان به جایی رسید که مثل ابنملجمی که در دامن خود امیرالمؤمنین (ع) رشد کرده بود، ایشان را به شهادت رساند.
وقتی انسان یقین نداشته باشد، اوّلاً نسبت به فرمان مولا إنقلت میآورد که چرا قرآن به نی شد. از آن طرف مجدّداً إنقلت میآورند که چرا حکمیّت را پذیرفتید و کار به جایی میرسد که نعوذبالله، نستجیربالله امام را به عنوان یک فاسد در جامعه میبینند و پناه به ذات حضرت حقّ ایشان را با معاویه و عمروعاص یکسان میکنند. میگویند: این سه نفر عامل فساد در اسلام هستند و قرار میبندند که به تعبیر خودشان این سه نفر را که عامل فساد هستند، از بین ببرند.
چرا اینگونه شدند؟ مگر اینها با امیرالمؤمنین(ع) نبودند؟! مگر نور هدایت امیرالمؤمنین (ع) نمیتواند هدایتگر باشد؟! بله، امّا زمینه میخواهد. یک زمینه این است که انسان در بستر گناه نباشد که ابنملجم را آن قطّامه بیچاره کرد و زمینه دیگر این است که انسان اهل یقین باشد؛ یعنی بداند که هرچه امیرالمؤمنین (ع) بیان میفرمایند، جز خیر و صلاح نیست.
آیا ما اهل یقین هستیم؟ من این را بارها عرض کردم، اگر جدّی آقاجانمان امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بیایند و به من قرهی بیان کنند: آقا! اصلاً تو باید از اینجا بروی؛ بساط خود را جمع کن و به فلان جا برو؛ میگویم: آقا! من تازه اینجا آمدم و ... . یا اگر بگویند: آقا! خانهات را همین الآن خالی کن، با آنجا کار داریم، ما میگوییم: آقا! ما فکر میکردیم امام زمان (عج) بیاید، تازه به تعبیر عوامالنّاسی یک چیزی به ما میماسد، حالا دارید ما را از خانهمان هم بیرون میکنید؟! و ...، اینها همه دلالت بر این است که انسان در مقام یقین نیست.
آنها که یک موقعی در سپاه امیرالمؤمنین(ع) بودند و بعد به امیرالمؤمنین(ع) دشنام دادند، برای این بود که در مقام یقین نبودند. تاریخ ابنملجم را بخوانید. در ابتدا به ظاهر یک آدم فاسق فاجر آنچنانی نبود امّا کارش به جایی میرسد که اشقیالأشقیاء (شقیترین شقیها) میشود و شما در شب قدر او را لعن میکنید و میگویید: «اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ» - که این در شب نوزدهم وارد است – لذا ابنملجم در دامن امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بود امّا کارش به اینجا کشیده شد؛ چون اگر کسی یقین به مولا نداشته باشد، آخر در مقابل مولا میایستد!
یقین خیلی مهم است. آنها که یقین به نظام نداشتند، در مقابل نظام ایستادند. آنها که یقین به امام راحل نداشتند، در مقابل امام راحل ایستادند. البته بعضی مثل منافقین از اوّل قبول نداشتند و یک چهره فریبندهای برای خود درست کرده بودند امّا آنها که یقین نداشتند، در ابتدا همراه بودند ولی بعد در مقابل نظام ایستادند! در هر مطلبی همینطور است. اگر یقین نداشته باشی، تمام است.
چرا برخی اصرار بیجا در دعای خدا دارند؟
همه چیز به دست خداست، مصلحت انسان را فقط او میداند، لذا انسان باید امور خودش را به دست خدا بسپارد و بگوید: «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِباد»؛ یعنی بگوید: مصلحت من، همه در دست توست، هر چه تو میدانی.
امّا اگر انسان این را نداند، همیشه نسبت به پروردگار عالم طلبکار است. چون نمیداند و یقین به این ندارد که پروردگار عالم مصلحت او را میخواهد. مگر میشود تو ربّ من باشی، «بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ»، «لَا رَبَّ لِی»، بعد مصلحت من را نخواهی؟! من میدانم، «لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ» فقط تویی و هیچ کس ربّ من نیست إلّا تو، پس حالا که تو ربّ منی، تو مصلحت من را میخواهی و اصرار بیجای من دلالت بر این است که من یقین ندارم که تو ربّ منی. یقین ندارم مصلحتاندیشتر از تو کسی نیست. تو بهترین مصلحتاندیش عالمی.
خدا در قرآن میفرماید: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً» ای بسا شما از یک مطلبی کراهت دارید، خوشتان نمیآید و میگویید: نه، من این را نمیخواهم، «وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» که آن برای شما خیر است. «وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً» شاید به یک چیزی هم خیلی علاقه دارید و دائم دستتان را بالا میبرید و میگویید: خدا! حتماً باید این دعایم مستجاب شود، در حالی که آن برای شما شرّ است، «وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ».
چگونه می توان به «پسندم آنچه را جانان پسندد» رسید؟
پس من یقین دارم هر چه تو عنایت میکنی، حتماً صلاح من است؛ چون «و اللّه علیمٌ حکیمٌ». مگر میشود آن که علیم و حیکم است، برای انسان مطلب و مقدّری را در عالم رقم بزند که خلاف مصلحت و علم و حکمت باشد؟! هیهات! ذوالجلال و الاکرام هرچه رقم بزند، خیر است. پس آنوقت است که بیان میکنند: پسندم آنچه را جانان پسندد. منتها این باید با مقام یقین حاصل شود. وقتی مقام یقین حاصل نشد، انسان به تعبیری یک جایی کم میآورد.