0

«زندان گوانتانامو» آخر دنیا نیست!

 
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

«زندان گوانتانامو» آخر دنیا نیست!

ارسال به دوستان

شکنجه‌های گوانتانامو به روایت زندانی نابینا شده

خبرگزاری فارس: فردی که در زندان گوانتانامو به دست نگهبانان نابینا شد، از روزهای تلخ خود در این زندان می‌گوید.

خبرگزاری فارس: شکنجه‌های گوانتانامو به روایت زندانی نابینا شده

به گزارش فارس، هنگامی که نام «زندان گوانتانامو» به میان می‌آید، نام «عمر دقایس» یکی از نام‌های آشنایی است که جلب توجه می‌کند، چرا که او بدون دلیل روانه زندان شد و در آنجا بینایی‌اش را از دست داد. 

«عمر دقایس» شهروند لیبیایی ساکن انگلیس است که تقریباً شش سال در زندان گوانتانامو زندانی شد و در معرض شکنجه‌هایی آنچنان طاقت‌فرسا قرار گرفت که بینایی یک چشمش را از دست داد.

عمر دقایس که بینایی یکی از چشمهایش را از زندان گوانتانامو از دست داد

وی در سال 2002 در پاکستان دستگیر شد. تحلیلگران اطلاعاتی آمریکا ادعا می‌کردند یک نوار ویدئویی به دست آورده‌اند که «دقایس» را یکی از شورشی‌های چچن معرفی می‌کند. علی‌رغم این «تیم ولنتاین»، استاد دانشگاه گلداسمیت لندن و از کارشناسان بازشناسی چهره گفت چهره‌ای که در آن تصویر ویدئویی دیده می‌شود به هیچ عنوان متعلق به «دقایس» نیست، زیرا که در تصویر ویدئویی منتشر شده، خراش آشکاری که از کودکی روی چهره او مانده است، دیده نمی‌شود.

دقایس در گفتگو با رسانه‌ها درباره نحوه نابینا شدنش توضیح داده است؛ وی می‌گوید هنوز می‌تواند دستان سرد زندان‌بانش که چشم‌هایش را از حدقه درآورد به یاد دارد.

تحقیر زندانیان از جمله فنون مورد استفاده در زندانیان گوانتانامو برای شکستن مقاومت روانی زندانیان است

«عمر دقایس» می‌گوید او و زندانیان دیگر به یکی از رفتارهای تحقیرآمیزی که در گوانتانامو به کار گرفته می‌شد، اعتراض کرده بودند. آنها مخالفتشان را با رفتار زندانبان‌ها که از زندانی‌ها می‌خواستند شلوارهایشان را در بیاورند و برهنه در محوطه زندان راه بروند، اعلام کرده بودند که ناگهان گروهی از نگهبان‌ها وارد سلول او شدند تا او را به سزای اعمالش برسانند.

دقایس می‌گوید: «من نمی‌دانستم جریان چیست تا اینکه یک نفر انگشتانش را در چشمم فرو کرد و سردی انگشتان او را حس کردم. بعد فهمیدم او می‌خواهد چشمهای من را در بیاورد.»

مردم بارها با پوشیدن لباس زندانیان گوانتانامو و گذاشتن کلاه‌های مشکی بر سر، خواستار تعطیلی زندان گوانتانامو شده‌اند، اما اعتراضات آنها تا کنون نتیجه‌ای در پی نداشته است

وی می‌افزاید شدت درد به اندازه‌ای بوده که او می‌خواسته فریاد بزند اما چون نمی‌خواسته شکنجه‌گرانش را به لذتی که دنبالش بودند برساند، تلاش کرده آرام بماند.

دقایس به یاد می‌آورد افسری که بالای سرش ایستاده بود به کسی که مشغول درآوردن چشم‌هایش بود دستور می‌داد چشم‌ها را محکم‌تر فشار دهد.

«یادم می‌آید وقتی انگشتش را از چشمم درآورد نمی‌توانستم چیزی ببینم ـ بینایی هر دو چشمم را کاملاً از دست داده بودم.»

مأموران، سپس «دقایس» را در حالی که از چشمهایش آب بیرون می‌زد رها کردند.

البته بینایی چشم چپ دقایس، ظرف چند روز بعد بازگشت، ولی چشم راستش کاملاً نابینا شد.

اکنون که چهار سال از آزادی «دقایس» از زندان گوانتانامو می‌گذرد او باید بقیه عمرش را با تاریکی روزهای پرمشقت گوانتانامو سپری کند. امروز عوامل زیادی هست که آن روزها را به او یادآوری می‌کنند، از نقاشی زیبایی از محل زندگی‌اش که در هنگام اسارت برایش ارسال شد گرفته تا اینکه این زندان پس از چهار سال از وعده‌های اوباما برای بستنش همچنان فعالانه به کارش ادامه می‌دهد.

«دقایس» که پدرش به خاطر مخالفت با «معمر القذافی» در لیبی کشته شد از پنج سالگی همراه مادرش به کشور انگلیس پناهنده شده بود و در آنجا زندگی کرد.

«دقایس» علی‌رغم آنکه در کشور انگلیس با تربیتی سکولار پرورش یافت هنگامی که به دانشکده حقوق دانشگاه «ولورهمپتون» راه یافت، به اسلام روی آورد. دقایس می‌گوید وقتی درسش تمام شد دوست داشت به کشورش لیبی بازگردد، اما به خاطر آنکه خانواده‌اش به مخالفت با معمر القذافی، دیکتاتور لیبی شهره بود از ترس جانش از بازگشت منصرف شد.

دقایس با دختری اهل افغانستان ازدواج کرد و برای مدتی در افغانستان زندگی کرد اما بعد از حمله آمریکا این کشور را به قصد آرامش ترک کرد.

«دقایس» در سال 2002 که جنگ آمریکا علیه افغانستان آغاز شده بود به پاکستان رفت و در لاهور خانه‌ای به دور از هیاهوهای جنگ اجاره کرد. اما در این زمان آمریکایی‌ها پول زیادی برای پیدا کردن عرب‌زبان‌هایی که زمانی در افغانستان بوده‌اند پرداخت کردند.

به این ترتیب دقایس ناگهان به جایزه‌ای پرمنفعت برای مقامات پاکستان تبدیل شد. وی می‌گوید: «فضا ناگهان تغییر کرد. پاکستان خوب به تله‌گاهی تبدیل شد.»

یک روز، پلیس‌های مسلح خانه دقایس را احاطه کردند. او دستگیر شد اما به ایستگاه عادی پلیس منتقل نشد، بلکه با محافظت شدید مأمورانی که اسلحه‌های زیادی به همراه داشتند به اتاق‌های امنیتی که داخل هتل‌ها و ویلاها جاسازی شده بود، منتقل شد.

دقایس می‌گوید ابتدا این مقامات پاکستانی بودند که از او بازجویی کرده و او را کتک می‌زدند. او می‌گوید آمریکایی‌ها و لیبی رقابت می کردند تا او را از مقامات پاکستان بخرند و ظاهراً این آمریکایی‌ها بودند که در این رقابت پیروز شدند.

وقتی او را از لاهور به اسلام‌آباد منتقل کردند، با مردی ملاقات کرد که خودش را رئیس سازمان سیا در لیبی معرفی می‌کرد.

دقایس می‌گوید: «با مردی انگلیسی مواجه شدم که خودش را اندرو معرفی می‌کرد. با لهجه‌ای بریتانیایی انگلیسی صحبت می‌کرد. به او گفتم تو نباید این کار را انجام دهی؛ با این کارت داری به اینها کمک می کنی ـ من را دزدیده‌اند و اذیت کرده‌اند. کاری که باید انجام دهی این است که من را از اینجا نجات بدهی. من خودم انگلیسی هستم و اگر به این کشور برگردم برای این کارت از تو شکایت می‌کنم.»

وی می‌افزاید: «اندرو کمی جا خورد، اما به من نگاه کرد و گفت: " از چی شکایت می‌کنی؟" جوابی نداشتم که به او بدهم. او گفت:" گوش کن، اگر به سوال‌های من جواب بدهی و با من همکاری کنی، سعی می‌‌کنم کمکت کنم. از اینجا نجاتت می‌دهم.»

دقایس می‌گوید اندرو به او آلبومی متشکل از 100 عکس نشان داد که آمریکایی‌ها به آنها ظن تروریست بودن داشتند. دقایس هیچکدام از آنها را نشناخت.

یک روز صبح چشم‌بندهای او را برداشتند و او را به فرودگاهی منتقل کردند. در آنجا مجددا چشم‌بند بزر‌گ‌تری که به گفته این زندانی بوهای مشمئزکننده‌ای می‌داد به چشمانش نزدند و او را به جایی بردند که او بعداً فهمید پادگان نیروی هوایی «باگرام» بوده است.

دقایس می‌گوید دراینجا وی و زندانیان دیگر به انحاء مختلف تحقیر می‌شدند. مثلا، در این پادگان قانون جنگل حاکم بوده است و هر کسی که از دیگری خوشش نمی‌‌آمده می‌توانسته او را لگدمال کند.

در این پادگان دقایس 50 روز غذا نخورده است: «واقعا مریض شده بودم. فقط اسکلتم مانده بود. نای راه رفتن نداشتم. ذهنم مختل شده بود ـ به شدت نگران سلامتی روانم بودم. سعی می‌کردم غذا بخورم، اما بالا می‌آوردم. از شدت گرسنگی توی سرم صداهای عجیب می‌شنیدم. وقتی کسی حرف می‌زد متوجه نمی‌شدم چه می‌گوید. می‌دیدم فریاد می‌زنند اما داشتم با خودم توی ذهنم صحبت می‌کردم. واقعا می‌ترسیدم چون فکر می‌کردم دارم عقلم را از دست می‌دهم و دیوانه می‌شوم.»

دقایس دو ماه بعد از اینکه در باگرام زندانی شد در پاییز سال 2002 به گوانتانامو انتقال داده شد. در آنجا با زندانیان وحشیانه رفتار می‌شد. او می‌گوید نگهبان‌ها زندانیان را به حالت خمیده می‌بستند و بعد طوری وانمود می‌کردند که انگار دارند به وی تجاوز می‌کنند که این عمل فشا روانی زیادی بر زندانی وارد می‌کرد.

وی می‌افزاید گاهی اوقات نگهبان‌ها از لای در سلول‌های زندانیان، اسپری فلفل به داخل می‌زدند. بسیاری از زندانی‌ها در این هنگام دو لا می‌شدند تا آسیب کمتری ببینند.

دقایس می‌گوید رنج‌هایی که او کشیده است ایمان او را افزایش داده است: «ما می‌دانیم که خدایی در ورای امور هست، جهان دیگری هست که در آنجا صبر و مشقت‌های ما پاداش می‌گیرند و آلام ما بالاخره زمانی به پایان می‌رسند. مذهب ما این چیزها را به ما آموزش می‌دهد ـ خوبی همواره می‌ماند و بدی موقت است.»

وی افزود: «وجود مادی و جسمی من ممکن است آزار ببیند، به آن صدمه وارد شود یا مورد تجاوز قرار گیرد. اما وجود معنوی چنین نیست؛ وجود معنوی را کسی نمی‌تواند تحقیر کند. روح است که ما را به آنچه هستیم تبدیل می‌کند.»

 

شنبه 28 مرداد 1391  5:24 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها