بهار کبریا، شاخههای بلوغش را بر پنجره شهود ما گسترانده و عطرِ دلانگیز ملکوت را بر ما ارزانی داشته است. بهار را دریابیم و این ابلاغ خجسته را در پی سیامین روز مهمانی، پاس بداریم؛ چرا که همین است پیام روشن رمضان و همین است رسالت افطارهایی که در پس سی روزه، بر جانها حلول میکنند.
تبسم فطر
مسافر، به مقصد رسیده و بار، به منزل. کاروان رمضان، در منزل فطر، توقف کرده است. ساربان یگانه، کولهبار را در تجرد روح مسافر، به فراسوی سبکبالی میخواند و این، آغاز نزول آرامش در بلوغ دل او خواهد بود.
چه عیدی بالاتر از این ابتدای متعالی؟! چه جشنی دلنشینتر از تبسم به روی دقایق فطر؟!
پایان ضیافت سیروزه
دستانِ بینهایت خداوند، سفره مهمانی یکماهه را جمع میکند تا گسترهای نامتناهی را بر اشتهای انسان، عرضه دارد. تصرّف در متن فطر، امضایی است که بر کارنامه رمضانی هر عاشق زده خواهد شد. سایبان مهربانی خداوند؛ گستردهتر خواهد شد و روشنای ازلی هدایتش، تداوم خواهد داشت. این، همان بشارتی است که پیامبر فطر، به ابلاغش مبعوث شده است.
بهانهای برای خدا
جماعت! این فقط عید نیست؛ بهانهای خالقانه است برای کرامت و بخشندگی؛ فرصتی است تکرار ناشدنی، برای اجابت همه نیازهایی که چشم به آستان رمضان دوخته بودند. پس درمییابیم این شکوه مبارک را و با هم ترانه ممتدِّ عبودیت را بخوانیم؛ چرا که همگان معترفیم بر عطش وصل و مرتکبیم بر شور مسلمانی! مبارکباد این عید بر همه عاشقان صبح!
طلوع عید فطر، طلوع آدم است از قعر ظلمت گناه؛ مبارک باد صبحی که خورشید و انسان، هر دو پس از سیاهی، آغاز میشوند!
تولدی دیگر
یا اهل الکبریاء و العظمه!
اکنون که خورشید عید سر میزند، چشمانتظارم تا از جود و جبروت تو، خود را میان اهل رحمت و مغفرت بیابم که این شعف، از تصور بخشش توست؛ نه از تجسم اعمالم.
قصد آن دارم، چشمهایی را که در نهر رمضان تو شستوشو کردهام، دیگربار به غبار گناه نیالایم.
به راستی، عید روزیست که در آن معصیت تو نباشد. دستم را بگیر تا از همین نقطه، تولد دیگری را در خود شروع کنم.
عید فطر ـ پایانی برای شروع
به نماز میایستم و پنج تکبیر میزنم بر دنیا و هر آنچه مرا از نوازش نسیم رحمتت دور میسازد. میخواهم حسنختام میهمانیات، ابتدای آشنایی تازهام با تو باشد.
اکنون به مدد عبورم از باغ صیام، عطر گلهای تازه عبودیت را آنچنان در سر دارم که بیدارتر از همیشه، میبینمت. چه شیرین است طعم میوههای آسمانی تو، آن هنگام که دست بر قنوت نماز عید بر میداریم و تو را زمزمه میکنیم: «اَنْ تُدْخِلَنی فی کُلِّ خَیر...»
«دارد به خنده چشم جهان باز میشود یعنی که عید فطر تو آغاز میشود»
مهر تأیید بر رمضانیها
نمیدانم در امتحان تو از قبولشدگانم یا نه؟ اما کارنامه لرزان چشم ترم را بر گونههایم ببین که توان سیلی خشم تو را ندارد. اکنون که نشستن بر خوان روزه تو، قلبم را شکننده کرده است، بازگشتهام تا به مُهر تأیید، مِهر و امید را از تو طلب کنم. مبادا پس از امروز، در روزمرگیها غرقه شوم و عهدم را با تو تا رمضانی دیگر نگاه ندارم! عید فطر، منزلی است برای پوشیدن بهترین لباس روح در موسم دیدار تو، تا مگر پسندت افتم و در بند بندگیات اسیر شوم.
«صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود *** کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو»
ادامه تحصیل
بارالها! عید مرا، میهمانی خداحافظی با ملکوت قرار مده که من برای ادامه تحصیل تو، امروز را قرار دادهام تا برای معراج روحم، پلکانی از روزهای عمرم بسازم. چه شیرین است رسیدن به بام رضایت تو، آن هنگام که زیر آسمان، در قنوت نماز عیدم دست نیازم را پر از شفقت میکنی و مرا تهیدست باز نمیگردانی! میدانی که دستاویزی جز تسبیحات فاطمه علیهاالسلام در تعقیبات نمازهایم ندارم که از تهیدستان، جز وام گرفتن از آبروی محمد و آل او کاری برنیاید.
«بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است بیار باده که امید من به بخشش اوست»
ـ طلوع عید فطر، طلوع آدم است از قعر ظلمت گناه؛ مبارک باد صبحی که خورشید و انسان، هر دو پس از سیاهی، آغاز میشوند!
بارالها! عید مرا، میهمانی خداحافظی با ملکوت قرار مده که من برای ادامه تحصیل تو، امروز را قرار دادهام تا برای معراج روحم، پلکانی از روزهای عمرم بسازم
صبح عید
صبح که با عود و اسپند عید به سراغم آمد، تنم روشنتر از همیشه به استقبالِ خدا رفته بود؛ یا نه، خدا با آن لبخند همیشگیاش که جان مشتاقِ مۆمنین را نوازش میدهد، مرا به خود خوانده بود.
پاهایم طوری در مصلا میرفتند که انگار از آنِ خودم نبودند. در شادی سرزنده ارواحی به وجد آمده بودم که یک ماه، در بزرگترین ضیافتِ آسمان، رنگ و روی ملکوتیشان گُل کرده بود.
نماز عید فطر را که تکبیر گفتند، بعد از آن صفهای طویل که از جنس بلوریترین آدمیان بسته شد، ملائک بودند که تا هفت آسمان قامت میبستند.
در نمازی چنین باشکوه، آن لحظه که دستهایم به دستگیره شفاف قنوت آویخته بود، گویا بهشتیترین دقایقم، بر گستره زمینِ خاکی میگذشت! با نوای موزون جنتیان میخواندم؛ با کلماتی که در نابترین لحظه ایمان، تراوش کرده بودند: «أللَّهُمَّ أَهْلَ الْکِبْرِیاءِ وَ الْعَظَمَةِ، وَ أَهلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ...».
یک جان پاک
هر مۆمنی، شبیه جوانه شادابی است که از همین امروز، دوباره در زمین بِکر وجودش کاشته شده است؛ چون کودکی که از لحظه حالا، به بلوغ زندگی رسیده باشد.
وقتی رمضان، سوزنده پشتههای پلشتی و گناه است؛ وقتی تازهترین نَفَسش را برای طهارت نفْس و تزکیه جانهای خدایی از هر غل و غش، میدمد؛ باید که وقت رفتنش، از تو، یک جان پاک باقی بماند و یک روح آماده بالندگی.
رمضان، مجالی برای پرواز بود
رمضان، ماه میهمانی آن یکتای کریم، بار سفر بست و از دیار روزمرگیمان کوچید؛
چون بهاری که در انتهای فصلِ سحرانگیز رویش، بوستانهای سبز و خرم را به قدمهای داغ تابستان، وا مینهد. اگر چه دلتنگیم برای سفره ساده نان و خرمایش، برای برکتی که در خوانِ افطارمان سرازیر میکرد، برای سحرهایش که نجوای صمیمی خالق در لحظههایش شناور بود، برای شبهای بیمانند قَدرش که جانهای سالک را در عشق ازلی محبوب ذوب مینمود؛ ولی میتوان با حلاوتی که در کام ایمانمان ریخته، به تمام ماههایمان رنگ خلوص و بندگی بزنیم. رمضان، در کلاس ماندگار انسانسازیاش، چشمه جوشان معرفتی جاری ساختهاست که در آن میتوان تا همیشه، غبارهای گناه را از تنِ باطن شستوشو داد و در برابر آفتاب درخشان ایمان آویخت؛ اگر خود، گوهر وجود خویش را یافته باشیم!
عید رمضان
«عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت»
دلم برای شبهای استجابت دعا تنگ میشود؛ برای قرآن به سر گرفتنها و الغوث الغوث گفتنهای شب قدر.
دلم برای سحری خوردنها و افطاری خوردنها تنگ میشود؛ دلم برای ربنا گفتنهای موقع افطار و اذان تنگ میشود. رمضان رفت و عطر و بوی قرآن را با خودش برد؛ قرآن خواندنهایی که ثواب چند برابر داشت.
خدایا! آنچه در توانمان بود، انجام دادیم. به فضل و کرمت از ما بپذیر!
به نماز میایستم و پنج تکبیر میزنم بر دنیا و هر آنچه مرا از نوازش نسیم رحمتت دور میسازد. میخواهم حسنختام میهمانیات، ابتدای آشنایی تازهام با تو باشد
عید صالحان
حس میکنم سبک شدهام؛ یک ماه پرواز در باغ ملکوت، یک ماه شستوشوی روح، یک ماه در محضر دوست بودن، شرایط پرواز را مهیا کرده است.
حس میکنم خودم را میفهمم و خودم را پیدا کردهام.
امروز، روز عیدی است که صالحان، چشم به راهش بودند؛ روز عید فطر؛ روز رهایی از همه رذایل و پلیدیها.
وداع با رمضان
در تنگنای روزمرگی، از پشت جادههای تاریک گناه و وسوسه، به دستهای پر نیازمان آموختیم که تنها رو به آسمان بیکران کرامت و مهربانی تو دراز شوند و در ورای سیاهترین لحظههای تنهایی، به امید نور روشن درگاهت، به انتظار بنشینند.
پروردگارا! زنگارهای سیاه دل را در جام طلایی رمضان شستوشو داده و با روحی تطهیر شده از هر آنچه ناپاکی، به سویت میشتابیم.
خدایا! در نابترین ثانیههای راز و نیاز با تو، میهمان سفرههای رنگینت بودیم و در تپش نبض تند زمان، چه زود، بدرقه کردیم روزهای روزهداریمان را و حالا با روحی سرشار از معنویت و دلهای لبریز از مهر تو، دستهای در هم گره شدهای که بوی وحدت میدهند و شعارشان همدلی است، با قدمهای استواری که مقصدشان یکپارچگی است، به استقبال روز موعود میشتابیم؛ در شکوه و عظمت نماز عید، غرق شده و با رمضان وداع میکنیم. فرشتگان آسمان، رشک میبرند به این همه یکرنگی و اتحاد ما.
الهی! نگذار که روزهای بعد از این، عطر پاک رمضان را در یادها گم کند.