جهان بر ابروی عید از هلال او سرمه کشید هلال عید در ابروی یار، باید دید»
عید فطر، عید برگزیدگان است؛ آنان که یک رمضان به دوست نزدیکتر شدهاند، شرط وفا و استقامت در رهِ منزل لیلی را به جا آوردهاند و حالا در جشنی که او برپا کرده است، حضور مییابند و از لبخند رضایت او هدیهها میگیرند.
امروز، روز باشکوه سپاس است. همه شادمانند؛ نه از آن رو که روز پایان میهمانی بزرگِ خداست؛ از آنرو که بذرهای مهر در مزرعه نور، پس از یک ماه مراقبت، جوانه زده و گلهای تازه ایمان، به ظهور رسیده است.
امروز، فطرِ پاکی است. روز تولد دیگر باره دلهای تابناک.
همه چیز، بوی کودکی میدهد؛ بوی خوبِ پناه گرفتن فرزند در دستهای منتظر مادر؛ بوی گرمای آغوش مادر، بوی بیخود شدن و به خواب رفتن از این همه نگاه آرام خدا که به قلبهای مؤمنان روزهدار، مثل نسیمی ملایم، وزیدن گرفته است.
یک ماه دهان و زبان و چشم و فکر را از هر چه نخواستی تو، بر کنار داشتیم. دشوار بود، اما به خواست تو بود. چشمی به پاداشت نداشتیم و حالا تو از سرِ بزرگواری بیکرانت، ما را به دریای کرامتت راه دادهای. چه فطریه دلپذیری شده است!... برایت میخوانم:
«در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع» و تو میشنوی و به رمضان گذشته فکر میکنی؛ به یک ماه که سجاده حرفهای سحریِ من با تو گشوده بود.
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کار ساز بندهنواز
چرا پاسخ تو را نمیشنوم؟
آه! چه میگویم؟ این ستارهباران بالای سر، این رضایت قلبی و این روزنههای امید که در من آمده است همه پاسخ توست.
پس بار دیگر با همه مؤمنان، به روی آراسته تو میگوییم:
«منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کار ساز بندهنواز»
مصطفی پورنجاتی